ماهنامه موعود55

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384 عنوان و نام پديدآور:شماره 55 - مرداد 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 55 - مرداد 1384

ما نموديم جمله كار خويش را ...!

از اولين روزهاي نشر موعود، مشي ما در برخورد با مديريت كلان و خرد كشور و همه آنچه كه در پهنة مناسبات سياسي و اجتماعي مي گذشت مبني بر دو اصل روشن بود: پرهيز از بزرگ كردن تضادهاي داخلي و ديگر اتخاذ سياست مشورتي، ارشادي، تذكر و نقد در وقت مشاهده مسايل مختلف. چه، از سويي انقلاب و نظام اسلامي را چنان در تيررس تهديد و تصميم خصمانه غرب استكباري و بويژه يهوديت صهيونيستي مي شناسيم كه شايسته بود نه تنها حتي براي يك لحظه غفلت از مواضع خصمانه و جدي غرب اتفاق نيفتد بلكه در مقابل، به طور لحظه اي آخرين مواضع و اطلاعات حاصله، مورد مطالعه و نظر مردان امضاء و تصميم قرار گيرد. مباد كه غفلت و بي خبري موجب بروز ضربه اي ناخواسته به كليت نظام اسلامي شود. امّا در مقابل، هيچ يك از اعضاء گروه گردانندگان و مديران و تصميمات آنان را كامل و عاري از عيب و اشكال و مستغني از نقد نمي شناختيم تا از تذكر، ارشاد و راهنمايي صميمانه دريغ بورزيم و در شرايط مختلف براي گذار از نقاط عطفهاي مهم در حد توان و تشخيص ارائه طريق ننمائيم. و اين همه بي چشمداشت به خوش آمد، تكريم، قدرداني، اعطاء جايزه و حتي توجه به آن نكات ارائه شده و امثالهم بوده و هست. چه اساساً خود را به دليل توجه و تذكر دربارة ساحت مقدس حضرت

ولي عصر،(ع) مستغني از اين معني مي شناسيم. چنانكه در بسياري مواقع مايحتاج خود و از جمله كاغذ موردنياز مجله را هم خارج از نظام سهميه بندي و اعطائي سازمان هاي موظف تدارك ديده و نسخه هاي فراواني را هم در تمامي دوره هاي نشر خدمت عموم مسئولان و مديران اهداء كرده ايم تا مبادا از اداء تكليف خود در برابر حضرت حجت، عليه السلام غفلت ورزيده باشيم و در اين باره نيز در انتظار اعلام وصول حتي يك نسخه از مجله هم نبوديم. چنانكه، حسب رفعت مقام و مناعت جايگاه و ميز هيچ يك از دريافت كنندگان نشريات اهدايي خود را موظف به اعلام وصول نيز نشناختند.

بي گمان، در دورة جديد و رياست جناب آقاي احمدي نژاد نيز همين خط مشي را دنبال خواهيم نمود. اميد كه مقبول طبع لطيف حضرت صاحب الامر(ع) واقع شود. ضمناً اين گفتگو را هم به هيچ روي خارج از موضوع اصلي مجله نمي شناسيم، چنانكه قبلاً ذكر آن رفته، در فرهنگ مهدوي، هوشيار زيستن، بي وضع نبودن، امر به معروف و نهي از منكر و عمل تا سرحد امكان و مقدورات در زمرة اصول ثابت ولايتغيرند.

در سرمقالة شمارة قبل از مثلث شوم سوداگري، سكولاريزيم و تساهل و تسامح به عنوان سه معبر كه منجر به دور شدن مناسبات و معاملات عمومي مردم از دريافت هاي «ولايي، مهدوي و معنوي» مي شود، ياد كرديم. مبحث كلي و مجمل بود امّا به عبارت «العاقل يكفيك الاشاره» همه معاني را در خود داشت.

? ? ?

تجربة حضور مداوم مردم در مناسبات سياسي، اجتماعي يك ربع قرن گذشته باعث بوده تا امروز هركدام از اعضاي عاقل و بالغ اين جمعيت شصت و پنج ميليون نفري آمادگي

اين را داشته باشد كه براي اين سؤال «چه توصيه اي به مديران صاحب امضاء و تصميم داريد؟» پاسخ هاي فراواني ارائه نمايد و ترديدي نداريم كه عموم مديران نيز دربارة جملة اين مباحث متذكر و هوشيارند.

در اولين هفته از آغاز كار رسمي جناب آقاي رئيس جمهور جديد و حسب تكليف امّا صميمانه موارد زير را متذكر مي شويم. مواردي كه توجه به آنها مي تواند عموم مديران را از لغزش در امان نگه دارد.

1. حفظ اعتماد مردم دربارة كارگزاران

حفظ اعتماد مردم به كارگزاران مقدم بر تامين نان و حتي امنيت مردم است. چه در آن هنگام كه مردم در فقر و ناامني بسر مي برند به دليل اعتماد به اميران در كنار آنان و با آنان مي مانند و به عكس... اين اعتماد بويي و رنگي دارد كه مردم بي نياز از هر بلندگو و رسانه اي آن را با جان خود حس مي كنند.

هيچ سفرة رنگيني جايگزين اعتماد مردم نمي شود.

2. جلوگيري از شكل گيري مواضع و قواي تصميم گيرنده متعدد

در طول تاريخ تعدد منابع تصميم گير و اعمال كننده قدرت در نظام اجتماعي و حكومتي موجب بروز ناهماهنگي امور، ضعف قوا، پراكندگي نيروها و نفوذ عوامل دشمن بوده است. معمولاً مديران ضعيف، فاقد استراتژي و برنامه، متأثر از عوامل زير دست مبتلاي عارضه و باعث تولد قواي تصميم گير متعدد مي شوند. عارضه اي مهلك كه هر نظامي را از درون متزلزل مي سازد.

تعارض ميان اين عوامل امروزه بسياري از سازمان ها و وزارتخانه ها را دچار بحران ساخته است.

جلوگيري از اين واقعه شرط ضروري حفظ سلامت امور است.

3. حذف و يا ادغام سازمان هاي موازي

سازمان هاي موازي باعث بروز برنامه ها، طرح ها و تاكتيك هاي مختلف دربارة يك موضوع واحد مي شوند. در همان حال

سرمايه هاي مادي را مي بلعند و عوامل انساني را در ميان كشمكش ها ضايع مي سازند. به ويژه در وضع گيري هاي مختلف در برابر مسايل داخلي و بين المللي، از اعتبار كل سيستم مي كاهند. اين موضوع امروزه در دستگاه هاي فرهنگي كشور بيداد مي كند.

اين وضع در برخي از اين سازمان ها به دليل عدم نظارت جدي و مستمر، بسياري از فرصت ها و اموال را ضايع مي سازد. چنانچه كاركنان برخي از اين سازمان هاي موازي فرهنگي در خانه بنشينند و حقوق كامل هم دريافت كنند خسارتشان كمتر از حضورشان است.

4. دوري از چشم پوشي بر اشتباهات و خطاياي اقران، دوستان و خويشان

بزرگترين لطمة اين خط مشي در ادارة سيستم ها در وقت تصميم گيري و انتخاب، موجب بي اعتباري مجموعه و از بين رفتن اعتماد مردم به مديران مي شود. ضمن آنكه اشخاص خاطي را آرام در يك دايره امنيتي ويژه قرار داده و مبدل به طلبكار و رانت خوار مي سازد.در حالي كه ضرورتاً مي بايست دربارة افراد خودي سختگيري بسيار جدي، همه جانبه و بدون وقفه اتفاق بيفتد و از طرح و اعلام آن نيز خودداري ورزيده نشود تا پايه هاي اعتماد عمومي دربارة مديران همواره، مستحكم بماند.

اين امر بزرگترين شرط حفظ اعتماد رعايا دربارة اميران است.

5. جلوگيري از بكارگيري افراد خام، بي تجربه و سفارش شده در امور مهم كه نيازمند آگاهي و تجربه است.

تجربة عمومي همه ملل در طول تاريخ اين است كه سپردن افراد شايسته و كارآمد به دست مردان ره نرفته موجب بروز فساد مي شود، به آن مي ماند كه رياست يك بيمارستان فوق تخصصي با حضور جمعي از پزشكان و متخصصان، به يك خانم خانه دار و يا يك ليسانسية مامايي سپرده شود. عاقبت كار معلوم است. در چنين موقعيتي هر ساده لوحي مي تواند

از عدم آگاهي و تجربه مدير مربوطه سوء استفاده كند، مردان كارآمد ميدان خالي مي سازند و زمام امور از هم مي پاشد.

ميادين جدي كه «دين و مال و اعتبار» نظام و مردم را ضامن است ميدان تجربه و تمرين و ممارست نيست. كه هر نورسته اي بدون طي مراتب و مدارج و آموزش و كسب تجربه بلافاصله بر يكي از مراتب مهمش تكيه زند، كارآموزي كند، و هزينه كسب تجربه را از بيت المال تعديه نمايد. چنانكه طي سال هاي گذشته افرادي با داشتن مدرك ديپلم صاحب منصب شدند و در پايان مدت رياست با مدرك دكتري مرحمتي فارغ التحصيل شدند.

6. جلوگيري از مديريتهاي حزبي و جناحي.

اگر هريك از مديران متوجه اين معنا باشند كه تاوان ذرة المثقال مال و آبرو و فرصت تك تك احاد مردم را مي بايست در قيامت و در پيشگاه امام عصر(ع) پاسخگو باشند براي خوش آمد هيچ حزب و گروه و تشكل و جرياني ميان دو مرد حتي براي يك دقيقه فردي ناكارآمد را بكار نمي گمارد و يا در وقت انتخاب براي تصدي اداره امور يك واحد كوچك رابطه خويشي و حزبي را ملاك انتخاب قرار نمي دهد.

انتخاب حزبي طي هشت سال گذشته بسياري از فرصت ها، سرمايه ها و مردان كارآمد را از ما گرفت.

7. جلوگيري از غفلت دربارة خصم در وقت توانايي و قدرت

اين مصرع شاعرانه را بايد در بلنداي ديوار اتاق كار همه مديران نظام جمهوري اسلامي نوشت و نصب كرد: «دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد».

رويكرد نگارنده متوجه دشمن غربي، يهوديت صهيونييستي و نظام استكباري است كه طي همة قرون گذشته حتي براي يك لحظه چشم از عمل و نظر ساكنين شرق اسلامي و

مخصوصاً شيعيان برنداشته است. اين غفلت در وقت قدرت و احساس امنيت و برخورداري به ناگاه بزرگترين ضربه را وارد مي سازد.

تا پاي شيعه بودن، مسلمان زيستن، ايراني بودن و صاحب ثروت كلان بودن آن هم در منطقه مهم و حساس خاورميانه و در حاشيه خليج فارس در ميان باشد، آماده باش. براي جلوگيري از رخنة نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و ضربه زدن خصم صددرصد است. 8. دوري از رسم پاليزيان در وقت برداشت محصول

برخي از مديران بلافاصله و در اولين روز احراز پست و بزرگ شدن ميز و اتاق كاري امر را بر خود و اطرافيان مشتبه مي سازند و براين فرض دامن مي زنند كه مانند ماجراي علاءالدين و چراغ جادو به ناگهان و همراه با بزرگ شدن ميز، قدرت درك و دريافت و تعقل و تفكر و ... هم بزرگ شده است. از همين جا بلافاصله نوع شنوايي آنها هم تغيير مي كند.

چنين فرضي دام خطرناكي است. زمين خدا وسيع و بندگان خدا فراوانند و نعمت هاي خداوند هم بين همه افراد بشر تقسيم شده. هشدار كه مردان نمي بايست فرصت شنيدن را از خود سلب كنند. هشدار كه دوستان و همراهان به سرعت راه ها را يك طرفه مي كنند، فضاي بيرون و عمومي را امن و بي عيب در برابر چشم مي آرايند و مجال ارتباط فرهيختگان دردمند را از بين مي برند و گاه منتقدان صميمي را خصم خوني جلوه مي دهند.

منتقد صميمي با زباني صريح كه گاه دل را مي آزارد هزار مرتبه بهتر از مجيزگوي لاف زن است.

شنيدن مردان را صدمرتبه مفيدتر است تا گفتن و گفتن و گفتن. پس چه بهتر كه مجال را براي شنيدن توسعه دهيم و

نه گفتن، و از همراهان كه همواره چون ديواري حايل ميان مديران و مردم مي شوند بترسيم.

در توقيع شريف حضرت صاحب الامر، عليه السلام، كه با واسطه اي براي سيدابوالحسن اصفهاني(ره) ارسال شده، آمده است: خود را تحت اختيار و در دسترس عموم بگذار، محل جلوس خود را در دهليز خانه قرار بده تا مردم به آساني بتوانند به حضورت برسند، حاجات مردم را برآور. ما تو را نصرت و ياري خواهيم كرد.

نصرت و ياري حضرت مشروط به مراعات موارد مذكور و سابق الذكر است.

9. جلوگيري از تصميم گيري عجولانه در امور مهم و بزرگ عمومي

عموم مردم وقتي كه مي خواهند براي خود يك جوراب يا كفش خريداري كنند چندين مغازه را وارسي مي كنند اما گاه هم آنان در مقام كارپرداز، در طرفةالعيني هزاران كارتن كيف و كفش و جوراب معامله مي كنند.

بيت المال را مي بايست به دست مردان با كياستي داد كه در برابر مال مردم بيش از مال خود حساس مي شوند. و در اخذ تصميم مهم كه مستلزم هزينه كردن از بيت المال، شأن و آبروي مسلمانان و دنيا و آخرت مردم است منتهاي خداترسي را در كار وارد مي سازند. حسابرسي دقيق و موشكافانه، پيش بيني براي امور مختلف و نحوة انجام عمل حسب برنامه ريزي دقيق (در فرصتي كامل و شايسته) و دوري از مقدم نداشتن «نام و نشان خود» بر رضايت خداوند و بالاخره مشورت با كارآمدترين مردان با تجربه ضمن توكل و توسل بزرگ مي تواند ره گشاي اين امر باشد.

عجله و شتاب همواره باعث انجام برنامه هاي سطحي، سخيف، نابخردانه مي شود.

10. دوري از رقابت با غرب در سوگيري فرهنگي و مادي مناسبات و اخذ تصميم و برنامه ريزي

همواره آنچه باعث مي شود هريك

از ما آگاهانه دربارهء لباس و كفش، همراه و رفيق، وسيله نقليه و بالاخره زمان خروجمان از خانه تصميم گيري كنيم آگاهي، از مقصدي است كه در پيش رو داريم. اين مقصد ما است كه بر ما حكم مي راند و باعث مي شود ما دربارة همة امور سابق الذكر دقت كنيم. كدام عاقل مردي را ديده ايد كه با كت و شلوار و كفش چرمي مخصوص ميهماني شب به كوه پيمايي مشغول شود؟

همواره اول مقصد است بعداً راه و وسيله

طي سال هاي آخر با غفلت از اين اصل بسياري از فرصت ها و سرمايه ها را از دست داده ايم. به راهي رفته ايم كه نبايد، شيوه اي را تبليغ كرده ايم كه نبايد، قوانيني را وضع كرده ايم كه نبايد.

مقصد ما كجاست؟ مي خواهيم كجا برويم؟ مالزي، ژاپن، انگليس؟ كدامين كشور را و نظام را الگو ساخته ايم كه چنين پراكنده مي رويم؟

ضرورتاً كليه تصميمات، قوانين، شيوه نامه ها، برنامه ها و ... متناسب با مقصد ما تعيين و تنظيم مي شوند. اين مقصد ضرورتاً مي بايست مقصد ثابت و واحد تبيين شده براي كليه سازمان ها، نهادها و وزارتخانه ها باشد تا هركدام متناسب با وظيفه و مقدوراتشان مردم را در طي طريق و نيل بدان مقصود مطلوب ياري دهند.

آنچه در برنامه هاي پنجساله قابل گفتگو است «توسعه و گسترش مناسبات بدون اتكاء به استراتژي كلان» است. پرسش از استراتژي و تدوين آن به مدد «مباني و منابع ديني» و مقصد «كلان و مطلوب» متناسب با شأن و جايگاه مسلماني مقدم بر توسعه و گسترش امكانات است.

11. تلاش براي كشف سؤالات و ارائة پاسخ هاي مناسب

يكي از بغرنج ترين مشكلات ما در مناسبات ابهام در «سؤالات» است. در واقع مشكلات و معضلات مردم در موضوعات مختلف اجتماعي، اقتصادي، قضايي، و

... احصاء نشده اند. در حالي كه با گذر ايام در هريك از مناسبات مشكلات و مسايلي سر راه مردم قرار گرفته كه حسب موضوع براي حل و فصل آن قاعده و قانون لازم است. در مرتبه نخست مي بايست كليه «سؤالات شناسايي، احصاء و دسته بندي شود و سپس دستگاه هاي مربوطه موظف به كشف پاسخ، قانونمند كردن آنها و ايجاد ضمانت اجرائيش شوند.

12. برخورد سخاوتمندانه همراه با بزرگ منشي و مناعت طبع با عموم مردم و به ويژه رعاياي ضعيف

13. مقدم داشتن فرهنگ و نظر و ارج نهادن به مقام اهل نظر و فرهنگ, چه اينان اساس نظام را استوار و آن را در نقاط عطف مهم در امان نگه مي دارند.

14. هوشياري دربارة آخرالزمان، فرهنگ مهدوي و اخبار ويژه مربوط به اين فصل از حيات بشر.

بي شك براين مجموعه موارد ديگري را مي توان افزود و هريك از بندها را مي توان مشروع و مفصل بيان كرد. در اين مجال اندك و در اين وقت خاص صميمانه آنچه را شايسته مي شناختيم ابراز داشتيم.

بي شك جمله موارد چهارده گانه در زمرة مصاديق «عدالت ورزي اند».

تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.

والسلام

سردبير

آمادگي براي ظهور و نياز به آن مصلح كل احساس مي شود

گفت وگو با محمد عسگرپور كارگردان فيلم «قدمگاه» كريم باباخانيان اشاره:

محصول فعاليت هنري سال هاي 1364 تا 1367 وي چند فيلم كوتاه و نيمه بلند است.

اولين فيلم سينمايي خود را در سال 1368 با عنوان «پرواز در نهايت» كه مضمون دفاع مقدس داشت، مقابل دوربين برد، سپس سريال «روح الله»، «نقطة اوج» و «خاطرات يك خبرنگار» را در پروندة هنري خود ثبت نمود؛ آخرين فيلم سينمايي او «قدمگاه» مي باشد كه اكران عمومي شد و با استقبال تماشاگران سينماي ديني روبه رو شد، مدتي است از فيلمبرداري

فيلم «نسيم شمال باد جنوب» فارغ شده است؛ او كسي نيست جز محمد مهدي عسگرپور كارگردان متعهد سينماي دفاع مقدس و ديني كه در كنار فعاليت هنري تجربة مسئوليت اجرايي و مديريتي را نيز كسب كرده است. گفت وگوي يك ساعته اي با وي پيرامون فيلم قدمگاه و ... انجام داده ايم كه توجه خوانندگان عزيز را به مطالعة آن جلب مي كنيم.

? جناب عسگرپور به عنوان اولين سؤال بفرماييد مضمون فيلم سينمايي «قدمگاه» چيست و اينكه چه ميزان به مقولة «انتظار» نزديك شده ايد؟

? در اين فيلم يك فرد به عنوان نمايندة افراد جامعه اي كه هويت شان به طور كلي مخدوش شده، مورد كالبد شكافي و ارزيابي قرار مي گيرد و فيلم تلاش مي كند به اين سمت حركت كند كه هويت واقعي اين فرد كه نمادي از افراد است را روشن نمايد. به همين دليل نقش اصلي فيلم، واسطة فيض مي شود و به شكل هاي مختلف مشكلات آدم هاي درون فيلم را مطرح و حل مي كند و از همه مهم تر اين كه هويت مخدوش شدة وي پيدا مي شود و فلسفة حضور حضرت حجت (عج) در اين فيلم دقيقاً به همين نكته باز مي گردد و بازيابي هويت مخدوش شده پيام ظهور است كه در پايان، بيننده به آن مي رسد. ? بينندة اين فيلم چه نتيجه اي از تماشاي آن دريافت مي كند؟

? فيلم قدمگاه ابعاد مختلفي دارد، يك بخش آن باز مي گردد به قصة ملودرام كه براي خودش جذابيت دارد، هنگامي كه فيلم را در كسوت تماشاچي، نه كارگردان، ديدم آن بخشي كه هويت يابي فرد بود برايم جذاب بود، زيرا مخدوش بودن هويت، شامل بسياري از انسان هاي عصر غيبت مي شود چون جرياني به اتفاق آدم هاي بي تقصير يا كم

تقصير در پديد آمدن بي هويتي انسان ها شريك هستند لذا در اين فيلم رايحه اي از وجود امام عصر(ع) به عنوان ناجي بشريت خسته از دود و آهن مشاهده مي شود. ? آقاي عسگرپور چه شد كه به سراغ اين سوژه رفتيد؟

? زماني كه اين كار از طرف آقاي تخت كيشان كه تهيه كنندة اين فيلم بود، ارائه شد، فيلم نامة كامل آن وجود نداشت و اسم آن نيز «براي ديگري بود» و از ميان چند فيلم نامه كه پيشنهاد شده بود، من اين فيلم را براي ساختن انتخاب كردم دليل آن نيز اين بود كه سال ها دغدغة ذهني من اين بود كه چرا در سينماي ما به اين موضوع پرداخته نمي شود. كشور ما لقب امام زماني دارد و ملت ما شيفتة حضرت مهدي(عج) هستند و با اين فرهنگ دائماً بايد تماس داشته باشد، ولي حجم كارهايي كه در اين مورد ارائه شده بسيار كم است. من صرفاً از اين منظر به قصه نگاه نكردم كه بخواهم فاتح يا كاشف اين مقوله باشم بلكه مثل همة آدم هايي كه دل مشغولي آنها بحث «آخرالزمان» و «حضرت مهدي(عج)» است، سؤالم اين بوده كه وجود مقدس ايشان چه زماني ظهور مي كند و اين غيبت كي پايان مي پذيرد و حكومت جهاني چه زماني برپا خواهد شد؟

شايد بخشي از ناراحتي اي كه عموم مردم دنيا نسبت به حكومت ها دارند ناشي از همين مسئله باشد، يعني اگر ريشه يابي كنيم، به همين هويت مخدوش شده برخواهيم خورد و من روي اين مسئله تأكيد دارم.

در فيلم نامه اشكالات دراماتيك وجود داشت و اين امر باعث شد چند بار فيلم نامه بازنويسي شود. ? فكر مي كنيد فيلمي كه ساخته ايد چه ميزان نظر اولية

شما را تأمين كرده است؟

? من هرچه در چنته داشتم عرضه كردم. آقاي تخت كيشان هم به عنوان تهيه كننده، هر امكاناتي كه لازم داشتيم فراهم كرد تا آنچه در ذهن بنده بود به تصوير كشيده شود و همة افراد گروه نيز هم دل بودند؛ به همين لحاظ كار با سرعت پيش رفت، لذا آنچه من در عرصة فيلم سازي مي دانستم همين بود، نكته ديگر اينكه اگر يك بار ديگر بخواهم همين فليم را بسازم، نمي دانم چه اتفاقي خواهد افتاد، چون ايمان دارم بعضي لحظات آن قابل تكرار نيست؛ زيرا در آن ايام يك حس خاصي به وجود آمده بود و گمان نمي كنم ديگر بار تكرار شود.

? به عنوان يك هنرمند و فيلم ساز مسلمان چه نگرشي درباره «مهدويت» و ارائة اثر هنري در اين زمينه داريد؟

? جا دارد اين نكته را اينجا بگويم كه اگر تا پانزده سال پيش نسبت به اين موضوع مي خواستم فكر كنم و واكنش نشان بدهم و حتي بنويسم و ارائه و منتشر كنم مقداري احتياط مي كردم و ملاحظاتي را در نظر مي گرفتم؛ زيرا در آن ايام، علوم، گسترة امروزي را نداشت و سؤالاتي كه مطرح مي شد شك و شبهه به دنبال خود داشت، اين كه طول عمر حضرت، چقدر است؟ مختصات ظهور چگونه است؟ چگونه مي خواهد حكومت جهاني تشكيل دهد؟ و چگونه نداي ايشان تمام جهان را فرا خواهد گرفت؟ و ... اما بخش عمدة اين سؤالات را علوم چند سال اخير پاسخ داده است. به نظر مي آيد حتي هنرمنداني كه اعتقادي نسبي به اين موضوع دارند به راحتي مي توانند وارد اين مقوله شده و اثري را ارائه دهند. اگر تا چند سال پيش ترس

و لرز وجود داشت كه چگونه از اين دالان پرخطر مي توان عبور كرد، ولي امروز بخش مهمي از خطرات و نگراني ها از ميان رفته است؛ به همين دليل ذهن مردم دنيا آمادگي كامل پيدا كرده است و اين آمادگي در جاي جاي دنيا به وجود آمده است و ادامه دارد.

بخشي از اروپا و آمريكا كه بعيد به نظر مي رسيد اين واقعيت ها را به راحتي بپذيرند اكنون دچار تحول شده اند زيرا شرايط تغيير كرده است. بنابراين نتيجه مي گيريم آمادگي ظهور و نياز به آن مصلح كل احساس مي شود. از طرفي در داخل كشور، بعضي از سياست گذاران فرهنگي و برخي هنرمندان نسبت به اين موقعيت كم توجه هستند و غافل از اين هستند، كه شرايط جديدي در دنيا به وجود آمده است، هنگامي كه طرح ساخت فيلم قدمگاه مطرح شد بعضي از دوستان كه فيلم نامه را مطالعه كرده بودند نسبت به ساخت آن با شك و ترديد نگاه مي كردند زيرا براي اولين بار بود كه در فيلمي از امام زمان(عج) به صراحت ياد مي شود و ساية آن حضرت بر كليات فيلم حاكم است، ولي پس از ساخت و اكران فيلم من متوجه شدم اين امر ناشي از ابهاماتي است كه پيرامون حضرت حجت(عج) در ذهن ما وجود دارد، به هرحال اين يك پديده اي است كه زمينه اش به وجود آمده و حس شدني است و همة ما با پوست و گوشت خود آن را لمس مي كنيم نياز هم نيست به صورت منطقي به آن فكر كنيم؛ زيرا به شكل عادي وجود دارد همان ط_ور كه پيرامون تنفس كردن نياز به فكر كردن منطقي نيست لذا پرداختن به مسئلة «ظهور» به ميزان نفس

كشيدن مهم است. ? سؤال ديگر اين است كه شما در حين ساختن فيلم قدمگاه، چه دريافتي حاصل مي كرديد و چه ميزان احساس رضايت قلبي براي شما به وجود آمد؟

? من پشت صحنة بسياري از فيلم ها را ديده ام و از اتفاقات پشت صحنه آگاه هستم و لذا چون گروهي درگير اين كار بوديم بازتاب آن در مجموعه مشاهده مي شد، پيش بيني شده بود كه فيلم قدمگاه طي هفتاد جلسة فيلم برداري شود، در حالي كه طي چهل و شش جلسه فيلم برداري آن به پايان رسيد و اين حاكي از عشق و علاقة گروه به انجام اين پروژة معنوي است همه، يك نوع احساس تكليف مي كردند و هم دلي در طول ضبط به خوبي ديده مي شد، در اولين پلان كه گرفته شد بازتاب آن را روي افراد مشاهده كردم و همين امر در ضبط پلان بعدي تأثير گذاشت. در ابتداي فيلم برداري حس غريبي به من دست داده بود كه نمي توان گفت ناشي از ترس بود بلكه من آ ن را به درد كشنده اي تعبير مي كنم، اما خيلي زود اتفاقي شكل خودش را عوض كرد و چند روز كه از آغاز فيلم برداري گذشته بود يك آرامش جالبي بر روح من حاكم شد و هنگامي كه با گروه و عوامل صحبت مي كردم و به چهرة آنان نگاه مي كردم همين آرامش را درچهره و روح آنان مشاهده مي كردم، به خصوص بازيگر نقش اول فيلم، زيرا به شدت از ايفاي اين نقش مي ترسيد ولي بعداً اين آرامش در او نيز حاكم گرديد و يك حسي از درون به من مي گفت: كار ما با ارزش و مورد قبول است. ? جناب عسگرپور به عنوان آخرين سؤال بفرمائيد تعريف شما

از فيلم «معناگرا» چيست؟

?من خيلي نمي توانم با اين واژه ارتباط برقرار كنم. به نظر من مديريت فرهنگي مي توانست با به چالش كشيدن اين واژه يك رنسانس به وجود آورد كه در دل آن چند اثر برجسته توليد شود در حالي كه من فكر مي كنم ترويچ كنندگان اين واژه به لحاظ آنكه واژة قبلي تكرار نشود و مخاطب را از دست ندهند اين واژه را جايگزين كردند و متأسفانه اسمي را انتخاب كردند كه ماندگار نيست. شايد احساس شده اگر بگوييد هنر ديني، تعداد مخاطبان كم شوند. من از فردي كه خيلي پي گير جا انداختن اين واژه در سينما بود، سؤال كردم نسبت فيلم معناگرا با فيلم ديني چيست؟ گفت: سينماي معناگرا يك مفهوم عام است و يك بخش از آن مي شود هنر ديني، سؤال كردم اگر فيلم ديني بخشي از هنر معناگرا مي باشد پس مابقي چه مي توانند باشد؟ آيا كمي ديني است؟ زياد ديني است؟ يا اصلاً غيرديني است؟ كه متأسفانه پاسخ درستي دريافت نكردم به نظر من، ما با يك واژه اي به نام هنر مواجه هستيم كه اين هنر لازمه اش ديني است و نيازي نيست كه مرتب واژة «ديني» به كار ببريم؛ زيرا ديني بودن در ذات پديدة هنر است؛ چون اگر هنر را تعالي بخش بدانيم به معناي اين است كه هنر ديني است. البته ممكن است با يك پديده اي روبه رو شويم كه احساس شود اين هنر است در حالي كه هيچ ارتباطي با هنر و دين ندارد و من اينها را از ذهن خودم خارج كرده ام، آنچه كه هنر است، از نظر من ديني نيز هست و آنچه كه ديني است معناگرا هم مي باشد.

طاوس بهشتيان

مؤلف

ارجمند كتاب مكيال المكارم، در بخش چهارم كتاب خود جمال و زيبايي حضرت مهدي(ع) را به عنوان يكي از ويژگي ها و خصايص آن حضرت كه مايه لزوم دعا براي ايشان است، برشمرده و مي نويسد:

بدان كه مولاي ما حضرت صاحب الزمان(ع) زيباترين و خوش صورت ترين مردم است؛ زيرا كه شبيه ترين مردم به پيغمبر اكرم ص) مي باشد.1

از بررسي روايات و مطالعة حكايات نيك بختاني كه توفيق زيارت آن امام را يافته اند نيز برمي آيد كه قامت و رخسار نازنين امام عصر(ع) در كمال زيبايي و اعتدال بوده و جزء جزء سيماي مباركش دل ربا و خيره كننده است

مؤلف ارجمند كتاب مكيال المكارم، در بخش چهارم كتاب خود جمال و زيبايي حضرت مهدي(ع) را به عنوان يكي از ويژگي ها و خصايص آن حضرت كه مايه لزوم دعا براي ايشان است، برشمرده و مي نويسد:

بدان كه مولاي ما حضرت صاحب الزمان(ع) زيباترين و خوش صورت ترين مردم است؛ زيرا كه شبيه ترين مردم به پيغمبر اكرم ص) مي باشد.1

از بررسي روايات و مطالعة حكايات نيك بختاني كه توفيق زيارت آن امام را يافته اند نيز برمي آيد كه قامت و رخسار نازنين امام عصر(ع) در كمال زيبايي و اعتدال بوده و جزء جزء سيماي مباركش دل ربا و خيره كننده است:

قيامت قامت و قامت قيامت

قيامت كرده اي اي سرو قامت

مؤذن گر ببيند قامتت را

به قد قامت بماند تا قيامت

آري، همين قامت رعنا و رخسار دل ربا بوده است كه موجب شده هزاران عاشق دل سوخته هر صبح و شام با زاري و التماس از خداي خود بخواهند كه:

أَللَّهُمّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ وَ الغُرَّةَ الحَميدَةَ وَاكحَلْ ناظِري بِنَظَرَةٍ مِنّي إلَيْهِ.

خداوندا! آن چهره زيبا و جمال دل آرا را به من بنماي و ديدگان مرا با يك نگاه به او روشن ساز.

آن

حضرت، افزون بر همة زيبايي هاي ظاهري، جامع همة كمالات روحي و سجاياي اخلاقي نيز هست و همين امر نيز موجب شده كه ايشان از نظر خلق و خو نيز شبيه ترين مردم به پيامبر گرامي(ص) باشد. سيماي ظاهري

روايات فراواني در توصيف جمال دل آراي آخرين حجت خدا، حضرت مهدي(ع) وارد شده است كه در مجموع مي توان آنها را به دو بخش تقسيم كرد:

دسته اول، رواياتي كه به توصيف كلي سيرت و صورت آن حضرت بسنده كرده و از ايشان به عنوان شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) ياد نموده اند كه از آن جمله مي توان به روايات زير اشاره كرد:

1. از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده است كه پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمودند:

المَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِى، إسْمُهُ إسمي، و كُنْيَتُهُ كُنْيَتى، أشْبَهُ النَّاسِ بي خَلْقاً و خُلْقاً...2.

مهدي از فرزندان من است. اسم او اسم من و كنية او كنية من است. او از نظر خَلق و خُلق، شبيه ترين مردم به من است.

2. احمد بن اسحاق بن سعد قمي مي گويد: از امام حسن عسكري(ع) شنيدم كه مي فرمود:

ألْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي لَمْ يُخْرِجْنى مِنَ الدُّنْيا حَتّي أَرانيَ الخَلَفَ مِنْ بَعْدى، أشْبَهَ النّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) خَلْقاً و خُلقاً...3.

سپاس از آن خدايي است كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه جانشين مرا به من نشان داد، او از نظر آفرينش و اخلاق شبيه ترين مردم به رسول خداست.

با توجه به اين روايات مي توان همة خصال و صفاتي را كه در قرآن و روايات به پيامبر گرامي اسلام(ص) نسبت داده شده است، به وجود مقدس امام مهدي(ع) نيز نسبت داد.

قرآن كريم در آيات متعددي به توصيف پيامبر خاتم(ص) پرداخته و آن حضرت را به دليل ويژگي هاي برجسته

و منحصر به فردش ستوده است كه از آن جمله مي توان آيات زير را برشمرد:

1. در نخستين آيه خداوند كريم، ويژگي نرم خويي پيامبر اكرم(ص) را يادآور شده و مي فرمايد اگر اين چنين نبودي مردم از پيرامون تو پراكنده مي شدند:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْكُنْتَ فَظّاً غَليظَ القَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...4.

پس با بخشايشي از [سوي] خداوند، با آنان نرم خويي ورزيدي و اگر درشت خويي سنگ دل مي بودي، از دورت مي پراكندند... .

2. در آيه اي ديگر، خداوند متعال به دل سوزي، احساس مسئوليت، خيرخواهي و مهر و محبت بي پايان رسول خاتم(ص) نسبت به امتش اشاره كرده، مي فرمايد:

لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتمْ حَريصٌ عَلَيْكُم بِالمُؤْمِنينَ رَئوفٌ رَحيمٌ.5

بي گمان پيامبري از [ميان] خودتان نزد شما آمده است كه هر رنجي ببريد، بر او گران است. بسيار خواستار شماست؛ با مؤمنان، مهرباني بخشاينده است.

3. يكي ديگر از آيات قرآن، رحمت بودن پيامبر اكرم نسبت به همة جهانيان را مورد توجه قرار داده، مي فرمايد:

وَ ما أَرسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.6

و تو را جز رحمتي براي جهانيان، نفرستاده ايم.

4. آية ديگري از قرآن در مقام ستايش خلق و خوي بي نظير پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد:

وَ إنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ.7

و به راستي تو را خويي است سترگ.

با توجه به آنچه گذشت مي توان گفت: خاتم اوصيا نيز چون خاتم پيامبران مظهر نرم خويي، دلسوزي، خيرخواهي، مهر، محبت، گذشت و خلق و خوي شايسته و سترگ بوده و رحمتي براي همة جهانيان است.

رواياتي كه به توصيف ويژگي هاي سيرت و صورت پيامبر اكرم پرداخته اند نيز فراوان اند، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

در روايتي كه از امام محمد باقر(ع)

نقل شده ويژگي هاي ظاهري پيامبر خاتم(ص) چنين توصيف شده است:

رخسار پيامبر خدا سپيد آميخته به سرخي و چشمانش سياه و درشت و ابروانش به هم پيوسته، و كف دست و پايش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان كه گويي طلا بر انگشتانش ريخته باشد. استخوان دو شانه اش بزرگ بود، چون به كسي روي مي كرد به خاطر مهرباني شديدي كه داشت با همه بدن به جانب او توجه مي نمود. يك رشته موي از گودي گلو تا نافش روييده بود، انگار كه ميانة صفحة نقرة خالص خطي كشيده شده باشد. گردن و شانه هايش به سان گلاب پاش سيمين بود. بيني كشيده اي داشت كه هنگام آشاميدن آب نزديك بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محكم قدم برمي داشت كه گويا به سرازيري فرود مي آيد، باري، نه قبل و نه پس از پيغمبر خدا كسي مثل او ديده نشده است.8

دسته دوم، رواياتي كه خصال و سيماي امام مهدي(ع) را به تفصيل بيان كرده و ويژگي هاي آن حضرت را يك به يك برشمرده اند. برخي از رواياتي كه در اين زمينه وارد شده به شرح زير است:

از پيامبر گرامي اسلام(ص) در توصيف آن حضرت روايت شده است كه:

ألمَهديُّ طاوُوسُ أَهْلِ الجَنَّةِ وَجُهُه كَالقَمَرِ الدُّرّي عَلَيهِ جَلابِيبُ النُّورِ.

مهدي طاوس اهل بهشت است. چهرة او مانند ماه درخشنده است. بر [بدن] او جامه هايي از نور است. امام باقر(ع) از پدرش، از جدش روايت مي كند كه امام علي(ع) روزي، در حالي كه بر بالاي منبر بود، فرمود:

يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدى في آخِرِالزَّمانِ أبْيَضُ اللَّون، مُشْرَبٌ بِالحُمْرَةِ، مَنْدَحُ [مَبْدحُ] البَطْنِ، عَريضُ الفَخْذَينِ، عَظيمُ مَشاشِ المَنْكَبَينِ، بَظَهِرهِ شامَتانِ؛ شامَةٌ عَلي لَونِ جِلْدِهِ و

شامَةٌ عَلي شِبْهِ شامَةِ النَّبِّي(ص)... .9

از فرزندان من در آخرالزمان مردي ظهور مي كند كه رنگ [صورتش ]سفيد متمايل به سرخي و سينه اش فراخ و ران هايش ستبر و شانه هايش قوي است و در پشتش دو خال است، يكي به رنگ پوستش و ديگري مشابه خال پيامبر اكرم(ص).

امام رضا(ع) نيز در بيان صفات و ويژگي هاي امام عصر(ع) مي فرمايد:

إنَّ القائِمَ هُوَ الذَّي إذا خَرَجَ كانَ في سِنِّ الشُّيوُخِ وَ مَنْظَرِ الشباب، قوِيّاً في بَدَنِه حَتّي لَوْ مَدَّ يَدَهُ إلي أعْظَمِ شَجَرَةٍ عَلي وَجْهِ الأرْضِ لَقَلَعَها و لَوْصاحَ بَيْنَ الجِبالِ لَتَدَكْدَكَتْ صُخُوُرها.10

قائم كسي است كه در سن پيرمردان و با چهرة جوانان قيام كند و نيرومند باشد تا بدانجا كه اگر دستش را به بزرگ ترين درخت روي زمين دراز كند آن را از جاي بركند و اگر بين كوه ها فرياد برآورد صخره هاي آن فروپاشد.

آن حضرت در روايت ديگري، در پاسخ اباصلت هروي كه از ايشان مي پرسد: «نشانه هاي قائم شما به هنگام ظهور چيست؟» مي فرمايد:

عَلامَتُهُ أنْ يَكُونَ شَيْخَ السِّنِّ، شابَّ المَنْظَرِ، حَتّي أنَّ النّاظِرَ إِلَيهِ لَيَحْسَبَهُ ابْنَ أرْبَعينَ سَنَةً أوْ دُونَها و إنَّ مِن عَلاماتِه أَنْ لايَهْرَمَ بِمُرُورِ الأَيّامِ وَ الليَّاليَ حَتّي يَأتِيَهُ أجَلُهُ.11

نشانه اش اين است كه در سن پيري است ولي منظرش جوان است به گونه اي كه بيننده مي پندارد چهل ساله و يا كمتر از آن است و نشانة ديگرش آن است كه به گذشت شب و روز پير نشود تا آنكه اَجَلش فرا رسد.

امام صادق(ع) نيز آن حضرت را اين گونه توصيف مي كند:

لَيْسَ بالطَّويل الشّامِخِ وَلا بالقَصيرِ اللّازقِ بَلْ مَرْبُوعُ القامَةِ، مُدَوَّرُ الهامَّةِ، واسِعُ الصَّدْرِ، صَلتُ الجَبينِ، مَقْروُنُ الحاجِبَيْنِ، عَلي خَدِّهِ الأَيَمنِ خال «كأَنَّهُ فُتاتُ

المِسْكِ عَلي رَضْراضَةِ العَنَبرِ.12

ميانه بالا، نه بسيار بلند قد و نه بسيار كوتاه قد، صورتي گرد، سينه اي فراخ، پيشاني سفيد، ابرواني به هم پيوسته، خالي به گونة راستش، چون دانة مشك كه بر قطعة عنبر سائيده باشد.

ابراهيم بن مهزيار نيز كه به شرف ملاقات امام مهدي(ع) رسيده است، در بيان خصال آن امام مي گويد:

او جواني نورس و نوراني و سپيد پيشاني بود با ابرواني گشاده و گونه ها و بيني كشيده و قامتي بلند و نيكو چون شاخة سرو و گويا پيشاني اش ستاره اي درخشان بود و برگونة راستش خالي بود كه مانند مشك و عنبر برصفحه اي نقره اي مي درخشيد و بر سرش گيسواني پرپشت و سياه و افشان بود كه روي گوشش را پوشانده بود و سيمايي داشت كه هيچ چشمي برازنده تر و زيباتر و با طمأنينه تر و باحياتر از آن نديده است.13

خصال روحي

در مورد سجايا و مكارم اخلاقي امام مهدي(ع) نيز روايات متعددي از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

2_1. «ابن حماد» در كتاب خود از يكي از راويان اهل سنت در مورد ويژگي هاي امام مهدي(ع) چنين نقل مي كند:

عَلامَةُ المَهدِيّ أن يَكُوَن شَديداً عَلَي العُمّالِ جواداً بِالمالِ رَحيماً بِالمَساكِين.14

نشانة مهدي اين است كه بر كارگزاران [دولت خويش] سخت گير، بسيار بخشنده و با مستمندان مهربان است.

2_2. امام صادق(ع) نيز در پاسخ اين پرسش كه امام(ع) چگونه شناخته مي شود، مي فرمايد:

بالسَّكينةِ و الوَقارِ [...] وَ تَعرِفُهُ بِالحَلالِ و الحَرامِ وَ بِحاجةِ النّاسِ إلَيهِ و لايَحْتاجُ إلي أَحَدٍ.15

[امام را] با آرامش و وقار [...] و نيز با حلال و حرام و نيازمندي

مردم به او، در صورتي كه او خود به هيچ كس نياز ندارد [مي توان شناخت].

3. امام رضا(ع) در بيان ويژگي كلي امامان معصوم(ع)، سخنان ارزشمندي دارند، كه براساس آن مي توان به توصيف امام مهدي(ع) نيز پرداخت، آن حضرت مي فرمايد:

يَكونُ أَوْلي بِالنّاسِ من أَنْفُسِهِمْ، و أَشفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ آبائِهِمْ و أمَّهاتِهِمْ و يَكُونُ أشَدَّ النّاسِ تَواضُعاًللّهِ عزّوجلّ، و يَكوُنُ آخَذَ النّاسِ بِما يَأمرُ بِهِ و أَكَفَّ النّاسِ عَمّا يَنهي عَنُه.16

او به مردم از خودشان سزاتر و از پدران و مادرانشان براي آنها دل سوزتر است. او از همة مردم در برابر خدا متواضع تر، و در عمل به آنچه خود بدان فرمان مي دهد، سخت كوش تر، و در دوري گزيدن از آنچه كه خود از آن نهي مي كند، خوددارتر است.

4. آن حضرت در ادامه مي فرمايد:

دَلالَتُهُ في خِصلَتَينِ: فِي العِلمِ وَ استِجابَةِ الدَّعْوَةِ و كُلِّ ما أَخْبَر بِهِ من الحَوادِثِ التَّي تَحْدُثُ قبل كَوْنِها، فَذلِكَ بَعهدٍ مَعهُودٍ إِلَيهِ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صَلّي اللّه عليه واله تَوارَثَهُ عَنْ آبائِهِ عَنهُ عَليهِ السَّلامُ.17

او با دو نشانه شناخته مي شود: دانش [بي كران] و استجابت دعا و اينكه او از همه رويدادهايي كه واقع مي شوند، پيش از وقوعشان خبر مي دهد. همه اينها به سبب پيماني است كه از سوي پيامبر خدا با او بسته شده و وي آن را به وسيله پدران خود از آن حضرت به ارث برده است.

توصيف سيماي ظاهري و خصال روحي حضرت بقية الله الاعظم _ ارواحنا له الفداء _ را با بخشي از كتاب منتهي الآمال مرحوم شيخ عباس قمي به پايان مي بريم.

اين محدث بزرگ مفاد روايات مختلفي را كه در توصيف آن حضرت وارد شده، گردآورده و در بيان

اوصاف ايشان مي نويسد:

همانا روايت شده كه آن حضرت شبيه ترين مردم است به رسول خدا(ص)، در خَلق و خُلق، و شمايل او شمايل آن حضرت است. و آن چه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت، آن است كه آن جناب ابيض (سفيد) است كه سرخي به او آميخته و گندم گون است كه عارض شود آن را زردي از بيداري شب و پيشاني نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بيني مباركش باريك و دراز كه در وسطش في الجمله انحدابي (برآمدگي) دارد و نيكورو است و نور رخسارش چنان درخشان است كه مستولي شده بر سياهي محاسن شريف و سر مباركش، گوشت روي نازنينش كم است. بر روي راستش خالي است كه پنداري ستاره اي است درخشان، «وَ علي رأسه فرق بين وفرتين كأنّه ألف بين واوين» ميان سرش فرقي گشوده شده مانند الفي كه ميان دو واو نشسته باشد، ميان دندان هايش گشاده است. چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتي است، ميان دو كتفش عريض است، و در شكم و ساق مانند جدش اميرالمؤمنين(ع)، است.

و وارد شده: «اَلمَهديّ طاوُوسُ أَهلِ الجَنَّةِ وَجهُهُ كَالقَمَرِ الدُّرّي عَلَيهِ جَلابِيبُ النُّورِ»؛ يعني حضرت مهدي(ع)، طاووس اهل بهشت است. چهره اش مانند ماه درخشنده است. بر بدن مباركش جامه هايي است از نور. «عَلَيهِ جُيوبُ النُّورِ تَتَوَقَّدُ بِشُعاعِ ضِياءِ القُدسِ»؛ بر آن جناب جامه هاي قدسيه و خلعت هاي نورانية ربانيه است كه متلاشي به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت است. و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغواني است كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخي اش را هوا

شكسته و قدش چون شاخه بان درخت بيدمشك يا ساقة ريحان [است]، «لَيسَ بِالطَّويلِ الشّامِخَ وَ لا بِالقَصيرِ اللّازِقِ»؛ نه دراز بي اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده. «بَل مَربُوعُ القامَةِ مُدوِر الهامَة»؛ قامتش معتدل و سر مباركش مدور [است]، «عَلي خَدِّهِ الأَيمَنِ خالٌ كأَنَّهُ فَتاةُ مِسكٍ عَلي رَضراضَهِ عَنبَرٍ»؛ بر روي راستش خالي است كه پنداري ريزه مشكي است كه بر زمين عنبرين ريخته [است]. «لَهُ سِمَتُ مارَأتِ العُيُون أَقصَدَ مِنهُ»؛ هيئت نيك و خوشي دارد كه هيچ چشمي هيئتي به آن اعتدال و تناسب نديده [است ]صلّي اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين.18

با اميد به آن كه خداوند متعال از سر لطف و رحمت بي انتهاي خود، ديدار شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) را نصيب ما بندگان بي مقدار خويش نيز فرمايد و همة ما را از عطر حضور آن يگانة دوران بهره مند سازد.

ابراهيم شفيعي سروستاني پي نوشت ها:

1. موسوي اصفهاني، سيدمحمدتقي، مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم(ع)، ترجمة سيد مهدي حائري قزويني، ج 1، ص 132.

2. الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، ج 1، باب 25، ص 534 - 535، ح 1

3. همان، ج 2، باب 38، ص 118، ح 7.

4. سوره آل عمران (3)، آيه 159.

5. سوره توبه (9)، آيه 128.

6. سوره انبياء (21)، آيه 107.

7. سوره قلم (68)، آيه 4.

8. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، ج1، ص 443.

9. صدوق، محمدبن علي بن الحسين، همان، ج2، باب 57، ص 560، ح 18.

10. همان، ج 2، باب 35، ص 69، ح 8.

11. همان، باب 57، ص 558، ح 12.

12. اليزدي الحائري، علي، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب، ج

1، ص 475.

13. الصدوق، همان، ج 2، باب 43، ص 180 - 181، همچنين ر.ك: همان، ص 212 تا 213، حكايت تشرف علي بن ابراهيم مهزيار.

14. مؤسسة المعارف الاسلامية، معجم أحاديث الإمام المهدي(ع)، ج1، ص 242، ح 152.

15. النعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبة، باب 13، ص 242، ح 40.

16. اليزدي الحائري، علي، همان، ص 24.

17. همان.

18. قمي، شيخ عباس، منتهي الآمال، ج 2، ص 762.

شباهت هاي امام عصر(ع) و پيامبران الهي-2

اشاره:

از امام صادق(ع) نقل شده است كه مي فرمايند: در آن هنگام آقاي ما، قائم(ع) به خانة خدا به پشت خود تكيه زده مي گويد: «اي مردم هرآنكه مي خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من آدم و شيث هستم، و هركه مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند، بداند كه من همان نوح و سامم و هر شخصي كه مايل است ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل مي باشم، و هركه مي خواهد موسي و يوشع را ببيند، من همان موسي و يوشع هستم، و هركس مي خواهد عيسي و شمعون را ببيند، من همان عيسي و شمعون هستم، و هركس مي خواهد محمد(ص) و اميرالمؤمنين، علي(ع)، را ببيند، بداند كه من همان محمد و علي هستم و هركه مي خواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسين مي باشم، و هركه مي خواهد امامان از ذرية حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمة اطهار هستم؛ دعوتم را بپذيريد و به نزدم جمع شويد كه هرچه گفته اند و هرچه نگفته اند را به شما خبر مي دهم.»1

اين حديث، دلالت دارد بر اينكه تمام صفات انبياي عظام و مكارم ائمة اطهار(ع) در وجود امام زمان ما، أرواحنا فداه، جمع

است و از آن حضرت آشكار مي گردد، همچنين آن حضرت فرموده اند: «سنت هاي پيغمبران(ع) و آنچه از غيبت ها برايشان واقع شد، در قائم ما اهل بيت نيز به طور كامل و صددرصد واقع خواهد شد... سپس خداوند عزّ و جل او را آشكار مي كند و به دست او شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و حضرت روح الله، عيسي بن مريم از آسمان فرود مي آيد و پشت سرش نماز مي خواند...» .2

در قسمت نخست اين مطلب، شباهت هاي ميان امام زمان(ع) و چند پيامبر بزرگ الهي را بررسي كرديم، در اين قسمت به ادامة آن مبحث مي پردازيم. شباهت ميان حضرت ادريس(ع)

ادريس(ع) جدّ پدر نوح(ع) است كه نامش «اخنوخ» بوده، خداوند او را به جايگاه بلندي بالا برد؛ گفته مي شود به آسمان چهارم بالا رفت، و گفته مي شود كه به آسمان ششم برده شد.

در مجمع البيان از مجاهد نقل شده است كه گفت: «ادريس به آسمان بالا برده شد، همان گونه كه عيسي به آسمان برده شد، و او زنده است و نمرده» و ديگران گفته اند: بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح شده است. اين معني از امام باقر(ع) نيز روايت شده است.3

قائم(ع) را نيز خداوند به جايگاه والايي به آسمان برد.

ادريس(ع) را خداوند بر بال فرشته اي نشانيد كه در فضاي آسمان او را به پرواز درآورد. در اين زمينه از امام صادق(ع) چنين روايت شده است:

خداوند تبارك و تعالي برفرشته اي از فرشتگان غضب كرد و بال هايش را بُريد، و او را در يكي از جزيره هاي دريا افكند؛ پس زماني طولاني كه خدا مي داند در آن دريا ماند، و چون خداوند ادريس را به رسالت برانگيخت، آن فرشته نزد

وي آمد و گفت: اي پيغمبر خدا دعا كن خداوند از من راضي شود و بال هايم را برگرداند. ادريس فرمود: آري، [چنين خواهم كرد]. آنگاه از پروردگار درخواست نمود، و خداوند بال هاي آن فرشته را بازگرداند و از او راضي شد، سپس آن فرشته به ادريس گفت: آيا حاجتي داري؟ فرمود: آري، دوست دارم مرا به آسمان بالا ببري تا به ملك الموت نگاه كنم چون با ياد او زندگي ندارم. پس فرشته او را برگرفت و بر بال هاي خود به آسمان ها برد تا به آسمان چهارم رسيد كه ناگهان ديد ملك الموت سر خود را از روي تعجب حركت مي دهد. ادريس بر ملك الموت سلام كرد و به او گفت: چرا سرت را تكان مي دهي؟ گفت: چون خداوند به من امر فرمود كه تو را بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح كنم؛ گفتم: پروردگارا، چگونه اين كار را انجام دهم و حال آنكه غلظت آسمان چهارم به مقدار پانصد سال راه است و از آسمان چهارم تا آسمان سوم مقدار پانصد سال راه است و غلظت آسمان سوم نيز پانصد سال است، و هر آسمان و مابين آن به همين ترتيب است، اين چگونه شدني است!؟ سپس او را بين آسمان چهارم و آسمان پنجم قبض روح نمود. و همين است كه خداوند مي فرمايد:

و رفعناه مكاناً عليّاً؛

و ما او را به جايگاه بلندي رسانديم.

و بدين جهت او را «ادريس» ناميدند كه كتاب هاي بسيار درس مي گفت».4 و گفته مي شود كه او در بهشت زنده است، و اين قول مروي از ابن عباس است.

قائم(ع) را هم روح القدس بر بال خود گرفت و به آسمان ها برد. در حديثي كه

از حكيمه، در باب ميلاد آن حضرت آمده است:

پس امام حسن عسكري(ع) فرزندش را گرفت، در حالي كه كبوترها بالاي سرش پرواز مي كردند، آن گاه امام به يكي از كبوترها بانگ زد كه: او را بردار و حفظ كن و هر چهل روز به ما برگردان. آنگاه شنيدم كه حضرت ابومحمد (امام عسكري(ع)) مي فرمود: تو را به كسي مي سپارم كه مادر موسي، فرزندش را به او سپرد. نرجس گريه كرد. آن حضرت به او فرمود: آرام باش كه رضاع جز از پستان هاي تو بر او حرام است و به زودي به تو باز خواهد گشت، چنان كه موسي به مادرش بازگردانده شد، خداي عزّ و جل مي فرمايد:

فرددناه الي امّه كي تقرّ عينها و لا تحزن.5

سرانجام ما او را به مادرش بازگردانديم تا ديده اش روشني يابد، و غمگين نشود.

حكيمه مي گويد: عرض كردم: اين پرنده چيست؟ فرمود: اين «روح القدس» است كه موكّل به امامان است. آنها را تسديد و توفيق مي دهد و به علم تربيت مي كند... .6

حضرت ادريس از قومش غايب شد، هنگامي كه مي خواستند او را بكشند، چنان كه در حديثي از حضرت باقر(ع) آمده است.

قائم(ع) نيز همين طور، هنگامي كه دشمنان مي خواستند آن حضرت را بكشند، غايب شد.

غيبت ادريس به طول انجاميد، به حدي كه شيعيان و پيروان او در سختي و شدت و فشار واقع شدند.

قائم(ع) نيز غيبتش طولاني است تا جايي كه شيعيانش به منتهاي سختي و فشار و مشقت واقع شوند. از پيغمبراكرم(ص) روايت شده كه فرمودند:

پيوسته وضع شما چنين خواهد بود تا اينكه در ميان فتنه و جور كسي متولد شود كه مردم او را نشاسند. سپس زمين پر شود از ظلم و جور

به حدّي كه هيچ كس نتواند بگويد: «الله». سپس خداوند عزّ و جل مردي از من و از عترت من برانگيزد كه او زمين را پر از عدل سازد، همچنان كه قبل از او آن را پر از جور و ستم كرده باشند... .7

و از اميرالمؤمنين(ع) مروي است كه فرمودند:

البته زمين پر از ظلم و جور مي شود. تا جائي كه كسي _ جز مخفيانه _ «الله» نگويد. سپس خداوند قومي صالح را مي آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايند، چنان كه پر شده است از ظلم و جور.

وقتي غيبت ادريس به طول انجاميد مردم، بر توبه اتفاق كردند و به سوي خدا برگشتند؛ خداوند متعال هم او را ظاهر ساخت و شدت و بدي را از آنان دور كرد. قائم نيز همين طور است، كه اگر مردم بر توبه اتفاق كنند و تصميم قطعي بر ياريش داشته باشند، خداي تعالي او را ظاهر خواهد ساخت.

هنگامي كه ادريس ظهور كرد، پادشاه ستمگر و مردم براي او تسليم شدند.

قائم نيز چنين است، كه هرگاه ظاهر شود، پادشاهان و امراي جبار و مردم عالم به آن حضرت مي گروند و سر فرود مي آورند.

اگر بخواهيد بيش از اين بر احوال ادريس اطلاع يابيد به كتا ب هاي مفصلي مانند كمال الدين و بحارالأنوار و حيات القلوب مراجعه كنيد. شباهت به حضرت هود(ع):

نام هود(ع)، «عابر» است، و نوح(ع) ظهورش را بشارت داد.

از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند:

هنگامي كه وفات نوح نزديك شد، شيعيان و پيروان خود را فراخواند و گفت بدانيد كه پس از من غيبتي خواهد بود كه طاغوت ها ظاهر مي شوند، و البته خداوند عزّوجل به وسيلة قيام كننده اي از فرزندانم كه «هود» ناميده مي شود

بر شما فرجي مي رساند. او هيبت و سكينه و وقار دارد، و در خلقت و اخلاق شبيه من است، و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را به وسيلة باد، هلاك مي كند. پس پيوسته منتظر و مراقب ظهور و قيام «هود» بودند، تا اينكه مدت بر آن ها طول كشيد و دل بيشترشان را قساوت گرفت. سپس خداوند متعال پيغمبرش «هود» را فرستاد، بعداز آنكه نوميد شده بودند و بلا و گرفتاري وجودشان را پر كرده بود، و دشمنان، با باد بدون نفع، هلاك شدند، بادي كه خداوند متعال آن را در قرآن چنين توصيف كرده است:

ما تذر من شيءٍ أتت عليه الاّ جعلته كالرّميم.8

بر هيچ چيز نوزيد مگر آنكه چون استخواني پوسيده اش بر جاي نهاد.

سپس غيبت بر او واقع شد تا اينكه صالح(ع) ظاهر گشت.9

قائم(ع) را نيز با تمام خصوصيات، پدران بزرگوارش خبر داده اند و غيبت و ظهورش را بيان فرموده اند كه پاره اي از آنها گذشت.

هود(ع)، خداوند عزّوجل كافرين را به وسيلة او هلاك كرد و باد عقيم را بر آن ها فرستاد چنانكه خداوند مي فرمايد:

إذ أرسلنا عليهم الرّيح العقيم ما تذر من شيءٍ اتت عليه الاّ جعلته كالرّميم.10

آنگاه كه باد عقيم را برآنها فرستاديم، بر هيچ چيز نوزيد مگر آنكه چون استخواني پوسيده اش برجاي نهاد.

قائم(ع) نيز چنان است كه خداوند متعال به وجود او، جمعي از كافران را با باد سياهي نابود مي كند _ چنان كه در روايت مفضل گذشت. شباهت به حضرت صالح(ع):

صالح(ع) از قومش غايب شد. پس از آن كه به سوي آن ها بازگشت، عدة كثيري او را انكار كردند، چنان كه امام صادق(ع) فرمودند:

صالح(ع)، مدتي از قومش غايب شد، روزي كه از آنها غايب شد، ميان سال

و خوش هيكل و خوش اندام بود؛ ريش انبوه و شكم خفته اي داشت؛ گونه هايش سبك و در ميان مردان ميان بالا بود. هنگامي كه به قومش برگشت او را به صورتش نشناختند، و آنها را بر سه طايفه ديد: يك طايفه منكر و كافر، و طايفه ديگر اهل شك و ترديد بودند، و طايفه سوم يقين و ايمان داشتند. اول، آن طايفه كه اهل شك و ترديد بودند را دعوت كرد، و به آنها گفت: من صالح هستم. آنها او را تكذيب كردند، و دشنام دادند، و راندند، و گفتند: خداوند از تو بيزار است؛ صالح به صورت تو نبود. سپس به نزد منكرين و كافرين آمد، و آنها را دعوت فرمود، ولي از او نپذيرفتند و به بدترين وجهي از او رميدند. سپس به نزد طايفة سوم آمد و گفت: من صالح هستم. گفتند: نشانه اي بگو كه بدانيم تو صالح هستي، چون كه ما ترديد نداريم كه خداوند تعالي آفريدگار است؛ هركس را به هر شكل كه بخواهد در مي آورد، ما در ميان خودمان نشانه هاي قائم را به يكديگر اطلاع داده و بررسي كرده ايم تا اينكه هرگاه بيايد براي ما معلوم باشد و صحت آن به وسيلة يك خبر آسماني برما محقق گردد.

صالح(ع) فرمود: من همان صالح هستم كه شتر را براي شما برآوردم.

گفتند: راست گويي؛ همين مطلب را ما با هم بررسي مي كرديم؛ نشانه هاي آن چيست؟

فرمود: يك روز او آب مي آشاميد و روز ديگر شما. گفتند: ما به خداوند و آنچه تو از جانب او آورده اي ايمان داريم. اينجا است كه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد:

إنّ صالحاً مرسلّ من ربّه.11

همانا صالح(ع) از طرف پروردگارش فرستاده شده است.

و اهل

يقين و ايمان گفتند:

إنّا بما أُرسل به مؤمنون.12

ما به آنچه كه به او رسيده است ايمان داريم.

و كساني كه تكبر كردند، كه شك كنندگان باشند، گفتند:

إنّا بالّذيء امنتم به كافرون.13

ما به آنچه كه شما به آن ايمان آورده ايد كافر هستيم.

راوي گويد:

آيا در آن روز در ميان آنها عالمي هم بود، كه به صالح آگاه باشد؟ فرمود: خداوند، عادل تر از آن است كه زمين را بدون عالمي بگذارد كه مردم را به سوي خداوند رهبري كند. آن مردم تنها هفت روز پس از خروج صالح از ميان آنها، در حال حيرت كه امامي را نمي شناختند به سر بردند، كه در همان حال هم دين خداي عزوجل را در اختيار داشتند، و با هم متحد بودند، و چون صالح(ع) ظاهر شد، پيرامونش جمع شدند، و همانا مَثَل قائم(ع) نيز مَثَلِ صالح است».14

آري قائم(ع) هم مانند صالح خواهد بود. آنچه بر صالح جاري شده حرف به حرف بر او جاري مي شود. با آنكه در سن پيري و پس از عمري طولاني ظهور مي كند، به صورت جواني كمتر از چهل سال است.

مردم نيز بر سه دسته خواهند بود: اهل يقين، شك و انكار. اهل انكار را دعوت مي كند، او را انكار مي نمايند، و آنها را مي كشد، و اهل يقين از او علامات مي خواهند، كه به آنها ارائه مي دهد، پس با او بيعت مي كنند. و در تمام اين ها رواياتي است كه بعضي از آن ها را پيشتر آورده ايم و بعضي ديگر را بعداً خواهيم آورد. شباهت به حضرت ابراهيم(ع)

ابراهيم(ع) دوران حمل و ولادتش مخفيانه بود.

قائم(ع) نيز حمل و ولادتش مخفي بود.

ابراهيم(ع) در روز، به قدري رشد مي كرد كه ديگران در يك

هفته رشد مي كنند، و در يك هفته آنقدر رشد مي كرد كه ديگران در يك ماه رشد مي كنند، و در يك ماه به مقداري كه ديگران در يك سال رشد دارند، رشد مي نمود _ چنان كه از امام صادق(ع) روايت شده است _ . 15

قائم(ع) نيز چنين بود، چنان كه در خبر حكيمه آمده كه گفت:

پس از گذشت چهل روز به خانة حضرت ابومحمد (امام عسكري(ع)) وارد شدم كه ناگاه مولايمان صاحب الزمان را ديدم كه در خانه راه مي رود. از او زيباروتر و فصيح تر نديدم. حضرت ابومحمد(ع) به من فرمود: اين است مولود گرامي نزد خداوند عزّوجل. عرض كردم: اي آقاي من چهل روزه است و من اين وضع را در او مي بينم! فرمود: اي عمة من، مگر ندانستي كه ما گروه اوصيا در يك روز به مقدار يك هفته ديگران و در يك هفته به مقدار يك ماه ديگران و در يك ماه به مقدار يك سال ديگران رشد مي كنيم... .16

ابراهيم(ع) از مردم عزلت گزيد. خداوند عزّوجل به نقل از او فرموده:

و أعتزلكم و ما تدعون من دون الله.17

از شما و از آن چيزهايي كه به جاي خداي يكتا مي خوانيد كناره مي گيرم و پروردگار خود را مي خوانم.

قائم(ع) نيز از مردم اعتزال جسته است.

ابراهيم دو غيبت داشته است.

قائم نيز دو غيبت داشته است.

ابراهيم(ع) هنگامي كه در آتش افكنده شد، جبرييل برايش جامه اي از بهشت آورد.

قائم(ع) نيز همان جامه را، هنگامي كه قيام كند، خواهد پوشيد. از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند:

آيا مي داني جامة يوسف چه بود؟ گفتم: نه. فرمود: وقتي براي ابراهيم(ع) آتش افروختند، جبرييل(ع) يكي از جامه هاي بهشتي را آورد و بر او پوشانيد، پس

با آن جامه، گرمي و سردي به او اثر نمي كرد، و چون هنگام وفاتش رسيد، آن را در بازومندي قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق هم بعداً آن را بر يعقوب آويخت، و هنگامي كه يوسف متولد شد يعقوب آن را بر او آويخت، و اين در بازوي او بود تا بر او گذشت آنچه گذشت، پس هنگامي كه يوسف آن پيرهن را در مصر از بازوبند بيرون ساخت، يعقوب بوي آن را شنيد، و همين است كه خداوند به حكايت از او فرموده:

إنّي لأجد ريح يوسف لولا أن تفنّدون.18

اگر مرا ديوانه نخوانيد، بوي يوسف مي شنوم.

اين همان پيرهني است كه از بهشت نازل شده بود.

عرض كردم: فدايت شوم، پس اين پيرهن به كه مي رسد؟ فرمود: به اهل آن و پيراهن، همراه قائم ماست هنگامي كه خروج نمايد. سپس فرمود: هر پيغمبري كه علمي يا چيزي را وارث بود، به محمد(ص) رسيده است.19

مي گويم: اين خبر با حديثي كه علامه مجلسي(ره) از نعماني نقل كرده منافاتي ندارد. حديث چنين است: به سند خود، از يعقوب بن شعيب، از حضرت ابي عبدالله صادق(ع) كه فرمود:

آيا جامة قائم را كه در آن به پا خيزد به تو نشان دهم؟ عرض كردم: بله، پس آن حضرت جعبه اي را خواست، و آن را گشود، و از آن پيراهن كرباسي بيرون آورد، و آن را باز كرد. ديدم آستين چپش خون آلود بود. سپس فرمود: اين همان پيراهن رسول خدا(ص) است. روزي كه دندان هاي جلويش ضربت ديد، آن را پوشيده بود، و حضرت قائم(ع) همين پيراهن را برتن دارد، و قيام مي كند. من آن خون را بوسيده بر صورت نهادم. سپس آن حضرت آن را تا كرد و برداشت.20

زيرا كه

احتمال دارد هريك از اين دو پيراهن را در بعضي اوقات بپوشد، و متحمل است كه پيراهن ابراهيم(ع) را با خود داشته، و بر بازويش بسته باشد يا مانند آن، زيرا كه در حديث اول صراحت ندارد كه آن حضرت آن را پوشيده باشد.

ابراهيم(ع)، خانة كعبه را بنا كرد و حجرالاسود را در جايش نصب فرمود. خداوند عزّوجل مي فرمايد:

و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و إسمعيل ربّنا تقبّل منّا إنّك أنت السّميع العليم.21

و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه را بالا بردند، گفتند: اي پروردگار ما!، از ما بپذير، كه تو شنوا و دانا هستي.

همچنين از يكي از دو امام (باقر و صادق(ع)) روايت است كه فرمودند:

خداوند عزوجل ابراهيم را به ساختن كعبه و اينكه پايه هاي آن را بنا نمايد و به مردم، محل عبادت و مناسكشان را ارائه دهد، امر كرد. پس ابراهيم و اسماعيل خانة كعبه را هر روز به مقدار يك ساق مي ساختند تا به جايگاه حجرالاسود رسيدند. حضرت باقر(ع) فرمودند: پس در اينجا كوه «ابوقبيس» او را ندا كرد كه تو نزد من امانتي داري. آنگاه حجرالاسود را به ابراهيم داد و آن حضرت آن را در جاي خودش نصب كرد.22

قائم(ع) نيز مانند آن را دارد. از حضرت صادق(ع) مروي است كه فرمودند:

هرگاه قائم(ع) به پا خيزد، مسجدالحرام را منهدم مي كند تا به اساس آن برساند و مقام ابراهيم را به جايي كه درآن بوده بازمي گرداند... .23

و از ابوالقاسم، جعفر بن محمد بن قولويه مروي است كه گفت:

در سال سيصد و سي و هفت به قصد تشرف به حج به بغداد رسيدم. آن سال بنا بود، قرامطه، حجرالاسود را به جايگاهش بازگردانند، و بيشترين كوشش من براي آن بود كه به

كسي كه حجرالاسود را در جاي خودش نصب مي كند دست يابم، زيرا كه در كتاب ها خوانده بودم كه آن را جز حجت زمان كسي نمي تواند به جاي خود نصب نمايد_ چنان كه در زمان «حجاج»، امام زين العابدين(ع) آن را در جاي خود قرار داد، ولي به بيماري شديدي دچار شدم كه از آن برخود ترسيدم، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم. پس دانستم كه ابن هاشم به مكه سفر مي كند. لذا نامه اي نوشتم و آن را مهر كرده به او سپردم. در آن نامه از مدت عمرم پرسيده بودم كه آيا مرگ من در اين بيماري است؟ و به ابن هشام گفتم: سعي من بر اين است كه اين نامه به دست كسي كه حجرالاسود را به جاي خودش نصب مي كند برسد؛ من تو را براي اين كار فراخواندم.

ابن هشام گويد: وقتي به مكه رسيدم و موقع جاي گذاري حجرالاسود فرارسيد، به خدّام حرم پولي دادم كه در آن وقت معين، بگذارند جايي باشم كه ببينم نصب كنندة آن كيست، آن ها را با خود قرار دادم كه ازدحام جمعيت را از من دور كنند. ديدم هركس خواست حجر را در جايش نصب كند نمي توانست و حجرالاسود قرار نمي يافت و مي افتاد. پس جواني گندم گون و خوش صورت آمده؛ آن را گرفت و در جايش قرار داد. آن چنان بند شد كه انگار اصلاً از آن جا كنده نشده بود. فريادهاي مردم به خاطر آن بلند شد، و آن جوان رفت كه از درب خارج شود. من از جاي خود برخاستم و به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ كنار مي زدم تا خيال كردند ديوانه ام. مردم براي او راه مي گشودند و

من چشم از او برنمي گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت مي رفتم و او با تأني و آرامش، و چون به جائي رسيد كه غير از من كسي او را نمي ديد، به سمت من برگشت، و فرمود: آنچه با خودداري پيش آور. من نامه را تقديم كردم. بدون اينكه به آن نگاه كند فرمود: به او بگو كه از اين بيماري ترسي بر تو نيست و مرگي كه ناچار از آن پس از سي سال مي رسد. اشك در چشمم حلقه زد، و نمي توانستم از جا حركت كنم. مرا به حال خود گذاشت و رفت.

ابوالقاسم مي گويد: اين جريان را ابن هشام برايم گفت.

راوي مي افزايد: پس از سي سال از آن ماجرا ابوالقاسم بيمار شد. پس به امور خود رسيدگي كرد، وصيت نامه اش را نوشت، و جديت عجيبي در اين كار داشت. به او گفتند: اين ترس چيست؟ اميدواريم خداوند به سلامت بر تو منت بگذارد، جواب داد: اين همان سالي است كه ترسانيده شدم. و در همان بيماري درگذشت. خداوند رحمتش كند.24

ابراهيم(ع) را خداوند از آتش نجات داد، خداي عزّوجل، در كتاب خود مي فرمايد:

قلنا يا ناركوني برداً و سلاماً علي إبراهيم.25

گفتيم: اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش.

قائم(ع) نيز به همين ترتيب خواهد شد. چنان كه از امام صادق(ع) منقول است كه فرمودند:

هنگامي كه قائم(ع) خروج مي كند، شخصي از اصفهان نزد آن حضرت مي آيد، و معجزة حضرت خليل الرحمن، ابراهيم(ع) را تقاضا مي كند؛ پس آن جناب دستور مي دهد كه آتش عظيمي برافروزند و اين آيه را مي خواند:

فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيء و إليه ترجعون.26

منزه است آن خدايي كه ملكوت هرچيزي به دست اوست و همه به سوي

او بازگردانده مي شوند.

سپس داخل آتش مي شود و آنگاه به سلامت از آن بيرون مي آيد. آن مرد ملعون اين معجزه را انكار مي كند و مي گويد: اين سحر است. پس آن حضرت به آتش دستور مي دهد و او را مي گيرد و مي سوزاند. و مي فرمايد: اين جزاي كسي است كه صاحب الزّمان و حجت الرّحمن را انكار نمايد.

ابراهيم(ع) مردم را به سوي خداوند فراخواند. قرآن مجيد مي گويد:

و أذّن و في النّاس بالحجّ.27

و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده، از راه هاي دور نزد تو بيايند.

و از حضرت امام باقر(ع) است كه فرمودند:

ابراهيم در ميان مردم به حج بانگ زد و گفت: «ايها الناس، من، ابراهيم خليل الله هستم؛ خداوند شما را امر فرمود كه حج اين خانه را به جاي آوريد، پس شما حج به جاي آوريد. هركس به حج مي رود _ تا روز قيامت _ ابراهيم را اجابت كرده است.28

قائم(ع) نيز مردم را به سوي خدا دعوت مي كند.

پي نوشت ها:

?برگرفته از كتاب مكيال المكارم در فوائد دعا براي امام قائم(ع).

1. علامه محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 53، ص 9.

2. شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 345.

3. شيخ طبرسي، مجمع البيان، ج 6، ص 519.

4. تفسير قمي، ج 2، ص 51.

5. سورة قصص (28)، آية 13.

6. كمال الدين، ج 2، ص 428.

7. بحارالأنوار، ج 51، ص 68.

8. سورة ذاريات (51)، آية 42.

9. كمال الدين، ج 1، ص 135.

10. سورة ذاريات (51)، آيات 41 و 42.

11. سورة اعراف (7)، آية 75.

12. همان.

13. سورة اعراف(7)، آية 76.

14. كمال الدين، ج 1، ص 136.

15. بحارالأنوار، ج 12، ص 19.

16. همان، ج 51، ص 27.

17. سورة مريم (19)، آية 48.

18. سورة يوسف(12)،

آية 94.

19. كمال الدين، ج 1، ص 142.

20. بحارالأنوار، ج 52، ص 355؛ نعماني، الغيبة، ص 128.

21. سورة بقره (2)، آية 127.

22. علامه بحراني، البرهان، ج 1، ص 153.

23. بحارالأنوار، ج 52، ص 338.

24. قطب راوندي، الخرائج، باب 13.

25. سورة انبياء (21)، آية 69.

26. سورة يس (36)، آية 83.

27. سورة حج (23)، آية 27.

28. البرهان، ج 1، ص 154؛ شيخ كليني، كافي، ج 4، ص 205.

آموزه هاي اخلاقي- رفتاري امامان شيعه(ع)-3

وفاي به عهد

محمدتقي عبدوس-محمدمحمدي اشتهاردي اشاره:

در مضامين مختلفي از معارف امامت، امامان معصوم(ع) به كشتي روان در ميان امواج بي امان دريا، تشبيه شده اند كه هركس سوار بر آن شد، نجات يافت و هركس آن را ترك گفت، غرق گرديد؛ آن كه از آن ها پيشي گرفت، از مرز دين خارج گرديد و آن كه از آن ها عقب ماند نابود شد؛ و آن كه دوش به دوش ايشان حركت كرد، به آنان پيوست و همراهشان خواهد بود.

در سخنان مختلفي از امامان(ع)، پيدايش مأمومان منتظر، مقدمة ظهور امام زمان(ع) معرفي شده است. و بي ترديد، اقتداي كامل به صاحبان اين مكتب، قبل از شناخت شيوة زندگي فردي و اجتماعي و سياسي آنان ممكن نيست.

در قسمت گذشتة اين نوشتار، به بيان موضوع «عزت نفس» در زندگاني ائمه اطهار(ع) پرداختيم، در اين قسمت به بررسي آموزة «وفاي به عهد» در رفتار آن اسوه هاي حيات مي پردازيم. معنا و اقسام عهد

واژة «عهد» كه در فارسي به آن پيمان، قول و وعده مي گويند، نوعي قرارداد است كه بين دو نفر، يا دو گروه، يا چند نفر و چند گروه، يا بين امّت و امام (به عنوان بيعت) بسته مي شود كه اگر به طور مشروع و صحيح باشد، حتماً بايد به

آن پاي بند بود.

عهد و پيمان معناي وسيعي دارد و در وهلة اول بر دو قسم است:

الف) عهد و پيمان با خدا؛

ب) عهد و پيمان با مردم.

عهد و پيماني كه شامل عهدهاي سياسي، تجاري، اخلاقي، حقوق و اجتماعي مي شود؛ گاهي در سطح وسيع بين المللي است و گاهي به صورت بيعت است كه هم سياسي است و هم مذهبي، اجتماعي و حقوقي. گاهي عهد و پيمان در سطح كوچك تر بين دولت و پيمان كاران است و گاهي بسيار كوچك و به صورت عهد و پيمان بين دو نفر است؛ مانند اين كه با دوستمان عهد مي كنيم كه در ساعت معيّني به مكان خاصي برويم. همة اين موارد، در صورت مشروعيت آن، زير پوشش اصل وفاي به عهد قرار مي گيرند.

وفاي به وعده و عهد و پيمان هم چون شيرازه اي است كه روابط اجتماعي، سياسي و ... را محكم نگه مي دارد.

متأسفانه اين اصل بزرگ، در جامعة ما كم رنگ و ضعيف شده، و بسياري خيلي ساده و راحت به پيمان شكني پرداخته، چنين خلاف بزرگي را يك امر عادي تلقّي مي كنند؛ غافل از اين كه گناه بزرگي مرتكب شده اند. اهميّت وفاداري به عهد و پيمان با خدا

عهد و پيمان با خدا نيز از شاخه هاي مهم عهد و پيمان است و مانند نذر، مخالفت با آن از گناهان بزرگي است و كفّارة آن هم چون كفّارة روزه خوردن در ماه رمضان مي باشد.

در قرآن، آنان كه به عهد خود با خدا عمل نكردند؛ به عنوان منافق معرّفي شده اند:

فأعقبهم نفاقاً قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون؛1

اين پيمان شكني، نفاق را در دل هايشان، تا روزي كه خدا را ملاقات كنند، برقرار

ساخت. اين به سبب آن است كه از پيمان الهي تخلّف جستند و دروغ گفتند.

دامداري گوسفندهاي خود را كنار درختي برد و خود به بالاي آن رفت. باد شديدي وزيد، او خود را در خطر بسيار سخت ديد. با خدا عهد كرد و گفت: خدايا اگر من به سلامتي از درخت پايين آيم، همة گوسفندانم را در راه تو صدقه مي دهم.

سپس آرام آرام از شاخه هاي بالا به شاخه هاي پايين آمد و كمي احساس آرامش كرد، و گفت: خدايا! قيمت گوسفندها گران است و دلم نمي آيد صدقه بدهم. اگر سالم به پايين آيم، پشم هاي آن ها را صدقه مي دهم. از آنجا به قسمت پايين تر آمد، بيش تر احساس آرامش كرد و گفت: خدايا! اگر سالم به زمين برسم كشك هاي به دست آمده از آنها را صدقه مي دهم. وقتي كه پايين آمد و كاملاً احساس آرامش كرد، گفت: پشم چي؟ كشك چي؟ ولش كن هيچي! و اين جمله به عنوان مثل در تاريخ باقي ماند.

خداوند مي فرمايد:

و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم و إياي فارهبون؛2

به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم، و تنها از من بترسيد. اهميت وفاي به عهد از ديدگاه قرآن

در قرآن، در آيات متعددي به وفاي به عهد تأكيد شده است كه در اين جا به عنوان نمونه، به ذكر چند آيه اكتفا مي شود:

1. قرآن در بيان شمارش نيكي و نيكان مي فرمايد:

والموفون بعهدهم إذا عاهدوا؛3

آنان كساني هستند كه به عهد خود، هنگامي كه عهد مي بندند وفا مي كنند.

2. نيز در قرآن مي خوانيم:

يا أيهّا الّذين آمنوا أوفوا بالعقود؛4

اي ايمان آورندگان! به قرار دادها و عهدهاي خود وفا كنيد.

3. قرآن در وصف مؤمنان

رستگار مي فرمايد:

والذّين هم لأماناتهم و عهدهم راعون؛5

آنان امانت ها و عهد خود را رعايت مي كنند.

4. نيز در قرآن مي خوانيم:

و أوفوا بالعهد إن العهد كان عنه مسئولا؛6

و به عهد (خود) وفا كنيد، كه (در روز قيامت) از عهد، سؤال مي شود.

5. خداوند در قرآن حضرت اسماعيل(ع) را به سبب آن كه در وفاي به عهد، راستگو و جدي بود ستود و فرمود:

إنّه كان صادق الوعد؛7

همانا اسماعيل در وعده هايش راستگو بود.

6. نيز در قرآن مي خوانيم:

و لا تكونوا كالّتي نقضت غزلها من بعد قوّة...؛8

و همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشم هاي تابيدة خود را پس از استحكام، باز مي كند!

امام باقر(ع) در تفسير اين آيه فرمود: «زني به نام ريطه از قبيلة بني تيم كه احمق و سبك مغز بود، نخ هايي از مو را مي تابيد و وقتي كه به پايان مي رسيد، تابيده هايش را باز مي كرد. سپس دوباره به تابيدن آنها مي پرداخت! خداوند متعال آنان را كه عهد شكن هستند، به چنين زن سبك مغزي تشبيه نموده است.

از مجموع اين آيات فهميده مي شود كه وفاي به عهد در اسلام، اصلي استوار و دستوري محكم و ارزشمند است و سفارش شده است مسلمانان به آن وفا كنند، چون اگر عهد بشكنند، از صف نيكان و مؤمنان رستگار خارج مي شوند.

اهميت وفاي به عهد در گفتار امامان(ع)

امامان(ع) با صدها گفتار، پيروان خود را با تأكيدهاي فراوان به وفاي به عهد دعوت كرده اند، و شايد بتوان گفت به كمتر چيزي مانند رعايت عهد و پيمان، تأكيد نموده اند. در اينجا چند حديث را در اين باره مي آوريم:

1. حضرت علي(ع) فرمودند:

إن العهود قلائد في الأعناق إلي يوم القيامة، فمن وصلها وصله الله، و من نقضها خذله

الله؛9

همانا عهدها و پيمان ها، گردن بندهايي در گردن ها هستند تا روز قيامت. كسي كه پيوند آنها را نگه دارد (و وفاي به عهد كند) خداوند او را به مقصود مي رساند، و كسي كه آن عهدها را بشكند، خداوند او را به خودش وامي گذارد.

2. نيز فرموده اند:

إذا نقضوا العهد سلّط الله عليهم عدوّهم؛10

هرگاه مردم، پيمان شكني كنند، خداوند دشمنان را بر آنان مسلط كند.

3. رسول اكرم(ص) مي فرمايند:

لا دين لمن لا عهد له؛11

آن كه وفا ندارد، دين ندارد.

4. امام صادق(ع) فرمودند:

عدة المؤمن أخاه نذر لاكفارة له، فمن أخلف فبخلف الله بدأ، و لمقته تعرّض؛12

وعدة مؤمن به برادر دينيش همچون نذر است كه كفّاره ندارد و كسي كه به آن وفا نكند، به مخالفت با وعدة خدا برخاسته و خود را در معرض غضب خدا قرار داده است.

5. حضرت رضا(ع) فرمودند:

إنّا أهل بيت نري مَا وَعَدْنَا علينا دَيْناً كما صنعَ رَسولُ الله؛13

ما خانداني هستيم كه وعده هاي خود را، قرضي برگردن خود مي بينيم، چنان كه رسول خدا(ص) چنين بود.

6. حضرت زينب(س) در سرزنش مردم بي وفا و بيعت شكن كوفه، در قسمتي از خطبه اش چنين فرمودند:

إنّما مَثَلُكُم كمثل الّتي نقضت غَزْلَها من بعد قوّةٍ أنكاثا تتّخذون أيْمانكم دخلاً بينكم؛14

شما همانند آن زني هستيد كه رشته هاي خود را پس از تابيدن باز مي كرد، و سوگند و پيمان خود را وسيلة خيانت و فساد قرار مي دهيد.

7. امام صادق(ع) فرمودند:

ثلاثةٌ لاعذَر لأحدٍ فيها: أداءُ الأمانة إلي البرّ و الفاجر، و الوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر، و برُّ الولدين برّين كانا أو فاجرين؛15

سه كار است كه براي هيچ كس در مورد آن، عذر و بهانه پذيرفته نخواهد بود: دادن امانت به صاحبش، خواه نيكوكار باشد يا بدكار؛ وفاي به عهد، خواه آن

عهد با شخص نيكوكاري باشد يا شخص بدكاري و نيكي به پدر و مادر، خواه آنان نيكوكار باشند يا بدكار.

نمونه ها

براي تكميل اين بحث، به چند نمونه از سيرة عملي پيامبر(ص) و امامان(ع) در خصوصِ عهد و پيمان و وفاي به آن اشاره مي كنيم:

نمونة اوّل: عمّار ياسر مي گويد: قبل از آن كه حضرت محمد(ص) به پيامبري برسد، مدّتي گوسفندان مردم مكّه را براي چراندن به دامنة كوه و دشت مي برد، من نيز در همان عصر، چوپان بودم. روزي با آن حضرت عهد كرديم كه فرداي آن روز، با هم، گوسفندهايمان را به علف زار بين دو كوه ببريم. فرداي آن روز من دير كردم و وقتي كه رسيدم ديدم محمد(ص) گوسفندانش را به علف زار رسانده، ولي آنها را از چريدن در آن علف زار باز مي دارد. عرض كردم: چرا گوسفندان را از آن سرزمين باز مي داري؟ فرمودند:

إنّي كنت واعدْتك فكرهتُ أن أرعي قبلك؛16

من با تو عهد و پيمان بسته بودم كه با هم به آن علف زار برويم. دوست نداشتم گوسفندانم را از قبل از رسيدن تو به چراگاه ببرم.

نمونة دوم: رسول خدا(ص) همراه مردي بودند، و آن مرد خواست به جايي برود. رسول خدا(ص) كنار سنگي توقّف نمود و به او فرمودند: «من همين جا هستم تا بيايي.» آن مرد رفت و نيامد. نور خورشيد بالا آمده بود و به طور مستقيم بر چهرة مباركش مي تابيد. اصحاب عرض كردند: اي رسول خدا(ص) از اين جا به سايه برويد. آن حضرت در پاسخ فرمودند:

قد وَعَدْتُه إلي هَهنُا؛17

من با او عهد كرده ام كه همين جا بيايد.

نمونة سوم: رسول خدا(ص) وعده هايي به مردم داده، ولي بر اثر بروز حوادث نتوانسته بودند به آنها وفا كنند آن

حضرت هنگام رحلت، حضرت علي(ع) را به حضور طلبيدند، و چنين وصيّت كردند:

يا أخي! تقبل وصيّتي و تنجز عدّتي و تقضي عنّي ديني؛18

اي برادرم! وصيّتم را بپذير، و به وعده هايم وفا كن، و قرض هايم را بپرداز.

علي(ع) عرض كرد: «وصيّت را انجام مي دهم».

نمونة چهارم: هنگامي كه آتش بس تحميلي بين امام حسن(ع) و معاويه برقرار شد، امام حسن(ع) به اين پيمان و قرارداد وفا كردند. امام حسين(ع) نيز تا معاويه زنده بود، به اين قرار داد و پيمان نامه، احترام گذاشتند و برخلاف آن رفتار نكردند، با اين كه آن حضرت حدود ده سال بعد از امام حسن(ع) در عصر معاويه مي زيستند.

عالم بزرگ شيخ مفيد (م 413 ق) مي نويسد:

امام حسين(ع) پس از شهادت امام حسن(ع)، مردم را، به علّت تقيّه و پيماني كه با معاويه انجام شده بود به سوي امامت خود دعوت نمي كرد:

وألتزم الوفاء بها؛19

امام حسين برخود لازم مي دانست كه به آن پيمان وفا كند.

نمونة پنجم: امام سجّاد(ع) از شخصي مطالبة ده هزار درهم قرض كردند، او گفت: در مقابل اين پول و قرضي كه مي دهم، وثيقه (گرو) مي خواهم.

امام سجاد(ع) نخي را از عبايشان جدا كردند و به او دادند و فرمودند: «اين نخ پيش تو وثيقه باشد».

آن شخص از چنين وثيقة ناچيزي اظهار ناراحتي كرد.

امام سجاد(ع) فرمودند:

أنا أولي بالوفاء أم حاجب؟20

آيا من به عهدي كه مي كنم با وفاتر هستم يا حاجب بن زراره؟

او گفت: شما با وفاتر هستي.

امام سجاد(ع) فرمودند: با اين كه حاجب بن زراره كافر بود، عهد او با وثيقه نهادن يك كمان چوبي كم ارزش در برابر صد درهم، پذيرفته شد، آيا عهد من با وثيقه قرار دادن يك نخ از عبايم، وفا نمي شود؟»

آن شخص

قانع شد و ده هزار درهم به امام سجاد(ع) قرض داد و يك نخ از عباي آن حضرت را به عنوان وثيقه گرفت و در جعبه كوچكي نگه داشت.

مدّتي بعد وضع مالي امام رونق گرفت، آن حضرت پول طلبكار را نزدش برده، فرمودند:

«وثيقه را بده تا پولت را بدهم».

او عرض كرد:

وثيقه (نخ) را گم كرده ام.

امام سجاد(ع) فرمودند: «در اين صورت مال خود را از من نگير، آيا مثل من عهد خود را سبك مي شمرد؟»

سرانجام وثيقه پيدا شد، امام سجاد(ع) آن را گرفتند و پول طلبكار را پرداختند.

در اين ماجرا امام سجاد(ع) در اهميت وفاي به عهد سخن گفتند، و با اين تعابير، اصل وفاي به عهد را از اصول قطعي در زندگي امامان(ع) معرّفي كردند:

أنا أولي بالوفاء؛

من به وفاي بر عهد و پيمان از ديگران، برتر هستم.

أمثلي يستخفُّ بذمّته؛

آيا مثل من، عهد و پيمانش را سبك مي شمرد.

ماهنامه موعود شماره 55

پي نوشت:

? برگرفته از آموزه هاي اخلاقي _ رفتاري امامان، محمدتقي عبدوس و محمد محمدي اشتهاردي.

1. توبه(9) آية 77. اين آيه به دنبال عهدشكني ثعلبة انصاري نازل شد. او با خدا عهد كرد اگر ثروتمند شود حقوق واجب آن را بپردازد ولي پس از آن كه داراي گوسفندهاي بسيار شد بخل ورزيد و زكات آن ها را نداد.

2. بقره (2) آية 40.

3. همان، آية 177.

4. مائده (5) آية 10.

5. مؤمنون (23) آية 8.

6. اسراء (17) آية 34.

7. مريم (19) آية 54.

8. نحل (16) آية 92؛ تفسير علي بن ابراهيم، ج 1، ص 389 و تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 82.

9. محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 7، ص 49.

10. مجلسي، بحارالأنوار، ج 100، ص 45.

11. همو، همان، ج 75،

ص 96.

12. كليني، اصول كافي، ج 2، ص 363

13. مجلسي، همان، ج 75، ص 97.

14. محدث قمي، نفس المهموم، ص 215.

15. صدوق، خصال، ج1، ص 66.

16. محدث قمي، كحل البصر، ص 103؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 96.

17. همو، همان، ج 75، ص 95.

18. همو، همان، ص 176.

19. مفيد، الإرشاد، ص 206.

20. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج4، ص 131

جهان در بحران-5

زندگي در دنياي خسته مارك كليتون1 اشاره:

شايد در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كرة خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد. جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كرة زمين، كمبود منابع آب، خشك سالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود. راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟ آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي

بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرمودة پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه: ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند. آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه هم نام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند. در سلسله مقالاتي كه تاكنون با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همة ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنج ها و

بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همة وجود از خداوند متعال خواستار شويم. ديگر شكي وجود ندارد كه آدمي بزرگ ترين مسئول مشكلات و فجايع زيست محيطي در دهه هاي اخير بوده است. بشر جديد در راستاي تأمين منافع زودگذرش به هر ابزاري متوسل مي شود تا به آسودگي و رفاه بيشتر نايل آيد و اين در حالي است كه هزينه هاي غالباً نامحسوس چنين رفتاري بر محيط زيست، كمتر مورد بررسي قرار مي گيرد. از همين روست كه بشر در حال تجربة زندگي در دنيايي خسته و وارفته است كه هر روز بر دامنة آن افزوده مي شود.

در اين شماره ابعاد مختلف اين بحران را كه يكي ديگر از مصاديق بحران هاي آخرالزمان است بررسي مي كنيم. قرن ها شاهد عبور دسته هاي عظيم «ماهي روغن» در سواحل ناهموار نيوزيلند بوديم، اما در سال 1992 بود كه صيد گستردة اين نوع ماهي، به شدت از تعداد آن ها كاست و به مشكلات بي شماري براي ساكنان اين مناطق دامن زد. هزاران نفر شغل خود را از دست دادند و مجدداً مبالغ عظيمي صرف اشتغال زايي در اين منطقه شد. سال گذشته، يك ماهوارة هواشناسي، تودة عظيم گرد و غباري را برفراز آفريقا شناسايي نمود كه گستردگي آن حدود پنج هزار مايل بود. اصولاً قطع درختان در شمال آفريقا و نابودي جنگل ها، يكي از دلايل تشكيل چنين توده هايي است كه از اين نواحي برمي خيزد و با عبور از اقيانوس اطلس، در نواحي ساحلي ايالات متحده فرود مي آيد و البته مشكلات متعددي را براي آمريكاييان به همراه دارد كه معمول ترين آن، گسترش مشكلات تنفسي در بين ساكنان اين نواحي است. اگرچه بين اين پديده ها يعني كاهش ميزان ماهي ها

و شكل گيري توده هاي گرد و غبار هيچ ارتباطي وجود ندارد، اما همراهي مواردي از اين دست در مناطق مختلف، پيامدهاي گسترده اي بر اكوسيستم داشته كه حداقل ميزان اين گونه پيامدها در پنجاه سال اخير، در طول تاريخ حيات بشر بي سابقه بوده است. افزايش نياز آدمي به آب، سوخت، غذا، الوار، الياف و غيره، همه و همه بخشي از گسترش اقتصاد جهاني است كه به مشكلات متعددي در عرصة محيط زيست دامن زده است. اگرچه نتايج كوتاه مدت چنين توسعة اقتصادي اي، افزايش منافع كوتاه مدت بشر، كاهش گرسنگي و افزايش ثروت بوده است، امّا از سويي ديگر، با نابودي گسترده تنوع حيات در عرصة گيتي همراه شده است. كريستن سمپر، مدير مؤسسة موزة ملي تاريخ آمريكا، در اين باره مي گويد: «امروزه گزارش هاي متعددي بيان گر نابودي محيط زيست است و اين براي نخستين بار است كه مي توانيم بر پاية اين گزارش ها، به رابطة رفاه بشري و شرايط اكوسيستم موجود پي ببريم.» طبق نظر وي، خشك شدن نواحي شمال آفريقا و شكل گيري چنين توده هايي و نيز خالي شدن آب هاي ساحلي نيوزيلند از ماهي هاي بومي اين منطقه، تنها دو نمونه از موارد بي شماري است كه بيان گر نابودي شصت درصدي اكوسيستم هاي سراسر جهان است. امروزه از جمله اكوسيستم هايي كه مي توان گسترة نابودي اش را با رفاه بشري مرتبط دانست، در اين موارد خلاصه مي شود: زمين: از سال 1945 به بعد، شاهد تبديل زمين هاي باير به زمين هاي كشاورزي بوده ايم، به طوري كه روز به روز از حجم اين گونه زمين ها كاسته مي شود. امروزه حدود يك چهارم سطح زمين را زمين زراعي فراگرفته است. صخره هاي مرجاني: حدود 20% صخره هاي مرجاني زمين به طور كامل نابود شده

است و حدود 20% ديگر، در دهه هاي گذشته در معرض نابودي قرار گرفته اند. رودخانه ها و درياچه ها: به رغم اين واقعيت كه ميزان آب پشت سدها از سال 1960 تاكنون چهار برابر شده، اما استفاده از اين آب ها در عرصة كشاورزي، به همين ميزان افزوده شده است. مناطق ساحلي: استفادة فزاينده كشاورزان از كودهاي نيتروژني از سال 1905، مجاري آب ها و اكوسيستم سواحل را در سراسر زمين آلوده ساخته است. به علاوه، حدود 35% باتلاق ها در آمريكا، در راستاي تصفية آب، با خاك يكسان شده اند. اقيانو س ها: افزايش فزايندة صيد ماهي در اقيانوس ها سبب شده است كه ميزان ذخيرة ماهي هاي جهان در مقايسه با پيش از آغاز ماهي گيري صنعتي به طور متوسط بين 90 تا 99 درصد كاهش يابد. تنها در مورد همين صيد ماهي، براي نخستين بار، توندي آگاردي، مدير گروه سياست گذاري طرح هاي ساحلي آمريكا مي گويد: «همواره تصورمان برآن بود كه صيد فزايندة ماهي و كم شدن ميزان آن ها، پس از چندي قابل جبران است، اما واقعيت آن است كه در بسياري از موارد، به واسطة وجود برخي مسائل ديگر همچون آلودگي، تخريب زيستگاه ها و تغييرات جوّي، ديگر چنين بازگشتي امكان پذير نيست.» به عنوان نمونه، نابودي مرجان ها غالباً به واسطة تغيير شرايط آب هاي ساحلي است كه به مرور زمان آلوده شده اند. تخريب باتلاق ها كه به مثابة فيلترهاي زيستي عمل مي كنند و آلودگي هاي آب هاي سواحل را تصفيه مي كنند، نتيجة گسترش شهرسازي بوده است. مضاف بر آن كه در دهه هاي اخير، برميزان اسكان در سواحل نيز روز به روز افزوده شده است و همين موضوع نيز با مشكلاتي براي اكوسيستم هاي سواحل همراه بوده است. تنها افزايش ميزان جلبك ها در برخي

مناطق، صرفاً به واسطة صيد فزايندة ماهي هايي بوده است كه غذاي اصلي شان جلبك است. پي نوشت ها:

منبع: Christian Science Monitor

به نقل از: سياحت غرب، ش 23، خرداد 1384.

1. « Mark Clayton » روزنامه نگار آمريكايي عضو هيأت تحريرية نشرية

«Christian Science Monitor»

تبليغات ديني و سياسي ايوانجليست هاي جنگ طلب در ايالات متحدة آمريكا

حيدر رضا ضابط

تحول و پيشرفت سريع در مخابرات در دگرگوني زندگي اجتماعي جوامع در قرن بيستم نقش به سزايي داشته است و در اين عرصه، راديو و تلويزيون بيشترين نقش را ايفا نموده اند. در ايالات متحده آمريكا، از آغاز پخش برنامه هاي راديويي، اجراي برنامه هاي ديني جزء لاينفك فرهنگ اين كشور گرديد. بعد از توسعة تلويزيون در اين كشور در دهه 1960م، مبلّغان مسيحي به راديو و تلويزيون روآوردند و هم اكنون بيش از صد برنامة ديني مسيحي را به شكل سنديكا در اين كشور پخش مي كنند و جامعة آمريكا را از اين جهت بي نياز كرده اند. در دهه 1980م با توسعة ايستگاه هاي يو.اچ.اف.1 و ماهواره آنها توانستند برنامه هاي تبليغي مسيحي را از راديو و تلويزيون در مناطق مختلف جهان پخش نمايند؛ بن آرمسترانگ، رئيس «انجمن ملي سخن پراكني ديني»2 اظهار مي دارد: «تلويزيون وسيله اي اعجازآميز از جانب خداست كه با آن بايد انجيل را در سراسر جهان تبليغ نمود».3 تلي وانجيليست (مبلّغ انجيل از تلويزيون)

به مبلّغان انجيل ايوانجليست4 مي گويند. قبل از جنگ جهاني دوم ايوانجليست ها به عنوان بنيادگرا5 معروف بودند، ليكن بعداز جنگ جهاني دوم آنها خود را به عنوان «ايوانجليست معرفي كردند. شعار آنها بازگشت به انجيل و تغيير جامعه با تحول فرهنگي است، تا از اين راه در آمريكا حكومتي برمبناي بنيادهاي انجيل به وجود آورند. آن دسته از ايوانجليست ها را كه از راه تلويزيون

برنامه هاي تبليغي پخش مي كنند «تلي وانجليست»6 مي نامند.

آنها در اوايل قرن بيستم اصول مسيحيت را با عنوان «بنيادها»7 تبيين نمودند كه تا سال 1915م دوره دوازده جلدي را در آمريكا منتشر كردند و به سبب همين مواضع براي اولين بار اصطلاح «بنيادگرا» برآنها اطلاق گرديد.

از جانب بنيادگرايان مسيحي در آمريكا در سال 1919م مؤسسه اي با عنوان «انجمن جهاني بنيادهاي مسيحي»8 تأسيس گرديد و ويليام بل ريلي9 بنيان گذار آن بود.10 بعداز جنگ جهاني دوم آنها خود را به عنوان مبلّغان انجيل (ايوانجليست) معرفي كردند و مؤسسه اي به نام «اعضاي جهاني ايوانجيلي»11 را در سال 1951م به وجود آوردند و خود را به جاي بنيادگرايان به عنوان محافظه كاران مسيحي معرفي كردند.

آنها با جديت دربارة عملي نمودن خواسته هاي مسيح12 و تحقق پيش گويي هاي انجيل13 تبليغ مي كنند و اعلام مي دارند «ظهور دوبارة مسيح»14 بسيار نزديك است و مسيحيان براي ظهور دوبارة مسيح وظيفه دارند انجيل را در سراسر جهان تبليغ نمايند. از اين رو، ايوانجليست ها علاوه بر راه اندازي تعدادي ايستگاه راديويي براي تبليغات ديني در آمريكا، اولين ايستگاه راديويي براي پخش برنامه هاي ديني در سطح جهان را در شهر كيوتو، اكوادور در روز 25 دسامبر 1931م با عنوان «منادي دعاي خير عيسي مسيح»15 افتتاح نمودند و اين ايستگاه راديويي تا سال 1985م برنامه هاي خود را براي 22 كشور آمريكايي لاتين و كارائيب پخش مي كرد.

تا سال 1932 م بيش از 400 برنامة ديني از 80 ايستگاه راديويي پخش مي گرديد، كه در سال 1939م شمار آنها به 152 ايستگاه و در سال 1942م به 456 ايستگاه رسيد. كلية ايستگاه هاي راديويي كه برنامه هاي ديني را در آمريكا تا اين سال پخش مي كردند بزرگ ترين شبكه راديويي

در اين كشور شدند.16 در سال 1955م، كارل ماك اينتاير17 از مبلّغان معروف انجيل، برنامه هاي تبليغي خود را از بيش از 600 ايستگاه راديويي در آمريكا پخش مي نمود و بيلي جيمز هارگيس18 تا سال 1961م برنامه تبليغي ديني را در بيش از 200 ايستگاه راديويي و دوازده ايستگاه تلويزيوني منتشر مي نمود.

يكي ديگر از مبلّغان انجيل در راديو قبل از جنگ جهاني دوم در آمريكا، هربرت دبليو آرمسترانگ19 بود كه فرقة جديدي را با عنوان «كليساي جهاني خدا»20 به وجود آورد و برنامه هاي ديني وي در آمريكا شهرت يافت.21 امروز در آمريكا بيش از 300 ايستگاه راديويي وجود دارند كه برنامه هاي ديني را در شبانه روز پخش مي كنند.22 در آمريكا 750 تن از «مبلّغان راديويي انجيل»23 فعاليت دارند و 1550 ايستگاه راديويي در اين كشور عضو انجمن ملي سخن پراكني ديني مي باشند كه برنامه هاي راديويي پخش مي كنند.

ايوانجليست ها راديو را براي تبليغ انجيل وسيله اي شگفت انگيز و تلويزيون را ابزاري معجزه آسا مي دانند كه در تحقق اهداف ديني دستاوردهاي شگفت انگيزي داشته است. از اين رو با توسعة تلويزيون در آمريكا، آنها برنامه هاي ديني را در شبكه هاي مختلف تلويزيوني پخش كردند. اولين برنامة ديني در تلويزيون آمريكا در سال 1940 پخش شد و سخنران اين برنامه كشيش كاتوليك فولتن ج. شين24 بود. شبكة تبليغات ديني ايوانجليست ها

دهة 1960م كه در آمريكا و جهان غرب به عنوان دهة ضد ارزش هاي ديني معرفي مي شود، باعث افزايش سريع فرهنگ اعتياد به مواد مخدر و جنايت و ابتذال فرهنگي در جامعة آمريكا شد. از اين دهه به بعد، همه ساله، شمار جوانان معتاد افزايش مي يابد و فقط در سال 2002 م در آمريكا 25 ميليارد دلار براي

مصرف مواد مخدر هزينه شده است. ترويج فرهنگ خشونت و ابتذال در فيلم هاي آمريكايي باعث افزايش جنايت در اين كشور گرديده است كه اين مسئله به افزايش تعداد بارداري در ميان دختران كمتر از 19 سال، افزايش بيماري هاي مقاربتي و ايدز، خشونت عليه كودكان و زنان، رشد آمار طلاق و سرپرستي خانواده توسط زنان، افزايش هم جنس بازان و بيش از حد شدن جمعيت زندانيان انجاميده است. در آمريكا از هر دو ازدواج يكي از آنها در كم تر از يك سال منجر به طلاق مي شود و 45 درصد كودكان توسط پدر يا مادر تحت كفالت مي باشند.

ايوانجليست ها با انتقاد شديد به مظاهر فساد فرهنگ سكولار در جامعة آمريكا نفوذي فوق العاده پيدا كرده اند.25 آنها در برنامه هاي تلويزيوني در آمريكا فساد اخلاقي در جامعه را معلول دوري از تعليمات ديني مي دانند و به شدت با ابتذال در رسانه هاي عمومي مانند راديو، تلويزيون، اينترنت، مجلات و روزنامه ها مخالف اند. مبلّغان انجيل از پيوندهاي محكم خانوادگي طرفداري مي كنند و روابط غيرمشروع قبل از ازدواج را باعث افزايش سقط جنين در كشور و سست شدن روابط خانوادگي مي دانند.26 آنها در تبليغات ديني در تلويزيون كوشش مي كنند مراسم عبادي مسيحي در مدارس دولتي و خصوصي الزامي گردد و آموزش مسائل جنسي در مدارس را ابتذال شمرده، با آن به شدت مخالفت مي كنند و مدارس دولتي را مراكز ترويج ارزش هاي ضد ديني در آمريكا مي دانند.27

شعار مبلّغان انجيل در تلويزيون «شكل دادن افكار نوجوانان»28 مي باشد. آنها در تبليغات خود اظهار مي كنند كه مي خواهند اخلاق و معنويت را به كشور آمريكا و عزت را به خانواده هاي از هم پاشيدة اين كشور بازگردانند. آنها در تبليغات خود مردم

را از دوران «عذاب شديد» (Tribulation) به دست دجّال (Anti-Christ) مي ترسانند و اظهار مي دارند دجال به زودي ظهور خواهد نمود و دنيا به عذابي سخت دچار خواهد شد و فقط «مسيحيان دوباره تولد يافته»29 نجات خواهند يافت.

ايوانجليست ها اعلام مي دارند كه آنها مي خواهند آمريكا را از اومانيسم سكولار30 نجات دهند و مي كوشند با كنار گذاشتن افراد سكولار از مسئوليت هاي حساس دولتي، اداري، نظامي و قضايي، مسيحيان طرفدار اعتقادات افراطي ديني را جايگزين آنها كنند.31

براي تحقق اين هدف، تلي ايوانجليست هاي معروف آمريكا مؤسسات آموزش عالي زير را براي تربيت متخصصان با اعتقادات ديني براي احراز پست هاي كليدي در كشور به وجود آورده اند:

1. دانشگاه ريجنت:32 اين دانشگاه در ويرجينيابيچ واقع شده كه توسط كشيش پت رابرتسون33 تأسيس گرديده است و در آن بيش از سه هزار دانشجو تحصيل مي كنند. شعار اين دانشگاه «رهبري مسيحيان براي تغيير جهان»34 مي باشد. اين دانشگاه براي شبكة تلويزيوني ديني «شبكة سخن پراكني مسيحيت» سي.بي.ان35 كارشناس تربيت مي كند.

2. دانشگاه ليبرتي36: اين دانشگاه را تلي ايوانجليست معروف كشيش جري فالول37 در لينچ برگ، ويرجينيا تأسيس كرده است. در اين دانشگاه 6500 دانشجو تحصيل مي كنند.

3. دانشگاه اورل رابرتز:38 اين دانشگاه در شهر تُلسا، اُكلاهاما در سال 1963م تأسيس گرديد و بنيانگذار آن كشيش اورل رابرتز از تلي ايوانجليست هاي معروف آمريكا مي باشد.

4. دانشكدة انجيل جيمي سواگارت:39 اين دانشكده توسط جيمي سواگارت در شهر لويسيانا تأسيس گرديده است.

در اين مؤسسات آموزش عالي، علاوه بر تربيت كادر اداري دولتي، متخصصان را براي اداره و توليد برنامه هاي تبليغي مسيحي در ايستگاه هاي راديويي و تلويزيوني آموزش مي دهند. براساس آمار ارائه شده در كتاب راهنماي سخن پراكني ديني در آمريكا40 تا پايان سال

1985م در آمريكا 1043 ايستگاه راديويي و 96 ايستگاه تلويزيوني ديني وجود داشته و در سال 1989 م تعداد ايستگاه هاي راديويي به 1485 و ايستگاه هاي تلويزيوني ديني به 336 عدد افزايش يافته است. تا سال 1989م، 648 سازمان ديني برنامه هاي راديويي ديني مسيحي توليد مي كردند و 476 سازمان ديني در اين كشور مسئوليت توليد برنامه هاي ديني را در تلويزيون بر عهده داشتند. تا سال 1989م از آمريكا، 301 برنامه راديويي و تلويزيوني و تبليغي برون مرزي پخش مي گرديد.41 به گفتة «انجمن ملي سخن پراكني ديني» اكنون در آمريكا 1550 ايستگاه راديويي و 350 ايستگاه تلويزيوني ديني در اين كشور فعاليت دارند و در اين ايستگاه ها بيش از 500 تلي ايوانجليست و 750 راديو ايوانجليست برنامه هاي ديني و تبليغي مسيحي اجرا مي كنند و هر هفته بيش از 14 ميليون نفر، اين برنامه هاي تلويزيوين را تماشا مي كنند.42 بودجة ساليانة مؤسسات ديني مسيحي كه اين برنامه ها را از شبكه هاي راديو و تلويزيوني ديني پخش مي كنند همه ساله 20 تا 25 درصد افزايش پيدا مي كند. اين مؤسسات، شبكه هاي تلويزيون ديني محلي را در شهرهاي آمريكا گسترش داده اند. برنامه هاي تبليغي مسيحي از جانب تلي ايوانجليست هاي معروف؛ مانند جري فالول، پت رابرتسون، جيمز رابيسون،43 جيمي سواگارت و رابرت شولر44 دائماً در حال توسعه است.45

اهداف محاظفه كاران سياسي

ايوانجليست ها در آمريكا عضو فرقه هاي مختلفي از پروتستان ها مي باشند. در آمريكا تاكنون بيش از 1500 فرقه در ميان پروتستان ها به وجود آمده و اين تعداد مرتب رو به افزايش است. ايوانجليست ها با آنكه از فرقه هاي مختلف مي باشند، با يك هدف، تبليغات ديني را انجام مي دهند. از اين رو پروتستان ها آنها را «مافوق كليسا»46 مي نامند و افرادي مانند

چارلز گرانديسون فيني47 (1875_ 1762م)، ديوايت ال مودي48 (1899 _ 1837م) و بيلي سندي49 (1935_ 1862م) را رهبران «جنبش تبليغ انجيل»50 و «مافوق كليسا» مي دانند.51

ايوانجليست ها خود را به عنوان اثرگذراران مشروع در تغيير فرهنگ آمريكايي و رسانه هاي عمومي و نيز پيشگامان مبارزه عليه ليبراليسم سكولار در جامعة آمريكا در طول قرن بيستم معرفي مي كنند.52 آنها از مناظرات كلامي با دانشمندان اديان ديگر به شدت پرهيز مي كنند و از احساسات و وابستگي هاي محلي براي تبليغات ديني در راديو، تلويزيون، مجلات و اينترنت به خوبي بهره مي برند. در آمريكا ارتباط نزديك ميان ديدگاه هاي محافظه كاران ايوانجليست با ايدئولوژي محافظه كار سياسي كاملاً مشهود است.

انگيزة مهم و برجستة ايوانجليست هاي آمريكايي بسيج مسيحيان جامعة اين كشور در راستاي اهداف محافظه كاران سياسي مي باشد. در آمريكا مطابق آمارهاي مختلف 80 تا 100 ميليون مسيحي در اين كشور طرفدار ايوانجليست ها مي باشند و اكثريت مطلق آنها از حزب محافظه كار جمهوري خواه حمايت سياسي همه جانبه انجام مي دهند.

ايوانجليست ها با حضور گسترده در برنامه هاي راديويي قبل از جنگ جهاني دوم در ميان رؤساي جمهوري آمريكا اعمال نفوذ مي كردند. هري اس. ترومن رئيس جمهوري آمريكا در سال هاي 1953 _ 1945 كه از حزب دموكرات بود اعلان مي دارد: «اگر بيداري اخلاقي و روحاني در آمريكا به وجود نيايد اين كشور نابود خواهد شد». ژنرال دوايت ديويد آيزنهاور، از حزب جمهوري خواه و رئيس جمهوري آمريكا در سال هاي 1953 _ 1961 اظهار مي دارد براي جلوگيري از فاجعة ملي در آمريكا بايد حيات نو روحاني به وجود آيد». بعداز فتح ژاپن در جنگ جهاني دوم، ژنرال داگلاس مك آرتور، حاكم نظامي آمريكا، رسماً از مبلّغان مسيحي دعوت به عمل مي آورد كه در ژاپن

تبليغات ديني گسترده انجام دهند. با حمايت دولت آمريكا ايوانجليست ها بعداز جنگ كره (1950_ 1953) تبليغات وسيع ديني را در كرة جنوبي و كشورهاي خاور دور و جنوب شرقي آسيا انجام داده اند.

در انتخابات رياست جمهوري آمريكا در سال 1976 ايوانجليست ها از كانديداي حزب دموكرات، جيمي كارتر كه عضو كليساي بنيادگرايان مسيحي به نام «كنوانسيون بابتيست هاي جنوبي»53بود و ادعّا مي كرد «مسيحي دوباره تولّد يافته» است، حمايت نمودند و كارتر باحمايت همه جانبة ايوانجليست ها به قدرت رسيد. مجلة «نيوزويك» سال 1976 را «سال ايوانجليست ها» ناميد. در اين انتخابات، ايوانجليست ها رسماٌ وارد حوزة سياسي شدند و جامعة آمريكا و جهان در سطحي گسترده متوجه اين جريان جديد شدند.54

از آغاز سال 1979م شعار آنها اين بوده است كه هنگام آن فرا رسيده كه براي تغيير مسير آمريكا و نجات اين كشور، مسيحيان متديّن از كليسا وارد كنگره (پارلمان آمريكا) شوند. مطابق يك نظرسنجي كه در سال 1980 انجام شد 90 درصد كشيشان آمريكا اظهار نمودند كليسا مناسب ترين محل براي بيان مسائل اجتماعي و سياسي مي باشد. اين امر براي تمامي كشيشان ضروري است.55 در آمريكا بيش از 400 هزار كليسا وجود دارد كه 110 هزار كليسا در اختيار ايوانجليست ها قرار دارد.

با نفوذ ايوانجليست ها در دولت جيمي كارتر (1976_1980) مسئلة حفظ ارزش هاي سنتي خانواده مورد توجّه دولت قرار گرفت.

در انتخابات رياست جمهوري سال 1980 ايوانجليست ها از رونالد ريگان حمايت كردند، چرا كه وي نيز خود را «مسيحي دوباره تولّد يافته» ناميده و وعده داده بود خواسته هاي آنها را عملي سازد.56

در روز هاي 28 و 29 آوريل 1980 ايوانجليست ها در واشنگتن، پايتخت آمريكا اجتماعي بزرگ را با عنوان «واشنگتن براي عيسي مسيح»57 به وجود

آوردند كه در آن نيم ميليون ايوانجليست از سراسر آمريكا شركت نمودند. در اين اجتماع دو روزه، رهبران ارشد ديني ايوانجليست ها در سخنراني هاي خود از دولت مردان خواستند كه در مسائل سياسي و اجتماعي مطابق تعليمات انجيل عمل نمايند تا مورد تاييد آنها قرار گيرند و در پايان، خواسته هاي سياسي و اجتماعي خود را در يك اعلاميه بيان نمودند. شعار آنها در اين اجتماع اين بود: «نه من گناهكارم، نه تو گناهكاري، بلكه آمريكا گناهكار است و براي نجات آمريكا بايد فداكاري نمود».58

رونالد ريگان اولين برنامة تبليغات انتخاباتي براي رياست جمهوري را در روزهاي 21 و 22 اوت 1980 در ري يونيون آرنا، دالاس در ميان ايوانجليست ها برگزار نمود. در اين اجتماع، پانزده هزار تن از نمايندگان ايوانجليست ها از سراسر آمريكا شركت داشتند و تعهد نمودند كه ريگان را در اين انتخابات به پيروزي برسانند.59 بعداز پيروزي قاطع ريگان در اين انتخابات، ايوانجليست ها به عنوان يك قدرت فرهنگي و اجتماعي در جامعة آمريكا ظهور نمودند.60

رونالد ريگان اولين برنامة تبليغات انتخاباتي دومين دوره رياست جمهوري خود را در سال 1984 از محل ياد شده در حضور هفده هزار ايوانجليست از سراسر آمريكا برگزار نمود. در اين جلسة تبليغاتي، ايوانجليست معروف آمريكا جري فالول كه در دورة اول رياست جمهوري ريگان كشيش رسمي كاخ سفيد شده بود اعلان مي كند كه «ديانت و اخلاق از سياست جدا نيست».61

در سال 1983 ريگان طرح «ابتكار دفاع استراتژيك»62 را در يك جلسة ديني در ميان ايوانجليست ها اعلام مي كند و از شوروي سابق به عنوان «امپراتوري شيطاني»63 نام مي برد؛ چرا كه ابوانجليست ها شوروي سابق را امپراتوري شيطاني معرفي مي كردند.

در انتخابات سال 2000 ايوانجليست ها

رسماً از جورج دبليوبوش حمايت كردند و از طرفداران خود خواستند كه الگور، كانديداي حزب دموكرات را شكست دهند. الگور نيز در جلسات سخنراني انتخاباتي اش از شعار ايوانجليست ها «عيسي مسيح چه خواهد كرد»64 بهره گرفته، اعلام مي نمود كه وي در تصميم گيري هاي سياسي اين شعار را مدنظر داشته است.65 سازمان هاي سياسي ايوانجليست ها

ايوانجليست ها براي پيشبرد اهداف سياسي و اجتماعي خود تعدادي مؤسسه را در آمريكا تأسيس كرده اند كه در سطح كشور فعاليت مي كنند:

1) ائتلاف مسيحيان براي آمريكا:66 اين مؤسسه كه در سال 1989 تأسيس گرديد يكي از سازمان هاي فعال سياسي ايوانجليست ها مي باشد كه در همة ايالات پنجاه گانة آمريكا بيش از 1700 دفتر دارد و دو ميليون نفر عضو فعال اين سازمان مي باشند. در اين سازمان بيش از 50000 فعال سياسي و 25000 كشيش عضويت دارند. بودجة ساليانة آن بيش از 25 ميليون دلار مي باشد و از سال 1991م همه ساله اجتماع ساليانة سراسري را با عنوان «جاده اي به سوي پيروزي»67 برگزار مي كنند كه در آن به اعضاي فعال آن براي كانديدا شدن در انتخابات، تبليغات انتخاباتي و ادارة رسانه هاي عمومي آموزش ويژه داده مي شود. اين مؤسسه از مسيحيان متعصّب مي خواهد كه در تمامي انتخابات از شوراي محلي گرفته تا رياست جمهوري شركت فعال داشته باشند و به كانديداي مورد تأييد مؤسسه رأي دهند.68

2) ميزگرد ديني:69 اين مؤسسه در سال 1979 تأسيس گرديد كه در آن فرماندهان ارشد ارتش، سياستمداران و رهبران برجستة ايوانجليست عضويت دارند و مسئوليت آنها تأييد سياستمداراني است كه از ارزشهاي ديني و سنتي مسيحي پيروي مي كنند، تا در انتخابات مختلف به پيروزي برسند.

3) ائتلاف آمريكايي براي ارزش هاي سنتي:70 اين مؤسسه در سال

1983 تأسيس گرديد و 43000 كليسا عضو اين مؤسسه مي باشند. اعضاي آن براي حفظ ارزش هاي سنتي و ديني مسيحي، كوشش مي كنند كنگرة آمريكا قوانين مورد نياز را به تصويب برساند و در انتخابات، كانديدايي را كه طرفدار ارزش هاي سنتي و ديني باشد معرفي و تأييد مي كنند. ايوانجليست هاي معروف عضو اين ائتلاف مي باشند.

4) جنگ صليبي علمي بين المللي براي مسيح:71 اين مؤسسه براي تبليغات ديني و سنتي در دانشگاه هاي آمريكا در سال 1951 در دانشگاه لُس آنجلس تأسيس گرديد. اين مؤسسه علاوه بر تبيلغات ديني در دانشگاه هاي آمريكا مبلّغان را براي تبليغات مسيحي به كشورهاي مختلف اعزام مي كند و 16000 مبلغ مسيحي در سراسر جهان دارد و بودجة سال 2000 اين مؤسسه، 300 ميليون دلار بود.72

5) زنان علاقه مند به آمريكا:73 اين مؤسسه در سال 1979 تأسيس گرديد و فعال ترين مؤسسة فعاليت هاي ديني و سياسي زنان طرفدار اعتقادات ايوانجليست ها در آمريكا مي باشد. در اين مؤسسه بيش از 600000 زن عضو مي باشند و 800 دفتر در سراسر كشور دارد و بودجة ساليانة آن بيش از 10 ميليون دلار مي باشد. اين مؤسسه براي دفاع از ارزش هاي ديني و سنتي و حفظ خانواده فعاليت گسترده دارد.

6) انجمن خانوادة آمريكايي:74 اين انجمن كه در سال 1977 تأسيس گرديد و براي ترويج اخلاق و آداب ديني و سنتي در رسانه هاي عمومي آمريكا فعاليت مي كند و عليه ايستگاه هاي راديويي و تلويزيوني كه برنامه هاي ضداخلاقي، خشونت آميز و مبتذل پخش مي كنند تبليغات كرده، از مردم مي خواهند اين برنامه ها را تحريم نمايند.

7) انجمن ملي ايوانجليست ها:75 اين مؤسسه در سال 1942 تأسيس گرديد و از منافع ايوانجليست ها در مسائل ديني، اجتماعي و سياسي دفاع مي كند.

8) بنياد آزادي

مسيحيت:76 اين مؤسسه، به ايوانجليست ها، براي به دست آوردن مقام و پُست هاي دولتي، آموزش مي دهد.

9) بنياد ميراث:77 اين يكي از فعال ترين مؤسسه هاي «هستة مشاوران»78 متعلق به ايوانجليست ها مي باشد كه در شكل دهي سياست هاي دولت هاي حزب جمهوري خواه نقش حياتي ايفا مي كند. «پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي»79 و «انستيتو واشنگتن براي سياست گذاري در خاور نزديك»80 و «چالسيدون»81 از ديگر مؤسسات هستة مشاوران مي باشند كه تحت نفوذ ايوانجليست ها فعاليت مي نمايند.

10) مركز آمريكايي براي حقوق و عدالت:82 اين مؤسسه براي حفظ منافع بنگاه هاي سخن پراكني ديني كه توسط ايوانجليست ها اداره مي شود تأسيس شده است.

11) انجمن اخبارنويسان ديني:83 در اين انجمن اخبارنويسان وابسته به ايوانجليست ها كه اخبار روزانة ديني براي راديو، تلويزيون و روزنامه ها تهيه مي كنند عضويت دارند و اين انجمن از منافع آنها دفاع مي كند.

12) بنياد كنگرة آزاد:84 اين مؤسسه براي اعمال نفوذ در كنگره فعاليت دارد و ايوانجليست هاي برجسته عضو اين بنياد مي باشند.

13) انجمن حزبي محافظه كاران:85 اين مؤسسة سياسي نيز تحت نفوذ ايوانجليست ها مي باشد.

14) روزنامة «صداي مسيحيت»:86 مقرّ اين روزنامه در كاليفرنياست و مواضع ايوانجليست ها را بيان مي كند. اين روزنامه به طور منظم «كارت گزارش»87 دربارة نمايندگان كنگره پخش مي كند. در اين كارت، به نمايندگان كنگره براي دادن رأي به لوايح در كنگره نمره داده مي شود و به نمايندگاني كه از لوايح مربوط به مسائل ديني، سياسي و اجتماعي مورد تأييد ايوانجليست ها حمايت نمايند بيشترين نمره داده مي شود و آنان به هواداران ايوانجليست ها در سراسر آمريكا معرفي مي شوند تا مورد تأييد آنها نيز قرار گيرند. اين كارت، در حقيقت يك اسلحة سياسي است كه عليه نمايندگان كنگره كه مخالف افكار ايوانجليست ها مي باشند به كار گرفته مي شود.

ايوانجليست هاي معروف آمريكا

1) جري

فالول: او يكي از معروف ترين ايوانجليست هاي آمريكا مي باشد. وي فرزند كري فالول است كه از شدت شراب خواري در 55 سالگي در گذشت. جري فالول در سال 1956 از «دانشكدة انجيل بابتيست»89 واقع در اسرينگ فيلد ميسوري90 فارغ التحصيل شد و سپس كشيش گرديد و به لينچ برگ ويرجينيا91 بازگشت. وي يك كارخانة متروكة مشروبات غيرالكلي را خريد و در آن محل كليسايي بزرگ با ظرفيّت هفده هزار نفر احداث كرد كه يكي از بزرگ ترين اجتماعات عبادي روز يكشنبة آمريكا در اين كليسا برگزار مي شود.

جري فالول با زني كه در «كليساي بابتيست» شهر لينچ برگ پيانو مي نواخت ازدواج نمود. وي اولين برنامة ديني در راديو را در سال 1956 از ويرجينيا پخش كرد و آن را «وقت قديمي ساعت انجيل»92 ناميد كه تا امروز هم به طور منظم پخش مي گردد. فالول اكنون سخنراني هاي تبليغي خود را از 260 ايستگاه راديويي در آمريكا پخش مي كند. وي در سال 1973 در شهر لينچ برگ ويرجينيا دانشكده اي براي تربيت مبلّغان مسيحي با عنوان «دانشكدة ليبرتي» تأسيس نمود كه در حال حاضر به دانشگاه تبديل شده است.

فالول عضو رسمي كليساي «كنوانسيون بابتيست هاي جنوبي» است كه با نفوذترين و بزرگ ترين كليساي ايوانجليست ها در آمريكا مي باشد. وي در سال 1979 يك مؤسسة سياسي و اجتماعي با عنوان «اكثريت براي اخلاق»93 به وجود آورد كه يكي از مؤسسات فعال سياسي اجتماعي ايوانجليست ها مي باشد.94 اين مؤسسه طرفدار حفظ ارزش هاي سنتي خانواده است و با طلاق، هم جنس بازي، ازدواج در دادگاه و ابتذال در رسانه هاي عمومي به شدت مخالفت مي كند و براي الزامي كردن مراسم عبادي در مدارس دولتي فعاليت مي نمايد. فالول در انتخابات رياست جمهوري سال هاي

1984 و 1989 از رونالد ريگان آشكارا حمايت كرد و در تبليغات انتخاباتي شركت فعال داشت و حمايت ايوانجليست ها در اين انتخابات باعث پيروزي ريگان گرديد. شعار انتخاباتي وي در انتخابات سال 1980 اين بود: «نه من گناهكارم، نه تو گناهكاري، بلكه آمريكا گناهكار است و براي نجات آمريكا همه بايد فداكاري كنند»95

در ژوئن 1980 تظاهراتي را در پايتخت هاي ايالات پنجاه گانة آمريكا با عنوان «من عاشق آمريكايم»96 برگزار نمود و شعار اين راهپيمايي چنين بود: «آمريكا تو خيلي جوان هستي كه بميري».97 اين مراسم از 215 ايستگاه تلويزيوني آمريكا پخش گرديد. در اين برنامه، سخنراني ها و پيام هاي نمايندگان كنگره و استانداران ايالت هايي كه طرفدار اعتقادات ايوانجليست ها بودند پخش مي گرديد. فالول در دوران رياست جمهوري ريگان به مدت هشت سال كشيش رسمي كاخ سفيد گرديد.

فالول مانند ساير ايوانجليست ها آمريكا طرفدار و حامي اسرائيل است. وي در سخنان خود اظهار مي دارد عيسي مسيح دعاي يهوديان را اجابت نمي كند، ولي از وجود اسرائيل حمايت مي كند؛ چرا كه مطابق اعتقادات ايوانجليست ها در آخرالزمان يهوديان از سراسر جهان بايد به سرزمين فلسطين مهاجرت نمايند و هم زمان با ظاهر شدن دجّال، 144000 نفر از يهوديان به مسيح اعتقاد پيدا خواهند نمود و همراه «مسيحيان دوباره تولّد يافته» و مسيح به بهشت خواهند رفت و آنگاه تمامي يهوديان جهان به دست دجّال كشته خواهند شد.98 هفت سال بعداز ظاهر شدن دجّال، مسيح همراه مسيحيان دوباره تولّد يافته به زمين فرود خواهند آمد و دجّال را در محل فلسطين در جنگ نهايي مقدس (آرمگدون) شكست خواهند داد و مسيح پس از آن براي مدت هزار سال99 حكومت جهاني را به پايتختي بيت المقدس

رهبري خواهد كرد.100

فالول مانند ديگر رهبران برجستة ايوانجليست در آمريكا دشمني علني عليه، اسلام و رسول اكرم(ص) دارند. در اكتبر 2002، فالول در يك سخنراني كه از شبكه هاي تلويزيوني در آمريكا پخش گرديد آشكارا به حضرت رسول اكرم(ص) اهانت نمود كه بعداز اين سخنراني، مسلمانانِ سراسر جهان عليه وي اعتراض شديد نمودند.

2) پت رابرتسون: وي يكي از رهبران با نفوذ ايوانجليست ها در آمريكا و صاحب شركت تلويزيوني ديني «شبكة سخن پراكني مسيحيان»101 مي باشد كه در سال 1961م در شهر ويرجينيا تأسيس نمود. ارزش فعلي اين شركت تلويزيوني 230 ميليون دلار مي باشد و بعداز شبكة تلويزيوني سي.ان.ان (CNN) و ESPN Sports بزرگ ترين شبكة تلويزيوني در آمريكاست.

رابرتسون در سال 1989 يك سازمان فعال سياسي را با عنوان «ائتلاف مسيحيان براي آمريكا» تأسيس نمود كه وظيفة آن جلب آراي مردم در انتخابات براي حزب جمهوري خواه مي باشد. وي در انتخابات رياست جمهوري سال 1988يكي از كانديداهاي حزب جمهوري خواه بود و سه ميليون نفر از اعضاي حزب ياد شده از كانديدا شدن وي حمايت كرده بودند.

در آمريكا 556 ميليون نفر از سياست هاي «ائتلاف مسيحيان براي آمريكا» حمايت مي كنند و رأي آنها براي پيروزي كانديدهاي حزب جمهوري خواه نقش حياتي دارد. اعضاي شوراي مركزي اين ائتلاف 40 درصد اعضاي «شوراي ملي حزب جمهوري خواه»102 را تشكيل مي دهند.

رابرتسون براي تربيت مبلّغان مسيحي، دانشگاهي در ويرجينيابيچ به نام «دانشگاه ريجنت» تأسيس كرده است كه در آن بيش از سه هزار دانشجو تحصيل مي كنند. شبكة «سخن پراكني مسيحيان» متعلق به وي از چهار ايستگاه تلويزيوني و پنج ايستگاه راديويي، برنامه هاي ديني خود را در شبانه روز پخش مي كنند. برنامه هاي اين شبكه از ماهواره و كابل منتشر مي گردد. رابرتسون در

برنامه هاي ديني در اين شبكه، از مسيحيان تقاضاي اعانه و كمك مالي مي نمايد. بودجة ساليانة اين شبكه 55 ميليون دلار مي باشد.103 اين شبكه از تمامي امكانات و تكنولوژي جديد به طور گسترده بهره مي گيرد و 1500 كارشناس كارمند اين شبكه مي باشند.

رابرتسون در معادن طلا در ليبريا و معادن الماس كنگو كينشاسا سرمايه گذاري وسيع كرده است.104 تنها در سال 2000، 60 ميليون دلار درآمد شخصي داشته و اكنون ثروتمندترين كشيش در جهان شناخته مي شود.

رابرتسون بعداز حادثة 11 سپتامبر 2001 اظهار داشت كه مسيح، آمريكا را به سبب افزايش گناه در جامعه عذاب نموده است. وي به شدت مخالف جنبش فمنيسم مي باشد و آن را باعث افزايش سقط جنين و روي آوردن زنان به جادوگري و خرافات و هم جنس بازي مي داند. بعداز اين كه سه تن از قضات ديوان عالي آمريكا به طرفداري و حمايت از هم جنس بازي در ماه مي سال 2000 رأي صادر كرده بودند او براي عزل اين سه قاضي تبليغاتي گسترده را با عنوان «عمليات براي آزادسازي ديوان عالي»105 آغاز نموده است. وي در كتاب معروف سلطنت سري106 اعلام مي كند كه رأي ديوان عالي كشور كه مخالف قوانين و ارزش هاي مسيحيت باشد واجب الإطاعة نيست.107

رابرتسون نيز مانند ساير ايوانجليست ها طرفدار سرسخت اسرائيل و صهيونيسم مي باشد و مطابق اعتقادات جديد پروتستان ها دربارة «عملي نمودن خواسته هاي مسيح»108 و «تحقق پيش گويي هاي انجيل»109 تأييد همه جانبه از دولت غاصب فلسطين اشغالي را يك وظيفة ديني براي خود مي دانند. رابرتسون مانند ديگر ايوانجليست ها به طور گسترده چنين تبليغ مي كند كه مسيح تا سال 2007 حتماً ظهور خواهد نمود و كتابي را با عنوان پايان عصر110 تأليف نموده و در آن تأكيد مي نمايد كه

جنگ نهايي مقدس (آرمگدون) بعداز سال 2000 و قبل از سال 2007 آغاز شده، در اين جنگ سراسر جهان نابود خواهد شد و فقط ايوانجليست ها كه خود را «مسيحيان دوباره تولّد يافته» معرفي مي كنند نجات خواهند يافت. وي در كتاب ديگر خود نظام نوين جهاني،111 «جهاني شدن»112 اقتصاد و تقويت سازمان هاي بين المللي را موانع اصلي در تحقق يافتن اهداف ديني ايوانجليست ها قلمداد مي كند و تهديد مي نمايد كه در آغاز هزارة سوم، ايوانجليست ها اين وضعيت جهان را تحمل نخواهند كرد و دنيا در آغاز هزارة جديد بايد منتظر اقدامات عملي جنگ جويان مسيحي باشد.

3) هال ليندسي:113 وي يكي از رهبران معروف ديني پروتستا ن ها و مبلّغ برجستة انجيل در ايالات متحده آمريكا محسوب مي شود. وي در آمريكا به عنوان «پدر مكتب اعتقاد به تحقق پيش گويي هاي انجيل»114 معروف است. ليندسي صاحب «شبكة سخن پراكني تثليث»115 و ماهنامة «شرح وقايع آخرالزمان»116 و فصلنامة «شمارة معكوس»117است. ليندسي بيش از بيست كتاب در تفسير پيش گويي هاي انجيل تأليف كرده است و محور اين كتاب ها آغاز جنگ نهايي آرمگدون در فلسطين و ظهور دوبارة مسيح در آغاز هزارة سوم مي باشد. كتاب هاي معروف وي در اين موضوعات به قرار زير مي باشد:

1) شمارة معكوس جنگ نهايي آرمگدون،118 چاپ سال 1983؛

2) زمين؛ سيارة بزرگ گذشته،119 چاپ 1970؛

3) جنگ براي بيت المقدس،120 چاپ 2001.

هال ليندسي يك ماه بعداز حادثه 11 سپتامبر 2001 كتابي را با عنوان آمريكا بر سر دو راهي121 تأليف نموده در آن تبليغ مي كند كه حادثه 11 سپتامبر 2001 زمينه ساز آغاز جنگ نهايي آرمگدون مي باشد. قبل از اين حادثه همين نويسنده در آغاز سال 2001 كتابي را با عنوان در پيشگويي هاي انجيل، جاي آمريكا كجاست؟122 تأليف كرده

بود. در اين كتاب، نقش دولت ايالات متحدة آمريكا در جنگ نهايي آرمگدون بيان شده است. در اين كتاب، نقش دولت ايالات متحدة آمريكا در جنگ نهايي آرمگدون بيان شده است. نويسنده در اين كتاب تلقين مي نمايد كه دولت ايالات متحدة آمريكا جنگ آرمگدون را رهبري خواهد نمود و انگلستان نيز متحد و همكار آمريكا خواهد بود.

4) بيلي گراهام:123 وي معروف ترين ايوانجليست در ايالات متحدة آمريكاست و در ميان پروتستان هاي سراسر جهان شهرت فراواني دارد. وي ارتباط بسيار نزديكي با تمامي رؤساي جمهوري ايالات متحده آمريكا داشته است و تا اواخر دورة رياست جمهوري جيمي كارتر، كشيش رسمي كاخ سفيد بود. اكنون فرزند وي فرانگلين گراهام124 كشيش رسمي كاخ سفيد مي باشد.

بيلي گراهام و فرزندش طرفدار جدي اسرائيل و صهيونيسم مي باشند و در سخنراني هاي خود عليه اسلام و مسلمانان مطالب زيادي ايراد مي كنند. بيلي گراهام در سال 1983 كتابي را با عنوان نزديك شدن صداي سُم اسب ها125تأليف نمود و در آن كتاب تبليغ كرد كه در آغاز هزارة سوم در پايان جنگ آرمگدون، مسيح، سوار بر اسبي سفيد رنگ و با شمشيري دو لبه در دست ظهور خواهد نمود و در اين جنگ ضد مسيح (دجّال) را هلاك نموده، حكومت يك هزار ساله اش را به پايتختي بيت المقدس تأسيس خواهد نمود. كتاب معروف ديگر وي تا جنگ آرمگدون،126چاپ 1981 است كه در آن از پروتستان هاي سراسر جهان مي خواهد براي حضور در جنگ نهايي مقدس آرمگدون در آغاز هزارة سوم آماده باشند.

شايان ذكر است كه بيشتر كشيش هاي ارتش اشغال گر آمريكا در عراق را ايوانجليست هاي متعصب از «كنواسيون بابتيست هاي جنوبي» تشكيل مي دهند و مبلّغان مسيحي وابسته به اين كليسا زير

سرپرستي كشيش فرانكلين گراهام كه اكنون كشيش رسمي كاخ سفيد مي باشد تحت عنوان كارهاي امدادي مشغول تبليغات مسيحي در عراق مي باشد و بودجة ويژه اي در اين رابطه با عنوان «كيسة سامري»127 اختصاص داده اند.

از ديگر ايوانجليست هاي معروف كه صاحب شبكه هاي راديو و تلويزيون تبليغات مسيحي در ايالات متحدة آمريكا مي باشند، از افراد زير مي توان نام برد:

1) جيمي سواگارت:128 وي صاحب هشت ايستگاه راديويي مي باشد و برنامه هاي ديني وي از 222 ايستگاه ديگر پخش مي شود.

2) جيمز رابيسون:129 سخنراني هاي تبليغي وي از 64 ايستگاه تلويزيوني پخش مي شود. وي در كشورهاي مختلف جهان سوم تبليغات مسيحي را با عنوان «مؤسسة بين المللي توسعة زندگي»130 انجام مي دهد.

3) رِكس هامبارد:131 مقرّ وي در «كليساي جامع آينده»132 در اكرون اوهايو مي باشد و برنامه هاي ديني وي توسط 650 ايستگاه راديويي و تلويزيوني به هفت زبان براي 18 كشور آمريكاي لاتين و آفريقا پخش مي گردد.

4) پُل گراويچ:133 وي مدير كنوني «شبكة سخن پراكني تثليث» مي باشد كه مقر آن در لُس آنجلس است. برنامه هاي ديني اين شبكه بعداز شبكه هاي ديني سي.بي.ان (CBN) و پي.تي.ال (PTL) 134 پر بيننده ترين شبكة ديني در آمريكا مي باشد.

5) اول رابرتز:135 وي از سال 1954 در تلويزيون سخنراني هايي در قالب تبليغات ديني ايراد مي كند و در شهر تولسا دانشگاهي به نام خود تأسيس كرده است.

6) رابرت شولر:136 مقرّ وي در «كليساي جامع بلور»137 در گاردن گرو كاليفرنيا مي باشد و از سال 1970م برنامه هاي تبليغي ديني را با عنوان «ساعت قدرت»138 تهيه مي كند كه از 149 ايستگاه راديويي و تلويزيوني در آمريكا پخش مي شود. اين برنامة ديني به ويژه براي تربيت ديني سربازان و افسران ارتش آمريكا در پادگان ها و مراكز نظامي اين كشور

پخش مي گردد.139

7) كنيت كوپ لند: سخنراني هاي تبليغي ديني وي با عنوان «صداي پيروزي»140 از 600 ايستگاه راديويي و تلويزيوني در آمريكا و 135 ايستگاه راديويي در كشورهاي مختلف آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين پخش مي گردد.

8) جاك وان ايمپ:141 وي يكي ديگر از ايوانجليست هاي معروف آمريكاست كه ظهور مسيح در آغاز هزارة سوم را به شدت تبليغ و اعلام مي كند كه «مسيحيان دوباره تولّد يافته» براي جنگ نهايي مقدس آرمگدون آماده باشند. وي چند فيلم سينمايي درباره حوادث آخرالزمان و جنگ آرمگدون توليد كرده است.

راس باگلي، رايچارد دي هان، پول وان گوردر، فرانك پولارد، چارلز ستانلي، رابرت تيلستون، جيمز كندي و ليستر سام رال، از ديگر ايوانجليست هاي معروف در آمريكا مي باشند كه در شبكه هاي مختلف راديويي و تلويزيوني آمريكا سخنراني هاي تبليغي ايراد مي كنند.

شايان ذكر است كه بيشتر اين رهبران ايوانجليست در آمريكا به فساد و رسوايي مالي، اخلاقي و جنسي دچار شده اند كه شرح آنها تأليف مقاله اي مستقل را مي طلبد، ولي آنها با در دست داشتن شبكه هاي متعدد راديويي و تلويزيوني بر كارهاي خود سرپوش مي گذارند. منابع مالي ايوانجليست ها

يكي از ويژگي هاي برجستة ايوانجليست ها كه در راديو و تلويزيون برنامه هاي ديني پخش مي كنند گردآوري كمك و اعانة مالي براي امور تبليغات ديني و ادارة ايستگاه هاي راديو و تلويزيون خود مي باشد. ايستگاه هاي تجاري راديو و تلويزيون با پخش آگهي هاي تجاري درآمد مالي به دست مي آورند، ولي ايوانجليست ها به نام مسيح از مردم تقاضاي كمك مالي مي نمايند و بيشترين انتقادات به همين روش آنها وارد شده است.

آنها چنين تبليغ مي كنند كه مسيح خواسته است پيروان وي از لحاظ مالي قدرتمند باشند و هرچه بيشتر به مسيح كمك مالي

نمايند، مسيح هم ثروت آنها را چند برابر افزايش خواهد داد. آنها با ارسال نامه هاي مستقيم و ايميل به هواداران خود تقاضاي كمك مالي مي نمايند. فقط در سال 1980، 9 برنامه ديني كه از شبكه هاي تلويزيوين آمريكا پخش مي گرديد موفق شد 350 ميليون دلار كمك مالي از هواداران خود دريافت نمايد.142 فروش كتاب هاي ديني، نوارهاي ويديويي و صوتي و كالاي هنري، ديني، انجام دعا و مشاوره از مهم ترين منابع درآمدزا مي باشد. هم چنين لباس مخصوص براي مراسم عبادي، برچسب ها، فروش خاك و آب از فلسطين به عنوان خاك و آب مقدس، دكمه، گردنبد و زيوراآلات زنان، البسه و مدال ها با پيام هاي مخصوص، تمبرهاي يادبود، كارت پستال، آلبوم عكس، تقويم ساليانه، كتب حاوي سرودهاي ديني و جعبة خودنويس براي فروش به بازار ارائه مي گردد و تهية اين كالاها را به هواداران خود تبليغ مي نمايند.

به ميزان كمك هاي مالي مردم به ايوانجليست ها، از مالياتي كه بايد به دولت بپردازند كم مي گردد و اين باعث افزايش كمك هاي مالي مردم به مؤسسات ايوانجليست ها شده است. بيش تر مؤسسات ديني ايوانجليست ها، از پرداخت ماليات به دولت معاف مي باشند، ولي اكثر آنها حساب خود را به ديوان محاسبات دولتي ارائه نمي كنند و ارائه حساب از جانب آنها به دولت اختياري مي باشد، چرا كه رهبران ارشد ايوانجليست ها؛ مانند جري فالول و پت رابرتسون اعلام مي كنند هرگونه مداخله در مؤسسه هاي وابسته به آنها مداخله در امور خدا مي باشد.143

«بنياد تثليث»144 كه در سال 1973 در آمريكا تأسيس گرديد، اعلام داشته كه ايوانجليست ها توسط شبكه هاي راديويي و تلويزيوني ديني متعلق به آنها در سال 2002، 2/1 20 ميليارد دلار درآمد كسب نموده اند. در آمريكا بيش از 1300 ايستگاه

ديني راديويي و تلويزيوني و 600 ايستگاه تجاري روزانه برنامة تبليغي مسيحي پخش مي كنند و در اين كشور بيش از يك هزار ايستگاه راديويي و تلويزيوني وجود دارند كه در هفته به طور متوسط 14 ساعت برنامة ديني پخش مي كنند.

تأثير برنامه هاي ديني ايوانجليست ها

ايوانجليست ها در برنامة ديني خود از موسيقي بيش ترين استفاده را مي كنند و غير از برنامه هاي موسيقي، اخبار، تئاتر، ميزگردها، نمايش ها، برنامه هاي ديني براي كودكان، خيمه شب بازي، و مسابقات علمي همراه با جوايز، ديگر برنامه هاي آنها را تشكيل مي دهد.

با افزايش نفوذ ايوانجليست ها در برنامه هاي ديني در راديو و تلويزيون، حضور مردم در كليسا رو به كاهش است و اين كاهش در «نوار انجيل»145 كه ايالت هاي جنوبي و غربي ميانه آمريكا را تشكيل مي دهند محسوس تر است. در آمريكا كليسا هايي را كه در طول هفته بيش از دو هزار نفر در مراسم عبادي در كليسا حضور يابند «كليساي عظيم»146 مي نامند. در اين كليساها علاوه بر مراسم عبادي، خدمات مشاوره اي و تفريحي نيز ارائه مي گردد. اين نوع كليساها علاوه بر ايالت هاي «نوار انجيل» در ايالت هاي شرقي و شمالي اين كشور داير شده است. اين كليساها مهد كودك ها و مدارس جديدي را كه در آنها به دانش آموزان آموزش ويژه ديني ارائه مي گردد اداره مي كنند. كليساهاي ياد شده براي جذب مردم به ويژه جوانان، برنامه هاي تفريحي را به اجرا مي گذارند.

«انستيتو هارت فورد براي تحقيقات ديني»147 اعلام نموده است كه در ايالات متحدة آمريكا نزديك به نيم ميليون كليسا وجود دارد و فقط در 2 درصد كليساها، هر هفته بيش از دو هزار نفر در مراسم عبادي شركت مي نمايند و در 75 درصد كليساهاي آمريكا هر هفته تنها 50 تا

75 نفر در مراسم عبادي حضور مي يابند. مطابق گزارش «مركز تحقيقات ديني پرينستون»148 در آمريكا از نيم ميليون كليسا فقط در 600 كليسا هر هفته بيش از دو هزار نفر در مراسم عبادي شركت مي كنند و اكثر اين كليساها در ايالت هاي جنوبي مانند كاليفرنيا، تگزاس، جورجيا و فلوريدا وجود دارد و وابسته به كليساهاي «كنوانسيون بابتيست هاي جنوبي» و «اجتماعات خدا»149 مي باشند. در آمريكا 20 تا 25 درصد جمعيت را مسيحيان ايوانجليست تشكيل مي دهند و تعداد آنها بيش از 80 ميليون نفر مي باشد.150

بيشترين بينندگان برنامه هاي ديني تلويزيون در آمريكا از ايالت هايي در منطقة «نوار انجيل» مي باشند.151 در ايالت هاي شرقي آمريكا كه جمعيت آن 23 درصد كل جمعيت كشور را فقط 11 درصد جمعيت آن، اين برنامه هاي ديني تلويزيون را تماشا مي كنند.152 ايالت هاي جنوبي كه 3/1 كل جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند بيش از 50 درصد آنها اين برنامه هاي تلويزيوني ديني ايوانجليست ها را مشاهده مي كنند.153 در ايالت هاي غربي آمريكا بينندگان اين برنامه از 10 درصد هم كمتر مي باشد، ليكن با افزايش مهاجرت ها از جنوب به ايالت هاي غربي و غرب ميانه، تعداد بينندگان اين برنامه ها رو به افزايش است.154 سن 3/2 تا 4/3 بينندگان اين برنامه ها بيش از پنجاه سال مي باشد و 60 تا 70 درصد آنها را زنان تشكيل مي دهند.155

اكنون تعداد مردم آمريكا كه سن آنها بيش از 65 سال باشد 29 ميليون نفر مي باشد و جمعيت بزرگ سالان اين كشور تا سال 2030 دو برابر خواهد شد و تعداد آنها از 65 ميليون نفر خواهد گذشت.

45 درصد ايوانجليست ها در ايالت هاي جنوبي اين كشور سكونت دارند و سن 54 درصد از آنها بين 18 تا 50 سال مي باشد.

جمعيت ايوانجليست ها مرتب رو به افزايش است، چرا كه آنها طرفدار تشكيل خانواده با فرزندان بيش تر هستند و با طلاق و سقط جنين به شدت مخالفت مي كنند.156 ايوانجليست هاي شبه نظامي

در ميان ايوانجليست ها، گروه هاي شبه نظامي مسيحي به وجود آمده است و هفت گروه مسلح از آنها در آمريكا يك اتحاديه نظامي تشكيل داده اند. اين اتحاديه نظامي مسيحيان با عنوان «جنبش هويت مسيحي»157 معروف مي باشد كه تنها شاخة «قديسان ميهن پرست مسيحي»158 در تمامي پنجاه ايالات متحدة آمريكا 60000 عضو مسلح دارد و قدرتمندترين گروه شبه نظامي اين كشور محسوب مي شود. شبه نظاميان «جنبش هويت مسيحي» خود را «ايوانجليست هاي جنگجو»159 مي نامند و اعتقاد دارند كه تا تمامي دنيا را مسيحي نكنند مسيح ظهور نخواهد كرد.160

در ايالات متحدة آمريكا خريد و فروش اسلحه كاملاً آزاد است و در اين كشور با 280 ميليون نفر جمعيت، بيش از 250 ميليون قبضه اسلحه در دست مردم مي باشد و بيش تر صاحبان و فروشندگان اسلحه در آمريكا از ايوانجليست ها مي باشند و آنها يك اتحادية ملي را به نام «انجمن ملي تفنگ داران»161 به وجود آورده اند.

ايوانجليست هاي جنگ جو كه در اين كشور 5 ميليون هوادار و عضو دارند در تبليغات خود اعلام مي دارند كه ايالات متحدة آمريكا بايد به يك «جمهوري مسيحي» تبديل گردد و اگر اين خواستة آنها پذيرفته نشود آنها انقلاب خشونت آميز را آغاز خواهند نمود.162 آنها خود را «بازماندگان»163 مي نامند و مطابق اعتقادات آنها در جنگ آرمگدون آنها تنها «بازماندگان اين جنگ نهايي خواهند بود.» تمامي اعضاي ايوانجليست هاي جنگ جو را فقط سفيدپوستان مهاجر از اروپاي شمالي تشكيل مي دهند و آنها خود را از نژاد اصلح و برتر تصور مي كنند و مطابق اعتقاد آنها

در پايان جنگ نهايي آنها حاكمان جهان براي مدت يك هزار سال به رهبري مسيح خواهند بود. آنها براي روزهاي جنگ آرمگدون در حال ذخيره سازي غذا، دارو، طلا، نقره و اسلحه مي باشند كه با عنوان «توشة بقا»164صورت مي گيرد و اين مطالب را در تبليغات خود در سطح گسترده تبليغ مي كنند.165 تروريسم مقدس ايوانجليست ها

اصول و مباني جريان ايوانجليست ها در ايالات متحدة آمريكا حمايت همه جانبة عقيدتي و سياسي از صهيونيسم مي باشد و آنها اعتقاد دارند كه به وسيلة آنها حوادثي بايد به وقوع بپيوندد تا مسيح دوباره ظهور نمايد و پيروان اين مكتب وظيفة ديني دارند براي تسريع در عملي شدن اين حوادث كوشش نمايند؛ و اين جريان نوظهور در پروتستانتيسم با عنوان «صهيونيسم مسيحي»166 شهرت دارد. ايوانجليست ها تبليغ مي كنند كه مسيح هميشه در امور خاورميانه به سود دولت اسرائيل مداخله كرده است و اعلام مي دارند كه خواست دولت اسرائيل در حقيقت خواست مسيح مي باشد و مذاكرات صلح در خاورميانه بيهوده است و تأسيس كشور اسرائيل بزرگ از رودخانة نيل تا رودخانة فرات، خواست مسيح مي باشد كه به زودي عملي خواهد شد.

آنها هم چنين تبليغ مي كنند كه آمريكا را مسيح به وجود آورده است تا در آخرالزمان عليه ضد مسيح (دجّال) در جنگ نهايي مقدس آرمگدون جنگ نمايد. از اين رو آنها همواره خواستار يك آمريكاي قدرتمند و مقتدر مي باشند و از افزايش بودجة نظامي حمايت مي كنند. آنها حضور نظامي آمريكا در مناطق مختلف جهان را ضروري مي دانند. آنها در سخنراني هاي ديني خود ترويج مي كنند كه قدرت هاي شيطاني مي كوشند آمريكا را نابود نمايند.167

ايوانجليست ها با تبليغات گسترده در دهة اخير، احساسات عميق را براي جنگ آرمگدون به وجود آورده اند.

آنها هركسي را كه با آنها موافق نباشد ضد دين، ضد مسيح و ضد اخلاق معرفي مي كنند و به هواداران خود آموزش مي دهند كه از مخالفان خود تنفّر شديد داشته باشند.168

آنها اعتقاد دارند كه صهيونيست هاي يهودي فلسطين اشغالي، در آغاز هزارة سوم ميلادي، مسجد اقصي و صخره در بيت المقدس را منهدم خواهند نمود و به جاي آن معبد بزرگ را بنا خواهند كرد. روزي كه يهوديان، مسجد الاقصي و مسجد صخره در بيت المقدس را منهدم كنند جنگ نهايي آرمگدون به رهبري آمريكا و انگلستان آغاز خواهد شد. در اين زمينه رهبران ديني ايوانجليست ها كتاب هاي متعددي را در ده سال گذشته در آمريكا به چاپ رسانده و نام آنها را «كتاب هاي آرمگدون» گذاشته اند. آنها هم چنين با فروش كتاب، نوار ويديو و وسايل نجات در جنگ آرمگدون، بازاري يك ميليارد دلاري در آمريكا به وجود آورده اند. در اين كشور هشت «حوزة علوم ديني» بزرگ متعلق به ايوانجليست ها فعاليت دارند كه مسائل مربوط به آغاز جنگ آرمگدون و حوادث آخرالزمان را به دانشجويان علوم ديني آموزش مي دهند.

ايوانجليست هاي متعصّب در آمريكا 100 ميليون پيرو دارند و آنها در هر دو حزب بزرگ آمريكا يعني جمهوري خواه و دموكرات صاحب نفوذ مي باشند و همراه صهيونيست هاي يهودي، دولت ايالات متحدة آمريكا را كاملاً در اختيار دارند. در ايالات متحدة آمريكا و ديگر كشورهاي پروتستان جريان 1500 فرقة مسيحي داراي اين اعتقاد در سطح جهان براي جنگ آرمگدون، تبليغات گسترده اي انجام مي دهند و براي تسريع در ظهور مسيح، كوشش مي نمايند وضعيتي را پيش آورند كه سراسر جهان نابود شود، چرا كه مطابق اعتقادات آنها مسيح فقط بعداز نابودي كامل جهان ظهور خواهد نمود.

نويسندگان غربي اين اعتقادات را به عنوان «تروريسم مقدس»169 معرفي مي كنند.

در آخرين انتخابات رياست جمهوري آمريكا، لابي صهيونيسم بين الملل، جورج دبليو بوش كانديداي حزب جمهوري خواه را كه يك ايوانجليست جنگ جو و طرفدار معتصب صهيونيسم مي باشد با رأي ديوان عالي آمريكا به قدرت رساندند. اصول سياست خارجي آمريكا اكنون بر «حملة پيش گيرانه»170 عليه كشورهايي كه مخالف سياست هاي آمريكا مي باشند استوار است. بعداز به وجود آوردن حادثة 11 سپتامبر 2001، دولت آمريكا جنگ عليه اسلام و مسلمانان جهان را به بهانة جنگ عليه تروريسم آغاز كرده است. اكثر دولتمردان آمريكا كه از ايوانجليست هاي جنگ جو مي باشند با هدف عملي نمودن خواسته هاي مسيح و پيش گويي هاي انجيل در آغاز هزارة سوم ميلادي و به بهانة جنگ عليه تروريسم، جنگ صليبي را عليه اسلام آغاز كرده و اعلام نموده اند كه اين جنگ تا سلطة مطلق بر جهان اسلام ادامه خواهد يافت.

دولتمردان آمريكايي قرن بيست و يك را «قرن آمريكا»171 قلمداد مي كنند. در اين رابطه «مركز هستة مشاوران»172 در آمريكا مطالعات و پژوهش هاي هماهنگي دربارة سلطة كامل بر جهان اسلام انجام مي دهند و شعار آنها «از جمهوري تا امپراتوري»173 مي باشد.174

هدف اصلي دولت آمريكا و صهيونيسم بين المللي نابودي كامل اسلام و مسلمانان مي باشد و آنها با تسلط كامل بر جهان اسلام مي خواهند ارزش هاي ضد اسلامي خود را بر مسلمانان جهان تحميل نمايند. براي مقابله با تهديد هاي فزايندة نظامي آمريكا در خاورميانه و جهان اسلام، دانشمندان مسلمان به جاي خودباختگي در مقابل آمريكا مي بايد با صراحت و شجاعت از اصول، مباني و ارزش هاي اسلامي دفاع نمايند.

امروز آمريكا به خاطر سياست هاي سلطه جويانة خود به منفورترين كشور در جهان تبديل شده است. علاوه بر اين، آمريكا

با ركورد بي سابقة اقتصادي روبه روست و با وجود فساد و ناهنجاري هاي گستردة اخلاقي و اجتماعي در جامعة امروز ايالات متحدة آمريكا اين كشور به سوي مرگ طبيعي و تدريجي و حتمي خود گام برمي دارد و در آينده اي نزديك، جهان، فروپاشي كامل ايالات متحدة آمريكا را نظاره خواهد نمود؛ ان شاءالله. پي نوشت ها:

به علت طولاني بودن مدارك از درج آنها خودداري شده است.

پي نوشت هاي مقاله در دفتر مجله موجود است.

علاقمندان مي توانند براي اخذ آن با موعود تماس حاصل نمايند.

امامت بر قلة معنويّت

سخنراني آيةالله سيد محمد ضياء آبادي وَ إذِ ابْتَلي إبْراهيِمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأتمَّهُنَّ قالَ إنّي جاعِلُكَ لِلنّاس إماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتيِ قَال لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِميِنَ؛1

بياد آور آن هنگامي را كه خداي ابراهيم او را با وسايل گوناگوني مورد آزمايش قرار داد و او به خوبي از عهدة آزمايش برآمد. خدا به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. [ابراهيم(ع)] عرض كرد: از ذرّيّة من نيز! خدا فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نمي رسد. مقام امامت رفيع ترين مقام معنوي

اين آية شريفه از جمله آياتي است كه در مسئلة «امامت» مورد استدلال قرار گرفته؛ هم از جهت اثبات لزوم امام در ميان بشر و هم از جهت اثبات عصمت براي امام؛ و نشان مي دهد عالي ترين و رفيع ترين مقام از مقامات معنوي كه نصيب برخي از اولياي خدا مي شود، مقام امامت است كه پس از طيّ مراحل متعدّد از مقامات معنوي، شايستگي نيل به آن مقام را پيدا مي كند و هادي الي الله مي شوند. اقسام هدايت

هدايت دو قسم است:

1. ارائة الطّريق؛ يعني: راهنمايي كردن و راه را نشان دادن. 2. ايصال به مطلوب؛ يعني: به مقصد رساندن.

راه نشان دادن، غير از به مقصد رساندن است! از باب مثال شما در خيابان در اتومبيل خود نشسته ايد. كسي مي آيد و از شما آدرس منزلي را مي پرسد. شما راهنمايي مي كنيد و مي گوييد: تا انتهاي اين خيابان برو. بعد دست راست اولين كوچه و سومين خانه است. اين ارائة الطريق و راهنمايي كردن است. اما اگر او را در ماشين خود نشانديد و برديد و به مقصد رسانديد؛ اين «ايصال به مطلوب» است. مقام نبوت مقام ارائة الطريق است كه با ابلاغ احكام آسماني دين، راه حركت به سوي خدا را نشان بندگان خدا مي دهد اما مقام امامت مقام ايصال به مطلوب است كه جان و روح انسان را در مسير اعتقادات حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه با اشراق شمس ولايت خويش حركت مي دهد و او را به مقصد اعلاي معرفة الله و محبّة الله و لقاء الله مي رساند آن گونه كه آفتاب با اشراق اشعّة خود بذر را حركت مي دهد و آن را درختي بارور مي سازد. رسول اكرم(ص) واجد سه مقام نبوّت، رسالت و امامت

از ميان اولياي خدا(ع) بعضي به مقام نبوت مي رسند و از ميان انبيا برخي به مقام رسالت نائل مي شوند و از ميان رسولان نيز افراد معدودي حائز مقام امامت مي گردند، البتّه اقليّتي هم داراي هر سه مقام از نبوت و رسالت و امامت مي باشند چنان كه حضرت رسول الله اعظم(ص) واجد تمام مقامات، آن هم در رتبة اعلا و ارفع آنها بوده اند، چون همة انبيا و رسل(ع) در يك رتبه نيستند و فاصل و افضل دارند. اين گفتار خداست كه مي فرمايد:

... و لقد فضّلنا بعض النبييّن علي بعض...؛2

... ما بعضي

از پيامبران را بر بعضي تفضيل داده ايم...

امامان(ع) پس از پيامبر اكرم(ص) اگرچه داراي نبوت و شريعت جديد نمي باشند، اما مقام امامتشان كه حركت دادن روح و جان بشر و رساندن آن به مقصد اعلا مي باشد تا روز قيامت ثابت و باقي است و در عين حال كه تمام مقامات معنوي جميع انبياء و رسل(ع) را دارند؛ ولي چون بعداز نبوت ختميّه، نبيّ و شريعتي نبايد باشد آن مقرّبان درگاه خدا، پيامبر و مبعوث براي تأسيس شريعت نمي باشند و مع الوصف از جهت وصايتشان براي پيامبر خاتم(ص) افضل از همة انبيا و رسل(ع) مي باشند. حال آية شريفه نشان مي دهد كه مقام امامت، مقام ارفع و اعلايي است كه ولي خدا پس از طي مراحلي به آنجا مي رسد. در هرحالي مورد امتحان خداييم

ربّ ابراهيم، ابراهيم را در معرض ابتلا قرار داد؛

يعني: خداي ابراهيم(ع) از آن نظر كه ربّ است و مي خواهد تدبير و تكميل كند و از نقص به كمال برساند متصدّي تكميل ابراهيم شد. ابتلا يعني: آزمايش و امتحان. قبلاً بيان شده كه امتحان الهي از سنخ امتحانات ما نيست! امتحان خدا يعني موجودي را در آغوش حوادث و وقايع گوناگون قرار مي دهد تا استعدادهايي كه در كمون ذات آن موجود هست بارز شود و از قوّه به فعليّت برسد. مثل اينكه باغبان بذر را تحت عواملي از تابش آفتاب و بارش باران و وزش بادها قرار مي دهد تا رشد و نموّ كرده و تبديل به درخت يا بوتة گلي گردد اين سنت هميشگي و همگاني پروردگار عالميان است و هيچ موجودي از اين سنّت الهي مستثني نمي باشد. دربارة انسان فرموده است:

إنّا خلقنا الإنسان من نطفة أمشاج

نبتليه فجعلناه سميعا بصيراً؛3

ما انسان را از نطفة مختلط [سرشار از استعدادهاي فراوان] آفريديم كه او را در معرض ابتلا و آزمايش قرار دهيم و سرانجام او را شنوا و بينا گردانيديم.

در آية ديگر خطاب به تمام انسان ها مي فرمايد:

و لنبلونّكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات...؛4

به طور قطع و مسلّم ما شما را با [پيش آوردن صحنه هاي گوناگون از] ترس و گرسنگي و فقر و بيماري، از دست دادن اموال و عزيزان و ... مي آزماييم...

ما هم اكنون در هر حال و هركاري كه هستيم مبتلا مي باشيم! يعني: مورد امتحان خدا قرار گرفته ايم با افكار و اخلاق و اعمال و حركات و سكناتمان در حال پس دادن امتحان هستيم. فكري كه مي كنيم، سخني كه مي گوييم و چشمي كه به جايي مي افكنيم در حال حركت و سير امتحاني خدا مي باشيم:

إذ يتلقّي المتلقّيان عن اليمين و عن الشّمال قعيد? ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد؛5

دو گيرندة حرف و عمل از سمت راست و چپ نشسته اند و كوچك ترين كلمه اي از زباني صادر نمي شود مگر اينكه نگهبان آمادة ضبط آن را مي گيرد در محفظة جان نگه مي دارد و آن را طريق امتحان انسان قرار مي دهد. سنگيني ابتلاي اولياي خدا

آري؛ همة ما در همه حال در مسير امتحاني خاص حركت مي كنيم و مبتلا به ابتلاي خدا مي باشيم. جوانان مبتلا به شهوتند! ثروتمندان مبتلا به ثروت! قدرتمندان مبتلا به قدرت! دانشمندان مبتلا به علم و دانش و همچنين اصناف و گروه هاي ديگر از انسان ها همه مبتلا به ابتلاي مناسب با شرايط ويژة خود مي باشند در اين ميان انبياء و اولياي مقرّب در پيشگاه خدا صحنه هاي

ابتلاي سنگين تري دارند.

و إذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلمات فأتمّهّن؛

خداي ابراهيم او را با كلماتي مبتلايش ساخت و او آنها را به اتمام رسانيد و از صحنة امتحان و آزمايش خدا با مقبوليّت كامل بيرون آمد. مفسّران مي فرمايند: مقصود از (كلمات) كه ابراهيم(ع) به وسيلة آنها مبتلا و آزمايش شد همان وقايع طاقت فرسايي بود كه در زندگي آن حضرت پيش آمد و او را در آغوش خود فشرد و به نهايت درجة پختگيش رسانيد.

سه صحنة دشوار امتحاني براي حضرت ابراهيم(ع)

حضرت ابراهيم(ع) در سه صحنة بسيار دشوار امتحاني قرار گرفت ابتدا در سنين اول جواني (ظاهراً بيش از شانزده سال از سنش نگذشته بود) در حالي كه يك تن تنها در مقابل دنيايي از كفر و شرك و الحاد ايستاده و آن ها را دعوت به توحيد مي كرد، آنچنان از خود مقاومت نشان داد كه به فرمودة قرآن، جمعيت كافر و ملحد در ميان خود فرياد كشيدند:

... حرّقوه و انصروا آلهتكم إن كنتم فاعلين؛

... او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد، اگر كاري از شما ساخته است.

او را در ميان خرمني از آتش سوزان افكندند و در ازاي اين از خودگذشتگي از جانب خدا به آتش فرمان رسيد:

... يا نار كوني برداً و سلاماً علي إبراهيم؛6

... اي آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش.

امتحان ديگرش اين كه در سنّ كهولت و پيري از جانب خدايش مأمور شد كه بايد همسرت (هاجر) را با كودك نوزادت [اسماعيل(ع)] ببري در ميان بيابان خشك و سوزان حجاز بگذاري و برگردي!! حال آن زن بينوا هرچه التماس مي كند: آخر من يك زن تنها با يك كودك شيرخوار در اين بيابان بي آب

و آباداني چه كنم؟! او مي گويد: اين مأموريّتي است كه من دارم و بايد انجام بدهم! آيا اين كار انصافاً كار دشواري نيست؟ اگر بگوييم از نظر مردان غيور از رفتن در ميان آتش هم دشوارتر است، اغراق نگفته ايم.

اما سومين صحنة امتحانيش از هر دو صحنة پيشين نيز دشوارتر و طاقت فرساتر شد و آن اينكه بايد با دست خودت سر نوجوان سيزده سالة دلبندت را ببري!! آه چه دستور هول انگيزي و چه كار مردافكني و چه بار كمرشكني! ابراهيم(ع) اين بارهاي سنگين را به دوش گرفت و سالم به مقصد رسانيد كه خدايش مي فرمايد:

ابراهيم آنها را به نحو تمام و كمال انجام داد؛ آنگاه خداوند منّان در مقام تقدير و تجليل از اين فداكاري ها عالي ترين مدال افتخار را به سينة اين بندة مسلم و مخلص خود نصب كرد و فرمود [اي ابراهيم] اينك من تو را امام براي مردم قرار دادم كه اداره و رهبري جامعة بشر را از تمام ابعاد و جهات از ظاهري و باطني، مادّي و معنوي، جسمي و روحي، دنيوي و اخروي، تكويناً و تشريعاً نيازمندي هاي آنها را برطرف سازي و هادي به تمام معناي كلمه براي آدميان باشي. چنانكه فرموده است:

و جعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات...؛7

ما آنها را امامان مردم قرار داديم كه به امر و فرمان ما هدايت مي كنند، انجام كارهاي نيك را به آنها وحي كرديم...

همان امري كه خودش اثرگذاري آن را بيان كرده و فرموده:

إنّما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون؛8

امر و فرمان او اين است كه هرچه را اراده كند به او مي گويد: موجود شو، آن هم موجود مي شود.

امكان

استفادة اين معنا از اين جمله هست كه به طور وحي تكويني ساختمان وجود امامان(ع) را منبع و چشمة جوشان تمام افكار و اخلاق و اعمال نيك قرار داديم و لذا تنها آنها هستند كه مي توانند جامعة بشر را در تمام گذرگاه ها هدايت كنند. امامت حضرت ابراهيم(ع) پس از كسب مقامات معنوي

اين روايت از حضرت امام صادق(ع) منقول است:

«خداوند ابراهيم را پيش از اينكه پيامبرش قرار دهد، عبد و بندة خود قرار داد و پيش از اينكه او را رسول خود سازد نبّي و پيامبرش گردانيد و پيش از اينكه او را به عنوان خليل خود برگزيند؛ به عنوان رسول خويش انتخاب كرد و پيش از اينكه او را امام قرار دهد، خليل خود قرار داد و پس از اينكه تمام اين مقامات عاليه را در وجود او جمع كرد، آنگاه به او فرمود: اينك من تو را امام مردم قرار دادم و اين مقام آنچنان در نظر ابراهيم بزرگ و با عظمت جلوه كرد كه عرضه داشت: خدايا! از ذرّيّه و دودمان من نيز اماماني انتخاب كن. خدا فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نمي رسد.»9 تفاوت لطيف عبد با عابد

از جمله نكات شايان دقّت در اين روايت اين است كه، امام(ع) اوّلين پلّه براي ارتقاي به مقامات عاليه را عبوديّت نشان داده كه خداوند پيش از اينكه ابراهيم(ع) را به مقامات بلند نبوّت و رسالت و ... ارتقاء دهد او را به عبد بودن و بندة واقعي بودن پذيرفته است. به اين لطيفه هم بايد توجّه داشت كه عبد با عابد فرق دارد. عبادت با عبوديت متفاوت است. عابد كسي است كه داراي

عبادت از نماز و روزه و ... است اما عبد آن كسي است كه به مرحلة تسليم محض بودن در مقابل فرمان مولايش رسيده و جز اطاعت از فرمان او به چيزي نمي انديشد و جز رضا و خشنودي او چيز نمي طلبد و اين معناي عبوديت و بنده بودن است كه از عهدة همه كس برنمي آيد!

بنده آن باشد نه قهر آرد نه خشم

هرچه گويندش بكن، گويد به چشم

مردمي كه اهل نماز و روزه و حجّ و خمس و زكاتند اما وقتي صحنة گناهي از حرام كاري و حرام خواري پيش آيد؛ دست از فرمان خدا برمي دارند و اتباع از شيطان و هواي نفس خود مي كنند! اينان عابدند و اهل عبادت، اما عبد نيستند و واجد مقام بندگي و عبوديت نمي باشند. عبد الله و بندة خدا بودن و عبوديت داشتن؛ شرف و كرامتي است كه نصيب هركسي نمي شود. عبوديت زمينه ساز رسالت است كه در تشهد نماز مي گوييم:

أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله؛

گواهي مي دهم كه محمّد، عبد و فرستادة اوست.

يعني ابتدا به عبوديّت محمد(ص) و سپس به رسالت آن حضرت شهادت مي دهيم. عبوديت، سكّوي پرواز به آسمان و اولين قدم براي رفتن به معراج است، كه خدا فرموده:

سبحان الّذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام إلي المسجد الأقصي...؛10

منزه آن خدايي كه عبدش را شبانه براي سير و سفر به آسمان از مسجدالحرام حركت داد...

اينجا نفرموده: (أسري بنبيّه)؛ يا (برسوله)؛ يعني از آن جهت كه نبيّ و رسولش بوده به آسمان نبرده است بلكه فرموده: أسري بعبده؛ از آن جهت كه بنده و عبدش بوده، آسمانيش كرده است. چون بنده بوده، رسولش كرده و چون بنده بوده به

معراجش برده است. آنچه كه واقعاً كمال است و بسيار پربها، عبد بودن و عبوديت داشتن است نه تنها عابد بودن و عبادت فراوان انجام دادن. چه بسا آدمي كه يك سال و چند سال در بستر بيماري و در حال اغما افتاده و قادر به حركت و انجام عبادت نيست امّا چون عبد است و داراي عبوديت، هر نفسش تسبيح و هر ناله اش تحميد است و در همان حال اغما، نامة عملش پر از عبادات فراوان است. اما آن يكي عابد است و نماز و روزه و ذكر و دعاي بسيار دارد ولي وقتي سر دو راهي بين خدا و هوي? قرار مي گيرد، هوي? را بر خدا ترجيح مي دهد و در نتيجه نامة عملش را خالي از آن همه عبادات مي بيند. لزوم مقام عصمت امام(ع)

باري، پس از اينكه از آية مورد بحث، عظمت و رفعت مقام امام استفاده شد، از جملة آخر لزوم مقام عصمت براي امام نيز استفاده مي شود كه امام بايد معصوم از هرگونه خطا و عصيان باشد زيرا وقتي ابراهيم(ع) مقام امامت در نظرش بزرگ آمد از خدا تقاضا كرد كه امامت را در ذرّيّه و نسل وي تداوم بخشد. خداوند در جواب آن تقاضا نه اثبات كلي كرد و نه نفي كلّي. بلكه فرمود: امامت كه عهد و پيمان من است تناسب با ظالمان از ذرّيّه ات ندارد. يعني تنها آن گروه از ذرّيّه ات شايستگي براي امامت دارند كه دامنشان منزّه و مطهّر از آلودگي ظلم باشد و عنوان ظلم به هيچ نحوي از انحاء انطباق با آنها نداشته باشد و از طرفي هم فرموده است:

...من يتعدّ حدود الله فقد ظلم

نفسه...؛11

...هركس تعدّي از حدود خدا بنمايد به خود ظلم كرده...

و ظالم به حساب آمده است و ظالم، حقّ تصدّي امامت كه عهد خداوند است ندارد! آدم كم خرد را نشايد كه امام انسان پرهيزكار باشد. در اثر يك لحظه ارتكاب گناه در تمام مدت عمر، عنوان ظالم بر او منطبق مي گردد و از صلاحيّت تصدّي امامت خارج مي شود و لذا به مفاد آية شريفه، تنها كسي اهليّت امامت دارد كه در تمام مدّت عمرش مبرّي و معصوم از هرگونه ظلم و ارتكاب خطا و گناه باشد.

اينجا تذكّراً عرض مي شود: اما اكنون در شرايطي قرار گرفته ايم كه اصول اعتقادي ما (به ويژه اصل امامت) از طرف دشمنان حقّ از طرق گوناگون مورد هجوم قرار گرفته و با القاء شبهات و تشكيكات ايجاد تزلزل در اذهان بسياري از افراد ناپخته و خام مي نمايند! در چنين شرايطي ما وظيفه داريم ابتدا با تفكّر و تحقيق و مطالعة كتاب هايي كه در زمينة اعتقادات نوشته شده و استمداد از افكار عالمان بصير و امين، پاية اعتقادات خود را محكم كنيم و سپس در صورت توانايي، به تحكيم اصول اعتقادي ديگران نيز بپردازيم. بعضي از جوان هاي پاك و متديّن گاهي مي گويند: ما وقتي با فلان آدم بحث ديني مي كنيم، از ما نمي پذيرد، چه كنيم؟ عرض مي شود: ما موظّف نيستيم كه عقيدة خود را به كسي بقبولانيم بلكه موظّفيم پس از اينكه عقيدة خود را براي خودمان روشن و متقن ساختيم، براي طرف بحث خود بيان كنيم اگر ديديم او از در لجاج و عناد وارد مي شود و اصلاً نمي خواهد بپذيرد در اين صورت وظيفه داريم او را به حال خود

رها كنيم تا بحثمان سر از جدال و مراء (ستيز) در نياورد كه اين خود از رذايل است! خدا به رسولش(ص) فرموده است:

... قل الله ثمّ ذرهم في خوضهم يلعبون؛12

... بگو: الله و سپس رهاشان كن تا در باطل گرايي خود بازي كنند.

...و إن تولّوا فإنّما عليك البلاغ...

...اگر از تو روبرگرداندند تو وظيفه ات تنها ابلاغ و رساندن است...

كه انجام داده اي و پذيرفتن يا نپذيرفتن آنان مربوط به تو نمي باشد! البته اگر ديديد طرف بحث شما واقعاً مي خواهد تحقيق كند و بفهمد ولي شما توانايي رفع شبهه اش را نداريد در اين صورت با كمال شهامت بگوييد: من بيش از اين نمي دانم، شما به شخص عالم تر از من مراجعه كنيد و فلان كتاب را مطالعه نماييد. بيان اجمالي اصول اعتقادي

حال به اين روايت كه اصول اعتقادي ما را به طور اجمال بيان مي فرمايد توجّه فرماييد:

حضرت امام صادق(ع) از آباء كرامش نقل فرموده كه: رسول خدا(ص) فرمود: جبرئيل از خداوند بلند مرتبه براي من حديث كرد كه او فرمود: كسي كه اقرار كند كه خدايي جز من نيست و محمد(ص) بندة من و رسول من است و عليّ بن ابيطالب(ع) خليفة من و امامان از فرزندان او حجّت هاي من هستند؛ او را به رحمت خودم داخل بهشت مي كنم و به عفو خودم از آتش نجات مي دهم و كسي كه شهادت ندهد كه جز من خدايي نيست يا شهادت به اين بدهد ولي شهادت ندهد كه محمد بندة من و رسول من است يا به اين شهادت بدهد ولي شهادت ندهد كه علي بن ابيطالب خليفة من است يا به اين نيز شهادت بدهد ولي شهادت ندهد

كه امامان از فرزندان او حجّت هاي من هستند در اين صورت نعمتم را منكر شده و عظمتم را كوچك شمرده و نسبت به آيات من و كتاب ها و رسولان من كفر ورزيده است... معرّفي امامان دوازده گانه از زبان رسول اكرم(ص)

[در اين بين] جابربن عبدالله انصاري [از اصحاب رسول خدا(ص)] از جا برخاست و گفت: اي رسول خدا! بفرماييد امامان از فرزندان علي بن ابيطالب كيانند؟!

از جمله رواياتي كه رسول خدا(ص) همة امامان دوازده گانه را مشخّصاً معرّفي فرموده اند اين روايت است كه فرمود:

اسامي امامان را يكي پس از ديگري ذكر فرمود تا به امام محمد بن علي باقر(ع) رسيد. اينجا فرمود: اي جابر! تو زنده مي ماني و او را درك مي كني. وقتي او را درك كردي از من به او سلام برسان. آنگاه اسامي ديگر امامان را ذكر كرد تا به حضرت مهدي(عج) رسيد و فرمود: او كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد آن گونه كه از ظلم و ستم پر شده است.

در ادامة سخن فرمود:

اينان اي جابر! خلفا، اوصيا، فرزندان و خاندان منند. كسي كه آنها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و كسي كه آنها را نافرماني كند، مرا نافرماني كرده و كسي كه آنها يا يكي از آنها را منكر شود، مرا منكر شده است! به سبب آنهاست كه خدا آسمان را از اينكه سقوط بر زمين كند نگه مي دارد و به سبب آنهاست كه خدا زمين را از اينكه اهلش را به اضطراب بيفكند حفظ مي كند.14 امام(ع) حافظ نظام عالم به اذن خداوند

آري؛ وجود اقدس امام به اذن خدا حافظ نظام عالم است. روزي روزي خوران، به يمن

و بركت امام به آنها مي رسد؛ ثبات و بقاء زمين و آسمان در پرتو نور وجود اقدس امام محقّق مي گردد.

بيمنه رزُق الوري' و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء؛

اين روايت را نيز مورد توجه قرار بدهيم كه حضرت امام باقر(ع) به نقل از آباء كرامش از امام اميرالمؤمنين(ع) از رسول خدا(ص) از جبرئيل كه خداوند تبارك و تعالي فرمود:

قسم به عزّت و جلال خودم، من به طور حتم عذاب مي كنم هر امّتي از امم اسلامي را كه تن به ولايت و حاكميت پيشواي جائري بدهد كه از جانب خدا منصوب به ولايت نشده باشد اگرچه آن امت در اعمال خود صالح و پرهيزگار از گناهان باشد و به طور حتم مشمول عفو خود قرار مي دهم هر امتي را كه تن به ولايت پيشواي عادلي بدهد كه منصوب از جانب خدا باشد اگرچه آن امت در اعمال خود ناصالح و بد عمل باشد!15 قبولي اعمال منوط به اقرار به ولايت

در روايت ديگري حضرت امام صادق(ع) فرمود:

اولين چيزي كه مورد پرسش قرار مي گيرد از بنده اي كه در حضور خدا نگه داشته شود نمازهاي واجب، زكات واجب، روزة واجب، حجّ واجب و ولايت ما اهل بيت است. حال اگر اقرار به ولايت ما كرده و مرده باشد، تمام اعمالش از نماز و روزه و زكات و حجّ مقبول خدا مي شود و اگر اقرار به ولايت ما در حضور خدا نداشته باشد، هيچ كدام از اعمالش مقبول در نزد خدا نمي گردد.

يكي از اصحاب امام صادق(ع) گفته است: سالي در عرفات خدمت امام بودم. از كثرت جمعيّت حجّاج متعجّب شدم! به حضور امام(ع) عرض كردم امسال چه جمعيت زيادي به حجّ آمده اند!

امام نگاهي به اطراف انداخت و فرمود:

نزديك من بيا. (شايد از جهت تقيّه16 لازم بود آهسته گفته شود).

به امام نزديك شدم، فرمود:

خس و خاشاكي است كه موج از هر طرف مي آورد.

به خدا قسم حجّ نيست مگر از آن شما، نه به خدا قسم خداوند از كسي جز شما قبول نمي كند.17 ولايت علي و آل علي(ع) اصل اصيل دين

اين روايات و نظاير اينها نشان مي دهند: آنچه در دين اصالت دارد، موضوع ولايت علي و آل علي(ع) است و خداوند آن ديني را مي پذيرد كه از طريق اهل بيت رسول(ع) به دست آمده باشد. آنچه از معارف و احكام از غير اين طريق به دست آمده باشد در نزد خدا اصلاً دين به حساب نمي آيد. البتّه هيچ گاه نبايد از اين حقيقت غافل شويم كه پيروي از اهل بيت(ع) وقتي صادق خواهد بود كه در مقام عمل، ظهور و بروز داشته باشد وگرنه صرف ادعّاي تمسّك به ولايت، تأثيري در نجات انسان نخواهد داشت!!

مردي خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: از پدر بزرگوار شما نقل مي كنند كه فرموده است:

همين كه حقّ را شناختي [و معتقد به ولايت ما شدي] هر كاري كه خواستي انجام بده و دنبال همين حرف تمام حرام ها را حلال مي دانند [آيا اين نقل درست است]؟!

امام(ع) فرمود: خدا لعنتشان كند اين چه حرفي است كه مي زنند؟! پدرم فرموده است وقتي حقّ را شناختي [و در مسير ولايت ما قرار گرفتي] هر كار نيكي را كه خواستي انجام بده [مطمئن باش] كه از تو قبول مي شود!18 رعايت اعتدال در عملكرد محبّان ولايت

تمسّك به ولايت اهل بيت(ع) وقتي تحقق مي يابد كه انسان ابتدا از معارف و تعليمات

آن اولياي خدا آگاه گردد و سپس با رعايت اعتدال دور از هرگونه افراط و تفريط، دانسته هاي خود را در مقام عمل ظاهر سازد.

امام اميرالمؤمنين(ع) براي عيادت علاء بن زياد (از دوستانشان) تشريف فرما شدند. ديدند خانة وسيعي دارد. فرمود: به اين خانة وسيع در دنيا چه نيازي داري؟ در آخرت به چنين خانه اي نيازمندتر خواهي بود! آنگاه فرمودند: البتّه مي تواني از همين خانه براي آخرتت نيز خانه بسازي. در اين خانه سفره هاي اطعام بگستراني؛ صلة ارحام نمايي؛ از مستمندان دستگيري كرده و در حلّ مشكلات مردم كوشا باشي. عرض كرد: اطاعت مي كنم يا اميرالمؤمنين ابعد گفت: من از برادرم عاصم به حضورتان شكايت دارم. فرمود: از چه جهت از او شاكي هستي؟ گفت: او به كلّي ترك دنيا كرده. نه به وضع خوراك و پوشاك خودش مي رسد و نه حقوق اهل و عيالش را رعايت مي كند. امام(ع) از شنيدن اين سخن ناراحت شد و فرمود: او را پيش من بياوريد. وقتي او وارد شد امام(ع) فرمود:

اي دشمنك خود! شيطان پليد، تو را به سرگرداني واداشته است آيا به زن و فرزندت رحم نكردي؟

آيا تو مي پنداري خدا دوست ندارد آنچه را كه حلال كرده است تو از آنها استفاده كني؟

گفت: يا اميرالمؤمنين! من مي خواهم از شما در خوراك و پوشاك پيروي كنم. فرمود:

واي برتو! من مثل تو نيستم!

خداوند بر پيشوايان حقّ واجب كرده كه خود را همدوش با ضعفا و تهي دستان مردم قرار دهند تا فقر و تنگ دستي به آنها فشار نياورد و پريشان حالشان نگرداند.

او مي گفت: يا اميرالمؤمنين! من مي بينم شما نان جو و نمك مي خوريد و لباس وصله دار مي پوشيد! من هم مي خواهم مثل

شما غذا بخورم و لباس بپوشم. امام(ع) فرمود: من با تو فرق دارم! من زمامدار مردمم، من بايد طوري زندگي كنم كه با ضعفا در يك رديف باشم تا اندكي از ناراحتي آنها كاسته شود زيرا وقتي آنها اغنيا را مي بينند كه زندگي غرق در رفاه از لحاظ خوراك و پوشاك و مسكن و مركب دارند طبعاً از زندگي فقيرانة خود ناراحت مي شوند و غصه مي خورند ولي وقتي ديدند من هم كه زمامدارشان هستم در زندگي هم دوش با آنها هستم دلخوش شده و كم تر غصه مي خورند اما تو كه در يك چنين موقعيتي نيستي بايد زندگي عادي داشته باشي و برخود و اهل و عيالت تنگ نگيري! موقعيت ويژة رهبران ديني

اين گفتار لطيف هم از عالم جليل القدر مرحوم وحيد بهبهاني(ره) كه از اعاظم علماي عصر خود بوده است. نقل شده: روزي يكي از عروس هاي خود را ديد لباسي از جنس و سنخ لباس زن هاي اعيان و اشراف پوشيده است! ناراحت شد. پسرش يعني شوهر آن خانم را خواست و توبيخش كرد كه چرا بايد زن تو (عروس من) اين گونه لباس پوشيده باشد؟! پسر هم كه مرد عالمي بود دليل از آية قرآن آورد و گفت: خدا فرموده است:

بگو: چه كسي زينت ها و نعمت هاي خدادادي و خوراك هاي طيبب را بر بندگان خدا حرام كرده است...؟20

آقا فرمود: اين را من هم مي دانم. من نگفتم: نوشيدن و پوشيدن و مسكن و مركب خوب داشتن حرام است. اينگونه ممنوعيّت ها و سخت گيري ها در دين ما نيست ولي يك مطلب ديگري اينجا هست و آن اينكه ما امروز پيشواي ديني مردم محسوب مي شويم، زندگي ما بايد آرام بخش روحي فقرا و

تنگ دستان از مردم باشد! آنها كه نمي توانند با ثروتمندان و اعيان و اشراف جامعه هم دوشي كنند طبعاً ناراحت مي شوند. تنها ماية تسكين آلام روحي آنها ما هستيم كه وقتي زندگي سادة ما را مي بينند، آرامش خاطر پيدا مي كنند و مي گويند باكمان نيست آقا هم مثل ما زندگي مي كند. حال اگر ما هم به رنگ اغنياء درآييم، آن يگانه مسكّن آلام روحي را هم از دست آن بينوايان گرفته ايم؛ كه نمي توانيم وضع موجود را دگرگون كنيم پس حداقل اين مقدار هم دردي با ضعيفان را داشته باشيم و خود را همرنگ با اغنيا نسازيم!

آري او و امثال او هستند كه حقّ دارند بگويند:

ألحمدلله الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أميرالمؤمنين و الائمة؛

وگرنه تمسّك به ولايت اميرالمؤمنين تنها با گفتن اين جمله حاصل نمي شود! مكتب فضيلت پرور اميرالمؤمنين(ع) در دامن خود انسان هايي از مردان و زنان مي پروراند كه راستي عظمت و جلالت و حريّت و آزادگي روحيشان دل ها را مي لرزاند و چشم ها را خيره مي سازد. به عنوان نمونه از گروه زنان در تاريخ تشيّع، نام سوده، بنت عماره به چشم مي خورد. اين زن از قبيلة هَمْدان بوده و قلبش از حبّ امام اميرالمؤمنين(ع) موج مي زده است. اساساً قبيلة همدان كه تيره اي از مردم يمن بودند از آن جهت كه به دست اميرالمؤمنين(ع) مسلمان شده بودند؛ زن و مردشان از شيعيان با اخلاص و فداييان حقيقي آن حضرت بودند از اين لحاظ سوابق درخشان در تاريخ اسلام و تشيع دارند.

سوده كه ذوق شعري هم داشته است در جنگ صفيّن با سرودن چند شعر مهيّج و آتش بار كه به وسيلة سربازان مجاهد در ميدان جنگ خوانده مي شد؛ احساسات سپاهيان اميرالمؤمنين(ع) را

تحريك كرد و به آنها نيروي ثبات و استقامت بخشيد آن چنان كه حملة سختي به لشگر معاويه بردند و نزديك شد كه شيرازة لشگر از هم پاشيده شود و معاويه شكست قطعي بخورد و... لذا اين اشعار آن روز معاويه را چنان آتشي كرد كه كينة آن زن شيردل را در دل گرفت و دنبال فرصتي مي گشت كه انتقام آن روز را از وي بگيرد. معاويه در مقام انتقام از سودة همداني

اين جريان گذشت و اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و معاويه حاكم مطلق بر امّت اسلامي شد و بُسْربن اَرْطاه را كه آدمي بي رحم و خونخوار بود و بغض و عداوت شديد نسبت به اميرالمؤمنين(ع) داشت حاكم و فرماندار بر قبيلة همدان كرد. او چون مي دانست آن قبيله از دوستان اميرالمؤمنين(ع) هستند؛ بناي اذيّت و آزار بر آنها گذاشت؛ ماليات هاي سنگين بر آنها بست و هركس لب به اعتراض مي گشود اموالش را مصادره مي كرد و سپس گردن مي زد! مردم بيچاره هم كه مي دانستند او تمام اين اختيارات را از شخص معاويه گرفته است از هرگونه اقدام و چاره انديشي مأيوس بودند و جز سوختن و ساختن چاره اي نمي ديدند.

سوده كه دادخواهي ها و انسان دوستي ها و عدالت پروري هاي علي(ع) را ديده بود. از مشاهدة آن همه مظالم و بيدادگري هاي فرماندار معاويه به ستوه آمد. از طرفي هم مي ديد مردان و جوانان قبيله چنان مرعوب بيدادگري هاي او شده اند كه انتظار هيچ گونه اقدامي از آنها نمي رود! ناچار به فكر افتاد كه شخصاً چاره اي بينديشد. روي همين فكر با عزمي راسخ مردانه سوار شتر شد و راه طولاني حجاز تا شام را در پيش گرفت و يك راست به دربار معاويه وارد

شد و از دربان خواست براي ورود او اجازه بگيرد. گفت: به معاويه بگو: سوده بنت عماره است و قصد ملاقات دارد همين كه معاويه اسم سوده را شنيد او را شناخت كه همان زن با شهامتي است كه در صفين دلش را به درد آورده است. او سوده را در آسمان مي جست و اينك او با پاي خود به دربار معاويه آمده است! خيلي خوشحال شد و گفت: بگو: وارد شود. تا چشم معاويه به سوده افتاد گفت: هان اي زن تو همان نيستي كه در صفين با اشعار رزمي خود سپاهيان علي را عليه من تشجيع كردي. سوده بدون ترس و وحشت گفت: بله، من همان زنم و آن اشعار را هم آن روز من گفته بودم و امروز هم هيچ معذرت خواهي نمي كنم. اما معاويه، آن روز گذشته و جنگ صفين تمام شده است تو گذشته را ناديده بگير و سخن از حال به ميان آور. معاويه گفت: نه، من كسي نيستم كه گذشته ها را فراموش كرده باشم. سوده گفت: من نگفتم تو فراموش كرده اي. گفتم: گذشته را ناديده بگير. من امروز به منظور ديگري از حجاز پيش تو آمده ام. معاويه كه آدم زرنگ خونسردي بود گفت: بسيار خوب گذشته را ناديده گرفتم، بگو حال براي چه آمده اي؟ سوده گفت: معاويه! تو امروز زمامدار امت اسلامي شده اي. مقدّرات يك ملت عظيمي را به دست گرفته اي. از خدا بترس. روز قيامت و حسابي در كار است. خداوند قهّار منتقم دربارة حقوق از دست رفتة مردم از تو بازخواست مي كند. تو مرد خونخواري را بر ما مسلط كرده اي كه همچون خوشه هاي گندم ما را درو

مي كند. از روزي كه ميان ما آمده ، مردان ما را مي كشد، اموال ما را تصاحب مي كند، مانند گاو مستي كه در علف زار افتد، حقوق ما را پايمال مي كند و از هستي ساقطمان مي سازد. سوده همداني معاويه را تهديد مي كند

اگر ملاحظة فرمانبرداري تو نبود؛ ما خود مي توانستيم دسته جمعي بپاخيزيم و حساب او را يكسره نماييم ولي گفتم بهتر اين است كه مستقيماً به تو مراجعه كنم و شكايت او را نزد تو آورم. حال اگر او را عزل كردي؛ بسي خشنود مي شويم و از تو تشكّر مي كنيم وگرنه خود مي دانيم و عامل تو. معاويه از اين حرف سخت برآشفت و فرياد كشيد: هان اي زن تو چنان گستاخ گشته اي كه در حضور من اين گونه سخن مي گويي و مرا از قيام و انقلاب قبيله ات مي ترساني؟! به خدا قسم هم اكنون دستور مي دهم تو را با نهايت ذلّت و خواري بر شتر چموشي سوار كنند و به سوي بسر بن ارطاه بفرستند تا به هر نحوي كه او مصلحت ديد دربارة تو حكم كند!

زن بيچارة مظلوم ستم ديده اين سخن را كه شنيد ساكت شد و سر به زير انداخت. چه بگويد؟! عكس العمل نانجيبانة معاويه

معاوية نانجيب بنا كرد در مقابل يك زن مظلوم بي پناه چموشي كردن و عربده كشيدن. زن با كمال وقار و متانت بدون اينكه خود را ببازد چند لحظه سكوت كرد و سر به زير انداخت. بعد همانطور كه چشم به زمين دوخته بود دو بيت شعر سرود و شروع كرد آهسته و آرام آن را خواندن:

صلّي الإله علي روحٍ تضمنّها قبر

فاصبح فيه العدل مدفوناً

قد حالف الحقّ لايبغي به بدلاً

فصار بالحقّ و الإيمان مقروناً

درود

و صلوات خدا بر روان پاك آن بزرگ مردي باد كه وقتي زير خاك رفت، حقّ و عدالت را هم با خود زير خاك برد. او با حقّ و عدالت پيمان بسته بود كه جز راه حقّ و ايمان نپيمايد و لحظه اي از حقّ جدا نشود.

اين دو بيت را خواند و بي اختيار گريه كرد. معاويه كه اندكي تحت تأثير قرار گرفته بود، گفت: هان اي سوده! اين شخص كه گفتي و او را ستودي كه بود؟ گفت: او به خدا قسم مولا و سرور من امام اميرالمؤمنين علي(ع) بود. گفت: مگر علي(ع) دربارة تو چه كرد؟ گفت: معاويه! وقتي او شخصي را براي گرفتن زكات ميان قبيلة ما فرستاد، عامل آن حضرت نسبت به ما اجحافي كرد، من براي شكايت پيش علي رفتم. وقتي رسيدم؛ مشغول نماز بود و همين كه احساس كرد كسي وارد شده و كاري دارد نمازش را كوتاه كرد و با كمال رحمت و مهرباني پرسيد: با من كاري داري؟ گفتم: مردي را كه ميان ما فرستاده ايد نسبت به ما اجحافي رواداشته است به شكايت از وي آمده ام. وقتي علي اين حرف را از من شنيد رنگش متغيّر شد و گريه كنان دست به آسمان برداشت و گفت:

خدايا! تو خود شاهد بر من و بر عُمّال من هستي. من به آنها دستور ظلم به خلقت را نداده ام.

بعد خطاب به عاملش نوشت؛ از لحظه اي كه اين نامه ام را خواندي از كار بركناري. آنچه امول از مردم گرفته اي نگه دار تا عامل ديگري بفرستم. اموال را تحويل او بده و خود به نزد من بيا. با همين چند جملة كوتاه آن عامل را عزل كرد. معاويه!

آن رفتار علي(ع) بود با من و اين هم رفتار تو شد با من! تأثّر معاويه از سخنان سودة همداني!

معاويه سخت تحت تأثير قرار گرفت و به منشي خود دستور داد براي بسر بن ارطاه فرماني بنويسد كه آنچه از سوده گرفته به او پس بدهد و با او خوش رفتار باشد. سوده گفت: آيا اين فرمان تنها متعلّق به من است يا براي همة قوم و قبيلة من؟ گفت: تنها براي تو است. گفت: من هم نمي خواهم! اين براي من ننگ است كه خودم را از قوم و قبيله ام جدا كنم. اگر براي همة قومم مي نويسي؛ مي برم وگرنه كه بگذار من هم با سرنوشت آنها شريك باشم. دستور داد بنويسند، اين زن با قوم و قبيله اش در امان باشد و اموالشان را به صاحبانشان برگردانند. آنگاه با يك دنيا تعجّب و حيرت گفت: اي عجب! مگر سخنان علي(ع) چقدر به شما جرأت و شهامت داده است كه در حضور من اين چنين آزادانه و بي پروا سخن مي گوييد؟!21

به هرحال ما هم از صميم قلب مي گوييم:

الحمدلله الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمّة(ع) اللهمّ عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من المنتظرين لظهوره و اجعل خاتمة أمرنا خيرا.

پي نوشت ها:

1. سورة بقره (2)، آية 124.

2. سورة اسراء (17)، آية 55.

3. سورة انسان (76)، آية 2.

4. سورة بقره (2)، آية 155.

5. سورة ق (50)، ايات 17 و 18.

6. سورة انبيا (21)، آيات 68 و 69.

7. سورة انبيا (21)، آية 73.

8. سورة يس (36)، آية 82.

9. كافي، جلد1، صفحة 175.

10. سورة اسراء (17)، آية 1.

11. سورة طلاق (65)، آية 1.

12. سورة انعام (6)، آية 91.

13. سورة آل عمران (3)، آية

20.

14. مجلسي، بحارالأنوار، ج 27، صص 118 و 119 ، ح 99.

15. كليني، كافي، ج 1، ص 376.

16. تقيّهه: پرهيز از افشاء عقيده در شرايط غيرمناسب.

17. بحارالأنوار، ج 27، ص 172، ح 14.

18. بحارالأنوار، ج 27، ص 174، ح 19.

19. نهج البلاغة فيض، خطبة 200.

20. سورة اعراف (7)، آية 32.

21. سفينة البحار، ج 1(سود)، ص 671.

دميدن يقين بر شاخسار همراهي صادقين

آيت الله شهيد سيدعبدالحسين دستغيب(ره)

اشاره:

از آنجايي كه هر خير و رحمت فيضي از مبدأ فياض، جلّ جلاله، به هركس برسد به وسيلة أئمة معصومين از آل محمد(ص) است و اين مطلب نزد اماميه از مسلميات مي باشد و تفصيل آن با مراجعه به فقرات زيارت جامعه به خوبي آشكار مي گردد، بنابراين بر كسي كه خواهان نور يقين است لازم است كه قرب معنوي و اتصال روحاني و ربط قلبي را با آل محمد(ص) زياد كند.

چون قلب تزكيه شدة او محاذي آن انوار الهي قرار گيرد، قطعاً محل آن انوار واقع مي شود همانند انعكاس نور آفتاب در آئينه صيقلي شده كه در برابرش قرار گيرد.

از اينجا است كه در قرآن مجيد امر شده كه با بزرگان دين ربط معنوي داشته باشيد و مي فرمايد: «اي كساني كه به خدا ايمان آورديد پرهيز كنيد از مخالفت خدا و با راستگويان باشيد»1 يعني با كساني كه اهل صدق هستند. در مراتب شش گانة صدق

مراد از معيت با صادقين (همراه با راستگويان) موافقت و متابعت است و مراد از صدق تمام مراتب شش گانة صدق است؛ يعني صدق در «گفتار، كردار، عزم، وفاي به عهد، تساوي ظاهر و باطن، و صدق در مقامات دين» به تفصيل كه در ضمن تفسير سورة قمر ذكر شده است.2

صادقين بايد معصوم باشند.

چون در اين

آية شريفه، امر به پيروي از صادقين شده پس يقيناً بايد معصوم باشند زيرا كسي كه جايز الخطاء است امر به پيروي او عقلاً درست نيست و اين مطلب را فخررازي در تفسير خود پذيرفته است و مي گويد «مسلّم است كه مراد از صادقين معصومين مي باشند و يقيناً هميشه در بين امت معصوم هست تا مردم از او پيروي كنند لكن چون ما معصوم را نمي شناسيم پس مراد جميع امت است».

پاسخ كلام فخررازي

در پاسخ او گوئيم شيعة دوازده امامي، معصوم را شناخته اند به واسطة رواياتي كه متواتراً از رسول خدا(ص) رسيده و برهان هاي عقلي و نقلي كه در بحث امامت ذكر شده، معصومين دوازده نفرند نخستين آنها حضرت علي بن ابي طالب و آخرشان حضرت مهدي(ع) است كه اينك زنده و به واسطة مصالحي از انظار پنهان است و زماني خواهد رسيد كه آن بزرگوار ظاهر شده زمين را از داد پر سازد.

شناسايي صادقين از طريق پيامبر

در تفسير نورالثقلين و تفسير برهان رواياتي نقل نموده كه در آنها تصريح شده كه مراد از صادقين در اين آية شريفه معصومين مي باشند از آن جمله در تفسير صافي از اكمال نقل نموده كه اميرالمؤمنين(ع) در ايام خلافت عثمان در ميان جمعي از مهاجرين و انصار فرمودند: «شما را به خدا سوگند آيا چنين نبود كه وقتي اين آيه نازل شد، سلمان گفت: يا رسول الله، آيا اين آيه عمومي است يا ويژة افرادي خاص است؟ پس فرمود: اما مأمورين (به پيروي از صادقين) پس همة مؤمنين اند اما صادقين ويژة برادرم (علي ابن ابي طالب(ع)) و اوصياي من پس از اوست تا روز قيامت؟ (مهاجرين و انصار) گفتند: آري. صادقين، كشتي نجات

از جملة احاديث صحيح

و مسلّم بين شيعه و سني، فرمايش پيغمبر است كه «مَثل اهل بيت من مثل كشتي نوح است هركس به آن چسبيد رستگار شد و هركس از آن روگردانيد غرق گرديد».3

شكي نيست كه مراد از تمسّك به اهل بيت(ع) همان اتصال روحاني است كه به بركت موافقت و متابعت و دوستي حاصل مي شود

.

بهرة همراهي از آن خودتان

آيات قرآن مجيد و روايات متواتره كه در آن دوستي و قبول ولايت آل محمّد(ص) واجب شده براي بهره مندي خلق از آن بزرگان است كه از همه مهم تر افاضة نور يقين مي باشد.

«بگو آنچه از شما از اجر خواستم (وجوب مودت نزديكانم) براي بهره مندي خود شماست».4

«كسي كه فرمان برداري كند از خدا و پيغمبرش، پس ايشان با كساني هستند كه خداوند به آنها نعمت داده است از، پيغمبران و راستگويان و شهيدان و نيكوكاران، و خوب رفيقاني هستند».5

از اين آية شريفه به خوبي فهميده مي شود كه نتيجة دوستي و پيروي و تسليم (پذيرفتن ولايت آل محمد(ص)) اتصال روحاني با بزرگان دين است كه اثر مهم آن رسيدن به مقام يقين مي باشد.

طلب همراهي از بارگاه خداوند

در زيارت عاشورا مي خوانيم: «از خداوندي كه مرا به شناسائي شما و دوستان شما گرامي داشت و روزي من كرد بيزاري از دشمنان شما را؛ مي خواهم كه مرا در دنيا و آخرت با شما (همراه) بگرداند».

و به اين مضمون (يعني بودن با آل محمد(ص) و اتصال روحاني به آنها) در زيارات و دعاها بسيار است.

كدام همراهي؟

در كتاب شفاء الصدور در شرح اين جمله چنين نگاشته است:

«معيّت (با هم بودن) بر سه قسم است: اول؛ معيت قيّوميّه كه عبارت از احاطه به وجود شيء است به طوري كه انفكاك او

از او محال باشد، به اين معني كه اگر مقيم رفع علاقة اقامت از او كند، نيست و نابود شود و اين معيت خدا است با خلق «و هو معكم أينما كنتم» نظامي چه خوب سروده كه:

زير نشين علمت كائنات

ما به تو قائم چو تو قائم بذات

دوم؛ معيت مصاحبت است كه عبارت از همراهي و انضمام دو شيء با يكديگر باشد به حسب جسمانيّت چنانچه انساني را با انساني جمع كنند يا خطي را به خطّي ضمّ نمايند.

سوم؛ معيت روحانيه است كه عبارت از موافقت در اخلاق و اطوار و مشابهت در رفتار و كردار باشد و عموم اين معيت بسيار نادر است و آنچه مطلوب سائل است اين است كه خداي تعالي او را با اهل بيت پيغمبر(ص) به معيت روحانيه در دنيا و آخرت برساند و اين معني به جز اين نمي شود كه نفس در مراتب كمالات ترقي كند و دفع رذائل از خود نمايد و زنگ شقاوت به صيقل علم و عمل از آئينة دل بزدايد تا به حسب مرتبه اي از ظلال مقدسة آن انوار متلألؤ شود و آن وقت البته به درجة معيت رسد قهراً _ پس روح اين معيّت، آن معيت اولي است و آن بي سنخيت صورت نگيرد.

و چون مقدمة اين كار ولايت آن ذوات قدسيه و انوار الهيه است به حقيقت ولايت، و تمام متابعت، بعداز اظهار آن درجه، مناسب شد كه خداي را به حق ياد كند كه خود كرامتي است بزرگ و وسيله اي است عظيم براي نيل به اين مقام؛ و صفت جماليه اي است كه ذكرش موجب تحريك سلسلة اجابت است و از خداوند اين مقام را مسئلت نمايد

.

لوازم همراهي

آنچه

را محقق مزبور در بيان معيت روحاني ذكر فرمود بيان پاره اي از لوازم و آثار آن مقام است و اما حقيقت آن از ادراك آن هايي كه به آن مقام نرسيده اند بالاتر است.

و نيز رسيدن به چنين مقامي، اكتسابي نيست بلكه موهبتي خدايي است و چيزي كه از طرف بنده است اين است كه خود را آماده سازد به تزكيه يعني تخليه و تحليه و فكر و ذكر و شدت طلب و دوام التجاء به شرحي كه مي آيد.

دوستي همراه كامل

و نيز آيات و رواياتي كه در آنها امر به مودت و ولايت مؤمن كامل و شيعة خالص شده براي بهره مندي از نور يقين آنها است چون مؤمن كامل نهايت اتصال را به آل محمد(ص) دارد و متّصل به مؤمن هم در اثر مصاحبت و علاقة دوستي و اداي حقوق برادري ايماني، با او ربط روحاني پيدا مي كند، متصل به متصل هم متصل است پس اتصال روحاني به آل محمد(ص) نصيب او مي شود

.

كلام امام(ع) با غلام

حضرت صادق(ع) را غلامي بود كه هرگاه آن حضرت سواره به مسجد مي رفت آن غلام همراه آن حضرت مي رفت و وقتي كه از استر پياده مي گشت و داخل مسجد مي شد آن غلام استر را نگاه مي داشت تا آن جناب مراجعت نمايد.

اتفاقاً در يكي از روزها كه آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگاه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پيدا شدند، يكي از آنها رو كرد به غلام و گفت ميل داري كه از آقاي خود حضرت صادق(ع) خواهش كني كه مرا مكان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جاي تو بمانم و مالم را به تو دهم و

من مال بسيار از هرگونه دارم تو برو آن مال ها را براي خود قبض كن و من به جاي تو اينجا مي مانم، غلام گفت از آقاي خود خواهش مي كنم.

پس رفت خدمت حضرت صادق(ع) و عرض كرد فدايت شوم مي داني خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را پس هرگاه حق تعالي چيزي را براي من رسانيده باشد شما منع آن خواهيد كرد؟

حضرت فرمودند: من آن را از نزد خودم به تو خواهم داد و از غير خودم منع مي كنم تو را. پس غلام قصة آن مرد خراساني را با خود براي آن جناب حكايت كرد، حضرت فرمودند: اگر تو در خدمت ما بي ميل شده و آن مرد به آن رغبت كرده است، او را قبول كرديم و تو را فرستاديم پس غلام پشت كرد به رفتن.

حضرت او را طلبيدند و فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما نصيحتي را به تو مي نمايم آن وقت در كار خود مختاري و آن نصيحت اين است، كه چون روز قيامت شود حضرت رسول(ص) به نور الله آويخته و چسبيده باشد و اميرالمؤنين(ع) آويخته باشد به رسول خدا(ص) و ائمه (ع) آويخته باشند به اميرالمؤمنين(ع) و شيعيان ما آويخته باشند به ما پس داخل شوند در جائي كه ما داخل شويم و وارد شوند آن جايي كه ما وارد شويم.

غلام چون اين را شنيد عرض كرد: من از خدمت شما جائي نمي روم و در خدمت شما خواهم بود، اختيار مي كنم آخرت را بر دنيا و بيرون رفت به سوي آن مرد.

مرد خراساني گفت: اي غلام، از نزد حضرت صادق(ع) بيرون آمدي به غير آن رويي كه با آن خدمت آن حضرت رفتي؟ غلام

كلام آن حضرت را براي او نقل كرد و او را خدمت آن حضرت برد، حضرت ولاء او را قبول فرمودند و امر فرمودند كه هزار اشرفي به غلام دادند.6

پس دانسته شد كه متّصل به متصل، متّصل است.

چنانچه آيات و رواياتي كه در آنها از دوستي و علاقمندي با اهل شرك و نفاق و جهل و عناد نهي شده بلكه دستور به بيزاري از آنها داده شده است براي اين است كه مؤمن از تيرگي و كدورت باطني آنها محفوظ بماند، و بالجمله اگر مصاحبت و صداقت و علاقة قلبي با اهل يقين نصيب شود اميد هر خيري در آن خواهد بود و در نتيجه به مقام يقين خواهد رسيد.

مسلّم و وجداني است كه نفس انساني آثار و كمالات مصاحب و رفيق خود را مي گيرد؛ مثلاً اگر شما ببينيد همسفرتان كه رفيق صميمي است از سفري كه در پيش داريد دلهره دارد و ترسان و لرزان است و پيوسته در مقام تدارك آذوقة راه است و براي نجات از شرّ دزدان اسلحه تدارك مي كند، قطعاً در شما هم ترس پيدا مي شود و شما هم دوش به دوش او درصدد تحصيل آذوقه برمي آييد.

همچنين اگر رفيقي داشتيد كه از سفر آخرت سخت ترسناك است و دائماً به فكر تهية توشه براي اين سفر مهيب مي باشد، پس در شما هم ترسي پيدا مي شود كه به فكر اين سفر هولناك و تهية زاد آن برآييد و همين طور است اگر رفيقتان صاحب توكل يا ساير صفات كماليه باشد شما هم از اين صفات بهره مند مي شويد.

چنانچه در برابرش اگر رفيق شما اهل غفلت باشد شما را هم غافل مي كند اگر بخيل

و حريص باشد شما را هم مثل خودش خواهد كرد. همراهي با يادآوران

براي تأكيد مطلب به پاره اي از آيات و روايات اشاره مي شود:

«خودت را به شكيبايي با كساني كه پروردگارشان را در بامداد و پسين مي خوانند و (رضاي) او را مي خواهند، وادار و چشمت را از ايشان برمگردان».7

اميرالمؤمنين(ع) به فرزندشان محمد حنفيه وصيت فرمودند كه: «بهترين بهره مندي هاي شخص، همنشين نيك است، با اهل خير همنشين باش، از آنها خواهي شد»8

و نيز فرمودند: لقمان به فرزندش گفت: «فرزندم مصاحب دانشمندان باش و با آنها همنشيني كن و ايشان را در خانه هايشان زيارت نما، اميد است مانند آنها شده و از علما گردي»9

و نيز فرمودند: «همنشيني كن با دانشمندان تا خوشبخت شوي، همنشيني كن با دانشمندان تا دانشت زياد شود؛ با بردباران همنشيني كن تا بردباريت زياد شود؛ با تهي دست (بردبار) همنشيني كن تا سپاس گزاريت زياد شود.10

همنشيني با صاحبان عقل و دين

و نيز فرمودند: «صحبت نيكوكاران، سبب اهل خير شدن است همچون باد كه بر عطر مي گذرد و بوي آن را با خود مي آورد».

«بر تو باد به نزديك شدن به صاحبان عقل و دين».

«معاشرت كردن با صاحبان برتري ها، زندگي دل هاست».

«هيچ چيز مانند هم صحبتي نيكان، رساننده تر به هر خير و نجات دهنده تر از هر شري نيست».

حضرت صادق(ع) مي فرمايد: «برادري و دوستي پرهيزگاران را بجوي هرچند در تاريكي هاي زمين باشد و هرچند عمرت را در جستجوي ايشان تباه كني».

حضرت سجاد(ع) هم در دعاي ابي حمزه چنين مي فرمايند: «شايد مرا در مجالس دانشمندان نيافتي پس به خودم واگذار كردي». از اين جمله دانسته مي شود كه توفيقات و تمام سعادت در مجالست اهل يقين است.11

روايات در اين مقام بسيار است و آنچه گفته

شد، كافي است، چيزي كه مهم است دانستن نشانه هاي اهل يقين است تا به وسيلة آنها ايشان را بيابيد و از همنشيني شان كسب فيض كنيد، زيرا مدعي مقام علم و يقين بسيار است و چه اشخاصي كه خود غرق تاريكي هاي ناداني و خودبيني هستند و با اين حال مدعي ارشاد و هدايت اند.

بنابراين بايد نشانه هاي اهل يقين را دانست تا در دام شيادان نيفتاد.

نشانه هاي اهل يقين

رسول خدا(ص) فرمود: «نزد هر عالمي ننشينيد مگر اين كه شما را از پنج چيز دور كند و به پنج چيز بخواند:

1. شما را از شك و ترديد و حيرت نجات بخشد و به يقين برساند.

2. شما را از تكبر كردن منع و به تواضع وادارد.

3. شما را از ريا كردن دور و به اخلاص بخواند.

4. شما را از دشمني با بندگان خدا باز داشته و به خيرخواهي آنها وادارد.

5. شما را از دوستي دنيا و ميل به آن بازداشته به بي رغبتي آن بخواند»12

دعوت به حال نه زبان تنها

ناگفته نماند كه مراد از دعوت به يقين و تواضع و اخلاص و زهد و نصيحت، دعوت كردن به زبان تنها نيست زيرا دعوت به زبان تنها، بي نتيجه است بلكه نتيجة به عكس مي دهد زيرا كسي كه ديگري را به زبان، به يقين و تواضع و اخلاص مي خواند ولي به حسب كردار و حال، اهل شك و ريا و كبر و عداوت و حب دنيا باشد اين مفاسد در آن ديگري بيشتر خواهد شد، زيرا مي گويد اگر درست بود خودش چنين نبود.

و اگر اين مطلب را نفهمد همان تاريكي شك و ريا و كبرش در همنشين بيچاره اثر خواهد گذاشت، پس مراد به دعوت در اين

حديث دعوت به محاسن مزبور است به وسيلة گفتار و كردار و به بركت نوارنيت باطنش، يعني قلبش تا مصاحب خود را متأثر كند به آن آثار مزبور، چنانچه به اين مطلب در حديث ديگر نيز اشاره شده است.

ديدارش به ياد خدا مي اندازد

حواريون از حضرت مسيح(ع) پرسيدند: با چه كسي همنشيني كنيم؟ فرمود: «كسي كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد (يعني نور يقين او تاريكي هاي اوهام و خيالات واهي و غفلت هاي شما را پس زند و فطرت شما را كه ياد خداست آشكار سازد) و سخن گفتنش دانشتان را زياد كند و كردارش شما را به آخرت مايل كند (به مانند مسافر غافلي كه ببيند همسفرش سخت در مقام تدارك توشة راه است او هم به فكر خود افتد و در تهية زاد راه بكوشد.)13

يك مجلس بهتر از عبادت يك سال

حضرت باقر(ع) مي فرمايند: «مجلسي كه بنشينم در آن با كسي كه به دينش اعتماد دارم از يك سال عبادت بيشتر است».14

حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: «مصاحبت با عالم و متابعت از او كردن، دين خداست كه بدان پرستيده مي شود و اطاعت از عالم سبب جمع كردن نيكي ها و از بين بردن گناهان است و ذخيره اي است براي مؤمنين و برتري آنها در دنيا و اجر جميل و رحمت آنها است در آخرت»15

در وافي مي نويسد: «مراد از عالم در اينجا يا امام معصوم است يا هر عالمي كه به علم خود عمل نمايد.»

چنانچه گذشت عالمي كه به علم خود عمل كند و از هواي نفس گذشته به ائمه معصومين(ع) اتصال روحاني پيدا كرده باشد، مصاحبت با او مصاحبت با امام(ع) است.

تصوير هم نشينان در لحظة مرگ

اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: رسول

خدا(ص) فرمود: «بنگريد با كه سخن مي گوييد و مي شنويد، زيرا كسي نمي ميرد مگر اينكه مصاحبينش هنگام مرگ صورت مثاليه شان نزدش جلوه مي كند اگر ايشان از نيك ها بودند صورت هاي مثالي نيك و اگر از بدان بودند آن صور مثاليه هم بد است و كسي نمي ميرد مگر اينكه هنگام مرگش مرا مي بيند، يعني صورت مثاليه من هم هست».16

حشر، ظهور همراهي

و مؤيد اين حديث، روايت ديگري است كه انس بن مالك نقل كرده: «روزي اعرابي در مسجد پيغمبر(ص) آمد و از رسول خدا(ص) پرسيد: قيامت كي برپا مي شود؟ فرمود براي قيامت چه آماده كرده اي؟ گفت نماز و روزة زيادي ندارم و جز واجباتم دستم تهي است مگر اينكه ترا دوست مي دارم، فرمود هركس با هر كه دوستي داشت با او محشور مي شود»17 و در حديث ديگري است: «هركس چيزي را دوست داشت با او محشور مي شود هرچند سنگي باشد».18

كمياب ترين گوهر

به راستي اهل يقين كه داراي اوصاف مزبور باشند هميشه عزيزالوجود و كمياب بوده اند به ويژه در زمان ما.

«زن مؤمن (صاحب يقين) از مرد مؤمن (صاحب يقين) عزيزتر (كمياب تر و قيمتي تر) و مرد با يقين عزيزتر از ياقوت سرخ است»19 (مراد از مؤمن در اين روايت شريفه مؤمن كامل است.)

ابوبصير گويد كه حضرت صادق(ع) به من فرمودند: «اسلام درجه اي است (از درجات و مقامات) ... و ايمان درجه اي است بالاتر از اسلام ... و تقوي به يك درجه بالاتر از ايمان ... و يقين به يك درجه برتر از تقوي است... پس چيزي كم تر از يقين به مردم نرسيده (يعني يقين در بين مردم از هر چيز كم تر است) و جز اين نيست كه شما به

پست ترين درجات اسلام بستگي داريد و بترسيد از اين كه ناگهان از دست شما بيرون رود.»20

خوب توجه فرمائيد كه امام(ع) به مثل ابي بصير مي فرمايند: بترس از اين كه مختصر ايمانت از دستت بيرون رود، پس امثال ما چقدر بايد بترسيم و دائماً به خداوند بناليم كه ما را نگهدارد و هميشه ورد زبانمان دعاي غريق باشد كه: يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي علي دينك.

علي بن جعفر(ع) گويد از حضرت رضا(ع) شنيدم كه مي فرمودند: «نه هركس به ولايت ما قائل باشد مؤمن است (يعني همة آنهايي كه شيعه خوانده مي شوند مؤمن كامل و صاحب يقين نيستند) بلكه آنها سبب انس و آسايش صاحبان ايمان و يقين اند».21

هيچ كس، جز سه نفر

حمران بن اعين مي گويد: به حضرت باقر(ع) عرض كردم: فدايت شوم چقدر ما (يعني شيعيان) كم هستيم به طوري كه اگر همة ما بر گوسفندي جمع شويم آن را تمام نمي كنيم (يعني يك گوسفند طبخ شده همة ما را سير مي كند و زياد هم مي آيد چون تعداد شيعه كم است) امام فرمود: از اين شگفت تر ترا خبر گويم، جماعت مهاجر و انصار پس از رسول خدا(ص) منحرف شدند و از حق برگشتند مگر سه نفر (سلمان، ابوذر، مقداد) حمران گويد: گفتم حال عمّار چگونه بود؟ فرمود خدا عمار را رحمت كند، با امام خود بيعت كرد و در راه حق شهيد گشت. پس پيش خودم گفتم مقامي برتر از شهادت نيست پس امام(ع) به من نظر كردند و فرمودند: «شايد پنداشته ايد كه عمار مانند آن سه نفر است؟ نه چنين است».22

تنها مقداد، اهل يقين

در روايت ديگر است كه حضرت باقر(ع) فرمودند: «مردم

پس از رسول خدا(ص) از حق برگشتند مگر سه نفر: سلمان و ابوذر و مقداد»، راوي پرسيد عمار چگونه بود؟ فرمودند: «او هم از حق برگشت لكن توبه كرد و به حق پيوست، پس فرمود: اگر كسي را بخواهي كه هيچ شك نكرده و چيزي بر دلش نگذشت پس آن مقداد است؟ اما سلمان، بر دلش گذشت كه امير المؤمنين(ع) اسم اعظم را مي داند اگر آن را بخواند مردم هلاك مي شوند (يعني در دل خود اعتراض مختصري به آن حضرت داشت كه چرا نفرين نمي كند) و اما ابوذر كه اميرالمؤمنين(ع) به او امر به سكوت فرمود و اينكه به سرزنش مردمان اعتناء نكند اما سخن گفت (يعني تقيه نكرد و حال آن كه امر به تقيه داشت) .

اهل يقين و اطاعت تمام از امر امام(ع)

مأمون رقي گفت: در خدمت آقايم حضرت صادق(ع) بودم كه وارد شد سهل بن حسن خراساني و سلام كرد بر آن حضرت و نشست و گفت يا بن رسول الله(ص) از براي شما است رأفت و رحمت و شما اهل بيت امامتيد چه مانع است شما را كه از حق خود بنشيني با آنكه مي يابي از شيعيانت صد هزار نفر كه مقابلت شمشير بزنند. حضرت فرمودند: بنشين اي خراساني آنگاه فرمودند: اي حنفيه تنور را گرم كن پس آن كنيز تنور را گرم كرد كه مانند آتش سرخ شد و بالاي آن سفيد گرديد آنگاه فرمودند: «اي خراساني برخيز و در تنور بنشين» مرد خراساني عرض كرد كه اي آقاي من، يابن رسول الله(ص)، مرا به آتش عذاب مكن و از من بگذر خدا از تو بگذرد. امام فرمودند: از تو گذشتم _

پس در اين حال بوديم كه هارون مكي وارد شد و نعلين خود را به انگشت سبابه گرفته بود _ عرض كرد: «السلام عليك يابن رسول الله(ص)» حضرت فرمودند: «نعلين را از دستت بينداز و در تنور بنشين» راوي گفت هارون نعلين را از دست انداخت و در تنور نشست و حضرت رو به مرد خراساني كرد و شروع نمود با او حديث خراسان گفتن مانند كسي كه آن را مشاهده مي كند.

سپس فرمودند: اي خراساني، برخيز و نظر كن به داخل تنور.

گفت: برخاستم و در تنور نظر كردم ديدم هارون را كه چهار زانو نشسته آنگاه از تنور بيرون آمد و برما سلام كرد.

حضرت فرمودند: در خراسان چند نفر مثل اين مرد هست؟ گفت: به خدا قسم يك نفر نيست.

فرمودند: ما خروج نمي كنيم در زماني كه نمي بيني در آن پنج نفر كه ياور ما باشند، ما داناتريم به وقت خروج.23

نشانه هاي ديگر اهل يقين

بايد آثار يقين به امور اعتقاديه از او آشكار شود و صدق يقين او دانسته گردد.

1. اعتقاد به توحيد افعالي

از جمله نشانه هاي اهل يقين، اعتقاد به توحيد افعالي است؛ يعني يقين داشته باشد كه تمام اجزاء جهان آفرينش چنانكه اصل هستي آنها از خداست، آثار و خواص موجود آنها هم از خداست مانند سردي و تري آب و گرمي و خشكي آتش و روشنايي و حرارت نور آفتاب و همچنين آثار ساير مركبات.

بلكه افعال اختياري بشر هم چون متوقف بر اذن و خواست و قضاي الهي است از اين جهت مستند به خدا است يعني چنان كه برگ از درخت بدون اذن و مشيت و علم الهي نخواهد افتاد همچنين كلمه اي از دهان انسان بدون

علم و اذن خداوند بيرون نمي آيد.

در اينجا بايد متذكر شد كه لازم است يقين صادق به اين توحيد پيدا شود كه در صدها آيه از قرآن مجيد به آن امر شده است و اگر كسي براستي توحيد افعالي را دانست و دلش به نور يقين به آن روشن شد، توكّلش بر خدا خواهد شد و بس _ در برابر قضاي پروردگارش راضي و تسليم و به بركت آن نور، از شر خشم و حقد و حسد و بد خلقي محفوظ و در برابرش از نعمت آسايش و دوستي و حسن خلق بهره مند مي گردد.

2. اعتقاد به رازقيت خداوند

از آن جمله است يقين به اين كه خداوند روزي بندگان را برعهده گرفته است چنان كه فرموده: «نيست جنبنده اي مگر اين كه روزيش برعهدة خداوند است».24

بايد يقين داشته باشد كه روزي مقدرّش به او خواهد رسيد و هيچ آفريده اي جلو آن را نتواند بگيرد اگر اين يقين صادق شد يعني به راستي دلش به نور يقين روشن گرديده است. ماهنامه موعود شماره 55

پي نوشت ها:

1. سورة توبه، آية 120

2. به كتاب (حقائقي از قرآن) تأليف آيت الله دستغيب

3. براي آشنا شدن به سند و تواتر اين حديث به كتاب غايةالمرام سيد هاشم بحراني مراجعه شود.

4. سورة سباء، آية 48.

5. سورة نساء، آية 69.

6. منتهي الامال، ج2، حالات اصحاب حضرت صادق(ع).

7. سورة كهف، آية 28.

8. الفقيه،

9. كنر كراجكي،

10. الغرر،

11. به روايات وارده در فضيلت حضور نزد عالم مراجعه شود.

12. اختصاص مفيد

13. اصول كافي، باب مجالسة العلما، ح 3.

14. اصول كافي، باب مجالسة العلما، ح 5.

15. اصول كافي، كتاب الحجة، ح 14.

16. اصول كافي، باب من تجب مصادقته و مصاحبته، ص 104.

17. سفينة البحار لغة حب

18.

سفينة البحار لغة حب

19. اصول كافي، باب قلة عدد المؤمنين.

20. كافي، باب فضل الايمان علي الاسلام و فضل اليقين علي الايمان، ح 4.

21. كافي، كتاب الايمان و الكفر باب قلة عدد المومنين،ح7.

22. كافي، كتاب الايمان و الكفر باب قلة عدد المومنين.

23. منتهي الامال، ج 2، معجزات حضرت صادق(ع).

24. سورة هود، آية 6 .

اي عشق

پا به پاي تو مي آيم، اي عشق!

دل به سوداي تو مي سپارم

جان خريدار ناز نگاهت

اي فداي تو ايل و تبارم

اي مسيحا نفس! آيت نور!

نرگس و سوسن و گل عذارم!

محو چشمان رؤيايي تو

اين دل عاشق و بي قرارم

اي تجليّ نور خدايي!

من به جز تو كسي را ندارم

آسماني ترين اختر من!

صبر و آرام و تاب و قرارم

با همه بار عصيان كه دارم،

سر به دامان تو مي گذارم

گرچه از شرم رويي ندارم

باز دل در پي ات مي سپارم

اي خدايي ترين سورة من!

اي مه روشن شام تارم!

هركجا مي روم با تو هستم

هستي ام را به تو مي سپارم

«گرچه سهمم ز تو بي نصيبي است»،

دست از دامنت برندارم

ديگر امشب دلم زار و خسته است

ديگر اي دل تواني ندارم

يك نظر از كرم برمن افكن

من فقط بر تو اميدوارم

همچو «مژده» به رؤياي وصلت

سر به كوي تو من مي گذارم

جميله كهن دل (مژده)

شعر و ادب

بيا ستارة من

بيا كه غرق غبارم؛ بيا ستارة من

اسير اين شب تارم؛ بيا ستارة من

به هركجا كه رسيدم، فريب دامي بود

كجا قدم بگذارم؟ بيا ستارة من

كجاي وحشت اين شب، چراغ منزل توست؟

عنان به كي بسپارم؟ بيا ستارة من

سري كه شور جنونش به آسمان برده است،

به پاي كي بگذارم؟ بيا ستارة من

اگر زمانه مجالي به چشم تشنه نداد،

به پاي سنگ مزارم بيا، ستارة من.

قربان وليئي

سيل نور

اي صدايت خوش تر از آواز آب!

تشنگان را نيست ديگر صبر و تاب

از حجاب ابر غيبت، ماه من!

پاي رجعت نِه، به چشمان ركاب

دست خود از آستين حق برآر

تا كه تيغت را ببوسد آفتاب

اينك اين آغوش باز جاده ها

اي سوار عشق! بگذر باشتاب

برتن شب ريز، سيل نور را

آفتابا! بر دلم لَختي بتاب

هجرت _ اي از ما به ما نزديك تر! _

مي برد از دل قرار، از ديده خواب

بي جواب از تو نمانَد پرسشم

پرسشم از

تو نماند بي جواب

سهيل محمودي جلال مرتضي

ز جلال مرتضي ياب جلال كبريا را

نشناسي ار علي را نشناختي خدا را

به علي زكلك رحمت، بگشود باب خلقت

بنوشت دست قدرت چو صحيفة قضا را

به تجلّي خدايي ز براي خودنمايي

چو علي به جلوه آورد رخ خدا نما را

شه ملك آفرينِش چو بگفت آفرينَش

همه عرشيان شنيدند صداي «لافَتي?» را

ز براي ميزباني به جز از علي كه بودي

چو خدا به ميهماني طلبيد مصطفي را

به جز از علي به سائل كه عطا نمود خاتم

كه خدا ولايتش داد و بگفت «اِنّما» را

به جز از علي كه شاهد به رسالت نبي شد

كه خدا بر او فرستاد خطاب «قُلْ كَفي?» را

به جز از علي كه بنهاد قدم به دوش احمد

كه به جاي دست ايزد، بنهاد هر دو پا را

تو ولايت خدا را به ولايت علي دان

زِ رَه علي طلب كن ره و رسم اهتدا را

برو از علي بياموز طريق بندگي را

كه به ماسوا نشان داد حقيقت و صفا را

به ولايت علي خواه ز حق هرآنچه خواهي

كه نراند از در خويش وليّ مرتضي را

صفت سخا و جودش نتوان بيان نمودن

به اشاره اي توان يافت نزول «هَلْ أتي?» را

سگ آستانت اي شه نظري به كس ندارد

به جز از دَرِ جلالت به نهان و آشكارا

من بينواي حيران به محبّت تو نازم

سزد ار ز درگه خويش نراني اين گدا را

آيت الله سيدمحمدحسن ميرجهاني(ره) آية اخلاص

با ياد تو تا اوج مناجات پريدم

بر درگه ربّاني حق، دست كشيدم

با ياد تو از هرچه تزلزل شدم عاري

با گوشِ وجود آية اخلاص شنيدم

دل رَست ز خاك و ز هر آن چيز كه خاكي ست

تا معبد تكبيرة الإحرام رسيدم

آن عرش كه آرامگه روشن جان هاست،

با ياد اهورايي و پر نور تو ديدم

اي منجي جان هاي

پر از درد، كجايي؟

بازآ كه ز عشق تو ز هر عشق بريدم

از غيبت تو شمع شدم در دل دوران

تا سوختم و ساختم؛ آرام چكيدم

اي مهدي موعود! بيا فاصله بردار

از دوري تو مُردم و بي آه، تكيدم

معصومه رضايي زاده (خاكستر)_ تهران گل عاطفه

در لطافت، تو گل عاطفه را مي ماني

در نگاهت مگر آيينه شده زنداني

اي كه با دست پر از مهر به هنگام نياز،

درد و غم را ز دل غم زده ام مي راني

تو چه خوبي! تو چه پاكي! چه سخاوتمندي!

در دلت مهر و صفا آمده بر مهماني

هر سحر من غزل چشم تو را مي خوانم

بي تو من هستم و يك چشم و دل باراني

گو مرا _ آية عرفان! _ همه شب تا به سحر،

تو چه تصنيف به محراب دعا مي خواني؟

من كه هر شب به اميد تو غزل مي گويم،

تا كه روزي به تو تقديم كنم؛ مي داني

گشته ام در غم هجران شما زنداني

بي تو من هستم و يك چشم و دل باراني

طيبّه شاماني _ تهران فصل تكبير

چقدر رسم زمان سخت و دست و پاگير است

هبوط در دل تقدير، حكم تقصير است

صداي نبض خدا در زمان نمي پيچد

در انزواي نفس گيرِ جرمِ تقدير است

بفهم حرف مرا مشرقي ترين انسان

مگو براي رهايي از اين قفس دير است

تويي مسيح غزل هاي جمعه اي مبهم

كه فصل آمدنت، فصل سبز تكبير است

صداي زمزمه هايت اگرچه ناپيداست

در التهاب نفس هاي قرن، تكثير است

تو از گناه زمين انتقام مي گيري

خروش و خشم تو با نعره هاي شمشير است

بگو كجاي زمان را نظاره گر باشم؟

كه ضرب ثانيه ها در حجابِ تدبير است

تو در حجابي و من غرق انتظار توام

بس است فاصله _ آقا! _ كه جمعه دل گير است

محبوبه بابايي _ تهران

پيك مراد

مي توان رنگ تو را از گل مهتاب گرفت

سايه ات را به بلنداي

زمين قاب گرفت

تو همان پيك مرادي كه دلم مي گويد

روشني از رخ زيباي تو مهتاب گرفت

مي توان با نظري بر شبح خاطره ات،

وعدة عشق تو را از سفر خواب گرفت

در نمازي كه در آن عشق تجلّي كرده است،

مي توان از قد رعناي تو محراب گرفت

مي توان سدّ دگر ساخت ز ديوارة چشم

تلخي حادثه از دامن سيلاب گرفت

كاش مي شد كه دمي نزد من آيي روزي

تا كه اندوه از اين قامت بي تاب گرفت

مي توان گفت فراتر ز همه آييني

با حضور تو توان جنگ ز احزاب گرفت

محرما! توصيه كم گوي كه در شطّ پرآب

مي توان پند ز بازيچة محراب گرفت.

منيره قاسم پور_ دهاقان اصفهان

مثنوي بلند شيعه

مثنوي بلند شيعه

محمدرضا آغاسي ساقي امشب باده از بالا بريز

باده از خم خانة مولا بريز

باده اي بي رنگ و آتشگون بده

زان كه دوش ام داده اي افزون بده

اي انيس خلوت شب هاي من

مي چكد نام تو از لب هاي من

محو كن در باده ات جام مرا

كربلايي كن سرانجام مرا

يا علي! درويش و صوفي نيستم

فاش مي گويم كه كوفي نيستم

ليك مي دانم كه جز دندان تو

هيچ دندان لب نزد بر نان جو

يا علي! لعل عقيقي جز تو نيست

هيچ درويشي حقيقي جز تو نيست

لنگ لنگان طريقت را ببين

مردم دور از حقيقت را ببين

مست ميناي ولايت نيستند

سرخوش از شهد ولايت نيستند

خيل درويشان، دكان آراستند

كام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند

يوسف ما را به چاه انداختند

كيستند اينان؟ رفيق نيمه راه

وقت جان بازي به كنج خانقاه

فصل جنگ آمد، تماشاگر شدند

صلح آمد، لالة پرپر شدند

دل به كشكول و تبر زين بسته اند

بهر قتلت تيغ زرين بسته اند

موج ها از بس تلاطم كرده اند،

راه اقيانوس را گم كرده اند

موج ها را مي شناسي مو به مو

شرحي از زلف پريشانت بگو

باز كن ديباچة توحيد را

تا بجويد ذره اي خورشيد را

يا علي! بار دگر اعجاز كن

مشت هاي كوفيان

را باز كن

باز كن چشمان نازآلوده را

بنگر اين چشم نيازآلوده را

باز گو، شعب ابي طالب كجاست؟

آن بيابان عطش غالب كجاست؟

تا ز جور پيروان بوالحكم

سنگ طاقت را ببندم بر شكم

تشنگي در ساغرم لبريز شد

زخم تنهايي فسادانگيز شد

آتشي انداخت در جان و تنم

كاين چنين بر آب و آتش مي زنم

تاول ناسور را مرهم كجاست؟

مرهم زخم بني آدم كجاست؟

مرهم ما جز تولاي تو نيست

يوسفي؛ اما زليخاي تو كيست؟

شاهد اقبال در آغوش كيست؟

كيسة نان و رطب بر دوش كيست؟

كيست آن كس كز علي يادي كند؟

بريتيمان من امدادي كند؟

دست گيرد كودكان درد را

گرم سازد خانه هاي سرد را

اي جوانمردان! جوانمردي چه شد؟

شيوة رندي و شب گردي چه شد؟

بندگي تنها نماز و روزه نيست

آب تنها در ميان كوزه نيست

كوزه را پر كن ز آب معرفت

تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را از محقق گوش كن

وز لب قرآن ناطق گوش كن

بعداز آن بشنو ز «نظم أمركم»

تا شوي آگاه بر اسرار خم

خم تو را سرشار مستي مي كند

بي نياز از هرچه هستي مي كند

هرچه هستي، جان مولا مرد باش

گر قلندر نيستي، شب گرد باش

سير كن در كوچه هاي بي كسي

دور كن از بي كسان دلواپسي

اي خروس بي محل! آواز كن

چشم خود بربند و بالي باز كن

شد زمين لبريز مسكين و يتيم

ما گرفتار كدامين هيأتيم؟

با يتيمان، چاره «لاتقهر» بود

پاسخ سائل، «ولاتنهر» بود

دست بردار از تكبر وز خطا

شيعه يعني جود و احسان و عطا

بادة «ممّا رزقناهم» بنوش

«ينفقون» بنيوش و در انفاق كوش

هم بنوش و هم بنوشان زين سبو

«لن تنالوا البرّ حتّي تنفقوا»

يا علي امروز تنها مانده ايم

در هجوم اهرمن ها مانده ايم

يا علي شام غريبان را ببين

مردم سر در گريبان را ببين

گردش گردونه را برهم بزن

زخم هاي كهنه را مرهم بزن

مشك ها در راه، سنگين مي روند

اشك ها از ديده رنگين مي روند

مشك هاي خسته

را بردوش گير

اشك ها را گرم در آغوش گير

حيدرا! يك جلوه محتاج توام

دار برپا كن كه حلاج توام

جلوه اي كن تا كه موسايي كنم

يا به رقص آيم مسيحايي كنم

يك دو گام از خويشتن بيرون زنم

گام ديگر بر سر گردون زنم

گام بردارم؛ ولي با ياد تو

سر نهم بر دامن اولاد تو

شيعه يعني شرح منظوم طلب

از حجاز و كوفه تا شام و حلب

شيعه يعني يك بيابان بي كسي

غربت صدساله، بي دلواپسي

شيعه يعني صد بيابان جستجو

شيعه يعني هجرت از من تا به او

شيعه يعني دست بيعت با غدير

بارش ابر كرامت بر كوير

شيعه يعني عدل و احسان و وقار

شيعه يعني انحناي ذوالفقار

از عدالت گر تو مي خواهي دليل

ياد كن از آتش و دست عقيل

جان مولا حرف حق را گوش كن

شمع بيت المال را خاموش كن

اين تجمل ها كه بر خوان شماست

زنگ مرگ و قاتل جان شماست

مي سزد كز خشم حق پروا كنيم

در مسير چشم حق پروا كنيم

اين دو روز عمر، مولايي شويم

مرغ، اما، مرغ دريايي شويم

مرغ دريايي به دريا مي رود

موج برخيزد به بالا مي رود

آسمان را نور باران مي كند

خاك را غرق بهاران مي كند

ليك مرغ خانگي در خانه است

روز و شب در بند مشتي دانه است

تا به كي در بند آب و دانه اي؟

غافل از قصاب و صاحب خانه اي؟

شيعه يعني وعده اي با نان جو

كشت صد آيينه تا فصل درو

شيعه يعني قسمت يك كاسه شير

بين نان خشك خود با يك اسير

چيست حاصل زين همه سير و سلوك؟

پا و تاول، چهره و چين و چروك

سال ها صورت ز صورت بافتيم

تا ز صورت ها كدورت يافتيم

يك نفر بر قامتي رعنا نبود

يك رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گرچه قرآن را مرتب خوانده ايم

از قلم نقش مركب خوانده ايم

سوره ها خوانديم بي وقف و سكون

كس نشد واقف به سرّ «يسطرون»

سرّ حقّّ

مسطور ماند و در كتاب

عالمان علم صورت در حجاب

اي برادر عالمان بي عمل

همچو زنبورند ليكن بي عسل

علم ها مصروف هيچ و پوچ شد

جان من برخيز! وقت كوچ شد

از نفوذ نفس خود امدادگير

سير معنا را ز مجنون يادگير

اي خوش آن جهلي كه ليلايي شوي

هر نفس لاگوي، الاّيي شوي

تا به كي در لفظ ماني همچو من؟

سير معنا كن چو هفتاد و دو تن

همچو يحيي گر نهي سر درطبق

مي شود عريان به چشمت سرّحق

شيعه يعني عشق بازي با خدا

يك نيستان تك نوازي با خدا

شيعه يعني هفت خطي در جنون

شيعه طوفان مي كند در كاف و نون

شيعه يعني تندر آتش فروز

شيعه يعني زاهد شب، شير روز

شيعه يعني شير، يعني شيرمرد

شيعه يعني تيغ عريان در نبرد

شيعه يعني تيغ، يعني موشكاف

شيعه يعني ذوالفقار بي غلاف

شيعه يعني «سابقون السّابقون»

شيعه يعني يك تپش عصيان و خون

شيعه بايد آب ها را گِل كند

خط سوم را به خون كامل كند

خط سوم خط سرخ اولياست

كربلا بارزترين منظور ماست

شيعه يعني بازتاب آسمان

بر سَر ني، جلوة رنگين كمان

پرچم زلفت رها در باد شد

وز شميمش كربلا ايجاد شد

آنچه شرح حال خويشان تو بود

تاب گيسوي پريشان تو بود

مي سزد ني، نكته پردازي كند

در نيستان آتش اندازي كند

صبر كن ني از نفس افتاده است

ناله بر دوش جرس افتاده است

كاروان، بي مير و بي پشت و پناه

در غل و زنجير، مي افتد به راه

مي رود منزل به منزل در كوير

تا بگويد سرّ بيعت با غدير

شيعه يعني امتزاج نار و نور

شيعه يعني رأس خونين در تنور

شيعه يعني هفت وادي اضطراب

شيعه يعني تشنگي در شط آب

شيعه يعني دعبل چشم انتظار

مي كشد بر دوش خود چهل سال دار

شيعه بايد همچو اشعار كميت

سر نهد بر خاك پاي اهل بيت

يا فرزدق وار در پيش هشام

ترك جان گويد به تصديق امام

مادر موسي

كه خود اهل بلاست

جرعه نوش از بادة جام بلاست

در تب پژواك بانگ الرّحيل

مي دهد فرزند بر دامان نيل

نيل هم خود شيعة مولاي ماست

اكبر اوييم و او ليلاي ماست

اين سخن كوتاه كردم والسّلام

شيعه يعني تيغ بيرون از نيام

توقيع مبارك حضرت بقيه الله، ارواحنا له الفداء، به جناب احمد بن اسحاق

احمد بن اسحاق مي گويد: از جعفر بن علي نامه اي به دست من رسيد كه طيّ آن ادّعا كرده بود به تمام دين (حلال و حرام) و نيز كليّة علوم و آنچه كه مردم بدان نيازمندند، آگاهي دارد. پس از اينكه نامه را خواندم، عريضه اي به پيشگاه مقدّس حضرت امام عصر، روحي له الفداء، نگاشته، نامة جعفر را نيز در جوف آن قرار دادم. متعاقباً از ناحية مقدّسه جوابي بدين شرح واصل شد: به نام خداوند بخشايندة مهربان

خداوند تو را پايدار بدارد. نامة تو و ضميمة آن (نامة جعفر) به من رسيد و از مضمون آن كه با اختلاف الفاظ و اشتباهات بسيار توأم بود، مطّلع شدم و اگر شما هم دقّت كرده بوديد به برخي از آن ها آگاه مي شديد. حمد و ثنا مختصّ ذات پاك خداوند متعال، پروردگار جهانيان است كه براي او شريكي در احسان وي نسبت به ما و فضلش بر ما نيست. خداوند عزّ و جلّ، مقدّر و معيّن فرموده است كه حقّ به مرحلة نهايي و كمال خود برسد. و خداوند اراده فرموده است كه باطل از بين برود. و او برآنچه بيان نمودم گواه است و آنچه كه تذكّر مي دهم در روز قيامت بر شما حجّت خواهد بود و از آنچه كه در آن اختلاف داشتيم سؤال خواهد كرد. خداوند، براي صاحب آن نامه (جعفر) هيچ گونه مقام و حقّي بر ما و شما و

بر ديگر مخلوقات قرار نداده است و اطاعت او واجب نيست و من طيّ يك جمله مطلب را به نحو كافي و كامل بيان خواهم كرد. ان شاءالله. اي احمد بن اسحق! خداوند تو را از رحمت بي نهايتش بهره مند سازد. خداوند متعال خلايق را بيهوده نيافريده و آنان را مهمل نگذاشته است، بلكه آنان را به قدرت كاملة خويش آفريده و براي رسيدن به كمال واقعي، اسباب تكامل را به آنان مرحمت فرموده است؛ از جمله براي شنيدن حقايق، گوش و براي ديدن آيات الهي، چشم و براي درك حقايق و تميز باطل از حقّ، قلب و عقل عنايت فرمود و سپس سلسلة جليل انبياء(ع) را برانگيخت كه به نعمت هاي او در آخرت و الطاف وي در اين دنيا بشارت دهند و از عذاب او مردم را بترسانند و افراد جامعه را به اطاعت و فرمان برداري از خداوند دستور دهند و از نافرماني و مخالفت وي بر حذر دارند و آنچه كه در شناخت خداوند و دين مقدّس اسلام مؤثّر است در اختيارشان قرار داده تا با عوامل جهل و ناداني مبارزه كنند. و از ديگر الطاف بزرگ الهي، فرو فرستادن قرآن كريم است كه تمام موجبات خوشبختي و سعادت و همة عوامل بدبختي و شقاوت را بيان مي دارد. ديگر از ابزار كمال، فرو فرستادن ملائكه است در ميان مردم و كساني كه از طرف خداوند براي هدايت آنان مبعوث شده اند، كه خود فضل الهي بر همة آنها (انبياء و مردم) است. همچنين از نشانه هاي قدرت الهي آنكه دلايل و براهين منطقي و معجزاتي به وسيلة انبياء و پيامبران به منصّة ظهور رسيده است، از جمله

براي برخي از آنان (حضرت ابراهيم(ع)) آتش را گلستان نمود و او را خليل خويش قرار داد. با ديگري سخن گفت و عصايش را اژدهايي مهيب نمود. پيامبر ديگري با اجازه خداوند، مرده ها را زنده مي نمود و بيماري ها را شفا مي داد و به برخي ديگر از انبياء زبان حيوانات را آموخت و براي دستيابي به هر چيز، وسيلة مناسب در اختيار آن ها قرار مي داد. سپس حضرت محمد(ص) را به رسالت مبعوث فرمود و به وسيلة او نعمت را تمام و نبوّت و پيامبري را به او ختم نمود و وجود مقدّسش را براي همة جهانيان رحمت واسعة الهي قرار داد. آنچه كه مي بايد، با راستگويي و صداقت ظاهر نمود و علائم و آيات و نشانه هاي قدرت خداوندي را آن گونه كه لازم بود، بيان داشت و در حالي كه تمام خوبي ها كه در سعادت هر انساني مؤثّر است در وجود گراميش جمع بود، از اين جهان رحلت فرمود و پس از او [خداوند بزرگ] امر اسلام و مسلمين و خلافت و امامت را به برادر، پسر عمّ، وصيّ و وارث وي عليّ بن ابي طالب و پس از آن حضرت، به فرزندانش يكي پس از ديگري سپرد تا با تعليمات و راهنمايي هاي ائمّة معصومين(ع) دين خود را زنده و نور خود را تمام كند. و در ميان فرزندان آن حضرت و برادران و پسرعموها و خويشان آنها تفاوت هاي روشن و آشكاري قرار داد تا امام از مأموم و حجّت خدا از غير او شناخته شوند. آري، بدين طريق امام از مأموم و حجّت خدا از كسي كه بايد از وي متعابعت نمايد شناخته شدند. برخي از امتيازات

و برجستگي ها و ويژگي هاي ائمّه معصومين به قرار زير است: 1. مقام عصمت دارند.

2. جانشينان رسول اكرم(ص) از تمام عيوب [ظاهري و باطني] مبرّي و منزّه اند.

3. برگزيدگان خدا و رسول او از تمام پليديها بركنارند.

4. ذوات مقدّسة ائمّه(ع) از همة عوارض نفساني به دورند.

5. اوصياي رسول گرامي گنجينه هاي علوم خداوند بزرگند.

6. حجّت هاي خداوند پس از خاتم انبياء(ص) بايد مركز حكمت هاي الهي باشند.

7. اوصياي دوازده گانة پيامبر بزرگ بايد مركز اسرار الهي باشند.

8. اين ذوات مقدّسه به وسيلة دلايل و براهين و معجزات و كراماتي كه خداوند متعال در اختيارشان قرار داده است مؤيّد به تأييدات الهي هستند و اگر اين ويژگي ها را نداشتند با ديگران مساوي بودند و حقّ برتري از آنان سلب مي شد. با اين تفضيل و خصوصيات اوصياي رسول اكرم(ص) كه براي شما نقل كردم، اين پيرو باطل و دروغگو (جعفر و ادّعاي باطل او) بر خداوند افترا بسته است. اين شخص با اميد به چه چيزي مي خواهد اين ادّعاي عاري از حقيقت خود را ثابت كند.؟ آيا با اطّلاعاتي كه در احكام الهي دارد؟ به خدا قسم اين فرد آن قدر بي اطّلاع است كه حلال و حرام را نمي شناسد و ميان بد و خوب فرق نمي گذارد. آيا به دانش خود تكيه دارد؟ او به قدري تهي دست است كه حقّ و باطل را نمي شناسد، محكم و متشابه را نمي داند و از احكام نماز، حتّي وقت آن آگاهي ندارد. آيا اين مدّعي فاقد صلاحيّت، به ورع و تقواي خويش تكيه مي كند؟ خداوند شاهد است كه نماز واجب خويش را براي اينكه شعبده بازي ياد بگيرد ترك نموده است. حتماً از ظروف مشروب و آثار

ديگري از گناهان او كه مشهور است، اطلاع داريد. آيا اين شخص، براي اثبات مدّعاي خود، آيه اي از قرآن يا حجّتي دارد؟ اگر اين چنين است پس بيان كند و اگر دليل ديگري دارد، بياورد، چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. اين كتابي است نازل شده از سوي خداوند مقتدر حكيم. ما آسمان ها و زمين و آنچه كه در بين آسمان ها و زمين است، همه را جز به حقّ و مدّتي كه نام برده شده، نيافريديم و آنها كه كافر گشتند، از آنچه آنها را ترسانيدند، دوري گزينند. به آنها بگو به من نشان دهيد آنهايي را كه غير از خداي يگانه مي خوانند، چه چيز از زمين را آفريده اند؟ مگر در خلقت آسمان ها شركت داشته اند؟ كتابي را كه پيش از اين [قرآن] آمده باشد و يا علامتي كه موجب يقين به اين معني باشد، اگر راستگو هستيد، بياوريد. كيست گمراه تر از كسي كه غير از خداي يگانه را مي خواند و تا روز قيامت دعايش مستجاب نمي شود؟ و آن خدايان باطل، از اينكه آنها را مي خوانند غافلند. وقتي اين مردم برانگيخته شدند، همين خدايان دشمن آنها خواهند بود و عبادت آنها را انكار مي كنند.» خداوند تو را توفيق دهد، آنچه برايت گفتم از اين ستمكار ظالم بپرس و او را آزمايش كن. از يكي از آيات قرآن و تفسير آن از وي سؤال نما و يا از نماز و شرايط آن از او بازپرس تا به معايب و كمبودهاي او پي ببري و حال او را بداني. و خداوند كفايت كننده است. خداوند حقّ را براي اهلش حفظ

مي كند و آن ها در جايگاهش قرار مي دهد. خداوند متعال پس از حضرت امام حسن و امام حسين(ع) امامت را در دو برادر قرار نداده است. و آنگاه كه خداوند اجازه فرمايد كه ما سخن گوييم حقّ ظاهر خواهد شد و باطل از ميان خواهد رفت. البتّه توجّه ما به خداوند بزرگ و الطاف اوست و ذات مقدّسش بهترين وكيل براي ما است. و درود بر حضرت محمد و خاندان پاك و طاهر او باد.1 پي نوشت:

1. شيخ طوسي، الغيبة، ص 174.

ژرف تر از پندار آدميان

روايت نوراني حضرت علي بن موسي الرضا(ع)

پيرامون صفات جامع امام از عالم آل محمد(ع) اشاره:

دربارة شأن و جايگاه امام و امامت در عالم هستي بسيار سخن گفته و نوشته شده است و نويسندگان و گويندگان فراواني در اين زمينه قلم فرسايي كرده و سخن رانده اند اما به جرأت مي توان گفت كه هيچ نوشته و گفته اي در اين باره ژرف تر، گسترده تر و خردمندانه تر از بيان ائمه اهل بيت(ع) نيست. يكي از نمونه هاي بارز فرموده هاي امامان معصوم(ع) در زمينه قدر و منزلت امامت، سخنان گهربار امام رضا(ع) است كه در اينجا آن را به نقل از كتاب ولايت كليه مرحوم سيدحسن ميرجهاني آورده ايم.

باشد تا در اين ماه رجب كه ماه امامت و ولايت است بيش از پيش از خوان گسترده فضائل و مناقب ائمه اهل بيت(ع) بهره مند شويم. امامت تماميت دين

عبدالعزيز بن مسلم روايت كرده كه:

با حضرت رضا(ع) در مرو ساكن بوديم. روز جمعه اي در مسجد جامع نشسته بوديم كه صحبت از «امر ولايت» و كثرت اختلاف مردم در اين باره، به ميان آمد. پس من بر آقاي خودم(ع)، وارد شده و او را از گفت و گوي مردم در اين باب

آگاه كردم. آن حضرت تبسمي فرمود و گفت:

«اي عبدالعزيز! مردم نادان شدند و در رأي هاي خويش، خدعه كردند. هر آينه خداي، عزّ و جلّ، روح پيغمبر خود(ص)، را قبض نفرمود تا اين كه براي او دين را كامل كرد و قرآن را كه در آن بيان هرچيزي است، براي او فرستاد. و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و جميع آن چه را كه مردم به آن محتاجند، به طور كامل بيان فرمود. همان گونه كه در قرآن مي فرمايد:

هيچ چيزي را در آن فروگذار نكرديم.1

و خداوند در «حجة الوداع» كه آخرين روزهاي عمر پيامبر اكرم(ص) بود، اين آيه را نازل نمود:

امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و خشنود شدم كه اسلام دين شما باشد.2

و امر امامت جزء تماميّت دين است، [كه در آيه به آن اشاره شده است.] و پيغمبر(ص) از دنيا نرفت تا اين كه معالم دين را براي مردم بيان كرده و راه را بر ايشان روشن نمود. و آنها را بر راه حق و اعتدال باقي گذاشت.» امامت فوق ادراك و انتخاب مردم

«و برپا داشت براي ايشان علي(ع) را كه نشانه و امام باشد و همة آن چه را كه امّت به آن احتياج داشتند، بيان كرد. پس اگر كسي گمان كند خداوند، عزّ و جلّ، دين خود را كامل نكرده است، كتاب خدا را ردّ كرده و كسي كه كتاب خدا را ردّ كند، كافر به آن است.

آيا مردم قدر و شأن امام و جايگاه امامت نسبت به امّت را مي شناسند كه جايز باشد خود، امامي را از ميانشان اختيار كنند؟! قدر امامت جليل تر و

شأن آن بزرگ تر و جايگاه آن بالاتر و جانب آن عزيزتر و عمق آن دورتر است از اين كه عقل هاي مردم به آن برسد، رأي هاي ايشان به آن نائل شود يا به اختيار خود بتوانند امامي برپا بدارند.» امامت برتر از نبوّت و خلّت

«هر آينه مخصوص گردانيد خداي عزّ و جل امامت را به ابراهيم خليل(ع) بعداز رسيدن به مقام پيغمبري و خليل اللّهي و اين [مقام امامت] مرتبة سوّم است و فضيلتي است كه ابراهيم(ع) را به آن شرافت داده است و صدا را به ذكر آن بلند كرده است و فرموده:

من تو را به امامت براي مردمان قرار دهنده ام.

پس [ابراهيم] خليل از فرط سرور و شادي [رسيدن] به امامت، عرض كرد:

و از ذريّه من هم امام قرار مي دهي؟

فرمود:

ستم كاران به عهد من [يعني امامت] نائل نمي شوند3

پس آيه، امامت هر ظالمي را تا روز قيامت باطل كرده است و آن را مخصوص برگزيدگان و پاكان از ذرّية ابراهيم گردانيده است. و فرمود:

و اسحاق و يعقوب را كه نبيرة اوست، به او بخشيديم و همة آنها را شايسته قرار داديم و آنها را امامان و پيشواياني گردانيديم كه به فرمان و وحي ما، هدايت و راهنمايي مي كنند. و به آنها انجام كارهاي خوب و به پا داشتن نماز و دادن زكات را وحي نموديم در حالي كه عبادت كنندة ما بودند.» علي و اولاد طاهرينش(ع)، وارثان امامت

«پس همواره [امامت] در ذريّة او [ابراهيم] بوده كه قرن به قرن از بعضي به بعضي ديگر به ارث مي رسيده تا اينكه خداي متعال آن را به پيغمبر(ص) ارث داد و فرمود: هر آينه سزاوارترين مردمان به ابراهيم كساني هستند كه پيروي از

او كردند و اين پيغمبر و كساني كه ايمان آوردند. و خدا وليّ و صاحب اختيار مؤمنان است.

و امامت مخصوص آن پيغمبر بود تا اين كه به فرمان خداي تعالي و به همان شكلي كه واجب كرده بود، آن را به گردن علي(ع) قرار داد. و پس از علي(ع) [امامت] به ذريّة پاك او كه خداوند علم و ايمان به آنها عطا كرده، رسيد. و در حقّ ايشان فرمود: آنها كساني هستند كه به آنها علم و ايمان داده شده و فرموده شما درنگ مي كنيد با كتاب خدا تا روز برانگيخته شدن؛ يعني شما تا قيامت از قرآن جدا نخواهيد شد. لذا امامت مخصوص اولاد علي(ع) است تا روز قيامت زيرا كه پس از محمد(ص) ديگر هرگز پيغمبري نخواهد آمد. پس چگونه اين نادانان امام را خود، اختيار مي كنند؟! يعني حق اختيار كردن امام براي خود و امّت ندارند.» امامت اساس اسلام

«هر آينه امامت منزلت پيغمبران و ارث اوصياء است. امام، خليفة خدا و خليفة رسول خدا(ص) است. امامت، مقام اميرالمؤمنين(ع) و ميراث حسن و حسين(ع) است. امامت زمام دين، سبب به هم پيوستگي مسلمين، صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است. امامت ريشة نمو كنندة اسلام و فرع بالاروندة آن است. تماميّت نماز و روزه و زكات و حجّ و جهاد و تمام دهندة غنيمت مسلمانان و صدقه ها، و امضاء كردن حدود و احكام الهي و حفظ مرزها و سرحدّات، به سبب وجود امام است. اين امام است كه حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مي كند. و حدود خدا را برپا كرده و خطر دشمن را دفع مي كند. و مردمان را با دليل و

برهان و پند و اندرز نيكو و دليل رساي روشن، به سوي راه پروردگار مي خواند.» امام شمس عالم وجود

«امام مانند آفتاب تاباني است كه به نور خود، عالم را جلال دهد در حالي كه خود در افق و به نحوي است كه دست كسي به او نمي رسد و چشم ها او را نمي بيند. امام ماه شب چهارده و چراغ درخشنده و نور تابنده است و ستارة هدايت كنندة شب هاي تاريك و مسيرهاي بين سرزمين ها و بيابان هاي خشك و درياهاست. امام آب گوارايي براي تشنگان و راهنماي طريق هدايت و نجات دهنده هلاكت است. امام آتشي است كه بر بلندي هاي زمين براي راه يافتن گم شدگان و گرم شدن سرمازدگان افروخته شده است. امام راهنما است در جاهايي كه بيم هلاكت مي رود. و هركه از او جدا شود، هلاك مي گردد. امام ابري است بارنده و باراني است سيل آورنده و آفتابي است روشني دهنده و آسماني است سايه اندازنده و زميني است گسترده شده و چشمة آبي است جوشيده و بركة آب و بستاني است ميوه دهنده. امام انيس و رفيق و پدري شفيق و برادري شقيق و همچون مادري مهربان نسبت به طفل صغير خود و فريادرس در سختي ها و بلايا مي باشد.» امام يگانة روزگار

«امام، امين خدا در ميان خلق و جانشين خدا در شهرهاي اوست. امام، خلق را به سوي خدا دعوت كرده و دشمن را از حرم خدا دور مي كند. امام از گناهان پاك شده و از عيب و نقص مبرّاست. امام به علم و دانش، مخصوص شده و به حلم و شكيبايي، موسوم گشته است. امام نظام دين و عزّت مسلمين و باعث خشم منافقين

و از بين برندة كفار است. امام يگانة روزگار خود است. احدي قرين او نمي شود و هيچ عالم دانايي به پاي او نمي رسد و بديلي براي او يافت نشده مثل و مانندي ندارد. تمام فضائل را بدون اين كه طلب كند و بدون اين كه كسب كند، دارا مي باشد. بلكه همة آن فضائل از طرف خداي مفضّل وهّاب به او عطا شده است.» عظمت شأن و مقام امام

«پس كيست كه بتواند به كنه معرفت امام برسد يا اختيار كردن چنين امامي براي او ممكن باشد؟! هيهات هيهات. عقل ها سرگردان مي شوند و صاحبان عقول متحيّر مي مانند و چشم ها فرومي افتد و بزرگان خوار مي گردند و حكما در تحيّر مي مانند و فكر بردباران كوتاه مي گردد و خطبا از نطق مي مانند و خردمندان به ناداني فرو مي روند و شعرا وا مي مانند و صاحبان ادب عاجز و ناتوان مي شوند و فصحاء و بلغاء خسته مي شوند از وصف كردن شأني از شئون امام يا فضيلتي از فضايل او؛ و همه به ناتواني و تقصير خود اقرار مي كنند. در اين صورت چگونه مي توانند همة شئون و فضايل امام را وصف كنند و يا كنه مقام او را شرح دهند و يا چيزي از امر او را بفهمند و يا بيابند كسي را كه قائم مقام او باشد و بي نيازيش او را غني گرداند. چنين نيست! چگونه مي توانند و كجا مي توانند و حال آن كه امام مانند ستاره اي است در مقابل آنهايي كه ديده شده اند واصفان وصف كرده اند. پس كجا مي توانند چنين امامي را اختيار كنند و كجا عقل هاي ايشان مي رسد و كجا مانند امامي كه متصف به اين اوصاف است، مي يابند.» انحصار امامت در آل

محمد(ص)

«آيا گمان مي كنيد كه امامت در غير آل محمد(ص) يافت مي شود؟! به ذات خدا قسم كه دروغ گفته اند و در آرزوهاي باطل افتاده اند، بر جاي بلند و دشواري قدم گذاشته اند كه از دشواري آن، راه به جايي نبرده و هرلحظه پاهايشان به سوي پرتگاه پستي مي لغزد. قصد كردند كه با عقل هاي سرگردان و از كار افتادة ناقص و رأي هاي گمراه كننده، امامي برپا كنند. امّا اين كار جز دوري از خدا حاصلي برايشان در پي نداشت. خدا بكشد ايشان را كه چگونه از حق، منحرفشان مي كنند؟ هرآينه قصد كار دشواري نمودند و دروغ گفتند و سخت گمراه شدند و زماني كه از روي كوردلي و كوري امام خود را واگذاشتند، دچار حيرت و سرگرداني شدند. و شيطان كارهايشان را برايشان زينت داده و درحالي كه بينا شده بودند، آنها را از راه حق بازداشت. از اختيار خدا و اختيار رسول خدا(ص) و اهل بيت او(ع) به سوي اختيار خودشان روگردان شدند و حال آن كه قرآن ندا مي كرد ايشان را:

و پروردگار تو آنچه را كه بخواهد خلق مي كند و هرچه بخواهد اختيار مي نمايد و براي آنها اختياري نيست. منزه است خدا و بلندمرتبه تر است از آن چه شريك آورند.4

و خداي عزّوجل فرمود كه:

براي مرد و زن با ايمان اختياري نيست، آن هنگام كه خدا و رسول او به امري حكم كنند و كسي كه خدا و رسولش را نافرماني كند، گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

و فرمود:

شما را چه مي شود و چگونه حكم مي كنيد؟ آيا شما را كتابي هست كه در آن مي خوانيد و آنچه در آن است را اختيار مي كنيد؟ يا اين كه عهد و پيمان

مؤكد و مستمري تا روز قيامت برما داريد كه هرچه را حكم كنيد براي شما باشد؟! از آنها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزي را تضمين مي كند؟! يا اين كه معبوداني دارند كه آنها را شريك خدا قرار داده اند؟! اگر راست مي گويند معبودان خود را بياورند.

و فرمود:

آيا آنها در قرآن تدّبر نمي كنند، يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است؟! يا خدا بر دل هاي ايشان مهر زده است كه بدان سبب چيزي نمي فهمند؟ يا گفتند مي شنويم و نشنيدند. بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالي هستند كه انديشه نمي كنند و اگر خداوند خيري در آنها مي ديد، (حرف حق را) به گوش آنها مي رساند؛ ولي (با اين حال) اگر حق را به گوش آنها برساند. سرپيچي كرده و رويگردان مي شوند.

يا مي گفتند شنيديم و نافرماني كرديم بلكه آن [امامت] فضلي است كه آن را به هركه بخواهد مي دهد و خدا صاحب فضل عظيم است.» امام معدن علم و فضيلت

«پس چگونه مي خواهند از پيش خود، امام را اختيار كنند و حال آن كه امام دانايي است كه جهل در ساحت قدس او راه ندارد و شباني است كه ترسي ندارد، معدن پاكي و پاكيزگي، و كان عبادت و زهد، و معدن علم و بندگي است. به دعوت پيغمبر(ص) مخصوص گشته و از نسل پاك بتول است. در نسب او طعني زده نشده و قريني در حسب ندارد. از خانوادة قريش و بزرگ بني هاشم و از عترت پيغمبر(ص) و خشنود شده ايست از خداي عزّ و جل، سبب بزرگي بزرگان و برتر از همة آنها و شاخه اي از عبد مناف است در حد اعلاي علم وكمال حلم قرار دارد. حامل امر امامت

و عالم سياست است. فرمانبرداري از او واجب شده است. قيام كنندة به فرمان خدا، نصيحت كنندة بندگان خدا و حافظ دين خداست.» پيامبر(ص) و امامان(ع) برتر از همة مردم

«هر آينه خداوند به انبياء و ائمه(ص) توفيق مي دهد و از مخزون علم و حكمت هاي خود، كه به غير ايشان نداده، به آنها عطا مي نمايد. پس علم آنان بالاتر از علم همة اهل زمان است آنجا كه مي فرمايد:

آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!5

و فرمودة خداي تعالي:

و به هر كس حكمت داده شود، خير فراواني داده شده است.6

و فرمودة خداوند در مورد طالوت كه فرمود:

خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است. خداوند ملكش را به هركس بخواهد، مي بخشد؛ و احسان خداوند، وسيع است و (از لياقت افراد براي منصب ها) آگاه است.

و در مورد پيغمبر خود فرمود:

و خداوند كتاب و حكمت برتو نازل كرد و آن چه را نمي دانستي به تو آموخت و فضل خدا برتو (همواره) بزرگ بوده است.7

و در حق اماماني كه از اهل بيت پيغمبر او و عترت و ذريّة اويند فرمود:

يا اين كه بر مردمان (پيامبر(ص) و خاندانش)، برآن چه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مي ورزند؟ ما به آن ابراهيم، كتاب و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمي در اختيارشان قرار داديم. ولي جمعي از آنها به آن ايمان آوردند؛ و جمعي راه (مردم را) برآن بستند. و شعله فروزان آتش دوزخ، (براي آنها) كافي است.

هنگامي كه خداي عزّ و جلّ بنده اي

را براي امور ساير بندگانش اختيار مي نمايد، براي انجام آن امور به او شرح صدر عطا كرده و چشمه هاي حكمت را در قلب او به وديعت مي گذارد. و علوم مختلف را به او الهام نموده به نحوي كه پس از آن از هيچ جوابي عاجز نمي شود و در جواب صحيح گفتن سرگردان نمي ماند. آن امام مختار، از هر خطا، گناه، لغزش و سهو نسياني معصوم است و تأييد شده و توفيق داده شده است. در كردار و گفتار و رفتار راست، درست، استوار و محكم است. خدا او را به آن صفات، مخصوص گردانيده است تا بربندگان او حجت باشد و بر اعمال و رفتار و گفتار خلق او گواه باشد؛ و اين ها همه از فضل خداست كه به هركه بخواهد مي دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است. پس آيا مردمان مي توانند مانند چنين كسي را به امامت اختيار كنند؟ و اگر كسي را به امامت اختيار كرده و او را برخود مقدّم بدارند، آيا اين صفاتي كه ذكر شد در او هست؟

قسم به خانه خدا! از حدّ خود تجاوز كردند و از حق گذشتند و كتاب خدا را پشت سر انداختند، گويا نمي دانند و حال آن كه هدايت و شفاء در كتاب خدا است، آن را پشت سرهاشان انداختند و از هواهاي نفس خود پيروي نمودند. پس خدا آنها را مذّمت فرموده و دشمن خود گرفته و آنها را به هلاكت مي اندازد. خداوند عزّ و جل فرموده:

كيست گمراه تر از كسي كه از هواي نفس خود پيروي مي كند به جاي پيروي كردن از هادي و راهنمايي كه از جانب خدا اختيار شده؟ همانا خدا ستم كاران

را هدايت نمي كند.

و فرموده است:

هلاكت سخت برآنها باد و كارهايشان آنها را به هلاكت انداخته است.

و نيز فرموده است:

بزرگ شد دشمني آنها در نزد خدا و نزد كساني كه ايماني آورده اند همچنين خدا بر هر دلي كه متكبّر و سركش باشد مُهر مي زند.

درورد و رحمت پي در پي خدا بر نبي اش محمّد و آل محمد(ص) باد و سلام بي پايان برآنها باد.»

پي نوشت ها:

?كليني، أصول كافي، ج 1، ص 198؛ صدوق، أمالي، ص 399؛ همو، عيون اخبار الرّضا(ع)، ص 120؛ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 226؛ نعماني، الغيبه، ج1 ، ص 216؛ تحف العقول، ج 1، ص 436؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج 7، ص 212.

1. سورة انعام (6)، آية 38.

2. سورة مائده (5)، آية 3.

3. سورة بقره (2)، آية 124.

4. سورة قصص (28)، آيه 68.

5. سورة يونس (10)، آية 35.

6. سورة بقره (2)، آية 269.

7. سورة نساء (4)، آيه 113.

مهدي، عدالت، ذوالفقار در سروده هاي شاعران

سهيلا صلاحي اصفهاني آنان كه واژة عدالت را حتي يك بار شنيده اند و نام علي(ع) حتي يك بار به گوششان خورده به خوبي مي دانند كه ميان اين دو پيوندي ناگسستني برقرار است. علي با عدالتش شناخته مي شود و عدالت نيز با علي معنا پيدا مي كند.

ذوالفقار نيز حقيقتي است كه نماد برقراري عدالت علوي است. از سوي ديگر ذوالفقار، يادگار علي است براي فرزندش مهدي(عج)، كه مي آيد و با حضور سبزش، جهان دوباره طعم حكومت عدل چهارسالة علي را مي چشد.

اين امر انعكاسي زيبا در شعر شاعران معاصر داشته و آنان با دقت و ظرافت، اتفاق «مهدي»، «عدالت» و «ذوالفقار» را بازگو مي كنند.

در اين مختصر به برخي سروده هاي مهدوي كه نويدبخش عدالت است و با حقيقت نمادين ذوالفقار نيز پيوند

مي خورد اشاره مي شود.

مشفق كاشاني خطاب به امام(عج) مي گويد:

چو جان مصور چو عدل مجسم

به رفع ستم از سفر خواهد آمد

سپيده كاشاني نيز چنين مي سرايد:

آنگه كه بشكوفد آن گل، بر شاخسار عدالت

از هر طرف لاله زاري، بانگ هزاري بيايد

مرتضي نوربخش آمدن امام را مصادف با جهاني شدن عدالت مي داند:

با تو، اصل عدل عالم گير خواهد شد

با تو رنگ زندگي تغيير خواهد كرد

زكريا اخلاقي هم شرط برپايي دولت كريمه را شكست جور و ستم معرفي مي كند:

نخوت جور و جفا در قدم عدل شكست

آيت صلح و صفا، دولت قرآن آمد

سنجري با ادبيات زيباي خود تصوير امام و عدالت ايشان را چنين رقم مي زند:

شب ظهور تو اي آخرين ستارة عدل

به پاي بوس تو هفت آسمان به خاك افتد

? ? ?

تو بي كرانة عدلي و در برابر تو

درفش ظلم كران تا كران به خاك افتد

? ? ?

تو كهكشان عدالت فروغ ايجادي

كه با اشاره تو كهكشان به خاك افتد

«تكيه كردن بر مسند عدل» تصوير ديگري است كه در شعر محمدتقي مجاهدي آمده است:

قاف تا قاف جهان پر شد ز ظلم اي حجت حق!

تكيه زن بر مسند عدل الهي، داوري كن

او در بيتي ديگر از همين غزل مي گويد:

تا به كي چرخ ستمگر بر مدار ظلم گردد؟

تا كند اندر مدار عدل گردش، محوري كن

اما فراگيري اين عدالت جز به مدد يادگار گرانماية علي(ع) ذوالفقار صورت نمي گيرد. چنان كه حميد سبزواري مي سرايد:

جهان نشسته به خون اي خدا چه بيداد است

درخش صاعقة ذوالفقار مي خواهم

و در غزلي ديگر مي آورد:

از اين حصار كه سدّ دل است ديوارش

دري به غيرت تيغ دو پيكري بگشاي

تو را كه قدرت بازوي حيدري باشد

غضنفرانه برآشوب و خيبري بگشاي

مشفق هم سيماي امام(ع) به گاه آمدن را

با قرآن و ذوالفقار همراه مي بيند:

به يك دست قرآن و در دست ديگر

برآورده تيغ دو سر خواهد آمد

سنجري به «ذوالفقار» قسم ياد مي كند و مي گويد:

به ذوالفقار عدالت نشان تو سوگند

كه ظلم در قدم راستان به خاك افتد

سيداكبر ميرجعفري در انتظار آن است تا آذرخش از شمشير امام(ع) درخشيدن بگيرد:

باور كن اين ابرها هم، ذوق چكيدن ندارند

تا آذرخشي نخيزد از ذوالفقاري كه داري

نگاه محمدظاهر احمدي به ذوالفقار هم، تازه و بديع است:

با ذوالفقار اي آخرين بازوي حيدر

بشكاف اينك فرق «مرحب»هاي تازه

در خيال صالح محمدي امين، ذوالفقار در دستان پر صلابت امام(عج) معجزاتي شگفت مي كند:

معجزات ذوالجلال تو شكوه ذوالفقار

دست هايت طالب خون خدا در كربلاست

سيد محمد غفاري هم يادگار علي(ع) را نزد فرزندش مهدي(عج) چنين ترسيم مي كند:

ز بازوان توانمند او به تارك خصم

طبيب بارقة ذوالفقار مي آيد

و سرانجام سپيده كاشاني اتصال علي(ع) و عدالت و ذوالفقار و مهدي(ع) را اين گونه مي سرايد:

ز كعبه عزم سفر كن، به اين ديار بيا!

چو عطر غنچه نهان تا كي؟ آشكار بيا!

حريم دامن نرجس شد از تو رشك بهار

گل يگانة گلزار روزگار، بيا!

تويي، تو نور محمد، تو جلوه يي ز علي

تو سيف منتقمي، عدل پايدار بيا!

ز اشك و خون دل، اين خانه شستشو داديم

بيا به مشهد عشاق بي قرار! بيا!

زمان، گذرگه پژواك نام نامي توست

زمين ز رأي تو گيرد مگر قرار، بيا!

ميان شعلة غم سوخت هجرنامة ما

بيا كه گويمت آن رنج بي شمار، بيا!

زلال چشمه تويي، روح سبزه، رمز بهار

بيا كه با تو شود فصل ها، بهار بيا

براي آنكه نشاني تو اي مبشّر نور

درخت خشك عدالت به برگ و بار، بيا!

براي آمدنت، گرچه زود هم ديرست!

شتاب كن كه برآري ز شب دمار، بيا!

بار بستگان شب هاي تار به شوق روشنايي سراي دلدار

حكايت از: ره يافتگان سراي دلدار

اين شماره:

حكايت شيخ حسن كاظميني

شيخ حسن كاظميني مي گويد:

سال 1224، در كاظمين، زياد طالب تشرّف خدمت حضرت وليّ عصر(عج) بودم و به اندازه اي اين عشق و علاقه شديد شد كه از تحصيل بازماندم و ناچار يك دكّان عطّاري و سمساري باز كردم.

روزهاي جمعه بعداز غسل جمعه، لباس احرام مي پوشيدم و شمشير حمايل مي كردم و مشغول ذكر مي شدم. (اين شمشير هميشه بالاي دكّان ايشان معلّق بود) در اين روز خريد و فروش نمي كردم و منتظر ظهور امام زمان(عج) بودم.

يكي از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيّد جلوي صورتم ظاهر و به درِ دكّان تشريف فرما شدند دو نفر از آنها كامل مرد بودند و يكي جواني در حدود بيست و چهار ساله كه در وسط آن دو آقا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نوراني بود. به حدّي جلب توجّه مرا نمودند كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم و آرزو مي كردم كه داخل دكّان من بيايند.

آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكّان من رسيدند. سلام كردم.

جواب دادند و فرمودند: شيخ حسن، گل گاو زبان داري؟ (و اسم دارويي را بردند كه ته دكّان بود و الآن اسمش در نظرم نيست.)

فوراً عرض كردم: بلي دارم. حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمي كردم و به كسي هم جواب نمي دادم.

فرمودند: بياور.

عرض كردم: چَشم و به ته دكّان براي آوردن آن دارويي كه ايشان فرمودند، رفتم و آن را آوردم. وقتي كه برگشتم، ديدم كسي در دكّان نيست؛ ولي عصايي روي ميز جلوي دكّان قرار دارد. آن عصا، عصايي بود كه در دست آن آقاي وسطي ديده بودم. عصا را بوسيدم

و عقب دكّان گذاشتم و بيرون آمدم و هرچه از اشخاصي كه آن اطراف بودند، سؤال كردم: اين سه نفر سيّد كه در دكّان من بودند، كجا رفتند؟

گفتند: ما كسي را نديديم.

ديوانه شدم. به دكّان برگشتم و خيلي متفكّر و مهموم بودم كه بعداز اين همه اشتياق، به زيارت مولايم شرفياب شدم؛ ولي ايشان را نشناختم. در اين اثناء مريض مجروحي را ديدم كه او را ميان پنبه گذاشته اند و به حرم مطهّر حضرت موسي بن جعفر(ع) مي برند. آنها را برگردانيدم و گفتم: بياييد. من مريض شما را خوب مي كنم.

مريض را برگردانيدند و به دكّان آوردند. او را رو به قبله روي تختي، كه عقب دكان بود و روزها روي آن مي خوابيدم، خواباندم. دو ركعت نماز حاجت خواندم و با اين كه يقين داشتم كه مولاي من حضرت وليّ عصر(عج) بوده است كه به دكان من تشريف آورده، خواستم اطمينان خاطر پبدا كنم. در قلبم خطور دادم كه اگر آن آقا، ولي عصر(عج) بوده است. اين عصا را بر روي اين مريض مي كشم تا وقتي از روي او رد شد، بلافاصله شفا براي او حاصل و جراحات بدنش به كلّي رفع شود؛ لذا عصا را از سر تا پايش كشيدم. في الفور شفا يافت و به كلّي جراحات بدن او برطرف شد و زير عصا گوشت تازه روييد.

آن مريض از شوق، يك ليره جلوي دكان من گذاشت؛ ولي من قبول نكردم. او گمان كرد آن وجه كم است كه قبول نمي كنم. از دكان به پايين جست و از شوق بناي رفتن گذاشت. به دنبال او دويدم و گفتم: من پول نمي خواهم و او گمان مي كرد كه

مي گويم كم است. تا به او رسيدم و پول را رد كرده و به دكان برگشتم و اشك مي ريختم كه آن حضرت را زيارت كردم و نشناختم.

وقتي به دكان برگشتم، ديدم عصا نيست. از كثرت هموم و غمومي كه از نشتاختن آن حضرت و نبودن عصا به من رو داد فرياد زدم: اي مردم هركس مولايم حضرت ولي عصر(ع) را دوست دارد، بيايد و تصدّق سر آن حضرت هرچه مي خواهد از دكان من ببرد.

مردم مي گفتند: باز ديوانه شده اي؟

گفتم: اگر نياييد ببريد، هرجه هست در بازار مي ريزم.

فقط بيست و چهار اشرفي را كه قبلاً جمع كرده بودم، برداشتم و دكان را رها كردم و به خانه آمدم. عيال و اولاد را جمع كرده و گفتم: من عازم مشهد مقدّس هستم. هركه از شما ميل دارد، با من بيايد. همه همراه من آمدند مگر پسر بزرگم محمد امين كه نيامد.

به عتبه بوسي (آستان بوسي) حضرت رضا(ع) مشرّف شدم و قدري از آن اشرفي ها كه مانده بود، سرمايه كردم و روي سكوي درِ صحن مقدس به تسبيح و مهر فروشي مشغول شدم.

هر سيّدي كه مي گذشت و از چهرة او خوشم مي آمد، مي نشاندم. به او سيگار مي دادم و برايش چاي مي آوردم. وقتي چاي مي آوردم، در ضمن دامنم را به دامن او گره مي زدم و او را به حضرت رضا(ع) قسم مي دادم كه آيا شما امام زمان(ع) نيستي؟

خجالت مي كشيد و مي گفت: من خاك قدم ايشان هم نيستم.

تا اين كه روزي به حرم، مشرّف شدم و ديدم كه سيدي به ضريح مقدس چسبيده و بسيار مي گريد. دست به شانه اش زدم و گفتم: آقاجان، براي چه گريه مي كنيد؟

گفت: چطور گريه نكنم و حال

آن كه حتي يك درهم براي خرجي در جيبم نيست.

گفتم: فعلاً اين پنج قران را بگير و اموراتت را اداره كن، بعد برگرد اين جا؛ چون قصد معامله اي با تو دارم. سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي؟ من كه چيزي ندارم؟

گفتم: عقيدة من اين است كه هرسيدي يك خانه در بهشت دارد. آيا آن خانه اي كه در بهشت داري به من مي فروشي؟

گفت: بلي، مي فروشم؛ ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم؛ امّا چون مي خواهيد بخريد، مي فروشم.

ضمناً من چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم. همين وجه را آوردم و از سيّد خانه را براي آخرتم خريدم.

سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه در حضور شاهد عادل، حضرت رضا(ع) خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم، به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پول هاي دنيا است فروختم و پول را تحويل گرفتم.

به سيد گفتم: بگو بِعتُ (فروختم). گفت: بِعتُ.

گفتم: أشَتَريتُ (خريدم)، و وجه را تسليم كردم.

سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانة صبيّه ام مراجعت كردم.

دخترم گفت: پدرجان چه كردي؟

گفتم: خانه اي براي شما خريداري كردم كه آب هاي جاري و درخت هاي سبز و خرّم دارد و همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است.

خيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام. خيلي مسرور شدند. دخترم گفت: شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند.

گفتم: خواهيد آمد و خواهيد

ديد. بعد گفتم: يك طرف اين خانه به خانة حضرت خاتم النبيين(ص) و يك طرف خانه به خانة اميرالمؤمنين(ع) و يك طرف به خانة حضرت امام حسن(ع) و يك طرف به خانة حضرت سيدالشهداء(ع) محدود است. اين است حدود چهارگانة اين خانه. آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام.

گفتند: شيخ چه كرده اي؟

گفتم: خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود.

از اين قضيّه مدتي گذشت. روزي با خانواده ام نشسته بودم، ديدم كه در روبه رويمان آقاي موقّري تشريف آوردند.

من سلام كردم.

ايشان جواب دادند. بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند: شيخ حسن، مولاي تو امام زمان(ع) مي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيّت مي كني و ايشان را خجالت مي دهي؟ به امام زمان(ع) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي؟

به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم: قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان(ع) هستيد؟

فرمودند: من امام زمان نيستم، بلكه فرستادة ايشان مي باشم. مي خواهم ببينم چه حاجتي داري؟ و دستم را گرفته و به گوشة صحن مطهّر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كسي اطلاع نداشت، براي من بيان نمودند. از جمله فرمودند: شيخ حسن تو آن كس نيستي كه در دجله روي قفّه (جاي نسبتاً بلند) نشسته بودي. همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي. در آن موقع متوسّل به چه كسي شدي؟ و كي تو را نجات داد؟

من متمّسك به ايشان شدم و عرض كردم: آقاجان شما خودتان هستيد.

فرمودند: نه، من نيستم. اينها علامت هايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است. بعد فرمودند: تو آن كس نيستي كه در كاظمين دكان عطاري

داشتي؟ و قضيّة عصا (كه گذشت) را نقل فرمودند و گفتند: آورندة عصا و برندة آن را شناختي؟ ايشان مولاي تو امام عصر(ع) بود. حال چه حاجتي داري؟ حوائجت را بگو.

من عرض كردم: حوائجم بيش از سه حاجت نيست؛ اول اين كه مي خواهم بدانم با ايمان از دنيا خواهم رفت؟

دوم اين كه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر(ع) هستم و معامله اي كه با سيد كرده ام درست است؟

سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم؟

آن آقاي موقّر خداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند از نظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم.

چند روزي از اين قضيّه گذشت. پيوسته منتظر خبر بودم. روزي در موقع عصر مجدداً چشمم به جمال ايشان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشة صحن مطهّر به جاي خلوتي برده و فرمودند: سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده و فرمودند: خاطرت جمع باشد كه با ايمان از دنيا خواهي رفت و از ياوران ما هم هستي و اسم تو در زمرة ياران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيّد كرده اي صحيح است.

اما هروقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است: «لا إله إلاّ الله، محمّداً رسول الله» و در ورقة ديگر نوشته شده: «عليّ وليّ الله حقاً حقاً» و طلوع فجر جمعة آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد.

به مجرّد گفتن اين كلمه؛ يعني به رحمت خدا

واصل خواهي شد از نظرم غايب گشت. من هم منتظر وعده شدم.

سيد تقي كه ناقل جريان است مي گويد:

يك روز ديدم شيخ حسن در نهايت مسرّت و خوشحالي از حرم حضرت رضا(ع) به طرف منزل برمي گشت.

سؤال كردم: آقا شيخ حسن! امروز شما را خيلي مسرور مي بينم؟

گفت: من همين يك هفته بيش تر ميهمان شما نيستم هرطور كه مي توانيد مهمان نوازي كنيد.

شب هاي اين هفته به كلّي خواب نداشت مگر روزها كه خواب قيلوله مي رفت و مضطرب بيدار مي شد، پيوسته در حرم مطهّر حضرت رضا(ع) و در منزل مشغول دعا خواندن بود. تا روز پنج شنبة همان هفته كه حنا گرفت و پاكيزه ترين لباس هاي خود را برداشته و به حمّام رفت خود را كاملاً شستشو داده و محاسن و دست و پا را خضاب نمود و خيلي دير از حمّام بيرون آمد.

آن روز و شب را غذا نخورد چون در اين هفته كلاً روزه بود. بعداز خارج شدن از حمّام به حرم حضرت رضا(ع) مشرّف شد و نزديك دو ساعت و نيم از شب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد و به طرف منزل روانه گرديد و به من فرمود: تمام اهل بيت و بچه ها را جمع كن.

همه را حاضر نمودم قدري با آنها صحبت كرده و مزاح نمود و فرمود: مرا حلال كنيد صحبت من با شما همين است ديگر مرا نخواهيد ديد و اينك با شما خداحافظي مي كنم. بچه ها و اهل بيت را مرخّصي نمود و فرمود: همگي را به خدا مي سپارم.

تمامي بچّه ها از اتاق بيرون رفتند بعد به من فرمود: سيد تقي، شما امشب مرا تنها نگذاريد ساعتي استراحت كنيد؛ اما به شرط اين كه

زودتر برخيزيد.

بنده (سيد تقي) كه خوابم نبرد و ايشان دائماً مشغول دعا خواندن بودند.

چون خوابم نبرد برخاستم و گفتم: شما چرا استراحت نمي كنيد اين قدر خيالات نداشته باشيد شما كه حالي نداريد، اقلاً قدري استراحت كنيد.

به صورت من تبسمي كرد و فرمود: نزديك است كه استراحت كنم و اگرچه من وصيّت كرده ام باز هم وصيّت مي كنم. أشهد أن لاإله إلاّالله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله(ص) و أشهد أن عليّاً و أولاده المعصومين حجج الله. بدان كه مرگ حقّ است و سؤال نكيرين حقّ و إنّ الله يبعث من في القبور

خداي تعالي هر آن كه را در قبرها باشد زنده مي كند و برمي انگيزاند. و عقيده دارم كه معاد حقّ است و صراط و ميزان حقّ است.

و امّا بعد قرض ندارم حتي يك درهم و يك ركعت از نمازهاي واجب من در هيچ حالي قضا نشده و يك روز روزه ام را قضا نكرده ام و يك درهم از مظالم بندگان خدا به گردن من نيست و چيزي براي شما باقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه در جيب جليقة من است آن هم براي غسّال و حقّ دفن من است و براي مختصر مجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد و همة شما را به خدا مي سپارم، والسّلام. و ديگر از حالا به بعد با من صحبت نكنيد و آنچه در كفنم هست با من دقت كنيد و ورقه اي را كه از سيّد گرفته ام در كفن من بگذاريد، و السّلام علي من اتّبع الهدي.

پس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هر شب نماز شب را خواند بعداز نماز شب، روي سجاده اي كه داشت نشست

و گويا منتظر مرگ بود.

يك مرتبه ديدم از جا بلند شد و در نهايت خضوع و خشوع كسي را تعارف كرد و شمردم سيزده مرتبه بلند شد و در نهايت ادب تعارف كرد و يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود را به سمت درِ اتاق پرتاب كرد و از دل نعره زد كه: «يا مولاي يا صاحب الزمان» و صورت خود را چند دقيقه بر عتبة در گذاشت.

من بلند شدم و زير بغل او را گرفتم در حالي كه او گريه مي كرد بعد گفتم: شما را چه مي شود اين چه حالي است كه داريد؟

گفت: اُسكُتْ. (ساكت باش) و به عربي فرمود: چهارده نور مبارك همگي اين جا تشريف دارند.

من با خود گفتم: از بس عاشق چهارده معصوم(ع) است اين طور به نظرش مي آيد فكر نمي كردم كه اين حال سكرات باشد و آنها تشريف داشته باشند چون حالش خوب بود و هيچ گونه درد و مرضي نداشت و هرچه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود.

فاصله اي نشد كه ديدم تبّسمي نمود و از جا حركت كرد و سه مرتبه گفت: «خوش آمديد اي قابض الأرواح» و آن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد در حالتي كه دست هايش را بر سينه گذاشته بود و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله اجازه مي فرماييد، و بعد عرض كرد: السلام عليك يا أميرالمؤمنين اجازه مي فرماييد، و همين طور تمام چهارده نور مطهّر را سلام عرض نمود و اجازه طلبيد و عرض كرد: دستم به دامنتان.

آن وقت رو به قبله خوابيد و سه مرتبه عرض كرد: يا الله به اين چهارده نور مقدس. بعد ملافه را روي صورت خود كشيد و

دست ها را پهلويش گذاشت. چون ملافه را كنار زدم ديدم از دنيا رفته است. بچه ها را براي نماز صبح بيدار كرده و گريه مي كردم كه از گرية من مطلب را فهميدند.

صبح جنازة ايشان را با تشييع كنندگان زيادي برداشته و در غسّال خانة قتلگاه غسل داديم و بدن مطهّرش را شب در دارالسّعادة حضرت رضا(ع) دفن كرديم. رحمة الله عليه.? پي نوشت:

? برگرفته از بركات حضرت ولي عصر(عج)، ترجمة العبقري الحسان، صص 125_ 118.

پرسش شما، پاسخ موعود

دوست عزيز موعودي ما جناب آقاي محمد ذاكري از استان آذربايجان شرقي _ شهرستان مرند _ پرسيده اند:

در خصوص تأهل و فرزندان آقا امام زمان(عج) توضيح دهيد.

در پاسخ اين دوست ارجمند بايد عرض كنيم كه اين مسئله در هالة قدس غيبت امام عصر(ع) قرار دارد و خفاه امر امام(ع) كه يكي از نشانه ها و خصايص آن حضرت است، در پاسخ اين سؤال اثر مي گذارد، لذا به طور قطع و يقين نمي توان به آن پاسخ داد، چون در اين زمينه احاديث و روايات اطمينان بخشي در دست نداريم.1 تنها چيزي كه هست، اينست كه سه نوع شواهد و قرائن داريم كه وجود همسر و فرزند را براي آن حضرت تأييد مي كند: 1. قواعد عمومي اسلام

ازدواج، سنّت مؤكد اسلامي است و دستورهاي فراوان به ازدواج و تشويق و ترغيب بسيار برآن، وارد شده است و تبعيّت از اين سنّت، براي حضرت مهدي(ع) لازم تر از ديگران است.

مخصوصاً اگر معتقد باشيم كه معصوم(ع) ترك مستحب نكرده و مكروه انجام نمي دهد و به عصمت حضرت مهدي(عج) نيز ملتزم باشيم.2 چنانكه ميرزاي نوري مي فرمايد:

«چگونه ترك خواهند فرمود چنين سنّت عظيمة جدّ اكرم(ص) خود را با آن همه ترغيب و تحريص

كه در فعل آن و تهديد و تخويف در تركش شده و سزاوارترين امّت در اخذ به سنّت پيامبر(ص)، امام هر عصر است و تاكنون كسي ترك آن را از خصايص آن جناب نشمرده.»3

لذا آن چه از قواعد كلي اسلام به دست مي آيد، اين است كه امام(ع) ازدواج نموده است. 2. روايات

اگرچه از ظاهر برخي روايات، چنين استنباط شده كه آن حضرت(ع) داراي همسر و اولاد مي باشد، امّا برخي روايات نيز به فرزند نداشتن ايشان تصريح دارند كه ما از هر دو دسته، رواياتي نقل و بررسي مي كنيم:

دسته اوّل: روايات دال بر فرزند داشتن امام مهدي(ع)؛

1. شيخ طوسي از امام صادق(ع) نقل كرده:

لايطَّلعُ علي موضعهِ أحدٌ مِن وُلدهِ و لاغيرهِ.4

برمكان ايشان هيچ كس، حتي فرزندي از فرزندانش اطلاع ندارد.

امّا به نظر مي رسد كه استدلال به اين روايت صحيح نباشد؛ چرا كه نعماني همين حديث را با سند محكم تري چنين روايت كرده است:

لايعلم بمكانه [فيها] إلاّ خاصَّةُ مواليهِ في دينه.5

علاوه برآن شايد مقصود از عبارت «هيچ يك از فرزندان و نه ديگران، از جاي حضرت آگاه نيستند» مبالغه در شدّت پنهاني باشد. به اين معنا كه اگر هم برفرض، آن حضرت را فرزندي باشد، حتي او هم از شخصيت حقيقي حضرت آگاه نخواهد بود، تا چه رسد به ديگران.6

2. روايت جزيرة خضراء كه مرحوم مجلسي در بحار الانوار نقل كرده است. كه البته سند اين روايت به گونه اي است كه انسان نمي تواند به آن اعتماد كند و همچنين نمي تواند آن را ردّ كند.7

3. روايت «پنج شهر» احمد بن محمد بن يحيي انباري منبي بر اين كه امام زمان(ع) فرزنداني دارد كه پنج تن از آنان حكومت پنج شهر

و پايتخت را برعهده دارند.

علاّمة محقق، شيخ آقا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذكور تشكيك كرده مي نويسد:

اين داستان در آخر يكي از نسخه هاي كتاب تعازي تأليف محمد بن علي علوي مرقوم بوده است. پس علي بن فتح الله كاشاني گمان كرده كه داستان مرقوم، جزء آن كتابست، در صورتي كه اشتباه كرده و ممكن نيست داستان، جزء آن كتاب باشد، زيرا يحيي بن هبيره وزير كه اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ 560 ق وفات كرده و مؤلف كتاب تعازي قريب دويست سال بروي تقدّم داشته است. علاوه برآن، در متن داستان نيز، تناقضاتي ديده مي شود... .8

4. شيخ طوسي به سند معتبر روايتي از امام صادق(ع) نقل كرده كه در آن روايت بعضي از وصاياي پيامبر اكرم(ص) در شب وفات به حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه از جملة آن وصايا اين است كه آن جناب فرمود: و چون اجل قائم(ع) در رسد آن حضرت اين وصيّت را به فرزند خود بدهد.9

5. همچنين امام صادق(ع) به ابوبصير فرمودند:

گويا مي بينم نزول قائم(ع) را در مسجد سهله با اهل و عيالش.10

البته اين دو روايت به طول مجمل برداشتن زن و فرزند دلالت دارند، به نحوي كه معلوم نيست اين مطلب مربوط به زمان غيبت است يا اشاره به زمان ظهور دارد.

دستة دوم: روايات دال بر عدم وجود فرزند براي حضرت(ع)؛

1. مسعودي روايت كرده است:

به حضرت امام رضا(ع) عرض شد: از پدرانت روايت كرده ايم كه امام از دنيا نمي رود تا فرزندش را ببيند؟

حضرت فرمود: آيا در اين حديث روايت كرده ايد: «إلاّ القائم» عرض كردند: بلي.11

2. علي بن ابوحمزه بر امام(ع) وارد شده و عرض كرد: آيا شما

امام هستيد؟ حضرت فرمودند: آري. گفت: من از جدّ بزرگوار شما، جعفر بن محمد(ص)، شنيدم كه مي فرمايد: امامي نيست مگر اينكه فرزندي داشته باشد. امام رضا(ع) فرمود: اي پيرمرد! فراموش كرده اي يا خود را به فراموشي زده اي؟ جعفر اين طور نگفت بلكه فرمود: امامي نيست مگر اينكه فرزندي داشته باشد مگر امامي كه امام حسين(ع) پس از او رجعت مي كنند. چرا كه او فرزندي ندارد. علي بن ابوحمزه گفت: فدايت شوم راست گفتي. جدّت اين چنين گفت.12

البته ميرزاي نوري دربارة اين روايت مي فرمايد:

و ظاهر آن است كه مراد حضرت از نبودن فرزند، يعني فرزندي كه امام باشد، يعني آن جناب خاتم الاوصياست و فرزند امام ندارد و يا در آن هنگام كه حسين بن علي(ع) رجعت خواهد كرد، او را فرزند نباشد.13

لذا از روايات نمي توانيم به يك جواب قطعي برسيم چون هر دو دستة روايات داراي نقاط قوت و ضعف هستند. 3. دعاها:

در ضمن برخي از دعاهايي كه از پيشوايان معصوم(ع) و يا از ناحية مقدسه صادر شده، از اولاد و اهل بيت حضرت ولي عصر(عج) سخن به ميان آمده، در حق آنها دعا شده و يا برآنها درود و سلام تقديم شده است. در اين ادعيه تعابيري چون «وَلد»، «ذرّيه»، «اهل بيت» و «آل بيت» به كار رفته كه وجود همسر و فرزند را براي آن حضرت تأييد مي كنند.14 به طور مثال:

1. در بخشي از زيارت امام زمان(ع) در روز جمعه مي خوانيم:

يا مولاي يا صاحب الزّمان صلوات الله عليك و علي آل بيتك15

اي آقاي من، اي صاحب زمان، درود خدا بر تو و خاندان تو.

2. در اعمال صبح جمعه دعايي آمده است كه بخشي از

آن عبارتست از:

و تجعله و ذرّيته فيها الأئمة الوارثين.16

او و ذرّيه اش را پيشوايان و وارثان زمين قرار ده.

البته دربارة اين دسته از ادعيه اين سخن آيت الله صافي گلپايگاني قابل توجه است كه مي فرمايند:

و بعضي ديگر، همچون فقرات برخي از ادعيه و زيارات نيز صراحت ندارند؛ و قابل حمل برعصر ظهور مي باشند.17

خلاصة سخن آن كه دليل معتبري در دست نداريم كه موضوع ازدواج آن حضرت(ع) و وجود اولاد را به طور قطع اثبات كند يا نفي نمايد البته ممكن است به طور ناشناس ازدواج كرده باشند و اولاد ناشناسي هم داشته باشند به هرحال ايشان هر طور كه صلاح بدانند عمل مي كنند.

و چون دانستن و ندانستن اين موضوع فرقي به حال ما ندارد و در ضمن امر به دانستن هم نشده ايم دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومي ندارد. چنان كه وضع جناب خضر(ع) و حضرت عيسي(ع) كه به اتفاق شيعه و سني در قيد حياتند، از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است.

والسلام.

پي نوشت ها:

1. صافي گلپايگاني، لطف الله؛ پاسخ ده پرسش، ص 53.

2. جزيرة خضراء افسانه يا واقعيت؟، ترجمه: ابوالفضل طريقه دار، ص 175.

3. طبرسي نوري، ميرزاحسين؛ النجم الثاقب يا مهدي موعود(ع)، ص 224.

4. شيخ طوسي، الغيبة؛ ص 102

5. نعماني، محمد بن ابراهيم؛ الغيبة، ص 170

6. جزيرة خضراء افسانه يا واقعيت؟، ص 181

7. گفتمان مهدويت (سخنراني هاي گفتمان اول و دوم)، پرسش و پاسخ آقاي كوراني، ص 118.

8. اميني، ابراهيم؛ دادگستر جهان، ص 332.

9. طبرسي نوري، ميرزا حسين؛ همان، ص 225.

10. همو، همان، ص 225.

11. مسعودي، اثبات الوصيّة، نجفي، ص 201. به نقل از عليرضا رجالي تهراني. يكصد پرسش و پاسخ پيرامون امام زمان(عج)،

12. شيخ طوسي، همان، ص

134.

13. طبرسي نوري، ميرزا حسين؛ همان، ص 226.

14. ناجي النجار، جزيره خضراء و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا؛ ص 40.

15. حاجيان، اسماعيل؛ جلوة محبوب، ص 122.

16. طبرسي نوري، ميرزا حسين؛ همان، ص 226.

17. صافي گلپايگاني، لطف الله؛ همان، ص 55.

رتبة قبولي

رضا اميرخاني هيچ كس پيرمرد را درست نمي شناخت هنوز هم او را درست نمي شناسند. هرروز صبح با همان قيافة منظم بيرون مي زد. موهاي جوگندمي، ريش بلند و مرتب مشكي، كت بلند، كه بيشتر به سرداري مي زد و آن تسبيح سفيد. تسبيح آقا خيلي كوچك بود . انگار قالب دستش بود . قالب آن انگشتان بلند و ظريف. آن را كه به دور انگشتانش مي انداخت . اگر كمي انگشتانش را باز مي كرد تسبيح كيپ دستش مي شد.

وقتي با كسي حرف مي زد، تسبيح را دور انگشت هايش مي انداخت. حرفش كه تمام مي شد دوباره تسبيح را از دانة اول مي گرفت و شروع مي كرد به شمردن و تسبيح انداختن. نمي دانيم چه چيزي را مي شمرد و يا چه ذكري را مي گفت، اما معلوم بود كه با تسبيح فقط نمي شمرد، وگرنه وقتي حرف مي زد، شماره اش را نگه مي داشت.

خانة آقا ته كوچة وزير نظام بود. درست نمي دانستيم در كدام خانه زندگي مي كند.

صبح ها او را مي ديديم كه از كوچه بيرون مي آمد، آرام قدم مي زد و تسبيح مي انداخت. سرش پايين بود. اگرچه همه، كوچك و بزرگ به آقا سلام مي كردند اما او با كسي سلام و عليك نداشت. همه وقت آمدن و رفتنش را مي دانستند. چند دقيقه بعداز اين كه آفتاب مي زد از خانه بيرون مي آمد. آقا رضاي بقال از پنجرة كوچك بقالي سرك مي كشيد تا ببيند آفتاب زده يا نه. تابستان ها قبل از توزيع شير كوپني و زمستان ها بعداز

توزيع. بعد به بهانه اي مثل جاروزدن و آب پاشي از مغازه بيرون مي آمد و زير چشمي به سركوچة وزير نظام نگاه مي كرد. آقا كه از كوچه بيرون مي آمد، آقا رضا دست به سينه مي ايستاد تا آقا بيايد و به او سلام كند. خودش سال ها بعد مي گفت روزهايي كه به آقا سلام نمي كرده، بركت از كارش مي رفته است. بعد، آقا توي پياده رو به سمت خيابان «خيام» قدم مي زدند. بسته به اين كه بهار باشد يا پاييز و آفتاب چه ساعتي بيرون زده باشد، آقا را در جايي در خيابان مي ديدي. همراه او مي آمديم سينه به سينة آقا. هميشه از همين راه مي آمد. ما هم براي اينكه آقا را ببينيم راهمان را عوض نمي كرديم. اصل قضيه هم از همين جا شروع شد.

قبلاً ديده بوديم كه همة كسبه و اهل محل به آقا سلام مي كنند اما نمي دانستيم او كيست. بعداً فهميديم كه اهل محل هم نمي دانند. كم كم كنجكاوي مان بيشتر شد و تصميم گرفتيم يك روز به آقا سلام كنيم. يكي گفت بهتر است آقا را تعقيب كنيم و ببينيم كجا مي رود. اما به خاطر اين كه سال چهارمي بوديم و كنكور داشتيم، فرصت نبود كه دنبال آقا راه بيفتيم. ما معمولاً سه تا بوديم كه با هم به دبيرستان مي رفتيم. من و كوروش و علي. آقا را هر روز صبح در پياده رو مي ديديم. مجبور بوديم راه بدهيم تا آقا بروند.

آقا هميشه مي ايستادند تا ما راه بدهيم.

يادم مي آيد يك صبح سرد پاييز بود كه آقا را ديديم، سلام كرديم.

_ سلام حاج آقا.

_ سلام. گمان نمي كنم من حاجي باشم.

مانده بوديم. چه بگوييم. لهجه اش عربي بود. «حاء» حاجي آقا را از ته حنجره گفت. هيچ

حرفي براي گفتن نداشتيم. از همان جواب اولش معلوم بود كه حوصلة حرف زدن ندارد. امّا به ما نگاه كرد و سه انگشت دستش را باز كرد.

_ ثلاثه ... هميشه سه تا بوديد. كجاست ثالث؟

ما به تته پته افتاديم. كوروش را از كجا مي شناخت؟ به هر حال جوابي داديم و به دبيرستان رفتيم. تا مدرسه هيچ كس با ديگري حرف نزد. فردا وقتي به كوروش جريان را گفتيم از تعجب خشكش زده بود.

_ من اصلاً همچي كسي را نمي شناسم.

_ چرا مي شناسيش، فكر كني يادت مي آد.

_ آره، فكر مي كنم عرب باشه. خيلي هم غليظ حرف مي زنه.

_ كت بلند مي پوشه. موهاي جوگندمي داره. تسبيح سفيد.

كوروش گفت:

_ حتماً ديده كه من هم ديدمش. با خود شماها ديدمش. صبح ها كه مي رفتيم مدرسه. امّا بيشتر از اين نمي شناسمش. من هم مثل شماها...

_ پس از كجا مي دانست؟

_ من چه مي دانم؟

از آن به بعد هر روز سعي مي كرديم به آقا سلام كنيم. سه تايي با هم سلام مي كرديم. آقا چون سرش پايين بود ما را نمي ديد، وگرنه شايد اول او سلام مي كرد. بعد، منتظر مي مانديم با آن لهجة غليظ و آن «حا» گفتن عجيب و غريبش با ما حال و احول كند.

كوروش رفته بود و از آقا رضاي بقال در مورد آقا پرس وجو كرده بود. يعني خود من از كوروش خواسته بودم تا از آقا رضا بپرسد.

_ آقا رضا مي گفت: آقا، هر روز صبح، تابستان و زمستان هم نداره، بعداز زدن آفتاب از خانه بيرون مي زنه... .

_ اين را كه همه مي دانيم، چيز جديد چي گفت؟

_ صبر كن تا بگم. وقتي مي پري وسط حرفم، من چه جوري بگم؟

_ حالا شما ببخشين آقا

كوروش، ديگه چي گفت؟

_ گفت: آقا، خانه اش ته كوچة وزير نظامه.

_ اي بابا، تو هم مثل اين كه نمي خواي چيزي بگي...

_ گفت: آقا خانه اش ته كوچة وزيرنظامه، يك خانة كوچولو داره. بعد من پرسيدم كه آقا عربه؟ نبايد اهل اين محل باشه، آقا رضا گفت كه نه، اهل اين محل نيست. بعداز جنگ اومده، از معاندين عراقي يه، معانده.

_ بي سواد! معاند نه، معاود. از «عودت» مي ياد. يعني: بازگشته، رانده شده.

_ من چه مي دونم، آقا رضاي بقال اين جوري گفت...

_ آقا رضا بگه، آقا رضا كه ادبيات برايش ضريب چهار نداره.

_ حالا كه نمي خواين بقيه اش را بگم، خب نمي گم.

_ حالا شما دوباره ببخشين آقا كوروش، اصلاً همان معاند، هر چي شما بگين، ديگه چي گفت؟

_ ديگه چيزي نگفت من پرسيدم كه آقا چي كاره اس؟ آقا رضا گفت: نمي دونم.

_ همين! يعني نمي دونست آقا چي كاره اس؟

_ نه، نمي دونست.

همه دوست داشتيم بدانيم آقا چه كاره است، در ايران آشنا دارد يا نه، ولي هيچ راهي نداشتيم تا اين ها را بفهميم. با اين همه هرروز صبح آقا را مي ديديم. بچه ها مي گفتند از خود آقا بپرسيم اما راستش خجالت مي كشيديم.

با اينكه گرفتار كنكور بوديم، امّا بالاخره علي يك روز سر خود رفت و آقا را تعقيب كرد. يك روز صبح بود كه ما مثل هميشه به مدرسه مي رفتيم. آقا را از دور ديديم. هنوز به ما نرسيده بود كه يكهو يك ماشين شيك زد روي ترمز. چند متري دنده عقب رفت و نزديك آقا ايستاد. آقا هم به ماشين نگاه كرد. دو نفر جوان با لباس هاي مرتب و ريش هاي بلند از ماشين پايين آمدند و به طرف آقا دويدند. اوّلش كمي ترسيديم

ما هم شروع كرديم به دويدن. امّا آقا دو دستش را باز كرد تا جوان ها را در آغوش بگيرد. جوان ها آقا را در آغوش نگرفتند. بلكه دست آقا را گرفتند و بوسيدند.

ما جا خورده بوديم حالا برايمان مهم تر شده بود كه بدانيم آقا چه كاره اند. جوان ها به عربي با آقا حرف مي زدند. چيزي مثل التماس دعا مي گفتند. يكي از آن ها بلند گريه مي كرد و اشك روي صورتش راه افتاده بود. آقا يك دفترچة يادداشت از جيبش درآورد، انگار اسم يكي از آن ها را داخل دفترچه نوشت.

دفترچه را با دقّت بست، آن را بوسيد و داخل جيبش گذاشت. ما مبهوت آقا را نگاه مي كرديم كه يك دفعه آقا متوجه ما شد به آن جوان ها به عربي چيزي گفت. بعد به ما گفت:

_ به اين ها گفتم كه شما رفقاي من هستيد. ما هر روز مي بينيم همديگر را. ما هم سر تكان داديم. جوان ها ناباورانه به ما نگاه مي كردند. بعد با تعجب و شايد هم بي ميلي با هر سه تاي ما دست دادند. آن وقت آقا به ما گفت:

_ شما برويد، دير مي شود مدرسه تان.

ما هم خداحافظي كرديم و با تعجب از آقا دور شديم. هرچند وقت يك بار برمي گشتيم و آقا را مي ديديم كه با چه اشتياقي براي جوان ها حرف مي زد.

_ آقا بايد خيلي مهم باشه. ديدي چه طور دستش را بوسيدن؟

_ جوان ها هم عرب بودن. ديدي مثل خود آقا حرف مي زدن.

_ آقا اسم يكي از آن ها را نوشت.

_ نه، اسم نبود. توي قرآن كه چيزي نمي نويسن.

_ قرآن؟!

_ بله، مگه نديدين چه جوري آن را بوسيد...

_ نه من نزديك بودم. يك دفترچة معمولي بود. توي آن شماره زده

بود جلوي آخرين شماره اسم يكي از آن ها را نوشت، قرآن نبود كه.

_ احتمالاً اونها هم از معاندها بودن.

_ كيِ تو چيز ياد مي گيري؟ معاود...

_ باشه معاود. معاود بودن.

_ آره، ولي معلوم نبود از آقا چي مي خواستن.

_ يك چيز مثل التماس دعا مي گفتن.

_ نه بابا، مثل اين كه آقا براي انجام كاري به آنها قول داد، دعا را كه براي انجام دادننش قول نمي دن.

_ از كجا معلوم؟ شايد همه همان دعا بوده...

_ نمي دونم. من عقلم نمي رسه.

_ علي تو يك چيزي بگو. چرا آنقدر ساكتي؟

علي فقط گوش مي داد، چيزي نمي گفت. همان طور كه مي رفتيم. هرچند قدم برمي گشت و آقا را كه اندازة يك بند انگشت كوچك شده بود، نگاه مي كرد. با سؤال كوروش به خود آمد و گفت:

_ من هم نمي دونم. عقلم به جايي نمي رسه. بچه ها من امروز مدرسه نمي يام. به جاي من حاضر بزنين.

هنوز حرفش تمام نشده بود كه برگشت و دويد. تقريباً حدس مي زديم كجا مي رود. علي رفته بود دنبال آقا!

_ بعدها علي براي ما تعريف كرد كه چه طور آقا را تعقيب كرده است. مي گفت دو جوان بعداز اين كه از آقا قول گرفتند كه برايشان دعا كند، دوباره دست آقا را بوسيدند. اونها مي خواستند با آقا همراه شوند و پياده با او بروند، ولي او به آنها اجازة همراهي نداد. آقا با همان قدم هاي مصمم به راه افتاد. انگار جايي قرار ملاقات داشت.

با هر قدم كه برمي داشت، يك دانة تسبيح را جابه جا مي كرد. سرش را پايين انداخته بود. آن قدر پياده راه رفت كه علي خسته شد. امّا به هر سختي اي كه بوده، علي به دنبالش مي رود. حدود سه ربع ساعت كه راه مي روند، از شهر

خارج مي شوند. آقا فقط يك بار مي ايستد و به ميل هاي كوره پزخانه هاي حسين آباد نگاه مي كند.

همان هايي كه يك هفته بعد از اين قضيه شهرداري خرابشان كرد. نيم ساعت هم خارج از شهر مي روند تا مي رسند به قبرستان بهشت زهرا. بعد آقا بيرون بهشت زهرا براي اهل قبور فاتحه مي خواند، از جيبش كتابچه اي در مي آورد و آن را هم آرام مي خواند. علي مي گفت: اين كارش حدود يك ساعت طول كشيد. بعد آقا مي رود طرف قطعة شهدا. در قبرستان تسبيح نمي انداخته است. آنجا هم نيم ساعتي معطل مي كند. در قطعة شهدا، دو رديف را رد مي كند و علي مي گفت كه يك دفعه ديدم آقا غيب شد.

_ آقا غيب شد؟! يعني چه؟ تو گمش كردي.

_ خيالاتي شدي.

_ مگه مي شه؟

_ صبر كنين. براتون مي گم. من يكهو ديدم آقا گم شدن. براي همين دويدم رفتم طرف جايي كه آقا را براي آخرين بار ديده بودم. همين طور كه داشتم توي اون رديف دنبال آقا مي گشتم، ديدم يك چالة قبر هست كه توش خاليه. نزديك تر كه شدم، موهاي تنم سيخ شد. قلبم تندتند مي زد. نمي تونستم چيزي بگم. ديدم آقا كف قبر دراز كشيدن. دست خودم نبود، از ترس جيغ زدم.

كوروش با لودگي گفت:

_ برو بابا. حتماً آقا قبركنه.

كوروش خودش هم فهميد چه شوخي بي مزه اي كرده است. هيچ كس نخنديد. اگر علي اين ها را نگفته بود محال بود كه باور كنيم. امّا علي از همة ما راستگوتر بود.

كسي تا به حال از او دروغ نشنيده بود. همه ساكت به علي نگاه مي كرديم. او با آن قيافة معصومش سرش را پايين انداخته و ايستاده بود، گاه گاهي سرش را به طرف آسمان مي برد. شايد براي اين كه جلوي

گريه اش را بگيرد.

_ علي، تو كه جيغ زدي، آقا تو را نديد؟

سرش را به سمت پايين تكان داد، يعني بله.

_ آقا با تو حرف هم زد؟

_ آره، حرف زدن...

_ چي گفت؟

علي سرش را برگرداند. مثل ابربهاري گريه مي كرد. به ما چيزي نگفت انگار نمي توانست بگويد. دستش را روي ديوار گذاشته بود و گريه مي كرد. هرچند دقيقه يكبار برمي گشت و با يك نگاه عاقل اندر سفيه ما دو نفر را نگاه مي كرد.

_ شايد آقا آخوند باشه.

_ خب باشه كوروش، مهم اينه كه توي قبر چه كار مي كرده، تازه اگر آخوند بود، عبا عمامه اش كو؟

_ معلوم نيست به علي چي گفته.

هيچ وقت نتوانستيم از علي در مورد حرف هاي آقا چيزي بپرسيم. علي رفتارش عوض شده بود. كوروش كه از من بي حوصله تر بود گاهي به علي متلك مي انداخت.

_ مثلاً رفته مسئله را حل كنه. مسئلة آقا را حل كنه. اون را تعقيب كنه و بفهمه چه كاره س. علي آقا، تو فقط صورت مسئله را پيچيده تر كردي. همين و بس.

علي جواب نمي داد. از فرداي آن روز ديگر آقا را نديديم. ما هر روز صبح همان ساعت هميشگي به سمت مدرسه مي رفتيم. همه از ته دل مي خواستيم آقا را ببينيم، امّا به هم چيزي نمي گفتيم. روز اول كوروش گفت:

_ امروز آقا نيومد. معلوم نيست چرا.

_ هيچ كدام از ما به او جوابي نداديم. سرهاي مان را پايين انداخته بوديم و به سمت مدرسه مي رفتيم.

روز بعد كوروش گفت:

_ امروز هم آقا نيومد، مثل ديروز. معلوم نيست چرا؟ نكنه خدا نكرده مريض شده باشن؟

هيچ كدام از ما به او جوابي نداديم. مطمئن بوديم آقا مريض نشده است. خودش هم مطئمن بود. سرهاي مان را

پايين انداخته بوديم و به سمت مدرسه مي رفتيم. يك هفته كه گذشت كوروش گفت:

_ ببينيد بچه ها؟ يك چيزي مي خوام به شماها بگم. فقط به كسي نگين... من هفتة پيش يك گناه كردم. يعني كاري هم نكردم، با نامحرم حرف زدم، يعني تقصير خودش بود، اون شروع كرد... اون تلفن زده بود، من فقط جوابش را دادم، يعني نمي شد جوابش را نداد...

بعد ساكت شد. گفتم:

_ خب كه چي؟ ... به ما چه؟

_ آخه مي دونين، از همون روز ديگه آقا نيومد...

از همان اول مي دانستم كه كوروش چه مي خواهد بگويد نمي دانم چرا ناگهان تصميم گرفتم با او مخالفت كنم.

_ چه ربطي داره؟ چرا نامربوط حرف مي زني. اين حرف ها امل بازيه. خرافاته. بدبخت! تو تا چند وقت ديگه مي خواي بري دانشگاه... چقدر پرتي از زندگي.

علي حرف نمي زد از همان اول هم كم حرف بود. بعد از ديدن آقا، در قبرستان، مثل لال ها شده بود. مرا ساكت كرد و به كوروش گفت:

_ من نمي دونم. شايد هم بي ربط نگي. امّا آقا به خاطر يك چيز ديگه هست كه نمي يان.

_ به خاطر چي؟

علي انگار دوباره لال شد. جواب ما را نداد.

يك ماه گذشت. ماه بهمن بود. هوا حسابي سرد شده بود. وقتي به مدرسه مي رفتيم. از زور سرما دست ها را در جيب مخفي مي كرديم براي اينكه چانه هامان در سرما يخ نكنند. آنها را زير يقه هاي بلندمان پنهان مي كرديم. سعي مي كرديم تمام گرماي نفس مان به داخل كاپشن برود و موقع بيرون آمدن چانه مان را گرم كند. براي اين كار مجبور بوديم سرمان را پايين بيندازيم. شايد به همين دليل بود كه آن روز آقا را نديديم. شايد هم براي اين كه ديگر در فكر آقا

نبوديم و منتظرش نبوديم.

_ سلام عليكم و رحمةالله.

_ اِ ! سلام حاج آقا.

_ سلام آقا.

همه از تعجب خشك مان زده بود. نمي فهميديم چرا اين قدر از ديدن آقا خوشحال شده ايم. ما كه نمي توانستيم حرف بزنيم. خود آقا در حالي كه لبخند مي زد. گفت:

_ مدت زيادي است كه نديدم شما را... كجا بوديد در اين مدت؟

_ ما ... ما كجا بوديم؟ ... حاج آقا شما نبودين...

_ شما عُلما كه مي دانيد، اين همان ضرب المثل خود شماست... زودتر دست پيش ... دست پيش.

_ دست پيش را گرفتين كه پس نيفتين.

_ هان، احسنت، صحيح.

سه تايي خنديديم. خود آقا هم تسبيح شان را دور دست شان محكم كردند و خنديدند، كم كم زبان مان باز شد. كوروش گفت:

_ حاج آقا، شما گويا از اين محل تشريف بردين. ديگه شما را زيارت نمي كنيم.

_ بله، رفتم از اين جا. اما جمعه ها من مي رم نماز. نماز جمعه، فكر مي كردم شما... ثلاثه، شما سه تا را، آنجا ببينم.

_ آخه آقا، مي دونين ما نمي توانيم بياييم، يعني بايد درس بخونيم، كنكور داريم.

_ كنكور يعني چي؟

_ آقا يعني يك امتحان سخت، بين همه هست. همة سال آخري ها. بايد رتبه مون خوب بشه تا قبول بشيم. بايد زحمت كشيد، سخته، خيلي بايد زحمت كشيد تا رتبه خوب بشه، خيلي سخته، از همه چيز امتحان مي گيرن. بايد توي همة چيزها آدم قوي باشه تا رتبه اش خوب بشه. اگر رتبه مون خوب نشه قبول نمي شيم آقا.

_ آقا به دقّت به حرف هاي كوروش گوش مي كرد. حتّي آن ها را زير لب تكرار مي كرد. يعني يك امتحان سخت. بين همه هست. همة سال آخري ها. بايد رتبه مون خوب بشه تا قبول بشيم. بايد زحمت كشيد. سخته... خيلي بايد زحمت كشيد تا رتبه خوب

بشه... خيلي سخته ... از همه چيز امتحان مي گيرن... بايد توي همه چيزها آدم قوي باشه تا رتبه اش خوب بشه... اگر رتبه مون خوب نشه قبول نمي شيم، آقا... آقا... يا سيدي... اگر رتبه مون خوب نشه قبول نمي شيم...

بعد آقا يك دفعه زد زير گريه. علي هم انگار با سيم به آقا وصل شده باشد، شروع كرد به گريه كردن. آقا همين جور پشت سر هم مي گفت:

_ بايد رتبه مون خوب شه. ما آبرو داريم... اگر رتبه بد بشه آبرو مي ره... سخته... همة سال آخري ها هستن... بغضش را نيمه كاره خورد. به تك تك ما نگاه كرد. انگار مي خواست رازي را به ما بگويد. بعد گفت:

ثلاث مائة و ثلاثة عشر... به فارسي مي شود؟

البته همة ما در عربي اعداد را خوانده بوديم. امّا علي زودتر از ما دوتا گفت:

_ سيصد و سيزده. سيصد و سيزده آقا.

_ بله، احسنت. سيصد و سيزده، سيصدو سيزده صحيح است. ببينيد رفقا، آدم بايد رتبه اش كمتر از سيصد و سيزده شود، وگرنه آبرويش مي رود. بين كلّ سال آخري ها، سخته. ولي بايد زحمت كشيد... بايد زحمت كشيد... خيلي ها دارند زحمت مي كشند... به اين سادگي ها نيست...

بغض كرده بود و فرياد مي كشيد. لحنش به دعوا مي زد.

_ آدم بميرد بهتر است از اين كه رتبه اش بد شود... اگر قرار است رتبه بدتر از ثلاث مائه ... بدتر از سيصد و سيزده شود. بهتر است آدم بميرد، خفت داره...

آقا از حال رفت. من و علي دويديم و زير بغلش را گرفتيم. يكي از كسبه كه ماجرا را ديده بود براي آقا آب قند آورد. توي آن سرما عرق كرده بود. دست هاي آقا بدجور مي لرزيد. وقتي يك دفعه انگشتانش را باز كرد، تسبيح سفيدش

پاره شد. كوروش خم شده بود و دانه هاي تسبيح را جمع مي كرد. بعد دانه ها را در جيب آقا ريخت.

مي گفت همان دفترچه در جيب آقا بوده است.

چند دقيقة بعد آقا حالش جا آمد و از جا بلند شد. انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده، تك تك ما را در آغوش گرفت، البته علي را بوسيد، بعد هم فى أمان الله گفت و رفت.

علي يك بند گريه مي كرد. ما هم دوست داشتيم گريه كنيم، اما نمي دانيم چرا خجالت مي كشيديم. از اين كارهاي آقا بهت مان زده بود.

_ چرا سيصدو سيزده؟

_ چرا سيصدو سيزده؟

_ نمي دونم... من نمي فهمم. پزشكي دانشگاه تهران با سيصد و پنجا نفر پر مي شه.

_ آره، ما هم هميشه براي سيصد و پنجاه زور مي زديم... امّا چرا سيصد و سيزده؟

_ من فهميدم. فهميدم چرا. اي والله، ببينين خنگ ها! آقا سهميه ها را، يعني حتماً سهميه ها را كم كرده، ما كه هيچ كدام سهميه نيستيم؟

_ نه، ولي كوروش، تو از كجا تعداد سهميه ها را مي داني؟

_ نمي دونم، ولي حتماً همون سي و هفت تاست كه آقا گفت: آقا مي دونسته.

_ سيصدو سيزده!

_ نه، ثلاث چي چي؟

_ آقا كه آنقدر خوب فارسي حرف مي زنن، چطور عدد بلند نيست؟ يادتون هست سه را هم بلد نبود!

علي كه ساكت بود و يك جوري به ما نگاه مي كرد، گفت:

_ عدد را كسي بلده كه با عدد كار داشته باشه. عدد مال ماهاست كه تا مي ريم جايي فقط به فكر خريد و قيمت و تاريخ و سن و اين جور چيزهاييم. آقا عدد مي خواد چه كار؟

الان سال ها از آن ماجرا مي گذرد. از آن روز به بعد، ديگر آقا را نديديم. خيلي جاها دنبال شان رفتيم اما فايده نكرد. من و

كوروش، تصميم گرفتيم به وصيت آقا عمل كنيم. تمام سعي مان را كرديم و رتبه مان زير سيصد و سيزده شد. من پزشكي عمومي را تمام كرده ام و چند هفتة ديگر امتحان تخصص دارم. اگر خدا بخواهد مي خواهم بروم جراحي. شما هم دعا كنيد. كوروش نمي تواند در جراحي شركت كند. درسش بنا به دلايلي عقب افتاد و اگر خدا بخواهد، البته خودش هم بايد بخواهد، سال بعد پزشك عمومي مي شود. ماجرايش مفصل است. حوصله اش را نداريد. امّا ما بچه هاي سال آخر تجربي، سه نفر بوديم.

مي ماند علي، علي را هم ديگر نديديم. از فرداي همان روزي كه آقا را براي آخرين بار ديديم، انگار علي آب شده بود و توي زمين فرو رفته بود. خانواده اش هم جواب روشني نمي دادند. شايد حدود يك سال، شايد هم بيشتر، فكر مي كرديم علي به خاطر رتبه ترسيده به مدرسه بيايد. درسش بد نبود، ولي ما فكر مي كرديم ترسيده رتبه اش كمتر از سيصدو سيزده شود. وقتي نتايج كنكور را دادند تا مدت ها در همة رشته ها دنبال اسم علي مي گشتيم. جست وجو و نگراني ما تا روزي كه آن حديث را شنيديم، ادامه داشت. شما حتماً مي دانيد، همان حديث كه مي گويد: «ياران اصلي امام زمان سيصد و سيزده نفر هستند.» بعداز آن ديگر نگران علي نبوديم، ولي اشتياق ما براي ديدن او و آقا بيشتر شده بود. هفتة پيش، يعني حدوداً هفت سال بعداز ماجراي آقا، از درمانگاه امامزادة معصوم بيرون مي آمدم كه ناگهان ديدم يك قيافة آشنا از روبه رو به طرفم مي آيد. اول درست متوجه نشدم. بعد ديدم كه خود آقاست. همان تسبيح سفيد، ريش هاي سياه و بلند، فقط عبا و عمامه داشت. يك عباي

شيري و عمامة سفيد به تته پته افتادم_ آقا، علي، علي آقا.

علي به صورت من نگاه كرد. وقتي لبخند زد، انگار همان علي هفت سال پيش بود، همان علي كه تازه چند نخ مو روي صورتش روييده بود و به هيچ قيمتي حاضر نبود صورتش را تيغ بزند. همديگر را در آغوش گرفتيم. به بازويش كه روي شانه ام لميده بود، بوسه زدم. گريه ام گرفته بود.

_ نالوطي، چرا آن روز نگفتي سيصد وسيزده يعني چه؟ ... چرا ما را سركار گذاشتي؟... هفت سال الكي... تو مي دونستي...

وقتي حالم جا آمد و هيجانم فروكش كرد، روي صندلي هاي درمانگاه نشستيم. از او دربارة آقا پرسيدم، سؤال هايي را كه سال ها ذهنم را مغشوش كرده بود. آقا چه كاره بود، چه مي كرد، كجاست و علي با او چه رابطه اي داشت. علي با حوصله برايم همه چيز را تعريف كرد. وقتي حرف مي زد، درست مثل آقا، تسبيحش را كه گمان مي كنم تسبيح آقا بود، دور انگشتان كشيده اش مي انداخت.

_ آقا يكي از علماي معروف حوزة نجف بودن در حدّ اجتهاد و يا حتّي بالاتر، اول جنگ به ايران مي يان. از ايران خوششان مي ياد و همين جا ساكن مي شن. به يك دليلي كه كسي نمي دانسته اينجا عبا نمي پوشن و عمامه سرشون نمي ذارن. امّا اهل علم همه ايشان را مي شناختن و ارادت داشتن. آقا بعداز ظهرها توي مدرسة خان، فقه و اصول درس مي دادن، بدون لباس اهل علم. امّا هيچ كس ايشان را نمي شناخته، مثلاً هنوز هم هيچ كس نمي دونه ايشان صبح ها چه كار مي كردن...

_ ببين علي، از من پنهان نكن، تو مي دوني. اين يكي را من هم مي دونم. خودت قديم ها گفته بودي، آقا صبح ها مي رفتن

بهشت زهرا. توي قطعة شهدا، دو رديف را رد مي كردن...

_ بله، شما درست مي گي. آقا صبح ها مي رفتن بهشت زهرا، ولي كسي نمي دونست. حالا بعداز اين چند سال...

_ كدام چند سال؟ راستي الان آقا كجا هستن؟ نكنه...

_ آقا ... آقا فوت كردن...

ته گلويم شور شده بود. انگار اشك هايم به داخل گلويم مي ريخت.

_ چه جوري؟ چه جوري علي؟

_ هيچي، يك روز صبح وقتي قبر كن از بغل قبر آقا رد شده مثل هر روز صبح، عادت داشته به آقا سلام كنه، سلام مي كنه و جواب نمي گيره، مي ره جلو، مي بينه آقا مثل هميشه با لباس خودش نيست. آقا توي كفن دراز كشيده بودن. چونه شان را هم خودشان بسته بودن. بعداً نگهبان غسال خانه مي گفت كه شب توي غسال خانه صداي شرشر آب شنيده، ولي جرأت نكرده داخل بره. خدا رحمتش كنه، همه چي را مي دونست. فقط توي قبرش يك كبريت بود و يك كتابچة دعا... هيچ چيز ازش نمونده...

_ صبر كن، كبريت! كبريت براي چي؟

_ من هم نمي دونم. توي خانه اش هم چيزي پيدا نكردن. به جز دو دست لباس و يك قرآن.

_ امّا صبر كن! من اين تسبيح تو را يادمه، اين مال آقا بود. درسته!؟

_ خب... خب بله، درسته. اين را آقا خودشون به من داده بودن.

_ امّا آقا چيزهاي ديگه اي هم داشتن... وقتي بچه ها دانه هاي همين تسبيح را توي جيب آقا مي ريختن... آره، همون دفترچه اي كه آقا اسم يكي از او دو تا جوون رو توس نوشت.

تصاويري مبهم در ذهنم مي چرخيدند.

آقا با عصبانيت داد مي زدند. بغض كرده بودند. لحنشان به دعوا مي زد.

_ آدم بميرد بهتر است از اين كه رتبه اش بد شود... اگر قرار است رتبه كمتر از ثلاث

مائة... كمتر از سيصد و سيزده شود، آدم بميرد، خفت داره...

يكهو آقا از حال رفت. من و علي دويديم و زير بغلش را گرفتيم. يكي از كسبه كه ماجرا را فهميده بود براي آقا آب قند آورد. عرق كرده بود. دست هاي آقا بدجور مي لرزيد، وقتي انگشتانش را يك دفعه باز كرد، تسبيح سفيدش پاره شد. كوروش خم شده بود و دانه هاي تسبيح را جمع مي كرد. بعد دانه ها را در جيب آقا ريخت، مي گفت، همان دفترچه در جيب آقا بوده است... .

_ ببين علي، تو يك چيزهايي را پنهان مي كني. دفترچه كجاست، كبريت براي چي توي قبر آقا بوده.

هركس ديگري هم جاي من بود متوجه مي شد، علي نشسته بود و هيچ نمي گفت.

_ خب معلومه علي آقا، كبريت براي اين بوده كه آقا دفترچه را آتش بزنه. امّا چرا؟

مگه توي دفترچه چي بوده؟ اسم يكي از اون دو تا جوان، اسم ها با شماره بودن.

ثلاث مائة و ثلاثة عشر. سيصد و سيزده. آدم بميرد بهتر است از اين كه رتبه اش بد شود... اگر قرار است رتبه كمتر از ثلاث مائه... كمتر از سيصد و سيزده شود، آدم بميرد، خفت داره... علي ببين من فهميدم توي اون دفترچه چي بوده. تو فقط بگو آره يا نه؟

_ ...

_ اگر نگي خيلي بد مي شه. براي اين كه من خودم حدس زدم. تو فقط بايد تأييد كني. چه طور آقا رتبه را مي فهميدن... تو فقط بگو آره يا نه؟

عاقبت علي قبول كرد كه حرف بزند. صورتش سرخ شده بود. هر دو با هم گريه مي كرديم.

_ تو هنوز هم با هوشي... ببين آقا توي دفترچه گويا اسم آدم هايي را مي نوشتن كه مطمئن بودن از

خود آقا بهتر هستن. البته مي گفتن همه از من روسياه بهتر هستن.

ولي اسم بعضي ها را كه مطمئن بودن، مي نوشتن. مدت ها شمارة اسم ها روي سيصد و دوازده مانده بود. آقا هميشه مي گفتن اگر قرار است رتبه كمتر از ثلاث مائة... كمتر از سيصد و سيزده بشه، آدم بميرد بهتر است. خب عاقبت سيصد و سيزدهمي را هم حدس مي زنن و فوت مي كنن...

سرم درد گرفته بود. به دَوَران افتاده بود. نمي توانستم همة اين ها را يك دفعه بفهمم. دوست داشتم ببينم سيصد و سيزدهمي كه بوده است.

_ علي! تو تسبيح را كي از آقا گرفتي؟

_ من؟

_ آره! تو.

_ همان شب هاي آخر تسبيح را گرفتم.

_ نه بگو همان شب آخر گرفتي. درسته؟

_ چرا مي پرسي؟

دست خودم نبود. به روي پاهاي علي افتادم. از اول هم با ما فرق مي كرد. چيزي ديگري بود. جنس ديگري داشت. زار مي زدم. زار مي زديم.

تسبيح آقا توي دست هاي علي پاره شد. پي نوشت:

? برگرفته از: نگارستان، پيش شمارة 6.

كتب انتشار يافته با موضوع مهدويت در سال 3831

چهل حديث، پيرامون آخرين نشانه هاي ظهور موعودعصر، 36 ص، چاپ دوم، 2500 ريال. _ حديث جواني و ياران امام زمان(ع)

اسماعيل حاجيان، مهام، 64 ص، چاپ اول، 6500 ريال. _ چشمه سار مهر

نادر فضلي، مهرآوران، 80 ص، چاپ اول، 4000 ريال

در اين نوشتار با استناد به آيات قرآن و روايات، راجع به تفسير واژة «رحمت» و رابطه اش با امام زمان(ع) سخن رفته است. _ آماده باش ياران امام زمان(عج)

حسين گنجي، طوباي محبت، 208 ص، چاپ اول و دوم، 12000 ريال؛ اين مجموعه مشتمل بر مجالس يا روضه هاي مذهبي است كه با اين موضوعات تدوين شده است: معناي انتظار، ويژگي هاي منتظران در عصر غيبت، و وظايف شيعه در زمان غيبت. _

آئين انتظار

علي اكبر تلافي، نبأ، 40 ص، چاپ هشتم، 2500 ريال. _ آئين انتظار: خلاصة مكيال المكارم

مسجد مقدس جمكران، 240 ص، چاپ اول، 10000 ريال.

در اين نوشتار خلاصه اي از كتاب مكيال المكارم في فوايد دعا براي قائم(ع) نوشتة سيدمحمدتقي موسوي اصفهاني درج شده است: در اين نوشتار علل و فوايد و نتايج دعا براي حضرت ولي عصر(عج) و نيز وظايف ديگر ما در قبال آن حضرت توضيح داده شده است.

_ اميد فردا: پاسخ به 110 پرسش جوانان دربارة امام زمان(عج)

عباس رحيمي، نشر جمال، 88 ص، چاپ اول، 4000 ريال.

در كتابچة حاضر صد و ده پرسش دربارة امام زمان(ع) و غيبت ايشان از زبان جوانان درج شده و پاسخ هريك به طبع رسيده است. _ پرچم هدايت

محمدرضا اكبري، مسجد مقدس جمكران، 208 ص، چاپ اول 8000 ريال.

در اين نوشتار مطالبي در باب مهدويت و انتظار فرج مهدي موعود(ع) با اين عناوين فراهم آمده است: از طلوع تا غيبت، امام مهدي(ع) در آينة وحي، عصر غيبت، وظايف شيعه در عصر غيبت، نشانه هاي غيرحتمي ظهور، ياران امام(ع)، ظهور و قيام پيشواي جهان، تحولات عصر ظهور، و حكومت امام مهدي(ع). _ پيشگويي ها و آخرالزمان

موعود عصر، 192 ص، چاپ چهارم، 12000 ريال. _ جزيرة خضراء و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا

ناجي نجار، علي اكبر مهدي پور، رسالت، 280 ص، چاپ يازدهم، 7000 ريال. _ درس نامه هاي انتظار

مجموعه نوشتارهايي در زمينة خودسازي در زمان غيبت

جمعي از نويسندگان، نبأ، 224 ص، چاپ دوم، 15000 ريال. _ درس نامة تاريخ عصر غيبت

مسعود پورسيد آقايي و ديگران، مركز جهاني علوم اسلامي، 286 ص، چاپ دوم، 13500 ريال. _ راه وصال: وظايف مؤمنين در زمان غيبت امام زمان(ع)

سيدرضا حسيني مطلق، پارسايان،

232ص، چاپ هشتم، 1000 ريال. _ رمز ظهور نور: تحقيقي كوتاه پيرامون نقش دعا در تعجيل ظهور امام زمان(ع)؛ محمدحسين رحيميان، دليل ما، 68ص ، چاپ دوم، 3500 ريال. _ طريق الوصال

سيد محمدرضا حسيني مطلق، نصايح، 168 ص، چاپ اول، 1000 ريال.

اين نوشتار به زبان عربي، در ذكر روايات و اخباري است كه طي آن 99 تكليف مؤمنان در عصر غيبت امام زمان(ع) بازگو شده است. _ عصر ظهور

علي كوراني، عباس جلالي، بين الملل، 412 ص، چاپ نهم، دهم و يازدهم، 24000 ريال. _ شش ماه پاياني (تقويم حوادث شش ماهة پيش از ظهور)

مجتبي ساده، محمود مطهري نيا، موعود عصر، 280 ص، چاپ دوم، 17500 ريال. _ فرهنگ و تمدن جهان در عصر موعود

جلال برنجيان، طور تهران، 308 ص، چاپ اول، 22000 ريال.

در اين نوشتار، نگارنده مقوله فرهنگ و تمدن را در زمان ظهور حضرت مهدي(ع) بررسي و تحليل نموده است. عناوين فصل هاي كتاب عبارت است از: فرجام جهان در نگرش پيامبران، تمدن آيندة جهان، برپايي دولت حق، بشر در روزگار رهايي، و موعود در آيينة جهان. _ نگاهي به زندگي خورشيد هدايت، حضرت مهدي(ع)

ملك قاسمي، نيك تاب، 136 ص، چاپ اول، 9500 ريال.

شرحي از زندگي، مكارم و غيبت امام زمان(ع) همراه با ذكر مسئوليت شيعه در عصر غيبت، ويژگي هاي ياران امام، زمينه هاي ظهور و قيام آن حضرت(ع)، اين نوشتار با روايات و احاديثي به طبع رسيده است. _ ويژگي هاي امام مهدي(ع) مصلح جهاني

نشر شبر، 32 ص، چاپ سوم، 2700 ريال. _ چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)

عبدالله صالحي نجف آبادي، مهدي يار، 136 ص، چاپ دوم، 6000 ريال. _ روزنه هايي از عالم غيب

محسن خرداري، مسجد مقدس جمكران، 448

ص، چاپ اول، 15000 ريال. _ دعا براي سلامتي و ظهور حضرت صاحب الامر، ارواحنافداه، و فوائد آن

گروهي از طلاب مسجد حسيني مشهد، نگين كوير، 392 ص، چاپ ششم، 8500 ريال. _ سلام مخلصان بر مهدي(ع) منتظران، (ترجمة كتاب الكلم الطيب)

سيدعلي خان بن احمد مدني؛ سيدمحمدهادي گرامي، شبر، 88ص، چاپ اول، 8000 ريال.

اين نوشتار ترجمه اي است از كتاب الكلم الطيب نوشتة سيدعلي خان شيرازي (1120 _ 1052 ق) كه طي آن ضمن بيان فضيلت و آداب دعا كردن، تعدادي ادعيه و زيارات براي رفع حاجات و گشايش كار به طبع رسيده است. _ امام مهدي(ع) آخرين يادگار الهي

حسين استادولي، شبّر، 72 ص، چاپ پنجم، 4200 ريال. _ امام مهدي(عج) طاووس بهشت

اكبر حميدي هشترودي، عابد، 128 ص، چاپ دوم، 5000 ريال. _ برستيغ آرمان ها: در آشنايي با امام زمان(ع). (ترجمة أعيان الشيعه)

سيدمحسن امين، طور، 356 ص، چاپ چهارم، 24000 ريال. _ پيداي پنهان: نگاهي كوتاه به حيات، سيرت و آثار حضرت مهدي(ع)

مسعود پورسيد آقايي، حضور، 72 ص، چاپ ششم، 3000 ريال. _ تحفة امام مهدي(ع)؛ مجموعة سخنان، توقيعات و ادعية حضرت بقيةالله، ارواحناله الفداء

محمدخادمي شيرازي، موعود عصر، 328 ص، چاپ اول، 21000 ريال.

عناوين مهم اين مجموعه عبارتند از: بيانات حضرت بقيةالله، ارواحنااله الفداء، لحظاتي پيش از تولد تا آغاز غيبت صغري، توقيعات صادره از پيشگاه مقدس حضرت ولي عصر(ع) در غيبت صغري و كبري، بيانات حضرت بقيةالله در روزهاي اول ظهور و ادعية مختلف نقل شده از آن حضرت در غيبت صغري و كبري.

_ جلوة محبوب: سيري در دعاها و زيارت هاي بقيةالله الأعظم، امام مهدي(ع)

اسماعيل حاجيان، بين الملل 264 ص، چاپ اول، 6000 ريال.

در اين مجموعه پس از ذكر نام ها

و صفات حضرت مهدي(ع) با استناد به احاديث و آيات قرآني، دعاها و زيارت هايي دربارة آن حضرت(ع) با شرح و تفسير آمده است.

_ چهل حديث؛ از حسين تا مهدي(ع)

موعود عصر، 60 ص، چاپ اول، 3000 ريال. _ حضرت مهدي(ع)، فروغ تابان ولايت

محمدمهدي اشتهاردي، مسجد مقدس جمكران، 280 ص، چاپ دهم و يازدهم، 10000 ريال. _ خورشيد غايب: مختصر نجم الثاقب پيرامون حضرت مهدي(ع)

حسين بن محمدتقي نوري، مسجد جمكران، 216 ص، چاپ دوم، 6500 ريال. _ ره توشة سپيد باوران

مؤسسة فرهنگي نبأ، 20 ص، چاپ اول، 1500 ريال.

در اين مجموعه متن عربي دوازده آيه و دوازده حديث و همچنين دوازده قطعة ادبي در مورد امام زمان(ع) آمده است.

_ ستارة تابان (الشهاب الثاقب) امام قائم(عج) از ولادت تا ظهور

يدالله بهتاش، سبحان، 232 ص، چاپ اول، 15000 ريال.

در اين نوشتار با استناد به احاديث و روايات، زندگي نامة حضرت مهدي(عج) از ولادت تا زمان ظهور ذيل اين عناوين آمده است: چهل حديث از چهارده معصوم(ع) دربارة امام زمان(ع)، از ولادت امام(ع) تا شهادت پدربزرگوارشان امام حسن عسگري(ع)، غيبت صغري و شرح حال نواب خاص، غيبت كبري، وظيفة شيعه در زمان غيبت، شرح حال كساني كه توفيق تشرف يافته اند، نوادر، داستان هاي خواندني و عبرت انگيز، ظهور و رجعت حضرت مهدي(عج) و لمعات حضرت مهدي(عج). _ گزارش لحظه به لحظه از ميلاد نور

علي اكبر مهدي پور، رسالت، 88ص، چاپ اول، 4200 ريال. اين نوشتار سرگذشتي است از نرجس خاتون و چگونگي ازدواجش با امام حسن عسگري(ع) و نيز شرح ولادت امام زمان(ع) كه با رواياتي نگاشته شده است. _ مشتاقي و مهجوري: برداشتي آزاد از داستان تشرف شيخ حسن كاظميني به

خدمت حضرت ولي عصر(ع)

سيدمحمدهادي گرامي، شبر، 64 ص، چاپ اول، 6500 ريال. _ امام زمان(عج) و پينه دوز: يادنامة (حالات و مقامات) سالك دلسوخته، آقا سيدكريم محمودي معروف به كريم كفاش؛

علي شيخي، 38 ص، چاپ اول، 2500 ريال.

در اين نوشتار حالات و مقامات آقا سيدكريم محمودي از زبان فرزندان، اقوام و دوستانش بيان شده است. گفتني است كه اين سيد به تشرف محضر امام زمان(عج) نايل شده است. _ چارول رسم بري شوق سي انتظار كررهي هيل [فصل ها چشم به راه تو]

عبدالحسين فخاري، زينب اقارب پرست، زيتون، 24 ص، چاپ اول، 15000 ريال.

كتاب مصور حاضر، ترجمة فصل ها چشم به راه تو به زبان اردو است و دربارة انتظار ظهور حضرت مهدي(ع) نگاشته شده است طي آن حالت انتظار از زبان فصل هاي چهارگانة سال توصيف مي شود. هر فصل به گونه اي حالت انتظار خود را شرح مي دهد. _ قيام و انقلاب مهدي(ع) از ديدگاه فلسفة تاريخ و مقالة شهيد

مرتضي مطهري، صدرا، 120 ص، چاپ بيست و ششم، 4800 ريال. _ چهل سخن: برگزيده اي از سخنان حضرت مهدي(ع)

مهدي شيزري، ريحان، 48ص، چاپ سوم، 3500 ريال. _ ديدار با امام زمان(عج) در مكه و مدينه

محمدحسين ضرابي، بارش، 224 ص، چاپ سوم، 10000 ريال. _ مهدي(عج) در دامان نرجس(س)

طوبي معتمدلاري، انديشة مهر، 76 ص، چاپ اول، 7000 ريال.

در اين كتاب به شيوه اي داستان گونه و ساده زندگي نامة مادر حضرت مهدي(عج) و خود ايشان روايت شده است. _ نسيم زندگي

حسين فريدوني، نبأ، 60 ص، چاپ اول، 4500 ريال.

در اين كتابچه، داستان هايي از زندگي امامان شيعه(ع)، نيز مطالبي دربارة مهدويت مطابق روايات شيعه فراهم آمده است. _ صفير هدايت: آفات غفلت در عصر غيبت

سيد محمد

ضياءآبادي، بنياد خيرية الزهراء(س)، بهاران، 30 ص، چاپ اول. _ اين سند خورشيد است: با سيزده زخم نهفته كه سمت انتظار موعود(عج) سر باز كرده اند.

محبوبه زارع، بوستان كتاب قم، 104 ص، چاپ اول، 6500 ريال. _ بازشناختي از يوسف زهرا(س)

علي ناصري، سلسله، 304 ص، چاپ اول، 1200 ريال.

_ بامداد بشريت: مجموعه اي از پرسش ها و پاسخ ها پيرامون امام زمان(عج)

محمدجواد طبسي، مسجد جمكران، 160 ص، چاپ اول، 7000 ريال. _ تو مي آيي

علي صفائي حائري، ليلة القدر، 96 ص، چاپ پنجم، 5000 ريال. _ چهل حديث: برگزيده اي از احاديث دربارة حضرت مهدي(ع) و منتظران

محمد كاظم بهنيا، تهران: نشر ريحان، 116 ص، چاپ سوم، 7500 ريال. _ چهل سخن: برگزيده اي از سخنان حضرت مهدي(عج)

مهدي شيزري، ريحان، 48 ص، چاپ سوم، 3500 ريال. _ حضرت مهدي(عج) آخرين حجت الهي

محمدحسين طغياني، سلسله، 40 ص، چاپ اول، 3000 ريال. _ داستان هايي از امام زمان(عج) برگرفته از كتاب بحارالانوار

حسن ارشاد، مسجد جمكران، 320 ص، چاپ پنجم، 10000 ريال. _ دانستني هايي دربارة زندگاني مهدي آل محمد(ع)

نهاوندي، 144 ص، چاپ اول، 4000 ريال. _ زندگاني بقيةالله الاعظم حضرت مهدي(عج)

سيدمحمدتقي مدرسي، محمد صادق شريعت، محبان الحسين(ع)، 72 ص، چاپ هشتم، 2500 ريال. _ شمه اي از آثار ادعيه و انفاس قدسيه، يا داستان هاي جالب همراه با كراماتي از حضرت امام زمان(عج) و...

سيد حسن صحفي، شهاب، 368 ص، چاپ سوم، 7000 ريال. _ ملاقات جوانان با امام زمان(ع)

عبدالرضا خرمي، مهدي يار، 176 ص، چاپ پنجم، 7500 ريال. _ موعود قرآن: امام مهدي(عج)

عليرضا رجالي تهراني، خادم الرضا(ع)، 176 ص، چاپ سوم، 11000 ريال.

_ تاريخچة بناي مسجد جمكران به ضميمة: 1_ طريقة عريضه نوشتن به امام زمان(ع) 2_ استغاثه

به امام زمان(ع) مسجد مقدس جمكران، 80 ص، چاپ يازدهم، 2000 ريال. _ مهدي منتظر(ع) در انديشة اسلامي

ثامر هاشم عميدي، محمد باقر محبوب القلوب، مسجد مقدس جمكران، 266ص، چاپ سوم، 10000 ريال. _ داستان ها و كرامات خواندني از امام زمان(ع) و ائمه معصومين(ع) (برگي از آسمان)

علي بابائي، جمال، 246 ص، چاپ اول، 9500 ريال. _ كمال هستي در عصر ظهور

محمدباقر علم الهدي، جلال برنجيان، سنبله، 160 ص، چاپ اول، 8500 ريال. _ مدح امام عصر(ع)

محمد ممشلو، روح، 72 ص، چاپ اول. _ مهدي(عج) و زينب (س)

محمدرضا فؤاديان، روح، 64ص، چاپ اول، 2500 ريال. _ المهدي المنتظر في الفكر الاسلامي

سيدثامر هامش عميدي، الرسالة، 200 ص، چاپ دوم، 2800 ريال. _ پيرامون ظهور حضرت امام مهدي(عج)

عبدالحميد مهاجر، حميدرضا كفاش، عابد، 192ص، چاپ چهارم، 8000 ريال. _ يوم الخلاص في ظل القائم المهدي(ع):

كامل سليمان، آل علي(ع)، 642 ص، چاپ دوم. _ اتفاق در مهدي موعود(عج)

سيد علي اكبر قرشي، دفتر انتشارات اسلامي، 104 ص، چاپ ششم، 7000 ريال. _ امام مهدي(عج) و آيندة زندگي

مهدي حكيمي، به نشر، 72 ص، چاپ دوم، 4500 ريال. _ تاريخ الغيبة الصغري

محمد صدر، نصايح، 664 ص، چاپ اول. _ تاريخ الغيبة الكبري

محمدصدر، نصايح، 548 ص، چاپ اول. _ تاريخ ما بعدالظهور

محمدصدر، نصايح، 680 ص، چاپ اول. _ حضرت مهدي(ع) در آئينة احاديث و روايات

عبدالرحمن حنفي، سياپه، 54 ص، چاپ اول، 2500 ريال. _ دولت موعود: گفتارهايي پيرامون حضرت ولي عصر(عج)

محمدعلي انصاري، بيان هدايت نور، 198 ص، چاپ اول، 9000 ريال. _ سؤال از: امام مهدي(عج) در روايات

سيد فخرالدين موسوي، محدث، 304 ص، چاپ اول، 20000 ريال. _ محاضرات حول الإمام المهدي(ع) (جلد پنجم)

احمد وائلي، دليلنا،

128 ص، چاپ اول، 12000 ريال. _ اليوم الموعود. بين الفكر المادي و الديني.

محمدصدر، نصايح، 670 ص، چاپ اول. _ آشنايي با حضرت مهدي(عج):

در انتظار ظهور، جايگاه انتظار، تعيين وقت ظهور، مقام منتظران، آزمايش شيعيان، سيدجواد محمودي، گلستان كوثر، 64ص، چاپ دوم، 9000 ريال. _ توصيه هاي حضرت مهدي(عج) در توقيعات و تشرفات

گلستان كوثر، 80 ص، چاپ سوم، 1100 ريال. _ جمال منتظر(ع): ترجمة منتخب الأثر في الإمام الثّاني عشر

لطف الله صافي گلپايگاني؛ نثار احمد زين پوري، مؤسسة الامام المنتظر(عج)، 828 ص، چاپ اول. _ چگونگي ملاقات با امام زمان(ع) در بيداري و خواب (به همراه اوقات مخصوص امام زمان(ع))

محدث نوري، گل نرگس، 112 ص، چاپ سوم، 10000 ريال. _ دربارة ظهور و علائم ظهور

صادق هدايت، اسطوره، 312 ص، چاپ اول، 33000 ريال. _ فرهنگ نامة مهدويت

خدامراد سليمان، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود(عج)، 456 ص، چاپ اول، 25000 ريال. _ گزارشاتي عجيب از محل زندگي فرزندان امام زمان(عج)

گل نرگس، 112 ص، چاپ دوم، 10000 ريال. _ موعود قرآن: امام مهدي(عج)

عليرضا رجالي تهراني، خادم الرضا(ع)، 176 ص، چاپ دوم و سوم، 11000 ريال. _ مه عاشق كش: حضرت مهدي(ع) در آيينة پرسش و پاسخ

علي دژاكام، دفتر نشر معارف، 252ص، چاپ اول، 14000 ريال. _ نشانه هاي ظهور امام زمان(عج)

علي بن موسي بن طاووس، سيد مهدي آيت اللهي، جهان آرا، 530 ص، چاپ اول، 30000 ريال. _ نگين آفرينش: پژوهشي در زندگي حضرت ولي عصر(ع)

محمد امين بالا دستيان، محمد مهدي حائري، مهدي يوسفيان، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود(عج)، 240ص، چاپ اول، 12000 ريال. _ وقت ظهور نزديك است

غلام علي صفائي، موعود اسلام، 192ص، چاپ اول، 11000 ريال. _ شمس ولايت: ويژه

نامة سالانة نيمة شعبان، ميلاد با سعادت امام مهدي(عج)

نور ولايت، 264 ص، چاپ اول. _ امام مهدي(عج) و ميراث سلف صالح

حسن جلاليان، 74 ص، چاپ اول، 5000 ريال. _ انتظار، بايدها و نبايدها

ابراهيم شفيعي سروستاني، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، مؤسسة فرهنگي موعود، 176 ص، چاپ اول، 1000 ريال. _ آيا ظهور نزديك است؟

واحد تحقيقاتي گل نرگس(عج)، شميم گل نرگس، 286ص، چاپ دوم، 29000 ريال. _ با انتظار در خيمه اش درآييم

صادق سهرابي، مهرمحبوب، 48ص، چاپ اول، 4500 ريال. _ بازيافتگان حضرت ولي عصر(عج)

محسن اميني، لاهوت، 120ص، چاپ اول، 6000 ريال.

_ گزيدة بركات حضرت ولي عصر(ع): حكايات عبقري الحسان

سيدجواد معلم، تك سوار حجاز، 64ص، چاپ دوم، 1000 ريال. _ امام زمان(عج) منت الهي بر مستضعفان:

سيدصادق حسيني شيرازي، سميع، 32ص، چاپ اول. _ امام مهدي(ع) از ولادت تا ظهور

سيد محمدكاظم قزويني، علي كرمي، سيدمحمد حسيني، الهادي، 836 ص، چاپ پنجم، 30000 ريال. _ امكان طول عمر تا بي نهايت: برگرفته از قرآن و حديث

محمد مظاهري، ارغوان دانش، 216 ص، چاپ اول، 12000 ريال. _ سيماي حضرت مهدي(عج) در قرآن: در پرتو روايات

سيد جواد رضوي، موعود اسلام، 240 ص، چاپ دوم، 12000 ريال. _ عصر زندگي: پژوهشي در انقلاب جهاني مهدي(عج) و چگونگي آيندة انسان در اسلام

محمد حكيمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 344 ص، چاپ هفتم، 25000 ريال. _ موعود امم

عباس شيخ الرئيس، مؤسسة انتشارات عصر ظهور، 260 ص، چاپ اول، 2000 ريال. _ نشانه هاي ظهور او

محمد خادمي شيرازي، مسجد مقدس جمكران، 220 ص، چاپ هشتم، 8000 ريال. _ اوضاع در آخرالزمان

رضا كوشاري، تهذيب، 212 ص، چاپ اول، 10000 ريال. _ پنجاه و نه درس زندگي از سيرة

عملي حضرت مهدي(ع)

حميدرضا كفاش، عابد، 40 ص، چاپ پنجم، 3000 ريال. _ چهارده گفتار پيرامون ارتباط معنوي با حضرت مهدي(ع)

حسين گنجي، مسجد مقدس جمكران، 224 ص، چاپ اول، 12000 ريال. _ در فراق بقيةالله

سميه كاظميان، آزاد گرافيك، فراگفت، 112 ص، چاپ اول، 8500 ريال. _ زندگاني حضرت امام مهدي(عج)

ميرداود سيد حسيني، زرين رود، 56 ص، چاپ اول. _ علامت هاي ظهور با مقدمه اي در حالات و انساب سادات كرهرود

سيد رحمت الله حسيني كرهرودي، آقا علي ميريحيي، مؤسسه فرهنگي سما، 380 ص، چاپ اول، 15000 ريال. _ محاضرات حول الإمام المهدي(ع): (جلد چهارم)

سيد علي حسيني صدر، دليلنا، 216 ص، چاپ اول. _ به ياد حضرت بقيةالاعظم ارواحنا فداه: گفتاري كوتاه دربارة اهميت دعاء نيايش براي هرچه زودتر فرارسيدن حكومت حضرت ولي عصر(عج)

حاذق، 32 ص، چاپ سوم. _ چند پيشنهاد براي ظهور امام عصر، ارواحنا فداه

محسن دره گيرايي، خورشيد مكه، 88 ص، چاپ سوم، 4000 ريال. _ شيفتگان حضرت مهدي(ع) (جلد سوم)

احمد قاضي زاهدي، حاذق، 400ص، چاپ سوم، ششم و نهم، 50000 ريال. _ عصارة خلقت: دربارة امام زمان(ع)

عبدالله جوادي آملي، اسراء، 120 ص، چاپ پنجم، 7000 ريال.

_ موسوعة الإمام المهدي(ع): تاريخ مابعدالظهور(جلد سوم)

سيد محمدصادق صدر، طليعة نور، 684 ص، چاپ اول. _ وظايف منتظران

مسجد مقدس جمكران، 80ص، چاپ هشتم، 2500 ريال. _ باريافتگان حضرت ولي عصر(ع)

محسن اميني، لاهوت، 120 ص، چاپ اول، 6000 ريال. _ چهل حديث پيرامون علي(ع) و مهدي (عج): پيشگويي هاي حضرت امير(ع) درباره حضرت صاحب الامر(عج)

موعود عصر، 96 ص، چاپ اول، 5600 ريال _ فقه علائم الظهور

محمد سند، دليلنا، 72ص، چاپ اول. _ مهمان امام زمان(ع)

محمد سليم علوي، قم: صبوري، 32ص، چاپ اول. _

الإرشاد في معرفةحجج الله علي العباد

محمد بن محمد مفيد، سيد هاشم رسولي محلاتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي 584ص، جلد اول و دوم، چاپ سوم، 5000 ريال. _ اقتدا به مسيح، زمينه اي براي گفتگوي عرفاني اسلام و مسيحيت

اكمپيس توماس، سعيد عدالت نژاد، طرح نو، مركز بين المللي گفت وگوي تمدن ها، 270 ص، چاپ دوم، 35000 ريال. _ با مظلومي صبور

محمد انصاري زنجاني خوئيني، دليل ما، 104ص، چاپ اول، 5000 ريال. _ عريضه نويسي به اهل بيت(ع)

صادق سيدنژاد، مسجد مقدس جمكران، 124ص، چاپ سوم، 500 ريال. _ مصلح غيبي

سيد حسن ابطحي، نداي مصلح، 328 ص، چاپ اول، 12000 ريال. _ نحو إحياء مجالس دعاء النّدبه

عبدالعظيم مهتدي بحراني: مؤسسة عاشورا، 104 ص، چاپ اول. _ زيارت ناحية مقدسه: اشك وارة امام زمان(ع) بر جد مظلومش امام حسين(ع)

مسجد مقدس جمكران، 96ص، چاپ سيزدهم، 2500 ريال. _ دعاي عهد

علي اكبر تلافي، نيكراد، 16 ص، چاپ هفتم، 1000 ريال. _ دادگستر جهان

ابراهيم اميني، شفق، 328 ص، چاپ اول، 18000 ريال. _ در حريم يار: زيارت ناحية مقدسه. به همراه روايت و سند دعا، بيان ثواب، آثار و بركات؛

محمدرضا حعفري نيا، نسيم كوثر، 48ص، چاپ اول، 2000 ريال. _ صبح اميد: دعاي ندبه و دعاي توسل

به همراه وجه تسميه، شرح مفاهيم، سند و زمان دعا پيرامون مهدي موعود و دعاي ندبه، اجمالي از زندگي حضرت مهدي(عج)

محمدرضا جعفري نيا، نسيم كوثر، 32 ص، چاپ اول، 1500 ريال. _ مه بي نشان

محمد نادري، رادنگار، 28 ص، چاپ اول، 5000 ريال. _ نشانه هاي پايان

علي فاطميان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 604ص، دوم، 29500 ريال. _ توسل به حضرت مهدي(ع)

گلستان كوثر، 80 ص، چاپ اول، 1100 ريال. _ موعود غدير

اصغر

صادقي، آفاق، 88 ص، چاپ پنجم، 7000 ريال. _ چشمة اشك

سيدمحمد نجفي، امام المنتظر(ع)، 272 ص، چاپ اول. _ دعا و مناجات از زبان حضرت ولي عصر(ع)

سيدهادي ميراشرفي، پيام حجت، 168ص، چاپ اول، 8000 ريال. _ فرهنگ آل ياسين(ع) در امثال و حكم ايران زمين

غلامرضا حيدري ابهري، دليل ما، 136ص، چاپ اول، 8000 ريال. _ الحاكميّة في الاسلام

سيدمحمد مهدي مؤسوي خلخالي، جعفر هادي، مجمع الفكر الاسلامي، 912 ص، چاپ اول. _ دعاي ندبه: برنامة اعتقادي _ عملي منتظران؛ نگرش و طرح نويني از برگردان دعاي پر شور ندبه

محمدحسين رحيميان، دليل ما، 64ص، چاپ اول، 2000 ريال. _ مسجد جمكران ميعادگاه ديدار

محمد جواد ستاني راد، لاهوت، 104 ص، چاپ اول، 7000 ريال _ الوعد الموعود

سيدعلي محمد موسوي، 192ص، چاپ اول. _ مهمان يار، داستان تشرف پسر مهزيار به انضمام زيارت نامة حضرت امام زمان(ع)

واحد تحقيقات مؤسسة فرهنگي دارالمهدي، سيماي آفتاب، 48 ص، چاپ اول، 3000 ريال. _ هدية احمدية به ضميمة دعاي فرج و دعاي حضرت مهدي(ع) و اعمال مسجد مقدس جمكران

اسماعيل داستاني، علامه بنسيي، 72 ص، چاپ پنجم، 1000 ريال.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109