ماهنامه موعود58

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384 عنوان و نام پديدآور:شماره 58 ماهنامه موعود- آبان 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 58 - آبان 1384

... شكايت كجا بريم؟

... شكايت كجا بريم؟ آب و جاروي مساجد و تكايا در ماه شعبان به سر نيامده و در اولين شب ماه مبارك رمضان كه همة خلق مسلمان چشم به آسمان، رؤيت هلال را چشم مي دارند تا شايد از يوم الشّك به يوم اليقين وارد شوند؛ بر سفرة گستردة ماه رحمت و مغفرت بنشينند؛ در حوض رمضان طهارت جسم و جان بيابند و مؤدب به ادب آسمانيان شوند، بساط غفلت، لهو، سرگرمي و تفنن با آميزه اي از بازي، تظاهر، دروغ و لودگي پهن مي شود.

اين امر، شايد از سر غفلت و ندانم كاري باشد و شايد هم از عدم توجه به معنا و مفهوم آنات و ايام و همة آنچه كه حضرت خداوندي از روي حكمت و شفقت براي خلق عالم تقدير نموده تا شايد به هر لطايف الحيل و دستِ كم به بهانة ماه رمضان كه در آن باب ورود به ساحت آسمان گشوده و دست شيطان بسته است، متذكر شوند و از دارغرور به دار سرور ره يابند و به فلاح برسند.

بي گمان جملة سحرخيزان ماه مبارك، دستِ كم براي يكبار هم كه شده، از وراي شيشه تلويزيون بخت نشستن پاي درس حكيم فرزانه، استاد حسن زادة آملي را يافته و كلام ايشان را شنيده باشند. برنامه اي بسيار كوتاه كه ظرف مدت چهار، پنج دقيقه ارائه و ختم مي شود. در همين مدت جناب استاد حسب تشخيص اين عبارت لطيف را بيان

مي كنند: «مساجد و هيآت كلاس اكابرند» و بي ادبان جافي و خطاكار را متذكر مي شوند كه مگر به اين كلاس هاي اكابر نرفته ايد؟ و مگر واعظ و معلم نداشته ايد؟

مجالس ذكر و وعظ مساجد و هيآت در نزد ايشان، پلكان اول تربيت عموم مردم است. جايي كه شاگردان، الفباي سير و سلوك مي آموزند تا به راه بيفتند. از اينجا تا رسيدن به مقام عالي استادي، فاصله اي است ميان نوجواني كه پاي وعظ مي نشيند تا مقام عرفاي نامي؛ همچون حسين قلي خان همداني، ميرزا جواد ملكي تبريزي، امام خميني(ره) و ... امّا، تا اين كلاس نباشد، شاگردان متذكر و مؤدب نمي شوند تا در طي طريق و سير، به مدارج عالي كمال برسند. بگذريم... .

آن سال ها كه جماعتي بساط فرهنگسراها را در شهر بي در و دروازة تهران مي گستراندند و با تأسي به «ژرژ پمپيدو» كه براي اولين بار قصابخانه اي را در شهر پاريس به فرهنگسرا بدل كرد، قصابخانة حاشيه شهر را مبدل به فرهنگسرا مي كردند و در ميانة بافت سنتي و مذهبي شهر يعني «زايشگاه انقلاب اسلامي» كه جملة مردم آن متذكر جايگاه مسجد و منبر و وعظ بودند، دكه هاي فراخ و رنگين و پر زرق و برق را ايجاد مي كردند تا مردم را مؤدب به ادب جديد كنند و خوي سنت گرايي را از سرآنها بيرون سازند، تني چند در روزنامه ها لب به شكوه گشودند كه چرا به جاي پرداختن به مساجد و حفظ همة مواريثي كه اتصال به هويت حقيقي را سبب مي شود، رنگين خانه ها را رقيب و بديل مساجد و تكايا مي سازيد؟ چرا هنر و علم و فن و ادب را منفك از دين و مسجد و آن را در عرض

ساير فنون معرفي مي كنيد و زمينه هاي سكولاريزه كردن اخلاق و دين و سنت ها را فراهم مي آوريد؟ در پاسخ و براي خاموش كردن اعتراض تأسيس فرهنگسراهايي مزين به نام مبارك دين و قانون و اهل بيت(ع) را به رخ كشيدند و اين نقد دلسوزانه را حاصل كج فهمي و آموزه هاي عهد عتيق و نخ نما تلقي كردند.

البته اين سخن به معناي انكار تلاش بسياري از مردان و زنان صميمي كه طي سال هاي اخير با حضور خود حيثيت معنوي و مذهبي به اين اماكن بخشيدند نيست.

عرض مي كردم آب و جاروي مساجد در ماه شعبان تمام نشده و از اولين روز ماه مبارك كه ماه رونق مجالس وعظ و تذكر است، به ناگاه سيل بنيان كن برنامه هاي تفريحي و سرگرم كننده در عموم شبكه هاي تلويزيوني به راه مي افتد. با چنان برنامه ريزي دقيقي كه جملة بينندگان در فاصله پخش يكي دو آگهي از شبكه اي به شبكه ديگر رهنمون مي شوند. تا جملة دروس و تذكار معلمان مدرسه نرفته، واعظان وعظ نشنيده و مرشدان ره نپيموده را در قالب انواع سريال هاي طنز آن هم سرشار از درس هايي براي بهتر دروغ بافتن، بهتر به مسخره گرفتن خلق روزگار، بهتر آدم ربودن و بهتر خنداندن دريافت كنند. و متذكر انواع سرگرمي و تفنن و تفريح در بهترين ساعات و آنات پس از افطار (قريب به پنج ساعت در روز) شوند.

مضامين يكدست و مشابه، البته و اتفاقي و ناخواسته سريال ها و پخش آنها از طريق بزرگترين و مؤثرترين رسانة ملي طي مدت سي شب ماه مبارك رمضان (به جز شب هاي قدر) موجب شد كه اين حقير از روي احساس تكليف و به جهت امر به معروف و

نهي از منكر _ آن هم از طريق مجله اي بي مشتري و بي اثر كه با كاغذهاي دم دستي كاهي منتشر مي شود _ عباراتي چند قلمي كند تا شايد براي چند نفري از خوانندگانش كه آنها هم غير روشنفكر و بي خبر از سياست هاي رسانه اي و ضرورت هاي برنامه سازي ملي و منطقه اي و به شيوة عهد بوق لب به گلايه مي گشايند حجتي داشته باشد. تا مبادا «موعود» را كه موسوم به نام مبارك حضرت ولي عصر(ع) است، غافل و بي تفاوت در صحنة مناسبات اجتماعي و ديني تلقي كنند. وگرنه ساحت جملة برنامه سازان و كارگردانان و توليدكنندگان و امضاء كنندگان منزه از سهو و خطا و اشتباه است و بر اين گفته خدا هم گواه است.

در شرايطي كه لقمه هاي مسخرگي و لاقيدي را همزمان با نان و پنير و خرماي افطار در دهان نفس ضعيف و روح خام مي گذاريم ديگر چه مجالي براي متذكر شدن، وعظ شنيدن، دست نياز به سوي آسمان داشتن؟ در هنگامه اي كه جمعي واعظ لامتعظ، نوجوانان، جوانان و عموم مردم را با آخرين شيوه هاي لودگي آشنا مي سازند و سرگرمشان مي سازند، نَفَس كدام واعظ و ذاكرِ نشسته در كنج مسجد و هيأت و تكيه كارگر مي افتد؟

شايد برخي ارائة نتايج مثلاً اخلاقي پايان سريال ها را كه با گرفتار آمدن آدم ربايان در چنگ پليس و پاي سفرة عقد و ازدواج نشستن بازيگران به نمايش درمي آيد، ناظر بر انجام «رسالت» رسانه و سلامت و صحت عمل و نظر مي شناسند. اين هم خود سخني است. اميدواريم كه چنين باشد.

در سال هايي كه غلبة خشونت و تبهكاري بر پردة سينما در غرب برخي را به ستوه آورد، استراتژي «حلقة دهم» فيلم سازان را از بن بست

و انفعال خارج ساخت. آنها همة آنچه را كه مي خواستند در نه حلقه به نمايش مي گذاشتند و حلقه دهم را براي جبران مافات به نتيجه گيري و ورود پليس به صحنه اختصاص مي دادند.

چه كسي مي تواند تأثير انتشار سي شب ادبيات مستهجن، مضامين سخيف و فرهنگ لمپني مانده از دوران پخش فيلم هاي گنج قارون و امثالهم را در آخرين شب از ذهن و زبان و جان مردم بزدايد؟

چه كسي مي تواند شب هاي ماه مبارك را كه شب هاي كلاس اكابر براي عموم مردم و رونق مساجد و مجالس وعظ و ذكر است برگرداند؟

چه كسي مي تواند شب هاي قدر درك نشده، گناهان بخشوده نشده، مغفرت هاي حاصل نيامده را جبران كند؟

چه كسي ضامن بقاي عمر هفتاد ميليون انسان تا سال آتي و درك رمضاني ديگر است؟

چگونه است كه هيچ مرجعي و مصدري براي بررسي و مطالعة سوژه ها و فيلمنامه ها وجود ندارد؟

چگونه است كه ميلياردها تومان سرماية ملي كه جملگي متعلق به امام زمان(ع) است در اختيار برخي برنامه سازان مبتدي، بي ذوق، عاري از درك و فهم ژرف فرهنگي و مذهبي گذاشته مي شود؟

چگونه است كه براي تدارك مطالب و مضامين مورد نياز و شبانه روزي هفت شبكه هاي تلويزيوني هيچ مركز علمي، تحقيقاتي و مطالعاتي به وجود نيامده و هيچ تمهيدي براي تربيت برنامه سازان و توليدكنندگان و كارگردانان فرهيخته، مسلمان، متذكر، آگاه و دردمند فراهم نيامده است؟

چرا مديران و برنامه سازان رسانة ملي به جاي آنكه از سر تأمل و در فرصت يك ساله به تدارك فيلم ها و سريال هاي مورد نياز ايامي مانند ماه مبارك رمضان بپردازند، از سر شتاب و در يكي، دو ماه باقي مانده به اين ماه و حتي همراه با فرارسيدن ماه اقدام

به ساخت برنامه هاي نمايشي مي كنند، بي آنكه هيچ مجالي براي بازبيني و كنترل آنها باشد.

آيا هيچ گاه مجال بررسي آنچه رفته و تجديدنظر در آنچه مي رود فراهم نيامده است؟

هركس دو واحد درس روزنامه نگاري و زبان و ادبيات رسانه هاي مدرن را مرور كرده باشد مي داند كه امكان مبدل كردن تلويزيون به راديو و يا انتقال كاركرد مسجد و منبر به سيما نيست با اين حال، هيچ انديشمندي واگذاري منصب و مقام مردان مرد از قبيله تعليم و تربيت را به برنامه سازان و برنامه سازي سست و ضعيف روا نمي داند. جاي تأمل در اين باره بسيار است و طريق اصلاح امور بسيار

اين همه، تنها بيان صميمانه همة مرداني است كه امر به معروف و نهي از منكر را شايسته و تكليف رسانه ها مي شناسند. تا شايد عزيزاني متذكر محاسبة ميلياردها دقيقه و ساعت از عمر ميليون ها انسان مسلمان ساكن در جغرافياي ايران اسلامي شوند. مردان و زناني كه در اين ايام ميهمان ماه خدايند.

سردبير

مهدويت از ديدگاه علامه طباطبايي

گفت وگو با آيت الله فقهي

اشاره:

آيت الله فقهي، از جمله شاگردان و بهره گيرندگان از محضر درس و منبع فيض علامه طباطبايي(ره) است. ايشان پس از آنكه، تحصيلات خويش را در خارج فقه و اصول با قرار گرفتن در شعاع علمي و عملي حضرت امام خميني(ره) و پس از آن، استفاده از آيت الله العظمي بهجت، دام ظله، پشت سر نهاد، به منظور بهره گيري از تفسير و اخلاق و عرفان، به حلقة درس علامه پيوست، و هم اينك از آن بازماندة سلسلة جويندگان لقاء الهي بسيار به نيكي ياد مي كند. از جمله آثارش مي توان به ملحقات و تصحيح كتاب سنن النبي(ص)، تأليف علامه طباطبايي و شش جلد از سلسله

سخنان كوتاه از پيشوايان ديني سنن ائمه اطهار(ع) و امثال قرآن (در دست تأليف) اشاره نمود.

حضور ايشان در آن محضر گرانقدر سبب شد تا براي جويا شدن از ديدگاه علامه پيرامون منجي و موعود آخرالزّمان و وجود حضرت مهدي(ع) به گفت وگويي صميمانه بنشينم. اين گفت وگو را به مناسبت 24 آبان، روز بزرگداشت علامه طباطبايي(ره) تقديم مي كنيم، اميد آنكه مورد استفادة شما قرار گيرد. ? با عرض تشكر و سپاس از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد، خواهش مي كنيم دربارة نظر مرحوم علامه طباطبايي(ره) حول موضوع مهدويت و مباحث مرتبط با آن، منجي گرايي و موعود آخرالزمان و به ويژه وجود امام عصر(ع) مطالبي را براي ما و خوانندگان موعود، بيان بفرماييد.

? بسم الله الرحمن الرحيم. در ميان روايات بين بحث هايي كه مربوط به ائمة اطهار(ع) انجام گرفته، دو نفر، و دو بزرگوار از ائمه(ع) بيش از بقيه، مورد توجه قرار گرفته اند:

اميرالمؤمنين، علي(ع) و حضرت بقيةالله، امام زمان(ع)، و قرآن مجيد نيز نسبت به معرفي اميرالمؤمنين(ع) وصي و جانشين اول پيامبر خاتم(ص) و آخرين وصي آن حضرت، امام زمان(ع) توجه خاصي مبذول داشته است. علماء و دانشمندان شيعه و سنّي نيز، نسبت به اين دو بزرگوار حساس بودند و در اظهارات و تأليفاتشان اين دو بزرگوار را مورد توجه قرار داده اند و بحث هاي مختلفي در اين زمينه انجام داده اند. و مفسرين عاليقدر نيز به مناسبت آيات مربوطه، در ارتباط با اين دو شخصيت بزرگ، بحث هايي كرده اند. من جمله علامه طباطبايي (ره) در تأليفات مختلف خويش، به ويژه در تفسير الميزان راجع به اين دو بزرگوار، به مناسبت آياتي از قرآن كه به ايشان اشاره دارد، بحث كرده اند.

يكي

از آياتي كه به احتمال قوي، به نظر علامه، در ارتباط با امام زمان(ع) مي باشد، آية شريفة 210 سورة مباركة بقره است، كه علامه آنرا به عنوان حادثه اي كه وقوعش در دنيا متوقع مي باشد، ذكر كرده، و در بحث راوي به شرح آن مطلب پرداخته اند. به نظر مي رسد، كسي از مفسرين محترم راجع به اين مطلب در اين باره توجه نكرده اند و يا اينكه بنده نديده ام. علامه در بحث روايي در ارتباط با آية شريفة مورد نظر بحث جديدي را بيان مي كند كه از نظر فلسفة غيبت امام غائب(ع) و از نظر روايات مربوطه، مورد تأييد مي باشد. آيه اي كه در زمينة آن، ايشان مبحث و مسئلة امام زمان(ع) را مطرح كرده اند، عبارت است از:

هل ينظرون إلّا أن يأتيهم الله فى ظللٍ من الغمام و الملائكة و قضي الأمر و إلي الله ترجع الْأمور.

آيا انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان، سوار بر ابرها شده نزد آنها بيايند و تكليفشان يكسره شود، با اينكه سرنوشت معين شده و بازگشت امور همه با خداست.

علامه طباطبايي در تفسير، سه احتمال راجع به اين آيه داده اند. يكي از مفسرين گفته اند تا حدودي اين آيه پيچيده است، ولي به نظر مي رسد علامه طباطبايي(ره) خوب از عهدة آن بر آمده است؛

احتمال اول، اين است كه كفار در انتظار چنين مسئله اي هستند. ولي علامه اين را رد مي كنند چون آياتي كه قبل و بعد از اين آيه است، در ارتباط با مؤمنين است. و قرآن كلامي در اوج فصاحت است، بنابراين كلام آن در اينجا نيز به يكديگر مرتبط است و مسئله اينجا در ارتباط با مؤمنين است، نه كفار، و آن

هم در مورد اختلاف مؤمنين كه اگر مؤمنين، اختلاف را كنار بگذارند و از حق تبعيت كنند، مسئله اي به وجود نخواهد آمد. به نظر مي رسد كه اگر همين الان هم شما از مؤمنين سؤال كنيد، منتظرند كه آقا بيايد و مسئله را خاتمه دهد. خداوند در پايان مي فرمايد:

... و إلي الله ترجع الأمور.

[و بازگشت امور همه با خداست.]

ايشان تا اين حد در اينجا بيان مي كنند، و بعد مي فرمايند: در اينجا سه احتمال وجود دارد:

يكي اينكه تحديدي است براي عالم آخرت (يعني اينكه در عالم آخرت خدا مي فرمايد:

هل ينظرون.

[آيا انتظار دارند...]

كه به دليل وجود عبارت:

فى ظلل من الغمام...

[در زير سايباني از ابرها...]

كه مربوط به اين دنياست و به عالم آخرت مربوط نمي شود، در نتيجه اين احتمال درست نيست.

دوم، اينكه تهديدي در انتظار آنان است؛ چه در دنيا و چه در آخرت.

و سوم اينكه تحديدي است در ارتباط با واقعه اي كه توقعش در دنيا متوقع است. البته علامه، در آنجا وارد بحث شده و موارد مربوط به آخرت و وجود عبارت «فى ظللٍ من الغمام» در آيه را رد مي كند. چنان كه در آيات ديگري نيز عبارت:

يأتيهم الله؛

[خداوند نزد آنها بيايد.]

آمده است و مي توان آن را به آخرت مربوط كرد، اما تنها جايي كه عبارت «فى ظللٍ من الغمام» آمده اينجاست. مرحوم علامه(ره) در بخش روايي تفسير، دربارة اين آيه، چه مي فرمايند؟

در اين مورد، علامه موقعي كه وارد بحث روايي مي شوند ابتدا سه حديث در تفسير آيه نقل مي كنند و مي فرمايند، در تفسير آية فوق سه معنا آمده است: معناي اول روز «قيامت» و معناي دوم در مورد «روز رجعت» و سومين معنا «ظهور» مهدي(ع) است.

اين

روايات، در ظاهر به چيزهاي مختلفي اشاره مي كنند و متفاوت هستند، اما به نظر علامه چنين است كه: گاهي ائمه(ع) مراتب يك واقعيت را به گونه هاي مختلف آورده اند. و اين به خاطر وحدت و سنخيتي است كه در اين سه معنا وجود دارد.

به نظر علامه، مردم حاضر نشده اند به خود زحمت دهند و در رابطه با قيامت تحقيق بيشتري كنند و در نتيجه نفهميده اند كه قرآن راجع به اين روز عظيم چه فرموده است و بدين جهت دربارة اين روايات كه شايد از 500 روايت، كه در ابواب مختلف نقل شده تجاوز كند، دچار اختلاف شده اند. اوصاف اين سه روز، يعني قيامت، رجعت و ظهور كه در تأويل آيه ذكر شده و معناي آن به نظر علامه طباطبايي چيست؟

بعداً ايشان به معناي اين سه روز هم مي پردازد. آنچه كه از كلام خداي تعالي دربارة قيامت و اوصاف آن به دست مي آيد، اين است كه قيامت روزي است كه هيچ سببي از اسباب و هيچ كار و شوري از خداي سبحان پوشيده نيست. روزي است كه تمام اوهام از بين مي رود و آيات خدا در كمال ظهور، ظاهر مي شود. در سراسر آيات قرآن و روايات هيچ دليلي به چشم نمي خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن روز، عالم جسماني به كلي از بين مي رود. بلكه بر عكس، ادله اي كه به چشم مي خورد بر خلاف اين معنا دلالت دارد. مي فرمايد، قيامت در همان عالم انجام خواهد گرفت. چيزي كه هست اين معنا استفاده مي شود كه در آن روز بشر، يعني اين نسلي كه خداي تبارك و تعالي از يك مرد و زن به نام آدم

و همسرش پديد آورد، قبل از قيامت از روي زمين منقرض مي شود. بين عوام چنين جا افتاده كه همه چيز از بين مي رود، اما در قرآن دليلي بر اين امر نداريم. رواياتي هم داريم كه بهشت و جهنم الان هست و در گسترة همين عالم هم هست. عالم از نظر ترقي و درك واقعيات عوض مي شود، و مي شود عالم آخرت. مثلاً افرادي كه از زمان حضرت آدم تا به الان مرده اند، الان در عالم برزخ هستند، عالم برزخ كجاست؟ عالم برزخ به گفتة آيه در همين دنياست. عالم آخرت هم در همين دنياست. منتهي به شكل خاص ديگري، و خلاصه مي فرمايد، بين نشئة دنيا و نشئة قيامت مزاحمت و زيادتي نيست _ بر خلاف آن چيزي كه عوام فكر مي كنند، كه اين عالم يك چيزي است و عالم آخرت يك چيز ديگر _ و وقتي قيامت بيايد بعضي جزئيات دنيا از بين مي رود. ولي كليت آن از بين نمي رود. همچنان كه ميان بزرخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند با عالم دنيا مزاحمتي نيست، عالم آخرت هم با دنيا مزاحمتي ندارد. معمولاً فكر مي كنند كسي كه مرده به آن عالم رفته، يعني به عالم ديگري غير از اين عالم، نخير، توي همين دنياست، ولي در عالم برزخ است. چون مستور از چشم هاست اين چنين فكر مي شود كه به عالم ديگر رفته است و گرنه همين الان هم براي كساني كه چشم برزخي آنها باز است، همان زمان كه در حيات دنيوي هستند پرده ها از جلوي چشمان برداشته شده است؛ چنانكه خود پيامبر اكرم(ص) و ائمة اطهار(ع) و اولياء خدا همه اينطور بودند.

حارث بن

نعمان، يك روز بعد از نماز صبح خدمت رسول الله(ص) آمد. حضرت متوجه شدند كه صورت او حالت خاصي دارد. فرمودند:

كيف حالك.

[حالت چطور است؟]

فرمود: علي يقينٍ.

[بر حال يقين ام.]

فرمودند: و ما علامة يقينك؟

[نشانة يقينت چيست؟]

عرض كرد: يا رسول الله، گويا اهل جهنم را مي بينيم كه در آتش هستند.

اين حقيقت روز قيامت است. روزي است كه مردم براي رب العالمين به پا مي خيزند، و همة اسرارشان آشكار مي شود و چيزي از ايشان برخدا پوشيده نمي ماند. به همين جهت است كه گاهي از روز مرگ به روز قيامت تعبير مي شود، چون روز مرگ هم روزي است كه پرده ها از روي اسباب براي ميت كنار مي رود. آنچه در مورد قيامت آمده، همين بود كه گذشت. هر چيز ديگري هم ذكر شده است طبق همين چيزي است كه گذشت.

علامه، خصوصاً راجع به رجعت چه مي فرمايند، و آن واقعه چگونه تحقق خواهد يافت؟

اما روز رجعت مسير نظام دينوي متوجه به سوي روزي است كه در آن روز آيات خدا به تمام معنا ظهور و بروز پيدا مي كند. روزي كه ديگر خداي سبحان نافرماني نمي شود:

لا يعصي الله فيه.

بلكه با خلوص، عبادت مي شود. روزي است كه بعضي از اموات كه به خوبي و يا بدي برجسته بودند، دوباره به دنيا بر مي گردند تا ميان حق و باطل حكم شود و اين معنا به ما مي فهماند كه روز رجعت، خود، يكي از مراتب روز قيامت است. هر چند كه از نظر ظهور، به روز قيامت نمي رسد. چون در روز رجعت تا اندازه اي شر و فساد امكان دارد ولي در قيامت هيچ شر و فسادي راه ندارد. اما روز ظهور حضرت مهدي(ع)، اين روز،

روزي است كه حق ظاهر مي شود هر چند در آن روز نيز شر و فساد تا اندازه اي وجود دارد. بنابراين مي توانيم چنين بگوييم كه روز ظهور مهدي(ع) هم متعلق به روز رجعت شده است. البته، اول ظهور حضرت مهدي(ع) است و بعد رجعت. و در هر دو، حق ظاهر مي شود و تا اندازه اي نيز در آن زمان وجود دارد.

ولي حق در رجعت بيشتر از روز ظهور متجلي مي شود و فساد نيز در آن كمتر است. در قيامت هم كه شر و فساد اصلاً راه ندارد و حق به تمام معنا ظاهر مي شود. ظهور حضرت بقيةالله(ع) مرحلة آخر دنيا و چسبيده به عالم آخرت است. عالم دنيا يعني عالم فساد، و عالم آخرت يعني بر چيده شدن فساد. رجعت بين ظهور و قيامت است و بنابراين ظهور حق در آن بيشتر و فساد در آن كمتر است.

علامه(ره) در ادامة تفسير آية مذكور مي فرمايد: به نظر حضرات معصومين(ع) ايام خدا (روزي كه خواسته هاي خدا بيشتر عمل مي شود) سه روز است: روز ظهور مهدي(ع) و روز رجعت، روز قيامت. و در روايت ديگري آمده: ايام خدا سه روز است، روز مرگ، روز رجعت، روز قيامت.

چنان كه ملاحظه مي شود اتحاد اين سه روز بر حسب حقيقت و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور باعث شده كه در تفسير ائمه(ع) كه بعضي از آيات گاهي به روز قيامت، و گاهي به روز رجعت و گاهي به روز ظهور مهدي(ع) تفسير شود. و چنين روزي في نفسه ممكن است و منكر آن هيچ دليلي بر نفي آن ندارد.

پس از بررسي هاي فوق و با مراجعه به آيات و روايات، احتمال سوم

در نظر قوت مي گيرد چون از اين موارد استفاده مي شود كه آخرت آينده، همين دنيا و ظهور امام حقيقي است كه در همين دنيا اتفاق خواهد افتاد.

آري، روز ظهور امام غائب و مهدي موعود(عج) وعدة خداي سبحان است و بايد شباهتي به روز رجعت و روز قيامت داشته باشد. و وجود مقدس امام زمان(ع) آخرين تيري است كه در جهت هدايت مردم جهان از سوي خداوند به سوي آنان پرتاب شده و لازمه اش اين است كه حقيقت روشن شود و جهالت از بين برود.

علامه طباطبايي در كتاب ظهور شيعه در جواب اين سؤال كه: «آيا مي شود به حقايقي كه در احاديث وجود دارد، دست يافت؟» بعد از يك بحث فلسفي و استشهاد از آيات و روايات مي فرمايند: «نيل به چنين چيزي راهي جز تبعيت از حق ندارند.» لطفاً در مورد ديدگاه علامه دربارة روز ظهور نيز براي ما صحبت بفرماييد. و اينكه به نظر ايشان ظهور در چه زماني واقع خواهد گرديد؟

هنگامي كه حضرت ظهور مي كند، تبعيت از حق است كه موجب مي شود بعضي از آن حقايق روشن شود و آمدن حضرت نيز براي همين است. علامه در همان كتاب مي فرمايد: «قرآن كريم در چندين آيه مژدة چنان روزي را به اهل حق و حقيت مي دهد. و مي گويد، چنانچه به انبياء سلف خبر داديم، سرانجام دنيا به كام اهل تقوي خواهد بود. و روزي خواهد رسيد كه معبود ديگري جز خداي يگانه در محيط بشريت خودنمايي نكند و جز دين و آيين حق در عالم انساني حكومت ننمايد و نشانه اي از رذايل اجتماعي نماند. و سنت قطعيه (اخبار نبي اكرم(ص) و اهل بيت(ع) نيز

همين معنا را مشروحاً بيان كرده و اين دورة انساني و آغشته به سعادت را روز ظهور و پس از ظهور مهدي(عج) معرفي مي نمايد».

مشابه اين سخن علامه، حديثي از امام باقر(ع) نقل مي كنيم: حمران بن اعين در خدمت امام باقر(ع) عرض كرد: يابن رسول الله، دولت حق شما چه زماني ظاهر مي شود؟ حضرت فرمودند:

«اي حمران، شما از احوالات افراد روزگار خودت مي تواني بفهمي كه حضرت ظهور مي كند يا نه. حضرت ادامه مي دهند: عالمي بود، به فرزندش مي گفت: من به آخر عمر خود رسيده ام، بيا تا اين علم خود را به تو ياد دهم. او توجهي به علم پدر نكرد. بالاخره موقعي كه خواست از دنيا برود به پسرش گفت: پسرم، من هر چه خواستم به تو بياموزم، تو نخواستي از من بهره بگيري ولي همسايه آمد پيش من و من يك سري چيزهايي به او ياد داده ام هر موقع گرفتار شدي برو و از او بپرس. آن عالم از دنيا رفت بعد از مدتي حاكم وقت، خوابي ديد. و براي تعبير آن خواب كسي را خواست. گفتند: كسي نيست. فقط شخصي بوده و از دنيا رفته، پسري دارد كه جانشين اوست. حاكم پسر را احضار كرد. آن پسر ترسيده رفت سراغ همسايه و ماجرا را براي او تعريف كرد. همسايه به او گفت، چيزي نيست شاه خوابي ديده و تو وقتي نزد او مي روي از تو يك كلمه مي پرسد و تو در جواب مي گويي سال، سال گرگ است. بعد حاكم به تو پاداش و هداياي زياد مي دهد. پسر با شنيدن اين سخن خوشحال شد و قول داد كه آن پاداش را خواهد آورد و با

او شريك خواهد شد. پسر به حضور حاكم رفت و در جواب حاكم گفت: سال، سال گرگ است. هدايا را دريافت كرد. بعد با خود گفت چه لزومي دارد كه اينها را با همسايه شريك شوم. خودم همه را استفاده مي كنم. از همانجا تصميم گرفت كه سراغ همسايه نرود. تا اينكه سلطان خواب دوم را ديد. و باز او را خواست. پسر با خود انديشيد كه بدقولي كردم ولي از طرف ديگر جان خود را در خطر مي ديد، بنابراين رفت به سراغ همسايه و گفت، نفس بر من غلبه كرد و نشد كه نزد شما بيايم و به قولم عمل كنم. ولي شما مرا نجات بدهيد. همسايه گفت، اين بار به قولت وفا مي كني؟ گفت: بله، اين دفعه همه اش را مي دهم به شما. همسايه گفت: همه اش را نمي خواهد بدهي. مقداري هم به من بدهي، كافي است. همسايه ادامه داد: اين بار مي روي نزد شاه، خوابي ديده است. در تعبير خواب مي گويي، امسال سال ميش است. رفت، جوايز را گرفت، مردد بود كه برود نزد همسايه يا نه، يك قدم برمي داشت بعد برمي گشت و بالاخره با خود گفت: اتفاقي نمي افتد. رفت و از جوايز به تنهايي استفاده كرد تا اينكه خواب سوم پيش آمد. اين بار ديگر خيلي شرمنده و خجالت زده شد. نمي دانست به سراغ همسايه برود يا نرود. بالاخره ديد كه جانش در خطر است. آمد نزد استاد كه يقيناً اين بار مي آورم خدمت شما، گفت: مي روي خدمت سلطان و مي گويي امسال سال ميزان و ترازو و عدل است. او آمد و جوايز را گرفت و يكسره رفت خدمت استاد.»

مرحوم مجلسي در توضيح اين مطلب، بيان

مي كند كه روز ظهور مهدي(ع) روزي است كه همه حقيقت را درك مي كنند. سال اول سال گرگ بود. يعني زماني كه مردم همديگر را مي خورند، و به حقيقت و حقوق ديگران اهميتي نمي دهند. دورة بعدي دورة ميش است. ميش معمولاً يك حالت ترديد و بيم و اميد دارد، زماني هم افكار و روحية مردم چنين حالي دارد. يعني يك عده حقيقت را مي گيرند و عده اي نمي گيرند. دورة سوم زماني است كه حقيقت رخ داده، يعني همان زمان ظهور حضرت(ع).

شبيه اين حديث، احاديث ديگري هم هستند كه بيان مي كنند، زماني كه مردم بخواهند از حق تبعيت كنند، آن روز، روز ظهور است. كه مشابه روز رجعت و روز قيامت مي باشد. معمولاً اشكالي كه ممكن است در اينجا مطرح شود، اين است كه آيا مردم منتظر بمانند تا چنين روزي فرا رسد. و به صورتي معجزه آسا، شرايط مهيا گردد؟

در جواب اين نكته كه اين همه توسلات و دعا براي حضرت و گريه و زاري براي آمدن حضرت لزومي ندارد، و بايد صبر كنيم تا شرايط مطابق آنچه توصيف شده، شود، بايد دانست كه:

اولاً، خداوند است كه امور را مقدر مي كند و همانطور كه مي گوييم:

جاءالحقّ و زهق الباطل.

[حق آمد و باطل از ميان رفت.]

به دست خداست. خداوند مي تواند يك شبه شرايط ظهور را مهيا كند.

ثانياً، همة اين ناله و فغان و دعا براي حضرت(ع) از طريق مردم، خود مي تواند مقدمه و مهيا كنندة شرايط براي فرا رسيدن ظهور باشد. در واقع دريافت عمومي مردم، خود يكي از راه هاي تشخيص نزديك بودن ظهور حضرت است. يعني بايد آنقدر مردم تضرع كنند و ظهور حضرت را بخواهند

و به خاطر حضرت از معاصي دست بردارند، تا اوضاع براي آمدن حضرت آماده شود. البته اينكه ظهور حضرت همراه با معجزه است، جاي خود دارد ولي بايد دانست كه افكار بايد براي اين ظهور آماده باشد و درست است كه حضرت همانند رسول اللّه(ص) و اميرالمؤمنين(ع) با شمشيري مي آيد، ولي مردم هم بايد آمادگي لازم را داشته باشند.

علامه طباطبايي در همان كتاب شيعه در اسلام پس از صحبت در مورد دوازده امام معصوم(ع)، پيامي آورده اند؛ پيام شيعه، كه بد نيست در اينجا آنرا مطرح كنيم: «پيام معنوي شيعه به جهانيان يك جمله بيش نيست و آن اين است كه خدا را بشناسيد.» و در آخر بيان مي كند كه:

امام شناسي عين خداشناسي است و خداشناسي عين امام شناسي است.

در روايت است كه:

من عرف نفسه فقد عرف ربّه.

هركه خودش را شناخت محققاً پروردگارش را شناخت.

«عرف نفسه» مي شود ولايت.

علامه در جواب دكتر [هانري] كربن در مورد معناي امامت مي فرمايند:

امامت حقيقتي است كه در آن حقايقي از اين عالم براي وليّ خدا كشف مي شود. و امام شخصي است كه از ابتدا بدون اينكه زحمتي بكشد، اين موهبت در اختيارش قرار گرفته است.

و در ادامه مي گويد: «يك ولايت اكتسابي هم داريم كه در اثر عبوديت حاصل مي شود.»

عنوان بصيري كه 74 سال داشت و از طلب علم از اين طرف و آن طرف، خسته شده بود، خدمت امام صادق(ع) رسيد. در ابتدا حضرت قبول نكرد، بعد توسل به حضرت رسول(ص) پيدا كرد و دوباره خدمت امام صادق(ع) رسيد، و حضرت قبول كرد. به حضرت عرض كرد: آمده ام تا از آن علمت به من ياد دهي. حضرت فرمود:

ليس العلم

بالتّعلّم بل هو نورٌ يقذفه الله فى قلب من يشاء.

[علم، به آموختن نيست، بلكه نوري است كه خداوند در قلب هركس بخواهد، قرار مي دهد.]

بعد گفت، من از كجا اين را به دست آورم. حضرت فرمود:

أطلب في نفسك حقيقة العبوديّة.

در باطن خودت حقيقت عبوديت را درياب.

او دست برنداشت، و پرسيد: حقيقت عبوديت چيست؟ حضرت فرمود:

«حقيقت عبوديت سه چيز است:

1. خودت را مالك هيچ چيز نداني. (حتي خودت را مالك خودت هم نداني) و بداني كه هر چه هست مال اوست.

2. از خودت اراده نداشته باشي.»

اجازه بدهيد اين مطلب را هم بگوييم چون اينها همه از امام زمان(ع) است.

علامه طباطبايي در تفسير الميزان راجع به معرفت نفس بحثي دارند. احاديثي به عبارات مختلف كه فقط سه حديث از آنها از كلمات حكم علي(ع) است، آن احاديث مشهورند، ولي يك حديثي را من چند وقت پيش در كشكول شيخ بهايي ديدم كه:

قال بعض الأنبياء يا ربّ كيف الطّريق إليك.

يكي از انبياء گفت: پروردگارا، چگونه ما بر تو راه پيدا كنيم. خداوند گفت:

أترك نفسك، تعاليّ.

نفست را ترك كن، به سوي من بيا.

«تو خود حجاب خودي، حافظ از ميان برخيز.»

در مورد طريق معرفت علامه طباطبايي مي فرمايند: «طريق ما طريقي است كه به مرحوم ملا حسينقلي همداني مي رسد ايشان هم از مرحوم سيد علي شوشتري(ره) بعد آسيد احمد كربلايي و آقاي قاضي كه به دست ما رسيده و آسيد علي شوشتري هم از ملاقلي جولايي؛ كه ايشان مي فرمايد: ما نشناختيم ايشان هم نشناخت، هيچ كس نشناخت اين فرد را. و اين طريق طريق معرفت نفس است. معرفت نفس هم اين است كه مي گويد:

أترك نفسك تعاليّ.

تا نفس هست راه نيست.

حضرتعالي رابطة ميان امام شناسي و خداشناسي را در بيان علامه(ره) چگونه تبيين مي كنيد؟

تنها خدا است كه واقعيت غير قابل زوال است، و همه چيز در پناه هستي او رنگ هستي مي يابد و با روشنايي ذات او روشن و پيدا مي شود. هنگامي كه انسان با چنين دركي مجهز شود، آنوقت است كه خيمة هستي او در پيش چشمش مانند حباب روي آب فرو مي خوابد و عيناً مشاهده مي كند كه جهان و جهانيان به يك هستي نامحدود و حيات و قدرت و علم و هر گونه كمال متناهي تكيه زده اند، و انسان و هر پديدة ديگر جهاني ابتدا دريچه هاي گوناگوني هستند كه هر كدام به اندازة ظرفيت خود ماوراء خود را، كه جهان ابديت است نشان مي دهند. آيينة حق نما هستند. آن وقت است كه انسان اصالت و استقلال را از دست خود و هر چيزي گرفته و به صاحبش رد مي كند. و دل از هر جاكنده به خداي يگانه مي پيوندد و در برابر عظمت و كبريايي وي به چيزي جز او سر تعظيم فرو نمي آورد. آن وقت است كه انسان تحت ولايت و سرپرستي پروردگار خود قرار مي گيرد. هر چه را بشناسد، با خدا مي شناسد.

و با هدايت و رهبري خدا با اخلاص پاك و اعمال نيك آيين اسلام و تسليم حق، كه آيين فطرت است، متلبس مي گردد. اين است آخرين درجة كمال انسان و مقام انسان كامل، يعني امام(ع)، است. كه به موهبت خدايي به اين مقام رسيد. و كساني كه از راه اكتساب به اين كمال نائل شوند (اولياء الله) با اختلاف درجاتي كه دارند، پيروان حقيقي امام مي باشند و از اينجا روشن مي شود

كه خداشناسي و امام شناسي هرگز از هم جدا نمي شوند؛ چنانكه خداشناسي و خودشناسي از هم جدا نمي شوند. زيرا كسي كه هستي مجازي خود را بشناسد هستي حقيقي خداي بي نياز را شناخته است و بالاخره تشريف آوردن امام زمان(ع) كه خاتم اوصياء است و بايد شريعت را به حقيقت برساند. با توجه به آنچه دربارة دوران هاي مختلف، و پر شدن جهان از ظلم و جور بيان شده، اطلاق عنوان «زمان ميزان و اعتدال» به هنگامة ظهور چه معنايي مي يابد؟

ظهور زماني اتفاق مي افتد كه زمين پر از ظلم و جور شده باشد. بعد از اينكه زمين پر از ظلم و جور شد، حضرت(ع) ظهور مي كند. اما اين منافاتي ندارد با اينكه بايد درك حقيقت و پيروي از آن، به تعبير علامه، حاصل شود. اگر اين حاصل نشود، كسي ايمان نمي آورد و آمدن حضرت نيز فايده اي ندارد. معمولاً انتظار فرج را اينطور معنا مي كنند كه شما خودت را آماده كن. بله نه منِ تنها، نه صد نفر، نه هزار نفر، بلكه طبق روايات و بحث هاي علمي اين است كه حضرت زماني تشريف مي آورند كه زمان گرگ سپري شود، عصر ميش هم سپري شود، تا برسد به عصر ميزان و عدل و [مقصود از] عدل، اجراي عدل نيست. عدل اين است كه مردم مقام خود را بفهمند. حقيقت اين عالم را بفهمند.

بايد توجه كنيم كه زمان روشن شدن آن حقيقت مشخص نيست. ممكن است كه به خواست خدا و با يك حادثه اي و در يك آن مقدمات ظهور فراهم شود. مقدمة ظهور، عمده ترينش آماده بودن مردم است. علامه طباطبايي(ره) چه تعداد از آيات قرآن را

در تفسيرشان، مربوط به امام زمان(ع) دانسته اند.

در چندين جا، ايشان در مورد امام زمان(ع) بحث كرده اند، اما تعدادش را به شمارش نياورده اند. آيه اي هست در جلد 5 الميزان در مورد اينكه خداوند مي فرمايد، بايد اين ظلم ها رفع بشود و زندگي راحتي را درك كنيد. تا اين مسائل هست آن ظاهر نمي شود، تا آنجا كه مي گويد، زماني اين چنين بود و الان هم اينچنين است. بعد آن احاديث خاصي كه در ملاحم (نشانه ها) و خبرهاي آخرالزمان ذكر مي شود از سلمان پيامبر اكرم(ص) در مكه ايستاده بودند و آن حديث را بيان كردند. از همه نزديك تر به پيامبر اسلام(ص) سلمان بود. بعد سلمان مي گويد: آيا اين چنين خواهد بود؟ (كه _ در آخرالزمان _ امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند) حضرت مي فرمايند، از اين هم بالاتر. نه تنها امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند، بلكه امر به منكر و نهي از معروف مي كنند. وضع زن ها و حكّام و تجارت و ارتباط بين پدر و اولاد و... در آن حديث آمده است.

بعد حديث ديگري از امام صادق(ع) نقل مي كنند كه آنجا هم از ظهور حضرت سؤال مي كنند، و امام مطالبي بيان مي كنند. البته من تحقيق نكردم ببينم در اين 20 جلد كجاها راجع به حضرت صحبت به ميان آمده است. ولي جاي كار دارد. بعضي از بزرگان علت تأليف آثار بزرگ خود نظير: تفسير يا... را به رؤيا، مكاشفه يا دستوري خاص مربوط مي نمايند. اين مسئله در مورد علامه طباطبايي(ره) چطور است. و آيا از خود ايشان صحبتي در مورد اينكه تشرفي نيز به محضر حضرت(ع) داشته اند نقل شده است؟

علامه طباطبايي اگر فردي را

مي ديدند كه قابليت داشته باشد، براي دستورات و راهنمايي ها و آن چيزهايي كه از استادشان مرحوم آقاي قاضي درك كرده بودند، او را مي پذيرفتند. علامه، علاقة فراواني به آقاي قاضي داشتند. صراحتاً خودشان در چندين جا بيان كرده اند، من هرچه دارم از ايشان دارم. براي آقاي قاضي در ميان عرفا، بالاترين مقام را قائل بودند. حتي از بعضي از آقايان هم شنيدم علي الظاهر بعد از فوت آقاي قاضي هم به ايشان در ارتباط بودند. آقاي طباطبايي گويا فرموده بودند كه آقاي قاضي يقيناً امام زمان(ع) را مي ديده اند. ولي ديگران هر چه خواسته بودند [دربارة خودشان] از ايشان اين مطلب را بشنوند نتوانسته بودند. آقاي حسن زادة آملي از مرحوم آشيخ محمدتقي آملي كه از شاگردان مرحوم آقاي قاضي بودند، سؤالي در مورد سير و سلوك مي پرسد، ايشان مي فرمايد: «دنيا مي خواهي برو پيش آقاي طباطبايي، آخرت مي خواهي برو پيش ايشان. علم مي خواهي برو پيش ايشان، معنويت مي خواهي برو پيش ايشان. ما آن زمان كه خدمت مرحوم آقاي قاضي بوديم، آن زمان ها، ايشان صاحب كشف و كرامت بود. يعني هنوز اينها هيچي نداشتند، آن زمان ايشان صاحب كشف و كرامت بودند».

مسئله اي كه هست، اين است كه آقاياني كه در اين مسائل هستند، خودشان را مخفي مي كنند. شما خدمت بعضي از بزرگان برويد، مي گويند اول وقت نماز بخوانيد، صلوات بفرستيد. [كتمان مي كنند.] حقيقت هم هست و آن حقيقت هم همين است. مرحوم ملا حسينقلي همداني هم كه دراويش سراغشان رفته بودند، راهشان نداده بودند. گفته بود، سبيل هاشون رو بزنند و بيايند. فرمود كه اگر كسي بخواهد، فقط از راه شرع مي تواند برسد. اينها [از عمومي كردن مكاشفات]

مي ترسند. يعني يك جايي هستند كه نمي توانند از آنجا غفلت كنند. قدرت و عظمت علامه اين است كه خودش را با بحث علمي مستور كرد. مردم ايشان را يك آدم فيلسوف ومفسّر مي دانند. معمولاً هر چه از اين آقايان هستند و مطالبي كه دارند، بعد از فوتشان رو مي شود. در يك نگاه كلي، شما در كداميك از آثار، علامه به بيان موضوع مهدويت برخورد كرده ايد و شيوة بيان ايشان دربارة آن چگونه است؟ عمده ترينش در الميزان است. همچنين در كتاب شيعه در اسلام. دو نكتة جالب در آن كتاب وجود دارد. خوب اين دو مسئله را آقايان هم نوشته اند ولي شما بيان ايشان را با بيان آنها ملاحظه كنيد، مي بينيد كه خيلي فرق دارد. ايشان تاريخ تولد امام دوازدهم(ع) را بيان مي كنند، بعد نواب خاصه را ذكر مي كنند، بعد بحثي در ظهور مهدي(ع) از نظر عمومي را بيان مي كنند. در بحث نبوت و امامت به قانون هدايت عمومي: فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها... .1

[فطرتي است كه خداوند همه را بر آن فطرت بيافريده است.]

اشاره مي كند و بعد تمام مطالبش را بر اين فطرت بيان مي كند.

مردم فطرت را فراموش كرده اند. اين هم كه معنويت و روحانيت در انسان به وجود مي آيد، چون راه فطرت را پيدا مي كنند. راه فطرت اين است كه ببينند چه نيستند. از آن راه فطرت كه بروند، هدايت عمومي كه در همة انواع آفرينش جاري است، و نوع انسان به حكم ضرورت با نيرويي، نيروي وحي و نبوت، مجهّز است كه او را به سوي كمال انسانيّت و سعادت نوع راهنمايي مي كند. و نتيجه مي گيرند كه انسان هنوز به كمالش نرسيده

است. آن زماني است كه حضرت(ع) مي آيند و مردم را به كمال مي رسانند. خلقت انسان هم براي اين بود كه به كمال برسد. هر موجودي هم دنبال كمال است. بعد بحث در ظهور مهدي(ع) از نظر خصوصي را مطرح مي كنند و روايتي را نقل مي كنند كه پيامبر اسلام(ص) فرمودند، از نسل پيامبر(ص) خواهد بود و اگر از عمر دنيا، جز يك روز نماند، آن روز آن حضرت مي آيد و حقيقت را روشن مي كند. بعد دو تا اشكال مطرح مي كند كه مخالفين شيعه مطرح كرده اند. امام غايب(ع) بايد تاكنون نزديك به 12 قرن عمر كرده باشد در صورتي كه هرگز انسان عمر به اين درازي نمي كند؟ ايشان مي فرمايد كه يك محال داريم و يك مشكل.

ايشان در يك جلسة ديگري كه (الهيات) شفا مي گفتند. فرمودند، محال به ذهن انسان نمي آيد. (اين خيلي حرف بزرگي است). مي فرمود كه شما هيچ وقت به ذهنتان نمي آيد كه سفيد و سياه يكي باشد. اين نمي شود. سياه، سياه است. ولي انسان يك زمان هايي به ذهنش مي آيد، كه مي شود من پرواز كنم و لذا اين امكان دارد و امروز مي بينيم كه پرواز مي كنند ولو با واسطه. آن زمان مي گفتند مگر مي شود وزنة چند صد تني را در هوا نگه داشت، ولي اين به ذهن آدم مي آمد چون امكان دارد و محال نيست، لذا به ذهن مي آيد. مي فرمايد: وجود امام زمان(ع) را كه بعيد مي شماريد، محال نيست. و ما اين را معجزه مي دانيم كه خدا خواسته است كه اين طوري باشد. ديگران هم مي نويسند كه فلاني اين قدر عمر كرد. و يا حضرت نوح(ع) اين قدر عمر كرده است. در قرآن صراحتاً مي گويند كه حضرت

نوح(ع) قومش را 950 سال دعوت كرده است. و مي گويند كه قبل از دعوتش هم ايشان عمر داشته است. مخالفين شيعه اعتراض مي كنند كه وجود امام براي بيان احكام دين و حقايق دين و راهنمايي مردم است. لذا وقتي كه ظاهر نيست، چه فايده اي دارد؟

ايشان (علامه) با يك ظرافت خاصي بيان مي كنند كه ما معتقديم و دليل هم داريم كه امام(ع) [براي انجام تمام شئون امامت] لازم نيست ظاهر باشد. چنانكه حضرت(ع) به شيخ صدوق(ره) فرمودند، كه تو فتواي خودت را بده، ما در موقع اختلاف به دردت مي خوريم.

از همه مهم تر راهنمايي معنوي و باطني امام(ع) است. مجدداً از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد متشكريم.

پي نوشت:

1. سورة روم(30)، آية 30.

تاريخ پنهان و ناگفتة آمريكا

«بنيانگذاران امريكا و جاسوسي گري» نصير صاحب خلق

اشاره:

جهان امروز، با برتري طلبي كانون شيطاني تكاثر قدرت، يعني آمريكا، در روند ناامني، هرج و مرج و بي قانوني قرار گرفته و در حال تبديل شدن به يك جنگل است. اين كانون، هر روز بيش از پيش خواستار توضيح جايگاه خود و به همان نسبت، اطاعت و تمكين جامعة جهاني از خود و قرار گرفتن آنها در مدار چرخة خود محور خويش مي باشد. دكترين اين قوم نظم نوين جهاني است، كه نشأت گرفته از كتاب مقدس مي باشد، و هدف نهايي حاكميت بر كل جهان را تعقيب مي كند، بدين جهت كه ادارة جهان را حق «ملت برگزيده» مي داند.

آمريكا در حال حاضر، بزرگ ترين قدرت شيطاني است كه عبوديت و ربوبيت الله را به چالش كشيده است، و مردم را به «اطاعت از خود» مي خواند. هيأت حاكمة فعلي آمريكا، به دنبال پروژة زمينه سازي جهان براي بازگشت و فرود مسيح است. مسيحي كه

به هيچ وجه چهره اي الهي نداشته و صرفاً براي آقايي و سروريِ قوم يهود خواهد آمد! قومي كه كينه و نفرت تاريخي آن نسبت به مسيحيت و اسلام هرگز پايان نيافته است.

اين سلسله مطالب، در اصل بخشي از اثر مهم يهود شناختي نويسندة ترك، عدنان اكتار، معروف به «هارون يحيي» است. نويسنده آن بر اين باور است كه انتشار ديگر بخش هاي اين مجموعه، تحولي جدي و اصلاحگر را در فهم و تلقي از تاريخ غرب و امواج ايجاد شده توسط آن در ديگر نقاط جهان، در پي خواهد داشت. اكنون قسمت اول آنرا مي خوانيم. ورود ماسوماني گري توسط يهوديان به آمريكا

اساس آمريكاي امروز را همان پيوريتان هايي بنا نهادند كه اولين كلني ها را در آمريكا به وجود آوردند. پيوريتان ها از اين راه هم، شيفتگي خود را به يهودي گري در مركز ثقل فرهنگ آمريكا به نمايش در آوردند.

بدون شك چنين جرياني براي سردمداران يهودي كه از ديرباز در پي يافتن راهي براي حاكميت بر دنيا بودند فرصت بسيار مغتنمي به شمار مي آمد و از حيث جامعه شناختي، آمريكا به عنوان يك جامعة متحد از يهوديان، با سرعت تمام، در حال توسعه بود. اما در عين حال، يهوديان به شرايط جامعه شناختي بسنده نكرده و به منظور نظارت دايم بر آمريكا، برخي از ابزارهاي هم راستا با اهداف خود را از «دنياي قديم» به «دنياي جديد» منتقل كردند. در رأس اين ابزارها، تشكل هاي ماسوني گري قرار داشت كه در اروپا عليه كليساي كاتوليك، با يهوديان اتحادي تاريخي را رقم زده بودند.

يهوديان، ماسوني گري را به طور كامل به «دنياي جديد» منتقل كردند. در دائرةالمعارف يهودي ذيل عنوان «فراماسونري»1 آمده

است:

در كلني آمريكا، نام بسياري از يهوديان در ميان بنيانگذاران ماسوني گري نيز ديده مي شود. در حقيقت، اولين بار، ماسوني گري توسط يهوديان وارد آمريكا شد.

براي اولين بار در سال 1658 لژ ماسوني «نيوپورت»2 در راود آيلند3 توسط فردي يهودي به نام «مرداخاي كامپانال»4 تأسيس شد. چهار نفر از بنيانگذاران لژ ماسوني «ساوانا»5 كه در سال 1734 بنيان گذاشته شد، يهودي بودند. يهودي ديگري به نام «موسس مايكل هايس»6 كسي بود كه «اسكاج ريتيني» را براي آمريكا به ارمغان آورد. وي در سال 1768 به عنوان ناظر ارشد ماسوني گري در شمال آمريكا انتخاب شد. هايس در سال 1780 در «نيوپورت» لژ «كينگ ديويد»7 را تأسيس كرد. او اين لژ را در سال 1780 به نيوپورت منتقل كرد و طي سال هاي 1788 تا 1792 مقام استاد اعظمي لژ بزرگ «ماساچوست» را بر عهده گرفت. در رأس بنيانگذاران لژ بزرگ «ديويد آيلند» يهودي ديگري به نام «موسس سيكساس»8 ديده مي شود كه از سال 1802 تا 1809 سمت استادي اين لژ را بر عهده داشت. هم زمان با او، يهودي ديگري به نام «سولومون بوش» به سمت ناظر ارشد لژ «پنسيلوانيا» منصوب شد. يهوديان همچنين در لژ «سوپلايم»9 كه در سال 1871 در شهر پنسيلوانيا تأسيس شد، و از جايگاه مهمي در تاريخ آمريكا برخوردار است، نفوذ بسيار قابل توجهي داشتند.

ديگر يهودياني كه نام آنها در سياهة چهره هاي شاخص تاريخ ماسوني گري آمريكا به چشم مي خورد، عبارتند از:

? ايزاك داكوستا10: يكي از بنيانگذاران لژ «كينگ سولومون».11

? آبراهام فورست12: در سال 1781 به عنوان ناظر ارشد منطقه ويرجينيا انتخاب شد.

? ژوزف مايرز13: ناظر ارشد لژهاي «مريلند» و سپس «چارلستون».

مراسم

اختتامية كنيسة بزرگ كاروليناي جنوبي در چارلستون نيز متناسب با شعاير و آيين لژهاي ماسوني گري برگزار شده بود. نام هاي يهودي مورد استفاده در لژهاي آمريكايي در سال هاي بعد هم جلب توجه مي كند. «بنايي بريث»14 (يكي از لابي هاي قدرتمند يهوديان در آمريكا) و ويژگي هايش و نهانداري و بسياري ديگر از شعائر آن بدون شك از تجربيات ماسوني برگرفته شده است. بنايي بريث در داخل جامعة يهودي، اهدافي به سان اهداف جمعيت ماسوني را تعقيب مي كرد.

ورود ماسوني گري توسط يهوديان به آمريكا، اقدامي كاملاً با معني و مغرضانه بود؛ پيش كسوتان يهودي، همان عقد اتحادي را كه با ماسوني گري در اروپا بسته بودند، به دنياي جديد منتقل كردند، ولي با اين تفاوت كه اتحاد يهوديان و ماسون ها در اروپا، در راستاي ورود به جنگي درازمدت، عليه دشمنان مشتركي بود كه در رأس آنها كليساي كاتوليك قرار داشت، حال آنكه در آمريكا چنين دشمني، وجود خارجي نداشت. و تنها دشمن احتمالي، سرخ پوستان بودند، كه آنها نيز قتل عام شده بودند. به همين دليل بود كه نه تنها اتحاد يهوديان با ماسون ها در آمريكا همانند اروپا، منجر به براندازي نظام حاكم نشد، بلكه به ايجاد نظامي نوين، توسط يهوديان و متحدان تاريخي آنها يعني ماسون ها منجر شد.

آمريكا، جمهوري ماسوني و كابالايي دنيا

پيش گامي يهوديان در حمايت از گسترش ماسوني گري در آمريكا، ايالات متحده را به سمتي سوق داد كه اولين كشور ماسون دنيا شود. «رابرت هيرونيموس»15 مورخ آمريكايي در كتاب خود، مقدرات پنهان آمريكا16، دربارة نقش پنهان ماسون ها براي ايجاد آمريكا، اطلاعات جالب توجهي را ارايه مي كند:

تاريخ نگاران معاصر ما، از قرن هاي 17 و 18 به عنوان عصر خرد

[گرايي] و روشنگري نام مي برند و اذعان مي كنند كه در اين دوره، تمام فعاليت هاي تئوريك و ذهني در راستاي اثبات «قانون مندي علمي جهان» به كار گرفته شده است. حال آنكه كمي آن طرف تر و در همسايگي آنها بنيانگذاران آمريكا بيشتر گرايش هاي باطني گرايانه و اشراقي وار داشتند و به كابالا، سيمياگري17 و طالع بيني18 اظهار علاقة شديدي مي كردند. آيا اين علاقه مندي بنيانگذاران آمريكا به منبع و خاستگاه نهان گرايي يهودي، جالب توجه نيست؟

بنيانگذاران آمريكا، با كابالا چه ارتباطي داشتند؟ آيا اين افراد، خود، كابالائيسيت نبودند؟ خوب است بدانيم براي الهام گرفتن از كابالا لازم نيست شخص الهام گيرنده خود يك يهودي باشد. بعضي از تشكل ها را مي توان ديد كه به كابالا و يهوديان مرتبط با كابالا وابسته نيستند و در رأس اين تشكل ها مي توان از ماسون ها نام برد. از همين جا مي توان به نحوه ارتباط بنيانگذاران آمريكا با كابالا پي برد. تمام بنيانگذاران آمريكا همگي ماسون بوده و بيشتر آنها مقام «استادي» داشتند و به طور هم زمان عضو «سازمان گل - صليب» هم بودند كه خود نسخة ديگري از ماسوني گري بود؛ در ميان آنها كساني هم ديده مي شوند كه به تشكيلات ماسوني ديگري به نام «ايلوميناتي»19 (اشراقي گري) وابسته بودند. در نوشته هاي رابرت هيرونيموس، از قريب به پنجاه نفر مورخ باطن گراي كه با بنيانگذاران آمريكا مرتبط بوده اند، نام برده مي شود كه همگي ماسون بوده اند.

چهار بنيانگذار آمريكا «واشينگتن»،20 «جفرسون»،21 «فرانكلين»22 و «آدامز»23 عضو سازمان گل _ صليب، بودند. و سه تن از آنها يعني جفرسون، فرانكلين و آدامز هم زمان عضو سازمان ماسوني ايلوميناتي نيز بودند.

رابطة جرج واشينگتن و مدافع فرانسوي جنگ استقلال آمريكا، ژنرال «لافايته»،24 صرفاً يك رابطة دوستي نزديك

نبود، بلكه هر دو هم زمان در يك لژ عضويت داشتند. جرج واشينگتن در عين حال كه رهبري جنگ استقلال را بر عهده داشت، به طور منظم در همايش هاي منعقد شده در لژهاي نظامي شركت مي كرد. وي به عنوان استاد اعظم لژ بزرگ «استقلال»25 برگزيده شده بود و به همين سبب، اين لژ در سال 1805. به يادبود او به لژ الكساندر واشينگتن تغيير نام داده شد.

در آثار مورخان جريان هاي درون گرا تصريح شده 50 نفر از 56 امضاكنندة اعلامية استقلال آمريكا و بسياري از افسران ارتش آمريكا ماسون بوده اند و در لژهاي نظامي گرد هم مي آمدند. ژنرال لافايته، كه خود نيز يك ماسون است، در اين باره مي نويسد:

جورج واشينگتن، هيچ گاه از صميم دل و با رضايت قلبي به افسران غير ماسون وظيفه اي محول نكرد و اصولاً افسران اطراف و نزديك به او، برادراني بودند كه يك ارتباط پنهاني با هم داشتند.

بنيامين فرانكلين، به عنوان يكي ديگر از بنيانگذاران آمريكا، وضع مشابهي با واشينگتن داشت. مورخان ماسوني گري، او را بزرگ ترين ماسون آمريكايي زمان خودش مي دانند كه براي خود يك انجمن ماسوني مخفي به نام «باشگاه پيش بند چرمي»26 تشكيل داده بوده و به اين علت چنين نامي را انتخاب كرده بود كه در آن دوره، ماسون ها از پيش بندهاي چرمي استفاده مي كردند. فرانكلين در سال 1776 به منظور تحقق يك اتحاد سياسي، بلافاصله پس از سفر به فرانسه به سراغ لژهاي فراموسونري آنجا رفت. در سال 1778 هم در مراسم عضو پذيري «لژ 9 خواهر»27 و «ولتاير»28حضور داشت و در سال بعد نيز به عنوان استاد اين لژ انتخاب شد. وي علاوه بر اين لژ با هر لژ

فرانسوي ديگر مانند «سنت جان» اورشليم (بيت المقدس)29 و «دوستان صميمي»30 نيز رابطه برقرار كرد. او از روابط برقرار شده با فرانسويان در بناي اتحاد آمريكا _ فرانسه استفادة فراوان برد و اصول و قواعد ماسوني را مبناي پيشبرد روابط ديپلماتيك و مذاكرات دوجانبه قرارداده بود. توماس جفرسون يكي ديگر از كساني بود كه سند پايه گذاري آمريكا را امضا كرد. در كتاب مقدس ماسوني گري31 كه در سال 1960 منتشر شده، آمده است كه جفرسون بدون شك يك ماسون فعال بوده است. «اسپنسر ليوز»32 كارشناس سازمان گل _ صليب هم دلايل مهمي را دربارة عضويت جفرسون در اين سازمان ارايه كرده و به بعضي اشارات عجيب كه در نامة جفرسون ديده مي شود، توجه ويژه اي نشان مي دهد. در اين اشارات از نوعي رمز و كنايه استفاده شده كه در نوشته هاي سازمان گل _ صليب ديده مي شود.

روابط ميان بنيانگذاران آمريكا و يهوديان، بسيار چشمگير و صميمانه بوده است. در جنگ استقلال آمريكا، يهوديان زيادي جرج واشينگتن را همراهي كردند و با توجه به اينكه آمريكا را «سرزمين موعود» خود مي خواندند، از استقلال آن حمايت هاي مالي قابل توجهي به عمل آوردند. «حييم سولومون»33 اولين بانكدار بزرگ كه يك ماسون بزرگ بود و رابرت موريس34 اردوي نظامي واشينگتن را غرق حمايت هاي مالي خود نمودند. اين روابط صميمانه و تفقدهاي ويژة يهوديان را پس از جنگ هم مي توان به وفور مشاهده كرد.

در سال 1781 هنگامي كه واشينگتن از نيوپورت35 بازديد مي كرد، يهوديان در «لژ شاه داود» و مطابق با آيين ماسوني از وي استقبال شاياني به عمل آوردند. و بدين شكل بود كه اولين جمهوري ماسوني و كابالايي با همكاري يهوديان و

ماسون ها بر شالوده هايي از فرهنگ پيوريتاني كه طبيعي ترين دستاورد آن به شمار مي آمد، بنا نهاده شد. پيوند ماسوني - يهودي مورد بحثمان با استقلال آمريكا، موفقيت بزرگ خود را به تمام دنيا اعلام كرد.

رموز كابالايي روي اسكناس هاي آمريكا: نظام نوين سكولار قوم برگزيده

بر روي اسكناس هاي يك دلاري آمريكا، تصاوير بسيار تأمل برانگيزي ديده مي شود. در دو طرف اين اسكناس ها دو دايرة جداگانه به چشم مي خورد كه در هر كدام از آنها تصويري رسم شده است. يكي از اين تصاوير، نماد عقابي است كه با يك پنجة خود چند تير و با پنجه ديگرش يك شاخة زيتون را گرفته است و چند ستاره در بالاي سر اين عقاب كشيده شده است. درون دايرة دوم تصوير هرمي مخروطي شكل در زير چشمي مشاهده مي شود. هرگز نمي توان قبول كرد اين تصاوير و نمادها به طور اتفاقي در كنار هم قرار گرفته باشند. مضاف بر اينكه تصاوير ياد شده تنها بر روي اسكناس ها ترسيم نشده اند و در همه جا اين علايم به عنوان نشان بزرگ ايالات متحده و سمبل رسمي آمريكا شناخته مي شوند.

همان طور كه ديديم آمريكا، اولين جمهوري كابالايي و ماسوني دنيا است. و اين دو ويژگي، به خوبي در نشان بزرگ آمريكا انعكاس يافته است. رابرت هيرونيموس36 كه در رسالة دكتري خود كه با عنوان: «تحليل تاريخي نقاط اسرارآميز نشان بزرگ آمريكا و ارتباط آن با روانشناسي اومانيستي» دربارة اين نشان، ذيل عنوان: «تقدير مرموز آمريكا»37 موارد مهمي را متذكر مي شود.

اين نشان داستان قابل تأمل و جالب توجهي دارد: در چهارم ژوئية سال 1776 سنا كميته اي مركب از بنيامين فرانكلين، توماس جفرسون و جان

آدامز را مأمور طراحي نشان آمريكا مي كند. اين كميته نقاشي به نام پيره ايوژنه دو سيميتر38 را به كار مي گيرد تا اولين نشان آمريكا را ترسيم كنند. نشاني كه فرانكلين در طراحي آن نقش عمده اي را ايفا مي كرد در يك رويش تصوير حضرت موسي(ع) به همراه بني اسراييل پس از نجات از دريا و گام نهادن بر خاكي مطمئن، ديده مي شود. حضرت موسي(ع) در حالي كه لشكريان فرعون در آن غرق مي شوند، با دست خود به آنها اشاره مي كند. روشنايي آتش مقدسي كه از ابرها ساطع شده، به حضرت موسي(ع) مي تابد.

طرح طراحي شده توسط جفرسون نيز بسيار جالب بود. در يك طرف آن، قوم بني اسراييل ديده مي شود كه در روز با يك پاره ابر بالاي سرشان، و در شبانگاه با ستوني از آتش همراهي مي شوند. اين هر دو، طرح عرضه شدة ماسون هاي ايالات متحده دربارة «قوم بني اسراييل» بود؛ و صد البته كه اين امر اتفاقي و تصادفي نبوده است. انتخاب چنين سمبلي بيانگر هويت و رسالتي است كه براي آمريكا تعيين گرديده بودند و پيش از آن توسط كريستف كلمب آغاز شده و پيوريتان هاي هواخواه يهود ادامه اش دادند، و در نهايت با ماسوني گري تثبيت و تحكيم شد. پيام هردو طرح اين بود كه «فرزندان اسراييل به سرزمين مطمئني قدم گذاشته اند». سزمين كشف شده، متعلق به آنهاست و براي آنها پيشرفت و توسعه يافتگي را به ارمغان خواهد آورد.

كنگره به دليل صراحت بيش از حد هر دو طرح اين كميته، نپذيرفتن آنها را در ژانوية سال 1777 به طور رسمي اعلام كرد و سه سال بعد كميتة ديگري مأمور انجام اين كار شد

كه باز هم نتيجة مطلوبي به دست نيامد و لذا مأموريت تعيين نشان را به كميتة سوم در مه 1782 واگذار كردند، كه نشان فعلي آمريكا محصول كار همين كميته است كه با وضوح كمتري از نمادهاي يهودي بهره برده است. بدين ترتيب كه در بالاي سر عقاب به جاي ستارة شش پر صهيون، ستاره هاي كوچك تر پنج پر (در قالب ستارة شش پر) كشيده شده است. در روي ديگر يك دلاري آمريكا نيز، نشان يهودي _ ماسوني «چشم تعبيه شده در مثلث» را منقش كرده اند.

آثار ماسوني _ كابالايي موجود در نشان آمريكا بعدها توسط كارشناسان متعددي تأييد شد. پروفسور «نورتون»39 مي گويد:

در پشت نشان، يك اشاره فراماسوني بسيار واضحي وجود دارد.

اين نظر از سوي چهره هاي مطرح دانشگاهي و محققاني نظير: «پاول فاستر»40 تأييد شد. بسياري از نويسندگان وابسته به باطني گري اذعان مي كنند كه طرف ديگر نشان از علايم سازمان ماسوني گل _ صليب وايلوميناتي (اشراقي گري) نشأت گرفته است. يكي از سرشناس ترين چهره هاي اين مجموعه، «ويكوف»41 مي گويد:

نشان آمريكا بازتابي از ماسوني گري است. نشاني مركب از ماسوني گري و نهان گرايي42.

در سال 1934 «هنري آ.واليس»43 معاون سابق رييس جمهور، طي پيشنهادي درخواست ضرب هر دو نشان را بر روي سكه هاي آمريكايي مي كند و رئيس جمهور وقت «روزولت» پيشنهاد وي را مي پذيرد و از آن پس، اين نمادها بر روي سكه هاي آمريكا ضرب مي شود. جالب اينجاست كه هم واليس و هم روزولت هر دو ماسون بوده اند.

عبارت هاي لاتين نوشته شده بر روي نشان آمريكا هم بسيار با اهميت هستند. در طرف رويين نشان، عبارت «بي نظير در ميان همه»44 را در دهان عقاب گنجانده اند كه يادآور لقبي است كه عهد عتيق (تورات)

با استفاده از تعبير «قوم برگزيده» به يهوديان داده است.

عبارت هايي كه در پايين و بالاي چشم درون مثلث بيشتر جلب توجه مي كند، عبارتند از:

«پايان آنچه آغاز شده است»45 و «نظام جديد قرن».46 اگر معني دوم كلمة لاتين «سكلورُم» (Seclorum) را كه همان سكولار (غير ديني) مي باشد، به جاي مفهوم «قرن» بگذاريم مفهوم عبارت جالب تر هم مي شود: «پايان آنچه آغاز شده... نظام جديد سكولار».

گويا همان كساني كه نظام جديد سكولار را بنا نهاده اند، و اين عبارات نويد آن را مي دهد، وظيفة تهية اين نشان را به كميتة سوم واگذار نمودند، تا با صراحت بيان كمتري در مقايسه با دو كميتة پيشين، حقايق را در قالب نمادها به تصوير بكشند. پي نوشت ها:

1. Free,aspmary.

2. New port.

3. Rhode Island.

4. Mordecai campanall.

5. Savannah.

6. Moses Michael Hays.

7. King David Loge.

8. Moses Sexias.

9. Sublime.

10. Isaac da costa.

11. King Solomon.

12. Abraham forst.

13. Joseph Mayers.

14. Binai Brith.

15. Robert Hieronimus.

16. America’s secret Destiny.

17. Mistisizm.

18. Astrology.

19. Illuminati.

20. Washington.

21. Jeferson.

22. Franklin.

23. Adams.

24. General Lafayette.

25. Independent Grand Loge.

26. Leathe Apron club.

27. Nine sisters.

28 Voltaire.

29. Saint Jean de Jersalem.

30. Loge des Amis.

31. Masonic Bible.

32. Dr. Spencer Lewis.

33. Hayim Solomon.

34. Robert Morris.

35. New port.

36. Robert Hieoonimus.

37. America’s Secret Destiny.

38. Pierre Eugene Du Simitiere.

39. Prof.Norton.

40. Paul foster.

41. Wyckoff.

42. Occultism.

43. Henry A.Wallace.

44. E.Pluribus Unum.

45. Annuit Coeptis.

46. Novus ordo Seclorum.

جمع خاتميت با امامت و مهدويت

حسين سوزنچي

اشاره:

دكتر عبدالكريم سروش در سخنراني اخير خود در پاريس تحت عنوان «تشيع و چالش مردم سالاري» اشكالي در خصوص انطباق انديشة امامت و مهدويت با ختم نبوت مطرح كرده است كه واكنش هايي برانگيخته است. اين اشكال كه مبتني بر آراي اقبال در تفسير مسئلة خاتميت است، به طور خلاصه اين است

كه: ختم نبوت به معناي پايان دورة عصمت و وحي و در واقع پايان دورة ولايت و مرجعيت شخص در تشريع است. علت خاتميت، بلوغ عقل بشر است و از اين دوره به بعد، زمان مرجعيت اشخاص و حق تشريع براي افراد به سر مي آيد و تنها استدلال است كه مي تواند مرجع عمل واقع شود. اما شيعه با پذيرش نظرية امامت و تداوم آن در مهدويت، عملاً ختم نبوت را بي معني كرده است، زيرا معتقد است كه امام، هم عصمت دارد كه تداوم بخش ولايت و مرجعيت شخص است، و هم علم غيب دارد و محدّث و مفهّم است كه اين هم ماهيتاً تفاوتي با وحي ندارد؛ پس پذيرفتن امامت در واقع مستلزم نفي ختم نبوت است و گويي فقط اسم مطلب عوض شده ولي ماهيتاً نبوت ختم نشده است. ايشان به تبع اقبال لاهوري معتقدند كه «با خاتميت، قرار است آدميان به رهايي برسند ولي اگر گفته شود كه يك مهدي مي آيد كه همان اتوريتة پيامبر را دارد، ما از فوايد خاتميت بي بهره مي مانيم، زيرا آن رهايي تحقق نخواهد يافت. فلذا اين سؤال از شيعيان باقي است كه مهدويت را چگونه با انديشة رهايي و دموكراسي مي توان جمع كرد؟» الف) خاتميت و امامت

چنانكه در جمع بندي نهايي اين سخن واضح است، گوينده بيشتر دغدغة دموكراسي و رهايي از وحي را داشته تا دغدغة جمع خاتميت با امامت و مهدويت؛ كه خود اين اولويت قابل تأمل و بررسي است. اما دراينجا قصد داريم نشان دهيم آيا اين اشكال در خصوص ناسازگاري امامت با خاتميت وارد است يا خير.

به نظر مي رسد حل اين تعارض در

گرو دقت بيشتر در فلسفة خود نبوت و نسبت ميان عقل و وحي است. دو نوع نگرش در خصوص نسبت عقل و وحي وجود دارد. يك نگرش، كه مبناي طرح اشكال فوق است، نسبت عقل و وحي را نسبت دو امر جانشين همديگر مي بيند، دو امري كه في حد نفسه با هم متعارضند؛ لذا يك دوره، دورة حكومت وحي است نه عقل؛ اما كم كم عقل رشد مي كند و به حدي مي رسد كه به دورة حكومت وحي پايان مي دهد. بر اين مبنا، خاتميت اعلام پايان وحي است و امامت چون نوعي تداوم حكومت وحي است، نمي تواند مورد پذيرش واقع شود. اما نگرش دوم، نسبت عقل و وحي را نسبت دو امر لازم و ملزوم مي بيند، كه نه تنها معارض همديگر نيستند، بلكه مؤيد و مكمل همديگرند. در اين نگاه كه عمدة نصوص ديني با آن سازگارند، عقل حجت دروني است و وحي حجت بيروني؛ و اساساً دينداري كار انسان عاقل و متفكر است؛ مخاطب اصلي وحي، عقل است1 و فقط كساني كه اهل تقليد و تبعيت كوركورانه از آباء و اجداد2 يا بزرگان3 يا سنت هاي جاهلانه4 هستند، زير بار پذيرش حقايقي كه وحي بر گوشِ عقل آنان5 عرضه مي كند، نمي روند.

در نگاه اول، در دورة حكومت پيش از عقل، چون انسان ها نمي فهمند نيازمند يك قيم و آقابالاسر به نام پيامبر هستند؛ اما چون عقلشان كامل شد و توانستند خودشان مطالب را بفهمند ديگر نيازي به قيم ندارند و ختم نبوت، دورة پايان ولايت اشخاص است.6 اما در نگاه دوم، در تمامي اعصار حتي در زمان پيامبران گذشته، عاقلان بودند كه سخن پيامبران را مي شنيدند و

پيامبران هم خودشان برهان واستدلال ارائه مي كردند7 و هم در مقابل مخالفينشان طلب برهان و استدلال مي كردند8 و البته بر اساس اين نگاه بايد تبييني از ختم نبوت ارايه داد.

در واقع، اشكالي كه دكتر سروش در خصوص ناهماهنگي ختم نبوت با امامت و مهدويت مطرح كرده بر مبناي نگرش اول، كه نگرش خود وي مي باشد، وارد است و به نظر مي رسد آن نگرش مبناي عمدة نظراتش در حوزة دين شناسي باشد؛ نظراتي همانند دين حداقلي، سكولاريسم، پلوراليسم، بسط تجربة نبوي و مانند آن؛ تنها مسئلة مهمي كه به نظر من در خصوص انديشه هاي وي باقي مانده، كه تبيين نشده رها شده است، مسئلة چرايي دينداري در عصر خاتميت است. آنچه من از مجموع نظرات ايشان تا كنون استنباط كرده ام، اين است كه ايشان دينداري را امري غيرعقلاني مي دانند، و البته نه لزوماً ضد عقلاني، بهتر است بگوييم دينداري را امري سليقه اي (سليقه كاملاً شخصي و دروني و غير آبژكتيو) مي دانند و لذا دينداري «ضرورت» ندارد هر چند احتمالاً ضرري هم ندارد و باز براي همين است كه در همين سخنراني نيز در نهايت بحث، نشان مي دهند كه مشكل اصلي دكتر سروش جمع امامت با ختم نبوت نيست بلكه جمع امامت (به عنوان يكي از مؤلفه هاي اين دينداري سليقه اي) با دموكراسي است.

اما صرف اينكه آن نگرش، متفاوت از اين نگرش مي باشد، نمي تواند تعارض مطرح شده را حل كند. زماني تعارض مذكور پاسخي منطقي مي يابد كه نشان دهيم نگرش دوم نگرشي قابل دفاع است كه بر اساس آن، تعارض مذكور پاسخ منطقي مناسبي مي يابد و اين مطلبي است كه قصد داريم در اينجا بدان بپردازيم.

در منطقي كه از

متون ديني به سادگي قابل استخراج است، نبوت و دينداري ضرورت دارد و اين ضرورت ناشي از نوع خداشناسي ماست و تنها كساني كه درك خداشناسي سطحي و نادرستي دارند، منكر نبوت هستند.9 طبق اين منطق، اگر ما خداوند را به حكمت و رحمت بشناسيم، در مي يابيم كه خداوند كار عبث انجام نمي دهد و اينكه انسان را بيافريند و بعد از چند صباحي بميراند و كار تمام شود، عبث است و خداوند قطعاً چنين كاري نمي كند؛ بلكه انسان زندگي جاودانه اي خواهد داشت و مقصد انسان خدا (رسيدن به همه كمالات،كمال مطلق)10 است. خدا بي نهايت است پس طبيعي است كه مقصد بي نهايت است و باز واضح است كه عقل انسان مي داند كه براساس محاسبات عادي با عمر محدود نمي تواند راه نامحدود را طي كند. تنها حالت ممكن براي طي اين مسير، استفاده از راهكاري غير متعارف است تا بتوان مسير نامحدود را در زمان محدود طي كرد و براي همين خداوند وحي را مي فرستد و اين راهكار غير متعارف از راهي غيرمتعارف (يعني راهي غير از تجربه و استدلال عادي) در اختيار بشر قرار مي دهد. بدين معناست كه نبوت ضرورت مي يابد.11

در تعبير فوق انسان بايد راهكار را بياموزد تا بتواند طي مسير كند؛ پس پيامبر، معلم است نه تحكم كننده؛ و اگر اثبات عصمت نبي مي شود و اگر پيامبر حق تشريع دارد اصلاً بدين معنا نيست كه دورة نبوت، دورة تحكم كردن است، بلكه باز عقل است كه اصل عصمت را در خصوص نبي اثبات مي كند؛ چرا كه اين راهكار بايد به صورت دقيق و بي كم وكاست در اختيار انسان قرار گيرد.

از آنجا كه نه فقط فرد، بلكه جامعة انساني نيز مراتب درك را به تدريج طي مي كند، درس ها و به ناچار معلم ها نيز به تدريج عوض مي شوند (به تعبير استاد مطهري مانند دانش آموزي كه از كلاس اول دبستان شروع مي كند و سال به سال بالا مي رود). كم كم بلوغ عقل به مرحله اي مي رسد كه مي تواند كل برنامة هدايتي خود را يك جا تحويل بگيرد؛ و اين دوره، دورة ختم نبوت است؛ اما همين سخن ساده كه اجمالاً مورد قبول دكتر سروش و اقبال است، نياز به تعبير دقيق دارد. يك بار تعبير ما از بلوغ عقل بشر اين است كه به مرحله اي مي رسد كه براي طي مسير كمال ديگر نيازمند هدايت نيست و همه چيز را خودش تشخيص مي دهد. اين همان معنايي است كه دكتر سروش در باب ختم نبوت در آثار مختلف خود ارايه داده و همان نظرية اقبال است كه به تعبير شهيد مطهري، نه ختم نبوت، بلكه ختم ديانت است.12 طبق استدلالات فوق، اين سخن مردود است؛ زيرا هنوز مسئله و معضل اول (راهي براي رسيدن به مقصد نامحدود در زمان محدود) بر جاي خود باقي است و عقل عادي، هيچ گاه خود نمي تواند اين مسئله را حل كند. بر اساس اين دليل، وحي و برنامة خاص الهي تا ابد، مورد نياز است.13 و بلوغ عقل بشر اين است كه بشر مي تواند برنامة هدايت را يك جا تحويل بگيرد و ديگر نيازمند وحي جديد نيست نه اينكه اصلاً نيازمند محتواهايي كه از طريق وحي به او مي رسد، نيست. عدم نياز به تجديد وحي غير از عدم نياز به اصل وحي است.

تا اينجا بحث تعارض ختم

نبوت با تجديد نبوت حل شده، بدون اينكه مستلزم ختم ديانت باشد. اما هنوز بحث تعارض ظاهري آن با امامت ( كه محل اصلي بحث است) حل نشده است؛ اما دقت در همين معناي بلوغ عقل بشر مي تواند نشان دهد كه اين تعارض هم برقرار نيست. براي اينكه اين قسمت از بحث بهتر فهميده شود بگذاريد اشكال ديگري مطرح كنم و آن اينكه آيا واقعاً اعراب جاهليت زمان پيامبر(ص)، عقلشان كامل تر و بالغ تر بود يا مثلاً مردم در زمان فلاسفة يونان باستان در چند قرن قبل و اصلاً چه معياري براي بلوغ عقل بشر هست. آيا اين يك سخن تحكمي نيست؟ واقعاً همان سخن اقبال كه «دورة خاتميت، دورة عقل استقرايي بشر است» اين دوره در آن زمان رخ داد يا مربوط به قرن 17 ميلادي است؟14

اگر خوب دقت كنيم معياري براي بلوغ عقل بشر هست كه اگر آن معيار درست فهميده شود معلوم مي شود كه امامت نه تنها مخالف بلوغ عقل بشر نيست، بلكه اساساً لازمة آن است. براي اينكه اين معيار معلوم شود بار ديگر به عصر تجديد نبوت برگرديم.

در تاريخ دو گونه پيامبر داشته ايم: پيامبران تشريعي و پيامبران تبليغي. گروه اول شريعت جديد مي آوردند و عمدة كارشان ناشي از تحول در مقتضيات زمان از طرفي، و عدم بلوغ بشر براي گرفتن برنامة كامل از طرف ديگر بود؛ و گروه دوم آن برنامه را تا زماني كه تاريخ مصرفش نگذشته بود با كمك وحي بر مسايل روز تطبيق مي دادند و همچنين غلط بودن تحريفاتي كه در اصل برنامه (متون مقدس) رخ مي داد نشان داده و نسخة اصل را ارايه مي كردند.

اگر خوب

دقت كنيم مي بينيم عدم بلوغ عقلي بشر در دو مورد بوده است و زماني كه هر دو مورد منتفي شود منطقاً امكان اراية برنامة كامل و قطع شدن وحي جديد معني دار مي شود. مورد اول، تحريف در كتب آسماني است كه علت اصلي آن انحصار سواد متون مقدس (و بلكه انحصار سواد) در دست عدة خاصي از جامعه (احبار و رهبان) است كه آنها بنا به مصالح خودشان در متون دست مي بردند و عموم مردم هم بي خبر مي ماندند. در دورة خاتميت سوادآموزي و آموختن و حفظ كردن متن مقدس چنان گسترش مي يابد كه ديگر امكان هرگونه تحريف عملاً منتفي مي گردد.

مورد دوم، توان انطباق كاملاً صحيح برنامة كلي بر حوادث زماني است كه چون بشر به بلوغ عقلي نرسيده بود، نمي توانسته به طور دقيق خودش انطباق دهد و اختلاف مي كردند. لذا نيازمند اين بوده كه خدا از طريق وحي به عده اي خاص انطباق درست را بفهماند كه اينها همان انبياي تبليغي اند. در واقع انبياي تبليغي با كمك وحي جديد مي توانستند مضامين كتاب مقدس شريعت زمان خود را بر مسايل روز منطبق كنند.

در دورة ختم نبوت، انسان يا انسان هايي پيدا شدند كه بتوانند كل محتواي وحي را از پيامبر (نه هر بار از طريق فرشتگان) با عقل خود دريافت كنند و براي انطباق هر حادثة جديد بر برنامة كلي نيازمند وحي جديد نباشند و اينها همان امامان(ع) هستند. نكتة فوق العاده مهم در خصوص امامان(ع) اين است كه علم ايشان به قرآن، مقدم است بر علم غيب آنها، و نه بالعكس؛ در حالي كه انبياي تبليغي از طريق وحي (علم غيب جديد) به علم درست كتاب مقدس

خود مي رسيدند، امامان كساني اند كه عقل و دركشان به قدري تكامل پيدا كرده است15 كه بتوانند تمام معارف وحي را از پيامبر زمان خود بگيرند و با علمي كه به اين كتاب پيدا كرده اند به علم غيب برسند. پيامبر تبليغي سخن خود را به فرشتة وحي مستند مي كند اما امام سخن خود را به پيامبر(ص) و قرآن مستند مي كند و البته در اين استنادش معصوم است.

در اينجا شايد اشكال شود سخن از بلوغ عقل بشر بود، نه بلوغ عقل يكي دو نفر. در جواب، يك پاسخ جدلي مي توان داد و يك پاسخ دقيق عقلي. پاسخ جدلي اين است كه هرجا يكي دو نفر از بشر هم كاري كنند مطلب را به كل بشر نسبت مي دهيم. مثلاً وقتي مي گوييم «امروز بشريت به جايي رسيده است كه پا روي كرة ماه گذاشته است»، مگر چند نفر از انسان ها پا روي كره ماه گذاشته اند؟

اما پاسخ دقيق تر عقلي اينست كه چون دوره، دورة بلوغ عقل بشر براي فهم معارف است، فهم معارف به ائمه(ع) منحصر نمي شود. در واقع يكي از كارهاي اصلي ائمه(ع) از آن جهت كه امامند كمك به مردم براي رسيدن به اين بلوغ فكري و عقلي است، يعني پرورش مجتهدين. چنانكه گفتيم طبيعي است كه عده اي شروع به فهم معارف دين كنند (همان طور كه در امت هاي گذشته هم غير از انبياي تبليغي، احبار و رهبانان نيز بوده اند) و كار اصلي ائمه(ع) در دورة پس از نبوت اين نيست كه تك تك احكام دين را از دل متون مقدس استخراج كنند، بلكه كار اصلي شان اينست كه روش هاي فهم متون مقدس را آموزش دهند يا تصحيح كنند.16 يعني بايد دوره اي

پيش آيد كه مجتهدين فراواني پيدا شوند و شروع به فهم كنند و بقية مردم همچون زمان انبياي گذشته با تعدد اقوال مواجه مي شوند و البته بايد سراغ معصومي بروند و معصوم روش هاي درست را از غلط تفكيك كند كه مثلاً حسن و قبح شرعي غلط است، قياس غلط است، استحسان غلط است ولي مثلاً تفسير قرآن با قرآن درست است و بر اين اساس مرز فهم درست از نادرست رانشان دهد.

براي همين احاديث متعددي به اين مضمون روايت شده كه وجود امام، مانند كعبه است كه انسان ها بايد به سوي او بروند و او به سوي آنان نمي آيد. يعني امام از آن جهت كه امام است غير از عالم دين است. علماي دين وظيفة تبليغ و حتي رفتن به سراغ مردم را دارند، اما امام از حيث امام بودنش اين وظيفه را ندارد. بلكه علما وظيفه دارند براي فهم درست دين مرتب به سراغ امام بروند و روش هاي خود را تصحيح كنند.17 خود ائمه(ع) هم بر همين موضع اصرار داشتند براي همين آنها شاگرداني پرورش مي دادند و به آنان دستور مي دادند كه در مسجد بنشينند و فتوا بدهند. اين سخن فقط در فقه نيست بلكه در عقايد و كلام نيز شاگرداني تربيت كردند و همين طور در بعد اخلاق و عرفان (يعني در هر سه محور از ابعاد اسلام: عقايد، اخلاق و احكام).

خلاصة كلام اينكه بلوغ عقلي بشر كه عامل ختم نبوت بود، در گروي سه امر است:

1. وجود انسان يا انسان هايي كه بتوانند كل معارف برنامة وحي را يك جا از پيامبر (نه از طريق وحي به خودشان) دريافت كنند و اين فهم را

به ديگران آموزش دهند.

2. وجود انسان يا انسان هايي كه با آموزش تحت نظر اين معلمان كم كم توان تفسير و انطباق وحي بر مسايل جزيي را پيدا كند.

3. بقاي اصل كتاب آسماني بدون تحريف.

با اين بيان معلوم مي شود كه وجود امام، نه تنها منافي ختم نبوت نيست، بلكه لازمة آن است و از باب حسن ختامِ اين قسمت اشاره مي كنم كه شايد علت اصرار پيامبر اكرم (ص) در حديث معروف ثقلين كه «قرآن و امامت دو ثقل جدايي ناپذيرند» اين باشد كه فهم اين برنامه نيازمند معلماني است كه اين برنامه را به نحو كاملاً صحيح (= با عصمت) فهم كرده و به ما آموزش دهند و البته بعد از آموزش آنها، ما هم توان فهم برنامه را پيدا مي كنيم.18 ب) امامت و غيبت

با استفاده از مجموعه مطالب فوق مي توان به اشكال ديگري كه دكتر سروش در مباحث بعدي خود در خصوص ناسازگاري امامت با غيبت امام زمان(عج) مطرح كرده است19 نيز پاسخ گفت. خلاصة اشكال آن است كه: با پذيرش غيبت عملاً امامت بي خاصيت مي شود زيرا اگر امامت براي جلوگيري از خطاي انسان ها در فهم دين پس از پيامبر است، همة مشكلاتي را كه اهل سنت پس از رحلت پيامبر مواجه مي شوند، شيعه پس از غيبت آخرين امام مواجه مي شود. پس اگر امامت براي فهم معصومانة دين پس از پيامبر ضرورت دارد، نمي تواند غيبتي پيش آيد و و اگر غيبت پيش آمده، معلوم است كه اصلاً امامت لازم نبوده است.

با توجه به مباحثي كه گذشت چنين پاسخ مي گوييم كه وظيفة اصلي امام از حيث فهم دين، معلمي كردن و آموزش روش هاي فهم دين است، نه

ضرورتاً آموزش تمامي محتواي دين تا ابد20، و اگر چنين باشد، آنگاه دورة حضور ملموس و دست يافتني امام در جامعه براي حل مشكلات فهم دين، مي تواند يك دورة محدود باشد،21 يعني در حدي كه روش هاي صحيح فهم دين آموزش داده شود و اجمالاً روش هاي نادرست مورد نقد ائمه(ع) واقع گردد. و ديگر غيبت به معناي رها كردن آدميان نيست، چرا كه اولاً، غيبت از زماني مي تواند رخ دهد كه كليات روش هاي صحيح فهم، در جريان اصيل اسلام شناسي (كه امامان را پذيرفته و بر اساس آموزش هاي آنها به فهم دين پرداخته) تثبيت شده باشد، ثانياً، يكي ديگر از شئون امام كه در اين مجال فرصت پرداختن تفصيلي بدان نيست شأن ولايت معنوي است كه مهم ترين فلسفة وجودي امام در تمامي اعصار (حتي درعصر غيبت) است و موجب مي شود مردم در عصر غيبت همچون خورشيد پشت ابر از فوايد وجود امام بهره مند شوند و البته اين ولايت معنوي تنها ناظر به بهره رساني فردي نمي شود، بلكه از ابعاد اجتماعي نيز امام مراقبت كلي از جريان اصيل دين و دينداري در جامعه را براي تحقق آية شريفة:

إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون.22

[ما قرآن خود را نازل كرده ايم و خود نگهبانش هستيم.]

برعهده دارد23 و از اين حيث نيز معلوم مي شود كه شيعيان به خود وانهاده شده نيستند و اين همان مطلبي است كه امام عصر(ع) در توقيعي صريحاً بر آن تأكيد كرده اند كه:

إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم.24

چنين نيست كه ما به امور شما بي اعتنا باشيم و شما را از ياد برده باشيم.

در پايان دوباره يادآوري مي كنم كه بحث ما فقط ناظر به ضرورتِ حضورِ ملموسِ

امام براي تبيين دين پس از پيامبر خاتم(ص) بود، نه تبيين تمامي اموري كه ضرورت امامت را اثبات مي كند، چرا كه وجود امام لااقل از دو جنبة ديگر نيز ضرورت دارد: يكي از جنبه ولايت معنوي،كه اشارة بسيار مختصري به برخي از فوايد آن كرديم؛ و، دوم از جنبة حكومت و هدايتِ ظاهريِ جمعيِ انسان ها، كه البته مشروط به آماده شدن زمينه هاي مقبوليت مردمي است و ظاهراً مهم ترين فلسفة ظهورِ پس از غيبتِ آن امام شريف است و تفصيل اين دو شأن مجال ديگري مي طلبد.

پي نوشت ها:

1. سورة بقره(2)، آية242: كذلك يبيّن الله لكم الآيات لعلّكم تعقلون؛ سورة يوسف(12) آية2: إنّا أنزلناه قرآناً عربيّاً لعلًكم تعقلون. همچنين ر.ك: سورة آل عمران(3)، آية 118؛ سورة نور(24)، آية 63؛ سورة حديد(57)، آية17؛ سورة عنكبوت(29)، آية 35؛ سورة روم(30)، آية 28؛ سورة زخرف(43)، آية 3.

2. سورة بقره(2)، آية42: و إذا قيل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفينا عليه آبائنا اَوَلَو كان آبائهم لا يعقلون شيئاً و لا يهتدون؛ سورة يونس(10)، آية 78: قالوا أجئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا عليه آبائنا.

3. سورة احزاب(33)، آية 67 : إنّا أطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلّونا السّبيلا.

4. سورة زخرف(43)، آية 23 : إنّا وجدنا آبائنا علي أمّةٍ و إنّا علي آثارهم مقتدون؛ سورة مائده (5)، آية 104: و إذا قيل لهم تعالوا إلي ما أنزل الله و إلي الرّسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا أولو كان آبائهم لايعلمون شيئاً و لا يهتدون.

5. سورة ملك(67)، آية 10: لو كنّا نسمع أو نعقل ما كنّا في أصحاب السّعير؛ سورة يونس(10)، آية 42 أفأنت تسمع الصّمّ ولو كانوا لايعقلون.

6. جالب اينجاست كه اين

نوع نگاه به نبوت نگاهي بوده كه در ميان امت هاي پيشين هم مخالفان انبيا _ به اصطلاح روشنفكران و سرشناسان آنها (الملأ من قومه) _ به طرفداران انبيا نسبت مي داده اند و قرآن كريم سخن آنان را چنين نقل مي كند: و لئن أطعتم بشراً مثلكم إنّكم إذاً لخاسرون. سورة مومنون(23)، آية 34.

7. سورة قصص(28)، آية32: فذانك برهانان من ربّك إلي فرعون و ملائه.

8 . سورة بقره(2)، آية 111: قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين؛ همچنين ر.ك: سورة نمل(27)، آية64؛ سورة انبيا(21)، آية24؛ سورة قصص(28)، آية 75.

9. سورة انعام(6)، آية 91: ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما أنزل الله علي بشر من شيء.

10. سورة مومنون(23)، آية 116_115: أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً و انّكم الينا لا ترجعون فتعالي الله الملك الحقّ.

11. البته بحث ولايت معنوي و هدايت باطني غير از بحث هدايت ظاهري است. تبيين فوق براي ضرورت هدايت ظاهري است.

12. براي بحث عميق و دقيقي درخصوص مقايسه آراء اقبال لاهوري، استاد مطهري، و دكتر سروش به كتاب وحي و افعال گفتاري، نوشته عليرضا قائمي نيا مراجعه نماييد.

13. توجه شود كه ما همواره بايد تعبيري از بلوغ عقل ارايه دهيم كه نافي وحي نباشد و اصل بحث در همين جاست. خود وحي انسان را به تعقل فرا مي خواند، و تعقل مي كنيم تا ديندار شويم نه اينكه بي دين شويم؛ و اين مسئلة مهمي است كه مورد غفلت جدي دكتر سروش قرار گرفته است.

14. در منطق سروش اين سخن، تحكمي است و لذا وي در برخي آثار خود تصريح كرده است كه بحث ما يك بحث پسين است يعني معما چو حل گشت، آسان شود. چون ختم نبوت رخ داده

مي گوييم كه عقل به بلوغ رسيده است وگرنه هيچ معياري در كار نيست. هرچند اين سخن تا حدودي درست است كه ما بعد از وقوع ختم نبوت به تبيين آن پرداخته ايم. اما آيا اين سخن منطقاً مستلزم تحكمي و بي معيار بودن اين مطلب نيست. آيا تحليل پس از عمل هميشه به معناي تحكمي بودن و بي معيار بودن است. آيا تحليل هايي كه از تاريخ به عمل مي آيد، همگي تحكمي است. آيا امروزه نمي توان مثلاً گفت كه ناپلئون در فلان اقدامش فلان اشتباه را كرد كه شكست خورد و اگر آن اشتباه را نمي كرد شكست نمي خورد. البته قبول دارم كه معما چو حل گشت آسان شود اما نه به اين معنا كه تبيين معماي حل شده، لزوماً يك سخن تحكمي مي باشد.

15. توجه شود عقل در اينجا به معناي استدلال نيست بلكه مطلق فهم است. حضرت علي(ع)، از باب نمونه، به حدي از توان فهم رسيده بود كه پيامبر اكرم(ص) بتواند در گوش او ظرف چند دقيقه هزار باب علم باز كند كه از هر يك هزار باب ديگر باز شود. مخصوصاً به تعبير باز شدن باب علم در اين حديث معروف بايد توجه كرد. نگفت پيامبر يك سلسله اطلاعات (داده) به من داد، بلكه گفت باب علم باز كرد و براي همين است كه حديث «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» حديث بسيار عميقي در باب چگونگي جمع بين خاتميت و امامت است.

16. البته توجه شود كه مقام بحث ما در خصوص فهم دين است، وگرنه ائمه دو شان ديگر (شأن ولايت معنوي و باطني، و شأن حكومت كردن) هم دارند كه اينكه

چرا آنها اين دو شان را دارند و رابطة اين دو شأن با شأن فوق در چيست، مجال ديگري را مي طلبد.

17. با اين بيان مذهب شيعه را مذهب جعفري ناميده اند سخن گزافي نبوده است زيرا عمدة روش هاي فهم در زمان امام صادق(ع) تثبيت شد.

18. اين استدلال را از بيان علامه طباطبايي در تفسير الميزان استفاده كرده ام. ايشان در آنجا پس از مطرح كردن روش تفسير قرآن با قرآن ، اين اشكال را مطرح كرده اند كه آيا اين كار به معني نفي مراجعه به پيامبر نيست؟ آيا مگر براي فهم قرآن نبايد به پيامبر مراجعه كرد؟ و پاسخي كه ايشان داده كه مبناي راه حل ما قرار گرفته اين است كه «ما خود روش تفسير قرآن با قرآن را از ائمه(ع) ياد گرفته ايم.»

19. عين عبارات ايشان در اين زمينه چنين است: «و اينك بر آن مي افزايم كه شيعيان با طرح نظريه غيبت، خاتميت را دو قرن و نيم به تأخير انداختند وگرنه همان آثاري كه بر غيبت مترتّب است بر خاتميت هم متفّرع است، با اين تفاوت كه براي خاتمّيت ذاتي رسول، تبيين خردپسندتري مي توان عرضه كرد تا براي غيبت عرضي و ناگهاني و نامنتظر امام منتظر. «رهاسازي عقل انساني» و «به خود وانهادگي» آدميان را كه از بركات خاتميت برشمرده بودم ... معنايش اين است كه پس از درگذشت خاتم رسولان، آدميان در همه چيز حتي (و بالاخّص) در فهم دين به خود وانهاد ه اند و ديگر هيچ دست آسماني آنان را پابه پا نمي برد تا شيوه راه رفتن بياموزند. و هيچ نداي آسماني تفسير «درست» و نهايي دين را در گوش آنان نمي خواند تا از بدفهمي

مصون بمانند. راه دينداري از آن پس، چون راه زندگي، از ميان زد و خوردها مي گذرد و تكامل خود را نه از دخالت هاي گاه و بيگاه ماورائي، بل از تنازع و تعاون خردهاي وارسته زميني مي گيرد كه در نقد و فهم و تحليل، بي پروا و از تقليد رسته اند. اين رهايي از دخالت مستقيم آسمان را شيعيان از دوران غيبت مهدي آغاز مي كنند و ديگر مسلمانان، به گفته اقبال، از هنگام رحلت محمّد(ص).» (پاسخ دوم به آقاي بهمن پور، 4/7/1384)

20. مهم ترين شاهد ما بر اين مدعا رفتار خود ائمه(ع) در شاگرد پروراندن و ارجاع مردم به اين شاگردان است، كه توضيحش گذشت.

21. البته توجه شود كه بحث بر سر ضرورت و عدم ضرورت است نه بر سر فايده رساني هاي متعددي كه بر حضور ملموس امام در جامعه مترتب است. ترديدي نيست كه با غيبت امام دستمان از بسياري از معارف اسلامي كوتاه شده و راهي را كه با حضور امام مي توانستيم در مدت كوتاهي طي كنيم اكنون بايد افتان و خيزان و در طي مدتي بس طولاني تر طي كنيم، اما سخن ما بر سر ضرورت حضور بود كه وظيفه اي را بر دوش امام مي گذارد، و اگر آن وظيفه در حداقل خود انجام شود ضرورت منتفي مي شود و از آن پس حضور امام از باب لطفي است كه به جامعه مي شود و ديگر، غيبتش به معناي بر زمين ماندن وظيفه اي كه ضرورتا بر عهده امام بوده، نيست.

22. سورة حجر(15)، آية 9.

23. در اين آيه تعبير جمع به كار برده شده است و اگر در نظاير اين گونه تعبيرات دقت شود مواقعي فعل خدا با تعبير جمع به كار برده

مي شود كه فعل او از طريق واسطه هايي نظير فرشتگان يا اوليا ءالله انجام شود؛ پس اين محافظت از ذكر (= قرآن) قطعا فعل مستقيم خدا نيست بلكه با توجه به جايگاه هدايتي ائمه(ع) كاري است كه خداوند تعالي از طريق ائمه انجام مي دهد.

24. خادمي شيرازي، محمد، تحفة امام مهدي(ع)، ص 120، به نقل از بحارالأنوار، ج 53، ص 175.

امامت و خاتميت

آيت الله جوادي آملي

جريان مهدويت و امامت به لطف الهي، در اين سال هاي اخير، كم كم دارد به شكوفايي خود مي رسد. اين چهار فصل را بايد به عنوان چهار باب مستقل در حكمت و كلام، در حوزه ها مطرح كرد: «نبوت عام»، «نبوت خاص»، «امامت عام»، «امامت خاص». [اينها] بايد معلوم شود تا مبادا كسي خيال كند خاتميت با مسئلة ولايت و امامت و مهدويت ناهماهنگ است. خاتميت يعني نبي [نمي آيد] و كسي وحي تشريحي نمي آورد، حكم جديدي نمي آورد، حرام جديدي، حلال جديدي، واجب جديدي، مستحب جديدي نمي آورد. در بيان نوراني حضرت امير(ع) آنچنانكه در نهج البلاغه ملاحظه مي فرماييد، آمده است كه:

لقد انقطع بموتك مالم ينقطع بموت غيرك من النبوة و الأنباء و أخبار السماء.1

[همانا به مرگ تو بريده شد چيزي كه با مرگ ديگران (پيغمبران) بريده نگرديد از نبوت و احكام الهي و اخبار آسماني.]

يعني با رحلت رسول اكرم(ص) ديگر فرشته اي كه وحي بياورد نيست، چون فرمود:

اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً.2

با ولايت، دين كامل شده است؛ اما وحي، انحاء فراواني دارد: وحي تصديقي، وحي تأييدي، وحي انبائي، عالم به ملاحم شدن و... . مصحف فاطمه(س) از اين قبيل است، جفر و جامعه از اين قبيل است. مرحوم كليني(ره) نقل كرده است،

كه وجود مبارك حضرت امير(ع) فرمود، وقتي من وارد شدم، ديدم حضرت فاطمه(س) مطالب تازه اي دارد، گفتم چيست؟ فرمود: جبرئيل بر من نازل شده است و اين مطالب را گفته است.

جريان از اين قبيل است، فلان حادثه اتفاق مي افتد، فلان حادثه رخ مي دهد. اين [وحي]ها كاري به شريعت ندارد، اينها ملاحم آينده و تكوين است، و مربوط به اسرار عالم و باطن قرآن است. وجود مبارك حضرت زهرا(س) املا مي فرمود، وجود مبارك حضرت(ع) مي نوشت، و شده بود: مصحف فاطمه. وقتي از بعضي از ائمه(ع) سؤال مي كردند كه شما اين مطلب علمي را كه مي فرموديد، در كجاي قرآن است؟ مي فرمودند، در مصحف مادرمان زهرا(س) است. از اين قبيل علوم براي ائمه(ع) فراوان است.

[در] حديث قرب نوافل _ كه هم سني ها و هم شيعه ها [آن را] نقل كرده اند و مرحوم علامة مجلسي(ره) در مرآت العقول، هم طريق صحيحش، هم طريق موثقش و هم طريق حسنش را نقل كرده است _ [آمده است] كه بندگان صالح وقتي مقرب الهي شدند، ذات اقدس اله مي فرمايد:

كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الّذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها.

[من گوش او مي گردم كه با آن مي شنود، و چشمش كه با آن مي نگرد، و زبانش كه با آن (سخن) مي گويد، و دستش كه با آن مي گيرد.]

مصداق كامل اين قرب نوافل همين مقربين هستند، كه وجود مقدس حضرت امير و ائمه(ع) هستند. وحي، اقسام و انحائي دارد. آنچه كه [خطاب] به مادر موسي آمد، آنچه كه [خطاب] به مادر عيسي آمد، آنچه كه به اولياي الهي رسيد، براي ولايت است، نه براي نبوت و

رسالت. ولايت تا روز قيامت مقطع شدني نيست. وقتي وجود مقدس حضرت بقيةالله(عج) ظهور كند و بساط جهان را پر از عدل و داد كند، اين ولايت هست، اين امامت هست، اين ارتباط با ملائكه هست، اين دريافت خبر هست، اين ليلة قدر هست؛ هر سال در شب قدر، ملائكه نازل مي شوند، و اسرار عالم را به پيشگاه ولي آن عصر مي رسانند. سيدنا الاستاد، مرحوم علامة طباطبايي(ره) مي فرمود، كه فقط در اصول كافي دويست روايت در اين زمينه هست. آن روزها كه سخن از علم امام و علم امام به غيب و امثال آن مطرح بود، ايشان مي فرمود: اين، چيزي نيست كه فردي شيعه باشد و معاذ الله، بتواند نسبت به آن خدشه اي داشته باشد. علاوه بر آنچه در كتاب قيم كافي هست، در جوامع روايي ديگر نظير: من لايحضره الفقيه، تهذيب، الإستبصار هست و جوامع ديگر آمده است كه انواع وحي براي ائمة اطهار(ع) مي آيد كه هيچ كدام از آنها مربوط به شريعت نيست، كه معاذالله يك حكم جديد بياورد تا حكم پيغمبر نسخ شود. اينطور نيست، يا تبيين آنهاست، يا تشريح آنهاست، يا تحليل آنهاست، يا تدليل و استدلال بر آنهاست يا باطن آنهاست.

اين چهار باب، چهار كتاب مي طلبد: «النبوّة العامّة»، «النبّيّ الخاص» (نبوت خاصه براي شخص است)، «النّبيّ من هو؟» (پيامبر كيست؟)، «النّبوّة ما هي؟» (نبوت چيست؟)؛ اين دو فصل، دو تا كتاب مي طلبد. «الإمامة ما هي؟»، «الإمام من هو؟»، امامت عام و امام خاص. اين هم دو تا كتاب مي خواهد.

حال، به لطف الهي [در] اين گفتمان مهدويت و همايش مهدويت و ... بايد [اين مسائل] روشن بشود و اينها واجب عيني شده

است. اگر كسي خداي نكرده گرفتار يك شبهه شود، چون اين يك رشته اي نيست كه همه ذوق آنرا داشته باشند، خداي سبحان همه را براي همه كار نيافريده است:

قد خلقكم أطواراً.3

[(خداوند) شما را به گونه هاي مختلف بيافريد.]

بعضي را برا ي علوم عقلي، بعضي را براي علوم نقلي، بعضي براي علوم حديثي، بعضي براي تتبّع، بعضي براي تحقيق. مبادا خداي ناكرده كسي توهم كند، مهدويت با خاتميت سازگار نيست. [حل] اين شبهه، براي شما فضلا واجب عيني است. چون من به الكفاية كه نيست (در حد كفايت، پاسخ دهنده وجود ندارد.)

بنابراين اين موضوع را هرچه بيشتر تحقيق كنيد لذت بيشتري مي بريد، علم بيشتري نصيب شما مي شود، و تقرب شما به اين خاندان بيشتر مي شود. اين خاندان، به لطف الهي، هم دنياي شما را تأمين مي كنند، و هم آخرت شما را تأمين مي كنند. مگر ملائكه مدبّرات امر نيستند، مگر جبرئيل(ع) مسئول علم نيست، مگر ميكائيل(ع)، مسئول كيل و زرق نيست، مگر اسرافيل(ع)، مسئول حيات نيست، مگر عرزائيل(ع)، مسئول ممات نيست. همة اين ملائكه از آن انسان كامل مدد مي گيرند.

يا آدم أنبئهم بأسماء هؤلاء.4

[اي آدم، آنها (فرشتگان) را از نام هايشان آگاه كن].

مقام آدميت متعلق به انسان كامل است، شخص آدم معيار نيست. امروز وجود مبارك ولي عصر _ ارواحنا فداه _ معلّم اسماء است. اين مدبرات امر از ولي الهي مدد مي گيرند. اينها اين مقام را دارند. مبادا كسي خيال كند كه ائمه(ع) [چون مردم عادي هستند كه تنها]

يأكل الطّعام و يمشى فى الأسواق.5

[(كافران گفتند: چيست اين پيامبر را كه) غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود.]

يأكل و يمشي في الاسواق آن درست است. «أنبئهم بأسماء هؤلاء»

هم درست است. اينها معلم ملائكه هستند، اينها مدبرات امر را به إذن ذات اقدس اله تدبير مي كنند. اينها صادر اول هستند، بلكه ظاهر اول هستند. اگر اين مقام مال اينهاست، خوب چرا آدم دربارة اينها بحث نكند، و از علوم اينها مدد نگيرد؛ چرا شبهات را رفع نكند. ما كه كنار سفرة آنها نشسته ايم، لااقل از امامت آنها، از شئون آنها و از مقام آنها دفاع كنيم. مبادا خداي ناكرده، كسي نبيند در اين سايت هاي اينترنتي چه خبر است، اگر نبيند كه مي شود: «تهجم عليه اللّوابس». يا بلاواسطه يا با واسطه بايد از اين سايت ها خبردار باشيم. شبهاتي كه الان هست، بخواهيد يا نخواهيد، در فضاي داخل و خارج هست؛ خوب شما بايد جواب دهيد. البته اين جشن ها و تبريك ها و تهنيت هايي كه توده هاي مردم داشتند، اجرشان با ذات اقدس اله _ كه خداوند سبحان به همة اينها اجر دنيا و آخرت دهد _ اما آن چهار باب، يعني چهار كتاب، بايد خوب تبيين شود. روي معيارهاي حكمت و كلام شيعه بايد حل شود. اين يك كار كلامي است كه با كمك حديث بايد روشن تر شود. پي نوشت:

?بخشي از خطبة دوم نماز جمعة شهر قم، 1/7/1384.

1. نهج البلاغه (صبحي صالح)، خطبة 235.

2. سورة مائده(5)، آية 3.

3. سورة نوح(71)، آية 14.

4. سورة بقره(2)، آية 33.

5. سورة فرقان(25)، آية 7.

ملاقات با امام زمان(ع)؛ ادعاها و واقعيت ها

ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره:

در سال هاي اخير توجه روزافزون اقشار مختلف جامعه، به ويژه جوانان، به موضوع مهدويت و انتظار موجب رونق بازار كتاب ها و نشريات مرتبط با اين موضوع شده و هر از چند گاه كتاب يا نشرية جديدي به اين جرگه وارد مي شود.

پديدة يادشده گرچه در جاي خود

بسيار مبارك و اميدواركننده است، اما بيم ها و نگراني هايي را هم در پي دارد كه جا دارد علماي حوزه، صاحب نظران مسائل اعتقادي و مسئولان فرهنگي كشور با حساسيت و دقت نظر بيشتري اين پديده را مورد توجه قرار دهند.

يكي از موضوعاتي كه در اين ميان بسيار حائز اهميت بوده و نيازمند دقت و توجه بيشتري است، پرداختن افراطي به موضوع تشرفات و ملاقات با امام زمان(ع) است. متأسفانه موضوع يادشده اين روزها دستماية بسياري از كتاب ها و نشريات نوظهور قرار گرفته و نويسندگان و ناشران اين قبيل كتاب ها و نشريات تلاش مي كنند كه با داغ تر كردن فضاي بحث و گفت وگو از اين موضوع مخاطب بيشتري جلب كرده و بر تيراژ كتاب ها و نشريات خود بيفزايند.

با توجه به اهميت موضوع يادشده و به دليل پرسش هاي فراواني كه در اين زمينه از سوي دانشجويان، فرهنگيان و... مطرح مي شود، در اين مقاله به بررسي ابعاد مختلف آن پرداخته و تلاش مي كنيم پاسخ مناسبي براي اين پرسش ها ارائه دهيم. 1. امكان يا عدم امكان تشرف

امام مهدي(ع) در آخرين توقيعي كه خطاب به چهارمين نايب خاص خود، علي بن محمد سمري، صادر مي كنند، مي فرمايند:

يا علي بن محمد السمري أعظم الله أجر إخوانك فيك فإنّك ميّت ما بينك و بين ستة أيّام فاجمع أمرك و لاتوص إلي أحد يقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة الثانية [التامة] فلا ظهور إلّا بعد إذن الله عزّ و جلّ و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القوب و امتلاء الأرض جوراً و سيأتي شيعتي من يدّعي المشاهدة، ألا فمن ادّعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كاذب مفتر.1

اي علي بن محمد سمري، خداوند پاداش

برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مي ميري، پس كارت را سامان ده و به كسي به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مكن كه ديگر غيبت تامه واقع شده است. ديگر ظهوري نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتي دراز و بعداز آن كه دل ها سخت شد و زمين از ستم پرشد، به وقوع خواهد پيوست. به زودي از شيعيانم، كساني خواهند آمد كه ادعاي ديدار (مشاهده) مرا مي كنند. آگاه باشيد هركس پيش از خروج سفياني و صيحة آسماني ادعاي ديدار مرا كرد، دروغگو و مفتري است.

اين توقيع شريف زمينه ساز بحث و گفت وگوهاي فراواني در زمينة امكان يا عدم امكان ملاقات حضرت مهدي(ع) در زمان غيبت شده و علماي شيعه را به اظهارنظر در اين زمينه واداشته است.2 آنچه كه از مجموع اين بحث و گفت وگو برمي آيد اين است كه در اصل امكان ملاقات با آن حضرت ترديدي نيست و اينكه افراد زيادي در طول دوران غيبت كبرا به اين شرافت نائل شده اند، گواه روشني بر اين مدعاست، اما سخن در شرايط و ويژگي هاي آن است.

يكي از نكاتي كه همة علماي شيعه در اين زمينه بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه در عصر غيبت كبرا باب نيابت و سفارت، به گونه اي كه در مورد نايبان خاص آن حضرت و در دوران غيبت صغرا وجود داشت، بسته شده و هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه با آن حضرت در ارتباط بوده و هر زمان اراده كند مي تواند با ايشان ملاقات كند؛ يا به طور خاص از سوي ايشان نيابت يافته كه اموري را به انجام

رساند يا دستورهايي را به مردم ابلاغ كند.

نكتة ديگري كه بسياري از علماي شيعه در كتاب ها و آثار خود به آن اشاره كرده اند اين است كه ملاقات با امام زمان(ع) مستلزم لياقت ها و شايستگي هاي خاصي است كه حتي بسياري از بزرگان به آن دست نيافتند و گروهي هم كه به اين توفيق دست يافتند با مجاهدت ها و تلاش هاي فراواني بوده است.

حضرت آيت الله جوادي آملي در اين زمينه مي فرمايد:

امام(ع) وحيد دهر است، مثل شمس آسمان است، همان طور كه شما با دستتان نمي توانيد به آفتاب برسيد، نمي توانيد به راحتي به امام برسيد.3

با توجه به آنچه گفته شد بايد بسيار مراقب بود كه در طرح موضوع ملاقات با امام زمان(ع) به گونه اي رفتار نكنيم كه مردم گمان كنند هركس مي تواند ادعاي رؤيت كند و هر ادعايي را هم، به راحتي مي توان پذيرفت. 2. انواع و اقسام تشرفات

يكي ديگر از موضوعاتي كه در اين زمينه بايد بدان توجه داشت اين است كه آيا همة كساني كه ادعا مي كنند با امام زمان(ع) ملاقات كرده اند، به راستي شخص آن حضرت و وجود واقعي ايشان را ديده اند يا احتمالات ديگري در اين ميان وجود دارد؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: احتمالات و فروض مختلفي در اين زمينه مطرح است و هرگز نمي توان ادعا كرد كه همة مدعيان رؤيت امام مهدي(ع) به واقع آن حضرت را ديده اند.

حضرت آيت الله جوادي آملي در زمينة دسته بندي كساني كه موفق به ديدار امام زمان(ع) شده اند، مي فرمايد:

خيلي از موارد است كه انسان بيمار دارد، شفا پيدا مي كند، يا گمشده اي دارد، پيدا مي كند. اما آيا اينها به وسيله شخص حضرت است يا اولياي فراواني كه زير نظر حضرت هستند،

و يا شاگردان فراواني كه حضرت دارد؟ يا اين كه يكي از اولياي خود را اعزام مي كند؟ هيچ برهاني بر مسئله نيست كه مثلاً آن كسي كه شخص گمشده را به منزل مي رساند، يا مشكل كسي را حل مي كند، شخص حضرت باشد. اولياي فراواني در خدمت و تحت تدبير حضرت هستند. حضرت ممكن است به يكي از اينها دستور داده باشند و آن مشكل حل شود. در بعضي از موارد آن تمثلات نفساني را انسان مشاهده مي كند و خيال مي كند واقعيت است. اين بخش اول كه مشهود است تمثلات نفساني بوده، بايد از واقعيت بيني جدا شود.

در بخش دوم كه حقيقتاً كسي را مي بيند و مشكل او حل مي شود يا شفاي مرضي بوده يا گمشده اي را به مقصد مي رساند؛ در اين جا نيز هيچ برهاني ندارد كه حضرت باشد يا شاگردي از شاگردان او. حضرت، شاگردان فراواني دارد. اين سيصد و سيزده نفري كه هستند، الان ممكن است افراد فراواني باشند كه تحت تدبير آن حضرت مأموريت هايي را انجام مي دهند.

بخش سوم، آن است كه نظير مرحوم بحرالعلوم خدمت خود حضرت مي رسد. اين را هم بعضي منكر هستند، [ولي] اين هيچ استبعادي ندارد، بلكه امكان هم دارد. اما در اين بخش دو مسئله وجود دارد: 1. فرد حق ندارد بگويد من خدمت حضرت رسيده ام؛ 2. ما حق نداريم قبول كنيم. به ما گفته اند كه شما تكذيب كنيد، يعني نگوييد او دروغ مي گويد، بلكه اثر عملي بار نكنيد، تكذيب، به معناي اين كه شما دروغ مي گوييد و حضرت غير قابل ديدن است، نيست.4

با توجه به مطالب ياد شده مي توان گفت كه: اولاً نبايد هر عنايتي را كه از سوي

امام زمان(ع) به شخصي مي شود و هر گره گشايي را كه از سوي آن حضرت صورت مي گيرد، به حساب ملاقات يا تشرف گذاشت و ثانياً نبايد هر ادعاي تشرفي را به سادگي پذيرفت و بر گفته هاي مدعي مهر تأييد زد. 3. خطرات دامن زدن به موضوع تشرفات

امروزه شاهد هستيم كه گروهي از نويسندگان، سخنرانان و گردانندگان محافل و مجالس مذهبي براي جلب توجه عوام و جذب هر چه بيشتر آنها به موضوعات و مباحث مهدوي، با به فراموشي سپردن فلسفة واقعي انتظار و كاركردهاي اجتماعي آن، مردم را صرفاً به نقل خواب و رؤيا و حكايت هاي ضعيف و بي اساس مشغول داشته و با بستن باب هرگونه تعقل و تدبر در معارف مهدوي، برداشت هاي سطحي خود از روايات را ملاك تحليل و بررسي پديدة ظهور قرار داده اند.

سخنراني ها و آثار مكتوبي كه از سوي اين گروه ارائه مي شوند، مخاطبان جوان خود را از رسالت سنگيني كه در برابر حجت خدا، حضرت صاحب الامر(ع) و مسئوليت بزرگي كه در برابر اجتماع خود دارند، غافل ساخته و آنان را به اين انديشه وامي دارد كه تنها بايد در خلوت خود در جست وجوي امام غائب بود و تلاش كرد كه با به دست آوردن ادعيه، توسلات و ختوماتي راهي براي تشرف خدمت آن حضرت پيدا كرد.5 قطعاً اگر اين قبيل افراد به آرزوي خود دست نيابند و راهي براي ملاقات با امامشان پيدا نكنند دچار دل زدگي و نااميدي شده و شايد به طور كلي از فرهنگ مهدوي روي گردان مي شوند.

خطر ديگري كه اين قبيل سخنراني ها و آثار دارد اين است كه اعتقاد به امام مهدي ع) را در نزد كساني كه هنوز به حقايق شيعه و عمق

انديشه مهدوي پي نبرده اند، اعتقادي موهوم و آميخته با خرافه جلوه مي دهد.

با توجه به اين آسيب ها و خطرات است كه مراجع عظيم الشان تقليد و علماي حوزه، افراد را از دامن زدن به اين مباحث برحذر داشته و همه را دعوت به پرداختن بيشتر به مباحث اعتقادي و معارف اصيل و حقيقي دين مي كنند.

حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني در اين زمينه مي فرمايد:

بايد همه باور نماييم كه آن حجت خدا نظاره گر اعمال ماست. بايد بدانيم مهم ترين مسئلة مورد نظر ايشان مسائل اعتقادي و عملي است و از اين جهت لازم است هرچه بيشتر در رابطه با مسائل واقعي اسلام ساعي و كوشا باشيم و از خرافات و دروغ گويي و خواب هاي بي اساس و ادعاهاي واهي پرهيز كنيم و بدانيم كه اين امور غيرواقعي، چهرة اسلام و شيعه را مشوه و زبان طعن دشمنان را مي گشايد. بايد واقعيت ها و معارف اصيل و حقيقي را كه دين ما مشحون از آنهاست بياموزيم.6

بيان حضرت آيت الله جوادي آملي نيز در اين زمينه راهگشاست. ايشان مي فرمايد:

مي بايست پژوهشگران و محققان بسيار ژرف انديشي داشته باشيد تا آنچه را دربارة وجود مبارك حضرت(ع) است از هم تفكيك كنند. بايد مدعيان رؤيت، بساطشان را جمع كنند، چون افراد به شدت به حضرت علاقه مند و ارادتمندند، اگر كسي ادعاي رؤيت كند و ظاهرالصلاح هم باشد ممكن است مقبول قرار بگيرد و اين مشكلات فراواني دارد.7

با توجه به آنچه بيان شد بر همه گويندگان و نويسندگان لازم است كه به جاي دامن زدن به موضوع تشرفات و طرح حكايت هايي كه بعضاً اساس محكمي هم ندارد، تلاش خود را متوجه اصل لزوم انتظار فرج، منتظر نگهداشتن مردم و يادآوري

وظايف منتظران نمايند.

4. محوريت يا عدم محوريت تشرف

نكتة ديگري كه در اين زمينه حائز اهميت است اين است كه آيا موضوع درخواست ملاقات با امام عصر(ع) و تشرف خدمت ايشان از موضوعات محوري مباحث مهدويت است يا خير؟

با بررسي روايات مهدوي به دست مي آيد كه آنچه بيش از هر موضوع ديگري در عصر غيبت اهميت دارد، معرفت امام عصر(ع)، منتظر بودن و عمل به شرايط انتظار و تكاليف منتظران است. تا آنجا كه به تعبير روايات حتي اصل درك زمان ظهور هم چندان موضوعيتي نداشته و مهم اين است كه شيعه منتظر در زمان غيبت امام خود را به درستي بشناسد و به وظايف خود در برابر او به خوبي عمل كند. كه در اين صورت، درست مانند كسي خواهد بود كه زمان ظهور را درك كرده و با امام خود همراه و همداستان است.

براي روشن تر شدن اين موضوع چند روايت را با هم مرور مي كنيم:

ابو بصير مي گويد به امام صادق(ع) عرض كردم:

جعلت فداك متي الفرج؟

فدايت شوم، اين گشايش كي فرا مي رسد؟

آن حضرت فرمود:

يا أبابصير و أنت ممّن يريد الدنيا؟ من عرف هذا الأمر فقد فرّج عنه لانتظاره.8

اي ابابصير! آيا تو از آن گروهي كه به دنبال دنيايند؟ هر كس اين امر را بشناسد، به سبب انتظارش براي او گشايش حاصل مي شود.

امام رضا(ع)نيز در پاسخ «حسن بن جهم» كه از ايشان در مورد فرا رسيدن گشايش مي پرسد، مي فرمايد:

أولست تعلم أنّ إنتظار الفرج من الفرج؟

آيا تو نمي داني كه چشم به راه گشايش بودن، خود [جزيي] از گشايش است؟

او در پاسخ مي گويد:

لا أدري إلّا أن تعلّمني.

نمي دانم، مگر اينكه شما به

من بياموزيد.

آن حضرت بار ديگر مي فرمايد:

نعم، إنتظار الفرج من الفرج.9

آري، انتظار گشايش، [جزيي] از گشايش است.

براساس همين نگرش است كه در روايت هاي متعددي تأكيد شده كه براي منتظران واقعي تفاوتي ندارد كه ظهور را درك كنند يا نكنند؛ چون آنها در عصر غيبت نيز در خدمت امام زمان خويش هستند؛ چنانكه در روايتي از امام صادق(ع) مي خوانيم:

من مات منكم و هو منتظر لهذا الأمر كمن هو مع القائم في فسطاطه... .10

هر كس بميرد در حالي كه منتظر اين امر باشد همانند كسي است كه با حضرت قائم(ع) و در خيمه اش بوده باشد... .

آري، اگر كسي در عصر غيبت مؤمنانه زندگي كند؛ از بدي ها و زشتي ها دوري گزيند؛ خصال شايسته را پيشة خود سازد؛ وظايف و تكاليفي را كه در صحنة حيات فردي و اجتماعي متوجه اوست، به درستي به جا آورد و در انتظار ظهور امامش نيز باشد، خداوند متعال، فرج و گشايش واقعي را كه همان يافتن راه هدايت و رستگاري و رسيدن به سعادت و نيك بختي در دنيا و آخرت است، نصيب او مي سازد و در اين صورت است كه پيش افتادن و پس افتادن ظهور براي او هيچ تفاوتي نخواهد داشت و او در هر حال امام منتظَر خويش را درمي يابد.

از اين رو مي توان گفت كه براي منتظران واقعي آنچه بيش از هر موضوع ديگري اهميت دارد عمل به تكليف و وظيفة در برابر امام عصر(ع) است و موضوع ملاقات با آن حضرت براي آنان در مرتبه بعدي قرار دارد. 5. ديدن يا ديده شدن، كداميك؟

يكي ديگر از نكاتي كه در زمينة موضوع ملاقات با امام زمان(ع) بايد به آن توجه داشت اين

است كه ديدن امام زمان(ع) به خودي خود نمي تواند فضيلت باشد، بلكه آنچه فضيلت است رسيدن به قيام معرفت امام(ع) و بصيرت داشتن نسبت به جايگاه ايشان در عالم است.

براي روشن تر اين مطلب، توجه شما را به سختي از بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي جلب مي كنيم.

ايشان در اين زمينه مي فرمايد:

در زمان پيامبر(ص) _ كه مقامش بالاتر از همة ائمه است _ كم نبودند كساني كه وجود مبارك حضرت را مي ديدند، اما خداي سبحان دربارة آنها در قرآن فرمود:

و تراهم ينظرون إليك و هم لايبصرون.11

آنها را مي بيني كه به تو نگاه مي كنند ولي تو را نمي بينند.

اهل نظرند ولي اهل بصيرت نيستند. اگر ما سعي كنيم وجود مبارك امام زمان(ع) ما را ببيند، هنر است.

در قرآن كريم آمده است: خدا كه به كلّ شيء بصير است روز قيامت به يك عده نگاه نمي كند: «ولايكلّمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة ولايزكّيهم».12 آن نگاه تشريفي را نسبت به عده اي اعمال نمي كند. اگر ما واقعاً در مسير صحيح حركت كنيم، حضرت ما را مي بيند، و ديدن و نظر تشريفي ايشان براي ما شرف است وگرنه ديدن فيزيكي خيلي كارساز نيست. همچنان كه خيلي ها پيامبر اكرم(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) را مي ديدند، ولي بصيرت نداشتند. ديدن هاي تشريفي مهم است، نه نگاه صوري، البته گاهي همان نگاه صوري هم پديد مي آيد و انسان وجود حضرت را از نزديك زيارت مي كند و فيضي مي برد و مشكل او هم به بركت حضرت از طرف ذات اقدس اله حل مي شود. اما مهم همان ديدن از روي بصيرت است.13

براي تكميل اين مطلب خوب است كه اشاره اي داشته باشيم به پاسخ روحاني وارسته و پارسا مرحوم

حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمدتقي بهلول(ره).14

ايشان در پاسخ به اين پرسش كه: «چه وقت مي شود به حضور آقام امام زمان، ارواحنافداه، مشرف شد؟» مي فرمايد:

با تقوا باشيد؛ وقتي كه بين شما و حضرت(ع) سنخيت باشد.

سپس مي فرمايد:

ديدن امام زمان، روحي فداه، مهم نيست، مهم اين است كه او ما را ببيند، خيلي ها هم علي(ع) را ديدند اما دشمن او شدند. اگر كاري كرديم كه نظر آنها را جلب كنيم، آن ارزش دارد.15

با اميد به آنكه از اين پس، همة ما با دقت و وسواس بيشتري از موضوع ملاقات و تشرفات صحبت كنيم و مردم ما نيز با حساسيت بيشتري با كتاب ها و نشرياتي كه به طرح افراطي اين موضوع مي پردازند، برخورد كنند.

پي نوشت ها :

1. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 243_242.

2. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: هادي دانشور، «تشرفات بين نفي و اثبات»، موعود، سال اول، شماره 1، 3 و 5، فروردين تا دي 1376.

3. ر.ك: آيت الله جوادي آملي، «اين ماييم كه غايبيم» (متن سخنراني)، موعود، سال نهم، شمارة 48، آبان 1383.

4. همان.

5. اين سخن هرگز به معناي نفي فضيلت تشرف خدمت حضرت صاحب الامر(ص) و ملاقات ايشان نيست؛ چرا كه اگر ديدار آن حضرت فضيلت نداشت هرگز به ما سفارش نمي كردند كه در هر بامداد و به هنگام تجدد عهد با امام عصر(ع) با خداي خود نجوا كنيد كه: «أللّهم أرني الطلعة الرشيدة»؛ بار خدايا آن چهرة زيباي رشيد را به من بنماي. بلكه اين سخن ناظر به ديدگاه هايي است كه ملاقات با امام زمان(ع) و تلاش براي رسيدن به آن را به عنوان اصلي ترين وظيفه منتظران مطرح مي كند.

6. افق حوزه (هفته نامه خبري حوزه هاي علميه)،

سال چهارم، شمارة 44، 28 شهريور 1384.

7. آيت الله جوادي، آملي، همان.

8. محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص371، ح3.

9. شيخ طوسي، همان، ص276.

10. محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج52، ص126، ح18.

11. سورة اعراف(7)، آية 198.

12. سورة آل عمران(3)، آية 77.

13. توصيه ها، پرسش ها و پاسخ ها در محضر حضرت آيت الله جوادي آملي، تدوين نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، ج 1، ص 73_74.

14. مقام معظم رهبري دربارة شخصيت اين مرد بزرگوار مي فرمايد: «نود سال از يك قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانيد. زهد و وارستگي او، تحرك و تلاش بي وقفه پيكر نحيف او، ذهن روشن و فعال او، حافظة بي نظير او، دهان هميشه صائم او، غذا و لباس و منش فقيرانة او، شجاعت و فصاحت و ويژگي هاي اخلاقي برجستة او، از اين مؤمن صادق، انساني استثنايي ساخته بود». افق حوزه (هفته نامه خبري حوزه هاي علميه)، شمارة 41، دوشنبه 17 مرداد 1382.

15. عباس موسوي مطلق، ملكوتي خاك نشين، ص

بررسي گروه هاي مذهبي غيرمتداول و نوظهور در جهان غرب-2

يكي از خصوصيات گروه هاي غيرمتداولي، كه به نام دين فعاليت مي كنند، ترويج معنويت منهاي عبادت خدا مي باشد؛ چرا كه آنها عبادت خدا را به عنوان خالق كائنات منكر مي باشند. اكثر اين گروه ها مراسم عبادي مرموزي را انجام مي دهند و از مواد مخدر استفاده مي نمايند و اين باعث انواع فساد و تجربة تلخ براي اعضاي اين گروه ها شده است.

اين گروه ها فقط در شهرهاي بزرگ فعاليت مي نمايند و اين يك پديدة كاملاً شهري است. رهبران اين گروه ها انتقاد از خود، توسط پيروانشان را برنمي تابند و بدين سبب اعضاي آنها مورد سوء استفاده هاي مختلف قرار مي گيرند. اشاره:

جهان غرب از قرن 17ميلادي و حتي پيش از آن، از دورة «رنسانس» به

اين سو، در جهت غيرديني كردن نگاه و نگرش مردم و سست كردن علايق ديني در زندگي روزمرة آنان تلاش كرده است. غرب در اين دوران به نام «اومانيسم» و «فردگرايي» (Individualism) به طور كامل درصدد مخالفت با استيلاي دين برآمد. پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً از دهة 1960 به اين سو، گروه هاي مذهبي غيرمتداول بسياري، خارج از چهارچوب اديان رايج، در غرب، ايجاد شده است كه هدف آنها سكولاريزه كردن دين مي باشد؛ هرچند پايه گذاران اين جنبش ها خود را به عنوان معلمان روحاني و ديني معرفي كرده اند.

در قسمت اول اين مقاله، نويسنده به بررسي علل پيدايش، عقايد و ويژگي هاي برجستة اين گروه ها پرداخت، اكنون قسمت دوم آنرا تقديم مي كنيم. رابطة تمدن سكولار غرب و گروه هاي ياد شده

مصرف گرايي به عنوان يك اصل، در زندگاني جوامع غربي حاكم است و بر اين اساس، كالاهاي مصرفي براي فروش توسط رسانه ها تبليغ مي شوند. گروه هاي غيرمتداول ديني نيز، افكار خود را در جوامع غربي، به عنوان كالاهاي مصرفي و مطابق فردگرايي حاكم بر اين جوامع ترويج مي كنند. جوانان اين جوامع هم، براي يك تغيير و تجربة جديد در اين گروه ها جذب مي شوند؛ زيرا اين گروه ها از جهاتي با اديان سنتي تشابه دارند.1 دانشمندان غربي اين گروه هاي نوظهور غيرمتداول مذهبي را «شبه دين» (Quasi-religion) مي نامند، كه مانند كالاها در جوامع غربي خريد و فروش، عرضه و مصرف مي شوند و رهبران آنها مي كوشند افرادي را كه به اين گروه ها جذب شده اند، با هر وسيلة ممكن در گروه خود حفظ نمايند.2

اين گروه هاي نوظهور، فاقد هرگونه تعليمات ديني مي باشند و فعاليت هاي آنها بر محور رهبرانشان انجام مي شود، كه تسلطي كامل بر اعضاي

خود دارند. اعضاي اين گروه ها بعداز عضو شدن در تشكيلات، از خانواده و جامعة خود كاملاً منقطع مي شوند و در اختيار اين گروه ها قرار مي گيرند. در ايالات متحدة آمريكا، گروه هاي ياد شده، خود را به عنوان گروه ديني معرفي مي نمايند تا از تسهيلات و معافيت در پرداخت ماليات به دولت استفاده نمايند.3 اين گروه ها حتي برنامه هاي اساسي براي تعامل بين خود ندارند. اكثر آنها اعضاي خود را در بخش هاي اختصاصي سكونت مي دهند، تا از اين راه كاملاً تحت كنترل تشكيلات سازمان خود باشند. بيشتر اين گروه ها لباس متحدالشكل براي پيروان خود دارند و مراسم ويژة گروهي خود را در محل هاي اختصاصي برگزار مي نمايند و كوشش آنها اين است كه اعضاي گروه خود را از جامعه، دور نگه دارند.4

در پروژة سكولار نمودن جوامع جهاني، اين گروه هاي غيرمتداول مذهبي را كه جديداً ظهور نموده اند، به عنوان اديان جايگزين (Altermative Religions) معرفي مي نمايند و دكتر «پيتر كلارك» استاد فلسفة دين در دانشگاه لندن اين گروه ها را به «اسب هاي ترومن» (Troan Horses) (حمله از درون) تشبيه مي كند كه هدف آنها سكولار نمودن تمامي اديان در جهان، از درون مي باشد.5

بيشتر اعضاي اين گروه ها مورد سوء استفاده و استثمار رهبران و افراد مخصوص رهبران خود قرار مي گيرند، ولي به دليل شرم و ترس از آنها آنرا آشكار نمي كنند. با اين حال، فسادهاي جنسي و مالي از سوي بنيانگذاران اين گروه ها سبب جدايي شمار زيادي از اعضاي اين گروه ها شده است.

اكثريت مطلق اين گروه ها از نظام سرمايه داري خصوصي سازي، فرضية نسبي گرايي (Relativism)، مكتب وحدت وجود (Monism) و فلسفة كليت (Holism) ترويج مي كنند و باورهاي ديني آنها تلفيقي از عقايد اديان مختلف با يكديگر است

و بر اين اساس پيروان خود را در فضاي فانتزي (خيال بافي) غوطه ور مي نمايند.6 بيشتر پيروان اين گروه ها از مواد مخدر و «مديتيشن» (meditation) براي به وجود آوردن حالت خلسه و نشاط بهره مي گيرند كه اين باعث ايجاد تضاد ميان تعقل و احساسات و انشعاب در شخصيت فرد مي گردد. بعضي از اين گروه ها رياضت هاي سخت، و برخي از لذت جويي هاي افراطي را براي پيروان خود تجويز مي كنند، و بدين سان پيروان خود را از دستيابي به حقيقت ابدي باز مي دارند. اين گروه ها ادعا دارند كه اديان جديد «عصر نو» مي باشند، ولي اكثريت مطلق آنها، از مكاتب ديني قبل از مسيح در دوران وحشي گري قارة اروپا پيروي مي كنند و اين اعتقادات را با بعضي از افكار مذهبي اديان آسياي دور تلفيق مي نمايند. افكار شبه عرفاني كه در اين گروه ها ترويج مي گردد، به خودپسندي در ميان اين افراد انجاميده است. مخالفت شديد عليه اين گروه ها

چنان كه گذشت، استراتژي اين گروه ها جذب جوانان بوده، و موفق شدند تعداد زيادي از جوانان را در اين كشورها با تبليغات گستردةخود جذب نمايند. جواناني كه عضو فعال اين گروه ها شدند، شغل و كار خود را رها كرده، تمام وقت در اختيار گروه خود قرار گرفتند. با اوج گرفتن فعاليت هاي اين گروه ها در اواخر دهة 1970 شماري از مؤسسات، براي مبارزه با اين گروه ها در ايالات متحدة آمريكا به وجود آمدند كه فعال ترين آنها «بنياد آزادي شهروندان»7 «بنياد خانوادة آمريكايي»،8 «شبكة بيداري از اين گروه ها»9 «مؤسسة تحقيقات مسيحيت»،10 «بنياد ليوجي ريان»،11 و «پروژة معنويت جعلي»12 مي باشند. اين مؤسسات از سوي والديني كه فرزندان خود را با جذب در اين گروه ها از دست داده بودند، به وجود

آمد. اين مؤسسات، مراكزي را براي برگرداندن فرزندان و اعضاي اين گروه به حالت اوليه و سروسامان دادن به آنها به وجود آوردند. در اين مراكز، جوانان با مشاوره و گفت و گو از گروه هاي مزبور جدا مي شوند و به درون جامعه بازمي گردند. اين مؤسسات با تحقيقات علمي خود اثبات كرده اند مراسم عبادي و زندگي در داخل گروه هاي ياد شده؛ براساس شست و شوي مغزي انجام مي شود و از اين رو، با كمك اين مؤسسات، اعضاي سابق اين گروه ها چندين شكايت را به دادگاه هاي ايالات متحدة آمريكا ارائه كرده اند.13

«انجمن روان شناسي آمريكا»14 كه بزرگ ترين مؤسسة روان شناسي ايالات متحدة آمريكا مي باشد، در سال 2002 اين گروه ها را تخريب كار و ايجاد كنندة تنفر در ميان اعضاي خود عليه جامعه معرفي كرد.15 در ايالات متحدة آمريكا در حال حاضر، بيش از يك هزار نفر از محققان دربارة تأثير مخرب اين گروه ها تحقيقات انجام مي دهند.16

در كشور كانادا نيز چندين مؤسسه اي براي مقابله با اين گروه ها به وجود آمده است.17

گفتني است، گروه هاي غيرمتداول مذهبي، در كشورهاي غربي، كه مسيحي پروتستان مي باشند، بيشتر نفوذ كردند؛ زيرا در پروتستانتيسم، به نام تفسير انجيل و انجام اصلاحات در اعتقادت، تاكنون 13200 فرقه به وجود آمده است. اين گروه ها تا حدي هم توانستند در ديگر كشورهاي مسيحي كاتوليك نفوذ كنند و دليل آن، دوري كليسا از سياست بوده كه باعث كاهش قدرت اجتماعي آنها شده و نسبي گرايي و نااميدي از آينده، باعث بحران هاي اجتماعي در جهان غرب شده است.18 حضور مسيحيان در كليساي كشورهاي پروتستان، در شمال اروپا رو به كاهش است؛ ليكن در ايالات متحده آمريكا به خاطر تبليغات گستردة ايوانجليست ها در دو دهة

گذشته، رو به افزايش است.19 در كشورهاي مسيحي ارتدوكس، بعداز فروپاشي نظام كمونيستي، رابطة خيلي نزديكي بين دولت ها و كليساي اين كشورها به وجود آمده و سبب شده است جلو نفوذ و تبليغات اين گروه ها غيرمتداول مذهبي گرفته شود.20

در سه دهة بعداز جنگ جهاني دوم، ايالات متحدة آمريكا و كانادا شاهد به وجود آمدن گروه هاي جديد مذهبي بودند، كه در طول تاريخ اين كشورها بي سابقه بود.21 هرچند تنها پنج درصد از كل جمعيت اين دو كشور در فعاليت هاي مذهبي اين گروه ها، شامل عضويت براي مدتي كوتاه يا انجام مراسم مذهبي، شركت داشتند؛ با گسترش فعاليت هاي متناقض و غيرمتداول آنها به نام دين، احساسات شديد مردمي عليه اين گروه ها، تحريك، و باعث شد كه توسط مردم، مؤسسات و تشكيلات قدرتمندي براي افشاي فعاليت هاي غيرمتداول آنها در اين دو كشور پديد آيد.22

در اين مدت، تعداد سه هزار مركز از مراكز اقامتي متعلق به اين گروه ها در آمريكا به وجود آمد كه در آنها كارهاي غيرمتداول و لذت جويي جنسي به نام افعال عرفاني توسط گروه ها انجام مي گيرد! نويسندگان آمريكايي همانند «چارلز فراشيا»،23 و «بنيامين زابلوكي»24 كارهايي را كه اين گروه ها در مراكز خود انجام مي دهند، در كتب خود شرح داده اند.

«گاردن ملتن» در دايرة المعارف اديان آمريكايي 484 گروه از گروه هاي غير متداول را وصف كرده است كه از بين آنها 68 گروه در دهة 1950 و 184 گروه در دهة 1960 در ايالات متحده به وجود آمدند.25 دايرة المعارف انجمن ها26 چاپ سال 1983 بيش از پانزده هزار انجمن غيرانتفاعي ملي در آمريكا را معرفي كرده كه در ميان آنها 700 گروه غيرمتداول ديني وجود دارد و 147 گروه

از آنها در دهه 1960 در اين كشور به وجود آمده اند.

در دهة 1970 سازمان هاي متعددي براي مقابله با اين گروه هاي غيرمتداول ديني در اين كشور تأسيس گرديد؛ به ويژه، بعداز خودكشيِ گروهيِ 917 نفر از اعضاي گروه «معبد مردم» به رهبري «جيم جونس» در 21 نوامبر 1978 در جونس تاون كشور گويان در منطقة كرائيب، تنفر شديدي در ميان مردم آمريكا، عليه اين گروه ها به وجود آمد؛ چرا كه تعدادي از اعضاي اين گروه تبعة اين كشور بودند.27

اولين سازماني كه عليه اين گروه ها در آمريكا در سال 1972 به وجود آمد.، «فري كاگ»28 نام داشت و هدف آن، رهايي جوانان از گروه «فرزندان خدا»29 بود كه توسط «مورس ديويد برگ» در اوايل دهة 1970 در كاليفرنيا تأسيس شده بود. اعضاي اين گروه طرفدار آزادي و بي بندوباري جنسي بودند و جوانان، اكثريت اعضاي اين گروه را تشكيل مي دادند. والدين اعضاي اين گروه، كه فرزندانشان را با جذب در آن گروه از دست داده بودند، براي نجات آنها مؤسسة «فري كاگ» را تشكيل دادند و موفق شدند تعداد زيادي از فرزندان خود را نجات دهند.30

در ايالات متحدة آمريكا بيش از صد مؤسسه براي مبارزه با گروه هاي غيرمتداول مذهبي فعاليت دارند كه بعد از آغاز دهة 1970 در اين كشور به وجود آمدند. در برخي از دانشگاه ها و حوزه هاي ديني مسيحيت، در اين كشور، مراكز مطالعاتي دربارة اين گروه ها به وجود آمده است كه كتاب هاي بسياري در نقد و بررسي اين گروه ها منتشر كرده اند. استاد برجستة جامعه شناسي آمريكا پروفسور «رونالد اينرات»31 در دهة 1970 دو عنوان كتاب در نقد اين گروه ها تأليف نمود كه در افشاي چهرة واقعي آنها

نقش به سزايي داشته است. عناوين اين دو كتاب: جوانان، شست وشوي مغزي و گروه هاي افراطي،32 (1977) و فريب گروه هاي غيرمتداول33 1979 مي باشد.

مجلة «قدرت هاي اجتماعي» در شمارة دسامبر 1997، 75 مقالة علمي را معرفي كرده است كه در آنها دانشمندان غربي، تأثيرات مخرب و زيانبار وارد شده به اعضاي اين گروه ها را بر اثر انجام مراسم عبادي غيرعادي بررسي علمي نموده اند.

در مراسم عبادي بيگانه و غيرعادي، كه اعضاي اين گروه ها انجام مي دهند، شايد در مرحلة اول، آرامش نسبي احساس كنند، ولي در درازمدت، آنها به اضطراب، ترس، رغبت به خودكشي، از دست دادن انگيزة زندگي و ضربة روحي دچار مي شوند.34

افرادي كه جذب اين گروه ها مي شوند، اكثراً، افراد آشفته و مغشوشي مي باشند و رهبران آنها با افعال و روش هاي خاص، براي تسلط كامل بر اعضاي خود مي كوشند. رهبران اين گروه ها با پول هايي كه از عضاي خود به دست مي آورند، زندگي بسيار متجمل و مرفهي دارند. در دو دهة گذشته، موارد فراواني از رسوايي و فساد مالي و جنسي رهبران آنها گزارش شده و حتي گاه، مسائل مالي و جنسي بين رهبران و اعضاي آنها به درگيري هاي خشونت آميز هم انجاميده است.35

يكي از روانشناسان معروف آمريكايي به نام پروفسور «مارگارت سينگر» از اعضاي برجستة انجمن روانشناسي آمريكا پس از تحقيقات خود دربارة 300 نفر از اعضاي سابق اين گروه ها، نتيجه گيري نمود كه آنها به دليل عضويت در اين گروه و انجام افعال غيرمتداول، دچار اضطراب، ترس، امراض قلبي، سكته و زخم معده شدند و بيش از 90 درصد آنها به همين دليل، از گروه هاي خود جدا مي شوند. پروفسور سينگر روش هاي اين گروه ها را «متقاعدسازي اجباري»36 قلمداد مي كند.37

يكي از خصوصيات

گروه هاي غيرمتداولي، كه به نام دين فعاليت مي كنند، ترويج معنويت منهاي عبادت خدا مي باشد؛ چرا كه آنها عبادت خدا را به عنوان خالق كائنات منكر مي باشند. اكثر اين گروه ها مراسم عبادي مرموزي را انجام مي دهند و از مواد مخدر استفاده مي نمايند و اين باعث انواع فساد و تجربة تلخ براي اعضاي اين گروه ها شده است.

اين گروه ها فقط در شهرهاي بزرگ فعاليت مي نمايند و اين يك پديدة كاملاً شهري است. رهبران اين گروه ها انتقاد از خود، توسط پيروانشان را برنمي تابند و بدين سبب اعضاي آنها مورد سوء استفاده هاي مختلف قرار مي گيرند.38 حيدررضا ضابط پي نوشت ها:

?جمهوري اسلامي، ش 7505، 24/3/84.

1. Alternative Religions,p.16.

2. Stark.\R , Bainbridge. W. The Future Religion, p.437.

3. Robbins, Cults, Culture and the Law, p.98.

4. Bromley. D, Hadden. J.K.(ed), Religion and the Social Order, vol 3A, pp 116, 251.

5. The World’s Religoins, p.910.

6. Alternative Religions, pp 237-238.

7. Citizen’s Freedom Fondation.

8. American Family Foundation.

9. Cult Awareness Network.

10. Christian Research Instiute.

11. Leo J.Ryan Foundaion.

12. Spiritual Counterfeits Project.

13. New Religious Movements in the 21st Century, p.238.

14. American psychological Association.

15. New Religious Movemens in the 21st Century, p.237.

16. Ibid, p.238.

17. Ibid, pp.243-246.

18. Alternative Religions, p.7.

19. ر.ك: مقالة «تبليغات ديني و سياسي ايوانجليست هاي جنگ طلب در ايالات متحده آمريكا» مشكوه، ش 79، ص 89_67 و موعود، ش 55، مرداد 1374.

20. New Religions Movements in the 21st Century, pp.104-106.

21. Beckford. James, A New Religious Movements and Rapid Social Change. pp1-2.

22. Ibid, pp19-20.

23. Fracchia, Charles A, Living Together Alone: The New American Monasticism.

24. Benjamin Alienation and Charisma: A Study of Contemporary Amerian Communes.

25. Melton. J. Gordon, Encyclopedia of American Religion (2 Vols), Wilmington, NC:

McGrath, 1978.

26. The Encyclopedia of Association, 1983.

27. Hall. john R. Apocalypse Observed, pp 15-43.

28. Freecog.

29. The children of God (coG).

30. Alternative Religions. p25.

31. Professor Ronald Enroth

32. Youth, Brainwashing and the Extrmist Cults (1977).

33. The Lure of the Cults (1979).

34. Social Forces, volume 76, pp511-525.

35. Alternative Religions, pp.26-29 Apocalypse Observed pp.2-4. Meltoon, J.Gordon. Encyclopedia of American Religions (2 vols), Wilmingtion.

36. Coersive Persuasion.

37. Singer. Margaret Thaler, Coming Out of the cults. psychology today, pp 72-82.

38. Beckford, james A.cult controversies, pp.12-20.

معجزات امام زمان(ع)-3

سيدهاشم حسيني بحراني ترجمه: ابوذر ياسري

برآمدن آرزوي زيارت حضرت

محمد بن احمد مي گويد: بيست و چند بار، حج به جاي آوردم. و هر بار، خود را به پردة كعبه مي آويختم و به حطيم و حجرالأسود و مقام ابراهيم مي رفتم و دائماً مشغول دعا مي گشتم، و بيشترين دعايم، زيارت مولايم حضرت صاحب الزّمان(ع) بود.

در يكي از سال ها كه براي خريد مايحتاج، در مكه مانده بودم، جواني همراه من بود كه همراه خود پنبة رنگ شده داشت. بهاي آنها را به وي پرداختم و پنبه ها را از دستش گرفتم، ولي آن جوان شروع به چانه زني كرد، در حالي كه من به انتظار ايستاده بودم. ناگاه كسي ردايم را كشيد و صورتم را به سويش برگرداندم؛ مردي با هيبت را ديدم كه از تماشايش ترسيدم. به من گفت: آيا آن را نمي فروشي؟ و من نتوانستم كه جواب منفي بدهم و از چشمم نهان شد و ديگر چشمم وي را نديد. و گمان بردم كه مولايم بوده باشند.

روزي از روزها، در باب «صفا» نماز مي گزاردم، و به سجده رفته، چانه ام را بر سينه ام گذارده بودم كه فردي مرا با پاي خويش تكان داد

و به من گفت: سرت را از سينه ات بردار. پس همين كه چشم گشودم، همان مردي را ديدم كه از فروش پنبه ها سؤال كرده بود و هيبتش سبب شد كه چشمم تار شود و از ديدگانم نهان گردد. با همان اميد و يقين برخاستم و مدتي در حج، در آن موقف، دائماً دعا مي كردم.

و در آخرين سال، به همراه يمان بن فتح و محمد بن قاسم علوي و علان كليني، در پشت كعبه نشسته بوديم و گفت و گو مي كرديم كه مردي را در حال طواف ديدم و با نگاه به او اشاره كردم و خواستم به دنبالش بروم. طواف كرد تا به كنار حجر اسماعيل رسيد، در آنجا گدايي را ديد كه بر حجر ايستاده و مردم را به خداوند سوگند مي دهد كه به او كمك كنند و صدقه دهند. همين كه نگاه آن مرد به گدا افتاد، خم شد و چيزي را از روي زمين برداشت و به او داد و گذشت. من، نزديك گدا رفتم و از او دربارة چيزي كه به او داده بود پرسيدم، ولي از آگاه ساختنم، ابا كرد، به او ديناري دادم و گفتم: آنچه را در دست داري، نشانم بده. دستش را گشود و شمردم كه بيست دينار در آن بود. در قلبم يقين پيدا كردم كه آن شخص، مولايم(ع) بوده اند. به جايي كه نشسته بودم، بازگشتم و چشمم به طواف بود. همين كه آن حضرت(ع) از طواف فارغ شدند، به نزد ما آمدند. خوفي شديد از مهابت ايشان ما را فراگرفت و ديدگان همة مان تار شد، و از جاي خويش برخاستيم و ايشان نشستند.

از ايشان پرسيديم كه

از چه خانداني مي باشند؟ فرمودند:

از عرب.

عرض كردم: از كدام خاندان عرب؟ فرمودند:

از بني هاشم.

عرض كرديم: از كدام طايفه بني هاشم؟ فرمودند:

بر شما مخفي نخواهد ماند، إن شاءالله.

آنگاه به محمد بن قاسم نظر نموده، فرمودند:

اي محمد، تو برخير هستي، ان شاءالله.

سپس بيان داشتند: آيا مي دانيد كه زين العابدين(ع) هنگام فراغت از نماز، در سجدة شكر، چه مي فرمود؟

عرض كرديم: خير. فرمودند:

مي فرمود: اي كريم، بندة مسكين تو در آستان تو است، اي كريم، بندة فقيرت، زيارت كنندة توست، بندة ناچيزت دردرگاه توست اي كريم.

آنگاه از نزد ما رفتند. و موج تفكر ما را فرا گرفت، و فردا آن حضرت(ع) را در حال طواف مشاهده كرديم و چشمانمان به سويشان خيره شد، و همين كه از طواف فراغت يافتند، به سوي ما آمدند و نشستند و به گفت وگو پرداختند، سپس فرمودند:

آيا مي دانيد كه زين العابدين(ع) در دعاي تعقيب خويش پس از نماز چه مي فرمود؟

عرض كرديم: به ما بياموزيد.

فرمودند:

مي فرمود(ع): خداوندا، از تو درخواست مي كنم به حق آن اسمت كه آسمان و زمين بدان برپاست، و به حق اسمت كه بدان پراكنده شده را گرد مي آوري و گرد آمده را پراكنده مي سازي، و به حق اسمي كه بدان حق و باطل را از يكديگر جدا مي سازي و به حق آن اسمي كه بدان درياها را پيمانه مي كني و ريگ ها را مي شماري و كوه ها را وزن مي كند مي كني؛ كه انجام دهي برايم چنين و چنان.

و آن حضرت(ع) روي به من نمودند. و من تا زماني كه به عرفات رسيديم و بر آن دعا مداومت داشتم.

وقتي كه از عرفات به مزدلفه رفتيم و شب را آنجا مانديم، [در عالم خواب] رسول الله(ص) را زيارت كردم، به من

فرمودند: آيا به حاجتت رسيدي؟

عرض كردم: كدام حاجت، اي رسول خدا؟

فرمودند: آن مرد، صاحب الامر(ع) بود؛ و آن وقت يقين پيدا كردم.1

بازگشت اموال غصب شدة امامت به حضرت

جمعي از شيعيان امام هادي(ع) مي گويند، مولايمان، حضرت ابالحسن(ع) مي فرمودند:

از فرزندم جعفر، كناره گيري كنيد كه مثل او نسبت به من، مانند نمرود نسبت به نوح است كه خداوند عزوجل، راجع به او فرمود: نوح پروردگارش را نداد، داد كه اي پروردگار من، پسرم، از خاندان من بود. خداوند فرمود: «اي نوح، او از خاندان تو نيست. او عملي ناصالح است».2

همچنين امام عسكري(ع)، پس از درگذشت پدر بزرگوارشان به ما مي فرمودند:

خدا را خدا را، مراقب باشيد كه برادرم، جعفر، بر سرّي از اسرار آگاهي نيابد، مثل من و او، مانند هابيل و قابيل است، كه قابيل بر آنچه خداوند از فضل خويش به هابيل بخشيده بود، حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد. اگر زمينة قتل من براي جعفر، مهيا گردد، آن را به انجام خواهد رسانيد، ولي خداوند خواست خود را به انجام مي رساند.

و تمامي مردان و زنان و خدمتكاراني كه در آن منطقة نظامي(عسكر) سكونت داشتند، وقتي كه وارد خانه مي شديم، از كارهاي جعفر بر ما شكايت مي كردند و مي گفتند: او لباس زنان را مي پوشد، و شراب مي نوشد و به كساني كه در خانه اش زندگي مي كنند، درهم و لباس مي بخشد كه كارهايش را كتمان كنند، آنها نيز از او مي گيرند ولي كارهايش را پنهان نمي كنند، و شيعيان پس از امام هادي(ع) او را در انزوا قرار داده و سلام دادن به او را ترك كرده اند و مي گويند: بين ما و او تقيه نيست، اگر ما

با او رفت و آمد داشته باشيم، و سلام و عليك كنيم و اسم او را ببريم، مردم دربارة او به گمراهي مي افتند و مانند ما با او رفتار خواهند كرد و ما به سبب اين رفتار، اهل دوزخ خواهيم بود.

جعفر (كذاب)، در شامِ روزي كه امام حسن عسكري(ع) رحلت فرمودند، بر صندوق ها و تمام اموال و دارايي هاي آن حضرت، مهر زد و آنها را به خانة خود برد و وقتي كه صبح شد، وارد خانه شد تا آنها را بگشايد، امّا همين كه آنها را گشود و در آن نگريست، به جز مقدار اندكي، چيزي از آنها باقي نمانده بود، و تعدادي از غلامان و كنيزان را به باد شلاق گرفت و آنها مي گفتند: ما را نزن، به خدا مي ديديم كه شتران كالاها و صندوق ها را به خيابان مي برند ولي قدرت تكلم و حركت از ما سلب شده بود تا آنكه آنها رفتند و درها آنچنان كه از پيش بود، بسته شد. و جعفر به سبب ناراحتي، با خود سخن مي گفت و بر سرش مي كوفت و او از همان اموالي كه داشت، مي خريد و مي خورد تا آنكه جز قوت روزش، چيزي برايش باقي نماند، و او بيست و چهار نفر عائله از دختر و پسر و زن و خدم و حشم و غلام داشت. چنان فقر به او روي آورد كه جدّه (جدّة امام عسكري(ع)) دستور داد كه از اموالش براي او، آرد و گوشت و جو و علوفه براي چهارپايانش و لباس براي فرزندان و مادرانشان و غلامان و خدمتكاران او پرداخت گردد و براي او مسائل و مشكلاتي بيش از آنچه توصيف كرديم، پيش آمد.3

كلام حكمت آميز حضرت در گهواره

ابو نصر طريف مي گويد: بر حضرت صاحب الزّمان(ع) [در حالي كه كودكي داخل گهواره بودند.] وارد شدم، فرمود:

برايم صندل سرخ بياور.

برايشان آوردم، سپس فرمودند:

آيا مرا مي شناسي؟

عرض كردم: آري؛ فرمودند:

من كيستم؟

عرض كردم: شما سرورم و فرزند سرورم هستيد. فرمودند:

در اين باره نپرسيدم.

طريف مي گويد، عرض نمودم: فدايتان گردم، برايم بيان نماييد و فرمودند:

أنا خاتم الأوصياء و بى يدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلى و شيعتى.

من خاتم الأوصياء هستم و خداي تعالي، به واسطه من، بلا را از خاندان و شيعيانم برطرف مي كند.4

ارجاع مال شخصي از سوي حضرت

گروهي از علماي شيعه روايت كرده اند كه غلامي [متعلق به امام زمان(ع)] را نزد ابوعبدالله بن جنيد، در واسط، فرستادند و به او گفتند، كه آنرا بفروشد. وي، او را فروخت و بهاي آنرا گرفت و چون آنرا به ترازو گذاشت، هيجده قيراط و يك حبّه، كم بود؛ از مال خود هيجده قيراط و يك حبّه وزن كرد و بدان افزود و فرستاد.

امام(ع) يك دينار از آن مال را كه وزن آن هيجده قيراط و يك حبّه بود، برگردانيدند.5 پي نوشت ها:

1. الطبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 294.

2. سورة هود(11)، آية 46.

3. الطبري، همان، ص 294.

4. الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 466، ح 3.

5. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 45، ح 7. با استفاده از ترجمة منصور پهلوان.

رژيم اسراييل داد كليساهاي آمريكايي را هم درآورد!

اشاره:

برخي از كليساهاي آمريكا 4 شركت آمريكايي با نام هاي كاترپيلار، موتورولا، صنايع آي تي تي و يونايتد تكنانوجيز را تهديد كرده اند كه در صورت عدم توقف تأمين تكنولوژي و تجهيزات نظامي براي اسراييل سرمايه خود را از اين شركت ها خارج خواهند كرد تا در اشغال

اراضي فلسطين و تخريب خانه هاي آنها شريك نباشند. اين ابداع توسط كليساي «پرس بترين» (Persbyterian) «يو، اس، اي چرچ» (Church U.S.A) آغاز شد و كليساي «متديست» كليساي اسقفي آمريكا، شوراي جهاني كليساها و شوراي مشورتي كليساي انجيلي آنها را همراهي كردند و تهديد مشابهي را عليه اين 4 شركت ارائه دادند كه اين اقدام با واكنش منفي گروه هاي يهودي و لابي هاي طرفدار اسراييل مواجه شد.

راديو انگليسي برون مرزي در اين خصوص با «باب ادگار» دبير كل شوراي ملي كليساها در نيويورك گفت وگو كرده است كه مشروح آنرا مي خوانيد. ? چرا كليساهاي آمريكايي تصميم گرفتند سرماية خود را از 4 شركتي كه تكنولوژي و تجهيزات نظامي در اختيار اسراييل قرار مي دهند، خارج كنند؟ آنها با كدام سياست هاي اسراييل مخالف هستند؟

? چندين كليساي آمريكايي، من جمله كليساي پرس بترين از مدت ها پيش نگراني خود را از حمايت برخي از شركت هاي آمريكايي از اسراييل ابراز كرده بودند.

اين كليساها معتقدند 4 شركت آمريكايي، تكنولوژي و تجهيزات نظامي را در اختيار اسراييل قرار مي دهند كه براي تخريب خانه ها و كشتن شهروندان بي گناه فلسطيني مورد استفاده قرار مي گيرند.

اين مسئله از يك سال گذشته در كليساها توسط مقامات ارشد در حال بررسي بود و راه كارهاي مختلف را بررسي مي كردند تا اينكه تصميم گرفتند سرمايه خود را از اين شركت ها خارج كنند تا زماني كه خشونت در فلسطين اشغالي خاتمه پيدا كند و به جاي اينكه سرمايه خود را از تمامي شركت هايي كه با اسراييل رابطه دارند، خارج كنند تصميم گرفتند تنها 4 شركت را در حال حاضر در ليست خود قرار بدهند. ? آيا كليساها از ابزارهاي فشار ديگري هم استفاده

خواهند كرد تا از تأمين تكنولوژي و تجهيزات نظامي به اسرائيل توسط اين 4 شركت جلوگيري كنند؟

? البته راهكارهاي زيادي مورد بررسي قرار گرفت كه خروج سرمايه به عنوان راهكار نهايي مورد تأييد قرار گرفت و فعلاً كليساها قصد دارند با اعمال اين راهكار پيش بروند. علاوه بر اين مذاكراتي نيز با برخي از اين شركت ها برگزار شده است و ما خواستيم آنها را متوجه كنيم كه جوامع مختلف مذهبي، از يهوديان و مسيحي ها گرفته تا مسلمانان، همگي نگران ادامة خشونت در مناطق اشغالي فلسطين هستند. و اميدواريم كه با رهبري جديد فلسطين و با پي گيري مقامات آمريكايي عقب نشيني از مناطق اشغالي هرچه سريع تر آغاز شود و به جاي افزايش خشونت ها شاهد آرام شدن منطقه باشيم و كشور مستقل فلسطين ايجاد شود. البته اين اقدام در واقع هشداري هم هست به دولت بوش براي اينكه نگراني خود را از ادامة خشونت ها در فلسطين ابراز كنيم. ? عكس العمل گروه هاي يهودي و لابي هاي طرفدار اسراييل نسبت به اقدام كليساهاي آمريكا چگونه بوده است؟

? ما شاهد دو نوع واكنش بوده ايم، آن دسته از يهودياني كه خواستار توقف خشونت و درگيري در مناطق اشغالي هستند، از اين اقدام به عنوان راهكاري براي صلح و امنيت در منطقة خاورميانه استقبال كردند و با مذاكراتي كه بين يهوديان ميانه رو و مسيحيان برگزار شد، قرار شد كه هيأتي مركب از دو گروه در ماه سپتامبر به منطقة خاورميانه سفر كنند و با سياستمداران يهودي و مؤسسات مذهبي در اسراييل و همچنين مقامات مذهبي و سياسي فلسطين ديدار و مذاكره كنند و اين جاي خوشحالي است كه برخي از رهبران يهودي حاضر هستند

به منطقه سفر كنند و از وقايع منطقه مطلع شوند و براي ايجاد صلح و امنيت به طور مستقيم با رهبران دو طرف درگيري مذاكره كنند.

ولي برخي از يهوديان نيز واكنش تندي نسبت به اقدام كليساهاي آمريكايي داشتند و حتي تعدادي از آنها اين اقدام را يك اقدام يهودي ستيزي قلمداد كردند.

ما اميدواريم كه اين يهوديان متوجه شوند كه اقدام كليساهاي آمريكايي براي توقف خشونت در منطقة خاورميانه يهودي ستيزي نيست. ? جامعة يهوديان و كليساي پروتستان در آمريكا از مدت ها قبل به طور سنتي روابط نزديكي با يكديگر داشته اند. آيا اين اقدام كليساهاي آمريكا مي تواند خلأي را در روابط بين اين دو گروه بوجود آورد؟

? جامعة يهوديان و كليساهاي پروتستان در دهة 1960، جنگ سرد، دو متحد نزديك بودند و براي ريشه كن كردن فقر، همكاري هاي بسيار نزديكي در دهة 1970 و 1980 با يكديگر داشتند.

در اواخر دهة 1990 و به خصوص در دهة جديد يعني پس از سال 2000 همكاري هاي بين اين دو گروه كمتر شد و روابط آنها به سردي گراييد.

البته سردي رابطه فقط بين اين دو گروه خاص مذهبي نبود، بلكه به طور كلي بين مسيحي ها و يهوديان تنش هايي به وجود آمد و روابط بين آنها كمتر شد و يكي از دلايل آن افزايش خشونت در منطقة خاورميانه است. چرا كه بسياري از يهوديان از اسراييل حمايت مي كردند.

ولي جاي خوشحالي است كه از شش ماه گذشته به اين طرف دو گروه سعي كرده اند كه پل هاي ارتباطي بين خودشان را تقويت كنند و مذاكرات مثمرثمر در خصوص مسائلي داشته باشند كه با يكديگر اختلاف نظر دارند.

جمكراني ديگر

گاه برخي از بخش هاي زمين آنقدر عزيز

مي شوند و اعتبار مي يابند كه آسمان حتي به حال آنها غبطه مي خورد و در سر خود آرزوي خاكي شدن را مي پرورد، جمكران نيز از همين دست است.

جمكران مسجدالاقصاي دل است، وقتي از طرف عرش به معراج خوانده مي شود و تا قاب قوسين خدا پيش مي رود.

جمكران نقطة تلاقي پيشاني است با خاك. يعني درست همانجايي كه غرور و تكبر قرباني مي شوند و تا خونشان ريخته نشود هيچ نمازي قبول نمي شود.

جمكران نمايش تصويري «إياك نعبد و إيّاك نستعين» است كه صف طويلي از فرشتگان به تماشاي آن نشسته اند.

جمكران قطعه اي از آخرين عاشقانه اي است كه خداوند سروده و آهنگ بي نظير آنرا تقديم حجتش نموده است.

جمكران آوردگاهي است كه ذكر برفراز آن مي ايستد، دست هايش را تا نزديكي گوش بلند مي كند و تكبيرة الاحرام مي گويد تا فراداي ظلم و جور را به جماعتِ «يا عدلُ يا عدلُ يا عدل» فرابخواند.

شاعران معاصر هريك از دريچة جان خود به اين قطعة سبز زمين نگريسته و حس و حال خود را بيان داشته اند. از جمله محمدعلي مجاهدي كه جمكران را چنين مي بيند. جمكران درمانگاهي است كه دوا و شفا و طبيبش بي مزد و منّت در خدمت آنانند كه بيمة ولايت شده اند:

اگر درمان درد خويش مي خواهي، بيا اينجا

دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا

جمكران بلند جايي است كه دامنه اش پوشيده از پر و بال ريختة از «خود» گذشتگاني است كه مي روند تا قلّة رفيعش را فتح كنند و پر و بالي ديگر بيابند:

شكسته بالي ما، مي دهد بال و پري ما را

اگر از صدق دل آريم روي التجا، اينجا

جمكران اجابتگاه همة حرف هاي نگفتني است و چه مغبونند آنان كه خاموش بمانند و هيچ نخواهند:

طلب

كن با زبان بي زباني، هرچه مي خواهي

كه سر داده ست گلبانگ اجابت را خدا اينجا

جمكران عظمت لبيك خداست بي گفت و شنود عبد و بنده.

به گوش جان توان بشنيد لبيك خداوندي

نكرده با لب خود آشنا حرف دعا، اينجا

جمكران ايستگاه اهالي كوي دل است:

هزاران كاروان دل، در اينجا مي كند منزل

اگر اهل دلي اي دل! بيا اينجا، بيا اينجا

جمكران پژواك رساي نگاه بيدلان مؤمني است كه سراغ گمشدةشان را از يكديگر مي گيرند:

دل ديوانة من همچو او گم كرده اي دارد

ز هر درد آشنا گيرد سراغ آشنا، اينجا

جمكران تابلوي بي شمار طرح و رنگي است كه هر بيننده اي، سزاوار عقل و عشق خود از لذت نگاهش سرمست مي شود:

ز هر سو جلوه اي، دل را به خود مشغول مي دارد

هزاران پرده مي بينند ارباب صفا اينجا

جمكران، تكرارِ چشم به راهيِ آمدنِ آرامشي است كه اگر نباشد، خورشيد هرگز از پسِ ابر سر برون نمي كند:

صداي پاي او در خاطر من نقش مي بندد

مگر مي آيد آن آرام جان ها از وفا اينجا؟!

جمكران گذرگاه عزيزي است كه هواي پيراهن يوسف، تا بدين جا او را كشانده و تا سيراب نگردد، خيال رفتن ندارد:

به بوي يوسف گمگشته مي آيد، مشو غافل

تواني چنگ زن بر دامن خير النساء اينجا

جمكران جمع دو بيكران است: مسجد و ميخانه _ كه وسعت هريك از ازل است تا ابد _ و چون به هم مي پيوندند شوريدگي پامي گيرد و مخلص ترين عشاق عالم دست به دامان آن مي شوند.

خوشا به حال راهيانِ جمكران...

سهيلا صلاحي اصفهاني

دست شيطان

ف. شفيعي

دست شيطان (يا كرنوتي در ايتاليايي) به معني حكومت شيطان است. اين علامت جهاني از سوي سياستمداران، افراد مشهور و گروه هاي «هوي متال»، براي اظهار وفاداري به نيروهاي شيطاني به كار مي رود و علامت

بصري به معناي «سلام شيطان» است.

دست شيطان براي بوش و كلينتون بسيار آشنا است. گواه اين موضوع عكس هاي زير است.

لورا بوش و جرج بوش هر دو در هنگام آغاز دورة دوم رياست جمهوري در 20 ژوئية سال 2005 اين علامت را به كار بردند.

صاحبان رسانه ها، بيهوده، تلاش مي كنند اين علامت عجيب و سرّي را نشان هوداران تيم فوتبال «لانگهورن تگزاس» جلوه دهند.

خير، اينگونه نيست. دست شيطان در سراسر جهان مشاهده و عكس برداري شده است. اين علامت را «جرج بوش»، «بيل كلينتون»، «سيلويو برلوسكوني»، «اليزابت تيلور»، «پرنس ويليام»، «پل مكارتني»، «متاليكا»، «ازي»، «آوريل لواين»، «استفان دروف»، «ديو ناوارو» و بسياري ديگران به كار برده اند.

آنها به هيچ وجه هواداران تيم فوتبال تگزاس نيستند. عكس فرماندار سابق نيويورك، ماريو كومو، در حالي كه اين ژست را گرفته بود بر روي جلد عنوان «انجمن هاي سري و جنگ رواني» نوشتة «مايكل هافمن» نمايش داده شده است.

دست شيطان، نشان خداي شاخدار و يك علامت سرّي جهاني مي باشد.

اين علامت مانند نشان «ماسون»ي (گرفتن دست به سمت آسمان) يا دست دادن ماسوني، قرن هاست كه به كار مي رود.

ممكن است جرج بوش مروج علامت و مفاهيمش در ايالات متحده باشد.

شعروادب

بحر گٌهَر بازآ كه بي تو خون دل از ديده تر كنم

داغ فراق، بار دگر تازه تر كنم

هر تير ناله اي كه برون آيد از دلم

آماج خويش كرده، به روي جگر كنم

با اشك و گريه داغ دل ار التيام يافت

دل را شكسته، زخميِ داغ دگر كنم

گر ديده غير روي تو را آرزو كند

او را برون ز كاسه كنم، در بدر كنم

آن قدر وسعت غم تو طاقتم گرفت

هر روز طيلسان غرايي به بر كنم

آيا بوَد كه

تلخي هجران يار را

شيرين، شب وصال، چنان نيشكر كنم

آيا بود كه از افق انتظار خويش

از ديدن جمال تو دل را خبر كنم

ما را نشان كوي تو حاصل نمي شود

تا مرغ جان به كوي شما نامه بر كنم

گامي اگر به چشم «پريشان» نهي به مهر

دامن، ز اشك شوق، چو بحر گُهر كنم محمد حسين حجتي (پريشان) بهار حضور صداي بال ملايك ز دور مي آيد

مسافري مگر از شهر نور مي آيد؟

دوباره عطر مناجات با فضا آميخت

مگر كه موسي عمران ز طور مي آيد؟

شراب ناب تَبَلور به شهر آوردند

تمام شهر به چشمم بلور مي آيد!

ستاره اي شبي از آسمان فرود آمد

و مژده داد كه صبح حضور مي آيد

چقدر شانة غم بار شهر حوصله كرد

به شوق آن كه پگاه سرور مي آيد

مسافري كه شتابان به يال حادثه رفت

به بال سرخ شهادت صبور مي آيد

به زخم هاي شقايق قسم، هنوز از باغ

شميم سبز بهار حضور مي آيد

مگر پگاه ظهور سپيده نزديك است؟

صداي پاي سواري ز دور مي آيد ناصر فيض ستايش قصد سفر در شب آسمان داشت

در دست خود، يك سبد كهكشان داشت

در فصل مرطوب باغ نگاهش

داماني از لاله و ارغوان داشت

او را نشاني، چه پرسي كه از عشق

در عمق پيشاني اش يك نشان داشت

مثل محبّت، دلش مهربان بود

خشمي چو دريا اگر بي كران داشت

اي كاش مي شد بدانم به ناورد

آن مرد ايمان چه در بازوان داشت؟

يا از چه رو گريه مي كرد، وقتي

سر در تنور فروزان نان داشت

افسوس! او را ندانستم؛ افسوس!

او را كه در بيكران، آشيان داشت سهيل محمودي

باغ سبز غزل دلم ز هجر تو در اضطراب مي افتد

بسان زلف تو در پيچ و تاب مي افتد

شبي كه بي توام، اي ماه انجمن آرا!

دلم ز هجر تو از صبر و تاب مي افتد

تو آن مهي كه اگر

مِهرِ رخ برافروزي

ز چشم اهل نظر، آفتاب مي افتد

تو آن گلي كه ز پاكي، طراوتي داري

كه گل به پيش تو از رنگ و آب مي افتد

به ياد روي تو اي گل، عبور خاطر من

به باغ سبز غزل هاي ناب مي افتد

اگر به گوشة چشمي نظر كني، اي دوست!

دعاي خسته دلان مستجاب مي افتد سيدمهدي حسيني خورشيد زخم خورده بي تو چه تنگ مي گذرد بر ستاره ها!

خورشيد زخم خوردة روي مناره ها!

گنجينة غريب خداوند، بر زمين!

كي درك مي كنند تو را سنگواره ها؟

عقل زمينيان به كمالت نمي رسد

خوابيده اند، يكسره در گاهواره ها

تنها تو عارفي به اقاليم خويشتن

مرعوب ژرفناي تو، ما بركناره ها

گسترده اي به روي زمين، خوان آسمان

پر از شهاب هاي صريح اشاره ها

در چاه اگر گدازة روحت نمي چكيد

آتش گرفته بود، جهان از شراره ها

پايان نمي پذيري و هر موج بر زمين

مي پاشد از كمال تو الماس پاره ها

بر من ببخش، وصف تو ممكن نكرده اند

ماييم و تنگناي همين استعاره ها. قربان وليئي دلالت باران

بهاران را

جدّي نمي گيرد.

چشمان من

خيل غباران را.

هرچند

از جاده هاي شسته رُفته،

از اين خيابان هاي قيراندود

ديگر غباري برنخواهد خاست؛

هرچند

با آفتاب رنگ و رو ر َفته

از روي اين درياي سرب و دود،

هرگز بخاري برنخواهد خاست؛

امّا،

حتّي سواد هر غباري نيز

در چشم من ديگر

معناي ديدار سواري نيست؛

اين چشم ها

از من دليل تازه مي خواهند! قيصر امين پور

شباهت هاي امام عصر(ع) و پيامبران الهي-3

سيدمحمدتقي موسوي اصفهاني

اشاره:

از امام صادق(ع) نقل شده است كه مي فرمايند: در آن هنگام آقاي ما، قائم(ع) به خانة خدا به پشت خود تكيه زده مي گويد: «اي مردم هرآنكه مي خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من آدم و شيث هستم، و هركه مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند، بداند كه من همان نوح و سامم و هر شخصي كه مايل است ابراهيم و

اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل مي باشم، و هركه مي خواهد موسي و يوشع را ببيند، من همان موسي و يوشع هستم، و هركس مي خواهد عيسي و شمعون را ببيند، من همان عيسي و شمعون هستم، و هركس مي خواهد محمد(ص) و اميرالمؤمنين، علي(ع)، را ببيند، بداند كه من همان محمد و علي هستم و هركه مي خواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسين مي باشم، و هركه مي خواهد امامان از ذرية حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمة اطهار هستم؛ دعوتم را بپذيريد و به نزدم جمع شويد كه هرچه گفته اند و هرچه را نگفته اند، به شما خبر مي دهم».1

اين حديث، دلالت دارد بر اينكه تمام صفات انبياي عظام و مكارم ائمة اطهار(ع) در وجود امام زمان ما، أرواحنا فداه، جمع است و از آن حضرت آشكار مي گردد، همچنين آن حضرت فرموده اند: «سنت هاي پيغمبران(ع) و آنچه از غيبت ها برايشان واقع شد، در قائم ما اهل بيت نيز به طور كامل و صددرصد واقع خواهد شد... سپس خداوند عزّ و جل او را آشكار مي كند و به دست او شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و حضرت روح الله، عيسي بن مريم از آسمان فرود مي آيد و پشت سرش نماز مي خواند...» .2

در قسمت قبل، شباهت هاي ميان امام زمان(ع) و چند پيامبر بزرگ الهي را بررسي كرديم، اينك توجه شما را به ادامة آن جلب مي كنيم. شباهت به حضرت اسحاق(ع):

خداوند متعال، ولادت حضرت اسحاق(ع) را _ پس از آنكه ساره از بچه دار شدن مأيوس شده بود _ بشارت داد، و فرمود:

زنش در حالي كه ايستاده بود بخنديد، پس او را

به اسحاق بشارت داديم. (سارا) گفت: آيا مي شود من بزايم در حالي كه پيرزني هستم و اين شوهرم پير (مردي) است. همانا اين چيز شگفتي است.3

به ولادت حضرت قائم(ع) نيز بعداز آن كه مردم از ولادت ايشان مأيوس شدند، بشارت داده شد. چنان كه عيسي بن الشيخ (يا مسيح) مي گويد:

امام حسن عسكري(ع) با ما وارد زندان شدند، من در حق ايشان معرفت داشتم، به من فرمودند: تو 65 سال و يك ماه و 2 روز عمر داري.

كتاب دعايي همراه من بود كه در آن تاريخ ولادتم نوشته شده بود، وقتي به آن نگريستم ديدم همان طور است كه آن حضرت فرمودند، سپس فرمودند: آيا اولاد داري؟ عرض كردم: نه، دست به دعا برداشتند كه: خدايا فرزندي به او روزي كن كه بازوي او باشد، كه فرزند چه خوب بازويي است، سپس به اين بيت از شعر متمثل شده، و گفتند:

من كان ذا عضد يدرك ظلامته

انّ الذّليل الّذي ليست له عضد

هركه بازويي داشته باشد حقوق پايمال شدة خود را به دست مي آورد، ذليل آن كسي است كه بازويي نداشته باشد.

به آن حضرت عرض كردم: آيا شما فرزندي داريد؟

فرمودند: آري به خدا سوگند براي من فرزندي خواهد بود كه زمين را از قسط و عدل پر مي كند، امّا الآن فرزندي ندارم؛ سپس (به اين اشعار متمثل شده) فرمودند:

لعلّك يوماً إن تراني كأنّما

بني ّحواليّ الأُسوُدُ اللّوَابِدُ

فإنّ تميماً قبل أن يلد الْحصي?

أقام زماناً و هو في النّاس واحد

شايد كه روزي فرا رسد تو ببيني كه فرزندانم همچون شيراني در كنارم نشسته اند.4

به راستي تميم پيش از آنكه فرزندان زيادي را به دنيا آورد روزگاري دراز در ميان مردم تنها بود. شباهت به حضرت لوط(ع):

لوط(ع)،

فرشتگان براي ياريش نازل شدند.

قالوا يا لوط إنّا رسل ربّك لن يصلوا إليك.5

گفتند: اي لوط، همانا ما فرستادگان پروردگارت هستيم. هرگز _ دست آزار _ آنان به تو نمي رسد.

حضرت قائم(ع) نيز: فرشتگان براي ياري آن حضرت فرمود خواهند آمد، و كنيز حضرت ابومحمد (امام عسكري)(ع) مي گويد:

وقتي سيد _ يعني حضرت حجت(ع) _ متولد شدند نور درخشنده اي ديد كه از آن حضرت آشكار شد و تا افق آسمان رفت، و پرندگان سفيدي را ديد كه از آسمان فرود مي آيند و بال هاي خود را بر سر و صورت و بدن ايشان مي كشند، سپس پرواز مي كنند، وقتي به حضرت ابومحمد(ع) اين مطلب را گفتيم خنديده، فرمودند: اين ها فرشتگاني هستند، فرمود آمده اند تا به اين مولود تبرك جويند، و اين ها ياران او خواهند بود، هنگامي كه قيام مي كند.6

و همچنين از شباهت هاي حضرت قائم(ع) به حضرت لوط اين است كه لوط(ع) از بلاد فاسقين بيرون رفت، حضرت قائم(ع) نيز از بلاد فاسقين بيرون رفتند. شباهت به حضرت يعقوب(ع):

يعقوب(ع)، خداوند _ پس از مدتي طولاني _ تفرقش را جمع فرمود. حضرت قائم(ع) نيز، خداوند پريشاني و تفرق آن حضرت(ع) را پس از مدتي طولاني تر جمع خواهد ساخت. يعقوب(ع) براي يوسف آنقدر گريست تا اين كه چشمانش از اندوه سفيد شد در حالي كه خشم خود را فرو مي برد.7

حضرت قائم(ع) نيز براي جدشان، حضرت حسين(ع) گريستند، و در زيارت ناحيه فرموده اند:

به جاي اشك بر تو خون مي گريم.

يعقوب(ع) منتظر فرج بود و مي گفت:

لا تيأسوا من روح الله إنّه لا ييأس من روح الله إلاّ القوم الكافرون.9

حضرت قائم(ع) نيز منتظر فرج مي باشند، چنان كه روايات فراواني شاهد بر اين معني است. شباهت به حضرت يوسف(ع):

يوسف(ع) زيباترين

اهل زمان خود بود.

حضرت قائم(ع) نيز زيباترين اهل زمان خود مي باشند.

حضرت يوسف(ع) مدتي طولاني غايب شد تا اين كه برادران بر او داخل شدند پس آن ها را شناخت در حالي كه آن ها آن حضرت را نشناختند.10

حضرت قائم(ع) نيز از خلق غائب شده، در عين حالي كه در ميان آنها راه مي روند و آنان را مي شناسند ولي آنها ايشان را نمي شناسند.

يوسف(ع) خداوند امرش را يك شبه اصلاح فرمود، كه پادشاه مصر آن خواب را ديد.

حضرت قائم(ع) نيز خداوند متعال امر آن حضرت(ع) را در يك شب اصلاح مي فرمايد، پس در آن يك شب ياران حضرتش را از بلاد دور جمع مي كند.

امام باقر(ع) مي فرمايند:

در صاحب اين امر شباهتي (سنتي) از يوسف(ع) هست و آن اين كه خداوند عز و جل در يك شب امر او را اصلاح مي فرمايد.11

و از پيغمبر اكرم(ص) مروي است كه فرمودند:

مهدي از ما اهل بيت است، خداوند امر او را در يك شب اصلاح مي كند.12

يوسف(ع) دچار زندان شد، و گفت:

ربّ السّجن أحبّ إليّ ممّا يدعونني إليه.13

در قائم(ع) نيز، مطابق حديثي كه از امام باقر(ع) آورديم، چنين است:

در صاحب اين امر سنتي از موسي و سنتي از عيسي و سنتي از يوسف و سنتي از محمد(ص) هست... و اما سنت از يوسف، زندان و غيبت است.14

معناي اين سخن آن است كه دنيا با همة فراخي و زمين با همة پهناوريش براي ولي عصر(عج) زندان شده، به طوري كه از ستم معاندين و مخالفتشان ايمن نيست، از درگاه خداوند متعال مي خواهيم كه فرجش را تعجيل و خروج ايشان را سهل گرداند.

يوسف(ع) چند سال در زندان ماند.

قائم(ع)، اي كاش مي دانستم كه چقدر در اين زندان غيبت به سر

خواهند برد و كي بيرون خواهند آمد.

يوسف(ع) از خاص و عام خودش غايب شد و از برادرانش مخفي ماند و امر او بر پدرش يعقوب مشكل شد با اين كه مسافت ميان او، خاندان و شيعيانش نزديك بود.

قائم (ع) نيز همين طور است. امام باقر(ع) در بيان شباهت حضرت قائم(ع) به جمعي از پيغمبران چنين مي فرمايند:

و اما شباهت او به يوسف بن يعقوب(ع) غيبت از خاص و عام و مخفي بودن از برادران و پوشيده شدن امر او از پدرش يعقوب پيغمبر(ع) با وجود نزديك بودن مسافت بين آن حضرت با پدر و خاندان و پيروانش مي باشد.15 شباهت به حضرت خضر(ع):

حضرت خضر(ع) خداوند عمرش را طولاني نموده، و اين موضوع نزد شيعه و سني مسلم است و روايات بسياري بر آن دلالت دارد، از جمله:

داود رقي مي گويد:

دو تن از برادرانم به قصد زيارت مسافرت كردند، يكي از آن دو از شدت تشنگي بي تاب شد به طوري كه از الاغ خود به زمين افتاد، و ديگري نيز بر روي دست او افتاد، ولي از جاي برخاست و نماز خواند و به درگاه خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين و امامان(ع) استغاثه كرد و يك يك آنها را نام برد تا به نام جعفر بن محمد(ع) رسيد، و شروع به التماس كردن و صدا زدن آن حضرت كرد، كه ناگاه مردي را ديد به بالينش ايستاده و مي گويد: جريان تو چيست؟ ماجراي خود را برايش بازگو كرد. آن مرد قطعه چوبي به او داد و گفت: اين را بين دو لب او (دوست از حال رفته) بگذار. همين كار را كرد يك مرتبه ديد او چشمش را باز كرد و

برخاست نشست و اصلاً تشنگي احساس نمي كند، و رفتند تا قبر مطهر را زيارت كردند.

و چون به سوي كوفه مراجعت كردند، آن كسي كه دعا كرده بود به مدينه سفر كرد و بر امام صادق(ع) وارد شد، آن حضرت فرمودند: بنشين، حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كردم: اي آقاي من وقتي برادرم به آن حال افتاد خيلي غمناك شدم و هنگامي كه خداوند روح او را بازگرداند از خوشحالي چوب را فراموش كردم. حضرت صادق(ع) فرمود: ساعتي كه تو در غم برادرت فرو رفتي برادرم خضر نزد من آمد، به دست او براي تو قطعة چوبي از درخت طوبي فرستادم. سپس آن حضرت به خادم خود رو كرد و گفت: برو و آن جاي عطر را بياور، خادم رفت و آن را آورد، حضرت آن را گشود و همان قطعه چوب را بيرون آورد، و به آن شخص نشان داد تا آن را شناخت، سپس دوباره آن را به جاي خود بازگرداند.16

حضرت قائم(ع) نيز، خداوند عمرش را طولاني قرار داده. بلكه از بعضي روايات استفاده مي شود كه حكمت اين كه عمر خضر(ع) طولاني شده اين است كه دليلي بر طول عمر قائم(ع) باشد. حضرت امام صادق(ع) در روايتي طولاني فرموده اند:

و اما بندة صالح خضر(ع) را خداوند عمر طولاني عنايت فرمود، نه به خاطر نبوتي كه برايش تقدير كرده باشد يا كتابي بر او نازل فرمايد و نه آييني كه شرايع ديگر را نسخ نمايد، و نه براي امامتي كه بندگان خود را به اقتداي به او ملزم سازد و نه اطاعتي كه بر او فرض فرمايد، بلكه چون در علم خداوند تبارك و تعالي گذشته بود

كه عمر قائم(ع) در دوران غيبت طولاني خواهد شد تا آنجا كه بندگان او باور نكنند و آن عمر طولاني را انكار نمايند، خداوند عمر بندة صالح (خضر) را بدون سبب طولاني ساخت مگر به علت استدلال به وسيلة آن بر عمر قائم(ع) و تا اينكه دليل و برهان معاندين را قطع نمايد كه مردم را برخداوند حجتي نباشد.17

امام رضا(ع) نيز فرمودند:

خضر(ع) از آب حيات آشاميده پس او زنده است و نمي ميرد تا در صور دميده شود و البته او نزد ما مي آيد و بر ما سلام مي كند، صدايش شنيده مي شود ولي خودش ديده نمي گردد، و او هرجا كه نامش در ميان آيد حاضر مي شود، پس هركه از شما او را ياد كرد بر او سلام كند، او هر سال در مراسم حج حاضر است، تمام مناسك را انجام مي دهد و در عرفه توقف مي كند، و بر دعاي مؤمين آمين مي گويد: و خداوند وحشت قائم ما را در هنگام غيبتش به او به اُنس مبدل مي سازد، و تنهاييش را به وسيلة او برطرف مي نمايد.18

نام خضر(ع) «بليا» است و برخي اسم هاي ديگر را گفته اند، علت اينكه «خضر» ناميده شده اين است كه بر چوب خشكي نمي نشست مگر اينكه سبز مي شد و نيز گفته شده كه هرگاه نماز بگذارد اطرافش سبز مي شود،19 و گفته اند براي اينكه او در سرزمين سفيدي بود كه به يك باره تكان خورد و سبز شد.

در نجم الثاقب روايت شده كه حضرت قائم(ع) به هر سرزميني كه بگذرند، سبز و پرگياه مي شود و آب از آنجا مي جوشد، و چون از آنجا بروند آب فرو مي رود و زمين به حال خود برمي گردد.

خضر(ع)، خداوند متعال به

او قدرت و نيرويي عنايت فرموده كه به هر شكلي كه بخواهد، درمي آيد؛ چنان كه امام صادق(ع) فرموده اند.29

حضرت قائم(ع) را نيز خداوند همين قدرت را عنايت فرموده، روايات و حكاياتي كه بر اين معني دلالت مي كند، بسيار است.

حضرت خضر(ع) مأمور به علم باطن بود، چنان كه به موسي(ع) گفت:

إنّك لن تستطيع معي صبراً و كيف تصبر علي مالم تحط به خبراً.21

قائم(ع) نيز مأمور به علم باطن است.

خضر(ع) وجه كارهايش آشكار نشد مگر بعداز آنكه خود فاش كرد.

حضرت قائم(ع) نيز وجه غيبتش آن طور كه بايد مكشوف نمي شود مگر بعداز ظهور.

خضر(ع) هرسال در مراسم حج شركت مي كند و تمام مناسك را انجام مي دهد.

حضرت قائم(ع) نيز هرسال در مراسم حج شركت نموده و مناسك را به جاي مي آورند. كه روايات مختلفي از معصومين(ع) بر اين امر تصريح دارد.

پي نوشت:

?برگرفته از: مكيال المكارم در فوايد دعا براي قائم(ع).

1. علامه مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج53، ص9.

2. شيخ صدوق، محمد بن علي بن حسين بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص 345.

3. سورة هود(11)، اية 71 و 72.

4. راوندي، خرائج و جرائح، ص 72.

5. سورة هود(11)، آية 81.

6. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 431.

7. سورة يوسف (12)، آية 84.

8. علامه مجلسي، همان، ج 101، ص 320.

9. سورة يوسف (12)، آية 87.

10. همان، آية 88.

11. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 329.

12. علامه مجلسي، همان، ج 52، ص 280.

13. سورة يوسف(12)، آية 33.

14. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 329.

15. همان، ج 1، ص 327.

16. علامه مجلسي، همان، ج 47، ص 138.

17. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 357.

18. همان، ج 2، ص 390.

19. همان، ج 2، ص 391.

20. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير،

404.

21. سورة كهف (18)، آية 67.

بررسي تأثير لابي صهيونيستي درانتخابات آمريكا

محسن محمدصالح / ترجمه: قبس زعفراني تقريباً بر سر قدرت لابي يهودي صهيونيستي در ايالات متحده و قدرتش در تأثيرگذاري بر ساخت ثبات و امنيت و اتخاذ تصميمات ميان محققان و پژوهشگران اتفاق نظر وجود دارد، با اينكه تحقيقاتي نيز وجود دارد كه اين زمينه گزافه گويي هاي بسيار نيز كرده اند. به هر روي تخمين زده مي شود، يهوديان در آمريكا حدود 5/5 تا 5/8 ميليون نفر باشند. به عبارت ديگر 2درصد از جمعيت ايالات متحده را يهوديان تشكيل مي دهند و اكثر آنها در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 به ايالات متحده مهاجرت كرده و از يهوديان اشكنازي اروپايي هستند. يهود خود به گروه هاي لاييك، اصلاح طلب، محافظه كار و اصولگرا تقسيم مي شوند كه در مورد بسياري از مسائل و قضاياي داخلي آمريكا ديدگاه هاي متفاوتي با يكديگر دارند. همچنين از ميانگين بالاي حل و جذب در جامعة آمريكا برخوردار مي باشند و پديدة ازدواج مختلط با غيريهود در ميان ايشان به سرعت در حال گسترش است؛ به گونه اي كه بيش از 50 درصد ازدواج هاي يهوديان را ازدواج هاي مختلط تشكيل مي دهد. به علاوه، ارزش هايي چون منفعت و سودجويي و لذت طلبي و افزايش تعداد همجنس بازان در ميان ايشان به شدت در ميان ايشان ديده مي شود، با اين حال مهم ترين لابي تأثيرگذار بر سياست آمريكا و در انتخابات رياست جمهوري هستند.

كارشناسان و صاحب نظران به خوبي مي دانند، وقتي سخن از اسراييل و سياست آمريكا در خاورميانه پيش مي آيد، اكثر گروه هاي يهودي اختلافات خويش را فراموش مي كنند و در قبال ايندو موضوع با يكديگر متحد مي شوند.

قدرت يهوديان آمريكا از آنجا نشأت مي گيرد كه توانستند، صاحب درجات بالاي

تأثيرگذاري شوند كه چندين برابر جمعيت ايشان است. مي توان چگونگي تحقق و به دست آمدن اين موفقيت را در موارد ذيل خلاصه كرد: الف) يهود ثروتمندترين اقليت جهان

يهود از جمله ثروتمندترين اقليت هاي جهان هستند، با اين حال فقط بر 10 تا 13درصد اقتصاد آمريكا حاكم هستند و نفوذ آنها به ويژه در صنايع سبك و مواد مصرفي متمركز است. به همين دليل قدرت آنها در اقتصاد نهفته نيست، بلكه در سياست و تبليغات سرمايه گذاري شده است. آنها تأمين كنندة بزرگ ترين حملات انتخابات رياست جمهوري آمريكا به شمار مي آيند. به گونه اي كه 60 درصد هزينه هاي اين انتخابات را به ويژه در حزب دمكرات تأمين مي كنند و اين قدرتي مساوي 30 برابر جمعيت ايشان است و از آنجا كه حملات انتخابات رياست جمهوري آمريكا بسيار سنگين و هزينه بردار است (صدها ميليون دلار) به همين دليل هر كانديدايي كه خواهان بدست آوردن حمايت ايشان باشد، بايد بتواند رضايت آنها را نيز جلب نمايد. اين موضوع بر كانديداهاي مجلس سنا و نمايندگان نيز منطبق است، اگرچه هزينة كمتري را در بردارد.

به عنوان مثال در حزب دمكرات، بيش از 60 درصد از اموالي كه «كارتر» و «كلينتون» براي حملات و تبليغات رياست جمهوريشان صرف نمودند، از آن يهود بود، همچنين از 125 عضو مجلس ملي مالي حزب دمكرات در زمان رياست جمهوري كارتر (81 _1977) 70 تن يهودي بودند و بيش از 60 درصد اموالي كه«نيكسون» (از حزب جمهوري خواه) خرج تبليغات انتخاباتي خويش نمود تا در سال 1972 برنده انتخابات باشد را يهوديان پرداخت كرده بودند.

تنها طي مراسمي كه بازيگر معروف يهودي «باربارا استراسيند» در نيمة سپتامبر 1996 برگزار نمود، موفق شد،

5/3 ميليون دلار براي تبليغات انتخاباتي كلينتون جمع آوري كند. در اين جشن 700 نفر شركت كرده بودند كه به اين ترتيب سهم هريك 500 تا 12 هزار دلار تخمين زده مي شود. ب) يهود قدرت انتخاباتي سازمان يافته

يهود از شيوة رأي دادن در انتخابات آمريكا استفاده مي كنند تا قدرت و تأثير انتخاباتي خويش را افزايش دهند و از آنجا كه سطوح سواد و تحصيل در ميان آنان بالاست، بنابراين ميزان مشاركت در انتخابات آنها نيز بالاست و به 92 درصد مي رسد، در حالي كه ميان عامة آمريكايي ها 52 درصد است و اين نسبت، ميانگين انتخاباتيشان را دو چندان مي كند.

يهود بيش از هر اقليت ديگري در شهرها تمركز يافته اند، به گونه اي كه اين عامل باعث افزايش قدرت انتخاباتي آنان مي شود. به عنوان مثال آنها 16 درصد جمعيت شهر نيويورك و 31 درصد كل جمعيت سفيدپوست آمريكا را تشكيل مي دهند.

در سيستم انتخابات رياست جمهوري آمريكا هركس در ايالت خود به پيروزي برسد، حتي اگر اين نسبت پايين باشد، برتمام آراي انتخاباتي ايالت دست مي يابد. چون هر ايالت داراي كرسي هايي است كه با توجه به جمعيت آن ايالت تعداد آن در مجلس مشخص و تعيين مي شود. در اين ميان يهوديان در ايالت هايي تمركز يافته اند كه پر جمعيت تر و مهم تر است؛ مثل نيويورك، فلوريدا و كاليفورنيا و كافي است آنها به كانديداي خويش رأي دهند يا تضمين كنندة پيروزي كانديداي خاصي در انتخابات ايالتي باشند تا وي تمام كرسي هاي ايالت را از آن خويش نمايد. به همين دليل آراي يهود براي هر كانديدايي حساس و مهم مي شود.

در بُعد عملي اكثر يهود (70 درصد) آراي خويش را به صندوق هاي حزب دمكرات مي ريزند، چون بيش

از حزب جمهوري خواه به منافع اقليت ها اهميت مي دهد. با اين حال يهود در هر دو حزب جمهوري خواه و دمكرات از طريق عضويت فعال و كمك مالي به آنها و شبكة گستردة ارتباطي كه با دواير نفوذ و فشار دارند، داراي نفوذ و تأثيرند.

در نبرد كانديداها براي تضمين پيروزي كانديداي حزبشان از همان ابتدا عمليات تصفيه و رد شدن از «فيلتر» براي هر كانديدا درون هر حزب صورت مي گيرد. به گونه اي كه كسي در اولويت قرار مي گيرد كه هنگام رد شدن از اين فيلترها به يهوديان آمريكا تعهدات بهتر و بيشتري را دهد و منافع صهيونيست هاي اسراييلي را بيش از پيش مورد توجه قرار دهد. در آن زمان ديگر براي يهود چندان اهميت ندارد كه كدام كانديدا در انتخابات پيروز شود يا به رياست جمهوري دست يابد. چون تمام آنها از ابتدا از «فيلتر» رد شده اند. ج) توان يهود در سازماندهي و شكل گيري

يهوديان آمريكا از قدرت بسيار بالايي در سازمان دهي و شكل گيري گروه هاي فشار برخوردار هستند. به طور كلي يهود در سازمان ها و هيئت هاي فعال و مؤسسات مختلفي سازمان يافته اند و با هم جهت خدمت به مسائل بزرگ و مهم همكاري مي كنند. به ويژه در مسائل مربوط به حمايت از رژيم صهيونيسيتي، اين عمل از طريق بهره گيري از وسايل ارتباطي و فشار و قانع سازي و نفوذ و جذب كامل ذهنيت آمريكايي صورت مي گيرد. يكي از دانشمندان مهم علوم جامعه شناسي مي گويد: «محال است يهودي باشي و به يك جمعيت يهودي منتسب نبوده و يا در آن عضويت نداشته باشي».

از جمله مهم ترين گروه هاي فشار يهودي «كميسيون امور عمومي آمريكا _ اسراييل» (ايپاك AIPAC) است كه در سال 1954

تاسيس شد و حدود 4500 تن از شخصيت هاي بزرگ يهودي جامعة آمريكا را در بردارد. غير از آن بيش از 50 هزار نفر عضو دارد كه سالانه و به طور منظم مبالغي را به عنوان كمك پرداخت مي كنند و تخمين زده مي شود، ميانگين اين كمك ها براي هر فرد سالانه بين 25 تا 5000 دلار باشد.

اين سازمان هفته نامة «نيرايست ريپورتس» (Reports Near East) يا گزارشات خاور دور را منتشر مي كند كه داراي ضميمه اي با عنوان «حقايق و دروغ ها» نيز مي باشد و در آن به پيگيري مختصر جنگ اعراب و اسرائيل مي پردازد و اكثراً منبع اصلي اطلاعاتي اعضاي كنگرة آمريكا را تشكيل مي دهد. كميسيون هزينة ارسال 400 نسخه رايگان هفته نامه را به اعضاي كنگره و مسئولان بلندپاية كشوري و فرستادگان كشورها به ايالات متحده، برعهده مي گيرد و داراي ساختار سازماني بسيار فعال و قدرتمندي است. مشاركت مسئولان بلندپاية آمريكايي و دولتمردان و رهبران احزاب در گردهمايي سالانة ايپاك به امري معمول و پيش پا افتاده تبديل شده است، به گونه اي كه سعي مي كنند، در ديدار با اعضاي اين كميسيون و دريافت حمايت و تأييد از اسراييل و جلب حمايت اين لابي يهودي بر يكديگر پيشي بگيرند.

غير از سازمان هاي مذهبي و فرهنگي و اجتماعي و ساير سازمان هاي مردمي، حدود 350 سازمان در آمريكا فعاليت مي كند كه با جنبش صهيونيسم در ارتباط بوده يا حامي و پشتيبان آن مي باشند. از ميان اين سازمان ها حدود 67 سازمان صهيونيستي سياسي وجود دارد كه عملاً و مستقيماً براي منافع رژيم صهيونيستي فعاليت مي كنند. د) حضور اطلاعاتي _ تبليغاتي و علمي قدرتمند

لابي يهودي _ صهيونيستي حضور اطلاعاتي و تبليغاتي بسيار قدرتمندي بر بسياري از

دستگاه هاي اطلاعاتي و تبليغاتي آمريكا دارد. اين حضور يا به صورت تملك يا اداري يا نفوذ بسيار بالا در آنهاست. اين موضوع عملاً در سه شبكة تلويزيوني «اي،بي،سي» (ABC) ، «ان،بي،سي» (NBC) و «سي،بي،سي» (CBC) و مهم ترين شبكه هاي سينمايي آمريكا مانند: «فوكس»، «پارامونت» و «يونيورسال» قابل ملاحظه است.

بجز آن، در ايالات متحده حدود 750 روزنامه و 670 هفته نامه چاپ مي شود كه لابي يهودي صهيونيستي در مهم ترين آنها نفوذ و يا تملك آنها را در دست دارد. از جمله اين روزنامه ها مي توان به «وال استريت ژورنال»، «ديلي نيوز»، «نيويورك تايمز» و «واشنگتن پست» اشاره كرد. افزون بر اينكه در دو هفته نامة مهم و معتبر آمريكا و جهان يعني «تايم» و «نيوزويك» نيز نفوذ دارند.

بي شك اين دستگاه هاي تبليغاتي و اطلاعاتي نفوذ بسياري به ويژه در سيستم هاي حكومتي ليبرالي و دمكراتيك غرب دارند و از آزادي هاي بسيار موجود براي توجيه افكار عمومي و ادامة فشار و رسواسازي و انتشار فضاحت هاي كساني كه منافعشان را برآورده نمي كنند، استفاده مي كنند و داراي تأثيري بسزا و وحشتناك بر دولتمردان و سياست مداراني هستند كه هميشه خواهان جلب رضايت آنان مي باشند.

غير از اين، يهود حضور علمي و فرهنگي گسترده اي دارند كه بسيار بيشتر از جمعيت ايشان است. عامة يهوديان آمريكا داراي تحصيلات دانشگاهي مي باشند و در تحقيقي كه پرفسور «روبن اشتاين» انجام داد، مشخص گرديد، از ميان هر 500 رييس و مدير آمريكايي 75 نفر آنها يهودي هستند و بالاترين ميزان اين ميانگين در ميان مديران و رؤساي مراكز و سازمان هاي تبليغاتي و اطلاعاتي مشاهده مي شود. به گونه اي كه حضور يهود در رده هاي بالاي اين سازمان ها به 8/25 درصد مي رسد.

افزون بر اينكه از

ميان 172 تن از چهره هاي بارز فرهنگي جامعة آمريكا 77 تن يهودي هستند، (45 درصد) اين سنت در ميان انديشمندان علوم اجتماعي بيشتر بوده و به 56 درصد و در ميان دانشمندان علوم انساني به 61 درصد مي رسد و تمام اين چهره ها حضوري فعال در توجيه فرهنگ و افكار عمومي و شيوه هاي تدريس و آموزش دارند. ه_ ) اتحاد مسيحيت صهيونيستي

يهود از وجود 70 درصد از مسيحيان آمريكايي كه بر آيين پروتستان بوده، و به عهد قديم يا تورات ايمان دارند و بسياري از آنها از تأسيس رژيم صهيونيستي مطابق پيشينه هاي مذهبي جمايت نموده، و اكثراً با ظهور مسيح و وقوع نبرد آرمگدون و آغاز هزارة خوشبختي مرتبط اند، استفاده مي كنند و تخمين زده مي شود، جمعيت آنها به بيش از ده ها ميليون نفر برسد.

قدرت راست مسيحي و «صهيونيسم غيريهودي» در ميدان و عرصة سياست و آمريكا در سال هاي اخير به شدت افزايش پيدا كرده است؛ و پيروان آن حمايت از اسراييل را فريضه اي مذهبي و اخلاقي براي خويش تلقي مي كنند كه بهاي آن هر قدر هم سنگين باشد، بايد پرداخت شود. از جمله چهره هاي بارز اين جريان مي توان به كشيش «پت رابرتسون» اشاره كرد كه چندين سازمان تبليغاتي تلويزيوني و راديويي را در اختيار دارد و از تمام آنها براي تبليغات صهيونيستي استفاده مي كند. وي از جمله مهم ترين رهبران گروه هاي فشار به سود اسراييل است. غير از آن مي توان از كشيش «جري فالول»، «فرانكلين گراهام» و پدرش «بيلي گراهام» نيز ياد كرد. بيلي گراهام كشيش رؤساي جمهور آمريكا از زمان ريچارد نيكسون در دهة شصت تا زمان رياست جمهوري بيل كلينتون بوده است. امّا فرانكلين پسر

او، وظيفة پدرش را در قبال رييس جمهور كنوني آمريكا «جورج بوش» ادا مي نمايد.

پت رابرتسون سازمان «اتحاد مسيحي» را تأسيس كرد و توانست از طريق اين سازمان موفقيت ها و پيروزي هاي گسترده اي را درون حزب جمهوري خواه آمريكا محقق نمايد. او و پيروانش در نيمة دهة 90 در 17 ايالت به پيروزي رسيدند و در 24 ايالت ديگر بر انتخابات ويژة اين حزب تأثير به سزايي گذاشتند.

از جهت ديگر، به قدرت رسيدن راست مسيحي با به قدرت رسيدن محافظه كاران نوين درون حزب جمهوري خواه از اواخر دهة 80 همراه گرديد و هر دو طرف در ساخت و شكل دهي مواضع و ديدگاه هايشان برپايه هاي ايدئولوژيك و ميل به رودررويي و عدم سازش و مدارا و نگاه سياه و سفيد به امور و به شمار آوردن خويش (آمريكا و اسراييل) به عنوان «نيروهاي خير» در جهان اتفاق نظر دارند، كه مي بايست به رويارويي با «محور شر» بروند كه قبلاً در اتحاد شوروي سابق نمود پيدا مي كرد، در حالي كه امروزه در «تروريسم» جهان اسلام قابل ملاحظه است.

رهبران محافظه كاران نوين موفق شدند، جايگاه هاي مهمي را در ساخت و شكل دهي سياست آمريكا به دست آورند. افرادي چون «پل ولفوويتز» و «ريچاردپرل» و «جان بولتون» از جمله اين افراد هستند. دولت آمريكا به رهبري بوش نيز آرا و نظرات دو جريان محافظه كاران نوين و راست مذهبي را با جان و دل مي پذيرد.

بي شك با حضور اين دو جريان ديگر لابي يهودي صهيونيستي نياز چنداني به توجيه جهت تحقق اهداف و برنامه هايش ندارد، چون مواضع و ديدگاه هاي خود را با اين دو جريان هماهنگ مي سازد، به ويژه اگر اين مواضع و ديدگاه ها در ارتباط با اسراييل و يا

سياست آمريكا و خاورميانه باشد.

اين نشان مي دهد كه چرا دولت جمهوري خواه بوش بر حمايت از اسراييل تاكيد مي كند، با اينكه بوش در انتخابات رياست جمهوري آمريكا در سال 2000 فقط بر 20 درصد آراي يهوديان آمريكا دست يافته، در حالي كه آلگور بر 80 درصد آراي آنان دست پيدا كرده بود.

مهدي موعود(ع) نيازي جاري در سرشت انساني

عزيزالله حيدري اشاره:

اين صفحه، اختصاص به ارائة مطالبي دارد كه از سوي خوانندگان عزيز موعود، ارسال شده است. هرچند، حجم اين مطالب، و مختصر بودن مجال، امكان درج كامل آنرا از ما سلب نموده، اما بنا داريم تا از اين شماره، ضمن تقدير از بزرگواراني كه مجله را مورد لطف قرار مي دهند، بخش هايي از مطالب آنان را به جملة موعوديان، تقديم كنيم.

به همين مناسبت، توجه شما را به قسمت هايي از مقالة آقاي عزيزالله حيدري جلب مي كنيم. تصوير نياز به امام زمان(ع) در تمدن موجود

روژه دوپاسكيه تازه مسلمان فرانسوي مي گويد:

شناسايي اسلام از آدمي زاده اي كه مخاطب اوست دقيق و عميق است و براساس اين شناسايي است كه مقام و موقع وي را در پهنة آفرينش و پيشگاه خداوند عالم تعيين مي نمايد.

در هيچ تمدني همانند تمدن جديد اين گونه كامل و نظام وار از اين نكته كه «دنيا براي چيست؟» غفلت نشده است.

ما از كجا آمده ايم، آمدنمان بهر چه بوده است به كجا مي رويم و چرا بايد رفت... در تمدن جديد انسان، به سان آدمكي كوك شده به حركت درآمده و بند از بند گسسته است. طرفه آن كه خود انسان ماشين اين آدمك را كوك كرده، اما از مهار كردن جنبش نابسامان و حركت شتاب گيرش ناتوان مانده است.

در روزگار ما تار و پود مفهوم انسان، از هم گسسته است.

مكتب تطورگرايي، از آدمي ميموني والا تبار و پيشرفته ساخته، آنگاه فلسفة پوچي و عبث گرايي گام به ميدان نهاده است. تا باقيماندة هم سازي آدمي را از وي بگيرد و اين چنين شده است.1

اما دربارة جهان و شناخت آن نيز وضع نابساماني در انديشة انسان غربي، موجود است. دوپاسكيه در اين باره، نيز مي گويد:

جهان در نظر انسان عصر جديد تنها در ساحت واقعيت خارجي خلاصه مي شود و اين ساحت را فضا و زمان تعريف و تحديد مي كنند. در اين نظرگاه جهان آفرينش، انباني از پديده هاست كه فقط تجربه و آزمايش مؤسس براساس ضوابط و معيارهاي كمي مي توانند موجب دريافت معتبر آنها گردند. بدين ترتيب انديشه فلسفي و علمي تدريجاً كلية دخالت هاي مربوط به اصول متعاليه را نفي مي كند و اين امر را مي پذيرد كه عالم را تصادف اداره مي كند. چنين مفهومي از جهان، شيوة رفتار آدمي زادة عصر ما را در طبيعت نيز معين مي سازد. بر اين اساس مردم عصر جديد، به طبيعت به سان امري مي نگرند كه مي توان آنرا به ميل خود در اختيار گرفت و به ياري آن نيازها و جاه طلبي ها و هوي و هوس هاي خود را برآورده ساخت.2

چنين است كه بحران اكولوژيك و انساني شكل مي گيرد.

به هرحال تمدني كه خود را انسان گرا مي نمايد، نظامي است كه آدمي را تحقير مي كند و مي فريبد و سرانجام نابود مي سازد، و چنين است كه نياز به الگوي منجي پررنگ تر مي گردد و انسان الحادي نيز به ايمان و الگوي رفتاري (امام) باز مي گردد.

علامه طباطبايي(ره) دربارة آيندة جهان اين چنين مي نويسد:

بشر از روزي كه در بسيط زمين سكني گزيده، پيوسته در آرزوي يك زندگي اجتماعي مقرون به سعادت (به تمام معني) مي باشد و

به اميد رسيدن چنين روزي قدم برمي دارد، و اگر اين خواسته تحقق خارجي نداشت، هرگز چنين آرزو و اميدي در نهاد وي نقش نمي بست. چنانكه اگر غذايي نبود گرسنگي نبود و اگر آبي نبود، تشنگي تحقق نمي يافت. از اين رو به حكم ضرورت، آيندة جهان، روزي را در برخواهد داشت كه در آن روز جامعة بشري پر از عدل و داد شده و مردم با صلح و صفا زندگي نمايند، و افراد انساني غرق فضيلت و كمال شوند، و البته استقرار چنين وضعي به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اي منجي جهان بشري و به لسان روايات «مهدي(ع)» خواهد بود. بحث در ظهور حضرت مهدي(ع) از نظر خصوصي علاوه بر آنچه گذشت، احاديث بي شماري دارد كه از طريق عامه و خاصه (6000 حديث) از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه(ع) دربارة ظهور مهدي(ع) و اينكه از نسل پيغمبر مي باشد و با ظهور خود جامعة بشري را به كمال واقعي خواهد رسانيد و حيات معنوي خواهد بخشيد، نقل شده است.3 تصوير نياز به امام زمان(ع) در متون ديني

از آنجا كه اين نياز در مرزهاي فردي و جغرافيايي و نژادي محدود نمي شود و در فطرت و سرشت و همان ساختار آدمي ريشه دارد، به تمثيل شگفت و مناسب تري از نياز به آب نمي توان روي آورد و چنين است كه در تفسير آية:

قل أرأيتم إن أصبح ماءكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معينٍ.4

[بگو، اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسي شما را آب روان خواهد داد؟]

آب گوارا، به قائم آل محمد(ص) و ولايت علي(ع) تفسير شده است. به همين دليل امام زمان(ع) آرمان همگاني هر دل باورمند است.

چنانكه در دعاي ندبه مي خوانيم:

بنفسي أنت من نازحٍ مانزح عنّا، بنفسي أنت أمنيّة شائقٍ تيمني ّمن مؤمنٍ و مؤمنةٍ ذكرا فحنّا.

جانم به فداي آن دور از وطني كه از ما به دور نيست. جانم به فداي كسي كه آرمان و آرزو و تمناي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمن است (آنكه) يادش كنند و در فراقش بنالند.

آري، او همان آب گوارا و سرشاريست كه دست با تدبير خالق هستي سرشت آدمي را به نياز او مزيّن نموده و به همين دليل به او مي گوييم: «كي به سرچشمة سيراب كننده ات در آييم و سيراب شويم، كجا از آب فيض گوارايت سود بريم؟ كه تشنگي امتداد يافته و به درازا كشيد.»5 هوشمندي شيعه در انتخاب و اعتقاد به امام موعود(ع)

شيعه با انتخاب امام كه نه مافوق انسان بلكه انسان مافوق است،6 و منصور به نصرت الهي است،7 و در عين حال همان رهبري مورد نياز _ كه از جنس خود بشر است _ با همان غرائز، عواطف و احساسات، نيازها، علاقه ها كه دردها را لمس مي كند و بهترين طريق درمان را با تعليماتش مي دهد،8 بهترين الگو و اسوه را برگزيده است. حكومتي مطلوب و شامل، براساس گسترش تعقل و انضباط باطني انسان.

به اين دو روايت بنگريد:

وضع الله يده علي رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أخلاقهم (أحلامهم).

از بركات موعود(ع) در جامعة عصر ظهور آن است كه دست با بركت و پرمهرش را بر سرهاي بندگان گذاشته، عقول را متمركز ساخته و در نتيجه اخلاق و انضباط باطني به كمال مي رسد.9

و اين نبوغ فكر و رشد روحي به گسترش حاكميتي جامع و مقبول مي انجامد.

پيامبر اكرم(ص)

مي فرمايند:

خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند كه اول آنان علي و آخرينشان مهدي مي باشد. وي (مهدي) زمين را با نور خدايي روشن نموده و حاكميت او در تمام كرة زمين در شرق و غرب گسترش خواهد يافت.10

اين است، آن آب گوارا براي لب هاي تشنه و بغض هاي در گلو شكسته. در تفسير ماء معين (آب گوارا) تأويلي ديگر نيز آمده است. امام باقر(ع) فرمودند:

اين آيه دربارة امامي كه قيام به عدل الهي مي كند نازل شده و مي گويد: اگر امام شما پنهان گردد و نمي دانيد كجاست؟ چه كسي براي شما امامي مي فرستد كه اخبار آسمان ها و زمين و حلال و حرام خدا را براي شما شرح دهد.

سپس فرمود:

به خدا سوگند تأويل اين آيه نيامده و سرانجام خواهد آمد.11

آري، در عصر تشتت آراء و عقول كه به نام عقل و عقلا نيت، انسان و انسانيت قرباني مي شود، و از هويت خويش تهي مي گردد، كار آن گرامي، تمركز عقل آدمي و جهت يابي آن به قلة رشد و عصر اخلاق و آرامش روح خواهد بود. زيرا ابزار آن يعني تفكر سترگ اسلام و هيمنة حضور مسلط و قادر آنرا داراست. چنانكه آقاي روژه دو ياسكينه با ژرف بيني و هدايت الهي دريافته است:

«اسلام، دين حقيقت است و معناي وضع بشري را به انسان باز مي گرداند. اين وضع فقط در ارتباط با مطلق تبيين مي شود و ناسخ پوچي و بيهودگي نيست. انگارانة دنياي جديد است. اسلام، آدمي را با خويشتن خود و با خلقت آشتي مي دهد و بنابراين مؤثرترين داروي عصر ماست.12

مهدي موعود(ع) احياگر و گسترش دهندة اسلام بر پهنة زمين و بازگردانندة همة بشريت به سوي قرآن و سنت

است.13 پي نوشت ها:

1. دوپاسكيه، روژه، اسلام و بحران عصر ما، ترجمة حسن حبيبي، صص 18_17.

2. همان، ص 37.

3. همتي، محسن، امام زمان(ع) و ايرانيان، ص 10.

4. سورة ملك(67)، آية 30.

5. محدث قمي، مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.

6. تعبيري از دكتر علي شريعتي در كتاب امت و امامت.

7. محدث قمي، همان، زيارت عاشوراء.

8. جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 13، ص 362.

9. الكيني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 5، ص 25.

10. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر، صص 296_292؛ نيز ر.ك: ينابيع الموّدة، ص 447.

11. همان.

12. جمعي از نويسندگان، همان، ج 24، به نقل از تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 387.

13. دوپاسكيه، روژه، همان، ص 31.

آيا همة نشانه هاي ظهور اتفاق مي افتند؟

يكي از انبياي قوم بني اسراييل، در شب اول ازدواج يك عروس و داماد، به پيروان خود گفت: فردا جنازة اين دو را از خانه بيرون خواهند آورد. صبح فردا مردم در نهايت ناباوري ديدند كه آنها نمرده اند. از آن پيامبر توضيح خواستند و او هم از خداوند توضيح خواست. به او خطاب شد؛ مرگ آنها معلق بود، نه حتمي، و چون همان شب صدقه دادند، مرگشان به تأخير افتاد. به مريدانت بگو اگر مي خواهند مطمئن شوند، كه قرار بوده اينها كشته شوند، بروند زير رختخواب آنها، ماري را كه قرار بوده قاتلشان باشد، ببينند. اين همان بداء در مورد خداوند است كه خداوند يك طرف قضيه را براي ما بيان كرده و طرف ديگر را نگفته تا جايگاه آن معلوم شود. سخنراني حجةالسلام و المسلمين سيدابوالحسن مهدوي موضوع صحبت، بحث نشانه هاي ظهور است كه لازم است قبل از پرداختن به آن كمي دربارة موضوع «بداء» سخن بگوييم. مسئلة بداء و علم خداوند

مسئلة

بداء از جمله مسايل بسيار مهمي است كه در سه علم فلسفه، كلام و اصول فقه به طور مفصل، دربارة آن صحبت شده است؛ ولي از آنجا كه در زمرة مسايل اعتقادي هم هست، صرفاً به همان اندازه كه به عنوان يك عقيده مي طلبد از آن مطلع باشيم، آن را با هم مرور مي كنيم.

كلمه بداء هم دربارة انسان ها به كار مي رود، و هم خداوند متعال، كه دو معناي كاملاً متفاوت از همديگر دارند. وقتي اين كلمه را براي انسان ها به كار مي بريم، منظور ما همان تغيير اراده است. مثل اينكه ما تصميم جدي براي مسافرت داشته باشيم، و اندكي پيش از مسافرت بفهميم اين سفر خطر دارد، و رفتن به آن به صلاح نيست، و از رفتن پشيمان بشويم. در اين حالت مي گوييم كه براي ما بداء حاصل شد؛ زيرا از باطن قضايا خبر نداشتيم و الا از همان اول چنين تصميمي نمي گرفتيم. چنين معنايي هيچ گاه دربارة خداوند متعال مصداق پيدا نمي كند، چون نمي توانيم بگوييم، نعوذبالله، خدا نمي دانست كار ضرر دارد و بعداً فهميد، و تصميمش عوض شد.

بدائي كه در مورد خداوند متعال استفاده مي شود همان «اظهار پس از خفا»ست كه با مثالي آن را براي شما توضيح مي دهم.

يكي از انبياي قوم بني اسراييل، در شب اول ازدواج يك عروس و داماد، به پيروان خود گفت: فردا جنازة اين دو را از خانه بيرون خواهند آورد. صبح فردا مردم در نهايت ناباوري ديدند كه آنها نمرده اند. از آن پيامبر توضيح خواستند و او هم از خداوند توضيح خواست. به او خطاب شد؛ مرگ آنها معلق بود، نه حتمي، و چون همان شب صدقه دادند، مرگشان به تأخير

افتاد. به مريدانت بگو اگر مي خواهند مطمئن شوند، كه قرار بوده اينها كشته شوند، بروند زير رختخواب آنها، ماري را كه قرار بوده قاتلشان باشد، ببينند. اين همان بداء در مورد خداوند است كه خداوند يك طرف قضيه را براي ما بيان كرده و طرف ديگر را نگفته تا جايگاه آن معلوم شود.

خداوند از ابتدا مي دانست اين دو جوان قرار نيست امشب بميرند و تقديرشان را با صدقه دادن عوض خواهند كرد، ليكن فقط نيمة اول مطلب بيان مي شود، تا مردم قدر و ارزش صدقه دادن را در ادامة جريان بفهمند. اين را هم بگويم كه صدقه دادن برطرف كردن نياز فقرا و خيريه ها نيست، بلكه در واقع، ما نيازهايي از قبيل دفع بلا را از خود دفع مي كنيم، و اگر چنين راه هايي براي برطرف كردن اين نياز نداشتيم، خود ما دچار مشكل مي شديم؛ نه فقرا و مستمندان.

جريان تغيير قبله هم، از اين دست بود و خداوند متعال، از ابتدا مي دانستند كه قبلة جاويد مسلمانان، كعبه است، نه بيت المقدس؛ ولي چند سالي فقط لازم بود تا مسلمانان قدر و ارزش آن را بفهمند.

آيه اي را كه در ابتداي بحث خواندم، در همين رابطه است؛ آية شريفه مي فرمايد:

يمحوالله ما يشاء ويثبت وعنده أمّ الكتاب.1

خدا، هرچه را بخواهد، محو يا اثبات مي كند و امّ الكتاب2، نزد اوست.

يعني، خداوند آنچه را بخواهد، محو مي كند، و يا آنچه را وجود نداشته، اثبات كرده و به وجود مي آورد. بيت المقدس را كه قبله بود، از قبله بودن مي اندازد و كعبه را كه تا اين زمان قبله نبود، قبله مي كند. بعد هم در ادامه اش مي فرمايد: «ام الكتاب» نزد خداست؛

يعني خدا، همه چيز را از اول مي داند، ولي چون مصلحت نيست همه اش را بيان نمي كند. نشانه هاي ظهور

معمولاً نشانه هاي ظهور را به دو دستة حتمي و غيرحتمي تقسيم بندي مي كنند ولي يك دسته بندي ديگر هم هست، كه آن را در سه قالب «وعده»، «وعيد» و «حوادث» و وقايع مي گنجاند؛ و وعيد در عربي به معناي «تهديد» است، هر چند كه ما در فارسي آن را به معني وعده و همراه آن به كار مي بريم.

در زيارت «آل ياسين» هم آمده است:

والوعد و الوعيد بهما حقّ.

و وعده و وعيد به آندو (بهشت و جهنم) حقيقت دارد.

كه وعد، به بهشت برمي گردد، و وعيد، به جهنم. نشانه هاي از جنس وعيد، مثل آنهايي است كه مثلاً گفته شده، قبل از ظهور، اكثر مردم و دوسوم جمعيت زمين مي ميرند. خداوند مي خواهد به اين وسيله يك پاك سازي بكند تا زحمت امام زمان(ع) كم شود. مرگ و مير آنها به سه شكل مرگ قرمز، مرگ سفيد و مرگ سياه، كه همان جنگ و بيماري هاي فراگير و قحطي و از اين دست مسايل است، خواهد بود. البته در اين روايت، پس از وعيدها و تهديدها، يك بشارت هم آمده است.

راوي مي پرسد، اگر بنا باشد از هر سه نفر، دو تا بميرند كه ديگر كسي روي زمين نمي ماند. حضرت به او چنين بشارت مي دهند كه:

آيا تو نمي خواهي جزو آنها باشي كه مي مانند.

كه اينجا منظور از تو، شخص او نبوده و تو ي نوعي را، كه همان شيعيان باشند، حضرت مدنظر داشته اند. و الا خود او، كه الان بيش از هزار سال است كه مرده.

به هر حال، اين دسته از علايم ظهور، حتميت ندارند و ممكن

است در آنها بداء حاصل شود، چون خداوند ارحم الراحمين است و لطف دارد؛ ممكن است بخواهد از اهل زمين به هر علتي كه خودش بهتر مي داند، عذاب را بردارد. به عبارت ديگر، ما اگر تا به حال گمان مي كرديم كه اين تهديدها محقق خواهند شد، ولي به واسطه اي مشمول رأفت و رحمت الهي مي شويم، و هيچ كدام از آنها اتفاق نمي افتند.

قسم دوم، علايم آنهاست كه جنبة وعدة مژده دارند؛ مثل نجات مستضعفان، و ظهور خود امام زمان(ع). اينها هم، به جهت رحمت رحماني و رحيمي خداوند، قطعاً اتفاق خواهند افتاد. در روايت هم حضرت روي اين آيه تأكيد كرده اند كه:

إنّ الله لايخلف الميعاد.3

خداوند از وعده اش، هرگز، تخطي نمي كند.

و اين تنها قسمي است كه بداء در آن رخ نخواهد داد. و بالاخره، قسم سوم، آن دسته از نشانه هايي است كه جنبة بيان حوادث و وقايع را دارد، بدون اينكه متن يا بطنش، بشارت يا تهديدي داشته باشد؛ مثلاً در عصر يا صبح روز بيست و سوم ماه رمضان فلان حادثه اتفاق مي افتد، يا ظهور در روز جمعه واقع مي شود؛ كه اينها هم، هيچ كدام حتمي نيست و ممكن است در آنها بداء رخ بدهد. حادثة ظهور، ناگهاني خواهد بود

آنچه را تاكنون گفتيم در يك روايت گنجانده شده است:

مثله كمثل السّاعة؛ لا يأتيكم إلّابغتةً.

مَثَل امام زمان(ع) مثل قيامت است كه ناگهاني مي آيند.

«بغتةً» يعني، ناگهاني و بي مقدمه. مثل زمان جنگ نيست كه براي آن آژير قرمز بزنند، تا افراد خودشان را آماده كنند. اينها را براي اين خدمتتان عرض كردم چون خبر دارم كساني هستند، به خصوص، در جلسات مذهبي ما، مرتب به دنبال

اين هستند كه ببينند چند تا از علايم ظهور اتفاق افتاده است. روايات را هم به طور موردي نگاه مي كنند، و نه جامع، كه مطالعه كنند روايات ديگر در كنار اينها چه مي گويند.

آنچه كه اهميت دارد، اين است كه همه سعي كنيم پاك باشيم. اين، وظيفة ماست. والا اينكه عده اي بگويند پنج تا از علايم ظهور اتفاق افتاده و سه تا نه؛ پس هنوز وقت داريم، حرف درستي نيست. براي چه وقت داريم؟ روايت كه اين را نگفته و برعكس دقيقاً همين را رد مي كند، و مي گويد؛ ممكن است در بقيه بداء رخ بدهد و به قول قرآن، هر چه را قرار بوده اتفاق بيفتد خداوند محوش مي كند و يا برخلاف آن مي گويد منتظر اينها نباشيد؛ چون مثل قيامت، كه به طور ناگهاني به سراغ شما مي آيد، و افراد غافلگير مي شوند، آقا هم همين طور ظاهر مي شوند. يعني اصلاً ممكن است حضرت در روزي غير از جمعه ظهور كنند. از همين رو، وظيفة ما اين است كه خودمان را بسازيم و هميشه آماده باشيم. وظيفة انسان منتظر، پاك بودن است

لذا اگر قرار است كسي استغفار و توبه كند، بسم الله در همين جلسه بكند. اگر مي خواهد اداي دين كند، از جلسه كه بيرون رفت، بلافاصله دينش را ادا كند. اتفاق نيفتادن برخي از نشانه هاي ظهور، دليل و توجيه براي تأخير هيچ كاري نيست؛ زيرا به هر حال، ممكن است در مورد آنها بداء رخ بدهد.

در احوالات حاجي اشرفي مازنداراني آمده است كه ايشان، هم مجتهد عالي مقامي بودند، و هم از نظر معنوي خيلي مقام بالايي داشتند. دكتري مي گويد، من به مازندران رفتم، به

اشتياق زيارت ايشان، چون تعريفشان را خيلي شنيده بودم و در آنجا، دو سه روزي كه با ايشان بودم، ايشان را فوق آنچه كه شنيده بودم، يافتم. اين خيلي مهم است. معمولاً افراد عكس اين هستند. يك مقدار كه با كسي رفت و آمد و سفر مي كنند، چيزهايي از آن شخص مي بينند كه از او دور مي شوند. خدا رحمت كند آيت الله شهيد مدني را، اين شخصيت معنوي، مي فرمودند: من به هر كس نزديك شدم، دور شدم، جز حضرت امام (ره) كه هر چه به ايشان نزديك شدم، نزديك تر شدم. اينهايي كه گوهرند، اينچنين هستند. وقتي انسان نزديك مي شود مي بيند يك چيزهايي دارد كه كساني كه دورند، اطلاعي ندارند؛ اگر بدانند هيچ فاصله اي از او نمي گيرند. اين دكتر هم همين طور بوده است. مي گويد، وقتي من دو سه روزي با حاجي از نزديك رفت و آمد كردم، ديدم عجب گوهري است. فوق آن چيزي است كه شنيده بودم. بعد از اين چند روز مي خواستم از مازندران بروم مشهد، زيارت كنم و باز بياييم خدمت ايشان. خدمتشان كه رفتم ايشان يك نامه اي به من دادند و گفتند وقتي رفتي زيارت، اين نامه را در ضريح بيانداز و جوابش را روزي كه مي خواهي برگردي، بگير و بياور. خيلي تعجب كردم، ايشان با اين اطمينان مي گويند جواب را بگير و بياور. بالاخره نامه را گرفتم، رفتم مشهد، آنجا نامه را در ضريح انداختم. روز آخر كه مي خواستم برگردم. در فكر بودم كه جواب آقا را چطور برگردم و بدهم؟ يك وقت مكاشفه اي براي من پيش آمد، در آن مكاشفه، ديدم هيچ كس داخل حرم نيست، امام هشتم(ع) را ديدم،

حضرت جواب حاجي اشرفي را در يك بيت شعر خواندند، و فرمودند، در جواب حاجي اشرفي به او اين را بگو:

آيينه شو جمال پري طلعتان طلب

جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب

حاجي اشرفي از امام هشتم(ع) تقاضا كرده بوده، كه چه كنيم تا خدمت امام زمان(ع) برسيم؟ ببينيد حضرت وظيفه را چه چيزي تعيين مي كنند. با يك بيت شعري فرمايند، وظيفه اين است كه خودت را بسازي، پاك باش. كسي كه منتظر ميهمان است، آماده است. وضع داخل منزلش به گونه اي است كه مناسب وضع آن ميهمان است. اگر هم رعايت نكرد، معلوم مي شود، منتظر آن ميهمان نيست. برايش فرقي نمي كند كه بيايد يا نيايد. اما منتظر اين چنين است. مي گويد، حضرت اين بيت شعر را خواندند، بعد يك مرتبه، وضع حرم به حالت قبلي برگشت. من فهميدم كه جواب سؤال حاجي اشرفي همين است.

خدا رحمت كند، آيت الله ميرجهاني را؛ يك موقعي خدمتشان بوديم. ايشان اين قضيه را تعريف مي كردند. البته اين قضيه، در كتاب دارالسلام آمده و در بعضي كتاب هاي ديگر هم ديده ام كه اين جريان را نوشته اند. اين دكتر مي گويد، من بيت شعر را حفظ كردم و آمدم مازندران جالب است، مي گويد قبل از اينكه شعر را براي حاجي بخوانم، در همان ملاقات اولي كه با حاجي برخورد كردم ديدم حاجي دارد شعر را مي خواند. نمي دانم ايشان از كجا خبر داشت.

پي نوشت ها:

? نمايندة مجلس خبرگان استان اصفهان.

1. سورة رعد(13)، آية 39.

2. ام الكتاب، يعني اصل كتاب، مادر كتاب، كتاب مادر يا كتاب مكنون يا كتاب مبين، لوحي يا كتابي است كه امور عالم تا ابد در آن آمده

است.

3. سورة رعد(13)، آية 31.

معرفي كتاب

يدالله

(چرا ايالات متحده آمريكا براي اسراييل از منافع خود مي گذرد؟)

يدالله عنوان ترجمة كتاب دستان قدرتمند خداوند1، نوشتة خانم «گريس هالسل» است كه ابتدا توسط «محمد السماك» به عربي و اخيراً به وسيلة «قبس زعفراني» به فارسي برگردانده شده است. نويسنده اين كتاب كه پيش از اين، كتاب پيشگويي ها و سياست او را ديده بوديم، در اين كتاب، در طي چهارده بخش، موضوعاتي مانند: واقعة آرماگدون و انتشار اعتقاد به آن، مفهوم دجال، جنگ هاي زمينه ساز نبرد نهايي (يأجوج و مأجوج)، سعادت مطلق و... را از منظر دين شناختي مسيحي بررسي كرده و در ادامه موضوعاتي چون: مسجدالأقصي در طول تاريخ، زمان انهدام آن و ايجاد هيكل (يهودي) برفراز مسجد را نيز مورد توجه قرار داده است.

نويسنده در بخش هايي از اين كتاب نيز به بازگويي بخشي از گفت وگوهايي كه در طول سفر خود به فلسطين اشغالي با كشيش مشهور صهيونيست، «فالول» داشته، پرداخته و در قسمت پاياني كتاب، نيز به دشمني راست مسيحي با ساميان، رابطة راست مسيحي و يهود آمريكا و سياست خاورميانه اي آنان اشاره كرده است. در خاتمه اين كتاب چنين آمده است:

آنها خداي پيشين را مي پرستند كه فقط به دو ملت توجه دارد: يهوديان و مسيحيان ... آنها مي گويند پنج ميليارد انسان باقي مانده در محاسبات الهي جايي ندارند، به همين دليل خداوند از ايشان مي خواهد براي قرباني شدن در آتش آرماگدون پيش بيايند. آنها مي گويند... خداوند از ما نمي خواهد براي صلح گام برداريم، بلكه خواهان آغاز جنگي هسته اي است كه كرة زمين را تخريب و نابود كند.

علاقه مندان محترم، براي تهية اين كتاب، با مؤسسة فرهنگي موعود يا شمارة 8_66956167

تماس حاصل نماييد. پي نوشت:

1. Forcing God’s hand: why millions pray for a quick raptur-and destruction of planet earth, 2003

پرسش شما، پاسخ موعود

شخصي به نام زين الدين علي بن فضل مازندراني، در سال 690 ق. از سرزمين «بربر»، طي سفري به اقيانوس اطلس، سه روز با كشتي در دل آب، در حركت بوده، تا به جزاير روافض (شيعيان) رسيده است. در آنجا اطلاع مي يابد كه جزيره اي به نام جزيرة خضراء وجود دارد كه اولاد حضرت ولي عصر(ع) در آنجا زندگي مي كنند. وي مدت چهل روز در همان محل اسكانش مي ماند، و پس از چهل روز، هفت كشتي حامل مواد غذايي، از جزيرة خضراء، به اين جزيره مي آيد. ناخداي كشتي، او را با نام و نام پدرش، صدا مي زند و مي گويد، كه مشخصات تو را به من گفته اند و اجازه دادند كه تو را به جزيرة خضراء ببرم جزيرة خضرا واقامت گاه امام عصر(عج) دوست عزيز موعودي ما آقاي مصطفوي، پرسيده اند كه آيا جزيرة خضراء واقعاً وجود دارد و ديگر اينكه آيا حضرت امام زمان(ع) در آنجا زندگي مي كنند، همچنين ايشان از علت انتخاب آن محل و صدق يا كذب نقل اتفاقاتي كه دربارة آن مكان ذكر شده است، سؤال كرده اند.

در جواب پرسش اين دوست گرامي، بايد بگوييم موضوع «جزيرة خضراء» به عنوان محل اقامت و زندگاني حضرت ولي عصر(ع) در عصر غيبت كبري، برگرفته از حكايتي است كه عالمان صاحب نظر شيعه، دربارة استناد آن، متفق القول نمي باشند؛ گروهي آنرا پذيرفته و در نتيجه معتقد به وجود چنين جزيره اي هستند و جمعي، آنرا از درجة اعتبار ساقط دانسته و به همين دليل منكر وجود جزيرة خضرا مي باشند، در اينجا براي روشن تر شدن موضوع

به بررسي اين ديدگاه ها و اهم مستندات طرفين مي پردازيم. نخست: ديدگاه موافقان

اين گروه از عالمان شيعه، نقل مي كنند كه شخصي به نام زين الدين علي بن فضل مازندراني، در سال 690 ق. از سرزمين «بربر»، طي سفري به اقيانوس اطلس، سه روز با كشتي در دل آب، در حركت بوده، تا به جزاير روافض (شيعيان) رسيده است. در آنجا اطلاع مي يابد كه جزيره اي به نام جزيرة خضراء وجود دارد كه اولاد حضرت ولي عصر(ع) در آنجا زندگي مي كنند. وي مدت چهل روز در همان محل اسكانش مي ماند، و پس از چهل روز، هفت كشتي حامل مواد غذايي، از جزيرة خضراء، به اين جزيره مي آيد. ناخداي كشتي، او را با نام و نام پدرش، صدا مي زند و مي گويد، كه مشخصات تو را به من گفته اند و اجازه دادند كه تو را به جزيرة خضراء ببرم. آنگاه او را به آنجا مي برد. پس از 16 روز دريانوردي، سرانجام به «آب هاي سفيد»ي مي رسند و ناخدا توضيح مي دهد كه اين آب ها، مانند «سور بلد» (ديوار شهر) جزيره را احاطه كرده است و كشتي هاي دشمنان، هرگز نمي توانند از آنها بگذرند و به بركت وجود حضرت ولي عصر(ع) در آن غرق مي شوند. بنا به نقل، سپس به جزيرة خضراء مي رسد و جمعيت انبوهي را با بهترين لباس ها و نيكوترين وضع مشاهده مي كند. شهري بسيار آباد، با درختاني سرسبز و انواع ميوه ها و بازارهاي بسيار و ساختمان هايي مجلل از سنگ هاي رخام ديده، مي گويد، شخص بزرگواري به نام «سيد شمس الدين» كه او را نوة پنجم امام زمان(ع) معرفي مي كند، مسئول تعليم، تربيت و ادارة آنجا بود، و نايب خاص حضرت(ع) در آن جزيره، نيز

بوده، از امام(ع) فرمان مي گرفته، ولي حضرت را نمي ديده و تنها، هر صبح جمعه نامه اي به خط مباركشان در نقطة معيني گذاشته مي شده، و در آن، آنچه تا يك هفته مورد نياز بوده است، مرقوم بوده است. علي بن فاضل، طبق نقل، مدت 18 روز، در آن جزيره اقامت داشته، و از محضر سيد شمس الدين، خوشه چيده، و پس از آن، به او دستور رسيده كه به وطنش بازگردد.

علي بن فاضل، همچنين، آنچه را بنا به قول او، از سخنان سيد شمس الدين، شنيده، در كتابي به نام الفوائد الشّمسيّه بيان داشته و ماجراي خود را به تني چند از عالمان معاصر خويش بازگفته است.1 ناقلان حكايت

اين حكايت را فضل بن يحيي طيبي، نويسندة قرن هفتم هجري قمري، به تاريخ 11 شوال، سال 669 ، از زبان علي بن فاضل در شهر حلّه شنيده، و آنرا در كتابي با نام جزيرة الخضراء گرد آورده است. اين كتاب، از سوي عالمان زير مورد توجه واقع شده است:

_ شهيد اول، آنرا به خط خود نوشته، و خط او در خزانة اميرالمؤمنين(ع) پيدا شده است.

_ محقق كركي، آنرا به فارسي برگردانده است.

_ علامه محمدباقر مجلسي، آنرا در بحارالأنوار نقل كرده است.

_ شيخ حر عاملي، آنرا در كتاب إثبات الهداة درج نموده است.

_ وحيد بهبهاني، به مضمون آن فتوي داده است.

_ بحرالعلوم، در كتاب رجال خويش، آنرا مورد استناد قرار داده است.

_ قاضي نورالله شوشتري، محافظت بر آنرا بر هر مؤمني لازم داشته است.

_ ميرزا عبدالله اصفهاني (افندي) آنرا در كتاب رياض العلماء نقل كرده است.

_ ميرزاي نوري، آنرا در كتاب جنة المأوي و النجم الثاقب آورده است.

البته، حكايتي نيز

دربارة محل اقامت حضرت امام(ع) از سوي شخصي به نام «انباري» نقل شده است. اما به دليل آنكه وي، آنرا از شخصي مجهول نقل كرده است، به همان حكايت پيشين اكتفا مي كنيم.1

براساس حكايت علي بن فاضل، حضرت امام عصر(ع) و فرزندان ايشان، در آن جزيره، در اقيانوس اطلس سكونت دارند، و همه ساله، در موسم حج، حج مي گزارند و پس از زيارت آباء و اجداد طاهرينشان(ع) در حجاز، عراق و طوس، مجدداً به جزيره باز مي گردند و اقامت غالب آن حضرت(ع) در همان جزيره است. دوم: ديدگاه مخالفان

همان طور كه قبلاً گفتيم، جمعي از عالمان شيعه حكايتي را كه دلالت بر وجود جزيرة خضراء دارد، و مطابق آنچه بيان شد، محل اقامت غالب حضرت امام زمان(ع) مي باشد، داراي اشكال مي دانند، و از آنجا كه دليل ديگري در دست نمي باشد، به وجود چنان جزيره اي قائل نيستند.

اشكالات استناد اين حكايت، از سوي اين دسته از عالمان عبارتند از:

1. علامة مجلسي(ره)، كه اين حكايت، از طريق نقل او در كتاب بحارالأنوار به گويندة آن (علي بن فاضل) مي رسد، در مقدمة بيان حكايت مي گويد: «رساله اي مشهور به جزيرة خضراء ...، سبب اينكه برايش باب مستقلي باز كردم، اين است كه آنرا در كتاب هاي روايي نديدم.»

آنگاه حكايت را از بسم الله الرحمن الرحيم آغاز مي كند، اما آنرا بدون معرفي راوي قبل از خود، و ذكر نام كسي كه مي گويد: آنرا در خزانه اميرمؤمنان(ع) يافته است» نقل كرده است.

آنگاه حكايت، آغاز مي شود كه شخصي مي گويد: «در خزانة اميرمؤمنان... متني به خط شيخ فاضل فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي ديدم كه در آن چنين آمده بود...» اما اسمي از كسي كه آنرا

باز مي گويد، وجود ندارد.

به علاوه، سيد هاشم بحراني، نيز، كه معاصر علامه مجلسي است، گفته است: «يكي از مشايخ مي گويد: به خط شيخ يافتم...»

با توجه به اين، اسم و نسب و وضعيت فردي كه حكايت را تعريف مي كند، معلوم نيست. قطعاً، آن فرد علامة مجلسي نبوده است، زيرا ايشان تصريح مي كند كه تنها به نقل از رسالة متداول بسنده كرده است و به دنبال صاحب رساله نگشته است تا وضعيت او را مشخص كند.

به علاوه، عبارت علامة بحراني نيز نمي رساند كه از خود آن شخص شنيده است. لذا مي گويند، چگونه امكان دارد كه بحراني آنرا ببيند، اما مجلسي كه معاصر اوست، آنرا نبيند؟

2. تشخيص اين فرد نامعلوم، كه مي گويد: «اين خط، عين خط طيبي است» محل ترديد و غيرقابل اعتماد است. زيرا طيبي، صد سال پيش از او فوت كرده بوده است.

3. نسب علي بن فاضل، كه در روايت، مازندراني خوانده شده، با گفتة خود او، درون نقل قول، تطابق ندارد و وي، خود را عراقي خوانده است. علاوه بر اين، او خود را درون روايت، فردي بسيار فاضل و داراي فضايل برجسته وبي نظيري خوانده، در حالي كه هيچ يك از معاصران وي، تأييدش نكرده اند و اين نكته كه تنها بعضي از افرادي كه صدها سال، پس از وي آمده اند، مؤيّد او هستند، و ظاهراً تنها سند آنان براي اين تأييد، با توجه به سياق كلماتشان، نوشتة دست خود اوست، صحت روايتي را كه نقل كرده، غيرقابل اطمينان ساخته است.

4. عدم ذكر نام راوي مذكور، در كتاب هاي رجال عالمان برجسته اي كه معاصر وي بوده اند، مانند: علامة حلي و ابن داوود و اينكه هيچ نامي از

او در اين كتاب ها به چشم نمي خورد، اشكال ديگري بر اعتماد به صحت روايت است. در حالي كه اگر اين حكايت، صحيح باشد، بيان آن به گونه اي است كه طبعاً مي بايست معاصرينش را تحريك نمايد تا آنرا در زمرة دلايل امامت و حضور امام(ع)، در مجامع و تأليفاتشان بياورند؛ زيرا مطالبي كم اهميت تر از اين را نقل كرده اند. بنابراين، يا عالمان رجالي مذكور، اين روايت را دروغ و نادرست شمرده اند، و يا آنكه روايت را نشنيده اند، و يا آنكه اصولاً در زمان آنها چنين روايتي هنوز ساخته نشده بوده است!

اين وضعيت، به اعتقاد اين دسته از علماي باعث ترديد جدي دربارة علي بن فاضل و روايت مذكور گرديده است. همچنين به عقيدة اين عالمان، اين گفتة علي بن فاضل، در روايت مذكور، كه تصريح مي كند، از اول تا آخر روايت خويش را در حضور طيبي و گروهي از علماي حله و اطراف آن كه براي ديدار اين شيخ (تشرف يافته) آمده بودند، نقل كرده است، با اين كه هيچ فرد ديگري جز طيبي (با كيفيتي كه بيان شد)، آنرا نقل نكرده تطابق ندارد؛ زيرا انتظار مي رفته كه مردم از نقاط مختلف براي ديدار با فردي كه بر چنين مطلب مهمي يعني محل زندگاني امام عصر شيعيان، آگاهي يافته، و به منظور تبرك جستن به او و شنيدن و نوشتن روايت، عازم محل اقامت او گردند و به علاوه، علماء نيز به ذكر نام او و داستانش در معاجم رجالي و ساير كتب، تبرك جويند.

اشكالاتي، نيز بر محتواي اين حكايت وارد شده است، كه اين مجال اقتضاي بيان آنرا را ندارد.3 با توجه به مطالب ياد

شده اظهارنظر صريح و قطعي در مورد وجود يا عدم وجود جزيرة خضرا ممكن نيست و نمي توان به نظر نهايي در اين زمينه رسيد.

در پايان بررسي ديدگاه هاي موجود در زمينه جزيرة خضرا يادآوري نكته اي را لازم مي دانيم و آن اينكه به طور كلي در مورد مطالب مرتبط با موضوع مهدويت و امام عصر(ع) و پرسش ها و مسائل گوناگوني كه در اين زمينه مطرح مي شود، همواره بايد به اين نكته توجه داشت كه اولاً آيا دانستن و فهميدن اين مطلب يا موضوع خاص بر ما لازم است يا خير و ثانياً دانستن آن تأثيري در ميزان معرفت ما نسبت به امام عصر(ع) و نزديكي بيشتر با آن حضرت مي گذارد يا خير؟ در صورتي كه مطمئن شديم دانستن مطلبي بر ما لازم است يا دانستن مطلبي بر ميزان معرفت ما اثر مي گذارد بايد به دنبال آن برويم تا به خوبي از آن آگاه شويم، اما اگر اينگونه نبود نبايد چندان در مورد دانستن آن مطلب يا موضوع خودمان را به دردسر بيندازيم و با مشغول شدن به آن از وظيفة اصلي مان در برابر امام زمان(ع) غافل شويم. علاقه مندان مي توانند براي آشنايي بيشتر با ديدگاه قائلان به وجود جزيرة خضراء به كتاب جزيرة خضراء و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا، نوشتة ناجي النجار، ترجمة علي اكبر مهدي پور و براي آگاهي از ديدگاه دوم، به كتاب جزيرة خضراء؛ افسانه يا واقعيت؟، نوشتة علامه سيدجعفر مرتضي عاملي، ترجمة محمد سپهري و ديگر آثاري كه به صورت تحقيقي به اين موضوع پرداخته اند مراجعه كنند. اقامت گاه هاي امام زمان(ع)

در مورد اقامت گاه حجت خدا، آنچه مسلم است، اين است كه آن حضرت(ع) همه ساله

در موسم حج به زيارت خانة خدا تشريف مي برند و در مراسم حج شركت مي كنند، ولي انبوه حجاح ايشان را نمي بينند و يا مي بينند و نمي شناسند. اما در غير حج، دليل قاطعي بر اقامت آن بزرگوار، در مكان معيني نداريم، و تنها اشاراتي در برخي از احاديث وارد شده است، كه قسمتي از آنها عبارتند از: 1. سرزمين هاي دور دست

در توقيع شريفي كه در سال 410 ق. از ناحية مقدسه، به افتخار شيخ مفيد، صادر گرديد، با خط مبارك حضرت صاحب الامر(ع) آمده است:

ما در سرزمين دوردستي سكنا گزيده ايم كه از جايگاه ستمگران به دوريم؛ زيرا خداوند مصلحت ما و شيعيان مؤمن ما را در اين ديده كه تا حكومت دنيا در دست تبهكاران است، در اين نقطة دور دست مسكن نماييم.4 2. مدينة طيبه

هنگامي كه از امام حسن عسكري(ع) مي پرسند، اگر حادثه اي براي شما روي دهد، كجا از فرزند بزرگوارتان سراغ بگيرم؟ مي فرمايند: «در مدينه.»5 و حضرت امام صادق(ع) نيز، هنگام سخن از غيبت كبري، فرمودند: «چه جايگاه خوبي است، مدينه.»6 3. دشت حجاز

ابراهيم بين مهزيار، توسط فرستادة امام زمان(ع)، از طائف مي گذرد و به دشت حجاز كه «عوالي» نام داشته، هدايت شده و در آنجا به محضر آن حضرت(ع) مشرف مي گردد. امام زمان(ع) در اين تشرف مبارك مي فرمايند:

پدرم با من پيمان بسته است كه در مخفي ترين و دورترين سرزمين ها مسكن گزينم تا از تيررس اهل ضلالت در امان باشم. اين پيمان مرا به اين ريگزارهاي عواملي (دشت حجاز از نجد تا تهامه) انداخته است.7 4. كوه رَضوي?

امام صادق(ع) دربارة كوه رضوي? مي فرمايند:

از هر درختي، ميوه اي در آن هست. و چه پناگاه خوبي است براي

شخص خائف، وه چه پناهگاه خوبي. صاحب اين امر را در آن دو غيبت است، يكي كوتاه و ديگري طولاني.8 5. كرعه

مرحوم مجلسي در تذكرة الائمه، از كتب اهل سنت نقل مي كند كه حضرت مهدي(ع) در غيبت كبري در قريه اي به نام «كرعه» اقامت مي نمايند.9 6. جابلقا و جابلسا

ميرزاي نوري مي گويد: اخبار بسياري هست كه از نظر معني متواترند و دلالت دارند بر اينكه در مشرق و مغرب زمين، دو شهر، به ترتيب، به نام هاي «جابلقا» و «جابلسا» وجود دارد كه اهل آنها از انصار حضرت صاحب الامر(ع) هستند و در محضر آن حضرت(ع) قيام مي كنند.10 امام حسن مجتبي(ع)، نيز در خطبه شان در برابر معاويه، به نام اين دو شهر، اشاره نموده اند.11 7. بلد مهدي(ع)

علامه ملسي، از يكي از عالمان اهل سنت نقل مي كند كه، «بلد مهدي(ع) شهري است نيكو و محكم، كه بنا كرده آنرا مهدي فاطمي و براي آن قلعه اي قرار داده است.»12 8. بيت الحمد

امام صادق(ع) فرمودند:

براي صاحب اين امر، خانه اي است كه به آن «بيت الحمد» گفته مي شود. در آن خانه چراغي است كه از روز ولادت آن حضرت(ع) روشن است. اين چراغ خاموش نمي شود تا روزي كه با شمشير، قيام نمايد.13

پي نوشت ها:

1. روايت، به نقل از تحقيقي پيرامون جزيرة خضراء و مثلث برمودا، ناجي النجار، ترجمة علي اكبر مهدي پور.

2. در منبع پيشين، كه از قائلان به وجود جزيرة خضراء مي باشد، حكايت انباري را با استناد به همين دليل، نقل نكرده است. ر.ك: همان، ص 54.

3. عاملي، سيدجعفر مرتضي، جزيرة خضراء، افسانه يا واقعيت، ترجمة محمد سپهري.

4. طبرسي، الإحتجاج، ص 497.

5. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 139.

6. علامه مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص

157.

7. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 447.

8. علامه مجلسي، همان، ج 52، ص 153.

9. نهاوندي، علي اكبر، العبقري الحسان، ج 2، ص 134.

10. ميرزاي نوري، النجم الثاقب، ص 300.

11. ر.ك. سفينة البحار، ج 1، ص 145.

12. نهاوندي، علي اكبر، همان، ج 1، ص 58.

13. نعماني، غيبت، ص 126.

شاه راه بي قرارها

طاهره رفعت

حاج علي درب مغازه را بست و كركره را پايين كشيد و رو به آسمان كرد و خدا را شكر كرد و راه خانه را در پيش گرفت؛ در ميان راه تمام فكر و ذهنش مشغول حساب و كتاب ها بود.

پس از اينكه به خانه رسيد به طرفِ حوضِ آب در ميانة حيات منزل رفت و دست و رويش را در آن شست و پس نگاهش به انعكاس چهرة ماه افتاد كه درون آب حوض مي لغزيد.

و دوباره دلش هواي مولايش را كرد. آهسته زير لب زمزمه كرد: مولاجان، اي ماه درخشانِ دلِ تاريكم كجائي و پس آهي كشيد و به طرف اتاق رفت.

حاج علي، عمري را در بازار سپري كرده بود و مردي كاسب بود. با چهره اي متدين و با تقوا، و آن روز پس از انجام حساب و كتاب ها متوجه شده بود مبلغ قابل توجهي سهم مبارك امام «ع» بدهكار است. بنابراين تصميم گرفت در اولين فرصت به نجف اشرف برود تا هم زيارتي از اميرالمؤمنين كند و هم در محضر علماي شيعه سهم و حقوق شرعي خويش را بپردازد.

پس از انجام كارها متوجه شد مبلغي دين شرعي باقي مانده كه بايد بپردازد و تصميم گرفت در حالي كه به تازگي به كاظمين آمده بود، دوباره به نجف بازگردد و دين خويش را بپردازد.

آن

روز عصر هواي كاظمين طوري ديگر بود. آسمان نيلي رنگ بود و گردِ تاريك شب آهسته بر چهرة روشن آسمان پاشيده مي شد. حاج علي اسباب و لوازمش را جمع كرد و در دستاري پيچيد و پس از زيارتِ وداع از دو امام گرانقدر، امام كاظم(ع) و امام جواد(ع) بادلي سرشار از اندوهِ وداع، به راه افتاد تا به بغداد بازگردد. در دلش غوغايي به پا بود. گويي ملجأ و پناهگاهي او را به سوي خويش مي خواند.

به ياد مولايش افتاد و اشك درون چشمانش حلقه زد. به آسمان نگاهي كرد؛ آسماني كه هنوز هم نور در آن راه داشت و ظلمت بر آن چيره نگشته بود. دردي غريب پشت پلك هايش سنگيني مي كرد. چشم ها را براي لحظه اي بست و فرو چكيدن قطره هاي عشق را روي گونه ها انتظار كشيد و ناگاه تمامِ دردي كه در سينه داشت، به صورت شبنمي بر گونه اش فرو چكيد.

هنوز به ميانة راه نرسيده بود كه از دور سيدي را ديد، با عمامه اي سبز، با نوري آسماني و چهره اي دلنشين و خالي بر گونه كه از جهت مقابل مي آمد. با هر قدم كه به او نزديك تر مي شد نگاهِ سيد مشتاق تر مي شد. او كه بود كه چنين دلنشين لبخند مي زد و بر او نگاه مي كرد. هنگامي كه از دور به سيد سلام كرد و سيد پاسخ او را گفت و دست براي مصاحفه گشود و با حسي سرشار از دوستي، او را در آغوش كشيد. چه معطر بود دين اين سيد و چه حسي داشت هنگامي كه حاج علي در آغوش او بود. كه همة درهاي ماتم بر روي او بسته شده بود و شادي

در خانة پر مهرِ قلبش آرام آرميده بود. سيد او را كه چنان مشتاقانه به سيد نگاه مي كرد، آرام از آغوش برگرفت و بوسيد و صدا زد: «حاج علي! كجايي! چرا شب جمعه در كاظمين نماندي؟» حاج علي گفت: «آقا جان! كار داشتم، نتوانستم.» سيد فرمود: «چرا، مي تواني برگرد.» و پس از گفتگويي كوتاه فرمود: «شبِ جمعه است و شبِ زيارتي. برگرد تا به كاظمين برويم.»

حاج علي با اينكه مي دانست كار دارد اما در برابر دستور سيد، دل را خاضع او ساخت و به دستور او برگشت و در همان حال، سيد دست چپ او را در دست راست خويش نهاد و حركت كردند.

مناظر بسيار عجيب بود و زيبا. در طرف راست، نهري مملو از آب زلال و سفيد جاري بود و در كنار آن خياباني مستقيم و انواع درختان ليمو، نارنج، انار و انگور كه ميوه ها بر شاخه هاي آنان آويزان بود. و از همة آن ها عجيب تر حسي بود كه در دل حاج علي او را به خويش مي آورد. چه دست گرم و دلنشيني داشت اين سيد و چه همراه شدن با او شادي بخش بود، گويي كه در عالمي خارج از عالم مادي هستند و تمامِ اينها يك رؤياست. در همان حال بود كه حاج علي با خود مي انديشيد، بي گمان اين سيد گرانقدر، مقامي والا دارد كه صورتش در آن تاريكي شب مي درخشيد و چهرة ماه را در ذهن او متجلي مي كرد. پس تصميم گرفت تا از فرصت پيش آمده كمال استفاده را ببرد و شروع به سؤال كرد. سؤالات بسياري در رابطه با دوستداران امام علي(ع) و شيعيان مولا پرسيد و سيد با

كمال آرامش و با متانت خاص و با حوصله به تمامي آنها پاسخ مي گفت.

زمان در گذر عالم معنا بود و هر چه بيشتر مي گذشت كوتاه تر به نظر مي رسيد. حاج علي، حالي متفاوت داشت و در دل آرزو مي كرد كه اين لحظات هيچ گاه به پايان نرسند. سؤالات حاج علي بسيار بود و آنهايي كه مرتبط با او نبود و در رابطه با ديگران بود، بدون پاسخ مي ماند و سيد از جواب گفتن اعراض مي نمود.

پس از مدتي كه در ذهن حاج علي ثانيه هايي بيش نيامده بود به دو راهي اي رسيدند به سمت شهر، يكي راه سلطاني و ديگري راه سادات و آن سيد بزرگوار ميل كرد به راه سادات.

حاج علي گفت: بيا از راه سلطاني برويم و آقا فرمودند: نه از راه خود مي رويم. و حاج علي با تبعيت از سيد و همچون انساني شيفته و مسحور، به دنبال او رفت. هنوز قدمي چند نرفته بود كه در صحن مقدّس نزد كفشداري رسيدند. در رواق مطهر سيد مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و دمِ درب حرم ايستاد رو به حاج علي كرد و فرمود: زيارت كن. حاج علي پاسخ داد: سرورم! نمي توانم بخوانم. و سيد شروع به خواندن كرد تا حاج علي به تبعيت از او بخواند و شروع كرد و فرمود:

ءَأدخل يا اللّه.

و آنگاه فرمود:

السّلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا اميرالمؤمنين،...

تا به حضرت عسكري(ع) رسيد و مكثي كوتاه كرد و فرمود:

السّلام عليك يا أبا محمّدٍ الحسن العسكري؛و آنگاه رو به حاج علي كرد و فرمود: «حاج علي! امام زمانت را مي شناسي؟»

حاج علي كه با آمدنِ نام مولايش، دوباره

به ياد درد نهفته در سينه اش افتاد، با اندوهي از حسرت پاسخ داد: «آري! سرورم، چرا نمي شناسم».

فرمود: «پس بر امام زمانت سلام كن!»

ناگهان چيزي در دلِ حاج علي فرو ريخت نگاهي ملتمسانه به صورت پر مهر سيد كرد، چشمانش در تلألؤ قطره اشكي مي درخشيد و با دلي پر از اندوه زير لب زمزمه كرد: «السّلام عليك يا حجةالله، يا صاحب الزّمان» و ناگاه قطره اشك با انعكاسي از نورِ برگرفته از صورت پر مهر سيد، آرام آرام بر گونة حاج علي غلتيد و راه را براي سيل اشك باز نكرد. سيد تبسمي كرد كه همان تبسم مانند آبي بر آتش، اين دل شوريده را آرام كرد. و فرمود:

و عليك السّلام و رحمة الله و بركاته.

پس وارد حرم شدند و ضريح مقدس را بوسيدند. حاج علي در حال و هوايي فرو رفته بود كه گويي نورِ مولا بر قلبش تابيده شده و رها و فارغ از جهان و جهانيان در احوال خويش سير مي كرد. و كاش هيچ گاه از اين حال و هوا بيرون نمي آمد؛ اين آرزويي بود كه حاج علي در دل مي پروراند و ملتمسانه از خداوند مي خواست كه از اين سيد گرانقدر، گرچه او را نمي شناخت، جدا نشود. پس از بوسيدن ضريح مقدس، سيد رو كرد به حاج علي و فرمود: «زيارت كن.»

حاج علي در پاسخ گفت: سرورم، نمي توانم بخوانم.

سيد با نگاهي آرام پرسيد: من برايت بخوانم؟

و حاج علي كه در دل آروزي چنين پرسشي از جانب سيد را داشت با شادماني پاسخ داد: آري.

و شروع كردند به خواندن زيارت امين الله: «السّلام عليكما يا أميني الله في أرضه» و بغض، راه گلوي

حاج علي را بست «... و حجّته علي عباده...» و حاج علي را در حال خويش فرو برد. به راستي چه شبي بود آن شب براي حاج علي و چه لحظاتِ پر بركتي بودند.

چراغ هاي حرم روشن بود و بوي گلاب فضاي حرم را عطرآگين كرده بود. و نور مهتاب از ادامة لابه لاي شيشه هاي پنجرة نزديك درِ حرم، آرام بر سر و صورت زوار پاشيده مي شد. گويي ملائكه نيز حسرت مي خوردند به آن لحظاتِ دلنشين. صداها درهم مي پيچيد و در فضا گم مي شد، و تنها صدايي كه در گوش تكرار مي شد، صداي دلنشين سيد بود كه فرمود: «و عليك السّلام و رحمة الله و بركاته.»

حاج علي، سجاده اش را كنار صف نمازگزاران پهن كرد و متوجه سيد شد كه به صورت انفرادي به نماز ايستاده. به طرف سيد رفت. صداها هنوز درهم و گنگ بود و صداي پاسخِ نامفهومِ سيد در گوشِ حاج علي مي پيچيد و تكرار مي شد؛. بلند و بلندتر. با نگاه آخرين، تمام زواياي زيبا و دلنشين سيد را به خاطر سپرد. نگاه آرام و متين و لبخند هميشه دلنشين آقا را. آنگاه به سختي و با صورتي خيس از بارانِ عشقِ دلِ پر مهرش از آقا نگاه برگرفت و به صف نمازگزاران پيوست. در هر ركعتي كه مي گذشت، بيشتر به صحبت هاي سيد پي مي برد. نوري كه فضاي حرم را آسماني مي كرد. صورتي با رنگِ خدايي، عطري آغشته از بهترين عطرهاي بهشت، و ناگهان در ركعت آخر نماز بود كه هر چيز در ذهنش خلأهاي غفلت را پر كردند. نماز با صداي مكبر به پايان رسيد. حاج علي سراسيمه و بدون هدف، به دنبال گمشده اي گشت

كه در عالم خاكيان نمي ديدش. نفس ها تندتند مي شد و بغضِ سنگين راه گلويش را بسته بود.

دوان دوان به هر طرف گمشده اش را جستجو مي كرد. او مولايش را دير شناخته بود و اين تنها حسرتي بود كه بي ترديد تا ابَد رهايش نمي كرد. به صحن مبارك آمد و نگاهي به آسمان كرد. آسمان، چه تيره و تار به نظر مي آمد. با نگاهي كه آسمان سيل اشك را رها كرد و زير لب زمزمه كرد: «السّلام عليك يا صاحب الزّمان.»

و ناگهان، صدايي در اعماق وجودش پاسخ داد: «و عليك السّلام و رحمةالله و بركاته».

و اين صدايي بود كه بعد از آن حادثه، تا زمان مرگ در گوشش مي پيچيد زماني كه حاج علي به آقايش سلام مي كرد.

و اين همان ندايي است كه هميشه در گوشِ جان عاشقان ظهور در پاسخِ سلامشان به مولايشان مي پيچد و عشق را تجلي مي كند.

پي نوشت:

?براساس تشرفي از كتاب: كرامات الصالحين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109