سرشناسه:ماهنامه موعود،1383
عنوان و نام پدیدآور:شماره 47 - مهر 1383/ ماهنامه موعود .
ناشر چاپی : ماهنامه موعود
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1390.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و ماهنامه
ترجمه متن دومين نامه مبارك كه در روز پنجشنبه، 23 ماه ذيحجه سال 412 هجرى به دست شيخ مفيد رسيده است.
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر!
درود خدا بر تو اى يارى رسان حق! و آنكه با گفتار راستين و شايسته، مردم را به سوى حق فرامى خوانى!
ما در نامه خويش به تو، خداى جهان آفرين را كه خدايى جز او نيست و خداى ما و خداى نياكان ما است، سپاس مى گذاريم و از بارگاه با عظمتش بر سرور و سالارمان محمد (ص) آخرين پيام آور خدا و خاندان پاك و مطهرش، درودى جاودانه مى طلبيم.
و بعد! دوست راه يافته به حقيقت! خداوند، بدان وسيله اى كه به سبب دوستان ويژه خود، به تو ارزانى داشته است، وجودت را حفظ و تو را از نيرنگ دشمنانش حراست فرمايد.
ما ناظر نيايش تو با خدا بوديم و از خداى جهان آفرين برآورده شدن آن را خواستيم.
ما اينك در قرارگاه خويش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قله اى سر به آسمان كشيده، اقامت گزيده ايم كه به تازگى به خاطر عناصرى بيداد پيشه و بى ايمان، بناگزير از منطقه اى پر دار و درخت بدين جا آمده ايم و به زودى از اينجا نيز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نيست، فرود خواهيم آمد و از وضعيت و شرايط آينده خويش، تو را آگاه خواهيم ساخت تا بدان وسيله در جريان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شايسته ات نزد ما مقرب هستى و خداوند
به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبير اين كارهاى شايسته توفيق ارزانى داشته است.
از اين رو تو - كه خداى جهان آفرين با چشم عنايتش كه هرگز آن را خواب نمى گيرد. وجودت را حفظ كند - بايد در برابر فتنه اى كه جان آنانى كه آن را در دل هايشان كشته اند به نابودى خواهد افكند، بايستى! و باطل گرايان بد انديش را بترسانى1 چراكه از سرگبى آنان، ايمان آوردگان، شادمان و جنايتكاران، اندوه زده خواهند شد.
و نشانه حركت و جنبش ما از اين خانه نشينى و كناره گيرى، رخداد مهمى است كه در سرزمين وحى و راسلت، مكه معظمه از سوى پليدان نفاق پيشه و نكوهيده، رخ خواهد داد، از جانب عنصرى سفاك كه ريختن خون هاى محترم را حلال شمرده و به نيرنگ خويش، آهنگ جانف ايمان آوردگان خواهد كرد، اما به هدف ستم بار و تجاوزكارانه خويش دست نخواهد يافت، چراكه ما پشت سر توحيد گرايان شايسته كردار، بوسيله نيايش و راز و نيازى كه از فرمانرواى آسمان و زمين پوشيده نمى ماند، آنان را حفاظت و نگهدارى خواهيم كرد.
بنابراين، قلبهاى دوستان ما به دعاى ما به بارگاه خدا، آرامش و اطمينان يابد و آسوده خاطر باشند كه خداوند آنان را بسنده است و گرچه درگيريهاى هراس انگيزى، آنان را به دلهره مى افكند، اما از گزند آن عنصر تبهكار در امان خواهند بود و سرانجام، كار با دست توانا و ساخت تدبير نيكوى خدا - تا هنگامى كه پيروان ما از گناهان دورى گزينند - شايسته و نيكو خواهد بود.
هان اى دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بيدادگران در سنگر
جهاد و بيكارى! خداوند همانسان كه دوستان شايسته كردارف پيشين ما را تأييد فرمود، تو را نيز تأيى نمايد! ما به تو اطمينان مى دهيم كه هركس از برادران دينى ات، پرواى پروردگارش را پيشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاريهاى تيره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود و هر آن كس كه در دادن نعمتهايى كه خداوند به او ارزانى داشته، به كسانى كه دستور رسيدگى به آنان را داده است، بخل ورزد، چنين كسى در اين جهان و سراى ديگر، بازنده و زيانكار خواهد بود.
دوست واقعى! اگر پيروان ما - كه خداى آنان را در فرمانبردارى خويش توفيق ارزانى بدارد - به راستى در راه وفاى به عهد و پيمانى كه بردوش دارند، هم دل و يك صدا بودند، هرگز خجستگى ديدار ما از آنان به تأخير نمى افتاد و سعادت ديدار ما، ديدارى براساس آگاهى عميق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى گشت.
از اين رو (بايد بدانند كه) جز برخى رفتار ناشايسته آنان كه ناخوشايند ما است و آن عملكرد را زيبنده اينان نمى دانيم، عامل ديگرى ما را از آنان دور نمى دارد. خداوند ما را در يارى، بسنده و نيك، كارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بيم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاكش باد!
»اين نامه در آغاز شوال به سال 412 هجرى، نگارش يافت«.
رونويسى از دستخط شريف كه درود خدا بر نگارنده آن باد!:
»اين نامه ما بسوى توست، اى دوستى كه حقيقت والايى به تو الهام شده - كه به املاى ما و خط
يكى از افراد مورد اعتمادمان نوشته شده است - پس، آن را از همگان پوشيده بدار و آن را پيچيده و به كسى نشان مده و نسخه اى از آن بردار و آن گروه از دوستانى را كه به درستى و امانتداريشان اعتماد دارى، بر دريافت آن آگاه ساز كه خداوند به خواست خويش، آنان را به بركت ما، مشمول (بركات) خويش سازد!
سپاس از آن خداى يكتاست و درود بر سرورمان محمد (ص) پيام آور خدا و خاندان پاك و پاكيزه اش باد!«1
ماهنامه موعود شماره 47
پى نوشتها:
1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 603-596، امام مهدى (ع) از ولادت تا ظهور، ص 359-355 و 385-381.
براى آگاهى از شرح و توضيح بيشتر در مورد اين دو نامه ر.ك: تاريخ غيبت كبرى، محمد صدر، ترجمه دكتر افتخارزاده، صص 207-165، و امام مهدى (ع) از ولادت تا ظهور، صص 400-360.
ندا آسمانى
سلام.
خوبى؟ ... خسته?ام از »خوبيم و جز دورى تو ملالى نيست«. خسته?ام از نامه?هاى »اينجا هوا خوبست و ...« يا »خبرت دهم، اسماعيل دانشگاه قبول شد ...«
عادت كرده?ايم كه بگوييم منتظريم. عادت كرده?ايم بعد از هر صلواتمان بگوييم: »... وَ عَجّفل فَرَجَهفم« يا اين?كه بعد از هر نماز دعاى فرج را بخوانيم. حتى از روى عادت براى سلامتى امام زمان (عج) صلوات نذر مى?كنيم. به نبودنش، به نيامدنش، به انتظارمان عادت كرده?ايم.
آن?قدر در اين آخرالزمان در فتنه غرق شده?ايم كه يادمان رفته مدينه فاضله يعنى چه؟ انگار عادتمان شده كه هر روز، خبر يك قتل، يك تصادف مرگبار يا يك سرقت را بشنويم. مثل اين?كه اگر پنج?شنبه?ها منتظر نباشيم، يكى از كارهاى روزمره?مان را انجام نداده?ايم. يا فكر مى?كنيم
اگر صبحهاى جمعه در مراسم دعاى ندبه شركت نكنيم، از دوستانمان عقب مانده?ايم. آخرين بارى كه صبح جمعه بيدار شديم و از اين?كه »او« نيامده بود، دلمان گرفت؛ كى بود؟ عزيزى مى?گفت: »خيلى وقتها منتظريم. منتظر تلفن كسى كه دوستش داريم، يا نامه?اى كه بايد مى?رسيده و نرسيده؛ يا كسى كه بايد مى?آمده. چندبار از اين دست انتظارها براى آن كسى كه مدعى انتظارش هستيم، داشته?ايم؟ ... يك جاى كار مى?لنگد.« راست مى?گفت. يك جاى كار مى?لنگد ...
چند روز قبل، مرد نابينايى را ديدم كه كنار خيابان ايستاده بود. نه به ماشينهايى كه برايش بوق مى?زدند توجه مى?كرد، نه به آدمهايى كه مدام به او تنه مى?زدند. پسركى كنارش ايستاد. زير گوش پيرمرد چيزى گفت و او سرش را به علامت جواب مثبت تكان داد. و بعد، پسرك با نرمى زير بازوى پيرمرد را گرفت تا او را از خيابان بگذراند. به وسط خيابان كه رسيده بودند، ديدم لبهاى پسرك مدام تكان مى?خورد و بر لبهاى پيرمرد هم لبخندى نشسته. خيابان شلوغ بود و چند دقيقه?اى طول كشيد تا از عرض آن گذشتند. و در اين مدت پيرمرد و پسرك جوان با هم صحبت مى?كردند و مى?خنديدند. به سمت ديگر خيابان كه رسيدند، پيرمرد دست پسر را از بازويش جدا كرد و به سرعت به سمت لبهايش برد و بوسيد ... پسرك مات و مبهوت به پيرمرد كه عصازنان دور مى?شد، خيره شده بود ...
من هم مات شده بودم. پس از چند لحظه?اى كه به جاى خالى پيرمرد خيره شده بودم، به خودم آمدم. صداى بوق ماشينها و همهمه مردم، به من فهماند كه در
دنياى بى?رحم اين زمانه، پيرمردى دست عاطفه فراموش شده بشرى را بوسيده، دست كمك به همنوع، دست »بنى?آدم اعضاى يكديگرند« را ...
مى?بينى چقدر در آخرالزمان غرق شده?ايم؟ از اين روزهاى روز مرگى، از روزهايى كه با ديروز و فردايمان تفاوتى ندارند، خسته?ام ...
چند وقت قبل - جايت خالى - ميهمان امام رضا (ع) بودم. يكى از شبها، با حال و هواى غريبى، گيج و منگ، تن به سينه سرد ديوار داده، به ضريح چشم دوخته بودم. دخترى كنارم نشسته بود. چادرش را تا روى صورت كشيده بود و با خود زمزمه مى?كرد: »يا وجيهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه« يك?نفر بلندبلند صلوات مى?فرستاد و كسى آن طرف?تر خوابيده بود... از سمت ديگر ضريح، حدود 20 جوان، در حالى كه هر كدام گل سرخى در دست داشتند و منظم و عاشق به سمت ضريح حركت مى?كردند، يكصدا شروع به خواندن كردند:
»اى خداى من اومدم دعا كنم
از ته دلم تو رو صدا كنم
اى خدا منم دارم در مى?زنم
يه شب اومدم به تو سر بزنم ...«
با همين نواى دلنشين تا نزديك ضريح آمدند و ايستادند؛ دست بر سينه و سرشار از حس احترام:
»... اومدم امشبو منت بكشم
چه كنم، خيلى خجالت مى?كشم
هميشه كرامت از بزرگ?تر است
پيش تو دست پر اومدن خطاست.«
همه آدمها مى?گريستند، همه آنهايى كه خواب بودند و يا بيدار ...«
تضرع عاشقانه?شان كه به پايان رسيد، گلهايشان را به ضريح هديه دادند و رو به قبله، با دستانى سوى آسمان رفته، نشستند: »اللَّهفمَّ كن لوليّك الحجةبن الحسن ...«
نمى?دانم چرا نام زيبايش، گونه?هايم را نيلوفرى كرد ... دعاى فرج كه تمام شد، برخاستند و با بغضى غريب شروع به زمزمه
كردند:
»اباصالح! التماس دعا هر كجا رفتى ياد ما هم باش!
نجف رفتى، كاظمين رفتى، كربلا رفتى، ياد ما هم باش!
مدينه رفتى به پابوس قبر پيغمبر، مادرت زهرا ...
و دور شدند. ناخودآگاه نيم?خيز شدم. مى?خواستم دنبالشان بروم، بگويم: »ببخشيد آقاى محترم! شما يك مرد ميانسال را نديديد؟ مى?گويند نشانش يك خال هاشمى است و يك شال سبز. شنيده?ام مانند جدش، يتيمان را از محبت سيراب مى?كند و همچون سيدالشهدا، مظلومان را از عدالت. همانى كه همه آدمها، همه اديان، موعود مى?نامندش...
ببخشيد ! شما محبوب مرا نديده?ايد؟«
ندا آسمانى
آقاجون!
سلام. فردا تولد پدر يكى از بچه?هاست. از دو هفته قبل، در حال تهيه كادو است. حتماً بوده?اى و ديده?اى كه هر زمان بحثهاى دوستانه?مان به »پدر« و »روز تولد« مى?رسيد، يا موضوع را عوض مى?كردم يا به بهانه?اى از جمع خارج مى?شدم.
حالا كه نامه را مى?خوانى، حتماً مثل هميشه لبانت پر از گل لبخند است. خب، مى?گويى چه كنم؟ پدر ندارم، نمى?توانم كه تظاهر كنم يا دروغ بگويم.
تجسمت مى?كنم: »گوشه لبت را نرم مى?گزى و گرم نگاهم مى?كنى«. خودت بگو. به بچه?ها چه بگويم؟ بگويم من هم پدر دارم، اما تا به حال به ديدنم نيامده؟ بگويم پدرم سپيدى برف است و روشنايى صبح و گرمى خورشيد؟ بگويم هميشه گرمى دستان پدرم را بر شانه?هايم احساس كرده?ام اما تا به?حال او را نديده?ام؟ از كجا معلوم كه بچه?ها معنى حرفهايم را بفهمند؟ از كجا معلوم كه به حرفهايم نخندند؟ از همه اينها گذشته، بگويم براى تولدتان چه هديه?اى خريده?ام؟ يك جفت جوراب، جاسوئيچى يا كيف پول؟
آخر شما با همه پدرهاى دنيا فرق دارى. كدام پدرى است كه بتواند سر
امتحان رياضى، جواب مسئله?هاى سخت را به ياد فرزندش بياورد، يا اين?كه دعاها و گريه?هاى بى?پايانش را پيش خدا ببرد.
بچه?ها مى?گويند: »همه پدرها مثل هماند. همه پدرها مهربانند و بچه?هايشان را دوست دارند.« راستى! شما مرا دوست دارى...؟
امشب ماه خيلى زيبا شده؛ شب چهاردهم ماه است؛ يك شب مانده به تولد شما. طبق قرار هميشگى?مان، بلند مى?شوم و رو به ماه تعظيم مى?كنم: »السلام عليك يا اباصالح المهدى(عج)« دلم نمى?آيد نگاه از ماه بگيرم. احساس مى?كنم باران نور بر دلم مى?بارد، خورشيد در دلم طلوع مى?كند.
فردا، به بچه?ها مى?گويم: »درست است كه همه پدرها مثل هم?اند، اما پدر من از همه پدرها بهتر است. بيش از همه پدرها حضور دارد و اصلاً در روزمرگى غرق نمى?شود. پدر من، مثل پدر مريم، وقتى كارهايش زياد مى?شود مرا فراموش نمى?كند. مثل پدر آيدا، شبها دير به خانه نمى?آيد. مثل پدر سارا مرا كتك نمى?زند و مثل پدر فاطمه مرا لوس نمى?كند. من پدرم را دوست دارم و...« چشمانم را مى?بندم، سرم را بالا مى?گيرم و با شجاعت مى?گويم: »... و پدرم هم مرا دوست دارد.« فردا به همه بچه?ها مى?گويم: »براى روز تولد پدرم، به نيت سلامتى?اش، 1000 صلوات خواهم فرستاد.«
آقاجون! پدر خوب تمام بچه?هاى دنيا!
كارى كن كه پدر مريم و آيدا و فاطمه و سارا هم كمى شبيه شما شوند.
كارى كن همه پدرها، بچه?هايشان را دوست داشته باشند.
و نگاهم كن تا هيچ?وقت فراموشت نكنم.
من امسال، شمع تولدت را به نيت خاموش شدن »شمع انتظار« روشن مى?كنم.
نيمه شعبان در اذهان شيعيان و محبّان اهل بيت، عليهم السّلام، به عنوان روز ميلاد نجات بخش موعود معنا و مفهوم
مى يابد. روز ميلاد بزرگ مردى كه انسانيت، ظهور او را به انتظار نشسته و عدالت براى پاى بوس قدمش لحظه شمارى مى كند.
نيمه شعبان اگر چه شرافتش را وامدار مولود خجسته اى است كه در اين روز زمين را با قدوم خويش متبرّك ساخته است، امّا همه عظمت آن در اين خلاصه نشده و در تقويم عبادى اهل ايمان نيز از جايگاه و مرتبه والايى برخوردار است.
در رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده فضيلتهاى بسيارى براى عبادت و راز نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان بر شمرده شده است و اين خود تمثيل زيبايى است از اين موضوع كه براى رسيدن به صبح وصال موعود بايد شب وصل با خدا را پشت سرگذاشت، و تا زمانى كه منتظر، عمر خويش را در طريق كسب صلاح طى نكند نمى تواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد.
با توجه به اهميّت فراوانى كه روايات به شب نيمه شعبان داده شده و حتّى آن را هم پايه شب قدر شمرده اند، در اين مجال برخى از روايتهايى را كه در بيان مقام و منزلت اين شب روحانى وارد شده اند مورد بررسى قرار مى دهيم. باشد تا خداوند ما را به عظمت اين شب مقدس واقف گرداند و توفيق بهره بردارى از بركات آن را عطا فرمايد:
از پيامبر گرامى اسلام، صلّى اللّه عليه وآله، در اين زمينه روايتهاى بسيارى نقل شده كه يكى از آنها به اين شرح است:
شب نيمه شعبان در خواب بودم كه جبرييل به بالين من آمد و گفت: اى محمد!چگونه در اين شب خوابيده اى؟ پرسيدم: اى جبرييل! مگر امشب چه شبى است؟ گفت: شب نيمه شعبان است. برخيز اى محمّد! پس مرا
از جايم بلند كرد و به سوى بقيع برد، در آن حال گفت: سرت را بلند كن! امشب درهاى آسمان گشوده مى شوند، درهاى رحمت باز مى گردند و همه درهاى خوشنودى، آمرزش، بخشش، بازگشت، روزى، نيكى و بخشايش نيز گشوده مى شوند. خداوند در اين شب به تعداد موها و پشمهاى چهارپايان [بندگانش را از آتش جهنم] آزاد مى كند. امشب خداوند زمانهاى مرگ را ثبت و روزيهاى يك سال را تقسيم مى كند و همه آنچه را كه در طول سال واقع مى شود نازل مى سازد. اى محمد! هر كس امشب را با منزّه داشتن خداوند (تسبيح)، ذكر يگانگى او (تهليل)، ياد بزرگى او (تكبير)، راز و نياز با او (دعا)، نماز، خواندن قرآن، نمازهاى مستحب (تطوع) و آمرزش خواهى (استغفار) صبح كند، بهشت جايگاه و منزل او خواهد بود و خداوند همه آنچه را كه پيش از اين انجام داده و يا بعد از اين انجام مى دهد، خواهد بخشيد...1
يكى از همسران پيامبر اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، حالات ايشان را در شب نيمه شعبان چنين بيان مى كند:
در يكى از شبها كه پيامبر خدا، صلّى اللّه عليه وآله، در نزد من بود ناگهان متوجه شدم كه ايشان بستر خود را ترك كرده است، غيرت خاص زنانه به سراغ من آمد و به گمان اينكه حضرت نزد يكى ديگر از همسران خود رفته است به جستجوى ايشان پرداختم، امّا بناگاه ديدم كه حضرتش مانند جامه اى كه بر زمين افتاده باشد به سجده رفته و چنين راز و نياز مى كند:
»أصبحت إليك فقيراً خائفاً مستجيراً فلا تبدّل اسمى و لاتغيّفر جسمى و لاتجهد بلائى و اغفرلى«.
به سوى تو آمدم در حالى كه تهيدست، ترسان و پناه جويم، پس
نام برمگردان، جسم مرا تغيير مده، گرفتاريم را افزون مساز و از من در گذر.
آنگاه سر خود را بلند كرد و بار ديگر به سجده رفت و در آن حال شنيدم كه مى فرمود:
»سجد لك سوادى و خيالى و امن بك فؤادى هذه يداى بما جنيت على نفسى يا عظيم ترجى لكلّ عظيم إغفرلى ذنبى العظيم فإنّه لايغفر العظيم إلّا العظيم«
سراپاى وجودم براى تو سجده كرده و قلبم به تو ايمان آورده است; اين دو دست من با همه جنايتى كه برخود روا داشته ام، پس از بزرگى كه براى هر كار بزرگى اميدها به سوى تو است; از گناهان بزرگ من درگذر، جرا كه از گناهان بزرگ در نمى گذرد مگر پروردگان بزرگ.
بعد از اداى اين كلمات سر خود را بلند كرده و براى سومين بار به سجده رفت و اين جملات را بر زبان جارى ساخت:
»أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ بمعافاتك من عقوبتك و أعوذ بك منك أنت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون«.
از خشم تو به خوشنوديت پناه مى برم، از كيفر تو به بخشش تو پناهنده مى شود و از تو به سوى خودت پناه مى جويم، تو همان گونه اى كه خود توصيف كرده اى و بالاتر از آنى كه گويندگان مى گويند.
لحظاتى ديگر سر از سجده برداشت و دوباره به سجده رفت و در حالى كه مى فرمود:
الّلهمّ إنّى أعوذ بنور وجهك الذى أشرقت له السموات و الأرض و قشّعت به الظلمات و صلح به أمر الأوّلين و الآخرين أن يحلّ علىّ غضبك أو ينزّل علىّ سخطك أعوذ بك من زوال نعمتك و فجاة نقمتك و تحويل عافيتك و جميع سخطك، لك العتبى فى استطعت
و لاحول و لاقوة إلّا بك«.
خدايا به نور وجه تو كه آسمانها و زمين از آن روشن شده، تاريكيها با آن از بين رفته و كار پيشينيان و آيندگان با آن اصلاح شده است پناه مى برم، از اينكه به خشم تو گرفتار شوم و يا دشمنى تو بر من نازل شود. پناه مى برم به تو از زوال نعمتت، نزول ناگهانى عذابت، دگرگونى سلامتى ات و همه آنچه كه خشم تو را در پى دارد. خوشنودى نسبت به آنچه من در توان دارم از آن توست و هيچ حركت و نيروى نيست مگر به سبب تو.
چون اين حال را از پيامبر ديدم او را رها كردم و شتابان به طرف خانه حركت كرد. نفس نفس زنان به خانه رسيدم. وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله، به خانه برگشتند و حال مرا ديدند گفتند: چه شده است كه اينچنين به نفس نفس افتاده اى؟
گفتم: اى رسول خدا من به دنبال شما آمده بودم، پس فرمود:
آيا مى دانى امشب چه شبى است؟! امشب شب نيمه سعبان است. در اين شب اعمال ثبت مى گردند، روزيها قسمت مى شوند، زمانهاى مرگ نوشته مى شوند و خدواند تعالى همه را مى بخشد مگر آنكه به خدا شرك ورزيده يا به قمار نشسته است. يا قطع رحم كرده يا برخوردن شراب مداومت ورزيده يا بر انجام گناه اصرار ورزيده است...2
پرسشى كه با مطالعه روايتهاى بالا به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا با اينكه در بسيارى از روايات تصريح شده كه تعيين زمان مرگ مردمان و تقسيم روزى آنها در شب قدر و در ماه مبارك رمضان صورت مى گيرد، در دو روايت ياد شده شب نيمه شعبان به عنوان زمان تقدير امور
مزبور ذكر شده است؟
مرحوم سيّد بن طاووس (م 664 ق.) در پاسخ پرسش ياد شده مى گويد:
شايد مراد روايات مزبور اين باشد كه تعيين زمان مرگ و تقسيم روزى به صورتى كه احتمال محو و اثبات آن وجود دارد، در شب نيمه شعبان صورت مى گيرد، اما تعيين حتمى زمان مرگ و يا تقسيم حتمى روزيها در شب قدر انجام مى شود. و شايد مراد آنها اين باشد كه در شب نيمه شعبان امور مزبور در لوح محفوظ تعيين و تقسيم مى شوند، ولى تعيين و تقسيم آنها در ميان بندگان در شب قدر واقع مى شود. اين احتمال هم وجود دارد كه تعيين و تقسيم امور ياد شده در شب قدر و شب نيمه شعبان صورت گيرد، به اين معنا كه در شب نيمه شعبان وعده به تعيين و تقسيم امور مزبور در شب قدر داده مى شود. به عبارت ديگر امورى كه در شب قدر تعيين و تقسيم مى گردند، در شب نيمه شعبان به آنها وعده داده مى شود. همچنان كه اگر پادشاهى در شب نيمه شعبان به شخصى وعده دهد كه در شب قدر مالى را به او مى بخشد، در مورد هر دو شب اين تعبير صحيح خواهد بود كه بگوييم مال در آن شب از آن حضرت چنين بخشيده شده است3
كميل بن زياد از ياران امام على، عليه السّلام، چنين روايت مى كند كه:
در مسجد بصره در نزد مولايم اميرالمؤمنين نشسته بودم و گروهى از ياران آن حضرت نيز حضور داشتند، در اين ميان يكى از ايشان پرسيد: معناى اين سخن خداوند كه: »فيها يفرق كل أمر حكيم)4 ; در آن شب هر امرى با حكمت معين و ممتاز مى گردد، چيست؟
حضرت فرمودند:
»قسم به كسى كه جان على در دست او همه امور نيك و بدى كه بر بندگان جارى مى شود، از شب نيمه شعبان تا پايان سال، در اين شب تقسيم مى شود. هيچ بنده اى نيست كه اين شب را احياء دارد و در آن دعاى خصر بخواند، مگر آنكه دعاى او اجابت شود.« پس از آنكه امام از ما جدا شد، شبانه به مزلش رفتم. امام پرسيد: چه شده است اى كميل؟ گفتم اى اميرمؤمنان آمده ام تا دعاى خصر را به من بياموزى، فرمود:
بنشين اى كميل! هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى خدا را در هر شب جمعه، يا در هر ماه يك شب، يا يك بار در سال يا حداقل يك بار در طول عمرت، با آن بخوان، كه خدا تو را يارى و كفايت مى كند و تو را روزى مى دهد، و از آمرزش او برخوردار مى شوى، اى كميل! به خاطر زمان طولانى كه تو با ما همراه بوده اى بر ما لازم است كه درخواست تو را به بهترين شكل پاسخ دهيم، آنگاه دعا را چنين انشاء فرمود...5
شايان ذكر است كه اين دعا همان دعايى است كه امروزه آن را با نام »دعاى كميل« مى شناسيم.
اميرمؤمنان على، عليه السّلام، در روايتى ديگر در فضيلت شب نيمه شعبان چنين مى گويد:
در شگفتم از كسى كه چهار شب از سال را به بيهودگى بگذراند: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و اولين شب از ماه رجب...6
از امام صادق، عليه السّلام، روايت شده كه پدر بزرگوارشان در پاسخ كسى كه از فضيلت شب نيمه شعبان از ايشان پرسيده بود فرمودند:
اين شب برترين شبها بعد از شب قدر
است، خداوند در اين شب فضلش را بر بندگان جارى مى سازد و از منّت خويش گناهان آنان را مى بخشد، پس تلاش كنيد كه در اين شب به خدا نزديك شويد. همانا اين شب، شبى است كه خداوند به وجود خود سوگند ياد كرده كه در آن درخواست كننده اى را، مادام كه درخواست گناه نداشته باشد، از درگاه خود نراند. اين شب، شبى است كه خداوند آن را براى ما خاندان قرار داده است، همچنان كه شب قدر را براى پيامبر ما، صلّى اللّه عليه وآله، قرار داده است. پس بر دعا و ثناى بر خداوند تعالى بكوشيد، كه هر كس در اين شب صدمرتبه خداوند را تسبيح گويد، صد مرتبه حمدش را بر زبان جارى سازد، صد مرتبه زبان به تكبيرش گشايد و صد مرتبه ذكر يگانگى (لا اله الا اللّه) او را به زبان آورد، خداوند از سر فضل و احسانى كه بر بندگانش دارد، همه گناهانى را كه او انجام داده بيامرزد و درخواستهاى دنيوى و اخروى او را برآورده سازد، چه درخواستهايى كه بر خداوند اظهار كرده و چه درخواستهايى كه اظهار نكرده و خداوند با علم خود بر آنها واقف است...7
آنچه ذكر شد بخشى از روايات فراوانى است كه در فضيلت شب و روز نيمه شعبان وارد شده اند8 ، امّا بايد دانست شرافت اين شب خجسته، علاوه بر همه آنچه كه بيان شد، به اعتبار مولود مباركى است كه در اين شب قدم به عرصه خاك نهاده است. وجود مقدسى كه سالها پيش از تولدش مژده ميلاد او به مسلمانان داده شده بود و شايد همه عظمت اين شب و تكريم و بزرگداشتى كه
در كلمات معصومان، عليهم السّلام، از آن شده است به خاطر وجود همين مولود مبارك باشد. چنانكه بزرگانى چون سيّد بن طاووس به اين موضوع اشاره كرده و بر همگان لازم دانسته اند كه در اين شب خداى خويش را به سبب منّت بزرگى كه با ميلاد امام عصر، عليه السّلام، بر آنها نهاده سپاس گويند و تا آنجا كه توان دارند شكر اين نعمت الهى را به جاى آورند9.
در يكى از دعاهايى كه در شب نيمه شعبان وارد شده است چنين ميخوانيم:
اللّهم بحقّ ليلتنا هذه و مولودها و حجّتك و موعودها الّتى قرنتَ إلى فضلها فضلاً فتمّت كلمتك صدقاً و عدلاً لامبدلّ لكلماتك...10
بار خدايا تو را مى خوانيم به حق اين شب و مولود آن، و به حق حجّتت و موعود اين شب، كه فضيلتى ديگر بر فضيلت آن افزودى و سخن تو از روى راستى و عدالت به حدّ كمال رسيده و هيچ كس را ياراى تبديل و تغيير سخنان تو نيست.
مطابق روايتهاى بسيارى كه شيعه و اهل سنت آنها را نقل كرده اند ميلاد خجسته امام عصر، عليه السّلام، در شب نيمه شعبان سال 255 ق. واقع شده و باعث مزيد فضيلت اين شب مبارك گشته است11.
اميدواريم كه خداوند به بركت مولود با عظمت شب نيمه شعبان به همه ما توفيق درك فضيلت هاى اين شب خجسته را عطا فرمايد و همه ما را از زمره ياوران و خدمتگزاران مولود اين شب قرار دهد.
ماهنامه موعود شماره 47
پى نوشتها :
1 . ابن طاووس، على بن موسى، أقبال الأعمال، ص 212; المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج98، ص413.
2 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص216-217.
3 . همان، ص214.
4 . سوره دخان
(44) آيه 4. لازم به توضيح است كه غالب مفسران آيه ياد شده را ناظر به شب قدر دانسته اند. ر.ك: الطباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج18، ص130.
5 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص220.
6 . المجلسى، محمد باقر، همان، ج94 ص87، ح12.
7 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص209; المجلسى، محمد باقر، همان، ج94، ص85، ح5; الصدوق، محمد بن على بن الحسين، همان ج2، ص424، ح1.
8 . براى مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص207-237; المجلسى، محمد باقر، همان.
9 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص218.
10. همان، ص219.
11. ر.ك: الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج1، ص514، الصدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص432; شبراوى، عبداللّه بن محمد، الأتّحاف بحبّ الأشراف، ص179; ابن صبّاغ المالكى، نورالدين على بن محمد، الفصول المهمّة فى معرفة الأئمّة، ص310.
گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين على كورانى
موضوع: پرسش و پاسخ درباره عصر ظهور و حكومت جهانى حضرت مهدى(ع)
حكومت جهانى حضرت چه هنگام محقق مى شود؟
ما از اين كه درباره تحقق زمان ظهور به طور قطع سخن بگوييم نهى شده ايم ولى در نزد شيعه علاماتى براى ظهور است كه پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) آنها را ذكر كرده اند، آنطور كه ما فهميديم اين علامات نزديك هستند، و الان ما در عصر ظهور هستيم اما تعيين وقت ظهور ممكن نيست.
منظورم توقيت نيست، منظورم اين است كه در چه برهه اى از تاريخ و در چه شرايطى خاص ظهور انجام مى گيرد.
منظورتان حوادث و اتفاقات سال ظهور است؟
بله، دقيقاً.
جريانات زيادى به وقوع مى پيوندد، من معتقدم، تمركز سياست جهانى در عراق مسئله مهمى است، عصر ما
با هر عصرى فرق مى كند؛ چرا كه انقلاب ايران پرونده شيعه در جهان امروزى را باز كرده و نشان داده است كه در سياست جهانى چيز جديدى است، حوادث و اتفاقاتى كه در اين عصر افتاده است نزد شيعه از علامات ظهور است. از ماه رجب تا محرم حوادثى پيش مى آيد (6 ماه قبل از ظهور) ما رواياتى هم در اين زمينه داريم، كه مثلاً در رجب يمانى و سفيانى مى آيد يا اينكه خداوند متعال در يك شب امرش را ظاهر مى كند و همچنين داريم كه ايشان در هشت ماه به طور خيلى سريع، بر مناطق اسلامى جهان تسلط مى يابد، و همچنين از عقايد شيعه است كه اتفاقاتى مى افتد كه شهرها و حكومتهاى اسلامى طى آن حوادث به بن بست مى رسند، اين بن بست و گره فقط به دست حضرت(ع) باز مى شود، پس حوادثى كه منجر به ظهور حضرت مى شوند زياد هستند مثلاً در تفاسير ذيل آيه »سنريهم آياتنا فى آفاق و فى انفسهم« آمده است كه ممكن است منظور از »آياتنا فى آفاق« علاماتى مختلف مثل باد و... باشد، همچنين در شهرها حكامى وجود دارند كه از اطاعت حضرت سرباز مى زنند.
ويژگيها و خصائص حكومت جهانى حضرت چيست؟
البته محدود كردن ويژگيها و خصائص حكومت حضرت سخت است اما آنچه كه هست اين است كه همه چيز جديد است، همه حكومت حضرت جديد است، من معتقدم كه حكومت، دنيا، زندگى، شناخت، و نظام، همه چيز جديد است، همه حكومت حضرت جديد است، ما به هيچ عنوان نمى توانيم حكومت حضرت را با آن چيزى كه الان از حكومتها مى دانيم مقايسه كنيم و حتى نمى توانيم حكومت حضرت را توصيف كنيم. براى مثال:
قوانين، وزارت داخلى، وزارت خارجى، آزادى، همه اينها در حكومت حضرت به طور ديگرى هستند. مثلاً وضع اقتصادى كاملاً فرق مى كند، تعاملات، فهم مردم، شناختشان، همه اينها، همه اين ها جديدند.
اگر بخواهيم مصداقى بحث كنيم، مثلاً ويژگيهاى اقتصادى زندگى در آن دوران را بفرمائيد؟
ما نمى توانيم اقتصاد الان را با اقتصاد حكومت حضرت مقايسه كنيم، ببينيد، مثلاً داريم كه در آن زمان زمين هر چه دارد بيرون مى ريزد، طلاها و گنجها از زمين خارج مى شوند ديگر در زمين نباتاتى وجود ندارد، وضع اقتصادى، علمى، رفت و آمد در زيرزمين و در آسمانها همه چيز جديد است. مثلاً داريم كه در راه بين عراق و حجاز رودها و سرسبزيهايى است ولى الان صحراست، من از عراق به حجاز رفتم با يك ماشين، 7 روز طول كشيد، سه روزش را فقط تيمم مى كرديم براى نماز، چگونه نهرها و سبزه هايى وجود خواهد داشت؟ همه چيز عوض مى شود، همه چيز.
دوران قبل از ظهور علائم چگونه است؟
دقيقاً مثل الان. ان شاءاللَّه، گفتم، مسلمانها به يك راه بسته مى رسند، نظامهاى جهانى همه شان شفاف مى شوند، زمين پر از ظلم و جور مى شود حتى ظلم و ستم آمريكا را در خانه هايمان حس مى كنيم. مردم از دين فرار مى كنند و در اينجاست كه يك توجه عميقى به دين مى شود و مردم پيوسته نام حضرت را مى برند و نام او را به نيكى ياد مى كنند.
چطور در آن فضاى كه همه اش ظلم و فساد و جور است ما مى توانيم يك فضاى جديد ببينيم؟
البته، انحراف هست اما در يك زمانى مردم ناجى و نجات را مى خواهند، اينهايى كه دين دارند خواستار نجات مى شوند البته كمند، وليكن مردم نظامها و افكار موجود
را طرد مى كنند نظام سرمايه دارى، كمونيست، دموكراسى و... و از چيز جديدى آگاه مى شوند و...
وقتى حكومت حضرت به پا مى شود چه كسانى متنعم و بهره مند مى شوند؟ شيعيان، مسلمانها، موجودات؟
شيعيان، حاكمان در روى زمين مى شوند، اما كدام شيعه؟ خيلى از شيعه ها مخالف حضرت مى شوند، و خيلى از غربيها با امامند، و با او همراهند، پس اينجا ما يك تغييرى در حركت شيعه داريم، اما كسانى كه شيعه هستند كه در ماههاى اول دور ايشان جمع مى شوند، اينها همان حاكمان جهان هستند، تبعاً 313 نفر هستند، اينها كسانى هستند كه خداوند آنها را از اقصى نقاط دنيا انتخاب مى كند.
اين 313 نفر را آيا مى شود در روايات پيدا كرد كه چه كسانى هستند؟
از اقصى نقاط دنيا هستند، رواياتى كه مى گويند از تهران 5 نفر، از گيلان 5 نفر، از بحرين فلان مقدار و... اصلاً سند ندارند. رواياتى هم كه شهرهاى اينها را مشخص مى كند اصل نيستند. حتى براى يكى از علماى شيعه اين چيزها ثابت نشده است، و نص روايى قطعى كه ما داريم اين است كه خداوند آنها را جمع مى كند در يك شب از اطراف دنيا.
آيا اين 313 نفر خصوصيتهاى خاصى دارند؟
زبان امام را مى فهمند، او را مى شناسند، و به او اعتقاد دارند، و فدايى او هستند، درجه اخلاصشان بسيار بالاست.
آيا مى شود الان كسى در مسيرى قدم بردارد كه احتمال بدهد شايد يكى از صحابه امام باشد؟
بله، ممكن است، لكن كسى جز خدا آنها را نمى شناسد، چون خداوند آنها را انتخاب كرده است براى حضرت مهدى(ع)، اصحاب حضرت مثل انبياء هستند كه خداوند آنها را انتخاب مى كند و تا آن روز كسى آنها را نمى شناسد، به
يك شب در مكه جمع مى شوند.
مدت حكومت حضرت چقدر است؟
در يك روايتى كه از منابع سنى است آمده است كه ايشان 7 سال حكومت مى كنند. بعدش هم كشته مى شند و بعدش قحطانى ظهور مى كند. البته اين روايت سندى ندارد. شايد اصلش اين باشد كه صلح با روم 7 سال ادامه پيدا مى كند. حضرت مسيح(ع) بين حضرت و روم واسطه مى شوند، روميها 7 سال به صلح پايبندند، ولى بعد از 7 سال آن را نقض مى كنند.
نزد ما علماى شيعه حكومت حضرت بسيار طول مى كشد نمى شود قبول كرد كه ايشان 7 سال فقط حكومت مى كنند، آنچه كه مهم است اين است كه حكومت حضرت صدها سال طول مى كشد و بعدش در عالم وضع ديگرى به وجود مى آيد.
بعد از حكومت حضرت چه اتفاقاتى مى افتد؟
رواياتى صحيح وجود دارد مبنى بر رجعت امام حسين(ع) و همچنين پيامبر اكرم(ص) و امير مؤمنان حضرت على(ع).
رواياتى كه مى گويد 12 امام برمى گردند؟
نه، ما اعتقاد نداريم كه همه شان برمى گردند.
يعنى فقط امام حسين(ع) برمى گردند؟
امام حسين(ع) اولين كسى است كه برمى گردند، بعد پيامبر، بعد امير مؤمنان و بعد برخى از مردم، چه خوب و چه بد برمى گردند.
در روايت داريم وقتى كه حكومت حضرت مى آيد اول جنگ را داريم بعد صلح را؟ درسته؟ بعد از صلح مدتى حكومت مى كنند بعد از اين مدت رجعت انجام مى شود؟
حتماً.
اول رجعت بعد از آن يك جنگ ديگرى داريم؟
نه. نزد ما محاكمه است نه جنگ، فقط در زمان حضرت، جنگ دجال را داريم، در اول، 8 ماه اسلام جهان را مى گيرد، سپس حضرت مسيح ظهور مى كند و صلحى بين او و بين مردم برقرار مى شود، صلح 7 سال طول مى كشد، بعد جنگى پيش مى آيد،
جنگ با روم پيش مى آيد، بعد تمام عالم را مى گيرد و بعدش دجال ظهور مى كند و بعد از دجال ديگر به عقيده ما جنگى وجود ندارد.
چقدر در منابع شيعى راجع به دجال روايت داريم؟
ما معتقديم كه دجال بعد از ظهور حضرت پيدايش مى شود، و سنى ها برخى شان معتقدند قبل از ظهور و برخى مى گويند با حضرت مى آيد.
اهل سنت خيلى دجال را بزرگ كرده اند و از آن اسطوره اى ساخته اند، در شيعه اينطور نيست دجال يك شخصيتى حقيقى است كه يهودى است و پيروان او ناصبى هستند.
ويژگيهاى دجال چيست؟
در آن زمان علم تغيير پيدا مى كند و رشد پيدا مى كند. او از گوناگونى علمها استفاده مى كند و همچنين از شعبده و سحر و حركتى ضد امام را آغاز مى كند.
آيا مى شود از ويژگيهايى كه در منابع اهل سنت در مورد دجال داريم بفرمائيد؟
سعى مى كنند كه او را با آمريكا و اسرائيل تطبيق دهند، اما شيعه اين را قبول ندارد، دجال بعد از امام است نه قبل از آن. در ميان اهل سنت نظر واحدى وجود ندارد، بعضى ها مى گويند كه دجال وجود دارد، و الان در مصر است اسمش هم عبداللَّه بن ساعد است.
خصوصيات ظاهرى اى كه مى گويند مثلاً فاصله چشمها و... آيا صحيح است.
نه صحيح نيست. مى گويند دجال قدرتهايى دارد كه زنده مى كند و مى ميراند. خير، اينها صحيح نيستند.
فاصله رجعت تا قيامت چقدر است؟
خدا مى داند.
آيا فاصله اى هست يا نه؟
البته بله. فاصله زيادى هست. مراحلى طولانى وجود دارد، بعضى ها هم فكر مى كنند حضرت مهدى قيام مى كنند و قيامش منتهى به قيامت مى شود اين تصور بسيار ساده اى است.
در تمام اين مدت امام و حجتى داريم؟
لاتخل الارض من حجة الا اربعين يوماً قبل القيامه.
پس
آن 40 روز چه مى شود؟
نمى دانم، اين 40 روز خداوند اهل زمين را ترك مى كند. اين روايت اگر صحيح باشد، نوعى امتحان است.
نحوه مرگ يا شهادت حضرت مهدى(ع) چگونه است؟ يا اينكه مى گويند پس از شهادت حضرت تا قيامت امام حسين(ع) زنده اند؟
چنين چيزى نداريم، ما معتقديم حكومت ايشان آن قدر طول مى كشد تا اينكه از پيرى ابروهايشان به پائين ميل مى كند، طبيعى است كه مى ميرند.
روايتى نزد شيعه كه ايشان كشته مى شوند وجود ندارد، من روايتى به هيچ عنوان پيدا نكردم از اهل بيت كه ايشان كشته مى شوند، اينجور روايات يا روايات مرسله هستند يا اينكه سندى ندارند و يا اينكه از مصادر اهل سنت هستند. ممكنه ايشان به طور طبيعى بميرند، و اما آن حديثى كه مى فرمايد »امامها يا شهيد شدند يا مسموم« ممكنه بگوئيم، امام از اين حديث مستثنى هستند، ما نمى توانيم حكم كنيم كه ايشان كشته مى شوند، نصى بر اين روايت نداريم.
ادله اى را كه براى اثبات طول عمر حضرت مى آورند اين است كه حضرت به علم صحت نفس واقفند كه چطور مى شود اين بدن سالم بماند آيا اين صحيح است.
بله. البته مسأله حضرت ماوراء اين مسأله است. براى خداوند خيلى آسان است كه عمر كسى را طولانى كند.
پس چطور ايشان مى ميرند؟
به طور طبيعى. روايتى است كه مى گويد خداوند به عزرائيل مى گويد آيا كسى باقى مانده است، عزرائيل مى گويد، خير، جز خودم، خداوند به عزرائيل مى گويد: بمير، پس او مى ميرد.
مشهور است كه يك زن يهوديه حضرت را شهيد مى كنند آيا اين صحيح است؟
نداريم، اصلاً پيدايش نكرديم. اصلاً چنين روايتى وجود ندارد، در منابع شيعى ما چنين روايتى وجود ندارد، چه بسا مردم از منابع سنى اين روايت را
گرفته باشند، اگر هم سندى اين روايت داشته باشد ما به آن نرسيده ايم، اين هم ممكن است.
آيا حضرت خضر هم در آن زمان هستند؟
بله. خضر كسى است كه علم لدنى دارد. ايشان دستشان باز است، او حق وتو دارد مى تواند بگويد فلانى اجازه ازدواج با فلانى را ندارد، فلانى در تهران سكونت نكند و...
حضرت خضر تا چه موقعى زنده هستند؟
يك روايتى داريم كه مى گويد تا قيامت باقى خواهند ماند.
يعنى بعد از حضرت هم زنده اند؟
بله.
آيا ما مجموعه رواياتى داريم كه بگويد با چه كيفيتى حضرت جامعه را اداره مى كند؟
بله. 313 نفر در جهان تقسيم مى شوند. به 313 منطقه و آنجا را اداره مى كنند. و هر يك از اين اشخاص منطقه اى را اداره مى كنند و تمام اين حاكمان دائماً تسليم امر امام زمان هستند.
آيا اصول و قوانين مشخصى در روايات آمده است؟
ممكن است حضرت براى آنها قانونهايى بنويسند و سپس بگويند. هر هنگام كه در مسئله اى شك كرديد پس به كف دستتان نگاه كنيد. به وسيله يك معجزه اى آن قانون و مسئله را خواهيد فهميد.
اين نظامى كه حضرت بپا مى كنند آيا ادامه اين وضعيتى است كه الان داريم، يا اينكه يك فضاى كاملاً جديدى است؟
بله. يك فضاى جديدى است. نظام زندگى جديد است. الان علمى كه در نزد ماست 2 علم است. 25 علم ديگر به آن اضافه مى شود، در واقع يك تحول واقعى است.
آيا ممكن است فضاى شهرى و نظام شهرى كاملاً عوض شود.
همه آنها تغيير مى كند، الان تهران بعد از 50 سال فرق كرده است و در زمان حضرت باز هم فرق مى كند. اصلاً مفهوم شهر، مفهوم دولت، راههاى مختلف همه فرق خواهند كرد.
در نشانه هاى
ظهور افرادى مثل سيد حسنى، سيد خراسانى و... داريم، نظر شما چيست؟
چه كسى اين ها را گفته است، شما اين ها را بزرگ كرده ايد، سيد حسنى، سيد خراسانى، سيد حسينى، سيد موسوى از كجا آورديد اينها را، در روايات اساسى و اصلى ما چند نفر آمده است: 1. خراسانى؛ 2. يمانى؛ 3. سفيانى و همچنين شخصياتى همچون نفس زكيه.
الان يك سرى از افراد خاصى را تطبيق مى كنند؟
ممكن نيست. مى گوئيم ان شاءاللَّه. آرزو مى كنيم اين طورى باشد.
بعضى ها قائل هستند كه الان سفيانى زنده است؟
من اين را از 40 سال پيش دارم مى شنوم، مى گويند او در يك سپاه سورى است. شيخ بهلول رفت به سوريه و شخصى را در ميان سپاه ديد و گفت صورت او مثل صورت سفيانى است. البته اين خبر دقيقى نيست. صحيح نيست.
از نشانه هاى ظهور آيا چيزى داريم كه بگوئيم كه الان دقيقاً مصداقش اين است و اتفاق افتاده است.
بله. حوادث عراق قطعى است. انقلاب عراق قطعى است. و اتصال عالم به بعضى ديگرش.
درباره حوادث اخير عراق نظرتان چيست؟
آنچه كه در عراق گذشت، كل قضيه عراق علامت است.
رواياتى خاطرتان هست كه بعضى از حوادثى كه اخيراً اتفاق افتاده است بشود گفت كه علامات ظهور هستند؟
در روايتى، شيخ صبانى هست كه اهل عراق او را مى كشند وقتى كه سفيانى خروج مى كند و شيخ صبانى همان صدام است و بعضى مى گويند مكانش در تكريت است و در دمشق به قتل مى رسد. احتمال مى دهيم صدام باشد.
آيا در مجموعه روايات صحبتى از آمريكا هم هست.
بله. روم با حيله اى در عراق حاضر مى شود. روم همان آمريكاست. روم طرف مقابل جنگ با حضرت مهدى(ع) است.
نرگس جورابچيان
آفتاب در حال طلوع است. روزى نو
آغاز شده، پنجره را باز مى?كنم و هواى يك آفتاب رنگ پريده تازه طلوع را به داخل ششهايم هدايت مى?كنم. سينه?ام سنگين مى?شود. احساس مى?كنم ششهايم را از دود پر كرده?ام. اين هوا، بوى شبنم و رنگ آفتاب ندارد. راديو را روشن مى?كنم. مجرى راديو با حرارت خاصى از كودكان، سالمندان و بيماران قلبى تقاضا مى?كند كه تا حد امكان كمتر از خانه?ها خارج شوند و هشدار مى?دهد كه به دليل پديده وارونگى هوا، هواى تهران در وضعيت »خطرناك« قرار دارد. و بعد هم با بى?تفاوتى خاص اين روزها، يك ترانه بى?ربط پخش مى?شود... در حالى كه راديو را خاموش مى?كنم، بلند بلند هم با خودم حرف مى?زنم: »منظورش اين بود كه هواى سربى براى جوانها مفيد است. اصلاً ويتامين دارد. آى جوانها! تا مى?توانيد تنفس كنيد.«
از خانه خارج مى?شوم. ترجيح مى?دهم به آسمان نگاه نكنم. دل آدمى از اين آفتاب بى?رمق مى?گيرد. وارد خيابان »ولى?عصر(ع)« مى?شوم. خيابان »ولى?عصر(ع)«، با وجود اين هواى خاكسترى، ماشينهاى خاك گرفته، راننده?هاى عصبانى و درختهاى زرد و پژمرده، هنوز هم زيباترين خيابان تهران است. به تجريش كه مى?رسم، مثل هميشه روبروى گنبد امام?زاده صالح(ع) مى?ايستم و به رسم ادب سلام مى?دهم. گنبد آبى?اش غرق در دود است. كسى از پشت، شديداً با من برخورد مى?كند: »خانم سر راه نايست!« دلم مى?گيرد از تنه بى?تفاوتى?اش، از اين?كه حتى در ميان اين آسمان سربى، آبى گنبد را نديده. آدمها با عجله از كنار يكديگر عبور مى?كنند و گاه دنبال اتوبوسها مى?دوند، بى?آن?كه حتى به پرواز فوج كبوتران به سوى »حرم« نگاهى بيندازند.
در صف اتوبوس »ميدان ولى?عصر(ع)« مى?ايستم. من دومين نفر هستم.
نفر اول، خانم پيرى است كه با گوشه روسرى، بينى و دهانش را پوشانده. نگاهى به من مى?اندازد و با دست به اگزوز اتوبوسى اشاره مى?كند و سرى به علامت تأسف تكان مى?دهد. مى?گويم: »گفته?اند امروز هوا خيلى آلوده است. اى كاش بيرون نمى?آمديد.« براى لحظه?اى روسرى را از جلوى صورتش دور مى?كند و مى?گويد: »بنشينم گوشه خانه كه چى؟ هر روز هوا همينطوره. يه روز يك كمى بهتر، يه روز مثل امروز، فاجعه! ترجيح مى?دهم بين مردم بميرم تا گوشه خانه...« بعد دوباره روسرى را جلوى دهانش مى?گيرد و سرش را پايين مى?اندازد. شايد نمى?خواهد غبار غمى را كه در چشمانش نشسته ببينم. براى اين?كه موضوع را عوض كرده باشم، مى?پرسم: »شما خيلى وقته منتظريد؟« چند لحظه بدون اين?كه حرفى بزند، نگاهم مى?كند. و بعد مى?گويد: »منتظر؟ آره، خيلى وقته...« و سكوت مى?كند. اما من احساس مى?كنم هنوز حرفش تمام نشده. نمى?دانم به نظرم آمده يا واقعاً »منتظر«ى كه من گفته?ام با »منتظر«ى كه او گفته تفاوت دارد. چشم از او برنداشته?ام كه اتوبوس هم مى?رسد. مثل هميشه مردم به سمت اتوبوس هجوم مى?برند. پيرزن لبخند تلخى مى?زند و مى?گويد: »اينهم از حق تقدم! خدا آخر و عاقبتمان را به خير كند.« از آرامش او لذت مى?برم. نگاههاى پيرزن و درد دلهايش بوى آشنايى مى?دهد. سوار اتوبوس كه مى?شوم، كنارش مى?ايستم. باز هم نگاهش را به من مى?دهد و با حالتى غريب مى?گويد: »اگه صاحب اين زمونه بياد... نگاهش را بين دو چشم تقسيم مى?كند«. يادم مى?آيد كه مدتهاست آدمها در چشمان يكديگر نمى?نگرند. شايد به اين خاطر كه كمتر حقيقت را مى?گويند. »اگه
بياد مگه مى?ذاره اوضاع اينجورى بمونه« به پسر كوچكى كه ماسك كهنه و كثيفى بر صورت زده و چند پاكت فال حافظ در دست دارد اشاره مى?كند و مى?گويد: »مگه مى?ذاره اين طفل معصومها آواره بمونند« پسرك به اتوبوس ما هم سرى مى?زند: »فال... فال... فال حافظ« صدايش مى?كنم، »نيت كن خانوم... مى?شه 100 تومن!«.
نفسش سخت و پر صدا از سينه?اش خارج مى?شود. نيت و فال را فراموش مى?كنم، به سويش برمى?گردم اينبار نگاهش با من نيست. دل به نقطه?اى دور دست داده، چشمانش روشن و پر اميد است: »وقتى بياد، اول از همه، چادر عدالت روى سر همه دنيا مى?كشه تا هر كس هوس نكنه يه تفنگ برداره و لشگركشى كنه...« مكث كوتاهى مى?كند: »اين مرضهاى عجيب و غريب، همه?اش از بى?ايمانيه. وقتى بياد، اينجور مريضى?ها ريشه?كن مى?شه...« چشمهايش حالت غريبى دارد. احساس مى?كنم دريچه?اى به سويش گشوده شده و روزگار سبز ظهور را به وضوح مى?بيند. مشتاق و اميدوار به سويم برمى?گردد: »يعنى مى?شه ما هم توى زمونه حكومت آقا باشيم؟« دلم مى?لرزد. نگاهم را از چشمانش مى?گيرم و به كف اتوبوس زل مى?زنم: »ان?شاءاللَّه...«. به حرفهايش فكر مى?كنم. در رؤياى شيرين حضور و مدينه فاضله پس از ظهور امام نازنينم غرق هستم كه صداى فرياد راننده مرا به دنياى خاكسترى امروز پرتاب مى?كند: »اين بليطو كى داده؟« از لحن خشن و صداى بلندش، پشتم مى?لرزد. همه با حالتى بى?تفاوت نگاهش مى?كنند. راننده، بليط را با عصبانيت پاره مى?كند و كف اتوبوس مى?ريزد: »يا بياد بليط همين ماه رو بده، يا راه نمى?افتم...« حالا همه اعتراض مى?كنند. راننده با لجبازى بچه?گانه?اى ايستاده. پيرمردى
بلند مى?شود، يك بليط از جيبش بيرون مى?آورد و مى?گويد: »بيا بگير پسرجان! صلوات بفرست.« ياد كودكى خودم مى?افتم، اين?كه بزرگ?ترها براى راضى كردن ما هميشه شكلاتى در جيب داشتند! من و پيرزن ديگر حرفى نمى?زنيم. فقط گاه?گاهى يكديگر را نگاه مى?كنيم و لبخندى مى?زنيم. گاهى با لبخند و سكوت راحت?تر و بهتر مى?توان صحبت كرد. نيمه?هاى راه، او خداحافظى مى?كند و پياده مى?شود. من مى?مانم و واژه?هاى آرمانى او: »عدالت، سلامت، امنيت، صداقت...«.
اتوبوس تقريباً به ميدان »ولى?عصر(ع)« رسيده است. من هنوز غرق صحبتهاى پيرزن هستم. با بى?حوصلگى از اتوبوس پياده مى?شوم. مغازه?ها و زرق و برق ويترينها، مردم را به سوى خود جذب مى?كنند اما قيمتهاى بالا و بى?منطق اجناس، به همان سرعت مردم را دور مى?كنند. تمام فكر و دلمشغولى?ام، حرفهايى است كه مدتها بود فراموش كرده بودم: واژه?هايى كه بسيار به?كار مى?روند، آنقدر زياد كه از معنى اصلى خود دور مى?شوند. حال امروز من، مناسب اين خيابانهاى شلوغ و آدمهاى بى?هدف نيست. فراموش كرده?ام براى چه اينجايم. لحظه?اى به بهانه نگاه كردن خرده ريزهاى يك دستفروش مى?ايستم و سعى مى?كنم به راهى كه امروز خداوند پيش رويم گذاشته، نگاهى بيندازم:
صبح... در يك هواى آلوده تنفس كردم... يك نفر شديداً به من برخورد كرد... كبوتران پرواز مى?كردند... پيرزن چشم انتظار بود... كودكى با يك ماسك رنگ و رو رفته پرسه مى?زد... يك بليط پاره چرخ خورد و كف اتوبوس آرام گرفت...
حالا در ميدان »ولى?عصر(ع)« هستم و تمام راه در نام زيباى »ولى?عصر(ع)« غوطه?ور بوده?ام. پشت تمام اين اتفاقات، حتماً يك نكته اساسى، يك درس مهم پنهان است. به سمت ديگر خيابان مى?روم و
منتظر اتوبوس مى?شوم. بايد بازگردم... پاكت مچاله شده فال حافظ را باز مى?كنم:
بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد
جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت
كمال عدل به فرياد دادخواه رسيد
كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه »مهدى« دين پناه رسيد
خانمى كنارم مى?ايستد: »شما خيلى وقته منتظريد؟«.
- »منتظر؟... خيلى وقته. به اندازه يك عمر...«.
اَللّهفم افنّا نَشكفو افلَيكَ فَقدَ نَبفيّفنا و غَيبَةَ افمامفنا وَ قفلَّةَ عَدَدفنا وكَثرَةَ اَعدائفنا وَ تَظاهفرَ الاَعداءف عَلَينا و وفقفوعَ الففتَنف بفنا، فَفَرّفج ذلفكَ اللّهفمَّ بفعَدلف تفظهفرفهف وَ افمامف حَقّف نَعرفففهف، افلهَ الحَقّف. آمينَ رَبَّ العالَمينَ.1
خداى فريادرس من!
به شكايت نزد تو آمدم امّا
نمى?دانم از كدامين درد بايدم ناليدن،
از فراق محبوب تو مصطفى(ص)
يا غيبت آشكارترين حجّتت بر گستره هستى،
از كمى دوستان يكرنگ و يكدل
يا بسيارى دشمنان هرزه،
از هجوم ناپاك مردمان
يا برآمدن طوفان?هاى بلا،
نمى?دانم كدامين رنج، دست نوازش تو را بر سرم مى?كشاند
ليك كوير تفتيده جانم
باران عدل تو را انتظار مى?كشد،
تا كام خشكيده?اش سيراب گردد
و دل آزرده?ام ظهور عزيزى را مى?طلبد
تا عميق زخم?هايش التيام يابد.
به لطف و رحمتت دل بسته?ام
پى?نوشتها :
1 . دعاى قنوت اميرالمؤمنين(ع) مستدرك?الوسايل، ج1، ص319.
على اكبر مهدى پور
نقد و بررسى چند حديث مشهور
امسال در حالى به استقبال يكهزار و يكصد و هفتادمين سالروز ميلاد مسعود »موعود كعبه« مى رويم كه آستان ملك پاسبان »مولود كعبه« مورد تهاجم شديد استكبار جهانى و ايادى داخلى آن قرار دارد و كهنسال ترين آكادمى علمى شيعيان سخت ترين روزهاى خود را در حيات علمى هزارساله پشت سر مى گذارد.
بسيار طبيعى است كه شيعيان شيفته و منتظران دلباخته منجى جهانى و مصلح آسمانى، در كوران حوادث خونبار و بحران جنايات مرگبار، بيش از هر مقطع ديگرى به ياد انتقام الهى، در انديشه منتقم جهانى و در انتظار بيرون آمدن آن دست انتقام خدايى از پشت پرده غيبت طولانى باشند.
باز هم بسيار طبيعى است كه در اين مقاطع حساس، يك سلسله ترديدها و شبهات حساب شده، از سوى تئورى پردازان و كارشناسان مغرض مسائل منطقه اى و دشمنان قسم خورده اسلام كه توسط دوستان ناآگاه نيز بزرگنمايى
شده، اذهان جمعى را به خود مشغول سازد.
پيش از اين، در برخى از فصلنامه هاى فرهنگ مهدويت، مطالبى تحت عنوان »بررسى چند حديث شبهه ناك پيرامون آفتاب عالمتاب« به دوستداران فرهنگ مهدويت تقديم شده و شمارى از احاديث مشهور ولى بى پايه مورد بحث و انتقاد قرار گرفته، در اين نوشتار نيز به ابعاد ديگرى از اين مسأله مى پردازيم و يادآور مى شويم كه حق مطلب در چند صفحه ادا نمى شود و بحث كامل، تأليف كتاب مستقلى را طلب مى كند.
س
دست انتقام الهى در آستين غيبت
يكى از اسامى گرامى آن ويرانگر كاخهاى ظلم و استبداد و بازستاننده حقوق از دست رفته توده هاى مظلوم جهان، حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه، »منتقم« است.
واژه منتقم در احاديث فراوانى به »دست انتقام الهى« اطلاق شده، كه به برخى از آنها در اينجا اشاره مى كنيم:
1. خداوند منان در شب معراج چهره درخشان امام زمان(ع) را چون خورشيدى فروزان به پيامبر عظيم الشأن اسلام ارايه داده فرمود:
يا محمد و عزّتى و جلالى، إنّه الحجّة الواجبة لأوليائى والمنتقم من أعدائى.1
اى محمد به عزت و جلالم سوگند كه او حجت واجب بر دوستان من، و منتقم از دشمنان من است.
2. نيز در شب معراج در همين باره فرمود:
و هذا القائم الّذى يحلّل حلالى و يحرّم حرامى و به أنتقم من أعدائى.2
اين ايستاده همان است كه حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى كند، من به وسيله او از دشمنانم انتقام مى گيرم.
3. روز عاشورا پس از هنگامه شهادت، فرشتگان به ضجّه درآمدند و عرضه داشتند: بار خدايا با حسين، برگزيده تو و فرزند پيامبرت چگونه رفتار كردند؟! خداوند شبح حضرت قائم(ع) را براى آنان نمودار ساخت و فرمود:
بهذا أنتقم له من ظالميه.3
با
همين - ايستاده - انتقام حسين(ع) را از ستمگرانش مى گيرم.
4. حضرت موسى بن جعفر(ع) در تعقيبات نماز عصر عرضه مى داشت:
و أن تعجّل فرج المنتقم لك من أعداءك.4
و در فرج منتقم خود از دشمنانت تعجيل بفرما.
نوفلى - راوى حديث - به امام كاظم(ع) عرض كرد: اين دعا در حق چه كسى است؟ فرمود:
ذلك المهدىّ من آل محمّد(ص).5
اين دعا در حق حضرت مهدى از آل محمد(ع) مى باشد.
آنگاه به تفصيل از سيرت، صورت و نشانه هاى ظهورش سخن گفت.6
5. احمد بن اسحاق قمى7 به امام عسكرى(ع) در سامرا عرض كرد: امام بعد از شما كيست؟
امام(ع) برخاسته به اندرون رفت، فرزند دلبندش را كه حدوداً سه ساله بود و چهره اش چون ماه چهارده شبه مى درخشيد وارد مجلس كرد و خطاب به احمدبن اسحاق فرمود: اگر نبود كه تو در نزد خدا و حجج الهى عزيز و گرامى هستى، من فرزندم را به تو نشان نمى دادم.
احمد بن اسحاق از نشان امامت پرسيد، يك مرتبه آن نور ديده لبهاى نازكتر از گل اش را حركت داد و به عربى فصيح فرمود:
أنا بقيّةاللَّه فى أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثراً بعد عين.8
من تنها بازمانده الهى هستم، من دست انتقام الهى از دشمنان اويم، پس از مشاهده ديگر از نشانه مپرس.
در احاديث ياد شده، واژه »منتقم« به آن حضرت اطلاق شده است.
يكى ديگر از القاب گرامى حجت خدا »الثّائر« از ريشه »ثأر« مى باشد.
»ثأر« در لغت به معانى زير آمده:
1. خون مطالبه شده9 مقابل »طلّ« به معناى خون هدر رفته؛10
2. طلب خون؛11
3. خون.12
بر اين اساس »ثائر« به معناى خونخواه و طالب خون است.13
ولى خونخواهى كه تا انتقام خونش را نگيرد آرام نشود.14
»ثائر« يكى از القاب
حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، است، كه خداوند منان در شب معراج حضرت مهدى(ع) را با اين لقب به حبيبش معرفى نمود:
6. حضرت احديت جلّت عظمته، در شب معراج پس از بيان خلعت نورانى چهارده نور پاك، خطاب به خواجه لولاك فرمود:
يا محمد! آيا دوست دارى آنان را مشاهده كنى؟
حضرت ختمى مرتبت عرضه داشت: آرى، پروردگارا.
خطاب شد به طرف راست عرش بنگر.
چون نگريست، نور حضرت زهرا و ائمه هدى(ع) را در حال قيام و مشغول عبادت مشاهده نمود و حضرت مهدى در ميان آنان چون ستاره اى فروزان مى درخشيد.
يا محمد! هؤلاء الحجج، و هذا الثّائر من عترتك.15
اى محمد! اينها حجتهاى من هستند و اين »خونخواه« عترت تو مى باشد.
در اين حديث شريف خداوند ولىّ خودش را به عنوان »ثائر« يعنى منتقم و خونخواه عترت پيامبر معرفى نموده است.
در بسيارى از زيارات مأثور از پيشوايان معصوم از امام حسين(ع) »ثاراللَّه« تعبير شده، از جمله در فرازى از زيارت عاشورا16 مى خوانيم:
السلام عليك يا ثاراللَّه وابن ثاره.17
اگر معناى »ثار«: طلب خون يا خون طلب شده باشد، معناى اين فراز از زيارت عاشورإ؛ چنين مى شود:
سلام بر شما اى خون طلب شده الهى و پسر خون طلب شده الهى.
يعنى: خونخواه امام حسين و پدرش اميرالمؤمنين(ع) حضرت احديت است.
و اگر »ثار« به معناى خون باشد، معناى فراز ياد شده چنين مى شود:
سلام بر شما اى خون خدا و پسر خون خدا.
در اين صورت اضافه »ثار« به سوى لفظ جلاله از باب اضافه تشريفيه مى شود، همانند اضافه بسيارى از واژه ها به لفظ جلاله، يعنى همانگونه كه به كعبه: »بيت اللَّه«18، به حضرت عيسى: »روح اللَّه«، به حجرالاسود »يمين اللَّه«19، به امير مؤمنان: »حبل اللَّه«، و »عين اللَّه«، »جنب اللَّه« و »لسان اللَّه«
مى گوييم20 به امام حسين(ع) نيز »ثاراللَّه« مى گوييم.
7. در فرازى از زيارت عاشورا مى خوانيم:
فأسأل اللَّه الذى أكرم مقامك، أن يكرمنى بك و أن يرزقنى طلب ثارك مع إمام منصور من آل محمد(ص).21
از خداوندى كه جايگاه ترا گرامى داشت، مسألت مى كنم كه به جهت تو مرا نيز گرامى بدارد و روزى كند كه خون ترا در محضر امام نصرت يافته از آل محمد(ع) مطالبه نمايم.
8. و در فراز ديگرى از آن مى خوانيم:
و أن يرزقنى طلب ثاركم مع إمام مهدى ظاهر ناطق بالحق منكم.22
مرا روزى كند كه در خدمت حضرت مهدى به حق ناطق، كه از شما خاندان ظهور خواهد كرد، خون شما را مطالبه نمايم.
9. در يك حديث طولانى امام صادق(ع) فضايل، مناقب و ويژگيهاى اصحاب خاص حضرت مهدى(ع) را مى شمارد، از جمله مى فرمايد:
شعارهم يا لثارات الحسين.23
شعار آنها »اى منتقمان خون امام حسين« است.
10. امام رضا(ع) در مورد 4000 فرشته اى كه از روز عاشوار در كنار قبر امام حسين(ع) منتظر ظهور منتقم آل محمد(ع) هستند، مى فرمايد:
شعار آنها: يا لثارات الحسين! است.24
يعنى: اى خونخواهان حسين(ع).25
يكى ديگر از اسامى حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، »الموتور« است، چنانكه حضرت رسول اكرم(ص) فرمود:
و هو الطّريد الشّريد الموتور بأبيه وجده.26
»مؤتور« از ماده »وتر« به معانى زير آمده است:
1. خون؛27
2. فرد؛27
3. نقص؛29
4. صاحب خون و طلب كننده آن؛30
5. كسى كه خونى از او ريخته شده و خونش گرفته نشده؛31
6. جنايتى كه بر كسى وارد شده.32
به اولياى دم از اين جهت »مؤتور« گويند كه خون عزيزش ريخته شده، نقصى بر جمع او وارد شده، تنها گشته، خون عزيزش گرفته نشده، او طالب و منتقم خون عزيز خود مى باشد.
پس معناى فراز بالا چنين مى شود:
او رانده شده
از وطن است كه خون پدر و نياكانش بر زمين مانده.
از اينجاست كه در دهها زيارت مأثور از پيشوايان معصوم به امام حسين(ع) نيز »الوتر الموتور« تعبير شده33 يعنى خون بر زمين مانده.
امام حسين(ع) »مؤتور« است (خون بر زمين مانده) و فرزند رشيدش حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه نيز »الموتور بابيه وجده« يعنى صاحب خون و خونخواه پدر و نياكان بزرگوارش.
در اينجا اشاره به اين نكته خالى از فايده نيست كه خون در ميان مانده منحصر به سالار شهيدان نيست و صاحب خون تنها حضرت بقيةاللَّه نيست، بلكه همه امامان معصوم صاحب خون و همه خونهاى به ناحق ريخته شده در طول تاريخ، مورد مطالبه است:
11. امام صادق(ع) مى فرمايد:
ألا و بناتدرك ترة34 كلّ مؤمن.35
آگاه باشيد كه خون هر مؤمنى به وسيله ما گرفته مى شود.
12. و در زيارت مأثور از آن حضرت آمده است:
بكم يدرك اللَّه ترة كلّ مؤمن.36
خداوند به وسيله شما خون هر مؤمنى را مى گيرد.
13. و لذا در فرازى از دعاى ندبه37 مى خوانيم:
أين الطّالب بذحول الأنبياء و أبناء الأنبياء.38
كجاست خونخواه پيامبران و فرزندان پيامبران.
»ذحول« جمع »ذحل« به معناى طلب كيفر جنايت39 دقيقاً همانگونه كه بر مقتول واقع شده است.40
يعنى آن دست انتقام الهى هر جنايتى را كه بر يكى از پيامبران و يا پيامبرزادگان واقع شده، دقيقاً همانگونه كه انجام شده، از ستمگران انتقام مى گيرد.
14. و در فراز ديگرى آمده است:
أين الطّالب بدم المقتول بكربلا.41
كجاست طلب كننده خون شهيد كربلا؟.
15. در ذيل آيه شريفه: أذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا.42 از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
اين آيه در حق قائم(ع) است كه در هنگامه ظهور، خون امام حسين(ع) را مطالبه مى كند و مى فرمايد:
نحن أولياء الدّم
و طلاّب الترّة.43
ما اولياى دم و طلب كنندگان خون - عزيزانمان - هستيم.
در برخى از منابع به جاى »الترّة«، »الدّية« آمده،44 يعنى ما اولياى دم و طالبان ديه هستيم، و در يك مورد »الثرّة« آمده45 كه اشتباه است.
16. در ذيل آيه شريفه: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً46 روايت شده كه منظور از »مقتول« امام حسين(ع) و منظور از »ولىّ او« قائم(ع) است.47
در ادامه آيه شريفه آمده است: فلا يسرف فى القتل؛ كسى كه مظلومانه كشته شود براى ولىّ او سيطره قرار داديم، پس در كشتن اسراف نكند.
امام باقر(ع) فرمود:
الإسراف فى القتل أن يقتل غير قاتله.48
اسراف در قتل آن است كه به جز قاتل شخص ديگرى را بكشد.
17. مرحوم كلينى با سلسله اسنادش از سيف بن عميره، از اسحاق بن عمار49 در تفسير اسراف در اين آيه شريفه از امام كاظم(ع) روايت كرده كه فرمود:
نهى أن يقتل غير قاتله أو يمثد بالقاتل.50
خداوند نهى فرموده از اينكه جز قاتل شخص ديگرى را بكشد و يا قاتل را مثله كند.
آنچه در اين دو حديث شريف در تفسير واژه »اسراف« در آيه شريفه آمده، كاملاً منطقى و مطابق با ضوابط شرع و محكمات عقيدتى و فقهى ما است، ولى در مقابل حديث ديگرى در همين رابطه نقل شده كه با ضوابط فقه شيعه و محكمات اعتقادى ما سازگار نيست و احتياج به نقد و بررسى دارد و اينك متن حديث:
مرحوم كلينى، از على بن محمد (قتيبى)، از صالح (بن ابى حمّاد)، از حجال (عبداللَّه بن محمد اسدى)، از برخى از اصحابش(؟)، در تفسير آيه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فى القتل.51
از امام صادق(ع)
روايت كرده كه فرمود:
نزل فى الحسين(ع)، لو قتل أهل الأرض به ما كان سرفا.52
در حق امام حسين(ع) نازل شده، كه اگر همه اهل زمين را در مقابل او بكشد اسراف نخواهد بود!!
در منابع فراوان اين حديث به نقل از مرحوم كلينى آمده است.53
بررسى حديث از نظر سند و محتوا
اين حديث عليرغم وقوع آن در كتاب شريف كافى قابل اعتماد و استناد نيست، كه در اينجا به طور فشرده به برخى از اشكالهاى سندى و محتوايى آن اشاره مى كنيم:
اما از نظر سند
1. مرحوم كلينى آن را از »على بن محمد بن قتيبه نيشابورى، شاگرد برجسته فضل بن شاذان نقل كرده، كه به تصريح آيت اللَّه خويى قدس سره وثاقتش ثابت نشده54 تنها »كشى« بر او اعتماد كرده، مرحوم »نجاشى« پس از ستايش فراوان از كشى فرموده: او به كثرت از ضعفا روايت مى كند.55
2. على بن محمد نيز آن را از »صالح بن ابى حماد« روايت كرده، كه نجاشى امر او را ملتبس دانسته56، ابن غضائرى او را تضعيف كرده57 و علامه درحق او توقف نموده است.58
3. صالح بن ابى حماد نيز آن را از »حجال« نقل كرده، و حجال در ميان سه نفر مشترك است، ولى در اينجا منظور »عبداللَّه بن محمدى اسدى« مى باشد.59
4. حجال بدون ترديد مورد اعتماد است60 جز اينكه ايشان از برخى از اصحاب نقل كرده و از او نام نبرده و خود از كسانى نيست كه مرسلاتش در حكم مسند باشد.61
5. علامه مجلسى نيز به ضعف سند روايت به صراحت داورى كرده است.62
اما از نظر محتوا
متن حديث نيز مشكلاتى دارد كه برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1. اين حديث معارض است با حديث ديگرى كه مرحوم
كلينى در تفسير همين آيه از امام كاظم(ع) روايت كرده كه فرمود:
منظور از اسراف كه خداوند از آن در اين آيه نهى فرموده آن است كه به جز قاتل، شخص ديگرى را بكشد و يا قاتل را مثله كند.63
2. اين حديث معارض است با حديث امام باقر(ع) در تفسير همان آيه كه فرمود:
اسراف در قتل آنست كه به جز قاتل شخص ديگرى را بكشد.64
3. اين حديث معارض است با حديث امام صادق(ع) در تفسير همين آيه كه فرمود:
اسراف در قتل آن است كه بيش از يك نفر در برابر يك نفر كشته شود.65
4. اين حديث معارض است با بيان ابن عباس، شاگرد برجسته حضرت على(ع) كه در تفسير همين آيه فرمود:
اسراف در قتل آن است كه جز قاتل، شخص ديگرى را بكشد.66
5. اين حديث معارض است با بيان سعيد بن جبير و ديگر ياران در تفسير آيه شريفه كه فرمودند:
اسراف در قتل آن است كه بيش از يك نفر در برابر يك تن كشته شود.47
6. اين حديث معارض است با اقوال مفسران بزرگى چون شيخ طوسى كه همان دو معنى رإ؛ در تفسير اين آيه نقل كرده اند.68
7. اين حديث مخالف است با وصيت امير مؤمنان(ع) كه در وصيت خود خطاب به فرزندان عبدالمطلب فرمود:
هرگز نبينم كه به بهانه كشته شدن من خون مسلمانها را بر زمين بريزيد، آگاه باشيد كه براى من جز قاتلم را نكشيد.69
8. اين حديث معارض است با مسلمات فقه جعفرى كه اگر بيش از يك نفر در قتل كسى شركت كنند، ولىّ دم مى تواند همه آنها را بكشد، به شرط اينكه ديه مازاد به يك تن را به اولياى دم بپردازد به
اجماع طائفه اماميه،70 احاديث نيز در اين رابطه بسيار است.71
9. اين حديث مخالف است با اهتمام خاص اسلام بر رعايت دقيق آداب و احكام اسلامى، حتى در مورد قاتلان امام حسين(ع).
از امام صادق(ع) پرسيدند: آيا خوردن مال ناصبى جايز است؟ فرمود:
كسى كه به تو امانتى سپرده و از تو انتظار خير دارد، امانتش را به او برگردان، اگر چه قاتل امام حسين(ع) باشد.72
10. اين حديث معارض است با آيه شريفه: لاتزر وازرة وزراخرى كه در پنج سوره آمده است و ما ان شاءاللَّه در شماره ديگرى به تفصيل در اين زمينه سخن خواهيم گفت.
علامه مجلسى علاوه بر تصريح به ضعف سند حديث، به جهت ناسازگارى متن آن با محكمات عقيدتى ما به توجيه آن پرداخته مى فرمايد:
احتمال مى رود منظور از اسراف در اين آيه از نظر كثرت نباشد، بلكه منظور اين باشد كه اگر همه مردم روى زمين در قتل آن حضرت شركت كنند، يا به آن رضايت دهند، كشتن آنها اسراف نباشد.73
در اين رابطه نيز گفت و گو خواهيم داشت. ان شاءاللَّه
پى نوشتها :
1 . شيخ طوسى، الغيبة، ص148، ح109؛ فرات كوفى، تفسير فرات، ج1، ص75، ح48؛ حموينى، فرائد السمطين، ج2، ص319؛ حر عاملى، اثبات الهداة، ج1، ص549؛ خاتون آبادى، كشف الحق، ص114، ح17.
2 . شيخ صدوق، كمال الدين، ج1، ص253، باب 23، ح2؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج52، ص379.
3 . شيخ طوسى، الأمالى، ص418، مجلس 14، ح89؛ مجلسى، بحارالانوار، ج45، ص221.
4 . شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص74، كتاب الصلاة، ح92.
5 . سيدابن طاووس، فلاح السائل، ص200، فصل 21.
6 . مجلسى، بحارالانوار، ج86، ص81.
7 . احمد بن اسحاق قمى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و از خواص امام حسن عسكرى
[نجاشى، رجال، ص91] وكيل امام عسكرى در قم [بحرانى، تبصرة الولى، ص93] و به قدرى عزيز در نزد آن حضرت بود كه به هنگام ولادت امام عصر(ع)، امام عسكرى(ع) به او نامه نوشته، از تولد حجت الهى او را آگاه ساخته [صدوق، كمال الدين، ج2، ص434] و توفيق تشرف به محضر كعبه مقصود را پيدا كرده [طوسى، الفهرست، ص70] پس از شهادت امام عسكرى از سوى حضرت بقيةاللَّه بر وكالت خود پابرجا مانده [طبرى، دلائل الامامه، ص503] مدتى در آوه اقامت كرده، سپس در قم رحل اقامت افكنده [تاريخ قم، ص219] به هنگام عزيمت به قم در »حلوان« (سر پل ذهاب) رحلت كرده، در همانجا مدفون شده [كشى، رجال، ص557؛ طبرسى، احتجاج، ج2، ص466؛ مامقانى، تفتيح المقال، ج5، ص301-309؛ ابطحى، تهذيب المقال، ج3، ص433-480] و در وثاقت او توقيع صادر شده است. [شيخ طوسى، الغيبة، ص417].
8 . شيخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص384، باب 38، ح1.
9 . ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج1، ص397.
10. ابوهلال، الفروق اللّغويه، ص253.
11. خليل، ترتيب العين، ص114.
12. طريحى، مجمع البحرين، ج2، ص234.
13. ابن اثير، النهاية، ج1، ص204.
14. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص77.
15. طوسى، الغيبة، ص148، ح109؛ ابن شاذان، مائة منقبه، ص65، منقبت 17؛ خوارزمى، مقتل الحسين، ج1، ص147، فصل 6، ح23؛ حموينى، فرائدالسمطين، ج2، ص320، ح571؛ بحرانى، غايةالمرام، ج7، ص88، ج7، ص88، ح27.
16. عليرغم برخى از افراد استاد نديده كه عنوان »علامه« را يدك مى كشند و در سند زيارت عاشورا ترديد مى كنند، زيارت عاشورا سند بسيار قوى دارد، علاقمندان به كتاب »شفاء الصدور« از ميرزا ابوالفضل تهرانى، ج1، ص30-78 و »اللّؤلؤ النّضيد« از شيخ نصراللَّه شبسترى، ص9-71 مراجعه فرمايند.
17. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص774.
18.
سوره بقره(2) آيه 125؛ سوره حج (22) آيه 26.
19. ابن أثير، النهايه، ج5، ص300.
20. صدوق، التوحيد، ص165، ب22، ح2؛ تسترى، احقاق الحق، ج4، ص285؛ بحرانى، غايةالمرام، ج4، ص8، ب42، ح3؛ قندوزى، ينابيع الموده، ج3، ص401، ب95، ح1.
21. ابن قولويه، كامل الزيارات، ص177، ب71، ح8.
22. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص775.
23. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج52، ص108.
24. شيخ صدوق، الأمالى، ص112، مجلس 27، ح5.
25. براى شرح واژه »لثارات الحسين« ر.ك: تهرانى، شفاء الصدور، ج1، ص227.
26. كلينى، الكافى، ج1، ص323، ب نص بر امام جواد، ح14؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص276؛ طبرسى، اعلام الورى، ج2، ص92.
27. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج6، ص84.
28. طريحى، مجمع البيان، ج3، ص508.
29. رازى، مختار الصحاح، ص707.
30. طريحى، همان، ص509.
31. ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص205.
32. ابن اثير، النهايه، ج5، ص148.
33. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج101، ص200؛ 223؛ 260؛ 291؛ 290؛ 337؛ 353؛ 360.
34. در مثال واوى معمولاً واو از اول آن حذف مى شود و به جاى آن تاء به آخر آن افزوده مى شود، مانند »وعد« و »عدة«؛ »وثق« و »ثقة«، در اينجا نيز واو »وتر« افتاده و تايى به آخر آن آمده »تره« گفته شده.
35. جاحظ، البيان والتبيين، ج2، ص50؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج4، ص157.
36. كلينى، الكافى، ج4، ص576؛ طوسى، تهذيب الاحكام، ج6، ص55؛ صدوق، الفقيه، ج2، ص359.
37. جمعى از بيمار دلان در سند دعاى ندبه نيز ابراز ترديد كرده اند، در اين رابطه ر.ك: »با دعاى ندبه در پگاه جمعه« ص40-63، نشر موعود.
38. ابن المشهدى، المزار الكبير، ص579.
39. خليل، ترتيب العين، ص284.
40. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج2، ص370.
41. ابن المشهدى، همان.
42. سوره حج(22) آيه 39.
43. حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ فيض، تفسير صافى، ج5، ص145؛ بحرانى، المحجه،
ص142؛ مجلسى، بحارالانوار، ج51، ص47.
44. على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج2، ص85؛ بحرانى، تفسير البرهان، ح6، ص565.
45. طريحى، مجمع البحرين، ج3، ص234.
46. سوره اسراء(17) آيه 33.
47. عياشى، تفسير عياشى، ج3، ص50؛ حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص87.
48. همان.
49. در اينجا منظور از اسحاق بن عمار، ساباطى فطحى نيست، بلكه به قرينه روايت سيف بن عميره از او »اسحاق بن عمار بن حيان« است [ممقانى، تنقيح المقال، ج9، ص147] كه از بزرگان اصحاب و مورد اعتماد است. [نجاشى، رجال، ص71، رقم 169].
50. كلينى، الكافى، ج7، ص371.
51. سوره اسراء (17) آيه 33.
52. كلينى، الكافى، ج8، ص212، ح364.
53. استرآبادى، تأويل الآيات، ج1، ص280؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص85؛ همو، حليةالأبرار، ج5، ص406؛ مشهدى، كنزالدقايق، ج7، ص403؛ فيض، تفسير صافى، ج4، ص408؛ حويزى، نورالثقلين، ج3، ص162.
54. خويى، معجم رجال الحديث، ج9، ص54.
55. نجاشى، رجال، ص372، رقم 1018.
56. نجاشى، رجال، ص198، رقم 526.
57. ابن الغضائرى، رجال، ص70، رقم 73.
58. علامه، رجال، ص230.
59. مدرس، ريحانة الادب، ج2، ص22.
60. نجاشى، رجال، ص226، رقم 595.
61. تعداد 18 تن از اصحاب ائمه را »اصحاب اجماع« دانسته اند و روايات آنها را تلقى به قبول كرده اند و حجال از آنها نيست. [تسترى، قاموس الرجال، ج1، ص72].
62. مجلسى، مرآت العقول، ج26، ص238.
63. كلينى، الكافى، ج7، ص371.
64. عياشى، تفسير، ج3، ص50؛ حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص87؛ همو، حلية الأبرار، ج5، ص405.
65. كلينى، الكافى، ج7، ص285.
66. ثعلبى، تفسير الكشف والبيان، ج6، ص97.
67. سيوطى، الدّر المنثور، ج4، ص181.
68. طوسى، التّبيان، ج6، ص476.
69. نهج البلاغه، بخش نامه ها، وصيت 47.
70. ابن زهره، غنيه، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج24، ص244.
71. كلينى، كافى، ج7، ص283.
72. كلينى، كافى، ج8،
ص245، ح448.
73. مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص219.
جواد محدثى
منتظران، چشم به راه سپيده تاريخ?اند.
با »بصيرت« و »جهاد«، ظلمت شب ظلم را مى?شكافند و رها از تعلقات، خود را براى »شهادت« در ركاب مولا، آماده مى?سازند.
انتظار، درختى است كه جز »اقدام« و »اصلاح«، ميوه?اى نمى?دهد.
انتظار، فلسفه مقاومت است، نه عامل تسليم!
»عصر ظهور« رجعت دوباره بعثت در حرا و امامت در غدير است.
»غيبت«، دوران »انتظار« جوشش دوباره غدير عاشورايى در نينواى تاريخ است،
در بسترى از فرات ظهور وعلقمه نور!
منتظران واقعى، سلاح بر دوشان شهادت طلبند كه »استقامت«، مدال و نشانشان است و »ايمان«، ره توشه حركتشان و »توكل«، تكيه گاه هميشگى?شان.
ياران مهدى(ع) را بايد در ميان سلاح بر دوشان و كفن?پوشان و جان بركفان و مبارزان و سنگرنشينان و خدمتگزاران به انقلاب و تقويت كنندگان سپاه دين و حرمت?گزاران به خون و خانواده شهيدان يافت، نه در ساكتان و بى تفاوتان و نه در رفاه?زدگان و عافيت طلبان.
نيمه شعبان، افروختن چراغ شوق در دل شيعيان و اميد دادن به محرومان است.
ميلادى است فرخنده، كه عيد منتظران وراثت زمين براى مستضعفان و شكست سلطه جباران است.
وقتى نيمه شعبان مى?رسد،
گلواژه?هاى »انتظار«، »ظهور«، »فرج«، »حكومت جهانى«، »قسط و عدل«، »ديدار«، »مهدى« مى?شكوفد و عطر ياد، زمان را فرا مى?گيرد.
چشمها، به راه كسى دوخته است كه خورشيد جانها و اميد انسانهاست.
يادگارى است از پيامبران و امامان،
خلاصه ابراهيم است،
عصاره محمد(ص) و زنده كننده سنتهاست.
نيمه شعبان، مطلع خورشيد فروزان مهدى(ع) در ظلمت تاريخ است.
آن خورشيد پنهان، كعبه مقصود و قبله موعود امتهاست.
غيبت كبرى، دوره آزمايش است. تا منتظران راستين، از مدعيان انتظار، بازشناخته شوند و ملاك در اين بازشناسى، »شناخت تكليف« و عمل به
وظيفه در عصر غيبت است.
مهدى(ع)، خورشيدى است كه در دل منتظران، اميد زيستن را همواره روشن و گرم نگاه مى?دارد.
هيچ »حضور«، هم?چون »غيبت« او، لحظه لحظه زمان و تاريخ را نياكنده است.
حاضرترين حاضران به گرد پاى »حضور غايبانه«اش نمى?رسند.
او معناى حضور در غيبت است،
مفهوم غيبت حاضر است،
مجمع غيب و شهود است.
او »وارث« دين محمد و خط سرخ شهادت است،
او »قائم« است، ايستاده و استوار و پابرجا، تا جهانى را به قيام حق?طلبانه وا دارد.
او »منتقم« است، خونخواه حادثه كربلا و انتقام گيرنده خون شهيدان و خون سيدالشهدا.
هم هادى است، هم مهدى.
راه?شناسى خبير و راهبانى است بصير و راهنمايى است مطمئن و دلسوز.
او »صاحب الزمان« و »صاحب الامر« است.
زمين و زمان، امر و فرمان، جان و جهان در اختيار اوست.
سلام بر مهدى،
انتظار سبز دورانها!
آرمان مجسم عدالتخواهان،
چلچراغ روشن شبستان تاريخ،
روشنگر زمين و زمان،
مرد برگزيده اعصار
ذخيره جاويدان الهى
و...نويد بخش صبح، در شب انتظار.
معصومه نجفى مطيعى
در تقويم انتظار، همه فصل?ها از عطر بهارى مهدى (عج) متبرك است.
نوروز منتظران روزى است كه از شب نيمه شعبان آغاز مى?شود.
انتظار، فاصله?اى است ميان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور.
بهار، همه طراوتش را مديون يك گل است: گل زيباى نرگس.
اگر سختى زمستان غيبت نبود، شوق آمدن بهار عدالت معنا نداشت.
خانه?تكانى، رسم قديمى همه منتظران بهار است. بهارف مهدى (عج) از راه مى?رسد، خانه?تكانى دل?ها را فراموش نكنيم.
بهترين هديه?اى كه مى?توان براى گلدان شكسته قلب منتظران خريد، يك شاخه گل نرگس است.
جمعه?ها كافى نيست، هر روز سهمى را به امام زمان(عج) اختصاص بدهيم.
منتظران واقعى به اشك و آه و دعا اكتفا نمى?كنند.
نيمه?هاى شعبان مى?آيند و مى?روند، حيف است اگر فقط با نقل
و مشكلات و شيرينى برگزارش كنيم.
كم?لطفى مهمان است بر سرف سفره بنشيند و صاحبخانه را نشناسد، حتى اگر او را نبيند.
امام زمان (عج) بيشتر از آن به گردن شيعه حق دارند كه فقط نيمه?هاى شعبان به يادشان بيفتيم.
اگر خورشيد از چشم ما پنهان مانده است، تقصير ابرها نيست، چشمان ما باران نخورده است.
حتى اگر امام از چشم ما غايب باشد، باز هم ما از چشم او غايب نيستيم.
اى كاش روزهاى »غفلات« ما از شب?هاى »غيبت« او طولانى?تر نبود.
مبادا فقط وقتى همه درها به رويمان بسته شد، درف خانه امام زمان (عج) را بزنيم.
مكه با همه »صفا«يى كه دارد، بى?گل روى مهدى (عج) بى»صفا« است.
هر دستى در آرزوى بوسيدن حجرالاسود است، حجرالاسود در آرزوى بوسيدن دست مهدى (عج) است.
منتظرتر از امام زمان (عج) سراغ داريم؟ 1167 سال در انتظار!
دلنشين?ترين اشعار در ديوان انتظار، سروده دل?سپرده?ترين شاعران است، آنها كه دل به حضرت مهدى (عج) سپرده?اند.
نمازف هيچ مأمومى بى?امام اقامه نمى?شود، ما چند ركعت را به امام خويش اقتدا كرده?ايم؟
دير و زودش مصلحت است، امّا هيچ عريضه?اى بى?جواب نمى?ماند.
ابراهيم شفيعى سروستانى
مژده به ظهور امام مهدى(ع) از همان سالهاى آغازين ظهور اسلام آغاز شد و پيامبر گرامى اسلام(ص) در هر فرصت و مناسبتى كه پيش مى?آمد مردم را به ظهور عدالت?گستر موعود در آخرالزمان بشارت مى?دادند و آنها را از نسل و تبار، تولد وغيبت، ويژگيهاى ظاهرى، نشانه?هاى ظهور، شاخصه?هاى قيام رهايى?بخش و مؤلفه?هاى حكومت جهانى آن حضرت آگاه مى?ساختند. تا آنجا كه امروز ما با صدها روايت كه از طريق شيعه و اهل سنت از آن حضرت نقل شده مواجهه?ايم.1
اين سير پس از رحلت نبى
مكرم اسلام(ص) در ميان اهل بيت طاهرين او(ع) استمرار يافت و هر يك از ايشان نيز در عصر خود تلاش كردند كه باور مهدوى و فرهنگ انتظار را در ميان امت اسلامى زنده و پويا نگهدارند و بدين طريق پيروان خود را در برابر هجوم مصائب، رنجها، دردها و بلاهاى گوناگونى كه از سوى حاكمان جور بر آنها روا داشته مى?شد، صبر و پايدارى بخشند.
حركت رو به گسترش معارف مهدوى در زمان امام باقر و امام صادق(ع) به اوج خود رسيد و آن دو امام بزرگوار ضمن تبيين، تشريح، پالايش و پيرايش آموزه?هاى اسلامى در زمينه?هاى مختلف اعتقادى، اخلاقى و فقهى و تحكيم پايه?هاى ايمانى پيروان خود، تلاش فراوانى براى توسعه و تعميق انديشه مهدوى و فرهنگ انتظار در ميان شيعيان نمودند و با به جا گذاردن صدها روايت در اين زمينه، اين انديشه و فرهنگ را تازگى و طراوت بيشترى بخشيدند.2
پس از اين دو امام و پيش از امام حسن عسكرى(ع) امامى كه بيش از همه بر مواريث شيعى در زمينه باور مهدوى و فرهنگ انتظار افزود و گنجينه?هاى گرانبهايى براى امت اسلام به يادگار گذاشت امام رضا(ع) است.
براساس پژوهش مؤلف محترم مسند الإمام رضا(ع)3 و تتبع پژوهشگران ارجمند مجموعه ارزشمند معجم أحاديث الإمام المهدى(ع)4 افزون بر 30 روايت از امام رضا(ع) در زمينه باور مهدوى و فرهنگ انتظار نقل شده كه هر يك از آنها ما را با بعدى از ابعاد بيكران شخصيت امام مهدى(ع) و قيام رهايى?بخش و عدالت?گستر آن حضرت آگاه مى?سازد.
1. خالى نبودن زمين از حجتهاى الهى
امام رضا(ع) در مواضع متعددى با تأكيد بر اينكه زمين هيچگاه از حجت الهى
و امام به حق خالى نمى?ماند به طور غير مستقيم موضوع امامت را تثبيت مى?كردند.
از جمله آن حضرت در پاسخ »سليمان الجعفرى« يا »سليمان بن جعفر الحميرى« كه مى?پرسد:
تخلو الأرض من حجةاللَّه؟
آيا زمين از حجت خدا خالى مى?ماند؟
مى?فرمايد:
لوخلت الأرض طرفة عين من حجة لساخت بأهلها.5
اگر زمين [به اندازه] يك چشم برهم زدن از حجت خالى بماند، ساكنانش را در خود مى?برد.
مضمون اين روايت از سوى تعدادى ديگر از راويان با تغييرات جزيى در عبارت، نقل شده است.6
براساس اين روايت تا آستانه قيامت زمين از امامى كه حجت خداست خالى نخواهد ماند، هر چند كه در مقاطعى از تاريخ اين حجت الهى بنابر ضرورتهايى در غيبت به سر برد.
2. نام و نسب امام مهدى(ع)
با توجه به لزوم شناخت امام دوازدهم و لزوم جلوگيرى از حيرت و سرگردانى شيعه در شناسايى منجى موعود، امام رضا(ع) در احاديث متعددى، گاه به نقل از پدران و اجداد طاهرينش تا رسول گرامى اسلام(ص) و گاه بدون نقل از ايشان به معرفى سلسله نسب آن امام مى?پرداختند.
از جمله در يكى از روايتهايى كه امام رضا(ع) به واسطه پدران بزرگوار خود از رسول گرام اسلام(ص) نقل مى?كنند، چنين آمده است:
أنا سيّد من خلق اللَّه، عزّوجلّ، وأنا خير من جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حملة العرش و جميع ملائكة اللَّه المقربين و أنبياءاللَّه المرسلين، و أنا صاحب الشفاعة والحوض الشريف و أنا و علىّ أبوا هذه الأمّة من عرفنا فقد عرف اللَّه عزّوجلّ و من أنكرنا فقد أنكر اللَّه، عزّوجلّ، و من علىّ سبطا أمّتى و سيداشباب أهل الجنّة، الحسن والحسين و من ولد الحسين تسعة أئمّة، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى،
تاسعهم قائمهم و مهديّهم.7
من سرور آفريده?هاى خداى عزّوجلّ هستم؛ من از جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، حاملان عرش، همه فرشتگان مقرب خدا، و پيامبران مرسل خدا برترم؛ من صاحب شفاعت و حوض شريف [ كوثر ] هستم. من و على دو پدر اين امتيم؛ هر كس كه ما را شناخت خداى عزّوجلّ را شناخته است و هر كه ما را انكار كند، خداى عزّوجلّ را منكر شده است. دو سبط اين امت و دو سيد جوانان اهل بهشت، حسن و حسين، از [ فرزندان ] على?اند و از نسل حسين نه امامند كه پيروى از آنان پيروى از من و نافرمانى از آنها نافرمانى از من است. نهمين نفر از اين امامان، قائم (برپا دارنده) و مهدى آنان است.
آن حضرت در روايت ديگرى مى?فرمايد:
الخلف الصالح من ولد أبى محمد الحسن بن على و هو صاحب الزمان و هوالمهدى.8
آن جانشين صالح از فرزان ابومحمد حسن بن على است و او صاحب الزمان و مهدى است.
در روايت ديگرى امام رضا(ع) پس از آنكه »دعبل« در پيشگاه آن حضرت قصيده معروف خود را در وصف اهل بيت مى?خواند و در آن از قيام آخرين امام ياد مى?كند، مى?فرمايد:
يا دعبل الإمام بعدى محمد ابنى و بعد محمد ابنه علىّ و بعد على ابنه الحسن و بعدالحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فى غيبته، المطاع فى ظهوره لولم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللَّه عزّوجلّ ذلك اليوم حتّى يخرج فيملاء الأرض عدلاً كما ملئت جوراً.9
اى دعبل! امام پس از من فرزندم محمد و پس از محمد فرزندش على و پس از على فرزندش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم
است. همو كه در غيبتش انتظار كشيده مى?شود و در ظهورش اطاعت مى?گردد. اگر از [ عمر ] دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده باشد خداوند عزّوجلّ آن روز را آن قدر طولانى مى?كند تا او قيام كند و زمين را از عدل و داد پر كند همچنانكه از جور و ستم پر شده بود.
در اين زمينه احاديث ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده كه در اين مجال فرصت پرداختن به همه آنها نيست.10
3. صفات و ويژگيهاى امام مهدى(ع)
امام هشتم شيعيان(ع) در موارد متعددى به توصيف ويژگيهاى ظاهرى و جسمى امام مهدى(ع) پرداخته?اند تا باب هرگونه شبهه و اشتباه را بر مردم ببندند.
از جمله آن حضرت در پاسخ »ريان بن صلت« كه مى?پرسد:
أنت صاحب هذا الأمر؟
آيا صاحب اين امر [ حكومت اهل بيت(ع) ] شماييد؟
مى?فرمايد:
أنا صاحب هذا الأمر ولكنّى لست بالذى أملؤها عدلاً كما ملئت جوراً، و كيف أكون ذلك على ماترى من ضعف بدنى و إنّ القائم هوالذى إذا خرج كان من سنّ الشيوخ و منظر الشبّان، قويّاً فى بدنه حتّى لومدّ يده إلى أعظم شجرة على وجه الأرض لقلعها ولو صاح بين الجبال لتدكدكت صخورها يكون معه عصا موسى و خاتم سليمان عليهماالسلام، ذاك الرابع من ولدى يغيّبه اللَّه فى ستره ما شاء، ثم يظهره فيملوء [به] الأرض قسطاً و عدلاً. كما ملئت جوراً و ظلماً.11
من صاحب اين امر هستم، اما آنكه زمين را پر از عدل مى?كند همچنانكه پر از جور شده بود، من نيستم. و چگونه من با اين ناتوانى جسمى كه مى?بينى مى?توانم او باشم. به درستى كه قائم كسى است كه به هنگام قيامش در سن پيرمردان و
با چهره جوانان ظاهر مى?شود. او از چنان قوت بدنى برخوردار است كه اگر دستش را به سمت بزرگ?ترين درختى كه بر روى وجود دارد دراز كند آن را از ريشه برمى?كند و اگر در بين كوهها فرياد كشد، صخره?ها متلاشى مى?شوند. عصاى موسى و خاتم سليمان، كه بر آنها درود باد، با اوست و او چهارمين فرزند من است. خداوند او را تا زمانى كه بخواهد در پوشش خود غايب مى?سازد، سپس او را آشكار مى?سازد تا زمين را به وسيله او از قسط و عدل آكنده سازد آنچنانكه [ پيش از آن ] از جور و ستم پر شده بود.
همچنين آن حضرت در پاسخ »ابى صلت هروى« كه مى?پرسد:
ما علامات القائم منكم إذا خرج؟
نشانه?هاى قائم شما به هنگام ظهور چيست؟
مى?فرمايد:
علامته أن يكون شيخ السنّ، شاب المنظر، حتّى أنّ الناظر إليه ليحسبه ابن أربعين سنة أو دونها و إنّ من علاماته أن لايهرم بمرور الأيّام والليالى، حتّى يأيته أجله.12
نشانه او اين است كه سن پيران و چهره جوانان دارد، تا آنجا كه وقتى كسى او را مشاهده مى?كند گمان مى?برد كه چهل سال يا كمتر سن دارد. به درستى كه از نشانه?هاى او اين است كه گذر شب و روز او را پير و سالخورده نمى?سازد تا زمانى كه اجل او فرا رسد.
آن حضرت در روايت ديگرى به توصيف جمال نورانى امام دوازدهم پرداخته، مى?فرمايد:
بأبى و أمّى سمىّ جدّى، صلى?اللَّه عليه و آله، و شبيهى و شبيه موسى بن عمران، عليه?السلام، عليه جيوب النور يتوقّد من شعاع ضياء القدس.13
پدر و مادرم به فداى او كه همنام جدّم، شبيه من و شبيه موسى بن عمران
است. بر او نوارهاى نورانى است كه از پرتو نور قدس روشنايى مى?گيرد.
4. غيبت و نهان زيستى امام مهدى(ع)
امام رضا(ع) نيز چون ديگر اجداد طاهرينش موضوع غيبت آخرين حجت حق را پيش?بينى و شيعيان را براى برخورد با اين پديده آماده نموده است. در يكى از رواياتى كه »حسن بن على بن فضال« از آن حضرت نقل كرده، در اين زمينه چنين مى?خوانيم:
كأنّى بالشيعة عند فقدهم الثالث من ولدى كالنعم يطلبون المرعى فلا يجدونه. قلت له: ولم ذاك يا ابن رسول?اللَّه؟ قال: لأنّ إمامهم يغيب عنهم، فقلت: ولم؟ قال: لئلاّ يكون لأحد فى عنقه بيعة إذا قام بالسيف.14
گويا شيعيان را مى?بينم كه به هنگام فقدان سومين فرزند من،15 مانند گوسفندانى كه به دنبال چوپان خود مى?گردند سرگردانند و او را نمى?يابند. گفتم: چرا اين?گونه است، اى پسر رسول خدا؟ فرمود: زيرا امامشان از آنها غايب شده است. پرسيدم: چرا؟ فرمود: براى اينكه به هنگام قيامش با شمشير، بيعت هيچكس بر گردنش نباشد.
آن حضرت در روايت ديگرى به نقل از رسول گرامى اسلام(ص) مى?فرمايند:
بأبى ابن خيرة الإماء ابن النوبيّة الطيّبة الفم، المنتجبة الرحم... و هوالطريد الشريد الموتور بأبيه و جدّه، صاحب الغيبة يقال مات أوهلك، أىّ واد سلك؟16
پدرم به فداى فرزند بهترين كنيزان، فرزند آن [ كنيز ] اهل نوبه17 كه دهانى خوشبو و رحمى نيك?نژاد دارد. او رانده شده (دور افتاده)، بى?خانمان و كسى است كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. گفته مى?شود: او مرده يا هلاك شده است، در چه سرزمينى سير مى?كند؟
همچنين امام هشتم شيعيان(ع) در زمينه غيبت آخرين امام، به نقل از پدران بزرگوار خود از
رسول اكرم(ص) چنين روايت مى?كند:
والذى بعثنى بالحقّ بشيراً ليغيبنّ القائم من ولدى بعهد معهود إليه منّى حتّى يقول أكثر الناس: ما للَّه فى آل محمد حاجة، و يشكّ آخرون فى ولادته. فمن أدرك زمانه فليتمسّك بدينه ولا يجعل للشيطان إليه سبيلاً بشكّه فيزيله عن ملّتى و يخرجه عن دينى، فقد أخرج أبويكم من الجنّة من قبل، و إنّ اللَّه عزّوجلّ جعل الشياطين أولياء الذين لايؤمنون.18
سوگند به آنكه مرا به حق به عنوان بشارت دهنده برگزيد، [ امام ] قائم از فرزندان من، براساس پيمانى كه ازجانب من برعهده اوست، از ديده?ها پنهان مى?شود تا آنجا كه بيش?تر مردم مى?گويند: خدا نيازى به خاندان محمد ندارد. و گروهى ديگر در ولادت او شك مى?كنند. پس هر كس زمان او را دريابد بايستى به دين او درآويزد و به واسطه شك خود براى شيطان راهى به سوى خود باز نسازد، تا شيطان او را از آئين من زائل و از دين من بيرون نكند. همچنانكه پيش از اين پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد. به درستى كه خداوند عزّوجلّ شيطان را سرپرست (ولىّ) كسانى كه ايمان ندارند، قرار داده است.
5. فضيلت انتظار و چشم به راه بودن امام مهدى(ع)
موضوع ديگرى كه در زمينه باور مهدوى در كلام امام رضا(ع) يافت مى?شود، موضوع »انتظار فرج« يا چشم به راه گشايش بودن است. آن حضرت در روايات متعددى به موضوع فضيلت انتظار فرج اشاره كرده?اند. از جمله در روايتى خطاب به »حسن بن جهم« كه از ايشان در مورد »فرج« مى?پرسد، مى?فرمايد:
أولست تعلم أنّ انتظار الفرج من الفرج؟ قلت: لا أدرى إلاّ أن تعلّمنى. فقال: نعم
إنتظار الفرج من الفرج.19
آيا مى?دانى كه انتظار فرج [ جزيى ] از فرج است؟ گفتم: نمى?دانم مگر اينكه شما به من بياموزيد. فرمود: آرى انتظار فرج، جزيى از فرج است.
در روايت ديگرى نيز مى?فرمايد:
ما أحسن الصبر و انتظار الفرج أما سمعت قول العبد الصالح: »و ارتقبوا إنّى معكم رقيب«20 »وانتظروا إنّى معكم من المنتظرين«21 فعليكم بالصبر إنّما يجى?ء الفرج على اليأس و قدكان الذين من قبلكم أصبر منكم...22.
چه نيكوست صبر و انتظار فرج، آيا سخن بنده صالح خدا [ شعيب ] را نشنيدى كه فرمود: »و انتظار بريد كه من [ هم ] با شما منتظرم« و »پس منتظر باشيد كه من [هم] با شما از منتظرانم«، بر شما باد به صبر و بردبارى؛ چرا گشايش بعد از نااميدى فرا مى?رسد و به تحقيق كسانى كه پيش از شما بودند از شما بردبارتر بودند.
و بالاخره در روايت بسيار زيبايى فضيلت انتظار را اين?گونه بيان مى?كنند:
... أما يرضى أحدكم أن يكون فى بيته ينفق على عياله ينتظر أمرنا فإن أدركه كان كمن شهد مع رسول اللَّه، صلى?اللَّه عليه و آله، بدراً، و إن لم يدركه كان كمن كان مع قائمنا فى فسطاطه...23.
... آيا هيچيك از شما خوش ندارد كه در خانه خود بماند، نفقه خانواده?اش را بپردازد و چشم به راه امر ما باشد؟ پس اگر در چنين حالى از دنيا برود مانند كسى است كه به همراه رسول خدا(ص) در [نبرد] بدر به شهادت رسيده است. و اگر هم مرگ به سراغ او نيايد مانند كسى است كه به همراه قائم ما و در خيمه او باشد.
6. ظهور امام مهدى(ع)
موضوع ديگرى كه در روايات رضوى
به آن پرداخته شده، موضوع ظهور امام مهدى و آثار و پيامدهاى آن است. از جمله در روايتى كه »حسين بن خالد« آن را نقل مى?كند آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه:
يا ابن رسول اللَّه و من القائم منكم أهل البيت؟
اى فرزند رسول خدا! قائم شما اهل بيت كيست؟
مى?فرمايد:
قال الرابع من ولدى ابن سيّدة الإماء، يطهّر اللَّه به الأرض من كلّ جور و يقدّسها من كلّ ظلم، [و هو] الذى يشكّ الناس فى ولادته و هو صاحب الغيبة قبل خروجه. فإذا خرج أشرقت الأرض بنوره [بنور ربّها] و وضع ميزان العدل بين الناس فلايظلم أحد أحداً، و هوالذى تطوى له الأرض ولايكون له ظلّ و هوالذى ينادى مناد من السماء يسمعه جميع أهل الأرض بالدّعاء إليه يقول: ألا إنّ حجةاللَّه قد ظهر عند بيت?اللَّه فاتّبعوا فإنّ الحقّ معه و فيه و هو قول اللَّه عزّوجلّ: »إن نشأ ننزّل عليهم من السماء آية فظلّت أعناقهم لها خاضعين«25.24
چهارمين از فرزندان من، فرزند سرور كنيزان، كسى است كه خداوند به واسطه وى زمين را از هر ستمى پاك و از هر ظلمى پيراسته مى?سازد و او كسى است كه مردم در ولادتش شك مى?كنند و او كسى است كه پيش از خروجش غيبت مى?كند و آنگاه كه خروج كند زمين به نورش [نور پروردگارش] روشن گردد و در ميان مردم ميزان عدالت را برقرار كند و هيچكس به ديگرى ستم نكند واو كسى است كه زمين براى او درهم پيچيده مى?شود و سايه?اى براى او نباشد و او كسى است كه از آسمان ندا كننده?اى او را به نام ندا كند و به وى دعوت نمايد به
گونه?اى كه همه اهل زمين آن ندا را بشنوند، مى?گويد: »آگاه باشيد كه حجت خدا در كنار خانه خدا ظهور كرده است پس او را پيروى كنيد كه حق با او و در اوست« و اين همان سخن خداى تعالى است كه فرمود: »اگر بخواهيم از آسمان برايشان آيتى نازل مى?كنيم كه در برابر آن به خضوع سر فرود آورند«.
7. دعا به امام مهدى(ع)
ميان امام رضا(ع) و امام مهدى(ع) آنچنان پيوند قلبى وجود داشته كه آن حضرت از سالها پيش از تولد نسل چهارم خود با بيانهاى متعدد و متفاوت او را دعا كرده و نصرت و ياريش را از خداوند طلب كرده است. در يكى از اين دعاها چنين مى?خوانيم:
أللّهمّ أصلح عبدك و خليفتك بما أصلحت به أنبيائك و رسلك و حفّه بملائكتك و أيّده بروح القدس من عندك و اسلكه من بين يديه و من خلفه رصداً يحفظونه من كلّ سوء و أبدله من بعد خوفه أمناً يعبدك لايشرك بك شيئاً ولاتجعل لأحد من خلقك على وليّك سلطاناً وائذن له فى جهاد عدوّك و عدوّه واجعلنى من أنصاره إنّك على كلّ شى?ء قدير.26
خداوندا! [امور] بنده و جانشين?ات را اصلاح كن، آنچنانكه [امور] پيامبران و رسولات را اصلاح كردى؛ او را با فرشتگانت دربر گير و با روح?القدس از جانب خودت يارى كن؛ در پشت سر و پيش روى نگهبانانى قرار ده كه او را از بدى درامان دارند؛ بيم و نگرانى او را تبديل به امنيت و آرامش كن تا تنها تو را بپرستد و كسى را براى تو شريك نگيرد؛ هيچيك از آفريدگانت را بر ولىّ?ات مسلط مساز؛ اجازه جهاد با دشمان
تو و دشمنان خودش را به او عطا كن و مرا از ياران او قرار ده؛ چرا كه تو بر همه چيز توانايى.
ماهنامه موعود شماره 47
پى?نوشتها:
1 . ر.ك: مؤسسة المعارف الإسلامية، معجم أحاديث الإمام المهدى عليه?السلام، ج1 و 2. در اين كتاب 560 حديث كه از طريق شيعه و اهل سنت از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل شده جمع?آورى شده است كه البته اين رقم بدون احتساب احاديث مشابه است.
2 . ر.ك: همان، ج 3و4. مجموعه رواياتى كه در اين كتاب از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده، بدون در نظر گرفتن احاديث مشابه، افزون بر 450 روايت است.
3 . ر.ك: عزيزاللَّه العطاردى الخبوشانى، مسند الإمام الرضا(ع)، ج1، ص216-228.
4 . ر.ك: معجم أحاديث الإمام المهدى، عليه?السلام، ج4، ص153-179.
5 . ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروّخ الصفّار القمى، بصائر الدرجات، ص489، ح8.
6 . ر.ك: همان، ص 488-489، ح4، 6 و 7؛ محمدبن يعقوب الكلينى، الكافى، ج1، ص179، ح11؛ محمدبن على بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج1، ص272، ح1.
7 . محمد بن على بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص261؛ عزيز اللَّه العطاردى، همان، ص221، ح385.
8 . محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج51 ص43، ح31.
9 . ر.ك: عزيزاللَّه العطاردى، همان، ص220، ح384، ص221، ح386.
10. محمد بن على بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، همان، ج2، ص372.
11. همان، ص376، ح7.
12. همان، ص652، ح12.
13. همان، ص370.
14. همان، ص480، ح4.
15. ظاهراً در اينجا از سوى راوى يا كسانى كه از او نقل كرده?اند اشتباهى رخ داده است؛ چرا كه امام مهدى(ع) چهارمين فرزند امام رضا(ع) محسوب مى?شود نه سومين فرزند.
16. محمد
بن يعقوب الكلينى، همان، ج1، ص322-323، ح14؛ محمدباقر المجلسى، همان، ج50، 21، ح7.
17. »نوبه« ولايتى از بلاد سودان از اقليم اول، به جنوبى مصر بر كنار رود نيل... هم اكنون نيمى از سرزمين نوبه جزو مملكت مصر و نيم ديگر جزو سودان است (على اكبر دهخدا، لغتنامه، ج14، ص20157-20158). مراد از كنيز اهل نوبه (نوبيّه) مادر امام جواد(ع) است.
18. محمدبن على بن الحسين (شيخ صدوق)، همان، ج1، ص51.
19. ابو جعفر محمدبن الحسن (شيخ طوسى)، كتاب الغيبة، ص276؛ محمدباقر المجلسى، همان، ج52، ص130، ح29.
20. سوره هود(11)، آيه 93.
21. سوره اعراف(7)، آيه 71.
22. عبداللَّه بن جعفر الحميرى، قرب?الاسناد، ص224، به نقل از: عزيزاللَّه العطاردى، همان، ص217، ح373.
23. محمدبن يعقوب الكلينى، همان، ج4، ص260، ح34.
24. سوره شعرا(26)، آيه 4.
25. محمدبن على بن الحسين (شيخ صدوق)، همان، ج2، ص372، ح5.
26. ابوجعفر محمدبن الحسن (شيخ طوسى)، مصباح المتهجّد، ص326. به نقل از: معجم أحاديث الإمام المهدى(ع)، ح4، ص171.
(اندر حكايت مدعيان)
او سرسپرده مى?خواست
من دل سپرده بودم
در روزگارى مردم بحرين به خاطر ظلم و ستيم كه بر آنها از سوى حاكم آنجا وارد شد، دست توسل به سوى حضرت دراز كرده و انتظار ظهور و قيام خونين حضرت را مى?كشيدند تا بيايد و ظلم را از جهان ريشه كن سازد. لذا همگى گروهى از بزرگان علم و تقوى و زهد و پرهيزگارى را برگزيده و آنان از بين خود سه نفر را انتخاب كردند، و آن سه نفر از ميان خود يك نفر را كه از ديگران برتر و پرهيزگارتر بود، برگزيدند تا او بين حضرت و مردم واسطه شود.
اين شخص از شهر بيرون آمده سر به بيابان?ها گذاشت و
به عبادت خداوند و توسل به حضرت مهدى ارواحنا فداه، مشغول شد و از خداوند خواست تا حضرت را ظاهر ساخته، دست به شمشير برده و جهان را پر از عدل و داد نمايد. سه شبانه روز به عبادت و راز و نياز ادامه داد. در آخرين شب شخصى بر او وارد شد. اين عالم آن شخص را شناخته و فهميد كه اين خود حضرت مهدى (ع) است و آمده است تا خواسته او را برآورده سازد. آن شخص از او پرسيد: چه مى?خواهى؟ پاسخ داد: مردم و پيروان شما در نهايت شدت و گرفتارى و غم و اندوه هستند، و مى?خواهند كه هرچه زودتر قيام فرماييد و داد مردم را از بيدادگران بگيريد. حضرت به او دستور داد كه فردا صبح در فلان جا حاضر شو و چند تا گوسفند با خود به پشت بام ببرد و بين مردم اعلام كن كه حضرت در فلان ساعت ظاهر مى?شوند و همگى بايد در اطراف آن منزل حاضر شويد و من خود در آن وقت در پشت بام حاضر مى?شوم.
اين مرد اين كارها را كرد و ساعت معين سررسيد. مردم همگى اطراف آن منزل جمع شدند و حضرت هم با آن شخص و گوسفندها در پشت بام حاضر شد. حضرت اسم يكى از افراد را برده و به آن شخص گفت: صدا بزن تا اين شخص اينجا حاضر شود. آن مرد صدا زد، مردم شنيدند و آن شخص هم به پشت بام رفت. وقتى آن شخص به پشت بام رسيد، حضرت دستور داد كه يكى از گوسفندان را نزديك ناودان بكشد. مردم ديدند كه از ناودان
خون جارى است. همگى يقين كردند كه حضرت دستور قتل اين شخص را كه صدا زده است داده و او را كشته است.
بعد از او شخص ديگرى را صدا زدند. او نيز از افراد خوب و پرهيزگار بود و خود را آماده كشته شدن كرد و يقين كرد كه او را نيز مى?كشند و خونش از ناودان خواهد ريخت. بعد از آنكه از بام بالا رفت، مردم بلافاصله ديدند كه خون سرازير شد، و سپس شخص ديگرى را و بعد از او نفر چهارم را صدا زدند تا جايى كه ديگر هيچ كس به پشت بام نرفت و همگى به هم گفتند كه هركس به پشت بام برود، خونش از ناودان جارى خواهد شد، و زندگى خود را بر امتثال فرمان امام ترجيح دادند. در اين لحظه حضرت به آن شخص اول نگاهى كرده و به او فهمانيد كه تا وقتى مردم اين چنين باشند، از آمدن و ظهور معذور است.
شهيد محمد صدر در نتيجه?گيرى از اين داستان مى?گويد: از اين داستان مى?فهميم كه چگونه حضرت به طور روشن و واضح ظاهر شده و به مردم مى?فهماند كه چرا نمى?تواند ظهور كند، و چرا مردم هنوز آمادگى كامل را ندارند و به آن سطح و پايه مطلوب از فداكارى و از خودگذشتگى نرسيده?اند. و طورى حضرت اين مسأله را به مردم تفهيم مى?كند كه هركس خود بفهمد و درك كند كه هنوز آمادگى و استعداد پذيرش فرمان امام خود را در حد ريختن خونش ندارد، و تا مردم به اين درجه از فداكارى نرسند، نمى?توانند عهده?دار كار مهم قيام و نهضت جهانى حضرت گردند.1
پى?نوشتها:
1 .
تاريخ غيبت كبرى، سيدمحمد صدر، ترجمه دكتر سيد حسن افتخارزاده، ص 116.
ناهيد آقايى - بروجرد
خيمه بر كوى يار خواهم زد
در آن غمگسار خواهم زد
اولين تازيانه?اى كه زنم
بر سر انتظار خواهم زد
وقتى كه تو بيايى؛ مردم را به فراسوى افقهاى عشق و ايمان دعوت مى?كنى و آدمى را مهمان دشت گلگون بهشت مى?كنى. عشق، زيباترين گلواژه هستى است و تو مى?آيى كه شعر اين گلواژه هستى و سرود پاكدلان باغ زندگى را بسرايى.
وقتى كه بيايى، تنها گوهر روى تو است كه مى?تواند دلهاى زنگ زده انسانهايى را كه عشق به خدا در آنها جوانه نزده جلا دهد.
وقتى كه بيايى خورشيد امامت تو دوباره به دلهاى پژمرده ما جانى تازه مى?دهد و نهال عشق، ايمان، معرفت و هزاران چيز ديگر را در وجودمان مى?كارى و با آمدنت زمستان شرمسار مى?شود و جاى خودش را به بهارى همچون تو مى?دهد. خورشيد توان درخشيدن ندارد چرا كه شرم دارد در مقابل خورشيدى همانند تو بتابد.
الهام ابراهيميان - ايلام - روستاى كل?كل
به نام آفريننده شكوفه?هايى كه در اول بهار همه با هم سرود شكفتن را نجوا مى?كنند.
اگر تو بيايى همه شكوفه?ها به شوق ديدارت مى?شكفند؛ همه ستاره?ها مستانه به دور معشوق خود مى?چرخند و باز آسمان رنگ عشق به خود مى?گيرد.
باز درياها پر از موجهاى محبت مى?شوند. اگر تو بيايى همه عاشقان و مهربانان در مقابل قدوم مباركت سر تعظيم فرود مى?آورند.
آه... كه چه روزى مى?شود آن روز؛ روزى كه آسمان از شوق ديدارت گريه مى?كند.
اى خدا! به زيبايى همه گلها و آسمانها و درياها قسمت مى?دهم كه در ظهور مهدى(ع) تعجيل فرما.
بهنوش فرحبخش - كرمان
اى مهدى موعود
وقتى كه مى?آيى دلهاى منتظرانت آرام و قرار مى?گيرد. وقتى كه مى?آيى ديار عاشقان منتظر، گلستان مى?شود. وقتى كه مى?آيى و با قدوم سبزت قدم بر سرزمين سبز مى?گذارى؛ گويى بهارى?ترين بهار را با خود مى?آورى؛ بهارى كه گلهاى رنگارنگ آن عاشق?اند عاشق وجود گل?افشان تو. گويى تو معشوق و آن همه گل، عاشق ديدار تواند.
مهدى جان! وقتى كه مى?آيى؛ مهر و محبت و عشق مى?آيد.
اى آخرين ستاره آسمان نيلگون امامت! ظهورت همچو بارانى است بر شوره?زارى از ستمها و پليديها و همچو دادگاه عدلى است براى مستضعفان جهان.
راحله زارع - فارس - مرودشت
وقتى بيايى...
آسمان مى?گريد؛ آبشار در دل كوهستان مى?خندد و گل در دامن چمن زنده مى?شود و دستهاى نياز، بالا مى?روند و آسمان چه مهربانانه دستها را نوازش مى?كند و قلبها به سوى يك مكان مقدس مى?شتابند تا زيارتت كنند و در اين وقت است كه صداى خوش »اناالمهدى« گوشها را نوازش مى?كند و شبنم چشم سرازير مى?شود و سردى قلب با وجود گرم تو آن زنگار يخ?زده را مى?زدايد.
ليلا حسنى - گيلان
وقتى بيايى...
وقتى بيايى از افقهاى دور، پا به پاى سپيده و نور با آمدنت روشنى را در رگهاى كهكشان جارى مى?كنى.
مرهم زخم بر بالهاى شاپركها مى?گذارى؛ خراش صورت ياسها را مداوا مى?كنى؛ اشك گونه?هاى شمع را مى?نوازى و همه جا را پر از عطر گل محمدى مى?كنى!
وقتى بيايى من چراغهايى از بلور اشك در مسيرت خواهم گرفت.
وقتى بيايى همه غمها و سختيها و دلتنگيها به پايان مى?رسد. پس بيا اى شكوفه نرگس... بيا كه جهانى در انتظار توست.
مريم سلوكى - زرند ساوه
وقتى كه تو مى?آيى، يا ابا صالح المهدى (ع) خانه
دلم را با اشك و مژه?هايم آب و جارو مى?كنم و با دامنى از ياس سپيد، شتابان به سوى تو مى?آيم و فرياد مى?زنم كه ديگر اندوهى نيست.
سميرا عاشورى - گيلان - ماسال
وقتى مى?آيى گلهاى عدالت از لبخند زيباى تو فرو مى?ريزد و بلبلان شيفته با عشق وصال به استقبال تو مى?آيند. در همين هنگام چشمان منتظران به نور رخسارت منوّر مى?گردد.
مهتاب عليزاده - آذربايجان شرقى - عجب?شير
از انتظار چه بگويم؟ اى وسعت نور! اى موعود! اى اميد ما! بيا و جادوى سكوت را بشكن. تو را به آواى باران قسم، با اولين طلوع بيا!
وقتى تو بيايى جهان از وسعت نورت چراغانى مى?شود. وقتى تو بيايى دلم را فرودگاه تو مى?كنم كه از آسمان به آن فرود آيى. وقتى تو بيايى اسماعيل وجودم را ابراهيم وار به مقتل مى?برم. وقتى تو بيايى چشمانم سهل است، جان را قربانى آمدنت مى?كنم...
تهمينه درويشى - خوزستان - اميديه
بى تو پرواز را از ياد برده?ام و مى?ترسم از اينكه آسمان بر سرم آوار شود.
اگر بر سايه ترديدم آفتاب يقين بتابانى، مى?دانم كه طوفان بلا هم نمى?تواند مرا به هراس بيندازد.
گر چه بى توقع تر از كويرم، اما دستان خيس تو، باران را به خاطرم خواهد آورد.
وقتى كه مى?آيى، پيراهن پاييزى?ام را به دست باد مى?سپارم و به استقبال حضور سبزت مى?آيم، با اينكه جز گوهر اشكهايم، كه در انتظار تو بر گونه?هايم مى?غلتند، هديه?اى براى آمدنت ندارم...
پريا ترك - لرستان - دورود
سلام بر تو اى بقيةاللَّه! سلام بر تو اى فرزند زهرا(س)! سلام بر تو اى مرد سخاوت و پاكى! سلام بر تو اى صاحب?الزمان! در كدام ديار، در
كدام دشت، در كدام صحرا در كدام دريايى؟ يا اباصالح بگو كجايى؟
آقايم! ديگر طاقت دورى ندارم. هر شب پنجره غم را باز مى?كنم و با اشكهايم جاده?اى را آبپاشى مى?كنم كه تو از آن گذشته باشى.
مهدى?جان! من به ميقات تو، در محل ميعاد مى?آيم تا شايد بتوانم چهره ماهت را به نظاره بنشينم و در درياى نگاهت موجى از محبت و مهربانى را نظاره?گر باشم.
مهدى?جان وقتى كه مى?آيى آسمان نور باران مى?شود و تو با آمدنت فضاى گيتى را پر از عطر گل نرگس خواهى كرد. تمام جاده?هاى عشق و محبت پر از گلهاى سوسن و محمدى خواهند شد و عدل و داد همه جا را دربر خواهد گرفت.
راضيه مالكى - اصفهان
وقتى كه مى?آيى تنها تو منتهاى آرزويم، مقصود و مطلوب حاجتم و غرض نهايى دعايم هستى
لطفعلى محمديان
بشر بحران زده امروز منتظر يك منجى است تا او را از بحران و پريشان حالى نجات دهد و به آرامشى مطلوب برساند. اين آرامش را بشر خود از خويشتن دريغ كرده است و بشر خود به وجود آورنده اين ناآرامى است كه امروز ديگر از آن به تنگ آمده، ظهور منجى را انتظار مى كشد و امّا او خواهد آمد و جهان را نجات خواهد داد. او همين الان مهمان دلهاى ماست و به ما وعده داده شده است. آرى او خواهد آمد و با ظهورش عشق و آرزوهاى ما تجسّم عينى خواهند يافت. او مظهر تمام صفات پسنديده اى است كه مى توان متصور شد. او حجت خدا بر خلق است و با آمدنش تاريكى ها روشن مى شوند و ظلم و نابرابرى ها رفع و دفع خواهند شد. او خليفة
ا... به تمام معناست و مظهر عباد صالح خداست. او الگوى كمال انسانى و جانشين شايسته پدرش و اجدادش و رسول خداست. او منتهاى آرزوى ماست.
آرى با ظهور حضرت قائم، عجّل اللَّه تعالى فرجه، انسان، انسان بودنش را و شايستگى هايش را و جامعه، جامعه بودنش را به تمام معنا درك خواهند كرد. انسان و جامعه همانى خواهد بود كه ولى خدا از او مى خواهد. امّا آنانى كه منتظر اويند بايد شايسته منتَظر باشند بايد خانه دل بيارايند و بعد به انتظار بنشينند. او بهترين و برترين در عصر خويش است. بنابراين با بهترين حالات شخصى و اجتماعى بايد به استقبال ظهورش شتافت. وقتى قرار است يك ميهمان معمولى به خانه مان بيايد خانه را پاك ساخته، مى آرائيم تا رضايت خاطر ميهمان را به دست آوريم. حال كه او (حضرت قائم، عجّل اللَّه تعالى فرجه) بهترين و برترين ميهمان ما و بشر خواهد بود چگونه مى توانيم خانه هاى دلمان را و جامعه مان را پاك نسازيم و نيارائيم؟ براى درك حضورش بايد با ناپاكى ها و پليدى ها جنگيد و محيط را براى حضورش مهيا ساخت. قبل از هر چيز بايد بر خود بشوريم و نفس آلوده خويش را به دار تقوى بكشيم. پس آنگه كه خود پاك شديم جامعه نيز پاك خواهد بود و پاكان در مقابل ظلم و جور خواهند ايستاد و نبرد را به تمكين ترجيح خواهند داد. آنگاه كه مژده ايستادگى در برابر ظالمان به گوش مظلومان برسد به ظهور منجى مشتاقتر و مايلتر خواهند بود و خود به قيام خواهند برخاست و همانا كه ظهور حضرتش قيام مظلومان خواهد بود. اميد به ظهور منجى ما را بر آن مى دارد كه در تاريكى ها
ننشينيم به سمت نور و روشنايى رهسپاريم تا صبح دولت اميد بدمد و با انوار وجودش رستگار شويم. نشستن و دست روى دست گذاشتن ما را جاودانه نخواهد ساخت درچنين حالتى تباهى ها روز به روز گسترش خواهند يافت و ما در گوشه هاى تاريك زمان گم خواهيم شد. راز جاودانگى در پويايى است نه در منفعل بودن. راز جاودانگى ما در با او بودن است چرا كه او حجت خداست براى با او بودن بايد خالص بود و با عشق در اين راه گام نهاد و همينطور بايد براى مبارزه ائى بى امان با ظلم و جور و هرچه پليدى هاست آماده بود.
انتظار يك بن بست اجتماعى نيست بلكه يك رودخانه جارى از حقايق اجتماعى است. انتظار ديدن روزنه اميد براى رهايى است. انتظار ديدن افق فردا و فرداهاست. اميد به آينده است. اشتياق رسيدن به بهترين وضع است و نه تنها تلاش براى تثبيت وضع موجود نيست بلكه تلاشى است براى بهتر شدن، تكامل يافتن و هميشه پويا زيستن. بنابراين جامعه منتظر، جامعه اى است پويا، رو به تكامل و متمايل به بهتر و انسانى زيستن و فرد منتظر بايد هميشه در حال گريز از وضع موجود و تلاش براى فردايى بهتر از امروز باشد بايد بر عليه هرچه شرّ است بشورد تا جامعه براى ظهور و حضور آن انسان كامل آماده باشد. جاى بسى تأسف است كه در جامعه اى آلوده، ناپاك، نامناسب و آلوده به پلشتى ها منتظر چنين انسان والا و وارسته اى باشيم كه اين نه شرط ادب است، نه شرط ميهماندارى و نه شرط انسانى الهى. پس بايد به پاخيزيم و با ادب حضور، جامعه را براى ظهور آماده
سازيم.
رضا بابايى
دوباره سلام. دوباره اشك. دوباره مرگ را نازكشيدن. دوباره...
كاش اينجا بودى. همين جا؛ زير همين سقف. رو در رو. مثل آن وقتها كه پدربزرگ مى?نشست و در جنب و جوش ما گم مى?شد.
اينجا هوا بارانى است. شايد باران... شايد برف... شايد هيچ كدام. اگر برف باشد، بهتر است. باران، وقتى به زمين مى?رسد، همه جا را فقط خيس مى?كند؛ همين. برف اما رنگ و بوى زمين را عوض مى?كند. برف، جاى پاى آدمها را نگه مى?دارد؛ زود آنها را فراموش نمى?كند.
از برف و باران بگذريم. چه كار مى?كنى با تنهايى، با غريبى، با بى?وفايى?هاى ما؟ راستى چرا دائم از اين شهر به آن شهر مى?روى؟ نگران نامه?هايم نيستم كه مبادا به دستت نرسد؛ مى?دانم نامه?هايى كه نشانى?شان توى پاكت، بعد از سلام نوشته شده باشد، حتماً - و خيلى زود - چشمهاى تو را زيارت خواهند كرد. اما دلم مى?خواهد بدانم چرا يك جا نمى?مانى؟ يك روز مى?گويند مكه?اى، يك روز خبر مى?آورند كه در مدينه ديده شده?اى، يك روز كربلايى?ها را ذوق?زده مى?كنى. يك روز بوى تو را كه در مسجد كوچك و قديمى محله جا مانده بود، شناسايى مى?كنند. فكر مى?كردم فقط ما آرام نداريم. گويا تو از ما ناآرامترى.
نمى?خواهم گلايه كنم، چون اصلاً دل و دماغ اين كار را ندارم، ولى باور كن به ما خيلى سخت مى?گذرد. سخت نيست بى?تو در ميان دشمنان تو بودن؟ سخت نيست ناز هر نازيبايى را كشيدن و پاى هر علف هرزه?اى، جوى عمر بستن!؟ سخت نيست تبديل عروسى?ها به عزا، فقط به جرم اين كه جوانهاى ما، نشانى شادى را از غم گرفته?اند
و فقط به اين اتّهام كه در راه مدرسه به گداى شهر سلام نگفته?اند؛ سخت نيست تنها راه گريه كه از گلوى ما مى?گذشت، به فرمان بغض بسته باشد؟ آخر چقدر تنهايى؟ چقدر دلتنگى؟ چقدر جمعه?هاى دلگير؟ چقدر خنديدن به روى آنان كه گريه تو را نمى?شناسند و عكس سياه و سفيد خود را در اشك رنگين تو نمى?بينند؟
ديروز براى خريد كفش به بازار رفتم. چها كه نديدم! مردى فرياد مى?زد: »بياييد! بياييد! از اين انگورهاى من كه با حبه?اى شما را به معراج بى?عارى مى?برد، بخريد، بخوريد و بنوشيد.« يكى دستهايش را به هم مى?زد و كتابهايش را به رخ ما مى?كشيد و مى?گفت: »دست خالى نرويد!" بخريد و بخوانيد كتابهاى مرا كه هر برگ آن صحنه صد عشق كاغذى است« يكى را خريدم و دوبار نه سه بار، خواندم. راست مى?گفت بيچاره! پر بود از عشقهايى كه يخهاى قطب جمود را شرمنده مى?كرد. كفش را فراموش كردم. يك هديه براى تو خريدم. نمى?گويم چه خريدم. ولى به فروشنده آن گفتم: اگر نپسنديد، پس مى?آورم. گفت: از قول من به او بگو: »اگر اين را نپسندى بايد به دوستانى در مريخ، اميد ببندى. ما زمينى هستيم و هديه?هاى زمينيان، بيش از اين نمى?تواند بود.« آن هديه بى?ارج و مجد را در كاغذهاى همان كتاب پيچيدم. چون مى?دانم براى پاره كردن آن كاغذهاى كاهى هم كه شده، نگاهى به هديه من خواهى كرد.
مى?خواهى دو سه سطرى هم از حال ما بدانى؟ اقبال گم شده است. مستى، ذوقى ندارد. باده?هاى جام خوشايندى، همه آبگونند. بى?طعم و بى?بو. آنقدر قلب و دغل فراوان شده است كه گويى
روز داورى از باور مردم قهر كرده است. بعضى هنوز چشم به راه معجزه بخت?اند و شانس مى?پرستند. همه اتفاقات مهم زندگى ما، در خانه سالمندان مى?گذرد. اين را هم بگويم كه جديداً مرگ خيلى خوش سليقه شده است. نمى?دانى چه نازى مى?كند. هميشه ديرتر از اجل مى?رسد و زودتر از آرزوها. در شهرى كه ما زندگى مى?كنيم بچه?ها را از روى رنگ لباسهايشان مى?شناسند و جوانها را از خيابانى كه در آن بالا و پايين مى?روند. اين جا همه دست به كار شده?اند كه روى عكس تو، آگهى?هاى تبليغاتى بچسبانند.
ديوارهاى شهر، همگى برگهاى يك كتاب?اند: خودآموز خودكشى. من نديدم فيلمى كه زنگ آن را براى تو - يا حتى من - به صدا درآورده باشند. اين جا همه در جنب و جوش?اند، كه تو را فراموش كنند؛ باز هم نمى?خواهى بيايى؟
سهيلا صلاحى اصفهانى
اشاره:
زندگى در عصر غيبت هم براى خودش ادب و رسمى دارد كه اگر آن را نشناسى و اصول اوليه?اش را ندانى يك وقت به خودت مى?آيى و مى?بينى زندگى?ات هيچ و پوچ است نه به جايى وصلى و نه توشه?اى برداشته?اى.
پس، آماده شو تا ادبف زيستن در دوران غيبت را بياموزى، و مهارتهاى زندگى در آن را تجربه كنى.
آماده شو تا راه آمدن امام را ماهرانه و آگاهانه گلباران كنى.
مهارت در شناخت دين
خدا رحمت كند حافظ را، قرنها پيش گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
اگر آن روز هفتاد و دو ملت بودند كه افسانه مى?سرودند، امروز هفتاد و دو هزار ملت و مذهب و مكتب?اند كه هر يك ادعاى حق بودن دارند و
تو را به سوى خود مى?خوانند و تو متحير مى?مانى كه اين همه حق از كجا آمده و نمى?فهمى كدام?يك راست مى?گويند و كدام دروغ، مگر آن كه تلاش كنى تا به ميزانى دست يابى كه حجت تو باشد و تو را به تلقى صحيحى از دين برساند تا خطوط اصلى و فرعى را بشناسى، خط و ربطها را تشخيص دهى، تفاوت بدعت و سنت را درك نمايى، مراقب تحريفها باشى، از كج?فهمى بپرهيزى، اهل تفسير به راى نباشى، در برداشتهاى سنتى اسير نشوى و قرائتهاى نو فريبت ندهد.
بايد آگاهى كسب كنى و آگاهانه حركت كنى.
بايد مجهز به تفكر و تعقل و تدبر شوى،
بايد دامان دين?شناسان آگاه را رها نكنى،
و بايد تقوا پيشه كنى كه هر كه متقى باشد خداوند به او فرقان را عطا مى?كند.
مهارت در آراستگى به عدالت
كسى كه در وجود خود و در دنياى كوچك درونش نتواند عدالت را به پا كند نمى?تواند در دنياى بزرگ بيرونى?اش شعار عدالت?خواهى بدهد.
اگر توانستى قوا و نيروهاى خود را در حد تعادل نگه دارى، اگر ميان شادى و غم، خنده و گريه، عشق و نفرت، محبت و كينه، دوستى و دشمنى حد وسط رإ؛+ئئ شناختى، اگر زياده?روى و كم?روى نكردى، اگر به موقع حرف زدى و به موقع خاموش ماندى، اگر هم اهل عبادت بودى و هم مرد كارزار، اگر زيبايى دنيا و عزت آخرت را يك?جا خواستى، اگر توانستى علم و عرفان را با هم جمع كنى، اگر مرزها را شناختى، اگر نقش اجتماعى?ات را در برابر پدر و مادر، همسر و فرزند، خويش و همسايه، دوست و رفيق، رئيس و ارباب رجوع، خوب
ايفا كردى، اگر به خودت، به ديگران و به خدا ظلم نكردى، اگر حق را پايمال نكردى و حق خودت، حق ديگران و حق خدا را ادا كردى، آن وقت تو به عدالت رسيده?اى و كسى كه به عدالت آراسته شود و ماهرانه عدالت ورزد، راه را براى جهانى شدن عدل و ظهور منجى عالم هموار كرده است.
مهارت در دشمن?شناسى
ساده?انگارى است كه فكر كنى اگر آهسته بروى و آهسته بيايى كسى به تو كارى ندارد. دهها چشم يكسره تو را مى?پايند تا از يك لحظه غفلتت استفاده كنند و اگر بى?خيال آنها شوى آنچنان تو را فريب مى?دهند كه نفهمى چه بر سرت آمده است.
حواست باشد، در عصر غيبت، دشمنان داخلى و خارجى هزار جور كلك و حقه سوار مى?كنند تا سرمايه?هاى مادى و معنوى تو را بگيرند و اگر در تدبير از آنها كم بياورى و يا در مقابلشان كوتاه بيايى، همه چيزت را باخته?اى.
بايد دشمن را شناخت و متوجه او بود و اگر لازم شد - كه مى?شود - در برابر توطئه?هايش ايستاد و مقاومت كرد.
دشمن، گاهى جسورانه پيش مى?آيد، گاهى با احتياط، گاهى رودررو مى?ايستد، گاهى پشت سر، گاهى لباس سياست تن مى?كند، گاه فرهنگ و ادب و هنر. گاهى با شمشير مى?جنگد، گاهى با قلم. دشمن فيلم مى?سازد، كتاب مى?نويسد، دلسوزى مى?كند، همدردى مى?نمايد و تا دلت بخواهد ادعا دارد براى همه چيز. دشمن گاهى در دل و درون تو خانه مى?كند و مى?شود نفس اماره، گاهى از تو فرسنگها فاصله دارد و مى?شود شيطان بزرگ. به هر حال بايد او را شناخت و با همه توان با او مبارزه كرد.
مهارت
در صبر و پايدارى
يا به درستى راهى كه انتخاب كرده?اى يقين دارى يا ندارى؟ اگر يقين دارى، ترديد و دودلى چرا؟ چرا شك مى?كنى در رفتن؟ و چرا سرزنشهاى ديگران تو را سست مى?كند؟ هميشه عده?اى هستند كه از تو ايراد مى?گيرند، انتقاد مى?كنند، سرزنشت مى?كنند ولى قرار نيست ايرادها و انتقادها و سرزنشها، تو را از مسير حقى كه مى?روى باز دارد كه اگر اينطور باشد تو هرگز به مقصدى كه خودت انتخاب كرده?اى، به هدفى كه براى رسيدن به آن مى?خواهى تلاش كنى، نمى?توانى برسى.به خودت اعتماد كن و از آنچه كه به تو مى?گويند هراسى نداشته باش. نمى?گويم بى?توجه باش لابلاى اين انتقادها و سرزنشها گاهى حرفهاى حسابى هم مى?شود پيدا كرد، حتى خداوند هم مى?فرمايد: »همه حرفها را بشنويد و از بهترين آنها نمپيروى كنيد«.اما يادت باشد اگر امروز، در عصر غيبت، از سرزنش ديگران بترسى و با هر حرفى جهت حركتت را عوض كنى، فردا، در عصر ظهور، حجتى براى ارائه به امام خود ندارى، كه او حاضر و ناظر بر عمل و نيت توست. پس صبور و پايدار بمان!
دلا در عاشقى ثابت?قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بى?اجر
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى(ره) در معرفى حاج على بغدادى(ع) مى نويسد:
حاج على مذكور پسر حاج قاسم كرادى بغدادى است و او از تجار و عامى است. از هركس از علما و سادات عظام كاظمين و بغداد كه از حال او جويا شدم، مدح كردند او را خير و صلاح و صدق و امانت و مجانبت از عادات سوء اهل عصر خود.
در مشاهده و مكالمه با او، آثار اين اوصاف را
در او مشاهده نمودم و پيوسته در اثناى كلام تأسف مى خورد از نشناختن آن جناب (حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه) به نحوى كه معلوم بود آثار صدق و اخلاص و محبت در او. »هنيئاله«
مرحوم علامه نورى كه خود حاج على بغدادى را از نزديك ديده و حكايت او را از زبانش شنيده، چنين مى نويسد:
در ماه رجب سال گذشته كه مشغول تأليف كتاب »جنةالمأوى« بودم عازم نجف اشرف شدم براى زيارت مبعث، سپس به كاظمين مشرف شدم و پس از تشرف و زيارت به خدمت جناب عالم عامل و سيد فاضل، آقا سيد حسين كاظمينى(ره) كه در بغداد ساكن بود رفتم و از ايشان تقاضا كردم جناب حاج على بغدادى را دعوت كند تا ملاقاتش با حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه) را نقل كند، ايشان قبول نمود. و حاج على بغدادى را دعوت نمود كه با مشاهده او آثار صدق و صلاح از سيمايش به قدرى هويدا بود كه تمام حاضران در آن مجلس با تمام دقتى كه در امور دينى و دنيوى داشتند، يقين و قطع به صحت واقعه پيدا كردند.
و مرحوم حاج شيخ عباس قمى(ره) در كتاب مفاتيح الجنان مى نويسد:
از چيزهايى كه مناسب است نقل شود حكايت سعيد صالح سفى متقى حاج على بغدادى(ره) است كه شيخ ما در جنةالمأوى و نجم الثاقب نقل فرموده: »كه اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقنه صحيحه، كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكى ها واقع شده، هر آينه كافى بود«.1
حاج على بغدادى نقل كرده است كه:
هشتاد تومان سهم امام(ع) به گردنم بود ولذا به نجف اشرف رفتم و بيست تومان از آن پول را
به جناب »شيخ مرتضى« اعلى اللَّه مقامه دادم و بيست تومان ديگر را به جناب »شيخ محمدحسن مجتهد كاظمينى« و بيست تومان به جناب »شيخ محمدحسن شروقى« دادم و تنها بيست تومان ديگر به گردنم باقى بود، كه قصد داشتم وقتى به بغداد برگشتم به »شيخ محمدحسن كاظمينى آل يس« بدهم و مايل بودم كه وقتى به بغداد رسيدم، در اداى آن عجله كنم.
در روز پنجشنبه اى بود كه به كاظمين به زيارت حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام محمدتقى(ع) رفتم و خدمت جناب »شيخ محمدحسن كاظمينى آل يس« رسيدم و مقدارى از آن بيست تومان را دادم و بقيه را وعده كردم كه بعد از فروش اجناس به تدريج هنگامى كه به من حواله كردند، بدهم.
و بعد همان روز پنجشنبه عصر به قصد بغداد حركت كردم، ولى جناب شيخ خواهش كرد كه بمانم، عذر خواستم و گفتم: بايد مزد كارگران كارخانه شَعربافى را بدهم، چون رسم چنين بود كه مزد تمام هفته را در شب جمعه مى دادم.
لذا به طرف بغداد حركت كردم، وقتى يك سوم راه را رفتم سيد جليلى را ديدم، كه از طرف بغداد رو به من مى آيد چون نزديك شد، سلام كرد و دست هاى خود را براى مصافحه و معانقه با من گشود و فرمود: »اهلاً و سهلاً« و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم.
بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود.
ايستاد و فرمود: »حاج على! خير سات، به كجا مى روى؟«
گفتم: كاظمين(ع) را زيارت كردم و به بغداد برمى گردم.
فرمود: طامشب شب جمعه است، برگرد«.
گفتم: يا سيدى! متمكن نيستم.
فرمود:
»هستى! برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان (دوستان) جد من اميرالمؤمنين(ع) و از مواليان مايى و شيخ شهادت دهد، زيرا كه خداى تعالى امر فرموده كه دو شاهد بگيريد«.
اين مطلب اشاره اى بود، به آنچه من در دل نيت كرده بودم، كه وقتى جناب شيخ را ديدم، از او تقاضا كنم كه چيزى بنويسد و در آن شهادت دهد كه من از دوستان و مواليان اهل بيتم و آن را در كفن خود بگذارم.
گفتم: تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى؟!
فرمود: »كسى كه حق او را به او مى رسانند، چگونه آن رساننده را نمى شناسد؟«
گفتم: چه حقى؟
فرمود: »آنچه به وكلاى من رساندى!«
گفتم: وكلاى شما كيست؟
فرمود: »شيخ محمدحسن!«
گفتم: او وكيل شما است؟!
فرمود: »وكيل من است«.
اينجا در خاطرم خطور كرد كه اين سيد جليل كه مرا به اسم صدا زد با آنكه مرا نمى شناخت كيست؟
به خودم جواب دادم، شايد او مرا مى شناسد و من او را فراموش كرده ام!
باز با خودم گفتم: حتماً اين سيد از سهم سادات از من چيزى مى خواهد و خوش داشتم از سهم امام(ع) به او چيزى بدهم.
لذا به او گفتم: از حق شما پولى نزد من بود كه به آقاى شيخ محمدحسن مراجعه كردم و بايد با اجازه او چيزى به ديگران بدهم.
او به روى من تبسمى كرد و فرمود: »بله بعضى از حقوق ما را به وكلاى ما در نجف رساندى«
گفتم: آنچه را داده ام قبول است؟
فرمود: »بله«
من با خودم گفتم: اين سيد كيست كه علما، اعلام را وكيل خود مى داند و مقدار تعجب كردم! و با خود گفتم: البته علماء وكلايند در گرفتن سهم سادات.
سپس به من فرمود: »برگرد و جدم
را زيارت كن«.
من برگشتم او دست چپ مرا در دست راست خود نگه داشته بود و با هم قدم زنان به طرف كاظمين مى رفتيم. چون به راه افتاديم ديدم در طرف راست ما نهر آب صاف سفيدى جارى است و درختان مركبات ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن همه با ميوه، آن هم در وقتى كه موسم آنها نبود بر سر ما سايه انداخته اند.
گفتم: اين نهر و اين درخت ها چيست؟
فرمود: »هركس از مواليان و دوستان كه زيارت كند جد ما را و زيارت كند ما را، اينها با او هست«.
پس گفتم: سؤالى دارم
فرمود: »بپرس!«
گفتم: مرحوم شيخ عبدالرزاق، مدرس بود. روزى نزد او رفتم شنيدم مى گفت: كسى كه در تمام عمر خود روزها روزه بگيرد و شبها را به عبادت مشغول باشد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و درميان صفا و مروه بميرد و از دوستان و مواليان حضرت اميرالمؤمنى(ع) نباشد! براى او فائده اى ندارد!
فرمود: »آرى واللَّه براى او چيزى نيست«.
سپس از احوال يكى از خويشاوندان خود سؤال كردم و گفتم: آيا او از مواليان حضرت اميرالمؤمنين(ع) هست؟
فرمود: »آرى! او و هر كه متعلق است به تو«
گفتم: اى آقاى من سؤالى دارم.
فرمود: »بپرس!«
گفتم: روضه خوان هاى امام حسين(ع) مى خوانند: كه سليمان اعمش از شخصى سؤال كرد، كه زيارت سيدالشهداء(ع) چطور است او در جواب گفت: بدعت است، شب آن شخص در خواب ديد، كه هودجى در ميان زمين و اسمان است، سؤال كرد كه درميان اين هودج كيست؟
گفتند: حضرت فاطمه زهرا و خديجه كبرى(ع) هستند.
گفت: كجا مى روند؟
گفتند: چون امشب شب جمعه است، به زيارت امام حسين(ع) مى روند و ديد رقعه
هايى را از هودج مى ريزند كه در آنها نوشته شده:
»امان من النار لزوار الحسين(ع) فى ليلة الجمعة امان من النار يوم القيامة«.
(امان نامه اى است از آتش براى زوار سيدالشهداء (ع) در شب جمعه و امان از آتش روز قيامت). آيا اين حديث صحيح است؟
فرمود: »بله راست است و مطلب تمام است«.
گفتم: اى آقاى من صحيح است كه مى گويند: كسى كه امام حسين(ع) را در شب جمعه زيارت كند، براى او امان است؟
فرمود: »آرى واللَّه«. و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريه كرد.
گفتم: اى آقاى من سؤال دارم.
فرمود: »بپرس!«
گفتم: در سال 1269 به زيارت حضرت على بن موسى الرضا(ع) رفتم در قريه درود (نيشابور) عربى از عرب هاى شروقيه، كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرف اند را ملاقات كردم و او را مهمان نمودم از او پرسيدم: ولايت حضرت على بن موسى الرضا(ع) چگونه است؟
گفت: بهشت است، تا امروز پانزده روز است كه من از مال مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) مى خورم نكيرين چه حق دارند در قبر نزد من بيايند و حال آنكه گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده شده. آيا صحيح است؟ آيا على بن موسى الرضا(ع) مى آيد و او را از دست منكر و نكير نجات مى دهد؟
فرمود: »آرى واللَّه! جد من ضامن است«.
گفتم: آقاى من سؤال كوچكى دارم.
فرمود: »بپرس!«
گفتم: زيارت من از حضرت رضا(ع) قبول است؟
فرمود: »ان شاءاللَّه قبول است«.
گفتم: آقاى من سؤالى دارم.
فرمود: »بپرس!«
گفتم: زيارت حاج احمد بزازباشى قبول است، يا نه؟ (او با من در راه مشهد رفيق و شريك در مخارج بود)
فرمود: »زيارت عبد صالح قبول است«.
گفتم: آقاى من سؤالى دارم.
فرمود: »بسم اللَّه«
گفتم: فلان
كس اهل بغداد كه همسفر ما بود زيارتش قبول است؟
جوابى نداد
گفتم: آقاى من سؤالى دارم.
فرمود: »بسم اللَّه«
گفتم: آقاى من اين كلمه را شنيديد؟ يا نه! زيارتش قبول است؟
باز هم جوابى ندادند. (اين شخص با چند نفر ديگر از پول دارهاى بغداد بود و دائماً در راه به لهو و لعب مشغول بود و مادرش را هم كشته بود).
در اين موقع به جايى رسيديم، كه جاده پهن بود و دوطرفش باغات بود و شهر كاظمين در مقابل قرار گرفته بود و قسمتى از آن جاده متعلق به بعضى از ايتام سادات بود، كه حكومت به زور از آنها گرفته بود و به جاده اضافه نموده بود و معمولاً اهل تقوى كه از آن اطلاع داشتند، از آن راه عبور نمى كردندولى ديدم آن آقا از روى آن قسمت از زمين عبور مى كند!
گفتم: اى آقاى من! اين زمين مالى بعضى از ايتام سادات است تصرف در آن جايز نيشت!
فرمود: »اين مكان مال جد ما، اميرالمؤمنين(ع) و ذريه او و اولاد ماست. براى مواليا ما تصرف در آن حلال است«.
در نزديكى همين محل باغى بود كه متعلق به حاج ميرزا هادى است او از متمولين معروف ايران بود كه در بغداد ساكن بود.
گفتم: آقاى من مى گويند: زمين باغ حاجى ميرزا هادى مال حضرت موسى بن جعفر(ع) است، اين راست است يا نه؟
فرمود: »چه كار دارى به اين!« و از جواب اعراض نمود.
در اين وقت رسيديم به جوى آبى، كه از شط دجله براى مزارع كشيده اند و از ميان جاده مى گذرد و بعد از آن دو راهى مى شود، كه هر دو راه به كاظمين مى رود، يكى از اين دو راه اسمش
راه سلطانى است و راه ديگر به اسم راه سادات معروف است، آن جناب ميل كرد به راه سادات.
پس گفتم: بيا از اين راه، يعنى راه سلطانى برويم.
فرمود: »نه!: از همين راه خود مى رويم«.
پس آمديم و چند قديم نرفتيم كه خود را در صحن مقدس كاظمين كنار كفش دارى ديديم، هيچ كوچه و بازارى را نديديم. پس داخل ايوان شديم از طرف »باب المراد« كه سمت شرقى حرم و طرف پايين پاى مقدس است. اقا بر درف رواق مطهر، معطل نشد و اذن دخول نخواند و بر درف حرم ايستاد. پس فرمود: »زيارت كن!«.
گفتم: من سواد ندارم.
فرمود: »براى تو بخوانم؟«
گفتم: بلى!
فرمود: »أدخل يااللَّه السلام عليك يا رسول اللَّه السلام عليك يا اميرالمؤمنين...« و بالاخره بر يك يك از ائمه سلام كرد تا رسيد به حضرت عسكرى(ع) و فرمود:
»السلام عليك يا ابا محمدالحسن العسكرى«.
بعد از آن به من فرمود: »امام زمانت را مى شناسى؟«
گفتم: چطور نمى شناسم.
فرمود: »به او سلام كن«.
گفتم: »اسلام عليك يا حجةاللَّه يا صاحب الزمان يابين الحسن«.
آقا تبسمى كرد و فرمود: »عليك السلام و رحمةاللَّه و بركاته«.
پس داخل حرم شديم و خود را به ضريح مقدس چسبانديم و ضريح را بوسيديم به من فرمود: »زيارت بخوان«.
گفتم: سواد ندارم.
فرمود: »من براى تو زيارت بخوانم؟«
گفتم: بله.
فرمود: »كدام زيارت را مى خواهى؟«
گفتم: هر زيارتى كه افضل است.
فرمود: »زيارت امين اللَّه افضل است«، سپس مشغول زيارت امين اللَّه شد و آن زيارت را به اين صورت خواند:
»السلام عليكما يا امينى اللَّه فى ارضه و حجتيه على عباده اشهد انكما جاهدتما فى اللَّه حق جهاده، و عملتما بكتابه و اتبعتما سنن نبيه(ع) حتى دعا كما اللَّه الى جواره فقبضكما اليه باختياره
والزم اعدائكما الحجة مع ما لكما من الحجج البالغة على جميع خلقه...« تا آخر زيارت.
در اين هنگام شمع هاى حرم را روشن كردند، ولى ديدم حرم روشنى ديگرى هم دارد، نورى مانند نور آفتاب در حرم مى درخشند و شمع ها مثل چراغى بودند كه در آفتاب روشن باشد و آن چنان مرا غفلت گرفته بود كه به هيچ وجه ملتفت اين همه از آيات و نشانه ها نمى شدم.
وقتى زيارتمان تمام شد، از طرف پايين پا به طرف پشت سر يعنى به طرف شرقى حرم مطهر آمديم، آقا به من فرمودند: آيا مايلى جدم حسين بن على(ع) را هم زيارت كنى؟«
گفتم: بله شب جمعه است زيارت مى كنم.
آقا برايم زيارت وارث را خواندند، در اين وقت مؤذن ها از اذان مغرب فارغ شدند. به من فرمودند: »به جماعت ملحق شو و نماز بخوان«.
ما با هم به مسجدى كه پشت سر قبر مقدس است رفتيم آنجا نماز جماعت اقامه شده بود، خود ايشان فرادى در طرف راست محاذى امام جماعت مشغول نماز شد و من در صف اول ايستادم و نماز خواندم، وقتى نمازم تمام شد، نگاه كردم ديدم او نيست با عجله از مسجد بيرون آمدم و درميان حرم گشتم، او را نديدم، البته قصد داشتم او را پيدا كنم و چند قفرانى به او بدهم و شب او را مهمان كنم و از او نگهدارى نمايم.
ناگهان از خواب غفلت بيدار شدم، با خودم گفتم: اين سيد كه بود؟ اين همه معجزات و كرامات! كه در محضر او انجام شد، من امر او را اطاعت كردم! از ميان راه برگشتم! و حال آنكه به هيچ قيمتى برنمى گشتم! و اسم مرا مى دانست!
با آنكه او را نديده بودم! و جريان شهادت او و اطلاع از خطورات دل من! و ديدن درختها! و آب جارى در غير فصل! و جواب سلام من وقتى به امام زمان(ع) سلام عرض كردم! و غيره...!!
بالاخره به كفش دارى آمدم و پرسيدم: آقايى كه با من مشرف شد كجا رفت؟
گفتند: بيرون رفت، ضمناً كفش دارى پرسيد اين سيد رفيق تو بود؟
گفتم: بله. خلاصه او را پيدا نكردم، به منزل ميزبانم رفتم و شب را صبح كردم و صبح زود خدمت آقاى شيخ محمدحسن رفتم و جريان را نقل كردم او دست به دهان خود گذاشت و به من به اين وسيله فهماند، كه اين قصه را به كسى اظهار نكنم و فرمود: خدا تو را موفق فرمايد.
حاج على بغدادى(ره) مى گويد:
من داستان تشرف خود، خدمت حضرت بقيةاللَّه (عج اللَّه تعالى فرجه الشريف) را به كسى نمى گفتم. تا آنكه يك ماه از اين جريان گذشت، يك روز در حرم مطهر كاظمين سيد جليلى را ديدم، نزد من آمد و پرسيد: چه ديده اى؟
گفتم: چيزى نديدم، او باز اعاده كرد، من هم باز گفتم: چيزى نديده ام و به شدت آن را انكار كردم؟ ناگهان او از نظرم غائب شد و ديگر او را نديدم.2
(ظاهراً همين برخورد و ملاقات باعث شده است تا حاج على بغدادى(ره) داستان تشرف خود را خدمت آن حضرت، براى مردم نقل كند).
پى نوشتها:
1 . مفاتيح الجنان، ص 484.
2 . نجم الثاقب، ص 484، حكايت 31؛ بحارالانوار، ج 53، ص 317.
اكرم اصفهانى
مثل خواب بود، شايد هم يك روياى كشدار، وقتى كه آرام و آهسته خود را توى خانه ديدم، دانستم كه خانه خودمان است،
همه چيزش آشنا بود.
خانه?اى يك طبقه با دو اتاق و يك راهرو و حياطش بزرگ مثل حياطهاى مدرسه?هاى ده، ميل پرچم هم وسط حياط سرفراز ايستاده بود و تور واليبال آن وسط، عاشقانه دستهايش را باز كرده بود و يك درخت بيد مجنون كنار پنجره زير آفتاب داغ بالهايش را تكان تكان مى?داد و از گرما له?له مى?زد و راه فرارى هم نداشت.
حياط خانه پر از روشنى و نور بود، بوى زندگى مى?داد و خانه را تاريكى، سكوت محض و هواى مرده پر كرده بود. بوى خاك و بوى دواهاى دواخانه مادر همه جا را پر كرده بود.
وقتى وارد خانه شدم، چشمهايم به تاريكى عادت نداشت، كورمال كورمال از راهرو به سمت چپ رفتم. مادر به همه پنجره?هاى پرده?هاى كلفت آويزان كرده بود و خودش روى تشك گوشه اتاق خوابيده بود، فقط خس?خس نفسهايش سكوت را مى?شكست، گاهى سرى بلند مى?كرد و ناله?اى مى?زد و ديگر هيچ...
گوشه?اى نشستم و سرم را روى زانوهايم گذاشتم و فكر كردم. حالا چه كنم؟ مادر را چه كنم؟
از اين همه شربت جورواجور هم كه كارى ساخته نيست. صداى ناز او را شنيدم، دويدم و سرش را روى پايم گذاشتم. گفت: بايد... و نفسى تازه كرد، آب آب?انبار را برايم بياورى.
كدام آب?انبار مادر؟ من بلد نيستم؟ صورتش از اشكهايم خيس خيس شده بود.
چشمهايش را نيمه باز كرد و با دست اشاره كرد و گفت: گريه نكن پروانه مى?داند و دوباره سرش سنگين به شانه?اش افتاد. سرش را روى بالشت گذاشتم و به پرده نگاه كردم، راستى كه از پناه تاريكيها دخترى بيرون آمد، اصلاً نديده بودمش نه توى ده، نه
توى خانه شايد همسايه بود، ولى من نمى?شناختم، كوچك و تركه?اى بود و روسريش را سفت زير گلويش بسته بود.
گفتم: تو مى?دانى آب انبار كجاست؟
گفت: آره بيا برويم همانجا كه امامزاده است. و جلو افتاد. دورش كلى خانه است، يكى از آنها حتماً آب?انبار است دويديم، هوا خشك وگرم بود. باد گرم توى ريه?هامان مى?رفت و حلق را مى?سوزاند له?له مى?زديم، هر وقت مى?پرسيدم: راهمان درست است مى?خنديد و مى?گفت! آره بيا.
به بيابانى رسيديم بى?سر و ته و آن دورها امامزاده غريب?وار ايستاده بود، با گنبد سبز فيروزه?اى و ديواره?هاى آجرى و دورش كلوخهاى خشك تفتيده بود. انگار همين ديشب همه جا را با خاك يكى كرده بودند فقط به حرمت امام?زاده او را غريب آن وسط گذاشته بودند.
آخر توى اين برهوت آب?انبار كجاست. اشكهايم روى كلوخهاى خشكيده بخار مى?شد مغزم جوش آورده بود. داد زدم و رو به پروانه دويدم: اينجا سرآبه سرآبه هيچ آب?انبارى نيست.
او با لباسهاى نارنجى هاج و واج به اطراف نگاه مى?كرد، حالا امامزاده داشت از ما دور مى?شد.
دستهايم را بالاى چشمهايم حايل كردم و گفتم، امامزاده كه هست، اما آب انبار كجاست؟
پاهايم مى?لرزيد، زبانم خشك شده بود و به سقف دهانم مى?چسبيد.
مى?خنديد و دور خودش مى?چرخيد و مثل يك پروانه رنگى، شانه?هايش را بالا انداخت ايستاد و زبانى روى لبهاى تف?زده?اش كشيد و گفت: انگار ديشب اينجا رو بلدوزر انداخته?اند و بعد خنديد و چشمهايش برق زد و گفت: چرا ناراحتى بريم زيارت امامزاده و دويد.
دنبالش دويدم و گفتم: منو كشيدى اينجا گفتى مى?دونم، حالا نصف روز گذشته مادرم روى پاهاش بند نيست هيچكس نيست بهش كمك كنه. و
تند و تند اشكهايم را پاك كردم و روى زمين نشستم. يك دختر نبايد اشكهايم را مى?ديد. دلم شور مى?زنه حالا هيچى نمى?دونى؟ زيارت مى?خوام چيكار؟ سايه?اى را روى سرم احساس كردم سايه خنك و دلپذيرى بود، سرم را بالا كردم مردى خوش سيما با شالى سبز خورشيد را سايه كرده بودم و گل لبخند توى صورتش موج مى?زد زير بغلم را گرفت و گفت برو زيارت آب انبار همانجاست و من محو تماشاى امامزاده شدم وقتى دوباره نگاه كردم او رفته بود و در هيچ كجاى بيابان ردى از او ديده نمى?شد گفتم: پروانه آقا را ديدى و دنبالش دويدم، دستهايمان را از دو طرف باز كرديم انگار هليكوپتر بازى مى?كرديم باد گرم توى پيراهنمان مى?رفت و قلقلكمان مى?داد، ديگه عصبانى نبودم.
يك دفعه زمين زير پايمان شل شد و افتاديم، تاريك بود و صداى شرشر آب كه نم آن خيسمان مى?كرد، چشمهايم هيچى نمى?ديد.
پروانه گفت: اين همان آب انبار است، شايدم قنات باشد.
حالا مى?توانستم توى تاريكى را ببينم، چه آب زلالى مثل اشك چشم و زير لب گفتم: آن آقا گفت: و شيشه را از جيبم درآوردم و تويش را شستم و پر آب كردم.
حالا چه جورى بريم بالا زيارت هم نكرديم تازه از اينجا تا بالا يك ماه رمضان راه است؟
خنديد و گفت: لياقتش رو نداشتى، بيا از همين كناره آب برويم مثل يك قنات است.
به بالا نگاه كردم، خورشيد نورش كمتر شده بود، گويا ابرى جلوى نورش را گرفته بود. گفتم باران مى?آيد. پروانه گفت: برويم.
راه آب مثل يك تونل سياه و بزرگ و سربالا بود، گاهى ديوارهاى بى?حفاظ داشت و گاهى
لوله?هاى قطور گرد. كنار ديواره?هاى بى?حفاظ راحت راه مى?رفتيم، اما لوله?ها گرد بود و ليز و ما بايد از وسطش راه مى?رفتيم.
چه بزرگه؛ قد منه. مثل اينكه آب داره زياد مى?شه.
توى لوله نرو آب كه شدتش زياد بشه مارو مى?بره، بدو بريم پشت لوله قايم بشيم تا آب شدتش كم بشه... و آب مثل يك ترن تند تند گذشت.
گفتم: هستى؟
صورتش را از پشت شكاف درآورد: آره.
تند تند توى لوله دويديم تا خود ما را به شكاف بعدى برسانيم، هر ده دقيقه يكبار آب شتابان و غرش?كنان مى?گذشت، حالا سر تا پا خيس بوديم. فقط به روبرو نگاه مى?كرديم و گوشهايمان را تيز مى?كرديم تا غرش ترن?وار آب را بشنويم. تونل سر بالا مى?رفت و ما نفس زنان خودمان را بالا مى?كشيديم.
گفتم چقدر سربالايى جرأت ندارم پشت سرم را نگاه كنم، انگار داريم بالاى قله كوه مى?رويم، نكنه ليز بخوريم پرت شيم پايين، باورم نمى?شه راهو بالا اومدم.
چقدر ترسويى! ولى منم باورم نمى?شه!
اونجارو! نور سبزى مثل يك شيار از بالا به پايين افتاده بود يك سوراخ، شايد يك راه آب دوباره چشمهايم كوريم مى?داد.
بيا اينجا جاى پا هم هست، انگار براى ما درست كرده?اند، چقدر ديوارهاش گليه، بيا خودتو بكش بالا. بيرون هم بارون مياد؟ پروانه اينجا كه خونه خودمونه، اينم درخت بيد خودمونه.
آب رو همراهت دارى؟
دست كردم توى جيبم و شيشه را درآوردم و هر دو خنديديم، اصلاً خسته نبودم به طرف خانه دويدم، مادر همچنان در رختخواب خوابيده بود و خرناس مى?كشيد، بوى بخور توى اتاق پيچيده بود، نزديكش رفتم و دستم را زير سرش بردم، آرام آرام آب را توى دهانش ريختم، چشمهايش
را باز كرد، برق زندگى توى نگاهش بود. گفت: دستت درد نكند تشنه بودم؟ از كجا آب آوردى؟
با پروانه رفتم آنجا كنار در ايستاده توى بارون كنار چاه ايستاده و يك سيدآقا هم كمكمان كرد.
مگه بارون مى?ياد؟ ما كه چاه نداريم؟ پروانه كيه؟ و نشست: از اين آب خودت هم خوردى؟
نه اصلاً يادش نبودم، وقت نبود، عوضش راهش را ياد گرفتم زير درخت خودمان است. يك دلو مى?اندازم تويش و هر روز برايت آب شفا مى?آورم و دنبال پروانه دويدم.
پروانه هيچ كجا نبود. هوا گرم آتش بار بود، از باران خبرى نبود به زير درخت بيد دويدم.
شاخه?هايش را مثل دامن عروس روى زمين انداخته بود زيرش هيچ چاهى نبود، فقط پروانه?اى زيبا و نارنجى زير درخت پر مى?زد.
مادر در آستانه در دستش را حايل چشمهايش كرده بود و سرخوش و سرحال ايستاده بود، گفت: پيدايش كردى؟
محمد جواد طبسى
امروز بانوان همانند بسيارى از مردم به آينده مى انديشند؛ به يك انقلاب جهانى و يك حكومت موعود، كه چگونه در برابر قدرتهاى بزرگ غلبه پيدا مى كند! آيا برنامه هاى اوچيست؟ چه كسانى با او همكارى مى كنند و زنان در آن زمان چه نقشى دارند؟ دشمنانش چه كسانى اند و راز و رمز موفقيتش در گرو چيست؟
ما در اين نوشتار كوتاه نقش زنان در ايّام غيبت و ظهور امام زمان، عليه السلام، را مورد بررسى قرار مى دهيم.
نقش زنان در دوران غيبت صغرى
در دوران سخت غيبت صغرى، در روزهايى كه شيعيان پس از دويست و شصت سال با يك آزمايش بزرگ رو به رو بودند و مى بايست با غيبت امام خو كنند، يك زن به عنوان مفزع و پناه معرفى مى شود و
آن مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، عليه السلام، است. در اين دوره، اگر چه امام هادى و امام حسن عسكرى، عليهماالسلام، زمينه غيبت را از پيش فراهم كرده بودند و شخصيتهاى مورد اعتمادى همانند عثمان بن سعيد عمرى و پسرش محمد بن عثمان رابه عنوان وكيل معرفى كرده بودند، به دلايلى از موقعيت مادر امام حسن عسكرى، عليه السلام، معروف به »جدّه«، استفاده شد و وى پناه شيعه معروف گرديد. ازگفتگوى احمد بن ابراهيم با »حكيمه« دختر امام جواد، عليه السلام، برمى آيد كه پس از گذشت دوسال از رحلت امام حسن عسكرى، عليه السلام، همچنان بسيارى از كارها به دست مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، عليه السلام، انجام مى شده است ولى در حقيقت ازطرف حضرت حجةبن الحسن، عليه السلام، و به فرمان آن حضرت صورت گرفته است.
شيخ صدوق، رحمةالله عليه، از احمد بن ابراهيم نقل كرده است كه در سال 262 ق. بر حكيمه دختر امام جواد، عليه السلام، وارد شدم و از پس پرده با وى سخن گفتم و از او درباره اعتقادش به امامان پرسيدم. او همه آنها را يكايك شمرد و آنگاه حجةبن الحسن بن على را نيز نام برد...
از او پرسيدم: اين فرزند كجاست؟ گفت: در پس پرده غيب است. گفتم پس شيعه به چه كسى پناه ببرد؟ گفت: به جدّه، مادر امام حسن عسكرى، عليه السلام. سپس افزود: اين دستور از سوى امام حسن عسكرى، عليه السلام، و به پيروى از امام حسين، عليه السلام، صورت گرفته است. زيرا امام حسين، عليه السلام، در ظاهر براى حفظ جان فرزندش امام سجاد، عليه السلام، به خواهرش زينب كبرى، عليهاالسلام، وصيت كرد و درنتيجه تا مدتى هرآنچه از امام زين العابدين، عليه السلام، صادر مى شد به حضرت زينب، عليهاالسلام، نسبت داده مى شد تا امر
پنهان باشد و2حساسيت ها نسبت به امام سجاد، عليه السلام، كمتر شود. اين امتياز براى جدّه باقى بود تاآنكه كسانى مانند »عثمان بن سعيد« و ديگر سفرا و نايبان خاص امام زمان، عليه السلام، در بين شيعيان شناخته شدند و منزلت يافتند.
پس از شهادت امام عسكرى، عليه السلام، يك بانو، نظر دستگاه خلافت بنى عباس را نسبت به تعقيب امام زمان تغيير داد. نوشته اند پس از گزارش جعفر كذّاب، كه در خانه امام حسن عسكرى، عليه السلام، فرزند خردسالى از آن حضرت باقى مانده است، آنها به خانه امام هجوم بردند و پس از دستگيرى صيقل (يكى از كنيزان امام) فرزند خردسال را از او مطالبه كردند. او نخست انكار كرد و آنگاه براى اينكه موضوع براى آنها پوشيده ماند، گفت من حامله هستم. از اين رو آن كنيز را به دست »أبى الشوارب«، قاضى وقت، سپردند تا از او مراقبت كند. در مدتى كه صيقل زيرنظر قاضى نگهدارى مى شد دستگاه خلافت با مرگ عبيد بن خاقانى و شورش صاحب الزنج روبه رو شد و صيقل از وضعيت آشفته سود جست و فرار كرد.
3
نقش زنان در دوران ظهور
حال سزاوار است بدانيم زنان در حكومت قائم آل محمد، عليه السلام، چه مى كنند؟ چه كسانى هستند؟ چند نفرند؟ از كجا مى آيند و چه مسؤوليتى برعهده دارند؟ براساس برخى از روايات، حضور و نقش اين زنان ازنظر زمان و موقعيت، چهارگونه است:
الف) حضور پنجاه زن در بين ياران امام
اولين گروه از زنانى كه به محضر امام زمان مى شتابند آنهايند كه در آن ايّام مى زيسته اند و همانند ديگر ياران امام، عليه السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهى به خدمت امام، عليه السلام، مى رسند. در اين باره دو روايت وجود دارد:
روايت اول: امّ
سلمه ضمن حديثى درباره علايم ظهور، از پيامبر روايت كرده است كه فرمود:
يعوذ عائذ من الحرم فيجتمع الناس إليه كالطّير الواردة المتفرقة حتّى يجتمع إليه ثلاث مأة و أربعة عشر رجلاً فيه نسوة فيظهر على كلّ جبّار و ابن جبّار...
4در آن هنگام پناهنده اى به حرم امن الهى پناه مى آورد و مردم همانند كبوترانى كه از چهار سمت به يك سو هجوم مى برند به سوى او جمع مى شوند تا اينكه در نزد آن حضرت سيصد و چهارده نفر گرد مى آيند كه برخى از آنان زن مى باشند كه بر هر جبار و جبار زاده اى پيروز مى شود.
5روايت دوم: جابربن يزيد جعفى، ضمن حديث مفصلى از امام باقر، عليه السلام، در بيان برخى نشانه هاى ظهور نقل كرده كه:
و يجيى ء واللَّه ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فيهم خمسون امراة يجتمعون بمكة على غير ميعاد قزعاً كقزع الخريف يتبع بعضهم و هى الآية الّتى قال اللَّه: »أينما تكونوا يأت بكم اللَّه جميعاً إنّ اللَّه على كلّ شى ء قدير...«
6به خدا سوگند، سيصد و سيزده نفر مى آيند كه پنجاه نفر از اين عده زن هستند كه بدون هيچ قرار قبلى در مكه كنار يكديگر جمع خواهند شد. اين است معناى آيه شريفه: »هرجا باشيد خداوند همه شما را حاضر مى كند. زيرا او بر هر كارى توانا است«.
پنجاه زن از سيصد و سيزده نفر!
نكته شگفت در اين دو روايت اين است كه مى فرمايد: سيصد و سيزده مرد گرد آيند كه پنجاه نفر ايشان زن هستند!
دوم آنكه: در روايتى كه نام ياران برشمرده شده است نام هيچ زنى وجود ندارد.
7در پاسخ اين شبهه مى توان گفت: اين چند نفر در زمره همان سيصد و سيزده نفر هستند. زيرا اولاً امام،
عليه السلام، مى فرمايد: »فيهم«؛ يعنى در اين عده پنجاه زن مى باشد.
دوم: شايد تعبير مردان بدين سبب باشد كه بيشتر اين افراد مرد هستند و اين كلمه از باب فزونى عدد مردان، چنين ذكر شده است.
سوم: اگر مقصود همراهى خارج از اين عده بود امام مى فرمود: »معهم«، نه اينكه بفرمايد »فيهم«، زيرا اين سيصد و سيزده نفر مانند عدد اصحاب بدر برشمرده شده اند و همه ياران و فرماندهان عالى رتبه و ازنظر مقام و قدرت درحد بسيار بالايى هستند كه برخى با ابر جابه جا مى شوند و اينها بدون شك با بقيه مردم آن زمان فرق بسيار دارند. بنابراين اگر بگوييم آنها جزو همان سيصد و سيزده نفر هستند براى آنها رتبه و موقعيت ويژه قائل شده ايم و اگر بگوييم در زمره ياران ديگر حضرت باشند از امتياز كمترى برخوردارند.
ب) زنان آسمانى
دسته دوم چهارصد بانوى برگزيده هستند كه خداوند براى حكومت جهانى حضرت ولى عصر، عليه السلام، در آسمان ذخيره كرده است و با ظهور
اولين گروه از زنانى كه به محضر امام زمان مى شتابند آنهايند كه در آن ايّام مى زيسته اند و همانند ديگر ياران امام، عليه السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهى به خدمت امام، عليه السلام، مى رسند.
آن حضرت به همراه حضرت عيسى، عليه السلام، به زمين مى آيند.
ابوهريره از پيامبر، صلّى اللَّه عليه و آله، روايت كرده كه:
ينزل عيسى بن مريم على ثمان ماة رجل و أربع مائة امرأة خيار من على الأرض و أصلح من مضى.
عيسى بن مريم به همراه هشتصد مرد و چهارصد زن از بهترين و شايسته ترين افراد روى زمين فرود خواهد آمد.
آيا اين زنان از امتهاى پيشين هستند يا امت اسلامى زمان پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، و معصومين، عليهم السلام؛ يا از
دورانهاى مختلف؟ آنها از چه زمان و به چه علت به آسمان برده شده اند و براى عهده دارى منصبى در حكومت حضرت مى آيند يا براى مسايل ديگر؟ اينها پرسش هايى است كه اين حديث از آنها چيزى نمى گويد.
ج ) رجعت زنان
سومين گروه از ياوران حضرت بقيةاللَّه، عليه السلام، زنانى هستند كه خداوند به بركت ظهور امام زمان آنها را زنده خواهد كرد و بار ديگر به دنيا رجعت خواهند نمود. اين گروه دو دسته اند: برخى با نام و نشان از زنده شدنشان خبر داده شده و برخى ديگر فقط از آمدنشان سخن به ميان آمده است.
در منابع معتبر اسلامى نام سيزده زن ياد مى شود كه به هنگام ظهور قائم آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، زنده خواهند شد و در لشكر امام زمان به مداواى مجروحان جنگى و سرپرستى بيماران خواهند پرداخت.
طبرى در دلائل الامامة، از مفضل بن عمر نقل كرده كه امام صادق فرمود:
همراه قائم [آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله] سيزده زن خواهند بود.گفتم آنها را براى چه كارى مى خواهد؟ فرمود: به مداواى مجروحان پرداخته، سرپرستى بيماران را به عهده خواهند گرفت. عرض كردم: نام آنها را بفرماييد. فرمود: قنواء دختر رشيد هجرى، ام ايمن، حبابه والبيه، سميه [مادر عمار ياسر]، زبيده ام خالد احمسيّه، ام سعيد حنفيه، صيانه ماشطه، ام خالد جهنّيه.
8»صيانه ماشطه« در زمان حضرت موسى مى زيسته است و مادر عمار ياسر در ابتداى بعثت به شهادت رسيد. »حبابه« در زمان على، عليه السلام، و »قنواء« در زمان امام حسن و امام حسين، عليه السلام، و بقيه در زمان هاى ديگر زندگى مى كرده اند.
اين گروه سيزده نفرى رجعت خواهند كرد و خداوند براى قدردانى از آنها، به بركت امام زمان آنها را زنده خواهد كرد.
در اين روايت امام
صادق، عليه السلام، از آن سيزده زن فقط نام نه نفر را ياد مى كند. در كتاب خصايص فاطميّه به نام نسبيه، دختر »كعبه9مازينه«، و در كتاب منتخب البصائر به نام »وتيره« و »أحبشيه« اشاره شده است.
زنان سرافراز
اينك به اختصار به شرح حال برخى از زنان نامبرده اشاره مى كنيم.
1 - صيانه ماشطه
او يكى از همان سيزده بانويى است كه در دولت حضرت مهدى، عليه السلام، زنده شده، به دنيا بازمى گردد. وى همسر »حزقيل«، پسر عموى فرعون، و شغلش آرايشگرى دختر فرعون بود.او همانند شوهرش به پيامبر زمان خود، حضرت موسى، ايمان آورده بود امّا همچنان ايمان خود را پنهان مى كرد.
نوشته اند: روزى وى مشغول آرايش دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و بى اختيار نام خدا را برزبان جارى ساخت. دختر فرعون گفت: آيا نام پدر مرا بر زبان آوردى؟ گفت: نه، بلكه نام كسى را بر زبان آوردم كه پدر تو را آفريده است. دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو كرد و فرعون صيانه را احضار كرد و گفت: مگر به خدايىف من اعتراف ندارى؟ گفت: هرگز! من از خداى حقيقى دست نمى كشم و تو را پرستش نمى كنم. فرعون دستور داد تإ تنور مسى برافروزند و همه بچه هاى آن زن را در حضورش در آتش افكنند. چون نوبت به طفل شيرخوارش رسيد صيانه مى خواست به ظاهر از دين برائت جويد كه كودك شيرخوارش به زبان آمد و گفت: مادر صبر كن كه تو بر حق هستى! فرعونيان آن زن و بچه شيرخوارش را در آتش افكنده، سوزاندند و خداوند دراثر صبر و تحمل آن زن در راه دين، او را در دولت امام مهدى زنده مى گرداند تا هم به
آن حضرت خدمت كند وهم انتقام خود را از فرعونيان بگيرد.
2 - سميه، مادر عمار ياسر
وى هفتمين نفرى بود كه به اسلام گرويد و بدين سبب دشمن سخت به خشم آمد و بدترين شكنجه ها را براو روا داشت.
11او و شوهرش ياسر در دام ابوجهل گرفتار آمدند و او نخست آنها را اجبار كرد كه پيامبر خدا را دشنام دهند، امّا آنها حاضر به چنين كارى نشدند. او نيز زره آهنى به سميه و ياسر پوشانيد و آنها را در آفتاب سوزان نگه داشت. پيامبر كه گاه از كنارشان عبور مى كرد آنها را به صبر و مقاومت سفارش مى نمود و مى فرمود:
صبراً يا آل ياسر فإنّ موعدكم الجنة.
اى خاندان ياسر، صبر پيشه سازيد كه وعده گاه شما بهشت است.
سرانجام ابوجهل برهريك ضربتى وارد ساخت و ايشان را به شهادت رساند.
12خداوند اين زن را به پاداش صبر و مجاهدتى كه در راه اعتلاى اسلام نشان داد و بدترين شكنجه را از دشمن خدا تحمل كرد، در ايّام ظهور مهدى آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، زنده خواهد نمود تا تحقق وعده الهى را ببيند و در لشكر ولىّ خدا به ياوران آن حضرت خدمت كند.
3 - نسيبه، دختر كعب مازنيه
او معروف به »ام عماره« و از زنان فداكار صدر اسلام است كه در برخى از جنگهاى پيامبر اسلام، صلّى اللَّه عليه وآله، شركت جسته و مجروحان جنگى را مداوا كرده است. او در جنگ احد بهترين نقش را ايفا كرد. با ديدن صحنه فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پيامبر به دفاع از جان شريف پيامبر پرداخت و در اين راه بدنش زخمهاى فراوان برداشت.
پيامبر عزيز اين فداكارى را ستود و به فرزندش عماره چنين فرمود:
امروز مقام مادر تو از
مردان جنگى والاتر است.
13پس از فروكش كردن جنگ، نسيبه با سيزده زخم سنگين به همراه ديگر14مسلمانان به خانه برگشت و به استراحت پرداخت. با شنيدن فرمان پيامبر خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، كه فقط مجروحان جنگ بايد به تعقيب دشمن بشتابند، نسيبه از جاى برخاست و آماده رفتن شد، امّا به علت شدت خونريزى نتوانست شركت كند. همين كه پيامبر از تعقيب دشمن برگشت، پيش از آنكه به خانه برود، عبداللَّه بن كعب مازنى را براى احوالپرسى نسيبه و سلامتى وى به نزد او فرستاد و چون از سلامتى وى آگاه گشت شادمان موضوع را به پيامبر خبر داد.
15نسيبه از كسانى است كه براى يارى امام مهدى، عليه السلام، زنده خواهد شد.
16
4 - امّ ايمن
از زنان پرهيزكار و خدمتكار حضرت رسول، صلّى اللَّه عليه وآله، است. پيامبر به او مادر خطاب مى كرد و مى فرمود:
هذه بقية اهل بيتى.
17اين زن، باقى مانده اى از خاندان من است.
وى همواره در كنار زنان مجاهد، در جبهه جنگ به مداواى مجروحان مى پرداخت.
18ام ايمن از شيفتگان خاندان امامت بود كه در ماجراى فدك، حضرت زهرا، عليهاالسلام، او را به عنوان شاهد معرفى كرد. وى پنج يا شش ماه پس از پيامبر از دنيا رفت. خداوند به بركت19مهدى آل محمد، عليه السلام، به هنگام ظهور، او را زنده مى گرداند تا در لشكرگاه امام به خدمت گماشته شود.
5 - امّ خالد
در روايت دو بانو بدين نام مشهور شده اند: ام خالد احمسيه و ام خالد جهنّيه. شايد مقصود ام خالد مقطوعة اليد (دست بريده) باشد كه يوسف بن عمر، پس از به شهادت رساندن زيدبن على بن الحسين در كوفه، دست او را به جرم شيعه بودن قطع كرد. در كتاب رجال كشى درباره شخصيت و مقام اين زن
فداكار از امام صادق، عليه السلام، مطلبى ذكر گرديده كه حايز اهميت است. ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق نشسته بوديم كه ام خالد مقطوعةاليد از راه رسيد. حضرت فرمود:
اى ابابصير، آيا ميل دارى كه كلام امّ خالد را بشنوى؟
من عرض كردم: آرى اى فرزند رسول خدا، با شنيدن آن شادمان مى گردم... در همان موقع ام خالد به خدمت امام آمد و سخن گفت. ديدم وى در كمال فصاحت و بلاغت صحبت مى كند. سپس حضرت پيرامون موضوع ولايت و برائت از دشمنان با او سخن گفت.
20
6 - زبيده
مشخصات كاملى از او نقل نشده است. احتمال دارد زبيده زن هارون الرشيد باشد كه شيخ صدوق، رحمةالله عليه، درباره اش گفته است: وى يكى از هواداران و پيروان اهل بيت است. هنگامى كه هارون دانست از شيعيان است قسم خورد كه طلاقش دهد. زبيده كارهاى خدماتى بسيارى داشت كه يكى آبرسانى به عرفات است. همچنين نوشته اند وى يكصد كنيز داشت كه پيوسته مشغول حفظ قرآن بودند و هميشه از محل سكونت او صداى تلاوت قرآن شنيده شد. زبيده در سال 216 ق. رحلت كرد.
21
7 - حبّابه والبيّه
از زنان والامقامى است كه دوره زندگى هشت امام معصوم را درك كرد و پيوسته مورد لطف و عنايت ايشان قرار داشت. در يك يا دو نوبت به وسيله امام زين العابدين و امام رضا، عليهماالسلام، جوانى اش به او بازگردانده شد. اولين ملاقات وى با امير مؤمنان، عليه السلام، بود كه از آن حضرت دليلى بر امامت درخواست كرد. حضرت در حضور وى سنگى را برداشت و بر آن مهر خود را نقش كرد و اثر آن مهر در سنگ جاى گرفت و به او فرمود: پس از من
هر كه توانست در اين سنگ چنين اثرى برجاى بگذارد او امام است. از اين رو حبابه پس از شهادت هر امامى نزد امام بعدى مى رفت و آنان مهر خود را بر همان سنگ مى زدند و اثر آن نقش مى بست. نوبت كه به امام رضا، عليه السلام، رسيد حضرت نيز چنين كرد. حبابه نه ماه پس از رحلت امام رضا، عليه السلام، زنده بود و پس از آن بدرود حيات گفت.
22روايت شده است كه وقتى حبابه به خدمت امام زين العابدين رسيد يكصد و سيزده سال از عمرش سپرى شده بود. حضرت با انگشت سبابه خود اشاره اى نمود و جوانى اش بازگشت.
23همچنين نوشته اند: صورت حبابه از زيادى سجود سوخته و از عبادت همانند چوب خشكيده اى شده بود.
8 - قنواء
دختر رشيد هجرى، يكى از شيعيان و پيروان على، عليه السلام، و خود از ياران باوفاى حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، است. وى دختر25بزرگمردى است كه در راه محبت و دوستى امير مؤمنان به طرز دلخراشى به شهادت رسيد. از گفتار شيخ مفيد برمى آيد كه قنواء به هنگام ورود پدرش نزد عبيداللَّه بن زياد شاهد قطع دو دست و دو پاى پدر خود بوده و به كمك ديگران بدن نيمه جان پدر را از دارالاماره بيرون آورده و به خانه منتقل كرده است. روزى قنواء به پدرش گفت: پدرجان، چرا اين همه خود را به رنج و مشقت عبادت مى اندازى! پدر درجواب گفت: دخترم، پس از ما گروهى خواهند آمد كه بينش دينى و شدت ايمانشان از ما، كه اين همه خود را به زحمت عبادت انداخته ايم، بيشتر است.
26
د) بانوان منتظر
چهارمين گروه ياوران امام زمان بانوان پرهيزكارى هستند كه پيش از ظهور حضرت بقيةاللَّه، عليه السلام، رحلت كرده اند. به ايشان
گفته مى شود: امام تو ظاهر گشته است، اگر مايلى مى توانى حضور داشته باشى. آنان نيز به اراده پروردگار زنده خواهند شد.
رجعت زنان مربوط به گروه خاصى نيست و هر بانويى خود را با خواسته ها و شرايط زندگى در حكومت مهدى آل محمد، عليه السلام، تطبيق دهد ممكن است در آينده از رحمت خداوندى بهره مند گشته، براى يارى امام زنده شود. يكى از آن شرايط خواندن دعاى »عهد« است كه در فرد، نوعى آمادگى براى پذيرش حكومت آخرين ذخيره الهى ايجاد مى كند. به فرموده امام صادق، عليه السلام:
هر كه چهل صبح دعاى عهد را بخواند از ياوران قائم ما باشد و اگر هم پيش از ظهور آن حضرت از دنيا برود خداوند او را از قبر بيرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد...
27
انتظار فرج
يكى از شرايط حضور در حكومت بقيةاللَّه و توفيق ديدار با آن حضرت انتظار فرج است؛ يعنى آمادگى كامل براى پذيرش حكومت حق و آراستن به آنچه كه مهدى، عليه السلام، مى گويد و مى خواهد. انتظار فرج يعنى نفى هرگونه سلطه از بيگانگان و مبارزه با افكار انحرافى و فساد اخلاق و در يك كلام، انتظار فرج يعنى بيزارى از دشمنان خدا و پيامبر و معصومين، عليهم السلام.
بى سبب نيست كه انتظار از بهترين اعمال شمرده شده است، بلكه فرد منتظرف دولت مهدى همانند كسى است كه در پيش روى رسول خدا شهيد گشته و در خون خود غلتيده است و اگر بر همان حالت انتظار از دنيا برود بسان كسى باشد كه در خيمه مهدى فاطمه، عليهماالسلام، مى باشد.
ابوبصير از امام صادق روايت كرده كه آن حضرت روزى فرمود:
آيا شما را خبر ندهم به چيزى كه خداوند عملى را
بدون آن از بندگانش قبول نمى كند؟ گفتيم: آرى. فرمود: شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، و اقرار به آنچه كه خداوند فرموده، از دوستى ما و بيزارى از دشمنان و اطاعت و پيروى از ما. نيز داشتن ورع و پرهيزكارى و انتظار كشيدن براى قائم، عليه السلام. آنگاه فرمود: بدرستى كه براى ما دولتى است، خداوند آن را هر زمانى كه اراده كند برقرار مى سازد. سپس افزود: هركس كه دوست دارد از ياران قائم، عليه السلام، باشد بايد در انتظار به سر برد و خود را به ورع و محاسن اخلاق بيارايد، و اگر در همان حال بميرد براى او اجرى همانند كسى است كه آن حضرت را درك كرده باشد.
28
پى نوشتها:
1. سوره تحريم (66)، آيه 11.
2. صدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين، ج 2، ص 507؛ الطوسى، محمد بن الحسن، الغيبة، ص 138.
3. همان، ص 476.
4. الهيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، ج 7، ص 315؛ معجم احاديث الإمام المهدى، ج 1، ص 500.
5. همان.
6. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 223.
7. الطبرى، محمد بن جرير، دلائل الامامة، ص 314.
8. همان، ص 260.
9. رياحين الشريعة، ج 5، ص 41؛ به نقل از خصايص فاطميه.
10. چشم اندازى از حكومت مهدى، عليه السلام، ص 74؛ به نقل از بيان الائمه، ج 3، ص 338.
11. ابن الاثير، على بن ابى الكرم، اسدالغابه، ج 5، ص 481.
12. رياحين الشريعه، ج 4، ص 353.
13. الواقدى، محمد بن عمر، مغازى، ج 1، ص 273.
14. همان، ج 2، ص 268.
15. همان، ج 1، ص 270.
16. رياحين الشريعه، ج 5، ص 41؛ به نقل از خصايص فاطميّه.
17. چشم اندازى از حكومت مهدى، عليه السلام، ص 76؛ تهذيب الكمال، ج
35، ص 329.
18. طبسى، محمد جواد، نقش زنان مسلمان در جنگ، ص 20.
19. قاموس الرجال، ج 10، ص 387.
20. المامقانى النجفى، عبدالله محمد حسن، رياحين الشريعه، ج 3، ص 381؛ به نقل از تنقيح المقال.
21. همان، ج 3، ص 78.
22. القمى، شيخ عباس، سفينة البحار، ج 1، ص 204.
23. همان.
24. همان.
25. جامع الرواة، ج 2، ص 458؛ رجال شيخ طوسى، ص 341.
26. المفيد، محمدبن محمدبن النعمان، الاختصاص، ص 73072.
27. القمى، شيخ عباس، همان، ج 2، ص 294.
28. القمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، ص 486؛ به نقل از: النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبة.
در مورد فلسفه و حكمت غيبت آخرين حجت خدا سخنان بسيارى گفته شده و احتمالات متعددى مطرح گشته است. اما شايد اين احتمال كه فلسفه غيبت آزمودن مؤمنان و تميز و تشخيص مدعيان دروغين پيروى از ولايت و منتظران از ولايت مداران واقعى و منتظران راستين است، از ديگر احتمالات پذيرفتنى تر و نزديك تر به واقع باشد.
كلاس درسى را در نظر بگيريد كه آموزگار آن براى آزمودن دانش آموزانش دقايقى كلاس را ترك گفته اما دورادور نظاره گر آنان است. آنچه او مشاهده مى كند چه خواهد بود؟ گروهى از دانش آموزان غيبت از آموزگار سوء استفاده كرده و به آزار و اذيت ديگر همكلاسيها پرداخته اند؛ گروهى ديگر با شيطنتهاى كودكانه خود همه كلاس را به هم ريخته اند؛ عده اى ديگر با حسرت تمام چشم به فضاى بيرون از كلاس دوخته و تماشاگر دانش آموزانى هستند كه در حيات مدرسه مشغول جست و خيزند؛ برخى از دانش آموزان هم فرصت را غنيمت شمرده و به انجام تكاليف عقب مانده خود مشغولند.
قطعاً به هنگام حضور دوباره آموزگار به كلاس و اطلاع دانش آموزان از اينكه او دورادور همه آنها
را زير نظر داشته است، آنهايى كه وقت خود را با شيطنت و بازيگوشى به هدر داده اند بسيار شرمنده خواهند شد.
در مورد فلسفه و حكمت غيبت آخرين حجت خدا سخنان بسيارى گفته شده و احتمالات متعددى مطرح گشته است. اما شايد اين احتمال كه فلسفه غيبت آزمودن مؤمنان و تميز و تشخيص مدعيان دروغين پيروى از ولايت و منتظران از ولايت مداران واقعى و منتظران راستين است، از ديگر احتمالات پذيرفتنى تر و نزديك تر به واقع باشد.
كلاس درسى را در نظر بگيريد كه آموزگار آن براى آزمودن دانش آموزانش دقايقى كلاس را ترك گفته اما دورادور نظاره گر آنان است. آنچه او مشاهده مى كند چه خواهد بود؟ گروهى از دانش آموزان غيبت از آموزگار سوء استفاده كرده و به آزار و اذيت ديگر همكلاسيها پرداخته اند؛ گروهى ديگر با شيطنتهاى كودكانه خود همه كلاس را به هم ريخته اند؛ عده اى ديگر با حسرت تمام چشم به فضاى بيرون از كلاس دوخته و تماشاگر دانش آموزانى هستند كه در حيات مدرسه مشغول جست و خيزند؛ برخى از دانش آموزان هم فرصت را غنيمت شمرده و به انجام تكاليف عقب مانده خود مشغولند.
قطعاً به هنگام حضور دوباره آموزگار به كلاس و اطلاع دانش آموزان از اينكه او دورادور همه آنها را زير نظر داشته است، آنهايى كه وقت خود را با شيطنت و بازيگوشى به هدر داده اند بسيار شرمنده خواهند شد.
جهان عصر غيبت نيز همانند همين كلاس درس است. كلاسى كه در ظاهر استاد در آن حضور ندارد. اما حركات و سكنات هيچيك از دانش آموزانش از نگاه تيزبين استاد دور نيست و همه آنها بايد به هنگام ظهور پاسخگوى شيطنتها يا بازيگوشيهاى خود باشند.
شايد بيان كلامى از امام
عصر(ع) براى درك بهتر آنچه گفته شد مؤثر باشد. آن حضرت در يكى از توقيعات خود مى فرمايد:
فليعمل كلّ امرى ء منكم بما يقرب به من محبتّنا و ليتحنّب ما يدنيه من كراهتنا، و سخطنا، فإنَّ أمرنا بغتة. فجاءة حين لا تنفعه توبة، ولا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة.1
پس هر يك از شما بايد آنچه را كه موجب دوستى ما مى شود پيشه خود سازد و از هر آنچه كه موجب خشم و ناخشنودى ما مى گردد، دورى گزيند؛ زيرا فرمان ما به يكباره و ناگهانى فرا مى رسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى كسى سودى ندارد و پشيمانى از گناه كسى را از كيفر ما نجات نمى بخشد.
آرى، همه ما در آزمونى بزرگ واقع شده ايم. آزمونى كه اگر از آن سربلند بيرون آييم برترين مردم همه روزگاران خواهيم بود.2 و اگر از عهده آزمون برنياييم فرداى ظهور بايد در برابر حجت خدا پاسخگو باشيم. پس بياييم از همين امروز و پيش از آنكه واقعه ناگهانى ظهور فرا رسد خود را براى پاسخگويى در برابر امام عصر(ع) آماده كنيم؛ چرا كه فردا خيلى دير است.
پى نوشتها :
1 . احمدبن على بن ابى طالب طبرسى، الإحتجاج، ص495؛ همچنين ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج53، ص176، ح 7.
2 . ر.ك: محمدباقر مجلسى، همان، ج52، ص122، ح4.
... نااميدى را از خود دور و امر به معروف و نهى از منكر را از خود شروع مى?كردم.
مريم هاشمى
... هيچ?گاه گناه نمى?كردم.
محمدعلى شيخ اسدى
... در شب و روز و لحظه لحظه زندگيم از خدا مى?خواستم به عزت محمد و آل محمد(ص) ظهور مولايم را نزديك?تر گرداند و موانع ظهورش را برطرف فرمايد.
سراب - طيبه پيرى
...
تا مطلع?الفجر مى?ماندم، همان سپيده?اى كه به ما وعده داده?اند و از آن وعده دهندگان جز صداقت انتظار نيست.
سرخس - سحر جاويد
... اول به خودسازى مى?پرداختم و خانه دل را از همه تعلقات پاك مى?كردم؛ آنگاه منتظر فرج مى?شدم.
تهران - فائزه يوسف?زاده
... ايستگاههاى انتظار را با عشق و ايمان و دعا زيباتر مى?كردم.
تكتم با دوست
... خويشتن خويش را به گناه نمى?آلودم.
... جان خود را در راه تو، بركف دست مى?نهادم.
... زمينه را براى ظهور تو آماده مى?كردم.
... جز به سلاح صلاح مجهز نمى?شدم.
... هر شب تا پگاه و هر بامداد تا شامگاه، لب و دل و جانم را با رايحه ياد و نام تو عطرآگين مى?كردم.
... هيچ واقعه?اى نمى?توانست مرا از تو جدا كند.
... تنها سر بر آستان محبت تو مى?ساييدم و هيچ وقعى به ديگران نمى?نهادم.
... فرامين جانشين گران قدرت، ولى فقيه را به جان مى?خريدم و تا كوى جانان به سر مى?دويدم.
جواد نعيمى
... هر روز شعله عشق حضرتش را در دلم شعله?ورتر مى?كردم و براى تعجيل در فرجش بسيار دعا مى?نمودم كه پيامبر(ص) فرموده?اند »با فضيلت?ترين اعمال امتم انتظار فرج از خداوند است«.
شهر كرد - حميرا رضاپوريان
... به دستورات دينى عمل مى?كردم و تكليف خود را انجام مى?دادم، نه تنها درون خود را اصلاح مى?كردم بلكه به راهنمايى و ارشاد ديگران هم مى?پرداختم.
اراك - اسماعيل ابوالحسنى
... از تو دور نبودم.
تهران - محمدابراهيم جلاء
... آن?موقع خوشبختى را معنا مى?كردم.
تبريز - پنبه?چى
... هيچ?وقت حتى در خواب هم تو را فراموش نمى?كردم. در كوچه پس كوچه?هاى شهرها و روستاها به راه مى?افتادم و از تو و از تو مى?گفتم.
فارسان - فرشته رياحى
... صداى گريه?هايت را مى?شنيدم
و اشكهاى زلالت را مى?ديدم. آنوقت دلم تاب نمى?آورد من هم در ميان كسانى باشم كه آسمان دلت را ابرى مى?كنند و چشمانت را بارانى.
كرج - راضيه اخلاقى
... وجودم مالامال از عشق، محبت و صميميت مى?شد و دل و جانم را با عطر حضورت شست?وشو مى?دادم.
تهران - رضا قربانى
... سوار بر اسب انتظار بر دشت زمان مى?تاختم و صحراهاى خشك مبارزه با نفس را درمى?نورديدم و از كوههاى تحمل مصائب بالا مى?رفتم. درياهاى پر تلاطم مشكلات را پشت سر مى?گذاشتم و جنگلهاى سرسبز و زيباى جاذبه?هاى دنيا را هيچ مى?انگاشتم.
شاهرود - مريم?السادات اقدامى
... شرمنده رويت نبودم. مگر مى?توانم بگويم كه غيبت نكرده?ام، تهمت نزده?ام، از ياد خدا غافل نشده?ام و... اما باور من! همواره دوستت داشته?ام، اگر منتظر و مومن واقعى نبوده?ام اما همواره تو را به شفاعت گرفته?ام و شفاعتم كرده?اى. كمكم كن تا منتظر واقعى باشم!
كرمانشاه - مهناز فتاحى
... روح من اشتياق يك رود بود و دستان خاكيم سرشار هوس رويش، ديدگانم لبريز ابرهاى بارانى پروراننده و حرفهايم دانه?هاى در اشتياق رويش، كه به دنبال دشتى حاصلخيز سرك مى?كشيدند.
كرمانشاه - روناك محمدى
... تجلى گامهاى مهربانت را مى?ديدم كه به ياسهاى هميشه آرام باغ وعده مى?دهد شايد جمعه?اى ديگر...
كرمانشاه - روناك محمدى
... چشمهايم را فرمان مى?دادم كه تنها به ديدار روى زيباى تو به انتظار بنشيند. اللهم ارنى الطلعة الرشيده والغرة الحميد.
...گوشهايم را فرمان مى?دادم كه تنها شنيدن ترنم نداى »انا بقيةاللَّه خيرلكم ان كنتم مؤمنين« را به انتظار بنشينيد.
...قلب و زبان و دل را فرمان مى?دادم تا در حفظ و يارى سرود حضور مولايم هيچ?گونه دريغ نورزند.
كاشان - زهره مجيدى مرقى
... تنها به
انتظارت نمى?نشستم بلكه خود به جست?وجويت مى?آمدم.
قم - ليلا گائينى
... جمعه?هايم آغاز نمى?شدند مگر آن?كه صداى دلنواز قرآنت را مى?شنيدم و به نيمروز نمى?رسيدم؛ مگر آن?كه نگاههايت را حس مى?كردم، و غروب جمعه?ها را نمى?ديدم؛ مگر آن?كه تو بر قلبم ظهور مى?كردى.
قم - ليلا گائينى
... خونى جوشان در رگ زندگى و قلبى در سينه تاريخ داشتم. در درون تاريكيها و سرديها به دميدن سپيده?دمان چشم داشتم و به اميد طلوع خورشيد مى?زيستم.
حسينى
عبدالرسول هاديان شيرازى
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الارض يرثها عبادى الصالحون، إنّ فى هذا لبلاغاً لقوم عابدين.1
ما بعد از ذكر (تورات) در زبور نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من وارث مى شوند. در اين پيام روشنى براى گروه عبادت كنندگان است.
در آيه محل بحث سخن در اين است كه اين وعده الهى به وراثت صالحان نه تنها در قرآن، بلكه در كتب آسمانى پيامبران پيشين نيز آمده است، و در حقيقت اديان آسمانى ديگر نيز در انتظار رسيدن منجى و مصلحى هستند كه ظلم و ظالمان را از بين ببرد و عدالت را جايگزين آن نمايد. در ميان كتب آسمانى، به دو كتاب تصريح شده است: »زبور« و »ذكر«. درباره اين كه مراد از اين دو چيست، نظريه هايى بيان شده است:
نظريه اول اين است كه با توجه به اين كه زبور اسمى است براى كتاب، بنابراين، مراد از آن كتابهاى پيامبران است. و مراد از ذكر »ام الكتاب« است، و اين همان لوح محفوظ است. اين قول ابن عباس و بعضى ديگر است. بنابراين مقصود اين است كه خداوند در كتابهاى پيامبران و در لوح محفوظ نوشته است كه بندگان
صالح وارث بهشت مى شوند.
نظريه دوم اين است كه مراد از ذكر، تورات است، و مراد از زبور كتابهايى است كه بعد از تورات نازل شده است.
نظريه سوم اين است كه با استناد به روايتى، مراد از ذكر، قرآن است.
نظريه چهارم اين است كه مراد از ذكر تورات و مراد از زبور، زبور داود است.2
با همه اختلافهايى كه در اين نظريه ها وجود دارد، ولى جامع همه اينها اين است كه وعده وراثت صالحان در كتب آسمانى گذشته آمده است و اختلاف در مصداق آن كتب است.
درباره اين نظريه كه مراد از زبور، كتب انبيا و يا انبياى بعد از حضرت موسى(ع) است، دليلى بر آن وجود ندارد گرچه اين كلمه در اصل به معناى هرگونه كتاب و نوشته است، اما شاهد قرآنى برخلاف اين نظريه است.
اما در مورد ذكر، بعضى گفتهاند مراد از آن قرآن است، زيرا در مواردى از قرآن به »ذكر« تعبير شده است.
اشكال اين نظريه اين است كه قرآن مى فرمايد: بعد از »ذكر« در زبور چنين مطلبى را آورده ايم، در حالى كه زبور قبل از ذكر بوده نه بعد از آن.
به اين اشكال دو جواب داده شده است:
جواب اول: در اينجا مراد از بعد، قبل است.3
جواب دوم: بعديت در اينجا مرتبه اى است نه زمانى.4
ولى به هر حال، اين خلاف ظاهر آيه است و عدول از ظاهر آيه نياز به دليل دارد، و ما در اينجا دليلى بر پذيرش اين خلاف ظاهر نداريم. همچنين دليلى بر تطبيق ذكر به لوح محفوظ وجود ندارد، بلكه ظاهر آيه برخلاف اين نظريه است.
اما بسيارى از مفسران گفته اند كه مراد از ذكر تورات است و دو شاهد از
قرآن ذكر كرده اند:
شاهد اول: كلام خداوند است كه مى فرمايد:
فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون.5
اگر نمى دانيد از اهل ذكر سؤال كنيد.
در اين آيه به قرينه آيات قبل، مراد از اهل ذكر علماى يهود است.
شاهد دوم اين است كه مى فرمايد:
و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان، و ضياء و ذكراً للمتقين.6
ما به موسى و هارون فرقان را عطا كرديم، در حالى كه نور و ذكرى براى متقيان است.
همچنين گفته اند مراد از زبور همان كتابى است كه به حضرت داود نازل شد. ظاهراً اين همان كتابى است كه در كتب عهد عتيق آمده و از آن به عنوان مزامير داود ياد شده، و در بردارنده مجموعه اى از مناجاتها، نيايشها، و پند و اندرزهاى حضرت داود است.
درباره اين نظريه نيز دو شاهد وجود دارد:
شاهد اول: خداوند در قرآن تصريح مى كند كه:
و آتينا داود زبوراً.7
ما به داود زبور را عطا كرديم.
شاهد دوم اين است كه در مزامير داود - كه در حال حاضر در دسترس است - تصريح شده كه صالحان وارث زمين خواهند شد.
بنابراين، با توجه به شواهدى كه ذكر شد، به نظر مى رسد كه مراد از ذكر تورات، و از زبور، زبور داود است.
به هر حال، آنچه در آيه هاى ديگر درباره سرانجام جهان و حكومت صالحان، متقيان و مستضعفان ذكر شد، اختصاص به قرآن ندارد و در كتب آسمانى پيشين نيز بدان وعده داده شده است، و با مراجعه به آنها به عباراتى برمى خوريم كه درباره آينده جهان و پيروزى حق بر باطل، و اجراى عدالت سخن به ميان آورده است، در اينجا نمونه هايى از اين موارد ذكر مى شود.
1. تورات
در تورات كنونى آمده است خداوند به ابراهيم وعده
داده كه زمين به ذريه او مى رسد. در سفر پيدايش چنين آمده است:
و خداوند به ابرام گفت: از ولايت خود و از مولد خويش و از خانه پدر خود به سوى زمينى كه به تو نشان دهم بيرون شو، و از تو امتى عظيم پيدا كنم و تو را بركت دهم، و نام تو را بزرگ سازم، و تو بركت خواهى بود... و از تو جميع قبايل جهان بركت خواهند يافت... و خداوند بر ابرام ظاهر شده گفت: به ذريت تو اين زمين را مى بخشم.8
و در جاى ديگر چنين آمده است:
و بعد از جدا شدن لوط از وى، خداوند به ابرام گفت: اكنون تو چشمان خود را برافراز، و از مكانى كه در آن هستى به سوى شمال و جنوب و مشرق و مغرب بنگر، زيرا تمام اين زمين را كه مى بينى به تو و ذريت تو تا به ابد خواهم بخشيد، و ذريت تو را مانند غبار زمين گردانم، چنانكه اگر كسى غبار زمين تو را تواند شمرد، ذريت تو نيز شمرده شود.9
در جاى ديگر نيز آمده است:
اما من، اينك عهد من با توست، و تو پدر امتهاى بسيار خواهى بود، و نام تو بعد از اين ابرام خوانده نشود، بلكه نام تو ابراهيم خواهد بود، زيرا كه تو را پدر امتهاى بسيار گردانيدم، و تو را بسيار بارور نمايم، و امتها از تو پديد آورم، و پادشاهان از تو به وجود آيند... اما در خصوص اسماعيل تو را اجابت فرمودم، اينك او را بركت داده، باور گردانم و او را بسيار كثير گردانم. دوازده رئيس از وى پديد آيند، و امتى عظيم از
وى به وجود آورم.10
2. اشعياء نبى
در كتاب اشعياء نبى (از كتب عهد عتيق) چنين آمده است:
و نهالى از تنه يسى11 بيرون آمده، شاخه اى از ريشه هايش خواهد شكفت... بلكه مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد، و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود... و كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت. و گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد، و گوساله و شير پروارى با هم...12 .
3. كتاب دانيال نبى
در اين كتاب نيز وعده رستگارى عمومى را مى دهد:
و در آن زمان ميكائيل امر عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده است خواهد برخاست، و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز نبوده است، و در آن زمان هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب يافت شود، رستگار خواهد شد، و بسيارى از آنانى كه در زمين خوابيده اند بيدار خواهند شد، اما اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى و حكيمان مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد، و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مى نمايند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالآباد. اما تو اى دانيال! كلام را مخفى دار، و كتاب را تا زمان آخر مهر كن.13
4. مزامير داود
ظاهراً اين كتاب همان زبور داود است كه به صراحت بيان مى كند كه منتظران خداوند، حليمان و صالحان وارث زمين مى شوند:
... زيرا كه شريران منقطع خواهند شد، و اما منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود. هان! بعد از اندك زمانى شرير نخواهد بود، در مكانش تأمل خواهى كرد و نخواهد بود،
و اما حليمان وارث زمين خواهند شد، و از فراوانى سلامتى متلذذ خواهند گرديد... نعمت اندك يك مرد صالح بهتر است از اندوخته هاى شريران كثير، زيرا كه بازوهاى شريران شكسته خواهد شد، و اما صالحان را خداوند تأييد مى كند.14
در قسمتى ديگر نيز چنين آمده است:
و اما نسل شرير منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمين خواهند بود، و در آن تا به ابد سكونت خواهند نمود.15
اين جملات مؤيد همين است كه مراد از زبور، زبور داود است زيرا به صراحت كلام خداوند در قرآن در اينجا آمده است.
5. انجيل
در اناجيل كنونى نيز از آمدن »پسر انسان« خبر مى دهد. در انجيل متى چنين آمده است:
همچنانكه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مى شود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد... آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد، و در آن وقت جميع طوايف زمين سينه زنى مى كنند، و پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان با قوت و جلال عظيم مى آيد، و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزيدگان او را از بادهاى اربعه از كران تا به كران فلك فراهم خواهند آورد... اما از آن روز و ساعت هيچ كس اطلاع ندارد، حتى ملائكه آسمان، جز پدر و بس، ليكن چنانچه ايام نوح بود، ظهور پسر انسان نيز چنان خواهد بود... پس بيدار باشيد، زيرا كه نمى دانيد در كدام ساعت خداوند شما مى آيد... لهذا شما نيز حاضر باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نبريد، پسر انسان مى آيد.16
در انجيل مرقس چنين آمده است:
آنگاه پسر انسان را ببينند كه با قوت و جلال عظيم بر ابرها آيد، در آن وقت فرشتگان خود را از
جهات اربعه از انتهاى زمين تا به اقصاى فلك فراهم خواهد آورد... ولى از آن روز و ساعت غير از پدر هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم. پس برحذر و بيدار شده، دعا كنيد زيرا نمى دانيد كه آن وقت كى مى شود... مبادا ناگهان آمده شما را خفته يابد، اما آنچه به شما مى گويم به همه مى گويم، بيدار باشيد.17
در انجيل لوقا نيز چنين آمده است:
كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد... پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمى بريد، پسر انسان مى آيد.18
اينها نمونه هايى از وعده الهى است كه در كتب آسمانى قبل از اسلام آمده است، و با بررسى در اعتقادات اديان و مكاتب مختلف روشن مى شود كه همه در انتظار مصلح بزرگى هستند كه با ظهور خود، ظلم و جور را از بين مى برد، و جهان را از عدالت پر مى كند. در قرآن نيز علاوه بر آياتى كه بيان شده، در آيه محل بحث بشارت چنين روزى را از تورات و زبور بيان كرده است.
اما چرا از ميان همه كتابهاى آسمانى، فقط از اين دو كتاب نام برده شده است؟ بعضى گفته اند:
ممكن است به خاطر آن باشد كه داود يكى از بزرگترين پيامبرانى بوده كه تشكيل حكومت حق و عدالت داد، و بنى اسراييل نيز مصداق روشن قوم مستضعفى بودند كه بر ضد مستكبران قيام كردند، و دستگاه آنها را به هم پيچيدند، و وارث حكومت و سرزمين آنها شدند.19
درباره اين آيه بحثهايى مطرح است كه در اينجإ؛ بيان مى شود:
1. معناى وراثت زمين: راغب در مفردات مى گويد:
ماده وراثت »ارث« به معناى انتقال مالى از ديگرى به
توست، بدون آنكه عقد و قراردادى بسته شده باشد.20
بنابراين به تعبير مرحوم علامه طباطبايى وراثت زمين به معناى اين است كه سلطنت بر منافع از ديگران به صالحان منتقل مى شود، و بركات زندگى در زمين مختص ايشان مى شود.21
2. قلمرو آيه محل بحث: درباره اين آيه بين مفسران اختلاف است كه آيا مراد از اين وراثت در دنياست، يا در آخرت، و يا هر دو؟ وراثت در آخرت يعنى وارث بهشت مى شوند. كسانى كه اين نظريه را پذيرفته اند؛ دليلشان اين آيه شريفه است كه خداوند از بهشتيان حكايت مى كند. آنها در بهشت مى گويند:
و قالوا الحمدللَّه الذى أورثنا الأرض، نتبوء من الجنة حيث نشاء.22
و گفتند: سپاس براى خدايى است كه ما را وارث زمين كرد، و هر جا از بهشت كه بخواهيم مأوى مى گزينيم.
در جاى ديگر نيز خداوند مى فرمايد:
أولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس.23
اينها همان وارثان هستند، كسانى كه بهشت را به ارث مى برند.
اما كسانى كه مى گويند مراد از اين آيه وراثت در دنياست، در حقيقت آن را هم سياق با آيات ديگرى مى دانند كه خداوند به مؤمنان صالح و مستضعفان وعده خلافت در زمين و وراثت آن داده است.
به نظر مرحوم علامه طباطبايى، اين آيه اختصاص به وراثت دنيايى و آخرتى ندارد، بلكه با اطلاقى كه دارد شامل هر دو مى شود.
اما به نظر مى رسد كه كلمه »ارض« وقتى به صورت مطلق آورده مى شود مراد دنيا و اين جهان است، و براى آخرت نياز به قرينه دارد، و چون در اينجا قرينه اى نيست، بنابراين، اين آيه هم سياق بإ؛» /آياتى مى شود كه قبلاً بحث آنها ذكر شد، و خبر از روزى مى دهد كه در دنيا حكومت به
دست صالحان مى افتد.
3. پيام آيه: آيا اين آيه قانونى كلى و فراگير در همه زمانها و مكانهاست، و يا اينكه مربوط به موقعيت خاصى از زمان است؟
سيد قطب اين آيه را بيانگر سنت الهى مى داند و معتقد است كه هر جا دو عنصر ايمان قلبى و نشاط عمل در امتى جمع شود، در هر موقعيت تاريخى كه باشند وارث زمين مى شوند، اما وقتى اين دو عنصر جدا شود، كفه ترازو بالا مى رود و پيروزى نصيب كسانى مى شود كه به وسيله هاى مادى تمسك كرده اند.24
با توجه به آياتى كه در بحثهاى گذشته مطرح شد، اصل اين مسأله حق است كه سنت الهى بر اين است كه هر جا مؤمنان صالح به ضعف كشيده شوند و با استمداد از خداوند قيام كنند و در راه خدا با ظالمان بجنگند، خداوند به آنها وعده پيروزى داده است، و چنين كسانى در همان محدوده خود وارث زمين مى شوند، و احكام خدا را اجرا مى كنند.
اما، به نظر مى رسد كه در اين جهت، سياق اين آيه با ساير آيات متفاوت است. اين آيه حكايت از آينده اى مى كند كه عدالت جهانى حكمفرما و جهان به دست صالحان اداره مى شود. مفسر اين آيه، رواياتى است كه از فريقين نقل شده است كه به وسيله يكى از اهل بيت پيامبر، جهان پس از اينكه از ظلم و جور پر شد، سرشار از عدالت فراگير مى شود. بسيارى از اين روايات در بحثهاى گذشته بيان شد. بنابراين نمى توان گفت كه مراد اين آيه، زمان بعثت پيامبر اسلام(ص) و تشكيل حكومت اسلامى در مدينه است. زيرا اولاً، گرچه دين اسلام، دينى جهانى است، اما در آن زمان و
بعد از آن فراگير نشد. و قلمرو آن محدوده معينى بود، و ثانياً، همان طور كه بيان شد، روايات زيادى از فريقين نقل شده كه خود آن حضرت خبر از روزى مى دهد كه به وسيله يكى از اهل بيتش زمين بعد از پر شدن از ظلم و جور، از قسط و عدل پر خواهد شد.
بنابراين، چنين روزى مربوط به زمان ظهور اسلام و بعثت نبى اكرم نيست، در حقيقت ظهور اسلام مقدمه و زمينه سازى براى چنين روزى است. و اگر قبل از آن روز موعود، قيام و نهضت دينى صورت گيرد و به وسيله مصلحان دين حكومتى بر مبناى دين تشكيل شود، اين حكومت سايه اى از آن روز موعود است.
خلاصه كلام اين كه خداوند در اين سوره (سوره انبيا) بعد از بيان قيام پيامبران بر ضد باطل و برخورد ناشايست دشمنان لجوج و مردمان غافل، خبر از روزى مى دهد كه در سراسر عالم، حق بر باطل، توحيد بر شرك، و عدالت بر ظلم پيروز مى شود، و آينده اى درخشان و سعادتمند در پيش روى بشريت است. و خداوند در كتب آسمانى پيشين نيز تحقق چنين روزى را وعده داده است، همچنانكه شيخ طوسى از امام باقر(ع) روايت مى كند كه:
اين وعده اى به مؤمنان است كه آنها وارث همه زمين مى شوند.25
در تفسير قمى روايت شده كه:
مراد از بندگان صالح، حضرت قائم و اصحابش هستند.26
مرحوم طبرسى نيز در ذيل اين آيه از امام باقر(ع) روايت مى كند كه:
اينها ياران مهدى در آخرالزمان هستند.27
اهل سنت نيز از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده اند كه:
لتملأنّ الأرض ظلماً و عدواناً، ثم ليخرجنّ رجل من أهل بيتى حتى يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً.28
زمين از
ظلم و دشمنى پر مى شود، تا اينكه مردى از اهل بيت من قيام كند تا زمين را از قسط و عدل پر كند، همچنانكه از ظلم و دشمنى پر شده است.
در روايت ديگرى نيز از على(ع) آمده است:
لولم يبق من الدهر إلاّ يوم، لبعث اللَّه تعالى رجلاً من أهل بيتى يملأها عدلاً كما ملئت جوراً.29
اگر از روزگار فقط يك روز باقى مانده باشد، خداوند مردى از اهل بيت مرا برمى انگيزاند و زمين را از عدل پر مى كند، همچنانكه از ظلم پر شده بود.
در آيه بعد، خداوند پس از بيان اين واقعه مهم مى فرمايد:
إنّ فى هذا لبلاغاً لقوم عابدين.30
در اين، پيام روشنى براى گروه عبادت كنندگان است.
آرى همه كس قدرت درك اين پيام را ندارند، و همه كس بدان ايمان نمى آورند، فقط متعبدان به دين و متقيانند كه اين پيام برايشان قابل درك و تحمل است، زيرا به غيبت و اخبار غيبى پيامبران و ائمه نيز اعتقاد دارند. خداوند در بيان صفات متقيان مى فرمايد:
الذين يؤمنون بالغيب.31
اينها كسانى هستند كه به غيب ايمان مى آورند.
در ذيل اين آيه، در روايتى اين ايمان به غيب، ايمان به غائب بودن حضرت حجت،32 و در روايتى ديگر به اقرار به حق بودن قيام آن حضرت33 تطبيق شده است.
أللّهمّ عرّفنى نفسك، فإنّك إن لم تعرّفنى نفسك لم أعرف رسولك، أللّهمّ عرّفنى رسولك، فإنّك إن لم تعرّفنى رسولك لم أعرف حجّتك، أللّهمّ عرّفنى حجتك، فإنّك إن لم تعرّفنى حجتك ظللت عن دينى.
ماهنامه موعود شماره 47
پى نوشتها :
1 . سوره نابيا(21)، آيه 105.
2 . ر.ك: الطبرسى، الفضل بن حسن، مجمع البيان، ج7، ص66 ؛ الرازى، فخرالدين محمد، التفسير الكبير، ج2.، ص23.
3 . الطبرسى، الفضل بن حسن،
همان.
4 . طباطبايى، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص492.
5 . سوره انبيا(21)، آيه 7.
6 . سوره انبيا(21)، آيه 48.
7 . سوره نسا(4)، آيه 62 ، سوره اسرا(17)، آيه 55.
8 . سفر پيدايش ص12، 1-3، 7.
9 . همان، ص13، 14-17.
10. همان، ص17، 4-6، 20.
11. »يسى« و او پدر داود و نوه راعوت بود. و به طورى مشهور بود مه داور را پسر يسى مى گفتند. (قاموس كتاب مقدس، جيمز هاكس، ص951).
12. اشعياء نبى، ص11، 1-6.
13. دانيال نبى، ص12، 1-4.
14. كتاب مزامير، ص37، 9-18.
15. همان، ص37، 29-30.
16. انجيل متى، ص24، 27، 30-31، 36-37، 42-44.
17. انجيل مرقس، ص14، 36-37، 32-33، 36-37.
18. انجيل لوقا، ص12، 35، 40.
19. تفسير نمونه، ج13، ص517.
20. الراغب الاصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن الكريم، ص518 (ماده ورث).
21. طباطبايى، سيد محمد حسين، همان، ج14، ص492.
22. سوره زمر(39)، آيه 74.
23. سوره مؤمنون(23)، آيه 11.
24. سيد قطب، فى ضلال القرآن، ج17، ص61.
25. الطوسى، محمدبن الحسن، التبيان، ج7، ص284.
26. القمى، ابوالحسن، على، تفسير القمى، ج2، ص77.
27. الطبرسى، الفضل بن حسن، همان، ج7، ص66.
28. المتقى الهندى، كنزالعمال، ج14، ص266، حديث 38670.
29. همان، ص267، حديث 38675.
30. سوره انبيا(21)، آيه 106.
31. سوره بقره(2)، آيه 3.
32. الصدوق، ابوجعفر محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص340، حديث 20.
33. همان، حديث 19.
نيمه شعبان در اذهان شيعيان و محبّان اهل بيت، عليهم السّلام، به عنوان روز ميلاد نجات بخش موعود معنا و مفهوم مى يابد. روز ميلاد بزرگ مردى كه انسانيت، ظهور او را به انتظار نشسته و عدالت براى پاى بوس قدمش لحظه شمارى مى كند.
نيمه شعبان اگر چه شرافتش را وامدار مولود خجسته اى است كه در اين روز زمين را با قدوم خويش متبرّك ساخته
است، امّا همه عظمت آن در اين خلاصه نشده و در تقويم عبادى اهل ايمان نيز از جايگاه و مرتبه والايى برخوردار است.
در رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده فضيلتهاى بسيارى براى عبادت و راز نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان بر شمرده شده است و اين خود تمثيل زيبايى است از اين موضوع كه براى رسيدن به صبح وصال موعود بايد شب وصل با خدا را پشت سرگذاشت، و تا زمانى كه منتظر، عمر خويش را در طريق كسب صلاح طى نكند نمى تواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد.
با توجه به اهميّت فراوانى كه روايات به شب نيمه شعبان داده شده و حتّى آن را هم پايه شب قدر شمرده اند، در اين مجال برخى از روايتهايى را كه در بيان مقام و منزلت اين شب روحانى وارد شده اند مورد بررسى قرار مى دهيم. باشد تا خداوند ما را به عظمت اين شب مقدس واقف گرداند و توفيق بهره بردارى از بركات آن را عطا فرمايد:
از پيامبر گرامى اسلام، صلّى اللّه عليه وآله، در اين زمينه روايتهاى بسيارى نقل شده كه يكى از آنها به اين شرح است:
شب نيمه شعبان در خواب بودم كه جبرييل به بالين من آمد و گفت: اى محمد!چگونه در اين شب خوابيده اى؟ پرسيدم: اى جبرييل! مگر امشب چه شبى است؟ گفت: شب نيمه شعبان است. برخيز اى محمّد! پس مرا از جايم بلند كرد و به سوى بقيع برد، در آن حال گفت: سرت را بلند كن! امشب درهاى آسمان گشوده مى شوند، درهاى رحمت باز مى گردند و همه درهاى خوشنودى، آمرزش، بخشش، بازگشت، روزى، نيكى و بخشايش نيز گشوده مى شوند.
خداوند در اين شب به تعداد موها و پشمهاى چهارپايان [بندگانش را از آتش جهنم] آزاد مى كند. امشب خداوند زمانهاى مرگ را ثبت و روزيهاى يك سال را تقسيم مى كند و همه آنچه را كه در طول سال واقع مى شود نازل مى سازد. اى محمد! هر كس امشب را با منزّه داشتن خداوند (تسبيح)، ذكر يگانگى او (تهليل)، ياد بزرگى او (تكبير)، راز و نياز با او (دعا)، نماز، خواندن قرآن، نمازهاى مستحب (تطوع) و آمرزش خواهى (استغفار) صبح كند، بهشت جايگاه و منزل او خواهد بود و خداوند همه آنچه را كه پيش از اين انجام داده و يا بعد از اين انجام مى دهد، خواهد بخشيد...1
يكى از همسران پيامبر اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، حالات ايشان را در شب نيمه شعبان چنين بيان مى كند:
در يكى از شبها كه پيامبر خدا، صلّى اللّه عليه وآله، در نزد من بود ناگهان متوجه شدم كه ايشان بستر خود را ترك كرده است، غيرت خاص زنانه به سراغ من آمد و به گمان اينكه حضرت نزد يكى ديگر از همسران خود رفته است به جستجوى ايشان پرداختم، امّا بناگاه ديدم كه حضرتش مانند جامه اى كه بر زمين افتاده باشد به سجده رفته و چنين راز و نياز مى كند:
»أصبحت إليك فقيراً خائفاً مستجيراً فلا تبدّل اسمى و لاتغيّفر جسمى و لاتجهد بلائى و اغفرلى«.
به سوى تو آمدم در حالى كه تهيدست، ترسان و پناه جويم، پس نام برمگردان، جسم مرا تغيير مده، گرفتاريم را افزون مساز و از من در گذر.
آنگاه سر خود را بلند كرد و بار ديگر به سجده رفت و در آن حال شنيدم كه مى فرمود:
»سجد لك سوادى و خيالى و امن بك
فؤادى هذه يداى بما جنيت على نفسى يا عظيم ترجى لكلّ عظيم إغفرلى ذنبى العظيم فإنّه لايغفر العظيم إلّا العظيم«
سراپاى وجودم براى تو سجده كرده و قلبم به تو ايمان آورده است; اين دو دست من با همه جنايتى كه برخود روا داشته ام، پس از بزرگى كه براى هر كار بزرگى اميدها به سوى تو است; از گناهان بزرگ من درگذر، جرا كه از گناهان بزرگ در نمى گذرد مگر پروردگان بزرگ.
بعد از اداى اين كلمات سر خود را بلند كرده و براى سومين بار به سجده رفت و اين جملات را بر زبان جارى ساخت:
»أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ بمعافاتك من عقوبتك و أعوذ بك منك أنت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون«.
از خشم تو به خوشنوديت پناه مى برم، از كيفر تو به بخشش تو پناهنده مى شود و از تو به سوى خودت پناه مى جويم، تو همان گونه اى كه خود توصيف كرده اى و بالاتر از آنى كه گويندگان مى گويند.
لحظاتى ديگر سر از سجده برداشت و دوباره به سجده رفت و در حالى كه مى فرمود:
الّلهمّ إنّى أعوذ بنور وجهك الذى أشرقت له السموات و الأرض و قشّعت به الظلمات و صلح به أمر الأوّلين و الآخرين أن يحلّ علىّ غضبك أو ينزّل علىّ سخطك أعوذ بك من زوال نعمتك و فجاة نقمتك و تحويل عافيتك و جميع سخطك، لك العتبى فى استطعت و لاحول و لاقوة إلّا بك«.
خدايا به نور وجه تو كه آسمانها و زمين از آن روشن شده، تاريكيها با آن از بين رفته و كار پيشينيان و آيندگان با آن اصلاح شده است پناه مى برم، از اينكه به خشم
تو گرفتار شوم و يا دشمنى تو بر من نازل شود. پناه مى برم به تو از زوال نعمتت، نزول ناگهانى عذابت، دگرگونى سلامتى ات و همه آنچه كه خشم تو را در پى دارد. خوشنودى نسبت به آنچه من در توان دارم از آن توست و هيچ حركت و نيروى نيست مگر به سبب تو.
چون اين حال را از پيامبر ديدم او را رها كردم و شتابان به طرف خانه حركت كرد. نفس نفس زنان به خانه رسيدم. وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله، به خانه برگشتند و حال مرا ديدند گفتند: چه شده است كه اينچنين به نفس نفس افتاده اى؟
گفتم: اى رسول خدا من به دنبال شما آمده بودم، پس فرمود:
آيا مى دانى امشب چه شبى است؟! امشب شب نيمه سعبان است. در اين شب اعمال ثبت مى گردند، روزيها قسمت مى شوند، زمانهاى مرگ نوشته مى شوند و خدواند تعالى همه را مى بخشد مگر آنكه به خدا شرك ورزيده يا به قمار نشسته است. يا قطع رحم كرده يا برخوردن شراب مداومت ورزيده يا بر انجام گناه اصرار ورزيده است...2
پرسشى كه با مطالعه روايتهاى بالا به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا با اينكه در بسيارى از روايات تصريح شده كه تعيين زمان مرگ مردمان و تقسيم روزى آنها در شب قدر و در ماه مبارك رمضان صورت مى گيرد، در دو روايت ياد شده شب نيمه شعبان به عنوان زمان تقدير امور مزبور ذكر شده است؟
مرحوم سيّد بن طاووس (م 664 ق.) در پاسخ پرسش ياد شده مى گويد:
شايد مراد روايات مزبور اين باشد كه تعيين زمان مرگ و تقسيم روزى به صورتى كه احتمال محو و اثبات آن وجود دارد، در شب نيمه
شعبان صورت مى گيرد، اما تعيين حتمى زمان مرگ و يا تقسيم حتمى روزيها در شب قدر انجام مى شود. و شايد مراد آنها اين باشد كه در شب نيمه شعبان امور مزبور در لوح محفوظ تعيين و تقسيم مى شوند، ولى تعيين و تقسيم آنها در ميان بندگان در شب قدر واقع مى شود. اين احتمال هم وجود دارد كه تعيين و تقسيم امور ياد شده در شب قدر و شب نيمه شعبان صورت گيرد، به اين معنا كه در شب نيمه شعبان وعده به تعيين و تقسيم امور مزبور در شب قدر داده مى شود. به عبارت ديگر امورى كه در شب قدر تعيين و تقسيم مى گردند، در شب نيمه شعبان به آنها وعده داده مى شود. همچنان كه اگر پادشاهى در شب نيمه شعبان به شخصى وعده دهد كه در شب قدر مالى را به او مى بخشد، در مورد هر دو شب اين تعبير صحيح خواهد بود كه بگوييم مال در آن شب از آن حضرت چنين بخشيده شده است3
كميل بن زياد از ياران امام على، عليه السّلام، چنين روايت مى كند كه:
در مسجد بصره در نزد مولايم اميرالمؤمنين نشسته بودم و گروهى از ياران آن حضرت نيز حضور داشتند، در اين ميان يكى از ايشان پرسيد: معناى اين سخن خداوند كه: »فيها يفرق كل أمر حكيم)4 ; در آن شب هر امرى با حكمت معين و ممتاز مى گردد، چيست؟ حضرت فرمودند:
»قسم به كسى كه جان على در دست او همه امور نيك و بدى كه بر بندگان جارى مى شود، از شب نيمه شعبان تا پايان سال، در اين شب تقسيم مى شود. هيچ بنده اى نيست كه اين شب را احياء
دارد و در آن دعاى خصر بخواند، مگر آنكه دعاى او اجابت شود.« پس از آنكه امام از ما جدا شد، شبانه به مزلش رفتم. امام پرسيد: چه شده است اى كميل؟ گفتم اى اميرمؤمنان آمده ام تا دعاى خصر را به من بياموزى، فرمود:
بنشين اى كميل! هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى خدا را در هر شب جمعه، يا در هر ماه يك شب، يا يك بار در سال يا حداقل يك بار در طول عمرت، با آن بخوان، كه خدا تو را يارى و كفايت مى كند و تو را روزى مى دهد، و از آمرزش او برخوردار مى شوى، اى كميل! به خاطر زمان طولانى كه تو با ما همراه بوده اى بر ما لازم است كه درخواست تو را به بهترين شكل پاسخ دهيم، آنگاه دعا را چنين انشاء فرمود...5
شايان ذكر است كه اين دعا همان دعايى است كه امروزه آن را با نام »دعاى كميل« مى شناسيم.
اميرمؤمنان على، عليه السّلام، در روايتى ديگر در فضيلت شب نيمه شعبان چنين مى گويد:
در شگفتم از كسى كه چهار شب از سال را به بيهودگى بگذراند: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و اولين شب از ماه رجب...6
از امام صادق، عليه السّلام، روايت شده كه پدر بزرگوارشان در پاسخ كسى كه از فضيلت شب نيمه شعبان از ايشان پرسيده بود فرمودند:
اين شب برترين شبها بعد از شب قدر است، خداوند در اين شب فضلش را بر بندگان جارى مى سازد و از منّت خويش گناهان آنان را مى بخشد، پس تلاش كنيد كه در اين شب به خدا نزديك شويد. همانا اين شب، شبى است كه خداوند به وجود خود
سوگند ياد كرده كه در آن درخواست كننده اى را، مادام كه درخواست گناه نداشته باشد، از درگاه خود نراند. اين شب، شبى است كه خداوند آن را براى ما خاندان قرار داده است، همچنان كه شب قدر را براى پيامبر ما، صلّى اللّه عليه وآله، قرار داده است. پس بر دعا و ثناى بر خداوند تعالى بكوشيد، كه هر كس در اين شب صدمرتبه خداوند را تسبيح گويد، صد مرتبه حمدش را بر زبان جارى سازد، صد مرتبه زبان به تكبيرش گشايد و صد مرتبه ذكر يگانگى (لا اله الا اللّه) او را به زبان آورد، خداوند از سر فضل و احسانى كه بر بندگانش دارد، همه گناهانى را كه او انجام داده بيامرزد و درخواستهاى دنيوى و اخروى او را برآورده سازد، چه درخواستهايى كه بر خداوند اظهار كرده و چه درخواستهايى كه اظهار نكرده و خداوند با علم خود بر آنها واقف است...7
آنچه ذكر شد بخشى از روايات فراوانى است كه در فضيلت شب و روز نيمه شعبان وارد شده اند8 ، امّا بايد دانست شرافت اين شب خجسته، علاوه بر همه آنچه كه بيان شد، به اعتبار مولود مباركى است كه در اين شب قدم به عرصه خاك نهاده است. وجود مقدسى كه سالها پيش از تولدش مژده ميلاد او به مسلمانان داده شده بود و شايد همه عظمت اين شب و تكريم و بزرگداشتى كه در كلمات معصومان، عليهم السّلام، از آن شده است به خاطر وجود همين مولود مبارك باشد. چنانكه بزرگانى چون سيّد بن طاووس به اين موضوع اشاره كرده و بر همگان لازم دانسته اند كه در اين شب خداى خويش را به سبب
منّت بزرگى كه با ميلاد امام عصر، عليه السّلام، بر آنها نهاده سپاس گويند و تا آنجا كه توان دارند شكر اين نعمت الهى را به جاى آورند9.
در يكى از دعاهايى كه در شب نيمه شعبان وارد شده است چنين ميخوانيم:
اللّهم بحقّ ليلتنا هذه و مولودها و حجّتك و موعودها الّتى قرنتَ إلى فضلها فضلاً فتمّت كلمتك صدقاً و عدلاً لامبدلّ لكلماتك...10
بار خدايا تو را مى خوانيم به حق اين شب و مولود آن، و به حق حجّتت و موعود اين شب، كه فضيلتى ديگر بر فضيلت آن افزودى و سخن تو از روى راستى و عدالت به حدّ كمال رسيده و هيچ كس را ياراى تبديل و تغيير سخنان تو نيست.
مطابق روايتهاى بسيارى كه شيعه و اهل سنت آنها را نقل كرده اند ميلاد خجسته امام عصر، عليه السّلام، در شب نيمه شعبان سال 255 ق. واقع شده و باعث مزيد فضيلت اين شب مبارك گشته است11.
اميدواريم كه خداوند به بركت مولود با عظمت شب نيمه شعبان به همه ما توفيق درك فضيلت هاى اين شب خجسته را عطا فرمايد و همه ما را از زمره ياوران و خدمتگزاران مولود اين شب قرار دهد.
ماهنامه موعود شماره 47
پى نوشتها :
1 . ابن طاووس، على بن موسى، أقبال الأعمال، ص 212; المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج98، ص413.
2 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص216-217.
3 . همان، ص214.
4 . سوره دخان (44) آيه 4. لازم به توضيح است كه غالب مفسران آيه ياد شده را ناظر به شب قدر دانسته اند. ر.ك: الطباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج18، ص130.
5 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص220.
6 . المجلسى، محمد باقر،
همان، ج94 ص87، ح12.
7 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص209; المجلسى، محمد باقر، همان، ج94، ص85، ح5; الصدوق، محمد بن على بن الحسين، همان ج2، ص424، ح1.
8 . براى مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص207-237; المجلسى، محمد باقر، همان.
9 . ابن طاووس، على بن موسى، همان، ص218.
10. همان، ص219.
11. ر.ك: الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج1، ص514، الصدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص432; شبراوى، عبداللّه بن محمد، الأتّحاف بحبّ الأشراف، ص179; ابن صبّاغ المالكى، نورالدين على بن محمد، الفصول المهمّة فى معرفة الأئمّة، ص310.
»دستگيرى از نيازمندان« نخستين و عام?ترين هنر دوستداران حضرت مهدى(ع) است.
ايشان هر كجا نيازمندى را بيابند حتى بى?آن كه تقاضاى او را بشنوند براى يارى رساندن به او مهيا شده، از ريختن آبروى ديگران سخت پرهيز مى?كنند.
مسكين و بى?كس و فقير را اطعام مى?نمايند، در راه?ماندگان را بى?نياز مى?سازند و قرض وامداران را ادا مى?كنند.
اينان از احوال خويشان و همسايگان و دوستان و رفقاى خود، آگاه?اند و هرگز خود را به بى?خيالى نمى زنند.
از ثروت و دارايى و علم و هنر خود به ديگران مى?بخشند و آنگاه كه چيزى براى عطا ندارند كلام شيرين و لبخند مهربانشان، دل دردمندان را تسكين مى?دهد.
دستان پربركتشان، تواناتر باد!
»گشاده?دستى« نيز از ديگر هنرهاى ياران حضرت قائم(ع) است. اينان به وقت دارايى از آنچه روزى?شان شده به ديگران انفاق كرده و صدقه مى?دهند و يقين دارند هر عمل خيرشان چون بذرى است كه هفتصد دانه مى?دهد و اين همه براى خداوند كه بخشنده مطلق است البته گران نيست.
شايان ذكر است
كه آنها در اين مورد نيز همچون موارد ديگر رعايت اعتدال را مى?نمايند و نه چندان خست و بخل به خرج مى?دهند كه گويى دستشان به گردنشان آويخته باشد و نه آنقدر بى?حساب و كتاب مى?بخشند كه در آينده به حسرت بنشينند و انگشت ندامت به دندان گزند. ناگفته پيداست كه اين مخلصان هنر معنويشان را با منت و اذيت باطل نكرده و بى?ريا و بى?چشمداشت، به سوى نيكى شتابانند.
»دست بر سر يتيم كشيدن« يكى ديگر از هنرهاى ياران امام مهدى(ع) است و پيروان ايشان بالاترين و ارزنده?ترين رتبه?هاى اين رشته را از آن خود ساخته?اند. اينان باور دارند كه يتيمان در اموالشان حقى دارند، پس حق آنها را با مهربانى و عطوفت ادا مى?كنند و نه تنها از نظر اقتصادى و مالى تلاش مى?كنند تا يتيمان را بى?نياز سازند، بلكه از لحاظ روحى نيز پيوند عاطفى با آنها برقرار كرده و بر سرشان دست نوازش مى?كشند.
»دست به دعا برداشتن« از قديمى?ترين هنرهاى بشرى است اما ياران مهدى، (ع) وقتى دستان سبزشان به دعا بلند مى?شود و وجود جاريشان چون رودى پرتلاطم به درياى بيكران عظمت سبحانى متصل مى?گردد، زبانشان عاشقانه?ترين كلمات را بر زبان مى?راند و فرشتگان الهى را به تحسين و ستايش وامى?دارد. دعاى »عرفه«شان غوغايى در سكوت برپا مى?كند، »مناجات خمس?عشر«شان عرش را به لرزه مى?اندازد، »مناجات امام على(ع) در مسجد كوفه« را كه قرائت مى?كنند، جبرئيل امين لذتى بى?حد و حصر مى?برد و...
از سوى ديگر وجود خالص آنها، خود دعاى مجسم شده است. »كميل«اند و »آل يس«4، »رجبيه«اند5 و »أم?داود«،6 »رمضان«اند و »مجير«.7 اينان خودف خودف »مكارم?الاخلاق«اند8.
»دست به سلاح بودن« نيز
از هنرهاى دستى ياران حضرت حجت (ع) است. آنان كه به واقع و نه در شعار، از پيروان به حق امامند همواره از آمادگى نظامى برخوردارند و اگر در شرايطى، زر و زور و تزوير، بخواهند ايشان را به زير سلطه خود درآورند از نثار خونشان هيچ دريغ نمى?كنند و وارد معامله?اى بزرگ با خداوند مى?شوند. جان را مى?دهند و بهشت را مى?خرند و از زمين تا ملكوت، درحاليكه فرياد »هيهات منّا الذلّة«شان به گوش مى?رسد، با پاى سر مى?دوند.
پيشانى?بندهاى »يا زهرا«يشان هميشه دم دست است. زبانشان يكسره لبيك به »هل من ناصر ينصرنى« حسين را زمزمه مى?كند، مظلوميت حسن را تاب نمى?آورند و پاى در ركاب امام زمانشان دارند. چقدر خدا به ايشان مباهات مى?كند!
پى?نوشتها:
1 . اشاره به دعاى معروف »عرفه« امام حسين(ع) كه در روز عرفه نهم ذيحجه خوانده مى?شود.
2 . »مناجات خمس عشر« پانزده دعا از امام سجاد (ع) است كه با عناوين مناجات التابفبين، مناجات الشاكين، مناجات الخائفين و.. در اوايل كتاب مفاتيح الجنان ذكر شده است.
3 . اين مناجات در مفاتيح الجنان، در ضمن »اعمال مسجد بزرگ كوفه« آمده است.
4 . »آل يس« نام يكى از زيارتهاى معروف امام زمان (ع) است كه بسيار به خواندن آن سفارش شده است.
5 . اشاره به دعاها و زيارتهاى وارد شده در ماه رجب است.
6 . »ام داود« نام دعايى است كه در نيمه ماه رجب خوانده مى?شود.
7 . »مجير« نام دعاى مشهورى است از پيامبر اكرم (ص) كه در اوايل مفاتيح?الجنان آمده است.
8 . اشاره به دعاى معروف »مكارم?الاخلاق« امام سجاد(ع) است كه در انتهاى كتاب مفاتيح?الجنان آمده است.
... ستاره?هاى
آسمان را برايت گلچين و گونه?هايم را فرش راه تو مى?كردم.
سرخس - سحر جاويد
... به همه اقيانوسها، به همه درياها، به همه صحراها و به همه كهكشانها پلى مى?بستم تا اولين باغبان گلچين گل وجود تو كردم.
مشهد - سميه شريف
... به شوق ديدارت پاى در راه مى?نهادم تا اگر شده يك لحظه چهره نورانى تو را زيارت كنم و دردهاى ناگفته خود را به تو بازگو كنم.
بجستان - سيدمحمد مدنى بجستان
... دل از دنيا و ظواهر زودگذرش مى?كندم و به سوى تو مى?آمدم و سختيهاى راه را به جان و دل پذيرا مى?شدم.
بجستان - سيدمحمد مدنى?بجستان
... از ناكجاى وجود بى?مقدارم تا آستان بى?كران كوى تو، در ميان سيلاب اشك پلى از نياز مى?زدم. پلى از انتظار، از غيبت تا ظهور.
اهواز - مژگان مصطفوى
... با شقايقها به ميهمانى?ات مى?آمدم و آنقدر بر در منزلت مى?كوفتم تا رخسار پر مهرت را بر من ظاهر سازى.
اسدآبادهمدان - فاطمه فلاحى?زوار
... تمام مسير رسيدن به تو را با عطر گلهاى صلوات و شبنمهاى عشق مى?پوشاندم.
تكتم با دوست
... خويشتن خويش را به رداى سبز و آسمانى?ات مى?آويختم، از ديده سرشك شادى مى?ريختم، الماس مهر تو را با بوسه?هايم مى?آميختم و به هيچ روى دامنت را از دست نمى?دادم.
جواد نعيمى
... با پاى دل به سويت مى?آمدم و خاك پايت را توتياى ديدگان مى?كردم تا چشمهايم كه سالها انتظار مقدمت را كشيده?اند نور بگيرند.
شهركرد - حميرا رضا پوريان
... بى?درنگ و عاشقانه به سويت مى?دويدم.
تبريز - پنبه?چى
... مى?آمدم و كنيز درگاهت مى?شدم.
فارسان - فرشته رياحى
... براى رسيدن به سر كويت مسير صعب?العبور انتظار را با پاى پياده طى مى?كردم تا به كوچه?هاى سبز وصال
برسم.
آرزو صديقى?پور
... به سر تپه معراج شقايق مى?شتافتم و بر هر رد پايت نرگسى مى?كاشتم و پاى هر پنجره?اى شعرى مى?خواندم كه بيايى.
تهران - نرگس تاراج مسگرآباد
... باد را صدا مى?زدم تا بوزد و جهانيان را آگاه كند؛ برگ را ورق كرده و خبر خوش يافتنت را بر آن اعلام مى?كردم. به خورشيد مى?گفتم، تا نورش را پنهان دارد كه در سايه شما نور او جلوه?اى ندارد.
شاهرود - مريم?السادات اقوامى
... آرزوهايم ثمر داده بود.
شاهرود - مريم?السادات اقوامى
... سپيدترين ياسها را سنگفرش قدوم مباركت مى?كردم و گلگون?ترين شقايقها را بر سينه سفيد كاغذ به تصوير مى?كشيدم تا كوچه كوچه?هاى شهر را به يمن آمدنت آذين بندم.
بوشهر - خديجه كيامنش
... آنقدر مى?ايستادم تا بر من بگذرى و آشفتگى?ام را افزون گردانى.
كرمانشاه - روناك محمدى
... سراسيمه به سويت مى?شتافتم اگر نمى?پذيرفتى، پناهنده?ات مى?شدم و اگر پناهم نمى?دادى ميهمانت، كه تو كريمى و پدرانت نيز.
كاشان - زهره مجيدى?مرقى
... اگر بر دوش باد مى?نشستم و گستره آسمانها را مى?پيمودم و ستارگان را چراغ راهم مى?ساختم تا بدانجا رسم كه تو هستى. آن?گاه سجاده را مى?گشودم و در آن سحرگاهى كه هستى در سكوت فرو رفته تا زمزمه دعايت را بشنود همراه با فرشتگان به تو اقتدا مى?كردم.
قم - ليلا گائينى
... درخششهاى فجر اميد را مشعل راه مى?كردم و به آفاق نور بار مطلع انوار خيره مى?شدم و عاشقانه به كويت مى?آمدم تا خاك راهت را توتياى چشم بيمارم كنم.
حسينى
... ديگر دليلى براى ماندن و فرصتى براى تفكر نداشتم. با كوله?بارى از عشق به ميهمانى شب چشمانت مى?آمدم و زير نور مهتاب امنيت، خستگى از تن مى?زدودم.
سيرجان - ليلا يزديانى
سيدرضى
موسوى گيلانى
مجتهدى، سيدمرتضى، الصحيفة المباركة المهدية، چاپ اول: انتشارات حاذق، قم، 1419ق، 759 صفحه، قطع وزيرى.
دعا و نيايش در تمامى اديان، جايگاه و منزلت ويژه?اى دارد و يكى از پرشورترين و خالصانه?ترين آداب دينى است. كمالات و تجربه?هاى حضورى انسان از خداوند، در نيايش تجلى پيدا مى?كند. به تعبير ديگر، دعا ثمره ايمان و تجربه خصوصى مؤمنان تلقى مى?شود و در عين حال سبب افزايش ايمان و ديندارى است. از اين رو، پيوسته در طول تاريخ شيعه، عالمان دينى به جمع?آورى دعاهايى پرداخته?اند كه از جانب پيشوايان معصوم(ع)، صادر شده است؛ از جمله مصباح المجتهد اثر شيخ طوسى، المصباح والبلدالامين اثر شيخ ابراهيم كفعمى، الاقبال اثر سيدبن طاووس، دارالسلام اثر محدث نورى، مفاتيح?الجنان اثر شيخ عباس قمى و دهها كتاب ارزشمند ديگر.
در اين راستا، بعضى از كتابها، مستقلاً به جمع?آورى مجموع دعاهاى يك معصوم، اختصاص يافته است كه از آن جمله صحيفه سجاديه است كه دعاهاى بى?نظير امام سجاد(ع) در آن جمع?آورى شده است. هم?چنين در عصر غيبت كبرى، بعضى از عالمان شيعه به جمع?آورى دعاها و زيارتهايى پرداخته?اند كه از امام مهدى(ع) رسيده، يا ايشان به خواندن آن توصيه فرموده?اند، و يا از معصومان(ع) درباره ايشان صادر شده است. كتابهايى كه در اين زمينه گردآورى شده، با عنوان صحيفةالمهدى معروف شده?اند؛ به عنوان مثال مى?توان به كتاب الصحيفة القائمية، به كوشش شيخ فضل?اللَّه نورى (شهادت 1327ق)، الصحيفة المهدوية توسط ميرزا محمدابن رجبعلى تهرانى (تأليف 1355ق)، صحيفةالمهدى به كوشش آقاى جواد قيومى اصفهانى، الصحيفة الهادية و التحفة المهدية اثر ابراهيم بن محسن كاشانى (وفات 1345ق)، صحيفةالمهدى اثر عيسى سليم پوراهرى (چاپ 1406ق) و كتاب الصحيفة
المباكة المهدية به كوشش آقاى سيد مرتضى مجتهدى اشاره كرد.1 علاوه بر اين، بعضى از كتابها پيرامون مهدويت نوشته شده كه، به?طور غير مستقل به دعاها و نيايشهاى امام عصر(ع) پرداخته و تنها بخشى از كتاب را به اين مسئله اختصاص داده?اند؛ به عنوان مثال مى?توان به كتاب كلمة الامام المهدى(ع) اثر سيد حسن شيرازى، تكاليف الانام فى?غيبةالامام، اثر صدرالاسلام على?اكبر همدانى، جنةالمأوى اثر محدث نورى و العبقرى الحسان، تأليف على اكبر نهاوندى اشاره كرد.
كتاب الصحيفة المباركة المهدوية به كوشش آقاى سيدمرتضى مجتهدى را مى?توان در حال حاضر آخرين كتاب در زمينه گردآورى دعاها، زيارت?نامه?ها و اعمالى دانست كه از امام عصر(ع) و يا درباره ايشان رسيده است. وى با تكيه بر تمامى كتابهاى موسوم به الصحيفة المهدوية و كتابهاى دعا، كه پيش از او پيرامون مهدويت نوشته شده، اين كتاب را تأليف كرده است. نويسنده در مقدمه اين كتاب، فهرستى از كتابهاى عالمان پيشين را به صورت خطبه و نيايش، و همچنين در بخش پايانى به صورت كتاب?شناسى ذكر كرده است؛ از اين رو، اثر ايشان نسبت به كتابهاى مشابهى كه پيش از وى نوشته شده، جامع?تر به نظر مى?رسد.
با اين حال، مؤلف در مقدمه كتاب مى?گويد:
»تنها توانسته است بخشى از دعاها و زيارتهاى منسوب به امام مهدى(ع) را ذكر كند و مجموعه دعاها پيرامون امام عصر(ع) بيشتر از مقدار مذكور است«. وى، به عنوان نمونه، به دعايى اشاره مى?كند كه از جانب امام عصر(ع)، به واسطه يكى از ملازمين امام، به مرحوم آيت?اللَّه شيخ مرتضى حائرى2 رسيده بود، و مرحوم حائرى از اين دعا استفاده مى?كرد اما آن دعا به ديگران نرسيده است.
الصحيفة
المباركة المهدوية، با قطع نظر از مقدمه و خاتمه، در 12 بخش به تعداد امامان دوازده?گانه، تنظيم شده است و مؤلف براى تقسيم?بندى مباحث اصلى كتاب و دعاهاى رسيده از معصومان، عناوينى را وضع نموده است؛ مؤلف در مقدمه كتاب، مطالبى مانند فايده و اهميت دعا، لزوم دعا براى امام مهدى(ع)، كيفيت دعا براى ظهور امام عصر(ع)، صفات نيكوى حاصل از دعا، زمانها و مكانهاى مخصوص دعا را مطرح كرده?اند. ايشان در اين مقدمه با استفاده از كتابهاى علماى گذشته، هر چه را كه در رابطه با دعا و نيايش و زيارت امام عصر(ع) لازم است، متذكر شده است؛ از اين رو مقدمه مزبور، به منزله كتابى در زمينه دعاشناسى است و خواندن آن نكته?هاى زيادى را به خواننده مى?آموزد.
پس از مقدمه، بخش اول با عنوان »فى أدعية الأيام« (دعاى روزهاى خاص) آغاز مى?گردد و دعاهايى را شامل مى?شود كه در روزهاى خاص يا پس از نمازهاى خاص خوانده مى?شود؛ مثل دعاهايى كه براى ظهور امام عصر(ع) در روز جمعه خوانده مى?شود، يا دعاى عهد كه خواندن آن پس از نماز صبح، توصيه شده است. در اين بخش دعاهايى مانند دعاى علوى مصرى و دعايى كه امام عصر(ع) به خواجه نصير طوسى آموخت، به چشم مى?خورد.
بخش دوم با عنوان »فى أدعية الشهور« (دعا در ماههاى خاص)، مطرح شده است. اين باب، شامل دعاهايى است كه در ماههاى خاصى خوانده مى?شود، به عنوان مثال دعايى كه براى ظهور امام عصر(ع) در نيمه شعبان، هيجدهم رمضان، سوم شعبان و روزهايى از ماههاى خاص هجرى قمرى، خوانده مى?شود.
بخش سوم با عنوان »فى?الأدعية غير المختصة بيوم خاص« (دعاهايى كه
به روز خاصى، اختصاص ندارد)، شامل دعاهايى است كه در تمام طول سال و در هر زمان و مكانى مى?ت?وان آنها را خواند؛ مانند: دعاى غريق، فرج، استغاثه، حاجت، و امثال آن.
بخش چهارم، از دو فصل تشكيل شده و با عنوان »فى?ألادعية التى دعابها مولانا صاحب?الزمان(ع) للناس او على?الناس« (دعاها و نفرينهاى امام عصر(ع)) آمده است. در فصل اول: دعاى امام(ع) به سيد حميرى و ابراهيم?بن مهزيار و يا توقيعهايى (نامه?هايى) كه امام عصر(ع) در آنها دعا نموده است، مانند نامه امام(ع) به شيخ مفيد يا قاسم?بن علاء ذكر شده است؛ اما در فصل دوم دعاهايى ذكر گرديده كه امام(ع) در آنها پاره?اى از افراد و شخصيتهاى منفور تاريخ مانند: معاويه، اهل غلو و پاره?اى از مدعيان بابيت را مورد لعن خود قرار مى?دهند.
بخش پنجم، با عنوان »فى ما قرئه مولانا صاحب?الزمان ارواحنا فداه« (آنچه را كه امام عصر(ع) قرائت فرموده است)، شامل پاره?اى از دعاهاست كه امام در موقعيتهاى خاص ذكر نموده است. مانند: قرائت سوره قدر توسط امام عصر(ع) در شكم مادر، دعاى ايشان هنگام ولادت، و يا دعاى امام در سرداب مقدس.
بخش ششم، داراى اين عنوان است: »فى?الأدعية التى نقلها مولانا صاحب?الزمان(ع) عن آبائه الطاهرين« (دعاهايى كه امام زمان(ع) از پدران معصوم خويش نقل فرموده است). در اين بخش پاره?اى از حرزها و دعاهايى كه انسان را از گرفتاريها حفظ مى?كند، نقل شده است؛ مانند: دعاى على(ع) در سختيها، حرز يمانى، دعاى حريق، دعاى الحاح از امام صادق(ع) و ديگر دعاهايى كه از ائمه اطهار(ع) رسيده است.
بخش هفتم، شامل نمازهايى است كه از جانب امام عصر(ع) رسيده، يا براى ارتباط روحى با
ايشان خوانده مى?شود؛ مانند: نماز امام مهدى(ع)، نماز مسجد جمكران، نماز استغاثه، نماز روز پنجشنبه كه به امام اهداء مى?گردد. عنوان اين بخش، عبارت است از: فى?الصلوات الواردة عنه أوله صلوات?اللَّه عليه (نمازهايى كه از جانب امام مهدى(ع) رسيده يا براى ايشان خوانده مى?شود).
بخش هشتم، به استخاره و دعاهاى مربوط به آن و همچنين نامه?نويسى براى امام عصر(ع) اختصاص دارد و با عنوان »فى?الاستخارات والرقاع« (استخاره و نامه?نويسى / عريضه?نويسى) ذكر شده است. اين بخش داراى دو فصل است؛ فصل نخست شامل دعاهايى است كه از امام عصر(ع) براى استخاره كردن وارد شده است مانند استخاره با تسبيح و دعاى آن، استخاره با قرآن و استخاره با كاغذ. فصل دوم، به نامه?نويسى (يا عريضه?نويسى) براى حضرت و طلب حاجت نمودن اختصاص دارد. به گونه?اى كه مؤلف در ابتداى فصل خاطر نشان مى?سازد كه عريضه يا نامه?نويسى، از انواع توسل و استغاثه (كمك جويى) به امام عصر(ع) تلقى مى?گردد و آثار عجيبى براى آن ذكر گرديده است؛ منظور از رقعه?نويسى يا عريضه?نويسى اين است كه در طول تاريخ غيبت كبرى، پاره?اى از حاجت?مندان با نوشتن نامه?اى، خطاب به امام عصر(ع)، نيازها و مشكلات خود را بيان مى?كردند و از آن حضرت، كه گاه به وضعيت همه انسانها هستند، تقاضاى برآورده شدن حاجت مى?كردند و سپس نامه را در آب جارى مى?انداختند. در اين فصل، قضاياى پاره?اى از اشخاص (ءز جمله آقاى سيد محمد عاملى و ميرزا ابراهيم شيرازى) كه براى امام(ع) نامه نوشته?اند و سپس حاجت و نياز آنان از جانب امام عصر(ع) برطرف شده، و يا حتى توفيق شرفيابى و ديدار امام عصر(ع) نصيب آنان
شده، ذكر گرديده است؛ خواندن اين بخش براى مؤمنان بسيار جذاب و دلنشين خواهد بود.
بخش نهم با عنوان »فى?الزيارات« (زيارت?نامه?ها)، يكى از مهم?ترين بخشهاى كتاب را تشكيل مى?دهد؛ زيرا در اين قسمت، زيارت?نامه?هاى معروفى كه منسوب به امام زمان(ع) است، مانند: زيارت آل يس، زيارت ندبه، زيارت سرداب مقدس، و پاره?اى از زيارت?نامه?هاى ديگر ذكر شده است.
بخش دهم با عنوان »فى زيارة نواب مولانا القائم ارواحنا فداه و مانقلوه من الأدعية والزيارات« (زيارت نائبان امام عصر(ع) و بيان دعاهايى كه نقل نموده)، داراى دو قسمت است. قسمت نخست درباره كيفيت زيارت كردن نائبان خاص امام عصر(ع) و كيفيت سلام نمودن بر آنهاست. قسمت دوم زيارت?نامه?ها، دعاها و نمازهايى است كه نائبان چهارگانه امام زمان(ع) از جانب ائمه(ع) نقل كرده?اند؛ مثلاً نمازى كه حسين بن روح(ره) نقل كرده، يا دعاى سمات كه محمد بن عثمان(ره)، نائب دوم امام زمان(ع)، با واسطه از امام صادق(ع) نقل كرده است. در اين دعاها، نائبان خاص، روايت كننده دعاها و سخنان ائمه اطهار مى?باشند و از اين رو همه اين دعاها از جهت سند و علم رجال مى?تواند در خور توجه باشد.
بخش يازدهم كتاب، داراى عنوان »فى?الأدعية الواردة لظهوره(ع) فى سائرالدعوات« (دعاهاى رسيده از ديگر امامان معصوم(ع)، براى ظهور امام مهدى(ع) است. به عنوان مثال، دعاهايى كه از امام على(ع)، امام سجاد(ع)، امام هادى(ع)، امام عسگرى(ع) و ديگر ائمه(ع) رسيده است و در آنها، فرج و ظهور امام مهدى(ع) خواسته شده است. دعاهاى ارزشمند اين بخش، كه پيش از ولادت امام عصر(ع) صادر گرديده، روشنگر اين نكته است كه در دعاهاى معروف، به ظهور امام عصر(ع) اشاره مى?شد و ائمه،
از آنرو ظهور امام عصر(ع) را از خداوند طلب مى?نمودند چون ظهور ايشان را به منزله عملى شدن شريعت نبوى و آرمانهاى دينى مى?دانستند.
بخش دوازدهم با عنوان »فى?الأدعية الواردة لظهوره(ع) فى?الزيارة«، زيارت?نامه?هايى است كه در آنها براى ظهور امام عصر(ع) دعا شده است. موضوع بخش يازدهم و دوازدهم يكسان است و در هر دو، به بررسى و بيان مسئله ظهور و دعا براى امام(ع)، از جانب پيشوايان دين، اشاره مى?شود؛ لكن در بخش يازدهم، اين مسئله در دعاها، دنبال مى?شود؛ اما در بخش دوازدهم، زيارت?نامه?ها مورد توجه قرار مى?گيرند؛ مانند زيارت اميرالمؤمنين(ع) (كه در آن على(ع) به رجعت اشاره مى?كنند3؛ يا در زيارت ديگرى، خود را از منتظران ظهور امام مهدى(ع) مى?خوانند4)، زيارت سيدالشهداء(ع)، زيارت امام جواد(ع) و امثال آن، كه در آنها براى ظهور و قيام امام عصر(ع)، دعا مى?شود.
مؤلف در خاتمه كتاب الصحيفة المباركة المهدية، به بعضى از موضوعات پراكنده كه در راستاى موضوع كتاب است اشاره مى?كند؛ مانند توصيه امام عصر(ع) به خواندن پاره?اى از دعاهاى معروف همچون: زيارت جامعه، زيارت عاشورا و نماز شب؛ و همچنين در ادامه، به پاره?اى از فضيلتهاى مذكور در بخشى از آيات، اعمال، مكانها و زمانها اشاره مى?كند. و سرانجام كتاب با ذكر فهرستى از كتابهاى دعا كه علماى گذشته، در رابطه با امام عصر(ع) گردآورى نموده?اند، پايان مى?پذيرد.
از ويژگيهاى مثبت كتاب الصحيفة المباركة المهدية، اين است كه بخش زيادى از دعاها، زيارت?نامه?ها و سفارشهاى امام مهدى(ع) كه به طور پراكنده، در كتابهاى گذشتگان، ذكر گرديده است، به?طور مستقل در يك تأليف، گردآورى شده و تمامى منابع و مدارك تاريخى، ذيل هر يك از دعاها، و
همچنين در فهرست پايانى كتاب، بيان شده است. اين امر موجب مى?گردد تا خوانندگان، به راحتى بتوانند به منابع اصلى، دسترسى پيدا كنند؛ لكن يكى از جنبه?هاى آسيب?پذير اين دسته از كتابها، اين است كه پاره?اى از دعاها، توصيه?ها و زيارت?نامه?ها در خواب، مكاشفه و يا توسط يك فرد نقل گرديده است؛ از اين رو لازم است تا براى كسب وثاقت و اطمينان به صدور اين سخنان از جانب پيشوايان معصوم(ع)، پژوهشهاى علمى و تخصصى، انجام شود و متخصصان در زمينه تاريخ، حديث، و رجال، اين موضوع بسيار مهم و حساس را در استخراج سخنان معصوم، جدى?تر گرفته و سره را از ناسره، جدا سازند؛ زيرا اين امر در فرهنگ شيعه تأثيرگذار است و گاهى تعارضات اعتقادى را به همراه خواهد آورد.
پى?نوشتها :
1 . براى آشنايى بيشتر رجوع شود به كتابنامه حضرت مهدى(ع) تأليف على?اكبر مهدى?پور، ج2، ص486-489.
2 . آيت?اللَّه شيخ مرتضى حائرى، فرزند مرحوم آيت?اللَّه عبدالكريم حائرى يزدى مؤسس حوزه علميه قم است كه در سال 1379 ه’ .ش وفات يافته و قبر شريف او در حرم حضرت معصومه(س) مى?باشد.
3 . الصحيفة المباركة المهدية، ص584، دعاى 319، »السلام عليك يا صاحب?الكرة والرجعة و...«.
4 . پيشين، ص584، دعاى 318، »أنا منتظر لأمركم«.
... با هزاران بوسه بر پايت سر بر سجده شكر به درگاه يگانه معبود مى?سايم و سپاس مى?گويم كه چشمم را به ديدار بهار روشن كرده است.
سرخس - سحر جاويد
... نمى?دانم با كدامين واژه، باكدامين لبخند، با كدامين ترانه، جشن ديدارت را گلگون خواهم كرد.
سميه شريف
... به بزرگترين آرزوى خود رسيده?ام و ديگر چيزى جز وصال تو نمى?خواهم.
سيدمحمد مدنى بجستان
... هزاران آينه دل،
رو در روى جمالت مى?گذارم تا مكرر حضورت در ميان زلال جان شيفتگانت رخ نمايد.
مژگان مصطفوى
... و فقط حق داشته باشم كه يك خواسته طلب كنم مى?خواهم كمكم كند تا شيعه واقعى باشم.
تهران - فائزه يوسف?زاده
... در آرزوى ديدار دوباره جمالت همچنان خواهم ماند.
تكتم با دوست
... از شادمانى بال در مى?آورم، پرواز مى?كنم و در هر فرصتى با خداى يگانه، راز و نياز مى?كنم تا مرا شايسته آن گرداند كه همواره از فيض حضور و وجود مقدس تو، سرشار باشم.
... عاجزانه از خداوند مى?طلبم كه نعمت رؤيت خورشيد را، حتى لحظه?اى از من نگيرد.
جواد نعيمى
... سر بر قدمت مى?نهم تا به يكباره تاريكى هجران به صبح وصال بدل گردد و گرمى نگاهت را بر تار و پود وجودم مى?نشانم و دل و انديشه?ام را با محبتت عجين مى?كنم تا هرگز يادت از خاطرم نرود.
شهر كرد - حميرا رضاپوريان
... شكايت بعضى از مسئولان را مى?نمايم و درخواست مى?كنم تا زودتر تشريف بياوريد و با افراد خاطى هرگونه كه مصلحت مى?دانند عمل كنند.
اراك - اسماعيل ابوالحسنى
... خاك پايت را توتياى چشم مى?كنم.
تهران - محمدابراهيم جلاء
... جانم را كف دست مى?گيرم و به قربانگاه عشق مى?آورم و در زير پايت قربانى مى?كنم. جانى كه يك عمر چشم انتظار، بودنش را به بهانه ديدنت به زمين تحميل كرده است.
شاهين?شهراصفهان - عاليه سرخى?نژاد
... با شرمسارى مى?گويم شفاعتم كن تا هنگامه محشر رسوا و زيانكار نباشم.
تبريز - پنبه?چى
... عقده دل را با تو باز خواهم كرد و عشق و علاقه?اى را كه سالهاست براى هيچ?كس ابراز نداشته?ام و در گلويم چنبره زده با زيباترين واژه?هاى هستى برايت خواهم خواند.
آذر صديقى?پور
... مى?گويم:
يا اباصالح! ما غافلان، راه راست گم كرده?ايم. دست ما را بگير و به راهى كه ذات مقدس احديت فرمان داده رهنمون ساز.
كرج - مرضيه اخلاقى
... به تو خواهم گفت: نمره بهترين اعمالم را در پستوى خانه دل پنهان كرده?ام تا تو بيايى نشانت دهم، شايد مرا به سربازيت بپذيرى.
بوشهر - عبدالمناف كيامنش
... حضورت را عاشقانه فرياد مى?كردم تا بدانند اين منم پيوندى گنگ را باز يافته?ام؛ به اهورايى مقدس تكيه داده?ام كه به يمن قدمهايش بهار از زمين مى?جوشد و زمزم هزاران سال پيش به استقبال چنين روزى آمده است.
كرمانشاه - روناك محمدى
... به نم گريه?هايت كه ردپاى تمام رودها بر زمين است قسمت مى?دادم تا نسيم نوازشگر گامهاى شكيبايت را از گمگشته?هاى خاك دريغ مدارى.
كرمانشاه - روناك محمدى
... همان يك ديدار مرا كفايت مى?كند تا روشنى چشمهاى بى?فروغ من باشد.
كاشان - زهره مجيدى?مرقسى
1
چه محبتى بالاتر از اين كه مولايى كريم و بزرگ به كوچكى رو سياه اجازه مى?دهد كه به او عرض حال كنند و با شيوه عريضه نويسى2 به او متوسل شوند و حاجات خود را بخواهند. خوشا آنانكه غير از فرج مولايشان، هيچ نخواستند.
آيت اللَّه قزوينى در حالى كه معلوم بود از يادآورى آن جريان بسيار متأثر شده بودند فرمودند: در سال 1392 (ه’.ق) كه توفيق مجاورت حائر حسينى (ع) را داشتم، از طرف يكى از مراجع معظم، امر رسيدگى به امور شهريه طلاب به عهده من گزارده شد.
در يكى از ماه?ها كه شب اولش مصادف با شب جمعه بود، متوجه شدم كه براى پرداخت شهريه طلاب پولى وجود ندارد و تقريباً حدود هزار دينار لازم بود تا شهريه طلاب
پرداخته شود، به فكر افتادم كه اين پول را از كجا تهيه كنم؟ هر چه بررسى كردم، ديدم به هيچ وجه امكان تهيه آن مقدار پول در آن شرايط برايم ميسر نيست و در ضمن از چنان پشتوانه و اعتبارى هم برخوردار نبودم كه كسى آن پول را به من قرض بدهد. بعد از مدت?ها فكر كردن به ياد امام زمان (ع) افتادم، عريضه?اى به محضر مبارك حضرت ولى عصر (ع) به اين مضمون نوشتم:
»اگر داستان آيت اللَّه العظمى مرحوم سيد مهدى بحرالعلوم در مكه معظمه صحت دارد عنايتى بفرماييد، اين پول را حواله كنيد تا بتوانيم مشكل طلاب را برطرف نماييم«. سپس در همان شب عريضه را در ضريح مقدس اباعبداللَّه الحسين (ع) انداختم.
صبح زود، بين الطلوعين بود كه ديدم كسى درف منزل را مى?زند، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى از تجار معروف بغداد است؛ تعارف كرده او را وارد خانه نمودم و صبحانه را با هم خورديم، وقتى سفره صبحانه جمع شد، ايشان آماده خداحافظى گشت، خواستم كه او را بدرقه نماى، او پولى را از جيب خود درآورده و به من داد و گفت:
اين پول را هركجا كه لازم مى?دانيد صرف كنيد.
من وقتى وضع را به اين منوال ديدم، حالت بسيار عجيبى به من دست داد، ولى به هر زحمتى كه بود خودم را كنترل كردم تا او از در خانه بيرون رفت. آنگاه بى اختيار در حالى كه اشك مجالم نمى?داد خطاب به اميد عالميان عرض كردم:
»آقا جان! آن قدر بزرگوارى فرموديد كه نگذاشتيد حتى آفتاب طلوع كند؟«3
آيت اللَّه قزوينى در اين زمينه باز فرمودند:
يك وقتى در استراليا بوديم
و دوستى داشتيم به نام آقاى سيد قاسم جمعه كه وى نيز جهت معالجه فرزندش به آنجا آمده بود و در يكى از بيمارستان?هاى بسيار مجهز و معروف شهر سيدنى او را بسترى كرده بود. يك روز سراسيمه و بسيار مضطرب به محل اقامت ما آمد. وقتى سبب ناراحتى اش را پرسيدم گفت: دكتر معالج فرزندم، وضع او را وخيم توصيف مى?كند، حالا نمى?دانم چكار كنم، آيا او را به بيمارستان ديگرى منتقل كنم يا دنبال دكتر ديگرى بگردم؟ خلاصه مانده?ام كه چه كنم!
به او گفتم: هيچ يك از اين كارهايى كه گفتى لازم نيست انجام دهى، فقط كارى را كه مى?گويم سعى كن با اخلاص كامل و حضور قلب انجام دهى.
او در حالى كه از محكم صحبت كردن من تعجب كرده بود به من گفت: شما بفرماييد چه بايد بكنم! قول مى?دهم كوچك?ترين تخطى از گفته?هاى شما نداشته باشم، من حاضرم براى نجات پسرم هر كارى كه باشد انجام دهم.
گفتم: براى حضرت صاحب الزمان (ع) عريضه?اى بنويس و بهبودى فرزندت را از آن حضرت درخواست كن.
گفت: چطور بايد عريضه بنويسم؟! شما تفصيل آن را بفرماييد تا من اين كار را انجام دهم.
به او گفتم: فرض كن همين حالا به تو اجازه داده شده است كه خدمت آن حضرت برسى و درخواست شفاى فرزندت را از آن حضرت بنمايى، به هر صورت كه خودت دوست دارى اين كار را انجام بده.
بعد خداحافظى كرد و از پيش ما رفت؛ ساعتى نگذشته بود كه ديدم برگشت و مطلبى را كه نوشته بود با خود آورد و آن را به من داد و گفت: ببينيد اين گونه نوشتن
مناسب است؟
ديدم در آن عريضه با تعابير مختلفى صحت و سلامتى دوباره فرزندش را درخواست نموده است و از جمله نوشته بود: آقا جان شما را قسم مى?دهم به لباس?هاى عمه ات زينب (ع)4 در اين ديار غربت، اميد مرا نااميد مكن، پسرم را شفا بده، راضى نباش كه تنها و دست خالى به وطن برگردم و...
وقتى مطالب عريضه او را خواندم، در دلم خطاب به امام زمان (ع) عرض كردم: آقا جان از در خانه شما هيچ كس دست خالى برنگشته و برنمى?گردد، اين مؤمن را هم كه اميدش از همه جا قطع است و اينگونه به عنايت شما اميدوار شده نااميد نفرماييد.
بعد به او گفتم: متن عريضه هيچ ايرادى ندارد، ان شاءاللَّه آقا عنايتشان شامل حال شما مى?شود و با سلامتى كامل به همراه فرزندت پيش خانواده برمى?گردى.
يادم هست كه فرداى همان روز حدود ساعت هشت و نيم صبح بود كه از بيمارستان به ايشان زنگ زده بودند كه آزمايشات از رفع خطر و بهتر شدن حال مريض حكايت دارد و بعد كه از سلامتى كامل او مطمئن شدند او را از بيمارستان مرخص كردند. به اين ترتيب حال آن پسربچه عليرغم داشتن يك بيمارى صعب العلاج روز به روز بهتر شد و اين در حالى بود كه اغلب پزشكانى كه او را معاينه كرده بودند و يا نتايج آزمايشاتش را ديده بودند، با ناباورى اين پيشامد را دنبال مى?كردند. چون باتوجه به تجربيات و معيارهاى عادى علمى، چنين پيشامدى به نظر آنها حداقل در اين مرحله از معالجات غيرممكن بود.
به هر حال از آن تاريخ تا الان كه جريانش را تعريف مى?كند،
حدود پنج سال مى?گذرد كه به لطف خدا و عنايت حضرت صاحب الزمان (ع) فرزند آقاى جمعه در كمال سلامتى و تندرستى به زندگى خود ادامه مى?دهد و الحمدللَّه اثرى هم از آن ناراحتى در ايشان وجود ندارد.5
سيد بن طاووس نقل كرده است كه رشيد ابوالعباس واسطى روزى در راه سامرا به من حكايت كرد:
زمانى شيخ ورّام براساس حاجتى كه داشت، نامه?اى را در كاظمين براى حضرت امام زمان (ع) نوشتند. وقتى با خبر شدند كه من قصد سفر به سامرا را دارم فرمودند: اگر مقدورت هست اين نامه مرا هم با خود به سامرا ببر و وقتى خواستى به سرداب مقدس شرفياب شوى، اين نامه را بعد از آن كه همه مردم از آنجا بيرون آمدند در آنجا بگذار و صبح فرداى آن روز به آنجا مراجعه كن، اگر نامه مرا در آنجا نديدى، در اين باره به كسى چيزى نگو.
رشيد مى?گويد:
وقتى به سامرا رسيدم بعد از زيارت حرم عسكريين (ع) عازم سرداب شدم و صبر كردم تا اواخر وقت فرا رسيد، وقتى آنجا كاملاً خالى شد، تقريباً آخرين نفر من بودم كه هنگام خارج شدن از آنجا نامه ورام را در همان محلى كه خودشان سفارش كرده بودند قرار دادم و سپس بيرون آمدم، صبح تقريباً جلوتر از همه خودم را به آنجا رساندم، ولى اثرى از نامه نبود!!
بعد از چند روز وقتى به كاظمين برگشتم، سراغ ورام را از آشنايان گرفتم. آنها گفتند: او به حله برگشت. از آن تاريخ مدتى نگذشته بود كه سفر حله پيش آمد، در آنجا وقتى به ملاقات ورام رفتم، او به من گفت: حاجتى را كه
در آن عريضه به محضر مبارك حضرت بقيةاللَّه الاعظم (ع) نوشته و درخواست برآورده شدنش را نموده بودم، به عنايت آنحضرت، همان وقت برآورده شد و در نتيجه زودتر برگشتم.6
پى?نوشتها:
1 . اغلب لغت شناسان عريضه را به عرض حال و درخواست نامه معنى مى?كنند (الرائد، ج 2، ص 1183) و براى عرض معانى مختلفى بيان مى?كنند كه يكى از آنها، بيان مطلبى از طرف فرد كوچك به بزرگتر است؛ از اين رو معنى به عرض رساندن، عبارت از گفتن و بيان كردنف مطلبى از طرف كوچك?تر به بزرگتر است (فرهنگ معين، ج 2، ص 2288) به نقل از عريضه نويسى، سيد صادق سيد نژاد، ص 15.
2 . براى آگاهى از انواع عريضه نويسى، ر.ك. منتهى الامال، ص 334؛ نجم الثاقب، ص 421؛ مفاتيح الجنان، ص 765؛ عريضه نويسى.
3 . عريضه نويسى، ص 50
4 . در بين عرب?ها اين تعبير بسيار رايج است.
5 . عريضه نويسى، ص 52.
6 . عريضه نويسى، ص 55 به نقل از العبقرى الحسان، ج 2، ص 190، سطر 4.
مسأله مهدويت و ظهور امام زمان، از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار گرفته و يا قابل بررسى است. يكى از ابعادى كه در اين موضوع قابل طرح است و شايد كمتر به آن توجه شده باشد، مسأله معناى حيات و بررسى ظهور و انتظار امام زمان از اين دريچه است. در اين مجال برآنيم تا با طرح اين موضوع، باب بحث، تحقيق و گفتگو را در اين زمينه بگشاييم.
مراد از »معنا« چيست؟
معناى زندگى يعنى اين?كه من چرا زنده?ام؟ و زنده بودنم چه فايده?اى مى?تواند داشته باشد؟ معناى زندگى يعنى آن چيزى كه
انسان به خاطر آن زندگى مى?كند. معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن تلاش و كوشش مى?كند. معناى زندگى آن چيزى است كه انسان به خاطر آن سختى?ها را تحمل مى?كند. معناى زندگى آن چيزى است كه حتى انسان حاضر است به خاطر آن بميرد و جانفشانى مى?كند. »معناجويى« يعنى جستجو جهت يافتن پاسخ براى موارد ياد شده و »معنادارى« يعنى برخوردارى از پاسخ?هايى روشن و صريح براى موارد ياد شده. يافتن معناى زندگى به انسان جهت مى?دهد و مايه پويايى و تحرك مى?شود و به انسان انرژى براى تلاش و زندگى كردن مى?دهد و توان بردبارى و مقاومت را افزايش مى?دهد.
ضرورت معنا
خداوند متعال انسان را آفريده و آفرينش او عبث و بيهوده نبوده است. قرآن كريم در اين باره مى?فرمايد:
»أَفَحَسفبْتفمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكفمْ عَبَثًا وَأَنَّكفمْ إفلَيْنَا لَاتفرْجَعفونَ«1
آيا گمان مى?كنيد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى?گرديد«.
چون »آفرينش« انسان بيهوده نيست، »آفريده خدا« نيز بيهوده?گرا نيست. انسان موجودى است كمال?گرا و هدفمند است كه از بيهودگى، بى?معنايى و بى هدفى سخت گريزان است و لذا بيهودگى و پوچى چنين موجودى را ارضاء نمى?كند. براى چنين موجودى اگر زندگى معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن هم ارزشى نخواهد داشت؛ هر چند تمام امكانات زندگى براى او فراهم باشد.
به بيان ديگر آنچه موجب شكست و نا اميدى مى?شود، »ناكامى در معنا يابى« است نه ناكامى در رفاه و جاه. همان?گونه كه انسان جسمى دارد و جانى دارد، زندگى نيز داراى دو بخش است: »مواد زندگى« و »معناى زندگى« همان اندازه كه جان بر جسم برترى دارد، معناى زندگى نيز
بر مواد زندگى برترى دارد. يك نويسنده آمريكايى در شرح حال خود مى?گويد در مسيرى حركت مى?كردم كه جامعه آن را خوشبختى مى?داند و همه اجزاى خوشبختى را به دست آوردم: تحصيلات بالا، شغل خوب، در آمد بالا، مسكن، وسيله نقليه و... هر چند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوشبخت شدن ديكته مى?كند، انجام داده بودم اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمى?يافتم. نمى?دانستم چرا زنده?ام و چرا زنده بودنم مى?تواند مهم باشد. زندگى هيچ معنايى براى نداشت.2 اين نويسنده تا مرز خودكشى پيش مى?رود ولى به?ناگاه براى زندگى خود معناييى مى?يابد و دوباره به زندگى بر مى?گردد. معنادارى زندگى يكى از نيازهاى اساسى بشر است كه بدون آن حتى تأمين بودن همه نيازهاى ديگر نيز گره?گشا نخواهد بود. چند سال پيش يك نظرخواهى عمومى در فرانسه صورت گرفت كه نتيجه آن نشان داد 89% از شركت كنندگان در اين نظرخواهى اظهار داشتند كه انسان »چيزى« لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61% اذعان داشتند كه كسى يا چيزى در زندگى آنان هست كه حاضرند به خاطرش بميرند.3
اين مطالعات نشان مى?دهد كه »معنا جويى« در اغلب انسان?ها يك حقيقت و يك نياز اساسى است. هر انسانى و در هر جامعه?اى اگر معنايى براى حيات خود نيابد، به بن?بست و نااميدى كشيده مى?شود. آنچه به افراد و جوامع، پويايى، حركت و اميد مى?دهد و آنان را به قله?هاى موفقيت و سربلندى مى?رساند، معنادارى حيات است.
ضرورت ارزشمندى معنا
معنا دارى، ضرورت زندگى فردى و جمعى هست اما هر چيزى نمى?تواند معناى حيات باشد. معنا بايد چيزى ارزشمند و فراتر از خود زندگى باشد. اگر
معنا، دليل وجود و زنده بودن انسان است، بايد چيزى فراتر از زنده ماندن باشد. اگر معنا عاملى براى زندگى كردن است، بايد چيزى فراتر از زندگى كردن باشد. اگر معنا دليل تلاش و كوشش است. بايد آنقدر ارزشمند باشد كه عمر و انرژى خود را صرف آن كنيم. اگر معنا عامل بردبارى و تحمل سختى?ها است، بايد آنقدر مهم باشد كه ارزش اين همه تلاش و رنج را داشته باشد. اگر معنا مى?تواند مرگ را و مردن را توجيه كند، بايد آنقدر ارزشمند باشد كه انسان زندگى خود را فداى آن كند. معناى زندگى بايد ارزشمند، پايدار و بدون تبعات منفى باشد. آنچه ارزشى پايين?تر از خود حيات دارد و يا مساوى آن است نمى?تواند معناى زندگى باشد. آنچه نابود شدنى است، نمى?تواند معناى زندگى باشد و آنچه تبعات منفى داشته و عاقبت خوشى ندارد، نمى?تواند معناى زندگى باشد. معناى زندگى براى آن نويسنده آمريكايى، تا پيش از رسيدن به همه آنچه آرزويش را داشت، دست?يابى به خواسته?ها و آرزوهايش بود و تا به آنها نرسيده بود، اميدوار بود، اميدوار و پويا بود اما وقتى به آنها دست يافت، ايستا و نااميد شد! چرا؟ چون معنايى كه براى زندگى پيدا كرده بود، ارزش فراتر و پايدار نبود.
معنا، ضرورتى براى فرد و جامعه
ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه كرد؛ جامعه?ها نيز نيازمند معنا براى حيات خويش?اند. هر جامعه?اى براى بقاء خود و براى ماندگارى هويت خود نيازمند معنايى براى حيات اجتماعى خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگى كرده و خواهند كرد و حتى اگر جامعه?اى نابود شود، جامعه ديگرى شكل مى?گيرد.
اما مهم اين است كه بتوان »هستى« و »هويت« آن را حفظ كرد. دقيقا اينجاست كه حيات اجتماعى شكل مى?گيرد و معناى زندگى از قلمرو روان?شناسى فراتر رفته و به جامعه?شناسى نيز سرايت مى?كند. تداوم حيات اجتماعى و هويت اجتماعى نيز نيازمند معنادارى آن است. جامعه تا وقتى زنده است كه دليلى براى حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟
افراد مسلمان هر جا كه باشند در يك جامعه زندگى مى?كنند اما مهم اين است كه جامعه آنان هويت اسلامى داشته باشند. شيعه نيز هر جا كه باشد درون يك جامعه زندگى مى?كند اما مهم اين است كه در يك جامعه شيعى با هويت شيعى زندگى كند. جامعه شيعى، يعنى جامعه?اى كه براى حيات اجتماعى?اش معنايى بر خواسته از افكار و آرمان?هاى خود داشته باشد. جامعه شيعى بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگى مى?كند و چرا بايد به حيات اجتماعى?اش ادامه دهد. اين?گونه است كه جامعه شيعى زنده مى?ماند و به حيات اجتماعى خود ادامه مى?دهد.
معناى حيات اجتماعى شيعه
پيش از اين گفتيم كه معناى زندگى بايد ارزشمند باشد. در مقياس جوامع نيز همين امر صادق است. معناى زندگى براى برخى افراد و تمدن?ها »لذت?طلبى« است. برخى جوامع فقط در پى?بهتر خوردن، بهتر آشاميدن، بهتر خوابيدن و بيشتر لذت بردن هستند. اين معناى زندگى شايسته حيوانات است نه انسان?ها. امام على(ع) مى?فرمايدك من آفريده نشده?ام همانند حيواناتى كه همّشان علفشان است، خوردنى?هاى لذيذ مرا به خود مشغول سازد.4 كسى كه همش خوردن و شهوترانى كردن باشد، در دورترين حالت از خداوند قرار دارد.5
واقعيت اين است كه
اينها امور ارزشمندى نيستند كه بتوانند معناى زندگى انسان باشند. خداوند آفرينش را براى انسان آفريد و انسان را براى خودش. حال اگر انسان دنيا را معناى زندگى?اش بداند، زيان كرده و شكست خواهد خورد. آنچه فراتر از انسان و همه آفرينش است، خداوند است. خدا عالى?ترين معنا براى زندگى است؛ معنايى ارشمند بلكه ارزشمندترين، و پايدار بلكه تنها مفهوم پايدار هستى، و بى?زيان بلكه سراسر خير و بركت. براى رسيدن به خدا و خدايى شدن است كه انسان به دنيا مى?آيد و زندگى مى?كند و به خاطر آن تلاش مى?كند و در آن راه قدم مى?گذارد و به همين خاطر همه سختى?ها را تحمل مى?كند و حتى حاضر است جان دهد. به همين جهت جامعه اسلامى و به?خصوص جامعه شيعه موفق?ترين جوامع در معنايابى است. لذت?طلبى و قدرت?طلبى نهايت معنايى است كه جوامع مادى براى خود دارند؛ مفاهيمى ناچيز و ناپايدار و پر درد. از اين رو چنين جوامعى »عاقبت« ندارند، به خلاف جامعه اسلامى كه عاقبت از آن آنان است.6
خدا، معنايى است عام كه مفاهيم خرد و كلان زيادى در طول آن و زير مجموعه آن قرار مى?گيرند. وقتى خدا، معناى زندگى قرار گرفت، هر آنچه خدايى باشد مى?تواند به نوعى معانى جزئى?ترى براى حيات فردى و اجتماعى بشر باشند. انتظار و ظهور حضرت مهدى(ع) معناى حيات براى جامعه شيعه در دوران غيبت است. بدون اين مفاهيم زندگى براى شيعه بى معنا و مفهوم است. حيات اجتماعى شيعه به عنوان يك جامعه مستقل و پويا، در گرو انديشه مهدويت شيعى است؛ اگر اين معنا از جامعه شيعى گرفته شود، هويت مستقلى نخواهد داشت.
شيعه به خاطر »ظهور« زندگى مى?كند و به سمت ظهور حركت مى?كند و اينجاست كه مفهوم »انتظار« شكل مى?گيرد. معناى حيات انتظار را به وجود مى?آورد و به آن »جهت« مى?دهد و آن را از ايستايى و خمودى به پويايى و تحرك تبديل مى?كند. همچنين شيعه به خاطر مهدى و ظهور او همه سختى?ها و ناملايمات را تحمل مى?كند. مهدى و ظهور او و حضور او و دولت او، ارزش?هاى والايى هستند كه مى?توان به خاطر آن همه دشوارى?ها را تحمل كرد. مهدى معناى بلندى است كه كشته شدن در ركابش برترين آرزوى آزادگان است. شيعه به خاطر مهدى زنده است و به خاطر مهدى زندگى مى?كند و به خاطر مهدى تلاش مى?كند و به خاطر مهدى همه سختى?ها را تحمل مى?كند و حتى حاضر است به خاطر مهدى جان خويش را فدا كند. در طول تاريخ غيبت چه رنج?هايى كه شيعه متحمل شده، اما هرگز هويت و حيات اجتماعى خويش را از دست نداده است. آنچه شيعه را در ميان اين همه مشكلات زنده و بالنده نگه داشته، اين است كه مهدى معناى زندگى او است ؛ در غير اين صورت، شيعه مى?بايست سال?ها و بلكه قرن?ها پيش نابود و در فرهنگ?هاى ديگر هضم شده باشد.
جالب اينجا است كه حتى در زمان ديگر معصومين نيز آنچه حيات و هويت اجتماعى شيعه را حفظ مى?كرد، ظهور و انتظار مهدى(ع) بود. اين كه امامان معصوم(ع) پيش از تولد و غيبت حضرت مهدى(ع) شيعه را به ظهور او و عدالت گسترى?اش نويد مى?دادند، به همين جهت بوده است. نه تنها در دوران غيبت بلكه در زمان حضور
ديگر معصومين(ع) نيز ياد و نام مهدى معنابخش حيات بوده است. نام و ياد مهدى اميد دل?ها، قوت قلب?ها، و توان بدن?ها براى حركت به سوى آرمان الهى بشريت است.
پى?نوشتها :
1 . سوره مؤمنون، آيه 115.
2 . روانشناسى شادى: ص 13، با كمى تلخيص و تغيير.
3 . انسان در جستجوى معنا، ص؟؟؟.
4 . نهج البلاغه، نامه 45.
5 . خصال، شيخ صدوق، ص 630.
6 . قرآن كريم: »وَالْعَقفبَةف لفلْمفتَّقفينَ(سوره اعراف، آيه 128)؛ أَلَآ إفنَّ حفزْبَ اللَّهف هفمف الْمففْلفحفونَ (سوره مجادله، آيه 22).