ماهنامه موعود43

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1383 عنوان و نام پديدآور:شماره 43 - فروردين و ارديبهشت 1383/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 43 - فروردين و ارديبهشت 1383

دغدغه معاش، نگرانى معاد

اسماعيل شفيعي سروستاني

يسئلونكم حتى عن البقاع والبهائم

واي به حال و روزگار قومي كه در ميان آنها حساسيت و احساس مسئوليت درباره رعايا و زيردستان و به اصطلاح جديد »شهروندان« روي به ضعف بگذارد تا جايي كه درد و رنج آنان و فقر و فاقه بيچارگان، كمترين واكنشي را در نهاد آنها برنينگيزد و خوابشان را برنياشوبد؛ با تكاندن سري و اظهار افسوسي همه آنچه را كه درماندگان از آن مي نالند بشنوند و از كنار ديوارهاي فرو ريخته، شكمهاي گرسنه و دستهاي درمانده بگذرند و به راه خويش روند. هيهات! كه در ميان همه سيره و سنت بزرگان دين از ميان اوليا و انبيا هيچ هنري و هيچ عبادتي به رتبه و جايگاه فريادرسي خلق روزگار و برطرف كردن پريشان حالي درماندگان نيست؛ چنانكه حضرت ختمي مرتبت(ص) كسي را كه به فرياد دادخواهي درماندهاي بي اعتنايي مي كند از جرگه مسلمين خارج مي داند. در سيره حاكمان عادل و اولياي صالح از خيل اهل بيت، عليهمالسلام، است كه جز نان وخورش خشن برنگزيدند و جز رسيدگي به حال رعايا و اصلاح و انتظام رفتار و مناسبت آنان براي خود طريقي انتخاب نكردند؛ چنانكه اميرالمؤمنين علي عليهالسلام، همواره چنين بود و حضرت صاحب الزمان، عليهالسلام، نيز جز اين نخواهد كرد. »دغدغه معاش« مجال »نگراني معاد« را از بين مي برد. مردم در گيرو دار نان و خورش و پوشش

چنان سرمايههاي وجودي خويش را از دست مي دهند كه از آنان جز سنگي سرد و نامي سنگين بر صفحه قبر نمي ماند تا چه رسد به عمل صالح، عبوديت، معرفت و انتظار فرج بزرگ و ظهور حضرت صاحبالزمان(ع). مگر جز اين است كه صلاح و فساد رعايا در كف حاكمان است؟! مگر نه اينكه صلاح معاش و اصلاح معاد آنان در گرو عدالت اميران و مراقبت آنان از حال و روز مردم است؟! بويژه در عصري كه تمامي قوا و حتي آب و برق و خوراك و تعليم و تربيت و بازرگاني و ساير امور جملگي در كف كليدداران بيتالمال است و هيچ تولد و مرگ و سفر و حضري از نگاه صاحبان دفتر و ديوان دور نمي ماند. دمدمههاي شيطان لعين از يك سو بندگان خدا را در معرض هلاكت مي افكند و دم تيز و تند ملكالموت از ديگرسو خيل رعايا را به سوي مرگ ناگزير مي خواند، اين همه را در كنار توطئهها و نقشههاي پليد اولاد بني اسرائيل و عملههاي تا دندان مسلح آنان از ميان جهانخواران قرار دهيد كه همواره مسلمين را درگير با خود، مشغول با مشكلات خرد و حقير و غافل از همه آنچه در پيرامون آنان مي گذرد مي خواهند. بهراستي در چنين مهلكهاي چه بايد كرد؟ چگونه مي توان درس هوشياري آمادگي انتظار و مجاهده اخلاقي را در گوش رعايا خواند؟ چگونه مي شود آنان را مهياي استقبال از سالهاي سخت عصر ظهور نمود و در آستانه خانهها چشم به راه امام مبين حق نگهداشت؟ فهرست بزرگ تغيير ارقام و اعداد و نرخ معمولي ترين و سادهترين نيازهاي حيات مثل آب و نان و

سرپناه و جامه درآ غاز هر سال كه جملگي بر حجم دغدغههاي بندگان خدا مي افزايد جايي براي نگراني معاد نمي گذارد.

شما را چه مي شود؟ هيچ انديشيدهايد كه احساس ناامني و دغدغه معاشچگونه اخلاق را در گرداب ابتذال نابود مي سازد؟! هيچ به تأثير وحشتناك و اضطراب حاصل از بي تعادلي و فردايي مبهم و آنچه بر سر نسلي مي آورد فكر كردهايد؟ نسلي كه خصم از همه سو او را احاطه كرده است؟! هيچ به لغزش همه پايههاي اعتماد به حاكمان و تأثير دهشتناك آن در رعايا فكر كردهايد؟! بي گمان اين صاحبان امضا و مناصباند كه مي بايست دير يا زود جوابگوي همه آنچه كه در همه لحظات و آنات بر تكتك مردم مي گذرد باشند، چنانكه در پيشگاه حاكم و دادرس بزرگ، حساب پولي سياه و دانهاي خرما را مي بايست پس داد تا چه رسد به ميلياردها روز و ساعت عمر و ميلياردها ميليارد ثروت و مال كه ضرورتاً در دخل و خرج آنها وارد ساختن ذرة المثقالي هوي و هوس و يا تمايلات قبيلهاي و حزبي جايز نيست. هيهات! در نيافتيم كه در قاموس حكمراني علي عليهالسلام، از حاكمان درباره بقاع و بهائم (چهارپايان) نيز سؤال مي شود (يسئلونكم عن البقاع والبهائم). در چنين معركهاي واي به حال وكيلي و وزيري كه عقباي خويش را مصروف دنياي دوستان گرمابه و گلستان كرده باشد. نسلي در انتظار با صبري بزرگ آمد و رفت و نسلي ديگر نيز روي به كهولت گذارده، اما همچنان صابر و ناظر است. اين سكوت در پيشگاه امام عصر، عليهالسلام و دادگاه عدل الهي فريادي خواهد شد كه هيچ كوهي آن را تاب نخواهد آورد. چگونه است

كه گاه بي ملاحظه اينهمه و با داشتن قدرت، ثروت، اختيار و مردمي تابع و شكيبا از تنظيم مناسبات اجتماعي اقتصادي آموزشي مردم چنان در مي مانيم كه تغيير و تزلزل در تصميمات، مقررات، آئيننامهها و عزل و نصبها روزي همه هفتهها و ماههاي سالمان شده است؟ چگونه است كه همه ساله، درست در آخرين روزهايي كه ميليونها نفر از خانواده بزرگ اين وطن اسلامي با هزاران رنج و سختي خود را با تغييرات ناگزير و البته يك جانبه اقتصادي و معيشتي سال پيش تطبيق دادهاند به ناگاه ديگربار با تغيير نرخ همه خدمات و كالاهاي عمومي آنان را با شرايطي متزلزل و بحراني و كمرشكن روبرو مي سازيد؟ در حالي كه هيچ مرجعي براي جبران كاستيها و دستيابي به تعادل نمي شناسند و دغدغه فرا رسيدن آخرين ماه سال و وارد آمدن شوك و ضربهاي ديگر پشت آنان را مي لرزاند. چه، ديگر بار خود را ناگزير به رويارويي با تصميماتي يكسويه خواهند يافت. »موعود« در هزاران صفحه از نشريهاي كه جملگي متعلق به ساحت مقدس امام عصر، عليهالسلام، است از همه آنچه كه كيان مسلمين را به خطر مي اندازد و آنان را تهديد مي كند سخن گفته و با ذكر مستندات، قريبالوقوع بودن بحرانهاي بزرگ را كه از فضايي خارج از جغرافياي اين سرزمين وارد مي شود هشدار داده و از ضرورت ايجاد آمادگي بزرگ »تربيت نسل منتظر و تأسيس شهر منتظران« سخن بهميان آورده است.

اينهمه مي تواند در آيندهاي نه چندان دور شيعيان والامقام را درگير با حوادث سخت كند. جا دارد با توجه به بيانات مقام معظم رهبري كه سال 83 را سال »پاسخگويي مسئولان به

مردم اعلام كردهاند بررسي و اصلاح موارد زير در دستور كار مديران كشور وارد شود. مطالعه همه جانبه مناسبات مردم (اقتصادي اجتماعي فرهنگي و...) و كشف همه مواردي كه قانون درباره آن موارد سكوت اختيار كرده و يا به اجمال از كنار آنها گذشته است. تدوين سريع و هوشمندانه قوانين براي همه موارد مكشوفه. تصويب آئيننامههاي اجرايي و ساماندهي دستگاههاي اجرايي توسط مديران لايق و از همه مهمتر افزايش توان و كارايي دستگاههاي نظارتي و بازرسي اصلاح جدي همه اموري كه دستگاه قضايي را از ظاهر ساختن نقش و توان كامل در استيفاي حقوق فردي و اجتماعي بازمي دارد. اينهمه در زمره معضلات بر زمين مانده است كه ناگزير مي بايست اصلاح و بازبيني آنها در دستور كار نظام اسلامي وارد شود. تأديب خاطيان و مسدود ساختن راه انتخاب و بهكارگيري مديران ناتوان و فاقد شايستگي و توانايي و حراست مجموعه نظام اقتصادي و اجتماعي كشور از تغييرات بي سبب فصلي مي تواند زمينه احياء حسن ظن و اعتماد عمومي را فراهم آورد. والسلام

سردبير

عصر ظهور تجلى ولايت ولى الله

قسمت دوم

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمد مهدى ميرباقرى

اشاره :

حجت?الاسلام والمسلمين ميرباقرى در قسمت اول اين گفت?وگو پس از اشاره به مفهوم فلسفه تاريخ و تفاوتهاى فلسفه تاريخ شيعه با فلسفه تاريخ ساير اديان و مكاتب، به بررسى و مقايسه تصوير انسان و جهان آينده در معارف شيعى و آموزه?هاى ديگر مكاتب پرداختند و در ادامه نيز مهم?ترين ويژگيها و شاخصه?هاى عصر ظهور امام مهدى(ع) را بيان كردند. به نظر ايشان اصلى?ترين خصيصه عصر ظهور امام مهدى(ع)، ظهور ولايت ولى?اللَّه در جهان است و همه آثار و بركاتى كه در

اين عصر در جهان حاصل مى?شود به تبع همين ظهور ولايت است.

ادامه اين گفت?وگو را با هم مى?خوانيم:

موعود: با توجه به فرمايشات حضرت عالى آيا مى?توانيم بگوييم جامعه آرمانى?اى كه اسلام ترسيم مى?كند جامعه?اى است بر محور انسان كامل؛ يعنى در واقع جامعه?اى است كه اساس آن بر كمال و تحول انسان است؟ روايات متعددى كه در زمينه عصر ظهور وارد شده?اند، غالباً اشاره به تحول و تكامل انسان در آن عصر دارند؛ مانند روايت امام باقر(ع) كه مى?فرمايد: »إذا قام قائمنا وضع?اللَّه يده على رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم1« يا روايات ديگرى كه در آنها از زنده شدن انسان و جهان پس از ظهور سخن گفته شده و عصر ظهور را عصر زنده شدن و حيات دوباره يافتن انسان و جهان معرفى كرده?اند؛ مانند روايتى كه آن هم از امام باقر(ع) نقل شده و در آن آمده است: »يحييها(الأرض) اللَّه عزّوجلّ بالقائم بعد موتها«2 و به همين دليل هم در دعاى عهد از خداوند مى?خواهيم كه بندگانش را با ظهور امام مهدى(ع) زنده سازد (و أحى به عبادك). بنابراين آيا مى?توانيم بگوييم مهم?ترين تحولى كه در عصر ظهور رخ مى?دهد زنده شدن انسان و دست?يافتن او به حيات واقعى و حيات طيبه است و مابقى تحولاتى كه در جهان، در عالم ماده و در ظواهر زندگى انسانها رخ مى?دهد، همه به تبع همين تحولى است كه ابتدائاً در انسان رخ داده است؟ به بيان ديگر آيا مى?توانيم اين?گونه تعبير كنيم كه پديده ظهور در اصل براى اين واقع مى?شود كه انسان كامل و انسان دست يافته به حيات طيبه

به?وجود آيد و محقق شود و وقتى اين انسان كامل با همه ويژگيهايى كه دارد به?وجود آمد، همه جهان همراه او مى?شود و زمين همه نعمتهاى خود را در اختيار او قرار مى?دهد؟

بله. من تقريباً با فرمايشات شما موافقم منتها همين مطلب را مقدارى باز مى?كنم. در واقع اصلى?ترين كارى كه ولى خدا مى?كند، تصرف در ارواح انسانى است. او انسانهايى را كه براى پذيرش ولايت قابليت پيدا كرده?اند يا به تعبير ديگر بستر پذيرش در آنها ايجاد شده است، موضوع تصرف قرار مى?دهد، ارواح ديگرى در آنها مى?دمد و آنها را به منزلت ديگرى از حيات مى?رساند. وقتى منزلت حيات انسان متفاوت شد، منزلت نيازهايش، اراده?هايش و انگيزه?هايش همه كاملاً متفاوت مى?شود و همه آنها از نوع حيات طيبه?اى مى?گردند كه همه?اش نورانيت است و معارف ولى خدا در آن جارى است. اين مطلب را مى?توان از روايات فراوانى به دست آورد. رواياتى كه »ماءمعين« ذكر شده در سوره ملك3 و »ماء غدقا«ى بيان شده در سوره مباركه جن4 را به ولى?اللَّه و معارف آنها تفسير مى?كنند. در عصر ظهور معارف ربانى و ملكوتى ولى خدا در قلوب جارى مى?شود و اين معرفتها مراتب جديدى از روح حيات و نورانيت را ايجاد مى?كند. بنابراين در اين عصر حركتها در عالم نور است، در عالم معارف است، سنخ ديگرى از حركت و مطلوبيت است، همينطور كه فرموديد، به علاوه خود تصرف ولى خدا در عالم، حيات ديگرى را در همه موجودات مى?دمد. حتى در بعضى از نقلها دارد كه حيوانات هم رفتارشان متفاوت مى?شود؛ يعنى قابليت پيدا مى?شود و آنها هم رشد مى?كنند. يك

هماهنگى در رشد واقع مى?شود. اساس ولايت ولى?اللَّه هم همين است كه انسان را به مرزى برساند كه بتواند نعمتهاى خدا را درك و دريافت كند. نعمتهاى خدا خيلى فراوانتر از آن چيزى است كه ما در عالم حس مى?بينيم. حتى در همين دنيا، درك و دريافت اين نعمتها منوط به كمال انسان است. انسانى كه به درجات قرب مى?رسد، انسانى كه درجاتى از حيات طيبه در او دميده مى?شود، ظرفيت درك و دريافت ولايت ولى?اللَّه، ظرفيت درك و دريافت امر و رحمت خدا را پيدا مى?كند. اين اصلى?ترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مى?افتد. انسانها، انسانهاى ربانى مى?شوند، انسانهايى مى?شوند كه شعاع ولى خدا هستند، نور ولايت در آنها دميده شده است. ماءمعين و آب گواراى ولايت ولى?اللَّه و ولايت نورانى آن حضرت بر قلوبشان جارى شده است. طبيعى است كه التذاذ، ابتهاج، نشاط، حركت و راحتى چنين انسانهايى مفهوم ديگرى دارد. آنچه در اينجا قابل تأمل است اين است كه در اين عصر نه فقط افراد و آحاد جامعه تهذيب مى?شوند، بلكه روابط اجتماعى و ارتباطاتهاى آنها هم تهذيب مى?شود. يعنى اخلاق اجتماعى?شان هم ملكوتى مى?شود. همه مناسبات بر محور تقوا و در بستر رشد و تقرب قرار مى?گيرد. گاهى مناسبات اجتماعى اخلاق رذيله را رشد مى?دهد. مديريت مادى حتى در يك كارخانه، گاهى به نحوى است كه ايجاد حرص، حسد و استكبار مى?كند. روابط سازمانى ناسالم در افراد وابسته به طبقه بالا، روحيه استكبار و در افراد وابسته به طبقه پائين، دنائت و حسد ايجاد مى?كند. ولى روابط در يك دستگاه مديريتى حق اينجور نيست. ايجاد حب و تقوا مى?كند،

همه رابطه?ها، بر مدار تقوى قرار مى?گيرد، نه بر مدار شهوات. در جامعه ولى خدا همه ارتباطات اين?گونه مى?شود. »حب?فى?اللَّه« و »بغض?فى?اللَّه« در همه مناسبات اجتماعى جارى مى?شود. يعنى همه ارتباطات بر بستر محبت به خدا شكل مى?گيرد و همه رابطه?هاى محبت?آميز، بر محور حب به خدا و حب به ولى خدا قرار مى?گيرد. همه روابط اجتماعى بستر قرب مى?شود و هيچ چيز در آنجا بستر پرستش دنيا نيست. اگر ما يك چنين نگاهى داشته باشيم طبيعتاً تحت ولايت ولى خدا يك هماهنگى كامل بين عالم انسانى و عالم بيرون انسان اتفاق مى?افتد و همه نورانى و هماهنگ مى?شوند. در يك چنين وضعيتى ديگر تعبير نعمتهاى مادى غلط است، تنعمات متنوعى در اختيار بشر قرار مى?گيرد كه همه?اش معنوى است، همه?اش الهى است، هيچ?كدام دعوت به خود، ابتهاج به خود، ابتهاج به استكبار، ابتهاج به نفس نيست، همه?اش ابتهاج به رحمت خداى متعال است.

متأسفانه ما به خاطر جريان ولايت باطل، در شرايطى قرار گرفته?ايم كه بشريت ظرفيت درك و دريافت نعمت و رحمت خدا را از دست داده و ظلمانى شده است. اگر آن ظرفيت پيدا شود بشر دائماً در ابتهاجاتى واقع مى?شود كه حتى يك لحظه?اش با كل دستگاه باطل قابل مقايسه نيست. آن ابتهاجاتى كه گاهى براى اولياء خدا در حالات باطنى?شان رخ مى?دهد در همه جلوه?هاى اجتماعى ظهور مى?كند. حال من نمى?دانم از انسانى كه به اين مرحله رسيده به »انسان كامل« تعبير كنيم يا به »انسان عبد«؛ يعنى انسانى كه متولى به ولايت ولى?اللَّه است كه تعبير صحيح از آن »شيعه« است. من تعبير به شيعه را جايگزين انسان كامل مى?كنم؛

چون تعبير به انسان كامل تعبير عرفاست كه در جاى خودش محترم است ولى مجموعه تعاريف و خصلتهايى كه براى انسان كامل ذكر مى?كنند، اگر نظامشان را بينيم غير از نظامى است كه در ادبيات و معارف قرآنى و معارف نورانى اهل بيت براى شيعه و مؤمن بيان شده است. »شيعه« بهترين تعبير است، انسانى كه شعاع ولى خودش است. چنانكه در روايات آمده است: »إنّ روح المؤمن أشدّ اتصالاً بروح اللَّه من شعاع الشمس بالشمس«5، در روايات فطرت شيعه هم داريم كه شيعيان از اضافه بدن ما اهل بيت خلق شده?اند و سرشتشان با ما يكى است.6 لذا شيعه اتصال به ولى خودش دارد و در حركتش هم شعاع اوست. بر گرد او مى?چرخد و براساس اراده او و هماهنگ با او حركت مى?كند. عصر ظهور عصر جلوه تشيع است. اول انسانها در درجه تشيع استكمال پيدا مى?كنند و بعد از آنكه شعاع سرچشمه حيات و نور شدند، حيات و نور در آنها دميده مى?شود و غرق در جذبه?هاى آن نور سرور و نور حيات مى?گردند.

موعود: به نظر مى?رسد يكى از نكاتى كه توجه به آن در تحليل درست پديده ظهور و حركت امام عصر(ع) نقش بسيار مهمى دارد، تأكيد فراوانى است كه در روايات بر مسئله عدالت?گسترى آن حضرت شده است. يعنى گسترش قسط و عدالت محور اصلى همه رواياتى است كه در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال اين پرسش مطرح است كه گسترش عدالت چه ارتباطى با تحول و تكامل انسان دارد و در اين زمينه چه نقشى بازى مى?كند؟

در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نكته

اشاره مى?كنم و بعد جمع?بندى مى?كنم. نكته اول اين است كه عدالت، صفت فعل خداى متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حكيم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست مى?دارند. لذا يك فطرت عمومى است.

نكته دوم اينكه، انسان در بستر پرورش فردى و اجتماعى كه قرار مى?گيرد كم?كم ممكن است تلقى?اش از عدالت تغيير كند؛ يعنى اگر تحت ولايت ابليس قرار گرفت، ابليس معنى عدالت را هم در نگاه او ممكن است عوض كند، به گونه?اى كه مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببيند. همچنان كه حبّ به معروف در انسان قرار داده شده است و ممكن است انسان به?جايى برسد كه منكر را معروف ببيند و معروف را منكر. همان اتفاقى كه براساس روايات در آخرالزمان واقع مى?شود؛ يعنى بشر به نقطه?اى مى?رسد كه زيبايى?شناسى?اش عوض مى?شود. ابليس به دنبال اين است كه زيبايى?شناسى انسان و جهت اراده او را به سمت دنيا و پرستش نفس تغيير دهد. اگر چنين اتفاقى افتاد ديگر تلقى انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعى يك تلقى واحدى نخواهد بود. عده?اى مناسباتى را عادلانه و عده?اى ديگر همان مناسبات را جائرانه مى?دانند.

نكته سوم اينكه براساس همين گرايش فطرى?اى كه در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، تا آنجا كه اين موضوع جزء مطلوبهاى اساسى انسان قرار گرفته است يكى از اصلى?ترين جلوه?هايى كه ما بايد براى جذب افراد به عصر ظهور بر روى آن تأكيد كنيم همين موضوع عدالت است. بنابراين از نظر مقام اثبات و در مقام تبليغ،

دعوت به عدالت يكى از بهترين دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعاً تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمى?شود.

نكته چهارم اين كه به گمان من عدلى كه در فطرت انسانها قرار داده شده است چيزى جز تناسبات ولايت الهيه نيست. ما منكر حسن و قبح ذاتى نيستيم - مثل اشاعره - اما اينكه ذاتى در مقابل ولايت خداوند متعال، و تناسبات او فرض كنيم و بگوييم حسن و قبح آنجاست و اين حسن و قبح قانونى اساسى است كه خدا هم به آن ملزم است، اين?گونه نيست. حسن و قبح به تبع ولايت خدا تعريف مى?شود؛ يعنى تناسبات ولايت خداوند است. يعنى جريان ولايت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتى جارى نمى?شود.

ولايتى كه از سوى خداوند بر مؤمنين واقع مى?شود كه شايد همان ربوبيت خاص باشد كه فقط مؤمنان را دربر مى?گيرد (اللَّه ولىّ الذين امنوا)،7 در ادامه مى?شود ولايت ولى?اللَّه الأعظم(ع)، ولايت نبى?اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع). تناسبات اين ولايت مى?شود عدل كه شريعت هم تناسبات اين ولايت را در ابعاد مختلف حيات بيان مى?كند. بنابراين تحقق ولايت چيزى جز تحقق همه جانبه ولايت ولى?اللَّه در همه شؤون حيات نيست. اگر در جامعه?اى تولّى به ولايت?اللَّه به كمال رسيد و زمينه جريان ولايت ولى خدا در همه زواياى آن محقق شد، عدل محقق مى?شود. جور از آنجايى محقق مى?شود كه بشر از ولايت خدا خارج مى?شود. همچنانكه شرّ از آنجايى آغاز مى?شود كه مخلوقات از عبوديت خارج مى?شوند. آنگاه كه بنده از ولايت خدا خارج مى?شود، مناسبات جائرانه آغاز مى?شود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه

انسان با بيرون خودش، اعم از طبيعت، حيوانات و انسانهاى ديگر. اساس ظلم خروج از ولايت است. اگر انسانها تحت ولايت ولى خدا باشند هرگز ظلم نمى?كنند؛ چرا كه ولى خدا تحت ولايت خداى متعال است، لذا نقطه مشيت خداست، مقام عصمت يعنى همين. يعنى با تمام قدرتى كه دارند هيچ يك از قدرتهاى نامتناهى آنها در هيچ مرحله از مراحل عزم و اراده?شان از مشيت حق تخلف نمى?كند. اگر همه ما غرق در ولايت?اللَّه شديم و تسليم حق گشتيم به ميزانى كه اخلاص در ما محقق مى?شود و نور ولايت الهى در همه ابعاد حيات ما جارى مى?گردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بيرونى ما محقق مى?شود. بنابراين وقتى در يك جامعه ارتباطات انسانى؛ يعنى جريان اراده?ها بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه مى?شود. پس عدل وقتى محقق مى?شود كه ما همه تسليم ولايت خداوند شويم و اراده?هايمان، به تعبيرى مجارى فرمان و مشيت حق شوند. به ميزانى كه ما اراده خودمان را مجراى فرمان، اراده و مشيت الهى قرار مى?دهيم، مجراى عدل مى?شويم و عدل هم در تناسبات درونى ما؛ يعنى در اوصاف در رفتار و در اعتقاداتمان، جارى مى?شود و هم در تناسبات بيرونى ما؛ يعنى در رابطه ما با ديگران، با طبيعت با عالم ماده و... .

پس حقيقت عدل، چيزى جز جريان ولايت خدا در همه شؤون حيات نيست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، يعنى عصر عبوديت است. بنابراين آنچه از عدل در عصر ظهور فهميده مى?شود اين مفهوم مادى عدل كه گفته مى?شود نيست. حتى در جلوه اقتصادى?اش هم عدل مادى نيست. تناسبات عادلانه

اقتصادى، تناسباتى است كه همه تنعمات بشر در عرصه حيات اقتصادى?اش، تنعمات بر محور ولايت ولى?اللَّه است. همه وجودش جذب در ولايت او و تسليم اوست.

در عصر ظهور آن عدلى كه محقق مى?شود همان عدل فطرى است، نه عدالت?خواهى كه در انسان تحريف شده و شيطان توانسته است با تغيير زيبايى?شناسى انسانها معادلات جائرانه را جاى معادلات عادلانه بگذارد. همان كارى كه به يك شكل ديگرى در دستگاه مادى اتفاق افتاده است كه جزء پروتكلهاى يهودى هم هست كه بشريت را با قانون تسليم كنيد و بعد قانون را خودتان بنويسيد. اگر قوانين نظام سرمايه?دارى را كه در متنش ستم و ظلم و جور افتاده است، به?جاى قوانين عدل بگذاريد، پيداست هر چه به?نام عدل محقق بشود ظلم است. ديده?ايد بعضى از ترازوها كه بازوى گشتاورش به سمت يك طرف است؛ اگر شما صد كيلو به يك طرف انرژى وارد كنيد، يك كيلوى آن طرف غلبه مى?كند. اين ترازو، ترازوى عدل نيست. اگر ترازوى ما جائرانه شد، اگر شاغول ما، شاغول غلطى شد، پيداست با اين ترازو و با اين شاغول عدل محقق نمى?شود. ابليس درون انسان?ها و مناسبات اجتماعى را متحول مى?كند و ترازوى باطنى انسان را واژگونه مى?كند. و لذا انسان در تشخيص و سنجش خوبيها و بديها اشتباه مى?كند و خوب و بد كردنش اصلاً جائرانه مى?شود. پس شرّ آخرالزمان شرّى است كه منشأ آن واژگونى ترازوى انسان و ترازوهاى اجتماعى است. حضرت مهدى(ع) هم كه براى تحقق عدل مى?آيند ابتدا، ترازوها را اصلاح مى?كنند، تا مفهوم درست عدل مشخص شود. نه اينكه با همان ترازوى جائرانه وزن كنند و عدل را

محقق سازند. تا ترازوى باطنى انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمى?شوند. تغيير شاخصها در بيرون براى تحقق عدل كافى نيست.

موعود: يعنى به بيان حضرت عالى مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعى، تحقق عدالت در خود انسان است.

در خود انسان و در بافت فكرى انسان. امام مهدى(ع) اين بافت را اصلاح مى?كند و درك انسان از حق و باطل، از عدل از خوبى و زشتى، و به?طور كلى نظام سنجش او اصلاح مى?شود. چون انسان در طول زندگى?اش دائماً در حال وزن كردن است كه اين بهتر است يا آن و لذا اگر ترازوى او ترازوى جائرانه بود همه حركتهاى او جائرانه مى?شود و آن?جا كه مى?گويد خوب است بد است و آنجا كه مى?گويد بد است خوب است.

اتفاقاً جور هم همين است. جور همان ظلمى است كه لباس عدل مى?پوشد؛ يعنى وقتى است كه ترازوى انسان عوض مى?شود. حضرت مى?آيند ترازوها را اصلاح مى?كنند. هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع. يعنى اول عدل جاى خودش را پيدا مى?كند. پايگاه عدل را درست مى?كنند. آنوقت مناسبات در درون عادلانه مى?شوند. در واقع شرّ آخرالزمان كه بدترين شرّ است شرّى است كه در آن معروف، منكر و ظلم، عدل شده است و اين وقتى است كه ترازوها تغيير كرده است؛ زيبايى?شناسيها عوض شده است و اراده?ها در آخرين حد از انحراف و انحطاط قرار گرفته?اند. يعنى تاريكى مطلق حاكم شده است. در تاريكى مطلق، خزف جاى طلا را مى?گيرد. معيارها عوض مى?شوند. انسان وقتى در تاريكى مطلق وزن مى?كند براى او شمش طلا و خشت تفاوتى ندارد. يعنى اصلاً ترازوهاى بشر در تاريكى

عوض مى?شود. ظلمات سارى سقيفه و جريان انحراف ولايت، ترازوهاى بشر را خراب كرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح مى?كنند. بعد عدل بيرونى نمودار مى?شود. ابتدا كه مى?گوييم منظور ابتداى زمانى نيست، بلكه منظور اين است كه اصلاح بينشها بر محور ولايت اصلى?ترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مى?افتد. حضرت ترازوها، ميزانها و شاغولها را اصلاح مى?كند. به تعبيرى اصلاً ميزان عدل خود ولى خداست و لذاست كه خطاب به اميرالمؤمنين(ع) عرض مى?كنيم كه »السلام على ميزان الأعمال«8. ما در عرض ولى خدا ترازوى ديگرى نداريم كه حضرت را با آن ترازو، ترازو كنيم. خودش ترازوى همه چيز است.

نكته ديگرى كه در زمينه واقعه مبارك ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(ع) در تحولات عصر ظهور است. مى?دانيم كه ظهور بالاترين مرحله كمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسى اين است كه ميان اين تحول - كه نقطه كمال انسان و جهان است - و شخصيت آقا امام عصر(ع) چه نسبتى وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت اين تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان بايد منتظر بماند تا ايشان بيايند؟

فكر مى?كنم بسيار سؤال خوبى است. چون بعضى انديشه?هاى فلسفه تاريخى حضور انسان در تحولات تاريخى و اينكه خداوند متعال به انسان نقش داده را درست معنى نكرده و خيال كرده?اند معنى حضور انسان اين است كه انسان محور تكامل تاريخ است. يعنى همين انسانهاى متعارف، نه ولى?اللَّه. اين تلقى، تلقى غلطى است. در واقع به تبع عبادت ولى خدا و سجود او در مقابل خداوند است كه همه عبوديتها و همه نعمتها محقق مى?شود.

بنابراين محور تحقق بندگى در عصر ظهور، بندگى ولى?اللَّه?الاعظم است كه قرنهاست در غيبت و ابتلاء به سر مى?برند. آن حضرت »عروةالوثقى« هستند. در روايات ما »عروةالوثقى« در اين آيه كه مى?فرمايد: »و من يكفر بالطاغوت و يؤمن باللَّه فقد استمسك بالعروة الوثقى«9 به شخص شخيص نبى?اكرم(ص) و اهل بيت(ص) ايشان تفسير مى?شود. يعنى محكمى همه عالم در بندگى خدا، به وجود آنهاست و استحكام عبوديت بندگان به آنها برمى?گردد. بنابراين حقيقت عصر ظهور مرتبه?اى از عبادت حضرت حجت(ع) است كه اثرش تحقق جامعه توحيدى؛ يعنى جامعه?اى بر محور بندگى خدا مى?شود.

از منظر ديگر كه نگاه كنيم در درگيرى ابليس و ائمه جور با نبى?اكرم(ص) و اهل بيت(ع)، عبادت نبى?اكرم(ص) و اهل بيت(ع) بر شيطنت آنها غلبه مى?كند. اگر آن عبادتهاى عظيم نبود كه ظلمات آنها همه ما را فرا مى?گرفت. فلذا در اين آيه كه مى?فرمايد: »أوكظلمات فى بحر لجّى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل اللَّه له نوراً فماله من نور«10؛ ظلمات را به ائمه جور تفسير مى?كنند، تا برسد به بنى?اميه كه »ظلمات بعضهم فوق بعض«. مى?فرمايد ظلمت اولياء باطل آنقدر زياد است كه »إذا أخرج المؤمن يده فى ظلمة فتنهم لم يكد يراها«؛11 مؤمن در اين دوران چنان غرق در ظلمت مى?شود كه نزديك?ترين قواى خودش را به خودش نمى?بيند، خودش را فراموش مى?كند، اما اين ظلمت برداشته نمى?شود مگر با نور امامى از اولاد فاطمه(س). چنانكه در تفسير اين قسمت از آيه كه مى?فرمايد: »و من لم يجعل اللَّه له نوراً فماله من نور«،

مى?فرمايند: »و من لم يجعل اللَّه له اماماً من ولد فاطمة«12. كسى كه از اين نور برخوردار نشود نه فقط در دنيا غرق در ظلمت است »فماله من نور فى يوم القيامه«؛ يعنى آن ظلمت اگر با نور امام برداشته نشود در قيامت هم آدم را غرق در خودش مى?كند.

بنابراين آن نوراست كه مى?تواند جريان ظلمت را بردارد. آن هدايتى كه ضلال را نابود مى?كند نور و هدايت حضرت مهدى(ع) است. آن حيات كه موت و مردگى را مى?برد؛ يعنى حيات طيبه حيات حضرت است. بنابراين در اين معارف همه حقايق در حضرت است، حضرت مأذون به تجلى آن ولايت و رحمتهاى الهى مى?شوند، بعد رحمتها ظهور پيدا مى?كنند. اين نگاه ماست به عصر ظهور يعنى ديگران شعاع وجود آن حضرت هستند، در عرض او نيستند، ما بايد نگاهمان را اصلاح كنيم. خودمان را همسنگ با ولى خدا ندانيم. البته اين معارفى است كه همه قلوب تحملش را نمى?كنند، حتى گاهى شيعيان عادى هم اين ظرفيت از تحمل را ندارند. اشكالى هم ندارد، نبايد به آنها همه معارف را گفت. چون تحمل نمى?كنند و شكسته مى?شوند. در روايت هم آمده است كه درجات مؤمنين را مراعات كنيد. حرفى كه براى درجات بالاتر است را به پائين?تر نگوييد، تحميل بر او نكنيد كه او مى?شكند و مسؤوليت به عهده شما مى?آيد. ولى حقيقت اين است كه محور همه تحولات عصر ظهور ولى خداست، محورش ولايت الهى است كه در آنها تجلى مى?كند. تجلى ولايت آنهاست كه بقيه را مى?گيرد. بقيه شعاع وجود آنها هستند. پس معناى ظهور چيزى جز ظهور ولايت نيست. وقتى ولايت ولى?اللَّه در

جلوه?هاى مختلف خودش ظهور مى?كند، حيات، نور، رحمت، علم، حكمت و عدل مى?آيد. همه اينها آثار ولى?اللَّه است. اين موضوع را به صورت ديگرى همه قبول دارند و هيچ موحدى آن را انكار نمى?كند. آيا اگر بگوييم همه آنچه در عصر ظهور محقق مى?شود نازله رحمت خداست، هيچ موحدى آن را انكار مى?كند؟! انسانها را كه شريك خدا قرار نمى?دهند. ما شريك ولى خدا هم نيستيم. اراده?هاى ما در طول ولايت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولايت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلا

پى?نوشتها:

1 . بحارالانوار، ج52، ص328.

2 . همان، ج51، ص54.

3 . سوره ملك(67)، آيه 30.

4 . سوره جن(72)، آيه 16.

5 . بحارالانوار، ج61، ص148.

6 . از جمله در روايتى كه از رسول گرامى اسلام(ص)، نقل شده آن حضرت خطاب به اميرمؤمنان(ع) مى?فرمايد: »فإنّى خلقت أنا و أنت من طينة واحدة ففضلت منها فضلة فخلق?اللَّه منها شيعتنا...« بحارالانوار ج27، ص155، ح28. در روايت ديگرى نيز امام صادق(ع) مى?فرمايد: »... و خلق شيعتنا من طينتنا...« الكافى، ج1، ص389، ح2.

7 . سوره بقره (2)، آيه 257.

8 . بحارالانوار، ج100، ص287.

9 . سوره بقره(2) آيه 256.

10. سوره نور(24)، آيه 40.

11. الكافى، ج1، ص151.

12. همان.

13. شيخ عباس قمى، مفاتيح?الجنان، دعاى ندبه.

14. همان، دعاى عديله.

15. مفاتيح?الجنان، زيارت حضرت صاحب?الامر، نقل از سيدبن?طاووس.

16. سوره حديد(57)، آيه 17.

17. بحارالانوار، ج51، ص325.

18. سوره روم(30)، آيه 52.

19. سوره فاطر(35)، آيه 22.

20. سوره يوسف(12)، آيه 8.

21. همان(12)، آيه 91.

22. دعاى عديله

محتاج يك نگاه دوباره?ايم

گفت?وگو با آيت?اللَّه شيخ محسن اراكى رئيس مركز اسلامى

لندن در حاشيه كنفرانس موعود اديان در شهر لندن موعود: با توجه به اين?كه حضرت?عالى عهده?دار مديريت مركز اسلامى لندن هستيد و در اين زمينه تجربه داريد بفرماييد سياستهاى فعاليت فرهنگى و تبليغى جمهورى اسلامى در راستاى گسترش فرهنگ شيعى و انقلاب اسلامى در خارج از كشور چيست؟

آيت?اللَّه اراكى: در سالهاى گذشته، اسلام در اروپا و آمريكا عمدتاً به وسيله غير شيعيان معرفى شده بود و متأسفانه مراكز علمى، فرهنگى و چهره?هاى اهل دانش و علم كاملاً با فرهنگ اصيل اهل بيت(ع) بيگانه بودند. اين بيگانگى با فرهنگ شيعى و معلوماتى كه جسته و گريخته درباره تشيع به?طور غير كامل و ناقص و بعضاً تحريف شده و از منابع غير معتبر به دست آنها مى?رسيد، تصويرى نادرست از تشيع را در ذهن آنها به?وجود آورده بود؛ كه البته اين مطلب در مورد كسانى است كه سخنى و نامى از تشيع به گوش آنها رسيده بود وگرنه بسيارى از افراد كه اصلاً چيزى در مورد تشيع نمى?دانستند.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام(ره) حقيقتاً تحول گسترده?اى در جهان نسبت به اسلام و دين به معناى عامش به?وجود آمده است. مردم سراسر جهان رويكردى دوباره به دين پيدا كردند و نه تنها در ميان پيروان اسلام و تشيع كه در ميان پيروان همه اديان و مذاهب جريان گرايش به دين روح تازه?اى پيدا كرد. اسلامى كه در غرب تقريباً به فراموشى سپرده شده بود پس از انقلاب مجدداً مورد توجه قرار گرفت. قبل از انقلاب به دلايل مختلفى كه مهم?ترين آنها احساس حقارت و زبونى نسبت به فرهنگ و پيشرفتهاى چشمگير غرب بوده، مسلمانان

ساكن در كشورهاى غربى احساس سربلندى نمى?كردند و جرأت اظهار و ابراز مسلمانى خودشان را نداشتند. پديده حجاب در كشورها پديده منزوى و محكومى بود و كم?تر خانمى جرأت داشت با حجاب در مجامع عمومى حضور پيدا كند، چه رسد كه با حجاب به فعاليتهاى سياسى، فكرى، فرهنگى، علمى و اقتصادى بپردازد.

پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام(رض) اوضاع را كاملاً دگرگون كرد و هويت اسلامى را به مسلمانان برگرداند. آن هم در حدى كه مسلمانان در جوامع غربى نسبت به هويت اسلامى خود احساس غرور و عزت كرده و بازگشتى جدى به مباحث دينى نمودند.

قبل از انقلاب اسلامى در كل انگليس حداكثر صد مركز و مسجد بود كه فعاليت اسلامى داشتند ولى امروز ما شاهد حضور و فعاليت بيش از 2000 مركز و مسجد تنها در محدوده كشور انگليس هستيم. جالب است بدانيد كه طى تحقيقى كه داشتيم كل مقالات و كتابهايى كه پيش از انقلاب در غرب (اروپا و آمريكا) راجع به اسلام نوشته شده بود به صد مورد نمى?رسيد در حالى كه پس از بيست و پنج سالى كه از عمر انقلاب اسلامى ايران مى?گذرد هزاران كتاب و مقاله تحقيقاتى درباره موضوعات مختلف اسلامى خصوصاً ايران، انقلاب اسلامى، تشيع و روحانيت شيعه نگارش يافته است كه خود حاكى از حركت عظيمى است كه در اينجا به وجود آمده است. تشيع بر سر زبانها افتاده و انگيزه?هاى مطالعات شيعه?شناسى رشد يافته است.

متأسفانه پيش از تأسيس مركز اسلامى در انگليس به دستور مقام معظم رهبرى مركزى براى معرفى تشيع كه مرتبط با مراكز فرهنگى و اسلامى باشد و بتواند در مجامع علمى و خصوصاً

انگليس حضور علمى و فكرى پيدا كند وجود نداشت، هر چند مراكز خوبى بود ليكن اين مراكز غالباً به انجام كارهاى دينى سنتى مى?پرداختند و ارايه خدماتشان محدود به خود شيعيان مى?شد. تلاش جدى براى معرفى علمى تشيع در مراكز و مجامع فرهنگى معروف انگليس انجام نشده بود. بحمداللَّه با توفيق الهى، و عنايت حضرت ولى?عصر(ع) و پشتيبانيها و راهنماييهاى مقام معظم رهبرى مركز اسلامى عهده?دار اين امر شد.

در طول پنج سالى كه از عمر مركز اسلامى مى?گذرد، كارهاى علمى زيادى به صورت مشترك با مراكز علمى و فرهنگى انگليس و ديگر كشورهاى اروپايى از جمله دانشگاههاى لندن، كمبريج، استراسبورگ، سازمان يونسكو و بسيارى ديگر از مجموعه?هاى علمى كه در انگليس و اروپا فعاليت دارند برگزار كرده?ايم كه يكى از آنها برپايى كنفرانسهاى علمى متنوع در زمينه مسايل فرهنگى و فكرى مختلف به خصوص مسايل مربوط به ايران، انقلاب اسلامى و تشيع است.

به عنوان نمونه مى?توان به كنفرانس انديشه?هاى امام خمينى(ره) كه با همكارى دانشگاه لندن در همان دانشگاه به خوبى برگزار شد و انعكاس ارزنده?اى هم داشت و كنفرانس ايران و فرهنگ و تمدن اسلامى كه با همكارى يونسكو و برخى از دانشگاههاى انگليس و ديگر كشورها برگزار شد، اشاره كرد. البته برخى كنفرانسها هم با توجه به مسايل و مباحث روز تشكيل شده?اند؛ نظير تروريسم، اسلام در قرن 21. مطالب و مقالات بسيارى از اين كنفرانسها به صورت جزوه چاپ و منتشر شده است.

يكى ديگر از كارهايى كه در اين مدت انجام داده?ايم، انعقاد قراردادهايى با دانشگاههاى مختلف انگليس براى اشراف و نظارت بر رساله?هاى دكترى و تحقيقاتى كه در حوزه مسايل اسلامى

خصوصاً روحانيت شيعه و ديگر موضوعات شيعى، صورت مى?گيرد بوده است. به موجب اين قراردادها ما به آنها استاد مشاور و راهنما معرفى كنيم.

متأسفانه در حال حاضر ما امكاناتمان محدود است وگرنه فرصت و زمينه مناسب براى اينگونه كارها خيلى فراهم است.

بحمداللَّه با توفيق الهى و با حمايتهاى مقام معظم رهبرى دانشكده علوم اسلامى Islamic) (colledge for glance study در اينجا تأسيس شده و مشغول فعاليت است. تأسيس اين دانشكده قدم بسيار بزرگى در مسير ترويج فرهنگ تشيع و انديشه?هاى ناب اسلامى به?شمار مى?آمد. اين دانشكده الان حدود 200 دانشجو دارد كه در رشته?هاى تخصصى علوم اسلامى با نگاه شيعى و به زبان انگليسى به تحصيل مشغول هستند.

از ديگر فعاليتهاى مركز، تأسيس حوزه علميه?اى بود كه بتواند متناسب با محيط اينجا به تعليم و ترويج علوم اسلامى و تربيت متخصصان بپردازد. در حال حاضر حدود 16 مؤسسه فرهنگى نظير مركز مطالعات اسلامى، مركز تبليغ اسلام (با عنوان Spring)، دارالقرآن الكريم توسط مركز راه?اندازى شده كه بحمداللَّه همگى در راستاى تبليغ تشيع، اسلام و فرهنگ اسلامى فعاليت مى?كنند.

لازم است اين نكته را هم متذكر شوم كه ما كارهايمان را دير شروع كرده?ايم و عمر فعاليتهايى كه برشمرديم متجاوز از پنج سال نيست.

به غير از چاپ كتاب و جزوه?هاى مختلف به زبانهاى انگليسى، فارسى، عربى و ديگر زبانهاى اروپايى و نشر پنج مجله، مركز فعاليتهاى مذهبى منظمى به چهار زبان انگليسى، فارسى، عربى و اردو به شكل هفتگى و موسمى دارد. اين برنامه?ها هر كدام علاقه?مندان مخصوص خود را دارد كه البته براى انگليسى زبانها هم برنامه?ها به طور كامل اجرا مى?شود. اين برنامه?ها عبارتند از

كلاسهاى قرآن، انديشه اسلامى و خلاصه هر كلاسى كه به نحوى مورد نياز آنهاست.

نكته جالب توجه و امتياز ويژه مركز اين است كه همه شركت كنندگان در برنامه?ها اعم از ايرانيها، عرب?زبانها، اردو زبانها و... مركز را متعلق به خودشان مى?دانند و خود را متعلق به مركز، بسيارى از مراسم با هزينه و كمكهاى مادى و معنوى خود آنها برگزار مى?شود كه حاكى از حالت يكدلى و يكپارچگى است كه به توفيق الهى توانسته?ايم ميان قوميتهاى مختلف به وجود بياوريم. و اين حالت يكدلى در همه برنامه?ها و نمازجمعه?ها و ديگر مراسم مشهود و نمايان است. خلاصه كارهايمان اين بوده و اميدواريم كه خداوند بر توفيقات ما بيفزايد و بتوانيم آنچه را مرضى حضرت ولى عصر(ع) و تأمين كننده اهداف مقام معظم رهبرى است انجام دهيم.

موعود: به نظر شما كنفرانس موعود اديان توانست به اهداف پيش?بينى شده خود دست يابد و آيا از برگزارى آن راضى هستيد؟

آيت?اللَّه اراكى: الحمدللَّه كنفرانس خوبى بود كه به همت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى در مركز اسلامى برپا شد. برجستگى شخصيتهاى دعوت شده از مذاهب مختلف براى ايراد سخنرانى نشان دهنده زحمات زياد دوستان بود. به هر حال گام خوبى بود ولى فراموش نكنيم كه ما هنوز در گامهاى اوليه هستيم و مى?بايست خيلى كار و فعاليت كنيم. ما در اين قبيل كارها 200 سال عقب هستيم و اين عقب?ماندگى شتاب و سرمايه?گذارى و توجه بيشترى مى?طلبد.

ما از نهادها و سازمانهاى داخل كشور انتظار داريم توجهى هم به خارج از مرزها داشته باشند. اعتقاد ما بر اين است كه اگر نهادهاى داخلى نگاهى بيرونى به مسايل پيدا

كنند حتى براى فعاليتهاى درون كشورى خود آنها هم مفيد است؛ چرا كه وقتى با نگاه وسيع?تر به مسايل نگاه كنند موفقيت ايشان بيشتر خواهد بود. مركز اسلامى هم مى?تواند دريچه خوبى براى اين نگاه بيرونى باشد. در مقابل ما هم دست نياز خودمان را به سوى همه مراكز داخلى كشور دراز مى?كنيم و از آنها تقاضا مى?كنيم كه مجلات، مطبوعات و محصولات خودشان را اعم از نوار، CD و... براى ما بفرستند خصوصاً آن دسته از محصولاتى كه به زبان انگليسى توليد شده?اند. ما هم در حد توانمان محصولات آنها را تبليغ مى?كنيم و به دست نيازمندان اينگونه مطالب مى?رسانيم. البته هر كدام از آنها را هم كه لازم باشد ترجمه مى?كنيم و به اهلش مى?سپاريم.

در پايان اين گفت?وگو به همه دوستداران اسلام و حقيقت?جويان مژده بدهم كه با وجود همه تبليغات و كارهاى منفى كه بر عليه اسلام، تشيع، انقلاب اسلامى و ايران انجام شده، موجى از علاقه?مندى و تشنگى نسبت به اين مقولات در ميان فرهنگيان و دانش?پژوهان غربى به?وجود آمده است. روزگارى بود كه آنها اصلاً سؤالى راجع به اين مسائل نداشتند اما اين روزها نه تنها نسبت به اين مسايل حساس شده?اند بلكه علاقه?مندى شديدى در بسيارى از آنها نسبت به مقوله?هاى فكرى و انديشه?هاى اسلامى به?وجود آمده است.

امروز، پديده بسيار قابل توجهى در غرب در حال شكل گرفتن است و اين پديده نوظهور چيزى جز پديده تمايل - هر چند محدود و غير گسترده - جوانان غربى به اسلام و انقلاب است. اين پديده در جوانانى رخ مى?دهد كه در عنفوان جوانى از همه سو محاط به عوامل دوركننده

ايشان از معنويت و اسلام هستند و پس از تولد و رشد در چنين محيطى در اثر گرفتن فرهنگ و ارزشهاى اسلامى به طور عجيبى به يك عاشق انقلاب و اسلام نوينى كه توسط امام(ره) معرفى و در محمل انقلاب متجلى و تفسير شد، تبديل مى?شوند. امروز دلهاى عاشق زيادى در ميان جوانان مسلمان يا مسلمان شده غربى ديده مى?شود كه به?طور ضمنى خبر از بروز حركتى جديد مى?دهد و مژده ورق خوردن برگ جديدى از تاريخ اسلام در غرب است و مسئله فقط اين است كه ما در اين برهه از تاريخ چگونه نقش خود را ايفا كنيم و چطور به وظايف و تكاليف اصلى?مان عمل كنيم.

موعود: از اينكه وقت خود را براى گفت?وگو در اختيار ما قرار داديد متشكريم.

رهبرى؛ خلافت يا امامت

علامه سيد مرتضى عسكرى پس از وفات پيامبر (ص) تا به امروز، دو مكتب درعالم اسلام وجود داشته است:

1. مكتب امامت

2. مكتب خلافت

مكتب خلافت مى?گويد: يشوا و زمامدار انتخابى است. امّا مكتب مى?گويد: پيشوا و زمامدار امت همان اوصياء پيامبرند و اين امر انتصابى است، نه انتخابى .

آن گروه كه مى?گويند تعيين پيشوا بر اساس انتخاب مى?باشد، معتقدند كه اين انتخاب به دست مردم انجام مى?گيرد و بعد از پيامبر اين مردمند كه زمامدار را انتخاب مى?كنند.

امّا مكتب امامت مى?گويد كه تعيين پيشوا، اوصياء پيامبر از طريق انتصاب است و اين انتصاب از طرف خداست؛ نه از جانب پيامبر (ص) و نه از جانب مردم. خداوند متعال پيشوا را نصب مى?كند و پيامبر (ص) تعيين و انتصاب الهى را به مردم تبليغ مى?نمايد.

اينك پيش از آغاز بررسى تفصيلى نظريات دو

مكتب، لازم است دو نكته را در اين مقدمه يادآور گرديم:

1. دانشمندان مكتب خلافت كتاب?هايى دارند كه در آن قانون و راه و روش تشكيل حكومت، واجبات اين كار، وظايف حاكم، حقوق دولت اسلامى بر مردم و حقوق مردم بر دولت اسلامى و اين كه والى و وزير را به چه شكل بايد انتخاب كرد، امام جمعه و قاصى چگونه تعيين مى?شود، ماليات به چه نحو گرفته مى?شود، زكات و خراج و جزيه چه اندازه است و امثال اينها را بيان كرده?اند. اين كتاب?ها، نوشته?هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مكتب خلفا، كه ما نظريات مكتب خلفا در مورد تعيين زمامدار مسلمين و چگونگى انتخاب او را، از اين گونه كتب استخراج كرده و ارزيابى مى?كنيم .

2. ابن اثير گويد: خليفه به كسى گفته مى?شود كه به نيابت و جانشينى غير را بر عهده بگيرد.

1 و نيز راغب اصفهانى گويد: خلافت نيابت از غير است .

2 در قرآن كريم، در برخى آيات، الفاظ »خلائف« و »خلفاء« كه جمع »خليفه« اند به همين معناى لغوى استعمال شدهاست. چنانكه در آيه 69 از سوره اعراف فرموده است: »و جعلكم من بعد قوم نوح«: شما را پس از قوم نوح جانشينان ايشان قرار داد.

در بعضى از فرمايشات پيامبر اكرم (ص) نيز استعمال لفظ حليفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى?شود. مانند اينكه مى?فرمايند:

»اللهم ارحم خلفائى، اللهم ارحم خلفائى، اللهم ارحم خلفائى«

بار خدايا خلفاى مرا مورد رحمت خويش قرار ده... (اين عبارت را سه بار تكرار فرمود) .

عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما كيانند؟ فرمود:

»الذين ياتون بعدى؛ يروون حديثى و سنتى...«

آن كسانى كه بعد از من3 مى?آيند و حديث و سنت مرا بازگو مى?نمايند... خليفه در اصطلاح مسلمين

ما در اسلام نامگذارى?هايى داريم كه در زمان خود پيامبر انجام شده، كه البته يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده، يا از جانب خدا نامگذارى شده و پيامبر آن را تبليغ نموده است. اين گونه نامگذارى?ها را »مصطلحات اسلامى« و »مصطلحات شرعى« ناميده?اند.4 يعنى اصطلاحات يا نام?هايى كه به وسيله شرع و شارع انتخاب شده است. امّا يك دسته از نامگذارى?ها مى?باشند كه مسلمان?ها يا علماى اسلام كرده?اند كه آنها را »مصطلحات متشرعه« يا »مصطلحات مسلمين« ناميده?اند.

خليفه در مفهوم كنونى آن، يعنى حاكم و زمامدار مسلمين - يك اصطلاح شرعى نيست. يعنى اين لفظ در زمان پيامبر(ص) بر اين معنى قرار داده نشده است، هر چه هست از مسلمانان است، و پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نامگذارى كرده?اند. اينان در ابتداى امر كسى را كه پس از پيامبر اكرم (ص) براى زمامدارى انتخاب كردند» خليفه الرسول) و بعدها به اختصار »خليفه« ناميدند.

گاهى نيز برخى از پيروان مكتب خلفا از حاكم و سلطان وقت به »خليفة الله« تعبير كرده، اصطلاح خليفه را مختصر شده آن قلمداد مى?نمودند. خليفه در اصطلاح اسلامى

چنانكه از موارد كاربرد لفظ خليفه در برخى از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى?شود، »خليفد الله« در اصطلاح كسى است كه خداى متعال او را معين فرموده تا »اسلام« را به اهل زمان خويش تبليغ كند؛ اعم از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصى پيامبر.

بنابراين مقصود از خليفه در آياتى مانند آيه 26 از سوره ص و نيز آيه5 30 از

سوره بقره »خليفة الله« به6 معناى مذكور است .

خلاصه آنكه »خليفة الله« امام زمان هر عصرى است كه وظيفه تبليغ و حفظ و حراست دين خدا و احكام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است كه خليفه منصوب از جانب خدا را بشناسد و او را مرجع و پناه خود قرار دهند.

7

امامت در مكتب خلفا

طرح و دليل نظريه مكتب خلافت را از كتاب?هايى كه موسوم به »الاحكام السلطانيه« است، نقل مى?كنيم .

قاضى ماوردى (م: 450 ه’) و قاضى ابويعلى (م: 458 ه’) كه هر دو در عصر خويش قاضى القضات بوده?اند، در كتاب?هاى خويش كه هر دو به همين نام است، مسئله را بدين شكل مطرح مى?كنند:

امامت كه همان خلافت بعد از رسول است به سه شكل منعقد شود:

1. خليفه?اى جانشين خويش - يعنى خليفه بعد از خود را تعيين كند. به اين معنى كه اگر هارون الرشيد گفت: بعد از من امين و مأمون خليفه?اند، مسلمانان مجبور به پذيرش هستند و اين خليفه، خليفه شرعى و اسلامى است و پذيرش او وجوب دينى دارد. اين دو دانشمند مى?گويند: »در اين زمينه هيچگونه اختلافى نيست. پذيرش خليفه بدين شكل مورد اجماع و اتفاق است« .

استدلال اين دو مورد اينگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به اين است كه ابوبكر بعد از خودش، عمر را به زمامدارى مردم تعيين كرد و كسى هم با اين نظريه مخالفت نكرد. پذيرش عموم مسلمانان نشان مى?دهد كه اين راه و روش را صحيح دانسته?اند. لذات اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفه قبل انجام مى?گيرد، به دليل عمل

ابوبكر و عدم اعتراض مردم صحيح است و در يكى اصالت و صحت اين روش در مكتب خلفا اختلافى وجود ندارد.

8 2. خليفه به انتخاب مردم تعيين مى?شود

در اين نوع از تعيين خليفه صاحب نظران مكتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى?گويد: »اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه به وسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى?شود، يا اينكه يك تن انتخاب مى?نمايد و چهار نفبرل ديگر موافقت مى?كنند.

9 دليلى كه ايشان براى اين نظريه نقل مى?كنند، اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تن با وى تبعيت كردند و اين بيعت رسميت يافت و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب، ابوعبيده جراح، سالم آزاد كرده ابو حذيفه، نعمان بن بشير و اسيد بن حضير و بدين شكل بيعت در سقيفه انجام گرفت و ابوبكر به مقام خلافت رسيد. آنگاه خليفه منتخب در سقيفه، به مردم عرضه شد و مردم نيز خواه و ناخواه او را پيرفتند.

10 پس به اين دليل، يعنى عمل اين چند تن - انتخاب خليفه با بيعت و رضاى پنج تن از اهل حل وعقد تماميت مى?پذيرد و انجام مى?يابد.

دليل ديگر اين نظريه اين است كه عمر بن خطاب در شورايى كه براى تعيين خليفه پس از خويش معين كرد، گفت: اگر پنج تن از اين شش نفر يكى را به خلافت پذيرفتند، او خليفه خواهد بود.

بيشتر دانشمندان اين مكتب در اين عقيده اتفاق نظر دارند.

گروهديگرى از دانشمندان مكتب خلافت مى?گويند: »خلافت همانند عقدازدواج است همانطور كه درعقد نكاح، يك عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يك

نفر بيعت مى?كند و دو نفر اعلام رضايت مينمايند و همين تعداد از اهل حل و عقد براى تعيين خليفه و زمامدار كافى است .

11 دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافى است. انتخاب يك نفر و بيعت همان يك نفر، خليفه امت بزرگ اسلامى را برمى گزيند.

دليل اينها اين است كه مى?گويند: عباس بن عبدالمطلب، به على گفت: »امدد يدك ابايعك فيقول الناس: عم رسولالله (ص) بايع ابن عمع فلا يختلف عليك اثنان«: دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم. مردم خواهند گفت: عموى پيامبر خدا (ص) با پسر عموى وى بيعت كرده است و ديگر پس از آن، دو نفر هم در كار شما مخافت نخواهند تكرد.

دليل دوم اين است كه بيعت مانند حكم و فرمان حاكم شرع است، و حكم و فرمان يك حاكم شرع، نافذ مى?باشد و مخالفت با آن جايز نيست .

بنابراين دو دليل، اگر حتى يك نفر با كسى به عنوان خلافت بيعت كرد، خلافت وى برپا مى?شودو رسميت و شرعيت پيدا مى?كند.

12 3. خليفه با زور بازو شمشير و پيروزى نظامى خلافت را بهدست مى?آت?ورد. بر اساس اين نظر اگر جكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاكم، خليفه بر حق است و خلافت او رسمى و اسلامى مى?باشد و طبق نقل قاضى ابويعلى:

نگاهى به عصر غيبت صغرا

حسن عاشورى

1. تاريخ غيبت و چگونگى آغاز آن

الف) آغاز غيبت امام مهدى(ع)

در ميان علماى اسلام در مورد آغاز »غيبت صغرا« چند نظر وجود دارد:

1. برخى، آغاز »غيبت صغرا« را از جريان سرداب مى?دانند؛ يعنى زمانى كه مأموران

»معتمد«، خليفه عباسى منزل آن حضرت را در »سامرا« مورد تاخت و تاز قرار دادند تا آن حضرت را دستگير كنند، آنان معتقدند: حضرت »حجت« از اين تاريخ به بعد از ديده?ها پنهان و »غيبت صغرا«ى آن حضرت آغاز شد.

ما در صفحات آينده در بحث داستان سرداب، خواهيم گفت كه اين سخن از اساس نادرست است و امام مهدى(ع) از هنگام حمله عباسيان به سرداب از ديده?ها پنهان نشد، بلكه قبل از آن، غيبت آن حضرت(ع) آغاز شده بود.

2. برخى همانند شيخ مفيد، آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت آن حضرت مى?دانند.1 اين نظر برخلاف نظر مشهور است و اكثر علماى اماميه اين نظر را قبول ندارند.

3. نظر سوم اين كه، آغاز غيبت صغرا از هنگام شهادت ابو محمد، امام حسن عسكرى(ع) و آغاز سفارت اولين سفير امام مهدى(ع)، »عثمان بن سعيد عمرى« از تاريخ هشتم ربيع?الاول سال (260ق.)، آغاز شد و اين دوره تا تاريخ پانزدهم شعبان سال (329ق.) هنگام درگذشت آخرين نايب خاص حضرت، »على بن محمد سمرى« به مدت 69 سال و اندى ادامه داشت.2

اين ديدگاه مورد قبول اكثريت قاطع علماى اماميه است.3 دوره اختفاى امام مهدى(ع) جزو غيبت صغراى آن حضرت نيست؛ زيرا غيبت صغرا، مربوط به عصر امامت آن حضرت است و در طول غيبت صغرا، حضرت چهار سفير داشت.

چند سالى كه آن حضرت در زمان پدر گرامى?اشان (امام حسن عسكرى(ع)) در اختفا به سر مى?برد، دوره امامت آن حضرت است، به بيان ديگر در دوره غيبت صغرا دو خصيصه و جود داشت، يكى امامت امام مهدى(ع) و ديگر سفارت و نيابت »نواب اربعه«، كه با توجه به اين

دو خصيصه دوره اختفا جزء غيبت صغرا به حساب نمى?آيد.4 چون كه هيچ يك از اين دو خصيصه در دوره اختفا وجود نداشت.

ب) شهادت امام حسن عسكرى(ع)

»معتمد« خليفه عباسى همواره از محبوبيت و پايگاه اجتماعى امام ابو محمد عسكرى(ع) نگران بود و هنگامى كه دانست با وجود همه محدوديتهايى كه نسبت به آن حضرت روا داشته بود، نه تنها از پايگاه مردمى و نفوذ معنوى آن حضرت كاسته نشده، بلكه بيش از پيش محبوب دلهاى مردم گرديده، بر نگرانى و وحشتش افزوده شد و سرانجام در صدد قتل آن حضرت برآمد و به شكل مرموزانه و مخفيانه، حضرت را مسموم نمود،5 و شيعيان را از بهره?مندى انوار هدايت آن امام همام محروم ساخت.

اين?گونه به شهادت رساندن در گذشته نيز وجود داشت و در موارد متعددى خلفاى اموى و عباسى اين سياست را به اجرا درآورده بودند و امامان شيعه(ع) نيز كوشيده بودند تا نقشه?هاى شوم آنها را به شكلهاى گوناگون براى مردم آشكار نمايند تا چهره واقعى آنان براى آيندگان روشن شود.

امام عسكرى (ع) با دانش ويژه?اى كه داشت، پيش?بينى كرد كه در آينده?اى نه چندان دور زندگى دنيا را ترك خواهد كرد و راهى پيشگاه خداوند خواهد شد. آن امام همام، شهادت خود را در آينده نزديك به مادر بزرگوارش خبر داد و گفت: در سال (260ق.) حادثه?اى اتفاق مى?افتد و آن شهادت امام توسط عمال حكومت عباسى خواهد بود.

قلب مادر از اين خبر هولناك به درد آمد و آثار غم و اندوه در او پديدار گرديد و گريست. امام(ع) مادرش را تسلى داد و گفت:

مادر! امر خدا حتمى است،

بى?تابى مكن!.

در سال (260ق.) آن مصيبت اتفاق افتاد و همان?گونه كه آن حضرت خبر داده بود در آن سال، امام عسكرى(ع) به شهادت رسيد.6

چند روز قبل از شهادت، آن حضرت را نزد طاغوت زمان »معتمد« عباسى بردند، در حالى كه »معتمد« سخت ناراحت بود، چون مى?ديد و مى?شنيد كه مردم همگى، امام ابومحمد(ع) را تعظيم و احترام مى?كنند و او را در فضيلت، بر همه علويان و عباسيان، مقدم مى?دارند. از اين جهت در پى قتل آن حضرت برآمد و زهر كشنده?اى را به وى خوراند.7

امام(ع) همين كه آن زهر را خورد، تمام بدن شريفش مسموم شد و در بستر بيمارى افتاد و به درد شديدى دچار گرديد.

»معتمد« به پنج نفر از خواص و درباريانش از آن جمله به »نحرير« دستور داد كه مواظب خانه امام(ع) باشند و تمام امور و جريانها را زير نظر بگيرند، همچنين به پزشكان دستور داد كه هر صبح و شام از حال امام(ع) باخبر باشند، همين كه روز دوم فرا رسيد به »معتمد« خبر دادند كه بيمارى حضرت وخيم شده است. »معتمد« به پزشكان فرمان داد كه حق ندارند از منزل امام بيرون روند. و به دليل اين كه حال امام عسكرى(ع) رو به وخامت نهاده بود، گفت: از كنار بستر او جدا نشوند. »معتمد«، »حسين بن ابى شوارب«، قاضى القضاة را به همراه 10 نفر به منزل امام فرستاد و به آنان دستور داد كه شب و روز در آنجا باشند و جريانها را زير نظر بگيرندو بعد شهادت دهند كه امام به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. با اين وجود به جز پزشكان مأمور خليفه، 15

نفر ديگر از سوى »معتمد« خليفه عباسى در خانه حضرت بودند.

امام عسكرى(ع) در شب رحلت در يك اتاق، به دور از چشم مأموران حكومت نامه?هاى بسيارى به نقاط مختلف شيعه?نشين نوشت و آن را به وسيله پيكى ارسال نمود.8 حال امام بدتر شد، پزشكان از او نااميد شدند و هر لحظه به مرگ نزديك?تر مى?شد. در لحظات آخر زندگى، همواره زبانش به ذكر خدا مشغول بود و او را ستايش مى?كرد و لبهاى مباركش از تلاوت قرآن مجيد باز نمى?ايستاد. سرانجام امام(ع) رو به سمت قبله كرد و روح پاكش به پيشگاه خدا پرواز نمود.

اين حادثه جانگداز، روز جمعه هشتم ربيع?الاول سال (260ق.) بعد از نماز صبح اتفاق افتاد.

ارتحال نابهنگام آن امام بزرگوار ضايعه بزرگى بود كه در آن روزگار بر مسلمانان وارد شد و آنان رهبر و پيشواى محبوب و مصلح بزرگ خود را از دست دادند؛ كسى كه همواره غمخوار ضعيفان و يتيمان و مستمندان بود.

ناله و شيون از خانه امام (ع) بلند شد و كم?كم صداى ضجه و ناله زنان و مردان و كودكان آل على در سراسر »سامرا« به گوش رسيد.

خبر شهادت امام(ع) در سراسر شهر »سامرا« پيچيد. اين خبر همچون صاعقه?اى هولناك بود كه تمام مسلمانان را به سرعت به منزل امام(ع) رسانيد. همگى مشغول گريه كردن و نوحه سرايى بودند. تمام ادارات دولتى شهر تعطيل شد. مردم به احترام امام(ع) بازارها را بستند و در شهر عزادارى كردند. گويى شهر »سامرا« به صحراى قيامت تبديل شده بود.9

»سامرا« در تمام طول تاريخ خود چنان تشييعى را ناديده بود كه امواج خروشانى از انسانها از طبقات مختلف با گرايشها و

عقايد گوناگون همه را گرد هم آورد و همگى سخن از فضايل، ويژگيها و صفات امام بزرگوار، امام حسن عسكرى(ع) مى?گفتند و درباره خسارت و زيان جبران ناپذيرى كه به مسلمانان وارد شده بود، بحث مى?كردند.10

»عثمان بن سعيد عمرى« متصدى امر غسل، كفن و دفن حضرت شد.11

اين سخن با اعتقاد شيعه به اين كه امام را بايد امام بعدى غسل دهد، كفن كند و نماز بخواند، منافاتى ندارد، چون كه اولاً: اين امر مربوط به حالت عادى است، نه در شرايط سخت و مورد تقيه، ثانياً: »عثمان بن سعيد عمرى« به نيابت از حضرت مهدى(ع) عهده?دار تجهيز پپكر مطهر امام عسكرى(ع بود.

و ثالثاً: ممكن است در همين شرايط به صورت مخفى حضرت مهدى(ع) به اين امر مبادرت نموده بود، ليكن به جهت شرايط خفقان و تقيه به ظاهر »عثمان بن سعيد عمرى« تصدى اين امر را برعهده گرفته باشد. در هر حال، »عبيداللَّه بن خاقان« مى?گويد:

وقتى جنازه امام(ع) آماده دفن شد، خليفه برادر خود »ابوعيسى بن متوكل« را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نماز بر روى زمين گذاشتند »ابو عيسى« نزديك شد و صورت آن حضرت را باز كرد و آن را به علويان، عباسيان، قاضيان، نويسندگان و ديگر شاهدان، نشان داد و گفت: اين »ابو محمد عسكرى« است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان از قضات و پزشكان و خدمتگزاران خليفه نيز شهادت مى?دهند! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند و فرمان داد كه جنازه را براى دفن ببرند.

اين شيوه تجربه شده حكام عباسى در مورد امامان شيعه(ع)

بود و مردم به ويژه شيعيان نيز كم و بيش با اين شيوه آشنايى داشتند.

بنا به نقل »شيخ صدوق« قبل از اقامه اين نماز، نمازى ديگر بر بدن آن حضرت در لحظاتى قبل در درون خانه اقامه شد. »عقيد خادم« از منزل خارج شد و به »جعفر« كه بر درخانه ايستاده بودو شيعيان به او تعزيت مى?گفتند، گفت:

سرورم برادرت را كفن كردند. پس بر او نماز بخوان.

ناگهان امام مهدى(ع) جلو آمد و گفت:

عمو عقب بايست من سزاوارترم كه بر جنازه پدرم نماز بخوانم.12

طبق نقل مشهور، امام عسكرى(ع) در اول ماه ربيع?الاول (260ق.) با زهرى كه »معتمد« براى آن حضرت تدارك ديده بود بيمار شد و در هشتم همان ماه رحلت نمود. بنابراين، امامت امام مهدى(ع) از همين تاريخ آغاز شد و آن حضرت تا به امروز در پس پرده غيب قرار دارد. به اميد روزى كه آن حضرت ظهور و جهان را پر از عدل و قسط كند.

ج) تلاش حكومت براى يافتن امام مهدى(ع)

اخبار امامت دوازده امام(ع) از پيامبر(ص) و عترت آن حضرت، در بين شيعيان رواج داشت. خلفاى عباسى به مقابله با اين باور و جلوگيرى از عملى شدن اين خبرها كه مربوط به آينده بود، سخت كوشيدند. آنان به مانند فرعون كه از ولادت »موسى بن عمران«، واهمه داشت، از تولد حضرت مهدى(ع)، امام دوازدهم شيعيان نگران بودند كه نكند ظهور كند و بساط حكومت و عياشى آنان را برهم زند.

از همين روى، امام عسكرى(ع) را در محاصره قرار دادند و در پى آن بودند كه اگر فرزندى از او به دنيا آمد، او را به قتل برسانند و

نگذارند »مهدى« دوازدهمين امام شيعيان به امامت برسد و مشكلى براى آنان به وجود آورد.

امامان اهل بيت(ع) با دانش برترى كه داشتند، پيشاپيش غيبت امام مهدى(ع) را خبر دادند و اين نقشه عباسيان را باطل نمودند. به همين جهت خبر ولادت امام مهدى(ع) مخفى نگهداشته شد و تنها برخى از خواص شيعه به اين موضوع آگاه بودند.

بعد از شهادت امام عسكرى(ع) كم?كم اين خبر پخش شد كه از آن امام(ع) پسرى متولد شده و او امام دوازدهم و »مهدى موعود« است.

پخش اين خبر موجب هراس در بين عباسيان شد؛ چرا كه معلوم شد از »ابو محمد«، پسرى به?جا مانده است. از اين رو، به دستور »معتمد« عباسى عده?اى از مأموران وارد منزل امام(ع) شدند و اثاثيه منزل آن حضرت را بازرسى و سپس مهر و موم كردند. و در صدد يافتن فرزندش برآمدند، ولى موفق نشدند.

»معتمد« دستور داد كه عده?اى از قابله?ها، زنان و كنيزان آن حضرت را معاينه كنند و اگر اثرى از حمل در آنان مشاهده كردند، به خليفه گزارش دهند.

روايت شده است كه يكى از قابله?ها احتمال داد، يكى از كنيزان حضرت حامله باشد، اين خبر به گوش خليفه رسيد و او دستور داد تا آن كنيز را در محلى زير نظر داشته باشند. پس يكى از درباريان و پيشكاران مخصوص خليفه به نام »نحرير« به همراه تعدادى از زنان مراقب حال وى شدند تا درستى و يا نادرستى اين گزارش معلوم شود.

مدتى مراقب آن كنيز بودند تا سرانجام روشن شد كه اين گزارش درست نبوده و اثرى از حمل وجود ندارد.13

همچنين نوشته?اند: »نرجس خاتون« مادر گرامى امام

مهدى(ع) همواره تحت نظر بود تا اين كه حوادث گوناگونى حكام عباسى را به خود مشغول كرد و از آن بانو در جهت دستيابى به حضرت دست كشيدند. آن حوادث از اين قرار است:

1. درگيرى با »يعقوب بن ليث صفارى« كه پس از غلبه بر »فارس« به سوى »بغداد« حركت كرد و در درگيرى با »موفق«، پسر »متوكل« شكست خورد و به »فارس« عقب?نشينى كرد.

2. خروج »معتمد« و »متوكل« از »سامرا« و سفر به »بغداد« به خاطر غائله »يعقوب ليث«.

3. مرگ »عبيداللَّه بن يحيى بن خاقان«، وزير »معتمد« در سال (263ق.)

4. مرگ قاضى القضاة، »حسين بن ابى شوارب« در سال (261ق.) كه او مأمور كنترل »نرجس خاتون« و ديگر زنان بود.

5. ادامه قيام »صاحب زنج« يا »زنگيان« كه مشكلات زيادى براى عباسيان به وجود آورد.

د) اقدامات جعفر

»جعفر« برادر امام عسكرى(ع) بر خلاف سيره پدر و برادر گرامى?اش رفتار مى?كرد. از امام هادى(ع) درباره پسرش »جعفر« روايت شده است كه به بعضى از اصحابش فرمود:

از فرزندم »جعفر« دورى كنيد؛ چرا كه او (در سيره?ما نيست و) نسبت به من، به منزله فرزند نوح است...«.14

»جعفر« پس از رحلت امام عسكرى(ع) به يك سرى اقدامات روى آورد كه در شأن او نبود. اينك به برخى از آنها اشاره مى?كنيم.

نماز بر پيكر امام(ع)

»جعفر« در آغاز، خواست كه بر پيكر برادر، نماز بخواند كه ناگهان امام مهدى(ع) ظاهر شد و فرمود:

اى عمو! كنار برو، من شايسته?ترم كه بر جنازه پدرم نماز بخوانم.15

ادعاى امامت و جانشينى

»جعفر« به وزير عباسى »عبيداللَّه بن يحيى بن خاقان« گفت: مقام برادرم را به من بدهيد، من سالانه

مبلغ 20/000 دينار بابت آن به شما مى?پردازم.

وزير در پاسخ به اين خواسته »جعفر« گفت: »اى احمق! سلطان براى كسانى كه گمان مى?كنند پدر و برادر تو امام بودند شمشيرش را آماده كرده است، با اين وجود موفق نشده است آنان را از اين عقيده منصرف نمايد، اگر تو نزد شيعيان از همان مقام پدر و برادرت بهره?مندى نيازى به تأييد سلطان و يا غير سلطان ندارى و اگر آن مقام را ندارى سلطان نمى?تواند اين مقام را به تو بدهد.

سپس وزير، او را مورد اهانت قرار داد و ديگر اجازه نداد كه »جعفر« به نزدش برود. او پس از نااميدى از وزير، به نزد سلطان رفت و اين خواسته را با او در ميان گذاشت و مانند همان پاسخ را از خليفه عباسى نيز دريافت نمود.16

با توجه به همين ادعاى دروغين است كه »جعفر« پسر امام هادى(ع) در تاريخ به »جعفر كذاب« معروف شده است.

ادعاى ارث

»جعفر« در اقدامى ديگر كوشيد تا اموال امام(ع) را تصاحب نمايد. او گفت، برادرش ابومحمد(ع) فرزندى ندارد و تنها وارث برادر او است. حكومت هم اجازه داد تا بر اموال برادر مسلط شود.17

تحريك حكومت براى دستگيرى امام مهدى(ع)

»جعفر« با داشتن آگاهى به وجود فرزندى براى برادرش امام حسن عسكرى(ع) و پس از نااميدى از اين كه خود را جانشين برادر قرار دهد، به معرفى امام مهدى(ع) به حكام عباسى و سعايت از او اقدام نمود، و اين پس از ناكام شدنش در برابر هيئت قمى?ها بود. »جعفر« از پاسخ دادن به آنان عاجز ماند و براى سعايت از آنان به نزد خليفه رفت و خليفه

هم به هيئت قمى?ها گفت: پولهايى كه براى »ابو محمد« آورده?ايد به »جعفر« بدهيد، آنان گفتند: ما تنها با شرايطى اين پول را تحويل مى?دهيم؛ زيرا مردمى كه اين پولها را به ما داده?اند چنين شرطى را قرار داده?اند. »جعفر« خواست كه خليفه آنان را زندانى كند، اما خليفه به خواسته »جعفر« پاسخ منفى داد و آنان را آزاد نمود.

در خارج از شهر امام مهدى(ع) خادمش را به سوى آنان فرستاد و با دادن نشانى و گزارشهايى كه حضرت بيان داشت، آنان اموال را تحويل دادند.

»جعفر« مجدداً به نزد »معتمد« خليفه عباسى رفت و گفت: هيئت قمى?ها اموال را به مهدى(ع) تحويل داده?اند. به اين ترتيب مقدمات هجوم به بيت امام(ع) فراهم شد. آنان منزل امام را غارت كردند، امام(ع) از غفلت آنان استفاده كرد و از منزل خارج شد، اما مادر گرامى حضرت را دستگير و بازجويى كردند و...

توبه جعفر

در پايان اين بحث متذكر مى?شويم كه امام مهدى(ع) در توقيعى در پاسخ به پرسش يكى از شيعيان درباره عمويش »جعفر«، به »محمد بن عثمان بن سعيد عمرى« مى?نويسد كه: عمويش »جعفر« و فرزندانش؛ مانند برادران حضرت يوسف(ع) سرانجام كار توبه كرده?اند.18

ه’) داستان سرداب

راستى امام مهدى(ع) در كجا و چگونه غايب شد؟ آيا در سرداب منزل پدرش غايب شد و هنوز نيز در آنجا است؟

در اين باره به شيعه تهمتهايى زده?اند و مى?گويند: شيعه معتقد است كه مأموران خليفه عباسى به منزل حضرت در »سامرا« هجوم آوردند، تا او را دستگير كنند و آن حضرت كه در آن هنگام در سرداب بود، از ديده?ها پنهان شد و تا كنون در

آنجا بدون آب و غذا زندگى مى?كند و روزى از آنها ظهور خواهد كرد. اين داستان چنان شهرت يافته است كه وى را »صاحب سرداب« لقب داده?اند.

اين در حالى است كه در منابع شيعى و كتابهاى اماميه، هيچ نامى از »سرداب« نيست. نويسندگان اهل سنت در نوشته?هاى خود بر اين نظر اسرار مى?ورزند و متأسفانه اين سخن دستاويزى براى حمله برخى از آنان به »تشيع« گرديده است.19

آنان پنداشته?اند كه شيعيان در ميان سرداب، امام خود را مى?جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى?كشند؛ از اين جهت، تهمتهايى به شيعه زده و در اين زمينه به خود زحمت مراجعه به منابع شيعه را نداده?اند.

در حالى كه براساس تاريخ و روايات شيعه، امام مهدى(ع) از هنگام ولادت در اختفا به سر مى?برد و بنا به مصالحى تولد و زندگى او آشكار نبود و بعد از رحلت پدر گرامى، غيبت صغراى آن حضرت، آغاز شد. امام مهدى(ع) بعد از نماز گزاردن بر پيكر پاك پدر و تدفين آن حضرت، وارد منزل شد و ديگر كسى آن حضرت را در اجتماع و در ميان مردم نديد.20

آن حضرت بنا به روايات شيعى در ميان مردم زندگى مى?كند و در موسم حج حاضر مى?شود، ولى مردم او را نمى?شناسند.21

خانه?اى كه از آن سخن گفته مى?شود، دو قسمت داشت؛ يك سمت براى مردان و قسمت ديگر براى زنان، يك سرداب هم زير اتاقها قرار داشت. كه در روزهاى گرم، اهل خانه در آن سرداب زندگى مى?كردند.

شيعه اين خانه و اين سرداب را محترم مى?دارد؛ زيرا امامانشان در اين خانه زندگى مى?كردند، و در همين خانه، امام هادى(ع)، امام

عسكرى(ع) و نيز امام مهدى(ع) خداوند سبحان را عبادت مى?كردند. اين يك امر معقول و طبيعى است كه به جهت علاقه?مندى به پيشواو رهبر دينى، آن چه متعلق به او است محترم داشته شود، در ميان تمامى اديان و مذاهب چنين است و شيعه از اين عشق و احترام به مكانهاى مقدس و مشاهد مشرفه دفاع مى?كند. و آن را از مصاديق »فى بيوت أذن اللَّه أن ترفع...« مى?داند؛ اما اين احترام، غير از آن تهمتهاى مخالفان، به شيعه است.

حقيقت اين است كه داستان غيبت حضرت مهدى(ع) در سرداب »سامرا« و زندگى كردن آن حضرت در اين مكان، دروغ و بهتانى بيش نيست و هيچ يك از بزرگان شيعه، چنين باورى نداشته و ندارند.22

دو گزارش تاريخى درباره سرداب

در آغاز خلافت »معتضد« عباسى، در سال (279ق.) دو بار خانه امام عسكرى(ع) از سوى حكومت تفتيش شد.

يك?بار »معتضد« سه نفر را به صورت مخفيانه به خانه حضرت فرستاد و فرمان داد: هر كسى را كه در آن خانه يافتيد، بكشيد و سرش را براى من بياوريد، اين سه نفر وارد خانه شدند و يك اطاق مخفى يافتند كه پرده?اى زيبا داشت. هنگامى كه پرده را بالا زدند، گويا دريايى پر از آب ديدند كه در انتهاى آن مردى با بهترين هيئت، روى حصيرى بر آب ايستاده و مشغول نماز است. دو نفر وارد آب شدند، و آنگاه كه نزديك بود غرق شوند با اضطراب از آن خارج شدند. ساعتى بيهوش ماندند؛ سر انجام سرپرست آنان از فرد نمازگزار عذرخواهى كرد، ولى آن فرد نمازگزار بدون التفات به آنان نمازش را ادامه داد. اين سه

نفر پيش خليفه رفتند و آنچه را كه ديده بودند براى او بيان داشتند. خليفه گفت: اين سخن را به هيچ?كس نگوييد.

بار ديگر در پى اين حادثه »معتضد« حمله ديگرى را ترتيب داد و گروه بيشترى را به خانه امام عسكرى(ع) فرستاد، اين گروه وقتى وارد خانه شدند، از درون سرداب صداى قرائت قرآن شنيدند، پس بر در سرداب ايستادند و مراقب بودند تا كسى از آنجا خارج نشود. فردى كه درون سرداب بود (گويا امام مهدى(ع)) از غفلت آنان استفاده كرد و از سرداب خارج شد. وقتى رئيس آنان آمد، گفت: داخل سرداب شويد و فردى را كه قرآن مى?خواند دستگير كنيد، گفتند: مگر او را نديدى كه خارج شد؟ گفت: پس چرا او را دستگير نكرديد؟ گفتند: گمان كرديم تو او را ديده?اى. بنابراين، اقدامى نكرديم.23

تنها موردى كه نام سرداب در ارتباط با حضرت مهدى(ع) در روايات شيعى وجود دارد اين دو مورد است و مربوط به 19 سال پس از شروع غيبت صغرا است؛ آن هم با اين مضمون كه آن حضرت از سرداب خارج شد. اين داستان كجا و داستان ساختگى شروع غيبت از سرداب و بقاى حضرت در آن سرداب و اجتماع شيعه در آن مكان در هر صبح و شام و انتظار خروج حضرت كجا؟!.

2. ويژ گيهاى دوره غيبت صغرا

همان?گونه كه قبلاً بيان شد براى امام مهدى(ع) بعد از دوره اختفا و رحلت امام عسكرى(ع) دو نوع غيبت وجود دارد؛ يكى »غيبت صغرا« و كوتاه مدت است كه با پايان دوره اختفا آغاز شد، و ديگر »غيبت كبرا« و دراز مدت كه بعد از دوره »غيبت صغرا«

شروع شده است و هنوز ادامه دارد.

دوره »غيبت صغرا« كه از زمان شهادت امام حسن عسكرى(ع)؛ يعنى آغاز امامت امام مهدى(ع) شروع و با درگذشت سفير چهارم آن حضرت؛ يعنى »ابوالحسن على بن محمد سمرى« پايان پذيرفت، ويژگيهايى دارد كه به آن اشاره مى?گردد:

1. زمان »غيبت صغرا« محدود است و از نظر زمانى نزديك به هفتاد سال طول كشيد. به خاطر همين محدوديت و كوتاهى زمان، از آن به »غيبت صغرا« تعبير نموده?اند، برخلاف »غيبت كبرا« كه زمانش طولانى است و مدت آن را جز خدوند كسى نمى?داند.

2. در دوره »غيبت صغرا«، امام مهدى(ع) به كلى از ديده?ها پنهان نبود، بلكه با وكلا و سفيران خاصش در تماس بود، و گاهى سفيران آن حضرت ملاقات برخى از افراد را با امام مهدى(ع) ترتيب مى?دادند.24

مردم پرسشهاى خود را به وسيله سفيران چهارگانه، با امام(ع) در ميان مى?گذاشتند و پاسخهاى خود را دريافت مى?كردند. درا ين دوره توقيعاتى از ناحيه مقدسه و با واسطه سفيران چهارگانه براى شيعيان صادر مى?شد.25

اما در دوره »غيبت كبرا« و بعد از درگذشت »سمرى«، اين رابطه قطع شد. امام مهدى(ع) چند روز قبل از درگذشت »سمرى«، مرگ قريب الوقوع او را به وى خبر مى?دهد و آنگاه بيان مى?دارد كه، اين ارتباطهاى 70 ساله، در دوره »غيبت كبرا« وجود نخواهد داشت.

3. در دوره »غيبت صغرا« امام(ع)، چهار وكيل و يا نماينده داشت كه براى تك?تك آنان و يكى پس از ديگرى، حكم وكالت صادر نمود و ديگر نمايندگان حضرت از سوى اين چهار نفر مأموريت داشتند. اما بعد از پايان اين دوره، فرد خاصى به عنوان نائب ويژه آن حضرت وجود

ندارد، بلكه به فرموده ائمه(ع) هر كس شرايط وكالت را داشته باشد، مى?تواند وكيل و نماينده عام آن حضرت باشد. بنابراين، دوره بعد از »غيبت صغرا« را مى?توان به »دوره رهبرى، يا وكالت فقيهان« معرفى نمود.

4. در دوره »غيبت صغرا« ممكن بود برخى از افراد، آن حضرت را ببينند و امام مهدى(ع) را بشناسند، ولى در دوره »غيبت كبرا« كسى او را نمى?بيند و اگر هم ببيند او را نم پى?نوشتها :

× برگرفته از كتاب تاريخ عصر غيبت: نگاهى تحليلى به عصر غيبت امام دوازدهم(ع).

1 . الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص340.

2 . تاريخ الغيبة الصغرى، ص345.

3 . حياةالامام محمد المهدى(ع)، باقر شريف القرشى، ص115-114.

4 . سيدمحمد صدر در اين باره مى?نويسد: »از برخى نقل شده است كه مدت غيبت صغراى حضرت حجت(ع) 74 سال بود. اين يا مبنى بر تسامح است و يا آن كه آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى(ع)؛ يعنى سال (255ق.) دانسته?اند. و البته اين ادعا مبنى بر تسامح است. زيرا حضرت مهدى(ع) گرچه در زمان حيات پدر گرامى?اش مخفى بود، ولى اين اختفا را نبايد جزء غيبت صغرا به حساب آورد. چون كه حضرت مهدى(ع) در زمان حيات پدر بزرگوارش مسئوليت امامت را بر دوش نداشت. به هر صورت بعد از پدر، اين منصب به آن حضرت موكول گرديده است.« (تاريخ الغيبة الصغرى، سيدمحمد صدر، ص341).

5 . سيرة الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف الحسنى، ج2، ص492.

6 . نهج?الدعوات و منهج?العبادات، على بن موسى بن محمد بن طاووس، ص275، (به نقل از: حياةالامام العسكرى(ع)، باقر شريف القرشى).

7 . الارشاد، مفيد، ص383

(به نقل از: حياة الامام العسكرى(ع)).

8 . كمال?الدين و تمام النعمة، صدوق، ج2، ص474-473؛ بحارالانوار، مجلسى، ج50، ص329-327؛ الكافى، كلينى، ج1، ص505.

9 . الارشاد، مفيد، ص362 (به نقل از حياةالامام العسكرى(ع)).

10. حياة الامام العسكرى(ع).

11. الغيبة، شيخ طوسى، ص216.

12. كمال?الدين و تمام النعمة، صدوق، ج2، ص475.

13. الكافى، كلينى، ج1، ص505 ؛ بحارالانوار، مجلسى، ج50، ص329-328؛ كمال?الدين و تمام?النعمة، صدوق، ج2، ص476.

14. سيرةالائمة الاثنى عشر، هاشم معروف الحسنى، ج2، ص534.

15. كمال?الدين و تمام?النعمة، ج2، ص475.

16. همان، ج2، ص379؛ سيرةالائمة الاثنى عشر، ج2، ص535-534؛ الكافى، كلينى، ج1، ص505.

17. الغيبة، شيخ طوسى؛ الكافى، ج1، ص505.

18. الغيبة، شيخ طوسى، ص176؛ كمال?الدين، ج2، ص384.

19. منتخب?الاثر، لطف?اللَّه صافى، ص372.

20. ر.ك: حياةالامام محمد المهدى(ع)، باقر شريف القرشى، ص120-115.

21. الكافى، كلينى، ج1، ص337: كمال?الدين و تمام?النعمة، صدوق، ج2، ص440.

22. اقتباس از: مجله حوزه، ش70-71، ويژه بقيةاللَّه الاعظم(ع)، ص45-44.

23. بحارالانوار، مجلسى، ج52، ص51.

24. الغيبة، شيخ طوسى، ص216.

25. ر.ك: »كمال?الدين و تمام?النعمة« شيخ صدوق، ج2، ص522-482.

26. پژوهشى پيرامون زندگانى نواب خاص امام زمان(ع)، على غفارزاده، ص33.

27. ر.ك: مجله حوزه، ش70-71 ويژه بقيةاللَّه الاعظم(ع)، ص122-72.

28. فرقه?هايى كه پس از درگذشت امام حسن عسكرى(ع) به وجود آمدند، در كتاب »فرق الشيعة، نوبختى« 14 فرقه بيان شده است و در كتاب بحارالانوار، علامه مجلسى، جلد 37، و الفصول المختاره، شيخ مفيد نيز همان 14 فرقه بيان شده است. اما سعد بن عبداللَّه در كتاب المقامات و الفرق، تعداد آن را به 15 فرقه رسانده است.

29. مسعودى در مروج الذهب مى?نويسد: پس از وفات حسن بن على(ع) پيروان

وى اختلاف كردند و 20 فرقه شدند و ما دلايل هر فرقه را درباره عقيده مذهبى كه دارد و آنچه درباره غيبت مى?گويند در كتاب »سيرالحيات« و كتاب »المقالات فى اصول التديانات« آورده?ايم. (مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص572).

30. الفصول المختاره، ص321، مجله حوزه، ش70-71، ص70.

القاعده، يا زمينه سازان شورش سفيانى

محمد شفيعى?سروستانى بمب?گذاريهاى اخير در شهر كربلا كه منجر به كشته شدن صدها تن از شيعيان عزادار در جوار حرم حضرت سيدالشهداء(ع) و پذيرش مسئوليت آن توسط گروه القاعده شد، بار ديگر مسئله عناد وهابيون نسبت به شيعيان و نقش مبهم القاعده در رخدادهاى جهان توجه علاقه?مندان به اين موضوع را به خود جلب كرده است.

در نامه »احمد فضيل نزال الخلايله«، ملقب به ابو مصعب الزرقاوى، از اعضاى برجسته القاعده و طراح عمليات انفجارهاى كربلا، خطاب به رهبران القاعده - كه چندى قبل توسط سيا منتشر شده است - استراتژى حركت القاعده در سالهاى آينده تبيين و در آن صراحتاً به شيعيان اعلام جنگ داده شده است.1

زرقاوى - كه آمريكا براى دستگيرى وى 10 ميليون دلار جايزه تعيين كرده است - كارشناس مواد سمى و منفجره است و توانايى بسيار بالايى در امر سازماندهى و برقرارى روابط داشته، رياست گروههاى زير زمينى و ناشناخته در اروپا، خليج(فارس) و نيز فرماندهى ميدانى مقاومت عراق را برعهده دارد.

زرقاوى در نامه?اش، حضور نظامى آمريكا را در عراق هديه?اى الهى و بهترين فرصت برشمرده و از 250 عمليات بزرگ اين شبكه عليه شيعيان، پليس عراق و نيروهاى خارجى در اين كشور، خبر داده است.

او حضور القاعده را در عراق ضرورى و استراتژيك توصيف كرده و مى?گويد:

جهاد امت در راه خدا در سرزمين رافدين

(عراق) واجب است و در جريان هستيد كه اين عرصه همانند ديگر عرصه?ها نيست، زيرا در آن نقاط مثبت و منفى وجود دارد كه در عرصه?هاى ديگر يافت نمى?شود. از بزرگترين نكات مثبت اين ميدان، جهاد در اعماق سرزمين عرب - كه بين آن تا سرزمين حرمين و مسجدالاقصى، فاصله نزديكى است - مى?باشد.

وى در قسمتى ديگر به اهميت منطقه شام (سوريه) اشاره و لزوم حضور القاعده در منطقه سوريه را بيان مى?كند:

ما از دين خدا ياد گرفتيم كه معركه واقعى و فاصله بين كفر و اسلام در اين سرزمين وجود دارد؛ يعنى شام و اطراف آن، پس بايد براى تثبيت جاى پا در اين سرزمين، تلاش و سعى فراوانى مبذول داشت، شايد كه پس از آن خداوند تغييرى ايجاد كند. در حقيقت اى بزرگواران! بر ماست تا با ديده?اى عميق و نشأت گرفته از شريعت و واقعيت معيشتى خود، به اين مسئله بنگريم. من اين واقعيت را با چشم خود مى?بينم و به شما مى?گويم.

او دليل حضور آمريكاييان در عراق را اعتقاد آنان به تلاش در راه تسريع در برپايى دولت اسراييل كه موجب ظهور مسيح مى?شود، مى?داند:

همان?طور كه از شما پنهان نيست، آمريكاييها براى برپايى دولت اسراييل، از نيل تا فرات به عراق آمده?اند و دولت صهيونيستى آمريكا معتقد است كه تسريع در برپايى دولت اسراييل، موجب تسريع در خروج مسيح مى?شود، پس با همه عزم و افتخار و همه امكانات خود به عراق آمده?اند؛ در حالى كه گمان مى?كردند، موضوع اشغال عراق ساده خواهد بود، ليكن با واقعيتى كه مغاير با گمان آنها بود، روبرو شده?اند.

زرقاوى وضعيت عراق را به صورت يك

فضاى سياسى كه در اختلافات مذهبى و قومى به?سر مى?برد، توصيف و اضافه مى?كند كه مردم عراق جز از يك دولت مركزى نيرومند و حاكم قوى و مستبد - كه از زياد بن ابيه آغاز و به صدام حسين پايان يافت - پيروى نمى?كنند. و روزهاى سختى را، براى آينده اين سرزمين پيش?بينى مى?كند. زرقاوى در قسمت ارايه استراتژى نامه خود، با تقسيم دشمنان »القاعده« به 4 گروه آمريكايى، كرد، پليس عراق و شيعيان، شيعه را به عنوان بزرگ?ترين دشمن »القاعده« معرفى كرده است. او در قسمتى از نامه خود آورده است: »تاكنون 25 سلسله عمليات بر عليه شيعيان و مظاهر آنها و نيز آمريكاييها و نظاميان آنها، پليس، سربازان و نيروهاى ائتلاف انجام گرفته است و ان?شاءاللَّه در آينده بيشتر خواهد شد«.2

او شيعيان را به عنوان دشمنان در كمين نشسته و دشمنى كه لباس دوست بر تن كرده توصيف و اضافه مى?كند كه آنان ارث اختلاف درونى را به ميراث برده?اند و خطرى آشكار و حقيقى هستند و قتل آنان از خوارج واجب?تر است.

از طرفى وى، توده?هاى اهل سنت را به ساده لوحان و غافلانى تشبيه كرده است كه بر سر سفره لئيمان نشسته?اند و با تشبيه علماى اهل سنت به مواد مخدر، پوشش كاذب علما را مانع حركت مردم به سوى جهاد و نبرد مى?داند. از نگاه زرقاوى، تنها گروه شايسته در ميان اهل سنت، كسانى هستند كه به درگيرى مسلحانه و همراهى با »القاعده« روى آورده?اند.

زرقاوى استراتژى جديد القاعده را مورد حمله قرار دادن شيعيان و ايجاد جنگ مذهبى به منظور همراه ساختن اهل سنت با القاعده، بيان مى?كند:

به نظر ما شيعيان

كليد تغييرند. منظور من اين است كه هدف قرار دادن و ضربه زدن به اين افراد در عمق دينى، سياسى و نظامى آنها، موجب تحريك آنان خواهد شد و اگر ما موفق به كشاندن آنها به ميدان جنگ فرقه?گرايى شويم، آنگاه مى?توانيم اهل تسنن غافل را در هنگام احساس خطر موجود و مرگ حتمى، به دست اين افراد بيدار كنيم.

اين امر علاوه بر ايجاد اميد نسبت به بيدار كردن افراد به خواب رفته، به معنى كوتاه كردن ناخن و كندن دندانهاى اين افراد پيش از آغاز جنگ حتمى است. همچنين اميد مى?رود اين امر، مردم را عليه آمريكاييها - كه عامل نابودى و مصيبت?اند - تحريك كند و شما بايد به اين مردم، نسبت به اقدام در نوشيدن عسل و دستيابى به امكاناتى كه تا كنون از آن محروم بودند، هشدار دهيد، زيرا با اين روش، سلامت را ترجيح مى?دهند و به رويارويى با دشمن پشت مى?كنند.

خبرنگار الشرق?الاوسط درباره زرقاوى، گزارشى تهيه كرده، شخصيت او را اينگونه توصيف مى?كند: »در مجموع مى?توان گفت، او مردى است كه تاريخ، او را از قرن اول هجرى با همان اخلاق، قيافه و آرزوهايش به قرن 21، پرتاب كرده است.«3

اين مطلب نشان دهنده خط مشى فكرى رهبران القاعده و زنگ خطرى است براى شيعيان، زيرا در حالى كه طى دو دهه اخير گروههاى مختلف شيعيان هر يك به نوعى آلوده به سكولاريزم شده?اند، دشمنانى چون القاعده، با تكيه بر تعصبات دينى و كينه?هاى گذشته، نقشه از ميان بردن شيعيان را طراحى مى?كنند.

امروز گروه القاعده به عنوان يك گروه بنيادگرا، كه از يك سو (حداقل در ظاهر) عناد شديدى نسبت

به سياستهاى آمريكا و هم?پيمانانش نشان مى?دهد و در حال سازماندهى عمليات گوناگون بر ضد منافع آنان است، - نظير بمب?گذارى 11 مارس در مادريد، كه يكى از تكان دهنده?ترين وقايع تروريستى اروپا به حساب مى?آيد و القاعده با ارسال نامه?اى به روزنامه القدس العربى چاپ لندن مسؤوليت اين انفجارها را برعهده گرفت و از ديگر سو وامدار اعتقادات وهابيت است و به عنوان دشمنان اصلى شيعيان به حساب مى?آيد و نقش مهمى را در بحرانهاى جهانى آتى، ايفا خواهد كرد.

با توجه به قرائن و شواهد موجود بزرگان و تطبيق حوادث جارى جهان با احاديث، ترديدى نيست كه ما در آخرين برهه از آخرالزمان به?سر مى?بريم. لحظه و ساعتى نيست كه از گوشه و كنار جهان، شاهد اخبار و وقايع تازه?اى كه هر يك به حقيقت پيوستن يكى از پيشگوييهاى آخرالزمان، را نويد مى?دهد، نباشيم.

از جمله علايم حتمى ظهور حضرت مهدى(ع) شورش شخصى به نام عثمان سفيانى است كه از ناحيه شام قيام مى?كند. امام صادق(ع) مى?فرمايند:

سفيانى از (نشانه?هاى) حتمى است و در ماه رجب شورش مى?كند. وقتى بر مناطق پنج?گانه سيطره يافت دقيقاً نه ماه كه حتى يك روز هم بيشتر نمى?شود حكومت خواهد كرد.4

آن مناطق پنجگانه، عبارتند از: دمشق، اردن، حمص، حلب، قنسرين كه مراكز فرمانروايى منطقه، سوريه، اردن و لبنان مى?باشند.5

با بررسى احاديثى كه خطمشى فكرى، فرهنگى، سياسى و استراتژيك سفيانى را بيان مى?كنند، به نقاط مشتركى ميان طرز فكر و استراتژى سفيانى و سياست و برنامه?هاى گروه القاعده برمى?خوريم، به بيان ديگر شايد بتوان از القاعده به عنوان زمينه?ساز شورش سفيانى نام برد.

بر طبق احاديث سفيانى و يارانش ظاهرى به شدت

مذهبى دارند و تلاش بسيارى در جهت مذهبى جلوه دادن جنبش خود مى?كنند. چنان?چه در نسخه خطى ابن حماد ص75 آمده است:

سفيانى در اثر عبادت بسيار زرد رنگ به?نظر مى?رسد.6

سفيانى اگر چه شديداً خود را دشمن غربيان و يهوديت نشان مى?دهد اما سرانجام به?عنوان خط مقدم دفاعى، به نفع يهوديان و نيروهاى نظامى غربى، با ارتش حضرت مهدى(ع) وارد جنگ مى?شود و پس از شكست، باقى?مانده نيروهايش به سمت لشكريان غربى مى?گريزند.7

كينه?توزى از بارزترين صفات سفيانى و يارانش است و از روايات چنين برمى?آيد كه نقش سياسى او ايجاد فتنه مذهبى در ميان مسلمانان و تحريك تسنن عليه شيعيان، تحت شعار يارى اهل سنت است. و اين در حالى است كه در پشت پرده هوادار و مزدور زمامداران غرب و يهود است. سفيانى با هدف كشتار شيعيان وارد عراق مى?شود. از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود:

گوئيا با سفيانى يا رفيق او هستم كه در كوچه?هايتان در كوفه رحل اقامت افكنده و مناديش بانگ مى?زند كه هر كه سر شيعه على را بياورد هزار درهم (جايزه) مى?گيرد. همسايه به همسايه?اش هجوم مى?برد و مى?گويد اين هم از آنهاست و گردنش را مى?زند و هزار درهم مى?گيرد. فرمانروايى بر شما در آن زمان تنها از آن زنازادگان است. گويا كه به صاحب روبند (چفيه) مى?نگرم كه به سوى شما مى?آيد و شما را مى?شناسد و شما او را نمى?شناسيد يك به يك مردان شما را بدنام مى?كند؛ چرا كه او زنازاده?اى بيش نيست.8

از امير مؤمنان(ع) روايت شده است كه فرمود:

ارتش سفيانى وارد كوفه مى?شود و كسى را رها نمى?كند مگر آن?كه او را مى?كشد، آنچنان

خوى آدم?كشى دارند كه وقتى مردى از آنان به گوهر گرانبها و عظيمى برخورد نمايد به آن توجهى نمى?كند. ولى اگر كودك خردسالى را ببيند او را دستگير كرده و به قتل مى?رساند.

در حال حاضر گروه القاعده با تبليغات وسيع در كشورهاى عربى و تكيه بر شعارهاى ضد غربى و ضد يهودى، جماعت بسيارى از اهل تسنن را به سمت خود جلب كرده و هر روز بر طرفداران اين گروه در ميان كشورهاى عربى افزوده مى?شود.

در پايان، جاى اين پرسش باقى است كه: در شرايطى كه جامعه شيعيان از هر سو مورد هجوم دشمنان سرسختى چون يهود و دولت صهيونيست آمريكا، (كه به منظور تسريع در تحقق پيشگوييهاى آخرالزمان و با عقيده و آرمان ايجاد دولت اسراييل، از نيل تا فرات و به منظور سرعت بخشى به ظهور مسيح وارد منطقه خاورميانه شده و آشكارا به تهديد نظامى ما مى?پردازد). و از سوى ديگر خطر روزافزون بروز جنگ مذهبى توسط دشمنان قسم خورده?اى مانند القاعده، قرار دارد. جمهورى اسلامى ايران، به عنوان تنها حكومت شيعى جهان، كه موظف به حمايت از شيعيان است، چه تحليلى از اين وقايع ارائه مى?دهد و براى مبارزه با اين دشمنان آشكار چه برنامه و استراتژى سياسى، نظامى، فرهنگى و اقتصادى انديشيده است؟

پى?نوشتها:

www.baztab.com/index.asp?ID=14404//:http. 1

www.baztab.com/index.asp?ID=14554//:http. 2

www.baztab.com/index.asp?ID=14450//:http. 3

4 . نعمانى، الغيبة، ص202.

5 . على كورانى، عصر ظهور، ص124.

6 . همان، ص120.

7 . همان، ص119.

8 . شيخ طوسى، الغيبة، ص273.

بايسته هاى تبليغ فرهنگ مهدوى-2

ابراهيم شفيعى سروستانى

اشاره :

در نخستين قسمت از اين سلسله مقالات كه با هدف: تبيين مهم ترين بايسته هاى تبليغ و ترويج فرهنگ مهدوى، ارائه

راهكارهايى براى تعميق و گسترش هر چه بيشتر اين گونه فعاليتها و بررسى برخى از آسيبها و آفتهايى كه فعاليتهاى تبليغى و ترويجى در حوزه مباحث مهدوى را تهديد مى كند؛ تدوين شده است، مجموع آنچه را كه يك مبلّغ فرهنگ مهدوى بايد مورد توجه قرار دهد به دو دسته بايسته هاى عملى و بايسته هاى نظرى تقسيم كرديم و در بررسى بايسته هاى عملى گفتيم كسى كه مى خواهد جامعه پيرامون خود را به سوى امام زمان(ع) فرا خواند و آنها را دعوت به توجه، انس و التفات بيشتر نسبت به آن حضرت كند، بايد بيش و پيش از ديگران با امام زمان(ع) رابطه معنوى برقرار كند و در زندگى فردى و اجتماعى ياد و نام آن حضرت را همواره در نظر داشته باشد. در ادامه اين بحث به بررسى بايسته هاى نظرى پرداختيم و گفتيم كه يكى از مهم ترين اين بايسته ها شناخت همه جانبه از فرهنگ مهدويت و انتظار است. در همين زمينه اشاره كرديم كه دو ديدگاه مهم در زمينه شناخت امام زمان(ع) وجود دارد كه از يكى تعبير به »ديدگاه كلامى - تاريخى« و از ديگرى تعبير به »ديدگاه فرهنگى - اجتماعى« مى كنيم.

در مورد ويژگيها و شاخصه هاى ديدگاه اول در قسمت قبلى به تفصيل سخن گفتيم و اينك به بررسى ويژگيها و شاخصه هاى ديدگاه دوم مى پردازيم.

ب) ديدگاه فرهنگى - اجتماعى

اين ديدگاه ضمن پذيرش همه مبانى و اصولى كه در ديدگاه كلامى - تاريخى در زمينه تولد، غيبت و ظهور آخرين حجت الهى، حضرت مهدى(ع) پذيرفته شده و براساس براهين و شواهد قطعى و ترديدناپذير عقلى و نقلى به اثبات رسيده، در پى اين است كه موضوع

مهدويت و انتظار را به عنوان مبنايى براى پى ريزى كليه مناسبات فرهنگى، سياسى و اقتصادى مسلمانان در عصر غيبت، طرحى براى رهايى جوامع اسلامى از تارهاى درهم تنبيده فرهنگ و مدنيت مغرب زمين و راهكارى براى گذر همه اهل ايمان از فتنه ها و آشوبهاى آخرالزمان مطرح سازد.

پيش از پرداختن به مهم ترين شاخصه هاى ديدگاه فرهنگى - اجتماعى لازم است به عنوان مقدمه نكاتى را يادآور شويم:

در معارف شيعى، برخلاف ديگر اديان و مذاهب، منجى موعود تنها به عنوان شخصيتى مربوط به آينده كه در آخرالزمان زمين را از هرگونه بى عدالتى و نابرابرى پيراسته مى سازد، مطرح نيست؛ بلكه او شخصيتى است فرازمانى كه سه زمان گذشته، حال و آينده را به هم پيوند مى دهد.

امام مهدى(ع) از يك سو شخصيتى تاريخى و مربوط به گذشته است؛ چرا كه او براساس قرائن و شواهد تاريخى انكارناپذير در زمان و مكان مشخص و از نسل و تبار شناخته شده به دنيا آمده و حوادث و رويدادهاى مختلف تاريخى را رقم زده است. اين امام از ديگر سو، شخصيتى است مربوط به زمان حال؛ زيرا او به موجب نصوص فراوان، حجت خداوند بر بندگان در عصر حاضر و امام زمان شيعيان است و مردم در همين زمان حال نيز وظايف و تكاليف مشخصى در برابر او دارند. و بالاخره اين امام؛ همچون موعود ديگر اديان، شخصيتى مربوط به زمان آينده است؛ چرا كه بنا بر روايات بى شمارى كه از پيامبراكرم(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) نقل شده، او جهان را پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده از عدل و داد آكنده مى سازد و آينده بشر را رنگ

و بويى خدايى مى دهد.

براين اساس مى توان گفت: همچنان كه محدود كردن شخصيت امام مهدى(ع) به زمان گذشته و تنها سخن از موضوعاتى مانند تاريخ غيبت صغرى و غيبت كبرى و نواب اربعه گفتن جفايى آشكار به اين شخصيت است، محدود كردن آن به زمان آينده و معرفى كردن امام مهدى(ع) تنها به عنوان منجى موعود و كسى كه فقط در آينده نامعلوم منشأ تحولاتى در جوامع انسانى خواهد بود، نيز ستمى بزرگ به حجت خدا و امام حىّ و شاهد و ناظر است. بنابراين تنها زمانى مى توان به شناختى جامع از شخصيت امام مهدى(ع) و انديشه مهدويت و انتظار شيعى دست يافت كه جايگاه و نقش اين شخصيت و انديشه را در سه زمان گذشته، حال و آينده بررسى كنيم و ضمن توجه به ريشه هاى تاريخى انديشه مهدويت، رسالتى را كه در عصر حاضر در برابر آن امام بزرگوار(ع) برعهده داريم به فراموشى نسپاريم و در عصر غيبت تمام تلاش خود را براى كسب رضايت آن حضرت و دورى از ناخشنودى ايشان، به كار بنديم.

شايد بتوان گفت معناى »معرفت امام زمان(ع)«، كه پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) اين همه در روايات بر آن تأكيد كرده و دست نيافتن به آن را برابر با مرگ جاهلى دانسته اند، نيز چيزى غير از اين نيست؛ زيرا معرفت امام زمان(ع) آنگاه مى تواند ما را از مرگ جاهلى برهاند كه بتوانيم با شناسايى امام عصر خود از هدايتهاى او بهره مند شويم و اوامر و نواهى او را پاس داريم وگرنه صرف اين كه بدانيم چه كسى در عصر حاضر امام ماست بى آنكه اين امام تأثيرى در زندگى و فعل و ترك ما داشته

باشد، نمى تواند مايه نجات و رستگارى ما باشد.

در اينجا براى روشن تر شدن بحث، به چند روايت كه در آنها حالات، ويژگيها و وظايف منتظران واقعى امام مهدى(ع) در زمان غيبت، بيان شده، اشاره مى كنيم:

در نخستين روايت كه از امام سجاد(ع) نقل شده، آن حضرت ضمن پيش بينى دوران غيبت دوازدهمين امام از سلسله جانشينان پيامبر اكرم(ص) كسانى را كه در زمان غيبت، امامت اين امام را پذيرا مى شوند و در انتظار او به سر مى برند، برترين مردم همه زمانها معرفى مى كنند و دليل اين برترى را اين مى دانند كه براى آنها غيبت و حضور هيچ تفاوتى نداشته و همان وظايفى را كه در زمان حضور بايد انجام دهند در زمان غيبت انجام مى دهند:

غيبت دوازدهمين ولى خداوند - صاحب عزت و جلال - از سلسله جانشينان رسول خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - و امامان بعد از او، به درازا مى كشد. اى اباخالد! آن گروه از مردم كه در زمان غيبت او امامتش را پذيرفته و منتظر ظهور اويند برترين مردم همه زمانها هستند؛ زيرا خداوند - كه گرامى و بلندمرتبه است - چنان خفرَد، درك و شناختى به آنها ارزانى داشته كه غيبت [و عدم حضور امام] براى آنها همانند مشاهده [و حضور امام] است.

خداوند مردم اين زمان را به مانند كسانى قرار داده كه با شمشير در پيشگاه رسول خدا - كه درود خدا و او بر خاندانش باد - جهاد مى كنند. آنها مخلصان واقعى، شيعيان راستين ما و دعوت كنندگان به سوى دين خدا در پنهان و آشكار هستند.1

در روايت دوم، امام صادق(ع) همه كسانى را كه علاقه مند به

داخل شدن در زمره ياران حضرت قائم(ع) هستند دعوت به انتظار كرده و به آنها سفارش مى كنند كه در زمان انتظار، پرهيزكارى و اخلاق نيكو را پيشه خود سازند و در پايان نيز آن حضرت به منتظران نويد مى دهند كه اگر اين گونه عمل كنند، پاداش كسانى را مى يابند كه در زمان ظهور در پيشگاه قائم(ع) هستند:

هركس دوست مى دارد از ياران [حضرت] قائم [كه بر او درود باد] باشد، بايد كه منتظر باشد و در اين حال پرهيزكارى و اخلاق نيكو را پيشه خود سازد، در حالى كه منتظر است. پس چنانچه بميرد و پس از مردنش قائم - كه بر او درود باد - به پا خيزد، پاداش او همچون پاداش كسى خواهد بود كه آن حضرت را درك كرده است. پس كوشش كنيد و در انتظار بمانيد، گوارا باد بر شما [اين اجر] اى گروه مشمول رحمت [خداوند].2

بالاخره در سومين روايت، كه پيش از اين نيز بدان اشاره شد، امام مهدى(ع) با يادآورى ناگهانى بودن امر ظهور، از همه شيعيان و منتظران خود مى خواهند كه در زمان غيبت هرآنچه را كه موجب خشنودى آن حضرت مى شود پيشه خود سازند و از هر آنچه كه موجب ناخشنودى ايشان مى شود پرهيز كنند؛ زيرا در غير اين صورت در زمان ظهور هيچ عذرى از آنها پذيرفته نمى شود3.

با اين نگاه به انتظار است كه ديدگاه فرهنگى - اجتماعى، شكل گرفته و نگاهى متفاوت نسبت به آنچه تا كنون در زمينه فرهنگ مهدويت وجود داشته، مطرح كرده است.

در اين قسمت از مقاله اگر بخواهيم به شاخص ترين انديشمندانى كه براساس ديدگاه فرهنگى - اجتماعى به تحليل و بررسى انديشه مهدويت و انتظار

پرداخته و تلاش كرده اند با طرح اين انديشه راهى براى خروج شيعيان از بن بستهاى عصر غيبت بيايند، اشاره كنيم، به جرأت مى توانيم بگوييم در طول يازده قرنى كه از آغاز غيبت كبراى امام عصر(ع) مى گذرد، هيچ فقيه، متكلم، فيلسوف و مصلح اجتماعى به اندازه امام خمينى (ره) به اين ديدگاه اهتمام نداشته و در اين زمينه تأثيرگذار نبوده است.

امام راحل با طرح انديشه تشكيل حكومت اسلامى در عصر غيبت و تلاش خستگى ناپذير در راه تحقق اين انديشه، به »انتظار« معنا و مفهوم تازه اى بخشيد و تعريفى نو از رسالت و تكليف شيعيان در برابر حجت خدا ارائه داد.

براى روشن تر شدن ديدگاه حضرت امام در اين زمينه، به برخى از مهم ترين شاخصه هاى اين ديدگاه اشاره مى كنيم: . ارائه برداشتى متفاوت از مفهوم حجت : ايشان با ارائه مفهومى عميق و بديع از »حجت بودن امام معصوم« اعلام مى دارند كه چون خداوند در روز قيامت به سبب وجود امام زمان و پدران بزرگوارش(ع) بر بندگان احتجاج و نسبت به عمل براساس سيره، رفتار و گفتار اين بزرگواران از مردم بازخواست مى كند، بر آنان لازم است كه همه تلاش خود را براى تحقق سيرت امامان معصوم(ع) در جامعه به كار بندند و در اين زمينه هيچ عذر و بهانه اى از آنها پذيرفته نمى شود.

حضرت امام در كتاب البيع خود به هنگام بررسى ادله ولايت فقيه، ضمن برشمردن توقيع شريف حضرت صاحب الامر(ع) كه در آن آمده است:

... و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فأنهم حجتى عليكم وأنا حجةاللَّه.

... و اما در رويدادهايى كه براى شما پيش مى آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ چرا كه

آنها حجت من بر شماهستند و من حجت خدايم.

مى فرمايد:

مقصود از حجت خدا بودنف امام معصوم اين نيست كه فقط بيان كننده احكام است؛ زيرا گفته بزرگانى چون زراره و محمد بن مسلم نيز حجت است و هيچ كس حق مردود دانستن و عمل نكردن به روايات ايشان را ندارد و اين امر بر همگان آشكار است. بلكه منظور از حجت بودن امام زمان و پدران بزرگوارش، صلوات اللَّه عليهم اجمعين، اين است كه خداوند تعالى به سبب وجود ايشان و سيره و رفتار و گفتار آنان در تمام شؤون زندگى شان، بر بندگان احتجاج مى كند. از جمله شؤون امامان، عدالت آنان در همه زمينه هاى حكومت است. به عنوان مثال، وجود اميرالمؤمنين، عليه السلام، براى تمام فرمانداران و حاكمان ستم پيشه حجت است؛ زيرا خداوند به واسطه سيرت آن بزرگوار، باب عذر و بهانه را بر همه آنان در تعدى از حدود الهى و تجاوز به اموال مسلمانان و سرپيچى از قوانين اسلامى بسته است. همين گونه اند ساير حجتهاى خداوند، به ويژه حضرت ولى عصر، عليه السلام، كه عدل را در ميان مردم مى گستراند و زمين را از قسط پر مى كند و بر اساس نظامى عادلانه بر مردم حكم مى راند.4

2. دگرگون ساختن مفهوم انتظار: امام خمينى مفهومى را كه در طول قرون و اعصار از »انتظار« در اذهان بسيارى از شيعيان نقش بسته بود دگرگون ساخت و با تفكرى كه انتظار را برابر با سكون، ركود و تن دادن به وضع موجود معرفى مى كرد به مقابله جدى پرداخت:

همه ما انتظار فرج داريم و بايد در اين انتظار خدمت كنيم. انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم

تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند و مقدمات ظهور ان شاءاللَّه تهيه شود.5

همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را، لكن با انتظار تنها نمى شود، بلكه با وضعى كه بسيارى دارند، انتظار نيست. ما بايد ملاحظه وظيفه فعلى شرعى - الهى خودمان را بكنيم و باكى از هيچ امرى از امور نداشته باشيم.6

3. تلاش براى تحقق عدالت در عصر غيبت: حضرت امام، تلاش براى تحقق عدالت و جلوگيرى از ظلم در عصر غيبت را يك تكليف الهى دانسته و همه مسلمانان را دعوت مى كردند كه تا سر حد توان خود اين تكليف الهى را به انجام رسانند:

ما اگر دستمان مى رسيد، قدرت داشتيم بايد برويم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداريم. تكليف شرعى ماست منتها ما نمى توانيم، اين كه هست اين است كه حضرت عالم را پر مى كنند از عدالت، نه شما دست برداريد از اين تكليفتان، نه اين كه شما ديگر تكليف نداريد.7

البته اين پر كردن دنيا را از عدالت، اين را ما نمى توانيم بكنيم. اگر مى توانستيم مى كرديم اما چون نمى توانيم بكنيم ايشان بايد بيابند.8

4. زمينه سازى ظهور منجى موعود: رهبر فقيد انقلاب اسلامى معتقد بود كه بايد با گسترش اسلام راستين در جهان و مبارزه با سلطه جهانخواران، راه را براى ظهور منجى موعود هموار ساخت:

ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در كشورهاى اسلامى مى شكنيم و با صدور انقلابمان، كه در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احكام محمدى است، به سيطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه مى دهيم و به يارى خدا راه را براى ظهور منجى و مصلح كل و

امامت مطلقه حق امام زمان، ارواحنا فداه، هموار مى كنيم.9

5. حركت در جهت تحقق حكومت جهانى اسلام: امام راحل به جدّ بر اين باور بود كه انقلاب اسلامى ايران، نقطه شروع انقلاب جهانى حضرت مهدى(ع) است و از اين رو پيوسته به مسئولان نظام توصيه مى كردند كه هرگز از آرمان عظيم انقلاب اسلامى كه تشكيل حكومت جهانى اسلام است غافل نشوند:

مسئولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست، انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت، ارواحنا فداه، است - كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد - مسائل اقتصادى و مادى اگر لحظه اى مسئولين را از وظيفه اى كه برعهده دارند منصرف كند، خطرى بزرگ و خيانتى سهمگين را به دنبال دارد. بايد دولت جمهورى اسلامى تمام سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمايد، و اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهانى اسلام است منصرف كند.10 در سالهاى اخير گروهى از فرزندان انقلاب اسلامى و وفاداران به آرمانهاى امام خمينى تلاش كردند كه با الهام از انديشه هاى اين پير فرزانه ابعاد و زواياى ديگرى از ديدگاه فرهنگى - اجتماعى را تبيين كنند. اين گروه با درك عميق از موقعيت كنونى انقلاب اسلامى در جهان، نيازهاى فرهنگى جامعه اسلامى ايران و شرايط سياسى، فرهنگى و اقتصادى حاكم بر جهان معاصر، تبليغ و ترويج فرهنگ مهدويت و انتظار را سر لوحه فعاليتهاى خود قرار داده و پرداختن به امور زير را در عصر

حاضر ضرورى مى دانند:

1. شناسايى و نقد بنيادين وجوه مختلف فرهنگ و تمدن مغرب زمين، به عنوان فرهنگ و مدنيتى كه در تقابل جدى با آرمان »حقيقت مدار«، »معنويت گرا« و »عدالت محور« مهدوى قرار دارد؛ زيرا انسانهاى عصر غيبت تنها زمانى مى توانند به ريسمان ولايت مهدوى چنگ زنند و به تمام معنا در سلك منتظران موعود قرار گيرند كه باطل زمان خويش را به درستى بشناسند و با تمام وجود از آن بيزارى جويند؛

2. شناخت و نقد جدى مناسبات فرهنگى، سياسى و اقتصادى حاكم بر جوامع اسلامى؛ مناسباتى كه عمدتاً به تقليد از الگوهاى توسعه غربى و تحت تأثير انديشه هاى عصر مدرنيته در اين جوامع شكل گرفته است؛ چرا كه اين جوامع بدون شناخت جدى وضع موجود خود نمى توانند به راهكارهاى مبتنى بر آموزه هاى دينى براى خروج از فتنه هاى فراگير عصر غيبت دست يابند؛

. تلاش در جهت تدوين استراتژى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى جوامع اسلامى در عصر غيبت و تا رسيدن به عصر طلايى ظهور، براساس انديشه مهدويت و انتظار؛

4. بازشناسى وجوه مختلف اعتقادى، تاريخى، فرهنگى و اجتماعى انديشه مهدويت و انتظار با بهره گيرى از منابع متقن و مستدل و استفاده از همه توان مراكز علمى حوزوى و دانشگاهى در زمينه مباحث، كلامى، فلسفى، عرفانى، اخلاقى، علوم اجتماعى و سياسى و...؛

5. تلاش در جهت پالايش انديشه ناب مهدوى از هرگونه شائبه جعل و تحريف و زدودن اين انديشه از زنگارهاى جهل و خرافه، سخنان سست و بى اساس و هرگونه ديدگاه انحرافى مبتنى بر افراط يا تفريط؛

6. پاسخگويى عالمانه و متناسب با نيازهاى روز به شبهات، پرسشها و ابهامهاى موجود در

زمينه انديشه مهدويت؛

7. احيا و گسترش فرهنگ انتظار و تلاش براى شناساندن نقش سازنده اين فرهنگ در پايدارى و پويايى جوامع اسلامى؛

8. تبيين وظايف و تكاليف مردم در برابر حجت خدا و امام عصر(ع)، نهادينه ساختن اين وظايف و تكاليف در فرد واجتماع و آماده ساختن جامعه اسلامى براى استقبال از واقعه مبارك ظهور؛

9. مقابله جدى با كليه جريانهاى سياسى - فرهنگى كه در قالب كتاب، نشريه، فيلم، نرم افزارهاى رايانه اى، پايگاه هاى اطلاع رسانى جهانى (اينترنت) و... به تقابل با انديشه مهدويت شيعى مى پردازند؛

10. بررسى و نقد كليه ديدگاه هايى كه از سوى متفكران مغرب زمين در زمينه جهان آينده و آينده جهان مطرح است.

يكى از مهم ترين كتابهايى كه مى توان با استفاده از آن به شناختى نسبتاً جامع از ديدگاه فرهنگى - اجتماعى رسيد، كتاب زير است:

استراتژى انتظار (2جلد در يك مجلد)، اسماعيل شفيعى سروستانى، چاپ اول: تهران، موعودعصر، 1381.

ادامه دارد

ماهنامه موعود شماره 43 پى نوشتها :

1 . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص320؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج52، ص122، ح4.

2 . محمدبن ابراهيم نعمانى، كتاب الغيبة، ص200، ح16.

3 . محمدباقر مجلسى، همان، ج53، ص176.

4 . امام خمينى، كتاب البيع، ج2، ص475-474؛ همو، شؤون و اختيارات ولى فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه از »كتاب البيع«)، ص46.

5 . صحيفه نور (جموعه رهنمودهاى امام خمينى) ج7، ص255.

6 . همان، ج19، ص154.

7 . همان، ص198.

8 . همان، ج20، ص197.

9 . همان.

10. همان، ج21، ص108.

آخرالزمان را باور كنيم

آخرالزمان» اصطلاحي است كه طي سالهاي اخير بارها شنيده ايم و هر چه پيش مي رويم بر كاربرد آن افزوده مي شود. گرچه آخرالزمان از

اعتقادات خاص شيعه است و ريشه در تفكر اسلامي دارد اما منحصر به مسلمانان نيست و معادلهاي اين كلمه، در اديان ديگر كاربرد وسيع و متنوعي دارد. حتي در مكاتب و مباحث سياسي غير ديني نيز بحثهاي متعددي راجع به آن صورت گرفته است.

آنچه كه در بين تمامي اديان و حتي مكاتب غير ديني راجع به «آخرالزمان» مشترك است، اشاره به مقطعي از تاريخ انسان است كه در آن، بشر به عالي ترين برنامه و اسلوب اداره زندگي اجتماعي دست يافته و به وسيله آن فصل نويني از همزيستي متعالي توأم با صلح، آرامش، عدالت و رفاه جهاني را آغاز مي كند. تأكيد اديان و فرهنگهاي متأثر از آن بر اجتماع انسانها در قالب «مدينه فاضله»، «آرمان شهر»، «شهر سالم»، «اورشليم»، «اتوپيا» و... دقيقاً مبتني بر همين اعتقاد است. البته يكي از وجوه تمايز اعتقاد به آرمان شهر و جامعه موعود بر پايه اديان الهي با اعتقاد به اين موضوع بر پايه مكاتب دست ساز بشر (مكاتب اومانيستي)، ديدگاه هاي ارائه شده در زمينه ريشه تأسيس چنين جامعه اي است. پيروان اديان آسماني، ريشه آن را در «ظهور منجي آخرالزمان» مي دانند و پيروان ايسمهاي منحرف غير ديني، آن را ثمره سير تكاملي جوامع انساني دانسته و پايان تاريخ مي نامند.1 به هر حال آنچه مسلم و انكارناپذير است، انتظار تمام عالم براي فرا رسيدن روز موعود و نجات انسان از پليديها و زشتيها و آغاز حكومت صالحان بر كره خاكي است و البته مترقي ترين، كامل ترين و صحيح ترين باور، اعتقاد آخرالزماني شيعه مبني بر ظهور امام دوازدهم(ع)، حجت غايب، حضرت ولي اللَّه

الاعظم، ارواحنا فداه، مي باشد. شيعيان براساس وعده هاي داده شده از سوي رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) منتظر تحقق موعد قيام و ظهور قائم آل محمد(ع) هستند و براي اين انتظار نيز تكاليف و وظايفي دارند. فرهنگ انتظار طي قرون گذشته، نيروي محركه خيزشهاي بزرگ عدالت خواهانه و ظلم ستيز بوده كه قيام شكوهمند امام راحل(ره) را مي توان آخرين آن ناميد. از سوي ديگر روايات و متون متعدد، نشانه هاي مختلفي را براي مشخص نمودن احوالات آخرالزمان و اشاره به عصر ظهور ذكر كرده اند كه اين بخش، هميشه مورد توجه خاص و عام بوده است. در سالهاي اخير مباحث پيرامون فرا رسيدن دوره آخرالزمان در ميان پيروان اديان مختلف رشد چشمگيري يافته كه اعتقاد به رجعت و ظهور مسيح در سال 2000 ميلادي در ميان برخي از فرق مسيحي، از آن جمله بود. همچنين اعتقادات بحث انگيز مسيحيان انجيلي (مسيحيان صهيونيست و يهوديان درباره آخرالزمان و طرح تفكرات جنجالي همچون نبرد آرماگدون (هرمجدون)، تخريب مسجدالاقصي و... از اين دست است. ارائه عجولانه نظريه هايي همچون پايان تاريخ، به منظور منحرف نمودن تفكر فطري منجي خواهي نيز دليل بر رشد همين باور ارزيابي مي شود. البته هدف اين نوشتار پرداختن به اين دسته از مطالب نيست و واشكافي آنها نياز به مباحث مشروح جداگانه اي دارد، اما توجه به موارد ياد شده لازم است، تا بدانيم احساس فرا رسيدن آخرالزمان در تمام اديان شكل گرفته است. آنچه در اينجا مورد توجه است، باور نزديك بودن تحقق وعده ظهور مهدي موعود(ع)، در بين اكثريت شيعيان و محبين خاندان عترت(ع) است. شواهد و مستندات قابل

توجه دلالت بر اين امر دارند كه اين مسئله از حد يك آرزو و اميد صرف فراتر رفته و به لطف ذات احدي در حال فرا رسيدن و محقق شدن است. ان شاءاللَّه. به نظر مي رسد براي اثبات اين مدعا ذكر نكاتي كه در زير مي آيد كفايت كند: اول، آيت الله ناصري در سخنراني اي در مدينةالنبي كه در رجب سال گذشته صورت گرفته مطالبي را در زمينه بشارت به نزديكي ظهور حضرت بقيةاللَّه الاعظم(ع) بيان كرده اند. اين مطالب كه به نقل از حضرت آيت الله العظمي بهجت مي باشد به اين شرح است: من خراسان بودم، يكي از دوستان ما كه تشرف دارد محضر حضرت [صاحب الزمان(ع)] به منزل ما آمد، از او پرسيدم: شما تازگي تشرف محضر حضرت داشته ايد؟، فرمودند: بله. عرض كردم: راجع به ظهور سؤال نكرديد؟ فرمودند: چرا. گفتم: حضرت چه فرمودند؟ گفت: من از حضرت سؤال كردم: يابن رسول اللَّه ظهور چه وقت خواهد بود؟ فرمودند: نزديك است. عرض كردم: من هم درك مي كنم ظهور شما را؟ حضرت فرمودند: پيرمردتر از شما هم درك مي كنند ظهور مرا (ان شاءاللَّه). آيت الله بهجت فرموده بودند آن پيرمرد كه تشرف به محضر حضرت دارد حدود 60 سال سن دارد!. سپس آيت الله ناصري خطاب به مخاطبان مي گويد: خدا مي داند زمان ظهور نزديك است.2 دوم، حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي فرموده اند: همانطور كه براي حضرت مهدي(ع) يك غيبت صغرا و يك غيبت كبرا است؛ يعني درست مانند آفتاب [كه] وقتي مي خواهد پنهان شود ابتدا قرص خورشيد پشت افق پنهان مي شود ولي

هوا نيمه روشن است و كم كم اين روشنايي برچيده و تاريك مي شود، براي ظهورش هم يك ظهور كبرا و يك ظهور صغرا است؛ مانند موقعي كه آفتاب مي خواهد طلوع كند قرص خورشيد هنوز پيدا نشده اما هوا نيمه روشن است و بعد خورشيد ديده مي شود. مرحله غيبت ايشان در دو مرحله واقع شده است و ظهور ايشان هم ظهور صغرا و هم ظهور كبرا دارد. در ظهور صغرا توجه مردم به امام زمان(ع) زياد مي شود و همه جا صحبت از امام زمان (ع) است و جلسات امام زمان(ع) پر شور مي شود و بحثهاي امام زمان (ع) همه جا را مي گيرد. وضع طوري مي شود كه مردم تشنه و آماده مي شوند. ما تصور مي كنيم كه در اين عصر و زمان؛ ما ان شاءاللَّه در بين الطوعين ظهور حضرت مهدي(ع) قرار داريم. من فراموش نمي كنم پنجاه سال قبل مؤسساتي كه به نام حضرت مهدي(ع) بود خيلي كم بود و كتابهايي كه درباره حضرت مهدي(ع) نوشته شده بود به اندازه امروز نبود و سخن از امام مهدي(ع) به اين گستردگي نبود، اگر كسي چهل يا پنجاه سال قبل مسجد جمكران مي رفت در بهترين شب

ها ده يا بيست نفر بودند اما الان صدها نفر در بعضي از شبهاي حساس هستند. ما به سوي طلوع كبرا پيش مي رويم.3 سخنان فوق از بزرگاني است كه ما به راستگويي و تقواي آنها اعتماد كامل داريم و ضمناً اين مطالب در لفافه و ابهام بيان نگرديده بلكه صراحتاً نويد نزديك بودن زمان ظهور را مي دهد. در خصوص توجه خاص به

امام مهدي(ع)، ذكر اين نكته مناسب است كه در ديداري كه حجةالاسلام ري شهري نماينده ولي فقيه در امور حج به همراه دست اندركاران حج گذشته، با مقام معظم رهبري داشتند، آقاي ري شهري يكي از ويژگيهاي حج امسال را توجه ويژه حجاج تمام كشورها به امام زمان(ع) برشمرد.4 اكنون سؤال اين است كه در اين شرايط وظيفه ما به عنوان جامعه شيعي كه خود را پيرو و سرباز آن حضرت مي دانيم و نيز براساس وعده هاي داده شده كه اصل سپاه حضرت مهدي(ع) متشكل از ما (ياران سيد خراساني كه 200 هزار تا يك ميليون نفر ذكر گرديده است) چيست؟ وظايفي كه شيعيان در آستانه ظهور دارند، متعدد و مختلف است و لازم است كارشناسان موضوع به تبيين، معرفي و تبليغ آن بپردازند. در اينجا بخشي از وظايفي مد نظر است كه به گسترش فضاي منجي خواهي مي انجامد. آيت الله مكارم در ادامه مطالب فوق، اين بخش از وظايف را برشمرده اند. ايشان مي فرمايند: اگر مي خواهيم به آن ظهور كمك كنيم، اين ظهور صغرا را توسعه دهيم. همين بحثهاي مختلف درباره حضرت را ميان جوانان، بزرگسالان، زنان، مردان، مسلمانان و غير مسلمانان توسعه دهيم و به اينترنت بكشانيم. خلاصه با امواج، نام مهدي(ع) را به همه دنيا برسانيم و اين ظهور صغرا را پررنگ كنيم تا نام حضرت مهدي(ع) در همه جلسات حضور پيدا كند. من معتقدم اگر اين كار را بكنيم اين يك مصداق عملي دعاي تعجيل فرج مي شود.5 بيان فوق، كليد اصلي راهكار انجام وظيفه است و مابقي كار، اجرايي كردن آن است. در سالهاي اخير مكرراً

مباحثي را راجع به «جنبش نرم افزاري» شنيده ايم، خصوصاً در فرمايشات مقام معظم رهبري بارها به آن اشاره شده است. ما در حوزه مهدويت و انتظار ظهور نيز نياز به چنين جنبشي داريم، البته از چند زاويه، كه سعي مي شود به بخشهايي از آن به تفكيك اشاره شود: 1. يكي از مشكلات بزرگ جامعه علمي ما، ترجمه اي بودن علوم در حوزه علوم انساني خصوصاً علوم سياسي و جامعه شناسي است. ما در اين حوزه ها مصرف كننده صرف توليدات غرب هستيم و آنها نيز آنچه را كه براساس اهداف شان مي باشد تحويل ما داده اند. غرب در هجوم فرهنگي خود سعي در سكولاريزه كردن جوامع، خصوصاً جوامع اسلامي داشته و براي موجه جلوه دادن اين امر، ضمن موفق قلمداد كردن جامعه غربي، علت آن را پايبندي به اصولي همچون ليبراليسم و سكولاريسم تبليغ كرده است. تأمل و دقت در سياستگذاريها و واشكافي استراتژيهاي غربي به خوبي آشكار مي سازد كه آنها از حربه جدايي دين از سياست فقط براي خلع سلاح جوامع غير غربي خصوصاً اسلامي بهره برده اند و اين در حالي است كه خود دقيقاً براساس آموزه هاي ديني و تصورات اعتقادي شان از آينده جهان (همچون اعتقاد آرماگدوني) به برنامه ريزي، سياستگذاري و تدوين استراتژي اقدام نموده اند. لذا در گام نخست بايد ضمن دوري جستن از باورهاي غلط و مسمومي كه به وسيله شبيخون فرهنگي و استعماري غرب در جوامع اسلامي رسوخ يافته، نسبت به بومي كردن علم بر پايه اعتقادات اسلامي خصوصاً در حوزه علوم انساني گام برداريم. 2. در گام بعدي، همين جنبش نرم افزاري

مي بايست در حوزه علوم مهدوي شكل گيرد. در اين زمينه بايد كاري گسترده و هدفمند بر روي احاديث و روايات برجاي مانده پيرامون مسئله آخرالزمان و ظهور منجي و نيز پيشگوييها و اعتقادات اديان و فرق مختلف در اين خصوص، به عمل آيد و سپس صحيح و ناصحيح آن از هم جدا شده و براساس مطالب صحيح آن و با توجه به شرايط روز، اقدام به توليد فكر، علم و فرهنگ انتظار شود. بايد اين باور را تقويت كنيم كه اعتقاد به مهدويت مي تواند به مثابه برترين شاخص و منبع براي تدوين علم و استراتژيهاي راهبردي در حكومت اسلامي عمل نمايد. با باور فوق به بازنگري، بازخواني و بازنويسي سياستهاي كلان در عرصه داخلي و خارجي پرداخته و با برداشتي اصولي و ضمناً واقع بينانه، تمامي حركتها را در راستاي زمينه سازي آنچه كه به آن وعده داده شده است جهت دهيم. 3. دنياي امروز سراسر ظلم است و ستم و بي عدالتي. فرياد دادخواهي مردم ستمديده و زجركشيده در تمام جهان بلند است. مكاتب جنجالي كه با تبليغات، وعده رفع مشكلات و ايجاد جهاني بهتر را مي دادند يك به يك به زباله دان تاريخ پيوستند. جهان غرب كه ليبرال دموكراسي را برترين نسخه اداره جوامع مي دانست و نويد پايان سعادتمندانه تاريخ را مي داد، خود به شكست دموكراسي معترف است. سردرگمي و استيصال ثمره لائيسيته در جهان به اصطلاح متمدن امروز است. فطرت حقيقت جوي انسانها ميدان بروز يافته و دين ديگر مخدر به حساب نمي آيد بلكه كيمياي عصر حاضر است. آشفتگي و پريشاني بر همه مستولي گشته و

تمناي مصلح آخرالزمان مي رود كه به خواسته تمام بشر تبديل شود. در چنين شرايطي بزرگ ترين وظيفه ما ترويج «منجي طلبي» است. در عصر ارتباطات و با و جود ابزارهايي همچون شبكه جهاني (اينترنت)، ديگر هيچ بهانه اي براي عدم ارتباط با جهان تشنه عدالت وجود ندارد. بايد با ملل مختلف ارتباط برقرار كنيم. اشتراكات عقيدتي پيرامون منجي و مصلح آخرين را كشف و تقويت نماييم. با تأكيد بر اشتراكات، اصل منجي خواهي را تعميم داده، عمومي و جهاني سازيم. سپس در شرايطي به دور از تفرقه، امكان

معرفي منجي واقعي؛ يعني حضرت حجة ابن الحسن(ع) را فراهم آوريم. تأسيس پايگاه هاي اينترنتي متعدد و متنوع، تأليف و ترجمه متون و مقالات به زبانهاي مهم دنيا، برقراري رابطه با مراكز عقيدتي، اجتماعي و روشنفكران ملل مختلف، ايجاد امكان تبادل افكار و نظرات، درباره موضوع منجي و مصلح جهاني و... اقداماتي است كه مي تواند با بسيج امكانات مالي و فني و توان علمي و اجرايي به مرحله اجرا درآيد. تا كنون دنياي غرب ما را به چالش كشيده و با سوء استفاده از فناوري ارتباطي نوين به نشر افكار، عقايد و توطئه هاي خويش پرداخته است؛ اما از اين پس اين ماييم كه بايستي با استفاده بهينه از همان ابزار تكنولوژيك، به اثبات برتري اعتقادمان راجع به آخرالزمان، ظهور منجي و عدالت و صلح بي پايان بپردازيم. ان شاءاللَّه در آن شرايط، پيروان راستين مذاهب الهي همنوا با شيعيان جهان، ظهور منجي موعود را از خداي يكتا خواستار خواهند شد. 4. در كنار اين اقدامات، تك تك ما بايد مطالعاتمان را درباره امام مهدي(ع)،

عصر ظهور و اتفاقات و مسائلي كه در آن زمان به وقوع خواهند پيوست بالا ببريم تا هنگام قرار گرفتن در آن شرايط، هم از افتادن در گرداب فتنه ها در امان باشيم و هم هر كداممان وظيفه خويش را بشناسيم. بنا بر بسياري از اخبار، اتفاقات متصل به ظهور از ماه رجب آغاز مي شود و تا محرم بعد (بيش از شش ماه) و هنگام قيام قائم(ع) ادامه مي يابد، ما بايد از هم اكنون بر تمام اين دوره پر از تلاطم و شور اشراف داشته باشيم تا به هنگام عمل، از ميزان خطا كاسته شود. ما بايد آسيبهاي تفكر مهدوي را نيز خوب بشناسيم، يكي از آفتها و آسيبهاي جدي در سالهاي اخير، جريانهاي انحرافي است كه مروج انتظار واپسگرا و مخرب هستند. واشكافي اين جريانها كمك بزرگي به اصالت تفكرات حوزه ظهور خواهد كرد. ما بايد از هم اكنون نگاهمان را به دنياي اطراف تغيير دهيم و از پنجره مهدويت به تمام تحولات جهان بنگريم. ما بايد مهدي(ع) را باور كنيم. سپهر دانش

ماهنامه موعود شماره 43 پي نوشتها:

1 . اشاره به فرضيه «پايان تاريخ» نوشته «فرانسيس فوكوياما».

2 . برگرفته از فايل تصويري سايت تخصصي موعود (www.mouood.org) تحت عنوان «پيرمردتر از شما هم ظهور را درك مي كند».

3 . فصلنامه علمي - تخصصي انتظار ويژه امام مهدي(ع)، سال دوم، شماره پنجم، پاييز 1381 به نقل از سايت تخصصي موعود.

4 . واحد مركزي خبر، گزارش ديدار دست اندركاران حج با آيت الله خامنه اي.

5 . به مأخذ سوم رجوع شود.

نقش يهود در دورانف ظهور-1

على كورانى

مترجم: مهدى حقى اگر به جز آيات نخستينف

سوره »بنى اسرائيل«، پيرامون نقش يهوديان در آخر الزمان و عصر ظهور حضرت مهدى(ع)، چيز ديگرى هم در اختيار نداشتيم، همان كافى بود؛ زيرا اين آيات در عين كوتاهى، آيات وحى الهى و بسيار رسا و گويا هستند كه خلاصه اى از تاريخ را بيان كرده و به شكل معجزه آسا و با دقت تمام، آينده را روشن ساخته است.

در حالى كه علاوه بر اين آيه ها و آيات ديگر، روايات بسيارى وجود دارد كه بعضى مربوط به تفسير آيات، و برخى ديگر پيرامون وضع يهوديان در عصر ظهور و انقلاب حضرت مهدى(ع) است، كه پس از تفسير آيات به بيان آنها نيز خواهيم پرداخت.

وعده الهى نسبت به نابودى يهوديان

خداوند در سوره بنى اسرائيل آيات 4 تا 8 مى فرمايد:

وقضينا إلى بنى اسرائيل في الكتاب لتفسدنّ فى الأرض مرّتين ولتعلنّ علوّاً كبيراً.

ما در تورات به بنى اسرائيل حكم قطعى كرديم كه شما در زمين دو بار فساد خواهيد كرد و برترى طلبى و طغيان بزرگى خواهيد نمود.

يعنى ما در توراتى كه بر آنان فرستاديم حكم قطعى كرديم كه شما به زودى از راه راست منحرف شده و دو بار در جامعه فساد و تبهكارى مى كنيد، همچنانكه به زودى بر ديگران برترى جويى و طغيان بزرگى خواهيد نمود.

فإذا جاء وعد أولاهما بعثنا عليكم عباداً لنا أولى بأس شديد... .

چون وقت مجازات شما بر نخستين فساد و تبهكاريتان رسيد، بندگانى كه منسوب به ما هستند به سويتان مى فرستيم، بندگانى با صلابت و سرسخت كه بر سرتان فرود آيند.

فجاسوا خلال الديار وكان وعداً مفعولاً.

كه در ميان خانه ها به جست وجوى [شما] بپردازند و اين وعده اى قطعى و انجام شدنى است.

اين جمله

كنايه از سهولت فتح نخستين فلسطين به دست مسلمانان است، كه سپاه مسلمانان به جست وجوى خانه به خانه بقاياى دشمنان يهودى خود مى پردازند و اين وعده اى، قطعى است.

ثم رددنا لكم الكرّة عليهم وأمددناكم بأموال وبنين وجعلناكم أكثر نفيراً.

سپس شما را بر مسلمانانى كه عليه شما برانگيختيم، پيروز گردانيم و به شما ثروتها و فرزندانى عطا كنيم و از ياوران بيشترى برخوردار نماييم تا به كمك شما عليه آنان بستيزند.

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم وإن أسأتم فلها... .

اگر خوبى كرديد، خوبى به خود نموده ايد و اگر بدى كرديد به خود بدى كرده ايد... .

و آنگاه وضع شما مدتى بدين گونه ادامه پيدا مى كند و چنانچه توبه نموده و به واسطه نعمتهايى كه از ثروتها و اولاد به شما بخشيديم، نيك عمل نموديد به سود خودتان بوده و اگر به بدى و طغيان و خود بزرگ بينى پرداختيد فرجام بد آن، مربوط به خودتان خواهد بود.

فإذا جاء وعد الاخرة ليسؤوا وجوهكم وليدخلوا المسجد كما دخلوه أول مرة وليتبّروا ما علواً تتبيراً.

و چون وعده [كيفر طغيان] بار دوم فرا رسد، [مخالفانتان] چهره هاى شما را غمبار و سياه گردانند و وارد مسجد [الاقصى] گردند همانگونه كه نخستين بار داخل شدند و بر آنچه دست يافتند به كلى نابود كنند.

اما شما در آينده نه تنها عمل نيك انجام نمى دهيد بلكه به اعمال بد دست مى زنند، ما شما را مهلت مى دهيم تا روزى كه وقت مجازات و كيفر شما بر دومين فسادتان فرا رسد، آنگاه بندگانى از سوى خراسان را كه به مراتب سخت تر از مرحله اول رفتار مى نمايند، بر شما مسط مى كنيم تا آنچه را از آن بيمناك و گريزانيد بر

شما تحميل كنند و چهره هايتان را غمبار و افسرده سازند. و فاتحانه وارد مسجد الاقصى گردند، همانطور كه در زمان تعقيب خانه به خانه شما در مرحله اول، وارد گرديده و برترى جويى و فسادگرايى شما را به نابودى كشاندند.

عسى ربّكم أن يرحمكم وإن عدتم عدنا وجعلنا جهنّم للكافرين حصيراً.

[اگر توبه كنيد] اميد است كه پروردگارتان بر شما ترحم كند و اگر [به فساد] بازگرديد ما نيز [به كيفر شما] باز مى گرديم و جهنم را براى كافران زندانى تنگ قرار داديم.

شايد پروردگارتان شما را بعد از دومين كيفر با هدايت خويش مورد رحمت قرار دهند و چنانچه بعد از آن دوباره به انحراف و فساد روى آورديد، ما نيز مجازات شما را آغاز مى كنيم و شما را در تنگناى دنيوى قرار داده و در آخرت دوزخ را زندان و حصار شما خواهيم ساخت.

نخستين نتيجه اى كه از اين آيات قرآن گرفته مى شود آن است كه تاريخ يهوديان بعد از حضرت موسى تا پايان زندگانى شان در ايجاد فتنه و فساد در جامعه خلاصه مى شود، تا آنگاه كه مجازاتشان فرا رسد و خداوند افرادى را برانگيزد كه به سهولت بر آنان چيره شوند.

سپس خداوند بنا بر حكمت و مصلحت خود، يهوديان را بر آنان پيروز گرداند، و به آنها مال و اولاد فراوان دهد و يارى كنندگان آنها را در دنيا افزايش دهد. اما يهوديان نه تنها از اين اموال و ياران استفاده نمى كنند بلكه براى بار دوم در روى زمين به فساد و فتنه روى مى آورند، البته اين بار علاوه بر فساد، گرفتار خوى تكبر و برترى طلبى شده و خويش را بسيار بهتر و برتر از ساير مردم مى پندارند.

و

زمانى كه لحظه كيفرشان فرا رسد خداوند بار ديگر آن قوم را بر آنان چيره ساخته، و مجازات شديدترى را در سه مرحله بر آنها فرو مى فرستد.

نتيجه دوم اين كه، گروهى كه خداوند بار اول بر ضد يهوديان برمى انگيزد، به آسانى بر آنها چيره مى شوند، آنگاه داخل مسجد الاقصى شده و به تعقيب خانه به خانه يهوديان مى پردازند، و نيروى نظامى آنها را متلاشى مى كنند.

آنگاه خداوند براى بار دوم آنها را به سراغ يهوديان مى فرستد و با وجود غلبه يهوديان بر آنها و زيادى ياران و هوادارانشان، ضربات شديدترى را در سه نوبت از مسلمانان دريافت مى كنند، كه در اولين نوبت، چهره هاى پليد آنان را آشكار و آنها را رسوا ساخته و همانند نبرد سابق، فاتحانه وارد مسجد الاقصى مى شوند. و سپس خوى تكبر و برترى جوئى آنان بر ملتها را، درهم مى شكنند. اين نكته را از نظر ادبيات زبان عرب از حرف »لام« در سه جمله »ليسوؤا وجوهكم« و »ليدخلوا المسجد.... و ليتبّروا« مى توان فهميد.

سؤال اساسى كه مفسران مطرح مى كنند اين است كه آيا اين دو نوع فساد كه در يكى از آنها حس خودخواهى وجود دارد، تمام شده و آن دو كيفر وعده داده شده بر آنان به وقوع پيوسته يا هنوز چنين حوادثى واقع نشده است ؟

برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه هر دو پيش بينى عملى شده است، بدين ترتيب كه كيفرف فتنه و فسادف نخستين به دست »بنوخذ نصر« (بخت النصر) و مجازاتف دوم به دست »تيتوس« رومى عملى شده و بعضى ديگر معتقدند كه هنوز آن دو كيفر رخ نداده است. اما نظريه درست اين است كه: اولين كيفر در برابر

نخستين فساد، در صدر اسلام، به دست مسلمانان انجام گرفت، اما وقتى مسلمانان از اسلام فاصله گرفتند، خداوند يهوديان را بر آنان چيره ساخت، اما يهوديان مجدداً در زمين فساد و طغيان نمودند و هرگاه كه مسلمانان دوباره به اسلام روى آورند زمانف كيفر دوم فرا رسيده و به دست مسلمانان انجام خواهد شد.

براساس همين تفسير، از امامان معصوم(ع) رواياتى رسيده كه در آنها آن قوم كه خداوند در مرحله دوم عليه يهوديان برمى انگيزد، به حضرت مهدى(ع) و ياران او و به اينكه آنان اهل قم و كسانى هستند كه خداوند آنها را قبل از ظهور حضرت برمى انگيزد، تأويل شده است.

در تفسير عيّاشى از امام باقر(ع) روايت شده كه حضرت بعد از آنكه آيه شريفه »بعثنا عليكم عباداً لنا أولى بأس شديد« را قرائت نمود، فرمود:

مراد از اين آيه حضرت قائم(ع) و ياران اويند كه نيرومند و باصلابت هستند.

و در تفسير نورالثقلين از امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت در تفسير همين آيه شريفه فرمود:

خداوند قومى را قبل از خروج حضرت قائم، برمى انگيزاند كه دشمنى از دشمنان آل محمد(ص) را رها ننموده، مگر اينكه او را به هلاكت مى رسانند.

و در كتاب بحارالانوار از امام صادق(ع) روايت شده كه وقتى آن حضرت اين آيه را قرائت فرمود، عرض كرديم:

فدايت گرديم آنها چه كسانى هستند ؟ امام سه بار فرمودند: به خدا سوگند اهل قم هستند، به خدا سوگند اهل قم هستند، به خدا سوگند اهل قم هستند.1

اين سه روايت از نظر مفهوم يكسان بوده و تعارضى بين آنها نيست؛ چرا كه اهل قم يعنى شيعيان حضرت كه از ايران هستند و روايت شده كه آنها با حضرت قيام كرده

و يارى اش مى كنند.

به نظر مى رسد كه مقاومت يهوديان در مقابل پيروان حضرت در چند نوبت انجام مى گيرد، تا آنكه امام مهدى(ع) ظهور كند و نابودى نهايى يهوديان به رهبرى وى و به دست با كفايت او، ارواحنا فداه، تحقق يابد.

از جمله مطالبى كه دلالت دارد دومين كيفرف وعده داده شده يهوديان به دست مسلمانان انجام خواهد گرفت، اين است كه آن قومى كه خداوند وعده فرموده، دو بار عليه يهوديان برمى انگيزد، يك امت بوده و صفاتى كه براى آنان ياد شده و ويژگيهاىف جنگف آنان با يهوديان جز بر مسلمانان تطبيق نمى كند. پس پادشاهان مصر، بابل، يونان، ايران، روم و ديگران كه در طول تاريخ بر يهوديان تسلط يافتند، هيچكدام با صفت »عباداً لنا« (بندگان ما) كه در قرآن آمده، سازگارى ندارند، وانگهى بعد از كيفر اول حادثه اى هم پيش نيامده كه يهوديان بر هيچيك از آنان چيره گردند، در حالى كه پس از مجازات اول يهوديان در صدر اسلام، بار ديگر يهوديان بر ما غلبه پيدا نمودند، و خداوند آنها را با اموال و فرزندان يارى كرد، و طرفداران آنها را نيز با حمايت ابرقدرتها بيش از ما قرار داد.

و هم آنان هستند كه در زمين فساد نموده، و بر ما و ساير ملتها، برترى طلبى مى كنند و اين مجاهدان و كفرستيزان اسلام هستند كه ضربات خود را بر پيكر آنها وارد ساخته و چهره آنان را در غم و اندوه فرو مى برند.

با بررسى تاريخ يهود بعد از حضرت موسى(ع) روشن مى گردد كه فتنه گرى و فسادانگيزى در گذشته و حالف يهود وجود داشته است، اما برترى وعده داده شده آنها تنها در زمان

ما به وجود آمده است و البته كيفرف وعده داده شده خداوند نيز در پى آن خواهد آمد.

اين مطلب براى تمام كسانى كه از تاريخ يهود آگاهى دارند، كاملاً واضح و آشكار است.

وعده خداوند نسبت به تسلط دائم بر يهوديان

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

آنگاه كه پروردگارت اعلام نمود كه حتماً تا روز قيامت بر آنان (يهود) كسانى را خواهد انگيخت كه پيوسته عذابى سخت بر آنها روا دارند، همانا پروردگار تو زود كيفر و [در عين حال] بسيار آمرزنده و مهربان است × و آنها (يهود) را روى زمين به صورت گروههايى پراكنده كرديم، برخى از آنان نيكوكارند و برخى فروتر از آنها و آنان را با خوشى و ناخوشى آزموديم، شايد كه [به سوى حق] باز گردند.2

معنى دو آيه شريفه اين است كه خداوند اعلان و مقدر فرموده كه در آينده، افرادى را بر يهود مسلط مى گرداند كه تا روز رستاخيز آنان را به عذابى سخت گرفتار سازد. او خدايى است كه به سرعت كيفر مى دهد و بسيار آمرزنده و مهربان است.

و از جلمه مجازاتهاى خداوند درباره يهوديان اين است كه آنها را در زمين پراكنده و دسته دسته مى گرداند، گروهى از آنان نيكوكار و گروهى بدكارند و آنها را با خير و شر آزمايش مى كند شايد توبه نموده و هدايت شوند.

ما اجراى اين وعده الهى در كيفر يهود را، در تمام دورانهاى تاريخى آنان به استثناى دوران حكومت پيامبرانى چون موسى، يوشع، داود و سليمان(ع) مشاهده مى كنيم و خداوند همواره اقوام و ملتهاى مختلفى را بر آنها مسلط گردانيده كه آنان را به عذابى دردناك گرفتار نموده اند.

ممكن است گفته شود كه پادشاهان مصر،

بابل، يونان، فارس، روم و ديگران بودند كه بر يهوديان تسلط يافته و آنان را مجازات سختى نمودند اما مسلمانان چنان رفتارى با آنها نكرده اند، بلكه تنها بر نيروهاى نظامى آنها پيروز گشتند و سپس زندگى در سايه دولت اسلامى را از آنان پذيرفتند، تا با برخوردارى از آزادى و حفظ حقوق خود در سايه قوانين اسلامى زندگى كرده و جزيه بپردازد.

اما پاسخ اين است كه معنى عذاب سخت اين نيست كه پيوسته آنها را كشته يا آواره و زندانى نمايند، آن چنانكه بيشتر حكومتهايى كه پيش از اسلام بر آنان تسلط يافتند، اينگونه عمل كردند، بلكه به اين معنى است كه آنها از لحاظ نظامى، سياسى، تسليم آن حكومتى مى گردند كه خداوند بر آنان مسلط ساخته، اگرچه مسلمانان در كيفر دادن يهوديان، از ديگران ملايم تر بودند، اما همان سيطره مسلمانان، مصداق تسلط بر يهوديان، و كيفر نمودن آنان است.

گاهى نيز گفته مى شود: تاريخ يهود تطبيق اين وعده خدا را بر آنها گواهى مى دهد ولى در يك و يا حداقل نيم قرن اخير، كسى كه آنان را مجازات و كيفر دهد بر آنان مسلط نشده، بلكه آنان از سال 1936 ميلادى بدترين شكنجه ها را در فلسطين و ديگر مناطق به مسلمانان روا مى دارند ! اين قضيه را چگونه مى توان تحليل نمود ؟

پاسخ اين است كه: اين دوره از تاريخ زندگى يهوديان استثناست؛ زيرا اين همان دوره بازگشت قدرت آنهاست كه خداوند در سوره اسراء به آنان وعده فرموده است:

سپس پيروزى شما را بر كسانى كه آنان را عليه شما برانگيختيم برگردانده و به شما اموال و فرزندانى عطا كرده، و شما را از يارانى بيش از

تعداد آنان برخوردار سازيم تا با همكارى شما بر ضد آنها بستيزند.3

بنابراين، اين دوره خارج از وعده كلى تسلط بر آنهاست تا اينكه وقت كيفر و مجازات دوم به دست مسلمانان فرا رسد.

در اين زمينه رواياتى از ائمه(ع) رسيده كه وعده الهى در سركوب مجدد يهود نيز بدست مسلمانان انجام مى پذيرد، مؤلف مجمع البيان، در ارتباط با سركوب يهود در طغيان دوم آنان، اتفاق نظر مفسران را بيان كرده و فرموده مراد از آن نزد تمام مفسران، امت پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) است، و همين معنى از امام باقر(ع) نقل شده، وعلى بن ابراهيم قمى، در تفسير خود آن را از ابى الجارود، از امام باقر(ع) بيان كرده است.

وعده خداوند در فرونشاندن آتش جنگ يهوديان

خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

يهوديان گفتند دست خدا بسته است، دستهاى خودشان بسته باد، و به سبب اين گفته از رحمت خدا دور باشند. بلكه دستهاى [قدرت] خدا گشوده است و هرگونه بخواهد انفاق مى كند... آنچه از ناحيه پروردگار بر تو فرود آمده، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى افزايد و ما ميان آنان تا روز رستاخيز، كينه و دشمنى انداختيم، و هر وقت آتش جنگى را برافروختند، خداوند آن را خاموش گردانيد، آنان سعى در ايجاد فساد در زمين دارند و خداوند فساد كنندگان را دوست ندارد.4

اين وعده الهى بر فرو نشاندن آتش جنگهايى است كه يهوديان مى افروزند. خواه مستقيماً خود آنان جنگ افروزى نمايند و يا اينكه ديگران را به جنگ تحريك كنند و اين وعده الهى به دليل لفظ »كلّما أوقدوا« يعنى »هر وقت آتش افروزى نمايند« بدون استثناء است.

تاريخ گذشته و حال يهود گواهى مى دهد كه

آنها همواره در پشت پرده بسيارى از آشوبها و جنگها بوده اند، اما خداوند با لطف و عنايت خويش وعده خود را نسبت به مسلمانان و بشريت تحقق بخشيده، و مكر و حيله يهود را باطل و نقشه هايشان را خنثى و آتش جنگ آنان را فرو نشانده است.

شايد بزرگ ترين آتش جنگ و آشوبى كه آنان عليه مسلمانان و جهانيان برافروخته اند، همين نبرد فعلى باشد كه جهت دامن زدن به آن، شرق و غرب را تحريك نموده و خودشان در فلسطين به طور مستقيم، و در اكثر كشورهاى جهان به طور غير مستقيم طرف درگيرى اند، و آنچه باقى مانده وعده خداوند است كه با فرو نشاندن اين جنگ تحقق مى يابد.

از آيه شريفه يادشده چنين استفاده مى شود كه دشمنى و درگيرى داخلى آنها، خود يكى از اسباب لطف الهى جهت فرو نشاندن آتش جنگ آنها خواهد بود.

و ما ميان آنان تا روز قيامت دشمنى و كينه توزى افكنديم و هرگاه آتش جنگى را برافروختند، خداوند آن را فرو نشاند.

حال به رواياتى مى پردازيم كه از نقش يهود در عصر ظهور سخن مى گويند:

برخى از روايات عصر ظهور، مربوط به گرد آمدن يهوديان در فلسطين قبل از جنگى ست كه نابودى آنها را در پى دارد كه تفسيرى بر اين آيه شريفه است:

...به بنى اسرائيل گفتيم در زمين ساكن شويد و زمانى كه قيامت فرا رسد شما را با همديگر [به صحنه محشر] مى آوريم.5

يعنى شما را از هر ناحيه اى گردهم مى آورديم، چنانكه در تفسير نورالثقلين آمده است. حديث ديگر درباره اجتماع و كارزار يهوديان در عكّا است، از پيامبر(ص) روايت شده كه فرمود:

آيا شنيده ايد نام شهرى را كه بخشى از آن درون درياست

؟ عرض كردند: آرى، فرمود: قيامت به پا نمى شود مگر آنكه هفتاد هزار تن از فرزندان اسحاق به اين شهر يورش برند.6

و از امير مؤمنان(ع) روايت شده است كه فرمود:

در مصر منبرى را بنا نموده و دمشق را قطعاً تخريب خواهم كرد و يهوديان را از شهرهاى عربى بيرون مى رانم و با عصايم عربها را به پيش خواهم راند. راوى اين حديث (عبايه اسدى) مى گويد: پرسيدم اى امير مؤمنان، شما به گونه اى خبر مى دهيد كه به يقين پس از مردن زنده خواهيد شد ؟ فرمود: هيهات اى عبايه كه متوجه نشدى ! مردى از تبار من؛ يعنى مهدى(ع) اين كارها را انجام مى دهد.7

روايت اين نكته را مى فهماند كه يهوديان بر بسيارى از شهرهاى عرب تسلط و يا در آن حضور مؤثر دارند.

از جمله رواياتى كه در ارتباط با يهوديان است، حديث كشف معبد توسط آنهاست، تعبير »كشف هيكل« (معبد) در شمار نشانه هاى ظهور آمده، كه ظاهراً كشف معبد حضرت سليمان(ع) است، از امير مؤمنان(ع) نقل شده كه فرمودند:

ظهور آن حضرت نشانه ها و علاماتى دارد: نخست محاصره كوفه با كمين و پرتاب سنگ، و ايجاد شكاف و رخنه در زواياى كوچه هاى كوفه و تعطيلى مساجد به مدت چهل شب و كشف معبد و به اهتزاز درآمدن پرچمهايى گرداگرد مسجد بزرگ (مسجد الحرام) است. قاتل و مقتول در اين ماجرا، در آتش اند.8

احتمال دارد كه آن معبد، اثر تاريخى غير از معبدف حضرت سليمان بوده و يا در محل ديگرى غير از قدس باشد، چون عبارت »كشف معبد« به طور كلى ياد شده و نامى از كاشف آن به ميان نيامده است.

بخشهاى اول اين روايت نشانگر حالت جنگف در

كوفه است كه در روايات، گاهى از آن به عراق ياد مى شود، اما در اين جا به معنى همان شهر كوفه و محدوده آن و درهم كوبيدن آن و ايجاد موانع دفاعى در گوشه و كنار آن است.

اما پرچمهاى گوناگون در اطراف مسجد الحرام، اشاره به درگيرى و كشمكش قبايل بر سر حكومت دارد كه اندكى پيش از ظهور حضرت پديد خواهد آمد و در اين زمينه روايات فراوانى وارد شده است.

دسته اى ديگر از احاديث، رواياتى است كه به معرفى افرادى مى پردازد كه خداوند بعد از فسادآفرينى و تكبرجويى يهوديان بر آنان مسلط مى گرداند، كه تعدادى از آنها در تفسير آيات قرآن مجيد گذشت، و برخى ديگر درباره ايران و شخصيتهاى ايرانى در زمان ظهور است، مانند حديث »پرچمهاى سياه« كه توسط راويان متعدد نقل شده و در آن چنين آمده است.

درفشهاى سياه، از خراسان ظهور مى كنند كه هيچ چيز قادر به بازگرداندن آنها نيست، تا سرانجام در قدس برافراشته شوند.

روايات مربوط به بيرون آوردن تورات اصلى از غارى در انطاكيه و كوهى در شام و فلسطين و درياچه طبريه، توسط حضرت مهدى(ع) و استدلال آن حضرت بر يهوديان، به وسيله تورات نيز از جمله همين روايات است.

از پيامبر اسلام(ص) روايت شده كه فرمود:

تورات و انجيل را از سرزمينى كه انطاكيه ناميده مى شود بيرون مى آورد.9

و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه فرمودند:

(صندوق مقدس) را از غارى در انطاكيه و بخشهاى تورات را از كوهى در شام بيرون آورده و به وسيله آن با يهوديان به استدلال مى پردازد و سرانجام بسيارى از آنها اسلام مى آورند.10

همچنين از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود:

صندوق مقدس از درياچه طبريه

به وسيله او آشكار مى شود و آن را در پيشگاه او در بيت المقدس قرار مى دهند و چون يهوديان آن را مشاهده مى نمايند، به جز اندكى بقيه ايمان مى آورند.11

و تابوت سكينه (صندوق مقدس) همان است كه در فرموده خداى متعال آمده است:

پيامبرشان گفت: دليل و نشانه بر پادشاهى او اين است كه آن تابوت (صندوق عهدى كه موسى را در داخل آن به آب افكندند) به سوى شما مى آيد كه در آن سكينه و آرامشى از ناحيه پروردگارتان وجود دارد و از آنچه آل موسى و آل هارون باقى گذاشته اند، كه آنرا فرشتگان حمل مى كنند، به راستى در آن نشانه اى [از صداقت حاكميت طالوت] براى شماست چنانكه مؤمن باشيد.12

در تفسير آيه آمده است كه اين صندوق كه در آن ميراث پيامبران: وجود دارد، دليل و نشانه اى براى بنى اسرائيل است مبنى بر اينكه چه كسى شايستگى فرمانروايى را دارد، از اين رو فرشتگان آن را آورده و از ميان جمعيت بنى اسرائيل عبور داده و آنگاه در پيش روى طالوت(ع) قرار مى دهند، سپس طالوت(ع) آن را به داوود و او به سليمان و او به وصى خود آصف بن برخيا تسليم مى كند، اما بنى اسرائيل بعد از وصى حضرت سليمان چون از ديگرى اطاعت مى كنند آن صندوق را از دست مى دهند.

و مراد از جمله »فيسلم كثير منهم« (بسيارى از آنان ايمان مى آورند) و يا »أسلمت إلاّ قليلاً منهم« (به جز اندكى از آنان بقيه ايمان مى آورند) ممكن است كسانى باشند كه صندوق مقدس را مى بينند و يا كسانى كه حضرت مهدى(ع) بوسيله تورات اصلى با آنان استدلال مى نمايد و يا افرادى كه حضرت آنان را پس از آزاد

سازى فلسطين در آنجا باقى مى گذارد.

در روايتى ديگر آمده كه تعداد سى هزار نفر از يهوديان به حضرت ايمان مى آورند كه نسبت به كل جمعيت آنان، رقم اندكى است.

از جمله روايتهاى مربوط به يهود، روايتهاى درگيرى حضرت و يارانش با يهوديان است. همچون حديث بيرون راندن آنان از جزيرة العرب توسط آن حضرت كه گذشت. اين اقدام حضرت با پيروزى بر يهوديان و بيرون راندن آنان از فلسطين به پايان مى رسد، علماى شيعه و سنى روايات مربوط به نبرد بزرگ حضرت مهدى(ع) با سفيانى را نقل كرده اند، نبردى كه از پشتيبانى يهوديان و روميان برخوردار است. اين نبرد در جبهه اى از انطاكيه تا عكّا امتداد دارد؛ يعنى در طول ساحل سوريه، لبنان و فلسطين و از آنجا تا طبرستان، دمشق و قدس ادامه مى يابد. شكست بزرگ وعده داده شده يهود در آنجا اتفاق مى افتد به گونه اى كه سنگ و درخت به سخن مى آيند كه اى مسلمان! اين شخص يهودى است، او را بكش.

حديث ديگر مربوط به نبرد »مرج عكّا« است كه شايد جزيى از جنگ بزرگ 0

پى نوشتها:

× متن حاضر از ويرايش جديد كتاب »عصر ظهور« كه با ترجمه مجدد و اصلاحات اساسى از سوى مؤلف به زودى منتشر خواهد شد، برگزيده شده است.

1. بحارالانوار، ج60، ص216.

2. سوره اعراف(7) آيه168-167.

3. سوره اسراء(17) آيه6.

4. همان، آيه104.

5. همان.

6. مستدرك حاكم، ج4، ص476.

7. بحارالانوار، ج53، ص60.

8. همان، ج52، ص273.

9. همان، ج51، ص25.

10. منتخب الأثر، ص309.

11. الملاحم والفتن، ص57.

12. سوره بقره(2) آيه248.

13. بشارة الاسلام، ص297.

14. الزام الناصب، ص224

بازتاب بنيادگرايى آمريكايى در سياست خارجى آمريكا-1

دكتر دن لايدينز

مترجم:قبس زعفرانى اشاره :

آقاى دكتر

دن لايدينز استاد »دانشگاه اميد« ميشيگان آمريكا، از پژوهشگران برجسته علوم اجتماعى و از صاحب نظران مذاهب مسيحى، به ويژه جريانات اصول گراى آمريكايى (معروف به مسيحيت صهيونيستى) است.

متن حاضر بنا به درخواست »گروه عربى گفت وگوى اسلام و مسيحيت« براى ايراد در اجلاس بيروت در سال 2003 آماده شده بود، اما چون آقاى دن لايدينز به دلايلى نتوانست در اين اجلاس شركت كند آن را به صورت مكتوب به اين اجلاس ارائه نمود.

گفتنى است كه در پايان اين مقاله ملاحظات آقاى دكتر محمد سماك، دبير گروه عربى گفت وگوى اسلام و مسيحيت آمده است كه ان شاءاللَّه به همراه قسمت دوم مقاله در مجله درج خواهد شد.

اين افتخار بزرگى است كه من با شما باشم و در اين ديدار تاريخى با شما هم كلام شوم. دوست دارم، سپاس بى شائبه خود را از كار بزرگى كه گروه عربى گفت وگوى اسلام و مسيحيت انجام مى دهد، ابراز كنم. در حال حاضر، ما در دهكده جهانى به سر مى بريم كه نظير آن تا كنون در تاريخ بشريت به وقوع نپيوسته است... و اين خطرات و تهديدات بسيارى را از سوى كارشناسان امور متوجه دين و مذهب مى كند. در نتيجه، افزايش چنين ميزگردها و گفت وگوهايى را در سراسر جهان لازم است و من دعا مى كنم، گفت وگوهاى ما در اين زمان به فهم عميق تر و بهتر اين اوضاع و احوال بحرانى كمك كند.

از من خواسته شده به طور عام از »بنيادگرايى« و به ويژه از »گونه مسيحى« آن سخن گويم. بنابراين من به نشو و نما و تغيير و تحول بنيادگرايى مسيحى آمريكا و به ويژه به بنيادگرايى موجود در خاورميانه و اسلام مى پردازم. من از اين بحث ها و

گفت وگوها استقبال مى كنم، اما ترس و واهمه هايى نيز در اين راه وجود دارد. من به عنوان دانشمند علوم اجتماعى در حيات مذهبى آمريكا از بنيادگرايى موجود در اين جامعه اطلاع دارم، با اين كه من جزو بنيادگرايان سنتى مسيحى نيستم، با اين حال نسبت به اين موضوع احاطه دارم.

علاوه بر اين كه من سياستمدار كار كشته و موافق رئيس جمهور آمريكا، جورج بوش نيستم، با اين كه تحليلهاى سياسى و تلاش جهت بيان انديشه ها و ايده هاى رئيس جمهور بوش بخش جدايى ناپذيرى از مقاله امروز مرا تشكيل مى دهد. ريشه هاى بنيادگرايى آمريكايى

حيات مذهبى آمريكا فعال و متنوع است، به گونه اى كه ادعا مى شود، از هر چهار آمريكايى سه نفر مسيحى هستند. غير از آن در اين كشور سه ميليون يهودى و حدود يك ميليون مسلمان وجود دارد و با اين كه جمعيت يهوديان در دهه اخير رو به نقصان گذاشته (شاهد تقريباً كاهش 10% بوده است)، اما جمعيت مسلمانان رو به فزونى نهاده است. هم چنين در ايالات متحده حدود يك ميليون بودايى و يك ميليون هندو زندگى مى كنند و گفته مى شود، حدود 30 ميليون نفر در آمريكا وجود دارند كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند به عبارت ديگر آنها جزء »لا ادرى«ها هستند؛ يعنى كسانى كه به شناخت وجود خدا دست نيافته اند.

از ميان فرقه هاى مسيحى، بزرگ ترين فرقه كاتوليكها هستند كه 51 ميليون نفر يا يك چهارم جمعيت ايالات متحده را تشكيل مى دهند و صد ميليون نفر نيز پيرو فرقه هاى متعدد پروتستان هستند. راههاى چندى براى طبقه بندى اين فرقه ها وجود دارد، يكى از راههاى سنتى اين است كه فرقه هاى بزرگ پروتستان را به سه گروه تقسيم كنيم: 1. پروتستان هاى سنتى Mainline) (Protestants ؛ 2. انجيلى ها

يا اوانجيلى ها، (Evangelicals)؛ و 3. بنيادگرايان (Fundamentalists). كليساهاى سنتى پروتستانى نيز شامل: 1. ماشيحايى ها؛ 2. متدوديست ها (يا مكتبى ها)؛ 3. لوترى ها؛ 4. كليساى اصلاح طلب و 5. اسقفى ها مى شود. غير از آن فرقه هاى ديگرى نيز وجود دارند كه اكثر مواقع در ميدان سياست و فرهنگ تاريخ آمريكا حضور داشته اند. ياران و پيروان اين فرقه ها از كارگزاران و صاحبان حرفه ها بوده و هستند و هميشه تأكيد دارند، رهبران كليساها را افرادى با فرهنگ و تحصيل كرده تشكيل دهند، به اين ترتيب آنها به فرهنگ و آموزش اهميت بسزايسى مى دهند. مجلس جهانى كليساها و مجلس خاورميانه اى كليساها موفق شد، از حمايت اكثر اين كليساها برخوردار شود. در مورد سياستهاى خاورميانه اى آنها هم چنان به شكل خاصى از فلسطينيها و مسلمانان عرب ايالات متحده حمايت و پشتيبانى مى كنند. با اين كه كليساهاى ايشان براى تقريباً مدت 200 سال در رأس هرم قدرت قرار داشتند، اما در سالهاى اخير قدرت اين كليساها كاهش يافته و كليساهاى پروتستانى »انجيلى« جاى آنها را گرفته اند.

كلمه »انجيلى ها« (Evangelicals) در ايالات متحده معناى بى همتايى دارد و به فرقه هايى اشاره مى كند، كه بسيار با احساس بوده و از بفعد مذهبى بسيار متعصب هستند، آنها به شدت اعتقاد دارند، ديگر فرقه هاى مذهبى را - كه بالطبع مسيحى هستند - بايد از طريق راهنمايى و ارشاد وارد آيين خود نمود يا اين كه آنها را رد كرد. پيروان اين فرقه مذهبى چون شيوه هاى نوين انديشيدن و تفكر را مى پذيرفتند، هميشه اين ميل در آنها ملاحظه مى شد كه كليساهاى سنتى را به باد انتقاد بگيرند. به عنوان مثال انجيلى ها به شدت از مجلس جهانى كليساها و مجلس ملى كليساهاى ايالات متحده انتقاد

مى كردند. در سالهاى اخير انجيلى ها با توجه به نامى كه براى معرفى خود استفاده مى كنند، ميانه روتر شده اند و چه بسا اين اعتدال و ميانه روى از فهم ميزان قدرت و مسئوليت رو به فزاينده ايشان سرچشمه مى گيرد. سازمان ملى انجيلى ها نماينده اين گروه است و مطابق مطلب ذكر شده در روزنامه »نيويورك تايمز«، رئيس سازمان ملى انجيلى ها گروهى از رؤساى اين كليساها را اينگونه مورد خطاب قرار داد:

تا زمانى كه ما در جامعه اى بين المللى زندگى مى كنيم، كه در اين مسئله شكى نيست، بايد از زبان خوش استفاده كنيم و اساساً از طريق كار و تجارت با ديگران رابطه برقرار كنيم.

رئيس سازمان از ملاحظات »خطرناك« و »نامساعدى« سخن مى گفت كه سومين فرقه پروتستانها؛ يعنى بنيادگرايان، درباره »اسلام« ارائه مى دهند.

بنيادگرايان به سان انجيلى ها هميشه تعصب و تمايل شديدى در انتشار مسيحيت داشتند، به حدى كه آنها در اين كار خويش هجومى و خصمانه عمل مى كردند. آنها به ويژه از تمام فرقه هاى مسيحيت آمريكايى - پروتستانها، كاتوليكها و ارتدوكسها، انتقاد مى كردند، چون اين فرقه ها تمايل شديدى به همراهى و همگامى با دنياى نوين و مدرن از خود نشان مى دهند. آنها اعتقاد دارند، نجات و رهايى فقط شامل كسانى مى شود كه ايمان داشته باشند، »يسوعف مسيح همان خداست« و ديگران - از جمله مسلمانان و يهوديان - در صورتى كه به آيين مسيحيت در نيايند، هلاك خواهند شد، آنها به شدت به اين باور و پندار مذهبى ايمان دارند.

بنيادگرايى آمريكايى بيانگر گردهم آمدن رويكردها و ديدگاههاى گوناگون و مختلف تاريخى است و در زمان انتخاب جورج بوش جهت احراز پست رياست جمهورى، فهم اين رويكردها اهميت بسيارى پيدا كرد،

چون بيشتر آنها بر ديدگاههاى جهانى بوش تأثير گذاشتند. مايلم براى [فهم] بنيادگرايى آمريكايى چهار رويكرد در نظر بگيرم كه از اهميت ويژه اى برخوردارند و سه اصل از اين چهار اصل در سياست خارجى بوش كاملاً آشكار است. اين رويكردها عبارتند از: 1. احساس برگزيدگى الهى (برگزيده شدن از سوى خداوند)؛ 2. احساس عميق به اين كه ظرف زمانى حاضر، دوره شرارت و بدى است و اين كه فرجام جهان نزديك شده است؛ 3. پيوند اقليم گرايى جنوبى ميان مذهب محافظه كار و سياست محافظه كار؛ رويكرد چهارم چندان در دولت آمريكا مشهود نيست و به اين راحتى نمى توان آن را مشاهده كرد و آن عبارت است از: باور به اينكه فقط بنيادگرايى است كه درك و فهم كامل و مطلقى دارد و تمام فرقه هاى مسيحيت و ساير اديان در اشتباه اند.

احساس برگزيدگى الهى

در آستانه سال 2003 و در گردهمايى گويندگان مذهبى در شهر »ناشويل« ايالت تنسى عنوان شد كه بوش گفته است: »ايالات متحده فراخوانده شده تا آزادى را كه يكى از مواهب الهى است به تمام مخلوقات در سراسر جهان ارزانى دارد«. اين جمله نشان دهنده باور عميق بنيادگرايان آمريكايى است؛ اين كه آنها افراد برگزيده اى هستند كه رسالت نجات و رهايى [بشريت] را حمل مى كنند و آن را به سراسر جهان ارزانى مى دارند. ريشه هاى اين انديشه عميق است، و ريشه در اصولى دارد كه مهمترين آنها عبارتند از: وعده اى كه در كتاب مقدس به ابراهيم داده شده است. اين انديشه از يك سو انديشه اى غربى است؛ مانند استعمار و از سوى ديگر انديشه اى آمريكايى است؛ مانند عقيده »اعلام سرنوشت« كه در قرن نوزدهم منتشر شد و

عنوان مى كرد، ايالات متحده حق حاكميت بر تمام سرزمينهاى موجود در حد فاصل اقيانوس آرام و اقيانوس اطلس را دارد.

اولين بار در اواخر قرن نوزدهم و در زمان توسعه طلبيهاى سريع آمريكا رويكرد بنيادگرايانه آمريكا آغاز شد. آمريكاييها اعتقاد داشتند، مسئوليت رسم دوباره چهره بشردوستانه سياست و فرهنگ بر دوش آنها نهاده شده است؛ چون خداوند آنها را مشمول لطف و مرحمت خويش نموده و ايشان را حامى آزادى قرار داده است. اين احساس به شدت حتى در ميان ساكنان مناطق دوردست آمريكا تقويت شد و در برخى موارد ملاحظه مى كنيم، بنيادگرايى از پيشگوييهاى مبلغان و ساكنان مناطق دوردست استفاده كرد و منادى ايده برگزيده شدن آمريكا و مسئوليت انتشار مسيحيت به سراسر مناطق »نامتمدن« جهان شد.

هم چنين بنيادگرايى آمريكايى از واكنشهاى لاهوتى و مردمى در برابر »مدرنيسم« (Modernism) نيز استفاده كرد و آن را وارد اعتقادات خويش نمود. اين كلمه (مدرنيسم) به شروع مرحله جديدى از انتقاد جهانى به پژوهشها و مطالعات كتابى (كه منظور كتاب مقدس است) و تأثير فزاينده »ماديگرايى محض« Positive) (Materialism اشاره مى كند. مفسران و تحليل گران كتاب مقدس در قرن نوزدهم از قواعد و قوانين تفسيرهاى علمى در پژوهش هاى خويش پيرامون كتاب مقدس استفاده كردند. علم باستان شناسى درباره درستى و صحت تاريخى كتاب مقدس چه مى گويد؟ و آيا قوانين و اصول زمين شناسى حوادث خارق العاده اى (معجزاتى) كه در كتاب مقدس ذكر آنها رفته است، حمايت مى كند؟ آيا اين تفاوتها [ميان آموزه هاى كتاب مقدس و علوم جديد] به وجود تفاوت و عدم هماهنگى ميان اعتقادات مسيحيان اشاره مى كند؟ تمام اين مسائل، سؤالات جدى و عميقى پيرامون »حق« ذكر شده و حفظ شده در

كتاب مقدس برانگيخت.

يكى از نتايج [اين مباحث]، واكنش معكوس عليه انتقاد جهانى از كتاب مقدس و تكيه آن بر اصول علمى بود.

موج اين واكنش معكوس انديشمندانى را گرفت كه تحقيقات و مطالعات كتابى (منظور كتاب مقدس است) مى كردند و يكى از مهم ترين اقدامات از اين نوع در ابتداى قرن بيستم به دست دو سكولار مسيحى صورت گرفت، ايندو مقدار زيادى پول (250/000 دلار) براى انتشار مجموعه 12 جلدى، كتابهايى كه به اصول ايمان مسيحى مى پرداخت جمع آورى كردند. قرار بود اين كتابها براى خدمتگزاران به انجيل و مبلغان و نمايندگان مدارس يك شنبه و ديگر كارگزاران »انگليسى زبان« آيين پمسيحيت در سراسر جهان ارسال شود. اين مطالب كه عنوان اصول يا اصول اساسى The) (Fundamentals داشتند [بعدها] نام خود را به جنبش بنيادگرايى (Fundamentalism) تغيير دادند.

در زمانى كه اولين منتقدان »مدرنيسم« (Modernism) اسقفها، كشيشان و اساتيد دانشگاه بودند، روى سخن بنيادگرايان مستقيماً متوجه مردم آمريكا بود كه چندان به سنن مذهبى و لاهوتى روى خوش نشان نمى دادند، اما به شدت از تجارب روزانه مذهبى خويش تأثير مى پذيرفتند. بدين ترتيب »رابطه شخصى ايشان با يسوع« از آن چه كه كليسا مى گفت يا نتايجى كه دانشمندان علوم مذهبى به آن دست مى يافتند، مهم تر بود. به عبارت ديگر آنچه كه بر زندگى خصوصى افراد تاثير مى گذاشت و با آن هماهنگ بود، مهم تر از دستاوردهاى فلسفى و لاهوتى بود.

خود بوش نيز به اصول و باورهاى بنيادگرايان آمريكايى معتقد است، او ايمان دارد كه بنيادگرايان آمريكا از سوى خداوند برگزيده شده اند تا رسالت آزادى سياسى و ايمان مذهبى را به سراسر جهان انتقال دهند. بسيارى از بنيادگرايان اعتقاد دارند، فوايد

بنيادگرايى و فوايد آزاديهاى فردى در مسئله بزرگ سياسى و لاهوتى مشتركى ادغام شده است كه مسائل سياست خارجى بخشى از آن را تشكيل مى دهد. اين اعتقاد در ميل شديد دولت آمريكا جهت دخالت در افغانستان و عراق و شوق و ذوق بنيادگرايان در دخل و تصرف در مسيحيت و در كنار آن دمكراسى و انتشار آن به سراسر جهان آشكار است.

دوره شرارت و آخرالزمان

يكى از مسائل و موضوعاتى كه به بنيادگرايان آمريكايى نسبت داده شده، پيشگويى و احساس برگزيده شدن الهى است. بنيادگرايان اعتقاد دارند، ايشان راه نجات و رهايى را يافته اند و مسئوليت الهى بر دوش ايشان نهاده شده است مشاركت در مسائل كه جامعه جهانى است. در همان زمان بنيادگرايان ديدگاهى منفى نسبت به آينده جهان دارند. اين احساس منفى در پايان قرن نوزدهم از طريق جنبشى كه »تدبيرگرايى« (Dispensationalism) ناميده مى شد، بخشى از اعتقادات بنيادگرايى آمريكايى را تشكيل داد. »سيدنى آستورم« مورخ آمريكايى پيرامون تدبيرگرايى مى گويد:

عامل به وجود آورنده اين انگيزه جديد اعتقادى بود كه از دو جزء تشكيل مى شد. تمام دنياى مسيحيت از جمله ايالات متحده و كانادا از دين روى گردان و گمراه شده و به شدت به بدعتها روى آورده است، اين به معناى نزديك شدن روزهاى واپسين است. بخش دوم كه از بخش اول نشأت مى گيرد، نياز بسيار به موعظه و راهنمايى به سوى حقايق سخت و خلل ناپذير از نام و كلمه خدا برگرفته شده است.

عبارت »حقايق سخت و خلل ناپذير برگرفته شده از نام و كلمه خدا« بدين معناست كه مى بايست كتاب مقدس را كلمه به كلمه تفسير و به همان ترتيب درك كرد.

»آمستورم« درباره مفاهيم اين آموزش جوهرى از تدبيرگرايى اين تفسير را ارائه مى دهد:

تدبيرگرايى در ابتدا آشكارا بر لغزش ناپذير بودن كتاب مقدس و عصمت حرفى مطلق اين كتاب تاكيد مى كند، به عبارت ديگر اين كتاب را سخن »نوشته« ابدى خداوند مى داند كه تغيير نمى كند و هر كلمه يا عبارت موجود در آن نه فقط توانايى پاسخ به نيازهاى مورخان و زبان شناسان را دارد بلكه بيانگر حق الهى نيز مى باشد. استفاده بيش از اندازه از رمزها و اسرار و گروه ها و دسته جات در عهد قديم و پيشگويى براساس اعداد و ارقام و تكيه بر تفسيرهايى كه باعث ايجاد مناقشه ها و بحث و گفت وگوهاى بسيار و شديد (اگر نگوييم تفسيرهاى خيالى) پيرامون برخى از متون پيچيده پيامبران شده است، باعث شده تا بسيارى تاكيد كنند، تفسيرهاى اين يقيناً كتاب تفسيرهاى حرفى و دقيق نيست.

هنگامى كه بنيادگرايان آمريكا چارچوب و ديدگاه تدبيرگرايى را پذيرفتند، شروع به استفاده از مفردات و شيوه هايى در قبال كتاب مقدس نمودند كه در نوع خود بى همتا بود. بنيادگرايى بدون توجه به سنن و عرفهاى مسيحيت و رهبران كليساها و علم تحقيق و پژوهش در كتاب مقدس، دانش نوينى ابداع كرد كه بى شك به نوعى مدرنيزه شده بود (و نكته جالب توجه اين بود كه كلمات كتاب مقدس عليه افكار و انديشه هاى رايج ميان ايشان به كار گرفته شد).

به عنوان مثال رهبران جنبش جديد به سرعت مقرر نمودند، هدف اصلى كتاب مقدس، ارائه برنامه اى زمانى پيرامون نزديك شدن فرجام جهان است (و عملاً برخى از فرقه هاى بنيادگراى اوليه اقدام به مشخص كردن تاريخ فرجام جهان نمودند). از جمله مسائل ديگرى كه به

بنيادگرايان اوليه آن ايمان آوردند، تقسيم تاريخ بشر به هفت دوره بود. آخرين دوره، دوره اى است كه با مرگ و برانگيختن يسوع مسيح آغاز مى شود و با بازگشت مسيا - يسوع - به مجيدو1 نام منطقه اى در فلسطين - پايان مى يابد، تا از آنجا بر جهان حكومت كند. هر آن انتظار مى رود كه مسيح بازگردد و ظهور كند، بازگشت مسيح تأسيس »مملكت اسرائيلى هزاره« يا دولتى را كه تحت حاكميت مسيح هزار سال دوام خواهد داشت دربرمى گيرد«.

از خلال سنن و عادات جنبش تدبيرى، جنبش بنيادگرايى شروع به حمايت از دولت اسرائيل نمود. از همان ابتدا اين جنبش يك هدف را دنبال مى كرد و آن خواندن »نشانه هاى زمانه« بود تا در آن نقاط اشتراكى ميان وعده هايى كه در كتاب مقدس داده شده بود و حوادث به وقوع پيوسته در حال حاضر بيايد (و در عمل در سالهاى اخير در ايالات متحده كتابهايى كه به نوعى با داستانهاى »پيامبران« ارتباط پيدا مى كرد و زمان بازگشت »مسيا« را پيشگويى مى نمود تا بيايد و اقليت برگزيده خداوند را به آسمان ببرد، رواج بسيارى پيدا كرد). به اين ترتيب تأسيس دولت نوين اسرائيل تكميل مبارك و ميمون پيشگوييهاى خداوند و يكى از نشانه هاى مهم دوران تلقى شد تا بشريت را به سوى حكومت هزاره موعود راهنمايى كند. به همين دليل نخست وزير سابق و متوفاى اسرائيل، مناخيم بگين به سان همتايان خويش كه به خوبى فهميده بودند اسرائيل مى تواند از حمايت و پشتيبانى بى شائبه بنيادگرايان آمريكايى به سان »جرى فالويل« و »پت رابرتسون« بهره ببرد، سعى كرد با تملق و چاپلوسى رضايت آنها را به دست آورد و از هزاران تن از بنيادگرايان مسيحى به

عنوان گردشگرانى كه از اسرائيل و فلسطين ديدن مى كنند، استقبال كند.

با اين كه بسيارى عقيده داشتند، عنصر تدبير در جنبش بنيادگرا صرفاً يك تفسير خيالى و وهم آلود است، اما منبع بسيار مهم حمايت بى قيد و شرط از دولت اسرائيل بود و به نظر مى رسد، اين حمايت آشكارا در مطبوعات جناح راست قابل ملاحظه است. يكى از مهمترين سخنگويان و طرفداران اين ديدگاه »كال توماس« روزنامه نگار طرفدار سنديكاها است. انتقاد و توهين توماس به اعراب و اسلام، پا را از نژادپرستى افراطى نيز فراتر گذاشته، اما با كمال تأسف ملاحظه مى كنيم، ديدگاههاى او طى مدت كوتاهى و به سرعت در ميان ياران و پيروان اين فرقه مسيحى منتشر مى شود، اين نويسنده مى گويد:

اگر سياستمداران تسليم فشارهاى وارده از سوى گروههاى اسلامى شوند و ميان اسلام و ميراث مذهبى و سياسى اين دولت (ايالات متحده) تفاوتى قائل نشوند، ما به جرأت مى توانيم بگوييم كه دشمنانمان توانسته اند در اين كشور جاى پايى براى خود باز كنند و به دليل فعاليتهايى كه در نقاط ديگر جهان انجام مى دهند، مى توانيم با تمام وجود پيشگويى كنيم، از اين جاى پا براى نشر مسئله مورد توجه خويش (اسلام) استفاده مى كنند.

و يكى از مقالات روزنامه نيويورك تايمز از واكنش بنيادگرايان در مقابل اسلام مى نويسد و مى گويد خشم »تمام مسيحيان انجيلى« در قبال مسلمانان افزايش يافته است. آنچه اين نفرت و انزجار را افزايش داده، اين است كه گفته شده اسلام قصد دارد، مسيحيت را نابود كند، در واقع زبان رسايى كه در اين زمينه مورد استفاده قرار مى گيرد و موجب اين نفرت و انزجار مى شود، تصويرى از ادعاهاى مشابه است و عنوان مى كند

مسيحيان نيز در قبال اسلام چنين قصدى دارند و روزنامه نيويورك تايمز در اين زمينه اين حادثه را كه ميان فرستادگان (مبلغان) بنيادگرا در زمان آموزش به وقوع پيوست نقل مى كند:

شهر كراف، ايالت اوهايو، روز شنبه و در سالن كليسا مسيحيان انجيلى براى حضور در همايش يك روزه چگونگى جذب مسلمانان و دور ساختن آنها از اسلام از چندين ايالت گردهم آمده اند. يكى از سخنرانان در اين زمينه مى گويد:

»هميشه محبت و صداقت و مهمان نوازى خويش نسبت به مسلمانان را نشان دهيد و همواره با خود نسخه اى از عهد جديد داشته باشيد تا آن را به ايشان هديه كنيد«. در ميان حضار كه مطالب را يادداشت مى كردند دو كشيش، منشى يكى از مدارس و چندين دانشجو ديده مى شدند و همه اميد داشتند، روزى بتوانند مسلمانان ايالات متحده و ديگر كشورهاى جهان را به آيين مسيحيت درآورند.

با اين كه اين سخنران كه از واعظان انجيلى بيروت بود، به شدّت از توهين به مسلمانان دورى مى كرد، با اين حال در سخنرانى خويش با استفاده از تصاوير كامپيوترى برخى از آيات قرآن را به حضار نشان داد و سعى كرد، ثابت كند اسلام، آيين مكر و فريب و خشونت است و پيروان آن رو به كاهش هستند.

اين سخنران كه نخواست هويتش برملا شود، چون قرار بود، نزد مسلمانان برود و ممكن بود، اين موضوع جان او را به خطر اندازد، گفت: »آيات قرآن مى گويد، آنها را قربانى كنيد، بى دينان را بكشيد«. سپس افزود: »در كتاب مقدس هيچ جمله اى از يسوع مشاهده نمى شود كه در آن به ما گفته باشد، افراد بى گناه را بكشيد«.

ميراث هميشگى و دائمى به

جا مانده از حوادث يازده سپتامبر 2001 منعكس كننده تصوير خشونت و عنف منسوب به مسلمانان و سراسر جهان اسلام است، با وجود اين كه دولت آمريكا و رهبران گروهها و فرقه هاى مسيحى و مسلمان آمريكا اين مسئله را محكوم كردند و با اين كه كشورهاى عربى و مسلمانان اين حادثه تأسف بار را در دستگاههاى اطلاع رسانى آمريكا محكوم نمودند، با اين حال دولت آمريكا به سرعت اقدام به استفاده از جملات و عبارات كينه توزانه و خصمانه مانند »حملات صليبى« نمود و احساس حاكم در ميان بسيارى از آمريكاييها - و نه تنها ميان مسيحيان بنيادگرا - اين بود كه اسلام دين جنگ است و با استفاده از خشونت و عنف مى خواهد مسيحيت را نابود كند. اين احساس ترس و هراس را پخش تصاوير جوانان عربى كه پرچمهاى آمريكا را آتش مى زدند و تخريب مركز تجارت جهانى آمريكا را جشن مى گرفتند، افزايش داد و بنيادگرايان - از پت رابرتسون گرفته تا فرانكلين گراهام - برانگيزنده اين نفرت و انزجار فزاينده بود. فرانكلين گراهام در سايت اينترنتى خود ادعا مى كند كه به مسلمانان عشق مى ورزد، در حالى كه به اسلام توهين و حكومتهاى اسلامى را محكوم مى كند.

او در يكى از موعظه هاى خويش مى گويد:

من اعتقاد ندارم كه مسلمانان به دليل ايمان و اعتقاداتشان ملت ش? پى نوشتها :

1 . اشاره به منطقه آرماگدون دارد كه محل وقوع نبرد آخرالزمان است.(م.)

2 . منظور مذاكرات به اصلاح صلح اعراب و اسرائيل است

مسيح يهودى و فرجام جهان-4

(مسيحيت سياسى و اصول گرا در امريكا)

رضا هلال

مترجم: قبس زعفرانى

اشاره :

فصل دوم كتاب مسيح يهودى و فرجام جهان با عنوان »مسيح يهودى آمريكايى« به بررسى در موضوع

مهم اختصاص دارد: 1. يهودى شدن مسيحيت آمريكايى؛ 2. مسيح يهودى امريكايى و صهيون.

نويسنده كتاب در قسمت پيشين موضوع اول را بررسى كرده و به تفصيل در اين زمينه كه »چگونه با ورود مهاجران پروتستان به دنياى جديد؛ يعنى آمريكا، مسيح آمريكاييها، مسيحى يهودى گرديد« سخن گفت.

او در اين قسمت به بررسى موضوع دوم پرداخته و رابطه مسيحيت يهودى شده آمريكايى را با جنبش صهيونيسم و آرمان تأسيس دوباره دولت يهود تشريح مى كند.

2. مسيح يهودى آمريكايى... و صهيون

پروتستانتيسم پيورتانى، در آمريكاى قرن هفده وقتى صبغه اى عبرى - يهودى يافت كه مسيح آمريكا را مسيح يهودى نمود. با فرا رسيدن قرن هجدهم، اعتقاد به برانگيختگى يهود در فلسطين تبديل به جزئى اساسى و مهم از اعتقادات پروتستانهاى آمريكايى شد، به گونه اى كه اعتقاد به مسيح موعود و هزاره خوشبختى جايگاه بارز و مهمى را در اعتقادات ايشان اشغال كرد.

به اين ترتيب و همانگونه كه سليچ آدلر مى گويد:

از سپيده دم تاريخ آمريكا، تمايل بسيار زيادى جهت گرايش به اين اعتقاد وجود داشت كه ظهور مسيح موعود وابسته به بازگشت و تأسيس دوباره دولت يهود است. اين نظر تمام روحانيون مسيحى نبود، به عبارت ديگر در اين زمينه اتفاق نظرى ميان روحانيون مسيحى وجود نداشت، اما بخشى از تاريخ تفكر و انديشه آمريكا را تشكيل مى داد و هميشه آثارى از عصر هزاره خوشبختى در انديشه مسيحيان آمريكا مشاهده مى شود.1

از جمله مهم ترين طوايفى كه اين ميل در آنها يافت مى شد، طوايف لوترى، تعميديها و برخى از پيروان كليساى ماشيحايى2 بودند. بخش وسيعى از اين طوايف به اصل عصمت و لغزش ناپذيرى پيشگوييهاى تورات در مورد يهود (يا اعتقاد به

تفسير ظاهرى كتاب مقدس) اعتقاد پيدا كردند، به همين دليل تمام پيشگوييهاى به عمل آمده درباره يهود را، اشاراتى به »اسراييل طبيعى« (يا قلمرو جغرافيايى) يا »امت يهود« مقابل »اسراييل روحى و معنوى« يا »كليساى مسيحى« تلقى كردند.

اين اعتقاد وجود داشت كه خداوند در طول »تاريخ« دو هدف اصلى را مدّنظر خويش داشته است: يكى مربوط به سرزمين و ملت و اهداف زمينى اش كه يهوديت بود و دومى با آسمان و ساكنان و اهداف آسمانى كه همان مسيحيت بود، ارتباط پيدا مى كرد.

و در آخر اين كه، »سرزمين وعده« داده شده به ابراهيم، قبل از ظهور مسيح و پايان تاريخ به او بازگردانده خواهد شد.

اعتقاد به ظهور مسيح و برانگيختگى يهود، يكى از مهم ترين اركان آيين يهوديت به شمار مى آيد و اين اعتقاد به طور كامل در سفر دانيال و سفر حزقيال3 قابل ملاحظه است.

در سفر دانيال مى خوانيم:

هفتاد هفته براى ملت تو و اورشليم نوشته شده كه معصيت و گناه را مرتكب نشوند و ارتكاب خطا و اشتباه را پايان دهند و به تكفير گناهان بپردازند و براى هميشه راه خير و صلاح را در پيش گيرند و به ريا و دورويى پايان دهند و وقدس الاقداس (مقدس ترين قدس) را تطهير نمايند. بدان و آگاه باش، ميان اداى سخنان يهوه كه به مسيح، پيشواى يهود، دستور بازگشت ايشان را مى دهد و ميان ساخت دوباره اورشليم هفت هفته طى مى شود، پس از آن در آخرالزمان او بازمى گردد و بازار و بندرى مى سازد.

و در سفر حزقيال مى خوانيم:

خداوند متعال چنين فرمود: »الآن اسيران يعقوب را بازمى گردانم و به تمام خانه هاى موجود در اسراييل رحم نموده و نام مقدسم را

حفظ مى كنم. آنها تمام رسواييها و خيانتهاى خويش را وقتى در اين سرزمين با اطمينان و طيب خاطر زندگى مى كردند و نسبت به من مرتكب شدند، برمى دارند و از اين سرزمين خارج مى شوند، اما كسى به ايشان پناه نمى دهد.

روياى دانيال و روياى حزقيال پيرامون ظهور مسيح و برانگيختگى يهود را در عهد قديم (يهودى) و روياى يوحنا را كه عهد جديد اعتقاد مسيحى ظهور دوباره مسيح و هزاره خوشبختى، بر »روياى يوحنا« كتابى كه در آخر عهد جديد آمده است، سايه افكنده است.

يوحنا در زمان سركوب و قتل و كشتار مسيحيان در امپراتورى روم كه به دست »نرون« صورت گرفت، مى زيست. در اين دوره مسيحيان در سراسر امپراتورى روم در معرض آزار و اذيت و شكنجه قرار داشتند. بسيارى از اين مسيحيان به دليل ايمان و اعتقاد خود به مسيحيت، داوطلبانه اين مجازاتها را مى پذيرفتند و بدون هيچ گله و شكايتى پذيراى مرگ مى شدند، اما در ميان مسيحيان، افرادى نيز ديده مى شدند كه براى حفظ جان و مال و ثروت خويش حاضر بودند، دست از مسيحيت بردارند. همان گونه كه مسيحيانى نيز بودند كه از دين مسيحيت روى برگردانده و مرتد شدند. در آن سالها، اين كتاب رفت تا دست به دست ميان مسيحيان شهرهاى يونانى آسياى صغير بچرخد و بالطبع چون به زبان يونانى نوشته شده بود، بعدها نام يونانى »Apocalypse« به معنى رؤيا بر آن نهاده شد.

به نظر مى رسد، كتاب با عبارت »اعلام يسوع مسيح كه خداوند به او قدرتى بخشيده تا به بندگانش آنچه را كه لازم است نشان دهد و ميان او و خداوند فرشته اى است كه براى بنده اش يوحنا وحى الهى را

نازل مى كند.« آغاز مى شود. يوحنا برادران خود را به ايمان خبر مى دهد و پاداش آن را عظيم مى خواند: »فردوس براى كسى است كه بخواند و براى كسانى است كه سخنان پيامبران را گوش دهند و هر آنچه را كه در كتاب نوشته شده حفظ و از آن نگهدارى كنند؛ چرا كه زمان موعود نزديك است«.

يوحنا ملاحظه كرد، فرجام جهان نزديك است، پس از آن، رنج و دردها پايان خواهد يافت، اما قبل از آن حوادث عجيب و وحشتناكى به وقوع خواهد پيوست.

يوحنا به ما مى گويد: »او در جزيره »بتمفس« كه جزيره كوچكى در درياى »اژه« است، به سر مى برد تا كلمه خداوند را بالا نگه دارد و يسوع مسيح را ببيند«. (9:1)«.

در يكى از روزهاى يكشنبه، كه يوحنا در »خلسه« (حالت سرمستى و شيدايى) بود، آسمان مقابلش شكافته شد و هفت منبر طلايى را مقابل خود ديد، در ميان اين منبرها »پسر آدم« (يسوع مسيح) را شناخت، سر و گيسوانش به سان پشم انباشته و مثل برف سفيد بود، چشمانش به سان دو گوى آتشين، پاهايش شبيه مس ناب و خالصى بود كه در كوره گداخته شده است، صدايش به سان شرشر آب كوهساران و در دست راستش هفت ستاره و شمشير تيز دولبه بود و صورتش چون خورشيد به شدت مى درخشيد (16-13:1)، هنگامى كه يوحنا »پسر آدم« را ديد، چون مردگان به پايش افتاد، اما او هيجان يوحنا را فرو نشاند: »نترس، من همان، اولين و آخرينم، من زنده هستم. مرده بودم، اما اكنون تا ابد زنده هستم و كليد مرگ و جهنم در دست من است. هر آنچه را ديدى بنويس، هر آنچه هست و هر آنچه

مقرر است، بعد از اين باشد« (19-17:1).

يوحنا در روياى خويش عرشى را در آسمان مى بيند كه خداوند برآن تكيه زده و در وسط عرش و پيرامون آن چهار نوع حيوان را مى بيند كه هم در جلو و هم در پشت سر چشم داشتند، همچنين هر يك از آنها داراى شش بال بودند و شبانه روز اين ورد را مى خواندند: »خداوند پاك و منزه است، خدايى كه بر همه چيز تواناست، خدايى كه بود و هست و خواهد بود.« پيرامون و گرداگرد عرش بيست و چهار مرد مسن بودند و مقابلش هفت چراغ آتشين كه بيانگر هفت روح خداوند است و در دست راستش نامه اى كه در آن مطالبى نوشته و از پشت با هفت مهر، ممهور شده بود، به چشم مى خورد.

در آن حين، يكى از آن مردان مسن به يوحنا گفت، يكى از اين چهار حيوان كه شير است و از نوادگان يهودا، سلاله داوود به شمار مى آيد، بر ديگر حيوانات غلبه كرده تا سفر را بگشايد و مهرهاى هفتگانه را باز كند. در اينجا يوحنا »گوسفندى را ديد كه بر پا ايستاده، مثل اين كه قربانى شده است، داراى هفت شاخ و هفت چشم كه نمايان گر هفت روح خداوند بود كه به زمين فرستاده شده است«. گوسفند در اينجا، تصويرى از يسوع مسيح بود كه نزد مسيحيان بسيار محبوب است، اما شاخ نزد عبرانيها سمبل شكوه و قدرت است. گوسفند شروع به باز كردن مهرهاى هفتگانه مى نمايد، هنگامى كه به گشودن مهر چهارم مى رسد، چهار اسب ظاهر مى شوند كه منادى مصايب و بلاياى بزرگى هستند كه قبل از فرجام جهان به وقوع مى پيوندد و بدان

وسيله نزديك شدن آن نهايت و فرجام را خبر مى دهند.

هنگام باز كردن مهر پنجم، يوحنا مقابل قربانگاه، ارواح كسانى را مى بيند كه به خاطر دين مسيح دست از جان كشيدند، آنها با صدايى بلند فرياد مى زدند، تا كى اى سرور پاكان و درستكاران، چه وقت اقتضا مى كنى كه انتقام خون ما را از ساكنان روى زمين بگيرى؟ به هر يك از آنها لباس سفيدى داده و گفته شد، اندكى بياسايند، تا دوستان دربند ايشان و برادرانشان كه آماده اند به سان آنها كشته شوند به ايشان ملحق شوند. همين كه مهر ششم گشوده شد، ناگهان »زلزله اى عظيم به وقوع پيوست و روى خورشيد به سان گيسوان سياه، تيره و تار گرديد. ماه چون خون شد و ستارگان آسمان بر زمين افتادند... و آسمان شكافته شد... تمام كوهها و جزاير از جاى خويش تكان خوردند و انتخاب 144 هزار نفر يا 12 هزار نفر از هر يك از سبطهاى دوازده گانه اسراييل پايان يافت. يوحنا ديد، كسانى كه مرگ را به خاطر مسيح با آغوش باز پذيرفتند و از آن استقبال كردند، جلوى عرش ايستاده اند و حضرت مسيح اشكهاى آنها را پاك مى كند.

در آخر حضرت مسيح، مهر هفتم را باز مى كند و يوحنا هفت فرشته را مى بيند كه هفت شيپور در دست آنهاست. در دست فرشته هشتم، مجمرى پر از آتش كشنده ديده مى شد كه آن را بر روى زمين مى ريخت، در اين لحظه زلزله و رعد و برق در زمين به وقوع مى پيوندد و ملائكه در شيپور خود مى دمند و بلايا و مصايب بر دنيا باريدن مى گيرد و ارتش بيگانه عظيمى كه از طرف رود فرات مى آيد، هجوم خود را آغاز

مى كند. شهر مقدس اورشليم به مشركان داده مى شود تا مدت 42 ماه دست آنها باشد، هنگامى كه فرشته هفتم در شيپور خود بدمد، خبر مى دهد، تمام سرزمينهاى جهان از آن خداوند و مسيحش خواهد شد و نشانه عجيبى در آسمان ظاهر مى شود »زنى غرق در نور، لباسى از خورشيد به تن كرده است و ماه زير پاهاى او، بر سرش تاج مرصعى قرار دارد كه دوازده ستاره نگينهاى آن را تشكيل مى دهند، او باردار و از درد زايمان بى قرار است تا فرزند خود را به دنيا آورد...« »فرزند ذكورى به دنيا مى آورد، كه آماده شده تا با عصايى آهنين تمام ملل جهان را رهبرى كند«، »اژدهاى قرمز و بزرگى كه داراى هفت سر و ده شاخ است، ظاهر مى شود« »مى خواهد كودك را ببلعد، اما كودك در پس خداوند و عرشش خود را مخفى مى كند و فرشته ميكائيل در رأس ارتشى وارد جنگ با اژدها كه ابليس نام دارد، مى شود. يوحنا صدايى مى شنود كه خبر از سقوط ابليس و فرا رسيدن زمان نجات و رهايى و آغاز حكومت مسيح و اقتدار او مى دهد«.

اما مشركان در »هارمجدون« تمام نيروهاى شر را عليه نيروهاى خير بسيج خواهند كرد و گرد خواهند آورد. مسيح ظاهر مى شود »و از دهانش شمشير برانى خارج مى شود تا با آن ملل را از دم تيغ بگذراند و آنها را با عصاى آهنين خويش هدايت كند... بر پيراهن و رانش نامى نوشته شده است: شاه شاهان و خداى خدايگان« (16-11:19) شيطان ياران و پيروان خويش و شاهان فرمانبردار اوامرش را گرد مى آورد، اما مسيح پيروز مى شود و فرشته اى از آسمان فرود مى آيد و اژدها

- شيطان - را گرفته و به جهنم مى برد و درب آن را بر رويش مى بندد تا براى هزار سال همانجا محبوس شود (3-1:20) به اين ترتيب مملكت خداوند براى هزار سال جاى آن را مى گيرد.

پس از گذشت هزار سال، شيطان آزاد و »خارج مى شود تا ملل ساكن در چهار گوشه زمين را گمراه سازد«، يأجوج و مأجوج شهر محبوب اورشليم را محاصره مى كنند، اما آتشى از آسمان فرو خواهد ريخت و آنها را طعمه خود خواهد ساخت. در آن زمان حكومت آسايش و نعمت ابدى جاى آنها را مى گيرد و اورشليم جديد از آسمان نازل مى شود كه داراى دوازده دروازه است و بر روى آنها نام اسباط دوازده گانه اسراييل نوشته شده است، هيچ كس نمى تواند وارد شهر شود، مگر كسانى كه به مسيح وفادار مانده اند.

»او خارج مى شود تا مللى را كه در چهار گوشه زمين به سر مى برند، گمراه سازد. يأجوج و مأجوج را براى جنگ با كسانى كه تعداد ايشان به اندازه ريگهاى درياست، گرد مى آورد. آنها از عرض زمين بالا مى روند و قرارگاه قديسيان و شهر محبوب را محاصره مى كنند، در اين زمان آتشى از سوى خداوند از آسمان نازل مى شود و آنها را فرو مى بلعد و ابليس كه آنها را گمراه ساخته است به درياى آتش و گوگرد كه در آن وحوش و پيامبران دروغين قرار دارند، انداخته مى شود و شبانه روز تا ابد مورد عذاب شكنجه قرار خواهد گرفت« (رويا 10-7:20).

روياى دانيال و روياى حزقيال نيز به سان روياى يوحنا و پيشگويى پيرامون فرجام جهان است. اوصاف يوحنا از مسيح نيز، همان اوصاف مسيح يهودى نزد دانيال و حزقيال است و حيوانات چهارگانه

»چند چشم« كه در اصحاح چهارم روياى يوحنا ذكر آنها رفته است، با برخى تعديلات و تغييرات در سفر حزقيال نيز آمده و يأجوج و مأجوج و هارمجدون در سفر حزقيال نيز ذكر شده است.

يوحنا بيش از تمام پيامبران با يهوديت در ارتباط بود، به عنوان مثال وى بر خلاف پولس پيامبر، كه به مخالفت با برخى از آداب و رسوم مهم يهوديت مانند حفظ روز شنبه و ختنه برخاست و اعلام كرد، نزد او فرقى ميان هلنى و يهودى و غيره وجود ندارد، يوحنا به كسانى كه »يهودى مسيحى« ناميده مى شدند، نزديك تر بود. به عبارت ديگر او »مسيحى يهودى« بود و به درستى كه رؤياى يوحنا اولين تغيير و تحول را در مسيحيت منعكس كرد. چون ديگرى اثرى از تثليث مقدس را نمى بينيم و به جاى آن خداى يكتاى توانا و قادر بر همه چيز يا خداى يهود »يهوه« ظاهر مى شود و هنگام داورى در روز رستاخيز بزرگ، اين خود خداوند است كه بر عرش تكيه مى زند، نه مسيح؛ يسوع در اينجا از مقام پايين ترى برخوردار است و اوست كه به سان گوسفندى براى تكفير گناهان جهانيان »قربانى« مى شود.4

به اين ترتيب روياى يوحنا، تبديل به ركنى اساسى در اعتقادات يهودى شده پروتستانتيسم و مسيحيت صهيونيستى پيرامون ظهور مسيح و برانگيختگى يهود شد.

پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم شاهد، انتشار و گسترش عقيده ظهور مسيح و شروع عصر هزاره خوشبختى (عقيده هزاره) در آمريكا بود.

با پايان يافتن قرن هجدهم، سازمانهاى مذهبى آمريكا با ستيزه جوييهاى بزرگى مواجه شدند كه نزديك بود، اعتقادات اصلى مذهبى ايشان را ريشه كن سازد.

انقلاب آمريكا كه منجر به صدور »اعلاميه استقلال« آمريكا شد،

دولت تازه شكل گرفته را از ايفاى هرگونه نقش مؤثر مذهبى منع كرد. سالها بعد، وقتى انقلاب فرانسه به وقوع پيوست، هجوم گسترده اى عليه كليسا، روحانيت و قدرت آن انجام داد و باعث شد تا جلوى نفوذ كليسا در تمام مسائل اجتماعى گرفته شود. در آمريكا جنبش عقل گرا و مخالف مذهبى به دست افرادى مانند »توماس پين« و »ايتان آلن« و »الياهو پالمر« تشكيل شد كه مؤسسات و مراكز مذهبى مسيحيان را تهديد نمود و به احياى تورات حمله برد و مذهب سنتى را (به تعبير پالمر) »امپراتورى خرافات« ناميد. آمريكا در آن دوره روزانه شاهد امواج جديد مهاجرانى بود كه تهديدى عليه اعتقادات مذهبى و سنتى آمريكا به شمار مى آمدند. واكنش آمريكا در قبال اين ستيزه جوييهاى لائيك، مدنى و بى پروا، اين بود كه عنوان كند، كشور وارد »دومين مرحله بيدارى بزرگ« (مذهبى) مى شود. در اين دوره فعاليتهاى فردى در اين زمينه افزايش يافت و مؤسسات و مراكز مذهبى جديدى، مانند »جمعيت آمريكايى كتاب مقدس« (1816) و »اتحاديه مدارس يكشنبه آمريكا« (1824) جهت نشر و توزيع كتاب مقدس، ساخت كليساها، مدارس، دانشگاههاى لاهوتى و مذهبى و ايراد موعظه ها به وجود آمدند.

در سيلاب حوادث »دومين بيدارى بزرگ« مذهبى، »عقيده هزاره« منتشر شد و كليساهاى جديدى با فرقه هاى مذهبى براساس »عقيده هزاره« پاى به عرصه وجود گذاشتند.

در سال 1835، اسقف »چارلز ونى« ادعا كرد، هزاره خوشبختى در آمريكا سه سال بعد يا در سال 1838 آغاز خواهد شد، پس از ونى، اسقف »ويليام ميلر« پيشگويى كرد، مسيح ميان 21 مارس 1843 تا 12 مارس 1844 براى بار دوم ظهور خواهد كرد و در اين زمينه به سفر دانيال استناد

كرد، پيشگويى ميلر توانست گروهى از تعميديها و مكتبى ها و ماشيحايى ها واسقف نشينها را جذب كند. اما »پيشگويى بزرگ« ميلر وقتى به حقيقت نپيوست، تبديل به »نااميدى و ناكامى بزرگى« در ميان آمريكاييها شد، تا اين كه اسقف »كريس اسكوفيلد« (1921-1846) ظاهر شد و عنوان كرد، زمانبندى تاريخ جهان توسط خداوند، هفت دوره را دربر مى گيرد و جهان در حال حاضر - منظور آن زمان بود - شاهد دوره آخر خود است كه در آن مسيح به اورشليم باز خواهد گشت تا هزاره خوشبختى شروع شود.5

بنابر آنچه كه پرفسور »هارولد بلوم« مى گويد، جنبش مردمى (هزاره) جنبشى اعتراض آميز عليه تجددگرايى در جامعه آمريكا در ابتداى قرن بيستم بود، اين جنبش به عقيده شنبه بودن روز هفتم6 كه اصولاً از اعتقادات يهوديت به شمار مى آيد، استناد كرد و »آلن هارمون وايت« (1915-1827) به آن رنگ و بو و صبغه اى آمريكايى بخشيد. وايت اعتقاد داشت، جهان در دوره داورى در روز رستاخيز كه از سال 1844 (سال ناكامى بزرگ) شروع شد، قرار دارد و مسيح از آن تاريخ وارد قدس مقدس شد تا اشتباهات و گناهان ما را پاك نمايد. او همچنين عقيده داشت، ريخته شدن خون يسوع از طريق به صليب كشيده شدن او، كفاره كامل گناهان بشريت را پرداخت نكرده، بلكه لازم است زمانف دادن كفاره تا هر وقت كه امكان تجربه و آزمايش بشر وجود دارد، ادامه يابد.

عقيده شنبه بودن روز هفتم، بر اين اصل استوار است كه مسيح هنگام ظهورش، دادن كفاره را با غلبه بر تمام شياطين و كافران تكميل مى كند و نجات و رهايى شامل 144 هزار نفر خواهد شد كه آنها نيز از

ياران و پيروان روز شنبه هستند.7

و به سان شنبه بودن روز هفتم، »كليساى پنجاهه« (Penteastalism) نيز صبغه و رنگ و بويى يهودى پيدا كرد. پنجاهه گراها به عيد پنجاهم يا هفته اول نزول روح القدس نزد مسيحيان اعتقاد دارند و آن مطابق عيد برداشت نزد يهوديان است و شنبه بعد از عيد پاك (عيد فصح) را جشن مى گيرند. اين روز از اين جهت از يهوديان گرفته شد كه »روح القدس« بر حواريان مسيح به شكل چندين زبان آتشين ظاهر شد و بر روى هر يك از آنها نشست، آنها كاملاً از روح القدس پر شدند و شروع به سخن گفتن به زبانهاى ديگر نمودند (اعمال الرسل 1-1:2). عقيده پنجاهه را »چارلز فوكس بارهام« در سال 1901 در »توبيكاى« ايالت نبراسكا مطرح كرد، اندكى نگذشت كه »ويليام سيمور« در سال 1906 از لوس آنجلس (سالى كه شاهد زلزله سان فرانسيسكو بود) با او همراه شد، پس از آن و در سال 1914 شاهد تأسيس كليساى پنجاهه هستيم.

بعدها ملاحظه مى كنيم، پنجاهه گرايى، مكتبى مسيحى اما مسيحيتى يهودى شده مى شود، كه به وسيله اسقف »جيمز سوگرت« تأثير بسيار زيادى بر آمريكائيان مى گذارد. (در اين باره در صفحات آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت).8

به نظر مى رسد، عقيده رويت يهوه، به عنوان جنبشى افراطگراتر از جنبش مردمى (شنبه بودن روز هفتم) از آن جدا شده و در ايالات متحده ظهور مى كند. مى توان گفت، اين عقيده و ياران و پيروان آن به شكلى از پنجاهه گراهاى افراطى و تندرو بودند.

عقيده رويت يهوه را »چارلز تاز راسل« (1916-1852) در ايالات پنسيلوانيا مطرح كرد. راسل در سال 1886 كتاب خويش عوالم سه گانه يا برنامه فداكارى را منتشر و در آن عنوان كرد،

سال 1914، سال پايان جهان است، در اين سال، فرصت ملل (فرجام تاريخ) به پايان مى رسد و خداوند از يهود خشمگين شده و بدين ترتيب بر آنها لازم مى شود، براى تأسيس دولتى يهودى به فلسطين بازگردند؛ چرا كه هيچ راهى براى برپايى حكومت خداوند وجود ندارد، مگر اين كه ملت يهود به وطن خويش بازگردند.

بر خلاف آنچه كه راسل پيشگويى كرده بود، جهان در سال 1914 به پايان خود نرسيده است، بلكه در اين سال جنگ جهانى اول آغاز شد. هنگامى كه راسل در سال 1916 چشم از دنيا فرو بست، رهبرى جنبش را يارش »ژوزف رزرفورد« طى سالهاى 1917 تا 1938 به دست گرفت و نام »رويت يهوه« را بر آن نهاد. اين نام از عبارت »يهوه مى گويد، شما مرا مى بينيد« كه در سفر اشعيا ذكر آن رفته است، گرفته شده بود. پس از فورد، »ناتان هومر« رهبرى جنبش را به دست گرفت.

ياران و پيروان »رويت يهوه« اعتقاد دارند، يهوه (خداى يهود) مشعل حقيقت را به دست راسل روشن ساخت، چون او و پيروان و يارانش به رسالت راستين يهوه، جهت نشر آن ميان انسانهاى شر و نادرست ايمان آورده بودند.

با وجود اين كه كلسياى رويت يهوه، مسيحى به شمار مى آيد، اما آنها لاهوت مسيح و عقيده تثليث و برانگيختگى جسمى مسيح را انكار مى كنند و به جاى آن اعتقاد دارند، يسوع پسر يهوه است و رسالتش پاك نمودن و تطهير بشريت نيست، بلكه بزرگداشت قدرت يهوه و تأكيد بر حاكيمت اوست و مرگ مسيح را مرگى ابدى مى داند.

ياران و پيروان »رويت يهوه« اعتقاد دارند، پايان داورى در روز رستاخيز از سال 1914 (سالى كه راسل آن را سال

پايان و فرجام جهان به شمار آورده بود)، پس از پايان يافتن موجوديت شش هزار ساله بشريت آغاز شد و جهان همچنان در انتظار ظهور مسيح است. اما او، مسيح پسر مريم نيست، بلكه مسيح موعود آنهاست كه ظهور مى كند تا حكومتش را در اورشليم برپا دارد. اين عقيده بر آنچه كه در سفر دانيال پيرامون عصر و زمانه آمده، استوار است. در سفر دانيال مى خوانيم كه بر ملت و اورشليم پايان يافتن گناهان و معصيت و صدور فرمان از سوى يهوه به مسيح منتظر جهت ساخت درباره اورشليم و نجات ياران و پيروان يهوه مقدر شده است(!!).

براساس تفسير پروتستانتى كه »جان نلسون داربى« (1882-1800) ارائه داد، الوهيت و انديشه آمريكايى در قرن نوزدهم، حماسه اى براى نظريه هزاره »مردمى« خلق كرد. داربى عنوان كرد، جهان قبل از هزاره محكوم به تدبيرات مرحله اى خداوندى است؛ چون خداوند تاريخ بشريت را تا پايان آن هدايت مى كند، او در اين گفته ها بر آنچه كه در سفر دانيال (اصحاح نهم 27-24) پيرامون هفتاد هفته آمده تكيه كرد و از آنچه كه در سفر حزقيال (اصحاح چهارم: 16) ذكر شده بود، استفاده كرد. در اين سفر مى خوانيم كه هر روز مساوى يك سال است. به اين ترتيب و با اين محاسبه هفتاد هفته، 490 سال مى شود، پس از آن فرجام تاريخ فرإ؛ مى رسد. دار پى نوشتها :

.Sp.1972 ,American Historical Quartely :American And The HolylandIn ,Selig Adler .1

2 . ياران و پيروان هر دو آيين مسيحيت و يهوديت به ظهور يك منجى اعتقاد دارند، مسيحيان به ظهور حضرت مسيح(ع) و يهوديان به ظهور »ماشيحاه« معتقد هستند و منظور از ماشيحاييان

در اينجا ياران و پيروان »ماشيحاه« همان موعود يهوديان است.(مترجم)

3 . دانيال و حزقيال از پيامبران عهد قديم اند و زندگى و سفر خويش را طى دوره اسارت بابلى در قرن ششم قبل از ميلاد گذراندند. هر دو سفر به جا مانده از پيامبران مذكور يهود را به تكفير گناهان و خطاهايشان و بازگشت به اورشليم دعوت مى كند.

4 . در كتاب مقدس گوسفند سمبل قربانى كردن است. در انجيل يوحنا، مسيح، بره خداوند ناميده مى شود؛ »فردا يوحنا به يسوع نگاه كرد كه به سوى او مى آمد، گفت: اين همان بره خداست كه گناه جهانيان را برطرف مى كند« (يوحنا 29:1).

.Op.cit ,Harold Bloom .5

6 . پيروان هر يك از آيينهاى اسلام، مسيحيت و يهوديت اعتقاد دارند، روز هفتم هفته همان روزى است كه دين آنها اظهار كرده است، مثلاً ما مسلمانان اعتقاد داريم، اين روز جمعه است، در حالى كه مسيحيان آن روز يكشنبه و يهوديان آن روز شنبه مى دانند (مترجم).

.Op.cit ,Harold Bloom .7,8

9 . يديشى: زبان آلمانى آميخته به لغات عبرى(مترجم).

ThePenguin ,London ,David S.Katz And Richard H.Popkin,Messianic Revolution .10,11

.Press.1999

.p.198-9 .op.cit ,Henry Feingold .12

بازي هاي رايانه اي، سلاح تبليغاتي

چكيده:

بازيهاي رايانه اي را نبايد صرفا پديده اي براي سرگرمي كودكان و نوجوانان دانست. اين بازيها اغلب به ابزار تبليغاتي مهمي در دست ارتشهاي مهاجم و سركوبگر به ويژه ارتش آمريكا تبديل شده اند و در بطن خود، هدف و بياني سياسي را دنبال و القا مي كنند. بازيهاي رايانه اي از اين پس، بخشي از چشم انداز فرهنگي به شمار مي روند. براي آن كه به صحت اين گفته مطمئن شويم، كافي است به گفتمان رسانه ها و طبقه سياسي گوش فرا دهيم. به هنگام گشايش

كلبه رايانه اي در Futuroscope در شهر پوانيه فرانسه در روز 19 آوريل 2003، ژان _ پير رافارن به حمايت از صنعت بازيهاي رايانه اي شتافت و از تأسيس يك مدرسه ملي براي رسانه هاي ارتباط زنده، در آينده نزديك خبر داد و حتي سخن از «جمهوري رايانه اي» به ميان آورد. در اوايل دهه نود، طي جنگ خليج فارس، بسياري از روزنامه نگاران، اين مناقشه را مشابه يك بازي رايانه اي توصيف كردند: نه يك قطره خون، نه يك عراقي و نه حتي يك آمريكايي ديده نشد كه در وسط صحنه (جنگ) و يا در وضعيتي باشد كه با تصوير يك جنگ پاك و براق _ آنگونه كه تصاوير بازسازي شده بر روي شبكه هاي تلويزيوني به توصيف پيشروي نيروهاي متحد مي پرداختند _ مبانيت داشته باشد. اين پنداشت درباره جنگ دوازده سال بعد، اين بار در شكلي مختصر، تكرار شد. جرج دبليو بوش در روز 6 فوريه 2003 به وضوح اين واقعيت را باجمله معروف خود (بازي تمام شد ûThe Game is over) بيان كرد، و ژاك شيراك آن را با ظرافت خاصي واگويي كرد: ûIts not a game, it is not over (اين يك بازي نيست و تمام نشده است). يك ژنرال ارتش آمريكا، با لحني صادقانه تر، به تاكتيكي نظامي اشاره كرد كه از بازي رايانه اي ûPacMan اقتباس شده بود.2 اين جملات مي تواند براي طرفداران بازيهاي رايانه اي لذتبخش باشد، چرا كه اين سخنان را مدرك مي يابند دال بر اينكه بازي مورد علاقه آنها ديگر پديده اي ناشي از روزمرگي شمرده نمي شود، اما اين امر، اشتباه وخيمي است. هدف از اين آدرس دادنها، از زبان نظاميان يا نزديكان آنها، چيزي جز كاستن از زشتيهاي جنگ

نيست. در جهان مجازي، هيچ كس زخمي نمي شود و كشته ها نه خانواده اي دارند و نه دوستي. تقريب ميان تقدير مجازي و واقعيت، هدفي جز «واقعيت زدايي» از اعمال محكوم و نامشروع ندارد. زماني كه به محصولات بصري _ تفريحي كنوني مي نگريم، به وضوح معلوم مي شود كه ابزاري براي تبليغات هستند، ابزاري سياسي همانند هر رسانه ديگر. بازي رايانه اي فقط يك تفريح بي خطر نيست، بلكه رسانه اي براي بيان ميان است. لذا منطقي است كه استفاده از آن در جهتي به دور از اهداف ظاهري و اوليه باشد، درست همانگونه كه در برخي كشورها از تلويزيون، راديو، سينما و مطبوعات نوشتاري چنين استفاده اي شده و مي شود. اين نوع استفاده از بازيهاي رايانه اي در جهت اهداف سياسي، از آن جهت بيشتر مزورانه است كه رمزها و مآخذ آن بر عموم مردم ناشناخته باقي مانده است. همه مي دانند كه يك بازي رايانه اي چيست، اما در نهايت تعداد اندكي از والدين قادرند فرزندان خود را در كشف اين رسانه همراهي كنند و به همين دليل، تحت تأثير قرار دادن آنها باز هم آسان تر است. با گسترش شتاب آميز بازي جنگ، حلول تطبيق واقعيت به دنياي مجازي خيلي سريع از طريق نماد هويت ملي، يعني پرچم، تحقق يافت. در اينجا با بازيهايي كه موضوع تاريخي دارند، مانند برخي بازيهاي جنگهاي تاريخ استعمار،3 روبه رو نيستيم، بلكه سخن از بازيهايي است كه از نظر سياسي «هدايت شده» هستند، و طوفان صحرا (Conflict Desert Storm) نماد آنهاست. بازي كننده در برخي واقعيتهاي جنگ غوطه ور مي شود. او اردوگاه خود را انتخاب نمي كند؛ او تجسم يك سرباز آمريكايي يا انگليسي است كه مأموريتش آزادسازي عراق از يوغ ديكتاتوري است.

تصويري شدن بازي، ما را در بطن عمليات فرو مي برد، در حالي كه يك موضوع كاملاً روشن است: دشمن يعني سرباز عراقي. اين بازي به هنگام عرضه شدن (13 سپتامبر 2002 در اروپا)، نه تأملي در پي داشت و نه مخالفتي. فروش آن، آزادانه انجام مي شود و فقط به افراد زير شانزده سال توصيه نمي شود. اين بازي، بي آن كه تزلزلي در انديشه هاي پذيرفته شده ايجاد كند، فرد بازي كننده را در موضوع دفاع از نظم جهاني قرار مي دهد. عرضه بازي «بازگشت به قلعه ولفن اشتاين» (Return to Castle Wolfenstein)، با پيچيدگي و ظرافت بيشتري انجام گرفت. بازي كننده، تجسم يك سرباز آمريكايي در جنگ جهاني دوم است. او به درون كاخهاي نازيها نفوذ مي كند و با سربازان اس.اس. رودررو مي شود، در پيچ راهروها مي توان برخي صليبهاي شكسته را مشاهده كرد. خيلي ها فكر مي كردند كه اين بازي مبلغ ايدئولوژي ناسيونال _ سوسياليستي (نازي) است. اولين مشاجره قلمي در سال 1992، به هنگام عرضه Wolfenstein-3D آغاز شد، در حالي كه به اين بازي برچسب يهودي ستيزي و نازي دوستي زده بودند. به هنگام ارائه بازي «بازگشت به قلعه ولفن اشتاين» در نوامبر 2001 نيز همين استدلال پيش كشيده شد. اين مباحث بي پايه بود: چه در بازي «طوفان صحرا» و چه در «بازگشت به قلعه»، يك ديدگاه جانبدارانه حاكم است. در هر دو بازي، فرد بازيكن در نقش يك سرباز آمريكايي ظاهر مي شود. تفاوت اين دو، ريشه در نوع برخورد دارد. در بازي طوفان صحرا، از مرگ، پلشت زدايي شده و فرد بازي كننده نماد خير است. در «بازگشت به قلعه ولفن اشتاين»، با انبوه جلوه هاي ناهنجار روبه رو مي شويم (به قربانيان

شكنجه شده برمي خوريم) و بازي بسيار واقع گرايانه تر و خونين تر است. از اين نظر، «بازگشت به قلعه ولفن اشتاين»، هر چند قدري بيش از اندازه به اين جنبه ناهنجاري تكيه دارد، اما كم تر از بازي «طوفان صحرا» تبليغاتي است. نسخه آن لاين «بازگشت به قلعه ولفن اشتاين» حتي مي تواند جنبه تاريخي مهم تري به اين بازي ببخشد، چرا كه در آن مي توان واقعيت پياده كردن نيروها را هم از ديد متحدين و هم از ديد آلماني ها به عينه مشاهده كرد. و اما نقطه عطف اين پديده، يك بازي رايانه اي است كه توسط ارتش آمريكا طراحي شده و به صورت رايگان بر روي شبكه اينترنت قرار گرفته است و نام آن «ارتش آمريكا» (www.americasarmy.com) است. اين بازي كه 4 ژوئيه 2002 عرضه شد، بازي كننده را به يك سرباز آمريكايي تبديل مي كند. ارتش علنا مقاصد خود را در آن به نمايش گذاشته و توضيح داده است كه هدف اين بازي، جذب بيشترين تعداد از جوانان به سوي مشاغل نظامي است. براي بازي كردن، بايد بر روي پايگاه اينترنتي ارتش ثبت نام انجام گيرد. بيش از يك ميليون نفر تا كنون ثبت نام كرده اند كه از اين تعداد، گويا 600 هزار نفر دوره هاي آموزشي را به پايان رسانده اند.4 ديدگاه آمريكايي

طراحان بازي (متشكل از نظاميان واقعي) كه براي دومين سال پياپي در نمايشگاه بازي رايانه اي لس آنجلس (E3) از 13 تا 16 ماه مه 2003 حضور داشتند، تحولات آتي اين بازي را اعلام كردند: استقرار وسايط نقليه جديد، مأموريتهاي جديد و نيز حضور افراد غير نظامي در بازي. افرادي كه در انتظار باز شدن درها بودند، به تماشاي يك برنامه شبيه سازي

شده، از جمله هنگ صد و يكم نيروي هوايي، در مقابل دربهاي نمايشگاه پرداختند، كه اين نيز شاهدي بر دغدغه آميختن واقعيت و جهان مجازي بود. ارتش آمريكا ماهرترين برنامه نويسها را جذب كرده، تواناترين موتورهاي بازي را خريداري نموده و نيروهاي خود را از طريق اين بازي رايانه اي به استخدام درآورده و آموزش داده است. اين تهاجم كه از طريق سياسي هدايت مي شود، با مخالفت چنداني روبه رو نشده است. بزرگ ترين طراحان و ناشرين به گام برداشتن در همين راستا ادامه مي دهند: از ابتداي عمليات نظامي در عراق (20 مارس 2003)، شركت سوني با عجله تمام مارك ûShock and Awe(شوك و بهت) را بر روي محصولات خود نصب كرد كه هدف احتمالي آن طراحي يك بازي رايانه اي به همين نام است. پس از اين خبر، موجي از انتقادها سوني را واداشت تا ايده مارك زني را كنار بگذارد، اما هيچ چيز مانع از آن نخواهد بود كه اين سازنده، به عنوان سلطان بازار بازيهاي رايانه اي، بازي اي را با موضوع جنگ عراق طراحي كند. شركت SCI ، طراح بازي «طوفان صحرا»، قبلاً اعلام نموده كه در حال تهيه ادامه اين بازي است. بازي «بازگشت به بغداد» Back to Bagdad بازي كننده را بار ديگر به مناقشه سال 1991 باز خواهد گرداند، آن هم مثل هميشه با ديدگاهي انحصاري، يعني ديدگاه آمريكاييها. انقياد صنعت بازيهاي رايانه اي در برابر ارتش و نظاميان، موضوعي مسلم است، هر چند برخي توليدات در اين عرصه، عامل بي ثباتي هستند و لذا خشن و خطرناك براي جوانان ارزيابي مي شوند. بازيهاي ûGTA3 و ûGTA Vice City كه از پرفروش ترينها در جهان هستند با انتقادهاي مستقيمي از

سوي رسانه ها و دولتها روبه رو شده اند. به عنوان مثال، ايالت واشنگتن قانوني به تصويب رسانده كه طبق آن اگر فروشنده اي، بازي اي رايانه اي به افراد خردسال بفروشد كه در آن مي توان مأمور پليس را كتك زد، به پرداخت 500 دلار محكوم خواهد شد. در جلد يك سرباز رفتن امري پذيرفته است و حتي تشويق مي شود، اما به عهده گرفتن نقش تبهكاري كه براي مافيا كار مي كند، كم تر پذيرفته است. تمام بازيهايي كه اندكي دردسرساز هستند با مانع تراشي روبه رو مي شوند. از جمله بازي ûBunout، كه در آن بازي كننده هدايت يك خودرو پر سرعت را به دست مي گيرد و بايد با سرعت و مهارت تمام در ميان ترافيك شهري حركت كند، اما اين بازي ممكن است رانندگان را تشويق به انجام همين اعمال در زندگي واقعي كند. بازي «وضعيت اضطراري» متهم شده كه بازي كننده ها را به شورش سوق مي دهد. در مقابل، هيچ انتقادي عليه بازيهاي جنگي تبليغاتي انجام نمي گيرد. بازي رايانه اي، رسانه اي است كه بيش از سي سال قدمت دارد، اما ميانگين سن بازي كنندگان حدود بيست سال است. از نظر فني، مي توان از اين پس در اين بازيها به نقل داستانهايي پرداخت كه بسيار پيچيده تر از رويارويي ابدي ميان خير و شرّ هستند. بر هنرمندان [مستقّل] است كه براي ارائه اطلاعات و احساسات مختلف، انديشه هاي خود را تبليغ كنند: اين رسانه بايد توسط آنان تحول يابد، همانگونه كه در گذشته براي ادبيات و سينما چنين كردند. اما براي اين امر، روشنفكران بايد از قهر كردن با بازيهاي رايانه اي دست بردارند و ديگر آن را وسيله مختص كودكان فرض نكنند. عدم واكنش در مقابل انحراف كنوني، پذيرفتن

اين امر است كه سرانجام بازي رايانه اي به سلاح بي صداي تبليغاتي تبديل شود و در ميليونها نسخه توزيع گردد.5 پي نوشتها :

1. Stephane Pilet. 2.ليبراسيون، 28 مارس 2003. 3.بازي (فتح استعماري ûColonial Conquest ) كه در سال 1987 عرضه شد، يك بازي جنگي است كه اساس آن به بازي ûRiskشباهت دارد و ترسيم نيروهاي نظامي در آن تقريبا مشابه آن چيزي است كه از نظر تاريخ اتفاق افتاده است. 4. www.lecourrier.ch/essai.htm?selection/sel

بن لادن و ادعاي مهدويت

محمد شفيعى?سروستانى

اشاره :

بر انديشمندان به?ويژه ساكنان شرق اسلامى پوشيده نيست كه غرب استعمارى طى يكى دو قرن اخير همواره جهت سلطه بر سرزمين?هاى اسلامى سعى در فرقه?سازى و فرمايش نيروهاى مسلمين داشته است تا با ايجاد اختلاف زمينه?هاى بيشترى را براى سلطه خود فراهم سازد.

بولتن G2 يك سرويس خبرى به روز1 است كه به صورت تخصصى به بررسى موضوعات اطلاعاتى و امنيتى مى?پردازد و مطالب آن تنها براى مشتركين آن ارسال مى?شود. سردبير اين بولتن را ژوزف فره، با سابقه 25 سال فعاليت ژورناليستى، برعهده دارد. مطلب زير، خلاصه مقاله?اى با عنوان »آيا بن?لادن همان مهدى است؟« است، كه در تاريخ 29 مارس 2004 (9 فروردين 83) در اين بولتن منتشر شده است كه با هم نگاهى گذرا به اين مطلب مى?اندازيم.

به گزارش بولتن G2، كارشناسان اطلاعات و امنيت ارتش ايالات متحده مشغول بررسى قطعه فيلم به دست آمده از اسامه بن لادن هستند كه در آن فيلم وى در كنار صحرايى ايستاده و تابلويى كه عبارت عربى »مهدى?منتظر« بر روى آن نوشته شده است.

هيچ?يك از افرادى كه اين قطعه فيلم ويديويى را بررسى كرده?اند در مورد معناى دقيق اين عبارت

مطمئن نيستند. اما احاديث - مجموعه?اى از نوشته?هاى مقدس اسلامى كه مكمل قرآن هستند - پيشگويى كرده?اند كه چهره?اى مسيحايى در آخرالزمان ظهور مى?كند كه مهدى ناميده مى?شود. اين مهدى به همراه عيسى مسيح، مؤمنين را به سوى نبرد و پيروزى بر كفار رهبرى خواهد كرد.

سوالى كه اين قطعه ويديويى ايجاد مى?كند اين است كه آيا بن لادن خود را مهدى مى?داند؟ و يإ؛ اين?كه منتظر قيام كس ديگرى است كه رهبرى را در دست گيرد. به هر صورت، افزوده شدن ابعاد پيشگويى?هاى آخرالزمانى اسلام به فضاى پر تنش جنگ بين?المللى تروريسم ممكن است به?طور جدى، تصميم?گيرى را براى استراتژيست?هاى غربى دشوار كند.

براساس اخبار واصله منابع نظامى بولتن G2 ، برخى از بازداشت شدگان اردوگاه گوانتمانو به بازجويان گفته?اند كه به اين علت به تشكيلات القاعده پيوسته?اند، كه تصور مى?كردند، بن لادن »مهدى منتظر« است.

از سوى ديگر نيروهاى اطلاعاتى ارتش ايالات متحده مستقر در عراق گزارش كرده?اند كه برخى از تروريست?هايى كه حين ورود به عراق در مرزهاى اين كشور دستگير شده?اند، در بازجويى?ها اعتراف كرده?اند كه به دليل اعتقادشان به پيشگويى?هاى آخرالزمان اسلام، به القاعده پيوسته?اند.

مسلمانان معتقد - چه سنى و چه شيعه - انتظار دارند كه روزى مهدى براى برقرارى عدالت در جهان باز گردد. مهدى به عظمت پيامبر اسلام نيست ولى چهره و شخصيتى مسيحايى است كه تمام فرق اسلامى به آن اعتقاد دارند و نقطه مشترك اعتقادات همه مسلمين است.

از اواخر سال 2001 بن لادن امضاى »اسامه بن محمد بن لادن« را به جاى امضاى هميشگى خود »اسامه بن لادن« به?كار مى?برد. اين موضوع بسيار قابل توجهى است، زيرا به اسامه

بن لادن رهبر القاعده بعدى آخرالزمانى مى?بخشد. چرا كه براساس مطالعات اسلام?شناسان، در حديث آمده است كه مهدى در ميان ديگران، با اين حقيقت كه نام پيامبر را به همراه دارد، متمايز است. »المهدى« در زمانى كه مسلمانان در هر گوشه دنيا در مضيقه و تنگنا قرار دارند ظهور مى?كند. او با كافران مى?جنگد، مسلمين را متحد مى?كند، عدالت و صلح را به جهان مى?آورد، بر اعراف حكم?رانى مى?كند و زمانى كه مسيح ظهور خواهد كرد، در مكه نماز مى?گذارد.

برخى از تحليل?گران مسايل جهان اسلام انتظار داشتند كه بن?لادن براى مشروعيت بخشيدن به فعاليت?هايش، خود را به عنوان »خليفه« معرفى كند. اما با توجه به ساختار غير منطقه?اى، تشكيلات سازمانى القاعده، او به قدرتمندترين عنوان در اسلام، يعنى »مهدى« متوسل شده است.

مهدى و عيسى مسيح، دو شخصيت مثبت پيشگويى?هاى آخرالزمان اسلام هستند، كه در آخرالزمان ظهور مى?كنند و با يكديگر به نبرد با كفار و نيروهاى شيطانى مى?روند.

براساس تحقيقات دكتر تريموتى فرنيش، خلاصه خصوصيات مهدى؛ برگرفته از منابع اسلامى به صورت زير است:

× او از نوادگان پيامبر اسلام و از نوادگان فاطمه دختر پيامبر است.

× او همنام پيامبر است.

× پيشانى بلند و بينى برجسته دارد.

× او بسيار بخشنده و نوع?دوست است.

× از سرزمين عربستان قيام مى?كند و با تشويق و تحسين و هوادارى مردم، در مكه، رهبرى مسلمانان را در دست مى?گيرد.

× او از طرف ارتشى از سوريه كه بعدها در بيابان فرو مى?روند؛ مورد تهاجم قرار مى?گيرد.

× او زمين را از عدالت و برابرى پر مى?كند.

× او مدت 5، 7 و يا 9 سال با

همراهى عيسى مسيح حكومت مى?كند و پس ازآن، بعد از مدت نامعلومى قيامت فرا مى?رسد.

حال بايد ديد اگر بن?لادن يا يكى ديگر از رهبران مسلمين، خود را مهدى بنامد، آيا اين موضوع تغييرى در سياست?هاى استراتژيست?هاى ايالات متحده ايجاد خواهد كرد؟

فرنيش مى?نويسد: اگر اين ادعا براى جهان اسلام قابل قبول باشد، ايالات متحده ديگر نمى?تواند ادعا كند كه تنها با تروريسم مى?جنگد و در اصل جنگ بر عليه تروريسم به يك جنگ بين?المللى مذهبى بدل مى?شود.

پى?نوشت:

OnLine .1

«منجى موعود و« ما

اشاره :

در آخرين روزهاى بهمن ماه سال 82 (82/11/24) كنفرانس »موعود اديان« به همت مركز اسلامى انگلستان و مشاركت نزديك »مركز گفت وگوى اديان انگلستان« و »نمايندگى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران« در شهر »لندن« برگزار شد.

در اين نشست صميمى كه جمعى از صاحب نظران در اين موضوع از كشورهاى انگلستان، مصر، ايران و... به عنوان سخنران شركت كرده بودند موضوعات مختلفى چون »منجى گرايى، مهدويت، موعود در آئين مسيحيت و...« مورد بحث و مطالعه واقع شد.

آقايان »سيدنى شيپتون (مدير اجرايى مؤسسه مركز گفت وگوى اديان انگلستان)، سر زيگموند استرانبرگ (رئيس بنياد گفت وگوى اديان)، ماركوس برى بروك (رئيس مركز كليساى آكسفورد)، دكتر زكى بداوى از مصر و آيت اللَّه شيخ محسن اراكى (رئيس مركز اسلامى انگلستان)، آيت اللَّه امامى كاشانى و اسماعيل شفيعى سروستانى (مدير مسؤول مؤسسه فرهنگى موعود) در زمره شركت كنندگان اصلى و مدعو بودند.

كنفرانس در دو نوبت و به صورت مجزا با حضور جمعى از انديشمندان و فضلاى انگليسى، ايرانى و پاكستانى برگزار شد.

مجموعه مقالات اين كنفرانس در قالب يك جلد كتاب از سوى مركز اسلامى انگلستان منتشر خواهد شد.

برگزارى اين كنفرانس و طرح »موعود اديان« در يك كشور اروپايى حكايت از بروز

حساسيت و تعلق خاطر عموم ملل به وقايع آخرالزمان دارد و ضرورت برنامه ريزى جدى مراكز فعال فرهنگى وابسته به جمهورى اسلامى را متذكر مى شود.

در حاشيه كنفرانس نيز گفت وگوها و نشستهاى جنبى سخنرانان و جلسات پرسش و پاسخ جلب نظر مى كرد.

موعود، ضمن قدردانى از برگزاركنندگان اين نشست فرهنگى، ضرورت انتشار مباحث ويژه مهدوى را به زبانهاى مختلف و با ادبيات مناسب متذكر مى شود.

آنچه درپى مى آيد خلاصه اى از متن سخنرانى اسماعيل شفيعى سروستانى مدير مسؤول مجلات موعود و موعودجوان در كنفرانس مزبور است. اميد كه مقبول طبع خوانندگان موعود واقع شود.ان شاءاللَّه

گفت وگو از »موعود اديان« و منجى آخرالزمان، گفت وگويى است ديرين، با عمرى به درازاى خلقت انسان و سكناى او در عرصه خاك. اين تاريخ بلند از يك سو و اشتراك آن در ميان همه اقوام و ملل، از ديگرسو حكايت از ذاتى بودن اين معنا در نوع انسان دارد و شايد بتوان به مدد اين باور مشترك و انتظارى كه مصاديق آن را در ميان آراء، اقوال و حتى اساطير اقوام مختلف ساكن در گستره زمين مى توان برشمرد انسان را »موجودى منتظر« تعريف كرد. اين »موجود منتظر« كه اتفاقاً همين تعريف او را از ساير موجودات متمايز ساخته است در گذار از شرايط مختلف تاريخى و فراز و نشيبهاى حيات همواره در تلاش براى گذار از »وضع موجود« و فراهم آوردن »وضعى مطلوب« گونه هاى مختلف »فرهنگها« و »تمدنها« را به نمايش گذارده است. تولد و حيات »تمدنها« انعكاس اين تمناى بزرگ است چنانكه رويگردانى بشر از بسيارى از فرهنگها، ايدئولوژيها، نظريه ها و... نيز نشان از آن دارد كه هيچيك به تمامى قادر به ارضاى انسان و پاسخگويى به

تمناى درونى او نبوده اند. به عبارت ديگر، انسان از همه آنچه كه حقيقتاً نمى تواند پاسخگوى تمناى دستيابى او به »عدالت«، »آزادگى«، »اخلاق« و بهره مندى عادلانه از نعمتهاى خدا باشد، دست شسته و بر شاهراه انتظار چشم به آينده اى برتر دوخته است. جالب توجه آنكه همه مدعيان نجات بشر، سعادتمندى، رفاه و امنيت نيز با اشاره به همين »ميل و تمناى« مشترك، امكان ماندن، بهره كشى و سوء استفاده از طبيعت زلال و صاف انسانها را پيدا كرده اند. »موعود اديان« نه يك پندار و يا خرافه و نه حاصل و محصول روزگار سخت زندگى و عكس العملهاى روانى و احساسى بلكه، واقعيتى است كه ريشه در جان انسان دارد. از يك سو خرد انسانى و از ديگر سو بيان مشترك همه پيامبران الهى، تمامى حكيمان فرزانه، قديسان آزاده و ادبيات همه اقوام و ملل اين نكته را تأييد كرده و بدان صحه مى گذارد. چه، هيچ انسانى در شرايط طبيعى ضرورت دستيابى به عدالت سلامتى، رفاه، عدالت، امنيت و برخوردارى مشترك از نعمتهاى عالم را منكر نمى شود، هيچ صاحب عقل و خردى نيز ضرورت تجربه كامل ترين رتبه و سطح از اينهمه نعمتها را رد نمى كند. چه، بدون ظهور و بروز اين درجه از كمال همه مجاهدتهاى انبيا، كوشش مصلحان و رشادت سلحشوران ابتر و رها مى ماند و يأس و نوميدى بر تمامى ساحتهاى اخلاقى و روحى سايه مى افكند و انسان به تمام معنى از كاركرد حقيقى دور مى افتد. به آن مى ماند كه كسى ظهور و بروز »كمال« در ثمره هاى زمين و گياهان و جانوران را منكر شود و آن را امرى وهمى و غير واقعى فرض كند. از همينجاست

كه عرض مى كنم »انتظار فرا رسيدن روز مقدس ظهور موعود اديان«، انتظار فرا رسيدن روز كمال انسان است. موجودى كه برتر و شايسته تر از همه نباتات و جانوران و اشرف آنها خلق شده است. اين معنا حامل قوى ترين انگيزه و پشتوانه بزرگ ترين اراده براى زيستن، سالم ماندن، مجاهده و تلاش براى بيرون راندن همه نشانه هاى تباهى از ساحت زندگى و مناسبات فردى و اجتماعى است. شايد از همين جهت و به دليل همين پتانسيل قوى است كه همواره دشمنان بشر، استعمارگران و سرمايه داران طالب قدرت و سيطره، سعى در نفى و انكار اين ايده و ملوث ساختن آن با مفروضاتى بى پايه كرده اند تا حقيقت و واقعيتى بزرگ و انسان ساز را خرافه اى ضعيف جلوه گر سازند و از اين طريق امكان ادامه حيات و سيطره خود را فراهم نمايند.

جان مايه و »روح« همه آثار ماندگار فرهنگى، همه ادب و ادبيات سترگ و جاودان ملل، همه تابلوهاى نقاشان آرمانگرا و همه داستانهاى مانده از سلحشوران نام آور، مديون اين بخش از حقيقت آدمى است چنانكه همه آثارى كه به نوعى اسبابف ماندن در بى اخلاقى، دنياپرستى، ابتذال و دورى از معنا و معنويت را فراهم آورده اند محصول غفلت، غيبت و دورى جستن آگاهانه و ناآگاهانه از اين امرند. آيا تقدس زاديى از عالم و آدم، غلبه ماترياليسم، اصالت يافتن سودپرستى و واماندگى انسان معاصر در بهره منديهاى صرفاً مادىف جسمى و جنسى كه جملگى طى چند قرن اخير موجبات بروز شكافهاى طبقاتى، بحرانهاى زيست محيطى، جنگهاى خانمانسوز، فاصله عميق ميان كشورهاى برخوردار و عقب مانده، توسعه فساد اخلاقى و امثال اينها را فراهم ساخته علتى جز غفلت از اين وجه از حقيقت و وجود

انسان دارد؟ سكولاريزه كردن همه فرهنگها و تمدنهاى كهن و ارائه تفاسير صرفاً مادى از معتقدات اقوام و ملل و سلب حيثيت معنوى از انسان و طبيعت، همه اسباب لازم را براى خلع سلاح شدن انسان از معنا و معنويت و بى پناه ماندن او در وقت غلبه بحرانها و هوسها مهيا كرده است. از همين روست كه انسانف بى پناه معاصر، پناه آوردن به افيون و مواد تخديركننده روان و يا تن دادن به ابتذال را پا به پاى جدالى خانمان برانداز براى دستيابى به ثروت و قدرت پيشه خود ساخته است تا شايد از اين طريق دمى بى خبرى و يا آسودگى موقتى و البته آسيب پذير و ميرا را نصيب خود سازد.

اين امر همه شرايط لازم را براى بروز انفعال و تأثيرپذيرى انسان معاصر فراهم كرده است؛ شرايطى كه سود اصلى را نصيب شيطان، دجال صفتان و حاميان و مبلغان آنان ساخته و روحيه مقاومت، مجاهده و تلاش براى عدالتخواهى را تضعيف نموده است. روحيه اى كه به تمامى در باور بزرگ به »موعود و منجى آخرالزمان« نهفته است. نويدى براى عدالت، آزادگى و امنيت فراگير. اگر بخواهيم عصاره تمام آراء موجود درباره »منجى و موعود اديان« و آنچه را كه جملگى منتظران موعود بر آن متفق اند، در چند كلمه خلاصه كنيم جز اين سه امر به دست نمى آيد: رويكرد معنوى به عالم؛ عدالت فراگير و كوتاه شدن دست ابليس از همه ساحتهاى فكرى، فرهنگى و مادى حيات انسان. اين سه امر مهم امروزه در وجود انسانها مبدل به آرزو و ميل سركوفته گشته است و اين در حالى است كه فرهنگ و تمدن غربى با تكيه بر

امانيسم، آمپريسم و ماترياليسم طى چهارصد سال اخير نه تنها موجب بروز رويكرد صرفاً مادى به عالم و تغيير همه تعاريف پذيرفته شده اديان درباره انسان، جهان و طبيعت شده؛ بلكه زمينه ظهور امپرياليسمى را فراهم آورده كه فراموشى همه سنتهاى مقدس و باورهاى قلبى مشترك پيروان اديان را با خود دارد. گوئيا بى آنكه بخواهيم دست شيطان را بر همه تار و پود انسان، جهان و طبيعت آزاد گذاشته ايم و محصول اين آزادى دست شيطان چيزى جز بالا گرفتن آمار بيماريهاى بنيان كن، بحرانهاى زيست محيطى، فقر، فساد، ظلم و تنهايى انسان در عرصه زمين نيست. اجازه مى خواهم از ذكر ارقام و آمار اين همه بحران دورى بجويم چه، نگاهى ساده به صحنه حيات مادى و فرهنگى انسان امروز و مراجعه به انبوه بانكهاى اطلاعاتى موجود، ما را رويارو با انواع آمارها و نمودارهايى مى سازد كه گاه حجم آن موجب بروز يأس و ترس از آينده بشر مى شود. شايد دريافت مشترك انسانها در وقت مشاهده اينهمه بحران، يأس از انواع ايدئولوژيهاى سياسى، اجتماعى و شكست بسيارى از نظامهاى اجتماعى طى همه سالهاى قرن بيستم كه با خود تنها وعده عدالت و بهروزى را داشتند حكايت از رويكردى نو و اتفاقى مقدس دارد. حادثه اى كه وقوع آن جز با گذر انسان از دروازه خودپرستى و روى آوردن به آسمان ممكن نبوده و نيست.

اين رويكرد، همراه با اميد شيرين ديدار فصل رهايى انسان معاصر در اولين دهه از هزاره جديد به عالم معنا، آسمان و فرهنگ معنوى است. اين رويكرد را در ميان همه ملل و وجه مشخصى از آن را در چشم داشتن به »امر ظهور

مقدس موعود آخرالزمان« كه مورد توافق همه اديان ابراهيمى و غير آن است مى توان مشاهده كرد.

اين رويكرد اگر چه محصول همه عواملى است كه پيش از آن ذكر شد، ليكن انعكاس اراده آسمانى خالق هستى نيز هست چه، حسب سنت ماندگار هستى، »پايان شب سيه سپيد است« و بنا نيست كه دورى از آنچه كه بهجت آفرين، عدالت زا و امنيت بخش كامل است روزىف مقدر و هميشگى انسان باشد. بروز رويكردى نو به معنا و معنويت - به ويژه در غرب - طى دهه هاى اخير، خيزشهاى اجتماعى و سياسىف متمايل به فرهنگهاى مذهبى و سنتى در ميان ملل شرقى و ظهور تمام قد بحران در مناسبات اقتصادى، سياسى و اجتماعى كشورهاى صنعتى، برخى نظريه پردازان را به ارائه فرضيه هايى واداشته كه حكايت از غفلت بزرگ از ماهيت وقايع جارى در شرق و غرب عالم مى كند. نظريه هايى همچون »پايان تاريخ« بر اين فرض استوار بود كه بشر آخرين تجربه و كامل ترين آن را در تنظيم مناسبات فردى و اجتماعى فراروى خويش دارد، وضعى كه مصداق كامل آن را در مدينه »ليبرال سرمايه دارى« امريكا معرفى مى كنند. براساس اين نظريه ديگر نيازى به جنبش و كوشش براى تغيير و يا حتى اصلاح وضع موجود نيست و بشر ناگزير بايد همه عقربه ها را به سوى قطب اين مدينه تنظيم كند. اين واقعه اگر چه برخى سياستمداران را مايل به تجربه »روشى متكى به قدرت« براى گسيل داشتن همه فرهنگها، تمدنها و ملل به سمت خاستگاه »ليبرال سرمايه دارى« كرده اما، پوشيده نمانده است كه جمله صاحبان خرد بر اين قول اتفاق نظر دارند كه اين تجربه نه تنها كامل ترين و نهايى ترين تجربه

نيست بلكه به دليل دورماندن آن از معنا و مفهوم حقيقى عدالت و غفلت آن از وجه باطنى و سرشت مقدس انسان و طبيعت، با جهت گيرى يكسويه محكوم به پذيرش شكست است كه اگر جز اين باشد به »انتها رسيدن« خود سرآغاز انفعال، پوچى، تكرار شدن در خود و پايان فرصت زيستن در عرصه زمين است و البته با اين درك و معنى مى توان از »پايان تاريخ« سخن گفت. پايان تاريخف دورى از سرشت مقدس، پايان تاريخف غفلت از عالم معنى و معنويت، پايان تاريخف متكى بر مادى گرايى صرف و پايان تاريخى كه در ذات خود نطفه بحران، يأس، فقر و بى عدالتى را دارد. اين پايان موجد شروعى نواست. صداى زنگ اين تاريخ نو را بسيارى هوشمندانه شنيده اند. صداى اين زنگ در غرب طنين انداز است. تاريخى كه نويد مهيا شدن صحن خانه هاى دل مردم سراسر جهان براى استقبال از »موعود و منجى آخرالزمان« را مى دهد. اجازه مى خواهم در اين مجلس باشكوه كه نام »موعود مقدس« بدان زيبايى خاصى بخشيده اعلام كنم اين فصل ديگر، فصل گفت وگو از »اراده معطوف به قدرت« و يا »اراده معطوف به ليبراليسم« نيست بلكه، فصل گفت وگو از »اراده معطوف به حق« است و اين اراده، تأييد آسمانى را با خود دارد و قلب همه مردان و زنان صميمى جهان نيز فرا رسيدن اين فصل را گواهى مى دهد. آيا همين نشست صميمى، آن هم در يكى از بزرگ ترين پايتختهاى غربى؛ يعنى لندن تأييدى براى اين سخن نيست؟! نسيمى وزيدن گرفته كه براى درك لحظات فرحبخش آن مى بايست در معرض آن قرار گرفت و همگان را بدان دعوت كرد، به عبارت زيباى

انجيل: كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد مستعد باشيد؛ زيرا در ساعتى كه گمان نمى بريد پسر انسان مى آيد. (لوقا35-40:12) وزش اين نسيم جانبخش را همگان احساس مى كنند حتى آنان كه تداوم آن را قرين با به هم ريختگى بساط شعبده و دروغ و سلطه خويش مى شناسند. درك »پايان تاريخ« - البته تاريخ غرب - مخصوص نظريه پردازانى چون »تافلر«، »فوكوياما« و »هانتينگتون« و ديگران نيست چه، دوام و بقاى فرهنگ و تمدن غربى در گرو دريافتهاى نظرى و فلسفى ويژه درباره عالم و آدم است كه امروزه ضعف، نقصان، يك جانبه نگرى آن و از جمله ناتوانى اش در پاسخ گويى به همه آنچه مى تواند سعادت بشر را در پى داشته باشد آشكار شده است. بن بست فلسفى، ابتذال فرهنگى و عنان گسيختگى محصول اين تمدن؛ يعنى »تكنولوژى« در كنار بحرانهاى فراگير نه تنها پايان اين تاريخ را اعلام مى دارد بلكه بازگشت نگاه انسان هزاره سوم به آسمان، معنا و معنويت خبر نزديكى تاريخ جديد را اعلام مى كند و اين همه را سياستمداران و سرمايه داران و ديگر طالبان استمرار سلطه و سيطره بر فرزندان انسان در اقصى نقاط جهان به خوبى درك كرده اند. شايد از همين روست كه با تمامى قوا سعى در بهره جويى از اين وضع و به دست گرفتن ابتكار عمل كرده اند، آن هم با طرح موضوع »نزديكى ظهور منجى موعود« و ضرورت آمادگى براى استقبال از اين منجى آسمانى و مصداق مشخص و پذيرفته شده آن در آئين مسيحيت؛ يعنى عيسى(ع) شايد اين بخش از سخن من عجيب به نظر برسد اما، ما با واقعيتى انكارناپذير روبروئيم. واقعيتى كه درك آن بدون آگاهى از »اخبار آخرالزمان« - كه جملگى شما

عزيزان در سطوح مختلف از آن اطلاع داريد - ممكن نيست. در گوشه و كنار جهان، به ويژه طى يك دو دهه گذشته و اوج گيرى آن در سالهاى اخير و همزمان با بروز خطمشى كلان سياست خارجى امريكا كه امروزه همه قدرت نظامى و اقتصادى را نيز با خود همراه ساخته است. آيا ساخت صدها فيلم سينمايى با سرمايه هاى كلان هاليوود كه عموماً موضوعاتى چون آخرالزمان، ظهور منجى، آرماگدون و ديگر مضامين مربوط به »فرهنگ موعودى« را دستمايه اصلى كار خود قرار داده اند اتفاقى ساده و يا بهانه اى براى فروش فيلمها و جلب تماشاگر مى شناسيد؟! امروزه صدها پايگاه اطلاع رسانى موضوع پيشگوئيهاى آخرالزمان را اساس همه تحليلها و تفسيرهاى خود درباره رخدادهاى سياسى، اقتصادى، نظامى و حتى اجتماعى جهان قرار داده اند و با متمركز ساختن همه اين مباحث در حوزه جغرافياى سياسى و فرهنگى خاورميانه و به ويژه فلسطين، سعى در القاى اين معنا دارند كه ظهور حضرت عيسى(ع) نزديك است. سياستمداران جوياى قدرت نيز همه قواى خود را مصروف به حركت درآوردن ماشين نظامى و مسلح خود در جاده اى ساخته اند كه رسانه هاى جمعى، سينماى هاليوود و تحليل گران سياسى - اجتماعى آن را هموار مى نمايند. آيا از كنار تصرف بين النهرين (عراق)، حمايت تام و تمام از دولتى كه بيت المقدس را محصور ساخته و كين ورزى با مسلمين و محور شرارت دانستن آنان به سادگى مى توان گذشت و رويكرد پيروان »مسيحيت صهيونيستى« را به موضوع پيشگوئيها، جنگ آرماگدون، ظهور عيسى(ع)، بناى هيكل سليمان و... را مزاحى ساده فرض كرد؟! مگر جز اين است كه امروزه برگزيده ترين اعضاى هيأت حاكمه امريكا و از جمله شخص »رئيس جمهور« در زمره هواداران جدى

جريان مسيحيت صهيونيستى هستند و حتى خود را مطابق سنت اين جريان در زمره »مسيحيان دوباره تولد يافته« مى شناسند. نگاهى ساده به برنامه هاى دائمى »كليساهاى اوانجيلى« كه با حضور دائمى مردانى چون »پت رابرتسون« و »جرى فالويل« و حمايت آنان اداره مى شوند بسيارى از قضايا را روشن مى سازد.

مى خواهم عرض كنم كه امروزه يكى از مهم ترين موضوعات و البته مشترك ميان همه ما كه از »موعود اديان« سخن به ميان مى آوريم دستمايه حركتهاى سازمان يافته سياستمداران، سرمايه داران مدينه ليبرال سرمايه دارى امريكا قرار گرفته است، چنانكه بزرگ ترين استراتژيهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى و حتى نظامى به اتكاء آن تنظيم شده و به اجرا درآمده است. زمينه سازى براى ظهور منجى موعود، چنانكه همه اديان و اقوام با صميميت از آن گفت وگو مى كنند و از رحمت، شفقت، لطف، نوازش، انسان دوستى، نورانيت، نجات بخشى و ظلم ستيزى او ياد مى كنند در وظيفه كسانى وارد شده كه از خشونت، بى مهرى، كين ورزى، بحران سازى و بى عدالتى در عرصه فرهنگ و تمدن مردم به دورند. آنانكه مانند همه خستگان و مستضعفان براى فرا رسيدن منجى از آسمان دست بلند كرده و از دل و جان براى آمدنش لحظه شمارى مى كنند. برما و همه كسانى كه به نوعى مشتاق گفت وگو از »موعود اديان« و منجى آخرالزمانيم ضرورى است كه به حقيقت دريابيم در كجاى تاريخ و در چه نقطه عطف مهمى از آن به سر مى بريم؟ ما ناگزيريم عشق به »منجى موعود« را كه تاريخ آينده همه ملتهاى صميمى، مظلوم و دردمند را مى سازد در گوش فرزندانمان بخوانيم تا اين عشق آنان را براى تاريخى كه متعلق به آنهاست مهيا كند و از گرفتار آمدن در دامهاى گسترده ابليس

در امان نگه دارد. ما ناگزيريم بدانيم »دجال«، آنتى كريست و آنكه همه امكانات، فرصتها و ادوات را وسيله نشر تباهى اخلاقى، بى عدالتى، سلطه جويى، در عصرما و در وقت ظهور منجى موعود قرار مى دهد چگونه خود را مى نماياند، و چگونه عمل مى كند؟ مبادا كه مصاديقش را از ياد ببريم. ما ناگزيريم بدانيم كه آن منجى موعود با لبخندى بر لب، دستهايى گشاده و سخاوتمند، و با چشمانى مهربان براى همراهى با همه مظلومان و مستضعفان مى آيد و نيازمند حمايت هيچ شمشير و سلاحى كه خون مظلومان و بندگان خداوند را بر تيغه خود دارد نيست. چه، همگان مى دانند كه از سياهى نور و از ظلم عدالت زاده نمى شود. ما ناگزيريم خود را براى آمدنش مهيا كنيم مبادا كه بيايد و ما را خفته ببيند. چنانكه راضى و اميدوار به اين كلام پيامبر اسلام(ص) هستيم كه فرمود: مردى از اهل بيت من خروج مى كند و خدا بركت خود را به سبب او از آسمان نازل مى فرمايد و بركات زمين را به سبب او ظاهر مى نمايد و زمين را پر از عدل مى نمايد بعد از آنكه پرشده باشد از ظلم و جور. والسلام

شوق وصال

ابر فيض

شكفت غنچه و بنشست گل به?بار، بيا

دميد لاله و سورى ز هر كنار، بيا

بهار آمد و نشكفت باغ خاطر ما

تو اى روان سحر، روح نوبهار، بيا

چه مايه صبر مگر هست بى?قراران را؟

ز حد گذشت دگر رنج انتظار، بيا

ز هر كرانه، شقايق دميده از دل خاك

پى تسلى دلهاى داغدار، بيا

ز عاشقان بلاكش، نظر دريغ مدار

فروغ ديده نرگس! به لاله?زار بيا

»ز منجيق فلك سنگ فتنه مى?بارد«

مباد آن?كه فرو ريزد اين حصار! بيا

يكى به مجمع رندان

پاكباز نگر

دمى به حلقه مردان طفرفه كار، بيا

طلايه?دار تواند اين مبشران ظهور

به پاس خاطر اين قوم حقگزار، بيا

درين كوير كه سوزد روان موج، سراب

تو اى سحاب كرم، ابر فيض بار، بيا

ز دست برد مرا شور عشق و »جذبه«ى شوق

قرار خاطر محزون بى?قرار بيا!

محمود شاهرخى كرامات نورانى

هلا روز و شب فانى چشم تو

دلم شد چراغانى چشم تو

به مهمان، شراب عطش مى?دهد

شگفت است مهمانى چشم تو

بنا را بر اصل خمارى نهاد

ز روز ازل بانى چشم تو

پر از مثنويهاى رندانه است

شب شعر عرفانى چشم تو

تويى قطب روحانى جان من

منم سالك فانى چشم تو

دلم نيمه شب?ها قدم مى?زند

در آفاق بارانى چشم تو

شفا مى?دهد آشكارا به دل

اشارات پنهانى چشم تو

هلا توشه راه دريادلان

مفاهيم طولانى چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد

كرامات نورانى چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام

به آيات قرآنى چشم تو!

حسن حسينى

نواي فراق

نهال روشن سپيده

من از تبار تشنه غروبهاى انتظار

كه سبز مى?تپد دلم به شوق ديدن بهار

بيا ميان ذهن اين هميشه?هاى شب به دوش

نهال روشن سپيده را، تو مهربان، بكار

بيا براى آسمانف خسته سكوت پوش

نويد بال بالف آبى پرنده?اى بيار

بيا بخوان دوباره قصه قشنگ آسمان

به گوش بالف بسته كبوتران اين ديار

تمام لحظه?هاى ما، غبار غم گرفته?ان

د مگر به يمن چشم تو فرو نشيند اين غبار {

رضا موزونى - كرمانشاه

مردى از تبار گل ياس در انتهاى شبى دراز

در ميان سوسوى آينه?ها

در سال مرگ برگهاى جوان

در پشت ديوارى از سكوت

مردى خواهد آمد

از جنس بلور

مردى كه سكوتش، سبز

تنهايى?اش، زيبا

و چشمهايش قشنگ?تر از نگاه نجيب شكوفه?هاست

مردى كه بهترين ترانه خلقت را سر خواهد داد

اللَّه?اكبر اللَّه?اكبر اللَّه?اكبر

مردى مى?آيد

مردى خواهد آمد

مردى از تبار گل ياس

هوشنگ صادقى - اردبيل

شاه كليد

اى يأسف من خسته به دنبال اميدت

بايد چه كند آنكه نه ديد و نه شنيدت

رؤياى من آويخت ز هر باغ و بهارى

اما گل نرگس! تو كجايى كه نديدت

تا كى بنشينم به اميدت كه بيايى

تا كى بنشينم كه بيايى به اميدت!

شب در شده و ماه بر آن روزنه قفل

پيداست فقط تكه?اى از صبح سپيدت

پيداست كه مى?رقصد و نزديك مى?آيد

از روزن در روشنى شاه كليدت!

رباعى?ها

از بس كه براى ديدنت بد شده?ام

در راه رسيدنم به تو سد شده?ام

رسوا نكنى مرا ميان مردم

عمرى?ست به عشق تو زبانزد شده?ام

تا چند نشينى كه سليمان آيد

از گوشه شب صبح درخشان آيد

او آمده است پيش پايش هستيم

اى كاش! به چشم تنگ موران آيد

قزوين: سيدمحمد حسين ابوترابى

يك هفته بى?قرارى

در پاى سرو قدت سر مى?نهم به زارى باشد كه يك قدم هم بر چشم من گذارى

تو آسمانى و من افتاده چون زمينم ره مى?برم به سويت دستى اگر برآرى

جان شكسته?ام را اميد عافيت نيست جز آنكه با نگاهى وى را علاج دارى

در سايه بلندت اقبال كوته من آن بخت جاودان را دارد اميدوارى

اى تكيه?گاه هستى

از غربتم برون آر از تنگناى ظلمت تا اوج رستگارى

اى آرزوى دلها در صبح دولت تو خوش مى?رسد به پايان، يك عمر انتظارى

چشمان بى?فروغم در انتظار رويت هر جمعه مى?شمارد يك هفته بى?قرارى

ابراهيم سيفى?نژاد

زائر غريب

مريم ضمانتى?يار

ساكش را يك گوشه پرت كرد و روى زمين نشست و به صداى بلند گريه كرد. هيچ?كس جرأت نمى?كرد به طرفش برود و هيچ حرفى براى آرام كردن او به ذهن هيچ?كدامشان نمى?رسيد. فقط صداى هاى هاى گريه?اش را مى?شنيدند و كارى از دستشان ساخته نبود. آن همه شور و شوق، انتظار، خداحافظى با همه، تدارك سفر حالا به يكباره از بين رفته بود و جاى آن را حسى تلخ و آزار دهنده گرفته بود كه برايش هيچ توجيهى وجود نداشت. ريحانه در اتاق را آهسته باز كرد. تنها كسى كه در آن لحظه شايد مى?توانست او را آرام كند. مادر او را از برگشتن نيلوفر از مرز باخبر كرده بود. اما، نيلوفر با ديدن صميمى?ترين دوستش پريشان?تر شد. از جا بلند شد به طرف او رفت. خودش را درآغوش او انداخت و بلند بلند گريه كرد. ريحانه مدتى طولانى هيچ حرفى نزد و گذاشت آنقدر گريه كند تا خودش آرام گيرد. نيلوفر سرش را بلند كرد و گفت: ديدى چطور راحت همه چيز به هم ريخت؟ من بى?لياقت از لب مرز برگشتم... ديدى... .

ريحانه حرفى نزد و نيلوفر ادامه داد: با اون همه شور و شوق... مى?فهمى چى ميگى؟

ريحانه دست او را گرفت و هر دو نشستند. نيلوفر ناله كرد: امام حسين چطور دلش اومد منو از در خونه?اش دور كنه؟ چند

ميليون زائر تو اين مدت رفتن و برگشتن. نوبت من كه شد مرز رو بستن. ريحانه دست او را نوازش كرد و گفت: فقط تو كه برنگشتى. اون همه زائر هم بودن.

- حالا لازم بود همه بفهمنن كه من بى?لياقتم... لازم بود؟... .

- كى گفته تو بى?لياقتى؟ اين كه دليل بى?لياقتى نيست.

- آخه چرا من؟ چرا از لب مرز؟... .

- اينطورى كه تو دارى مى?سوزى و اشك مى?ريزى، باور كن كم?تر از شور زيارت نيست.

- با اين حرفها دل منو خوش نكن. ما قرار بود امشب عراق باشيم. حالا من رو سياه بى?لياقت تو خونه?ام... .

- خودت كه فهميدى چه خبر شده. با اون اتفاقى كه روز عاشورا تو كربلا افتاد ديگه جاى امنى نبود.

- مگر نمى?گن يه روزى زائرا دستاشون رو مى?دادن و مى?رفتن.

- بله مى?گن ولى... .

- ولى چى؟... خب ما هم زائريم، فداى امام حسين... .

- گوش كن مى?دونى انفجار اون چند تا بمب چه جمعيتى رو كشته و چه خونواده?هايى رو داغدار كرده! اما تا حالا كى تونسته بين امام حسين و شيعيانش جدايى بيندازه. صبر داشته باش. دوباره آرامش برقرارى ميشه.

- اونها چرا اين كارو كردن؟ مگر شيعه جز حسين، حسين گفتن چى ميگه؟

- مگه حسين خودش چى مى?گفت كه روز عاشورا اون فاجعه به بار اومد... .

مادر خوشحال از ساكت شدن صداى گريه نيلوفر با يك ظرف ميوه به اتاق آمد، اما ديد ريحانه آماده رفتن است. هر چه اصرار كرد ريحانه نماند. نيلوفر او را تا جلوى در بدرقه كرد و به اتاق برگشت. ريحانه روى ميز گوشه اتاق نيلوفر كتابى گذاشته بود و بدون اين?كه در

مورد آن توضيحى بدهد رفته بود. نيلوفر كنجكاو آن را برداشت و مادر كه متوجه آرامش او شد از اتاق بيرون رفت و در را آهسته بست. نيلوفر كتاب را باز كرد. مى?دانست انتخاب ريحانه بدون دليل نبوده است. روى صفحه اول كتاب نوشته شده بود: ما بى صاحب نيستيم، اين يادمان نرود... .

× × ×

هوا به شدت گرم بود. آفتاب داغ تابستان بر سر و صورت سيد مى?تابيد. هر چه تندتر مى?رفت گرما بيشتر اذيتش مى?كرد. كوچه پس كوچه?هاى تفتيده و داغ سامرا را به اميد خنكاى آرامش صحن و سراى امام عسكرى(ع) به سرعت پشت سر گذاشت و وقتى به در ورودى صحن رسيد نفس راحتى كشيد و وارد صحن شد. جلوى در حرم حسان كليددار صحن امام عسكرى(ع) در رواقى خوابيده بود. صحن خلوت بود و تمام درها بسته بودند. سختگيرى در مورد زائران كربلا شدت گرفته بود و در نتيجه زائران سامرا و كاظمين هم كم شده بودند و كسى به زيارت نمى?آمد. خادمان و كليدداران متعصب بر زائران سخت مى?گرفتند. سيد به طرف در رفت. حسان به سرعت از جا بلند شد و داد زد: آهاى... كجا سرت را پائين انداخته?اى و مى?روى. مگر نمى?بينى همه درها بسته?اند؟

سيد سلام كرد و گفت: من از راه دورى آمده?ام. از ايران، مدتها در راه بوده?ام و سختى زيادى كشيدم تا به اينجا رسيدم. بگذار زيارتم را بكنم و بروم.

حسان نگاهى به چشمان مشتاق و نمناك سيد انداخت و گفت: چون از ايران آمده?اى، در را به رويت باز مى?كنم، اما خودم با تو مى?آيم و برايت زيارتنامه مى?خوانم.

سيد درمانده گفت:

تو را به هر كه دوست دارى بگذار به حال خودم باشم. بيا اين اشرفى را بگير و مرا به حال خودم بگذار تا در خلوت زيارت كنم.

حسان از او دور شد و گفت: نه، پس من در را به رويت باز نمى?كنم. قانون ما اينجا اين است كه همراه زوار زيارتنامه بخوانيم.

سيد بى?خبر از نيت حسان گفت. مگر مى?شود همراه همه زوار بروى؟

- اينجا پرنده پر نمى?زند. مدتهاست كه زائرين كم شده?اند. زياد هم كه بشوند ما كليددارها و نگهبانان از آنها تعدادمان بيشتر است.

سيد دو سه اشرفى ديگر از كيسه?اى كه به همراه داشت درآورد و گفت: اينها را هم بگير و دست از من بردار. حسان كه متوجه اشتياق و بيقرارى سيد شده بود گفت: نمى?شود! قانون، قانون است.

- من نيازى به همراهى تو ندارم. فرسخها راه آمده?ام كه خلوتى داشته باشم. مرا رها كن. حسان دسته كليد را در دستش چرخاند و گفت: نمى?شود! همين كه گفتم. شرمنده.

- پدر و مادرم فداى شما. به عشق زيارتتان آمده?ام تا در خلوت حرفهايم را بگويم و مى?بينيد كه اين مرد با من چه مى?كند. او را به شما وامى?گذارم. خودتان جوابش را بدهيد... .

اشك تمام صورت سيد را پوشاند. حسان اشك و زمزمه اورا كه ديد گستاخ?تر شد و با عصبانيت او را به طرف در خروجى هل داد و گفت: برو قانون را زير پا مى?گذارى، گريه هم مى?كنى. نمى?دانى گريه ممنوع است. كارى كردى كه از زيارت حتى با همراهى خودم هم محرومت كنم... . و در دل فكر كرد با اين همه شوق حتماً برمى?گردد و همه اشرفيهايش را

به من مى?دهد و بى?زحمت صاحب كيسه اشرفى او مى?شوم. خوب كه التماس كرد و اشرفيهايش را داد، در را برايش باز مى?كنم برود تا صبح زيارت كند، به من چه ربطى دارد....

سيد دل شكسته و نااميد سر به زير انداخت و به طرف در خروجى صحن به راه افتاد. آرام آرام اشك مى?ريخت و زير لب با امام درد دل مى?كرد. حسان خوشحال از طعمه?اى كه در اين خلوت و گرماى تابستان به چنگ آورده و به?زودى صاحب يك كيسه اشرفى مى?شود، به طرف رواق غربى صحن رفت تا كمى استراحت كند و مطمئن بود اين زائر غريب و گريان با اين همه اشتياقى كه دارد بى?طاقت شده و برمى?گردد. هنوز به رواق نرسيده بود كه ديد سه نفر به سمت او مى?آيند. از آن سه مرد يكى جوان?تر بود و در دست نيزه?اى داشت كه سر آن يك پيكان بود و يكى دو قدم جلوتر از آن دو مرد همراهش كه مسن?تر بودند ايستاده بود. حسان جا خورد. تمام درها قفل بود و كليدها هم در دست او و از در ورودى صحن هم هيچ?كس وارد نشده بود. ماند كه چطور اين سه مرد آن هم با نيزه، از پيش چشم او وارد رواق غربى شده?اند. مرد جوان نيزه را به او نزديك كرد. چهره?اش پر از غيظ و غضب بود. چشمانش سرخ شده بود. با نهايت خشم نيزه را در هوا تكان داد و گفت:

- اى ملعون پسر ملعون! مگر اين شخص به خانه تو و يا به زيارت تو آمده بود كه مانع او شدى؟

حسان حس كرد تمام بدنش سرد شد.

در آن گرماى تابستان سردى قطرات عرق را روى پيشانى?اش حس كرد. زبانش بند آمد. خشم آن جوان قدرت عكس?العمل را از او سلب كرده بود كه يكى از دو مرد همراه جوان با دست به جوان اشاره كرد و فرمود: همسايه توست. با همسايه خودت مدارا كن.

جوان آرام نگرفت. نيزه?اش را تكان داد و دوباره گفت: اى ملعون پسر ملعون! گفتم مگر اين شخص به خانه تو يا به زيارت تو آمده بود كه مانع او شدى؟

حسان با نهايت ترس و وحشت، قدمى به عقب برداشت. نمى?دانست اينها كه هستند. از كجا آمده?اند؟ كسى كه شاهد حرفهاى او با آن زائر غريب نبود. چطور اينها از مانع شدن مى?گفتند. مرد دوم سعى كرد جوان راآرام كند. دوباره تكرار كرد: من هم گفتم همسايه توست. با همسايه?ات مدارا كن.

جوان براى سومين بار با خشم نيزه?اش را حركت داد و حسان ناگهان حس كرد زانوهايش خم شدند و به شدت بر زمين افتاد و ديگر چيزى نفهميد...

با تاريك شدن هوا همسرش دلواپس و نگران بچه?ها را به كوچه فرستاد تا سراغى از او بگيرند. اما خبرى نبود. دير كرده بود. مى?دانست نوبت كليددارى او تا مغرب است و بايد تا حالا برگشته باشد. انتظارش كه طولانى شد به خانه همسايه رفت و در را كوبيد. همسايه وحشت?زده از شدت صداى در، با عجله آن را گشود. زن مستأصل و با گريه گفت: حسان به خانه نيامده. نمى?دانم چه كنم.

- من سرى به حرم مى?زنم. ببينم چه شده.

- من هم مى?آيم. طاقت ماندن و انتظار كشيدن ندارم.

تا او آماده رفتن شود بچه?ها را به خانه برگرداند و

هر دو با شتاب به طرف صحن به راه افتادند. زن پريشان?تر از آن بود كه راه برود. مى?دويد و گريه مى?كرد. در رواق از پشت بسته بود. به هر زحمتى بود در را باز كردند. با ديدن حسان كه بيهوش ميان رواق غربى صحن افتاده بود از عمق دل فرياد كشيد. هر چه كردند حسان به هوش نيامد. زن به كوچه دويد و با داد و فرياد مردم را به كمك طلبيد. با كمك مردم حسان را بر روى دست به خانه بردند و يكى را دنبال طبيب مشهور سامرا فرستادند. طبيب خودش را به سرعت رساند اما با ديدن بيهوشى حسان جا خورد و بعد از معاينه كامل او با عجز و ناتوانى گفت: كارى از دست من ساخته نيست. نمى?دانم چه اتفاقى افتاده است و علت اين بيهوشى چيست. اميد مى?رود به?زودى به هوش بيايد... .

همه دور حسان حلقه زدند. خانواده?اش را خبر كردند. دوستان و همسايه?هايش هم جمع شدند. همه گريه مى?كردند و هيچ?كس نبود كه بگويد بر سر حسان چه آمده است. دو روز تمام، همه اطرافيانش پريشانحال منتظر كوچك?ترين علامتى از حيات در او بودند كه پايان روز دوم ناگهان پلكهاى حسان تكان خورد و همه شادمان دورش ريختند و طبيب را خبر كردند. اما حسان با به هوش آمدن شروع به ناله كرد: مرا دريابيد سوختم، هلاك شدم... آب... آب... .

اما به جاى اينكه آب را براى خوردن طلب كند مى?خواست كه روى بدنش آب بريزند تا خنك شود. طبيب دستور داد فوراً چند ظرف آب بياورند و بدن او را شست?وشو دهند تا شايد آرام گيرد.

لباسش را كه درآوردند، طبيب به اندازه يك درهم، در پهلوى او يك سياهى ديد. نگران پرسيد: اين سياهى بر روى پهلوى تو قبلاً بوده؟

حسان ناله كرد: نه... نه...

طبيب نگران?تر گفت: سوختن بايد از ناحيه همين سياهى كه در پهلويت ايجاد شده، باشد و بيهوشى دو روزه هم به همين مسئله مربوط است. حرف بزن قبل از بيهوشى چه مى?كردى. چه اتفاقى برايت افتاد؟

همه با سكوت دورش حلقه زدند و حسان بريده بريده، آمدن آن زائر غريب ايرانى و بعد هم آن سه مرد را تعريف كرد و گفت: فقط وقتى با نيزه به پهلويم اشاره كرد ديگر چيزى نفهميدم... .

طبيب سكوت كرد. هر چه بر آن سياهى، مرهم گذاشت و به او دارو داد، اثر نكرد. با ابراز نااميدى طبيب از درمان حسان، برادرانش حيوانى كرايه كرده و او را به بغداد بردند. در تمام راه، حسان از سوختن ناليد و كارى از دست آنها ساخته نبود. بهترين طبيبان بغداد هم با شنيدن ماجراى حسان و معاينه او از درمانش ابراز عجز كردند و برادرانش نا اميد راهى بصره شدند. در بصره طبيبى بود كه از فرنگ آمده و مسيحى بود. با ديدن سياهى پهلوى حسان، نبض او را گرفت. تمام بدن او را در نهايت صحت و سلامتى بود و او تنها از ناحيه همين سياهى مى?ناليد و مى?سوخت. طبيب مسيحى حكايت حسان و آن سه مرد را كه شنيد رو به برادران حسان گفت: من به مذهب شما نيستم. ولى گمان مى?كنم اين جوان با بعضى از بندگان برگزيده خدا سوء ادبى كرده و خداوند او را به اين درد

مبتلا كرده است.

همه به هم نگاه كردند و حسان ناگهان به ياد چشمان اشكبار آن زائر غريب افتاد وقتى كه التماس مى?كرد: من فرسخها راه آمده?ام تا اينجا خلوتى داشته باشم مرا رها كن... .

همه سكوت حسان را كه ديدند سر به زير انداختند. طبيب مسيحى با صراحت حرفش را زده بود و از جا بلند شد. با رفتن او، حسان را به بغداد برگرداندند در راه برگشتن از بغداد به سامرا حسان چشم برهم گذاشت و براى هميشه خاموش شد... .

× × ×

نيلوفر كتاب را بست. صداى گوينده خبر او را به سوى خودش كشيد. در اتاق را باز كرد. گوينده جديدترين خبرها را از عاشورا در كربلا مى?داد: گزارشهاى اوليه از كربلا، از متلاشى شدن پيكر دهها زائر حسينى و جارى شدن خون در كف خيابانها حكايت داشت. 8 انفجار مهيب كربلا زمانى رخ داد كه دسته?هاى عزادار در حال حركت به سوى حرم امام حسين(ع) بودند. يكى از بمبها در يك گارى دستى در ميان جمعيت عزادار منفجر شد. ضمناً شليك گلوله?هاى خمپاره از سوى افراد ناشناس به سوى زائران نيز همزمان با انفجار بمبها صورت گرفت. شليك چند گلوله خمپاره به مردم در حرم امام موسى كاظم و امام محمدتقى(ع) در كاظمين در صبح عاشورا نيز دهها كشته و مجروح بر جاى گذاشت...×

نيلوفر با دو دست گوشهايش را گرفت و چشمانش را بست و زير لب ناليد. به يك زائر غريب فقط بى?احترامى شد، اينطور با دشمن او معامله كردى، حالا اين همه زائر تكه?تكه شدند، صدايمان را نمى?شنوى؟. وقت آمدنت نرسيده؟... وقت نجات شيعيان جدت حسين؟...

. ×

با استفاده يكى از داستانهاى نقل شده در كتاب نجم?الثاقب

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109