ماهنامه موعود52

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384

عنوان و نام پدیدآور:شماره 52 - فروردين و ارديبهشت 1384/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپی : ماهنامه موعود

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و ماهنامه

شماره 52 - فروردين و ارديبهشت 1384

استراتژي فرهنگي

اسماعيل شفيعي سروستاني

سالي كه گذشت، «موعود»، بخش عمده اي از همت خود را مصروف شناسايي و معرفي عوامل و جريانهاي تهديدگري نمود كه سرزمينهاي اسلامي و از جمله «جمهوري اسلامي ايران» را در تيررس خود قرار داده است.

همة قراين و شواهد تاريخي نشان مي دهد كه طي قرون اخير موضوع «مبارزه با مسلمين و انهدام سرزمينهاي اسلامي» هيچگاه از صفحه ذهن و استراتژي سردمداران غرب مسيحي و يهوديت صهيونيستي دور نمانده، چنان كه طي سه دهة اخير حتي براي يك ساعت، موضوع «تصرف زمينها، غارت سرمايه ها، كشتار استعدادها، قتل عام مجاهدان، تصرف بيت المقدس و حمله به ايران اسلامي و بالاخره طراحي طرحي براي تأسيس خاورميانة جديد از دستور كار و تبليغات رسانه هاي آنها خارج نشده است.

ايجاد درگيريهاي مستمر در دو منطقه بزرگ «شرق اسلامي» و «آمريكاي لاتين» و فعاليت مستمر فرهنگي سياسي در اين مناطق و از جمله توسعه فعاليتهاي فرقه هاي مذهبي وابسته به كليساي انجيلي (پروتستانها) حكايت از آن دارد كه دو پايگاه پيروان كليساي كاتوليك (آمريكاي لاتين) و اسلام (شرق اسلامي و ايران) در زمرة مناطق خطرآفرين جدي براي طالبان سلطه و قدرت به حساب مي آيند.

طي يك دهة گذشته و به ويژه پس از واقعة يازده سپتامبر موج گسترده اي از فعاليتها و تبليغات تبشيري توسط مبلغان انجيلي (مسيحيان صهيونيست) در اين مناطق آغاز شده است. ايجاد قريب به 27 شبكه تلويزيوني در عراق تحت اشغال، توزيع حدود دو ميليون و سيصد هزار انجيل

در مناطق كردنشين تركيه و عراق و ميان جوانان مسلمان، سخنان جري فالول ( كه خود در زمرة مبلغان بزرگ حامي جبهه سياسي - نظامي آمريكا در شرق اسلامي است) دربارة مسيحي كردن همة جوانان عراق تا سال 2010 ميلادي و صدها گونه فعاليت ديگر پرده از طرحي بر مي دارد كه سعي دارد جبهة گسترده اي را از درون سرزمينهاي اسلامي عليه مخالفان نظام سلطه آمريكا و صهيونيسم جهاني ايجاد نمايد.

چنان كه طي همين دوره به واسطه سرمايه گذاري و فعاليت تبليغاتي كليساي انجيلي قريب به يك ميليون جوان در گواتمالا پيرو مسيحيت پروتستاني (انجيلي) شده اند.طراحان طرح «خاورميانة بزرگ» به هيچ روي از مهم ترين و حساس ترين كانون فعاليت ديني و سياسي در خاورميانه يعني ايران اسلامي، نخواهند گذشت به ويژه آنكه اين كانون، بخش عظيمي از شيعيان مسلمان را در حالي تحت پوشش خود دارد كه حكومت اسلامي با مشي اي اصول گرا، انقلابي و مقاوم - در عصري كه تاريخ غرب و فرهنگ و تمدن الحادي اش روي به افول و فروپاشي گذارده - حاضر به گذشت از اصول و ارزشهاي پذيرفته شده خود نيست، به ويژه آنكه تشكيل ضروري، محتوم و قريب الوقوع جامعة مهدوي حول محور ولايت آخرين حجت حي خداوند و ضرورت زمينه سازي براي تحقق آن در زمرة معتقدات جدي مردم هوشمند ساكن در اين كانون ثروتمند است.

شايد از همين روست كه رهبران امور فرهنگي و سياسي غربي با نگراني عميق بر آنند تا براي:

1. جلوگيري از فروپاشي بافت عمومي و دروني جامعة غربي؛

2. ايجاد آمادگي و تزريق مصنوعي انگيزه براي مقابله با آيندة ناگزير (اعتلا و عظمت مسلمين در جهان)؛

3. مبارزه با زير ساخت فرهنگي شرق اسلامي(موعود گرايي)؛

موضوع قريب الوقوع بودن

ظهور حضرت مسيح(ع) را دست ماية فعاليتها و تبليغات فرهنگي، اجتماعي داخلي و حضور سياسي نظامي در خاورميانه قرار دهند.

بي گمان همة كساني كه با «يهوديت صهيونيستي» آشنايي دارند مي دانند كه استراتژي فرهنگي و سياسي اين جماعت كه با اتكا به آموزه ها و آرمانها و مقاصد آنها فراهم آمده در مجموعة پروتكلهاي دانشوران يهود قابل شناسايي و مطالعه است. منابع و مصادر و عملكرد نيم قرن گذشته صهيونيسم نشان مي دهد كه آنان از اولين روز شكل گيري تا به امروز كه بخش عظيمي از فلسطين را تصرف كرده اند، «پنج برنامه» را در اين استراتژي فرهنگي، سياسي جاي داده و همواره دربارة آن مصرانه كوشيده اند:

1. كادرسازي و ايجاد شبكه هاي مخفيانه؛

2. قبضه كردن بنيادها و عوامل اصلي مولد ثروت و درآمد چون زمين، سرمايه، پول، طلا، نيروي انساني ماهر، اطلاعات و تكنولوژي؛

3. نفوذ و رخنه در شبكه هاي رسمي و غير رسمي، نهادها و سازمانهاي اقتصادي، آموزشي، پژوهشي، رسانه اي، فرهنگي، سياسي و امنيتي موجود.

4. ايجاد اخلال و اختلال، افساد و زمينه سازي براي تخريب و فروپاشي نهادهاي و هنجارهاي موجود و زمينه سازي فرهنگي كاذب براي ظهور يك دولت بر اساس هنجارهاي منجي.

5. برقراري نظام سلطه جهاني يهود (تحت لواي حكومت منجي عالم بشريت(ع)). [مراد منجي مطلوب بني اسرائيل

است.

نكته جالب توجه در كليه مراحل اين استراتژي، استفاده بي رحمانه از شنيع ترين ابزارها، روشها و وسايل براي رسيدن به اهداف است1، چنان كه طي قرون متمادي موضوع سلطه بر اورشليم و تاسيس هيكل سليمان بر ويرانه هاي بيت المقدس هيچگاه از دستور كار آنان خارج نشده است و در حال حاضر نيز، مسيحيان صهيونيست، به عنوان برده و خدمتكار دست به سينه طريق نيل به اين مقاصد

را در جهان اسلام هموار مي سازند. و شايد از همين روست كه «موضوع بيت المقدس» نه موضوعي عربي بلكه موضوعي مرتبط با آيندة جهان اسلام و رويارويي شرق اسلامي با توطئه هاي نظام سلطه و استكباري است.

طي دويست سال اخير، دول استعماري همواره سعي در خنثي ساختن «فرهنگ اصيل مهدوي» مسلمين از طريق «فرقه سازي» (با محوريت مهدوي) و ايجاد تفرق و تشتت در ميان مسلمين و بسط انحراف در ساختار فرهنگي شيعيان كرده اند. بي شك در دورة جديد نيز به دليل بسياري ناكاميها در ميادين نظامي، آنها سعي در تجربه مجدد خواهند داشت. نشانه هاي اين تلاش مذبوحانه را از هم اينك مي توان احساس كرد؛ چنان كه موارد زير در دستور كار روباه پير استعمار (انگليس) و طراحان جنگ فرهنگي (ليبرال سرمايه داري آمريكا) مي تواند باش:

1. ميدان دادن و تقويت گرايشهاي مذهبي صوفيانه و اهل ذوق و حتي مهدوي كه همواره خود را از «موضع گيري»، «تبري جستن» و «قبول تعهد اجتماعي» مبرا مي سازد.

2. ايجاد فرقه هاي مذهبي جديد كه نحوي از التقاط و امتزاج آموز ه هاي غير ديني و غير اسلامي را ترويج مي كنند؛

3. احيا و بازسازي فرقه هاي خاموش و مسكوت به ظاهر مهدوي در گسترة سرزمينهاي اسلامي و به ويژه در مناطقي كه شيعيان پيرو اهل بيت را در خود جا داده است.

4. تأسيس هسته هاي فعال جوانان و زنان تحت عنوان N.G.O 1 جهت ايجاد رخنه سازمان يافته در ديواره نظام و حاكميت ملي و مستقر.

شايان ذكر است كه طي يكصد سال اخير افراد موثر هر يك از فرق ساخته شده نقش عامل و نمايندة فعال دول استعماري و سياستگزاران آنها را ايفا نموده اند.

بي گمان مي توان فهرستي از مصاديق هر يك

از موارد چهارگانه را برشمرد.مقابله با اين استراتژي و «برنامه عملياتي» مندرج در آن نيازمند تمهيدات ويژه است و به عنوان مقدمه مي بايست موارد زير از نظر دور داشته نشود.در واقع توجه به موارد زير شروط ضروري براي كساني است كه متولي طراحي برنامه «استراتژيك فرهنگي» مي شوند:

1. باور قلبي ضروري دربارة حقانيت اهل بيت(ع) و ضرورت تمسك به ولايت آنان در گذر از فراز و نشيبهاي تاريخ؛

2. باور آوردن به اينكه «تاريخ غربي» به پايان رسيده و طلوع تاريخ جديد بنام دين و اسلام قابل مشاهده است؛

3. شناسايي جامع «استراتژي فرهنگي، سياسي و نظامي» غرب و صهيونيسم كه براي مقابله با جهان اسلام

طراحي شده اند؛

4. اعلام آمادگي براي مقابله مجدانه و مجاهدانه با اين جريان در سطوح مختلف فرهنگي، سياسي و اقتصادي.

5. در افكندن «طرحي استراتژيك» براي گذار از فراز و نشيبها و نقاط عطف جدي.

6. ايجاد رخنه و خلل در صفوف به ظاهر متحد سردمداران ساكن در جغرافياي غرب استعماري.

7. احيا و گسترش فرهنگ مهدوي و وارد ساختن آن در گسترة مطالعات استراتژيك؛

8. ايمان آوردن به اينكه حق مي ماند و باطل مي رود و امام حق دولت خود را مي گسترد «ولو كره المشركون».

والسلام.

سردبير

پي نوشت ها:

1. None Gorernement organizations

(سازمانهاي غير دولتي)

-1 دكتر محمد جواد ايرواني، علامي بحران در اقتصاد رژيم صهيونيستي

آمريكا چگونه مذهبي شد؟

ميزگرد شبكه العربيه

مترجم: قبس زعفراني

جورج بوش كه جزو اولين انجيليها1 به شمار مي آيد، در سخنرانيهاي خود بيش از هر شخص ديگري از مسئولان

بلندپاية دولت ايالات متحده، از اصطلاحات و تعبيرات مذهبي استفاده مي كند. ما اينجا مي خواهيم بفهميم منظور

جورج بوش از جنگهاي صليبي كه پس از حوادث يازده سپتامبر آن را به كار برد، چيست؟

تقسيم بندي جهان توسط

وي به دو بخش خير و شر چه اثراتي در پي خواهد داشت؟ با اينكه مي دانيم، ريگان،

رئيس جمهور پيشين آمريكا، اولين كسي بود كه اين اصطلاح را به كار برد، اما تا كنون سابقه نداشته است كه تا

اين اندازه مذهب در سياست آمريكا تأثير داشته باشد و اينكه انجيليها چگونه پا به كاخ سفيد گذاشتند و چگونه

توانستند تا اين اندازه قدرت بيابند؟ و سؤالات بسيار ديگر، همه و همه را به وسيلة مهمانان عزيزي كه در اين

برنامه حضور دارند، پاسخ خواهيم گفت. مهمانان اين برنامه «فيصل حبون»، نويسنده و محقق سياسي در پاريس،

«جمال عبدالجواد»، رئيس مركز تحقيقات سياسي و استراتژيك و روابط بين الملل الاهرام در قاره و «امين قموريه»،

رئيس تحريريه روزنامة البيان مي باشند.

• استاد امين، به نظر شما به چه علت در اين دوره مباحث مذهبي را از زبان رهبران كاخ سفيد مي شنويم؟

براي اولين بار است كه به پيشينة مذهبي جورج بوش و سياست مذهبي كه بر كاخ سفيد حاكم گرديده است،

پرداخته مي شود و حتي به نظر من اين اولين بار است كه به طور اجمالي به روند مذهبي شدن و پيشينه هاي

مذهبي ايالات متحده آمريكا پرداخته شده است. آنچه ما از ايالات متحده به طور كلي مي دانيم، تقسيم سياسي

اين كشور به دو بخش دمكرات و جمهوري خواه و ملاحظه چند پديده مذهبي يا غير مذهبي در اينجا و آنجاي ايالات

متحده است. اين براي نخستين بار است كه تحركات مذهبي - سياسي را مي بينيم و ملاحظه كرده ايم، اين مذهب

است كه سياست را سمت و سو مي دهد. به طوري كه باعث مي شود، رياست جمهوري اين كشور را فردي

اشغال

كند كه فارغ التحصيل مدرسة مذهبي خاصي است. به نظر من فقط شناخت تحركات سياسي ايالات متحده كافي

نيست، بلكه بايد به عامل مذهب نيز توجه داشت. چون عامل بسيار مهمي به شمار مي آيد و از آنجا كه منطقة ما

جزو مناطقي است كه مد نظر آمريكاست بنابراين بازشناسي اين عوامل بسيار مهم است.

• آقاي فيصل، اگر ممكن است، به ما بگوييد چه تفاوتي ميان كليساهاي پروتستاني، كاتوليكي و انجيلي وجود

دارد؟

در واقع تفاوت در ترتيب و تنظيم كليسايي است. كاتوليكها تابع هرمي هستند كه در رأس آن واتيكان است و در

رأس واتيكان همان طور كه مي دانيم پاپ موجود است. هم چنين به كشيشان حقوق پرداخت مي شود و كشيشان

رتبه و درجه بندي مي شوند، دقيقا مانند ارتش؛ در حالي كه كلسياي انجيلي داراي ترتيب ديگري است و تقسيم

بنديهاي ديگري دارد. كليساي انجيلي در ايالات متحده حدود چهل تا پنجاه فرقه و شاخه دارد. اما تفاوت اساسي در

برنامه هاي سياسي اين دو كليساست. انجيليها و به ويژه گروه تدبيريها در آمريكا اعتقاد دارند بايد بازگشت مسيح به

جهان را تسهيل نمود و بازگشت مسيح به جهان صورت نمي گيرد، جز با پيوستن به ملت يهود، چون مسيح عنصري

از ملت يهود و يهودي است و با اينكه بخشي از يهوديان اكنون در اسرائيل مستقر هستند، امّا بايد مابقي يهوديان

جهان نيز به ايشان ملحق شوند. اين باعث شده است تا صهيونيست ها ايدئولوژي خويش را با انجيليها درآميزند و

بگويند بازگشت مسيح ممكن نخواهد شد مگر با ساخت هيكل، به همين دليل ملاحظه مي كنيم دو طرف به توافق

رسيده اند، بازگشت مسيح ممكن نخواهد شد مگر با ساخت هيكل.

پس از

آن و بر اساس گفته هاي عهد قديم مي بايست يهود بر بابل حاكم گردند و در بابل كوهي از طلا وجود دارد و

هنگامي كه مسيح بازگردد بايد راه و مسير او با طلا مفروش شده باشد. چه بسا از اينجا مي توان دريافت كه چرا آثار

باستاني بابل مورد دستبرد قرار گرفت. اما تفاوت كليساي انجيلي، با كليساي كاتوليكي امروز در اين است كه

كليساي كاتوليك با اجراي اين برنامه موافق نيست و از آن انتقاد مي كند، در حالي كه كليساي انجيلي يا مسيحيان

اصولگرا اين طرح را به وسيله رئيس جمهور آمريكا به مورد اجرا مي گذارند.

• اين سخن بوش كه مي گويد: «در طول تاريخ خويش، در پيروزيها و شكستها به نماز پناه مي برديم. ميليونها

آمريكايي هر روز در نماز خويش خواهان هدايت به سوي خداوند توانا هستند و من يكي از آنها هستم»، تمايلات او

را آشكار مي كند.

•آقاي جمال، معروف است كه گروه گسترده اي از آمريكايي ها اهميت به سزايي به ايمان و مسائل مذهبي مي دهند،

اما در مقابل به نظر مي رسد، از اين عقيده به دلايل سياسي سوء استفاده شده است. آيا اين با لامذهبي و

جدايي دين از مذهب در تضاد نيست؟

نشو و نماي مذهب در ايالات متحده با بسياري از جوامع و حتي جوامع غربي تفاوت دارد. منظور ما در اينجا از

جوامع غربي، جوامع اروپايي است. بايد گفت، اروپا با گرفتن قدرت از كليسا پاي به مدرنيسم گذاشت، در حالي كه

شكل گيري ايالات متحده زماني صورت مي گيرد كه جريان جداسازي دين از دولت پايان يافته بود، بنابراين كساني كه

راهي ايالات متحده شدند، كساني بودند كه تحت ظلم و ستم مذهبي قرار داشتند، آنها اعتقادات مذهبي

و ديني

خود را برداشته و از اروپا فرار كرده بودند، به ويژه اقليت ها، اين در حالي است كه از بعد سياسي، سيستم سياسي

اروپا را اقتباس كرده بودند، بنابراين سيستم سياسي كه در ايالات متحده حاكم گرديد، تفاوت چنداني با اروپا

نداشت. و وجود نظام سياسي مبتني بر جديدترين دستاوردهايي كه اروپايي ها به آن رسيده آند، باعث شد تا

حساسيت هاي اروپايي ها در قبال مذهب و آزادي تفكر و دخالت كليسا در سياست كه اوج آن را در زمان رياست

جمهوري بوش ملاحظه مي كنيم، نبينيم، در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه در طول تاريخ آمريكا رهبران

اروپايي، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم كه بر جدايي دين از سياست تاكيد داشتند، برعكس در تمام اين مدت

رؤساي جمهور آمريكا، چه كاتوليكها و چه پروتستانها و اقليتها چه دمكرات و چه جمهوري خواه بودند، هميشه بر

ايمان مذهبي خويش تاكيد داشتند و در سخنرانيهاي خود از اصطلاحات و تعبيرات مذهبي استفاده مي كردند.

•آقاي فيصل، سوال اينجاست كه چرا نظام حاكم بر آمريكا اجازة چنين چيزي را مي دهد؟ چرا مي گذارد از دين چنين

سوء استفاده اي شود؟

بله، من كاملاً موافقم كه بر اين مسئله نام سوء استفاده را گذاشته شود. در حال حاضر در آمريكا گروهي وجود

دارند كه تمام تلاش خويش را بر اين متمركز نموده اند كه نفوذ و اهميت مذهب را افزايش دهند، اين نفوذ شامل

تمام زواياي حيات و زندگي آمريكايي ها مي شود كه سياست و غلبه بر لامذهبي آمريكايي بخشي از آن است. مثلاً

خواندن نماز در مدارس براي مدتي طولاني ممنوع بود، چون دخالت عام و كل در خاص تلقي مي شد كه مذهب

است.

موج مذهبي جديدي كه موفق شد خواندن نماز را (به صورت اختياري و نه اجباري) در مدارس بگنجاند، از اين

عقيده خويش از اين جهت دفاع كرد، چون آن را آزادي انجام مراسم مذهبي تلقي مي كرد. بنابراين سوء استفاده اي

كه از آن صحبت مي كنيم يا موفقيت اين گروه مذهبي در ورود به حيات سياسي آمريكا در گرو بهره برداري مناسب و

خوب از ارزشها و اعتقادات خود نظام ليبرال است.

• همان طور كه مي دانيم، اعتقاد به مذهب يا مذهبي بودن يكي از شرايط كساني است كه خود را كانديداي

انتخابات رياست جمهوري مي نمايند. اگرچه در ساير كشورها چنين چيزي را ملاحظه مي كنيم، اما جيمي كارتر در

اين زمينه از ديگران متمايز است، با توجه به اين سخن كارتر كه مي گويد:

«به وسيله رابطة شخصي گرم و صميمانه اي با خداوند برقرار كردم و اين به من اين توانايي و ارامش را بخشيد كه

در برخورد با مشكلات درست عمل كنم و دست و پاي خود را گم نكنم».

اين سؤال پيش مي آيد كه بيش از هر عامل ديگري، چه عاملي در اين سخنراني جلب توجه مي كند، سخنراني

رئيس جمهوري كه مذهب تا اين اندازه بر او اثر گذاشته و باعث شده با اين لهجة مذهبي براي مردم سخن گويد؟ آيا

اين طبيعي به نظر مي رسد؟

در مراجعه به گذشته ملاحظه مي كنيم، از جمله رؤساي جمهور آمريكا كه بيش از همه از اصطلاحات مذهبي در

سخنان خويش استفاده كرده اند، جيمي كارتر، رونالد ريگان و جورج بوش مي باشند، به ويژه جورج بوش كه در اكثر

سخنرانيهاي خويش از مسيح نام مي برد، به نظر من جنبة ايماني و اعتقادي نزد اين سه قوي باشد كه كاملاً

امر

آشكاري است. آنها بدين طريق تلاش دارند، بر رأي دهندگان آمريكايي و بر تصميم گيرندگان سياسي تأثير بگذارند و

اين براي آمريكاييها بسيار مهم است. همچنين بدين وسيله آنها تلاش مي كنند، مردم آمريكا را با سياست هاي

خويش همراه و همگام سازند و اين نكته كاملا مشخص و آشكار است. چون بخش گسترده اي از رأي دهندگان را

اصولگرايان و مؤمنان تشكيل مي دهند. اين موضوع باعث شده تا دين در تمام زواياي حيات و زندگي آمريكايي نفوذ

كند و بنابراين وسيله ايست براي همراه ساختن ملت آمريكا با سياستهاي دولت.

• بسيار خوب حالا برويم به سراغ ريگان. رسيدن ريگان به كاخ سفيد در سال 1980 در واقع تثبيت نفوذ عامل مذهب

در سياست بود، به ويژه در بخش سياست خارجي، در اينجا به سخنان ريگان توجه مي كنيم كه به اهميت عامل

دين در شخصيت خود مي پردازد. او مي گويد: « سال 1980، همان گونه كه انجيليها از چهار سال قبل به فكر آن

بودند، قهرمان طايفة انجيليها به قدرت رسيد. يك بار از من سوال شد، اگر به جزيره اي تبعيد شوي و به تو بگويند،

براي مطالعه حق داري فقط يك كتاب را انتخاب كني، چه كتابي را انتخاب مي كني؟ جواب خواهم داد: فقط يك كتاب

را مي شناسم كه هر قدر آن را بخوانم، باز برايم تازگي خواهد داشت و آن را دوباره خواهم خواند و آن كتاب مقدس

است. اين كتاب پاسخ تمام مشكلاتي را كه ما در جهان و يا شخصاً با آن مواجه هستيم مي دهد.»

آقاي فيصل، اگر اين سخنان از سوي افرادي گفته شود كه در كشورهايي چون كشورهاي ما به سر مي برند و داراي

كتاب آسماني هستند، عجيب نيست.

اما بيان اين مطالب از سوي رئيس جمهور كشوري لائيك چون آمريكا بسيار

عجيب است. نظر شما در اين باره چيست؟

قبل از پاسخ به اين سؤال اشاره اي دارم به سخنان استاد جمال و به نوعي سخنان ايشان را تكميل مي كنم.

مذهب بر اساس قانون اساسي آمريكا همچنان از دولت و سياست جداست. در اينجا ملاحظه مي كنيم، رئيس

جمهوري مي آيد و اين قانون را زير پا مي گذارد كه مسأله نادرست است. اما در پاسخ به سوال شما بايد اندكي به

عقب بازگرديم.

ريشه جامعة آمريكا ريشه اي ايرلندي است و ما مي دانيم، تدين مسيحي و اعتقاد به مسيحيت در اين منطقه

بسيار زياد است. به گونه اي كه حتي تا به امروز نيز شاهد نزاعات مذهبي - مسيحي در اين كشور هستيم،

هنگامي كه امواج انگلوساكسوني وارد آمريكا شد، آمريكا براي ايشان حكم سرزمين موعود را داشت، همان گونه كه

يهود سرزمين فلسطين را سرزمين موعود خويش تلقي مي كردند و سرانجام اين مسأله باعث مي شود، عامل

مذهب هميشه در فرهنگ آمريكاييها حضور داشته باشد و اكنون وارد عرصه فرهنگ سياسي شود. به عبارت ديگر،

مذهب در ابتدا فرهنگي اجتماعي بود، اما اكنون به عرصة فرهنگ سياسي منتقل شده است.

اما عناصر ديگري كه در اين تغيير و تحول دخيل بوده اند، بسيار زيادند، از جمله اينكه ايالات متحده براي مدتها خود را

درگير جنگ با كمونيسم كرده بود كه با ايمان مذهبي ايشان ارتباط داشت. همچنين اين عامل باعث شد رابطة

مذهب و ايمان مذهبي با سياست و به طور كلي روابط مذهبي تقويت شود و فرصتي دست داد تا جنبشهايي

سياسي با اصول و پايه هاي مذهبي پاي به عرصه وجود بگذارند. در تفسير

اين پديده بايد به عناصر و عوامل ديگري

نيز اشاره داشته باشيم، از جمله مسأله جمعيت. جامعه آمريكا و به طور كلي جوامع غربي كه اروپا نيز شامل آن

مي شود، از پايين بودن رشد جمعيت رنج مي برند و اين عامل باعث شده است تا آنها براي ثابت نگهداشتن

پايه هاي خانواده و تشويق خانواده به افزايش زاد و ولد روي به مذهب بياورند تا با منع سقط جنين و تشويق تعدد

بارداريها جامعه را از مشكل كمبود جمعيت نجات دهند. ايالات متحده در حال حاضر مهد پذيرش مهاجران است، از

جمله از كشورهاي آمريكاي لاتين كه فرهنگ ايشان را فرهنگ اسپانيايي تشكيل مي دهد و همان طور كه مي دانيم،

فرهنگ مذهبي اسپانياييها را مسيحيت تشكيل مي دهد، لذا اين عوامل در كنار هم گردآمده و باعث شدند، عامل

مسيحيت و به ويژه مسيحيت انجيلي پاي به عرصه وجود بگذارد.

• بله درست مي فرماييد، اين اتفاقي نبود، بلكه عواملي در كنار هم گرد آمدند تا مذهب به اين نقطه رسيد، اما در

اينجا به سخنان استاد جمال پيرامون رابطه اين سخنراني با جنگهاي آمريكا گوش مي دهيم. به عبارت ديگر ملاحظه

مي كنيم، اكثر رؤساي جمهوري كه سخنرانيهاي مذهبي دارند، خود را درگير جنگهاي نظامي نموده اند، آيا مي توان

ميان عامل افراط گرايي مذهبي و خشونت سياسي رابطه برقرار كرد؟

بي شك اين پيشگويي و رؤيا وجود دارد كه جهان وارد جنگي ميان خير و شر خواهد شد، اين موضوع باعث

مي شود، آمريكا به راحتي وارد جنگها شود و يا تصميماتي در مورد ورود به جنگ اتخاذ نمايد؛ چون اعتقاد راسخ دارد

كه آنها خير و ديگران شر هستند. به نظر من در ساية رهبران مذهبي آمريكا، امكان جنگ

عليه افغانستان و عراق

فراهم شد، البته جنگ افغانستان در صورت وقوع در دوران رياست جمهوري هر يك از رؤساي جمهور آمريكا مورد

تأييد و حمايت بود، اما جنگ عليه عراق را صرفا عوامل مذهبي و ايمان مذهبي تشكيل مي داد و ايمان مذهبي

عامل برانگيزاننده اين جنگ بود، حتي به جرأت مي توانم بگويم عوامل اقتصادي و سياسي يا منافع آمريكا در اين

جنگ چندان دخيل نبوده اند، بنابراين اين نوع از عقايد، يعني اين اعتقادات مذهبي افراطي و تندرو بي شك جنگ خيز

نيز هستند.

• بله، مسأله مهمي كه بوش پسر در سخنرانيهاي انتخاباتي خود مطرح مي كرد، تاكيد بر پيشينه مذهبي اش بود.

بوش در يكي از سخنرانيهاي خود مي گويد:

«هنگامي كه زندگي و جان و دل خويش را به مسيح هديه مي كني، هنگامي كه مي پذيري مسيح منجي توست،

اين موضوع زندگي و قلب تو را زير و رو خواهد كرد.»

• استاد امين، آيا «يسوع مسيح» را مي توان مثال عالي بوش تلقي كرد؟ آيا مي توان براي اين تفسيري قايل شد،

البته با توجه به سخنرانيهاي انتخاباتي و سخنراني وي هنگام قسم ياد كردن؟

بي شك نمي توان اعمال بوش را با اين سخنرانيها توجيه كرد، او آزاد است هرگونه كه مي خواهد بينديشد و حق

اوست كه هر آييني كه دوست دارد، بپذيرد و هر تصوري را كه تمايل داشه باشد برداشت نمايد. اما جهان به اين

سادگي نيست، امور جهان صرفا خير و شر نيستند و او بي شك آن منجي نخواهد بود كه از آسمان نازل مي شود تا

زمين را اصلاح كند، جهان بسيار پيچيده تر از آن است كه او فكر مي كند. به نظر من بوش اعتقاد دارد، او براي اجراي

اين مأموريت فرستاده

شده است كه مبارزه با شر است و مأموريتي الهي است و بدين ترتيب خير بر تمام جهان

حكوت مي كند.

• آيا نمي توان او را خيال پرداز تلقي كرد؟

بله، بي شك كسي كه تا اين اندازه به چنين تخيلاتي بپردازد، شخصي خيال پرداز است كه در واقعيت به سر

نمي برد، او تمام مسايل را ساده مي بيند، همه را سياه و سفيد مي بيند. نادان ترين مردم كساني هستند كه

مسائل و امور را تا اين اندازه ساده مي گيرند و معتقدم او در اين راه موفق نيز بوده است، اما موفقيت او در گرو

عوامل ديگر نيز مي باشد، مثلا حادثه يازده سپتامبر و شرايط پس از آن كمك بسياري به او كرد، به تمام سادگي بايد

گفت اين سخنرانيها بسيار ساده شنوندگان خويش را پيدا مي كند و متأسفم كه در زمان ما چنين سخنرانيهايي

مي شنويم؛ آنها فاجعه هاي بزرگي براي دنياي ما در پي خواهد داشت و با كمال تأسف بسياري يافت مي شوند كه

به اين سخنان گوش دهند، به ويژه در جامعه آمريكا.

• آقاي فيصل، با توجه به اين كه بوش در يكي از سخنرانيها گفته است: « اگر بتوانيم به جايگاههاي تصميم گيري

برسيم، به همان ترتيب مي توانيم جهان را زير و رو كنيم و انقلابي آغاز خواهد شد كه سلاح آن به جاي نفرت و

انزجار، عشق و علاقه است. ما زير سايه مسيحيت حركت مي كنيم، حتي مسيح به تمام جهانيان شناسانده

مي شود.

عجيب نيست كه آمريكايي ها در خارج از كشور مخالف دخالت دين در سياست هستند، اما درون كشورشان

خودشان برخوردي كاملا مختلف دارند؟

از ديد ما عجيب است، اما از ديد آنها عجيب نيست، اين درست همان ديني است كه انجيلي ها دارند،

در كاخ

سفيد دختري وجود دارد كه به تبليغ آيين مسيحيت، البته مسيحيت مورد نظر آمريكايي ها در سراسر جهان از جمله

چين، فرانسه، روسيه، عربستان و تمام جهان مي كند، چون گزارشهاي رسمي و آشكار عنوان مي كند، در اين

كشورها كليساهاي انجيلي مشابه آن وجود ندارد، بنابراين آنها در رأس قدرت قرار دارند و مي خواهند، شيوه

مسلك انجيلي ها در سراسر جهان پراكنده نمايند، همچنين ملاحظه مي كنيم، آنها چگونه با جنوب سودان برخورد

مي كنند، آنها عنوان مي كنند در سودان با مسيحيان چون بردگان برخورد مي شود و مي بايست ايشان را نجات داد

و دخالت كليساي انجيلي در اين مسئله باعث بروز حوادث جنوب سودان شد. همچنين به نظر من بايد ميان

كليساي انجيلي آمريكا و كليساهاي انجيلي موجود در سراسر كشورهاي عربي تفاوت قايل شد، مثلا انجيليهاي

مصر و كشيش «سفوط بياض» در سال 2000 در مصر خواستار خواندن نماز براي مبارزان فلسطيني و عرفات شد،

همچنين 30 كشيش انجيلي يهود در كويت حامي مبارزات ملت فلسطين هستند و هيچ رابطه اي با كليساي

انجيلي و آمريكا ندارند، بنابراين بايد ميان اين دو كليسا تفاوت قائل شد.

• لطفا اين تفاوتها را بيشتر توضيح دهيد.

همان گونه كه گفتم، كليساي انجيلي با كليساي كاتوليك تفاوت دارد و اين را در آغاز سخنانم عنوان كردم. در جهان

كليساها ميان هويت مسيح اتفاق نظر وجود دارد، تفاوت در هرم كليسايي است هم چنين تفاوت در رابطه با

خداوند است، انجيليها اعتقاد دارند رابطه ايشان با خداوند رابطه اي مستقيم و بدون واسطه است و شامل هرم

كليسايي نمي شود، به همين دليل مي توان گفت، انجيلي هاي جهان عرب، مسيحيان مؤمن و معتقدي هستند كه

نيازي به تبشيرها و

تبليغهاي كليساهاي انجيلي آمريكا ندارند. در جهان عرب جريان مسيحيت هميشه در معرض

حملات مختلف مسيحيان غربي بوده اند، به ويژه در جنگ هاي صليبي كه مسيحيان عرب در معرض حملات

مسيحيان غربي قرار گرفته بودند، مثل مسلمانان، بنابراين بايد گفت كليساهاي جهان عرب، به ويژه كليساهاي

پروتستاني داراي بافت و ماهيت خاص بودند و بر عربيت خويش تعصب داشتند، و در تمدن اسلامي بيش از تمدن

مسيحيت درآميخته بودند.

• آقاي جمال، به نظر مي رسد انجيليها براي رسيدن به قدرت اصول و مبادي مذهبي را دستاويز خويش قرار

مي دهند، چنانكه يكي از كشيشهاي صاحب نفوذ انجيلي مي گويد: « همه مسيحيان حاضر در دواير انتخاباتي،

يكي پس از ديگري بايد تمام تلاش خود را به كار برند تا دوباره به قدرت بازگرديم و در رأس قرار گيريم نه در قاعده و

در نظام و سيستم سياسي مان در اوج قرار داشته باشيم نه در ذيل. اين استراتژي چهارگانه است. اگر اين موضوع

را مد نظر داشته باشيم، مي توانيم طي ده سال بزرگ ترين قدرت تصميم گيرنده سياسي در ايالات متحده باشيم.»

آيا مي توان گفت، همين مسأله بر جهان عرب و در ميان گروههاي مذهبي افراطي براي رسيدن به قدرت نيز

منطبق است؟

قبل از پاسخ به سؤال شما، در ادامه سخنان آقاي فيصل بايد بگويم تفاوت كليساي پروتستاني و كليساي انجيلي

در آمريكا با جهان عرب، در واقع مانند تفاوت موجود ميان اين كليسا با كليساهاي كشورهايي چون آلمان است كه

اكثر مسيحيان آن را پروتستانها تشكيل مي دهند؛ چون جريانهايي كه در كليساهاي انجيلي و پروتستاني آمريكا

وجود دارد، در ساير كليساها به چشم نمي خورد از جمله جريانها و گرايشات محافظه كارانه كه در كليساهاي

آمريكايي

به وفور مشاهده مي شود، بنابراين جريانها و گرايشهايي كه در كليساهاي انجيلي آمريكا مشاهده

مي شود. در هيچ يك از كليساهاي انجيلي جهان به چشم نمي خورد.

تلاش انجيليها در آمريكا براي رسيدن به قدرت يا افزايش نفوذ سياسي شان كه اكنون بوش نماينده نفوذ و قدرت

ايشان مي باشد، در واقع از چند عامل نشأت مي گيرد: اول اينكه آنها اصول و مبادي سيستم و نظام سياسي حاكم

را به خدمت مي گيرند كه همان اصول و مبادي نظام سياسي ليبرال دمكراسي است كه اصول و مبادي خاص

خويش را دارد. اين عامل باعث مي شود، ايشان از ساير گروهها و جمعيتهاي مذهبي - سياسي، به ويژه اسلامي

در كشورهاي ما متمايز شوند، چون گروههاي اسلامي اكثرا خواستار براندازي و تعويض رژيمها و سيستمها

هستند. اين باعث مي شود تا گروههاي اسلامي قوانين بازي سياسي نظام حاكم را رد كنند و خود اصول و مبادي

جديدي ابداع نمايند. عامل ديگر كه وجه تمايز حالت آمريكايي از ساير حالتهاست، اين است كه تمام رأي دهندگان

جزو اين جريان انجيلي نيستند و آنها الزاماً مؤمن و معتقد نيستند، ما هميشه يادآوري مي كنيم كه جامعه آمريكا،

در مقايسه با ساير جوامع اروپايي مسيحي، جامعه اي محافظه كار است. محافظه كاري جامعه آمريكا باعث مي شود،

اين جامعه به دور از مذهب باشد، به ويژه در مواضع و ديدگاههاي آزادي بخشي خود مثل مبارزه با تروريسم يا روابط

هم

انسان منتظر، هميشه بيدار است.

گفت و گو با جمال شورجه كارگردان فيلم «وعده ديدار»

اشاره:

رسانه سينما ابزاري است كه مي تواند در انتقال ارزشها و فرهنگ انتظار و مهدويت نقش بسيار مهمي را ايفا نمايد و امروز اكثر حكومت ها به اهميت اين موضوع پي برده اند و لذا سعي مي كنند، اين ابزار را به

منظور ترويج اهداف خود بكار گيرند. از طرفي هنرمنداني كه اعتقاد و ايمان به ظهور حضرت بقيه الله(عج) دارند نيز بي كار نبوده و در خلق آثار ماندگار عزم خود را جزم نموده اند، از جمله اين افراد هنرمند متعهد آقاي جمال شورجه است كه دوربين او تصاويري را پيرامون دفاع مقدس و آرمانهاي ملت مسلمانان ايران و مقوله مهدويت است كه جديدترين فيلم وي «وعده ديدار» نام دارد.

به همين منظور گفت وگويي با ايشان انجام داده ايم.

• جناب آقاي شورجه لطفاً بفرماييد چه انگيزه اي باعث شد سراغ «وعده ديدار» برويد و طرح كلي قصه چيست؟

طرح كلي قصة فيلم «وعده ديدار» پرده و تابلوي ديني و مذهبي است با عرض و طول 30 متر كه موضوع آن اشتراك اديان با محوريت منجي و موعود است. اديان مختلف در موضوع آخرالزمان و ظهور منجي مشتركند. كسي كه خواهد آمد و جهان را پر از عدل و عدالت، صلح و دوستي و محبت مي كند و عرصه را بر ظالمان و جباران و جانيان، تنگ مي كند و عطر رفاه و امنيت جسمي و عاطفي را مي پراكند و حكومت حقه الهي را مي گستراند، طرح كلي فيلمنامه اين حقيقت است كه راه نهايي تكامل حكومت ديني، توسط مهدي (ع) صورت مي گيرد و ايشان حكومتي را كه انبياء و اوليا و ائمه(ع) به دنبال تحقق آن بودند را محقق مي كند كه شاكلة اين حكومت عدالت است.

فيلمنامه اوليه كه آقاي حميد خاكبازان نوشته بودند بود پر از اين معارف ناب الهي بود كه حقير هم مجذوب آن شدم.

• فكر مي كنيد آنچه ساخته شده چند درصد طرح اوليه و نظر شما را تأمين كرده است؟

فيلمنامه

اوليه كه حاوي نكات معارفي بسيار زيبا و نابي بود، توسط معاونت سيما و در شوراي اين معاونت به دلايل مختلف رد شد. مدير گروه معارف شبكه فيلمنامه را به بنده و آقاي سيد احمد ميرعلايي (تهيه كننده) داد و گفت با حفظ اين مضمون و جان مايه، فيلمنامه را تغيير بدهيد و در طول مسير تغيير فيلمنامه و باب ميل در آوردن آن قاعدتاً بخشهايي از معارف ناب آخرالزماني آن كم و زياد شد تا جائيكه سرانجام فيلمنامه تازه نوشته شده به تصويب رسيد و ما هم نهايت سعي خود را داشتيم تا جان مايه در مغز قصه بماند. از اين بابت بنده راضي هستم. فيلم سينمايي «وعده ديدار» چكيده سريالي است به نام پرده عشق كه در سيزده قسمت نكات كم گفته اي از فرهنگ انتظار را بازگو مي كند كه قاعدتاً خلاصه كردن سريال حدوداً 600 دقيقه اي در ظرف سينمايي حدود 90 دقيقه نمي تواند حق مطلب را ادا كند.

نهايتاً از فيلم «وعدة ديدار» به دليل ويژ گيهايي كه دارد راضي هستم ولي به طور قطع سريال آن رضايت بخش تر بود.

• آقاي شورجه مانع موفقيت صد درصد شما چه بوده است؟

گمان نمي كنم، و شايد نادر باشند كارگرداناني كه مدعي باشند، به تمام اهداف خود رسيده اند و صد درصد از فيلم خود راضي هستند. خصوصاً در سينماي ما، فيلم سازي تابع شرايط و فاكتورهاي زيادي است و خيلي عوامل در به نتيجه رسيدن يا نرسيدن صد درصد آن تأثير دارند. در فيلم سازي، ما هميشه تابع شرايطيم. شرايط سياسي، شرايط اجتماعي و فرهنگي و اخيراً هم تابع بي قيد و شرط سينمادارها كه بدون هيچ دغدغه و زحمتي بيش از پنجاه درصد درآمد فيلم

را از همان ابتداي فروش فيلم برمي دارند و اين وظيفه دولت است كه بودجه لازم را براي كارگردان به ميزاني تأمين كند تا بدون دغدغه فروش و گيشه، نگاهش صرفاً معطوف فيلمهاي مبتذل پرفروش نباشد. كه البته از اين دست فيلمها در سينماي كنوني كم نداريم و ديگر صداي نادر فيلمهاي ديني و معنوي در ميان غوغاي ابتذال به گوش كسي نمي رسد.

با اين اوصاف از نحوة اكران فيلم راضي نيستم و يكي از موانع اصلي، نرسيدن نواي آرامبخش جان ماية ديني و معارفي اين فيلم در مدت زمان پخش فيلم و عرضه آن بوده است.

متأسفانه سالهاست، دستهايي در كار است تا فيلمهايي كه سازنده هايي امثال بنده ، كه هنوز ظاهر اسلامي خود را حفظ كرده ايم مي سازند، زمين بخورند و سازنده و تهيه كننده آن طوري زمين بخورند كه قادر به بلند شدن نباشند. در عوض فيلمهايي كه به مقدسات و اعتقادات مردم توهين مي كنند و فرهنگ اباحه گري و ابتذال را در جامعه و خصوصاً در ميان قشر جوان ترويج مي دهند، مورد حمايت مادي و عاطفي قرار گيرند و كارگردان و نويسنده، هنوز فيلمي را تمام نكرده براي چندين فيلم ديگر قرارداد ببندد.

بنابراين جنگي كه در حال حاضر ما داريم، در ميان خاكريزهاي خودي است و بيشتر مبارزه را حقير و هم كيشانم در طول اين سالها با مديران فرهنگي داشته ايم كه نتوانسته اند و يا نخواسته اند، تكليفشان را با دينشان روشن بكنند. در حالي كه بايد پرسيد اگر شما به امام زمان(ع) معتقديد چرا رنگ و بوي امام زمان(عج) و انتظار و ظهور در سينما و هنر و فرهنگتان تا اين حد كم رنگ است. چرا امام حاضر(ع)، در

زندگي فرهنگي ما و شما و ادبيات و هنر ما غايب است؟ چه سياستگذاري طي 25 سال پس از حكومت اسلامي پايه ريزي شده كه امام غايب(ع) را جوان ما درك نكرده و در جستجوي آن حضرت نيست؟

• به عنوان يك هنرمند و فيلم ساز مسلمان چه نگرشي درباره مهدويت و ارايه اثر هنري مثل فيلم در اين باره داريد؟

در فرهنگ غني شيعه، ما معتقديم امام عصر(عج) حاضر و ناظر است و زمين و زمان به بركت وجود شريف ايشان برقرار و استوار است و به توسط وجود ايشان است كه سرانجام حكومت حقة عدل در جهان مستقر خواهد شد؛ اگر به اعتقاد و باور خود پايبند باشيم و امام حاضر را ناظر بدانيم، قاعدتاً در جهت ظهور و فرج آن حضرت(ع) گام برخواهيم داشت. بايد اعتراف كنم كه در حال حاضر هاليوود و سينماي آمريكا بيش از ما به فكر آخرالزمان و منجي است. امروزه به دليل موج فزايندة معنويت گرايي كه در غرب، در شرف تكامل است. سردمداران كفر جهاني و شيطان بزرگ با سفارش مسيحيان صهيونيست مي خواهند با طرح موضوعات آخرالزماني خود را در صف اول مشتاقان حضور منجي و بازگشت و رجعت مسيح قلمداد بكنند.

سفارش ساخت برنامه هاي تلويزيوني و سينمايي و راه اندازي شبكه هاي ماهوار ه اي و سايت هاي اينترنتي در اين خصوص از سوي دولت غاصب اسراييل و آمريكا در همين راستا است.

موج جديد نهضت رسانه اي منجي محور و آخرالزمان گرايانه مسلمانان را در صف اول دشمنان خود ترسيم و تجسم مي كنند و تحت پوشش و تلاش معنوي و ديني بزرگترين جنايات را در عراق و فلسطين و ديگر نقاط دنيا انجام مي دهند.

به نظر مي رسد يكي

از وظايف هنرمندان، فرهنگيان و فرهيختگان عصر ما كه داعيه مسلماني دارند، افشاي توطئه هاي اين جنايتكاران و مبارزه با اين شيطنت هاست.

متأسفانه به دليل عقب ماندگي اعتقادي پاره اي از مسئولين فرهنگي ما هيچ وقت نتوانسته ايم در حوزة فرهنگ و هنر و سينما مهاجم باشيم.

• آقاي شورجه، چه كاركردي را براي فرهنگ مهدوي قايل هستيد و چرا فكر مي كنيد، بايد در عرصه فرهنگ مهدوي و انتظار وارد شد؟

كاركرد اصلي فرهنگ مهدوي و انتظار، اميد است. اميدواري به انسان پويايي و تحرك مي دهد و خمودي و جمود را از انسان مي گيرد و انسان را همواره سرپا، آماده و زنده نگه مي دارد. انساني كه انتظار آمدن عزيزي را مي كشد، هميشه بيدار است و در تدارك پذيرايي و گاه از خانه هم بيرون مي آيد تا به استقبال ميهمان برود. بنابراين كاركرد اصلي انتظار و اميد است و مهم ترين نياز عاطفي و روحي انسان در جهت تكامل اميدواري است. از ديگر ويژگيهاي حكومت حضرت مهدي(ع) حكومت عدل و عدالت است. امنيت در پرتو عدل شكل مي گيرد و حاكم عادل و كارگزاران عادل هستند كه اين حكومت را رهبري مي كنند و آرزوي هر انساني زندگي در چنين شرايطي است. براي تحقق چنين شرايطي همواره انسان مؤمن دست به دعا است و رويكرد و جهت فرهنگي و هنر انتظار و فرهنگ مهدويت، ترويج مقدمات ظهور است و مبارزه با هرآنچه كه مانع بسترسازي آن است.

امر به معروف و نهي از منكر از مقدمات و لوازم ظهور است كه كاركرد اين فريضه در ساحت هنر و سينما بسيار فراگير و گسترده است. امر به معروف و نهي از منكر در حوزه سياسي، حوزه عدالت اجتماعي و حوزه

اقتصادي ما را به سوي بيشمار سوژه ها و مضامين و موضوعات مي برد كه همگي مقدمات آخرالزماني است.

• به عنوان آخرين سؤال بفرماييد نمود بقيه كاركردها را در كجا بايد جستجو كرد؟ ميان نويسندگان، مديران فرهنگي و يا ...

اگر مي بينيم كه سينما در بسياري از كاركردهاي خود ضعيف و ناتوان است و نتوانسته گوشه هايي از فرهنگ مهدوي را به نمايش درآورد، از دو حال خارج نيست. يا از بي برنامگي و كم مايگي سياستگذاران سينما و فرهنگ ما است كه نتوانسته اند در طول اين سالها برنامه اي مدون و دراز مدت و آينده نگر و كاربردي براي نسل كنوني و آينده ما تبيين و تعريف كنند. كه يا سينما را نشناخته اند و از كاركردهاي آن بي خبرند كه اين احتمال ضعيفي است و يا قدرت برنامه ريزي بر آن را ندارند و يا اصلا به چنين وظيفه و كاركردي براي سينما اعتقاد ندارند.

از سوي ديگر اصحاب هنر نيز در اين خصوص اهتمام لازم را نداشته اند. آنهايي كه معتقد كاركرد بودند دستشان از امكانات كار و توليد تهي بوده و بضاعت سخت افزاري را نداشته اند و يا در اختيارشان گذاشته نشده، قشر ديگري از قبيله سينما و هنر هم كه اساساً نگاهشان به سينما سرگرمي تفريح و كسب درآمد است. يكي آن را در گيشه جستجو مي كند، ديگري در سالن هاي مدرن جشنواره هاي ينگه دنيا و عكس گرفتن و پياده شدن از آسانسور و يا پلكاني كه فلان بازيگر هاليوودي از آن پايين آمده و يا بالا رفتن و سوار بر بالهاي فيلم و نگاتيورهايشان از اين جشنواره به آن جشنواره فرصت فكر كردن به فرج و ظهور و انتظار را به آنها نداده است.

با تشكر از شما كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد، اميدواريم كه از اين پس شاهد اكران حجم قابل توجهي از اين دست برنامه ها و فيلمها از شما و ديگر فيلمسازان متعهد كشورمان باشيم. ان شاء الله.

امام مهدي(ع) وارث ودايع امامت

حسن جلاليان

اشاره:

وجود مبارك امام عصر(ع) افزون بر اينكه وارث مواريث و ودايع نبوت است، وارث ائمه پيشين(ع) نيز مي باشد؛ در اين مقاله به بررسي مواريث ائمه(ع) كه اكنون در نزد آن حضرت است؛ شامل: 1. كتاب جامعه علي(ع) و 2. مصحف علي(ع) مي پردازيم.

1. كتاب جامعه علي(ع)

در خصوص اين كتاب، احاديث فراواني وارد شده است كه ما هم سعي مي كنيم براساس همين احاديث روشن نماييم كه اين كتاب شريف چه بوده است؛ چه مطالبي در آن كتاب وجود دارد و اكنون كجاست؟

از ابوبصير - كه از جمله اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده است - روايتي به شرح زير نقل شده است:

ابوبصير گفته است، خدمت امام صادق(ع) رسيدم و گفتم: فدايت شوم سؤالي دارم، آيا اينجا كسي هست كه سخنان مرا بشنود؟ امام صادق(ع) پرده اي را كه بين آن اتاق و اتاق مجاور آويخته شده بود كناري زد و در آنجا سر كشيد و سپس به من فرمود: اي ابومحمد (كنيه ابوبصير) هر چه مي خواهي بپرس.

گفتم: فدايت شوم، شيعيان تو بر اساس احاديثي مدعي هستند كه رسول خدا(ص) بابي از علم به روي علي(ع) گشوده كه از آن هزار باب ديگر گشوده مي شود. امام(ع) فرمود: اي ابو محمد، ما جامعه داريم و آنها چه مي دانند كه جامعه چيست؟ پرسيدم: فداي تو گردم جامعه چيست؟ امام(ع) فرمود:

صحيفه اي است به درازاي هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا(ص) و

املاي آن حضرت كه همه مطالب آن يك به يك، از دو لب مبارك ايشان بيرون آمده و علي(ع) آن را به خط خود نوشته است و در آن صحيفه از هر حلال و حرامي و از هر آنچه كه مردم به آن نياز داشته و دارند، سخن رفته است؛ حتي ديه يك خراش سطحي بر پوست بدن.1

در حقيقت پيامبر اكرم(ص) مجموعه احكام اسلام را بر اميرالمؤمنين(ع) املاء فرموده و آن حضرت نيز آن را به صورت كتابي به نام جامعه گردآوري نموده است، و اين مجموعه گرانقدر به ترتيب نزد ائمه(ع) بوده و آن بزرگواران گاهگاهي آن را بر مردم عرضه مي داشتند.

همچنين از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:

همانا نزد ما نوشتجاتي است كه با وجود آنها نيازي به مردم نداريم ولي مردم بهما احتياج دارند، نزد ما كتاي است به املا پيامبر(ص) و خط علي(ع) كه هر حلال و حرامي در آن است، شما راجع به كاري نزد ما مي آييد سپس ما مي فهميم كه شما به آن عمل مي كنيد يا آن را ترك مي نماييد.2

در منابع اهل سنت نيز به اين مطلب اشاره شده كه امام علي(ع) همه روز صبح و شام، براي تعليم گرفتن قرآن، و آنچه نازل شده بود، به خدمت پيامبراكرم (ص) مي رسيد. ابن ماجه از علي(ع) روايت كرده كه ايشان فرمود:

من سحرگاهان هر روز به خدمت پيامبر(ص) مي رسيدم و از پشت در مي گفتم: «السلام عليك يا نبي اللَّه»، و اگر آن حضرت آهسته و آرام سرفه مي كرد، به خانه بازمي گشتم وگرنه داخل مي شدم.3

در اين ملاقاتها پيامبر به علي(ع) دستور نوشتن مي داد و مي فرمود:

آنچه را به تو مي گويم بنويس، و علي(ع) سؤال كرد:

اي رسول خدا، از آن مي ترسي كه فراموش كنم؟ پيامبر فرمود: نه، از خدا خواسته ام حافظه ات را نيرو بخشد و تو را دچار فراموشي نگرداند، آن را براي شريكانت يعني امامان بعد از خودت بنويس. [و با اشاره به امامت امام حسن(ع) فرمودند:] اين نخستين آنان است و فرمود: امامان از فرزندان حسين(ع) هستند.4

ابو حمزه ثمالي مي گويد، به حضرت علي بن الحسين(ع) عرض كردم:

فدايت شوم، آنچه در نزد پيامبر اكرم(ص) بود، به اميرمؤمنان(ع) عنايت شد، بعد از اميرالمؤمنين به امام حسن، سپس به امام حسين(ع) و بعد به هر امام تا روز قيامت؟ امام فرمودند: صحيح است، و به اضافه پيشامدهايي كه هر سال رخ مي دهد و در هر ماه و آري، به خدا قسم در هر ساعت.5

پس تا كنون روشن ساختيم كه كتاب جامعه، تمام احكام حتي حكم خراش بر بدن را شامل مي شود؛ اين كتاب به املاي پيامبر(ص) و خط علي(ع) جمع آوري و تدوين شده است كتاب ياد شده مورد استفاده همة ائمه(ع) بوده است و امامان بعد از امير مؤمنان، علي(ع)، جامعه را پس از سپري شدن ايام خويش، به امام پس از خود به وديعت مي سپردند؛ حال به چند حديث در اين زمينه اشاره مي نماييم تا چگونگي انتقال اين كتاب و ساير مواريث از علي(ع) به ساير ائمه روشن شود.

ثقه الاسلام كليني در كتاب «اصول كافي» از قول سليم بن قيس هلالي، از جمله اصحاب امام علي(ع) است كه تا امام سجاد(ع) را درك كرده است - چنين آورده است:

من شاهد وصيت اميرمؤمنان علي(ع)، به فرزندش، حسن(ع)، بودم، آن حضرت پس از انجام وصيت، حسين(ع) و محمد حنيفه و همه پسرها

و بزرگان شيعه و خانواده اش را بر آن وصيت گواه گرفت و آنگاه كتاب و سلاح خود را به فرزندش، حسن(ع) تحويل داد و گفت: پسرم، رسول خدا به من امر فرموده كه تو را وصي خود گردانم و كتابها و اسلحه ام را به تو تحويل دهم، همانطور كه رسول خدا(ص) مرا وصي خود قرار داد و كتابها و اسلحه اش را به من سپرد و نيز فرمان داده تا به تو دستور دهم كه چون مرگت فرا رسد، آنها را به برادرت، حسين(ع) تحويل دهي.

سپس اميرمؤمنان(ع) روي به جانب حسين(ع) كرد و به او فرمود: رسول خدا(ص) تو را نيز فرمان داده كه آنها را به اين پسر خويش، علي بن الحسين(ع)، تحويل دهي. سپس دست علي بن الحسين(ع) را گرفت و فرمود: و رسول خدا(ص) تو را نيز فرمان داده تا آنها را به پسرت، محمد، تحويل دهي و از جانب رسول خدا(ص و و من، به او سلام برسان.6

ملاحظه مي گردد كه تمامي مواريث انبيا، به وسيله پيامبر(ص) تحويل علي(ع) مي شود و به وسيله علي(ع) تمامي آن مواريث به علاوة كتاب جامعه، تحويل امام حسن(ع) و امام بعدي تا امام باقر(ع) مي شود و اين حديث روشن مي سازد كه مواريث انبياي الهي - عليهم السلام - و امام علي(ع) به دست امام محمد باقر(ع) رسيده است.

در حديث ديگري چگونگي انتقال مواريث من جمله كتاب جامعه از امام حسين(ع) به امام سجاد(ع) روشن مي شود؛ در كتاب كافي و بصائر الدرجات آمده است كه حمران بن اعين شيباني مي گويد:

از ابوجعفر (امام محمد باقر(ع)) در مورد صحيفه مهر و موم شده اي كه نزد «ام سلمه» به وديعت نهاده شده بود

و مردم درباره آن سخن مي گفتند سؤال نمودم و امام باقر(ع) فرمود:

چون اجل رسول خدا(ص) فرا رسيد، علي(ع) علم و اسلحه آن حضرت و هر چه را نزد او بود به ارث برد، [اين علوم و معارف و سلاح و كتاب جامعه و مصحف همچنان نزد اميرالمؤمنين(ع) بود] تا اينكه به امام حسن(ع) و پس از او به امام حسين(ع) رسيد؛ در اين موقع چون ما از غلبه دشمنان بيم داشتيم، اين بود كه آنها را (جدم حسين(ع)) نزد ام سلمه به امانت سپرد و بعد از آن علي بن الحسين(ع) آنها را از ام سلمه ستاند.

من (حمران بن اعين) گفتم: بسيار خوب، سپس به پدرت رسيد و بعد از آن نزد تو بوده و به تو رسيده است؟ امام باقر(ع) فرمود: آري، همينطور است.7

و نيز شيخ طوسي به روايت از فضيل بن يسار چنين آورده است:

ابو جعفر(ع) به من فرمود: در همان هنگام كه حسين(ع) عازم حركت به سوي عراق (كربلا) بود، وصيت نامه پيغمبر و كتابها و ديگر اشياء (مواريث انبياء و امامت) را به امانت نزد ام سلمه گذاشت و به او فرمود: وقتي كه پسر بزرگ ترم به تو مراجعه كرد، آنچه را كه به تو به امانت سپرده ام به او تسليم كن. پس از اينكه حسين(ع) به شهادت رسيد، علي بن الحسين(ع) نزد ام سلمه رفت و آن بانو هم تمامي امانتهايي را كه حسين(ع) به امانت نزدش نهاده بود به امام سجاد(ع) تحويل داد.8

همين داستان در بعضي ديگر از منابع حديثي وارد گرديده است كه براي جلوگيري از اطاله كلام از ذكر آنها خودداري مي كنيم. گفتني است كه حضرت امام حسين(ع) وصيت نامه ديگري نيز داشته

است كه آن را در كربلا به دخترش فاطمه سپرد و او هم بعدها آن را به علي بن الحسين(ع) تحويل داد و آن غير از اين مواريث بوده است.

اكنون كه سلسله مواريث انبياي الهي و امامت تا امام باقر(ع) روشن گشت، به نقل دو روايت ديگر كه نحوه انتقال اين مواريث از امام سجاد(ع) به امام باقر(ع) را روشن مي سازد، اشاره مي كنيم.

در حديثي از عيسي بن عبداللَّه روايت شده است كه:

امام سجاد(ع)، در بستر مرگ به فرزندانش كه پيرامون او گرد آمده بودند نظري افكند و سپس چشم به فرزندش، محمد بن علي(ع)، [امام باقر(ع)] انداخت و به او فرمود: محمد، اين صندوق را بگير و به خانه خود ببر. سپس امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: در اين صندوق به هيچ عنوان دينار و درهمي وجود ندارد، بلكه آكنده از علوم است.9

عيسي بن عبداللَّه بن عمر در بصائر الدرجات و بحارالانوار از امام صادق(ع) روايت كرده است كه:

پيش از آنكه علي بن الحسين(ع)، بدرود حيات گويد سبد يا صندوق را حاضر كرده به فرزندش فرمود: محمد، اين صندوق را ببر؛ او نيز صندوق را توسط چهار نفر حمل كرد و برد.

چون امام سجاد(ع) درگذشت، عموهايم براي گرفتن سهم خود از محتويات آن صندوق به پدرم مراجعه كرده و گفتند: بهره ما را از آن صندوق بپرداز.

امام باقر(ع) در پاسخ آنها فرمود: به خدا قسم كه شما را نصيبي از آن نيست، اگر شما را بهره اي در آن مي بود، آن را (پدرم) به من تحويل نمي داد. در آن صندوق سلاح رسول خدا(ص) و كتابهاي او قرار داشت.10

پس از امام باقر(ع) تمامي مواريث

انبياي و امامت به امام صادق(ع) منتقل گرديد. به حديثي در اين زمينه توجه فرماييد.

از زراره بن اعين شيباني در بصائر الدرجات روايت شده كه امام صادق(ع) فرمود:

هنوز امام باقر(ع) حيات داشت كه آن مواريث و كتابها به من منتقل گرديد.11

اين روايت نيز مشخص مي سازد، مواريث كه كتاب جامعه علي(ع) نيز شامل آن مي شود، در زمان حيات امام باقر(ع) به فرزند گرامي اش، امام صادق(ع) منتقل گرديده است. در كتابهاي ديگر در مورد ساير ائمه بعد از امام صادق(ع) نيز رواياتي وارد شده است.12

در پايان اين مبحث به مواردي از رجوع امامان مكتب اهل بيت(ع) به كتاب جامعه علي(ع) مي پردازيم:

از ابان بن تغلب بن رياح روايت شده كه گفت:

از علي بن الحسين(ع) در مورد كسي سؤال شد كه درباره مقداري از مال خود وصيت كرده است [به طور مبهم وصيت كرده كه مقداري از مال او را به فلان مصرف برسانيد، اما مقدار آن را مشخص نكرده و عباراتي مانند »شي ء من مالي« به كار برده است].

حضرت سجاد(ع) در پاسخ فرمود:

شي ء در كتاب علي(ع)، يك ششم محسوب مي شود.13

نجاشي روايت كرده است كه:

عذافر بن عيسي خزاعي صيرفي در معيت حكم بن عتيبه كوفي به خدمت امام باقر(ع) رسيدند. حكم آغاز سخن كرد و مسائلي را مطرح ساخت و امام به اينكه ديدار حكم را خوش نداشت، او را پاسخ مي داد تا اينكه در مسأله اي بينشان اختلاف نظر افتاد [حكم پاسخ امام را نپذيرفت]؛ در اين هنگام امام باقر(ع) روي به فرزند خود كرده، فرمود:

پسرم، برخيز و آن كتاب علي(ع) را بياور. فرزند امام فرمان برد و كتابي كه طوماروار روي هم پيچيده شده بود، پيش روي آن حضرت

نهاد. امام آن را گشود و به جست وجوي مسأله مورد بحث پرداخت تا آن را بيافت و سپس فرمود: اين املاي رسول خدا(ص) و خط علي(ع) است.14

در ادامه همين حديث حضرت فرمود:

به هر طرف كه مي خواهيد، به شرق و به غرب برويد كه به خدا سوگند، علمي از اين مطمئن تر كه نزد خانواده ماست و جبرييل بر ما فرود آورده، نزد هيچكس ديگر نخواهيد يافت.

بارها استفاده ائمه از كتاب جامعه علي(ع) و پاسخ دادن به سؤالات، در منابع معتبر شيعه آورده شده كه ما در اينجا مواردي از آنها را ذكر مينماييم:

- كتاب الطهارة

عن زراره، عن ابي عبداللَّه(ع) قال في كتاب علي(ع):

انّ الهرّ سبع و لا بأس بسؤوره و انّي لأستحي من اللَّه أن أدع طعاماً لأن الهرّ أكل منه.

وسائل الشيعه ج1، كتاب الطهاره باب السور السفور.

ابوحمزه از امام باقر(ع) نقل مي كند كه فرمود:

وجدنا في كتاب علي(ع) قال رسول اللَّه(ص): إذا منعت الزّكوة، منعت الارض بركاتها. در كتاب علي(ع) چنين يافتم كه رسول خدا(ص) فرمود: هنگامي از پرداخت زكات خودداري شود، زمين بركات خود را دريغ مي كند.

وسائل الشيعه، كتاب الزكوة، باب تحريم منع الزكوة.

بريد بن معاويه مي گويد:

سمعت أبا عبداللَّه(ع) يقول: انّ في كتاب علي(ع) يضرب شارب الخمر ثمانين و شارب النّبيذ ثمانين.

از ابا عبدالله [امام صادق(ع)] شنيدم كه مي فرمود: «در كتاب علي(ع) آمده است: به كسي خمر (شراب انگور) و به كسي كه نبيذ (شراب خرما) مي نوشد هشتاد تازيانه زده شود.

همچنين از امام صادق(ع) نقل شده است كه:

في كتاب علي(ع) ديه كلب الصّيد اربعون درهماً.

در كتاب امام علي(ع) آمده است كه دية سگ شكارچي چهل درهم است.

سخن پاياني درباره كتاب جامعه اينكه به تصريح امام صادق(ع)به

واسطه سخنان امام(ع) و سخنان آن حضرت نيز به سخنان رسول خدا(ص) و خداي عزوجل بر مي گردد.

حديث من، حديث پدرم مي باشد و حديث پدرم، حديث جدم و حديث جدم همان حديث حسين است و حديث حسين، حديث حسن و حديث حسن، حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين، حديث رسول خدا(ص) و حديث رسول خدا(ص)، سخن خداي عزّوجلّ مي باشد.15

2. مصحف اميرالمؤمنين علي(ع)

درباره مصحف اميرالمؤمنين، علي(ع)، ابتدا خود كلمه «مصحف» و معناي دقيق آن را بررسي مي نماييم.

در زبان عربي به چيزي كه در آن مي نويسند «صحيفه» و جمع آن را صحائف و صحف و صحف مي گويند.16

و «مصحف» را مجموعه ميان دو جلد مي گويند، بنابراين مصحف نام كتاب جلد شده است، چه قرآن باشد و چهغير قرآن؛ مانند مصحف حضرت زهرا(س) كه غير از قرآن است.

پس از اين كه معلوم شد مصحف يعني نوشته اي بين دو جلد و اينكه مصحف مي تواند قرآن باشد و يا غير از قرآن، مي توان گفت كه آنچه معروف به مصحف علي(ع) است، همان قرآني است كه آن حضرت جمع و تدوين

پي نوشتها:

1. محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص231؛ صفار قمي، بصائر الدرجات، ص 151؛ فيض كاشاني، الوافي، ج2،

ص135.

2. الكافي، ج1، كتاب الحجه، باب «فيه ذكر الصحيفه و الفجر و الجامعه» ص 349، حديث 6.

3. سنن ابن ماجه، باب استئذان، كتاب الأدب، مسند احمد، ج1، ص 58 و ص 107.

4. شيخ صدوق، أمالي، ج2، ص56؛ بصائر الدرجات، ص 167؛ ابراهيم بن الحنفي القندوزي، نيابيع الموده، ص20.

5. بحارالانوار، ج26، ص91، ح14؛ بصائر الدرجات، ص16؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص 314.

6. الكافي، ج1، ص297؛ الوافي، ج2، ص79.

7. الكافي، ج1، ص235؛ بصائر الدرجات، ص 177 و ص 186

و ص 188؛ الوافي، ج2، ص 132.

8. شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 128؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج4، ص 172؛ بحارالانوار، ج46، ج3، ص18.

9. الكافي، ج1، ص305، ح2؛ ثقه الاسلام طبرسي، إعلام الوري بأعلام الهدي، ص 260؛ بصائر الدرجات، ص24؛

بحارالانوار، ج46، ص 229؛ الوافي، ج2، ص83.

10. الكافي، ج1، ص 305؛ الوافي، ج2، ص 82؛ بصائرالدرجات، ص165؛ اعلام الوري بأعلام الهدي، ص260،

بحارالانوار، ج46، ص229.

11. بصائر الدرجات، ص158 و ص 180 و ص 181 و ص 186.

12. نعماني، كتاب الغيبه، ص177؛ شيخ مفيد، الإرشاد؛ بصائر الدرجات، ص 164، ح 7 تا 9.

13. الكافي، ج7، ص40، ح1؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 151؛ شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 217؛

شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، ج9، ص211، ح835؛ شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج13، ص450، ح1.

14. النجاشي، رجال، ص279.

15. وسائل الشيعه، كتاب الزكوه، باب تحريم منع الزكوه.

16. همان، ج3، كتاب الحدود، باب ثبوت الحد علي من شرب الخمر.

17. همان، ج3، كتاب الديات، باب مسأله ديه من الكلاب.

18. الكافي، ج1، ص53؛ الارشاد، ص 257.

19. ابن منظور، لسان العرب، ماده صحف و مفردات راغب، ماده صحف.

20. سيد مرتضي عسكري، القرآن الكريم و روايات المدرستين؛ سيدمرتضي عسكري، نقش ائمه در احياء دين،

ج14، ص 175.

شواليه هاي جنگ سرد

عبدالله شهبازي

«جنگ سرد» به دوران تاريخي اطلاق مي?شود كه از اواسط دهه 1940م. با پايان جنگ دوم جهاني، آغاز شد و تا سال 1991 و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، يعني حدود 45 سال، دوام آورد.

شاخص اين دوران، رقابت و نبرد آشكار و پنهان سياسي، اقتصادي، تسليحاتي، اطلاعاتي و فرهنگي بلوك غرب، به رهبري ايالات متحده آمريكا، و بلوك شرق، به رهبري اتحاد شوروي،

بود. اين نبرد در تمامي دوران طولاني فوق سايه سنگين و سياه خود را بر فضاي بين?المللي گسترد و سرنوشت بشريت را رقم زد. در اين دوران، روشنفكران نيز به دو جبهه اصلي كمونيست و ضد كمونيست تقسيم شدند و اگر مواضع روشنفكران مستقل و ميانه?رو با نگرش يكي از اين دو جبهه اصلي روشنفكري تعارض مي?يافت به وابستگي به جبهه ديگر متهم مي?شد. فضاي قطب?بندي شده?اي بود كه لمس آن براي نسل جديد دشوار است. طبعاً، سرويسهاي اطلاعاتي هر دو بلوك، شرق و غرب، نيز، در اين حوزه روشنفكري فعال بودند.

در سالهاي اخير، با فروپاشي اتحاد شوروي و پايان يافتن جنگ سرد، توجه به نقش سرويسهاي اطلاعاتي، به?ويژه آژانس مركزي اطلاعات آمريكا (سيا)، در حوزه?هاي روشنفكري در دوران فوق افزايش چشمگيري يافته است. پژوهشهايي كه در اين زمينه صورت گرفته، ثابت مي?كند كه در دوران جنگ سرد در عرصه?هاي روشنفكري نيز، مانند ساير عرصه?ها، اين نبرد به شدت جريان داشت. اين پديده?اي است كه «جنگ سرد فرهنگي» نام گرفته است. اينك، در غرب، نسلي پرشور و دقيق از محققان پديد آمده?اند كه، بر پايه اسناد علني شده سيا، گروهي از برجسته?ترين نظريه?پردازان و مبلغان ليبرال دمكراسي را به همكاري با سيا و اينتليجنس سرويس بريتانيا متهم مي?كنند. اين جنجالي است كه برخي مطبوعات آن را «بحران روشنفكري ليبرال پس از جنگ سرد» ناميده اند.

جنجال كتاب خانم ساندرس

مهم?ترين اين تحقيقات، كتاب خانم «فرانسس ساندرس»، پژوهشگر و روزنامه?نگار انگليسي است كه چاپ اول آن در سال 1999 در لندن منتشر شد و غوغايي به?پا كرد. چاپهاي بعدي اين كتاب با عنوان: جنگ سرد فرهنگي: سيا و جهان

هنر و ادب.

«ويلارد منس»، منتقد، كتاب خانم ساندرس را «يكي از حيرت?آورترين و افشاگرترين» كتابهايي خوانده كه تا كنون درباره سرويس اطلاعاتي ايالات متحده منتشر شده است. خانم ساندرس نشان مي?دهد كه «كورد مه?ير»، رئيس بخش عمليات بين?المللي سيا، و دوست او، «آرتور شلزينگر» (پسر)، طبق طرحي كه «ملوين لاسكي» ارائه داد. حركتي را آغاز كردند كه به ايجاد شبكه فرهنگي غول?آسايي در سراسر جهان انجاميد. خانم ساندرس اين شبكه را «ناتوي فرهنگي» مي?نامد. بودجه اين عمليات در سال 1950، يعني در زمان دولت ترومن، 34 ميليون دلار بود. سيا در چارچوب عمليات جنگ سرد فرهنگي شبكه مطبوعاتي جهان شمولي ايجاد كرد كه از ايالات متحده تا لندن و اوگاندا و خاورميانه و آمريكاي لاتين گسترش داشت، و در تمام اين دوران مطبوعات روشنفكري متنفذي مانند پارتيزان ريويو، كنيان ريويو، نيوليدر، انكاونتر، درمونات، پرووه، تمپو پرزنته، كوادرانت و ... از سيا كمكهاي مالي مستقيم يا غير مستقيم دريافت مي?كردند.

وزارت فرهنگ بلوك غرب

به تعبير خانم ساندرس، سيا در مقام «وزارت فرهنگ بلوك غرب» عمل مي?كرد. مثلاً از «جكسون پولاك» و نقاشي «آبستره» به شدت حمايت مي?كرد با اين هدف كه، در عرصه هنر، رئاليسم سوسياليستي را شكست دهد.

در هاليوود، مأموران سيا كارگردانان را ترغيب مي?كردند كه در فيلمهاي خود سياه پوستان را هر چه بيشتر نمايش دهند، آنان را آراسته و خوش لباس به تصوير كشند و از اين طريق ايالات متحده را جامعه?اي آزاد و دمكرات بنمايانند. فيلم «مزرعه حيوانات» جرج ارول با سرمايه سيا تهيه شد. فيلم 1984 ارول نيز با بودجه سيا ساخته شد.

بسياري از كتب كمپاني «پراگر» با بودجه سيا چاپ مي?شد. كتاب طبقه

جديد «ميلوان جيلاس» با بودجه سيا در شمارگان بالا منتشر شد و در سراسر جهان توزيع گرديد. سيا 50 هزار نسخه از يكي از كتابهاي « ايروينگ كريستول» را براي توزيع مجاني در سراسر جهان خريداري كرد، سيا در سال 1950 با ده ميليون دلار بودجه راديوي اروپاي آزاد را تأسيس كرد و موارد فراواني از اين قبيل.

طبق تخمين خانم ساندرس، در دوران جنگ سرد حدود هزار عنوان كتاب به وسيله سيا و در زير نام بنگاههاي انتشاراتي تجاري و دانشگاهي، فقط در ايالات متحده آمريكا منتشر شد.

سيا و كنگره آزادي فرهنگي

مهم?ترين اقدام سيا، تأسيس «كنگره آزادي فرهنگي» بود كه در ژوئن 1950 با حضور بيش از يكصد نويسنده از سراسر جهان در برلين گشايش يافت. در اين اجلاس روشنفكران برجسته?اي چون: «آرتور كوستلر»، «سيدني هوك»، «ملوين لاسكي»، «ايناتسيو سيلونه» و «جرج ارول» شركت كردند. «كوستلر» در نطق خود اعلام كرد:

دوستان، آزادي تهاجم خود را آغاز كرده است!.

«آرتور كوستلر» رابطه اي نزديك با سيا داشت و راهنماييهاي او در فعاليتهاي سيا در ميان روشنفكران بسيار مؤثر بود. «سيدني هوك» در 1949 به مقامات آمريكايي گفته بود:

به من يكصد ميليون دلار و يكهزار انسان مصمم بدهيد؛ تضمين مي?كنم كه چنان موجي از ناآراميهاي دمكراتيك در ميان توده?ها، بلكه حتي در ميان سربازان امپراتوري استالين، ايجاد كنم كه براي مدتي طولاني تمامي دغدغه وي به مسائل داخلي معطوف شود.

يكي از اولين اقدامات كنگره، صرف پولهاي كلان براي ايجاد نشريات روشنفكري در پاريس، برلين و لندن بود. هدف اوليه آنها تقويت چپ?گرايان غير كمونيست و ماركسيستهاي مخالف شوروي بود و هدف دوم، مقابله با روحيات ضد آمريكايي در

ميان روشنفكران اروپاي غربي با ارائه تصويري زيبا از ايالات متحده آمريكا به عنوان اوج شكوفايي تمدن غرب.

هدايت كنگره آزادي فرهنگي را «مايكل يسلسون»، كارمند واحد جنگ رواني سيا، به عهده داشت كه بعدها به نويسنده?اي سرشناس بدل شد. دستورات به شكل رمز از واشنگتن به آپارتمان محل زندگي او و همسرش در پاريس انتقال مي?يافت. اين سازمان تا زمان انحلال (1967) دهها ميليون دلار پول از سيا دريافت كرد.

سيا و نهادهاي دانشگاهي

تعدادي از دانشگاههاي سرشناس ايالات متحده، مانند: كلمبيا و استانفورد و نيويورك و هاروارد، در زير نفوذ مستقيم سيا بود. مثلاً، «بنياد فارفيلد»1 در دانشگاه كلمبيا از مهم ترين مراكزي بود كه بودجه عمليات فرهنگي سيا از طريق آن به نهادهاي فرهنگي انتقال مي?يافت. ظاهراً اين بنياد را يك ثروتمند يهودي به نام «جوليوس فليشمن» ايجاد كرده بود ولي در واقع با بودجه سيا تأمين مي?شد. هدايت اين بنياد را «جك تامپسون»، مأمور سيا و استاد دانشگاه كلمبيا، به دست داشت.

«ديويد گيبس» در مقاله انديشمندان و جاسوسان: سكوتي كه فرياد مي?زند از رسوايي بزرگي سخن مي?گويد كه به دليل فاش شدن اسناد ارتباط سيا با نهادهاي آكادميك در دوران جنگ سرد پديد آمده است.

گيبس به رابطه تنگاتنگ سيا با نهادهاي علوم اجتماعي ايالات متحده اشاره مي?كند.

جنگجويان فرهنگي سيا

با انتشار كتاب خانم ساندرس و تحقيقات مشابه، نام گروهي از سرشناس?ترين روشنفكران جهان غرب در فهرست «شواليه?هاي جنگ سرد فرهنگي» ثبت شده است. در فهرست اين جنگجويان فرهنگي نامهاي بزرگي ديده مي?شود:

سر كارل پوپر، توماس كوهن، آرتور شلزينگر (پسر)، سر آيزايا برلين، والت ويتمن روستو، جيمز برنهام، دانيل بل، ريمون آرون، حنا آرنت، ايروينگ كريستول،

سيدني هوك، آرتور كوستلر، هنري لوس، رينهولد نيبور، رابرت كانكوئست و ....

اينان انديشمنداني بودند كه در دوران جنگ سرد روشنفكران مخالف كمونيسم را در سراسر جهان تغذيه فكري مي?كردند. مثلاً، توماس كوهن، كتاب ساختار انقلابهاي علمي خود را، كه يكي از نامدارترين و متنفذترين كتب سده بيستم به?شمار مي?رود، به سفارش «جيمز بريان كانانت»، رئيس دانشگاه هاروارد، نوشت و كتاب را به او اهدا كرد. كانانت شيميدان برجسته و از طراحان بمب اتمي ايالات متحده بود و با زرسالاران وال?استريت و سرويس اطلاعاتي پيوندهاي استوار داشت.

شواليه?هاي معصوم

نقش سيا در هدايت اين فعاليتهاي فرهنگي در زمان خود چندان پوشيده نبود. در دهه 1960 در محافل روشنفكري اروپا اين شوخي رواج يافته بود كه هر نهاد خيريه يا فرهنگي آمريكايي كه در نام خود از واژه?هاي « آزاد» يا «خصوصي» استفاده مي?كند وابسته به سيا است. به نوشته ديويد گيبس، انديشمندان اجتماعي و سياسي فوق كاملاً به رابطه خود با سيا واقف بودند؛ كساني مانند «رابرت جرويس» استاد دانشگاه كلمبيا و رئيس سابق انجمن علوم سياسي آمريكا، «جوزف ني» استاد دانشگاه هاروارد، «برادفورد وستر فيلد» استاد دانشگاه ييل و ديگران.

خانم ساندرس نيز با ادله و اسناد محكم ثابت مي?كند كه برخي از اين روشنفكران برجسته، از جمله «سر آيزايا برلين» و «سر استفن اسپندر» و «آرتور كوستلر»، از همكاري خود با سيا كاملاً مطلع بودند.

سيا و قتل روشنفكران

اين ترويج «فرهنگ آزاد» همپاي سياست ترور و كشتار روشنفكران دگرانديش در تمامي دوران جنگ سرد جريان داشت. طبق برخي تخمينها، سيا در اين دوران حداقل يكصد و پنجاه هزار آموزگار، استاد دانشگاه، رهبر اتحاديه كارگري و كشيش و روحاني

را به قتل رسانيد. برخي تخمينها اين رقم را تا سيصد هزار نفر نيز افزايش مي?دهد.

در دوران جنگ سرد و در زماني كه روشنفكران همكار سيا از مواهب فراوان برخوردار بودند، بسياري از روشنفكران ايالات متحده قرباني جنون ضد كمونيستي بودند. حدود 30 هزار عنوان كتاب در رديف ليست سياه قرار گرفت و از كتابخانه?ها به عنوان «كتاب مضره» خارج شد. «ليست سياه» سيا شامل كتب نويسندگاني مي?شد كه متهم به هواداري از كمونيسم بودند. در اين فهرست اسامي نويسندگان نامداري چون « داشيل هامت»، «لنگستون هيوز»، «جان ريد» و «هرمن ملويل» ديده مي?شود.

روشنفكران يهودي و جنگ سرد فرهنگي

عجيب?تر اينكه اكثريت مطلق اين شواليه?هاي جنگ سرد فرهنگي يهودي بودند. «پل بوهل»، استاد تاريخ جنبشهاي راديكال در دانشگاه براون، مقاله?اي با عنوان سيا و ليبرالهاي يهودي3 در مجله تيكون (مه - ژوئن 2000) منتشر كرده است. تيكون يك نشريه روشنفكري يهودي است كه در ايالات متحده آمريكا چاپ مي?شود. بوهل به نقش فائقه روشنفكران يهودي در جنگ سرد فرهنگي سيا توجه مي?كند و خصوصيت دوم اين روشنفكران يهودي را پيشينه چپ ايشان مي?يابد. او مي?نويسد:

وجه اشتراك جنگ جويان فرهنگي سيا اين است كه «تقريباً تمامي آنها جدا شدگان از چپ هستند.».. اكثر آنها تروتسكيستهاي سابق و اعضاي حلقه?اي بودند كه به «روشنفكران نيويورك» معروف است.

ميراثي كه به نومحافظه?كاران رسيد

جرياني كه به عنوان نو محافظه?كاري در سالهاي اخير در ايالات متحده آمريكا سر بر كشيده و سياستهاي نظامي?گرايانه دولت جرج بوش دوم را تغذيه و هدايت مي?كند، ادامه مستقيم همان كانوني است كه عمليات فرهنگي سيا را در دوران جنگ سرد هدايت مي?كرد. از «ايروينگ كريستول»، روشنفكر سرشناس يهودي

و تروتسيكست سابق، به عنوان بنيانگذار جريان نومحافظه?كاري نام مي?برند.

هم?اكنون، پسر او، «ويليام كريستول»، از رهبران سرشناس نومحافظه?كاران است.

ويليام كريستول به صراحت مي?نويسد:

آينده بشريت منوط به يك سياست خارجي راسخ، آرمان?گرا و خوش?بنيان از سوي ايالات متحده آمريكاست... آمريكا نه تنها بايد پليس و كلانتر جهان شود، بلكه بايد راهنماي آن نيز باشد.

«ويليام باكلي»، نظريه?پرداز متنفذ نومحافظه?كار ديگر، در زماني كه دانشجوي دانشگاه «ييل» بود، به وسيله استادش، «جيمز برنهام» (جامعه?شناس معروف)، به سيا معرفي شد و به عضويت اين سازمان درآمد.

نشريه ويليام باكلي، «نشنال ريويو»، نيز به كمك برنهام تأسيس شد و در اوائل كار نام برنهام به عنوان دبير ارشد تحريريه در آن درج مي?شد. «دانيل پايپز»، روزنامه?نگار جنجالي نومحافظه?كار، پسر «ريچارد پايپز» استاد هاروارد و از جنگجويان سرشناس جنگ سرد فرهنگي است. دانيل پايپز از كساني است كه در سالهاي اخير مفهوم «توهم توطئه» را رواج دادند و آن را به ابزاري تبليغاتي براي تخطئه پژوهشهاي تاريخي درباره نقش كانونهاي استعماري بدل كردند. نمونه?هاي ديگري نيز مي?توان ذكر كرد.

مايكل پايپز در مقاله محافظه?كار امپرياليستها دولت بوش را اداره مي?كنند4 از ويليام كريستول به عنوان عامل «روپرت مردوخ» نام مي?برد. كريستول سردبير روزنامه ويكلي استاندارد است كه مالكيت آن به روپرت مردوخ تعلق دارد. مردوخ به عنوان چهره علني شبكه زرسالاران يهودي روچيلد، برونفمن و اوپنهايمر شناخته مي?شود.

برخي مطبوعات آمريكا اين سه خانواده را، به همراه خانواده مردوخ، باند چهار ميلياردر مي?نامند.

تهاجم فرهنگي و توليد فرهنگي

با توجه به آنچه گفته شد، من به پديده?اي به نام «تهاجم فرهنگي» باور دارم؛ به اين معنا كه كانونهاي قدرتمند سلطه?گر جهاني و سرويسهاي اطلاعاتي غرب براي

فروپاشي نظام سياسي يك جامعه يا تحميل طرحهاي سياسي و اقتصادي - مالي و فرهنگي خود بر آن جامعه، عمليات رواني و فرهنگي و تبليغاتي معيني را سازمان دهند. اين پديده?اي است كه در مقابله با اتحاد شوروي و ايدئولوژي ماركسيسم رخ داد و كتاب خانم ساندرس، و ساير تحقيقات جديدي كه در اين زمينه منتشر شده، گواه اين مدعاست.

پي نوشت ها:

1. Farfield Foundation

2. لس آنجلس تايمز، 28 ژانويه 2001.

3. مجلّه تيكون، مه و ژوئن 2000.

4. امريكن فري پرس، 23 مارس 2003.

5. The Billionaire Gang of four

نشان امامت

اشاره:

شيعيان، بر اساس يك سنت هميشگي به هنگام آغاز دوران امامت هر يك از امامان(ع) در پي يافتن نشانه ها و دلايلي بر مي آمدند كه با آنها امر امامت امام جديد برايشان مسلم شود. با آغاز امامت امام عصر(ع) نيز اين اتفاق افتاد و گروههاي مختلفي از شيعيان در صدد برآمدند كه با يافتن نشانه هايي نسبت به امامت امام مهدي(ع) به يقين برسند.

آنچه در پي خواهد آمد دو حكايت در اين زمينه است كه از كتاب كمال الدين شيخ صدوق (ره) نقل شده است.

ابوالأديان مي گويد:

من خدمتكار امام حسن [عسكري](ع) بودم و نامه هاي او را به شهرها مي بردم و در آن بيماري كه منجر به فوت او شد نامه هايي نوشت و فرمود آنها را به مدائن برسان. چهارده روز اينجا نخواهي بود و روز پانزدهم وارد سامرّاء خواهي شد و از سراي من صداي واويلا مي شنوي و مرا در مغتسل مي يابي. ابوالأديان گويد: اي آقاي من! چون اين امر واقع شود امام و جانشين شما كه خواهد بود؟ فرمود: هر كس پاسخ نامه هاي مرا از تو مطالبه كرد همو قائم پس از من

خواهد بود، گفتم: ديگرچه؟ فرمود: كسي كه بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: ديگرچه؟ فرمود: كسي كه خبر دهد در آن هميان چيست همو قائم پس از من خواهد بود. و هيبت او مانع شد كه از او بپرسم در آن هميان چيست؟

نامه ها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همانگونه كه فرموده بود روز پانزدهم به سامرّاء درآمدم و به ناگاه صداي واويلا از سراي او شنيدم و او را بر مغتسل يافتم و برادرش جعفربن علي را بر در سرا ديدم و شيعيان را بر در خانه اش ديدم كه وي را به مرگ برادر تسليت و بر امامت تبريك مي گويند. با خود گفتم: اگر اين امام است كه امامت باطل خواهد بود؛ زيرا مي دانستم كه او شراب مي نوشد و در كاخ قمار مي كند و تار مي زند، پيش رفتم و تبريك و تسليت گفتم و از من چيزي نپرسيد، آنگاه عقيد بيرون آمد و گفت: اي آقاي من! برادرت كفن شده است برخيز و بر وي نمازگزار! جعفربن علي داخل شد و بعضي از شيعيان كه سمّان و حسن بن علي - كه معتصم او را كشت و به سلمه معروف بود - در اطراف وي بودند.

چون به سرا درآمديم حسن بن علي را كفن شده بر تابوت ديدم و جعفربن علي پيش رفت تا بر برادرش نماز گزارد و چون خواست تكبير گويد كودكي گندم گون با گيسواني مجعد و دندانهايي كه بين آنها فاصله بود،

بيرون آمد و رداي جعفربن علي را گرفت و گفت: اي عمو! عقب برو كه من به نمازگزاردن بر

پدرم سزاوارترم. و جعفر با چهره اي رنگ پريده و زرد عقب رفت.

آن كودك پيش آمد و بر او نماز گزارد و آن حضرت كنار آرامگاه پدرش به خاك سپرده شد. سپس گفت: اي بصري! جواب نامه هايي را كه همراه توست بياور، و آنها را به او دادم و با خود گفتم اين دو نشانه، باقي مي ماند هميان. آنگاه نزد جعفربن علي رفتم در حالي كه او آه مي كشيد. حاجز وشّاء به او گفت: اي آقاي من! آن كودك كيست تا بر او اقامة حجت كنيم. گفت: به خدا سوگند هرگز او را نديده ام و او را نمي شناسم.

ما نشسته بوديم كه گروهي از اهل قم آمدند و از حسن بن علي(ع) پرسش كردند و فهميدند كه او در گذشته است و گفتند: به چه كسي تسليت بگوييم؟ و مردم به جعفر بن علي اشاره كردند، آنها بر او سلام كردند و به او تبريك و تسليت گفتند و گفتند: همراه ما نامه ها و اموالي است، بگو نامه ها از كيست؟ و اموال چقدر است؟ جعفر در حالي كه جامه هاي خود را تكان مي داد برخاست و گفت: آيا از ما علم غيب مي خواهيد.

راوي گويد: خادم از خانه بيرون آمد و گفت: نامه هاي فلاني و فلاني همراه شماست و همياني كه درون آن هزار دينار است كه نقش ده دينار آن محو شده است. آنها نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آنكه تو را براي گرفتن اينها فرستاده همو امام است. جعفربن علي نزد معتمد عباسي رفت و ماجراي آن كودك را گزارش داد. معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقيل جاريه را گرفتند

و از وي مطالبة آن كودك كردند، صقيل منكر او شد و مدعي شد كه باردار است تا به اين وسيله كودك را از نظر آنها مخفي سازد و وي را به ابن الشوارب قاضي سپردند و مرگ ناگهاني عبيدالله بن يحيي بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پيش آمد و از اين رو از آن كنيز غافل شدند و او از دست آنها گريخت و الحمدلله رب العالمين.

• • • • • • • • •

علي بن سنان موصلي گويد:

چون آقاي ما ابومحمد حسن بن علي(ع) درگذشت، از قم و بلاد كوهستان نمايندگاني كه معمولا وجوه و اموال را مي آوردند درآمدند و خبر از درگذشت امام حسن(ع) نداشتند و چون به سامرّاء رسيدند از امام حسن(ع) پرسش كردند، به آنها گفتند كه وفات كرده است، گفتند: وارث او كيست؟ گفتند: برادرش جعفربن علي، آنگاه از او پرسش كردند، گفتند كه او براي تفريح بيرون رفته و سوار زورقي شده است شراب مي نوشد و همراه او خوانندگاني هم هستند، آنها با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اينها از اوصاف امام نيست، و بعضي از آنها مي گفتند: بازگرديم و اين اموال را به صاحبانش برگردانيم.

ابوالعباس محمد بن جعفر حميري قمي گفت: بمانيد تا اين مرد بازگردد و او را به درستي بيازماييم. راوي مي گويد: چون بازگشت به حضور وي رفتند و بر او سلام كردند و گفتند: اي آقاي ما! ما از اهل قم هستيم و گروهي از شيعيان و ديگران همراه ما هستند و ما نزد آقاي خود ابومحمد حسن بن علي اموالي را مي آورديم، گفت: آن اموال كجاست؟ گفتند: همراه ماست،

گفت: آنها را به نزد من آوريد، گفتند: اين اموال داستان جالبي دارد، گفت: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از عموم شيعه يك دينار و دو دينار گردآوري مي شود. سپس همه را در كيسه اي مي ريزند و بر آن مهر مي كنند و چون اين اموال نزد آقاي خود ابومحمد مي آورديم مي فرمود: همة آن چند دينار است و چند دينار از آن كه و چند دينار آن از آن چه كسي است و نام همة آنها را مي گفت و نقش مهرها را هم مي فرمود، جعفر گفت: دروغ مي گوييد. شما به برادرم چيزي را نسبت مي دهيد كه انجام نمي داد، اين علم غيب است و كسي جز خدا آن را نمي داند.

راوي گويد: چون آنها كلام جعفر را شنيدند و به يكديگر نگريستند و جعفر گفت: آن مال را نزد من بياوريد، گفتند: ما مردمي اجير و وكيل صاحبان اين مال هستيم و آن را تسليم نمي كنيم مگر به همان علامتي كه از آقاي خود حسن بن علي مي دانيم. اگر تو امامي بر ما روشن كن و الا آن را به صاحبانش بر مي گردانيم تا هر كاري كه صلاح مي دانند بكنند.

راوي مي گويد: جعفر به نزد خليفه - كه در آن روز در سامراء بود - رفت و عليه آنها دشمني كرد و خليفه آنها را احضار كرد و گفت: آن مال را به جعفر تسليم كنيد، گفتند: خدا اميرالمؤمنين را به صلاح آورد، ما گروهي اجير و وكيل اين اموال هستيم و آنها سپرده مردماني است و به ما گفته اند كه آن را جز با علامت و دلالت به كسي ندهيم و با ابومحمد حسن بن علي(ع) نيز همين

عادت جاري بود.

خليفه گفت: چه علامتي با ابومحمد داشتيد؟ گفتند: دينارها و صاحبانش و مقدار آن را گزارش مي كرد، و چون چنين مي كرد آنها را تسليم وي مي كرديم، ما مكرر به نزد او مي آمديم و اين علامت و دلالت ما بود و اكنون او درگذشته است، اگر اين مرد صاحب الامر است بايستي همان كاري را كه برادرش انجام مي داد انجام دهد و الا آن اموال را به صاحبانش بر مي گردانيم.

و جعفر گفت: اي اميرالمؤمنين! اينان مردمي دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مي بندند و اين علم غيب است. خليفه گفت: اينها فرستاده و مأمورند و ما علي الرسول إلّا البلاغ. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخي دهد و آنها گفتند: اميرالمؤمنين بر ما منت نهد و كسي را به بدرقه ما بفرستد تا از اين شهر به در رويم. چون از شهر بيرون آمدند، غلامي نيكومنظر كه گويا خادمي بود به طرف آنها آمد و ندا مي كرد اي فلان بن فلان! اي فلان بن فلان! مولاي خود را اجابت كنيد، گويد: گفتند كه آيا تو مولاي ما هستي؟ گفت: معاذالله! من بندة مولاي شما هستم، نزد او بياييد، گويند: ما به همراه او رفتيم تا آنكه بر سراي مولايمان حسن بن علي(ع) وارد شديم و به ناگاهي فرزندش، آقاي ما، قائم(ع) را ديدم كه بر تختي نشسته بود و مانند پارة ماه مي درخشيد و جامه اي سبز در بر داشت.

بر او سلام كرديم و پاسخ ما را داد، سپس فرمود: همة مال چند دينار است و چند دينار از فلاني و چند دينار از فلاني و بدين سياق همه اموال را توصيف كرد. سپس به وصف

لباسها و اثاثيه و چهارپايان ما پرداخت و ما براي خداي تعالي به سجده افتاديم كه امام ما را به ما معرفي فرمود و بر آستانة وي بوسه زديم و هر سؤالي كه خواستيم از او پرسيديم و او جواب داد، آنگاه اموال را نزد او نهاديم و قائم (ع) فرمود كه بعد از اين مالي را به سامراء نبريم و فردي را در بغداد نصب مي كند كه اموال را دريافت كند و توقيعات از نزد او خارج شود، گويد: از نزد او بيرون آمديم و به ابوالعباس محمد بن جعفر قمي حميري مقداري حنوط و كفن داد و به او فرمود: خداوند تو را در مصيبت خودت اجر دهد. راوي مي گويد: ابوالعباس به گردنة همدان نرسيده درگذشت و بعد از آن اموال را به بغداد و به نزد وكلاء منصوب او مي برديم و توقيعات نيز از نزد آنها خارج مي گرديد.

شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج2، ص223 - 230.

مخمور مي ديدار

زندگينامه، تشرفات و مكاشفات علامه سيدمحمدحسن ميرجهاني اصفهاني(ره)

گردآوري: علي اسماعيلي

بر دل خود كشيده ام، نقش جمال يار را

پيشه خود نموده ام حالت انتظار را

ريخته دام و دانه شَه از پر و بال خويشتن

صيد نموده مرغ دل، برده از او قرار را

سوزم و سازم از غمش روز و شبان به خون دل

تا كه مگر ببينم آن طرّهف مشكبار را1

1. زندگينامه

دوشنبه، بيست و دوم ذيقعده سال 1319ش، مطابق با سال 1279ق. همسر «مير سيد علي محمدآبادي جرقويه اي اصفهاني» فرزندي به دنيا آورد كه اسمش را «محمدحسن» گذاشتند. محمد حسن پنج ساله بود كه به مكتب رفت. قرآن را در هفت سالگي ياد گرفت و

بعد شروع به فراگيري صرف و نحو كرد. قسمتي از كتاب سيوطي را هم نزد يكي از علماي محل سكونتشان ياد گرفت.

تحصيل را در حوزه علميه اصفهان و مدرسه صدر بازار ادامه داد. در اصفهان از محضر اساتيدي مثل: شيخ محمد علي حبيب آبادي و شيخ علي يزدي استفاده كرد و فقه، اصول و منطق را ياد گرفت. سطوح عالي را در خدمت مرحوم حجه الاسلام حاج شيخ محمد رضا رضوي خوانساري و مرحوم ميرزا احمد اصفهاني و مرحوم آيت الله شيخ محمد علي فتحي دزفولي و آيت الله حاج سيد ابوالقاسم دهكردي گذراند. در همان حال از دروس خارج آيات عظام حاج ميرزا محمد رضا مسجدشاهي و آخوند ملاحسين فشاركي (ره) هم استفاده كرد.

سال 1305ق. به نجف اشرف رفت و از محضر بزرگاني همچون آيت الله رجالي، حاج شيخ عبدالله مامقاني و آيت الله آقا ضياء الدين عراقي(ره) بهره برد. جنبه هاي والاي روحاني و اخلاقي، او را يكي از ياران خاص آقا سيد ابوالحسن اصفهاني(ره) قرار داد. به حدي كه بعداز مدتي مسئوليت تنظيم و ترتيب نوشته ها؛ و امور مالي آيت الله اصفهاني به علامه ميرجهاني واگذار شد.

در اين زمان بود كه پدرش اصرار كرد به اصفهان بيايد. او هم همه چيز را گذاشت و به اصفهان آمد. اما پس از مدتي پدرش را از دست داد و راهي شهر مشهد شد. و هفت سال در جوار حضرت علي بن موسي الرضا(ع) از انوار آن مضجع شريف بهره ها برد.

علامه ميرجهاني در اين ايام فعاليت هاي علمي اش را ادامه داد. در كتابخانه آستان قدس رضوي نسخ خطي قديمي را تصحيح مي كرد. بقيه اوقاتش را هم به

تدريس و نوشتن مي گذراند. محل اصلي فعاليت هاي ايشان در مشهد، دو حجره در صحن عتيق بود. بعد از هفت سال به تهران نقل مكان كرد و در آنجا نيز به تبليغ و تأليف مشغول شد كه حاصل اين تلاش بي وقفه، آثار ارزشمند بسياري است. برخي از اين تأليفات با خط خوش آن مرحوم به زيور طبع آراسته شده اند و از آن جمله: كتاب نوائب الدهور في علائم الظهور است كه طي چهار جلد مجموعه اي مفصل، بي نظير و گرانقدر را از نشانه هاي ظهور به تفكيك بيان ائمه(ع) و برخي ديگر از مطالب مهدوي به همراه بخشي اشعار پر از سوز و گداز ايشان در فراق حضرت مهدي(ع)، در چند نوبت چاپ شده است. اين اثر همواره كارگشا براي اهل تحقق و كتابي جذاب براي اهل مطالعه به شمار مي آمده و از زمان انتشار اوليه مورد استفادة بسياري قرار گرفته است..

سال هاي آخر عمر گهربارش به شهر اصفهان بازگشت و به آن ديار بركت ديگري داد. با وجود پيري و كهولت سن به منبر مي رفت و صحبت هاي شيرينش مردم را به اهل بيت(ع) جذب مي كرد. روز سه شنبه بيستم جمادي الثاني سال 1413 ق. مصادف با سال 1371ش. چراغ عمر اين عالم بزرگ رو به خاموشي رفت. مردم اصفهان پيكر مطهر علامه ميرجهاني را پس از تشييعي پرشكوه و در خور شأن، در بقعه علامه مجلسي(ره) در مسجد جامع اصفهان به خاك سپردند.

2. تشرفات و مكاشفات

مي فرمودند: به دستور استادم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني(ره) براي اصلاح برخي از امور و كارها از نجف اشرف رفتم به سامرا پول هم زياد با خود برده بودم. اول پول ها را بين اهل

علم و خدام حرم عسكريين(ع) تقسيم كردم. مخصوصاً براي آسايش و امنيت بيشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بيشتري دادم. به همين دليل آنها براي من احترام بيشتري قائل بودند. يك بار كليددار حرم گفت: آقا اگر در اين مدت كه اينجا تشريف داريد، امري داشتيد، من در خدمت حاضرم. من هم از او خواهش كردم كه اجازه بدهد شب ها در حرم عسكريين(ع) بمانم و دعا كنم. آنها هم قبول كردند. ده شب در حرم مطهر عسكريين(ع) مي ماندم و آنها در را به روي من مي بستند و مي رفتند. اذان صبح مي آمدند و در را باز مي كردند. شب دهم شب جمعه بود. توي حرم خيلي دعا كردم و زيارت و تشرف به خدمت مولايم حضرت صاحب الامر(عج) را خواستم. موقع صبح كه در را باز كردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم. چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاريك بود، شمعي در دست گرفتم و از پله هاي سرداب پايين رفتم. وقتي به صحن سرداب رسيدم، ديدم بدون اينكه چراغي باشد آنجا روشن است. آقاي بزرگواري هم نزديك صفّه مخصوص نشسته بود و ذكر مي گفت. از جلوي او گذشتم. سلام كردم و مقابل صفّه ايستادم. زيارت آل ياسين راخواندم و ايستادم به نماز و زيارت، در حالي كه جلوتر از آن آقا بودم. بعد از نماز «دعاي ندبه» را خواندم وقتي به جمله «و عرجت بروحه إلي سمائك» رسيدم، آن آقا گفتند:

اين جمله از ما نرسيده بگوييد «و عرجت به إلي سمائك» بعد گفتند:

«هيچ وقت بر امامت تقدم نكن».

دعا را تمام كرده و به سجده رفتم. در سجده بود كه

چيزهاي ديگري به ذهنم آمد. اينكه سرداب بدون چراغ روشن بود، اينكه آن »آقا« گفت اين جمله دعاي ندبه از ما نرسيده، اينكه تذكر داد چرا بر امامت مقدم شده اي؟ فهميدم چيزي كه در حرم مطهر حضرت عسگري(ع) از خدا خواستم، نصيبم كرده است. از سجده كه سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگيرم و با ايشان صحبت كنم، حاجاتم را بخواهم، اما ديگر دير شده بود. سرداب تاريك بود و هيچ كس هم جز من آنجا نبود. وقي بيرون مي آمدم، با خود زمزمه كردم:

من كه مخمور از مي سرشار ديدارم هنوز

باز مشتاق فروغ روي دلدارم هنوز

گر طبيب از بهر درمانم شراب وصل داد

ليك حق داند كه من از هجر بيمارم هنوز

جان حيران بر لب آمد در تمناي وصال

فخرم آن باشد كه پيش گل رخان خارم هنوز2

تشرف به محضر مقدس حضرت صاحب الامر(ع) و ديدن لايه هاي پنهاني خلقت يا باطن هستي اگر چه آسان نيست اما در تاريخ سير و سلوك علماي شيعه نادر نيست. چه بسيار از علماي خاص يا حتي عامه كه به محضر مبارك حضرت صاحب الزمان(ع) راه يافته اند و يا در اثر زهد، تقوي و خلوص عارفانه اي كه داشته اند، چشم دلشان چيزهايي را ديده كه با چشم سر قابل ديدن نيست. علامه ميرجهاني از اين دسته مردان خدا بوده است.

آقاي معادي از علامه پرسيده بود:

«آيا شما با امام زمان(ع) مراوده داشته ايد؟».

فرموده بود:

«يك شب تا صبح، يك صبح تا شب و يك بار هم به صورت تلفني».

مي گويد:

هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر

بار دگر نكوترش بينم از آنچه ديده ام

انگار ديدارهاي او و آقايش بيش از يكي دوبار بوده است.

علامه در رؤيا ديده بود

كه امام زمان(ع) مي خواهند يك بسته اسكناس بيست توماني به او هديه بدهند. علامه گفته بود:

آقا من پول نمي خواهم اما درخواست ديگري دارم... .

بعد از آن في البداهه درخواستش را در قالب يك رباعي گفته بود:

اي مهر سپهر آسمان اجلال

اي دفرّ گرانبهاي درياي جلال

از درگه جود تو نخواهم چيزي

الاّ گه ارتحال زين دار وبال

حضرت هم در جواب تبسمي مي كنند و درخواستش را قبول، اسكناسها را هم داده بودند3.

دختر علامه خواب ديده بود. سيد جليل القدري روز جمعه به خانه آنها مي آيد و در حوض خانه غسل مي كند. دختر، صبح خواب را براي پدرش تعريف كرده بود.

دو ساعت بعد در خانه به صدا درمي آيد. علامه در را باز مي كند. سيد جليل القدر و بزرگواري پشت در خانه بوده است. سيد اجازه ورود مي خواهد. علامه او را به داخل منزل راهنمايي مي كند. احوالپرسي مي كنند.

سيد مي گويد: آب حوض تميز است. اگر اجازه بدهيد در آن غسل كنيم (غسل جمعه). بعد حوله و لنگ مي خواهد. مي گويد: «تعبير خواب صبيه (دختر) شما هم شد.»

علامه پيش خودش فكر مي كند: «ايشان هم از خواب دخترم اطلاع دارند.»

سيد از علامه اجازه مرخصي مي خواهد. وقت رفتن از علامه مي پرسيد: «شما درباره سيد حسني هم چيزي نوشته ايد؟»

علامه مي گويد: «بله!»4

سيد مي گويد: «من همان سيد هستم... به زودي زود.»

علامه ميرجهاني گفته بود: از حرم امام هشتم(ع) بيرون آمدم كه باران گرفت. ياد روايتي افتادم كه مي گفت: «هركس موقع رفتن به زيارت يك قطره باران به او بخورد، تمام گناهانش بخشيده مي شود». خوشحال شدم. تصميم گرفتم دوباره برگردم حرم و زيارت كنم. داخل صحن عتيق كه شدم، ديدم داخل صحن را مثل صحراي عرفات چادر سفيد زده اند و با طنابهاي محكم

آنها را بسته اند. انگار تمام صحن را چادر زده بودند.

آخر صحن هم ديواري سياه رنگ مثل دود بود. گنبد و ضريح هم بين زمين و آسمان معلق بود. تعجب كردم. از پيرمردي كه كنارم بود، پرسيدم: «چرا صحن اينطوري است؟»

تبسم كرد. گفت: «اينجا هميشه اينطوري است: اين چادرها مال دوستداران و محبان ائمه است كه به زيارت مي آيند. آنها هم كه ولايت آقا را قبول ندارند، در آن ديوار سياه محو مي شوند5.

علامه ميرجهاني به بيماري نقرس و سياتيك مبتلا شده بود. مدتها براي معالجه اين بيماري در اصفهان، مشهد و تهران دكتر رفت و دارو مصرف كرد. هم به روشهاي قديمي و هم به روشهاي جديدتر. اما نتيجه اي نداشت. روزي دوستانش آمدند و بردندش به شيروان. وقتي برگشتند پايش خوب شده بود.

گفت: «به قوچان كه رسيديم، توقف كرديم. رفتيم زيارت امامزاده ابراهيم كه خارج شهر قوچان است. آنجا هواي لطيف و منظره جالبي داشت. رفقا گفتند كه نهار را همين جا بمانيم. آنها مشغول تهيه غذا شدند و من خواستم براي تطهير به رودخانه نزديك آنجا بروم. دوستان گفتند كه راه دور است و براي پايتان مشكل به وجود مي آيد. گفتم آهسته مي روم. آهسته آهسته رفتم تا رسيدم به رودخانه. تجديد وضو كردم. كنار رودخانه نشسته بودم و به مناظر طبيعي اطراف نگاه مي كردم كه ديدم كسي با لباسهاي نمدي چوپاني آمد نزديك من. سلام كرد.

گفت: «آقاي ميرجهاني شما با اينكه اهل دعا و دوا هستي، هنوز پاي خود را معالجه نكرده اي؟!»

گفتم: «تا الان كه نشده است گفت:»

دوست داريد من درد پايتان را معالجه كنم؟!

گفتم: «البته».

چوپان آمد و كنار من نشست. از جيبش چاقوي كوچكي درآورد. نام

مادرم را برد و سر چاقو را گذاشت اول موضع درد. بعد چاقو را كشيد پايين آورد تا پشت پا. بعد محكم فشار داد. از شدت درد ناله ام بلند شد: «

آخ».

چاقو را برداشت و گفت: «بلندشو! خوب شدي».

خواستم مثل هميشه با كمك عصاب بلند شوم. ديگر پايم درد نداشت.

گفتم: شما كجا هستيد؟

گفت: من در همين قلعه ها هستم.

دستش را به اطراف گرداند. گفتم: پس من كجا خدمتتان برسم؟!

گفت: تو آدرس مرا نمي تواني ياد بگيري ولي من خانه شما را بلدم.

بعد آدرس ما را گفت:

گفت: «هر وقت لازم باشد، خودم مي آيم پيشت.» و بعد هم رفت.

چند لحظه بعد رفقايم رسيدند. گفتند: «آقا عصايتان كو؟« گفتم: »برويد و آن مرد نمدپوش را پيدا كنيد.» رفتند و هر چه جست وجو كردند، اثري از او پيدا نكردند6.

رفت به مشهد، آن هم پياده. از اصفهان تا مشهد را دوباره پياده رفته بود.

سفر اول روزي رفت شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني(ره) را ببيند. جمعيت زياد بود، نشد. روز دوم دوباره رفت. صبر كرد تا خلوت شد. نشست در پيش شيخ حسنعلي نخودكي.

شيخ گفت:

بفرماييد! چكار داريد؟

سيد جواب داد:

همه درد جسمي دارند و من درد روحي... .

اين ديدار نقطه عطفي شد در سير و سلوك علامه. بعد از اين ديدار بود كه رفت نجف اشرف خدمت حضرت اميرالمؤمنين(ع).

عراق كه حمله كرد به كويت و جنگ خليج فارس شروع شد، خيلي ها سرگردان شده بودند. نمي دانستند ايران بايد چكار كند؟! بعضي ها هم راهكارهاي غلطي را نشان مي دادند.

در بحبوحه جنگ، علامه در خواب حضرت بقيه الله الاعظم(عج) را ديده بود. پرسيده بود كه تكليف ما در اين امر چيست؟ حضرت فرموده بودند:

دخالت نكنيد!.

هنوز جنگ ايران و عراق تمام نشده بود.

با دوستان زيادي دور علامه جمع شده بوديم. علامه گفت:

ديشب خواب ديدم كه در تمام آسمان چيزي نوشته شده.

عده اي پرسيدند:

آن مطالب چه بود؟

علامه توريه كردند و گفتند:

نتوانستم بخوانم.

بعد از جلسه از علامه پرسيدم:

اگر من كه آدم بي سوادي هستم اين عذر را مي آوردم قابل قبول بود. ولي شما چگونه مي گوييد كه نتوانستيد بخوانيد؟

بالاخره علامه خوابشان را تعبير كردند:

جنگ تمام مي شود، بعد عراق به كويت حمله مي كند. بعد هم آمريكا به بهانه حمايت از كويت وارد جنگ مي شود و عراق را از كويت بيرون مي كند.

هنوز جنگ ايران و عراق تمام نشده بود7.

گفت: «از باغ شيخ العراقين مي آمدم كه يك نفر جلو آمد. گفت كه بياييد براي ما روضه بخوانيد. روضه را كه خواندم، بيست تومان داد. آن روزها براي خودش پولي بود. بعد گفت:

«مي خواهم شما را برسانم». تا دم در مدرسه صدر با همديگر پياده آمديم.

گفتم: شما چه كاره اي؟

گفت: كاري با ما نداشته باشيد. ما اجنّه هستيم.

علامه مي خنديد و مي گفت:

من براي اجنه هم روضه خوانده ام.

بچه كه بودم، خانه مان محله خواجوي اصفهان بود. مي آمدند دنبال حاج آقا مي بردندشان براي منبر و سخنراني. يك شب گفتم: «بابا من هم مي آيم». رفتم دنبالشان.

از محله خودمان كه خارج شديم از مسيري گذشتيم كه كوچه ها و گذرهايي داشت. در حالي كه آن موقع بيرون از محله خواجو خانه و آبادي وجود نداشت. من آن وقت اين قضيه را نفهميدم. بالاخره وارد يك باغ شديم. جمعيت زيادي بودند. حاج آقا رفت منبر و سخنراني اش را شروع كرد. اما من چيزي از سخنراني اش نفهميدم. كساني كه آنجا بودند پاهايشان شبيه سم بود. ترسيده بودم. منبر هم كه تمام شد، ديگر هيچ اثري از جمعيت نبود.

انگار همه ناپديد شدند. وقتي برمي گشتيم از كسي هم كه فانوس دستش بود مي ترسيدم. بعدها فهميدم آنجا جلسه گروهي از مؤمنان و شيعيان اجنه بوده است8.

از بچه گي خطش خوب بود. جوان كه بود يكي از ثروتمندان جرقويه از او خواست يك قرآن برايش با خط زيبا بنويسد. قرار شد براي اين كار 30 تومان كه آن روزها پول زيادي بود بگيرد.

قرآن را نوشت برد تحويل سفارش دهنده داد. اما سفارش دهنده بدقولي كرد. جاي 30 تومان فقط مقدار زيادي گندم و جو داد به محمدحسن.

بعد از مدتي قحطي منطقه جرقويه را گرفت. قيمت غله بالا رفت. بعضي ها تصميم گرفتند غلاتشان را به قيمتهاي خيلي زيادتري بفروشند و يا با طلا و نقره مردم عوض كنند.

محمد حسن گفت: «هر كس به گندم و جو احتياج دارد، بيايد وسيله اي، چيزي امانت بگذارد و غلات مورد احتياجش را ببرد.» اسم آنها را هم يادداشت كرد.

بعد از سه ماه كه شرايط قحطي گذشت، محمدحسن اعلام كرد كساني كه چيزي امانت گذاشته اند بيايند و امانتي شان را بگيرند. در مقابل غلات هم هيچ پولي نگرفت.

مسجد بزرگ و خوبي بود. موقع نماز هم شلوغ مي شد. آمدند پيش علامه تا امام جماعت آن مسجد شوند. قبول نكرد. خواستم نصيحتش كنم. گفتم: «چرا امامت نماز جماعت را قبول نمي كنيد. اگر قبول كنيد مردم هم به فيض مي رسند. براي شما هم كه زياد مشكل نيست».

علامه گفت: »وقتي امام جماعت وارد مسجد مي شود و صفهاي آماده جماعت را مي بيند و خادم براي ورود آقا صلوات مي فرستد، مردم هم سلام مي كنند و احترام مي گذارند، امام جماعت يك حالت خوشي پيدا مي كند. همين خوشي باعث زياد شدن هواي

نفسش مي شود. شما كه امامت جماعت را مي پذيريد، افراد نفس كشته اي هستيد، اما من مي ترسم«.

همان روز از امامت جماعت مسجدي كه در آن نماز مي خواندم كناره گيري كردم9.

آمد، گفت كه كتابهاي علامه ميرجهاني را مي خواهد. غريبه بود. تعجب كردم كه مرا از كجا پيدا كرده است. گفت:

من كتابهاي زيادي داشتم ولي از علامه كتابي نداشتم. آشنايي هم كه كتابهاي آقا را ازش بگيرم پيدا نكردم. يك شب رفتم سر مزار علامه. آنجا از خودشان درخواست كردم كتابهايشان را به من برسانند. شب خواب علامه را ديدم كه آدرس شما را داد.10

آمده بود به خواب دوستانش. به يكي گفته بود: «سر قبرم زيارت جامعه بخوان». به ديگري گفته بود: «سوره ياسين بخوان».

وقتي زنده بود، عيدها مي رفتيم ديدنشان، عيدي مي گرفتيم. وقتي فوت كردند، شب عيد به يادشان افتادم. فكر كردم اگر زنده بودند مي رفتم ديدنشان، عيدي مي گرفتم. شب خواب ديدم كه مي گويند: «بيا عيدي بگير! عيدي ات هست، بيا بگير!».

در يكي از سخنرانيها گفته بودند: »من زمان ظهور حضرت ولي عصر(ع) زنده هستم و آن زمان را درك مي كنم».

بعد از مرگ كسي خوابشان را ديده بود. سؤال كرده بود: «مگر شما نفرموديد موقع ظهور زنده هستيد و آن زمان را درك مي كنيد؟»

گفته بودند: «من خودم خواستم كه بروم. زمان آقا امام زمان برمي گردم، ان شاءالله».

رفته بوديم خدمت علامه، هنوز انقلاب نشده بود. پرسيديم: «از حضرت مهدي(ع) چه خبر؟» گفتند: «سه چهار روز قبل يكي از اصحاب حضرت را ديدم. لباسش شبيه روستاييان خراسان بود. مي گفت كه در ايران كويري هست به اسم كوير طبس كه اين منطقه ارتباط خاصي با حضرت مهدي(ع) دارد. اگر هواپيماهاي دشمن بيايند آنجا شنهاي روان به

سويشان فرستاده مي شود و هواپيماها از كار مي افتند.

بعد از انقلاب و قضيه طبس يك بار ديگر رفتيم خدمت علامه. خواهش كرديم يك بار ديگر قضيه طبس را بگويند. علامه دفتري كه به دستخط خودشان بود و بعضي قضايا را در آن نوشته بودند، دادند به من گفتند:

همين الان بخوان و دفتر را نبر.

تا جايي كه قضيه طبس در آن توضيح داده شده بود را خواندم. دفتر سالها قبل نوشته شده بود11.

دعوتش كرده بودند يكي از باغهاي اطراف مشهد. صاحب باغ موقع شام ديده بود علامه در ميان ميهمانها نيست. تمام باغ را به دنبال علامه مي گردد. ايشان را در ميان يك جوبه انگور پيدا مي كند. اما مي ترسد جلو برود. علامه نشسته بوده روي زمين و دورش انواع و اقسام حيوانات ايستاده بودند يا خوابيده بودند. شير و مار و حيوانات اهلي. علامه آنها را نوازش و دعا مي كردند. به صاحب باغ مي گويد:

نترس! اينها هم مخلوق خدا هستند. بي خودي به كسي آسيب نمي رسانند.

صاحب باغ مي گويد:

بياييد برگرديم.

علامه قبول نمي كند، مي گويد:

هنوز يك مار باقي مانده كه راهش دور است. هنوز نرسيده.

صبر مي كنند تا آن مار هم برسد. او را هم نوازش و دعا مي كنند و برمي گردند.

شنيده بودم يكي از كرامتهايي كه به بزرگان اعطا مي شود باز شدن دربهاي حرم اهل بيت به روي آنهاست. يك روز مقدمه چيني كردم و از آقا پرسيدم: «اين ماجرا براي شما هم رخ داده».

گفتند:

به جاي اين حرفها، بلندشو يك جاي بريز، قليان بياور!.

هم چاي آوردم، هم قليان. دوباره پرسيدم.

گفتم:

اين قليان هم عجب صداي قشنگي دارد.

اينقدر اصرار كردم تا بالاخره اعتراف كردند كه درب حرم ائمه(ع) براي ايشان هم باز شده12.

يكي از تجار اصفهان

آمده بود خدمت علامه، از علامه چيزي را خواست كه علامه به او گفتند:

چهل روز بايد مشهد بماني.

بعد از چهل روز همان تاجر را در حرم ديدم. از خوشحالي انگار روي پايش بند نمي شد. هر چه اصرار كردم علتش را بگويد، نگفت. بالاخره علامه به او اجازه دادند به من بگويد.

تاجر گفت:

آقا ثامن الحجج(ع) را ديدم كه در يك لحظه در دو نقطه از حرم ايستاده اند و به كساني كه داخل مي شوند گلاب مي دهند.

ماهنامه موعود شماره 52

پي نوشتها:

× برگرفته از: درياي نور، سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان.

1 . علامه ميرجهاني(ره)، ديوان اشعار.

2 . گنجينه دانشمندان، آقاي رازي، ج2، صص411-415.

3 . به نقل از حجت الاسلام حاج عبدالجواد شريعتي (نوه علامه) و آيت الله سيدابوالحسن مهدوي، امام جمعه محترم موقت اصفهان.

4 . علامه ميرجهاني در كتاب نوائب الدهور في علائم الظهور مطالبي در اين باب نوشته اند.

5 . به نقل از آقاي معادي. همين مضمون از آيت الله مهدوي هم نقل شده است.

6 . گنجينه دانشمندان، ج2.

7 . به نقل از آقاي معادي.

8 . به نقل از فرزند علامه ميرجهاني.

9 . به نقل از حجت الاسلام محمدحسن شريعتي.

10. به نقل از آقاي معادي.

11. به نقل از آيت الله عبدالقاسم شوشتري.

12. به نقل از حجت الاسلام شريعتي كرماني.

شرح مراتب طهارت-1

استاد صمدي آملي

اشاره:

خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم فرموده است: «و سقيهم ربهم شراباً طهورا».

و امام صادق(ع) راجع به آن فرمودند: «يعني آنان را از هر چيزي جز الله تطهير مي سازد. چه آنكه هيچ پاك كننده اي از آلودگي جز خدا نيست».

معارج انسان را مدارجي بايد از فرش تا بطنان عرش كشور وجود كه تا به بطنان عرش كشور وجود تا به طهارت از فرش تا فوق عرش

طي گردد. تا انسان هم، انساني قرآني شود كه و را جز مطهرون مسّ ننمايند. مراتب طهارت به فناي در توحيد افعالي و صفاتي و ذاتي منتهي مي شود و موجب نيل به تجلي اسمايي و صفاتي مي گردد و نهايت مرتبة طهارت همين است كه از لسان بمارك سلالة نبوت، صادق آل محمد(ع) دريافتي؛ كه مسحه اي از عالم الهي و قلبي از نور مشكات رسالت و نفخه اي از شميم رياض امامت است. حكيم فرزانه، علامه حسن زاده آملي نيز فرموده است:

«من در امت (پيامبر) خاتم(ص)، از عرب و عجم، كلامي بدين پايه كه از صادق آل محمد(ص) در غايت قصواي طهارت انساني روايت شده است از هيچ عارفي نديده ام و نه شنيده ام.

به پاي قسمتي از شرح كتاب مراتب طهارت اين بزرگ مي نشينيم.

در قرآن كريم در سوره مباركه حشر راجع به كفار آمده است كه ايشان به ظاهر با همديگر جمع اند اما در دل، از يكديگر متنفرند. جهنميان در قيامت بر خلاف بهشتيان كه همدلند و رويشان به طرف هم است، با هم همدل نيستند و از يكديگر روي گردانند :

«يوم يفّر المرء من أخيه و أمه و أبيه و صاحبته و بنيه»1

قرآن بهشتيان را نسبت به هم همرو مي داند و مي فرمايد: «ايشان در بهشت با «كأس معيني» كه در دست دارند همديگر را تعارف مي كنند. اما در مورد اهل جهنم مي فرمايند: ايشان در قيامت هم از دست برادرانشان در فرارند و هم از دست خواهرانشان. هم از پدر و مادر خود گريزانند و هم از همسر خود كه نزديكترين فرد جسمي و محرمي با آنها است فرار مي كنند.

اين سلسله اشخاص در آيات را

بايد بيشتر توجه كرد. همانگونه كه در ظاهر مي بينيد دو برادر به هم نزديكند اما آن قرب و سيطره اي كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند دو برادر به يكديگر ندارند. ابتدا فرمودند: «برادر از برادر فرار مي كند» و در ادامه فرمود: «نه تنها برادر، بلكه از برادر نزديكتر هم كه پدر و مادرند از انسان خواهند گريخت» از پدر و مادر نزديكتر، همسر هر فردي است. فرمود: «نه تنها پدر و مادر بلكه همسرانشان نيز از ايشان گريزان خواهند بود» بعد از همسر تنها كسي كه نزديكترين انس و ارتباط را با انسان دارد فرزند است. زيرا همسر در ابتدا «غير» بود و بعد با انسان انس گرفت كه شايد روزي هم اين انس با يك طلاق منقطع گردد اما فرزند جگرگوشه انسان است كه «الولد سرّ أبيه» فرمود: فرزندانشان نيز از ايشان مي گريزند.

در دنيا معمولاً برادر و برادر، زن و شوهر، فرزندان و پدر و مادر به هم نزديكند كه اگر قرار باشد هر كدام اينها متولي داشته باشند سعي مي كنند در محيطي كنار همديگر زندگي كنند اما قرآن كريم مي فرمايد:

همين هايي كه به ظاهر باهمند، در دل با همديگر نيستند. هر كسي كه دلش به دل ديگري راه داشت قطعا اين دو دل به هم رو مي كنند و چون رو مي كنند چهره ها و بدنشان نيز به يكديگر رو مي كنند. اما اگر دلي به دلي ديگر راه نداشت مي بينيد كه بدن و چهره هايشان نيز از يكديگر روي بر مي گردانند و هر وقت به هم مي رسند، از هم پشت مي كنند در اين هنگام گرچه به ظاهر هم با هم جمع شوند اما اگر

اهل دلي در بين آنها باشد كه چشم دل او باز باشد خواهد ديد كه آنها از يكديگر پشت كرده اند. اما اگر دو دل با هم مأنوس باشند اهل باطن در خواهند يافت كه اين دو به هم رو كرده اند ولو اينكه يكي مثلا در آمل و ديگري در فلان نقطه از دورترين نقاط كشور باشد. آنچه ملاك است رو كردن قلبها است. بايد اين را دنبال كرد كه اگر دلها به هم رو كنند قهرا موفقيت هست در غير اين صورت راهي جز افتراق و جدائي نخواهد بود. زيرا نهايت راه يا همچون بهشتيان اجتماع است و يا همانند دوزخيان افتراق است. لذا بايد در ادامه جلساتمان به اين معني بيشتر عنايت كنيم.

و اكنون وارد بحث مي شويم كه راجع به طهارت و مراتب آن است.

طهارت فقهيه

«طهارت» حاوي يك معناي ظاهري و يك معناي باطني است. معناي ظاهري طهارت «پاكي» است. ما در سلسله جلساتمان - ان شاء الله - قصد داريم كه مباحث مربوط به معناي باطني طهارت را تقديم حضورتان كنيم. در ابتدا درباره طهارت ظاهري عرض مي كنيم كه اين طهارت در سه بخش وضو، غسل و تيمم حاصل مي شود و اين طهارتي است كه در فقه مطرح است. طهارت فقهيه را در فقه براي اين مطرح فرموده اند كه بدن انسان را از نجاستهاي ظاهري پاك كند كه فقه شريف مربوط به بدن و اعمال قالبيه آن همانند نماز و روزه و احكام شرعي است كه با انجام آن انسان در مرتبه بدن به مقام تجليه مي رسد و تجليه مربوط به ظاهر انسان است كه مطابق قوانين شرع و احكام شرعي آن آراسته

مي شود لذا فقه شريف بايد در متن انسان و اجتماع پياده شود تا هر دو را تجليه نمايد.

حقيقت نوراني وضو:

شاخصه مرتبه طهارت را «وضو» تشكيل مي دهد. در يك روايت آمده است كه

الوضوء نور

وضو گرفتن نور است

در روايتي ديگر آمده: اگر شخص با وضويي قبل از اينكه وضويش را باطل كند، وضوي ديگري بگيرد او نور بر نور افزوده است كه الوضوء علي الوضوء نور علي نور.

در كتاب شريف «ترك الاطناب في شرح الشهاب» حديثي از جناب رسول اكرم(ص) نقل شده است كه حضرت فرمود: امت من از اثر دست و روي شستن روي سپيد و دست و پاي سپيد باشند بدان كه ايزد تعالي چون نماز را واجب كرد نخواست كه بندگان وي به دنيا آلوده، به خدمت آيند، ايشان را فرمود كه وضو كنند و با اين چهار عضو مخصوص كرد. زيرا كه آدم اول روي به درخت گندم كرد و به پاي رفت و به دست از درخت گندم باز كرد و بر سر نهاد و بر حوا آمد. ايزد «عزّ اسمه» اين چهار عضو گناهكار را بفرمود: «شستن به گاه خدمت».

تاريكي، حق ملاقات با روشنايي را ندارد

جناب رسول(ص) فرمودند: خداوند وقتي نماز را واجب كرد، ديد كه بندگانش آلوده اند لذا دستور داد كه بندگان قبل از ورود به نماز اول روشن گردند و سپس وارد منطقه روشنايي «صلوه» شوند. زيرا بنده آلوده حق مشرف شدن به زيارت نماز را ندارد. چون نماز پاك است و حقيقت آن تماما طهارت است. كسي كه وضو ندارد وجودش تاريك است و كسي كه تاريك شد حق ملاقات با نماز را كه نور است نخواهد

داشت. پيامبر فرمود: خداوند وضو را واجب نمود زيرا كه نخواست بندگانش با دنيايي كه بدان آلوده اند وارد نماز شوند زيرا بنده به دنيا آلوده است و شبانه روز در اين آلودگي به سر مي برد. نتيجه اينكه انسان با وضو گرفتن خود را آماده مي سازد براي ورود در منطقه نوراني ديگري به نام نماز.

نكته اي در فهم قصص قرآني

نكته اي را بيان مي نمايم كه اين نكته به عنوان رمزي در فهم قصه هاي قرآن كريم است و آن اينكه: هر چه را در قرآن مي خوانيد از قصه حضرت آدم (ع) مثل اولين قصه سوره بقره «و إذ قال ربك للملائكه إني جاعل في الارض خليفه»2 و قصه هاي حضرت موسي(ع)، حضرت ابراهيم(ع)، حضرت عيسي(ع)، حضرت نوح(ع) و ديگر انبياء عظام، بدانيد كه اينها فقط صرف پرداختن به يك داستان نيست بلكه رمز اين قصه ها در قرآن آن است كه هر كسي بخواهد از حيوان بودن به در آيد و به مقام انسانيت برسد بايد مسيري را طي كند كه در اين مسير همانند پيغمبران دچار حوادث و موانع شود و با مشكلاتي برخورد كند. مثلا اگر كسي از امشب بگويد: خدايا مي خواهم بيايم تا تمام آنچه را كه فرمودي، بدان عمل كنم از فردايش خواهد ديد كه مشكلي برايش پيش آمده است همانند مشكل حضرت آدم(ع)، يك حادثه اي براي او اتفاق افتاده است همانند حادثه حضرت موسي(ع) ، يك واقعه اي براي او رخ داده است يا همانند واقعه حضرت عيسي(ع) و ... خداوند نيز در قرآنش مي فرمايد اگر در مسير انسانيت مشكلي شبيه مشكل حضرت آدم (ع) پيدا كردي اينگونه حلش كن و يا اگر شبيه حضرت موسي دچار

مشكل شده آي راه حل آن اينگونه است. نتيجه كلام اين كه ما نپنداريم قرآن يك داستاني گفته كه حضرت آدمي بود، اين حضرت آدم در يك بهشتي زندگي مي كرد، به او گفته بودند به گندم نزديك نشو و او هم نزديك شد و از آن خورد و از بهشتش بيرونش كردند، تا از آن به بعد سوالهاي فراواني پديد آيد كه مثلا: آدم كجا بود؟ او را كجا ساختند؟ چگونه او را ساختند؟ آن بهشت در كجا بود؟ چگونه به گندم نزديك شد؟ مگر در بهشت گندم و جو هم وجود دارد؟ و مگر در آنجا ممنوعيتي هم هست؟ چرا از آنجا بيرونش كردند؟ و دهها سؤال ديگر.. سر تمام اين سوالاتي كه براي افراد پيش مي ايد اين است كه خيال كرده اند قضيه حضرت آدم و مانند آن صرفا به عنوان پرداختن به يك قصه در قرآن است و حال اينكه عرض كرديم اينگونه نيست بلكه همه قصص قرآني بيان اطوار وجودي انساني در سير تكاملي او است كه سفرنامه انبياء در مقام شهود حالات ما است و گرنه انسانهاي كامل همانند سفراي الهي منزه از خطا و اشتباهند و اين لطيفه را روح ديگري است كه براي اهل آن با تدبر تام معلوم است

كه انسان كامل را روي به جانب حق است كه مظهر اسماء الله است و چهره اي به جانب خلق است كه اطوار وجودي آنها را به آنها نشان مي دهد تا در مسير تكامل، شوق به كمال يابند.

تطبيق وقايع قرآني در سير انساني:

همانطور كه به عرض رسيد قضيه حضرت آدم يك قضيه شخصي در شصت يا هفتاد يا هفت هزار يا

هفتاد ميليون سال قبل كه آن جد اعلاي ما آدم دچار آن شده است نمي باشد بلكه جناب عالي هم اگر بخواهي همانند آدم به سوي آدميت حركت كني، براي تو هم اين گرفتاري هست. به عنوان مثال حضرت آدم آمد تا به سوي آدميت حركت كند اما همين كه همجنس دارد و بايد با همجنسش همبستر شود، اين اولين گرفتاري اوست. و همينطور همين خدايي كه به من و تو مي گويد: «عرش و فوق عرش من منتظر توست بيا و خود را بدان جا برسان» همين خدا به من و تو دستور داده كه همسر بگيريد و فرموده: ازدواج نصف دينت را حفظ مي كند. اتفاقا اولين مشكلي هم كه در سير انساني بر هر فردي رخ مي دهد همين است. اين را بايد چه كار كرد؟ آيا به آن رو كند يا نكند؟ در جاي ديگر فرمودند: اگر كسي همسر داشته باشد و چهار شب با همسرش در بستري بخوابد و به همديگر پشت كنند، خلاف است. حتي فرمودند: اگر كسي همسري دارد و چهار ماه با همسرش همبستر نشود، او حرام شرعي مرتكب شده و بايد توبه كند. در جاي ديگر فرمودند: بر شما واجب است خرج و مخارج همسرتان را ني تامين كنيد، غذا و لباس را بدهي، به اندازه كافي او را تفريح و زيارت هم ببري و ...

خوب حالا بايد با اين همسر و حواي در منزل چه كرد؟ با او باشيم يا نباشيم؟ خواهيد ديد به محض اينكه به دامن ازدواج افتاديد، از بهشت به در آمديد و به تعبيري به گرفتاري افتاديد. و صد البته كسي كه مي خواهد آدم بشود

بايد بداند كه آدميت با گرفتاري همراه است كه «لقد خلقنا الانسان في كبد» يعني انسان را در سختي بزرگ مي كنيم. اگر كسي از لابه لاي سختيها بالا نرود اصلا بزرگ نمي شود. اگر كسي بگويد: من ازدواج نمي كنم تا هنگاميكه خود را خوب بسازم، چنين فردي خطا رفته است براي اينكه تمام انبياء و ائمه حتي پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) هم ازدواج كرده آند. ازدواج هم سيرة پيغمبر است و هم سيرة انبياء و ائمه. شما هيچ پيغمبر و امامي را نمي بينيد كه ازدواج نكرده باشند. نتيجه كلام اين كه هم سيره بودن با پيغمبر و آل او اين شرط را مي طلبد كه انسان تمام دستورات ايشان را عملي كند اگرچه براي جامة عمل پوشاندن آن فرامين، مشكلات و سختيهاي بسياري در مسير حركت پديد آيد.

تطهير نمودن تن به خاطر نزديكي به شجرة دنيا:

در روايت فرمودند: وقتي ديديم حضرت آدم رو به دنياي آلوده كرد، براي تطهير او در هنگام نماز دستور داديم كه صورت خود را بشويد. و از آنجا كه با پا به طرف دنيا رفت به او امر كرديم كه پايت را نيز بشويي. و در ادامه چون با دست از آن درخت كسب و كار ميوه و روزي زن و فرزند را كند و آن را بر سر گذارد و براي حوايش آورد، به او دستور داديم كه دست و سر خويش را هم شستشو كن. جناب عالي هم كه به طرف كشاورزي و كارمندي و كسب و كارت مي روي در حقيقت با دست و رو به طرف دنيا رو كرده اي. وقتي رو به طرف دنيا و شجره اش نمودي بايد در هنگام نماز،

صورتت را بشويي. زيرا كه صورت تو دنيايي را زيارت كرده است كه همواره آلوده مي باشد. وقتي به طرف دنيا روي آوري قطعا با پا به طرف آن مي روي. پس در هنگام وضو، پايت را نيز بايد مسح كني تا پاك شود. در ادامه روايت فرموده است كه: «و به دست از درخت گندم باز كرد» تو نيز هنگامي كه به محل كارت رفتي، مطمئنا با دست كارهايت را انجام خواهي داد پس در وضو دستهايت را هم بايد بشويي. « و بر سر نهاد و بر حوا آورد» وقتي كه رفتي و زحمت كشيدي و خون جگر خوردي و صبح تا غروب كار كردي، مقداري را كه حاصل كارت است به عنوان احترام و عرض ادب روي سرت مي گذاري و تقديم همسر و منزلت مي كني پس در هنگام وضو، سرت را هم بايد مسح كني. حاصل كلام اينكه: دل به دنيا داده اي و رو به آن كرده اي، پا به سوي دنيا برده اي و دست و سرت را نيز به توسط آن آلوده كرده اي بنابراين از پا تا به سر به دنيا آلوده اي. حال اگر مي خواهي به نماز رو كني بايد وضو بگيري تا اين وضو تو را تطهير كند و بعد از آن در پيشگاه خداوند حاضر شوي و يك پارچه در طهارت باشي. حاصل آن است كه دنيا اشتغال است و نماز توحيد و توحد

مهموني كه نيامد

مريم خداداديان

گهگاه حالم بد مي شه و شايد خيلي بد، همه ناراحتن و هي بهم مي گن برو دنبال دوا و دكتر، نه اين كه نرفته باشم؛ رفتم ولي گفتن چيزيم نيست، سالمم. امروز فهميدم اين مريضي رفيق خيلي خوبي شده

برام. يه مروري كردم ديدم هر وقت اومده سراغم باعث شده به هرچي دلم مي خواد برسم. چند وقت پيش اوراق قديمي رو بهم ريخته بودم چشمم خورد به يك شبه قصه كه درباره حالتهاي مادرم روزهاي جمعه،

نه سال پيش نوشته بودم، به خودم گفتم: «بايد يه روز بشينم قصه اش كنم.» اما نمي شد كه نمي شد. ديروز مامان زنگ زد و گفت: «شب بيست و سوم احيا گرفتم، افطار بيا اينجا» گفتم: «مامان نمي تونم، بعد

افطار مي يام چون كلاس تعليم رانندگي دارم» مامان يه كم لجش گرفته بود از لحن صداش فهميدم، اما گفت: «باشه بيا ساعت نه شروع مي شه دلم مي خواد تو باشي» صبح كه اومدم سركار، بدجوري به سرم

زده بود قصه مامان رو بنويسم، ولي جرأت نداشتم به خودم بگم امشب نرو بشين تو خونه، قصه رو بنويس. ساعت حدود يك بعدازظهر بود كه يهو تمام تنم درد گرفت و تب كردم. تا ساعت پنج هر جوري بود دوام

آوردم. اما ديدم نمي شه. راه افتادم اومدم خونه سه تا قرص مسكن خوردم و افتادم تو رختخواب، يه وقت با صداي زنگ تلفن بيدار شدم.

- تو هنوز خونه اي ساعت هشت شبه همه اومدن.

همون طور كه مامان، حرف مي زد حس كودكي در وجودم گل مي كرد و باعث مي شد صدام مظلومانه و با عشوه و ناز بشه.

- مامان حالم ... آه... خيلي بده تب و لرز كردم. اومدم افتادم تو رختخواب، چَشم مي آم الان راه مي افتم.

لحن صداي مامان عوض شد.

- الهي بميرم باز حالت بد شد چقدر بهت بگم به فكر خودت باش، نمي خواد بياي، بگير بخواب استراحت كن تا خوب بشي، خيلي دلم مي خواست تو

هم باشي واسه مشكل داداشت نذر احيا كرده بودم. بگير

بخواب مادر جون. مراقب خودت باش.

گوشي رو كه گذاشتم حس كردم چقدر دوستش دارم و زود پتو رو كشيدم روي سرم، اما هرچه كردم خوابم نبرد، يهو يادم افتاد چقدر دلم مي خواست امشب قصه مامان رو بنويسم، رفتم اول شبه قصه قديمي رو

آوردم و شروع كردم به خوندن كه يهو يكي از دوستام زنگ زد و بدون مقدمه گفت: «مي خوام يه شعر برات بخونم حال كني»

و قبل از اينكه حرفي بزنم گفت:

شب و مولا و نخلستون و غربت

يه كاسه عشق و يه قرص محبت

سحر محراب با شمشير مي گفت:

چه كردي با علي اي بي مروت

(عليرضا قزوه)

گفتم: «خيلي قشنگه، دستت درد نكنه. تو هم احيا نرفتي؟!» و بعد كلي حرف زديم و حسن ختام حرفهامون اين شد كه «مداد العلماء افضل من دماء شهدا» و بعد از خداحافظي رفتم كه بنويسم كه ديدم تب و درد

دوباره داره مي ياد سراغم بهش گفتم: «رفيق خودت بزم عيش و نوش من و قلم رو فراهم كردي حالا وسط راه مي خواي سد راه بشي، اين دور از انصافه» و بعد ياد چهرة مامان افتادم. گفتم، حتما داره دعاي

جوشن مي خونه و براي سلامتي و موفقيت بچه هاش دعا مي كنه، و حتما از خدا مي خواد اين جمعه كه مي ياد به آرزوش برسه، آخه مي دونيد از وقتي كه يادم مي ياد مامان هميشه جمعه ها حال عجيبي داشت

خيلي كوچولو كه بودم، يه شب بيدار شدم و سراغ مامانم رو گرفتم. اما مامان سر جاش نبود چشمهام رو ماليدم و گريه ام گرفت، بابام چشمهاش رو باز كرد و گفت: «چيه» گفتم: مامان كو. بابا

چراغ خواب رو

روشن كرد و نگاهي به من انداخت و گفت: «برو تو حياته حتما داره وضو مي گيره، دم اذانه، برو تو حياط» و بعد پتو رو كشيد روي سرش.

با هدايت نور چراغ خواب رفتم تو حياط اونجا تاريك روشن بود، اما مامان نبود. چشمم افتاد به در حياط كه باز بود رفتم ديدم مامان داره با آفتابه دم در رو آب پاشي مي كنه تا چشمش افتاد به من بغلم كرد. خواب از

سرم پريده بود دم در نشستم، داشت جارو مي كرد. گرد و خاك بلند شده بود. گفتم: «مامان چرا نصف شب جارو مي كني مگه خوابت نمي ياد» گفت: «الان اذاب صبح رو مي گن شب نيست، شايد مهمون بياد بايد

همه جا تميز باشه» گفتم: «خاله اينا آخ جون» مامان حرفي نزد و من رفتم خوابيدم، بعد كه بزرگ تر شدم چندبار ديگه اتفاقي بيدار شدم و ديدم مامان در حال جارو كردن حياط، آب دادن به باغچه هاست. هيچ

جمعه اي نبود كه ما ناهار بريم خونه خاله و عمه و مادر بزرگ هميشه شبهاي جمعه مي رفتيم و ظهرها بيشتر وقت ها ما مهمون داشتيم.

خيلي دوست داشتم هميشه جمعه باشه و با بچه هاي خاله و عمه تو باغچه خاله بازي كنيم، هميشه من مي شدم مامان و بازي مي كرديم. سر ظهر كه مي شد اداي نماز خوندن رو در مي آوردم و مي گفتم: «

بچه ها سر و صدا نكنيد بذاريد حواسم جمع باشه نمازم رو كه خوندم ناهار مي خوريم و بعد از آن كه اداي نماز خوندن رو در مي آوردم، انگشتم را مي گرفتم به سمت قبله و مي گفتم: السلام عليك يا صاحب الزمان،

السلام عليك يا شريك القران» زهرا مي گفت: «تو

چي مي گي زودباش ديگه حوصلمون سر رفت از گشنگي مرديم» و من مي گفتم: «نمي دونم، خب، مامانم ديگه بايد اين حرفارو بزنم و گرنه مامان نمي شم كه»

كم كم هشت سالم شد. مامان يه روز بهم گفت: «اين چادر و مقنعه رو دوست داري، ديدم خيلي خوشگله» گفتم: «آره خيلي قشنگه اگه زهرا ببينه اونم مي خواد.» مامان گفت: «تو ديگه كم كم داري بزرگ

مي شي، بايد نماز بخوني، از حالا بايد شروع كني تا وقتي نه ساله شدي و بهت واجب شد حسابي بلد باشي» تمام روزهاي هفته چون ظهرها مي رفتم مدرسه، نماز نمي خوندم، چون ديرم مي شد، اما جمعه

مامان مي گفت: «مريم بسه ديگه بلند شو بيا وضو بگير و نمازت رو بخون، بعد برو سراغ بازي» و من مي گفتم:« هنوز وقت نماز نشده» و مامان مي گفت:« دلت مي خواد وقتي مهمونمون اومد بي وضو باشي، يهو

مياد و شروع مي كنه به نماز خوندن اگه وضو نداشته باشي، نمي رسي پشت سرش نماز بخوني» و من داد مي زدم «آخه مهمون چه كار به وضو داره مامان، چرا اذيت مي كني و الكي بازيمونو به هم مي زني،

مهمونتم، هيچ وقت نمي ياد، زهرا پريد وسط حرفم و گفت: «خاله مهمونتون كه هيچ وقت نمي ياد، اگه يه روز بياد، بچه ام داره كه باهاش بازي كنيم و بيژن دويد دست مامان رو گرفت و گفت: «زن دايي، پسرم داره؟»

و مامان هيچ جوابي نداد و با انگشتش روي آب حوض چيزي نوشت و رفت و من به بچه ها گفتم: «خوش به حالتون كه مامانتون هيچ وقت بازيتونو به هم نمي زنه» و اونا گفتن: «چه فرقي داره خلاصه بازيمون به هم

مي خوره ديگه».

بعدها كه بزرگ تر شدم و شاعر و قصه نويس،

يك روز به مامان گفتم: «مي دوني جمعه ها شكل چي مي شي» مامان با تعجب گفت: «نه» گفتم: «صبح اول وقت كه آب و جارو مي كني و نماز مي خوني و مي شيني

سر دعاي ندبه شبيه بهار مي شي و شكوفه هاي لبخند رو لبات جوونه مي زنه و جوان و شاداب مي شي و مي آيي و مي پزي و جارو مي كني و مي خندي و همين كه صداي اذان ظهر بلند مي شه مثل بارون بهار

اشك مي ريزي و بعدم شبيه تابستون مي شي و روي لپات گل مي افته و حوصله حرف زدن با هيچ كس رو نداري، دم غروبم كه دعاي سمات مي خوني رنگ صورتت شبيه برگهاي پاييزي مي شه و وقتي نماز مغرب

رو مي خوني رنگ صورتت شبيه برگهاي پاييزي مي شه و وقتي نماز مغرب رو مي خوني انگار برف زمستوني روي صورتت نشسته سفيد و براق و نوراني مي شي، رو تخت فرش مي اندازي، بساط سماور و چاي

پهن مي كني دوباره لبخند رو لبات مي شينه و من نمي دونم چرا اين طوري مي شي» يه دفعه از زهرا و محبوبه پرسيدم: مامان شمام اين طوري مي شه؟ گفتن «نه فقط عصر جمعه ها يكم ساكت و بداخلاق

مي شه» بيژن و هوشنگم تقريبا همين رو مي گفتن، مامان هيچي نگفت، گفتم «مامان با شمام، چرا اينطوري مي شي؟» فقط گفت: «همه آدما همين طورن خودشونم نمي دونن».

بعدها كه بزرگ تر شدم و يه خانوم، يه روز دعوتم كردن جشن امام زمان(ع) كه شعر بخونم، دلهره زيادي داشتم و به خودم گفتم: «آبروم مي ره بايد هر طوري شده يه شعر بگم و نتيجه اون دلواپسي ها، دو غزل شد

كه سرودم و فورا براي مامان خوندم.

1. شبانه

من و تنهايي و شبهاي دلگير

من و فكر تو و

باران تصوير

چگونه دست بردارم از اين عشق

خيالت بسته بر من راه تدبير

بيا درياب «آقا» غربتم را

ميان ناكجاآباد تقدير

چه مي شد بال بگشايم شبانه

از اين شهر دورنگي شهر تزوير...؟!

تمام صبحهايم هست انگار

غروب جمعه اي دلگيردلگير

2. عصر فرادي

ما بي تو همرنگ شبيم و كوچه گرديم

وامانده در آن سوي بي انجام درديم

ماييم و پژواك نياز و بي نصيبي

گم كرده دل در اضطراب فصل سرديم

اي سبزپوش خاطراتم تا هميشه

رنگي چكان بر ما كه چون پاييز زرديم

اي موج موج معجزه بر ساحل درد

دل را دو چشم آبي آيينه كرديم

در ندبه با اشك كبوترهاي بي تاب

تا ظهر با شوق ظهورت كوچه گرديم

هر جمعه شعر اقتدا را مي سراييم

بازا كه در عصر فرادي كوه درديم

مامان بعد از تموم شدن شعرها طوري نگام كرد كه انگار توي نگاهش صد صفحه حرف براي گفتن داشت. و بعد گفت: «مي توني اين سه بيت رو برام معني كني، نمي فهمم منظورت چيه».

به سه بيتي كه مادر دست روي او گذاشته بود چشم دوختم.

تمام صبحهايم هست انگار

غروب جمعه اي دلگيردلگير

در ندبه با اشك كبوترهاي بي تاب

تا ظهر با شوق ظهورت كوچه گرديم

هر جمعه شعر اقتدا را مي سراييم

بازا كه در عصر فرادا كوه درديم

ولي هرچي كردم نتونستم معني اون رو بگم در حالي كه خودم مي دونستم چي نوشتم.

مامان گفت: «يادت مي ياد وقتي حال روزهاي جمعه من و رو به چهار فصل تشبيه كردي و ازم پرسيدي يعني چه، جوابي نگرفتي. حالا تو هم جوابي نداري كه بدي، مي دوني بعضي چيزها تو وجود آدمها نهادينه

شده انتظار ظهور هم همين طوره فرقي نمي كنه همه آدمها منتظر ظهور كسي هستند كه وضعشون رو دگرگون كنه.

وقتي مي گي، در ندبه با اشك كبوترهاي بي تاب

تا ظهر با شوق ظهورت كوچه گرديم

يعني

اينكه از صبح تا ظهر جمعه اميد ظهور آقا رو داري و وقتي مي گي، هر جمعه شعر اقتدا را مي سراييم، يعني اينكه آرزو مي كني روز جمعه نماز را با اقتدا به آقايت كه ظهور مي كند به جا آوري.

و وقتي نمي آيد با او مي گويي: بازا كه در عصر فرادي كوه درديم يعني زمان جدايي از تو برايم كوه دردي است و آرزوي ظهورت را دارم.

و وقتي مي گويي: تمام صبحهايم هست انگار / غروب جمعه اي دلگيردلگير، يعني مي خواي بگي، غروب جمعه دلگيره براي اينكه، وقتي اذان ظهر رو مي گن و آقا ظهور نمي كنه، دلگيري خود به خود پيش مي ياد.

خب منم از صبح تا ظهر جمعه فكر مي كنم هر لحظه ممكنه آقا ظهور كنه و خوشحالم، اذان ظهر رو كه مي گن اميدم نااميد مي شه و تا اذان مغرب دلگير و پكرم، اما نماز رو كه مي خونم به اميد جمعه اي ديگه دوباره

لبخند مهمون لبام ميشه.

گفتم راستش تا به حال خيلي شعر خوندم كه به غروب جمعه صفت دلگيري دادن ولي نمي دونستم چرا، فكر كنم شاعرهاي اون شعرها هم نمي دونستند چرا به عصر جمعه صفت دلگيري دادند، مثل خود من،

مگه نه! و مامان گفت: «همه آدم هاي دنيا منتظرند و گاهي در اين انتظار كارهايي مي كنن، مثل من و گاهي شعر مي گن. مثل تو، ولي حرف همه اونها، اينه كه منتظر يكنفرند كه قراره بياد و چون نمي ياد، دلگير

مي شن».

دوباره شبه قصه را خوندم ديدم شبيه نثر ادبي دلنشينه، دلم نيومد پاره اش كنم. سرم بدجوري درد گرفته و بدنم از تب مي سوزه و با خودم مي گم، همه آدم ها دارن عبادت مي كنن و احيا نگه مي دارن و حالا هر

كس

به نوعي، مامان با مراسم عزاداري و دعا و ثنا توي خونه و جمع كردن دوست و فاميل در كنار هم، من گوشه اتاقم تك و تنها با به تصوير كشدن خاطراتم و دوستم توي خونشون با نوشتن گزارش و زنگ زدن به

من و خوندن يك شعر براي علي(ع) واقعا ما آدمها نيازها و هدفهامون مثل همه، اما هر كدام راه خودمون رو مي ريم.

الگوهايي براي چگونه بودن-2

قسمت دوم

خصال ياران مهدي(ع)

سيدمصطفي علامه مهري

اشاره:

در قسمت اول اين مقاله كه به بررسي خصال ياران حضرت مهدي(ع) اختصاص دارد، شما با تعدادي از ويژگيهاي اين بزرگ مردان آشنا شديد، از اين قسمت نيز برخي ديگر از ويژگيهاي آنها را بررسي مي كنيم.

-10 عبادت ياران مهدي(ع)

عبادت نزديك?ترين راه رسيدن به خداست. راه رشد و كمال و ترقي مخلوقات در پيمودن اين طريق است و خداوند عالم هدف آفرينش را عبادت اعلام مي?دارد:

و ما خلقت الجنّ والأنس الاّ ليعبدون.1

و جن و انس را نيافريديم جز براي آنكه مرا بپرستند.

عبادالرحمن كساني هستند كه همه چيز را در راه خدا و براي خدا و از خدا مي?دانند به همين سبب، اعمال، افكار و رفتار آنها رنگ و جلوه عبادت به خود مي?گيرد و زندگي و تلاش آنها براي رسيدن به معبود است.

لذا آتش عشق به معشوق و معرفت به ذات باري?تعالي خواب را از ديدگان آنان ربوده است. چنان كه اشاره شد ياران مهدي(ع) مرداني هستند كه شب هنگام زمزمه تلاوت قرآن و ذكر مناجاتشان، همچون صداي

زنبوران عسل درهم پيچيده و هيبت الهي آنها را به قيام واداشته و بامدادان سوار بر مركبها مي شوند؛ آنان راهبان شب?اند و شيران روز.2

گفتيم كه همه اين

عبادتها و نيايشها، رشادتها و شهادتها و... از ايمان يك فرد مؤمن سرچشمه مي?گيرد و هر چه ايمان فزوني يابد، اين اعمال نيز فزوني خواهد يافت. از اين رو نه تنها جهاد و تلاش ياران آن حضرت،

آنان را از عبادت و راز و نياز به درگاه الهي باز نمي?دارد، بلكه اين تلاشها سبب مي?گردد تا حلاوت ايمان را بيشتر بچشند. همه رفتارهاي خود را رنگ و جلوه?اي الهي دهند كه چه رنگي بهتر از رنگ الهي:

صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون.3

[ اين است] نگارگري الهي؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم.

-11 اطاعت از رهبري و ايمان به او

امامت و رهبري، از اركان اسلام و محور همه كارها، اعم از عبادي و غير عبادي، است و به تعبير رساي امير مؤمنان(ع)، امام همچون محور سنگ آسياب است:

محلي عنها محل القطب من الرحا.4

جايگاه من در حكومت، جايگاهي چون محور سنگ آسياب است ?[كه بدون آن آسياب نمي?چرخد].

همه اعمال فردي و اجتماعي به نوعي وابسته به امامت و اعتقاد به آن است. اعتقاد به اين امر، موجب شد كه مسلمانان صدر اسلام با پيروي از پيامبر(ص) و با به كار بستن اوامر و پرهيز از نواهي او، تمدن بزرگ

اسلامي را پي?ريزي كنند، چنان كه خداوند به آنان فرموده بود:

و ما اتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا.5

آنچه را كه پيامبر براي شما آورد، بگيريد (و عمل كنيد) و آنچه را كه بازداشت، خودداري ورزيد.

بعد از رسول خدا(ص) شيعيان مكلف?اند كه با اهل بيت نيز چنين باشند. به همين دليل ياران حضرت حجت(ع) در بالاترين حد

اطاعت پذيري از امام خويش?اند. اطاعت اينان نه از روي اجبار، بلكه عاشقانه است.

ياران آن حضرت چنان ايمان به او دارند كه حتي با مسح زين اسب او، تبرك و شفا مي?جويند:

يتمسحون بسرج الامام(ع) يطلبون بذلك البركة.6

آنان براي اجراي دستورات مولايشان شب و روز نمي?شناسند و به گاه خطر، جانشان را فداي او مي?كنند. آنان مطيع?تر از كنيز براي مولايشان هستند:

و يحفّون به يقونه بانفسهم في?الحروب و يكفونه ما يريد... هم أطوع له من الأمة لسيدها7

آنان تا زماني كه خداوند راضي نشود، دست از شمشيرهايشان برنمي?دارند:

لايكفون سيوفهم حتي يرضي? الله عزّوجلّ.8

اين همه به سبب آن است كه ياران مهدي(ع) شيعه راستين او هستند و چنان در ولايت او ذوب شده?اند كه صفاتشان همچون افعال و صفات آن حضرت است.

-12 اتحاد و برادري

و ياري و لطف خدا نيز با كساني است كه اتحاد و همبستگي دارند؛ چنانكه گفته اند: يدالله مع الجماعة.

و نيز خداوند متعال در قرآن كريم مسلمانان را به اتحاد و يگانگي امر مي?فرمايد:

و اعتصموا بحبل ?الله جميعاً ولا تفرقوا.9

به ريسمان الهي چنگ بزنيد و متفرق نشويد.

از روايات استفاده مي?شود كه اصحاب حضرت حجت(ع) از نژادها و مناطق مختلف عالم هستند، چنان كه امام صادق(ع) مي?فرمايند:

فيصير إليه أنصاره من أطراف الأرض، تطوي لهم طيّاً حتي يبايعوه.10

ياران حضرت مهدي(ع) از سراسر گيتي به سوي او مي?شتابند و زمين زير پاي آنان بسان طوماري، درهم پيچيده مي?شود تا هر چه سريع?تر به مكه برسند و با آن حضرت بيعت كنند.

از سوي ديگر همه آنها، جز اندكي، جوان، پرقدرت و با نشاط هستند. با اينكه اين ويژگيها زمينة بسيار مساعدي براي بروز اختلاف و پراكندگي است، ولي

هيچ تأثير منفي در همدلي و برادري ياران آن حضرت

نخواهد داشت و چنان رفتار برادرانه?اي با هم دارند گويا فرزندان يك پدر و مادر مي?باشند:

ان أصحاب القائم، عليه السلام، يلقي بعضهم بعضاً كأنّهم بنوأب و أم.11

آري ياران امام زمان(ع) چنان منيتها و خودخواهيها را در زير آسياب تهجد خرد كرده و ذوب در محبوب خود شده?اند كه ديگر خودي نمي?بينند تا زمينه?ساز انديشه?هاي شيطاني و اختلاف?انگيز گردد. لذا همه يك دل به

دنبال رهبر واحد براي هدف واحد و وارسته از هرگونه وابستگي دنيوي قدم برمي?دارند و راه هرگونه وسوسه?هاي اختلاف برانگيز را بر شيطان دروني و بيروني بسته?اند.

-13 فروتني در عين صلابت

ياوران مهدي(ع) با وجود قدرت فوق?العاده خود، كه طبق روايات هر يك نيرويي برابر چهل مرد دارند، قهرماناني، فروتن، خود ساخته و برخوردار از ارزشهاي اخلاقي و انساني?اند و هرگز مغرور قدرت جسماني و موقعيت

اجتماعي و سياسي خود نمي?شوند و در مقابل مؤمنان سرتعظيم فرود مي?آورند:

أذلّة علي? المؤمنين.12

ولي در مقابل كافران مشركان و كج?انديشان سر فراز، سرسخت و خشن هستند:

أعزة علي?الكافرين.13

اصحاب امام زمان كه وجودشان لبريز از ايمان به خدا است و در عبادت و عبوديت كم?نظيرند، نه به آفت غرور و مستي گرفتار مي?شوند و نه از شمار اندك همراهان، در مراحل نخستين قيام و ظهور آن حضرت،

احساس وحشت و تنهايي مي?كنند؛ زيرا انس و ارتباط عميق و خالصانه با آفريدگار جهان، از يك?سو، چنان قدرت روحي و توسعه وجودي به آنها داده است كه راه هرگونه ترس و وحشتي را مي?بندد و از سوي ديگر،

از پيروزيهاي پي در پي خويش دچار غرور و تكبر نمي?گردند؛ چرا كه

انجام هرگونه كار نيك را وظيفه خويش و توفيقي از خدا مي?دانند.

-14 شجاعت

صفتي كه به صراحت در روايات براي اصحاب امام زمان(ع) بر شمرده شده، شجاعت است. شجاعت صفتي ذاتي است و لوازمي دارد كه با وجود لوازم آن، اين صفت نيز حاصل مي?شود و ياران آن حضرت همه لوازم

شجاعت را در خود جمع كرده?اند. در اينجا به برخي از آنها اشاره مي?شود:

الف) ترسو نبودن: ترس از خصلتهاي مذموم است و از ضعف ايمان و ناتواني نفس نشأت مي?گيرد:

شدة الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين.14

زيادي ترس از ناتواني نفس و ضعف يقين است.

از آنجا كه روح اميد از شخص ضعيف النفس و ضعيف الايمان رخت بربسته است و يقين به رحمت الهي و پاداش روز جزا ندارد، همواره در نوعي ترس به ?سر مي?برد، او ترس از آن دارد كه هر لحظه اين دفتر عمرش

بسته شود و به ديار نيستي كوچ كند. به خلاف او، شخص مؤمن، در اقيانوسي از اميد به?سر مي?برد و چون در همه مشكلات به قدرت بي?انتهاي خداوند تكيه دارد و به اين يقين رسيده است كه:

و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين.15

عزت، از آن خدا، رسول او و مؤمنان است.

از اين رو، روا نمي?بيند ضعف و ترس به خود راه دهد، بلكه ترس را مايه ننگ و نقص خود مي?داند و از آن دوري مي?گزيند. چنانكه امام علي(ع) مي فرمايد:

احذروا الجبن فأنّه عاد و منقصة.16

از ترس دوري گزينيد كه ترس مايه ننگ و نقصان است.

به همين دليل است كه ياران مهدي(ع) كه قلبشان مالامال از عشق به خدا و يقين به روز جزا و ياري پروردگار است؛

از هيچ?كس هراسي به دل راه نمي?دهند.

ب) عشق به شهادت: آرزوي مرگ يكي از راههاي شناخت افراد با ايمان و راستگو، از ديگران است. چنان كه خداوند خطاب به يهوديان فرمود:

قل يا أيّها الذين هادوا إن زعمتم أنكم أولياء الله من دون الناس فتمنّوا الموت أن كنتم صادقين.17

بگو: اي يهوديان! اگر مي?پنداريد كه (فقط) شما دوستان خداوند هستيد نه ساير مردم، پس اگر راست مي?گوييد آرزوي مرگ كنيد.

انسان مؤمن كه همواره در مسير رضايت خداوند گام زده و در آرزوي رسيدن به بهشت الهي است، نه تنها از مرگ واهمه ندارد، بلكه چون مرگ را پلي براي ورود به آن جهان مي?داند، دوست دارد هر چه زودتر از آن

بگذرد تا وعده?هاي خداوند را ببيند. حضرت علي(ع) درباره چنين مؤمناني مي?فرمايد:

لولا ألاجل الّذي كتب الله عليهم لم تستقر أرواحهم في اجسادهم طرفة عين شوقاً الي الثواب و خوفاً من العقاب.18

و اگر نبود اجل معيني كه خداوند براي آنها مقرّر داشته، روحياتشان به اندازه يك چشم برهم?زدني از شوق پاداش و از ترس كيفر در جسمشان قرار نمي?گرفت.

ياران حضرت مهدي(ع) ايمان به راه و هدف آن حضرت دارند؛ به او عشق مي?ورزند؛ و همه هستي?شان، فاني در وجود او است و عاشق شهادت در راه وي هستند.

يدعون الشهادة و يتمنون أن يقتلوا في سبيل?الله.19

همواره شهادت و كشته شدن در راه خدا را آرزو مي?كنند.

ج) قوت قلب: از ديگر نشانه?هاي شجاعت، قوت قلب است. اين نشانه نيز در ياران حضرت مهدي(ع) وجود دارد و در روايات مختلف از آن به قلب آهنين تعبير شده است؛ از جمله اين دو روايت:

كانّ قلوبهم زبرالحديد20

قلبهايشان چون پاره?هاي آهن [محكم و

نفوذناپذير] است و...

إنّ قلب رجل منهم أشدّ من زبرالحديد.21

دل مردي از آنان محكم?تر از پاره?هاي آهن است.

با وجود اين، دلي به لطافت نور دارند و دل استوارشان بسان قنديلهاي نور مي?درخشد:

كانّ قلوبهم القناديل.22

د) قوت جسم: روشن است كه شجاعت اگر با قدرت جسماني همراه نباشد، نتيجه?بخش نخواهد بود. از اين?رو قدرت جسماني، از لوازم شجاعت محسوب مي?شود. ياران حضرت مهدي(ع) اين ويژگي را نيز دارند.

در روايات آمده است كه:

فإنّ الرجل منهم يعطي قوة اربعين رجلاً.23

به هر مردي از آنان، قدرت چهل مرد داده مي?شود.

از برخي روايات استفاده مي?شود كه لازمه آن مبارزه عظيم، اين است كه مرداني با قدرت جسماني فوق?العاده به آن امر اقدام مي?كنند.

امام علي بن موسي?الرضا(ع) در پاسخ »ريّان بن صلت« كه پرسيد شما صاحب اين امر هستيد؟ فرمود:

من صاحب اين امر هستم. لكن من آن كسي نيستم كه زمين را پر از عدل و قسط مي?كند، چنان كه پر از جور و ستم شده بود. من چگونه مي?توانم با اين ضعف جسماني?ام، زمين را پر از عدل و قسط كنم؟ قائم،

آن كسي است كه وقتي خروج مي?كند، با اين كه سن زيادي دارد، جوان است و بدن او قوي است. حتي اگر دستهاي مباركش را به طرف بزرگ?ترين درخت دراز كند و آن را به طرف زمين آورد، مي?آورد و مي?شكند؛

اگر صيحه?اي بين كوهها زند از فرياد او كوهها درهم مي?ريزند...24

حال به سخن اصلي خود، يعني شجاعت ياران آن حضرت باز گرديم. با اين اوصاف است كه آنان در شجاعت نيز بي?نظيرند. آنها چون سدي محكم، شمشيري برنده و ركني استوار هستند تا آنجا كه امام صادق(ع)

در

اين زمينه مي فرمايد: اينكه حضرت لوط(ع) هنگام رويارويي با قوم خود، مي?فرمود:

اي كاش مرا قوتي و يا پناهگاهي امن و استوار مي?بود كه از شر شما محفوظ مي?ماندم. همان آرزوي داشتن قدرت قائم ما و استواري يارانش است؛ چرا كه هر كدام از آنها قدرت چهل مرد را دارند. دلهاي آنها از

پاره?هاي آهن محكم?تر است. اگر بر كوهها بگذرند كوهها درهم فرو مي?ريزند و دست از شمشيرهاي خود برنمي?دارند تا آنكه خداي تعالي راضي شود.25

تشبيه قلب به پاره آهن يا به قطعات سنگ، براي تأكيد بر عظمت و شهامت آنها و نفي هرگونه ترس و وحشت از قلبهايشان است. به?كارگيري واژه?هاي شمشير و نيزه، نشانه توان بالا و فعاليت مؤثر آنها است؛ به

اين معنا كه آنها در مبارزه، دليرتر از شير و برنده?تر از نيزه هستند. همچنين آنجا كه امام مي?فرمايد: «به هر فردي از آنها نيروي چهل مرد داده مي?شود»، مقصود قدرت فوق?العاده ايشان است.

از پاره?اي روايات برمي?آيد كه اين قدرت و شجاعت فوق?العاده ياران حضرت مهدي(ع) بر اثر تصرف ولايي آن حضرت پديد آمده است و همه افراد با ايمان داراي چنين قدرتي خواهند شد؛ همچنان كه آمده است:

وضع يده علي رؤوس العباد فلايبقي مؤمن الاصار قلبه اشد من زبرالحديد و اعطاه?الله عزّوجلّ، قوة اربعين رجلاً.26

او دست مباركش را بر سر بندگان خدا مي?گذارد. پس در اين هنگام مؤمني نيست، مگر آن كه قلبش از پاره?هاي آهن محكم?تر گردد و خداوند عزّوجلّ قدرت و نيروي چهل نفر به او عطا فرمايد.

-15 جوان بودن

بيشتر ياران حضرت مهدي(ع) جوان مي?باشند و تعداد ياران سالمند او، بسيار اندك است. حضرت علي(ع) در اشاره به

اين نكته فرموده است:

إنّ أصحاب القائم شباب، لاكهول فيهم إلاّ كالكحل في ?العين أو كالملح في ?الزاد و أقلّ الزاد الملح.27

ياران حضرت قائم همگي جوان هستند و سالخورده?اي در ميانشان نيست، مگر بسان سرمه در چشم يا نمك در غذا، و كمترين توشه همراه انسان نمك است (كنايه از مقدار بسيار اندك پيران).

اين كه چرا بيشتر ياران آن حضرت، جوانان هستند، شايد علل گوناگوني داشته باشد. ممكن است يكي از اين علل، روحيه پاك و بي?آلايش جوان باشد كه با صراحت، حق را مطالبه مي?كند و در راه رسيدن به

حق، پاكباز است. جوان با شور و نشاط، به دنبال انجام مسؤوليت خويش و شيفته فضايل و سيرت زيباي حضرت مهدي(ع) است. از سوي ديگر، انسان در سنين جواني قابليتها و استعدادهاي روحي و جسمي

بيشتري دارد. با اين اوصاف، آيا جاي تعجب است كه ياران آن حضرت، جوانان باشند؟

-16 خونخواهي حسين(ع)

فاجعه خونبار كربلا از حوادث بسيار مهم و جگرخراش و فراموش نشدني تاريخ بشري است و با وجود گذشت قرنها، هنوز گرمي عشق به امام حسين(ع) و يارانش در دل شيعيان و حق?طلبان جهان سرد نگرديده

است. چه:

إنّ لقتل الحسين، عليه السلام، حرارة في قلوب المؤمنين لاتبرد أبداً.28

كشته شدن امام حسين(ع) حرارتي را در دلهاي مؤمنان ايجاد كرده كه هرگز سرد نمي شود. چنان كه گويي حادثه عاشورا همين ديروز، رخ داده است.

ناگفته، آشكار است كه حضرت مهدي(ع)، كه اسطوره ظلم ستيزي و حق?طلبي است، قلبي آتشين?تر از آن حادثه دارد و در سوگ جدش شبانه?روز اشك?ريزان است چنان كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:

فلئن أخّرتني الدهور و عاقني عن نصرك المقدور ولم اكن

لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصبا، فلأندبنّك صباحاً و مساءاً ولابكين لك بدالدّموع دماً.29

يا جداه! اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و مقدرات الهي مرا از ياري تو باز داشت و نبودم تا با آنان كه با تو جنگيدند بجنگم و با كساني كه با تو اظهار دشمني كردند خصومت نمايم، پس (در عوض) شب و روز برايت

اشك مي?ريزم و به جاي اشك برايت خون گريه مي?كنم.

حضرت مهدي(ع) براي گرفتن انتقام خون جدش از وارثان آن جنايت پيشگان لحظه شماري مي?كند. شايد اين سؤال به ذهن آيد كه چرا امام زمان(ع) از فرزندان قاتلان امام حسين(ع) انتقام مي?گيرد. اين همان

سؤالي است كه عبدالسلام بن صالح هروي از امام رضا(ع) سؤال كرد كه:

چه مي?فرماييد در مورد حديثي كه از امام صادق(ع) روايت شده كه وقتي قائم آل محمد(ص) ظهور مي?كند، نسل كشندگان حسين را نابود مي?كند

و آن حضرت فرمود: آري روايت درست است.

هروي مي?گويد: پرسيدم: پس معناي آيه «ولاتزر وازرة وزر أخري»30 هيچ گناهكاري گناه ديگري را متحمل نمي شود. چه مي?شود؟ آن حضرت فرمودند:

همه سخنان خداوند متعال راست است ولكن ذريّه كشندگان حسين به عمل زشت پدران خود راضي و دل خوش هستند و بدان مي?بالند و افتخار مي?كنند و كسي كه به كاري رضايت دهد، مانند كننده آن كار

است. از اين رو اگر مردي در مشرق به ناحق كشته شود و ديگري در مغرب به آن قتل راضي باشد، در پيشگاه خداوند شريك قتل است و قائم آل محمد(ص) هنگامي كه قيام مي?كند، آنان را به خاطر رضايتشان به

جنايات پدرانشان كيفر مي?كند.31

از اين رو مهدي(ع) هرگز از

فاجعه هولناك خوبنار عاشورا غافل نمي?شود و بي?جهت نيست كه يكي از شعارهاي آن حضرت و يارانش اين است:

يا لثارات الحسين!32.

-17 عالم در تسخير ياران مهدي(ع)

يكي ديگر از ويژگيهاي ياران آن حضرت اين است كه همه موجودات زميني و آسماني مسخر آنان هستند. در اين زمينه از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود:

كأني بأصحاب القائم و قد أحاطو بما بين الخافقين فليس في شيي?ء إلاّ و هو مطيع لهم حتي سباع الأرض و سباح الطير يطلب رضاهم كل شي?ء حتي تفخر الأرض علي الأرض و تقول: مرّبي اليوم رجل من أصحاب

القائم.33

گويي مي?بينم كه اصحاب قائم آل محمد بر آنچه كه بين مشرق و مغرب عالم است احاطه دارند. پس هيچ چيز در عالم نيست، مگر اين كه مطيع و فرمانبردار ياران مهدي است. حتي درندگان هوا و زمين، همه در

پي كسب رضايت آنها هستند؛ به گونه?اي كه قطعه زميني بر قطعه ديگر به خود مي?بالد و به آن مي?گويد: امروز يكي از اصحاب قائم آل محمد(ص) از من گذر كرد.

البته چنين نيست كه خداوند فقط به عنوان اين كه آنان از ياران حضرت مهدي(ع) هستند، چنين كرامتي را عطا خواهد فرمود، بلكه اين امر علل ديگري نيز دارد؛ از جمله اين كه خداوند به بندگاني كه تقوا را پيشه

خود سازند و به جز رضايت او سودايي در سر نداشته باشند، چنين عناياتي خواهد كرد. حكايت زير، تأييد اين ادعا است.

در سفري كه امام صادق(ع) از كوفه عازم مدينه بودند، علما و بزرگان، از جمله ابراهيم ادهم و ابن ثوري، آن حضرت را تا بيرون كوفه مشايعت مي?كردند. عده?اي نيز جلوتر از امام

حركت كرده بودند، اما ناگاه شيري

درنده راه بر آنها مي?بندد. ابراهيم ادهم مي?گويد بايستيد تا امام برسد و واكنش او را ببينيد. وقتي آن حضرت مي?رسد و جريان را به او مي?گويند، آن جناب پيش مي?رود و گوش حيوان را مي?گيرد و از جلو راه دور

مي?كند. سپس امام روي به جمعيت مي?كند و مي?فرمايد: اگر مردم خداوندرا آن?طور كه شايسته است بندگي كنند، خواهند توانست بارهاي سنگين خود را با چنين حيواني حمل كنند.34

-18 نقش زنان در انقلاب حضرت مهدي(ع)

طبق روايتي كه از امام باقر(ع) به ما رسيده است از 313 تن اصحاب حضرت قائم(ع) پنجاه نفر زن مي?باشند كه در اولين فرصت در مكه خود را به امام مي?رسانند. چنان كه مي?فرمايند:

... و يجيي?ء إليه ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فيهم خمسون امرئة يجتمعون بمكة علي غير ميعاد قزعاً كقزع الخريف. 35

سوگند به خداوند كه سيصد و اندي نفر مرد مي?آيند كه در ميانشان پنجاه نفر زن مي?باشد، در مكه همچون ابرهاي پاييزي گردهم جمع مي?شوند، بدون اينكه وعده و قراري داشته باشند.

در حديثي ديگر مفضل بن عمر مي?گويد:

عده?اي از زنان همراه حضرت مهدي(ع) هستند. عرض كردم: اين بانوان براي چه در كنار حضرت مهدي(ع) هستند؟ فرمود: اينها مجروحان را مداوا مي?كنند و از بيماران جنگي پرستاري مي?نمايند، چنانكه در زمان

پيامبر اسلام(ص) همراه آن حضرت در جنگها اين كارها را بر عهده داشتند.

-19 نداي آسماني جبرئيل، آغاز ظهور

ظهور خورشيد عالمتاب، مهدي موعود(ع)، مقارن با نداي آسماني جبرئيل امين و در شب جمعه، 23 ماه مبارك رمضان36 است. با شنيدن اين ندا، همه، سراسيمه از خانه?هاي خود بيرون آيند و به

خواب رفتگان

بيدار گردند.

امام باقر(ع) فرموده است:

ينادي من السماء باسم القائم(ع) فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب. لايبقي واقد إلا استيقط ولا قائم إلاّ قعد ولا قاعد إلا قام علي رجليه فزعاً من ذلك الصوت. فرحم ?الله من اعتبر لذلك الصوت فأجاب. فانّ صوت

الاول هو صوت جبرئيل الروح الأمين.37

فريادگري از آسمان به اسم قائم آل محمد(ص) ندايي مي?دهد كه همه كساني كه در مشرق و مغرب عالم هستند مي?شنوند. هيچ به خواب رفته?اي نيست، مگر اينكه بيدار گردد و هيچ ايستاده?اي نيست، مگر

اينكه بنشيند و هيچ نشسته?اي نيست، مگر اينكه از ترس بايستد. خدا رحمت كند كسي كه آن نداي آسماني را پاسخ مثبت دهد. اين نداي اول صداي جبرئيل روح?الأمين است.

آن حضرت از مدينه منوره ظهور مي?كند؛ ولي فاصله ظهور تا قيام جهاني آن حضرت روشن نيست. خبر ظهور به سرعت در مناطق مختلف منتشر مي?شود و به سفياني، حاكم ظالمي كه در آن زمان بر بسياري از

مناطق از جمله سوريه، اردن و فلسطين سلطه دارد، مي?رسد. او سپاهي براي دستگيري حضرت مهدي(ع) به مدينه گسيل مي?دارد. اما آن حضرت به امر الهي از مدينه به مكه مهاجرت مي?كند. سپاه سفياني

وارد مدينه مي?شوند؛ ولي حضرت را نمي?يابند. از اين رو براي دستگيري ايشان به مكه روي مي?آورند كه باز هم به حضرت دست نمي?يابند و در بيابان بيداء فرود مي?آيند. با خروش آسماني، سرزمين بيداء آنها را، به

جز سه تن، فرو مي?بلعد.

امام عصر(ع) وارد مكه مي?شوند. روزها و شبها سپري مي?گردند تا اينكه هنگام قيام فرا مي?رسد. آن حضرت در حالي كه بر خانه توحيد، بيت?الله الحرام، تكيه زده

است، بعد از حمد و ثناي الهي و درود خالصانه بر

جدّ و پدران بزرگوارش، سخنراني مهم خويش را خطاب به جهانيان آغاز مي?كند. بعد از پيام جهاني حضرت مهدي(ع) ياران خاص او - كه در مناطق و قبايل مختلف جهان پراكنده?اند و تعدادشان 313 نفر است و جزء

پرچمداران و فرماندهان لشكر پر شكوه آن حضرت هستند - سوار بر ابرهاي آسماني و يا با طي?الأرض، در مكه به هم مي?پيوندند و گرد ايشان حلقه مي?زنند. آنان در مسجدالحرام، بين ركن و مقام، با امام و

مقتدايشان پيمان مي?بندند و آن حضرت نيز در حالي كه عهدنامه رسول خدا را كه دست به دست از ائمه اطهار(ع) به او رسيده، در دست دارد با آنان عهد مي?بندد.38

-20 فرق ميان اصحاب و انصار آن حضرت

ميان اصحاب و انصار آن حضرت فرق است. اصحاب همان 313 نفر هستند كه امير مؤمنان و امام صادق(ع) از آنان به پرچمداران تعبير كرده?اند. از اين نكته معلوم مي?شود كه آنان از تواناييها، كارآييها، آگاهيها و

مديريتهاي لازم و بالايي براي فرماندهي و سازمان بخشيدن به نيروي طرفدار حق برخوردارند كه امام صادق(ع) از آنان به «حكام الله ف?

پي?نوشتها :

1 . سوره ذاريات، آيه 56.

2 . محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج52، ص308.

3 . سوره بقره، آيه 138.

4 . محمد جعفر امامي، محمدرضا آشتياني، ترجمه و شروع فشرده?اي بر نهج?البلاغه، ج1، خطبه3، ص63.

5 . سوره حشر، آيه 8.

6 . بحارالانوار، ج52، ص308.

7 . همان.

8 . همان.

9 . سوره آل?عمران، آيه 103.

10 . بحارالانوار، ج52، ص334، معجم احاديث الامام المهدي، ج3، ص290.

11. علامة بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص24.

12و13. سوره مائده،

آيه 54.

14. سيدحسن شيخ الأسلامي: هرآية العلم في تنظيم غررالحكم، ص87.

15. سوره منافقون، آيه 8.

16. هداية العلم، ص87.

17. سوره جمعه، آيه 6.

18. نهج?البلاغه صبحي صالح، ح193، ص303.

19. بحارالانوار، ج52، ص308.

20. »دلهايشان همچون پاره?هاي آهن (نفوذناپذير و محكم) است.« الحاوي للفتاوي، ج2، ص64.

21. المحجة، ص16، بحارالانوار، ج52، ص327.

22. المحجة، ص106، بحارالانوار، ج52، ص327.

23. همان.

24. بحارالانوار، ج52، ص322، ح30، حليةالابرار، ج5، ص257.

25. قال ابو عبدالله: ما كان قول لوط لقومه: (قال لو أنّ لي بكم قوة أو آوي الي ركن شديد) الاتمنيا لقوة القائم(ع) ولا الركن ذكر الاشدة اصحابه فان الرجل منهم يعطي قوة اربعين رجلاً و ان قلبه لاشد من زبر

الحديد ولو مروا بجبال الحديد لتدكدكت [لقلوعوها]، ولا يكفون سيوفهم حتي يرضي?الله عزوجل.« المحجة، ص106؛ كمال?الدين و تمام النعمة، ج2، ص637، بحارالانوار، ج52، ص327، ح44.

26. اعلام الوري، ص435؛ حليةالابرار، ج5، ص259؛ بحارالانوار، ج52، ص38.

27. غيبت نعماني، ص315، ب21، ح10؛ فيض كاشاني، نوادرالاخبار، ص270.

28. جامع احاديث الشيعه، ج13، ص556.

29. بحارالانوار، ج98، ص320.

30. »و هيچ گنهكاري گناه ديگري را متحمل نمي?شود« اسراء، آيه 15.

31. البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص87.

32. بحارالانوار، ج52، ص308.

33. نوادرالاخبار، ص270.

34. موسي خسروي، پند تاريخ، ج1، ص46 به نقل از روضات الجنات، ص577.

35. البرهان، ج2، ص25، بحارالانوار، ج52، ص223.

36. بحارالانوار، ج52، ص230.

37. همان.

38. حليةالأبرار، ج5، ص310؛ اختصاص، ص256؛ معجم احاديث الامام المهدي، ج4، ص43.

39. بحارالانوار، ج52، ص326.

40. لازم به ذكر است كه در تدوين اين نوشتار از كتاب »مهدي موعود ياراني اينگونه دارد«، تأليف نگارنده نيز بهره گرفته?ايم و براي مطالعه بيشتر مي?توانيد به اين كتاب مراجعه فرماييد.

جهان در بحران-2

معضل جهاني سلامت

گزارش سازمان بهداشت جهاني - ژنو

اشاره:

شايد در هيچ دوره از دورانهاي بيشماري كه

كره خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دستخوش بحرانها و التهابهاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحرانهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحرانهاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپيگري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كره زمين، كمبود منابع آب، خشكسالي، زلزله، بيماريهاي كشنده و... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هر چه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحرانهاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرموده پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت أيدي الناس

ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلّهم يرجعون.2

به سبب آنچه دستهاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده

است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحرانها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» - كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است - سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دستهاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را - كه همنام رسول توست - بر ما آشكار ساز، تا آنكه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.3

در سلسله مقالاتي كه از اين پس با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز مي شود، نمادهاي مختلف بحرانهايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحرانها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همه ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگيها، سرگردانيها، رنجها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همه وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

در مقاله پيش رو، كه در واقع گزارش سازمان بهداشت جهاني است، شما با يكي ديگر از اابعاد بحرانهاي فزاينده اي كه جان با آن روبروست آشنا مي شويد.

سخن اصلي اين گزارش اين است كه: اگر چه علم پزشكي جديد در ساليان گذشته به واسطه مقابله با برخي بيماريهاي عفوني و همه گير و گاه ريشه كني آنها همواره به خود باليده، اما ظهور مجدد اين نوع

بيماريهاي به ظاهر نابود شده و نيز پيدايش برخي بيماريهاي جديد، پزشكي و نيز حوزه سلامت بشري را با چالشي جدي مواجه ساخته است.

اين گزارش را با هم مي خوانيم.

تا چندي پيش، نوعي خوش بيني حكايت از آن داشت كه مبارزه طولاني مدت بشر براي به كنترل درآوردن بيماريهاي عفوني، تقريباً با موفقيت به پايان رسيده است. ديگر آبله ريشه كن شده است و فلج اطفال، جذام، چاگاس و كزاز در نوزادان در آستانه نابودي كامل قرار دارد. همچنين آمارها حكايت از آن دارد كه هشتاد درصد كودكان جهان در سالهاي اخير در برابر تعدادي از بيماريهاي كشنده، مصونيت يافته اند و داروهاي ضد ميكروب توليد شده، به نحوي مؤثر، بيماريهاي عفوني بي شماري را به كنترل درآورده اند.

اما اين گونه خوش بينيها هم اكنون در حال رنگ باختن اند؛ زيرا بررسيها بيانگر آن است كه همه ساله به رغم اين گونه تلاشها، باز هم حيات بشر با مرگ ميليونها نفر در اثر برخي از اين گونه بيماريها همراه شده است. بنابراين نه تنها مبارزه براي به كنترل درآوردن اين بيماريها پايان نيافته، بلكه به مرحله اي بحراني نيز رسيده است. هم اكنون، بيماريهاي عفوني به عنوان مهم ترين عامل مرگ و مير در سراسر جهان شناخته مي شوند، به طوري كه حداقل 17 ميليون از 52 ميليون مورد مرگ سالانه جهان را به خود اختصاص داده است. علاوه بر اين جمعيت 17 ميليوني كه حدود 9 ميليون نفر آنها را كودكان تشكيل مي دهند، بيش از نيمي از جمعيت 5/72 ميليارد نفري جهان نيز در معرض بسياري از بيماريهاي بومي قرار دارند.

در حال حاضر، بيماريهايي همچون وبا كه تصور مي شد از لحاظ جغرافيايي محدود شده اند، در مناطقي كه به عنوان مناطق

ايمن شناخته مي شوند، دوباره در حال شيوع و گسترش است. اگر چه تعدادي از بيماريهاي عفوني به طور كامل به كنترل درآمده اند، اما برخي بيماريها همچون مالاريا و سل كه همواره در گذشته نيز به عنوان بزرگ ترين دشمنان بشريت شناخته مي شدند، دوباره ظاهر شده اند و مبارزه اي ديگر عليه آنها از سر گرفته شده است. اهميت كنترل بيماريهاي عفوني، زماني آشكار مي گردد كه دريابيم نقش عوامل عفوني در گسترش تعداد قابل توجهي از انواع سرطانها كاملاً اثبات شده است.

بيماريهاي جديد؛ تهديدهاي جديد

همراهي بيماريهاي جديد و نوظهور با گسترش سريع عوامل مقاوم در برابر آنتي بيوتيكها و نيز افزايش ميزان حشرات ناقل مقاوم در برابر حشره كشها، به چالشهايي رعب آور براي سلامت بشريت تبديل شده اند.

بيماريهاي جديد از ايدز گرفته تا بيماريهاي معمولي، همه و همه با عفونتهاي ويروسي در ارتباط هستند. از آنجا كه در بسياري از اين گونه بيماريها، منبع عفونت هم چنان ناشناخته مانده است، در نتيجه راه معالجه خاصي نيز تا كنون براي آنها يافت نشده است.

هم اينك ظهور نوعي مقاومت عليه آنتي بيوتيكها در محيط بيمارستانها در سراسر جهان به پديده اي تهديد كننده براي كاركنان حاضر در اين گونه محيطها تبديل شده است. در چنين شرايطي است كه بسياري از آنتي بيوتيكهاي قوي، بي اثر شده اند و اين معضل زماني تشديد مي شود كه داروهاي جديد محدودي در حال جايگزين شدن آنها است. واقعيت آن است كه در چنين مبارزه اي اين ميكروبها از بشريت پيشي جسته اند و هر لحظه نيز فاصله بين توانايي آنها در مسير جهش يافتن و تبديل به گونه هاي مقاوم در برابر داروها و توانايي بشر براي مقابله با آنها در حال افزايش است.

اينها نمونه هايي از رويدادهايي است كه در

روند كنترل بيمايهاي همه گير در حال ظهور و بروز است؛ روندي كه به رغم كشف آنتي بيوتيكها، گسترش واكسيناسيون، توسل به مجموعه اي از اقدامات بهداشتي و نيز درك بهتري از ماهيت بيماريهاي عفوني، باز هم ادامه دارد.

بهاي يك شكست

ظهور مجدد بيماريهاي عفوني، زنگ خطري است كه حكايت از آن دارد كه در صورت عدم دستيابي به راهكارهاي جديد، امنيت جهاني در حوزه سلامت و رفاه با تهديدي جدي روبرو خواهد شد.

اين گونه بيماريها، خواه در مناطق خاصي ظهور يابند، همچون مالاريا و تب دنگ كه در كشورهاي در حال توسعه رواج بسياري يافته اند، و خواه گستره اي جهاني را به خود آلوده سازند، همانند هپاتيت و يا بيماريهايي چون ايدز كه از طريق تماس جنسي قابل انتقال هستند و يا اصلاً بيماريهايي كه به وسيله مواد غذايي انتقال مي يابند كه هم مردم كشورهاي فقير و هم مردم كشورهاي غني را متأثر از خود مي سازند، مي توانند تهديدهايي جدي براي سلامت جهاني محسوب شوند. از جمله بيماريهاي عفوني رايج كه امروزه به بحرانهايي در عرصه جهاني تبديل شده اند، مي توان به موارد زير اشاره نمود:

مالاريا: اين بيماري كه خطرناك ترين بيماري قابل انتقال از حشرات است، همه ساله 500 ميليون نفر از مردم جهان را مبتلا مي سازد و حداقل دو ميليون نفر از اين جمعيت را به كام مرگ فرو مي برد.

عفونتهاي تنفسي: اين گونه عفونتها نيز همه ساله حدود چهار ميليون نفر از كودكان را از پاي درمي آورد. سل نيز كه نوعي بيماري قابل انتقال محسوب مي شود، همه ساله مرگ حدود سه ميليون نفر را با خود دارد. نكته قابل توجه درباره اين بيماري آن است كه يك سوم جمعيت جهان حامل

باسيلهايي هستند كه به توليد سل مي انجامند.

اسهال: اين بيماري كه عمدتاً توسط آب و غذاي آلوده منتشر مي شود، همه ساله 3 ميليون كودك را در سراسر جهان از پاي درمي آورد.

وبا: اين بيماري نيز از جمله بيماريهاي همه گيري است كه هنوز هم آسياي جنوب شرقي تا خاورميانه و نيز آفريقاي غربي و آمريكاي جنوبي را آلوده خود مي سازد.

ايدز: ويروس HIV حامل بيماري ايدز و عمدتاً از طريق روابط جنسي در حال گسترش است. هم اكنون 24 ميليون بزرگسال به اين بيماري مبتلا هستند و 4 ميليون نفر نيز تا كنون به واسطه ابتلا به اين بيماري جان باخته اند. تنها در سال 1995 بيش از 330 ميليون مورد جديد از بيماريهايي كه محصول روابط جنسي بوده اند، شناسايي شده اند.

هپاتيت: امروزه هپاتيت به عنوان يكي از جدي ترين مشكلات در عرصه جهاني شناخته مي شود. هم اكنون حداقل 350 ميليون نفر در جهان حامل هپاتيت B هستند و 100 ميليون نفر حامل نوع C آن هستند و حداقل يك چهارم اين جمعيت در آينده به واسطه اين عارضه كبدي مرگ را تجربه خواهند نمود. تنها در سال 1995 بالغ بر ده ميليون مورد بيمار سرطاني كه عامل ابتلايشان به سرطان، انواع ويروسها (خاصه ويروس هپاتيت B و C)، باكتريها و انگلها است، شناسايي شدند. برآوردهاي سازمان بهداشت جهاني حكايت از آن دارد كه كنترل بيماريهاي عفوني مي تواند از 15درصد موارد جديد سرطان جلوگيري به عمل آورد.

فقر و گسترش بيماريهاي عفوني

فقر در حال گسترش است و از همين رو است كه صدها ميليون نفر از مردم به واسطه شرايط زندگي شان در معرض ابتلا به بيماريهاي عفوني اند. بيش از يك سوم جمعيت جهان، هم اينك در فقر

شديد به سر مي برند و تقريباً يك سوم كودكان جهان به سوءتغذيه مبتلا هستند. هم چنين نيمي از مردم جهان از دسترسي منظم به ضروري ترين داروهاي موجود محروم اند.

تداوم افزايش جمعيت جهان، كه البته با رشد سريع شهرنشيني نيز همراه شده است، به معناي سكونت ميليونها نفر در محيطهاي غير بهداشتي مملو از جمعيت است كه در چنين شرايطي كمبود آب سالم و فقدان بهداشت كافي مي تواند زمينه ساز بيماريهاي عفوني گردد. همين تمركز شديد جمعيت در چنين مناطق شهري است كه مي تواند به خطر ابتلا به بيماريهاي تنفسي و نيز بيماريهايي كه از طريق آب و غذا قابل گسترش اند، دامن بزند.

از سويي ديگر در نتيجه تغيير رفتارهاي جنسي، انسانها در معرض ابتلاي به بيماريهاي جنسي مختلفي هستند. هم اكنون تقريباً در سراسر جهان همه روزه يك ميليون نفر به بيماريهاي گوناگون جنسي مبتلا مي شوند كه عمده آنها را جوانان تشكيل مي دهند، بيماريهايي عفوني و همه گير كه در شرايط دنياي امروز با گسترش قابل توجهي همراه شده اند.

تغييرات شكل گرفته در عرصه تجارت جهاني غذا نيز به خلق شرايطي جديد براي ظهور و گسترش بيماريهاي عفوني دامن زده است. حمل احشام، نحوه تهيه، توليد و ذخيرة محصولات غذايي، نحوه عرضه و بالاخره رفتارهاي تغيير يافته در خورد و خوراك بشري از زمينه هاي اصلي اين بحران محسوب مي شوند.

تغيير و تحولات اجتماعي در گروههاي سني خاص نيز از جمله عوامل تسهيل ابتلا به بيماريهاي عفوني محسوب مي شود. به عنوان مثال مي توان به نحوه گردهم آمدن كودكان در مهد كودكها و يا نحوه نگهداري و زندگي سالمندان در مراكز نگهداري آنها اشاره نمود؛ محيطهايي كه به افزايش خطر ابتلا به اين گونه بيماريها كمك

بسياري مي كند.

گسترش مناطق زيستي بشر، ميليونها نفر را در معرض عوامل ناشناخته و يا كمتر شناخته شده قرار مي دهد. تأثيرات حاصله از تغييرهاي جوي نيز مي تواند شرايط مساعدي را براي گسترش بيماريهاي عفوني به وجود آورد. اگر چه امروزه داروهاي ضد باكتريايي به داروهايي فراگير تبديل شده اند، اما در همين حال، تداوم تكامل و سازگاري ميكروبها با محيطزيست نيز هم چنان ادامه دارد؛ به نحوي كه همواره شاهد افزايش مقاومت آنها در برابر اين گونه داروها بوده ايم.

به دلايل مذكور است كه بيماريهاي عفوني به يك چالش جهاني تبديل شده است؛ چالشي كه هزينه هاي اقتصادي و اجتماعي اين بيماريها فراتر از آن است كه افراد، خانواده ها و جوامع بتوانند از آن چشم پوشي نمايند. از آنجا كه دلايل چنين بحراني، چند بعدي است، مخاطب ما نبايستي صرفاً به افرادي كه فعاليتهايشان در حوزه سلامت بشري متمركز شده است، محدود گردد؛ چرا كه اين بحران، خود محصول معضلاتي سياسي، اجتماعي و زيست محيطي و از همه مهم تر تا حد زيادي نتيجه معضل و بحراني است كه به دست بشريت خلق شده و به عنوان محصول جانبي دنياي مدرن شناخته مي شود.

برگرفته از: www.twnside.org به نقل از ماهنامة سياحت غرب، ش8، صص 88 -93.

عصر طلايي

ن. طيبي

آن گاه كه زمان ظهور فرا رسد و رهايي بخش جهان از پشت پرده غيبت بيرون آيد و رخ نماياند، خداوند متعال امر او را در يك شب اصلاح مي كند1 و همه زيباييهاي پس از ظهور، يك به يك آشكار مي شود.

صبح ظهور وقتي بندگان خدا از خواب بيدار مي شوند دستي بر سر آنها كشيده مي شود. به خود مي نگرند، به دانسته ها و قدرت فهم و دريافت عقلي خويش، ناگهان مي بينند كه

نور ايمان در قلب آنان مي تابد به درخشندگي خورشيد2 و قدرت و تواني در خويش مي بينند باورنكردني. هر يك قدرت چهل مرد را پيدا مي كنند3. ايمان و توان، اولين هديه هايي است كه از دوست مي گيرند.

نشاط و شادماني چنان بر وجود آنها سايه مي افكند كه حتي مردگان نيز در قبر شاد مي شوند4 و از نسيم ظهور آن مرد بزرگ، حياتي دوباره مي يابند.

پيش از اين، بندگان خدا پراكنده بودند و هر يك در انديشه اي متفاوت. پس از ظهور، دستي بر سرهاي آنان كشيده مي شود و عقلهاي آنها را به يك سو جهت مي دهد5. افكار آشفته و متفرق جمع مي شوند و گويي همه عقلها به يك عقل؛ آن هم «عقل كامل» تبديل مي شوند؛ چونان قطره هايي كه از سرتاسر كره زمين جمع مي شوند و به رودها مي ريزند و راههاي دراز را معجزه آسا مي پيمايند تا به دريا ريزند. آنان ديگر قطره نيستند. نام شناسنامه اي آنها از قطره به دريا تغيير مي كند و همه يك هويت مي يابند؛ دريا، درياي بيكران.

بندگان خدا در آن روز به يك حقيقت مي انديشند و عقربه ذهن و عقل آنها يك نقطه را نشان مي دهد و آن پيروي از حق و راستي است. ديگر هيچ كس واژه «من» را به كار نمي برد و «ما» را جايگزين همة منيت ها مي شود. وقتي آن دست آسماني بر سرها كشيده مي شود، اخلاق (احلام)6 مردم كامل مي شود. رذايل اخلاقي از وجود آنها رخت برمي بندد و فضايل، نيكيها و بزرگواري همچون دانه هاي مرواريد، صدف وجود آنان را مزين مي كند. خشم و شهوت و وهم و بي عدالتي با اين مردم بيگانه مي شود و آرامش و وقار و تعادل و عدالت از سيماي آنان هويدا مي گردد.

آري، روزي كه او مي آيد. بغض و كينه از دلهاي بندگان مي رود و اين گونه اخلاق آنها كامل مي شود7. ترس و بخل از شيعيان دور مي شود و آرامش و سخاوت جايگزين آن مي گردد.8 خداوند، مردمان شايسته اي را حاكم خواهد كرد كه زمين را پر از عدل و داد مي كنند9 و افراد پست و فاسد را روي زمين باقي نمي گذارد10.

اينك مردمان امت اسلام مبهوت اين تحول، بر جاي ايستاده و خويش را تحليل مي كنند و سپس به خانه خود نظر مي كنند و مي بينند كه زنان آنها در خانه ها به كتاب خدا و سنت پيامبرش قضاوت مي كنند11 و چنان چشمه هاي دانش و حكمت بر سرزمين وجود و ذهن آنها جاري شده است كه جز حق و منطق بر زبان نمي رانند. فرهنگ و دانش مردم در آن روز به اوج مي رسد و بديهي است وقتي بانويي به كتاب خدا و سنت پيامبر او قضاوت كند، انحراف در او راه نخواهد يافت و اين گونه، احساسات زنانه كه همواره مانع قضاوتهاي عادلانه بود جاي خود را به استدلال عقلاني و وحياني و همسويي با كتاب خدا مي دهد و زنان در خانه خويش بر مسند قضاوت مي نشينند.

پدران و مادران، شگفت زده كودكان خود را مي بينند كه با مارها و عقربها بازي مي كنند بدون آنكه آزاري به آنان رسد12. خدايا! چه شده است؟ طبيعت عقرب نيش زدن است و مار، زهر افشاني! كجا رفت غريزه حيواني و طبع وحشي، خشن و گزنده آنها؟!

شايد آن امروز خشونت و زهرافشاني و نيش زهرآگين، بي اثر شده است و يا حيوانات وحشي به مرحله اي از كمال حيواني دست يافته اند كه همزيستي در كنار انسان را تجربه كنند

و آنها نيز اهلي شوند.

دنيا به گونه اي ديگر است. صلح و آرامش جايگزين جنگ و خونريزي شده و دوستي و محبت به جاي دشمني و درنده خويي نشسته است.

هركس در گوشه اي از شهر خويش مي بيند كه ميش و گرگ در يك محل با يكديگر مي چرخند و در كنار هم زندگي مي كنند13 خوي ددمنشي گرگ و ترس و هراس ميش در اينجا ديده نمي شود و اين زيباترين نماي صلح در آن عصر طلايي است. وقتي گرگ چنين آرام و رام مي شود چگونه انسان متمدن در انديشه جنگ و سلطه باشد؟ بنابراين حتي انسانهاي گرگ صفت نيز در آن روز از سيرت حيواني خارج شده و با صورت انساني خويش هماهنگ مي گردند.

امنيت رواني

دلهاي مؤمنان از ترس خالي شده و قلوب دشمنان آنها آكنده از ترس و وحشت مي گردد14. همان گونه كه خداوند متعال در نبرد بدر با ايجاد رعب در دل دشمنان و فرستادن فرشتگان براي ياري مسلمانان - كه تعدادشان در برابر مشركان بسيار اندك بود - دلهاي مؤمنان را از ترس خالي نمود، در زمان ظهور نيز چنين خواهد شد.

بيماري ها، اعم از روحي و جسمي بهبود مي يابد و ضعفها و ناتواني ها به قوت و قدرت تبديل مي شود. توان جسمي ياوران حضرت چنان افزوده شود كه از شير، شجاع تر و از نيزه، برنده تر شوند به گونه اي كه دشمن را با پاها بر زمين افكنند و با دست او را بشكنند15، زيرا هر مؤمني در زمان ظهور، قدرت چهل مرد را مي يابد و قدرت خداوند نسبت به آنچه در آن روز انجام مي دهد بسيار بيشتر است.

اهل آسمان و زمين، پرندگان، وحوش و ماهيان درياها به خاطر وجود حضرت حجت(ع)

شاد مي شوند و هيچ مؤمني ديده نمي شود مگر آن كه اين شادي و نشاط در قلب او وارد شده باشد و يا اگر مرده است اين نشاط بر قبر او داخل مي شود.16

در آن روز مردم با چهره هاي شادمان و گشاده در سطح شهر رفت و آمد مي كنند و اين شادي برخاسته از درون آنهاست. حاصل اين نعمت، بهداشت رواني جامعه، سلامتي جسمي و روحي و نيز تقليل ميزان بزهكاريها، جرمها و آلودگي هاي اجتماعي خواهد بود.

شهرها با حضور چنين مردماني كه شادمانه و عاشقانه زندگي مي كنند، طراوتي شگفت انگيز خواهند يافت.

گسترش ارتباطات مؤمنان

مؤمنان از نظر شنوايي و بينايي قدرت مي يابند و چنان وسعتي در توانايي هاي شنيداري و ديداري آنها ايجاد مي شود كه بدون هيچ پيك و واسطه اي صداي امام(ع) را مي شنوند و سيماي او را مي بينند در حالي كه آن حضرت در جايگاه خود قرار دارد17.

به حكمران و فرمانداري كه تحت ولايت آن حضرت قرار دارد گفته مي شود كه:

«عهد و پيمان و وظايف تو بر كف دستانت نهاده شده و به آنچه مي بيني عمل كن».18

مؤمني كه در مشرق است برادر خويش و مؤمنان ديگر را كه در غرب هستند مي بيند و فاصله ها مانع ارتباط مستقيم آنان نمي شود19.

بنابراين ارتباط مؤمنان آن روز در بالاترين حد است و امكان دسترسي آنان به يكديگر در كوتاهترين زمان ممكن وجود دارد و اين ارتباط قلبها آنان را به يكديگر نزديكتر مي كند. برخلاف امروز كه گسترش ارتباطات موجب از هم پاشيدگي خانواده ها و دوري قلبهاي افراد از يكديگر مي شود، آن روز قلبها به عشق يكديگر مي تپد و مؤمنان زنجيروار به يكديگر پيوسته خواهند بود.

امنيت اجتماعي

تقوا و فرهنگ جامعه چنان زياد مي شود كه

اگر پيرزني ناتوان از شرق عالم به قصد غرب راه افتد و در اين مسير هيچ كس او را آزار نمي دهد20. يا اگر بانويي ديگر با طراوت و جواني و شور، طبقي از زيورآلات بر سر دارد و بين عراق و شام حركت مي كند و در اين مسير كه اكنون به بركت ظهور تماماً سرسبز شده است، نه درنده اي به او حمله مي كند و نه او از درنده اي مي ترسد21 و كسي با نگاهش وي را نمي آزارد.22

نعمت امنيت و آرامش، شهر و ديار را آراسته و ترس از دلهاي مردم زدوده مي شود. به نظر مي رسد صفحه حوادث روزنامه ها در آن روز حذف خواهد شد و ديگر چشمهاي مادران با نگراني و اضطراب به بدرقه دخترانشان نخواهد رفت.

آري، زمين چنان آرام مي شود و امنيت چنان در همه جا حاكم مي گردد كه بانوان بدون اينكه هيچ مردي آنها را همراهي كند براي اعمال حج به سوي مكه مي روند با آرامش تمام حج مي گزارند و باز مي گردند و هيچ خطري تهديدشان نمي كند.23

گناهاني چون شرابخواري، ربا و زنا از جامعه اسلامي دور مي شوند و شر و پليدي از بين مي رود.

مردم با امام خود عهد مي بندند كه مرتكب سرقت، زنا و قتل نشوند، به مسلمانان دشنام ندهند، احتكار نكنند و از مال يتيمان دوري كنند. كسي را به ناحق نزنند و مساجد را ويران نسازند. راهها را ناامن نكنند و به خانه هاي مردم هجوم نبرند و اين گونه «آرمان شهري» به وجود مي آيد كه اساس آن بر اعتماد و اعتقاد و آرامش است. دامنه عدالت امير هستي، حضرت مهدي(ع) به ميان خانه هاي مردم راه مي يابد همان گونه كه سرما و گرما نفوذ مي كند24 و ارمغان اين

عدالت؛ آرامش، امنيت و عشق است.

مردم در آن روز يگانگي مي يابند و با هم يكدل و يكرنگ مي شوند. آنها از نعمت برادري و برابري برخوردار خواهند بود به گونه اي كه اگر مسلماني به چيزي نياز داشت از جيب برادر مسلمانش برمي دارد و او مانع نمي شود25 و رنجشي نيز از اين برخورد نخواهد داشت. همه مردم جهان به يك امت تبديل مي شوند كه دل به يك امام مي سپرند و مشتركات آنها آنقدر زياد است كه به واقع براي يكديگر برادري مي كنند. هر كه با آخرين پيشواي معصوم، امام زمان(ع) بيعت كند و در خدمت آن حضرت درآيد و نام وي در فهرست ياران وي ثبت شود، از هر خطري در امان خواهد بود و با آرامش و امنيت كامل به زندگي خواهد پرداخت.26

شيعيان در مسجد كوفه چادر زده و قرآن را همان گونه كه نازل شده است به مردم مي آموزند و آموزش مي دهند27 و چنان كه گفته شد زنان در خانه هاي خود با استدلال به كتاب خدا و سنت رسول او داوري مي كنند.

عقل و انديشه آنان به اوج رشد و بالندگي مي رسد و تفرقه و پراكندگي از امت زدوده مي شود و مكارم اخلاق به كمال لازم مي رسد، زيرا چنان كه گفته شد دست مبارك حضرت بر سر بندگان خدا كشيده مي شود.28

بدعتها و خرافه ها از جامعه اسلامي زدوده مي شود و سنتهاي راستين الهي اقامه مي گردد29. امانتداري به كامل ترين شكل صورت مي گيرد، يعني امانتها بازگردانده مي شود30 و خيانت در قاموس آنها واژه اي بيگانه مي شود. اديان متعدد در لواي اسلام قرار مي گيرند و يك دين جهاني براي يك جامعه جهاني برنامه ريزي مي كند. جهان مسيحيت كه پيش از اين

به عيسي(ع) اقتدا مي كردند اينك مي بينند كه عيسي(ع) به حضرت مهدي(ع) اقتدا مي كند و آنان نيز يوسف فاطمه(س) را مقتداي خويش قرار مي دهند. اين گونه اسلام دين جهاني مي شود و فرهنگ اسلامي بر سراسر گيتي سايه مي گستراند. چه زيبا فرمود پيامبر اكرم(ص):

امتي كه ابتداي آن محمد(ص) و انتهاي آن مسيح(ع) و ميانه آن مهدي(ع) است هرگز نابود نخواهد شد31.

بيست و پنج حرف باقيمانده از بيست و هفت حرف علم كه تا آن روز مستور بوده است در آن زمان آشكار و منتشر مي شود32. گره هاي محكم علمي باز شده و حلقه هاي گم شده دانش بشري پيدا مي شوند.

فرهنگ ديني چنان توسعه مي يابد كه ريا از جامعه دور شده و اخلاص جايگزين آن مي شود. مردم، گروه گروه و با اشتياق به برنامه هاي عبادي و رفتارهاي مشروع و نماز جماعت روي مي آورند و از منكرات دوري مي كنند و با محبت33 با امام خود پيمان مي بندند.

در آن زمان هيچ بدعتي نيست مگر آنكه از بين رود و هيچ سنتي نيست جز آنكه به پا داشته مي شود34. در اين صورت حق - آن گونه كه بايد - در سراسر گيتي گسترده مي شود و خرافات و بدعتها و سوء استفاده هاي برخي از شيادان از بين مي رود.

رفاه اقتصادي

پس از ظهور، صدايي به گوش امت مي رسد كه:

آيا كسي نيازي به مال او (حضرت مهدي(ع)) دارد؟

خداوند قلبهاي امت محمد(ص) را چنان سرشار از وسعت غنا و بي نيازي مي كند كه از سرتاسر گيتي تنها يك مرد نزد او مي آيد و از حضرتش مال مي خواهد. حضرت، وي را نزد خزانه دار مي فرستد تا خواسته اش را برآورده سازد. او نزد خزانه دار مي رود و به او گفته مي شود كه خود به خزانه

رفته و هر آنچه مي خواهد براي خويش بردارد.

مرد مي رود و آن قدر طلا و نقره برمي دارد كه نمي تواند آنها را حمل كند. مقدار زيادي از اموال را بر جاي مي گذارد و مقداري از آن را به تناسب نيرو و قدرت خويش برمي دارد و خارج مي شود. هنوز چند قدمي دور نشده است كه با خود مي گويد: من حريص ترين فرد از امت محمد(ص) هستم كه به اينجا آمده ام!

سپس مال را به خزانه برمي گرداند و وقتي خزانه دار را مي بيند و جريان را باز مي گويد، پاسخ مي شنود:

ما آنچه را كه داديم، پس نمي گيريم.35

امت او در نعمت چنان غرق خواهند بود كه چشم به هيچ مالي نمي دوزند و خزانه بيت المال سرشار است از دارايي هايي كه راهي براي مصرف آنها نيست. به عبارت ديگر براي مصارف خمس و زكات هيچ موردي يافت نمي شود و فقر از جامعه آن روز ريشه كن خواهد شد. بي شك خواهيد پرسيد كه چگونه جامعه اي به اين درجه از استغنا خواهد رسيد. مي گويم كه خداوند براي آخرين گنجينه خويش، در خزانه بي انتهايش نعمتهاي ويژه پنهان نموده است. او اراده كرده است تا صالحان را وارث زمين كند و مهدي(ع)، پدر صالحان است (اباصالح).36

كشاورزان در آن روز يك مد از هر محصولي مي كارند و هفتصد مد برداشت مي كنند37. يعني محصولات هفتصد برابر مي شود. تعداد دامها و چهارپايان افزايش مي يابد و امت اسلام شكوه و عظمت فراوان مي يابد.38

بديهي است كه بارش چهل روزه نزديك ظهور و سخاوت زمينهاي كشاورزي و وفور نعمتها، مردم را ثروتمند و بي نياز خواهد كرد و اين همه به بركت نفسهاي پاك وليّ خدا بر روي كره زمين است.

پيرزني بر سر خود زنبيلي (كيسه اي) از گندم مي گذارد

و به آسياب مي رود، كارگران گندمهاي او راآرد مي كنند بدون آنكه اجرت و مزدي از وي دريافت كنند.39 از آنجا كه قلبها سرشار از غنا و بي نيازي است هرگز از ضعف و ناتواني ديگران جهت بهره وري بيشتر سوء استفاده نمي شود، بلكه اين گروه بيش از ديگران مورد شفقت و مهرورزي واقع مي شوند و در آن روز است كه حق به حق دار مي رسد و به امر امام زمان(ع) مردم از توزيع عادلانه و مساوات برخوردار مي شوند. افزونه خواهي و ثروتهاي بادآورده و اختلاس و تبعيض طبقاتي در اين جهان هيچ جايي ندارد. در آن روز هيچ زمين زراعي و يا غير آن از طريق حكمرانان به بستگان و نزديكانشان اعطا نخواهد شد و قانون «اقطاع»40 نابود مي گردد. از اين رو همه مردم به طور مساوي از سرمايه هاي ملي بهره مي جويند.

مشكل مسكن و آباداني زمين

در آن روز همه خانواده ها مسكني خواهند داشت كه در آن آرام و قرار مي گيرند. گفته شده است كه آن روز، خانه هاي كوفه به رود كربلا متصل مي شوند41 و چنان فاصله شهرها كم و كم تر مي شود كه گويي همه دنيا يك شهر است. بيابانهاي خشك و بي آب و علف عراق كه در فاصله بين كوفه و كربلا وجود دارند به بركت باران و هدايت آبهاي سرگردان - كه به دستور حضرتش صورت مي گيرد - سرسبز و آباد مي شوند و خانه هايي در آن زمينها ساخته مي شود و سرپناهي براي بي پناهان مهيا مي گردد.

آن حضرت فرمان مي دهد تا آبراهي از پشت كربلا حفر كنند كه تا غرييّن42 جريان يافته و به سوي نجف اشرف سرازير شود. آنگاه بر سر راه اين آب، پلها و آسيابها جريان يافته

و به سوي نجف اشرف سرازير شود43.

اين گونه مناطق خشك و صحراها و بيابانها به مناطق مسكوني تبديل شده و خانه هايي زيبا در دشتها سبز و آباد بنا مي شود كه آدمي را به ياد درختان و نهرهاي بهشتي مي اندازد. اين آبراهها براي سيراب كردن تمامي صحراهاي خشك كه به نجف و كوفه متصل مي شوند، حركت مي كنند و به واسطه اين جريان حتي صحراي شام و صحراي نفوذ و رفبع الخالي نيز آباد مي شوند.

بديهي است وقتي بيابانهاي تفتيده عراق و عربستان، چنين سبز و آباد مي شود و آب در آبراهه ها و آباديها موج مي زند، در كشورهايي كه خود، استعداد و امكانات رويش و آباداني دارند چه خواهد شد؟ به يقين رويش و بالندگي در اين كشورها صد چندان خواهد شد. سبزي و آباداني زمين عجيب ديدني خواهد بود!

در آن روز، آسمان پي در پي مي بارد44. زمين، پيوسته گياه و سبز مي روياند به گونه اي كه بانويي بين عراق و شام را طي مي كند در حالي كه قدمهاي خود را فقط بر روي گياه مي گذارد45. اين مسأله از آن روي اهميت دارد كه فعلاً صحراي شام و مناطق اطراف آن از نظر تفتيدگي و خشكي در روي كره زمين بي نظير هستند و حتي با تكنولوژي بسيار پيشرفته نمي توان اين مشكل را حل كرده و به اين صحراها حيات بخشيد. تنها حضور و ظهور اوست كه حياتبخش زمين و زمان و هويت بشري است.

آسمان، عاشقانه و سخاوتمندانه تر از هميشه بركات و آبشار رحمت خود را بر سر مؤمنان نثار مي كند و بارش رحمت الهي وصف ناپذير است و زمين، پاره هاي جگر و ميوه دل خود يعني معادن طلا و نقره اش را

به پاي امام و امت او مي ريزد و اين گونه همه سرشار از بي نيازي و مناعت طبع مي شوند. آري ستونهايي از طلا و نقره بر زمين جلوه گر مي شود كه چشمها تاكنون چنين سخاوتي را از زمين نديده بودند و اينك همه چيز چونان رؤياي طلايي و شگفت انگيز است.

زمين در نهايت سخاوتمندي و گشادگي همه ذخيره ها و بذرهاي نهفته در درونش را تقديم مي كند46. نزديك ظهور آن يار هميشه جوان و مسافر زمان، چهل روز47 آسمان هيچ قطره اي در گنجينه خود نگاه نداشته و آبشاري بر زمين جاري مي سازد نگفتني و زمينهاي مرده اي كه با اين باران زنده شده اند اينك در صبح ظهور خود را به گياهان و سبزه ها مي آرايند و خودنمايي مي كنند. درختان بار فراوان مي آورند و بركت از هر سوي وارد زندگي مؤمنان مي شود48. مردم چنان غرقه در نعمت مي شوند كه تا كنون چنين نبوده است.49

مؤمنان، زكات مال خويش را بر روي شانه هايشان نهاده و براي سرور هستي، حضرت مهدي(ع) مي آورند. آنان چنان وسعت و گشايشي در زندگي مي يابند كه اگر لطف الهي نبود در پي چنين توسعه اي، مست نعمتهاي الهي مي شدند و از حدود خود تجاوز مي كردند. آنها خاضعانه و ارادتمندانه، حقوق را ادا مي كنند و اين گونه رنگ تيره فقر و ناداري از جامعه شيعيان حضرت زدوده مي شود و رفاه و رزق كريم جايگزين آن مي شود. چشمها پر است از نعمت و دلها سرشار از عشق به منعم و نعمت آفرين. آن روز، شيعيان، خزانه دار و حكمران روي زمين هستند و زمامداري امور در سراسر گيتي به دست آنان است50. ثروت و مكنت و مقام و شهرت در دست آنهاست. مقام و ثروتي

كه براي اولين بار فسادآور نيست و جز افزايش اطاعت، ره اوردي نخواهد داشت.

اداي حقوق شهروندي و شهرسازي پس از ظهور

او به مردم فرهنگ شهروندي را مي آموزد. شهروند زمان ظهور، شهروندي است كه تمامي حقوق ديگران را جزء به جزء حفظ و ادا مي كند و هرگز كاخ آسايش خويش را بر ويرانه همنوعان خود بنا نمي كند.

به فرمان او تمامي پنجره هايي كه رو به خيابانها هستند، بسته مي شوند. زيرا اين مسأله موجب ايجاد فساد عمومي مي شود و نبايد تا انتهاي خانه ها توسط عموم مردم در خيابانها ديده شود.

بالكن هايي كه در كوچه ها و خيابانها قرار دارند و قسمتي از راههاي عمومي را گرفته اند، خراب مي شوند. بالكنها و پنجره ها بايد به سوي حياط خانه ها باز شوند نه بيرون از خانه؛ زيرا معابر عمومي مربوط به عابران است و حق آنان مقدم بر ديگران خواهد بود.

ناودانهايي كه آب برف و باران را به سوي زمين هدايت مي كنند بايد به سمت داخل خانه ها باشند تا معابر عمومي دچار مشكل نشوند و عبور و مرور شهروندان سخت نشود. آب باران و برف هر خانواده اي بايد در خانه خود آنها ريخته شود. چاههاي فاضلاب نبايد در راهها و معابر عمومي بنا شوند و مردم بايد با همزيستي و محبت و درك متقابل در كنار يكديگر زندگي كنند. قانون و نظم در سطح شهرها حاكم مي شود. آن حضرت، فرمان مي دهد كه سواره ها در ميانه جاده ها و خيابانها حركت كنند و پياده ها در كنار جاده ها ولي اگر سواره اي از كنار جاده حركت كرد و با مردي تصادف كرد، ديه اش به عهده اوست.

حتي مساجدي كه بر سر راههاي عمومي ساخته شده است خراب مي شود و در

جاي ديگري از نو بنا مي گردد تا هيچ گونه حق شخصي و يا ملي نابود نگردد. خيابانها و جاده هاي عمومي عريض و پهناور مي شوند و حتي پيشگويي شده است كه تا شصت ذراع به وسعت آنها افزوده مي شود تا وقت شهروندان در ترافيكهاي وقت گير ضايع نشده و روح و روان آنها به علت سر و صداهاي سرسام آور و آلودگي صوتي و هوايي فرسوده نشود51. حضرت به فرمانداران خود دستور مي دهد كه با مردم به عدالت رفتار كنند و حق شهروندان را اداء نمايند.52 و چشمان مردم روشن مي شود و خشنود مي گردند وقتي پاداش صبر خود را از خداوند مي گيرند.53

براي ديدن چنين روزي و نفس كشيدن در چنان فضايي و براي ظهور همه خوبي ها، نيكي ها و زيبايي ها لحظه ها را مي شماريم و شمع ها را روشن كرده و به انتظار او مي نشينيم باشد كه چشم هايمان به ديدارش روشن شود و دلها آرام گيرد. ان شاءالله

ماهنامه موعود شماره 52

پي نوشتها:

1 . الصراط المستقيم، ج2، ص237.

2 . كمال الدين، شيخ صدوق، ص652.

3 . بحارالانوار، ج52، ص372.

4 . اعلام الوري، طبرسي، ص435.

5 . كمال الدين، ص675؛ الكافي، ج1، ص25.

6 . در بعضي روايات «اخلاق» است و در برخي «احكام». شايد اين تفاوت به خاطر تصحيف است و در هر صورت قابل تفسير است.

7 . اين روايت با تعابير گوناگون در كتب روايي آورده شده است. البته از نظر مضمون تفاوتي با هم ندارند ولي در لفظ متفاوت هستند. در بصائرالدرجات ابن صفار «يجمع به عقولهم و اكمل به احلامهم»، آورده

شده و در كمال الدين شيخ صدوق والكافي شيخ كليني «مجمع بها عقولهمو كملت بها احلامهم» و در الخرائج و الجرائح راوندي به جاي احلامهم. «اخلاقهم» آورده شده

است. از آنجا كه سلسله سند روايت صندوق

و كليني و آنچه در الخرائج مي خوانيم يكي است مسلماً در اين كلمه تصحيف صورت گرفت.

8 . شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج3، ص357.

9 . الامالي، شيخ طوسي، ص382.

10. الغيبة، نعماني، ص275.

11. همان، باب 13، ص30.

12. كتاب الخصال، صدوق، بحار52، ص319.

13. منتخب الاثر، ص474.

14. بحار، ج52، ص372.

15. الغيبة، نعماني، باب21، ج2، بحار، ج52، ص372.

16. اعلام الوري، ص435.

17. روضه كافي، كليني، 341 (در اين روايت قدرت شنوايي و بينايي مستقيماً به خدا نسبت داده شده تا كرامت و خرق عادت محسوب شود بنابراين مي توان به امور ارتباطي ظاهري تعبير كرد).

18. الغيبه، نعماني، ص339.

19. بحار، ج52، ص345؛ حق اليقين، شبرّ، ص229.

20. بحارالانوار، ج52، ص345.

21. همان، ص316.

22. عقدالدرر، ص202.

23. الغيبه، نعماني، ج1، باب 17.

24.

25. بحارالانوار، ج54، ص375. در اين روايت با واژه «مزامله» از يكدلي و يگانگي مسلمانان سخن گفته شده است.

26. علل الشرايع، شيخ صدوق، ج1، ص91.

27. الغيبه نعماني، باب 21، ح3.

28. كمال الدين، ص652.

29. عقدالدرر، ص283.

30. همان، ص211.

31. همان، ص198.

32. الزام الناصب، ج2، ص307.

33. همان، ص211.

34. الارشاد، ص365.

35. مسند، احمد بن حنبل7، ج3، ص37؛ الدرالمنثور، جلال الدين سيوطي، ج6، ص57.

36. سوره انبياء(21)، آيه 105.

37. عقدالدرر، ص200.

38. صدر، سيدمحمد، تاريخ ما بعدالظهور، ص722 و 102. (اين حديث با تعابير ديگري نيز آورده شده است).

39. الغيبه، شيخ طوسي، ص281.

40. قرب الاسناد، الحميري القمي، ص42.

41. بحارالانوار، ج52، ص333.

42. دو ساختمان مشهور نزديك حيره كه از توابع كوفه است.

43. الغيبه، شيخ طوسي، ص281.

44. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص557.

45. بحارالانوار، ج52، ص319.

46. عقدالدرر، ص206.

47. ازاول جمادي الثاني تا دهم ماه رجب.

48. عقدالدرر، ص211.

49. الزام الناصب، ج2، ص159.

50. همان.

51. الغيبة، شيخ طوسي، ص475، ص498؛ الارشاد، شيخ مفيد، ص365.

52. تهذيب الاحكام، شيخ طوسي، ج10، ص314.

53.

منتخب الاثر، ص473.

شناخت امام(ع) ضرورت هر زمان

آيت الله سيد محمد ضياء آبادي

ضرورت طرح بحث امامت به طور مكرّر

مسايل مربوط به امامت ابعاد مختلف از آن نظر كه ما اصالت بسيار مؤكدي براي امامت در دين خود قايليم، بايد كثيراً و مكرراً مورد بحث قرار بگيرد. گوينده ها بگويند و نويسنده ها بنويسند تا اين حقيقت كه ام الحقايق است در دل هاي ما شيعة اماميه و مخصوصاً در دل هاي جوانان و نوجوانان كه در شرايط بسيار لغز نده اي قرار گرفته اند، رسوخ پيدا كند و باورشان بشود و در جانشان بنشيند كه اعتقاد به اصل امامت اصيل ترين و اساسي ترين اصول معارف ديني ماست. يعني اگر اين اصل ثابت شد و در دل نشست و دل با اين عقيده گره خورد، ساير معارف از توحيد و نبوت و معاد حقيقت دار و سبب نجات ما پس از مرگ مي باشند و اگر العياذ بالله اين اصل اختلالي پيدا كرد، ديگر معارف نيز از اثر خواهند افتاد و در عالم پس از مرگ نجات بخش نخواهند بود. اين حقيقتي است كه ما با صدها روايت از رسول خدا(ص) و ائمة اطهار(ع) به دست آورده ايم. از باب نمونه به اين روايت توجه فرماييد:

اساس دين اعتقاد به ولايت

به نقل مرحوم علامة مجلسي(رض) راوي به نام ميسر گفت: خدمت امام صادق(ع) رسيدم و گفتم: آقا! من همسايه اي دارم مردي است بسيار عابد و زاهد متهجد كه حالات روحي او براي من اعجاب انگيز است! من شب ها در ساعات آخر شب به صداي او از خواب بيدار مي شوم و مي بينم در حال مناجات با خداست تا سحر مشغول دعا و نماز و عبادت و تلاوت قرآن است و ... اين حال اوست. در

ميان مردم هم تحقيق كرده ام از نظر صداقت در گفتار و امانت و عدالت در رفتار مورد تأييد و تصديق همگان است. در مجموع آدمي متدين و متقي واقعي است. امام همه را گوش داد و بعد در يك جملة كوتاه از من سوال فرمود:

يعرف شيئا مما انت عليه؟

آيا چيزي از آنچه را كه تو معتقد به آن هستي مي شناسد؟

با اصل اعتقاد به ولايت ما آشنايي دارد يا نه؟ توجه مي فرماييد كه امام روي كدام نقطه از معارف ديني انگشت گذاشته و آن را پايه و اساس اصلي دين معرفي كرده و ساير حالات روحي و اعمال عبادي را بدون آن، بي پايه و اساس نشان داده است!

راوي گفت: از اين جهت تحقيقي نكرده ام و اطلاع از اين قسمت از عقيده اش ندارم. گذشت و سال بعد پس از انجام مناسك حج در مدينه خدمت امام(ع) رسيدم و باز سخن از همسايه ام به ميان آوردم و حالات روحي و عبادتش را ستودم. امام(ع) باز همان جملة سال گذشته را فرمود:

يعرف شيئا مما انت عليه؟

آيا چيزي از آنچه را كه تو معتقد به آن هستي مي شناسد و اعتقاد به ولايت ما دارد؟

گفتم: خير، مولاي من! تحقيق كردم و معلومم شد كه از معتقدان به ولايت شما، خاندان رسالت و اهل بيت عصمت نمي باشد. امام فرمود:

يا ميسر اي البقاع اعظم حرمه؟

كدام نقطه روي زمين از همه جا محترم تر و داراي حرمت عظيم تر است؟

گفتم : شما بفرماييد. فرمود:

ما بين الركن و المقام، روضه من رياض الجنه و ما بين القبر و المنبر روضه من رياض الجنه...1

در مكه در مسجد الحرام، آن نقطة فاصلة بين ركن كعبه [كه حجرالاسود در آن نصب

شده است] و بين مقام [ابراهيم] باغي از باغهاي بهشت است و[در مدينه در مسجدالنبي] آن نقطه فاصلة بين قبر منور رسول خدا(ص) و بين منبر آن حضرت باغي از باغ هاي بهشت است.

اگر خداوند به بنده اي هزار سال عمر بدهد و او تمام اين مدت را مابين ركن و مقام و مابين قبر و منبر پيامبر(ص) به عبادت بپردازد و سرانجام مظلومانه سرش بريده شود و خدا را به غير ولايت ما ديدار كند، برخدا سزاوار است كه او را به رو در ميان آتش جهنم بيفكند.

اين جمله نيز از رسول اكرم(ص) منقول است:

قسم به كسي كه جان محمد در دست اوست..

اگر بنده اي به قدر هفتاد پيامبر عمل صالح بياورد، اما ولايت من و ولايت اهل بيتم را نداشته باشد، مورد قبول خدا واقع نمي شود.2

مراقب دسيسه هاي شيطاني باشيم!

توجه به اين حقيقت لازم است كه لبه تيز حربة دشمن روي مسألة «امامت» و «ولايت» است و لذا بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) اول هجومي كه آوردند به امامت و ولايت بود. در اولين قدم ولي منصوب از جانب خدا را با دسيسه هاي شيطاني كنار زدند! تنها اسم رسول الله و كتاب الله را در دست خود نگه داشتند و در پوشش همين دو عنوان، تكيه بر مسند رياست زدند و به مطامع دنيوي خود نايل شدند. چون ظاهر عنوان رسول الله و كتاب الله كه مزاحمشان نبود بلكه راهگشا و دستاويز نيل به منافعشان نيز بود آنچه كه مانع كارشان مي شد تبيين حقايق وحي قرآني و اجراي كامل آن بود و اين نيز منحصراً از جانب خدا واگذار به علي و اهل بيت رسول(ع) شده و رسول خدا(ص)

هم مكرر مي فرمود:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي...

به همين جهت ديدند تنها راه رسيدن به هواهاي نفسانيشان، منزوي ساختن اهل بيت(ع) و كوتاه كردن دست آنها از دخالت در امور ملت است و اين نقشة ابليسي را چنان پياده كردند كه در حكومت بني اميه مسأله سب و لعن بر امام اميرالمؤمنين - العياذ بالله - يك شعار رسمي اسلامي شد و راه تقرب به خدا و نيل به ثواب در روز جزا به حساب آمد!! كه خطيب جمعه پس از حمد خدا و صلوات بر رسول خدا موظف به لعن و سب بر علي بن ابي طالب -نستجير بالله - بود و اگر نمي كرد از امامت جمعه عزل و به انواع شكنجه ها محكومش مي نمودند!

در طول مدت حكومت جباران، اهل بيت(ع) يا محكوم به قتل و اعدام بودند و يا به تبعيد و زندان، اكنون نيز مي بينيم از هر جا صدايي عليه دين بر مي خيزد و فرقه اي به وجود مي آيد در واقع از طرق مختلف به شكستن قدرت امامت و ولايت اهل بيت(ع) اقدام مي شود.

مقصود از نماز در آيه شريفة اقامة ولايت

اينجا به اين تفسير نوراني از امام اميرالمؤمنين(ع) مربوط به اين آيه توجه فرماييد كه خدا فرموده است:

و استعينوا بالصبر و الصلاة و انها لكبيره الا علي الخاشعين3

از صبر و نماز ياري طلب كنيد و نماز جز براي خاشعان، سنگين است.

«صبر» در روايات تفسير به «روزه» شده است ولي: [قرآن ظاهري دارد و باطني و باطن آن نيز [باطني تا هفت باطن. 4

با توجه به اين حقيقت، در مورد اين آيه از امام اميرالمؤمنين(ع) منقول است:

صبر، رسول خدا و نماز، بپا داشتن ولايت

من است.

و به همين جهت است كه خدا فرمود: «نماز» تحملش جز بر خاشعان سنگين است. و نفرمود تحمل هر دو (صبر و نماز) سنگين است!

يعني ضمير در «آنها» مفرد آمده كه راجع به صلوه است و تثنيه به صورت إنهما نيامده كه راجع به صبر و صلوه باشد و نشان مي دهد كه از ميان صبر و صلوه، تنها تحمل صلوه بر غير خاشعان سنگين است، در صورتي كه اگر مقصود از صبر و صلوة روزه و نماز باشد بديهي است تحمل روزه دشوارتر از نماز است! پس معلوم مي شود مقصود از صلوة اقامه ولايت من است.

زيرا ولايت است كه تحمل آن جز بر خاشعان [كه خضوع و خشوع قلبي در برابر حق دارند] دشوار است..

و خاشعان همان گروه شيعيانند كه چشم حق و حقيقت بينشان باز شده و در برابر آن تسليمند؛

و اين براي آن است كه صاحبان مذاهب گوناگون از مرجئه و قدريه و خوارج و ديگران از ناصبيه همگي اقرار به محمد(ص) دارند و در مورد آن حضرت با هم اختلافي ندارند. و همانها در مورد ولايت من اختلاف دارند و آن را جز گروهي اندك انكار مي كنند [و آن گروه همان شيعيانند]5

مقصود از نبأ عظيم

عم يتساءلون • عن النبإ العظيم • الذي هم فيه مختلفون6

راجع به چه چيز از يكديگر سوال مي كنند؟ از داستان بزرگي كه پيوسته در آن اختلاف دارند!

در جنگ صفين در شرايط مناسبي، خود امام اميرالمؤمنين(ع) فرمود:

أنا و الله النبأ العظيم الذي فيه اختلفتم و علي ولايته تنازعتم...7

منم به خدا قسم آن نبأ عظيم كه دربارة آن اختلاف كرده ايد و در ولايت او به نزاع

با هم برخاستيد.

روز قيامت آنچه را كه [اكنون در دنيا] دانسته ابد [و عمدا زير پا نهاده ايد] آگاه خواهيد شد[(و به كيفر انكار آن پي خواهيد برد].

يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتني كنت تراباً» 8

روزي كه انسان پيش فرستاده خود را مي بيند ( آن روز است كه) كافر مي گويد: اي كاش من خاك بودم! (و زير پاي ابوتراب مي افتادم) البته (نبأ عظيم) به معاني گوناگون تفسير شده. مثلا قيامت، قرآن، اصول عقايد، ولايت و علي اميرالمؤمنين(ع) و...

مسألة ولايت را بايد زنده نگه داشت

از ما هم خواسته اند كه در احياء امرشان كوشا باشيم و مسألة ولايتشان را زنده نگه داريم. از امام ابوالحسن الرضا(ع) منقول است:

رحم الله عبدا احيي امرنا... 9

خدا مشمول رحمت خود قرار دهد آن كسي را كه امر ما را زنده نگه دارد.

گفتم: چگونه كسي امر شما را زنده نگه دارد؟ فرمود:

علوم ما را ياد بگيرد و به مردم ياد بدهد اگر مردم سخنان نيك ما را بشناسند، از ما تبعيت مي كنند.

اميدواريم ان شاء الله ما را هم به همين عنوان در زمرة خدمتگزاران آستان اقدسشان بپذيرند كه:

عادتهم الاحسان و سجيتهم الكرم.10

نيكي و احسان از عادات و كرم و بخشش از سجاياي ايشان (معصومين(ع)) است.

لزوم شناخت مقام اقدس و اعلاي امام(ع)

پس قدم اول، اعتقاد به لزوم اصل ولايت در به دست آوردن حقايق دين در دنيا و تأمين حيات ابدي در آخرت است. قدم دوم، معرفت و شناخت مقام اعلا و اقدس امام(ع) است؛ در حد امكان و نبايد اكتفا به اين بشود كه فقط بدانيم اسمش علي، پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد، مولدش كعبه و

مدفنش نجف است و قربان اسمش رفتن و بوسيدن قبرش ثواب دارد والسلام. بلكه تا آنجا كه ممكن است انسان از فضايل و مناقب آن انوار الهي آگاه گردد و موقعيت و منزلت آنها را در نزد خدا بشناسد كه خدا آن بزرگواران را هادي و راهنما و راهبر به سوي خودش مقرر كرده و جز دست به دامن آن مقربان درگاه خدا زدن و با قبول تعليماتشان رو به سوي خدا رفتن راه و وسيلة ديگري وجود ندارد.

من اتاكم نجي و من لم ياتكم هلك11

هر كه به سوي شما آمد نجات يافت و هر كه نيامد، هلاك شد.

لزوم معرفت امام(ع) در كنار معرفت خدا

همان گونه كه معرفت و شناخت خدا در مسير بندگي الزاميست، معرفت امام نيز در همين مسير لازم است. امام

اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند:

اول، معرفت آن كسي را كه عبادتش مي كنيد در جان خود بنشانيد تا اعمالي كه با اعضا و جوارح خويش انجام مي دهيد، تحت عنوان عبادت معبودي كه او را مي شناسيد نافع به حالتان گردد.12

شما نماز مي خوانيد، روزه مي گيريد، انفاقات مالي داريد و ... اينها وقتي نافع به حال شما مي باشد و عبادت به حساب مي آيد كه معرفت حضرت معبود در جان شما نشسته و در حد توانايي خود با صفات جلال و جمالش آشنا شده باشيد و او را خالق عليم و حكيم و قدير سريع الحساب و شديد العقاب بدانيد. هر جاكه باشيد او با شماست.

هو معكم اين ما كنتم.13

او با شماست، هركجا كه باشيد.

يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور.14

از نگاه خائنانه چشم و انديشه پنهان (مغز و قلب) آگاه است و همه را روز جزا به حساب مي آورد

و كيفر و پاداش مي دهد. ميزان، در ارتقا و انحطاط مقامات اخروي معرفت و شناخت است. هر چه درجة معرفت بالا باشد مقام عالي و هرچه درجه معرفت پايين باشد، مقام نيز نازل خواهد بود.

مقام قرب انسان به ميزان عقل و درك او

نقل شده: مرد عابدي در يك جزيره خوش آب و هوا و سبز و خرم مشغول عبادت بود. فرشته اي از خدا خواست مقام قرب او را در عالم بالا مشاهده كند. وقتي ارايه شد؛ ديد مقامي بسيار پست و نازل دارد كه تناسب با عبادات شبانه روزي او ندارد! از راز آن جويا شد. دستور رسيد به صورت انساني متمثل شده، نزد عابد برو و با او هم صحبت شود. آمد و گفت: آمده ام اعمال عبادي شما را از نزديك ببينم. مدتي گذشت و روزي گفت: اينجا چه جاي خوب و سبز و خرم و خوش آب و هوا و داراي اشجار و انهار فراوان است! مرد عابد گفت: بله، من خيلي متأسفم كه چرا خداي من الاغ خودش را نمي فرستد اينجا بيايد و اين همه علف ها را بخورد و ضايع نشود و من هم الاغ چران او باشم! فرشته تعجب كنان گفت: خدا كه الاغ ندارد! مرد گفت: عجب اين بنده هاي او همه اسب و استر و شتر دارند و او خودش يك الاغ هم ندارد؟!! فرشته فهميد آن مقام پست هم براي اين آدم نابخرد زياد است. آن همه اعمال به صورت عبادت با اين كم عقلي ارزش ندارد.15

درباره امام نيز معرفت لازم است تا انسان به مقامات عالي از سعادت ابدي نايل گردد. البته اينجا هم توقع آن نيست كه

كسي به كنه و حقيقت امام آن چنان كه هست نايل شود. همان گونه كه در مورد معرفت خدا چنين است و درك حقيقت حق از محالات است. حضرت امام ابوالحسن الرضا(ع) در اين باب فرموده اند:

امام [از لحاظ موقعيت معنويش] مانند خورشيد تابان است. در عين حال كه تمام عالم را در پوشش نور خود گرفته، ولي خودش در افق است! نه چشمها مي توانند آن را بي پرده ببينند و نه دست ها مي توانند خود را به دامن وي برسانند.16

آري:

بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء17

آسمان و زمين در پرتو نور وجود او ثابت و برقرار و روزي خوران از كف با كفايت او برخوردارند.

اما در عين حال عقول آدميان از درك جمال وي عاجز و ناتوانند.

عقل بشر عادي كجا و درك مقام اعلا و اقدس امام كجا تا بتواند شأني از شئون او يا فضيلتي از فضايل او را آن چنانكه هست بيان كند؟!

هم اكنون حضرت ولي عصر(ع) همچون خورشيد در حال تابش و اشراق است. به اذن خدا تمام كائنات را تحت سيطره علم و قدرت خود گرفته و تدبير امور عالم مي كند. ما به اراده اوست كه نفس مي كشيم؛ به اراده اوست كه مي انديشيم و مي فهميم و سخن مي گوييم.

امام، يگانة روزگار است و نظير و بدلي ندارد. تمام فضايل در وجود او يكجا جمع است بدون اينكه از كسي جز خدا اكتساب كمالي كرده باشد بلكه همه چيز از جانب حضرت خالق وهاب به او عنايت شده است.18

مقام شامخ امامان(ع) قابل درك نيست

فرمودند:

ما را رب [و مدير مستقل عالم] قرار ندهيد. آنگاه[پس از تنزل دادن از مقام ربوبيت] در فضل ما هرچه خواستيد

بگوييد و مطمئن باشيد كه هرچه بگوييد، به كنه و حقيقت فضل ما نمي رسيد!

زيرا خداوند عزوجل به ما بزرگتر و عظيم تر از آنچه كه به قلب كسي خطور مي كند و به زبان وصف كنندگان شما جاري مي شود عنايت فرموده است.19

در يكي از دعاهاي ماه رجب مي خوانيم:

و مقاماتك التي ... لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك.

خدايا! من اين طور معتقدم كه ميان تو و اولياي تو (امامان) فرقي نيست جز اينكه آنها بندة تو و مخلوق تو هستند و رتق و فتق امورشان به دست توستيعني همان گونه كه تو، علمت محيط بر همه چيز عالم است و قدرتت نافذ در همه جاي عالم، امامان نيز چنين اند، به اذن تو علمشان محيط بر همه چيز و قدرتشان نافذ در همه جاست. تنها فرقشان با تو اين است كه مخلوق تو

هستند و مخلوق در عين حال كه ذاتاً فاقد هرگونه كمال است با اذن تو ممكن است واجد هرگونه كمالي باشد! مخلوق در ذات خود عدم و به اذن خدا موجود است. در ذات خود هيچ و به اذن خدا مي تواند همه چيز باشد.[اي خدا! امامان(ع)] همانا آنان با تمام كمالاتشان بنده و مخلوق تو هستند. گشودن و بستن كارشان به دست

توست.

تويي كه راه را به رويشان مي گشايي و در آن حال همه چيز را مي بينند و انجام همه كار را مي توانند و تويي كه راه

را به رويشان مي بندي و در آن حال از هيچ چيز آگاه نمي شوند و انجام هيچ كاري را نمي توانند.

دفع شبهات با تولد امام جواد (ع)

مردي خدمت امام رضا(ع) رسيد و گفت: آقا!

امام بعد از شما چه كسي خواهد بود؟ چون مي دانيم كه امام رضا(ع) تا اواخر عمرشان فرزنددار نشده بودند. شايد تا سن 47 يا 48 سالگي فرزندي نداشتند و همين مطلب ميان مردم موجب بحث و گفتگو شده بود و گروه شيعه معتقدند از امام حسين(ع) به بعد، هر امامي داراي فرزندي جانشين پس از خود مي باشد تا امام دوازدهم و يكي از علائم امامت را فرزنددار بودن هر امام مي دانند. و لذا وقتي مي ديدند امام رضا(ع) به سن كهولت رسيده و فرزندي ندارد، شبهه اي در برخي از اذهان به وجود مي آمد و در امامت امام رضا(ع) به شك و ترديد مي افتادند و قهرا امامت امامان پيشين(ع) نيز زير سؤال مي رفت و سرانجام به نبوت و رسالت و اصل ديانت سرايت مي كرد و لذا وقتي امام جواد(ع) متولد شد، تمام اين شبهات از بين رفت و اساس ديانت تحكيم شد و به همين جهت امام رضا(ع) فرمود:

اين است آن مولود مباركي كه با بركت تر از او در اسلام براي شيعه ما متولد نشده است!20

زيرا با آمدنش امامت پدر و همچنين امامت آبا و اجداد گذشته اش را تثبيت و اساس ديانت را تحكيم كرد. پس از تولد نيز به خاطر كمي سنش سوالاتي از پدر بزرگوارش مي كردند. از جمله آن مرد از امام (ع) سوال كرد:

اگر حادثه اي پيش آمد [و شما از دنيا رفتيد] به سوي چه كسي بايد برويم؟

امام با دستشان اشاره به امام جواد(ع) كردند كه بچه سه ساله اي بود و در حضور پدر ايستاده بود. مرد از روي تعجب گفت: اين بچة سه ساله؟

امام(ع) فرمود:

كودك بودن، منافات با امام بودن ندارد. [قرآن صريحاً

فرموده]: عيسي(ع) قيام به حجت كرد در حاي كه سنش كمتر از سه سال بود:

قال إني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا21

گفت: من بندة خدايم، پروردگار من به من كتاب داده و پيامبرم كرده است.22

وقتي يك كودك نوزاد از جانب خدا نايل به مقام نبوت شده باشد، آيا تعجب دارد كه امام جواد(ع) در سن سه سالگي از جانب خدا نايل به مقام امامت گردد؟

امام جواد(ع) جلوه اي از قدرت علمي خود را نشان مي دهد!

در يكي از گذرگاههاي مكه يا مدينه امام جواد(ع) در حالي كه بيست و پنج ماه، يعني دو سال به اضافه يك ماه، از عمر شريفش گذشته بود، دست در دست خادمش عبور مي كرد. در سر راه به انبوه جمعيتي رسيدند كه مقابل مسجد اجتماع كرده بودند. آنجا امام (ع) مصلحت ديد كه گوشه اي از مقام معنوي و قدرت علمي خود را ارايه كند تا پاره اي از شبهات كه در اذهان بعضي از مردم بود برطرف گردد. دست از دست خادمش كشيد. داخل مسجد شد و روي پله منبر ايستاد و به ايراد سخن پرداخت. مردم از هر طرف رو آوردند و با تعجب و حيرت گوش فرا دادند.

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمدبن علي الرضا ابن موسي الكاظم ابن جعفر الصادق.

حمد و سپاس خدايي را كه ما را از نور خودش آفريد و از ميان مخلوقاتش برگزيد و ما را امين بر خلق و وحيش گردانيد. مردم! من محمدم پسر علي رضا پسر موسي كاظم پسر جعفر صادق همين طور آبا كرام خود را

تا حضرت امير(ع) و فاطمه زهرا(س) و پيامبر اكرم(ص) نام برد. پس از بيان آن فرمود:به خدا قسم من آنچه را كه مردم در باطن خود دارند و به آن مي انديشند، مي دانم. به خدا قسم من عالم ترين مردمم به آنچه كه در آينده به آن خواهند رسيد و آن وقايع را خواهند ديداين علمي است كه خدا پيش از آفريدن تمام خلق و پيش از بناي آسمانها و زمين به ما آموخته است. به خدا

سوگند، اگر اين نبود كه فعلاً ما روي مصلحت در مقابل همدست بودن اهل شرك و نفاق، موظف به سكوت هستيم،

سخني مي گفتيم كه اولين و آخرين را به تعجب وا مي داشت.

آنگاه دست به دهان خود گذاشت و خطاب به خودش فرمود:

يا محمد اصمت كما صمت آباءك و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل.

محمد! ساكت باش آن چنان كه پدرانت سكوت كردند. شكيبايي كن آن چنان كه پيامبران اولوالعزم شكيبايي كردند.از منبر پايين آمد؛ دست به دست خادمش داد و حركت كرد. انبوه جمعيت در حالي كه انگشت حيرت به دندان مي گزيدند با احترام و ادب كوچه باز مي كردند و مي گفتند:

الله اعلم حيث يجعل رسالته.23

خدا خوب مي داند كه رسالتش را كجا قرار دهد و چه كساني را به رسالت خود برگزيند و به هدايت مردم برانگيزد.24

جريان شيعه امامي شدن علي بن خالد زيدي مذهب.

مردي به نام علي بن خالد كه زيدي مذهب بود - و پس از امام سجاد(ع) به امامت زيدبن علي پسر آن حضرت معتقد بود و اعتقاد به امامت امام باقر(ع) و امامان پس از آن حضرت نداشت - او مي گويد: در سامرا شنيدم مردي را از

شام دستگير كرده و زنجير به گردنش نهاده و آورده و اينجا زنداني اش كرده اند آن هم به جرم اينكه ادعاي نبوت كرده است! من از اين حرف تعجب كردم كه مگر آدم عاقلي هم ممكن است در ميان مردمي كه خاتميت پيامبر اكرم(ص) را از ضروريات مي دانند ادعاي نبوت كنند؟!

تصميم گرفتم او را از نزديك ببينم. با زندانبان ارتباط برقرار كردم و داخل زندان رفتم. او را مردي عاقل و فهميده و منظم ديدم. ازجريان كارش پرسيدم گفت: من در شام در مكاني كه به نام «رأس الحسين» معروف است اشتغال به عبادت داشتم. روزي مرد جواني مقابل من ظاهر شد و به من گفت: برخيز همراه من بيا. من گويي كه اختيار از دست داده باشم، بي درنگ از جا برخاستم و همراهش رفتم و ناگهان خود را در مسجد كوفه ديدم و حيرت زده شدم! گفت: اينجا را مي شناسي؟ گفتم: بله، مسجد كوفه است. به نماز ايستاد و من هم مشغول نماز شدم.

پس از نماز برخاست و به من گفت: بيا. پس از چند قدم ديدم مسجدالنبي در مدينه است! به نماز ايستاديم و پس از زيارت و نماز خود را در مكه و مسجدالحرام ديدم! به تبعيت از او مناسك را انجام دادم. ناگهان به خود آمدم و ديدم در همان مكان اول خود در شام و رأس الحسين هستم و جز من كسي اينجا نيست!! در حيرت فرو رفتم كه آيا خوابي بود ديدم؟ پس از گذشت يك سال باز همان جريان تكرار شد و آن آقا آمد و با هم به كوفه و مدينه و مكه رفتيم و برگشتيم!

من فهميدم

اين خواب نيست و يك سير واقعي است. تا خواست از من جدا بشود، دست به دامنش زدم و گفتم: تو

را قسم مي دهم به حق همان خدايي كه اين قدرت را به تو داده است بگو كه هستي؟ پس از تأمل طولاني گفت:

من محمد بن علي بن موسي هستم. اين را گفت و از چشمم ناپديد شد. فهميدم او امام جواد(ع) بوده است. اين جريان را من به بعضي از دوستان گفتم و در ميان مردم نقل شد تا به گوش وزير خليفه عباسي محمد بن عبدالملك رسيد. او كه آدمي متكبر، جبار و دشمن سرسخت آل علي(ع) بود از شنيدن اين منقبت از امام جواد(ع) سخت برآشفت و دستور داد مرا به تهمت اينكه ادعاي نبوت كرده ام، دستگير و زنجير به گردن اينجا بياورند و زنداني ام كنند.علي بن خالد مي†

ماهنامه موعود شماره 52

پي نوشت ها:

اين سخنراني در تاريخ 10 رجب 1425 ق. برابر با 6 شهريور 1383 ايراد شده است.

1. بحارالانوار، ج27، ص179.

2. همان، ص 172.

3. سورة بقره(2)، آيه 45.

4. تفسير الصافي، مقدمه هاي 4 و 8.

5. بحارالانوار، ج26، ص2.

6. سورة نبأ (78)، آيات 1تا3.

7. تفسير البرهان، ج4، ص420.

8. سورة نبأ (78)، آيه 40.

9. بحارالانوار، ج2، ص30.

10 و 11. مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

12. تحف العقول، ص160.

13. سورة حديد (57)، آيه 4.

14. سورة غافر (40)، آيه 19.

15. بحارالانوار، ج1، ص 84.

16. الكافي، ج1، ص 200.

17. مفاتيح الجنان، دعاي عديله.

18. الكافي، ج1، ص201.

19. بحارالانوار، ج26، ص2.

20. بحارالانوار، ج50، ص 35.

21. سورة مريم (19)، آيه 30.

22. بحارالانوار، ج50، ص 21.

23. سورة انعام (6)، آيه 124.

24. بحارالانوار، ج50، ص9.

25. همان.

سلسله اشك

حورا طوسي

چه گذشته است بر اين خانه خاموش،

كه اين چنين سياه پوش و عزادار نشسته و چشم بر دروازة اميد دوخته

است؟!

چه ديده اند ديوارهاي قد كشيده و آرام كه خونابه از سپيدي چهره فرو مي ريزند و خاك بر خاك مي افشانند.

چه روزهايي گذشته بر حجت خدا كه با جگري زهر خورده و مجروح، در بستر بيماري، مظلومانه ناله سر داده و

كائنات، بر غبتش اشك مي ريزند؟

روزنه هاي كلبة محقر امام چشم مي گشايند بر اين همه دورويي زجرآور.

خليفه جور، پرستار و مراقب به بالين امام مي فرستد تا بيماري و مرگ او را رويدادي طبيعي نشان داده تا جنايتش

محو شود.

و آن سوتر، فرزند خورشيد، اميد هميشة روزگار بشر آمده تا ديوارهاي تزوير و ترديد را فرو بريزد و بر سجادة مظلوميت

پدر، نماز وداع گذارد.

آمده تا در شهر غريبي پدر، در جوار جدش امام هادي(ع) پدر را به آغوش خاك بسپارد و نجواگر رازهاي نهاني غيبت

باشد.

نرگس هاي عاشق، دور تا دور خانه قد كشيده اند و از خمار چشمان به خون نشسته شان اشك سرخ فرو مي ريزند.

به يادبود آن همه شيدايي آسماني كه شادي بخش حجره حجره هاي اين خانه بود، تا اين همه درد و داغ كه برگ

برگ وجودشان را به خزان غصه نشانده است.

•••••••••

همه آمده اند؛ گروه گروه و دسته دسته

در و ديوار شهر، سياه پوشيده اند و ضجة عزا از پس ديوارها تا عرش بالا مي رود.

بعد از آن همه تنهايي و آن حصارهاي تهديد و شكنجه و خفقان گلوگير، بعد از آن همه غربت و مظلوميت، زندانهاي

پياپي، حالا همه آمده اند گرد تابوتي كه روح بزرگ مردي آسماني را بر دوش مي برد. خليفه عباسي، پيشاپيش

دسته هاي عزادار، ضجه زنان، موية ريا و دورويي سر داده است.

برادر خليفه، حجاب كفن را از آن سيماي نوراني

كنار زده و مويه كنان، دروغ بي شرمانه اش را فرياد مي زند كه: «اين ابا محمد است؛ به مرگ طبيعي در گذشته».

نرگس خاتون، بر مظلوميت خورشيد دل آرايش خون مي فشاند و از ميان همهمة جمع تزوير، گره گشاي غصه هاي

پدر، راه مي گشايد.

دستي آمده تا عطر نرگس وجودش، امضاي مظلوميت ائمه باشد.

كودكي خردسال كه از در و ديوار همين كلبه قد كشيده و زجر تنهاييهاي پدر چشيده؛ آمده تا بر سجادة پدر، نماز

وداع بگزارد و تار و پود دورويي خلفاي جنايتكار را درهم ريزد.

كسي آمده است، با درياي اشك و اميد. جمع تزوير، شيرازه گم كرده و از هم پاشيده و ويران تر نيز خواهد شد.

عطر نرگس نجابتش همه جا را پر كرده و غربت نگاه آسماني اش، داغها را تازه تر كرده است.

عصر روشن ايمان

نسرين رامادان

و خورشيد ايمان، آرام آرام از مشرق نگاه تو درخشيد و انوار نوراني وجودت، شهاب گونه، سينه آسمان را شكافت و

آغاز شد. صبح مباركي كه نويدگر حكومت مهر تو بر سرزمين دلها بود.

از كران تا كران، همه در تماشاي جلوه هاي جمالت، چشم شده بودند.

خاك، مشتاقانه براي پابوسي قدم هايت جوانه مي زد و مي شكفت.

آسمان در پيشگاه جبروتي ات، سر بر خاك ذلت نهاده بود و گوش به فرمانت داشت. فرشتگان، در وسعتي بي نهايت

و در سكوتي عظيم، مبهوت زيبايي تو بودند.

اينك، ملكوت هستي در چنبرة ولايت تو بود.

اينك، بي كرانة لاهوت، تنها سمت كوچكي از چشم انداز نگاه تو را پر كرده بود. اينك، هستي بر مدار تو مي چرخيد و

زمان، افسار دقايقش را به دست تو سپرده بود.

گويي عالم به جسمي بي جان مي ماند كه تنها با اتصال به چشمان

تو جان مي گرفت. گويي آن به آن، نور وجودت

در رگهاي خالي موجودات جاري مي شد و روح زندگي را در تمامي ذرات مي دميد.

صبح نهم ربيع الاول بود و روز آغازين فرمانروايي عشق.

صبح نهم ربيع الاول بود و روز حكومت فارس الحجاز!

هستي در تب و تاب عجيبي افتاده بود. گويي اين پيامبر بود كه از حراي زمان بيرون مي آمد و به اذن خدا به اسم

اعظمش تكلم مي كرد.

گويي اين علي(ع) بود كه آمده بود تا براي هميشه، ريشه ظلم و ستم را از صفحه روزگار محو كند.

گويي اين حسين(ع) بود كه آمده بود تا زنده كند روح حقيقت را در كالبد زمان!

چه صبح صادق روشني بود و چه نسيم فرح بخشي مي وزيد!

كجايي اي ابن ملجم كه بنگري ادامه حكومت عدل علي(ع) را!

اينك، اي اهالي دروغ، اهالي كفر، اهالي دوزخ و آتش، اين آخرين سلالة مصطفي(ع) است كه در باشكوه ترين جلوه

در آمده است تا آغاز كند پادشاهي عالم را.

اين مهدي است كه در شام تيره دين، به درخشيدن در آمده تا از پايه فرو ريزد كاخ حكومت شيطان را.

اين بقيه الله(ع) است كه مي آيد تا طومار زندگي تبهكاران را در هم پيچد و آغاز كند عصر روشن ايمان را...

سلام و صلوات بر تو باد

نزهت بادي

سلام بر بركت دستانت كه مي?تواند نان رزق هزار سفره خالي را مهيا كند!

سلام بر راستي قدم هايت كه مي?تواند صراط مستقيمي را نشان دهد كه هيچ پايي بر آن نلرزد و خطا نرود!

سلام بر فراخي سينه?ات كه مي?تواند همه جهان را تنگ در آغوش رحمت خويش بكشد و باز هم براي بخشش پشيمانان، جا داشته باشد.

سلام بر شيوايي كلامت كه مي?تواند خشن?ترين دلهاي سنگي را

نرم و از آنها زمزم نور، جاري كند.

سلام بر عبادتت كه مي?تواند جماعت بي كران اقتدا كنندگان را تا معراج خدا ببرد و از عشق، سرشارشان سازد!

سلام بر تو اضعت كه مي?تواند هر غريب دور افتاده?اي را همنشين تو كند و هر خانه به دوش آواره?اي را به همسايگي تو بكشاند.

سلام بر شجاعتت كه مي?تواند چون شمشيري، قلب پر كينه دشمنان اسلام را بشكافد و يك تنه، سپر همه جانبه دين خدا شود!

سلام بر عدالتت كه مي?تواند دست عرب و عجم، فقير و غني، برده و ارباب را در دست هم بگذارد و همه را جز به چشم تقوا ننگرد!

سلام بر ايثارت كه مي?تواند طعام خويش به فقير رهگذر بدهد و لباس خود بر تن سائل پشت در بپوشاند.

سلام بر علمت كه مي?تواند شهري باشد به بي?كرانگي ابديت، با دروازه?اي كه هيچ پرسشي را بي?جواب نمي?گذارد.

سلام بر صبرت كه مي?تواند خاكستر جفا از موهايت بتكاند و رد تازيانه?ها را دنبال نكند.

سلام بر امانتداري ات كه مي?تواند تو را محرم همه رازهاي مبهم و دردهاي مجهول كند.

سلام بر وفاداري ات كه مي?تواند رشتة هر عهد و پيماني را محكم كند و باعث بقاي هر قول و قراري باشد.

سلام بر لحظه لحظه عمري كه جز با نزول رحمت و فرود هدايت بر خلايق نگذشت! و سلام و صلوات بر رسولي كه ولادتش نقطه عطفي در تاريخ انسانيت است!

شعروادب

كسي مي آيد

كسي مي?آيد از يك راه دور آهسته آهسته

شبي هم مي?كند زينجا عبور آهسته آهسته

غبار غربت از رخسار غمگين دور مي?سازد

و ما را مي?كند غرق سرور آهسته آهسته

دل دريايي ما را به دريا مي?برد روزي

به?سان ماهي از جام بلور آهسته آهسته

ازين رخوت

رهايي مي?دهد جانهاي محزون را

درونها مي?شود پر شوق و شور آهسته آهسته

نسيم وحشت پاييز را قدري تحمل كن

بهار آيد اگر باشي صبور آهسته آهسته

كسي مي?آيد و مي?گيرد احساس خدايي را

ز انسانهاي سرشار از غرور آهسته آهسته

فنا مي?گردد اين تاريكي و محنت ز دنيامان

ز هر سو مي?دمد صدگونه نور آهسته آهسته

به سر مي آيد اين دوران تلخ انتظار آخر

و ناجي مي?كند اينجا ظهور آهسته آهسته

ز الطاف خداوندي حضورش را تمنا كن

كه او مردانه مي?يابد حضور آهسته آهسته

هوروش نوابي

ديدة بيناي دل

چشم به ره مانده?ام و بي?پناه

منتظرم تا تو بيايي ز راه

تا بدمد ماه رخت لحظه?اي

ديده به در دوخته ام ماه ماه

خسته?ام احساس خطر مي?كنم

غير توام نيست دگر تكيه?گاه

نيست، نمانده، نبود، كو؟ كجا؟

در دل شوريده من غير آه

كوه غم است اين و كنون لازم است

معجزه?اي تا بشود كوه كاه

بود غباري و سواري نبود

گشت تمام لحظاتم تباه

راه گذر را تو نشانم بده

كز سر راهت گذرم گاه گاه

ديده بيناي دلم باش تو

تا نروم با سر و گردن به چاه

بر دلم افتاده كه خواهي رسيد

خنده كنان از خم اين كوره راه

منتظرم، منتظرم اي عزيز

تا كه بيايم به رهت دادخواه

هوروش نوابي

آنروز كه دوران تو گردد

از پرده اگر ماه پري چهره درآيد

با غمزه مستانه خود جلوه?گر آيد

ما را دگر از هجرت او شكوه سرآيد

از غيبت اگر ماه فروزنده درآيد

آفاق، گلستان شود از فيض جمالش

آن لعل لبش گر به تكلم شود آغاز

با نغمه داوودي اگر سر دهد آواز

زيبا صنم ار جلوه نمايد به دو صد ناز

در هر قدمش آيتي از نو كند اعجاز

مستانه جهان گردد از آن اوج كمالش

گر پرده از آن جلوه تابنده گشايد

گر برقع از آن چهره تابنده گشايد

انوار تجلي شه پاينده گشايد

بر تشنه

دلان چشمه زاينده گشايد

خرم شود هر عاشق مسكين ز وصالش

زيبا بود آن چهره ماهش به تماشا

زيباتر از آن يوسف زيباي دل آرا

يك لحظه برون آر از آن پرده خدايا

تنها نه منم جلوه او را به تمنا

عالم بود از حيراني آن نقطه خالش

زيبا شود آن روز كه دوران تو گردد

روزي كه جهان پهنه جولان تو گردد

اقليم جهان زير سواران تو گردد

با شيعه، «رضا» نيز به قربان تو گردد

ما نيز گرفتار غم عشق و خيالش

هاديشهر - رضا قاسم?زاده

شرار عشق

دلم به ياد تو امشب بهانه مي گيرد

نشان وصل تو را عاشقانه مي گيرد

ز خوان عشق تو اي يوسف اهورايي

كبوتر دل من آب و دانه مي گيرد

اگر فراق تو از ديده روشني برده است

شرار عشق تو در دل زبانه مي گيرد

شده است ساغر جان پر ز خون دل شايد

كمان عشق تو دل را نشانه مي گيرد

آية حفسن

سراغ ما تو بيا اي بهار جاويدم

كه از فراق تو سردي گرفته اميدم

نمي توان ز دو چشمت نخواند آية حسن

ملازم است نگاهت براي خورشيدم

زمان هجرت تو سال و ماه نشناسد

سفيد مويي من يك نشان ز تبعيدم

من آن سكوت غريبانه را چه چاره كنم؟

سكوت كردم و گفتم تراست تقليدم

تويي ستاره، تويي ماه، هم تويي خورشيد

منم چو ذره كه بي انتهاست تصعيدم

يگانگي كن و يك رنگي اي تضاد تناسب

تقارب تو رساند مرا به توحيدم

تمام لحظة رنگين در انكسار شفق بود

گذشت تاري شبها گريخت تهديدم

بيا تو اي همه مهر و وفا كجايي تو

رقيب مي شكند اقتدار تأييدم

بخوان به محفل جانان به يك اشاره مرا

كه آن اشاره برون آورد ز ترديدم

محمد شكوهي زنگاني - زنجان

اشراق شاعرانه

اي با توگشته گويا، آوا، نوا، ترانه

از بهر با تو بودن، دارد دلم بهانه

تر گشته دفتر من، از مثنوي چشمم

كي

شاعري سروده، چون چشم من ترانه

هر شب به ياد رويت، خواندم نماز باران

وقتي كه استجابت، زد در دلم جوانه

طرح دوباره اي زد، رنگين كمان خود را

از چشم شرجي من، درياي بيكرانه

چون شعله هاي آتش، احساس غربت من

با هر نفس كشيدن، از دل كشد زبانه

در راه تو نشاندم، فانوس ديده ام را

شايد شبانه آيي، اي دلستان! به خانه

هر روز همچو مجنون، آواره ام به صحرا

هر شب تو را سرودم، با گرية شبانه

وقتي بهار چشمت، مي خواندم به گلشن

كي بلبل دل من، دارد هواي لانه

از جذر و مد چشمم، وصل و فراق پيداست

از غيبت و حضورت، بهتر از اين نشانه؟

اي عقل سبز عاشق، سرخ از بيان حسنت

روح غزل! كه كردي در سينه آشيانه

شايد شبي بيايي، در بزم انتظارم

تقديم تو نمايم، يك شعر عاشقانه

پيوسته مي تراود، بر قلب زار عاشق

از چشم شرقي تو، اشراق شاعرانه

محمدعلي جعفريان (عاشق) - كرج

ادركني

اي حجت حق، مظهر ذات، ادركني!

اي ذات تو مصدر صفات، ادركني!

اي نقطه مركز، اي ولايت واجب

اي دايره دار ممكنات، ادركني!

اي مخزن سرّ كردگار، ادركني!

اي هم تو نهان و آشكار، ادركني!

بگزيده براي خويش، هر كس ياري

اي درد و جهان مرا تو يار، ادركني!

حسين صغير اصفهاني

اميد زمين

بيا و ختم كن به چشمهايت انتظار را

به بي صدا تبسمي، صدا بزن بهار را

نبودن تو كوه را پر از سكوت كرده است

و دشتهاي خسته از قرون بي شمار را

به گوشه چشمي از تو دردها به باد مي روند

بزن به زخم عشق آن نگاه شاهكار را

بيا كه مدتي ست از ميانه، نو رسيده ها

به گوشه رانده اند عاشقان كهنه كار را

تمام جمعه ها زمين، اميدوار مي شود

كه پركني از آفتاب، آسمان تار را

بريز خون تازة عبور زير گام خود

رگان خشك جاده هاي خفته در غبار را

نشسته در غروب، روي زين اسب خسته اش

نظاره

مي كند گذشت تند روزگار را

«ركاب در ركاب تو، به سمت شعله تاختن»

برآور آروزي واپسين اين سوار را!

حميدرضا شكارسري

ستون آسمانها

كجايي اي ستون آسمان ها تكيه گاه تو

زمين و عرش و فرش و كهكشانها خاك راه تو

خلايق شب به شب حيران زخال رويت اي خورشيد

ملايك صف به صف رقصان به گرد روي ماه تو

دو ابروي تو شاهين و زينف خلقت است آري!

جهان ميزان شده از قاب قوسين نگاه تو

سپيده از سپيداي نگاهت رنگ مي گيرد

و شب آغاز مي گردد ز گيسوي سياه تو

شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل

كجا دست نجاتي هست جز دست پناه تو؟

تو آن خورشيد رخشاني كه بر اين آستان هر روز

تمام آفرينش مي گذارد سر به راه تو!

يدالله گودرزي

آيينه صداقت

سيدعلي اصغر موسوي

هفدهمين روز از بهارانة ربيع است! بهاري در بهار مدينه شكوفا شد و آسمان، تمام توجهش به زمين است.

كوچه?هاي محله «بني?هاشم» عطر گل?هاي «محمدي» مي?دهد و اين مناسبت زيبا با نام و ياد پيامبر عشق و آيينه جمال دلاراي الهي، محمد مصطفي(ص) متبرك است.

گويي آسمان، در برابر زمين به تواضع ايستاده است و پرده از روي اسرار خود برداشته، ناشناخته هايش آشكار و انوارش فراگير شده است.

چيست اين شادمانه آسمان و زمين؟

چيست اين شور پنهان در هيجان كاينات؟

كيست اين كه مي?آيد از كانون مهر؟

كيست اين كه مي?ريزد به دامان بهاران، شور عشق؟

... «آب زنيد راه را» مي?آيد از كانون عشق، نوري كه آفاق را به «تصديق نامش» فرا خواهند خواند.

مي?آيد از سمت آسمان، آيينه?اي كه پرتو انوار الهي را در سراسر زمين خواهد گسترد.

مي?آيد «پيام آوري» كه پيك علوم آسمان زمين، به «صداقت» كلامش سوگند خواهند خورد و نامش در ذهن كاينات فراگير خواهد شد.

شكوهمندي كه گيرايي

كلامش، نغمه?هاي آسمانيرا به سكوت وا خواهد داشت.

قرآن به تفسير علوي اش خواهد باليد و تشنگان حقيقت، آستان نشين درگاه كبريايي?اش خواهند شد.

«كيمياي» كلامش را «جابر بن حيان» صداقت »فقه«اش را ابوبصير و روايت حديثش را «زراره بن اعين» و... تكثير كرد.

مي?آيد از سمت بهاري?ترين فصل هستي، تا در دامان عصمت «خاتوني» به بزرگي و عزت برسد در علم و عصمت، در عفت و تقوا، در ايمان و شرافت، در ذات و نسب.

بانويي كه «صادق»ترين «آيينه صداقت» را برابر نگاه آسمان خواهد گرفت تا افلاكيان پي به عظمت آل الله ببرند.

آيينه?اي كه بازتاب نور الهي درزمين است و از پرتو شعشعه ذاتش چرخ «ششمين شاخه طوبا» روشن شده است.

مي?آيد «امامي» كه به قله سترگ دانش خواهد ايستاد و جاهلان عصر را صلا خواهد داد.

مي?آيد «امامي» كه درعصر استبداد و جهل، كشتيبان تنها سفينه حقيقت «تشيع علوي(ع)» خواهد شد تا در گرداب «دين شويي» امويان و عباسيان، سرگردان نماند.

مي?آيد «امامي» كه عظمت «فقه جعفري?اش» راه?گشاي، تمام بن بست?هاي فري خواهد شد و به پرچم سبز تبارش، اعتباري پايان?ناپذير،خواهد بخشيد.

مي?آيدتا با «يد بيضاي» دانش، پيروان نور را، به سرمنزل مقصود راهنما باشد.

حضور حضرتش، فرصتي زيبا و قسمتي زيباتر از تقديرات الهي در سرنوشت ماست؛ مقدمش گلباران و نام عزيزش، قرين صلواتمان باد: «اللهم صل علي جعفر بن محمد الصادق(ع)

فهرست تجاوزات صهيونيست ها در سال جاري ميلادي به مسجد الاقصي

2004/1/1 - ممانعت پليس صهيونيستي از ورود خودروهاي حامل مواد غذايي براي افطار روزه داران در مسجد الاقصي

2004/1/28- تساحي هنگبي وزير امنيت داخلي رژفيم صهيونيستي مفتخرانه مي گويد:« از مهم ترين دستاوردهايم اين كه شيخ رائد صلاح را بازداشت و مسجد شهاب الدين در الناصره را ويران كردم

و به يهوديان اجازه دادم كه وارد مسجد الاقصي شوند»."

2004/2/3 - حزب صهيونيستي «تكوماه» تظاهرات تحريك آميزي در اطراف ديوارهاي مسجد الاقصي برگزار مي كند. شعار اين تظاهرات «تخريب مسجد الاقصي و ساخت هيكل كذايي به جاي آن» بود.

2/8/ 2004 - انجمن صهيونيستي «العاد» 16 باب منزل را در روستاي سلوان در مجاورت مسجد الاقصي در چارچوب فعاليت هايش براي يهودي سازي اطراف اين مسجد به اشغال خود در مي آورد.

2/9/ 2004 - گروهي از يهوديان افراطي ستون هاي باستاني نزديك موزه اسلامي داخل محوطه مسجد الاقصي را كه تاريخ آن به صدر اسلام باز مي گردد، ويران كرد.

2/9/ 2004 - روزنامه عبري زبان يديعوت آهارانوت مي نويسد:«تهديدات گروه هاي افراطي يهودي مبني بر تخريب مسجد الاقصي در مقابل آنچه طرح شارون براي عقب نشيني از نوار غزه ناميده مي شود.»

2004/2/13 - پليس صهيونيستي قدس را به محاصره شديد خود در مي آورد و از ورود نمازگزاران فلسطيني به صحن مسجد الاقصي جلوگيري مي كند.

2/15/ 2004 - روز يكشنبه 100 متر از ديوار منتهي به باب المغاره يكي از درب هاي اصلي مسجد الاقصي به علت حفاري هاي دشمن صهيونيستي در زير اين مسجد فرو رويخت.

2/21/ 2004 - اتوبوس حامل نمازگزاران فلسطيني ساكن عكا و المكر كه از مسجد الاقصي به مناطق خود باز مي گشتند، هدف حمله يهويان افراطي در قدس قرار گرفت و شيشه هاي آن فروريخت و شماري از مسافران نيز زخمي شدند.

2/23/ 2004 - شهرداري قدس از پليس صهيونيستي خواست كه به يك هيأت صهيونيستي براي ورود به مسجد الاقصي اجازه دهد. اين درخواست در

راستاي تلاش پياپي صهيونيست ها براي دخالت در امور اين مسجد و به بهانه ترميم ساختمان مسجد الاقصي صورت گرفت.

2/27/ 2004 - نيروهاي صهيونيستي در جريان برگزاري نماز جمعه به مسجد الاقصي يورش بردند و 24 فلسطيني از جمله چند زن را زخمي كردند.

2004/3/2 - سازمان تندروي «امناي جبل الهيكل» با ارائه دادخواستي به ديوان عالي رژيم صهيونيستي از اين ديوان خواست كه مانع عمليات بازسازي و ترميم مسجد الاقصي و مقدسات اسلامي شود.

2004/3/4 - روزنامه هاي فلسطين از طرح انجمن العاد براي احداث يك مجتمع تجاري و گردشگري در طرف بيروني باب المغاربه خبردادند.

2004/3/18 - آنچه سازمان پارك ها و فضاي سبز رژيم صهيونيستي ناميده مي شود، بخشي از ديوار قبرستان الرحمه در مجاورت مسجد الاقصي را ويران ساخت. شمار زيادي از صحابه كرام و تابعين و علماي مسلمان در اين قبرستان دفن هستند.

2004/3/19 - موشه كتساب رئيس جمهور رژيم صهيونيستي در يك گفت و گوي مطبوعاتي از شيخ رائد صلاح به خاطر طرح شعار «مسجد الاقصي در خطر است» به شدت انتقاد كرد.

2004/3/25 - سرلشكر ميكي ليفي رئيس پليس قدس وضع مسجد الاقصي را اين گونه توصيف كرد:«آتشفشاني كه در حال فعال شدن است.»

2004/3/26 - پليس صهيونيستي از ورود افراد زير 45 سال به صحن مسجد الاقصي براي اداي نماز جمعه جلوگيري كرد.

2004/3/31 - شهرك نشينان صهيونيست دو ساختمان را در محله سلوان در مجاورت مسجد الاقصي براي تشديد محاصره اين مسجد و يهودي سازي اطراف اين مكان مقدس اشغال كردند.

2004/3/31 - حزب تكوماه تظاهرات تحريك آميزي را در اطراف ديوار مسجد الاقصي و

دروازه هاي آن برگزار كرد. در اين تظاهرات شعارهايي در حمايت از احداث سومين هيكل كذايي به جاي اين مسجد سر داده شد.

2004/4/1 - پليس صهيونيستي طي سه هفته پياپي از ورود افراد زير 45 سال به مسجد الاقصي براي اداي نماز جمعه جلوگيري و شهر قدس و اطراف مسجد مبارك الاقصي را به پايگاه نظامي تبديل كرد.

2004/4/1 - ارائه گزارشي سري به شارون براي بستن مصلاي «المرواني» مسجد الاقصي به روي نمازگزاران

2004/4/2 - نيروهاي صهيونيست در هنگام برگزاري مراسم نماز جمعه به مسجد الاقصي حمله كردند و 45 نمازگزار را زخمي و 15 نفر ديگر را بازداشت كردند.

2004/4/5 - سازمان هاي امنيتي دشمن صهيونيستي بر افزايش شدت تهديدات گروه هاي تندرو براي تخريب مسجد الاقصي در مقابل طرح شارون براي عقب نشيني از نوار غزه تاكيد كردند.

2004/4/8 - طي دو روز شهرك نشينان صهيونيست به مسجد الاقصي يورش بردند و مي خواستند كه مناسك عجيب و غريب ديني خود را به جاي آوردند.

2004/4/9 - پليس صهيونيستي از ورود افراد زير 45 سال به مسجد الاقصي براي به جاي آوردن نماز جمعه جلوگيري كرد.

2004/4/26 - گروه هاي يهودي با برگزاري تظاهراتي تحت عنوان «راهپيمايي ديوارها» در اطراف مسجد الاقصي شعارهاي نژادپرستانه اي عليه عرب ها و دين مبين اسلام سردادند.

2004/5/16 - پليس صهيونيستي شيخ عكرمه صبري مفتي قدس و سرزمين فلسطين را به خاطر خطبه آتشين وي عليه صهيونيست ها در مسجد الاقصي تحت بازجويي قرار داد.

2004/5/19 - در سي و هفتمين سالگرد اشغال قدس و مسجد الاقصي، آنچه سازمان ميراث فرهنگي رژيم صهيونيستي ناميده مي شود، همچنان

بر قلب حقايق و اقدامات تحريك آميز خود عليه مسجد الاقصي ادامه داد و اعلام كرد كه به زودي ديوار شرقي مسجد الاقصي به علت ترميم بخش هايي از اين مسجد توسط اداره اوقاف تخريب مي شود.!

2004/5/21 - پليس صهيونيستي اطراف مسجد الاقصي را به پايگاهي نظامي تبديل و از ورود نمازگزاران زير 45 سال به داخل اين مسجد جلوگيري كرد.

2004/6/1 - طرح جديد صهيونيست ها براي تغيير بافت جمعيتي شهر قدس. اين طرح در چارچوب سياست هاي يهودي سازي اين شهر مقدس و كوچاندن فلسطينيان ساكن آن به آن سوي ديوار نژادپرستانه حايل ارائه شد.

2004/6/2 - شهرداري قدس با صدور دستوري از ترميم قبرستان يوسفيه در مجاورت ديوارهاي قدس جلوگيري كرد.

2004/6/3 - رژيم صهيونيستي طرح ديگري را براي احداث يك محله يهودي نشين در نزديكي باب الساهره در داخل ديوارهاي شهر قدس ارائه كرد.

2004/6/4 - پليس صهيونيستي براي چندمين بار از ورود نمازگزاران زير 45 سال به مسجد الاقصي براي به جاي آوردن نماز صبح ممانعت كرد.

2004/6/8 - اداره اوقاف اسلامي از وقوع آتش سوزي در داخل مسجد الاقصي به علت ممانعت نيروهاي اشغالگر صهيونيستي از خارج ساختن علف هاي هرز و پاكسازي محوطه مسجد هشدار داد.

2004/6/22 - نيروهاي صهيونيستي مخفيانه پايگاه نظارتي نيروهاي پليس را به داخل مسجد الاقصي در كنار مصلاي «المرواني» منتقل كردند. اين پايگاه قبلا در خارج از ديوار مسجد مبارك الاقصي قرار داشت.

2004/6/30 - پليس صهيونيستي به مسجد الاقصي حمله كرد و از عمليات بازسازي و ترميم مصلاي «المرواني» جلوگيري نمود.

2004/7/4 - افراد ناشناسي در پي به آتش كشاندن مسجد البراق در

داخل مسجد الاقصي بودند.

2004/7/6 - يهوديان تندرو به مسجد الاقصي حمله كرده و يكي از نگهبانان آن را مورد ضرب و شتم شديد قرار دادند. رئيس سازمان اطلاعات صهيونيستي نيز نسبت به تشديد اقدامات راستگرايان افراطي عليه مسجد الاقصي هشدار داد.

2004/7/7 - ميكي ليفي رئيس پليس قدس مخفيانه وارد مصلاي "المرواني" شد و پليس صهيونيستي نيز از داخل اين مسجد نقشه برداري كرد.

2004/7/18 - 4000 شهرك نشين صهيونيست در تظاهرات تحريك آميز در اطراف مسجد الاقصي و دروازه هاي آن شركت كردند.

2004/7/19 - پليس صهيونيستي جهانگردان و يهوديان را وارد مسجد الاقصي كرد. اين افراد لباس زننده اي به تن داشتند و با بدني نيمه عريان وارد اين مكان مقدس شدند.

2004/7/20 - چند دختر جوان يهودي در روز عروسي خود وارد مسجد الاقصي شدند و مناسك عجيب خود را به جاي آوردند و به رقص و پايكوبي پرداختند.

24/7/2004 - تساحي هنگبي وزير امنيت داخلي دشمن صهيونيستي در يك گفت و گوي مطبوعاتي اظهار داشت:«خطر واقعي مسجد الاقصي را تهديد مي كند و گروه هاي يهودي تندرو در صدد تخريب آن هستند.»

25/7/2004 - روزنامه عبري زبان هاآرتص نوشت: «احتمال دارد كه يك هواپيماي بمب گذاري شده و يا يك يهودي با اجراي عمليات انتحاري مسجد الاقصي را تخريب كند و ممكن است كه يكي از شخصيت هاي برجسته اداره اوقاف اسلامي در شهر قدس ترور شود.»

26/7/2004 - يهودا عتسون تروريست از سركردگان باند «امناي جبل الهيكل» خواستار تخريب مسجد الاقصي شد.

27/7/2004 - گروه هاي تندرو يهودي در سالگرد آنچه تخريب معبد كذايي ناميده مي شود، به مسجد الاقصي حمله

كردند و هزاران نفر از آنها در ميدان البراق تجمع كردند.

31/7/2004 - نيروهاي پليس رژيم صهيونيستي از فرياد الله اكبر كودكان شركت كننده در اردوهاي تابستاني و سردادن شعار«روح و جان ما فداي تو اي اقصي» در داخل محوطه مسجد الاقصي جلوگيري كردند.

2004/8/1 - هنگبي بار ديگر اظهار داشت:«پليس صهيونيستي به تكنولوژي پيشرفته و لازم براي حفاظت از مسجد الاقصي نياز دارد.!!!!»

2004/8/2 - درگذشت يكي از كاركنان اداره اوقاف اسلامي در داخل مسجد الاقصي بر اثر سكته قلبي. وي پس از مشاهده صحنه هاي شكنجه يكي از افراد خير ساكن ام الفحم به وسيله نيروهاي پليس صهيونيستي درگذشت. اين فلسطيني خير در حين مشاركت بازسازي و عمليات ترميم اين مسجد مورد ضرب و شتم شديد نيروهاي پليس قرار گرفت.

2004/8/2 - سازمان محيط زيست و پارك هاي رژيم صهيونيستي از دفن يكي از ساكنان شهر مقدس قدس در قبرستان الرحمه در مجاورت مسجد الاقصي جلوگيري كرد.

2004/8/3 - سازمان اطلاعات دولت عبري اعلام كرد:«احتمال دارد كه افسران تندروي ارتش موشك هاي لاو را در اختيار گروه هاي يهودي افراطي براي تخريب مسجد الاقصي قرار دهند.»

2004/8/7 - يك شهرك نشين يهودي مي خواست كه در هنگام برگزاري جشنواره «كودك الاقصي و مقدسات سه گانه» به مسجد الاقصي حمله كند.

2004/8/8 - موشه كتساب:«جشنواره صندوق كودك الاقصي اقدامي تحريك آميز و خطرناك است.»

2004/8/16 - تظاهرات تحريك آميز صهيونيست ها در اطراف مسجد الاقصي

2004/8/19 - به مدت سه هفته مجسمه جديد سومين هيكل كذايي در پارلمان رفژيم صهيونيستي به نمايش درآمد.

2004/8/19 - لو رفتن كمك مالي يك ثروتمند آمريكايي به يهوديان براي تخريب مسجد الاقصي

2004/8/23

- بروفسكي رئيس پليس شمال سرزمين هاي اشغالي 48 به بازداشت رهبر جنبش اسلامي فلسطين اشغالي 48 افتخار كرد و آن را نشانه افتخاري براي پليس و سازمان امنيت «شاباك» دانست.

2004/9/2 - حملات رسانه اي تحريك آميز و بي سابقه برخي گروه هاي يهودي عليه اداره اوقاف اسلامي قدس

2004/9/6 - ديوان عالي رژيم صهيونيستي بنا به دستوري از خارج ساختن خاك هاي عمليات بازسازي و ترميم مسجد الاقصي به صورت موقت جلوگيري كرد.

منبع: مركز اطلاع رساني فلسطين

http://www.palestine-info.info

خون و باروت

در كجاي روزها و شبهاي اين چنين ايستاده?اي؟

كدام قله را زير گامهايت فرسوده?اي كه آسمان، تو را تنگ در آغوش فشرده است؟

سرزمينت را فرياد مي?زني؟ دستهايت جوانه?هاي سنگ مي?دهند، انگشتانت را نشانه مي?كني، پرتاب مي?كني، تمام بغض?هاي فشرده در گلويت را. فرياد مي?زني خشمي را كه در چشمهايت توفان به پا كرده

است.

بر دوش مي?كشي نعش سرزمينت را، تكه?هاي پاره پاره?اش را.

با بوي درختان در خون نشسته، در فضا منتشر مي?شوي.

فرياد مي?زني از آن سوي تاريخ، صدايت مي?پيچد در سالها صبر و شكنجه.

دست مي?بري، خاك در مشتهايت فوران مي?كند، از لابلاي انگشتانت سرازير مي?شود.

عقده?هاي گلويت سنگ مي?شود، پرتاب مي?كني.

بغضت مجال نمي?دهد، مي?باري بر سياهي تاريخ، مي?باري تا صفحات تاريخ را بشويي از اين همه ظلم.

كودكانت را مي?بيني كه مي?دوند بي سرانجام در كوچه?هاي خون و باروت.

مادرانت را كه بر سينه مي?كوبند اندوه از دست دادن فرزندانشان را.

بيت المقدس، نفست در سينه حبس مي?شود؛ با كدام گلوي گداخته فرياد مي?زني كه خورشيد، قطره قطره فرو مي?چكد در تشنگي?ات براي رسيدن؟

دلهايت جوانه مي?دهند.

بوي خون مي?دهد پاره?هاي كشورت.

نگاه مي?كني در دود و خون و باروت، دستهايت را بلند مي كني تا از

شاخه?هاي آسمان نيز سنگ بچيني - سنگ؛ تنها سنگ

تو را هزار فانوس، شب را هزار دريچه ناگشوده، تو را فريادي از جنس آهن، شهر را صداي گلوله و فروريختن، بايست!

فرياد بزن خشم سي ساله?ات را.

درختان زيتون سرزمينت شاخه بر خشكيدگي گسترده?اند.

تو را فريادي بايد از جنس آوازهاي به يغما رفته كشورت، تا بيدار كني خواب سنگين خاك را تا فرو بپاشد تكه تكه پيكر ابليس كه چنگ بر سكوت سرزمينت انداخته است.

فرياد بزن تا هم نوا با تو، تمام رودهاي جهان به خروش درآيند.

حميده رضايي

دو خاتم

اشاره:

در روايات متعددي از امام مهدي(ع) به عنوان شبيه ترين مردم به رسول گرامي اسلام(ص) ياد شده است. از جمله در روايتي كه از امام حسن عسكري(ع) نقل شده، مي خوانيم: «خدا را سپاس مي گويم كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه جانشينم را به من نشان داد؛ همو كه از نظر سيرت و صورت شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) است». در كتابي كه با عنوان دو خاتم به تازگي از سوي انتشارات موعود به چاپ رسيده است،

برخي از شباهتهاي خاتم رسولان(ص) و خاتم امامان(ع) برمشرده شده است كه در اينجا با چند مورد از آنها آشنا مي شويم:

رحمت براي جهانيان

خداوند متعال در قرآن كريم دربارة پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد:

وَ ما اَرسَلناكَ افلاّ رَحمَةً لفلعالَمينَ.1

ما تو را جز مايه رحمت براي جهانيان نفرستاديم.

و در حديث قدسي راجع به حضرت مهدي(ع) آمده است:

... و أكمل ذلك بابنه م ح م د رحمة للعالمين عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب.

... و آن را با فرزندش م ح م د كه مايه رحمت براي جهانيان و داراي كمال موسي و شكوه عيسي و صبر ايوب است كامل نمود.2

دفع

بلا به بركت دو خاتم

قرآن كريم درباره بركات وجودي حضرت خاتم الانبيا(ص) مي فرمايد:

وَ ما كانَ اللَّهف لفيفعَذّفبَهفم وَ اَنتَ فيهفم وَ ما كانَ اللَّهف مفعَذّفبَهفم وَ هفم يَستَغففرونَ.3

و تا تو در ميان آنان هستي، خدا بر آن نيست كه آنان را عذاب كند و تا آنان طلب آمرزش مي كنند، خدا عذاب كننده ايشان نخواهد بود.

طريف، يكي از خادمان حضرت مهدي(ع)، در مدتي كه حضرت در گهواره بودند به خدمت ايشان مي رود پس از آنكه به درخواست حضرت براي ايشان صندل سرخي مي برد. حضرت از او مي پرسند: آيا مرا مي

شناسي. مي گويد: بلي شما آقاي من و فرزند آقايم هستيد. حضرت مي گويند: منظورم اين نبود. خادم عرضه مي دارد: خودتان بفرماييد. حضرت مي فرمايند:

أنا خاتم الأوصياء؛ بي يدفع اللَّه البلاء عن أهلي و شيعتي.4

من خاتم اوصياء و جانشينان [پيامبر(ص)] هستم. به وسيله [و به بركت] من خداوند بلا را از خانواده و شيعيانم برطرف مي كند.

عالم، محضر دو خاتم

قرآن كريم درباره حضرت ختمي مرتبت(ص) مي فرمايد:

فَكَيفَ افذا جفئنا مفن كفلّف افمَّةف بفشَهيدف وَ جفئنابفكَ عَلي هوفلاءف شَهيداً.5

پس [حالشان] چگونه است وقتي از هر امتي شاهد و گواهي بگيريم و تو را بر آنان گواه بياوريم؟

و حضرت صاحب الزمان(ع) ضمن توقيعي به شيخ مفيد مي فرمايند:

فإنّا يحيط علمنا بانبائكم ولا يعزب عنا شيئاً من أخباركم.6

همانا از همه امور مربوط به شما مطلعيم و ذره اي از اخبار شما از ما پنهان نمي ماند [و همه چيز را درباره شما مي دانيم و مي بينيم].

پي نوشت ها:

1. سوره انبيا (121) آيه 107.

2. محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص 527؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج36، ص196.

3. سوره انفال (8) آيه 33.

4. محمدباقر مجلسي، همان، ج 52، ص30.

5. سوره نساء (4) آيه 41.

6. محمدباقر

مجلسي، همان، ج53، ص174.

حكايت حاج مؤمن

حاج مؤمن شيرازي مي گويد: در جوانى محبت و شوق شديدى به زيارت حضرت مهدى(ع) در من پيدا شد كه لحظه?اى قرار و آرام نداشتم. به طورى كه از خوردن و آشاميدن غافل مى?شدم تا كار به جايى رسيد كه باخود عهد كردم آنقدر از خوردن و آشاميدن خوددارى خواهم كرد تا تشرف خدمت امام(ع) برايم حاصل شود يا آنكه بميرم. چند روز غذا نخوردم و روز سوم در مسجد سردزك كه افتخار خدمتگزارى آن مسجد را داشتم از ضعف، بيهوش افتاده بودم كه ناگاه صداى دلنواز روح?بخشى با عظمت، كه پر از لطف و عنايت بود به گوشم رسيد: «حاج مؤمن! برخيز و از اين غذايى كه براى تو آورده?اند تناول كن، مگر نمى?دانى اين عملى را كه انجام دادى درشرع مطهر اسلام حرام است. بعداً از اين قبيل كارهاى غير مشروع بپرهيزيد.»

به مجرد شنيدن اين صدا قدرت و قوه?اى در من پيدا شد بى?اختيار برخاستم و نشستم. صورتى نورانى ديدم - اميد است نصيب همه دوستان و عاشقان راهش بشود - مانند ماه مى?درخشيد. فرمودند: «حاج مؤمن آقاى سيد هاشم (امام جماعت مسجد سردزك) به مشهد مى?روند شما هم با ايشان برويد، در قم شخصى را ملاقات خواهيد نمود به دستور او رفتار كنيد.»

مبلغى هم پول به من مرحمت فرمودند و از نظرم ناپديد شدند، بلافاصله بوى طعام به مشامم رسيد ديدم ظرفى پر از غذا موجود است. تا آن وقت چنين غذايى با آن لذت نخورده بودم. غذا را كه خوردم قدرت عجيبى در خود احساس كردم. برخاستم و به كارهاى روزانه مسجد مشغول شدم ظهر شد و آقاى

سيد هاشم جهت نماز آمدند. بعد از نماز ظهر و عصر به ايشان گفتم: «شما مشهد مى?رويد من هم با شما مى آيم.»

آقاى سيد هاشم فرمودند: «چه كسى به شما گفته من مشهد مى?روم، من حتى از خانواده خودم مخفى داشتم.» چون اصرار نمود داستان را براى ايشان گفتم ولى موضوع ملاقات آن مرد را در قم نگفتم.

ايشان به من گفتند: « آن پولها را به من بدهيد چند برابرش را به شما مى?دهم» من نپذيرفتم. تا اينكه ايشان چند روزى بعد با خانواده?شان حركت نمودند من هم در خدمتشان بودم تا به قم وارد شديم و چند روزى توقف داشتيم.روزى در حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف بودم ناگهان ديدم دستى به شانه من رسيد. شخصى را ديدم قبا و عباى نائينى پوشيده كلاهى از پشم كه معمول آن زمان بود از جنس نمد بر سر داشت. فرمودند: «حاج مؤمن! در صحن، انتظار شما را دارم بعد از خاتمه زيارتتان بياييد شما را ملاقات كنم.»

فوراً زيارت را تمام كردم و رفتم. بسيار مرد نورانى و روحانى ولى بسيار عادى بود. فرمود: «من مسافرتى در پيش دارم بايد بروم پدر و مادرم را در شهر تبريز ملاقات و توديع كنم. شما در تهران ده روز توقف خواهيد داشت و روز حركت در دروازه تهران شما را ملاقات خواهم نمود. در تهران براى شما يك گرفتارى پيش مى?آيد ولكن مرتفع مى شود.»

حاج مؤمن فرمود: آن مرد خداحافظى كرد و رفت و ما هم چند روزى بعد به تهران رفتيم در تهران ده روز توقف داشتيم. براى گرفتن جواز حركت كه در آن وقت لازم بود به كلانترى

مراجعه كرديم مرا گرفتند و بردند.

جماعت بسيارى آنجا بودند. هر كس را كه مى?آوردند لباسش را از تنش بيرون مى?آوردند و كت و شلوار به او مى?پوشاندند و كلاه پهلوى سرش مى?گذاشتند، ولى وقتى مرا بردند لباس مرا نكندند فقط كت و شلوار و كلاهى به من دادند و مرا مرخص كرد. وقتى بيرون آمدم كت و شلوار را به فقيرى دادم و كلاه را هم به دور افكندم.

بعد از ده روز توقف حركت كرديم. آقاى سيد هاشم يك ماشين دربست اجاره كردند كه خانواده?شان در زحمت نباشند. در دروازه تهران كه ماشين براى رسيدگى به جوازات توقف كرده بود ديدم از خارج ماشين كسى مرا صدا مى?زند. وقتى نگاه كردم آن مرد محترم را ديدم. فرمود: «به اين آقا بفرماييد شخصى است مى?خواهد با ما به مشهد بيايد اجازه مى?دهيد. او قبول مى?كند.»

آمدم به آقا سيد هاشم گفتم و ايشان قبول كردند. آن مرد آمد و پهلوى من در ماشين نشست و فرمود: «در اين چند روزى كه با هم هستيم هر چه مى?گويم بايد بشنويد و تخلف نكنيد.»

اولاً شما ديگر حق نداريد از غذاى اين آقا و ديگرى بخوريد مگر آنچه من آورده?ام.» قبول نمودم. ظهر شد در محلى به نام «شاه?آباد» براى نماز و صرف نهار توقف نمودند. آقا سيد هاشم مشغول خوردن غذايى كه تهيه نموده بودند شدند به من هم تعارف كردند ولى من قبول نكردم اصرار كردند خجالت كشيدم. لقمه اول را كه برداشتم ديدم آن شخص محترم از در قهوه?خانه وارد شد، مرا صدا زد و گفت: «مگر من نگفتم از غذاى كسى نخوريد؟ گفتم: خيلى

اصرار نمودند و من خجالت كشيدم و ناچار شدم.» فرمود: «حالا برويد اگر مى?توانيد بخوريد». وقتى من رفتم ديدم در ظرفها تمام چرك و خون است حالم تغيير نمود. برگشتم و مختصر غذايى در سفره داشتند با ايشان خورديم و چه بسيار لذيذ و خوش طعم بود. تا چند روزى كه با آن مرد بزرگ بوديم فقط با ايشان هم غذا بودم و هر شب وقت مغرب دست مرا مى?گرفت و مى?برد، مثل اينكه زمين مى?چرخد بعد از چند قدم به صحرايى مى?رسيديم نورانى و چراغهاى فراوان، خيمه?هاى بسيار برپا و صفوف جماعت برقرار. مرا در صف آخر مى?نشاند و خودش مى?رفت در صف اول و بعد از اتمام نماز مى?آمد و مانند اول دست مرا مى?گرفت بعد از چند قدم به محل خود مى?رسيديم تا روز آخر كه به مشهد وارد مى?شديم به من فرمود: «حاج مؤمن! امروز روز آخر عمر من است و من امروز مى?ميرم و تمام اين ملاقاتها و مقدمات براى امروز بوده كه شما متكفل دفن من شويد و آقاى سيد هاشم هم با شما شركت كند و اين كفن من است و اين مبلغ هم براى حمل جنازه و غسل و دفن، مرا نزديك پنجره فولاد دفن كنيد و هيچ?كس حق دخالت در اين كار ندارد و همين مقدار از پول كافى است.» من به ايشان گفتم «تكليف من چيست؟» فرمود: «سيدى از اهل شيراز كه تحصيلاتش در نجف انجام شده و به شيراز برمى?گردد با او مجالست و مصاحبت داشته باش براى تو بسيار نافع است و علامتش آن است كه آن سيد مسجد جامع شيراز را كه

زير خاك پوشيده است خاكهاى آن را برمى دارد و به كمك مردم، مسجد را مى?سازد و احيا مى?كند.»1

شرح اين مطالب در كتاب داستانهاي شگفت نوشته آيت الله دستغيب شيرازي(ره) آمده است. ولي ايشان، اين جملات را كه مربوط به خود ايشان بوده را در اين كتاب ذكر ننموده اند.

مرحوم حاج مؤمن ادامه دادند: وقتى به يك فرسخى مشهد رسيديم كه جوازات را مى?نوشتند و گنبد مطهر پيدا بود ديدم اين مرد بزرگ كه نامش غلامحسين بود رفت در محلى رو به قبله خوابيد و عبا را سركشيد وقتى خواستيم سوار شويم او را صدا زديم ديديم از دنيا رفته است. من فرياد مى?زدم و گريه مى?كردم و داستان را براى آقا سيد هاشم گفتم ايشان به من اعتراض نمودند چرا زودتر نگفتى. گفتم اجازه نداشتم و آقا سيد هاشم نزديك آمدند و عبا را كنار زدند و صورت نورانى آن مرد را ديدند بى?حال شدند و تا چهار سال بعد كه زنده بودند از گريه در منبر و منزل براى آن مرد بزرگ خوددارى نمى?نمودند.

خلاصه همان طورى كه فرموده بودند بدون كم و زياد همان مقدار از پول را كه داده بودند مصرف شد و جنازه را پشت پنجره فولاد دفن كرديم.

و بعدها كه آقاى دستغيب از نجف آمدند و با نشانه?اى كه داده بودند كه مسجد را احيا مى?كنند مسجد را ساختند و من توفيق مجالست و مصاحبت ايشان را يافتم.

بعد از شهادت آيت?اللَّه دستغيب(ره) آقا شيخ محمد على شفيعى - كه از اهل علم و مقيم سامرا بودند - همين داستان را كه خود از حاج مؤمن شنيده بودند براي بنده نقل

نمودند البته به اضافه يك مطلب و آن اينكه آقاى حاج مؤمن فرموده است كه اين مرد بزرگ در خاتمه فرمودند: «بدان كه شما قبل از آن سيد خواهيد مرد و آن سيد متكفل غسل و كفن و دفن شما مى?شود و آن سيد را شهيد مى?كنند.»

اين جمله براى اثبات واقعيت و حقيقت انقلاب بسيار جالب است كه آن مرد بزرگ فرمودند: «و آن سيد را شهيد مى?كنند.»

پي نوشتها:

برگرفته از كتاب: ناگفته هاي عارفان، ص 105 -111 به نقل از داستانهاي شگفت، شهيد آيت الله دستغيب(ره)، داستان 34.

1. شرح اين مطالب در كتاب داستانهاي شگفت نوشته آيت الله دستغيب شيرازي (ره) آمده است. ولي ايشان، اين جملات را كه مربوط به خود ايشان بوده است، در آنجا ذكر ننموده اند.

پرسش شما، پاسخ موعود

استان اصفهان - با ارسال نامه اي خواستار پاسخ به سؤال ذيل شده اند:

لطفاً در مورد سيما و چهرة امام زمان(ع) توضيح داده و بفرماييد آيا اين توضيحات منبع موثقي دارد؟

شناخت ظاهري امام مهدي(ع) كه يكي از ابعاد شناخت امام و حجت هر زمان است، از جهاتي قابل توجه است. يكي از نظر تكليف، به حكم حديث معروف پيامبر گرامي اسلام(ص) آنجا كه مي فرمايد: «كسي كه

بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.» همچنين روش مؤثري براي محسوس كردن وجود نازنين امام و ايجاد تعلق خاطر براي منتظرين فرجش است. چنانكه امام حسن(ع) به هند بن

ابي هاله مي فرمايد:

«دوست دارم اندكي رسول خدا(ص) را توصيف كني تا تعلق خاطري نسبت به ايشان در من پيدا شود»1

و بالاخره اينكه بررسي سيماي ظاهري ايشان بدليل اينكه امام قبل از ايشان در قيد حيات نيستند كه ايشان را معرفي

نمايند اهميت ويژه اي مي يابد تا بدين وسيله راه بر مدعيان دروغين امامت و مهدويت بسته

شود. و شايد سرّ اينكه اين همه در روايات معصومين(ع) به اين مسأله پرداخته شده، همين باشد.

نكته قابل توجه در مورد اين نشانه ها، اين است كه با وجود اينكه روايات از فريقين و از چند امام نقل شده ولي هيچگونه تضاد و تنافي ميان روايات نيست و همه فرد واحدي را معرفي مي كنند.2

در مورد سيماي امام مهدي(ع) روايات فراواني وارد شده كه به تفصيل جزئيات جمال دل آراي ايشان را به تصوير كشيده اند. البته يك معيار كلي نيز معرفي كرده اند و آن شباهت بسيار زياد به پيامبر گرامي اسلام(ص)

است. چنانكه خود نبي اكرم (ص) مي فرمايد: «او از نظر آفرينش و اخلاق شبيه ترين مردم به من است.»3

حال كه دانستي آن حضرت شبيه ترين مردم به رسول اكرم(ص) است، توصيف پيامبر(ص) را از زبان امام باقر(ع) مي شنويم: «پيامبر خدا رخسارش سپيد آميخته با سرخي و چشمانش سياه و ابروانش به هم

پيوسته و دستهايش درشت و سطبر بود. بدانسان كه طلا بر انگشتانش ريخته باشد. استخوان دو شانه اش بزرگ بود چون به كسي روي مي كرد به خاطر مهرباني شديدي كه داشت با همة بدن به جانب او توجه

مي نمود. يك رشته مو از گودي گلو تا نافش، انگار كه ميانة صفحه نقرة خالص است و گردن و شانه هايشان بسان ابريق سيمين بود، بيني كشيده اي داشت كه هنگام آشاميدن آب نزديك بود به آب برسد. هنگام

راه رفتن محكم قدم بر مي داشت كه گويا به سرازيري فرود مي آيد. باري نه قبل و نه بعد از پيامبر خدا كسي تا كنون مثل او ديده نشده.»4

از اين

حديث، به خوبي مي توانيم حضرت ولي عصر(عج) را تجسم نماييم. اما روايات فراوان ديگري هم از معصومين(ع) نقل شده كه براي رعايت اختصار از هر ويژگي تنها يك يا دو حديث نقل مي كنيم:

1. سن مبارك ايشان:

امام رضا(ع) فرمود: «نشانه اش اين است كه در سن پيري است ولي چهره اش جوان است به گونه اي كه بيننده مي پندارد چهل ساله و يا كمتر از آن است و نشانه ديگرش آن است كه به گذشت شب و روز پير

نشود تا آنكه اجلش فرا رسد.»5

2. قامت:

«قامتش معتدل بود نه بلند و نه كوتاه...»6

همچنين امام رضا(ع) خطاب به اباصلت كه از صاحب الامر پرسيده بود، فرمودند: «... وي نيرومند باشد به غايتي كه اگر دستش را به بزرگترين درخت روي زمين دراز كند، آن را از جاي بركند...»7

3. رنگ:

امام باقر(ع): «در آخرالزمان مردي از فرزندانم ظهور مي كند كه رنگش سفيد متمايل به سرخي است...»8

همچنين در مورد ايشان گفته شده: «اندكي گندمگون و رنگش طلايي است.»9

4. موي سر:

از امام باقر(ع) روايت شده است كه: «خوش مو، كه موهايش بر دو شانة او ريخته...»10 همچنين در غيبت شيخ طوسي آمده است: «موي سر ايشان اندكي چين و شكن دارد...»11

5. صورت:

«گونه هايي نرم با خالي در گونه راست كه مانند دانه مشك بر روي عنبر است.»12 همچنين در جريان تشرف علي بن مهزيار ايشان حضرت را اينگونه توصيف مي كنند: «جواني نورس و نوراني و سپيد پيشاني بود

با ابرواني گشاده و گونه و بيني كشيده و قامتي بلند و نيكو چون شاخه سرو و گويا پيشانيش ستاره اي درخشان و بر گونه راستش خالي بود كه مانند مشك و عنبر بر صفحه اي نقره اي مي درخشيد و بر سرش

گيسواني

پرپشت و سياه و افشان بود كه روي گوشش را پوشانده بود و سيمايي داشت كه هيچ چشمي برازنده تر و زيباتر و باطمأنينه تر و باحياتر از آن نديده است.»13

يعقوب بن منقوش از اصحاب امام حسن عسكري(ع) ايشان را اينگونه توصيف مي كند: «پيشاني نوراني و روئي سپيد و چشماني درخشان ... بر گونه راستش خالي بود...»14

وقتي از اميرالمؤمنين (ع) درباره صفات امام مهدي(ع) سوال شد ايشان فرمودند: «جواني ميان قامت و نيكو روي كه موهايش را بر شانه هايش مي ريزد و نور رخسارش بر سياهي موي صورت و سرش غلبه

دارد.»15

همچنين امام صادق(ع) مي فرمايد: «صورتي زيبا، گندمگون و چهره اي گلگون دارد، ابروهائي كشيده، صورتي نيكو، ديدگاني مشكي بيني باريك و نيكو خميده، و پيشاني باز و درخشان دارد.»16

6. خال و نشانه ها:

اميرالمؤمنين(ع) : «... در پشت او دو علامت است كه يكي به رنگ پوست و ديگري شبيه مهر نبوّت است.»17

و در حديثي ديگر امام صادق(ع) مي فرمايد: «... خالي بر گونه راست چون دانه مشك كه بر قطعه عنبر سائيده.»18 همچنين از ديگر نشانه هاي ايشان اين است كه: «بر دو كف دست اش نوشته شده است: با او

بيعت كنيد، زيرا، بيعت، فقط براي خداوند است.»19

همچنين بر بازوي راست ايشان اين دو آيه: «جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل كان زهوقا»20 و «و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم»21 نوشته شده است.22

خلاصه اينكه هم ائمه(ع) و هم كساني كه سعادت تشرف يافته اند، قبل از هر وصفي، ذكر زيبايي ايشان را كرده اند. چنانكه مي گويد: «چهره اي زيباتر از روي ايشان نديدم و نه هيبتي بالاتر از هيبت ايشان و نه

منزلتي برتر

از ايشان، حتي به خاطر هيبت شان از ديدن اش سير نمي شديم.»23 همچنين اينطور ستوده اند كه «چهره اش ميان گشاده رويان عالم مانند ماه نوراني در بين ستارگان درخشان است.» 24 و فرد

ديگري كه سعادت تشرف يافته چنين مي گويد: «سيمايي داشت كه هيچ چشمي برازنده تر و زيباتر و با طمأنينه تر و باحياتر از آن نديده است.»25

و نكته آخر اينكه حضرت، نه تنها زيباروي اين دنياست بلكه به فرموده رسول گرامي اسلام(ص): «مهدي طاووس اهل بهشت است كه هاله اي از نور او را احاطه كرده است.»26

پي نوشت:

1. شيخ صدوق؛ معاني الاخبار؛ صفحه 79.

2. جمال يار، جعفري، جواد، فصلنامه انتظار، ش5.

3. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، مترجم: پهلوان، منصور، ج1، ص 535.

4. موسوي اصفهاني، سيدمحمدتقي، مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم، ص96.

5. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه: پهلوان، منصور، ج2، ص 558.

6. همان، ص 212.

7. همان، ص 69.

8. همان، ص 560.

9. شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 155.

10. شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 357.

11. شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 165.

12. همان، ص 161.

13. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه: پهلوان، منصور، ج2، ص 180.

14. همان، ص 116.

15. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر(ع)، ص 187.

16. كامل سليمان، روزگار رهايي، ترجمه: علي اكبر مهدي پور، ج1، ص 127.

17. همان، ص 124.

18. همان، ص 128.

19. فصلنامه انتظار، ش 5، ص 186، به نقل از دلائل الامامه، ص 270.

20. سوره انعام، آيه 155.

21. سوره اسراء، آيه 181.

22.خراساني، محمدجواد، مهدي منتظر(ع)، ص 42.

23. همان، به نقل از صراط المستقيم، ج2، ص 261.

24. همان، به نقل از الملاحم و الفتن، ص 136.

25. شيخ صدوق،

كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه: پهلوان، منصور، ج2، ص 180.

26. كامل سليمان، روزگار رهايي، ترجمه: مهدي پور، علي اكبر، ج2، ص 122.

فهرست كتابهاي انتشار يافته با موضوع مهدويت در سال 1383-2

قسمت دوم

علي صابري

شاهزاده روم؛ مادر امام زمان(عج)

محمدحسن مؤمني تنكابني، دليل ما، 64ص، رقعي، چاپ دوم، 3000 ريال.

بخش هايي از توقيعات و زيارات مقدس بقيه الله الاعظم (عج)

محمدحسين آسوده، مؤسسه انتشاراتي لاهوت، 94 صفحه، رقعي، چاپ اول، 4000 ريال.

دعاي ندبه به انضمام دعاي امام زمان(عج) و دعاي فرج با ترجمه فارسي

اسماعيل پزشكيان نژاد، پزشكيان نژاد و پسران، 80 صفحه، جيبي، چاپ دوم.

صحيفه مهديه: مجموعه مهمي از نمازها، دعاها و زيارت ها از ناحيه مقدسه امام زمان(عج)

سيدمرتضي مجتهدي سيستاني، مترجم: محمد ظريف و محمدحسين رحيميان، نشر الماس، 754 ص، وزيري(گالينگور)، 27000 ريال، چاپ اول

منتخب صحيفه مهديه

سيدمرتضي مجتهدي سيستاني، جيبي، 5000 ريالع چاپ اول.

ميثاق منتظران ( شرحي بر زيارت آل ياسين)

سيدمهدي حائري قزويني، مسجد مقدس جمكران، 240 ص، رقعي، 8000 ريال، چال اول.

نفحات الانس من حضرات القدس

عبدالرحمن جامي، اطلاعات، 1316 ص، وزيري، چاپ چهارم.

برگي از آسمان: شرحي بر توقيعات حضرت مهدي(ع)

علي بابايي، نشر قدس، 240 ص، رقعي، 11000 ريال، چاپ اول.

در اين نوشته علاوه بر درج احاديثي در باب حضرت مهدي(ع) داستانهايي درباره كرامت آن حضرت به طبع رسيده است.

پادشاه خوبان؛ مجموعه تحقيقاتي پيرامون امام زمان(ع)

علي اصغر لشگري آهنگري، تأمين، 240ص، رقعي، 9000 ريال، چاپ اول.

اين مجموعه حاوي نوشته هايي درباره حضرت مهدي(ع) و غيبتش است كه عناوين برخي از آنها بدين قرار است: برخي از وظايف منتظران در زمان غيبت؛ پژوهشي پيرامون نواب اربعه؛ وقايع دوران غيبت؛ سيماي

امام زمان(ع)، آنچه خوبان همه دارند تو يك جا داري و سخني پيرامون رجعت.

پرسش هاي علما و مردم و پاسخ هاي امام زمان(ع)

سيدجواد رضوي، نيلوفرانه،

152 ص، رقعي، 6000 ريال، چاپ اول.

بخش اول كتاب شامل حكاياتي است از افراد مختلف كه طي آن رواياتي از امام زمان(ع) و رهنمودهايي از آن حضرت براي مسلمانان، به ويژه شيعيان درج گرديده است. و بخش دوم نيز با عنوان توقيعات مشتمل

برنامه هايي از امام زمان(ع) است.

جلوه نگار، پاسخ حضرت مهدي(عج) به چهل سؤال

احمد حيدري، ياقوت، 120ص، رقعي، 5000 ريال، چاپ چهارم.

حديث وصال: ناگفته هايي از امام زمان(عج)

سيدمهدي شمس الديني، موسسه توسعه فرهنگ قرآن، 240ص، رقعي، 14000 ريال، چاپ اول.

حكايات، روايات و مطالب اين كتاب به نوعي در ارتباط با امام زمان(ع)، غيبت، انتظار و قيام آن حضرت نگاشته شده است.

در پي عمل جانان: نجوايي با امام زمان(عج)

جواد نعيمي، شركت به نشر، 72 صفحه، رقعي، 3500 ريال، رقعي، 3500 ريال، چاپ اول.

كتاب حاضر حاوي درد دلها و نجواهاي عاشقانه كلمات در ساحت پيشواي جهانيان، امام زمان(عج) مي باشد كه از دل و جان برخاسته است و بر زبان قلم جاري شده است. برخي از عناوين نوشتار مذكور عبارتند

از: عاشقانه، در انتظار خورشيد، توتياي محبت، شكوه انتظار، گنج جهان و ...

به عنوان نمونه به قسمتي از اين مطالب اشاره مي شود: و عشق آن هنگام كه به زمزمه درآيد، فرياد گونه در پهنه گيتي گسترده مي شود و در انتظار منتظران مي ماند.

... اي منتظر منتظران خورشيد را درياب! پرتويي از روشنايي نگاهت را سمت دلها و ديده ها در دستهاي ما بتابان و از حضرت باري تعالي طلب ظهور خويش را بنما! باشد كه نامه هاي نگاه ما، پگاه استجاب دعايت

را دريابد.

در سايه امام زمان(ع)

زينب پورحيدري، موسسه فرهنگي و انتشاراتي رهسرا، 152ص، رقعي، 9500 ريال.

در اين نوشتار پس از

بيان مجملي از زندگي نامه مادر حضرت مهدي(ع) رواياتي از ياران نزديك آن حضرت و دشمنان ايشان درج گرديده است و در پايان نوشتار اشعار مذهبي در قالب نوحه فراهم آمده است.

زندگاني حضرت امام حجه بن الحسن(ع)، گزيده اي از منتهي الامال محدث قمي(ره)

عباس قمي، به اهتمام رضا استادي، دفتر نشر برگزيده، 96ص، رقعي، 4000 ريال، چاپ دوم

عاشقان مهدي موعود (عج)

علي اكبر اعلا، موسسه فرهنگي و انتشاراتي دهسرا، 216ص، رقعي، چاپ اول.

عصاره خلقت، درباره امام زمان(ع)

عبدا... جوادي آملي، ويراستار: محمد صفايي، نشر اسراء، 120 ص، پالتويي، 6000 ريال، چاپ چهارم.

محبوب عالم يا موعود امم: هفده گفتار دربارة حضرت ولي عصر صاحب الزمان(عج)

سيدعلي اكبر واعظ موسوي، انتشارات منير، 272 ص، وزيري، 20000 ريال، چاپ اول.

در اين نوشتار، پس از درج زندگي نامه مختصري از امام مهدي(ع) روايتي از ائمه(ع) درباره آن حضرت درج گرديده است.

معجزات امام زمان، حضرت مهدي(ع)

به اهتمام حبيب الله اكبرپور، نشر الف، 260 ص، رقعي، 10000 ريال، چاپ اول

نگاهي به زندگاني حضرت مهدي(ع)، خصوصيات فردي، اجتماعي، اخلاقي و معجزات ايشان دارد. اين نوشتار با توجه به منابع مختلف تدوين گرديده و برخي از مطالب آن بدين شرح مي باشد: ميلاد امام مهدي(

ع)، غيبت كبري، سخن گفتن حضرت هنگام تولد، دليل امامت حضرت مهدي(ع)، استجابت دعاي حضرت، شفاي چشمهاي زن صالحه و ...

مهر بيكران: نگاهي به رأفت امام زمان(ع)

محمدحسن شاه آبادي، مسجد مقدس جمكران، 134ص، رقعي، 5000 ريال، چاپ پنجم.

مير مهر (جلوه هاي محبت امام زمان(عج))

مسعود پورسيدآقايي، مؤسسه انتشاراتي حضور، 480ص، وزيري، 2000 ريال، چاپ اول.

دليل آفتاب: تحقيقي كوتاه پيرامون ارتباط متقابل ميان حضرت فاطمه (س) و فرزندش حضرت مهدي(ع)

محمدحسين رحيميان، دليل ما، 208 ص، رقعي، 9800 ريال، چاپ سوم.

روابط

متقابل بين حضرت زهرا(س) و امام عصر(عج)

سيدمحمد باقر موسوي، ويراستار: سيدمجيد شيخ الاسلام، ارم، 96 صفحه، رقعي، 5000 ريال، چاپ اول.

نگارنده در كتاب از مشتركات و روابط متقابل حضرت زهرا (س) و امام زمان(ع) سخن مي گويد: از جمله روابط مشترك در اهداف و ظلم ستيزي، روابط مادر - فرزندي، روابط سبب و مسبّب، روابط مظلوم و منتقم،

نظاير آن مباحثي مطرح مي سازد.

چهل حديث پيرامون آخرين نشانه هاي ظهور

موعود عصر، 26ص، پالتويي، 2000 ريال، چاپ اول.

پيشگويي هاي آخرالزمان

موعود عصر، 192 ص، رقعي، 11000 ريال، چاپ سوم.

آشتي با امام زمان(عج)

محمد شجاعي، نشر محيي، 344 ص، رقعي، 16000 ريال، چاپ سوم.

شش ماه پاياني (تقويم حوادث شش ماهه پيش از ظهور)

مجتبي ساده، مترجم: محمود مطهري نيا، ويراستار: پريوش دانش نيا، موعود عصر، 280ص، رقعي، 17500 ريال، چاپ اول.

مطالب اين كتاب درباره غيبت و دوران پيش از ظهور امام زمان (عج)، توصيف و نشانه هاي سال ظهور، تقويم حوادث سال ظهور (شش ماه آخر دوران غيبت) است كه با روايات و احاديث مختلفي درج گرديده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109