ماهنامه موعود38

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1382 عنوان و نام پديدآور:شماره 38 - خرداد و تير 1382/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 38 - خرداد و تير 1382

گذار بزرگ

«فرهنگ مهدوي و «موعودگرايي ويژه شيعي اگر چه وجوه اشتراك بسياري با همه باورهايي كه در ميان ملل و نحل، تحت عناويني چون «منجي گرايي و «مسيانيسم شناخته مي شود; دارد ليكن، شناسايي «منجي آخرالزمان به عنوان «حجت حي خداوند» بارزترين وجه تفارق آنها به شمار مي رود . از همين روست كه اين فرهنگ بلافاصله تبديل به جرياني زنده، جاري و تعهدآور مي شود و همه صورتهاي ناپسند اما پذيرفته شده و جاري موجود را به مدد معيارهاي منبعث از كلام وحي و سيره و سنت ائمه دين (ع) نقد مي كند; مي سنجد; ارزش گذاري مي كند; نفي يا اثبات مي كند و وجهي مطلوب و پسنديده را پيشنهاد مي نمايد . در چنين نگرشي آنكه خود را در مواجهه با مناسبات فردي و جمعي ناپسند و نكوهيده مي بيند، منفعل و دست بسته در هواي منجي آخرالزمان نمي نشيند و روزگار را با پذيرش منفعلانه سنتهاي ناپسند نمي گذراند . ما بي آنكه جايي نوشته شده باشد يا مرامنامه اي را مكتوب ساخته باشيم، مبتني بر اصول، مباني و مبادي فرهنگ و علم بريده از منبع وحي، جوانانمان را مي پروريم و با سلب حيثيت از تمامي نمونه ها و اسوه هاي پسنديده ديني، قهرمانان صحنه هاي ورزشي و به ظاهر هنري و فرهنگي غرب را الگو و نمونه بودن و زيستن نونهالان قرار مي دهيم . چنانكه در مناسبات اقتصادي، سياسي و اجتماعي الگوهاي غربي را اساس برنامه ريزي و حركت عمومي مردم مي شناسيم و دستيابي

به مدرنيته و مدينه توسعه يافته فرنگي را تنها راه خلاصي از فلاكتها و درماندگيها معرفي مي كنيم . شايد از همين روست كه در تمامي گفت وشنودها «آمار و استاندارد» هاي اعلام شده مجامع جهاني را ملاك ميزان رشد و ترقي و يا عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي جامعه اسلامي معرفي مي كنيم; بي آن كه براي يك لحظه درباره مبادي و مقاصد فرهنگ و تمدن غربي انديشيده باشيم و يا دريافتهاي سيصد چهارصد ساله فرنگي را مبتني بر معيارهاي ديني به نقد كشيده باشيم . البته در شعارها و سخنرانيها همواره از حوزه فرهنگ مذهبي دفاع كرده ايم و اصلاح پاره اي از صورتها را در مناسبات اجتماعي; مانند پوشش اسلامي و دوري از منكرات آشكاري كه انسان را از دايره اهل مدينه اسلامي خارج مي سازد درخواست كرده ايم، اما به هيچ روي درباره دامنه و گستره معروف و منكر و نحوه ظهور و بروز آن در مناسبات و معاملات مردم نينديشيده ايم و عزم جزمي را براي بسط معارف و محدود ساختن منكرات در ميان شهر و ديارمان بارز نساخته ايم . فرزندان ما همچنان از آبشخور علوم غربي سيراب مي شوند . با روشهاي علم الابدان، علم الاجتماع و روانشناسي منفك از وحي فرنگي تربيت مي شوند و در شهر و خيابان و خانه اي رفت و آمد دارند كه عموما بر پايه الگوهاي پذيرفته شده غربي شكل گرفته اند . به همين دليل است كه همواره بر آمار منكرات، ناهنجاريهاي اخلاقي و اجتماعي و آشفتگيهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه اسلامي افزوده شده است . گويا بي آن كه بخواهيم، ميليونها جوان را در مسابقه اي وارد ساخته ايم كه ميدان مسابقه، معيار موفقيت و داور و حاكمش را فرهنگ و تمدن

غربي در پي بيش از چهارصد سال الحاد و رويگرداني از آسمان تعيين نموده و پيشنهاد داده است . بي گمان سير و سفر در «عالم غربي و بسط همه مناسبات ويژه آن، چنين وضعي را مي طلبد . چنانكه تداوم حيات اين «عالم نيز در گرو حفظ و حراست همين ملاكها، الگوها و مناسبات است . اما، جاي اين پرسش باقي است كه: آيا ضرورتا نيل به «عالم ديني و سير و سفر در آن نيز در گرو دستيابي به همه ملزومات غربي و سنتهاي پذيرفته شده آنها در مناسبات و معاملات است؟ مگر نه اينكه همواره مقصدها و آمالها هستند كه نحوه بودن و نحوه رفتن را معلوم مي سازند؟ آيا جز اين است كه مقصد و مطلوب بشر غربي و فرهنگ و تمدن ويژه آن با همه آنچه كه در جغرافياي فرهنگ و ادب ديني اعلام شده متفاوت است؟ اميد دست يافتن به «عالم ديني و در عين حال گسترش مناسبات «عالم غربي به آن مي ماند كه مقصد خودمان را رسيدن به قله رفيع دماوند در زمستاني سرد قرار داده باشيم اما خود را ملزم به رفتن در طريق درياي خزر و استفاده از همه ادوات و ابزار ويژه آن سرزمين و حتي نوع پوشش همراه ساخته باشيم . بي گمان هيچ يك از اين مسافران به قله دماوند نخواهند رسيد حتي اگر تمامي طول مسير را با شعارهاي كوهنوردان طالب فتح دماوند طي كرده باشند . ورود به جغرافياي فرهنگ مهدوي، قرين با از جاي خاستن است; زيرا منجي مورد اعتقاد و تمنا در اين فرهنگ «حجتي است كه براي بودن و زيستن حرف دارد; براي چگونه

بودن تعريف دارد و «تفكر آماده گر» را در عرصه تاريخ مبدل به «عمل آماده گر» مي سازد . ميزان اين آمادگي و حضور، نسبت به مقدورات، ظرفيتها و اختيارات تغيير مي پذيرد . گاه در هيئت نمازگزاري ندبه كننده ظاهر مي شود كه در خلوت شبانه همه تمناي خود را به فرا رسيدن وقت ظهور موعود منجي، در پيشگاه خداوندگار هستي عرضه مي دارد و گاه در هيئت سرپرست يك خانه، مدير يك كارخانه و . . . . كه در اين صورت جغرافياي تكليف او گسترده و گسترده مي شود تا آن كه رخصت حاكميت بر يك سرزمين را مي يابد . در اين وجه همه مسئوليت بسط اين تفكر و فرهنگ و زمينه سازي براي دستيابي به سرزمين منتظر، بر دوش او گذاشته مي شود . آنگاه كه مردي در ميانه سرزمين كفر و زندقه در خانه اي مهجور مي ماند ناگزير به «اكل ميته است; ناگزير به «تقيه است; ناگزير به دامن فرا چيدن از مناسبات است; ناگزير به خلوت گزيني و سكوت است اما، وقتي همه اين حصرها برداشته شود، هيچ كس معذور نيست . گويا چنان حجت تمام مي شود كه هر لحظه غفلت و سستي او را در اقيانوسي از مسئوليت و تعهد وارد مي سازد به طوري كه ديگر هيچ عذري از او پذيرفته نيست . به همان سان كه بروز و ظهور هر جرم و جنايت در جغرافياي آن سرزمين، او را شريك در پيامدهايش مي سازد . و اين تنها در جغرافياي فرهنگ مهدوي ويژه شيعيان معنا مي يابد و همين امر هم آن را از ساير ملل و نحل مستثني مي سازد . در چنين موقعيتي، هيچ مسلمان شيعي، رخصت اتخاذ روش منجي گرايي منفعل را ندارد چنانكه هيچ حاكمي رخصت پيروي از

شيوه ها، سنتها، طرحها، برنامه ها و بالاخره استراتژي بيگانگان را در وقت اداره سرزمينهاي مسلمانان ندارد; زيرا موانع فراروي او برداشته شده، قدرت بدو منتقل شده و از معذوريت خارج گشته است . در چنين موقعيتي همه مقدورات مادي و عوامل انساني ناگزير تحت مديريت و طرحي واحد و فراگير جهت طي مسيري بسيج مي شوند كه به ملاقات منجي، ديدار موعود آخرالزمان و حجت حي خداوند مي انجامد . همين امر آنان را در زمره منتظران وارد مي سازد و همين سنت آنها را در وقت ارتكاب لغزش و اشتباه در برابر حجت خداوند مستعد بخشش و چشم پوشي مي كند . هر دولتي در عصر غيبت، «دولت در گذار» و «دولت زمينه ساز» است و زمينه سازي تكليف بزرگ «دولت در گذار» در عصر غيبت است . «گذار بزرگ نيازمند مردان بزرگ است . جمعيتي كه چونان آهن سخت و چونان آتش گدازنده اند، خلل ناپذير، فعال و مهيا براي مجاهده بزرگ . «گذار بزرگ نيازمند خردمندي، عشق و ايثار جماعتي است كه بصيرتشان آنان را در شناسايي خصم و همراهي با دوست ياري مي دهد تا در صبري جميل خود را مهياي قبول شدايد و سختيهاي دوران گذار سازند . «گذار بزرگ نيازمند آمادگي نسلي است كه براي همراهي با «موعود» آخرالزمان همه قواي جسماني، عقلاني، نفساني و روحاني خويش را مهيا ساخته اند . «گذار بزرگ نيازمند مديراني لايق است كه، نقش و جايگاه خويش را در برابر سرمايه هاي بزرگ خداوندي (نسل جوان، ايمان و باورها، ثروت و دارايي، موقعيت و فرصت و گستردگي زمين خدادادي) درك كرده باشند تا به دور از همه پيرايه ها و بهانه ها زمينه هاي تربيت و رشد نسلها را فراهم آورند . گفت وگو

از «تعليم و تربيت نسل منتظر» ، اگر چه مبحثي سنگين و چندوجهي است اما، ضرورتي است كه بي هيچ تعارف بايد انجام شود و بي ترديد غفلت از آن ما را و جوانان ما را با سخت ترين بحرانها روبرو مي سازد . «موعود» باب اين گفت وگو را مي گشايد و از همه صاحبان قلم و انديشه براي ورود به اين عرصه دعوت مي كند . عرصه اي كه مي تواند معلوم كند براي «تربيت نسل منتظر» چه بايد كرد و چه نبايد . والسلام

جهانى سازى، پايان تاريخ و مهدويت

حسن رحيم پور ازغدى

تعابير بسيار بلندى از همه انبيا، از ازل تا خاتم(ص) راجع به حضرت حجت(ع) رسيده و تقريباً جزء اجتماعى ترين موضوعات، بين همه اديان الهى و ابراهيمى، بشارت موعود و وعده منجى است و همه گفته اند كه كار نيمه تمام و ناتمام انبيا(ع) و اديان، به دست اين مرد بزرگ، كامل خواهد شد. گفته اند كه بزرگ ترين تكليف تاريخ، كار بزرگ ترين مرد تاريخ است. حتى مكاتبى كه الوهيت زدايى و الهيت زدايى شده اند باز به نوعى و به نحوى به اين مسئله انديشيده اند، و گرچه نام ايشان را نبرده اند، اما همه ظهور ايشان را بشارت داده اند و حتى مكاتب الحادى چون ماركسيسم نتوانسته اند به مسئله آخرالزمان، بى تفاوت بمانند. بوديزم، مسيحيت و يهوديت نيز كه غالب بشريت را زير پوشش گرفته اند، در اين خصوص، اعلام نظر كرده اند. يهود، هنوز منتظر مسيح(ع) است و مسيحيت، منتظر ظهور مجدد مسيح(ع) است. همه انبيا، همه مذاهب و اديان و فرق، منتظر گشايشى بزرگ در آينده يا در پايان تاريخ هستند و اشاره خواهم كرد كه حتى امروز مكتبى كه چند دهه براى نفى پايان تاريخ و نفى »غايت« از تاريخ، دست و

پا زد و مدعى شد كه تاريخ بشر، منتهاى روشن ندارد و جهت اصولى خاصى بر آن حاكم نيست، يعنى »ليبراليزم« كه در واقع پنجاه، شصت سال تئورى بافت كه تاريخ غايت نداشته و ندارد؛ آخرين نظريه پردازانشان چون فوكوياما از »پايان تاريخ« سخن مى گويند، منتها »پايان تاريخ« به روايت خودشان كه تثبيت و تبليغ نظام ليبرال سرمايه دارى است. در روايات از حضرت مهدى(عج)، به »بهار روزگاران« تعبير شده است و در سلامهايى كه به محضر حضرت عرض مى شود آورده اند: »السلام على ربيع الانام و نضرة الايام« درود بر بهار بشريت، بهاران تاريخ و طراوت روزگاران. كسانى كه ايشان را ديده اند؛ توصيفاتى از شمايل ظاهرى ايشان كرده اند پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) نيز اين بزرگوار را توصيف كرده اند و در آثار محققان، چنين منعكس شده است: چهره اش گندمگون، ابروانش هلالى و كشيده، چشمانش سياه، درشت، جذاب و نافذ، شانه اش پهن، دندانهايش براق، بينى كشيده و زيبا، پيشانى بلند و تابنده، استخوان بندى او صخره سان، گونه هايش كم گوشت و از فرط بيدارى شبها، اندكى متمايل به زردى، بر گونه راستش خالى سياه، عضلاتش پيچيده و محكم، موى سرش بر لاله گوشها ريخته و نزديك به شانه ها، اندامش متناسب و زيبا، قيافه اش خوش منظر و رخسارش در هاله اى از شرم بزرگوارانه و شكوهمند پنهان، هيأتش سرشار از حشمت و شكوه رهبرى، نگاهش دگرگون كننده و فريادش همه گير و درياسان است. من در بخش نخست عرايضم، دو نظريه در زمينه تاريخ انسان و دو تفسير درباره فلسفه حيات و مدنيت را به مقايسه مى گذارم تا ببينيم كداميك از آنها با »مهدويت« سازگار است و كدام نيست و چرا؟ و در بخش دوم، بعضى

رواياتى راجع به ايشان يا منقول از خود ايشان در اين خصوص كه ايشان چه جامعه اى را بنا خواهند كرد و چه حكومتى را خواهند ساخت و مناسبات انسانى و البته حقوق بشر در حكومت ايشان چگونه تعريف خواهد شد؛ عرض مى نمايم و البته هر يك از اين روايات، خود مى تواند موضوع يك كنفرانس علمى يا پايان نامه باشد. گفته اند كه »انتظار« سنتز تضاد بين »واقعيت« و »حقيقت« است. »واقعيت« يعنى آنچه هست و »حقيقت« يعنى آنچه نيست ولى بايد باشد. گفته اند كه انتظار، سنتزى ناشى از تضاد بين واقعيت و حقيقت است، كوبيدن جاده »آنچه هست« تا »آنچه بايد باشد«. پس نكته نخست اين است كه دو زاويه ديد براى تفسير تاريخ بشر امروز وجود دارد: نخست، آنچه از آن، تعبير به اصل »مسيانيزم«1؛ يعنى مسيحى گرايى و موعودگرايى كرده اند و در اينجا، »مسيح« به معنى موعود است و مسيانيزم، دعوت به انتظار است. انتظار براى ظهور موعود و اعتراض به وضع موجود در سطح بشرى كه توأم است با وعده پيروزى قاطع حق و عدل در پايان تاريخ و از آن نيز به اصل »فتوريزم« تعبير كرده اند. »فتوريزم«2، »آينده نگرى« و نگاه به آينده است؛ ايدئولوژى اى معطوف به فردا كه مى گويد همه خبرها در آينده است؛ جهان هنوز تمام نشده؛ محرومان مأيوس نباشند؛ مبارزان و مجاهدان راه آزادى و عدالت و آگاهى، از مبارزاتشان پشيمان نشوند. آنها كه بارها در نهضت جهانى »اجراى عدالت« شكست خورده اند نگويند كه همه چيز تمام شد. به آينده نگاه كنيد. سرتان را بالا بگيريد. شهيد داديد؛ صدمات خورديد؛ ضايعاتى داديد؛ در بعضى از جبهه ها عقب نشستيد؛ اما سرتان را بالا

بگيريد. »فتوريزم« يعنى چشمهايتان را قاطعانه و اميدوارانه به آينده بدوزيد و از پس غروب امروز، طلوع فردا را تصور كنيد و با تصور آن، مبتهج بشويد. اين ايده اى براى اغواى افكار عمومى نيست.

همچنين بر خلاف آنچه بعضى جناحهاى پراگماتيست گفته اند كه امام زمان(ع) اگر هم وجود نداشته باشد اعتقاد به او مفيد است، بايد گفت: نه، امام زمان(ع) هم حقيقت است و هم اعتقاد به او مفيد است. هم حقيقت دارد و هم فايده. آنها كه مى توانند حقيقت مهدويت را بفهمند و باور كنند و درگير دگماتيزم تجربه گرايى و جزميات عالم حس هستند و حاضر نشده اند از پنجره اى كه به دست انبيا(ع) به فراسوى عالم ماده و ماوراى طبيعت، باز شده به بيرون نگاه كنند، ممكن است پديده امام زمان(ع) را فاقد حقيقت و حداكثر، مفيد فايده بدانند. در حاليكه واقعيت امر، اين است كه قصه امام زمان(ع) اسطوره نيست و نبايد متهم به نگاه اساطيرى مذهبى شود. در قصه امام زمان(ع) »حقيقت« و »فايده« هر دو توأم با يكديگرند. پس يك خط در نگاه به آينده انسان و نگاه به تاريخ است كه در غرب، از آن تعبير به »مسيانيزم و فتوريزم« كردند و آن را با همين كوبيدند، چون تاريخ، زنده است، فعال است و از طرف يك موجود ذى شعور، هدايت مى شود و عاقبت بشر به منجلاب، ختم نخواهد شد و به تاريخ بشر، خوش بين و معتقد است كه از پس همه ستمها و بى عدالتيها و دروغهايى كه به بشر گفته اند و مى گويند، خورشيد »حقيقت و عدالت«، طلوع خواهد كرد و خدا، انسان را به ستمگران تاريخ، وا نخواهد گذارد؛ اما متقابلاً

خط دومى وجود دارد كه از طرف تفكر ليبرال و سرمايه دارى و هژمونى غرب، امروز در دنيا به آكادميها و دانشگاهها پمپاژ مى شود و در سطح افكار عمومى دنيا، به زور تبليغات، القا مى شود و آن نفى ايده »غايت تاريخ« است. وقتى مى گوييم »غرب«، مردم مغرب زمين، مراد نيستند. مردم مغرب زمين، آنها كه مذهبى و مسيحى اند به »موعود«، معتقدند و على رغم همه بمبارانهايى كه عليه فطرت آنان اعمال شده - ولو يك قشر اقليت در غرب، در آمريكا و اروپا هستند - ولى هنوز لطافت باطنى خود را حفظ كرده اند. من به ياد مى آورم كه با بعضى دوستان در واشنگتن، براى ديدار از كليسايى رفتيم كه بسيار معظم و قديمى بود و تقريباً حالت موزه داشت و شامل هفت كليساى تودر تو بود. در سالن كليسا يك دختر دانشجوى آمريكايى را ديدم كه ايستاده بود و نى مى نواخت. صبح يكشنبه بود. جلو رفتم و از او پرسيدم كه تو را چه مى شود؟ گفت: نذر كرده ام كه در انتظار موعود و به عشق او هر صبح يكشنبه، تا زنده ام، بر در كليسا، نى بزنم. اين جامعه اى است كه معنويت، انسانيت و عدالت را در آن، شبانه روز بمباران مى كنند با اين وجود، از پس فطرت آن دختر جوان مذهبى دانشجو، در قلب واشنگتن برنمى آيند. پس وقتى از غرب، سخن مى گويم، منظور من، مردم عادى، ناآگاه و ساده مغرب زمين، به خصوص محرومان كه حتى فاسدانشان نيز به نحوى مظلوم و قربانى هستند، نيست. مراد »هژمونى سرمايه دارى ليبرال« و حاكميت هسته هاى سرمايه دارى يهود است كه امروزه بر آمريكا و از طريق آمريكا بر دنيا حكومت مى كنند،

همانها كه در انتخابات اخير كه مملو از تقلب بود براى انتخاب يكى از اين دو نفر، كه هر دو هم حافظ منافع آن هسته سرمايه دارى هستند، خرج مغزشويى افكار عمومى كردند و همه اين ميلياردها دلار از پول همين شركتها در واقع، سرمايه گذارى ارباب واقعى غرب و دنياى امروز است و سيستم برده دارى مدرن را همچنان رهبرى مى كنند و محافظه كارترين هسته قدرت در طول تاريخ بشر، همين هسته تفكر ليبرال است كه آمريكا و غرب را رهبرى مى كند. حال چرا محافظه كار هستند؟ زيرا وضع موجود در دنيا بايد به نفع آنان حفظ بشود. اين وضع چگونه حفظ شود؟ ابتدا بايد بباورانند كه وضع موجود در جهان و اتفاقى كه در دهه هاى اخير در دنيا افتاده و ايدئولوژى ليبراليزم در ذيل منافع سرمايه دارى جهانى و صهيونيزم، معادله قدرت و ثروت را تعريف مى كند، عين عقلانيت است و همه هم بايد باور كنند و به ما بباورانند كه اتفاقى كه اسم آن را مدرنيته مى گذارند، آخر خط تاريخ است. مى خواهند بگويند كه هيچ مدينه فاضله اى برتر و پيشروتر از وضع كنونى در جامعه جهانى كه ما آن را رهبرى مى كنيم، نه فقط وجود خارجى ندارد، بلكه حتى وجود ذهنى هم نمى تواند داشته باشد. پوپر در مصاحبه اش با اشپيگل، چند سال پيش از مرگش گفت »امروز مدينه فاضله در كل تاريخ بشر، جامعه ايالات متحده است«. مصاحبه گر از او پرسيد در جامعه اى كه هر 8 ثانيه، يك قتل و هر 9 ثانيه، يك تجاوز جنسى صورت مى گيرد و جامعه اى كه بزرگ ترين منبع درآمدش مواد مخدر و سلاحهاى كشتار جمعى هسته اى، شيميايى و ميكروبى است؛ چگونه مدينه فاضله

و پايان تاريخ است؟ او پاسخ مى دهد كه اصل ضرورت فكر كردن به »مدينه فاضله« دروغ بزرگى بوده كه به ما گفته اند. هيچ مدينه فاضله اى در انتهاى تاريخ وجود ندارد و نبايد به آن فكر كرد و اين فكرى انحرافى در ذهن بشر و باورى اساطيرى است، يا فوكوياما، نظريه پرداز سرمايه دارى آمريكا، گفت: اگر تاريخ پايانى هم دارد پايان آن، همين جامعه فعلى ايالات متحده آمريكاست. اين تفكر »محافظه كارى« است. »كنسرواتيزم«3 (محافظه كارى) دفاع از وضع موجود جهانى و دفاع از هرم قدرتى است كه هم اكنون بر دنيا حكومت مى كند و در رأس آن سرمايه دارها هستند و همه ملل ديگر، ملتهاى شرق، جنوب و همه، قاعده اين هرم و بردگانى هستند كه رأس هرم قدرت را بر دوش خود بايد بكشند. امروزه ثروت در دنيا چگونه تقسيم شده است؟ چند درصد بشريت، چند درصد ثروت و زمين را در دست دارند و اين آمار مبين چيست؟ و اگر كسى بگويد اين وضع، باز ادامه پيداكند، به چه معنى است؟ در روايت آمده است كه امام زمان(ع) فاصله هاى طبقاتى را در سطح جوامع بشرى بر هم خواهند زد. در روايت داريم كه در زمان مهدى ما، هيچ انسان گرسنه اى در سراسر زمين پيدا نخواهد شد. اين آن مهدويتى است كه ما به آن معتقديم و همه اديان به آن معتقدند، ولى هيچ كس به اندازه شيعه، راجع به آن جامعه آخرالزمان و انقلاب بزرگ، شفاف سخن نگفته است. و شايد ديگران، آگاهى شفاهى از وضعيت نداشته اند. شيعه حتى نام مقدس آن رهبر انقلاب جهانى را نيز مى داند، روش حكومت او را توصيف كرده است و شايد در هيچ

مكتب ديگرى چنين نباشد. شما در اپانيشادها، در وداها، در انجيل، در تورات و در همه منابع شرق و غرب، بشارت آخرالزمان را مى بينيد، ولى هيچ جا به اندازه منابع شيعه، شفاف و دقيق راجع به ايشان، حتى قيافه، حرفها، شعارها و نحوه انقلاب و حاكميتش بحث نشده است. هدف عمده نظام ليبرال سرمايه دارى كه مى گويد ما با »مدينه فاضله« سازى و مسيانيزم، با بنيادگرايى دينى، با راديكاليزم انقلابى، با فوندامنتاليزم4 (بنيادگرايى) و با ايدئولوژى، مخالفيم. و با هر نوع اصول گرايى، حتى غير دينى آن مبارزه مى كند، اين است كه در افكار عمومى بشر، به خصوص در دانشگاههاى شرقى و اسلامى، در ذهن دانشجو و سپس در ذهن مردم، حالت ترديد در وضع موجود و حالت متوقع و منتظره، پيش نيايد كه عجب!! پس مدرنيته سرمايه دارى، آخر خط نيست؟ و بايد منتظر بود؟ اين پرسش نبايد در افكار عمومى و خصوصى بشريت، جوانه بزند!! آنها مى خواهند بگويند كه هيچ چيزى ديگر فراتر از اين وضع موجود جهان نيست و آنچه هست، عين علم و عقلانيت و آخر خط و پايان تاريخ است. مى گويند اينجا ايستگاه آخر است و بشريت بايد از قطار پايين بيايد. توجه داشته باشيد نمى گويند كه همه بشريت در سطح ما زندگى كنند و امكانات مردم آمريكا را در اختيار داشته باشند. كه اگر بگويند، بايد دست از ستم جهانى و نابرابريها بردارند. چون اگر معنى »جهانى شدن« اين باشد كه توزيع ثروت، قدرت، آگاهى و حرمت و احترام در تمام جهان، يكسان باشد، مورد قبول است، اما »جهانى شدن« كه آنان مى طلبند به معنى »آمريكايى شدن« است؛ جهانى شدن از نوعى

كه در رأسش، سرمايه داران حاكم بر آمريكا باشند و بقيه بشريت، قاعده آن هرم باشند. جهانى شدن »گلوباليزيشن«5 غربى، توجيه ستم غربى بر جهان است. اينان با »جهانى شدن مهدوى« مخالف اند و به جهانى شدن سرمايه دارى آمريكا فراخوان مى كنند. اگر جهانى شدن، عبارت باشد از جهانى كردن آمريت آمريكا و منافع سرمايه دارى حاكم بر آمريكا، صهيونيزم و انگليس، اين جهانى شدن فقط به نفع آنهاست و همان را ترويج مى كنند، اين »جهانى شدن« همه فرهنگها و ايدئولوژيهاى مقاومت را مى بلعد و هضم مى كند، اما اگر بگوييم كه ما جهانى شدن را قبول داريم، اما نه با معيارهاى سرمايه دارى يهود، بلكه با معيارهاى امام مهدى(ع) كه مى گويد در تمام دنيا هيچ انسان گرسنه اى نبايد باشد و نبايد در گوشه افريقا بچه هاى يازده ساله وزنشان به اندازه بچه هاى ششماهه واشنگتن و نيويورك باشد و نبايد استخوان دنده ها و پهلوهايشان پوست آنها را بشكافد و از زير پوستشان بيرون بزند، آنها اين جهانى شدن مهدوى يعنى عدالت جهانى را پس مى زنند و آن را توهم و يوتوپيا مى دانند، چون امام مهدى(ع) امنيت را براى همه - نه فقط براى سرمايه دارهاى غرب - مى خواهد. روايت داريم كه در زمان حكومت جهانى امام مهدى(ع) امنيت بدان حد بر جهان، حاكم مى شود كه يك دختر نوجوان بدون كمترين توهين و تهديدى به تنهايى از اين سوى عالم به آن سوى خواهد رفت. اين در روايات ماست. جهانى شدن مهدوى يعنى امنيت براى همه، امنيت براى دخترهاى آفريقا، مكزيك، غنا و افغانستان، نه فقط براى دختران سرمايه داران نيويورك. اما تفكر جهانى شدن از آن نوع كه ليبرال سرمايه دارى مى گويد و مى خواهد، در

واقع عين »محافظه كارى« است، لذا اين در مقياس جهانى، با اصول گرايى، با مدينه فاضله سازى، با ايدئولوژى و حاكميت ارزشها مخالف اند و مى گويند كه ارزشها اصولاً مفاهيم غير علمى و مقولات غيرعقلانى اند و لذا مسائلى شخصى بلكه جزو وسايل شخصى!!اند و ارزشها، شخصى و نسبى است پس ربطى به حكومت و امر عمومى6 ندارد و سكولاريزم همين است. خط تبليغاتى آنان، اين است كه سخن گفتن از مهدويت و جهانى شدن و وعده عدالت جهانى، خيالبافى است و ممكن نيست. در بحثهاى دانشگاهى شان همين را عنوان مى كنند تا تز كنسرواتيستى را جهانى كنند و نيز مى گويند اين ايده، اساساً ايدئولوژيك، توتاليتر و تماميت طلب است و يعنى چه كه يك نفر به نام مهدى(ع) مى خواهد بر كل دنيا حكومت واحد برقرار كند؟! چون در روايت داريم مهدى(ع)، با برهان و شمشير، از راه انقلاب جهانى به حاكميت و عدالت جهانى دست خواهد يافت. ايشان با مسيحيان به وسيله انجيل حقيقى و با يهوديان به تورات حقيقى احتجاج و استدلال مى كند و براى هيچ كس، عذر و بهانه اى نمى گذارد و اغلب مردم با منطق و برهان و موعظه و رحمت، متقاعد مى شوند و آنها كه لجاجت مى كنند با شمشير، اصلاح خواهند شد و بشريت ديگر جز مسلمان نخواهند بود.

ماهنامه موعود شماره 38 پى نوشتها :

.Messianism. 1

.Futurism. 2

.Conservatism. 3

.Fundamen. 4

.Globalization. 5

.Public. 6

انسان موجود منتظر

اشاره:

انتظار ظهور امام مهدي (ع) يا به تعبير ديگر انتظار فرج آل محمد (ع) در آموزه هاي دين اسلام از اهميت و جايگاه بسزايي برخوردار است، اما اين مفهوم خود مصداقي از مفهوم عام «انتظار فرج يا اميد به آينده است كه در روايات اسلامي بر آن تاكيد

فراواني شده است . مكتب اسلام با هدف زنده نگهداشتن روحيه تلاش و پشتكار در فرد و جامعه اسلامي بر اميدواري نسبت به آينده و انتظار فرا رسيدن گشايش از سوي خدا سفارش بسياري كرده و مؤمنان را از هرگونه ياس و نااميدي برحذر داشته است . در اين مقاله تلاش شده كه با بررسي مفهوم عام و خاص انتظار و اميد به آينده ريشه هاي فطري اين مفهوم و نقش سازنده آن در فرد و اجتماع را روشن سازد . 1 . مفهوم و جايگاه انتظار

«انتظار» ، يعني «چشمداشتن و «چشم به راه بودن (1) . چشمداشت يك تحول، چشمداشت يك رويداد خوب، چشمداشت يك گشايش، . . . ياچشم به راه يك آينده مطلوب، چشم به راه يك عزيز سفر كرده، چشم به راه يك دستگير، چشم به راه يك منجي و . . . به اين معنا انتظار مفهومي است كه با نهاد همه انسانها عجين شده است و مي توان گفت كه همه انسانها به نوعي منتظرند . به بيان ديگر انتظار يا اميد به آينده همزاد انسان است و اگر اميد به آينده را از او بگيرند، سرنوشتي جز سكون، ركود، مرگ و تباهي نخواهد داشت، از همين روست كه در كلام نوراني پيامبر گرامي اسلام (ص) آمده است: الامل رحمة لامتي و لولا الامل ما ارضعت والدة ولدها و لاغرس غارس شجرا . (2) اميد براي امت من مايه رحمت است و اگر اميد نبود هيچ مادري فرزندش را شير نمي داد و هيچ باغباني درختي نمي كاشت . همچنين حكايت شده است كه: روزي عيسي (ع) نشسته بود و پيرمردي با بيل زميني را شيار مي كرد،

عيسي فرمود: بار خدايا! اميد (آرزو) را از او برگير . آن پير در دم بيل را به كناري انداخت و دراز كشيد . ساعتي گذشت و عيسي گفت: بار خدايا! اميد را به او بازگردان; بي درنگ آن پير برخاست و شروع به كاركرد . (3) لحظه لحظه زندگي انسان با اميد همراه است و او هر دوره از عمر خود را به اميد رسيدن به دوره بعدي پشت سر مي گذارد . كودكي كه تازه به دبستان پاگذاشته به اميد رفتن به كلاس بالاتر و پشت سر گذاشتن دوران آموزش ابتدايي درس مي خواند و تلاش مي كند . همين كودك دوران راهنمايي را با اميد رسيدن به دوران دبيرستان سپري مي كند و دوران دبيرستان را با اين اميد كه روزي به دانشگاه راه يابد پشت سر مي گذارد . وقتي همين كودك ديروز و جوان امروز وارد دانشگاه مي شود اميدهاي تازه به او توش و توان مي دهد و به زندگي او معنا مي بخشد; اميد رسيدن به جايگاه مطلوب اجتماعي، تشكيل خانواده، داشتن فرزند و . . . . پس از تشكيل خانواده و به دنيا آمدن فرزندان، همه اميدها و آرزوهاي انسان متوجه پيشرفت و ارتقاي فرزندانش مي شود و به اين ترتيب حكايت پايان ناپذير اميد به آينده، تا آستانه مرگ، انسان را همراهي مي كند . ناگفته نماند كه اين اميد به آينده و انتظار تحقق فرداي بهتر، خود ريشه در يك ويژگي فطري دارد و آن كمال جويي انسان است . انسان همواره طالب رسيدن به مراتب بالاتر و دست يافتن به قله هاي پيشرفت و ترقي است و اين در همه انسانها با تفاوتهايي در سطح كمال موردنظر و تلاش و جديتي

كه براي رسيدن به كمال مطلوب صورت مي گيرد، وجود دارد . در هر حال، انتظار و چشم به راه آينده بودن شعله اي است در وجود انسان كه هر چه فروزان تر و پرفروغ تر باشد تحرك و پويايي او نيز بيشتر خواهد بود و برعكس هر چه اين شعله به سردي و خاموشي بگرايد; تلاش و فعاليت انسان نيز كاستي مي پذيرد تا آنجا كه او تبديل به موجودي سرد، بي روح، بي نشاط، گوشه گير و بي تحرك مي شود و اين همان حالتي است كه در روانشناسي به «افسردگي تعبير مي كنند . حالتي كه شدت و ضعف و زمينه هاي به وجود آمدن آنها در افراد مختلف متفاوت است، اما عامل آن در هر حال چيزي جز خشكيدن نهال اميد در وجود انسان نيست . با توجه به اهميت و نقش اساسي اميد به آينده و انتظار فرج در زندگي انسانها مكتب اسلام تلاش نموده است با تقويت اين روحيه، تلاش و سرزندگي جوامع اسلامي و مسلمانان را به نهايت درجه خود رسانده و آنها را در هر زمان پويا و پايدار نگهدارد . به نظر مي رسد اميد به آينده و انتظار فرج به دو معنا در آموزه هاي دين اسلام به كار رفته است: 1 . انتظار به معناي عام; در اين معنا مكتب اسلام تلاش كرده است كه از يك سو با فضيلت بخشيدن به «انتظار گشايش و اميد به آينده و از سوي ديگر با نكوهش ياس، نااميدي، دلسردي و دلمردگي، روحيه تلاش و تكاپوي سازنده را در افراد جامعه اسلامي زنده نگهدارد و از ايجاد حالت ياس و نااميدي در زندگي شخصي مسلمانان جلوگيري كند . اهتمام اسلام به اين معناي عام از انتظار

و اميد به آينده تا بدان حد بوده كه از يك سو اميد به فرا رسيدن گشايش از سوي خداوند در زمره برترين اعمال برشمرده شده و از سوي ديگر ياس و نااميدي از رحمت خداوند از جمله گناهان كبيره به شمار آمده است . شايد بتوان گفت بسياري از رواياتي كه در آنها به فضيلت «انتظار فرج به طور كلي و بدون ذكر متعلق فرج اشاره شده، به اصل تقويت روحيه اميد به آينده و مقابله با حالت نااميدي و بدبيني نسبت به آينده نظر داشته اند، كه از آن جمله مي توان به اين روايات اشاره كرد: 1 - 1 . از رسول گرامي اسلام (ص) نقل شده است كه: من رضي عن الله بالقليل من الرزق رضي الله عنه بالقليل من العمل و انتظار الفرج عبادة . (4) هر كس نسبت به رزق كمي كه خداوند به او داده خشنود باشد، خداوند نيز نسبت به عمل كمي كه او انجام مي دهد خشنود مي گردد و انتظار گشايش عبادت است . 2 - 1 . امام علي (ع) در بخشي از روايت مفصلي كه در آن به چهارصد مورد از اموري كه براي صلاح دين و دنياي مؤمن شايسته است، اشاره مي كنند; پس از توصيه به طلب رزق در بين طلوع فجر و طلوع شمس مي فرمايند: انتظروا الفرج، ولا تياسوا من روح الله، فان احب الاعمال الي الله عزوجل انتظار الفرج . (5) در انتظار گشايش باشيد و از رحمت خداوند نااميد نشويد; زيرا دوست داشتني ترين كارها نزد خداوند انتظار گشايش است . 3 - 1 . آن حضرت در بخش ديگري از روايت ياد شده پس از اشاره به اين مطلب كه ناشكيبايي در هنگام

بروز ناگواريها موجب از بين رفتن اجر انسان مي شود، مي فرمايد: . . . افضل اعمال المرء انتظار فرج الله عزوجل (6) . برترين كارهاي انسان، انتظار گشايش از سوي خداست . 4 - 1 . امام صادق (ع) نيز در ضمن سفارشهاي خود به ابوحنيفه مي فرمايند: . . . و افضل الاعمال انتظار الفرج من الله . برترين كارها انتظار گشايش از خداست . 2 . انتظار به معناي خاص: در اين معنا، انتظار گشايش و اميد به آينده از حالت امري محدود، سطحي و فردي خارج شده و تبديل به امري گسترده، عميق و اجتماعي مي گردد . در توضيح اين مطلب بايد گفت: تعاليم اديان الهي و به ويژه دين مبين اسلام، دقيقا بر گرايشهاي دروني انسانها تكيه دارد و اهداف و برنامه هاي آنها براساس همين گرايشهاي دروني و ويژگيهاي فطري سامان يافته است و در اين ميان نقش دين تنها جهت دهي، توسعه و تعميق اين گرايشهاست . در موضوع مورد بحث نيز دين مبين اسلام با توجه به اينكه اميد به آينده و انتظار يك گرايش فطري و جوهره زندگي انسانهاست تلاش نموده كه اين گرايش را از يك سو توسعه و از ديگر سو تعميق بخشد . به اين بيان كه دين اسلام به همه انسانها مي گويد: اولا، شما فقط منتظر بهبود وضع زندگي خود و اطرافيانتان نباشيد و تنها سعادت نزديكان خود را طلب نكنيد، بلكه اين انتظار را نسبت به همه افراد جامعه گسترش دهيد و چشم انتظار روزي باشيد كه رفاه، سعادت، عدالت و معنويت نه تنها در شهر و ديار شما بلكه در همه جهان گسترده شود . ثانيا، انتظار شما

نبايد تنها متوجه امور ظاهري، سطحي و محدود زندگي گردد . شما بايد انتظارتان را تعميق بخشيد و چشم به راه آينده اي باشيد كه حقيقت مطلق، عدالت مطلق و معنويت مطلق در جهان حاكم شود . در اين معنا، انتظار تنها به ظهور مردي تعلق مي گيرد كه اگر بيايد نهايت خوبيها براي همه انسانها در سراسر جهان فراهم خواهد شد . اين انتظار به همان اندازه فضيلت و برتري دارد كه تحقق متعلق آن . نگاهي اجمالي به رواياتي كه در فضيلت انتظار ظهور امام عصر (ع) وارد شده اند ما را به سطح ارزش اين انتظار واقف مي سازد: 1 - 2 . امام سجاد (ع) منتظران را برترين مردم همه روزگاران برمي شمارند: . . . ان اهل زمان غيبته القائلون بامامته المنتظرون لظهوره افضل من كل اهل زمان . (8) آن گروه از مردم عصر غيبت امام دوازدهم كه امامت او را پذيرفته و منتظر ظهور او هستند برترين مردم همه روزگاران هستند . 2 - 2 . امام صادق (ع) در فضيلت انتظار به معناي دوم مي فرمايد: المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه في سبيل الله . (9) كسي كه در انتظار تحقق امر ما (برقراري حكومت اهل بيت (ع)) باشد همانند كسي است كه در راه خدا به خون خود غلتيده است . 3 - 2 . آن حضرت در روايت ديگري منتظران ظهور را از زمره «دوستان خدا» برمي شمارند: طوبي لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره في غيبته و المطيعين له في ظهوره اولئك اولياءالله الذين لاخوف عليهم ولا هم يحزنون . خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبتش منتظر ظهور او هستند و در

هنگام ظهورش فرمانبردار او . آنان دوستان خدا هستند، همانها كه نه ترس به دل راه مي دهند و نه اندوهگين مي شوند . 4 - 2 . امام صادق (ع) در بياني ديگر منتظران ظهور را با شهيدشدگان در پيشگاه رسول خدا (ص) برابر دانسته، مي فرمايند: من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم في فسطاطه . قال: ثم مكث هنيئة، ثم قال: لا بل كمن قارع معه بسيفه . ثم قال: لا والله كمن استشهد مع رسول الله، صلي الله عليه و آله . (11) هر كس از شما بميرد در حالي كه منتظر اين امر باشد همانند كسي است كه با حضرت قائم (ع) در خيمه اش بوده باشد . سپس حضرت چند لحظه اي درنگ كرده، آنگاه فرمود: نه، بلكه مانند كسي است كه در خدمت آن حضرت شمشير بزند . سپس فرمود: نه، به خدا همچون كسي است كه در پيشگاه رسول خدا (ص) شهيد شده باشد . 2 . نقش سازنده انتظار

براي درك درست نقش سازنده انتظار و اميد به آينده در فرد و جامعه لازم است كه اركان و پايه هاي اساسي آن را بررسي كنيم . هر كس با مراجعه به خود و بررسي مصاديق مختلف انتظار درمي يابد كه اين مفهوم سه پايه اساسي دارد: 1 . ناخوشنودي از وضع موجود يا قانع نبودن به آن; 2 . اميد و باور به آينده مطلوب; 3 . تلاش در جهت تحقق آينده مطلوب . بدون ترديد، انتظار، چه در معناي عام و چه در معناي خاص آن، زماني فعليت مي يابد كه سه ركن ياد شده محقق شود . كسي كه

هيچ احساس ناخوشايندي نسبت به وضع موجود خود و شرايطي كه در آن به سر مي برد ندارد، يا آينده روشني پيش روي خود نمي بيند و از باور درستي نسبت به امكان تغيير شرايط موجود برخوردار نيست، يا هيچ تلاشي در راه تحقق آينده اي كه آن را مطلوب مي داند و رسيدن به هدفي كه چشم انتظار رسيدن آن است، نمي كند، هرگز نمي تواند در زمره منتظران باشد . حال اگر بخواهيم با توجه به سه ركن اساسي انتظار، به تحليل مفهومي انتظار ظهور امام مهدي (ع) بپردازيم و مشخص كنيم كه چه زماني مي توان فردي را واقعا منتظر ظهور دانست، بايد به سه نكته اساسي اشاره كنيم: 1 . آگاهي نسبت به شرايط موجود و معرفت نسبت به شرايط عصر موعود; 2 . باور به تحقق وعده الهي در مورد آينده جهان و حاكميت نهايي دين خدا بر سراسر زمين; 3 . حركت و تلاش در راه زمينه سازي و يا تحقق جامعه موعود . نخستين شرط انتظار اين است كه انسان به آن حد از آگاهي و شناخت برسد كه بفهمد وضع موجود جهان و مناسبات حاكم بر آن به هيچ وجه خشنود كننده نيست و شرايطي كه در آن زندگي مي كند تناسبي با عظمت وجودي انسان و شان او ندارد . اين شناخت تنها در صورتي حاصل مي شود كه آدمي ابتدا شرايط موجود جامعه خود و شرايط جامعه موعود را به درستي بشناسد و آنگاه به مقايسه آنها پرداخته و به داوري بنشيند كه واقعا كداميك از اين شرايط، شايسته مقام انسان به عنوان اشرف مخلوقات است . شرط دوم باور به سعادتمند شدن جهان و رستگاري بشر در پايان تاريخ است . باور

به اين حقيقت كه جهان بالاخره طعم خوش حقيقت، عدالت و معنويت را خواهد چشيد و ريشه هر چه دروغ، ستم، فساد و تباهي است از زمين بركنده خواهد شد . بدون ترديد تحقق شرايط ياد شده مستلزم تلاش فراگير فردي و اجتماعي در حوزه هاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي است . تلاشي كه اگر به واقع محقق شود، فرد و جامعه مصداق رواياتي خواهند شد كه در آنها منتظران ظهور را با ياوران امام مهدي (ع) و حاضران در صحنه هاي نبرد عصر ظهور مقايسه كرده و اجر و ثواب و شان و مرتبه آنها را يكسان دانسته اند . كلام خود را با ذكر روايتي از امام صادق (ع) به پايان مي بريم; روايتي كه با تامل در آن مي توان همه بايسته هاي انتظار فرج را دريافت: ان لنا دولة يجيي ء الله بها اذا شاء . ثم قال: من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق، و هو منتظر، فان مات و قام القائم بعده كان له من الاجر مثل اجر من ادركه، فجدوا وانتظروا، هنيئا لكم ايتها العصابة المرحومة . (12) براي ما دولتي است كه هر زمان خداوند بخواهد، آن را محقق مي سازد . و آنگاه [امام] فرمود: هر كس دوست مي دارد از ياران حضرت قائم، باشد بايد كه منتظر باشد و در اين حال به پرهيزكاري و اخلاق نيكو رفتار نمايد، در حالي كه منتظر است، پس چنانچه بميرد و پس از مردنش قائم، به پا خيزد، پاداش او همچون پاداش كسي خواهد بود كه آن حضرت را درك كرده است، پس كوشش كنيد و در انتظار

بمانيد، گوارا باد بر شما [اين پاداش] اي گروه مشمول رحمت خداوند! پي نوشتها: 1 . ر . ك: دهخدا، علي اكبر، لغتنامه، ذيل كلمه «انتظار» ; معين، محمد، فرهنگ فارسي ذيل كلمه «انتظار» . 2 . المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 77، ص 173، ح 8 . 3 . تنبيه الخواطر، ج 1، ص 272 . به نقل از: محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمة، ترجمه حميدرضا شيخي، ج 1، ص 184، ح 675 . 4 . المجلسي، محمدباقر، همان، ج 52، ص 122، ح 3 . 5 . همان، ج 10، ص 94 . 6 . همان، ص 99 . 7 . همان، ج 75، ص 208، ح 77 . 8 . همان، ج 52، ص 122، ح 4 . 9 . الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 645، ج 6 . 10 . همان، ص 357، ح 52 . 11 . المجلسي، محمدباقر، همان، ص 126، ح 18 . 12 . النعماني، محمدبن ابراهيم بن جعفر، كتاب الغيبة، ص 200، ج 16; المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، ص 140، ح 50

از سازمان وكالت تا فقاهت

محمدرضا جبارى شواهد و مستندات تاريخى، حكايت از آن دارند كه از دوران امامت امام صادق(ع) به اين سو، برخى از اصحاب و ياران امامان شيعه(ع) به عنوان نمايندگان يا وكلاى آنان، در مناطق و نواحى مختلف شيعه?نشين وظايف خاصى را انجام مى?دادند. از اينرو، مى?توان امام صادق(ع) را مؤسس تشكيلاتى قلمداد كرد كه بعدها توانست نقش بسيار مهمى را در جامعه شيعى عصر ائمه(ع) ايفا نمايد. نقشى كه در عصر غيبت صغرى، به اوج اهميت و گسترش رسيد.

اسباب و عوامل تعيين نمايندگان يا وكلا توسط امام صادق و امامان ديگر(ع) را مى?توان در چند امر خلاصه كرد:

1. بعد مسافت بين مناطق شيعه?نشين و مراكز استقرار امامان شيعه(ع)؛

2. وجود جو خفقان و دشوارى ارتباط

مستقيم بين شيعيان و امامان(ع)؛

3. عدم دسترسى شيعيان به امامان (ع) به دليل حبس، شهادت يا غيبت آنها؛

4. آماده?سازى شيعيان نسبت به شرايط عصر غيبت.

چنانكه گفته شد امام صادق(ع) اولين امامى است كه اقدام به تأسيس چنين تشكيلاتى نمود؛ چرا كه شواهد تاريخى، وجود چنين تشكيلاتى را در عصر امامان پيشين تأييد نمى?كند؛ علاوه بر اينكه، شرايط سياسى و اجتماعى شيعيان نيز چندان تناسبى با تأسيس چنين سازمانى نداشت.

گزارش شيخ طوسى در كتاب الغيبة1، وجود تعدادى انگشت شمار، وكيل و نماينده براى امام صادق(ع) را اثبات مى?كند؛ چرا كه اين در حقيقت نقطه شروعى براى فعاليت وكلا بود. از آن پس، به مرور زمان، فعاليت اين سازمان رو به گسترش نهاد. يك مقايسه آمارى از تعداد وكلاى هر يك از امامان(ع) مى?تواند تا حدود زيادى، چگونگى گسترش فعاليت اين سازمان تا عصر غيبت صغرى را روشن سازد:

نام امام?تعداد وكلا

امام صادق(ع)6 نفر

امام كاظم(ع)13 نفر

امام رضا(ع)10 نفر

امام جواد(ع)13 نفر

امام هادى(ع)14 نفر

امام عسكرى(ع)21 نفر

امام زمان(ع)45 نفر

بدين ترتيب، مشاهده مى?كنيم كه در عصر غيبت صغرى، آنچه توسط امام صادق(ع) پايه?ريزى شد، به خوبى نتيجه داد؛ و اين وكلاى امام عصر(ع) در نواحى مختلف شيعه?نشين بودند كه واسطه ارتباطى بين شيعيان و نواب اربعه را فراهم مى?آوردند.

مناطقى كه وكلا در ادوار مختلف فعاليت سازمان وكالت، در آنها، مشغول فعاليت بودند، شامل نواحى مختلف شيعه?نشين در جزيرةالعرب، شمال آفريقا، عراق و ايران بود. اسامى شهرها و مناطقى كه طبق شواهد تاريخى، فعاليت وكلا در آن مناطق اثبات شده و يا مرتبط با سازمان وكالات بوده?اند، بدين قرار

است:

مدينه، مكه، يمن، بحرين، مصر، مغرب، كوفه، بغداد، سامرا، بصره، واسط، مدائن، نصيبين، موصل، قم، آوه، رى، قزوين، همدان، دينور، قريسين، آذربايجان، اهواز، نواحى مختلف خراسان و ماوراءالنهر همچون: سبزوار، نيشابور، مرو، كابل، سمرقند، كش، بخارا و برخى از ديگر مناطق شيعه?نشين ايران2.

ذكر مستندات مربوط به هر يك از اين مناطق موجود، ليكن از حوصله اين مقال بيرون است.

نمايندگان امامان(ع) در حوزه?هاى نمايندگى خود، وظايف مختلفى را انجام مى?دادند كه مهم?ترين آنها بدين قرار است:

1. نقش مالى، يا دريافت وجوه شرعى؛ همچون خمس، زكات، نذر و يا هداياى شيعيان و تحويل آنها به امامان شيعه(ع) و مصرف آنها در مواردى همچون: مصرف بر ضد حاكميت عباسى، و رفع نيازهاى اقتصادى امامان(ع) و شيعيان نيازمند؛

2. نقش ارتباطى بين مناطق شيعه?نشين و مراكز استقرار ائمه(ع)، به وسيله نامه، ملاقات حضورى، پيك و قاصد و يا طرق خارق?العاده؛

3. نقش علمى و ارشادى نسبت به شيعيان، به ويژه در جريان انتقال امامت به امام بعدى؛

4. نقش سياسى و مبارزاتى بر ضد حاكميت عباسى از طريق فعاليت مخفيانه?اى كه به انسجام و تقويت شيعيان و امامان آنها مى?انجاميد؛

5. نقش اجتماعى و خدماتى نسبت به ائمه(ع) و شيعيان، از طريق حضور در ميان شيعيان و رفع نيازها و مشكلات ايشان؛

6. نقش مبارزاتى بر ضد منحرفان و مدعيان دروغين وكالت و بابيت براى ائمه(ع) كه به ويژه در آستانه عصر غيبت و در اين عصر، رو به فزونى نهادند؛

7. نقش حفاظتى نسبت به امامان و شيعيان؛

8. نقش تمهيدى نسبت به ورود شيعه به عصر غيبت.

خلفاى عباسى كه در برخى از

برهه?هاى زمانى به وجود چنين تشكيلاتى سوءظن پيدا كرده بودند، هر از چندگاه، هجمه?هايى را بر ضد برخى از اصحاب امامان(ع) كه در معرض اين سوءظن قرار داشتند، ترتيب مى?دادند؛ كه اين خود حاكى از اهميت كار وكلا و نمايندگان ائمه(ع) است.3

امامان شيعه(ع) با شرايط خاصى، يك فرد را به عنوان وكيل و نماينده خود برمى?گزيدند، كه از جمله آن شرايط مى?توان از عدالت و وثاقت، رازدارى و نهانكارى، نظم، دقت، كاردانى و احتياط ياد كرد.

با اين وجود، موارد معدودى در تاريخ به چشم مى?خورد كه برخى از وكلاى امامان(ع) به خاطر دنيادوستى، جاه?طلبى، حسادت، عقايد و افكار باطل و افراطى و... راه انحراف پوئيده و نهايتاً به خاطر شدت انحرافات خود از سوى امامان(ع) طرد و عزل و به تبع آن، مطرود و منفور جامعه شيعه گشتند.

اسامى اين وكلا بدين قرار است:

على بن ابى حمزه بطائنى، زياد بن مروان قندى، عثمان بن عيسى رواسى، احمد بن ابى بشر سراج، منصور بن يونس، حيان سراج، هشام بن ابراهيم راشدى عباسى، صالح بن محمد بن سهل، فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى، عروة بن يحيى نخاس، احمد بن هلال كرخى عبرتائى، محمد بن على بن بلال، محمد بن على شلمغانى.4

توجه به نقش و جايگاه تاريخى تشكيلات مخفى وكالت، مى?تواند شناخت دقيق?ترى نسبت به حيات و سيره امامان شيعه(ع) در اختيار ما بگذارد. هرگاه تصور كنيم كه امامان ما با وجود فشارها و سخت?گيريهاى فراوان از سوى حكام بنى?عباس، از طريق نمايندگان خود، يك شبكه ارتباطى فعال و مطمئن بين خود و شيعيان در اقصى نقاط شيعه?نشين فراهم آورده بودند و بدين

ترتيب، شيعيان مى?توانستند بدون اين?كه خود مجبور به سفرهاى دور و دراز براى پرسيدن سؤالات يا تحويل وجوه شرعى و امثال آن شوند؛ با مراجعه به وكلا و نمايندگان امامان(ع) مشكل خود را حل كنند واز خطرات مراجعه و ارتباط مستقيم با امامان نيز مصون بمانند؛ به اهميت كار امامان(ع) در تشكيل و ساماندهى شبكه ارتباطى وكالت بهتر واقف مى?شويم. بدين صورت است كه امامان شيعه(ع) نه به عنوان افرادى گوشه?گير و منعزل از مردم و شيعيان، بلكه به عنوان رهبرانى كه با دقت و زيركى تمام، يك شبكه مخفى ارتباطى با شيعيان در اقصى نقاط را راهبرى مى?كردند؛ لحاظ خواهند شد. مرورى بر اسامى شهرهايى كه به عنوان نواحى مرتبط با سازمان وكالت معرفى شد، ما را به گستردگى كار اين شبكه ارتباطى رهنمون خواهد شد. شبكه?اى كه از يك سو تا شمال آفريقا و از سوى ديگر تا عراق و سپس مناطق مختلف شيعه?نشين در ايران و حتى برخى از نواحى خراسان قديم و ماوراءالنهر گسترش يافته بود.

ساختار سازمان وكالت را مى?توان بدين?گونه تصوير كرد: در رأس اين سازمان، امامان شيعه(ع) در نقش رهبر حضور داشتند؛ سپس برخى از برجسته?ترين وكلاى ايشان به عنوان دستيار و وكيل ارشد، نقش ساماندهى كار وكلاى نواحى مختلف را عهده?دار بودند و بالاخره وكلاى ائمه(ع) در شهرها و نواحى مختلف شيعه?نشين در قاعده اين هرم قرار داشتند كه با حضور مستقيم در اين نواحى و سكونت در آنها، نقشهاى مختلف ياد شده در صفحات پيشين را ايفا مى?كردند.

پس از شروع غيبت صغرى، مرجع و ملجأ و تكيه?گاه اصلى شيعيان، نواب اربعه بودند كه وظيفه ايجاد

ارتباط بين امام عصر(ع) و شيعيان را به عهده داشتند. فعاليت نواب اربعه در حقيقت استمرار فعاليتهاى شبكه مخفى وكالت بود كه از حدود يك قرن و اندى پيش و از عصر امام صادق(ع) آغاز شده بود. اولين سفير ناحيه مقدسه در عصر غيبت صغرى؛ يعنى عثمان بن سعيد عمرى، از مدتها پيش از غيبت صغرى، ابتدا در محضر امام هادى(ع) و سپس در محضر امام عسكرى(ع) نقش وكيل ارشد و دستيار مخصوص را به عهده داشت و وكلاى نواحى مختلف مكلف به مراجعه نزد وى و كسب تكليف از او بودند.

وى با شروع غيبت صغرى، در سال 260 ق. از سوى امام عصر(ع) به عنوان نايب آن حضرت انتخاب شد و در بغداد سكنى گزيد. شايان ذكر است كه مركز استقرار دو امام هادى و عسكرى(ع) تا پايان عمر شريفشان، شهر سامرا بود؛ اما با شروع غيبت صغرى، شايد بيشتر به خاطر جهات امنيتى، مركز فعاليت نواب خاص حضرت حجت(ع) از سامرا به بغداد انتقال يافت؛5 گرچه اين، به معنى سكونت شخص حضرت حجت(ع) در بغداد نيست.

تاريخ رحلت اولين سفير ناحيه مقدسه، به درستى روشن نيست؛ البته طبق قرائنى، مى?توان حدس زد كه وى بيش از يكى دو سال از عصر غيبت صغرى را درك نكرده است.6

پس از وى، فرزند ارشد او؛ يعنى ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد عمرى، عهده?دار مقام نيابت خاصه شد. وى در ميان نواب اربعه، داراى طولانى?ترين دوران نيابت است كه از اوايل غيبت صغرى (حدود 263ق.) تا سال 305ق. به طول انجاميد و پس از وى، يكى از دستياران برجسته?اش، به نام »ابوالقاسم حسين بن روح

نوبختى« مقام نيابت را عهده?دار گرديد و تا سال 326ق. در اين سمت باقى بود. با رحلت سومين سفير، »ابوالحسن على بن محمد سمرى« به عنوان چهارمين و آخرين نايب حضرت حجت(ع) بر مسند نيابت خاصه تكيه زد و با رحلت او به سال 329 ق. و صدور توقيع معروف ناحيه مقدسه خطاب به وى، او از تعيين جانشين براى خود منع شده و آغاز غيبت كبرى (غيبت تامه) اعلام شد.7

با شروع غيبت كبرى، »سازمان وكالت« پس از حدود دو قرن فعاليت، به كار خود پايان داد و وظايف آن به صورت ديگرى، توسط فقهاى شيعه در دوران غيبت كبرى ادامه يافت؛ از اين رو، مى?توان »سازمان فقاهت« را جانشين »سازمان وكالت« قلمداد نمود.

در پايان اين مبحث، مناسب است به نامهاى تعدادى از وكلا و نمايندگان برجسته امامان شيعه(ع) در دوران پيش از غيبت صغرى، و در عصر غيبت صغرى، اشاره كنيم:

1. معلى بن خنيس (وكيل امام صادق(ع))؛

2. نصر بن قابوس لخمى (وكيل امام صادق(ع))؛

3. مفضل بن عمر جعفى (وكيل امام صادق و كاظم(ع))؛

4. عبداللَّه بن جندب بجلى (وكيل امام كاظم(ع))؛

5. عبدالرحمن بن حجاج (وكيل امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد(ع))؛

6. يونس بن يعقوب بجلى (وكيل امام رضا(ع))؛

7. عبدالعزيز بن مهتدى (وكيل امام رضا(ع))؛

8. صفوان بن يحيى بجلى (وكيل امام رضا(ع))؛

9. على بن مهزيار اهوازى (وكيل امام رضا و جواد(ع))؛

10. ابراهيم بن مهزيار اهوازى (وكيل امام جواد و امام هادى و امام عسكرى(ع))؛

11. زكريا بن آدم قمى (وكيل امام رضا و امام جواد(ع))؛

12. ابراهيم بن محمد

بن يحيى همدانى (وكيل امام هادى و امام عسكرى(ع))؛

13. هارون بن عمران همدانى (وكيل ناحيه مقدسه)؛

14. داود بن قاسم جعفرى (وكيل امام هادى و عسكرى(ع))؛

15. على بن جعفر همائى (وكيل امام هادى(ع))؛

16. ايوب بن نوح بن دراج نخعى (وكيل امام هادى(ع))؛

17. احمد بن اسحاق اشعرى قمى (وكيل امام هادى و عسكرى و ناحيه مقدسه(ع))؛

18. حاجز بن يزيد وشاء (وكيل ناحيه مقدسه(ع))؛

19. محمد بن احمد بن حماد مروزى محمودى (وكيل ناحيه مقدسه(ع))؛

20. محمد بن شاذان نيشابورى (وكيل ناحيه مقدسه)؛

21. محمد بن احمد بن جعفر قمى قطان (وكيل ناحيه مقدسه(ع))؛

22. احمد بن متيل قمى (وكيل ناحيه مقدسه(ع)).

پى?نوشتها:

1 . ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، كتاب الغيبة، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1412ق، ص209.

2 . درباره موارد فوق به عنوان نمونه، به منابع زير مراجعه شود:

همان، ص216 و...؛ همو، اختيار معرفةالرجال، تصحيح حسن مصطفوى، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص524 و 525 و 513 و...؛ ابوجعفر محمد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق)، كمال?الدين و تمام?النعمة، تصحيح على?اكبر غفارى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1416ق، ص487 و...؛ حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، تهران، نشر مجلس، 1313ش، ص211.

3 . ر.ك. اختيار معرفةالرجال، ص607 و 603؛ محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، تصحيح على?اكبر غفارى، قم، دارالكتب الاسلامية، ج1، ص500 و 525؛ قطب راوندى، الخرائج والجرائح، تصحيح و تحقيق مؤسسه امام مهدى، قم، ج2، ص682.

4 . ر.ك. مجله علمى، تخصصى »معرفت«، س11، ش52، مقاله »نگاهى به انحرافات برخى از كارگزاران

ائمه اطهار(ع)«، محمد رضا جبارى .

5 . ر.ك: شيخ صدوق، كمال?الدين و تمام النعمة، ص478.

6 . ر.ك: مولى محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، 1376 به بعد، ج51، ص300.

7 . ر.ك: شيخ طوسى، كتاب الغيبة بيروت، نشر دار الكتاب الاسلامى، 1412ق، ص215 تا 243.

يادگارهاى موعود (مسجد جامع كوفه(

مسجد جامع كوفه

سيدصادق سيدنژاد

اشاره :

در گوشه و كنار سرزمينهاى اسلامى مكانهايى وجود دارند كه منتظران يار در آنها گرد مى?آيند و به ياد عزيز سفر كرده خود نجواهاى عاشقانه سر مى?دهند. اين مكانها كه هر كدام به نوعى يادگار حضرت موعود هستند براى همه شيعيان مقدس است و بزرگداشت آنها وظيفه?اى همگانى به شمار مى?آيد.

براى آشنايى بيشتر شما عزيزان با مساجد، مقامها و اماكن خاصى كه يادآور آن امام منتظر هستند، بر آن شديم كه در هر شماره به اجمال يكى از اين مكانها را معرفى كنيم. باشد كه مورد قبول حضرت موعود واقع شود.

يكى ديگر از مساجد معروف و مهمى كه همواره مورد توجه مسلمانان بوده مسجد شريف كوفه است. اين مسجد از جهات مختلفى حائز اهميت است كه به برخى از آنها در بخشهاى بعدى اشاره خواهد شد اما آنچه كه سبب توجه بيشتر شيعيان به اين مكان مقدس شده است؛ عنايت خاصى است كه حضرت مهدى(ع) به اين مسجد دارند. در بخش حكايات بيان خواهد شد كه بسيارى از سعادتمندان در اين مكان پر بركت توفيق زيارت امام(ع) را پيدا كرده?اند. افزون بر اين براساس روايات زيادى از جمله روايات معروف »مفضل«، بعد از ظهور آن حضرت، كوفه مركز حكومت و مسجد جامع آن، مركز قضاوت و اجراى عدالت

خواهد شد.

در روايتى كه مفضل از امام صادق(ع) نقل مى?كند، درباره جايگاه مسجد كوفه در عصر ظهور چنين آمده است:

قلت: يا سيّدى فأين تكون دارالمهدى و مجتمع المؤمنين؟ قال(ع): دار ملكه الكوفة و مجلس حكمه جامعها...1 .

[به امام صادق(ع)] عرض كردم: سرور من! محل استقرار حضرت مهدى(ع) و مكان تجمع مؤمنان پس از ظهور كجا خواهد بود؟ حضرت در جواب فرمودند: پايتخت آن حضرت كوفه و مركز قضاوتشان مسجد جامع خواهد بود...

برطبق روايتى ديگر از على(ع)، امام زمان(ع) در مسجد كوفه نماز را اقامه مى?كنند:

عن ابن نباتة قال: بينا نحن ذات يوم حول أميرالمؤمنين(ع) فى مسجد الكوفه إذ قال: يا أهل الكوفه... انّ مسجدكم هذا أحد أربع المساجد التى اخترها اللَّه عزّوجلّ لأهلها... ولياتين عليه زمان يكون مصلّى المهدى من ولدى و مصلّى كلّ مؤمن...2.

ابن نباته مى?گويد روزى در مسجد كوفه گرد حضرت اميرالمؤمنين(ع) جمع شده بوديم كه آن حضرت فرمودند: اى اهل كوفه! اين مسجد شما يكى از آن چهار مسجد است كه خداوند تبارك و تعالى آن را براى اهلش اختيار نموده است... زمانى پيش مى?آيد كه اين مسجد محل اقامه نماز فرزندم مهدى(ع) و همه مؤمنان خواهد شد.

اين روايت را روايت ديگرى از امام باقر(ع) تكميل مى?كند. براساس روايت نقل شده از آن حضرت وقتى امام مهدى(ع) وارد كوفه مى?شوند با استقبال گرم مردم روبرو مى?گردند؛ همه به حكم حضرت گردن مى?نهند و آنگاه حضرت وارد مسجد شده براى مردم خطبه مى?خوانند و نقل است كه تجمع مردم به قدرى زياد خواهد بود كه وقتى از شوق ديدار امامشان بى?اختيار گريه مى?كنند سخنان حضرت به

گوش كسانى كه دورتر از منبر هستند نخواهد رسيد، لذا در هفته دوم بعد از ورود امام(ع) به كوفه، مردم خطاب به حضرت مهدى(ع) مى?گويند:

يا ابن رسول اللَّه الصلاة خلفك تضاهى الصلاة خلف رسول?اللَّه(ص) والمسجد لايسعنا.

اى پسر رسول خدا! نماز در پشت سر شما خواندن همانند نماز خواندن در پشت سر رسول خدا(ص) است در حالى كه اين مسجد گنجايش اين همه جمعيت ندارد.

منظور مردم آن است كه حضرت تدبيرى بينديشند تا همه مردم توفيق حضور در نماز جماعت و جمعه را داشته باشند.

امام(ع) در پاسخ مى?فرمايند: مسجدى براى شما خواهم ساخت كه گنجايش همه مردم را داشته باشد. در ادامه روايت آمده است:

فيخطّ مسجداً له ألف باب يسع النّاس عليه اصيص3 .

طرح مسجد بزرگى را كه داراى هزار در است و همه مردم را در خود جاى مى?دهد ارائه مى?دهند.

نكته ديگرى كه در مورد مسجد كوفه در روايات به چشم مى?خورد اين است كه آن حضرت مسجد كوفه را براى اصلاح قبله آن بازسازى خواهند كرد. على(ع) در اين زمينه مى?فرمايند:

كانّى أنظر الى شيعتنا بمسجد الكوفه و قد ضربوا الفساطيط يعلّمون الناس القرآن كما أنزل أما إنّ قائمنا إذا قام كسره و سوّى قبلته.4

گوئى هم اكنون به شيعيان در مسجد كوفه مى?نگرم كه خيمه?ها برپا كرده?اند و قرآن را آن?گونه كه نازل شده است براى مردم آموزش مى?دهند. قائم ما چون قيام كند آن مسجد را خراب و قبله آن را اصلاح خواهند نمود.

تاريخچه و مشخصات مسجد كوفه

به نوشته كتابهاى تاريخ، وقتى شهر كوفه اولين بار در سال 17 ق. به دستور

عمربن خطاب و توسط سعد بن وقاص، فرمانده لشكر اسلام، به عنوان اردوگاه سربازان اسلام بنا گشت؛ سعد وقاص در مركز اين پايگاه نظامى در فضايى كوچك به شكل چهارگوش مسجدى بدون سقف را از چوب و نى تأسيس كرد كه البته بعدها براى در امان ماندن آن از خطر آتش?سوزى اطراف آن را با ديوارهاى گلى محصور كردند و سالها بعد همين مسجد را زياد بن ابى?سفيان حاكم معاويه به سبك ساختمان?سازى مرسوم در بين ساسانيان تجديد بنا كرد...5 ولى از مضمون روايات چنين برمى?آيد كه سابقه اين مسجد بسيار قديمى?تر از آن است كه در اسناد تاريخى ذكر شده است. به عنوان مثال از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه آن حضرت فرمودند شبى كه مرا سير دادند تا مسجد اقصى (در جريان معراج) از مسجد كوفه گذشتيم؛ سوار براق بودم به محلى رسيديم كه جبرئيل گفت: يا محمد در اينجا پياده شو و نماز بخوان! وقتى در آنجا نماز به جاى آوردم از جبرئيل پرسيدم: اينجا كجاست؟ جبرئيل گفت: اينجا كوفان (كوفه) است و اين محل هم مسجد آنجاست. من تا كنون بيست مرتبه ديده?ام كه اينجا خراب شده و دوباره تجديد بنا گشته است و فاصله بين هر خرابى و آبادى آن پانصد سال بوده است.6

بنابر مضمون روايتى ديگر، روزى امام صادق(ع) به نزديكيهاى مسجد كوفه رسيدند و از مركب خود پياده شدند؛ وقتى علت پياده شدنشان را سؤال كردند آن حضرت فرمودند:

حدّ مسجد الكوفه آخر السراجين خطّه آدم(ع) و أنا أكره أن أدخله راكباً...7 .

محدوده مسجد كوفه آخر سراجين (نام محلى در نزديكى مسجد) است كه اين

حدّ را حضرت آدم(ع) براى مسجد مشخص كرده است و من نمى?پسندم كه سواره وارد اين محدود بشوم.

در ادامه روايت آمده است كه راوى مى?پرسد: اگر محدوده مسجد كوفه آن است كه مى?فرماييد پس چه چيز باعث تغيير آن شده است؟ حضرت در پاسخ مى?فرمايند: اول امرى كه سبب تغيير آن شد توفان نوح بود بعدها هم اصحاب كسرى و سپس نعمان بن منذر و بعد هم زياد بن ابى?سفيان تغييراتى در آن ايجاد كردند.

بر اين اساس معلوم مى?شود كه اين مسجد شريف از زمان آدم ابوالبشر به عنوان محلى براى عبادت خداوند تبارك و تعالى مطرح بوده است؛ منتهى در طول تاريخ دستخوش تغيير و تحولاتى شده و در زمانهاى مختلف در تجديد بناها حدود محوطه مسجد تغيير پيدا كرده است. »شعبى« مى?گويد: »مسجد كوفه شش جريب و شش قفيز است«. ولى »زادانفروخ« گفته است: »مساحت مسجد كوفه نه جريب است«.8 در بعضى از مآخذ وضعيت كنونى مسجد جامع كوفه چنين توصيف مى?شود: اين مسجد تقريباً به شكل مربع است منتهى اضلاع آن با هم تفاوت دارند. اندازه هر يك از اضلاع آن به ترتيب عبارتند از: 110، 116، 109 و 116 متر؛ مساحت آن را حدود 12750 متر دانسته?اند و ارتفاع ديوارهاى مسجد 22 متر ذكر شده است. در سمت جنوب غربى آن به فاصله 85 متر، خانه كوچك و محقرى وجود دارد و مشهور است كه آنجا خانه على(ع) بوده است كه قبر ميثم تمار در نزديك آن خانه قرار دارد. در بين اين خانه و مسجد، قصر دارالخلافه واقع شده است كه از در ضلع جنوب غربى مسجد مى?توان

به دارالخلافه وارد شد.

ضمناً قبر مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در دو مكان نزديك به هم، چسبيده به ديوار ضلع شرقى مسجد است كه از طريق يك در بزرگ كه در ديوار گذاشته شده است مى?توان به حرم آن دو بزرگوار داخل شد. البته در شمالى هم به اين در آرامگاه راه دارد و قبر مختار ثقفى به آرامگاه مسلم بن عقيل نزديك?تر است. در دور تا دور محوطه اين مسجد، هفتاد و شش حجره (غرقه) وجود دارد. در مجموع درهاى ورود و خروج به مسجد چهارتاست:

1. »باب السده« كه معروف به باب اميرالمؤمنين(ع) است؛

2. »باب الكنده« كه در طرف غربى مسجد است؛

3. »باب الانماط« كه محاذى قبله است؛

4. »باب الفيل« يا الثعبان.

در اين مسجد مكانهاى مقدس و محرابهاى زيادى وجود دارد كه هر يك از آنها را مقام مى?نامند. از جمله آنهاست:

1. مقام حضرت ابراهيم خليل(ع)؛

2. مقام حضرت خضر(ع)؛

3. مقام حضرت زين?العابدين(ع)؛

4. مقام نوح يا باب الفرج؛

5. مقام اميرالمؤمنين(ع)؛

6. مقام جبرئيل؛

7. دكه قضاء (محل قضاوت اميرالمؤمنين(ع))؛

8. دكه حضرت صادق(ع)؛

9. محراب اميرالمؤمنين(ع) كه محراب حضرت زكريا هم گفته مى?شود؛

10. بيت?الطشت؛

11. مقام بيعت النبى(ص)؛

12. دكةالمعراج (محلى كه پيامبر اكرم(ص) در شب معراج در آن مقام نماز به جاى آوردند)؛

و...

فضائل مسجد جامع كوفه

براى مسجد كوفه در روايات حضرات معصومين(ع) فضائل زيادى بيان شده است:

امام باقر(ع) مى?فرمايند:

اگر مردم به فضيلتى كه مسجد كوفه دارد واقف بودند؛ از راههاى بسيار دور به آنجا سفر مى?كردند. يك نماز واجب خواندن در آنجا مساوى با

به?جاى آوردن يك حج و يك نماز مستحبى خواندن در آنجا معادل با انجام دادن عمره است9.

على(ع) نيز در اين باره مى?فرمايند:

خواندن نماز نافله در اين مسجد معادل انجام عمره در كنار پيامبر اكرم(ص) و خواندن نماز واجب در آنجا مساوى انجام دادن حج با رسول اكرم(ص) است. در اين مسجد هزار پيغمبر و هزار وصى پيغمبر نماز خوانده?اند10.

امام صادق(ع)، به يكى از اصحاب كه اهل كوفه بود فرمودند:

آيا تمام نمازهايت را در مسجد كوفه مى?خوانى؟ وى عرض كرد: خير. حضرت فرمودند: من اگر در آنجا حاضر باشم اميدوارم كه هيچ نمازى از من در آن مسجد فوت نشود. سپس حضرت اضافه كردند: آيا فضيلت نماز در اين مسجد را مى?دانى؟ راوى مى?گويد: گفتم: خير. حضرت فرمودند: هيچ بنده صالح و پيامبرى نبوده است مگر آن?كه در مسجد كوفه نماز خوانده است حتى رسول خدا(ص) وقتى به معراج مى?رفتند جبرئيل(ع) به ايشان عرض كرد: آيا مى?دانى حالا در كجا هستى؟ حضرت رسول(ص) فرمودند: خير. جبرئيل گفت: حالا در مقابل مسجد كوفه قرار گرفته?ايد. پيامبر(ص) به جبرئيل فرمودند: از خداوند متعال اجازه بخواه تا پائين رفته در آن نماز بخوانيم. وقتى خداوند متعال اجازه دادند؛ حضرت در آنجا دو ركعت نماز به جاى آوردند. سپس امام صادق(ع) فرمودند: يك نماز واجب در آن برابر با هزار نماز و يك نماز نافله در آن مساوى با پانصد نماز در اماكن ديگر است.

قبله اين مسجد، باغى از باغهاى بهشت و دست راست و چپ آن نيز از بستانهاى بهشت است. در آن مسجد نشستن عبادت محسوب مى?شود. اگر مردم فضيلت آن را مى?دانستند

هر چند با چهار دست و پا همچون طفل خود را به آنجا مى?رساندند تا از بركات آن بهره?مند شوند11.

محمد بن سنان مى?گويد: از امام رضا(ع) شنيدم كه مى?فرمودند:

يك نماز ففرادا در مسجد كوفه خواندن با فضيلت?تر از هفتاد نمازى است كه بطور جماعت در جاهاى ديگر خوانده شود12.

همان?گونه كه پيش از اين گفته شد؛ روايات بسيار زيادى در اين باره در كتب روائى وارد شده است كه در اينجا به همين مقدار اكتفا مى?شود اما جهت تكميل بحث به بعضى از اوصاف و ويژگيهاى معنوى مسجد كوفه كه در متن روايات مختلف آمده است اشاره مى?شود:

1. ... مسافر در اين مسجد مخير است كه نمازش را تمام و يا به صورت شكسته بخواند.

2. اعتكاف در آن مسجد مانند اعتكاف در مسجدالحرام و مسجد مدينه است؛ يعنى از ثواب و فضيلت بيشترى برخوردار است.

3. مسجد كوفه، افضل از مسجد اقصى در بيت?المقدس است.

4. كشتى نوح از همين مكان حركت كرده است.

5. هيچ گرفتار و محزونى در مسجد كوفه دست به دعا برنداشته مگر آنكه دعايش مستجاب شده است؛ يعنى خداوند غم و گرفتارى او را برطرف ساخته و حاجتش را برآورده است.

6. مسجد كوفه باغى از باغهاى بهشت است.

7. طرف راست اين مسجد مبارك و با بركت?تر از طرف چپ آن است.

8. عصاى موسى(ع)، شجره يقطين و انگشتر سليمان و... در آنجاست.

9. در روز قيامت اين مسجد براى اهلش شفاعت خواهد كرد.

10. حضرت ابراهيم(ع) و حضرت نوح(ع) و حضرت زكريا(ع)... در آن نماز خوانده?اند.

11. امام زمان(ع) پس از ظهور در آن

نماز خوانده و آنجا را محل قضاوت و محكمه خود قرار خواهد داد.

12. آنجا يكى از چهار مسجد مهم مسلمانان است؛ يعنى مسجدالحرام و مسجد مدينه و مسجدالاقصى است كه مسجد كوفه از مسجدالاقصى با فضيلت?تر است.

آداب و اعمال مسجد كوفه

در كتابهاى دعا و زيارت آداب مسجد كوفه را به دنبال آداب خود شهر كوفه بيان مى?كنند؛ چرا كه از سرزمين كوفه به عنوان حرم اميرالمؤمنين(ع) ياد شده است و براى ورود به آن، نظير حرم پيامبراكرم(ص) آدابى مشخص شده است. در هر حال چنين وارد شده است كه وقتى به سوى مسجد كوفه عازم شدى در حال رفتن اللَّه?اكبر و لااله?الااللَّه و الحمداللَّه و سبحان?اللَّه مى?گويى آنگاه كه به مسجد رسيدى در كنار در معروف به باب?الفيل13 بايست اينگونه سلام بده. السلام على رسول?اللَّه، السلام على اميرالمؤمنين و رحمةاللَّه و بركاته و منتهى مشاهده و موضع مجلسه و مقام حكمته... و انت وليّى و سيّدى و وسيلتى فى?الدنيا و الآخرة.

سپس داخل مسجد شو و بگو: اللَّه?اكبر (سه مرتبه) هذا مقام العائذ باللَّه و بمحمّد و بولاية أميرالمؤمنين وألأئمة المهديين الصادقين... وحجةاللَّه على خلقه.

آنگاه برو به طرف ستون چهارم نزديك باب الانماط كه روبروى ستون پنجم و به ستون حضرت ابراهيم(ع) معروف است و چهار ركعت نماز بخوان به اين ترتيب كه دو ركعت آن را با حمد و سوره »قل هواللَّه« و دو ركعت ديگر را با حمد و سوره قدر14. وقتى نماز را به پايان بردى تسبيحات حضرت زهرا(ع) را ذكر و بعد اين?گونه سلام كن:

السلام على عباداللَّه الصالحين الراشدين، الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس و

طّهرهم تطهيراً و جعلهم أنبياء مرسلين و حجة على الخلق أجمعين و سلام على المرسلين والحمداللَّه رب?العالمين و لك تقدير العزيز العليم. و هفت مرتبه بگو: سلام على نوح فى?العالمين. سپس بگو: نحن على وصيتك يا ولىّ المؤمنين التى أوصيت بهاذريتك من المرسلين... الحمداللَّه على ماهدانا.

پس از آن به نزديك »دكة القضا« رفته در آنجا دو ركعت نماز مى?خوانى در اين نماز بعد از حمد در خواندن سوره مختار هستى هر يك از سوره?هاى قرآن را كه در آن آيه سجده نيست مى?توانى بخوانى. بعد از اين نماز هم وقتى تسبيحات حضرت زهرا(ع) را ذكر كردى آنگاه چنين بگو:

يا مالكى و مملكّى و متغمدى بالنعم الجسام... برحمتك يا أرحم الراحمين.

با توجه به مفصل بودن اعمال و آداب مسجد كوفه در اينجا به همين مقدار بسنده مى?كنيم و علاقه?مندان را به مفاتيح?الجنان و كتابهايى كه در زمينه آداب و اعمال عتبات عاليات نوشته شده رجوع مى?دهيم.

پى?نوشتها :

1 . بحارالانوار، ج53، ص11.

2 . بحارالانوار، ج97، صص390-389، روايت 14.

3 . بحارالانوار، ج52، ص330.

4 . بحارالانوار، ج52، ص364، ح139.

5 . جهت اطلاع بيشتر به تاريخ طبرى ج1، ص248 و معجم?البلدان ج4، ص323 به بعد مراجعه شود.

6 . قال رسول?اللَّه(ص) لما اسرى لى?مررت بموضع مسجد الكوفه... من لايحضره الفقيه ج1، ص150 ح18.

7 . من لايحضره الفقيه ج1 ص149 ح14. در نقل ديگرى دارد فانّ هذا الموضع كان مسجد الكوفة الاوّل الذى خطّه آدم و انااكره ان ادخله راكباً. بدرستى كه اين مكان جز محدوده اوليه مسجد كوفه است كه حضرت آدم(ع) آن را مشخص ساختند و من دوست

ندارم كه در حال سواره بودن وارد آن شوم. بحارالانوار ج98، ص6و386، ح6.

8 . لغت?نامه دهخدا، ج5، ص7359.

9. المزار الكبير، ص122.

10. بحارالانوار، ج97، ص400، ح49.

11. بحارالانوار، ج97، ص391، ح16.

12. بحارالانوار، ج97، ص39!، ح34.

13. چون از على(ع) روايت شده است فرمودند: ادخل الى جامع الكوفة من?الباب الاعظم فانّه روضة من رياض الجنة. من از در بزرگ (باب?الفيل) به مسجد كوفه وارد مى?شوم چون آن در باغى از باغهاى بهشت است. بحارالانوار ج97 ص409.

14. روايت شده است امام صادق(ع) در زمان حكومت سفاج به مسجد كوفه آمدند و از باب?الفيل وارد شدند و در كنار ستون چهارم نماز خواندند و از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: اين ستون حضرت ابراهيم(ع) است. المزارالكبير، ص162.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

م. روجا كودكى بيش نبودم كه پدرم از ديدار مكرر عارفى فروتن و عالمى ربّانى و شخصيتى روحانى به نام »آقاى نكوگويان« معروف به »شيخ رجبعلى خياط« با پارسايى عظيم در مازندران به نام آيت?اللَّه?العظمى كوهستانى در روستاى كوهستان بهشهر سخن مى?گفت. مردامردى سترگ كه در حوزه عرفان و معرفت كم نظير مى?نمود. اين گذشت تا اين كه به اصطلاح ما مازندرانيها، به بار و بر نشستيم و استخوانى تركانديم و در گستره دانش و ادب و واژه، توفيق يار ما شد و آموختنى?ها را آموختيم.

من پيشترها؛ يعنى حدود سى سال اخير مى?پنداشتم كه »عرفان« ديگر افسانه?اى بيش نيست. و نيز ديگر روزگار عارفان به سر آمده و نمى?شود نشانه و نشانى تازه?تر يافت. اما با گذشت زمان، رفته رفته دريافتم كه سخت در اشتباهم. در گستره معرفت امروز چهره?هايى چونان: آيت?اللَّه العظمى كوهستانى،

ميرزا جواد ملكى، موسوى همدانى، حاج آخوند تربتى، قاضى طباطبايى، علامه جعفرى، مرد جهان شمول علامه حسن حسن?زاده آملى، آيت?اللَّه?العظمى محمد تقى بهجت فومنى و... دهها چهره افتخارآميز زمان، اكنون در حوزه?هاى علميه دينى و گوشه و كنار كشور ما مى?درخشند و اين غفلت از ماست كه اين چهره?ها را نمى?شناسيم و در خود فرو رفته?ايم.

چنانكه ياد كردم از عرفاى نام?آور زمان اكنون، رجبعلى نكوگويان معروف به شيخ رجبعلى خياط است كه براى نسل امروز و حتى بسيارى از نسل ديروز ناشناخته است. پديده?اى شگفت?آور كه جاى آن است فصلى مستقل و در خور به او اختصاص داده شود. و زيباتر آن?كه آقاى »محمدى رى?شهرى« درباره اين مرد بزرگ كتابى به نام كيمياى محبت در سال 1378 خورشيدى تأليف كرد كه تا سال گذشته يازده بار و بيش از يكصد و پنجاه هزار نسخه چاپ شده و با همه آن?كه خواهانى پيدا كرده از نقطه نظر بسيارى ناشناخته است و گمنام.

خود شيخ به فرزندش مى?گفت:

مرا هيچ?كس نمى?شناسد و بعد از فوت من مرا مى?شناسند.

و يكى از شاگردان معظم?له نيز ياد مى?كرد كه:

فلانى! كسى در دنيا مرا نشناخت، ولى در دو وقت شناخته خواهم شد؛ يكى موقعى كه امام دوازدهم(عج) تشريف بياورند و يكى هم روز قيامت.

پارسا مردى فروتن و جهانى بنشسته اندر گوشه?اى مى?نمود كه از اطراف و اكناف عالم به ديدنش مى?رفتند و كرامات مى?ديدند و از محضر روحانى وى بهره?ها مى?بردند.

آن مردامرد تهرانى، »رجبعلى نكوگويان«، مشهور به »شيخ« و »شيخ رجبعلى خياط« به سال 1262 خورشيدى در تهران زاده شد. پدرش »مشهدى باقر« كارگرى ساده بود

كه در 12 سالگى فرزندش جان به جان آفرين وانهاد و شيخ ما را در كودكى تنها گذاشت.

خانه ساده و خشتى شيخ در كوچه سياه?ها (شهيد منتظرى) خيابان مولوى كه از مرده ريگ پدرش به وى رسيده بود، تنها ماترك و ماحصل دنيوى?اش به?شمار مى?آمد و تا پايان زندگى?اش در همان زيستگاه كوچك و بى?پيرايه ماند.

خانه?اى كه از بامش باران چكه مى?كرد و چهره?هاى دينى و علمى و كشورى آن روزگاران در كنار همان چكه چكه دانه?هاى ريز و درشت باران و همراه با لگنها و كاسه?هاى زير سقف و نشسته بر گليم پاره و حصير به ديدارش مى?شتافتند و آن مرد از پذيرش بخشش داراها و توانمندان كشورى روزگارش سرباز مى?زد و مى?گفت:

هر كه مرا مى?خواهد بيايد اين اتاق، روى خرده كهنه?ها بنشيند. من احتياج ندارم.

شيخ رجبعلى، مردى با پيشه خياطى بود و بر نفس خود فائق آمد و دنيا و مافيها را رها كرد و تا جان در تن داشت ساده زيست و سادگى كرد و به مردم خدمت نمود و در تهذيب نفس خويش و ديگران كوشيد و ياد و خاطره بزرگان دين و ادب و فرهنگ را براى ما زنده كرد.

او همه چيز را براى خدا مى?خواست. سخنان و تعاليم آن مرد درس ناخوانده و به مكتب نرفته و دانشگاه ناديده و نيز قصه?هايش، همه درس است و اخلاق و انسان?گرايى. كجايند مردانى كه دنبال مردند و مردهاى برگزيده سرزمين ما، ايران بزرگ، را نمى?شناسند.

يكى از فرزندان شيخ ياد مى?كرد كه: »روزى با پدرم به بى?بى شهربانو رفته بوديم، در راه با مرتاضى برخورد كرديم.

پدرم به او گفت:

»نتيجه رياضتهاى تو چيست؟«

مرتاض خم شد. سنگى را از زمين برداشت. سنگ در دست او به يك گلابى تبديل شد و به پدرم تعارف كرد كه: بفرماييد ميل كنيد!

شيخ نگاهى به او كرد و گفت:

»اين كار را براى من كردى، بگو ببينم براى خدا چه كرده?اى؟!«

مرتاض با شنيدن اين سخن به گريه افتاد!

يكى از دوستان شيخ ياد مى?كرد: »مدتى بيكار بودم و سخت گرفتار. به منزل ايشان رفتم تا شايد راهى پيدا شود و از گرفتارى خلاص شوم. همين كه به اتاق شيخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود: »حجابى دارى كه چنين حجابى كمتر ديده?ام! چرا توكلّت از خدا سلب شده؟ شيطان سرپوشى بر تو قرار داده كه نتوانى بالا را درك كنى!«

در اثر فرمايشهاى شيخ انكسارى در من پديد آمد و خيلى منقلب شدم. فرمود: »حجابت برطرف شد ولى سعى كن ديگر نيايد«. بعد فرمود: »شخصى بيكارست و مريض و دو عيال را بايد اداره كند، اگر مى?توانى برو قدرى پارچه براى بچه?ها و خانواده او تهيه كن و بياور.«

با اين كه من بيكار بودم و از نظر مالى ناتوان، رفتم و از معازه يكى از دوستان قديم - كه بزّازى داشت - مقدارى پارچه، نسيه خريدم و به محضر ايشان آوردم. همين?كه بقچه پارچه?ها را خدمت ايشان بر زمين نهادم، استاد نگاهى به من كرد و فرمود:

حيف كه ديده برزخى تو باز نيست، تا ببينى كعبه دور سر تو طواف مى?كند، نه تو دور خانه!

آن مرد، پيوسته به شاگردانش توصيه مى?كرد كه:

از احسان كوتاهى نكن

و تا مى?توانى احسان كن.

خود نيز در احسان به مردم پيشگام بود و احسان و همه چيز را نيز براى خدا مى?خواست. شيخ همواره مى?فرمود:

تا انسان توجهش به غير خداست، نسبت به حقايق هستى نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نيست.

همواره زهد و آخرت?گرايى را پيش چشم داشت و متذكر مى?شد كه:

كسى كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آنكه آخرت را بخواهد خنثى است، و آنكه خدا را بخواهد مرد است.

و هشدار مى?داد كه:

دل هر چه را بخواهد همان را نشان مى?دهد؛ سعى كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد؛ عكس همان در قلب او منعكس مى?شود و اهل معرفت با نظر به قلب او مى?فهمند كه چه صورتى در برزخ دارد. اگر انسان شيفته و فريفته جهان و صورت فردى گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند، همان اشياء، صورت برزخى او را تشكيل مى?دهند.

يكى از شاگردان شيخ ياد مى?كرد كه: »شبى وارد جلسه شدم، قدرى دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكى را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است. جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:

به ريشش چه كارى دارى؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنى دارد كه تو ندارى.

اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد. يكى از

شاگردان شيخ مى?گفت: ايشان مى?فرمود:

گياهان هم زنده هستند و حرف مى?زنند و من با آنها صحبت مى?كنم و آنها خواص خود را براى من مى?گويند.

يكى از روحانيون و علماى عارف گذشته، به نام شيخ عبدالكريم حامد مى?گفت: شيخ در شصت سالگى از حالى برخوردار بود كه وقتى توجه مى?كرد؛ هر چه مى?خواست مى?فهميد.

در بررسى احوال و زندگى شيخ رجبعلى خياط، آدمى با حكاياتى روبرو مى?شود كه خويشتن را در برابر بزرگى روح و شخصيت وى خرد و ناچيز مى?بيند. يكى از شاگردانش نقل مى?كرد: از ايشان [شيخ رجبعلى خياط] شنيدم كه مى?فرمود: شبى در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأمورانى آمدند تا مرا به زندان ببرند. صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه?ام ارتباط دارد. از اهل بيت خواستم كه جست?وجو كند و خبرى بياورد. همسايه?ام شغلش بنايى بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده?اند، به من فرمودند: واى بر تو! تو شب سير باشى و همسايه?ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسى پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسى قرض كردم و با عذرخواهى به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودى و پول نداشتى مرا مطلع كن«.

اينگونه حكايات، در واقع »مشتى نمونه خروار است و حرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد«.

شيخ رجبعلى خياط در معرفت نفس و سير و سلوك عرفانى به مرحله?اى رسيده بود كه كوچك?ترين چيز درباره غير خدا را حجاب مى?پنداشت

و بر او آگاه مى?شد و به اصطلاح ديگر، »خودش خودش را مى?فهماند كه اين انديشه و يا كردار حجاب ميان تو و پروردگارت مى?شود«. حضرت شيخ خود مى?فرمود:

شبى ديدم حجاب [باطنى و تاريكى روح] دارم و نمى?توانم به محبوب راه يابم. پيگيرى كردم كه اين حجاب از كجاست؟ پس از توسل و بررسى فراوان متوجه شدم كه در نتيجه احساس محبتى است كه عصر روز گذشته از ديدن قيافه زيباى يكى از فرزندانم داشته?ام! به من گفتند: بايد او را براى خدا بخواهى! استغفار كردم... .

و براى همين باورها بود كه مى?گفت:

اگر كسى براى خدا كار كند چشم و گوش قلب او باز مى?شود.

و سخنى مى?گفت شگفت?آور كه:

روزى از چهار راه مولوى و از مسير خيابان سيروس به چهارراه گلوبندك رفتم و برگشتم فقط يك چهره آدم ديدم!.

از شيخ پنج پسر و چهار دختر برجاى ماند كه يكى از دخترانش در كودكى درگذشت. خود شيخ در روز بيست و دوم شهريور ماه سال 1340 خورشيدى، جان به جان آفرين وانهاد. حكايات شيرين و سخنان آموزنده اخلاقى و دينى و عرفانى شيخ رجبعلى خياط همگى در كتاب ارزشمند كيمياى محبت به همت حجت?الاسلام والمسلمين آقاى محمدى رى?شهرى آمده و آنچه نيز ياد كرده?ايم از همان كتاب است؛ كتابى كه براى همه طبقات به ويژه جوانان آموزنده است.

در پايان يكى از حكايات مربوط به شيخ رجبعلى خياط را يادآور مى?شويم كه از عوامل اصلى صعود شيخ به مقامات معنوى و عرفان شده است. فقيه عاليقدر حضرت آيت?اللَّه سيدمحمد هادى ميلانى(رض) به اين داستان يوسف?گونه جناب شيخ رجبعلى خياط اشاره

مى?كند و مى?فرمايد: به شيخ [رجبعلى خياط] عنايتى شده و آن به خاطر كف نفسى است كه در ايام جوانى به عمل آورده است.« و خود شيخ »ره« اين واقعه را چنين نقل كرده است:

در ايام جوانى دخترى رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه خلوت مرا به دام انداخت. با خود گفتم: »رجبعلى! خدا مى?تواند تو را خيلى امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف?نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم: »خدايا! من اين گناه را براى تو ترك مى?كنم، تو هم مرا براى خودت تربيت كن.

فجر مقدس-9

مجتبى الساده

ترجمه: محمود مطهرى نيا اشاره :

در بخشهاى قبلى، حوادثى را كه از ماه جمادى الثانى سال پيش از ظهور تا ماه رمضان همان سال پيش مى آيد بررسى كرديم. در اين قسمت به بررسى رويدادهايى مى پردازيم كه در ماههاى شوال و ذيقعده رخ مى دهند.

رويدادهاى ماه شوال

اتفاقاتى كه پيش از اين در جهان رخ داده بود، در اين ماه هم ادامه مى يابد و به همراه حادثه هاى ديگرى كه از اين پس خواهند آمد، همه ساكنان زمين را متوجه پيروزيهاى مكرر و سريع سفيانى مى كند. آن طور كه از روايات برمى آيد برخى از حوادثى كه در اين ماه اتفاق مى افتد از اين قرار است:

1. جمعيتى در ماه شوال ظاهر مى شوند: سفيانى و پيروانش.1

2. در اين ماه خيزشها آغاز مى شود (مردم از گرد يكديگر متفرق مى شوند): انقلابيها، انقلاب مى كنند و شورشيان سر به شورش برمى دارند؛ بدبختيهاى مردم زيادترشده و از شرايط به وجود آمده خشمگين تر مى شوند؛ در

اجتماع اتحاد ميان مردم از بين مى رود.2

3. در ماه شوال بلا مى آيد: بلايى كه مردم به جهت جنگها و فتنه ها بدانها مبتلا مى شوند.3و4

4. در اين ماه ويرانى و خالى شدن شهرها از سكنه شان ديده مى شود: به خاطر جنگها و فتنه در شهرها از مردها و جوانان خبرى نيست.5

5. آتش جنگ برافروخته مى گردد.

»سهل بن حوشب« از رسول اكرم(ص) نقل كرد كه فرمودند:

در ماه رمضان صداى (آسمانى) شنيده مى شود و در ماه شوال جنگ به پا مى گردد.6

ابن مسعود هم از آن حضرت روايت كرد كه فرمودند:

وقتى صيحه (آسمانى) در ماه رمضان واقع شد پس از آن در ماه شوال آتش جنگ برافروخته گشته و مردم براى تهيه غذا مهاجرت كرده و در ماه ذيقعده با هم مى جنگند.7

بيشتر روايات شريف ما از پديد آمدن معمعه اى در ماه شوال خبر مى دهند كه »معمعه« در لغت به معناى نواخته شدن كوس جنگ و صداى ابطال در جنگ و كنايه است از وقوع جنگى ناگوار و تلخ. تأكيد بر اين مطلب را در اين عبارت از حديث مى توان يافت كه قبايل غذاى مايحتاج خويش را از ترس مرگ و مير جنگها خريده و انبار مى كنند. اين معمعه ماه شوال، على القاعده بايد به معركه »قرقيسيا« اشاره داشته باشد.

معركه قرقيسيا

قرقيسيا شهرى در منطقه شمالى سوريه است كه در ميان فرات و سرچشمه نهرى كه8 خابور در آن است قرار دارد. اين شهر حدود 100 كيلومتر با مرزهاى عراق و 200 كيلومتر با مرزهاى تركيه فاصله دارد و در نزديكيهاى شهر »ديرالزور« است. در آينده نزديك در آن گنجى از طلا، نقره يا

مانند آنها (مثلاً نفت) كشف مى شود آن گونه كه روايات بيان نموده اند: آب فرات كوهى از طلا و نقره را نمايان مى كند كه بر سر آن از هر نه نفر، هفت كشته مى شوند.9 در اين جنگ اقوام مختلفى شركت دارند:

1. تركها: آنها كه به جزيره10 نيرو پياده كرده اند؛

2. روميان: يهوديان و دولتهاى غربى كه وارد فلسطين شده اند؛

3. سفيانى: كه در اين هنگام بر ديار شام مسلط شده است؛

4. عبداللَّه: روايات به مطلب خاصى درباره او اشاره نمى كنند ظاهراً هم پيمان مغرب زمين است؛

5. قيس: مركز فرماندهى اش مصر است؛

6. فرزند و نواده عباس: كه از عراق مى آيد.

به دنبال اين جنگ، خونريزى و كشتار شديدى پيش مى آيد كه تا قبل از به پايان رسيدن آن در مدت كوتاهى 100/000 نفر (و بنا بر روايتى 400/000 نفر)11 كشته مى شوند. اين مطلب مى تواند اشاره اى به استفاده از سلاحهاى كشتار جمعى (اتمى، هسته اى، بمبهاى شيميايى و ميكروبى و الكترونى كشنده) در اين جنگ باشد كه بر حيوانات و گياهان خوراكى هم اثر مى گذارند). اين جريان يكى از ميدانهاى جنگ جهانى بى مانند آخرالزمان است كه قبل و بعد از آن مانند نداشته و نخواهد داشت كه در انتهاى آن هم پيمانان سفيانى پيروز مى گردند.

روايات شريف ما صراحتاً به اين واقعه اشاره كرده اند:

در روايتى، عمار ياسر اين گونه نقل مى كند:

غربيان به سوى مصر حركت مى كنند و ورود ايشان بدانجا نشانه (آمدن) سفيانى است. پيش از آن شخصى كه دعوت مى كند، قيام كرده و تركها وارد حيره و روميان وارد فلسطين مى شوند. عبداللَّه هم بر آنها سبقت مى گيرد تا اين كه دو لشكر در سر نهر

در مقابل هم مى ايستند جنگ بزرگى درمى گيرد و صاحب المغرب (هم پيمان غربيان) هم حركت مى كند. مردان را كشته و زنان را اسير مى كند، سپس به سوى قيس برمى گردد تا اينكه سفيانى وارد حيره مى شود. يمانى هم شتافته و سفيانى هر چه را جمع كرده بودند درهم مى شكند و به سوى كوفه حركت مى كند.12

جابر جعفى هم طى حديثى طولانى از امام باقر(ع) چنين روايت كرده است:

از دين برگشتگانى از جانب تركها حمله كرده و سپاهى از روم آنها را دنبال مى كند. برادران تركها، پياده كردن نيروهايشان را در جزيره ادامه مى دهند. روميان از دين برگشته هم در رمله نيرو پياده مى كنند. جابر! در آن سال در تمام زمين به واسطه غربيان اختلاف زيادى وجود دارد كه اول مغرب زمين شام است. در اين زمان سه پرچم (سپاه) در مقابل هم مى ايستند: سپاه اصهب، ابقع، سفيانى. در ابتدا سفيانى با ابقع مى جنگد و او و همراهانش را كشته و به دنبال آن اصهب را هلاك مى كند. پس از آن تا عراق جنگ و كشتار به پا مى كند و سپاهيانش را به قرقيسيا مى رساند و در آنجا هم به جنگيدن مى پردازد. در اين جنگ 100/000 نفر از جباران و ستمگران كشته مى شوند. پس از آن سفيانى سپاهى را به سوى كوفه گسيل مى دارد.13

عبداللَّه بن ابى يعفور مى گويد كه امام باقر(ع) به ما فرمودند:

براى بنى عباس و بنى مروان حتماً اتفاقى در قرقيسيا مى افتد كه در آن جوان قوى و تنومند، پير مى شود و خداوند از آنها پيروزى را برمى دارد و شكست مى خورند (پس از اين جنگ) به پرندگان آسمان و درندگان زمين وحى مى كند كه شكم

خود را از گوشت تن جباران سير كنيد و پس از آن است كه سفيانى شورش مى كند.14

حذيفة بن منصور هم از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند:

خداوند سفره اى در قرقيسيا دارد كه گاهى از آسمان ندا مى دهد و ديگران را آگاه مى كند كه اى پرندگان آسمان و درندگان زمين براى سير كردن خود از گوشت بدن جباران بشتابيد.15

محمدبن مسلم از امام باقر(ع) ضمن حديثى بلند چنين نقل كرده است:

آيا نمى بينيد كه دشمنان شما در معاصى خداوند كشته مى شوند، بدون آن كه شما حضور داشته باشيد در حالى كه شما با آرامش و امنيت در گوشه خانه هايتان نشسته ايد، برخى از آنها برخى را بر روى زمين مى كشند؟ سفيانى عذاب مناسبى براى دشمنان شما و نشانه اى براى خودتان است. آن فاسق وقتى (در ماه رجب) سر به شورش برداشت شما اگر يك يا دو ماه (ماه رمضان) پس از شورش او از خود حركتى نشان ندهيد به مشكلى بر نخواهيد خورد تا اين كه بسيارى از خلق منهاى شما (شيعيان) كشته شوند.16

به هر حال پس از معركه قرقيسيا و كشتار و تضعيف و شكست بسيارى از آن قواى سياسى و نظامى كه ممكن بود پس از ظهور حضرت مهدى(ع) در مقابل ايشان جبهه گيرى كنند، تنها سفيانى است كه پيروزمندانه باقى مانده و فخرفروشى مى كند.

حوادث ماه ذى القعده

از جمله آثار و تبعات معركه قرقيسيا كشتار تعداد زيادى است كه حرث و نسل (كنايه از كار و زندگى) را بر باد مى دهد؛ چرا كه از سويى حداقل 100/000 مرد كشته مى شوند و از سوى ديگر خوراك مردم اعم از گياهى و حيوانى آلوده

مى گردند كه اين امر به جهت استفاده از اسلحه هاى كشنده اى است كه در اين معركه و جنگ به كار گرفته شده است.17 به دنبال آن خشكسالى و حرص ولع ناشى از آن براى يافتن خوراك رخ مى دهد. از اين روست كه مردم در اين ايام و براى انبار كردن غذا جهت اطرافيان خويش به اين سو و آن سو مى روند و اين حرص و ولع مردم باعث مى شود كه با هم بجنگند.

پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

وقتى صيحه در ماه رمضان شنيده شد، در ماه شوال جنگى برپا مى شود (معركه قرقيسيا) قبايل به مسافرت كردن براى تهيه خوراكيها و جنگيدن (با همديگر براى آن) در ماه ذيقعده مى پردازند. در ماه ذيحجه هم حجاج غارت مى شوند و خون به پا مى شود.18

عبارت تميرالقبائل كه در حديث آمده است بدين معنى است كه غذا را از شهرى به شهر ديگر منتقل كنند و به آن غذايى كه منتقل مى شود »ميره« مى گويند. پس معنى اين بخش از حديث اين مى شود كه قبايل از شهرى به شهر ديگر مى روند تا از آن براى خود غذا خريده و آن را براى مدت يك سال مصرف خود انبار كنند و از ترس بخل و قحطى و گرانى و آلودگى غذاها به جهت جنگها و كشتارها و اسلحه هاى كشتار جمعى، از آن محافظت مى كنند.

محمد بن مسلم نقل كرد كه از امام صادق(ع) شنيدم كه مى فرمودند:

پيش از (آمدن) قائم(ع) نشانه هايى از ناحيه خداوند متعال براى (امتحان كردن) آنها خواهد بود.

پرسيدم: جانم به فدايتان آنها كدام نشانه ها هستند؟ فرمودند: اين آيه شريفه:

وَ لَنَبلفوَّنَّكفم بفشَى ء مفنَ الخَوفف وَالجفوع وَ نَقصف مفنَ الاَموالف وَالاَنففسف

وَالَّثمَراتف وَ بَشّفرفالصَّابفرينَ19.

(حتماً شما را (يعنى مؤمنان قبل از قيام حضرت مهدى(ع)) با چيزهايى از ترس و گرسنگى و كمبود و كاستى در اموال و بدنها و محصولات امتحان مى كنيم و (در اين راستا) به صبرپيشگان بشارت بده (كه سربلند خواهد بود).20

قبايل در ماه ذيقعده به انبار كردن و در نتيجه نزاع و جنگ بر سر غذا مى پردازند و اين جريان حتى تا ماههاى بعد ادامه مى يابد. چنان كه در حديث تأكيد مى شود در ماه ذيحجه حجاج غارت مى شوند و به عبارت ديگر وسايل و اموال آنها را مى دزدند و به غنيمت مى گيرند.

»فيروز ديلمى« از رسول اللَّه(ص) نقل مى كند كه طى حديثى طولانى فرمودند:

صداى (آسمانى) در ماه رمضان و جنگ در شوال واقع مى شود و قبايل در ماه ذيقعده به انبار كردن (غذاها) مى پردازند و به حجاج در ماه ذيحجه يورش مى برند و محرم، چه محرمى خواهد بود؟ ابتدايش بلا بر سر امتم مى آيد و پايانش فرج و گشايش براى امتم حاصل مى شود. نجات يافتن مؤمن در آن بهتر از خزينه اى است كه 100 هزار ظرفيت داشته باشد.21

معناى آن چنين مى شود: رفتن و جهاد كردن به همراه حضرت مهدى(ع) بهتر است از جمع كردن غذايى كه 100 هزار نفر را كفاف دهد؛ چرا كه اين ذخيره سازى نفع و خيرى براى كسى ندارد و توفيق جهاد كردن به همراه امام معصوم(ع) و آن هم حضرت حجت(ع) در حقيقت تمام خير دنيا و آخرت است.

پيش از اين ديديم كه ائمه معصومين(ع) به شيعيان و محبان و پيروان خويش مى آموختند كه پس از شنيدن صيحه آسمانى در ماه رمضان تاآنجا كه برايشان ممكن است

غذا ذخيره كنند؛ يعنى در واقع پيش از آن كه معركه قرقيسيا و جنگها و فتنه هاى پس از آن پديد بيايند؛ شيعيان بايد احتياطاً طى اين دو ماهى كه وقت باقى است غذا ذخيره كنند كه ممكن است پس از اين جريان خوراكيها به واسطه جنگها و اسلحه ها و بمبهايى كه به كار برده مى شود علاوه بر كمياب و گران شدنشان، آلوده هم بشوند. در آن زمان آن دسته از شيعيان و پيروان معصومين(ع) كه به تعاليم اين بزرگواران عمل كنند؛ از اين مصايب، خطرات و مشكلات در امان مانده، و شكرگزار درگاه الهى خواهند بود.

كشتارگاه اول عراق: بغداد

پس از معركه قرقيسيا، عدم ثبات سياسى حكومت عراق، خودكامگى سفيانى را تشديد مى كند و او هم نيروها و تسليحات نظامى خويش را وارد عراق كرده و از روز 21 يا 22 ذى القعده، دست به كشتارهاى وحشيانه در بغداد و سپس در كوفه (كه روز عيد قربان به آنجا مى رسد) و ديگر شهرهاى عراق مى زند و اين رفتار غير انسانى او تا وقتى كه نيروهاى سيد خراسانى و ايرانيان در مقابلش قد علم كنند و طعم شكست را به او بچشانند؛ ادامه خواهد داشت.

امام صادق(ع) ضمن حديثى طولانى فرمودند:

تمام عراق را هراس جدى دربر مى گيرد و قرار از اين ديار رخت برمى بندد. پس از آن كه سپاه سفيانى وارد بغداد مى شود سه روز همه چيز و همه كس را مباح اعلام مى كند و به سرعت بسيارى مى ميرند. 60 هزار نفر (و بنا بر نقلى 70 هزار نفر) از اهالى آن شهر را مى كشند و اطراف آن (شهر) را خراب مى كند. 18 شب پس

از اين فعاليتها در آنجا مى ماند و اموال (مردم) را (در ميان خويش) تقسيم مى كند در آن روز سالم ترين نقطه بغداد، كرخ است.22

ابن وهب مى گويد حضرت اين شعر ابن ابى عقيب را نقل كردند كه:

وينحر بالزوراء منهم لدى

ثما نون ألفاً مثل ما تنحر البدن

80 هزار نفر از آنها همانند حيوان در بغداد سر بريده مى شوند.

تا آنجا كه فرمودند:

در بغداد 80/000 نفر را مى كشد كه 80 نفر از آنها از مردانى از تيره فلانى هستند كه همگى براى فرمانروايى و خلافت شايسته اند.23

اميرالمؤمنين على(ع) هم طى حديثى طولانى فرمودند:

والى شهر زوراء (بغداد) و فرمانروا به همراه 5 هزار جلاد خارج مى شود و 70 هزار نفر را بر روى پل بغداد مى كشند طورى كه مردم تا سه روز از خون و بوى تعفن اين همه لاشه و جنازه نمى توانند به دجله نزديك شوند.24

امام ششم(ع) فرمودند:

مردم بزرگوارى از پيروان بنى العباس را بر روى پلى كه از كرخ به بغداد مى آيد مى سوزانند.25

سيدالشهداء امام حسين(ع) هم طى حديثى طولانى فرمودند:

... (سفيانى) سپاهيان 130 هزار نفرى خود را به بغداد گسيل مى دارد و در مدت سه روز روى پل بغداد 70 هزار نفر را كشته و به 12 هزار دختر جوان تجاوز مى كنند، طورى كه از خون و لاشه متعفن اجساد آب دجله قرمزرنگ ديده مى شود.26

زوراء كه همان بغداد است و توسط منصور دوانيقى بناى آن نهاده شد و پلى كه در روايات ما زياد از آن ياد شده است همان پلى است كه از جانب كرخ در محله جعيفر به بغداد متصل مى شود در مقابل »مدينه الطب« كه

در آن سوى دجله واقع شده است و همان طور كه در احاديث پيشين ديديم سپاهيان سفيانى اعمال شنيع و وحشيانه خويش را بر روى آن انجام مى دهند و 70 هزار سرباز و غير آنها را مى كشند و خون كشتگان به رود دجله جارى مى شود و از شدت تعفن مردم تا سه روز نمى توانند به آن نزديك شوند و رنگ اين رود هم به سرخى مى نمايد.

امام صادق(ع) فرمودند:

بيچاره بغداد از دست پرچمهاى زرد و مغرب و پرچم سفيانى.27

مفضل بن عمر مى گويد از آن حضرت پرسيدم: بغداد در آن زمان چه وضعيتى خواهد داشت؟ حضرت پاسخ فرمودند:

محل (نزول) عذاب و غضب الهى خواهد بود. (واى بر آنها) بيچاره آنها از دست پرچمهاى زرد و ديگر پرچمهايى كه از دور و نزديك به سوى آن مى آيند. واللَّه! انواع عذابهايى كه بر اقوام سركش از اول روزگار تا انتهايش نازل شده و عذابهايى كه (تا آن زمان) هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده بر آنها فرود مى آيد. توفانهايى ناشى از سيلهاى مختلفى آن را درمى نوردد و بيچاره است كسى كه آنجا را منزل خود انتخاب كند. واللَّه گاهى بغداد چنان آباد مى شود كه بيننده آن مى گويد دنيا فقط اينجاست و نه جاى ديگرى و دخترانش را حورالعين و فرزندانش را اولاد بهشتى تصور مى كند. گمان مى كند كه خداوند تنها در آنجا رزق را تقسيم مى كند. دروغ بستن به خدا و صدور حكم ناحق و شهادت دروغ و نوشيدن شراب و زنا و حرام خوارى و خون ريزى در آن پديدار مى شود. پس از آن خداوند متعال با فتنه ها و به دست اين لشكريان آنها را

خارج مى كند (آنجا را خالى از سكنه مى كند). به گونه اى كه وقتى كسى از آنجا عبور مى كند جز ديوار (ويرانه) چيزى نمى بيند حتى مى گويد: اين زمين، بغداد است. سپس جوانمردى خوش رو و از نسل امام حسن مجتبى(ع) از ناحيه ديلم (گيلان) و قزوين قيام مى كند. فرياد مى زند: اى خاندان پيامبر(ص) اين مظلوم غمگين را اجابت كنيد!28 گنجهاى طالقان به او پاسخ مى دهند. گنجهايى كه از جنس طلا و نقره نيستند بلكه مردانى هستند به سختى آهن! گويا به آنها مى نگرم كه بر يابوهاى ابلق29 سوارند و سلاحهاى كوتاهى در دست دارند. همانند گرگ (كه بخواهد به گوسفندى حمله كند) مشتاق و تشنه جنگيدن هستند. فرمانده شان مردى از بنى تميم است كه به او شعيب بن صالح مى گويند. رو به سيدحسنى كه الان با چهره درخشان چون ماهش در ميان آنهاست كرده و پس از آن به ستمگران يورش مى برند تا اين كه به كوفه مى رسند.30

سپاه سفيانى پس از آن كه اين اعمال وحشيانه را انجام مى دهد؛ به سوى كوفه (نجف) حركت مى كند و در آنجا هم چنان حادثه اى رخ مى دهد كه عقلها را حيران مى كند و اين كشتارها تا وقتى كه ايرانيان به فرماندهى سيد خراسانى وارد عراق شوند همواره ادامه خواهد داشت. به خدا پناه مى بريم از شر چنين فتنه هايى.

ماهنامه موعود شماره 38

پى نوشتها :

1. منتخب الاثر، ص451؛ يوم الخلاص، ص557؛ بيان الائمه(ع)، ج2، ص345.

2. بحارالانوار، ج52، ص272؛ بشارةالاسلام، ص142؛ يوم الخلاص، ص705.

3. شايد همان طور كه مؤلف محترم اشاره كرده اند، ناشى از جنگها و فتنه هايى كه مردم گرفتارش شده اند باشد و شايد هم بلايى غير از اينها باشد و عذابى تازه بر

سر مردم نازل شود.م

4. منتخب الاثر، ص451؛ يوم الخلاص، ص557؛ بيان الائمه(ع)، ج2، ص345.

5. منتخب الاثر، ص451؛ يوم الخلاص، ص557؛ بيان الائمه(ع)، ج2، ص345.

6. بشارةالاسلام، ص34؛ منتخب الاثر، ص451؛ يوم الخلاص، ص532.

7. بيان الائمه(ع)، ج2، ص431؛ منتخب الاثر، ص451؛ يوم الخلاص، ص280.

8. درخت به لسان سياه.

9. السفيانى فقيه، ص31.

10. منطقه بين النهرين.

11. يوم الخلاص، ص698.

12. الغيبة، شيخ طوسى، ص279؛ بحارالانوار، ج52، ص208؛ بشارةالاسلام، ص177؛ السفيانى فقيه، ص128.

13. الغيبة، نعمانى، ص187؛ بشارةالاسلام، ص102؛ السفيانى، فقيه، ص108؛ يوم الخلاص، ص698؛ الممهدون للمهدى(ع)، ص112.

14. الغيبة، نعمانى، ص205؛ بحارالانوار، ج52، ص251؛ يوم الخلاص، ص690؛ السفيانى فقيه، ص127.

15. الغيبة، نعمانى، ص186؛ يوم الخلاص، ص699؛ الممهدون للمهدى(ع)، ص113؛ السفيانى فقيه، ص127.

16. الغيبة، نعمانى، ص203.

17. احتمالاً از گازهاى كشنده و سلاحهاى اتمى و بمبهاى هسته اى استفاده شده باشد.

18. بشارةالاسلام، ص34؛ منتخب الدثر، ص451؛ بيان الائمه(ع)، ج1، ص431 و ج2، ص354؛ يوم الخلاص، ص280.

19. سوره بقره(2)، آيه 155.

20. اعلام الورى، ص427.

21. بيان الائمه(ع)، ج1، ص432.

22. يوم الخلاص، ص703؛ اعلام الورى، ص429.

23. بشارةالاسلام، ص153؛ يوم الخلاص، ص657.

24. الزام الناصب، ج2، ص119؛ بشارةالاسلام، ص58.

25. الزام الناصب، ج2، ص149؛ يوم الخلاص، ص657.

26. يوم الخلاص، ص658؛ بيان الائمه(ع)، ج2، ص365.

27. بشارةالاسلام، ص143؛ يوم الخلاص، ص701.

28. عبارت ملهوف را كه در حديث به مظلوم غمگين ترجمه شده است، هم مى توان به خود سيد حسنى مورد بحث در حديث حمل كرد كه منظور او اين است كه مردم دعوتش را اجابت كرده و او را كه از اين هم ظلم و فساد به ستوه آمده است، يارى كنند و هم مى توان گفت كه منظورش حضرت مهدى(ع) است و سيدحسنى مردم را به عنوان نيروهاى زمينه ساز و آماده

براى يارى حضرت، جمع كند؛ خصوصاً كه با توجه به حوداث و وقايع ماههاى گذشته مطمئن شده اند، ظهور امام(ع) نزديك است و هر چه سريع تر بايد به يارى ايشان شتافت و ظاهراً اين نظر قابل قبول تر به نظر مى رسد. واللَّه عالم. م

29. »ابلق« در لغت به معناى سياه و سفيد است و ظاهراً عبارت يابوهاى ابلق عبارتى كنايى باشد راجع به وسايل نقليه اى كه اين سپاه مورد استفاده قرار مى دهد. احتمالاً اين جمعيت از رنگ و نقشهاى همسان براى طراحى بدنه، وسايل نقليه ايشان استفاده كرده باشند همان طور كه اين روزها مى بينيم هر سپاهى، هم لباس مخصوص به خود را دارد و هم ماشينها و ادوات جنگى آنها با طرح و رنگ متحدالشكلى، منقش و رنگ آميزى شده اند. م

30. بحارالانوار، ج53، ص14 و 15؛ بشارةالاسلام، ص143؛ يوم الخلاص، ص701.

تربيت مهدوي

اشاره:

مي دانيم كه يكي از شئون امامان معصوم (ع) و از جمله امام مهدي (ع) تربيت انسانها و هدايت آنها تا رسيدن به مقصد نهايي است . اما در اين زمينه پرسشهاي مختلفي مطرح است . پرسشهايي از اين است كه: در زمان غيبت اين شان امام چگونه محقق مي شود؟ امام مهدي (ع) چگونه انسانها را تربيت مي كنند؟ ويژگيهاي تربيت آن حضرت چيست؟ چگونه مي توان خود را در معرض تربيت امام عصر (ع) قرار داد و . . . براي يافتن پاسخ پرسشهاي ياد شده خدمت استاد بزرگوار اخلاق حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاي محمود امجد رسيديم و ايشان هم با صميميت تمام پذيراي ما شدند . آنچه در پي خواهد آمد ماحصل گفت وگوي ما با ايشان است . با تشكر از اينكه وقت خود را در اختيار

ما گذاشتيد لطفا بفرماييد تربيت چيست و بهترين تربيت كدام است؟ تربيت به معناي پرورش است ولي پرورشها با هم فرق مي كند . يك نوع پرورش به معني نمو است كه به جسم و جسمانيت مربوط مي شود و نوع ديگر به معني رشد است كه مربوط به قواي نفساني و روحي انسان است . همانطور كه بدن را مي توان تحت مراقبتهاي خاصي تربيت كرد و حالت خاصي به آن داد; روح و نفس هم در اثر تمرين شكل مي گيرد . در طول تاريخ، بسياري در صدد تربيت انسانها برآمده اند ولي سليقه هاي خود را اعمال كرده اند . بهترين تربيت، تربيت انبياي الهي است كه افراد را براي بندگي خدا تربيت مي كنند; چون اگر شهوات در انسان رشد يابد انسان بنده شهوات مي شود . انسان اگر بندگي خدا بكند «عبدالله و بنده خدا مي شود . خداي تعالي همه صفات خوب را داراست و مي خواهد بندگانش بيرنگ شوند تا رنگ الهي پيدا كنند . مثلا خداوند «ستارالعيوب است و دوست دارد كه انسان هم ستار عيوب ديگران باشد . يكي ديگر از صفات الهي كتمان اسرار مردم است; بنده خدا نيز بايد رازدار و امانتدار اسرار مردم باشد . از ديگر صفات خدا كريم بودن است، انسان هم بايد كريم باشد و بدون اينكه از او درخواستي شود به اشخاصي كه نياز دارند رسيدگي كند و در مقابل توقعي نداشته باشد . پس، تربيت انبيا، تربيتي است كه انسان را وارد فضايي نوراني مي كند يا به عبارت ديگر انسان را آسماني مي كند . انسان در يك علو و مرتبه اي آفريده شده و به تعبيري كه در روايت آمده انسان «علوي

است; يعني علو همت دارد و فطرتا به مسائل پست و دور از ارزشهاي انساني توجهي ندارد . توجهش به مسائل بلند و متعالي است . خداي تعالي دوست دارد كه انسان علوي و حسيني باشد . با آنكه همه خوبيهاي عالم از سوي خداوند به امام حسين (ع) داده شده بود; يعني او عصاره فضايل همه انبيا و اوليا بود، اما با همه اين فضايل و كمالات او خود را فداي نجات بشريت و هدايت انسانها مي كند; نجات بشر از خودخواهيها و بدانديشيها . انسانهاي والا چنين اند . تمام كمالات انسان در بندگي خداست . خرق عادت، غيبگوئي، روي آب راه رفتن يا به هوا پريدن و در آتش رفتن براي انسان كمال نيست . كمال انسان بندگي خداست . نتيجه بندگي هم اين است كه انسان رنگ خدايي مي گيرد . انسان اگر صفات الهي را در خود محقق كند آسماني مي شود . نتيجه تربيت انبيا رسيدن به كمالات واقعي است . اگر واقعا مربيان بشر بخواهند انسان را خوب تربيت كنند بايد به دنبال انبيا بروند . يكي از بهترين برنامه هاي تربيتي براي انسان و مخصوصا نسل جوان، آشنايي با نامه 31 نهج البلاغه است كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) آن را خطاب به امام حسن (ع) نوشته اند . اگر كسي واقعا بخواهد تربيت كند و تربيت شود اين نامه كافي است . در واقع اين نامه، نامه حضرت به جامعه نادان بشري است . چه رابطه اي بين اصل تربيتي كه مورد نظر شماست و معرفت امام زمان (ع) وجود دارد؟ اگر كسي تربيت يافته مكتب انبيا و مكتب اسلام باشد تمام آرزويش اين است كه جامعه

رشد كند، از فساد پاك شود و به صلاح برسد . كساني كه تربيت يافته و صالح اند قطعا مصلح هم هستند ولي چون نمي توانند خودشان جامعه را اصلاح كنند; نياز به مصلح جهاني را درك مي كنند و منتظر ظهور آن مصلح جهاني مي شوند; كه همه انبيا منتظر ايشان هستند . انبيا، اين مربيان بشر همگي منتظر ظهور مصلح جهاني بودند . آنها مي خواستند كه جامعه را اصلاح و افراد را تربيت كنند ولي چون موفق به تربيت كامل جامعه انساني نشدند، آنها هم منتظر بودند كه با ظهور حضرت بقية الله، ارواحنا له الفداء، جامعه دلخواهشان تحقق پيدا كند . اگر عدالت در جهان به دست امام مهدي (ع) تحقق پيدا كند خود زمينه اي خواهد شد براي تربيت همگان . البته اگر در شرايط و زمان فعلي كسي در فكر اصلاح و تربيت خودش باشد ارزش كارش بيشتر است . در روايت آمده ارزش كار چنين كسي هفتاد برابر ارزش كار كسي است كه در زمان ظهور اقدام به اصلاح خود مي كند . گو اينكه خود اين افراد هم آرزو دارند كه روزي برسد كه زمينه بندگي و تربيت براي همه انسانها فراهم شود . معلوم است كه در اين زمان زمينه اش كم است اما در آن زمان; يعني زمان ظهور حضرت، زمينه تربيت و اصلاح بسيار فراوان و آسان خواهد شد . از اين رو كساني كه تربيت يافته هستند بيش از همه طالب ظهور حضرت اند; زيرا كسي كه خواهان مصلح است بايد خودش صالح باشد، صالح باشد و از فساد بيزار باشد تا خواهان مصلح شود . معرفت امام زمان قطعا مراحلي دارد، آن مراحل كدامند و تربيت هر كس

در هر مرحله اي چگونه است؟ البته نفوس مختلف است . وقتي هم حضرت تشريف بياورند نفوس خيلي عوض نمي شوند، زمينه ها عوض مي شوند . هاله اي از بندگي و رحمت در جامعه مشاهده مي شود كه پرده اي است بر روي همه عيوب وگرنه تصور نكنيد كه اگر حضرت تشريف آوردند نفوس عوض مي شود . مثالي مي زنم; قبل از تشكيل حكومت جمهوري اسلامي در ايران شراب فروشي و ساير مظاهر فساد و گناه در اين كشور فراوان بود; يعني ظاهر كردن گناه رايج بود . اما در جمهوري اسلامي تظاهر به گناه يا كم است يا نيست . در جمهوري اسلامي نمي توانند علنا شراب فروشي باز كنند يا لخت و عور در خيابان بگردند . اما اگر بتوانند مي كنند; مثلا در خانه خودشان بتوانند شراب مي سازند، بتواند قمار مي كنند; ولي نمي تواند قمارخانه باز كنند . در پنهاني گناه مي كنند; اما در عين و آشكار نه . در زمان حكومت حضرت كسي حتي در منزل خودش هم نمي تواند گناه بكند . در همين دوران; يعني دوران غيبت، رابطه بين معرفت امام و تربيت انسان چگونه است؟ هميشه بهترين وسيله تربيت، توجه به حضرت است . ما معتقديم حضرت در يك نقطه از عالم حضور فيزيكي دارند، اما از نظر احاطه وجودي، ايشان بر تمام جهان خلقت احاطه دارند . بندگان درجه چندمش هم همين طورند و خيلي احاطه و اشراف دارند . اگر كسي بخواهد امام را بشناسد حداقل يك مرتبه بايد «زيارت جامعه كبيره را مطالعه كند . در اصل صدور اين زيارت از معصوم نبايد شبهه كرد; چون غير از امام معصوم كسي نمي تواند چنين جملاتي بسازد . در اين زيارت دويست و اندي صفت براي

امامان برشمرده شده است كه هر كدام از آنها خودش يك دنيا معنا دارد . به قول آقايان اهل علم «تعليق بر وصف مشعر بر عليت است در برخي از اوصافي كه در اين زيارت به آنها اشاره شده دقت كنيد: «بيت النبوة ; خاندان نبوت; «موضع الرساله ; خاستگاه و جايگاه رسالت; «معدن الرحمة ; معدن و سرچشمه رحمت; «قادة الامم ، پيشوايان امتها . معناي اين اوصاف اين است كه تمام انبيا هر چه تربيت مي كردند مربوط به امامت است . ما معتقديم كه امام هر جا هست خدا هست، هر جا خدا هست امام هست و از ازل تا به ابد را مي داند; يعني «ملكه علمي دارد . ملكه علمي يعني اينكه حضرت هرگاه اراده فرمايد جايي را ببيند، مي بيند . او لازم نيست در حالت عادي و از نظر عنصري ببيند بلكه در ملكه علمي اش، در علم اجمالي و علم تفصيلي اش هست . علم امام با علم خدا فرقي ندارد . قدرتش با قدرت خدا فرقي ندارد . فرقش وجوب و امكان است . خداي تعالي واجب بالذات است . قدرت او عين قدرت است نه اينكه كسي به او قدرت داده باشد . غير خدا قادر است; چون قدرت را خدا به او داده اگر نداده بود; قدرت نداشت . خدا عين هستي است; عين قدرت است; عين علم است . اين را مي گويند وجوب ذاتي، ولي ماسوي الله همه عالم امكان اند . وقتي اراده الهي بر اين قرار بگيرد كه آن بزرگوار، امام عصر، حضرت بقية الله (عج) بيايد و اينهمه ظلم و جنايت را از روي زمين بردارد مي آيند . اراده ايشان اراده خداست

. قدرت ايشان قدرت خداست . در عين اينكه فقير است، او و همه فقيرند، اما او آئينه خداست; «عين الله است; «قدرت الله است; «اذن الله است . آنچه خدا مي شنود او مي شنود . آنچه خدا مي بيند او مي بيند، آنجايي كه خدا هست او هم هست . از تمام ذرات جهان از ازل تا به ابد اطلاع دارد . محيط است; چون خدا، محيط است . هر صفتي كه خداي تعالي دارد او به حقيقت دارد . وقتي انسان بداند كه كسي حاضر و ناظر است و حركات و اعمال او را مي بيند; از اعمال خود مراقبت مي كند . كسي كه معتقد به امامي است كه نماينده خداست در روي زمين و در كل جهان خلقت، اولا از اعمال خودش مراقبت مي كند و ثانيا هر چه به آن بزرگوار بيشتر توجه پيدا كند آن بزرگوار هم بيشتر متوجهش مي شود . اين رابطه طرفيني است . پس بهترين وسيله تربيت، توجه به حضرت بقية الله است و اتفاقا انسان از حضرت بيشتر خجالت مي كشد تا خداي تعالي; چون يك سنخيتي بين خود و او مي بيند . مثل الان، ما انسانها مي دانيم خدا حاضر و ناظر است ولي از او خجالت نمي كشيم اما از انسانها خجالت مي كشيم . چون با آنها سنخيت داريم . با حضرت هم سنخيت داريم از نظر انسان بودن اما مي دانيم كه آن حضرت احاطه وجودي دارند و همه اسرار خلقت را مي دانند . بنابراين ما فقط بايد از درون خودمان را بسازيم نه فقط از بيرون و ظاهر . مراتب مختلف معرفت چه تاثيري در ميزان آمادگي انسان براي ظهور دارد؟ هر چه شخص

معرفتش بيشتر باشد دلش بيشتر براي جامعه مي سوزد . درون و برونش يكي مي شود، چون درون و برونش مي سوزد، در دلش دعا مي كند، تلاش مي كند و فعاليت مي كند براي زمينه سازي حكومت جهاني امام زمان (ع) . منظور از «هدايت به امر» كه در مورد امام زمان (ع) مطرح مي شود چيست؟ هدايت به امر; يعني هدايت تكويني (دروني) در برابر هدايت تشريعي . هدايت تشريعي اين است كه مي گويد: اين كار را بكن، آن كار را نكن، اين كار خلاف است يا نيست . امام، چهار منصب دارند: 1 . مرجعيت ديني; 2 . مرجعيت علمي; 3 . مرجعيت حكومتي; 4 . واسطه فيض بودن . ممكن است امام بالفعل منصب حكومت را نداشته باشد، اما منصب واسطه فيض بودن هميشه هست . او در پس پرده غيب است و در پس پرده غيب هم كار خودش را مي كند . در پس پرده غيبت كار ايشان واسطه فيض بودن و اشراف بر كل موجودات است . يعني واسطه در ثبوت، اثبات است و تمام مراحل كمال انساني است . بنابراين هدايت به امر يعني اينكه حضرت در درون موجودات نفوذ دارد و حركت موجودات به سمت كمال به وسيله حضرت صورت مي گيرد . نحوه بهره مندي از نعمت هدايت حضرت چگونه است؟ انسان به اندازه اي كه در طيف مرحمت حضرت حجت (ع) و معرفتشان واقع بشود از آن حضرت بهره مي گيرد . شما ببينيد، آهن ربا، براده هاي آهن را جذب مي كند اما، سنگ را جذب نمي كند . بايد سنخيت ايجاد كرد . آن حضرت صفات عاليه دارد انسان هم بايد صفات عاليه داشته باشد تا در حوزه جذب ايشان قرار گيرد . مروت، عاطفه، آزادگي،

ايثارگري، بزرگواري، كريمانه برخورد كردن با خلق الله، اينها وسايل ارتباط و نزديكي با حضرتند . داد و قال و . . . كه وسيله ارتباط نيست . سنخيت بايد پيدا كني تا در طيف مرحمت، محبت و معرفت واقع شوي . يك جذبه از هزار سال عبادت بهتر است . يك دفعه انسان را مي برند به عرش اعلا . چگونه مي توان در حوزه جذب آن حضرت قرار گرفت و توفيق هدايت شدن به دست ايشان را پيدا كرد؟ انجام كارهاي نيك، عمل به دستورات شرع، داشتن صفات عاليه، داشتن اخلاق خوب، خدمت كردن به مردم، مهربان بودن، عاطفه داشتن . عاطفه از كمالات انساني است . چون بزرگ ترين خادم بشريت انبيا و اوليا هستند و بزرگترين خادم بشريت امام زمان (ع) است; بنابراين با خدمت كردن مي توان با امام زمان رابطه برقرار كرد . انسان هر چه خدمتگزار صادق تري براي مردم باشد ارتباطش با امام زمان (ع) قوي تر مي شود . بعضيها حاضر نيستند حتي نماز غفيله شان را براي انجام كار يك مسلمان ترك كنند، چنين شخصي چطور مي تواند با امام زمان ارتباط داشته باشد؟ نقل است امام صادق (ع) در اعتكاف بودند ولي رفتند كارهاي مردم را انجام دادند . برآورده كردن حاجت مؤمنان برابر با هزاران سال عبادت است . حضرت چگونه به تربيت مردم و شيعيان خود مي پردازند؟ آفتاب كارش نور دادن و حرارت دادن است و اشيا به نسبت استعدادهاي خودشان، از اين نور و حرارت استفاده مي كنند و كمال مي يابند . همان گونه كه موجودات عالم بسته به استعداد خودشان از نور خورشيد بهره مند مي شوند . انسان نيز از نور وجود امام زمان (ع)

بهره مند مي شود . وقتي آفتاب به گل و ريحان مي تابد، بوي عطرش حال آدم را جا مي آورد، اما همين آفتاب وقتي به گندابي مي تابد بوي گندش را زياد مي كند . بعضي وقتها يك نقطه روشني در وجود انسان هست كه اشعه وجود امام زمان (ع) در آن نقطه اثر مي كند و آن نورانيت زياد مي شود . مثل آنها كه در جبهه بودند; ره صد ساله را يك شبه طي كردند، يك ساعته طي كردند، يك دقيقه طي كردند . آيا مي توان گفت كه همه تربيتها از مجراي امام عصر (ع) صورت مي گيرد؟ غير از اين نيست . آفتاب نورافشاني اش به وسيله اوست، ماه تاثيراتش به وسيله اوست، تمام حركت موجودات تحت تاثير تربيت اوست; منتها تربيت به سياق خودش . در عالم خلقت يك چيزي زهر مي شود و يك چيزي عسل; بستگي به موجودي دارد كه آن را توليد مي كند . زنبورعسل باشد، عسل توليد مي كند، افعي باشد زهر توليد مي كند . هر چيزي خاصيت خودش را دارد . شما تخم حنظل را مي كاريد; حنظل رشد و نمو مي كند . اما تخم خربزه را بكاريد مي بينيد كه خربزه شيرين به عمل مي آيد . اين شيريني و تلخي مربوط به استعداد خود دانه است كه با عنايت حضرت اين استعدادها به كمال مي رسند . استعداد شيطان ضلالت و گمراهي است، اگر قدرت به او بدهي گمراه مي كند; چون وجودش ضلالت و گمراهي را اقتضا مي كند; چون خودش غاوي است و اغواگري در ذات اوست، همه كارش اين است كه بشر را اغوا كند، بشر را از هدفش دور كند، بشر را گمراه كند و به پرتگاه ببرد تا انسان هم هدفش

را گم كند و در نتيجه مثل او شقي شود . تربيت و معرفت امام زمان (ع) با هم چه رابطه اي دارند . رابطه اي مستقيم دارند . هر چه تربيت عالي تر، معرفت عالي تر، هر چه معرفت عالي تر، تربيت عالي تر . دور معي است; يعني معيت دارد; هر چه معرفت بيشتر باشد تسليم بيشتر مي شود . هر چه تربيت و تسليم و . . . بيشتر شود معرفت بيشتر مي شود . تربيت و معرفت و آمادگي با يكديگر تناسب دارند . هر چه معرفتش بيشتر باشد، تربيتش بيشتر است، هر چه تربيتش بيشتر باشد معرفتش بيشتر است . هر چه تربيت و معرفتش بيشتر باشد آمادگيش بيشتر مي شود . پس رابطه اي مستقيم دارند . به جوانهاي اين دوره چه توصيه اي مي كنيد؟ جوانهاي اين دوره اگر مي خواهند سلامت و صلاح خودشان را تامين كنند و خدمتگزار باشند بايد دلداده امام زمان (ع) باشند و بدانند كه فرمانرواي كل عالم اوست و او مي تواند انسان را اصلاح كند . اگر انسان خودش را در اختيار او بگذارد اصلاح مي شود . دل ما از آهن كه سخت تر نيست، آهن به دست حضرت داوود (ع) نرم شد، بايد دل را بدهيم به امام زمان (ع)، او دلبر ماست . اگر دلمان را بدهيم به امام زمان، امام زمان دل ما را اصلاح مي كند . بنابراين بايد زياد دعا كنيم براي فرج آقا امام زمان تا آن بزرگوار هم براي ما دعا كند . خودش فرمود: «اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم ; زياد دعا كنيد براي فرج، فرج شما همين است . جوانهاي امروز بهترين راهشان توجه به آقاست . بدانند كه

يك آقايي دارند كه اين آقا آنها را مي بيند، ناظر است . منتها ما او را نمي بينيم . تو از جان خودت مي خواهي خبردار شوي با جان جانانت حرف بزن . بگو: آقا! تو فرمانرواي كل عالمي . تمام موجودات در قبضه شماست . من را در قبضه خود بگير . اين درخواست هم بايد صادقانه صورت بگيرد نه اين كه از او بخواهيم ظهور كند و به ميل ما رفتار نمايد . «امام شناسي بهترين بحث براي جوانان است - كه متاسفانه رايج نيست - تا جوانها بتوانند امامشان را بشناسند . امام را بشناسند به نورانيت نه اين كه بگويند: قربان چشمان امام زمان (ع) بروم، قربان ابرويش بروم، قربان كفشش بروم، اينها فايده ندارد، كافي نيست . امام زمان كه اين نيست . امام زمان يك مقام الهي دارد كه همه ما سر سفره او هستيم . بايد بدانيم كه سر سفره او هستيم . اين سفره مال امام زمان است . اين مغز ما مال امام زمان (ع) است . براي فرج زياد دعا كنيد . يك فرج عمومي است كه ان شاءالله تشكيل حكومت است و يك فرج خصوصي است . يكي از خدمتهاي به امام زمان (ع) دعا كردن است . خود ايشان هم دعا مي كنند . وقتي شما به آقايي مثل او خدمت كنيد چندجور افاضه مي كند; براي انسان گشايشها مي شود; بينشش بالا مي رود و امكانات براي او ايجاد مي شود . اين است كه بايد نسل جوان ما براي تكامل روح خودشان دائما به ياد حضرت باشند . مرحوم آية الله حاج آقا اباصالح فاطمي قمي توصيه مي كنند كه با خطاب «يا

اباصالح و «يا صاحب الزمان به حضرت توجه پيدا كنيد و باز ايشان مي فرمايد: من در سجده يوميه در بين الطلوعين بين حالت خواب و بيداري يك حالتي پيدا كردم و ديدم در يك بياباني گم شده ام، هاتفي صدا مي زند: «يا اباصالح المهدي اغثني من نمي دانستم اين كنيه حضرت است، بعد از اين ماجرا فهميدم كنيه حضرت است . يكي از كنيه هاي حضرت «اباصالح است . او پدر هر چه آدم صالح است . بنابراين آدم بايد صالح باشد

در انتظار مهدى(عج)

سلسله جلسات آيت اللَّه ناصرى

انتظار؛ فضيلت، معنا و شرايط

موضوع بحث راجع به قطب عالم امكان، محور عالم وجود، واسطه بين عالم غيب و شهود، حضرت بقيةاللَّه(ع) بود.

در جلسه اول گفتيم كه خليفه عالم وجود بايد داراى دو جنبه باشد؛ يك جنبه »يلى الحقى« و يك جنبه »يلى الخلقى« كه از جنبه يلى الحقى استفاضه و از جنبه يلى الخلقى افاضه كند. مثل ترانس برق كه واسطه است بين نيروگاه و لامپهاى روشنايى. جلسه دوم راجع به اشكالاتى بود كه به حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفدا، و مذهب شيعه شده بود. عرض كردم حدود دوازده اشكال شده است و در بين اين دوازده اشكال، دو اشكال چشمگير است و بقيه قابل اعتنا نيست؛ يعنى جوابش خيلى سهل المعونه است. دو اشكال را عرض كردم اشكال اول راجع به طول عمر حضرت بود و مفصلاً بيان شد و جوابش را حلاً و نقضاً بيان كردم. در جلسه سوم هم اشكال دوم كه راجع به نفع حضرت در زمان غيبت بود بررسى شد. در اين جلسه موضوع بحث، فضيلت انتظار، معنى انتظار و شرايط انتظار است. اولاً اين عقيده و ايده شيعه است كه منتظر

حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، است. رواياتى در اين زمينه هست كه چند نمونه را خدمت شما عرض مى كنم. مجموع رواياتى كه از نبى اكرم(ص) تا امام حسن عسكرى(ع) راجع به انتظار و فضيلت انتظار و اجر و ثواب منتظران رسيده 99 روايت است. در يكى از اين روايات كه از حضرت امام صادق(ع) نقل شده چنين آمده است: »المنتظر لأمرنا كالمتشحطّ بدمه فى سبيل اللَّه«؛1 كسى كه منتظر فرج امام زمان(عج) باشد مثل كسى است كه در راه اسلام در خون خودش غلتيده است. كسى كه در راه اسلام به شهادت برسد چه اجر و مقام و ثوابى دارد؟ كسانى هم كه منتظر امام زمان(عج) هستند همين اجر و ثواب را دارند. روايت ديگرى نيز از حضرت صادق(ع) نقل شده كه مى فرمايد: »إعلموا أنّ المنتظر لهذ الأمر له مثل اجر الصائم القائم.«؛2 كسى كه منتظر امام زمان باشد اجر و مزدش همانند اجر و مزد كسى است كه هميشه در حالت صيام مشغول نماز باشد؛ يعنى روزها روزه و شبها مشغول عبادت باشد. در روايت ديگرى امام جواد(ع) مى فرمايد: »أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج«؛3 بهترين اعمال شيعه ما انتظار فرج امام زمان(عج) است. روايت ديگرى است از رسول اكرم(ص). براساس اين روايت آن حضرت روزى در حالى كه در بين جمعى از اصحاب نشسته بودند، فرمودند: »أللّهم لقّنى إخوانى«؛ خداوندا، برادران مرا به من برسان! عرض كردند: »يا رسول اللَّه! برادران شما چه كسانى هستند؟« حضرت فرمودند: »برادران من آن كسانى هستند كه در زمان خليفه دوازدهمى من حضرت بقيةاللَّه قرار مى گيرند و منتظر آن آقا هستند.« عرض كردند: »يا رسول اللَّه! ما در برابر شما شمشير مى زنيم،

قرآن در بين ما نازل شده است، ما برادران شما نيستيم و آنهايى كه صدها سال يا هزارها سال ديگر مى آيند، آنها برادران شما هستند؟« حضرت فرمودند: »شما مرا مى بينيد، معجزات مرا مى بينيد، در جلسات من حاضريد و حرفهاى مرا مى شنويد ولى آنها در حالى به من ايمان مى آورند كه مرا نديده اند. آنها برادران من هستند لكن شما اصحاب من هستيد.«4 و اين بزرگ ترين مقام است براى شيعه اى كه حالت انتظار در وجودش باشد. روايت ديگرى است از حضرت على(ع). ايشان مى فرمايد: »أفضل عبادة المؤمن إنتظار فرج اللَّه«؛5 برترين عبادتى كه از مؤمن صادر مى شود، انتظار فرج است. انتظار امام زمان(عج) افضل همه عبادات است، خواه عبادت اعتقادى باشد خواه عبادت با اركان و اعضاء بدن.

حضرت سجاد(ع) نيز درباره فضيلت انتظار مى فرمايد: »إن أهل زمان غيبته القائلون بإمامته المنتظرون لظهوره أفضل من أهل كلّ زمان«؛ كسانى كه در زمان غيبت قائل به امامت حضرت بقيةاللَّه و منتظر ظهور آن حضرت هستند، از اهل همه زمانها افضل هستند. بعد مى فرمايد: »لأن اللَّه تعالى ذكره أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة«؛6 اين طايفه افضل از همه هستند؛ زيرا خداوند عقل و فهم آنها را كامل كرده است به گونه اى كه غيبت و ظهور نزدشان مساوى است؛ يعنى جداً به وجود مقدس حضرت بقيةاللَّه و عدم مصلحت در رؤيت و شناخت حضرت معتقدند. اگر چه آن حضرت در بين اجتماع هستند و ما ايشان را مى بينيم و ايشان ما را مى بيند، لكن ما ايشان را نمى شناسيم؛ مانند برادران حضرت يوسف(ع) كه آن حضرت را مى ديدند اما نمى شناختند كه اين برادرشان است و

بعد از كشف حجب معلوم شد كه برادرشان است. در روايت آمده است كه: »مثل شما با امام زمان مثل برادران يوسف با برادرشان است.«7 نه اينكه امام زمان در پس پرده اى باشد يا يك جاى مخفى باشد و كسى ايشان را ملاقات نكند. اين حسابها نيست. حضرت در اجتماعات هستند و كسى آن بزرگوار را نمى شناسد. معناى غيبت، عدم حضور نيست. معناى غيبت، عدم شناخت است. غيبت در لغت به هر دو معنا آمده است؛ هم به معناى عدم حضور و هم به معناى عدم شناخت، اما غيبت آن حضرت به معناى عدم شناخت ايشان است و گرنه آن حضرت در بين ما هستند. در روايتى كه از نايب امام زمان(ع) محمد بن عثمان عمرى نقل شده، آمده است: »واللَّه إنّ صاحب هذا الأمر ليحضر الموسم كل سنة، يرى الناس و يعرفهم و يرونه ولا يعرفونه.«؛8 حضرت صاحب الامر هر سال در اجتماع حج حضور مى يابد. آن حضرت مردم را مى بيند و مى شناسد اما مردم او را مى بينند و نمى شناسند. روايت ديگرى است از معصوم(ع) كه مى فرمايد: »المنتظر للثانى عشر كالشاهر سيفه بين يدى رسول اللَّه يذبّ عنه«؛9 كسى كه منتظر امام دوازدهم باشد مثل كسى است كه شمشير دست بگيرد و از نبى اكرم(ص) دفع دشمن بكند. كسى كه شمشير داشته باشد و از نبى اكرم(ص) دفع دشمن بكند چه ثواب و اجر و مقامى دارد؟ كسانى كه منتظر امام زمان هستند، چنين اجر و مقامى برايشان هست. اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: »دولت ما آخرين دولتهاست«؛10 يعنى هر صنفى از اصناف بنى آدم حكومت و رياست و زمامدارى مى كنند تا بفهمند كه نمى توانند اجتماع را اصلاح بكنند و لذا زمانى

كه حضرت بقيةاللَّه تشريف آوردند و اصلاح كردند نگويند كه اگر حكومت به دست ما هم مى رسيد همين كار را مى كرديم. اگر چنانچه يك طايفه، دو طايفه به حكومت برسند، يك قشر، دو قشر از اجتماع به حكومت و رياست و زعامت نرسند و امام زمان بيايند؛ موقعى كه حضرت عدل واقعى را پياده كردند آن قشر مى گويند اگر ما هم بوديم همين كار را مى كرديم؛ امام زمان(عج) كار خاصى نكرده اند. لذا تمام اقشار و تمام اصناف بايد بيايند به حكومت برسند و بفهمند كه حنايشان رنگى ندارد. نمى توانند اجتماع را اصلاح بكنند. موقعى كه آن حضرت تشريف آوردند و اجتماع را اصلاح كردند ديگر نگويند اگر ما هم بوديم همين كار را مى كرديم. تا معلوم شود يك قدرتى ماوراء قدرت بشرى، حاكم بر اجتماع است. امام محمد باقر(ع) نيز در اين باره مى فرمايند: »ما ضرّمن مات منتظراً لأمرنا ألاّ يموت فى وسط فسطاط المهدى و عسكره«11 كسى كه منتظر ظهور امام زمان(ع) و قبل از ظهور از دنيا برود ضرر نكرده كه در خيمه گاه مهدى و سپاهيان او از دنيا نرفته است؛ زيرا همين انتظارشان براى فرج امام زمان(ع) داراى اجر و مقام است. امام صادق(ع) در روايتى مى فرمايد: »إذا قام أتى المؤمن فى قبره فيقال له: يا هذا إنّه قدظهر صاحبك! فإن تشأ أن تلحق فالحق، و إن تشأ أن تقيم فى كرامة ربّك فأقم«؛12 بعد از اينكه حضرت تشريف آوردند به مؤمنانى كه در قبرند گفته مى شود: »صاحب شما آمد، مى خواهى بلند شو؛ رجعت كن، بيا محضر حضرت، مى خواهى هم استراحت كن؟ اختيار با شماست.« يكى از عقايد شيعه اين است كه بعد از

اينكه حضرت آمدند رجعتى خواهد بود. اصل رجعت دو قسم است: يكى رجعت صغرى و ديگرى رجعت كبرى. رجعت صغرى در زمان بقيةاللَّه الاعظم(ع) است؛ يعنى در زمان حضرت عده اى زيادى از انبيا و مؤمنان زنده مى شوند و در پيشگاه آن حضرت شمشير مى زنند. رجعت كبرى در زمان رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) است. موقعى كه حضرت على(ع) و بعد از حضرت بقيةاللَّه آمدند رجعت كبرى شروع مى شود و اين كه چند سال طول مى كشد، بماند13. روايت ديگرى است از امام صادق(ع) ايشان مى فرمايد: »من دين الائمة الورع والعفة والصلاح و انتظار الفرج«14؛ مؤمن كسى است كه با ورع باشد، واجبات را انجام دهد و محرمات را ترك كند؛ تقوى داشته باشد؛ عفت داشته باشد؛ نجابت داشته باشد و هم منتظر امام زمان(عج) باشد. يكى از علائم و مشخصات مؤمن انتظار فرج امام زمان(عج) است. روايتى است از امام حسن عسكرى(ع) مى فرمايد: »مثله فى هذه الأمّة مثل الخضر، عليه السلام، و مثله كمثل ذى القرنين«؛ مثل امام زمان(عج) در زمان غيبت مثل خضر است. حضرت خضر(ع) الآن موجودند ولى نمى دانيم كجا هستند. امام زمان(عج) هم همينطور هستند. همانطور كه معتقديم حضرت خضر(ع) زنده و حاضر است؛ امام زمان(عج) هم به همين نحو زنده هستند و در اجتماع هستند. بعد حضرت مى فرمايند: »واللَّه ليغيبنّ غيبة لاينجو فيها من التهلكة إلاّ من يثبته اللَّه على القول بامامته و وفّقه للدعاء بتعجيل فرجه«15؛ قسم به ذات احديت، فرزند من غيبتى خواهد داشت كه در آن نجات پيدا نمى كند از هلاكت مگر كسى كه تقوى پيشه كند و قائل به امامت آن حضرت باشد و دعا براى تعجيل فرج بكند. اگر اين سه حالت و اين

سه بعد در وجودش بود، اين شخص اهل نجات است. روايتى است از حضرت رسول اكرم(ص) كه مى فرمايند: »أفضل العبادة إنتظار الفرج«16؛ برترين عبادتها انتظار فرج است. اگر حالت انتظار در كسى باشد ثواب عبادت در نامه اعمال وى ثبت مى شود. مثل كسى كه با وضو مى خوابد. اين شخص خواب است اما ثواب عبادت برايش مى نويسند. حالت انتظار داشتن هم همينطور است. در روايت ديگرى است كه حضرت فرمودند: »أفضل أعمال أمّتى إنتظار الفرج«17؛ بهترين اعمال امت من منتظر فرج امام زمان(عج) بودن است. در روايت ديگرى هم داريم: »افضل العبادة الصمت و انتظار الفرج«؛18 بهترين عبادات اين است كه انسان زبانش را كنترل كند؛ مراقب زبانش باشد. فكر كند بعد سخن بگويد و منتظر فرج باشد. پدرى به پسرش دستور داد كه »امروز از صبح تا آخر شب آنچه گفته اى يادداشت كن و شب به من بگو«. پسر قبول كرد و نوشت. ديد خيلى زياد مى شود. تا ظهر چند صفحه اى پر شد. ديگر تا شب ننوشت. شب كه شد پدرش گفت: »چه شد، چه كردى؟« پسر گفت: »نتوانستم همه را يادداشت كنم«. پدر گفت: »چرا نتوانستى؟« گفت: »تا ظهر نوشتم. چند صفحه شد. ديدم اگر بخواهم تا شب بنويسم، دفترچه مى شود.« پدر گفت: »اين كار را از تو خواستم تا به تو بفهمانم كه گفتار يك روزت را نمى توانى براى پدرت بگويى. گفتار يك عمرت را چطور مى خواهى براى خدا بگويى و حساب پس بدهى؟« اين مطالبى كه از زبان ما صادر مى شود، همه پرونده مى شود. صريح آيه قرآن است: »ما يلفظ من قول إلاّ لديه رقيب عتيد«19 همه آنچه مى گوييم، از شوخيها و

جديها و مزاحها، ثبت مى شود و به همه اينها بايد جواب بدهيم. آخرت يك روز طولانى است، 50 هزار سال، 500 هزار سال بايد بايستيم و جواب 70 سال عمر را بدهيم. زبان چيز عجيبى است. بايد بسيار دقت كنيم. روايت ديگرى است كه حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: »سيأتى قوم من بعدكم الرجل منهم له أجر خمسين منكم«؛ قومى پس از شما مى آيد كه اجر يك نفر از آنها با اجر 50 نفر از شما كه اصحاب من هستيد برابر خواهد بود. يك عده اى در آخر الزمان مى آيند كه اجر و مزد اعمال آنها مطابق 50 نفر از شما است. عرض كردند، »يا رسول اللَّه، نحن كنّا معك ببدرف و أحدف...«؛ يا رسول اللَّه! ما در جنگ بدر واحد كمك شما و قرآن بوديم و يارى مى كرديم، آن وقت يك عده اى در آخرالزمان مى آيند كه اجرشان با اجر 50 نفر ما برابر است؟« حضرت فرمودند: »بله، اگر شما در ناراحتيها و فشارهايى كه آنها واقع مى شوند واقع مى شديد، تحمل نداشتيد20. در آخرالزمان فشارها و ناراحتيها شديد است. اينان در برابر اين فشارها و ناراحتيها صبر و تحمل مى كنند و دست از عقايدشان برنمى دارند. روايت ديگرى است از امام سجاد(ع). آن حضرت مى فرمايند: »من ثبت على ولايتنا فى غيبة قائمنا أعطاه اللَّه أجر ألف شهيد مثل شهداء بدر و أحد«؛ كسى كه در زمان غيبت كبرى و آخرالزمان، ثابت قدم باشد اجر و مزدش برابر اجر و مزد هزار شهيد است21. روايت معتبر است. كسى كه در زمان غيبت عمل به وظيفه بكند واجباتش را انجام دهد و محرمات را ترك كند و ظواهر شرع را - كما

هوحقّه - طبق وظائفش انجام دهد اجر هزار شهيد در نامه عملش ثبت مى شود. روايات در اين زمينه زياد است. ديگر روايات هم به همين مضامين و منوال است. براى آنكه بدانيم منتظر واقعى كيست و اين روايات در شأن چه كسانى است، ابتدا انتظار را معنا مى كنيم. آيا همين كه بنشينيم و ادعا كنيم كه منتظر امام زمان(عج) هستيم كافى است؟ همين انتظار است؟ آيا اين همه ثواب كه ائمه اطهار(ع) و نبى اكرم(ص) فرموده اند، براى كسانى است كه مى نشينند و مى گويند: »ما منتظريم« و هر كارى هم كه دلشان مى خواهد مى كنند و هر راهى هم كه دلشان خواست مى روند؟ انتظار؛ يعنى انزجار از وضع موجود و تقاضاى حالت مطلوب تر. مثلاً شخصى مريض است، حالش خيلى بد است و اطرافيان او اميدوارند كه حالش بهتر شود. مى گويند منتظريم حالش خوب شود. پس انتظار؛ يعنى از حال فعلى ناراضى ام و يك وضع مطلوب تر را مى خواهم. اين معناى انتظار است. مثلاً پسرش رفته است سفر. سؤال كنى مى گويد: »از نيامدنش خيلى ناراحتم، اما منتظرش هستم«؛ يعنى من از اين غيبت او ناراضى و ناراحتم و منتظرم كه او برگردد و حالم بهتر شود. يا اينكه مثلاً تاجرى است كه از نظر تجارى وضع خوبى ندارد و بازارش كساد است. مى پرسيم »وضعتان چه طور است؟« مى گويد: »وضع خوبى نداريم، اما منتظريم خوب شود. خبر داده اند كه وضع خوب مى شود، ما هم منتظريم كه وضع خوب شود«؛ يعنى كاملاً از وضع كنونى ناراضى است و منتظر وضع بهترى است. آيا كسانى كه منتظر امام زمان(عج) هستند همين حالت را دارند؟ واقعاً از وضع فعلى خود و جامعه ناراضى اند. اگر

انسان با كسانى كه ايجاد فساد مى كنند، ولگرد هستند، معصيت مى كنند، اسير هواى نفس هستند، ارتباط داشته باشد، از وضع فعلى كه الآن جامعه دارد، راضى باشد، انتظار معنا ندارد. انتظار معناى مركبى دارد: نفى و اثبات. عدم رضايت از وضع فعلى و انتظار وضع بهتر. انتظار؛ يعنى آماده باش براى يارى امام زمان(عج). منتظرم، يعنى وجودم كلاً در انتظار بقيةاللَّه الاعظم(ع) است كه بيايد و انقلاب جهانى ايجاد بكند. امام زمان(عج) كه مى آيد انقلاب مملكتى و مقطعى نمى كند، بلكه انقلاب ايشان، انقلابى در كل جهان است. يعنى انقلابى مى كنند كه از حضرت آدم(ع) تا به حال كه شش يا هفت هزار سال، كمتر يا بيشتر از آن مى گذرد چنين انقلابى ايجاد نشده است. انقلابى كه ايشان ايجاد مى كنند يك انقلاب جهانى است. پس افراد خاصى مى توانند با حضرت همكارى بكنند و قدرت دارند كه از اعوان و انصار حضرت بقيةاللَّه باشند. معناى انتظار عدم رضايت از وضع فعلى و كمال اشتياق به پياده شدن عدل الهى در سراسر جهان است. حال چه كسانى منتظرند؟ منتظران بايد كسانى باشند كه مهذّب باشند، خودشان را اصلاح كرده باشند. من كه مرتكب صدها گناه مى شوم، مرتكب صدها جنايت مى شوم و عشق و علاقه به فساد مى ورزم، چه طور مى توانم بگويم كه منتظر آقا هستم؟ منتظرم كه بيايند گردن مرا بزنند؟ چون حضرت كه مى آيند، مبارزه با فساد مى كنند. مى خواهند عدل واقعى و عدل الهى را در سراسر دنيا، پياده بكنند. ريشه هاى فساد را از بين ببرند. وقتى كه وجود انسان سرطانى باشد، وقتى عضوى سرطانى باشد، قابل معالجه نيست. بايد قطع شود. پس انسان بايد خودش را اصلاح

كند. حضرت كه بيايند دو انقلاب مى كنند، انقلاب درونى و انقلاب بيرونى. انقلاب درونى را از هم اكنون بايد شروع كنيم. انسانى كه مى خواهد بگويد منتظر امام زمان(عج) است و مى خواهد از منتظران باشد و اين روايات شامل حال او بشود، بايد مشغول تهذيب باشد »قد أفلح من زكّها«22 رستگارى در پرتو تزكيه است؛ يعنى اول تخليه بكند و بعد هم تحليه. اول صفات رذيله را از خودش دور كند و بعد هم صفات حميده را در خودش به وجود بياورد. الآن هم كسانى كه محضر حضرت مشرفند پنج طايفه هستند: اوتاد، نجبا، نقبا، رجال الغيب، و صلحا و در هر كدام از اين طايفه ها هم عده زيادى هستند. اينان هم از آب و خاك و از اولاد آدم هستند اما با رشد، تقوى، تهذيب، خودسازى و حاكميت اسلام بر وجودشان، به اين تقرب رسيده اند وتشرف اختيارى محضر حضرت پيدا كرده اند. پس شرط منتظر بودن اين است كه انسان خودسازى بكند. خدا مى داند كه دامن همه ما آلوده است؛ بزرگ و كوچك ندارد. هيچ كدام ما معصوم نيستيم. خدا شاهد است كه اگر توبه از اعمال گذشته بكنيم و عزم و جزم بر ترك معصيت در آينده داشته باشيم و واجبات را اول وقت انجام بدهيم و توسلات به حضرت بقيةاللَّه داشته باشيم، ان شاءاللَّه همه ما از منتظران و مورد عنايت حضرت خواهيم بود. خدايا قسمت مى دهيم به عزت محمد و آل محمد فرج امام زمان را نزديك بگردان. موانع ظهورشان را برطرف بگردان! خدايا قلوب ما را هم به نور ايمان و تقوى و ولايت و خلوص بيش از پيش منور بفرما! خدايا رفع ظلم

و ناراحتى و طغيان گرى از مسلمان ها بفرما! شر اشرار را به خودشان برگردان! خدايا قسمت مى دهيم به عزت محمد و آل محمد راه نجاتى براى مسلمانان فلسطين فراهم بفرما! خدايا قسمت مى دهيم به عزت محمد و آل محمد اسامى همه ما را در طومار اصحاب و انصار امام زمان(عج) ثبت و ضبط بگردان!

پى نوشتها :

1 . المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج52، ص123.

2 . الكلينى، محمدبن يعقوب الكافى، ج2، ص222.

3 . بحارالانوار، ج51، ص156، ح1.

4 . همان، ح52، ص123.

5 . همان، ص131.

6 . همان، ج36، ص386.

7 . الطوسى، محمدبن الحسن، كتاب الغيبه، ص222.

8 . همان، ص221.

9 . همان، ج52، ص129، ح24.

10. همان، ج52، صص338-339، ح83.

11. الكلينى، محمدبن يعقوب، همان، ج1، ص372.

12. المجلسى، محمدباقر، همان، ج53، ص91.

13. ائمه(ع) در زمان حضرت بقيةاللَّه برنمى گردند. فقط از آن جهت كه امام را امام بايد غسل دهد و نماز بخواند و كس ديگرى امكان ندارد، حضرت بقيةاللَّه بعد از 7 سال كه هر سالى 10 سال مى شود كه 70 سال مى شود شهيد مى شوند »ما منا إلا مقتول او مسموم«، حضرت ابا عبداللَّه(ع) رجعت مى كنند و غسل و كفن ايشان را برعهده مى گيرند و برايشان نماز مى خوانند و ايشان را تدفين مى كنند. ائمه(ع) در زمان حضرت على(ع) رجعت مى كنند.

14. المجلسى، محمدباقر، همان، ج52، ص122.

15. همان، ص24.

16. الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص377، ح1.

17. المجلسى، محمدباقر، همان، ج52، ص128، ح21.

18. همان، ج68، ص96.

19. سوره ق (50) آيه18.

20. همان، ج52، ص130.

21. همان، ص125.

22. سوره شمس (91) آيه

9.

در انتظار منجي

به جمعيت حاضر در سالن انتظار فرودگاه جست وجوگرانه مي نگريستم كه پسر عمه ام را ديدم، اشاره مي كرد كه بعد از ترخيص داخل سالن منتظرم است . حدود بيست دقيقه اي كارهاي گمركي به طول انجاميد . وقتي از سالن گمرك خارج شدم، علي پيش آمد و با مهرباني خاصي نگاهم كرد و گفت: يلدا! نسبت به ده سال پيش خيلي تغيير كرده اي . اگر عكست را برايم نمي فرستادي هرگز نمي شناختمت . بعد از احوالپرسي به سرعت به منزل علي رفتيم . همسر ايتاليايي او فلورا هم در كشور انگليس، خارجي محسوب مي شد . علي ما را با هم آشنا كرد . فلورا گفت: مرا درك مي كند و مي فهمد در يك كشور غريب چه احساسي دارم . آن شب به احوالپرسي از آشنايان گذشت . روز بعد با علي به طرف شهر كالج حركت كرديم و در ابتدا به دانشگاه كالج كه برايم دعوتنامه فرستاده بود، رفتيم و كارهاي مقدماتي ثبت نام را انجام داديم . سپس به پانسيوني كه دوست علي معرفي كرده بود رفتيم . اين پانسيون هم به دانشگاه نزديك بود و هم، قيمت مناسبي داشت علاوه بر اينها پنج دانشجوي ايراني هم در آن سكونت داشتند . صاحب آنجا چون از ايرانيها راضي بود يكي از سوئيتها را در اختيارم قرار داد و با خنده گفت: دو اتاق در طبقه اول، همينطور دو اتاق بالاي آن در طبقه دوم مخصوص ايرانيهاست . . . و هنوز كلامش به پايان نرسيده بود كه دختر سبزه رويي كه نشان مي دهد ايراني است داخل شد . جك، مالك پانسيون، كه مردي ميانسال بود او را صدا زد و گفت: «ليلا! اين خانم هموطن

توست و از اين پس در پانسيون رز ساكن است . ليلا پيش آمد و با ابراز خوشحالي از آشنايي با من و پرسشهايي از اوضاع ايران، رشته تحصيليم را جويا شد . پاسخ دادم: «پزشك عمومي هستم و براي گذراندن تخصص داخلي آمده ام . با هيجان گفت: «عالي است ما در بين ايرانيها دكتر نداشتيم جمع ما را كامل كردي . من جنوبي هستم و زبان مي خوانم . پرديس دانشجوي دكتراي روانشناسي و همسرش هومان فوق ليسانس مكانيك مي خواند . شيدا كارگرداني مي خواند و آخري هم مهدي كه هميشه غرق در كامپيوتر و اينترنت است . با ديدن ليلا احساس بد غربت از من دور شد به طوري كه در راه بازگشت به منزل پسرعمه ام احساس ناراحتي نمي كردم . سه روز بعد با وسايلم پا به پانسيون رز گذاشتم و در آخرين اتاق طبقه اول ساكن شدم . اتاق كناري من متعلق به ليلا بود و در كنار آن هم اتاق شيدا قرار داشت . پرديس و هومان در طبقه بالا سكونت داشتند و اتاق مهدي درست بالاي اتاق من بود . تازه وسائلم را در اتاق گذاشته بودم كه صداي ليلا با شادي خاص خودش به گوشم خورد . همراه او دختري بود كه مي شد متانت و وقار زن ايراني را يكجا در او يافت . ليلا گفت: «ايشان دختر شيرازي ما پرديس، يا بهتر بگويم اتاق بالايي من هستند» . پرديس با من آشنا شد . همانطور كه مشغول گفت وگو بوديم; در اتاقم به صدا درآمد . پس از گشودن در مرد جوان بلند قامتي را ديدم كه اگر پرديس او را هومان معرفي

نمي كرد فكر مي كردم انگليسي است; چون كاملا سفيد و بور بود و شباهتي به شرقيها نداشت . پرديس و هومان رفتند و ليلا در جابه جايي وسايل كمكم كرد و ضمن كار، از ساعت نهار و شام و آداب آنجا برايم گفت . ساعت هفت براي شام به سالن غذاخوري رفتيم . پرديس و همسرش مشغول صرف شام بودند . من و ليلا هم در كنارشان نشستيم . چند لحظه بعد دختري به ما ملحق شد كه شيوا نام داشت . دختري مغرور كه در جمع ما تنها كسي بود كه حجاب كامل نداشت و با معرفي من تنها به تكان دادن سرش بسنده كرد و در حين خوردن شام نسبت به شوخيهاي ليلا كاملا بي تفاوت بود . پس از صرف شام از ليلا تشكر كردم و به اتاقم رفتم . با خود فكر كردم «همه ايرانيها را ديدم جز يكي از آنها» . از روز بعد به دانشكده مي رفتم و شبها با هموطنانم در رستوران شام مي خورديم و بعد از شام معمولا از خاطرات گذشته و اخبار روز ايران سخن به ميان مي آمد . روزها گذشت ولي يكي ازآنها را هنوز نديده بودم . قريب سه هفته از اقامتم مي گذشت كه كنجكاوي باعث شد راجع به مهدي بپرسم . ليلا با خنده گفت: «او وقت كم آورده و فكر مي كند صد سال عمر فرصتي كافي نيست . شب و روز مشغول مطالعه و پژوهش است، حتي غذايش را در اتاقش مي خورد و تنها گاهي براي تحويل كتابها و ديسكتهايش از اتاقش خارج مي شود . بين خودمان بماند شيوا به او علاقه مند است و آرزوي ازدواج با مهدي را

دارد ولي مهدي به او نگاه نمي كند و از پرديس خواسته به شيوا بگويد به خاطر ايراني بودن هم شده حجاب كامل تري داشته باشد» . چهل روز از آغاز كلاسهايم مي گذشت; در كتابخانه دانشكده مشغول جست وجو در پايگاههاي اينترنتي بودم تا اطلاعاتي راجع به رگهاي كرونر قلبي جست وجو كنم ولي مرتب خطوط دستور خطا صادر مي كرد . نزد كتابدار مربوطه رفتم و به او گفتم: گويا براي دستگاه مشكلي پيش آمده، حدود ده دقيقه او هم با رايانه كار كرد ولي نتوانست كار مؤثري انجام دهد . ناگهان با ورود تازه واردي با شادي گفت: «مغز كامپيوتر آمد، بيا كه به مشكل برخورديم . جوان چهارشانه و برازنده اي بلافاصله پشت رايانه نشست و ظرف كمتر از هشت دقيقه تمام اطلاعات مورد نيازم را در دسترسم قرار داد . در حين جست وجوي او، به چهره دلنشين و چشمهاي گيرايش نگاه كردم . ريشهاي مرتب او تناسب خاصي به چهره اش بخشيده بود . خدا جميع زيباييهاي مردانه را در او خلاصه كرده بود . كارش كه تمام شد براي اولين بار سر بلند كرد و نگاهي به من انداخت . حجاب كامل مرا كه ديد با لبخندي پرسيد: «مسلمان هستيد؟» با شنيدن پاسخ مثبت و تشكرهاي اضافه ام، به آرامي زمزمه كرد: «دعايم كنيد» و به سمت اطلاعات ديسك فشرده رفت . نمي دانم چرا تاثير نگاه و برخورد او از ذهنم پاك نمي شد . چند روز بعد در غروبي زمستاني كه از دانشكده باز مي گشتم، براي سريع تر رسيدن راه ميانبري را كه يكي از همكلاسي هايم به من نشان داده بود انتخاب كردم . به يكي از كوچه هاي خلوت

كه رسيدم ناگهان دو جوان كه موهاي سرشان را تيغ انداخته و قسمت وسط آن را مثل تاج خروس درست كرده بودند و معلوم بود كه از فرقه گرايان هستند با خنده هاي كريهي قصد ايجاد مزاحمت داشتند . قلبم به رعشه افتاد، ترس وجودم را فرا گرفت و به سرعت دويدم . نمي دانستم به كجا، از پرچين كوتاهي پريدم و به كوچه بزرگ تري رسيدم كه شبيه خيابان فرعي بود . اتومبيلي عبور مي كرد، جلوي راهش را سد كردم، با ترمز شديدي ايستاد و من به داخل پريدم . راننده كه متوجه حالت غير عادي ام شده بود مرا تا سر خيابان اصلي رساند . با شتاب به طرف پانسيون دويدم . لباسهاي گل آلود و روسري پاره ام نشان از حال نامساعدم داشت . به محض اين كه به كوچه محل اقامتمان پيچيدم با شخصي برخورد كردم كه موجب شد همه كتابهايش روي زمين بريزد . با زبان انگليسي به عذرخواهي پرداخته و مشغول جمع كردن وسايل وي شدم . وقتي سر بلند كردم جواني را ديدم كه در كتابخانه اطلاعات مورد نيازم را جست وجو كرده بود . با نگاهي شرمگين گفتم: «ببخشيد، اين هم جواب خوبي!» محترمانه پرسيد: «از چيزي فرار مي كرديد؟» گفتم: «نه فقط كمي ترسيده ام . با تحكم گفت: «دختر تنها چرا بايد در تاريكي بيرون باشد» و ادامه داد: «مسيرتان كجاست؟ تا منزل همراهتان باشم . تشكر كردم و گفتم: «منزلم در همين نزديكي است . از سر و وضعم خجالت كشيده بودم; يا ترس اعث شد نمي دانم ولي با سرعت خداحافظي كردم و به طرف منزل راه افتادم . بين راه فكر مي كردم كه شايد شرط

ادب بود كه نشاني منزلم را به او مي گفتم ولي بلافاصله با خود گفتم: «نه او بايد بداند ارتباطات زن مسلمان متفاوت است . آن شب با اعصاب درهم و آشفته خوابيدم و روز بعد كسل و دير بيدار شدم . با سرعت به تراس رفتم تا لباسهاي شسته را به داخل بياورم و اتو بزنم و به دانشكده بروم كه ديدم لباسهايم همه با لكه هاي قهوه اي كه معلوم بود از طبقه بالا ريخته اند كثيف شده، خيلي عصباني شدم، به اتاق ليلا تلفن كردم و شماره داخلي اتاق طبقه بالا را پرسيدم . شخصي كه مي دانستم مهدي نام دارد با هشتمين زنگ گوشي را برداشت . سلامي گفتم و با خشونت ادامه دادم: «من هموطن شما هستم كه در طبقه پائين ساكنم، از شما گله مندم چون پس مانده قهوه تان را به طبقه پائين و روي لباسهاي من ريخته ايد» . در پاسخ گفت: «اولا عليكم السلام، ثانيا من هرگز مرتكب اين عمل ناپسند نشده ام . با عصبانيت گفتم: «لباسهاي سفيد و تميز من با قهوه كثيف شده و شما مقصر هستيد» . آرام پاسخ داد: «شما عصباني هستيد و شايد حرفهاي مرا درك نكنيد، خانم محترم! من اصلا قهوه استفاده نمي كنم . ضمنا چيزي را از پنجره بيرون نمي ريزم . با لحن تندي گفتم: «آقا! جاي عذرخواهي توجيه نكنيد . از اين كه هموطنم هستيد متاسفم و با عصبانيت تلفن را قطع كردم . دقايقي بعد لباس ديگري تن كردم و براي رفتن به كالج از سالن گذشتم، در محل اتصال پله ها و درهاي خروجي همان آقايي كه اطلاعات مورد نيازم را جست وجو كرده بود ديدم . با

شادي مضاعفي به انگليسي گفتم: «اوه خداي من! شما؟» با لبخندي كه به طور ناگهاني روي لبانش نشست، به فارسي گفت: «لحظاتي قبل تلفني دعوا مي كرديد و حالا لحن تان دوستانه است!» به سرعت متوجه شدم كه قضيه از چه قرار است و در واقع كسي كه در دانشكده به من كمك كرد، همسايه طبقه بالاي منزلم است . با تعجب زمزمه كردم: «شما ايراني هستيد؟ !» آرام گفت: «بله، و به دليل كسالتي كه دارم پزشكم تجويز كرده قهوه استفاده نكنم و چون شما فرموديد روي لباسها لكه هاي قهوه اي است كه از طبقه بالا ريخته شده، عرض مي كنم با اينكه قفل درب تراس طبقه بالا خراب است و من نمي توانم از آنجا چيزي ريخته باشم ولي اگر بابت لباسهايتان مقصرم عذرخواهي مي كنم و حاضرم همه آنها را به اتوشويي ببرم و پاكيزه تحويلتان دهم . با ابراز شرمندگي تشكر كردم و گفتم: «زحمات آنروز شما را فراموش نكرده ام . لحظه اي بعد پرسيد: «بايد متخصص قلب يا داخلي باشيد چون راجع به اين موضوعات تحقيق مي كرديد؟» من به علامت تاييد و شرم از قضاوت عجولانه ام سرم را تكان دادم . او كه متوجه ناراحتي من شده بود با خداحافظي مختصري رفت و قلب و ذهن مرا با خود برد . پسري جذاب با غرور خاص ايراني كه حتي در هنگام صحبت، ديدگانش پائين را مي نگريست . مي خواستم راجع به او بدانم ولي اطلاعات ليلا هم، بيشتر از من نبود . به بهانه رفع كدورت، جعبه شكلاتي خريده و به همراه پرديس و هومان به ديدنش رفتم . در اتاقش مشغول كار با رايانه بود . نگاهي به

صفحه مونيتورش انداخته و از او پرسيدم: «ممكنه بپرسم راجع به چه موضوعي تحقيق مي كنيد؟» او با لبخندي گفت: «راجع به منجي در اديان مختلف اطلاعات جمع آوري مي كنم . پرسيدم: «مقصود شما، امام زمان (عج) است؟» پاسخ داد: «امام زمان (عج) به تعبير مسلمانان و منجي يا مرد تمام كننده به تعبير ساير اديان . با شادي گفتم: «يعني آنها هم به ظهور امام زمان (ع) معتقدند؟ !» گفت: «البته تعابير و تفاسير در دينها متفاوت است اما تقريبا همه به يك نفر كه پايان دهنده ظلم و اصلاح كننده دنيا باشد اعتقاد دارند» . با تعجب پرسيدم: «من شنيده ام رشته شما، كامپيوتر است ولي تحقيق شما به مسائل مذهبي مربوط مي شود، ممكن ست بفرمائيد ارتباط اين دو با هم چيست؟ !» نگاهي بي تفاوت به من انداخت و گفت: «من فرصت زيادي ندارم، تصميم دارم در مدتي كه برايم باقي مانده از علم كامپيوتر در جهت گسترش اطلاعات مذهبي استفاده كنم . هومان كه تا آن لحظه ساكت بود گفت: «تحقيقات تو چه فايده اي دارد؟» مهدي پاسخ داد: «در دنياي فناوري و اطلاعات و عصر ديجيتال، هر كس به خود و علائقش مي پردازد و من هم مي خواهم نيت و افكار خود و هم كيشانم را با علم روز به جهانيان عرضه كنم . و ادامه داد: «الان ارتباطات حرف اول را مي زند و من با همان زبان مي خواهم حرفم را به گوش جهانيان برسانم . من ايراني هستم، با سرزميني كه قدمت فرهنگي آن هزاران سال است . با آداب و عقايد اصيل و دين سربلند اسلام، در جهان شهرت دارم . شايد از جهت فناوري و دانش

روز نتوانم به آنها برسم ولي گذشته و تاريخچه اي درخشان دارم كه جزو افتخاراتم است و پيوسته به مراد و مقصود خود باليده ام . تصور مي كنم امروز بر ما نسل تحصيل كرده و پيشرفته و به ظاهر امروزي است كه با استفاده از اطلاعات كارآمد روز، مقصود و هدف ونيات و باورهاو اعتقادات مذهبي گذشتگان خود را به همه نشان دهيم تا در كنار گذشته اي كه هميشه به آن ارج مي نهيم، چراغ آينده را هم روشن كنيم . با هيجان گفتم: «برايم جالب است; چون شنيده بودم شما خيلي سرسخت هستيد . حال اين كه روح لطيف و دلي دردمند داريد . خوشحالم از اينكه در كنار نسل امروز كه غالبا غرق در لذت جويي و خودخواهي است اشخاصي را مي بينم كه دغدغه آرمانها و اصالتها را دارند . من صميمانه به شما تبريك مي گويم . مهدي لبخندي زد و گفت: «برعكس شما، ايرانيهاي مقيم در اين پانسيون، از جمله هومان كار مرا هدر دادن وقت مي دانند و معتقدند دين را نمي شود با فناوري ادغام كرد . من اينگونه مي انديشم كه پيامبر (ص) با علم زمان خودش سخن مي گفته و شايد غرض از غيبت امام دوازدهم اين بوده كه دو هزار سال بعد از پيغمبر، دين ما به روز، ظهور و بروز يابد تا كمال و شكوهش جلوه اي ويژه داشته باشد و پيروان بي شماري پيدا كند» . افكار مهدي آنقدر دلنشين بود كه صادقانه به او گفتم: «تا به حال از همنشيني با كسي اينهمه لذت نبرده بودم . آن روز ساعتها با هم بحث و گفت وگو كرديم و اين آغاز آشنايي ما بود، كه مرا

به سرزمين عشق و محبت كشانيد و من ناخواسته عشق به مهدي و افكار و باورهايش را با عشق و مهر ائمه اطهار، يكجا مزه مزه كردم . عشقي كه مرا به ورطه تحقيق كشاند . ساعتها به منجي، كيستي و شخصيت او مي پرداختم . حالا نه سرزمين غربت برايم مفهومي داشت، نه نگاههاي خصمانه شيوا، كه مي انديشيد مهدي را از چنگش درآورده ام . من فقط و فقط به تاثير دين و عرفان در معالجه امراض مي انديشيدم و در كنار آن پيشرفتهاي پروژه منجي را مطالعه مي كردم . تقريبا بيست ساعت از شبانه روز به مطالعه و تحقيق مي پرداختم و عميقا احساس مي كردم روحم شفاف شده است . معمولا براي تبادل اطلاعات در كتابخانه كالج قرار مي گذاشتيم . مهدي جواني برجسته و بسيار عالم بود، در همه زمينه ها مطالعه داشت خيلي خوب و گويا سخن مي گفت . برايم جاي تعجب بود كه چرا هميشه مشغول است و وقت خالي ندارد و حتي تفريح نمي كند، گوئي دنيا به آخر مي رسد . روزي مشغول كاوش در سايتهاي اديان آسماني بودم ناگهان متوجه سايه اي بالاي سرم شدم . مهدي را ديدم، با لبخند ملايمي بر لبانش گفت: «من و شما افكار مشابهي داريم ; ناگهان چهره اش درهم رفت و كلمه «افسوس را بر زبان آورد و اين افسوس، افسانه «آه را در وجودم بيدار كرد . او، مرا پزشك مؤمن و علاقه مندي مي ديد كه به پژوهش عشق مي ورزد و با او همكاري مي كند، و نمي دانست كه در درونم غوغايي است كه احساس قلبي او را نسبت به خود بدانم . مدتي بود كه مي ديدم سرفه هاي ممتدي مهدي را آزار مي دهد . گاهي سرفه امانش را

مي بريد به طوري كه عملا ادامه كار در كتابخانه برايش امكانپذير نبود . چند بار از او خواستم براي معالجه به بيمارستان مراجعه كند يا به من اجازه معاينه بدهد، ولي او هر بار طفره مي رفت . چند روزي در كتابخانه منتظر مهدي بودم تا نتيجه عملي طرحم را به او اعلام كنم; اما نيامد . نگراني موجب شد به اتاقش بروم، چند بار در زدم و چون پاسخي نشنيدم آماده بازگشت بودم كه او در را گشود و عذرخواهي كرد كه خوابيده بود و متوجه زنگ در نشده است . اين موضوع باعث ترديدم شد، او كه حتي براي صرف غذا وقت را غنيمت مي دانست چطور آن ساعت روز خوابيده بود . سرفه بي وقفه او، و خوني كه دستمال سفيد بين انگشتانش را رنگين كرده بود موجب شد از او اجازه معاينه بخواهم . مهدي در بين سرفه ها گفت: «خانم دكتر يلدا! بي فايده است . طول زندگي من حتي به بلنداي نام شما نيست، پس بگذاريد از عرضش استفاده كنم . مي خواهم از شما خواهشي بكنم، اميدوارم پاسخم منفي نباشد» . سرم را به علامت مثبت تكان دادم . آنروز مهدي سخناني گفت كه گوشها و درونم را يكجا سوزاند . «دانشجوي سال اول كامپيوتر دانشگاه شريف بودم كه به عشق آرمانهايم، دانشگاه را به مقصد جبهه ترك گفتم . در همان سالها بي مهري دشمن، با شليك گازهاي شيميايي بر سينه ام نشست . حالا يادگار آن سالها، نشان از وصل به دوست است . در بازگشت از جنگ و ادامه تحصيل، مدرك مهندسي كامپيوتر گرفتم و تصميم گرفتم الهيات و فقه و همزمان زبان بخوانم

. در هر دو رشته درجه كارشناسي ارشد گرفتم . دكتراي اديان و فرق گرفتم و از زماني كه ساعت عمرم شمارش معكوس را آغاز كرد، مصمم شدم با استفاده از تحصيلات و تجاربم، تحقيقاتم را كامل كنم . در يكسال ونيم گذشته آنقدر به علائق و ايده هايم فكر كردم كه از دنياي اطرافم غافل شده بودم . حتي از خانواده ام دور شدم تا جدايي ابدي برايشان قابل تحمل باشد . با حضور تو در اين مدت، گل خشكيده عاطفه در وجودم دوباره جوانه زد و شايد عشق به تو علاقه و انگيزه به كارم را صد چندان كرد . باور كن; در اين سالها كسي را مثل تو به خود نزديك نديده بودم، پزشك معتقدي كه با اين ظاهر برازنده در كالج حاضر شود و اينهمه خصائص و خصائل را يكجا داشته باشد . با اينكه دل از كف دادم، محبت عميق به شما موجب شد خودخواهي را كنار گذاشته و شما را براي خود نخواهم، چون مي دانم مدت زيادي زمان ندارم و حالا شرايط حاد بيماري در آخرين مراحل، اجازه ادامه كار را از من گرفته . كمكم كنيد تا اين پروژه را به اتمام برسانم چون شما تنها كسي هستيد كه به تمام راز و رمز اين كار آگاهيد . آيا حاضريد كمك كنيد، تا در آخرين لحظات تنها نباشم؟» زبانم بند آمده بود; حالا عامل جميع محاسن و اينهمه خويشتنداري را درك مي كردم . اكنون مي دانستم چرا هميشه مشغول كار است و وقت كم مي آورد . با تحكم پرسيدم: «تو به حرفها و كارهايي كه انجام داده اي، معتقد هستي؟» پاسخ داد: «بله! آيا

فداي جانم نشانه اعتقادم نيست؟ !» گفتم: «به راهي كه مرا در آن كشاندي چطور، معتقدي؟ ! تو به من باور دادي . تو مرا متقاعد كردي و من عقايدت را يكجا پذيرفتم، ساعتها روي اين تحقيق كار كردم و حالا اولين كسي كه مهر رد بر آن مي زند، خود تو هستي . تو خوب مي داني من درباره موضوع «رابطه عشق و عرفان و استفاده از انرژي حاصل آن، در درمان بيماريها و حتي بيماريهاي لاعلاج چقدر تحقيق و تفحص كرده ام . چرا تو، تويي كه مرا و كارم را باور داشتي، ترديد كرده اي؟» گفت: «يلدا! من ترديد كرده ام؟ اشتباه مي كني . خشمم تبديل به بغضي غريب شد و با آخرين صدايي كه از گلويم خارج مي شد گفتم: «پس چرا تن به بيماري دادي؟ چرا سعي نمي كني به همه آنچه كه معتقدي، فكر كني و با عشق گرمي كه درونت حاكم است، سايه هاي شوم شيميايي را از خود دور كني؟ نامت مهدي و مرادت، مهدي است . چرا با مهر مهدي قيام نمي كني! تا من و تو دست در دست هم نداي روحاني اعتقادمان را رنگ واقعيت بخشيم؟ مهدي! تو به حرفهايت معتقد نيستي، تو در مبارزه با نفست باخته اي، تو به شيطان اجازه داده اي در درونت رسوخ كنه و ترديد را برايت به ارمغان آورد» . نگاه مهربانش را به من دوخت، سپس گفت: «به خدا قسم، آنچه گفتي معتقدم! خدا مي داند از روزي كه پزشكان مطلعم كردند كه مدت زيادي عمر نمي كنم شب و روز با ياد و نام مهدي و عشق خوشايند او به اين كار پرداخته ام . شايد باور نكني دو شب قبل از اولين

تلفن تو، كه با عصبانيت و دعوا، آشنايي ما آغاز شد . رو به خدا از مهدي (ع) خواستم براي اين كه سست نشوم گل اميد را در قلبم بكارد . تو نمي داني الان وجود تو، رويش دشت اميد و آرزوست و شايد تنها عاملي باشد كه نمي خواهم بيماري را بپذيرم و تسليم آن شوم . اشكهايم ناخواسته جاري شد و گفتم: «مهدي به پاس علاقه و محبت مان به يكديگر و به يمن عشق وافري كه هر دويمان به آقا، امام زمان (ع) داريم، از تو تقاضا مي كنم قبول كني با هم ازدواج كنيم و از آقا بخواهيم تا در معالجه ات كمكمان كند و در اين صورت روزها و شبها با هم هستيم و فرصت بيشتري براي تحقيق داريم . مهدي با نگاه متفكري گفت: «اما من نمي خواهم زندگي تو را خراب كنم . با اخم پرسيدم: «مرا دوست نداري، يا در ازدواج با من ترديد داري؟» مهدي گفت: «خدا مي داند و حجتش، آقا خبر دارد، هرگز كسي را به اندازه تو به خود نزديك نديده ام، ولي . . .» . اجازه ندادم، ادامه دهد و گفتم: «ولي ندارد، انشاءالله فردا به دفتر سفارت مي رويم و صيغه عقد را جاري مي كنيم . اين بار اشك شوق از چشمان مهدي جاري شد» . از زماني كه من و مهدي ازدواج كرديم و من به اتاق او نقل مكان كردم، هفت ماهي مي گذشت . با بررسيهايي كه استادان من بر روي مهدي انجام دادند، پاسخ آزمايشها نشان داد كه با وجود مزمن بودن آثار مواد شيميايي در بدن او با داروهايي كه شروع كرده، شرايط حاد موقتا كمتر شده

اما، قطعا بروز مجدد خواهد داشت . شرايط جديد زندگي، روحيه مهدي را بالا برده بود . عشق و ايمان به منجي واقعي، گل اميد را در قلب هر دويمان رويانده بود . كار تحقيقمان هم پيشرفت مؤثري داشت . مهدين نمونه يك جوان مهدوي بود . كار و عبادت و مهر و عاطفه اش شكلي باشكوه داشت و من تمام خصوصيات همسري دلسوز و فداكار را در او مي ديدم و از صميم قلب از ازدواج با او خرسند بودم و غير از مواقع دانشگاه و مرور درسهايم به تحقيق و پژوهش با او مي پرداختم . بالاخره كارمان نتيجه داد و توانستيم پژوهش ارزشمندي را تكميل كنيم . خدا مي داند با اينكه حال مهدي چندان مساعد نبود، اما تمام سعي اش را مي كرد كه ظاهرا خوب باشد . استادان من مي گفتند: «با وجود وخيم بودن شرايط جسمي اش، عاملي مثل اميد يا معجزه او را نگاه داشته است . خبر بارداري ام مهدي را بسيار نگران كرده بود ولي من به او گفتم: «مطمئنم، فرزندي سالم به دنيا مي آورم . سه ماه از دوران بارداريم گذشته بود كه حال مهدي رو به وخامت گذاشت، طوري كه در بيمارستان بستري شد . آن روزها مصادف با اخباري بود كه دشمنان ايران از طريق ماهواره ها شايع مي كردند . حال مهدي اصلا مساعد نبود . از من خواست تا به همراه كاوشها، با همه توان علمي و مهارتهاي گفتاري كه دارم، به دفاع از آرمانهاي دين اسلام بپردازم . پرسيدم: «چگونه؟» مهدي گفت: «سمينار بزرگي در رم برپاست، كه در ظاهر بررسي اديان آسماني است اما غرض كمرنگ كردن اسلام است .

همه تلاشم در اين مدت اين بوده كه مطالبي براي حقانيت و به روز بودن اسلام گردآوري كنم . نتايج پژوهش و بررسيهاي مهدي را برداشتم و به همراه فلورا، همسر پسر عمه ام به شهر رم واقع در ايتاليا رفتم و در سمينار اديان با حضور كاردينالها و اسقفها شركت كردم . در اين سمينار علماي اديان مختلف سخنراني كردند . من هم ضمن ارائه پروژه منجي، رابطه درمان بيماريها با معنويت را تشريح كردم . پاسخ زحمات شبانه روزي مهدي اين شد كه مجمعي تحت عنوان «تشكلهاي اديان آسماني تشكيل شد و مبلغ مؤثري از سازمان ملل دريافت كرد و با توجه به پروژه ارائه شده، سهمي از آن را به دين اسلام اختصاص دادند، كه يكجا به فلسطين واگذار شد و من با كسب نتايج دلخواهم به انگليس بازگشتم . حال مهدي رو به وخامت گذاشته بود . در تمام شبكه هاي ماهواره اي و اينترنتي متن پژوهش و اخبار مربوط به آن منتشر شد . ناشران، دانشگاهها و مراكز پژوهشي حاضر به سرمايه گذاري شدند . مهدي قبل از اين كه به اغما فرو برود با لبخندي شاد گفت: «آقا از ما راضي باشد . ان شاءالله ××× امروز كه خاطراتم را مي نگارم پسرم، مهدي، چهار ساله است . پسري كه به معجزه آقا امام زمان (ع) كاملا سالم و تندرست است . هر چند پدرش را نديده ولي تمام خصوصيات ظاهري و دروني همسرم در او نهفته است . من كه مزه عشق و اميد به منجي را تجربه كردم . داغ بزرگ جدايي از ياور امام زمان در دلم سنگيني مي كند ولي خاطره زندگي با يك

همسر مهدوي آنقدر برايم جذاب است كه به همه جوانان بگويم، با اميد و تلاش به هر چه بخواهند، مي رسند . اكنون كه شيوه طبابتم انرژي درماني و ايمان است و علم روز دنيا هم به اين نقطه رسيده است . احساس وظيفه مي كنم تا به همه جوانان بگويم، مي شود عشق دنيوي را با عشق معنوي تركيب كرد و زندگي سالمي داشت . با اميد به اين كه روزي آقا (ع) ظهور فرمايند و ريشه ظلم و سلاحهاي كشتارجمعي، كه در لفافه تكنولوژي پنهان شده، از زمين بردارند و حقانيت مسلمانان را اثبات كنند .

قرنهاي انتظار

انجمن شعراي كلاسيك

(قسمت دوم) اشاره:

در شماره قبل بخش اول گزارش قرنهاي انتظار از نظرتان گذشت . عطار، حافظ، شبستري، ناصرخسرو، دقيقي، نظامي و خاقاني و خواجوي كرماني . هر يك ابياتي را خواندند . آخرين بيت با حرف «ز» به پايان رسيد . توجه شما را به ادامه مشاعره جلب مي كنيم . شبستري نخست پيشرفت علوم در عصر طلايي ظهور را يادآوري و سپس شعر خود را با حرف «ز» آغاز كرد: ز علمش خلق عالم، علم گيرند ز دينش مشركين هم دين پذيرند عطار كه خود پير بسياري از شاعران معاصر و متاخر ديگر است در ميان مشاعره خواسته و ناخواسته به بهانه گشتنهاي خود اشاره كرد و گفت: در جهان بسيار پير و پيشواست همچو مهدي من نمي دانم كجاست؟ خاقاني - شاعر صبح - از نيايشهاي شبانه اش ياد كرد و با حرف «ت خواند: تمنا مي كنم هر شب كه چون يابم وصال تو از اين خوشتر تمنايي نمي بينم، نمي بينم صحبت شب و تمنا و وصال كه شد، جناب

نظامي به ياد مراد طلبيدن خسرو از شيرين افتاد و براي شيرين ترين منتظر سرود: مرا عشق تو از افسر برآورد بسا كس را كه عشق از سر برآورد ناصرخسرو كه تا كنون سكوت كرده بود و تنها از شعرهاي قرائت شده لذت مي برد، به حاضران يادآوري كرد كه مستقيم تر به موضوع مشاعره بپردازند و سپس خود چنين خواند: دعوي همي كند كه نبي را خليفتم در خلق اين شگفت حديثي است بوالعجب شبستري كه در گلشن راز خود سير مي كرد ادامه داد: بسي گفتند از عيسي و مهدي مجرد شو، تو هم عيساي مهدي خواجوي كرماني اعتراف كرد كه نام حضرت هر كلامي را زيباترين مي كند و بيتي از شعر بلندش را كه با حرف «ي شروع مي شد، خواند: يارب به حق مهدي هادي كه چرخ را باشد به آستانه مرفوعوش التجا . . . خاقاني كه كمي هم از تذكر ناصرخسرو دلخور شده بود، بر ديگران پيش دستي كرد و بلافاصله خواند: ايام بدعهدي كند، امروز تا كه دي كند كار هدي مهدي كند، دجال طغيان پرورد ناصرخسرو با بزرگ منشي لبخندي به خاقاني زد و ضمن تحسين او ادامه داد: دجال چيست؟ عالم و شب چشم كور اوست وين روز چشم روشن او هست بي ريب شبستري كه از اغلب حاضران كم سن و سال تر بود چنين خواند: برو از علم مهدي بهره بر گير جوانمردي كن و بشنو از اين پير و همه جمع با صداي بلند به شبستري جوان! خنديدند . حافظ به كمك دوستش شتافت و نگذاشت ماجرا ادامه پيدا كند . حال و هواي مجلس را عوض كرد و گفت: رواق منظر چشم من آشيانه تست كرم

نما و فرود آ كه خانه، خانه تست در اين هنگام يكي از مستمعين به نزد دقيقي آمد و يادداشتي را به دست ايشان داد . دقيقي يادداشت را براي جمع قرائت كرد: شاعران بزرگوار! بيت زيباي حافظ عزيز ما را به ياد شعري از فخرالدين عراقي انداخت: ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايي چه كنم؟ كه هست اينها، گل باغ آشنايي! مژه ها و چشم يارم، به نظر چنان نمايد كه ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي! در گلستان چشمم ز چه رو هميشه بازست؟ به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ كه شنيده ام ز گلها همه بوي بي وفايي به كدام مذهب ست اين؟ به كدام ملت ست اين؟ كه كشند عاشقي را، كه تو عاشقم چرايي؟ به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي؟ ! در دير مي زدم من، كه يكي ز در درآمد كه: درآ! درآ «عراقي ! كه تو خود حريف مايي!

آن شب

آن شب كه رخت غم به مه پوشيده بودند آن شب كه انجم هم سيه پوشيده بودند آن شب كه خون از دامن مهتاب مي ريخت اسما براي غسل زهرا آب مي ريخت طفلي گرفته دامن خود را به دندان تا ناله خود را كند در سينه زندان آن شب اميرالمومنين با اشك ديده مي شست تنها، پيكر پاك شهيده مي شست در تاريكي شب مخفيانه گه جاي ضرب سيلي و گه تازيانه صدبار از پا رفت و دست از خويشتن شست تا جان خود را در درون پيرهن شست خود در كفن پيچيد آن

خونين بدن را خونين بدن نه، بلكه جان خويشتن را چشم از نگه، ناي از نوا، لب از سخن بست بگشود دست حسرت و بند كفن بست ناگه فتاد آن تير كوكب را نظاره برگرد ماه خويش، لرزان دو ستاره از بي كسي در بال هم سر بوده بودند گويي كنار جسم مادر مرده بودند داغ دل مولا دوباره گشت تازه ريحانه ها را خواند پاي آن جنازه كاي گوشه گيران شب غربت بياييد آخر وداع خويش با مادر نماييد! آن پر شكسته طايران از جا پريدند افتان و خيزان جانب مادر دويدند چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند گل بوسه از آن لاله پرپر گرفتند يكباره از عمق كفن آهي برآمد با ناله بيرون دست هاي مادر آمد در قلب شب خورشيد خاموش مدينه بگذاشت روي هر دو ماهش را به سينه مي خواست بي تابي ز طفلان جان بگيرد مي رفت تا جان علي پايان بگيرد ناگه ندا آمد: علي بشتاب بشتاب! دو گوشوار عرش را درياب درياب! مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند نگذار روي سينه مادر بميرند خيل ملك را رحمي از بهر خدا كن از پيكر مادر يتيمان را جدا كن

جامي از جمكران

اين جا، تجليگاه دلبر است و پناهگاه دلهاي مضطر . اين جا، ميعادگاه مردم دانا و هنگامه قيامت كبراست . اين جا، شفاخانه دردهاي نهان و حرمخانه آيينه جان است . اين جا، حصن حصين عارفان و عرش برين عاشقان است . اين جا، بيت الولاي مؤمنان و دارالشفاي مسلمانان است . اين جا، منزلگه مستضعفان، و برتر از فردوس جنان است . اين جا، خلوتگه اهل يقين و جايگاه مؤمنان است . اين جا، كهف المراد شيعيان و بيت جان جانان است .

اين جا، معبد اوليا و قبله گاه دعاست . اين جا، همه بيقرارند و چشم انتظار لحظه ديدار . اين جا، صداها مي مانند و فقط او را مي خوانند . اين جا، سينه ها پر آهند و نگاهها بر راه بقية الله (عج) . اين جا، كاشانه خلق جهان و خانه صاحب زمان است . اين جا، بزم سرور و هنگامه شوق و شور است . اين جا، همه صاحب نظرند و در انتظار سحر . اين جا، جايگاه حضور است و فضايش غرق در نور . اين جا، گنجينه يار است و مخزن اسرار . اين جا، همه در حال نمازند و دلها پر از سوز و گداز . اين جا، همه او را مي جويند و از آرزو مي گويند . اين جا، دردمندان را شفا مي دهند و بر زخمها، مرهم مي نهند . اين جا، همه واله اند و شيدا و چشمها، فقط در انتظار تماشا . اين جا، چشمها خواب ندارند، و دلها، تاب . اين جا، چشمه حيات است و بر لبها، ذكر صلوات . اين جا، از باغ نرگس، گل محمدي مي چينند و ارباب صفا، هردم، هزار پرده مي بينند . اين جا، حريم حضرت حجت و درياي مهر و محبت است . اين جا، همه چشمها ديدني است و همه آواها، شنيدني . اين جا، عطر يوسف گمگشته مي آيد و هر دلي از عشق مي سرايد . اين جا، همه، فرصتها را غنيمت مي شمارند و زنگ تفريح ندارند . اين جا، نفس باد صبا، مشك افشان است و چشم عشاق، به هر سو نگران . اين جا، نه هيچ دلي غريب است و نه هيچ معجزه اي عجيب . اين جا، هر كس مي ميرد، جواز بهشت مي گيرد . اين جا، همه تشنه وصالند، نه در خواب و خيال . اين جا، بنيادش بر تقواست و

پر از عشق و صفا . . . اين جا، بهترين جاي دنياست; جاي پيوستن به خدا . اين جا، نيايشگاه فقيهان و ميكده عارفان است . اين جا، بر فرش مي نشينند و عرش را مي بينند . اين جا، مقام زاده زهرا (س) و مصداق رمز «علم الاسماء» است . اين جا، كانون عشق و محبت و قبله اهل ولايت است . اين جا، اصل معجزات مسيحا و وادي طور و سيناست . اين جا، خاكش براي اهل بصيرت، توتيا; و براي دردمندان، شفاست . اين جا، مهد امان و پناهگاه عاشقان است . اين جا، مسجدالاقصاي ايران و نمايشگاه عشق و عرفان است . اين جا، همه اهل دل اند; نه از آب و گل . اين جا، چشمها در انتظارند و دلها، اميدوار . اين جا، مي توان نواي لبيك خداوند را شنيد، و حجتش را ديد . اين جا، همه مست مستند و پايبند پيمان «الست . اين جا، حرفها را مي توان از نگاهها خواند و آرزوها را، از آه ها . اين جا، همه مي كوشند و لباس تقوا مي پوشند . اين جا، دلها بزرگ مي شوند و اراده ها سترگ . اين جا، همه خوبيها را برمي گزينند و با پليديها مي ستيزند . اين جا، هر كس به خود مي آيد، در يك شب، ره صد ساله مي پيمايد . اين جا، آنچه در دل دارند، در نامه هاي عاشقانه مي نگارند . اين جا، همه اهل تبري و تولي اند و در جست وجوي تسلي . اين جا، سرشار از صميميت و صفا وگريه هاي بي صدا است . اين جا، همه مي سوزند و مي سازند و فقط دل به عشق مي بازند . اين جا، بهار در بهار است و لحظه، لحظه اش خوش ترين ايام روزگار . اين جا، تكه اي از آسمان است: «مسجد جمكران .

بهائيت در ايران

معرفى كتاب نام كتاب:

بهائيت در ايران

نويسنده: سعيد زاهد زاهدانى با همكارى محمدعلى سلامى

ناشر: تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى

تاريخ نشر: اول 1380، دوم 1381.

تعداد صفحه: 340ص بهائيت در ايران يكى از موضوعات »طرح تدوين تاريخ انقلاب اسلامى« است كه در مركز اسناد انقلاب اسلامى تهيه شده است. در اين كتاب نويسنده به بررسى و تجزيه و تحليل بهائيت به عنوان يك جنبش اجتماعى پرداخته و تلاش كرده پيدايش بهايى?گرى، ايدئولوژى و سير تحول آن را تا عصر انقلاب اسلامى به صورتى مستند و محققانه بيان كند.

در پيشگفتار كتاب ياد شده ضرورت مطالعه و بررسى جنبشهاى مذهبى ايران از جمله بهائيت چنين بيان شده است:

بهائى?گرى به عنوان يك جنبش اجتماعى در قرن سيزده هجرى (نوزده ميلادى) در ايران پا به عرصه وجود گذاشت و به عنوان حركتى عليه سنتهاى دينى و اجتماعى حاكم بر جامعه به حيات خويش ادامه داد. اين جنبش در كنار حكومتهاى استعمارى و در مقابل فرهنگ اصيل ملى - اسلامى قرار گرفت و به عنوان ابزار استعمارگران به كار رفت. از نظر اجتماعى، بروز اين جنبش در ايران زمانى بود كه پس از جنگهاى ايران و روس به علت افزايش تماس با فرهنگ اروپايى، نوگرايى افكار بسيارى از متفكران و نيز عوام را به خود مشغول كرده بود و در نتيجه مخالفت با سنتهاى غلطى نظير استبداد شاهان، زمينه براى ظهور حركتهاى اجتماعى فراهم شده بود. در چنين شرايطى جنبشهاى اصلاحى چندى در ايران شكل گرفتند و در اين فضا برخى به فكر تغيير فرهنگ ملى حاكم و ايجاد نوآوريهاى مذهبى افتادند. در نتيجه اين طرز تفكر بود كه فرقه?هايى چون شيخيه و بهائيه در كنار

مكاتب سكولار در ايران ظاهر شدند و همواره در مقابل حركتهاى احياگر سنتهاى ملى - دينى ايستادند و حركتهاى سنت?شكن را تأييد كردند. با اين طرز فكر كلى، اين فرقه?ها - حتى اگر به قول بعضى به وسيله همان استعمارگران به وجود نيامده باشند - آلت دست استعمارگران قرار گرفتند.

براى بيان ضرورت مطالعه جنبشهاى مذهبى ايران از جمله بهائيت، بايد گفت كه ايدئولوژى نقشى اساسى در ايجاد تشكلهاى سياسى دارد. يكى از مهمترين وجوه تمايز بين گروهها، دسته?ها و احزاب سياسى، توجه به مرام يا ايدئولوژى آنان است. هر ايدئولوژى براى خود جنبشى ايجاد مى?كند و پهنه?اى از جغرافياى سياسى را به خود اختصاص مى?دهد. نظرى به جنبشهاى اجتماعى ايران در صد سال اخير نشان مى?دهد كه همه آنان از نوعى ايدئولوژى مذهبى بهره?مند بوده?اند؛ چرا كه از زمان روى كار آمدن دولت صفويه به بعد، سياست كشور ما با دين عجين شد. از سوى ديگر نگاهى به ايدئولوژيهاى غير مذهبى و طرز تلقى مردم ايران نسبت به آنان از عدم موفقيت اين?گونه مرامها در اين سرزمين حكايت مى?كند. شدت دورى جستن مردم جامعه ما از ايدئولوژيهاى سكولار (غير دينى) به اندازه?اى است كه در تاريخ پنجاه سال اخير ايران، قدرتمندان سياسى به راحتى توانسته?اند آنان را از صحنه سياست حذف كنند و حتى براى مشروع جلوه دادن سركوب مخالفان خود آنان را به وابستگى به اين دسته از انديشه?ها متهم نمايند. از آن جمله مى?توان به سركوب سريع وابستگان و هواداران حزب توده بعد از نهضت ملى شدن صنعت نفت و متهم كردن مخالفان به انتساب به اين حزب در سالهاى بعد، و نيز

استفاده از عبارت »ماركسيستهاى اسلامى« توسط محمدرضا شاه براى سركوب مخالفان مذهبى خويش در دهه 40 و 50 اشاره كرد.

اين امر نشان مى?دهد كه در جغرافياى سياسى ايران زمين، براى ايجاد حركتهاى پايدار سياسى استفاده از ايدئولوژيهاى مذهبى به مراتب كارسازتر از ايدئولوژيهاى سكولار است. نگاهى به تاريخ ايران از دوره باستان تا به امروز اين امر را واضح?تر مى?كند. دولت مقتدر كورش كبير با اتكا به ايدئولوژى مذهبى زرتشت قوام گرفت و دولت ساسانيان براى تجديد آن شكوه به وجهى از همان ايدئولوژى تمسك جست. دولتهاى بنى?اميه و بنى?عباس چند قرن به اسم خلفاى اسلامى بر اين سرزمين حكومت كردند و پس از حكومت سلسله?هايى كه تقريباً همگى خطبه?هاى نماز جعمه را به نام خليفه بغداد مى?خواندند، اولين دولت پايدار ملى با تشكيل حكومت صفويه و با ايدئولوژى مذهب شيعه به وجود آمد و حدود دويست سال دوام يافت. بعد از نادرشاه كه دولت مستعجلى داشت، شاه بعدى به اين مناسبت كه اعقاب صفويه مشروعيت دارند، خود را وكيل?الرعايا خواند و سلسله نسبتاً پر دوام بعدى؛ يعنى قاجاريه با استعانت از دين، و شاهانش با استفاده از لقب »ظل?اللَّه« پذيرش حكومت خود را بر مردم هموار نمودند. دو انقلاب صد سال اخير كشور نيز با نام اسلام و با ايدئولوژى مذهبى اتفاق افتاد و نظامهاى سياسى زمان خويش را دگرگون كرد.

اين واقعيت، اهميت ايدئولوژى مذهبى و به تبع آن جنبشهاى مذهبى در ايران را نشان مى?دهد و نيز توجه ما را به اين نكته جلب مى?كند كه در انجام حركتهاى پايدار و در نتيجه تغييرات با ثبات در اين سرزمين، همواره جنبشهاى مذهبى دخيل

بوده?اند. اين واقعيت تيغى دو دم است؛ چرا كه اصلاحگران مى?توانند در بهبود اوضاع از اين قاعده سود جويند و ناصالحان در به بند كشيدن اين ملت و غارت ثروتهاى او از آن بهره?مند شوند. از اين رو شناخت ابعاد اين واقعيت ضرورى است تا بتوان مصلحان حقيقى را از مدعيان دروغين اصلاحگرى باز شناخت. براى دريافت بهتر اين امر، لازم است به مطالعه جنبشهاى مذهبى ايران زمين، علل بروز و ساز و كار انجام و سرانجام آنان بپردازيم. بررسى »چرايى« و »چگونگى« ظهور و دوام و رشد و يا انحطاط اين جنبشها ما را نسبت به قواعد حاكم بر آنان آگاه و از اين طريق به سياستمداران و دلسوزان ملك و ملت رهنمود دقيق?ترى ارائه مى?نمايد. در تاريخ دويست ساله اخير ايران جنبشهاى مذهبى فراوانى پا گرفته?اند كه برخى از آنان مانند انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى موجب تحولات ملى شده?اند و برخى ديگر مانند جنبش تنگستان و نهضت جنگل در قالب منطقه?اى و با بخشى از مردم محدود مانده?اند.

در اين تحقيق، حركت بهائيت مورد نظر ماست. براى شناسايى اين حركت لازم است همه عوامل و زمينه?هاى ابعاد دخيل در ايجاد و بقاى اين جنبش مورد بررسى قرار گيرد. برخى از محققان جنبش بهائيت را در رديف جنبشهاى اصلاحى قرار داده و ارزيابى نموده?اند. آيا به واقع اين جنبش يك جنبش اصلاحى بوده است؟...

در ادامه پيشگفتار كتاب، درباره هدف نگارش آن چنين آمده است:

هدف از اين تحقيق بررسى چند و چون جنبش بهائيت به عنوان يك جنبش مذهبى از آغاز تا امروز است. سؤال اصلى ما اين است: فرقه?هاى شيخيه، بابيه، ازليه و بهائيه

- كه همه را تحت عنوان بهائيگرى در ايران خلاصه نموده?ايم - كى، چرا، چگونه و توسط چه كسانى به?وجود آمده?اند؟ ديدگاهها و اعتقاداتشان چيست و در مقابل حوادث مختلف در ايران، از آغاز پيدايش تا كنون، چگونه موضع?گيرى نموده?اند؟

در اين تحقيق مى?خواهيم به جنبش بهائيت از زاويه جامعه?شناسى سياسى بنگريم و نحوه تعامل آن را با اقتدار ملى مورد توجه قرار دهيم. كيان و اقتدار ملى ايران بعد از دوران صفويه حول محور ايدئولوژى تشيع شكل گرفته است. به گمان ما قدرتهاى استعمارى از اين فرقه?ها براى شكستن كيان يا اقتدار ملى ايران استفاده نموده?اند. به عبارت ديگر فرضيه ما در اين تحقيق اين است كه از اين جنبش يا سلسله جنبشها در ايران براى شكستن كيان يا اقتدار ملى، كه از زمان صفويه حول محور تشيع سامان يافته است استفاده شده و همواره در اين راستا ايفاى نقش نموده?اند. در بخش نظريات به تفصيل در مورد اين فرضيه سخن خواهيم گفت.

نويسنده ساختار كلى كتاب ياد شده را در پيشگفتار چنين توضيح مى?دهد:

در پيگيرى سؤال و فرضيه تحقيق به بهره?ها و فصلهاى زير خواهيم پرداخت. كل تحقيق را در سه بهره، هفت فصل و يك نتيجه?گيرى ارائه خواهيم نمود. بهره اول تحت عنوان كليات شامل مقدمه كه ضرورت تحقيق، هدف از تحقيق، سؤال اصلى و فرضيه تحقيق را ارائه خواهد داد. قسمت دوم اين بهره به بيان نظريات به كار گرفته شده مى?پردازد. در اين قسمت نظريه نويسنده در مورد جنبشهاى اجتماعى و برداشت نوى از وضعيت اقتدار در ايران ارائه خواهد شد. قسمت سوم اين بهره به روش تحقيق و سپس به بررسى

پيشينه تحقيق خواهد پرداخت. در قسمت روش تحقيق نظر نويسنده درباره استفاده از منابع تاريخى در رشته جامعه?شناسى تاريخى ارائه خواهد شد و در قسمت پيشينه تحقيق، نوآورى تحقيق حاضر نسبت به تحليلهاى ارائه شده تاكنون، شرح داده خواهد شد.

در بهره دوم به علل پيدايش بهائيگرى مى?پردازيم و ايدئولوژى آن را تشريح مى?كنيم. اين بهره شامل سه فصل است كه به ترتيب زمينه اجتماعى، ايدئولوژى و كنشگران بهائيت را مورد توجه قرار خواهد داد. به اين ترتيب درخواهيم يافت كه اين جنبش چرا ايجاد شده، چه مى?گويد و چه كسانى آن را به راه انداخته?اند؟ علل اقبال و يا ادبار مردم به آنان و حمايتهايى كه از جانب كشورهاى بيگانه از آنان صورت گرفته است، نيز در اين فصول تشريح خواهد شد. به عبارت ديگر اين بهره عهده?دار بيان »چرايى« اين جنبش است.

در بهره سوم به عملكرد اين جنبش در ايران و به عبارت ديگر به »چگونگى« وقوع آن مى?پردازيم. در اين بهره، سير وقايع بهائيگرى قبل و بعد از انقلاب اسلامى را ارائه مى?كنيم و موضعگيرى آنان را در چهار فصل دوره قاجار، انقلاب مشروطه، عصر پهلوى و بعد از انقلاب اسلامى تشريح خواهيم كرد. در اين بهره موضع بهائيان نسبت به انقلاب اسلامى، تعامل انقلاب اسلامى با آنان و جايگاه كنونى آنان بررسى خواهد شد. در پايان اين بهره پاسخ به فرضيه يا نظريه تحقيق و نتيجه?گيرى ارائه خواهد شد.

در پايان معرفى اين كتاب توجه شما را به گفت?وگوى مختصرى كه با نويسنده آن داشته?ايم جلب مى?كنيم. به نظر شما زمينه?ها، عوامل و مراحل شكل?گيرى جريان بهائيت در ايران چه بود؟

بسيارى را باور

بر اين است كه علت ظهور بهائيت فقر و مشكلات اقتصادى بعد از ورشكستگى در جنگهاى ايران و روس بود. اما عقيده بنده بر اين است كه بيشتر علل سياسى و فرهنگى عامل پيدايش بابيت و بهائيت بوده است. شكست در جنگهاى ايران و روس، شكاف عميقى بين دولت و ملت به واسطه جدا شدن روحانيت از دولت فتحعلى شاه ايجاد نمود. اين جدائى تا آخر دوره قاجار دوام داشت و نهضت تنباكو و بعد از آن، انقلاب مشروطه را رقم زد. با جدا شدن روحانيت و ملت از دولت، دربار تحت سيطره روسها و رقيب ديرين آنان، انگليسها، درآمد. اما ملت اقتدار خويش را حفظ نمود و با كشتن »گريبايدف« نشان داد كه ترس و واهمه?اى از روسها ندارد. از همينجا بود كه روسها به فكر شكستن اقتدار ملت افتادند. به تشخيص درست آنان، نقطه قوت ملت ايران پيروى از نايب امام زمان(عج) بود. بنابراين اگر مى?توانستند در اعتقاد به آن امام همام شك و ترديد ايجاد كنند مى?توانستند كمر ملت را بشكنند. از اين رو به فكر فرقه?سازى پيرامون انديشه مهدويت افتادند.

فرقه شيخيه به علت پيشرفتى كه در آغاز دوره قاجار در حوزه?هاى علميه ايجاد شد و روش اصوليين بر شيوه اجتهادى اخباريين غلبه نمود، شكل گرفت. اصوليين با استفاده از روش تعليم داده شده توسط امام جعفر صادق(ع) توانستند شيوه استخراج احكام مربوط به مسائل جديد و مستحدثه را به خوبى بيابند و پى?بگيرند. شيخى?هاى اخبارى مسلك براى عقب نماندن در داشتن پاسخ براى مسائل جديد به خيالات متوسل شدند و طرح ايجاد ارتباط با معصومين در خواب و رويا و غيره

را مطرح نمودند. اين شيوه كه به عقيده آنان با استناد به تقوى و تهذيب نفس، ركن رابع عملى مى?شد؛ راه را براى ادعاهاى اتصال به معصومين باز نمود و نسل سوم ركن رابع به تحريك و حمايت روسها ادعاى ارتباط با امام زمان(ع) نمود. به اين ترتيب »سيدعلى محمد باب« خود را باب امام زمان(ع) قلمداد كرد. پس از اين ادعا پيروان او در يك گردهمائى در دشت »به دشت« به?طور كلى دين را منسوخ اعلام نمودند و براى او قدرت تشريع و ابداع دين جديد قائل شدند. پس از اين حادثه سيدعلى محمد باب، در زندان شروع به تدوين كتاب بيان نمود و ادعاى پيغمبرى كرد. ادعاى الهيت او به بعد از اين ادعا باز مى?گردد كه نام خويش را با استناد به حروف ابجد معادل »ربّ?اعلى« توجيه نمود. بعد از سيدعلى محمد، جانشينانش به دو فرقه »ازليه« و »بهائيه« تقسيم شدند. ازليه بيشتر تابع احكام و دستورات باب بودند اما بهائيان به رهبرى حسينعلى نورى كتاب جديد نوشتند و دين جديد ساختند. دينى كه خشك انديشيهاى كاملاً غير منطقى باب را تا حدى كنار زد و با الهام از تمدن روز اروپا احكامى ساخت كه بتواند افراد بيشترى را به خود جلب كند. چه عواملى از خارج در شكل?گيرى و هدايت جريان بهائيت در ايران نقش داشتند؟

ابتدا همانطور كه گفته شد؛ روسها عامل اصلى زمينه?سازى و رشد بابيت بر پايه فرقه شيخيه در ايران بودند. اما بعد از تبعيد بابيان از ايران و ايجاد فرقه بهائيه در سرزمين عثمانى، دولت انگليس به ميدان آمد و از وجود آنان براى تضعيف اسلام در

منطقه خاورميانه سود جست. خدمت بهائيان به انگلستان تا حدى پيش رفت كه به يكى از رهبران آنان؛ يعنى »عباس?افندى« كه جانشين »حسنعلى نورى« بود لقب »سر« عطا نمودند. به هر صورت بابيان و بهائيان مقيم ايران همواره از حمايت دولت انگلستان، اسرائيل و آمريكا برخوردار بوده?اند. وجوه تشابه بهائيت و جريان »صهيونيسم« و »ماسونيت« چيست و اين جريانها چه قرابت نظرى و عملى با يكديگر دارند؟

بهائيت بعد از عباس افندى؛ يعنى در دوره »شوقى افندى«، سازمان?دهى تازه?اى يافت و به صورت يك حزب تمام عيار درآمد. مركز آن اسرائيل شد و شاخه?هاى آن در سراسر جهان گسترش يافت. در چنين حالتى اين فرقه كاملاً تحت مديريت جريانهاى ضد اسلام در منطقه خاورميانه قرار گرفت و عملكردى همانند صهيونيزم يافت. با توجه به اينكه مركزيت اين گروه در اسرائيل قرار دارد؛ هماهنگى و همسانى آنان با جريان صهيونيزم بسيار زياد است. از آنجا كه فراماسونرى نيز در خدمت پياده كردن سياستهاى استعمارى غرب در ايران و ديگر كشورهاى خاورميانه قرار دارد عملكرد آنان نيز با عملكرد بهائيت يكسان است. اين گروهها ممكن است از لحاظ نظرى با يكديگر اختلاف داشته باشند اما از حيث عملكرد كاملاً مشابه هم عمل مى?نمايند.

نقش بهائيت در تحولات فرهنگى، اجتماعى و سياسى يكصد سال اخير ايران را چگونه ارزيابى مى?كنيد؟

همانطور كه گفته شد؛ بهائيت از ابتدا براى ايجاد تفرقه در بين شيعيان به وجود آمد و به يك جريان ضد اسلام مبدل گرديد. سياست ضد اسلامى آن همواره ادامه يافته و با هر جريان اسلام?خواهى اعم از فرهنگى و سياسى، در ايران به مقابله پرداخته و هر جريان سنت?شكن

ضد اسلامى را همراهى نموده است. اين فرقه در حال حاضر در ايران و جهان از چه موقعيت و جايگاهى برخوردار است و چه اهدافى را دنبال مى?كند؟

اين فرقه هم?اكنون كاملاً مورد حمايت آمريكا و اسرائيل است و از آن براى مقابله با اسلام استفاده مى?شود. بيشترين پيروان آنان در آمريكا قرار دارند و در كشورهايى همچون هند و اندونزى و برخى از كشورهاى آمريكاى لاتين طرفدارانى دارند. اصولاً آنان به وطن اعتقادى ندارند و به اصطلاح »جهان?وطنى« اختيار نموده?اند. هر چند ادعاى عدم دخالت در سياست دارند، اما به نظر مى?رسد هدف آنان تشكيل حكومت جهانى بهائى است. حركتهاى شكل گرفته طى چند دهه اخير جهت مقابله با اين جريان (از جمله انجمن حجتيه) را چگونه ارزيابى مى?كنيد و آنها را تا چه حد در اين زمينه موفق مى?دانيد؟

انجمن حجتيه از لحاظ اعتقادى با آنان به مقابله برخاست و در راه كنترل عقيدتى آنان قدمهاى مثبتى برداشت؛ اما چون از لحاظ سياسى نسبت به آنان از خود حساسيتى نشان نمى?داد فعاليتش بسيار محدود بود و در حيطه كنترل عوامل حكومتى و دولتى قرار مى?گرفت. محمدرضا شاه براى پيشبرد مقاصد غربى خويش از عناصر بهائى در امور سياسى و فرهنگى استفاده و امكان ورود به ميدانهاى اقتصادى را هم براى آنان فراهم مى?كرد. از طرف ديگر، شاه به انجمن حجتيه اجازه فعاليت داد تا هروقت خواست بتواند به وسيله آنان بهائيها را سركوب كند تا خطرى براى رژيمش نباشند.

از اين كه در اين گفت?وگو شركت كرديد از شما سپاسگزاريم.

مهدى(ع) از فرزندان فاطمه(ع) دختر پيامبر(ص) است

از جمله پيشگوييهاى صريح پيامبر اكرم(ص) پيرامون امام مهدى منتظر در رابطه با مشخصات نسبى و

ويژگيهاى فاميلى آن حضرت، موضوع »آن موعود جهانى است« كه در حدود هفتاد نفر از مراجع حديثى و أعلام تاريخى اهل تسنن، اين امر و فرازهاى تاريخى مربوط بدان را نقل و ثبت كرده و محلى براى شكّ و شبهه در اين باره باقى نگذارده اند؛ و عباراتى كه پيامبر اكرم(ص) در اين باره ايراد فرموده، به نقل ام سلمه بدين قرار است:

»المهدىّ حقّ و هو مفن ولد فاطمة«

»المهدىّ مفن ولد فاطمه«

»المهدىّ مفن عترتى مفن ولد فاطمة«

و به نقل حسين بن على بن أبى طالب آن حضرت خطاب به فاطمه(س) فرمود:

»المهدى من ولدك«

»أبشرى يا فاطمة، فانّ المهدىّ منك«

»أبشرى يا فاطمة، المهدىّ منك«

و به نقل أبو ايّوب أنصارى چنين آمده:

»... و منّا خير الأوصياء و هو بعلك... و منّا المهدىّ و هو من ولدك«

»... و منّا المهدىّ...«ّ

و همچنان كه ملاحظه مى شود صراحتاً اعلام شده كه حضرت مهدى(ع) از فرزندان فاطمه(ع) دختر پيامبر(ص)، است و براين اساس فاطمى نبودن مدّعيان مهدويّت خود يكى از دلائل محكم، و سرنخى است بر دروغگويى آنان.

همچنان كه ديگر مشخصات مهدى راستين نيز دليل و نشانه است بر دروغگويى مهديهاى فاطمى و بى اساس بودن دعواى مهدويت آنها.

و اما ناقلين »انتساب حضرت مهدى به فاطمه«، و مصادر نقل آن، عبارتند از:

1 - إبراز الوهم المكنون من كلام إبن خلدون، أحمد بن محمد بن صديق مغربى، ص146، حديث 77.

2 - الإذاعة لماكان و ما يكون بين يدى الساعة، سيد محمد صديق حسن قنوجى بخارى، ص 116.

3 - الأربعين حديثا فى المهدى: حافظ أبو نعيم اصفهانى؛ مندرج در »العرف الوردى« سيوطى و »حديقة الشيعة« مقدّس أردبيلى و »كشف الغمة« اربلى و »بحارالأنوار« علامه مجلسى.

4 - أرجح المطالب،

شيخ عبداللَّه حنفى، صص381-384-385 با اسناد مختلف.

5 - أسعاف الرّاغبين، إبن صبّان مالكى، چاپ حاشيه »نور الأبصار« شبلنجّى، ص 137.

6 - الإشاعة لأشراط الساعة، محمد بن رسول حسينى برزنجى، ص88.

7 - أشعة اللمعات، شيخ عبدالحقّ دهلوى، ج4، ص337.

8 - انسان العيون (مشهور به سيره حلبى)، ج1، ص193.

9 - البرهان فى علامات مهدى آخر الزّمان، متّقى هندى، باب 2 حديث هاى 2 و 17 و 20 و 22 و 23.

10 - البيان فى أخبار صاحب الزمان، گنجى شافعى، ص310، چ نجف.

11 - التّاج الجامع للأصول، شيخ منصور على ناصف، ج5، ص343، اوايل باب هفتم كتاب الفتن .

12 - تاريخ الرقّة، أبو على قشيرى حرّانى، ص70-71.

13 - تاريخ الكبير، بخارى، ج2، بخش 1، ص316.

14 - تذكرة الحفاظ، شمس الدين ذهبى، ج1، ص463.

15 - تذكرة، قرطبى، ص616.

16 - تعليقة، شيخ طاهر نعسانى بر »تاريخ الرقّه قشيرى«، ص70.

17 - تلخيص مستدرك حاكم، ذهبى، ج4، ص557.

18 - تمييز الطيّب من الخبيث، إبن ربيع شيبانى، ص220.

19 - تيسير الوصول، إبن ربيع شيبانى، ج2، ص237.

20 - جالية الكدر، عبدالهادى ابيارى، ص208.

21 - جامع صغير، سيوطى شافعى، ج2، ص579.

22 - جمع الجوامع، سيوطى، ج2، ص104.

23 - جواهر العقدين، نورالدين سمهورى، به نقل »ينابيع المودة« قندورى، ج1، باب73.

24 - در المنثور، سيوطى، ج6، ص58، به نقل از أبو داود، إبن ماجه، طبرانى تا حاكم از امّ سلمه.

25 - الدّفر المنظم: محمد بن طلحه شافعى (652) مندرج در باب 68 »ينابيع المودة«، ص492، چ نجف و ص432 چاپ استانبول.

26 - ذخائر العقبى، محب الطبرى، ص 44 و 166 به نقل از »أربعين حديثاً فى المهدى«، أبوالعلاء همدانى.

27 - رموز الأحاديث، أحمد ضياءالدين حنفى نقشبندى، ص236.

28 - سراج المنير -

فى شرح الجامع الصغيرسيوطى، احمد بن محمد عزيزى، ص409.

29 - سنن، أبى داوود سجستانى، ج4، ص151.

30 - سنن المصطفى، إبن ماجه قزوينى، ج2، ص519.

31 - شرح نهج البلاغة، إبن أبى الحديد، ج1، ص281، چ2 مصر.

32 - صحيح مسلم، به نقل كنزالعمال ج14، ص264.

33 - صواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص235.

34 - العرائس الواضحه، عبدالهادى ابيارى، ص208.

35 - العرف الوردى فى اخبار المهدى، سيوطى، ضمن »الحاوى للفتاوى«، ج2، صص165 - 155 - 148 - 146 - 137 - 144 - 124 از أبونعيم و إبن عساكر و طبرانى، چ1378 مصر.

36 - عقدالدرر فى أخبار المنتظر، ص 21 ح21-25 به نقل از »سنن« إبن ماجه و »سنن« امام أبو عمر مقرى و »صفةالمهدى« حافظ أبونعيم و »الملاحم« إبن منادى.

37 - الفتاوى الحديثه، إبن حجر هيثمى مكى، ص29.

38 - فتح الكبير، يوسف نبهانى لبنانى، ص259.

39 - الفتن و الملاحم، أبو نعيم بن حماد، ج1، ص373 چاپ مكتبة التوحيد قاهره.

40 - الفتوحات الكبير، محى الدين ابن عربى چاپ بولاق.

41 - الفردوس، شيروية بن شهردار ديلمى، شماره 6670 ج4 ص223.

42 - فصول المهمة، إبن صباغ مالكى، ص276.

43 - الفقه الأكبر: مولوى حسن الزّمان، ج2، صص67-70.

44 - كنزالعمّال، متّقى هندى، ج6،ص318 و ج7، ص259، چاپ حيدرآباد و ج12، ص105 به نقل از سنن ابى داود و صحيح مسلم از ام سلمه و ج14، ص264 به نقل از إبن عساكر از امام حسين بن على، چاپ حلب.

45 - كنوز الحقايق، مناوى، ص3 و 164، چ بولاق مصر.

46 - لوائح الأنوار البهية، محمد سفارينى حنبرى، قبل از عنوان فوائد.

47 - مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج9، ص166، كتاب المناقب، باب فضل اهل البيت.

48 - مستدرك، حاكم نيشأبورى،

ج4، ص557.

49 - مسند فاطمه، سيوطى، چ1406 مطبعه عزيزيه حيدرآباد هند، به نقل از إبن عساكر.

50 - مشارق الأنوار فى فوز اهل الإعتبار، حمراوى، ص152 به نقل از »صحيح« مسلم و »سنن« أبى داود و »سنن« نسائى و »مستدرك« حاكم و »سنن« إبن ماجه و »سنن« بيهقى و ديگران.

51 - مشكاة المصابيح، خطيب تبريزى، ج3، ص24.

52 - مصابيح السنّة، بغوى، ج3، ص134.

53 - مطالب السئول، محمد بن طلحه شافعى، ص89.

54 - معجم الصغير، أبوالقاسم طبرانى، ص52 ح94.

55 - مفتاح النجاء، بدخشى، ص100، مخطوط.

56 - مقاتل الطالبيين، أبو الفرج اصفهانى، ص143.

57 - مقاصد الحسنه، شمس الدين سخاوى، ص435.

58 - الملاحم، إبن منادى - أبوالحسين احمد بن جعفر؛ ص41.

59 - المنارالمنيف، ابن قيم جوزيه ص146 شماره334.

60 - منتخب كنزالعمّال، چاپ حاشيه »مسند« أحمد حنبل، ج5، ص96 و ج6، ص30.

61 - منهاج السنّة، إبن تيميه حرّانى، ج2، ص211.

62 - ميزان الإعتدال، ذهبى، ج1، ص355 و ج2، ص240.

63 - نهاية البداية و النهاية، إبن كثير دمشقى، ص371ù40.

64 - ينابيع المودة، سليمان قندوزى، ج3، ص86 چ بيروت و ص 519 چ نجف.

گفت وگو با محمد على مجاهدى (پروانه)

اشاره :

بسيارند پژوهشگران، نويسندگان، اديبان، شاعران، سخنوران و هنرمندانى كه خاموش و گمنام اما عاشق و دلباخته، عمر خود را وقف برافروختن چراغ انتظار در شبستان »غيبت« نموده?اند. اگر چه اين گروه در نزد مولا و صاحبشان?شناخته شده?اند، اما حيف است كه جامعه مهدوى ما كسانى را كه سالها به عشق امام مهدى(ع) قلم زده و يا اثرى را خلق نموده?اند، نشناسد. از اين?رو بر آن شديم كه در هر شماره موعود، گفت?وگويى داشته باشيم با يكى از اين عزيزان. اميد كه مقبول حضرتش واقع شود.

اين?بار به سراغ شاعر خوب

مهدوى استاد محمدعلى مجاهدى متخلّص به »پروانه« رفتيم؛ كسى كه هم شعرهاى زيبايى را در غم فراق و شوق و حال مولايش سروده و هم مجموعه شعرهاى ارزشمندى را در اين زمينه گردآورده است.

استاد مجاهدى در سال 1322 در قم به دنيا آمدند، پدر ايشان علامه نستوه مرحوم آيت?اللَّه ميرزا محمد مجاهدى تبريزى است. وى تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در زادگاهش به پايان برد و پس از اخذ مدرك كارشناسى حقوق قضايى چند سالى به تحصيل علوم حوزوى پرداخت و سپس به بررسى متون منظوم پارسى و تحقيق درباره شعر آيينى و تجزيه و تحليل مؤلفه?هاى آن سرگرم شد و هم?اكنون نيز در همين وادى قلم مى?زند.

از آقاى مجاهدى كه در حال حاضر به عنوان مدير »انجمن شعر و قصه استان قم« فعاليت مى?كنند تاكنون قريب به 25 اثر تأليفى و گردآورى در قلمرو شعر و ادب فارسى عرضه شده كه از آن ميان فغان دل (مجموعه اشعار حسينعلى بيك شرر فرزند آذربيگدلى)، تذكره سخنوران قم، محفل روحانيان (تذكره علماى شاعر) گنجينه اسرار عمال سامانى، شكوه شعر عاشورا، سيماى مهدى موعود(ع) در آئينه شعر فارسى و تذكره شعراى مرثيه?سرا در زبان فارسى قابل ذكر است.

تدارك مجموعه?هاى شعرى در موضوعات مختلف آئينى از جمله فعاليتهاى خوب پژوهشى ايشان است.

با آرزوى موفقيت روزافزون براى ايشان گفت?وگوى زير را با هم مى?خوانيم: يكى از كارهاى خوب شما تهيه مجموعه?هاى شعرى در موضوعات مختلف آيينى بوده است، بفرمائيد تا كنون در اين زمينه چه مجموعه?هايى به انتخاب شما چاپ و منتشر شده است؟

مجموعه شعر بقيع، گنجينه نور، يك قطره از دريا، ياس كبود، درياى شعله?ور، آه عاشقان در

فراق موعود(ع)، خوشه?هاى طلايى، گريه اشك، بال سرخ قنوت و... به قرار اطلاع در دو ساله اخير دو اثر از شما به عنوان كتاب سال و اثر ممتاز برگزيده و معرفى شده است، لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

كتاب شكوه شعر عاشورا در زبان فارسى در سال 1380 به اتفاق آراى داوران كنگره سراسرى شعر عاشورا در شيراز به عنوان كتاب عاشورايى سال برگزيده شد و كتاب سيماى مهدى موعود در آيينه شعر فارسى در سال 81 توسط گروه داوران چهارمين جشنواره كتاب سال ولايت، به عنوان اثر ممتاز در زمينه شعر مهدوى معرفى گرديد. در اثر تحقيقى سيماى مهدى موعود در آيينه شعر فارسى به چه موضوعاتى پرداخته?ايد؟

اين اثر در هفت بخش سامان يافته است. در بخش اول ضمن سيرگذرايى در قلمرو شعر آيينى، نمونه?هايى از آثار ارزشى طلايه?داران شعر فارسى معرفى شده است. در بخش دوم با گلگشتى در آفاق شعر مناقبى، ضمن بررسى پيشينه شعر مناقبى در زبان فارسى و معرفى چهره?هاى مطرح در اين مقوله شعرى، نمونه?هايى از آثار ضد ارزشى شاعران ستايشگر دربارى و آثار ارزشى ستايشگران آيينى ارايه شده است. بخش سوم به موضوع مهدويت در پيشينه شعر فارسى پرداخته است. در بخش چهارم با سيرى در گستره شعر مهدوى موضوعاتى كه در اين نوع از شعر آيينى مطرح بوده و هست مورد بررسى قرار گرفته?اند از قبيل: معرفى مهدى موعود(ع) به عنوان تنها مصلح جهانى، به تصوير كشيدن ولايت تكوينى حضرت ولى عصر(ع)، و تبيين رسالتهاى جهانى حضرت ولى?عصر(ع) كه در هفت موضوع جداگانه و در عين حال مرتبط با يكديگر نشان داده شده است. اين موضوعات عبارتند

از: مبارزه بنيادى و فراگير با بيداد و بيدادگران در عرصه جهانى، رويارويى تمام عيار باكفر جهانى و ايادى آنها، برقرارى نظام قسط و عدل واقعى در گستره جهان، تحقق جهان شمولى دين مقدس اسلام و احياى ارزشهاى دينى، برقرارى حكومت جهانى اسلام و حاكميت فرهنگ اسلامى و رسوايى متمهديان و داعيه?داران مهدويت نوعى و معرفى دجالان. در بخش پنجم به انواع شعر مهدوى در زبان فارسى پرداخته?ايم و آنها را هم از نظر درونى و محتوايى و هم از جهت شاكله بيرونى و ساختارى بررسى كرده?ايم. در پايان اين بخش هم در مورد هر يك از انواع شعر مهدوى نمونه?هايى ارايه شده است. در بخش ششم (بايدها و نبايدهاى شعر مهدوى) در زبان فارسى مورد بررسى قرار گرفته و بخش پايانى كتاب با نمونه?هايى از شعر مهدوى معاصر سامان يافته است. لطفاً درباره »بايدها« و »نبايدها«ى شعر مهدوى توضيح بيشترى ارايه دهيد:

اگر بخواهيم به صورت گذرا و فهرست?وار، از »بايدهاى شعر مهدوى« نام ببريم ناگزيريم از مؤلفه?هايى همانند: بيان حسّى و عينى، زبان ساده و صميمى، تصويرگرايى، استفاده از اوزان جديد عروضى، بهره گرفتن از قالبهاى نو، استفاده از رديفهاى پيامدار و گويا، رويكرد جدى به آرايه?هاى لفظى و معنوى نوينى كه در شعر امروز مطرح است، روايت جزء به جزء احياى ارزشها، غناى محتوايى، رعايت ادب كلامى، طبقه?بندى موضوعى و بالاخره آشنايى با فنون نقد شعر آيينى ياد كنيم و مقوله?هاى بسيارى نيز در (نبايدهاى شعر مهدوى) مطرح است كه از مهم?ترين آنهاست: رسالت مخاطبان را به دست فراموشى نسپردن و آنان را در تكميل معنوى شعر سهيم دانستن، پرهيز از القاى مستقيم

پيام شعر، پرهيز از تقليد و تكرار مقوله?هاى نخ نما شده، پرهيز از گذشته?گرايى و احياى سنتهاى غير كارآمد قديمى، پرهيز از دشوارگويى و فضل فروشى، پرهيز از روى آوردن به مقوله?هاى ضد ارزشى كه بار منفى و جنبه بدآموزى دارند، پرهيز از واگويى مطالب واهى و خرافى و غير مستند، پرهيز از غوطه?ور شدن در مقوله?هاى باستانى و بازآفرينى نمادهاى تاريخى، پرهيز از به كارگيرى برخى از اوزان عروضى شعرى كه بدآهنگ?اند، پرهيز از انتخاب رديفهاى شعرى كه جنبه ويترينى دارند؛ رديفهايى كه اگر چه در بادى امر نظرهإ؛ را به طرف خود جلب مى?كنند ولى حرفى براى گفتن ندارند و نمى?توان بار محتوايى و معنوى شعر را بر دوش آنها گذاشت و بالاخره پرهيز از به كارگيرى آهنگها يا تصنيفهاى مبتذل در تدوين و ارايه سروده?هاى مهدوى. انگيزه شما از پرداختن ريشه?اى به مقوله?هاى مطرح در شعر آيينى، خصوصاً شعر مهدوى چيست؟

تا كنون تحقيق بايسته و جامعى پيرامون شعر آيينى در زبان فارسى و زير مجموعه?هاى آن صورت نگرفته است و ستمى كه خواسته و يا ناخواسته در طول سده?هاى گذشته تا كنون در مورد شعراى آيينى و آثار آنان اعمال شده نياز به توضيح ندارد و شايد مهم?ترين عاملى كه موجبات اين غفلت ديرپاى و فراگير را فراهم آورده است، عدم شناخت صحيح از مقوله?هاى مطرح در شعر آيينى باشد.

بسيارى از پژوهشگران فارسى?زبان بر اين باور بوده و هستند كه شعر آيينى ما از قلمرو چندان گسترده?اى برخوردار نيست و در دو مقوله »مناقبى« و »ماتمى« خلاصه مى?شود؛ در حالى كه بخش قابل توجهى از گنجينه ارزشمند شعر فارسى صبغه »آيينى« دارد.

دامنه

شعر آيينى در زبان فارسى بسيار گسترده است. اگر مقوله?هاى نيايشى، توحيدى، اخلاقى، پندى، حماسى، حكمى، عرفانى و اجتماعى اجازه ورود در عرصه شعر آيينى را داشته باشند - كه دارند - و اگر اين عناوين از جهات بسيارى ملهم از معارف اسلامى و آموزه?هاى دينى باشد - كه هست - كدام نقطه از گستره شعر فارسى را مى?توان نشان داد كه درسيطره اين مفاهيم ارزشى نباشد؟! و كدام محدوده از قلمرو شعر فارسى را مى?توان سراغ كرد كه حضور شهروندان شعر آيينى را به رسميت نشناسد؟! اگر مفاهيم كليدى مطرح در شعر آيينى را - به معناى تعميمى و نه اصلاحى آن - از شعر فارسى بگيريم؛ جز آثار معدودى صرفاً عاطفى و عاشقانه و تغزّل آميز چه مطلب قابل ارايه?اى باقى مى?ماند؟! و اگر اين مفاهيم بلند و ارزشى موجود در شعر فارسى را برگرفته و متأثر از تعاليم اسلامى ندانيم؛ كدام مأخذ معتبرى را در اختيار داريم تا در مقام اثبات مدعاى خود به آن استناد كنيم؟! مگر آن?كه بر مفاهيم متعالى و مشترك در اديان آسمانى اصرار ورزيم كه در اين صورت نيز بر صبغه دينى اين مفاهيم ارزشى پاى فشرده?ايم و مفهوم تعميمى شعر آيينى را پذيرفته?ايم. اگر ما تاريخ شعر مكتوب فارسى را مرور كنيم؛ به دير سالى شعر آيينى و گستره بى?كران آن پى خواهيم برد و آن را در مقوله »مناقبى« و »ماتمى« محدود نخواهيم كرد.

با عنايت به مطالبى كه عنوان شد، بايستى روزى اين غبار غربت و مظلوميت از چهره شعر آيينى زدوده مى?شد و تعريف جامع و مانعى از شعر آيينى در زبان فارسى ارايه

مى?گرديد تا انگيزه?هاى لازم را درشعراى جوان زمانه ما براى رويكرد جدى?تر به مقوله?هاى بسيارى كه در قلمرو شعر آيينى مطرح بوده و هست، بيدار كند و من توفيق اين خدمت را داشته?ام كه اولين گام را در اين مسير پر فراز و نشيب بردارم و تحقيقات خود را در زمينه شعر عاشورا و شعر مهدوى فقط در حد يك حركت مشتاقانه و هدفمند در گشودن پنجره?اى بر روى يك واقعيت تاريخى ارزيابى كنم؛ حركتى كه توانسته است تصوير سايه روشنى از پيشينه شعر آيينى را در زبان فارسى و تطور ساختارى و محتوايى و سير تاريخى آن ارايه دهد و اگر توانسته باشم نيمرخى از اين چهره مستور را به تصوير بكشم، توفيق بزرگى است كه بايد به شكرانه آن بكوشم. قدرى هم درباره آسيب?شناسى شعر مهدوى صحبت كنيد:

وقتى كه ما در مقام تعريف از ذوات مقدسى همانند حضرت فاطمه زهرا و حضرت زينب(س)، فارغ از كمالات وجودى آنان به توصيف جمال صورى?شان مى?پردازيم و اين پرده?نشينان حريم عفاف را همانند يك الهه زيبايى به تصوير مى?كشيم، هم به حريم حرمت آنان تجاوز كرده?ايم و هم با اين شيوه بيانى ناپسند، نظر مخاطبان شعر خود را از مقوله?هاى معنوى و روحانى به مسايل غير اخلاقى معطوف ساخته?ايم. اگر زيبايى ظاهرى ملاك تعريف و توصيف ما باشد؛ پس وجه تمايز و افتراق اين وجودهاى پاك و مطهر با كسانى است كه همه حسن آنها در زيبايى ظاهرشان خلاصه مى?شود؟! و يا هنگامى كه مى?خواهيم زيباييهاى وجودى حضرت ولى عصر، ارواحنافداه، را به تصوير بكشيم؛ چرا آنها را در جمال صورى آن حضرت به تماشا مى?نشينيم

و با سخن گفتن از خط و خال آن وجود نازنين، مخاطبان خود را از گلگشت در آفاق جمال معنوى باز مى?داريم؟! اگر هدف يك شاعر آيينى در توصيف جمال ظاهرى اين عزيزان عالم وجود خلاصه شود؛ پس وجه تمايز او را با يك شاعر غزلسرا و مغازله?گو در كجا بايد جست?وجو كرد؟ كاش اين توصيفهاى ظاهرى در قالبى عرضه شود كه ترك ادب را به همراه نداشته باشد ولى متأسفانه چنين نبوده و نيست و غالباً در مقام اجراى آنها از آهنگهاى مبتذلى استفاده مى?شود كه تصنيفهاى رايج زمان طاغوت را در ذهن انسان تداعى مى?كند، و اين ستمى است كه ناخواسته در حق ذوات مقدس معصومين(س)، اعمال مى?شود ريشه در فقر معرفتى و عدم آگاهى ما از عظمت وجودى اين بزرگواران دارد. به هر حال در قلمرو شعر آيينى نقاط ممنوعه?اى وجود دارد كه بايد از ورود در آن حيطه?ها جداً پرهيز كرد و آفاق بسيار گسترده?اى نيز وجود دارد كه هنوز در زاويه ديد ما قرار نگرفته است.

خوشبختانه در شعر مهدوى پس از انقلاب شاهد رويكرد جدى شعراى جوان آيينى به مسايل ارزشى و مقوله?هاى معرفتى و احياى فرهنگ بالنده مهدوى هستيم كه آثار مبارك خود را در آينده?اى نه چندان دور نشان خواهد داد و شعر مهدوى معاصر را در مسير دلخواه رهنمون خواهد شد. ان?شاءاللَّه چه انگيزه?اى باعث روى آوردن شما به حوزه معارف مهدوى شد؟

پرورش من در خانواده?اى به معناى اخصّ كلمه مذهبى و روحانى بوده و ملكات اخلاقى پدر بزرگوارم و شيفتگيهاى آن بزرگوار نسبت به ساحت مقدس حضرات معصومين خصوصاً حضرت ولىّ عصر، ارواحنافداه، بزرگ?ترين انگيزه من

در ورود به حوزه معارف مهدوى بوده و هست. پس از درگذشت پدرم حشر و نشرى كه با علماى ربّانى و تنى چند از مردان وارسته و راه رفته داشته?ام موجبات ادامه اين حركت را فراهم آورد. شخصاً نيز از كودكى علاقه زايدالوصفى نسبت به آن حضرت داشته?ام و خاطرات ماندگارى از عنايت ملموس حضرت مهدى(ع) در زندگى معنوى من وجود دارد كه از بازگو كردن آنها به جهاتى معذورم. آيا در طول ساليان فعاليت خود شاهد الطاف و عناياتى از امام عصر(ع) بوده?ايد؟

همانگونه كه اشاره كردم زندگى معنوى خود را مديون الطاف كريمانه آن حضرت هستم و عنايات آن بزرگوار بيشتر در سرودن اشعار آيينى رفيق راهم بوده است. به نظر شما اشعار مهدوى چه نقشى در ايجاد و تقويت روحيّه انتظار در مخاطبان دارد؟

اصولاً در تبيين مقوله?هاى اعتقادى و باورهاى مذهبى مى?توان از هنر با دامنه تأثير فراگيرى كه دارد به عنوان يك ابزار مطمئن و كارآمد بهره گرفت. شعر هم يكى از جلوه?هاى بديع هنرى است كه در تهييج عواطف دينى نقش اساسى دارد. يكى از مقوله?هاى مهمى كه از ديرباز در شعر مهدوى مطرح بوده، مسأله انتظار است و يكى از زير مجموعه?هاى شعر مهدوى كه مورد عنايت شعراى آيينى قرار داشته »شعر انتظار« است. با وجود تكثّرى كه در انواع شعر مهدوى از نظر موضوعى وجود دارد شعر انتظار از جايگاه بايسته و شايسته?اى برخوردار بوده و هست و از مهم?ترين شاخه?هاى شعر مهدوى در زبان فارسى است. شور و حالى كه در شعر انتظار موج مى?زند روايتگر انقلاب درونى شاعران دل?افروخته?اى است كه ظهور مهدى موعود(ع) را لحظه?شمارى مى?كنند

و هر كدام از منظرى به اين مسأله مى?نگرند و اشتياق درونى خود را به تصوير مى?كشند. مرور اينگونه آثار شورانگيز - كه از عاطفه و احساس و نياز مايه مى?گيرد - تأثير شگرفى را به همراه دارد كه آدمى آن را در ژرفاى وجود خود احساس مى?كند و او را در مسير انتظار ثابت قدم نگه مى?دارد. آيا در حال حاضر اثرى در دست تأليف داريد، برنامه?هاى آينده شما چيست؟

در محضر لاهوتيان آخرين اثرى است كه از بنده منتشر شده است×. در اين اثر زندگى?نامه، شيوه سلوكى، آراى معرفتى و خوارق عادات و كرامات يكى از شيفتگان جمال جميل مهدوى كه حدود 32 سال با آن نادره تاريخ سلوك ولايى، مصاحب و معاشر بوده?ام به تصوير كشيده شده است و نشان داده?ام كه چگونه مى?توان با پاى صدق و اخلاص و با ره?توشه محبت و ارادت به حضرات معصومين(س)، مسير دور و دراز كمالات معنوى را در فاصله زمانى بسيار كوتاهى طى كرد و به مقامات شامخ معنوى نايل آمد. اين اثر كه در 470 صفحه و در چندين بخش سامان يافته، توسط انتشارات لاهوت منتشر شده است.

حماسه عاشورا در نثر فارسى مراحل پايانى انتشار خود را سپرى مى?كند. چند سالى است كه تحقيق جامعى را در زمينه شعر آيينى در زبان فارسى شروع كرده?ام و اميدوارم فارغ از مشغله?هايى كه دارم آن را به سامان برسانم و به پيشگاه شيفتگان ادب شيعى تقديم كنم. تصحيح ديوان شاعر بزرگ آيينى دوره ناصرى، شمس?الفصحاء محيط قمى، نيز از كارهايى است كه در دست دارم. درباره مفاهيم كليدى غزليات لسان الغيب حافظ شيرازى نيز تحقيقاتى انجام

داده?ام و فعلاً سرگرم بازنويسى آن هستم. ترجمه ثواب?الاعمال شيخ صدوق و ترجمه گونه?اى از صحيفه سجاديه را نيز به دست چاپ سپرده?ام. آثار مكتوب حوزه مهدويت را چگونه ارزيابى مى?كنيد و به نظر شما اين آثار تا چه حد نياز مخاطبان امروز جامعه ما، به ويژه نسل جوان را برآورده مى?سازد؟

در دو دهه اخير حركت بالنده و مباركى در زمينه احياى فرهنگ مهدويت در جامعه اسلامى ما صورت گرفته كه بركات بسيارى را به همراه داشته است. استمرار حركتهايى از اين دست با استظهار به عنايات حضرت ولىّ?عصر(ع) و اهتمام فرهيختگان حوزه و دانشگاه بسيارى از نياز شيفتگان فرهنگ مهدوى را برآورده خواهد ساخت و با تعامل و تفاهم متوليان امور فرهنگى كشور و اصحاب قلم و رويكرد جدى آنان به آفرينش آثارى گرانسنگ و ارزشمند در موضوعات مربوط به مهدويت، خلاء محسوسى را كه فعلاً در جامعه علمى و دانشگاه ما وجود دارد، از بين خواهد برد. مجله موعود را چگونه مى?بينيد و چه توصيه?اى براى بهتر شدن اين مجله داريد؟

مجله موعود از نشريات مفيد و هدفمندى است كه در راستاى احياى فرهنگ مهدويت و تبيين مفاهيم كليدى آن گامهاى اساسى برداشته است و با شناخت نيازهاى اساسى نسل جوان و ارايه مطالب وزين علمى توانسته است به برخى از اين نيازها پاسخ مناسب دهد و با رويكرد علمى?تر در معرفى فرهنگ مهدوى و مقوله?هاى اساسى كه در اين رابطه مطرح بوده و هست مى?توان به غناى محتوايى مجله موعود افزود. از اين كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد سپاسگزاريم.

دولت جاودانه

پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

جبرئيل به من خبر داد كه مردم به

على(ع) ظلم خواهند نمود؛ حق او را غصب خواهند كرد؛ با او به جنگ برخواهند خاست؛ فرزندان او را بعد از او خواهند كشت و به آنها ستم خواهند نمود. [همچنين] جبرئيل از طرف خداوند به من خبر داد كه اين ظلمها ادامه دارد تا وقتى كه قائم اين امت قيام كند و حق آنها روشن شود؛ امت بر محبت آنها اجتماع نمايند؛ بدخواه آنها كم شود؛ مخالفان آنها ذليل و خوار گردند و ارادتمندان آنها فراوان شوند و اين بعد از آن است كه شهرها تغيير كنند؛ بندگان خدا ضعيف شوند و مردم از فرج و گشايش نااميد گردند كه در آن وقت قائم آل محمد ظهور خواهند نمود.

دولت?المهدى، ص61

يك فروغ روى او

با حضور تو

آفتاب چه شرمگين است!

از پس هزار ابر

بيرون بيا. توفان بيداد مى?كند.

مرا به كشتى?ات راه مى?دهى؟ گاه?گاهى

- براى هميشه -

نگاهمان كن. تو،

تنها به خود مى?مانى. غيبت و دوستى. دير نكرده?اى؟! »پاى ارادت«

در پى تو مى?گردد. حفسنت،

يوسفى?تر. مى?آيى؟

منتظرت مى?مانم. از انديشه خود

سرشارم كن! قاب خيال من

پر از تصوير توست. آنان كه درس عاشقى نخوانده?اند؛

قدر انتظار نمى?دانند. با چشم منتظر هم مى?شود

عشق را نجوا كرد. با تلاوت تو

صد بار زنده مى?شوم!

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109