ماهنامه موعود57

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384 عنوان و نام پديدآور:شماره 57 ماهنامه موعود- مهر 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 57 - مهر 1384

يهود دشمن ديرينة اسلام

گفت وگو با حجت الاسلام مهدي طائب

انجيل در زمان حيات حضرت عيسي(ع) نازل شده است و عيسي بشارت به ظهور مي دهد؛ آيا او بشارت به ظهور خودش مي دهد. حال انجيل تحريف شده و بشارت به خود عيسي(ع) است. قرآن اين مطلب را به يهوديان نسبت مي دهد. و اگر قرار بود تحريف راجع به تورات باشد ديگر قرآن نمي گفت «يحرّفون» به معناي تحريف مي كنند، يعني اين صفت اين قوم است و لذا يكي از مسائلي كه بسيار بايد آنرا مورد متوجه قرار داد، صفت تحريف گري قوم صهيونيست است اشاره:

حجت الاسلام والمسلمين «مهدي طائب»، محقق، مدرس و پژوهشگر درد آشنايي است كه پس از تحصيلات و مطالعات گسترده در حوزه هاي مختلف علوم حوزوي، جمع كثيري از طلاب و دانشجويان اين ديار را از شرب علم و آگاهي خود سيراب مي سازد. «مطالعات ژرف ايشان دربارة تاريخ و بيشينة يهود و بني اسراييل» موجب بود تا گفت وگوي صميمانه در اين باب گشوده شود. در شمارة 53 مجله، مقطع اول تاريخ يهود را تا زمان ظهور اسلام پاي صحبت هاي ايشان نشستيم. در اين بخش نگاهي به رويارويي ديرينة و ريشه دار يهود با اسلام و معصومين(ع) مي اندازيم اميد كه مقبول طبع لطيفشان گردد. ان شاءالله دربارة قوم يهود و امكاناتي كه خداوند به واسطة حضرت موسي(ع) به اين قوم عطا كرده است، آيا با اين كار، به قول معروف، تيغ به دست زنگي مست داده نشده است؟

اين قوم، در آغاز، زنگي مست نبوده اند، بلكه در آغاز قوم متديني هستند كه طي 400 سال فشار فرعون براي بي دين سازيشان در مجموع خود را حفظ كرده اند و ديندار مانده اند و به نداي خروج حضرت موسي(ع) نيز پاسخ مثبت داده اند. نارسايي هايي كه در ميان ايشان هنگام خروج رخ مي دهد، به خاطر وجود شيطان در اين دنيا طبيعي است. فشار فرعون براي بي دين كردن اينها در آن زمان بر اين قوم بسيار سخت و سنگين بوده است و در اين شرايط اينها مقاومت كرده اند. حتي نارسايي هايي كه در دوران آموزش پيش مي آيد طبيعي است و ارتدادي كه رخ مي دهد نيز ارتدادي طبيعي به واسطة سنگيني مأموريت و برابري نيروهاست. در واقع ورود اينها به قدس ايمان بسياري قوي و مستحكمي مي طلبيد.

و علي الله فليتوكّل المؤمنون.1

پس مؤمنان بايد كه بر خداي توكل كنند.

مانند اين اتفاق در ميان مسلمان ها هنگام جنگ احد نيز مشاهده مي شود، در جنگ احد وقتي بحث شهادت پيامبر اكرم (ص) مطرح مي شود، بعضي از مسلمانان كه ضعيف الايمان هستند فرار مي كنند. در مجموع، تلاش بني اسراييل براي دينشان تلاش ممدوحي است. جريان يهود انحرافي است كه در اين مجموعه رخ مي دهد و اين قبيل انحرافات در طول تاريخ ناگريز است. آيا بر روي زمين نبايد چاقو ساخت، چون امكان دارد عده اي استفاده نادرست از چاقو كنند و اگر چاقو ساخته شد مطمئناً انسان هايي كه صالح نيستند نيز از آن استفاده خواهند كرد. خداوند متعال تيغ را به دست زنگي مست نداده است. بلكه به دستان انسان خوب هم داده است ولي انسان بد از اين تيغ استفاده كرده است. كساني كه

سركشي مي كنند از بني آدم هستند و بني آدم قرار نبوده است سركش باشند. بلكه بعداً بد شده اند و راه كج را انتخاب كرده اند. ما چون به دنبال بيان سازمان يهود هستيم، بيشتر نقاط منفي اين مجموعه را ذكر مي كنيم و اگر بخواهيم نقاط مثبتشان را ذكر كنيم در قالب انبياء و كارهاي مثبتي كه همراهان ايشان انجام داده اند اين كار را انجام مي دهيم. خداوند متعال وقتي از حضرت داوود(ع) بحث مي كند، حركت ايشان به سمت دشمن را به عنوان نقاط مثبت ذكر مي كنند و نقاط منفي كه رخ داده است را نيز ذكر مي كند؛

و ما ءآمن معه إلّا قليلٌ.2

جز اندكي، به او ايمان نياوردند.

ولي نقاط مثبت نيز ذكر شده است.

كم من فئة قليلةٍ غلبت فئةً كثيرةً بإذن الله.3

چه بسا، گروه اندكي، به خواست خدا، برگروه بسياري غلبه كنند.

ما در اينجا به دنبال انحرافي هستيم كه ميان اينها رخ داده و اين نتيجة تاريخي را به بار آورده است. در حقيقت، خداوند متعال وقتي به حضرت آدم(ع) فرزند عطا مي كند، هر دو فرزندانشان، هابيل و قابيل، تحت تعليم حضرت آدم بودند. حضرت آدم به قابل تعليم نداده است تا منحرف شود ولي قابيل منحرف مي شود. قابيل از تعليمات پدر خود بهره مي جست، ولي آنها را در قالب منفي استفاده مي كرد. رويكرد و عملكرد قوم يهود در رابطه با ظهور اسلام چگونه است در آن دوران چه نظراتي داشتند و چه فعاليت هايي انجام مي دادند؟

بيان حالت يهود در هنگام ظهور اسلام، مستلزم اين بررسي است كه اسلام با اميال و اهداف آنها چقدر در تعارض است و آنها چقدر اين تعارض را درك مي كردند. طبيعتاً اگر

بپذيريم كه يهود در قالب نژاد خود به دنبال حاكميت جهاني بوده و اگر بپذيريم گسترش و سيطرة حق بر جهان، آرزو و هدف تمامي انبياء الهي بوده است و اديان الهي بشارت اين سيطرة حق را بر روي زمين داده اند و در تورات نيز بيان شده است كه سلطة نهايي به دست پيامبر آخرالزمان و جانشينان او انجام مي پذيرد، نتيجه مي گيريم كه يهود، اسلام را منهدم كنندة ذات خود مي داند و اسلام را بر چينندة بساط خودشان مي ديده اند و اين مطلب در بيان بعضي از اينها به طور آشكار آمده است و نشان مي دهد، اين تصوير در ميان اينها وجود داشته است. از جمله در بيان يكي از بزرگان يهود هست كه روز ميلاد پيامبر اكرم(ص) تقاضا كرد كه او را ببرند تا كودك تازه متولد شده را ببيند و وقتي او كودك را ديد، به حالت غش افتاد وقتي به هوش آمد از او سئوال كردند، دليل رخ دادن اين حالت براي تو چه بود؟ پاسخ داد اين كودك همان كسي است كه مي خواهد سفرة ما را از روي زمين برچيند و در جاهاي ديگري نيز شبيه اين مطلب آمده است.

وقتي اينها اسلام را منهدم كنندة خودشان مي بينند و نفي كنندة ذات خود و اهدافشان به حساب مي آورند، مي توانيم نتيجه بگيريم كه تمام دغدغه و تشويش خاطر يهود از ظهور و بروز اسلام بوده است. يعني ساير تهديدها براي يهود فرعي به شمار مي آيد و ظهور اسلام تهديد اصلي ايشان است.

بر اين اساس اگر اينها را در امر مبارزه و مقابله، با تجربه بدانيم و اگر اينها را در رابطه با دين اسلام

صاحب اطلاعات بدانيم و آية:

الذّين آتيناهم الكتاب، يعرفونه كما يعرفون أبنائهم؛4

اهل كتاب، همچنان كه فرزندان خود را مي شناسند، او (پيامبر گرامي) را مي شناسند.

كه در دو مورد آمده است يك جا در مورد قبله و تغيير آن و جاي ديگر در مورد وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) كه يكي در فروع است و ديگري در مورد خود پيامبر، حاكي از اين مطلب است كه اينها تمام مطالب را در مورد اسلام مي دانند.

فرض كنيد كسي مي داند در نقطه اي دشمني دارد و مي داند او چگونه است و براي مقابلة با او هم تجربة كافي دارد، يهود اينچنين است.

بنابراين اصلي ترين عمليات يهود در جهت مقابلة با اسلام است. پس يهود در آستانة ظهور اسلام عملياتش به اوج خود مي رسد، و بهره گيري از برنامه ريزي هاي قبلي يهود به حداكثر خود مي رسد؛ نه اينكه آغاز كار يهود مقابله با اسلام باشد بلكه آغاز مقابلة يهود حداقل به 300 _ 200 سال قبل از ظهور پيامبر اكرم(ص) برمي گردد. اساساً حضور يهود در مدينه براساس اين عداوت تعريف مي شود و نه براساس يافتن پيامبراكرم(ص) و ايمان به ايشان، گرچه ظاهراً اين ادعا را داشتند. و دليلش اين است كه قرآن مي فرمايد:

و ما آمن معه إلّا قليلٌ.

وقتي پيامبر اكرم(ص) آمدند، تنها تعداد كمي از اينها ايمان آوردند.

امكان ندارد گروهي به جايي بروند و بدون اينكه تغيير محتوا بدهند، تغيير نظر بدهند. يهود در مدينه تحت تأثير اعراب آن منطقه نبود، بلكه اعراب آنجا تحت تأثير يهود بودند. در مدينه گروه هاي فكري اثر گذار بر قبايل يهودي وجود ندارد. يعني يهود مدينه از 300 سال قبل كه به آنجا آمده بود تا آن

زمان تفاوتي نكرده بودند. سازمان اثرگذاري داشت كه تأثيرپذير نبود. پس چرا عمل آنها با حرفشان تفاوت دارد. از اينجا معلوم مي شود كه حرفشان دروغي براي پوشش راز عملياتيشان بوده است. بنابراين يهود در آستانة ظهور به بهره گرفتن از ابزاري پرداخت كه از ساليان قبل مهيا كرده بود. آيا تحريف تورات در پيش بيني هاي يهود اثرگذار بوده است يا نه، آيا مي توان گفت مطالب تحريف شده را به بعضي عرضه مي كردند و مطالب تحريف نشده را به بعضي ديگر.

در اين مورد كلاً دو بحث وجود دارد؛ يكي فعاليت هايي كه اينها از نظر ميداني انجام داده اند، و ديگر بحث خاص تحريف. فعاليت اينها از نظر ميداني مستلزم اين مطلب است كه آيا در مورد تهديدي كه عليه شان بوده است تقسيم بندي خاصي كرده اند يا خير. اصولاً وقتي موضوعي را به عنوان تهديد عليه خودمان بررسي مي كنيم، به تقسيم بندي آن تهديد مي پردازيم و سپس خطوط دفاعي خود را در برابر نقاط تقسيم بندي شده ايجاد مي كنيم. مثلاً اگر مي گوييم چيزي براي ما تهديد است، يعني قرار است به ما ضربه بزند، بايد نقاط ضربه پذير خود را شناسايي كنيم و در برابر آن ابزار دفاعي ايجاد كنيم و در تعيين اين نقاط ضربه پذير الويت بندي نيز انجام مي دهيم. براي مثال اگر در جايي ديواري خراب شود. به طور ناخودآگاه انسان از سرخود حفاظت مي كند در حالي كه ممكن است اين خرابي براي كل بدن ضرر داشته باشد. چون حساس ترين نقطه سر انسان است.

يهود در مقابل اسلام احساس خطر مي كند، بنابراين با توجه به آموزش ها و تجربه هايي كه دارد، نقاط ضربه پذير خود را مسدود مي كند و بر اين اساس حساس ترين نقاط

را مسدود مي كند. براي يهود اولين تهديد، خود اسلام است و اسلام توسط پيامبر اكرم(ص) مي آيد. پس در ابتدا بايد كاري كنند كه پيامبر اسلام نيايد. چون اگر پيامبري نيايد، اينها تمام راه هاي تهديد را بسته اند. بر همين اساس، آن خط ترور را دنبال مي كنند. كه در تاريخ بعضي از نقاط اين خط ترور افشا شده است. گرچه ويژگي ترور افشا نشدن آن است. ترور يعني قتل سياسي هدفمند مخفي كه تروركننده و مبدأ آن افشا نشود. اگر علناً كسي كشته شود ديگر اسمش قتل سياسي است. اگر اين امور در جايي افشا شده توسط عالمين بالغيب [آگاهان از غيب] افشا شده است و يا اينكه شواهد باقيمانده حاكي از اين امور است و اصلش باقي نمانده است.

بنابراين مي دانيم اينها ترور انجام داده اند ولي دلايلمان بر اساس شواهد ترور است. مسئلة بعدي و نقطه بعدي كه بايد مسدود مي شد، مسئلة «بيت المقدس» بود كه براي اينها بسيار حساس است. بنابراين بايد تلاش كنند كه پيامبر اكرم (ص) به آنجا دست نيابد. بر همين اساس موانعي را سد راه پيامبر اكرم(ص) به بيت المقدس درست كردند و ظاهراً موانعشان تا حدي موفقيت آميز بود. چون آخرين نبرد پيامبر «موته» بود. يعني سپاه اسامه براي موته آماده مي شد و موته مرز قدس است. هر چند در تاريخ سعي كرده اند هدف اين عمليات ها را به گونه اي ديگر جلوه دهند، ولي جغرافيا ديگر قابل تغيير نيست. و آخرين نبرد پيامبر، نه در مرز ايران است، و نه در مرز يمن و هند، بلكه در مرز شام است و دقيقاً در مرز بيت المقدس و فلسطين.

اين چه پيامي دارد؟ چرا روم به آنجا

آمده است؟ و چرا روم از آن نقطه تصميم به جنگ گرفته است؟ پيامبر اكرم(ص) در همان زمان از دنيا رفتند و نتوانستند آن عمليات را فرماندهي كنند.

مرحلة بعد، تأثيرگذاري در روند اين حركت است و كاستن از حدت و شدت اسلام در پيشرفت حق و به تعبير ديگر ناتوان سازي اين حركت در ارتباط با مردم و بيان حقايق با مردم، كه بهترين راه براي ناتوان سازي در ارتباط با مردم اين است كه در فرماندهي حركت اثرگذاري شود و حوادثي كه در مدينه رخ داد بسيار پيچيده بود. شايد سري است كه در زمان ظهور امام زمان (عج) يا بعد از آن علم بشر آنقدر پيشرفت بكند كه از تعصبات قبيله اي بيرون بيايد تا بتواند بفهمد كه بعد از پيامبر اكرم(ص) در مدينه چه اتفاقاتي افتاد و اين مسئله، مسئله اي نيست كه آن را به راحتي، بتوان در مجله يا جاهاي ديگر، بيان كرد.

و اما در مورد تحريفات انجام شده بايد بررسي كنيم ببينيم، ما چرا داستان تحريف را در تورات، به عنوان يك كتاب داخلي ايشان بررسي مي كنيم. قرآن در هيچ جا عبارت «يحرفون التورات» [تورات را تحريف مي كنند.] يا «يحرفون الكتاب» [كتاب را تحريف مي كنند.] ندارد؛ بلكه مي فرمايد:

يحّرفون الكلم عن مواضعه.5

بعضي از يهود، كلمات خدا را به معني دگرگون مي كنند.

«كلم» معناي عام دارد. تحريف يعني قلب واقعيت در ذهن مردم؛ يعني نگذاري آن چيزي كه واقعيت دارد، به مردم برسد. آن چيزي كه مردم مي فهمند، چيزي غير از واقعيت است. قرآن اين مطلب را صفت يهود قرار مي دهد و اين مطلب بالاترين خطري است كه بشر را تهديد مي كند؛ به عبارت

ديگر قطع ارتباط ذهني مردم با وقعيت هاي جاري. درد فرهنگ بشريت اين است كه اين واقعيت ها را نفهمد. اين واقعيت ها در دو مورد بسيار اثرگذار است. يكي اينكه خوب را بد جلوه دهند و ديگر اينكه بد را خوب جلوه دهند. «يحرّفون الكلم عن مواضعه» يعني اينكه كلمات را از جاي خودش به صورت ديگري نشان مي دهند. اگر «كلم» را اشاره بگيريم از هر شي ء خوبي همانطور كه حضرت(ع) مي فرمايد:

نحن كلمات الله التّامّات.

ما كلمات تامة الهي هستيم.

وقتي مي فرمايد «يحرّفون الكلم عن مواضعه» يعني جاي كلماتِ دال بر مسلميات را تغيير مي دهند. يعني جاي آدم هاي خوب را عوض مي كنند و بد را به جاي خوب مي نشانند و در برابر آن انسان خوب را بد جلوه مي دهند. اين هم نوعي تحريف است. اگر اخبار دروغ به مردم داده شود، تحريف است. و قرآن اينها را متخصص تحريف نشان مي دهد. در مسيحيت نيز تحريف انجيل هست. ولي چند بار مسيحيت در قرآن به تحريف متهم شده است؟ و قرآن روي اين صفت مسيحي ها تأكيد نكرده است، ولي روي تحريف قوم يهود كار كرده است و نامي هم از تورات نمي برد و ما معتقديم انجيل تحريف شده است. نتيجه مي گيريم تحريف انجيل هم كار اينهاست. آنچه در انجيل هم تحريف شده به دست اينها انجام شده است و مسيحي ها نمي دانند چگونه از اينها بازي خورده اند و نمي دانند چه بلايي به سرشان آمده است. بحث دعواي انجيل هاي متعدد و از ميدان بدر كردن حواريون حضرت عيسي(ع) توسط جناب «پولوس» داستان پيچيده اي است و خدا مي داند آن روزي كه مسيحيت متوجه اين مطالب شود چه انتقامي از يهود خواهد گرفت.

كتاب

انجيل يعني كتاب بشارت؛ انجيل به چه موضوعي بشارت دارد. بشارت به ظهور يك منجي داده است و انجيل كه به معناي اصلي است يعني بشارت را تحريف كردند و در انجيل موجود از عيسي(ع) به «كلمة خدا» تعبير مي كنند.

اما آيا خود انجيل بشارت به حضرت عيسي(ع) است. انجيل در زمان حيات حضرت عيسي(ع) نازل شده است و عيسي بشارت به ظهور مي دهد؛ آيا او بشارت به ظهور خودش مي دهد. حال انجيل تحريف شده و بشارت به خود عيسي(ع) است. قرآن اين مطلب را به يهوديان نسبت مي دهد. و اگر قرار بود تحريف راجع به تورات باشد ديگر قرآن نمي گفت «يحرّفون» به معناي تحريف مي كنند، يعني اين صفت اين قوم است و لذا يكي از مسائلي كه بسيار بايد آنرا مورد متوجه قرار داد، صفت تحريف گري قوم صهيونيست است. آن وقت كه مي گوييم صهيونيست ها بر رسانه هاي خبري و بر منابع اطلاع رساني در دنيا سلطه دارند وقتي در كنار صفت تحريف اينها را بررسي مي كنيم نتيجه مي گيريم امروز دنيا در اطلاع گرفتن تحت تحريف يهود قرار دارد. يعني هر خبري كه در رسانه هاي دنيا پخش مي شود تحريف شده است چون آنها سلطه بر ابزار اطلاع رساني دارند و قرآن آنها را به «يحرّفون الكلم عن مواضعه» معرفي مي كند. من قاطعانه مي گويم، سياستمدار و تحليل گري كه منبع تحليلش اطلاعاتي است كه از رسانه هاي بين المللي مي گيرد، بايد بداند كه بازنده است و به بيراهه مي رود؛ چون هر خبري كه مي دهند تحريف شده است و به همين دليل ما بايد يك جريان خبررساني مستقلي راه بياندازيم. حتي خبرگزاري هاي باقيمانده از رژيم سابق بايد از تار و پود

عوض بشود و از ريشه بايد بازسازي شود و تا زماني كه ما اينكار را نكنيم جريان خبري خاصي نخواهيم داشت.

يهود به شكل سازماني و مدبرانه وارد مقابله با پيامبر اكرم(ص) شد و برخورد اينها با پيامبر اكرم(ص) برخورد فردي و قبيله اي نيست، بلكه برخورد با يك نظام شناخته شده توسط اينها است. يهود به پيامبر به عنوان يك فرد نمي نگريستند بلكه پيامبر را نظام مي دانستند. چون پيامبر براي آنان فردي بود كه جريان جديدي ايجاد مي كرد كه اين جريان آنقدر قابل گسترش بود كه نفسي براي صهيونيست باقي نمي ماند. يعني اگر با پيامبر اكرم(ص) مقابله اي مي كنند انتقامي فردي نيست، بلكه با توجه به جريان است. بنابراين هر جا پيامبر اسلام(ص) موفق شود اين نظام را ايجاد كند، برنامة مقابلة يهود با ايشان باز شده و به سطح رويي كار مي آيد تا بتواند راه آنرا مسدود كند.

اگر بعد از پيامبر اكرم(ص) اين نظام باقي مانده است، اين ها روي سطح و لبة نظام قابل مشاهده هستند و فعاليتشان با چند هدف صورت مي گيرد؛ 1. اين نظام به گونه اي گسترش پيدا نكند كه جلو راه يهود را مسدود سازد. 2. در درون اين حركت به گونه اي عمل نشود كه اين حركت بتواند با جذب و هضم يهود، اينها را از بين ببرد. بنابراين در مجموع تاريخ اينها در لبة نظام و درون آن ايستاده اند. مسلماً پيامبر اكرم(ص) براي ادامة اين حركت تدبير كرده اند و آن امامت است كه در حال تدبير اين جريان مي باشد. پس يهود كه در حال فعاليت براي از بين بردن اين نظام است با مقابلة او روبه رو مي شود در نتيجه دائماً اينها در

حال تدبيرند تا مقابله هاي او را بر هم زنند. در مجموع اتفاقاتي كه رخ مي دهد بايد دست آنها را مشاهده كنيم. براي مثال در برهه اي از زمان شاهد نهضت ترجمة كتاب هاي يوناني به عربي هستيم. بايد بررسي كنيم. مترجمين آن زمان چه نگرشي داشته اند و از كدام اديان بوده اند؛ قوي ترين مترجمين كتب يوناني به عربي يهودي بوده اند. در مورد تعليمات ائمه(ع) ما داراي بهترين طب بوده ايم در طول تاريخ با توجه به اينكه پيامبر در مدينه حكومت داشته اند هيچ كجا معضل بهداشت وجود ندارد. در حقيقت ما نسبت به اين نكته غافل هستيم كه پيامبر اكرم(ص) دستورات فراواني در مورد مداواي بيماري ها توسط ميوه ها داشته اند. پس چه دليلي دارد طب يوناني ترجمه شود. در بحث فلسفه هم با توجه به اينكه قرآن مي فرمايد:

و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيءٍ.6

و ما قرآن را كه بيان كنندة هرچيزي است بر تو نازل كرده ايم.

پيامبر در اين مورد، بالاتر از اوج ادراك بشري و دريافت انسان سخن گفته است. پيامبر فرمود:

نحن معاشرالأنبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم.

ما جمعيت انبياء هميشه بالاتر از فكر مردم سخن مي گوييم.

بعضي اين جمله را اشتباه ترجمه كرده اند، چون فرموده است «علي قدر عقولهم» يعني بالاتر از عقل مردم، و اگر فرموده بود «بقدر عقولهم» معني به اندازه عقل مردم، را مي داد. يعني ما به گونه اي سخن مي گوييم كه مردم مي فهمند، ولي هر چه بالاتر مي آيند، متوجه مي شوند هر سخن ما بالاتر از فهم آنها است. سخن انبياء براي بشر كمال بخش است و نه متوقف كننده، انبيا اگر به اندازة فهم مردم سخن بگويند، مردم جلو نمي روند. با توجه به اين حديث و اين

موضوع كه پيامبر اكرم(ص) آخرين پيامبر است، نتيجه مي گيريم؛ بشر هر چه بفهمد آن حضرت(ص) بالاتر از آن را فرموده است. در اين صورت اين جامعه چه نيازي به مطالب و علوم موجود در يونان دارد. اين حركت ها كه در زمان مأمون به راه افتاد به جهت تخريب شخصيت امام رضا(ع) بود. همچنين پيدايش بعضي گروه ها مانند گروه «حسن صباح» در جهت همين هدف ها بوده است. چرا اين گروه ها دست به چنين روش هايي زده اند. در اسلام چنين روش هايي مانند ترور مخفي وجود نداشته است. ولي پيدا كردن رد پاي اينها (يهود) به طور جزئي به علم معصوم و عالم بالغيب نياز دارد. چون اساس كارشان سري است. اگر بخواهيم سابقة ايشان را در جهان اسلام درك كنيم بايد بياييم برررسي كنيم اينها در حال حاضر چه مي كنند، درست مانند اين فعاليت ها را در 100 سال، 200 سال پيش هم داشته اند. نبايد فكر كنيم تأثيرات اينها به خاطر تشكيل «اسراييل» است. بلكه حالا اين فعاليت ها تا حدودي علني شده است. در گذشته مخفي بود، ولي در اين زمان، براي مردم ملموس شده است. آيا اساس غيبت حضرت مهدي (عج) با جريان يهود رابطه اي دارد؟

اجمالاً وقتي بحث امامت در جامعة اسلامي از مسير خود منحرف مي شود؛ بحث امامتي كه قابل ترديد نيست با توجه به اينكه پيامبر(ص) در غدير خم فرمود:

من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه.

و مي فرمايد:

عليٌ أقضاكم.

يعني بهترين كسي كه قضاوت مي كند حضرت علي(ع) است.

مبناي قضاوت، علم است؛ يعني حضرت علي(ع) از همه عالم تر است. اولين موردي كه براي حكومت اسلامي لازم است علم مطلق است؛ كه ابتدا نزد پيغمبر اكرم(ص) بود. و بعد

فرمود كه نزد علي(ع) است. اينچنين حضرت علي(ع) كنار گذاشته مي شود و به دنبال ايشان، امام حسن(ع) نيز كنار گذاشته مي شوند. يهود در اين مسائل بي تأثير نبوده اند چون دشمني ديگران با امامت و امامان دشمني قبيله اي و فردي است ولي دشمني يهود، دشمني نظام مند است. چون امامان(ع) داعيه دار توسعة نظام پيامبر(ص) هستند. بنابراين اگر ديگران با امامان دشمني دارند، دشمني درجة دو و سه است. دشمن درجة يك ايشان كه نظام مند و هوشمند است و با هدف كار مي كند يهود هستند. ما بايد بعد از پيامبر اكرم(ص) دست پنهان يهود را در كنار زده شدن امامان(ع) دنبال كنيم. خداوند متعال مي فرمايد:

لتجدنّ أشدّ النّاس عداوةً للّذين آمنوا اليهود.7

قطعاً، به تأكيد دشمن ترين مردمان را نسبت به مؤمنين، يهود مي يابي.

ولي بعد از پيامبر(ص) يهود كاملاً مخفي شده اند. نكتة قابل توجهي در ائمه وجود دارد؛ ظاهراً بعد از امام صادق(ع) هيچ كدام از ايشان پدربزرگ خود را نديده اند و دليل اين امر، سرعت به شهادت رساندن ايشان است در عمر كوتاه. بايد بررسي كنيم چرا تهاجم دشمن به ايشان اينقدر سريع مي شود. بايد دست پنهان يهود را مشاهده كنيم كه موجب مي شود امامان را شهيد كنند.

يهود در تاريخ ائمه(ع) حركت علني ندارد. با توجه به شناختي كه از خلفا داريم، آنها در پي حكومت خودشان بوده اند. پس چه دليلي دارد خلفا از جانب امامان(ع) تا اين اندازه احساس تهديد كنند. براي مثال، چه كسي غربي ها را نسبت به ما حساس مي كند. غربي ها در پي حكومت خود هستند. حال، حكومتي نيز با نام «جمهوري اسلامي» تشكيل شده است كه مي خواهد راه خود را طي كند. در واقع

اين يهود هستند كه باتحريك غربي ها باعث مي شوند غربي ها از جانب ما احساس خطر كنند. ما جايي اعلام نكرده ايم كه در پي نابود ساختن آنها هستيم. حضرت امام خميني (ره) فرمودند: «ما صدور انقلاب داريم ولي صدور فرهنگي.» اما امروزه آنها در هر صورتي ما را دشمن خود مي دانند. وقتي دقت مي كنيم مي بينيم لابي صهيونيست ها اين افكار را در آن ها القا مي كنند؛ كه همان جريان يهود است. چون يهود ذاتاً از طرف ما احساس خطر مي كند.

در مورد امام زمان (عج) نيز همين يهود جامع ترين اطلاعات را در اخيتار دارند همان طور كه قرآن مي فرمايد:

الذّين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم.

اطلاعات در مورد امام زمان(عج) به حضرت موسي(ع) و دانيال(ع) داده شده است، و يهود همة اين اطلاعات را در اختيار دارند. يهود از پشت پرده درحال مبارزه با امامان(ع) است و عوامل خود را بسيج كرده است تا آخرين امام را نيز نابود كند. يهود از تجربة از دست دادن پيامبر(ص) براي ترور خوب استفاده كرده است. در زمان پيامبر عبدالمطلب داراي قدرت قبيله اي بود و توانست پيامبر را پنهان سازد ولي در زمان امام حسن عسكري(ع) ايشان در ميان سپاه و لشكري بودند و ظاهراً راهي براي پنهان كردن امام زمان(عج) وجود نداشت. دليلي نداشته است كه خلفا در پي كشتن امام زمان(عج) باشند. اين كودك تا وقتي بزرگ شود و قدرت نابود كردن آنها را پيدا كند مدت زيادي به طول مي انجامد. اين يهود هستند كه خلفا را توجيه مي كنند تا به دنبال امام زمان باشند چون يهود اطلاعات دارد و يهود دشمن نظام مند ايشان است.

لازم نيست به بررسي تاريخ بپردازيم، كافي

است وضعيت فعلي دنيا را مورد بررسي قرار دهيم. منشأ وضعيت بحراني فعلي دنيا يهود هستند. همة بحث ها و جنگ ها بر سر اسراييل است. حرف آمريكا با ما نيز برسر اسراييل است. آمريكا مي گويد ما با صلح اعراب و اسراييل مخالف هستيم. لبنان، سوريه و اردن نيز با اسراييل جنگ دارند. در اروپا نيز وقتي از مردم نظرسنجي مي شود، عامل بحران در دنيا را اسراييل معرفي مي كنند. بياييد اخبار را بررسي كنيد، ببيند چند بار كلمة اسراييل در اخبار ذكر مي شود و مقايسه كنيد با تعداد اسراييلي هاي موجود در كل دنيا. 16 ميليون در مقابل 6 ميليارد نفر، چگونه است كه 16 ميليون نفر بيشترين اخبار را به خود اختصاص مي دهند. در مسايل اقتصادي نيز در هر كجا ردّ پاي يهود قابل رؤيت مي باشد. در كشور خود ما ايران اقليت بسيار محدودي يهودي هستند ولي در زمان شاه بسياري از ثروت هاي عظيم در دست يهوديان بوده است. اگر ثروت يهود را هم در نظر نگيريم، باز دليلي براي توجيه قدرت نظامي اين 16 ميليون يهودي نخواهيم داشت. يعني اگر در دنياي موجود يهود به اين صورت نيستند ما مي توانيم قبول كنيم در مورد اينها بزرگنمايي شده است. اما اگر در دنياي موجود به همين صورتند پس تفاوت چنداني بين امسال و صد، دويست و پانصد سال قبل وجود ندارد.

بحث بزرگنمايي نيست. يهود مانند سرطان هستند. تعداد سلول هاي سرطان و حجم اشغال شده توسط اينها در مقابل تعداد سلول هاي سالم بدن بسيار اندك است. اما همين سلول هاي اندك انسان را از پاي در خواهند آورد و اين مسئله به هيچ وجه بزرگنمايي نيست. درست است

كه يهود جمعيت كمي هستند ولي چون وسيلة اينها مردم است به راحتي كار خود را انجام مي دهند. مگر شيطان چند نفر است، يك نفر، در حالي كه هزاران نفر را به فساد كشيده است. خرابكاري بسيار آسان است و سازندگي است كه مشكل است.

يسعون فى الأرض فساداً.8

آنان در روي زمين به فساد مي كوشند.

كار اينها ايجاد جنگ است.

كلّما أوقدوا ناراً أطفأهاالله.9

هرگاه كه آتش جنگ را برافروختند، خداوند آنرا خاموش ساخت.

قدرت در ايجاد جنگ اهميتي ندارد. در اطفاء آن مهم است. يهود استاد در ايجاد جنگ هستند، نه جنگيدن، اينها تفرقه مي اندازند و حكومت مي كنند. اين قدرت يهود نيست بلكه شيطنت اينها است. يهود در واقع شاگرد اول هاي شيطان هستند، شيطاني كه هر چه از شيطنتش بگوييم كم گفته ايم. اما قدرت حقيقي ندارند. اگر بخواهيم قدرت حقيقي را بررسي كنيم در مي يابيم كه اينها قدرتي ندارند. اين مسئله را جمهوري اسلامي ثابت كرد.

لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الأعلون إن كنتم مؤمنين.10

سستي مكنيد و اندوهگين مباشيد، زيرا اگر ايمان آورده باشيد، شما برتري خواهيد جست.

چون ظاهراً قدرت كل دنيا در دستشان بود و ظاهراً هم ما هيچ قدرتي نداشتيم ولي تا الان كه ما باقي مانده ايم. به كوري چشم رضاخان، مدرس هنوز هم زنده است، و همين مسئلة جمهوري اسلامي نشان مي دهد اينها در فاسد كردن استاد هستند و نه در قدرت حقيقي، مانند بيماري و ويروس هستند كه اگر رها شوند انسان را مي كشند ولي قرص كوچكي مي تواند اينها را از پاي در آورد و اين قرص كوچك و ساده، مقاومت و بصيرت است.

كم من فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً كثيرةً بإذن الله.

بنابراين خداوند نمي گويد اينها عده زيادي نيستند، بلكه مي گويد: عدة زيادي هستند، راز و رمز هم دارند ولي شما اينها را از بين مي بريد.

مگر مدت كمي است كه شيطان بر روي زمين مي باشد. اسلام 1400 سال سابقه دارد. دين حضرت ابراهيم(ع) هم مدت زيادي است كه وجود دارد، بايد گفت.

كلّاً نُمِدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّك.11

همه را، چه آن گروه، و چه اين گروه را، از عطاي پروردگارت پي درپي خواهيم داد.

مسيحيت هم سابقة زيادي دارد ولي بحث اين است كه اسلام مي گويد: مسيحي ها انحراف و اعوجاج دارند، ولي استكبار ندارند؛ يعني به دنبال حاكميت جهاني نيستند بلكه دنبال موعودي هستند كه تحريف شده است. زرتشتي ها هم ادعا مي كنند مدت زيادي است كه حضور دارند گرچه سند محكمي براي اثبات ندارند. اصل بقاء اينها دليل نمي شود. چون ديگران هم مدت زيادي است كه هستند. اما اينكه بگوييم اينها بوده اند و مفسد هم بوده اند درست است. قرآن هم همين مطلب را بيان مي فرمايد. عليه عيسي(ع) فساد كردند، عليه پيامبر اكرم(ص) فساد كردند و اين جريان باقي است. در قرآن مي فرمايد:

ذلك بأنّ منهم قسّيسين و رهباناً و أنّهم لا يستكبرون.12

زيرا بعضي از آنان، كشيشان و راهبان هستند و آنان سروري (استكبار) نمي ورزند.

در ذات مسيحي ها استكباري، كه در يهود وجود دارد، نيست و اين استكبار همان حكومت جهاني است كه اينها به دنبال آن هستند و مي گويند ما برتريم و اين نژاد ماست كه لياقت حاكميت دارد. با توجه به اينكه صحبت هاي شما به نوعي نامتعارف است و چه در كتاب ها و مقالات و چه در سخنراني ها چنين صحبت هايي متداول نيست، لطفاً در مورد منبع صحبت هاي

خودتان راهنمايي بفرماييد؟

منبع تمام حرف هاي بنده قرآن است. ولي بايد به سمت قرآن برويم تا اين مطالب را از قرآن بگيريم. بايد روي آية

لتجدنّ أشدّ النّاس عداوةً للّذين آمنوا اليهود.

كار شود. چرا قرآن مي فرمايد، اينها شديدترين دشمنان هستند. شدت دشمني علت دارد و بايد اين دشمن در آموزش، امكانات، انگيزه و اهداف، درجة يك باشد تا دشمن درجة يك به حساب بيايد. بايد اين چهار مورد را، يعني: آموزش، امكانات، انگيزه و اهداف را در قرآن بررسي كنيم. قرآن تلاش بسياري براي معرفي يهود داشته است و بسيار در مورد اينها سخن گفته است. به طور كلي اگر بخواهيم اهميت مطلبي را در ذهن نويسنده اي كه كتابي نوشته است بررسي كنيم، بايد ببينيم در كتابش چقدر به اين مطلب پرداخته است. در قرآن به قومي بيش از قوم يهود نپرداخته است و قرآن مي خواهد توجه ما را به اين مطلب جلب كند. قرآن 1400 سال در اختيار مبتكران و انديشمندان مختلف قرار داشته است. پس چرا بقية افراد به اينچنين مطالبي نپرداخته اند؟

اين مطالب، در گذشته هم بوده است، ولي شرايط علني شدنش وجود نداشته است. هر گاه در طول تاريخ كسي خواسته است عليه يهود حرفي بزند، مورد تهاجم قرار گرفته است. بالاترين موضوعي كه در قرآن است در مورد يهود است؛ طبيعتاً در كتاب هايي كه در مورد قرآن نوشته مي شود بايد اين موضوع نمود پيدا كند؛ ولي در ميان كتاب هايي كه در مورد قرآن نوشته شده است، كتابي در مورد يهود پيدا نمي كنيم. نه اينكه اين كتاب ها را ننوشته باشند. بلكه اگر اين موضوع از اهميت نمي افتاد كه كشور اسراييل به وجود

نمي آمد و مسلمان ها اجازه نمي دادند اينچنين غده اي در ميانشان به وجود آيد. اينها قبل از اينكه از غلتك نظامي براي اسراييل استفاده كنند از غلتك فرهنگي استفاده كردند. اگر هم در منطقة ما نتوانستند اينگونه عمل كنند چون در منطقة ما به طور ذاتي و دروني حساسيت نسبت به اينها زياد بوده است اگر چه گاهي به شكل غلط رشد مي كرد. بدترين صفت براي يك فرد متهم كردن او به «يهودي بودن» بوده است. سخنراني كه شهيد مطهري(ره) در ايران انجام داد عليه اسراييل باعث شد او را دستگير كنند. در كشوري شيعه بر ضد اسراييل كسي سخنراني مي كند و دستگير مي شود. در گذشته، سخنراني عليه اسراييل ممنوع بود ولي در اين زمان، با لطف خدا چنين موقعيتي ايجاد شده است. آيا يهود، پس از هجرت، استراتژي خاصي را برگزيده است؟

يهود بسيار پنهاني عمل مي كرده و اگر بخواهيم حركت خاصي را دنبال كنيم، بايد تاريخ هزار و چند ساله را دقيق و جزء به جزء بررسي كنيم مانند نقطه هاي جغرافيايي مختلف، تحركاتي كه در نقاط مختلف به وجود آمده، حاكميت هاي منطقه اي و...؛ حركت مقابله با اينها هم به صورت پنهاني بوده است بنابراين شناخت مقابله با اينها بسيار سخت است. ولي به طور كلي، اينها يك جريان آماده سازي را براي ظهور خودشان دنبال مي كرده اند. يعني از يك طرف ضعيف كردن طرف مقابل و از طرف ديگر آماده سازي خود براي ظهور. چون ظهور اينها بايد در منطقة بيت المقدس باشد. اما اگر بخواهيم به طور خاص به بررسي قضايا بپردازيم نياز به كار تحقيقي بسيار وسيعي داريم. و محققين بايد با اين ديد

مسايل را يك بازنگري كنند، مسلماً به راحتي نتايج خود را به دست خواهند آورد؛ فقط نياز به بازنگري دارد، ولي هنوز ما زمينة نرم افزاري اينگونه تحقيق ها را نداريم. ما عادت كرده ايم تاريخ نوشته شده اي رامطالعه كنيم و گاهي در سطح بالا خوب حفظ كنيم. بازنگري جديدي انجام نمي شود تا تركيب هاي تاريخ را مجدداً به دست بياوريم. ان شاءا... در حركت نرم افزاري جديد ما بايد تاريخ را مجدداً شخم بزنيم وبعد از غيبت مسايل منطقه اي را بررسي كنيم تا بسياري از مطالب به دست بيايد. آيا بيت الحكمه هم نسبتي با مسائل پيدا مي كند يا خير؟

در واقع در آن زمان هم فعاليت داشتند ولي هنوز زمينه براي اينگونه فعاليت ها نداشتند چون حاكميت بني عباس هنوز ادامه داشت.

تفكري در انتقال قدرت بوده اند در دوران امام صادق(ع) مقابلة فرهنگي اينها تا زماني بود كه جاي نگرفته بودند. دوران شكوفايي، مربوط به قبل از منصور دوانيقي و قدرت گرفتن اوست. در اواخر امامت امام صادق(ع) كه همزمان با حكومت منصور بود، امام حتي اجازة بيان مسايل شرعي را نداشتند. افرادي در ظاهر خيارفروش و ميوه فروش خدمت آن حضرت مي رسيدند و از ايشان سئوال هايشان را مي پرسيدند. گرچه در همين دوران ابن ابوالاوجاع ها ظهور مي كنند و شبهه افكني مي كنند، ولي به طور منظم جامعه هنوز در آن حد و اندازه وارد نشده است و يا قدرت انتقالشان به آن حد نرسيده است، در زمان مأمون اين زمينه را پيدا مي كنند در حقيقت، مأمون با تغيير تاكتيك اين زمينه را مهيا مي كند چون كلاً تاكتيك مأمون عوض شده و مبنا بر تخريب شخصيتي امام(ع) و در قالب مفاهيم مناظرات و مباحثات گذاشته

شده بود. آيا اين صحبت با جريان ثابت مخالفت يهود در تعارض نيست؟

خير. در دوران امام باقر و امام صادق(ع) هم بني اميه توان داخلي شان را از دست داده بودند يعني بر اثر اشتباهاتي كه انجام داده بودند، و يهود در قالب حكومت ها كار مي كرده اند. امروز هم اگر آمريكا سقوط كند، يهود سقوط كرده است. اسراييل حرف اول يهود را در دنيا مي زند ولي قدرتش در آمريكاست. آمريكايي ها هم يهودي نيستند. مانند بني اميه، كه بني اميه قدرت را در دست داشت و آنها هم بني اميه را در دست داشتند همانطور كه اينها كار مي كردند، ائمه(ع) نيز به فعاليت مي پرداختند. وقتي امام حسين(ع) اينها را به چالش مي كشاند بمبي بين اينها منفجر مي شود كه اين انفجار اينها را از هم متلاشي مي كند. ديگر شمع وجود بني اميه بعد از واقعة كربلا در حال سوسو زدن است. ادعاي خدايي بني اميه به جايي مي رسد كه ادامة حيات برايشان ممكن نيست، اگر بني عباس ظهور نكرده بودند، امام صادق(ع) بر جامعه مسلط مي شدند. يعني ظهور بني عباس به اشتباه انداختن مردم بود. بني عباس، بني اميه را به طور فجيعي از بين بردند، مردم هم راضي بودند چون فكر مي كردند حق خودشان گرفته مي شود ولي بعد فهميدند فريب خورده اند. عامل اشتباه در آنجا بي بصيرتي مردم بود چون آنها دقيقاً از عناوين اهل بيت(ع) استفاده كردند. (يحرّفون الكلم عن مواضعه) كلمة اهل بيت كه در حادثة عاشورا احيا شده بود را منطبق بر بني عباس كردند. مردم هم به دنبال بني عباس رفتند. چطور اين فرصت براي امام رضا(ع) پيش آمد و براي امام كاظم(ع) اينگونه نشد؟

اينها فكر نمي كردند نياز به اين قضيه باشد و گمان مي كردند با حبس

و محدوديت بتوانند جلوي فعاليت امام را بگيرند. زندان هاي متعددي كه امام كاظم(ع) رفتند به اينها فهماند كه نفوذ اهل بيت(ع) بيشتر از تصورشان است. بنابراين تصميم گرفتند، با علني كردن امام و تهاجم به ايشان به تخريب زيرساخت ها بپردازند. يكي از ظرفيت هايي كه اينها به كار بردند، همين شيوة اينها بعد از مأمون است كه جاي زيادي براي بحث دارد.

(ادامه دارد). پي نوشت ها:

1. سورة آل عمران(3)، آية 122 و آيات ديگر.

2. سورة هود(11)، آية 40.

3. سورة بقره(2)، آية 249.

4. سورة بقره(2)، آية 146 و سورة انعام(6)، آية 20.

5. سورة نساء(4)، آية 46؛ و سورة مائده(5)، آية 13.

6. سورة نحل(16)، آية 89.

7. سورة مائده(5)، آية 82.

8. سورة مائده(5)، آية 64.

9. همان.

10. سورة آل عمران(3)، آية 139.

11. سورة اسراء(17)، آية 20.

12. سورة مائده(5)، آية 82.

پيوند قرآن با امام عصر(ع)

آيت الله جوادي آملي

اين ذات مقدس، وجود مبارك حضرت ولي عصر روحي فداه، در اين ماه (شعبان) به دنيا آمده است. آنچه كه منشأ نجات عالم است، وجود مبارك ولي عصر، ارواحنافداه، است كه ما هم در كنار سفرة آن ذات مقدسيم. جريان وجود مبارك حضرت ولي عصر(ع) مانند قرآن، آنقدر براي پيغمبر(ص) محترم بوده كه به هر بهانه اي و به هر وسيله اي نام مبارك حضرت حجت(ع) را مي برد؛ مثل اينكه به هر وسيله اي جريان قرآن را مطرح مي كرد.

وجود مبارك حضرت پيامبر اكرم(ص) به جابربن عبدالله انصاري مي فرمايد:

جابر، بعداز ارتحال من، سجاد فرزندي دارد به نام محمد[ع]، اسم او اسم من است و تو او را در كودكي مي بيني. اگر او را ديدي، سلام مرا به او برسان و چند چيز به او بگو، يكي از اين حرف ها اين است [كه] به او بگو، مهدي (عج)

فرزند توست.

ببينيد، حضرت، از هيچ فرصتي براي مطرح كردن اين مطلب فروگذار نمي كردند. جابر در كوچه پس كوچه ها كه راه مي رفت، به او گفتند، اين [امام] باقر(ع) است. فهميد [كه ايشان] وجود مبارك امام باقر(ع) است. رفت دست ايشان را بوسيد و ادب و احترام كرد. گفت من نابينايم و از اصحاب پيغمبرم. جدّت سلام رساند و اسمتان را به من گفت و گفت مهدي موعود آخرالزمان(عج) فرزند توست.

اين اهميت مهدويت است؛ اين احياي اين نام است. هرجا، جاي حساسي باشد، سخن از قرآن است و از وجود مبارك حضرت ولي عصر(عج) است. حيف نيست اين مهدي موجود موعود منتظر(ع) با چند جشن سادة بي محتواي كف زني بگذرد. اين قدر شأن ايشان پايين آمده. ما الان بايد داعية جهاني شدن را داشته باشيم. در صورتي كه آن كسي كه چهار تا كفش دارد، يا چهار تا پوشاك دارد يا چهارتا اتومبيل و آهن دارد، او حرف جهاني را به عنوان تجارت جهاني مي زند. او كه داراي بَصَل و فُوم و عدس و سير است حرف جهاني را مي زند، ما كه داراي منّ و سلوي هستيم چرا حرف جهاني را نزنيم؟

ما داراي مهدي جهاني هستيم. ما مصلح جهاني داريم. ما عدل جهاني داريم. ما علم جهاني داريم. ما بايد حامي جهاني شدن اين تز و مكتب باشيم آيا اين را با كف زدن بايد پايين بياوريم.

أمن العدل، امن الأدب، أمن الإحسان؛ أمن الإيثار، أمن العقل؟

[آيا اين نوع كار برخاسته از عدل و يا ادب يا احسان يا ايثار و يا عقل مي باشد؟]

آيا اين مجالس بايد تا اين حد تنزل كنند؟ شما علما اگر در اين مجالس

نرويد، مجالس را ديگري اداره مي كند. نگوييد براي ما كسر (شأن) است. اين منبر رفتن فخر ماست. ما از آن روزي كه به اين ويروس، كه منبر رفتن براي ماكسر است مبتلا شديم، منبر را ديگري اداره مي كند. اين چنين نيست كه مسجد و حسينيه بدون سخنراني و برنامه باشد. شما نشد، ديگري؛ شما نشد، آقازادة يتان؛ آقازادةيتان نشد، شاگردتان؛ اگر او نشد، مداح اداره مي كند. مبادا خداي ناكرده اين صحنه را خالي بگذاريد. جابر توي كوچه، نابينا، در سنّ پيري اين رسالت رسمي اوست از طرف پيغمبر اكرم، عليه آلاف التحية و الثناء؛ كه به نوه ام به باقر بگو كه مهدي فرزند توست. اين نشان دهندة اهميت مسأله است. خوب آنوقت بياييم شأن اين را با آن جشن هاي ساده پايين بياوريم. ادباي ما سهمي دارند هنرمندان ما سهمي دارند، نويسندگان ما سهمي دارند. آيا ما كه داراي ولايت، امامت و عصمتيم حرف جهاني نزنيم. حرف جهاني را بايد با فكر جهان شمول ارائه كرد. براي اين وجود مبارك، حضرت مهدي(ع) اين چراغاني ها خوب است؛ اين جشن ها بسيار خوب است، پخش شيريني ها بسيار خوب است، اما خوب تر از همة اينها، معارف مهدويت است.

وجود مبارك امام صادق(ع) به زراره فرمود: وظيفة شيعيان ما در عصر غيبت اين است كه اين دعا را بخوانند.

اللّهمّ عرّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيك اللّهمّ عرّفني رسولك فانّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتّك. اللّهمّ عرّفني حجّتك فإنّك ان لم تعرّفني حجّتك ضللت عن دينى.

اين دعا «برهان لِمْ» را به ما ياد مي دهد. اين دعا مي گويد: غدير حق است و سقيفه باطل. چرا؟ (چون) مي گويد:

خدايا، خودت را به من بشناس؛ اگر من موحد ناب نباشم، خداشناس نباشم، پيغمبر شناس هم نيستم؛ زيرا پيغمبر خليفة الله است. وقتي من مستخلفٌ عنه [كسي كه پيامبر جانشين او است] را نشناختم، خليفه را نمي شناسم. خدايا توفيق بده من نبوت را، رسالت را، پيغمبر و پيغمبري را عميقاً بشناسم؛ زيرا اگر من پيغمبر را نشناسم، گرفتار سقيفه مي شوم. امام، خليفه و والي مردم نيست، و از طرف مردم وكيل نيست. مردم سالاري محض نيست تا سقيفه، مسأله را حل كند. امام، جانشين پيغمبر است. اگر كسي مستخلفٌ عنه را نشناسد، گرفتار سقيفه مي شود. خليفه شناس نيست. عرض مي كنيم، خدايا پيغمبرت را به من بشناس براي اينكه من مي خواهم بفهمم جانشين پيغمبر كيست؟ حجت من كسي است كه جاي پيغمبر بنشيند نه مردم به او رأي بدهند. اين مسأله، برهان لِمْ است . اين دعا نيست، اين حكمت است. گفته اند آنرا بعداز نماز بخوان، توي نماز بخوان و در فرصت هاي مناسبي كه داشتي بخوان. اگر مي خواهي به غدير برسي و از ويروس سقيفه برهي، اين دعا را بخوان. گاهي، شما، دعاي محض (مي خوانيد) اما گاهي در حكمت و كلام، برهان اقامه مي كنيد. اين، برهان است.

اميدواريم اين جريان نيمة شعبان، با جلال و شكوه علمي شما حوزويان و اساتيد بنام دانشگاه ها، كه مفاخر ما هستند، با وضع مناسبي اداره شود. آن كارهاي صوري اش هم ان شاءالله سامان بپذيرد. پي نوشت:

? برگرفته از خطبه هاي نماز جمعة شهر قم، 18/6/84.

بررسي گروه هاي مذهبي غيرمتداول و نوظهور در جهان غرب-1

براي جلوگيري از گرايش مردم تشنة حقيقت و معنويت در غرب، به دين اسلام، پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه در ربع قرن گذشته، نزديك به

2500 گروه غيراصيل با عنوان گروه هاي مذهبي در آمريكا و اروپا به وجود آمده است.5 بيشتر اين گروه ها تحت عنوان معنويت و رستگاري، پيروان خود را به انجام كارهاي مبتذل و غيراخلاقي، وادار ساخته اند و در حقيقت، در مسير حفظ و امتداد اباحه گري و سكولاريسم، گام برداشته اشاره:

جهان غرب از قرن 17ميلادي و حتي پيش از آن، از دورة «رنسانس» به اين سو، در جهت غيرديني كردن نگاه و نگرش مردم و سست كردن علايق ديني در زندگي روزمرة آنان تلاش كرده است. غرب در اين دوران به نام «اومانيسم» و «فردگرايي» (Individualism) به طور كامل درصدد مخالفت با استيلاي دين برآمد. پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً از دهة 1960 به اين سو، گروه هاي مذهبي غيرمتداول بسياري، خارج از چهارچوب اديان رايج، در غرب، ايجاد شده است كه هدف آنها سكولاريزه كردن دين مي باشد؛ هرچند پايه گذاران اين جنبش ها خود را به عنوان معلمان روحاني و ديني معرفي كرده اند. در اين مقاله، نويسندة محترم به بررسي علل پيدايش، اعتقادات، و ديگر ويژگي هاي برجستة گروه هاي فوق پرداخته است كه آنها را با هم مي خوانيم. اين گروه ها را گاه، كشيش هايي كه از يك كليساي سنتي، گسسته و به دنبال ايجاد و راه اندازي «اديان» خاصي براي خودشان بوده اند، تأسيس نموده اند. بروز اين پديده در غرب، تا حد زيادي، برخاسته از ترويج مرموزات و كارهايي غريبه، همچون سحر و جادو بوده كه از سوي كليساهاي قديمي نيز تحريم شده است و طي دهه هاي اخير مجدداً رشد يافته است. طرفداران سحر و جادو در آمريكا و اروپا، اديان پيش از مسيحيت اروپا، همچون «سلت ها» (Celts) و «درويدها» (Druids)

را ترويج مي كنند. مروجان اين آيين ها، كه به عنوان «جنبش هاي جديد ديني» (New Religious Movements) به خصوص در آمريكا، كانادا و اروپاي شمالي معروف شده اند، با تضعيف اديان سنتي در اين كشورها نفوذ مي كنند.1 در آمريكا و اروپا از اين آيين هاي جديد با عنوان گروه هاي مذهبي بيگانه و غيررايج ياد مي كنند. تنها در انگلستان، بعداز جنگ جهاني دوم تا سال 1987 بيش از 400 گروه از اين نوع گروه ها به وجود آمده است كه تعداد آنها در ايالات متحده، بيش از انگلستان مي باشد.2

رهبران اين گروه ها ترويج مي كنند كه هيچ كتاب مقدسي، در جهان، ابدي نيست، و انسان اين شايستگي را دارد كه دين جديدي را خلق نمايد. از نگاه آنها، روش هاي عقلي، مانع كشف و حصول حقايق ديني مي باشد و رستگاري بشر، با كنارگذاردن روش هاي عقلي و پيروي مطلق از پايه گذاران اين فرقه ها حاصل خواهد گرديد. اين فرقه هاي مذهبي بر محور شخصيت رهبران و مؤسسان خود استوارند و از اين رو بيشتر آنها با مرگ بنيانگذارانشان، محو و نابود مي گردند.3

اكثر بنيانگذاران اين گروه ها ترويج مي كنند كه انسان با پيروي مطلق از آنان، مي تواند «خدا» شود. بيشتر بنيانگذاران اين گروه ها از ايجاد تحولات نهايي در هزارة سوم سخن مي گويند و اينچنين تبليغ مي كنند كه دنيا به پايان خود رسيده است و آنان منجي جامعة بشري در آخرالزمان هستند و انسانيت با پيروي از آنها به رستگاري خواهد رسيد.4 علل پيدايش اين گروه ها

امروزه، در غرب، نسبت به گذشته، رويكرد به دين، رشد قابل توجهي يافته است و اين اتفاق عمدتاً برخاسته از درهم شكستن و فرو ريختن بسياري از ايدئولوژي هاي ذهني جهان غرب است كه متأثر از تفكرات

قرون 18 و 19 در اروپا، سربرداشته و جايگاه دين را در تمدن مدرن غرب، گرفته بود. آن ايدئولوژي ها به تدريج، رنگ باخت و خطر و قدرت تخريبيشان، به طرز بي سابقه اي هويدا گشت.

امروزه در جهان غرب، با برچيده شدن بساط مكاتب فلسفي مدرن (Philosophical Modern Schools) كه تحت شالوده شكني و پست مدرنيسم (Post-Modernism Deconstructionalism) و منهدم ساختن همة ساختارهاي معنايي موجود از پيش، مكتب هاي فلسفي جديد غرب را به پايان خود رسانده است. بيشتر فلاسفة معاصر غربي، معتقدند كه دوران مشغلة فلسفي، به آن معنايي كه تاكنون در غرب، فهميده مي شد، پايان يافته و ديگر مكاتب فلسفة جديد نمي توانند گرهي از كار غرب و انسان هاي تشنه و نيازمند هدايت معنوي در آن سامان بگشايند.

تمدن غرب، براي مردم جهان، تناقضات بي شماري را پديد آورده است كه ايجاد انواع بي عدالتي ها در جوامع و تخريب محيط زيست از آن جمله است. زندگي، براي جوانان، در غرب، معناي خود را از دست داده است و آنان را به بيراهة لذت هاي آني جسماني از طريق روابط غيرانساني و يا استفادة مدام از مواد مخدر و يا خشونت و جنايت كشانده است.

از اين رو، پس از جنگ جهاني دوم، به ويژه، در ربع قرن گذشته، جنبشي آمريكايي و اروپايي، با هدف كسب تجارت روحاني و معرفت ديني به وجود آمده است. قدرت هاي سكولار در جهان غرب كه تاكنون، با عنوان «تجدد» و رنسانس، با دين مبارزه مي كردند و در همين راستا به ايجاد اومانيسم، ليبراليسم و فردگرايي دست زدند، احساس خطر كردند كه ساكنان غرب براي رهايي خود به دين مبين اسلام گرايش پيدا مي كنند، چرا كه درون مسيحيت معنويتي وجود ندارد و

مسيحيت در مقابل هجوم گرايش هاي دنياگرايانة سكولار عقب نشيني كرد. و حتي آموزه هاي مسيحيت كه اساس تلقي ديني آن را تشكيل مي دهد، براثر اصلاحات و نوسازي به وجود آمده در آن، به تدريج به آموزه هايي غيرديني تبديل شده است.

براي جلوگيري از گرايش مردم تشنة حقيقت و معنويت در غرب، به دين اسلام، پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه در ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه غيراصيل با عنوان گروه هاي مذهبي در آمريكا و اروپا به وجود آمده است.5 بيشتر اين گروه ها تحت عنوان معنويت و رستگاري، پيروان خود را به انجام كارهاي مبتذل و غيراخلاقي، وادار ساخته اند و در حقيقت، در مسير حفظ و امتداد اباحه گري و سكولاريسم، گام برداشته اند.

در همين راستا، در ربع قرن گذشته، افرادي از هند، به نام «گورو» (Guru) تبليغاتي گسترده را در آمريكا و اروپا انجام داده اند و تحت عنوان ترويج عرفان «هندويسم» پيرواني را به سوي خود جذب كرده اند. همچنين تعدادي از مرشدهاي «صوفيه» نيز از كشورهاي اسلامي، به ترويج تعاليم افراطي صوفيانه در غرب پرداخته اند، كه آنان نيز از سوي دولت ها و رسانه هاي گروهي آن مورد حمايت قرار گرفته اند. قدرت هاي استعماري و استعمارگران جديد براي جلوگيري از نفوذ اسلام در جهان غرب، از اين گروه ها بهره گرفته اند، زيرا اسلام، امروز، سريع ترين رشد را در ميان ساير اديان در جهان غرب، آفريقا و ديگر نقاط شناخته شدة جهان دارد.

همان طور كه بيان شد، گروه هاي مذهبي مذكور بنيان هاي اعتقادي و رفتاري خود را، به اشكال گوناگون از اديان بزرگ اقتباس كرده اند و آنرا به شكل تحريف شده اي، عرضه مي دارند. به اين گروه ها در انگليس «ميكس پيك» (Mixpick) يا

مختلط گفته مي شود، كه ويژگي هاي نسبي گرايي، هيچ انگاري، شالوده شكني، فردگرايي، سكولاريسم و اباحي گري را، كه حاكم بر جوامع مدرن غرب مي باشد، با پوششي از مسائل معنوي و عرفاني معرفي كرده و آنرا به عنوان معنويت فردگرا و يك مذهب خصوصي، عرضه مي كنند.6

طالع بيني، جادوگري، غيب گويي، ورزش هايي معنوي ارتباط با ارواح و موجودات ساير سيارات، روش هاي درماني و معالجة بيماري ها با داروهاي طبيعي يا اعمال با مواد بلورين، كاركردهاي اين گروه هاي غيرمتداول مذهبي را شكل مي دهد.7

اين گروه ها شماري از مؤسسات فرهنگي و تجاري را در جهان غرب تأسيس كرده، كتب و مجلات متعددي را منتشر مي كنند. بيشتر اين گروه ها با مرگ بنيانگذاران آنها منقرض مي گردند و با گذشت زمان تضعيف و محو مي شوند. تمامي افعال و مناسك ظاهراً مذهبي آنها در جهان غرب توسط روان شناسان و جامعه شناسان برجسته و علماي مسيحيت شديداً تكذيب و ابطال گرديده است.بيشتر رهبران اين گروه ها وابسته به تشكيلات فراماسون ها «لژهاي فراماسونري»8 (Fereemasons) هستند.

برطبق آمار، در جهان 33700 فراماسون وجود دارد. پيش از دهة 1980 فراماسون ها اين ايده را ترويج مي كردند كه: «خدا مرده است.» اما در ربع قرن گذشته و با آغاز جنبش احياي ديني در سراسر جهان، فراماسون ها، كه با صهيونيست ها و به خصوص با گروهي مرموز از آنها با نام «قباله» (Kabbaleh) (يا كابالا) رابطه اي نزديك دارند، در راستاي اهداف گروه هاي مذهبي مذكور، اين ايده را تبليغ مي كنند كه: پيروان اين گروه ها با اطاعت از رهبرانشان مي توانند خدا شوند.9 عقايد اين گروه ها، درون خود، داراي رموز و اسراري است، و آنان جوانان 18 تا 25 ساله را هدف تبليغات سازمان يافتة خود قرار مي دهند. ويژگي هاي برجستة اين گروه ها

چنان كه ياد

شد، در يك ربع قرن گذشته، نزديك به 2500 گروه از اين گروه هاي غيرمتداول به نام دين در ايالات متحدة آمريكا و اروپا به سرعت به وجود آمدند. اين گروه ها تغييراتي اساسي در اعتقاداتشان به وجود آوردند تا خود را با فرهنگ حاكم بر جامعة غربي كاملاً تطبيق نمايند. روش اين گروه ها آن است كه اعضاي خود را _ كه بيشتر از جوانان جذب مي نمايند _ زير نفوذ رواني رهبر و شست وشوي مغزي (Brain-Washing) گروه قرار مي دهند. پس از جذب كامل اعضا، از آنان خواستار پول مي شوند و حتي آنان را به منظور جمع آوري اعانه (كمك) به استخدام خود درمي آورند. از آنجا كه شمار اعضاي اين گروه ها خيلي محدود است، ميان آنها روابط و تعامل عاطفي به وجود مي آيد، و اكثراً وجود روابط نامشروع در بين اعضاي اين گروه ها گزارش شده است.

اين گروه ها با توزيع مجلات، كتب، نوارهاي سمعي و بصري و ايراد سخنراني در هتل ها و مراكز شهري از ايدة خود _ كه مسائل مادي و رواني را تشكيل مي دهد _ با روش هاي متعدد درماني ترويج مي كنند.10 گفتني است اين گروه ها مسائل رواني و درماني را كه با واقعيت قطعي علوم پزشكي و روان شناسي ناسازگار است، به عنوان حقيقت علمي القا مي كنند، كه نتايج زيانبار و معكوسي براي اعضاي آنها در پي داشته است.11

بيشتر اين گروه ها به باورهاي مذهبي تمدن هاي قديم جهان، به ويژه دوران فراعنة مصر توجه خاص دارند و در كشورهاي اروپا و آمريكا كه كليسا و مسيحيت در آنها تضعيف شده است، نفوذ مي كنند.12 اين گروه هاي بيگانه فرهنگ حاكم بر جوامع غربي را منعكس مي نمايند و بدين سبب نتوانسته اند حتي با تبليغات گستردة خود،

تأثيري در جوامع غربي داشته باشند.13 گروه هاي مزبور به دليل در اختيار نداشتن معيارهاي معين و به خاطر ويژگي التقاطي آن همواره از درون خود تجزيه و شاخه شاخه مي گردند. اين گروه ها فقط به خواهش هاي فردي توجه دارند و مسائل و تحولات اجتماعي را كاملاً نفي مي كنند.14 پروفسور برايان ويلسون، استاد برجستة جامعه شناسي دانشگاه آكسفورد انگلستان، كه مطالعاتي گسترده دربارة گروه هاي بيگانه ديني انجام داده است، اين گروه ها را مظهر فردگرايي، اصالت فايده و تضادهاي دروني مي داند.15

پروفسور استيو بروس، استاد جامعه شناسي دانشگاه ابردين اسكاتلند بريتانيا، كه آثاري دربارة سكولاريسم در جهان غرب نوشته است، اظهار مي دارد كه اين گروه ها اعتقاداتي روشن و مشخص ندارند و در حاشيه جوامع غربي قرارگرفته، ابعاد جوامع سكولار معاصر غربي را تأويل معنوي مي نمايند.16

بيشتر رهبران اين گروه ها قبلاً عضو يكي از اين گروه ها بودند.17 بنيانگذاران و رهبران اين گروه ها بر پيروان خود تسلط و كنترل مطلق دارند و خود و پيروانشان را خير مطلق و ديگران را گمراه و شر مطلق معرفي مي كنند.18

دهة 1960 در جوامع غربي را دهة اباحي گري و «هيپي» (Hippie) مي نامند و از اوايل دهة 1970 اكثر اعضاي سابق هيپي ها، كه به دليل اباحي گري و تضعيف روابط خانوادگي در جوامع غربي، از جامعه گسسته بودند، عضو اين گروه هاي نوظهور ديني شدند و با عضويت در اين گروه ها احساس عضويت در يك خانوادة مصنوعي را پيدا كردند. علاوه بر اينها افرادي كه مبتلا به شرابخواري و استفاده از مواد مخدر و سرخورده از زندگي خانوادگي و محصول خانواده هاي متلاشي شدة طلاق هستند، نيز عضويت در اين گروه هاي غيرمتداول ديني را مي پذيرند.19 از ويژگي هاي اين گروه ها آن است كه

رهبرانشان اين عقيده را ترويج مي نمايند كه پيروان آنها از ارتكاب گناه و خلاف نبايد در خود هيچ گونه احساس حقارت و ندامت كنند و براي جذب جوانان در رده بندي تشكيلاتي گروه هايشان از زنان بهره مي گيرند.

در جوامع غربي، زن در رسانه هاي عمومي براي فروش كالا به عنوان يك ابزار استفاده مي شود و گروه هاي غيرمتداول ديني هم براي جذب جوانان از وجود زن استفاده مي نمايند. بعضي از اين گروه ها _ كه فقط جادوگري را ترويج مي كنند _ اكثر زناني را كه طرفدارا نظرية «فمينيسم» مي باشند، جذب مي كنند. و پيروان اين گروه ها را «زنان جادوگر» (witchcraft) مي نامند. آنان عمل جادوگري را براي زنان «فمينيسم معنوي» (Spiritual Feminism) مي خوانند،20 و اين عقيده توسط يك نويسندة انگليسي به نام جرالد گارنر (1964 _ 1884 م) در اواخر دهة 1940 ترويج گرديد؛ وي يك فراماسون بود و در موضوع جادوگري دو كتاب با عنوان جادوگري امروز21 و سايه ها22 را تأليف نمود. فراماسون ها براي مبارزه با دين هميشه از خرافات به عنوان جنبه هاي معنوي ترويج نموده اند و در اين زمينه «باشگاه آتش جهنم» را در قرن هيجدهم ميلادي در سراسر انگلستان تاسيس كرده بودند كه در آن، اعمال منافي عفت توسط اعضاي آن صورت مي گرفت.23

حيدر رضا ضابط

پي نوشت:

?برگرفته از سايت نويسنده.

1. Hunt. Stephen. J, Alternative Religions, p.32.

2. Suthertand. stewart and others, the world’s Religion, pp.709_809.

3. Alternative Religions, pp.732_832.

4. Hal. John, Apocalypse Observied, pp.31_41.

5. Cresswell. J, Wilson. B, New Religious Movements: Challenge and Response, p.61.

6. Wuthnow. R, Christianity in the twenty_First Century, pp.93_104.

7. Alternative Religions, pp.2,4,6,41,331.

8. لژ به محل تشكيل جلسات فرماسونري گفته مي شود.

9. Schuster. Simon, Malachi. Martin, the keys of this

Blood, p.915.

10. Alternative Religions, p.531.

11. Bruce.s, Cathedral to Cult, p.522.

12. Bainbridge. w, the sociology of Religious Movements, p.193.

13. Barker. Eileen, New Religious Movements, p.51.

14. Alternative Religions, p.41.

15. Wilson. Brayan, Contemporary Transformations of Religion, p.69.

16. Catedral to Cults, p.54.

17. Alternative Religions, p.22.

18. Jbid, p.42.

19. Christianity in the twenty-First Century, pp.93-104.

20. Alternative Religions, p.99.

21. Witchcraft to day.

22. Harun. Yahya, Global Freemasonry, pp. 161_551.

مهدويت و غفلت تصوير

مهدي غلام حيدري

جواد شمقدري، كارگرداني كه او را با آثاري چون طوفان شن، آفتاب و زمين و ... مي شناسيم، در فرازي از يك مقالة بلند به اين مهم اشاره كرده و مي گويد:

«آپوكاليپس و آرماگدون دو واژه اي است كه در دودهة اخير در سينماي هاليوود بارها تكرار شده است. براساس بخش هايي از متن انجيل يوحنا و مكاشفات او و همچنين كتاب حزقيال نبي، بشر اكنون به دوران «آپوكاليپس» يعني آخرالزمان نزديك شده است. مختصات و مشخصات اين دوران براساس آيات اين دو متن، مملو از ترس و وحشت و مرگ و خونريزي و قتل عام بشري است.

به روايت آنان نبرد نهايي نيروهاي خير و شر در آرماگدون، كه در فلسطين اشغالي و شمال حيفاست، روي مي دهد. از نشانه هاي اين نبرد، آغاز جنگ اتمي و كشته شدن ميليون ها انسان غيريهودي و غيرمسيحي است. در جايي اشاره مي كند، از شدت خونريزي تا به زيرپاي اسبان، خون زمين را فرامي گيرد. پس از اين نبرد هراسناك منجي ظهور مي كند و حكومت هزارسالة مسيح آغاز مي شود. پيشگويي ها محل اين نبرد سهمگين را منطقة خاورميانه وكشورهاي اسلامي، از نيل تا فرات، مي دانند. بابل (عراق) اولين نقطه و آغاز اين نبرد مذهبي است. آنچه امروز پس از تجاوز امريكا و انگليس به

سرزمين عراق روي داده، در واقع، تلاش براي وقوع پيشگويي هاي كتاب مقدس است. سردمداران هاليوود، سال ها جرائت نمي كردند با صراحت اين جزئيات را مطرح كنند؛ اما با اين حال از اصل نبرد نهايي و شرايط هولناك آن غافل نماندند. در بيشتر اين فيلم ها، امريكا و شهرهاي امريكا از سوي يك دشمن فرضي و خيالي به شدت مورد تهديد و هجوم قرار مي گيرند و سپس دنيا و تمدن بشري رو به نابودي و نيستي مي رود.»

واقعاً چه اتفاقي افتاده كه در مقابل اين خيل افكار سرطاني، هنرمندان ما كاري شايسته انجام ندادند.

جواد هاشمي، بازيگر سينما و تلويزيون دربارة علت اين كم توجهي مي گويد:

«شك نبايد كرد كه كاركردن در اين حوزه، ساده نيست. با توجه به حساسيت هايي كه شايد برگرفته از احاديث و روايات شيعه باشد، كاركردن در اين زمينه سخت است. تقريباً مي شود با اطمينان گفت نوشتة خيلي خوب و نويسندة توانايي كه بتواند به موضوع مهدويت بپردازد، وجود ندارد و اگر هم نويسنده اي يافت شود، نمي توان اطمينان داشت كه كار كم نقصي در اين زمينه ارائه كند.»

البته اين نكتة دور از ذهني نيست. داريوش ارجمند، بازيگر سينما و تلويزيون كه خيلي ها او را با نقش مالك اشتر در سريال امام علي(ع) به ياد مي آورند، در مصاحبه اي به اين نكات اشاره كرده و گفته است: «هنرمندان به افراد روشنفكر و صاحب ذوق و انديشه در هر جامعه اي معرفي شده اند و افرادي هستند كه تأثير بسزايي بر مردان جامعة خود مي گذارند. از همين رو توجه به نظر برخي از هنرمندان بزرگ كشورمان در عرصه تئاتر، سينما و تلويزيون دربارة مسألة غيبت و انتظار و بي توجهي به فقدان آثار هنري

نسبت به اين جنبة مهم از فرهنگ اعتقادي _ ديني ما مي تواند ايده هاي جديدي را در ذهن هاي خلاق و هنرمند شكوفا كند.»

اما سعيد رحماني، نويسندة سريال هايي چون: رسم عاشقي، همراز و ساية آفتاب، علت كم كاري هنرمندان سينما و تلويزيون را در اين خصوص، در چيزهاي ديگري چستجو مي كند: «دليلش اين است كه وقتي موضوع از لحاظ مذهبي خاص مي شود، متولي آن ديگر تنها هنرمند نيست، بلكه مشاور مذهبي هم هست.

در آن صورت است كه مشكل به مشاور مذهبي و هنرمند عرصة درام مربوط مي شود و از آنجا كه معمولاً در اين موارد هيچ تعامل سازنده اي برقرار نمي شود، نتيجه گيري دلخواه نيز به دست نمي آيد. كارشناس مذهبي مي گويد، اين عرصه، عرصة مطلقي است و هنرمند درام هم معتقد است كه با مطلق ها نمي شود قصه گفت و مخاطب را جذب كرد. به نظرم اگر اين تعامل دوسويه برقرار شود، هم مي شود يك اثر خلاق ساخت كه با اصول مذهبي در تعارض نباشد و هم در آن قوانين درام سازگار باشد.»

حميد بهمني، كارگرداني كه از او ريشه در زمان، شهر آفتاب و دولت عشق را ديده ايم به موضوع از منظر ديگري نگاه مي كند. او مي گويد: «در مملكت امام زمان(عج) نام امام زمان را مي بريم، نانش را مي خوريم، زير سايه اش هستيم، اما هيچ نشاني از او در جماعت فيلمساز ما وجود ندارد؛ چه در تلويزيون، چه در سينما. اين نشان مي دهد در جامع، كوچك بصري ما، امام زمانمان چقدر مظلوم است. به همين دليل وجود مقدس آقا امام زمان در تأثيرات هنري ما متبلور نشده است و شناخت ايشان نزد هنرمندان پيش از اين كه قلبي و ايماني باشد، سطحي

و ظاهري است.»

حسين مختاري، كارگردان مجموعة نيستان نيز دربارة علت اين كم كاري مي گويد:

«براي اين كه مديران حوزه هاي تصويري به اين مقولة بسيار مهم كم توجهي نشان مي دهند و سراغ كارهايي مي روند كه بيشتر عامه پسند است، در حالي كه مكتب تشيع و انتظار مهدي موعود(ع) مي تواند بستر مناسبي براي همة برنامه سازان و فيلمسازاني باشد كه به حقيقت دريافته اند ظهور او جهان بحران زده را به ساحل امن نجات برساند.»

اما آيا واقعاً راه توليد اثري با موضوع آقا امام زمان(عج) در سينما و تلويزيون پيداست؟ داريوش ارجمند، در اين باره مي گويد:

«هنرمندان ما نمي دانند از چه راهي مي توانند درباره يك شخصيت غايب اما بزرگوار كه دريا دريا معنويت و عظمت دارد، فيلم بسازند. شما ببينيد در ادبيات كه جوهرة آن كلمه است چقدر آثار عميق و تأثيرگذاري با موضوع آقا امام زمان(عج) وجود دارد، همين طور در نقاشي؛ اما در تئاتر، سينما و تلويزيون راه را هنوز نيافته ايم.»

با وجود اين در پاره اي از آثار، رگه هايي از حضور آن يگانة دوران را مي شود، ديد. در آثاري چون: وعدة ديدار، (ساختة جمال شورجه)، اينجا چراغي روشن است (ساختة رضا ميركريمي) و البته اثري كه اين حضور در آن كمي گسترده ديده مي شود يعني، قدمگاه (ساختة محمد مهدي عسگرپور) كه خيلي خوب توانست با يك داستان امروزي، پيوندي قابل قبول را با آنچه از آن سخن گفتيم برقرار كند.

جواد هاشمي دربارة ارائة راهكاري دز اين زمينه مي گويد:

«ما متأسفانه تحقيقات كافي و وافي حول محور زندگي امام زمان(ع) نداريم كه بشود آن را دستماية ساخت و توليد آثار قوي و كم نقص كنيم. راهكاري كه پيشنهاد مي كنم اين است كه بزرگان حوزة علم و دين بيايند و

كتاب ها و منابع تحقيقاتي با اين موضوع براي ايجاد بستري كه بتوانيم كارهاي تصويري در خوري بسازيم ارائه كنند.»

هاشمي البته در ادامه، به يك نكتة مهم ديگر هم اشاره مي كند و مي گويد:

«فكر مي كنم هنرمندان ما ترس دارند كه وارد اين حيطه بشوند در حالي كه لزومي ندارد كسي بترسد. هنرمندان متعهد ما بايد دربارة مهم ترين موضوع عصر حاضر يعني وجود مقدس حضرت صاحب الامر، صاحب ديدگاه و اثر باشند.»

اين همان موضوعي است كه مهدي عظيمي، مدير اسبق گروه تلويزيوني بسيج نيز به آن اشاره دارد: «يكي از كارهاي بسيار برجسته كه ضرورت دارد انديشمندان و هنرمندان مسلمان و به ويژه شيعيان به آن اهتمام ويژه داشته باشند، مسئلة امام زمان(عج) است. ما در دورة دفاع مقدس افراد بسياري را داشتيم كه وقتي در كوران حوادث جنگ قرار مي گرفتند، به آن حضرت اقتدا مي كردند و به اشكال گوناگون با آن حضرت در ارتباط بودند. متأسفانه به خاطر افراط و تفريطي كه هميشه با آن مواجهيم به اين گونه مسائل آن گونه كه بايد پرداخته نشد. با اين استدلال كه خداي ناكرده امكان سوءاستفاده هاي افراد را بگيريم. در سينماي ما، امام زمان(عج)، مسئلة معجزه و شفا و اصولاً تمام آن چيزهايي كه با معنويات سر و كار دارند، غايب است.»

سعيد رحماني، بهترين راهكار را تعامل مي داند و مي گويد:

«وقتي تعامل خوب و سازنده وجود داشته باشد مي شود در تمام عرصه هاي مذهبي آثار جذاب و مقبول عرضه كرد و اين تعامل انرژي مي خواهد، وقت مي خواهد، حوصله مي خواهد، سعة صدر مي خواهد كه باز هم بايد گفت متأسفانه اين اتفاق تا حالا نيفتاده است.

رحماني سال ها پيش نويسندگي سريال «يلداي قدر» را به عهده داشته است

كه در آن كنار روايت زندگي يك جانباز، به مسئلة انتظار نيز اشاره كرده بود؛ سريالي كه برگزيده سال امام علي(ع) شد، اما به دليل پخش نامناسب مهجور ماند.

حميد بهمني، بهترين راه رسيدن به نتيجة مورد نظر را درك معاني و معنويت محضر ايشان مي داند و مي گويد: چگونه است كه وقتي مي خواهيم فرهنگي يا هنري را خوب درك كنيم مي بايست حواشي يا علوم مربوط به آن هنر را اول درك و بعد به آن شناخت پيدا كنيم. به همين دليل براي شناخت ولي امرمان بايد به خودمان زحمت تحقيق و جستجو بدهيم؛ چرا كه دريافت براي شناخت اين گوهر يكدانه تنها از راه زباني و ظاهري ميسر نمي شود، بلكه اين علاقه بايد دروني و ذاتي باشد.

با اين همه چنان كه آمده، ساخت آثاري با موضوع ياد شده تا چه اندازه مي تواند سخت و ناممكن به نظر آيد. همين كه بحثي دربارة لزوم ساخت چنين آثاري در ميان فرهيختگان درگيرد، به خودي خود مي تواند جرقه اي باشد براي شروع يك حركت تازه، خوشايند است و لازم تقدير. مهم اين است كه همه تلاش كنند آنچه را كه درست تر است و غايي تر، به كارگاه عمل آورند تا نتيجه و محصول بيش از پيش به شايستگي و مقبوليت نزديك باشد.

پي نوشت:

? جام جم، 23/6/84.

رابطه شب قدر با حجت زمان و امام عصر(عج)

همين محدث مورد وثوق از حضرت امام باقر(ع) نقل كرده، كه وقتي از حضرتش پرسيدند: آيا شما مي دانيد كه ليلة القدر كدام شب است؟ حضرت فرمودند:

چگونه ندانيم، و حال آن كه در شب قدر فرشتگان برگرد ما طواف مي كنند.3 خداوند متعال در چهارمين آية سورة مباركة قدر مي فرمايد:

تنزّل الملائكة و الرّوح فيها بإذن ربهّم من كلّ أمرٍ.

فرشتگان و

روح، در آن شب به دستور پروردگارشان با هر فرماني (براي تقدير هركاري) فرود آيند.

فعل مضارع «تنّزل» دلالت بر تكرار و بقاء «ليلةالقدر» دارد، و در آيات سوم و چهارم سورة دخان نيز:

فيها يفرَق كلّ أمرٍ حكيم.1 در آن شب، هر فرماني، برحسب حكمت صادر مي شود.

دلالت بر تجدد و دوام دارد. زيرا هيأت نحوي باب «تفعّل» اگر دلالت بر پذيرش يا تكلف يا هر دو مي نمايد. ظاهر اين فعل ها، خبر از تفريق و تنزل امر در ليلةالقدرهاي آينده مي دهد.

اين امر كه در زمان رسول خدا(ص) به آن حضرت نازل مي شده است، در هر شب قدر، بايد بر كسي نازل و تبيين و تحكيم يا كشف شود كه به افق نبوت نزديك و پيوسته باشد.

قبول اصل وصايت رسول اكرم(ص) و امامت، ناشي از اين معني و مبتني بر همين اساس است. هنگامي كه كسي قرآن را به عنوان كلام خدا پذيرفت به اين معني كه همة سوره ها و آيات آن را پذيرفته است و يك مسلمان واقعي هم كسي است كه تسليم همة آيات قرآن باشد، پس هر مسلماني الزاماً بايد سورة قدر، و از آن سوره شب قدر، و استمرار آن را تا قيامت بپذيرد و لازمة پذيرفتن آن، آية (تنزّل الملائكة...) كه هر فرد با ايماني ناگزير از قبول آن است، اين است كه بپذيرد كه در شب قدر فرشته ها و روح از جانب پروردگار با هر امري فرود مي آيند و اين امر يك متولي و ولي مي خواهد كه متولي و ولي آن امر باشد. اينكه خداوند در آيات سوم و چهارم سوره دخان مي فرمايد:

در آن شب هر فرماني، برحسب حكمت صادر مي شود؛ فرماني از

جانب ما، و ما همواره فرستندة آن بوده ايم. دلالت بر تكرار و تجديد فرق و ارسال در آن شب دارد و به اين معنا كه آن شب، فرشتگان و روح، در هر سال، دائماً نازل مي شوند؛ پس بايد به طور مدام شخصي به عنوان «ولي» اين امر باشد كه به سوي او نازل و ارسال گردند كه او همان ولي جهان و جهانيان خواهد بود؛ و هم اوست كه اطاعتش بر همگان واجب است. به همين سبب، هركس ادعا كرد كه من ولي امر هستم، بايد ثابت كند كه اين امر توسط فرشتگان و رو ح بر او نازل شده و مي شوند، و چون هيچ كس جز پيامبر و اوصياء معصومينش(ع) نمي توانند مدعي اين امر باشند و اساساً هم نيستند، بايد از اوصياء و پيامبر همواره كسي باشد كه در شب قدر توسط روح و فرشتگان از جانب يزدان هر امري بر او نازل شود. آية مورد بحث، يكي از مستدل ترين آيات قرآن كريم بر ضرورت وجود هميشگي يك ولي امر از جانب خداست كه امين بر حفظ و اجزاء و اداء امرالهي باشد، و آن همان امام معصوم(ع) است. و هركس نزول پيوستة فرشتگان و روح را در شب قدر بپذيرد كه اگر به قرآن ايمان دارد بايد بپذيرد، ناگزير بايد ولي امر را هم بپذيرد وگرنه كافر به بعضي از آيات قرآن خواهد بود، كه در آن صورت چنين كسي بنابر بيان خود قرآن كريم كافر واقعي است. چنان كه خداوند در آيات 150 و 151 سورة نساء مي فرمايد: إنّ الّذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرّقوا بين الله و رسله

و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون أن يتّخذوا بين ذلك سبيلاً? أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرين عذاباً مهينا. كساني كه به خدا و پيامبران خدا كافر شده اند و مي خواهند بين خدا و رسولانش جدايي اندازند و مي گويند به برخي ايمان مي آوريم و به بعضي كافر مي شويم و مي خواهند در اين ميان (بينابين) اتخاذ كنند، اينان حقا كافرند و ما براي كفركيشان عذاب خواركننده اي مهيا كرده ايم. و مي بينيد كه خداوند، كساني را كه پاره اي از آيات خدا را بپذيرند و برخي را نپذيرند، كافر حقيقي مي داند. بنابراين مؤمن حقيقي كسي است كه هم استمرار ليلةالقدر را تا قيامت پذيرا باشد و هم وجود حجت زمان و ولي امر، و امام معصومي كه امر الهي را دريافت مي كند و امين بر آن در جهت پاسداري، به كار بستن و اداء باشد، قبول كند؛ يعني همان بزرگواري كه در زمان وجود مقدس بقيةالله الاعظم حضرت مهدي(عج) مي باشد و به همين سبب پيامبر خاتم(ص) بنابر آنچه شيعه و سني از آن حضرت نقل كرده اند، فرمودند:

من أنكر المهدي فقد كفر.2

كسي كه وجود مهدي را انكار كند، رهسپار ديار كفر شده است. و در كتب شيعه، از اين قبيل احاديث فراوان است، و از آن جمله، از امام صادق(ع) و آن حضرت از پدر ارجمندشان و از آن طريق از جد عاليقدرشان و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرموده اند:

القائم من ولدي اسمه إسمي و كنيته كنيتي و شمائله شمائلي و سنّته سنتي يقيم النّاس علي ملتّي و شريعتي و يدعوهم إلي كتاب الله عزّوجلّ، من أطاعه أطاعني و من عصاه عصاني، و من أنكره في غيبته

فقد أنكرني، و من كذبه فقد كذّبني، و من صدّقه فقد صدّقني، إلي الله اشكو المكذّبين لى فى أمره، و الجاهدين لقولي و المضلّين لأمتّي عن طريقته و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلبٍ ينقلبون.1 قائم از فرزندان من است اسم او اسم من «محمد» و كنية او، كنيه من «ابوالقاسم» و سيماي او سيماي من و سنت او سنت من است، دين و آيين و ملت و شريعت مرا در بين مردم برپا مي دارد و آنان را به كتاب خداي عزوجل فرامي خواند. كسي كه او را طاعت كند، مرا پيروي كرده و كسي كه او را نافرماني كند، مرا نافرماني كرده است و كسي كه او را در دوران غيبتش انكار كند، تحقيقاً مرا انكار كرده و كسي كه او را تكذيب كند هر آينه مرا تكذيب كرده و كسي كه او را تصديق كند، هر آينه مرا تصديق كرده است. از آنها كه مرا دربارة او تكذيب كرده و گفتار مرا در شأن او انكار مي كنند و امت مرا از راه او گمراه مي سازند، به خدا شكايت مي برم. به زودي آنها كه ستم كردند و مي دانند كه بازگشتشان به كجا است و سرنوشتشان چگونه است (و چگونه در دگرگوني ها مجازات ستمگري هاي خود را در دنيا و آخرت خواهند ديد). در اين حديث شريف انكار و تكذيب امام عصر، اروحنا فداه، انكار و تكذيب پيامبر به حساب آمده است، و در نتيجه همة پيامبران را انكار كرده، كه همان رهسپاري به وادي كفر خواهد بود. علي بن ابراهيم قمي در تفسيري دربارة نزول فرشتگان و روح، در شب قدر مي گويد:

فرشتگان و روح القدس، در شب

قدر، بر امام زمان(ع) نازل مي شوند و آنچه را از مقدرات سالانة بشر، نوشته اند، به او تقديم مي دارند. و همين محدث مورد وثوق از حضرت امام باقر(ع) نقل كرده، كه وقتي از حضرتش پرسيدند: آيا شما مي دانيد كه ليلة القدر كدام شب است؟ حضرت فرمودند:

چگونه ندانيم، و حال آن كه در شب قدر فرشتگان برگرد ما طواف مي كنند.3 حضرت امام سجاد(ع)، در اين باره، مي فرمايند:

همانا سال به سال در شب قدر تفسير و بيان كارها، بر ولي امر (امام زمان(ع)) فرود مي آيد.

و نيز آن حضرت(ع) فرموده اند: اي گروه شيعه، با سورة « انا انزلناه في ليلة القدر» با مخالفين امامت ائمه معصومين(ع) مخاصمه و مباحثه (و اتمام حجت) كنيد تا كامياب و پيروز شويد، به خدا كه آن سوره، پس از پيغمبر اكرم(ص) حجت خداي تبارك و تعالي است بر مردم، و آن سوره آقاي دين شماست و نهايت دانش و آگاهي ماست. اي گروه شيعه، با «حم و الكتاب المبين؛ انا انزلناه في ليلة مباركة اناكنا منذرين» مخاصمه و مناظره كنيد، زيرا اين آيات مخصوص واليان امر امامت بعداز پيامبر اكرم(ص) است. همچنين از رسول اكرم (ص) نقل شده است، كه به اصحابشان فرموده اند:

به شب قدر ايمان بياوريد، زيرا آن شب براي علي بن ابي طالب(ع) و يازده نفر از فرزندان او پس از من خواهد بود. از آنچه كه نگارش يافت، استفاده مي شود كه شب قدر تا قيامت باقي است و در هر شب قدر هم ولي امر و صاحب امري هست كه آن امر را دريافت دارد، كه در زمان ما صاحب آن امر صاحب بزرگوار ما حضرت حجة بن الحسن المهدي، ارواحنا فدا،

است و براي آن كه بهتر بدانيم كه ليلةالقدر بيانگر مقام شامخ ولايت اهل بيت(ع) و امامت آنان تا روز رستاخيز مي باشد. حديثي را هم كه در بخش فضيلت هاي حضرت فاطمة زهرا(س) است، ملاحظه مي كنيم كه در آن به طور كنايه از آن بانوي عظيم القدر تعبير به ليلةالقدر شده است و آن در تفسير فرات بن ابراهيم از حضرت صادق(ع) نقل شده كه فرموده اند: «ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم»، «شب قدر» فاطمه و «قدر» خداست، پس كسي كه فاطمه(س) را آنگونه كه بايد، بشناسد، شب قدر را درك كرده است.

و اين اشاره به مقام ولايت آن بانوي معصوم (س) نيز دارد. و از طرفي، همان گونه كه در شب قدر امر حق بر امام به حق فرود مي آيد، نزول گاه نور پاك امامان معصوم(ع) نيز وجود مقدس فاطمة زهرا(س) است؛ كه حقيقتاً هركس آن بانو را شناخت و به عظمت مقام فرزندان معصومش و همسر مظلوم و معصومش پي برد، شب قدر را درك كرده است. علي اكبر رضواني

ماهنامه موعود شماره 57 پي نوشت ها:

?برگرفته از: تحقيقي دربارة ليلةالقدر و رابطة آن با امام عصر، ارواحنافداه، صص 149 _ 132 ، با تلخيص.

1. سورة دخان (44)، آية 4.

2. علامه مجلسي، بحارالأنوار، ج 51، ص 51؛ منتخب الاثر فصل 10، ب 1، جز 1 ، ص 492.

3. علامه مجلسي، همان، ج 51، ص 73؛ منتخب الاثر فصل2، ب 3، ح4 ، ص 183.

4. امراء هستي، ص 190؛ تفسير القمي، ص 731؛ علامه مجلسي، همان، ج 97، ص 14، جز 23.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

يادنامه اي از آيت حق مرحوم محمدتقي بهلول(ره)

مرضيه بيات

اشاره:

نهم مردادماه امسال، خبري اندوهناك، دوستداران امام عصر، ارواحنا فداه،

را داغدار ساخت. درگذشت عالمي مجاهد و زنده كنندة سيرة اسلاف صالح خويش، كه ذكر نام و ياد آو، به واسطة يادكردن او از مولاي غيبش(ع)، كم و بيش، در خاطرة منتظران حاضر بود. هرچند كه در شمارة پيشين مجالي نيافتيم، اما برآن شديم تا در اين شماره، سطرهايي را به آن يار منتظر اختصاص دهيم. روح بلندش، مدام، سرشار از رحمت پروردگارش باد. ملكوتي خاك نشين

در تاريخ 8 جمادي الثاني سال 1320 ق. در شهر گناباد و در خانوادة دانشمند بزرگ، شيخ نظام الدين، از نوادگان مرحوم حاج محمّد طاهر خزائي (كه همگي از ستارگان آسمان علم بودند) پسري به دنيا آمد، كه نام او را «محمّدتقي» نهادند؛ كه بعدها به «بهلول» شهرت يافت.

علّت اشتهار ايشان به لقب بهلول، به فرمودة خودشان، اين بود كه: در سنين كودكي براي زن ها منبر مي رفتند و بعداز منبر و درس، اوقات فراغت خود را مشغول بازي با حيوانات مي شدند. زن هاي محل مي گفتند: نه به آن منبر و روضه و درس و نه به اين بازي؛ او مثل بهلول زمان امام صادق(ع) ديوانه است. بنابراين از آن به بعد مشهور به بهلول شدند، و در زمان رضاخان نيز كه قرار بود شناسنامه بدهند، شهرت ايشان را بهلول گرفتند.

اولين معلم و استاد محمّدتقي، خالة پدرشان بودندكه همواره شيخ از ايشان با تجليل ياد مي كردند و مي فرمودند: «ايشان اولين استاد من بود و اگر سخت گيري هاي او در امر تحصيل و حفظ قرآن نبود، نمي توانستم آن طور كه بايد، تحصيل كنم، او نماز را به من تعليم داد و مرا امام جماعت بچّه ها قرار داد و با يك چوب مواظب بود، تا كسي

نماز را اشتباه نخواند».

جناب شيخ، حافظه و استعداد فوق العاده اي داشتند، تا جايي كه، ظرف دو سال، تمام قرآن را حفظ كردند. درس هاي حوزه را مانند: شرح لمعه، قوانين، مغني، مطّوّل، معالم، سيوطي، جامي، حاشية شمسيّه را نزد پدر، آموخت و براي ادامة تحصيل راهي سبزوار شد.

بعداز تحصيل در سبزوار، براي ادامة تحصيل به قم مهاجرت كرده، و دروس سطح (رسائل و مكاسب) را نزد عالم رباني، آيت الله آخوند ملاعلي معصومي همداني و آيت الله مرعشي نجفي فرامي گيرند و پس از مدتي براي تكميل تحصيلات راهي نجف اشرف مي شوند و در درس خارج مرجع بزرگ عالم تشيّع، آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني حاضر مي شوند.

طبق توصية استاد و مرجع تقليد خود، آيت الله سيدابوالحسن اصفهاني، درس را رها كرده، براي مبارزه با رژيم ستم شاهي به ايران باز مي گردند و در اولين اقدام، پس از مراجعت به وطن، با اينكه علاقة شديدي به همسرشان داشتند، ايشان را طلاق مي دهند تا خداي نكرده ظلمي در حق ايشان نشود و فكر خودشان هم مشغول و پريشان نباشد، و پس از اتمام عدّة همسرشان، ايشان را به عقد يكي از دوستان خويش درمي آورند.

شيخ بهلول در واقعة مسجد گوهرشاد و اقدامات ضد رژيم پهلوي حضوري پر رنگ و در صحنه داشتند و پس از اتفاقات مسجد گوهرشاد، به دليل اينكه ايشان به دستور شخص شاه، تحت تعقيب بودند، به كشور افغانستان پناه بردند كه در آنجا با هماهنگي دولت ايران و افغانستان، جناب شيخ دستگير و به مدت 31 سال در زندان هاي اين كشور، محبوس مي شوند.

پس از 31 سال اسارت، از سوي دولت افغانستان به شيخ پيغام داده مي شود كه ايشان مخيّر هستند به

ماندن در اين كشور، رفتن به ايران يا كشوري ديگر.

شيخ تصميم مي گيرند به جاي ايران، به مصر مهاجرت كنند. در مدت يك سال و نيمي كه در كشور مصر بودند، از سوي جمال عبدالناصر، كه مخالف رضاشاه بود، به سمت رئيس بخش فارسي صدا و سيماي مصر منصوب مي شوند و از طريق راديو و تلويزيون، اعلاميه هايي را ضدّ رژيم هاي اسراييل، آمريكا و ايران منتشر مي كنند وعلاوه بر اين، روزها به دانشگاه « الأزهر»، رفته و مشكلات علمي دانشجويان را برطرف مي كردند.

شيخ پس از مصر، راهي عراق مي شوند و در اين كشور به مبارزات خودشان ادامه مي دهند، تا اينكه حكومت عراق، اقدام به اخراج ايرانيان مقيم آن كشور مي كند، كه شيخ به كنسولگري ايران در كربلا رفته و با سفارت ايران در بغداد تماس مي گيرند و به خاطر اهميّت جناب شيخ، شاه اعلام مي كنند كه با ورود ايشان به ايران موافقم.

در آستانة ورود ايشان به وطن، شيخ دستگير و به زنداني در تهران منتقل مي شوند و توسط نصيري، رئيس ساواك مورد بازجويي قرار مي گيرند. شاه پس از مطالعة متن بازجويي دستور عفو شيخ را به شرط اينكه ديگر كار سياسي انجام ندهند، صادر مي كند.

جناب شيخ بهلول، در 24 جمادي الثاني سال 1426ق.مصادف با 9 مردادماه امسال دعوت حق را لبيك و در جوار رحمت و قرب حق آرميدند. خصوصيات منحصر به فرد

الف) حافظة نمونه: دلايلي در اثبات حافظة قوي ايشان: حفظ قرآن به همراه تفسير در سن 7 سالگي، حفظ بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه، حفظ خطبه هاي امامان معصوم(ع)، حفظ خطبة حضرت فاطمه(س) دربارة فدك، حفظ بسياري از دعاهاي صحيفة سجاديه، حفظ بسياري از دعاهاي مفاتيح

الجنان نظير: جوشن كبير، عديله، مشلول، توسل، كميل، زيارت عاشورا، مناجات شعبانيه، دعاي ابوحمزة ثمالي، دعاي عرفه و...، حفظ صد وبيست هزار بيت، سرودة خودشان، كه حدود 30 هزار بيت فقط در شأن و مقام، حضرت فاطمه زهرا(س) سروده شده بود و بخش قابل توجهي از اشعار هم در مدح امام خميني(ره) و بر وزن شاهنامه، به نام خميني نامه، حفظ پنج هزار بيت شعر از شاعران ديگر و مجموعه هاي آنها، حفظ تعداد زيادي از كتب حوزوي نظير: الفية ابن مالك، تهذيب المنطق، تلخيص، المفتاح، مطوّل، رافيه، منظومة سبزواري و ... .

ب) سير در زمين: شيخ بهلول، هيچ گاه، بيش از ده روز در مكاني نمي ماندند، حتّي در سفرهاي خارجي خود به هندوستان، پاكستان، افغانستان، سوريه، ايتاليا، عراق و ... .

ج) فقدان عيال و اولاد: ايشان پس از طلاق همسرشان، ديگر تشكيل خانواده ندادند، تا زماني كه در زندان افغانستان از ايشان كشف و شهود مشاهده كردند و براي مدّتي به يك روستا تبعيد شدند، در آنجا يكي از فقرا دختر خود را كه به سفارش دكتر معالج او، نياز به ازدواج داشته، به عقد ايشان درمي آورد، كه پس از حامله شدن، از دنيا مي رود. و ايشان تا آخر عمر شريفشان بدون همسر و فرزند زندگي نمودند.

د) خوراك مختصر و محدود: در طول زندگاني خود، چيزي جز، ماست و برخي از ميوه جات، چيزي ميل نكردند. فقط در زمستان ها، شلغم و در تابستان ها، انار به نان و ماست خود اضافه مي كردند.

در تمامي مهماني هايي كه انواع غذاهاي لذيذ و مقوّي مهيّا بود، ايشان در همه حال به نان و ماست خويش اكتفا مي كرد.

د) اختيار نكردن منزل: پس از

آزادي از زندان افغانستان و مراجعت به ايران، مسكن و مأوايي براي خود، اختيار نكردند و هميشه در حال مسافرت بودند.

از ايشان پرسيدند كه منزل شما كجاست؟ گفتند: همة دنيا منزل من است.

ه_) روزة مدام: ايشان در تمام مدّت سال به جز روزهاي حرام، در حال روزه بودند ولي در طي چند سال اخير، به دلايل ضعف، بعضي از روزها ، از گرفتن روزه، خودداري مي كردند، ولي با اين حال بيش از دو وعده غذا نمي خوردند.

و) طي الارض: ايشان هرگاه در مورد طي الارض از ايشان سؤال مي شد، انكار مي كردند. امّا آيت الله سيد عباس كاشاني (از بزرگان ختوم و اذكار در قم) گفته اند كه: شيخ بهلول خيلي از اسرار مگو را به من گفته است؛ و از آن جمله، قضية طي الارض ايشان بود كه ابتدا، انكار مي كردند، ولي من دليل آوردم و ايشان قبول كردند.

به ايشان گفتم: در فلان روز و فلان ساعت، شما هم در ايتاليا بوده ايد و هم در تهران، كه شيخ پس از شنيدن اين حرف تسليم شدند. كلماتي از شيخ بهلول

دروغ در جمكران

حاج حسين احمدي خميني شهري مي گفت: آقاي بهلول را ديدم از ايشان پرسيدم كجا بوديد؟

گفت: جمكران.

گفتم: براي چه رفته بوديد؟

گفت: رفتم دويست تا دروغ گفتم و برگشتم. (اشاره به نماز امام زمان(ع) كه در هر ركعت آن صدمرتبه آية «إيّاك نعبد و إياك نستعين» دارد.

سؤالي در خصوص رؤيت حضرت مهدي(ع)

از شيخ بهلول پرسيدند كه چه وقت مي شود به حضور آقا امام زمان، ارواحنا فداه، مشرّف شد؟

فرمودند: با تقوا باشيد؛ وقتي كه بين شما و حضرت(ع) سنخيّت باشد.

سپس فرمودند: ديدن امام زمان، روحي فداه، مهّم نيست، مهم اين است كه

او ما را ببيند. خيلي ها هم علي(ع) را ديدند امّا دشمن او شدند. اگر كاري كرديم كه نظر آنها را جلب كنيم، آن ارزش دارد.

دعاي مجرّب

ايشان سفارش مي كردند كه براي رفع مشكلات، بعداز هر نماز واجب، هر قدر توانستيد اين ذكر را بگوييد كه تأثير بسياري دارد:

اللّهمّ أغننى بحلالك عن حرامك و بطاعتك عن معصيتك و بفضلك عمنّ سواك.

از قول مرحوم آيت الله كشميري(ره) نيز نقل شده است كه از مرحوم قاضي(ره) درخواست كيميا و راهنمايي رسيدن به آن را كردم، ايشان فرمودند: اين ذكر را بسيار بگو كه خود كيمياست.

بركت فراوان از دو عمل

ايشان مي فرمودند:

من در تمام عمرم يك عمل را ترك كرده ام و اصلاً انجام نداده ام و يك عمل را اصلاً ترك نكرده ام و تحت هر شرايطي بجا آورده ام و از اين دو كار، بركت زيادي ديده ام، و آن را به همة شما سفارش مي كنم؛ آنچه ترك كرده ام، دروغ است، و آنچه ترك نكرده ام نماز شب است.

هرچه دارم از تبرّي دارم

جناب عارف رباني مرحوم حاج آقا انصاري همداني به ايشان فرموده بودند: آقا ما اعتقاد داريم كه شما جزو اوتاد هستيد.

ايشان در جواب فرمودند: نخير، من جزو اوتاد نيستم، ولي هرچه دارم از تبرّي دارم.

امر تبرّي به قدري مهمّ است كه حضرت حق تعالي در زيارت عاشورا اوّل مي فرمايند: اللّهمّ العن أوّل ظالمٍ... و بعد مي فرمايد: السلام عليك يا أباعبدالله...

بهلول از ديدگاه فرزانگان

_ مقام معظم رهبري فرمودند: ايشان حق بزرگي به گردن انقلاب دارند.

_ از نظر عالم عارف، حضرت آيت الله بهاءالديني(ره): همين اندازه كه به همة تشريفاتي كه ديگران اسير آن هستند، او بي اعتناست خيلي مقام و موقعيت است و اين منشاء ترقي و

تعالي است.

_ آيت الله امجد: ايشان يك انسان وارسته اي است، توكّل عجيبي دارد، او يك انسان عتيقه است، چرا كه عتيقه جات، معمولاً كمياب و قيمتي هستند، او هم كمياب است و هم قيمتي.

_ آيت الله سيبويه: بزرگ فاضل ما، عالم با عمل و عارف سالك كامل، حافظ قرآن و ستارة درخشان و رسيده به درجة سير و سلوك و عرفان در اوج وصول، نور ديدة ارباب معرفت و عقول آقاي حاج شيخ محمدتقي بهلول.

_ آيت الله خزعلي: ... كافي است او را يكبار ببيني، اگرنه، يكبار به سرگذشتش مرور كني، باشد كه از قيد و بندها، از اين نحل و زنجيرها، خلاصي حاصل شود و توجه بيشتر به عالم معني دست دهد.

داستاني شنيدني از زندگي شيخ

ايشان مي فرمودند: زماني در مشهد به منزل يكي از آشنايان كه سيّد بود، رفتيم. اتفاقاً شبي باراني بود و خانم خانه هم زايمان كرده بود و چند تا بچه آورده بود و شوهرش هم در منزل نبود. متوجه شدم كه حالش مساعد نيست. به او گفتم: شما بخوابيد من از بچه ها، نگهداري مي كنم و او هم خوابيد.

نصف شب ديدم، بچّه ها خيلي گريه مي كنند، فهميدم كه خودشان را كثيف كرده اند. داخل حياط آمدم كه كهنه بياورم و آنها را پاك كنم و قُنداق نمايم؛ امّا متأسفانه باران آمده بود و تمام آنها خيس شده بود. به داخل برگشتم و عباي خود را چهار تكّه كرده و به وسيلة آن بچّه ها را تميز كردم و قنداق نمودم. اذان صبح كه به طرف حرم حضرت رضا(ع) حركت كردم، در بين راه، چند سگ به من حمله كردند؛ مشغول دفع سگ ها بودم كه سيّدي آمد و سگ ها

را رد كرد و به من گفت: «كسي كه تا صبح از بچه هاي ما مراقبت كرده ، ما قادر نيستيم چهار تا سگ را از او دفع كنيم.» بعد هم غيب شد. پي نوشت:

? برگرفته از كتاب «ملكوتي خاك نشين، سيري در زندگاني حاج شيخ بهلول محمدتقي بهلول» نوشتة سيّد عباس موسوي مطلق.

حاكميت اصول گرايي پروتستانيستي

نويسنده: سمير مرقص

ترجمه: قبس زعفراني

اشاره:

با رسيدن جورج بوش به قدرت و رياست جمهوري آمريكا، در حالي كه جناح راست پروتستان را در كنار خود داشت و حامل ديدگاه ها و نظرات خاص خويش در قبال مسائل فرد و جامعه و اسرائيل و جنگ اعراب _ اسرائيل بود، تحقيقات و پژوهش هاي متعددي در زمينة تأثير بسيار زياد ديدگاه هاي مسيحي _ صهيونيستي بر مواضع دولت آمريكا در قبال حوادث خاورميانه صورت گرفت و چاپ و منتشر شد.

امروزه با افزايش فشار رژيم صهيونيستي بر ملت مظلوم فلسطين، سمير مرقص، محقق و پژوهشگر مصري تلاش نموده، در تحقيق و پژوهش خويش به پيشينة مذهبي عميق گرايش مطلق آمريكا به رژيم صهيونيستي بپردازد.

لازم به تذكر نيست كه ديدگاه ها و مواضع كليساهاي انجيلي لبنان و سوريه و فلسطين و ساير كشورهاي مشرق عربي با مواضع و ديدگاه هاي پروتستان هاي يهوديزه شدة آمريكا تفاوت بسيار دارد و حتي برخي از اين كليساهاي انجيلي، به ويژه در فلسطين، نقشي مهم و حساس در مبارزه و رويارويي ملت فلسطين با دستگاه مرگ اسرائيل ايفا مي نمايند. توجه شما را به مقالة تحليلي وي، جلب مي كنيم.

? ? ?

1. كسي كه به مطالعة تاريخ ايالات متحده از زمان تأسيس و برپايي اش پرداخته باشد، مي تواند ملاحظه كند كه دين تا چه اندازه در شكل گيري دنياي جديد (آمريكا) تأثيرگذار بوده

است. در سال 1620 ميلادي، مهاجران جديد يا به اصطلاح «پيورتاني ها»1 عقيدة پروتستانتيسم (كه در اصل كالونيسم مي باشد) را همراه خود به دنياي جديد آوردند، در حالي كه سعي داشتند، بدون هيچ مانعي زمينة تطبيق و اجراي آن اصول را در انگلستان فراهم آورند. امّا چون مورد آزار و اذيت و ظلم و ستم قرار گرفتند و از انگلستان بيرون رانده شدند، اميد خود را به دنياي جديد بستند تا شايد بتوانند در آنجا مطابق اصول و مبادي كالويني به حيات خويش ادامه دهند. با اين كه «كالونيسم» ديدگاه خاص خويش را نسبت به جهان، زندگي و انسان و نجات وي داشت، با اين حال اين ديدگاه جدا، و دور از واقعيت هاي اجتماعي محيطي كه در آن شكل گرفته، نبود. اين مكتب و ديدگاه داراي ريشه هاي تاريخي و علمي و شناختي خاصي بود و در راستاي همان جامعه و لحظة خاصي كه در آن متولد شده و پاي به عرصة وجود گذاشته بود قرار داشت كه عبارت از؛ چارچوب و سياق اروپايي با تعاملات تاريخي خاص خودش در آن دوره بود. به همين دليل انتقال اين ديدگاه به دنياي جديد نياز به مقداري سازگاري و مدارا داشت.

در اين زمينه اگر علماي جامعه شناسي (به ويژه علماي مذهب) قابل باشند كه اعتقادات مذهبي و كليساها منعكس كنندة جوامعي هستند كه برآن حاكميت دارند، بي شك جامعة آمريكا نمونة بي مثال گفتة اين دانشمندان است. لذا ملاحظه مي كنيم كه كالونيسم متحول شد و تغييراتي را در خود به وجود آورد تا خود را با اوضاع و احوال دنياي جديد منطبق سازد.

به تأكيد، سرزمين جديد، انگلستان نبود، آمريكا بود، هرچند آن را انگلستان جديد2

ناميدند، با اين حال آمريكا خود را بر عقيدة مهاجر تحميل كرد و خود را متحول نمود تا پاسخگوي نياز دنياي جديد به مرجعيت مورد نيازش باشد و بر تحرك فزاينده اش استيلا يابد. بنابراين، به گفتة «جان پياروچو»، عجيب نبود اگر «جامعه در آن واحد از دو مادرزاده شود». و از آنجا كه مهاجران جديد پروتستاني بودند و در اكثريت قرار داشتند، كليساي آنها حاكم گرديد و مذهب ايشان در آن جامعه استيلا يافت. بسياري از محققان به اين سمت رفته اند كه مهاجران نوين، پروتستان ها، تأثير لاهوتي، تاريخي، كتابي، و سياسي مركبي از يهوديت پذيرفته بودند، به گونه اي كه اين تأثير آنها را واداشت تا ميان پروتستانتيسم و يهوديت «سازگاري» برقرار نمايند كه تا حال حاضر نيز وجود دارد و عملاً در گرايشات و جريانات اصول گرا ملاحظه مي شود. اين تأثير از ديدگاه شهرك نشينان جديد پروتستاني به دنياي جديد بازمي گردد كه آن را «قدس جديد» به شمار آوردند. به گونه اي كه احساس كردند، تجربة بدست آمده در انگلستان آنها را به سان تبعيدشدگان عبراني نموده كه احوال شان در تورات آمده است، به همين دليل آمريكا از نظر آنان «كنعان جديد» گرديد، و آنها خود را به سان عبراني هايي مي پنداشتند كه از بندگي «فرعون» (جيمز اوّل، پادشاه انگلستان) و از «سرزمين مصر» (انگليس) فرار كرده اند تا از ظلم و ستم و آزار و اذيت مذهبي رها گشته و به دنبال مأمن و پناهگاهي براي خويش هستند.

اين احساس در واقعيت نيز خود را نشان داد و در شيوة هم زيستي شهرك نشينان جديد با جا و مكان جديد نمود پيدا كرد، چرا كه آنها بر اماكني كه اسكان گزيدند، و فرزنداني كه

به دنيا آوردند، نام هاي عبراني نهادند. افزون بر آن يادگيري و آموزش زبان عبري در مدارس و دانشگاه هايشان الزامي گرديد. لازم به ذكر است، اولين مدرك دكترايي كه دانشگاه «هاروارد» در سال 1642 اعطا كرد، به موضوع «زبان عبري، زبان مادري» اختصاص داشت و اولين كتابي كه در آمريكا منتشر شد، سِفر مزامير و اولين مجله اي كه صادر گرديد، عنوان «يهودي» را برخود داشت. به اين ترتيب آمريكا در ديد شهرك نشينان نوين «نمونة روحي و معنوي عهد قديم عبري» باقي ماند و حتي آنان كودكان خويش را «فرزندان و كودكان اسرائيل»3 ناميدند.

اين سازگاري و عشق و علاقه _ ميان پروتستانتيسم و يهوديت _ زماني فزوني يافت كه ايالات متحده شاهد امواج گسترده اي از مهاجرت يهوديان و كاتوليك ها گرديد. به اين ترتيب رابطة پروتستانتيسم و يهود بيش از پيش گرم و صميمانه شد، در حالي كه رابطه اي كاملاً معكوس ميان پروتستانتيسم و كاتوليسيسم قابل ملاحظه بود. زمينه هاي مشتركي ميان پروتستانتيسم و يهوديت يافته شد، در حالي كه اين زمينه ها در ميان پروتستانتيسم و كاتوليسيسم محقق نگرديد و به سرعت، اين رابطة گرم و صميمانه به منصة ظهور و عمل رسيد.

با آغاز قرن هجدهم، فلسطين به عنوان «وطني براي يهود» جايگاه خاصي در ميان پروتستان ها باز كرد. اين موضوع، بعدها اين اعتقاد راسخ را در لاهوت پروتستانتيسي آمريكا به لزوم «برانگيختگي يهود» به وجود آورد. اين رابطة گرم و صميمانه همچنين به ميدان فرهنگ و بُعد اصولي آن نيز كشيده شد و بسياري از آموزه هاي روحي و اعتقادي يهود و سپس يهوديت صهيونيستي وارد اين عرصه شد، تا اندازه اي كه اين گرايش قدرتمند در ميان پروتستان ها به وجود آمد كه

معتقد شدند، مسيح موعود جز در صورت بازگشت حكومت يهود ظهور نخواهد كرد. اين گرايش پروتستاني آنقدر قوي بود كه مي توان گفت، پروتستان ها نه تنها با آغوش باز آنرا پذيرفتند، بلكه تمام تلاش خويش را بر لزوم احياي ملت يهود متمركز نمودند و در اين زمينه با اصول و مبادي جنبش صهيونيسم در يك نقطه تلاقي نمودند.

كشيش ژوزف اسميت، بنيان گذار كليساي «مورمون ها»، نظرية برانگيختگي يهود در فلسطين را پذيرفته، گروهي از ستارگان تابناك لاهوتي هاي انجيلي مانند: سيروس اسكوفيلد، و كشيش ديليلم بلاكستون، كه شهرك هايي براي يهود ايجاد كردند، را به دنبال خود كشاند. به طور مثال: و.گريسون، شهركي زراعي _ يهودي ساخت تا در آنجا به مهاجران يهود مسائل و امور زراعي و توليد زراعي را آموزش دهد. پس از آن مورخان از تحول مهم ديگري سخن مي گويند كه عبارت از: گذشتن از مرحلة عشق و علاقة وجداني و روحي و توجيه لاهوتي و پاي گذاشتن به مرحلة فشار سياسي براي تحقق اين هدف روحي _ سياسي است كه در برپايي وطني يهودي نمود پيدا مي كند. به همين دليل ملاحظه مي كنيم، كشيش بلاكستون سازماني به نام «هيئت عبري براي اسرائيل»4 را تأسيس مي كند كه همچنان به فعاليت خويش با نامي جديد ادامه مي دهد و اين بار با نام «انجمن آمريكايي در انتظار مسيح»5 كه قلب تپندة دستگاه فشار صهيونيستي در ايالات متحده به شمار مي آيد. اولين اقدام به ثبت رسيده در اين سازمان، اقدام بلاكستون در جمع آوري امضا در تأييد تأسيس وطني صهيونيستي در فلسطين و ارسال درخواست آن به رئيس جمهور وقت آمريكا بود. مدت كوتاهي پس از اين اقدام، كنگرة آمريكا (هم مجلس

سنا و هم نمايندگان) با «قرارداد بالفور» موافقت كرد و حمايت هاي رسمي سياسي و ملي با شكل گيري و تشكيل سازمان ها و انجمن هاي مختلف دوام يافت و تمام اين سازمان ها و انجمن ها به عنوان اهرم فشار عليه دولت آمريكا عمل مي كردند.

به اين ترتيب مذهب با سياست و لاهوت با تاريخ درآميخت و رابطه اي بي همتا ميان پروتستانيسم و يهوديت به طور عام و ميان اصولگرايي پروتستانتيستي و صهيونيسم يهودي، به طور خاص، ايجاد گرديد و آنقدر گسترش يافت كه «صهيونيسم مسيحي» پاي به عرصة وجود گذاشت. «صهيونيسم مسيحي» پيش از تأسيس اسرائيل به بازگشت يهود به عنوان يك ملت به سرزمين موعودش در فلسطين و تأسيس مملكت هزار سالة آن در جهان بود. پس از برپايي اسرائيل «صهيونيسم مسيحي» به اسرائيل به عنوان حادثه اي مي نگريست كه بر درستي اعتقاداتش تأكيد داشت.

از جهت ديگر، پروتستان ها از مهاجرت كاتوليك هاي جديد به آمريكا نگران بودند، چون اگر ايشان نيز مانند پروتستان ها خواهان تحقق اهداف و خواسته هاي خويش و گرفتن امتيازات و حضور در دستگاه هاي مذهبي و دولت بودند، رو در روي پروتستان ها قرار مي گرفتند، اين باعث شد تا پروتستان ها خواهان تطبيق اصل تئوريك جدايي دين از حكومت شدند. اين خواستة پروتستان ها نيز برآورده و مقرر گرديد، اصل جدايي دين از سياست در قانون اساسي آمريكا، كه براي اولين اصلاحات قانوني در سال 1789 آماده مي شد، گنجانده شد. در اين مادة قانوني مي خوانيم:

كنگره آمريكا هيچ قانوني در زمينة حاكميت يك مذهب يا جلوگيري از درآمدن به آن آيين وضع نمي كند.

و جفرسون، رئيس جمهور وقت آمريكا، با ارسال نامه اي به جمعيت مردان مذهبي يكي از كليساها ي ايالت كانيتكت در سال 1802

ضمن تفسير اين مادة قانوني، در نامة خويش تاكيد كرد:

هدف از اولين اصلاح در قانون اساسي ايجاد ديواري حايل ميان كليسا و دولت است.

اين بدان معنا بود كه كنگره از وضع قوانيني كه مذهبي را بر كشور حاكم مي گرداند يا مانع آزادي بيان مذهبي يا واداشتن پيروان آييني خاص به انجام كاري يا منع از انجام كاري به هر طريقه و وسيله، يا كمك به دولت در اين زمينه، چه در بعد مادي و چه بعد معنوي، منع مي گرديد. به همان اندازه كه اين مادة قانوني دولت را از حمايت از آييني خاص منع مي كرد، به همان اندازه مادة قانوني ديگري به آن منضم شد كه حق آزادي بيان مذهبي به تمام اديان كشور را مي داد.

به نظر مي رسد، اين مادة قانوني چندان مورد توجه نيروهاي جامعه واقع نشده و اهميتي به اجرا يا عدم اجراي آن ندارند. پروتستان ها از زماني كه پاي به ايالات متحده گذاشتند، «اولين وثيقة قانوني» را امضاء كردند كه بر تأسيس كشوري اصولي تاكيد مي كرد كه در «عنايت خداوند» قرار داشت. آنها به اين دنياي جديد آمدند تا با اعتقاد خويش به سر برند و زندگي كنند، به همين دليل عقب نشيني و سكوت موقتشان، عقب نشيني و سكوتي تاكتيكي بود كه شرايط موجود آن را برايشان فرض مي كرد. زندگي در ساية نفوذ و شهرت مذاهب اين موضوع را برايشان تحميل كرد تا اوضاع و احوال تغيير كند. اينجاست كه متن قانون اساسي در تفسير خويش و به واقعيت درآمدن مقابل نيروهاي جامعه سر فرود مي آورد.

و در تاريخ ثابت شده است كه در بسياري از مواقع متون قانوني كه بوسيلة جريانات و گرايشات

مذهبي به تصويب مي رسند، فقط مسائل روزمره و عادي مردم را در برنمي گيرند، بلكه موج اين فشار آنقدر گسترده و وسيع است كه مسائل سياست خارجي و از جمله، خود سياست خارجي را نيز شامل مي گردد. استيلاي جناح يهوديزه شده

روند تاريخي حيات پروتستانتيسم، در ايالات متحده، به دو نكته اشاره مي كند:

1. يهوديزه شدن، تمام جريانات و گرايشات اصول گرا را در برمي گيرد، به گونه اي كه به همين دليل شاهد «عبريزه» شدن آمريكا هستيم و اين پديده، آشكارا در فرهنگ حاكم بر جامعه قابل ملاحظه است تا اندازه اي كه جفرسون، رئيس جمهور وقت آمريكا، را واداشت تا طرحي به كنگره ارائه دهد و خواهان حذف علامت عقاب از پرچم آمريكا و طراحي تصويري به جاي آن شود كه نشان دهد، خداوند فرزندان اسرائيل را در روز به سوي مه و ابر، و در شب به سوي ستون آتش هدايت مي كند. اين پيشنهاد با اين متن وارده در «سِفر خروج» مطابقت داشت كه مي گفت:

و خداوند پيشاپيش ايشان، وقت روز در ستون ابر، تا آنكه ايشان را رهبري نمايد، و وقت شب در ستون آتش، تا آنكه ايشان را منور سازد، مي رفت تا كه روز و شب راهي باشند.6

اين گرايشات و جريانات يهوديزه شده به ساخت قالبي مذهبي پروتستاني يهودي منجر شد كه پايه و اساس آن را تورات تشكيل مي داد و اثر آن ترويج و گسترش اصطلاحاتي هم چون، ميراث مشترك مسيحي _ يهودي، اخلاق مسيحي _ يهودي و تعهد و التزام ادبي _ اخلاقي جهت حمايت از اسرائيل بود.

بي شك، اين گرايشات و جريانات يهوديزه شده زماني خطراتشان فزوني مي يابد كه بفهميم آنها سازمان يافته و ساختاري

در تعدادي از فرقه ها و طوايف پروتستانيستي منتشر مي شوند و گسترش مي يابند و اينها همان كليساي طبقة حاكمه و بالاي جامعه هستند. در طول بيش از دويست سالي كه از عمر آمريكا مي گذرد، اين كليساها هميشه حضور و وجود داشته اند و به كليساهاي «واسپ»7 معروف هستند (مخفف انگليسي: پروتستان سفيد انگلو_ساكسوني) و تأثير زيادي بر ساخت و شكل دهي سياست آمريكا مي گذارند.

2. حاكميت جريان اصول گرايي بر پروتستانتيسم آمريكايي، با اينكه جريان هاي ليبراليستي و چپ درون آن ملاحظه مي شود، با اين حال جريان اصول گرايي اثرگذارتر و سازمان يافته تر از ساير جريانات و گرايشات است و جريان صهيونيسم را در خود جاي مي دهد.

اين جريان توان در حصار گرفتن جريانات و گرايشات ليبراليستي يا جريانات و گرايشات معروف به «مسيحيت نوين»8 را داشت كه تلاش نمود، با نتايج و آثار حاصله از پيشرفت در زمينه هاي صنعتي و مدرنيزه شدن جامعة آمريكا همراه گردد و به مقابله با مشكلات مدرنيزاسيون و پيامدهاي اجتماعي و فرهنگي آن برود. ياران و پيروان اين جريان خواستار پذيرفتن تغييرات حاصله و ايجاد تغيير و تحول در كليساهاي خويش در مسير ليبرالي آن شدند تا با ديدگاه هاي عملي و واقعي همگام و سازگار باشد. اما اصول گرايي پروتستانيتي كه از همان ابتدا وزنه اي سنگين در آمريكا به شمار مي آمد و با آغاز قرن بيستم راست نوين مسيحي، شكل تحول يافتة آن به شمار مي آيد، به شدت با تلاش هاي بذل شده از سوي مسيحيتِ نوينِ در استناد به عقل در زندگي مدرن مخالفت كرد.

رهبران اصول گرا، مانند آرنو گيبيلن و بيلي سانداي در مقابله با گرايش و جرياني كه از نجات استوار بر مشاركت جمعي حمايت مي كرد

و «انجيل اجتماعي»9 ناميده مي شد، منادي نجات و رهايي فردي و شخصي جدا از واقعيت ها شدند و مهم تر از آن مقابل گفت وگو ي اديان و هم زيستي آنها با يكديگر قد علم كردند و بر تمام مسيحيان تبليغ اعتقاد خود را بر تمام مسيحيان فرض نمودند، چون آيين خويش را با اديان و فرهنگ هاي ديگر در جنگ و نزاع مي ديدند.

«راست مسيحي» در چهره و ماهيت جديد خود، ادامة اصول گرايي پروتستانيسم به شمار مي آيد كه در آغاز قرن بيستم پاي به عرصة وجود گذاشت و با يكديگر در اصول تئوريك از حيث نگاه به جهان و جامعه و انسان، مشترك هستند. اصول گرايي مسيحي، از آغاز قرن بيست شروع به شكل گيري نمود و در پي انتشار مجموعه اي 12 جلدي به نام «اصول» كه نود مقاله را در برمي گرفت و نويسند گان آن لاهوتي هاي پروتستاني مخالف هر نوع تسويه يا راه حل ميانه با نوگرايي بودند، از لحاظ فكري و عقلي متبلور شد. بنابراين مي توان گفت، اين اصول گرايي مسيحي بود كه پايه هاي تئوريك نقش خداوند در تطهير و پاك سازي فرهنگ حاكم و آغاز جنگي مقدس عليه شيطان كه در قلب وطن لانه گزيده است را وضع نمود، چون فقط آنها بودند كه وسيلة تعبير و بيان «خواست و ارادة الهي» به شمار مي آمدند. پس ازآن، راست مسيحي آمد تا هويت و سرشتي سياسي، كه حاصل ارزش هاي تغيير نيافته و اولية اصول گرايي باشد، به خود بگيرد. به همين منظور تلاش كرد تا اين ارزش ها را به ظهور و اجرا برساند.

ديدگاه اصول گرايانه اي كه يكي از مهم ترين مبلغان و مبشران معاصر، پت رابرتسون، آن را بيان مي كند، ملاحظه مي نمايد كه آمريكا در زمان

خيزش و رستاخيز چگونه است و هنگام باز پس گرفتن «ميراث يهودي _ مسيحي»10اش نقشي اساسي و مركزي خواهد داشت. بسياري از رهبران بزرگ اصو ل گرايي پروتستاني با رابرتسون در اين ديدگاه شريك هستند و نقش فرهنگ پروتستانيستي _ اصول گرايي را در اين پروسه اساسي مي بينند و اعتقاد دارند، خانواده مهم ترين جا براي اانتشار افكار شان به شمار مي آيد، چون قلب و هستة جامعه است.

تصورات و برداشت هاي نظري كه اصول گرايان در آغاز قرن بيستم آن را ترويج نمودند، مي بايست موجوديتي سازمان يافته و ساختاري مي داشت تا آن را به عمل درآورد. لذا سال 1942 نقطة تحول مهمي در تاريخ اصول گرايي پروتستانيستي به شمار مي آيد. در اين سال «سازمان ملي انجيلي ها»11 تأسيس شد، و اين سازمان موجوديت سازمان يافته و ساختاري به شمار مي آيد كه هزاران كليساي اصول گراي آمريكا تحت لواي آن قرار دارند. بنابراين بسياري از محققان و انديشمندان اين سازمان را «انتقالي ماهوي» در تاريخ اصول گرايي پروتستانيسم به شمار مي آورند، آن هم به دو دليل:

1. انتقال تحركات اصول گرايان پروتستاني از جنبش به سازمان؛

2. انتقال از تحركات طبيعي معمول مذهبي _ اخلاقي به سازمان يافته كه به ايشان اجازه مي دهد، نقشي سياسي نيز ايفا نمايند.

به ويژه عامل دوم به اصول گرايان پروتستاني اجازة تأسيس سازمان و شكل گيري سازمان يافته اصول گرايي پروتستانيستي و «سياسي شدن» سه مسئلة ذيل را داد:

1. قدرت تأثير و فشار، به ويژه بر دو قوة مقننه و مجريه.

2. جذب شدن در شبكه اي از روابط با اقتصاددانان و سياستمداران بزرگ كه نتايج آن از دهة 70 آشكارا قابل ملاحظه بود.

3. يافتن فرصت لازم جهت ساخت و شكل دهي سازمان هايي مشابه.

از آنچه گذشت مي توان گفت از سال 1970 ميلادي، جنبش اصول گرايي

پروتستانيستي توانست نقش تأثيرگذاري در عرصة سياست آمريكا و بازگرداندن مفاهيم و برداشت هاي تئوريك بكر و دست نخورده ايفا نمايد كه جنبش آن در آغاز قرن بيستم مطرح ساخته بود و اكنون مي توانست به آن رنگي و لعابي سياسي بزند و در ميدان واقعيت هاي سياسي به كار گيرد، بلكه حتي آنقدر ادامه يابد كه خود سياست خارجي آمريكا را نيز در برگيرد.

پي نوشت ها:

1. Puritans.

2. New England.

3. Childrenlsrael.

4. Hebrew Mission on Behalf of lsrael.

5. American Messianic Fellowship.

6. سِفر خروج، 13:21 .

7. WASP: (White Anglo-Saxon Protestant).

8. New Christianity.

9. Social Gospel.

10. Judeo-Christion Heritage.

11. National Association of Evangelicals.

معماران امپراتوري

اشاره:

عنوان اين مطلب، برگرفته از مقالة جنجال برانگيز نشرية «كريستين ساينس مانيتور» است، كه بيانگر گوشه اي از نفوذ يهود در هيأت حاكمه آمريكا مي باشد. اين نشريه در مقاله اي كوتاه به معرفي دوازده شخصيت تأثيرگذار در هيأت حاكمة ايالات متحده پرداخت كه در اغلب انجمن هاي مشورتي، مقاصد خود را به دولتمردان اين كشور تحميل مي كنند. نكتة قابل توجه در اين مقاله آن كه هر دوازده نفر مذكور يهودي بوده و به اشكال مختلف در تقويت صهيونيسم و حفظ منافع رژيم اسراييل در منطقه و جهان گام برمي دارند. 1. ايروينگ كريستول

وي كه به عنوان «پدرخوانده» جريان نو محافظه كار [مسيحيت صهيونيستي] شناخته مي شود، عضوي از گروه «روشنفكران نيويورك» يعني گروهي كه تقريباً همه آنها را يهوديان اروپاي شرقي تشكيل مي دهد، مي باشد. كريستول در اواخر دهة 1930، در دانشكدة سيتي نيويورك به تحصيل پرداخت و از پيروان تروتسكي محسوب مي شد. از سال 1947 تا 1952 به مدير مسئولي نشرية «كانتري» منصوب شد. در سال هاي بعد بود كه چارچوب روشنفكران جريان نو محافظه كار توسط وي و همفكرانش

شكل گرفت، و امروزه به عنوان يكي از اصلي ترين چهره هاي جريان نو محافظه كار حاكم بر ايالات متحده شناخته مي شود. 2. نورمن پودهرتز

وي كه از بنيانگذاران جريان نو محافظه كار شناخته مي شود، از جمله صاحب نظران برجسته در مسايل اجتماعي، فرهنگي و بين المللي مي باشد. وي نيز از سال 1990 تا 1995 به عنوان سردبير مجله كانتري يعني مجله اي كه توسط كميتة يهوديان آمريكا منتشر مي شد، به فعاليت مشغول بود. وي نويسندة نه كتاب و از جمله «1997» است كه در آن بقاي اسراييل را براي منافع آمريكا حياتي مي داند. 3. پل ولفويتز

پس از سه سال معاونت وزير دفاع آمريكا، وي به يكي از معماران اصلي جنگ عراق تبديل شد. پس از جنگ عراق و در مارس 2005 توسط بوش به رياست بانك جهاني هم انتخاب شد. وي از سال 1989 تا 1993 تحت نظر وزير دفاع آمريكا به همراه يك تيم 700 نفري تحت نظارت وي، به تبيين سياست هاي نظامي و استراتژيك ايالات متحده در دوران جنگ سرد پرداخت. پس از حادثة 11 سپتامبر، بسياري از اصول و ديدگاه هاي وي، استراتژي امنيت ملي ايالات متحده را تشكيل داد. در خلال جنگ خليج فارس در سال 1991 بود كه وي خواستار گسترش بيش از پيش جنگ و سرنگوني صدام در همان دوره بود. 4. ريچارد پرل

وي كه در مسايل امنيت ملي به عنوان «ملكة تاريكي» ناميده مي شود، از جملة مشهورترين نو محافظه كاران ايالات متحده شناخته مي شود. وي از جملة معماران اصلي بيانية «تخريب خلّاقانه» كه هدف آن تغيير چهرة خاورميانه است، مي باشد. همچنين وي را مي توان از حاميان و طراحان اصلي حمله به عراق معرفي نمود. بخشي از

نظرات وي در اين بيانيه، پيش تر در سال 1996، توسط حزب اسراييلي «ليكود» منتشر شده بود.

وي از طراحان دو انجمن مشورتي برجسته در آمريكا يعني مركز سياست امنيتي و انجمن يهوديان حافظ امنيت ملي آمريكا محسوب مي شود. به علاوه، وي از مديران نشرية يهودي «اورشليم پست» مي باشد. 5. داگلاس فيث

وي كه از ژولاي 2001 مرد شمارة سه پنتاگون محسوب مي شد، بالاخره در ژانوية 2005 از مقام خود كناره گرفت. فيث در دولت ريگان، مشور وي بود و پيش از آن به عنوان كارشناس مسايل خاورميانه به فعاليت مشغول بود. وي كه از مشهورترين حاميان حزب ليكود محسوب مي شود، در سال 1997 به همراه پدرش و به واسطة حمايت از «جنبش جوانان صهيونيست» مورد تمجيد اين حزب قرار گرفت. فيث در سال 1992 به معاونت انجمن مشورتي مؤسسة يهوديان حافظ امنيت ملي آمريكا منصوب شد. 6. لوئيس لبي

وي كه هم اكنون از مشاورين اصلي ديك چني محسوب مي شود، تاكنون در منصب هاي متعددي به فعاليت مشغول بوده است. لبي در دولت اول بوش به عنوان يكي از معاونين اصلي دولت وي محسوب مي شد. وي كه از طراحان اصلي پروژة قرن آمريكاي نوين مي باشد، اين پروژه را به همراه پل ولفويتز، ويليام كريستول و روبرت كاگان در سال 2000 يعني در آستانة قرن جديد منتشر نمودند. 7. جان بولتون

وي در فورية 2005 توسط بوش به نمايندگي ايالات متحده در سازمان ملل متحد، منصوب شد. او از جمله برجسته ترين نظريه پردازان نو محافظه كار است كه هم دولت بوش و هم در دولت ريگان، مناصبي داشته است.

وي در سال 2002 در سخنراني با عنوان فراتر از محور شرارت، سوريه، ليبي و كوبا را

در كنار سه كشور ديگر جزو دولت هاي ياغي دانست كه در پي دستيابي به سلاح هاي كشتار جمعي اند. 8. اليوت آبرامز

وي در فورية 2005 به مشاورت بوش در مسايل امنيت ملي آمريكا منصوب شد. پيش تر، يعني از دسامبر 2002 تا فوريه 2005 به عنوان مشاور مخصوص رئيس جمهور در امور خاورميانه و آفريقا به فعاليت مشغول بود. وي كه متهم به افشاي اطلاعات پروندة «ايران كنترا» بود، در سال 1992 توسط بوش پدر بخشيده شد و امروزه از چهره هاي اصلي جريان نو محافظه كار است. 9. روبرت كاگان

وي كه عمدة فعاليت هايش به تبيين استراتژي و ديپلماسي آمريكا اختصاص يافته، با همكاري ديگر نو محافظه كاراني چون ويليام كريستول، پروژة قرن آمريكاي نوين را در سال 1998 طراحي نمودند. كاگان در سال 1998 طي نامه اي كه به امضاي برخي از همفكرانش نيز رسيده بود، به دولت كلينتون فشار آوردند تا دولت عراق را سرنگون كند. او هم اكنون از نويسندگان شاخص روزنامه «واشنگتن پست» و از جمله دبيران نشريات «ويكلي استاندارد» و «نيو ريپابليك» است. همسر وي نيز از طرف ديك چني به سمت مشاورت در مسايل امنيت ملي منصوب شد. 10. مايكل لدين

وي كه به عنوان يكي از تندروترين افراد جريان نو محافظه كار شناخته مي شود، از جمله مهم ترين مشاورين «كارل رو» يعني مشاور ارشد بوش در سياست خارجي محسوب مي شود. لدين از جملة برجسته ترين حاميان و طراحان تغيير حكومت ايران محسوب مي شود. وي در سال 2001 ائتلاف دموكراسي در ايران را شكل داد. همچنين وي نويسندة كتاب «جنگ عليه اربابان ترور» است كه در آن خواستار تغيير رژيم هاي عراق، سوريه و عربستان سعودي است. 11. ويليام كريستول

ويليام پسر

پدرخواندة جريان نو محافظه كار يعني «ارونيك كريستول» هم اكنون مدير طرح قرن آمريكاي نوين است. هم چنين وي از برجسته ترين دبيران نشرية صاحب نفوذ «ويكلي استاندارد» است. كريستول نيز از جمله چهره هاي جنگ طلب آمريكاست كه در دولت هاي ريگان و بوش سخت فعال بوده است و از سال 1991 به بعد دائماً خواستار ساقط ساختن رژيم صدام بوده است.

وي همراه «لورنس كاپلان» نويسندة اثر برجسته و تأثيرگذار «جنگ عليه عراق، طاغوت صدام و مأموريت آمريكا» است. وي از جمله اعضاي گروه «مشاورين بنياد دفاع از دمكراسي» است كه انجمن مشورتي ضد تروريست را پس از حادثة 11 سپتامبر بنيان نهادند. 12. فرانك گافني

گافني بنيانگذار و مدير انجمن مشاوره اي واشنگتن، از جمله صاحب نفوذ ترين انجمن ها و مراكز سياست امنيتي آمريكاست كه مأموريت آن ارتفاء صلح جهاني با توسل به قدرت آمريكاست.

وي كه در سال 1998 توسط ريگان به مشاوره در حوزة سياست امنيت بين الملل منصوب شد، پيش تر مسؤوليت هاي مختلفي در امور سياست هاي هسته اي و كنترل تسليحات داشت. وي نيز از جمله حاميان پروژة قرن آمريكاي نوين محسوب مي شود و از نويسندگان و تحليل گران شاخص نشرية «واشنگتن تايمز» مي باشد.

پي نوشت:

?سياحت غرب، ش 26؛ به نقل از:

www.csmonitor.com

آيندة جهان در قرآن

علي كوراني

ترجمه: حسين رضايي فرد

آيندة عالم و فرجام امت اسلامي، به شيوه اي در قرآن بيان شده است كه پيامبر اكرم(ص) و وارثان علم آن حضرت، يعني ائمه(ع)، آن را به طور كامل مي دانند و به تمام مراحل و تطورات آن نيز دانا هستند، اما راهي كه ما براي شناخت آن داريم، به مقداري است كه از آيات و روايات شريفي، كه در اين باره به ما رسيده، مي فهميم.

و تعداد آياتي كه از آيندة امت

و عالم صحبت مي كند به ده ها آيه مي رسد؛ از قبيل:

وعد الله الذّين آمنوا و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم في الأرض... .7

خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داد كه در روي زمين جانشين ديگرانشان كند.

و اين آيه:

سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ ... .8

زودا كه آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است.

و آية:

و من أظلم ممّن منع مساجد الله... لهم في الدّنيا خزيٌ... .9

كيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت كه نام خدا در مسجدهاي خدا برده شود... نصيبشان در دنيا خواري است... .

و آيات ديگري كه مجموعاً به ده ها آيه مي رسد. و روايات و احاديث در اين باره به صدها روايت مي رسد كه در مصادر حديثي شيعه و سني آمده است. و برخي از آنها در ابواب مستقلي جمع آوري شده اند. مانند ابواب «ملاحم و فتن» و... كه در اين روايات پيرامون حوادث بزرگ و كوچكي كه بعد از نبي اكرم(ص) تا آخرالزمان براي امت اسلامي رخ مي دهد، بحث شده است.

و شايد بيشترين و صحيح ترين روايات نزد شيعه و سني، رواياتي باشد كه از مرحلة ظهور اسلام و داخل شدن اقوام مختلف در اسلام و تشكيل حكومت الهي به دست مهدي منتظر(ع) از فرزندان نبي اكرم(ص) صحبت مي كند و هنگامي كه روايت و آيه دربارة يك موضوع، اتفاق پيدا مي كنند، آن قضيه داراي ارزش علمي بالايي مي شود.همان طور كه در روايات وارده در تفسير آيات مربوط به ظهور اسلام يا ظهور امام مهدي(ع) چنين است. نگاهي اجمالي به آيات تفسير

شده به ظهور حضرت مهدي(ع)

علامه بحراني در كتاب المحجّة حدود يكصد روايت وارده دربارة تفسير آيات به امام مهدي(ع) را گرد آورده است. بعد از بررسي بيش از چهارصد مصدر كتب تفسيري و حديث، بيش از پانصد روايت كه ده ها آيه را به امام مهدي(عج) تفسير مي كند، يافتم؛ كه بيشتر آن روايات از طرق شيعه از امامان اهل بيت(ع) و اندكي نيز از طريق اهل سنت روايت شده است.

موضوعات اين روايات بسيار متنوع مي باشند. من جمله، صحبت از پاره اي وقايع قبل از ظهور ايشان؛ جمع شدن ياران آن حضرت(ع) در مكه، آغاز قيام حضرت مهدي(ع) از مسجدالحرام، حركت ايشان به سوي قدس، متوجه شدن ايشان به عالم، و جنگ ها و پيروزي هاي حضرت حجت(ع) و رفاه و گشايش در عصر ايشان، و عدالت و رحمت و دوست داشتن ايشان توسط مردم، و ده ها موضوع كلي و تفصيلي از اين مرحله از ظهور اسلام بر ساير اديان، و آنچه به دنبال اين مرحله به وقوع مي پيوندد از نزول حضرت مسيح(ع) و تصديق حضرت مهدي(ع) و حمايت و ياري حضرت مهدي(ع) توسط ايشان، و از آنچه بعداز امام مهدي(ع) رخ مي دهد؛ از رجعت پيامبر اكرم(ص) و ائمه (ع) به دنيا و حكومت نمودن به مدت طولاني، پس از آغاز شدن علايم قيامت، و خروج جنبده اي از زمين (دابة الأرض) و يأجوج و مأجوج و... . نمونه هايي از مصادر شيعه و سني

1. طبري در تفسير خود10 مي گويد: سُدّي دربارة اين سخن خداوند تعالي:

و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه و سعي فى خرابها.

مي گويد: «روميان بخت النصر را در تخريب بيت المقدس ياري كردند» و دربارة اين

قول خداوند:

أولئك ماكان لهم أن يدخلوها إلاّ خائفين.12

آنان حق ندارند جز ترسان و لرزان در آن [مسجد] درآيند؛

گفته است: در زمين، هيچ رومي وجود ندارد مگر اينكه اگر بخواهد وارد آن شود، مي ترسد كه گردنش زده شود، و به پرداخت جزيه ترسانده شده، آنرا مي پردازد. و دربارة اين آية قرآن:

لهم في الدّنيا خزيٌ.13

در دنيا، ايشان را خواري است.

مي گويد: اما خواري و ذلت روميان در دنيا، هنگامي است كه امام مهدي(ع) قيام نموده و «قسطنطنيه» را فتح نمايد و آنها را به قتل رساند؛ اين ذلت آنها در دنياست.

همين روايت را شيخ طوسي از سدي در تفسير التبيان14 روايت كرده، و به آخر آن اين جمله را اضافه نموده است: «و براي آنان، خواري در دنيا به اين است كه كشته شوند، اگر حربي باشند.»

مشابه اين بيان را «سيوطي» در تفسير درّ المنثور15، نقل كرده است. همچنين در كتاب العرف الوردي في أخبار المهديّ الحاوى16 و در كتاب البرهان17 و صاحب جريدة العجائب18، نيز اين روايت نقل شده است.

آنچه را كه دربارة قيمت و ارزش علمي روايت نقل شده از سدي گفتيم، در حالي كه فقراتي را كه سدّي بر زمان خودش تطبيق نموده است، رد نموديم به اين دليل است كه روايت، اين نكته را آشكار مي كند كه در ذهن تابعيني مثل سدي اين بوده است كه پيروزي كامل مسلمين بر روم و فتح پايتخت آنان كه در اين روايت قسطنطنيه ناميده شده، به دست مهدي موعود(ع) انجام شده و عزت مسلمين در مقابل آنها به دست ايشان تحقق خواهد يافت.

2. در كمال الدين19 از امام صادق(ع) روايت شده است كه دربارة آية:

هو الّذى أرسل رسوله

بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لوكره المشركون.20

او كسي است كه پيامبر خود را براي هدايت مردم با ديني درست و برحق، فرستاد، تا او را بر همة دين ها پيروز گرداند، هرچند مشركان را خوش نيايد.

چنين فرمودند:

به خدا قسم، تأويل اين آيه رخ نداده و رخ نخواهد داد تا قائم(ع) خروج نمايد. پس آنگاه كه خروج نمايد، هيچ كافري به خداي عظيم و هيچ مشركي به امام وجود نخواهد داشت مگر اينكه خروج آن حضرت(ع) را ناخوش دارد. حتي اگر در ميان صخره اي مشرك يا كافري پنهان شده باشد، آن صخره ندا مي دهد: اي مؤمن، در ميان من كافري پنهان شده، مرا بشكن و او را بكش.

و بخشي از اين روايت را «فرات»21 و «عياشي»22 در تفاسير خود، نقل كرده اند و همچنين در العدد القويّه23 و در تأويل الآيات24 و برخي از مصادر ديگر شيعه نيز ذكر شده است.

در مجمع البيان25 از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده كه پس از تلاوت اين آيه فرمودند:

آيا دين اسلام بر ساير اديان غالب شده است؟

همراهان حضرت(ع) پاسخ دادند: بلي.

ايشان فرمودند: هرگز، قسم به كسي كه جانم در دست اوست، اين اتفاق نمي افتد تا اينكه هيچ شهر و روستايي نباشد مگر اينكه در آن، هر صبح و شام، شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام(ص) داده شود.

همين روايت در تأويل الآيات26 و تفسير صافي27 و ديگر مصادر شيعه نيز بيان شده است.

مصادر اهل سنت، تفسير اين آيه را به نزول عيسي(ع) روايت كرده اند. همان طور كه در جامع طبري28 و سنن بيهقي29 و الدّرالمنثور30 ذكر شده است. شافعي، صاحب البيان31 از سعيد بن جبير در تفسير اين قسمت

از آيه:

ليظهره علي الدّين كلّه و لوكره المشركون.

چنين نقل كرده است كه: «او، مهدي از عترت فاطمه(س) است.» و سپس مي افزايد:

بين اين قول، و قول كساني كه مي گويند: منظور، عيسي(ع) است؛ منافاتي وجود ندارد، زيرا همان طور كه گفته شد، عيسي(ع) ياري دهندة امام مهدي(ع) است.

همچنين فخر رازي در تفسير خود32 از ابوهريره نقل مي كند كه گفت:

اين وعده اي از جانب خداوند تعالي است كه اسلام را بالاتر و برتر از جميع اديان قرار دهد. او سپس گفت ... و تماميت يافتن اين امر در زمان خروج عيسي(ع) است.

سدّي مي گويد:

اين امر هنگام قيام مهدي(ع) است. كه هيچ كس باقي نمي ماند مگر اينكه اسلام آورده يا مجبور به پرداخت خراج مي گردد.

و احاديث متواتري در نزد شيعه و سني وجود دارد كه نزول عيسي(ع) در زمان ظهور حضرت مهدي(ع) خواهد بود و ايشان پشت سر امام مهدي(ع) نماز خواهد خواند.

3. همچنين مصادر فريقين در تفسير آية:

ولو تري إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مكانٍ قريبٍ.33

اگر ببيني، آنگاه كه سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مكاني نزديك گرفتارشان سازند.

اتفاق نظر دارند كه منظور آيه، «جيش خسف» است. يعني در ابتداي ظهور، لشكري وارد مدينة منوره شده، آنگاه جهت جنگ با امام مهدي(ع)، قصد مكة مكرمه مي كنند كه خداوند متعال آنها را قبل از رسيدن به مكه، در زمين فرو مي برد. اين مطلب در تفسير طبري34، و ثعلبي35 و كتاب البداء و التاريخ36 و عقد الدّرر37 و تفسير الدّر المنثور38 نقل گرديده است.

بسياري از مصادر شيعي نيز نظير اين تفسير را از اين آيه روايت كرده اند كه مجال بر شمردن آنها نيست. البته قطع نظر از

اين آيه، روايات متواتري از پيامبر اكرم(ص) ناظر به فرو رفتن لشكر در زمين (خسف جيش) در منابع شيعه و سني از جمله در صحّاح سته آمده است.

4. مصادر شيعه و سني در تفسير آية متعلق به نزول حضرت عيسي(ع) اتفاق نظر دارند:

و إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمننّ به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيداً.39

و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسي در روز قيامت به ايمانشان گواهي خواهد داد.

اين مطلب در تفسير طبري40 آمده است، و شيخ طوسي نيز تبيان41 مي فرمايد:

... گويي آيه مي خواهد بگويد: احدي از يهود باقي نمي ماند، مگر اينكه قبل از موت حضرت عيسي(ع) به ايشان ايمان مي آورد. به اين صورت كه با خروج امام مهدي(ع) خداوند حضرت عيسي(ع) را براي قتل دجال به سوي زمين مي فرستد و همة مردم جهان، ملت واحد مي شوند كه همان ملت اسلام حنيف و دين ابراهيم(ع) مي باشد.

و ابن عباس و ابومالك و حسن بصري و قتاده و ابن زيد و... همين نظر را دارند و طبري نيز اين قول را اختيار كرده است. و اين آيه، مخصوص يهودياني است كه در آن زمان زندگي مي كنند. و از شيعيان، علي بن ابراهيم اين قول را در تفسيرش ذكر كرده است. نمونه هايي از مصادر شيعي:

1. شيخ صدوق، در كمال الدين42، از امام باقر(ع) نقل مي كند كه فرمودند:

قائم ما (اهل بيت) با ترس و رعب (كه در دل دشمنانش ايجاد مي شود) ياري مي شود، با نصرت و پيروزي تأييد مي شود، زمين رام وي مي شود، گنج ها برايش آشكار مي گردد، حكومتش شرق و غرب عالم را فرا خواهد

گرفت، خداوند عزوجل به وسيلة او دينش را بر ساير اديان غالب خواهد نمود، هرچند كافران اكراه داشته باشند، هيچ خرابي باقي نمي ماند مگر اينكه آباد مي شود، و روح الله، عيسي بن مريم(ع) ، نزول كرده و پشت سر حضرت مهدي(ع) نماز خواهد گذارد. پس آنگاه كه حضرت بقية الله(عج) ظهور نمايد به كعبه تكيه نموده و سيصد و سيزده مرد اطرافش اجتماع مي نمايند. و اولين چيزي كه مي گويد اين آية شريفه است:

بقيةالله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين.43

اگر ايمان آورده ايد، آنچه خدا باقي مي گذارد برايتان بهتر است.

آنگاه مي فرمايند:

من بقيةالله در زمين هستم و خليفه و حجت خدا بر شما مي باشم، هيچ مسلماني بر ايشان سلام نمي كند مگر با اين جمله:

السّلام عليك يا بقيّةالله في أرضه.

2. نعماني در كتاب غيبت44 خود، از ابوبصير نقل كرده است كه گفت:

از امام باقر(ع) دربارة اين آية شريفه پرسيدم كه:

سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتّي يتبينّ لهم أنّه الحقّ.45

امام باقر(ع) پاسخ فرمودند:

در درونشان، مسخ را و در بيرونشان، حركت و خروش آفاق، عليه آنان را نشانشان مي دهد. پس قدرت خدا را در انفس خويش و در آفاق مي بينند و ضعفشان برايشان آشكار مي شود. و معناي اين سخن خداوند تعالي (حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ) خروج قائم(ع) و چه بسا معناي مسخ مذكور براي سركشان، مسخ در شخصيت و روحياتشان باشد كه با آن ضعفشان آشكار مي شود.

3. در غيبت نعماني46 از حضرت اميرالمؤمنين(ع) دربارة اين سخن خداوند عزوجل:

فاختلف الأحزاب من بينهم.47

گروه ها با هم اختلاف كردند.

سؤال شد، ايشان فرمودند:

با ديدن سه چيز منتظر فرج باشيد.

گفته شد اي اميرالمؤمنين(ع) آنها چيستند؟

حضرت علي(ع) فرمودند:

اختلاف اهل شما به خاطر آنچه كه در بين

آنهاست، پرچم هاي سياه از خراسان، فزع (صيحة) آسماني در ماه رمضان.

دوبارة سؤال شد: اين صيحه در ماه رمضان چيست؟ اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

آيا سخن خداوند عزوجل را در قرآن نشنيده ايد كه مي فرمايد:

إن نشأ ننزّل عليهم من السّماء آيةً فضلّت أعناقهم لها خاضعين.48

اگر بخواهم از آسمان برايشان آيتي نازل مي كنيم كه در برابر آن به خضوع سر فرود آورند.

[سپس فرمودند:] آن، نشانه اي است كه زنان جوان را از سراپردة خود خارج مي كند و خواب رفته را بيدار مي نمايد و كسي را كه در حال چرت است به فزع وامي دارد.

و همين روايت را سلمي، از اهل سنت، در عقدالدرر49 و بسياري ديگر از منابع شيعي، كه مجال ذكرشان نيست، روايت كرده اند. و برخي از آنها اين روايت را از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و از ابن عباس نقل كرده اند. و روايات ديگري صيحه يا آيه و نشانة ماه رمضان را اين گونه تفسير نموده اند كه آن صدايي است از آسمان، خطاب به همة ملت هاي عالم به اين كه جنگ و نزاع ها و دوري از دين را كنار گذاشته و از امام مهدي موعود(ع) اطاعت نمايند و حضرت مهدي(ع) را با اسم و اسم پدرش نام مي برد. با قطع نظر از تفسير آيه، دربارة اين نداي آسماني روايات ديگري نيز در مصادر شيعه و سني نقل شده است كه مجال ذكر مصادر آنها نيست.

4. در مصادر شيعه، در تفسير آية:

و لئن أخّرنا عنهم العذاب إلي أمّةٍ معدودة ليقولنّ مايحبسه ألا يوم يأتيهم ليس مصروفاً عنهم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن.50

و اگر چندگاهي عذابشان را به تأخير بيفكنيم مي پرسند: چه جيز مانع آن شده است؟ آگاه باشيد چون عذابشان فرا رسد،

آن را بازنگردانند، و آنچه را مسخره مي كردند، آنان را دربرخواهد گرفت.

چنين آمده است كه مقصود از «امّة معدودة» اصحاب حضرت مهدي(ع) مي باشند و در تفسير قمي51 ذيل اين آيه از امام معصوم(ع) نقل شده است كه فرمودند:

«أمّة معدودة» اصحاب قائم(ع) اند كه سيصد و ده و اندي مي باشند.

و عياشي نيز همين روايت را از امام باقر(ع) در تفسير خود نقل كرده و به آن افزوده است كه؛

در يك لحظه، مانند برگ پاييزي كه فرو مي ريزد، گرداگرد آن حضرت گسيل مي گردند.52

و خود او از امام صادق(ع) با لفظ «او، قائم(ع) و اصحابش مي باشند» روايت كرده است.53 همچنين نعماني در آن را از امام صادق(ع) روايت كرده است.54 در تعداد ديگري از منابع شيعه نيز اين مطلب موجود است كه مجال ذكرشان نيست.

همانطور كه ملاحظه مي شود تفسير «الأُمّة» در اين آيه به «جماعتي از مردم» صحيح تر از تفسير آن به «مدتي از زمان» است، كه برخي از مفسران آن را ذكر كرده اند. چرا كه اصل در استعمال هاي قرآني، معناي حقيقي كلمه است و عدول از معناي حقيقي به معناي مجازي، تا زماني كه راه باز است، صحيح نمي باشد. كلمة «الأُمّة» بر طبق آنچه در المعجم المفهرس آمده چهل و نه بار در قرآن به كار رفته است كه در مورد آن مفسران اتفاق نظر دارند كه معنايش جماعت واحدي از مردم است كه همان معناي حقيقي «الأُمّة» مي باشد. و مفسران ذكر كرده اند كه در آية مذكور و آية 118 سورة يوسف به معناي «مدت» و در آية 22 و 23 سورة زخرف به معناي «دين و ملت» است.

و البته در همة موارد مي توان آن را به معناي حقيقي اش

با حذف مضاف يا بدون حذف مضاف تفسير نمود، كما اينكه در آية مذكور چنين كرديم.

5. در بعضي از روايات «مطلع الفجر» در سورة قدر را به ظهور امام مهدي(ع) تفسير نموده اند؛ مانند تفسير فرات كوفي55 و تأويل الآيات از محمد بن عباس56.

ممكن است اشكال شود به اينكه معنا ندارد كه بگوييم انتهاي سلام در شب قدر، با ظهور امام مهدي(ع) مي باشد. بلكه معنا اين مي شود كه در هنگام ظهور آن حضرت(ع) در شب قدر تحولي حاصل مي شود و سلام بر حضرت مهدي(ع) و بر مؤمنين مي باشد. لذا مقصود اين است كه سلام و عطا در شب قدر، قبل از ظهور ايشان تا طلوع فجر ادامه دارد. اما هنگامي كه فجر اسلام طالع شود و با ظهورش عالم را فرا بگيرد، در سلام الهي بر اهل زمين و بر امامشان، به تبع تحول ايماني كه در خود اهل زمين ايجاد شده است، تحول و تطوري ايجاد خواهد شد. ماهنامه موعود شماره 57

پي نوشت ها:

منبع: سايت القرآن نور.

1. سورة نحل (16)، آية 89.

2. سورة اعراف (7)، آية 145.

3. سورة زخرف (43)، آية 63.

4. سورة نحل(16)، آية 89.

5. الكيني، محمد بن يعقوب،كافي، ج 2، ص 599، ح 3.

6. حسيني بحراني، سيدهاشم، البرهان، ج 1، ص 378.

7. سورة نور (24)، آية 55.

8. سورة فصلت (41)، آية 53.

9. سورة بقره(2)، آية 114.

10. تفسير طبري، ج 1، صص 399_398.

11. سورة بقره(2)، آية 114.

12. همان.

13. همان.

14. شيخ طوسي، تفسير التبيان، ج 1، ص 420.

15. درالمنثور، ج 1، ص 108.

16. العرف الوردي في أخبار المهدي الحاوي، ج 2، ص 57.

17. حسيني بحراني، همان، ص 144.

18. العجائب، ص 275.

19. شيخ صدوق، محمد بن علي

بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 670، ب 57، ح 16.

20. سورة توبه (9)، آية 33.

21. تفسير فرات، ص 184.

22. تفسير عياشي، ج 2، ص 87، ح 52.

23. العدد القويه، ص 69، ح 104.

24. تأويل الآيات، ج2، ص 688.

25. شيخ طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 280.

26. تأويل الآيات، ج 2، ص 698، ج 6.

27. تفسير صافي، ج 2، ص 338.

28. جامع طبري، ج 10، ص 82.

29. سنن بيهقي، ج 9، ص 18.

30. سيوطي، همان، ج 3، ص 213.

31. شيخ طبرسي، همان، ص 528، ح 25.

32. تفسير فخررازي، ج 16 ، ص 40.

33. سورة سبأ (34)، آية 51.

34. تفسير طبري، ج 22، ص 72.

35. تفسير ثعلبي، ج 3، ص 154.

36. البدء و التاريخ، ج 2، ص 177.

37. سلمي، عقدرالدّرر، ص 76، ب 4، ح 2.

38. سيوطي، همان، ج 5، ص 240.

39. سورة نساء(4)، آية 159.

40. تفسير طبري، ج 6، ص 14.

41. شيخ طوسي، همان، ج 3، ص 386.

42. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 330، ب 32، ح 16.

43. سورة هود(11)، آية 86.

44. النعماني، الغيبة، ص 229، ب 14، ح 40.

45. سورة فصلت(41)، آية 53.

46. النعماني، همان، ص 229، ب 14، ح 40.

47. سورة مريم(19)، آية 37.

48. سورة شعرا(26)، آية 4.

49. سلمي، همان، ص 104، ب4،ح2.

50. سورة هود(11)، آية 8.

51. تفسير قمي، ج 1، س 323.

52. تفسير عياشي، ج 2، ص 57.

53. همان، ج 2، ص 141.

54. النعاني، همان ص 241، ب 13، ح 36.

55. تفسير فرات، ص 218.

56. تأويل الآيات، ج2، ص 818، ح 3 و ص 820، ح9.

معجزات امام زمان(ع) -2

آيت الله سيدهاشم حسيني بحراني

ترجمه: ابوذر ياسري

طلب وجه اسب و شمشير از

جانب حضرت

بدر، غلام احمد بن حسن مي گويد: وارد جبل1 شدم در حالي كه معتقد به امامت [حضرت صاحب الامر(ع)] نبودم، ولي اولاد علي(ع) را به طور كلي دوست مي داشتم تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش را با شمشير و كمربندش به مولايش [حضرت قائم(ع)] بدهند. من ترسيدم كه اگر آن اسب را به «اذكوتكين»2 ندهم، آزاري از او به من برسد، لذا آن اسب و شمشير و كمربند را پيش خود به هفتصد دينار قيمت كردم و به هيچ كس اطلاع ندادم؛ ناگاه از عراق توقيع مباركي از امام زمان(ع) به من رسيد كه:

هفتصد ديناري را كه بابت بهاي اسب و شمشير و كمربند نزد تو است، براي ما بفرست.

[و از اينجا به امامت آن حضرت معتقد شدم].3

مژدة مولود توسط حضرت

مردي مي گويد: براي ابراهيم پسري متولد شد، گفت: به حضرت امام عصر(ع) نامه اي نوشتم و از ايشان اجازه خواستم تا او را در روز هفتم ختنه كنم؛ جواب رسيد:

انجام مده.

او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را برايشان نوشتم، پاسخ فرمودند:

به جاي او، [فرزندان] ديگري به تو عطا شود كه نام اولي را احمد و بعد از او را جعفر بگذار.

و همان طور شد كه فرموده بودند.

همچنين، زماني آمادة عزيمت به سفر حج شدم و با مردم خداحافظي كردم، و آمادة حركت بودم كه توقيعي از ناحية مقدس حضرت(ع) به اين مضمون برايم صادر گرديد:

ما اين كار را خوش نداريم، خود داني.

و من دلتنگ و اندوهگين شدم و براي حضرت نوشتم: من بر شنيدن امر و فرمان بردن از شما پابرجا ايستاده ام، ولي از بازماندن

از حج نيز اندوهگينم. توقيع شريف ديگري ارسال فرمودند كه:

دلتنگ مباش كه سال آينده حج خواهي گزارد.

چون سال بعد رسيد، عريضه اي به محضرشان نوشتم و اجازه خواستم؛ و حضرت اجازه فرمودند. سپس نوشتم: من محمد بن عباس را، به عنوان هم كجاوة خود، برگزيده ام و به ديانت و صيانت او اطمينان دارم، پاسخ آمد:

اسدي، خوب رفيقي است، اگر او آمد ديگري را برمگزين.

و اسدي، خود، آمد و با او هم كجاوه شدم.4

پاسخ حضرت و رفع اختلاف دربارة امامت

حسن بن عيسي مي گويد: چون امام عسكري(ع) درگذشتند، مردي از اهل مصر، در حالي كه مالي متعلق به امام زمان(ع) همراه داشت، به مكه آمد و دربارة جانشين امام(ع) اختلاف شده بود. بعضي از مردم مي گفتند: امام عسكري(ع) بدون فرزند درگذشته اند و جانشين ايشان همان جعفر (كذاب) است. و برخي ديگر مي گفتند: آن حضرت(ع) داراي فرزند بوده اند.

حسن بن عيسي، مردي را، كه كنيه اش ابوطالب بود، همراه با نامه اي به سامرا فرستاد، [تا كسب خبر كند.] او نزد جعفر آمد و از او دليل و برهان خواست، و جعفر گفت: الان حاضر نيست. مرد به در خانه آمد و نامه را به [يكي از اصحاب ما (شيعيان) داد، پاسخ آمد كه:

خدا دربارة رفيقت (حسن بن عيسي) به تو اجر دهد، او مرد و نسبت به مالي كه همراه داشت، به فرد اميني وصيت كرد كه هرگونه لازم است عمل كند. و نامة او، پاسخ داده شد.

چون به مكه باز گشت، [اوضاع] همانطور بود كه حضرت فرموده بودند.5

پيشگويي حضرت دربارة وفات اسحاق بن يعقوب

طبري مي گويد: احمد بن اسحاق قمي، نمايندة حضرت امام عسكري(ع) بود و پس از آنكه آن

حضرت(ع)، رحلت نمودند، امر نمايندگي مولايمان حضرت صاحب الزمان(ع) را پذيرفت، و نامه ها و اموال امام را از نمايندگان آن حضرت در مناطق ديگر دريافت مي كرد و به ايشان مي رساند. روزي اجازه خواست تا به قم برود، و به او اجازه داده شد و امام(ع) فرمودند:

او به قم نمي رسد و در راه مريض خواهد شد و از دنيا خواهد رفت.

او در شهر حلُوان6 مريض شد و درگذشت و به خاك سپرده شد. خدايش رحمت كند.

و مولاي ما(ع)، پس از درگذشت احمد بن اسحاق، مدتي در سامرا اقامت داشتند ولي پس از آن، از انظار غايب گرديدند؛ همانطور كه در روايات ائمه(ع) اين مطلب بيان شده بود. بعضي از افراد آن حضرت را در برخي از اماكن شريف، رؤيت نموده اند و دلايلي، نيز، مبني بر درستي اين رؤيت وجود دارد.7 بيان دقيق مقدار اموال و صاحبان آن توسط حضرت

ابوعباس دينوري سراج، ملقب به آستاره مي گويد: يك يا دو سال پس از رحلت حضرت امام عسكري(ع) براي رفتن به حج، از اردبيل به دينور8 آمدم، در حالي كه مردم (در مورد امام پس از آن حضرت) در حيرت بودند. اهل دينور، خبر آمدنم را پخش كردند و شيعيان، دورم جمع شدند و گفتند: شانزده هزار دينار از اموال متعلق به امام(ع) نزد ما جمع شده و مي خواهيم آنها را با تو بفرستيم تا به هركس كه بايد، تسليم كني.

به آنان گفتم: اكنون، در شرايط حيرت هستيم و امامي را كه اموال را بايد به آن حضرت تقديم كنيم، نمي شناسيم.

و آنان گفتند: ما با توجه به آنچه از اعتماد و كرامتي كه داري، آنرا ببر و جز با وجود

دليل و نشانه آن را به كسي نده.

ابوعباس مي گويد: هر مالي با اسم صاحب آن در كيسه اي قرار داده شد و من آن را برداشتم و بيرون آمدم. وقتي به قرميسين9، كه محل سكونت احمد بن حسن بود، رسيدم، نزد او رفتم و سلام كردم. همين كه مرا ديد، بشارت داد و هزار دينار را همراه كيسه اي كه ندانستم داخل آن چيست، و پارچه اي رنگارنگ، را به من داد و گفت: اين را به خود ببر و غير از امام، كسي آنرا از دستت خارج نسازد.

مي گويد: مال و پارچه را به همراه آنچه داخل آن بود، از او گرفتم.

وارد بغداد شدم، و هدفي جز يافتن كسي كه نماينده امام(ع) باشد، نداشتم. به من گفتند كه اينجا سه شخص، معروف به باقطاني و اسحاق أحمر و اباجعفر عمري هستند كه ادّعاي نمايندگي امام زمان(ع) را دارند. او مي گويد: از باقطاني شروع كردم و نزدش رفتم و او را ديدم. شيخي بود با دليري آشكار و اسب هاي عربي و غلامان بسيار كه مردم گرد او جمع شده بودند و گفت و گو مي كردند. بر او وارد شدم و سلام گفتم؛ به من خوش آمد گفت و نزديك خويش برد و گرامي داشت و با من به گفت و گو نشست.

نشستن خود را طولاني كردم تا آن كه بيشتر مردم بيرون رفتند. سپس از خواسته ام پرسيد، برايش توضيح دادم كه من فردي از اهل دينور هستم و همراه خود اموالي آورده ام كه مي خواهم آنرا تقديم كنم.

گفت: آنرا بگذار، و من گفتم: امام(ع) را مي جويم. گفت: فردا نزد من بيا. فردا نزد او بازگشتم، اما نشاني از امام(ع) نبود.

روز سوم نيز رفتم ولي باز هم خبري از امام(ع) برايم نياورده بود.

احمد بن دينوري مي گويد: نزد اسحاق احمر رفتم. و او را جواني پاكيزه يافتم كه منزلش از منزل باقطاني بزرگتر، و اسب ها و البسه و دليري و غلامانش از او بيشتر بود، و افراد بيشتري پيرامونش حلقه زده بودند.

مي گويد: داخل رفتم و سلام گفتم، به من خوش آمد گفت و مرا نزديك خويش برد. صبر كردم تا از جمعيت كاسته شود؛ و از حاجتم سؤال كرد. آنچه را به باقطاني گفته بودم، به او گفتم، و سه روز نزدش رفتم اما [نشاني از] امام(ع) نياورد.

احمد مي گويد: لذا، نزد ابا جعفر عمري رفتم و او را شيخي متواضع، بر آستري سفيدرنگ. در خانه اي كوچك كه غلام و كنيز و اسبي مانند دو نفر ديگر، نداشت نشسته بروي پشم، يافتم. سلام گفتم و جوابم داد و مرا نزديك خويش برد و سنگيني بار و شرمندگي ام را زدود، سپس از حالم پرسيد، به او گفتم كه حامل اموالي هستم. گفت: اگر دوست داري كه اين اموال به شخصي كه بايد، برسد بايد به سامرا، به خانه ابن الرضا (امام جواد)(ع) بروي و فلان نمايندة امام زمان(ع) را بجويي، كه آنچه مي خواهي را آنجا خواهي يافت.

مي گويد: از نزد او بيرون آمدم و راه سامرا را در پيش گرفتم و به خانه امام عسكري(ع) رفتم و از آن نماينده جستجو كردم، دربان گفت كه هم اكنون مشغول كاري است و به زودي بيرون خواهد آمد. كنار در، به انتظار نشستم؛ پس از لحظه اي بيرون آمد. برخاستم و به او سلام گفتم. دست مرا گرفت و به خانه اش برد و دليل آمدنم

را پرسيد، به او گفتم كه مالي را از منطقة كوهستاني با خود آورده ام و مي خواهم آن را به امام زمان(ع) تقديم نمايم. گفت: باشد، و سپس طعامي برايم آورد و به من گفت: از اين غذا بخور و استراحت كن كه خسته هستي و تا وقت نماز فرصتي هست، و من (نيز) آنچه را مي خواهي برايت خواهم آورد.

احمد بن دينوري مي گويد: غذا را خوردم و خوابيدم. هنگام نماز برخاستم و نمازگزاردم سپس به حمام رفتم و شست وشويي كردم، و به خانة آن مرد بازگشتم و صبر كردم، تا آنكه ربع شب سپري شد. در آن وقت در حالي كه همراه خود نامه اي داشت، به نزد من آمد. درون نامه آمده بود:

به نام خداوند بخشنده مهربان، احمد بن محمد دينوري آمده و با خود 16000 دينار در فلان و فلان كيسه ها آورده است. از آن جمله كيسه اي از فلان شخص داراي فلان مقدار دينار و كيسه اي از ديگري (با ذكر نام) داراي فلان مقدار دينار است. تا آنكه كيسه ها به آخر رسيد و كيسه اي متعلق به فلان ذراع كه محتوي شانزده دينار است.

مي گويد: شيطان مرا وسوسه كرد كه آقايم از من به اين (اموال) آگاه تر بودند و آن اسامي را تا پايانش خواندم، سپس فرموده بودند:

و در ميان آن، از قرميسين، از برادر پشم فروشم احمد بن حسن ما درايي، كيسه اي است كه در آن 1000 دينار و فلان تعداد لباس است، از آن جمله فلان لباس و لباسي به فلان رنگ تا آنكه تمام لباس ها را با ذكر صاحب و رنگ هاي آن برشمردند.

مي گويد: خداوند را سپاس گفتم، و او را به سبب منّتي كه

بر من نهاد و شك من را برطرف كرد، شكر نمودم. آنگاه (نمايندة امام(ع) دستور داد تا همة آنچه را آورده ام، برادرم و مطابق گفتة اباجعفر عمري عمل كنم.

به بغداد و نزد اباجعفر رفتم. رفت و آمدم، سه روز به طول انجاميد. همين كه نگاه اباجعفر به من افتاد، گفت: چرا به سامرا نرفتي؟

عرض كردم: آقاي من، از سامرا مي آيم.

احمد مي گويد: مشغول گفت و گو با اباجعفر بودم كه نامه اي از جانب مولايمان حضرت امام زمان(ع) به او رسيد و در آن مطالبي مانند آنچه همراه من بود در مورد بيان صورت اموال و لباس ها درج گرديده بود، و فرموده بودند كه وي، همة آنها را به محمّد بن قّطان قمي تقديم كند. لذا اباجعفر لباسش را پوشيد و به من گفت: آنچه را آورده اي، بردار و به منزل محمد بن قطان بياور.

مي گويد: اموال و لباس ها را به منزل محمد بن قطّان برده، تقديم او كردم و به قصد حجّ بيرون آمدم.

پس از آنكه به دينور بازگشتم، مردم گرد من جمع شدند، و من توقيعي را كه نماينده مولايمان، عليه السلام به من داده بود، را بيرون آوردم و براي آنان خواندم، همين كه به ذكر كيسه منسوب به ذراع رسيد، غش كرد و افتاد. مراقب او بوديم كه به هوش آمد، همين كه به هوش آمد به سجده افتاد و خداوند را شكر كرد و سپس گفت: سپاس خداوندي را است كه بر ما به هدايت منت نهاد، اكنون دانستم كه زمين از حجّت حق تهي نمي ماند؛ به خدا اين كيسه را اين ذراع به من داده بود و هيچ كس جز خداوند

از آن آگاه نبود.

مي گويد: بيرون آمدم و روزي از روزها، بعد از آن، اباالحسن مادرايي را ديدم و آن ماجرا را برايش بازگفتم و آن توقيع را برايش خواندم. گفت: سبحان اللّه! در چيزي شك نكردم، هرگز ترديد مكن كه خداوند عزوجل، زمين را از حجت تهي نمي گرداند.10

رفع حوائج و تولد فرزند با دعاي حضرت

قاسم بن علا مي گويد: به صاحب الزمان(ع) سه عريضه، پيرامون حوائجي كه داشتم، نوشتم و نيز عرض نمودم كه مردي سالمند هستم و فرزندي ندارم. آن حضرت(ع) به مطالبم پاسخ گفتند، اما در مورد فرزند چيزي نفرمودند.

براي بار چهارم، نامه اي نوشتم و از ايشان خواستم كه برايم دعا كنند تا خداوند فرزندي به من عطا نمايد، پس اجابت فرمودند و مرقوم نمودند:

خداوندا، به او فرزند پسري عطا كن كه چشمش به واسطة آن روشن گردد و او را وارث وي قرار ده.

مي گويد: توقيع مبارك حضرت(ع) رسيد، و من مي دانستم كه همسرم حامله است. نزد او رفتم و از آن پرسيدم، به من خبر داد كه مريضي اش برطرف گرديده و نوزاد پسري به دنيا آورده است.11

يقين پسر مهزيار به امام زمان(ع) و انتصاب به نمايندگي حضرت

از محمدبن ابراهيم بن مهزيار نقل شده است، كه در حال ترديد (نسبت به امام(ع)) وارد عراق شد و اين توقيع از سوي حضرت ولي عصر(عج) براي وي صادر گرديد:

«به مهزياري بگو، آنچه را از دوستان آن سامان حكايت كردي فهميديم، به آنها بگو، آيا قول خداي تعالي را نشنيديد كه مي فرمايد:

يا أيها الّذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوالرّسول و أولى الأمر منكم.

اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان

بريد.

آيا اين دستور تا روز قيامت نيست؟ آيا خداي تعالي پناهگاه هايي براي شما قرار نداده است كه بدان پناهنده شويد؟ آيا از زمان آدم(ع) تا زمان امام گذشته ابومحمّد صلوات الله عليه پرچم هاي هدايت را براي شما قرار نداده است؟ و اگر عَلَمي نهان شد، عَلَمي ديگر آشكار نگرديد، و اگر ستاره اي افول كرد، ستاره اي ديگر ندرخشيد؟ و چون خداي تعالي ابومحمد(ع) را قبض روح كرد، پنداشتيد كه او رابطة بين خود و خلقش را قطع كرده است؟ هرگز چنين نبوده و تا روز قيامت چنين نخواهد بود در آن روز امر خداي تعالي ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.

اي محمد بن ابراهيم! براي چيزي كه به خاطر آن آمدي، شك به خود راه مده كه خداي تعالي زمين را از حجّت خالي نگذارد، آيا پدرت پيش از وفاتش به تو نگفت: هم اكنون بايد كسي را حاضر كني كه اين دينارهايي كه نزد من است وزن كند و چون دير شد و شيخ بر جان خود ترسيد كه به زودي بميرد، به تو گفت: آنها را تو خود وزن كن و كيسة بزرگي به تو داده، و تو سه كيسه داشتي و يك كيسه كه دينارهاي گوناگون در آن بود، آنها را وزن كردي و شيخ با خاتم خود آنها را مهر كرد و گفت تو هم آنها را مهر كن؛ اگر زنده ماندم كه خود مي دانم چه كنم واگر مُردم، تو اوّلاً دربارة خود و ثانياً دربارة من از خدا بپرهيز و مرا خلاص كن و چنان باش كه به تو گمان دارم؛ خدا تو را رحمت كند.

آن دينارهايي را كه از

مابين نقدين از حساب ما جدا كردي و ده و اندي دينار است بيرون كن و از جانب خود آنها را مسترد كن كه زمانه بسيار سخت است و خداوند ما را بسنده است و چه نيكو ياوري است.»

محمدبن ابراهيم مي گويد: براي زيارت امام زمان(ع) به محلة عسكر رفتم و قصد ناحية مقدسه را داشتم، زني مرا ديد و گفت: آيا تو محمد بن ابراهيمي؟ گفتم: آري، گفت: بازگرد كه در اين هنگام به مقصود نمي رسي و شب هنگام مراجعت كن كه در به رويت باز است؛ داخل در سراشو و قصد آن اتاقي را كن كه چراغش روشن است. و من هم چنان كردم و قصد آن در را كردم و به ناگاه ديدم كه باز است. داخل سرا شدم و قصد همان اتاقي را كردم كه توصيف كرده بود و در اين بين كه خود را ميان دو قبر ديدم و گريه و ناله مي كردم، ناگاه صدايي را شنيدم كه مي گفت:

اي محمد! تقواي الهي پيشه ساز و از گذشته توبه كن، كه كار بزرگي را عهده دار شدي.13

پي نوشت ها:

1. روستايي بين بغداد و آذربايجان قديم بوده است.

2. نام يكي از حاكمان ترك عباسي.

3. كليني، الكافي، ج 1، ص 522، ح 17. با استفاده از ترجمة سيدجواد مصطفوي

4. همان، ج 1، ص 22، ح 18.

5. همان، ج 1، ص 523، ح 19.

6. حُلوان بر اماكن متعددي اطلاق شده است، ولي در اينجا منظور حلوان عراق است كه شهري آباد بوده، ولي تخريب شده، و از بين رفته است.

7. الطبري(الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 272؛ نيز حضيني، الهداية الكبري، ص 372.

8. دينور نام شهري

در كردستان ايران است.

9. قرميسين شهري است معروف در كنار دينوري و بين همدان و حلوان در مسير عراق.

10. الطبري (الآملي)، همان، ص 272.

11. همان.

12. سورة نساء(4)، آية 59.

13. الطبري، همان، ص 287.

جهان در بحران-7

فردايي آميخته با رعب و وحشت / قسمت هفتم

كريستين زارو1 _ ايگور كيما2

اشاره:

شايد در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كرة خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كرة زمين، كمبود منابع آب، خشك سالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين

فرمودة پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه هم نام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.

در سلسله مقالاتي كه تاكنون با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همة ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنج ها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همة وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

مهندسي ژنتيك در كنار برخي فوايدش، حامل مخاطرات و

پيامدهايي است كه تنها تحقق بخشي از آنها مي تواند حيات را با چالش ها و آسيب هاي غيرقابل جبران مواجه سازد.

خلق ويروس هاي جديد، افزايش مقاومت در برابر آنتي بيوتيك ها، افزايش مصرف سموم و آفت كش ها، تخريب تنوع زيستي و... از جمله مخاطراتي است كه در سال هاي اخير با آن مواجه بوده ايم؛ و در حال حاضر گفته مي شود كه حيات انساني را با بحران مواجه خواهد ساخت. در اين مقاله، نويسنده به بررسي ابعادي از اين عامل بحران زا پرداخته است. بي شك، مهندسي ژنتيك به نحو قابل توجهي زندگي را در قرن 21 ميلادي متأثر از خود مي سازد. اين تكنولوژي، در واقع حامل پيامدها و آثاري است كه در تاريخ حيات بشر بي سابقه خواهد بود. اين تكنولوژي، روز به روز جنبه هاي بيشتري از حيات بشر، را از زاد و ولد گرفته تا درمان بيماري ها، تحت الشعاع خود قرار مي دهد. اگرچه در مواردي، اين تكنولوژي فرصت هايي چون مقابله با بيماري هاي غيرقابل درمان را به ارمغان مي آورد، اما به استثناي تسليحات هسته اي، تهديدهاي آن به حدّي است كه در دنياي كنوني هيچ همتاي خطرناكي براي آن وجود نخواهد داشت.

اين گونه تهديدها عمدتاً يا نتيجة كشت گياهان با ژن پيوندي و يا پرورش حيوانات دستكاري شدة ژنتيكي با هدف استفاده از آنها در نظام غذايي بشر است. مخاطرات چنين تهديدهايي به حدّي است كه بنا به دلايل متعددّي _ به واسطة دامنة مخاطرات آن بر سلامت و محيط زيست و نيز پيامدهاي آن بر جنبه هاي اجتماعي و اقتصادي حيات بشر _ بايد به مقابله با آن پرداخت. در اين نوشتار، به بررسي دو جنبه از پيامدهاي مخاطره آفرين اين تكنولوژي يعني خطرات آن بر سلامت و محيط زيست

پرداخته شده است.

امروزه به رغم اطمينان هاي پياپي اي كه توسط دنياي صنعت و نهادهاي سياسي در مورد بي خطر بودن مواد غذايي دستكاري شدة ژنتيكي اعلام مي شود، پيامدهاي آن بر سلامت بشر هنوز هم مبهم و نامشخص است. فرايند توليد جانداران دستكاري شدة ژنتيكي كه مستلزم داخل نمودن ژن ها در محيط آزمايشگاهي به ساختار ژنتيكي موجود زنده مي باشد، نوعي شيوة نسبتاً ساده است كه در مجامع علمي به نحو گسترده اي رواج يافته است؛ فارغ از آن كه چنين فرآيندي مي تواند با تأثيرات و پيامدهاي جدّي بر موجود دستكاري شده همراه باشد.

طبق نظر «گياني تامينو» استاد زيست شناسي دانشگاه پادوا ايتاليا، چنين فرآيندي مي تواند به تغييرات مهمي در عملكرد و رفتار ژن ها بينجامد. وي در اين باره توضيح مي دهد كه ژن ها به شيوه اي پيچيده با يكديگر در ارتباط متقابل هستند و با ورود يك ژن جديد، ژن هاي ديگر مي توانند در اين رابطة پيچيده تحت تأثير قرار گيرند.

مطابق گزارش مهمي كه توسط انجمن پزشكي بريتانيا در نيمة نخست سال 2003 منتشر شد، وزير محيط زيست بريتانيا تأييد نمود كه اين مواد ژنتيكي مي توانند ژن هاي غيرفعال را به نحوي در ساختار موجود زنده به فعاليت وادارند كه تأثيرهاي آن براي ما نامشخص باشد. سيب زميني هاي ژنتيكي و موش هاي آزمايشگاهي

در آزمايشي كه توسط زيست شناس برجستة مجاري انجام شد، نوعي ژن به ساختار ژنتيكي سيب زميني وارد شد تا بدين نحو به توليد يك آفت كش بينجامد؛ سپس اين نوع سيب زميني به موش هاي آزمايشگاهي داده شد تا نتايج آن بر اين موجودات مشخص شود. در همان زمان، گروه ديگري، طي آزمايشي سيب زميني هاي معمولي را با آفت كش مخلوط و به موش هاي آزمايشگاهي خوراندند.

گروه اول كه از سيب زميني هاي دستكاري شده تغذيه

نمودند، با ناهنجاري هايي در معده و نيز رودة كوچك و بزرگ مواجه شدند. اما گروه دوم با هيچ مشكل خاصي روبرو نشدند و مشخص شد كه اين آفت كش نبوده كه مشكل ساز بوده است بلكه اين فرآيند دستكاري ساختار ژنتيكي است كه با ورود ژن بيگانه، با نوعي واكنش غيرطبيعي همراه شده و زمينة آسيب به موش ها را فراهم آورده است.

اگرچه اين آزمايش به شدت مورد انتقاد صنعت بيوتكنولوژي و مجامع علمي طرفدار اين صنعت در بريتانيا قرار گرفت، اما نشان داد كه مسئلة گياهان دستكاري شدة ژنتيكي، مشكلي جدّي است. جداي از اين، موضوع مهم ديگري وجود دارد كه نيازمند تأمل جدي است و اين موضوع، به استفاده از اين غذا توسط آدمي برمي گردد كه احتمال مقاومت بدن در برابر آنتي بيوتيك ها را به همراه دارد.

اين مخاطره از اين روست كه با هضم غذاهاي دستكاري شده، DNA كه اصولاً به واسطة فرآيندهاي دستكاري ژنتيكي، ماهيتي ناپايدار مي يابد، مي تواند در بدن انسان تجزيه شود و نتيجة آن، طبق آزمايش هاي متعددي، انتقال مقاومت در برابر آنتي بيوتيك هايي است كه در محصولات دستكاري شده وجود دارد. چنين روندي با افزايش مقاومت باكتري هاي دهان و روده در برابر آنتي بيوتيك ها همراه مي گردد. نتيجة طبيعي چنين امري، ضرورت توليد و استفاده از آنتي بيوتيك هاي قوي تر است كه البته با احتمال افزايش عوارض جانبي بر بدن انسان همراه مي باشد. ويروس هاي جديد

مخاطرة ديگر، به احتمال ظهور ويروس هاي جديد باز مي گردد. معمولاً دستكاري يك موجود زنده و وارد نمودن ژن جديد، بايد با ورود نوعي مادة ژنتيكي با عنوان «تقويت كننده» همراه باشد. هدف اين ماده، هدايت ژن جديد براي رسيدن به تأثير مورد نظر است. نمونة بارز

آن را مي توان در ويروسي كه معروف به «اس _ 35» است و از گل كلم به ديگر گياهان و موجودات انتقال يافته، مشاهده نمود.

به دليل ناپايداري اين گونه ها ژن ها، ويروس ها مي توانند به ديگر موجودات زنده و از آن جمله انسان انتقال يافته و با مخاطراتي جدّي براي ميزبان جديد همراه شوند. طبيعي است كه با گسترش گياهان و نيز حيوانات دستكاري شده در عرصة محيط زيست، اين احتمال نيز افزايش مي يابد.

تاكنون شركت هاي چند مليتي فعّال در عرصة صنعت بيوتكنولوژي از پذيرش انجام آزمايش هاي جامع و جدّي به منظور بررسي مخاطرات موجود، به هر شكل ممكن و از جمله با توسل به لابي هاي سياسي، سر باز زده اند.

در كنفرانس ژوئن 2001 در ژنو، «جفري كلي» مدير امور اروپاي شركت آمريكايي دوپونت، در جمع دانشجويان دانشگاه كاليفرنياي جنوبي، دليل اين مسئله را اين گونه ابراز نمود: «اگر شركت هاي چندمليتي همچون مونسانتو كه سرماية زيادي به اين امر اختصاص داده اند، بخواهند به انتظار انتشار نتايج محصولات توليد شدة شان بنشينند، چيزي جز ورشكستگي عايدشان نمي شود.» كشت گياهان دارويي ژن پيوندي

ورود نسل جديدي از گياهان دستكاري شدة ژنتيكي كه با هدف توليد مواد شيميايي صنعتي و دارويي كشت مي شود نيز موضوع نگران كننده اي است. طبق گزارشي كه اخيراً توسط گروهي از دانشمندان برجستة آمريكايي منتشر شده است، اين گياهان كه در فضاي آزاد و مزارع كشاورزي پرورش مي يابند، علاوه بر آلودگي مزارع، با مخاطراتي جدّي بر سلامت بشر همراهند.

امروزه، جداي از مخاطراتي از اين دست، مؤلفه هاي ديگري نيز وجود دارد كه بايستي از آنها غافل نماند. يكي از مهم ترين اين موضوعات، ظهور بيماري هايي است كه با مصرف غذا مرتبط مي باشند و در

چند سال اخير افزايش چشم گيري داشته اند.

طبق برآورد مركز كنترل بيماري هاي دولت ايالات متحده، تعداد بيماري هاي مرتبط با غذاهاي مصرفي، حداقل در هفت سال اخير، رشدي دو برابر داشته است. اگرچه نمي توان مدعي شد كه اين رشد صرفاً محصول ظهور غذاهاي دستكاري شده است، اما به هيچ وجه هم نمي توان نقش اين غذاها را منكر شد.

در حالي كه پيامدهاي اين محصولات بر سلامت بشر كماكان نامشخص است، بي شك تأثيرات آن بر محيط زيست، حكايتي ديگر دارد.

گزارش ها و مطالعات صورت پذيرفته، جايي براي شك باقي نمي گذارد كه اين گياهان و محصولات، با پيامدهاي غيرقابل جبران بر محيط زيست و طبيعت و به ويژه بر مقولة تنوع زيستي همراه بوده اند. هرچه محيط زيست با تنوع زيستي بيشتري همراه باشد، سلامت آن با تضمين بيشتري همراه است، اما با ظهور اين موجودات و محصولات جديد، اين تنوع به نحوي غيرقابل كنترل در معرض تهديد قرار مي گيرد.

انتقال گرده، توسط حشرات و باد به مسافت هاي دور دست، اين امكان را فراهم مي آورد تا ديگر گونه ها نيز در معرض آلودگي قرار گيرند كه از اولين پيامدهاي آن، تخريب تنوع زيستي است. نمونة بارز اين پديده را در ايالت اكساكاي مكزيك شاهده بوده ايم.

در زمستان سال 2001 «اگناسيو چاپلا» و «ديويد كوئيست» دو محقق از دانشگاه بركلي دريافتند كه آلودگي هاي وسيعي در يكي از ايالت هاي مكزيك گسترش يافته است. اگرچه نتايج تحقيق آنها هنوز هم مورد اختلاف است، اما مشخص شده است كه عامل اين آلودگي، ذرت آلودة وارداتي از ايالات متحده بوده است. بذرهاي وارداتي كه به ميزان اندكي در مزارع اكساكا مورد استفاده قرار گرفته بودند، مزارع گسترده اي را در اين ناحيه آلوده كردند.

جداي از گياهان،

حيوانات دستكاري شده نيز با پيامدهايي بر محيط زيست همراهند. امروزه ورود موجودات جديد به قدري افزايش يافته كه ديگر اكوسيستم توان مطابقت دادن خود را با اين گونه ها، به راحتي ندارد. گروهي از دانشمندان دانشگاه پوردمو كشف كرده اند كه نوعي ماهي دستكاري شدة ژنتيكي، جمعيت گسترده اي از ماهي هاي وحشي را به آستانة انقراض كشيده است؛ اين گونة دستكاري شدة جديد، به لطف اندازه بزرگ تر خود، توانسته بر ديگر رقباي خود پيروز شود و آنها را به انقراض بكشاند.

اين تحقيق، در ادامه، به اين نكته اشاره مي كند كه تنها رها شدن شصت ماهي دستكاري شده از اين نوع در يك محيط طبيعي، با نابودي شصت هزار ماهي وحشي همراه است. حال با وجود امكان گريختن اين گونه ماهي ها از پرورشگاه هاي مصنوعي به آب هاي طبيعي، اين نگراني به نحو بارزي تشديد مي شود.

مسئلة آخر هم به موضوع استفاده از آفت كش ها مربوط مي شود. برخلاف نظر حاميان اين تكنولوژي، مصرف آفت كش ها در نتيجة استفاده از اين گونه محصولات، نه تنها كاهش نداشته بلكه با افزايش قابل توجهي همراه بوده است. طبق تحقيق «چارلز بردك» از مركز سياست گذاري علم و محيط زيست آمريكا كه برپاية اطلاعات ارائه شده توسط وزارت كشاورزي اين كشور صورت پذيرفته است، مشخص شده است كه تنها در سال هاي آغازين استفاده از اين محصولات، شاهد كاهش مصرف بوده ايم و اين در حالي است كه در سال هاي بعد، با افزايش چشم گير مصرف اين آفت كش ها و بسيار بيشتر از حد متعارف سابق مواجه بوده ايم.

پي نوشت ها:

? سياحت غرب، ش 26؛ به نقل از: www.alternet.com

1. Christian Zarro: نويسنده و محقق بريتانيايي.

2. Igor Cima: استاد آسيب شناسي از دانشگاه برن سوئيس.

اصحاب حضرت مهدي(ع) برادران پيامبر(ص)

سخنراني آيت الله

العظمي وحيد خراساني

درخصوص حضرت ولي عصر و صاحب الامر(ع) محرم غيب و امين اسرار خداوند متعال، به آنچه مورد رضايت خداوند است كه در حق ايشان بيان شود، متوسل مي شويم.

بعضي از عباراتي كه در شأن آن بزرگوار(ع) وارد شده، فهم و تصور اعماقشان دشوار است. مثل اين فراز از دعاي ندبه:

بنفسي أنت من عقيد عزٍّ لايسامي.1

يعني خداي متعال مقامي را به تو اعطا نموده كه با آن مقام به قلة عزتي رسيده اي كه هيچ كس را توان رسيدن به آن نيست، يا مقام هيچ كس نمي تواند با آن برابري كند.

درك اين جمله، منوط به درك مفهوم امامت و درك اين مطلب است كه امام مهدي(ع) كه امامت به او ختم مي شود، كيست؟

تمام عالم، منتظر وجود حضرت آدم و فرزندان او بود و سرّ آن در كلام خداوند متعال نهفته است كه:

إنّى أعلم ما لاتعلمون.2

من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد.

و تمام بني آدم منتظر نبوت و رسالت پيامبران بودند، زيرا رسالت پيامبران، تعليم و تربيت بني آدم و راهبري آنها تا رسيدن به نهايت كمالشان بود.

و تمام پيامبران و رسولان و رسالت آنان، انتظار خاتم انبياء(ص) بوده است؛ به دليل اينكه تربيت انسان ها و رسيدن آنها به كمال فقط با رسالت آن بزرگوار محقق مي شد و به ثمر مي رسيد.

اما عجيب تر و بزرگ تر اين است كه خاتم پيامبران، خود به آمدن حضرت مهدي(ع)، خاتم امامان و تحقق دهندة اهداف رسالت، چشم دوخته بود.

اگر اين مسأله را بفهمي، خواهي فهميد ولي عصرو امام زمان، صلوات الله عليه، كيست. امام زمان(ع) غيب مخصوص خداوند

از امام صادق(ع) در مورد تفسير

اين آيه سؤال شد:

الم? ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتّقين? الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون.3

الف، لام، ميم. اين است كتابي كه در (حقانيت) آن، هيچ ترديدي نيست، (و) ماية هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان مي آورند، و نماز را برپا مي دارند، و از آنچه به ايشان روزي نموده ايم انفاق مي كنند.

آن حضرت(ع) در جواب فرمودند:

مراد از متقوّن، همان شيعيان حضرت علي(ع) هستند، و مراد از «غيب» همان حجت غائب(ع) است. و گواه آن فرمودة خداوند متعال است، كه مي فرمايد:

و يقولون لولا أنزل عليه آيةٌ من ربّه فقل إنمّا الغيب لله فانتظروا إنّى معكم من المنتظرين.4و5

و [كافران] مي گويند، چرا آيتي (نشانه اي) از پروردگارش، براي او نازل نمي شود؛ پس بگو همانا غيب مخصوص خداست، پس منتظر باشيد كه ما نيز از منتظران هستيم.

در جايي كه امام صادق(ع) اينگونه استدلال مي كنند كه نوابغ بشريت بايد عقل خود را به كار بيندازند و در اعماق كلام آن حضرت به تفكر بنشينند، امام صادق(ع) در اين مورد به كلام خداوند استدلال مي كنند.:

و يقولون لولا أنزل...

معناي اين استدلال، اين است كه نزول آيه از سوي خداوند امري است قطعي و تحقق يافته، و خداوند به پيامبرش امر نموده است كه منتظر آن باشد. و اين، آية مورد انتظار از غيب است و مختص به خداوند متعال؛

فقل إنّما الغيب لله.

بنابراين، به خاتم انبياء، اولين شخصيت عالم وجود و عصارة خلقت و بعثت، امر شده است كه مردم را به آية غيب وعده دهد. آيه اي كه به دست فرزند موعودش (ع) تحقق مي يابد و به آنها بگويد:

إنّى معكم من المنتظرين.

وجود عالم، از ابتدا

تا انتها، در انتظار آمدن پيامبر خدا بود و او، خود، نيز در انتظار آمدن مهدي موعودش(ع). اين است همان امام مهدي(عج) كه تمامي آنچه دنيا آنرا از دست داده، در وجود او پيداست. او همان كسي است كه تمام پيامبران از آدم تا خاتم، چشم به او دوخته اند. ياران امام مهدي(ع)، برادران پيامبر

اين همان مقام بزرگ و منزلت عظيم است، كه حديثي معتبر، كه هيچ شكي در سند آن نيست، برآن دلالت مي كند؛ رسول خدا(ص)، خاتم الانبياء و سيد رسولان، منتظر نوادة خويش مهدي موعود(عج) است و ديدار اصحاب او را آرزو مي كند و مي فرمايد:

چقدر دوست دارم برادران خود را ببينم.

و يا اينكه مي فرمايند:

آه كه چقدر مشتاق ديدن برادران خود هستم.

اصحاب به ايشان عرض كردند: آيا ما برادران شما نيستيم. فرمودند:

شما ياران من هستيد، و برادرانم، كساني هستند كه هنوز نيامده اند.

اصحاب عرض كردند كه: اي رسول خدا! چگونه آن دسته از امت خود را كه هنوز نيامده اند، مي شناسيد؟ حضرت فرمودند:

اگر كسي در بين يك گله اسب، اسبي ممتاز و بي نظير داشته باشد، آيا مي تواند او را به راحتي بشناسد يا خير؟

عرض كردند: بله، مي تواند. سپس پيامبر(ص) فرمودند:

برادران من نيز در روز قيامت نوري دارند كه آنها را از ديگران جدا مي كند، و من پيش از آنها وارد حوض مي شوم. و اما آگاه باشيد كه عده اي هم هستند كه از كنار حوض من رانده مي شوند، همچنان كه شتر گمراه رانده مي شود. آنها را خطاب مي كنم: آيا شتاب نمي كنيد، گفته مي شود: آنها بعد از تو تغيير كردند و من مي گويم: دور شويد، دور شويد.6 ماه رمضان، ماه امام زمان(ع) است

اين، ماه رمضان است كه

به سوي شما مي آيد، ماه خداوند متعال، و ماه قرآن:

شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرآن هديً للنّاس و بينّاتٍ من الهدي? و الفرقان.7

ماه رمضان [همان ماه] است كه در آن، قرآن فروفرستاده شده است، [كتابي] كه مردم را راهبر، و [متضمن] دلايل آشكار هدايت، و [ميزان] تشخيص حق از باطل است.

ماه امام زمان(ع) است، كه ملائكه در شب قدر، بر او نازل مي شوند:

إنّا أنزلناه في ليلة القدر? و ما أدري?ك ما ليلة القدر? ليلة القدر خيرٌ من ألف شهرٍ? تنزّل الملآئكة و الرّوح فيها بإذن ربهّم من كلّ أمرٍ.

ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. و از شب قدر، چه آگاهت كرد. شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. در آن [شب] فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، براي هر كاري [كه مقدر شده است] فرود مي آيند.

« الملائكة» دلالت بر جنس ملك و ملكوت دارد، و با آنها (ملائكه) «روح» نيز نازل مي شود. روحي كه در مقام و منزلت با تمام ملائكه برابري مي كند. آري، آنها تمام امر را بر ولي امر نازل مي كنند.

در اين ماه، اوقات خود را به امور بيهوده، سپري نكنيد. بلكه اوقات خود را فقط در ذكر خدا بگذرانيد. چرا كه ماه، ماه خداست. همچنين وقت خود را با قرآن پر كنيد، چرا كه ماه، ماه قرآن است؛ و قسمت سوم وقت خود را نيز به امام زمان(ع) اختصاص دهيد؛ در اين ماه به گونه اي عمل كنيد كه اسم شما در دفتر او ثبت شود. خادم امام زمان(ع) باشيد

خادم اين و آن نباشيد. آيا مي خواهيد خادم كسي باشيد كه با اندك قدرتي كه به دست مي آورد،

خود و شخصيت و تعادل خود را فراموش مي كند، بلكه خادم كسي باشيد كه خداوند به بركت وجود او، آسمان را از فرو افتادن بر زمين نگاه مي دارد.

قدر خودتان را بدانيد و شخصيت والاي خود را به قيمتي ارزان نفروشيد. خود را به خدا بفروشيد، به قرآن و، به صاحب الزمان(ع). انسان چگونه مي تواند عاشق خدا شود، در حالي كه عشق ديگري او را احاطه كرده است؟ يا چگونه مي تواند عاشق صاحب الزمان(ع) شود، در حالي كه عاشق كس ديگري، غير از امام زمان(ع) است؟

مزاج عشق بس مشكل پسند است

قبول عشق بر طاق بلند است

يعني اينكه يكي از صفات عشق، تكبر آن است كه در قبول عاشق حقيقي، بسيار سخت گيري مي كند. هيچ گاه «عدم» را شريك «وجود» قرار ندهيد و هيچ گاه معدوم را با موجود تركيب نكنيد.

با وجود نور وارد تاريكي نشويد و خود را وقف امام زمان(ع) كنيد. امام باقر(ع) به عبدالحميد واسطي فرمودند:

آيا فكر مي كني، كسي كه خود را وقف خداي عزوجل كند، خداوند براي او هيچ گشايشي قرار نمي دهد؟البته. والله، خدا براي او فرج و گشايش قرار مي دهد. خداوند رحمت كند بنده اي راكه خودش را وقف ما كند، خداوند رحمت كند بنده اي كه امر ما را احيا نمايد.

عبدالحميد مي گويد، سؤال كردم: اگر قبل از درك حجت قائم(عج) بميرم چه؟ فرمودند:

كسي كه بگويد، اگر قائم آل محمد(ع) را درك مي كردم، هر آينه، او را ياري مي نمودم، مثل كسي است كه در كنار او شمشير مي زند، بلكه مثل كسي است كه در ركاب ايشان به شهادت مي رسد.3

اگر قدم به قدم، در اين مسير پيش برويد، شما از مخلصان هستيد

و نه مشركان. به دو كلمه اكتفا كنيد:

_ حي و قيوم و منزهي كه وجود عالم از اوست؛ و

_ كسي كه عالم وجود به خاطر اوست؛

كه همان صاحب الزمان، ارواحناله الفداست. به غير از اين دو، چيز قابل ذكري وجود ندارد. اگر خودتان را وقف اين دو نماييد، از مصاديق اين حديث شريف مي شويد كه از امام صادق(ع) نقل شده كه ايشان فرمودند:

روزي رسول خدا(ص) در بين جمعي از اصحاب خود، دوبار فرمودند: «خدايا ديدار برادرانم را نصيبم كن.» اصحابي كه دور حضرت بودند، گفتند: اي رسول خدا، آيا ما برادران شما نيستيم؟ حضرت فرمودند: خير، شما ياران من هستيد؛ و برادران من قومي هستند كه در آخرالزمان به من ايمان مي آورند در حالي كه مرا نديده اند. خدا اسامي آنها و پدران آنها را قبل از آنكه آنها را از صلب پدرانشان و رحم مادرانشان خارج نمايد، به من آموخته است. آنها كساني هستند كه پايداريشان بر دين خود، از راه روندة برخار مغيلان و از نگهدارندة آتش سوزان در دست بيشتر است. آنها در ظلمات، چراغ هاي هدايت اند و خداوند آنها را از هر فتنه اي در زمين پر از ظلمت نجات مي دهد.10

اين عبارت را پيامبر، دوبار فرموده اند، نه يك بار. اين جمله، از كسي است كه نفسش، نگاهش، كلامش با عالم وجود برابري مي كند. اصحاب سؤال مي كنند كه آيا ما براداران شما نيستيم؟ مي فرمايند: خير، شما اصحاب من هستيد و برادرانم غير از شمايند.

روح من فداي شما، اي صاحب الزمان(عج)، اي مرد خدايي! تو كيستي كه شاگردان مكتب تو، كساني كه تو آنها را تربيت نموده اي، و خادماني كه شرف خدمت در حضور تو را

دارند، به مقامي مي رسند كه برادران پيامبر به شمار مي روند تا جايي كه پيامبر آرزوي ديدار و گفت وگوي با آنان را دارد. چه سرّي در وجود تو نهفته است كه از آن در وجودشان دميده اي؛ اي غيب پنهان خداوند، و اي راز سربستة حق!

اين چه معدني است، در وجود تو و اين چگونه تربيتي است كه آنها را دردينشان سرسخت تر از كسي قرار مي دهد كه در شب تار، تيغ هاي خار مغيلان دست او را مي برند، اما او هيچ اعتنايي به آن نمي كند، يا سرسخت تر از كسي كه آتش گداخته را در دست مي گيرد و هيچ توجهي به سوختن دست خود ندارد؟ اين چه درجه اي از ايمان است كه سبب اشتياق پيامبر به ديدار آنان شده است.

آنها عصارة عالم خلقت و ثمر، درخت نبوت و امامت اند، كساني كه امام(ع) در غيبت خود، آنها را تربيت كرده است. كساني كه با صبر خود، امتحانات الهي را پشت سرگذاشته اند و به مقام برادري پيامبر نايل شده اند، كه مقامي بس عظيم است و بعد از مقام معصومين(ع) قرار دارد. اگرچه اين مقام آنها به درجة مقام اخوت اميرمؤمنان حضرت علي(ع) با پيامبر اكرم(ص) نمي رسد. آنها كساني اند كه با صبر خود و وقف خود براي خدا، و رسول او، و حجت او، به اين مقام بلند دست يافته اند. عصر غيبت، عصر آزمايش

اينگونه است كه عصر غيبت، عصر امتحان و آزمايش است. عصري است كه در آن گوهرهاي پنهان با انواع امتحانات الهي آشكار مي شوند.

عبدالرحمان بن سيابه از امام صادق(ع) نقل كرد كه ايشان فرمودند:

چگونه خواهد بود، حالتان وقتي كه بي امام هادي و راهنما شويد؟ بعضي از بعضي

ديگر تبرّي مي جويند، در آن زمان است كه از يكديگر جدا شده، پالايش و غربال مي شويد، و در آن هنگام «تميّزون» (متمايز مي شويد).

و اين، مرحلة نخست است كه اشاره دارد به مرحله جدا شدن خبيث از طيّب.

و مرحلة دوم، «تمحّصون» (پالايش مي شويد)؛ مانند پالايش سنگ معدن، مثل طلايي كه ذوب مي كنند و سپس به آن موادي مي افزايند تا ناخالصي هايش جدا شود.

و مرحلة سوم، «تغربلون» (غربال مي شويد)؛ مانند غربال كردن گندم، براي جداكردن گندم هاي تلخ و ضعيف كه از غربال به پايين مي افتند.

در روايتي از شيخ طوسي است، كه وقتي امام به اين جا رسيدند، آن را سه بار مطرح كردند؛

لايكون فرجنا حتيّ تغربلوا ثمّ تغربلوا ثمّ تغربلوا، يقولها ثلاثاً، حتيّ يذهب الله تعالي الكدر ويبقي الصّفوّ.

فرج ما نخواهد رسيد، مگر آنكه غربال شويد و غربال شويد و غربال شويد، تا جايي كه خداوند متعال، آلودگان را از پاكان جدا نمايد.

يعني اين غربال مؤمنان در نزديكي زمان ظهور، سه بار اتفاق خواهد افتاد.11

و مرحلة غربال، سخت ترين اين مراحل است.

اين همان راه و مسيري است كه رسول خدا(ص) در امت خود انتظار آنرا دارد. و اين همان تكامل است كه خداي متعال با قوانين و سنت هاي خود در آزمايش امت ها، انبيا و امامان(ع) قرار داده است، تا درخت بشريت در ساية دولت عدل الهي به ثمر بنشيند. اين از اسرار غيبت است كه خداي متعال براي خاتم امامان، از عترت پيامبر(ص) تقدير نموده است.

اين همان [امام] غايبي است كه خداوند، او را مظهر غيب و شهادت خود قرار داده است. او در غيبت خود، مظهر غيب الغيوب است و وقتي كه

ظهور نمايد، خداوند او را مظهر شهادت (احقاق كنندة هر حقي و باطل كنندة هر باطلي) قرار مي دهد. اين چه قدرتي است كه خداوند به او عطا مي كند، و به وسيلة او هر حقي را احقاق مي كند، و هر باطلي را باطل مي نمايد.

سلام خدا بر تو اي نهايت آرزوها؛

المنتهي? إليه مواريث الأنبياء، ولديه موجود آثار الأصفياء، المؤتمن علي السّرّ، والوليّ للأمر.12

[كسي كه] تمام مواريث پيامبران به او رسيده و آثار برگزيدگان نزد او مي باشد؛ امين بر اسرار (الهي) و ولي امر (پروردگار).

فرازي از ميراث هاي انبياء را بخوانيد تا خبرش را دريابيد؛ و در آن باره خداوند مي فرمايد:

و إذ قال ربّك للملآئكة إنّى جاعلٌ فى الأرض خليفةً قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّما ء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال إنّى أعلم ما لاتعلمون? و علّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملآئكة فقال أنبئونى بأسماء هؤلآء إن كنتم صادقين.13

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين، جانشيني خواهم گماشت، [فرشتگان] گفتند: آيا كسي را در آن مي گماري كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم؛ فرمود: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. و [خدا] همة [معاني] نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را برفرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مي گوييد، از اسامي اينها به من خبر دهيد.

سپس اين امر به صحيفه هاي آدم و ادريس و نوح، پيراهن ابراهيم، عصاي موسي، انگشتر سليمان، كمال موسي و جلال و شكوه عيسي و صبر ايوب مي رسد و ادامه مي يابد تا

به ميراث حضرت محمد(ص) كه همان قرآن منزل است، مي رسد.

سلام بر تو اي حافظ اسرار پروردگار جهانيان، سلام بر تو يابن رسول الله، ما به تو ظلم كرديم؛ ما به شما اهل بيت(ع) ظلم كرديم، در حالي كه هرچه ما داريم از شماست، به بركت وجود شما اهل بيت، خلايق روزي داده مي شوند و به بركت وجود شما زمين و آسمان ثبات دارند. ما شعار خدمت به شما را سر داديم، اما بيشتر از آنكه در خدمت شما باشيم، كمر به خدمت ديگران بستيم، بلكه ما به شما بي احترامي كرديم.

اما كرم شما اهل بيت(ع)، حد و مرز ندارد، بابت گذشتة ما، عفو خود را شامل حالمان كنيد و عنايت خود را شامل حالمان كنيد تا خدا ما را براي خدمت به شما، در باقيماندة عمر قبول فرمايد. ما اميدواريم كه چشم عنايتي به ما بيفكنيد، از آن نگاه هايي كه دنيا را متحول مي كند. تو همان كسي هستي كه به وسيلة او:

أشرقت الأرض بنور ربّها.14

و زمين به نور پروردگارش روشن گردد.

پس چه مي شود اگر تاريكي هاي وجود ما را به روشنايي خود بزدايي؟ و تو همان كسي هستي كه خداي عزوجل درباره اش فرموده است:

إعلموا أنّ الله يحيى الأرض بعد موتها.15

بدانيد، همانا خداوند زمين را پس از مرگش، زنده مي گرداند.

پس با آنچه خداي متعال به تو ارزاني داشته، قلب هاي ما را زنده كن.

پروردگارا! بر خليفه و حجت خود درود فرست، به اندازه اي كه در حيطة علم توست، درودي بي پايان، تا تداوم ملك تو، و ما را از اعوان و انصار و شيعيان و پيروان او قرار بده.

و آخر دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمين.

پي نوشت ها:

? اين

سخنراني در تاريخ 14 شعبان 1420 ق. ايراد شده است؛ متن عربي برگرفته از: الحقّ المبين في معرفة المعصومين، علي كوراني

1. محدث قمي، مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.

2. سورة بقره(2)، آية 30.

3. سورة بقره(2)، آية 3_1.

4. سورة يونس(10)، آية 20.

5. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 340؛ نيز تأويل الآيات، ج 1، ص 31.

6. صفار، بصائر الدرجات، ص 104 و در صحيح مسلم النيسابوري: ج1، ص150.

7. سورة بقره(2)، آية 185.

8. سورة قدر(97)، آية 4_1.

9. المحاسن البرقي: ج1، ص173.

10. صفار، همان، ص 104؛ عباس بن معروف از طريق نجاشي و او از طريق حماد بن عيسي، و او از كساني است كه و حمادبن عيسس از ابي الجارود، به توفيق شيخ مفيد(ره) مورد وثوق است، و او نيز از ابوبصير، نقل كرده اند.

11. الامامة و التبصرة، ص130؛ نيز: شيخ طوسي، الغيبة، ص 339 ؛ قرب الأسناد، ص 369؛ كليني، اصول كافي، ج1، ص370 و ج8، ص67.

12. محدث قمي، همان، زيارت حضرت صاحب الأمر(ع).

13. سورة بقره(2)، آية 30_31.

14. سورة زمر(39)، آية 69.

15. سورة حديد(57)، آية 17.

سحر و رمضان

نمي دانم چه سّري است در رمضان، كه سحرهايش اين گونه غوغا مي كند.

نمي دانم چه سّري است در رمضان، كه سحرهايش پرده از ديدگان بيدار كنار مي زند تا نيافتني ها را به چشم ببينند و به گوش بشنوند...

سحرهاي رمضان چشيدني است.

عاشقانه ترين كلمات، لطيف ترين عبارات و مهربانه ترين نجواها به بركت سحرهاي رمضان است كه آفريده مي شوند؛ و تنها كسي مي تواند زيبايي سحرهاي رمضان و جادوي ملكوتي آنها را دريابد كه جنس سحر را بشناسد و بداند آنچه را كه هر سحر اتفاق مي افتد...

باورم نمي شود ماه رمضان بيايد و درِ خانه اي بسته بماند.

باورم نمي شود ماه

رمضان بيايد و دستي خالي بازگردد.

باورم نمي شود ماه رمضان بيايد و دلي داغديده بماند.

مگر رمضان ماه بركت و رحمت و آمرزش نيست؟

مگر بهترين روزها و بهترين شب ها و بهترين ساعات آز آنِ رمضان نيست؟

مگر ضيافت خدا تمام عيار بر پا نمي شود؟

...

اما نمي دانم چه سّري است در رمضان، كه سحرهايش اين گونه غوغا مي كند.

نمي دانم چه سّري است در رمضان، كه سحرهايش پرده از ديدگان بيدار كنار مي زند تا نيافتني ها را به چشم ببينند و به گوش بشنوند...

سحرهاي رمضان چشيدني است.

عاشقانه ترين كلمات، لطيف ترين عبارات و مهربانه ترين نجواها به بركت سحرهاي رمضان است كه آفريده مي شوند؛ و تنها كسي مي تواند زيبايي سحرهاي رمضان و جادوي ملكوتي آنها را دريابد كه جنس سحر را بشناسد و بداند آنچه را كه هر سحر اتفاق مي افتد...

? ? ?

سحر هنگامة سوختن دل هاي بي قرار است؛

برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر

وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد

و نخستين تجلي اين سوختن، آه و نالة سحري است؛

گرم ترانة چنگ صبوح نيست چه باك

نواي من به سحر آه عذرخواه من است

انگار بي هيچ قراردادي، همگان پذيرفته اند كه بسياري از معماها به وقت سحر گشوده مي شود و بسياري از پرسش ها در اين هنگام بايد پرسيده شوند؛

اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست

منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست

همراه صميمي سحر، باد صبا است كه خود رازدار و رازداني ديگر است؛

صبا وقت سحر بويي ز زلف يار مي آورد

دل شوريدة ما را به بو در كار مي آورد

حكايت كردن دل تنگي ها با صبا نيز در سحر است؛

سحر بلبل حكايت با صبا كرد

كه عشق روي گل با ما چه ها كرد

شكوفايي سحرگاهي هم به مدد صبا است كه حاصل مي شود؛

اي صبا امشبم مدد

فرماي

كه سحرگه شكفتنم هوس است

حرف ها و گفته هاي سحري از گونه اي ديگرند، نه دنيايي اند و نه كهنه، نه بوي خودخواهي از اين سخن ها مي آيد و نه فريب كاري، حرف هايي نابند از عشق پاك!

مي خواه و گل افشان كن از دهر چه مي جويي

اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه مي گويي...

سحر فرصت جمع آمدن شاهد و ساقي و شمع است؛

به كوي ميكده يارب سحر چه مشغله بود

كه جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود

پيام سحر، دل بستن به لطف خداوند است؛

سحر با باد مي گفتم حديث آرزومندي

خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندي

و تنها خدا مي داند كه دعاي سحر با جان و هستي آدمي چه مي كند؛

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ

از يمن دعاي شب و ورد سحري بود

سحر با «وصل» پيوندي ناگسستني دارد؛

سحرم دولت بيدار به بالين آمد

گفت برخيز كه آن خسرو شيرين آمد

و چنين سحري بي شك پايان غم و اندوه و يافتن زندگي جاودانه نيز هست؛

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

مرغ سحر، نماد خوش خبري است؛

بركش اي مرغ سحر نغمة داوودي باز

كه سليمان گل از باد هوا باز آمد

دوست كه حقيقت خوبي و زيبايي و كمال را مي شناسد؛

قدر مجموعة گل مرغ سحر داند و بس

كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست

جام جهان نما، به وقت سحر، به بيدار دلان تقديم مي گردد؛

پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد

و اندر آن آينه از حسن تو كرد آگاهم

و پيام شادي بخش غيب نيز همان هنگام شنيده مي شود:

سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش

كه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش

همه پشت گرمي مستان بيدل شده به گرية سحري است؛

بيار

مي كه چو حافظ هزارم استظهار

به گرية سحري و نياز نيم شبي است

كه آن هم نشأت يافته از سرچشمة بي پايان لطف است:

سوز دل، اشك روان، آه سحر، نالة شب

اين همه از نظر لطف شما مي بينم

از همين روست كه هيچ قطره اي از آن بي ثمر نمي ماند و به گوهري بي مانند بدل مي شود؛

گرية شام و سحر شكر كه ضايع نگشت

قطرة باران ما گوهر يكدانه شد

? ? ?

با اين همه مبارك ترين سحر، آن است كه با شب قدر همراه مي گردد؛

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

گويي همة حيثيت سحر از قدري است كه در آن يار و جام هر دو مهيايند؛

در شب قدر ار صبوحي كرده ام عيبم مكن

سرخوش آمد يار و جامي بركنار طاق بود

و اگر در چنين حالي، لذت سحر به بهاي مستي شب از دست رود باكي نيست؛

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از مي كنند روزه گشا طالبان يار

آري، روزه داران، خوب مي دانند كه:

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد

كه خاك ميكدة عشق را زيارت كرد

و زمزمة شان در هر سحرگاه سحر آميز رمضان اين است كه؛

آن پريشاني شب هاي دراز و غم دل

همه در ساية گيسوي نگار آخر شد. سهيلا صلاحي اصفهاني

شب اشك و توبه

من شنيدم كه خدا، نردباني دارد.

به بلنداي سعادت،

شبي از اين شب ها، يك شب مي نهد روي زمين.

چه كسي مي گويد: «شب دراز است و قلندر بيدار»؟

شب اشك و توبه

دارم از دست مي روم.

كسي هست به فرياد دل من برسد؟ تا خدا راه درازي دارم.

جاده اي مي خواهم كه قدم هاي گريزانم را

به در خانة آن «دوست» برد؛ يك «ميان بُر» به حريم بالا؛

نكند مرگ مجالم ندهد.

نكند زنده نباشم، نرسم! نكند عمر

كفافم ندهد!

شانه ام خرد شده از بار گناه.

فرصتي مي خواهم، تا زمين بگذارم.

همه پل هاي پشت سر من ويران است.

راه برگشتي نيست.

من ماندم و يك سال غم در به دري؛

غم خانه به دوشي، شانه اي مي خواهم تا يك دل سير بگريم از درد.

من شنيدم كه خدا

نردباني دارد.

به بلنداي سعادت، شبي از اين شب ها، يك شب مي نهد روي زمين.

من شنيدم كه شبي از شب ها

مي شود يك شبه پيمود ره صد ساله.

من پي روزي خود آمده ام.

من شنيدم كه ملائك تا صبح

مي برند آن بالا

عطر اندوه بني آدم را

من به دنبال خودم مي گردم.

شب قدر است آيا؟

شب تسبيح و مناجات و سلام.

شب اشك و توبه

شب ويراني من،

شب مهماني «او»

شب بيزاري من از دنيا.

شب دلجويي او از مهمان

شب قدر است آيا؟

من همان بندة از «دوست» فراري هستم

من همان چهرة غمگين پريشان حالم،

من همان آدم خاطي و گنه آلوده ام

شب قدر است آيا؟

چه كسي مي گويد: «شب دراز است و قلندر بيدار»؟

شب، كوتاه است

اين دقايق همگي نايابند. لحظه ها مي گذرند.

چشم بر هم بزني، سحر از راه رسيد و تو هنوز در خوابي

ها، مبادا كه بگويند به تو، سحر از راه رسيده است و قلندر در خواب!

جامه را از تن خود خواهم كند

جوشني مي پوشم، بند بندش از نور

جوشني مي پوشم. همه از جنس عطوفت، احسان

شب قدر است امشب! تا سحر بيدارم

تا سحر دانه به دانه، غم خود مي بارم

تا سحر، سر به زانوي «تو» مي گريم زار، تا سحر، توبه به درگاه خدا

شب قدر است امشب

حيف اگر در شب قدر، قدر خود نشناسيم! خديجه پنجي

شعر و ادب

ترانة آه دوباره خواند دو چشمم ترانه اي از آه

و ايستاد به اميّد آخرين درگاه

گذشت آن شب طولاني و بلند زمين

كنون، شفق زده در آسمانِ

قرنِ سياه

بگو كدام غزل وامدار طوفان است

كه واژه هاي مرا باد مي برد ناگاه

كنون تويي و هزاران قصيدة خالص

و من كه دامن شعري تكانده ام در چاه

تويي لطيف ترين شاعر شقايق ها

كه شعر صبر سرودي در اين غم جانكاه

تو اي خليل ترين مرد، بعد ابراهيم

بيا كه بي تو سياه است بخت قربانگاه

بيا كه بي تو بلند است قصّة شب ها

و دل به صبح تو داده است شامِ تارِ نگاه

بيا حلول كن از دوردست اقيانوس

در آسمان شبِ بي ستاره و بي ماه

? ? ?

قسم به جمعه كه گاه ظهور، نزديك است

به خواب ديده ام اسبي كه مي رسد از راه... س.م.(تهران)

درياي درد چشمه هاي كفر و كينه باز شد

«دشمني با اهل بيت(ع) آغاز شد»

مردمي بي مذهب و بي اعتقاد

يك به يك برخود ندارند اعتماد

مردمي بي دين و آيين و شرف

ظلم بر آل نبي شان شد هدف

از ميان اين همه جمع كثير

يك نفر آمد كه نامش شد امير

نام پاك او اميرالمؤمنين(ع)

مردمان شهر يثرب در كمين

همسر او فاطمه(س)، خيرالنّسا

دخت احمد(ص)، مام ختم انبيا

خانة مكر و ريا برپا بشد

بعد احمد(ص)، وضع دين ما چه شد؟

مردمان پيمان ننگين بسته اند

دست بيعت با شياطين بسته اند

گرد يكديگر شدند اين مردمان

تا نباشد شهر پيغمبر امان

جاي خيبركَن كساني آمدند

با چه رفتار و لساني آمدند!

جهل خود را روي هم بگذاشتند

دانة ظلم و شقاوت كاشتند

حق علي بود و علي با حق بُوَد

دشمني با مرتضي ناحق بُوَد

گردهم آوردن قرآن دين

شد به دست پيشواي مؤمنين

نقشه اي ديگر ز سوي دشمنان

تا بسوزانند رضوان زمان

اين جماعت از پي ياس آمدند

وز پي تاراج احساس آمدند

جاي شلاّق ستم بر بازوان

روي نيلي، خنده هاي دشمنان

فاتح خيبر به مسجد رفته است

از چه رو دستان حيدر بسته است؟

فاطمه(س) عزم سفر دارد؛ ولي

مانده در خانه عزادار علي(ع)

شب شد و مردم همه خوابيده اند

آل احمد(ع) بس ستم ها

ديده اند

درب خانه باز شد، ياس علي(ع)

روي دوش مرتضي شد منجلي

زينب او چادر خاكي به سر

صد فرشته در غمش آتش به پر

مخفيانه در دل خاكش سپرد

گفتة زهرا(س)، علي(ع) يادش نبرد

جاي زهرا(س)، چاه، نجوايش شنيد

چاه چون درياي دردش را كشيد؟

كوثر عالم چو عمرش شد تمام

گرية عرش و زمين باشد مدام

كربلاي فاطمه(س) تا زنده است

مذهب اسلام هم پاينده است

پس تو، اي مؤمن! ره او را بجوي

جز به راه فاطمه(س) راهي مپوي

از خداي مهربان هر دم بخواه

تا شود روز ظهور دادخواه علي اشرف سمناني (تهران)

يك طلوع در انتظار يك طلوع

عمرم به پايان مي رسد

اين قلب پاره پاره ام

پس كي به جانان مي رسد؟

???

چشمان ما در انتظار

تا تو رسي از راه دور

دل هاي ما را پُر كني

از آيه هاي عشق و نور

???

شب هاي آدينه، دلم

در فكر تو گم مي شود

اين چهره ام از انتظار

هم رنگ گندم مي شود

???

گرچه حقيرم پيش تو

هستي حقيران را پناه

من يك گداي بي نوا

چشم انتظار روي شاه

???

نامت به قلب عاشقان

عشق و طراوت مي دهد

شوق وصال روي تو

بر دل شهامت مي دهد

???

در هر مكان، در هر زمان

مولا! صدايت مي كنم

بهر ظهور و ديدنت

جان را فدايت مي كنم

مُسلم اناري (كميجان) آن شب با او غزل مي خواند، محراب دعا آن شب

در چاه مي پيچيد، دردي آشنا آن شب

تا نخل ها مي رفت، پژواك سكوتي تلخ

در خود فر مي ريخت، بغضي بي صدا آن شب

غرق تغّزل بود، چشمان شب افروزش

در آن فضاي تيرة حسرت فزا آن شب

يك كوفه بي مهري انيس غربت او بود

در بزمِ آن تنهاييِ بي انتها آن شب

بر شانه هاي شهر، زخمي شعله ور مي گشت

سرمي كشيد آتش ز كام كينه ها آن شب

تقدير شوم دست نامردي رقم مي خورد

ترديد مي باريد، بر آن كوچه ها آن شب

تيغي شفق را در نورديد و فرود آمد

افكند خورشيد فروزان را ز پا آن شب

? ? ?

در امتداد ناگزير

صبحدم مي رفت

جاري تر از پرواز، مردي تا خدا آن شب محمد نيكخواه منفرد شمع جان چون شمع جان افروختم

پروانه ها را سوختم

وز سوزش پروانه ها

اين نكته را آموختم

مرگ است آخر كار ما

صد مال اگر اندوختم

صد سال، شهد عمر را

با جلوه اي بفروختم

آخر ز جمله لطف ها

غفران حق اندوختم

از مرگ كي دارم هراس

در آتش ار من سوختم

زيرا درون سينه ام

حبّ علي(ع) اندوختم

محمّد كُهزادي

بياييد ترانة صبوري را نجوا كنيم

محمد حجتي (پريشان)

در فصل پريشاني قدس و اسارت فلسطين، ترانة صبوري را نجوا مي كنيم.

به آرميدگان در خاك، بي غسل و كفن، كه پوششي جز آفتاب ندارند، زاري مي كنيم.

به غريبان تنها و بي ياور، آوارگان دور از وطن، نوحه سرايي مي كنيم.

قرن هاست كه بر سر يك باور ديني ايستاده ايم و در دژ شكيبايي، شياطين را از خود رانده ايم.

به ما گفتند كه: مشكل هاي عاشقي و دلدادگي، با صبوري به سامان مي رسد.

آري، اگر صبر بود، مشكلي نبود.

ارابّه هاي خصم، نخل هاي سربلند و درختان زيتون را شكستند، و آواز را در گلويمان خشكاندند، آيا مي شنويد در كوچه هاي خون آلود شهرمان، شيون باد را كه براي دوشيزگانِ حرمت شكسته شده، چگونه نجوا مي كنند.

كوچه هاي شهرما، هرگز لبخند آفتاب را نديده است، شب هايي بس طولاني و هولناك، سال هاست كه بر سر خانه هايمان سايه افكنده است.

خورسنديم كه به پايان شب نزديكيم و شب سياه سياهكار، اندك اندك، دامن از سر ما بر مي چيند.

در آستانة سپيده ايم، كه با تمام اشتياق، خورشيد را انتظار مي كشيم. در برابر ستمگران، شمشير تيز استقامت و صبوري را بي نيام گذاشتيم. با توسن صبر و شكيبايي، برهستي دژخيمان تاختيم، و تاك اميد را بارور ساختيم. شلاق فرازان بي باك، آسيبمان رساندند، امّا توانمان را بزيدند. هر روز بر استقامتمان افزون شد، ناصحان گفتند صبوري كن.

دريغا صبوري، كار آساني نيست.

چگونه

صبر آريم كه: دشنه اي بر جگر داريم، و اشك دائم در ديده.

بايد صبور بود كه در صبوري و استقامت، رهايي و پيروزي نهفته است. در سكوت دردناك حنجره ها، صداي پاي منجي، در گوش جان خسته دلان طنين افكنده است. مي دانم صبوري كار دشواري است. آنهم صبر در فراق كسي كه دل هفت اقليم هستي برايش مي تپد و بي قراري مي كند.

چارة درد ما مشتاقانِ هجران كشيده، صبوري و استقامت است.

صبر از دست رفته را چگونه باز گردانيم.

جماعتي از خاصّان و فرهيختگان، در دشت لاله پرورِ آوردگاه ها، چهره به خاك فرو بردند، و به اشتياق ديدار محبوب خود، حضرت صاحب الامر(عج)، به ابديّت پيوستند.

مادران داغدار، همسران سامان از دست داده، دختران به جا ماندة آن مهاجران الي الله پيراهن صبوري دريدند و گيسوان پريشان، درگذر باد نهادند و فرياد برآوردند.

ربّنا افرغ علينا صبراً و ثبّت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين.1

پروردگارا، به ما تاب و توان بخش و گام هاي ما را استوار گردان و بر كافران، پيروزمان دار.

در هجر صبور باش يكچند

كز صبر گشاده گردد اين بند

صبر است كليد گنج مقصود

از صبر به كام دل رسي زود2

پس از آن همه، در دو رنج، آوارگي و بي خانماني، و هزار و اندي سال خزان و زمستانِ بي بهار، و سرگرداني روي پُل فرسودة زمان، اكنون دستي پست از آستين مردي پليد از آن سوي درياها برآمده، غرور و شكوه غيرت ديني ما را درهم مي شكند. تجاوزگري از ماوراء اقيانوس ها، بر سرزمين توحيديان فرود آمده، دجله را به خون جوانان برومند اسلام آبياري مي كند، سزاست كه: آسمان بر ما بگريد، و زمين از شرارة آسمان ملتهب گردد.

دلير مرداني صبور و مقاوم، با تواني دشمن سوز، در برابر

دژخيمان ايستاده هزار، هزار، چونان غنچه هاي نشكفته از گلُبن هستي فرو ريختند؛ به اميدي كه، در بهاري موعود شكفتن آغازند.

و هنوز صبورانه، در غريبستان عدم، ديده به راه و گوش به زنگ آرميده اند كه: كي اذان منارها و ناقوس كليساها، عطر جان بخش «مهدي» و «عيسي»(ع) را در فضاي لايتناهي پراكنده سازند.

ما مشرقيان و توحيديان ارض طوس، نهضت گران ظهوريم و دوستداران اهل بيت، زمينه سازان بهشت «موعود».

در جمع ما شيراني قد برافراشتند، كه ننگ فرار از برابر دشمنان را زبوني و گناه پنداشته، با جهد و جهاد دشمنان خدا را از صحنة روزگار بر مي چينند، و هرگز دست و دامن به غنائم نمي آلايند.

تيغ فراق و شمشير هجران، عرصة جولان را از ما گرفته است. پيمانة صبرمان لبريز شده.

به ما گفتند: مردي از تبار اسماعيل، در روزگاري كه قدس را آتش كفر فرا گرفت، فلسطين زخمي و قطعه قطعه گرديد، بصره در آتش بيداد سوخت، مي آيد و پلشتي و ناپاكي ها را از دامن قدس و شامات و كره زمين برمي چيند. كودكان خياباني را نوازش مي كند، و دختران را حرمت و عزّت باز مي گرداند.

اين نويد جاويد را از پدرمان، حضرت آدم صفي الله(ع) شنيديم كه به مادرمان حضرت حوّا(س) بشارت داد، و او در كنار با نوج، نام مقدس و فرج انگيزِ موعود را به گوش جان ما، لالايي گفت.

اين راز بزرگ، سينه به سينه، از چهار پيام آور آسماني اولوالعزم برگزيدگان خدا، به آخرين سفير الهي«محمد بن عبدالله(ص)» رسيد و خاتم انبياء اين راز مكنون را در آيينة ضمير دوازده جانشين برحق خود منعكس فرمود و بشارت داد، در نامه ها مندرج شد كه، شكوهمند مردي با هيبتي بالاتر از همة كهكشان ها

و قدرتي عظيم فوق بشري خواهد آمد و طومار نابكاران را در هم خواهد پيچيد.

معصومانِ گرامي ما، در انتظار چنين واقعه اي عظيم بودند.

آن آگاهان از اسرار غيب و عالم ملكوت، علائم و نشانه هاي ظهور را گفتند كه: هرگاه ديديد زمانه چنين و چنان شد، منتظر باشيد، كه او خواهد آمد.

اكنون آن شده است كه ما منتظرآنيم.

ما كه غريبه نيستيم، پيشگويي ها را ورق زديم، نوشته ها را خوانديم و واژه هاي داغ ظهور را سُروديم، همچنان بي صبرانه منتظريم و در انتظاري تلخ و طاقت سوز، به سر مي بريم. شمشيرهايمان در نيام زنگار گرفته، چه كسي اذن جهادمان خواهد داد؟ دريغا خانه ها برسرمان آوار مي شود، ابدان عزيزانمان در انهدام خانه ها و در انبوه خاك و سنگ و سيمان، محو و مفقود مي گردند.

آري، باز هم صبوري، كه رسول خدا(ص) فرمود:

إذا رأيتم الأمر لاتستطيعون تغييرة فاصبروا حتّي يكون الله هو الذّي يغيرّه.3

وقتي ديديد نمي توانيد چيزي (مشكلي) را تغيير دهيد، صبر كنيد تا خدا آن را تغيير دهد.

سربازاني تهي دست، با سنگ و فلاخن در مقابل ارابّه هاي فولادين غربيان مقاومت مي كنند و چرخ هاي آهنين آن نابكاران را درهم مي شكنند، خونِ غيرت در عروق همة مسلمانان جهان غليان مي گيرد، با مرگ، پاي كوبي و دست افشاني مي كنند زيرا مرگ در راه خدا را با مركب شهادت رهسپار ديار بقاست، حيات جاويدان مي دانند.

گويا بوي رهايي به مشامشان رسيده و عطر ظهور را احساس مي كنند.

سربازاني فقير، تنها با پشتوانة ايمان و اتكاء به آينده، براي فردايي برتر كه وعدة تخلف ناپذير الهي است، مي جنگند و ترديد در ارادة آهنين آنان راه نمي يابد.

مي دانند كه يهود در پرتگاه فناست، صهيونيزم چونان حبابي بر روي آب، به زودي، خواهد تركيد.

الّذين آمنوا يقاتلون في سبيل

الطّاغوت فقاتلوا أولياء الشّيطان إنّ كيد الشّيطان كان ضعيفاً.4

مؤمنان، در راه خدا پيكار مي كنند و كافران در راه شيطان؛ پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد كه مكر و حيلة شيطان ضعيف است.

هر شهيدي مانند ستاره اي مي درخشد و افق شهادت را به ما مي نماياند، او مي داند كه پس از شهادت، رجعتي سبز و بازگشتي دوباره، به اذن خدا، خواهد بود، در پرتو خورشيد ولايت حجة بن الحسن(عج).

ما را چه بيم، اگر بازوان ستبر جوانانمان در اسارت دشمنان شرق و غرب شكسته مي شود، به يقين، روزي اين دستان و بازوان با دست يد اللّهي امام منتظر(عج) روييدني دوباره خواهند كرد.

باز هم صبوري، هر روز سينة مردان كفر ستيز و شيران شرزة آوردگاه ها آماج تير شياطين مي گردد.

شگفتا، اين چه حكمتي است كه سنگ فلاخن، در برابر بمب هاي آتشين و ويرانگر «ناپالم» پايمردي مي كنند، و در مقابل ياغيان و دزدان دريايي و هوايي كه از آن سوي بحرها قصد جان و شرف ما را كرده اند، ايستادگي مي كنند.

يا أيهّا الّذين آمنوا لاتتّخذا و اليهود و النّصاري اولياء بغضهم أولياء بعضٍ و من يتولّهم منكم فإنّه منهم إنّ الله لا يهدي القوم الظّالمين.5

اي مؤمنان، يهود و نصاري را به دوستي برنگزينيد، كه آنها دوستان يكديگرند، و كساني كه از شما با آنها دوست شوند از آنها هستند، خداوند ستمكاران را هدايت نمي كند.

گرچه ايمان به فرداي روشن، فرداي سبز و بهاري، روزگاري برتر از همة اعصار و قرون گذشته، ما را به سان كوه استوار و مقاوم كرده و ترس و زبوني را از قاموس جانمان زدوده، امّا شرارة خشم ابليسي يهود و نصارا و شيطان بزرگ را نيز نبايد دست كم گرفت و

به هيچ انگاشت، كه آتش كينة آن خون آشامان، كوه را متلاشي مي كند.

آتش جهنمي آنان با پشتوانة شيطان بزرگ، موسائيان را تا نيل تعقيب مي كند.

و من يتّخذ الشّيطان وليّاً من دون الله فقد خسر خسراناً مبيناً.6

هركس به جاي خدا، شيطان را دوست بگيرد، آشكارا، زيان كرده است.

ما اكنون در حصاريم، در حصار كينه توزترين دشمنان خدا و بشريّت، در حصار آمريكا، (نصاري) و يهود صهيونيزم، اتحاد شوم آنان را بنگر، و ارادة ديني خود را محكم دار.

اگر قدرت ايمان و باور فردايي بهتر در ما متجّلي است، فتنة يهود نيز بي حد و حصر است.

حركت ما، موازي قدرت آن نابكاران، در خور تحسين است.

ما را فرض است كه تا آخرين نفس با دشمنان خدا بستيزيم، و از جدال با آن فريبكاران روي برنتابيم.

ما راهي را برگزيده ايم كه ردّ پاي ممتدّ پيامبران الهي در اين راه پيدا است.

محققاً، ما هدايت شدگانيم و پيروان برحق آزاد مرداني چونان ابراهيم و موسي(ع)، قرن هاست صليب خود را به شانه گرفته، منزل به منزل حمل مي كنيم تا كجا به دارمان كشند.

فريقاً هدي و فريقاً حقّ عليهم الضّلالة إنّهم اتّخذ و الشّياطين أولياء من دون الله و يحسبون أنهّم مهتدون.7

گروهي را هدايت كرد و جمعي نيز در گمراهي ثابت ماندند، زيرا آنها به جاي خدا شياطين را به دوستي برگزيدند، و مي پندارند كه هدايت يافته اند. پي نوشت:

1. سورة بقره(2)، آية 250.

2. نسيمي شيرازي، عمادالدّين .

3. نهج الفصاحه، ح 208.

4. سورة نساء (4)، آية 76.

5. سورة مائده(5)، آية 51.

6. سورة نساء(4)، آية 119.

7. سورة اعراف(7)، آية 30.

يك كتاب در يك نگاه

سيماي حضرت مهدي(ع) در قرآن اشاره:

سيماي حضرت مهدي(ع) در قرآن، عنوان ترجمة كتاب المحجّة، تأليف صاحب تفسير البرهان، علامه سيدهاشم

حسيني بحراني است، كه توسط سيدمهدي حائري قزويني، به فارسي، برگردانده شده است. اين كتاب، دربردارندة آياتي از قرآن مجيد است، كه دربارة حضرت صاحب الامر(ع) تفسير و تأويل گرديده است. مطالب كتاب، كاملاً از سخنان گهربار و بي مانند پيامبر اكرم(ص) و ائمة اطهار(ع)، كه درود خداوند بر تمامي ايشان باد، بهره گرفته و مطابق روش اهل حديث، با ذكر سند در مورد آيات نقل شده است؛ اما مؤلف محترم از بحث و بررسي و غور و خوض نه چندان ضروري، اجتناب كرده است.

تعداد قابل توجهي از آيات شريفه اي كه به وجود امام مهدي(ع) تفسير و تأويل شده است، مستند به احاديث معصومين(ع)، در اين كتاب گردآوري شده است.

احاديث مذكور، به چند دسته تقسيم مي شوند؛ برخي از آنها به «تفسير»، گروهي به «تأويل» و تعدادي به «تطبيق» پرداخته اند.

تعداد آياتي كه در اين كتاب، مورد تفسير و تأويل قرار گرفته اند، مشتمل بر يكصد و بيست آيه مي باشد كه از سورة بقره آغاز مي شود و به ترتيب سوره ها و آيات، به سورة عصر ختم مي گردد. مؤلف محترم، اين كتاب را پس از تأليف تفسير البرهان تدوين نموده است، به طوري كه تفصيل بعضي از روايات را به آن كتاب محول مي نمايد. اين تأليف، اثر ارزنده و لطيفي است كه بنابر اطلاع ما، كسي پيش از مؤلف، چنين شيوه اي را به كار نبرده است.

علاوه بر متن اصلي، قسمتي در پايان كتاب، باعنوان: «مستدرك المحجّة» از سوي سيد منير بن سيد نورالديني ميلاني، از استنساخ كنندگان كتاب، افزوده شده است كه حاوي آياتي است كه دربارة امام عصر، صلوات الله عليه، مي باشد، ولي در متن مؤلف گردآوري نشده است و براي

تكميل مطالب كتاب در پايان آن آمده است.

آگاه تر

شيداسادات آرامي

_ بحث رفته رفته بالا مي گرفت. مردي كه عبا از دوشش افتاده بود، از ميان كتاب ها سرك كشيد و گفت:

_ «آقاي فتوني! من هر چه فكر مي كنم و هر چقدر اين كتاب ها را بررسي مي كنم، جوابي جز آنچه گفتم نمي يابم».

آقاي فتوني، نيز نگاهش را روي چهرة مرد دوخت و گفت:

_ بنده هم همينطور، آنقدر به نظر و عقيدة خودم اطمينان دارم كه حاضر نيستم، حتي يك درصد از رأيم برگردم...

در اين وقت درب اتاق آرام باز شده و پيرمردي با قامتي تكيده وارد شد و مؤدّب گوشه اي ايستاد و گفت:

_ آقاجان! دير وقت است. اگر اجازه بفرماييد، درب خانه را ببندم.

آقاي فتوني، چشم در چشم او دوخت و با مهرباني گفت: تو چرا نخوابيده اي. منتظر ما نباش. بحث ما شايد تا صبح طول بكشد. در خانه را كه بستي، برو بخواب.

پيرمرد از اتاق بيرون رفت و درب را نيمه باز كرد. آقاي فتوني تبسّمي كرد و گفت:

_ شيخ باقر! مي بيني ما چگونه از ميهمان پذيرايي مي كنيم. شما چند ساعتي بيشتر نيست كه به منزل ما تشريف آورده ايد. اما آنقدر گرم اين موضوع شده ايم كه حتي قيد خواب و استراحت را هم زده ايم.

شيخ باقر چشمانش را ماليد و گفت:

_ اين حرف ها كدام است؟ من در كربلا هم كلاس درس و بحثم همچنان برگزار مي شود. گذشته از اينها، وقتي انسان اعتقاد دارد به اينكه امام زمانش به اوضاع و احوال زندگي اش آگاه است، پس خستگي معنايي ندارد. من با خود گفتم: چند روزي بيايم نجف. هم زيارتي كنم و هم از محضر بزرگان و استاداني چون

شما بهره مند شوم.

_ شما لطف داريد، اما در عوض بحث امشب به ياد ماندني است و نتيجه هر چه باشد، شيرين خواهد بود.

در اين وقت نفس عميقي كشيد و به دست نوشته هاي كتاب قطوري كه مقابلش بود، چشم دوخت و به دنبال آن سكوتي كشدار و سنگين فضاي اتاق را در خود فرو برد.

زمان به نرمي نسيمي كه از پنجرة باز وارد مي شد مي گذشت. خانه هاي نجف در ساية شب به خواب فرو رفته بودند و تنها خانة فتوني بود كه زير سوسوي چراغ، خود را بيدار نگه مي داشت. شيخ باقر، كاسة آبي را كه در كنارش بود، برداشت. جرعه اي نوشيد و در حالي كه صفحات آخر كتاب را از زير انگشتانش رد مي كرد، پس از ساعت ها، سكوت يكپارچة اتاق را برچيد:

_ آقاي فتوني! شما به جواب تازه اي نرسيديد؟

_ نه، جواب همان است كه گفتم؛ «اگر كسي قصد كند كه ده روز در شهري بماند، بايد تنها به قصدش عمل كند و از شهر خارج نشود...».

شيخ باقر عمامه را از سر برداشت و گفت:

_ ببينيد حرف شما درست. اما بستگي دارد اگر حاشيه يا باغات اطراف شهري، در عُرف جزء همان شهر به حساب بيايد، همان حكم شهر را دارد. و رفت و آمد در آن مدّت ده روز جايز است.

در اين وقت نگاهش را روي چشمان گود افتاده آقاي فتوني نشاند و ادامه داد:

_ گويا شما منظور مرا متوجه نشديد. مثلاً همين مردم كه در نجفند، بخشي از مزارع و نخلستان هاي اطراف شهر را هم جزء نجف مي دانند، درست است؟

_ بله، همينطور است.

_ بسيار خوب، پس چه دليلي دارد كه انسان خود را بي جهت

به زحمت بياندازد. آنهم در مسئله اي كه اسلام به خوبي آن را مشخص و بيان نموده؟

آقاي فتوني، دانه هاي درشت عرق را از پيشاني اش پاك كرد و گفت:

_ اما من فكر مي كنم، حكم شما خالي از اشكال نباشد. جواب مسئله روشن است. همانطور كه صورت سؤال واضح است. كسي كه قصد كرده در شهر بماند، بايد چنين كند. چه، مسافت زيادي طي كند و چه از شهر خارج و بلافاصله وارد نخلستان كنار شهر شود. آشيخ باقر! با همة احترامي كه براي شما قائلم اما نمي توانم حرف شما را قبول كنم...

شيخ باقر بلافاصله گفت:

_ بنده هم اجباري ندارم كه حرفم را تأييد كنيد. من اگر بدانم نظر شما درست است، بي شك خواهم پذيرفت. اما بد نيست به نظر اسلام در مورد عرف توجه كنيد. مثلاً اگر كسي بگويد، سيّدم. نمي شود به او خمس داد. مگر به دلايلي و از جمله اينكه بين مردم طوري معروف شده باشد كه انسان يقين كند، سيّد است. وقتي اسلام، دربارة مسئلة خمس تا اين اندازه به عرف اهميت مي دهد، دربارة حواشي شهر هم همينطور است.

_ خير. شما نبايد مسألة خمس را با سفر و مسافرت، مقايسه كنيد. كسي كه سفر مي كند. نماز و روزه اش در گرو همان سفر، تغيير مي كند. اما شيخ باقر! اينطور كه پيداست، تكليف بحث ما را كس ديگري بايد معلوم كند. اگر تا صبح هم مباحثه كنيم. رأيمان عوض نمي شود... و لبخند نرمي روي لبانش نقش بست و با تبسّم ادامه داد:

_ گويا حضرت بقيةالله الاعظم،عجل الله تعالي فرجه الشريف، بايد بفرمايد حق با كداممان است.

شيخ باقر، سري تكان داد و در حالي كه به تصوير

ماه درون حوض مي نگريست، گفت:

_ حقيقتاً، حضرت، به آنچه مي گوييم، آگاه است. فراموش نمي كنم، سال ها پيش كه تازه به كربلا رفته بودم و نُه ماه از رفتنم مي گذشت، در مسجد محلّه نماز مي خواندم تا آن كه شب ميلاد حضرت (عج) بعد از نماز، براي مردم از ظهور صحبت كردم و گفتم: اينكه آقا ظهور نمي كند از لطف هاي خداوند است. چون ما توان فرمانبرداري از ايشان را نداريم... . با اين صحبت ها، مردم نسبت به من بدبين شدند. به خانه رفتم. ديدم در مي زنند. ديدم همان بندة خدايي كه هر شب سجاده ام را پهن مي كند، سجاده را وسط حيات پرتاب كرد و مرا مرتد خواند و رفت... نيمه شب كه فرا رسيد، ديدم باز در مي زنند. البته با شدت. وحشت زده درب را گشودم، ديدم همان است. بسيار گريه مي كرد. گفت: خواب مولا را ديده....

فتوني كه كتاب ها را روي طاقچه مي چيد و براي خواب آماده مي شد، گفت:

_ چه ديده بود؟

_ او در خواب ديده بود كه حضرت ظهور كرده و خطاب به او فرموده بود، لباس هايت غصبي است. آنها را به صاحبانش بده... و يا براي امتحان، اينكه، همسرت بر تو حلال نيست. يا فرزندت را به قتل برسان... و چند نمونه براي آزمايش مي فرمايد. تا اينكه او عصباني مي شود و مي گويد: از كجا معلوم تو به راستي همان مهدي موعود باشي؟ و از خواب بيدار مي شود و تازه متوجه مي شود كه واقعاً هنوز آمادة فرمانبرداري محض از آن حضرت نيست...

فتوني همانطور كه فتيلة چراغ را پايين مي كشيد، گفت:

_ بله، بي شك آقايمان... به بحث امشب ما نيز آگاه است و خوب مي داند، حق با چه كسي

است؟...

? ? ? مرد دست به سينه گذاشت و زير لب گفت:

السلام عليك يا علي بن ابيطالب، و نگاهش را از گنبد طلايي كه چون خورشيدي در دل آسمان تاريك و روشن نجف مي درخشيد، بريد و راه خانة شيخ مهدي فتوني را پيش گرفت. از حرم تا خانة او خيلي راه نبود. اما شوقي كه براي تعريف خوابش داشت، او را وادار مي كرد تا سريع تر قدم بردارد. شب، رفته رفته پس مي نشست و چادر سياهش را از سر كوچه هاي خواب آلود شهر بر مي داشت. مرد مقابل درب چوبي خانه اي ايستاد و كوبة درب را به صدا درآورد. پس از مدتي، صداي ضعيف پيرمرد شنيده شد:

_ ... آمدم... آمدم...

_ درب ناله اي زد و نرم و آهسته خود را كنار كشيد. چشمان كم سوي پيرمرد به مقابل خيره شد.

_ سلام، پدر جان! محمد باقر هزارجريبي هستم. به آقاي فتوني بفرماييد كه...

_ سلام عليكم. آقا نماز صبح مي خواند. بفرماييد تو تا به ايشان اطلاع دهم... و قدم هايش را سمت اتاق روانه كرد. درب هنوز نيمه باز بود و شيخ باقر و آقاي فتوني سر به سجده، بر سجاده نشسته بودند.

_ آقا! مهمان داريد. آقا باقر هزارجريبي تشريف آورده اند.

_ اين وقت صبح؛ بگو داخل شود.

دقايقي از آمدن مهمان گذشته بود كه رو به آقاي فتوني گفت:

_ مرا ببخشيد كه مزاحمتان شدم. پيغام مهمي براي شما آورده ام.

آقاي فتوني تسبيح را كنار مهر گذاشت و گفت:

_ پيغام مهم! از طرف چه كسي؟

_ آقا باقر نگاهش را به زمين دوخت و گفت: از طرف مولايي كه جذبة نگاهش مرا وادار كرد تا به اين سرعت خود را به شما برسانم... و رو به حاضرين

پرسيد:

_ ببينم؛ آيا شما سر مسأله اي با هم اختلاف نظر داريد؟

نگاه ها در هم گره خورد. آقاي فتوني، با تعجّب گفت:

_ يك اختلاف نظري، ديشب پيش آمد كه البته فقط ما دو نفر مي دانيم و قرار است كه جواب قطعي را كس ديگري بدهد.

شانه هاي آقاي باقر شروع كرد به لرزيدن. دانه هاي اشك چون سيلي خروشان روي صورتش جريان يافت و در لابلاي ريش انبوهش ناپديد شدند. سر بلند كرد و ناليد كه:

_ همان كه منتظرش بوديد، جوابتان را داد.

تسبيح از دست شيخ باقر افتاد، قلبش به شدت تپيد. فكرش را هم نمي كرد كه حضرت صاحب الزمان(ع) به اين زودي جواب آنها را بدهد. به فتوني كه او هم به گريه افتاده بود، نگريست و شنيد كه:

_ ديشب بي خبر از بحث شما در خانه خواب بودم كه حضرت را در عالم رؤيا مشاهده نمودم. حال خوشي داشتم. دلم مي خواست، هيچ گاه از خواب برنمي خواستم. و آن لحظات معنوي، عبور نمي كرد. مرا كه ديد، مجذوب نگاهش شدم. چهره اي دلربا، بويي خوش، و لباسي كه از آن سبزي به چشم مي خورد. نگاه از رُخَش بر نمي داشتم. نواي دلنشين صدايش در تار و پودم وجودم طنين انداخت و فرمود:

يا باقر! قُل لِلْفتوني، الحقّ في المسألة مَعَ الباقر.

اي باقر! به فتوني بگو، در آن مسأله، حق با باقر است.

چشمه هاي اشك از چشمان شيخ محمد باقر بهبهاني و شيخ مهدي فتوني، فوران كرد. آقا باقر هزار جريبي مازنداراني در حالي كه گريه، مجال صحبت را از او گرفته بود، گفت:

_ زودتر آمدم، چرا كه مي دانم، او به پيغام رساندن من نيز آگاه است... .

پي نوشت

بازنويسي

شده براساس كتاب ديدار يا ابرار (ويژة محمدباقر بهبهاني).

يك كتاب در يك نگاه

معرفت امام زمان(ع) و تكليف منتظران ابراهيم شفيعي سروستاني اشاره:

كتاب ياد شده يكي از آخرين آثار منتشر شدة مؤسسة فرهنگي موعود است كه در آستانة نيمة شعبان تقديم همة منتظران موعود شده است. در مقدمة اين كتاب در زمينه ضرورت نگارش آن چنين مي خوانيم: در آموزه هاي اسلامي «معرفت امام» از اهميت و جايگاه ويژه اي برخوردار بوده و در سخنان پيامبر گرامي اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) تأكيد فراواني برآن شده است؛ تا آنجا كه براساس روايات متواتري كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده، نشناختن امام زمان و عدم معرفت نسبت به او، برابر با مردن در عصر جاهليت (عصر كفر و شرك) دانسته شده است.1

با توجه به آنچه گذشت، در اين دوران كه عصر امامت آخرين حجت خدا، امام مهدي(ع) است، شناخت آن حضرت برهمگان لازم بوده و ضروري است كه اهل ايمان همه تلاش خود را براي گسترش و تعميق معرفت خود نسبت به ايشان به كار گيرند.

پرسشي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه اين معرفت چه دامنه و گستره اي دارد و چه موضوعاتي را شامل مي شود؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: شخصيت و ابعاد مختلف وجود حضرت صاحب الامر(ع) را از دو ديدگاه مي توان مورد بررسي قرار داد: 1. ديدگاه كلامي _ تاريخي

در اين ديدگاه به طور عمده دو بعد از ابعاد شخصيت و زندگاني امام مهدي ع) مورد توجه قرار مي گيرد: نخست اين كه آن حضرت، حجت خدا، تداوم بخش سلسلة حجت هاي الهي و دوازدهمين امام معصوم از تبار امامان معصوم شيعه ع) است كه در حال

حاضر در غيبت به سر مي برند ؛ دوم اين كه ايشان شخصيتي است تاريخي، كه در مقطع زماني معيني از پدر و مادر مشخصي به دنيا آمده، حوادث متعددي را پشت سر گذاشته، با انسان هاي مختلفي درارتباط بوده و منشأ رويدادها و تحولات مختلفي در عصر غيبت صغرا بوده اند.

براين اساس، در بيشتر كتاب هايي كه با ديدگاه كلامي _ تاريخي به بررسي شخصيت و ابعاد وجودي امام مهدي(ع) پرداخته اند با سرفصل هاي مشابهي روبه رو مي شويم كه برخي از مهم ترين آنها به قرار زير است:

1. لزوم وجود حجت الهي در هر عصر؛

2. اثبات ولادت؛

3. دلايل امامت؛

4. ويژگي هاي شخصي؛

5. فلسفة غيبت؛

6. نواب خاص؛

7. راز طول عمر؛

8. معجزات؛

9. توقيعات (پيام ها)؛

10. نشانه هاي ظهور آن حضرت و... . 2. ديدگاه فرهنگي _ اجتماعي

اين ديدگاه ضمن پذيرش همة مباني و اصولي كه در ديدگاه كلامي _ تاريخي در زمينة تولد، غيبت و ظهور آخرين حجت الهي، حضرت مهدي ع) پذيرفته شده و براساس براهين و شواهد قطعي و ترديدناپذير عقلي و نقلي به اثبات رسيده، امام ع) را به عنوان حجت خدا بربندگان و امامي كه در عصر حاضر نيز همة اهل ايمان وظايف و تكاليف مشخصي در برابر او دارند، مورد توجه قرار داده و در پي اين است كه موضوع مهدويت و انتظار را به عنوان مبنايي براي پي ريزي كلية مناسبات فرهنگي، سياسي و اقتصادي مسلمانان در عصر غيبت؛ طرحي براي رهايي جوامع اسلامي از تارهاي درهم تنبيدة فرهنگ و مدنيت مغرب زمين و راهكاري براي گذر همة اهل ايمان از فتنه ها و آشوب هاي آخرالزمان مطرح سازد.2

نگارندة اين كتاب، اهداف متعددي را در تأليف اثر خود مورد توجه قرار

داده كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

1. ارائة اثري جامع در زمينة مهم ترين موضوعات و مسائلي كه در حوزة مباحث مهدوي مطرح بوده و در حال حاضر مورد توجه عموم مردم، به ويژه اقشار تحصيل كرده، اعم از طلاب، دانشجويان و دانش پژوهان قرار گرفته است.

2. تبيين مباني و اصول مورد پذيرش ديدگاه فرهنگي _ اجتماعي و ارائة تصويري، هرچند اجمالي از مهم ترين دغدغه هاي نظريه پردازان اين ديدگاه در برخورد با باور مهدوي و فرهنگ انتظار، از يك سو، موضوعات و مسائل مختلف فرهنگي، سياسي و اقتصادي موجود در جامعة ما، از سوي ديگر.

3. تدوين متني آموزشي كه خواننده را به تدريج و براساس سيري منطقي، با باور مهدوي و فرهنگ انتظار آشنا ساخته و او را براي فعاليت هاي پژوهشي و مطالعاتي عميق تر و گسترده تر در اين زمينه آماده سازد.

4. آشنا ساختن اقشار مختلف مردم با وظايف و تكاليفي كه در عصر حاضر در برابر آخرين حجت خدا(ع) برعهده دارند.

كتاب حاضر، در پنج فصل به شرح زير، سامان يافته است: 1. امام مهدي(ع)؛ خصايص و ويژگي ها

در اين فصل تصوير جامعي از ابعاد گوناگون شخصيت امام عصر(ع) ارائه و موضوعات مختلفي چون تاريخ زندگاني، ويژگي هاي ظاهري، خصال و صفات و جايگاه آن حضرت در عالم هستي بررسي شده است.

عناوين گفتارهاي اين فصل به شرح زير است:

گفتار اول: از تولد تا غيبت

گفتار دوم: خصال و صفات امام مهدي(ع)

گفتار سوم: اثبات امامت امام مهدي(ع)

گفتار چهارم: غيبت، مفهوم و علل آن

گفتار پنجم: جايگاه حجت خدا «در عالم هستي» 2. انتظار؛ رويكردها و كاركردها

در اين فصل پس از تبيين دو مفهوم ولايت ورزي (تولّي) و برائت جويي (تبرّي) به عنوان دو پاية اساسي انتظار در

عصر غيبت، موضوع انتظار، از ابعاد مختلف مفهومي، اعتقادي و كاركردي بررسي شده و ديدگاه ها و رويكردهاي مختلفي كه در اين زمينه وجود دارد؛ به ويژه رويكرد امام راحل(ره) مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است تا در نهايت خواننده به شاخصه هاي يك ديدگاه متعادل و در عين حال همه جانبه نگر در زمينه انتظار امام عصر(عج) دست يابد.

اين فصل مشتمل بر شش گفتار است كه عناوين آنها عبارت اند از:

گفتار اول: تولي و تبري در عصر حاضر

گفتار دوم: انتظار در تفكر شيعه

گفتار سوم: انتظار و ديدگاه ها

گفتار چهارم: احياگر انديشة انتظار

گفتار پنجم: امام خميني و انقلاب جهاني امام عصر(ع)

گفتار ششم: جامعة موعود، الگوي جامعة مطلوب 3. ظهور؛ نشانه ها و چشم اندازها

اين فصل به بررسي موضوعات مختلف مرتبط با ظهور امام عصر(ع) اختصاص يافته و در آن موضوعات متنوعي همچون: زمان ظهور، شرايط ظهور، نشانه هاي ظهور، چگونگي تحقق ظهور و چشم انداز جهان پس از ظهور مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفته است.

در اين فصل شاهد اين عناوين هستيم:

گفتار اول: تعيين وقت براي ظهور

گفتار دوم: وفا به پيمان، شرط تحقق ظهور

گفتار سوم: ظهور و سنت هاي الهي

گفتار چهارم: نشانه هاي ظهور

گفتار پنجم: ياران قائم(ع)

گفتار ششم: عدالت مهدوي

گفتار هفتم: جهان پس از ظهور 4. باور مهدوي؛ آسيب ها و بايسته ها

در اين فصل، ضمن تبيين مهم ترين بايدها و نبايدهاي تبليغ و ترويج فرهنگ انتظار و ارائة راهكارهايي براي تعميق و گسترش هرچه بيشتر اين گونه فعاليت ها، برخي از آسيب ها و آفت هايي كه فعاليت هاي تبليغي و ترويجي در حوزة مهدويت را تهديد مي كنند، نيز بررسي شده است.

عناوين گفتارهاي دوگانة اين فصل به اين شرح است:

گفتار اول: بايسته هاي تبليغ فرهنگ مهدوي

گفتار دوم: نقش علماي شيعه

در عصر غيبت 5. انتظار؛ روزها و يادها

در آغاز اين فصل از برخي روزها و ماه هاي سال كه انتظار در آنها جلوه و درخشش بيشتري دارد؛ همچون شب نيمة شعبان و ماه مبارك رمضان، ياد و اعمال و ادعية خاص اين ايام بيان شده است و در پايان آن نيز به دليل ارادت وصف ناشدني همة شيعيان ايران اسلامي به هشتمين امام معصوم، حضرت رضا(ع) به بررسي باور مهدوي در كلام رضوي(ع) پرداخته شده و بخشي از رواياتي كه از آن حضرت در زمينة باور مهدوي و فرهنگ انتظار نقل شده، مورد بررسي قرار گرفته است.

موضوعات اين فصل در چهار گفتار به شرح زير سامان يافته است:

گفتار اول: فضيلت شب نيمة شعبان

گفتار دوم: رمضان، بهار انتظار

گفتار سوم: باور مهدوي در كلام رضوي(ع)

گفتار چهارم: موضوعاتي براي پژوهش آنچه اين اثر را از ديگر آثار مشابه متمايز مي سازد ويژگي هاي زير است:

1. ارائة مطالب براساس سير و ترتيب منطقي مناسب، به گونه اي كه خوانندة مي تواند گام به گام به نگرشي جامع، عميق و گسترده در زمينة معارف مهدوي و موضوعات مرتبط با آن دست يابد؛

2. بررسي وجوه مختلف اعتقادي، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي باور مهدوي و فرهنگ انتظار به شيوه اي متقن و مستدل؛

3. بهره گيري از منابع اصلي و دست اول و دقت در نقل اقوال و روايات؛

4. پاسخ گويي به پرسش ها و ابهام هاي گوناگوني كه در حال حاضر در زمينة اين باور و فرهنگ وجود دارد؛

5. تلاش در جهت ارائة ديدگاهي متعادل و به دور از افراط و تفريط در زمينة بسياري از مباحث مهدوي؛

6. بررسي و تبيين بايدها و نبايدهايي كه شايسته است در فعاليت هاي ترويجي

و تبليغي در حوزة مهدويت مورد توجه قرار گيرند؛

7. معرفي منابع مطالعاتي براي تكميل مباحثي كه در كتاب، به اجمال، به آنها پرداخته شده است.

مطالعة اين اثر را به همة علاقه مندان مباحث مهدوي، به ويژه كساني كه در پي ترويج و تبليغ فرهنگ انتظار در مجامع و مراكز مختلف، به ويژه دانشگاه ها هستند توصيه مي كنيم.

پي نوشت ها

1. ر.ك: مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 8، ص 368.

2. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: همين كتاب، صص 159 _184.

راهنماي مسجد مبارك الاقصي

تاريخچة قدس1

به لحاظ تاريخي، قدس از كهن ترين شهرهاي جهان به شمار مي رود به طوري كه عمر آن از 45 قرن فراتر است، مهد سه آيين آسماني: يهود، مسيحيت، اسلام.

قدس در ادوار و اعصار به نام هاي متعددي شناخته شده و معروف ترين آن، يبوس، ايليا، كابتولينا، بيت المقدس، القدس، القدس الشريف.

«يبوس» همان نامي است كه قدس، قريب به 4500 سال پيش بدان شناخته شد و منسوب به يبوسي هايي بوده كه از تبار عرب هاي اولية جزيرةالعرب هستند، يبوسي ها ساكنان اصلي قدس به شمار مي روند، آنان نخستين ساكنان قدس هستند كه در حدود 2500 ق.م به همراه قبايل عرب كنعاني به اين منطقه آمدند و با تپه هاي مشرف به شهر قديمي قلعه اي را بر فراز تپة جنوب شرقي يبوس ساختند كه به «دژ يبوس» معروف گشت. (اين دژ از قديمي ترين بناهاي قدس به شمار مي رود.) هدف از ساخت اين دژ، دفاع از شهر و محافظت از آن در برابر حملات و تهاجمات عبراني ها و مصري ها (فراعنه) بوده است.

يبوسي ها همچنين نسبت به تأمين آب دژ و شهر خود همت گماشتند. آنان قناتي را حفر كردند تا آب چشمة جيحون (نبع العذرا) واقع در درة قدرون (امروزه به

چشمة سلوان معروف است) را به درون دژ و شهر انتقال دهند.

قدس به نام «اورشالم» نسبت به شالم (خداوند صلح كنعاني ها) نيز معروف بود. اين نام در كتب مصري معروف به لوح هاي «تل العمارنه» كه تاريخ آن به قرن هاي 18 و 19 قبل از ميلاد باز مي گردد، ذكر شده است.

يبوس در دست يبوسي ها و كنعاني ها بود تا اينكه در سال 1409ق.م به تصرف داوود پيامبر(ع) درآمد و از آن هنگام به شهر داوود موسوم گشت. داوود نبي اين شهر را به پايتختي برگزيد. اين شهر پس از حضرت داوود به فرزندش سليمان(ع) رسيد و در عهد ايشان به اوج شكوفايي معماري رسيد. در همين مقطع دين يهود رواج يافت. در سال 586 ق.م قدس به حكمروايي فارسيان درآمد، اين شهر پيشتر توسط بخت النصر اشغال و كاملاً ويران شده و ساكنان يهودي اش به بابل انتقال يافته بودند. شهر قدس در حكمراني فارس ها بود تا اينكه به سال 332 ق.م توسط اسكندر مقدوني به اشغال درآمد.

قدس در عصر يوناني دورة بي ثباتي را سپري كرد. به ويژه پس از مرگ اسكندر مقدوني كه بحران ها و اختلافات ميان بطلميان (پيروان بطلميوس كه مصر را تصرف كرده و دولت بطلميان را تأسيس كرد) و سلوكيان (منسوب به فرمانده سلوكس كه با تصرف سوريه حكومت سلوكيان را بر پا نمود) بود، اين دو سعي در تصرف و حكمراني بر اين شهر داشتند.

در سال 63 ق. م روميان به فرماندهي «بومبي» قدس را اشغال كردند، در سال 135 م. هادريانوس امپراطور روم شهر قدس را كاملاً ويران ساخت و به جاي آن مستعمره اي جديد بنام (ايليا كابتولينا) داير نمود.

قدس در دوران بيزانسي (330_636)

به «ايلياء» ناميده مي شد، در اين برهه با گرويدن «قسطنطين» امپراطور به دين مسيحيت، آيين مسيحيت دين رسمي امپراطوري بيزانسي گشت. در اين دوره همچنين «هيلانا» ملكة مادر، كليساي قيامت را در سال 335 م. بنا نهاد.

در سال 614 فارس ها مجدداً قدس را اشغال كرده و بخش عمدة كليساها و ديرهاي آن را از ميان بردند. قدس تا سال 627 جزء قلمرو فارس ها بود تا اينكه «هوكول» آن را باز پس گرفت و اين شهر تا فتح اسلامي در حكمراني بيزانسي ها بود.

از آنجايي كه اسلام آييني جهاني بوده و به عرب ها محدود نمي شد، لذا عرب ها و مسلمان ها موظف شدند آن را در همة كشورها منتشر سازند، و نتيجة آن فتوحات اسلامي بود كه فلسطين از جملة نخستين كشورهايي است كه سپاهيان اسلامي به سوي آن رهسپار شدند. با شكست روميان در نبرد «يرموك» موضوع دستيابي مسلمانان به قدس و گشودن آن ديگر امر ساده اي گشت و در سال 15 ق. (636 م.) عمر بن خطاب وارد قدس شد و به واسطة امان نامه اي كه به اسم وي معروف گشت، براي مردمانش امنيت به ارمغان آورد.

با ورود مسلمانان به قدس دورة جديدي از تاريخ اين شهر آغاز مي شود و سلسلة خلافت اسلامي، حكمراني بر اين منطقه را پي درپي تداوم بخشيدند، به طوري كه پس از خلفاي راشدين، اموي ها، عباسي ها، اخشيديون، فاطميون و سلاجقه حكمراني كردند. در طول اين مدت و به عبارتي از زمان فتح عمري تا سال 217 ق. قدس بنام ايلياء و بيت المقدس ناميده مي شد تا اينكه كم كم و براي اولين بار در تاريخ اسلامي يعني دقيقاً از سال 216 هجري كه مأمون خليفه عباسي دستور انجام

بازسازي لازم بر روي قبةالصخره2 را صادر كرد، اين شهر قدس نام گرفت.

در سال 217 ق. مأمون مبادرت به ضرب سكه هايي با نام قدس (به جاي ايلياء) نمود تا احتمالاً اين اقدام وي به منظور يادآوري سالگرد قبةالصخره بازسازي بوده است. بنابراين نامگذاري شهر قدس به همين نام برخلاف تصور برخي ها كه معتقدند اين نامگذاري به پايان عصر مملوكيان (قرن نهم هجري) بازمي گردد، از بدو قرن سوم هجري بوده است.

اين نامگذاري بعدها جا افتاد به طوري كه در زمان خلافت عثماني به نام «قدس شريف» موسوم گشت. به سال (492 ق. / 1099 م) صليبي ها قدس را اشغال كردند و بدون توجه به قداست و جايگاه ديني آن، دست به فساد و ويراني زدند و در اين رهگذر مرتكب قتل عام هاي وحشيانه اي در صحن حرم شريف شدند. صليبي ها به اين اعمال ددمنشانه بسنده نكرده و علاوه بر تاراج و چپاول، مسجد الاقصي را به كليسا و اسطبل اسب ها و احشام خود مبدل ساختند و پس از صليبي ها به اسطبل سليمان معروف شد. اين رفتار صليبي ها با روح تسامحي كه در عملكرد عمر بن خطاب به هنگام ورودش به شهر قدس بود، متناقض و مغاير بود. سرانجام سلطان صلاح الدين ايوبي در نبرد معروف «حطين» (سال 583 ق. / 1187 م) بر صليبي ها پيروز شد، و فلسطين را آزاد و قدس را از چنگال صليبي ها رهانيد و آن را به آغوش اسلام بازگردانيد.

قدس، پس از ايوبي ها همچنان در دست مسلمانان باقي بود و عاقبت در سال 1917 م خلافت عثماني بر قدس توسط انگليسي ها سرنگون شد. قداست و اسلاميت حرم شريف

قداست مسجدالاقصي به باورهاي اسلامي پيوند خورد. اين مسجد نخستين قبله گاه

مسلمانان است و مسلمانان پيش از آنكه رو به كعبه نماز بگذارند مدت 17 ماه به سوي قدس نماز مي خواندند و به همين دليل مسجدي كه امر الهي مبني بر تغيير قبله در آن نازل گرديد، مسجد «ذوقبلتين»3 (دو قبله اي) لقب گرفت.

اسلاميت مسجدالاقصي با واقعة اسرا و معراج نبي اكرم(ص) سنديت يافت؛ معجزه اي كه مخصوص رسول مكرم اسلام حضرت محمد(ص) است.

اين فرمودة حق تعالي است:

سبحان الّذى أسري بعبده ليلاً من المسجدالحرام إلي المسجد الأقصي الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا إنّه هو السّميع البصير.4

منزه است آن (خدايي) كه بندة خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصي، كه گرداگردش را بركت داده ايم، سير داد تا بعضي از نشانه هاي خود را به او بنمايانايم؛ هرآينه او شنوا و بيناست.

پيامبر گرامي اسلام(ص) در شب 27 رجب (يك سال قبل از هجرت) از مسجدالحرام به مسجدالاقصي، در بيت المقدس سير نموده، و از آنجا به آسمان عروج نمودند.

رسول اكرم(ص) در بيان ارتباط تنگاتنگ و جايگاه مسجدالاقصي از مسجد الحرام (مكه) و مسجد النبي (مدينه) مي فرمايند:

لاتشدّ الرّحال إلّا إلي ثلاث مساجد: المسجدالحرام و مسجدى هذا و المسجد الأقصي.5

بار و بنه به قصد سفر و زيارت بسته نشود مگر به اين سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من و مسجدالاقصي.

مسلمانان، كه به اهميت و جايگاه رفيع مسجدالاقصي و بيت المقدس و همچنين ارتباط متين آن با باورهاي اسلامي واقف شدند، درصدد ايجاد تحول به سوي اسلاميت آن برآمدند.

فتح قدس به دست عمر ابن خطاب در سال 15 هجري روي داد. او با ورود مسالمت آميز خود و از خلال امان نامه اي كه به امان نامة عمري6 موسوم گشت، امنيت را براي مردم اين شهر به ارمغان آورد. اين

سند بيانگر ارتباط سياسي و حقانيت قانوني اسلام نسبت به قدس و فلسطين بود. پس از آنكه خليفة مسلمانان كليدهاي شهر قدس را از «صفرنيوس» اسقف اعظم روم دريافت كرد، به منطقة حرم شريف كه در آن هنگام به ويرانه اي بدل شده بود، رفت و جايگاه صخرة مباركه (محل آغاز معراج پيامبر(ص)) را زيارت نمود و دستور پاكسازي كامل داد. وي، همچنين دستور داد تا مسجدي در بخش جنوبي حرم شريف احداث شود. و در گام بعدي، به نم و ساماندهي امور شهر پرداخت و محضرهايي را داير كرد كه به پست و ارتباطات سامان بخشيد و يزيد بن ابي سفيان را به ولايت اين شهر گمارد و عبادة بن الصامت را در مسند قضاوت نشاند.

خلفا و امراي اموي نيز اقداماتي در اين خصوص انجام دادند. شكست دو ابرقدرت فارس و روم در برابر دولت نوپاي اسلامي نيز زمينه هايي را ايجاد كرده بود. از اين رو تثبيت و تحكيم نماد تمدن اسلامي در بيت المقدس متبلور در مسجدالاقصي ضروري مي نمود و نتيجه آن، بازسازي منطقه مسجدالاقصي به شكلي متناسب با عظمت و رفاه خلافت نوپاي اسلامي بود. طرح بازسازي در زمان عبدالملك بن مروان و فرزندش وليد صورت گرفت كه ساخت قبةالصخره و گنبد سلسله و ساخت مسجدالاقصي و دارالعماره، درب ها و آثار عديدة ديگري را شامل مي شد.

بسياري از اين آثار در عهد وليد و بر اثر زمين لرزه هاي شديدي كه در بيت المقدس و فلسطين روي داد، تخريب شده و از بين رفتند. در جاي ديگري به شرح اين موضوع خواهيم پرداخت.

به نظر ضروري مي رسيد تا مسجدالاقصي بتواند در برابر بناها و معماري بيزانسي در منطقه كه شامل كليساي

قيامت در قدس و كليساي مهد در بيت لحم بود، صبغه و نماد معماري برجستة اسلامي به خود گيرد.

گفته مي شود، به رغم انجام مرمت هاي متعدد، به ويژه بازسازي قبه الصخره در عهد «مأمون»7 و نيز بازسازي مسجدالاقصي در دورة زمامداري «مهدي»8 عباسي تا حدودي از عمارت مسجدالاقصي محافظت شد، و به نظر مي رسد اين كار، بدون آنكه تغيير محسوسي در شكل و شمايل و معماري اموي ها ايجاد شود، انجام شده باشد.

در دوران خلفاي فاطمي (الحاكم بأمرالله و فرزندش ظاهر لإعزاز دين الله)9 نيز به سان دورة عباسي ها با انجام بازسازي هايي بر روي قبةالصخره و مسجدالاقصي، اين دو مكان مرمت شد.

اين صبغة معماري مسجدالاقصي در عهد ايوبي ها رشد و گسترش يافت؛ به طوري كه ايوبي ها پس از آزادي و پاكسازي مسجدالاقصي از لوث صليبي هايي كه به آن آسيب سرانده و ظاهرش را تغيير داده بودند، مسجد را به وضعيت پيش از تهاجم درآورده و ضمن انجام مرمت هايي، پاره اي تأسيسات را در آن به وجود آوردند. اين اقدامات جهشي در تحول معماري به حساب آمد.

مملوكيان نيز در اظهار و نماياندن چهرة معماري اسلامي مسجدالاقصي سهيم بودند و دومين جهش در رشد و پيشرفت معماري به دست آنان صورت گرفت، و در واقع متمم طرح هاي اموي ها بود. در اين دوره چهرة معماري حرم شريف، كه بيانگر اسلاميت مسجدالاقصي در طول اين دوران ها است، تكميل شد.

مملوكيان علاوه بر احداث راهروها، مدارس ديني، مناره ها و درب ها، نسبت به مرمت گنبدها، سقاخانه ها و نيمكت ها و محراب هاي كنوني و منتشره در صحن حرم شريف اقدام كردند.

هم زمان با شكل گيري معماري مسجدالاقصي، جايگاه ديني آن در نزد مسلمانان، كه از قرآن كريم و احداث شريف نشات گرفته

است، تبلور و عينيت يافت. يقيناً اگر اين جايگاه نبود، قدس امروزه شاهد اين معماري و آباداني در مسجدالاقصي نبود.

مسلمانان از زمان فتح عمري، به قصد زيارت و برگزاري مناسك در مسجدالاقصي و تبليغ دعوت اسلامي بار سفر مي بستند. حتي خليفة دوم تعدادي از صحابة خود را كه در ركاب او وارد قدس شده بودند10، مكلف ساخت تا در بيت المقدس سكني گزيده و علاوه بر وظايف اداري به امر تعليم در مسجدالاقصي بپردازند. از جملة اين صحابيون عبادة بن الصامت (م 34 ق.) نخستين قاضي فلسطين و شداد بن أوس (م 58 ق) كه هر دوي آنها در بيت المقدس درگذشتند و در مقبرة باب الرحمة، در بيرون از حصار شرقي مسجدالاقصي، به خاك سپرده شدند.11

علماي اعلام از گوشه و كنار و به منظور فراگيري علوم به قصد مسجدالاقصي عزيمت كردند كه از آن جمله مقاتل بن سليمان مفسر (م 150 ق.) و اوزاعي بن عبدالرحمن بن عمرو فقيه اهل شام (م 157 ق.) و سفيان الثوري پيشواي اهل عراق (م 161 ق.) و ليث بن سعد عالم مصر (م 175 ق.) و محمد بن ادريس شافعي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت (م 204 ق.) بودند.12

زاهدان و شيوخ صوفي نيز طي قرن هاي سوم و چهارم هجري با قصد تقرب، انجام مناسك، زيارت و اعتكاف در مسجدالاقصي بار سفر بستند، به عنوان نمونه: بكر بن سهل الدمياطي محدث (م 289 ق.) و احمد بن يحياي بغدادي، كه تا زمان رحلت در قدس مقيم بود.13

به دليل عزيمت فزايندة عالمان مسلمان كه به منظور تدريس به اين منقطه سفر كرده بودند، مسجدالاقصي در قرن پنجم هجري حركت شتابندة علمي

به خود ديد و از آن حوزة علميه اي مترقي در علوم فقه و حديث ساخت.

غزالي از سرشناس ترين شخصيت هايي بود كه به اين منظور در سال 488 ق. به قدس سفر كرد و به تدريس پرداخت.14 وي متذكر شده است كه 360 مدرس در مسجد حضور داشتند و اين، خود گوياي جايگاه رفيع مسجدالاقصي نزد مسلمان مي باشد. متعاقب فتح بيت المقدس توسط سردار صلاح الدين ايوبي، چرخة علمي و ديني در مسجدالاقصي پس از وقفه اي قريب به يك قرن، بر اثر اشغالگري صليبي ها، مجدداً به حركت درآمد و مسلمانان از هر قشر و طايفه اي بار ديگر براي زيارت، انجام مناسب و اعتكاف از يك سو، و كسب علم، تدريس و اقامت از سوي ديگر، بار سفر بستند كه نتيجة آن تأليفاتي چند در خصوص فضايل قدس و مسجدالاقصي بود كه در عهد ايوبي ها و مملوكيان شهرت خاصي يافت. در اينجا به ذكر چند مورد بسنده مي كنيم:15

الجامع المستقصي في فضائل المسجدالأقصي، تأليف حافظ بهاءالدين ابي القسم بن عساكر (م 600 ق.)؛ فضايل بيت المقدس، ابي المعالم المشرف بن المرجي بن ابراهيم المقدسي از انديشمنداني كه قرن پنجم هجري در قدس مي زيست؛ باعث النّفوس الي زيارة القدس المحروس، شيخ برهان الدين الفرازي (ابن الفركاح) (م 729 ق.)؛ مثير الغرام إلي زيارة القدس و الشّام، شهاب الدين أبي محمود أحمد بن محمد المقدسي (م 765 ق.)؛ إتحاف الأخصا بفضائل المسجد، أبي عبدالله محمد شمس الدين سيوطي (م 880 ق.).

ايدة احداث مدارس علوم ديني در عهد مملوكيان تبلور يافته و به اوج خود رسيد و همة مملوكيان، از سلاطين و امرا گرفته تا قاضيان و دولتمردان و متمولان، كه به قدس عشق مي ورزيدند، به ساخت

و بازسازي مدارس ديني، ايوان ها و كنج هاي16 دالان هاي حرم شريف و اضلاع شمالي و غربي آن همت گماشتند و ضمن تنظيم وظايف، تأسيساتي را وقف مسجد كردند تا درآمدهاي حاصله از آن صرف مسجد گردد.

مملوكيان در ابراز اين عشق و علاقه تا آن حد اغراق مي كردند كه تعدادي از بنيانگذاران و وقف كنندگان اين تأسيسات وصيت كردند پس از مرگ، آنان را در جايي كه ساخته و يا مرمت كرده اند به خاك بسپارند و لذا در بسياري از اين تأسيسات و ابنيه، اتاقي مخصوص بارگاه و مزار صاحب وقف ديده مي شود كه براي جاودانه ساخته ياد خويش، نام ساختمان و يا مدرسه اي را به خود منسوب ساخته است.

بدين ترتيب مسجدالاقصي به دانشگاه اسلامي معتبري تبديل شد كه گوياي اقتدار مسلمانان در نوآوري و آباداني و پايه ريزي تمدني بي نظير بود. مسجدالاقصي در طول حكومت عثماني ها تا به امروز رسالت علمي و ديني خود را ايفا كرده امّا نه تا حدي كه در دوران هاي پيشين سود مي جست.

و بدين گونه ايده و فكر تقديس حرم شريف در ميان مسلمانان شكل و تبلور يافت و به آنجا رسيد كه برخي از حجاج شام، زيارت مسجدالاقصي و قبةالصخره را مبدأ مناسب حج (عمره و تمتع) و عزيمت به حجاز17 قرار دادند. اين تلقي تنها به حجاج بلاد شام محدود نمي شد بلكه حجاج ساير كشورهاي اسلامي را نيز شامل مي گرديد. همين موضوع، ايدة سفر و زيستن در قدس18 را به دنبال داشت، مهاجرت مسلمانان شمال آفريقا به قدس كه با اقامت و برپايي نماز در مسجدالاقصي انجام گرفت، خود بهترين گواه اين ماجراست.

روايتي نيز از طريق اهل سنت از رسول خدا(ص) نقل شده

است كه فرموده اند:

لاتزال طائفةٌ من أمّتي ظاهرين علي الحقّ، لعدوّهم قاهرين، لايضرّهم من خالفهم حتّي يأتيهم أمرالله عزّوجلّ و هم كذلك.19

طايفه اي از امت من دائماً به ياري حق شتابانند، دشمن خود را مقهور مي سازند، مخالفانشان نمي توانند به آنان آسيب برسانند و منتظر امر الهي هستند.

سؤال شد، يا رسول الله اين طايفه كجايند؟ ايشان پاسخ فرمودند:

ببيت المقدّس و أكناب بيت المقدّس.

در بيت المقدس و اطراف آن. حرم شريف

مقصود از حرم شريف، منطقة قرار گرفته بر روي تپة كوچك و يا سكوي مختلف الاضلاع واقع در ضلع جنوب شرقي بخش قديمي قدس مي باشد.

حريم مسجد دربرگيرندة صخرة مباركه اي است كه پيامبرگرامي اسلام(ص) از فراز آن به سماوات عروج كردند و گنبدي، كه در حال حاضر سبز رنگ مي باشد، بر بالاي آن بنا شده است.

همة مجموعة مسجدالاقصي كه دربرگيرندة گلدسته ها، رواق ها، مدارس علوم ديني، گنبد ها، سقاخانه ها، ايوان ها و محراب ها بوده براي مسلمانان با بركت است و اين فرمودة حق تعالي است:

مسجدالاقصي، همان مسجدي كه پيرامونش را با علايم و آيات خويش خجسته گردانيده ايم.

تمامي منطقة مسجدالاقصي، مبارك، خوانده شده است و اين تسميه از عهد پيامبر تا دورة مملوكيان معمول بود و از همان زمان حرم شريف لقب گرفت، و بدين ترتيب از عهد نبوي تا دورة مملوكيان بر كل اين منطقه نام مبارك مسجدالاقصي اطلاع داده شد.

لازم به يادآوري است كه در طول تاريخ اسلامي و تا به امروز، هيچ گونه تغييري در مساحت حرم شريف روي نداده است. حرم شريف داراي چهارده دروازه بوده است كه چهار دروازه پس از فتح قدس به دست صلاح الدين و به عنوان تدبيري امنيتي براي حمايت از اين جايگاه، مسدود شدند.

پي نوشت ها:

1. دايرةالمعارف فلسطين،

ج 3، ص 508_514.

2. سمير شما، مسكوكات اسلامي ضرب شده در فلسطين _ دمشق 1980 ص 38 و 39.

3. سيوطي (1984) ق21، صص 185_183.

4. سورة اسراء(17)، آية 1.

5. صيحي بخاري.

6. متن امان نامة عمري: ر.ك. العارف (1961) صص 98_91.

7. ر.ك. مبحث قبةالصخره / عباسي ها در همين راهنما.

8. ر.ك. مبحث مسجدالاقصي / عباسي ها در همين راهنما.

9. ر.ك. مبحث قبةالصخره / فاطميون در همين راهنما.

10. سيوطي (1984) ق2، صص 34_20.

11. براي اطلاعات بيشتر به دو بحث و پژوهش استاد فهمي الانصار به نام هاي عبادة بن الصامت (زندگي و آرامگاه وي) و شداد بن اوس (زندگي و آرامگاه وي) منتشره از سوي بخش احياء ميراث اسلامي (1986) رجوع شود.

12. العسلي (1981)، ص 27 و 28.

13. العسلي (1981)، ص 28.

14. مجيرالدين (1973)، ج 2، ص 28 آورده است كه (غزالي در كنج ناصريه واقع بر روي باب الرحمه كه در دورة وي به غزاليه معروف گشت، اقامت داشت).

15. براي اطلاعات بيشتر به كتاب خطي فضايل بيت المقدس نوشتة دكتر كامل العسلي، امام 1981 رجوع شود.

16. الرباط و الزاويه، بناهايي است كه به عنوان دارالعباده و صوفي گري و نيز در قالب پناهگاه فقرا و مساكين بلاد شام بكار رفته اند، گفتني است كه رباط ها در شمال آفريقا عبارت بودند از دژهاي نظامي كه سپاهيان در آنها استقرار مي يافته و با امور ديني و علوم اسلامي آشنا و آموزش داده مي شدند.

17. سيوطي (1084) ق1، صص 152 _ 151.

18. براي آشنايي بيشتر با تاريخ مغربي هايي كه همزمان با فتح بيت المقدس از سوي صلاح الدين به اين منطقه آمده و تا به امروز در آن ماندگار شده اند، ر.ك. پژوهش ها (1984)، 248_193 و همچنين به منظور آشنايي با

مسلمانان آفريقايي موجود در قدس ر.ك. پژوهشي كه در سال 1984 توسط بخش احياء ميراث اسلامي به قلم حسني شاهين منتشر شد و طي آن محقق گفته است: «آن گروهي از مردم كه در اواخر دوران ترك و پس از آن در بيت المقدس مستقر شدند از يك كشور آفريقايي نبوده بلكه از كشورهاي گوناگون آفريقايي بودند كه امروزه به كشورهاي سودان، چاد، نيجيريه، سنگال و ... معروف هستند.»

19. واسطي(1979) حديث شمارة 34 ، ص 26.

پرسش شما، پاسخ موعود

يكي از خوانندگان گرامي موعود، اين سؤال را پرسيده اند كه، آيا نام مبارك حضرت مهدي(ع) در قرآن كريم ذكر شده است؟ و در ادامه خواسته اند بدانند كه چه آياتي مربوط به آن امام(ع) مي باشد؟ در پاسخ اين دوست عزيزمان بايد بگوييم كه، اولاً: صرف وجود نام مبارك آن بزرگوار در متن آيات شريفة قرآن، دلالت بر امامت يا ديگر ويژگي هاي والاي امام(ع) نمي باشد، زيرا تمام نام هايي كه در اين كتاب شريف ذكر شده است، در يك مرتبه از علو و منزلت قدر صاحبان آنها نيست، بلكه همانطور كه واقفيد، دايرة اين نام ها از دورترين موجودات نسبت به خداي تعالي (يعني شيطان رانده و لعنت شده) تا مقرب ترين و نزديك ترين بندگان او را كه همان اسماء حسناي پروردگار (مانند: رسول گرامي اش(ص)) باشند، دربرگرفته است.

دربارة وجود با عظمت امام غايب(ع)، هرچند به نام ايشان به شكل لفظي تصريح نشده است، اما آيات مختلفي از كلام الله مجيد حول امامت و ولايت (به طور كلي) و نيز حول منجي موعود بشريت و قيام ايشان، تفسير و تأويل گرديده است كه از ميان آنها بعضي با صراحت بيشتري در اين باره سخن گفته است.

مطابق

روايات اهل بيت(ع)، تاكنون بيش از 140 آيه از ايات نوراني قرآن، بنا به نقل تشيع و تسنن، به وجود شريف امام زمان(ع) تأويل گرديده است، كه از آن جمله، علامه مجلسي بيش از 70 آية كريمه را با استناد به روايات دربارة ظهور آخرين حجت حيّ پروردگار، نقل نموده است. همچنين علماي ديگري نظير: علامه بحراني، سيد صادق شيرازي، علي اكبر مهدي پور، خادمي شيرازي و ... در آثار ارزشمندي مانند: تفسير البرهان و المحجّة في ما نزل في القائم الحجّة (كه توسط سيد مهدي حائري قزويني با عنوان: سيماي حضرت مهدي(ع) در قرآن، به فارسي برگردانده شده است.)؛ المهديّ في القرآن (كه با عنوان: موعود قرآن به فارسي ترجمه شده ست)؛ سيماي امام زمان(ع) در قرآن و ... به بررسي اين آيات اقدام نموده اند. دسته بندي آيات موعود در قرآن

1. اين آيات را مي توان به چند دسته تقسيم بندي كرد؛ دسته اي از آياتي كه به وجود امام مهدي(ع) تأويل گرديده است، به وصف آن بزرگوار و بيان جايگاه تكويني و تشريعي شان در عالم هستي اشاره دارند: مانند اينكه امام مهدي(ع)، «غيب» عالم است كه ايمان به آن، شرط ورود در حلقة اهل ايمان مي باشد.1 از جمله اوصاف ديگري كه در آيات قرآن، در خصوص معرفي امام عصر(ع) آمده است، عبارتند از : ماء معين2 (آب گوارا)، رفيق نيكو،3 حق،4 غيب مورد انتظار خداوند كه مؤمنان نيز به انتظار براي اوامر شده اند،5 قرآن عظيم،6 وليّ كسي كه مظلومانه شهيد شد،7 صراط السّويّ (راه ميانه)،8 كسي كه خود و يارانش أولي بأس شديد (داراي قوت رزم آوري) باشند،9 نور خداوند كه هركه را بخواهد به وسيله آن هدايت

مي نمايد10 و نور پروردگار كه زمين را به وسيلة آن نوراني خواهدكرد،11 انسان مضطرّي كه هنگامي كه دعا نمايد مستجاب گردد،12 ستارة پنهان شده (الخنّس)13، برخي از آسمان،14 تجلي بخش روز،15 مطلع فجر (سپيدة پگاه)،16 داراي دين قيمّه (استوار)،17 باطل كنندة باطل،18 فتح و نصرت پروردگار،19 آيت و نشانة خداوند،20 كسي كه يارانش را بندگان شايستة پروردگار تشكيل مي دهند،21 آنكه به سبقت گرفتن براي پيروي و اطاعتش امر شده است22 و... .

2. بخش ديگري از آيات موعود در قرآن، به حتمي بودن ظهور امام(ع) و قطعي بودن انتقام از ظالمان و ستم پيشگان و استقرار حاكميت صالحان و شايستگان بر عرصة گيتي اختصاص دارد. هرچند، بيان تفصيلي و دلالات آنها بر طبق روايات نقل شده، مجال مبسوطي را طلب مي كند و از حوصلة اين نوشتار، خارج است، اما مناسب است كه براي نمونه به چند آية معروف از اين دسته عنايت داشته باشيم. در آيات شريفة زير؛

وعد الله الذّين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنهّم في الأرض كما استخلف الّذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الذّي ارتضي لهم و ليبدلنهّم من بعد خوفهم أمناً يعبدوني لايشركون بي شيئاً.23

خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد، چنانكه امم صالح پيامبران گذشته را جانشين پيشينيان خود ساخت و دين پسنديدة آنان را بر همه جا مسلّط و نافذ گرداند، و بر همة مؤمنان پس از ترس و هراس از دشمنان، ايمني حاصل عطا فرمايد كه مرا عبادت كرده، هيچ به من شرك نورزند.

و امام صادق(ع) فرمودند: [بخش نخست آيه] دربارة علي بن ابي طالب و امامان از فرزندان

ايشان نازل گشته است و منظور از [بخش پاياني آيه] ظهور قائم(ع) مي باشد.24

همچنين خداوند متعال در آية ديگري حتميت ظهور كامل و جامع دين خويش بر تمام اديان و فرق بر سراسر عالم را بيان فرموده است:

هو الذّين أرسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لوكره المشركون.25

او [خدايي] است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دين [ها] آشكار سازد، هرچند كه مشركان اين امر را اكراه دارند.

حضرت امام صادق(ع) دربارة اين آيه فرمودند: به خدا سوگند تأويل آن هنوز نازل نشده و تأويل آن نازل نخواهد شد تا اينكه قائم(ع) خروج نمايد، پس چون قائم(ع) خروج نمايد، هيچ كافري به خداوند عظيم، و هيچ مشركي به امامت باقي نماند مگر اينكه خروج او را اكراه دارد، تا اينكه اگر كافر يا مشركي در دل سنگي [مخفي] باشد، آن سنگ [به زبان آمده] خواهد گفت: اي مؤمن، در شكم من كافري هست، مرا بشكن و او را به قتل برسان.26

اين آيه27 و نظير اين روايت در تأويل آن در سورة ديگري از قرآن كريم نيز بنا به مقتضي آمده است.28

همچنين فرموده است:

و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمّةً و نجعلهم الوارثين و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ماكانوا يحذرون.29

و ما اراده كرديم بر آنانكه در زمين مستضعف شدند منت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم؛ و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را از آن بيمناك اند نشان دهيم.

از حضرات امام باقر و امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند:

فرعون و هامان

در اينجا، دو شخص از جباران قريش مي باشند، خداوند تعالي آن دو را هنگام قيام قائم آل محمد(ع) در آخر الزمان زنده خواهد ساخت و به خاطر آنچه در گذشته مرتكب شده اند از آنها انتقام خواهدگرفت. روايات بسياري علاوه بر اين روايت، بر نزول اين ايه در شأن امام مهدي و حكومت امامان اهل بيت(ع) پس از رجعت به دنيا، دلالت دارند.30

سلمان(ره) نيز در روايتي بلند از رسول گرامي خدا(ص) نقل كرده است كه فرمودند:

... سوگند به خداوندي كه مرا به حق فرستاد، من و علي و فاطمه و حسن و حسين و آن نُه تن [معصومين](ع) و هركسي كه از ما [و باما] است و در راه ما ستم ديده [حضور خواهد داشت] به خدا قسم كه ابليس [براي مقابله با حضرت قائم(ع)] لشكريانش را جمع مي سازد و تمامي آنانكه ايمانشان خالص بوده و نيز همة كافران حقيقي جمع مي گردند تا از يكديگر قصاص كشند و خونخواهي كنند، و پروردگار تو بر احدي ظلم نمي كند، و تأويل اين آيه تحقق مي يابد.31

و آيات ديگري كه با عباراتي نظير: «وعده اي كه به حق، برگردن خداوند است»،32 «همانا آن برحق است»،33 «آنرا پس از مصحف، در زبور نيز ثبت كرده ايم»،34 «آن زمان آمدني است»35 و نظاير اين تعابير از حتمي بودن ظهور امام زمان(ع) ياد شده است.

3. سومين بخش از آيات موعود در قرآن، آياتي مي باشند كه طي آنها، خداوند متعال به بيان شرايط دشوار روز ميعاد و قيام موعود براي منكران و كساني كه تا آن هنگام ايمان نياورده اند پرداخته است و اهل كفر را انذاري شديد داده است.

از جمله، با اين تعابير و الفاظ، لحظات آن روز

وصف شده است:

3_1. روز خدا: خداوند متعال مي فرمايد: «پس آنان را به روزهاي خدا يادآور باش».36

حضرت امام باقر(ع) فرمودند: «ايام الله سه تاست: روزي كه حضرت قائم(ع) بپاخيزد، و روز رجعت، و روز قيامت».37

3_2. روز هنگام معين شده: خداوند به شيطان مي فرمايد: «البته تو از مهلت شدگاني، تا روز وقت معين شده.».38

اسحاق بن عمار مي گويد: از حضرت امام صادق(ع) دربارة گفتة ابليس پرسيدم، كه آن چه روزي خواهد بود، آن حضرت فرمودند: «وقت معلوم، روز قيام قائم آل محمد(ع) است، هرگاه خداوند او را برانگيزد در مسجد كوفه كه ابليس مي آيد در حالي كه بر زانوهايش راه مي رود و مي گويد: اي واي از اين روزگار، آنگاه از پيشانيش گرفته شده، گردنش زده مي شود. آن هنگام، روز وقت معلوم است.»39

روايت ديگري نيز دربارة تفسير اين آيه ذكر شده است كه در آن هنگام، رسول خدا(ص) او را گردن خواهند زد.40

3_3. روزي بزرگ: خداوند مي فرمايد: «خوب ها از ميان خود اختلاف كنند، پس واي بر كافران از مشاهدة روزي بزرگ.»41

حضرت امام باقر(ع) طي حديثي طولاني ذيل اين آيه شريفه، دربارة علايم ظهور و جنگ هايي كه واقع خواهد شد، در پايان آن با اشاره به شورش سفياني عليه حضرت قائم(ع)، مي فرمايند:

... پس هرگاه ديدي ترك ها از آن (دمشق) گذشتند و تر ك ها پيش روي كردند تا اينكه در جزيره فرود آمدند، و روميان پيش آمدند تا اينكه در رمله فرود آيند، و آن سالي است كه در هريك از سرزمين هاي عرب اختلاف خواهد بود، و به راستي كه اهل شام بر سر پرچم اختلاف پيدا مي كنند: اصهب و ابقع و سفياني با بني ذنب الحمار از قبيلة مضر اختلاف كنند و

... پس مردي از بني ذنب الحمار به دمشق آيد و با همراهانش چنان كشته شوند كه كسي را آنطور نكشته باشند، و اين است [معناي] آيه اي كه خداوند تبارك و تعالي فرمود.42

3_4. روزي كه صيحة (آسماني) را بشنوند: خداوند متعال مي فرمايد: «و روزي كه آن صيحه را به حق بشنوند، آن هنگام، روز خروج است.»43

حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «به نام قائم(ع) از سوي آسمان [صيحه اي داده شود] و آن، روز خروج است.»44

3_5. روزي كه منادي حق، از جاي نزديكي ندا كند:45

حضرت امام صادق(ع) دربارة اين آيه و آية قبل مي فرمايند: «منادي صيحة حضرت قائم و نام پدرش(ع) را ندا مي دهد.»46

3_6. روز پيروزي: خداوند متعال مي فرمايد: «بگو در روز پيروزي، ايمان كساني كه كفر ورزيدند، سودي به حالشان نخواهد داشت، و مهلت داده نخواهند شد.»47

حضرت امام صادق(ع) مي فرمايند: «آن (روز پيروزي) روزي است كه دنيا بر روي حضرت قائم(ع) گشوده مي شود، و كسي كه پيش از آن هنگام، مؤمن نبوده و بعداز اين فتح يقين پيدا كند، ايمانش نفعي به حالش نخواهد داشت، ولي هركه پيش از آن ايمان داشته و منتظر ظهورش بوده، ايمانش برايش سودمند خواهد بود و خداوند مقام و شأنش را نزد امام قائم(ع) بزرگ خواهد ساخت و ...».48

3_7. روزي كه بعضي از نشانه هاي پروردگارت فرا رسد: خداوند متعال مي فرمايد: «روزي كه بعضي از نشانه هاي پروردگارت فرارسد، هيچ كس را ايمان نفع نبخشد، در صورتي كه از پيش ايمان نياورده و يا در ايمان خود كسب خير و سعادت نكرده باشد، بگو شما منتظر باشيد، ما نيز منتظر هستيم.»49

از امام صادق(ع) روايت شده است كه: «(آيات) همان امامان هستند، و آيه اي

كه مورد انتظار است، قائم(ع) مي باشد، پس در آن روز كساني كه پيش از قيام او به وسيلة شمشير ايمان نداشته اند را ايمان سودي نبخشد، هرچند به امامان ديگر از پدران او(ع) ايمان داشته باشد.»50

3_8. روزي كه تأويل آن (قرآن) فرا رسد: خداوند مي فرمايد: «آيا [كافران منكران آيات خداوند چه چيزي را انتظار مي كشند؟] جز رسيدن روز تأويل آن [قرآن] را؟51

حضرت امام صادق(ع) مي فرمايند: «اين از آياتي است كه تأويل آنها، بعداز تنزيلشان مي باشد. آن [روز تأويل] در حضرت قائم(ع) است».52

علاوه بر موارد ذكر شده با تعبيرهاي: «روز يأس كافران»53 و «روزي كه بر كافران سخت خواهد بود»54 نيز از آن روز نام برده شده است. همچنين از آن حادثة موعود، يعني ظهور امام عصر(ع)، با تعابير زير نيز ياد شده است:

3_9. ساعت: خداوند متعال در سورة زخرف فرموده است: «آيا [كافران] ساعت مرا انتظار مي كشند كه به ناگاه براي ايشان فرا رسد، در حالي كه بي خبر و غافل باشند.»55

و در سورة محمد(ص) نيز مي فرمايد: «آيا جز اين انتظار دارند كه آن ساعت، به ناگاه براي آنان فرارسد [درحالي] كه شرايط و نشانه هاي آن آمده، و پس از آمدن آن، ديگر تذكر دادن چه سودي به حالشان دارد.»56

همچنين در آيات ديگري، اين لحظة شناخته شده ذكر شده است.

حضرت امام صادق(ع) در خصوص آن مي فرمايند:

حاشا كه خداوند، براي آن [ظهور قائم(ع)] وقتي تعيين فرمايد؛ زيرا كه او همان «ساعت» است كه خداوند متعال فرموده است: «از تو مي پرسند هنگام ساعت را كه چه وقت خواهد بود، بگو البته علم آن نزد پروردگار من است. كسي جز او، آن ساعت را روشن و ظاهر نتواند كرد. آن

ساعت در آسمان ها و زمين، بسي سنگين است؛ جز به طور ناگهاني براي شما نيايد. از تو مي پرسند، گويي كه تو كاملاً بدان آگاهي، بگو علم آن ساعت فقط نزد خداوند است ولي بيشتر مردم نمي دانند.»57

و فرموده است: «علم آن ساعت نزد اوست.» نه نزد كس ديگري غير او... و باز فرموده: «آن ساعت نزديك آمد و ماه شكافته شد.»58 و فرموده: «و توچه داني، شايد كه آن ساعت نزديك باشد، آنانكه به ساعت ايمان ندارند [از روي تمسخر] تقاضاي زودتر شدن آن را دارند و آنانكه ايمان آورده اند، از آن ساعت سخت بيمناكند و مي دانند كه آن روز برحق است، توجه كنيد آنانكه دربارة ساعت جدال كنند، در گمراهي دوري هستند.»59

راوي از آن حضرت(ع) دربارة معني «يُمارون: جدال مي كنند» مي پرسد و امام(ع) پاسخ مي فرمايند:

[يعني] مي گويند: قائم كي متولد شده است و چه كسي او را ديده و در كجاست و كي ظاهر مي شود؟ تمام اينها از جهت عجله كردن در امر خداوند و شك در قضاي الهي است، آنان دنيا و آخرت را زيان كرده اند و پايان بد از آن كافران است.60

3_10. امر خداوند: خداوند مي فرمايد: «امرالهي آمد، پس در آن تعجيل نكنيد.»61

از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: «هرگاه بخواهد كه قائم(ع) قيام كند، جبرييل را به شكل پرندة سفيدي مي فرستد، تا يك پاي بر خانة كعبه و پاي ديگر بر بيت المقدس گذارد، سپس با صداي بلندي بانگ زند: امرالهي آمد، پس آن را زود مشماريد».62

همچنين، «فرو بردن كافران در زمين»،63 «عقاب به مثل»،64 «اعادة عذاب نسبت به ارتكاب كنندگان مجدد ظلم»،65 «برگشتن چند صورت به پشت»،66 «فوت نشدن عذاب از اهل

كفر»،67 «تسليم شدن هر آنكه و هر آنچه در آسمان ها و زمين هستند»،68 و ... از جملة مضاميني است كه به هنگامة ظهور آخرين و قيام حجت حضرت حقّ تأويل شده است.

دربارة نشانه هاي پيدايش ظهور، در آيات قرآن، مواردي ذكر شده است كه به برخي از آنها مانند: صيحة آسماني، فرو رفتن سپاه اهل كفر (سفياني) در زمين (بيداء)، برگشتن چهرة چند نفر از سپاه سفياني به پشت ضمن بخش هاي گذشته و همين بخش، اشاره شد. براي تكميل اين بحث، لازم است به آياتي ديگر نيز اشاره كنيم.

خداوند متعال، مي فرمايد:

و لنبلونّكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين.69

و هرآينه شما را به وسيلة ترس و گرسنگي و نقص در مال ها و جان ها و ميوه ها مي آزماييم، و صبركنندگان را بشارت ده.

حضرت امام صادق(ع) مي فرمايند:

پيش از قيام قائم(ع) نشانه هايي است جهت آزمايش از جانب خداوند نسبت به بندگان مؤمنش.

عرض كردم: آن نشانه ها چيست؟

فرمودند: ... «خوف»، ترس از ملوك بني فلان (يعني بني عباس) در پايان زمامداريشان ... و گرسنگي به خاطر بالا بودن قيمت ها و ... كاستي از مال ها و فساد تجارت ها و ... مرگ سريع و... كم شدن كشاورزي و كمبود بركت محصولات... و صابران را در چنين وقتي به خروج قائم(ع) بشارت ده. اين است تأويل قول خداوند عزوجل كه مي فرمايد: تأويل آن (قرآن) را جز خداوند و پايداران در دانش نمي دانند.70

در آيه اي ديگر نيز مي فرمايد:

إنّ الله قادرٌ علي أن ينزّل آيةً.71

به درستي كه خداوند قادر است كه نشانه اي فروفرستد.

حضرت امام باقر(ع) در تأويل اين آية شريفه مي فرمايند: «زود است كه آيات و نشانه هايي از قدرت خداوند

در آخرالزمان به تو نمايانده شود، از آن جمله است: دابّة الأرض (خبندة زمين) [كه منظور، تشريف فرمايي اميرالمؤمنين(ع) در زمان رجعت و يا حضرت مهدي(ع) باشد.] و دجال و نزول عيسي بن مريم(ع) و طلوع خورشيد از مغرب.»72

و در ذيل اين آية شريفه:

بگو او تواناست كه بر شما عذابي از بالاي سر و زير پاهاي شما برانگيزد و يا اينكه شما را گروه هاي غيرمتحدي نمايد و آسيب برخي را به برخي ديگر بچشاند.73

حضرت امام باقر(ع) مي فرمايند: «[عذاب از بالاي سر:] دجال و صيحة آسماني و [عذاب از زيرپا:] خسف ارض و فرورفتن در زمين و [گروه گروه ساختن] پيدايش اختلاف در دين و طعن به يكديگر زدن و [چشاندن عذاب برخي به برخي ديگر:] كشتن بعضي از شماست، بعضي ديگر را، و تمام اين حوادث در ميان اهل قبله و مسلمين به وقوع مي پيوندد.74

و همان حضرت(ع) در تأويل آية شريفة:

پرسنده اي از عذابي كه وقوع آن حتمي است، پرسيد.75

مي فرمايند: «عذاب در اينجا، آتشي است كه از طرف مغرب(زمين) شعله ور مي شود و پادشاهي آن را رهبري مي كند و تمام خانه هاي بني اميه و همة غاصبان حقوق اهل بيت(ع) را آتش مي زند و مخصوصاً از بني اميه آثاري باقي نخواهد گذاشت و او مهدي(ع) است».76

البته، بيان تفصيلي دسته بندي آيات مربوط به امام عصر(ع) فرصتي مبسوط مي طلبد. در صورتي كه خوانندگان محترم خواستار تحقيق بيشتر در اين زمينه باشند مي توانند به منابع معرفي شده در ابتداي اين مطلب، به ويژه كتاب المحجّة كه در اين نوشتار، نيز، بيشتر از آن بهره گرفتيم، مراجعه نمايند. پي نوشت:

1. سورة بقره(2)، آية 3.

2. سورة ملك(67)، آية 30.

3. سورة نساء(14)، آية 67.

4. سورة اسراء(17)، آية

81 و آيات فراوان ديگري؛ ر.ك: المعجم المفرس لألفاظ القرآن الكريم، ذيل كلمة «الحقّ».

5. سورة يونس (10)، آية 20.

6. سورة حجر(15)، آية 87.

7. سورة اسراء(17)، آية 33.

8. سورة طه (20)، آية 135.

9. سورة اسراء (17)، آية 5.

10. سورة نور(24)، آية 35 و آيات ديگري كه در معجم المفهرس قابل مشاهده است.

11. سورة زمر (39)، آية 69.

12. سورة نمل(27)، آية 62.

13. سورة تكوير(81)، آية 15.

14. سورة بروج(85)، آية 1.

15. سورة شمس(91)، آية 3.

16. سورة قدر(97)، آية 5.

17. سورة بينه(98)، آية 5.

18. سورة أنفال(8)، آية 8.

19. سورة نصر(110)، آية 1 و آيات ديگر.

20. سورة انعام(6)، آية 158.

21. سورة انبياء(21)، آية 105.

22. سورة بقره(2)، آية 148.

23. سورة نور(24)، آية 55.

24. بحراني، المحّجة؛ ترجمة مهدي حائري قزويني، ص 39 به نقل از: نعماني، الغيبة، ص 126.

25. سورة فتح(48)، آية 28.

26. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 670.

27. سورة توبه(9)، آية 33.

28. تفسير قمي، ج 2، ص 317.

29. سورة قصص(28)، آية 5.

30. بحراني، همان، به نقل از: كشف البيان _ مفقود است.

31. اين موارد در آن منبع موجود نيست.

32. سورة توبه(9)، آية 111.

33. سورة ذاريات(51)، آية 23 و آيات ديگر.

34. سورة انبياء(21)، آية 105.

35. سورة زخرف(43)، آية 66 و آيات ديگر.

36. سورة ابراهيم(14)، آية 5.

37. شيخ صدوق، خصال، ص 108.

38. سورة حجر(15)، آية 36 و 37و 38.

39. راوندي، دلائل الإمامة، ص 240.

40. ر.ك. البرهان، روايات ذيل اين آية شريفه.

41. سورة مريم(19)، آية 37.

42. تفسير عياشي، ج 1، ص 64.

43. سورة ق (50)، آية 42.

44. تفسير قمي، ج 2، ص 327.

45. سورة ق (50)، آية 41.

46. تفسير فمي، ج 2، ص 327.

47. سورة سجده(32)، آية 29.

48. تأويل الآيات الظاهرة،

ص 445.

49. سورة انعام(6)، آية 158.

50. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 336.

51. سورة اعراف(7)، آية 53.

52. تفسير عياشي، ج 1، ص 235.

53. سورة مائده(5)، آية 3.

54. سورة فرقان(25)، آية 26.

55. سورة زخرف(43)، آية 66.

56. سورة محمد(47)، آية 18.

57. سورة اعراف(7)، آية 187.

58. سورة قمر(54)، آية 1.

59. سورة شوري(42)، آية 17و18.

60. حضيني، الهداية الكبري، صص (393_392) با اندك اختلاف.

61. سورة نحل(16)، آية 1.

62. راوندي، همان، ص 252.

63. سورة نحل(16)، آية 45 و سورة ملك(67)، آية 16.

64. سورة نحل(16)، آية 126.

65. سورة حج(22)، آية 60.

66. سورة نساء(4)، آية 47.

67. سورة سبأ (34)، آية 51.

68. سورة آل عمران(3)، آية 83.

69. سورة بقره(2)، آية 156.

70. نعماني، الغيبه، ص 250.

71. سورة انعام(6)، آية 37.

72. علامه مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص 181.

73. سورة انعام(6)، آية 65.

74. علامه مجلسي، همان، ج 52، ص 182.

75. سورة معارج(70)، آية 1.

76. علامه مجلسي، همان، ج 52، ص 188.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109