ماهنامه موعود42

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376 عنوان و نام پديدآور:شماره 42 - اسفند1382/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 42 - اسفند1382

از اينجا تا دولت كريمه

اسماعيل شفيعي سروستاني دولتى پشت دولتى، بختى واسپس بختى ديگر مى آيد و مى رود. صف بلندى از آمده ها و رفته ها، دفترى قطور از اسامى حكمرانان مدعى و مدعيان حكمرانى، كاش جملگى مى دانستند چشمى نظاره گر و حسيبى حسابرس چنان در كاروبار روزگار است كه هيچ ديارالبشرى قادر به گريز از نگاه تيزبين و حسابگرى ريزبين اش نيست.

آنكه مى رود جز حسرت و يادى كه بر جاى مى گذارد نخواهد داشت و آنكه مى آيد نيز جز اين برنخواهد داشت؛ حسرت از فرصت رفته و يادى كه هيچ كس را ياراى زدودنش از صفحات كتاب هستى نيست. محصولش نيك سرانجامى باشد و چه بدفرجامى به قول سعدى شيرازى: به نوبتند ملوك اندرين سپنج سراى

كنون كه نوبت توست اى ملك به عدل گراى در گزارشى كه نماينده مقام معظم رهبرى در امور حج و زيارت پس از بازگشت از حج سال جارى ارائه كردند آمده است كه امسال حجاج كشورهاى اسلامى بيش از هر زمان متوجه و متذكر موضوع مهدويت و به ويژه حضرت صاحب الامر مهدى موعود(ع) بوده اند. پيش از اين در مقالات متعدد و گزارشهاى فراوانى، از اقبال عمومى مردم جهان به “موعود رهايى بخش” سخن به ميان آمده بود. اين اقبال حكايت از سرخوردگى جهانى از حكومتهاى بشرى غير عادلانه و عارى از معتقدات دينى و آسمانى دارد. يأسى كه جملگى انسانها را در

عصر حاضر متوجه آسمان و رهبرى آسمانى كرده است. اين گرايش تمايل عمومى ساكنان كره خاك را به عدالت و عدالت ورزى نشان مى دهد؛ امرى حقيقى كه اگر آن را در سيره و سنت حاكمان و آمران شاهد نباشند از آنان روى برمى گردانند. بى گمان هيچ يك از حاكمان و مدعيان اصلاح و صلاح قادر به محقق ساختن معناو مفهوم كامل عدالت در ميان مناسبات فردى و اجتماعى مردم نيستند كه اگر چنين امرى ممكن بود نياز به حضور و ظهور موعودمنجى مرتفع بود؛ اما اين امر به معنى ايستايى و ركود نيز نيست. اين تكليف مسلم ماست كه از هر شأن و جايگاهى مجرى و منادى و مبلغ عدالت و منتظر امام عادل باشيم. تحقق همين درجه از عدالت نيز مستلزم مجاهده است چنانكه حضور در ميدان جهاد نيز مستلزم گذار از “خود” است. شايد هيچ تعريفى براى انسان امروز مناسب تر از آن عبارت معروف نيچه نباشد: “اراده معطوف به قدرت”. انسان امروز در هر جا و مقامى، تجسم “اراده معطوف به قدرت است”. در واقع عين اين اراده است. اراده اى ظهوريافته براى دستيابى به قدرت، تصاحب، تسلط و سردادن شعار “لمن الملك اليوم”. جملگى در حسرت و حسد چشم به تصاحب جاه و مقام و ثروت قدرت ديگرى دوخته ايم. اين اراده به هر عنوان و نامى كه ظهور كند بى باكى، حرص، نيرنگ و بالاخره ظلم مى پراكند، سياهى به بار مى آورد و صحنه زمين را بيش از پيش مستعد دورى از خورشيد حقيقت مى سازد. دولتها و حكومتها نيز در عصر غيبت و دورى، چنانچه متذكر

و متوجه حق نشوند، تجسم همين اراده اند.

“اراده معطوف به قدرت” عين خودمدارى و خودبنيادى نفس اماره است كه بر طبل ظلم و ستم مى كوبد. گذار از اين اراده شيطانى و عبور از آن بى مدد “عنايت آسمانى” ممكن نيست. اين “عنايت” مخصوص مجاهدان است؛ چه آنان كه در وقت ضرورت در ميدان “جهاد اصغر” حضور مى يابند و چه آنان كه در ميدان “جهاد اكبر” واقع مى شوند. گذر از “اراده معطوف به قدرت” و خودپرستى در گرو “مجاهدت” بزرگى است كه همه جامه هاى “انانيت و خودپرستى” را بسوزاند. سالهاست كه بشر “مجاهده بزرگ” را از ياد برده است. اين فراموشى غلتيدن در برهوت بى كسى، تنهايى و سياهى و ظلم را روزى او ساخته و ظالم را بر او چيره كرده است. “مجاهد فى سبيل اللَّه” از “خود” مى رهد اما “اراده معطوف به قدرت انسان را به سوى “خود” مى كشد.

تداوم حيات انقلاب در گرو مجاهده بزرگ است و مجاهده در گرو متذكر شدن نام و ياد امام مبين و حق.

خداوند كليد همه خزائن خود را به دست با كفايت حجت خود حضرت مولانا صاحب الزمان، عليه السلام، سپرده است. هيچ كس را عنايتى و بختى جز آنچه كه آن امام مى طلبد نيست؛ حتى اگر بسط عدالت و توزيع قوت خلق روزگار باشد. نسبت يافتن با مهدى آخرالزمان، صلوات اللَّه عليه، شرط خلاصى از وضعيت انفعالى و طاقت فرساى كنونى است. هدايت خلق روزگار به سمت سرا و صحن ولى خدا تكليف ماست. رها كردن دست بندگان خدا در دستان با كفايت مردى آسمانى كه به اذن خدا،

صاحب همه امكانات و اختيارات است؛ راهى كه بيش از پيش ما را مستعد توجه و عنايت حضرتش مى سازد و فرصتهاى فراروى ما، آزمون و ابتلاى سنگينى است كه حجت را بر ما تمام مى كند. اينك كه اراده خداوند جمعى ديگر از خيل ايرانيان مسلمان را در آزمون بزرگ مجلس قانونگذارى گرد آورده، متذكر اين معنا مى شويم كه: توجه و تذكر به ساحت مقدس حضرت صاحب، صلوات اللَّه عليه، تكليف آنان است و اين تكليف در بيان لفظى چند دعاى ساده براى سلامتى ايشان خلاصه نمى شود. جمله خلايق براى خلاصى از ضلالت وگمراهى كه موجب انباشته شدن غرفه هاى جهنم از خيل آدميان مى شود نيازمند “معرفت يافتن درباره امام زمان و حجت حى حق”اند. تفصيل اين معرفت و ارائه طريق براى گذر دادن ميليونها انسان مسلمان شيعه در تكليف كسانى است كه زمام اداره امور مسلمين را در اختيار مى گيرند.

معرفت يافتن، تعهد سنگينى را بر دوش ما بار مى كند و مهم ترين تكليف امروز در قاموس مردان اهل ولايت و امامت معصومين، عليهم السلام، “بسط عدالت” در ميان مناسبات فردى و جمعى مردم است.

كشف نقطه “عدل” در هر يك از مناسبات اقتصادى، اجتماعى، سياسى، حقوقى، تعليمى و... و ارائه طريق براى دور كردن نشانه هاى ظلم و بسط عدالت در تكليف كسانى است كه براى اصلاح امور مسلمين قانون وضع مى كنند. “بسط عدالت” و تداوم آن در گرو سلامت و هوشيارى مجريان و ضابطان حدود است. گزينش و تربيت مجريان و ظابطان و كنترل حراست دقيق و حسابرسى مستمر و دائمى از كار و بار آنها، تكليف

همه كسانى است كه زمام امور مردم را عهده دار مى شوند. كشف همه آنچه عاملان و مجريان را به فساد مى افكند و مسدود ساختن همه خلل و فرجى كه موجب لغزش و تجرى و بى اعتنايى به عدالت و انصاف مى شود در تكليف همه كسانى است كه بر مسند امور خرد و كلان مردم تكيه مى زنند. مباد كه غفلت و غيبت موجب شكسته شدن حريمها و حرمتها شود. مقصد و مقصود از آمدن و شدن انسان، رفاه و پيشرفت و توسعه و مدرنيزاسيون و مبدل شدن به قدرتى در كنار قدرتهاى ظالمانه نيست؛ مقصد، معرفت امام حق، همراه شدن با امام حق، خدمت به همه آنچه آن امام مبين بدان راضى است و مجاهده بزرگ براى فراهم آمدن زمينه هاى ظهور و تحقق خلافت امام حق برگستره زمين و بالاخره استقبال از آن موعود منجى. چنانچه اين معنا حاصل شود، همه عزت، همه برخوردارى، همه نعمت، همه امنيت، همه هيبت و همه تضمينهاى لازم براى در امان ماندن حاصل مى آيد. شرط دسترسى به همه نعمتها تمسك و توسل آگاهانه به ساحت مقدس حجت حى خداوند است. روح همه طرحها و برنامه ها براى زيستن و بودن در گستره زمين نيز همين امر است. ضمن آرزوى توفيق براى همه خدمتگزاران از خيل خدمتگزاران شيعه خانه امام زمان(عج) (ايران اسلامى) صميمانه آمادگى خود را براى ارائه خدمت اعلام مى داريم. والسلام

سردبير

انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعي

(قسمت اول)

گفت?وگو با حجت?الاسلام والمسلمين سيدمحمدمهدى ميرباقرى

اشاره :

حجةالاسلام والمسلمين سيدمحمد مهدى ميرباقرى در سال 1340 در شهر قم متولد شد. ايشان دروس متعدد حوزوى را از محضر

بزرگان و اساتيد مبرّز حوزه علميه قم فرا گرفتند. از مهم?ترين اساتيد ايشان در فقه و اصول حضرات آيات جواد تبريزى، وحيد خراسانى زنجانى و سبحانى و در منطق و فلسفه حضرات آيات حسن?زاده آملى، جوادى آملى و مصباح يزدى را مى?توان نام برد.

ايشان در حال حاضر همراه با مسئوليت دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، به تدريس درس خارج اصول در حوزه و انجام پژوهشهاى بنيادين در منطق، فلسفه، روش علوم و معارف اسلامى اشتغال دارند.

افزون بر فعاليتهاى ياد شده نامبرده نشست?ها و سخنرانى?هاى علمى متعددى در زمينه?هاى روش?شناسى، فلسفه، فلسفه علوم، غرب?شناسى، معارف اسلامى، سيره ائمه و تحليل مسائل فرهنگى اجتماعى در مجامع حوزوى و دانشگاهى داشته?اند.

آنچه در پى خواهد آمد حاصل گفت?وگوى مفصل ما با حجةالاسلام والمسلمين ميرباقرى در زمينه »انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعى« است كه اميدواريم مورد استفاده شما خوانندگان عزيز موعود واقع شود.

موعود: در آغاز از اينكه امكان انجام اين گفت?وگو را فراهم آورديد، سپاسگزارى مى?كنيم. بحث از آينده جهان يكى از مباحث اصلى مطرح در فلسفه تاريخ است. متأسفانه در حوزه معارف اسلامى به?طور عام و معارف شيعى به طور خاص، به فلسفه تاريخ كمتر پرداخته شده و از موضوعات مختلفى كه در فلسفه تاريخ مطرح است كمتر بحث شده است. به بيان ديگر تلاش چندانى در زمينه استخراج و استنباط ديدگاه اسلام در زمينه آينده تاريخ، عوامل مؤثر بر تغيير جوامع، نقش انسان در آينده تاريخ و ديگر مباحث مطرح در فلسفه تاريخ از مجموعه آيات و رواياتى كه در اين زمينه?ها وارد شده، صورت نگرفته است. از اين رو مناسب است در

ابتداى گفت?وگو در زمينه انسان واپسين و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعى، نكات اساسى را كه در زمينه تعريف فلسفه تاريخ و تفاوت نگاه فلسفه تاريخى شيعه با نگاه فلسفه تاريخى ساير مكاتب وجود دارد يادآور شويد.

حجت?الاسلام والمسلمين ميرباقرى: بسم?اللَّه الرحمن الرحيم و صلى?اللَّه على محمد و آله الطاهرين. بنده هم از اين?كه اين فرصت را در اختيار بنده قرار داديد و همچنين از تلاشى كه در مجله موعود در زمينه طرح مباحث مهدويت به صورت سلسله مباحث تخصصى صورت مى?گيرد، تشكر مى?كنم.

فلسفه تاريخ علمى است نظرى كه به تحليل و تعليل تاريخ به مثابه كليتى فراگير و منسجم و مبتنى بر روابط قاعده?مند مى?پردازد. به گونه?اى كه نتايج آن معطوف به كاركردهاى عينى است و در آن سؤالاتى همانند علل پيدايش و تكامل تاريخ و مراحل آن، آغاز تاريخ و فرجام آن، نقش خالقيت و ربوبيت الهى و نيز اراده?هاى انسانى در پيدايش و تحولات تاريخى، جبهه?بندى و مرزبندى?هاى اصلى و فراگير درون تاريخ و عوامل و ريشه?هاى آن و... مورد بحث و بررسى قرار مى?گيرند و پاسخ مى?يابند.

در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى، پنج نكته اساسى را بايد مورد توجه قرار داد. اولين نكته اين?كه، فلسفه تاريخ اسلامى براساس اعتقاد به حاكميت اراده و مشيت حق بر كل تاريخ بنا شده است. در يك نگاه كلان مى?توان انديشه?هاى فلسفه تاريخى را به دو گروه كلى تقسيم كرد. برخى انديشه?هاى فلسفه تاريخى، جريان حركت تاريخ را با صرف?نظر از حاكميت اراده و مشيت خداى متعال تحليل و برخى ديگر جريان حركت تاريخ را براساس حاكميت اراده خداى متعال تفسير مى?كنند. طبيعى است

كه انديشه?هاى دينى، به ويژه تفكر اسلامى و شيعى عالم را بر محور حاكميت حضرت حق بر كل خلقت، تفسير مى?كنند و همانطور كه همه عالم را ناشى از اراده، مشيت و اوصاف جمال و جلال الهى مى?دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاريخ هم سراسر آيات عظمت الهى و مسير تحقق اراده الهى است. بنابراين براساس اين نگاه، ترديدى نيست كه حركت تاريخ بايد براساس خالقيت و ربوبيّت خداى متعال تفسير شود. يعنى خداى متعال هم خالق كل هستى، از جمله بشريت و جريان تكامل تاريخى اوست و هم براساس ربوبيت خود عهده?دار سرپرستى و تكامل تاريخ بشرى است. چنانكه قرآن مى?فرمايد: »ربنّا الذى أعطى كلّ شى?ء خلقه ثمّ هدى«1. ربوبيت الهى عهده?دار تكامل و هدايت انسان به سمت كمال است. بنابراين، نه تاريخ جلوه?اى از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده است و نه جبر تاريخى بر پيشرفت و تكامل تاريخ حاكم است. بلكه خلقت عالم و تاريخ ناشى از خالقيت حضرت حق و تكامل آن ناشى از ربوبيت الهى است. اين نكته اولى است كه در فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد.

نكته دوم اين?كه براساس فلسفه تاريخ اسلامى حركت عالم رو به سوى كمال است. اگر ما پذيرفتيم كه حكمت و ربوبيت حضرت حق بر حركت تاريخ حاكم است بايد بپذيريم كه حركت كل تاريخ بايد به سوى تكامل باشد. يعنى نمى?شود كه برآيند حركت كل عالم، حركت نزولى باشد، بلكه بايد حركت رو به كمال باشد تا با حكمت سازگار باشد. بنابراين، نظريه فلسفه تاريخ اسلامى همانطور كه به خالقيت و ربوبيت حضرت حق متكى است

به نظريه معاد هم متكى است. يعنى حركت كلى عالم را به سمت قرب به سوى خداى متعال تفسير مى?كند و معتقد است كه در يك مرحله از حركت تاريخ، حادثه عظيم معاد و بازگشت كلى همه انسانها به سوى خداوند متعال اتفاق مى?افتد. البته اين بازگشت همراه با حوادث متعددى در كل عالم خلقت است.

نتيجه اين نكته اين است كه ما سير كلى تاريخ را رو به كمال مى?دانيم؛ يعنى براساس تفسيرى كه از كمال مى?شود كه كمال چيزى جز قرب به سوى خداوند متعال و گسترش عبوديت نيست، ما معتقديم كه حركت كلى عالم در پايان به توسعه پرستش خداى متعال و كمال عبوديت و بندگى ختم مى?شود.

نكته سومى كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد بر آن تأكيد كرد اين است كه در حركت تاريخ اراده?هاى انسانها هم نقش ايفا مى?كنند. البته نه به معناى اين?كه به انسان در عرض اراده خداى متعال چيزى تفويض شده، بلكه به همان معنايى كه در مبحث جبر و اختيار در مسلك شيعى متناسب با معارف اهل بيت(ع) تبيين شده است؛ يعنى نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه چيزى بين اين دو. خداى متعال به انسانها اراده داده و به ميزانى كه مشيت حضر ت حق اجازه دهد و به ميزانى كه او امداد كند، اراده?هاى انسانى در تحقق حوادث عالم نقش ايفا مى?كنند. از همين?جاست كه حركت تاريخ دو سمت پيدا مى?كند و به دو جبهه تقسيم مى?شود. در يك جبهه، اراده?هايى عمل مى?كنند كه بر محور عبوديت خداى متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند. يعنى اين

اراده?ها در برابر اراده حضرت حق تسليم و خاضع و خاشع?اند. به بيان ديگر با اين?كه حركت ارادى است امّا هماهنگ با ربوبيت تشريعى خداى متعال واقع مى?شود و چون ربوبيت تشريعى با ربوبيت تكوينى هماهنگ است، هماهنگى بين مشيت بالغه و فعل عباد در اين منزلت اتفاق مى?افتد. از سوى ديگر، چون موجوداتى مثل انسان و جن داراى اراده و اختيار هستند و در اثر اين اراده و اختيار طغيان هم اتفاق مى?افتد، جبهه دومى به وجود مى?آيد كه از آن تعبير به جبهه سركشى، گردن فرازى و استكبار و تعزّز در برابر خداى متعال مى?شود. هر يك از اين دو جبهه در حركتى كه دارند به دنبال گسترش خودشان هستند و به همين دليل درگيرى حق و باطل در تاريخ اتفاق مى?افتد. اصلى?ترين تعارضى كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر و عبوديت و استكبار است و حركت كلى عالم هم در پايان به سمت غلبه عبوديت و بندگى است. اما نكته قابل تأمل اين است كه اگر چه در حركت كل تاريخ، اراده?هاى انسانى حضور دارند ولى نقش آنها نقش محورى نيست و سمت و سوى كل تاريخ با مشيت بالغه خداوند متعال مشخص مى?شود. انسانها نمى?توانند قوانين كلى خلقت را كه ظهور مشيت خداوند متعال است تغيير دهند؛ بلكه اراده آنها در چارچوب همين قوانين عمل مى?كند و در دل اين قوانين و در تبعيت آنها سطحى از تأثير هم براى آنها قرار داده شده است. هم جبهه حق و هم جبهه باطل به ميزان مشيت الهى مأذون هستند و متناسب با مشيت، مورد امداد هم قرار مى?گيرند؛ يعنى

مشيت بالغه الهى متناسب با حركت كل، هر دو جبهه را امداد مى?فرمايد. بر همين اساس است كه درگيريهاى حق و باطل در تاريخ اتفاق مى?افتد و تفسير مى?شود. البته بايد توجه داشت اين?كه مى?گوييم اصلى?ترين درگيرى در جريان حق و باطل، درگيرى پرستش و شيطنت است، به اين معنا نيست كه در درون خود جريان كفر و استكبار و شيطنت، درگيرى اتفاق نمى?افتد. بلكه خود اين جريان هم ممكن است بر سر پرستش دنيا، استعلا و سيطره?طلبى با يكديگر درگير شوند. به فرموده قرآن: »تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّى«2 واقعاً جبهه كفر و استكبار تشتت در قلوب دارند و از اين رو بسيارى از درگيريهايى كه در عالم اتفاق مى?افتد درگيرى اردوگاههاى درون جبهه كفر و استكبار است. ولى اصلى?ترين درگيرى كه در عالم وجود دارد و حركت كلى تاريخ را شكل مى?دهد، درگيرى حق و باطل و كفر و ايمان است.

نكته چهارم اين است كه: چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده?ها يكسان، يكنواخت و هم عرض نيستند. بلكه جريان اراده?هاى انسانى در طول تاريخ داراى يك نظام است. اين نكته بسيار مهمى است كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. بعضى از اراده?ها، اراده?هاى محورى در كل تاريخ هستند؛ يعنى كل حركت تاريخ تحت تأثير آنها واقع مى?شود. ما در جبهه حق، انبيا و اولياى الهى را داريم كه محور حق در طول تاريخ?اند و باقى اراده?ها به اشتداد و قوت اين اراده?هاست كه در مسير بندگى خداى متعال قرار مى?گيرند. محور اين انبيا و اولياى الهى هم وجود نورانى و مقدس نبى?اكرم(ص) و

اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هستند كه براساس معارف شيعى محور كل بندگى و پرستش در كل تاريخ?اند. چنانكه فرموده?اند: »بنا عبداللَّه، بنا عرف?اللَّه«3 و »لولانا ما عبداللَّه«4؛ يعنى به شدت بندگى و خضوع آنهاست كه همه عالم در برابر خداى متعال سجده مى?كنند و به تبع عبادت آنهاست كه ديگران، در همه سطوح، بندگى خداوند متعال را مى?كنند. حتى انبياى اولوالعزم هم تحت سرپرستى و ولايت آنهاست كه به رشد مى?رسند.

در سطوح بعدى ديگر اراده?ها نقش دارند. بعضى اراده?ها، اراده?هاى تبعى?اند و تأثير آنها در فرايندهاى تاريخى بسيار محدود است، آنها اراده?هايى هستند كه سرپرستى يك جمع كوچك و يا جوامع كوچك را برعهده دارند؛ بعضى ديگر از اراده?ها در مقياس جهانى تأثير گذارند و بعضى هم در مقياس تاريخ حضور دارند كه از جمله آنها انبيا به ويژه انبياى اولوالعزم هستند. اراده?اى هم هست كه محور كل تاريخ عبوديت و بندگى است و آن اراده شخص شخيص نبى?اكرم(ص) و اهل بيت ايشان(ع) است.

در جبهه مقابل هم ما اراده?هايى داريم كه محور جريان كفر در عالم هستند. محوريت آنها گاهى در سطح يك گروه و جامعه كوچك و گاهى هم در سطح جامعه بزرگ كفر در يك عصر و گاهى در سطح تاريخ است. همچنان?كه در شياطين جن، ابليس محور استكبار است. بعضى شياطين انسى هم محور شرارت در طول تاريخ?اند. چنانكه خداوند متعال مى?فرمايد: »و كذلك جعلنا لكلّ نبىّ عدوّاً شياطين الإنس والجنّ«5. آن دسته از شياطين انس كه در مقابل انبياى اولوالعزم ايستادگى كردند محور شياطين تاريخ?اند كه از آنها در روايات هم نام برده شده است. شياطينى هم كه در

مقابل نبى?اكرم(ص) صف?آرايى كردند، محور شيطنت انس و جن در تاريخ بشريت?اند كه از آنها هم در روايات نام برده شده است. بنابراين در جبهه باطل هم ما محورهايى داريم كه آنها اولياى طاغوت?اند؛ يعنى استكبار به وسيله آنها در تاريخ هدايت و سرپرستى مى?شود و ديگران به وسيله آنها به طغيان و استكبار دعوت مى?شوند. اين هم نكته چهارمى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.

بنابراين اگر چه فرايند تاريخ فرايندى است كه اراده?هاى انسانى هم در آن حضور پيدا مى?كند اما بايد توجه داشت كه اين اراده?ها بر محور اراده?هايى كه تأثيرگذار در كل تاريخ?اند شكل مى?گيرند، هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل.

نكته پايانى و پنجم هم اين?كه محور كل در دو جهان حق و باطل اينطور نيست كه در موازنه يكسان باشند. بلكه در كل عالم خلقت و كل تاريخ كه نگاه كنيم محور كل در جبهه عبوديت حتماً بر محور كل در جبهه باطل غلبه دارد. گرچه ممكن است كشمكش طولانى اتفاق بيفتد ولى غلبه در كل با محور عبوديت است. بنابراين جهت?گيرى كل بر محور اراده عبوديت شكل مى?گيرد. به تعبير ديگر سجود و عبوديت نبى?اكرم(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بر شيطنت شياطين غلبه مى?كند و در مرحله بعد سجود انبيا بر شيطنت طواغيت و شياطين انسى و جنى كه در مقابل آنها هستند غلبه مى?كند و حركت كل، به سمت عبوديت و غلبه نهايى با عبوديت است. يعنى ظرفيت عبادت نبى?اكرم(ص) و جبهه ايشان بر ظرفيت استكبار در جبهه باطل غالب است. البته روشن است كه در اينجا محور لطف و ربوبيت خداوند متعال

است كه امداد مى?كند و عمل خير را رشد مى?دهد ولى در هر حال شدت عبادت نبى?اكرم(ص) بر شدت استكبار ابليس در تاريخ غلبه مى?كند. ظهور اين موضوع در عالم دنيا غلبه تمدن الهى بر تمدن مادى است؛ چون جريان تمدنها هم كه در طول تاريخ ملاحظه مى?شوند، چيزى جز جارى و سارى شدن اراده?هاى انسانى در فاعلهاى مادون، از جمله فاعلهاى طبيعى - كه خداوند آنها را مسخّر اراده?هاى انسانى قرار داده است - نيستند. به بيان ديگر وقتى اراده?هاى انسانى درهم تنيده مى?شوند، نظام پيدا مى?كنند و اين نظام شكل تاريخى مى?گيرد و ابعاد مختلف حيات اجتماعى انسان، از سياست و فرهنگ و اقتصاد را شكل مى?دهد و هماهنگ مى?كند و بعد در طبيعت جارى مى?شود و فاعلهاى مسخر را هماغوش و هماهنگ، همراه و هم?جهت با خودش مى?كند و به تعبير ديگر به آنها صبغه خاص اراده خودش را مى?دهد، تمدن ساخته مى?شود. بنابراين، اگر خوب نگاه كنيم دو تمدن را در طول تاريخ مى?بينيم، يكى تمدنهاى استكبارى و ديگرى تمدنهايى كه بر مبناى ايمان و عبوديت?اند؛ البته در بين آنها طيفى از التقاط هم وجود دارد و در پايان هم آنچه ظهور مى?كند تمدن الهى بر محور عبوديت و ولايت ولى?اللَّه?الاعظم، صلوات?اللَّه و سلامفه?عليه، است. پس به تعبير ديگر در همين دنيا هم در مرحله پايانى غلبه با عبوديت است و در كل خلقت هم حركت عالم بر محور ولايت نبى?اكرم(ص) و امير مؤمنان و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) شكل مى?گيرد؛ نه بر محور ولايت ابليس. لذا در رواياتى كه از فريقين هم نقل شده آمده است كه: »يا علىّ

أنت صاحب الجنّة و قاسم النيران«6 و »يا نعمة اللَّه على الأبرار و نقمته على الفجار«7 يعنى مدار رحمت و غضب خداى متعال وجود مقدس ولى?اللَّه?الاعظم است كه البته ولايت ايشان ادامه ولايت نبى?اكرم(ص) و ادامه ولايت خداست. چنانكه فرمود: »ولايتنا ولاية اللَّه التى لم يبعث نبيّاً إلاّ بها«8.

در هر حال جريان پايانى تاريخ هم در همين عالم دنيا غلبه جبهه نور بر ظلمت، هدايت بر ضلالت و بندگى خداى متعال بر شيطنت و استكبار جبهه ابليس است.

اينها نكاتى هستند كه در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. نتيجه?اى كه از اين نكات به دست مى?آيد اين است كه:

اگر چه حركت تاريخ، حركت عالم به سمت نقطه پايانى خودش در همين دار دنيا به سمت عصر ظهور است و اين حركت هم حركتى است كه اراده?هاى انسانى در آن نقش ايفا مى?كنند ولى معناى اين سخن اين نيست كه اراده?هاى انسانهاى متعارف، اراده?هاى محورى در حركت تاريخ به سمت صلاح هستند. بلكه محور كل، در جبهه حق ربوبيت خداوند متعال است و در درون اين جبهه هم اراده ولى?اللَّه محور اصلاح كل است و ولايت آنها و ظهور هدايت و سرپرستى آنهاست كه تاريخ را به نقطه مطلوب خودش مى?رساند. اين است كه ما شخيصت امام عصر(ع) را يك شخصيت اسطوره?اى نمى?دانيم بلكه ايشان شخصيتى واقعى و محور حركت بندگى در عصر ما هستند و حركت كل ملكوت و ملك عالم با عبادت ايشان تنظيم مى?شود و غلبه پايانى بر جبهه باطل هم به همين?گونه واقع مى?شود.

البته بايد توجه داشت كه درگيرى جبهه حق و باطل فقط يك درگيرى سطحى و ظاهرى

نيست. گاهى ما درگيريها را سطحى مى?بينيم؛ يعنى جنگها را در همان جلوه ظاهرى?شان خلاصه مى?كنيم. فرض كنيد وقتى به روز عاشورا نگاه مى?كنيم، جنگى كه مى?بينيم جنگ شمشيرها و نيزه?ها و تيرهإ؛ و و جنگ پيكرها و بدنهاست. سر و دستها جدا مى?شوند، تيرها و نيزه?ها كار مى?كنند اما حقيقت اين است كه در پشت اين جهاد كه جهاد اصغر است، جهاد اكبرى وجود دارد كه در آن ارواح با يكديگر درگيرند. نيات و تمايلات و اراده?ها و انگيزه?ها با هم درگيرند. به تعبير ديگر شهوات و عبوديت با هم درگيرند. اگر خوب نگاه كنيد مى?بينيد كه آنجا ارواح با يكديگر مى?جنگند، يك طرف به رهبرى ابليس است كه همه شهوات و شبهات و غضبها و همه اوصاف رذيله راصف?آرايى كرده و شعله آتشى برافروخته است. يك طرف هم روح مطهر سيدالشهداء - ارواح العالمين له الفداء - است كه جبهه ديگر را رهبرى مى?كند. اين روح عين عبوديت و خضوع و مظهر همه صفات حميده است و جبهه?اى هم كه فراهم كرده است به گونه?اى تربيت شده?اند كه همه صفات كمال?اند. در باطن جنگ بين اين صفات حميده و رذيله و بين عبوديت و استكبار است كه اتفاق مى?افتد. اگر خوب نگاه كنيم يك سر اين جنگ تا ملكوت عالم هم مى?رود و اگر جلوه عبادت سيدالشهدا(ع) را ببينيد، فوق ملكوت را هم سير مى?كند. يعنى سجده?اى كه سيدالشهدا(ع) در گودى قتلگاه داشتند سجده?اى است كه همه ملك و ملكوت را غرق در جذبه?ها و نعمات الهى كرده است و لذا ملكوت عالم متحير اين سجده هستند تا چه رسد به ملك. بنابراين،

جهادى كه بين حق و باطل جريان دارد جهاد خيلى عميقى است. اگر اينطورى به آن نگاه كنيم روشن مى?شود كه ما انسانها محور اين جهاد نيستيم. گرچه در آن نقش ايفا مى?كنيم و به ميزان نقشى هم كه ايفا مى?كنيم مسئوليت داريم. ما نمى?توانيم مسئوليت در حركت تاريخ را از خودمان سلب كنيم. حركت يك حركت جبرى نيست. مشيت الهى به ما انسانها اراده داده و به نسبتى از ما تكليف خواسته و به همان ميزان هم كه تكليف داريم مسئوليت داريم. ولى مجموعه اراده ما و برآيند كل اراده ما، اراده اصلى در حركت تاريخ نيست.

موعود: شما ويژگى دوم فلسفه تاريخ اسلامى را اعتقاد به حركت تاريخ به سوى كمال مطرح فرموديد. سؤالى كه در اينجا به ذهن مى?آيد اين است كه تفاوت اين ديدگاه با ديدگاههاى ديگرى كه قائلند تاريخ مراحل مختلفى را پشت سر مى?گذارد كه هر مرحله تكامل مرحله قبلى است چيست؟ آيا شما فقط معتقديد كه هر مرحله تاريخ كامل?تر از مرحله قبلى است يا اين?كه نگاهتان فقط به نقطه پايانى حركت تاريخ؛ يعنى قيامت است؟ حجت?الاسلام والمسلمين ميرباقرى: در كل اگر نگاه كنيم در مراحل تاريخ هم يك كمال اتفاق مى?افتد. چون حركتى كه در تاريخ اتفاق مى?افتد يا حركت منفى است يا حركت مثبت. ما حركت منفى را در تاريخ صفر نمى?كنيم كه بگوييم در تاريخ شرّ نيست. چون اراده مخلوقات در تاريخ واقع مى?شود شرّ هم اتفاق مى?افتد. البته شرّ، مستند به اراده مخلوقات است، نه به اراده ربوبى. شرّ، مستند به اولياى معصوم(ع) نيست. در عصمت هيچ شرّى اتفاق نمى?افتد. آنها مشيتهاى برابر با

مشيت حق?اند و در تبعيت از حق در مرز عصمت?اند. از آنجا كه پايين?تر بياييم شرور آغاز مى?شود. هر كجا شرك است شر هم هست ولو شرك خفى. بنابراين، ريشه شرور در پرستشهاى انسانى است. اگر انسان از مسير پرستش خداى متعال خارج شد، شرّ به?وجود مى?آيد. ولى اين اراده?هاى منفى منحل در اراده?هاى مثبت مى?شوند؛ يعنى حركت منفى آنها در نهايت منتهى به اشتداد قرب جبهه حق مى?شود و به اين صورت در كل تاريخ منحل مى?گردد. يعنى به عنوان مثال درست است كه جبهه باطل در برابر سيدالشهدا(ع) صف?آرايى كرده، شيطنت كرده، گناه كرده و گناه را هم به نقطه اوج خودش رسانده ولى آيا اين شيطنت كه در جبهه باطل صورت گرفته منتهى به ظهور يك عبوديت در مرحله بالا در جبهه حق نشده است؟ حتى اگر خود سيدالشهداء(ع) را كه محور كل است كنار بگذاريم چون تحليل شخصيت و عظمت روحى ايشان براى ما سخت است) و سراغ اصحاب آن حضرت بياييم، مى?بينيم كه واقعاً اگر آن مقاومت و شيطنت در مقابل شيدالشهداء(ع) نمى?شد زمينه ظهور اين اطاعت و تولى و رشد در اصحاب آن حضرت پيدا نمى?شد. پس مى?بينيد كه برآيند اين درگيرى در نهايت به نفع جبهه حق ختم مى?شود. اگر با اين ديد نگاه كنيم درمى?يابيم كه ولى حق همه اراده?ها را در جبهه حق منحل مى?كند و برآيند كل به نفع ولى?اللَّه است. گرچه ابتلائات سنگينى در برخى مقاطع تاريخ پيش مى?آيد.

پس حركت كلى تاريخ حركت مثبتى است و حركت مرحله?اى تاريخ را هم به اين معنا ممكن است كه مثبت بدانيم. يعنى بگوييم در مقابل

اين شيطنت بالاخره عبوديتى اتفاق مى?افتد و اين را هم فقط در سطح ظاهر نبينيم، بلكه در سطح باطن است كه يك طرفش ولى خداست. يعنى دقيقاً در همان لحظه?اى كه سقيفه وارد ميدان شده و مشغول معصيت است در مقابل اين معصيت و استكبار عظيم - كه تاريخ را ظلمانى كرده است - يك عبوديت و اخلاص و سجودى از امير مؤمنان(ع) در حال اتفاق است كه مبدأ نورانيت همه ملك و ملكوت است. اين سجده بر آن معصيت غالب است؛ ولو آن?كه در جلوه دنيايى چنين به نظر آيد كه آن معصيت دارد غلبه مى?كند. اگر سجده اميرالمؤمنين(ع) در همان لحظه غالب نبود، شكست قطعى حق اتفاق افتاده بود. بنابراين، اگر محور كل را خودمان نبينيم بلكه محور كل را ولىّ خدا ببينيم و اساس درگيرى را بين ولىّ خدا و اولياى طاغوت ببينيم، حتماً در همه لحظات جبهه حق پيروز است و كمال در متن خلقت واقع مى?شود.

موعود: در اين حركت تكاملى تاريخ كه شما فرموديد، پديده ظهور حضرت حجت(ع) چه جايگاهى دارد؟ حجت?الاسلام والمسلمين ميرباقرى: پديده ظهور در روايات ما به پديده آخرالزمان تفسير شده است. البت

پى?نوشتها:

1 . سوره طه (20)، آيه 50.

2 . سوره حشر (59)، آيه 14.

3 . محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص145.

4 . همان، ج1، ص193.

5 . سوره انعام(6)، آيه 112.

6 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص313.

7 . همان، ج100، ص305.

8 . الكافى، ج1، ص437.

9 . بحارالانوار، ج94، ص151.

10. الكافى، ج2، ص84.

11. شيخ عباس قمى، مفاتيح?الجنان، دعاى كميل.

12. سوره آل?عمران(3) آيه 163.

13. الكافى، ج1، ص430.

14. فيض?الاسلام، ترجمه و شرح نهج?البلاغه، سيد علينقى، خطبه 234، ص817.

15. سوره حديد(57) 14، آيه 17.

16. سوره زمر (39)، آيه 39.

مسيحيت صهيونيستى

پيدايش و ظهور تاريخى آن

نصير صاحب خلق اشاره :

در قسمت اول اين مقاله شما با ارتباط جنبش پروتستانتيسم با مسيحيت صهيونيستى، بنيادهاى دين شناختى و تاريخچه پيدايش اين جريان در عالم مسيحيت آشنا شديد و در اين قسمت نيز با مباحثى چون ارتباط پيوريتنها و صهيونيسم مسيحى، سازمانها و نهادهاى صهيونيستى مسيحى و ارتباط صهيونيست - مسيحى ها با آمريكا و اسرائيل آشنا مى شويد.

پيوريتنها و صهيونيسم مسيحى

صهيونيسم به عنوان پروژه بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس، با انقلاب پيوريتنها در انگلستان كه علاقه زيادى به عهد عتيق (تورات) و يهوديان از خود نشان مى دادند مورد حمايت گسترده اى قرار گرفت. صهيونيسم مسيحى نام و عنوان حمايت فعالى است كه از سوى مسيحيان از جنبش صهيونيسم به عمل مى آيد.1

اين نظريه كه: »تشكيل دولت يهودى مى تواند نشانه اى بر بازگشت مجدد مسيح باشد« اولين بار در سخنان و نوشته هاى »اليور كرومول« و »پاول فلگن هاور« از رهبران و تئولوگهاى پروتستان قرن 17 مطرح مى گردد.2

در اين رابطه نقش ديكتاتور پيوريتن انگلستان؛ يعنى كرومول نيز بسيار برجسته بود؛ چرا كه وى در قبال تقاضاها و درخواستهاى »مناشه بن اسرائيل«3 پيشگويى مذكور را كاملاً محقق كرد و به آنها اجازه داد كه در انگلستان؛ يعنى تنها كشورى كه در آن هيچ يهودى وجود نداشت، مستقر شوند.

اين گروه (پيوريتنها)، بعدها كار مهم ترى را نيز انجام دادند و طرح »هواداران يهود«4 را در شالوده آمريكا نهادينه نمودند. اقدامات پيوريتنها پس از پايان قدرت كرومول در انگلستان پايان نيافت، بلكه ديگران آن

را ادامه دادند به طورى كه »كارن آرمسترانگ«5 نويسنده مشهور انگليسى، در كتاب خود با نام جنگ مقدس6 مى نويسد:

خواسته پيوريتنها در انتقال يهوديان به سرزمينهاى مقدس پس از سالهاى 1600م. نيز با همان شدت و حدت دنبال مى شد.7

حتى پيوريتنها در سال 1649م. كه اجازه استقرار و اقامت يهوديان در انگلستان داده شد، خواستار وساطت جهت انتقال يهوديان به سرزمينهاى مقدس شدند. پيوريتنها به محض اين كه محقق شدن پيشگويى »انتشار و استقرار يهوديان در چهار گوشه جهان« را قرين به واقعيت يافتند، نسبت به آغاز دوره مسيح از خود بى تابى نشان داده و تصور كردند كه زمان برگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس فرا رسيده است.

البته گفتنى است »كابالائيست ها« آنقدر هم ساده و ناشكيبا نبودند؛ چرا كه آنها مى دانستند زمان موعود هنوز فرا نرسيده است و كارهاى زيادى هست كه بايد انجام پذيرد و يا به تعبير آرمسترانگ:

اگر در آن زمان يهوديان بدون درنگ به سرزمينهاى مقدس بازمى گشتند يقيناً بلافاصله از آنجا اخراج مى شدند.8

با اين وجود، پيوريتنها از آن تاريخ، پيوسته خود را منتظر بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس نشان مى دادند و در جهت تحقق اين امر، نهايت تلاش خود را مى كردند. چنانكه در سال 1666م. رخداد مربوط به »ساباتاى سوى«9 در ميان پيوريتنها موجب بروز هيجان گسترده اى شد. جامعه يهودى پس از واقعه »سوى«، در خصوص بازگشت به سرزمينهاى مقدس بيش از پيش با يك حالت مملو از تمكين رفتار نمود، اما اين مسئله موجب هيچ تأثير منفى و بازدارنده اى در شدت اشتياق پيوريتنها در راستاى بازگردانيدن يهوديان به سرزمينهاى مقدس نگرديد.

آرمسترانگ در اين مورد مى نويسد:

اين واقعه نيز پروتستانهاى انگليس را از ضرورت

بازگشت يهوديان به سرزمين صهيون بازنداشت؛ چرا كه آنها تحت آموزش گسترده و مفصلى در ارتباط با عهد عتيق قرار گرفته بودند و فلسطين را سرزمينى متعلق به يهوديان مى انگاشتند و از اين فرضيه خود نيز نمى گذشتند.

بدين ترتيب در قرن 18 شاهد سربرداشتن نوعى صهيونيست غير يهودى10 در ميان انگليسيها هستيم كه امروزه اين نحوه نگرش در تراژديهايى كه در خاورميانه به وقوع مى پيوندد، نقش بزرگى را ايفا مى كند.11

كتاب دو سفر به قدس12 نوشته »ناتانيل كروچ«13 كه در سال 1704م. به رشته تحرير درآمد يكى از نمونه هاى شگفت انگيز و بارز »صهيونيسم غير يهودى« است كه در قرن 18 پديدار گرديده است.

شايان ذكر است كه »كروچ« با به كار بردن نام مستعار »روبرت برتون«14 كتاب مذكور را نوشت و در اين كتاب مشاهدات خود را طى دو سفرى كه به سرزمينهاى مقدس داشت، بيان كرد.

در اين كتاب بخشى كه بيش از ديگر فصول به آن تأكيد شده بود و بيشترين بازتاب را در پى داشت، طرح سخن از »تبديل شدن فلسطين به يك بيابان بى آب و علف« بود؛ چرا كه نويسنده يادآور مى شود كه سرزمين قدس بنا بر آنچه در عهد عتيق ذكر گرديده است، »سرزمين شير و عسل« بوده، اما وضعيت امروز فلسطين نقطه مقابل تعريفى بود كه در تورات مقدس از آن ياد شده بود، و تنها دليل اين وضعيت اسف بار گرفتن اين سرزمين از دست صاحبان اصلى آن؛ يعنى يهوديان است« كروچ تنها شرط تبديل صرف سرزمين مقدس به سرزمين شير و عسل را بازپس گيرى آن توسط يهوديان مى داند.

كتاب مذكور بسيار مورد پسند مردم واقع گرديد و توانست نحوه نگرش جامعه انگلستان به سرزمينهاى

مقدس را به طور قابل توجهى تحت تأثير قرار دهد.15

به هر حال اين هوادارى از يهود - كه برخاسته از سنتهاى پيوريتن بود - در قرن 20 صهيونيسم مسيحى را به وجود آورد.

شايد ديدگاه »جوسيا وگ وود«16 يكى از نمايندگان مجلس بريتانيا و يكى از شخصيتهاى معروف صهيونيسم - مسيحى، در شناخت و فهم مبانى فكرى اين جريان نمونه خوبى باشد. وى كه خود در خانواده اى پيوريتن زاده شده بود، در راستاى ايجاد يك دولت يهودى در فلسطين هر آنچه از دستش ساخته بود انجام داد.17 وى ضمن اتفاق نظر با جابوتينسكى صهيونيست، نوعى راديكاليسم را به نمايش گذاشته و از مبارزه مسلحانه يهوديان دفاع نموده بود.

وى جهت يافتن منابع حمايت از دولت يهودى ضمن سفر به آمريكا با ويلسون، رئيس جمهور آمريكا، ديدار نموده و تلاش كرده بود تا آمريكا را در آن شرايط زمانى پرفشار وارد معامله خاورميانه نمايد. وگ وود، به عنوان يك نمونه كامل از يك صهيونيست - مسيحى در قرن 19 از نژادگرايى انگلوساكسون كه در روند يهودى شدن قرار گرفته بود، حمايت مى كرد. اين سخنان وود كه »در يك طرف عهدى كه خداوند با قوم برگزيده خود بست، يهوديان و در طرف ديگر انگلوساكسونها قرار دارند«18 و يا »با بازپس گيرى فلسطين توسط يهوديان از (كوه) صهيون نورى پديدار خواهد گرديد«19 از جمله شاهد مثالهاى انديشه انگلوساكسونى او با منشأ پيوريتنى است. اين نحوه هوادارى از يهوديان كه در سنتهاى انگليسى و آمريكايى وجود دارد يكى از دلايل حمايت اين دو قدرت از صهيونيسم است.

پروتستانها و صهيونيسم مسيحى

همان گونه كه پيشتر نيز اشاره شد مسيحيت صهيونيستى در ميان پروتستانها پديدار شد و از جانب آنان تلاش

زيادى براى بازگردانيدن يهوديان به سرزمينهاى مقدس انجام پذيرفت.20 به زعم بعضى از منابع، از جمله منابع يهودى حركت پروتستانتيسم و آغازگر آن، مارتين لوتر، حركتى يهودى گرايانه توسط فردى يهودى بود. افراد يهودى اى مثل »آبراهام فاريسول«21 لوتر را يهودى پنهان كار متجددى معرفى مى نمود كه تلاش داشت تا حقيقت دين و عدالت را استوار سازد و نوآوريهاى او را اقدامى در راستاى بازگشت به يهوديت اعلام دارد.22 به همين جهت نيز حركت اصلاحى آغاز شده توسط لوتر از سوى يهوديان، خدمتى در راستاى تئولوژى (الهيات) يهود مبنى بر آماده سازى زمينه تحقق بهشت زمينى كه لازمه آمدن مسيح بود تلقى نموده و او را فردى مى انگاشتند كه ضمن متمايل نمودن مسيحيان به ترك انديشه هاى (به اصطلاح) غلط خويش آنها را نجات داده و در راستاى آمدن مسيح اقدام به پيراستن راه مى نمود.23

ضربه ويرانگرى كه توسط لوتر به كليساى كاتوليك وارد شد از سوى يهوديان مورد حمايت قرار گرفت؛24 چرا كه بنا به گفته »خاخام كابالائيست آبراهام ب. اليزرها - لوى«25 »لوتر در پنهان، يهودى اى بود كه تلاش مى كرد تا آرام آرام مسيحيان را به انعطاف وادارد«26 و اين تلقيات بود كه موجب شد تا مارتين لوتر از سوى كليساى كاتوليك فردى نيمه يهودى اعلام شود.

پروتستانها با وابستگى به عهد عتيق (تورات)، اعتقاد به بازگشت مسيح و حق حكومت يهوديان بر دنيا را پذيرفتند. براساس اعتقاد پروتستانى، پس از تحقق شروط پيش بينى شده در كتاب مقدس؛ يعنى تشكيل دولت يهود در سرزمينهاى مقدس و در اختيار گرفتن قدس و ساخت معبد مقدس، عيساى موعود باز خواهد گشت و اين بار يهوديان به وى ايمان خواهند آورد و تحت

رهبرى عيسى مسيح از قدس بر جهان و ديگر ملتها حكومت خواهند نمود27 و در اثناى حكومت يهوديان، پروتستانها نيز مورد مهر و محبت قرار خواهند گرفت و به ثروتهاى چشمگيرى دست خواهند يافت؛ اما واقعيت امر اين بود كه مسيح موردنظر يهوديان با مسيح مسيحيان متفاوت بود. آنها به حضرت عيسى (موعود مسيحيان) باور نداشتند و به همين جهت نيز اقدام به قتل او نمودند و بر اين باور خود نيز باقى بوده و هستند. اما برخلاف اين واقعيت، يهوديان و شخصيتهاى سرشناس آنها به طور ضمنى اين اعتقاد مسيحيان را پذيرفته و هيچ عكس العملى در خصوص اين باور و اعتقاد پروتستانها كه خلاف نظر و اعتقاد يهوديان است از خود نشان ندادند و با خوشحالى و شعف نظاره گر حمايت پروتستانها از طرح و نظريه بازگشت مسيح شدند.28

انديشه بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس (ارض موعود) نيز بر مبناى پيشگوييهاى كتاب مقدس (عهد عتيق) در دوران پسين اصلاحات از سوى دين مداران پروتستان و خصوصاً پيوريتنهاى انگليسى مقبوليت قابل توجهى يافت. اين تلقى از بازگشت، از قرن 16 از انگلستان به ساير نقاط اروپا نيز تسرى پيدا كرد و به ويژه پس از قرن 17 در امريكا بسيار قدرتمند شد.

كسانى كه در رأس اين سلفى گرى مسيحى بودند از رؤساى دولتها خواستار اقدامات سياسى در خصوص بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس شدند. البته اين اقدامات تا قرن 19 هيچ نتيجه علمى اى به بار نياورد؛ اما در اين سده در ساختار اين حركت تغييراتى به وجود آمد و فعاليت و تحركات مسيحيان ياد شده در ارتباط با بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس بيش از پيش افزايش يافت.29

در اواخر قرن 19 مسيحيان پروتستان

جهت تحقق پيشگويى ياد شده پيشنهادهايى را مطرح نمودند.30 همچنين بعضى از مذاهب پروتستان - كه در اين قرن به وجود آمدند - ايده بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس را - كه برگرفته از پيشگوييهاى عهد عتيق بود - به صورت پايه و بنيان انديشه هاى خداشناسى خود درآوردند؛ از جمله فرق و مذاهب پروتستان قابل ذكر در اين رابطه عبارتند از: 1. مذهب برادرى پليموس:31 اين مذهب توسط جان.ن.داربى32 بنيانگذارى شد و دكترين مبتنى بر كهانتهاى كتاب مقدس در خصوص بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس را پذيرفت. بر مبناى اين دكترين متعاقب بازگشت و رجعت عيسى مسيح(ع) او و يهوديان وابسته به او از قدس بر كل جهان حكومت خواهند كرد. بسيارى از كليساهاى پروتستان بنيادگرا اين نظريه را پذيرفته و از آن پاسدارى نموده اند.33 2. ادونتيست ها: اين فرقه در سال 1830م. در آمريكا پايه گذارى و به مرور زمان خود به فرقه هاى مختلفى تقسيم شد. بسيارى از اقليتهاى مذهبى (وابسته به آن) از بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس حمايت نموده و مى نمايند.34 نهضت ادونتيسم مشابه نهضتهايى مثل ايروينگ35 و داربى36 بود و به عنوان مشابه آمريكايى آنها سربرداشت. مؤسس آن ويليام ميلر37 (1782-1894م.) كشاورزى انگليسى بود. او تحصيلات رسمى نداشت، اما كليه نوشته هايى را كه به آنها دسترسى داشت خواند. او مطالعه مشتاقانه اى بر روى كتاب مقدس به ويژه كتاب دانيال و مكاشفه، انجام داد و به بازگشت حتمى مسيح قانع شد. او بازگشت مسيح را طبق فرازهايى از كتاب مقدس مانند رساله دوم پطرس 10-8:3 و دانيال 14:8 و 27-24:9 براى سال 1843م. پيش بينى نمود و در سال 1841م. اين نظريه خود را منتشر نمود. با

عدم تحقق پيشگويى، انشعاب در اين جريان كليسايى آغاز گرديد. از جمله اين جريانهاى كليسايى مى توان به شاخه هاى ادونتيستهاى تبشيرى، كليساى مسيحى ادونت، كليساى خدا و عيسى مسيح اشاره كرد.

بزرگ ترين گروه به ظهور رسيده از اين نهضت ادونتيستهاى روز هفتم اند. علت اين كه آنها را ادونتيست هاى روز هفتم مى نامند اين كه، آنها روز هفتم مراسم دينى خود را در روز شنبه برگزار مى كنند و مى كوشند كه در آن روز از كارها دست بكشند ويژگيهاى خاص اين نهضت از جمله اعتقاد به سلطنت هزارساله مسيح، نگهدارى سبت و قوانين مربوط به رژيم غذايى و دقت در عشريه، مسيحيت اوليه اى را كه رنگ يهوديت داشته است به خاطر مى آورد.38 3. مورمون ها: اين فرقه در سال 1830م. در آمريكا و توسط فردى به نام جوزف اسميت39 (1805-1844م.) پايه گذارى شد. وى در بخش »ويندسور«40 واقع در ايالت »ورمونت«41 به دنيا آمد. وى سواد و معلومات چندانى نداشت. هر چند كه وى از سوى پيروان خود يك پيامبر قلمداد مى شد، اما رقباى او وى را غالباً كلاهبردار و نيرنگ باز معرفى مى كردند. وجه تسميه اين فرقه از نام (به اصطلاح) فرشته اى به نام »مورونى«42 كه اسميت ادعا مى كرد در مقابل او ظاهر شده و به او مأموريت تأسيس مجدد كليساى مسيح در آخرين روزهاى جهان را داده برگرفته شده است. اين فرقه نيز به بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس و ضرورت اين امر به عنوان يكى از شروط بازگشت مسيح معتقد بود و از آن دفاع مى كرد. در سال 1841 »اورسون هايد«43 مبلغ مورمون به قدس اعزام شد. وى در آنجا ضمن نيايش صهيونيستى تعلق كليه سرزمينهاى مقدس به يهوديان را با فرياد در كوه زيتون

اعلام داشت.44

. كريستا دلفيان45 اين مذهب جديد پروتستان در سال 1844م. توسط جان توماس46 نويسنده كتاب Elpis Israel پايه گذارى شد. اين مذهب و معتقدان به آن علناً از بازگشت يهوديان به سرزمينهاى مقدس حمايت مى كردند و يهوديان را نيز مورد حمايت عملى قرار مى دادند. به طورى كه يكى از پيش كسوتان صهيونيسم به نام »هيبات صهيون«47 نيز مورد حمايت آنها بوده است.48 5. طريقت يهودى مسيحى50 اين فرقه در انگلستان پديدار گرديده و يك طريقت و يك كيش51 است و تحت عنوان God British-Israel church of فعاليت مى نمايد.52 علاوه بر اينها چندين نهاد سازمانى مسيحى طرفدار اسرائيل وجود دارند كه در جهت تقويت و تحكيم موقعيت رژيم صهيونيستى فعاليت مى نمايند كه در بخش بعد به آنها اشاره مى كنيم.

سازمانها و نهادهاى صهيونيستى مسيحى 1. سفارت بين المللى مسيحيت اورشليم (قدس)53: اين نهاد كه نام اختصارى آن (ICEJ) است، در آخرين هفته سپتامبر سال 1980م. و بعد از اين كه 13 كشور سفارتخانه هاى خود را در اين شهر تعطيل نمودند، تأسيس گشت.54 اين واقعه پس از اشغال غير قانونى بخش شرقى بيت المقدس و اعلام آن به عنوان پايتخت اسرائيل كه مورد اعتراض افكار عمومى دنيا قرار گرفت، به وقوع پيوست. اين تشكيلات با هدف طرح حمايت مسيحيت در اعلام قدس به عنوان پايتخت اسرائيل به وجود آمد.55 سفارت بين المللى مسيحيت اورشليم سازمانى است مركب از »بخشوده شدگان« و »هزاره گرايان«56.

ICEJ بنيان گذار و مؤسس كنگره اى است با نام »كنگره مسيحى - صهيونيستى«. در اجلاسهاى اين كنگره هيأتهاى مسيحى و اسرائيلى شركت نموده و در ارتباط با اهداف و برنامه هاى سازمانى به تصميم گيرى مى پردازند. ICEJ مورد حمايت دولت اسرائيل است و كليه نخست وزيران رژيم صهيونيستى از بدو

تأسيس در كليه جلسات اين سازمان شركت و سخنرانى مى كنند.

ICEJ معتقد است كه اوامر خداوند را به جاى مى آورد و در جهت جامه عمل پوشانيدن به پيشگوييهاى كتاب مقدس تلاش مى نمايد. به عنوان مثال اظهارات »جان وان در«57 مسيحى - صهيونيست آلمانى در اولين كنگره مسيحى - صهيونيستى مبنى بر اين كه: »اين كه اسرائيليها چه مى خواهند اصلاً اهميت ندارد. آنچه خداوند مى گويد براى ما اهميت دارد! خداوند آن سرزمينها را به يهوديان اعطا نموده است«.58 بيانگر نوع نگرش اين سازمان به موضوع است. اين سازمان داراى نگرشى به شدت ضد اسلامى است. به عنوان مثال در بخشى از خبرنامه منتشر شده توسط بخش كنسولگرى سفارت بين المللى مسيحيان پيترزبورگ59 چنين آمده است:

عليه روح اسلام دعا كنيد، ارواح شيطانى اسلام، مسئول گرفتاريهاى ذيل اند: الف) اسارت معنوى جهان عرب؛

ب ) افزايش احساسات ضد سامى در سراسر جهان؛

ج ) موضع خصمانه عليه اسرائيل در اغلب كشورهاى خاورميانه و ملل ديگر جهان كه اكثراً مسلمان هستند؛

د ) استفاده از نظريه حق السكوت نفتى عليه كشورهايى كه در جهان طرفدار اسرائيل اند؛

ه’ ) اين تمسخرى بزرگ عليه خداوند است... كه مسجد مسلمانان در مقدس ترين محل در قله موريان60 قرار داشته باشد. اين براى ساير عبادتگاهها و معابد مقدس خفت است؛

و، اين اسلام است كه طى ده سال اخير در انديشه از بين بردن مسيحيان بوده و اين مسلمانان بوده اند كه در لبنان صدها هزار مسيحى را كشته اند.61 اين تشكيلات همچنين مخالف تشكيل دولت فلسطين در سرزمينهاى (به اصطلاح) ارض موعود بوده و سومين كنگره مسيحى - صهيونيستى برگزار گرديده ICEJ تشكيل چنين دولتى را در سرزمينهاى اشغالى محكوم نموده است.62 اين سازمان همچنين مخالف هرگونه قرارداد و هرگونه درخواست

نماينده فلسطين است كه موجب ناخشنودى اسرائيل گردد و يا (به اصطلاح) حقوق اسرائيل در آن ناديده گرفته شود.

اكثريت اعضاى ICEJ مخالف برخورد معتدل اسرائيل (با فلسطينيان) هستند و از صهيونيسم تلقى اى افراطى دارند.

ICEJ با هدف خدمت به آرمانهاى صهيونيسم در سطح دنيا برنامه هاى وسيعى را تهيه ديده و در دست اجرا دارد. بيشترين فعاليتهاى سفارت مذكور در خارج از اورشليم توسط كنسولگريهاى آن كه براى اجراى برنامه وسيعى به حمايت از اسرائيل تجهيز گرديده، انجام مى گيرد. اين كنسولگريها اداره امور سمينارها، سازماندهى فعاليتهايى كه براى افزايش فروش محصولات اسرائيل به عمل مى آيد، دعوت به سخنرانى از سازمانهاى صهيونيستى، سازماندهى تورهاى مسافرتى، تهيه پيشنهاد براى نوشتن نامه به نمايندگان كنگره و چاپ خبرنامه ها و مقالات را برعهده دارند. علاوه بر اين تأمين مالى و حمايت از گروههاى دعا براى اسرائيل يكى ديگر از فعاليتهاى اين كنسولگريهاست. در حال حاضر دفتر اين كنسولگرى در ايالات متحده آمريكا مشغول فعاليت است.63 علاوه بر آمريكا اين سفارت در كشورهاى برزيل (دو كنسولگرى) كانادا كلمبيا، هندوراس، فيليپين، نپال، استراليا، ايسلند جنوبى و نيوزيلند نيز داراى كنسولگرى است.64

ICEJ از چهار گوشه دنيا مسيحيان بنيادگرا را در قالب تورهايى به سياحت اسرائيل (و تماشاى بخشى از شريعه غربى) مى برد. اين تشكيلات همچنين ضمن اقدامى هماهنگ با دولت اسرائيل در تعطيلات عيد سايه بانهاى65 يهوديان، تورهايى منظم تشكيل داده و هر ساله هزاران مسيحى را به آنجا مى برد. اين تشكيلات كه پيامهاى خود را به واسطه اين تورها در سطح جهان مطرح مى نمايد در عين حال از كوچ يهوديان از كشورهاى عربى و كشورهاى اتحاد شوروى سابق به اسرائيل حمايت مى كند.

همچنين ICEJ تأمين

كننده كمكها و فعاليتهاى اجتماعى است. مثل ايجاد شهركهاى مهاجرنشين در اسرائيل. البته اين امر تنها اقدام اين تشكيلات نبوده بلكه ICEJ از محل كمكهاى جمع آورى شده خود از كليساهاى اتريش، نيوزيلند، آلمان و آمريكا از گروههاى تروريست اسرائيل كه با هدف ويران سازى مكانهاى مقدس اسلامى فعاليت مى نمايند، نيز حمايت مى كند.

اين تشكيلات كه مورد تأييد علنى حكومت اسرائيل است داراى مقام و موقعيت بسيار بالايى در قدس و مركز تظاهرات مسيحى - صهيونيستها نيز است. بسيارى از ديگر سازمانهاى مسيحى - صهيونيستى از سياستهاى آن تبعيت مى نمايند و در خصوص خاورميانه به تحليلهاى مسيحى آن اعتماد دارند.

همچنين ICEJ در حال انتشار مجله اى به عنوان »گزارش خاورميانه«66 است. اين مجله در خصوص وقايع خاورميانه، موضعى جانبدارانه از اسرائيل دارد. بعضى از عناوين اين مجله عبارتند از:

»وظيفه نابودى يهوديان را عرفات به جاى هيتلر برعهده گرفت«67

»مسئله خاورميانه و مسئله فلسطين محور صلح منطقه نيست«68

»توطئه جنگ عليه اسرائيل: اتحاد ايران، عراق، سوريه و ساف«69

مجله مذكور بين دولت خودمختار فلسطين و سازمان آزادى بخش فلسطين، هيچ تفاوتى قائل نبوده و تلقى يكسانى از حكومت فلسطين و سازمانهاى تروريستى دارد.

2. بنياد معبد مقدس اورشليم70:

نام اختصارى آن JTF است و هدف آن تخريب مسجدالاقصى و قفبّةالصخره و ايجاد سومين معبد يهودى به جاى آنهاست. بنياد ياد شده با اين هدف از گروههاى افراطى يهودى حمايت به عمل مى آورد.

اين بنياد از سوى »ترى ريسن هو«71 كه خود از فرقه مسيحى burn-again (تولد نوين) است بنيان گذارى شده است. وى داراى تابعيت مضاعف آمريكايى، اسرائيلى است.

سخنگوى بين المللى اين بنياد فردى است با نام »استانلى گولد فوت«72 كه در عين حال يكى از اعضاى قديمى

»stern Gang« است.

»Stern Gang« يكى از اولين گروههاى چريكى يهودى بود كه در صدد تخليه فلسطين از انگليسيها و ايجاد و برپايى دولت اسرائيل بوده و در اين رابطه اقدامات و عمليات تروريستى بسيارى داشته است.

اين تشكيلات كه اعراب را اعم از پير و جوان، زن و مرد به قتل مى رساند؛ حتى هتل داوود شاه را بمب گذارى كرد.

اين گروهها تنها از سوى اولين نخست وزير اسرائيل؛ يعنى »ديويد بن گوريون« مورد سرزنش قرار گرفت.

استانلى گلدفوت برخلاف تكذيب ICEJ دريافت كمك مالى توسط JTF از آن سازمان را مورد تأييد قرار مى دهد. وى جهت جمع آورى كمك از مسيحيان آمريكا به اين كشور سفر كرده بود و در اين كشور در بسيارى از برنامه هاى راديويى مسيحى شركت جسته و در كليساها سخنرانى نموده بود.

كمكهاى ساليانه جمع آورى شده توسط بنياد مذكور، تنها در سال 1986 بالغ بر يك صدميليون دلار بوده است.73

علاوه بر گلدفوت و »ريسين هوو« بسيارى ديگر از رهبران فرقه مسيحى بخشوده شدگان اوينجليك آمريكا براى JTF كار مى كنند. 3. انجمن آمريكايى اتحاديه يهوديان و مسيحيان74:

يكى ديگر از سازمانهاى ايجاد شده توسط ريسن هوو، انجمن آمريكايى اتحاد يهوديان و مسيحيان است. هدف اين سازم پى نوشتها:

.www.Harunyahya.org/yenimasonik .1

2. همان.

.Menasseh Ben Israel .3

.Judaizer .4

.Karen Armestrong .5

.Holy war .6

,the crusadesand their Impact on todays world :Holy war ,Karen Armestrong .7

.p.349 ,London:macmilan 1988

8. همان.

.sabetay sevi .9

.Non-jewish zionism .10

.p.349 ,Holy war ,Karen Armestrong .11

.Two Journeys to jerusalem .12

.Nataniel crouch .13

.Robert Burton .14

15. همان، صص349-350.

.Josiah wedg wood .16

.yeni Masonik puzeni .17

New ,Josiahc.wedgwood and the jews

:our Great solicitor ,Stein .Joshua B .18

.p.39 ,1992 ,Jersey:Associated university press

.p.38 ,Ibid .19

.yeni Masonik dezeni .20

.Abraham Farissol .21

.p.585 ,vol.11 ,Encyclopedia Judai .22

23. همان، ج11، ص1426.

24. همان، ج11، ص584.

.Eliezer he-levi .Abraham B .25

26. همان، ج14، ص21.

www.Harunyahya.org/yeni masonik duzeni .27

28. همان.

yurt disi mgv.org.tr .29

30. همان.

.Playmouthe Brethren .31

.Darby .N .John .32

.pp.1036,1152-1153 ,16 .vol ,Encyclopedia Judaica .33

.pp.1152-5-3 ,vol.16 ,Encyclopedia Judaica .34

35. گفتنى است تا كنون از اين فرقه 11 فرقه مذهبى منشعب گرديده است، تكاپوى 2000، تجزيه حيات معنوى، ص414.

.Irving .36

.Dardy .37

.William Miller .38

39. جهان مسيحيت انبار مولند، ترجمه باقر انصارى و مسيح مهاجرى، ص297.

.Joseph Smith .40

.windsor .41

.vermont .42

.Moroni .43

.orson Hyde .44

45. همان.

.christadelphians .46

.John Thomas .47

.Hibbatzion .48

49. همان.

.Judeo-christian .50

.cult .51

www.network.54.com .52

.International christian Embassy Jerusalem .53

54. سازمانهاى يهوديان آمريكا و اسرائيل، ص391.

www.dostanadolu.net .55

.Milenyalist .56

.Jan vander .57

www.dostanadolu.net .58

.Pittsburgh .59

.Morian .60

61. سازمانهاى يهوديان آمريكا و اسرائيل، ص391-392.

www.dostanadolu.net .62

63. سازمانهاى يهوديان آمريكا و اسرائيل، ص393.

64. جهت كسب اطلاعات بيشتر ر.ك: سايت christian international« »Embassy jerusalem .

Fest of The tabernacles .65اي و .succoth

.middleEast Digest .66

67. جون 1997.

68. ژانويه 1997.

69. مارس 1997.

.Jerusalem Temple Foundation .70

.Terry Reisenhoove .71

.Stanle Gold foot .72

.Dostanadolu .73

.The American Forum for Jewish-chritioncooperation .74

.christian rinds of the Israel communityDevelopment .75

.dostanadolu .76

77. سازمانهاى يهوديان آمريكا و اسرائيل.

78. همان، ص391.

.Jack van Imp

.79

.pat Rabertston .80

.Jerry Falwell .81

82. همان، ص393.

83. تكاپوى 2000، ص420.

.Bible-belt .84

.Evangelical .85

www.network.54.com/Hide .86

.Pentecostal .87

88. مجله اكونوميست (the Econmist)، شماره 6، مورخ آوريل 2002، ص47.

89. در مقام مقايسه گفتنى است كه در همان فاصله زمانى ياد شده كمكهاى مالى دريافت شده توسط صحراى جنوبى آفريقا، آمريكاى لاتين و كارائيب بالغ بر 62 497 800 000 دلار بوده است.

www.yautasi.mgv.org.Tr/hiristiyons,yonistler .90

91. همان.

.Milenyalist .92

.145 ,Halsell .93

.Ralph Reed .94

95. همان.

.Halsell 47 .96

97. همان.

98. همان.

موعود شماره چهل و دو

بايسته هاى تبليغ فرهنگ مهدوى-1

ابراهيم شفيعى سروستانى اشاره :

در چند سال گذشته شور و شوق ظهور منجى موعود در سراسر جهان و در ميان همه اقوام، ملل و مذاهب رشدى شتابان داشته و مباحث مربوط به آخرالزمان شناسى و منجى گرايى با سرعتى باورنكردنى گسترش يافته است. پيروان اهل بيت(ع) در سرزمين اسلامى ايران نيز به مدد انفاس قدسى حضرت بقيةاللَّه الأعظم - أرواحنا له الفداء - توجه روزافزونى نسبت به موضوع مهدويت و انتظار پيدا كرده و عاشقان مهدى(ع) گوشه، گوشه اين سرزمين را تبديل به مجالس ذكر ياد و نام آن عزيز سفر كرده نموده اند.

امروزه در كشور ما كمتر مركز علمى، آموزشى و فرهنگى ديده مى شود كه در آن محفل، انجمن، كانون، گروه يا نشريه اى با هدف تبليغ و ترويج فرهنگ مهدويت و انتظار يا تحقيق و پژوهش در اين زمينه شكل نگرفته باشد. اما حساسيتها و ظرافتهاى فرهنگ مهدوى، از يك سو، و آسيبهايى كه ممكن است در اين ميان از سوى دشمنان دانا يا دوستان نادان متوجه اين فرهنگ شود، از سوى ديگر، ضرورت توجه به رسالتها

و وظايف مبلغان و مروّجان فرهنگ مهدوى را دو چندان ساخته است.

با توجه به آنچه گفته شد در اين سلسله مقالات تلاش شده كه ضمن تبيين مهم ترين بايسته هاى تبليغ و ترويج فرهنگ مهدوى و ارائه راهكارهايى براى تعميق و گسترش هر چه بيشتر اين گونه فعاليتها، برخى از آسيبها و آفتهايى كه فعاليتهاى تبليغى و ترويجى در حوزه مباحث مهدوى را تهديد مى كنند، نيز بررسى شود.

با اميد به اين كه مورد توجه شما عزيزان واقع شود.

1. بايسته هاى عملى

در فرهنگ اسلامى كسى كه نقش دعوت كننده (داعى) مردم را به عهده مى گيرد، رسالت و مسئوليت سنگينى دارد و لازم است خود بيش از هر كس ديگر به آنچه مردم را به آن فرا مى خواند پاى بند باشد؛ زيرا سخن آنگاه بر دل مى نشيند كه از دل برآمده باشد و تنها سخنى از دل برمى آيد كه از مرحله اداى زبانى فراتر رفته و به عمق جان راه يافته باشد. روشن است كه انسان تا چيزى را با همه وجود نپذيرد و در عمل بدان پاى بند نباشد به عمق جانش راه نمى يابد.

با توجه به آنچه گفته شد كسى كه مى خواهد جامعه پيرامون خود را به سوى امام زمان(ع) فراخواند و آنها را دعوت به توجه و انس و التفات بيشتر نسبت به آن حضرت كند، قطعاً بايد خود بيش و پيش از ديگران با امام زمان(ع) رابطه معنوى برقرار كند و در زندگى فردى و اجتماعى خود ياد و نام آن حضرت را همواره درنظر داشته باشد.

افزون بر اين، انس و ارتباط معنوى با امام عصر(ع) از جهت ديگرى نيز براى مروجان و مبلغان فرهنگ مهدوى ضرورى است

و آن به دست آوردن پشتوانه لازم در فعاليت تبليغى و ترويجى است. توضيح آنكه: به دليل شرايط فرهنگى خاص حاكم بر برخى از محيطها فعاليت تبليغى و ترويجى چندان ساده نيست و قطعاً مسائل و مشكلاتى را به همراه خواهد داشت؛ از اين رو اگر مروج و مبلغ اين فرهنگ از ظرفيت و تحمل بالايى برخوردار نباشد چه بسا كه پس از مدتى دچار يأس و دلسردى شود. در اين شرايط تنها چيزى كه مى تواند ظرفيت و تحمل لازم را به فعالان در اين حوزه ببخشد و پشتوانه لازم را براى آنها فراهم كند ارتباط معنوى با امام عصر(ع) است. در صورت وجود اين ارتباط معنوى، ظرفيت و تحمل محدود ما در پيوند با ظرفيت و تحمل نامحدود آن امام وسعت و گسترش مى يابد و به ما توان تحمل سختيها و مشكلات اين راه را پيدا مى كنيم.

در اينجا ممكن است پرسيده شود: چگونه مى توان با امام مهدى(ع) رابطه معنوى برقرار كرد؟ در پاسخ بايد گفت: اين كار بسيار ساده است. البته به شرط آن كه از همان ابتدا به دنبال دست يافتن به جايگاههاى بسيار بالايى چون تشرف خدمت آن حضرت نباشيد، بلكه قدم به قدم و به تدريج اين رابطه معنوى را گسترش داده و تعميق بخشيد.

نخستين قدمها براى ايجاد ارتباط معنوى با امام عصر(ع) مى تواند با انجام يك يا چند مورد از كارهاى زير آغاز شود: خواندن دعاى عهد در هر صبحگاه؛ عرض سلام خدمت آن حضرت در آغاز و پايان هر روز؛ خواندن زيارت آل ياسين يا دعاى ندبه در هر روز جمعه؛ دعا براى سلامتى آن حضرت در مواقعى چون

قنوت نماز و تعقيب نمازهاى روزانه؛ خواندن نماز امام زمان؛ توسل به آن حضرت در مواقع سختى و مشكلات و...

همانطور كه گفته شد لازم نيست همه اين كارها را به يكباره و همزمان آغاز كنيد، يكى دو مورد از كارهاى ياد شده را انتخاب و سعى كنيد به طور مرتب و مستمر آن را انجام دهيد و به تدريج كارهاى ديگر را نيز به برنامه خود اضافه كنيد.

گفتنى است كه كتابها و آثار مختلفى در زمينه وظايف و تكاليف منتظران و راههاى افزايش انس و پيوند معنوى با امام عصر(ع) تأليف شده كه در اينجا به دو مورد از آنها اشاره مى كنيم:

1. مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم(ع)،1 سيدمحمد تقى موسوى اصفهانى (1301-1348ق.)، 2ج، ترجمه سيدمهدى حائرى قزوينى، چاپ دوم: تهران، دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، 1412ق.

گفتنى است كه اين كتاب در سال 1380 با اصلاحاتى از سوى انتشارات برگ شقايق به چاپ رسيده است.

مرحوم سيد محمدتقى اصفهانى در مقدمه كتاب مكيال المكارم يادآور مى شود كه اين كتاب را براساس سفارشى كه امام مهدى(ع) در خواب به او نموده بود تأليف كرده است.

كتاب ياد شده كه يكى از منابع ارزشمند در زمينه شناخت ادعيه و زيارتهاى مرتبط با امام عصر(ع) و وظايف شيعيان در برابر آن حضرت است در پنج بخش، به شرح زير سامان يافته است:

1. شناخت امام زمان(ع) واجب است؛

2. اثبات امامت حضرت حجت بن الحسن العسكرى(ع)؛

3. در بيان قسمتى از حقوق و مراحم آن حضرت نسبت به ما؛

4. درجات و خصوصيات امام زمان(ع) كه موجب دعا براى آن جناب مى باشد؛

5. بيان نتايج خوب از دعا براى فرج؛

6. اوقات و

حالات تأكيد شده براى دعا؛

7. چگونگى دعا براى تعجيل فرج و ظهور امام؛

8. تكاليف عصر غيبت.

2. پيوند معنوى، با ساحت قدس مهدوى (تكاليف الأنام فى غيبة الإمام عليه الصلوة والسلام)، دبيرالدين صدرالاسلام على اكبر همدانى (در گذشته به سال 1326ق.) چاپ اول: تهران، بدر، 1361.

در اين كتاب پس از مقدمه مؤلف، تكاليف منتظران در زمان غيبت، در شصت عنوان مستقل مورد بررسى قرار گرفته است.

همچنين شما مى توانيد با بهره بردارى از كتاب راز و نياز منتظران، كه از سوى انتشارات موعود منتشر شده، بيش از پيش با دعاها، زيارتها، نمازها و صلوات و توسلات مرتبط با امام عصر(ع) آشنا شويد.

اين نخستين قدم در راه ايجاد ارتباط معنوى با امام عصر(ع) است و قطعاً با مواظبت بر انجام كارهايى كه از آنها ياد شد، رفته رفته روح انتظار در شما زنده تر شده، پيوند معنوى شما با امام مهدى(ع) مستحكم تر مى شود و با آن حضرت انس و الفتى بيشتر پيدا مى كنيد. اما پس از اين مرحله بايد تلاش نماييد كه حضور امام عصر(ع) را بيش از پيش در زندگى فردى و اجتماعى خود احساس كنيد. احساس حضور امام به اين است كه شما آن حضرت را شاهد و ناظر بر رفتار، گفتار و پندار خود بدانيد و هر آنچه را كه خشنودى امام زمان(ع) در آن است انجام دهيد و از هر آنچه كه موجب ناخشنودى آن امام مى شود دورى گزينيد. اين حداقل وظيفه اى است كه ما در برابر حجت خدا داريم و آن حضرت نيز به صراحت انجام اين وظيفه را به عهده همه ما گذاشته اند:

هر يك از شما بايد آنچه را كه موجب دوستى

ما مى شود، پيشه خود سازد و از هر آنچه كه موجب خشم و ناخشنودى ما مى گردد، دورى گزيند؛ زيرا فرمان ما به يكباره و ناگهانى فرا مى رسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى كسى سودى ندارد و پشيمانى از گناه كسى را از كيفر ما نجات نمى بخشد.2

2. بايسته هاى نظرى

2-1. شناخت همه جانبه از فرهنگ مهدويت و انتظار

براساس روايات قطعى و ترديدناپذيرى كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده، بر هر مسلمانى واجب است كه امام زمان خود را بشناسد. اين موضوع از چنان اهميتى برخوردار است كه پيامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع) فرموده اند:

كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مانند كسى است كه در عصر جاهليت [عصر گمراهى]، از دنيا رفته است.3

امام باقر(ع) نيز در همين زمينه مى فرمايد:

هر كس در حالى بميرد كه امامى نداشته باشد، مردن او مردن جاهليت است و هرآنكه در حال شناختن امامش بميرد، پيش افتادن و يا تأخير اين امر [دولت آل محمد(ع)] او را زيان نرساند و هركس بميرد در حالى كه امامش را شناخته همچون كسى است كه در خيمه قائم با آن حضرت باشد.4

با توجه به اين موضوع هر يك از ما وظيفه داريم كه در حد توان، امام و حجت عصر خود؛ يعنى امام مهدى(ع) - كه دوازدهمين امام از سلسله امامان شيعه و فرزند امام حسن عسكرى(ع) است - بشناسيم. قطعاً به همان ميزان كه ما امام زمان(ع) را بشناسيم به همان ميزان هم از تيرگى، تباهى و گمراهى عصر جاهلى دور و به روشنايى، سعادت و رستگارى نزديك مى شويم.

دو ديدگاه در

شناخت امام زمان (ع)

شخصيت و ابعاد وجودى امام مهدى (ع) را از ديدگاههاى مختلف مى توان مورد مطالعه و بررسى قرار داد كه مهم ترين آنها»ديدگاه كلامى(اعتقادى) - تاريخى« و »ديدگاه فرهنگى - اجتماعى« است. پيش از آن كه به بررسى هر يك از ديدگاهها بپردازيم، لازم است يادآورى كنيم كه اين دو ديدگاه، مكمل يكديگرند و بدون شك نمى توان بدون شناخت درست كلامى - تاريخى از امام مهدى (ع) به شناخت فرهنگى - اجتماعى از آن حضرت دست يافت.

الف) ديدگاه كلامى - تاريخى

در اين ديدگاه به طور عمده دو بعد از ابعاد شخصيت و زندگانى امام مهدى (ع) مورد توجه قرار مى گيرد: نخست اين كه آن حضرت، حجت خدا، تداوم بخش سلسله حجتهاى الهى و دوازدهمين امام معصوم از تبار امامان معصوم شيعه (ع) است كه در حال حاضر در غيبت به سر مى برند ؛ دوم اين كه ايشان شخصيتى است تاريخى كه در مقطع زمانى معينى از پدر و مادر مشخصى به دنيا آمده، حوادث متعددى را پشت سر گذاشته، با انسانهاى مختلفى درارتباط بوده و منشأ رويدادها و تحولات مختلفى در عصر غيبت صغرى بوده اند.

براين اساس در بيشتر كتابهايى كه با ديدگاه كلامى - تاريخى به بررسى شخصيت و ابعاد وجودى امام مهدى (ع) پرداخته اند با سرفصلهاى مشابهى روبرو مى شويم كه برخى از مهم ترين آنها به قرار زير است:

1. لزوم وجود حجت الهى در هر عصر؛

2. اثبات ولادت؛

3. دلايل امامت؛

4. ويژگيهاى شخصى؛

5. فلسفه غيبت؛

6. نواب خاص؛

7. راز طول عمر؛

8. معجزات؛

9. توقيعات (پيامها)؛

10. نشانه هاى ظهور آن حضرت و... .

قطعاً پرداختن به همه كتابهايى كه

از قرنها پيش تاكنون با ديدگاه يادشده به رشته تحرير پدرآمده اند، در گنجايش اين مقاله نيست، پس به ناچار تنها به ذكر عناوين و نويسندگان برخى از مهم ترين اين كتابها - كه در واقع مصادر اصلى فرهنگ مهدوى شيعى به شمار مى آيند - به ترتيب تاريخ بسنده مى كنيم.

شايان ذكر است كه برخى از اين كتابها در زمره مجموعه كتابهاى حديثى يا تاريخى شيعه اند كه بخشى را به بررسى ابعاد اعتقادى و تاريخى فرهنگ مهدوى اختصاص داده اند:

1. الكافى، ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى (درگذشته به سال 328 يا 329 ق)، 8ج، چاپ چهارم: تهران، دارالكتب الإسلاميه، 1365.

همانطور كه مى دانيد كتاب الكافى جزء كتابهاى چهارگانه (كتب اربعه) روايى شيعه است. اين مجموعه 8 جلدى شامل سه بخش كلى اصول (جلد 1 و 2)، فروع (جلد 3 - 7) و روضه (جلد 8) است. »اصول كافى« در بردارنده روايات اعتقادى، »فروع كافى« در بردارنده روايات فقهى و عبادى و »روضه كافى« شامل روايات اخلاقى است.

شايان ذكر است كه جلد اول و دوم كتاب الكافى كه مباحث اعتقادى را دربردارد، با عنوان اصول كافى در چهارجلد ترجمه شده و در دسترس همه علاقه مندان به معارف شيعى قرار گرفته است.5

بخش عمده اى از جلد اول (متن عربى) اين كتاب (صص 168-554) با عنوان »كتاب الحجّه« به بيان دلايل وجود حجت خدا در عالم هستى، ويژگيهاى امامان معصوم(ع)، دلايل امامت هر يك از امامان شيعه و تاريخ زندگانى آنها اختصاص يافته است.

عزيزانى كه علاقه مندند مباحث يادشده را از متن ترجمه شده جست وجو كنند مى توانند به جلد اوّل اين كتاب (صص 236-395) و جلد دوم آن مراجعه كنند.

2. كمال الدين و تمام

النعمة، ابى جعفرمحمد بن على بن الحسين معروف به ابن بابويه و شيخ صدوق (در گذشته به سال 381 ق)، 2ج، تحقيق و تصحيح على اكبر غفارى، مترجم منصور پهلوان، چاپ اول: قم، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، 1380.

چنانكه مرحوم شيخ صدوق در مقدمه اين كتاب آورده است، امام مهدى (ع) در رؤيايى صادقه دستور تأليف كتاب يادشده را به ايشان داده اند.

كتاب كمال الدين و تمام النعمة كه يكى از مصادر منحصر به فرد موضوع مهدويت به شمار مى آيد، مشتمل بر يك مقدمه و 58 باب است. در مقدمه به پاسخ برخى شبهات در مورد امام مهدى (ع) پرداخته شده و در ابواب كتاب موضوعات متنوعى مورد بررسى قرار گرفته است. برخى از موضوعاتى كه در اين ابواب بررسى شده به شرح زير است:

1. احوال كسانى كه عمرهاى طولانى داشته اند؛

2. دلايل نياز مردم به امام؛

3. رواياتى كه از پيامبر (ص) و امام معصوم (ع) در مورد غيبت امام دوازدهم وارد شده است؛

4. ميلاد امام مهدى (ع)؛

5. كسانى كه آن حضرت را ديده اند؛

6. توقيعاتى كه از امام مهدى(ع) رسيده است و ... شايان ذكر است كه مرحوم شيخ صدوق كتاب ديگرى نيز با عنوان الإمامة والتبصرة من الحيرة در زمينه موضوع امامت امام مهدى(ع) به رشته تحرير درآورده اند.

3. كتاب الغيبة، ابن ابى زينب، محمّد بن ابراهيم بن جعفر، معروف به نعمانى (از علماى قرن چهارم هجرى قمرى)، تحقيق و تصحيح على اكبر غفارى، مترجم محمد جواد غفارى، چاپ دوم: تهران، صدوق، 1376.

كتاب ياد شده مشتمل بر يك مقدمه و 26 باب است. نويسنده در مقدمه نسبتاً طولانى اين كتاب، به بيان

دلايل و انگيزه تأليف كتاب پرداخته و در ابواب مختلف آن موضوعات گوناگونى را مورد بررسى قرار داده كه مهم ترين آنها به شرح زير است:

1. ضرورت شناخت امام(ع)؛

2. غيبت امام زمان(ع)؛

3. ويژگيها و خصائل حضرت صاحب(ع)؛

4. علائم پيش از ظهور؛

5. وضع شيعه هنگام قيام قائم(ع) و... را بررسى كرده است.

4. الإرشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، محمدبن محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد (درگذشته به سال 413ق)، 2ج، ترجمه و شرح سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، علميه اسلاميه، بى تا.

اين كتاب مجموعه كاملى از تاريخ زندگانى و شرح احوال و اوصاف امامان شيعه است كه در يك مقدمه و 40 باب سامان يافته است. باب 35 تا 40 اين كتاب به امام مهدى(ع) اختصاص دارد و در آنها موضوعاتى چون تاريخ ولادت؛ ادله امامت؛ معجزات و نشانه هاى ظهور آن امام بررسى شده است.

شايان ذكر است كه شيخ مفيد(ره) رساله هاى مستقلى نيز در باب غيبت امام عصر و پاسخ به سؤالات و شبهات مطرح در اين زمينه دارند كه از آن جمله مى توان به الرسالة فى الغيبة6 (چهار رساله مستقل) و الفصول العشرة فى الغيبة7 اشاره كرد.

5. كتاب الغيبة، ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى، معروف به شيخ طوسى (درگذشته به سال 460 ق.)، تحقيق عباداللَّه الطهرانى و على احمد ناصح، چاپ دوم: قم، مؤسسةالمعارف الاسلاميه، 1417ق.

اين كتاب كه در مجموعه معارف مهدوى شيعه جايگاه خاص و قابل توجهى دارد، از ديرباز مورد توجه علما و انديشمندان بوده و بسيارى از كسانى كه در سده هاى اخير به تأليف كتاب در اين زمينه پرداخته اند، از آن بهره بردارى كرده اند.

چنانكه شيخ طوسى (ره) در مقدمه

كتاب آورده است، ايشان اين كتاب را براى بررسى مباحث مختلف مرتبط با غيبت حضرت صاحب الزمان (ع)، دليل آغاز غيبت و علت استمرار آن و همچنين پاسخ به شبهات و سؤالاتى كه در اين زمينه ها از سوى مخالفان مطرح مى شده، به رشته تحرير درآورده اند.

اين كتاب نيز چون برخى ديگر از كتابهايى كه از آنها ياد شد، ابتدا به مسئله امامت امام عصر(ع) در زمان غيبت و دلايل موجود در اين زمينه و همچنين اثبات تولد آن حضرت پرداخته و با ذكر برخى از توقيعاتى كه از سوى آن حضرت صادر شده، معرفى برخى از كسانى كه در دوران غيبت صغرى توفيق وكالت و نمايندگى از سوى امام مهدى(ع) را داشته اند و همچنين بيان برخى نشانه هاى ظهور مباحث خود را به پايان برده است.

كتاب ياد شده توسط »شيخ محمد رازى« ترجمه و با نام تحفه قدسى در علائم ظهور مهدى موعود(ع) در سال 1350 از سوى انتشارات كتابفروشى اسلاميه منتشر شده است. 6. إعلام الورى بأعلام الهدى8، ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى معروف به امين الاسلام طبرسى (468-548 ق.)، 2ج، تحقيق مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء التراث، چاپ اول: قم، مؤسسة آل البيت(ع) لإحياء الثرات، 1417ق.

اين كتاب دربردارنده تاريخ زندگانى، دلايل و معجزات و فضائل و مناقب پيامبر گرامى اسلام(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است. در بخش پايانى كتاب يادشده مباحث مختلف مرتبط با امام دوازدهم شيعيان در ضمن پنج باب به شرح زير بررسى شده است:

1. نام، كنيه، لقب، محل تولد، نام مادر امام دوازدهم و كسانى كه آن حضرت را ديده اند؛

2. رواياتى كه در زمينه امامت امام دوازدهم از پدران آن حضرت رسيده است؛

3.

چگونگى استدلال به روايات براى اثبات امامت آن حضرت، دلايل و نشانه هايى كه در دوران غيبت صغرى از آن حضرت آشكار شده و دلالت بر امامت ايشان مى كنند، برخى از توقيعات (نامه ها و پيامهايى) كه از آن حضرت رسيده است، كسانى كه آن حضرت را ديده اند و يا وكيل ايشان بوده اند؛

4. نشانه هاى سال و روز قيام قائم (ع)، سيره آن حضرت در زمان ظهور و خصال ظاهرى آن حضرت؛

5. پاسخ به شبهات و پرسشهايى كه مخالفان مطرح مى كنند.

7. كشف الغمّة فى معرفة الأئمه، ابى الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الإربلى (در گذشته به سال 693ق.)، 3ج، چاپ دوم: بيروت، دارالأضوا، 1405ق.

كتاب يادشده كه دوره كامل تاريخ زندگى و فضائل و مناقب پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت گرامى ايشان(ع) است از ديرباز مورد توجه اهل تحقيق بوده و به دليل نيكويى روش، روشنى عبارات، امانت در نقل و استناد به مصادر مورد قبول شيعه و اهل سنت ستايش شده است.9

بخش عمده اى از جلد سوم اين كتاب (از ص233 تا 263) به ذكر امام دوازدهم اختصاص يافته و در آن تاريخ زندگى، دلايل امامت، نشانه هاى ظهور، ويژگيهاى ظاهرى، معجزات، توقيعات و ديگر موضوعات مرتبط با آن حضرت بررسى شده است. 8. إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، محمد بن الحسن الحفرّالعاملى (در گذشته به سال 1104ق.)، 7ج، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، مترجم احمد جنتى، چاپ اول: دارالكتب الإسلاميه، 1366.

اين كتاب براساس گفته مؤلف آن دربردارنده بيش از 20000 حديث و دليل نقلى در زمينه اثبات نبوت خاصه حضرت خاتم الانبياء(ص) و امامت ائمه اطهار(ع) است.

از مهم ترين ويژگيهاى كتاب يادشده اين است كه

در بررسى زندگى پيامبر اكرم(ص) و هر يك از ائمه اهل بيت(ع) رواياتى كه در كتابهاى معروف و معتبر شيعه و اهل سنت درباره اين بزرگواران وارد شده به تفكيك نقل و بررسى شده است.

بخش پايانى كتاب إثبات الهداة كه دربردارنده بخشى از جلد ششم (ص 259-229) و تمامى جلد هفتم اين كتاب است، به امام دوازدهم حضرت صاحب الزمان(ع) اختصاص يافته و در آن موضوعات زير مطرح شده است:

1. نصوصى كه از طريق شيعه و اهل سنت بر امامت صاحب الزمان(ع) وارد شده است؛

2. معجزات صاحب الزمان(ع)؛

3. صفات امام مهدى(ع) و نشانه هاى خروج آن حضرت؛

4. رد انديشه هاى غلات و....

9. بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر مجلسى معروف به علامه مجلسى (1027-1111ق). 110 ج، چاپ سوم: بيروت، دار إحياء التراث العربى، 1403ق.

كتاب ياد شده يكى از بزرگ ترين مجموعه هاى روايى شيعه به شمار مى آيد و دربردارنده روايات بسيارى در زمينه هاى مختلف اعتقادى، اخلاقى، فقهى، تاريخى و... است. سه جلد از اين كتاب؛ يعنى جلدهاى 51 تا 53 با عنوان »تاريخ الحجة« به بررسى ابعاد مختلف زندگى امام عصر(ع)، از تولد تا غيبت و از غيبت تا ظهور اختصاص يافته و در آن بخش عمده اى از رواياتى كه در هر يك از اين زمينه ها از پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) نقل شده، جمع آورى گرديده است.

مجلدات ياد شده كه دربردارنده مطالب جلد 13 از چاپهاى قديمى بحارالأنوار است به دفعات ترجمه شده و براى همه علاقه مندان قابل استفاده است. معروف ترين اين ترجمه ها، ترجمه آقاى على دوانى است كه با نام مهدى موعود(ع) از سوى انتشارات دارالكتب الاسلامية منتشر شده است. اخيراً هم اين كتاب

با ترجمه حسن بن محمد ولى اروميه اى از سوى انتشارات مسجد مقدس جمكران منتشر شده است.

در سالهاى اخير نيز كتابهاى زيادى براساس ديدگاه كلامى - تاريخى و با بهره گيرى از مصادر اوليه مهدويت به رشته تحرير درآمده اند كه برخى از آنها به شرح زير است:

1. إلزام الناصب فى إثبات الحجّة الغائب(ع)، شيخ على يزدى حائرى (در گذشته به سال 1333ق.)، 2ج، چاپ دوم: قم، مكتبةالرضى، 1404ق.

جلد اول اين كتاب كه در هفت فصل سامان يافته شامل مباحثى به شرح زير است:

1. لزوم وجود حجت الهى در زمين؛

2. معرفت امام(ع)؛

3. بشارتهاى الهى به ظهور امام مهدى(ع) در قرآن و ديگر كتابهاى آسمانى؛

4. اخبار پيامبر و ائمه معصومين(ع) به ظهور حجت(ع)؛

5. آياتى كه به امام مهدى(ع) تفسير شده اند؛

6. امكان غيبت و كسانى از انبياء و اوليا كه غيبت داشته اند، فلسفه غيبت و...

در جلد دوم اين كتاب نيز اين عناوين به چشم مى خورد:

1. حكايت كسانى كه در زمان غيبت كبرى ادعاى رؤيت كرده اند؛

2. اخبار اهل سنت به وجود حجت(ع)؛

3. نشانه هاى ظهور، حوادث عصر ظهور و رجعت و...

شايان ذكر است كه اين كتاب توسط »سيدمحمد جواد مرعشى نجفى« ترجمه و با نام چهره درخشان امام زمان(ع)، در سه جلد منتشر شده است. 2. امام مهدى(ع) از ولادت تا ظهور (ترجمه الإمام المهدى(ع) من المهد إلى الظهور)، سيدمحمد كاظم قزوينى (1308-1373ش)، ترجمه حسين فريدونى، چاپ اول: تهران، آفاق، 1376.

كتاب ياد شده كه در زمره محدود كتابهاى ارزشمند تأليف شده در سالهاى اخير است، مشتمل بر 24 فصل است كه عناوين آنها به اين شرح است:

1.

امام زمان(ع) كيست؟؛

2. نام و نسب حضرت؛

3. بشارات قرآن؛

4. بشارات احاديث نبوى؛

5. بشارات ا پى نوشتها :

1 . ترجمه نام كتاب چنين است: »پيمانه هاى خوبيها، درباره فوايد دعا براى قائم(ع)«.

2 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 176، ح 7.

3 . همان، ج 8، ص 368.

4 . محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص371، ح5.

5 . مترجم اين كتاب سيد جواد مصطفوى و ناشر آن دفتر نشر فرهنگ اهل بيت(ع) است.

6 . ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 7.

7 . ر.ك: همان، ج 3.

8 . ترجمه نام اين كتاب اين است: »شناساندن پيشوايان (نشانه هاى) هدايت به مردمان«.

9 . ر.ك: كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج 1، مقدمه.

پايان جهان در اساطير

قسمت پايانى

مهدى رضائى اشاره :

در باورهاى اسطوره اى، جهان به عنوان يك مخلوق كه ساخته و پرداخته دست خدايان است؛ آغازى دارد و انجامى. آغاز جهان، آفرينش آن است كه در اساطير مختلف به شيوه هايى گوناگون شكل مى گيرد. حوادث پايانى جهان مرگ اين دنياست، و جهان مانند هر مخلوق ديگر، پس از چند صباحى حيات، ويران خواهد شد. اما در پس آن ويرانى شروعى ديگر نهفته است كه چرخه حيات به صورت مطلوب تر دوباره به حركت درخواهد آمد، همانند انسان كه روزى به وجود آمده و روزى مى ميرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد كرد. آنچه در پى خواهد نگاهى است اجمالى به باور اساطيرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پايان جهان.

در قسمت اول اين سلسله مقالات، اساطير يونان، اسكانديناوى، هند و بوميان آمريكا بررسى شد و در اين قسمت به بررسى اساطير ديگر نقاط مى پردازيم.

ه’

- اساطير ايرانى

اعتقاد به معاد، يكى از پايه هاى اساسى باورهاى زرتشتيان و ايرانيان قبل از اسلام است كه بدون آن، فلسفه اصلى اين دين ناقص و ناتمام مى ماند. با معاد و تن پسين1 است كه تعاليم اين دين، كامل مى شود و اهداف آفرينش به كمال مى رسد؛ زيرا اين جهان كه آفريده اهورا مزدا است به ناگاه مورد تازش اهريمن واقع مى شود و همه آفرينش خوب او را مى آلايد. اين داستان كه مربوط به آغاز خلقت مى شود، اسطوره اى است توجيهى؛ توجيه اين كه چرا در اين دنيا بدى و خوبى، نور و ظلمت درهم آميخته اند. حال كه چنين توجيهى براى وضعيت اين جهان يافتند بايد اميدى نيز به بهبودى آن وضعيت داشت. در باورهاى زرتشتى راه حلى كه براى رهايى دنيا از اين اختلاف نامبارك بدى و خوبى يافتند، يكى از پايه هاى مهم اعتقادى بشر در ادوار بعدى شد. آنها اسطوره اى ساختند كه طى آن مصلح جهانى به اين نظم آميخته با بى نظمى جهان، پايان مى دهد و پس از او جهان جز روى خوبى را نخواهد ديد. ابتكار اين اسطوره از ضروريات دين زرتشتى بوده است كه بنا بر عقيده عده اى، اين عقيده در ديگر اديان، همانند يهود و مسيح نيز نفوذ مى كند و امروزه اين باور آنچنان پذيرفته شده است كه تصور اين جهان، بدون آن تحولات اصلاحى فرجامين، غير قابل تصور است. »ميرچا الياده« درباره حوادث پايان جهان در دين مسيحيت مى گويد: آتش ويران ساز يك بار در كتب عهد جديد در دومين نامه پطرس ذكر شده است، اما آن آتش عامل عمده و مهم است در غيب گوييهايى كه در نزد قدما از طرف كاهنه ها؛ همچون

هاتف غيبى به عمل آمده و نيز در حكمت رواقيون و در ادبيات مسيحى متأخر و احتمالاً اصلى ايرانى دارد.2 جان هنيلز نيز بر همين عقيده است كه اصل باور به معاد از ايران است كه در ديگر ملل رايج شده است او مى گويد:

معاد، يعنى تعليمات مربوط به آخرين امور جهان، ركن اساسى و شناخته شده اى در تعليمات دين زرتشتى است. بسيارى بر اين انديشه اند كه اين تعليمات، منبعى است كه هم بر عقايد شرقى و هم بر عقايد غربى تأثير گذاشته است. آيين هاى هندى و بودايى در شرق و آيين يهودى و مسيحى در غرب.3 علت اين نظرات نيز اين مى باشد كه در كتب اوليه عهد عتيق، سخنى از پايان جهان به ميان نيامده است و بعد از برخورد ايرانيان و يهوديان پس از فتح بابل است كه چنين روايات و پيشگوييهاى درباره پايان جهان در كتب يهوديان به چشم مى خورد. برخى چنين عنوان مى كنند كه زرتشتيها در ادوار بعدى ضمن برخورد با يهوديان در بابل باور به معاد و رستاخيز مردگان را اقتباس و در نوشته هاى دينى خويش وارد كرده اند... اما در واقع اين يهوديان بودند كه ضمن برخورد و تماس با ايرانيان، انديشه و باور به رستاخيز و معاد را از ايرانيان گرفته و در مسائل عقيدتى خويش وارد كردند«؛4 زيرا سابقه اين باور در بين زرتشتيان قديمى تر است و در»گاهان« كه از سروده هاى خود زرتشت است و از نظر زمانى بر تورات مقدم مى باشد، نقل شده است:

گاهان، هات 32، بند 8:

من به واپسين داورى تو درباره همه آنان بى گمانم.

گاهان هات 30، بند 9:

ما [خواستاريم كه] از آن تو و در

شمار اهوراييان باشيم كه هستى را نو مى كنند.

و در همين هات، بند 7 آمده است:

به راستى آنان كه از آن تواند، از آزمون آهن پيروز برمى آيند.5 باور به معاد و آخرت آنگونه در اعتقادات و ديگر زرتشتيان باورهاى جاى گرفته است كه تصور اين دين بدون اين اعتقاد غير ممكن و ناقص است. همانطور كه ذكر شد اعتقاد به معاد در دين زرتشتى پاسخى توجيهى به وضعيت نابسامان فعلى جهان است كه به خاطر تازش اهريمن به جهان آفريده مزدا، به وجود آمده است. در اين دين به يك دوره دوازده هزار ساله براى عمر جهان قائل اند كه شامل چهار مرحله سه هزار ساله است. در سه هزار سال اول، تمام آفريدگان مينويى بودند و شكل مادى نگرفته بودند. سه هزار سال دوم آنها صورت مادى گرفتند. سه هزار سال سوم كه دوران ماست عصر آميختگى مظاهر اهريمنى و مزدايى است و در آغاز هر هزاره از سه هزاره آخر، يكى از منجيان زرتشتى ظهور مى كنند و با پايان اين دوازده هزار سال عمر اهريمن و بدى به پايان مى رسد و تمام انسانها در يك جهان آرمانى زندگى خواهند كرد. در مورد حوادث اواخر جهان گفته اند كه ديوان خشم تبار ژوليده مو به ايران مى تازند كه حاصل آن، نابودى كامل زندگى منظم اين سرزمين است. زندگى خانوادگى و اجتماعى، پريشان مى شود و بزرگداشت راستى و عشق و دين بهى كاهش مى يابد. آشفتگى كيهانى نيز به وجود مى آيد. خورشيد و ماه نور خدا را به كمال نمى افشانند. تاريكى و تيرگى، زمين لرزه، خشكسالى و قحطى در زمين به وجود مى آيد. در زمين جنگها درمى گيرد. اين حمله شر، قرينه يورش

او در آغاز تاريخ جهان است. سرانجام بارش ستارگان در آسمان پيدا مى شود كه نشانه تولد شاهزاده پارسى است كه بر لشكر شر پيروز مى شود و سرزمينهاى ايرانى و تحت دين بهى را، پيش از تولد نخستين منجى باز مى آرايد. اولين منجى، او»شيدر« است كه از دوشيزه اى باكره زاده مى شود. او از نطفه زرتشت كه در درياچه »كيانسه« نگهدارى مى شود، حامله مى گردد. وقتى اين منجى به سى سالگى مى رسد، خورشيد ده روز يكسره در ميان آسمان در هنگام ظهر مى ايستد؛ در همانجايى كه پيش از حمله اهريمن قرار داشت. با آمدن او وضعى همانند وضع بهشت به جهان باز مى گردد. به مدت سه سال مردمان با هماهنگى بيشتر و به دور از آفريدگان بد، زندگى مى كنند و بخشى از آفريدگان اهريمن؛ يعنى نوع گرگ نابود مى شود. به اين صورت كه همه انواع گرگها به صورت يك گرگ بزرگ درمى آيند و توسط مردم از بين مى روند. با اين حال بدى هنوز هست و بار ديگر اظهار وجود خواهد كرد. شر به صورت زمستان هراس انگيزى با جادوگرى ديوى به نام »ملكوس« ظاهر مى گردد. برف و تگرگ بخش اعظم نوع بشر را از ميان خواهد برد. با اين وجود پيش از رسيدن دومين منجى، خير دوباره پيروز خواهد شد؛ زيرا مردمان از »ور«ى كه جمشيد ساخته است بيرون خواهند آمد و زمين دوباره از آنان پر خواهد شد. »اوشيدر ماه«، دومين منجى، مانند اوشيدر از دختر باكره پانزده ساله اى، زاده مى شود كه از نطفه زرتشت باردار شده است. در زمان سى سالگى او، خورشيد بيست روز در ميان آسمان در هنگام ظهر خواهد ايستاد و آفريدگان، شش سال در

كاميابى خواهند بود. زمين به سوى وضع بهشتى بيشتر نزديك مى شود. آدمى در اين دوره از گوشت خوارى برمى گردد و گياهخوار مى شود. آنها چون از گوشت خوارى باز ايستند، جز گياه و شير نخواهند خورد. پس از شير خوردن باز خواهند ايستاد و از گياهخوارى نيز دورى خواهند كرد و جز آب نخواهند خورد و ده سال پيش از رسيدن »سوشيانس« از آب خوردن نيز پرهيز مى كنند و بدون خوراك به سر مى برند و با اين همه نمى ميرند. در پايان اين دوره، شر دوباره به صورت ضحاك، اظهار وجود خواهد كرد. وى از زندان فرار مى كند و با تاخت و تاز در جهان، به ارتكاب گناه دست خواهد زد و يك سوم نوع بشر و حيوان را خواهد بلعيد و به عناصر خوب؛ يعنى آتش و آب و گياه آزار خواهد رساند؛ اما »گرشاسب«، يكى از قهرمانان باستان، برانگيخته خواهد شد و جهان را از اين موجود شرير، رهايى خواهد بخشيد. سوشيانس نيز همانند دو منجى پيشين، از نطفه زرتشت و دختر باكره پانزده ساله اى متولد مى شود. با آمدن او پيروزى نهايى خير فرا خواهد رسيد. آدمى تنها غذاى معنوى خواهد خورد. سوشيانس مردگان را در همان جايى كه در گذشته اند، برخواهد انگيخت. آنگاه همه مردمان به سوى داورى واپسين پيش خواهند رفت. در زمان ظهور او، خورشيد سى روز در آسمان مى ايستد و علتش آن است كه اهريمن آن را نگه مى دارد تا زمان نابودى خويش را به تعويق اندازد. آنگاه همه مردمان، مورد داورى قرار مى گيرند و پس از آن به مدت سه روز، نيكان به بهشت و بدان به دوزخ مى روند كه به

اندازه نه هزار سال عذاب مى كشند يا خوشى مى كنند. پس از آن، همه بايد از رودى از فلز گداخته عبور كنند تا پالوده و لايق زندگى جاودانى شوند و در پاكى با هم برابر شوند. در آخر، سوشيانس در نقش موبد، گاوى را قربانى مى كند و از پيه آن و »هوم سفيد«6، اكسير جاودانگى تهيه خواهد كرد. در نبرد نهايى هر يك از موجودات اهورايى بر ديو همتاى خويش پيروز مى شود تا سرانجام اهريمن و آز باز مى مانند كه از همان سوراخى كه در آغاز آفرينش پديد آورده و به جهان تاخته بودند، بيرون مى روند و به دوزخ خواهند گريخت. سپس آن رود فلز گداخته در آن سوراخ ريخته خواهد شد و آن را مسدود خواهد كرد. برانگيختن مردمان در زمان سوشيانس بدين صورت خواهد بود كه در بندهش آمده است:

استخوان از مينوى زمين، خون از آب، موى از گياه و جان از آتش بازخواسته مى شود. همچنان كه در آغاز آفرينش آنها را پذيرفته بودند. نخست استخوانهاى كيومرث برانگيخته مى شود و بعد استخوانهاى مشى و مشياله و بعد استخوانهاى ديگر مردمان. در مدت پنجاه و هفت سال دوران سوشيانس، همه مردگان برانگيخته خواهند شد. از نورى كه با خورشيد است نيمى براى كيومرث و نيمى براى مردمان ديگر بسنده خواهد شد. بعد از آن مردمان يكديگر را مى شناسند. روان، روان را و تن، تن را مى شناسد كه اين پدر من و اين برادر من و اين همسر من است و اينان خويشان نزديك منند.7 شكل ظاهرى و سن و سال مردمان در آن جهان جاودانه آخرت، متفاوت است. آنانى كه در اين دنيا گوشت خورده

باشند به سن چهل ساله و آنان كه گوشت نخورده باشند به شكل جوان پانزده ساله، كه سن آرمانى زرتشتيان است، ظاهر خواهند شد. مردانى كه در اين جهان ازدواج نكرده باشند سپندارمذ (ايزد بانوى زمين) به آنها رخ مى دهد و بانوانى كه در اين دنيا همسرى اختيار نكرده باشند اهورامزدا به آنها شوهر مى دهد ولى اينان هر دو دسته از داشتن فرزند، تا ابد بى بهره خواهند ماند8. ميتراپرستان معتقد بودند هنگامى كه جهان به پايان رسد، جسم نيز در سعادت ابدى سهيم است؛ همانگونه كه روح از آن بهره مى برد. به عقيده آنان پس از آن كه زمان، دور خود را طى كرد، مهر، همه مردگان را برمى انگيزد؛ نيكان را بى مرگ و جاودان مى كند اما بدكاران به همراه اهريمن در آتش نابود مى شوند. پس فرق عمده اين مذهب با دين زرتشتى در اين است كه در عقايد اين دين، گنهكاران و بدان، نه تنها در آتش و عذاب جاودان نمى مانند بلكه نابود مى شوند و با اهريمن در نيستى و فنا مى افتند. به عقيده آنان، جاودانگى به عنوان بزرگ ترين پاداش فقط از آن نيكان است و بس. در مذهب التقاطى »مانى«9 به رستاخيز و معاد، اهميت زيادى داده شده است. به نظر مانويان، جريان پيوسته آزادسازى نور، همچنان تا پايان جهان ادامه دارد. انوار آزاد شده از راه »ستون روشنى« يا »راه شيرى« به ماه مى روند و از ماه به خورشيد مى رسند. آنها بدر ماه را پر از پاره هاى روشن نورهاى آزاد شده مى دانستند كه از اول تا پانزدهم هر ماه، ادامه مى يابد و در نيمه دوم از ماه به خورشيد مى رود و كم كم ماه

باريك مى شود؛ زيرا انوار روشن از آن تخليه مى شوند. آن انوار سپس از خورشيد به »بهشت نو« يا »بهشت موقتى« مى روند و تا رستاخيز، در آنجا مى مانند. اين كار تا هنگامى ادامه مى يابد كه آخرين بازمانده هاى ذرات نور آزاد شوند10. مانويان معتقدند كه در روز رستاخيز، عيساى نورانى، چون داورى دادگر ظهور مى كند. دو فرشته كه يكى حامل زمين و ديگرى حامل آسمان است بار خود رإ؛ مى افكنند و تشويش و هرج و مرج در اركان عالم پديد مى آيد كه 1468 سال دوام مى يابد. برخى اين تشويش و اضطراب را آتش سوزى عظيمى دانسته اند كه همه اركان گيتى را به كام خويش مى كشد. تمام ذرات نور كه استخراج آن از ماه ممكن باشد، بيرون كشيده مى شوند و اجزاى نورى كه قابل نجات هستند به شكل يك تنديس به آسمان مى روند و ديوان و گناهكاران، جدا جدا در يك كومه يا گلوله گرد آمده در ته يك خندق ژرف مدفون مى شوند. سپس سدى محكم ميان دو عالم نور و ظلمت كشيده مى شود و عالم نور براى هميشه در آرامش و صلح خواهد ماند11. همامه (Humama)، روح تاريكيها، كه همان اهريمن است در ظلمت خواهد افتاد و نور و ظلمت كه دو اصل ازلى اند به حال و وضع آغازين خود؛ يعنى انفكاك مطلق برمى گردند و جدايى هر دو براى هميشه قطعى خواهد شد. »بهشت جديد« به »بهشت اصلى« مى پيوندد و انوار نجات يافته به ديدار »پدر بزرگى«؛ يعنى »زروان« نائل مى شوند12.

و) معاد در اديان آسمانى

تصور اديان آسمانى يهود، مسيح و اسلام بدون معاد امرى غير ممكن است به خصوص در دين اسلام كه معاد يكى از

سه ركن اساسى دين است و بدون اعتقاد بدان، دين كسى كامل نمى شود. در اسفار نخستين عهد عتيق سخنى از رستاخيز نيست همانگونه كه خبرى از جهان پس از مرگ نيست. اما در كتب متأخر مانند زكريا، ميكاه و ملاكى كه سومى آخرين كتاب از مجموعه كتب عهد عتيق است در مورد قيامت سخنانى به ميان آمده است كه پيشگويى اين پيامبران است. ميكاه نبى در كتاب خويش كه خطاب به قوم اسرائيل است، پايان جهان را بدينگونه بازگو مى كند:

و اما در روزهاى آخر، كوه خانه خداوند13، مشهورترين كوه جهان خواهد شد و مردم از سراسر دنيا به آنجا آمده، خواهند گفت: »بياييد به ديدن كوه خدا برويم و خانه خداى اسرائيل را زيارت كنيم. او راههاى خود را به ما خواهد آموخت و ما مطابق آن عمل خواهيم كرد؛ چون شريعت و كلام خداوند از اورشليم صادر مى شود«. خداوند در ميان قومها داورى خواهد كرد و به اختلاف بين قدرتهاى بزرگ در سرزمينهاى دوردست پايان خواهد بخشيد. ايشان شمشيرها و نيزه هاى خود را درهم شكسته، از آنها گاوآهن و اره خواهند ساخت. دولتها، ديگر به جان هم نخواهند افتاد و خود را براى جنگ، آماده نخواهند كرد. هر كس در خانه خود در صلح و امنيت زندگى خواهد كرد، زيرا چيزى كه باعث ترس شود وجود نخواهد داشت. اين وعده را خداوند قادر متعال داده است.14 ملاكى نبى از پيامبران بنى اسرائيل است كه حدود چهارصد سال قبل از نبوت عيسى(ع)، قيامت را چنين توصيف مى كند و آمدن آن را به مردمان بشارت مى دهد: خداوند قادر متعال مى فرمايد روز داورى مثل تنورى شعله ور فرا مى رسد

و همه اشخاص مغرور و بدكار رإ؛ب سس مثل كاه مى سوزاند. آنان مانند درخت تا ريشه خواهند سوخت و خاكستر خواهند شد. اما براى شما كه ترس مرا در دل داريد، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد كرد و شما شاد و سبكبال مثل گوساله هايى كه به چراگاه مى روند، جست وخيز خواهيد نمود. در آن روزى كه من يقين كرده ام بدكاران را مثل خاكستر زير پاى خود له خواهيد كرد. پيش از فرا رسيدن روز بزرگ و هولناك داورى خداوند، من رسولى شبيه ايلياى نبى براى شما مى فرستم، او دلهاى پدران و فرزندان را دوباره به هم نزديك خواهد كرد و اين باعث خواهد شد كه من سرزمين شما را ويران نكنم.15 بحث از قيامت در دين يهود به همين موارد نادر و سربسته محدود مى شود اما كتب مقدس دين مسيح از متى گرفته تا مكاشفه يوحنا، در موارد بسيارى به حادثه آخر جهان اشاره مى شود و آن را نويد و بشارتى براى پيروان راستين دين و مؤمنان مى داند. به عقيده پيروان اين دين، در رستاخيز، مسيح بار ديگر رجعت مى كند و همه دشمنان خود و دين خدا را نابود مى كند. او مى آيد تا با آتش جهانى، همه انسانها را پاك كند و غسل تعميدى با اين آتش دهد. در باور مسيحيان، حوادث پايان جهان كه همراه با علائم رعب آور به وقوع مى پيوندد بيشتر به قصد اصلاح جهان و مردمان است، تا اينكه هدف از آن صرفاً ويرانى باشد. در اين دين نيز همانند دين زرتشت، در پايان جهان يك منجى ظهور خواهد كرد اما فرق اين منجى كه مسيح است با سوشيانس در

اين است كه سوشيانس قبل از حوادث پايان جهان ظهور خواهد كرد اما مسيح پس از آن ويرانى و آتش سوزى خواهد آمد. در دين مسيح خبر از آمدن موجودى منفى و ويرانگر به نام »دجال« است كه مى توان او را معادلى براى ضحاك دانست. ميرچا الياده در مورد اعتقاد به دجال در آئين مسيح مى نويسد:

اين دجال كه به شكل اژدها يا ديو نمودار شده است يادآور اسطوره قديمى پيكار ميان خدا و اژدهاست كه در آغاز پيش از آفرينش جهان روى داده است و باز در پايان جهان پيش خواهد آمد. از طرفى ديگر وقتى كه دجال همچون مسيح دروغين پنداشته شود فرمانروايى او نمودار باژگونى كامل ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و مذهبى و به بيان ديگر معرف بازگشت به بى نظمى خواهد بود. در طول سده ها، شخصيتهاى گوناگون تاريخى را همان دجال دانسته اند؛ حتى پاپ، توسط لوتر، دجال خوانده شد. اين امر بدان جهت مهم است كه هنگامى كه در دوران آشفته تاريخى شخصى را دجال مى ناميدند اميد به ظهور منجى و مسيح در پس آن عقيده نهفته بود.16 قبل از ظهور اين منجى يا مسيح، آسمانها و زمين دوباره به هم مى ريزد و آشوب و بى نظمى يا كائوس اوليه كه جهان درگير آن بود، دوباره تكرار مى شود كه با آمدن مسيح بار ديگر به نظم و ترتيب و شكلى ايده آل و طلايى باز مى گردد. اكنون بخشهايى از كتب مقدس عيسويان را براى نمونه در اينجا ذكر مى كنيم. در كتب عهد جديد اولين بار در متى بخش هفتم آيه 22 و 23 سخن از قيامت از زبان عيسى آمده است هنگامى كه مى گويد: در روز قيامت،

بسيارى نزد من آمده، خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، ما پيغام ترا به مردم داديم و با ذكر نام تو، ارواح ناپاك را از وجود افراد بيرون كرديم و معجزات بزرگ ديگر انجام داديم، ولى من جواب خواهم داد: من اصلاً شما را نمى شناسم، از من دور شويد اى بدكاران. در »نامه دوم پولس به تيموتانوس، رهبر كليساى افسس« درباره حوادث قبل از قيامت يا به قول خودش زمانهاى آخر آمده است كه: اين را نيز بايد بدانى كه در زمانهاى آخر، مسيحى بودن بسيار دشوار خواهد بود؛ زيرا مردم، خودپرست، پول دوست، مغرور و متكبر خواهند بود و خدا را مسخره كرده نسبت به والدين نامطيع خواهند شد و دست به هر عمل زشتى خواهند زد. مردم، سنگدل و بى رحم، تهمت زن، ناپرهيزگار، خشن و متنفر از خوبى خواهند بود و كسانى را كه مى خواهند زندگى پاكى داشته باشند به باد تمسخر خواهند گرفت. در آن زمان، خيانت در دوستى، امرى عادى به نظر خواهد آمد. انسانها، خود رأى، مغرور و تندخو خواهند بود و عيش و عشرت را بيشتر از خدا دوست خواهند داشت. به ظاهر، افراد مؤمن اما در باطن بى ايمان خواهند بود، فريب اينگونه اشخاص خوش ظاهر را نخوريد.17 در »نامه دوم پولس به مسيحيان تسالونيكيان« درباره حوادث رستاخيز آمده است كه:

اما بدانيد كه تا اين دو رويداد واقع نشود، آن روز هرگز نخواهد آمد. نخست شورشى بر ضد خدا برپا خواهد شد. دوم مردى جهنمى كه عامل اين شورش است ظهور خواهد كرد. او با هر چه مربوط به دين و خداست، مخالفت خواهد نمود، حتى وارد خانه خدا خواهد شد و در

آنجا نشسته ادعا خواهد كرد كه خداست.18 مسيح درباره قيامت به ياران خويش مى گويد كه:

سرانجام وقتى مژده انجيل به گوش همه مردم جهان رسيد و همه از آن باخبر شدند آنگاه دنيا به آخر خواهد رسيد. پس وقتى آن چيز وحشتناك را كه دانيال نبى درباره اش نوشته است، ببينيد كه در جاى مقدس برپا شده است، آنگاه كسانى كه در يهوديه هستند به تپه هاى اطراف فرار كنند و كسانى كه بر پشت بام مى باشند به هنگام فرار حتى براى برداشتن چيزى داخل خانه نروند و همينطور كسانى كه در مزرعه هستند براى برداشتن لباس به خانه برنگردند. واى به حال زنانى كه در آن زمان آبستن باشند. يا طفل شيرخوار داشته باشند19[...] »بعد از آن مصيبتها، خورشيد، تيره و تار شده، ماه ديگر نور نخواهد داد. ستارگان فرو خواهند ريخت و نيروهايى كه زمين را نگاه داشته اند به لرزه در خواهند آمد. و سرانجام نشانه آمدن من در آسمان ظاهر خواهد شد. آنگاه مردم سراسر جهان عزا خواهند گرفت و تمام مردم دنيا مرا خواهند ديد كه در ميان ابرهاى آسمانى با قدرت و شكوهى خيره كننده مى آيم. و من فرشتگان خود را با صداى بلند شيپور خواهم فرستاد تا برگزيدگان مرا از گوشه و كنار زمين و آسمان، گرد آورند.20 در قرآن مجيد نيز به كرات از اين هول عظيم پايانى ياد شده است:

البته خداى تو همه خلايق را در قيامت محشور خواهد كرد كه كار او از روى علم و حكمت است.21 روزى كه همه خلايق به عرصه محشر جمع آمده، گويا ساعتى از روز، بيش درنگ نكرده اند. در آن روز يكديگر

را كاملاً مى شناسند. آن روز آنانكه لقاى خدا را انكار كردند بسيار زيانكارند و هرگز به سرمنزل سعادت راه نمى يابند.«22 [در آن روز] هر شخصى، هر كار نيكو كه كرده، همه را پيش روى خود حاضر بيند و آن كه بد كرده آرزو كند كه اى كاش ميان عمل او و او به مسافتى دور، جدايى بود. خداوند، شما را از عقاب خود مى ترساند كه او در حق بندگان بسى مهربان است.23 زمين را به غير اين زمين مبدل كنند و هم آسمانها را، و تمام خلق در پيشگاه حكم خداى يكتاى قادر قاهر حاضر شوند. در آن روز بدكاران و گردنكشان را زير زنجير قهر خدا مشاهده خواهى كرد و مى بينى كه پيراهنهايى از مس گداخته آتشين بر تن دارند و در شعله آتش، چهره آنان پنهان است.24 در سوره زمر آيه 68 آمده است كه:

و صيحه صوراسرافيل بدمند تا جز آن خدا بقاى او خواسته، ديگر هر كه در آسمانها و زمين است، همه يكسر مدهوش مرگ شوند. آنگاه صيحه ديگر از آن دميده شود كه ناگاه خلايق، همه (از خواب مرگ) برخيزند و نظاره (واقعه

پى نوشتها :

1 . به حادثه پايان جهان در دين زرتشتى »تن پسين« يا»فرشكرد« گفته مى شود.

2 . الياده، ميرچا، چشم اندازهاى اسطوره، ترجمه جلال ستارى، ص73 .

3 . هينلز، جان (1368)، شناخت اساطير ايران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى، تهران: نشر چشمه، ص97.

4 . رضى، هاشم، »پايان جهان، معاد و رستاخيز، ظهور سوشيانت« ماهنامه فروهر، شماره 7 و 8 ، سال 23.

5 . منظور از آزمون آهن، حادثه اى در فرشكرد است.

در دوران سوشيانس پس از آن كه همه مردگان برانگيخته شدند، بايد از رودى از فلز مذاب بگذرند. سختى گذر از آن براى نيكان همانند عبور از جوى شير گرم است ولى بدكاران در اين آزمون به اندازه نه هزار سال عذاب مى بينند.

6 . هوم سفيد يا گوكرنه (Goakarna) درختى است در ميان درياى كيهانى، يعنى وروكشه (Vourukasha) كه از تركيب آن با پيه گاوى كه سوشيانس آن را قربانى مى كند، اكسير جاودانگى فراهم مى شود. درخت ديگرى نيز در كنار هوم سفيد در اين درياى كيهانى مى باشد كه »در بردارنده همه تخمها« مى باشد و تمام درختان از آن به وجود آمده اند.

7 . كريستن سن، آرتور (1363)، نمونه هاى نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اى ايرانيان، جلد اول، ترجمه احمد تفضلى و ژاله آموزگار، تهران: نشرنو، ص 26 .

8 . باقرى، مهرى (1376)، دينهاى ايرانى پيش از اسلام، تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز، ص 62 .

9 . مانى، پسر پاتك از نجيب زادگان ايرانى و اصلاً همدانى بود. پدرش پاتك در بابل اقامت گزيد و پسرى از او به دنيا آمد و به نيت آن كه براى او ماندگار شود، او را مانى ناميد. تحصيلات مانى در جوانى در بابل بود. اين شهر بزرگترين و متمدن ترين شهر دنياى قديم در خاورميانه بود و نزديك فرات، حوالى كربلاى امروز قرار داشت، مركز علم و معرفت به شمار مى رفت. مانى در آن شهر با اديان مختلف و فلسفه هاى آنان آشنا شد. او و پدرش در آغاز به دين مندائيان يا مغتسله بودند كه از فرقه هاى معروف گنوسى به شمار مى رفت. مانى در سال 228 ميلادى آن مذهب را

ترك گفت و خود را مأمور هدايت بشر و رسول روشنايى خواند. پس از مسافرتى به هند در سال 243 ميلادى به تيسفون بازگشت و هنگام تاجگذارى شاپور ساسانى به بارگاه او راه يافت و ضمن تقديم كتاب خويش، يعنى شاپورگان، او را به دين خود فرا خواند و تحت حمايت او درآمد. عاقبت بر اثر سخن چينى كرتير، موبد موبدان زرتشتى، مورد خشم بهرام اول ساسانى قرار گرفت و در روز دوشنبه، بيست و ششم فوريه سال 277 ميلادى به فرمان آن پادشاه كشته شد و پوست او را كندند و پر از كاه كرده بر دروازه جندى شاپور آويختند. (محمد جواد مشكور، »مانودين او« هوخت، دوره سى و يكم، سال 1359، شماره 2).

10. اسماعيل پور، ابوالقاسم (1377)، اسطوره، بيان نمادين، تهران: انتشارات سروش، ص209 .

11. مشكور، محمدجواد (1359)، »مانى و دين او« هوخت، دوره سى و يكم، شماره 2 و 3، سال 1359، صص21-26.

12. باقرى، مهرى، همان، ص109.

13. منظور كوه صهيون است كه بيت المقدس بر آن بنا شده است.

14. كتاب مقدس، ميكاه، بخش چهارم، آيات 1 تا 4.

15. همان، ملاكى، بخش چهارم، آيات 1 تا 4.

16. اين تفسير، ذيل ترجمه آيه 82 سوره نحل در ترجمه مهدى الهى قمشه اى از قرآن آمده است.

17. الياده، ميرچا، همان، ص74.

18. كتاب مقدس، نامه دوم پولس به تيموتائوس، بخش سوم، آيات 1 تا 5.

19. همان، نامه دوم پولس به مسيحيان تسالو نيكايان، بخش دوم، آيات 3 و 4.

20. همان، متى، بخش بيست و چهارم، آيات 14 تا 20.

21. همان، آيات 29 تا 31.

22. قرآن مجيد، سوره حجر(15)،

آيه 5.

23. سوره آل عمران(3)، آيه 30.

24. سوره ابراهيم(14)، آيات 48 تا 80.

25. الياده، ميرچا، همان، ص62.

26. همان، ص64.

27. همان.

28. همان.

29. پاريندر، جئوفرى (1374)، اساطير آفريقا، ترجمه باجلان فرخى، تهران: انتشارات اساطير، ص30.

مسيح يهودي و فرجام جهان-3

(مسيحيت صهيونيستى و اصول گرا در آمريكا)

رضا هلال

مترجم: قبس زعفرانى اشاره:

در قسمت قبلى اين مقاله چگونگى نفوذ افكار و انديشه هاى يهود در مسيحيت و شكل گيرى مسيحيت يهودى و نقشى كه جنبش اصلاح طلبان پروتستان در اين زمينه داشت بررسى شد. در اين قسمت ادامه همين بحث را پى مى گيريم.

پس از جدايى »هنرى هشتم« پادشاه انگلستان از كليساى رم، جنبش اصلاح طلبان پروتستان سراسر بريتانيا را فرا گرفت و با فرمانى كه شاه در سال 1538م. صادر كرد، علاوه بر اين كه اين آئين در انگلستان رسميت يافت، به تمام كليساها نيز دستور داد، سخنان و سفارشات كاهنانه پيرامون كتاب مقدس را پايان دهند تا هنرى هشتم جاى پاپ رم را بگيرد و بالاترين مقام در كليساى انگلستان شود و بدين وسيله محيط و بستر مناسب را براى انتشار مسيحيت يهودى فراهم سازد.

»باربارا توخمن« در كتاب خويش با عنوان كتاب مقدس و شمشير مى گويد:

پادشاه انگلستان هنگامى كه در سال 1538، دستور ترجمه تورات به زبان انگليسى و چاپ و نشر آن را داد، در واقع فرصت مطالعه تورات را به همه بخشيد و بدين وسيله، تاريخ، آداب، رسوم و قوانين يهوديت را وارد انگلستان نمود تا بخشى از فرهنگ اين كشور را تشكيل دهد و تأثير بسيار زيادى طى سه قرن پس از آن بر اين فرهنگ بگذارد. پس از آن، بر تورات ترجمه شده نام تورات ملى

انگلستان نهاده شد و بيش از هر كتاب ديگرى بر روح زندگى انگليسيها تأثير گذاشت. اين باعث شد تا داستانهاى تاريخ يهود، ماده اصلى فرهنگ انگلستان و شناخت تاريخ اين كشور شود.

توخمن نتيجه مى گيرد:

حكايتها و داستانهاى عهد قديم، هر روز بيش از روز پيش بر عقل و تفكر پروتستانتيسم تأثير گذاشت، به اندازه اى كه مؤمنان آنقدر اين كتاب را خواندند كه تمام مطالب آن را حفظ كردند، براى آنها مسيح »يسوع ناصرى« ديگر مسيح پسر مريم نبود، بلكه او فقط پيامبرى بود، در زمره پيامبران يهود.

اين مورخ يهودى (توخمن) از اين موضوع به نام »غارت عبرانى« ياد مى كند، هم چنين در جاى ديگر، آن را لكه دار شدن عهد قديم مى نامد.

اما يورش و حمله عبرانى به مسيحيت، در زمان انقلاب »پيورتانى ها« كه در قرن هفدهم در انگلستان به وقوع پيوست، به اوج خود رسيد.

پيورتانيسم كه خود را كالونيسم به شمار مى آورد، افراطى ترين و تندروترين شكل پروتستانتيسم بود. به همين دليل در بزرگداشت كتاب مقدس مبالغه بسيار نمود و با توجه به تعاليم و آموزه هاى كالوين عهد قديم را در رأس كتابهاى مقدس و مذهبى قرار داد. پيورتانى ها در عهد قديم »نمونه آسمانى و ملكوتى حكومت مردمى و دليل آشكار و واضح پيروى بشريت از قوانين را يافتند، قوانينى كه اگر از آن تخطى مى كردند، مجازات آنى و عيان بود«... پيورتانى ها به اين اكتفا نكردند، بلكه از دولت خواستند، تورات را به عنوان قانون اساسى انگلستان اعلام كند و به رسميت بشناسد. آنها آداب و رسوم يهوديت را جايگزين اصول مسيحيت نمودند. برخى از آنها اعتقاد داشتند، يهوديت تنها زبان نماز و تلاوت كتاب مقدس است و هنگام غسل

تعميد كودكان در كليساها به جاى استفاده از نام قديسان مسيحى، از نامهاى عبرى استفاده كردند و روز عيد قيامت حضرت مسيح به روز شنبه يهوديان تغيير يافت.

طبيعى بود، اين حمله عبرانى به مسيحيت پروتستان منجر به ظهور جنبش مسيحيت صهيونيستى شود، جنبشى كه بر پيشگوييهاى عهد قديم در بازگشت يهوديان به فلسطين تكيه مى كرد.

در نيمه سال 1600م. پروتستانها شروع به انعقاد قراردادهايى نمودند كه عنوان مى كرد، تمام يهوديان مى بايست اروپا را به قصد فلسطين ترك كنند و »اوليور كرومويل« كه خود را مسئول كامن ولث1 بريتانيا - كه به تازگى تأسيس شده بود - مى دانست، اعلام كرد، حضور و وجود يهوديان در فلسطين زمينه دومين ظهور مسيح را فراهم مى كند.

در سال 1621، كتاب »هنرى فنش« منتشر شد. اين كتاب برهانى قانونى در عصر خود به شمار مى آمد. فنش در كتاب خويش تحت عنوان رستاخيز بزرگ جهان يا بازگشت يهود و به همراه ايشان تمام ملل و مملكتهاى روى زمين به دين مسيح، قاطعانه تفسير مجازى قديس آگوستين از پيشگوييهاى تورات پيرامون بازگشت يهود به اسراييل را رد كرد. او در اين تفسير گفته بود، يهود بايد به اسراييل معنوى و روحى يا كليساى مسيح و نه سرزمين اسراييل بازگردند.

در اين كتاب آمده است:

نام اسراييل، يهودا، صهيون و اورشليم در كتاب مقدس ذكر شده است، روح القدس به معناى اسراييل معنوى يا كليساى خدا كه از مسيحيان و يهوديان يا هر دو آنها تشكيل مى شود، نيست، بلكه منظور اسراييل است كه از تيره يعقوب نشأت گرفت... همين مسئله بر بازگشت ايشان به سرزمين و اصول و قوانين قديمى و پيروزى ايشان بر دشمنانشان نيز منطبق است... آنها

كليساى با شكوه را در خود سرزمين يهودا بر پا خواهند داشت... اين تعبيرات و گفته ها، دروغ يا سخنان خداوند نيست، بلكه همه اينها كردار و گفتار يهود است.

در سال 1649م. دو انگليسى پيورتانيست به نامهاى »جوانا« و »انزركارتزايت« كه در آمستردام زندگى مى كردند، از دولت بريتانيا طلب بخشش كردند، در نامه اين دوپيورتانيست آمده بود:

باشد كه ملت انگلستان و ساكنان سرزمينهاى همداستان با ما، اولين كسانى باشند كه پسران، دختران و فرزندان اسراييل را سوار بر كشتيهاى خويش مى نمايند تا به سرزمينى كه اجدادشان، ابراهيم، اسحاق و يعقوب، آن را به ايشان وعده داده بود، ببرند، تا ميراث ابدى ايشان باشد.

با آغاز قرن هفده اين اعتقاد در ميان روحانيون پروتستان - به ويژه در انگلستان و اسكاتلند و آلمان و هلند - به وجود آمد كه حوادث رؤياى بزرگ، ميان سالهاى 1660 تا 1665م. آغاز خواهد شد. آنها پس از تحقيق و بررسى ملاحظه كرده بودند، آن حوادث، 1260 سال پس از سقوط امپراتورى روم (در سال 400 ميلادى) به وقوع خواهد پيوست و تاريخ بشرى به فرجام و نهايت خود مى رسد. بنابراين وظيفه دولتهاى مسيحى اين است كه خود را براى آن حوادث عظيم و بزرگ آماده كنند. همانگونه كه ياران و پيروان عقايد مردمى، حوادثى را كه پيرامون ايشان به وقوع مى پيوست با پيشگوييهاى تورات مرتبط دانستند. نزد اين افراد، حوادثى كه هنگام اصلاحات مذهبى در شمال اروپا به وقوع پيوست، مانند شكست ارماد، موفقيت شورش آلمانيها، پيروزيهاى پروتستانها به ويژه پيروزى پادشاه سوئد »گوستاوآدلف« در جنگ سى ساله و اتحاد اسكاتلند و انگلستان همه، حوادث قبل از فرجام تاريخ بودند.

تمام مسائل ياد شده، باعث بازگردانده

شدن اعتبار و حيثيت يهود شد؛ چون اين اعتقاد وجود داشت كه آنان نقشى مهم و اصلى در برنامه خداوند براى فرجام تاريخ ايفا مى كنند.

بدين ترتيب، انگلستان كه تا آن زمان، اجازه نداده بود، وجود قانونى يهود در آنجا به ثبت برسد، يكباره خود را اسراييل جديد به شمار آورد و بسيارى از رهبران پيورتانيست، وظيفه مقدس بازگرداندن يهود به سرزمين خويش و رهبرى و هدايت ايشان براى درآمدن به آيين پاك مسيحيت را به جاى مسيحيت دروغينى كه كليساهاى روم آن ترويج مى كردند، برعهده انگلستان گذاشتند.

ديگر كشورهاى اروپايى نيز، پيروزيهاى خويش را بخشى از برنامه الهى براى فرجام تاريخ بشرى تلقى كردند و اعتقاد داشتند، حوادث به وقوع پيوسته، گامهايى به سوى هزاره و دومين ظهور مسيح است.

ياران و پيروان عقايد مردمى در فرانسه، اقدام به بازگرداندن يهود به فرانسه و مسيحى نمودن آنها كردند، تا پادشاه فرانسه آنها را به اورشليم هدايت و سپس مسيح ظهور كند تا از آنجا (اورشليم) بر جهان حكومت نمايد و به همراه مسيح، پادشاه فرانسه نيز به عنوان جانشين او بر عرش حضور داشته باشد.

اما نسخه پرتغالى سناريوى عقايد مردمى كه »آنتونيو دى ويرا«ى يسوعى آن را نوشت، عنوان مى كرد، يهود به پرتغال باز خواهند گشت؛ مسيح براى اصلاح ايشان آنها را به پرتغال باز خواهد گرداند و پس از آن، آنها را به سرزمين مقدس مى برد!

اينگونه بود كه ديدگاه مسيحايى »دومين ظهور مسيح« و هزاره (هزار سال) خوشبختى، بخشى از تصورات و ديدگاههاى ملل اروپايى نسبت به خويش و سرنوشتشان شد. به هر روى در هر سرنوشتى كه براى اروپائيان در نظر گرفته شده بود، يهوديان

(به آيين مسيحيت درآمده يا در نيامده) نقشى حياتى و مهم در برنامه خداوند براى فرجام تاريخ بشرى و آغاز تاريخ الهى با ظهور مسيح داشتند.

اعتقاد به مسيحا و هزاره باعث افزايش رجوع و بازگشت به تعاليم و آموزه هاى يهوديت شد، به ويژه ديدگاه »قباليّه« در فهم رسالت الهى و تحقق اين موضوع كه فرجام جهان نزديك است، كمك بسيارى كرد.

در اين چارچوب، عجيب نيست كه مسيحيت يهودى و يهوديت مسيحى به عنوان يك نظريه و تجربه عرضه شود.

بنابراين مسيحيان توقعات و انتظارات خويش را با توقعات و انتظارات يهود مرتبط ساختند، به ويژه با انتشار پيشگوييهاى ظهور مسيح در سال 1648م. و سپس سال 1666م. كه از محاسبات قباليه يهود گرفته شده بود.

روحانيون مسيحى نيز به كتب و متون يهودى مراجعه كردند تا به دقت بدانند، وقتى مسيح به عنوان رهبر سياسى بازمى گردد، چه اتفاقاتى به وقوع مى پيوندد؛ چرا كه يهود چشم انتظار مسيح سياسى بوده و هستند. هم چنين مسيحيان تلاش كردند، از يهوديان بفهمند، هيكل به چه شكلى بوده است تا دوباره آن را همانگونه بنا نمايند.

در اين ميان مسيحيان پروتستانى به غور و تفحص در تعاليم و آموزه هاى عهد قديم پرداختند، به اندازه اى كه آنها را گاهى به دليل اعتقاداتشان و گاهى به دليل جرح و تعديل شعائر و آداب و رسوم مذهبى يهوديت و سازگار نمودن آنها با مسيحيت، »يهودى شدگان« توصيف و نامگذارى مى كردند. برخى از اين يهودى شدگان اقدام به وارد ساختن اشكال و تصاوير آيين يهوديت در مسيحيت يا اصلاح اعتقادات و باورهاى مسيحى نمودند تا با آيين يهوديت سازگار باشد، اعتقاداتى از قبيل الوهيت مسيح يا عقيده تثليث يا نهاد و

سرشت خداوند.

در اين ميان برخى از مبلغان مسيحيت يهودى از خود يهوديان بودند و از بارزترين و مهم ترين مبلغان يهودى الاصل مسيحيت يهودى در قرن هفدهم، »منسى بن اسراييل« بزرگ خاخامان آمستردام بود. او با زيركى و تيزهوشى توانست، كتاب خويش به نام آرزوى اسراييل را با مسيحيت پيورتانيسم انگلستان و مسيحيت يهود درآميزد و تفكر لاهوتى را با سياست عملى مرتبط سازد. »منسى« هم چنين ديدگاههاى پيورتانيسم پيرامون فرجام تاريخ را با ظهور مسيح و ديدگاههاى يهودى اش پيوند داد. سپس به ترويج اجازه بازگشت يهود به انگلستان پرداخت و آن را گامى به سوى سياست متخذه انگلستان در اسكان نهايى يهود در فلسطين عنوان كرد. كتاب آرزوى اسراييل با استقبال گسترده و وسيعى جهت بازگرداندن يهود به انگلستان و پس از آن به فلسطين مواجه شد. هم چنين ترجمه انگليسى كتاب نيز با استقبال فراوان روبه رو گرديد و قبل از اين كه منسى در سال 1655م. پاى به انگلستان بگذارد، سه مرتبه تجديد چاپ شد. منسى تأثير بسيار بزرگى بر »اوليور كرومويل«، به عنوان رئيس كومن ولث پيورتانى (1658-1649) گذاشت و اين تأثير با موافقت ورود يهود به انگلستان به عنوان آغاز بازگشت ايشان به فلسطين كاملاً آشكار است.

انتشار عقيده »هزاره« و »بازگشت مسيح« در اقيانوس حوادث قرن هفدهم، باعث به قدرت رسيدن جناح مسيحيت يهودى و در نهايت قدرت يافتن ايده برانگيختگى اسراييل در ميان فلاسفه و ادباى اروپا طى دو قرن هفدهم و هجدهم شد.

»جان لاك« واضع نظريه ليبراليسم در كتاب خويش با عنوان تعليقاتى برنامه هاى قديس پولس مى گويد:

خداوند مى تواند يهود را در يك سرزمين گرد آورد... و آنها را در اوضاع و احوال درخشانى در كشورشان قرار

دهد.

»اسحاق نيوتن«، كاشف قانون جاذبه در كتاب خويش به نام ملاحظاتى پيرامون پيشگوييهاى دانيال و رؤياى قديس يوحنا - كه پنج سال پس از مرگش منتشر شد - مى گويد:

يهود به وطن خويش باز خواهند گشت... نمى دانم، اينكار چگونه صورت خواهد گرفت، بهتر است آن را به زمان بسپاريم، تا خود آن را تفسير كند.

او پا را از اين هم فراتر گذاشت و سعى كرد، جدول زمان بندى شده اى براى حوادثى كه منجر به بازگشت يهود مى شود، وضع كند و انتظار داشت، نيرويى زمينى دخالت كند و يهوديان پراكنده را بازگرداند.

»ژوزف پرستلى« شيميدانى كه اكسيژن را كشف كرد، به شدت به رسالت ملت يهودى - مسيحى ايمان داشت. او متقاعد شده بود كه يهوديت و مسيحيت همديگر را تكميل مى كنند. به همين دليل از يهوديان خواست، اعتراف كنند، يسوع همان مسيح منتظَر است و آنها را اينگونه مورد خطاب قرار داد:

او درخواست كرد، خداى آسمان، خداى ابراهيم، اسحاق و يعقوب كه ما مسيحيان او را مى پرستيم، بسان شما كه او را مى پرستيد، حد و اندازه اى براى زحمات و رنجهاى شما قايل شود و شما را در يك جا گرد آورد، اى معروف ملت روى زمين!

ژان ژاك روسو« فيلسوف قرارداد اجتماعى در كتاب خويش اميل، در سال 1762م. آورده است:

ما به هيچ عنوان پى به انگيزه هاى درونى يهود نمى بريم، مگر اين كه ايشان دولتى آزاد و مدارس و دانشگاههايى براى خود داشته باشند«.

»بليز پاسكال« نوشت كه:

اسراييل همان بشارت دهنده سمبليك مسيح موعود است او احترام شديد خويش نسبت به موفقيتها و دستاوردهاى اولين امت روى زمين، يهود و تمسك و التزام راستين خويش به دين ايشان را

ابراز داشت.

»امانوئل كانت« يهوديان را »فلسطينى هايى كه ميان ما زندگى مى كند« توصيف كرد. به اين ترتيب يهوديت مسيحى درون ادبيات قرن هجدهم و نوزدهم نفوذ كرد.

»جان ميلتون« در قصيده مشهورش »بهشت بازگردانده شده« از بازگرداندن اسراييل سخن گفت:

شايد خداوند، كه زمان مناسب را خوب مى داند، نوادگان ابراهيم را به ياد خواهد آورد و آنها را پشيمان و درستكار باز خواهد گرداند و همانگونه كه درياى سرخ و رود اردن را وقتى پدرانشان به سرزمين موعود بازمى گشتند، شكافت، براى آنها نيز كه سريع و شتابان به وطنشان باز مى گردند، دريا را بشكافد... من آنها را به عنايت و توجه خدا و زمانى كه انتخاب مى كند، ترك مى كنم.

»الكساندر پاپ« يكى از شاعران مسيحى در قصيده خويش به نام »مسيح« از مملكت بازگردانده شده در فلسطين و از اورشليم جديد كه يهوديان بازگشته از تبعيد در آن ساكن مى شوند، سخن مى گويد.

با نزديك شدن پايان دهه هجدهم، »ويليام بليك« يكى ديگر از شعرا با چنين ابياتى يهود را مورد خطاب قرار داد:

انگلستان بيدار شو... بيدار شو، بيدار شو. خواهرت اورشليم تو را صدا مى زند؛ چرا اين مؤمنان به سان مردگان مى ميرند و از درهاى تو فاصله مى گيرند.

»گوت هولدلسنگ« شاعر آلمانى داستان ناتان حكيم را در سال 1779م. به رشته تحرير درآورد، حوادث داستان در اورشليم موطن و زادگاه قهرمان داستان ناتان يهودى در دوره حمله سوم صليبيها در قرن دوازدهم اتفاق مى افتد و نويسنده از »صلاح الدين ايوبى« تصوير حاكم مسلمان سنگدل و احمقى ارائه مى دهد كه قدس را امتحان كرده و در تمام داستان قدر و منزلت ناتان، يهودى حكيم بالا برده شده است.

اما »لرد بايرون« مجموعه اشعار

خويش را در سال 1815م. به نام »ترانه هاى عبرى« نوشت و در ابتداى مشهورترين قصايدش »به خاطر اينها مى گريم« را سرود:

اى قبيله آواره و سرگردان، اى قبيله اى كه سينه ات شرحه، شرحه شده است... چگونه مستقر خواهى شد و راحتى و آسايش را لمس مى كنى؟

كبوتر وحشى از آن خود لانه دارد، روباه نيز براى خود لانه اى دارد. انسانها نيز هر يك وطنى دارند... اما اسراييل جز قبر هيچ چيز ندارد.

و »رابرت براوننگ« در قصيده خويش تحت عنوان »روز صليب مقدس« كه آن را در سال 1855م. نوشت، به افكار و انديشه هاى يهوديت بيش از هر چيز ديگر اشاره مى كند و مى گويد:

خداوند يعقوب را رحمت خواهد كرد

و اسراييل را در دست پيروان خود خواهد ديد

هنگامى كه يهودا، اورشليم را مى بيند

بيگانگان به آنها ملحق خواهند شد

و مسيحيان به آن يعقوب چنگ خواهند زد.

پيامبر اين چنين گفت و پيامبران نيز چنين اعتقادى دارند.

»جورج اليوت« در سال 1874 روايت دانيال ديروندا را به رشته تحرير درآورد، كه در آن زمان بيانگر اوج حضور و تأثير مسيحيت صهيونيستى در ادبيات اروپا و پذيرش مبادى و اصولى است كه يهوديان مسيحى به عنوان دومين قدم جهت بازگشت به فلسطين بايد آنها را مى پذيرفتند.

»اليوت« پروتستانى پيورتانيست بود كه با جنبش »اوانجيليسم« هم عصر و هم دوره بود و در گردهماييها و نشستهاى يهوديان در معبدهايشان حضور مى يافت. در يكى از همين نشستها بود كه با »موسى هس« يهودى صهيونيست و نويسنده كتاب معروف روم و قدس در سال 1862 ديدار كرد.

داستان پيرامون رستاخيز قوم يهود بود، آنگونه كه شخصيت مردخاى يهودى در داستان از آن تعبير مى كند:

ملت پراكنده شده ما در سراسر جهان به سرزمين و

دولت چشم دوخته است، تا در رشد و تعالى حيات ملى - قومى آن سهيم گردد، به گونه اى كه بازتاب آن ميان ملل شرق و غرب طنين افكن شود، مليتى كه بذر نام و موهبت نژاد ما را خواهد كاشت تا وسيله اى براى گفت وگو و تفاهم باشد، همانگونه كه در گذشته بود.

و به درستى كه مسيحيت يهوديت »صهيونيستى« با پايان قرن هجدهم تبديل به مكتب و جناحى قدرتمند در ادبيات غرب شد، اما از آن تاريخ، از ميدان لاهوت و فلسفه و ادبيات و نمادها وارد ميدان سياست شد.

»ناپلئون بناپارت« اولين دولتمردى بود كه 18 سال قبل از وعده »بالفور«، پيشنهاد تأسيس دولتى يهودى در فلسطين را ارائه داد. او وقتى در سوريه خود را براى حمله بزرگ اش به شرق آماده مى كرد، اعلاعيه اى منتشر نمود و در آن از يهود خواست براى برپايى دوباره مملكت قديمى قدس زير پرچمش بجنگند:

از ناپلئون بالاترين فرمانده به نيروهاى مسلح جمهورى فرانسه در آفريقا و آسيا و به وارثان مشروع فلسطين.

اى اسراييليها، اى ملت بى همتا كه هيچ يك از قدرتهاى سركش و طغيانگر نتوانست، نام و موجوديت قومى تان را از شما سلب كند و فقط توانست سرزمين اجداديتان را از شما بگيرد.

ناظران بيدار و بى طرف سرنوشت ملل، اگر چه مواهب پيامبرانى مانند اشعيا و يوييل را ندارند، اما پيشگوييهاى اين پيامبران را با ايمان والايشان دريافتند... آنها دريافتند كه آزادگان خداوند هستند... »به صهيون، سرود خوان باز خواهند گشت و با تملك ميراثشان سرور و شادى زاده خواهد شد، بى آن كه باعث آزار و اذيت يا رنجيدگى ديگران شوند، شادى در جان و روح آنها هميشه خواهد بود«2.

»بنابراين، اى پرستيده شدگان، با

شادى و سرور به پاخيزيد، اين جنگى است كه تاريخ به سان آن را نديده است و آغاز كننده آن امتى است كه به اين جنگ به عنوان دفاع از خويش نگاه مى كند؛ چرا كه دشمنانش سرزمينش را كه از آبا و اجدادش آن را به ارث برده است، غنيمتى شمردند كه برحسب اميال و هوى و هوسهايشان مى بايست ميان ايشان تقسيم شود[...]

فرانسه در اين لحظه ميراث اسراييل را به شما تقديم مى كند.

ارتشم كه عنايت و توجه الهى با آن همراه است و عدالت آن را رهبرى مى كند و پيروزى همراه اوست، قدس را مقر فرماندهى من ساخت[...]

اى وارثان مشروع فلسطين!

اى امتى كه با انسانها و سرزمينها تجارت نمى كند، بسان كسانى كه آبا و اجدادشان را به تمام ملل فروختند3، شما را دعوت مى كند، نه براى استيلا بر ميراثتان، بلكه شما را براى گرفتن آنچه كه از شما گرفته شده و حفظ و مصون نگهداشتن آن از دست غارتگران دعوت مى كند...

بشتابيد!! اين همان لحظه مناسب است، كه هزاران سال ديگر تكرار نمى شود، بشتايد تا حقوقى را كه هزاران سال پيش از شما گرفته شده باز ستانيد، كه آن موجوديت سياسى شماست، شما كه به عنوان ملتى ميان ساير ملل زندگى مى كنيد، اين حق طبيعى و محرز شماست كه يهوه را مطابق عقايدتان آشكارا و تا ابد بپرستيد، بشتابيد.4

× × ×

اعلاميه ناپلئون به مثابه اعتراف بين المللى و به رسميت شناختن موجوديت قومى يهود و حق ايشان در وطن قومى خويش در فلسطين بود. ناپلئون بدين وسيله و تقريباً بيش از يك قرن قبل از اعلاميه بالفور، گوى سبقت را از او ربود.

در اعلاميه اشاراتى به اشعيا

و يوييل ملاحظه مى شود و اين تعبيرى از مسيحيت - يهوديت صهيونيستى است. اما هدف اعلاميه در پايان پيوستن يهود به ارتش ناپلئون طى حمله ناپلئون به شام (بهار 1799) بود. على رغم اين كه مضمون اعلاميه با مفهوم رومانتيك ملى گرايى مطابقت داشت، اما بيانگر توجه سياسى - فردى ناپلئون جهت سوء استفاده از يهود در طرحهاى استعمارى اش بود.

اما شكست ناپلئون در عكا (مه 1799) و عقب نشينى او از فلسطين به مصر، بر روياى سياسى - صهيونيستى اش فائق آمد.

به نظر مى رسد، احياى مسيحيت صهيونيستى در فرانسه پس از ناپلئون، به زمان امپراتورى ناپلئون سوم (1852-1870م.) بازگردد و نماينده اصلى اين مكتب »ارنست لاهاران« منشى ويژه ناپلئون سوم بود.

در سال 1860م. لاهاران كتابى تحت عنوان مسئله شرقى يهوديت: امپراتورى مصر و عربى و احياى قومى يهوديت را نوشت و در آن با تحسينى بسيار از ملت يهود سخن گفت كه: راهى اصلى و مهم و راههاى جانبى ديگرى براى تمدن اروپا باز كرد، كه در غير اين صورت امكان نجات دادن تمدن خاورميانه كه ادعا مى كرد از سوى تمدن اروپا تحت فشار است، ممكن نبود. بنابراين وظيفه تمام كشورهاى اروپايى بود كه به جدا شدن فلسطين از امپراتورى عثمانى و دادن آن به يهود كمك كنند«.

اما دعوت لاهاران پس از اعلاميه بناپارت مطرح شده بود، بنابراين انتظار نتايج سياسى از آن نمى رفت. اگر چه مسيحيت يهوديت »صهيونيستى« فرانسه از زمان بناپارت، تعصب و غيرت مسيحيت صهيونيستى بريتانيا را برانگيخته بود كه سهم آن (مسيحيت صهيونيستى بريتانيا) به واقعيت مبدل ساختن روياى صهيونيستى وطن قومى يهود در فلسطين بود.

انگلستان تا پايان دوره ملكه ويكتوريا (1837-1900م.) شاهد بيدارى و رشد مكتب اوانجيلى

پيورتانيست، »به يهوديت درآمدگان« بود و از جمله مهم ترين مسيحيان صهيونيست آن زمان مى توان به »لرد ارل شافتسبرى« هفتم، سرور بشارت دهندگان، اشاره كرد.

در سال 1839م. »لرد شافتسبرى« تمام يهود را براى مهاجرت به فلسطين تحريك و تشويق كرد و در مقاله اى كه تحت عنوان »دولت وافقهاى آينده مقابل يهود« از او منتشر شد، توجه خويش به نژاد عبرى و مخالفت با ايده حل و جذب يهود را ابراز داشت. چون معتقد بود، يه0

پى نوشتها:

.Common wealth .1

2 . اشعيا 10:35.

3 . يوئيل: 6:3.

4 . يوئيل 21:3

پدرم سلام

ليلا سادات?آرامى پدرم سلام!

سلام بر تو كه ساكن پاك?ترين خاك خدايى.

سلام بر تو كه حديث تنهايى و بى?ياوريت ورد زبانهاست.

سلام بر تو كه براى خدا، مصيبتها را تاب آوردى.

عزيز والامقام!

باز هم سلام.

سلام بر تو كه پشتيبانت خداست و جبرئيل به وجود تو افتخار مى?كند.

سلام بر تو كه بيعت شكنان ناجوانمردانه از تو فاصله گرفتند و به گمان غلط خويش حرمتت را ارج ننهادند.

سلام بر تو كه با ستمكارى، خونت را بر زمين ريختند و شربت مرگ را با طعم شمشير به كامت چشاندند.

بزرگ من!

صدباره سلام.

سلام بر تو كه خود حامى ديگران بودى و بى?ياور شدى.

سلام بر محاسن خونين تو،

بر چهره خاك آلوده?ات،

و دندان شكسته?ات.

و سلام بر سر مقدست، آنگاه كه به جرم معرفت و بندگى بر فراز نيزه?ها برافراشته شد...

سلام بر تو.

سلام بر سجاده تو.

سلام بر همه فرزندان ناب تو.

و سلام بر ياران جاودانه تو!

× برگرفته از زيارت ناحيه مقدسه.

عشق واقعى

حسن جلالى عزيزيان

رسم اين بود كه علماى شيعه مقيم نجف اشرف روز عاشورا پياده به كربلا مى?رفتند. در بين راه محلى وجود دارد به نام »طويرج« كه چهار فرسخ با كربلا فاصله دارد و در اين روز دسته?هاى سينه?زن از آنجا به?طرف كربلا حركت مى?كنند و علما و مراجع به آنها ملحق شده و با آنان سينه مى?زنند.

سيّد مهدى بحرالعلوم با عده?اى از طلاب به?استقبال دسته سينه?زنى طويرج رفتند. عشق واقعى در وجود اينان موج مى?زد. اول و آخر دسته به?چشم نمى?آمد. همه بر سر و سينه مى?زدند و هرآن شور و شوقشان

موج مى?شد و اوج مى?گرفت و طنين آن در فضا شكسته مى?شد و حال تماشاچيان را منقلب مى?كرد.

صداى ضجه و مويه از هرطرف شنيده مى?شد. ترنم آهنگ دلنشين غريبانه مرثيه?خوان با ضرب?آهنگ دست عزاداران بر سينه?هاى برهنه?شان هماهنگ شده بود. خدا در جان و تنشان روح عشق حسينى بودن را دميده بود.

ناگهان علامه بحرالعلوم، مجتهد طراز اول جهان تشيع، مثل ساير سينه?زنها لخت شده و ميان جمعيت رفت و به سينه?زنى پرداخت. براى لحظاتى همه غافلگير شدند. طلاب هرچه مى?كردند تا مانع بروز احساسات ايشان شوند، كارى از پيش نبردند.

علامه خود را به دريا سپرده بود. ضجه مى?زد و موهاى ژوليده?اش همراه خاك و خس آشفته شده بود. عمامه از سرش افتاده بود. ناچار چند تن از شاگردان قوى?هيكل و خوش?اندام ايشان، اطراف وى را مى?گيرند كه مبادا زير دست و پا بيفتند و آسيب ببينند.

شام غريبان، »سلماسى« شاگرد مخصوص ايشان از علامه پرسيد:

»شما را به صاحب اين شب مقدس سوگند مى?دهم به?من بگوييد چه شد كه شما بى?اختيار وارد دسته سينه?زنى شديد و آنگونه به عزادارى پرداختيد؟

علامه اشكهايش را پاك كرد و گفت:

»وقتى به دسته سينه?زنى رسيدم، ديدم حضرت بقيةاللَّه، عجّل?اللَّه?تعالى?فرجه، با سر و پاى برهنه ميان سينه?زنها به سر و سينه مى?زنند و گريه مى?كنند. من هم نتوانستم طاقت بياورم. پس در خدمت آن حضرت مشغول سينه?زدن شدم.«

عشق، يك واژه است و تمام واژه?ها را معنا مى?بخشد... به?شرط آنكه واقعى باشد و به?غير حق آلوده نگردد...

پى?نوشت:

× برگرفته از: نگاه سبز (ملاقات با امام زمان)، حسن جلالى عزيزيان

گريه امام زمان(ع) در مصيبت حضرت ابوالفضل(ع)

جناب حجت الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى مى فرمايد: من در تهران از جناب آقاى

حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه مى گفت: من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف مى شدم.

در يكى از اين سالها كه عهده دار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بيايند، براى زوارى كه با من بودند جاى بهترى تهيه كنم. تقريباً عصر روز هفتم بارها را پياده كردم و در يكى از آن چادرهايى كه براى ما مهيا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است. در آن هنگام يكى از شرطه هايى كه براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده اى؟ مگر نمى دانى ممكن است سارقان در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده اى، بايد تا صبح بيدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى. گفتم: مانعى ندارد، بيدار مى مانم و خودم از اموالم محافظت مى كنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آن كه نيمه هاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام عليكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ايشان وارد خيمه شدند

و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. ايشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده اى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه الحسين(ع) هم در اينجا بيتوته كرده بود. من گفتم: در اين شب چه بايد بكنيم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مى خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هواللَّه بخوان.

لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با آن آقا انجام داديم. پس از نماز آن آقا يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم. حال خوشى داشتند و اشك از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولى آقا فرمودند: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. سپس به آن آقا گفتم: ببينيد آيا توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست. فرمودند: براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الآن حضرت امام

زمان(ع) در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خيمه است.

سؤال كردم: روز عرفه، كه مى گويند حضرت ولى عصر(ع) در عرفات هستند، در كجاى عرفات مى باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى بيند؟ فرمود: بله، او را مى بيند ولى نمى شناسد.

گفتم: آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولى عصر(ع) به خيمه هاى حجاج تشريف مى آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خيمه شما مى آيد؛ زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل مى شويد.

در اين موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده ام ولى چاى نياورده ام. عرض كردم: آقا اتفاقاً چاى نياورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد؛ زيرا فردا مى روم و براى مسافرين چاى تهيه مى كنم.

آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم كرديم، به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چايهاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذايى دارى، بخوريم؟ گفتم: بلى نان و پنير هست. فرمودند: من پنير نمى خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بياور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) مى دهم، تو براى پدر من يك عمره به جا بياور. عرض كردم: اسم پدر شما چيست؟ فرمودند: اسم پدرم »سيد حسن« است. گفتم: اسم خودتان چيست؟ فرمودند: سيد مهدى. من پول را گرفتم و در اين موقع،

آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.

پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم! يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص كه اسم مرا مى دانستند و فارسى حرف مى زدند! نامشان مهدى(ع) بود و پسر امام حسن عسكرى(ع) بودند.

بالاخره نشستم و زارزار گريه كردم. شرطه ها فكر مى كردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گريه ام شديد شد.

فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آن كه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: »فردا شب من به خيمه شما مى آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس(ع) متوسل مى شويد« خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةاللَّه، روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم.

بالاخره نزديك بود روضه تمام شود كه كاسه صبرم لبريز شد. از

ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولى عصر(ع) بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مى دهند و گريه مى كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةاللَّه، روحى فداه، آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گريه مى كرديم و من قدرت نداشتم كه حتى يك قدم به طرف حضرت ولى عصر(ع) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند.

محمدرضا باقى اصفهانى

بررسى اسناد زيارت ناحيه مقدسه

ناصرالدين انصارى?قمى زيارت ناحيه مقدسه، يكى از زيارات مشهور امام حسين(ع) است. اين زيارت در روز عاشورا و غير آن خوانده مى?شود و به اصطلاح، از زيارات مطلقه است. اين زيارات، آموزه?هايى از عشق، معرفت، سوز، حماسه و توسل زائر به شمار مى?رود كه در عين مرثيه بودنش مسؤليت آفرين و حركت?ساز است. اين زيارت، از امام?زمان(ع) صادر شده است و صحنه كربلا و حادثه بزرگ عاشورا را به زيباترين وجه در مقابل چشمان اشكبار و قلب داغدار شخص زائر مجسم مى?نمايد و او را در متن واقعه عاشورا قرار مى?دهد. و آنگاه كه سراسر وجود انسان را سرشار از عشق و معرفت كرد، جانش را با تولّى و تبرى مأنوس مى?سازد و سلام بر حسين و يارانش، و بيزارى از يزيد و يزيديان تاريخ را ورد قلب و زبانش مى?نمايد.

اين زيارت با سلام بر پيامبران الهى و اولياى دين، ائمه اطهار(ع) آغاز مى?شود سپس، با سلام بر امام?حسين(ع) و ياران

با وفايش ادامه مى?يابد. پس از آن، به شرح كامل اوصاف و كردار امام حسين(ع) پيش از قيام، زمينه?هاى قيام حضرت، شرح شهادت و مصايب آن حضرت، و عزادار شدن تمام عالم و موجودات زمينى و آسمانى مى?پردازد. در پايان، با توسل به ساحت قدس ائمه اطهار و دعا در پيشگاه خداوند متعال، پايان مى?پذيرد.

مصادر زيارت ناحيه مقدسه

اين زيارت مسلماً از سوى امام معصوم(ع) صادر گرديده، و در كتب متقدمان و علماى شيعه از زمانهاى دور تاكنون، ثبت و ضبط شده است. نخستين كسى كه از اين زيارت در كتاب خويش نام برده، شيخ مفيد (م.413ق.) است كه آن را در كتاب مزار خويش جزء اعمال روز عاشورا ثبت كرده است. اكنون، اين كتاب در دست نيست؛ ولى علامه مجلسى مى?نويسد:

قال الشيخ المفيد - قدس الله روحه - فى كتاب المزار ماهذا الفظه: زيارة أخرى فى يوم عاشورا برواية اخرى، إذا أردت زيارته بها فى هذا اليوم فقف عليه (ع) و قل: السلام على صفوةاللَّه...1 پس از مفيد، شاگردش سيدمرتضى علم?الهدى (م.436 ق.)، از آن در كتاب مصباح الزائر خويش - يا المصباح2 ياد كرد. اين كتاب هم، اكنون موجود نيست و تنها نشانه?اى كه از آن در دست داريم، عبارات سيدبن طاووس در مصباح الزائر است، كه مى?نويسد:

زيارة ثانية بألفاظ شافية يزاربها الحسين - صلوات?اللَّه?عليه - زاربها المرتضى علم الهدى - رضوان الله عليه - قال: فإذا أردت الخروج فقل: أللّهمّ إليك توجهت.... ثم تدخل القبة الشريفة و تقف على القبر الشريف و قل: السلام على آدم صفوة الله...3.

علامه مجلسى هم در نقل اين زيارت، به كتاب سيد مرتضى(ره) اشاره كرده

است.4

سومين كس، ابن?المشهدى (م. 595 ق.)، شاگرد شاذان بن جبريل?قمى، عبدالله بن جعفر دوريستى و ورام بن ابى?فراس، و استاد ابن?نماحلّى و فخاربن معد حائرى است. ابن المشهدى درباره زيارت ناحيه در كتاب المزار الكبير، مى?نويسد:

زيارة أخرى فى يوم عاشورا لأبى عبدالله الحسين ممّا خرج من الناحية إلى أحد الأبواب. قال: تقف عليه و تقول: السلام على آدم صفوةالله...5.

چهارمين عالم شيعه كه به نقل آن پرداخته، سيدبن طاووس، رضى الدين على?بن موسى?بن طاووس حسنى بغدادى (م.664 ق.)، است كه اين زيارت را در مصباح?الزائر نقل كرد6 و پس از اين دو كتاب بود كه زيارت ناحيه در كتابهاى حديثى و مزار متأخران نقل گرديد، و ترجمه?ها و شرحهاى متعدد بر آن نگاشته شد. دراين باره، مى?توان به كتابهاى ذيل اشاره كرد:

1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 317 و تحفة الزائر، ص333، زيارت چهارم امام حسين(ع)؛

2. محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج10، ص335؛

3. شيخ ابراهيم بن محسن كاشانى، الصحيفة المهديه، ص203؛

4. محدث قمى، نفس المهموم، ص233 و ترجمه كمره?اى، ص104؛

5. ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج6، ص115؛

6. گروه نويسندگان (زير نظر آيت الله بروجردى)، جامع أحاديث الشيعه، ج15، ص405؛

7. سيد محمود، دهسرخى، رمزالمصيبة، ج3، ص10.

پس، اين زيارت، سابقه?اى هزار ساله دارد، و در كتابها و گفتارهاى عالمان شيعه مشهور بوده است.

صدور زيارت ناحيه

اصل صدور زيارت ناحيه از سوى امام معصوم(ع)، در كتب قدما پذيرفته شده بود. علماى بزرگ شيعه آن را به عنوان يك زيارت مأثور و حديث مشهور، در كتابهاى خويش ذكر كرده?اند. شيخ مفيد (م.413ق.) در مزار خود، مى?نويسد:

زيارة أخرى فى يوم عاشورا برواية

اخرى.

از اين جمله معلوم مى?شود كه اين روايت، مروى بوده و از جمله احاديث صادره از معصوم به شمار مى?رفته است7.

سيد مرتضى (م.436 ق.) به هنگام زيارت امام حسين(ع)، نخست اين زيارت را مى?خواند و سپس زيارت ديگر را قرائت مى?كرد. سيدبن طاووس در مصباح الزائر مى?نويسد:

زاربها المرتضى علم الهدى - رضوان الله عليه.8

و هم، در نسخه خطى كتاب المزار - از نويسنده?اى كهن و نامعلوم، كه نسخه آن به شماره 426 در كتابخانه آيت الله مرعشى قم موجود است - نوشته شده است:

زيارة أخرى تختص بالحسين - صلوات الله عليه - و هى مروية بأسانيد مختلفة و هى أوّل زيارة زاربها المرتضى علم الهدى - رضوان الله عليه.9

و معلوم است كه تا زيارتى مروى از امام معصوم (ع) نبوده باشد، فقيهى بزرگ و عالمى سترگ مانند سيد مرتضى، آن را بر زيارات ديگر - مانند زيارت عاشورا - مقدم نمى?داشته و نمى?خوانده است.10

ابن المشهدى (م.595ق.) هم صريحاً مى?نويسد:

زيارة أخرى فى يوم عاشورا لأبى?عبدالله الحسين ممّا خرج من الناحية إلى أحد الابواب11.

از اين جمله، به صراحت روشن مى?شود كه زيارت ناحيه، از سوى امام زمان(ع) صادر گرديده و به يكى از نواب خاصه و ابواب اربعه داده شده است. پس از آن، از طريق راويان بعدى به دست شيخ مفيد رسيده و از ايشان به سيد مرتضى و راويان پس از وى، منتقل شده است. از همين رو، اسناد اين زيارت به امام زمان(ع) در كتب متأخران، بدون هيچ شك و شبهه?اى بوده است.

شيخ ابراهيم بن محسن كاشانى هم در الصحيفة المهدية مى?نويسد:

زيارة صدرت من الناحية المقدسة إلى أحد النواب الأربعة.12

محدث قمى در نفس المهموم

مى?نويسد:

فكان كما وصفه ابنه الإمام المهدى.13

آيت الله سيدمحمد هادى ميلانى هم مى?نويسد:

ونجد فى زيارة الإم المهدى - صلوات الله و سلامه عليه - وصفاً دقيقاً لما جرى على جده الحسين (ع).14

در كتاب حماسه حسينى استاد شهيد مرتضى مطهرى هم بخشهايى از اين زيارت نقل شده است.15

اسناد زيارت ناحيه

اين زيارت سند دارد؛ به طورى كه با اسناد محكم، به شيخ مفيد، سيدمرتضى و ابن المشهدى مى?رسد. احتمالاً با سند در كتاب مزار شيخ مفيد و مصباح سيدمرتضى روايت شده، اما با فقدان اين دو كتاب، و حذف اسناد زيارات در مزار ابن المشهدى - به دليل اختصار - سند اين زيارت هم مفقود شده است. خود ابن?مشهدى در آغاز كتابش، تصريح مى?كند كه اين زيارات با سند متصل به من رسيده است. او مى?نويسد:

فإنّى قد جمعت فى كتابى هذا من فنون الزيارات.... ممّا اتصلت به من ثقات الرواة إلى السادات.16

اما ابن?المشهدى براى اختصار كتابش و اطمينانى كه به صدور زيارات از معصوم داشت، آنها را حذف كرد. علامه مجلسى پس از نقل عبارت ابن مشهدى، مى?نويسد:

فظهر أنّ هذه الزيارة منقولة مروية.17

در نسخه كتاب المزار - كه به شماره 462 در كتابخانه آيت?الله مرعشى موجود است (ورق 146) - درباره اين زيارت چنين آمده است:

»و هى مروية بأسانيد مختلفة«.

در مستدرك?الوسائل نيز اين عبارت بدون واژه »مختلفه« آمده است18. شيخ مفيد هم در كتاب مزار و در وصف اين زيارت، چنين نگاشت:

زيارة أخرى فى يوم عاشوراء بدراية أخرى.19

مسلّم است تا اين زيارت داراى سند عالى و استوار نباشد، شيخ مفيد و سيدمرتضى آن را در كتابشان نمى?آوردند، و سيد مرتضى آن را بر زيارات

ديگر - مانند زيارت عاشورا، كه داراى سندى محكم و متعدد است - مقدم نمى?داشت و نمى?خواند.

پس، زيارت ناحيه داراى سند صحيح و معتبر است، كه از امام زمان(ع) صادر شده و از طريق يكى از نايبان خاص آن حضرت، به راويان اخبار، از آنان به شيخ مفيد، سپس به ابن المشهدى و از او به سيدبن طاووس، علامه مجلسى و ديگران رسيده است.

زيارت ناحيه ثانيه (رجبيه)

يكى ديگر از زيارات ناحيه، زيارتى است كه سيدبن طاووس در اقبال، ضمن اعمال روز عاشورا به سند خويش روايت كرد. اين زيارت مشتمل بر نام شهيدان كربلاست، و با جمله: »السلام على اول قتيل من نسل خير سليل« آغاز مى?شود20 نيز، پيش از سيدبن طاووس اين زيارت در مزار شيخ مفيد21 و مزار كبير ابن?المشهدى22 آمده است. اين زيارت با اضافاتى، شامل زيارت امام حسين(ع). على?اكبر(ع) و ديگر شهدا - بدون ذكر نام يكايك آنان -، بنابر نقل شيخ مفيد و سيدبن طاووس، در اعمال اول ماه رجب و شب نيمه شعبان هم تكرار شده و معروف به »زيارت رجبيه« است23. سيدبن طاووس در پايان نقل اين زيارت مى?فرمايد:

قد تقدم عدد الشهداء فى زيارت عاشورا برواية تخالف ماسطرناه فى هذا المكان، و يختلف فى أسمائهم ايضاً و فى الزيادة و النقصان، و ينبغى أن تعرف - أيدك الله بتقواه - إننّا تبعنا فى ذلك ما رأيناه او رويناه، و نقلنا فى كل موضع كما وجدناه«.

سند زيارت ناحيه ثانيه

سيد - و هم ابن المشهدى در مزار خود - به سند متصل خويش از جدّش، شيخ طوسى، از ابو عبدالله محمدبن احمدبن عياش، از ابومنصور بن

عدالمنعم?بن نعمان بغدادى نقل مى?كند كه در سال 252ق، از ناحيه مقدسه به دست شيخ محمد بن غالب اصفهانى، اين زيارت خارج شد. متن عبارت، چنين است:

خرج من الناحية سنة اثنتين و خمسين و مأتين على يد الشيخ محمد بن غالب الإصفهانى.

با اين?كه?سند اين زيارت در كمال اتقان و اعتبار است، اما پرسشهاى چندى مطرح مى?شود:

1. كلمه ناحيه، اشاره به كدام امام دارد؟

2. آيا اين سال، صحيح است؟

محققان از علما درباره اين جمله، چند احتمال داده?اند:

1. علامه مجلسى مى?فرمايد:

و اعلم أنّ فى تاريخ الخبر إشكالا لتقدمها على ولادة القائم (ع) بأربع سنين. لعلّها كانت اثنتين و ستين و مأتين و يحتمل أن يكون خروجه عن ابى محمد العسكرى(ع).24

2. ملا عبدالله بن نورالله بحرانى مى?نويسد:

هكذا فى جميع النسخ إلاّ أنّ هذا التاريخ لا يناسب ولادة و غيبة الإمام المهدى(ع) بفصل عدة سنوات فيحتمل تصحيف الرقم، أو أنّها وردت عن الإمام العسكرى(ع).25

3. حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى مى?نويسد:

و ظاهراً، مراد به ناحيه، حضرت امام حسن عسكرى است؛ چنانچه در كثيرى از اخبار، اين اطلاق شايع است، چه اين تاريخ سابق بر ولادت امام زمان است.26

4. حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله مى?نويسد:

گويند: تاريخ خبر خالى از اشكال نيست، چون ولادت با سعادت امام زمان در سال 256 است و خروج اين زيارت، چهار سال قبل از ميلاد است، و احتمال دارد كه از امام عسكرى باشد و نساخ اشتباه كرده باشند.27

5. محمد ابراهيم آيتى مى?گويد:

در زيارت ناحيه مقدسه كه در اقبال سيدبن طاووس نقل شده، نام هفتاد و دو نفر از شهدا ذكر شده است. و

اين زيارت، كه تاريخ صدور آن از ناحيه مقدسه سامراء، سال 252ق. مى?باشد، بايد از ناحيه?مقدسه امام حسن عسكرى(ع) شرف صدور يافته باشد، نه از ناحيه مقدسه امام زمان(ع). چه در اين تاريخ؛ يعنى سال 252ق، هنوز امام زمان تولد نيافته بود، و هشت سال ديگر؛ يعنى تا سال 260ق. پدرش امام يازدهم(ع) زنده بود.28

بنابراين، اگر سال 252 را صحيح بدانيم و احتمال تصحيف - كه در متون خطى قديم بسيار است و اشباه و نظاير فراوان دارد - ندهيم، مراد از ناحيه، امام عسكرى(ع) است. اما اگر اين سال را نادرست بدانيم و مانند علامه مجلسى و ملا عبدالله بحرانى، احتمال تصحيف بدهيم و صحيح آن را »ستين« بدانيم، مراد از ناحيه، ناحيه مقدسه امام زمان (ع) خواهد بود.

اما در زيارت رجبيه - كه در بخشى از آن با زيارت ناحيه، شباهت به چشم مى?خورد -، احتمال فراوان است كه زيارت جداگانه و مروى از يكى از امامان (ع) بوده باشدكه با توجه به فقدان اصل مزار شيخ مفيد و عدم سند، نمى?توانيم به گوينده آن پى ببريم.

پى?نوشتها:

× برگرفته از: مجله مسجد، ش66.

1 . محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج 98، 317.

2 . ر.ك:سيدمحمد امين، اعيان الشيعه، ج 8، 219.

3 . ابن?طاووس، مصباح الزائر، 221.

4 . بحارالانوار، ج98، 328.

5 . ابن المشهدى، المزار الكبير، 496 - 519.

6 . ابن طاووس، مصباح الزائر، 192.

7 . بحارالانوار، ج 98، 317، ح 8؛ ميرزاحسين نورى، مستدرك الوسائل، ج10، 335، ح 16؛ جامع احاديث الشيعه، ج 15، 405، ح 16 و 17.

8 . ابن طاووس، مصباح الزائر،

221.

9 . نامعلوم، المزار، ورق 146.

10. ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 10، 335، ح 17.

11. ابن المشهدى، المزار الكبير، 496.

12. ر.ك: كاشانى، الصحيفة المهدية، 203.

13. شيخ?عباس قمى، نفس المهموم، 233.

14. ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 6، 115.

15. مرتضى مطهرى، حماسه حسين، ح1، 191.

16. المزار الكبير، 27.

17. بحارالانوار، ج 98، 328.

18. مستدرك الوسائل، ج 10، 335، ح17.

19. بحارالانوار، ج98، ص317، ح8.

20. بحارالانوار، ج 98، 274-269.

21. همان، ج98، 274.

22. المزار الكبير، 162 - 164.

23. بحارالانوار، ج98، 341-336.

24. همان.

25. بحرانى، عوالم العلوم، ج 63 (مخطوط)، ص787، تحت عنوان: الأخبار، الائمة، القائم اوابيه.

26. تهرانى، شفاءالصدور، ج 1، 243.

27. معتمدالدوله، قمقام زخار، 677.

28. آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، 123

موعود شماره چهل ?و دو

خواب پدر

سهيلا صلاحى?اصفهانى از وقتى پدرش رفته بود هر شب دلش بهانه او را مى?گرفت. آرام و قرار نداشت. احساس غريبى مى?كرد. شنيده بود كه پدر به كوفه مى?رود، اما كوفه را تا كنون نديده بود.

چشمانش را بست و در خيال خود، پدر را ديد كه بر سراى »سليمان« ايستاده و مردم مشتاقانه با او بيعت مى?كنند. او نامه امام را مى?خواند:

من شما را به سوى خدا و رسول خدا دعوت مى?كنم. من به شما اعلام مى?كنم كه سنت رسول اكرم(ص) به نابودى گراييده است. دعوت مرا بپذيريد، نداى مرا اجابت كنيد. فرمانم را با گوش طاعت بشنويد تا شما را به سوى سعادت و صلاح رهنمون باشم.

زمزمه?هاى تمجيد و تحسين بزرگان به گوشش رسيد.

لبخندى زد و به خواب رفت.

× × ×

دوباره شب است و لرزيدنهاى دل بى?تاب او.

اگر نامردى چون »عبيداللَّه بن زياد« به كوفه رود چه خواهد شد؟

حتماً سپاهى مسلح و مجهز از شام مى?طلبد، مناديى به كوچه?ها و خيابانها مى?فرستد تا مردم را به بيعت با يزيد فرا خواند، آن وقت كوفيان از ترس جانشان، مسلم را رها مى?كنند...

نه، خدا نكند، اهل كوفه دوباره چنين جفايى را بر آل پيامبر(ص) روا دارند.

× × ×

دست خودش كه نيست. وقتى به بستر مى?رود فكر و خيال به سراغش مى?آيد. نگاهش را به نقطه?اى از سقف مى?دوزد.

پدر را مى?بيند، نمازش را سلام مى?دهد اما هيچ?كس به او اقتدا نكرده است، تنهاى تنهاست. رويش را برمى?گرداند و دعا مى?كند كسى مسلم را يارى كند.

كسى چون هانى!

× × ×

شب شگفت?ترين آفريده خداست و با همه تاريكى?اش، دست كم براى او، يادآور روشناى پدر است. اما افسوس!

مسلم را خسته مى?يابد خسته و تشنه.

او بر در خانه?اى تكيه زده و آب مى?طلبد.

زنى در را به رويش مى?گشايد.

دختر با مهربانى به تصوير زن مى?نگرد تا خوابش ببرد.

باز هم شب ديرپا، سر رفتن ندارد و او هر بار كه پلكهايش را روى هم مى?گذارد، پدر را مى?بيند.

با سر و روى خونين.

حلقه?هاى به هم آويخته اشك در نگاه مسلم، دلش را به آتش مى?كشد.

او مى?داند كه پدر براى مظلوميت امام مى?گريد.

لعنت خدا بر اين فريب خوردگان دنياطلب!

× × ×

وقتى گرمى دستان امام را بر گيسوانش احساس كرد دانست كه پدر را هرگز نخواهد ديد.

اين دست، اين نوازش، اين برق

نگاه، جز براى يتيمى او نيست.

يادش آمد:

چندين هزار نامه و دعوت و تمنا را براى امام، كوفيان گفتند: به سوى ما روى آور؛ باشد كه پروردگار متعال در سايه تو ما را به حقيقت راهبرى كند.

يادش آمد:

پاسخ امام را. فرمود: اكنون، پسر عم خود مسلم بن عقيل را كه همچون برادر من مورد اعتماد و اطمينان است به سوى شما مى?فرستم.

يادش آمد:

مسلم را، پدرش را، نماينده متعمد امام را، كه مى?رفت تا مضمون نوشته?ها را تأييد و تصديق كند.

او كوچك?ترين فرزند عقيل بود.

جوانى از آل هاشم.

محبوب و محترم.

× × ×

ديگر شبها خواب پدر را نمى?بيند.

خواب مردانى را مى?بيند كه كعبه?شان حسين است.

مردانى كه براى حسين احرام بسته?اند و به حسين لبيك گفته?اند و به طواف او آمده?اند.

مردانى كه هروله و وقوف و سعى?شان براى اوست.

ارتباط امام مهدى(ع) با امام حسين(ع)

ميرصادق سيدنژاد از زمان خلقت آدم ابوالبشر تاكنون همواره دو جريان حقّ و باطل به موازات هم پيش رفته و كره خاك هيچ گاه از مصاف اين دو جريان خالى نبوده است. پيروان هر يك از حق مداران گذشته، همواره بسترسازان حق گرايان آينده بوده اند و حق گرايان آينده تداوم بخشان راه حق پرستان گذشته. وضعيت باطل پيشه گان و دورافتادگان از صراط مستقيم نيز بر همين منوال بوده است. در اين ميان ارتباط حجتهاى الهى در تداوم بخشيدن به مسير صحيح هدايت و سعادت بشر بسيار عميق تر و محكم تر بوده است؛ چرا كه هر نبىّ و ولىّ الهى با در نظر گرفتن شرايط عصرى كه در آن به سر مى برد راه انبيا و اولياى الهى پيش از خود را تداوم مى بخشد. به عبارت

ديگر همه انبيا و اولياى الهى چراغهاى نورانى هدايتند؛ منتهى هر كدام متناسب با شرايط زمانى و مكانى خود به نور افشانى مى پردازند. در فرهنگ اسلامى ائمه اطهار (ع) به عنوان جانشينان پيامبر اسلام (ص) همگى نور واحدند و هدف مشتركى را دنبال مى كنند. وجود هر يك از آنان همانند يك مشعل روشن يا عَلَم سرافراز، مسير صحيح و كامل هدايت را به بندگان خدا نشان مى دهند و آنان را از گرفتار شدن به ضلالت و گمراهى باز مى دارند. با اين همه ارتباط و پيوستگى بعضى از آنها با همديگر از ويژگى و خصوصيتى برخوردار است كه از بررسى اين گونه از پيوندها مى توان با مراحل گوناگون چگونگى تداوم مبارزه حقّ و باطل و سرنوشت نهايى اين مبارزات و همينطور با بخشى از ريزه كاريهاى دقيق سنتهاى الهى و روند تحقق نهايى اهداف حياتبخش انبيا و اولياى الهى آشنا شد. بدون ترديد پيوستگى و ارتباط امام حسين (ع) با آخرين حجت الهى حضرت بقيةاللَّه(ع) بسيار بارز و در خور تعمّق است؛ چرا كه با بررسى ابعاد مختلف پيوند اين دو حجّت الهى به خوبى چگونگى فراهم شدن بستر حاكميّت احكام و ارزشهاى الهى در سرتاسر عالم مشخص مى شود. اين نوشته در پى آن است كه برخى از پيوستگيهاى حضرت سيدالشهداء(ع) با موعود بزرگ جهانى حضرت مهدى (ع) را روشن سازد.

الف) امام مهدى (ع) از تبار امام حسين(ع)

در مجموعه روايات منقول از پيامبراكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بارها تصريح شده است كه منجى عالم بشريت حضرت مهدى(ع) از نسل امام حسين(ع) است. از جمله روايت شده است كه پيامبراكرم(ص) در يكى از روزهاى آخر عمر مباركشان در

حالى كه دست شان را به شانه امام حسين(ع) گذاشته بودند خطاب به دختر بزرگوارشان حضرت زهرا(ع) فرمودند:

مهدى اين امت از نسل اين فرزندم است. دنيا به پايان نخواهد رسيد مگر اين كه مردى از اولاد حسين(ع) قيام كرده جهان را باعدل و داد پر سازد...1 ايشان در جاى ديگر در ضمن معرفى ائمه اطهار(ع) مى فرمايند:

امامان بعد از من دوازده نفرند كه نفه نفر از آنها از تبار فرزندم حسين(ع) است كه نهمين نفرشان قائم است اين دوازده تن اهل بيت و عترت من هستند. گوشت آنها گوشت من و خون آنها از خون من است.2 امير مؤمنان على بن ابى طالب(ع) روزى به حضرت اباعبداللَّه(ع) فرمودند:

نهمين فرزند تو اى حسين، قائم آل محمّد(ص) است او دين خدا را آشكار ساخته وعدالت را در سرتاسر زمين حاكميّت خواهد بخشيد...3 در اين باره خود امام حسين(ع) نيز مى فرمايند:

نهمين فرزند من، قائم به حقّ است خداوند به وسيله او زمين مرده را دوباره زنده خواهد ساخت و دين را حاكميّت خواهد بخشيد. او حق را برخلاف ميل مشركان و دشمنان احقاق خواهد كرد.4

ب) تحقق اهداف عاشورا با قيام مهدى (ع)

امام حسين(ع) با هدف زنده ساختن احكام قرآن و سنّت پيامبر اكرم (ص) و از بين بردن بدعتهايى كه در نتيجه حاكميت بنى اميّه در دين ايجاد شده بود قيام كردند و در طول مسير مدينه تا كربلا ضمن اشاره به انگيزه قيام شان فرمودند:

من به منظور ايجاد اصلاح در امّت جدم رسول خدا (ص) قيام كرده ام مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به همان سيره و شيوه مرسوم جدّم پيامبراكرم(ص) و پدرم على بن ابى طالب(ع) عمل مى كنم.5

آن حضرت در نامه اى به بزرگان قبايل بصره تصريح مى كنند:

من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مى كنم. در شرايطى كه اكنون ما زندگى مى كنيم سنت رسول خدا(ص) از بين رفته و به جاى آن بدعت و احكام و ارزشهاى غير اسلامى نشسته است مرا بپذيريد و به يارى من برخيزيد. شما را به راه ارشاد و رستگارى هدايت خواهم كرد.6 از مجموعه اين گونه ازسخنان امام حسين (ع) اهداف والاى نهضت عاشورا به خوبى روشن مى شود كه احياى قرآن، احياى سنت نبوى و سيره علوى، از بين بردن كج رويها، حاكم ساختن حق، حاكميّت بخشيدن به حق پرستان، از بين بردن سلطه استبدادى حكومت ستمگران، تأمين قسط و عدل در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى و... از جمله آنهاست. از طرف ديگر وقتى اهداف قيام منجى عالم بشريت و ويژگيهاى حكومت جهانى آن حضرت را مورد بررسى قرار مى دهيم همين اهداف و انگيزه ها حتى با تعابير مشابه با تعابير به كار رفته در مورد نهضت حسينى قابل مشاهده است. حضرت على بن ابيطالب(ع) در توصيف سيره حكومتى امام مهدى(ع) مى فرمايند:

هنگامى كه ديگران هواى نفس را بر هدايت مقدم بدارند او [مهدى موعود (ع)] اميال نفسانى را به هدايت بر مى گرداند و در شرايطى كه ديگران قرآن را با رأى خود تفسير و تأويل خواهند كرد او آراء و عقايد را به قرآن باز مى گرداند. او به مردم نشان خواهد داد كه چگونه مى توان به سيره نيكوى عدالت رفتار كرد و او تعاليم فراموش شده قرآن و سيره نبوى را زنده خواهد ساخت.7 امام باقر(ع) در روايتى مى فرمايند:

قائم آل محمّد(ص) مردم را به سوى كتاب خدا،

سنّت پيامبر(ص) و ولايت على بن ابى طالب (ع) و بيزارى از دشمنان آنان دعوت خواهد كرد.8 امام صادق (ع) مى فرمايند:

حضرت مهدى(ع) تمام بدعتهاى ايجاد شده در دين را در سرتاسر جهان از بين خواهد برد و در مقابل، تك تك سنتهاى نبوى را به اجرا در خواهد آورد.9 آن حضرت در جاى ديگر ضمن تصريح به اين حقيقت كه امام مهدى(ع) بر طبق سيره و روش رسول اكرم(ص) عمل خواهد كرد؛ درباره اصلاحات انجام شده توسط آن حضرت چنين مى فرمايد:

قائم آل محمّد(ص) به همان شيوه اى كه پيامبر اكرم(ص) رفتار مى كردند رفتار خواهد كرد آنچه از نشانه و ارزشها و شيوه هاى جاهليت كه باقى مانده اند از ميان برمى دارد و پس از ريشه كن كردن بدعتها احكام اسلام را از نو حاكميّت مى بخشد.10 امام صادق(ع) در زمينه نوع قضاوت و داورى و برخورد آن حضرت با ظلم و ستم نيز مى فرمايند:

چون قائم ما قيام كنند در بين مردم به عدالت داورى خواهند كرد و در زمان او بساط ستم و بيداد از روى زمين جمع خواهد شد و راهها امن شده... و هر صاحب حقّى به حقّ خود دست خواهد يافت و احكام و ارزشهاى حيات بخش دينى در سرتاسر جامعه حاكميّت پيدا خواهد كرد.11 نتيجه آن كه علاوه بر مشترك بودن اهداف نهضت عاشورا با قيام امام مهدى(ع) در زمان حكومت جهانى حضرت ولى عصر (ع) بذرها و نهالهاى غرس شده در جريان قيام كربلا به بار خواهد نشست و به بركت آن، جهان پر از عدل و داد خواهد شد و تمام اهداف انبياى الهى از آدم تا خاتم تحقق خواهد يافت و بشر طعم واقعى

صلح و امنيّت و سعادت را خواهد چشيد.

ج) مهدى(ع) منتقم خون امام حسين(ع)

يكى از القاب حضرت مهدى(ع) منتقم است. در توضيح علّت برگزيده شدن اين لقب بر آن حضرت مطالب زيادى در سخنان اهل بيت(ع) وارد شده است. از جمله در روايتى كه از امام محمّدباقر(ع) نقل شده، وقتى از آن حضرت سؤال مى كنند كه چرا فقط به آخرين حجّت الهى قائم گفته مى شود؟ آن حضرت در پاسخ مى فرمايند:

چون در آن ساعتى كه دشمنان، جدّم امام حسين(ع) را به قتل رساندند فرشتگان با ناراحتى در حالى كه ناله سرداده بودند عرض كردند پروردگارا! آيا از كسانى كه برگزيده و فرزند برگزيده تو را ناجوانمردانه شهيد كردند در مى گذرى؟ در جواب آنها خداوند به آنان وحى فرستاد كه: اى فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت هرچند بعد از مدّت زمان زيادى. آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امام حسين(ع) را به آنان نشان داد و پس از اشاره به يكى از آنان كه در حال قيام بود فرمود: با اين قائم از دشمنان حسين(ع) انتقام خواهم گرفت.12 در تفسير آيه »وَمَنْ قفتفلَ مظلوماً فقد جَعَلْنا لفوَليّه سلطاناً...؛ هر كس مظلومانه كشته شود ما براى ولى او تسلطى بر ظالم قرار مى دهيم«...13 از امام صادق (ع) روايت شده است كه:

مراد از مظلوم در اين آيه، حضرت امام حسين(ع) است كه مظلوم كشته شد و منظور »جَعَلنا لفوَليّفه سلطاناً« امام مهدى(ع) است14 امام باقر(ع) نيز تصريح مى كنند:

ما اولياى دم امام حسين(ع) هستيم. هنگامى كه قائم ماقيام كنند پى گيرى خون امام حسين(ع) خواهد كرد.15

در دعاى ندبه نيز به

اين حقيقت با اين تعبير تصريح شده است:

أينَ الطالفبف بفدَمف المَقتولف بفكَربَلا.

كجاست آن عزيزى كه پس از ظهورش خون شهيد مظلوم كربلا را از دشمنان باز پس خواهد گرفت...16 همچنين روايت شده است كه حضرت مهدى(ع) پس از ظهور بين ركن و مقام براى مردم خطبه خواهد خواند و در مهم ترين قسمت خطبه به صورت مكرر با نهايت اندوه و تأثر شهادت مظلومانه امام حسين(ع) را مورد اشاره قرار خواهد داد از جمله خواهد فرمود: اى مردم جهان! منم امام قائم. منم شمشير انتقام الهى كه همه ستمگران را به سزاى اعمالشان خواهم رساند و حقّ مظلومان را از آنها پس خواهم گرفت. اى اهل عالم! جدّم حسين بن على(ع) را تشنه به شهادت رساندند و بدن مبارك او را عريان در روى خاكها رها كردند. دشمنان از روى كينه توزى جدم حسين(ع) را ناجوانمردانه كشتند...17

در حقيقت با اين گونه از عبارات نويد انتقام خون به ناحق ريخته امام حسين(ع) را به جهانيان خبر مى دهد...

و هم چنين به دلالت روايات فراوانى شعار ياران امام مهدى(ع) پس از ظهور اين جمله بسيار الهام بخش است:

يالثارات الحفسَين(ع)18. اى بازخواست كنندگان خون حسين(ع).

اين جمله اشاره به اين معنا دارد كه هنگام انتقام خون پاك امام حسين(ع) فرارسيده است كسانى كه مى خواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون به ناحقّ ريخته حجّت الهى را بگيرند مهيا شوند.

د) مهدى(ع) هميشه به ياد حسين(ع)

از آنجا كه امام حسين(ع) با تمام وجود همه توانمنديها و سرمايه هاى خود را ايثار كرد تا اسلام را از خطر اساسى برهاند؛ آخرين حجت الهى نيز تصريح دارند كه همواره به ياد ايثارگرى و فداكاريهاى

آن حضرت هستند و شب و روز با يادآورى مصيبتهايى كه بر ايشان روا داشته شد خون گريه مى كنند. در بخشى از زيارت »ناحيه مقدسه« در اين باره مى خوانيم:

...اگر روزگار وقت زندگى مرا از تو [اى حسين(ع)] به تأخير انداخت و يارى و نصرت تو در كربلا در روز عاشورا نصيب من نشد، اينك من هر آينه صبح و شام به ياد مصيبتهاى تو ندبه مى كنم و به جاى اشك بر تو خون گريه مى كنم... بدون ترديد اين قبيل از تعابير نهايت محبّت و دلبستگى حضرت مهدى(ع) رابه سيّد الشهداء (ع) نشان مى دهد و ضرورت زنده نگه داشتن خاطره اباعبداللّه (ع) از جمله از طريق عزادارى براى آن حضرت را مورد تأكيد قرار داده و عمق فاجعه كربلا و جنايت بنى اميه به اسلام و انسانيت را افشا مى كند. حتى اين به ياد امام حسين(ع) بودن در عملكرد ساير ائمه اطهار(ع) نيز به چشم مى خورد؛ يعنى آنها نيز در مواقع اشاره به فداكاريها و مظلوميتهاى امام حسين(ع) به گونه اى موضوع امام مهدى (ع) را مورد تأكيد قرار داده اند به عنوان مثال در دعاى ندبه امام صادق(ع) ياد سيّد الشهداء (ع) به همراه امام مهدى(ع) گرامى داشته شده است. در حقيقت شكايت شهادت جانگداز حضرت امام حسين(ع) به ساحت مقدّس حضرت بقيةاللّه(ع) شده است ودرخواست مى شود كه به عنايت خداوند متعال هر چه زودتر زمينه ظهور فراهم شود بلكه هر چه زودتر مهدى موعود(ع) ظهور نموده انتقام خون آن حضرت را از دشمنان بگيرند...و حتى به پيروان اهل بيت(ع) توصيه مى شود كه در شب ميلاد امام عصر (عج) از زيارت امام حسين(ع) غافل نشوند. البتّه اين

موضوع به همين صورت در مورد امام حسين(ع) نيز مطرح است؛ يعنى حضرت اباعبداللّه حسين(ع) نيز همواره به ياد مهدى موعود بوده اند. در دعاى روز ولادت امام حسين (ع) از امام مهدى (ع) ياد مى شود و در روز عاشورا و در زيارت عاشورا نام و ياد مهدى(ع) تسلى بخش قلب سوزان شيفتگان اهل بيت(ع) است.

مجموعه اين برنامه هاى حساب شده، پيوند عاشورا و امام حسين(ع) را با قيام جهانى امام مهدى(ع) هر چه بيشتر روشن مى سازند. گذشته از همه آنچه بيان شد، طبق روايات بسيارى كه از حضرات معصومين(ع) نقل شده است در بسيارى از مسائل جزئى نيز امام مهدى (ع) با امام حسين(ع) پيوستگيها و ارتباطات قابل توجهى دارند كه از آن جمله است:

1. روز ظهور امام مهدى(ع) مقارن با روز عاشورا است. از امام باقر (ع) روايت شده است:

قائم آل محمّد(ص) در روز شنبه كه مصادف با روز عاشورا؛ يعنى همان روزى كه حضرت اباعبداللّه(ع) به شهادت رسيدند قيام خواهد كرد.19 2. از مجموعه روايات به خوبى روشن مى شود همانگونه كه امام حسين(ع) نهضت خود را از مكه آغاز كردند؛ يعنى پس از خارج شدن از مدينه به مكه آمدند و از كنار بيت اللَّه قيام خود را به مردم خبر دادند و به سمت كوفه حركت كردند، حضرت مهدى (ع) نيز از كنار بيت اللّه جهانيان را به بيعت با خود فرا خواهد خواند و آن گاه حركتهاى اصلاحى را تداوم خواهد بخشيد و در نهايت مقرّ حكومتى خويش را در كوفه قرار خواهد داد. 3. حتى طنين صداى امام مهدى(ع) همان طنين صداى امام حسين(ع) است. پيام مهدى(ع) همان پيام حسين(ع) است كه

فرياد مى زند:

اى مردم مگر نمى بينيد به حقّ عمل نمى شود و از باطل خوددارى نمى گردد... امربه معروف و نهى از منكر كنار گذاشته شده است و احكام الهى و سنن پيامبر (ص) آشكار هتك مى شود و... اين پيام و هشدار در لحظه ظهور با همان صدا به مردم جهان اعلام خواهد شد كه امام حسين(ع) در روز عاشورا با همان لحن و آهنگ مردم را به تبعيت از حقّ و اعراض از بديها فرا خواندند:

إنّ صوت القائم يشبه بصوت الحسين(ع).

صداى [گيرا و دلنواز] قائم شبيه [طنين خوش] صداى اباعبداللّه(ع) است.

4. برخى از ياران حسين(ع) پس از رجعت در ركاب امام مهدى(ع) به يارى آن حضرت خواهند پرداخت و حتى برخى از فرشتگانى كه جزء اصحاب امام حسين(ع) بوده اند در خدمت قائم آل محمّد(ص) خواهند بود و... .

»أللّهمّ نرغب إليك دولة كريمة تعزّبها الإسلام و أهله و تفذّفلف بها النفاق و أهله...«

ماهنامه موعود شماره 42

پى نوشتها:

1 . بحارالانوار، ج51، ص91.

2 . كشف الغمة، ج3، ص294.

3 . منتخب الاثر، ص467

4 . اعلام الورى، 384.

5 . بحارالانوار، ج45، ص6.

6 . حياةالإمام الحسين(ع)، ج2، ص264

7 . بحارالانوار، ج51، ص130.

8 . الزام الناصب، ص177.

9 . ينابيع الموّدة، ج3، ص62.

10. بحارالانوار، ج52، ص352.

11. همان، ص338.

12. دلائل الامامة، ص239.

13. سوره اسراء (17) آيه 33.

14. البرهان فى تفسير القرآن، ج4، ص559.

15. همان، ص560.

16. دعاى ندبه.

17. الزام الناصب، ج2، ص282.

18. النجم الثاقب، ص469.

19. بحارالانوار، ج52، ص 285.

دليل ناله بلبل

گويند: روزى، ناصرالدين?شاه از »ملك?الشعرا« درباره معنى اين شعر حافظ شيرازى سؤال نمود:

بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت

واندر آن برگ و

نوا خوش ناله?هاى زار داشت

علت سؤال شاه اين بود كه بلبل وقتى به وصال رسد (و برگ گل خوش رنگ) در منقار داشته باشد بايد عشق بورزد نه اين?كه ناله زار داشته باشد. ملك?الشعرا از جواب شاه عاجز ماند و به »هماى شيرازى« متوسل شد. هما در پاسخ او، در حالتى كه در بستر بيمارى بود، نوشت:

صاحبا در حالتى كاين بنده غم بسيار داشت

مطلبى آمد به?دستم كان جناب اظهار داشت

گفتى آيا مقصد حافظ چه از اين بيت بود

بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت

نيمه شب غواص گرديدم به بحر ابجدى

تا ببينم اين صدف آيا چه در دربار داشت؟

بلبلى باشد على زان رو كه اندر روزگار

از فراق ايندو تن بس ناله?هاى زار داشت

بلبلى برگ گلى شد سيصد و پنجاه و شش

با على و با حسين و باحسن معيار داشت

برگ گل سبز است و دارد او نشانى از حسن

چونكه در وقت شهادت سبزى رخسار داشت

اصل گل سرخ است دارد او علامت از حسين

چونكه در وقت شهادت جبهه گلنار داشت

يادم آمد از حسين و اصغرش در كربلا

برگ گل گوئى كه اصغر بود در منقار داشت

اين دليل رؤيتى آنهم حساب ابجدى

مدعى زين نكته بر مى?گو چرا انكار داشت×؟

پى?نوشت:

× برگرفته از: المخازن، سيد عباس كاشانى، ص453

امام مهدى(ع) و ايرانيان

سخنرانى حضرت آيت اللَّه ناصرى يكى از آياتى كه به وجود مقدس آقا امام زمان تأويل شده آيه 5 سورى اسرى است در اين آيه مى فرمايد:

»فإذا جاء وعد أوليهما بعثنا عليكم عباداً لنا أولى باس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعداً مفعولاً«. اين آيه درباره سركوبى يهود بعد از

زمان »يوشع بن نون« است. يوشع وصى حضرت موسى بود. بعد از حضرت موسى، سقيب، اوامر و نواهى و احكامى را كه حضرت موسى آورده بود در بين مردم نگهدارى مى كرد و نشر احكام مى داد. بعد از فوت ايشان، يهود شديداً طغيان كردند و جنگى بين جالوت و طالوت درگرفت كه به كمك حضرت داود، طالوت بر جالوت غلبه كرد. نتيجتاً يهود بر عامه مردم غلبه پيدا كردند و شروع به طغيان، قتل، ضرب و شتم و غارت آنها نمودند؛ حتى شروع به مخالفت با انبيا و كشتن آنها كردند. در بعضى از تواريخ آمده است كه آنها از اول اذان صبح تا اول آفتاب هفتاد پيامبر را كشتند تا اين كه خداوند نصرتى به انبيا داد و در مدت كوتاهى طبق اين آيه شريفه يك عده از انبيا را تقويت كرد و فرستاد بر سر يهود و آنها در مدت كوتاهى يك ميليون و يكصد هزار نفر را از يهود كشتند تا قدرى استقرار پيدا كردند. يهوديها، از اول ياغى و طاغى و دشمن حق و حقيقت و اسلام بوده اند و اسلام و قرآن دشمنى قوى تر از يهود ندارد. دشمن شماره يك اسلام و حقيقت، يهود است. يعنى اينها به حدى تشنه خون مسلمانها هستند كه مى خواهند به هر نحوى كه بتوانند به اسلام و مسلمين ضربه بزنند. در حال حاضر هم مى بينيم و مى شنويم كه آنها چه ظلمها نسبت به مسلمانها انجام مى دهند. در روايات وارد شده است كه در زمان ظهور حضرت بقيةاللَّه آنها نابود مى شوند. آيه شريفه مى فرمايد در موقع طغيان يهود ما يك عده را براى سركوبى آنها مى فرستيم كه آنها

را به جاى خود بنشانند. اين تفسير آيه شريفه است لكن در روايات متعددى اين آيه تأويل به ظهور حضرت بقيةاللَّه شده است. رواياتى كه مى فرمايد اين آيه راجع به حضرت بقيةاللَّه است به دو قسم تفسير شده است. يكى اين كه اين آيه مربوط به ايرانيهايى است كه قبل از ظهور آن حضرت زمينه سازى مى كنند. و ديگر اين كه از جملاتى كه [اما بررسى مفردات آيه] »بعثنا«؛ يعنى فرستاديم، قدرت و نيرو داديم فكر و علم و تدبير داديم. بعث مطلق است و همه اينها را شامل مى شود. »عباداً لنا« بنده هاى ما. بنده هايى كه از براى نفع اسلام و قرآن قدم برمى دارند. نفرموده »عبادى« بلكه فرمود »عباداً لنا« يعنى اين بندگان براى انتفاع اسلام و قرآن مى فرستيم. »اولى باس شديد« قلوب اين بندگان مانند پاره هاى آهن است. در دو سه روايت بنده ديدم كه اين آيه راجع به مؤمنين و ايرانيهايى است كه قبل از ظهور حضرت مهدى(ع) زمينه ظهور آن حضرت را فراهم مى كنند. در همين زمينه تفسير نورالثقلين از روضه كافى نقل كرده است كه حضرت صادق(ع) فرمودند: مراد از »بعثنا عليكم« اشخاصى هستند كه قبل از ظهور مهدى با دشمنان اهل بيت مقابله و آنها را نابود مى كنند. عياشى نيز در تفسير خودش از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است كه حضرت فرمودند: كه اين آيه درباره حضرت مهدى(ع) و ياران آن بزرگوار مى باشد؛ پس اين آيه طبق تفسيرى كه مفسرين نقل كرده اند. يكى جوانهاى متدين كه قبل از ظهور حضرت مهدى(ع) زمينه سازى مى كنند براى ظهور آن حضرت. و ديگر ايرانيانى كه پس از ظهور حضرت مهدى(ع) ايشان را يارى مى كنند. اين آيه قابليت

و استعداد حمل و تأويل هر دو معنا را دارد. و از دو روايتى هم كه نقل كرديم يكى بر معناى اول و ديگرى بر معناى دوم قابل انطباق است. روايت اول از كتب معتبر مثل نورالثقلين و روضه كافى است از حضرت صادق(ع). روايت دوم عياشى از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است و هر دو روايت هم درست است و از كتب معتبر نقل شده است. در بحارالانوار (ج60، ص216) نقل شده است كه روزى حضرت صادق(ع) اين آيه را قرائت فرمودند. يك نفر از اصحاب عرض كرد: يابن رسول اللَّه اين آيه اى كه الان قرائت فرموديد درباره چه اشخاصى است؟ حضرت سه مرتبه فرمودند: »واللَّه هم اهل قم« اين روايت تأييد مى كند قيام رهبر انقلاب امام خمينى را و تأئيد مى كند انطباق اين آيه را با زمينه سازى قبل از ظهور. براساس اين روايت زمينه سازان ظهور اهل قم هستند؛ يعنى شروعش از قم است. مضافاً اين كه امام خمينى فرمودند: اين انقلاب را به دست مهدى(ع) مى سپاريم و اين انقلاب مقدمه ظهور و زمينه ساز ظهور حضرت بقيةاللَّه خواهد بود ان شاءاللَّه. ديگرى وجود دارد كه اگر چه مفصل است اما ذكر مى كنيم: در جلد بيستم شرح نهج البلاغه آمده است كه يك روز اميرالمؤمنين(ع) مشغول ايراد خطبه بودند و اطراف آن حضرت ايرانيها نشسته بودند.

در اين هنگام »اشعث بن قيس« - كه خودش يكى از دشمنان اسلام و قرآن و ولايت و شريك قتل اميرالمؤمنين(ع)؛ دخترش جعده قاتل امام حسن مجتبى(ع) و پسرش محمد بن اشعث شريك قتل حضرت ابا عبداللَّه(ع) بود - از آخر جمعيت بلند شد و فرياد زد كه: »يا على اين سرخ رويان را

چرا اطراف خودت جمع كرده اى؟! اينها به ما فخر مى فروشند و بر ما فخر مى كنند«. ايرانيها چون اغلب سفيدپوست هستند مايل به قرمزى و اعراب گندمگون هستند مايل به سياهى. از ايرانيها تعبير به سرخپوست مى كردند. اميرالمؤمنين سرشان پائين بود و پاهاى مباركشان را از شدت ناراحتى به هم مى زدند. صعصعة بن صوحان - كه يكى از هواداران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين(ع) است و خدمات شايانى به اسلام و مسلمين داشته - بلند شد و فرياد زد: يا اميرالمؤمنين ما را چه كار با اشعث و امروز اميرالمؤمنين مطالبى درباره مذمت اعراب خواهند فرمود كه تا ظهور حضرت خاتم الاوصياء اين مطالب بماند. تا صعصعة بن صوحان اين مطالب را گفت اميرالمؤمنين سرشان را بلند كردند و شروع كردند به مذمت اعراب و مدح و ثناى ايرانيها و فرمودند: »شما گمان كرديد كه من به واسطه اين حرفها اين جوانان سرخپوست را از اطراف خودم رها و آنها را جواب مى كنم؟ هرگز! اگر اين عمل را انجام بدهم از جاهلان خواهم بود. اينها دين خدا و اسلام را يارى خواهند كردند. بدانيد و آگاه باشيد اى اعراب كه اگر شما شمشير زديد و آنها را با اسلام آشنا كرديد اما زمانى مى آيد كه آنها شمشير مى زنند و گردنهاى شما را براى بازگشت به اسلام و قرآن نرم مى كنند و آن قبل از ظهور حضرت مهدى خواهد بود.1 اين روايت هم تأييد مى كند كه اين آيه تأويل شود به قبل از ظهور حضرت بقيةاللَّه. روايتى است كه از احمد بن حنبل و ابو نعيم از حذيفه و ثمرة بن جندب و عبداللَّه بن عمر نقل شده كه حضرت

رسول فرمودند: خداوند قدرت شما را از عجمها قرار مى دهد. آنها چون شيرانى هستند كه اهل فرار نيستند و شما را مى كشند و نابودتان مى كنند (دشمنان ولايت را نابود مى كنند).2 اين روايت را هم احمد بن حنبل كه از علماى معروف اهل سنت است نقل كرده است. از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه اين آيه تأويل شده است به جوانهاى ايرانى قبل از ظهور كه زمينه ساز ظهور حضرت مهدى هستند. اين يك مطلب و همچنين طبق يك روايت ديگر كه عياشى از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است. اين آيه قابل انطباق با بعد از زمان ظهور حضرت مهدى(ع) است. (ختامه مسك) باشد اين داستان را عرض بكنم: يكى از وظايف ما توسل به حضرت بقيةاللَّه است و اگر احياناً رفتيم در خانه حضرت را زديم و جواب نيامد مأيوس نشويم. در روايات متعددى آمده است كه بعد از نمازها دعا كنيد و چون خدا خيلى دوستتان دارد به ملائك مى گويد دعاى اين بنده مرا مستجاب كنيد و بالاى سرش نگه داريد من با ناله و دعاى او مأنوسم. دلم مى خواهد بيايد در خانه ام و از من تقاضا بكند. پس ممكن است دعاهاى شما مستجاب شده باشد اما خداوند چون دوستتان دارد قدرى به تأخير مى اندازد. يا ممكن است زمان استجابت دعاى شما نرسيده باشد. آن حاجتى كه داريد الان وقتش نباشد فرصت ديگرى وقتش باشد مأيوس نباشيد كه من تقاضا كردم و خدا به من نداد، خدا داده است. وقت استجابتش الان نيست، بعداً به شما عنايت مى كند. منظور اين كه »يابن الحسن« گفتن را در هيچ جا فراموش نفرمائيد. حضرت بقيةاللَّه - روحى

له الفداء - محيط به عالم موجودات است و بايد تقاضاهايمان را با آن وجود مقدس مطرح كنيم. خجالت هم نكشيم. خدا مى داند از پدر مهربان هم صدها مرتبه عطوف تر و مهربان تر است حرفى در آن نيست. ميرعلاّم شاگرد »مقدس اردبيلى« بوده است و از شاگردان فوق العاده ايشان بوده است. مرحوم مقدس اردبيلى موقع فوتشان عده زيادى را به اين ميرعلام معرفى مى كند كه از ايشان در احكام الهى تبعيت بكنيد. اين ميرعلام مى گويد يك شب در صحن اميرالمؤمنين بودم ديدم يك آقايى طرف ايوان طلا مى رود. آن موقع برق و چراغى نبود و در حجرات بالا و پايين فقرا و طلبه ها زندگى مى كردند. گفتم شايد اين دزد باشد كه به طرف ايوان اميرالمؤمنين مى رود. كمين نشستم ديدم رفت جلو، ديدم صدايى آمد مثل اين كه قفل افتاد روى زمين. در باز شد و آقا رفت تو. منم دويدم و رفتم تو ديدم در دومى هم همينطور باز شد و رفتند تو و پهلوى ضريح و شروع كردند صحبت كردن و بعد از چند وقفه اى برگشتند. در موقع برگشت ايشان ديدم، در حرم و در رواق خودش بسته شد. آمدند بيرون از صحن و رفتند طرف كوفه من هم دنبالشان رفتم ديدم رفتند داخل مسجد كوفه مقام اميرالمؤمنين. اين را ميرعلام در ادامه مى گويد. از كوفه كه آمديم بيرون خودم را به مقدس اردبيلى نشان دادم. فرمودند از چه وقت با من بودى؟ عرض كردم از وقتى كه مشرف شديد به حرم تا به حال با شما بودم فرمودند كه من حلالت نمى كنم اگر ابراز بكنى. مادامى كه من زنده هستم اين مطلب را به

احدى نگو. گفتم مطلب چه بود؟ حالا به من بگوييد. فرمودند: من هر موقعى كه مطلبى برايم مشكل مى شود مشرف مى شوم به حرم حضرت اميرالمؤمنين. درها خودش باز مى شود خود حضرت به من جواب مى دهند. امشب هم مسئله اى براى من پيش آمد شد متوجه نشدم آمدم از حضرت سؤال كنم فرمودند فرزندم مهدى مسجد كوفه است برو از ايشان سؤال بكن. رفتم از آقا سؤال كردم حالا جوابم را گرفته ام و دارم مى روم نجف. بنده هاى خاص اينطورى در ارتباط بوده اند. ما هم مى توانيم اين ارتباط را برقرار كنيم لكن مقدارى صدق، صفا، يگانگى، حقيقت خلوص مى خواهد اگر ما داشته باشيم مى توانيم حالا نه به آن اندازه مراتب پايين ترى را مى توانيم به دست آوريم و مورد عنايت حضرت قرار بگيريم. در سال 1356 كه من نجف مشرف شده بودم يكى از اساتيد اخلاق مى گفت: بعضى از شاگردان ما به حرم اميرالمؤمنين(ع) مشرف مى شوند آن حضرت را مى بينند و حوايج و مطالب خود را محضر حضرت عرض مى كنند و جواب مى گيرند و برمى گردند بيرون. يكى از آنها را نشان بنده داد، من با او يك كلمه هم صحبت نكردم. هيچ ارتباطى با هم نداشتيم اما او را ديدم آقاى بسيار محترمى بود قبلاً او را مى شناختم. كسى كه خودش را اصلاح كند. كسى كه پرده هاى ظلمانى را كنار بزند يقيناً همينطور خواهد بود. اصحاب حضرت رسول عرض كردند كه وقتى خدمت شماييم احساس مى كنيم ملائك با ما در ارتباطند. حضرت فرمودند: به خدا قسم اگر به همين حال باقى بمانيد ملائكه با شما مصافحه مى كنند. لكن وقتى از نزد من رفتيد حجابهاى ظلمانى و افكار باطله اطراف شما

را مى گيرد. منظور اين كه مى شود ارتباط برقرار كرد اگر كسى اهلش باشد يا اقلاً اگر آن نباشد حجابهاى ظلمانى اش را انسان قدرى برطرف و اصلاح كند و تبديل به حجاب نورانى بكند.

ماهنامه موعود شماره 42 پى نوشتها:

1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص 284.

شفاى يك نگاه

مريم ضمانتى?يار پيرمرد، پشت در، حسين را كه ديد بى?مقدمه آمد در را ببندد كه حسين پايش را لاى در چوبى خانه گذاشت و مانع از بستن آن شد و با صدايى كه از بغض و نااميدى مى?لرزيد گفت:

- حداقل جواب سلامم را بدهيد.

پيرمرد رو برگرداند و گفت: عزيز من! چرا اينقدر مزاحم آرامش ما مى?شوى؟ ما كه همه حرفهايمان را زديم. من كه به تو گفتم چرا حرف حساب نمى?فهمى؟

حسين درمانده سر به زير انداخت و گفت: چه كنم كه دلم حرف حساب نمى?فهمد. كاملاً حق با شماست اما چه كنم دل نمى?كنم از اين خانه. به خدا دست خودم نيست.

پيرمرد از لحن تضرع?آميز حسين متأثر شد، دستش را از روى در برداشت. حسين در را كه آزاد ديد جرأت پيدا كرد و سر به زير ايستاد: مى?دانم دختر شما ارزش همه دنيا را دارد كاش ثروتى داشتم همه را نثارش مى?كردم اما چه كنم كه دستم خالى است و...

سرفه حرفش را بريد و امانش نداد كه جمله?اش را تمام كند. با شدت گرفتن سرفه، خون از دهانش بيرون زد با شتاب دستمالى جلوى دهانش گرفت. پيرمرد آزرده از ديدن خون روبرگرداند و صبر كرد تا سرفه?هاى پى در پى او آرام گيرد. رنگ چهره حسين سياه شد. به ديوار تكيه داد. دستمال غرق خون شد...

كمى كه آرام گرفت،

پيرمرد نگاهى به دست و دهان خون?آلود او انداخت و گفت: فقر و ندارى?ات به كنار، خدا خودش بين من و تو حاكم، جاى من بودى، دختر دسته?گلت را به كسى مى?دادى كه با يك سرفه تمام دهانش پر از خون مى?شود؟!...

حسين از جواب درماند. پيرمرد به طرف حياط رفت، ظرف آبى از چاه كشيد و به او اشاره كرد كه جلو برود. قلب حسين شروع به تپيدن كرد. درد سينه?اش را از ياد برد، پا به حياط گذاشت، اما به خودش اجازه نداد نگاهى به اتاقها بيندازد شايد او را ببيند. پيرمرد از حياى او خوشش آمد. آب ريخت تا او خون دهان و دستهايش را بشويد. پارچه تميزى هم آورد تا دست و رويش را خشك كند. نگاهى به چشمان او انداخت. جوان زيبا و برازنده?اى بود و شايسته دخترش فاطمه اما... نگذاشت نگاه پر از التماسش او را در تصميمى كه گرفته بود سست كند. به طرف در رفت و به او اشاره كرد: برو جوان، برو. صد بار گفتم باز هم مى?گويم من دخترم را آن هم يگانه دخترم را به جوان بيمار و فقيرى چون تو نمى?دهم.

حسين دست پيرمرد را گرفت و گفت: بيمار بودنم كه دست من نيست و شفا از خداست. فقير بودنم هم به اين خاطر است كه عمرم را صرف تحصيل علم كرده?ام.

پيرمرد دستش را از دست او درآورد و گفت: بيمار بودنت كار دست دختر من مى?دهد و او را هم گرفتار و بيمار مى?كند. علمت هم براى خودت خوب است؛ علم كه نان و لباس نمى?شود.

حسين سرش را پايين انداخت و گفت: اگر

به جاى كسب روزى حلال و علم و دانش، در بازار نجف حجره?اى داشتم و تاجر پارچه بودم باز هم به من همين حرف را مى?زديد؟

پيرمرد برافروخت: يعنى مى?گويى هر كس كه تاجر است صاحب روزى حلال نيست؟ برو پسرجان! برو بگذار زندگيمان را بكنيم.

و با دست حسين را به طرف در هل داد. حسين درمانده به طرف در رفت ولى جلوى در سست شد:

- شما فقط يك بار ديگر فكر كنيد شايد...

پيرمرد عصبانى شد: من چند بار بگويم دخترم را به تو نمى?دهم. همين!

و حسين را از در بيرون كرد و در را محكم پشت سراو به هم كوبيد. حسين به ديوار تكيه كرد. سرفه دوباره به سراغش آمد. دستمالش را هم در خانه پيرمرد جا گذاشته بود. با گوشه لباسش از ريختن خون بر روى زمين جلوگيرى كرد. سرفه بى?امان نفسش را بند آورد. روى زمين كنار كوچه نشست و دوباره خون از دهانش بيرون زد. بيمارى سل كهنه شده بود و پولى براى درمان نداشت. تنها بود و كسى نبود كه از او پرستارى و مراقبت كند. ياد اولين بارى كه او را ديده بود بر جانش آتش زد:

سرفه بيچاره?اش كرده بود. به ديوار تكيه داده بود و هر چه مى?كرد نفسش آزاد نمى?شد. وقتى سر بلند كرد تا نفسى تازه كند نگاهى توجهش را جلب كرد. دخترى به سرعت از پيچ كوچه پيچيد و به سمت خانه?اى رفت كه حسين به ديوار آن تكيه داده بود. يك آن دست و دهان او را كه خون?آلود ديد وحشت كرد. ايستاد و مردد ماند كه چه كند. حسين كه هميشه مجبور بود به

رهگذران متعجب توضيح دهد، وحشت او را كه ديد گفت:

- نترسيد... چيزى نيست.

و با همين مكث و نگاه بود كه حس كرد تارهايى درون دلش لرزيد. حسى به او دست داد كه برايش كاملاً تازگى داشت. دختر به سمت در به راه افتاد و با شتاب پا به داخل حياط گذاشت. حسين نفهميد در آن نگاه چه بود. هر چه بود شور نهفته?اى را زنده كرده بود. شورى كه طى سالها تنهايى و غربت مرده بود... اتفاقى كه ناگهان افتاده بود. از جا بلند شد و به راه افتاد و رفت اما روزهاى بعد ناخواسته پايش به سمت آن كوچه و خانه كشيده مى?شد و بى?آن?كه دست خودش باشد انتظار آن نگاه را مى?كشيد. نگاهى كه ديگر تكرار نشد. فقر و بيمارى كه تا قبل از آن اتفاق، گريبان زندگى?اش را گرفته بود، كم بود كه جاذبه آن نگاه هم به آن افزوده شد. نگاهى كه نمى?دانست فكر كردن به آن گناه است يا نه و هر چه تلاش مى?كرد تا خودش را از دام آن خلاص كند، نمى?توانست. فقط يك باور يك لحظه اتفاق افتاده بود، اما تأثيرش سخت و ماندگار شده بود. اما چرا؟ اين سؤالى بود كه مرتب از خودش مى?پرسيد و جوابى برايش نداشت. تنهايى و تنگدستى و دلتنگى را تحمل مى?كرد تا به آن كوچه برود و انتظار بكشد تا شايد صاحب آن نگاه دوباره از كوچه بگذرد. اما مدتها گذشت و اين اتفاق نيفتاد. پس به خودش جرأت داد تا برود و در خانه?اش را بزند. پيرمرد در را باز كرد حسين با ديدن او دست و پايش

را گم كرد. نمى?دانست اينطور وقتها چه بايد كرد. اما پيرمرد از همان جلوى در با سردى بسيار او را از خودش راند. وقتى فهميد تنها و فقير است؛ نه كسب و كارى دارد نه مال و ثروتى؛ نه سلامتى و نه خانواده?اى گفت:

تو چه دارى كه آمده?اى تا يگانه دختر مرا طلب كنى، جوان؟

حسين شرمنده سر به زير انداخت. فقط دلى دارم كه پر از محبت دختر شماست. فكر مى?كنم سرمايه كمى نباشد. پيرمرد خنده تمسخرآميزى كرد و گفت: اينها حرف و حديث كتاب و قصه است نه زندگى واقعى. زن و بچه نان و لباس مى?خواهد، خرج و مخارج دارد، سرپناه و خانه مى?خواهد.

حسين سعى كرد صدايش نلرزد: كسب و كارم، كسب علم و دانش است درس مى?خوانم. مال و ثروتى ندارم اما خدا حتماً مى?دهد. سلامتى هم به دست خداست. خانواده هم دارم ولى دور از من زندگى مى?كنند و در حوالى نجف ساكنند. لازم باشد آنها را باخبر مى?كنم خدمتتان برسند.

پيرمرد سرد وبى?تفاوت گفت: كسب علم و دانش نان و لباس زن و بچه نمى?شود... برو جوان برو... حسين از جا بلند شد. كوچه سوت و كور و ساكت بود. پاى رفتن نداشت. نمى?توانست از آن خانه دل بكند. بعد از آن يكبار، هر دفعه كه رفته بود، پدر اجازه ورود به خانه را به او نداده بود. بيمارى?اش از يأس و نااميدى شدت گرفته بود و كارش به جايى رسيده بود كه به سراغ باديه?نشينان اطراف نجف مى?رفت و قرص نان جويى طلب مى?كرد. درسهايش را ياد نمى?گرفت و راهى براى درمان بيمارى?اش هم نداشت.

به حجره درس كه رسيد متوجه

شد آنقدر دير آمده كه درس تمام شده و همه رفته?اند. استاد نگاهى به او انداخت. حسين شرمنده آمد برگردد كه استاد متوجه پريشانى?اش شد. بلند شد و به طرف او رفت:

- صبر كن حسين!

حسين ايستاد و سرش را به زير انداخت. استاد دست او را گرفت و گفت: بيا تو و در را ببند. هيچ?وقت تو را اينقدر پريشان و آشفته نديده بودم. مدتهاست كه در مباحث و درسها فعال نيستى. حالا هم آنقدر دير آمده?اى كه درس تمام شده. چه اتفاقى برايت افتاده؟

حسين كنار ديوار، آوار شد. خسته و درمانده، مثل بچه?اى كه پدرش از او دلجويى كرده باشد، بغضش تركيد. استاد متعجب جلوى او نشست و با دست شانه?هاى لرزان او را محكم گرفت و گفت:

- چه شده؟ چه بلايى سرت آمده. مرد؟

حسين كه عقده چندين ماهه دلش باز شده بود با صداى بلند گريه كرد. استاد كه گريه بلند او را ديد صبر كرد تا قدرى سبك شود. بلند شد برايش ظرف آبى آورد. حسين ظرف را گرفت و آب را سر كشيد. گريه?اش كمى آرام گرفت. استاد دستهاى او را پدرانه در دست گرفت و پرسيد: حالا برايم بگو چه بلايى به سرت آمده؟

حسين به زمين خيره شد و شرم كرد كه چشمانش را به چشمان استادش بدوزد و گفت: به بن?بست رسيده?ام ديگر تحملم تمام شده...

استاد نگران شد: چرا؟

حسين ادامه داد: بيمارى?ام شدت پيدا كرده، دارد مرا از پا درمى?آورد. از پدر و مادرم هم دورم و راه و روى برگشتن به نزدشان را ندارم. همه اينها كم بوده كه حالا...

و سكوت كرد. استاد با ديدن تغيير حال

و رنگ چهره حسين لبخندى زد و گفت: اينها كه گفتى همه علاج دارند. از درد بى?علاجت بگو.

شرم حضور استاد و حرمتى كه براى او قائل بود مانع شد حرفى بزند. استاد سكوت او را كه ديد گفت:

- حرف بزن. بگو گرفتار و دلبسته هم شده?اى، نه؟

حسين جرأت پيدا كرد سر بلند كند. استاد لبخند مهربانى زد و گفت: اينطور نيست؟

چشمان حسين دوباره مرطوب شد و گفت: پدرش مرا به خاطر فقر و بيمارى به شدت رد مى?كند. انگار كه هر كس فقير و بيمار بود بايد سر بگذارد زمين و بميرد!

استاد خنديد: پدرش چه مى?گويد؟

- مى?گويد بيمارم، فقيرم، بى?كسم و دخترش را به من نمى?دهد.

- خب راست مى?گويد. مگر نيستى؟

- استاد! شما هم؟

- خب اگر من هم جاى آن پدر بودم و دخترى داشتم كه تو با اين حال و روز آشفته و پريشان طالب او بودى، به تو نمى?دادم. مگر بيمار نيستى؟ مگر فقير نيستى؟ مگر بى?كس و تنها نيستى؟ كتمان مى?كنى؟ چيزى در درون حسين فرو ريخت و مثل آينه?اى كه از ارتفاعى بلند، محكم بر زمين بيفتد، هزار هزار تكه شد. او به اميد يافتن آرامش، حرف دلش را به استادش زده بود و حالا حس مى?كرد به همه دردهايش، درد تحقير هم افزوده شد. اشك از چشمانش جارى شد و سكوت كرد. استاد از جا بلند شد و گفت: تو خجالت نمى?كشى با اين تن بيمار و دهان پر از خون، با اين فقر و تنگدستى، خواهان دخترى شده?اى كه به خانه?ات مى?آيد تا زندگى?اش را تأمين كنى. تازه اگر به آن حجره تاريك و خالى بشود گفت

خانه! حسين ناباورانه استادش را نگاه كرد. استاد براى اين?كه چشمش به چشمان اشك?آلود و غمزده حسين نيفتد رو به طاقچه حجره كرد و گفت: تو كه اينقدر احساس بى?صاحبى و بى?كسى مى?كنى و راهى براى رهايى از اين بن?بست نمى?يابى همان بهتر كه از رسيدن به آن دختر هم محروم باشى.

حسين بى?اختيار بلند شد. آخرين كلام استاد مثل سيلى به صورت دلش خورد و بى?هيچ حرفى از حجره بيرون رفت. استاد رو برگرداند و گفت: ما بى?صاحب و بى?كس نيستيم حسين...

حسين به راه افتاد اما پريشان و به هم ريخته?تر از قبل. صداى استاد توى گوشش زنگ مى?زند. حرفهاى او در درونش غوغا به پا كرده بودند... گرسنه بود. خسته بود. سينه?اش درد مى?كرد. اما از همه اينها برايش سخت?تر اين بود كه دلش شكسته بود. از اين?كه مى?توانست شرايط را عوض كند. از اين?كه اين همه احساس بى?كسى و تنهايى مى?كرد، از خودش بدش مى?آمد...

وقتى به خود آمد كه در هم پيچيده و تنها، تمام مسير نجف تا كوفه را پياده، اشك ريخته و راه رفته بود و حالا روبروى در مسجد كوفه بود. سرفه به سراغش آمد و مانع رفتنش به داخل مسجد شد. همانجا روى سكوى جلوى در نشست و با همه دلتنگى و نااميدى?اش بلند بلند گريه كرد.

× × ×

ديگر نه به كلاس درس رفته بود، نه به سراغ استاد و نه حتى از كوچه خانه فاطمه گذشته بود. همه را رها كرده بود و مسجد كوفه را برگزيده بود. از همه بريده و نااميد شده بود. حس مى?كرد تنها كسى كه مى?تواند او را از اين بن?بست تنهايى

و فقر و بيمارى نجات دهد كسى است كه حتماً به مسجد كوفه مى?آيد و از درد او باخبر است. اما چهل هفته از آن روز كه استاد او را با تحقير رانده بود مى?گذشت. نفه ماه تمام روزها و شبهايش را به اميد گذرانده بود كه مددرسان، يارى?اش كند و به نگاهى همه دردهايش را التيام ببخشد. اما هيچ خبرى نبود. هوا به شدت سرد بود. باران آرام آرام مى?باريد و ديگر حتى پوشش مناسبى براى گرم شدن نداشت. چهلمين چهارشنبه?اى بود كه به اميد خلاصى از اين وضع به مسجد كوفه مى?آمد و پاسى از شب مى?گذشت و هيچ نشانه?اى وجود نداشت. تنهاچيزى كه با خودش داشت مقدار كمى قهوه بود كه دم كند. به زحمت چند تكه چوب پيدا كرد. آتشى روشن كرد و در پناه شعله اندك آن روى سكوى جلوى در مسجد كوفه نشست. مسجد خلوت و ساكت بود و هيچ?كس آنجا نبود. هوا سرد بود و شعله آتش قادر به گرم كردن درون او نبود. اين درونش بود كه يخ زده بود. سرفه باز به سراغش آمد و خون، دهانش را آلوده كرد. با دستمالى خون را پاك كرد، و به حياط خاكى و ساكت و تاريك مسجد خيره شد.

- حسين! مى?بينى اين كار هم فايده?اى نداشت. او هم مثل بقيه دست رد به سينه?ات زد. حالا كه فقيرى، حالا كه بيمارى، حالا كه بى?كسى. بمير! تو را چه به زندگى؟ تو را چه به عشق و دوست داشتن؟ تو را چه به كار و خانه و آسايش. بمير حسين آل رحيم بمير... استادت راست مى?گفت. پدر فاطمه هم

راست مى?گفت. خجالت نمى?كشى با تن بيمار و فقر و بى?كسى مى?خواهى آن دختر معصوم را به خانه?ات بياورى...؟ خانه؟ به قول استاد اگر به آن حجره تاريك بگويى خانه... چهل شب چهارشنبه بيتوته كردن و از نجف تا كوفه پياده رفتن هم دردت را دوا نكرد. حسين آل رحيم بمير و خودت را خلاص كن... او هم كه صاحب همه است، به ياد تو نيست...

صداى هق هق و نجواى حسين در صداى باد و تنهايى گم شد. سرش را به زير انداخت و به شعله آتش پيش رويش خيره شد. اشك تمام صورتش را پر كرده بود و تنش از درد و سرما مى?لرزيد كه متوجه شد مرد عربى از سمت در مسجد به سويش مى?آيد.

مرد بلند قامت و زيبا رو بود، به او كه رسيد گفت: »شيخ حسين آل رحيم« سلام.

و روبروى او روى سكوى جلوى در نشست. حسين نگاهش كرد. از شنيدن نام خودش تعجب كرد. فكر كرد حتماً از اهالى اطراف نجف است و من هم كه از بدبختى شهره آفاق شده?ام.

پرسيد: از كدام طايفه عربى؟

مرد گفت: از بعضى از آنهايم.

حسين نام چند طايفه را برد و او جواب داد: نه، از اينها نيستم.

حسين درمانده اسم مسخره?اى برد و گفت: پس از طايفه طرى طره?اى!!

با اين حرف او مرد عرب تبسم كرد و گفت: من از هر كجا باشم براى تو چه اهميتى دارد؟ بگو بدانم چه چيزى باعث شده كه به اينجا بيايى؟

حسين سرش را پايين انداخت و گفت: سؤال كردن از اين مسائل هم به تو سودى نمى?رساند.

مرد عرب گفت، چه ضررى دارد كه مرا خبر دهى.

حسين از شيرينى

لحن و تبسم مهربان چهره زيبا و آرام او، حس كرد دلش مى?خواهد حرف بزند و حس مى?كند او را دوست دارد. مقدارى تنباكو از جيبش درآورد و در كاغذى پيچيد و تعارف كرد. مرد عرب گفت:

- خودت بكش. من نمى?كشم.

حسين مقدارى قهوه در فنجان ريخت. فنجان را به او داد. مرد فنجان را گرفت و كمى از آن خورد و بعد آن را به او پس داد و گفت: تو آن را بخور.

حسين فنجان را گرفت و قهوه را خورد. اما متوجه نشد او فقط به قهوه لب زده و آن را نخورده است. حس كرد گرم شده، آرام شده و از آن بيقرارى و پريشانى قبل از آمدن او خبرى نيست. يخهاى درون دلش آب شده بود و گرماى مطبوعى در درون حس مى?كرد. گفت: امشب خدا تو را براى من فرستاد كه مونس من باشى. حاضرى با هم به حرم مسلم برويم و آنجا بنشينيم؟

مرد عرب گفت: حاضرم. اما اول جريان خودت را بگو.

حسين انگار كه بعد از سالها، آشنايى براى درد دل كردن يافته باشد به چشمان مهربان و متبسم او خيره شد و گفت: من از روزى كه خودم را شناختم به شدت فقير و محتاج بوده?ام. براى درس خواندن به نجف آمدم شايد فرجى بشود. اما چند سال است كه از فقر و بدبختى?ام كم كه نشده، هيچ، از سينه?ام هم خون مى?آيد و علاجش را نمى?دانم. پولى هم براى دوا و درمان ندارم. اينجا تنها و بى?كسم و يك سال است كه دلبسته دخترى اهل نجف هم شده?ام. ولى چون دستم خالى است، و بيمار و بى?كسم، پدرش

او را به من نمى?دهد. تحمل دلتنگى و دورى?اش را ندارم و اين رنج بر شدت دردم افزوده است. استادى داشتم كه به او رو كردم، او هم مرا به شدت از خودش راند. دل به اين بستم كه در مسجد كوفه بيتوته كنم و چهل هفته است كه پياده و بيمار از نجف به كوفه مى?آيم. امشب آخرين چهارشنبه است. با وجود اين همه رنجى كه برده?ام، دردى كه كشيده?ام، اميدى كه داشته?ام، شب از نيمه گذشته و من هيچ نشانه?اى از صاحب?الامر نديدم.

اشك از چشمان حسين جارى شد و نگاهش را از مرد گرفت. مرد عرب دستش را روى شانه لرزان حسين گذاشت و گفت: سينه?ات كه عافيت يافت. به?زودى آن دختر را هم به تو مى?دهند. اما فقرت تا زمان مردن به حال خود باقى است.

حسين متوجه آنچه او گفت نشد. سر بلند كرد و گفت: به زيارت مسلم برويم؟

مرد عرب گفت: برخيز و بلند شد و راه افتاد. حسين هم به دنبال او به سوى حرم مسلم رفت و بى?آنكه بداند با چه كسى همراه شده، كنار حرم مسلم به نماز ايستاد. در بين نماز متوجه آنچه شنيده بود شد و به خود آمد. اما وقتى سر از سجده برداشت در حرم مسلم تنها بود... سينه?اش آرام گرفته بود و ديگر درد نمى?كرد و دلش، دلى كه شكسته بود روشن شده بود... فريادى از حسرت كشيد و تا طلوع فجر اشك ريخت...

با نگاهى به كتاب بركات حضرت ولى?عصر(ع)، حكايات عبقرى الحسان، شيخ على?اكبر نهاوندى

برادران رسول خدا(ص)

بارها خوانده و شنيده?ايد كه رسول گرامى اسلام(ص) امام اول شيعيان، حضرت على(ع) را به

عنوان برادر خود خطاب كرده است. قطعاً شما به عنوان يك شيعه هرگاه با اين سخن پيامبر اسلام(ص) برخورد كرده?ايد، شادمان شده و از اين?كه پيرو امامى هستيد كه رسول خدا او را برادر خود خوانده است، به خود باليده?ايد. اما اگر بشنويد كه پيامبر اسلام(ص) همه مؤمنان آخرالزمان را نيز برادران خود دانسته و آرزوى ديدار آنها را كرده است چه حالى به شما دست مى?دهد؟! به روايت زير توجه كنيد:

عن ابى?بصير عن ابى جعفر(ع) قال: قال رسول?اللَّه، صلى?اللَّه?عليه?وآله، ذات يوم و عنده جماعة من أصحابه: »أللّهمّ لقّنى إخوانى« مرّتين فقال من حوله من اصحابه: أمانحن إخوانك يا رسول?اللَّه؟ فقال: لا، إنّكم أصحابى و إخوانى قوم فى آخرالزمان آمنوا و لم يرونى، لقد عرّفنيهم اللَّه بأسمائهم و أسماء آبائهم، من قبل أن يخرجهم من أصلاب آبائهم و أرحام أمّهاتهم، لأحدهم أشدّ بقيّة على دينه من خرط القتاد1 فى اللّيلة الظلماء، أو كالقابض على جمر الغضا2، أولئك مصابيح الدّجى، ينجيهم اللَّه من كل فتنة غبراء مظلمة3.

ابو بصير از ابوجعفر [امام محمدباقر] كه درود خدا بر او باد نقل مى?كند كه فرمود: روزى پيامبر خدا، كه بر او و خاندانش درود باد، در حالى كه عده?اى از يارانش نزد او بودند، فرمود: خداوندا برادران مرا به من بنما! ايشان اين سخن را دو مرتبه تكرار كردند. در اين هنگام گروهى از ياران كه گرد آن حضرت بودند گفتند: اى پيامبر خدا! آيا ما برادران شما نيستيم؟

فرمود: نه، شما ياران من هستيد. برادران من قومى هستند [كه] در آخرالزمان [خواهند آمد] آنها به من ايمان مى?آورند در حالى كه مرا نديده?اند. خداوند آنها را با نامهايشان و

نامهاى پدرانشان شناسانده است، پيش از آن?كه از پشتهاى پدران و رحمهاى مادرانشان خارج شوند. هر يك از آنها بر دين خود پايدار مى?ماند، در حالى كه اين عمل از دست كشيدن بر خارهاى گون در شب تاريك و يا در دست گرفتن آتش برافروخته از درخت گز دشوارتر است.

ايشان چون چراغى فروزان در دل تاريك شب مى?درخشند، خداوند آنها را از همه فتنه?هاى تيره و تار در امان نگه مى?دارد.

باور كرديد كه شما هم مى?توانيد برادر رسول خدا(ص) باشيد. پى?نوشتها:

1 . »خرط القتاد« كنايه از سختى و دشوارى كارى است. »خرط« به معناى دست كشيدن از بالاى شاخه تا پايين آن و »قتاد« به معناى گياه?گون است كه داراى خارهاى بسيار است. چون دست كشيدن بر شاخه?هاى اين گياه و درآوردن خارهاى آن بسيار سخت و طاقت?فرساست، عرب هر كار سختى را به اين عمل تشبيه كرده و اين جمله به صورت يك ضرب?المثل درآمده كه مى?گويند:

»دون هذا الأمر خرط القتاد«؛ دست كشيدن بر شاخه?هاى گون از اين كار آسان?تر است.

ر.ك: دهخدا، على?اكبر، لغت?نامه، ماده خرط؛ جفرّ، خليل، فرهنگ لاروس (عربى - فارسى)، ماده »خرط« و »قتاد«.

2 . »جمر الغضاء« نيز كنايه از مشكل بودن كارى است. »جمر« به معناى اخگر و شعله?هاى آتش و »غضا« به معناى درخت شوره?گز است. چوب اين درخت بسيار سخت و آتش آن بسيار سوزان است و از اين رو عرب، كارهاى بسيار سخت و دشوار را به »در دست گرفتن آتش برافروخته از چوب گز« تشبيه مى?كند.

ر.ك: همان، ماده غضا.

3 . بحارالانوار، ج52، ص123-124، ح8.

اين ماه تمام ...

امام باقر(ع) فرمودند:

قائم،

به سبب پيدايش ترس (در دل دشمنان) پيروز و به يارى شدن از ناحيه خدا تأييد مى?گردد و زمين براى او پيموده مى?شود و گنجهاى زمينى برايش آشكار مى?گردد و فرمانروايى و سلطنت وى شرق و غرب جهان را فرا مى?گيرد و خداوند دين خود را به وسيله او بر تمام مكاتب جهان پيروز مى?گرداند، هر چند مشركان ناخشنود و مخالف باشند، ويرانيهاى زمين آباد مى?شود و عيسى روح?اللَّه (ع) به زمين فرود مى?آيد و پشت سر آن حضرت نماز مى?گزارد.

بحارالانوار، ج 52، ص 191

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109