ماهنامه موعود49

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1383

عنوان و نام پديدآور:شماره 49 - آذر و دي 1383/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 49 - آذر و دي 1383

هنگامة بيداري

اسماعيل شفيعي سروستاني

_ به گزارش بي .بي .سي ، در ادامه حملات به مراكز مسلمانان در هلند يك مسجد ديگر دستخوش آتش سوزي شد... تا كنون بيش از بيست مركز متعلق به مسلمانان اين كشور مورد تعرض و خرابكاري قرارگرفته و تعدادي از آنها به آتش كشيده شده است .

_ ثبت 344 مورد اعمال خشونت آميز عليه مسلمانان در انگليس طي دو سال اخير... .

_ در آمريكا بيش از 75 ميليارد دلار صرف گسترش وهابيت در مقابل انديشه انقلاب اسلامي ايران شده است .

_ توهين روزنامه سويسي به اسلام .

_ تكفير شيعيان در گفت وگو با كانال الجزيره قطر.

_ تدريس تورات و انجيل در دانشگاههاي تونس .

_ جناح افراطي راست گراي سوئيس حمله تبليغاتي شديدي را عليه مسلمانان آغاز كرده است .

_ حضور پوششي مأموران يهودي در مناطق شيعه نشين افغانستان .

_ تلاش آمريكا براي حذف آيات جهادي از ميان كتب آموزشي عربستان و كويت .

_ فعاليت 600 سايت اينترنتي عليه شيعيان .

_ توزيع بيش از يك ميليون كتاب مقدس در عراق .

_ چاپ كتاب ضد شيعي در مصر.

_ تأسيس كليساي انجيلي مسيحيان صهيونيست در كويت .

مراجعه به آرشيو خبرگزاريها و كندوكاوي ابتدايي ما را مواجه با صدها خبر از نوع اخبار يادشده مي كند.

پيش از اين دربارة هجمة جديد و سازمان يافته غرب عليه مسلمين و به ويژه شيعيان با عنوان «جنگ صليبي جديد» سخن گفته ايم . لشكركشي غرب صليبي به سرزمينهاي اسلامي و داعية ايجاد امنيت براي اسراييل (و به عبارت ديگر تصرف تمام بيت المقدس ) و تعرض به تمامي ساحتهاي

خاكي و فرهنگي آنان با استفاده از انواع سلاحهاي نظامي و تبليغاتي هر ناظر آگاهي را متذكر جنگ دويست ساله اي مي شود كه با عنوان «جنگهاي صليبي » غرب مسيحي عليه مسلمين اتفاق افتاد. چنانكه رئيس جمهور آمريكا (بوش ) _ كه خود از پيروان «كليساي انجيلي » (مسيحيان صهيونيست ) است و تيم همراه خود را نيز از ميان همين پيروان انتخاب كرده _ بارها از عنوان «جنگ صليبي » استفاده كرده است .

جنگ دويست ساله صليبيون و هم پيمان آنها؛ يعني سپاه وحشي مغول ، سرزمينهاي فراخ ، آباد، متمدن و بافرهنگ مسلمين را مبدل به ويرانه اي ساخت كه واسپس آن نه تنها هيچگاه مسلمين امكان حضور يكپارچه در صحنه حيات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي را نيافتند بلكه در شرايط انفعالي مهياي تأثيرپذيري از غرب قرون شانزده و هفده (پس از رنسانس ) نيز شدند. وضعي كه غربزدگي پيچيده اي را عارض بر حيات مسلمين ساخت .

بيداري جوامع مسلمين واسپس بيش از دو قرن رخوت و سكون _ در هنگامه اي كه غرب پايان تاريخ خود را به تجربه نشسته و سير نزولي را تا مغاك انحطاط و تباهي و بحران آغاز كرده _ و شكل گيري نهضتهاي اسلامي در اقصي نقاط جهان در كنار بروز نوعي احساس نياز و آمادگي در بشر غربي براي رجوع به حيثيت معنوي و ديني ، گردانندگان غرب را _ كه عموماً متأثر از ادب و ادبيات «عهد عتيق » و آموزه هاي صهيونيستي هستند _ بر آن داشته تا قبل از شكل گيري كامل نهضتهاي اسلامي و گسترش آن در اقصي نقاط عالم _ كه ناگزير غرب را ناگزير به انفعال و قبول شكست مي سازد _ در اقدامي بازدارنده كليه توان خود را وارد ميدان كنند

تا شايد با هجمه اي وسيع (نظامي ، سياسي ، فرهنگي ) جلو اين جريان را سد كنند. گفتني است وزير امور خارجة آمريكا بارها در سخنرانيهاي خود از اين اقدام با عنوان «جنگ بازدارنده » ياد كرده است .

و در اين راستا طرح مباحثي مجعول چون ضرورت آمادگي براي ظهور حضرت عيسي ، تأسيس تختگاه آن حضرت در معبدي كه به جاي مسجدالاقصي ساخته مي شود و... خود حكايت از احساس خطري بزرگ و فراگير از ناحية شرق اسلامي مي كند و تمسك غرب به آموزه هاي ديني (يهودي ) و القاي آن ميان مسيحيان نيز حكايت از تلاش براي ايجاد انگيزه و آمادگي براي مبارزة مستمر با مسلمانان دارد.

موعود طي دو سال اخير با افشاي كليه جهت گيريها و اقدامات اين جريان سعي در پرده برداري از اهداف و اغراض غرب و آگاهي بخشي به مسلمين و شيعيان براي اتخاذ استراتژي و سياست هوشمندانه داشته است تا شايد مانع از شكل گيري تحليلهاي نه چندان درست حاصل از اطلاعات ضعيف و دست دوم شود؛ چنانكه بارها متذكر اين معنا بوده كه لشكركشي به عراق نه براي تصرف منابع نفتي بلكه براي نيل به هدفي مهم تر است . هدفي كه غرب اميدوار است با رسيدن به آن مانع از «فروپاشي فرهنگ و تمدن خود» شود، آن هم در آستانة تاريخي نو كه به نام دين و به نام اسلام حقيقي آغاز شده است .

عوامل زير در جنگهاي دويست ساله صليبي نقش عمده اي را در طولاني شدن جنگ و وارد شدن خسارات و تلفات در ميان مسلمين ايفا كرد:

_ تشتت و پراكندگي ميان اميران و حاكمان بلاد اسلامي ؛

_ دم غنيمت داني و اشتغال به دنيا در پاره اي اميران و در نتيجه از بين رفتن غيرت

و حساسيت ؛

_ غفلت از خصم و فقدان شناسايي كامل آن و دست كم گرفتن خصومت صليبيون ؛

_ عدم درك و تحليل درست از موقعيت تاريخي كه مسلمين در آن به سر مي بردند؛

_ غفلت از عوامل خودي كه به شيوه هاي مختلف جذب و همراه با فرماندهان صليبي شده بودند؛

و... .

گوييا بي آنكه بخواهيم در شرايطي قرار گرفته ايم كه هر لحظه به آشكار شدن رويارويي نهفته و جدال پوشيده مسلمين و غرب استكباري نزديك مي شويم .

در اين معركه سه عامل بر پيچيدگي و چند لايه بودن رويارويي مي افزايد:

1. آگاهي غرب از فرا رسيدن فصل فتور و سقوط در حوزه فرهنگ و تمدن و پايان تاريخ غربي ، واسپس چهارصد سال اعتلاء، در برابر حوزة فرهنگي شرق اسلامي ؛

2. وابستگي شديد مسلمين در عموم مناسبات و معاملات به غرب و شيفتگي رو به تزايد براي مدرنيته ؛

3. سردمداري يهود و معركه گيري اولاد اسراييل در ميان ميدان .

اينك جدال با طي مراحل فرهنگي و سياسي وارد مرحلة نظامي شده است ؛ چنانكه امروز عراق ميدان بزرگ جنگ روياروست .

در چنين موقعيتي «فرصت سوزي » بزرگ ترين لطمه را به مسلمين وارد مي سازد. از همين روست كه مطالعه و شناسايي «شرايط تاريخي » ويژه اي كه در آن به سر مي بريم ، شرط ضروري استمرار حيات و حفظ سيادت ايران اسلامي است . در اين شرايط ، توجه به موارد ذيل را مقام يك معلم و نويسنده در حوزه فرهنگ اسلامي لازم و ضروري مي شناسيم :

1. احياي غيرت و تعصب ديني و روحية مجاهده براي حراست از كيان فرهنگي و مواريث مسلمين به عنوان امانت الهي ؛

2. احياي روحية سلحشوري و قهرماني براي رويارويي با اجانب و حفظ شرف و دارايي مردم اين سرزمين ؛

3. بازسازي و تجديد بناي اعتماد عمومي مردم از

طريق توجه به خواسته ها و اعطاي مطالبات آنها، توبيخ غارتگران بيت المال ، نواخت مستضعفان و خدمتگزاران ، توسعة عدالت (به دور از شعار و لفاظي ) در همة مناسبات اجتماعي ، حذف سلسله مراتب وحشتناك دسترسي به مسؤولان و احياي شيوة زندگي ساده و بسيط در ميان كارگزاران ؛

كوتاه كردن دست عوامل شناخته شده و مرتبط با برخي افراد شاخص (معروف به آقا زاده ها) از قطبها و شريانهاي اقتصادي كشور؛

4. حذف جدي و بي تعارف برخي مديران ضعيف و ناكارآمد كه تنها از طريق ارتباطات قومي و قبيله اي و حزبي مجال تصرف مادام العمر مناصب فرهنگي ، سياسي و اقتصادي را يافته اند؛

5. بريدن بندهاي وابستگي اقتصادي ، فرهنگي و سياسي به غرب از طريق تلاش براي خارج ساختن مناسبات اجتماعي از پيچيدگي موجود، تشويق بساطت زندگي ، خودكفايي سريع در تهيه مايحتاج عمومي ؛

6. تلاش براي شناسايي و حذف عوامل وابسته ، جاسوس ، مرعوب و مجذوب در برابر دشمن غربي در هر هيأت و لباس و ميان كليه سطوح مناسبات سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ؛

7. بسط فرهنگ مهدوي با اتكاء به مطالعات فرهنگي در سطوح مختلف به دور از شعار و سياست زدگي مرسوم و احياي فرهنگ انتظار در ميان مسلمين .

هر مسلمان با غيرتي در عجب مي ماند كه چرا با وجود آن همه لطمه و آسيب كه طي دويست سال اخير از سوي غربيان متوجه كيان كشورهاي اسلامي شده است ، هيچ مركز جدي و فعالي براي «غرب شناسي » و «يهودشناسي » در اين كشورهاي تأسيس و راه اندازي نشده و هيچ دانشگاهي دو واحد درسي را _ دست كم براي خالي نماندن عريضه _ به اين مباحث اختصاص نداده است . چنانكه آدمي در عجب مي ماند از گزيده شدن چندبارة مسلمين از يك روزنة موذي . والسلام

غربت در غرب

گفت وگو با دكتر

يحيي بونو

اشاره :

حقيقت اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامي ، بسياري از صاحبان بصيرت را از اقصي نقاط عالم مجذوب خود نموده ، پروفسور يحيي بونو نيز يك مسلمان فرانسوي الاصل است كه از سيزده سال پيش به ايران آمده و در مشهد مقدس اقامت گزيده است . وي با ترجمه قرآن جايزة ويژه خادمان قرآن را از آن خود كرده است . بهتر آن ديديم ضمن گفت وگويي با ايشان دربارة «تمدن غرب و احياي انديشه ديني » نظراتشان را در اين خصوص جويا شويم .

در ابتدا مي خواهيم شما را بيشتر بشناسيم ، از خودتان براي ما بگوييد.

بنده 46 سال سن دارم . در حدود بيست و دو سالگي مسلمان و شيعه شدم و الا´ن سيزده سال است كه به ايران آمده ام و در جوار حضرت رضا(ع ) زندگي مي كنم . در آنجا از محضر آقاي سيد جلال الدين آشتياني كسب فيض كرده ام . پايان نامه دكتراي الهياتم را كه دربارة آثار فلسفي و عرفاني امام خميني (ره ) بود، در سوربن فرانسه دفاع كردم . در حال حاضر هم مشغول ترجمة قرآن به همراه تفسير و تحقيق دربارة آيات هستم كه جلد اول اين مجموعه دو سال پيش چاپ شد و به خاطر آن جايزة ويژه خادمان قرآن را هم دريافت كردم . البته اين كار را من و آقاي جواد حديدي با كمك هم انجام مي داديم كه متأسفانه ايشان مرحوم شدند ولي ان شاءالله خودم اين كار را ادامه مي دهم و سعي مي كنم هر دو سال يك جلد از اين مجموعه را منتشر كنم .

علاوه بر اين براي برنامه هاي مذهبي راديو و تلويزيون فرانسه نويسندگي و گويندگي هم مي كنم و به غير از ترجمه هاي پراكنده اي كه هر از چند گاهي پيش مي آيد يك سايت

شيعي تأسيس كرده ايم كه بهترين و معتبرترين پايگاه شيعيان به زبان فرانسوي به شمار مي آيد.

با توجه به اينكه بيشتر مطالعات و اهتمام شما پيگيري جدي مباحث فلسفي در ميان سرزمينهاي اسلامي بوده است و به عنوان كسي كه در غرب زندگي و در دانشگاه سوربن فرانسه از رساله اش دفاع كرده است و با نظر به اين كه كشور فرانسه هم مبدأ بسياري از تحولات معاصر غرب بوده است ، فكر مي كنيد موضوع محوري و اساسي فرهنگ و تمدن غربي كه آن را از مشرق زمين منفك مي كند چيست ؟

تمدن مدرن در «فرد محوري » بيش از «انسان محوري » خلاصه شده است ولي به طور كلي انسان محوري و فرد محوري هر دو در آنجا اصل است ؛ در واقع آنها از يك جهان بيني خدا محوري كه در آن خدا اصل و اساس و هدف بوده به جامعه انسان محوري رسيده اند كه در آن خود انسان معيار و هدف شده و با گذر از چند تحول به فرد محوري رسيده اند. با اتكا به چنين مبنايي است كه شاهد تمدن غربي و يا به عبارت بهتر تمدن مدرن هستيم ؛ چرا كه اين تمدن هر چند از غرب شروع شد ليكن الا´ن تمام مرزها را درنورديده و در همه جا ديده مي شود.

تمدن مدرن هر چند يك استثنا در ميان تمامي تمدنها به شمار مي رود ولي با تمام قوا در مقابل همه آنها ايستاده است و جالب است بدانيم كه هر چند غربيان قائل به نسبيت و نسبي بودن ارزش همه چيز هستند وليكن در اينجا تنها يك تمدن را قبول دارند و صحبت از تكثّر نيست كه تمدنهاي مختلفي را به حساب بياورند.

براي تمدنهاي غيربشري هم چنين تعبير مي كنند مثلاً بعضي اقوام در آفريقا در عصر حجر، مانده اند و بعضيها مثل مسلمانان ، در قرون وسطي و اين تنها ما غربيها هستيم كه به قرن بيستم رسيده ايم و بايد به ديگران كمك كنيم تا از آن فضايي كه در آن قرار دارند بيرون آمده و قدم به قرن بيستم بگذارند. اصلاً اينها يك روح و جان واحدي را براي تمدنهاي مختلف قبول ندارند كه براي آن احترام قايل باشند و زمينه هاي گفت وگو ميان آنها را فراهم كنند.

ميان كساني كه طي سالهاي اخير در ايران سعي در مطالعات غرب شناسي داشته اند، گفت و گويي در اين باره بوده كه آيا تمدن صرفاً يك ظرف است و مي توانيم در آن هر چه بخواهيم بريزيم يا اين كه هر آنچه در صورت آن متجلي مي شود نشأت گرفته از باطن و ماده اوليه اش است و به هيچ وجه اين صورت منفك از آن نيست به بيان ديگر آيا ميان تمدن كه صورت مادي است و مناسبات مردم را سامان مي دهد با آن فكر و اعتقادي كه در ابتداي دوره جديد شكل گرفته ، نسبتي وجود دارد يا خير؟

بله ! حتماً نسبتي وجود دارد. يعني ظواهر مادي و تكنولوژيكي چيزي نيست كه به اصل و روح يك فرهنگ ارتباط نداشته باشد.

هزاران سال مردم مي ديدند كه آب در ديگ مي جوشد ولي هيچ كس به فكر ساختن ماشين بخار نيفتاده بود. انقلاب تكنولوژيكي از زماني شروع مي شود كه انسان شروع به ساختن ماشين مي كند. غربيهاي آن زمان و از جمله مخترع ماشين بخار به محيط طبيعت و دنياي اطراف خود هرگز به عنوان تجلي خدا و كتابي براي مطالعه و

سير الي الله و خلاصه نوعي وحي نگاه نمي كردند بلكه سخن از اين بود كه طبيعت و عالم خارج ، معدن استعدادها و قدرتهايي است كه بايد به دست ما تسخير شوند. در واقع مقصد تصرف طبيعت و كسب و افزايش قدرت است و به اصطلاح علمي طبيعت بزرگترين مجموعه معادن مختلف انرژي است كه مي بايست از آن تا آنجا كه ممكن است و مي توانيم به نفع خودمان بهره برداري كنيم .

روحيه مردم آن زمان با روحيه مردم در تمدنهاي پيشين يك تفاوت اساسي داشته و آن هم اين كه ، مردم سابقاً به طبيعت به عنوان تجلي خدا و تجسم يك كتاب و كلمات آسماني و خدايي مي نگريسته اند كه مي بايست از آن در راستاي تكامل و تعالي بشريت بهره جست نه اين كه براي استفاده هاي مادي و بهره هاي نفساني آن را تسخير كرد.

در حال حاضر دو نوع ابتذال را مي توانيم در غرب شاهد باشيم : يكي در عرصه تسلط جويي و استكبار ورزي و يا همان امپرياليسم و ديگري ابتذال و انحطاط اخلاقي . آيا اين را مي توانيم فرزند آن فرهنگ و فكر و روحيه بدانيم ؟

بدون شك ابتذال و سلطه طلبي زاده فرد گرايي اند؛ خصوصاً اين طرز تفكر كه تنها يك فرهنگ و تمدن وجود دارد و بايد به خاطر رفاه خود مردم ، آن را به زور هم كه شده به خورد آنها بدهيم . وقتي آنها معتقدند ما در يك مرتبه و پلة بالاتر از ديگر مردم جهان قرار داريم ، پس حق داريم كه منابع طبيعي آنها را به نفع خودمان استفاده كنيم هر چند براي عوام فريبي ، عنوان كمك براي صعود به قرن بيستم را بر آن مي گذارند؛ لذا استعمار و امپرياليسم مدرن هيچ

وجه شبهي حتي با جنگهاي صليبي و يا استعماري كه در قرون وسطي در آمريكاي لاتين جريان داشته ، ندارد. هر چند به ظاهر در وجوهي مي توان اشتراكهايي ديد، ليكن در زير بناي نظري حتي مغولها چنين مبناي نظري نداشته اند.

استعمار و امپرياليسم مدرن طبيعتاً يك زيربناي مدرن دارد كه صد در صد با جهان بيني آن مرتبط است ؛ هر چند برخي عناصر ديگر نظير سخت گيريهاي كليسا بر اين امر تأثير داشته و به طور طبيعي باعث چنين واكنشي شده باشد ولي به هر حال مبناي جديد بر اين نيست كه به تعالي برسيم بلكه بنا براين است كه همه چيز به ماده منتهي شود كه غايت اين وادي هم صرفاً كسب مذلت هر چه بيشتر و به هر صورت ممكن و مورد تصور است ؛ چرا كه اگر براي آن قائل به حد و ميزان و معيار باشيم بايد آن تعريف محدود را از جايي گرفته باشيم .

وقتي انسان جاي خدا را گرفت و ماده هم تنها واقعيت شناخته شده و مورد پذيرش شد طبيعي است كه ديگر هيچ معيار و مقياسي قابل قبول شخص نباشد. قانون ماده يعني نزول ، آن هم با حداكثر جاذبه و سرعت . اگر بخواهي بگويي ، ضعيف هم حق و حقوقي دارد، اين مطلب ديگر در زمرة قوانين مادي نمي گنجد و تنها كسي مي تواند چنين مطالبي را بر زبان براند كه معتقد به يك مبدأ و حياني و الهي باشد كه در واقع چنين مبدأيي ، مبدأ ارزشهاي اخلاقي غير مادي به شمار مي رود. مادي گراهايي كه چنين حرفهايي مي زنند در واقع باقي مانده هايي از گذشته شان را تكرار مي كنند والا با مباني و اصول جديد كه اصلاً

اين حرفها قابل قبول نيست .

قانون ماده مي گويد قوي مي بايست بر ضعيف غلبه پيدا كند، ماشين اقتصاد بايد بچرخد و اگر براي اين چرخيدن لازم باشد كه هفتصد هزار نفر قرباني بشوند، اصلاً مهم نيست . مهم اين است كه سرعتها زيادتر و كوچكترها و ضعيفها نابود شوند و لذاست كه نمي توان اخلاقي مبتني بر نظريات مادي گرايانه داشت . به جز ارزشهاي قراردادي و توافقي كه هر كس مي تواند هر وقت و هر جا بگويد من آنها را قبول ندارم و مي خواهم بنابر قوانين قوي تر و ضعيف تر رفتار كنم . علت اصلي آن هم اين است كه مبناي الهي ندارد و مبدأش قراردادي است .

از دو دهه قبل به اين طرف ما در جهان غرب شاهد نوعي احياي انديشه هاي ديني و گرايش به مسايل معنوي و ديني هستيم خصوصاً در آمريكا كه به تعبيري مي توان آن را سرآمد تمدن و فرهنگ غرب و الگوي فرهنگي ديگر كشورها دانست و جالب است كه اين رويكرد روز به روز شكل جدي تري به خود گرفته و با شكست بلوك شرق و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي امروز غرب ، اسلام را هماورد خويش مي شمرد. به نظر شما علت اين رويكرد جديد چيست ؟

به مطلب بسيار مهمي اشاره كرديد. ظاهراً اولين كسي كه يك تحليل تئوريزه شده و محكم از اين مطلب پيش از وقوعش بيان كرده ، «رنه گنون » بوده است ؛ البته هم به استناد مطالب اديان مختلف و هم با تمسك به استدلالهاي عقلي .

مادي گرايي بشر درهاي آسمان را به روي او بست ولي فراموش نكنيم كه اين محدوديت نمي تواند هميشگي باشد و لذا براي استمرار پيدا كردن آن مي بايست شيطان بيكار ننشيند و به اصطلاح درهاي

اديان معكوس و يا ملكوت سفلي را باز كند. مفهوم دجال ، همان مادي گرايي است كه ضد دين است و دين معكوس به همراه دارد و در برابر امام و عدالت به عنوان يك پيامبر معكوس عمل مي كند. از همين رو مرحله مادي گرايي بشر را نمي توان آخرين مرحله انحطاط او دانست . مرحله بعدي مادي گرايي كه رنه گنون مفصلاً به آن پرداخته مرحله گشايش و انفتاح تمام درهاي هر چه پايين تر بشري است . همانند همان نقشي كه علم زدگي در مرحله قبلي ايفا كرد.

در مرحله انفتاح ، گنون معتقد است كه هم يأجوج و مأجوج وارد عرصه مي شوند (البته بر اساس همان تقرير توراتي ) و هم اديان التقاطي زيادي به وجود مي آيد. الا´ن در هزارة سوم (New age) هيچ كدام از اديان التقاطي با همديگر به جز دو نقطه با هم مطلقاً اشتراكي ندارند؛ يكي آن كه بدون تمسك به مسايل شرعي معنويت و علم را جمع كنيم ، دوم تناسخ كه تقريباً همه آنها قائل به تناسخ هستند.

عمده اين اديان كه از حيث تعداد در فرانسه و آمريكا هستند به فرا روانشناسي (پاراسايكولوژي ) و يا به عبارت ديگر به احضار ارواح و طالع بيني و امثال آن مشغولند. اينها حدود دويست مجله و روزنامه در اختيار دارند. خصوصاً در محيطهاي پروتستان كه از اين دست حركتهاي شبه ديني و خارج از كليسا و تشكيلات ديني رسمي سابق ديده مي شود و چه بسا اينها بيست ، سي پيغمبر جديد هم داشته باشند. الا´ن فقط در آمريكا بيست ، سي نفر مسيحي هستند كه ادعاي پيامبري دارند؛ كه البته اين هم يكي از درهايي است كه شيطان براي گمراه كردن مردم باز مي كند. گروهي هم كه به اصطلاح

شرق گرا شده اند، يوگا و آموزه هاي سرخ پوستي را با هم به عنوان يك دين جديد مخلوط و عرضه مي كنند. خلاصه اينكه عمده اين دين گراييها در اديان آسماني ساخته نشده اند و حتي كليساهاي سنتي اين گونه حركتها را محكوم مي كنند چه رسد به اسلام .

به هر حال اين نوع استقبال و اقبال مردم به دين به نظر من اصلاً نويد مطلب خاصي نيست بلكه نشان دهندة رسيدن به همان مرحلة جديدي است كه رنه گنون پيشاپيش با استفاده از استدلالهاي عقلي از آن خبر داده بود.

يعني شما گرايش به دين را در ادامة همان اغتشاشات و ابتذالات ناشي از مادي گرايي غرب مي دانيد يا اين كه به عكس آن را يك نقطه برگشت بشريت به دين مي بينيد؟

به نظر من كه اصلاً برگشت نيست بلكه نقطه اي پايين تر از انحطاط و مادي گرايي است و در واقع نقطه تلاش و اضمحلال و ذوب شدن در چيزهايي است كه پس از مرحلة عقل ابزاري به شمار مي آيند. خلاصه اصلاً نشانة اعتلا و بالندگي نيست .

استدلال شما چيست ؟

اولاً كه همة اين اديان التقاطي اند و هيچ جايي براي تعقل و يا انجام دادن اعمال بر طبق نيت صحيح و مشروع وجود ندارد و صرفاً روي احساسات افراد تكيه مي شود و هم پيامبران و رؤساي اين برنامه ها و هم پيروان همگي در مرحله حس باقي مي مانند و اصلاً به مرتبه تعقل نمي رسند چه رسد كه بخواهند به مراتب بالاتر سير كنند.

آيا شما اين جريانات را به معني پايان تاريخ غرب نمي دانيد؟

قطعاً به اين سمت سوق پيدا كرده است اما اينكه چقدر از عمر غرب باقي مانده باشد، معلوم نيست ؛ چرا كه شايد روزي برسد كه دين معكوس و مقلوب

و دروغين اينها جهان شمول هم بشود و پاپ و پيامبر بزرگ متعلق به يكي از اين جريانات معكوس و دروغين موفق بشود تمام اينها را تسخير كند كه اين مطلب اصلاً بعيد نيست .

پس در واقع شما اين نوع دين گرايي جديد را تجلي و ظهور نوعي دجال مي دانيد؟

بله همه اينها دجالهاي كوچكي هستند كه براي ظهور دجال بزرگ مقدمه چيني مي كنند.

به نظر شما آيا مردم امروز غرب از ماده گرايي احساس سرخوردگي نمي كنند و از اين فضايي كه در آن هستند خسته نشده اند؟

كاملاً واضح است كه مردم غرب دچار نوعي خستگي شده اند و به همين جهت است كه اين همه دام براي آنها گسترانده اند. به عنوان مثال ، هيپيها بهترين مردم غرب بودند كه بناي انتقاد از آن را گذاشتند و پس از مدتي آنها را اسير و مبتلاي مواد مخدر كردند.

پس معتقديد غرب در بن بست قرار گرفته و دچار يك بحران و خلجان جدي شده است ؟

در اين كه شكي نيست . منتها مسئله اين است كه به افرادي كه نيازمند معنويت هستند، معنويت دروغين عرضه مي كنند و به آنها كه طالب روح اند، نفس عرضه مي كنند.

آيا فكر مي كنيد اين مطلب از جايي هدايت مي شود؟

مسلماً بله .

از كجا؟

از شيطان و ايادي او كه همان واسطه هاي بي شمارش هستند.

در تمام فرهنگهاي قديمي اينطور نبوده كه امور را به مادي و غير مادي تقسيم كنند بلكه به سه دسته مادي ، نفسي و روحي دسته بندي مي كردند؛ حال آنكه در دورة جديد پس از مدتي مشغول و منحصر بودن در ماده تشخيص بين نفس و روح از بين رفته و هر چيز غير مادي مربوط و نامربوط به روح را «معنويت » نام گذاري مي كنند؛ حتي اموري نظير جادوگري

هم طبق تعريف آنها «معنويت » است .

اخيراً در آمريكا به شكل فراگيري موضوع آمدن حضرت مسيح و زمينه سازي براي آن باب شده است تا جايي كه اين نگاه را در سياست گزاريها و رفتارهاي حكومتي هم مي توان مشاهده كرد. همين امروز در يكي از سايتهاي خبري آمده بود كه شهردار نيويورك به بيت المقدس رفته و ديوار ندبه را مي بوسد. نظر شما راجع به اين گونه جريانها و اقداماتي كه به دنبال آن انجام مي دهند، چيست ؟

اينها زمينه سازي مي كنند براي آمدن يك دجال كه او را به جاي مسيح به مردم بقبولانند.

و اين در واقع ادامة حركت شيطنت آميز جنگ استكباري است .

كه با انقلاب فرانسه شروع شد، هر چند كه قبل از آن هم ريشه داشت ولي اصل تحول بزرگ و انفجار اين قضيه در همان زمان بوده است .

البته بديهي است كه هر چند جريان دوم به نحوي فرزند جريان اول به شمار مي آيد ليكن اين دو از حيث منشأ ديني با همديگر كاملاً متفاوتند چرا كه فرهنگ ديني حاكم بر جامعة فرانسه ، فرهنگ مسيحيت كاتوليك بود و نبرد بسيار تند و حاد و مستقيمي با پروتستانها داشت كه نتيجه اش هجرت آنها به آمريكا و بناي فرهنگ ديني آمريكا براساس پروتستانتيزم بود؛ از همين روست كه نمي توان انگيزه هاي ديني اين دو را مكمل همديگر دانست كه مثلاً فرانسه خط دهنده آمريكا باشد. اصلاً شكل گيري تمدن ديني در آمريكا در واقع نوعي دهن كجي به فرهنگ ديني و حكومت ديكتاتوري كليساي قرون وسطايي و كاتوليك است . به جهت همين تفاوتها در منشأ ديني اين دو جريان است كه حتي نگاه آنها به ظهور مجدد حضرت مسيح (ع ) با هم متفاوت است ؛ يعني جنبه هاي

افراطي گرايانه و بسيار خشني كه در ميان پروتستانها ديده مي شود تا آنها را با تمام قوا به سمت جنگهاي جهاني سوق دهد هرگز در ميان كاتوليكها جايگاهي ندارد.

اينطور نيست كه تمام عيبها به كليسا و نهادهاي سنتي آن بازگردد. خود پروتستانتيزم يكي از ابعاد اين تحول تمدن مدرن در راستاي فردگرايي بود، پروتستانتيزم در واقع يك قيام عليه مرجعيت پاپ بوده است كه البته ارتدوكسها هم با اينها در اين مشتركند كه چرا پاپ بايد يكي باشد.

همانطور كه نوشته اند پروتستانتيزم ارتباط بسيار نزديك و تنگاتنگي با فرهنگ سرمايه داري در آلمان و انگلستان دارد.

بهتر است كمي بحث را ملموس كنيم . ما در ادبيات پروتستانتيزم و مذهب پروتستان رگه ها و ريشه هايي از ديانت يهوديان و لاهوت عهد قديم را به وضوح مي توانيم مشاهده كنيم .

بله ! عهد قديم در نزد پروتستانها جايگاه مهمتري به نسبت كاتوليكها دارد.

علتش چيست ؟

علتش را نمي دانم . همين قدر مي دانم كه چنين چيزي به طور قابل توجهي وجود دارد به خصوص كه بنا بر شواهد و قرايني مي توان گفت كه چنين رويكردي با تمدن مدرن تشديد يافته است .

به عنوان مثال در هيچ كدام از اديان سنتي ثروتمند بودن نشانة مورد نظر خدا بودن و منتخب الهي شدن نيست ولي يهوديان چنين ديدگاهي دارند. در قرآن ضمن جريان طالوت به اين روحيه اشاره شده كه يهوديان گفتند چطور ممكن است طالوت بي پول فرمانرواي ما باشد و و خدا هم در جواب به آنها گفت كه بنا بر حسن انتخاب و انتخاب احسن بوده و پول معيار برتري نيست . جالب است كه بدانيم در ميان پروتستانها هم اين نظر وجود دارد كه هر كه فقير است مغضوب خداوند است و

هر كه پولدار باشد نشانه اين است كه مورد عنايت و رحمت الهي است .

مرزداران حريم تفكّر شيعي

ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره :

با آغاز دوران غيبت و كوتاه شدن دست مردم از دامان پرمهر امامان خويش ، علماي شيعه وظيفه سرپرستي و هدايت يتيمان آل محمد(ع ) را برعهده گرفتند و در طول قرون متمادي يكي پس از ديگري به بهترين شكل اين رسالت و تكليف الهي را به انجام رساندند. در اين ميان دفاع از ساحت اعتقادات شيعه ، به ويژه اعتقاد به امام غايب و پاسخ به شبهات و پرسشهايي كه در اين زمينه مطرح بوده همواره وجهة همت عالمان شيعه بوده است .

در اين مقاله ابتدا نگاهي اجمالي خواهيم داشت به تلاشها و مجاهدتهايي كه عالمان شيعه در اين راه مبذول داشتند و در ادامه نيز مروري خواهيم داشت بر مهم ترين رسالتها و تكاليفي كه در عصر حاضر در زمينة دفاع از كيان باور مهدوي بر دوش علما و انديشمندان شيعه است .

علماي شيعه در طول دوران پرفراز و نشيب غيبت كبرا همواره چون مرزداراني جان بر كف پاسدار حريم مقدس تفكر شيعي ، با همه ابعاد آن ، اعم از فقه ، حديث ، كلام و... بوده اند و در هر زمان كه احساس كرده اند شياطين جن و انس از روزنه اي قصد نفوذ و تجاوز به اين حريم مقدس و ايجاد شبهه در اذهان ضعفاي شيعه دارند با تمام توش و توان خويش به مقابله با متجاوزان فرهنگي و غارتگران فكري پرداخته اند.

نكته مهمي كه در بررسي آثار علماي گرانقدر شيعه به چشم مي خورد اين است كه هرگز اشتغال آنها در عرصه هايي همچون فقه و حديث ، مانع از پرداختن به وظيفه اصلي شان ؛ يعني دفاع از حريم اعتقادات شيعي

و تبيين و ترويج جانماية تفكر شيعي (انديشة ولايت ) نشده و از همين رو، بسته به مقتضيات زمان و با توجه به شبهاتي كه در هر عصر متوجه تفكر ناب شيعي بوده است به تدوين كتابها و رساله هايي براي پاسخگويي و ردّ آن شبهات مي پرداخته اند.

مروري بر آثار علماي بزرگواري همچون شيخ صدوق (م 381 ق )، شيخ مفيد (413-328 ق )، شيخ طوسي (460-385 ق )، امين الاءسلام طبرسي (548-468ق )، علامة حلّي (726-648 ق )، شيخ حرّ عاملي (م 1104ق )، علامه مجلسي (1111-1037 ق ) و... درستي مدعاي بالا را اثبات كرده و نشان مي دهد كه اين بزرگان ، آني از احوال يتيمان آل محمد(ص ) غافل نشده و در هر زمينه كه احساس كرده اند جامعة شيعه دچار ضعف و ناتواني است به تأليف كتاب و رساله پرداخته اند. ساير علماي شيعه نيز هر يك در عصر خود چونان خورشيدي درخشيده و به طالبان حقيقت ، نور و روشنايي و حيات و زندگي بخشيده اند.

اما در ميان موضوعات مختلفي كه علماي پيشين بدانها پرداخته اند موضوع غيبت امام عصر(ع ) از جايگاه خاصي برخوردار بوده است و علماي شيعه عنايتي خاص به اين موضوع داشته اند، تا جايي كه به نقل كتاب شناس بزرگ شيعه مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در الذريعة افزون بر چهل كتاب و رساله با عنوان الغيبة از سوي فقها، متكلمان و محدّثان بزرگ شيعه در طي قرون متمادي به رشته تحرير در آمده است 1 كه از جمله اين بزرگان مي توان به ابومحمد فضل بن شاذان (م 260 ق .)، ابوجعفر محمد بن علي بن العزافر (م 323 ق .)، ابوبكر محمد بن القاسم البغدادي (م 332 ق .)، ابوعبداللّه محمد بن ابراهيم بن جعفر النعماني (م 360 ق .)، ابوجعفر

محمد بن علي بن حسين معروف به شيخ صدوق (م 381 ق .)، ابوعبدالله محمدبن محمدبن النعمان معروف به شيخ مفيد (م 413ق .) ابوالقاسم علي بن حسن الموسوي معروف به سيد مرتضي علم الهدي (م 436 ق .)، ابوجعفر محمد بن حسن بن علي معروف به شيخ طوسي و... اشاره كرد.

حتي پاره اي از بزرگان شيعه به تأليف يك كتاب و رساله اكتفا نكرده و كتابها و رساله هاي متعددي در موضوع غيبت موعود آخرالزمان تأليف كرده اند، چنان كه شيخ مفيد با حدود سيزده رساله 2 و شيخ صدوق 3 با حدود ده رساله در صدر اين سلسلة جليله قرار دارند.

بدون ترديد آنچه كه همه اين بزرگان را به تلاش و مجاهده براي زدودن زنگارهاي جهل و خرافه از موضوع غيبت آخرين ذخيره الهي حضرت بقية اللّه الاعظم (ع ) واداشته ، شناخت و معرفتي بوده است كه آنها نسبت به وظيفه خود در قبال موضوع يادشده داشته اند؛ وظيفه اي كه از سوي امامان شيعه (ع ) براي علماي اين مذهب ترسيم شده و آنها را وا مي دارد كه با تمام توان خود در راه ترويج و تبليغ اين موضوع تلاش كنند. در روايتي كه از امام هادي (ع ) نقل شده وظيفه علماي شيعه در زمان غيبت بدين گونه تصوير شده است :

لولا من يبقي بعد غيبة قائمكم ، عليه السّلام ، من العلماء الداعين إليه و الدالين عليه و الذابين عن دينه بحجج اللّه و المنقذين لضعفاء عباد اللّه من شباك إبليس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقي أحد إلاّ إرتدّ عن دين اللّه عزّوجلّ، و لكنّهم الذين يمسكون أزمّة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكّانها، أولئك هم الافضلون عند اللّه عزّوجلّ. 4

اگر بعد از غيبت قائم شما نبودند

علمايي كه مردم را به سوي او مي خوانند، و به سوي او راهنمايي مي كنند، و با برهانهاي الهي از دين او پاسداري مي كنند، و بندگان بيچاره خدا را از دامهاي ابليس و پيروان او و همچنين از دامهاي دشمنان اهل بيت رهايي مي بخشند، هيچ كس بر دين خدا باقي نمي ماند. اما علماي دين دلهاي متزلزل شيعيان ناتوان را حفظ مي كنند، هم چنان كه كشتيبان سكان كشتي را حفظ مي كند. اين دسته از علما در نزد خداوند داراي مقام و فضيلت بسياري هستند.

و در روايت ديگري نيز كه از امام جعفر صادق (ع ) نقل شده است مي خوانيم :

علماء شيعتنا مرابطون في الثغر الذي يلي إبليس و عفاريته ، يمنعونهم عن الخروج علي ضعفاء شيعتنا و عن أن يتسلّط عليهم إبليس و شيعته و النواصب ألا فمن انتصب لذلك من شيعتنا كان أفضل ممّن جاهد الروم والترك والخزر ألف الف مرّة ، لانّه يدفع عن أديان شيعتنا و محبّينا و ذلك يدفع عن أبدانهم . 5

علماي شيعه در مرزهايي كه شيطان و ايادي او در پشت آنها كمين كرده اند پاسداري داده و آنها را از اينكه بر شيعيان ناتوان هجوم برند باز مي دارند و اجازه نمي دهند كه شيطان و پيروان او و دشمنان اهل بيت بر ضعفاي شيعه تسلط يابند پس هر كس از شيعيان ما كه براي اين موضوع نصب شود، از كساني كه با روم و ترك و خزر در جهادند هزار هزار مرتبه برتر است ؛ زيرا او از اديان شيعيان و دوستداران ما دفاع مي كنند و آن از بدنهاي آنها.

همچنين در روايتي از امام جواد(ع ) وظايف علماي دين به هنگام غيبت امام از جامعه چنين بيان شده است :

إنّ من تكفّل بأيتام آل

محمّد(ص ) المنقطعين عن إمامهم ، المتحيّرين في جهلهم ، الاساري في أيدي شياطينهم و في أيدي النواصب من أعدائنا، فاستنقذهم منهم و أخرجهم من حيرتهم و قهر الشياطين بردّ وساوسهم و قهر النّاصبين بحجج ربّهم و دلائل أئمّتهم ، ليفضّلون عندالله علي العابد بأفضل المواقع ، بأكثر من فضل السماء علي الارض و العرش و الكرسي و الحجب علي السماء و فضلهم علي هذا العابد كفضل ليلة البدر علي أخفي كوكب في السماء. 6

كسي كه سرپرستي يتيمان آل محمد(ص ) را كه از امام خود دور افتاده ، در ناداني خويش سرگردان مانده و در دستان شياطين و دشمنان اهل بيت گرفتار آمده اند، به عهده گيرد و آنها را از چنگال دشمنان رهايي بخشد و از حيرت و جهالت خارج سازد و وسوسه هاي شياطين را از آنها دور كند، و با دلايل پروردگارشان و برهانهاي امامانشان دشمنان اهل بيت را مقهور سازد، تا عهد خدا بر بندگانش را به بهترين شكل حفظ نمايد، در نزد خداوند بر عابدي كه در بهترين مواقع به عبادت پرداخته ، برتري دارد؛ بيشتر از آنچه آسمان بر زمين ، و عرش و كرسي و حجابها بر آسمان برتري دارند. برتري او بر چنين عابدي مانند برتري ماه شب چهارده بر كوچك ترين ستاره آسمان است .

حال بايد ديد آيا ضرورتهايي كه استوانه هاي فقاهت شيعه را به تدوين كتاب و نگارش رساله در زمينه شناخت آخرين حجت حق و ديگر موضوعات مرتبط با غيبت امام عصر(ع ) واداشته از بين رفته است يا خير؟

آيا آن نگراني كه خاطر شيخ صدوق را پريشان ساخت و او را وادار به تأليف كتاب كمال الدين و تمام النعمة نمود، ديگر بر طرف شده و جايي براي نگراني خاطر

باقي نمانده است ؟ 7

آيا آن شبهات و سؤالهاي گوناگون دربارة غيبت كه شيخ مفيد را وا مي داشت براي پاسخ به آنها رساله هاي گوناگوني همچون الفصول العشرة في الغيبة 8 ، خمس رسائل في إثبات الحجة 9 ، في سبب إستتار الحجة 10 و... را به رشته تحرير در آورد ديگر از بين رفته است ؟

آيا آن احساس ضرورتي كه شيخ طوسي را وادار مي ساخت كه با همة اشتغالات علمي و درگيري در عرصه هايي همچون فقه ، تفسير، حديث و رجال دست به تأليف كتاب الغيبة بزند، ديگر زمينه اي ندارد؟ آيا ديگر هيچ خطري سرماية اعتقادي شيعيان آل محمد(ص ) را تهديد نمي كند؟

آيا ديگر ضعفاي شيعه به چنان اعتقادي دست يافته اند كه مرزداران حريم تفكر شيعي بتوانند بي هيچ دغدغه اي به اشتغالات علمي خود بپردازند؟

آيا جوانان و نوجوانان ايران اسلامي كه به تعبير امام راحل (ره ) «كشور ائمه هدي و كشور صاحب الزمان (ع ) است » به حدي از شناخت نسبت به حجت عصر رسيده اند كه علماي شيعه و دعوت كنندگان به سوي قائم بتوانند با خاطري آسوده سر به بالين بگذارند؟

بدون ترديد امروز ديگر بسياري از شبهات و پرسشهايي كه پيش از اين در مورد امام مهدي (ع ) وجود داشتند مطرح نيستند؛ بسياري از موضوعاتي كه علماي پيشين نسبت به آنها احساس نگراني مي كردند جايي براي طرح ندارند و بسياري از خطراتي كه در گذشته كيان اعتقادي شيعه و باور مهدوي را تهديد مي كردند، از ميان رفته اند، اما اين هرگز بدان معنا نيست كه جامعة امروز ما هيچ شبهه و پرسشي در مورد امام زمان خويش ندارد يا هيچ نگراني در مورد اعتقاد مردم به امام عصر وجود ندارد يا هيچ خطري باور مهدوي و

فرهنگ انتظار را تهديد نمي كند.

به جرأت مي توان گفت امروزه موعودباوري اسلامي و شيعي بيش از هر زمان ديگر دستخوش تهديدها و آسيبها قرار گرفته است ؛ تهديدهايي از سوي دشمنان دانا و آسيبهايي از سوي دوستان نادان .

اگر به حجم كتابهايي كه در ساليان اخير در ردّ اعتقادات شيعي ، به ويژه موضوع مهدويت و انتظار نوشته شده و از سوي دستگاههاي اطلاعاتي كشورهايي چون آمريكا و انگليس ، رژيم صهيونيستي و... در شمارگان وسيع منتشر شده اند نگاه كنيم ؛ اگر به تعداد قابل توجه فيلمهايي كه در دو سه دهة گذشته با هدف ترويج و تبليغ نگرش آخرالزماني مسيحي _ يهودي و تقبيح و تحقير نگرش آخرالزماني و موعودباوري اسلامي ساخته شده اند، نظر بيفكنيم ؛ اگر به شمارگان كتابهاي سطحي ، نازل ، عوام پسندانه و مبتني بر باورهاي سست و خرافي كه در چند سال اخير در كشور ما در زمينة موضوع مهدويت نوشته شده اند، توجه كنيم ؛ اگر به تعداد روزافزون مجالس و محافلي كه به بهانه ذكر و ياد امام زمان (ع ) در گوشه گوشه اين سرزمين تشكيل مي شوند و به جاي بارور كردن روحية اميد، سرزندگي ، تلاش ، تكاپو، در دل جوانان اين سرزمين و بالابردن سطح هشياري ، احساس مسئوليت و آمادگي آنها براي ظهور، بذر يأس و نوميدي ، عزلت گزيني و گوشه نشيني ، بي مسئوليتي و بي تفاوتي ، سستي و رخوت را در دل آنان مي كارند، نگاهي اجمالي داشته باشيم ؛ و بالاخره اگر قدري سرمان را بالا بياوريم و به شبهات و پرسشهايي كه امروز در جامعة اسلامي ما در مورد امام زمان (ع ) مطرح مي شود، توجه كنيم ، خواهيم پذيرفت كه ادعاي يادشده بي اساس نيست و يتيمان آل محمد(ص ) بيش از هر زمان ديگر نيازمند سرپرستي و

توجه علماي دين هستند.

به نظر مي رسد در شرايط كنوني مهم ترين مسئوليتهايي كه متوجه علماي دين و حوزه هاي علميه است ، به شرح زير است :

1. تأليف و تدوين كتابها و نشرياتي كه با بهره گيري از منابع اصيل و متقن شيعي معارف مهدوي را به دور از هرگونه پيرايه ، در اختيار گروههاي مختلف سني (كودكان ، نوجوانان ، جوانان و بزرگسالان ) و اقشار مختلف اجتماعي (فرهيختگان ، دانشگاهيان ، دانشجويان ، كارمندان ، كارگران ، كشاورزان ، زنان خانه دار و...) قرار دهند و آنها را نسبت به وظايف و تكاليفي كه نسبت به امام عصرشان برعهده دارند، آشنا سازند؛

2. نشر كتابها و آثاري كه پرسشها و شبهات مطرح در حوزة مباحث مهدوي را به صورتي عالمانه و متناسب با ذهن و زبان نسل امروز پاسخ دهد؛

3. نظارت مستمر بر كتابها و نشرياتي كه در زمينه باور مهدوي و فرهنگ انتظار منتشر مي شوند و جلوگيري از نشر و پخش آثاري كه به عرضة مطالب بي محتوا، كم محتوا، خرافي ، انحرافي ، سست و بي اساس در جامعه مي پردازند؛

4. رصد دائمي پايگاههاي اينترنتي ، شبكه هاي ماهواره اي ، مطبوعات و كتابهاي خارجي و فراهم آوردن پاسخهاي مناسب براي شبهاتي كه از سوي آنها القا مي شود؛

5. انتشار كتابها و نشرياتي كه معارف مهدوي را به زبانهاي روز دنيا در اختيار همه طالبان و مشتاقان اين معارف در سراسر جهان قرار دهد؛

6. مقابله با انحرافها، بدعتها، كج فهمي ها، بدفهمي ها و بالاخره افراطها و تفريطهايي كه در حوزة مباحث مهدوي در جامعه ما رواج پيدا كرده يا خواهد كرد.

قطعاً اگر علماي دين وظيفه و تكليفي را كه در برابر حجت خدا برعهده دارند، چنانكه بايد و شايد، عمل كنند و مسؤوليت خود در زمينة تبيين ، ترويج و تبليغ

باور مهدوي و فرهنگ انتظار، آن گونه كه شايسته است ، به انجام رسانند مي توان اميدوار بود كه جامعة ما در پرتو گسترش و تعميق اين باور و فرهنگ ، اولاً در برابر همة تهديدها و توطئه ها پايداري ورزد و ثانياً به آمادگي بيشتري براي استقبال از پيك خجستة عدالت و رستگاري دست يابد 11 .

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها :

1 .الشيخ آقا بزرگ الطهراني ، الذريعة إلي تصانيف الشيعة ، ج 16، ص 83_75.

2 .عبدالجبار الرفاعي ، معجم ما كتب عن الرسول و أهل البيت ، عليهم السّلام ، ج 9، ص 247-86

3 .همان ، ص 240_162.

4 .احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي ، الاءحتجاج ، ج 1، ص 9.

5 .همان ، ص 13.

6 .همان ، ص 15_14.

7 .ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (شيخ صدوق )، كمال الدين و تمام النعمة ، ج 1، مقدمه كتاب در بيان انگيزه شيخ از تأليفات كتاب مزبور.

8 .عبدالجبار الرفاعي ، همان ، ج 9، ص 86_247.

9 .ر.ك : همان ، ص 154.

10.ر.ك : همان ، ص 227.

11.صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاي امام خميني ، قدس سره ،...) ج 14، ص 94.

چراغ آستان حق

سخنراني آيت الله العظمي وحيد خراساني *

به مناسبت زادروز خجستة امام رضا(ع )

ترجمه : ابوذر ياسري

هر چند وقت تنگ است ، اما ناگزير از طرح هر چند مختصر مسايل مربوط به حضرات ائمه (ع ) هستيم . ما نسبت به شناخت هر يك از ايشان ، خصوصاً، و نسبت به شناخت امامت ، عموماً قاصر و مقصريم . عذر انسان قاصر پذيرفته است اما عذر مقصر، قابل قبول نيست و پرداختن به اين دو موضوع بر ما و بر تمام مردم ، لازم است ؛ هر چند اداي حق بحث امامت ، به معناي عام يا به معناي خاص آن ، در مثل اين جلسه ممكن نيست .

وجوب شكر منعم ، مسأله اي عقلي و فطري است و در نيكويي شكر منعم و لزوم آن و هم چنين زشتي ناسپاسي در برابر منعم و

حرمت آن ، ترديدي نيست .

منعمي كه نعمت عقل ، كتاب و سنت را به ما ارزاني داشته ، خداوند متعال است و كسي كه واسطة ميان ما و خداوند تعالي است ، حضرت پيامبر اكرم (ص ) و پس از ايشان امام معصوم (ع ) است .

خداوند متعال (خالق ) آغاز كننده نعمتها و پيامبر اكرم و ائمه اطهار(ع ) واسطه هاي [ نزول و وصول ] آن ، هستند.

امامت چيست و امام كيست ؟

[امامت] درياي معرفتي است كه عمق ندارد و منظور از امامت ، امامت جماعت نيست بلكه امامت عالم و امامت انسانيت است . پس لازم است عالم و انسانيت را بشناسيم تا بفهميم كه امامت انسانها در اين عالم به چه معناست . و تمام بحثها حول اين موضوع ، به مقدار [ فهم ] طرح كنندگان و مؤلفان آن _ كه خداوند به آنان جزاي خير دهد، مي باشد نه به قدر [ شايسته ] مطلب تا بتوان پاسخ كاملي به اين سؤال داد كه : امامت چيست و امام كيست ؛ چرا كه افق آن بسيار دور است .

به هر حال ، مولودي كه در مثل فردا متولد گرديده است _ كه صلوات خدا بر او باد _ يكي از امامان عظيم الشأن عالم است كه عقل در [ راه شناخت ] ايشان متحير مانده ، تحيري نه در مقام قياس با خطا به بلكه در قياس با استدلال و برهان !

حضرت امام رضا(ع ) پانزده لقب دارند كه صاحب بحارالانوار، برخي از آنها را ذكر كرده ولي بقيه را بيان نكرده است . اولين عنواني كه ايشان براي آن حضرت ذكر نموده ، «سراج الله » است . 1

سراج الله... واژه اي است كه فقيه ژرف انديش در فقه دين و حكيم كاوشگر در اعماق حكمت را كافي است تا به

فكر فرو برد كه چه ويژگي خاصي امام رضا(ع ) را ممتاز به ملقب «سراج الله في خلقه » نموده است ؟

سراج دو خصوصيت دارد: نور و حرارت و خداوند متعال خورشيد را به سراج توصيف نموده و فرموده است :

تَبارَكَ الَّذي جَعَلَ ففي السَّماءف بفروجَاً وَ جَعَلَ فيها سفراجاً وَ قَمَراً مفنيراً. 2

[فرخنده] بزرگوار است آن كسي كه در آسمان برجهايي نهاد و در آنها چراغ و ماهي نوربخش قرار داد.

همچنين پيامبر اكرم (ص ) را نيز به سراج تشبيه نموده و فرموده است :

يا أيَّهفا النَّبيف إنّا أَرسَلناكَ شاهفداً وَ مفبَشّفراً وَ نَذيراً وَ داعفياً إفلي اللهف بفإفذنفهف وَ سفراجاً مفنيراً. 3

اي پيامبر ما تو را [ به سفمَت ] گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم و دعوت كننده به سوي خدا به فرمان او چراغي تابناك .

همان طور كه منظومة مادي كاينات داراي چراغي مانند خورشيد است كه به آن نور و حرارت مي دهد، منظومة انسانيت و بشريت هم چراغي دارد _ حسرت مي خورم كه ما تا كنون به نكات دقيق و لطايف عظيم قرآن نرسيده ايم . عمرمان گذشت و چيزي از آن را نفهميديم _ چقدر رابطة ميان چراغ منظومة كاينات و منظومة انسانيت عميق است و چقدر خداوند متعال ، از اين طريق ، خصايص حضرت سيدالمرسلين (ع ) را براي ما تبيين فرموده است !

به واسطة نور و حرارتي كه خورشيد مي تاباند، طبيعت به مقدار استعداد خود، تغذيه كرده و رشد مي يابد. همچنين به واسطة اعطاي نور و حرارت از سوي نبي اكرم (ص ) به معادن [ وجودي ] بشريّت ، افراد بشر به مقدار استعداد خود رشد و كمال مي يابند. [ وجود ] افراد بشر معادني است ، همانند معادن طلا و نقره و آهن ...

.

خورشيد نبوي پس از رحلت حضرتش غروب نكرد و تابش آن ادامه يافت ... و امام رضا(ع ) امتداد نبوت در زمين است و او خورشيد زمين است و اين خصوصيتي است كه خداوند متعال از ميان اهل بيت (ع ) تنها به آن حضرت اختصاص داده است .

و نكته مهم ، اضافه شدن سراج به لفظ جلالة ألله از ميان اسماء حسناي خداوند متعال است . امام رضا(ع )، چراغ مادي و معنوي منسوب به خداوند متعال است و همين عنوان براي نيل به رفعت مكان و علوّ جايگاه آن حضرت (ع ) كافي است .

مي دانيم كه اضافه ، گاهي مغلبه [ غلبه بخش ] و گاهي مغيره [ تغيير دهنده ] است . يك شي تا هنگامي كه به چيز ديگري اضافه نشده است در حد خود باقي است و از عنوان خود فراتر نمي رود اما هنگامي كه اضافه شود، داراي دو حيثيت مي گردد: يكي ذات مضاف و ديگري آنچه به واسطة اضافه شدن پذيرفته است . حال نوبت به مضاف اليه مي رسد كه آن چيست و او كيست ؟

مسأله آن است كه امام رضا(ع )، خود چراغ است ؛ يعني روح مقدس و نفس قدسي اش منبع نور و حرارت است . او آن نفس مقدسه اي است كه :

يَكادف زَيتفها يفضي ءف وَلَولَم تَمسَسفه نارٌ. 4

روغنش روشني بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد.

و هنگامي كه لفظ جلالة ألله جلّجلاّله اضافه و به منبع كن فيكون متصل مي شود، متصف به صفت :

نفورٌ عَلي نفورف، يَهدي اللهف لفنفورفهف مَن يَشاءف.

نوري افزون بر نور ديگر. خداوند هر كس را كه بخواهد بدان نور ره مي نمايد.

اين اضافه شدن ، آن نفس قدسي را داراي نسبتي از مضاف اليه مي نمايد. مضاف اليه در اينجا لفظ «ألله» است نه اسم عليم يا رحمن يا

وهاب ! خصوصيت لفظ «ألله» آن است كه هزار اسم از اسماء حسناي باري تعالي در آن جمع است و اين چراغ از اشعة آن هزار اسم ، اكتساب مي نمايد. [ يعني ] از اشعة اسماي عليم ، رحمن ، رحيم و... و اين امري است كه عقل را در تفهم و ادراك آن متحير مي سازد.

ارزش كلام ، از خود كلام و از شخصيت گويندة آن آشكار مي شود. پس در اين صورت ، ارزش كلامي كه از لحاظ مرتبه ، بلافاصله پس از كلام خداوند و گوينده آن رسول خدا(ص ) مي باشد، چه مقدار است ؟ و آن كلامي است كه رسول الله(ص ) به فرزند بزرگوار خود، حضرت امام موسي بن جعفر(ع ) در خصوص فرزند ايشان ، حضرت علي بن موسي ، امام رضا(ع ) فرموده اند و ادراك آن احتياج به تفكري طولاني دارد. ما اميدواريم كه از ميان اين مطالب دقيق چيزي از آن را بفهميم .

امام كاظم (ع ) مي فرمايد:

رسول خدا(ص ) را در خواب به همراه حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مشاهده كردم در حالي كه انگشتر، شمشير، عصا، كتاب و عمامه اي با ايشان بود. به آن حضرت (ص ) عرض كردم : اينها چيست ؟ فرمودند: عمامه ، سلطنت ؛ شمشير، عزّت ؛ كتاب ، نور؛ عصا، قدرت خداوند متعال و انگشتر، شامل تمام اين امور است . آنگاه رسول الله(ص ) فرمودند: آن امر به سوي فرزندت علي خارج مي شود (به آن حضرت مي رسد).

آنگاه امام كاظم (ع ) مي فرمايد:

سپس پيامبر خدا(ص ) او را اينگونه برايم توصيف فرمودند:

علي ، فرزند تو، كسي است كه به واسطه نورالله مي نگرد؛ با تفهيم او مي شنود؛ با حكمت او سخن مي گويد؛ [ همواره ] بر راه صواب است و خطا از او سر نمي زند؛ داناست و جهل در او راه ندارد و لبريز از علم و حكمت است . چقدر حضور تو

در كنار او اندك است ؛ آنقدر كه چيزي به حساب نمي آيد. پس همين كه از سفر بازگشتي ، امورت را به صلاح و آنچه اراده نموده اي به انجام رسان كه همانا از آن [ جايگاه ] انتقال خواهي يافت . فرزندانت را جمع كن و خدا را ميان آنها شاهد بگير و خداوند براي شهادت كافي است . 5

هر يك از فرازهاي [ اين سخن ] در ذكر صفات حضرت امام رضا(ع ) محيرالعقول است . در آن دقت كنيد تا معني سراج الله را از آن بفهميد.

والاترين اين صفات ، اين سخن حضرت (ص ) است كه :

[ همواره ] بر راه صواب است و خطا از او سر نمي زند؛ داناست و جهل در او راه ندارد.

در اينجا به ايجاب اكتفا ننموده مگر آنكه نفي را نيز به آن افزوده است . و آن را در نهايت (علوّ) با اين صفت بليغ به پايان رسانده است كه :

لبريز از علم و حكمت است .

اين چه جمله اي است كه ادراك آن دشوار است ؛ زيرا هر كس كه با خلقت بشر آشناست مي داند كه انسان [ اساساً ] هر چه از علم بياموزد، پر نمي شود و هر چه از حكمت و كمالات علمي بيندوزد، لبريز نمي گردد. انسان ، اندوزنده اي اشباع ناپذير از علم و طالبي اقناع ناپذير از كمال است ؛ بر حسب آنچه براي نفس خود از كمال مي فهمد.

اما آن انسان انباشته از علم كه ديگر علمي براي آموختنش وجود ندارد و لبريز گشته اي از حكمت كه ديگر حكمت و كمالي براي فراگيري اش وجود ندارد، آن سراج الله در ميان بندگانش علي بن موسي الرضا(ع ) است .

حال چطور تصور كنيم كه ما [ شأن و مقام ] امام رضا(ع ) را ادراك كرده ايم ؟ چطور ادعا

كنيم كه امام رضا(ع ) را شناخته ايم . آن كسي كه پيامبر اكرم (ص ) به شخصي كه اسم او را برد، فرمودند:

قل : صلّي الله عليه ، قل : صلّي الله عليه ، قل : صلّي الله عليه .

بگو: درود خدا بر او؛ بگو: درود خدا بر او؛ بگو: درود خدا بر او.

چطور شناخته ايم اين تربتي را كه او در آن مدفون گشته و كيست آنكه در آن آرميده است ؟ و كدام روضه از باغهاي بهشت در آن بوستان عظيم نبوي جاي گرفته است ؟

شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا(ع ) نقل كرده است :

مردي از صالحان ، راجع به آنچه كه در حال خواب رسول الله(ص ) را رؤيت كرده بود، چنين گفت كه از آن حضرت (ص ) پرسيدم : به زيارت كدام يك از فرزندان شما بروم ؟

آن حضرت (ص ) فرمودند: بعضي از فرزندان من مسموم و بعضي مقتول به سوي من آمدند!

و گفت كه به ايشان عرضه داشتم : اي رسول خدا(ص ) به زيارت كدام يك از ايشان بروم در حالي كه مزارهاي ايشان از هم متفرق و جدا مي باشد؟

فرمودند: آن كه نزديك تر است و همسايه اش مي باشي و در سرزمين غربت مدفون گشته است .

به ايشان عرض كردم : اي رسول خدا منظورتان [ حضرت ] رضا(ع ) است ؟

فرمودند: بگو صلي الله عليه ، صلي الله عليه ، و سه بار اين جمله را تكرار نمودند. 6

صلوات خدا بر او باد به تعداد آنچه در علم خدا موجود است ، صلواتي ابدي و دايمي تا وقتي فرمانروايي خداوند پايدار است .

پي نوشتها :

*متن عربي سخنراني برگرفته از: علي ، كوراني ، ألحقّ المبين في معرفة المعصومين (ع )، صص 495-489 (سخنراني در تاريخ 10 ذي القعده 1421ق مصادف با 16/11/1379 ايراد شده است .

1 .محمد بن جرير طبري شيعي ، دلائل الاءمامة ، ص 359؛ بحارالانوار، ج 49، ص 10 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب : القاب آن حضرت (ع ):

سراج الله، نورالهدي ، قرّة عين المؤمنين ، مكيدة الملحدين ، كفؤالملك ، كافي الخلق ، ربّ السّرير، ربّ التّدبير، الفاضل ، الصّابر، الوفيّ، الصّديق ، الرّضيّ.

2 .سوره فرقان (25)، آيه 61.

3 .سوره احزاب (33)، آيه 46-45.

4 .سوره نور(24)، آيه 36.

5 .عيون اخبارالرضا(ع )، ج 2، ص 33.

6 .همان ، ج 1، ص 313.

ضرورت انس با موعود(ع )

عزيزالله حيدري

براي رشد معنوي ، حلقه اي از عشق و ارادت به يكي از قديسان خداوند ايجاد كنيد و هر روز اين پيوند را قوي تر نماييد تا جايي كه احساس كنيد لحظه اي از آن وجود مقدس دور نيستيد. 1

جي پي وسواني

عبارت فوق از يك عارف شبه قارة هند در قرن حاضر نشان مي دهد انساني كه هنوز بهره اي از آگاهي بر خويش دارد و دچار بحران هويت نگشته ، براي اينكه خويشتن را از هرز رفتن نجات بخشيده و سكويي براي پرش داشته باشد چاره اي جز پيوند با يك قديس ندارد، آيا انسان چنين نيازي ندارد؟ آنچه ما را به اين نياز خويش آگاه مي كند و عطش شيدايي قديس بزرگ را زنده نگه مي دارد همانا داشتن منظر صحيح و بي غبار به زندگي و جهان هستي است . اين قدم اول است و گام دوم شناسايي آن روح بزرگ و احساس خوبيها و عنايت اوست تا اشتياق را برانگيزد و شوق پيوند دائم را برافروزد؛ زيرا اينكه من بدانم در بيرون از خانه كسي هست انگيزه اي و حركتي نمي آفريند اما اگر بدانم آنكه در مي زند محبوب من با ويژگيهاي دلپسند من است ، آنگاه خيز برمي دارم و از اينجا رابطة «هست » و «بايد» هم به طور جدي درك مي شود. 2 آدمي كه از هويت خويش و هستي غافل است انتظاري ندارد و فقط به تأمين معاش مي پردازد.

انتظار در بينش مترقي شيعي دقيقاً حاصل درك صحيح از انسان

و هستي است . انسان منتظر به قدر و ارزش و پيچيدگي وجود خويش و نظم و زيبايي جهان پي برده و براي اين اساس به دنبال راهبري است كه توانايي رهبري او را داشته باشد. آدمي كه قدر و ارزش خود را نمي داند جاهل است گرچه مسلح به دانش روز باشد. چنانكه امير مؤمنان علي (ع ) فرمود:

كفي بالمرء جهلاً أن لا يعرف قدره . 3

براي ناداني شخص همين بس كه قدر و ارزش خود را نشناسد.

چنين انساني به دنبال آداب و نظمي بر رفتار خويش نيست در حالي كه انسان خودآگاه منتظر كه نظام هستي و تناسب و زيبايي آن 4 را يافته مي داند كه نمي توان بدون هماهنگي با نظم هستي زيست .

از همين جاست كه منتظران به حالت «اشفاق » 5 توصيف شده اند. اشفاق حالتي مركب از ترس و بيم و احساس نياز است . 6

نتيجه اين حالت همان دغدغه اي است كه براي رهبري صحيح پيدا مي شود و او كسي جز امام نيست . امام (ع ) بنا بر مباني شيعي داراي مقام عصمت است . عصمت تركيبي از دو خصلت آگاهي و آزادي است . آگاهي امام (ع ) و آزادي او به ويژگي ارجمندي مي پيوندد كه دلسوزي تمام نام دارد. او به شدت حتي بيش از خود ما با ما مهربان و شفيق است . چنانكه امام صادق (ع ) خطاب به «زيد شحّام » مي فرمايد:

والله يا زيد إنّي أرحم بكم من أنفسكم . 7

به خدا قسم من از شما به خودتان مهربان ترم .

نشاني از آگاهي

مردي به نام رميله مي گويد:

در زمان خلافت امير مؤمنان علي (ع ) دچار بيماري شديدي شدم ، اما در روز جمعه اي احساس بهبويد نموده و گفتم بهتر است به نماز امام (ع ) حاضر شوم ، اما هنگامي كه نماز خواندم و براي

سخنراني امام (ع ) نشستم ناگهان دوباره احساس ناراحتي نمودم ، اما صبر كردم تا سخن امام (ع ) پايان يافت . هنگام خروج از مسجد، اميرالمؤمنان فرمود: «تو را ديدم كه از درد به خود مي پيچيدي ». من داستان خود را باز گفتم . امام (ع ) فرمودند: «اي رميله ! هر مؤمني كه بيمار مي شود، ما با بيماري اش رنجور مي گرديم و با غم او غمگين مي شويم و دعايي نمي كند مگر برايش آمين مي گوييم و هنگامي كه ساكت باشد برايش دعا مي كنيم ». من به ايشان گفتم : «اي اميرمؤمنان ! خدا مرا فدايت كند، آيا اين توجهات شما براي كساني است كه در حيطه حكومت و نظر شما هستند؟» پاسخ داد: «اي رميله ! هيچ مؤمني ، چه در شرق زمين و چه در غرب زمين از نگاه ما غايب نيست .» 8

و امام زمان (ع ) مي فرمايد:

فإنّا يحيط علمنا بأنبائكم .

دانش ما به اوضاع و احوال شما احاطه دارد. 9

چرا چنين نباشد و حال آنكه موعود(ع ) به علم ريزان و سرشار توصيف شده است :

ألسلام عليك أيّها العلم المنصوب و العلم المصبوب . 10

سلام بر تو اي پرچم افراشته و علم ريزان و سرشار.

نشاني از رهايي و آزادي

امام (ع ) وابستگي ندارد، وجودي مطهر است 11 كه از آدمها پلي براي خود نمي سازد. او دست آدمي را گرفته و از خاك به افلاك مي كشاند. اميرالمؤمنان (ع ) به هنگام بيعت مردم با ايشان فرمودند:

ليس أمري و أمركم واحد إنّي أريدكم لله وأنتم تريدونني لانفسكم . 12

هدف شما با من هماهنگ نيست من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود (اهداف حقير) مي خواهيد.

بنا بر آنچه گذشت امام موعود(ع ) احياگر هويت حقيقي انسان است و چنين است كه گسترش عقل انسان كه به انتخاب صحيح مي انجامد از برنامه هاي

اصلي امام موعود(ع ) است . او دست مهر بر سر انسانها كشيده و عقول را به كمال مي رساند و انضباط روحي در انسان شكل مي گيرد. 13 در نتيجه هويت واقعي خويش را مي يابد و آن وقتي است كه از تنزل و تنوع رهيده به تحرك مي رسد و آن ويژگي انسان منتظر است كه به برترين هدف (سبحان ربي الاعلي ) روي آورده و در انتظار ابرمردي مي نشيند كه يادآور اين مقصد و برپا كننده حاكميتي در اين حد است . در دعاي ندبه مي خوانيم :

المذكّر بك و بنبيك .

او يادآور تو و پيامبر توست .

آري فاتح دروازة عبوديت و رهايي انسان از عبوديتهاي حقير و ذلت بار اوست .

أين باب الله الذي منه يوتي .

كجاست آن در خدايي كه از او وارد مي شوند. 14

برخي ويژگيهاي شوق برانگيز او عبارتند از:

عزيز كنندة دوستان و خوار كنندة دشمنان خدا؛

وسيلة پيوند زمين و آسمان (پيوند انسان با خدا)؛

جويندة خون شهيد كربلا؛

صدرنشين قلّة نيكي و پرهيزكاري ؛

هماهنگ كنندة انسانها براساس تقوي ؛

زادة بدرهاي درخشان ؛

زادة ستاره هاي نوراني ؛

زادة دانشهاي كامل ؛

زادة دليلهاي آشكار. 15

اين است كه همة انسانها، نه فقط شيعيان به انتظار اويند بلكه او آرمان هر دل باورمند از مرد و زن است كه در فراقش مي نالند كه :

بنفسي أنت أمنية شايق يتمنّي من مؤمن و مؤمنة ذكرا فحنّا. 16

جانم فداي آنكه آرمان هر مرد و زن مؤمن است كه فريادش مي كنند.

فقط اسمها فرق مي كند يكي او را «مسيح » و ديگري او را «مهدي » مي نامد.

اما همه جان به كف گرفته و برايش فدا مي كنند. به او كه با همة غيبت بيرون از ما نيست (مغيّب لم يخل منّا) آن دور از وطني كه كناره از ما نگرفته (من نازح ما نزح عنّا).

پس جانم

فداي آن بنياد اصيل كه هم طرازي ندارد:

أثيل مجد لايجاري . 17

نمونه هايي كوچك از پاسخ آن مير مهر

1. آيت الله بدلا(ره ) از علماي متقي و مدرسان راحل حوزه مي گويد:

روزي با اتوبوس عازم مسجد جمكران شدم ، عدة زيادي از جوانها در ماشين بودند، با هم به مسجد جمكران مي رفتيم . بعد از نماز و دعا موقع برگشتن باز با هم همراه شديم . يكي از جوانها كه از نظر اخلاق و ادب و لباس خوب نبود به جوان ديگري گفت : من چهل شب چهارشنبه آمدم چيزي نديدم . من خيلي ناراحت شدم . گريه ام گرفت ، گفتم : يا صاحب الزمان به من كمك كن يك حرفي بزنم كه به دل اين جوان اثر كند، يك مرتبه اين شعر به دلم افتاد:

پاك كن ديده و آنگاه سوي آن پاك نگر چشم ناپاك كجا ديدن آن پاك كجا

بعد از مدتي آن جوان آمد و گفت : چشمم را پاك كردم و آن عادت را ترك نمودم و باز چهل شب چهارشنبه به مسجد جمكران رفتم و نتيجه نگرفتم . سؤال كردم : براي چه رفته بودي ؟ در پاسخ يك حاجت مبتذلي را ذكر كرد. گفتم دلت را پاك كن و اخلاص داشته باش تا نتيجه بگيري . بعد از مدتي دوباره آمد و گفت : چهل شب ديگر رفتم همانطور كه فرموده بوديد عمل كردم ، با قلب پاك و اخلاص عمل تا الحمدلله از مسجد و عنايت آقا امام زمان (ع ) حاجتم را گرفتم .

اين موارد نشان مي دهد كه دادن حاجت هم بهانه اي است . مقصد رشد و هدايت است كه با هدف آفرينش هماهنگ است . 18

2. نگارنده در اتومبيلي كه به سوي جمكران مي رفت سوار شدم راننده برايم چنين گفت :

شبي مسافري پيشنهاد دربستي داد و

من او را سوار نمودم . هنگام طي مسير، مسافران كنار خيابان صدا مي زدند جمكران ! و مسافر من مي گفت سوار كن . چند نفري را سوار كردم ولي به عنوان گلايه گفتم : شما گفتيد دربست ! پاسخ داد نگران نباش كرايه دربست را هم بگير. مسأله مهمي نيست ، من آنقدر به اين آقا مديونم كه اين خرجها ارزشي ندارد. وجودم پرسش شد كه مي شود به ما هم بگوييد. نفسي تازه كرد و گفت : مثل هميشه در محل كسب خود كه جاذبة تجاري خوبي هم دارد نشسته بودم و گاه با مشتريان به ويژه زنان و دختران خوش و بش مي كردم . ناگاه دوستي قديمي وارد شد و با هم مشغول گفت وگو شديم . او از برخوردهاي من ناراحت بود؛ حق هم داشت . من تا گلو در فساد و تباهي فرو رفته بودم دوستم با لحني همراه شماتت و دلسوزي گفت : تا كجا مي خواهي بروي ؟ آخر نمي داني ما امام زمان (ع ) داريم و او از حال ما باخبر است ؟ گفتم : من معتاد گناهم ! اگر مي تواند نجات دهد. گفت : آخر تو خودت هم بايد كاري كني ... گفتم : مثلاً... . گفت : به جمكران بيا. گفتم : اگر كار به يك جمكران درست است خوب ، برويم .

آن شب چهارشنبه به سوي قم حركت كرديم . حس غريبي داشتم از يك طرف كشش گناهان و لذتها مرا وسوسه مي نمود، از طرفي احساس مي كردم چيزي در حال وقوع است . اما حالا آمده بودم به مسجد رسيديم وضويي گرفتم . بعد از مدتها غفلت چه حس شادمانه اي داشت . به مسجد پا نهادم . مثل جنيني بودم كه حركتهاي روز تولد را انجام مي دهد. نمازها را خواندم و از سجده اي كه صد صلوات مي فرستند

فارغ شدم ديگر گفت وگويي نكردم . دعايي نداشتم ؛ زيرا چنان در نشئه شيريني و لذت اين نماز و توسل بودم كه خواسته ام به نتيجه رسيده بود. دوباره متولد شده بودم اكنون پنجمين هفته است كه مي آيم . يكي از شبها كه دوباره به همان بزمها دعوتم كردند. گفتم ديگر نمي آيم من لذتي چشيده ام كه با هيچ چيز عوض نمي كنم . آري امام موعود(ع ) آن شب همة سلولهاي وجودم را تسخير كرده بود. او ابديت مرا امضا نمود حالا اين خرجهاي كوچك ارزشي دارد؟

شايان ذكر است كه اين جذبه ها از كارهاي مقام امامت و به ويژه امام موعود(ع ) است چنانكه در قرآن آمده است :

و جعلناهم أئمّة يهدون بامرنا. 19

ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيلة امر ما مردم را هدايت مي كنند.

علامه طباطبايي (ره ) در ويژگي اين نوع هدايت مي فرمايند:

از اينگونه آيات استفاده مي شود كه : امام علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهري ، داراي يك نوع هدايت و جذبة معنوي است كه از سنخ عالم امر و تجرد مي باشد و به وسيله حقيقت و نورانيت باطن ذاتش در قلوب شايستة مردم تأثير و تصرف مي نمايد و آنها را به سوي مرتبة كمال و غايت ايجاد جذب مي كند. 20

تحول روحي كساني چون يولي دختر چيني و دكتر صائب اسير عراقي و... به وسيله حضرت حجت (ع ) از اين مقوله اند و اين درخت سبز هر روز ميوه مي دهد.

3. يكي از دوستان طلبه كه داراي صفات خوبي چون تقوي و صداقت و اخلاص نيت است براي نگارنده تعريف نمود:

براي مسأله ازدواج اقدام كردم و به نتيجه رسيد و روز خريد عروسي تعيين شد. آن روز مدرسه بودم و پولي هم نداشتم كه به خانه

بروم . دلم گواهي مي داد كه اگر بر سر تكليف و وظيفه باشيم مولايمان امام مهدي (ع ) ما را تنها نمي گذارد.

بعد از تعطيلي درسها به خانه رفتم . هنگام ورود خواهرم با شتاب پيش آمد فكر كردم مي خواهد اعتراض كند كه چقدر بي فكري ! اما با آرامش گفت : خوب كردي پول فرستادي بايد تا بعد ازظهر خريد مي كرديم . گفتم پول رسيد؟ گفت : آري ! دوستتان آمد و گفت اين پول مال فلاني است . روي آن نوشته بود هديه امام زمان !

دوستمان مي گويد بعد از چند سال هنوز ندانسته ام كه چه كسي آن پول را آورد.

«دل مي رود ز دستم صاحب زمان خدا را» بيرون خرام از غيب طاقت نمانده ما را

اي كشتي هدايت از غرق ده نجاتم شايد دوباره بينم ديدار آشنا را

«ده روز چرخ گردون افسانه است و افسون » يك لحظه خدمت تو بهتر ز ملك دارا 21

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها :

1 .جي پي وسواني ، با خالق هستي ، ترجمه مقدم .

2 .علي صفايي ، درسهايي از انقلاب ، ج اول .

3 .خطبه 16، نهج البلاغه .

4 .ر.ك : سوره نمل (27) آيه 88: «و تري الجبال جامدة و هي تمرّ مرّ السحاب صنع الله الذي أتقن كلّ شي ء إنّه خبير بما تفعلون »؛ و كوهها را مي بيني [ و ] مي پنداري كه آنها بي حركتند و حال آنكه ابرآسا در حركتند، [ اين ] صنع خدايي است كه هر چيزي را در كمال استواري پديد آورده است . در حقيقت او به آنچه انجام مي دهيد آگاه است .

5 .ر.ك : سوره شوري (42) آيه 18: «يستعجل بها الذين لا يؤمنون بها والذين امنوا مشفقون منها و يعلمون أنها الحق ...»؛ كساني كه به آن ايمان ندارند شتابزده آن را مي خواهند و كساني كه ايمان آورده اند، از آن هراسناكند

و مي دانند كه آن حق است .

6 .فرهنگ عربي ، فارسي ، ماده شفق .

7 .محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار، ج 47، ص 143، ج 197.

8 .شيخ عباس قمي ، سفينة البحار، ج 3، ص 408.

9 .بحارالانوار، ج 53، ص 175.

10 .زيارت آل ياسين .

11.سوره احزاب (33) آيه (33): «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا»؛ خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان [ پيامبر ] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

12.نهج البلاغه ، صبحي صالح ، خطبه 136.

13.لطف الله صافي گلپايگاني ، منتخب الاثر، ص 607، به نقل از امام باقر(ع ): «إذا قام قائمنا وضع الله يده علي رؤس العباد فجمع بها عقولهم و كملت بها أحلامهم »؛ هنگامي كه قائم ما به پا خيزد، خداوند دستش را بر سر بندگان مي گذارد و بدين وسيله عقلهاي آنها افزايش يافته و خردهاي آنها به كمال مي رسد.

14.دعاي ندبه .

15.همان .

16.همان .

17.همان .

18.مير عظيمي ، مسجد جمكران تجليگاه صاحب الزمان (ع )، ص 80.

19.سورة انبياء(21) آيه 73.

20.سيدمحمد حسيني طباطبائي ، شيعه در اسلام ، ص 260.

21.فيض كاشاني .

نظرية اختياري بودن ظهور-2

قسمت دوم

عليرضا نودهي

3. دلايل نظريه

1_3. دلايل كلامي _ نقلي

ظهور يعني آشكار شدن بعد از غيبت كردن و مخفي شدن 1 . به عبارتي ديگر ما وقتي مي گوييم فلاني ظهور پيدا كرد يعني قبلا آن شخص حضور داشته ولي مانعي باعث شده كه ايشان مخفي شوند.

همانطور كه در فصل قبل اشاره كرديم ، وجود امام و حضور ايشان در زمين ضروري است ، نصب و آفريدن امام لطفي واجب بر خداوند و حضور امام (ع ) تكليفي واجب بر ايشان است . لذا اصل بر حضور امام (ع ) است ؛ يعني تا وقتي كه مانعي از حضور امام نباشد، بايد امام حضور داشته باشند. پس غيبت و عدم حضور امام (ع ) حاكي از مانعي است كه بر سر راه حضور امام قرار گرفته و آن مانع ايشان را از حضور داشتن ، معذور كرده

است . حال اگر آن مانع برداشته شود بلافاصله ظهور تحقق مي يابد؛ چرا كه حضور امام (ع ) ضروري و واجب است .

علّت و سبب غيبت چيزي جز مانع حضور امام (ع ) نيست و با رفع اين مانع ، غيبت امام (ع ) بدون دليل و بي حكمت خواهد شد. بلكه دليل ، بر حضور امام (ع ) دلالت خواهد كرد. پس اگر بخواهيم اسباب ظهور را پيدا كنيم بايد آنرا از موانع حضور امام (ع ) و به تعبيري ديگر از علل غيبت ، سراغ بگيريم ؛ چون با رفع و از بين رفتن اين موانع ، ظهور بلافاصله تحقق خواهد يافت . بنابراين ، رفع علت غيبت ، سبب ظهور است و به عبارتي دقيق تر مي توان گفت با رفع علت غيبت ، دليل حضور امام كه همان لطف وجوبي از طرف خداوند است موجود است و مانع حضور نيز مفقود مي باشد و از اين رو ظهور فورا و وجوبا تحقق خواهد يافت .

خلاصه اينكه اسباب ظهور رابطه عكس با علل غيبت دارند. يعني نبودن علّت غيبت ، سبب ظهور خواهد شد و هر چه علل غيبت كم رنگ تر شوند، اسباب ظهور پررنگ تر خواهد شد. حال براي بررسي كردن نقش اراده و اختيار شيعيان در تعجيل و تحقق ظهور بايد به علل غيبت بپردازيم . به بيان ديگر براي اثبات اختياري بودن ظهور بايد ثابت كنيم كه غيبت امام ناشي از سوء انتخاب مردم بوده است و مردم با جبران رفتارشان مي توانند به ظهور دست يابند.

علماء سه علّت عمده براي غيبت ذكر كرده اندكه به آن مي پردازيم .

الف ) غيبت ، پناهگاهي براي حفظ جان مباركشان امام صادق (ع ) فرمودند:

اي زراره ! امام مهدي (ع ) چاره اي جز غيبت نخواهد داشت . زراره سؤال كرد: دليل غيبتش چيست ؟ امام (ع ) در حالي كه با انگشت به بدن مبارك شان

اشاره مي كردند فرمودند: ترس از جانش » 2 .

از امام معصوم نقل شده است كه :

در زندگي صاحب الامر(ع ) سنتي از حضرت موسي (ع ) است . سؤال شد چه سنتي ؟ فرمودند: هميشگي خوف و غيبت او از حكومتها، تا اين كه خداوند به ياري كردن او اذن دهد و به همين دليل رسول اكرم (ص ) يك بار در شعب و بار ديگر در غار مخفي شدند و به همين دليل امير المؤمنين (ع ) خانه نشين شد و از مطالبه حق خويش صرف نظر كرد. 3

امام موسي بن جعفر(ع ) مي فرمايند:

غيبت در زندگي امام مهدي (ع ) دقيقاً مانند سنت انبياء(ع ) اتفاق مي افتد. 4

انبياء(ع ) با تهديد جدي به قتل از امت خود جدا مي شدند و در مكاني دور از چشم ستمگران مخفي مي شدند؛ چرا كه در تمام شرايع الهي ، حفظ جان واجب است خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكه . 5

خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد.

لذا خودكشي حرام است . البته وقتي كه افرادي با سلاح قصد كشتن فردي را داشتند و او بدون هيچ سلاح دفاعي فرار نكند تا اينكه او را بكشند، اين چيزي جز خودكشي نيست . تقيه يكي از واجبات شرعي است و به خصوص در شيعه زياد به آن سفارش شده است . يعني وقتي كسي جانش به خاطر مذهبش به خطر افتاد بايد مذهب خويش را مخفي كند. البته تقيه نبايد طوري باشد كه اساس معنويت در زمين نابود شود. در شرايع سه چيز به طور رتبي حرمت دارد: اول دين ؛ دوم جان ؛ سوم مال . يعني در درجه اول دين حرمت دارد و در درجه دوم جان و بعد مال بايد حفظ شود. براي بيان دين و حفظ معنويت هيچ گاه

زمين خالي از حجت و اولياي الهي نبوده است .

پيامبران زيادي براي تبليغ دين ، آمده اند و در اين راه خيلي از اذيت و آزارها را تحمل كرده اندو حتي شهيد شده اند. چون اگر دين به طوري در خطر باشد كه اثري از آن در زمين نماند و جاي حق و باطل عوض شود و مردم نتوانند حتي به صورت مخفيانه ديندار باشند، آنگاه جان مباح مي شود و براي حفظ اساس دين بايد جان فشاني كرد. در صورت خطر نابود شدن دين ، نمي توان حفظ جان كرد. ولي اگر معنويت و دين را مي توان ترسيم كرد و حق و باطل را بيان كرد ولي اقامه دين به خاطر ستمگران مشكل باشد در اين صورت بدون هيچ سلاح دفاعي نمي توانيم جان خويش را به خطر بيندازيم . و به عبارتي ابلاغ دين و رساندن آن به مردم كه لطفي واجب بر خداوند و تكليفي بر پيامبران و اوليا(ع ) مي باشد، حتي در صورت نياز به جانفشاني بايد صورت بگيرد. و در اين مرتبه تقيه معنا ندارد ولي بعد از تبليغ دين و رسيدن آن به مردم و انفكاك حق از باطل است كه تقيه معنا پيدا مي كند؛ يعني براي اقامه دين كه در حوزه افعال و اختيار مردم است ، بايد به سلاح دفاعي مجهز شد در صورت نبودن سلاح ، بايد حفظ جان كرد و مخفيانه دينداري كرد. البته ما در عناوين بعدي به اين موضوع بيشتر خواهيم پرداخت .

ائمه اطهار(ع ) براي فهميدن غيبت امام عصر(ع ) ما را به سنت انبيا ارجاع داه اند. شيخ صدوق كتاب مفصّلي در غيبت امام زمان (ع ) تأليف كرده است . ايشان دربارة انگيزة تأليف اين كتاب مي فرمايد كه در عالم خواب به حضور امام

عصر(ع ) رسيده است و چنين توضيح مي دهد:

به او سلام كردم و او جواب سلام گفت و بعد فرمودند كه چرا درباره غيبت كتابي تأليف نمي كني تا اندوه دلت را ببرد، عرض كردم يابن رسول الله(ص ) درباره غيبت تأليفاتي دارم ، فرمودند: آنها به گونه اي كه من دستور مي دهم تأليف نشده اند، اكنون مستقلاً كتابي درباره غيبت تأليف كن و غيبت پيغمبران را در آن درج كن . 6

بنابراين كليد معماي غيبت را بايد از سنت پيامبران سراغ گرفت . براي روشن شدن اين مطلب به ناچار به سنت پيامبران نگاهي گذرا مي اندازيم : 7

ادريس پيامبر(ع ) در زمان پادشاه ستمگري با تقيه زندگي مي كرد تا اينكه يكي از شيعيان ايشان به دست پادشاه كشته شد و زمين او غصب شد. حضرت ادريس (ع ) از طرف خداوند به پادشاه وعدة عذاب داد. پادشاه كه از اين وعيد عصباني شده بود چهل نفر را در تعقيب آن حضرت فرستاد تا او را بكشند. آن حضرت بعد از اطلاع به بيرون از شهر گريخت و در كوهي بلند در درون غار مخفي گرديد. يعني وقتي حضرت ادريس يقين كرد كه در صورت حضور در بين امت لحظاتي بعد كشته خواهد شد، از بين امت خويش غيبت كرد؛ چرا كه فرار نكردن ايشان مساوي با خودكشي بود.

حضرت ابراهيم (ع ) در زمان نمروديان به دنيا آمد. وعدة تولد ابراهيم توسط پيامبران به مؤمنان داده شده بود و اين خبر را نمروديان مي دانستند. لذا حضرت ابراهيم مخفيانه به دنيا آمد. و مادرش مخفيانه ايشان را بزرگ كرد تا اينكه حضرت ابراهيم بزرگ شد و براي انجام رسالت تبليغ دين دعوتش را علني كرد، اما بعد از ماجراي زنده ماندن در درون

آتش دوباره غيبت كرد، چون آن حضرت را از شهر بيرون كردند.

قبل از تولد حضرت موسي ، همه در انتظار تولد چنين مولودي بودند؛ زيرا همه اين وعدة الهي را مي دانستند كه به دست ايشان كاخ فرعونيان نابود مي شود و مؤمنان به فرج خواهند رسيد. حضرت موسي (ع ) مخفيانه به دنيا آمد و مادرش از ترس اينكه فرزندش به دست فرعونيان كشته شود با الهام الهي وي را درون تابوتي گذاشت و در رود نيل رها كرد. آسيه زن فرعون در كنار رود به تفريح مشغول بود. تابوت را پيدا كرد و موسي را به دامان گرفت و محبت آن حضرت (ع ) در دل آسيه افتاد و او فرعون را متقاعد ساخت كه حضرت را به فرزندي قبول كند. موسي (ع ) به دست فرعونيان بزرگ شد و مخفيانه به انجام رسالت و تبليغ دين مشغول بود تا اينكه روزي به دفاع از يكي از شيعيانش يك مرد فرعوني را كشت و فرعون دستور قتل ايشان را صادر كرد و سربازانش را در تعقيب وي فرستاد. موسي (ع ) كه از اين ماجرا با خبر شد از آن سرزمين فرار كرد و از امت خويش غايب شد؛ چرا كه اگر لحظه اي بيش تر در آنجا مي ماند به دست سربازان فرعون كشته مي شد و اين چيزي جز خودكشي نبود.

امام صادق (ع ) فرمودند: در قائم (ع ) سنتي از موسي بن عمران هست . عرض كردم : چه سنتي ؟ فرمودند: پنهاني ولادت او و غيبت او ... . 8

بعد از حضرت موسي (ع ) يوشع بن نون به نبوت رسيد. مردم از دعوت وي استقبال كردند تا آنكه توانست به كمك شيعيانش حكومت را به دست گيرد. ولي بعد از ايشان دوباره محيط رعب و وحشت

براي مؤمنان ايجاد شد و پيامبران بعد از اين پيامبر تا زمان حضرت داوود(ع ) مخفيانه ابلاغ رسالت مي كردند. لذا از اسم و زندگاني آنها خبري نداريم ولي مي دانيم كه در هيچ زماني ، زمين از پيامبران و اولياي الهي براي رساندن دين به مردم خالي نمانده است .

امير المؤمنين (ع ) مي فرمايند:

خدايا چنين است كه هرگز روي زمين از قيام كننده اي با حجت و دليل ، خالي نمي ماند، خواه ظاهر و آشكار باشد و خواه بيمناك و پنهان ، تا دلائل و اسناد روشن الهي از بين نرود و به فراموشي نگرايد. 9

حضرت داوود(ع ) با كشتن جالوت ، طاغوت زمان خويش ، حكومت را به دست گرفت و حضرت سليمان (ع ) را براي نبوت و خلافت بعد از خودش به مردم معرفي كرد، ولي آنها به بهانة جوان بودن حضرت سليمان (ع ) اطاعت نكردند. حضرت سليمان (ع ) مخفيانه به تبليغ دين پرداخت و پس از مدتي با امداد غيبي به چنان قدرت عظيمي رسيد كه همة موجودات در خدمت ايشان قرار گرفتند. ايشان با اين قدرت الهي حكومت را در دست گرفت و اين سندي شد تا مردم بدانند كه خداوند مي تواند اوليا و پيامبران خود را با قدرت خودش به حكومت برساند، ولي آن را به اختيار و انتخاب مردم وا گذارده است تا آنها را در دنيا آزمايش كند.

بعد از حضرت سليمان تا حضرت عيسي (ع ) همه پيامبران در خفا به رسالت تبليغ دين مشغول بودند. حضرت عيسي (ع ) نيز مخفيانه متولد شد ولي تولد ايشان به تولد امام عصر(ع ) تشبيه نشده است بلكه تولد آن حضرت به تولد حضرت موسي (ع ) تشبيه شده است . چون علّت مخفيانه بودن تولد حضرت عيسي (ع ) شرم و حياي حضرت مريم (س ) و

ترس از اتهام به آن بانو بود ولي علّت مخفيانه بودن تولد امام عصر(ع ) همچون تولد حضرت موسي (ع ) ترس از به قتل رسيدن توسط حكومتهاي طاغوت بود. حضرت عيسي (ع ) نيز در رسانيدن دين و معنويت به مردم مصائب زيادي را تحمل كرد تا اينكه حكومت وقت تصميم به قتل ايشان گرفت و هنگامي كه گروهي در تعقيب وي برآمدند تا ايشان را به صليب بكشند، ايشان با امداد الهي به آسمان رفت و از بين امت خويش غايب شد.

بعد از حضرت عيسي (ع ) انبياء الهي در خفا و تقيه زندگي مي كردند.

رسول اكرم (ص ) نيز در سه سال اول به تبليغ مخفيانه پرداختند و بعد از آن كه دعوت خود را علني كردند از طرف كفار مورد ستم و اذيت قرار گرفتند لذا تصميم به هجرت گرفتند و هنگامي كه به سوي مدينه حركت كردند، كفار در تعقيب ايشان برآمدند تا آن حضرت را به قتل برسانند. ايشان به غار نور پناه بردند و در آنجا مخفي شدند.

بنابراين روشن شد كه انبيا نيز غيبت داشته اند و غيبت ايشان در زمانهايي بوده است كه گروهي قصد جان ايشان را مي كردند و ايشان براي حفظ جانشان كه يك واجب عقلي و شرعي است مخفي مي شدند و از بين امت خويش غيبت مي كردند. غيبت امام زمان (ع ) نيز به همين دليل بوده است ؛ يعني به خاطر حفظ جان مباركشان ؛ چرا كه در زمان ائمه (ع ) اختناق شديدي حاكم بود و هر چه كه به زمان امام مهدي (ع ) نزديك مي شد اوضاع بدتر مي شد؛ چون همه مي دانستند كه حضرت مهدي (ع ) متولد خواهد شد و ايشان حكومتهاي طاغوت را شكست خواهد داد و فرج شيعيان مي رسد.

لذا از زماني كه رعب و وحشت زيادتر شد ائمه (ع ) نيز بيشتر تقيه مي كرند به طوري كه امام هادي (ع ) خود را از بسياري از ياران و شيعيان پوشيده مي داشتند و جز تعداد اندكي از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمي ديدند. و هنگامي كه نوبت به امامت امام حسن عسكري (ع ) رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادي از پشت پرده سخن مي گفتند و كسي ايشان را نمي ديد مگر هنگامي كه آن حضرت براي رفتن به دارالخلافه از منزل خارج مي شد. 10 كه در آن زمان طاغوتيان مترصد تولد حضرت صاحب الزمان (عج ) بودند كه به محض تولّد، ايشان را بكشند لذا آن حضت (ع ) مخفيانه به دنيا آمد و از همان ابتدا در غيبت به سر بردند. ولي گاهي اوقات امام حسن عسكري (ع ) ايشان را به شيعيان نشان مي دادند تا در تولد يافتن ايشان شك نكنند و بعد از امام حسن عسكري ، امام زمان (ع ) امامت را پذيرا شدند و با تعيين نواب خاص ، امر تبليغ دين را كامل كردند و هر نوع شبهه اي در وجود و تولد خود را برطرف نمودند و بعد دوران غيبت كبرا فرا رسيد و ايشان فقط نواب عام را نصب كردند و از ميان امت خويش غايب شدند.

1_1_3. مؤيدات اين علّت غيبت : در عنوان قبلي رواياتي را آورديم كه علّت غيبت امام عصر (عج ) را حفظ جان و خون مبارك شان مي دانستند. علاوه بر اين روايات ، احاديث ديگري اين علّت را تأييد مي كنند. گرچه اين احاديث صراحتاً از علّت غيبت سخن نگفته اند ولي از مضمون آنها، اين علت فهميده مي شود و به اصطلاح علمي با دلالت التزامي

بر اين علّت دلالت مي كنند.

مويّد اول : با بررسي رواياتي كه دربارة تحريم بردن نام امام زمان (ع ) وارد شده است به اين رهيافت مي رسيم كه علّت تحريم افشاي نام ايشان ، شناسايي امام زمان (ع ) توسط حكومت وقت و در نتيجه به خطر افتادن جان شريف ايشان بوده است . لذا حرمت نام بردن اسم امام (ع ) فقط مخصوص همان زمان بوده است .

شيخ حر عاملي در كتاب گران سنگ خود، وسائل الشيعه بابي به نام «تحريم تسمية المهدي (ع ) و سائرالائمة (ع ) و ذكرهم وقت التقيه و جواز ذلك مع عدم الخوف » 11 دارد. كه در اين باب احاديثي را كه بر حرمت نام بردن اسم امام (ع ) دلالت دارند آورده است و از آنها علّت حرمت را خوف و ترس از ظالمان استنباط كرده است . و در بقيه زمانها كه نام بردن اسم حضرت تهديدي را در پي ندارد، حكم به جواز كرده است .

از جمله آن روايات ، حديثي است كه از محمد بن عثمان العمري ، يكي از نواب خاص حضرت (ع ) سؤال شده كه :

آيا امام زمان (ع ) را ديده اي ؟ فرمود: به خدا سوگند آري . بعد از آن از او پرسيدند: و اسم حضرت چيست ؟ محمد بن عثمان گفت : بر شما حرام است كه از نام حضرت سراغ بگيريد و اين حكم را نه از جانب خود مي گويم بلكه حكمي است از طرف امام عصر(ع ) چون سلطان (حاكم وقت ) چنين پنداشته كه امام حسن عسكري (ع ) از دنيا رفته و جانشيني تعيين نكرده است . پس هنگامي كه اسم ايشان شايع شود سراغ امام (ع ) را مي گيرد. پس از خدا بترسيد و در اين باره سؤال نكنيد. 12

بنابراين تأكيد از نام نبردن امام (ع ) براي ناشناس ماندن ايشان و اختفاي محل ايشان

از حكومت طاغوت وقت بوده است . و اين تأييدي است بر اينكه علّت غيبت نيز ترس از حكومت ظالمان و حفظ جانشان بوده است . در آن زمان اختناق سياسي به قدري بوده است كه حتي سؤال از نام آن حضرت نيز حرام شده است . لذا غيبت كاملاً يك حركت عقلاني و سياسي بوده است .

البته نام بردن اسم امام (ع ) علاوه بر اينكه براي امام خطر داشته است براي شيعيان نيز خطر داشته است . 13 لذا بعضي از علماي معاصر منع نام بردن اسم حضرت (ع ) را دائر مدار خوف بر امام (ع ) يا خودمان دانسته اند.

مؤيد دوم : احاديثي كه درباره محل سكونت امام زمان (ع ) وارد شده است به دو دسته تقسيم مي شوند: يك دسته از روايات محل سكونت امام (ع ) را دور از شهر و جايي كه كسي در آنجا زندگي نمي كند؛ مثل كوهها و بيابانها دانسته اند. براي نمونه امام زمان در نامه اي به شيخ مفيد _ كه گويا نگران حال آن حضرت (ع ) بوده است _ چنين نوشته اند:

... اكنون در قله كوهي در مكاني ناشناخته سكونت داريم كه اخيراً به خاطر افرادي بي ايمان به ناچار از منطقه اي پر درخت به اينجا آمده ايم و به همين زودي از اين محل به دشتي هموار كه چندان از آبادي دور نباشد خواهيم رفت . 14

در اين روايت علّت تغيير مكانشان را فرار از دست ظالمان اعلام كرده اند. به هر حال محل سكونت امام دور از شهر و اجتماع مردم بيان شده است .

دسته ديگري از روايات ، محل سكونت امام زمان (ع ) را در بين مردم ، اما به گونه اي كه شناخته نمي شوند، دانسته اند. امام صادق (ع ) امام زمان (ع ) را به حضرت يوسف (ع ) تشبيه نموده و مي فرمايند:

امام غايب

ميان آنها گردش مي كند و در بازارهاي آنها راه مي رود و پا روي فرش آنها مي نهد، در حالي كه آنها او را نمي شناسند تا آنكه خداي عزّوجلّ، به او اجازه دهد كه خود را به آنها معرفي كند... . 15

البته در اين روايات بر ناشناخته ماندن امام (ع ) تأكيد شده است . يعني اگرچه در بين مردم هستند ولي به خاطر گمنام بودن ، كاملاً از دست ظالمان در امنيت به سر مي برند.

جمع اين دو دسته روايات بر اين است كه دسته اول روايات محل سكونت امام را در سالهاي اول غيبت تعيين كرده اند؛ يعني چون امكان شناختن حضرت (ع ) توسط حكومت وقت بوده است لذا كاملاً دور از دسترس آنها و مردم زندگي مي كرده اند ولي بعد از گذشت سالهاي متمادي كه شناختن امام منتفي شده است امام در بين مردم زندگي مي كنند و اين مضمون روايات دسته دوم است . به هر حال همه روايات بر اختفاي حضرت از ظالمان و ناشناخته ماندن ايشان تأكيد كرده اند؛ يعني مسأله اصلي حفظ جان مباركشان از دست حكومتهاي طاغوت بوده است و ايشان با رعايت اين اصل محل زندگي خود را تعيين مي كنند. بنابراين ، اين روايات نيز به گونه اي علّت غيبت و اختفاي امام زمان (ع ) را حفظ خون مباركشان مي دانند.

مؤيد سوم : بعضي از شيعيان با توجه به محبتي كه به امام زمان (ع ) دارند، همواره در جست وجوي حضرت بوده اند و سعي كرده اند به زيارت ايشان نائل شوند. ولي بسياري از آنها توفيق حضور نيافته اند.

با بررسي رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است به اين نتيجه مي رسيم كه علّت ند

ماهنمامه موعود شماره 49

پي نوشتها :

1.المعجم الوسيط ، چاپ نشر فرهنگ اسلامي ، ص 578.

2.شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 2،

ص 481.

3.شيخ طوسي ، الغيبه ، ص 332.

4.شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 2، ص 345.

5.سوره بقره (2)، آيه 195.

6.شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 10، ص 3.

7.براي توضيح بيشتر ر.ك : همان .

8.شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 1، ص 12.

9.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، قاهره ، داراحياء الكتب العربيه ، ج 18، حكمت 143، ص 347.

10.ر.ك : علي بن حسين المسعودي ، اثبات الوصيه (چاپ سنگي )، ص 263؛ شيخ عباس قمي ، منتهي الامال ، ج 2، ص 565.

11.ر.ك : شيخ حر عاملي ، تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة ، ج 16، ص 247-237.

12.همان ، ج 16، ص 240، حديث 2.

13.ر.ك : القواعد الفقهيه ، ج 1، ص 50.

14.السيد حسن الشيرازي ، كلمة الاءمام المهدي ، ص 150، چاپ سوم ، موسسه الوفاء، بيروت .

15.شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 1، ص 145.

16.شيخ طوسي ، الغيبه ، ص 323.

17.شيخ مفيد، الرساله الاولي في الغيبة ، ص 14، تحقيق علاء آل جعفر، چاپ دوم .

18.شيخ طوسي ، الغيبه ، ص 329.

19.محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار، ج 52، ص 113.

20.سوره نمل (27)، آيه 40.

21.سوره انبيا(21)، آيه 35.

22.شيخ طوسي ، الغيبه ، ص 334.

23.بحارالانوار، ج 51، ص 152.

24.همان ، ج 52، ص 92، حديث 7.

25.سليم بن قيس هلالي ، اسرار آل محمد(ع )، ترجمه اسماعيل انصاري زنجاني خونيي ، انتشارات دليل ما، چاپ دوم ، ص 160.

26.ر.ك . همان ، ص 182.

27.همان ، ص 294.

28.سوره مائده (5)، آيه 101.

29.ر.ك : ناصر مكارم شيرازي ، «مقاله تقيه »، مجله مكتب اسلام ، سال هجدهم ، شماره 6 و 7.

30.شيخ حر عاملي ، تفصيل وسائل الشيعة ، قم ، مؤسسة ال البيت لاءحياء التراث ، ابواب الامر والنهي ، باب 31، ص 234، ح 2.

31.همان ، ج 16، ص 222.

32.براي توضيح بيشتر ر.ك . مهدي پيشوائي ، سيرة پيشوايان .

33.ابن اثير، الكامل في التاريخ ، بيروت ، دار صادر، ج 3، ص 406.

34.بحارالانوار، ج 46، ص 20.

35.ابن قتيبه دنيوري ، الاءمامة و السياسة ، مكتبه مصطفي البابي المجلسي ، ج 1، ص 186.

36.طبرسي ، الاءحتجاج ، نجف ، المطبعة المرتضويه ، ص 161.

37.صحيفه سجاديه ، ترجمه صدر بلاغي ، تهران ، حسينيه ارشاد، معاصي 49، ص 610.

38.شيخ صدوق ،

عيون أخبار الرضا، بيروت ، موسسه الاعلمي للمطبوعات ، ج 1، ص 225.

39.مسعودي ، مروج الذهب ، بيروت ، دارالاندس ، ج 3، ص 253.

40.ابن كثير، البدايه و النهايه ، بيروت ، مكتبه المعارف ، ج 10، ص 72.

41.شيخ مفيد، الاءرشاد، قم ، مكتبه بصيرتي ، ص 298.

42.شيخ صدوق ، علل الشرايع ، قم ، منشورات مكتبه الطباطبائي ، ج 1، ص 226.

43.شيخ مفيد، الارشاد، قم ، منشورات مكتبه بصيرتي ، ص 310.

44.اربلي ، كشف الغمة ، تبريز، مكتبه بني هاشمي ، ج 3، ص 175.

45.بحارالانوار، ج 50، ص 185.

46.مسعودي ، إثبات الوصية ، الطبعة الرابعه ، نجف ، المكتبه الحيدريه ، ص 243.

عمر با بركت

اشاره:

مرحوم استاد علي اكبر غفاري (1383-1303) را به حق مي توان حلقه واسط نسل امروز با ميراث كهن و پرارزش شيعي دانست. او عمر پر بركت خود را صرف احيا و تحقيق منابع اصلي شيعه نمود و در دوران هشتاد ساله عمر خود موفق شد پنجاه عنوان كتاب را در زمينه هاي مختلف فقهي، تفسير، روايت، تاريخ و عقايد مورد تحقيق و تصحيح قرار دهد كه تعداد مجلدات آنها بالغ بر 200 جلد است.

مهم ترين آثاري كه ايشان به تنهايي آنها را مورد تحقيق قرار داده اند عبارتند از:

الكافي، محمد بن يعقوب كليني)؛

تهذيب الأحكام، شيخ طوسي؛

الإستبصار، شيخ طوسي؛

من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق؛

تحف العقول، ابن شعبه حرّاني؛

جامع المدارك، سيد احمد خوانساري؛

الخصال، شيخ صدوق؛

كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق؛

الغيبة، محمد بن ابراهيم نعماني؛

إعلام الوري بأعلام الهدي، فضل بن حسن طبرسي و... .

اما تعدادي از آثار كه ايشان با همكاري ديگران آنها را مورد تحقيق قرار داده اند عبارتند از:

شرح الكافي، ملا صالح مازندراني؛

تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشاني؛

توحيد، شيخ صدوق و... .

او پس از عمري تلاش و فعاليت خستگي ناپذير در راه گسترش معارف اهل بيت(ع) و فرهنگ شيعه در سن هشتاد سالگي طي سانحه تصادف رانندگي به ديدار معبود شتافت و حوزه ها و دانشگاههاي كشورمان را از وجود خود محروم ساخت.

به

منظور بزرگداشت ياد و نام اين استاد فرزانه _ كه تعداد قابل توجهي از كتابهاي مهدوي با تصحيح و تحقيق ايشان در اختيار همه منتظران موعود قرار گرفته است _ مناسب ديديم كه در اين شماره گفت وگويي را كه در سال 1378 با ايشان انجام داده و پيش از اين در شماره 15 مجله موعود منتشر ساخته بوديم بار ديگر منتشر و تقديم خوانندگان عزيز كنيم. باشد كه اداي ديني نسبت به اين خادم بزرگ فرهنگ اهل بيت(ع) كرده باشيم.

اما پيش از اين گفت وگو، خلاصه زندگينامه اين استاد فرزانه را از زبان خودشان با هم مرور مي كنيم:

بنده در سال 1303ش. در تهران در يك خانواده متوسط و مذهبي به دنيا آمدم و با تلاش مجدانه و قابل تقدير والده مرحومم كه علي رغم شرايط موجود اهتمام وافري در مورد سوادآموزي فرزندان خود داشت تحصيلات ابتدايي را به پايان رساندم. و حسب مرسوم خانواده هاي مذهبي آن روزگار به فراگيري قرائت قرآن و تجويد و احكام و مسايل مربوط به آن در محضر يكي از قراء معروف تهران(ره) پرداختم. و پس از تكميل اين مرحله با تشويق و راهنمايي آن مرحوم به تحصيل دروس مربوط به تفسير قرآن پرداختم و در جلسات درس فضلاي آن روزگار تهران كه مرتبا تشكيل مي شد شركت كردم و با اشتياق فراوان دروس تفسير قرآن را پيگيري مي نمودم.

بديهي است براي آشنايي و آگاهي از معاني قرآن و معارف اسلامي ابتدا بايد دروس حوزوي نظير فقه و اصول و كلام و ادبيات عرب و غيره را فرا مي گرفتم. لذا دروس «سطح» را نزديكي از فضلا و مدرسين مدرسه «خان مروي» در خارج از مدرسه

تا پايان شرح لمعه تلمذ نموده، و براي شركت در درس تفسير مرحوم آيت اللّه اشراقي كه در قم تشكيل مي شد و عده اي از فضلا نيز در آن شركت مي نمودند به قم مشرف مي شدم... همزمان در جلساتي كه جهت تفسير قرآن در تهران توسط مرحوم ميرزا خليل كمره اي(ره) تشكيل مي شد نيز مرتبا حضور مي يافتم و از افاضات آن مرحوم بهره مي گرفتم.

بالجمله از دوران جواني عطش دائم التزايد اين جانب به آگاهي و درك مفاهيم عميق و متعالي قرآني موجب شد كه پيوسته و در هر زمان و مكاني كه امكان بهره يافتن و آموختن آن كلام آسماني فراهم مي آمد شركت كنم و از آن بي نصيب نمانم. لذا در درس مرحوم آيت اللّه آقا سيد كاظم گلپايگاني(ره) كه در تهران تشكيل مي شد تماما شركت نموده؛ و بعون اللّه تعالي و حسن تأييده يك دوره كامل تفسير قرآن مجيد را از محضر پر فيض ايشان استفاده و بهره فراوان بردم. آن فقيد سعيد عالمي متقي و متواضع، خوش حافظه، پر مطالعه، ژرف نگر، فقيه و اديب و جامع الاطراف بود و علاوه بر آشنايي عميق با ادب فارسي و عربي؛ با زبان فرانسه نيز آشنا بود.

و اما در خصوص كارهاي فرهنگي و استاداني كه با آنان محشور بوده ام: ابتدا با استاد فقيد مرحوم سيد جلال الدين محدث اُرموي آشنا شدم و اين آشنايي و همكاري نزديك با ايشان تا پايان عمر پر بركت آن مجتهد سعيد(ره) ادامه داشت. هم چنين لازم است از استاد فاضل و نادره زمان و وحيد دوران دانشمند عظيم الشأن مرحوم علامه ميرزا ابوالحسن شعراني(ره) نام ببرم كه آشنايي و همكاري بسيار نزديك و ثمربخش و پر فايده اي با ايشان

داشتم. شيوه معظم له از پختگي زايدالوصف و بسيار محققانه اي برخوردار بود، كه تأثير آن در خدمات و آثار اين جانب از هر جهت _ تحقيق، مقدمه نويسي، تعليم و غيره _ آشكار است. علاوه بر آن با مرحوم علامه طباطبايي و علامه اميني(ره) نيز در تماس بودم و آشنايي نزديك و همكاري داشتم... .

اما در اين مقدمه مي خواهم نكته اي را مجملاً متذكر شوم، چرا و با چه انگيزه اي از دوران جواني به كار تنقيح و تعليق و تصحيح در زمينه علم الحديث و درايه و رجال پرداخته و هرگز احساس خستگي و ملال ننموده ام:

بي ترديد همه رشته هاي مختلف علوم هر كدام به گونه اي از كار بسط معرفت و پيشبرد انسانها به سوي كمال است؛ اما بايد توجه داشت كه فراگيري علوم و فنون و شاخه هاي مختلف آن با وجود ارزش و اهميت انكارناپذيري كه دارند به تنهايي مقصود را حاصل نمي كنند، بلكه به منزله ابزار و مفتاحي هستند در دست طالبان علم؛ و به همين جهت غالبا مشاهده مي كنيم كه دانش پژوهان علوم و معارف رسمي دانشگاهي و كتبي آن را به صورت تكليف و خالي از نشاط تلقي مي نمايند. در حالي كه كساني كه به انگيزه جاذبه قوي و تأثير عميق و ايمان و اخلاص، مطلوب خود را مشتاقانه و با شيفتگي دنبال مي كنند و همان ابزار را به كار مي گيرند محصول كارشان مؤثرتر، دلنشين تر و كاراتر در تمام شئون زندگي فرهنگي و اجتماعي ايشان به چشم مي خورد.

اين جانب از ابتداي جواني كه با كلام وحي و معاني و مفاهيم قرآن كريم آشنا شدم همواره مي كوشيدم كه به هر وسيله اي مفاهيم آن را هر چه بيشتر و بهتر درك

كنم ودر اين راه خستگي نمي شناختم و با رسيدن به هر چشمه اي در اين طريق، احساس تشنگي افزونتري در روح خود براي رسيدن به سرچشمه هاي زلال تر و بكرتر مي كردم و هر خدمتي را در اين راه ناكافي مي شمردم، و از خداوند متعال توفيق بيشتري درخواست مي نمودم. و اين رويه را تا امروز كه در آستانه هشتاد سالگي هستم با عنايات خداوند تبارك و تعالي ادامه داده ام.

به نظر من، علت و موجب تمام بدبختيهاي بشر، جهل است كه بايد از ميان برود تا نور وارد شود. الآن دنيا چند اسبه به دنبال خواسته هاي خود مي تازد ولي ما كه در پي اهداف حق هستيم بسيار آرام و آهسته حركت مي كنيم. بايد به كارها سرعت بدهيم و امور را با جديّت دنبال كنيم.1

يكي از كتابهايي كه حقيقتا بايد گفت جناب عالي آن را احيا كرده ايد كتاب معروف كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق است. با توجه به اينكه نسل امروز ما كم تر با كتابهاي اصلي كه در باب مهدويت نوشته شده آشنا هستند؛ لطفا بفرماييد چه انگيزه اي باعث شد كه اين كتاب را براي تصحيح انتخاب كرديد و ويژگيهاي اين كتاب چيست؟

من چهار پنج تا بچه كوچك داشتم كه همسرم مريض شد اطباء گفتند سرطان است، اما به او نگفتند، به خواهرم گفته بودند، خوب مي دانيد كه وقتي كسي در سن چهل سالگي باشد و چهار، پنج تا بچه داشته باشد و يك نفر هم كه اينقدر به او كمك كرده باشد و حالا ابتلاء بيابد به اصطلاح خيلي برايش سنگين است، برادر همسرم طرف عبدالعظيم و ابن بابويه سكونت داشت. يك روز ايام عيد بود و ما بايد مي رفتيم ديدن

آنها، همگي سوار ماشين شديم تا برويم ديدن برادرش من توي راه كه مي رفتيم به شدت غمگين بودم و ذهنم متوجه ابن بابويه و حضرت صاحب(ع) بود و كتابهايي كه در اين موضوع نوشته شده است و نمي دانم چطور شد كه يك مرتبه دعا كردم و گفتم: «خدايا! اگر مريضي زنم را شفا بدهي من همه همّ خودم را مي گذارم و يكي از كتابهايي كه مربوط به حضرت است و مورد علاقه ايشان است و مرحوم مجلسي اين كتاب را ارزشمندتر از كتابهاي ديگر مي داند، تصحيح كرده و چاپ مي كنم» و از حضرت صاحب هم تقاضاي من اين است كه حاجت مرا از خدا بخواهد تا برآورده شود اين را در دلم نيت كردم بدون اينكه بر زبان بياورم.

يكي دو ماه گذشت. همسرم را مرتب پيش دكتر مي بردند و برمي گرداندند. در يكي از اين روزها كه نتيجه يكي از آزمايشها را پيش دكتر برده بودند دكتر گفته بود «من اين جواب آزمايش را قبول ندارم. حتما اشتباه شده ببريد به فلان آزمايشگاه». اين بار بردند آنجا اما باز هم جواب گرفتند كه هيچ موردي ندارد و اثري از سرطان نيست. خلاصه حالش بهتر شد و راه افتاد. من هم شروع كردم به تصحيح كمال الدين آن مقدار كه در امكانم بود. حدود 30 يا 35 سال پيش بود. وقتي كار تصحيح كتاب به پايان رسيد من تقريبا هيچ پولي براي چاپ آن نداشتم.

يكي از دوستان كه كار آزاد داشت به من پيشنهاد كرد با ماشين او برويم شاه عبدالعظيم. زماني كه به ابن بابويه رسيديم ماشين را متوقف كرد و رفت براي زيارت. من هم در كنار در ايستادم

در حالي كه كتاب در دستم بود فاتحه اي براي شيخ صدوق فرستادم و خطاب به او گفتم: «از خدا بخواه كه پولي برسد و من كتاب شما را چاپ كنم. من نذري كرده بودم كه ادا كردم اما الان در چاپش درمانده ام.»

پس از زيارت وقتي آمديم دوباره سوار ماشين شديم كه برويم زيارت حضرت عبدالعظيم. دوستم پرسيد با مرحوم صدوق خيلي حرف زدي. آنجا كه امامزاده نيست يك فاتحه كافي است. گفتم ايشان براي من بسيار والامقام اند. امامزاده ها سيّداند اما ايشان از بزرگان و اركان عالم تشيع است. مبلّغ اخباري است كه از ائمه(ع) رسيده. درست است كه سيد نيست ولي مؤمن حقيقي است. او پرسيد: مگر شيخ صدوق چه كرده؟ گفتم كتابهايي نوشته كه من مي خواهم چاپ كنم ولي كار آساني نيست و هزينه دارد.

گفت: من همه هزينه اش را پرداخت مي كنم و هنوز ما به حرم نرسيده بوديم كه گفت الان چكش را مي نويسم فقط بگو چقدر؟ من چون حساب كردم كه يك حالت روحي بر او عارض شده و ممكن است فردا پشيمان شود گفتم به من قرض بده! گفت: هر كاري مي خواهي بكن و خلاصه پول را داد. هزينه چاپ كتاب 28هزار تومان شد. ولي روزي كه مي خواستيم كتاب را منتشر كنيم و صحاف پيغام داده بود كه كتابها آماده اند و بياييد ببريد، حسب اتفاق به منزل شخصي دعوت داشتم كه از تجار بازار بود. كتاب را در دست من ديد و چون مرد باسوادي بود گفت: «چه كتاب خوبي است. همه اينها را به من بفروشيد تا من از ثلث اموال پدرم اينها را منتشر كنم». بالاخره آن قدر اصرار كرد

كه همه را خريد و من طلب دوستي را كه از او قرض كرده بودم پرداخت كردم.

همين قدر بگويم كه اين امور در نظام عالم در درجه اول است و خارج از نظام نيست. نيازي هم به ديدن اين و آن نيست؛ رو به خدا كه بكني كار درست مي شود.

با توجه به اينكه خودتان هم به عظمت و رتبه اين كتاب اشاره كرديد لطفا از ويژگيهاي آن بگوييد.

مرحوم مجلسي مي گويد كتاب كمال الدين از همه كتابهايي كه درباره حضرت نوشته شده عالي تر است. مؤلف در اين كتاب آنچه را كه مربوط به حضرت است از همه طريق، اماميه و غير اماميه جمع كرده است و جامعيت دارد. در مقدمه نوشته است: «شبي خواب ديدم كه در حال طواف هستم. شخص بزرگواري كنار حجرالاسود نشسته است. فهميدم كه اين خود حضرت صاحب است، با من مخاطب شد و گفت قرار بود درباره غيبت من كتابي بنويسي، كو پس چرا ننوشتي؟ من گفتم كتابي در فلان جا، مقاله اي در فلان جا نوشته ام. گفتند: نه به آن ترتيبي كه من مي گويم بنويس. يعني، آن كساني كه از طرف خدا هستند و غيبتي برايشان رخ داده همه را يك به يك بگو تا به من برسي. من ديگر از خواب پريدم، فهميدم كه بايد ديگر اين كار را بكنم، ديگر همه كارها را كنار گذاشتم». اينها مطالبي است كه مرحوم شيخ صدوق مي گويد. بعد در اواخر كتاب هم مي گويد من نمي خواهم بگويم تمام اخبار اين كتاب از نظر سند صحيح است، اما اخباري كه صحيح است همه اش را در اين كتاب آورده ام و به آنها تمسك مي جويم و نه به

اخباري كه ضعيف است.

پس از تصحيح كتاب به فكر ترجمه آن افتاديم و با كمك برخي دوستان اين كار را شروع كرديم. جلد اول تمام شده است. مرحوم كمره اي آن نسخه قديمي پر غلط را ترجمه كرده اند كه خيلي به هم خوردگي دارد، اما نسخه ما نه، آن نسخه اي كه ما مقابله كرديم غلط ندارد. و بهترين نسخه كتاب كمال الدين، نسخه اي موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشي است كه خود ايشان فرمودند من پنج شش تا نسخه دارم ولي اين نسخه عالي ترين نسخه است كه به شما مي دهم با شش تا نسخه آن مقابله كنيد، ما هم با آنها مقابله كرديم.

يك اشاره اي هم به كتاب غيبت نعماني كه آن را احيا فرموده ايد داشته باشيد و در مورد ويژگيهاي خود كتاب و مؤلفان، لطفا توضيح بدهيد، چون نعماني به نسبت مؤلفين ديگر شيعه ناشناخته تر است. مردم با شيخ طوسي و شيخ صدوق بيشتر آشنا هستند اما نعماني را كمتر مي شناسند، لطفا از جايگاه كتاب غيبت نعماني در مجموعه معارف مهدويت بفرماييد.

نعماني از شخصيتهاي بزرگ و شاگردان كليني است، نعماني، نسخه اي از كتاب كافي را براي مرحوم كليني قرائت كرده و با نسخه خود كليني مقابله كرده است. در همين كافيهايي كه الان چاپ شده است در بخشهايي از آن احاديثي وجود دارد، كه در ذيل آنها گفته شده است. در نسخه نعماني اين حديث هست در نسخه هاي ديگر نيست. نعماني و چند نفر ديگر از شاگردان كليني هستند كه در مقدمه كافي ذكر شده اند. نعماني از آنهاي ديگر جلوتر است از نظر فهم و فراست و فكر جلوتر است. نعماني مسافرت كرده و رفته است شامات

و در آنجا ظاهرا در مقدمه غيبت مي نويسد: «وقتي به لبنان رفتم، در اواخر عمرم از من تقاضا كردند راجع به حضرت ولي عصر(ع) مطالبي را نقل كنم و بنويسم من هم كتابخانه اي همراهم نبود اما آنچه كه مي دانستم راجع به حضرت صاحب، آنها را نقل كردم؛ از اصل بحث خود امامت تا وقتي كه حضرت مي آيد و ظهور مي كند چه اعمالي انجام مي دهد و آنجا چه مي شود، و دنيا چطور مي شود». كتاب غيبت نعماني كتاب بسيار خوبي است و من هم آن مقداري كه امكان داشته است تصحيح كرده ام و پسرم هم ترجمه اش كرده است.

علي ايّ حال، اين كتابها از كتابهاي درجه اولي است كه درباره حضرت مهدي(ع) نوشته شده است. يعني اصلاً اصول است اگر كتابهايي ديگر تا قرن پنجم، ششم، هفتم، هشتم نوشته شده است آنها اصل است. اينها اگر مغاير با آنهاست بايد در اينها حرف زد، آنها اساس هستند.

اگر بخواهيد مقايسه اي داشته باشيد بين غيبت شيخ طوسي و غيبت نعماني از جهت اتقان مطالب كداميك را ترجيح مي دهيد؟ از نظر زمان تأليف كه ظاهرا غيبت نعماني زودتر تأليف شده است.

غيبت شيخ طوسي غيبت كلامي است، يعني مانند ديگر كتابهاي كلامي، موضوعات مرتبط با حضرت مهدي و غيبت را مطرح و براي اثبات آنها استدلال مي كند. كتابهاي ديگر تنها نقل روايات مي كنند، شيخ طوسي عناويني را كه مطرح كرده آن وقت اخبارش را آورده است، در واقع دارد برهان مي آورد به آن مطالبي كه شيعه معتقد است. يعني از معصومين و رسول خدا برهان مي آورد، يعني وقتي مي گويد اينها معتقدند كه وقتي مي آيد چنين مي كند آن وقت برهانش را از

اخبار نقل كرده است. آن عنوانهايي كه در غيبت شيخ طوسي است عنوانهاي خيلي علمي و درجه بالاست، يعني دانشمندان روي اين عناوين كار مي كنند همه شان همينطور هستند، شيخ مفيد هم همين طور است. شيخ مفيد آن اشكالهايي را كه گرفته شده، رفع كرده است، او در كتاب غيبت خود مطالب را به صورت برهاني و استدلالي آورده است و اينها همه قابل استفاده است.

يكي ديگر از كتابهايي كه شما احيا كرده ايد كتاب البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، متقي هندي است؛ با توجه به اينكه اين كتاب از كتب اهل سنت است بفرماييد چه انگيزه اي باعث شد كه اقدام به تصحيح آن كنيد؟

البرهان في علامات مهدي آخرالزمان با آن پانوشتهايي كه من بر آن نوشته ام براي آنكه اثبات كنم كه اين را كه علي متقي هندي در قرن دهم دارد مي گويد در قرن ششم هم گفته اند در قرن چهارم هم گفته اند، در قرن پنجم هم گفته اند، من به آن كتابها تمسك كرده ام يعني پانوشتها آورده ام. علي متقي هندي شخصيت علمي بسيار بزرگي است تا جايي كه زمان او چندين نفر كه كتابهايي داشته اند درباره احكام از علما سؤال مي كنند همه آن علما مي گويند آنچه كه علي متقي هندي نگفته باشد به آنها اعتنا نكنيد.

او راجع به حضرت مهدي(ع) نوشته است، درباره غيبتش چيزي ننوشته است در اينكه امام مهدي (عج) ظهور مي كند و اين كارها را مي كند. غيبت و اينكه حضرت زنده و غايب اند، فقط اعتقاد شيعه اثني عشري است. علي متقي هندي آن اخباري كه راجع به حضرت است همه را آورده است و به صورت اخبار از پيغمبر نقل كرده، كه مهدي اي هست، مي آيد و

دنيا را اينطور مي كند، اما غيبت او را روايت نمي كند. من آن مقدار كه امكان داشته است اين را تصحيح كرده ام. اگر مطلبي در متن بوده كه با كتابهاي ديگر كم و زياد داشته است ما اينجا آورده ايم.

ما شما را خيلي خسته كرديم. به عنوان آخرين سؤال بفرماييد كه چه توصيه اي براي پژوهشگران حوزه و دانشگاه و كساني كه در زمينه مهدويت مي خواهند كار بكنند داريد؟ آيا در زمينه موضوع مهدويت اولاً ما آثار احيا نشده اي داريم كه لازم است احياء بشود يا نه و در ثاني با توجه به اينكه قدما كار خودشان را انجام داده و رسالت خودشان را در باب مهدويت به كمال رسانده اند، پژوهشگراني كه الآن مي خواهند در باب مهدويت قلم بزنند و كار كنند به نظر شما بايد وارد چه عرصه هايي شوند كه در آن زمينه ها كاري نشده است؟

اين را بايد توجه داشته باشيم كه بعد از رسول خدا(ص) اين ائمه ما(ع) بوده اند كه دين مقدس اسلام را معرفي و حفظ كرده اند. اين ديني كه آخرين درجه اديان از نظر عظمت است و احكامش انسان ساز است. اما متأسفانه ائمه ما را نگذاشتند كار كنند آنها را يا خانه نشين كردند و يا كشتند، دوازدهمي هم اگر مي آمد يا خانه نشين مي كردند، چنان كه بود يا مي كشتند. خداوند او را غايب كرد تا اين مردم روي زمين آماده براي او باشند؛ يعني آن نوع خودشان را درست كنند، يعني بفهمند كه اين طرز حكومتي كه درست مي كنند، سلطنتي، جمهوري و از اين قبيل كه هزارها هست اينها نمي تواند انسان را به واقعيت انسانيت برساند، مگر آن حكومت الهي كه انبيا دارند؛ يعني حكومت

بايد در اختيار او باشد كه نبوي است. چون يازده نفر از آنها را يا خانه نشين كردند يا كشتند كه به عقيده بعضيها همه را كشتند، آن دوازدهمي را خدا غايب كرد، آنچه ما از روايات مي فهميم اين است كه وقتي آماده براي آن حكومت شدند خداوند آن حضرت را مي فرستد. ولو همه مردم نه، اما لااقل يك جمعيتي پشتيبان او باشند كه وقتي او دعوت مي كند حاضر باشند از همه اطراف عالم به هر صورتي كه هست خودشان را به او برسانند تا آن حكومت سر كار بيايد. آن افرادي كه منتظر حكومت آن حضرت اند بايست اين طور باشند كه تنها آنچه را كه خدا مي خواهد بخواهند و انتظار آن را داشته باشند نه انتظار آن چيزي كه خودشان مي خواهند و دوست دارند. امام زمان بيا فلان كار را بكن، امام زمان بيا اين طور كن، اينها نه. بيا اي دست واقعي خدا، اي يدالهي بيا اين زمينه و اين جهان را آن طور كن كه تمام اين افراد به مرحله انسانيت واقعي برسند. همه را خدا بر اساس فطرت الهي آفريده است: «فطرة اللّه التي فطر الناس عليها»2 منتها فطرتها پوشيده مي شود، منحرف مي شود وقتي آن حضرت بيايد همه مردم را به سوي آن سرشت واقعي سوق مي دهد، و همه به حق واقعي خودشان مي رسند. ولو خونمان در راه آن حكومت ريخته شود، براي ايجاد آن حاضريم، لذا شما مي بينيد در دعاهايي كه ما داريم، وقتي از خدا چيزي مي خواهيم مي گوييم، از تو مي خواهيم: «خاضعا خاشعا متذلّلاً» و امثال اينها، اما در «دعاي افتتاح» وقتي كه آن حكومت را مي خواهد چون انتظار آن

حكومت را مي كشد مي گويد: «أسئلك مستأنسا، لا خائفا و لا وجلاً مدلّا عليك» يعني آماده ام ولو اينكه خونم ريخته شود آن حكومت بيايد. افراد تا به آن درجه نرسند، آن حكومت نمي آيد.

اگر واقعا يك جماعتي بگويند ولو خون ما ريخته شود آن حكومت روي كار بيايد و آن فردوس اعلا روي زمين نقش بگيرد، ما حاضريم خون هم بدهيم آن وقت امام زمان هم شبانه روز آماده است، ما آماده آن حكومت بشويم او مي آيد، تا ما آماده آن حكومت نشويم آن حضرت نمي آيد. من آنچه را كه از روايات مي فهمم اين است كه ما بايد براي آن حكومت آماده باشيم، وقتي از خدا مي خواهيم كه خدايا فقر را از بين ببر؛ يعني اينكه خدايا كاري كن كه آن نوع بشويم كه نگذاريم فقر بيايد، خدايا نادرستيها را از بين ببر، يعني آن نوع بشويم كه از نادرستي هم بدمان بيايد، آن جماعتي كه اين طور مي شوند به اين حد مي رسند و انتظار آن حكومت را دارند، آن وقت امام زمان مي آيد. تا آن طور نشود، نمي آيد. با دعاي ما نمي آيد، با خواست ما، مي آيد. يعني از خدا بخواهيم، آن دولت واقعي را كه انسانها را به مرحله واقعيت انسانيت مي رساند به نحوي كه حقوق هيچ كس پايمال نمي شود. چقدر هستند افرادي كه استعداد دارند ولي اين دانشكده ها، دانشگاهها و مدارس و حوزه ها نمي توانند استعداد آنها را به مرحله فعليت برسانند عمرها تلف مي شود، ما اگر واقعا او را بخواهيم آن وقت او را مي رساند.

نقش اهل تحقيق و پژوهش در زمينه سازي ظهور چيست؟

بايد اين حرفها را بزنند بايد مردم را آماده كنند براي آن حكومت. بايد

كاري كنند كه واقعا از بد، بدشان بيايد، و ناراحت بشوند؛ يعني مردم را توجه بدهند به اينكه چه جايگاهي دارند، اينكه آنها مسجود ملائكه هستند، همه ملائكه به انسان سجده كردند، نه اينكه حالا همه فرشتگان به انسان لعن كنند. همه اين افراد كه كتاب مي نويسند بايد انسان را بسازند خودشان و مردم ساخته بشوند. من يك كتاب مي نويسم كه به من بگويند آفرين نمره ات بيست است. اين غير از آن است. خدا اين انسان را همينطور كه دلش خواسته است خلق كند كه نيست، حقيقت انسانيت در انسان است كه مي تواند وجود پيدا كند در حيوانات نيست. صد هزار سال پيشتر هم زنبور عسل اين كار را مي كرده است اما انسان اين طور نيست، انسان سراسر استعداد است، استعدادش در صراط مستقيم به كار مي افتد، نه در كارهاي ديگر. يك دفعه بمب مي سازد و ميليونها نفر از بين مي روند. اگر همه انسانها را مثل خودش بداند، و همه انسانها را مثل خودش دوست بدارد، هيچ وقت ظلم و ستم و نادرستي رخ نمي دهد. از اين رواياتي كه در كتابهاي اهل بيت هست ما اينها را فهميده ايم كه نبي اكرم(ص) و امامان مي خواستند انسان درست كنند. اما همه ائمه را كشتند و خداوند هم آخرين آنها را غايب كرد. گفت هر وقت آماده شديد براي شما امام مي فرستم و حكومت مي فرستم آقايان هم بايد در نوشته هايشان هميشه مردم را براي آن حكومت آماده كنند.

از اينكه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزاريم.

پي نوشتها:

1. برگرفته از گفت وگوي انجام شده با ايشان توسط نشريه «كيهان فرهنگي» مهرماه سال 1370.

2. سوره روم(30) آيه 30.

ضرورت بازنگري معارف مهدوي

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيدكاظم

طباطبايي و استاد سيدعليرضا حسيني

اشاره :

ظهور امام مهدي (ع ) به عنوان عدالت گستر موعود از همان سالهاي آغازين ظهور اسلام ؛ توسط پيامبر اكرم (ص ) و بعدها توسط ائمه گرامي اسلام (ع ) به مسلمين نويد داده شد و در عصر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ص ) به اوج خود رسيد. از اين رو رفته رفته ، مجموعة قابل توجهي از روايات در زمينة موضوع تولد، غيبت و حوادث پيش و پس از ظهور امام مهدي (ع ) شكل گرفت كه راويان و محدثان شيعه و اهل سنت آنها را سينه به سينه نقل يا در كتابهاي خود ثبت نمودند. اما حوادث مختلف سياسي ، اجتماعي كه در طول تاريخ اسلام و در عصر خلافت امويان و عباسيان رخ داد موجب شد كه اولاً برخي از روايتهاي نقل شده از معصومين با دقت و صراحت كافي به ما منتقل نشوند و ثانياً گروه ها و اقشار مختلف از جمله : دستگاه خلافت و صاحبان قدرت و منصب ، گروه هاي معارض و داعيه داران خلافت و حكومت ، مخالفان شيعه ، افراد متأثر از آموزه هاي يهودي و... با اغراض و انگيزه هاي مختلف به جعل (وضع ) 1 ، تحريف 2 و تدليس 3 در اين مجموعه روايات _ به ويژه روايات نقل شده از طريق اهل سنت _ دست بزنند تا بتوانند يا اين روايات را بر خود منطبق كنند؛ يا به وسيله آنها با جريان و خط اصيل امامت مقابله نمايند؛ يا اين كه با ارائه چهره اي مخدوش ، خونريز و خشونت طلب از امام مهدي (ع ) مردم را از انتظار آن حضرت برحذر دارند.

با توجه به آنچه گفته شد در عصر حاضر _ كه مردم بيش از هر عصر ديگر به باور مهدوي و فرهنگ

انتظار روي آورده اند _ ضرورت بازنگري مجموعه معارف مهدوي بيش از هر زمان ديگر احساس مي شود و بر علما و انديشمندان حوزه ، به ويژه اصحاب رجال و حديث ، لازم است كه با همتي بلند و عزمي استوار به اين مهم همت گمارند و اين معارف را از مطالب ضعيف و باورهاي نادرست بزدايند.

براي تبيين هر چه بيشتر ضرورت موضوع يادشده خدمت دو تن از اساتيد حوزة علمية قم و صاحب نظران در حوزة علوم رجال و حديث رسيديم و در اين زمينه با ايشان به گفت وگو نشستيم .

آنچه در پي خواهد آمد حاصل اين گفت وگوست كه اميدواريم مورد توجه شما واقع شود.

شركت كنندگان در اين گفت وگو عبارتند از:

1. حجت الاسلام والمسلمين سيد كاظم طباطبايي : ايشان علاوه بر تدريس در حوزة علميه قم و دانشكده علوم حديث ، در زمينة تدوين و نگارش علمي نيز فعاليت دارند كه از جمله مي توان به اين موارد اشاره كرد:

الف ) مديريت علمي مؤسوعة الاءمام المهدي (ع ) و مجموعه احاديث فقهي كه در مؤسسة فرهنگي دارالحديث در دست تدوين است .

ب ) مشاركت در تدوين موسوعة الاءمام علي بن أبي طالب (ع ) في الكتاب والسنة والتاريخ ، 12ج و موسوعة ميزان الحكمة .

ج ) نگارش كتاب وفاق اجتماعي از ديدگاه احاديث .

د) كتابهاي منطق فهم حديث و علوم حديثي شيعه كه در آستانة انتشار است و دهها مقالة علمي در نشريات .

2. استاد سيدعليرضا حسيني : نامبرده مسئول گروه رجال «مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي » و داراي سابقة طولاني پژوهش ، تحقيق و تدريس در زمينه علوم ، رجال و حديث است . مهم ترين فعاليتهاي ايشان در سالهاي اخير به شرح زير است :

الف ) مديريت علمي و اجرايي نرم افزار رايانه اي دراية النور ويژه بررسي اسناد روايات كتب اربعة شيعه ، كه

از سوي مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي عرضه شده است .

ب ) تحقق و تصحيح اسناد روايات كتاب الكافي ، كه با هدف انتشار متني مصحح و منقح از اين كتاب در مؤسسه فرهنگي دارالحديث در حال اجراست .

ج ) تدريس در زمينه حديث شناسي مهدويت در مركز تخصصي مهدويت .

مجموعه معارف مهدوي در مقايسه با مجموعة معارف ديني ما چه جايگاهي دارد و در چه مرتبه اي از اين معارف قرار مي گيرد؟

آقاي طباطبايي : شايد بتوان گفت در مباحث مربوط به امامت ، معارف مهدوي ، بالاترين حجم روايات را به خود اختصاص مي دهد؛ حتي نسبت به رواياتي كه در خصوص امام علي (ع ) وارد شده اند. نكتة مهم در اين زمينه اين است كه بسياري از اين روايات كه به اصل بحث مهدويت پرداخته اند بين شيعه و سني مشترك است ؛ يعني جزء مشتركات ما با اهل سنت است .

اما اگر بخواهيم بگوييم كه در زمينة چه مباحثي روايات بيشتري وارد شده است ، بايستي به صورت جزئي تر بررسي كرد.

اصل ظهور امام مهدي (ع ) يا قيام ايشان ، از جمله مسائلي است كه جزء متواترات و مسلمات است ؛ يعني هم روايات شيعه و هم روايات سني در مورد آن بسيار ذكر شده است . اگر از نظر شيعه بخواهيم به اين قضيه نگاه كنيم ، رواياتي كه مي گويند پس از پيامبر(ص ) دوازده امام خواهند آمد يا رواياتي كه در آنها آمده است زمين هيچگاه خالي از حجت نيست _ كه از آنها استفاده مي شود در هر زماني ، امامي بايد حاكم باشد و يا حضور داشته باشد _ فراوان تر از ديگر روايات نقل شده اند و در بعضي موارد هم با اهل سنت اشتراك داريم .

در بعضي از مباحث ، روايات كمتري وجود دارد. اين نكته را

هم بايد در نظر داشت كه روايات مربوط به «اشراط الساعة » يا نشانه هاي نزديكي قيامت با روايات مربوط به نشانه هاي ظهور امام مهدي (ع ) در منابع خلط شده كه بايستي در مراحل بعدي تمييز داده شود. اجمالاً مي توان گفت در مباحث مربوط به امامت ، روايات امام مهدي (ع ) حجم انبوهي را تشكيل مي دهد.

در اين زمينه ، برخي از آمارها نقل مي شود كه مثلاً نزديك به شش هزار روايت در زمينة مباحث مهدوي نقل شده است كه اين رقم حجم بسيار بالايي از معارف ديني را دربر مي گيرد. نظر شما در اين مورد چيست و تا چه ميزان آن را درست مي دانيد؟

آقاي طباطبايي : پاسخ اين سؤال مقدار زيادي بستگي به تبيين تعريف حديث دارد؛ چون در تعريف حديث اختلاف نظر وجود دارد. برخي معتقدند اگر متن واحدي از طرق گوناگون يا در كتابهاي متفاوتي نقل شده باشد چند روايت تلقي مي شود و برخي معتقدند كه نه يك روايت بيشتر محسوب نمي شود. مثلاً؛ روايات مشهور مربوط به ظهور امام زمان (ع ) كه در آن آمده است «إنّه يملا الارض قسطاً و عدلاً بعد ماملئت ظلماً و جوراً» در مجموع كتب شيعي و سني از تعداد زيادي از معصومين (ع ) حتي خود امام زمان (ع ) نقل شده است . سه كتاب از صحاح ستّة و سي تا چهل مصدر از كتب ديگر اهل سنت نيز اين روايت را نقل كرده اند. حال اين سؤال مطرح مي شود كه آيا اين روايت مجموعاً يك يا دو روايت محسوب مي شود يا صد روايت ؟ اين اختلاف نظر باعث مي شود برآورد ما از تعداد روايات تغيير كند. اما مجموعاً مي توان گفت : اگر رواياتي را كه سند كاملاً مشابه دارند يكي قرار

دهيم و رواياتي را كه سند يا متن متفاوتي دارند، چند روايت به حساب آوريم و همچنين روايات مربوط به ملاحم و فتن را جزء روايات امام مهدي (ع ) قرار دهيم ، تعداد چهار الي پنج هزار روايت دور از ذهن نخواهد بود. اما به هر حال اين تعداد با توجه به تعريف ما از حديث متفاوت خواهد بود.

اگر بخواهيم از مجموعة معارف مهدوي گزارشي ارائه دهيم و بيان كنيم كه چه مباحث و معارف فرعي در اين مجموعه معارف داخل مي شود، به چه مباحثي مي توانيم اشاره كنيم ؟

آقاي حسيني : تصور بنده اين است كه مجموعه مباحثي كه در روايات ما در زمينه مهدويت _ به شكل مستقيم و يا غير مستقيم _ مطرح شده در هفت بخش قابل دسته بندي است :

1. رواياتي كه بيانگر استمرار امر امامت تا آخر زمان هستند. اين مفهوم در روايات بسيار متقن و معتبر كه از نظر تعداد نيز به حد تواتر مي رسند وارد شده است . گروهي از روايات اين بخش با اين بيان كه «زمينه هيچ گاه از حجت خالي نخواهد بود» و گروهي ديگر با اين بيان كه «زمين هيچ گاه خالي از عالم نيست » عهده دار بيان چنين مفهومي هستند.

ارتباط بين دو مفهوم «عالم » و «حجت » به گونه اي ظريف در اين روايات تبيين شده است و توجه بيشتر به آن در تبيين هر چه بهتر مقام امامت و امام و از جمله وجود مقدس حضرت ولي عصر _ ارواحنافداه _ بسيار سودمند است .

2. رواياتي كه به بيان تعداد امامان و اين كه آنها دوازده نفر هستند، پرداخته اند. در اين بخش به وضوح بر نسب اين امامان تصريح شده و همگي آنها از نسل وجود مقدس

فاطمه زهرا(س ) دانسته شده اند. اشاره به وقايع خاص در مقاطع تاريخي حساس اين بزرگواران از ويژگي اين بخش از روايات است . اين بخش از قديمي ترين و محكم ترين روايات مباحث مهدويت به شمار مي روند.

3. رواياتي كه دلالت بر تولد وجود مقدس امام مهدي (ع ) دارند. اين روايات نيز به خوبي و از ديدگاه حقير از مطمئن ترين راهها به بيان اين امر پرداخته اند.

4. رواياتي كه به موضوع غيبت آخرين حجت خدا پرداخته و تصريح كرده اند كه آن حضرت در غيبتي طولاني به سر خواهد برد. در گروهي از اين بخش به عوامل و موجبات اين امر؛ يعني غيبت طولاني نيز اشاره شده است . اين گروه نيازمند مطالعه جدي به منظور عبرت آموزي جامعه اسلامي است .

5. رواياتي كه در آنها به ضرورت و فضيلت انتظار و وظايف منتظران در دوران غيبت اشاره شده است .

6. رواياتي كه بيانگر نشانه هايي هستند كه قبل از ظهور و يا همزمان با آن پديدار خواهند شد.

7. رواياتي كه به ترسيم وقايع پس از ظهور پرداخته و نويد تحقق جامعه آرماني اسلام را مي دهند. جامعه اي كه عدالت در آن فراگير مي شود؛ استعدادهاي نهفته افراد آن به طور كامل به فعليت مي رسد و حركت به سوي كمال و خدا محوري در آن متجلي مي گردد.

آقاي طباطبايي ! شما اشاره فرموديد كه ما در مجموعة معارف مهدوي با طيف گسترده اي از روايات روبرو هستيم كه روايات مربوط به امامان دوازده گانه ، روايات مربوط به اصل ظهور امام مهدي (ع ) و نشانه هاي ظهور را شامل مي شود، حال مي خواهيم بدانيم در اين مجموعة گسترده از روايات و معارف مهدوي ، كدام مباحث به عنوان مشتركات و محكمات اين مجموعه به شمار مي آيد.

آقاي طباطبايي : مباحثي كه بين شيعه و سني

مشترك هستند و مباحثي كه شيعيان در مورد آنها متفقند بايد از هم جدا شوند. بعضي از مباحث مشترك بين دو فرقه كه ظاهراً هيچ اختلافي در مورد آنها وجود ندارد، به اين شرح است :

1. اصل وجود حكومت جهاني امام مهدي (ع ) و اين كه حكومتي در آخرالزمان خواهد آمد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد؛

2. اين كه امام مهدي (ع ) از خاندان پيامبر(ص ) است ؛

3. اين نكته كه آن حضرت از نسل فاطمة زهرا(س ) هستند. اگر چه بني عباس رواياتي را جعل كردند كه آن حضرت را به خود نسبت بدهند. كه اين گونه روايات در متون روايي سنيها، البته در كتب ضعافشان ، وجود دارد؛

4. اين نكته كه امام مهدي (ع ) از نسل امام حسين (ع ) هستند؛

5. بحث نزول حضرت عيسي (ع ) بعد از ظهور امام مهدي (ع )؛

6. اينكه دوران آن حضرت از جهت رفاه اجتماعي و نيز عدالت اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي ، قضايي ، يك دولت نمونه اي است .

در واقع ما با توجه به اين تكيه گاه محكم نقلي كه داريم كاملاً در اين زمينه ها مطمئن هستيم بنابراين ، هيچ اختلافي بين شيعيان در اين موارد وجود ندارد. اما در بعضي از موارد از جمله علائم ظهور، نوع علائم ، تعداد آنها و يا اين كه همه علائم محتوم هستند يا خير، در اين مورد روايات ما يك مقداري اختلاف دارند. سنيها روايات علائم ظهور به اين معنا ندارند؛ زيرا آنها غيبتي را تصور نمي كنند كه روايات علائم ظهور داشته باشند. در روايات آنها علائمي براي آغاز قيام و انقلاب امام مهدي (ع ) نقل شده است ، كه اگر آن علائم را بر علائم ظهور خودمان منطبق كنيم ، در اصل بحث علائم هم ما با آنها اتفاق نظر خواهيم

داشت ، اما در مباحث ريزتر يك مقدار اختلاف است و هر چقدر اين مباحث جزئي تر شود نسبت اختلاف بيشتر خواهد شد و شايد هم در ميان روايات خود ما نيز اختلافي وجود داشته باشد كه احتياج به يك بحث علمي در تبيين و تدوين داشته باشد.

موارد اختلاف چه چيزهايي هستند؟

آقاي طباطبايي : اختلاف اصلي ما با اهل سنت در بحث غيبت است . ما معتقديم امام مهدي (ع ) متولد شده اند و در حال حاضر دوران غيبت را مي گذرانند و در زمان خاصي ظهور مي كنند، اما سنيها معتقدند امام مهدي در همان عصري كه ظهور مي كنند به دنيا مي آيند و لذا يك عمر طولاني را براي حضرت در نظر نمي گيرند. در روايات ما به اين نكته كه امام دوازدهم از نسل پيامبر(ص ) از نوادگان امام حسين (ع ) و فرزند امام حسن عسكري (ع ) هستند و دوران غيبت طولاني دارند در موارد متعددي اشاره شده است . حتي روايات در اين مورد از حد استفاضه گذشته و به حد تواتر رسيده است .

جناب حسيني ! به نظر شما آيا مجموعه معارف مهدوي يا رواياتي كه در زمينة باور مهدي به ما رسيده است نيازمند پالايش و پيرايش هستند يا خير؟ و اگر پاسخ شما در اين زمينه مثبت است ، اين امر در چه زمينه هايي بايد صورت گيرد؟

آقاي حسيني : نخستين مسئله اي كه به عنوان ورودي مباحث و معارف مهدويت بايد به آن بپردازيم تبيين مبناي حديث شناسي در اين بحث است . گرايشي كه بر تاريخ حديث شيعه حاكم بوده به طبع شرايط مختلف ، يك گرايش فقهي است كه در پرتو اين گرايش بسياري از شاخه هاي مختلف معارف ما متأسفانه مورد بي مهري قرار گرفته است كه از جملة

آنها مباحث مهدويت است . لذا پس از تبيين مبناي حديث شناسي در كل مباحث حديثي ، لازم است به تبيين مبناي حديث شناسي در بحث مهدويت بپردازيم ؛ زيرا ممكن است ما بتوانيم تفاوتي بين مباحث مهدوي و ديگر مباحث قائل شويم ؛ يعني ممكن است حتي اگر ما در مباحث فقهي هم قائل به مبناي حجيت «خبر واحد» شويم در مباحث مهدوي در آن تشكيك كنيم و قول ديگري را بپذيريم كه آن مبناي حجيت «خبر موثوقٌبه » يا اطمينان آور است . اگر ما اين بحث را بپذيريم ، مباحثي مثل اصل تولد، اصل مهدويت ، نسب حضرت ، ظهور ايشان ، جزء مطالبي هستند كه به هيچ عنوان قابل خدشه و ترديد نيستند و جايي كه مورد بحث است بيشتر مباحث علائم ظهور است كه اين ظهور حتمي در چه مرحله اي محقق خواهد شد و چه پيش زمينه هايي در روايات ما براي اين واقعه تبيين شده است . به نظر بنده ، مهم ترين محوري كه در مباحث مهدويت جاي تأمل ، نقد و بررسي علمي دارد، بحث نشانه هاي ظهور است والاّ همانطور كه عرض كردم مباحثي مانند، اصل تولد، ظهور، غيبت طولاني و نسب آن حضرت جزء مسائلي است كه به هيچ عنوان نمي توان در مورد آنها خدشه اي وارد كرد.

آقاي حسيني آيا مي توان گفت كه مباني حجيت در معارف مهدويت به طور خاص و در مباحث اعتقادي به طور عام ، با مباني حجيت در مباحث فقهي ، متفاوت است . يا به بيان ديگر برخورد ما با روايات در فقه و مباحث اعتقادي تفاوت دارد؟

آقاي طباطبايي : اين مسئله يك بحث تخصصي است و جاي آن ، اينجا نيست . به نظر مي رسد كه حتي در فقه هم مبناي صحيح حجيت «خبر موثوقٌبه »

است نه «خبر ثقه » و دليل حجيت خبر ثقه هم وثوق به خبر اوست . 4 يعني خبرثقه به جهت ثقه بودن مفخبفر آن تبديل به خبر «موثوق به » مي شود و حجيت پيدا مي كند. سيرة عقلا هم اينگونه است كه به خبر موثوق به اعتنا مي كند نه خبر ثقه . به همين جهت مي بينيم تمام كساني كه قائل به حجيت خبر ثقه هستند، خبر ثقه اي را كه مخالف با قرآن كريم باشد _ حتي اگر همة شرايط حجيت را دارا باشد _ به راحتي كنار مي گذارند و اصلاً آن را معارض با قرآن هم نمي پندارند و مي گويند اين خبر صادر نشده است ؛ يا اينكه آن را به گونه اي از معناي ظاهري خودش خارج مي كنند. بنابراين ، در همه جا آن چيزي كه معتبر است خبر موثوق به است . در بحث خبر موثوق به مسئله اي كه بسيار مهم و محوري است و آن را در بحث خبر ثقه هم مي توان طرح كرد اين است كه اين خبر چه دلالتي براي ما دارد و در چه موردي وارد شده است ؟ گاهي اوقات مبحث بسيار مهم و محوري است و ما در اينجا سخت گيريهاي سندي و نقد محتوايي بسيار شديد انجام مي دهيم ؛ مانند بحث امامت يا خلافت بعد از پيامبر. گاهي اوقات نيز ممكن است مبحث چندان مهم نباشد. فرضاً، اين مسئله كه امام زمان (ع ) فرزند امام حسن عسكري هستند و متولد شده اند و در حال حاضر در غيبت هستند يك مسلة ثابت و مسلم است و در مورد آن هم سخت گيري مي كنيم ، اما در مورد اينكه نرگس خاتون ، مادر آن حضرت دختر پادشاه روم بود يا خير، نياز نداريم كه سخت گيري سندي اعمال كنيم ؛

زيرا هيچ كدام از اين دو قول تأثير چنداني بر اصل جريان مهدويت نخواهد گذاشت . بنابراين ، در مورد خبر موثوق به ما بايد با توجه به اهميت مدلول خبر، سخت گيريهاي سندي و محتوايي خودمان را يك مقداري كاهش و يا افزايش دهيم . بحثي كه به عنوان «تسامح در ادلة سنن » مطرح مي شود در واقع بازگشت به همين معنا مي كند. مثلاً اگر گفتند اين نماز يا اين دعا را در روز اول ماه رجب بخوانيد اين مسئله اي نيست كه انجام دادن يا ندادن آن ضرري به اعتقادات شخص وارد بكند. بنابراين ؛ در اينجا اگر كسي با توجه به اينكه خبري در اين مورد وجود دارد اين عمل را انجام دهد، نشان دهندة حسن فاعلي او است . پس ثوابي كه به شخص داده مي شود بر مبناي حسن فاعلي او است نه حسن فعلي . اين مسئله به مدلول خبر و اهميت آن برمي گردد. نكته اي كه در مورد روايات كلاً بايد مدنظر باشد اين است كه ما بر خلاف اهل سنت _ كه كتابهايي با عنوان «صحاح » در اختيار دارند _ كه همة احاديث آنها را صحيح و غير قابل خدشه مي دانند _ معتقديم تنها كتابي كه در متن آن هيچ شك و شبهه اي نيست ، «قرآن كريم » است و روايات ما، چه روايات فقهي و چه روايات غير فقهي ، بايستي بررسي گردد و صحت و درستي آنها براي ما اثبات شود و اگر درستي آنها اثبات نگردد براي ما حجيت نخواهند داشت و معتبر نيستند. اما اين بدين معنا نيست كه هر روايتي كه صحت آن براي ما اثبات نشود، جعلي است . روايت ممكن است آن قدر صحيح و قويم باشد

كه قابل اتكاء و استناد باشد و ممكن است به اين درجه از حجيت نرسيده باشد. بنابراين ممكن است ما اصل صدور روايت را اجمالاً بپذيريم اما با اين وجود نتوانيم آن را نقطة اتكاء و اعتماد خودمان قرار دهيم?

ماهنامه موعود شماره 48

پي نوشتها:

1 . «جعل » در لغت به معناي ساختن ، قرار دادن ، نهادن ، مبدل ساختن ، ديگرگون كردن و از حالتي به حالت ديگر درآوردن آمده است (ر.ك : علي اكبر دهخدا، لغتنامه ، ج 5، ص 6835) و در اصطلاح علم حديث به معناي ساخت حديث دروغين است ، شايان ذكر است كه در كتابهاي «علم الحديث » يا «علم الدراية » به جاي اين واژه بيش تر از كلمه «وضع » استفاده مي شود. به حديث دروغين و حديثي كه راوي ، خود آن را ساخته باشد، حديث مجعول يا موضوع مي گويند. (ر.ك : كاظم مدير شانه چي ، علم الحديث و دراية الحديث ، ج 2، ص 89؛ سيدرضا مؤدب ، ص 113.

2 . معناي لغوي «تحريف » گردانيدن سخن و چيزي از جاي خود است و معناي اصطلاحي آن كم و زياد كردن در سند يا متن حديث يا نهادن حرفي به جاي حرف ديگر است . گاه به جاي اين اصطلاح از كلمه «تصحيف » استفاده مي شود. شايان ذكر است كه تحريف يا تصحيف گاه به صورت غير عمدي و به دليل اشتباه راوي يا كساني كه از كتاب هاي حديثي نسخه برداري كرده اند رخ مي دهد و گاه به صورت عمدي با هدف تغيير در معناي حديث . به حديثي كه در آن تحريف و تصحيف رخ داده ، محرَّف و مصَّحف مي گويند. (ر.ك : كاظم مدير شانه چي ، همان ، ص 65 و 66؛ سيدرضا مؤدب ، علم الحديث : پژوهشي در مصطلح الحديث يا علم الدراية ، ص 64 و 65).

3 . «تدليس » در لغت ، پنهان كردن و

پوشيدن عيب كالا بر خريدار معنا مي دهد. (ر.ك : علي اكبر دهخدا، همان ، ج 4، ص 5737) و در اصطلاح علماي حديث به معناي پوشاندن و مخفي كردن عيب حديث است . به اين گونه كه راوي در سند حديث عملي انجام دهد كه موجب اعتبار آن شود؛ مانند اينكه راويان ضعيف را از سند حديث حذف كند، يا از كسي روايت كند كه او را نديده يا از او خبري نشنيده است . به حديثي كه در آن تدليس صورت گرفته ، حديث «مدلَّس » مي گويند (ر.ك : كاظم مدير شانه چي ، همان ، ص 85؛ سيدرضا مؤدب ، همان ، ص 105).

4 . «خبر» در يك دسته بندي كلي به خبر «متواتر» و «واحد» تقسيم مي شود. در بيان وجه اين دسته بندي گفته اند: «در هر طبقه ] از سلسله راويان [ خبر يا به وسيلة افراد زيادي نقل شده _ كه معمولاً هماهنگي و اتفاق آنان بر دروغ ممكن نيست _ يا فقط يك يا چند نفر _ كه به خودي خود از گفته آنها علم به مضمون خبر حاصل نمي شود _ آن را نقل كرده اند. قسم اول را خبر متواتر و دوم را خبر واحد يا آحاد مي نامند. (كاظم مدير شانه چي ، همان ، ج 2، ص 33). از آنجا كه خبر متواتر به خودي خود مفيد علم است هيچ ترديدي در حجيت و قابليت استناد و استدلال به آننيست . اما در مورد حجيت خبر واحد بايد گفت كه «خبر واحد اگر همراه و محفوف به قرائتي باشد كه صدور آن از معصوم را تثبيت كند نزد تمام علما حجت است و به آن مي توان استناد... ولي اگر فاقد قرائن مزبور باشد جمعي آن را حجت ندانسته اند ولي اكثر علماي فريقين خبر واحد را

_ خبر پاره اي از روايات كه جعل و ساختگي ] بودن [ آن مظنون هستند _ حجت مي دانند» (همان ، ج 1، ص 36-35). شايان ذكر است كه كساني كه خبر واحد را حجت مي دانند خود به دو دسته تقسيم مي شوند: گروهي خبر واحدي را كه راوي آن فرد ثقه (راستگو و مورد اطمينان ) باشد حجت مي دانند و گروهي خبر واحدي را _ كه صرف نظر از رواي آن _ اطمينان آور باشد و بتوان به نوعي اطمينان به صدور آن پيدا كرد. خبر نوع اول را «خبرثقه » و خبر نوع دوم را خبر «موثوق به » يا «موثوق الصدور» مي گويند.

5 . محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار، ج 40، ص 152.

بهشت زميني

نصير صاحب خلق

رؤياهاي عهد عتيقي لوتر در پروتستانتيزم

قبل از آشنايي جوامع اروپايي با فلسفه روشنگري ، در ذهن انسانهاي اين جوامع ، سؤالات بي پاسخ چنداني وجود نداشت . دربارة اينكه «انسان كيست ؟»، «زندگي چه مفهومي دارد؟»، «چگونگي دستيابي انسان به حقايق » و اينكه «چه چيزي درست و چه چيزي نادرست است »، نظريات چندان متفاوتي وجود نداشت . دين پاسخگوي اين گونه سؤالات بود و زعامت مردم بر عهدة كساني بود كه صلاحيت ديني داشتند.

در رأس ارزشهايي كه توسط دين به انسان آموزش داده مي شد نيز «گذرا و بي ارزش بودن دنيا»، «وجود حيات جاويد پس از مرگ » و ضرورت تلاش انسان براي دستيابي به آن _ ايمان به آخرت _ قرار داشت ؛ اما روندي كه با پروتستانتيزم آغاز شد و با روشنگري ادامه يافت ، نفوذ دين 1 را از ميان برداشت .

در چنين شرايطي تلاشهاي جديد براي پاسخ به سؤالاتي كه در بالا مطرح شد آغاز گرديد و ايدئولوژيهايي چون ليبراليزم ، سوسياليزم ، فاشيزم و... پديد آمد.

آنچه در اينجا جالب توجه است وجه

اشتراك تمامي اين ايدئولوژيها است و آن نظر غيرديني آنها در ارتباط با چيستي انسان ، زندگي و دنيا بود. به بياني ديگر همه آنها از بهشتي كه دين به مثابه ارزشي پايه به انسان نشان مي داد، روي گردانيده ، تحقق بهشتي زميني يا بهشت دنيايي را وعده مي دادند و اين موضوع را كه انسان پس از مرگ با چه مسائلي روبه رو خواهد بود، ناديده انگاشته ، تنها به زندگي دنيايي و رخدادهاي آن علاقه نشان مي دادند.

معماران فلسفه روشنگري _ همانطور كه در صفحات بعدي با دلايل و مدارك به آنها خواهيم پرداخت _ اصولاً با رد انديشه و اعتقادات مسيحي «بي دين » نمي شدند، بلكه دقيقاً برعكس «دين » جديد و كاملاً متفاوتي را مي پذيرفتند. اين دين ، دين «بي خدايي » نبود، بلكه غالباً «دئيست »ها 2 روشنفكراني بودند كه به خالق و پديدآورندة جهان معتقد بودند. تنها تفاوت اساسي و اصولي بين مسيحيت و اين دين جديد مردود شمردن آخرت گرايي و زندگي پس از مرگ بود. كوتاه سخن اينكه همراه با ايدئولوژيها دينهاي غيرآخرت گرا نيز سر برداشتند كه هدف آنها دستيابي به «بهشتهاي روي زمين » بود.

«پروتستانتيزم » نيز به عنوان اولين عامل مهم در تضعيف آخرت گرايي ، سردمداري دينهاي غيرآخرت گرا را عهده دار شد. حال بايد ديد كه عامل جذب روشنفكران به اين دين غيرآخرت گرا و انديشه اي كه آنها را در اين رابطه تحت تأثير قرار داد چه بود.

گفته مي شود كه انديشمندانف غربي پايه گذار رنسانس تحت تأثير تمدن يونان باستان قرار گرفتند. آيا ديني وجود داشته است كه از گذشته هاي دور به دنبال «بهشت زميني » بوده و به عنوان «عامل تمدني و اعتقادي » پروتستانها و روشنفكران را تحت تأثير خود قرار داده باشد؟ در اين رابطه سخنان «علي عزت

بگوويچ » 3 رئيس جمهور سابق بوسني هرزگوين و يكي از انديشمندان جهان اسلام بسيار روشنگر است :

در ميان تمامي اديان ، يهوديت ديني دنيوي و داراي تمايلات چپ است . بهشت دنيوي موعود و كليه تئوريهاي يهودي مطروحه ، از اين تمايل ناشي مي شود. «كتاب ايوب » رؤياي تحقق عدالتي است كه بايد در اين دنيا محقق شود. يعني در آن دنيا نه ، بلكه در اين دنيا فوراً بايد تحقق يابد ...! يهوديان خبر از آمدن ملكوت خداوند، قبل از آمدن حضرت عيسي (ع ) را داده اند، اما آنها برخلاف مسيحيان نه در آن دنيا كه در همين دنيا آن را انتظار مي كشند. در ادبيات ديني يهود در اوان ظهور مسيحيت 4 ، مسيح به عنوان شخصيتي كه عدالت را به اجرا درمي آورد مورد مدح و ستايش قرار مي گيرد ... براي كساني كه اهل راستي و درستي هستند دنياي فاقد خوشبختي مفهومي ندارد. اين بنياد و اساس عدالت يهودي و هر عدالت «اجتماعي » است .

ايده بهشت دنيايي در ذات خود يهودي است . نه تنها از نظر محتوا بلكه از نقطه نظر منبع و سرچشمه نيز چنين است . قالبي يهودي براي تاريخ گذشته و آينده ، براي ستمديدگان تمامي دورانها و بدبختيها كه فراخواني پرقدرت است . اين قالب را قديس آگوستين به مسيحيت و ماركس به سوسياليزم منتقل كرد. 5 تمامي قيامها، اتوپياها، سوسياليزمها و ديگر جرياناتي كه خواستار ايجاد بهشت در روي زمين هستند، در بنيان و ماهيت خود داراي آبشخوري توراتي و عهد عتيقي بوده و ريشه اي يهودي دارند.» 6

اين تحليل بسيار خردمندانه است . حقيقتاً برخلاف اسلام و مسيحيت ، در دين يهود ايمان به آخرت وجود ندارد، بلكه برعكس ميل و حسرت دستيابي به «بهشت

زميني » و به بياني ديگر «وابستگي به دنيا» در آن وجود دارد. شدت اين وابستگي را قرآن كريم چنين بيان مي دارد:

آنان را از مردم ديگر، حتي مشركان به زندگي اين جهاني حريص تر خواهي يافت و بعضي از كافران دوست دارند كه هزار سال در اين دنيا زندگي كنند، و اين عمر دراز عذاب خدا را از آنها دور نخواهد ساخت كه خدا به اعمالشان بيناست .» 7

به همين علت رويكرد اين روند كه با پروتستانتيزم آغاز گرديده ، با روشنگري ادامه يافت ، از «بهشت اخروي » به سوي «بهشت دنيوي » و از مسيحيت كاتوليك به يهوديت است . جريان روشنگري كه به اوج قله لذت پرستي 8 رسيده _ تا آن جا كه وابستگي آن به دنيا در بالاترين حد خود است _ از مسيحيت كاتوليك _ كه به دست شستن از دنيا دعوت مي نمايد _ بسيار فاصله دارد و به يهوديتي كه ويژگي آن در آيه قبل مشخص شده ، بسيار نزديك است اما اين نقطه عطفي كه از نظر فلسفي تحت تأثير آشكار انديشه هاي عبراني است ، عملاً چگونه قابل تغيير است ؟ آيا اين رخداد امري اتفاقي بوده است يا معماران پروتستانتيزم و روشنگري در چمبره «يهوديزه شدن » گرفتار آمده بودند؟

پروتستانتيزم ، عهد عتيق و لوتر

پروتستانتيزم حركتي بود كه نظام اروپايي ايجادشده تحت اقتدار كليساي كاتوليك را ويران ساخت . همراه با پروتستانتيزم دين از مفهوم حقيقي خود جدا شده ، به كاتاليزوري اجتماعي تبديل شد كه اهداف نظام فكري سكولار را تقديس نمود و بدين ترتيب پيشاهنگ حركتي گرديد كه حيات دنيوي را به اساسي ترين هدف انسان بدل ساخت .

به عنوان يكي از دستاوردهاي اين فرآيند، اقتدار كاملاً از اتوريته الهي جدا گرديد. دين از مسئوليت

«ايجاد و تأسيس نظام » خود منفك شده ، خود تابعي از نظامي گرديد كه مستقر شده بود. يكي ديگر از دستاوردهاي پروتستانتيزم _ كه با همه موارد ياد شده مرتبط بود _ همانگونه كه از طرف «ماكس وبر» 9 در اثر مشهور او مورد يادآوري قرار گرفته و از سوي تمامي علماي علوم اجتماعي پذيرفته شده ، اخلاقي مناسب با نظام سرمايه داري اروپا بود.

بايد پرسيد آن چيزي كه معماران پروتستانتيزم را ضمن جدا نمودن از كليساي كاتوليك دچار چنين گمراهي بنيادي نمود چه بود؟ چگونه و از چه طريقي به سمت آرمان بهشت زميني متمايل شده بودند؟

هنگامي كه چگونگي پيوستن لوتر به عنوان مهم ترين رهبر و پيشواي پروتستانتيزم به اين باور را مورد مطالعه قرار مي دهيم ، با تمايلات شديد و فوق العاده او به دين عبراني و منابع اين دين روبه رو مي شويم .

لوتر به هنگام اعلام اساس دين جديد خود كه با سنتهاي كليساي كاتوليك كاملاً متفاوت بود، به عهد عتيق متمايل شده بود. او كه زبان عبراني را آموخته بود، به مطالعه منابع عبراني پرداخت . لذا او و همفكرانش در منابع يهودي چيزهاي بسياري يافتند.

در دانشنامه يهود 10 دربارة اين موضوع چنين آمده است :

حركت اصلاحي مسيحي در حد بسيار وسيعي از ادبيات و فلسفه يهودي تأثير پذيرفته بود. به طوري كه به آن از جانب رقبا و مخالفين اين رفورم و حركت به عنوان «يهودي گري » نگاه مي شد ... گروههاي مختلف پروتستان به فرمان تورات به عباداتي ازجمله آيين «شابات » كه از نظر كليساي كاتوليك مطرود و منسوخ اعلام شده بود، پرداختند و به عهد عتيق (تورات ) بيش از عهد جديد (انجيل ) وابسته شدند.

تمامي رهبران شاخص و مهم اصلاح گرايي

مسيحي در قرن پانزده و شانزده با زبان عبري آشنايي داشتند و منابع يهودي را مورد مطالعه قرار مي دادند و بدون استثنا تمامي آنها به تئولوژي عهد عتيق بازگشتند. جان هاوس 11 ، زوينگلي 12 ، ميخائيل سروتوس 13 ، كالوين 14 و لوتر از جانب مخالفين خود متهم مي شدند كه يا يهودي شده اند و يا يهوديزه گرديده اند.

تأثيرات قطعي عهد عتيق (تورات ) در مذاهب پيورتانيزم و انگولو _ آمريكن مشاهده شد.» 15

تأثيرپذيري لوتر و همفكران او از عهد عتيق ، به طور طبيعي موجب بروز تغييرات در فهم ديني كليساي كاتوليك گرديد. تغييرات بزرگي كه پيش از اين در آن وجود نداشت . در عهد عتيق يك نمونه هم از ايمان به آخرت (آخرت گرايي ) وجود ندارد. باور به بهشت و جهنم وجود ندارد. «هرچه هست » در همين دنياست . بهشت در دنيا _ و همواره با آمدن مسيح _ برپا خواهد گرديد.

رويكرد به عهد عتيق دستاورد مهم ديگري هم داشت . كليساي كاتوليك براساس تفسير آيه 35 از بخش ششم انجيل لوقا 16 سود و ربا را «حرام » شمرده و آن را ممنوع نموده بود، در حالي كه در عهد عتيق (تورات ) سود و ربا ممنوع نگرديده و برعكس مورد تشويق قرار مي گيرد. به همين علت نيز در عصر ميانه غير از يهوديان ، كمتر مسيحي وجود داشت كه به رباخواري اقدام نمايد. معماران پروتستانتيزم تحت تأثير عهد عتيق و با «اجتهاد»، ممنوعيت ربا و سود را لغو نمودند.

كالوين در كتاب خود موسوم به سود و ربا 17 آية مذكور را كه ناظر بر حرمت ربا و سود بود، چنين تفسير كرد: «در اينجا هيچ دليلي در مذمت رباخواري و سود

وجود ندارد.» 18

بدين ترتيب رباخواري و بانكداري كه در طول قرنها، حرفه اي يهودي محسوب مي شد، در تمامي منطقه شمال اروپا كه تحت تأثير و نفوذ پروتستانتيزم بود با سرعت گسترش يافت . لوتر و همفكران او با سرلوحه قرار دادن عهد عتيق و مطرح نمودن چنين نظريه اي به طور طبيعي حكم قابل توجه ديگري را نيز پذيرا شده بودند: بنابر عهد عتيق ، يهوديان «قوم برگزيده خداوند» بوده ، از ديگر اديان و ملتها برترند. سرزمينهاي مقدس از سوي خداوند به آنها هديه شده است و «متعلق » به آنهاست . لوتر اين احكام عهد عتيق را از نظر دور نداشت . علي رغم اينكه اين نظريات و طرح آنها مي توانست از جانب مخالفان ، او را به يهودي شدن متهم نمايد، همچنان به ستايش يهوديان و پافشاري بر نظرية «قوم برگزيده خداوند» بودن آنها پرداخت . لوتر در كتابي كه در سال 1523 م تحت عنوان عيسي مسيح يك يهودي زاده شده 19 به رشته تحرير درآورده بود، به تفصيل به طرح نظريات خود در اين باره پرداخت . وي به عنوان پيشواي بزرگ پروتستانتيزم اعلام داشت :

يهوديان خويشاوندان خداوند ما (عيسي مسيح ) هستند، برادران و پسرعموهاي اويند، روي سخنم با كاتوليكهاست ، اگر از اينكه مرا كافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا يهودي بخوانند. 20

اين تقرب جويي قابل توجه لوتر به يهوديان به ابعاد جالب توجه ديگري رسيد.

نيمه يهودي پنهانكار

دانشنامه يهود اين مسأله را چنين بيان مي دارد:

لوتر ضمن طرح اينكه يهوديان جهت رسانيدن پيام خداوند به تمامي جهانيان انتخاب شده اند، آنها را مورد ستايش قرار مي دهد. او مي گويد كه يهوديان حامل برترين خونها در رگهاي خود هستند. روح القدس به واسطه آنها كتاب مقدس را به اقصي

نقاط دنيا برد. آنها فرزندان خدايند. ما در مقايسه با آنها بيگانه ايم . همان طور كه در داستان «زن كنعاني » آورده شده است ما همچون سگاني هستيم كه از خرده نانهاي بر زمين ريخته اربابان خود ارتزاق مي كنيم . 21

نمي توان لوتر را به خاطر هواداري از يهود سرزنش كرد. هر كس هوادار و خواهان چيزي است كه مورد علاقه اوست ، اما هواداري و علاقه در اين حد نيز عجيب به نظر مي رسد.

لوتر با طرح نظريات توجه برانگيز خود _ همان طور كه انتظار آن نيز مي رفت _ از سوي يهوديان آن عصر مورد «تقدير» گسترده اي قرار گرفت . آنها هم شخص لوتر و هم پروتستانتيزم پايه گذاري شده توسط او را از جان و دل مورد حمايت قرار دادند.

دانش نامه يهود مي نويسد:

ضربه ويرانگري را كه لوتر بر كليساي كاتوليك وارد كرد در وهله اول از طرف يهوديان مورد حمايت قرار گرفت » 22 .

همچنين مي افزايد:

بعضي از شخصيتهاي دانشمند از يهوديان سفاردي پراكنده در دنيا مثل جوزف ها _ كوهن 23 از جريان اصلاحات ، هواداري قابل توجهي به عمل مي آورند. 24

و باز در ادامه مي خوانيم :

آبراهام ب . اليزرهالوي » 25 ، خاخام كابلائيست گفته كه لوتر در پنهان يهودي بود و تلاش مي كرد تا مسيحيان را آرام آرام به (سمت ) يهوديت متمايل كند.» 26

مجدداً در دانشنامه يهود با چهره لوتر در قالب يك فرد يهودي روبه رو مي شويم :

مارتين لوتر از طرف كليسا فردي «نيمه يهودي » ناميده مي شود. بعضي از يهوديان مثل آبراهام فاري سول 27 ، لوتر را يهودي پنهانكار متجدد مي دانند كه تلاش نمود تا حقيقت ديني و عدالت را استوار سازد، نوآوريهاي او را اقدامي در راستاي بازگشت به يهوديت اعلام مي دارند. 28

حركت آغاز شده توسط

لوتر كه غيريهوديان را «سگان جيره خوار اربابان حقيقي خود (كه با تغذيه از باقي مانده سفره آنها ادامه زندگي مي دهند.)» تلقي مي كرد، از سوي يهوديان خدمتي در راستاي تئولوژي ديني يهودي _ مبني بر ضرورت آماده سازي و تحقق بهشت زميني كه لازمه آن آمدن مسيح بود _ عنوان شد:

يهوديان مارتين لوتر را به عنوان فردي ديدند كه ضمن ايجاد انعطاف در مسيحيان براي رويگردانيدن از انديشه هاي نادرست خويش ، آنها را نجات داده و در راستاي آمدن مسيح راه را پيراست . 29

لوتر در سالهاي پاياني عمر خود علي رغم تمامي اينها با نوشتن مطالبي عليه يهوديان موفق شد تا نام خود را به عنوان يك آنتي سميتيزم در تاريخ رسمي ثبت نمايد. 30

فردي كه منزلت خود را تا حد سگان درگاه يهوديان تنزل داده و مبهوت و دلخسته يهوديان بود آيا مي توانست ناگهان تغيير نظر داده ، تبديل به دشمن يهوديان شود!؟

و يا اينكه براي متوقف كردن اعتراضات و مخالفتهاي ناشي از ارتباط تنگانگ مذهبي كه آورده بود، با يهوديت به صورت مصلحتي تغيير نظر داده بود؟

لوتر بعد از پاولس قديس 31 دومين انحراف بزرگ را در مسيحيت موجب گرديد. بايد يادآور شويم كه پاولس همانند لوتر تحت نفوذ دين عبراني بود.

پاولس كه تثليث را در دين مسيح تعبيه نمود، يهودي اي بود كه نام حقيقي او شائول 32 بود و قبل از مسيحي شدن در قدس مشغول تحقيق و مطالعه بر روي كتاب كابالا _ منبع ميستيزم 33 عبراني بود. 34

انحراف ديگري كه توسط پاولس در مسيحيت ايجاد گرديده ، به وسيله لوتر نهادينه گرديد، روان شناسي «تسليم محض » بود. پاولس پيش از اين اعلام داشته بود كه ايستادگي ولو در

مقابل حكام جور هم كه باشد نادرست است .

روژه گارودي در آخرين كتاب خود كه تحت عنوان Avons-nous besoin de Dieu انتشار يافته است اين سخنان پاولس را عامل نهادينه شدن استعمار عنوان مي كند. گارودي مي نويسد كه پاولس با اين سخن مردم مسيحي را در خدمت حكام ظالم قرار مي دهد. علاوه بر اين وي نهادينه نمودن اين روان شناسي توسط لوتر را نيز يادآور مي شود. زيرا لوتر با گفتن اينكه «تمامي قوانين از جانب خداوند صادر مي شود»، هرگونه مخالفت با هرگونه نظامي را هر قدر هم كه انحرافي باشد عصيان و شورش عليه خداوند عنوان مي نمود. تهي كردن مسيحيت از واكنش و مقابله جويي ، به عنوان يكي از مفاهيم بنيادي دين حق نيز اين چنين تحت القائات و نفوذ عبرانيگري صورت پذيرفت .

بدين ترتيب يهوديزه شدن تحت لواي جريان پروتستانيزم ، اروپاي شمالي را در نورديد.

بعد از آن نيز نوبت انگليس بود. انتظار «بهشت دنيايي » كه يكي از خصوصيات بارز خط فكري يهودي _ پروتستان 35 بود و امكان انباشت سرمايه را فراهم نموده بود، در ميان تجار و صنعت كاران انگليسي نيز توسعه يافت . كليه علايق و ارتباطات با كليساي كاتوليك كه سود و بهره را ممنوع نموده بود قطع گرديد و ارتباط و پيوستن به پروتستانيزم و بويژه كالوين و طريقتهاي وابسته به او كه سود و ربا را تقديس مي نمود موجب افتخار بود.

تأثيرپذيري پيوريتانهاي انگليس و آمريكا از جريان يهوديزه شدن مسيحيت

«كالوين » نيز علايم و شواهد يهوديزه شدن را (در افكار و انديشه هاي خود) داشت . حليت سود و بهره ، پذيرش تورات مقدس به عنوان مرجع اصيل _ بنابر بيان قرآن _ انباشت سرمايه و مقبوليت آن ، با ويژگيهاي

دين عبراني انطباق داشت . اصولاً كالوين نيز همانند لوتر سخنان ستايش آميزي در ارتباط با يهوديان بر زبان آورده بود (به طوري كه ) بعضي از مذاهب ديگر، اين اظهارات كالوين را به عنوان دوستي او با يهوديان مورد استناد قرار داده ، او را يهودي انگاشته و به يهوديگري متهم نمودند. 36

اشتراكات موجود بين يهوديان آن عصر و پروتستانيزم به عنوان مثال در هلند به طور واضح و آشكاري قابل مشاهده است :

هلند اولين دولتي بود كه پروتستان شدن خود را رسماً اعلام داشت . بلافاصله پس از اين موضوع تعداد زيادي از يهوديان سفاردي به هلند به ويژه آمستردام نقل مكان كردند.

يهوديان آمستردام كه پس از مدت كوتاهي به قدرت اقتصادي بزرگي تبديل شدند، براي اولين بار سياستهاي كاپيتاليستي را به اجرا درآوردند. ويژگيها و خصوصيات يهوديان آمستردام را كه به عنوان قدس جديد مورد تجليل قرار مي گرفت در دايرة المعارف يهود چنين مي خوانيم :

از نقطه نظر اقتصادي تا سال 1648 يهوديان آمستردام از موقعيت قابل ملاحظه اي برخوردار نبودند اما از اين تاريخ به بعد تعداد زيادي از يهوديان مهاجر اسپانيا به آمستردام مهاجرت كردند و نفوذ جماعت يهودي به ميزان قابل توجهي افزايش يافت .

تجار يهودي آمستردام براي اولين بار با استفاده از روشهاي مدرن سرمايه داري آغاز به فعاليت نمودند. مناطق مورد علاقه آنها در تجارت خارجي شبه جزيره ايبري ، انگلستان ، ايتاليا، آفريقا، هندوستان و جزاير شرقي و غربي هند را شامل مي شد. يهوديان آمستردام همچنين به فعاليتهاي صنعتي در ارتباط با توتون ، چاپ و نشر و الماس نيز روي آوردند. به ويژه اينكه صنعت الماس كلاً در دست يهوديان قرار گرفته بود.

در پايان قرن 17 ميلادي بخشي از يهوديان آمستردام در

بازار بورس بسيار فعال بودند. آنها در سطح گسترده اي بر بازار بورس مسلط شدند و در توسعه و سازماندهي آن نقش پيشتازي داشتند. بعضي از نويسندگان ، ثروتمندي قابل توجه آن زمان آمستردام را به قدرت اقتصادي يهوديان مربوط مي دانند. 37

يهوديان آمستردام بخش بزرگي از سها

پي نوشتها :

1 .لازم به يادآوري است در اينجا منظور از دين ، همان مسيحيت است ؛ ديني كه حقيقت آن مورد تحريف قرار گرفته است .

2 .Diest كسي است كه به خدا معتقد بوده ولي پيامبران و شريعت آنها را قبول ندارد.

3 .Ali Izzet Begovic.

4 .نويسنده در اينجا از واژه Apocalyptic استفاده نموده است كه مفهوم اصطلاحي آن عبارت از ادبيات ديني اواخر دوره يهود (قبل از مسيحيت ) و اوايل مسيحيت است ؛ هرچند اين واژه در معناي تحت اللفظي خود معني مكاشفه ، الهام ، وحي و همچنين عنوان كتاب مكاشفات يوحنا در انجيل است (به نقل از فرهنگ اصطلاحات ديني و عرفاني ، دكتر عبدالرحيم گواهي ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1374).

5 .ر.ك : برتراند راسل ، تاريخ فلسفه غرب .

6 .Ali izzetbegovic. Dogu ve Bati Arasinda Islam, Nehir yayin Lari Istanbul, 1992, SF 275-277.

7 .سوره مباركه بقره ، آيه 96.

8 .Hedonizm .

9 .Max Weber.

10 .The universal jewish Encyclopedia.

11.John Huss.

12.Zewingli.

13.Michael Servetus.

14.Calvin.

15.The universal Jewish Encyclopedia, vol.3, P.185.

16.ترجمه اين آيه چنين است : اما شما، دشمنانتان را دوست بداريد و به ايشان خوبي كنيد! قرض بدهيد و نگران پس گرفتن (آن ) نباشيد در اين صورت پاداش آسماني شما بزرگ خواهد بود، زيرا همچون فرزندان خدا رفتار كرده ايد، چون خدا نيز نسبت به حق ناشناسان و بدكاران مهربان است .

17.Du Usuris .

18.Encyclopedia Judaica, Vol 5, P.66.

19.Jesus Christ was born a Jewish.

20.Leon Poliakov, History of Anti-Semitism, P.221.

21.The Jewish

Encyclopedia, Vol 8, P.213.

22.Encyclopedia Judaica Vol.11, P.485.

23.Joseph Ha-Kohn.

24.همان منبع .

25.Abraham B.Eliezer Ha-Levi.

26.Ibid Vol.41, P.12.

27.Abraham Farissol.

28.Ibid Vol.11, P.585.

29.Ibid, P.1426.

30.اين اقدام لوتر نيز مي توانست اقدامي در جهت حفظ و تداوم حركت پروتستانيزم در مسيحيت باشد چرا كه در صورت يهودي قلمداد شدن او و سكوت او در اين رابطه ، اين حركت مي توانست بعد از مرگ او دچار آسيبهاي جدي شده و حتي متوقف شود. احتمال اينكه اين اقدام لوتر بنابر توصيه جريان يهوديت بوده باشد، بسيار زياد است .

31.Paulus.

32.Saul.

33.Mistisizm.

34.(Edited by) James B. Prichavd, The concised Atlas of the Bible Times Book. London, 1991, P.421.

35.Judeo-Protestan.

36.Karen Armestrong, Holy War, Mecmillian London limited, 1988, P.344.

37.Encyclopedia Judaica, Vol.11, P.898.

38.Dutch East India Company .

39.Dutch West India Company.

40.Elie Kedourie Spain and the Jews: the Sephardi Experience 1492 and After. Thames and Hadson Ltd. London 1992, P.208.

آينده نزديك -1

فاطمه شفيعي سروستاني

اشاره :

بسياري از ما همواره به اين موضوع مي انديشيم كه آيندة ما و سيارة ما چه خواهد بود؛ آيا ما در آستانة جهاني جديد همراه با صلح و آسايش و وفور نعمت قرار داريم ، يا اينكه متزلزل و لنگ لنگان بر كنارة جنگ و هرج و مرج و بلا ايستاده ايم ، و يا هر دو؟

در اين مقاله تلاش شده كه با بررسي حوادث و رويدادهايي كه يا اكنون در حال وقوع اند يا _ براساس پيشگوييها _ در آينده واقع خواهند شد، پاسخي براي اين پرسشها ارائه شود.

در اين نوشتار، ابتدا حوادث و رويدادهاي مهمي كه در حال حاضر در جهان جريان دارند بررسي و در ادامه با بهره گيري از پيشگوييهايي كه در اخبار انبيا و اولياي الهي آمده به تحليل اين حوادث و رويدادها پرداخته شده است .

پيشگوييهايي كه با

صدها و هزاران سال قدمت ، وضعيت جهان امروز ما را به صورت دقيق مجسم كرده و حوادثي را كه امروز در جهان در حال وقوع است يا در آينده به وقوع خواهند پيوست به تصوير كشيده اند.

آگاهي از اين اخبار، چشم انداز جديدي از تغييرات ريشه اي و بنيادين جهان و تحولات عظيم آينده را در اختيار خواننده قرار مي دهد. شايد با بيان اين اخبار بيش از پيش امكان تحليل و تشريح همه آنچه كه بشر در اين عصر در آن به سر مي برد فراهم شود. ان شاءالله

پرسش از آينده

در سراسر اعصار، شماري از پيامبران ، غيب گويان و مدرسان بزرگ مذهبي ديد باطني خاصي از حوادث آينده دريافت و سعي كردند در قالب سخناني عميق بشر را از وقوع آنها آگاه سازند؛ به عنوان نمونه رسول خدا(ص ) در مراسم حجة الوداع ، در حين انجام مناسك حج ، در حالي كه حلقة در كعبه را گرفته بودند رو به اصحاب خويش كرده و آنها را از نشانه هاي پيش از ظهور خبردار نمودند. اين سخنان براي اصحاب بسيار شگفت آور بود. اما براي ما بسيار شگفت آورتر.

پيامبر(ص ) فرمود:

آيا مي خواهيد شما را از اخبار، نشانه ها و حوادث پيش از قيامت (ظهور) خبردار كنم ؟

سلمان _ كه از همه به ايشان نزديك تر ايستاده بود _ گفت : بلي يا رسول الله!

آنگاه ايشان فرمودند: از جمله آن خبرها ضايع و تباه كردن نمازها، تبعيت شما از شهوتها، متمايل شدن به هواهاي نفساني ؛ تكريم و بزرگداشت ثروتمندان و مال پرستان و فروختن دين به قيمت دنياست . در اين زمان است كه قلب مؤمن در درونش همانند نمك در آب حل مي شود؛ چرا كه منكرات ، كژيها و كاستيها را مي بيند و قدرت تغيير آنها را ندارد.

و به دنبال آن حاكمان و اميران ستمگر و وزيران فاسق و كارگزاران و كارشناسان ستمكار پيدا مي شوند و مردم به خيانتكاران اعتماد مي كنند. در آن زمان است كه منكرات و انحرافات ، معروف و خوب ، و اعمال پسنديده ، منكر و ناپسند شمرده مي شود. دروغگو را تأييد و راستگو را طرد مي كنند. در آن زمان است كه به دنبال اين حوادث ، اقوامي پيدا مي شوند كه اگر حرفي بزنند كشته مي شوند. اگر ساكت بمانند، غارتشان مي كنند تا اينكه از اموالشان بهره مند شوند و به حريمهايشان تجاوز كنند و حرمتشان را شكسته ، خونشان را بريزند. در آن زمان مردان تنها به مردان و زنان تنها به زنان مشغول مي شوند. قلبهايشان نسبت به هم متنفر و در زبانهايشان ، اختلاف نمايان است . 1

دو هزار سال پيش نيز در دامنة كوهي بيرون از شهر بيت المقدس پرسشي دربارة آينده مطرح شده بود. اما اين بار از زبان گروه كوچكي از حقيقت جويان كه گرد معلم خود جمع شده بودند؛ نجاري كه بعدها به به عنوان مسيح ناصري (ع ) شناخته شد:

چون به كوه زيتون نشسته بود، مريدان در خلوت نزد وي آمده گفتند به ما بگو اين امور كي واقع مي شود و نشان آمدن تو و پايان جهان 2 چيست ؟

مسيح (ع ) در پاسخ فرمود:

و جنگها و اخبار جنگها را خواهيد شنيد، زنهار مضطرب نشويد؛ زيرا قومي با قومي و مملكتي با مملكتي مقاومت خواهد نمود و قحطيها و وباها و زلزله ها در جايها پديد آيد. اما همه اينها آغاز دردهاي زه است . 3

آري ، انسانهاي والامقام و چهره هاي بزرگ مذاهب با استفاده از ديد باطني خويش ، حوادث پيش روي بشر را در سخنانشان تشريح كرده اند. پيشگوييهايي كه ما

را به تفكر و مقايسه وامي دارد. مقايسه حوادث ذكرشده با وقايع جاري پيرامون ما كه هر لحظه اميد به بازگشت منجي را در دل افزون تر كرده و تحمل حوادث و مصايب را آسان تر مي سازد.

برخي از رويدادها و حوادثي كه در كلمات انبيا و اوليا پيش بيني شده و امروز ما با همة وجود آنها را احساس مي كنيم به شرح زير است :

1. افزايش جنگها و نزاعها

جهان هيچگاه از تازيانه جنگ در امان نبوده است . در تمام ادوار تاريخ ، جنگها با علل مختلف چون كشورگشايي و دسترسي به منابع يا دلايل قومي ، قبيله اي ، مذهبي و... صورت گرفته اند. اما در ساليان اخير بشر شاهد افزايش بيش از پيش اين جنگ افروزيها بوده است . و اين همان حقيقتي است كه در اخبار انبيا و اولياي الهي و قديسين بارها بدان اشاره شده بود.

جنگها و نزاعهايي را كه در پيش گوييها به آنها اشاره شده مي توان به دو دسته تقسيم كرد:

1_1. جنگهاي فراگير

ما در هيچ دوره اي از تاريخ مانند قرن بيستم شاهد افزايش جنگ نبوده ايم . چنانكه سازمان صليب سرخ جهاني تخمين زده بيش از صد ميليون نفر در طول اين قرن كشته شده اند. از آغاز قرن بيست و يكم نيز اين جنگها به صورت افزونتري ادامه يافته اند.

تا قبل از سال 1914م . جنگها عالمگير نبودند، اما در جنگهاي اول و دوم جهاني ، بشر درگير نبردهاي سراسري شد. چنانكه در طول جنگ جهاني دوم ، تنها 12 كشور كوچك در حاشيه و به دور از درگيري ماندند. در اين نبرد عالمگير 93 ميليون انسان در نيروهاي هر دو طرف خدمت كردند كه از اين تعداد 25 ميليون نفر كشته شدند. تلفات غير نظاميان در اين زمان

بي سابقه بود. تنها در شوروي بيش از 20 ميليون غير نظامي جان خود را از دست دادند. واشنگتن پست در اين باره مي نويسد:

جنگهاي قرن بيستم ما نبردهاي كلي و همگاني عليه نظاميان و غير نظاميان بود... جنگ افروزيهاي بربري قرون گذشته در قياس با حال چون نزاعهاي خياباني نمود مي يابند. 4

بعد از جنگ جهاني دوم _ كه فرض مي شد «نبردي براي پايان بخشيدن به تمام نبردها» باشد _ بيش از 150 جنگ عمده ديگر به علاوه صدها كشمكش كوچك ، شورشهاي مسلحانه و انقلاب روي داد. تلفات كشمكشهاي بعد از جنگ جهاني دوم بيش از 000/142/23 نفر تخمين زده شده است . 5

هيأت بلند پايه سازمان ملل در امور مهاجران در گزارشي اعلام كرد:

بي رحمي و ستم پنجاه ميليون انسان را در سراسر جهان زير فشار قرار داد تا خانه هاي خود را ترك كنند.

همچنين در اين گزارش آمده است :

پايان جنگ سرد حسي قوي از خوش بيني دربارة وضعيت جهاني مهاجران ايجاد كرد. با پايان رقابت ابرقدرتها اينگونه فكر مي شد كه بسياري از ستيزه ها رفع شود... اما دقيقاً جهت عكس اينها روي داد. 6

امير مؤمنان علي (ع ) از كشتارهاي بي امان و جنگهاي خونين پيش از ظهور چنين خبر مي دهند:

در پيشقدم حضرت قائم (ع )، مرگ سرخ و مرگ سفيد است . اما مرگ سرخ ، كشت و كشتار است . 7

امام صادق (ع ) نيز در بيان وضعيت رقت بار و سرشار از جنگي كه بشر را در آستانة نابودي قرار مي دهد مي فرمايد:

در آن زمان سالها دگرگون مي شود، اول صبح حكومتي به قدرت مي رسد و تا آخر روز كشت و كشتار مي شود و سقوط مي كند. 8

زمامداري چند ساله از بين مي رود و زمامداري چند ماهه و چند روزه

معمول مي گردد. 9

و مي بيني كه در تمام جهان آباديها تبديل به ويراني مي شود. 10

گويا اين اخبار دربارة همين سالها و همين ايام كه من و شما در آن به سر مي بريم از زبان آن بزرگان نقل شده است .

2_1. نزاعهاي قومي و نژادي

در پاي كوي زيتون ، آن نبي آسماني (حضرت عيسي (ع )) به ياران خود فرموده بود:

جنگها و اخبار جنگها را خواهيد شنيد...؛ زيرا قومي با قومي و مملكتي با مملكتي درگير خواهد شد... . 11

اين مورد نيز به صورتي غم انگيز در زمان حال به وقوع پيوسته است و از همين روست كه ، «آرتور اسچله ينگر» 12 ، دريافت كننده تاريخي جايزه پوليتزر، هشدار مي دهد:

اگر قرن بيستم قرن جنگ و ستيزه ميان ايدئولوژيها و افكار باشد، قرن بيست و يكم ، قرن جنگ ميان نژادها خواهد بود. 13

آسوشيتدپرس در گزارشهاي خود با اشاره به كشتارهاي صورت گرفته توسط اقوام و نژادها عليه مردم خودشان _ كه پا را از كشمكشهاي خارج از مرزها نيز فراتر نهاده اند _ و با اشاره به انقلاب فرهنگي چين ، صحنه هاي قتل عام در كامبوج ، تطهير نژادي در بوسني ، رواندا و... مي نويسد:

در تمام قاره ها به استثناي آمريكاي شمالي و استراليا، دولتها ميليونها و هزاران انسان تحت حاكميت خود را كشتند. گاهي حتي با به جان هم انداختن همسايه عليه همسايه . در اين قرن به ظاهر متمدن ، شدت كشتار به 170 ميليون نفر رسيد... در همين قرن بود كه اصطلاح «كشتار جمعي » و «قتل عام » ابداع شد. 14

گويا در همة قرون گذشته انبيا و پيشگويان الهي با چشم باطني رخدادهاي خانمانسوز عصر ما را مشاهده مي كردند؛ چنان كه امام صادق (ع ) در روايتي مي فرمايند:

همسايه به همسايه اش آزار

و اذيت مي كند و كسي جلوگير او نيست . 15

پيامبر اسلام (ص ) نيز با اشاره به همين موضوع فرمودند:

كفار شما را نمي كشند، بلكه همسايه ، همسايه را برادر برادرش را و پسر عمو، پسر عمويش را مي كشد. 16

آري اين چشم انداز غم انگيز از سالهاي پيشين توصيف شده است . با اينهمه انسانها اين چراغ را در دل خود روشن نگه داشته اند كه روزي خواهد رسيد كه خداوند با فرستادن منجي موعود در اين دنياي خشن مداخله كرده و جنگ را براي هميشه پايان بخشد. چنانچه در اخبار بسياري از بزرگان دين مژدة آن داده شده بود:

آري مهدي از ماست ، خداوند به وسيلة او دين را به اتمام مي رساند، چنانكه به وسيلة ما آغاز نمود. به دست ما از فتنه ها رهايي مي يابند، چنانكه به دست ما از شرك رهايي يافتند. خداوند پس از كينه هاي فتنه گري ، به دست ما در ميان آنها الفت و صميميت ايجاد مي كند، چنانكه بعد از كينه توزيهاي شرك به دست ما در ميانشان صفا و صميميت ايجاد نمود. بعد از عداوت روزگار فتنه ، به وسيلة ما برادري خود را بازيابند، چنانكه بعد از عداوت شرك ، به دست ما برادر ايماني گشتند. 17

همين مضمون از امام باقر(ع ) نيز روايت شده است . آن حضرت در دربار هشام بن عبدالملك در پاسخ گروهي از درباريان _ كه هم صدا با خليفه به نكوهش او پرداخته بودند _ فرمود:

هان اي مردم ! كجا مي رويد؟ كجا برده مي شويد؟ خداوند اول شما را به دست ما هدايت نمود و آخر شما را به دست ما به انجام مي رساند، اگر شما دولت زودگذر داريد، دولت پايدار از آن ماست . پس از دولت ما ديگر دولتي نيست ؛ زيرا

ما اهل عاقبت هستيم . 18

2. گسترش قحطي و خشكسالي

به راستي آيا ما در دورة افزايش قحطي و گرسنگي به سر مي بريم ؟ «لستربرون »، مدير مجمع انديشمندان واشنگتن مي گويد:

در دوره اي از پيشرفته ترين تكنولوژيها، اكتشافات فضايي ، شبكه هاي اينترنتي و جراحي پيوند اعضا؛ انسانيت ناگاه درگير مشكلات كهن شد: اينكه چگونه محصول غذايي خود را فراهم كند. 19

«سازمان ناظر بين الملل » مانند بسياري كارشناسان ، گرم شدن آب و هواي كره زمين را در گرسنگي جهان مقصر مي شناسد. گزارش علائم حياتي 1996م . اين سازمان خاطرنشان مي كند پرداختهاي صنعت بيمه به خاطر نابودي محصولات در اثر آب و هوا در طول نيمه اول سال 1990 به 48 ميليارد دلار رسيد، در حالي كه اين رقم براي كل طول سال 1980، 16 ميليارد دلار بود. 20

«سرجان هاوتون »، متخصص آب و هوا و رئيس «انجمن رويال انگليس » با هشدار در مورد آلودگيهاي محيطي خاطرنشان مي كند، ما هنوز بايد شاهد ادامه ويرانيهاي ناشي از گرم شدن هواي كره زمين باشيم :

جنگلها از بين خواهند رفت ، بيماريهايي چون مالاريا گسترش خواهند يافت و مهاجران گرسنه در مرزها سرگردان خواهند شد. 21

از زماني كه اين مقاله را در دست گرفته ايد، اگر با سرعت متوسط مطالعه كرده باشيد، حداقل 200 انسان به علت گرسنگي جان خود را از دست داده اند. برآوردها نشان مي دهد اگر اوضاع جهان به سرعت بهبود نيابد سالانه بيش از چهار ميليارد نفر جان خود را از دست خواهند داد. در حالي كه به اندازة كل تاريخ بشر طول كشيده تا جمعيت جهان به يك ميليارد نفر تا سال 1830م . برسد، طي صد سال اين جمعيت دو برابر شد (1930م .) و سي سال بعد به سه ميليارد

نفر (1960م .)، شانزده سال بعد به چهار ميليارد نفر (1976م .) و يازده سال بعد به پنج ميليارد نفر (1987م .) رسيد. انتظار مي رود تا سال 2030 جمعيت جهان به 5/8 ميليارد نفر برسد. با افزايش جمعيت احتمال دسترسي به زمين قابل كشت كاهش مي يابد. جالب توجه است كه درباره اين وضعيت رقت بار نيز قرنها پيش از اين سخن به ميان آمده بود؛ پيامبر اكرم (ص ) در اين زمينه مي فرمايد:

(اي مردم !) آن روز سختي ، قحطي و خشكسالي زمانه را فرا گيرد. شهرها در تنگنا مي افتند و اميدها قطع مي شود. 22

امام صادق (ع ) نيز با اشاره به خشكسالي پيش روي انسانها فرمودند:

مردم مصر را دشمن خارجي از آب و خاك خودشان بيرون نمي كند، بلكه همين نيل آنها را از ديار خود بيرون مي كند، آب آن كاملاً مي خشكد و حتي يك قطره هم نمي ماند و بستر آن به صورت تلي از شن درمي آيد. 23

البته بايد توجه داشت كه قحطي و كمبود مواد غذايي تنها ريشه در خشكساليها و بلاياي طبيعي ندارد، بلكه بي كفايتي دولتها و فساد حاكم بر آنها، جنگها، تحريمهاي اقتصادي و از همه مهمتر بي عاطفگي انسان امروز نيز بر اين قحطي و كمبود دامن مي زند.

در حالي كه كودكان بي گناه گرسنگي مي كشند، كشورهاي ثروتمند ميليونها تن مواد غذايي را براي بالا نگه داشتن قيمتها نابود مي كنند و يا دست به احتكار مي زنند.

«آسوشيتدپرس » به نقل از «سازمان نان جهان » چنين گزارش مي دهد:

گرسنگي جهان ريشه در فرو ريختن ارزشهاي انساني دارد.

براساس گزارشهاي سازماني كه از لوايح و برنامه هاي ضد فقر سخن مي گويد، خشونت ، قدرت سياسي كم ، فقر، تبعيض نژادي و فشارهاي محيطي از مهم ترين عوامل سوءتغذيه به شمار مي روند. 24

اينجاست كه گفتار

پيامبر اكرم (ص ) به روشني درك مي شود؛ زماني كه فرمودند:

هنگامي كه بعد از من فحشا و منكر رواج پيدا كند، مرگهاي ناگهاني فراوان شود و كم فروشي رايج گردد، خداوند آنها را با قحطي و گرسنگي گرفتار سازد. هنگامي كه زكات داده نشود، زمين بركتهاي خود را از معدن و ميوه و زراعت منع مي كند. 25

حضرت امير(ع ) نيز از احتكار غذا به وسيلة اميران و پادشاهان خبر داده اند. 26

امام صادق (ع ) در ضمن تفسير آية 21 سورة سجده _ كه در آن آمده است : «و عذاب دنيا را پيش از آن عذاب بزرگ تر به ايشان بچشانيم ، باشد كه بازگردند» _ مي فرمايد:

كيفر كوچك ، قحطي ، خشكسالي وگراني قيمتها در آستانة ظهور قائم (ع ) به شمشير است و كيفر بزرگ شمشير برّان حضرت مهدي (ع ) در آخرالزمان . 27

نقش جنگها را در وقوع قحطي نبايد ناديده گرفت ؛ چرا كه قحطي و جنگ همزاد و همراه هميشگي اند. معمولاً، جنگ مساوي است با قحطي و گرسنگي بيشتر. «آيزنهاور»، رئيس جمهور پيشين ايالات متحده ، در سخنان خود به فجايع ناشي از جنگ اعتراف كرده ، مي نويسد:

هر تفنگي كه ساخته مي شود، هر كشتي نظامي كه به آب انداخته مي شود، هر موشكي كه آتش زده مي شود، حكايت از دزدي از كساني دارد كه گرسنه اند، كساني كه از سرما بر خود مي لرزند و لباس ندارند. جهان در جنگ تنها پول خرج نمي كند؛ جنگ نيروي كارگران ، نبوغ و استعداد دانشمندان ، اميد كودكان و... را نيز هزينه مي كند. در زير ابر تهديد كنندة جنگ ، اين انسانيت است كه به صليب آهنين كشيده مي شود... آيا راه ديگري براي زندگي بشر وجود ندارد. 28

در اينجا به بعضي از حقايق معاصر اشاره مي كنيم تا موضوع را روشن تر سازيم :

تنها جنگ

خليج فارس در سال 1991 نيم ميليارد دلار در روز يا حدود 350 هزار دلار در دقيقه براي هم پيمانان هزينه دربر داشت . يك هواپيماي جنگي 25 ميليون دلار؛ يك موشك كروز توماهاك 3/1 ميليون و يك موشك هوا به هوا 800 هزار دلار هزينه دربر دارد.

اگر بخواهيم هزينه ها را گوياتر مطرح كنيم ، بايد بگوييم هزينة يك موشك راداري «اسپارو» برابر با هزينة غذاي روزانه يك مدرسه پر از دانش آموز گرسنه به مدت پنج سال است . اين ارقام در برابر ميليونها رقمي كه سالانه به سمت تسليحات و جنگ افزارها سرازير مي شود بسيار ناچيز است .

«مؤسسه پژوهشي بين المللي صلح استكهلم » گزارش مي دهد: هزينة نظامي جهان سالانه ميانگيني بين 900 ميليارد تا يك تريليون دلار است اين بدين معناست كه رقم نجومي يك تريليون دلار يا دو ميليون دلار در دقيقه صرف نظامي گري كشورها مي شود!

هزينة تأمين آب سالم براي مردم فقير كشورهاي در حال توسعه به مدت ده سال تنها ده روز از خرجهاي نظامي را دربرمي گيرد.

18 روز هزينة نظامي ، مي تواند سوء تغذيه كل جهان را ريشه كن كند. متخصصان معتقدند دويست ميليون دلار يا حدود سه ساعت هزينة نظامي مي تواند بيماريهايي چون ديفتري ، تشنج ، سرخك و فلج اطفال را _ كه روي هم سالانه 4 ميليون كودك را به كام مرگ مي كشد _ نابود كند. 29

3. شيوع بيماريهاي واگيردار

كمتر از بيست سال پيش حرفة پزشكي ادعا مي كرد بر صفي از باكتريها و ويروسهاي كشنده غالب آمده است . در سال 1979م . جراح آمريكايي ، «ژنرال ويليام استوارت » اعلام كرد:

زمان آن فرا رسيده كه «كتاب بيماريهاي مسري » بسته شود. 30

در سال 1983 در كتابي پزشكي بيان شد:

بيماريهاي واگيردار راحت تر از بيماريهاي ديگر

شناخته و درمان مي شوند. 31

اما بيماريهاي واگيردار در طول سال 1990 به جاي محو شدن ، افزايش يافتند. دكتر «شروين نولاند»، در كتاب پر فروش خود با نام ما چگونه مي ميريم ؟ به خاطر اعلام اين مطلب كه پيروزي علم پزشكي بر بيماريهاي مسري خيالي باطل شده است ، اظهار تأسف مي نمايد. 32

آسوشيتدپرس گزارش مي دهد كه :

اكنون پزشكان هشدار مي دهند تجديد حيات و فعاليت اخير باكتريهاي مقاوم در برابر داروها مي تواند بسيار كشنده تر از ايدز باشد. متخصصان معترفند، ظهور باكتريهايي كه توسط زرادخانه آنتي بيوتيكها كشته نمي شوند، مي تواند تهديدي عليه سلامت عمومي باشد كه بدتر از ايدز عمل خواهد نمود.

امراضي كه قبلاً فرض مي شد بر آنها غلبه كرده ايم ؛ يعني سل ، ذات الريه ، مننژيت ، غير قابل كنترل شده اند. باكتري معمولي كه عامل گوش درد ساده نوزاد يا ذات الريه مي شود، قادر است به «ابر ميكروبي » تبديل شود كه در مقابل داروها مقاوم است .

دكتر «الكساند

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها:

1 . مجتبي السادة شش ماه پاياني ، ترجمه محمود مطهري نيا، صص 25.

2 . آنچه پيروان از عيسي (ع ) پرسيدند، معمولاً با عناوين «بازگشت دوباره »، «آخرالزمان » و «پايان جهان » ياد مي شود. اصطلاح «پايان جهان » نه به معناي پايان حيات جهان بلكه به عنوان پايان بي عدالتي و حاكميت غير انساني بر انسان ذكر شده است .

3 . انجيل متّي 8-6: 24.

4 . Washington Post: The Fatality of War 22 Aprit 1996.

5 . AP (Associated Press) 10 Nov 1993.

6 . AP: ûWar Force 50 Million From Homes, 15Nov 1995.

7 . كامل سليمان ، روزگار رهايي ، ج 2، ترجمه علي اكبر مهدي پور، ح 1237.

8 . همان ، ح 1250.

9 . همان ، ح 1251.

10. همان ، ح 1259.

11. كلمة يوناني اتنوس (ethnos) به كار رفته در اين پيشگويي به معني نژاد و قوم

است و بيانگر اين موضوع است كه آن حضرت مستقيماً به جنگهاي قومي و نژادي اشاره داشته اند.

12. Arthur Schlesinger.

13. ûIs a World Whithout War Possible? Awake 22 Apr 1996.

14. AP: Levinson Arlene û20th Centory Awash in Blood 16 Sep1995.

15. كامل سليمان ، روزگار رهايي ، ج 2، ترجمه علي اكبر مهدي پور، ح 1042.

16. همان ، ح 1384.

17. همان ، ح 764.

18. همان ، ح 766.

19. Reuter: Evans, Eddie ûWorld Forces AncientChallenge of Growing Food 18 may 1996.

20. AP: Briscoe, David, ûThe Planet's Pulse 18 May 1996.

21. Reuter: ûGlobal Warming Means Third World bardship 15 Feb 1996.

22. كامل سليمان ، روزگار رهايي ، ج 2، ترجمه علي اكبر مهدي پور، ح 1376.

23. همان ، ح 1248.

24. AP, B Oct 1994.

25. كامل سليمان ، روزگار رهايي ، ج 2، ترجمه علي اكبر مهدي پور، ح 990.

26. همان ، ح 1029.

27. همان ، ح 1243.

28. Eisen hower, Dwight D. ûA chance for peace16 Apr 1953. Speech to the American Soceity of News paper Editors.

29. ûOur Common Future 1987 UN report issued by the world Commission Environment and Development.

30. Hamilton, Andera. ûBecomes ever More Resistant.

31. U.S News World Report. 29 Jan 1996.

32. ûThe End of Antibiotics, Newsweek, 28 Mar 1994.

33. AP, 26 Mar 1995.

34. روزگار رهايي ، ج 2، ح 1237.

35. همان ، ح 1430.

36. AP, Washington, 23 May 1995.

نكته

عبدالرحيم موگهي (شميم )

در سلام و خطاب به امام مهدي (ع ) عرض مي كنيم و عرضه مي داريم :

السلام عليك يا أبا صالحف المهدي !

يا اينكه :السلام عليك يا أبا صالحَ المهدي !

آيا در روايات ما كنية «ابا صالح » به گونه اي مستقيم و صريح و منصوص براي «حضرت مهدي (ع )» به كار رفته است ؟

و به فرض كه اين كنيه براي امام زمان (ع ) به كار رفته است ، آيا تلفظ و اعراب كلمة «صالح » به دو صورت پيشين است و يا به صورت

ديگري است كه به آن اشاره مي كنيم .

شايان گفتن است ، آن چه نگارنده در اين باب تا كنون به آن دست يازيده ، اين گونه است كه «شيخ صدوق » روايتي را از امام صادق (ع ) بدين مضمون آورده است :

إذا ظللت عن الطريق فناد: يا صالح _ أو يا أبا صالح _ أرشدونا إلي الطريق _ يرحمكم الله _ و روي أنّ البرّ موكّل به صالح و البحر موكّل به حمزة . 1

هرگاه راه خود را گم كردي ، اين چنين بگو: اي صالح ! (يا) اي ابا صالح ! راه را به ما نشان بدهيد _ خدا شما را رحمت كند _ و نيز روايت شده است كه (از سوي خدا) خشكيها داراي وكيل و مأموري به نام «صالح » و درياها داراي وكيل و مأموري به نام «حمزه » هستند.

شايان گفتن است كه مرحوم علامه محمد باقر مجلسي (ره ) در كتاب بحارالانوار (ج 52، ص 175) و در فصل «كساني كه در زمانهاي نزديك به خودش امام زمان (ع ) را ديده اند»، حكايتي را از مرحوم پدرش (ره ) و بدين مضمون نقل مي كنند:

شخصي شريف و درستكار به نام «امير اسحاق استرآبادي » در زمان ما زندگي مي كرد كه در ميان مردم به داشتن «طي الارض » مشهور بود. وي در سفري به اصفهان آمد و من علت اين شهرت را از خودش پرسيدم و وي چنين گفت : يك بار من در سفر حج از قافلة خود جا ماندم و راه را گم كردم ، به گونه اي كه بسيار نگران و تشنه و از زندگي نااميد شدم . من هم ندا كردم و گفتم : «يا صالح ! يا أبا صالح ! أرشدونا إلي الطريق ، يرحمكم الله». ناگهان از دور، جواني خوش سيما، پاك جامه ، سبزه گون ، در چهرة بزرگان

و سوار بر اشتر به سويم آمد، در حالي كه همراه خود مشكي داشت . به آن جوان سلام كردم و او نيز پاسخم را داد و گفت : تشنه هستي ؟ گفتم : آري . از (آب ) مشك به من داد و من آن را نوشيدم . آنگاه پرسيد: مي خواهي به قافلة خود ملحق شوي ؟ گفتم : آري . مرا بر اشتر خويش سوار كرد و به سوي مكه حركت نمود. من طبق عادت خود، شروع به خواندن حرز يماني كردم و او گاه مي گفت : اينجا را اين چنين بخوان تا اينكه زماني نگذشت و به مكه رسيديم . آن شخص به من گفت : پياده شو. من پياده شدم ؛ اما همين كه برگشتم و نگاه كردم ، وي را نديدم . در اين هنگام ، متوجه شدم كه آن شخص حضرت قائم (ع ) بوده است و تأسف خوردم كه چرا وي از من جدا شد و من او را نشناختم .

پس از هفت روز، قافلة ما آمدند و مرا در مكه ديدند؛ در حالي كه فكر مي كردند من از دنيا رفته ام . بدين جهت بود كه من به داشتن «طي الارض » مشهور شدم .

مرحوم علامة مجلسي (ره ) حكايت ديگري همانند اين حكايت را از شخص ديگري به نام «شيخ قاسم » نقل مي كنند و در ذيل آن ، چنين مي نگارند:

«أبا صالح » كنية امام زمان (ع ) نزد بسياري از عربهاست كه در اشعار و مرثيه ها و استغاثه هايشان نيز آن را به كار مي برند و «ظاهر» اين است كه كنية مذكور را از همين حكايتي كه گفته شد، برگرفته اند.

سپس ، ايشان به خدشه اي كه ممكن است ديگران بر اين كرامت وارد كنند و بگويند كه پديد آمدن چنين كرامتي از سوي اولياي خدا و صالحان _ نه امام

زمان (ع ) _ نيز امكان دارد، پاسخ مي دهند. 2

اين قلمزن _ غير از آن چه گفته شد _ چيز ديگري را در اين موضوع تاكنون نديده است ، هر چند خود به خوبي مي داند كه هماره «نديدن ، دليل بر نبودن نيست »؛ اما گاه نيز «نبودن ، دليل بر نديدن است .»

گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحي تو اي تو سلطان سخن

امتحان كردم مرا معذور دار چون ز فعل خويش گشتم شرمسار

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها:

*برگرفته از: ماهنامة شميم ياس ، سال چهارم ، شماره 20، آبان 1383.

1 .ابوجعفر محمدبن علي بن الحسين (شيخ صدوق )، من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 298. همچنين ر.ك : ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد البرقي ، المحاسن ، ج 2، ص 110؛ ابونصر الحسن بن الفضل الطبرسي ، مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 551؛ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار، ج 76، ص 246 و ج 100، ص 112.

2 .بحارالانوار، ج 53، ص 300.

در انتظار عنايت

هم چنان در خواب نرمي به سر مي بردند. آسمان صاف شهر، با چشم بيدار خود، همه جا را زير نظر داشت و اما در ميان يكي از خانه ها، زني در حالي كه به شدت نفس نفس مي زد به خود تكاني داد. چشمانش را به هم فشرد و از هم باز كرد و پس از لحظه اي به سختي در بستر نشست. دانه هاي درشت عرق پيشاني اش را پوشانده بود و قلبش به تندي مي زد، به اطراف نگاهي انداخت. اتاق در سكوت دلنشيني فرو رفته بود و سوسوي چراغ در گوشه آن، فضا را كمي روشن ساخته بود، به نرمي از جا برخاست. دستي به كمر و دستي به ديوار گذاشت و آرام پرده جلوي اتاق را كنار زد. پله ها را با زحمت از زير پا رد كرد و وارد حياط خانه شد، هنوز دست به

كوزه پايين پله ها نبرده بود كه صداي قدمهاي آهسته اي از پشت سرش به گوش رسيد. سرش را چرخاند.

سلام فاطمه، تشنه اي. خب مرا صدا مي كردي برايت آب مي آوردم. تو چرا خودت را به زحمت انداختي؟

فاطمه لبخندي زد و گفت:

محمد امين! مرا ببخش كه بيدارت كردم، راستش بيرون آمدنم، دليلي غير از تشنگي داشت.

مرد از پله ها پايين آمد، كوزه را خم كرد وگفت:

نكند وقتش رسيده، مي خواهي بروم دنبال ننه خاتون؟

زن لب پله نشست و گفت:

نه، دردي ندارم، مي داني خواب عجيبي ديدم. خوابي دلنشين و نوراني آنقدر كه از هيبت و بزرگي اش از خواب بيدار شدم و آمدم بيرون تا هوايي تازه كنم.

محمدامين در حالي كه كاسه آب را به فاطمه مي داد گفت:

خير است فاطمه، آيا نمي خواهي خواب دلنشينت را براي پدر فرزندت تعريف كني؟

مي گويم؛ اما اول بگذار حالم كمي جا بيايد «بسم اللّه »اي گفت و چند جرعه اي آب نوشيد. كاسه را برگرداند و گفت:

در خواب ديدم مجلسي مملو از نور و معنويت و صفا مهياست؛ به درستي ياد ندارم كه در آنجا چه بزرگاني حضور داشتند اما همين قدر مي دانم كه حضرت صادق(ع) در برابرم حاضر بود و من ادب كرده بودم و سر به زير مقابلش ايستاده بودم.

فاطمه مكثي كرد و ادامه داد:

آنگاه امام صادق(ع) قرآني تذهيب شده و زيبا به من عطا فرمود و من غرق در نورانيت و صفاي آن بودم كه از خواب پريدم.

نگاهش را روي چشمان محمدامين كه در تاريكي مي درخشيد دوخت. گويا مي خواست با نگاه از او بخواهد تا نظرش را بگويد. محمدامين غرق در فكر به آسمان و ماهي كه بر سينه اش مي درخشيد نگريست و گفت:

خير است فاطمه. ما را به تعبير

خوش خواب بشارت باد. چه سعادتي از اين بالاتر كه در شب عيد امامت چنين عطايي به تو شده باشد و چنين خوابي ديده باشي خير است... خير... .

در چشمان فاطمه كه ميزبان قطرات گرم اشك شده بود، برق شادي موج مي زد و در حالي كه به كمك محمدامين سراغ حوض مي رفت گفت:

جاي آن دارد كه به شكرانه اين لطف به درگاه خداوند، نماز شكر برپا داريم.

* * *

خورشيد وسط آسمان رسيده بود اما هنوز خبري نبود، شيخ محمد، بيرون اتاق قدم مي زد و با نگراني دستانش را به هم مي ماليد از يكي دو ساعت پيش كه به دنبال ننه خاتون رفته بود و او با سرعت، چارقد بر سر نهاده و پشت سرش به راه افتاده بود تا آن موقع، جز صداي ناله هاي همسرش فاطمه، هيچ صداي ديگري به گوشش نرسيده بود. لب حوض نشست. آبي به سر و رويش زد، كاسه گلي را از آب حوض پر كرد و به سمت در حياط حركت كرد. گلدانهايي كه محمدامين از ديشب و به مناسبت عيد غدير بيرون خانه گذاشته بود، بي صبرانه انتظار آب را مي كشيدند، كاسه را خم كرد و قطرات زلال آب سرد و شفاف از دل كاسه گلي بر خاكهاي گلدان فرو مي چكيدند. كوچه خلوت بود محمدامين سرش را به داخل خانه برگرداند، ناگهان ديد ننه خاتون سراسيمه از اتاق بيرون آمد و بي آنكه به شيخ حرفي بزند سراغ آشپزخانه كه گوشه حياط بود رفت و با ظرف آب گرم به طرف اتاق برگشت. شيخ با عجله خود را به او رساند و پرسيد:

چه خبر ننه خاتون؟ حال فاطمه چطور است؟ ببينم هنوز

فرزندمان به دنيا نيامده؟

ننه خاتون، گيوه هايش را از پا كند و گفت:

صبور باش ملا امين. روز عيد است، هم دعا كن و هم عيدي مرا آماده كن كه كار به زودي تمام مي شود و فرزندت به دنيا خواهد آمد. ان شاءاللّه .

لحظات به كندي مي گذشت. محمد امين همانجا روي پله نشست و به خواب فاطمه و تعبيري كه يكي از بزرگان كرده بود. فكر مي كرد.

صبح كه براي نماز صبح به مسجد رفته بود از يكي از بزرگان تعبير خواب را سؤال كرده بود و او گفته بود:

خداوند به زودي فرزندي عطا خواهد كرد كه سرشناس و باعث افتخارتان خواهد بود.

و او اكنون بي صبرانه منتظر بود تا فرزندي را كه افتخار بودنش، پيشاپيش وعده داده شده بود ببيند و درآغوش بگيرد. در همين وقت صداي گريه شيريني، افكارش را درهم ريخت و او را از جا بلند كرد... لحظاتي بعد ننه خاتون، پرده جلوي اتاق را كنار زد و با لبخند گفت: «مبارك است ملا امين، پسر است، پسر...»

شيخ بلافاصله خداوند را شكر كرد و گفت:

خداوندا! فرزندم مرتضي را از هم اكنون به خودت مي سپارم.

* * *

جوان پرده جلوي اتاق را كنار زد و وارد شد. مادر كه سر به پايين مشغول پاك كردن گندمها بود با آمدن جوان سر بلند كرد و گفت:

آمدي مرتضي جان!

_ سلام مادرجان، خسته نباشي.

_ سلام پسرم، تو هم خسته نباشي، راستي پدرت كجاست؟

_ تا همين چند لحظه پيش با هم بوديم، يكي از اهالي با او كار داشت و براي حسابرسي خمس او را به خانه اش برد.

مادر نگاهش به پسركي كه گوشه اتاق مشغول سر و كله زدن با كتابهايش بود انداخت و گفت:

منصور

جان! برادرت مرتضي خسته است، برو پياله اي آب برايش بياور... .

مرتضي به اتاقش رفت. عبا را از دوشش برداشت، و شال كمرش را باز كرد. زمان براي مرد جوان به سختي مي گذشت دلش مي خواست باز هم سراغ مادر برود و موضوعي را كه چند روزي مي شد همه فكر و ذهنش را به خود مشغول كرده بود، مطرح كند، از طرفي به خوبي از نارضايتي مادر خبر داشت و نمي خواست با اصرارهايش او را ناراحت كند، از جا برخاست، كتابي برداشت و گوشه اي نشست و همان طور كه صفحات كتاب قطورش را ورق مي زد به منصور كه پياله آب را كنارش مي گذاشت رو كرد و گفت:

ممنونم منصور، راستي درس و بحث چطور پيش مي رود؟

_ الحمداللّه به خوبي جلو مي رود. تو چه كار كردي توانستي مادر را راضي كني يا نه؟

_ نه، هنوز كه موفق نشده ام، ديگر خودم هم خسته شده ام، نمي دانم چه كنم، اينجا درس مي خوانم، اما دلم آنجاست.

_ اما يك پيشنهاد مرتضي! بيا و اين بار هم به نزد مادر برو و خودت را براي هميشه خلاص كن. يا اجازه مي دهد و تو را راهي نجف مي كند يا آنكه مثل من در همين دزفول مي ماني و يا اصلاً به شهرهاي ديگر ايران مثل اصفهان و مشهد و... مي روي، هر چه باشد از اين بلاتكليفي نجات پيدا خواهي كرد، اما اي كاش تو كه اينقدر علاقه به ادامه تحصيل در نجف داري در وقت محاصره كربلا مانند اكثر طلاب به كاظمين مي رفتي... .

_ نه اين چه حرفي است. وقتي قرار شد داوود پاشا والي بغداد، از طرف سلطان روم، كربلا را محاصره كند. آنها به كاظمين هجرت كردند چون

جا و مكاني نداشتند تا در آن پناهي بگيرند. من خواستم تا هم پس از چهار سال دوري به خانواده ام سري زده باشم و هم در وقت خطر ايران باشم. منصورجان، اگر داوود پاشا كربلا را محاصره نمي كرد باز هم، جهت صله رحم و ديدن خانواده به ايران سفر مي كردم.

منصور لبخندي زد و گفت:

درست است اما حالا كه پس از دو سال مي خواهي برگردي، مادر، دلش طاقت نمي آورد... .

مرتضي فكري كرد، پس جرعه اي آب نوشيد و بي درنگ از جا برخاست، دلش چون مرغي پر كنده بود كه گوشه قفس آرام و قرار نداشت به مادر كه حالا مشغول آسياب كردن گندم بود نگاهي انداخت و به او نزديك شد و همين كه در آستانه درب رسيد، ايستاد و گفت:

سلام مادر مهربانم.

_ سلام مادرجان.

مرتضي در حالي كه مشتش را از گندم پر مي كرد و آن را داخل آسياب سنگي مي ريخت، گفت:

مي خواهي كمكت كنم؟

_ ببينم برنامه ات چيست؟ آيا مي خواهي كمكم كني و در عوض اجازه نامه نجف را برايت امضا كنم؟

_ اين چه حرفي است، كمك به شما وظيفه من و اجازه دادن، لطف شماست.

مادر دسته آسياب را به حركت درآورد و گفت:

چه كنم كه دست خودم نيست، طاقت دوري تو را ندارم، نمي خواهم مثل شش سال پيش كه با پدرت به زيارت عتبات رفتي و چندي بعد، پدرت تنها بازگشت و تو چهار سال در آنجا ماندي، باز هم تو را از خودم، دور ببينم.

_ اما مادر مگر من جز براي تحصيل علم مي خواهم بروم؟

مرتضي مشتش را از گندمها خالي كرد و دسته آسياب را در دست فشرد و در حالي كه سنگ آسياب به نرمي روي سنگ

زيرين به گردش درمي آمد به آرامي به مادرش گفت:

من خيلي وقت است كه تصميم به رفتن دارم. شما كه مي دانيد اما تنها چيزي كه مانع رفتن من شده عدم رضايت شماست و مطمئن باشيد اگر شما باز هم راضي نشويد من هرگز پايم را از ايران بيرون نخواهم گذاشت.

مادر از جا برخاست، كيسه نخي سفيد رنگي را آورد، سرش را شل كرد و در حالي كه آرد را به نرمي داخل كيسه مي ريخت گفت:

پس يك كار ديگر مي كنيم؛ فكري به نظرم رسيد، برو رو به قبله بنشين و به همين نيت استخاره كن، پس بيا و جوابش را برايم بخوان هر چه قرآن حكم كرد همان مي كنيم.

مرتضي با عجله به سمت اتاق رفت، منصور كه دورادور شاهد ماجرا بود قرآن را به دست مرتضي داد و گفت:

برو برادر كه كار به حكميت قرآن كشيد.

لحظه اي بعد مرد جوان، رو به قبله، در حالي كه دعاهاي مخصوص استخاره را مي خواند «بسم اللّه »اي گفت و آرام قرآن را گشود. چندي بعد شگفت زده و مسرور آيات را بلند براي مادر خواند:

لا تخافي ولا تحزني إنّا رادوه إليك و...

آيه هفتم سوره قصص. در مورد به آب انداختن حضرت موسي(ع) بود و اين كه به مادر موسي(ع) وحي شد.

نترس و اندوهگين مباش ما او را به سوي تو برمي گردانيم و او را از پيامبران قرار مي دهيم.

مادر لحظاتي به فكر فرو رفت، اما از آنجا كه زني پرهيزگار بود گفت.

اگرچه باز هم فكرم به تو مشغول خواهد بود، اما در برابر حكم خداوند حرفي ندارم، برو كه تو را به خدا مي سپارم... .

* * *

جوان بالشت ديگري روي بالشتهاي قبلي گذاشت و آرام سر

استاد را روي آن قرار داد تا شايد شيخ كمي راحت تر بتواند جمعيتي را كه مقابلش نشسته بودند ببيند، به آهستگي نگاهش را به جست وجو از تك تك افراد حاضر در جلسه عبور داد. پس از دقايقي، نگاه كاوشگرش، نااميدانه به نقطه آغاز خيره شد. دقايقي به سكوت اضطراب آوري گذشت تا آنكه صداي طلبه جواني از بيرون اتاق به گوش رسيد:

آمد... شيخ... آمد... و به دنبال آن، نگاهها به در ورودي خيره شد و لحظه اي بعد خود وارد شد، گوشه اي ايستاد و گفت: پس از ساعتها جست وجو بالاخره، شيخ را در حرم حضرت علي(ع) يافتم، در حالي كه داشت براي شفاي جناب استاد دعا مي نمود...

حرفش هنوز تمام نشده بود كه شيخ با جلال و جبروتي خاص علما وارد اتاق شد. سلامي عرض كرد و با اشاره دست به برخي از حاضران كه به نشانه احترام وي از جا برخاسته بودند، اجازه نشستن داد و خود جهت عيادت بالاي سر استاد نشست. استاد چشمان خسته اش را به او دوخت و دست چروكيده و استخواني اش را به زحمت بلند كرد. سپس دستش را روي قلبش گذاشت، گويا مي خواست با اين كار، مرهمي كارساز را بر سينه سوزان و نگرانش قرار داد. بعد از لحظه اي، لبهاي تركيده و چسبناكش را از هم گشود و با صدايي ضعيف و پر از لرزه گفت:

اكنون مرگ بر من گواراست.

حاضران دور تا دور اتاق، نشسته بودند و همگي چشم به پيرمرد نحيف و بيماري دوخته بودند كه او فارغ از سنگيني نگاهها، خود به شيخي چشم داشت كه از دقايقي پيش بر بالينش حاضر شده بود. برخي هر چه كردند، نتوانستند جلوي خود را

بگيرند، پس بغضهايشان تركيد و هق هق ناله هايشان بلند شد.

شانه هاي شيخ نيز به لرزه درآمد و با كلماتي بريده بريده گفت:

خداوند شما را به سلامت بدارد. شما استاد و معلم هستيد.

استاد، در اين وقت، رخ از رخ او برگرفت و رو به جمعيت حاضر ادامه داد:

اين مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود.

نگاهها در هم گره خورد، هيچ كس تا آن لحظه نشنيده بود كه مرجعي قبل از رحلت خود، مرجع بعدي را انتخاب كند. از طرفي آنان نيز به خوبي مي دانستند اين عمل استاد، نه به دليل اجبار در امر، بلكه از سر اطمينان و علاقه فراواني است كه به شيخ دارد و چه بسا مي خواهد از اين راه فردي اعلم را به ديگران معرفي كند.

شيخ اگر چه ساليان سال در محضر استاد خويش شاگردي مي نمود اما در جاي خود، او نيز استادي درخور تعظيم و احترام بود...

هواي سنگين اتاق، هر لحظه سنگين تر و اندوهناك تر مي شد و زمان به كندي سپري مي شد، اما سرانجام خورشيد پر فروغ زندگاني مرجع عاليقدر آيت اللّه محمدحسن نجفي صاحب كتاب ارزشمند جواهرالكلام، همزمان با غروب خورشيد، غروب كرد و كوچه پس كوچه هاي شهر نجف را در هاله اي از اندوه و ماتم، محو نمود... .

روزهاي خسته و ماتم زده از پي هم مي گذشتند و شيخ با سيمايي گرفته و اندوهناك، آرام وارد خانه شد و درب نيمه باز آن با صداي زوزه اي كاملاً بسته شد. خادم، بلافاصله خود را به شيخ رساند، آستين پيراهن مشكي اش را پايين آورد و سر به زير گفت:

آقاجان! خداوند به شما صبر دهد. مصيبت بزرگي است غم از دست دادن علما، خداوند سايه شما را

بر سر شيعيان برقرار دارد. آقاجان! اگر اجازه بدهيد، قرص نان و خرمايي برايتان بياورم.

شيخ در حالي كه عبا را از دوش برمي داشت گفت:

نه ملا فتح اللّه ميل به خوردن ندارم... .

_ اما اينطور كه شما پيش مي رويد خداي نكرده از پا مي افتيد، دو روز است كه چيزي نخورده ايد، درست از وقتي كه مرحوم صاحب جواهر، رحلت كرده اند مي ترسم... خداي نكرده... .

_ نترس ملا هيچ طوري نمي شود.

وارد اتاق مطالعه اش شد، عمامه را كناري گذاشت و بلافاصله پشت ميز كوچكش قرار گرفت، كاغذ سفيدي مقابلش گذاشت. قلم را به نرمي از دوات بيرون آورد، از لبهاي قلم، قطرات سياهي فرو مي چكيد، كمي آن را تكان داد پس بالاي صفحه نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم.

و كمي پايين تر ادامه داد:

إذ مات العالم ثلم في الإسلام ثلمة...

محضر، حضرت آيت اللّه العظمي سعيد العلماء مازندراني، سلام عليكم.

به اينجا كه رسيد، بار ديگر صدايي، فضاي ذهنش را درهم ريخت:

شيخ! دست نگهدار. اين كارها چيست كه مي كني؟ وقتي چهارصد مجتهد، اعلميت تو را تأييد مي كنند، خب، يعني تأييد كردني هستي... كنار بگذار اين حرفها را.

خواست كاغذ را مچاله كند با خود گفت:

اگر كسي در اين ميان باشد كه در هر صورت از من بهتر باشد، مقام علمي اش بالاتر و تقوا و ورع اش بيشتر باشد و من با پذيرفتن مرجعيت، جاي او را گرفته باشم، آن وقت فرداي قيامت، چه جوابي خواهم داشت و كي براي مولايم سربازي خوب، خواهم بود نه نمي شود، بايد از ديگران كاملاً مطمئن شوم.

پس بار ديگر قلم را بر سينه كاغذ لغزاند و نوشت:

همانطور كه جناب عالي مستحضريد، شب گذشته، چشمان روشن استاد اعظم صاحب جواهر، به روي جهان فاني بسته و به روي

عالم ملكوت و غيب باز شد و شيعيان را از داشتن مرجعي شايسته و با تقوا محروم ساخت... و اما بعد، با توجه به آنكه وقتي جناب عالي در كربلا بوديد و با هم از محضر شريف العلماء مازندراني استفاده مي كرديم، استفاده و فهم شما بيشتر از من بود، اينك سزاوار است كه به نجف آمده و امر مرجعيت را عهده دار شويد.

پس، با دقت نامه را از ابتدا مرور كرد و وقتي از اتمام آن، اطمينان حاصل كرد و در پايان نوشت:

والسلام عليكم. بنده خدا مرتضي انصاري.

در اين وقت نفس راحتي كشيد، احساس مي كرد، بار سنگيني از روي دوشش برداشته شده، كاغذ را لوله كرد تا ملا مقدمات انتقال آن به ايران و از آنجا به بابل را فراهم سازد، در اين وقت ضربات نرمي به درب اتاق كوبيده شد...

_ بيا تو ملا فتح اللّه ...!

درب آرام باز شد و سايه كشيده ملا، پيش از خود او، وارد اتاق شد، مؤدب جلو آمد و گفت:

آقاجان، كاسه اي شير و لقمه اي نان و خرما آورده ام، اينجا كنارتان باشد، هر وقت ميلتان كشيد، نوش جان كنيد.

شيخ با مهرباني، سيني را از دست ملا گرفت و گفت:

چرا خودت را به زحمت انداختي، من كه گفتم ميل ندارم... .

_ اما آقاجان! اگر چيزي نخوريد ديگر قوت و توانايي برايتان باقي نمي ماند، آن وقت چطور مي خواهيد پاسخگوي مراجعات مردم باشيد.

_ منظورت چيست؟ مگر كسي به درب خانه آمده؟...

_ بله، يكي همين امروز عصر، يكي دو ساعت پيش از اذان مغرب، دو نفر آمدند و با شما كار داشتند، ضمنا شما را با لفظ مرجع خواندند.

شيخ متعصبانه پرسيد:

خب، تو چه گفتي؟

_ من هم گفتم، براي

شركت در مجلس ختم استادشان، تشريف برده اند، قرار شد، فردا مجددا مراجعه كنند.

_ عجيب است، من كه هنوز مرجعيت خود را اعلام نكرده ام... .

ملا فتح اللّه گفت:

ديگر اعلام كردن لازم نيست، آقا جان، وقتي حضرت آيت اللّه العظمي نجفي، در آن مجلس و در حضور علماي طراز اول نجف، شما را مرجع مي خواند... معلوم مي شود كه...

_ اين چه حرفي است، خودت خوب مي داني، سخن استاد به اين دليل نبوده كه من حتما بايد مرجع شيعيان شوم و اصلاً در رسم علما و مراجع چنين چيزي وجود ندارد، مرجعيت كه امري انتسابي نيست تا به وسيله مرجع قبل تعيين شود بلكه ايشان مي خواسته به اين طريق علاقه اش را نسبت به من خبر داده باشد.

_ اما آقا، گذشته از اين حرفها چرا مرجع شيعيان نمي شويد؟ مگر چهارصد مرجع براي اجتهاد به شما اجازه نامه نداده اند، آيا اين همه اجازه براي شما كفايت نمي كند؟

شيخ لبخند خشكي زد و به نرمي از جا برخاست و در حالي كه مقابل پنجره نيمه باز اتاقش مي ايستاد، به ماه درخشاني كه چون هلالي نقره اي به سينه آسمان خودنمايي مي كرد، خيره شد و گفت:

مي داني ملا فتح اللّه ...، اگر چه مي دانم، اجازه آن چهارصد مجتهد، هيچ يك به دليل حرف صاحب جواهر نبوده اما من، اجازه كس ديگري را هم مي خواهم كه اگر او به تنهايي مرا لايق اين مقام بداند، بي معطلي قبول خواهم كرد.

ملا فتح اللّه مات و مبهوت در ذهن خود به دنبال كسي مي گشت كه هنوز اجازه اجتهاد نداده باشد، هر چه فكر كرد به نتيجه اي نرسيد مي خواست، سؤالي بپرسد كه شيخ خود ادامه داد:

اصلاً تو خودت را بگذار جاي من اگر موقعيتي برايت پيش بيايد

تا كاري به تو محول شود، حال آنكه تو خود را براي آن كار مناسب نداني، اما مجبور به پذيرفتن باشي، چه مي كني؟

ملا كمي فكر كرد و گفت:

اگر مثل شما، علما به من هم بگويند، مي توانم، پس حتما مي توانم... .

شيخ افزود:

آيا دوست نداري در آن شرايط حساس و سخت، نظر آقايت را نيز بداني، آيا نظر من، برايت دلگرمي و برگه تأييدي نخواهد بود...

ملا همين كه اين را شنيد، از جابرخاست، كنار شيخ آمد و گفت:

اين حرفها چيست، تا شما اجازه ندهيد، من كاري نمي كنم، شما مولا و آقايم هستيد، از ادب نوكري دور است. كاري كنم كه نظر شما را در آن ندانم.

_ پس ملا فتح اللّه چگونه به من اصرار مي كني امر مرجعيت را بپذيرم، حال آنكه از نظر مولايم بي خبرم. اگر او به اين كار راضي باشد مي تواند با اشاره اي مرا دلگرم سازد... ملا من هم آقايم را دوست دارم و نمي خواهم، مسئوليت خطيري را بپذيرم كه او مرا شايسته آن نداند. اين دروغ است اگر بگويم، او سرور من است، اما كارهايم را بدون اعتنا به نظر او انجام دهم. صبحي بر نمي خيزم و شبي به خواب نمي روم مگر آنكه سعي مي كنم كارهاي روزانه ام را طبق خواست امامم انجام دهم.

پس در اين وقت اشك در چشمانش جمع شد. سر به زير انداخت و گفت:

او مولاي من است، نظرش هر چه باشد، نظر من است.

كوچه پس كوچه هاي ماتم گرفته شهر نجف زير لحاف شب، كز كرده بود و مي رفت تا خستگي يك روز ديگر را از تن خسته و بي رمقش، به در كند. ماه همچنان مي درخشيد و با نگاه نافذ خود، ملا فتح اللّه و

شيخ را مي ديد كه دوشادوش هم گريه مي كردند.

* * *

ساعاتي از طلوع آفتاب مي گذشت و سر و صداي بچه هايي كه در پي مادرانشان مشك به دست از كوچه عبور مي كردند از آغاز يك روز ديگر و كار و تلاش خبر مي داد. ملا فتح اللّه سيني چاي را آماده كرد. آرام در را كوبيد و پس از شنيدن صداي شيخ وارد شد.

دو مرد جواني كه از صبح زود مراجعه كرده بودند، هم چنان مشغول سؤال و جواب بودند و شيخ با رويي گشاده پاسخشان را مي داد، يكي از جوانان قلم و كاغذي در دست داشت و بيشتر مي نوشت و ديگري فقط حرف مي زد، حتي وقتي ملا وارد شد، تنها سر برگرداند، به او نگاه كرد و دوباره مشغول صحبت شد وگفت:

خب، پاسخ شما درباره سؤالات ما ، مي شود همان فتواي شما، و ما بايد به آن عمل كنيم چون شما مرجع ما هستيد.

_ صحبت شما درست، اما به شرطي كه من هم اعلام كرده باشم اما من هنوز رساله خود را بيرون نداده ام. شما از من استفتا كرديد من هم نظر خود را گفتم... .

_ پس چرا در اين شهر همه مي گويند، شما پس از مرحوم صاحب جواهر مرجع همه شيعيان هستيد؟

_ مردم لطف دارند ولي من بايد مطمئن شوم كه فردي اعلم از خودم وجود ندارد. چند روز پيش نامه اي به يكي از علما در ايران نوشتم كه به زودي جوابش خواهد آمد. درباره سوالهايتان، من نظر خود را گفتم، اختيار با شماست كه به آن عمل كنيد يا به فتواي مرحوم صاحب جواهر، بمانيد و شيخ در حالي كه سيني چاي را جلو مي كشيد گفت:

بفرماييد چايتان

را تا سرد نشده بنوشيد.

ملا فتح اللّه بيرون اتاق انتظار مي كشيد تا مهمانها هر چه زودتر بروند و او نامه اي را كه دقايقي پيش از ايران براي شيخ آمده بود را به او بدهد با خود فكر كرد شايد درون نامه، مطلبي نوشته شده باشد كه تكليف مرجعيت را معلوم كرده... دقايقي گذشت تا مهمانها از اتاق بيرون آمدند و يكي از آنها وقت خداحافظي گفت:

جناب شيخ، دوست داشتيم بيشتر از محضر شما استفاده مي كرديم اما چون تا ساعتي ديگر كلاس درستان شروع مي شود، فعلاً رفع زحمت مي كنيم تا فرصتي ديگر كه باز هم خدمت برسيم.

پس از بسته شدن درب، خيلي زود، نامه در ميان دستان شيخ و مقابل چشمان منتظر و نگرانش گشوده شد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

... بنده مدتي است مشغول امور مردم هستم و جلسه بحثي نداشتم و شما را كه در نجف مشغول تدريس و مباحثه هستيد، اعلم مي دانم.

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته... سعيد العلماء مازندراني.

چشمان اندوهناك شيخ از نامه برگرفته شد و روي سيماي ملا فتح اللّه كه مقابلش ايستاده بود، متوقف شد. لحظه اي بعد شيخ وارد اتاقش شد و در را پشت سرش بست. احساس مي كرد، فضاي اتاق برايش تنگ و كوچك است، عرقچين را از سر برداشت و همانجا پشت ميز كوچكش نشست، آرام با خود گفت:

مرتضي، بالاخره مي خواهي چه كني؟ مرجعيت را قبول مي كني يا نه؟

پس سرش را به ديوار تكيه داد پلكها روي هم نشستند و شيخ به آهستگي گفت:

يا صاحب الزمان، سلام اللّه عليك، شما بفرماييد مرتضي چه كند؟ چگونه خود را از اين موقعيت پيش آمده رها كند، از طرفي بايد مرجعيت را بپذيرم و از طرفي هنوز خود را

لايق اين مقام و جايگاه نمي دانم... يا صاحب الزمان(ع) كمكم كن.

قطرات اشك از گوشه چشمان شيخ جريان يافتند و در ميان محاسن انبوهش ناپديد شدند. پس چشم گشود و گفت:

يا صاحب الزمان(ع) منتظر عنايت و اشاره شمايم. منتظر دستگيري شما هستم به داد مرتضي برس! ساعتي گذشت و هم چنان شيخ غرق در نجوا با مولاي خود بود كه ناگهان صداي در به صدا درآمد و به دنبال آن، صداي فتح اللّه كه زمان كلاس استاد را به او يادآوري كرد. شيخ در حال مهيا شدن براي رفتن به سر كلاس درس بود و با خود فكر مي كرد، بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر، شيخ مرتب به محضر صاحب الزمان(ع) استغاثه مي نمود و اميد داشت كه سعيد العلماء امر مرجعيت را خواهد پذيرفت و امروز با آمدن نامه، اميدش از آنجا هم قطع شده بود، دوست داشت تا مدت بيشتري به عرض حال مي پرداخت اما چاره اي جز رفتن به سر كلاس نداشت...

آفتاب شهر نجف مثل هر روز گرم و صميمي به نور افشاني مشغول بود و مردم نيز با آغاز يك روز ديگر، از خانه ها بيرون زده بودند و دنبال كسب روزي حلال و امرار معاش بودند، كلاس درس شيخ، چون روزهاي قبل برپا شده بود و اينك شاگردان، او را چون نگيني دربر گرفته بودند و به بيان سؤالات و اشكالات علمي خود، مشغول بودند، همه چيز مثل هر روزبود و تنها چيزي كه تفاوت داشت قلب ناآرام شيخ بود كه برخلاف روزهاي قبل، به تندي مي زد، احساس عجيبي داشت، دانه هاي عرق پيشاني اش را هر از گاهي مي پوشاندند و او هر چه بيشتر سعي مي كرد بر حس دروني اش غلبه

كند و از انقلابي كه درونش برپا بود، به آرامشي هر چند موقت در ميان شاگردان دست پيدا كند. مثل هر روز كه برخي از مردم پس از اجازه وارد مي شدند و سؤالات خود را مطرح مي كردند، پيرمردي عامي نيز وارد شد و وقتي نگاهش به استاد افتاد، بلافاصله پرسيد:

آقاجان! چند ماه پيش مردي امانتي به من سپرد و به سفر رفت و گفت هر وقت خودم برگشتم امانت را مي گيرم. در اين وقت، مرد با جلال و خوش سيمايي با لباس عربي بلند و شال سبزي كه بر دوش داشت وارد كلاس شد تازه وارد چنان هيبت و جذابيتي داشت كه ناگاه شيخ از جايگاه استادي تمام قد برخاست.

تازه وارد همانجا ايستاد و نگاهها به سويش خيره شد. مرد جوان كه بوي عطر خوشي از او به مشام مي رسيد در حالي كه شيخ مرتضي را مخاطب قرار داده بود در كمال فصاحت و بلاغت كلام پرسيد:

جناب شيخ! نظر شما درباره زني كه شوهرش مسخ شده باشد، چيست؟

با اين سؤال، سكوت در فضاي كلاس حكم فرما شد. حتي طلبه هايي كه با هم مباحثه مي كردند سكوت كردند و به تازه وارد، خيره شدند يكي ديگر از شاگردان آرام به كنار دستي اش گفت:

ببينم مگر مسخ همان نيست كه آدمي از حالت انسان خارج شود و به صورت حيوان يا چيزي ديگري در بيايد؟

_ چرا همين است.

_ خب مسخ كه در اين امت وجود ندارد... پس چرا اين آقا چنين سؤالي مي كند؟

و بعد هر دو ساكت شدند و به شيخ كه در فكر فرو رفته بود خيره شدند، شيخ آرام سر بلند كرد و رو به تازه وارد گفت:

چون در كتابها،

اين بحث عنوان نشده و مسخ هم از اين امت برداشته شده، من هم نمي توانم جوابي عرض كنم.

شاگردان شگفت زده، زاويه نگاهشان را از روي شيخ به سمت مرد با جلال و هيبت تنظيم كردند و سراپا گوش تا ببينند او چه مي گويد صداي تازه وارد در فضا پيچيد:

حالا بر فرض يك چنين كاري انجام شود و مردي مسخ شد زنش بايد چه كند؟

نفس در سينه ها حبس شده بود همه منتظر بودند تا ببينند، استادشان براي يك سؤال فرضي چه جوابي خواهد داشت. شيخ اندكي تأمل كرد پس سر بلند كرد و گفت:

اگر مرد به صورت حيوانات مسخ شده باشد، زن بايد عده طلاق بگيرد و بعد شوهر كند چون مرد زنده است و روح دارد. ولي اگر شوهر، به صورت جماد درآمده باشد بايد زن عده وفات بگيرد؛ زيرا مرد به صورت مرده درآمده است و فاقد روح.

مرد تازه وارد كه به دقت سخنان او را مي شنيد، در اين هنگام خطاب به او گفت:

أنت المجتهد... أنت المجتهد... أنت المجتهد... .

پس از جا برخاست و از جلسه درس بيرون رفت.

شيخ كه گويا از عالم ديگري خارج شده باشد به خود آمده و با عجله از جا بلند شد و در حالي كه با دست به سمت در اشاره داشت، گفت:

اين آقا را دريابيد... دريابيد... مولا را دريابيد...

او رفته بود و هيچ اثري از خود به جاي نگذاشته بود. شيخ بر زمين نشست و هاي هاي گريه سر داد. شايد اگر ملا فتح اللّه بود، شاگردان زودتر مي فهميدند كه ماجرا از چه قرار است... .

منابع:

1. داستانهايي از زندگي علما.

2. توجهات حضرت ولي عصر(ع) به علما و مراجع.

3. مردان علم

در ميدان عمل.

حكايت نيكبختان

عنايات امام زمان (ع ) به علما و انديشمندان

حسين رضايي فرد

اشاره :

فقها، مراجع و علماي با تقواي شيعه همواره مورد عنايت ويژه حضرت بقية الله(ع ) بوده اند؛ به نحوي كه گروهي از آن بزرگواران به شرف بزرگ درك حضور مبارك آن حضرت نايل شده يا صداي ملكوتي و نغمة دلنواز ايشان را شنيده اند يا به گونه هاي مختلف ؛ مانند تقدير و تشكر، دعاي خير، ارشاد و راهنمايي ، تصحيح اشتباهات ، پاسخ به سؤالات و... مشمول لطف و عنايت آن حضرت (ع ) واقع شده اند.

از جملة اين عنايات ويژه دستور حضرت ولي عصر(ع ) به برخي از علما و انديشمندان شيعه جهت تأليف كتاب است ، كه در اين نوشتار به مواردي از آنها اشاره مي كنيم :

1. شيخ صدوق (م 381 ق .)

عمر با بركت «علي بن بابويه » از پنجاه مي گذشت و او هنوز فرزندي نداشت . از آنجا كه فرزند ميوة شيرين باغ زندگي است و همه انسانها آرزوي داشتن فرزنداني را دارند كه پس از خود نام و آثار آنها را حفظ كنند، ابن بابويه جهت طلب فرزندي صالح دست به دعا برداشته و براي استجابت دعايش از مولايش حضرت ولي عصر(ع ) استعانت مي جويد. بدين منظور درخواست خود را در نامه اي نوشته و توسط «محمد بن علي الاسود» براي «حسين بن روح »، سومين نايب خاص حضرت ولي عصر(ع ) مي فرستد تا وي آن را به محضر حضرت حجت (ع ) تقديم نمايد.

محمد بن علي الاسود مي گويد: من پيغام را به نماينده حضرت (ع ) رساندم پس از سه روز به من خبر داد كه آن حضرت براي علي بن بابويه دعا كرده و فرموده است :

به زودي فرزندي مبارك براي او متولد خواهد شد كه خداوند به وسيله او جامعه را بهره مند خواهد گردانيد و بعد هم

فرزندان ديگري نصيب وي خواهد شد.

و بدين سان بود كه در حدود سال 306ق . شيخ صدوق با دعاي امام زمان (ع ) و با تعابيري چون «فقيه خير و مبارك » به دنيا آمد. دامان علم و فضيلت و زهد و تقواي پدر، از يك سو، و تيزهوشي و ذكاوت ، حافظه فوق العاده و استعداد ذاتي خود او، از سوي ديگر، موجب گرديد كه شيخ صدوق در اندك مدتي به قله هاي بلندي از كمالات انساني دست يابد و در سن كمتر از بيست سالگي هزاران حديث و روايت با سلسله سند آنها به حافظه بسپارد و خود نيز به مضامين آنها عمل نمايد.

مؤلف ريحانة الا´دب با اين تعابير از وي ياد مي كند:

او از وجوه اعيان و مشايخ عظام و فقهاي كرام شيعه اماميّة ، بسيار جليل القدر و عظيم الشأن ، استاد شيخ مفيد، خازن احاديث حضرت سيدالمرسلين (ص ) و حافظ اخبار و آثار حضرات ائمه طاهرين (ع )، بلكه شيخ المشايخ و رئيس المحدثين و ركن ركين مذهب جعفري و حصن حصين فرقة محقّة اثني عشري ، در تحقيق و انتقاد اخبار خبير، و در معرفت حال رجال و محدثين بصير مي باشد. موافق فرمودة شيخ حر عاملي و بعضي ديگر از اكابر اهل فن ، نظير او در كثرت علم و حفظ و ضبط اخبار اسلاميه ديده نشده ، بلكه اگر وجود مسعودش نبودي آثار اهل بيت رسالت (ص ) به كلي محو و نابود بودي . 1

اين عالم بزرگ و محدث كبير _ كه به دليل زحمات طاقت فرسايي كه در جهت حفظ و جمع آوري احاديث و انتقال آنها به آيندگان متحمل شده است ، او را «رئيس المحدثين » لقب داده اند _ حدود سيصد تأليف داشته كه همگي در نهايت نيكويي و استحكام

و حسن سليقه و شيوايي بيان است . از جملة آنها كتاب گرانسنگ من لايحضره الفقيه است كه يكي از چهار كتاب معتبر شيعه (كتب اربعه ) شمرده مي شود. البته ايشان كتابي هم به نام مدينة العلم در ده جلد داشته اند كه در حدود 400 سال قبل از بين رفته است . پدر شيخ بهايي مي گويد: «كتب معتبر شيعه پنج تاست : الكافي ، مدينة العلم ، من لا يحضره الفقيه ، التهذيب والاستبصار». اين بيان به خوبي ارزش و اهميت آن كتاب را مشخص مي كند.

سرانجام اين عالم جليل القدر پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شريف و پر بركتش در سال 381ق دعوت حق را لبيك گفت و در شهرري ديده از جهان فرو بست .

علامه خوانساري (م . 1313ق .) در روضات الجنات مي نويسد:

از كرامات صدوق كه در اين اواخر به وقوع پيوسته و عدة كثيري از اهالي شهر، آن را مشاهده كرده اند آن است كه در عهد فتحعلي شاه قاجار در حدود 1238 هجري مرقد شريف صدوق كه در اراضي ري قرار دارد از كثرت باران خراب شد و رخنه اي در آن پديد آمد به جهت اصلاح آن ، اطرافش را مي كندند پس به سردابه اي كه مدفنش بود برخوردند هنگامي كه وارد سرداب شدند ديدند كه جثة او هم چنان تر و تازه با بدن عريان و مستورالعورة و در انگشتانش اثر خضاب و در كنارش تارهاي پوسيده كفن به شكل فتيله ها بر روي خاك قرار گرفته است ... 2 .

تأليف كتاب كمال الدين

يكي از آثار قلمي رئيس المحدثين ، شيخ صدوق كتاب كمال الدين و تمام النعمة اوست كه جامع ترين و كامل ترين كتاب درباره اثبات وجود امام زمان (ع ) و غيبت طولاني آن حضرت از

نظر عقلي و نقلي است . در اين كتاب از آيات قرآن و روايات معصومين (ع ) و تاريخ انبياي سلف (ع ) به شيوه اي بديع استفاده شده و طول عمر حضرت ولي عصر(ع ) با استدلالات عقلي و ادله نقلي به اثبات رسيده است و به اشكالات و شبهات مطرح در اين زمينه به بهترين وجه پاسخ داده شده است . آنچه ارزش و اعتبار كتاب را مضاعف مي كند، يكي شأن و منزلت ، عدالت و وثاقت نويسنده كتاب و ديگري نزديكي زمان تأليف آن به زمان آغاز غيبت حضرت مهدي (ع ) است . استناد بسياري از محدثان شيعي به اين كتاب و نقل روايات آن حاكي از جايگاه برجسته و اعتبار اين كتاب است .

شيخ صدوق (ره ) در مقدمه كتاب يادشده راجع به انگيزه خود براي تأليف كتاب چنين مي نگارد:

چيزي كه مرا به تأليف اين كتاب واداشت اين بود كه چون به خواسته و مراد خودم كه زيارت حضرت علي بن موسي الرضا(ع ) بود ، رسيدم به نيشابور آمدم و در آنجا اقامت كردم و مشاهده نمودم اكثر كساني كه به نزد من رفت و آمد مي كردند راجع به جريان غيبت ] امام زمان (ع ) [ دچار تحير و سرگرداني شده و در امر قائم ] آل محمد(ص ) [ به شبهه افتاده اند و از مسير تسليم و پذيرش به اظهار نظر و قياس ، روي آورده اند. من براي ارشاد و هدايت آنان به راه راست با ذكر اخباري كه از پيغمبر و امامان (ص ) وارد شده ، كوشش و تلاش بسيار كردم . بعد از مدتي مردي بزرگ از اهل فضل و خرد به نام شيخ نجم الدين ابو سعيد محمد بن الحسن از بخارا، در شهر قم بر من وارد شد

من از دير زمان آرزوي ملاقات او را داشتم و براي جنبه ديانت و فكر استوار و انديشه هاي بلند او مشتاق ديدارش بودم پس خدا را بر اين نعمت و رسيدن به آرزويم و بر دوستي و محبت و صفاي او شكر كردم تا يك روز كه با من مشغول صحبت بود نقل كرد كه در بخارا به مردي از بزرگان فلاسفه و اهل منطق برخورد كرده و از او دربارة حضرت قائم (ع ) سخني شنيده كه موجب تحير و شك و شبهه اش در موضوع غيبت امام زمان و انقطاع خبر آن حضرت شده ، من در اثبات وجود امام زمان (ع ) مطالبي براي آن شخص فاضل و دوست باوفا گفتم و اخباري را از پيغمبر و ائمه (ع ) راجع به غيبت امام زمان برايش ذكر كردم كه شك و شبهه اش مرتفع گرديد و قلبش اطمينان يافت و در برابر اين اخبار صحيح كاملاً تسليم شد و از من درخواست كرد كه براي او كتابي در اين موضوع بنگارم من وعده دادم كه خواسته او را در آينده انجام دهم . در اين ميان شبي دربارة خانواده و فرزندان و برادارن و نعمتي كه در ري رها كرده بودم ، فكر مي كردم ، ناگهان خواب بر من غلبه كرد. در عالم خواب ديدم گويا در مكه ام و بر گرد بيت الله الحرام طواف مي كنم و در دور هفتم مي باشم و به نزد حجرالاسود آمده ام ، دست بدان مي كشم و آن را مي بوسم و اين دعا را مي خوانم : «امانت خود را ادا كرده و عهد و پيمان خويش را مواظبت نمودم تا به وفاداري من شهادت و گواهي دهي ».

در اين هنگام مولايم حضرت قائم (ع ) را

ديدم كه بر در خانة كعبه ايستاده من با قلب مشغول و فكر پريشان نزديك شدم ، آن حضرت در چهرة من نگريست و راز درونم را دانست پس سلام كردم و جواب سلامم را دادند سپس فرمودند: «لم لا تصنّف كتاباً في الغيبة حتّي تكفي ما قد همّك ؟» ؛ چرا دربارة غيبت كتابي تأليف نمي كني تا اندوه دلت را برطرف كني ؟ عرض كردم : «اي فرزند پيامبر(ص ) دربارة غيبت چيزهايي نوشته ام ». فرمودند: «به آن روش و سبك تو را امر نمي كنم كه كتاب را بنويسي بلكه الان كتابي در غيبت بنويس و غيبتهايي را كه پيامبران (ع ) داشته اند ذكر كن ». اين را فرمودند و سپس رفتند. من هراسان از خواب برخاستم و تا طلوع صبح به دعا و گريه و درد دل و شكايت مشغول بودم صبح كه فرا رسيد در پي امتثال امر ولي الله و حجت الهي شروع به تأليف اين كتاب كردم در حالي كه از خداوند، استعانت جسته و بر او توكل مي كنم و از تقصيرات خود طلب آمرزش مي كنم .

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها:

1 .كمال الدين و تمام النعمة ، شيخ صدوق ، مترجم : منصور پهلوان ، تصحيح : آقاي غفاري صفت .

2 .شيخ صدوق ، محمدعلي خسروي ، ناشر اطلاعات ، 1377.

تاريخ پس از ظهور-3

شهيد سيدمحمد صدر

مترجم : حسن سجادي پور

اشاره :

در دو قسمت پيشين ، نويسنده ، به عنوان مقدمة بحث از تاريخ پس از ظهور، به بررسي اهميت موضوع ، روش استدلال ، مشكلات موجود در اين بحث ، راههاي خروج از اين مشكلات و در نهايت ترتيب بخشها و فصلهاي كتاب پرداخت و شماي كلي از مباحث آينده را ارائه داد. اينك ادامه بحث را پي مي گيريم .

فصل اول

ظهور امام مهدي (ع ) و برنامة كلي الهي

برنامه كلي الهي كه به

دنبال خود، شرايط ظهور را فراهم خواهد آورد، اينك در انتظار آخرين و بزرگ ترين نتيجه و ثمرة خويش ، يعني «روز موعود» است .

حاصل اين انديشه 1 آن است كه : ما از رهگذر سخن پروردگار متعال كه فرمود: «وجن و انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند.» 2 درمي يابيم كه غرض ارجمند الهي از آفرينش بشر و اعطاي دو نيروي تفكّر و اختيار به او، به كمال رسانيدن وي مي باشد. اين كمال چيزي نيست جز پرستش خالصانه پروردگار بزرگ و اين هدف گذاري الهي ، هرگز تغيير نخواهد كرد.

بندگي خالصانه و پرستش حقيقي خداوند 3 ، منوط به شرايطي است 4 كه ذيلاً به آن مي پردازيم :

الف ) وجود طرح و برنامه اي كامل و عدالت محور كه بشر آن را از سوي خداوند دريافت دارد و قانوني اساسي و فراگير براي جامعه بشري گردد؛

ب ) وجود پيشوايي حكيم كه آن قانون را در «روز موعود» به طور كامل اجرا نمايد؛

ج ) وجود شماري كافي از مؤمنين مخلص كه آن پيشوا را در اجراي مطلوب مأموريت اش ياري دهند.

توضيحي درباره شرط الف : برنامه خداوند آن است كه چنين قانوني را بنيان گذارده ، بشر را به مدد آن و در امتداد كاروان انبيا(ع ) در درازناي تاريخ پرورش دهد تا سرانجام اجراي اين برنامه در چارچوب مكتب اسلام با موفقيت صورت پذيرد. البته روشن است كه آن «طرح و برنامة كامل و عدالت محور» چيزي جز اسلام نيست . 5

توضيحي دربارة شرط ب : خداوند متعال اين شرط را در امام مهدي (ع ) به عنوان پيشوايي اسوه و نمونه ذخيره كرده است تا آن كه حضرتش همان كسي باشد كه آن قانون كامل را در روز موعود، پياده سازد. خداوند

او را پس از گذشت زندگي نسلهاي فراواني از انسانها، همچنان زنده نگه داشته است و بي شك زنده بودن آن حضرت در طول اين دوران ، براي به عهده گرفتن رهبري قيام جهاني در روز موعود، امري لازم و ضروري است . 6

توضيحي دربارة شرط ج : تحقق اين شرط در برنامة الهي ، تنها پس از ظهور دين اسلام امكان پذير شده است . به عبارت ديگر، اسلام است كه مي تواند چنان مؤمنان مخلصي را براي ياري آن رهبر جهاني در روز موعود پرورش دهد؛ زيرا تربيت افراد بر اساس درك و عمل به شرايع پيشين ، آن چيزي نيست كه در تحقق بخشيدن به «عدالت » در روز موعود، به كار آيد و ثمربخش باشد.

بشر در دوران پيامبران گذشته ، توان فهم و هضم مفاهيم عالي آن «برنامه و قانون كامل عدالت محور» را نداشته است 7 و بنابر اين فقط امّت اسلامي اند كه مي توانند براساس آن قانون و برنامه ، هم از نظر فراگيري و درك مفاهيم آن و هم از نظر پيروي عملي از آن ، تحت تربيت قرار گيرند؛ تا در اين سير و سلوك علمي و عملي ، توفيق هم ياري و مشاركت در تحقق وعدة روز موعود و تحكيم پايه هاي حكومت عدل جهاني ، براي گروهي از مخلصين پاك سرشت اين امت فراهم آيد.

از اين رو بايد امت اسلامي مسير طولاني تربيت را در شرايط ويژه اي هم چون امتحان و پالايش روح و روان بپيمايند، كه اين خود در دو ساحت تربيت فكري و تربيت معنوي سامان مي پذيرد:

تربيت فكري (عقلي ):امت اسلامي و نيز به طور غير مستقيم همه بشريت ، از رهگذر آموزه هاي علما و متفكران اسلامي و نازك انديشيهاي آنان دربارة معارف والاي دين اسلام ،

تحت تربيت قرار مي گيرند تا آن كه به سطحي از تفكر و تعقل برسند كه توان درك انديشه ها و قوانين جديدي راكه در روز موعود اعلان خواهد شد، پيدا نمايند.

تربيت معنوي (ايماني ): اين جنبه از تربيت ، آنگاه حاصل مي شود كه امت اسلامي ، شرايطي دشوار از ظلم و بيداد و انحرافات را از سر بگذراند و برگزيدگان صالح اين امت ، آن چنان اخلاص و ايمان و اراده اي داشته باشند كه عكس العمل شان در برابر اين كژيها و زشتيها، تنها و تنها در راستاي اجراي آن «قانون كامل » و يا به عبارتي ديگر، پيروي تام و تمام از اسلام باشد.

بر همين اساس ، نسل در نسل ، اين تربيت استمرار مي يابد و در طي اين فرآيند، شمار اين مخلصان فزوني مي يابد _ هم چنان كه برشمار هواخواهان جور و ستم نيز افزوده مي گردد _ تا آن كه روزي فرا رسد كه تعداد اين مؤمنان مخلص براي قيام جهاني در روز موعود به شماري كافي برسد؛ در آن هنگام است كه تحقق وعدة الهي حتمي خواهد شد (زيرا سه شرط پيش گفته ، محقق شده است ).

در اين جا مي توانيم ميزان ارتباط «روز موعود» را با «برنامة كلي الهي براي بشريت » به روشني دريابيم ؛ زيرا حقيقتاً در آن روز است كه عبوديت و پرستش واقعي پروردگار _ به عنوان هدف اصلي آفرينش آدميان _ محقق مي گردد.

پس در اين صورت ، روز ظهور نه روزي غيرمنتظره و اتفاقي است و نه پديده اي موقت و زوال پذير بلكه نتيجه طبيعي و موردنظر خداوند از آفرينش مي باشد.

در اين مسير بوده است كه پيامبران و اوليا(ع ) و شهيدان ، تلاشها و مجاهدتها نموده اند. اگرچه تكاپوي خالصانه آنها در عصر و دوره خويش به نتيجه مورد نظر

نرسيد ولي تلاش آنها ذخيره اي گرديد براي روز موعود.

تحمل رنج و سختيها و فداكاري و جانفشاني انسانها در طول تاريخ ، در راه رسيدن به چنان روزي بوده است ، زيرا پيشواي آن روز بزرگ ، فريادرس فرياد خواهان ، آرزوي آرزومندان ، برطرف كننده درد و رنج مظلومين و پديد آورندة عدالت بزرگ است .

فصل دوم

در اين فصل دربارة نتايج غيبت كبرا در دوران پس از ظهور، نسبت به خود امام مهدي (ع ) و نيز نسبت به اصحاب و خواص ايشان و همچنين امت اسلامي به شكل عام و بلكه تمامي بشريت ، سخن خواهيم گفت .

غيبت كبرا در معناي عظيم و پردامنه اش ، مي تواند سه مفهوم داشته باشد:

اول : به تأخير افتادن روز موعود تا زماني دور و موعدي نامعلوم .

دوم : طول عمر آن امامي كه براي مأموريت جهاني در روز موعود ذخيره شده است و نيز معاصر بودن وي با نسلهاي بسياري از امت اسلامي (براساس برداشت و فهم معتقدان به امامت آن حضرت ).

سوم : غيبت آن رهبر در اين ميان و بي اطلاعي مردم از شخص او و نيز محل سكونت و روش زندگي اش . 8

هر كدام از اين سه مفهوم ، تأثيري حقيقي و مهم در روز موعود برجاي خواهد گذاشت .

اما مفهوم اول : اين مفهوم را شيعه و غيرشيعه قبول دارند؛ زيرا مسأله به تأخير افتادن روز موعود، از امور روشن و مسلم در نزد همه مسلمانان از صدر اسلام تا آينده است . در چارچوب اين مفهوم ، تفاوتي نمي كند كه در خلال اين مدت زمانف طولاني ، آن حضرت به دنيا آمده باشد يا خير و يا اين كه غائب باشد يا حاضر.

اين «به تأخير افتادن » از جهات مختلفي ، ثمرات مهم و آثار ژرفي در ارتباط با

روز موعود و دولت جهاني ، از خود به جاي مي گذارد:

جهت اول : عبور امت اسلامي از گردنه هاي آزمايش و ابتلائات و ظهور جوهره ايمان در انسانهاي صالح و ره سپردن آنان در راه تعميق اخلاص و بيداري .

جهت دوم : اين شرايط سخت و طولاني ، باعث برآمدن شماري كافي از انسانهاي مخلص و كاملي خواهد شد كه افتخار فرماندهي نبرد عدالت خواهانه جهاني در روز موعود، نصيبشان مي شود.

جهت سوم : اين مدت زمان طولاني ، چونان يك مربي ، عهده دار كامل كردن تربيت نسلهاي امت اسلامي در دو ساحت فكري (درك برنامه عدالت محور و كامل الهي ) و معنوي (تمرين و ممارست براي اطاعت از آن قانون و برنامه و جان فشاني در راه آن ) مي باشد.

بايد يادآور شد كه اين تربيت ، تنها مخصوص مؤمنان كامل و مخلص نيست بلكه امري است فراگير كه ديگران را نيز با وجود اختلاف مرتبه فكري و عملي ، دربرمي گيرد. چنين تربيتي موجب مي گردد امت اسلامي در سطحي قرار گيرد كه آمادگي لازم براي درك قوانين و نيز انديشه هايي ، كه در دولت جهاني اعلان خواهد شد، داشته باشد. هم چنان كه گفتيم اين جهتهاي سه گانه ، ربطي به وجود امام غايب (ع ) ندارد بلكه مي توان به نتيجه دهي آنها باور داشت و در عين حال به وجود آن حضرت _ مثلاً _ ايمان نداشت ؛ هم چنان كه غير اماميه چنين اند.

تا آنگاه كه خداوند باعلم بي كران خويش دريابد كه اين امور طبق آن برنامة كامل ، به كمال خويش رسيده و نتيجه داده است . در آن هنگام است كه خداوند امام مهدي (ع ) را در زمان خويش پديد خواهد آورد تا ايشان امت اسلامي و بشريت را با رهبري خود به ساحل صلح و عدالت برساند.

البته اگرچه به طور اجمال ، معتقديم

كه بين آن جهتهاي سه گانه و وجود امام غايب ربطي نيست اما نبايد در اين باره تن به مبالغه دهيم . براي روشن شدن اين سخن ، توجه خوانندگان رابه دو مطلب زير جلب مي نماييم :

نكتة اول : همه مذاهب اسلامي با وجود اختلافاتي كه دارند، در اين باور مشتركند كه «حقانيت »، منحصر به يكي از آنهاست و مذاهب ديگر، همگي كم و بيش از اسلام واقعي دورند. در اينجا هر مذهبي مدعي برحق بودن خويش است .

نكته دوم : تزكيه و پالايش دلهاي مؤمنان _ كه براي روز موعود، امري ضروري است _ جز برمبناي «حق » نيست و آزمايشها و امتحانات جز از رهگذر اطاعت پروردگار و اخلاص ورزيدن نسبت به او معني ندارد. براين اساس مي توان گفت كه آموزش و تربيت انسانها براساس مذهب يا مذاهبي كه از اسلام حقيقي دورند، جز آموزش براساس باطل نيست هر چند كه اسم اسلام روي آن باشد.

در اين صورت ، امر تزكيه و پالايش جانهاي مؤمنان ، منحصر به مذهبي است كه حق مدار، مطابق با اسلام و مورد رضايت خداوند و به طور اجمال ، مذهبي كه پرورش دهندة انسانهاي كاملي باشد كه در روز موعود تحت ولايت امام مهدي (ع ) به پا خيزند.

بنابراين ثمرات و نتايجي كه از مفهوم اول به دست مي آيد، جز بر همان مذهب حق مترتب نمي شود.

اما مفهوم دوم كه عبارت است از: طول عمر امام مهدي (ع ) و هم عصري آن حضرت با تاريخ طولاني امت اسلامي به طور خاص و تمامي بشريت به شكل عام .

هر نتيجه اي كه از اين مفهوم به دست مي آيد، تنها مربوط به ديدگاه اماميه در خصوص امام مهدي (ع ) است . در نتيجه هرگاه بدانيم اين مفهوم چه نقش مهمي در تكميل و

تثبيت عدالت در عصر ظهور خواهد داشت . آنگاه به برتري ديدگاه اماميه بر ديگران ، در اين موضوع ، پي خواهيم برد.

خداوند متعال ، بهترين طرح براي تحقق عدالت در دولت جهاني را طرح و برنامة غيبت قرار داده است ؛ از همين جاست كه به درستي ديدگاه اماميه پي مي بريم . 9

اينك با تحليل بيشتري از اين موضوع آشنا خواهيم شد:

در ديدگاه اماميه ، حضرت امام مهدي (ع ) ويژگيهاي زير را داراست :

ويژگي اول : عصمت آن حضرت (ع )؛ زيرا ايشان دوازدهمين نفر از ائمه معصومين (ع ) هستند؛

ويژگي دوم : آن حضرت چه غائب باشند و چه حاضر، يگانه رهبر حقيقي جهان _ به طور عام _ و رهبر امت اسلامي _ به طور خاص _ مي باشند؛

ويژگي سوم : هم عصري ايشان با نسلهاي بسياري از امت اسلامي _ به طور خاص _ و بشريت _ به طور عام _؛

ويژگي چهارم : قرار داشتن او در افق بالايي از علم و آگاهي به نحوي كه از حوادث و رويدادها و علل و نتايج و ويژگيهاي آنها، هر روزه و هر ساله آگاه مي گردد؛

ويژگي پنجم : ارتباط آن حضرت با مردم در دوران غيبت ، به نحوي كه او آنها را مي بيند و آنها نيز او را؛ او با مردم در ارتباط است و آنها نيز با او، جز آن كه آنها او را به طور حقيقي نمي شناسند و نمي دانند كه او امام مهدي (ع ) است مگر در مواردي بسيار نادر. 10

بديهي است كه اين ويژگيها در تصور و فهم غير اماميه درباره امام مهدي (ع ) نمي گنجد. در باور آنان ، امام مهدي (ع ) شخصي است كه در آينده به دنيا خواهد آمد و خداوند شرايط انقلاب جهاني را برايش ، سهل و آسان خواهد نمود.

با اين وصف ، آيا اين كار سترگ از

سوي شخصي غير معصوم شدني است ؟ هر چند كه او نمايندة فرهنگ عصر خويش و نماد بيداري اسلامي باشد؟ حقاً بايد اعتراف كرد چنين انسان غيرمعصومي هرگز شايستگي رهبري جهان را نخواهد داشت .

ويژگيهاي امام مهدي (ع ) در نگاه اماميّه ، ويژگيهايي موقت و غير اصيل نيست بلكه ويژگيهايي است ثابت و حقيقي كه به او امكان مي دهد جامعه اي عدالت محور را كه خداوند و عده فرموده ، پايه ريزي نمايد.

توضيحي دربارة ويژگي اول : ويژگي عصمت امام ، ثمراتي به دنبال دارد، از جمله :

1. او وارث علم امامت است ؛ علمي كه متضّمن پايه هاي اصلي تفكر در رهبري جهاني است . ايشان اين علم را از پدران معصومش (ع ) و آنان نيز از پيامبر اكرم (ص ) و آن حضرت هم از خداوند متعال دريافت نموده است .

چگونه مي توان در دوران متأخر به اين عصمت دست يافت مگر با وحي جديدي از سوي خداوند متعال ؛ و البته اين چيزي است كه ساير مسلمانان _ به طور اجماعي _ آن را براي امام مهدي (ع ) منتفي مي دانند.

پوشيده نماند كه آگاهي و احاطه بر پايه هاي اصلي اين تفكر (تفكر متناسب براي رهبري جهان كه از عصمت برمي خيزد)، موجب افزايش قدرت و توانايي در رهبري جهاني است ؛ اگر نگوييم كه بدون اين آگاهي و احاطه ، رهبري برجهان ناممكن است .

هرگاه امري براي رهبري جهاني لازم باشد و يا آنكه وجودش بهتر باشد، قطعاً خداوند آن را پديد خواهد آورد؛ زيرا اين كار در مسير هدف خلقت آدمي است و حركت برخلاف آن ، ظلم به بشريت و به معني تخّلف از آن هدف عالي است ؛ و اين هر دو بر خداوند محال است .

2. احساس پدري و عطوفت نسبت به همة انسانها؛ زيرا امام (ع ) هنگامي

كه با كفّار و منحرفان مي جنگد و شورشيان را مي كشد، هرگز در دلش نسبت به آنها ذره اي كينه ندارد و فقط براي مصلحت آنها و گسترش عدل و نيكي در سرزمينهايشان و رساندن سخن حق به آنها مي جنگد.

پيوند زدن بين اين دو جهت به ظاهر متضاد، يعني احساس پدري داشتن در كنار قصد كشتن ، با توجه به تاريخ جنگهاي مسلمانان ، جز از شخص معصوم ساخته و پرداخته نيست . و از اين روست كه مي بينيم در فتوحاتي كه در غياب معصومين صورت گرفت نه تنها از آن حس پدري و عاطفي نسبت به قوم مغلوب خبري نبود بلكه آن جنگها صرفاً شكلي غنيمت طلبانه و اقتصادي به خود گرفت .

هنگامي كه اين احساس متعالي براي افراد غيرمعصوم در فتوحات با دامنة محدود، وجود نداشته باشد پس چگونه مي توان در آن نبرد جهاني ، كه كشته ها خواهد گرفت و غنايم فراواني را به دنبال خواهد داشت و دامنة تسلط رابه تمام جهان خواهد كشاند، از غير معصوم انتظار داشت نسبت به قوم مغلوب ، احساس پدري داشته باشد؟ بدون حضور شخص معصوم ، اين نبرد، نبردي كاملاً سودجويانه و نامقدّس و در جهت گردآوري غنايم مادّي خواهد بود. 11

3. رهبري قيام جهاني از مفهوم صحيح اسلامي اش منحرف نخواهد شد؛ زيرا اسلام حقيقي ، هرگونه سوءاستفاده از آن مقام را براي تحكيم پايه هاي قدرت طلبي ردّ مي كند و چسبيدن به حكومت را براي ارضاي طمعهاي شخصي ، محكوم مي نمايد.

در جايي كه اين اخلاق زشت و خويهاي ناپسند _ تقريباً _ بر همة حاكمان ، چيره مي باشد، پس چگونه است هنگامي كه حكومت ، جهاني شود و سلطه و نفوذ از نظر گستره و فراگيري به اوج خود برسد؟

تا زماني كه

يك رهبر، از ارتكاب گناهان و زشتيها، عملاً مصون و معصوم نباشد، هرچند كه پيش از رهبري اش صالح و پاك هم باشد، اين رهبري براي او محكي خواهد بود كه ميزان كژرفتاري و آزمنديهايش سنجيده شود؛ زيرا پس از كسب قدرت ، فشار انگيزه هاي شخصي و دلبستگيهاي فردي بر شخص حاكم بيشتر خواهد شد.

4_ دقت كامل در اجراي «برنامة جهاني عدالت محور» و از آن رهگذر، سوق دادن اجتماع و هدايت آنان به سوي پرستش حقيقي خداوند بزرگ كه هدف اساسي خلقت انسانهاست .

به اعتقاد اماميه اين دقّت ورزي براي شخص معصوم به سادگي امكان پذير است . انسان معصوم ، علاوه بر دوري از گناه ، از اشتباه و فراموشي نيز مبّرا است و بر طبق روايات هرگاه بخواهد چيزي را بداند، خداوند آن رابه او مي فهماند. 12

در اين صورت ، مشكلات جهاني هر قدر هم فراوان و پيچيده شود، امامي كه اين صفات را داراست مي تواند براي رفع آنها، نزديك ترين راه حلها را آماده سازد. و چه بسا سرّ اساسي در اعطاي موهبت «عصمت » به ائمه (ع ) همين امر باشد وگرنه تنها امري شخصي بود كه براي معصوم فقط ثمرات فردي به دنبال داشت .

اشكال : يكي از اشكالهاي كهني كه به مسأله عصمت گرفته مي شود، اين است كه : ادلة اثبات كنندة عصمت ، حداكثر، وجوب مصونيت از گناهان و به ويژه دروغ را در امر تبليغ و ارشاد مردم ، ثابت مي كند، تا آنكه سخن معصوم در ديگران مؤثر و قانع كننده باشد. برخلاف حالتي كه او را به احتمال دروغ گويي درگذشته زندگي اش بشناسند كه در اين صورت هرگز آن تأثيرگذاري لازم را نخواهد داشت . اما عصمت او را از اشتباه و فراموشي نمي توان با اين ادّله ثابت كرد؛

زيرا اين امكان وجود دارد كه شخص معصوم پس از آن كه پي به اشتباه خود برد، آن را جبران نمايد؛ يا در صورت فراموشي چيزي ، پس از يادآوري آن را انجام دهد.

پاسخ : در پرتو نتايج گذشته بايد گفت ، عصمت از اشتباه و فراموشي از جمله شروط اصلي در اجراي برنامه عدالت جهاني است ؛ به ويژه در نخستين مأموريت امام كه تغيير جهان پر از تباهي به جهاني لبريز از صلح و عدالت است و شخص معصوم بايد آنچنان قابليتهاي داشته باشد كه هيچ چيز مانع از اجراي آن برنامه جهاني ، توسط او نگردد؛ زيرا اساساً بر خداوند محال است كه به فردي كه از اجراي آن برنامه ، ناتوان است ، كاري را بسپارد بلكه بايد همواره ادّعاي داشتن رسالت الهي در ساحت نظر با امكان پياده نمودن آن در ساحت عمل هماهنگ باشد.

اين ، حال معصوم است ، اما رهبري جهان ، براساس عدالت هرگز از غيرمعصوم ساخته نيست به ويژه در ابتداي كار كه بايد جهانف پر از ستم و بيداد را تبديل به جهاني لبريز از عدالت كند؛ كاري كه آكنده از مشكلات و موانع سخت است .

شايد بهترين توضيح براي اين مطلب ، روايتي باشد كه از «ذوالقرنين » نقل شده است :

آن هنگام كه خداوند رهبري جهان رابه او سپرد (در حالي كه تا پيش از آن تنها برب

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها :

1 .ر.ك : تاريخ الغيبة الكبري ، ص 233 به بعد.

2 .سورة الذاريات (51)، آيه 56.

3 .براي آشنايي با مفهوم پرستش حقيقي خداوند؛ ر.ك : تاريخ الغيبة الكبري ، ص 234.

4 .ر.ك : همان ، ص 467 به بعد.

5 .همان ، ص 261.

6 .همان ، ص 501 به بعد.

7 .همان ، ص 255 به بعد و ص 258 به بعد.

8 .ر.ك :

تاريخ الغيبة الكبري ، ص 34.

9 .ر.ك : التخطيط الخاص بايجاد القائد، ص 497 به بعد.

10.ر.ك : تاريخ الغيبة الكبري ، ص 34 به بعد.

11.همان ، ص 96 به بعد.

12.ر.ك : الاصول الكافي ، باب : إنّ الائمة إذا شاءوا أن يعلموا علموا.

پرسش شما، پاسخ موعود

چرا كوفه به عنوان مركز حكومت امام مهدي (ع ) برگزيده شده است ؟

اشاره :

اين صفحه اختصاص به طرح پرسشها، شبهات و مسائلي دارد كه براي شما عزيزان مطرح شده و يا در محيط خانواده ، مدرسه ، دانشگاه يا محل كار شما از آنها صحبت به ميان آمده است . چه در موضوع مهدويت و چه در ساير زمينه هاي اعتقادي و اخلاقي .

پس ، دست به كار شويد و از همين حالا پرسشهاي خود را با ما در ميان بگذاريد. ما هم سعي مي كنيم ، پاسخهاي مناسبي به آنها بدهيم .

برادر عزيزمان محمدرضا سلطاني از اسلام شهر پرسيده اند: در تاريخ اسلام شهر كوفه عراق مَثَل بي وفايي است و مردمان آن شهر به پيمان شكني شهره شده اند. وانگهي مردم آن شهر زمينه ساز ظلم به خاندان امام حسين (ع ) بوده اند، پس چرا امام زمان (ع ) آن شهر را بعد از ظهور مركز حكومت خود قرار مي دهند؟ فلسفه اين اقدام چيست ؟

در پاسخ اين برادر ارجمند نكاتي را يادآور مي شويم :

1. كوفه در تاريخ 12 رجب سال 36ق . با ورود مولاي متقيان امير مؤمنان (ع ) به عنوان پايتخت حكومت علوي درآمد و پس از شهادت آن حضرت ، حدود شش ماه ، پايتخت حكومت امام حسن مجتبي (ع ) بود و اينك در انتظار ظهور حضرت مهدي (ع ) است تا يك بار ديگر تداوم بخش حكومت عدل علوي ، بر سرير عدالت تكيه داده ، طومار عمر ظالمان را در هم پيچد و حكومت واحد جهاني را براساس عدل و داد بنيان نهد.

اما اينكه چرا اين شهر به چنين سعادتهايي

دست يافته و مي يابد شايد به دليل قداست و شرافت ذاتي اين سرزمين باشد. چنان كه مي دانيد روايات فراواني در فضيلت شهر كوفه وارد شده كه ما در اينجا از ميان اين روايات به ذكر چند حديث بسنده مي كنيم :

رسول اكرم (ص ) در تفسير سورة مباركه «تين » فرمودند:

خداوند متعال چهار شهر را از ميان شهرها برگزيد. [ در اين سوره ] منظور از «تين »، مدينه ؛ مقصود از «زيتون »، بيت المقدس ؛ منظور از «طور سينا»، كوفه و «البلدالامين »، مكه مي باشد. 1

رسول اكرم (ص ) در يك حديث طولاني خطاب به امير مؤمنان (ع ) فرمود:

خداوند ولايت تو را به آسمانها عرضه نمود. (از ميان آسمانها) آسمان هفتم سبقت جست ؛ پس آن را با عرش زينت بخشيد؛ سپس ... از ميان شهرها كوفه سبقت جست ، پس آن را با وجود تو زينت بخشيد. 2

امير مؤمنان (ع ) نيز مي فرمايند:

اينجا (كوفه ) شهر ما، جايگاه ما و اقامتگاه شيعيان ماست . 3

البته آنچه كه باعث مزيد فضيلت سرزمين كوفه گرديده است وجود مكانهاي خاصي نظير «مسجد سهله » و «مسجد كوفه » است كه روايات فراواني نيز در فضيلت اين دو مكان مقدس در خصوص اين اماكن وارد شده است ؛ از جمله امام صادق (ع ) ضمن حديث مفصلي دربارة حضرت ولي عصر(ع ) به مفضل فرمودند:

مركز حكومت او كوفه ، و مركز قضاوتش مسجد كوفه و مركز بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان ، مسجد سهله ، و محل خلوت و مناجات هايش تپه هاي سپيد و نوراني نجف اشرف است . 4

حضرت صادق (ع ) در حديث ديگري به ابوبصير فرمودند:

مسجد سهله محل اقامت قائم (ع ) و اهل و عيالش است . مسجد سهله ، اقامتگاه حضرت ادريس (ع ) بود. مسجد سهله ، اقامتگاه حضرت ابراهيم خليل الرحمان (ع ) بود. خداوند، پيامبري را مبعوث نكرده ، جز اينكه در مسجد سهله

نماز گزارده است . مسجد سهله ، پايگاه حضرت خضر(ع ) است . كسي كه در مسجد سهله اقامت كند، همانند كسي است كه در خيمه رسول اكرم (ص ) اقامت كند. هيچ مرد و زن با ايماني يافت نمي شود، جز اينكه دلش به سوي مسجد سهله پر مي زند... . 5

2. اگر مردم كوفه در يك دورة خاص پيمان شكني كرده و به اهل بيت (ع ) ظلم روا داشته اند هيچ دليلي وجود ندارد كه اين ويژگي را نسبت به تمام ساكنان آن در تمام زمانها صادق بدانيم . همچنانكه جمعي از ياران امام حسين (ع ) از ميان همان كوفيان بي وفا برخاسته بودند و حتي رواياتي از اهل بيت (ع ) نقل شده كه در آن روايات ، اهل كوفه مورد تمجيد و تحسين قرار گرفته اند. مثلاً امام باقر(ع ) مي فرمايد:

ولايت ما به اهل شهرها عرضه شد، اهالي هيچ شهري همانند اهل كوفه آن را نپذيرفتند. 6

امام صادق (ع ) مي فرمايد:

اهل خراسان پيشتازان ما، اهل قم ياوران ما، اهل كوفه تكيه گاههاي ما و اهل اين ديار (نواحي كوفه ) از ما هستند و ما نيز از آنها هستيم . 7

3. حتي بر فرض اينكه بپذيريم اهل كوفه همگي و همواره داراي چنين ويژگي هستند مي توان گفت كه ؛ ما رواياتي در باب نشانه هاي ظهور داريم كه اشاره به تخريب كامل كوفه و قتل عام كليه ساكنان آن به دست سفياني دارند؛ كه از جمله مي توان به اين روايات اشاره كرد:

سپاه سفياني وارد كوفه مي شوند و احدي را فرو نمي گذارند جز اينكه به قتل مي رسانند. 8

سفياني سپاهي را به سوي كوفه گسيل مي دارد كه تعدادشان هفتاد هزار نفر مي باشند، اهل كوفه را مي كشند و به دار مي زنند و اسير مي گيرند. 9

از اين رو مي توان گفت ساكنان كوفه اي

كه مركز حكومت حضرت قرار مي گيرد، اهالي سابق آن نيستند بلكه مؤمناني هستند كه از اقصي نقاط جهان به مركز حكومت حضرت ولي عصر(ع ) مي آيند. چنان كه حديث شريف مي فرمايد:

هنگامي كه قائم (ع ) وارد كوفه شود، هيچ مؤمني نمي ماند، جزاينكه در آن جا باشد و يا به سوي آن عزيمت نمايد. 10

و با توجه به آمار انسانها، طول مدت و گسترة حكومت آن حضرت به شرق و غرب عالم ، گرد آمدن همة مؤمنان در پايتخت حكومت مهدوي ، از وسعت ، شكوه و عظمت بي نظير و بيرون از حد تصور شهر كوفه در عصر ظهور حكايت مي كند. به طوري كه برخي روايات قطر كوفه را در آن زمان 54 ميل (در حدود 110 كيلومتر) عنوان كرده اند. 11

بنابراين اگر هم كوفياني ناسپاس باقي مانده باشند كه از كشتار سفياني جان سالم به در برده باشند، در جمعيت عظيم و طول و عرض وسيع پايتخت جهان اسلام گم شده و به حساب نمي آيند. 12

پي نوشتها :

1 .شيخ صدوق ، معاني الاخبار، ص 365.

2 .محمدباقرمجلسي ، بحارالانوار، ج 27، ص 262.

3 .تاريخ الكوفه ، ص 63.

4 .بحارالانوار، ج 53، ص 11.

5 .همان ، ج 100، ص 436.

6 .شيخ حرّ عاملي ، وسائل الشيعه ، ج 14، ص 518.

7 .بحارالانوار، ج 60، ص 218.

8 .همان ، ج 52، ص 219.

9 .همان ، ج 52، ص 239.

10.شيخ طوسي ، كتاب الغيبة ، ص 455.

11.بحارالانوار، ج 53، ص 12.

12.براي نگارش اين پاسخ ، به ويژه از مقاله زير استفاده شده است : مهدي پور، علي اكبر، «اماكن زيارتي منتسب به امام زمان (ع ) در ايران و جهان »، فصلنامه انتظار، ش 6، زمستان 1381، ش 8و9، تابستان و پاييز 1382.

او سليمان وجود است ...

بلقيس ، ملكة كشور سبأ و رئيس خورشيدپرستان مشرك بود. هدهد تاجدار نامة حضرت سليمان (ع ) را براي ملكة تاجدار برد. سليمان او را به اسلام دعوت نمود. ملكه ، در رفت و برگشتف هديه ها و سپس عزيمت به سرزمين سليمان

با ديدن آيات و نشانه هاي صدق و نبوت آن پيامبر خدا، سير و سلوك معنوي خويش را آغاز كرد. قرآن كريم در دو جمله كوتاه ، آغاز و انجام سلوك معنوي او را بيان فرموده است :

قالت ربّ إنّي ظلمت نفسي 1 .

بلقيس گفت : اي پروردگار من ! حقيقتاً كه من به خودم ظلم كردم .

در گام نخست ، ملكة سبأ به درك عميقي نسبت به ربّ خود دست يافت و دانست كه ربّ او چقدر خوب است و اعتراف كرد كه خود چه بندة بدي بوده و چقدر نسبت به خويش ستم روا داشته است . البته تنها اين كه موجودي به اين حقيقت پي ببرد كه ربّ و صاحب اختياري دارد، دردي از او دوا نمي سازد؛ زيرا ابليس نيز اين مطلب را معترف بود و به همين خاطر گفت :

ربّ فأنظرني إلي يوم يبعثون 2 .

اي پروردگار من ! پس به من مهلت بده تا روزي كه انسانها مبعوث مي شوند (يعني تا قيامت).

بنابراين ، آنچه اهميت دارد و نجات بخش است پي بردن و ملتزم بودن به لوازم رابطه رب و عبد است . بلقيس دانست كه رابطه اش با خدا رابطة ربّ و عبد است پس اگر او رب است و اين عبد است ، عبد بدون اذن مولايش به خود اجازة هيچ كاري را نمي دهد. اينجا بود كه آه از نهادش برخاست و با يك دنيا خوف و اميد گفت : پروردگارا! من به خودم ستم كردم ؛ زيرا تو ربّ خوبي براي من بوده اي و هستي و در تربيت و كمال و هدايت من از هيچ چيز فروگذار نبوده اي و من چه بندة بدي بوده ام كه از رابطة واقعي بين تو و خويش در غفلت

بودم و سالها در اين بي خبري بسر بردم . بلقيس اين گام را خيلي خوب برداشت ؛ هم ربّ خويش را خوب شناخت و هم رابطة خود با او را به خوبي با جان و دل خويش يافت و به ستمي كه در حق خويش روا داشته بود اعتراف كرد. اين گام شايستگي ويژه اي را براي او به وجود آورد تا گام دوم را بردارد و به مقام اسلام كه همان تسليم است برسد. او در ادامه چنين گفت :

و أسلمت مع سليمان للّه ربّ العالمين . 3

و همراه با سليمان ، تسليم خداي رب العالمين هستم .

بلقيس در همة ابعاد اسلام با سليمان حركت كرده و تسليم بودن خويش نسبت به خدا را ادامه داده است . اما اين پرسش در اينجا مطرح مي شود كه همراهي با سليمان چه موضوعيتي دارد كه خداي متعال آن را مطرح و بازگو فرموده است ؟ اين «معيّت » و همراهي چه معيتي بوده است ؟ آيا همراهي با سليمان ، صرفاً يك همراهي ظاهري بوده يا مراد، چيزي ديگري است ؟

بررسي آياتي كه كلمة «مع » در آنها به كار رفته و نيز مراجعه به لغت نامه هاي معتبر _ مثلاً مفردات قرآن _ نشان مي دهد كه معيت با مصاحبت تفاوت اساسي دارد. در جايي كه بخواهند همراهي معنوي را بيان كنند از كلمة «مع » كمك مي گيرند و در جايي كه مراد، همراهي بدني و ظاهري باشد مصاحبت را به كار مي برند. براي نمونه ، آيات 145 و 146 سورة نساء را بررسي مي كنيم :

خداي سبحان در اين آيات ، وضع منافقان را بيان كرده است :

إنّ المنافقين في الدرك الاسفل من النار ولن تجد لهم نصيراً.

حقيقتاً كه منافقان در پايين ترين دركات آتشند و براي آنها هرگز ياوري نمي يابي .

منافقان در مصاحبت

با مؤمنان بودند اما در معيت آنان نبودند. به همين خاطر در ادامه چنين مي فرمايد كه اگر منافقان چهار مطلب را انجام دهند از مصاحبت _ كه چندان ارزشي ندارد _ به معيت مؤمنان مي رسند. مصاحبت با مؤمنان آنان را نجات نمي دهد اما اگر به منزلگاه معيت با آنان برسند اهل نجاتند و به اين معيت نمي رسند مگر پس از احراز چهار مطلب :

إلاّ الذين تابوا و أصلحوا و اعتصموا بالله و أخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين ... .

به جز آناني كه توبه كنند؛ اصلاح كنند؛ به خدا چنگ بزنند و دينشان را براي خدا خالص گردانند اينان در معيت مؤمنان خواهند بود.

از همين جا روشن مي شود كه در فرهنگ قران كريم ، معيت به معناي همراهي روحي و معنوي و در عالم معناست نه در عالم ظاهر وماده برخلاف مصاحبت كه مربوط به همراهي در عالم ماده و ظاهر است .

بلقيس گفت من تسليم شدم _ با سليمان _ نسبت به خداي رب العالمين . و خداست كه مي داند اين تسليم همه جانبه كه در معيت سليمان انجام گرفت بلقيس را به كجا رساند. اين آيه و داستان ايمان و اسلام بلقيس ، امروز پيام زنده اي دارد كه بايد به آن توجه كرد، همانگونه كه آيات ديگر قران كريم نيز چنين هستند كه همواره در هر عصر و زماني و در هر شهر و مكاني ، پيام زنده دارند به طوري كه هر شخص يا گروه و قومي در هر عصر و زمانه و در هر مكان و آشيانه اي به قرآن تمسك كند هدايت خويش را مي يابد.

در مورد آية مذكور پيام زنده اي كه مي توان گرفت اين است كه : سليمان (ع ) حجّت زندة زمان بلقيس

بود و بلقيس توانست در معيت او مسلمان باشد و به مقصد برسد. امروزه نيز حجت زندة زمان ما، حضرت بقية الله الاعظم ، امام زمان _ أرواحنا فداه _ است . بنابراين كسي كه بخواهد راهي به سوي خدا پيدا كند و مطمئن باشد كه به مقصد خواهد رسيد به خدا عرضه خواهد داشت كه :

ربّ إني ظلمت نفسي و أسلمت مع الحجة بن الحسن المهدي (عج ) لله رب العالمين .

اين معيت از ما مي طلبد كه در همة ابعاد اسلام ، از امام زمان فاصله نگيريم . لازمة اين همراهي آن است كه در نماز حضور دل و خشوع قلب داشته باشيم ؛ زيرا قرار است كه تسليم ما نسبت به خداوند، در معيت با امام باشد و از آنجا كه امام كامل ترين خشوع را دارد كسي كه همراه او نماز مي خواند نيز نمي تواند خالي از خشوع باشد وگرنه از منزلگاه معيت خارج خواهد شد و از امام فاصلة معنوي خواهد گرفت .

اين معيت از ما مي خواهد كه نماز شب بخوانيم ؛ زيرا در غير اين صورت چگونه مي توانيم ادعا كنيم كه در معيت امام زمان ، تسليم خدا هستيم ؟ امام زمان كه هرگز نماز شب را ترك نكرده است پس كسي كه در معيت اوست نيز اينچنين خواهد بود.

اين معيت از ما مي طلبد كه به خدا آن طوري كه امام زمان مي شناسد و معرفي مي كند ايمان داشته باشيم . اين معيت از ما مي خواهد كه اخلاق الهي و رباني داشته باشيم تا همراهي با امام زمان ، صادق و راست باشد نه لقلقة زبان .

البته هر چه قدم نخست سالك ؛ يعني اعتراف به ربوبيت پروردگار، پذيرش عبوديت او و اقرار به ستمي كه بر خود روا داشته ، محكم تر و استوارتر

باشد گام بعدي كه اعلام به تسليم بودن نسبت به خداي رب العالمين در معيت حجت زنده است با قاطعيت و استحكام بيشتري همراه خواهد بود. اگر بنده اي ، صادقانه و عارفانه گفت «ربّ إنّي ظلمت نفسي » ؛ و سپس اعلام نمود كه در معيت اما معصوم تسليم رب العالمين است او به هر جا كه قرارست برسد خواهد رسيد؛ زيرا كه گفته اند:

اگر به ذره اي نظر لطف بو تراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند

ماهنامه موعود شماره 49

پي نوشتها :

1. سورة نمل (27)، آيه 44.

2. سوره اعراف (7)، آيه 14.

3. سورة نمل (27)، آيه 44.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109