ماهنامه موعود41

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1382

عنوان و نام پديدآور:شماره 41 - بهمن و اسفند 1382/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 41 - بهمن و اسفند 1382

چرا مسيحيت صهيونيستى؟!

طى شماره?هاى اخير، مجموعه مطالبى درباره »مسيحيت صهيونيستى« و مباحث مرتبط با آن تقديم خوانندگان عزيز و محترم موعود شد. شايد طرح موضوعاتى از اين دست مغاير با موضوع و سياست اصلى نشريه يعنى طرح مباحث »مهدوى« به?نظر مى?رسد، اما پوشيده نيست كه گفت?وگو از »موعود اديان« و »منجى آخرالزمان« در زمره تعهدآورترين موضوعات جارى در ميان مناسبات ماست. طبيعت چندوجهى اين امر مقدس، توجه به ساحتهاى مختلف و وجوه گوناگون معرفتى آن را ضرورى مى?سازد؛ چنانكه از بيان كم و كيف مناسبات اجتماعى، اقتصادى و سياسى مسلمين و همه آنچه كه موجب تقويت يا تضعيف آنان مى?شود نمى?توان غفلت كرد.

مهدويت موضوع انتزاعى، ويژه ايام خلوت?گزينى و بى?وضع در برابر همه آنچه كه فرهنگ و كيان شيعيان را به مخاطره مى?اندازد نيست و به عكس، به دليل انتساب آن به مقام عظماى ولايت حضرت صاحب?الامر(ع) به?عنوان حجت خدا، موعود منتظر، هادى و مهدى آخرالزمان همواره مسلمين و به?ويژه شيعيان را به هوشيارى و مراقبت و توجه به وقايع جارى دعوت مى?كند تا ساحت اين فرهنگ اصيل و جغرافياى كشورهاى اسلامى و شيعى همواره مصون از كيد دشمنان و در امان از انحرافهاى عقيدتى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى آنهم در دوره پر فتنه و بلاى آخرالزمان باشد.

گفت?وگو از »غيبت صغرى«، »نواب اربعه«، »فلسفه انتظار« و مباحثى از اين دست براى آنان كه مى?خواهند به حقيقت در زمره منتظران با معرفت، مراقبان مهياى

حضور در پيشگاه حضرت حجت(ع) و رزمندگان مهياى شهادت در ركاب ايشان باشند كافى نيست.

شناخت »حق و باطل زمان« به همراه تنومندى جسم و جان در اين عصر مى?تواند انسان مسلمان را به مجاهدى عارف در طريق آمادگى و انتظار بدل سازد.

و اما بعد!

در پاسخ به سؤال برخى دوستان كه طرح مباحثى پيرامون »مسيحيت صهيونيستى« برايشان سؤال?برانگيز شده بود عرض مى?كنيم كه:

1. »مسيحيت صهيونيستى« جريانى »فرهنگى، سياسى« است كه با تكيه بر آموزه?هاى توراتى، تمايلات سياسى صهيونيستى و امكانات نظامى آمريكا سعى در كسب سلطه كامل بر جغرافياى فرهنگى و خاكى مسلمين (از نيل تا فرات) دارد.

2. اين جريان موضوع زمينه?سازى ظهور مقدس را بهانه حضور در خاورميانه، حمايت از اسرائيل، تسلط بر عراق و... ساخته است.

3. اين جريان »ظهور حضرت عيسى(ع)« را مشروط به تشكيل اسرائيل بزرگ، انهدام بيت?المقدس، بناى هيكل سليمان و بالاخره واقعه »آرماگدون« مى?شناسند و حذف عوامل مزاحم تحقق اين استراتژى، مقابله با مسلمين و روحيه جهادى شيعيان، سلطه كامل بر ايران اسلامى و قتل عام مخالفان سلطه صهيونيسم بر سرزمينهاى اسلامى را مقدمه لازم به شمار مى?آورد.

4. رسانه?هاى غربى، به ويژه سينماى هاليوود طى سه دهه اخير سعى در القاء آموزه?هاى آخرالزمانى توراتى از طريق فيلمهاى سينمايى و بازيهاى كامپيوترى و... به مردم غرب و زمينه?سازى ذهنى براى آنها داشته و چهره منفور، غير واقعى و ظالمانه?اى از مسلمين، جهادگران مسلمان شيعى و فرهنگ ولايى ارائه كرده?اند. همچنين سازندگان اين فيلمها سعى در ايجاد انفعال و تأثيرپذيرى در روحيه جوانان مسلمان داشته و تلاش مى?كند آموزه?هاى مذهبى و دينى آنها به ويژه باور مهدوى و موعودى را خرافه، اساطيرى و

موهوم جلوه دهند.

5. غرب در دهه?هاى آخر قرن بيستم (به?ويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى) دريافت كه ايده »مهدوى« و فرهنگ ولايى اصيل كه توسط شيعيان مطرح مى?شود از استعداد بالقوه و شگرفى براى تهديد فرهنگ و تمدن الحادى و سياست استكبارى غرب برخوردار است و به عنوان طرحى جايگزين »فرهنگ ليبراليستى« مى?تواند جاذب عموم مردم سرخورده جهان امروز شود؛ از اينرو مخدوش ساختن چهره اين فرهنگ، القاء اين معنا كه آينده از آن فرهنگ ليبراليستى است و بيهوده جلوه دادن هرگونه تلاش براى تغيير وضع موجود در دستوركار گردانندگان نظام سلطه در بخشهاى فرهنگى و سياسى غربى قرار گرفته است.

6. متمسك شدن به موضوع »قريب الوقوع بودن ظهور حضرت مسيح(ع)« براى محتوم جلوه دادن سلطه يهوديت و مسيحيت بر كل جهان در هيأت حكومت جهانى، حكايت از طرحى زيركانه، مفحرّف و سلطه?جويانه دارد كه عدم بازشناسى صبغه فرهنگى و سياسى آن و همچنين مخفى ماندن زواياى اين امر براى مخاطبان مسلمان موجب بروز انحراف فرهنگى جوانان و تأثيرپذيرى آنها از آموزه?هاى منحرف غرب مسيحى و يهودى خواهد شد.

7. غرب دريافته است كه ايده مهدويت به?صورت اصيل (چنانكه نزد شيعيان است) مى?تواند كيان فرهنگى و مدنى غرب را با چالش جدى و بنيان?كن روبرو كند. چنانكه در يك قرن گذشته انگلستان بإ؛ ّّخ فرقه?سازى در ميان مسلمين (بهائيت، بابيت، شيخيه و...) سعى در ايجاد تفرقه و انحراف ميان شيعيان و پيروان ساير مذاهب كرده است.

كنفرانس دهه هشتاد »تل?آويو« و حضور جمعى از شيعه شناسان در آن كنفرانس روح حركتهاى اصلاح?طلبانه مسلمين را براى غرب و يهوديت صهيونيستى آشكار ساخت. در آن نشست اعلام شد كه

»نهضت سرخ عاشورا و باور سبز مهدوى« دو عامل مهم و تعيين كننده در حركتهاى اصلاح?طلبانه شيعيان است.

مقابله با حاق فرهنگ اصلاح?طلبانه (فرهنگ ولايى شيعه) و عوامل مبلغ آن (كانون مبلغان ايرانى آن) مهم?ترين استراتژى غرب براى حفظ نظام سلطه خود در سرزمينهاى شرق اسلامى و ساير بلاد است.

8. طى چهارصد سال اخير غرب تماميت وَلايت (مهر و دوستى) و وفلايت (حكمرانى و خلافت) را به خود معطوف ساخته و هر جريانى جز آن را سركوب كرده است. غرب دريافته كه توجه، مهرورزى، دوستى و توسل مستضعفان به حجت حىّ خداوند و آمادگى پذيرش ولايت و ظهور حضرتش به معنى به صدا درآمدن زنگ مرگ تمام عيار فرهنگ و تمدن استكبارى است.

به زعم آنان ارائه چهره?اى ناپسند از »موعود مقدس« و معرفى مسلمين و شيعيان به عنوان وحشت آفرينان تروريست مى?تواند راه خلاصى از بن?بست و بحران فراگير قرن جديد باشد.

مسيحيت صهيونيستى با توسل و تمسك به اين حيله و با استفاده از همه قوا سعى در حفظ قدرت غرب و استمرار حاكميتش بر سرتاسر جهان دارد. به طورى كه از اولين سالهاى پيروزى انقلاب اسلامى شاهد ورود فيلمهايى چون »نوسترآداموس« و صدها فيلم ديگر از اين دست بوديم كه سعى در مخدوش ساختن چهره مقدس منجى آخرالزمان و موعود مسلمانان كرده است.

بازشناسى اين جريان محرّف، نقد و رد عملكرد تبليغاتى، سياسى و نظامى آن در جهان و به ويژه سرزمينهاى اسلامى مقدمه?اى است براى مصونيت بخشيدن به جوانان، بيدارى گردانندگان و حاكمان سرزمينهاى اسلامى و متذكر شدن محققان و مبلغان براى نقد و مقابله جدى فرهنگى با اين خطر بزرگ.

و بالاخره، تمامى شيعيان و

به?ويژه جوانان فرهيخته ناگزير به هوشيارى و كسب آگاهى كامل از همه آنچه كه در حوزه?هاى مخلتف معرفتى و فرهنگى مى?گذرد هستند و تنها توسعه دريافتها و مطالعه جدى و فراگير مى?تواند آنان را در رويارويى با آنچه كه كيان تفكر و فرهنگ اسلامى را به مخاطره مى?اندازد يارى دهد. فراموش نكنيم كه دشمن با مراقبت تمام و با تأسيس مراكز عمده مطالعاتى، همه حركتهاى مسلمانان و شيعيان طالب فرهنگ جهادى و ولايى را پيگيرى مى?كند و با جديت تمام به شناسايى عكس?العملهاى آنان در برابر تصميمات و اعمال غرب استكبارى مى?پردازد.

ما حجاب اسلاميم

گفت?وگو با استاد الجزايرى رشيد بن عيسى

مترجم: داود نقاش

اشاره :

رشيدبن عيسى نويسنده و متفكر اسلامى اهل الجزاير و از شاگردان برجسته انديشمند نامى الجزاير مرحوم مهندس مالك بن نبى است. نامبرده فرزند يكى از مجاهدان الجزايرى است كه در مبارزه با استعمار فرانسه در زمان اشغال كشور مسلمان الجزاير به فيض عظيم شهادت نائل آمد. آقاى بن?عيسى مدتى در سازمان تربيتى، علمى و فرهنگى ملل?متحد (يونسكو) به?عنوان محقق و مترجم آزاد مشغول كار بود و در خلال اين مدت آشنايى نسبتاً گسترده?اى با فرهنگ و آداب و رسوم كشورهاى اسلامى و غيراسلامى پيدا كرد. وى از شهرت و محبوبيت فراوانى در بين جوانان مسلمان به?ويژه در كشورهاى اروپايى برخوردار است.

موعود: لطفاً مختصرى از زندگى فكرى، فرهنگى و مبارزاتى خود را بفرماييد. به ويژه اين?كه شما از شاگردان خاص »مالك بن نبى« هستيد. براى احياى نام آن انديشمند جهان اسلام هم بد نيست به اين موضوع اشاره?اى داشته باشيد.

با حمد و سپاس به درگاه خداوند و درود و سلام به پيشگاه پيامبر اكرم

(ص) و اهل بيت(ع) و ياران آن حضرت. خيلى خوشحالم كه در جمع شما هستم و اميدوارم كه با شما همكارى داشته باشم. من اهل الجزاير و استاد جامعه?شناسى در دانشگاه هستم. 25 سال در »يونسكو« كار كرده?ام و مسافرتهاى زيادى به اقصى نقاط جهان داشته?ام كه از آنها علم و تجربه فراوانى آموخته?ام و به همين دليل امروز نقش مسلمانان را در جهان اسلام بهتر از گذشته مى?فهمم. من در خارج از دانشگاهها با يك انديشمند بزرگ، كه خداى او را رحمت كند؛ يعنى »مالك بن نبى« آشنا شدم. او كتابهاى زيادى تأليف كرده امّا مى?خواهم در اينجا از كتاب وى با نام »مشكل انديشه در جهان اسلام« ياد كنم. استاد در اين كتاب به ثروتهاى بسيار زياد كشورها اشاره كرده كه با امكانات صنعتى آنها تناسبى ندارد. بلكه اين ثروت فراوان با سرمايه فرهنگى عظيم تناسب دارد كه مى?تواند يك كشور را پس از نابودى آن دوباره بسازد. به عنوان مثال، آلمان كه در جنگ جهانى نابود شده بود دوباره به دست آلمانيها ساخته شد و آنها مى?توانند هزار بار كشور خود را بسازند؛ زيرا چنان سرمايه و ثروت علمى و فكرى و فرهنگى در اختيار دارند كه مى?توانند با آن همه چيز بسازند. اما كشورها و جوامعى كه علم و فرهنگ ندارند و ابزارآلات صنعتى و اقتصادى تهيه مى?كنند اگر رشدى هم بكنند، اين پيشرفت آنها مصنوعى و غير طبيعى است. اين واقعيتى است كه در بسيارى از كشورهاى عربى و اسلامى شاهد آن هستيم. من از استاد مالك اهميت و ارزش انديشه را آموختم و پس از پيروزى انقلاب اسلامى دعوت

امام خمينى(ره) را لبيك گفتم و بلافاصله پس از ورود ايشان به پاريس براى ديدار ايشان شتافتم و در آنجا خدمت ايشان رسيدم. پس از ورود امام به ايران نيز ايشان را در ايران زيارت كردم و يك ماه در ايران اقامت داشتم و با اطرافيان و پاسداران جوان كه عشاق خمينى بودند ديدارها داشتم و در آن فضاى ايمانى و جهادى تنفس كردم و از آن پس بار تعهّدى را در ازاى انقلاب اسلامى ايران بر دوش خويش احساس نمودم و خود را مديون امام خمينى(ره) مى?دانم كه اسلام را زنده كرد و مسلمانان را از خواب غفلت بيدار نمود. پس از آن مدتى در فرانسه ساكن بودم كه رسالت بسيار سختى داشتم؛ زيرا فرانسه آنگونه كه گفته و شنيده مى?شود؛ نيست. بلكه از سرسخت?ترين كشورهاى اروپايى در دشمنى با اسلام است و در اين جهت از آمريكا سبقت گرفته است. به عبارت ديگر آمريكا به دلايلى مانند منافع و سياست و مسائل تاريخى با اسلام دشمنى مى?كند امّا دشمنى فرانسويها با اسلام اساسى و ايدئولوژيك است.

من در فرانسه زندانى شدم و هرگاه كه به اين كشور وارد مى?شدم ساعتها مورد بازجويى پليس اين كشور قرار مى?گرفتم. آنها با طرفداران امام خمينى(ره) چنين مى?كردند. امروز ايران به مرحله جديدى وارد شده و بايد گفت شعارها هركدام در مراحل خاصى مطرح مى?شوند اما هرگز نمى?توانند جاى افكار و انديشه را بگيرند. افكار، سرمايه و حصن حصين يك ملّت است كه اگر مثلاً حكومتى از بين رفت افكار و فرهنگ جامعه مى?تواند حكومتى نو بنا كند. ما بسيار بيشتر از غربيها سرمايه دينى و معنوى داريم.

دين ما اسلام، دينى است كه صحيح و استوار و تحريف نشده است. من در دهها جلسه كنفرانس و بحث دينى حضور يافته?ام. من در فرانسه در جاهايى وارد شده?ام كه تاكنون هيچ مسلمانى بدان راه نيافته و نيز به »پلى?تكنيك« رفته?ام و رئيس اين مؤسسه را كه يك ژنرال بيش از شصت ساله بود به گريه واداشته?ام. پس از اين?كه اسلام را به او معرفى كردم باگريه گفت: عجيب است كه من در نزديكى چنين دين با عظمتى پير شده?ام و آن را نشناخته?ام.

من در فرانسه به مؤسسه آموزش عالى »لگرونتپول« وارد شدم كه يكى از مؤسسات بزرگى است كه كادرهاى رهبرى كشور را تربيت مى?كند. ما سمينارهاى متعددى برگزار كرديم كه در آنجا بوداييها و مسيحيان و يهوديان زيادى شركت كردند و به لطف خدا در اين سمينارها هميشه سخن اسلام سخن برتر بوده است. »كلمة اللَّه هى العليا« ما در اين سمينارها پنج?نفر پشت ميز مى?نشستيم و چهار سؤال از طرف حاضران براى من مى?آمد و حتى يك سؤال از آن چهار نفر ديگر نمى?شد و اين لطف خدا بود.

پس از اين?كه آنان اسلام را مى?شناختند و نظرى به جوامع اسلامى مى?انداختند، مى?گفتند اگر اسلام اينقدر زيباست، پس اين چه وضعى است كه مسلمانان دارند. مى?گفتند شما مسلمانان در غذا و دارو و فرهنگ به ديگران نيازمند هستيد. ما امروز نيازى نداريم كه ثابت كنيم اسلام از نظر فرهنگى برتر است؛ زيرا غرب در اين زمينه شكست خورده است. اما در عرصه?هاى اجتماعى و اقتصادى و سياسى ما تابع غرب و نيازمند و مصرف كننده كالاها و توليدات آنها هستيم. اين موجب

فتنه و مشكل براى جوانان ماست كه شيفته غرب مى?شوند. اين يك ميدان مبارزه است كه بايد در آن وارد شويم. در اين ميدان سلاحها بسيار متنوع است. ژنرال دوگل مى?گفت: »من آرزو دارم كه دو آلمان وجود داشته باشد نه يك آلمان؛ زيرا اگر آلمان متحد باشد براى فرانسه خطر است« بر اين اساس غرب در رويارويى با مسلمانان جبهات متعددى ايجاد نموده است. اما در اينجا ما نبايد خود را ببازيم؛ زيرا غربيها قدرت بنيادى و اساسى فكرى و دينى ندارند. حتى ما مسلمانان مى?توانيم از اختلافاتى جزئى كه ميان كشورهاى غربى وجود دارد استفاده كنيم.

موعود: استاد! ما مى?بينيم كه در تاريخ گذشته و معاصر اروپا در قبال يهوديان دو گونه موضع گرفته شده است. پيش از رنسانس و جنبش اصلاح دينى در اروپا، اروپاييان بايهوديان سخت دشمن بودند و آنان را قاتل حضرت مسيح (ع) مى?دانستند اما پس از آن، اين نظر عوض شد و اروپاييها يهوديان را فرزندان خود تصور مى?كنند شما اين مسئله را چگونه تحليل مى?كنيد؟

من چنين فكر نمى?كنم؛ بلكه حتى امروز اكثر اروپاييان از يهوديان تنفر دارند اما مسئله اين است كه از آنان مى?ترسند؛ چون يهوديان در اروپا بر مواضع قدرت تسلّط دارند و هركس بخواهد در برابر آنان بايستد درميدان سياست و مطبوعات او را خرد مى?كنند. در دهه?هاى اخير، يهوديان جهت تسلط كامل بر كليسا يك استراتژى وضع كردند. در حدود سى، چهل سال پيش در يك مجله آمريكايى به نام »لوك« يهوديان نوشتند كه آنان چگونه توانسته اند افكار مسيحيان را عوض كنند. اين مجله در آمريكا در تيراژ 9 ميليون توزيع مى?شد. پس

از آن در فرانسه مقاله?اى با عنوان »نفوذ دشمنان در كليسا« منتشر شد و در آن گفته شد كه تعدادى از وزيران و مسئولان بلند پايه واتيكان يهوديانى هستند كه تظاهر به مسيحيت مى?كنند. به ياد دارم كه در ميان اين افراد نفوذى يك يهودى مصرى بود به نام »بحا« كه به ايتاليا رفته بود و نام خود را به »بفآ« تغيير داده بود. امروز در فرانسه يكى از كاردينالها مى?گويد كه او يهودى است و هنگامى كه چهارده سال عمر داشته، در زمان جنگ، مادرش به او گفته كه به كليسا برو و بگو كه مسيحى شده?اى. او نامش هارون است و بسيارى ازمسيحيان فرانسه دشمن او هستند و مى?گويند كه از نظر علم حروف وارقام نام او برابر با نام »دجال« است.

بنابراين يهوديان از قديم تلاشهايى جهت سيطره بر كليسا داشته?اند. به عنوان مثال كنفرانسى در سال 1947 در آلمان برگزار شد كه عنوان و برنامه آن »روش پاكسازى فرهنگ مسيحيت از دشمنى با يهوديان« بود و رئيس هيأت يهودى كه در اين كنفرانس شركت كرده بود، يك يهودى فرانسوى است كه كتب دينى را كه در مدارس فرانسه تدريس مى?شود، تأليف نموده است. در كنار او »رابين كاپلون« بود كه بزرگ خاخامهاى يهودى فرانسه بود. در اين كنفرانس يهوديان سى و نه موضوع را مطرح كردند و از مسيحيان خواستند آنها را در فرهنگ و افكار دينى خود تغيير بدهند. از جمله اين پيشنهادها يكى تغيير اين تفكر است كه مسيحيان يهود را به عنوان ملت قاتل فرزند خدا مى?شناسند و نماينده يهوديان به مسيحيان دراين كنفرانس گفت شما در نمازهاى خود

در كليسا يهوديان را لعنت ابدى مى?كنيد و چگونه اين لعنت و نفرين شما با اين دعاى مسيح كه گفت: »خدايا قوم مرا ببخش كه آنان نمى?دانند« سازگار است؛ زيرا منظور مسيح از اين جمله، يهوديان بودند كه قوم حضرت عيسى به شمار مى?آمدند. در پايان اين كنفرانس يهوديان و مسيحيان قطعنامه و قراردادى را امضاء كردند كه بر اساس آن رهبران مسيحيت متعهد شدند كه تعاليم مسيحيت را از دشمنى با يهود پاكسازى كنند و در عرصه سياسى نيز قوانينى به تصويب رساندند كه بر اساس آن هر كس سخنى عليه يهود بگويد، مجازات مى?شود. از جمله اين قوانين، قانونى است كه در فرانسه در سال 1972 تصويب شده و بر اساس آن هيچ?كس حق ندارد كه درباره برخى از مطالب تحميل شده از طرف يهوديان كه به عنوان مسلّمات تاريخى مطرح مى?شود بحث و تجديدنظر نمايد. هركس چنين كند به حكم قانون مجازات مى?شود. فردى كه اين قانون را به تصويب رسانده يك يهودى كمونيست به نام »گاليو« بوده است. به عنوان مثال بر اساس اين قانون هيچ كس حق ندارد در مخالفت با تعداد يهوديانى كه گفته شده در جنگ جهانى دوم به قتل رسيده?اند سخنى مخالف بگويد. اين قانون در فرانسه »رويزيونيسم« (ممنوعيت تجديد نظر) ناميده مى?شود و به حكم همين قانون در حدود سى سال قبل يك استاد دانشگاه به نام »فوليبون« را در ليون فرانسه محاكمه كردند. وى كتابى به نام افسانه كوره?هاى گاز نوشته بود و در آن با تحقيق علمى ثابت كرده بود كه كوره?هاى گاز چنانكه مى?گويند براى سوزاندن يهوديان در جنگ جهانى دوم، وجود نداشته

است. او را به اتهام مخالفت با اين قانون شديداً كتك زدند، از دانشگاه اخراج و به جرايم مالى بسيار سنگينى نيز محكوم كردند.

اما او دست از تلاش خود بر نداشته و تا به امروز مطالبى مى?نويسد و پيام خود را به دنيا مى?رساند. او در نامه?اى كه به رهبران جهان عرب نوشته مى?گويد: شما نيازى به بمب اتمى نداريد. عليه يهود كتاب منتشر كنيد كه از بمب اتمى براى آنان خطرناك?تر است.

دليل ديگر بر اين مطلب اين است كه هنگامى كه »روژه گارودى« محاكمه مى?شد در سخنان خود فقط به منابع و نوشته?هاى يهوديان استناد مى?كرد؛ چون در غير اين صورت او را محكوم مى?كردند. اما با اين وجود روژه گارودى را محاكمه و محكوم كردند و او را در برابر دادگاه كتك زدند و خبرنگار تلويزيون ايران و مصر نيز در آنجا در برابر چشمان مردم كتك خوردند. و در روز بعد گروه »بكار« كه يك گروه يهودى صهيونيستى در فرانسه است، مسئوليت اين اقدام را به عهده گرفتند و گفتند: هر كس را كه در اين جهت حركت كند مجازات مى?كنيم.

موعود: جريان مسيحيت صهيونيستى در اروپا چگونه نشأت گرفته و اكنون در چه وضعيتى در جهان غرب به سر مى?برد؟

مسيحيت صهيونيستى در اروپا قوى نيست و در امريكا قدرت بيشترى دارد؛ زيرا »پروتستانتيزم« در امريكا بيشتر تحت تأثير يهوديان قرار گرفته است. مخصوصاً پس از جنگ جهانى دوم كه يهوديان در آمريكا تبليغات زيادى كردند و احساس گناه را در جامعه مسيحيت آمريكايى گسترش دادند. ميراث »پولس« را كه يك يهودى مسيحى نماست و در عصر اول مسيحيت بوده دوباره زنده كردند.

اين پولس همان كسى است كه تعاليم مسيح را تحريف كرد و تعاليم يهود را به نام آن به خورد مردم داد. اين جمله در آمريكا زياد تكرار مى?شود كه »هرگز فراموش نكنيد كه شما شاخه?ايد و ريشه اسرائيل است« و بر اين اساس يك كليساى صهيونيستى درست شد كه در اروپا نيز امروز مراكزى دارد. تمركز آن روى اهداف و پيوندهاى مشترك ميان يهوديان و مسيحيان است. اين برنامه را يهوديان تغذيه كردند و امروز در اروپا و آمريكا هر كه با يهوديان باشد موفق است. علاوه بر اينها در آمريكا اين تفكر دائماً تبليغ مى?شود كه عيسى (موعود) هرگز ظهور نخواهد كرد مگر اين?كه يهوديان به قدس بازگردند. آنها اين تفكر دينى را به يك تفكر سياسى تبديل كردند. لابى صهيونيستها در آمريكا بسيار قوى است و از اهرمهاى تطميع و تهديد استفاده مى?كند. اين لابى امروز دريافته است كه در سطح جهان دشمن بزرگى دارد. مدتى قبل يك گروه يهودى در آمريكا مقاله?اى منتشر كرده و در آن توضيح مى?دهد كه چرا ما بايد با مسلمانان و مكزيكيها در آمريكا مبارزه كنيم. اين يك مقاله تحليلى است كه نويسنده آن مى?گويد: اكنون در آمريكا حدود دوازده ميليون مسيحى مكزيكى وجود دارد كه بر اساس اعتقادات قديم و مسيحيت گذشته زندگى مى?كنند و يهوديان را قاتل مسيح (قاتل خدا) مى?شناسند. و اينان هم?پيمان يهوديان نيستند لذا نبايد بگذاريم اينان به آمريكا مهاجرت كنند. مسلمانان نيز در طول بيست سال گذشته در آمريكا پيشرفت و گسترش خوبى داشته?اند اما متأسفانه حوادث يازدهم سپتامبر در اين جهت مشكلاتى ايجاد كرد و دولت آمريكا را رودرروى

مسلمانان قرار داد. اما پيش از اين در زمان كلينتون به عنوان مثال اعياد اسلامى در آمريكا جشن گرفته مى?شد. در شبهاى قدر كودكان مسلمان رئيس جمهور را رسماً به مسجد دعوت مى?كردند و او در مراسم شب قدر شركت مى?كرد در حالى كه حتى در فرانسه چنين چيزى در طول قرون گذشته وجود ندارد. لذا ما در مورد مسببين و اهداف حمله به برجهاى مركز تجارت جهانى شك و شبهه زيادى داريم؛ زيرا اين حركت اساساً به نفع مسلمانان نبود و اسلام نيز به مسلمانان اجازه چنين حركتى نمى?دهد بلكه آنچه اسلام مى?گويد همان چيزى است كه امام خمينى(ره) گفت و اسلام را به جهانيان معرفى نمود. امام و انقلاب اسلامى بزرگ?ترين پديده قرن اخير بودند اين گفته من نيست بلكه اين سخن وزير دفاع وقت آمريكا »واين برگر« است: »انقلاب اسلامى مردم جهان را به ياد اين گفته مسيح(ع) انداخت كه زندگى انسان در آب و نان خلاصه نمى?شود.« امروز زندگى مردم دنيا فقط در اقتصاد خلاصه مى?شود و ذكر و فكر آنان اقتصاد است. متفكران زيادى در سطح دنيا تحت تأثير امواج انقلاب اسلامى قرار گرفتند؛ مانند »ميشل فوكو« كه از شهرت و محبوبيت زيادى در فرانسه و اروپا برخوردار بود و پيام انقلاب اسلامى را دريافت سپس برخى از مردم او را مسخره كردند.

موعود: تحليل ما از سياستهاى آمريكا و غرب عليه مسلمين حكايت از اين دارد كه آنها از تأثير فكر مهدوى در ميان مسلمانان واقفند و مى?دانند اگر اين تفكر در ميان مسلمانان گسترش يابد از نفوذ آمريكا در ميان مسلمانان چيزى باقى نخواهد ماند. از ديگر سو ما

حضور آمريكا در منطقه را به عنوان يك استراتژى بازدارنده در برابر پديده ظهور امام مهدى(ع) ارزيابى مى?كنيم؛ چون مراكز مطالعاتى غرب به?تفصيل درباره آخرالزمان مطالعه كرده?اند و پيش?بينى مى?كنند كه ظهور نزديك است. شما به عنوان كسى كه در غرب حضور داشته?ايد تحليل خود را در اين?باره بفرماييد.

امروز غرب و سردمدار آن، آمريكا، كشورهاى اسلامى را ضعيف مى?بيند، لذا اين فرصت را براى تقسيم آنها و بسط نفوذ و گسترش خود در ميان مسلمانان مغتنم شمرده است؛ زيرا از يك سو روسيه گرفتار مشكلات داخلى خود است و از سوى ديگر چين نيز ضعيف است و قدرت ايستادگى در برابر غرب را ندارد. لذا زمينه براى گسترش سلطه غرب فراهم است. يك ضرب?المثل لاتينى مى?گويد: »اگر صلح مى?خواهى براى جنگ آماده شو« در اينجا مقصود صلح ايده?آل است با شرايط مطلوب. لذا آمريكا از فرصت غياب يك قدرت منطقه?اى استفاده كرده است.

موعود: بنابراين شما اين را كه آنان از اسلام و فلسفه انتظار مى?ترسند قبول نداريد؟ ما مى?بينيم كه آنان در ادبيات و فيلمهاى سينمايى و تحليلهايشان بحث پايان تاريخ را مطرح مى?كنند و از ادبيات لاهوتى كتاب مقدس و عهد جديد و قديم در اين جهت استفاده مى?كنند. آيا اين رويارويى با تفكر انتظار نيست؟

به نظر من اين ايدئولوژى آنهاست. يعنى آنها با تحليلهاى سياسى و نظامى به يك ارزيابى و جمع?بندى مى?رسند؛ سپس براى رنگ و لعاب زدن به آن و تهييج افكار عمومى از پژوهشهايى استفاده مى?كنند.

البته ناگفته نماند كه در اين تحليلها ملت آمريكا و ملتهاى غربى نقشى ندارند؛ زيرا آنان نمى?دانند كه در پشت پرده ظواهر چه مى?گذرد. بلكه

امروز مردم به هر دين و مكتب ساختگى ايمان مى?آورند. در حقيقت امروز در درون فرهنگ غرب، نوعى حالت سردرگمى و سرگشتگى و ترس وجود دارد. مردم نمى?دانند به چه كسى اعتماد كنند و چه كنند. مردم در افق زندگى خويش هيچ اميد روشن و اعتمادى به پايگاه محكمى ندارند و به اصل محكمى دست نمى?يابند. اين وضع متزلزل و شكننده در غرب رايج است. در چنين شرايطى همه چيز ممكن است و سركردگان غرب به نظر من تفكر روشنى به عنوان انتظار نمى?شناسند بلكه آنان فقط اين را مى?دانند كه اسلام يك رقيب بسيار جدى براى فرهنگ آنهاست و جز اسلام رقيبى ندارند. اگرچه چين يك حكومت و ملت يكدست و منسجم دارد ولى غرب مى?داند كه چين رقيب آنها نيست و به راحتى مى?شود با چين بر سر اصول معامله كرد. اما با اسلام و مسلمانان نمى?توان بر سر اصول معامله كرد. از سوى ديگر امكان ندارد كه مسيحيان غربى، يهودى يا بودايى يا هندو شوند ولى واقعيتى كه رهبران غرب آن را با تلخكامى مشاهده مى?كنند اين است كه هزاران غربى مسلمان مى?شوند و رهبران غرب كارى از دستشان ساخته نيست. يك نمونه?اش داستان دو دختر خانم فرانسوى است كه اخيراً در فرانسه جنجالى به پا كردند. اين دو دختر حجاب اسلامى به تن كردند و مسلمان شدند در حالى كه پدر آنها يهودى و وكيل دادگاه است و او مجبور شد در دادگاه از آنها دفاع كند. وقتى اين جريان به رسانه?ها و مطبوعات رسيد مانند انفجار بمب بود. بد نيست بدانيد نام اين خانواده »ليوى« (Lavy) بود كه اين كلاسيك?ترين

نام يهودى است. پس تنها رقيب حقيقى غرب اسلام است. نكته قابل توجه اين است كه چين و ژاپن داعيه?اى ندارند جز اين كه مى?خواهند در تكنولوژى و اقتصاد به جايگاه غرب برسند اما رقابت اسلام با غرب در اين است كه اسلام فرهنگ غرب را نفى مى?كند.

موعود: به نظر شما در اين ميدان مبارزه چه چيزى كفه ترازو را به نفع غرب يا مسلمانان سنگين مى?كند؟

امروز زندگى ماشينى روح بشر را خسته كرده است و انسان غربى به دنبال چيزى است كه بتواند با آن به آرامش برسد. مثلاً در ايران وقتى انسانها از زندگى خسته مى?شوند بسيارى از آنها به مشهد امام رضا(ع) مى?روند. حرم امام رضا(ع) يك درمانگاه دائماً باز و بهترين بيمارستان است. اين ميلياردها دلار ارزش دارد اما غربيهاى اسير زندگى مادى چنين امكاناتى ندارند. در قديم كليسا داشتند و مى?آمدند نزد كشيش و مقدارى گريه و توبه مى?كردند و ... ولى امروز از اين چيزها در غرب خبرى نيست.

امروز در غرب مردم از بحثها و جدالهاى فلسفى و كلامى و لاطائلات مختلف و جدلهاى بى?پايان علمى خسته شده?اند روح آنها خسته است و به دنبال يك الگوى عملى براى زندگى مى?گردند.

موعود: آيا امروز در غرب و يا در فرانسه چيزى از گرايش به انتظار ظهور يك منجى مشاهده مى?شود؟

نمى?توانم بگويم كه سخنى در اين باره گفته مى?شود يا نه؟ امروز مسيحيت تمام شده، ليبراليزم نيز دوره پايان خود را مى?گذراند و ايدئولوژى تمام شده است.

از حدود سى سال پيش در آمريكا مسائلى مطرح مى?شود. كتابهايى نوشته مى?شود بحثهاى زيادى مى?شود. دنبال حقيقت مى?گردند ولى دسترسى به چيزى ندارند.

آنها مى?بينند

انسانى كه به حقيقتى ايمان دارد آرامش دارد و لذا به دنبال يافتن اين حقيقت هستند.

موعود: برخى انديشمندان وضع امروز غرب را ناظر بر پايان يافتن تاريخ غرب و آغاز تاريخى جديد به نام دين مى?شناسند كه تفاسير گوناگونى نيز از اين موضوع ارائه شده؛ شما در اين باره چه نظرى داريد؟

پايان غرب نه؛ پايان تكنولوژى؛ يعنى تكنولوژى مستقل از هويت انسان است. انسان پايان ندارد. بلكه مى?توان گفت پايان دوران تكنولوژى است. غرب فقط در تكنولوژى از ما پيش است. اما از نظر روح و انسانيت انسان غربى مضطرب و خسته و افسرده است و به پايان خط و به پوچى رسيده و با حسرت و غبطه به حالات روحى و ايمانى مسلمانان نگاه مى?كند. مثلاً امروز در فرانسه يك پدر وجود ندارد كه بتواند آنچه را كه بايد، به فرزندش بياموزد. به عبارتى انسانهاى غربى همه مانند آن گروه »لاادرى« شده?اند كه در آمريكاست و سى ميليون طرفدار دارد. انسان غربى دنبال الگو مى?گردد و زير پايش خالى شده است.

موعود: در حال حاضر احساس مى?شود كه در سراسر همه منتظر منجى موعود هستند بودايى، يهودى، مسيحى، شيعه و سنى. شما اين پديده را چگونه مى?بينيد؟

اين حال انسان در عصر حاضر است و نياز و عطش اوست و نمى?تواند جواب بدهد كه چرا اين حالت را دارد و دليل تشنگى خود را نمى?داند. چنانكه مى?دانيد چند سال پيش در آمريكا 1200 نفر از طرفداران فرقه داوديه به دستور شيخ و مراد خويش يكجا خودكشى كردند. در سويس هم حدود چهار سال پيش آمار داده بودند كه در همان زمان عده زيادى خودكشى كردند و

اين انسان غربى بيچاره با ديدن يك موج معنوى چنان سرسپرده مى?شود كه به دستور شيخ خود را مى?كشد و فكر مى?كند ?

مسيحيت صهيونيستى، پيدايش و ظهور تاريخى آن-1

نصير صاحب خلق

مقدمه

شايد باور آن قدرى مشكل باشد، اما واقعيتى است كه وجود دارد. اين واقعيت بفعد دينى - اعتقادى و متافيزيكى راهبردهاى نظامى آمريكا و اسرائيل است. بنيادهاى تئولوژيك راهبردهاى نظامى آمريكا و اسرائيل در خاورميانه بر باورهايى استوار است كه ريشه هايى توراتى دارد. اين باورها بازگشت دوم مسيح(ع) (از نظر مسيحيان بنيادگرا) و ظهور و آمدن او (از نظر يهوديان صهيونيست) را منوط به وقايعى مى داند كه از جمله آنها مى توان اجتماع و استقرار يهوديان در سرزمينهاى مقدس؛ ويرانى دو مسجد اقصى و صخره در قدس و بناى معبد بزرگ يهود به جاى آنها و وقوع »نبرد آخر زمان« و يا »آرماگدون« در صحراى آرماگدّو در سرزمينهاى اشغالى (اسرائيل) را نام برد.

اينها وجوه اشتراك مسيحيت بنيادگرا و معتقدان به عهد عتيق و يهوديان بنيادگرا است. اين دو گروه جريان اعتقادى - سياسى اى را به وجود آوردند كه به »مسيحيت صهيونيستى« و يا »صهيونيسم مسيحى« موسوم گشته است. مطالعات تاريخى در ارتباط با اين پديده نشان مى دهد كه اين جريان در بسيارى از تحولات سياسى، تغييرات ژئوپوليتيكى خصوصاً پيدايش كشور نامشروع اسرائيل نقش اساسى و جدى داشته است.

على رغم وجود راست مسيحى كه نقش قابل توجهى را در مبارزه با بحرانهاى اخلاقى و اجتماعى داخلى در آمريكا به عهده دارد، مسيحيت صهيونيستى بيشترين توان خود را به كنترل سياست خارجى آمريكا و هدايت آن در راستاى حصول اهداف سياسى - دينى اى كه برگرفته از نگرش و جهان بينى توراتى مى باشد معطوف داشته است.

هر چند كه طى

سالهاى اخير و به طور مشخص در دهه پايانى قرن بيستم، راست مسيحى در راستاى اهداف خود - كه عموماً تعقيب دكترين »مسيحى سازى« و ترويج ارزشهاى اخلاقى مسيحى است - تلاش نموده تا به طور جدى بر سياست خارجى آمريكا تأثير گذارد، اما نوع توجه و نگرش آنها به اهداف مورد نظر در سياست خارجى آمريكا با جريان »مسيحيت صهيونيستى« داراى وجوه افتراق بارزى است كه پرداختن به آن نيازمند مجال ديگرى است. به هر تقدير در نوشته اى كه هم اكنون در پيش روى شماست، پيدايش و تطور تاريخى پديده »مسيحيت صهيونيستى« يا »صهيونيسم مسيحى«1 و خاستگاه اين جريان مورد بررسى قرار مى گيرد. از آنجايى كه خاستگاه زمانى اين پديده مقارن با سربرداشتن »پروتستانتيسم« در قرون ميانه در اروپاست، لذا جريان پروتستانتيسم و به ويژه »پيوريتانيسم« به عنوان بستر جريان مسيحيت صهيونيستى. به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفته است. وجود عناصر عبرانى و آموزه هاى تئولوژيك عهد عتيق در پروتستانتيسم مسيحى كه وجه تمايز بارز و شاخص مسيحيت كاتوليك و پروتستان است، اين ظن و گمان را موجب گرديده است كه پروتستانتيسم نوعى »يهودى گرى« در مسيحيت بوده است.

براساس آراء و نظراتى كه ملاحظه خواهيد نمود، رهبران و بنيانگذاران پروتستانتيسم، خود به يهودى بودن و يا يهودى گرى متهم اند. اين اتهامات علاوه بر اين كه از جانب كليساى كاتوليك به آنها وارد شده، در بسيارى از منابع يهودى نيز مورد تأييد قرار گرفته است. بنابراين، نقش يهود و يهودى گرى در پيدايش پروتستانتيسم مسيحى غير قابل انكار مى نمايد. نكته قابل ذكر ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داده شود اين كه شايد براى بسيارى علت همراهى و هم آوايى دو دولت بريتانيا و آمريكا

چندان روشن نباشد و اين كه چرا انگليس، على رغم اين كه دولتى اروپايى است اينقدر با اروپا مخالفت نموده و خطوط سياست خارجى آن حداقل در ارتباط با بعضى از مسائل خصوصاً حمايت از رژيم نامشروع صهيونيستى، بحث نفت خاورميانه و خصوصاً خليج فارس، صلح خاورميانه و حركتهاى نظامى با آمريكا منطبق است. اين امر يك وجه تاريخى - اعتقادى دارد كه در جنبش پيوريتانيسم نهفته است. جنبشى كه در انگليس سربرداشت و به آمريكا رفت و در تكوين و شكل گيرى هويت اعتقادى - فرهنگى آمريكا نقش بسزايى بازى نمود.

بخش اول

مسيحيت صهيونيستى، فرايند تاريخى - دينى پروتستانتيسم

پروتستانتيسم را مى توان به نوعى بازگشت و رجعت مسيحيان به »عهد عتيق« يا تورات ناميد. نهضت پروتستانتيسم به طور مشخص با »لوتر« و آراء اعتقادى جديد او در خصوص مسيحيت آغاز مى گردد. لوتر خود پيش از آغاز نهضت پروتستانتيسم تحت تأثير عميق آموزه هاى فلسفى، تئولوژيك و جهان بينى عبرانى بوده است. »به هنگام تحقيق و پژوهش در خصوص لوتر به عنوان بزرگ ترين پيشواى پروتستانتيسم و اين كه او چگونه مجذوب چنين رويكردى گرديد، با علاقه زائدالوصف او به دين عبرانى و منابع عبرانى روبرو مى شويم.«2

تأثيرپذيرى لوتر و همفكران او از تئولوژى عهد عتيق در يك فرايند طبيعى موجب پيدايى تغييرات بزرگى در مفاهيم دينى كليساى كاتوليك گرديد، رويكرد »به بهشت دنيايى« به جاى »آخرت گرايى« مسيحى نشست. »ربح« و »ربا« كه در مسيحيت كاتوليك تحريم شده بود در مسيحيت پروتستان تشريع گرديد و پس از آن با سرعت و همراه با توسعه پروتستانتيسم در اروپا گسترش يافت. بزرگداشت يهوديان و برترداشتن قوم يهود و متعلق دانستن سرزمينهاى فلسطين تحت عنوان به اصطلاح »ارض موعود« و سرزمينهاى مقدس

وعده داده شده به قوم يهود از جانب خداوند، شاخصه ديگر پروتستانتيسم لوترى بود. لوتر در اين ستايش و تمجيد از به اصطلاح »قوم برگزيده خداوند« به اندازه اى پيش رفت كه شبهه يهودى بودن او در محافل مسيحى كاتوليك به صورت جدى مطرح گرديد. خود او نيز با انتشار كتابى كه تحت عنوان عيسى مسيح يك يهودى زاده شد3 در سال 1523م. به رشته تحرير درآورد، به اين شبهه بيش از پيش دامن زد. او در اين كتاب نوشت:

يهوديان خويشاوندان خداوند ما (عيسى مسيح) هستند، برادران و پسر عموهاى اويند، روى سخنم با كاتوليكهاست. اگر از اين كه مرا كافر بنامند خسته شده اند بهتر است مرا يهودى بخوانند.4

ستايش لوتر از يهوديان در شرايطى كه كليساى كاتوليك به عنوان باور حاكم و مقتدر بر اعتقاداتى كاملاً ضد يهودى استوار بود اين شبهه را به طور فزاينده مطرح مى ساخت كه پروتستانتيسم، مسيحيتى است كه بنيادها و شالوده هاى آن يهودى است و شايد اين نظر به نحوى بيانگر پيدايى مسيحيت يهودى بود. هر چند كه لوتر در سالهاى پايانى عمر خود با نوشتن مطالبى عليه يهوديان توانست به نوعى نام خود را به عنوان يك ضد يهودى در تاريخ رسمى ثبت نمايد اما اين اقدام لوتر نيز نتوانست بدبينى به وجود آمده را برطرف كند.

لوتر بعد از »پاولوس قديس« پايه گذار دومين انحراف بزرگ در مسيحيت تلقى مى گردد. بايد يادآور شويم كه پاولوس، تعبيه كننده تثليث در مسيحيت، نيز همچون لوتر تحت نفوذ (دين) عبرانى قرار داشت. او يهودى اى بود كه نام حقيقى او »شائول« بود و قبل از مسيحى شدن در قدس مطالعات و تحقيقات مبسوطى بر روى كتاب كابالا منبع »باطنى گرايى عبرانى« انجام داده

بود.5

نكته جالب توجه ديگر در اين رابطه، حمايت و زمينه سازى توسعه و ترويح پروتستانتيسم توسط يهوديان بود. به نظر مى رسد كه يهوديان با حمايت از پروتستانتيسم در صدد تحقق دو هدف راهبردى خود بودند:

اول اين كه كليساى كاتوليك؛ يعنى كانون بزرگ خصومت و دشمنى عليه خود را از اريكه قدرت به زير كشند.

دوم اين كه جهان بينى، و اعتقادات قومى - دينى خود را در شكل و شمايلى جديد عرضه نموده و روند يهودى سازى اساس تمدن سده هاى ميانه و در ادامه آن سده هاى جديد اروپا را فراهم سازند كه به هر دو هدف خود نيز نايل آمدند.

تحول باور مسيحى - يهودى و تبديل آن به مسيحيت صهيونيستى به عنوان ايدئولوژى پروتستانهاى قرون ميانه توسط پيوريتنها صورت پذيرفت. »اين فرقه پروتستان كه ساختار هنجارهاى اخلاقى آن تماماً منطبق با تورات بود و به عنوان يهوديگرى انگليسى شناخته مى شد«6 توسط فردى كالوينيست پروتستان، به نام »ويليام تيندل«7 پايه گذارى شده و در اروپا گسترش يافته بود و خود شاخه اى از كالوينيسم به حساب مى آمد.

با سرنگونى پادشاه انگليس توسط كرومول پيوريتن و قدرت گرفتن پيوريتنها و بازگشت يهوديان به انگلستان مبانى و شالوده هاى مسيحيت صهيونيستى به صورت فوق العاده تحكيم مى گردد؛ چرا كه با قدرت گرفتن پيوريتنيسم در انگليس و متعاقب آن آمريكا و شمال آتلانتيك، مطالعات توراتى گسترش يافته و توجه فوق العاده اى به زبان عبرى نشان داده شد. وابستگى پيوريتنيسم به يهوديت به حدى بود كه از تمامى ديگر مذاهب پروتستان در اين رابطه پيشى گرفته بود و در عين حالى كه مذهبى يهودى نبود، ولى صفت »جودايزر«8 را كسب كرده بود.9

پيوريتنها خصوصاً قانون و قواعد توراتى را با دقت و وسواس به كار مى بستند و

به پالووس قديس نيز كه واضع آموزه مسيحى »اسرائيل جديد« بود علاقه نشان مى دادند.10

پيوريتنها ضمن همانندانگارى خود با يهوديان مذكور در تورات، براى خود هويت يهودى جديدى كسب كردند و بر فرزندان خود نامهاى يهودى مثل ساموئل، آموس11، سارا و يا جوديت12 مى گذاشتند.13

پيوريتنها همچنين حمايتهاى »استراتژيكى« از يهوديان زمان خود به عمل مى آوردند. در آن زمان در انگلستان هيچ يهودى اى وجود نداشت؛ چرا كه پادشاه انگلستان در قرن سيزدهم به اتهام »رباخوارى و استثمار مردم«، كليه يهوديان را از كشور خود اخراج نموده بود. اما يهوديان خواستار بازگشت به انگلستان بودند؛ چرا كه در كتاب مقدس آنها اين اصل وجود داشت كه قبل از آمدن حضرت مسيح(ع) آنها بايد در تمامى دنيا پخش مى شدند. پيوريتنها كه احترام فوق العاده اى براى تورات قائل بودند و در راستاى تحقق اين پيشگويى تورات از يهوديان، به مثابه »قوم برگزيده« در راستاى تحقق پيشگويى مذكور با هيجان و خلوص حمايت به عمل مى آوردند.

قدرت گرفتن پيوريتانيسم موجب پديد آمدن ديدگاه جديدى نسبت به يهوديان گرديد. با گسترش كالوينيسم، يهوديان مورد علاقه و احترام پيروان آن قرار گرفتند؛ چرا كه آنها بر مبناى تئولوژى پيوريتانيسم، حافظان فرهنگ و زبان تورات بودند. لذا براساس اعتقادات پيوريتنها قبل از بازگشت مجدد مسيح بايد يهوديان به سرزمينهاى مقدس بازمى گشتند.14

»رجينا شريف«15 نويسنده يهودى در كتاب خود با عنوان صهيونيسم غير يهودى16 در توصيف و بيان حمايت پيوريتنها از تئورى »قوم برگزيده« و همينطور تئورى »بازگشت يهوديان به سرزمينهاى موعود« چنين مى نويسد:

كارتريس رهبر كلنى پيوريتنهاى آمستردام در نامه خود، اين موضوع را نيز روشن نموده است كه: دولت انگليس با شهروندان جديدش كه از هلند خواهند آمد، اولين

و بهترين كشورى خواهد بود كه فرزندان اسرائيل، دختران و پسران اسرائيلى را با كشتى به سرزمينهاى موعود، سرزمينهاى ابراهيم، اسحاق و يعقوب انتقال خواهد داد.17

»قول حمايت از صهيونيزم« كه از سوى پيوريتنها داده شده بود حقيقتاً نيز به جاى آورده شد. در قرن بيستم رهبران صهيونيسم كه براى تشكيل دولت يهودى در فلسطين در جست وجوى كمك و يارى بودند بزرگ ترين حمايت را از »مسيحى - صهيونيستهاى« آينده و كليساى پروتستان كه در اصل ادامه پيوريتنها بودند دريافت داشتند. به اين ترتيب كه تصميم اتخاذ شده از جانب »لرد بالفور«18 مبنى بر حمايت سياسى از تشكيل يك دولت يهودى در فلسطين بيش از آنى كه يك برآورد سياسى باشد مبتنى بر باورها و اعتقاداتى بود كه بر مبناى آن »سرزمينهاى مقدس« از جانب خداوند در اختيار يهوديان گذاشته شده بود و به آنها تعلق داشت.«19

به زودى جماعت يهودى بازگشته به انگلستان در مدت زمان كوتاهى به قدرت اقتصادى قابل توجهى تبديل شدند. »خاندان روچيلد« نيز از ميان اين جماعت سربرداشت.

رسالت هوادارى پيوريتنها از يهود، تنها به داخل مرزهاى انگلستان محدود نماند بلكه اين جريان به طور گسترده در قرنهاى 16 و 17 در ميان كشورهاى انگليسى زبان رشد و توسعه يافت.

عصر پيوريتنيسم در آمريكا و يا نيواينگلند آن روزگار با تأسيس اولين كلونى پيوريتنى در سال 1620م. در »ماساچوست«20 آغاز گرديد. بعدها كلونيهاى بزرگ تأسيس شده در »پلى موس«21 ضمن توسعه و گسترش خود تمامى نيواينگلند را دربر گرفتند. پيورتينها چنان دلباخته عهد عتيق شده بودند كه مى خواستند به جاى نيواينگلند نام »نيو اسرائيل« را به آمريكا بدهند.22 و اينچنين پيوريتنيسم در تأسيس آمريكا نقش آفرينى نمود.

همگونگى پروتستانتيسم آمريكايى برآمده

از پيوريتنيسم و احساس مشترك آن با يهوديت در منابع ديگرى نيز مورد اشاره قرار گرفته است. »ادوارد تيونان«23 در كتاب خود با عنوان لابى: قدرت سياسى يهوديان و سياست خارجى آمريكا24 چنين مى نويسد:

برانديس25 رهبر حركت صهيونيستى آمريكا، به هنگامى كه مشغول توسعه فعاليتهاى سازمان خود بود، به ناگاه صاحب دوستى در كاخ سفيد شد اين دوست ويلسون، رئيس جمهور (آمريكا) بود. ويلسون نه تنها برانديس را در سال 1916م. به رياست دادگاه قانون اساسى آمريكا منسوب نمود، بلكه همزمان با آن از تئورى صهيونيسم مطرح شده توسط اين دوست جوان خود نيز حمايت به عمل آورد...

اين موضع ويلسون بسيار فراتر از تصميم گيرى سياسى عملگرايانه بود. ويلسون كه خود فرزند يك كشيش پرس بيترين بود و به طور مدام كتاب مقدس را مطالعه مى كرد، نسبت به يهوديان و سرنوشت آنها احساس علاقه مى نمود. در پروتستانتيسم آمريكايى نسبت به آرمان صهيون گرايش بزرگ و قابل توجهى وجود دارد. گروس همچنين اين اظهارات ويلسون را كه »من خود به عنوان يك فرزند كشيش پروتستان در مقابل سرزمينهاى مقدس و بازگردانيدن آن به صاحبان اصلى آن احساس وظيفه مى نمايم« نيز نقل مى كند.26

جماعت پروتستانها در آمريكا تحت چنين تلقى قرار دارند.

پروتستانهاى بنيادگرا در آمريكا (تشكيل كشور) اسرائيل را وعده تحقق يافته تلقى مى كنند. كوچك ترين اعتراض به كمكها و حمايتهاى آمريكا از اسرائيل از سوى اين جماعت با اعتراضات شديدى روبرو مى شود.27 با اين همانى تلقى كردن دولت اسرائيل با يهوديانى كه در تورات ذكر آنها رفته است، فلسطينيانى كه در غزه و شريعه غربى زندگى مى كنند نيز به عنوان مردم كنعان قلمداد مى گردند28. بدين ترتيب كه اين جماعت حفظ قدرت و اقتدار آمريكا را

نيز منوط به حمايت از اسرائيل مى دانند. »جرى فالول« يكى از رهبران بيش از 40 ميليون پروتستان اوينجليك اعلام مى دارد:

هر رفتارى كه ديگر كشورها با اسرائيل داشته باشند خداوند نيز همان رفتار را با آنها خواهد داشت.29

دشمن مشترك اوينجليكها و يهوديان كه دوستى نزديك با يكديگر دارند بنا بر گفته نوام چامسكى مسلمانان هستند.30

نتيجه اين كه مى توانيم بگوييم كه جنبش پروتستانتيسم در مقياس وسيعى بازگشت و رويكرد به عهد عتيق و جهان نگرى عبرانى است و اين رويكرد داراى آثار اجتماعى - اقتصادى (زايش كاپيتاليسم و مشروعيت يافتن بهره و ربا) و اجتماعى و سياسى (نوعى هوادارى غير عادى از يهوديت و دلدادگى به آن) بوده است.

حال كه تا حدودى چگونگى شكل گيرى مسيحيت صهيونيستى به مثابه فرايند تاريخى پروتستانتيسم بيان گرديد. ضرورتاً مى بايستى به كاركردهاى آن از نظر تاريخى - سياسى نيز پرداخته شود.

بخش دوم

صهيونيزم مسيحى چيست؟

وقتى از گروههاى دينى راديكال در رويارويى اسرائيل و فلسطين سخن به ميان مى آيد، بلافاصله گروههاى دينى كه تحت نام اسلام و يهوديت قرار دارند به ذهن متبادر مى گردد. در صورتى كه گروههاى راديكال و افراطى مسيحى اى كه نامى از آنها برده نمى شود در اين رابطه اهميت غير قابل انكارى را دارا هستند. اين گروهها از آن جهت كه نقش فعالى را در رويارويى اسرائيل و فلسطينيان بر عهده داشته و مخالف هرگونه برقرارى صلح بين آنها هستند، به گروههاى »افراطى« معروفند.

گروههاى مسيحى مذكور عموماً بنيادگرا31 (راديكال) بوده و جانبدار و هوادار اسرائيل هستند. حتى در ارتباط با اهداف وجودى خود از بسيارى از اسرائيليها هم بنيادگراترند. در حالى كه در ميان اعضاى آنها هيچ اسرائيلى و يا فلسطينى وجود ندارد اما

رهبران بعضى از اين گروهها اسرائيلى هستند. بعضى از اين گروهها با حمايت از سياستهاى صهيونيستى دولت اسرائيل و يا حمايت مستقيم از بعضى از گروههاى ديگر يهودى، به توسعه و شدت گرفتن درگيرى و رويارويى در خاورميانه دامن مى زنند. گروههاى ديگر نيز غير مستقيم در اين رابطه فعال هستند. اين گروهها در حال جمع آورى اعانه و كمك براى اسرائيل و گروههاى اسرائيلى در ديگر كشورها بوده و در اين كشور اطلاعات نادرستى را به جانبدارى از اسرائيل در ارتباط با درگيرى و روياروييهاى داخلى در اسرائيل پخش مى كنند. علاوه بر آن، اين گروهها در حكومتهاى كشورهاى خود گروههاى نفوذ (لابى)ى را در حمايت از اسرائيل تشكيل داده يا مى دهند.

از جمله اين گروههاى نفوذ لابى موجود در كنگره آمريكاست كه در حد قابل توجهى كارايى دارد. لابى گروههاى مذكور كه جانبدار اسرائيل بوده و در كنگره صاحب نفوذ است به قدرى بزرگ و قدرتمند است كه هر ساله به واسطه آن 5/5 ميليارد دلار از جانب دولت آمريكا به اسرائيل پرداخت مى شود.32

بنيادهاى دين شناختى صهيونيسم مسيحى

شايد فهم و درك حمايت گروههاى مسيحى بنيادگرا از يك دولت يهودى و اشتياق وافر آنها به اين دولت در مرحله اول ممكن نباشد. علت حمايت آنها از چنين دولتى، تفاسيرى است كه از كتاب مقدس به عمل آمده است. آنها به معانى ادبى كتاب مقدس به مثابه كلام خدا باور داشته و بعضى از بخشهاى مشخص كتاب مقدس را به عنوان پيشگويى آخرين جنگ بزرگى كه در صحراى »مگيدو«33 واقع در اسرائيل رخ خواهد داد تعبير مى نمايد. اين جنگ به عنوان آخرين جنگ بزرگ در كتاب مقدس به عبرانى »آرماگدون«34 ناميده شده

است. نام آرماگدون برگرفته از نام تپه مگيدو واقع در صحرايى به همين نام است. يعنى اين جنگ در صحراى مگيدو كه امروزه در اسرائيل واقع شده است رخ خواهد داد. جنگ آرماگدون تنها و تنها پس از گردهمايى و استقرار يهوديان به عنوان يك ملت در قلمرو »ارض موعود«35 به وقوع خواهد پيوست. گروههاى مسيحى مذكور يهوديان را تنها »بندگان برگزيده خداوند« قلمداد نموده و اعتقاد دارند كه خداوند سعادت دنيا را به يهوديان و سعادت اخروى را نيز به آنها (گروههاى مسيحى) عطا خواهد نمود؛ چرا كه خداوند نيكى و سعادت اخروى را به آنها وعده داده است. به دليل وعده سعادت اخروى، اين گروههاى صهيونيست مسيحى خود را »مسيحيان از نو زاده شده«36 ناميده و معتقدند كه آرماگدون را نخواهند ديد و هيچگونه تألمات ناشى از اين دوره را نيز متحمل نخواهند شد؛ چرا كه آنها اعتقاد دارند كه توسط خداوند به آسمانها برده خواهند شد آنها اين رخداد و واقعه را Rapture (به معنى خوشى و شادمانى بى حد و حصر) ناميده و معتقدند كه اين حالت فقط و فقط شامل حال مسيحيان يادشده خواهد بود.

اين دكترين كه از سوى ديگر كليساها نيز پذيرفته شده است، »هزاره گرايى«37 ناميده شده است. چرا كه در كتاب مقدس (تورات) به وقوع اين جنگ در هزاره سوم اشاره شده و يا اين كه چنين تفسيرى از آن به عمل آمده است. از سوى ديگر (گفته مى شود كه) عيسى مسيح در اين جنگ از آسمان به زمين باز خواهد گشت و دجال را در اينجا خواهد كشت و پس از آن پادشاهى خود را آغاز خواهد نمود و دوران

صلح آميزى كه ساليان سال ادامه خواهد يافت آغاز خواهد گرديد. بدين ترتيب چرايى علاقه مسيحى صهيونيستهاى بنيادگرا به اسرائيل و آغاز سريع جنگى كه خود زمينه بازگشت مجدد مسيح را فراهم خواهد ساخت روشن مى گردد.

گروههاى صهيونيست مسيحى ياد شده از آنجايى كه معتقد به وجود هفت مرحله گذار در كتاب مقدس هستند خود را »تدبيرگرايان« يا »38 dispensationalism مى دانند. در عين حال اين گروههاى مسيحى به دليل اينكه قبل از جنگ آرماگدون بوده اند و از فلاكت و مشقات و درد و رنج آن جنگ دور نگه داشته شده اند خود را »بخشوده شدگان« مى نامند.

اين مراحل (هفت گانه) كه در كتاب مقدس پيشگويى شده و بخشوده شدگان به آن اعتقاد دارند عبارتند از:

1. بازگشت يهوديان به فلسطين؛

2. ايجاد دولت يهود؛

3. موعظه شدن انجيل به بنى اسرائيل و ديگر مردم دنيا و در تمامى دنيا؛

4. (حصول مرحله) وجه (Rapture) به بهشت رفتن كليه كسانى كه به كليسا ايمان آورده اند؛

5. دوران فلاكت39 اين مرحله هفت سال طول خواهد كشيد. در اين مرحله يهوديان و ديگر (به اصطلاح) مؤمنان ظلم خواهند ديد. اما سرانجام صالحان با پيروان دجال به نبرد خواهند پرداخت؛

6. وقوع جنگ آرماگدون، جنگى كه در صحراى مگيدو در اسرائيل به وقوع خواهد پيوست؛

7. شكست لشكريان دجال و استقرار پادشاهى مسيح. پايتخت اين پادشاهى اورشليم (قدس) خواهد بود. اين پادشاهى به وسيله يهوديان اداره خواهد شد و يهوديان به مسيح خواهند پيوست و يا مسيحى خواهند شد.

مراحل ياد شده بنيانهاى اعتقادى »بخشوده شدگان« است. اما در ميان گروههاى يادشده بعضى تفاوتها وجود دارد. به عنوان مثال، نقطه نظرات متفاوتى كه در ارتباط با عاقبت و فرجام يهوديان در ميان آنها وجود دارد (مثل بازگشت تمامى

آنها به سرزمين اسرائيل و مواردى از اين قبيل).

»بخشوده شدگان« از تعيين و بازشناسى مكانهاى پيشگويى شده توسط كتاب مقدس بسيار خوششان مى آيد. مثل بازشناسى (تعيين حدود) صحراى مگيدو در اسرائيل. بخشوده شدگان با داشتن اين تلقى كه بعضى از كلمات عبرانى به كار رفته در ارتباط با دجال در بخشهايى از كتاب مقدس در انگليس مترادف روسيه و مسكو است، چنين تعبير مى كنند كه دجال از سمت روسيه خواهد آمد. آنها اعتقاد دارند كه نبرد آرماگدون نبردى با سلاحهاى هسته اى خواهد بود. آمريكا كه در اين جنگ در كنار اسرائيل قرار خواهد گرفت دچار انحطاط اخلاقى خواهد شد.

كتاب هال ليندزى40 با نام زمين سياره بزرگ مرده41 كه از سوى تعدادى از رهبران بنيادگراى »بخشوده شدگان« بسيار تأثيرگذار عنوان شده است به خوبى تعيين كننده اين تئورى و پرفروش ترين كتاب در اين رابطه بوده است.42

مسيحيت در پى تلافى كردن سياستهاى آنتى سيميتيك (يهود ستيزى) در تاريخ گذشته خود است. اما در عين حال اين م

پى نوشتها:

1 . به نظر ما عنوان »مسيحيت صهيونيستى« عنوان دقيق ترى براى اين جريان است.

.harun yahya .www ,Aydin lama ve ibraniMistisizmi ,Harun yahya/protestanlik. 2

.org

.Jesus christ was born a jew. 3

.p.221 ,Anti-Semitism History ,Leon Poliakov. 4

,1991 ,London ,Times book ,the concised Atlas of theBible ,Prichard .James B. 5

.p.124

.vol.2,p.648 ,calvinism .Universal jewish Encyclopedia. 6

.William Tyndale. 7

.Judaizer. 8

.p.344 .1988 /macmillianlondon limited /Holey war /Karen Armestrong. 9

10. همان منبع، همان صفحه.

.Amos .11

.Judith .12

13. همان منبع، صفحه 34.

From the Time of patriarchs :A Histocial Atlas of the Jewishpeople ,Eli Barnavi .14

.p.140 ,1992 ,London ,to thepresent Hutchinson press

.Regina shrif .15

.Jewish Zionism - Non .16

17. همان

منبع، ص24.

18. لورد آرتور بالفور، وزير امور خارجه انگليس، يكى از شخصيتهاى مسيحى - صهيونيست معروف كه در سال 1917 با انتشار اعلاميه بالفور صهيونيزم را مورد حمايت وسيع و بزرگ دولت انگليس قرار داد.

.p.24 ,vol.16 ,Zionism ,Encyclo pedia Judaica .19

.Massa chussetts .20

.Plymouth .21

A varrativeof the American Enconter with :A promise to Keep .Belth .Nathanc .22

.p.3 ,1979 ,New york ,Anti-Simitism,Times Books

.Edward Tivnan foreign policy .23

.jewsh political pawer and American :The lobby .24

.Brondeis .25

,jewish political powerand American foreign policy :the lobby ,Edvard Tivnan .26

.pp.17-18 ,1987 ,New york ,Schuster Simon

peopleand institations con front israels :They Dare to speak out .Paul findley .27

.pp.238-246 ,1989 ,illinois ,lowrencehill Books ,lobby

28. همان منبع، صفحه 240.

29. همان منبع، صفحه 242.

,1993 ,Istanbol ,iletismyayin lari ,Israel ve Filistin ,ABD :Kader ocgenti .30

.sf38

.fandamentalist .31

.tr .org .mgv .yurtdisi .www .32

.Megiddo .33

.Armagedon .34

.Eretz israel .35

.born-again .36

.Milenyalism .37

38. واژه dispensationalism كه در لغت به معنى: 1.پخش و توزيع، تقسيم كردن، حاكميت اقتدار؛ 2. بخشودگى، غمض عين كردن، صرف نظر كردن و استثناست. در مسيحيت نيز اين واژه به معنى »دوران سيطره و حاكميت يك دين« و يا »اجازه ويژه صادر شده از طرف كليسا« مى باشد.

.Tribulation .39

.Hal Lindsey .40

.1970 ,Mich:Zondervan publishing House ,Rapids ,The Late Great Planet Earth .41

42. اين كتاب فروش فوق العاده اى در سطح جهان داشته. در آن حوادث زمان حاضر با تشابهات ارائه شده در انجيل درباره پايان كار جهان نشان داده شده است(م). در اين كتاب ليندزى پيش گويى مى كند كه جنگ جهانى سوم هنگامى آغاز خواهد شد كه شوروى و يكى از هم پيمانان عربش به اسرائيل حمله كند، وى مى گويد: »به محض اينكه

نبرد آرماگدون به اوج خود رسيد و جهان در آستانه نابودى قرار گرفت، درست در همان لحظه عيساى مسيح رجعت مى كند و بشر را از مهلكه خود ساخته اش نجات مى بخشد (به نقل از كتاب تكاپوى 2000، جان نسبيت، پاترشيا ابردين، ترجمه صهبا سعيدى).

.Oliver cromwell .43

.paul Felgenhaver .44

.ish ,Halsell .45

.Lord Anthony ashley .46

.Warder cresson .47

.Edwin shermen wallace .48

.Benjamin Netanyahu .49

.Loyd George .50

.Arthur Balfour .51

.Woodrow wilson .52

مدينه آرماني ديني

اشاره :

انتظار تحقق مدينه آرماني يا آرمانشهر، كم وبيش در ميان همه پيروان اديان به چشم مي خورد. انتظار روزي كه با ظهور منجي موعود و فراگير شدن تعاليم ديني همه آمال بشر رنگ واقعيت مي يابد و بهشت زميني به منصه ظهور مي رسد.

آنچه در پي خواهد آمد گزارشي است از اين انتظار عمومي پيروان اديان الهي. در قسمت اول اين سلسله مقالات مدينه آرماني يهود مورد بررسي قرار گرفته است.

شش هزار سال تاريخ يهود، قريب دو هزار سال تاريخ آيين مسيحيت و بيش از يك هزار و چهارصد سال تاريخ اسلام به عنوان سه جريان بزرگ مذهبي وجوه بسياري از انسان آرماني و آرمانشهر ويژه اديان را بازگو مي كند.

اگر چه آرمانشهرهايي چنين و ويژگيهاي انسان مطلوب آنها وجوه اختلاف بسياري دارند، اما، همگي آنها در نويد «ظهور و گسترش آيين خداپرستي» و «تجلي خواست خالق هستي» در عرصه زمين مشترك اند و اين امر به عنوان نقطه اشتراك اديان، وجه تمايز جدي پيروان مذاهب آسماني را با پيروان «تفكر تام عقلاني» و يا «ديد علمي» محض نمايان ساخته است. به عبارت ديگر: همه اديان توحيدي، در پذيرش مبدأ هستي، خداي يكتا، به عنوان خالق كل عالم آشكار و نهان، غايت سير و سلوك بشر

و بالاخره زندگي و حيات پس از مرگ مشترك بوده اند و برخي از آنها مانند يهوديت، مسيحيت و بالاخره اسلام در ايجاد تحولات اجتماعي عظيم نقش به سزايي داشته و تمدنهاي ويژه اي نيز منطبق با پاره اي از دريافتها و احكام ديني خاص خود برپا داشته اند؛ ليكن، تاريخ خود گواه آن است كه اين تمدنها اگر چه وجوه بسياري از فرهنگ ويژه اديان ياد شده را نمودار ساختند اما، جدايي ميان حاملان اصلي پيام ديني و تاريخ سازان بعدي (پادشاهان، امرا، خلفا و...) موجب بروز وجوه التقاطي دريافت ديني و برداشتها و تفاسير بشري گرديد.

دور افتادن پيروان آيين موسي كليم اللّه از حامل پيام آسماني و بروز خودكامگي بني اسرائيل، بريده شدن پاي عيسي مسيح _ روح اللّه _ از ميان پيروانش و نشر برداشتهاي مختلف حواريون از فرامين آسماني عيسي مسيح و بالاخره عدول مسلمين از فرامين و اوامر محمدبن عبداللّه (ص) و دور ماندن مفسران و جانشينان حقيقي آن حضرت از دستگاه حكومتي خود كافي بود تا جدايي عميقي ميان معلمان بر حق اديان و فرهنگ و تمدن ساخته و پرداخته شده بشر به وجود آيد. جدايي خاصي كه خورشيد «حقيقت قدسي» را در محاق تحريف، تفسير به رأي و برداشتهاي ناخالص و التقاطي فرو برد و سايه حاصل از پنهان ماندن خورشيد را هر زمان گسترده تر از پيش ساخت تا آنجا كه از آن همه پيام و دريافت جز پوسته و صورتي بيش نماند _ آنهم با انبوهي از اختلاف نظرها، برداشتهاي سليقه اي و...!1

اگر چه پيروان اديان (اعم از يهود، نصارا و مسلمين) ملزم به اطاعت صرف از فرمان انبيا و احكام نهفته در ميان كتب آسماني خود بودند و

بر آن اساس نيز مي بايست ادب ويژه زيستن و مدنيت مورد نياز خود را سامان مي دادند اما عدول از فرمان انبيا موجب دور افتادن آنان از عين كلام و فرمان گرديد و آنها را در مسيري قرار داد كه بعد از چندي تنها دلخوش به صورتي از فرامين و معارف عرضه شده توسط انبيا گرديدند و نوعي اختلاط و امتزاج را پذيرا شدند. اختلاطي كه آنها را در نيمه راه آسمان و زمين نگهداشته است.

ادامه مسير از آن پس معلوم بود، «بيگانگي تام و تمام بشر زميني با كلام آسماني» و رشد فرضيه اي انحرافي كه پيروان را در اطاعت تام و تمام از آن فرامين دچار ترديد مي نمود. فرضيه اي كه طبق آن گردن نهادن به فرمان كلام آسماني را شرط كافي و لازم براي ساخت و ساز امورات انساني و مناسبات فردي و جمعي نمي دانست. همين امر موجب بروز نوعي مسامحه و سهل گيري در فرمانبرداري از امر آسماني شد. همان كه امروز هيچ اثري از انجيل و تورات باقي نگذاشته است و هيچ كدام از مناسبات فرهنگي و مادي پيروان اين اديان مبتني بر كلام موسي(ع) و عيسي(ع) سامان نمي پذيرد بلكه آنان چنانكه خود تشخيص مي دهند و صلاح مي دانند عمل مي كنند و احكام لازم براي حيات و ممات خود را نيز در همه زمينه ها خود صادر كرده و اجرا مي نمايند و تنها براي خالي نبودن عريضه، پاره اي از احكام فردي و عبادي را در ميان غوغاي مدنيت بي ريشه شان به جا مي آورند و البته آن را هم تبديل به امري وجداني، خصوصي و فردي كرده اند.

نگاهي گذرا به آراء جامعه شناسان، روان شناسان، اقتصاددانان، مورخان، اديبان و حتي فناوران پيرو

آيين مسيحيت و يهوديت نشان مي دهد كه آرا و دريافتهاي آنان برخاسته از شناختي صرفا انساني، تجربي و محسوس است. آن هم با پذيرش اصولي چون «اصالت تجربه»، «اصالت عقل»، «اصالت سود» و «اصالت حال».

اصولي كه هيچ يك رويي به احكام كتب آسماني ندارند. آنان جايي براي كلام قدسي قائل نيستند و احساس استغنا، آنان را از مراجعه به حيث تفكر حقيقي و معنوي بي نياز كرده است. همگي امورات فرهنگي و مدني خود را منطبق با آراء علمايي كه منبع نظر و تفكرشان صرفا انساني است سامان مي دهند.

نكته جالب اينجاست كه انبيا و كتب آسماني پيشين نيز همگي تحقق مدينه مطلوب ديني را موكول به زماني دورتر از حضور خود كرده اند و با ذكر شرايطي ويژه، نويد فرا رسيدن زماني را داده اند كه «مدينه»اي خاص آنهم مبتني بر همه احكام و فرامين آسماني محقق شود.

اين وعده را در ميان تحريفات باقي مانده از انجيل و تورات و زبور نيز مي توان مشاهده كرد.

چنين به نظر مي رسد كه براي همه نسلها فرصتي است تا مبتني بر محتواي كتب آسماني خود را محك زنند و سرانجام ناتواني خود را براي نيل به مدينه اي مطلوب كه در درون و مافي الضمير آدمي از خاستگاهي خاص برخوردار است دريابند. اگر چه سالهاي دوري از اين مدينه، سالهاي پر رنج و مشقتي باشد كه انسان با خودكامگي تمام آن را رقم مي زند.

1. مدينه آرماني يهود

آيين «موسي» كليم اللّه در زمره يكي از بزرگ ترين اديان آسماني بود كه به صورتي گسترده _ پس از موسي(ع) _ بخش عظيمي از جهان را فرا گرفت.

تاريخ اين آيين به زماني نزديك به 1225 سال پيش از ميلاد مي رسد.

اما درباره سالهاي پيش از بعثت موسي(ع) و حتي چند قرن بعد از آن منابع و نوشته ها در هاله اي از ابهام، افسانه و داستان فرو رفته است.

«حكايات و گفته هاي كتاب مقدس حاوي اتفاقات و پيشامدهايي است كه در بين راه بني اسراييل با آنها روبرو شدند تا به سرزمين اصلي كنعان رسيدند»2 وقايع بعدي و حوادث مهم تاريخي ديگر را ناگزير بايد در كتابهاي شيوخ بني اسراييل و ديگر آثار تاريخي جست وجو كرد.

بنا به قول مورخان، چندي بعد از دريافت تورات3 موسي(ع) آن را به «يوشع» سپرد و «يوشع» نيز آن را به شيوخ يا داوراني سپرد كه تعداد آنها پانزده نفر بود.

«شيوخ همانهايند كه به داوران معروف اند و عصرشان بعد از يوشع آغاز مي شود و تا تأسيس پادشاهي در قرن يازدهم ق.م ادامه مي يابد. داوران پانزده نفر بودند كه نخستين آنها «شائول» بود و آخرينشان «صموئيل» بنيانگذار پادشاهي يهود».4 موسي(ع) همه هم خويش را مصروف گسترش فرامين الهي كرد ليكن، بدرفتاريهاي بني اسراييل و نافرماني آنها از موسي(ع) زمينه هاي انحراف از مسير حقيقي دين الهي را فراهم ساخت تا آنجا كه مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند و درهاي رحمت خداوندگاري بر آنها بسته شد.5

اگر چه اصول نظري دين موسي و همچنين سيره و سنت او در ميان اعمال و اقوال پيروان واقعي اش استمرار يافت ليكن، هيچ گاه اين آيين در قالب مدنيتي سترگ (منطبق با فرامين اصيل ديني) نمايان نشد و آرزوي دستيابي به سرزمين بهشتي در دلهاي مؤمنان به اين آيين باقي ماند.

دوران پيامبران تا حدود پنج قرن (روزگار اسارت بابلي) ادامه يافت اما از آن پس منابع دين يهود به دست رجال كنيسه افتاد

و تا زمان بعثت حضرت عيسي(ع)، فرق مختلفي بر يهوديان نفوذ يافتند و اداره امور آنان را عهده دار شدند. قدرت تأثير اين فرقه ها كه بعد از ظهور پيامبر بزرگ مسيحيت نيز ادامه يافت علاوه بر التقاط و تحريف در ميان فرهنگ و ادب قوم يهود، اعمال آنان را نيز فاسد ساخت.

«بر اثر فتوحات اسكندر و نظام يوناني گرايي، تجددخواهي در بين آنها راه يافت و راه و رسم يونانيان رواج گرفت. بسياري از يهوديان در عصر «حكومت با مداراي بطلميوسيان» بر آيين ديرين خود خرده گرفتند و آن را محدود و بي نتيجه دانستند.

در عصر حكومت سختگير «سلوكيان» فرهنگ يوناني بيش از پيش در بين يهود رخنه كرد و حزبي كه به يونانيان تمايل داشت نيرو يافت و يكي از رهبران آن ياسن، كاهن اعظم يهود گرديد و به آيين يونانيان ورزشگاه ساخت و بر خلاف معتقدات يهود، جوانان را نيمه عريان كرد و به ورزش واداشت.»6

مقصود ما در اين جا آن نيست كه به صورت مشروح حوادث رفته بر دين و آيين موسي(ع) را بيان كنيم بلكه منظور اشاره اي اجمالي به جرياني است كه موجب شد اين آيين، چنان كه شايسته بود بر عرصه زمين تحقق نيابد و مدينه مطلوب ديني را ايجاد نكند.

فرقه هايي كه يكي پس از ديگري در ميان يهوديان صاحب نفوذ شدند، هر كدام به سهم خود وجهي از آيين حقه موسي كليم اللّه را از بين بردند. سختگيري برخي پادشاهان اگر چه واكنشهايي را از سوي بعضي از مؤمنان به آيين موسي(ع) در پي داشت اما نتيجه نهايي چيزي جز سلطه يونانيان و يوناني گرايي در اعمال و اقوال يهوديان نبود. يونان گرايان به صورت «صدوقيان» و

يهودگرايان (وفاداران سنن يهودي) به اصحاب «فريسه» معروف شدند. اما در هر صورت نهضت يهود ادامه نيافت و نفوذ يوناني به استقلال فكري و فرهنگي يهود نيز خاتمه داد. «صدوقيان هيچ يك از گفته هاي مشايخ و كاتبان را كه خارج از وحي مدون در اسفار تورات بود قبول نداشتند... و به رستاخيز و قيامت نيز اعتقاد نداشتند و زندگي را منحصر به همين حيات دنيوي مي دانستند. جاودانگي روح در نظر آنان يك عقيده بي اساس بود و به وجود فرشتگان اعتقادي نداشتند.»7

در مقابل اين فرقه «فريسيان» شديدا پيرو اجراي فرامين تورات بودند ليكن دريافتهاي آنان از آيين موسي كليم اللّه نيز در خور تأمل بود. آنان «مدعي بودند بايد براي حفظ حرمت دستورات كتاب مقدس و مراعات مراسم روحاني و معنوي چشم از قدرت و سياست پوشيد. نام فريسي كه به معناي انكار نفس است خود بهترين بيان كننده مرام اين فرقه است»8 اين فرقه در مقابل فرقه «صدوقيان»9 بود و از نظر تعداد نيز بيشترين عده از يهوديان را در زمره طرفداران خود داشتند و علماي يهود به ويژه قسمت اعظم كاتبان نيز از ميان آنها بودند. آنها «علاوه بر تورات، مطالب خارج از دايره وحي را نيز قبول داشتند و دليل فراواني اساطير و افسانه ها در بين اينها همين نكته است... قشريگري و پاي بندي به ظواهر چنان آنان را در خود غرق كرد كه دل و ديده آنها كور شد.»10

فريسي ها، احترامات ويژه معبد بيت المقدس را محفوظ داشتند و در ميان خود، مقام كهانت را پاس داشتند، اما همين ها بدترين جور و ستم را در حق موسي(ع) روا داشتند.

زندگي و حيات فريسيان مملو از قيد و

بندهاي سخت و تعصب آور بود. «پولس رسول» پيش از آنكه نور ايمان مسيحي در قلبش بتابد. جزء فرقه فريسيان بود.»11

فريسيان، اميد فرا رسيدن ايام بعثت حضرت عيسي(ع) را در دل زنده مي داشتند و بدان اميد بودند كه ظهورش موجب رهايي قوم يهود از مذلت شود. از اينرو آنان «معتقدند كه رعايت سنن و تشريفات ديني، ظهور مسيح را تسريع مي كند. به سياست كاري ندارند و فقط به افكار و اعمال ديني خود دلخوش اند. اميد به ظهور منجي باعث رواج اين فرقه در بين مردم مي گردد ولي تشريفات توانفرساي آن مورد اعتراض و حمله عيسي قرار مي گيرد.»12

چنانكه ملاحظه مي شود، آيين موسي(ع) چونان حلقه اي در زنجيره بزرگ دريافتهاي ديني انبيا، تنها، موجب بسط وجوهي ديگر از معرفت آسماني و اخلاق ويژه انبياي الهي شد. سيره و سنتي كه فرهنگ و ادب پيروان حقيقي همه اديان آسماني را تشكيل مي دهد؛ ليكن سلسله حوادثي كه بعد از رحلت آن نبي بزرگ الهي به وجود آمد، موجب ايجاد انحراف در نوع برداشتها و بالاخره اعمال و اقوال ديگر پيروان گرديد و جز تعدادي كه به حقيقت به عنوان «كليميان» پيرو موسي كليم اللّه شناخته مي شوند، بقيه پيروان در ميان هاله اي از تحريف، التقاط اختلاف نظري، فرهنگي و بالاخره عملي فرو رفتند.

در انجيل مي توان اطلاعات بسياري درباره همه فرقه هاي يهود به ويژه (صدوقيان و فريسيان) يافت و آنچه قابل بررسي جدي است، ميزان جدايي و دورافتادگي يهود از آيين حقيقي موسي و گسترش حكايات، قصه ها و افسانه هاي تخيلي در برهه هاي مختلف (به ويژه در هنگام بروز سختيها) در ميان آنهاست.

در كتاب پروتكلهاي دانشوران صهيون» مي خوانيم:

يهوديان هرگاه با مشكلات و مصيبتهاي سختي مواجه

مي شدند كه آنها را در آستانه نابودي و ريشه كن شدن قرار مي داد با تمام نيروي خود به حماسه پردازي رو مي آوردند تا بدين وسيله روحيه توده يهود و رجال آنها را تقويت كنند.13

بسياري از ملت يهود، هشت سال پيش از ميلاد مسيح(ع) در سرزمينهاي مختلف پراكنده شدند. تسلط قوم آشوري بر خطه شمالي فلسطين، موجب به اسارت رفتن هزاران بني اسرائيلي شد، همچنين، تسلط بابليان بر منطقه جنوبي فلسطين موجب اسير شدن بسياري از اين قوم در چنگال بابليان شد، معبد اورشليم به دست روميان ويران شد و اين همه موجب گشت تا اختلاط فرهنگي بسياري ميان يهود و ديگر اقوام به ويژه يونانيان به وجود آيد.

«روي سنگ نوشته اي كه از «ساراكن دوم» پادشاه آشور باقي مانده، مي خوانيم:

من تمام سرزمين وسيع خانواده «امري» آخرين سلسله پادشاهان اسرائيل را مسخر كردم و 290/27 نفر از اهالي آنجا را به اسارت بردم.14

همچنين نقل شده است كه:

... كساني كه به اسارت برده شدند با ديگران مخلوط شده و تشخيص سبط به خصوصي بعد از آن مقدور نبود، چون در سرزمين غربت و در تبعيد با يكديگر اختلاط و امتزاج پيدا كرده و قرابت گذشته را فراموش كردند.15

و باز مي خوانيم كه:

در سال 586 قبل از ميلاد بيت المقدس معبد بزرگ يهوديها را آتش زدند و پادشاه عاصي را گرفته و به Ribleh پايتخت بابل بردند. او را محاكمه و در برابر چشم او پسرش را كشتند و كليه سرزمين يهودا را جزو امپراطوري بابل كردند.16

اين اختلاط عجيب فرهنگي، حقيقت دين موسي(ع) را كم رنگ تر ساخت. تلاش علماي بني اسرائيل براي حفظ آخرين باقي مانده هاي آيين ديني و دستورالعملهاي تورات موجب رشد نامتعادل خوي و خصلتي شد كه تنها

مرام نژادپرستي ويژه بني اسرائيل را تقويت مي نمود. و با تفاسير متعدد شفاهي و كتبي تحريف و اختلاط را پيش از پيش نصيب اين آيين مي كرد. از ديگرسو فيلسوفاني كه از ميان آوارگان برخاستند خود موجب اختلاط فرهنگي بيشتري شدند.

«بسياري از اينان زبان مادري را فراموش و كتب عبراني را به يوناني ترجمه كردند. به بركت اختلاط فرهنگي، از ميان يهوديان، فيلسوفاني برخاستند كه از آن زمره «فيلون اسكندراني» مقامي والا دارد. فيلون كوشيد كه افكار عبراني و يوناني را با يكديگر بياميزد.»17

اسكندر مقدوني، جهانگشايي نبود كه تنها به فتح ممالك غير يوناني قانع شود بلكه او در تلاشي مستمر، فرهنگ و مدنيت يوناني را نيز در همه جا مي گسترد و اقوام ديگر را كه به زير سلطه اش مي آمدند به پذيرش آن فرهنگ و تمدن ترغيب مي كرد. تأسيس شهرهايي چون اسكندريه و ساخت و ساز يوناني مآب آن، به خوبي، امكان نشر خواسته هاي اسكندر را فراهم مي ساخت و در اين ميان، يهوديان نيز بي تأثير نماندند.

«اسكندر از مردم ممالك خود؛ يعني يونانيها، مصريها، ايرانيها و يهوديها، بسياري را كوچ داده، در آن شهرهاي نوبنياد جاي داد... و نيز مردم را به آموختن زبان يوناني و پوشيدن جامه به تقليد آن بلاد و تنظيم اثاث البيت به روش ايشان ترغيب كرد. همچنين بحث و مطالعه در كتب و آثار فلسفي و سياسي آن قوم، با توسعه زبان در ممالك فتح شده رواج و رونق گرفت.»18

تحولات اجتماعي به ويژه فشارهاي سياسي، بني اسرائيل را بر آن داشت تا براي حضور در جريانات سياسي و كاستن فشارهاي حكام مصر و سوريه، اقدام به تشكيل انجمن عالي موسوم به «سن هيدريم» كنند. انجمني كه

از بدو پيدايش، «يهوديت» را به تمامي از حيثيت ديني و معنوي خارج ساخته و به آن وجهي سياسي داد. هدف اصلي برنامه هاي اين مجمع ترسانيدن دشمنان و جلوگيري از اضمحلال تام يهود در ميان ديگر ملل بود، آنهم از هر طريق ممكن در كتاب پروتكلهاي دانشوران صهيون مي خوانيم:

همين انجمن بود كه حضرت عيسي(ع) را محاكمه كرد. و از همين «سن هيدريم» بود كه جريانهاي عجيب و غريب و بذرهاي سازمانهاي سري... سربرداشت.19

از اولين روزهاي حيات يهود (بعد از رحلت موسي(ع)) تا زماني كه شهر اورشليم در سال 70 ميلادي توسط روميها از بين رفت، انتظار ظهور «مسيح» در بين قوم يهود افزايش مي يافت. اين انتظار ناشي از پاره اي از آيات تورات بود كه نويد ظهور مردي عادل در آخرالزمان را مي داد و از سوي ديگر حوادث رفته بر يهود توجه آنان را به اين بخش از تورات جلب مي كرد. يهوديان آواره و يهوديان فلسطين در اعتقاد به مسيح تفاوتي با يكديگر نداشتند. آنها معتقد بودند «مردي از نسل داوود، يا از آسمان، فرا خواهد آمد و نخست قوم يهود را از ستم ديگران خواهد رهانيد و سپس همه اقوام را به سعادت و صلاح خواهد كشيد. ولي ظهور مسيح هنگامي خواهد بود كه يهود انسانها را آماده و در خور ببيند، پس بايد به اميد ظهور مسيح منتظر، با زهد زيست.»20

يهود اعتقادي محكم يافته بود كه روزي ناجي او خواهد آمد و به تبع نفوذ انديشه «نژادپرستانه» و باور سختي كه به آنها احساس «قومي برگزيده» را داده بود، مسيح را تنها نجات دهنده خود مي دانست. در آثار «دانيال نبي» و ديگر آثار، سخنان

بسياري درباره مكاشفات ويژه و مختصات ناجي موعود آمده است.

«دورنمايي از اين جهان نوين و ظهور مسيحا، چنانكه در آثار دانيال و ديگر نويسندگان هم سليقه او مسطور است، عبارت است از بيان اين معني كه در آخرالزمان، حق تعالي جهان را ديگرگون خواهد فرمود و صلحا و ابرار از ظلمه و اشرار جدا خواهند شد. و اين روزگار پر از ظلم و به پايان خواهد رسيد.»21

اخبار رسيده از طريق تورات و ديگر انبياي بني اسرائيل (چون دانيال) حكايت از آن مي كند كه نويد دستيابي به «مدينه فاضله ديني» به صورت تام و تمام به يهود داده نشده است بلكه، آنها مي بايست ضمن اقرار آوردن به بعثت موسي(ع) و عمل به احكام و فرمانهاي او منتظر فرا رسيدن لحظه ظهور منجي شوند و با گردن نهادن به فرمان تورات، در زمره منتظران موعود قرار گيرند، نكته جالب توجه آن است كه در ميان آثار آنان، مشخصات كامل ناجي و مختصات عصري كه او در آن قيام خواهد كرد آمده بود، با همه ويژگيهاي شهر و سرزميني كه بعد از ظهورش به وجود خواهد آمد.

اكثر يهود با اين اميد كه روزگار آن منجي را درك خواهند كرد، روزگار گذراندند.

... در لمحه آخرين، يك كرناي آسماني به صدا درمي آيد و مسيحا سوار بر ابرها با خيل ملائكه در افق نمودار مي شود. آن موجود علوي كه شباهت صوري به ابناي آدم دارد به «پسر انسان» و القاب ديگر مانند «مسيح» يا «فرزند منتخب داوود» ملقب است و او را همه خلايق به عنوان قاضي عادل و سلطان صلح» مي دانند.22

در كتاب دانيال نبي باب دوازدهم (نيز از كتب عهد عتيق)

مي خوانيم:

و در آن زمان سرور ميكاييلي امير عظيمي كه براي پسران قوم تو ايستاده است خواهد برخاست و چنان زمان تنگي خواهد شد كه از حيني كه امتي به وجود آمده است تا آن روز نبوده و در آن زمان هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب يافت شود رستگار خواهد شد...23

در كتاب «اشعياي نبي» (عهد قديم) باب اول مي خوانيم:

... مسكينان را به عدالت داوري خواهد كرد... و به جهت مظلومان زمين را به راستي حكم خواهد نمود. كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت و گرگ با بره سكونت خواهد داشت...24

و در كتاب حيقوق نبي (عهد عتيق) باب دوم مي خوانيم:

... اگر چه تأخير نمايد منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد نمود، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مي كند و تمامي قومها را براي خويشتن فراهم مي آورد.25

در ديگر ملحقات تورات «زبور داوود» نيز چنين واقعه عظيم نويد داده شده بود، اين امر در كنار اشارات صريح تورات كه خبر از «جمع شدن همه امتها نزد هم» و نه تنها بني اسرائيل مي داد پا به پاي ديگر اخباري كه همزمان با اينها در ميان آثار ايرانيان زردشتي مذهب و حتي هندوان آمده بود، حكايت از آن دارد كه اين انتظار و ظهور بزرگ، نويد اديان پيش از «يهود» نيز بوده است و آنها نيز چونان پيروان ديگر اديان ناگزير به صبوري اند تا در روزگار موعود شاهد تحقق مدينه فاضله كامل در عرصه زمين باشند.

ادامه دارد

پي نوشتها:

1 .قابل ذكر است كه، آنچه به عنوان «فرهنگ و تمدن اسلامي» شهرت يافته، تنها حامل وجوهي از تفكر ديني و اخلاق اسلامي بود،

زيرا، بعد از نبي اكرم(ص) مسلمين، در وجوه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي حيات خود تابعيت صرف از فرمان رسول گرامي اسلام و معصومين(ع) را پيشه نساختند و تنها، قبسي از آن همه را برگرفتند و متأسفانه، حقيقت ديني طي بيش از هزار سال، تنها به صورت جرياني در «بستر مكتب و مدرسه معصومين» توسط نواب و پاره اي از علما و تابعين آن استمرار يافت.

2 .«قوم من» تاريخ بني اسرائيل، ص20.

3 .تورات در لغت به معني تعليم است.

4 .پروتكلهاي دانشوران صهيون، عجاج نويهض، ص548.

5 .قطع شدن نعمت هاي آسماني كه روزانه براي آنها نازل مي شد، در قرآن ا آنها با نام «من و سلوي» ذكر شده است.

6 .بارنز و بيكر، تاريخ انديشه اجتماعي، ج1، ص269.

7 .پروتكلهاي دانشوران صهيون، ص551.

8 .قوم من «تاريخ بني اسرائيل»، ص104.

9 .نخستين پيشواي آنها «صدوق» يا «صادوق» بود، ص550 از كتاب پروتكلهاي دانشوران صهيون.

10.پروتكلهاي دانشوران صهيون، ص552.

11.همان، ص553.

12.تاريخ انديشه هاي اجتماعي، ج1، ص272.

13.پروتكلهاي دانشوران صهيون، عجاج نويهض، ص558.

14.قوم من، تاريخ بني اسرائيل، ص55.

15.همان، ص58.

16.همان، ص61.

17.تاريخ انديشه اجتماعي، بار نزوبيكر، ص274.

18.تاريخ اديان، جان ناس، ص542.

19.پروتكلهاي دانشوران صهيون، ص558.

20.تاريخ انديشه اجتماعي، ص274.

21.تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص551.

22.تاريخ جوامع اديان، جان ناس، ص552.

23.موعودي كه جهان در انتظار اوست، علي دواني، ص11و12.

24.همان.

25.همان.

غيبت امام زمان(ع)، علل و آثار آن از ديدگاه اميرمؤمنان(ع)

سيدصادق سيدنژاد

اشاره :

اگر چه در تمامى اديان و مكاتب اعم از الهى و غير الهى در زمينه ظهور مصلح و منجى جهان كم و بيش مطالبى به چشم مى?خورد؛ ولى براساس دليلهاى متقن و معيارهاى درستى كه وجود دارد اين حقيقت به اثبات رسيده است كه كامل?ترين و قابل اعتمادترين اطلاعات در مورد شخصيت و ابعاد گوناگون زندگى موعود جهانى نظير: تولد، غيبت، ظهور، حكومت و... در مجموعه روايات اهل بيت(ع)

ارائه شده است. با توجه به اين حقيقت در مقاله حاضر تلاش مى?شود تا مسئله غيبت منجى عالم بشريت و علل و آثارش با توجه به مجموعه كلمات و رهنمودهاى حضرت على(ع) به اختصار مورد بررسى قرار گيرد.

1. غيبت امام مهدى(ع)

امام على?بن ابى?طالب(ع) مسئله غيبت حضرت مهدى(ع) را با زمينه?سازى حساب شده و منسجمى در چند مرحله مطرح مى?كنند و كاملاً روشن است كه اين كار به صورت تصادفى انجام نگرفته است بلكه با توجه به ظرفيت و كشش فكرى افراد و شيوه?هاى صحيح آموزشى و همينطور با در نظر گرفتن سير طبيعى و خارجى وقايعى كه در آينده پيش خواهد آمد به تبيين و تشريح امور پرداخته?اند. در يك مرحله پس از تصريح به ضرورت وجود حجت الهى در روى زمين و بلكه كل نظام عالم هستى مى?فرمايند:

هرگز زمين از حجت الهى كه با دليل و برهان براى حاكميت بخشيدن به احكام و ارزشهاى دينى قيام مى?نمايد خالى نخواهد بود و حجت خداوند عالم يا به صورت شناخته شده و آشكار [مثل يازده امام(ع)، در ميان مردم زندگى مى?كند] يا [در اثر فراهم نبودن شرايط مناسب] به?طور پنهان و ناشناخته به سر مى?برد.1

در روايت ديگرى امام على(ع)، پس از اشاره به ضرورت وجود امام معصوم در روى زمين و تبيين مسؤوليتهاى او مى?فرمايند:

حجت خدا، گاهى به صورت علنى به طورى كه همه او را مى?شناسند در ميان مردم حضور دارد؛ امّا زمام امور را به جهت فراهم نبودن شرايط در دست ندارد. گاهى نيز حجت الهى روى مصالحى به اراده خداوند متعال از ديده مردم غايب است. در چنين مواقعى آنها در انتظار حجج

الهى به?سر مى?برند. توجه به اين نكته ضرورى است كه در دوران غيبت گرچه جسم امام(ع) به علت وجود خطرات و يا مصالح ديگرى از ديده مردم نهان است ولى دانش او براى مردم مخفى نيست (همه از آن اطلاع دارند) و آداب و احكام و تعاليمش در قلب و جان انسانهاى مؤمن استوار و پابرجاست و مردم بر اساس تعاليم و رهنمودهاى او زندگى مى?كنند.2

در مرحله بعد، اميرالمؤمنين(ع) ضمن معرفى آخرين حجت الهى اصل مسئله غيبت آن حضرت را بيان مى?كنند. از »اصبغ بن نباته« نقل شده است كه مى?گويد:

روزى به حضور على?بن?ابى?طالب(ع) رسيدم آن حضرت را غرق در انديشه ديدم در حالى كه از اين وضع بسيار متعجب بودم [چون حضرت را هرگز در آن حال نديده بودم] عرض كردم: يا اميرالمؤمنين مگر اتفاقى افتاده است كه اينگونه نگران و غرق در درياى تفكّر به نظر مى?رسيد؟

حضرت على(ع)، در پاسخ فرمودند: درباره فرزندى كه بعدها از نسل من به دنيا خواهد آمد فكر مى?كنم. او يازدهمين فرزند من است. او مهدى ما اهل بيت است كه زمين را پس از پر گشتن از ظلم و ستم و تباهى با عدل و داد پر خواهد ساخت. امّا پيش از آن براى او يك دوره غيبتى هست كه عده زيادى از مردم در اين دوره از حق و صراط مستقيم منحرف مى?شوند.3

در گام بعدى على(ع) به طولانى بودن دوره غيبت امام عصر(ع) و مشكلات و گرفتاريهاى آن مى?پردازند. به عنوان نمونه در يك مورد مى?فرمايند:

در دوره غيبت امام غايب مردم از حدود و چارچوب احكام شرع خارج خواهند شد و بسيارى از آنها گمان خواهند

كرد كه حجت الهى از دنيا رفته و امامت پايان پذيرفته است ولى سوگند به خدا در چنين دوره?اى حجت خدا در بين مردم و در كوچه و بازار آنها در حال رفت و آمد خواهد بود و وى حرفهاى مردم را خواهد شنيد... او مردم را خواهد ديد ولى آنها تا زمان معينى كه خداوند مقرر كرده است قادر به ديدن آن حضرت نخواهند بود.4

همينطور در اين باره به مناسبت ديگرى مى?فرمايند:

دوره غيبت امام مهدى(ع) به قدرى طولانى خواهد بود كه انسانهاى بى?خبر از مصالح و حكمتهاى الهى از ظهور آن حضرت مأيوس خواهند شد و در اثر نااميدى از ظهور منجى عالم بشريت حتى اين جمله را به زبان خواهند آورد كه: خداوند عالم نيازى به آل محمد(ص) ندارد؛ يعنى اگر از آل محمد(ص) كسى در روى زمين بود تا كنون بايد قيام مى?كرد و به اين نابسامانيها و بى?عدالتيها پايان مى?داد.5

2. علل و حكمتهاى غيبت امام زمان

از آنجا كه عالم براساس يك نظام علّى و معلولى اداره مى?شود لذا همه وقايعى كه در آن به وقوع مى?پيوندند داراى علت و حكمت به?خصوصى هستند. در اين راستا وقتى به منظور معلوم شدن علت غيبت امام عصر(عج) به بررسى روايات مى?پردازيم به روايات زيادى برمى?خوريم كه در ضمن آنها تصريح شده است كه فلسفه واقعى غيبت آن حضرت براى بشر معلوم نيست. امّا در عين حال در تعدادى از روايات از حكمتهاى غيبت سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال در بعضى از آنها (از امورى چون امتحان و آزمايش مردم، حفظ جان امام(ع) در امان ماندن از بيعت با ستمگران، فراهم شدن

زمينه انجام وظايف و... به عنوان عوامل غيبت امام مهدى(ع) ياد مى?شود.

در مجموعه روايتهايى كه از حضرت على(ع)، نقل شده است به برخى از حكمتهاى غيبت اشاره شده است كه از جمله آنهاست:

2-1. در امان ماندن از بيعت با ستمگران

بر طبق يك روايت، على?بن ابى?طالب(ع) مى?فرمايند:

موقعى كه قائم [حضرت مهدى(ع)]، قيام كند بيعت كسى در گردن (ذمه) او نخواهد بود و به همين جهت است كه تولد او به صورت مخفى صورت خواهد گرفت و بعد نيز وجود مباركشان غايب خواهد شد.6

2-2. مشخص شدن گمراهان

يكى از راههاى تشخيص قوت ايمان و ميزان پايبندى افراد به تعاليم اولياى الهى، عملكرد آنها در دوره غيبت رهبران الهى است. به عنوان مثال وقتى حضرت موسى(ع) به امر الهى حدود چهل روز براى مناجات در كوه طور اقامت كرد اغلب مردم به خاطر نداشتن ايمان و يقين كافى فريب سامرى را خوردند و از آيين الهى دست كشيدند. در اشاره به اين سنت الهى امام على?بن ابى?طالب(ع) در روايتى پس از اشاره به وجود مبارك امام مهدى(ع) اضافه مى?كنند:

آن حضرت از چشم مردم نهان خواهد شد تا مردمان گمراه از غير گمراهان مشخص شوند.7

2-3. ستم و ظلم مردم به خودشان

على(ع) آنجا كه از لزوم وجود حجت الهى در نظام هستى سخن مى?گويند به مسئله غيبت حجت الهى و علت آن با اين تعابير اشاره دارد:

اى مردم! بدانيد كه زمين هرگز از حجت الهى خالى نمى?ماند. امّا پروردگار عالم مردم را به خاطر ظلم و ستمى كه مرتكب مى?شوند و همينطور به جهت زياده?رويهايى كه در حق خود انجام مى?دهند به زودى از ديدن حجت خودش [امام مهدى(ع)]، محروم خواهد

ساخت.8

2-4. به جهت ستم به فرزندان على(ع)

حضرت على بن ابى?طالب(ع)، در روايتى به مناسبتى از وقايع غيبت و پيشامدهاى آن سخن مى?گويند و وقايع مربوط به آن دوران را به حوادثى كه براى قوم حضرت موسى(ع) رخ داده است تشبيه و تصريح مى?كنند كه سرگردانى و تحير مسلمانان در زمان غيبت حضرت مهدى(ع) چندين برابر سخت?تر و بيشتر از دوران سرگردانى و تحير قوم حضرت موسى(ع) خواهد بود. آنگاه در اشاره به علت اين پيشامد مى?فرمايند:

شما به خاطر ظلم و ستمهايى كه بر فرزندان من خواهيد كرد به اين مسئله و سختيهاى آن دچار خواهيد شد.9

قابل ذكر است با وجود تصريح امام(ع) به اين موضوع، مردم در اثر غرق شدن در دنيا و زخارف آن چند سال بعد از شهادت على(ع)، امام حسن(ع)، و امام حسين(ع)، را به آن وضع رقّت?بار به شهادت مى?رسانند و ائمه بعدى را نيز مسموم مى?كنند و در نتيجه اينكار وقتى نوبت به آخرين حجت الهى مى?رسد خداوند، ايشان را به خاطر لطفى كه بر بندگان خود دارد (على?رغم ناسپاسى آنها) در پس پرده غيبت جهت هدايت مردم و حفظ نظام هستى ذخيره مى?نمايد... .

2-5. حفظ علامتهاى هدايت

همانطور كه در حكمت قبلى اشاره شد خداوند متعال به منظور تداوم هدايت مردم در برهه?اى از زمان وقتى آنها قدر نعمت بى?نظير الهى؛ يعنى امام معصوم(ع)، را فراموش مى?كنند بنابر مصالحى وجود مبارك او را در پس پرده غيبت قرار مى?دهد تا علاوه بر حفظ نظام عالم، نزول فيض و رحمت الهى از طريق وى به بندگان خدا تداوم پيدا كند و باب هدايت مردم به سوى خداوند همچنان باز باشد. امام

على?بن ابى?طالب(ع)، در اين باره مى?فرمايد:

... خداوند حجتهاى خود را به صورت آشكار يا پنهان يا حتى در حالى كه خطر آنان را تهديد مى?كند (در حال ترس و نگرانى) در ميان مردم حفظ خواهد كرد تا حجت و دليلهاى روشن و واضح (هدايت و رستگارى) از بين نروند.10

3. آثار و نتايج غيبت امام زمان(ع)

همانطور كه در ضمن بعضى از روايات قبلى هم بيان شده بود دوره غيبت امام(ع) داراى مشكلات و گرفتاريهاى فكرى و اعتقادى بسيار خطرناكى است كه امروزه حداقل بخشى از آنها را بعينه مشاهده مى?كنيم. حضرات معصومين(ع) سالها پيش از تولد امام?عصر(ع) به اين پيشامدها و اثرات منفى آنها اشاره كرده?اند و ارائه هشدارها اين واقعيت را تأييد مى?كند كه مردم اگر برنامه?ريزى و عملكرد مناسبى را در پيش بگيرند از همه اين گرفتاريها مى?توانند در امان باشند والاّ دليلى ندارد كه در دهها روايت از وقايع و فجايع آخرالزمان سخن به ميان آيد. اين مسايل مطرح شده است تا مردم پيشاپيش آمادگيهاى لازم را در خود ايجاد كنند تا گرفتار تبعات منفى اين امور نشوند. در لابلاى مجموعه رهنمودهاى حضرت على(ع)، به برخى از گرفتاريها و معضلات مهم دوره غيبت اشاره شده است كه در اينجا چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مى?شود:

3-1. سرگردان شدن مردم

امام على بن ابى?طالب(ع) در چندين روايت به اين گرفتارى اشاره دارند. در يك مورد مى?فرمايند:

براى قائم ما دوره غيبتى هست كه مدت زمان زيادى طول خواهد كشيد. گويى شيعيان را هم?اكنون با چشم خود مى?بينم كه در آن دوره همانند گله?اى بى?سرپرست در دشت و صحرا پراكنده شده?اند و دنبال سرپناه و

محل امن و راحتى مى?گردند امّا آن را پيدا نمى?كنند. اى مردم! آگاه باشيد در چنان شرايطى اگر كسى در دين خود ثابت قدم باشد و در نتيجه طولانى شدن دوره غيبت قلب او قساوت پيدا نكند در روز قيامت با من خواهد بود.11

يا در سخن ديگر مى?فرمايند:

در غيبت امام زمان(ع)، مردم آن چنان دچار حيرت و سرگردانى مى?شوند كه عده زيادى از آنان گمراه مى?گردند. تنها كسانى كه به دامن عترت پيامبر اكرم(ص) چنگ بزنند نجات پيدا مى?كنند و در مسير هدايت باقى مى?مانند.12

در جاى ديگر على(ع)، ضمن ارائه تصويرى از دوره غيبت امام مهدى(ع)، مى?فرمايند:

فتنه?ها و مشكلات گوناگونى در اين دوره به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال دشمنان شيعيان از آنها بدگويى كرده، افراد فاسق و شرور به شرارت و گمراه سازى مردم از مسير صحيح خواهند پرداخت و اوضاع به اندازه?اى آشفته و پريشان خواهد شد كه بعضى مردم دچار حيرت و سرگردانى خواهند شد.13

به عبارت ديگر مردم از تشخيص راه درست عاجز خواهند بود. بديهى است كه وقتى امكان تشخيص راه صحيح مشكل بشود اغلب مردم خود به خود يا در اثر تبليغات گوناگون دشمنان و بدخواهان به مسيرهاى انحرافى سوق داده مى?شوند.

3-2. مشكل شدن ديندارى

پايبندى به احكام و مقررات دينى، فضا و بستر مناسبى لازم دارد. به دلالت روايتهاى فراوان، يكى از گرفتاريهاى دوران غيبت آن است كه پايبندى به ارزشهاى دينى بسيار كم خواهد شد و اين مسئله ناشى از عواملى است كه كم و بيش به آنها هم در لابلاى سخنان معصومين(ع) اشاره شده است. على(ع) در روايتى مى?فرمايند:

سوگند به خدايى كه حضرت محمد(ص) را به حق

براى پيامبرى برگزيده و او را به همه مخلوقات فضيلت و برترى داده است مسئله ظهور امام?عصر(عج) واقع نخواهد شد مگر پس از يك دوران سخت حيرانى و سرگردانى كه در آن شرايط كسى جز افراد خالص و پاكيزه كه يقين را با تمام وجود خود لمس كرده باشند، در پايبندى به دين استوار و پابرجا نخواهند ماند. پروردگار عالم از چنين كسانى كه با وجود آن همه نابسامانيها در دين ثابت قدم?اند براى ولايت ما پيمان گرفته و در دلهاى آنها ايمان را تثبيت كرده است وبا عنايات خاصى كه به آنها دارد مورد تأئيدشان قرار داده است.14

در روايت ديگر آن حضرت با تشبيه محسوسى، سختى ديندارى را در دوران غيبت به تصوير كشيده، مى?فرمايند:

براى صاحب?الامر(ع) دوره غيبتى هست كه در آن زمان هر كس كه به دين خود چنگ بزند و در آن استوار باشد همانند كسى است كه با دست خود بخواهد بوته?هاى خار را بكند. به راستى چه كسى مى?تواند با دست خود بوته?هاى خار را لمس كند؟15

در يكى از روايتها، امام على?بن?ابى?طالب(ع)، پس از اشاره به سختيهاى دوره غيبت از نظر پايبندى به احكام دينى در ضمن تصريح مى?كنند كه همه اين پيشامدها به منظور امتحان و آزمايش انسانهاست تا ميزان تقوى و ايمان آنها معلوم گردد؛ چرا كه به يك تعبير هدف از خلقت جهان، امتحان انسان است. آن حضرت مى?فرمايند:

براى صاحب اين امر دوره غيبتى هست كه بايد انسانها (افراد) در چنان شرايطى تقواى الهى را در پيش گيرند و به دين و احكام و مقررات آن پايبند باشند.16

امام على(ع)، آنگاه آيه زير را تلاوت كرده و بدينوسيله

تذكر دادند كه سنت دائمى خداوند؛ يعنى امتحان بشر در همه زمانها جريان دارد و تمام پيشامدهاى دوران غيبت نيز در اين راستاست:

آيا گمان كرديد بى?آن?كه حوادث و وقايعى كه براى گذشتگان پيش آمد براى شما پيش آيد داخل بهشت مى?شويد؟! همان گذشتگانى كه آنچنان دچار گرفتاريها و مشكلات شدند كه حتى پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده بودند با خود مى?گفتند: پس نصرت و يارى خداوند چه زمانى فرا خواهد رسيد؟ آنگاه به آنها گفته شد يارى خداوند نزديك است.17

3-3. ترديد در وجود امام زمان(ع)

يكى از وقايع بسيار تلخ عصر غيبت آن است كه در نتيجه نابسامانيها و شيوع فساد و بى?عدالتى، مردم آن چنان دچار يأس و نااميدى خواهند شد كه در اين?كه امام معصومى در چنين شرايطى در روى زمين باشد شك خواهند كرد و با خود خواهند گفت: اگر در روى زمين حجتى از حجتهاى الهى وجود داشت در مقابل اين همه ظلم و ستم كه انجام مى?گيرد ايستادگى مى?كرد و نسبت به برطرف ساختن آن اقدام لازم به عمل مى?آورد. حضرت على(ع)، به اين مسئله اينگونه اشاره مى?نمايند:

موقعى كه امام غايب از فرزندان من در پس پرده غيبت قرار گيرند... اكثر مردم دچار اين توهم خواهند شد كه حجت خدا از بين رفته و امامت به پايان رسيده است امّا سوگند به خدايى كه على را آفريده است در چنين روزى حجت خدا در ميان آنها حضور دارد.18

در روايت ديگر مى?فرمايند:

صاحب?الامر از فرزندان من است. مردم در دوره غيبت او خواهند گفت: وى [صاحب?الامر و امام عصر(ع)]، از دنيا رفته است والاّ اگر زنده است پس كجاست؟19

علاوه بر

موارد مذكور آثار ديگرى نيز براى غيبت امام عصر(ع)، ذكر شده كه در اينجا فقط به ذكر عناوين آنها اكتفا مى?گردد.

- مردم از يكديگر در اين دوره برائت خواهند جست.20

- مردم بى?پناه خواهند شد و جاى امنى پيدا نخواهند كرد...21

- مردم به نزاع با يكديگر و آب دهان انداختن به صورت همديگر خواهند پرداخت.22

و...

پى?نوشتها :

1 . فيض?الاسلام، ترجمه و شرح نهج?البلاغه، حكمت 13، ص1158.

2 . محمدبن?يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 139، ح 13.

3 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51 ، ص 119، ح 19.

4 . همان، ج 28، ص 70.

5 . همان، ج 51، ص 119، ح 19.

6 . همان، ص 119 و 110 ، ح 1.

7 . همان، ص 112، ح 7.

8 . همان، ص 113 و 112، ح 8 .

9 . بشارةالاسلام، ص 63.

10. السيّد مصطفى ال?سيد حيدر الكاظمى، ترجمه و شرح نهج?البلاغه، حكمت 139، ص 1158.

11. شيخ صدوق كمال?الدين و تمام?النعمة، ص 203.

12. شيخ طوسى، كتاب?الغيبة، ص 202.

13. بحارالانوار، ج 28، ص 70.

14. كمال?الدين، و تمام?النعمة، ص 304.

15. بحارالانوار، ج 52، ص 111 و 135.

16. همان، ص 135.

17. سوره بقره(2)، آيه 214.

18. نعمانى، كتاب الغيبة، ص 72.

19. بحارالانوار، ج 51 ، ص 114، ح 11.

20. همان، ج 51 ، ص 111، ح 5.

21. نعمانى، كتاب الغيبة، ص 291 و 292.

22. على متقى هندى كنزالعمال، ج14، ص 578.

سيماى ياران حضرت مهدى(ع)

محمدتقى محمدى

صفحات تاريخ بشريت با همه نشيبها و فرازها، طلوعها و افولها، سراسر مشحون است از حوادث ريز و درشت كه آفرينندگان آنها با دستهاى هم?انديشه و هم?سو با خود، اين صحنه?ها را رقم زده?اند. اين دستان همفكر و هم?جهت »ياران« ناميده مى?شوند

كه با تمام وجود در تحقق اهداف و گرايشهاى خود تلاش مى?كنند و موفقيت آنان مرهون جان?فشانى، اخلاص و ايثار چنين يارانى است. مطابق معيارهاى تعقّل تاريخى، رمز موفقيت يا شكست اين?گونه افراد غالباً در توان و صلاحيت يا عدم توان ياران خود نهفته است. پيامبران و ائمه معصومين(ع) هم از اين مسئله مستثنى نيستند و به وسيله ياران خفلّص، مرام و منظور خود را پياده كرده و رسالت الهى?شان را انجام داده?اند. همان طورى كه پيامبر(ص) با مساعدت مهاجرين و انصار هدف الهى خود را تحقق بخشيد و حضرت على(ع) و فرزندان اطهارش هم با همدلى و هميارى ياران اندك خود در صدد اجراى منويات الهى خود بودند و در اين ميان رشادتها و ايثارها و جانفشانيهاى ياران حضرت سيدالشهداء(ع) جايگاه ويژه?اى در تاريخ بشريت دارد. همچنين حضرت بقيةاللَّه?الاعظم(ع) را در تحقق دولت كريمه، يارانى مساعدت خواهند كرد و با قلت عفدّه و عفدّه، جهان را زير لواى آن حضرت خواهند آورد و بستر تحقق حكومت واحد جهانى را مهيا خواهند ساخت. در اين نوشته قصد آن داريم كه نگاهى هر چند گذرا بر سيماى ياران آن حضرت داشته باشيم.

در روايات متعددى كه از ائمه معصومين(ع) وارد شده سيماى ياران حضرتش ترسيم شده است، كه از ميان آنها به مرفوعه فضيل بن يسار از امام صادق(ع) مى?پردازيم:

خداوند را در طالقان گنجى است نه از جنس سيم و زر و پرچمى است كه از هنگامى كه فرو پيچيده شده برافراشته نشده است و مردانى كه انگار دلهايشان پاره?هاى آهن است. شك و دودلى در ذات خدا، آن را نيالوده و از سنگ با صلابت?تر است.

اگر بركوهها يورش برند آنها را از جاى برمى?كنند و هيچ شهرى مقصد پرچمهاى آنان واقع نمى?شود مگر آنكه ويرانش مى?سازند. گو اينكه بر اسبانشان بازها پر گشوده?اند، از راه تبرّك، دست بر زين امام برده و دور امام گرد مى?آيند. در جنگها با جان خود از امام(ع) محافظت نموده و از پس هر آنچه امام(ع) از آنان مى?خواهد، برمى?آيند. مردانى كه شب نمى?آرمند و در نمازشان زنبورسان زمزمه دارند، شب را در قيام و قعود به سر مى?آورند و صبح را بر پشت اسبانشان آغاز مى?نمايند، در شب رهبانند و در روز شيران. از فرمانبرى كنيز، نسبت به آقايش، براى امام فرمانبردارترند.

بسان چراغهايى هستند. مثل اينكه دلهاشان چراغدان است. آنان از خشيت خدا ترسانند. شهادت را مى?خواهند و آرزو مى?كنند كه در راه خدا كشته شوند، شعارشان »يا لثارات الحسين« است. وقتى به حركت درمى?آيند رعب و ترس [حاصل از هيبت و شكوه و انسجامشان] به مسافت راه يك ماه پيششان مى?تازد. رهسپار كوى مولايند. خداوند با آنان امام حقّ را يارى مى?نمايد.1

در اين روايت مرفوعه، خطوط برجسته سيماى ياران حضرت ولىّ?عصر(ع) بيان شده است. خطوطى كاملاً همگرا با خطوط ترسيمى مولى?الموحدين(ع) از سيماى فرهيختگان خود نگهدار و پرهيزكار. اين خطوط نمايانگر بخش اعظمى از فضايل عاليه الهى انسان ملكوتى است كه با دارا بودن آنها برازنده خلعت خلّت و نصرت آن حضرت مى?گردد. خلعتى كه از مجموعه خلقت، فقط تعداد اندكى به تشريف آن نايل مى?شوند.

دم از تقرّب جانان زنند ناكس و كس

هماى را چه رسد همنشين شدن با خس

آرى بايد آراسته به اوصاف پسنديده بود تا در سلك ياران او لياقت اندك

پيدا كرد و فيض ديدار او هم تنها از تحلّى و آراستگى به اين نشانه?ها و خصايص حاصل مى?شود. بايد غبار ناهمگونى و نامتجانسى را از راه فرو نشاند تا به طراوت ديدار، ديدگان نورانى ساخت.

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى

غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

به اختصار از منظر اين روايت مرفوعه به بعضى از خطوط چهره نورانى ياوران آن امام همام(ع) نظر مى?كنيم. باشد كه در سرچشمه?هاى جوشان اين فضايل به طهارت دل بنشينيم و عنقاى لقاى او را فراچنگ آريم هر چند كه:

عنقا شكار كس نشود دام باز چين

اينجا هميشه باد به دست است دام را

1. خلوص اعتقاد و شدّت توحيدگرايى:

»كأنّ قلوبهم زبرالحديد لايشوبها شكّ فى ذات?اللَّه أشدّ من?الحجر«

ياران حضرت حجت در اعتقاد خود چنان از درجه بالاى خلوص برخوردارند كه لحظه?اى شكّ و ترديد در دل آنها سايه نمى?گسترد و كنج قلبشان را به تسخير نمى?آورد، بلكه با سراسر وجود او را ادراك كرده و در همه حال خود را در حضور او مى?يابند؛ چرا كه اينان از نردبان »علم?اليقين« به بام بلند »عين?اليقين« رسيده و از آنجا به بال رياضت و توفيق و تقرّب در فضاى بيكران »حق?اليقين« به پرواز درآمده?اند. پروانه صفت در حرارت كانون شمع وجود حقّ، جلّ و علا، پر و بال سوخته?اند و ققنوس?وار از خاكستر خود تولدى تازه يافته?اند و خود روشن است كه با اين وصف قلمرو وجودشان از تنش تارهاى عنكبوتان شرك منزّه بوده و لمحه?اى در هيچ?يك از ابعاد، شرك نمى?ورزند. از اشعه آفتاب توحيدشان هيچ زاويه مبهم و تاريكى بى?بهره نمانده است، تا نامرئى?ترين تارتنان شرك در آن توان تنش

داشته باشند. آرى حصار قلب توحيدى اينان چنان پاره?هاى آهن است كه يغماگران شرك و كفر و بى?مبالاتى در آن هيچ راهى ندارند.

ياران حضرت حجت در اعتقاد خود چنان از درجه بالاى خلوص برخوردارند كه لحظه?اى شكّ و ترديد در دل آنها سايه نمى?گسترد و كنج قلبشان را به تسخير درنمى?آورد، بلكه با سراسر وجود او را ادراك كرده و در همه حال خود را در حضور او مى?يابند.

2. توانمندى و قدرت اراده:

»لو حملوا على الجبال لأزالوها«

ياوران حضرتش چنان قوى و با اراده و ذوفنون?اند كه اگر بر كوهها يورش برند از بن بر مى?كنند. در راه پيشبرد اهداف و اغراض خود چنان صلب و سخت عزم?اند كه?اگر كوهها از جا كنده شود، اينان خم به ابرو نمى?آورند و چرا اينگونه نباشند كه اهل تقوايند و »إنّ التقوى أعزّ عزّ؛ فيه نجاة كل هارب و درك كل طالب و ظفر كل غالب«2 و اين اكسير تقواست كه زندگى قدرتمندانه را به ارمغان مى?آورد كه: »من اتّقى اللَّه عاش قوياً«3، البته بديهى است كه هيچ قدرتى بى?فيض علم صورت تحقّق نمى?بندد، پس ياران آن حضرت از لحاظ دانش همه در مرتبه والايند.

3. عشق والا به امام(ع) و متعلقات ايشان:

»يتمسّحون بسرج الإمام، عليه?السلام، يطلبون بذلك البركة«.

بسيارند تنگ نظرانى كه بر اعتقاد تشيع نسبت به بزرگداشت لوازم وجودى ائمه معصومين(ع) و تقبيل مشاهد متبركه خرده?هاى شناعت مآب گرفته?اند، حتى در اثر اينگونه القائات و جوّهاى مسموم، بر شيعيان ساده لوح هم صورت اين خيال حاصل گشته كه اين كارها سلوك متوحّشان و كوران و ابلهان و به?دور از آئين خرد است، تا آنجايى كه گاه اين كارها را

به وادى شرك و كفر كشانده و بسيار مهملات بافته?اند.

اما درك فلسفه اين كارها و ژرفاى اين عوالم نه تنها چنين تخيلاتى را واهى مى?داند، بلكه حقانيت آنرا مسلم مى?دارد:

گفت بوسم معجر ليلى از آن

بوى زلف خوب ليلى دارد آن

عشق مى?ورزم به پاى افزار او

بهر آنكه هست پاى ابزار او

شانه?اش بوسم گذارم بر دو چشم

تا زبويش نور گيرد هر دو چشم

آرى ژرفانگرى خاص مى?طلبد تا فراتر از فضاى انديشه منطق?تراش بشر، علقه بين محبوب و متعلقات او را ادراك نموده و ساحت او را برتر از عرض حاجت خود شمرده و بر زينش بوسه زنند و دست ارادت بسايند، اين شدت محبت و نهايت عمق?انديشى ياران حضرتش را مى?رساند.

من خاكى كه از اين در نتوانم برخاست

از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند

هيچ روئى نشود آينه حجله بخت

مگر آنروى كه مالند بر آن سم سمند

4. از خودگذشتگى و ايثار:

»يقونه بأنفسهم فى?الحروب«7

ياران حضرت حجت(ع) با دل و جان از حضرتش پاسدارى مى?كنند و پيشمرگ او مى?شوند و جان را فداى آن جانان مى?كنند، كه جان تحفه ناقابلى است.

چو جان فداى لبت شد خيال مى?بستم

كه قطره?اى ز زلالت به كام ما مى?افتد

خيال زلف تو گفتا كه جان وسيله مساز

كزين شكار فراوان به دام ما افتد

5. داشتن كفايت كافى و وافى:

»يكفونه ما يريد فيهم«

ياران حضرت مهدى كفايت فوق?العاده جهت انجام وظايف محوله دارند؛ چرا كه كفايت، مشروب از زلال علم است و ياران آن حضرت چون از مشرب تقواى بى?بديل و خالص سيراب شده?اند، به اقتضاى »واتقوا اللَّه و يعلّمكم اللَّه«،4 دانش وسيع هر كارى را دارند و هر آنچه حضرت از آنها بطلبد به تمام وجود

خواسته، اشراف كامل دارند و آن را به نحو احسن و اتم، انجام مى?دهند و مراد حضرتش را كما هفوَ المَطلوب حاصل مى?نمايند.

6. شب زنده?دارى:

»رجال لاينامون اللّيل رهبان باللّيل«.

ياران حضرت مهدى(ع) شب را به قيام و قعود و عبادت و تهجد به سر مى?آورند. رهبانان شب?اند. در خلوت شبان به دور از انظار رياطلبان، سجاده نياز و نماز را مى?گسترانند و اشك خونى را بدرقه اميد وصال مى?گردانند. به فرمايش على(ع): »أمّا اللّيل فصافون أقدامهم تالين لأجزاء القرآن يرتّلونه ترتيلاً و يحزنون به أنفسهم«.5 ناى غرّش شيران روز در خلوت شبانگاهان باز مى?شود؛ چرا كه اراذل بهايم در خواب غفلتند. مثل مار زخم?خورده از شدت فراق بر خود مى?پيچند و ناله?هاى نيازمندانه?شان ميناى حيرت ملكوت را صد پاره مى?كند. در شب، شياطين شرك?انگيز كمتر ميدان?دار معركه?اند و در حظيره قدس عبادت بين عابد و معبود، حجابهاى روزانه نيست.

7. شجاعت و دلاورى:

»ليوث بالنّهار«

ياران حضرتش كه شب تا سحر را نغنوده?اند، بر عكس شب زنده?داران دنيوى روز را در خواب و غفلت نمى?سپارند، بلكه شيران نهارند و پگاه را بر فراز سمندهاى تيز پاى خود پيشواز مى?كنند و از هرگونه بطالت و اهمال و لهو و لعب بدورند. البته از فراز »و يصبحون على خيولهم« جهت و سوى كارها و تلاششان مشخص مى?شود كه اينان ياريگران?اند و ياريگر بايد هماره در فكر يارى و كارهايش در جهت آن باشد. در فرهنگ قويم اينها، تلاش پربار واژه?اى است كه ژرفناك?ترين معانى را حمل مى?كند. آرى مصداق بارز فرمايش مولاى متقيان?اند كه »و أمّا النهار فحلماء علماء أبرار و أتقيا«.6

8. عبادت خالصانه:

»لهم دوى فى صلاتهم كدوىّ النحل«

ياران آن حضرت

شيفته عبادت?اند و قرةالعين?شان نماز است. زمزمه عاشقانه آنها در نماز ذوق شهد مصفّا را دارد. به خاطر خدا رو به قبله عشق مى?آورند و از عبادت تجارت?پيشگان و برده صفتان سخت احتراز مى?جويند. بلكه او را به خاطر او، جلّ و علا، مى?پرستند، (فتلك عبادة الأحرار) اينان محصول كمال را از سرزمين زرافشان سجاده درو مى?كنند و از خمخانه آن، هر فضيلت ديگر را صبغه الهى مى?زنند و صفاى اندرون را كه لياقت هم?صحبتى و انس و يادگيرى حضرتش را ارزانى مى?دارد، از ميخانه سجاده حاصل مى?كنند.

سر رشته جان به جام بگذار

كاين رشته از او نظام دارد

9. فرمانبرى و اطاعت محض:

»هم أطوع له من الأمة لسيّدها«

ياران امام زمان(ع) بر اطاعت بى?چون و چراى مولاى خود كمر بسته?اند و دل در رضاى او سپرده?اند و هر آنچه او بخواهد آن را حق محض و محض حق شمرند. اينان ولايتمداران سر سپرده و بى?همتايند كه به هيچ رو از خط فرمان ولىّ خود سربر نمى?تابند و سالك نستوه صراط قويم »أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم«7 هستند. تا آنجا كه اگر دستور باشد در دل آتش مى?روند و خطاب: »يا نار كونى بردأ و سلاماً«8 را به جان تجربه مى?كنند.

10. روشنگرى و هدايت?بخشى:

»كالمصابيح كأنّ قلوبهم القناديل«

ياران مهدى(ع) چراغهاى روشن هدايت?اند؛ چرا كه سرچشمه?هاى حكمت در اثر تقواى محض از سرزمين قلبشان بر زبانشان جارى است و سراسر وجودشان بارقه لطف ازل را نمايان ساخته و در ظلمت انديشه?هإ؛ از قنديل قلبشان پرتو افشانيها رخ داده و مهار خرد خردورزان را بر دست با كفايت خود گرفته و به سوى كعبه مقصود هدايت مى?كنند.

11.

خداترسى:

»و هم من خشية اللَّه مشفقون«

ياوران آن حضرت از خشيّت حضرت حق چون بيد بر خود مى?لرزند؛ چرا كه بصيرتشان كامل است و اعتقادشان خالص و شهودشان حق?اليقين و در اين مرتبه است كه نيران صاعقه جلال و هيبت و قهّاريّت خرمن هستى را مى?سوزاند و ترس بر وجود، سيطره مطلق مى?يابد تا جايى كه: »قد براهم الخوف برى القداح ينظر إليهم الناظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و يقول لقد خولطوا و لقد خالطهم أمر عظيم«9؛ به سوهان ترس چونان تيرهاى نازك تراشيده شده?اند. تا جايى كه نظاره?گر، بيمارشان مى?پندارد، در حالى كه بيمارى ندارند و مى?گويد: اينان ديوانه?اند. در حالى كه امرى عظيم از خود بى?خودشان ساخته است.

12. آرزوى شهادت:

»يدعون بالشهادة و يتمنّون أن يقتلوا فى سبيل اللَّه«

ياران حضرت حجت(ع) مدام دست بر دعا از حضرت حق وصال شاهد شهادت را مى?خواهند. شهادت به عنوان اعلى?ترين و راقى?ترين وسيله تقرب به مبدأ هستى هماره آرزوى قلبى انسانهاى موحد خالص است و ياران حضرتش هم با عنايت به فيض بى?منتهاى »بل أحياء عند ربّهم يرزقون«10 پر و بال در هواى شهادت مى?گسترانند و دولت اين غم را به دعا از خدا مى?خواهند.

13. خونخواهى از حسين:

»شعارهم: يا لثارات الحسين«

از نشانه?هاى ديگر ياران آن حضرت(ع) آن است كه اهل شعار »يا لثارات الحسين« هستند. يعنى داعيان خونخواهان حسين(ع) و داعيه?داران اخذ حق آن مظلوم تاريخ?اند. قرار گرفتن راستين - نه ادّعايى - در جناح سيدالشهدا و اهتزاز لواى ولاى آن امام(ع) و اهتمام در اخذ خون آن بزرگوار حكايت از فرهنگى بس ناب دارد كه ريشه در همه خصايص و فضايل عالى دارد، اينان

كارگزاران حق?اند و حسين(ع) كشته راه حق. نداى »ألا ترون أنّ الحقّ لايعمل به و أنّ الباطل لايتناهى عنه«11 آن مظلوم پژواك همت عالى ياران آن حضرت(ع) است تا طنين حكومت حق را در تمامت جهان آشناى گوشهاى همگان نمايند.

14. يارى امام حق:

»بهم ينصراللَّه إمام الحق«

رسيدن به منزلت واسطه?گرى و نصرت قائم آل محمد(ع) برترين كمالها را مى?طلبد و بايستى در بى?بديل?ترين فراز كمال و عشق بود تا به اين خلعت عالى مخلع گرديد. بدين تشريف هر كسى را مشرف نمى?گردانند، بايد گوهرى پاك داشت و اهل حال بود و رياضت?كش كوى عشق كه:

گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض

ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود

آرى همين خصيصه به تنهايى در ژرفاى لياقت ياران آن حضرت كفايت مى?كند كه ورود در سلك ناصران مقتضى سنخيّت و تناسب است چرا كه:

ز روى دوست دل دشمنان چه در يابد

چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟

چه نسبت است به رندى صلاح و تقوى را

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا

ماهنامه موعود شماره 41

پى?نوشتها:

1 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج52، ص307 و 308: »له كنز بالطالقان ماهو بذهب، ولا فضة، و راية لم تنشر منذ طويت، و رجال كأنَّ قلوبهم زبر الحديد لايشوبها شكّف فى ذات اللَّه أشدّ من الحجر، لو حملوا على الجبال لأزالوها، لا يقصدون براياتهم بلدة إلاّ خرَّبوها، كأنَّ على خيولهم العقبان يتمسّحون بسرج الإمام،عليه?السلام، يطلبون بذلك البركة، و يحفّون به يقونه بأنفسهم فى?الحروب، و يكفونه ما يريد فيهم.

رجال لاينامون اللّيل، لهم دوىّف فى صلاتهم كدوىّف النحل، يبيتون قياماً على أطرافهم، و يصبحون على خيولهم، رهبان باللّيل ليوث بالنّهار، هم أطوع له من الأمة لسيّدها،

كالمصابيح كأنَّ قلوبهم القناديل، و هم من?خشيةاللَّه مشفقون، يدعون بالشهادة، و يتمنّون أن يقتلوا فى سبيل?اللَّه، شعارهم: يا لثارات الحسين، إذا ساروا يسير الرّفعب أمامهم مسيرة شهر، يمشون إلى المولى إرسالا، بهم ينصراللَّه إمام الحقّف«.

2 . همان، ج77، ص374، از حضرت على(ع).

3 . همان، ج70، ص213، از حضرت على(ع).

4 . سوره بقره(2) آيه 282.

5 . سيد علينقى فيض?الاسلام، ترجمه و شرح نهج?البلاغه، خطبه 184، ص612.

6 . همان، ص613.

7 . سوره نساء(4) آيه 59.

8 . سوره انبياء(21) آيه 69.

9 . ترجمه و شرح نهج?البلاغه، خطبه 184، ص613.

10. سوره ال?عمران(3) آيه 169.

11. محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج44، ص381.

يادگارهاى موعود -مسجد امام حسن مجتبى ع

ميرصادق سيدنژاد

مسجد امام حسن مجتبى(ع)

اشاره:

در گوشه و كنار سرزمينهاى اسلامى، مكانهايى وجود دارند كه منتظران يار در آنها گرد مى آيند و به ياد عزيز سفر كرده خود نجواهاى عاشقانه سر مى دهند. بزرگداشت اين مكانها كه هر كدام به نوعى يادگار حضرت موعود و براى همه شيعيان مقدس هستند وظيفه اى همگانى به شمار مى آيد.

براى آشنايى بيشتر شما عزيزان با مساجد، مقامها و اماكن خاصى كه يادآور آن امام منتظر هستند، بر آن شديم كه در هر شماره به اجمال يكى از اين مكانها را معرفى كنيم. باشد كه مورد قبول حضرت موعود واقع شود.

يكى از زمينهاى با فضليت و مباركى كه شايستگى زيارت قدوم پر بركت حضرت مهدى(ع) را پيدا كرده است محل بناى مسجد شريف امام حسن مجتبى(ع) است كه در ابتداى شهرك امام حسن(ع) در كنار جاده قديم قم تهران ساخته شده است. سالها پيش از اين وقتى كه در اين مكان و اطراف آن هيچ ساختمان و سكنه اى نبود و در حقيقت اين منطقه بيابانى بود كه چندين

كيلومتر با شهر قم فاصله داشت امام عصر(عج) به فردى به نام احمد عسكرى كرمانشاهى خبر دادند كه اين زمين تبديل به مسجد خواهد شد و حتى طرح مسجد و نقشه بخشهاى مختلف آن را پس از خط كشى با دست مباركشان به ايشان نشان دادند. آنچه در پى خواهد آمد شرح بناى اين مسجد مبارك است.

حكايت بناى مسجد امام حسن(ع)

اين حكايت را مرحوم عسكرى در حضور مراجع بزرگى چون حضرت آيةاللَّه العظمى سيد محمدرضا گلپايگانى (ره) و مرحوم آيةاللَّه شيخ مرتضى حائرى(ره) و حضرت آيةاللَّه صافى گلپايگانى (دام ظله) و... نقل كرده اند كه مشروح آن بدين شرح است:

صبح روز پنجشنبه اى پس از خواندن نماز صبح مشغول خواندن تعقيبات بودم كه شنيدم در مى زنند. از اين كه در اين وقت صبح كسى در مى زند تعجب كردم و فوراً از سر سجاده بلند شدم و خودم را به در كوچه رساندم؛ وقتى در باز كردم، سه نفر از جوانانى را كه در جلسه آموزش قرآن شركت مى كردند پشت در ديدم1 پس از سلام و احوالپرسى مختصر يكى از آنها ضمن عذرخواهى از بى موقع آمدن گفت: حاج آقا! امروز پنجشنبه است ما تصميم داريم به مسجد جمكران مشرف شويم از شما هم تقاضا داريم با ما بياييد كه ان شاءاللَّه به بركت دعاى شما امام زمان(ع) عنايتى كنند تا حاجتهاى ما برآورده شود.

وقتى كه آن جوان اين حرف را زد من بسيار خجالت زده شدم. سرم را پايين انداختم و عرض كردم: من چكاره ام كه بيايم دعا كنم. شما خودتان برويد. ان شاءاللَّه كه مولايمان حضرت مهدى(ع) خواسته هاى شرعى تان برآورده مى كنند و با دست پر بر مى گرديد... در اثناى گفت وگو يكى از آنها گفت:

حاج آقا! شما ما را آورده اى نماز خوان كرده اى، بيا فقط همين قدر به خدا بگو: خدايا! تا اينجا اينها را آورده ام خودت كمكشان كن.اى امام زمان! حاجت اين جوانان را كه به تو اميد بسته اند برآورده كن... .

ديدم با وجود اين همه اصرارى كه آنها دارند اگر ردشان كنم، اوّلاً دور از ادب است و در ثانى چه بسا اگر پاسخ مثبت به آنها ندهم به كلى جلسات مرا ترك كنند و آن وقت من در درگاه خداوند جوابى نخواهم داشت. در نتيجه موافقت نموده عرض كردم: چشم، با شما مى آيم. ساعتى بعد ماشين آوردند و به همراه آن سه جوان عازم قم شديم. تقريباً حدود دو فرسخ مانده به قم ناگهان ماشين خاموش شد. همراهان من كه هر سه مكانيك بودند دست به كار شدند تا ماشين را را ه بيندازند ولى هر چه تلاش كردند ماشين روشن نشد. من يكى از آن جوانها را كه اسمش على بود صدا كرده گفتم: على آقا! در ماشين آب داريد؟ گفت: بله، حاج آقا. بعد رفت از صندوق عقب ظرف آبى را آورد. مقدارى از آب را در ظرف ديگرى خالى كردم و براى قضاى حاجت و تطهير به طرف زمينهاى سمت چپ جاده رفتم. بد نيست به اين نكته نيز اشاره كنم كه در آن زمان اثرى از ساختمان در آن محل نبود. البته كمى جلوتر از آنجا كاروانسراى خرابه اى بود كه در كنار آن قهوه خانه كوچكى - كه به قهوه خانه »على سياه« معروف بود - وجود داشت. اما در آن محلى كه ماشين ما خاموش شده بود هيچگونه آثارى از ساختمان به چشم نمى خورد.

تا چشم كار مى كرد سمت راست و چپ جاده زمين خالى و بيابان خشك بود. وقتى از جاده كمى فاصله گرفتم ديدم سيّدى كه داراى چهره اى نورانى است و لباس سفيد بر تن، نعلين زرد به پا، عباى نازكى بر دوش و عمامه سبزى، مثل عمامه خراسانى ها برسر دارد، با نيزه بلندى مشغول خطكشى زمين است. حقيقت اين است از آن كار سيد در آن وقت روز آنهم در كنار جاده اى كه مردم از آن عبور مى كنند خوشم نيامد. روى تعصب دينى و علاقه اى كه به اهل علم و اولاد پيامبر(ص) دارم با خود گفتم: اول صبح اين سيد اولاد پيامبر(ص) آمده در جلو چشم دوست و دشمن نيزه در دست گرفته زمين خطكشى مى كند. اما چيزى به او نگفتم. با كمى فاصله از كنار او رد شدم و پس از آن كه جاى مناسبى پيدا كردم جهت قضاى حاجت نشستم. در اين موقع سيد مرا به اسم صدا كرد: آقاى عسكرى! آنجا ننشينيد تمام آن جاهايى را كه مى بينيد خطكشى كرده ام زمين و محل بناى مسجد است. من بدون اين كه به اين مسئله توجه كنم كه اين آقا اسم مرا از كجا مى داند، مثل بچه اى كه بدون چون و چرا حرف بزرگ ترش را گوش مى كند، بلند شدم. آن گاه سيد خطاب به من فرمود: آقاى عسكرى! برو پشت آن بلندى. با اين كه بدون اختيار همان كارى را كه سيد از من خواستند انجام دادم، اما تصميم گرفتم در موقع برگشت نزد سيد بروم و به او بگويم: اولاد پيغمبر برو دَرْسَت را بخوان. صبح به اين زودى آمدى اينجا چكار؟ و بعد از طريق طرح چند مسئله

سؤال پيچش كنم تا برود دنبال كارش.... با خودم گفتم: اول به او مى گويم: تو اينجا مسجد براى جنها يا ملائكه مى سازى؟ در خود قم به غير از حرم و چند مسجد بزرگ بقيه مساجد معمولاً خلوتند آن وقت تو آمده اى در دو فرسخى قم در وسط بيابان در زير اين آفتاب نقشه مسجد مى كشى؟! بعد به او بگويم: وقتى هنوز اينجا مسجدى ساخته نشده، چرا تطهير در اينجا اشكال داشته باشد؟ در آخر هم باسيد شوخى كنم و به او بگويم: امروز كه پنجشنبه است؛ چهارشنبه نيست كه مثلاً آمده اى در بيابان خشك و خالى كار بيهوده انجام مى دهى؟

پس از تمام شدن كار تطهير نزد سيد رفتم و سلام كردم. او نيزه اى را كه در دست داشت به زمين گذاشت و با من مثل يك آشناى چندين ساله، با صميميت تمام مصافحه و معانقه كرد. سپس بدون آن كه من حرفى زده باشم با تبسم به من فرمود: سه سؤالى را كه مى خواستى بپرسى اگر دوست دارى بپرس. من باز بدون توجه به اين نكته مهم و عجيب كه سيد چگونه از آنچه كه به ذهن من خطور كرده بود خبر مى دهد، به ايشان عرض كردم:اى پسر پيغمبر! تو درس را رها كرده اى، اول صبحى با اين وضع در كنار جاده اى كه دوست و دشمن روحانيت از آن عبور مى كنند نيزه در دست گرفته اى، آنهم در عصر توپ و تانك و... نقشه مسجد مى كشى؟! اولاً يك وقت به تو چيزى مى گويند يا به كار تو مى خندند كه اين براى مثل تو عالم اولاد پيامبر(ص) شايسته نيست. به علاوه تو اين مسجد را براى جنها يا ملائكه

خدا مى سازى؟ اينجا كه كسى نيست تا نياز به مسجد داشته باشد.... سيد با مهربانى فرمود: نه براى جن است و نه براى ملائكه، بلكه براى آدميزاد است. اين اطراف به زودى آباد خواهد شد و مردم آن نياز به مسجد خواهند داشت.

بعد سؤال كردم: در هر حال اينجا هنوز كه مسجد نيست، پس به چه دليلى مرا از تطهير در اينجا نهى كرديد؟ سيد در جواب اين سؤال من باز با ملاطفت و گشاده رويى فرمود: در اينجا پيكر يكى از عزيزان حضرت فاطمه زهرا(س) به خاك افتاده و سپس شهيد شده است. من اطراف آن را علامت گذارى كرده ام و آنجا محراب مسجد خواهد بود. بعد محل ديگرى را به من نشان داد و فرمود: اينجا را كه مى بينى جاى قطرات خون آن شهيد است كه مأمومين و نمازگزاران در آن نماز خواهند خواند. آن گاه به يك محل دورترى با دست خود اشاره و اضافه كردند: در آن گوشه چند نفر از دشمنان خدا و رسولش به خاك افتاده اند. دستشويى و مستراح مسجد در آنجا ساخته خواهد شد. در ادامه، سيد همانطور كه ايستاده بود يكدفعه به سمت ديگرى برگشت و مرا هم به آن طرف برگرداند و فرمود: در آنجا حسينيه مسجد را مى سازند. به دنبال اين جمله، اشك از چشمان سيد جارى شد. او به گونه اى اين جمله را بيان كرد كه من نيز تحت تأثير وى، بى اختيار با گريه او گريه كردم.

سيد در ادامه حرفهاى خود فرمود: پشت حسينيه كتابخانه خواهد بود كه شما كتابهاى آن را مى دهى. عرض كردم: من كتابهاى آن را به چند شرط مى دهم: اولاً زنده بمانم و

ببينم كه در اينجا مسجدى ساخته شده است؛ ثانياً از چنان مال و مكنتى برخوردار باشم كه بتوانم ولو چند كتاب بخرم و به مسجد هديه كنم. بعد خطاب به سيد گفتم: با اين همه، خواهش مى كنم شما هم برويد درستان را بخوانيد.... سيد باز تبسمى كرد و... ضمناً از ايشان پرسيدم: ولى نفرموديد كه چه كسى بانى اين مسجد خواهد بود؟ در جواب گفت: »يداللَّه فوق أيديهم« وقتى مسجد ساخته شد بانى آن را خواهيد ديد. وقتى ايشان را ديديد از قول من به او سلام برسانيد و بگوييد: حاجى! اينجا را ارزان نفروشى.

پس از معانقه با سيد، از او خداحافظى كردم و با سرعت سرجاده آمدم تا به همراهانم ملحق شوم. ديدم آنها هم ماشين را راه انداخته اند. از آنها پرسيدم: ماشين چه عيبى داشت؟ در جواب گفتند: ما عيبى نديديم. همين كه شما برگشتيد ماشين خود به خود روشن شد؟! فقط يك چوب كبريت را در زير يكى از سيمها قرار داديم. اصلاً پاك گيج شده ايم كه چرا به آن صورت خاموش شد و حالا هم بدون اين كه كار خاصى انجام داده باشيم همينطورى روشن شد. معلوم بود كه با وجود آشنايى كاملى كه هر سه آنها نسبت به تعمير ماشين داشتند از اين پيشامد بسيار تعجب كرده بودند... .

وقتى به راه افتاديم يكى از آن سه جوان پرسيد: حاج آقا! تو در زير آفتاب با چه كسى حرف مى زدى؟ گفتم: سيد به آن بزرگى را با آن نيزه بزرگى كه در دست داشت نديديد؟ با او چند كلمه اى صحبت كردم... . با تعجب پرسيدند: كدام سيد؟! آنجا كه كسى نبود... .

برگشتم تا سيد را به آنها نشان دهم ولى هرچه به آن محل نگاه كردم كسى را نديدم. در اين لحظه بود كه من تكانى خوردم؛ اول از اين بابت خجالت كشيدم كه مبادا اين جوانها كه مرا فرد با ايمان و درستكارى مى دانند خيال كنند كه من دروغ مى گويم و اين باعث سلب اعتماد آنها از من و در نتيجه سبب روى گردانى از قرآن و نماز و... بشود. ولى صلاح را در اين ديدم كه ديگر اصلاً حرفى نزنم. همينطور ساكت نشستم ولى غوغاى عجيبى در درونم برپا شده بود كم كم مرورى دوباره به جرياناتى كه بين من و آن سيد اتفاق افتاده بود كردم و خيلى از آن امور را غيرعادى ديدم. اين كه او مرا به اسم صدا كرد. از كجا مرا مى شناخت و از كجا خبر داشت اين محل جاى شهادت يكى از اولياى الهى است و سؤالاتى را كه من در ذهن داشتم بپرسم از همه آنها خبر داشت و... در آخر هم با وجود صاف و هموار بودن زمين چطور او در يك لحظه ناپديد شد...؟! هر چه بيشتر در اين امور فكر مى كردم به تعجب من افزوده مى شد. جاى شك برايم باقى نمانده بود كه اين پيشامد يك امر غير عادى بوده است. به هر نحوى كه بود خودم را كنترل كردم و عكس العمل خاصى در اين باره نشان ندادم تا اين كه به شهر رسيدم. پس از زيارت حضرت معصومه(س) و خواندن نماز به جمكران رفتيم. در اين فاصله احساس مى كردم كه حال عادى ندارم. همه اش در فكر بودم و به سؤالات همراهان جوانم جوابهاى مختصرى مى دادم. آن چنان كه

بايد حواسم جمع نمى شد كه حرفهاى آنها را خوب گوش كنم... . در جمكران ناهار مختصرى با هم خورديم و تقريباً ساعت دوازده گذشته بود كه جهت خواندن نماز و دعا وارد مسجد مقدس جمكران شديم.

در گوشه اى نشستم. در يك طرفم مرد جوانى مشغول خواندن نماز بود. با كمى فاصله در طرف ديگرم پيرمردى نشسته بود. من مشغول دعا و نماز شدم بعد از خواندن نماز مخصوص امام زمان(ع) در مسجد مقدس جمكران، با خداوند راز و نياز مى كردم كه: پروردگارا! من اين جوانان را تا اينجا آورده ام. من كه نمى توانم حاجت آنها را بدهم. من خودم محتاج تر از همه هستم. پيش آنها مرا رسوا مكن به هرحال آنها به اميدى مرا همراهشان آورده اند، خيال مى كنند من خيلى آبرو دارم... به احترام حضرت صاحب الزمان(ع) و به صفاى دل اين جوانان حاجت شرعى آنها را برآورده به خير كن و... . همينطور با خود زمزمه مى كردم. يادم هست مى خواستم به سجده بروم كه سيدى پيش من آمد. سلام كرد و در كنارم نشست. از لباسش بوى عطر بسيار مطبوعى به مشام مى رسيد. تفن صدايش تفن صداى همان سيدى بود كه صبح در كناره جاده با او صحبت كرده بودم. ولى قيافه و لباسهايش با او فرق داشت... . به من فرمود: مى خواهم مطلبى به شما بگويم. عرض كردم: بفرماييد. گفت: شما در تهران كه مردم را موعظه مى كنيد بگوييد: قال رسول اللَّه(ص) و اميرالمومنين(ع). چكار داريد كه حرفهاى ديگر مى زنيد... . منظورشان اين بود كه به مردم بيشتر از معارف اهل بيت(ع) بگويم تا حرفهاى ديگر... . در جواب آن سيد بزرگوار عرض كردم: چشم، بعد از اين اينطور

كه شما مى فرماييد عمل مى كنم... . به سجده رفتم. در حين گفتن ذكر سجده توى دلم گفتم: بعد از سجده از اين آقا بپرسم كه كجا مجلس ما را ديده اند و مرا از كجا مى شناسند؟! وقتى از سجده سربلند كردم ديدم آن سيد رفته اند. از پيرمرد كنار دستى ام پرسيدم: اين آقا كه كنار من بود كجا رفت؟ پيرمرد گفت: من اينجا كسى نديدم كه پهلوى شما نشسته باشد.

بعد از جوانى كه در اين طرف من بود پرسيدم ايشان هم اظهار بى اطلاعى كرد. گفت: من نديدم شما با كسى صحبت كرده باشيد... . در اين لحظه احساس كردم مثل اين كه زمين دور سرم مى چرخد. انگار كسى به من گفت كه او آقا صاحب الزمان(ع) بودند كه تو او را نشناختى. حالم به هم خورد. آمدند مرا بيرون بردند و به سرو صورتم آب زدند... . با اصرار از من مى پرسيدند: حاج آقا چه شد حالتان به هم خورد؟... ولى من حتى نتوانستم يك كلمه اى به آنها بگويم... . شب را در جمكران بوديم و صبح زود به تهران برگشتيم.

به تهران كه رسيدم در كوچه محله مان با حاج شيخ جواد خراسانى - كه آن وقتها در مسجد حضرت ولى عصر(ع) (واقع در سرآسياب دولاب، خيابان جواديه اقامه نماز مى كردند - روبرو شدم. پس از سلام و احوالپرسى از من پرسيدند: از كجا مى آيى؟ چشمانت چرا اينطور سرخ شده است؟ عرض كردم: رفته بوديم جمكران. اصرار كرد كه برويم خانه ايشان. وقتى به همراه او وارد منزلشان شدم خودش كترى و قورى را به اتاقى كه در آن نشسته بوديم آورد. تا آمد بنشيند بغضم تركيد و با صداى بلند شروع به گريه كردن

كردم. ايشان مرد بسيار روشنى بود وقتى ديد من گريه مى كنم اصلاً چيزى نگفت و مرا به حال خودم گذاشت. كمى بعد چاى ريخت و روبه من كرده فرمود: اول بگو ببينم كجا رفته بودى و جريان چه بود؟... من جريان كنار جاده و مسجد جمكران را با تفصيل كامل به ايشان توضيح دادم. مرحوم حاج شيخ در اثناى صحبتهاى من سؤالاتى در مورد چهره آن سيد و قد و قيافه و ادب و تبسم اش و... مى پرسيد. در پايان صحبتهاى من فرمود: صبر كن؛ اگر آنجا مسجد شد درست است و گرنه آن را فراموش كن.

از آن زمان مدتى گذشته بود كه پدر يكى از دوستان ما فوت كرد. رفقاى مسجد باز دنبال من آمدند و گفتند: مى خواهيم جنازه فلانى را قم ببريم اگر مانعى نيست شما هم با ما بياييد. وقتى به نزديك قم رسيديم در همان محلى كه آن بزرگوار را زيارت كرده بودم ديدم دو ستون بسيار بلندى ساخته اند. از دوستان پرسيدم اين ستونها براى چيست؟ آنها گفتند: پسرهاى حاج حسين سوهانى در اينجا مسجدى را به نام مسجد امام حسن مجتبى(ع) مى سازند. خاطرات چند سال پيش در ذهن من زنده شد. يك حالت شعف و اشتياق غير قابل وصفى پيدا كردم. همانجا تصميم گرفتم پس از دفن جنازه دنبال سازندگان مسجد بروم و خبرهاى بيشترى كسب كنم... بالاخره جنازه را به حرم برديم و بعد از خواندن نماز و... آن را به قبرستان »باغ بهشت« منتقل و در آنجا دفن كرديم. رفقا كه براى ناهار خوردن رفتند من از آنها اجازه گرفتم كه تا شما ناهار بخوريد من يك كار مختصرى دارم زود برمى گردم.

فوراً

يك تاكسى كرايه كردم و به مغازه پسران حاج حسين سوهانى رفتم. پس از سلام و احوالپرسى از پسر حاج حسين پرسيدم: شما اين مسجد كنار جاده را مى سازيد؟ گفت: نه، ما مسجد امام حسن عسكرى(ع) را كه در داخل شهر است و قسمتى از آن خراب شده است تجديدبنا مى كنيم. گفتم: پس اين مسجد كنار جاده قم و تهران را چه كسى مى سازد؟ پسر حاج حسين گفت: آن را فردى به نام حاج يداللَّه رجبيان مى سازد. تا گفت حاج يداللَّه منقلب شدم و قلبم شروع كرد به تندتند زدن. وقتى پسر حاج حسين متوجه دگرگونى حال من شد، گفت: حاج آقا!چى شد؟ گفتم: نگران نباشيد، چيزى نشده؛ نمى دانم چرا يك لحظه حالم يك جورى شد... . فوراً صندلى آورد و من نشستم. آب قندى درست كردند... كمى حالم بهتر شد. از پسر آقاى سوهانى خداحافظى كردم و به محلى كه بنا بود دوستانم ناهار بخورند برگشتم. آنها كلى منتظر من مانده و ناهار نخورده بودند كه از اين بابت هم بسيار شرمنده شدم. وقتى غروب به تهران برگشتيم يك راست سراغ حاج شيخ (مرحوم شيخ جواد خراسانى) رفتم و جريان شروع بناى مسجد را براى ايشان تعريف كردم. ايشان به من فرمودند: پس، جريان تشرف شما درست بوده است. حالا برويد كتابها را تهيه كنيد.

از آن تاريخ به بعد هر ماه چند جلد كتاب مى خريدم. دوسه سال كشيد تا توانستم چهارصد جلد كتاب تهيه كنم. بعد از تهيه كتابها به قم رفتم تا حاج يداللَّه را پيدا كنم و كتابها را تحويل ايشان بدهم. بعد از كلى پرس وجو آدرس كارخانه پشمبافى حاج يداللَّه را به دست آوردم. وقتى كه به آنجا مراجعه كردم

نگهبان كارخانه گفت: حاجى چند دقيقه پيش رفتند منزل. گفتم: اگر ممكن است زنگى به منزلشان بزنيد و بگوييد كسى از تهران آمده است با شما كار دارد. تا من چند كلمه با ايشان صحبت كنم. نگهبان شماره منزل ايشان را گرفت و گوشى را به من داد. بنده پس از عرض سلام به ايشان گفتم: جناب آقاى حبيبيان! من از تهران آمده ام و حدود چهارصد جلد كتاب وقف مسجدى كه شما مى سازيد كرده ام. حالا بفرماييد اين كتابها را به كجا تحويل بدهم. به منزل بياورم يا ببرم مسجد؟

ايشان پرسيد: شما چطور شد كه به فكر وقف كتاب به مسجد افتاديد؟ گفتم: همينطورى، نذر داشتم. در جواب گفت: نه، همينطورى نمى شود و بايد علت اين كار را به من بگوييد. عرض كردم: حاج آقا! پشت تلفن نمى شود. حداقل اجازه بدهيد جايى خدمت برسيم تا مفصلاً با هم صحبت كنيم. آن گاه جناب آقاى حبيبيان گفت: شب جمعه آينده من در منزل منتظر شما هستم. سپس نشانى منزلشان را به من دادند. مجدداً برگشتم تهران كتابها را شماره گذارى كردم. بعد از آماده شدن، آنها را به ترتيب در كارتن چيدم. شب جمعه كه شد با ماشين يكى از دوستان آمديم قم و رفتيم منزل حاج يداللَّه. پس از احوالپرسى و پذيرايى مختصر، حاج يداللَّه مرا به اتاق ديگر صدا كرد و وقتى به خدمتشان رسيدم خطاب به من گفت: اگر علت وقف كتاب به مسجد را به من نگويى من كتابها را قبول نمى كنم.

از من انكار، از ايشان اصرار تا اين كه بالاخره در حالى كه بغض گلويم را گرفته بود گفتم: يك چنين جريانى پيش آمد ولى

من متأسفانه آقا را نشناختم. حاجى يداللَّه پس از توضيحاتى كه من دادم حرفى نزدند كتابها را همانجا تحويل داديم. مقرر شد فردا برويم مسجد. وقتى به مسجد رسيديم هنوز خيلى ناقص بود. من دو ركعت نماز امام زمان(ع) كه مخصوص به جا و زمان خاص نيست در آنجا به جاى آوردم. آن وقت به همراه حاج يداللَّه در محوطه مسجد گشتى زديم. حاجى يداللَّه طبق توضيحاتى كه شب گذشته از زبان مولايمان حضرت صاحب الامر(ع) داده بودم درباره بخشهاى مختلف مسجد سؤالاتى را مى كردند. از من پرسيد: حسينيه كجاست؟ من هم همان محلى را كه مولايم امام زمان(ع) به من نشان داده بودند به او نشان دادم. سپس محل محراب و كتابخانه و محل دستشوييها و... را يكى يكى به ايشان نشان دادم. ايشان حرفهاى مرا تصديق كردند و فرمود: درست است. با كمال تعجب ديدم حاج يداللَّه در موقع بناى مسجد همه اين محلها را در جاى مخصوص به خود ساخته اند. با ديدن اين وضع باز گريه امان از من گرفت و بى اختيار در طول بازديد از قسمتهاى مختلف مسجد اشك مى ريختم.

وقتى موقع عصر به تهران آمدم باز خدمت مرحوم حاج شيخ (جواد خراسانى) رسيدم و جريان چگونگى بنا مسجد را به ايشان عرض كردم. ايشان فرمودند: خدا خيرت بدهد تو به عهد خودت وفا كردى آفرين بر تو...

انگيزه و چگونگى بناى مسجد امام حسن مجتبى(ع)

بناى مسجد امام حسن مجتبى(ع) در 17 ربيع الاول 1392ق. شروع و در سال 1406ق. به پايان رسيد. درباره انگيزه ساختن اين مسجد از مرحوم حاج يداللَّه حبيبيان چنين نقل شده است: در يكى از سفرهاى حج در مدينه به قبرستان بقيع مشرف گشتم. از ديدن وضع نامناسب

آنجا و غربت و مظلوميت ائمه بقيع(ع)2 به ويژه قبر حضرت حسن مجتبى(ع) بسيار متأثر شدم و در همان حال با خداى خود عهد كردم وقتى به قم برگشتم مسجدى به نام امام حسن مجتبى(ع) بنا نمايم. پس از آمدن به قم به اين عهد خود عمل كردم و طى مراسمى با حضور شخصيتهاى مذهبى كلنگ بناى مسجد را حضرت آيةاللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى به زمين زدند.

نقل مى كنند مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى يك روز خطاب به مرحوم حاج يداللَّه رجبيان گفته بودند: جناب آقاى رجبيان! برو خدا را شكر كن كه اينجا به دست تو مسجد شد. اگر تو هم اينجا را نمى ساختى بالاخره يك روزى اينجا مسجد مى شد. ولى تقديرالهى و عنايت امام زمان(ع) اين بود كه اينجا به وسيله شما تأسيس شود...

پى نوشتها:

1 . مرحوم عسكرى در تهران جلسه اى داشتند كه جوانها را جمع مى كردند و به آنها قرآن و احكام مى آموختند. ايشان از اين طريق بسيارى از جوانان را كه اصلا اهل نماز و قرآن نبودند به راه صحيح راهنمايى و به نحو شايسته اى تربيت كردند.

2 . قبرستان بقيع محل دفن شخصيتهاى بسيار بزرگى است كه در رأس آنها چهار تن از امامان شيعه؛ يعنى امام حسن مجتبى(ع)، امام زين العابدين(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع) قرار دارند. اين قبرستان قبل از سال 1344ق. آباد بوده است. حتى مرقد شريف ائمه شيعه(ع) داراى گنبد و بارگاه با شكوهى بوده است كه بعد از تسلط وهابيت در سرزمين حجاز اين قبرستان رو به ويرانى نهاد.

پايان جهان در اساطير

قسمت پايانى

مهدى رضائى

اشاره :

در باورهاى اسطوره اى، جهان به عنوان يك مخلوق كه ساخته و پرداخته دست خدايان است؛ آغازى دارد و

انجامى. آغاز جهان، آفرينش آن است كه در اساطير مختلف به شيوه هايى گوناگون شكل مى گيرد. حوادث پايانى جهان مرگ اين دنياست، و جهان مانند هر مخلوق ديگر، پس از چند صباحى حيات، ويران خواهد شد. اما در پس آن ويرانى شروعى ديگر نهفته است كه چرخه حيات به صورت مطلوب تر دوباره به حركت درخواهد آمد، همانند انسان كه روزى به وجود آمده و روزى مى ميرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد كرد.

آنچه در پى خواهد نگاهى است اجمالى به باور اساطيرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پايان جهان.

در قسمت اول اين سلسله مقالات، اساطير يونان، اسكانديناوى، هند و بوميان آمريكا بررسى شد و در اين قسمت به بررسى اساطير ديگر نقاط مى پردازيم.

ه’ - اساطير ايرانى

اعتقاد به معاد، يكى از پايه هاى اساسى باورهاى زرتشتيان و ايرانيان قبل از اسلام است كه بدون آن، فلسفه اصلى اين دين ناقص و ناتمام مى ماند. با معاد و تن پسين1 است كه تعاليم اين دين، كامل مى شود و اهداف آفرينش به كمال مى رسد؛ زيرا اين جهان كه آفريده اهورا مزدا است به ناگاه مورد تازش اهريمن واقع مى شود و همه آفرينش خوب او را مى آلايد. اين داستان كه مربوط به آغاز خلقت مى شود، اسطوره اى است توجيهى؛ توجيه اين كه چرا در اين دنيا بدى و خوبى، نور و ظلمت درهم آميخته اند. حال كه چنين توجيهى براى وضعيت اين جهان يافتند بايد اميدى نيز به بهبودى آن وضعيت داشت. در باورهاى زرتشتى راه حلى كه براى رهايى دنيا از اين اختلاف نامبارك بدى و خوبى يافتند، يكى از پايه هاى مهم اعتقادى بشر در ادوار بعدى شد. آنها اسطوره اى ساختند

كه طى آن مصلح جهانى به اين نظم آميخته با بى نظمى جهان، پايان مى دهد و پس از او جهان جز روى خوبى را نخواهد ديد. ابتكار اين اسطوره از ضروريات دين زرتشتى بوده است كه بنا بر عقيده عده اى، اين عقيده در ديگر اديان، همانند يهود و مسيح نيز نفوذ مى كند و امروزه اين باور آنچنان پذيرفته شده است كه تصور اين جهان، بدون آن تحولات اصلاحى فرجامين، غير قابل تصور است. »ميرچا الياده« درباره حوادث پايان جهان در دين مسيحيت مى گويد:

آتش ويران ساز يك بار در كتب عهد جديد در دومين نامه پطرس ذكر شده است، اما آن آتش عامل عمده و مهم است در غيب گوييهايى كه در نزد قدما از طرف كاهنه ها؛ همچون هاتف غيبى به عمل آمده و نيز در حكمت رواقيون و در ادبيات مسيحى متأخر و احتمالاً اصلى ايرانى دارد.2

جان هنيلز نيز بر همين عقيده است كه اصل باور به معاد از ايران است كه در ديگر ملل رايج شده است او مى گويد:

معاد، يعنى تعليمات مربوط به آخرين امور جهان، ركن اساسى و شناخته شده اى در تعليمات دين زرتشتى است. بسيارى بر اين انديشه اند كه اين تعليمات، منبعى است كه هم بر عقايد شرقى و هم بر عقايد غربى تأثير گذاشته است. آيين هاى هندى و بودايى در شرق و آيين يهودى و مسيحى در غرب.3

علت اين نظرات نيز اين مى باشد كه در كتب اوليه عهد عتيق، سخنى از پايان جهان به ميان نيامده است و بعد از برخورد ايرانيان و يهوديان پس از فتح بابل است كه چنين روايات و پيشگوييهاى درباره پايان جهان در كتب يهوديان به چشم

مى خورد.

برخى چنين عنوان مى كنند كه زرتشتيها در ادوار بعدى ضمن برخورد با يهوديان در بابل باور به معاد و رستاخيز مردگان را اقتباس و در نوشته هاى دينى خويش وارد كرده اند... اما در واقع اين يهوديان بودند كه ضمن برخورد و تماس با ايرانيان، انديشه و باور به رستاخيز و معاد را از ايرانيان گرفته و در مسائل عقيدتى خويش وارد كردند«؛4 زيرا سابقه اين باور در بين زرتشتيان قديمى تر است و در»گاهان« كه از سروده هاى خود زرتشت است و از نظر زمانى بر تورات مقدم مى باشد، نقل شده است:

گاهان، هات 32، بند 8:

من به واپسين داورى تو درباره همه آنان بى گمانم.

گاهان هات 30، بند 9:

ما [خواستاريم كه] از آن تو و در شمار اهوراييان باشيم كه هستى را نو مى كنند.

و در همين هات، بند 7 آمده است:

به راستى آنان كه از آن تواند، از آزمون آهن پيروز برمى آيند.5

باور به معاد و آخرت آنگونه در اعتقادات و ديگر زرتشتيان باورهاى جاى گرفته است كه تصور اين دين بدون اين اعتقاد غير ممكن و ناقص است.

همانطور كه ذكر شد اعتقاد به معاد در دين زرتشتى پاسخى توجيهى به وضعيت نابسامان فعلى جهان است كه به خاطر تازش اهريمن به جهان آفريده مزدا، به وجود آمده است. در اين دين به يك دوره دوازده هزار ساله براى عمر جهان قائل اند كه شامل چهار مرحله سه هزار ساله است. در سه هزار سال اول، تمام آفريدگان مينويى بودند و شكل مادى نگرفته بودند. سه هزار سال دوم آنها صورت مادى گرفتند. سه هزار سال سوم كه دوران ماست عصر آميختگى مظاهر اهريمنى و مزدايى است و در آغاز هر

هزاره از سه هزاره آخر، يكى از منجيان زرتشتى ظهور مى كنند و با پايان اين دوازده هزار سال عمر اهريمن و بدى به پايان مى رسد و تمام انسانها در يك جهان آرمانى زندگى خواهند كرد.

در مورد حوادث اواخر جهان گفته اند كه ديوان خشم تبار ژوليده مو به ايران مى تازند كه حاصل آن، نابودى كامل زندگى منظم اين سرزمين است. زندگى خانوادگى و اجتماعى، پريشان مى شود و بزرگداشت راستى و عشق و دين بهى كاهش مى يابد. آشفتگى كيهانى نيز به وجود مى آيد. خورشيد و ماه نور خدا را به كمال نمى افشانند. تاريكى و تيرگى، زمين لرزه، خشكسالى و قحطى در زمين به وجود مى آيد. در زمين جنگها درمى گيرد. اين حمله شر، قرينه يورش او در آغاز تاريخ جهان است. سرانجام بارش ستارگان در آسمان پيدا مى شود كه نشانه تولد شاهزاده پارسى است كه بر لشكر شر پيروز مى شود و سرزمينهاى ايرانى و تحت دين بهى را، پيش از تولد نخستين منجى باز مى آرايد. اولين منجى، او»شيدر« است كه از دوشيزه اى باكره زاده مى شود. او از نطفه زرتشت كه در درياچه »كيانسه« نگهدارى مى شود، حامله مى گردد.

وقتى اين منجى به سى سالگى مى رسد، خورشيد ده روز يكسره در ميان آسمان در هنگام ظهر مى ايستد؛ در همانجايى كه پيش از حمله اهريمن قرار داشت. با آمدن او وضعى همانند وضع بهشت به جهان باز مى گردد. به مدت سه سال مردمان با هماهنگى بيشتر و به دور از آفريدگان بد، زندگى مى كنند و بخشى از آفريدگان اهريمن؛ يعنى نوع گرگ نابود مى شود. به اين صورت كه همه انواع گرگها به صورت يك گرگ بزرگ درمى آيند و توسط مردم از بين مى روند. با اين

حال بدى هنوز هست و بار ديگر اظهار وجود خواهد كرد. شر به صورت زمستان هراس انگيزى با جادوگرى ديوى به نام »ملكوس« ظاهر مى گردد. برف و تگرگ بخش اعظم نوع بشر را از ميان خواهد برد. با اين وجود پيش از رسيدن دومين منجى، خير دوباره پيروز خواهد شد؛ زيرا مردمان از »ور«ى كه جمشيد ساخته است بيرون خواهند آمد و زمين دوباره از آنان پر خواهد شد. »اوشيدر ماه«، دومين منجى، مانند اوشيدر از دختر باكره پانزده ساله اى، زاده مى شود كه از نطفه زرتشت باردار شده است. در زمان سى سالگى او، خورشيد بيست روز در ميان آسمان در هنگام ظهر خواهد ايستاد و آفريدگان، شش سال در كاميابى خواهند بود. زمين به سوى وضع بهشتى بيشتر نزديك مى شود. آدمى در اين دوره از گوشت خوارى برمى گردد و گياهخوار مى شود. آنها چون از گوشت خوارى باز ايستند، جز گياه و شير نخواهند خورد. پس از شير خوردن باز خواهند ايستاد و از گياهخوارى نيز دورى خواهند كرد و جز آب نخواهند خورد و ده سال پيش از رسيدن »سوشيانس« از آب خوردن نيز پرهيز مى كنند و بدون خوراك به سر مى برند و با اين همه نمى ميرند. در پايان اين دوره، شر دوباره به صورت ضحاك، اظهار وجود خواهد كرد. وى از زندان فرار مى كند و با تاخت و تاز در جهان، به ارتكاب گناه دست خواهد زد و يك سوم نوع بشر و حيوان را خواهد بلعيد و به عناصر خوب؛ يعنى آتش و آب و گياه آزار خواهد رساند؛ اما »گرشاسب«، يكى از قهرمانان باستان، برانگيخته خواهد شد و جهان را از اين موجود شرير،

رهايى خواهد بخشيد.

سوشيانس نيز همانند دو منجى پيشين، از نطفه زرتشت و دختر باكره پانزده ساله اى متولد مى شود. با آمدن او پيروزى نهايى خير فرا خواهد رسيد. آدمى تنها غذاى معنوى خواهد خورد. سوشيانس مردگان را در همان جايى كه در گذشته اند، برخواهد انگيخت. آنگاه همه مردمان به سوى داورى واپسين پيش خواهند رفت. در زمان ظهور او، خورشيد سى روز در آسمان مى ايستد و علتش آن است كه اهريمن آن را نگه مى دارد تا زمان نابودى خويش را به تعويق اندازد. آنگاه همه مردمان، مورد داورى قرار مى گيرند و پس از آن به مدت سه روز، نيكان به بهشت و بدان به دوزخ مى روند كه به اندازه نه هزار سال عذاب مى كشند يا خوشى مى كنند. پس از آن، همه بايد از رودى از فلز گداخته عبور كنند تا پالوده و لايق زندگى جاودانى شوند و در پاكى با هم برابر شوند. در آخر، سوشيانس در نقش موبد، گاوى را قربانى مى كند و از پيه آن و »هوم سفيد«6، اكسير جاودانگى تهيه خواهد كرد. در نبرد نهايى هر يك از موجودات اهورايى بر ديو همتاى خويش پيروز مى شود تا سرانجام اهريمن و آز باز مى مانند كه از همان سوراخى كه در آغاز آفرينش پديد آورده و به جهان تاخته بودند، بيرون مى روند و به دوزخ خواهند گريخت. سپس آن رود فلز گداخته در آن سوراخ ريخته خواهد شد و آن را مسدود خواهد كرد.

برانگيختن مردمان در زمان سوشيانس بدين صورت خواهد بود كه در بندهش آمده است:

استخوان از مينوى زمين، خون از آب، موى از گياه و جان از آتش بازخواسته مى شود. همچنان كه

در آغاز آفرينش آنها را پذيرفته بودند. نخست استخوانهاى كيومرث برانگيخته مى شود و بعد استخوانهاى مشى و مشياله و بعد استخوانهاى ديگر مردمان. در مدت پنجاه و هفت سال دوران سوشيانس، همه مردگان برانگيخته خواهند شد. از نورى كه با خورشيد است نيمى براى كيومرث و نيمى براى مردمان ديگر بسنده خواهد شد. بعد از آن مردمان يكديگر را مى شناسند. روان، روان را و تن، تن را مى شناسد كه اين پدر من و اين برادر من و اين همسر من است و اينان خويشان نزديك منند.7

شكل ظاهرى و سن و سال مردمان در آن جهان جاودانه آخرت، متفاوت است. آنانى كه در اين دنيا گوشت خورده باشند به سن چهل ساله و آنان كه گوشت نخورده باشند به شكل جوان پانزده ساله، كه سن آرمانى زرتشتيان است، ظاهر خواهند شد. مردانى كه در اين جهان ازدواج نكرده باشند سپندارمذ (ايزد بانوى زمين) به آنها رخ مى دهد و بانوانى كه در اين دنيا همسرى اختيار نكرده باشند اهورامزدا به آنها شوهر مى دهد ولى اينان هر دو دسته از داشتن فرزند، تا ابد بى بهره خواهند ماند8.

ميتراپرستان معتقد بودند هنگامى كه جهان به پايان رسد، جسم نيز در سعادت ابدى سهيم است؛ همانگونه كه روح از آن بهره مى برد. به عقيده آنان پس از آن كه زمان، دور خود را طى كرد، مهر، همه مردگان را برمى انگيزد؛ نيكان را بى مرگ و جاودان مى كند اما بدكاران به همراه اهريمن در آتش نابود مى شوند. پس فرق عمده اين مذهب با دين زرتشتى در اين است كه در عقايد اين دين، گنهكاران و بدان، نه تنها در آتش و عذاب جاودان

نمى مانند بلكه نابود مى شوند و با اهريمن در نيستى و فنا مى افتند. به عقيده آنان، جاودانگى به عنوان بزرگ ترين پاداش فقط از آن نيكان است و بس.

در مذهب التقاطى »مانى«9 به رستاخيز و معاد، اهميت زيادى داده شده است. به نظر مانويان، جريان پيوسته آزادسازى نور، همچنان تا پايان جهان ادامه دارد. انوار آزاد شده از راه »ستون روشنى« يا »راه شيرى« به ماه مى روند و از ماه به خورشيد مى رسند. آنها بدر ماه را پر از پاره هاى روشن نورهاى آزاد شده مى دانستند كه از اول تا پانزدهم هر ماه، ادامه مى يابد و در نيمه دوم از ماه به خورشيد مى رود و كم كم ماه باريك مى شود؛ زيرا انوار روشن از آن تخليه مى شوند. آن انوار سپس از خورشيد به »بهشت نو« يا »بهشت موقتى« مى روند و تا رستاخيز، در آنجا مى مانند. اين كار تا هنگامى ادامه مى يابد كه آخرين بازمانده هاى ذرات نور آزاد شوند10.

مانويان معتقدند كه در روز رستاخيز، عيساى نورانى، چون داورى دادگر ظهور مى كند. دو فرشته كه يكى حامل زمين و ديگرى حامل آسمان است بار خود رإ؛ مى افكنند و تشويش و هرج و مرج در اركان عالم پديد مى آيد كه 1468 سال دوام مى يابد. برخى اين تشويش و اضطراب را آتش سوزى عظيمى دانسته اند كه همه اركان گيتى را به كام خويش مى كشد. تمام ذرات نور كه استخراج آن از ماه ممكن باشد، بيرون كشيده مى شوند و اجزاى نورى كه قابل نجات هستند به شكل يك تنديس به آسمان مى روند و ديوان و گناهكاران، جدا جدا در يك كومه يا گلوله گرد آمده در ته يك خندق ژرف مدفون مى شوند. سپس سدى

محكم ميان دو عالم نور و ظلمت كشيده مى شود و عالم نور براى هميشه در آرامش و صلح خواهد ماند11. همامه (Humama)، روح تاريكيها، كه همان اهريمن است در ظلمت خواهد افتاد و نور و ظلمت كه دو اصل ازلى اند به حال و وضع آغازين خود؛ يعنى انفكاك مطلق برمى گردند و جدايى هر دو براى هميشه قطعى خواهد شد. »بهشت جديد« به »بهشت اصلى« مى پيوندد و انوار نجات يافته به ديدار »پدر بزرگى«؛ يعنى »زروان« نائل مى شوند12.

و) معاد در اديان آسمانى

تصور اديان آسمانى يهود، مسيح و اسلام بدون معاد امرى غير ممكن است به خصوص در دين اسلام كه معاد يكى از سه ركن اساسى دين است و بدون اعتقاد بدان، دين كسى كامل نمى شود.

در اسفار نخستين عهد عتيق سخنى از رستاخيز نيست همانگونه كه خبرى از جهان پس از مرگ نيست. اما در كتب متأخر مانند زكريا، ميكاه و ملاكى كه سومى آخرين كتاب از مجموعه كتب عهد عتيق است در مورد قيامت سخنانى به ميان آمده است كه پيشگويى اين پيامبران است.

ميكاه نبى در كتاب خويش كه خطاب به قوم اسرائيل است، پايان جهان را بدينگونه بازگو مى كند:

و اما در روزهاى آخر، كوه خانه خداوند13، مشهورترين كوه جهان خواهد شد و مردم از سراسر دنيا به آنجا آمده، خواهند گفت: »بياييد به ديدن كوه خدا برويم و خانه خداى اسرائيل را زيارت كنيم. او راههاى خود را به ما خواهد آموخت و ما مطابق آن عمل خواهيم كرد؛ چون شريعت و كلام خداوند از اورشليم صادر مى شود«. خداوند در ميان قومها داورى خواهد كرد و به اختلاف بين قدرتهاى بزرگ در

سرزمينهاى دوردست پايان خواهد بخشيد. ايشان شمشيرها و نيزه هاى خود را درهم شكسته، از آنها گاوآهن و اره خواهند ساخت. دولتها، ديگر به جان هم نخواهند افتاد و خود را براى جنگ، آماده نخواهند كرد. هر كس در خانه خود در صلح و امنيت زندگى خواهد كرد، زيرا چيزى كه باعث ترس شود وجود نخواهد داشت. اين وعده را خداوند قادر متعال داده است.14

ملاكى نبى از پيامبران بنى اسرائيل است كه حدود چهارصد سال قبل از نبوت عيسى(ع)، قيامت را چنين توصيف مى كند و آمدن آن را به مردمان بشارت مى دهد:

خداوند قادر متعال مى فرمايد روز داورى مثل تنورى شعله ور فرا مى رسد و همه اشخاص مغرور و بدكار رإ؛ب سس مثل كاه مى سوزاند. آنان مانند درخت تا ريشه خواهند سوخت و خاكستر خواهند شد. اما براى شما كه ترس مرا در دل داريد، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد كرد و شما شاد و سبكبال مثل گوساله هايى كه به چراگاه مى روند، جست وخيز خواهيد نمود. در آن روزى كه من يقين كرده ام بدكاران را مثل خاكستر زير پاى خود له خواهيد كرد. پيش از فرا رسيدن روز بزرگ و هولناك داورى خداوند، من رسولى شبيه ايلياى نبى براى شما مى فرستم، او دلهاى پدران و فرزندان را دوباره به هم نزديك خواهد كرد و اين باعث خواهد شد كه من سرزمين شما را ويران نكنم.15

بحث از قيامت در دين يهود به همين موارد نادر و سربسته محدود مى شود اما كتب مقدس دين مسيح از متى گرفته تا مكاشفه يوحنا، در موارد بسيارى به حادثه آخر جهان اشاره مى شود و آن را نويد و بشارتى براى پيروان راستين

دين و مؤمنان مى داند. به عقيده پيروان اين دين، در رستاخيز، مسيح بار ديگر رجعت مى كند و همه دشمنان خود و دين خدا را نابود مى كند. او مى آيد تا با آتش جهانى، همه انسانها را پاك كند و غسل تعميدى با اين آتش دهد. در باور مسيحيان، حوادث پايان جهان كه همراه با علائم رعب آور به وقوع مى پيوندد بيشتر به قصد اصلاح جهان و مردمان است، تا اينكه هدف از آن صرفاً ويرانى باشد. در اين دين نيز همانند دين زرتشت، در پايان جهان يك منجى ظهور خواهد كرد اما فرق اين منجى كه مسيح است با سوشيانس در اين است كه سوشيانس قبل از حوادث پايان جهان ظهور خواهد كرد اما مسيح پس از آن ويرانى و آتش سوزى خواهد آمد. در دين مسيح خبر از آمدن موجودى منفى و ويرانگر به نام »دجال« است كه مى توان او را معادلى براى ضحاك دانست.

ميرچا الياده در مورد اعتقاد به دجال در آئين مسيح مى نويسد:

اين دجال كه به شكل اژدها يا ديو نمودار شده است يادآور اسطوره قديمى پيكار ميان خدا و اژدهاست كه در آغاز پيش از آفرينش جهان روى داده است و باز در پايان جهان پيش خواهد آمد. از طرفى ديگر وقتى كه دجال همچون مسيح دروغين پنداشته شود فرمانروايى او نمودار باژگونى كامل ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و مذهبى و به بيان ديگر معرف بازگشت به بى نظمى خواهد بود. در طول سده ها، شخصيتهاى گوناگون تاريخى را همان دجال دانسته اند؛ حتى پاپ، توسط لوتر، دجال خوانده شد. اين امر بدان جهت مهم است كه هنگامى كه در دوران آشفته تاريخى شخصى را دجال مى ناميدند اميد

به ظهور منجى و مسيح در پس آن عقيده نهفته بود.16

قبل از ظهور اين منجى يا مسيح، آسمانها و زمين دوباره به هم مى ريزد و آشوب و بى نظمى يا كائوس اوليه كه جهان درگير آن بود، دوباره تكرار مى شود كه با آمدن مسيح بار ديگر به نظم و ترتيب و شكلى ايده آل و طلايى باز مى گردد. اكنون بخشهايى از كتب مقدس عيسويان را براى نمونه در اينجا ذكر مى كنيم.

در كتب عهد جديد اولين بار در متى بخش هفتم آيه 22 و 23 سخن از قيامت از زبان عيسى آمده است هنگامى كه مى گويد:

در روز قيامت، بسيارى نزد من آمده، خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، ما پيغام ترا به مردم داديم و با ذكر نام تو، ارواح ناپاك را از وجود افراد بيرون كرديم و معجزات بزرگ ديگر انجام داديم، ولى من جواب خواهم داد: من اصلاً شما را نمى شناسم، از من دور شويد اى بدكاران.

در »نامه دوم پولس به تيموتانوس، رهبر كليساى افسس« درباره حوادث قبل از قيامت يا به قول خودش زمانهاى آخر آمده است كه:

اين را نيز بايد بدانى كه در زمانهاى آخر، مسيحى بودن بسيار دشوار خواهد بود؛ زيرا مردم، خودپرست، پول دوست، مغرور و متكبر خواهند بود و خدا را مسخره كرده نسبت به والدين نامطيع خواهند شد و دست به هر عمل زشتى خواهند زد. مردم، سنگدل و بى رحم، تهمت زن، ناپرهيزگار، خشن و متنفر از خوبى خواهند بود و كسانى را كه مى خواهند زندگى پاكى داشته باشند به باد تمسخر خواهند گرفت. در آن زمان، خيانت در دوستى، امرى عادى به نظر خواهد آمد. انسانها، خود رأى، مغرور و تندخو خواهند بود

و عيش و عشرت را بيشتر از خدا دوست خواهند داشت. به ظاهر، افراد مؤمن اما در باطن بى ايمان خواهند بود، فريب اينگونه اشخاص خوش ظاهر را نخوريد.17

در »نامه دوم پولس به مسيحيان تسالونيكيان« درباره حوادث رستاخيز آمده است كه:

اما بدانيد كه تا اين دو رويداد واقع نشود، آن روز هرگز نخواهد آمد. نخست شورشى بر ضد خدا برپا خواهد شد. دوم مردى جهنمى كه عامل اين شورش است ظهور خواهد كرد. او با هر چه مربوط به دين و خداست، مخالفت خواهد نمود، حتى وارد خانه خدا خواهد شد و در آنجا نشسته ادعا خواهد كرد كه خداست.18

مسيح درباره قيامت به ياران خويش مى گويد كه:

سرانجام وقتى مژده انجيل به گوش همه مردم جهان رسيد و همه از آن باخبر شدند آنگاه دنيا به آخر خواهد رسيد. پس وقتى آن چيز وحشتناك را كه دانيال نبى درباره اش نوشته است، ببينيد كه در جاى مقدس برپا شده است، آنگاه كسانى كه در يهوديه هستند به تپه هاى اطراف فرار كنند و كسانى كه بر پشت بام مى باشند به هنگام فرار حتى براى برداشتن چيزى داخل خانه نروند و همينطور كسانى كه در مزرعه هستند براى برداشتن لباس به خانه برنگردند. واى به حال زنانى كه در آن زمان آبستن باشند. يا طفل شيرخوار داشته باشند19[...] »بعد از آن مصيبتها، خورشيد، تيره و تار شده، ماه ديگر نور نخواهد داد. ستارگان فرو خواهند ريخت و نيروهايى كه زمين را نگاه داشته اند به لرزه در خواهند آمد. و سرانجام نشانه آمدن من در آسمان ظاهر خواهد شد. آنگاه مردم سراسر جهان عزا خواهند گرفت و تمام مردم دنيا مرا

خواهند ديد كه در ميان ابرهاى آسمانى با قدرت و شكوهى خيره كننده مى آيم. و من فرشتگان خود را با صداى بلند شيپور خواهم فرستاد تا برگزيدگان مرا از گوشه و كنار زمين و آسمان، گرد آورند.20

در قرآن مجيد نيز به كرات از اين هول عظيم پايانى ياد شده است:

البته خداى تو همه خلايق را در قيامت محشور خواهد كرد كه كار او از روى علم و حكمت است.21

روزى كه همه خلايق به عرصه محشر جمع آمده، گويا ساعتى از روز، بيش درنگ نكرده اند. در آن روز يكديگر را كاملاً مى شناسند. آن روز آنانكه لقاى خدا را انكار كردند بسيار زيانكارند و هرگز به سرمنزل سعادت راه نمى يابند.«22 [در آن روز] هر شخصى، هر كار نيكو كه كرده، همه را پيش روى خود حاضر بيند و آن كه بد كرده آرزو كند كه اى كاش ميان عمل او و او به مسافتى دور، جدايى بود. خداوند، شما را از عقاب خود مى ترساند كه او در حق بندگان بسى مهربان است.23

زمين را به غير اين زمين مبدل كنند و هم آسمانها را، و تمام خلق در پيشگاه حكم خداى يكتاى قادر قاهر حاضر شوند. در آن روز بدكاران و گردنكشان را زير زنجير قهر خدا مشاهده خواهى كرد و مى بينى كه پيراهنهايى از مس گداخته آتشين بر تن دارند و در شعله آتش، چهره آنان پنهان است.24

در سوره زمر آيه 68 آمده است كه:

و صيحه صوراسرافيل بدمند تا جز آن خدا بقاى او خواسته، ديگر هر كه در آسمانها و زمين است، همه يكسر مدهوش مرگ شوند. آنگاه صيحه ديگر از آن دميده

شود كه ناگاه خلايق، همه (از خواب مرگ) برخيزند و نظاره (واقعه

پى نوشتها :

1 . به حادثه پايان جهان در دين زرتشتى »تن پسين« يا»فرشكرد« گفته مى شود.

2 . الياده، ميرچا، چشم اندازهاى اسطوره، ترجمه جلال ستارى، ص73 .

3 . هينلز، جان (1368)، شناخت اساطير ايران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى، تهران: نشر چشمه، ص97.

4 . رضى، هاشم، »پايان جهان، معاد و رستاخيز، ظهور سوشيانت« ماهنامه فروهر، شماره 7 و 8 ، سال 23.

5 . منظور از آزمون آهن، حادثه اى در فرشكرد است. در دوران سوشيانس پس از آن كه همه مردگان برانگيخته شدند، بايد از رودى از فلز مذاب بگذرند. سختى گذر از آن براى نيكان همانند عبور از جوى شير گرم است ولى بدكاران در اين آزمون به اندازه نه هزار سال عذاب مى بينند.

6 . هوم سفيد يا گوكرنه (Goakarna) درختى است در ميان درياى كيهانى، يعنى وروكشه (Vourukasha) كه از تركيب آن با پيه گاوى كه سوشيانس آن را قربانى مى كند، اكسير جاودانگى فراهم مى شود. درخت ديگرى نيز در كنار هوم سفيد در اين درياى كيهانى مى باشد كه »در بردارنده همه تخمها« مى باشد و تمام درختان از آن به وجود آمده اند.

7 . كريستن سن، آرتور (1363)، نمونه هاى نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اى ايرانيان، جلد اول، ترجمه احمد تفضلى و ژاله آموزگار، تهران: نشرنو، ص 26 .

8 . باقرى، مهرى (1376)، دينهاى ايرانى پيش از اسلام، تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز، ص 62 .

9 . مانى،

پسر پاتك از نجيب زادگان ايرانى و اصلاً همدانى بود. پدرش پاتك در بابل اقامت گزيد و پسرى از او به دنيا آمد و به نيت آن كه براى او ماندگار شود، او را مانى ناميد. تحصيلات مانى در جوانى در بابل بود. اين شهر بزرگترين و متمدن ترين شهر دنياى قديم در خاورميانه بود و نزديك فرات، حوالى كربلاى امروز قرار داشت، مركز علم و معرفت به شمار مى رفت. مانى در آن شهر با اديان مختلف و فلسفه هاى آنان آشنا شد. او و پدرش در آغاز به دين مندائيان يا مغتسله بودند كه از فرقه هاى معروف گنوسى به شمار مى رفت. مانى در سال 228 ميلادى آن مذهب را ترك گفت و خود را مأمور هدايت بشر و رسول روشنايى خواند. پس از مسافرتى به هند در سال 243 ميلادى به تيسفون بازگشت و هنگام تاجگذارى شاپور ساسانى به بارگاه او راه يافت و ضمن تقديم كتاب خويش، يعنى شاپورگان، او را به دين خود فرا خواند و تحت حمايت او درآمد. عاقبت بر اثر سخن چينى كرتير، موبد موبدان زرتشتى، مورد خشم بهرام اول ساسانى قرار گرفت و در روز دوشنبه، بيست و ششم فوريه سال 277 ميلادى به فرمان آن پادشاه كشته شد و پوست او را كندند و پر از كاه كرده بر دروازه جندى شاپور آويختند. (محمد جواد مشكور، »مانودين او« هوخت، دوره سى و يكم، سال 1359، شماره 2).

10. اسماعيل پور، ابوالقاسم (1377)، اسطوره، بيان نمادين، تهران: انتشارات سروش، ص209 .

11. مشكور، محمدجواد (1359)، »مانى و دين او« هوخت، دوره سى و يكم، شماره 2 و 3، سال 1359، صص21-26.

12.

باقرى، مهرى، همان، ص109.

13. منظور كوه صهيون است كه بيت المقدس بر آن بنا شده است.

14. كتاب مقدس، ميكاه، بخش چهارم، آيات 1 تا 4.

15. همان، ملاكى، بخش چهارم، آيات 1 تا 4.

16. اين تفسير، ذيل ترجمه آيه 82 سوره نحل در ترجمه مهدى الهى قمشه اى از قرآن آمده است.

17. الياده، ميرچا، همان، ص74.

18. كتاب مقدس، نامه دوم پولس به تيموتائوس، بخش سوم، آيات 1 تا 5.

19. همان، نامه دوم پولس به مسيحيان تسالو نيكايان، بخش دوم، آيات 3 و 4.

20. همان، متى، بخش بيست و چهارم، آيات 14 تا 20.

21. همان، آيات 29 تا 31.

22. قرآن مجيد، سوره حجر(15)، آيه 5.

23. سوره آل عمران(3)، آيه 30.

24. سوره ابراهيم(14)، آيات 48 تا 80.

25. الياده، ميرچا، همان، ص62.

26. همان، ص64.

27. همان.

28. همان.

29. پاريندر، جئوفرى (1374)، اساطير آفريقا، ترجمه باجلان فرخى، تهران: انتشارات اساطير، ص30

مسيح يهودي و فرجام جهان-2

رضا هلال

مترجم: قبس زعفرانى

(مسيحيت سياسى و اصول گرا در امريكا)

اشاره :

در شماره پيش مقدمه كتاب المسيمح اليهودى و نهايةالعالم كه براى نخستين بار در مجله موعود ترجمه و ارائه مى شود، تقديم شما خوانندگان عزيز شد، در اين شماره فصل اول اين كتاب را كه بررسى چگونگى نفوذ افكار و انديشه هاى يهود در مسيحيت و شكل گيرى يهوديت مسيحى و مسيحيت يهودى مى پردازد، پى مى گيريم.

فصل اول: مسيح يهودى

»... گمان مبريد كه من آمده ام تا

شريعت پيامبران را نجات دهم... من جز براى كامل كردن دين فرستاده نشده ام.«

(متى: 17:5)

»... يهود فرزندان خداوند هستند و ما مهمانان و بيگانگانى بيش نيستيم... بنابراين بايد، به اين رضايت دهيم كه بسان سگهايى باشيم كه از پس مانده سفره سرورانش مى خورد، دقيقاً به سان زن كنعانى«.

مارتين لوتر، برگرفته از كتاب مسيح يهودى زاده شد

»يسوع مسيح« از تبارى يهودى در شهر ناصرى به دنيا آمد. »متى«1 شجره نامه تبار مسيح را در سر لوحه انجيلش قرار مى دهد و اين شجره اى است كه چهارده نسل را در بر مى گيرد، از ابراهيم تا داوود - كه سلام و صلوات خداوند بر آنها باد - و چهارده نسل از داوود تا تبعيد در بابل و چهارده نسل از تبعيد در بابل تا مسيح.

امّا »لوقا« سلاله مسيح را تا قبل از حضرت ابراهيم؛ يعنى تا حضرت آدم ادامه2 و سپس اطلاعاتى از نياكان ابراهيم تا آدم ارائه مى دهد، كه 19 نام از اين نامها در عهد قديم و در سفر تكوين ذكر شده است.3

انجيلها به ما خبر مى دهند كه: يسوع ناصرى، به هيكل مى رفت و بخش بزرگى از شريعت و آموزه هاى پيامبران يهود را حفظ كرد و در تعاليم و آموزه هاى خويش از آنها بهره برد.

اما انجيلها از هجده سال بعد سخنى نگفته اند كه يسوع در آن زمان ميان سالهاى دوازده تا سى بود و »سالهاى سكوت در ناصره« نام داشت.

اما غسل تعميد4 يسوع در رود اردن و به دست »يوحناى تعميدگر« انجام شد تا مرحله سكوت را در ناصره در هم بشكند.

انجيلها مى گويند: يسوع چهل روز در صحراى ماوراى رود اردن عزلت گزيد و طى آن مورد امتحان و آزمايش شيطان

قرار گرفت، امتحان او با رد تسليم شدن مقابل شيطان و هوى و هوسهايى از قبيل عيش و نوش و خودنمايى و تكبر و جاه طلبى (به عنوان اين كه پادشاه يهوديان باشد) پايان يافت. خود يسوع مى گويد كه آموزه هايش، تكميل كننده تعاليم موسى(ع) است.

يسوع وصاياى دهگانه را همانگونه كه در تورات ذكر شده بود، گرفت، اما به آنها معنايى روحانى و معنوى بخشيد كه بر روح و روان تمركز داشت.

او ملاحظه كرد، ظاهرگرايى (فرماليسم) و توجه به ظاهر معانى به ويژه در »فريسيان« آشكار است.5 آنها در فهم و درك شريعت و آيين پيامبران به ظاهر تعاليم توجه مى كردند و گمان مى بردند، برتر از ديگران هستند و نجات و رهايى فقط براى ايشان است.

به همين دليل، يسوع گفت: براى تكميل كردن آمده، نه نجات دادن و محبت و عشق تكميل كننده شريعت است. آموزه ها و تعاليم او كه در »موعظه كوه« (موعظه انجيل) نمود پيدا مى كند، انقلابى عليه صورت گرايى به شمار مى آمد:

هر كس عمل كند و به عمل خويش آگاه باشد، او در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مى شود. من به شما مى گويم، اگر بر نيكى و احسان خويش نسبت به نويسندگان و فريسيان نيفزاييد، وارد ملكوت آسمانها نمى شويد. شنيده ايد كه به پيشينيان گفته اند، نكشيد... اما من به شما مى گويم، هر كس بيهوده بر برادر خويش خشمگين شود، مستوجب عقوبت (مرگ) است... اگر قربانى خود را براى ذبح به قربانگاه بردى و ناگاه به ياد آوردى كه برادرت حقى برگردن تو دارد، قربانى ات را در آستانه قربانگاه رها كن و نزد برادرت برو، با او آشتى كن و پس از آن بيا و قربانى ات را تقديم كن... شنيده ايد كه

به پيشينيان گفته شده كه زنا نكنيد... اما من به شما مى گويم، هر كس به زنى نگاه كند و او را هوس نمايد، در قلب خويش با او زنا كرده است... هم چنين شنيده ايد كه به پيشينيان گفته اند: سوگند و پيمان خود را نشكنيد، بلكه پيمانهاى خويش را براى خداوند ادا كنيد... اما من به شما مى گويم، البته كه نبايد قسم بخوريد، نه به نامهاى خداوند كه آنها كرسى خداوند هستند و نه به زمين چون قدمگاه اوست... به سر خود نيز قسم مخور، چون تو توانايى خلق يك تار موى سفيد يا سياه را ندارى... بلكه سخنت بايد فقط، بله، بله و نه، نه باشد، هر كس بر آن چيزى بيفزايد، شرور و بدنهاد است... شنيده ايد كه گفته شده، نزديكانت را دوست مى دارى و بر دشمن خويش كينه مى ورزى... اما من به شما مى گويم، دشمنان خويش را دوست بداريد، براى لعنت كنندگان خويش طلب رحمت و بركت و به دشمنان خويش نيكى كنيد و براى كسانى كه به شما گزند مى رسانند و بدى مى كنند و شما را طرد مى نمايند، نماز بخوانيد تا فرزندان پدرانتان باشيد، پدرى كه در آسمانهاست...؛ چرا كه، اگر به كسانى كه شما را دوست دارند، محبت كنيد، چه پاداشى براى شما وجود دارد؟6.

يسوع در انقلاب خويش عليه صورت گرايى يهود ادامه مى دهد:

هر چيزى كه از خارج وارد بدن انسان شود، انسان نمى تواند آن را نجس و ناپاك نمايد، چون وارد قلب او نمى شود، بلكه به شكم او سرازير مى شود و سپس از بدن دفع مى شود... آنچه كه از انسان خارج مى شود، آن است كه انسان را ناپاك و آلوده مى نمايد، چون از

درون، از قلب انسان هاست كه افكار ناپسند سرچشمه مى گيرد: زنا، فسق، قتل، سرقت، آز، شرارت، مكر، بى عفتى، چشم ناپاك، كفران، خودپسندى، نادانى... تمام اين ناپاكى ها از درون خارج مى شود و انسان را آلوده مى نمايد7.

انقلاب يسوع به شدت با دروغها و فريبكاريها برخورد كرد و هنگامى كه او وارد هيكل شد، به دانش آموزانش گفت كه خانه پدرش، خانه نماز بوده است، در حالى كه اين قوم آن را پناهگاه و مأمن دزدان كرده اند و براى اين كه تأكيد كند، او »مسيح سياسى« براى يهود نيست، آنها را به ملكوت خداوند دعوت كرد. احبار از او پرسيدند:

آيا مى توان به سزار (امپراتور رم) جزيه داد يا خير؟«، او از آنها خواست، فقط (يك دينار) به او به عنوان جزيه بدهند. به آنها گفت: اين فهرست و نوشتار را براى چه كسى تهيه مى كنيد؟ پاسخ دادند: براى سزار. يسوع به آنها گفت: هر آنچه مال سزار است به او بدهيد و هر آنچه از آن خداست به خدا بدهيد.8.

و اعلام كرد: سرزمين و مملكت خداوند براى همه است.

و به رؤساى كاهنان و شيوخ گفت:

»باج گيران و زناكاران براى رسيدن به ملكوت خداوند از شما سبقت مى گيرند«9.

نشو و نماى مسيح (يسوع) و نشو و نماى مسيحيت، دو حقيقت زير را براى ما آشكار مى كند:

- اصل و تبار يهودى يسوع مسيح؛

- ريشه يهودى دين و آئين مسيحيت.

به نظر مى رسد، شكل گيرى و تأسيس مسيحيت به عنوان يك آيين جديد، در زمان حيات يسوع صورت نگرفته است، بلكه اين مسئله نياز به گذر بيش از يك قرن دارد. از لحظه اى كه حضرت مسيح اين زمين را ترك گفت تا نيمه قرن دوم ميلادى كه تأسيس و

شكل گيرى مسيحيت به دست »قديس پولس« صورت گرفت. طى اين فاصله زمانى مسيحيت يهودى يا به عبارت ديگر: »يهوديت مسيحى« به حيات خويش ادامه داد.

پس از غيبت و رفتن مسيح،10 مهم ترين عامل حافظ كليساى اورشليم، پيروى و اطاعت فرستادگان از سفارشات و وصاياى آيين يهود و عدم انحراف از آنها بود. ايشان با آن به سان يك آيين جديد يهودى برخورد كردند و مسائل غير سنتى و جديد را به ايمان و باورهاى يهود اضافه نمودند؛ چون اعتقاد داشتند، يسوع همان مسيح است كه پيشگوئيهاى تورات از آن سخن گفته است و دوباره در آسمانها به عنوان پسر آدم ظاهر خواهد شد و مردگان و زندگان را مطيع خويش خواهد ساخت.

رئيس گروه يهوديت مسيحى »يعقوب« (برادر مسيح)11 بود، در ابتدا »قديس پتروس« و پس از آن »قديس يوحنا« با او بودند. بدين ترتيب مى توان يعقوب را ستون يهوديت مسيحى به شمار آورد كه به سيره يهوديت مسيحى ملتزم و پايبند باقى ماند. افراد خانواده مسيح جايگاه بزرگ و رفيعى در كليساى يهوديت مسيحى اورشليم داشتند. از يعقوب و كالوپا (از خانواده هاى مسيحى) »سيمون« زاده شد. در دهه هاى اخير پژوهشهاى بسيارى مبتنى بر تحقيقات تاريخى صورت گرفته و اين امكان را فراهم ساخته است تا به اطلاعات جديدى پيرامون يهوديت مسيحى دست يابيم. از جمله، پژوهشها و تحقيقهاى »كاردينان دانيلو« كه در دسامبر سال 1967 در مجله فرانسوى »تحقيقات« تحت عنوان »نگاه نوين به اصول مسيحيت و يهوديت مسيحى« به چاپ رسيد.

»كاردينال دانيلو« در اين تحقيق عنوان مى كند، گروه يهوديت مسيحى - در ابتدا - متشكل بود از حواريانى كه در معبد به سر مى بردند و به عبادت

مى پرداختند، بدين ترتيب آنها تعاليم و آموزه ها را حفظ كرده و رعايت پاكيزگى و استراحت در روز شنبه را فريضه و واجب مى دانستند.

اين گروه، انجيلها و نوشته هايى مانند »انجيل عبرى ها« (كه از آن يهوديان مسيحى مصر است) و »روايات كليمنت« و »فضائل كليمنتى« و »پايان دومين جهان يعقوب« را در اختيار داشتند.

طى قرن دوم حاكميت كليسا، يهوديت مسيح فقط بر اورشليم و فلسطين حكم نمى راند، بلكه هيأتهاى يهودى مسيحى عزم خود را جزم كردند تا سرتاسر سواحل سوريه - فلسطين را از غزه گرفته تا انتاكيه و از آنجا تا آسياى صغير و بالاخره تا يونان كه در آن زمان رفم مركز آن بود، زير سلطه اين كليسا درآورند. كاردينال دانيلو، هم چنين معتقد است، اولين انجيلهايى كه وارد آفريقا شد و وعده آنها به آفريقائيها داده شد، انجيلهاى يهودى مسيحى بود.

از جمله تناقضات تاريخ، يكى اين است كه گفته شده است، كسى كه مقابل نفوذ و انتشار يهوديت مسيحى ايستاد، يهودى اى بود كه بعدها به آيين مسيحيت درآمد - البته پس از اين كه او يكى از بزرگ ترين مخالفان مسيحيان اوليه بود - و او كسى جز »شاول« نبود كه پس از مسيحى شدن »قديس پولس« نام گرفت.12

شاول در شهر »طرسوس« از توابع »قلقيليه« به دنيا آمد. »قلقيليه« در آن زمان از جمله مناطق مهم رفم بود و در آن دانشكده اى وجود داشت كه فلسفه رواقى و اپيكورى تدريس مى شد. شاول با اديان يونانى و رومى آشنا شد، اما او يك يهودى فريسى بود، به همين دليل قصد اورشليم كرد تا در آنجا در »مجمع اورشليم« آيين و شريعت را فرا گيرد و هنگامى كه مسيحيان از

ترس تحت پيگرد قرار گرفتن فريسيان و صدوقيان13 به دمشق و ماوراى آن فرار كردند، شاول از رئيس كاهنان خواست تا نامه هايى براى جمعيتهاى دمشق بنويسد و او آنها را براى ايشان ببرد تا ياران و پيروان يسوع را دستگير كرده و دست بسته به اورشليم بازگردانند. اما: »در طول مسير و در نزديكى دمشق حادثه اى برايش به وقوع پيوست، يكباره نورى از آسمان گرداگرد او را فراگرفت. بر زمين افتاد و صدايى شنيد كه به او مى گفت: شاول، شاول، چرا بر من ستم روا مى دارى؟ گفت: تو كيستى، آقا؟ خداوند گفت: من يسوع هستم كه به او ستم مى كنى... در حاليكه ترسان و هراسان و آشفته بود، گفت: خدايا، مى خواهى چه كنم؟ خداوند به او گفت: بلند شو و وارد شهر شو، به تو گفته مى شود كه چه بايد بكنى«14 در آنجا شاول به دست دانش آموزش »حنانيا« غسل تعميد داده شد، »قدرتش هر روز فزونى مى يافت و اين يهوديان ساكن دمشق را به حيرت وامى داشت. به درستى او همان مسيح است«15.

پس از آن، پولس به عنوان معلمى مسيحى به دمشق بازگشت و در دمشق و انتاكيه رهبر و پيشوايى مسيحى شد. سه سال بعد، پولس براى دو هفته از اورشليم ديدن كرد، پس از آن بود كه مسافرتهاى تبليغى - تبشيرى اش آغاز شد و جمعيتها و گروههايى در قبرس و شهرهاى آسياى صغير و مقدونيه و شهرهاى يونان مانند آتن، كورنتوس، آفيسس و ايونيا تشكيل داد.

پولس تعاليم خود را حول دو محور اصلى متمركز نمود: الوهيت مسيح و تعميم مسيحيت (عدم اختصاص داشتن آن به يهود). مسيح، همان خداست كه در كالبد انسان تجلى پيدا كرده

است، او فروتنى نمود و از آسمان فرود آمد و به شكل انسان درآمد و بر روى صليب از دنيا رفت تا پيروزى بر مرگ را با اين اقدامش محقق نمايد... هر كس ايمان و اميد خويش را به مسيح بندد، انسان جديدى مى شود، حال هر كه مى خواهد باشد »اگر انسان عهد عتيق را از اعمال و كرده هايش جدا سازيد و لباس جديدى كه معرفت است، آن هم به شكل تصوير خالق و آفريدگار او بر تنش كنيد، او ديگر نه يونانى است و نه يهودى، نه ختنه شده است و نه ختنه نشده16، نه بربر است، نه سكيتى،17 نه بنده است و نه آزاد، بلكه او مسيح است، كه در همه تجلى كرده است«.18 پولس كليسا را معبد به شمار نمى آورد، بلكه آن را پيكره و جسم مسيح تلقى مى كرد. پولس بر قيد و بندهاى موجود در آيين صورت گرايى يهوديت و يهوديت مسيحى قيام نمود. در مسيح يسوع، ختنه كردن و يا ختنه نكردن، سود يا ضررى نمى رساند، آنچه مهم است، نهاد و سرشت جديد است19 كليسا عبارت است از افرادى كه غسل تعميد ايمان به مسيح را در ميان آنها به مساوات انجام داده است، بدين ترتيب يهودى و يونانى، بنده و آزاد، نر و ماده همه آزاد و رها هستند20 به اين ترتيب اعتقادات پولس با باورهاى گروه يهوديت مسيحى كه پس از مجمع مسكونى اورشليم (49م.) به طور كامل از او جدا شده بودند، برخورد كرد. مجمع، ورود مشركان ختنه نكرده و اجراى اصول و قوانين آيين يهوديت را مجاز و روا كرده بود. بسيارى از يهوديان مسيحى، دادن اين امتياز و عقب نشينى

از باورهاى خود را رد كردند و ورود اين افراد به آيين مسيحيت منجر به بروز زد و خوردهايى ميان پولس و يهوديان مسيحى شد21 پولس آيين ختنه و توجه به استراحت در روز شنبه و عبادت در معبد را جزو مسائل قديمى و كهنه، حتى براى خود يهود مى دانست. او اعتقاد داشت: مسيحيت بايد، تبعيت سياسى و مذهبى از يهوديت را به كنار نهد تا بتواند آغوش خود را براى غير يهوديان بگشايد.

اما يهوديان مسيحى، يهوديان مخلص و وفادار باقى ماندند و پولس را خائن و دشمن به شمار آوردند و يهوديت مسيحى تا سال 70 ميلادى بيشتر كليسا را تشكيل و به خود اختصاص دادند.

»اعمال رسل« (اعمال پيامبران) اشاره اى دائمى به دشمنان پولس و درگيريهايى كه با او داشتند، دارد. مبارزه اى كه هر جا مى رفت به دنبال او بود، در غلاطيه، كورنتوس، كولوسى، روم و در انتاكيه. در اين درگيريها برترى هميشه با يهوديان مسيحى بود، امّا با سقوط اورشليم در سال 70 ميلادى، يكباره جايگاهها عوض شد، يهوديان در امپراتورى به افراد طرد شده اى تبديل شدند و مسيحيان زمزمه هاى جدايى از ايشان را سر دادند و برهلنى ها استيلا يافتند. اينگونه بود كه مسيحيت در ابعاد اجتماعى و سياسى از يهوديت جدا شد تا به »ملت سوم« معروف شود و پولس پس از مرگش به پيروزى دست يافت تا پس از يسوع، دومين بنيانگذار مسيحيت به شمار آورده شود.

با اين حال، تا پايان شورش يهوديان در سال 140م. اين يهوديت مسيحى بود كه از بعد فرهنگى بر جامعه حاكم بود.

پس از تحقق پيروزى نهايى براى مسيحيت پولسى، يهوديان مسيحى تحت عنوان »يهودى شدگان«

(Juduisants) باقى ماندند. پس از بريدن از كليساى بزرگ كه به تدريج از زير يوغ يهوديت آزاد مى شد، يهوديان مسيحى به غرب مهاجرت كردند، اين در حالى است كه برخى از ايشان، از قرن سوم تا قرن پنجم در شرق ديده شده اند، به ويژه در فلسطين و ماوراى اردن و سوريه و بين النهرين و برخى از ايشان با حفظ پيشينه سامى خويش وارد كليساى بزرگ شدند.

پيروزى مسيحيت پولسى، در قرن سوم و چهارم ميلادى منجر به دميده شدن روح جديدى شد كه خود پولس هم انتظار آن را نداشت. كليسا خود را اسراييل جديد به شمار آورد و جاى ملت برگزيده خداوند (يهود) را اشغال نمود، اين در حالى است كه تا قبل از آن كليسا جزيى از اسراييل بود و از آداب و رسوم يهوديت تبعيت مى كرد. اما از آن زمان كليساى تمام ملل شد و فلسفه و تمدن خويش را به هلنى ها هم منتقل كرد.

كليسا سقوط اورشليم و فروپاشى دولت يهود را مجازات خداوند به شمار آورد؛ چون آنها مسيح را به صليب كشيدند. از جهت ديگر عدم ايمان يهود و خيانت ايشان باعث شد تا آنها گناهى جمعى و گروهى را بر دوش حمل نمايند و موضع لعن و نفرين هميشگى خداوند باشند و كليسا تمام بركتها و الطافى را كه قبل از آن به ملت اسراييل مى رسيد، به خود منتسب كرد.

هنگامى كه كنستانتين مقرر كرد، مسيحيت، دين رسمى دولت روم باشد، يهوديان در سرتاسر امپراتورى مورد آزار و اذيت قرار گرفتند. در سال 339م. به آيين يهوديت درآمدن جرمى شد كه به طور قانونى با آن مقابله مى شد و كليسا روزه دارى مسيحيان با

يهوديان را محكوم كرد و آن را بدعت گذارى به شمار آورد.

طى قرون وسطى، تمدن مسيحى، يهود را طرد نمود و آنها را ملزم ساخت در مناطقى جدا و منعزل از شهرها زندگى كنند و لباسهاى متفاوت به تن نمايند و كلاههاى خاصى برسر بگذارند. از آن پس يهود به »شياطين«، »قاتلان مسيح« و اين كه »بوى خاصى« از آنها به مشام مى رسد، توصيف شدند. هم چنين متهم شدند به اين كه كودكان مسيحى را مى كشند تا از خون آنها به جاى شراب در فطير (نان) عيد فصح22 استفاده كنند.

هنگامى كه پاپ آريان دوم، شروع حمله صليبى دوم را در سال 1950م. براى رهايى قدس از دست مسلمانان اعلام كرد، يهوديان »خائن« مورد آزار و اذيت صليبيان قرار گرفتند. در اين جنگها صليبيان هزاران تن از يهوديانى را كه غسل تعميد براى گرويدن به آيين مسيحيت را رد كرده بودند، به قتل رساندند.

از زمان سومين حمله صليبى، فشارهاى فزاينده اى از سوى جوامع اروپايى مسيحى اعمال شد تا يهود را از جوامع خويش طرد كنند يا قيدو بندهايى بر فعاليتهاى تجمعات يهودى موجود در آن بزنند. اين در حالى است كه يهوديان جزو اولين كسانى بودند كه داخل حوزه امپراتورى روم قرار گرفتند و جمعيتها، مراكز و مؤسساتى در اروپا تأسيس نمودند، از جمله مراكز مذهبى مهمى كه در فرانسه تأسيس كردند.

با پايان يافتن قرن يازدهم، تجمعات يهودى در اروپا از بين رفتند و يهوديان به گناه ضربات وارد شده به پيكره مسيحيت مورد سرزنش قرار گرفتند، هم چنين آنها متهم به مصايب اجتماعى شدند و مسئوليت تمام مشكلات بر گردن آنها انداخته شد و در نهايت متهم به نوشيدن خون

مسيحيان در عيد فصح شدند. تمام موارد ياد شده منجر به طرد يهود از بريتانيا در سال 1290م؛ سوزاندن تلمود در پاريس در نيمه قرن سيزدهم و طرد ايشان از فرانسه در پايان قرن چهاردهم شد.

تلاشهاى بسيارى در اسپانيا و پس از آن در پرتقال مبذول شد، تا يهوديان از يهوديت خويش بازگردند كه نسبتاً موفق هم بود، اما يهوديانى كه در شبه جزيره ايبرى به آيين مسيحيت در نيامدند، در سال 1492م از اسپانيا و در سال 1497م از پرتغال طرد شدند.

اما در آلمان و ايتاليا، يهود در »گيتو« محاصره شدند تا جلوى ارتباط ايشان با مسيحيان گرفته شود، هم چنين از انجام بسيارى از فعاليتها و كارها منع گرديدند.

على رغم خصومت و دشمنى رو به افزايش مسيحيان اروپا نسبت به يهوديان - كه آنها را دشمن حضرت مسيح و خطرى مهلك بر جان و روح مسيحيت و مسيحيان تلقى مى كردند - اين دوره شاهد رشد يهوديت مسيحى و مسيحيت يهودى بود. فلاسفه و انديشمندان جهان مسيحيت به انديشه ها و افكار يهوديت توجه نشان دادند و يهوديان به آيين مسيحيت درآمده، نقش مهمى در حيات مذهبى، فرهنگى و اجتماعى اروپاى مسيحى ايفا نمودند.

بدين ترتيب، تصوف يهودى كه تحت عنوان »قبّاليه«22 از آن تعبير مى شود و آراء و انديشه هاى فلسفه يهوديت كه فيلسوفى همچون »موسى بن ميمون« تعبير كننده آن بود، نزد مسيحيان اهميت بسيار يافت.

تفسير و تبيين كتاب مقدس23 نيز در قرون وسطى در ميان فرهيختگان مسيحى اهميت زيادى پيدا كرد و نياز مبرمى به تحصيل زبان عبرى احساس شد تا بتوان متن كتاب مقدس را به زبان و لغات اصلى اش تفسير كرد. اينگونه بود كه

يهوديان و يهوديان مسيحى شده به ويژه در ايتاليا و آلمان به مشاوران مردان مذهبى و قدرتهاى كليسا و تحصيلكردگان و هنرمندان تبديل شدند.

افكار و انديشه هاى مذهبى يهوديت، به ويژه در مورد نهاد و سرشت مسيح و مسيحيت و ماهيت رسالت الهى نيز نزد جنبش اصلاح طلبان و مخالفان اين جنبش مورد بحث و مناقشه قرار گرفت. كسانى كه پيرامون »مذهب تثليث« (يا جمع سه اقنوم در خداى واحد) شك و ترديدهايى داشتند، شك و ترديدهاى خود را پيرامون سرشت و ماهيت »اله« در يهوديت و ماهيت مسيح منتظر در عهد قديم ابراز داشتند.

به نظر مى رسد، نقش مهم در رشد و تحول يهوديت مسيحى و مسيحيت يهودى، به يهوديان مسيحى شده در اسپانيا طى سالهاى 1391-1492م. و در پرتغال به سال 1497م. باز مى گردد؛ چون اين يهوديان داراى پيروان و يارانى بودند كه تخمين زده مى شود، تعداد آنها به هزاران نفر مى رسيد كه »مسيحيان جديد« ناميده مى شدند. تاثير مسيحيت در ميان اين مسيحيان جديد كه با تهديدات مادى يا اجتماعى يا اقتصادى به آيين مسيحيت درآمده بودند، به عنوان يهوديان مسيحى متفاوت بود.

برخى در ظاهر مسيحى بودند، اما در درون خويش يهودى بودند، مانند »يهوديان مارانو«. برخى ديگر اندكى مسيحى شده بودند، به عبارت ديگر برخى از اعتقادات و آداب و رسوم مسيحيت را پذيرفته بودند و مابقى به ايجاد »هماهنگى« ميان اعتقادات و آداب و رسوم مسيحيت و اعتقادات يهوديت كه اعتقادات اصلى ايشان به شمار مى آمد، روى آورده بودند.

به دليل دادگاههاى تفتيش عقايد كه در شبه جزيره ايبرى تشكيل شده بود و آزار و اذيت يهود، آنها مجبور بودند به ايالات و شهرهاى امپراتورى عثمانى و برخى

از شهرهاى ايتاليا و بعضى از كشورهاى مسيحى روى آورند و خود را مسيحيان جديدى معرفى كنند كه از ظلم و ستم اسپانيائيها فرار كرده اند.

به طور قطع، مسيحيان جديد، به هر كشورى كه مى رفتند با خود تعاليم و افكار و انديشه هاى يهوديت را نيز مى بردند. همانطور كه در ميان اين مسيحيان جديد، افرادى يافت شدند كه آموزه ها و انديشه هاى يهوديت را با انديشه ها و افكار مسيحيت ادغام و ميان آنها سازش ايجاد كرده بودند.

به همين دليل، طى دوره اصلاح، نقش مهمى در كليساى مسيحيت اروپا ايفا نمودند و از آن پس درگردهمائيها و تجمعات مسيحيان جديد كاتوليك مانند تجمع »يسوعى ها« حاضر مى شدند.

از جمله مسيحيان جديدى كه تأثير بزرگى بر جن

پى نوشتها:

1 . »متى« و »لوقا« دو انجيل از انجيلهاى معتبر مسيحيت به شمار مى آيند (مترجم).

2 . اصحاح 4و5و11.

3 . هر دو انجيل تبار مسيح را به حضرت داوود منتسب مى كنند. از طريق يوسف نجار و دو اسقف بزرگ متفاوت (متى 2-17:1، لوقا 38-23:3) بى آن كه به اين نكته توجه شود، انتساب اين تبار با گفته تولد يسوع از عذرا متناقض است.

4 . يكى از اصول مقدس دينى است كه قبل از ظهور حضرت مسيح نيز معروف بوده است و آن حضرت آن را جزو فرايض كليسا قرار داد و به معناى پاكى از نجاست و ناپاكى گناه است (مترجم).

5 . »فريسى ها« طايفه اى يهودى هستند كه پس از بازگشت يهود از اسارت بابل ظهور نمودند. اين طايفه به تورات تمسك جست و يسوع را رد كرد و به مبارزه با او برخاست.

6 . متى 5، 6 و 7.

7 . مرقس 18:7 - 23.

8 . مرقس 17-14:12.

9 . متى

31:21.

10. قابل ذكر است كه هر يك از آيينهاى يهوديت و مسيحيت و اسلام، داراى مسيحى است كه به آن اعتقاد دارد، يهوديان از زمان اسارت و انتقال به بابل منتظر ظهور »يسوع مسيح« از آل داوود هستند تا حكومت را به ملت اسراييل بازگرداند. مسيحيها به »يسوع مسيح« به عنوان پسر خداوند كه به شكل و هيأت انسان و به صليب كشيده شد تا خداى بشريت شود، اعتقاد دارند. او را يكى از كاهنان يهود لو داد و به مرگ محكوم شد، اين كاهن، مسيح را تسليم روميها نمود تا مجازات به صليب كشيده شدن در مورد او را به اجرا گذاشته شود. اما قرآن از يسوع مسيح سخن نمى گويد، بلكه از حضرت مسيح، عيسى پسر مريم، سخن مى گويد كه به عنوان پيامبر براى بنى اسراييل فرستاده و به او كتاب (انجيل) داده شد، او نه كشته و نه به صليب كشيده شد، بلكه خداوند او را به نزد خويش به آسمانها برد و روزى زنده برانگيخته خواهد شد.

11. در انجيل متى (55:13) و مرقس (3:6) عنوان شده كه يسوع داراى برادرانى به نامهاى: يعقوب، يوسف، سمحان و يهودا بوده است.

12. صدوقيها طايفه اى يهودى هستند كه پس از بازگشت يهود از اسارت بابل ظهور نمودند، كاهنان »صدوقى« از طريق تحكم و واداشتن مردم به عبادت بر مردم حكم مى راندند.

13. پس از اين رويا و خواب، پولس روى به كشورهاى عربى نمود تا حكمت را فرا گيرد، او به اين نكته در نامه به مؤمنين غلاطيه (18-15:1) اشاره و منظور از كشورهاى عربى در اينجا كوه سينا است. (اعمال رسل 6-3:9)

14. اعمال رسل 22:9.

15. ختنه كردن

نشانه پاك شدن از نجاست است و در اينجا منظور افراد پاك و ناپاك است(مترجم).

16. »سكيتى« يكى از طوايفى كه بين درياى سياه (مديترانه) و قزبين (مناطق اطراف) گردش مى نمودند و منظور در اينجا حالت وحشى گرى و بربريت آنهاست (مترجم).

17. كولوسى 11-10:3.

18. غلاطيه 15:6

19. نامه اوّل او به اهالى كورنتوس.

20. حوادث انتاكيه، سال 49م.

21. »فصح« از جمله عيدهاى بسيار مهم يهوديان است كه اشاره به قربانى شدن مسيح (بره خداوند) براى آمرزش گناهان بشريت دارد(مترجم).

22. جنبشى صوفيانه است كه در قرن 12 ظهور نمود، اين فرقه اعتقاد داشت، آنچه در تورات آمده، در صورتى كه معنا و مفهوم درونى آن درك شود و نه معناى ظاهرى، اسرار و رموز مقدس جهان دنيوى و جهان اخروى (معنوى) را دربرمى گيرد. بدين ترتيب قباليه متحول شد و تغيير يافت تا اين كه تبديل به فلسفه اى شود كه از اسرار معنوى و روحى و راز و رمزهاى جادوگرى سخن گويد.

23. كتاب مقدس مشتمل بر دو بخش »عهد قديم« و »عهد جديد« است. عهد قديم مشتمل بر پنج سفر تورات است (تكوين، خروج، لاويين، عدد و تثنيه كه تمام آنها به حضرت موسى(ع) منتسب است)، اما اسفار پيامبران يا انبيا، بيست و يك سفر و اسفار كتب، سيزده سفر است.

اما »عهد جديد« مشتمل بر چهار سفر است كه انجيلها ناميده مى شوند (متى، مرقس، لوقا، يوحنا)، پس از آن سفر »اعمال رسل«، »رسائل« قرار دارد كه مجموعاً بيست و يك رساله است، سيزده سفر از اين اسفار به قلم پولس رسول و آخرين سفر »روياى لاهوتى يوحنا« است. در مفهوم لاهوتى مسيحيت، عهد قديم بيانگر عهد بسته شده ميان خدا و ملت

برگزيده اش (بنى اسراييل) است، اما عهد جديد، عهدى است ميان خدا و تمام جهان، كه پس از مرگ يسوع مسيح منعقد شد و يسوع مسيح به صليب كشيده شد تا خود را فداى بشريت كند.

24. روحانى و فيلسوف مسيحى و يكى از پدران بزرگ كليساى كاتوليك است. در »تاگشت« به دنيا آمد كه امروزه به نام بازار پاسداران (سوق الأحراس) معروف است، اين منطقه در شرق الجزاير قرار دارد. وى در سال 354م. به دنيا آمد و در سال 430م. از دنيا رفت.

25. روحانى و كاهنى كه كليساى غرب را به دو بخش كاتوليك و پروتستان تقسيم و جدا كرد. او در سال 1483م. در ايالت ساكسون آلمان به دنيا آمد... رسماً كاهن و روحانى بود و در سال 1507 به عنوان استاد، در دانشگاه »ويتنبرگ« منصوب شد. پس از اين كه از روم ديدن كرد از دستگاه پاپ متنفر شد. در پاييز سال 1517م. بر سر در كليسا نود و پنج گفته معروف خود را نصب كرد كه از انحرافات كليسا به ويژه برگه هاى بخشش انتقاد مى كرد. او خواستار اصلاح كليسا با توجه به كتاب مقدس شد، وى كليسا را نه يك مؤسسه و سازمان كه گروهى از مؤمنين تلقى مى كرد و قدرت و حاكميت مذهبى را از آن كتاب مقدس مى دانست، او اعتقاد داشت هر فرد مؤمن داراى شايستگى و لياقتى است كه از او »كاهن و روحانى« مى سازد و به تنهايى و بدون سفارش و توصيه كاهنان كتاب مقدس را مى فهمد.

تشكيلات مسيحى حامى اسرائيل

مترجم: ف. شفيعى سروستانى

اشاره:

در مقالات و گفت وگوهايى كه در اين شماره و شماره پيشين مجله به چاپ رسيده، از حمايت و پشتيبانى جريان مسيحيت صهيونيستى

از فلسطين اشغالى (اسرائيل) بسيار سخن گفته شده است. اما شايد هنوز بسيارى از مردم به عمق و گستردگى اين حمايت و پشتيبانى پى نبرده و بر اين باور باشند كه حمايت جريان مسيحيت صهيونيستى از فلسطين اشغالى (اسرائيل) تنها در حد يك بحث نظرى آن هم در سطح سردمداران اين جريان، خلاصه مى گردد.

اما مقاله حاضر كه با عنوان: Christian) (organizations that support Israel در يكى از پايگاه هاى اينترنتى منتشر شده با معرفى سازمانها و مراكز و پايگاه هاى مسيحى كه در آمريكا، انگليس و برزيل از فلسطين اشغالى (اسرائيل) حمايت مى كنند هرگونه ابهامى را در اين زمينه از بين برده و نشان مى دهد كه امروزه جريان مسيحيت صهيونيستى به عنوان يك هدف استراتژيك و با بهره گيرى از انجمنها و گروه هاى مختلف مردمى، حمايت و پشتيبانى مادى و معنوى از فلسطين اشغالى (اسرائيل) را دنبال مى كند.

فهميدن اين مسئله كه بسيارى از تشكيلات و سازمانهاى مسيحى در ايالات متحده و قسمتهاى مختلف جهان شديداً حامى اسرائيل هستند باعث رضايت و دلخوشى است. در كنار اين مسيحيان، يهوديان و كشور اسرائيل قرار دارند كه به بهترين صورت قادر به اجراى برنامه خداوند در مورد سرزمين مقدس و نگهدارى مكانهاى تقديس شده آن براى تمام مذاهب و ادامه داستان كتاب مقدس و آماده ساختن راه بازگشت دوباره مسيح(ع) هستند. مسيحيان نظارت يهود را بر تورات و شريعت موسى(ع) در طول اعصار، تحسين نموده اند. در حاليكه مسيحيان و يهوديان ممكن است در تمام نكات خداشناسى اتفاق نظر نداشته باشند، مشتركاً دور هم جمع شده ايم، با اين هدف كه از اسرائيل حفاظت كرده و آن را نيرومند سازيم.

اسرائيل پشتيبانى مسيحيان صهيونيست

را به رسميت شناخته و براى ارتباط بيشتر خود با آنها تلاش مى كند.

اعراب فلسطينى با بى حرمتى كردن نسبت به مكانهاى مقدس مسيحيت، ممانعت از زيارت مسيحيان، نابود ساختن انجمنهاى مسيحى در خاورميانه و انجام اعمال تروريستى بر عليه شخصيتها و گروهها، موقعيت را براى اسرائيل مستحكم تر ساخته اند.

پايگاههاى مسيحيت صهيونيستى در آمريكا

كيش ابراهيم1: مسيحيانى كه سابقاً مسلمان بوده اند و دوستدار انجمنهاى اسرائيلى هستند.

طلاب كتاب مقدس2: گروهى نه نسبتاً جديد، از دوستان مسيحى اسرائيل. اين سايت دربردارنده منابع بسيارى به نفع اسرائيل است كه از شناخت حقيقت اسرائيل و دروغهاى دشمنان آن حمايت مى كند.

پلهايى براى صلح3: تشكلى مسيحى و مستقر در اورشليم و چند منظرى است كه وقف ايجاد روابط صادقانه و صميمانه ميان مسيحيان و يهوديان شده است، در حاليكه نگران سرزمين و مردم اسرائيل مى باشد. اين آرزوى ماست كه مسيحيان و يهوديان را در كنار هم در حال كار براى ساختن اسرائيلى امن تر ببينيم.

جنبش مسيحى براى اسرائيل4: اين سازمان اهدافى در ارتباط با انجمنهاى اينترنتى يهودى دارد: مقابله با ازدياد شديد و ويرانگر افكار ضد يهودى و ضد اسرائيلى و افشا كردن آنها از مسير رسانه ها، و حمايت مطلق از جنبش يهودى.

ائتلاف مسيحيان براى آمريكا5: وسيع ترين و فعال ترين تشكل با ريشه هاى محافظه كارانه در سازمانهاى سياسى آمريكا است، كه مردم با ايمان را دعوت به فعاليت در ساختن و شكل دادن دولتشان مى كند. اين تشكل توسط پت روبرتسون Pat) (Robertson پايه ريزى شد كسى كه طرفدارى صريح و دو آتشه براى اسرائيل در سايت خود و 700 برنامه تلويزيونى در شبكه مسيحى به حساب مى آمد.

مسيحيان براى اسرائيل،6 مأموريت اين گروه خدمت به كليساى آمريكا با كمك كردن

به درك اهداف خداوند در مورد مردم برگزيده خود [يهوديان] و رسيدن به فهم درست ريشه هاى يهودى ايمان ماست از طريق خبرنامه ها و روزنامه هاى رايگان.

تشكل مسيحيان دوستدار اسرائيل7: با مركز فرماندهى در اورشليم و دفاتر مختلف در ايالات متحده و بسيارى كشورهاى ديگر برنامه هاى گره گشا و مشفقانه اى را اداره مى كند كه به يهوديان براى بازگشت به اسرائيل از شوروى سابق، اتيوپى و نقاط مختلف جهان - كه يهوديان در آنها پراكنده اند - كمك مى كند. سايت و نشريات آنها به يهوديان و مسيحيان به صورت يكسان درباره حوادث اخير، با توجه به اسرائيل كه تحت نورانيت سخنان خداوند در كتاب مقدس قرار گرفته تعليم داده و آگاهى مى بخشد.

دوستان مسيحى انجمنهاى مقيم اسرائيل8: سازمانى مسيحى است با پايگاهى در اسرائيل كه در جهت پشتيبانى انجمنهاى مقيم اسرائيل در Yasha به وسيله منابع مالى و همچنين آموزش »جامعه مسيحيان نگران اسرائيل« كار مى كند.

دفاتر ديويد آلن لوييس9: او معتقد است كه اسرائيل كليد فهم پيشگوئيهاى كتاب انجيل و بيت المقدس قلب اسرائيل و معبد نيز قلب بيت المقدس است.

انجمن مذهبى اچاد10: »اچاد« كلمه عبرى به معنى »يگانه،فرد، يكى« است. اين »يكى بودن« معمولاً از پيوستن اجزا مشتق مى شود. هدف اين سازمان اين است كه بدن مسيح(ع) را به يكى بودن و يكتا بودن تبديل كند. بدنى كه شامل يهوديان و غير كليميان مى شود كه، ممكن است به »يك فرد جديد« كه از آن در حمايت از انجمنهاى مذهبى اسرائيل صحبت شده تبديل شويم.

حمايت از انجمنهاى مذهبى اسرائيل11: اين سازمان دريچه اى وحيانى به سوى مسيحيت مى گشايد. ما به گستره جهانى مسيحيان الهام مى كنيم كه در فرمان كتاب مقدس از طريق دعا و كمكهاى

مالى براى ثمر دادن سازمانها در اسرائيل شركت كنند. اين وظيفه از طريق سايت اينترنتى، متمركز كردن دعايشان بر ميانجى گرى جهانى، خبرنامه ها، ويدئوها، نوارهاى صوتى، كتابها، كنفرانسهاى تعليمى، تورهاى زيارتى، نظارت بر سرمايه گذارى اسرائيل كه حمايت مالى براى رشد تعداد سازمانها را در اسرائيل تقبل مى كند، انجام مى شود.

پروژه اگزوبوس12: سازمانى كاربردى، و مبتنى بر پيشگوئيها و مربوط به يهوديان است كه عمدتاً در اوكراين و همچنين در مولداوى و بلاروس و روسيه تلاش مى كند. اگزوبوس مردم يهود را در نقل و انتقال از محل زندگى شان به فرودگاهى كه از آنجا به اسرائيل پرواز كنند كمك مى كند. اين پروژه در حال حاضر داراى 16 پايگاه است كه در اوكراين پراكنده اند.

توجه به اورشليم13: سازمانى مبتنى بر كتاب مقدس كه بر مداومت روند ايجاد صلح در خاورميانه تأكيد دارد و بيشتر متوجه اورشليم است. هر ماه خبرنامه اى را توسط »دارل يانگ« از كليساى گفت سفمفيْن باپتسيت در دانويل كنتاكى منتشر مى كند.

انجمن طرفداران انجيل در اسرائيل14: در سال 1938 تأسيس شد تا به يهوديان كمك كند از وحشت آدم سوزى نازى ها خود را برهانند. هم اكنون تلاش مى كنند تا به هر شكلى از اشكال يهودى ستيزى مقابله كنند و از حقوق يهوديان براى زندگى در وطن باستانى شان اسرائيل، حمايت نمايند. دكتر »الوود مك كوئيد« به عنوان سردبير و رئيس انتشارات و دفاتر رسانه اى به انجمن دوستان اسرائيل خدمت مى كند.

تجربه هاى جليل15: مكانى مسيحى به همراه اعلاميه اى كه مى توانيد آن را براى حمايت از اسرائيل و خريد محصولات اسرائيلى امضا كنيد. همچنين داراى موسيقى مسيحى و ساخته شده در اسرائيل است.

پيش گوييهاى ليندسى16: سايت متخصص پيش گويى و بهترين فروشنده كتاب كه بعضى او

را مؤسس جريان مسيحيت صهيونيستى در آمريكا مى دانند.

هواداران آمريكا17: اين گروه داراى بخشى مربوط به خاورميانه است كه شامل راهنماى قابل چاپ دعا براى اسرائيل به نام »31 دعاى روزانه كتاب مقدس و بيانيه اى براى تقديس اسرائيل، آمريكا و جوانان« و همچنين بخشى به نام فهم تروريسم فلسطينى است كه دربردارنده اسلايدهايى براى نمايش »اسرائيل تحت حمله« مى باشد. اين گروه در بخشى از سايت خود از مردمى كه قلبى رئوف دارند براى دعاى خاورميانه تقاضاى ارسال پيام مى كند.

هواداران اسرائيل18: سايت خواهر هواداران آمريكا است كه دسته اى را براى دعا در اسرائيل و براى اسرائيل آماده مى كند.

سفارت بين المللى مسيحى در اورشليم19: سايت شامل بخشهايى درباره نبرد با يهودى ستيزى و 4 كنگره بين المللى درباره صهيونيسم مسيحى است اين سايت لينكهاى گسترده به سايتهاى خواهر با زبان خودشان در كشورهايى مانند نروژ، آلمان، فنلاند، سوئد، دانمارك، برزيل، هلند، جمهورى چك و اسلواكى دارد. همچنين اين گروه نشريه و ماهنامه اى را با عنوان »جهان اورشليم« بصورت رايگان منتشر مى كند.

اسرائيل، محبوب من20: سايت مركز بين المللى مسيحيت صهيونيستى است. شامل اخبار، لينكها، محصولات اسرائيلى براى فروش، يك مجله، عكسها، محلهاى بحث و گفتگو، گروههاى چت (گپ)، تورها و بسيارى چيزهاى ديگر.

دفاتر جان هاگى21: سايت متخصص پيشگوييها و بهترين نويسنده است. از طريق دفاتر جان هاگى مسيحيان مشغول گردآورى نيرو از يهوديان هستند تا يهوديانى را كه آرزوى بازگشت دوباره به اسرائيل را دارند از سراسر جهان نجات دهند. تاكنون، دفاتر جان هاگى دو ميليون دلار صرف حمايت از انتقال بيش از چهار هزار نفر به اسرائيل كرده است.

دفاتر اوليو روت22: اختصاص به اين كار داده شده كه

مطالعات انجيل و منابعى را براى فهم درست برنامه خداوند براى اسرائيل، مردم يهود و ميراث مسيحيت فراهم كند.

پيشگويى در امروز23: »جيمى ديانگ«24، در حاليكه در تورهايى در آمريكا و اروپا صحبت مى كند، مقيم اسرائيل است. جيمى تازه ترين اخبار خاورميانه را با عالى ترين تركيب با سياست و بينشهاى انجيلى و پيشگويانه كه امروزه در هيچ رسانه اى يافت نمى شود به همراه خود دارد.

تصنيف، آواز25: متون مربوط به انجيل، مناظرى از ديوار غربى، اخبار اسرائيل، كتاب »آموزه هاى خداوند با نظر به اسرائيل« نوشته شده توسط يك مسيحى بنيادگرا، را ارائه مى دهد.

سلام اورشليم26: خانواده سايتهاى اينترنتى كه اخبار و اطلاعاتى را كه از اسرائيل حمايت مى كنند ارائه مى دهد. رئيس مسيحى پروتستانى اين سايت در سايت ياهو، گروه خبرى را به نام »حقيقت اورشليم« اداره مى كند.

فرقه ساكنين27: اين سايت شامل آموزه هاى بيشمارى درباره ريشه هاى عبرى صهيونيسم، اسرائيل، اخبار و حوادث جارى از اسرائيل و پيش گوييهاست.

مقاومت براى اسرائيل28: براى ارتباط بيشتر ميان مسيحيان و يهوديان و همكاريهاى بيشتر ميان آنان در زمينه هاى انتشار موضوعات مرتبط با كتاب مقدس و حمايت از يهوديان و اسرائيل فعاليت مى نمايد. برنامه ريزى صدهزار مراسم مذهبى و يك ميليون مسيحى معتقد و دعا براى اسرائيل، پروژه فيلم اكسودوس (مهاجرت بنى اسرائيل از مصر به كنعان)، 20 حقيقت درباره اسرائيل از بخش هاى فعاليت اين گروه است.

صداى شيپور29: تحليل پيشگويانه اسرائيل، مقالات و شعرها.

صهيونيست: گروهى از مسيحيان صهيونيست30 مقيم اسرائيل و ايالات متحده كه آرزوى كمك به آموزش مسيحيان جهان درباره اسرائيل و جايگاه مهم آن در كتاب مقدس در زندگى ما و در جهان امروز را دارند. هدف ما اين است كه منابع تعليمى تأثيرگذار و

به روزى را همانند تفسيرها، تحليل هاى حوادث جارى ارائه دهيم تا تصوير واضح ترى را از موقعيت اسرائيل به معتقدين به خداى اسرائيل داده باشيم.

پايگاههاى مسيحى در برزيل

سازمان برزيلى »چامارا« به عنوان مجموعه اى از سايت ها: سايت اصلى (با تأكيد بر پيشگوئى كتاب مقدس)؛ بت شالوم31: اطلاعات درباره كشمكش خاورميانه؛ شالوم كاردز32 كارت پستالها به همراه عكسهايى از اسرائيل.

پايگاههاى مسيحى در انگليس

دوستان مسيحى اسرائيل در انگليس33: ما سعى مى كنيم اسرائيل را با حمايتهاى عملى و روحى تقديس كنيم. همچنين مشغول تعليم عشق خداوند به اسرائيل و اهداف او در مورد اسرائيليان و درباره ريشه هاى عبرى ايمانمان هستيم.

پى نوشتها :

.Abrahamic Faith. 1

.Bible Students. 2

.Bridges for Peace. 3

.Christian Action For Israel. 4

.Christian Coailtion of American. 5

.hristians for Israel. 6

.Christian Friends of Israel. 7

.CFOIC)Communities) Christian Friends of Israel. 8

.David Allen Lewis Ministries. 9

.10.Echad Ministry

.11.Embrace Israel Ministries

.12.Exobus Project

.13.Focus on Jerusalem

.14.The Friends of Israel Gospel Ministry

.15.Galiliee Experience

.16.Hal Lindsey Oracle

.17.Intercessors for America

.18.Intercessors for Israel

.19.International Christian Embassy Jersualen

.20.Israel my beloved

.21.John Hagee Ministries

.22.Olive Root Ministries

.23.Prophecy Today

.24.Jimmy Deyounge

.25.Singing.com

.26.Shalom Jerusalem

.27.Sojoucners.com

.28.Stand for Israel

.29.Trumpet Sounds

.30.Zionist.com

.31.Beth Shalom

.32.Shalom Cards

.33.Christian Friends of Israel

حضرت صاحب الامر(ع) كيست؟

سخنرانى آيةاللَّه العظمى وحيد خراسانى1

ترجمه: محمود مطهرى نيا

دو سؤال مطرح است:

يكى اينكه حضرت صاحب(ع) كيست و ديگر اينكه چگونه مى توان با ايشان ارتباط برقرار كرد؟

براى دست يافتن به پاسخ سؤال اول، بايد مسيرى كه براى نيل به مقصود در نظر داريم مشخص شود؛ چرا كه معرفت پيدا كردن به وجود ايشان خود نيازمند معرفت و شناخت است.

شخصيت معصوم(ع) دو جنبه دارد: جنبه بشرى و جنبه اى كه ايشان به وسيله آن به عالم بالا و ملاء اعلى متصل گشته و ارتباط برقرار مى كنند. طريقه كسب معرفت الزاماً بايد متناسب با همان چيزى

باشد كه مى خواهيم نسبت به آن معرفت پيدا كنيم و ابزار و وسايلى كه در دسترس ماست. ما اصلاً شايسته شناخت پيدا كردن نسبت به اين شخصيت منحصر به فرد نيستيم، چه علماى طبيعى و تجربى و چه فلاسفه و يا عرفا و حكيمان عادى، هيچكدام توانايى چنين چيزى را ندارند؛ چرا كه شخصيت معصوم(ع) در ظرف وسايل شناخت انسان نمى گنجد.

شناختن امام معصوم(ع) و ويژگى هايى كه از سوى خداوند متعال به او لطف شده تنها براى كسانى مقدور و ميسر است كه به مقام عصمت دست يافته باشند و او همان حكيمى است كه مى داند چه خبر است و قضيه از چه قرار، نه فيلسوفان كه از طريق فلسفه و نظريات فلسفى گام برمى دارند و نه علماى طبيعى با قوانين و ابزارشان و نه عارفان كه با استعانت از عرفان و ادله ذوقيشان طى طريق مى كنند. تنهاآنها كه به مقام عصمت رسيده اند و با آن و در آن زيسته اند معصوم(ع) را مى شناسد و ايشان را به ما مى شناسانند.

از اين روست كه پيش از هر چيز ديگرى براى يافتن پاسخ سؤالمان بايد بفهميم كه خود امامت چيست و به چه معناست؟ و پس از آن به طور كلى و عمومى امام را شناخته و به دنبالش جوياى معرفت حضرت حجت(ع) شويم.

از جمله گفتارهاى ارزنده معصومين(ع) در باب تعريف امام، و امامت گفتارى از امام رضا، عليه آلاف التحيه و الثناء، است. طبيعى است كه در يك جلسه كه هيچ، درصد جلسه هم، نمى توان ماهيت امامت را به خوبى ترسيم كرد و توضيح داد ليكن مقصود ما از اين صحبتها اين است كه براى آنها كه اهل تلاشند و

اوقات خويش را به تفكر در اعماق علوم اسلامى نظير فقه و اصول مى گذرانند، در اصول اعتقادات هم فتح بابى بشود.

امام رضا(ع) در اين روايت ابتدا به تعريف امامت پرداخته اند و سپس امام و ويژگيهايش را تبيين نموده اند كه مجموعاً بيست و هشت مبحث را در برمى گيرد. در اينجا صرفاً به يكى از اين مباحث اشاره مى كنيم كه درجه و رتبه امامت را در قوس صعود و سلسله موجودات بيان مى كند.

آن حضرت مى فرمايند:

إنّ الإمامة أجلّ قدراً و أعظم شأناً و أعلا مكاناً و أمنع جانباً و أبعد غوراً من أن يبلغها الناس بعقولهم أوينالوهم بآرائهم أويقيموا إماماً باختيارهم.2

قدر امامت بسيار والاتر و شأن آن با عظمت تر و مكانش مرتفع تر و فاصله اش [با مردم عادى] دورتر و عمقش بيشتر از آن است كه مردم با عقلهايشان بتوانند بدان دست يابند و يا اينكه با نظريات خويش بدان وقوف يافته و يا اينكه امامى براى خويش برگزينند.

آنچه براى علما مهم است فهم و درايت روايت است نه خود آن.

تعبير اول امام رضا(ع) (اجل) از والائى امامت است و والايى قدر و مقام مى طلبد.

تعبير دوم ايشان (اعظم) از عظمت آن است و عظمت هم خود نيازمند شأنى است (كه بدان فهميده شود).

تعبير سوم (اعلى) از برتريش بوده و برترى محتاج مكان است.

تعبير چهارم (امنع) حكايت از دست نيافتنى بودنش دارد و آن هم نياز به مكانى (براى فهم) دارد.

تعبير پنجم (ابعد) را با توجه به معناى تعمق مى توان دريافت.

و ضمن اين اوصاف است كه مى توان نظاره گر تجلى علم امام رضا(ع) بود كه امام به علمش شناخته مى شود. يكى از مصيبتهاى ما اين است كه اوقات خويش را صرف

فهم كلمات و عبارات ابوعلى سينا و ديگران كرده ايم و به فهم گفتار معصومين(ع) نپرداخته ايم كه با اشاره اى كوچك در كلامشان ميلياردها مغز همانند عقل ابوعلى سينا را به بار مى آورد.

هر كدام از كلمات ايشان خود غوغايى از علم است و محتاج تلاش جدى عقلى تا بتوان آن را فهميد و موضوع و محمول و متعلق و متعلق به را دريافت و با اين وجود آيا مى توان فهميد كه حقيقت امامت چيست؟

هيهات! كه بتوانيم حق فهم و دركش را ادا كنيم.

امامت كجاى سلسله مراتب هستى قرار گرفته است؟

أعظم شأناً... و أبعد غوراً من يبلغها الناس بعقولهم.

تنها به عبارت »أبعد غوراً« بينديشيد تا دريابيد كه موضوع در اينجا همانند منطقه الفراغ ها و سياه چاله هايى است كه ستاره شناسان از آن سخن مى گويند كه هر نور و شعاعى در آنجا خاموش مى گردد و هر ستاره اى را متلاشى و منهدم مى كند. در ابتدا اين فضاى بى انتها زمين گير شده و هرگز نخواهد توانست عمق و انتهايش را بيابد.

حضرت فرموده اند كه شخصيت دستگاهى از جنس عالم بالاست (دستگاهى الهى است) با عمقى بسيار و به مراتب بزرگ تر از آنكه مردم بتوانند با عقلها و انديشه هاى خويش بدان دست يابند. تمام انسانها و بلكه اصلاً طبيعت بشرى (قابليت و قدرت فهم اين موضوع را ندارد).

»بعقولهم« يعنى عقل تمام ارباب واصحاب انديشه كه عقل افلاطون و ارسطو و ابوعلى سينا و شيخ انصارى هم در اين ميان است. تمام عقلها كه بدينجا برسند، نورشان خاموش مى گردد و قدرتهايشان درهم مى شكند.

اين اولين كلمه بود و كلمه دوم آن: »يا اينكه به اختيار و انتخاب خويش امامى برگزينند و يا با آراء و انديشه هاى خود بتوانند

بدان دست يابند.« سؤالى در اينجا پيش مى آيد كه دليل اين مدعا چيست؟ دليلى كه حضرت بر اين موضوع برمى شمرند ضعف و ناتوانى مردم از درك امامت و انتخاب امام است و با لفظ »إن الإمامة« آن را بيان كرده و به دنبال آن پنج مورد از عناوين اين علت را تبيين مى كنند.

إنّ الأمامة خصّ اللَّه عزّوجلّ بها ابراهيم الخليل،عليه السلام، بعد النبوة و الخلة قربتة ثالثة و فضيلة شرّفه بها و اشار بها ذكره فقال...

ثم أكرمه اللَّه تعالى بأن جعلها فى ذرّيتّه أهل الصفوة والطهارة فقال... فلم تزل فى ذرّيتّه يرثها بعض عن بعض قرناً فقرناً حتّى ورثّها اللَّه تعالى النبى، صلى اللَّه عليه وآله، فقال جلّ و تعالى...

فكانت له خاصّة فقلّدها، صلى اللَّه عليه وآله، عليّاً، عليه السلام، بأمر اللَّه تعالى على رسم ما فرض اللَّه فصارت فى ذرّيتّه الأصفياء الذين آتاهم اللَّه العلم والإيمان، بقوله...

فهى فى ولد على، عليه السلام، خاصة إلى يوم القيامة إذ لا نبىّ بعد محمد، صلى اللَّه عليه و آله، فمن أين يختار هؤلاء الجهّال؟!3

خداوند متعال امامت را به ابراهيم خليل(ع) پس از نبوت و خليل گشتن او در رتبه سوم عطا نمود و اين امر فضيلتى بود كه به وى عنايت كرد و مقام و منزلتش را بدان رفعت بخشيد و فرمود: سپس خداوند متعال وى را اكرام نمود و آن را در ميان آن دسته از ذريه و خاندانش كه اهل صفا و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: پس همواره اين منصب در خاندانش دست به دست مى گشت و از هم به ارث مى بردند تا اينكه خداوند متعال آن را نصيب حضرت ختمى مرتبت(ص) گردانيد و فرمود: از آن حضرتش بود تا آنكه آن را

به رسم آنچه خداوند برايشان واجب گردانده بود، به دست على(ع) سپرد و پس از ايشان هم در خاندان پاكش كه خداوند علم و ايمان عطايشان گردانيده بود، قرار گرفت كه فرمود: اين منصب تا قيامت در ميان فرزندان على(ع) قرار دارد؛ چرا كه هيچ پيامبرى پس از محمد(ص) نخواهد آمد. پس اين جاهلان چگونه و از كجا مى خواهند (امامى براى خويش) برگزينند؟!

با اين حساب امامت، مقامى است كه خداوند حضرت ابراهيم(ع) را مخصوص آن گردانيد و به ناچار بايد با آنكه مرحمت كرده و آنكه به او مرحمت شده و با آنچه بدو لطف كرده اند، آشنا شد. آنكه لطف كرده، خداوند سبحان بوده است و آن هم با اسم جامعش كه تمام صفات كمالى را در خود جاى داده است. و به حضرت ابراهيم(ع) عنايت شده كه پس از آنكه در ابتدا به مقام نبوت و سپس به مقام خليلى دست يافت، شايسته چنين عطايى شد. و وقتى مى گوييم مقام نبوت منظورمان آن مقامى است كه به قول قرآن در آيه 75 سوره انعام4 حضرت ابراهيم(ع) پس از آنكه باطن ملك و ملكوت را ديد نبى شد و پس از عبور از مرتبه ملك و ملكوت به درجه دوم رسيد خليل خداوند شد:

و من أحسن ديناً ممّن أسلم وجهه للَّه و هو محسن و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً و اتّخذ اللَّه ابراهيم خليلاً.5

دين آن كسى از همه بهتر است كه كاملاً روى به خدا كرده، در حالى كه نيكوكارى مى كند و حنيفانه از آيين ابراهيم پيروى مى كند كه خداوند ابراهيم را خليل خويش گردانيد.

پس از آن هم خداوند متعال با امتحاناتى كه مخصوص پيامبرانش

است، او را آزمود و او را به مرحله امامت رساند. در قرآن آمده است:

و إذ اتبلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال إنّى جاعلك للنّاس إماماً قال و من ذرّيتى قال لاينال عهدى الظّالمين.6

و پروردگار ابراهيم او را به كارى چند بيازمود و ابراهيم آن كارها را به تمامى به انجام رسانيد. خدا گفت: من تو را پيشواى مردم گردانيدم. گفت: فرزندانم را هم؟ گفت: پيمان من ستمكاران را دربر نگيرد.

و اين توضيح بيان امام رضا(ع) است كه فرمودند مردم از درك مقام امامت و انتخاب امام ناتوانند. كلام آن حضرت چونان خورشيد در نهايت وضوح است كه:

إنّ الإمامة أجلّ قدراً وأعظم شأناً و أعلا مكاناً و أمنع جانباً و أبعد غوراً من أن يبلغ الناس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم أو يقيموا باختيارهم!

همانطور كه ملاحظه مى كنيم در بحث نبوت و خليلى حضرت ابراهيم(ع) حضرت نفرمودند: خداوند او را به آن شرافت بخشيد؛ چرا كه اين دو صفت از زمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت عيسى(ع) تنها مختص حضرت ابراهيم(ع) است. وليكن وقتى به امامت مى رسند، مى فرمايند: فضيلتى كه خداوند او را بدان شرافت بخشيد سپس او را كرامت داد و آن را در ميان صاف ضميران پاك طينت خاندانش قرار داد.

آرى اين امامت است كه عمقش را نتوان دريافت. حضرت ابراهيم(ع) پس از آنكه به آن نبوت ويژه و عالى دست يافت و به دنبالش به مقام خليلى كه مخصوص او بود، رسيد، تازه در آن زمان بود كه چنين تشرفى پيدا كرد و امام مردم گرديد.

امامت كلمه مقدسى است كه بار معنايى عظيمى دارد و كلمه اى نيست كه لقلقه زبان گردد. اين مطلب را

بفهميد و توجه داشته باشيد كه كجا آن را به كار مى بريد.

وقتى فهم كسى كم باشد، مشكلش زياد است و كسى كه اهل فهم است تفكر و تأملش زياد است و گفتارش اندك و نسبت به كلماتش تقيد زيادى دارد. ولى كسى كه گفتارش را نمى فهمد و كردارش بدون دقت از او سر مى زند مشكلات و مصيبتهاى بسيارى براى خود و ديگران به وجود مى آورد.

اين اجمال امامت بود و وقت گذشت و به رشته اى از اقيانوس پرتوهاى خورشيد تابان وجودش دست نيافتيم و به قدر ريزه سنگى از ساحل معرفتش نصيبمان نگشت.

امامت مبدأ است و مشتق متلبس به مبدأ آن چيست؟7 امام كيست؟ بحث زياد است. دقت ما صرفاً به ما مجال مى دهد كه برخى از صفات امام را از بيان امام رضا(ع) بخوانيم:

الإمام واحد دهره، لايدانيه أحد ولا يعادله عالم ولإ؛ يوجد منه بدل ولا له مثل و لا نظير، مخصوص بالفضل كلّه. من غير طلب منه له ولا اكتساب، بل اختصاص من المفضل الوهّاب.

امام يگانه روزگار خود است و كسى همتاى ايشان نمى شود و دانشمندى همانند ايشان يافت نشود، هيچ بدل و مثل و نظيرى ندارد و تمام بزرگوارى مخصوص اوست و دارايش مى باشد بى آنكه آن را طلب كرده باشد و يا به دنبال به دست آوردنش رفته باشد بلكه خداوند بخشنده از در اعطاى بزرگوارى آن را به ايشان اختصاص داده است.

دهان مباركى كه اين صفات را براى امام بيان مى كند متعلق به كسى است كه خود به شايستگى داراى چنين ويژگيهايى مى باشد كه او عالم آل محمد(ص) است.

»مخصوص بالفضل كلّه«؛ يعنى تمام فضل و تمام فضلها كه فضل انواع گوناگونى دارد؛ علم

يك فضل است، عفت يك فضل است، غيرت يك فضل است و... و هر كدام از اين فضلها خود درجه اى و مرتبه اى دارد. شجاعت درجاتى دارد و غيرت و عفت هر كدام درجاتى دارند. به امام تمام فضل و بزرگى و انواع آن، آن هم در اعلى مرتبه عطا گشته است. اطلاق اينجا شمولى است و امام(ع) اين مطلب را پس از لفظ عموم كه شامل تعداد و مرتبه هاى مختلف مى شود، بيان نموده اند. و اين است كه اين مقام و فضايل ربانى از جنس فضايلى كه با طلب يا سعى و كوشش به دست مى آيند، نيستند كه عنايتى خاص از ناحيه خداوند مفضل وهاب است. حال كيست كه بتواند به معرفت امام دست يابد يا اينكه بتواند امامى براى خويش برگزيند؟ آرى امام(ع) چنين شخصيتى دارد.

براى امام زمان، ارواحنا فداه، در مجموع روايات و زيارات و ادعيه صحيح 182 مقام و صفت بيان شده است.

يكى از صفات ايشان »متم نوراللَّه« (تمام كننده نور خدا) است كه در باب اين صفت عقل متحير مى شود.

در قرآن دو آيه وجود دارد كه مضمونشان قريب به همديگر است و طى دو مرتبه نازل شده اند با اين تفاوت كه برخى صيغه هاى آن دو با هم يكى نيست. اولى در سوره صف است و دومى در سوره توبه.

آيه اول:

يريدون ليطفئوا نوراللَّه بأفواههم واللَّه متمّ نوره ولوكره الكافرون × هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون.8

مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كامل كننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.

اوست آن خدايى كه پيامبر خود را همراه بإ؛؛؛ى هدايت

و دين راستين بفرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آيد.

و آيه دوم:

يريدون أن يطفئوا نوراللَّه بأفواههم و يأبى اللَّه إلاّ أن يتمّ نوره و لوكره الكافرون × هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه ولوكره المشركون.9

مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، و خدا جز به كمال رساندن نور خود نمى خواهد. هر چند كافران را خوش نيايد. او كسى است كه پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد، با دينى درست و بر حق، تا او را بر همه دينها پيروز گرداند، هر چند مشركان را خوش نيايد.

آنقدر وقت نداريم كه به علت بيان اين آيات به اين ترتيب و ارتباط آنها با هم بپردازيم و يا از اينكه چرا كراهت و مقاومت كافران مقدم بر كراهت مشركان ذكر شده است، سخن بگوييم و اينكه چرا در آيه 8 سوره انفال و 82 سوره يونس سخن از كراهت مجرمان است و در قرآن به غير از مجرمان، مشركان و كافران كراهت نسبت داده نشده است. هرگاه كه به معناى اين دو آيه فهم پيدا كنيم مى توانيم بفهميم كه حضرت حجةبن الحسن العسكرى(ع) كيستند.

»اليوم اكملت لكم دينكم...« دينى كه خداوند به وسيله پيامبرش(ص) فرستاد با امامت حضرت امير(ع) كامل شد؛ يعنى در حقيقت خداوند استمرار علم نبوت و تطبيق آن را بر وحى، خود ضمانت كردند. خداوند متعال و رسول مكرم اسلام(ص) به خوبى مى دانستند كه اين امت پس از ايشان، پيمان خود با امام را زير پا خواهند نهاد. حضرت رسول(ص) و اميرالمؤمنين على(ع) فرمودند:

إنّ الأمّة ستغدربك بعدى و أنت تعيش على ملّتى

و تقتل على سنتى؛ من أحبك أحبنّى و من أبغضك أبغضنى و إنّ هذه ستخضب من هذا؛ يعنى لحيته من رأسه.10

پس از من امت در حق تو بى وفايى مى كنند در حالى كه تو بر آيين و كيش من زندگى مى كنى و بر طبق سنت من به قتال و جهاد مى پردازى، هر كه تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كه بغض تو را در دل داشته باشد، نسبت به من بغض ورزيده است و محاسنت از (خون) سرت خضاب و رنگين خواهد شد.

خداوند متعال به خوبى مى دانست كه پيش از آنكه روز قد علم كند، شب دامن خويش را مى گستراند، لذا گفت:

واللّيل إذا يغشى × والنهار إذا تجلى.11

قسم به شب آنگه كه دامن بگستراند × قسم به روز آن دم كه نمايان شود.

و از اين جهت بود كه خبر داد:

يريدون ليطفئوا نوراللَّه...

و پس از آن چنين خبر داد كه:

يريدون أن يطفئوا نوراللَّه...

و در جوابشان گفت:

واللَّه متمّ نوره...

و يأبى اللَّه إلاّ أن يتمّ نوره...

و قضاى الهى چنين رقم خورده است كه روز موعود به دست حضرت مهدى(ع) نمايان شود كه او همان »متم نوراللَّه تعالى« است.

دين جدش محمد مصطفى(ص) با امامت جدشان حضرت على(ع) كامل گشت وليكن اين كمال به حدى نبود كه نيل به هدف كه همان اتمام نور الهى بود محقق شود. فلذا خداوند آن را به دست اماممان حضرت مهدى(ع) جارى خواهد ساخت و اين صفت »متم نوره فى الأرض« تنها به ايشان اختصاص يافت.

عمل و نقش آن حضرت(ع) غاية الغايات، منتهى النهايات، انگيزه بعثت پيامبر(ص) و تمام انبياء(ع) بوده است و جزء اخير اين علت تامه به شمار مى روند و

به وسيله ايشان خداوند متعال دينش را بر تمام اديان حاكم مى گرداند و اين مقامى است كه در ميان تمام انبيا و اوصيا(ع) به ايشان اختصاص يافته هر چند كه هيچ پيامبرى پس از پيامبر ما نخواهد بود و احدى افضل از ايشان وجود ندارد.

ماهنامه موعود شماره 41

پى نوشتها :

1 . اين سخنرانى در تاريخ 1376/9/24 - مصادف با 14 شعبان المعظم 1418ق. ايراد شده است. شايان ذكر است مجموعه سخنرانيهاى معظم له ضمن كلاسهاى درس خارج ايشان راجع به معصومين(ع) توسط حجةالاسلام والمسلمين على كورانى جمع آورى و تحت عنوان »الحق المبين فى معرفة المعصومين عليهم السلام توسط »دارالسيرة لبنان« منتشر شده است. ترجمه سخنرانى هاى فصل نهم كه راجع به حضرت مهدى(ع) است، از اين پس تقديم حضورتان مى گردد.

2 . محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص200-199.

3 . همان.

4 . الكافى، ج1، ص199.

5 . و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والأرض و ليكون من الموقنين.

6 . سوره نساء(4) آيه125.

7 . سوره بقره(2) آيه124

8 . منظور كلمه امام است كه از مصدر امامت گرفته شده است.

9 . سوره صف(61) آيه8-9.

10. سوره توبه(9) آيه32-33.

11. متن روايت صحيح مى باشد و در مستدرك الحاكم، ج3، ص142 نقل شده است.

12. سوره ليل(92) آيه1-2.

فجر مقدس-12

حوادث آخرين ماههاى پيش از ظهور

مجتبى السادة

ترجمه: محمود مطهرى نيا

در بخشهاى قبلى، حوادثى را كه از ماه جمادى الثانى سال پيش از ظهور تا ماه ذيقعده همان سال پيش مى آيد بررسى كرديم. در اين قسمت به بررسى رويدادهايى مى پردازيم كه در ماه محرم رخ مى دهند.

ب - فرو رفتن در بيابان (از علايم حتمى)

سفيانى كه از ظهور حضرت مهدى(ع) خبردار شده است، سپاهى را به سوى حجاز گسيل مى دارد، آنها روز دوازدهم محرم به مدينه

مى رسند. فرمانده اين سپاه از قبيله »كَلَب« است كه به او »خزيمه« مى گويند. چشم چپش نابيناست و روى مردمك چشمش پرده ضخيمى وجود دارد. در مدينه به خانه »ابى الحسن اموى« ساكن مى شود. سپاه اموى در مدينه سه روز مى مانند و آن شهر را غارت مى كنند و كشتارگاه هايى را برپا مى كنند و خون اهالى آنجا را بر زمين مى ريزند و مردان را كشته و زنان و دختران را اسير مى كنند، منبر رسول اللَّه(ص) را خردكرده و قبر شريفشان را منهدم مى كنند. حيوانات و مركبهاى آنها در مسجد مبارك پيامبر(ص) مدفوع مى كنند. پس از آن سپاه سفيانى از مدينه به قصد جنگيدن با تازه واردان مكه و [به گمان خود] به هم آوردن سر و ته جريان نوظهور حضرت مهدى(ع) خارج مى شود. به خاطر شدت و نحوه تخريب اين سپاه احاديث ما آن را به سيل تشبيه كرده اند1. اين سپاه در ميانه راه به بيابان بيداء كه بين مكه و مدينه واقع شده است مى رسند2. لشكريان شب پانزدهم محرم به اين منطقه مى رسند و شب را در آنجا بيتوته مى كنند. خداوند متعال به جبرئيل(ع) فرمان داده و او هم فريادى از سر خشم و غضب بر آنها مى كشد كه: اى بيداء (بيابان)! اين جمعيت ستمگر در خود فرو بر. زمين هم آنها را با تمام سلاح هايشان مى بلعد كه تنها دو نفر كه از قبيله جهينه هستند و ملقب به بشير و نذير مى شوند نجات مى يابند كه بر صورت آنها چنان سيلى زده مى شود كه چهره هر دو به عقب برمى گردد.

بشير به دستور جبرئيل به خدمت حضرت مهدى(ع) رفته و خبر هلاكت لشكر سفيانى را به ايشان مى دهد و سپس به

دست آن حضرت توبه مى كند و حضرت هم مرحمت كرده و او را به حالت اولش برمى گردانند.

نذير هم براى انذار و برحذر داشتن سفيانى، به شام مى رود و او را هم از اين جريان خبردار مى كند و خود مى ميرد.

مكه پس از اين جريان امنيت خويش را باز مى يابد و احدى از پادشاهان و فرمانروايان جرأت نمى كند كه به قصد جنگيدن با اين جمعيت تازه وارد مكه، بدانجا رو كند و هر كدام هم كه راه افتاده بودند برمى گردند كه مبادا آنها هم دچار چنين سرنوشتى بشوند.

امام(ع) هم كه به مرتب كردن و آموزش سپاه ده هزار نفرى خويش در مكه مشغول بوده اند، آنها را حركت داده و رو به مكه مى كنند تا اينكه به محلى كه سپاه سفيانى فرو رفته بودند مى رسند و حضرت به ياوران خويش آن نقطه را نشان مى دهند.

سفيانى كه بخشى از سپاهش در بيابان هاى حجاز فرو رفته اند و بخشى ديگر هم در عراق از سيد خراسانى و يمنى شكست جدى خورده اند، سعى مى كند كه در منطقه شام تا آنجا كه مى تواند تجديد قوا كند تا اين امكان را بيابد كه بزرگ ترين صحنه جنگ باحضرت را پس از ظهورشان به تصوير بكشد و جنگ خونبارى را از دمشق تا قدس به پا كند.

احاديثى كه به سرنوشت سپاه سيل آساى سفيانى پيش از رسيدن به مكه اشاره مى كنند از اين قرار است:

امام صادق(ع) مى فرمايند:

[ظهور] حضرت مهدى(ع) پنج نشانه [حتمى] دارد: سفيانى، يمانى، صيحه آسمانى، شهادت نفس زكيه و فرو رفتن در بيابان.3

و در جاى ديگرى آن حضرت اين فرو رفتن در بيابان را صراحتاً از علايم حتمى ظهور برمى شمرند.4

اصبغ بن نباته حضرت على(ع) روايت

مى كند كه فرمودند:

... و شورش سفيانى، پرچمى قرمز رنگ، فرمانده اش مردى از قبيله كلب است و 12000 نفر از سپاهيانش رو به مكه و مدينه مى كنند كه فرمانده آنها مردى از بنى اميه است كه به او خزيمه مى گويند كه چشم چپش نابيناست و سفيدى ضخيمى روى مردمك چشمش را پوشانده است خود را شبيه مردان مى كند پرچم خويش را برنمى گرداند تا اينكه در مدينه در خانه شخصى به نام ابوالحسن اموى منزل كند. و گردانى را به دنبال مردى از خاندان پيامبر(ص) كه شيعيان به دور او جمع شده اند مى فرستد؛ سپاهيان به فرماندهى مردى غطفانى رو به مكه مى كنند در ميانه راه به بيابان سفيدى كه مى رسند در كام زمين فرو مى روند و جز دو نفر كه بناست نشانه [و عبرتى] براى ديگران باشند كسى باقى نمى ماند كه آنها را هم خداوند صورتشان به پشت برگردانده است.5

آرى به خوبى مى توان در آن روز تأويل اين آيات را مشاهده كرد كه:

وَلَوتَرى افذ فَزفعفوا فَلافَوتٌ وَ افخفذفوا مفن مَكانف قَريبف وَ قالفوا آمَنّا بفهف وَ أَنّى لَهفم التَّناوفشف مفن مَكانف بَعيدف × وَ قَد كَفَرفوا بفهف مفن قَبلف وَ يَقذفففونَ بفالغَيبف مفن مَكانف بَعيدف × وَحيلَ بَينَهفم وَ بَينَ ما يَشتَهفونَ كَما ففعفلَ بفاَشياعهم مفن قَبلف افنَّهفم كانفوا فى شَكّف مفريبف6.

اگر ببينى، آنگاه كه سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مكانى نزديك گرفتارشان سازند. گويند: اينك به رسول ايمان آورديم. اما از آن جاى دور چسان به دست يابند؟ پيش از اين به او كافر شده بودند و به گمان خويش به او تهمت ميزدند. ميان آنها و آن آرزو كه دارند جدايى افتاد. همچنان كه

با ديگران كه چنين مى انديشيدند و سخت در ترديد بودند، نيز چنين شد.7

و اين آيه:

يا اَيّفها الَّذينَ افوتفوا الكفتابَ آمفنفوا بفما نَزَّلنا مفصدّفقاً لفما مَعَكفم مفن قفبلف اَن نَطمفسَ وفجفوهاً فَنَرفدّها عَلى اَدبارفها اَونَلعَنَهفم كَما لَعَنّا اَصحابَ السَّبتف وَ كانَ اَمرفاللَّهف مَفعفولاً.8

اى كسانى كه شماره كتاب داده شده، به كتابى كه نازل كرده ايم و كتاب شما را نيز تصديق مى كند ايمان بياوريد؛ پيش از آنكه نقش چهره هايى را محو كنيم و رويها را به قضا برگردانيم. يا همچنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم شما را هم لعنت كنيم و فرمان خدا شدنى است.9

امام صادق(ع) در جاى ديگر فرمودند:

سفيانى لشكرى را به مدينه گسيل مى دارد كه آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم مى كنند و استران و چهارپايان آنها در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را مى ريزند.10

حديفة بن يمان از وجود مقدس پيامبراكرم(ص) نقل مى كنند:

... سپاه دوم وارد مدينه مى شود و سه شبانه روز آنجا را تاراج مى كنند. سپس به قصد مكه از آن شهر خارج مى شوند تا اينكه به بيابان (بيداء) مى رسند. خداوند متعال جبرئيل را مى فرستد و به او مى گويد برو آنها را محو كن. او هم ضربه اى با پايش زده و خداوند متعال آنها را در زمين فرو مى برد جز دو نفر از آنها نجات نمى يابد كه هر دو از قبيله جهينه هستند و براى همين گفته اند خبر يقينى و مسلم نزد جهينه اى هاست

و سپس حضرت اين آيه قرآن كريم: »وَلَوتَرى افذ فَزفعفوا...« را تلاوت كردند11.

جابربن يزيد جعفى از امام باقر(ع) روايت كرده است:

... سفيانى سپاهى را به مدينه مى فرستد كه حضرت مهدى(ع) [به ناچار] از آنجا دور شده و به مكه مى روند.

به سپاهيان سفيانى خبر مى رسد كه ايشان به مكه رفته اند. او هم سپاهى به دنبال ايشان مى فرستد آنها به آن حضرت نمى رسند تا اينكه ايشان همانند حضرت موسى(ع) ترسناك از تعقيب كنندگانشان وارد مكه مى شوند. فرمانده سپاه سفيانى وارد بيداء (بيابان) مى شوند. منادى هم از آسمان ندا مى دهد كه اى بيداء! آنها را در كام گير و بيابان هم آنها را در خود فرو مى برد.12

آن حضرت در حديث ديگرى فرمودند:

سفيانى از نسل ابوسفيان بن حرب است. سپاهى را به سوى ايشان مى فرستد كه در سرزمين بيداء در شبى مهتابى كه قرص ماه كامل است، بيتوته مى كنند. چوپانى از آنجا عبور مى كند و با خود مى گويد: بيچاره مردم مكه كه اينها چه بر سرشان خواهند آورد. مى رود و برمى گردد و آنها را نمى بيند مى گويد: سبحان اللَّه! يعنى در يك لحظه كوچ كردند [و از اينجا رفتند]؟ به منزلگاه آنها كه مى رسد لباسى را مى بيند كه بخشى از آن در زمين فرو رفته و بخشى ديگر آن بيرون است؛ سعى مى كند كه آن را درآورد ولى نمى تواند پس مى فهمد كه در زمين فرو رفته اند.13

اميرالمؤمنين(ع) در اين رابطه فرمودند:

... و امّا سپاه مدينه، وقتى به ميانه راه در بيداء مى رسند جبرئيل فرياد عظيمى بر سر آنها مى زند. همگى از بين رفته و خداوند آنها را به كام زمين مى فرستد. باقيمانده سپاه دو نفرند: يكى بشير و ديگرى نذير. جبرئيل بر سر آنها هم داد مى كشد و خداوند چهره هايشان را به پشت سر برمى گرداند. نذير به نزد سفيانى مى رود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر مى كند.14

مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل كرده است كه فرمودند:

... سپس آنكه

چهره اش وارونه شده و به پشت سرش چرخيده رو به سوى حضرت مهدى(ع) كرده و در مقابل ايشان مى ايستد و مى گويد: سرور من! من بشيرم. يكى از ملايكه خداوند مرا امر كرد كه به شما بپيوندم و شما را به از بين رفتن سپاه سفيانى، بشارت دهم. حضرت مى گويند: قصه تو و برادرت چيست؟ آن مرد مى گويد: هر دو در سپاه سفيانى بوديم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا رسيديم آنجا را خراب و يكسان با خاك كرديم. كوفه و مدينه را هم خراب كرديم. منبر را شكستيم و چهارپايان در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را ريختند و سپس از آنجا خارج شديم... مى خواستيم كعبه را هم خراب كرده و اهالى مكه را از بين ببريم. وقتى به بيداء رسيديم، در آنجا منزل كرديم. يك نفر فرياد كشيد: اى بيداء! اين قوم ستمگر را فرو بر! به دنبال آن زمين شكافته شد و تمام سپاه را بلعيد. غير از من و برادرم، حتى يك افسار شتر هم [از آن سپاه و سپاهيان] روى زمين باقى نماند! سپس آن ملايكه به سراغ ما آمد و بر چهره هايمان زد و اين طور شد كه مى بينيد. به برادرم گفت: واى بر تو اى نذير! به سوى سفيانى ملعون در دمشق برو و او را با (اعلام) ظهور حضرت مهدى آل محمد(ص) انذار كن و به او بفهمان كه سپاهش را خداوند در بيداء از بين برد. به من هم گفت: به مهدى(ع) در مكه بپيوند و او را به نابودى ستمگران بشارت ده. به دستش توبه كن كه او قبول مى كند. حضرت هم دستش را به چهره اش مى كشد و

آن را به حالت اوليه اش باز مى گرداند و (بشير هم) با ايشان بيعت مى كند و همراهشان مى شود.15

امام پنجم(ع) هم فرمودند:

ايشان (از مكه) خارج مى شوند تا اينكه به بيداء مى رسند (حضرت مهدى(ع) رو به سپاهيان خويش كرده و) مى گويند: اينجا موقعيتى است كه آن جمعيت را زمين بلعيد و اين همان آيه قرآن است كه مى فرمايد:

أَفَأَمفنَ الَّذينَ مَكرَوفا السَّيفئاتَ اَن يَخسففَ اللَّهف بفهفمف الاَرضَ اَويَأتفيَهفم العَذابف مفن حَيثف لايَشعفروفنَ اَويأخفذَهفم ففى تَقَلّفبفهفم فَماهفم بفمفعجفزينَ16.

آيا آنان كه مرتكب بديها مى شوند، مگر ايمنند از اينكه زمين به فرمان خدا آنها را فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى دانند بر سرشان فرود آيد؟ يا به هنگام آمد و شد فروگيردشان، چنان كه نتوانند بگريزند؟17

حوادثى را كه طى اين سلسله مطالب براى ماههاى رجب تا محرم برشمرديم مى توان به شكل زير مرتب و خلاصه كرد:

جدول زمان بندى حوادث 6 ماهه دوم آخرين سال غيبت

ماه روزمكان و موقعيت حادثه9

رجب 20 جمادى الاول تا - 1 - باران شديدى كه بسيارى از خانه ها را ويران مى كند.

10 رجب

× 10 رجب شام (سوريه) 2 - آغاز شورش سفيانى (عثمان بن عنبسه)

× 10 رجب يمن 3 - آغاز قيام يمنى

10 رجب ايران 4 - آغاز قيام سيد خراسانى

- خورشيد 5 - نمايان شدن يك بدن در قرص خورشيد (سر و سينه

حضرت مسيح(ع))

- بين آسمان و زمين 6 - نداهاى سه گانه:

الف.بدانيدكه لعنت خداوندشامل حال جمعيت ستمگران مى شود!

ب. قيامت نزديك شده است اى جمعيت مؤمنان!

ج. خداوندمتعال فلانى را فرستاده؛است حرف هايش را بشنويد

و از او اطاعت كنيد!

- بين زمين و آسمان 7 - دستى كه از آسمان به چيزى اشاره و دلالت مى كند

- خورشيد 8 - توقف خورشيد از حركت به مدت 3 ساعت

15 رجب ماه 9 - ماه گرفتگى (خسوف)

شعبان

- جهان اسلام خيزش ها، آغاز و امور و جريانات سياسى متفرق و

پراكنده مى شود.

ماه 14 ماه رمضان خورشيد 1 - كسوف و خورشيد گرفتگى غير طبيعى

رمضان 23ماه رمضان 2 - صيحه آسمانى:

(جمعه) از آسمان الف. نداى جبرئيل. حق با حضرت مهدى(ع)وشيعيانش است!

از زمين ب. نداى ابليس: حق با عثمان (سفيانى) و پيروانش است!

25ماه رمضان ماه 3 - ماه گرفتگى و كسوف غير طبيعى

- شام 4 - بيعت كردن 30/000نفر از قبيله بنى كلب با سفيانى

شوال - نزديك مدينه معركه قرقيسيا (و كشته شدن 100/000نفر از ستمگران)

(ديرالزور سوريه) و پيروزى سفيانى

ذى القعده - عراق - سوريه 1 - قبايل جهت تهيه آذوقه مسافرت مى كنند و مى جنگند.

21-22ذى القعده عراق (بغداد) 2 - سفيانى در بغداد كشتارگاهى برپامى كندو 80/000نفر

را مى كشد.

ذى الحجه 10 ذى الحجه عراق(كوفه) 1 - سفيانى كشتارگاه كوفه را به راه مى اندازد و علاوه بر

مردم عادى 70 عالم دينى را شهيد مى كند.

10-11ذى الحجه مكه مكرمه 2 - آشوبهاى منى (تاراج شدن حجاج ودريده شدن پرده هاى

عصمت به حرام).

25ذى الحجه× مكه مكرمه 3 - شهادت نفس زكيه درمسجدالحرام و بين ركن و مقام

- مدينه منوره 4 - شهادت مرد هاشمى (پسر عموى نفس زكيه محمد و

خواهرش فاطمه) و اعدام آنها بر سردر مسجدالنبى(ص)

محرم 9 محرم مكه مكرمه 1 - جمع شدن 313 يار حضرت در مكه

10 محرم و شنبه مكه مكرمه 2 - روز ظهور: الف. خطبه حضرت در بين ركن و مقام

(عاشورا) ب. بيعت ياران با ايشان

ج. نداى جبرئيل

12 محرم مدينه منوره 3 - حمله سپاهيان سفيانى به مدينه و تاراج اين شهروتخريب

مقبره مطهر حضرت رسول(ص) و خرد كردن منبر ايشان و

كثافت كردن چهارپايان در مسجدالنبى(ص) (اشغال وحشيانه

شهر توسط اين ستمگران، سه روز به طول مى انجامد).

15 محرم در بين مدينه و مكه 4 -

فرو رفتن سپاه سفيانى در زمين (بيداء).

× تذكر: علايم پنج گانه و حتمى ظهور با علامت (×) مشخص شده اند.

پى نوشتها :

1 . بحارالانوار، ج52، ص223.

2 . 12 ميلى كوه هاى منطقه ذات الجيش دشت پهنا در سفيد رنگى نزديك منطقه بدر كبرى است.

3 . الغيبة نعمانى، ص169؛ اعلام الورى، ص426؛ منتخب الاثر، ص458؛ بشارةالاسلام، ص119.

4 . الغيبة، نعمانى، ص172؛ منتخب الاثر، ص455؛ تاريخ الغيبةالكبرى، ص500.

5 . بحار الانوار، ج52، ص273؛ الزام الناصب، ج2، ص119؛ بشارةالاسلام، ص58؛ يوم الخلاص، ص677.

6 . سوره سبأ(34) آيه51-54.

7 . كشف الغمه، ج3، ص325؛ الزام الناصب، ص177ù28؛ مثيرالاحزان، ص298؛ بحارالانوار، ج52، ص342ù316؛ الحاوى للفتلاوى، ج2، ص160ù144؛ الملاحم والفتن، ص60، ينابيع المودة، ج3، ص228ù82؛ بشارةالاسلام، ص102.

8 . سوره نساء(4) آيه47.

9 . الغيبة، نعمانى، ص150؛ بحارالانوار، ج52، ص238؛ ينابيع المودة، ج3، ص76؛ بشارةالاسلام، ص102؛ الزام الناصب، ص175ù19.

10. الزام الناصب، ج2، ص166؛ يوم الخلاص، ص701.

11. بحارالانوار، ج52، ص187؛ منتخب الاثر، ص456؛ بشارةالاسلام، ص21؛ يوم الخلاص، ص673.

12. الغيبة نعمانى، ص188؛ بشارةالاسلام، ص102؛ تاريخ الغيبةالكبرى، ص521.

13. بشارةالاسلام، ص184؛ يوم الخلاص، ص692.

14. الزام الناصب، ج2، ص198؛ يوم الخلاص، ص679.

15. بشارةالاسلام، ص270؛ الزام الناصب، ج2، ص259؛ المهدى(ع) من المهد الى الظهور، ص364؛ يوم الخلاص، ص293.

16. سوره نحل، ص45ù46.

17. بحارالانوار، ج52، ص224؛ الزام الناصب، ج2، ص117؛ يوم الخلاص، ص307.

ماه پرى چهره

رضا قاسم?زاده

از پرده اگر ماه پرى چهره برآيد

با غمزه مستانه خود، جلوه?گر آيد

ما را دگر از هجرت او شكوه سرآيد

از غيبت اگر ماه فروزنده درآيد

اى كعبه مقصود! قفل دل بر ضريح چشمان تو بسته?ايم و مبتلاى درد عشق و جنون و عذابيم. از خفمار چشم تو بيماريم و در دام زلف تو گرفتار. از لهيب عشق تو بى?قراريم و بر كمند مهر تو دچار.

امان از نرگس مست و فغان از دام گيسويت

كه دايم در كمين اين دل شيدا و صحرايى است

دل من بسته مويت،

اسير طاق ابرويت

دمادم در تب و تاب از چنان زلف چليپايى است

شبى مهمان قلبم شو، تو اى روح اهورايى

ببين ويرانه دل را، اسير درد تنهايى است

اى يوسف حسن و ملاحت! باز آى كه چشم ما چون يعقوب در هجر تو سرشك غم به دامان مى?ريزد. دل ما كربلاست، سينه ما بقيع و چشم ما فرات. اى دادخواه شهيدان عشق! اى زائر غريبانه گلزار بقيع! اى نگاه حسرت تو سوار بر امواج فرات! تا كى مقيم سكوتى و در انتظار »انتظار«!

زيبا بود آن چهره ماهش به تماشا

زيباتر از آن يوسف زيباى دل آرا

يك لحظه برون آر از آن پرده خدايا!

تنها نه منم جلوه او را به تمنّا

عالم بود حيرانى آن نقطه خالش

اى پناه خستگان! ما به خون نشستگان تير مژگان توايم كه ناوك مژگان تو، دل ما شكافته و خرمن هستى ما از آن خال جانسوز تو مى?سوزد. قامت رعناى دل از بار سنگين فراق شكسته و مرغ نغمه?خوان عشق، تنها به ياد روى تو سرود عشق مى?خواند.

اى هستى من! عمريست در انتظارم و بى?قرار. گاهى چون منصور در انديشه دارم و گاه چون پروانه در سر سوداى آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رويش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم كه بهار عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد.

مونس من! عمرى در سرا پرده عزلت در حسرت ديدارم و از هجر تو بيمار. در بستر بيمارى جز ياد تو درمانم نيست و در گوشه تنهايى جز نام تو يارى. مهر عشق تو بر دلم نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگى بر سرم، نشانه

افتخار. كوچه?هاى شهر دل را به انتظار مقدمت آذين بسته و برآستان در نشسته?ايم.

ما در غم هجر تو، با ديده خونباريم

در عشق و وفادارى، ما شهره بازاريم

تو يوسفى و ما هم، مشتاق خريداريم

در دايره قسمت، ما نقطه پرگاريم

جانان من! گاهى به سيه روزى خود مى?انديشم كه چقدر از آفتاب فيض تو محرومم و گاه بر تيره?روزى خود افسوس مى?خورم كه چرا در محاق ظلمت فرو رفته و در كنج عزلت نشسته?ام در حالى?كه انوار تجلّى خورشيد حقيقت، آفاق را منوّر ساخته است.

اى طاووس گلشن عقبى! بر ما خرابه?نشينان گلخن دنيا نظرى انداز كه كشتى اميد ما در ساحل انتظار به گل نشسته است. ما به انتظار روزى نشسته?ايم كه تو بازآيى و واژه »انتظار« را از قاموس حيات پاك كنى. به?اميد آن روز...

يادنامه

خواهم گفت روزى آنچه بسته راه بغض سنگين مرا؛ خواهم شكست روزى شيشه غرور خود را و فرو خواهم ريخت روزى ديوار دلم را و پنجره?اى خواهم گشود رو به شهر آشنايى؛ شهر گلهاى زيبا و خواهم نشست در كنار پنجره و نظاره خواهم كرد شكوه شكوفايى گلها را.

شايد آن روز ديگر من نباشم، آن روز ما هستيم؛ ما يعنى من و تو يا بهتر بگويم ما يعنى تو، تو سراسر وجود من هستى، پس تو مى?توانى من باشى. در وادى ياران، من و تو وجود ندارد و معنايى ندارد.

ياد تو هر روز بغض گلويم را مى?گشايد و مرواريدهاى بلورين چشمانم را چون باران مى?باراند. دوست دارم زيباترين جملات را بگويم ولى وقتى به تو فكر مى?كنم قلم و كلمات ياريم نمى?كنند يا شايد قاصر هستند، تو و تنها تو، اندوه سهمگين

دل بى?نواى مرا سبك خواهى كرد و مرهم درد بى?درمانم خواهى شد.

مى?دانم آدرس را اشتباه نيامده?ام مى?دانم كه در پيمودن راه بسيار اشتباه كرده?ام ولى تو را به درستى يافته?ام، هر چند دركت نكرده?ام ولى هر روز با تو مى?گويم هر آنچه بايد بگويم و از تو مى?خواهم هر آنچه بايد بخواهم. ولى از خواسته?هاى دلم مپرس كه پاسخى ندارد يا بهتر، پاسخش نزد خودت است و تو بهتر مى?دانى اى بهترين خوبان!

زهرا مقدم - كرج

يك خم هنوز در بسته است....

حسن بياتانى

1. أللّهمّ أدخل على أهل القبور السّرور

دنيا مثل قبر بزرگى است كه مردگان آن، نسلهاى بيشمارى از فرزندان آدم و حوّايند(ع)، با آرزوهاى كوچك و بزرگى كه به گور برده?اند.

خدايا! ما وارثان ماتمزده اهل قبور را با نويد برآورده شدن آسمانى?ترين آرزوى آدم خاكى - كه سينه?هايمان را سخت مى?فشارد -، شاد و مسرور فرما!.

خدايا! زمين - اين قبرستان مرده آرزوهاى فرزندان آدم - را با قدوم احياگر آن كس كه آمدنش را وعده فرموده?اى، زنده و اهل آن را سرزنده گردان!.

خدايا! سالهاست، دنيا دوستى و آرزوهاى پست و كوچك دنيوى، دلهاى ما را كه روزگارى قدمگاه تو بوده?اند، ميرانده است؛ و ما امروز مردگانى هستيم كه به زندگى در قبور متحركمان خو كرده?ايم. آرزوى، زيارت وجه زيباى خودت را، شورآفرين قلبهايمان كن!

خدايا! زبانم لال، اگر روزى آرزوى ديدن و پابوسى امامم را به گور بردم، منت?گذار و لحظه?اى او را بر مزارم عبور ده! »تا به بويش ز لحد رقص?كنان برخيزم«.

2. أللّهمّ أغن كلّ فقير

خدايا! هر چه مال?اندوزى مى?كنيم فقيرتر مى?شويم و هر چه به دنبال خواسته?هايمان مى?رويم، بى?نياز نمى?شويم. ما را به نياز حقيقى?مان برسان و درآغوش او از همه چيز بى?نيازمان كن!

خدايا! دينت را كه بازيچه زبان ما بندگان هوس گرديده و در اين بازى، رنگ و بوى حقيقى?اش را از دست داده، با ظهور تجديد كننده شريعتت، غناى دوباره بخش!

خدايا! ما را كه بدون او هيچ نداريم به او كه همه چيزمان است برسان!

خدايا! او را كه در دولت كريمه?اش هيچ فقيرى نخواهد ماند، بر زمين حاكم گردان!

3. أللّهمّ أشبع كلّ جائع

خدايا! بى?قراران زيارت آن طاووس زيباى اهل جنت را، سيراب از تماشاى قامت رعنايش كن!

خدايا! ما را از دنياطلبى سير كن تا اشتهايى جز تماشاى او كه وجه زيباى توست در دل نپرورانيم.

خدايا! تا كى شاهد آن باشيم كه انسانها - به ظلم - از گرسنگى جان مى?دهند؟ اين همه گرسنه را كس نمى?تواند سير كند، مگر او كه وعده داده?اى در سايه حكومتش هيچ كس گرسنه سر به بالين نگذارد.

به تمناى چشم گرسنگان، حكومتش را در زمين برقرار گردان!

4. أللّهمّ اكس كلّ عريان

خدايا! بر قامت دين، لباس سر بلندى، بر قامت ولايت لباس حكومت، بر قامت اوليائت لباس عزت، بر قامت دشمنانت لباس ذلت، بر قامت زمين لباس حيات و بر اندام دل آراى يوسف زهرا(ع) لباس ظهور بپوشان!

خدايا! قلب ما

را پيش از آن?كه در سرماى غيبت، منجمد شود، در گرماى آغوش او پناه ده!

5. أللّهمّ أفض دين كلّ مدين

خدايا! با دستان او كه كليد گنجينه?هاى زمين و آسمانت را به او سپرده?اى، دين تمام دينداران را بپرداز!

خدايا! بودنمان را مديون حجتت هستيم. توفيق ده تا با فدا كردن هستى?مان در ركاب او، ذره?اى از اين دين را ادا كنيم!

خدايا! مديون تمام نعمات توايم و براى هر نعمتى، بى?نهايت، شكر بدهكاريم. با چه رويى از تو بخواهيم كه نعمتت را بر ما تمام كنى؟ - يعنى ولى ما را به ما برسانى - مگر اينكه بگوييم فقط اوست كه مى?تواند شانه ما را از زير بار اين همه دين، خالى كند.

پس نعمتت را بر ما تمام كن!

6. أللّهمّ فرّج عن كلّ مكروب

خدايا! هيچ گرهى نيست كه جز با دستهاى او باز شود و هيچ گرهى نيست كه با دستهاى او باز نشود.

با ظهور او گره از كار عالم بگشا!

خدايا! تنها گرفتارى و غم و اندوهمان را غيبت او قرار ده تا تنها حاجتمان فرج او باشد.

خدايا! هيچ گرهى در كار او نيست، مگر اينكه با دستهاى ما بسته شده است. ما را با توفيق طاعت و كسب رضايت خودت، موفق به گشودن گرهى كن كه با دست خود بسته?ايم!

خدايا! او را كه از بى?صاحبى ما، اندوه مى?خورد، با تحقق حكومتش و سرورى بر ما، خشنود

گردان!

7. أللّهمّ ردّ كلّ غريب

خدايا! ما را كه از دامن پاك او گريخته?ايم و آواره برهوت هواهاى نفسانى شده?ايم، دوباره به وطنمان كه آغوش اوست برگردان!

خدايا! اورا كه از ما رنجيده و غريبانه از شهر ما رخت بربسته و در جايى كه ما نمى?دانيم، منزل گزيده است، دوباره به ديار ما شرمندگان ظلم خويش، باز گردان!

خدايا! اين آرزوى قلبى او را كه آرزوى ما نيز هست، يعنى پاك شدن گرد غربت از چهره دين و اولياى دين هر چه زودتر به استجابت برسان!

8. أللّهمّ فكّ كلّ أسير

خدايا! ما را از زندان تاريك و سرد خواسته?هاى زشت نفسانى و از زندان تاريك?تر و سردتر، هجران او رهايى بخش!

خدايا! غل و زنجيرهاى نفس را از دست و پاى عقلمان بگشا، تا نجات و آزادى را تنها در رسيدن به او بيابيم و بندگى او را اسارت نخوانيم!

خدايا! ما را پاك پاك كن و همه گناهانمان را ببخش، تا او كه زندانى پليديها و گناهان ماست، نجات يابد!

خدايا! ما را اسير او كن تا از بند غير او آزاد شويم!

9. أللّهمّ أصلح كلّ فاسد من أمور المسلمين

خدايا! مرا كه با فسادم، مانع ظهور او و اصلاح امور مسلمين به دست او شده?ام، اصلاح فرما!

خدايا! تنها چيزى كه به صلاح ماست، ظهور اوست و آنچه كه مانع ظهور اوست، فساد ماست؛ و حكومت هر آنچه كه غير

او يا بيگانه با اوست - بر ما - موجب فساد ماست. ما را با رهايى از سلطه دشمنان او و خدمت به نظامى كه به نام اوست، به صلاحمان، كه حكومت اوست برسان!

10. أللّمّ اشف كلّ مريض

خدايا! هر چه زودتر او را به عيادت همه بيماران بفرست!

خدايا! ما را بيمار او كن، تا از همه بيماريها شفا يابيم.

خدايا! با شربت وصل او، قلب هجران كشيده ما را از آتش تب فراقش، شفا بخش!

خدايا! با ظهور تنها اميد قلب حضرت زهرا(س)! بازوان شكسته، سينه مجروح و گونه كبودش را شفاى آجل مرحمت فرما!

11. أللّمّ سدّ فقرنا بغناك

خدايا! ما به غير از تو و او كسى را نداريم. احتياج ما به او با هيچ چيز برطرف نمى?شود جز به دست تو و رساندن او به ما.

خدايا! مسئلت از غير تو و نياز به غير او، ما را در پرتگاه فقر افكنده است. نياز به او را كه نجات?بخش ما از اين سقوط و تنها مايه بى?نيازى ماست، در دلهايمان برويان!

خدايا! ما را محتاج او كن تا از غير او بى?نياز شويم!

12. أللّهمّ غير سوء حالنا بحسن حالك

خدايا! »گذشته« سياهمان كه بى?او سپرى شد. »حال« تيره ما را به »فردا«ى روشن او برسان!

خدايا »حال« ما را بى?او ببين! و روزگارمان را بدون او مپسند!

خدايا! حال و روز ما را كه خالى

از اوست با حال و روز خودت كه پيش او و با اوست، تغيير ده!

خدايا! او را پيش ما بفرست تا ما را پيش تو بياورد!

13. أللّهمّ أفض عنّا الدّين

خدايا! خودت، دين سنگين ما را به او كه تحقق سرورى او بر ماست، بپرداز!

خدايا! گناهان ما غيبت او را تمديد مى?كند و غيبت او، دين او را برگردن ما سنگين?تر مى?گرداند.

بر همه گناهان ما قلم عفو و مغفرت كش!

14. و أغننا من الفقر

خدايا! شنيده?ام كه بعضى?ها را فقير مى?كنى تا متوجه تو شوند و به درگاه تو روى نياز آورند.

ما را نه به واسطه فقر، كه به واسطه او و در دولت كريمه او به بارگاه خودت بكشان!

خدايا! مرا در فقرى قرار مده كه نهايتش كفر است. - مرا از او فقير نكن! -

مرا در فقرى قرار ده كه نهايتش ايمان است. - مرا فقير او كن! -

خدايا! ما را با او بى?نياز كن و به او بى?نياز مكن!

×

خدايا! اين چهارده دعاى مرا كه همگى يك دعا بودند، به يك استجابت كه چهارده استجابت است، برسان! و حكومت او را كه حكومت چهارده تن است، هر چه زودتر بر زمين سايه?گستر فرما!

آخرين شاهد

سهيلا صلاحى اصفهانى

روزگار داستانهايى دارد در فراز و فرودهايش كه سخت شگفت?زده?ات مى?كند و حسى غريب را در تو پديد مى?آورد.

حسى غريب، اما نزديك.

حسى

از جنس خواستن و دل بستن، دوست داشتن و عشق ورزيدن.

حسى از گونه باور و يقين!

چگونه مى?توان تكرارى اين چنين را ديد و باور نياورد؟!

دو مرد كه هر يك، هم خودند و هم ديگرى!

دو مرد كه سرنوشتشان به هم گره مى?خورد تا تاريخى ديگر را بياغازند.

رنج يتيمى، محمد را به خانه على مى?كشاند،

و درد فقر، على را به دستان تواناى محمد مى?سپارد،

محمد دامان فاطمه، مادر على، را مى?بويد،

و على پيراهن خديجه، همسر محمد را.

گل لبخند محمد، بهار خانه على است،

و تبسم شيرين على، همه لذت صحن و سراى محمد.

كلام خدا، جان محمد را مى?لرزاند،

و سخن محمد، دل على را از جا مى?كند.

قدمهاى سست كه محمد را وا مى?نهند، دست محكم على به ياريش برمى?خيزد، و دست على كه بسته مى?شود، تنها قدمهاى محمد است كه او را آرام مى?كند.

زخمهاى جسم محمد، روح على را مى?آزارد،

و خستگى تن على بر شانه?هاى محمد سنگينى مى?كند.

بستر خالى محمد را، ارادت على پر مى?كند،

و دل دريايى على را، لطف محمد فرامى?گيرد.

تنهايى محمد، با همراهى على جمع مى?شود،

و سكوت على، با نام محمد معنا مى?يابد.

سيادت سپاه محمد، به حضور گرم على است،

و بودن على، بهانه?اى است براى هم نفس شدن با محمد.

شمشير على بالا كه مى?رود؛ جبرئيل در گوش محمد آواى »لافتى إلاّ على« سر مى?دهد، و توان على متجلى كه مى?شود؛ زبان محمد به حمد خدا گشوده مى?گردد.

در سفر آسمانى محمد - آنگاه كه فرشته بزرگ خدا تاب رفتن با او را نمى?آورد - على به استقبالش مى?آيد،

و در سفرهاى دور و نزديك على نيز، ديدگان محمد، مهربان?ترين منتظران اويند.

عجبا كه اين دو مرد، شيفته يك زن?اند،

و او كسى

جز فاطمه نيست.

فاطمه، دختر محمد است و همسر على.

فاطمه، جارى كوثر است در وجود محمد.

فاطمه، شيرينى زمزم است به كام على.

موقف حج محمد، سعى على است.

و صفاى مشعر على، عرفات محمد.

محمد خودف خود علم است،

محمد عينف عين عشق است،

محمد حقف حق عرفان است،

و على نيز علم است و عشق است و عرفان.

و اين همه يكرنگى را، غدير، اين پايگاه پر بركت همه تاريخ، با صد زبان در جاى جاى هستى، بلند بلند فرياد مى?كند »او آخرين شاهد عادل صميميت اين دواست وقتى دستهاشان چون سرنوشتشان به هم گره مى?خورد«.

شوق وصال

دريا در غدير

از كران مشرق آمد عالم آرا در غدير

با طلوعى جاودان، خورشيد بطحا در غدير

مسند انداز زمين شد آسمان آن دم كه ديد

در فراز اين فرود، عرش معلاّ در غدير

ز آن دو پيكر تيغ تا جويد فروغ ايزدى

خيمه بر بام فلق افراشت جوزا در غدير

ريخت گردن?بند پروينى به بزم آفتاب

بر جبين موج، رقصان شد ثريا در غدير

هر ستاره، ديده?اى شد، ديده?اى چشم انتظار

كهكشان را تا ببيند مرتضى را در غدير

تا على دست خدايى كرد بيرون ز آستين

از بغل بيرون نيامد دست بيضا در غدير

با ولايت استوار، آيين يزدانى نگشت

بر اهورايى سرير نور، الاّ در غدير

مثل شبنم پاك از دامان گل پرواز كن

تا مگر آگه شوى از راز دريا در غدير

بركه كى درياى پر گوهر برآرد در كنار

اى عجب ناممكن آمد ممكن، اما در غدير

ز آن خفم سربسته خضر آورد آب زندگى

مردگان را مژدگانى جان مسيحا در غدير

تا برافروزد تنور شعله خيز كربلا

سر كشيد از خاك گلگون، لاله لا در غدير

مشفق كاشانى

دفرّف ولايت

اين زمين بانگ وفادارى او ساز نكرد

چاه هم غفصه تنهايى او باز نكرد

آن لبى

كز صدفش دفر ولايت مى?ريخت

در غديرى ز خفم افشاى يكى راز نكرد

در سراى ازلى هفلهفله?اى خاست به پا

آسمان يك ورق از قصه هم آغاز نكرد

آن همه نازف على بر فلك و مفلك و مَلَك

سوى مسكين نگهى از سرف آن ناز نكرد

تا قلم شرح غدير خفمف او داد به دل

دل به?جز نام على بر قلم آواز نكرد

بهناز رستمى (شهپر)

بهار حضور

صداى بالا ملايك ز دور مى?آيد

مسافرى مگر از شهر نور مى?آيد؟

دوباره عطر مناجات با فضا آميخت

مگر كه موسى عمران ز طور مى?آيد؟

شراب ناب تبلور به شهر آوردند

تمام شهر به چشمم بلور مى?آيد!

ستاره?اى شبى از آسمان فرود آمد

و مژده داد كه، صبح ظهور مى?آيد

چقدر شانه غمبار شهر حوصله كرد

به شوق آنكه پگاه سفرور مى?آيد

مسافرى كه شتابان به يال حادثه رفت

به بال سرخ شهادت، صبور مى?آيد!

به زخمهاى شقايق قسم، هنوز از باغ

شميم سبز بهار حضور مى?آيد

مگر پگاه ظهور سپيده نزديك?ست؟

صداى پاى سواران ز دور مى?آيد!

ناصر فيض

نذر امام مهدى(ع)

از پشت ديوار قرون يكروز، مردى مى?آيد از خدا سرشار

با كوله?بارى از شقايق پر، با هيأتى از كربلا سرشار

صدها چو داود نبى مَستند، از عطر آواز نگاه او

با او تمامف اين سكوتستان، مى?گردد از شعر خدا سرشار

مى?آيد و فوج كبوترها، از چشمهايش بال مى?گيرند

خواهد شد، آرى! آسمان آنروز، از وسعت پروانه?ها سرشار

فردا تمام خاك مى?بالد، بر وسعت آيينه?هاى سبز

فردا تمام خاك خواهد شد، از نان و گل نور و صدا سرشار

اى چشمهاى انتظار آلود، بايد شكيباتر ازين باشيد

وقتى كه چشم مست آيينه ست، از انتظار بهت?زا، سرشار

نعمت?اللَّه شمسى?پور

گلباران

پنجره?ها بازند

ماه اما

داخل نمى?شود

اين خانه بى?تو

هميشه تاريك است.

تنهايى

معبدى است

كه زانو مى?زنم در آن

و دعا مى?خوانم

كه دوست بيايد.

رحمت حقى?پور

تنهاترين عاشق

اين راه امشب مرد كم دارد

اين

چاه امشب درد كم دارد

اين كوچه?هاى ساكت و تاريك

يك خيّر شبگرد كم دارد

لبخند و نان گرم هر شب را

اين خانه?هاى سرد كم دارد

مرغ سحر ديگر نمى?خواند

انگار يك همدرد كم دارد

بعد از تو، اى تنهاترين عاشق!

اين شهر، آرى، مرد كم دارد.

حميدرضا شكارسرى

موعود

ساده است اگر بهار

جنگلى سترگ را

برگ و بر دهد

يا پرنده را

ز شاخه?اى به شاخه?اى دگر سفر دهد

من در انتظار آن بهار گرم و بيقرار و آفتابى?ام،

مى?رسد

مرا عبور مى?دهد ز روزهاى سرد سخت

خاك را پرنده مى?كند؛

سنگ را درخت...

مصطفى على?پور

كجاست شمس طليع

سپاس و حمد خدايى كه خالق است و ولى

خداىف جود و سخا و خداىف لم يَزلى

خداى فارج هَمّف و ساتر العورات

خداى واحد و فرد و ونور فى?الظلمات

سپس درود فراوان به آن سراجف منير

به مصطفى، به محمد(ص)، به آن رسولف بشير

سلام بر يل ميدانف كارزار، على(ع)

سوارف صف?شكنف دشمنف نزار، على

سلام و رحمت و بركت به سيدالسادات

اميرف كلف جفيفوش و صاحفبَ الغَزَوات

بر آن مفذَكّفر و مفنذفر لفكفلّف قَومف هاد

امير قافله عشق، آن سبيلف رَشاد

سلام كامل و وافر به حجة الاَبرار

على ولىّف خدا، مَا اطَّرَدَ لَيلٌ و نَهار

سلامف من به مدينه، به آيه تطهير

به حجّف آخر احمد، به چشمه سارف غدير

چو گشت موسمف هجرانف آن رسولف نذير

رسيد، آيه اَليَوم، روزف عيد غدير

كه اى رسول، خبر ده زف آن چه بر تو رسيد

نترس، يَعصفمفكَ اللَّه، آن حميدف مجيد

بگو كه من به جز از دوستى به ذفى القربى

نخواهم اجرف رسالت در اين جهان زف شما

على و من به مثالف درختف واحده?ايم

براىف خلقتف عالم، اساس و قاعده?ايم

كه شهرف حكمت و دانش منم على درف آن

اميرف بدر و حفنَين و عصاره دل و جان

خداى من! ز تو خواهم كه وَالف مَن والاه

تو يار و

ياور او باش، عادف مَن عاداه

پس از شهادتف مولا، دليلف ره حسن است

حسين، بعدف برادر، امامف مرد و زن است

ز نسلف پاك حسين?اند، نفه امام برين

سبيلف بعد سبيلف و هاديانف امين

فغان ز كينه اعداء كه نسلف پيغمبر

شده است كشته امامى پس از امامف دگر

به اهل بيت پيمبر، يَضفجّف اَلضَّاجفون

به اشك و ناله و ندبه، يَعفجّف اَلعاجّفون

كجاست هادىف دوم، حسن و يا، كه حسين

صديقف بعد صديقف ز نسلف پاكف حسين

كجا شدند فروزنده اخترانف منير

سفينه?هاى نجاتف ز گردبادف سعيد

كجاست منتظرف ما، مفبفيدف اهلف ففسوق

كجاست واسطه فيضف خالق و مخلوق

كجاست مفنتقفمف ما كجاست بابف خدا

كجاست، افبنف بتول و كجاست شمسف ضفحى

كجاست پايه ايمان، كجاست نجمف زهير

كجاست شمسف طليع و كجاست ماهف منير

كجاست وعده حق، كو كجاست نورف دو عين

كجاست طالبف خونف شهيدف تشنه، حسين

كجاست هادمف شرك و كجاست پرچم دين

بقيةاللَّهف فى?الاَرض، رهنماىف متين

كجاست طامفسف آثارف زَيغف وَالاَهواء

كجاست صدرف خلايق و صاحب التقوى

عزيزٌ علىّ اَرَى الخلقف لاتفرى، بَرف من

اَبى و نفسى و افمّفى فداك يابن حسن

متى تَرانَا نَراكَ وَقَد نَشَرتَ لفواء

افلى متى اَحارف فيكَ يا مولاى

عزيزف از تبف هجران، وَ دفونفىَ البَلوى

وَ لايَنالفكَ مفنّفى ضَجفيجٌ ولا شَكوى

بيا ز غيبت و هجران، تمام كن مهدى

بيا غريبف مهاجر، قيام كن مهدى

بيا ز مشرقف عالم، سوارف ناپيدا

پناهف بى?كسىف ما، ذخيره فردا

شكيب، بى?تو ندارد دلم، در اين تب و تاب

زف پشتف پرده غيبت، ظهور كن، بشتاب

غريبف خسته تنها، گفلف اَهورايى

گواه داده دلم، تو ز راه مى?آيى

بيا كه صبحف شبف انتظار، نزديك است

قرارگاه دلف بى?قرار، نزديك است

زمين نظاره?گرف ظلم و فتنه و غوغاست

بيا كه چشمف عدالت به دستهاىف شماست

بيا كه مژده وصلت بهار كرده خزان

نسيم بوىف خوشت زنده مى?كند دل و جان

سروستان، جميله كهندل

مثل پيرمرد قفل ساز ديندارى كنيد تا...امام(ع) به سراغ شما بيايند

يكى از دانشمندان، آرزوى زيارت حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقيت خود، رنج مى برد. مدتها رياضت كشيد و آنچنان كه در ميان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهاى چهارشنبه به »مسجد سهله« مى رفت و به عبادت مى پرداخت، تا شايد توفيق ديدار آن محبوب عاشقان نصيبش گردد.

مدتها كوشيد ولى به نتيجه نرسيد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و رياضتها كشيد، اما باز هم نتيجه اى نگرفت. ولى شب بيداريهاى فراوان و مناجاتهاى سحرگاهان، صفاى باطنى در او ايجاد كرده بود، گاهى نورى بر دلش مى تابيد و حقايقى را مى ديد و دقايقى را مى شنيد.

روزى در يكى از اين حالات معنوى به او گفته شد: »ديدن امام زمان(ع) براى تو ممكن نيست، مگر آنكه به فلان شهر سفر كنى«. به عشق ديدار، رنج اين مسافرت توانفرسا را بر خود هموار كرد و پس از چند روز به آن شهر رسيد. در آنجا نيز چله گرفت و به رياضت مشغول شد. روز سى و هفتم و يا سى و هشتم به او گفتند: »الان حضرت بقيةاللَّه، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پيرمرد قفل سازى نشسته اند، هم اكنون برخيز و به خدمت حضرت شرفياب شو!« با اشتياق ازجا برخاست. به دكان پيرمرد رفت. وقتى رسيد ديد حضرت ولى عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پيرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آميز مى گويند. همين كه سلام كرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سكوت كردند.

در اين حال، ديد پيرزنى ناتوان و قد خميده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلى را نشان داد و گفت: اگر ممكن است براى رضاى خدا اين

قفل را به مبلغ سه شاهى بخريد كه من به سه شاهى پول نياز دارم. پيرمرد قفل را گرفت و نگاه كرد و ديد بى عيب و سالم است، گفت: خواهرم! اين قفل دو عباسى (هشت شاهى) ارزش دارد؛ زيرا پول كليد آن، بيش از ده دينار نيست، شما اگر ده دينار (دو شاهى) به من بدهيد، من كليد اين قفل را مى سازم و ده شاهى، قيمت آن خواهد بود!

پيرزن گفت: نه، به آن نيازى ندارم، شما اين قفل را سه شاهى از من بخريد، شما را دعا مى كنم.

پيرمرد با كمال سادگى گفت: خواهرم! تو مسلمانى، من هم كه مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسى را ضايع كنم؟ اين قفل اكنون هشت شاهى ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهى مى خرم، زيرا در معامله دو عباسى، بيش از يك شاهى منفعت بردن، بى انصافى است. اگر مى خواهى بفروشى، من هفت شاهى مى خرم و باز تكرار مى كنم: قيمت واقعى آن دو عباسى است، چون من كاسب هستم و بايد نفعى ببرم، يك شاهى ارزانتر مى خرم!

شايد پيرزن باور نمى كرد كه اين مرد درست مى گويد، ناراحت شده بود و با خود مى گفت: من خودم مى گويم هيچ كس به اين مبلغ راضى نشده است، التماس كردم كه سه شاهى خريدارى كنند، قبول نكردند؛ زيرا مقصود من با ده دينار (دو شاهى) انجام نمى گيرد و سه شاهى پول مورد احتياج من است.

پيرمرد هفت شاهى به آن زن داد و قفل را خريد؛ همين كه پيرزن رفت امام(ع) به من فرمودند: »آقاى عزيز! ديدى و اين منظره را تماشا كردى؟! اينطور شويد تا ما به سراغ شما

بياييم. چله نشينى لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودى ندارد. عمل سالم داشته باشيد و مسلمان باشيد تا من بتوانم با شما همكارى كنم! از همه اين شهر، من اين پيرمرد را انتخاب كرده ام، زيرا اين مرد، ديندار است و خدا را مى شناسد، اين هم امتحانى كه داد. از اول بازار، اين پيرزن عرض حاجت كرد و چون او را محتاج و نيازمند ديدند، همه در مقام آن بودند كه ارزان بخرند و هيچ كس حتى سه شاهى نيز خريدارى نكرد و اين پيرمرد به هفت شاهى خريد. هفته اى بر او نمى گذرد، مگر آنكه من به سراغ او مى آيم و از او دلجوئى و احوالپرسى مى كنم.«1

پى نوشتها:

× برگرفته از: محمدرضا باقى اصفهانى، عنايات حضرت مهدى(ع) به علما و طلاب، ص202-204، به نقل از: سرمايه سخن، ج1.

1 . ملاقات با امام عصر، ص268.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109