ماهنامه موعود33

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1381

عنوان و نام پدیدآور:شماره 33 ماهنامه موعود- شهريور و مهر 1381/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپی : ماهنامه موعود

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و ماهنامه

شماره 33 - شهريور و مهر 1381

تولد دوبارة بت ها!

اسماعيل شفيعي سروستاني

انسان امروز، دلخوش است به اينكه چون گذشتگان بت پرستي نمي كند، لات و عفزّي و هبل را نمي پرستد و در مقابل خدايان سنگي و بي جان سجده نمي آورد و از اينكه گاه و بيگاه در كليسايي يا محراب مسجدي سر به آسمان بلند مي كند و بر آستان خدايي مفروض سجده مي آورد به خود مي بالد.

يافتن پاسخي براي اين سؤال كه «آيا حقيقتاً» امروزه رسم بت پرستي از ميان رفته است يا آنها به طريقي ديگر امكان حيات يافته اند، سخت مي نمايد.

«پرستش » بيش از آنكه در قالب يك مصداق خارجي قابل گفت وگو باشد يك «مفهوم » است ؛ يعني پرستيدن و پرستش ذاتي و ضروري وجود آدمي است و به همين دليل پرستش امكان استمرار حيات را براي انسان به وجود مي آورد. يعني آدمي به اتكاي نيرويي ماوراي خود و با چنگ انداختن به ريسمان نيرويي فراتر از خود بر پاي مي ايستد و حوادث و مخاطرات را پشت سر مي نهد.

آنچه كه موجب مي شود مقوله اي به نام «پرستش » و «پرستيدن » مورد گفت وگو واقع شود مصداقي است كه مفهوم «پرستش » را متجلي مي كند.

بايد گفت اگر آدمي ، روزي سر بر آستان بت ها مي ساييد و هبل را مي پرستيد، هبل تماميت پرستش او نبود. «پرستش » يك مفهوم بود كه براي آن انسان جاهل در مصداق هبل و ديگر بت ها ظاهر مي شد؛ چرا كه آدمي ناخواسته و نادانسته به عنوان يك امر

دروني و فطري پذيرفته بود كه بايد برآستاني سر فرود آورد ولي در اين ميان جهالت او موجب مي شد كه مصداق را اشتباه بگيرد.

بي گمان اگر روزي از آن اعرابي جاهل بت پرست پرسيده مي شد: آيا اين چوب خدا و آفرينندة توست ؟ پاسخ آري نبود و او آن قطعه چوب را به حقيقت خالق خويش نمي شناخت ، بلكه او در توجيه پرستش خود، بت ها را مظهر يك الهة دروني و مورد قبول عنوان مي كرد. جهالت موجب بود تا او در انتخاب مصداق دچار اشتباه شود و تماميت مفهوم «پرستش » را درك نكند و به جاي روي آوردن به يك كل واحد به اجزاي منتشر، محتاج و نيازمند روي بياورد و به پرستش موجوداتي بپردازد كه خود مخلوق بودند، مصداق بيروني بودند و جسميت داشتند.

آنچه كه انبياي الهي و نبي گرامي اسلام (ص ) در هم شكستند بت هايي بودند كه به عنوان مظهر «مفهوم پرستش » كه نياز دروني آدمي بود مورد اشاره واقع مي شدند؛ زيرا: «بت پرستي » يا «كفرورزي » هر دو مفاهيمي هستند كه مصداق بيروني پيدا مي كنند؛ يعني «بت پرستي » يا «كفرورزي » در عمل بت پرست جلوه گر مي شوند. ليكن انبيا در پي آن بودند كه هم مفهوم بت پرستي و هم مصاديق آن را در هم شكنند. هم بت را بشكنند و هم شيوة بت پرستي را ويران كنند و پيروزي آنها زماني ظاهر شد كه مصاديق كفر را شكستند اما در هم شكستن آن «مفهوم » و حذف شدن تماميت آن «مفهوم » نيازمند زماني دراز بود؛ زيرا، مصداق در بيرون بود و مفهوم در درون . مصداق نمود داشت و «مفهوم » پنهان و پوشيده بود.

اگر «مفهوم » و «محتوا»ي بت پرستي و

كفر در هم مي شكست اين انسان ديگر به بت پرستي روي نمي آورد و كساني كه بعد از انبيا ديگر بار روي به كفر و شرك و بت پرستي آوردند كساني بودند كه صورت بت هايشان شكسته شده بود اما مفاهيم دروني ايشان تغيير و تحول پيدا نكرده بود. از اين رو ديگر بار و در اولين فرصت به مصداق جديدي از آن مفهومي كه شكسته نشده بود رجعت كردند.

در ماجراي مسلمين اگر چه بت هاي خانة كعبه شكسته شدند، اما ديري نگذشت كه رسم بت پرستي به شيوه اي ديگر زنده شد؛ يعني آنها نابخردانه مصاديق جديدي را جايگزين بتها كردند. آنها اگر چه ظاهراً بر آستان خرما، سنگ و كلوخ سر نمي ساييدند اما، در حقيقت باز هم بت پرستي پيشه كرده بودند؛ زيرا اين بار بت ها جلوه و هيأت و شكل جديدي يافته بودند. اين بار، بت ها راه مي رفتند، جان داشتند، حرف مي زدند، مي خوردند و مي آشاميدند؛ يعني بت هاي انساني جايگزين جمادات شده بودند.

آنچه كه مي توانست آدمي را از بازگشت مجدد به مفهوم بت پرستي و شرك و كفر و بازگشت به سجده بر بت ها مانع شود اين بود كه چنان درك عميق و ژرفي به دست آورد كه تغيير مصاديق و صورت ها امكان فريبش را فراهم نكند؛ يعني آدمي مي بايست ماهيت عمل را مي شناخت و مفاهيم را درمي يافت و مي فهميد كه بت پرستي به منزله سر ساييدن در برابر سنگ نيست بلكه عملي است كه در وراي خود محتوا و مفهومي دارد و اين مفهوم در هر مصداقي كه ديگربار باز گردد عين «بت پرستي » است . چون همة هنر بت ها اين است كه انسان را از مشغول شدن به

خداي واحد و مطلق باز مي دارند؛ مانع پرستش حقيقي مي شوند و پرستشي مجازي ، جعلي و دروغين را جايگزين پرستش حقيقي مي كنند؛ همة آزادگي انسان را از انسان مي گيرند و به نوعي خود را بر آدمي تحميل مي كنند؛ امكان رشد را از او مي گيرند و مسير «غي » را جانشين مسير «رشد» مي سازند؛ طي طريق در كمال و رشد را جايگزين طي طريق و سلوك در مسير شرك و نفاق و كفر مي كنند و موجب زبوني و درماندگي آدمي مي شوند.

در مقابل «معرفت » تنها مفهومي است كه موجب مي شود اين انسان در برابر بازگشت بت ها مصونيت پيدا كند و ديگربار گرفتار مصداق جديدي از كفر و شرك نگردد.

تاريخ حيات بشر در روي زمين از بازگشت و احياي نو به نو اين بت ها حكايت ها دارد. ليكن ؛ از زماني كه بت پرستي در هيأت هاي جديد ظاهر شده وحشتناك ترين صورت آن بر انسان ها تحميل گشته است .

بي ترديد، اتفاقي افتاده است كه موجب شده شرك و كفر در پيچيده ترين شكل خود ظاهر شوند؛ يعني اگر شرك در قرون گذشته صورتي بسيط و ساده داشت ، امروزه شكلي مركب ، پيچيده و چند وجهي به خود گرفته است ؛ تا قبل از اين دوره ، گونه هاي مختلف پرستش وجود داشته و حتي انواع بت ها پرستيده مي شدند. آنها اگر چه به انحراف مي رفتند اما ميل انسان براي چنگ يازيدن به يك نيروي ماورايي او را رها نمي ساخت و انسان هنوز متوسل و متمسك به يك نيروي ناشناختة بيرون از خود بود و در نتيجه معترف به وجود و حضور يك نيروي بيروني و ماورايي . اما، در دورة جديد علي رغم آنكه رسم بت پرستي به سخره

گرفته مي شود، رسم دينداري نيز تنها موضوعي براي كند و كاو پژوهش و شناسايي است . چنان كه با نفي همة نيروهاي ماورايي آدمي تماميت پرستش را معطوف «خويش » ساخته است . گوئيا ديگر او نه خدايي را مي پرستد و نه بر آستان بتي سر فرود مي آورد. او خود را مي پرستد و بر پاي خود بوسه مي زند. او نيرو و قوة خود را جانشين همه بت ها را مي سازد و ما به ازاء خداي همة اقوام و ملل او را مي ستايد.

عرب جاهل بت پرست خود را فداي آنچه مي پرستيد مي كرد؛ يعني «پرستش » براي او معنا داشت ، او خود را نمي پرستيد، قانوني فراتر، قوي تر و مقدس تر از خود را مي شناخت كه بايد پرستيده شود اما در دورة جديد انسان رجعت به «خود» كرده است و خود را شايستة پرستش مي داند. پرستش به اين معني كه باور بياوريم نيرويي برتر از من انسان وجود دارد كه مقدس تر، پاك تر و مطهرتر از من است . در حالي كه انسان امروز معتقد است كه نيرويي قوي تر، مقدس تر و برتر از «او» در فضاي بيروني وجود ندارد و اگر تقدسي و پاكي اي هست متعلق به اوست . بنابراين نتيجه مي گيرد كه «خود» را در اختيار «خود» بگذارد. اين به معني بازگشت به خويشتن است . از اين رو به خدمت «خود» درمي آيد، به قانون مندي هاي «خود» گردن مي نهد و دور كعبة وجود «خود» طواف مي كند. اين بدترين نوع كفر و بدترين نوع بت پرستي است .

انسان امروز نسبت به تمامي اعصار گذشته و نسبت به تمامي انسان هاي بت پرست قرون دور دست ، بت پرست تر است و كفر امروز نسبت به همة اعصار گذشته پيچيده تر.

بايد گفت كه انسان

دورة جديد درست در زماني كه گمان مي كند تمام بت ها را شكسته است ، كافرتر و مشرك تر از هر عصري است . بنابراين اتفاقي كه افتاده اين است كه مفهوم «بت پرستي » در يك مصداق تمام عيار، به پيچيده ترين شكل بروز كرده است ، مصداقي كه ديگر نه سنگ است و نه چوب . انساني است كه «خود» را مي پرستد و اين ، همة صورت و سيرت و ماهيت تمدن و فرهنگ امروزي است . حتي اگر در صورت ظاهر رسم دينداران را هم به نمايش گذارد.

آنگاه كه غرب به اين درجه از كفر و شرك رسيد، در شقاوت تمام مسكن گزيد، ظلم به خود به تمامي معنا بروز كرد و انسان متوجه شد كه براي استيلاي اين خداي جديد و الهة جديد نيازمند اعمال قدرت است .

دقت در مفهوم «پرستش » در همة اديان نشان مي دهد كه انسان ديروز مي گفت : هوالغني ، هوالقدير، هوالمتكبر، هوالبصير، هوالسميع ، هوالغفور... اما انسان امروز فرياد برمي آورد كه اناالغني ، اناالقدير، اناالمتكبر، اناالبصير، اناالسميع و... همين باور است كه از او يك فاشيست ، يك استعمارگر، يك استثمارگر و يك امپرياليست تمام عيار مي سازد. او ديگر نمي تواند رئوف و غفور باشد؛ زيرا اين صفات با شيطان و شيطنت او سازگاري ندارد. به عبارت ديگر تولد اين انسان جديد در رحمانيت نيست ، تولد در شيطنت است و طغيانگري صفت بارز و مشخصة شيطان .

از آنجا كه اعمال قدرت ، نيازمند فراهم آوردن اسباب قدرت و حذف موانع آن است ، بنابراين با فرهنگ و سنت قديم در مي افتد تا امكان اجراي تمامي فرمانهاي خويش را در گسترة زمين فراهم آورد.

و اينهمه در حالي است كه مظاهر گوناگون

اين «بت پرستي نوين » را از كنار خانه خدا _ كه قطب زمين است _ تا همة اقصي نقاط كرة ارض مي توان ديد. چنان كه ساكنان سرزمين هاي اسلامي نيز گونه هاي مختلف اين پرستش را در صحن حيات و مناسبات خويش آشكار ساخته اند. گوئيا به گرد خانه اي به طواف مي آيند كه هيچ نسبتي با آسمان ندارد و دست در دست خدايي مي گذارند و با وي پيمان وفاداري مي بندند كه با خالق نشسته بر آستانة عرش متفاوت است . اينان نه در برابر كعبه كه در برابر عظمت دروغين سازندگان ابزار و ادوات غربي سجده مي آورند و بي آنكه واقف بر باطن اعمال خويش باشند در برابر الگوها و نمونه هايي خضوع و خشوع مي كنند كه آنها را هيچ نسبتي با حقيقت ايمان نيست .

پيش و بيش از همه ، در عصر و عهد جديد انسان غربي شالوده و بناي «بت خانه مدرن » را بركشيد و خود نيز در آستانش به سجده افتاد و پس از آن از بستر خويش و جغرافياي خاكي خويش بيرون آمد تا اين رسم و بدعت ناميمون را در ميان همة ملل پراكنده سازد. از اين رو به رسم و سنت همة اديان آسماني نمونه ها و اسوه هاي خويش را فراروي همة ساكنان قرارداد تا زرق و برق و رنگ و لعاب اين نمونه ها چونان گوسالة سامري جاذب ذهن و زبان و جان مردمان شود.

اسوه ها نشانه اي در ميانة تاريكي غالب بودند تا آدمي در سير آفاق و سفر در انفس به اشتباه نيفتد، راه گم نكند. بسان يك تابلو، راهنمايي كه هدايت مي كردند. با تواني كه مدد مي دادند، حركت مي آفريدند و دستگير مي شدند تا هر

افتاده اي در طي راه به مدد آن ها ديگربار قدم راست كند. بايستد و به راه بيفتد. نمونه هايي واقعي و عيني كه شدن و رفتن را ممكن و واقعي مي نمودند تا مباد كه خيال و و هم و گمان رهزن عقل آدمي شود.

هيهات !

هيهات كه انسان غربي با درك جايگاه و عملكرد اسوه ها پيش و بيش از هر اقدام از اسوه هاي اقوام سلب حيثيت نمود و تمامي حيثيت آنها را حمل بر نمونه هاي جعلي و مجعول خويش ساخت تا مذهب جديد پذيرفتة همگان شود. از همين جا بود كه مسلمين نيز بي آنكه بخواهند و بدانند از اسوه هاي پيشين روي برتافت

پس از آن توفان «از خود بيگانگي » بناي هدم و انهدام همة نشانه ها را گذارد. نشانه هايي كه چشم و گوش و دل ساكنان سرزمين هاي اسلامي را متذكر ومتوجه اسوه ها مي نمود. متوجه خانه ها، كوچه ها، شهرها، و همه آنچه كه نشانه بودند و نشاني از يار با خود داشتند.

امروزه وقتي شما وارد هر يك از سرزمين هاي اسلامي مي شويد از نشانه ها كمتر نشان مي بينيد چنان كه وقتي به صحن فراخ مسجدالنبي پاي مي گذاري و

پيرامون آن را مي كاوي ، هيچ نشاني از خانه سادة امام صادق (ع )، كوچه بني هاشم ، و حتي مسجدالنبي چنان كه بود نمي بيني . در مقابل ، صحن مفروش عظيم سنگي مسجدالنبي از كف اوج گرفته و خود را مي نماياند و بر جان و جسمت سنگيني مي كند. به همان سان كه جلوه و جلالش تو را مرعوب تكنيك و تكنولوژي مدرن مي سازد و هيبت او را بر دلت چيره مي نمايد.

خانه فاطمه (ع )، كوچه بي هاشم و بقيع ، بسان هزاران هزار نشانة ديگر كه در

سرزمين هاي اسلامي منتشر بود به تو مي فهماند كه تو در طريق اين اسوه هاي حسنه اي . و تو را فرا مي خوانند تا چونان آنان زندگي كني ، بندگي كني ، بالنده شوي و نوراني .

اما امروزه ، صحن صدها مسجد و ابنيه مذهبي در سرزمين هاي اسلامي تنها مؤيد تواند. مؤيد عنان گسيختگي نفس تو و مؤيد هزاران شهر و خانه و كوچه و خياباني كه ساخته اي در حالي كه هيچ يك از نشانه هاي اسوه ها و نشانه هاي ممدوح و مطلوب را ندارند.

اتفاق عجيبي افتاده . بي آنكه بداني و بخواهي تمامي اسوه ها و نشانه هايشان در خدمت مظاهر فرهنگ و تمدني وارد آمده اند كه تنها گوساله سامري را به ياد آدمي مي آورد. نشانه ها ملاكند، ملاك را از تو و از ما گرفتند. نشانه ها فارق اند، فارق ميان سره و ناسره اما، از ميان ما رخت بربسته اند.

نشانه ها، خط كشي و ميزاني براي سنجش اند در حالي كه من و تو، خود خط كشي براي سنجش آن اسوه ها شده ايم و درباره اش به اظهار رأي و نظر و نقد مي نشينيم .

نشانه ها نورند، نوري كه ره را از بيراهه مي نمايانند و شبح و اشباح را محو مي سازند. جملگي اين نشانه ها حذف شده اند و به جاي آنها نشانه هايي آمده اند كه ما آنها را ملاك و فارق و معيار خويش ساخته ايم .

روزگاري گفته مي شد كه در هيچ شهري ، هيچ خانه اي و بنائي نمي بايست بلندتر و رفيع تر از خانة كعبه باشد. چرا؟

مباد كه خانه هاي تو، خانة خداي تو، مسجد تو و سجده گاه تو را تحت الشعاع خويش قرار دهد آن را در ذهنت بشكند و تو را از جايگاهت خارج سازد.

امّا، امروزه روز، ساكنان همة

سرزمين هاي اسلامي از بلنداي آسمان خراش هاي جهنمي به عالم و آدم مي نگرند، از همان بلندا با احساس متكبرانه و تفوق طلبانه به صحن مسجدالحرام و همة مسجدهاي كوچك و بزرگ منتشر در ميان شهرها مي نگرند. چنان كه همة خوي خاكساري پدران خويش را در ميانة تخت ها و صندلي ها به دست تندباد فراموشي سپرده اند و همة آثار پيشين را به رسم فرنگيان در تالار موزه ها و قالب هاي شيشه اي به بند كشيده اند تا آذين بند حيات سست اين جهاني شان باشد. و آنگاه واسپس شنيدن آياتي از قرآن كه اعلام مي دارد: «هر آينه اگر قرآن بر كوه ها خوانده مي شد به زاري و خضوع درمي آمدند» و يا وقتي مي شنوند كه تلاوت آيه اي از قرآن آتش در جان و جامة سالكي مي انداخت و او را متحول مي ساخت تعجب مي كنند كه چرا با وجود هزاران بلندگو، هزاران هزار قرآن مزين و هزاران هزار قاري و مسجد قلبشان از سينه بيرون نمي زند، هيبتي او را نمي گيرد و خوفي بر دلش نمي نشيند.

اينان (و ما) بي آنكه متذكر باشند بر آستان خدايي سرمي سايند كه كعبه خانه او نيست و در كنار مسجدي به تماشا مي نشينند كه نشاني از اسوه حسنه را با خود ندارد. بلكه ، اينهمه خود مقدم و مؤيد مفتضح ترين نوع پرستش ما در عصر به ظاهر خرد و دانائي اند.

همة عظمت در چشمان خيره ماندة ما متوجه ابنيه هاست ، همانها كه در مسجدالنبي مي بيني و تكرارش را در شهر و ديارت . ما مبهوت خود و حيران دستاورد چونان خوديم . وقتي كه همة نشانه ها و همة اسوه هاي ما را در لايه هاي تو در توي خودپرستي مان پنهان ساختند رهايمان ساختند تا هر چه دلمان بخواهد

قرآن بخوانيم .

سالي در صحن مسجد شجره ، همان مسجدي كه حاجيان از آنجا محرم مي شوند تا راهي مكه گردند و امروزه با ديوارهاي بركشيده و گلدسته پيچ در پيچ و حلزوني شكلش تو را به خود مشغول مي دارد، شاهد جمعي از كودكان بودم كه در گوشه اي از مسجد نشسته بودند. هر كدام رحلي و قرآني در پيش روي داشت و در سايه سار معلمي كه با تعليمي مخصوص خود (چوب ) از لابلاي آنها در رفت و آمد بود، به قرائت قرآن مشغول بودند. عين تورات خوان هاي حرفه اي قوم بني اسرائيل ، بي وقفه و مداوم تنها مي خواندند حتي وقتي كه چوب تعليمي بر دست و پاهايشان فرود مي آمد. تنها خطي از درد بر چهره آنان ظاهر مي شد امّا خواندن ادامه داشت . گويا سر در لانه زنبوران كرده باشي . حتي وقتي كه به رسم بازيگوشي و طبيعت كودكي مشغول تماشاي حجاجي مي شدند كه مشغول احرام بستن بودند خواندنشان منقطع نمي شد. آنها تنها ياد گرفته بودند كه روخواني كنند.

صورت قرآن آنان را به خود مشغول مي داشت با چاشني تعليمي معلمي خشن .

قرآني را مي خواندند كه اسوه نداشت . نشانه نداشت و در كنارش حجتي نبود.

وقتي قهرمانان ميدان هاي ورزشي و ستاره هاي عالم سينما را در چشم ما آراستند و آنان را اسوه ها و نمونه هاي ما براي بودن و زيستن ساختند و بابت جايگير شدن اين مذهب و طريقت در ميان ما آسوده خاطر شدند. رهايمان ساختند تا هر چه مي خواهيم مسجد بسازيم . به هر بلندي و به هر زيبايي كه دلمان خواست و هر چه دوست داشتيم در صحن آن بياوريم و زاري و ندبه كنيم

و تسبيح بگردانيم .

در واقع چيزي باقي نمانده است .

وقتي علم و قوانين حاكم بر علوم كمي را امام ما ساختند و عقل مكانيكي را ملاك سنجش همه باورها و سنت ها، آينه ها و دريافت ها، و مطمئن شدند كه ما خود چونان مبلغي و زاهدي عالي مقام سر در پي نشر آنها مي گذاريم وجان و مال و فرزندان خود را به راحتي در آستانش قرباني مي كنيم رهايمان ساختند. تا هر چه دلمان مي خواهد مدرسه بسازيم ، دانشگاه بنا كنيم ، دانشجو بپروريم ، كتاب بنويسيم و مطمئن بودند كه ما خود چونان سربازي مطيع بي چون و چرا دستورات آنها را گردن مي نهيم و براي تقرب جستن بدان قرباني مي كنيم . چنانكه امروز تنها ملاك و سند هويت و بودن ما را تمامي مدارك اعتباري تشكيل مي دهند. خدايي را مي خوانيم كه در دايرة علم حصولي ما وارد شده و عرض و طول و ارتفاعش را با آمار و ارقام عقل كمي خويش ساخته ايم . چنان كه فرمانهايش را هم با ميزان شناخته شدة خود مي سنجيم ، امتياز مي دهيم ، و در مجموعه اي ممزوج از دانسته ها از آن بهره مي بريم تا متضمن حيات اين جهاني مان شود و بر نحوة بودن و زيستن مان مهر تأييد نهد.

بلاي ه

ماهنامه موعود سال ششم _ شماره 33

ظهور نزديك است

اشاره:

آيت الله محمد ناصري چهره نام آشنا در محافل مهدوي است، سالهاست كه اراداتمندان امام عصر (عج) در شهر اصفهان بر گرد او جمع مي شوند و با گوش دادن به بيانات ايشان عطش انتظار و شوق ديدارشان را دو چندان مي سازند . متن حاضر سخنراني ايشان است كه در تاريخ 15/5/81 در حسينيه حضرت ابوالفضل (ع) ايراد شده

است . نظر به اهميت نكاتي كه در اين سخنراني مطرح شده است، گزيده اي از آن را تقديمتان مي كنيم .

لحظاتي كه امروز در خدمتتان هستم چند جمله اي راجع به جوان هاي ايراني كه زمينه ساز ظهور حضرت بقية الله هستند صحبت مي كنم . دليل بر اين مدعي كه جوان هاي ايراني زمينه ساز ظهور حضرت بقية الله هستند آيات متعدد قرآن و روايات متعددي است كه از نبي اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نقل شده است . اين روايات را هم اهل سنت نقل كرده اند و هم علماي شيعه . يكي از اين آيات، آيه 38 از سوره محمد (ص) است كه مي فرمايد: «و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم » .

مضمون آيه اين است: اگر شما پشت كرديد، منحرف شديد و احكام اسلام را پشت سر انداختيد يك عده در آخرالزمان مي آيند و به اين احكام و ضوابط الهي عمل مي كنند . «و ان تتولوا» اگر شما به اسلام و قرآن و نبي اكرم و ولايت پشت كرديد «يستبدل قوما خيركم » بدل آورده مي شود عوض شما يك عده اي غير شما كه آنها هم در همين منظومه زندگي مي كنند .

موقعي كه اين آيه نازل شد عرض شد يا رسول الله آن اشخاصي كه بعد از ما مي آيند و بدل و عوض ما هستند و آنها به احكام اسلامي مي گروند چه كساني هستند؟ موقعي كه اين سؤال از نبي اكرم (ص) شد حضرت سلمان پهلوي ايشان نشسته بودند . حضرت دست گذاشتند روي زانوي سلمان و فرمودند: قوم ايشان . سلمان فارسي ايراني بود . اختلافي است كه آيا سلمان اصفهاني بوده است يا اهل شيراز بوده است . اين را ما مفصلا در نجف تحقيق

كرديم و معلوم شد ايشان اصفهاني بوده اند و از دهات اصفهان . از طرف هاي زرين شهر و اين حدود . حضرت فرمودند كه اشخاصي از طايفه اين شخص مي آيند و دين اسلام را ياري مي كنند . بعد حضرت فرمودند: «والذي نفسي بيده لوكان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس » ; قسم به آن كسي كه جان من در يد و قبضه اوست; يعني قسم به خدا، قسم به ذات احديت اگر ايمان در ثريا باشد ايراني ها به آن دست مي يابند و خود را به كمال ايمان مي رسانند .

روايت ديگري است از حضرت صادق (ع) مي فرمايند: «وان تتولوا يا معشرالعرب يستبدل غيركم » ; اگر شما عرب ها عمل به وظايف شرعيه نكنيد و اسلام را به نحو كمالش نپذيريد يك عده اي بعد از شما در آخرالزمان مي آيند و اسلام را بحقيقته مي گيرند و عمل خواهند كرد .

در تفسير الميزان، تفسير مجمع البيان، تفسير فخررازي، تفسير روح البيان و تفسير ابوالفتوح . ذكر كرده اند كه مراد از اين كه يك عده اي مي آيند و اسلام را احيا مي كنند و عمل مي كنند، جوان هاي آخرالزمان هستند .

در روايت ديگري است كه وقتي آيه نازل شد و فرمود: «و آخرين منهم لما يلحقوا بهم » ; شما كه ايمان آورديد يك عده اي در آخرالزمان مي آيند و به شما ملحق مي شوند، سؤال كردند: يا رسول الله چه كساني به ما ملحق مي شوند . حضرت دست به شانه سلمان گذاشتند و فرمودند كه: يك عده اي هستند در آخرالزمان از طايفه اين شخص; يعني ايراني ها و اصفهاني ها، اينها مي آيند و اسلام را ياري مي كنند . حضرت فرمودند: اگر ايمان در كهكشان ها باشد عده اي از عجم به

آن دست مي يابند . حضرت در آن زمان، 1400 سال قبل از اين تقريبا، تعريف شما را مي كرده است كه كنجكاو هستيد، ولايتي هستيد . حضرت صادق و امام محمد باقر هم همينطور .

آيه ديگر آيه 5 از سوره اسراء است . در اين آيه مي فرمايد: «بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد» ; اگر شما عمل نكنيد به احكام الهي يك عده اي بر شما مسلط مي شوند و شما را به ضرب و زور وامي دارند كه عمل به احكام اسلام كنيد . عرض كردند: يا رسول الله! اينها چه كساني اند كه بر ما مسلط مي شوند و ما را به ضرب و زور وادار مي كنند كه ما مسلمان باشيم و عمل به احكام اسلام كنيم؟ حضرت فرمودند: در آخرالزمان عده اي مي آيند و از عجم هستند، ايراني ها هستند .

حضرت صادق (ع) نيز در روايت معتبري فرمودند كه: حضرت حق در آخرالزمان قبل از ظهور حضرت بقية الله عده اي را مهيا مي كند و براي سركوبي يهود مي فرستد . قبل از ظهور حضرت بقية الله حكومت يهود در بين حكومت هاي اسلامي بايد نابود شود . اين را امام صادق (ع) فرمودند . آنها چه كساني هستند كه نابود مي كنند يهود را؟ ايراني ها هستند . اين هم يك روايت .

عياشي از امام محمد باقر (ع) روايتي نقل مي كند كه در آن پرسيده مي شود «اولي باس شديد» چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: اينها از اصحاب و انصار امام زمان در آخرالزمان هستند . روايت ديگري است از حضرت صادق (ع) قريب به همين مضمون است . حضرت سه مرتبه قسم خوردند: آن اشخاص كه مي آيند و اگر ايمان در ثريا باشد به

آن دست مي يابند و يهود را سركوب مي كنند: «والله هم اهل قم » ; اينها اهل قم هستند .

روايتي نقل شده كه مفصل است . اين روايت را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (جلد دوم، صفحه 184) نقل كرده است . مي فرمايد كه: يك روز اميرالمؤمنين (ع) در كوفه مطالبي را بيان مي كردند و موعظه و نصيحت مي فرمودند، در آن زمان ايراني ها اطراف اميرالمؤمنين (ع) را مثل پروانه گرفته بودند . اشعث - كه حكمش معلوم است از بزرگان كوفه بود - آمد و جريان را ديد خيلي به او برخورد و خيلي ناراحت شد كه ما عرب هستيم و از بزرگان عرب لكن اين ايراني ها آمده اند و اطراف اميرالمؤمنين (ع) را مثل پروانه گرفته اند . ناراحت شد و شروع كرد يواش يواش جلو آمدن كه: يا اميرالمؤمنين اين سرخ پوستان، يعني ايرانيان، اطراف شما را گرفته اند و بر ما چيره شده اند و خود را بر ما فضيلت مي دهند . اميرالمؤمنين (ع) اين كلام را كه شنيد ساكت شدند و چيزي نفرمودند و از ناراحتي پاهاي مبارك خود را به منبر مي زدند . صعصة بن صوحان كه يكي از اصحاب خاص اميرالمؤمنين (ع) بود بلند شد و فرمود: يا اميرالمؤمنين گوش به اين حرف ها ندهيد شما مطالبي را بفرماييد كه تا آخرالزمان در بين عرب و عجم مشخص باشد و شايع باشد . حضرت فرمودند: (منظورم اينجاست) آيا امر مي كنيد شكم پرستان را بپذيرم و مؤمنين و متقين و اين جوان ها را از اطراف خود دور كنم؟ حضرت امير به جوان هاي ايراني در آن زمان افتخار مي كرده است . بعد فرمودند: والله ايراني ها شما را سركوب مي كنند . اين

هم يك روايت بود .

احمد حنبل، يكي از علماي اهل سنت، از نبي اكرم (ص) نقل كرده كه حضرت فرمودند: خداوند اطراف شما را از ايراني ها پر مي كند و اينها چون شيراني هستند و اهل فرار نيستند و از شما دفاع مي كنند و دشمنان شما را نابود مي كنند و از غنايم شما هيچ استفاده نمي كنند . حافظ ابونعيم كه يكي ديگر از علماي اهل سنت است نقل مي كند (خيلي جاها نقل كرده اند ايشان هم نقل كرده) كه: نبي اكرم (ص) يك شب خوابي ديدند و بعد آمدند نشستند در بين اصحاب و فرمودند كه من ديشب خواب ديدم كه: يك عده اي گوسفند سياه دنبال من بودند، بعد از مدتي اين گوسفندهاي سياه نابود شدند و يك مشت گوسفندهاي سفيد و بسيار قوي اطراف من را گرفتند . تعبيرش چيست؟ ابوبكر گفت: يا رسول الله اجازه مي دهيد خواب را من تعبير كنم؟ حضرت فرمودند: تعبير كن . عرض كرد گوسفندهاي سياه ما هستيم، اطراف شما را گرفتيم ولكن ما مي رويم كنار و ايراني ها مي آيند جلو و اطراف شما را مي گيرند و شما را رها نمي كنند . حضرت مقداري صبر كردند و فرمودند: بله، جبرئيل بر من نازل شد و همين تعبير را كرد . منظور اين كه روايات زيادي در فضيلت ايراني ها و جوان هاي ايراني و اين كه اينها متعبد و متعهد هستند و پابند اسلام و دين و قرآن، وارد شده و شايد رواياتي كه در اين زمينه وارد شده به حد تواتر رسيده باشد .

روايت ديگري است از اهل بيت كه الان در نظرم نيست از كداميك از معصومين (ع) نقل شده است . در اين

روايت نقل شده كه از نبي اكرم (ص)، حضرت فرمودند: من به ايراني ها بيش از شما اعتماد دارم . من به ايراني ها بيش از شما عرب ها اعتماد دارم .

آيه شريفه مي فرمايد: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم » ; هر كسي تقوايش بيشتر شد و بيشتر ملتزم شد كه به ضوابط شرعي عمل بكند، در خانه خدا مقرب تر است . مقرب بودن و بزرگ بودن به لباس نيست، به سن نيست، به شغل نيست . بزرگي در نزد حضرت حق به تقواست .

برادران! اين زماني كه ما در آن قرار گرفته ايم زمان بسيار مشكلي است . مشكلات زياد است و روز به روز هم اين مشكلات اضافه مي شود . چرا؟ به واسطه اي كه من مكرر از بزرگان شنيده ام; فرج حضرت بقية الله، روحي له الفداء، خيلي نزديك است و هر مقداري كه كه انسان به فرج نزديك تر شود، مشكلات زيادتر مي شود تا بيروني ها بيرون بروند . اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مي فرمايند: «والذي بعثه بالحق نبيا لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة بل يستخرج من الغربال خلق كثير» ; قسم به ذات احديت كه نبي اكرم را به حق برانگيخت، در آخرالزمان مردم امتحان مي شوند . امتحان شديد . اين گندم ها را ديده ايد كه پاك مي كنند؟ در غربال پاك مي كنند و بلند مي كنند و بر هم مي زنند . خاك ها و كثافت هايش مي ريزد و كاه هايش يك طرف مي رود . حضرت مي فرمايد: به قدري امتحانات شديد مي شود و مردم غربال مي شوند كه اشخاص بزرگ بزرگ از توي غربال مي افتند پايين و يك اشخاص خاص مؤمن خالص در غربال مي مانند . «يستخرج من الغربال خلق كثير» ; عده زيادي از غربال مي ريزند . امتحان ست برادر من

. مبادا كه شيطان ما را فريب بدهد . مبادا كه هواي نفس بر ما غالب شود . مشكلات را تحمل كن . شما نگاه كن طلا كه به اين قيمت است مي دانيد چقدر زحمت و چقدر ناراحتي ها را تحمل كرده است تا به اين قيمت رسيده؟ سنگي كه بيشتر نبود . توي كوره آن را گذاشتند . چقدر حرارت و آتش فشار به آن آورد . آنقدر چكش توي سر و مغز آن خورده است . آنقدر تحت فشار قرار گذاشته تا حالا يك سكه شده و حالا اين مبلغ قيمت پيدا كرده يا دست بند شده يا سينه ريز شده است . خيلي فشار را تحمل كرده تا به اين درجه رسيده است .

«ام حسب الناس ان يقولوا امنا و هم لايفتنون » ; آيا ما مي گوييم كه مسلمانيم و مؤمنيم و از دوستان پيغمبر و دوستان امام زمان و امتحان نمي شويم؟ نه; امتحان مي شويم . شما يك شاگرد مي خواهيد بگيريد، يك رفيق مي خواهيد بگيريد كه چهارصباح با هم باشيد، چقدر امتحانش مي كنيد؟ خدا مي خواهد كه ذخائر خودش را تحويل اين اوليا بدهد، اينها را امتحان نمي كند؟ هر مقداري كه به فرج نزديك تر مي شويم، امتحانات هم شديدتر مي شود . تحمل بكنيد! براي خدا استقامت داشته باشيد! دعا بكنيد كه خداوند ايمان ما را در دوران آخرالزمان ثابت بدارد . مشكلات خيلي زياد است . جوان ها، خواهرها، برادرها! الآن مخصوصا مشكلات زياد است . خواهرها و برادرها! عفت و نجابت را رعايت كنيد . صلاح شما، سعادت شما، تكامل شما، ثبوت ايمان شما، در اين جهت است .

خدا شاهد است، مشكلات هست، تحمل كنيد . حالا

امتحانات زياد است ما چه بايد كنيم؟ بايد از امتحانات درست بيرون بياييم . راه درست از امتحان بيرون آمدن ما چيست؟ اين است كه انقلاب دروني ايجاد كنيم; يعني بياييم و خودمان را تهذيب كنيم . كساني كه خود را تهذيب نكرده باشند سعادت پيدا نمي كنند . اگر هم كه ايمان پدري و مادري داشته باشند، لقلقه زبان بيش نيست . چون صفات رذيله نمي گذارد كه ايمان در درون انسان جلوه گر شود . هر كدام از صفات رذيله در وجود انسان يك حجاب بسيار بزرگي است كه اطراف روح را گرفته است . ايمان روز به روز ضعيف تر مي شود . هر مقداري كه معاصي و صفات رذيله بيايد و حجاب ها بيشتر شود اين ايمان ضعيف تر مي شود .

اگر من خواسته باشم كه ايمانم قوي باشد و سراسر وجودم را بگيرد، راهش اين است كه انقلاب دروني ايجاد كنم . انقلاب دروني چيست؟ تخليه و تحليه است . صفات رذيله را در مقام اصلاحش بربياييم .

حضرت حق در قرآن مكرر مي فرمايد: «قد افلح من تزكي » يا «قد افلح من زكيها و قدخاب من دسها» ; رستگار شد آن كسي كه خودش را تزكيه كرد; يعني صفات رذيله را از وجودش دور كرد و خود را محلاي به صفات حميده كرد و خودش را مؤدب به آداب اسلامي كرد . چنين شخصي «اتقي » است، «اكرم عندالله » است، «اسعد» است و «اكمل من جميع الابعاد» است .

راهش اين است كه انسان اين كتب اخلاقي را بردارد و مطالعه كند، ببيند آن صفات رذيله اي كه در وجودش هست چيست؟ كتاب هاي اخلاقي، هم درد را بيان كرده و

هم دوا را بيان كرده است . انسان درد را ببيند، دوايش را هم ببيند و خودش را معالجه كند . اين يك راهش است . براي اصلاح خود و انقلاب دروني يك راه ديگر هم وجود دارد . آن چيست؟ توسلات و توجهات به حضرت بقية الله، روحي له الفداء . از حضرت بخواهد . انسان يك توبه و انابه از اعمال و رفتار و گفتارش بكند، بعد توسلات به حضرت بقية الله داشته باشد . مخصوصا اگر بشود يك ربع ساعت، ده دقيقه، نيم ساعت قبل از اذان صبح بلند شود، دو ركعت نماز بخواند، يك سلامي به امام زمان بدهد و خود را بيندازد در دامن امام زمان . يابن رسول الله كمكم كن، من راهي ندارم، چاره اي ندارم، اسير نفسم، اسير شيطانم . شيطان داخلي و خارجي من را محاصره كرده و دستبند به من زده است . تو نجاتم بده، حضرت عنايت مي كنند، توفيق مي دهند، توجه مي كنند . امام زمان - به ذات احديت قسم - احدي از موجودات را فراموش نمي كنند، نه من و شما را، نه ملائكه را، نه حيوانات را، نه ساير مخلوقات را . خودشان فرموده اند: «انا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم » ; من شما را رها نكرده ام . امام زمان اشراف دارد . احاطه قيومي بر عالم وجود دارد . «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» . حضرت محيط هستند، مي دانند، مي بينند، صد درصد متوجه هستند . شما يابن الحسن را در جميع احوال فراموش نكن، در همه گرفتاري ها فراموش نكن .

اين تذكر را هم عرض بكنم; اوضاع خيلي خوبي نيست برادر من . من مي دانم مكرر از بعضي

از بزرگان نقل شده است . خودم چيزي ندارم لكن شنيده ام بزرگان فرموده اند: «فرج حضرت خيلي نزديك است » و همين طور هم هست . الان خيلي از اشخاص از غربال در مي روند و مي افتند پايين و فسادشان ظاهر مي شود و از خط ولايتي ها خارج مي شوند . حواستان جمع باشد كه مبادا از غربال خارج شويد، مقام رهبري هم - كه خدا ان شاءالله حفظشان كند - مدتي قبل داستان مفصلي فرمودند كه ما حصلش را عرض مي كنم كه: «فرج خيلي نزديك بود لكن بداء حاصل شد .» همه بايد بيشتر مقيد باشند، متوجه باشند . يك توبه از اعمال گذشته و عزم و جزم بر ترك معصيت در آينده و داشته باشند . به نمازهاي اول وقت و مخصوصا تسبيح حضرت زهرا (س) ؟ ! بعد از نمازها اهميت دهند . چه آثاري دارد اين تسبيح حضرت زهرا (س) . هم مشكل گشاي امور دنيوي و اقتصادي، هم مشكل گشاي امور معنوي و عرفاني است . از هر دو بعد آثار عجيبي براي تسبيح حضرت زهرا (س) است . اين را فراموش نكنيد و روزي صد مرتبه هم استغفار داشته باشيد .

اين روزنامه ها، اين مجله ها و اين هفته نامه ها، اينها زياد است . همه را بخواهي ببيني كه نمي تواني . بعضي ها را هم كه نمي تواني . اگر بگوييم كه جوان ها هم به كلي اينها را مطالعه نكنند كه نمي شود، بايد اهل اطلاع باشند، از اوضاع جهان اطلاع كمابيشي داشته باشند . يك روزنامه، دو روزنامه، يك مجله كه اعتماد به آن داري، اينها را مطالعه كن . اخبار را هم در 24 ساعت يك دفعه كه اخبار سراسري مي گويد

گوش بده . بقيه اش را به كارت بچسب . الان موقع ترقي شماست، الان موقع تعالي شماست . الان موقع سرمايه اندوزي شماست . عمرتان را ضايع نكنيد . ما نفهميديم، كسي به ما تذكر نداد . عمرمان ضايع شد و هيچ ترقي و تعالي نداشتيم . اما شما عمرتان را ضايع نكنيد، هدر ندهيد . در مجالس و محافل نشستن و صحبت كردن و اشخاص را بزرگ و كوچك كردن فايده اي ندارد . يك روزنامه مطالعه كن . يك ساعت، نيم ساعت هم اخبار سراسري را بشنو و بقيه اش را به كارت بچسب . جديت در تحصيل، جديت در كسب و كار داشته باش و در مسائل سياسي هم چشم بسته تبعيت كن از مقام رهبري . راه سعادت اين است . راه تكامل اين است . راه رضايت امام زمان اين است . خدا مي داند، آنچه من بين خود و خداي خود فهميدم اين است كه براي شما عرض مي كنم و همين مطلب را در قبر جواب مي دهم . منظور اين است، غنيمت بشماريد، در تمام مشكلات، چه مشكلات مادي باشد، چه معنوي باشد، چه اقتصادي باشد، اجتماعي و سياسي باشد، در هر مشكلي كه وارد شديد «يابن الحسن، يابن الحسن » را فراموش نكنيد . امام زمان ملجا ماست، امام زمان پناهگاه ماست، سرپرست ماست . خودشان فرمودند: «نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايعنا» . نمي گويم به ساير ائمه و امام زاده ها و سر قبور مؤمنين، اولياي الهي، شهدا، علما، نرويد، اين را نمي خواهم بگويم . مي خواهم بگويم هر حاجتي كه شما داريد، زير نظر امام زمان بايد به دست شما برسد . چون يگانه كسي كه واسطه

فيض است و مي تواند در عالم وجود، افاضه كند حضرت بقية الله است . سلام شما به ساير ائمه اهل بيت (ع)، ساير امامزاده ها، علما، شهدا هم به اجازه امام زمان است .

اهل بيت، ائمه اطهار (ع) دستور مي دهند به فرزندشان حضرت بقية الله (ع)، امامزاده ها تقاضا مي كنند و بزرگان هم همينطور . يكي از اولياي الهي نقل كرده اند كه حاجتي داشتم و مدت زيادي متوسل به امام زمان (ع) مي شدم و ختمي گرفته بودم، يك شب خواب ديدم كه حضرت بقية الله (ع) نشسته اند و نامه هاي زيادي به محضر ايشان آورده اند، حضرت يكي يكي نامه ها را مي ديدند و همه را مي گذاشتند كنار . بعد يكي از نامه ها را كه برداشتند، باز كردند و بوسيدند و به چشمشان گذاشتند و گذاشتند كنار . عرض كردم: يابن رسول الله اينها چيست؟ فرمودند: دوستان ما به امامزاده ها و اولياي الهي متوسل شده اند و آن بزرگواران براي من نامه نوشته اند كه كار ايشان را اصلاح كنم . گفتم: يابن رسول الله آن نامه اي را كه بين همه نامه ها بوسيديد و به چشمتان گذاشتيد چه بود؟ گفتند: اين نامه را عمويم حضرت ابوالفضل نوشته بود . چون آن بزرگوار نوشته بود من بوسيدم و به چشمم گذاشتم . منظور اين بود كه همه كارها زير نظر امام زمان بايد اصلاح شود كه ملجاء ماست، امام ماست، معشوق ماست . خدا مي داند من در بسياري از مشكلات علمي همينطور كتاب را گذاشتم كنار و گفتم يابن رسول الله كمكم كن . خدا شاهد است مكرر، يكدفعه حواسم جمع شد، متوجه شدم مطلب خيلي روشن است، خيلي هويدا است .

اين داستان را يكي از آقايان، نقل

مي كرد الان هم در تهران هست، گفت: يكي از دانشجويان مؤمن متقي خيلي خوب در خارج از رفيقان ما بود . چند سالي مشغول تحصيل بود و آمد تهران . بعد از برگشت ديديم خيلي امام زماني شده است . البته زماني كه پيش ما هم بود امام زماني بود، اما آنجا خيلي قوي تر شده بود و علاقه و توجهش به امام زمان بيشتر شده بود . و همواره يابن رسول الله و يابن الحسن مي گفت . گفتيم: آيا نكند كاسه داغ تر از آش شده ايد؟ شما از ما جلو مي زني، گفت: من يك چيزي ديدم . گفتم: چه ديدي؟ گفت: ما چند سال در خارج بوديم و مشغول تحصيل در رشته طب . سال گذشته در سالن امتحانات قرار گرفتم، موقعي كه سؤالات را دادند، من نگاه كردم، ديدم چيزي به ذهنم نيامد . سؤال اول، چيزي به ذهنم نيامد . يك مقداري فكر كردم و گفتم من كه چيزي نفهميدم . رفتم سراغ سؤال دوم، ديدم اين را هم نفهميدم . سؤال سوم و چهارم كه ده تا سؤال بود . هيچ كدامشان به ذهن من نيامد . سرم را گذاشتم روي نيمكت و فكر كردم . ديدم رفقا و هم كلاسي ها همه مشغول هستند و سؤالات را حل مي كنند و من همينطور مانده ام . بعد به ذهنم آمد: خوب، من حالا چند سال است اينجا هستم و حالا نتيجه كارم را مي خواهم بگيرم . سه، چهار سال جواني ام را اينجا مصرف كردم و حالا هيچ چيز به ذهنم نمي آيد . خيلي ناراحت شدم . يكدفعه يادم آمد كه شما مي گفتي در موقع گرفتاري ها متوسل به امام زمان شو

. مي گويد: متوسل به امام زمان شدم و منقطع شدم از هر جهتي شروع كردم: «يابن الحسن، يابن الحسن » ، كمكم كن! آبرويم در معرض خطر است . مضطربم، چه بكنم؟ بعد گريه و بدنم شروع كرد به تكان خوردن . چند نفر اطراف متوجه شدند . گفتم: چيزي نيست . خود را نگه داشتم و قلبا متوجه به امام زمان بودم . يكدفعه مثل اينكه بدنم تكاني خورد و گرم شد . به سؤالات نگاه كردم، ديدم اولي خيلي عالي است . فورا حل كردم . در ظرف نيم ساعت تمام آن ده سؤال را حل كردم و رفتم ورقه امتحاني را دادم . فردا فرستادند دنبال من كه بيا اينجا . گفتند، شما با يكي از اين اساتيد مربوط بوديد؟ گفتم: نه، هيچ كس . گفتند: نمي شود، شما با يكي از اين اساتيد مربوط بوديد . گفتم خدا مي داند نه . به حضرت موسي قسم، به خداي موسي، به حضرت عيسي قسم ابدا نه . گفتند: امكان ندارد، همه دانشجويان چهار تا پنج، شش تا از سؤال ها را جواب دادند . چهار خطا داشتند، شش خطا داشتند . شما يكي از سؤال ها را هم خطا نكردي . تمام را جواب دادي . گفتم: كس ديگر مرا كمك كرد و جريان را گفتم و منقلب شدند . لذا حالا من در تمام مشكلات «يابن الحسن » را فراموش نمي كنم و مي دانم كه آقا من را فراموش نمي كنند . ما آقا را فراموش مي كنيم لكن آقا ما را فراموش نمي كنند .

برادران در تمام مشكلات «يابن الحسن » را فراموش نكنيد .

خدايا قسمت مي دهيم به عزت محمد و آل محمد، فرج

امام زمان نزديك بگردان . موانع ظهورشان را برطرف بفرما . قلوب همه ما را به نور ايمان و معرفت و تقوا و ولايت و خلوص منور بگردان . اسامي همه ما را در طومار اصحاب و انصارشان ثبت و ضبط بفرما . خدايا قسمت مي دهيم به عزت محمد و آل محمد، مشكلات اين جوان ها، پسرها، دخترها را به نحو احسن حل بفرما . خدايا كساني كه خدمت به اسلام و قرآن و نظام مي كنند مخصوصا مقام رهبري در كنف ولي عصر محصور و محفوظشان بدار و صلي الله علي محمد و آل محمد .

خدا كند كه بيايي

شب جمعه بود؛ گفت و گويي در لحظاتي ناب

وارد شدم بر كريم ، با دستاني خالي از حسنات و قلبي تهي از سلامت

گفتم : بسم الله النور.

گفتا: الذي هو مدبر الامور.

گفتم : بسم الله النور النور.

گفتا: الذي خلق النور من النور.

گفتم : كيستي ؟

گفتا: المهدي طاووس أهل الجنّة .

گفتم : چه زيبا پاسخ مي دهي .

گفتا: انا ابن الدلائل الظاهرات .

گفتم : چگونه در برابر قدوم مباركتان ركوع كنم ؟

گفتا: ما أسئلكم عليه من أجر إّلا المودّة في القربي .

گفتم : اين جان فدايتان ، متاعي كه هر بي سر و پايي دارد.

گفتا: أللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه .

گفتم : مولاجان ! مي خواهم شيريني وصال را بچشم .

گفتا: تا تلخي فراق نچشي به شيريني وصال خرسند نگردي .

گفتم : مي خواهم محبوب حق تعالي شوم .

گفتا: تا ترك لذات طبيعي خيالي نكني محبوب حق تعالي نشوي .

گفتم : مي خواهم كارهايم رنگ خدايي داشته باشد.

گفتا: اگر دائم الحضور باشي كار خدايي كني .

گفتم : در مشكلات غوطه ورم .

گفتا: كليد حل مشكلات تضرع در نيمه شب است .

گفتم : افضل اعمال كدامين است ؟

گفتا: به فرمودة جدم «إنتظار الفرج ».

گفتم : سخنان جدّتان را متذكر مي شويد!

گفتا: كنّا نور واحد.

گفتم : پايانمان چه مي شود؟

گفتا: العاقبة للمتقين .

گفتم : عزيز عليّ أن أري الخلق

ولاتري .

گفتا: غبار را پاك كن تا ببيني .

گفتم : كي مي آييد؟

گفتا: إذا قضي امراً فإنّما يقول له كن فيكون .

گفتم : يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله.

گفتا: إنّا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم

يا ابا صالح المهدي (عج )!

چه بگويم كه ناگفته خود همه را مي داني فقط بدان كه من هم به شما اقتدا مي كنم آنگاه كه دست بر دعا برمي داري و مي خواني :

«أمّن يجيب المضطر إذا دعاه و يكشف السوء»

مينا رياضي _ نجف آباد

آن مرد با اسب آمد

مجيد ملامحمدي

آفتاب ، مثل ميهمان هاي تازه وارد، آمده بود توي خانه . بعد پاهايش را لب ايوان آجرنماي قديمي ، دراز كرده بود. مثل پيرمردها، به باغچة كوچكي كه كنار حوض بود، نگاه مي كرد. همان جايي كه شيخ حسين رفته بود توي باغچه و برگ هاي گلي را با دستمال تميز مي كرد!

در حياط خانه ، بوي خوبي پر مي زد. بوي نان تازه ، همراه با بوي اسپند، كه چند دقيقه اي پيش دود شده بود.

شيخ حسين ، مسافر تازه واردي از خانة خدا بود. او چند ساعتي مي شد كه از سفر طولاني اش به نجف برگشته بود. بچه هاي شيخ حسين و بچه هاي ميهمان ها، حياط خانه را روي سرشان گذاشته بودند. بوي نان تازه ، از تنور بلند شده بود اتاقك تنور گوشة حياط قرار داشت . افمّ فاطمه _ خواهر كوچكتر شيخ _ رفته بود پاي تنور، تا از دستپخت هاجر نانوا، چند تا نان تازه جدا كند، ببرد توي اتاق و براي ميهمان هايي كه قرار بود به زودي از راه برسند، بچيند. آنها جلوي ميهمان ها، علاوه بر شربت و ميوه ، نان و خرما هم مي گذاشتند. ام هاجر، دستش دايم به كار بود و توي تنور داغ ، پايين و بالا مي رفت .

بچه هاي قد و نيم قد، دور تا دور باغچه چرخ مي زدند و شتر سواري مي كردند. ام زينب از پشت پنجرة يكي از اتاق ها، به باغچه همان طرف كه شيخ حسين نشسته بود، خيره شده بود. به نظر ام زينب كارهاي همسرش _ شيخ حسين _ غير عادي و عجيب بود. از ديروز كه از سفر برگشته بود، بيشتر اوقات ، گوشه اي ساكت مي نشست و به فكر فرو مي رفت . ام زينب به خودش گفت : «نكند شيخ از چيزي رنجيده ... شايد هم بيماري سختي گرفته و آن را پنهان مي كند!.»

كمي دلگير شد و باز به شوهرش نگاه كرد. سپس آه كشيد و به اتاق پذيرايي رفت ، تا همه چيز را براي ميهمان ها رو به راه كند. كم كم وقت آن بود كه ميهمان ها از راه برسند. ميهمان هايي كه براي همه اهل خانه بخصوص شيخ ، عزيز بودند و در ميان آنها «علامة بحرالعلوم » 1 مولا و بزرگشان به حساب مي آمد.

شيخ حسين رو به قبله ايستاد و آستين هايش را بالا زد. بعد خم شد و دستش را در آب فرو برد. حركت آب باعث شد، ماهي ها ته حوض بروند. شيخ حسين وضو گرفت ، بعد راه افتاد طرف پله هاي آجرنماي ايوان . دو مرغ باران ، بالاي نخل جوان و پر از خرماي حياط ، آواز مي خواندند. بچه ها از خوشحالي فرياد مي زدند و دنبال هم مي دويدند. شيخ حسين از پله ها بالا رفت و نفس زنان ، لب ايوان ايستاد. دوباره به ياد حرف هاي دوستش _ علامه _ افتاد. نگراني اش تازه شد. علامه ، ديروز برايش پيغام فرستاده بود كه : «به زودي به ديدنت مي آيم ، تا خوب در آغوشت بگيرم و پيراهن

خوش بويت را ببويم . چه سفر زيبايي داشته اي شيخ ! مي خواهم از قصة ديدارت بشنوم .»

شيخ حسين مثل ديروز، دوباره فكر كرد: «كدام ديدار!... علامه از چه چيزي سخن گفته ؟ من ، من چه قصه اي را بايد برايش بازگويم ؟... بوي پيراهن ؟! چه بويي ؟... بايد صبر كنم تا علامه بيايد... چرا علامه نيامد!»

_ كيست ... چه كسي در مي زند؟

صداي ننه عقيله بود، مادر بزرگ بچه ها كه از بيرون تنور مي آمد. شيخ حسين به در چوبي حياط نگاه كرد. بچه ها مثل دسته اي پرستو، بال زنان به طرف در دويدند. دو سه تايي از آنها هجوم بردند و كلون پشت در را كشيدند. اسد كه خواهرزادة شيخ بود، سرش را از لاي در بيرون برد. شيخ حسين زود از پله ها پايين آمد و به زن هاي خانه اشاره كرد كه شايد مهمان ها باشند. اسد به سمت شيخ حسين برگشت و گفت : «دايي ! ميهمان هاي تازه اي براي ديدنتان آمده اند!»

بچه ها به طرف اتاقك تنور دويدند و شيخ حسين با عجله به طرف در رفت . لنگة سنگين آن را باز كرد و با شوق گفت : «بفرماييد تو. به خانة خودتان خوش آمديد!»

هفت مرد روحاني ، يكي يكي پا توي حياط گذاشتند و سلام گفتند. همة آنها از علما و بزرگان شهر نجف بودند. آنها يكي يكي شيخ حسين را در آغوش مي گرفتند و مي گفتند:

_ خدا زيارتت را قبول كند!

_ هميشه به زيارت باشي آشيخ حسين !

_ زيارتت قبولف خدا، حاجي !

يكي پيشاني اش را مي بوسيد. يكي بر شانه هايش بوسه مي زد و ديگري با مهرباني دست او را مي فشرد.

وقتي احوالپرسي

با ميهمانان تمام شد، او آنها را به سوي اتاق پذيرايي كه سمت راست ايوان بود، راهنمايي كرد.

شيخ حسين در جمع علما محبوب بود. آنها او را به خاطر علم و پاكي اش ، احترام مي كردند. شيخ حسين ، دست يكي از آنها را گرفت و با نگراني پرسيد:

«پس علاّمه بحرالعلوم كجاست ؟ چرا ايشان نيامدند؟!»

او با تبسم پاسخ داد: «به زودي ايشان هم به ديدنتان مي آيند. ايشان بسيار مشتاق ديدنتان هستند و براي آمدنتان انتظار مي كشيدند. خيلي عجيب است ! زياد سراغتان را مي گرفتند.»

شيخ حسين به فكر فرو رفت و ياد نگراني اش افتاد. بزرگان توي اتاق نشستند. كربلايي كاظم ، سيني شربت راجلو ميهمان ها گرداند. شيخ حسين به همه خوشامد گفت ، بعد عرقچين روي سرش را كنار زد. با دستار عربي اش عرق را از سرف تراشيده و دور گوش هايش گرفت و نگاهش را به گل هاي قالي دوخت .

_ تاپ ... تاپ ... تاپ !

در زدند. نگاه همه چرخيد طرف حياط ، شيخ حسين فوري رفت توي ايوان و به پسر جوانش گفت : «محمد! شايد علاّمه بحرالعلوم است . عجله كن !»

بعد نعلينش را پوشيد و تا آمد از پله ها پايين برود، دلشوره گرفت . دوباره همان نگراني چند دقيقة پيش ، به سينه اش ريخت . قلبش تند تند زد و پيشاني اش داغ شد. همانطور كه آرام به سمت در مي رفت ، به خودش گفت : «چه شد شيخ حسين ؟ چرا دوباره نگران شدي . آن هم با آمدن سيّد. خدايا علامه چه چيزي مي خواهد به من بگويد؟ نكند خبر تلخي است ؟»

تا سر بلند كرد، كسي را ديد كه با مهرباني سلامش مي كرد، علامه بحرالعلوم بود،

با همان چهرة زيبا، چشم هاي روشن و پر حرف و لب هاي پر از شكوفة لبخند...

_ سلام آقا سيد، خوش آمديد!

علامه دست هايش را دور گردن او انداخت . توي گوشش دعا خواند و بلند گفت : «خدا زيارتت را به خوبي قبول كند. خدا عزتت را زياد كند!»

چشم هاي شيخ حسين پر از اشك شد. احساس كرد با ديدن علامه آن نگراني كم كم از دلش بيرون مي رود. ام زينب پشت پنجره اتاق ، به آن دو چشم دوخته بود. علامه شانه هاي شيخ حسين را بو كرد. با لحني مهربان گفت : «هنوز هم پيراهنت بوي همان عطر خوش را مي دهد. آن بو هنوز هم تازه و دوست داشتني است ! ديدار مبارك ، شيخ حسين !» شيخ حسين از حرف هاي علامه تعجب كرد. كدام عطر؟! كدام ديدار؟! اما چيزي نگفت و او را با احترام زياد، به اتاق پذيرايي دعوت كرد.

علامه آرام آرام از پله ها بالا رفت و با صلوات علما رو به رو شد. او با تعارف آنها در بالاي اتاق ، به پشتي سبزي تكيه داد.

همه بر جاي خود نشستند و به شيخ حسين خيره شدند. او سر به زير انداخته ، به چيزي فكر مي كرد، به حرف علامه ! تپش قلبش زياد شد. علامه شربتش را تمام كرد، با خوشرويي رو به او كرد و بي مقدمه گفت : «آقا شيخ حسين ! تو چقدر بزرگ و سربلند هستي ، كه غذايت را با حضرت صاحب الزمان (عج ) مي خوري !»

رنگ از صورت شيخ حسين پريد. صداي پچ پچ علما بلند شد. چشم هاي همه گرد و گشاد شد. آنها با چشم هايي پر از سؤال به علامه

و او نگاه مي كردند. بدن شيخ حسين پر از لرزه و دانه هاي ريز عرق شد. حالا كم كم داشت به راز نگراني دلش نزديك مي شد. علامه مي خنديد. شيخ حسين سرگيجه گرفته بود. نمي دانست علامه بحرالعلوم در مورد چه چيزي حرف مي زند. ديگر حوصلة نشستن نداشت . يكي از ميهمانان با تعجب زياد از علامه پرسيد: «غذا خوردن با مولايمان ... چگونه ... در كجا؟!»

علامه رو به شيخ حسين گفت : «يادت نيست حاجي شيخ حسين !؟ آن روزي كه پس از بازگشت از زيارت خانة خدا، در بياباني ، توي خيمه ات تنها نشسته بودي ؛ مي خواستي غذايت را كه آبگوشت خوشمزه اي بود تنها بخوري ؟!»

شيخ حسين با صورتي سرخ و عرق كرده به علامه نگاه كرد. كمي فكر كرد و بعد با صدايي گرفته گفت : «بله ... بله يادم آمد!»

علامه ادامه داد: «مردي از دور دست بيابان پيدا شد. تو او را از ميان خيمه خوب مي ديدي . آن مرد كه با اسب آمد ؛ وقتي خيمة تو را ديد، از اسبش پياده شد. بعد به طرف تو قدم برداشت . مرد زيبا و بلند قامت ، لباس سفيد عربي به تن داشت و با آرامش قدم مي زد. او از بيرون چادر به تو سلام كرد. از او خوشت آمد. فكر كردي از سفري دراز مي آيد و غريب است ... به او تعارف كردي به خيمه ات بيايد. با لبخند قبول كرد و وارد شد و كنارت نشست . بوي خوبي با خودش آورد. او كمي از غذاي تو خورد و سپس برخاست و خيلي زود خداحافظي كرد و رفت . او مولايمان حضرت صاحب الزمان (عج ) بود!»

شانه هاي شيخ حسين شفل شد

و از حال رفت . چند تا از ميهمان ها برخاسته و به طرفش رفتند. دو نفر كه كنار او بودند، شانه هايش را گرفتند و يكي از آنها داد زد: «شربت بياوريد!»

دو سه نفري هم با گريه خيره شدند به علامه ، كه براي شيخ حسين دعا مي خواند. شيخ حسين از حال رفته بود. او طاقت شنيدن آن حرف ها را نداشت .

به شيخ حسين كمي شربت خوراندند. چشم هايش را باز كرد. بعد به علامه و ميهمان ها نگاه كرد. فوري زير گريه زد و شكسته شكسته گفت : «او خيلي زود رفت . مولاي ما خيلي زود رفت ... كاش تو را مي شناختم آقا، من سعادت شناختنت را نداشتم !».

هاي هاي گرية شيخ حسين ، مثل پرنده اي از اتاق بيرون رفت . علامه گفت : «مولايمان براي ديدن تو آمده بود. تو آدم خوبي هستي . تو سعادت زيادي داشتي كه حضرت صاحب الزمان (عج ) ميهمانت شد.»

شيخ حسين برخاست وخود را در آغوش علامه انداخت . ديگر با خبر خوشي كه علامه داد، نگراني اش تمام شده بود. از اين كه علامه خبر ديدار او با امام زمان (عج ) را مي دانست ، تعجب كرد. ميهمانان هم تعجب كرده بودند. شيخ حسين بيشتر از هميشه فهميد كه علامه افنس و دوستي دارد. ناگهان بوي عطر تازه اي در مشامش پيچيد. عطر پيراهن علامه بود. ياد بوي خوش خيمه افتاد. چقدر شبيه همان عطر بود. همان عطر امام زمان (عج ). شيخ حسين زير گريه زد، آنقدر زياد كه امّ زينب با نگراني به سوي ايوان دويد. *

پي نوشت :

1. علامه سيد محمد مهدي بحرالعلوم از علماي بزرگ شيعيان است كه در سال

1155 قمري در بروجرد به دنيا آمد و در سال 1212 قمري از دنيا رفت . آرامگاهش در شهر نجف اشرف در كشور عراق است . او دانشمندي بزرگ بود و در همة علوم اسلامي مهارت داشت . بعد از مرگش معلوم شد كه علامه بارها با امام زمان ملاقات داشته است . از او كتاب هاي مهم و با ارزشي بر جاي مانده است .

* از نشرية باران .

احساس انتظار

ابوالقاسم حسينجاني

... أنّ الارض يرثها عبادي الصالحون 1 .

اين زمين را، بندگان صالح ، به ميراث مي برند.

احساس انتظار، مثل احساس تشنگي است :

احساس تشنگي ، آدم را، به آب مي رساند، و احساس انتظار، انسانف صاحب نظرف آگاهف دين باورف حقيقت جوي را، به حجت بالغة الهي !...

انسانف اسلام ، بزرگ ترين اصل اجتماعي و پاك ترين نهاد سياسي دين را، اعتقاد و التزام به رهبري «معصوم » مي داند.

رهبر جامعة انسان ، هيچ كس نمي تواند بود، مگر «پيامبر» يا «امام » كه به طور مستقيم از سوي خدا و يا به امر حق و به دست پيامبر، تعيين شده باشد.

حقيقت دين ، جز اين نيست و بلوغ انسانيت ، جز از اين راه ، مقدور نمي تواند شد. 2

شيعه ، نيز _ با التزام و پايداري بر اين اصل خدايي _ در هيچ لحظه اي از تاريخ ، هيچ «ظالم » و «روند ظالمانه اي » را تأييد و تصديق نكرده ، و بر سر اين كار، «جان » خويش را _ در هموارة همه جا _ بلا گردان «ايمان » خويش ساخته است !...

در آن حديث مشهور، هم ، كه سخن از قيام حجت بالغه ، به ميان مي آيد، تمامتف ضربتف تاكيد، بر سر «ستم ستيزي » است :

يملاالله به الارض قسطاً و عدلاً، كما ملئت ظلماً و جوراً.

خداوند، اين زمين را _ به

دست او _ از عدل و داد، سرشار مي سازد، همانطور كه از ظلم و جور سرريز شده باشد!...

تو گويي كه آنچه ديو آتشخوارة «ظلم »، بر سر آدميان خاك مي آورد، با هيچ داغ و زخم ديگري ، برابري نتواند كرد، اصلاً، همة دردهاي بشر كجا، و اين آتش جانسوز خانمان بر باد ده ، كجا؟! 3 ...

و دواي اين همه درد: «عدالت »!

از نگاه «شيعه »، عدالت ، اصل دين است :

نخستين پيشواي او، در محراب ، به گناه عدالت ، به قتل مي رسد!!

و آخرين پيشوايش ، براي اين كه به دادف عدالت برسد قيام مي كند؛

و آخرين حلقه ، از مجموعة حلقات مبارزاتف حق و باطل را _ كه از آغاز جهان ، بر پاي بوده است _ به سامان مي برد.

همة حرفف «انتظار»، همين است :

سفري دور و دراز، براي رسيدن .

با چشمان «آينده »، تكليف «حال » را، روشن كردن .

در آستانة سقوط و ابتذال ،، دست انسان را گرفتن ، و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا كشيدن و بر تحقّق آرمان والاي همة انبيا و اوليا و مردان رزم آور راه حق ، نظر داشتن !.

ودرآخرين رزم _ پيروزمندانه _ حيثّيت عادلانة خاك را از نگاه بلند«بقية الله»به نظاره برخاستن ...و اين ، حرفف كمي نيست !.

***

انتظار، از جنس فرداست ،

و احساس انتظار، فردايي شدن

عشيرة انتظار، اهاليف فردايند!...

آن كه «نظر» ندارد، مثلف كسي است كه تشنه نيست .

احساسف انتظار، مثل احساس تشنگي است .

آن كه احساس تشنگي ندارد، آب _ هر چند فراوان ، زلال و گوارا، هم كه باشد _ به چه دردش مي خورد؟!

بي خيالي ، اين پا و آن پا كردن ، و مرد «فردا» نبودن ، «ضد انتظار» است !

انسانف انتظار، آمادة فرداست .

احساس انتظار،ازهم صحبتي هاي فردا،سرشارشدن است .

از انديشة ترديد، بيرون آمدن ، و در دل يقين ، در آمدن .

نشاط انتظار، آدمي را از نااميدي و سستي ، باز مي گيرد.

با اين

نگاه هاي كوچك و پيش پا افتاده ، آدم در «روز مرگي »ها، غرق مي شود.

براي خوب ديدن ، و خدايي نگريستن ، بايد به چشمان انتظار، مسلح شد!

آنكه «نظر»ندارد،به احساس انتظار، نيز _ نمي تواند رسيد.

«انتظار» سفر دور و درازي است .

سفر انتظار، چشم آدم را، باز مي كند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» مي سازد...

***

حرف از يك نقطة زماني و مكاني نيست .

سخن از يك جغرافياي جهاني عقيدتي است :

تكان تازه اي در خاك و خلقت خاك !

تنه و بدنة خلقت ، «عدالت » است ... و در اين ميانه ، «ستم »، غباري بيش نيست ، كه به راحتي مي شود آن را شست و پيكرة اصلي ، پاكيزه و زيباي آفرينش را در برابر نگاه انتظار زندگي ، به ديدار نهاد!...

اين شست و شو، اصلاً، مشكل نيست :

«آب » كه دارد مي رود،

«رود» كه دارد مي گذرد،

فطرت پاك عادلانة «خاك » كه دارد تكان تازه اي مي خورد،

همه به ياري ما، خواهند شتافت !

تنها،كافي است تكاني بخوريم . در جنبش شكوهمند ميلاد انتظار، به «احساس » برسيم و صاحب نظرانه ، عمل كنيم ...

انتظار، يك رفع تكليف نيست . بلكه ، فهم تكليف است ، اداي تكليف است :

آنان كه منتظر عدالت فراگير و همگاني اند، خويشتن ، بايد همواره در سوي تحقق آن ؛ انديشه كنند، بنويسند و بكوشند، و سهم سنجيده و دقيق خود را _ از اندازة وظيفه اي كه بر گردن دارند ادا كنند...

از بي نظران ، چه انتظاري ؟!... نبضف عدل ، كه خاك را، به تكاني موّاج و تند و تازه فرا مي خواند، بي نظرانه نمي تواند بر گوش دل بنشيند. بي نظري ، بي تفاوتي و بي خيالي ، از احساسف انتظار، به دور است . خويشاوندان خميازه و خواب را بگوييد كه با بيراهه هاي خويش ، مزاحم راهف «مردان انتظار» نشوند!

***

احساس انتظار، در اين فرهنگ ، مأذنة بلند هستي است كه از بالاي بلند آن اذانف

عدلف جهاني ، سرداده مي شود.

اين انتظار، پاسخي است به تمامي هستي و همة فرشتگان ، در برابر همان سؤال گلايه آميز، كه : «چرا بر كرة خاك ،پاي كساني بايد باز شود كه فساد كنند و خون بريزند؟!»

اين «انتظار» و پايانة معطّر و مطهّر خاك ، پاسخ آنان و همة افكاري هم هست ، كه از «گفردف خويش فرا نرفته و تمامت استعداد و توان انتظار را نمي نگرند...»

احساس انتظار، احساس طوفاني ، شورانگيز و با نشاط است ، و انتظاري ندارد، مگر پيروزي !

پي نوشت ها :

* قطعه ادبي برگزيده دومين جشنوارة برترين هاي فرهنگ مهدويت ؛ ويژة مطبوعات ، به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي .

1 . سورة انبياء (21)، آية 105.

2 . و در عصر «غيبت »، با مرجعيت و فقاهت است كه جاي «ولايت »، پر مي شود.

3 . در نگاهي ژرف و فراگير، «ظلم »، تمامت آفات و شوربختي هاي آدمي را، در بر مي گيرد. ظلم ، هر آن كنشي است كه اشيا و آدمي را، از شأن و مكانتف حقيقي اش ، بركنار مي دارد. جهل و نفهميدن ، ظلم است . بي ايماني و شرك ، ظلم است : «يابنيّ لا تشرك بالله. إن الشرك لظلم عظيم »؛ فرزندم ، بر خداي «شرك » مياور؛ چرا كه شرك ، «ظلم » بزرگي است ! (سوره لقمان (31)، آيه 13)

عهد دل

الهه بهشتي

از حضرت صادق (ع ) نقل شده ، هر كس چهل صبح دعاي عهد را بخواند از ياوران قائم (ع ) خواهد بود و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداي قادر او را از قبر برانگيزد تا در خدمت حضرتش باشد... اگر اين حقير چهار دوره و در هر دوره چهل صبح اين دعا را خواندم نه به طمع برانگيخته شدن و در كنار حضرت جنگيدن ، كه لياقتم را صد چندان فروتر از آن مي دانم ، بلكه به اميد

ديدار حضرت ، دورة پنجم خواندن دعا را آغاز كردم . عطش و اشتياق ديدن حضرت مدت ها بود كه آتش به جانم مي زد. با آن كه عبارات دعا را حفظ بودم اما نسخة دست نويس آن را پيش رو گذاشتم ، چرا كه ديدن آن كلمات شور ديگري در وجودم برمي انگيخت . مثل روزهاي پيش وقتي به جملة «... اَللّهفمَ اَرفنفي الطّلعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالغفرَّةَ الحَميدَةَ،...» رسيدم ؛ كه وصف وجنات حضرت است ، بي اختيار اشكم روان شد و باز از دلم گذشت كه اي كاش حضرتشان را مي ديدم ، حتي براي لحظه اي . بلافاصله به خود نهيب زدم كه تو كجا و ديدار حضرت كجا؟ با سوز و حسرت بيشتري دعا را زمزمه كردم و اشك ريختم . ناگهان صداي در منزل آمد. حتماً كسي كاري واجب داشت كه آن وقت صبح به در خانه ام آمده بود. خواستم دعا را قطع كنم دلم نيامد. به خواندن ادامه دادم به اين نيت كه بعداً از صاحب دق الباب حلاليت بگيرم . براي بار دوم و سوم و چهارم در زدند و هر بار محكم تر. از حس و حال درآمده بودم ، حواسم به صداي در بود واشكم خشك شده بود. اما به هيچ وجه نمي توانستم از صد و شصت و يكمين دعاي عهدم بگذرم . با شرمندگي از آن طرز دعا خواندن كه الفاظش صرفاً لقلقة زبان بود نه سوز دل ، دست به دعا برداشتم و ناليدم . «همين است آقا جان ! عفو بفرماييد

ارادة ضعيف و حواس پرتم را... بي لياقتي ام ... اين دعا را ناديده بگيريد تا به جبرانش فردا به هزار سوز و گداز چنان دعايي بخوانم كه ...» مجدد در زدند، بلند و سمج و شايد عصباني . نخير! فايده اي نداشت . بي آنكه

سجاده را جمع كنم ، رفتم تا در را باز كنم . سه تا از جوان هاي جلسات قرآن و نماز بودند؛ علي و محمد و جواد. مرا كه ديدند شرمنده سر به زير انداخته و گفتند «كار واجبي داشتيم كه مزاحم طاعات و استراحت شما شديم .»

هميشه اين جوان ها با آن رو در بايستي هميشگي و سرخ و سفيد شدنشان اشتياقم را براي شوخي و سر به سرگذاشتن برمي انگيختند. گفتم : «از ذكر و دعاو حس و حال كه انداختيدم ، كلة صبح آمده ايد، پدرف درف خانه ام را درآورديد. بس كه مشت و لگد و كله كوبيديد...».

علي كه سعي مي كرد جلو خنده اش را بگيرد گفت : «دليل داريم حاج آقا! امروز پنجشنبه است . دلمان گرفته ، حاجت داريم ، گفتيم برويم جمكران زيارت ، بلكه حضرت قابل بدانند و حاجاتمان را برآورده كنند. منت بگذاريد و همراهمان بياييد، نفستان حق است و حضرت حتماً به دعاي شما شفيع حاجاتمان مي شوند...»

محمد دنبالة حرف را گرفت و گفت : «شما واسطة ما باشيد، به دلمان افتاده كه حضرت صدايمان را مي شنود.»

با شرمندگي عرق خيالي را از پيشاني گرفتم و گفتم : «اي بابا! بندة حقير اگر ذره آبرويي پيش مولا و سرورمان داشتم كه براي خودم دعا مي كردم ، نه براي شما بي انصاف ها كه !!! در بيچاره را اينطور كج و داغان كرده ايد.»

و دست كشيدم روي در، جايي كه رنگش پريده و كمي زنگ زده بود. جواد خنديد، دستي را كه بر در گذاشته بودم گرفت و گفت : «ديروز با آن ذكري كه از اوصاف حضرت گفتيد دلمان را آتش زديد، رويمان را زمين نزنيد، دوست داريم بياييد.»

محمد پريد وسط حرفش ، دست انداخت دور گردنم . مرا بوسيد و گفت : «اگر بياييد

در هم مي خريم و زنگتان را هم تعمير مي كنيم تا احتياجي به مشت و لگد نباشد...»

ديدم صلاح نيست در جواب ردم پافشاري كنم . مضافاً آن كه دلم براي حال و هواي مسجد جمكران و نماز حضرت پر مي كشيد. گفتم : «باشد قبول ! منتها اول بياييد تو، چاي و چاشت بخوريد تا من هم آماده شوم و برويم .»

* * *

هر سه نفر آنها مكانيك بودند، شايد به اين دليل ماشين خيلي روان مي رفت .

دست به فرمانشان خوب بود. نزديك درياچة نمك خورشيد از افق طلوع كرد. نزديك قم فقط كمي بالا آمده بود. كاروانسراي مخروبه اي را كه قهوه خانة علي سياه نام داشت رد كرديم . چون علي كمي سبزه رو بود، سر به سرش گذاشتم و گفتم : «اين هم قهوه خانة شما.»

دو نفر ديگر خنديدند و علي لب هايش را به هم فشرد تا نخندد. ادامه دادم : «يا امروز زود راه افتاديم يا شما خيلي تند و روان رانندگي كرديد.»

جواد گفت : «خفب زود راه افتاديم .»

اما علي كه پشت رفل نشسته بود گفت : «نه حاج آقا مال رانندگي بنده است . دست فرمان كه خوب باشه ... البته ماشين را هم خودم سرويس كردم حرف ندارد. حيف كه اتاقش پوسيدگي دارد، آن را هم عوض كنم صفر كيلومتر مي شود و در جوار شما مي رويم پابوس امام رضا(ع ).»

به صداي بلند گفتيم : «ان شاءالله»

محمد گفت : «حالا اگر ماشينت را چشم نكردي .»

ناگهان ماشين به قول مكانيك ها ريپلي كرد و خاموش شد. محمد گوش علي را كشيد و گفت : «بفرما! ماشاءالله كه نگويي اينطوري مي شود.»

علي سري به حسرت و ناراحتي تكان داد و گفت : «شرمندة حاج آقا شديم .»

زدم به شانه اش و گفتم : «پيش خدا شرمنده نشوي . تازه غمي نيست وقتي سه

تا مكانيك مجرب اينجا هستند.»

هر سه پياده شدند و كاپوت را زدند بالا. من هم از خدا خواسته رفتم پايين ، خورشيد بالا آمده ، اما هوا خنك بود، بخصوص نرمه بادي هم مي وزيد. نفسي عميق كشيدم و خدا را از امكان زيارتي كه پيش آمده بود شكر كردم . رفتم پيش جوان ها كه خم شده بودند روي موتور و هر يك نظري مي داد و مي خواست حرفش را به كرسي بنشاند، كه يا دل و رودة كاربراتور را بيرون بريزند، يا جگر دلكو را بخراشند يا رگ و پي سيم كشي ها را بازبيني كنند. فكر كردم با شوخي آن حالت جرّشان را تعديل كنم . پس سر بردم بين سرهايشان و دست گذاشتم رو باطري و گفتم : «گمان كنم اين چيزه اضافه است .»

محمد خنديد و گفت : «آن كه باطري ماشينه ، اگر نباشه ماشين روشن نمي شود.»

ابرو بالا انداختم و گفتم : «خوب نشود! بكنيدش بيندازيد دور، بنده هم تو راديو ترانزيستوري ام دو تا باطري قلمي اعلا دارم بگذاريد جاي اين ...»

هر سه خنديدند. ادامه دادم . «اصلاً يه پيشنهاد بهتر. علي آقا گفت اتاق ماشين پوسيدگي داره ، بياين صندلي ها را برداريم ، كف ماشين را هم با يه اشاره سوراخ كنيم . برويم تو ماشين بايستيم و بدنه اش را با دست بلند كنيم و يا علي ! تا جمكران بدويم . آخه درست نيست هميشه ماشين به ما سواري بده ، يك بار هم ما سواريش بدهيم .»

رفقا از ته دل خنديدند. روحيه شان عوض شده بود. خواستم باز مزه پراني كنم ، چشمم به آنطرف جاده افتاد. به فاصلة يكي دو كيلومتر، سيدي ايستاده بود و معلوم نبود چكار مي كرد. سر بلند كردم و راست ايستادم . درست ديدم ! سيدي با لباس سفيد

و عباي نازك با عمامة سبز مثل عمامة خراساني ها، نيزه اي به بلندي هشت متر دست گرفته بود و روي زمين خط مي كشيد. با خود گفتم : «عجب ! اول صبح ، تو اين دوره و زمانه ، درس و مكتب را ول كرده ، معلوم نيست با اين نيزة دراز وسط بيابان چكار مي كنه ؟ بسم الله برويم ارشادش كنيم .»

بي آنكه چيزي به جوان ها بگويم ، از خاكريز جاده پايين رفتم و به او نزديك شدم . عباي نازكش در باد موج مي خورد و با آن نعلين هاي زرد و نو قدم هاي بلند برمي داشت و با نيزه روي زمين شيارهايي مي كشيد. يك بوي عجيب ، بوي عطر و عودي كه تا حالا نبوييده بودم به مشامم خورد. نفس عميقي كشيدم و كيف كردم . سرخوش و سرحال كنارش ايستادم و گفتم : «پدرجان ! شما سيدي ! عالمي ! الا´ن زمان توپ و اتم و تانكه ! با اين نيزة دراز آمده اي چكار مي كني ؟ خوبيت نداره ، برو پدرم ! برو درست را بخوان !»

به نيمرخ رو به من چرخيد. عجب صورتي ! مثل مهتاب سفيد. ابروهاي پيوسته ، بيني كشيده و خالي بر گونه اش بود. مكثي كرد، به دور دست خيره شد، باز پشتش را به من كرد و با قدم هاي بلند دور شد، در حالي كه همچنان نيزه اش را بر خاك مي كشيد. با خود گفتم سر صحبت را باز كنم بگويم دوست و دشمن رد مي شوند خوب نيست ، شما عالمي مردم به اسم شما و لباستان قسم مي خورند، بفرما برو درست را بخوان ...

ناگهان با صدايي بلند كه طنينش دلم را لرزاند گفت : «آقاي عسكري ! اينجا را براي بناي مسجد خط كشي مي كنم .»

نفهميدم مرا از كجا مي شناسد، اصلاً حواسم نبود. سه سؤال پيش خود طرح كردم تا

از او بپرسم . اول اين كه مسجد را براي جن يا ملائكه مي سازد كه دو فرسخ از قم آمده بيرون و زير آفتاب نقشه كشي مي كند؟ درس حوزوي خوانده يا معماري ؟! دوم آنكه مسجدي كه مسجد نشده ، محرابش كجاست ؟ صحنش كجا و حسينيه اش كجا و...؟ سوم آنكه كدام بندة خدا اين همه راه مي آيد تو اين مسجد نماز بخواند؟ جن يا ملائك ؟»

پس با قدم هاي بلند خود را به او رساندم و تازه يادم آمد سلام و عليك نكرده ام . ناگهان رو به من چرخيد. ميانه بالا بود با سينه اي فراخ . دسته اي موي مشكي از زير عمامه اش بيرون آمده ، روي شانه اش ريخته بود. صورتي مهتابي ، محاسني سياه ، دندان هاي بسيارسپيد و چشماني سياه و سخت نافذ داشت . تا لب به سلام جنبانم ، سلام كرد، ته نيزه را به زمين فرو برد و مثل كودكي مرا پيش كشيد و سرم را به سينه اش فشرد. نفس عميقي كشيدم و از هيبت آغوش و بوي خوش تنش دلم لرزيد و از لرز دل ، تنم به لرزه افتاد. به نرمي رهايم كرد. قدمي به عقب برداشتم . خواستم سربلند كنم و به چشمانش نگاه كنم جرأت نكردم . بس كه نگاهش براق و بفرّان بود. به سرم زد با او شوخي كنم . در تهران هر وقت شاگردانم شلوغ مي كردند مي گفتم مگر روز چهارشنبه است و اين اصطلاحي براي شلوغي هايشان بود. تا خواستم بگويم امروز چهارشنبه نيست ، پنجشنبه است كه زده اي به دشت و بيابان ! تبسم كرد و گفت : «مي دانم چهارشنبه نيست و پنجشنبه است . سه سؤالي كه داري بپرس !»

باز نفهميدم كه چطور پيش از پرسيدن ، از حرف ها و سؤال هايم مطلع است . گفتم : «سيد اولاد پيغمبر!

اول صبح آمده اي بيابان را خط كشي مي كني ؟ مردم به لباس شما قسم مي خورند، زشت است ، برازنده نيست ، برو پدر جان درست را بخوان . اصلاً بگو ببينم مسجد را براي جن مي سازي يا ملائكه .»

نفس عميقي كشيد و خيره ام شد. نگاهش را تاب نياوردم ، سرم را پايين انداختم . گفت : «براي آدميزاد! اينجا هم آباد مي شود.»

سر را خاراندم ، عجب قاطعيتي ! كمي چرخيدم رو به باد تا باز بوي خوشش را به مشام كشم ، گفتم : «حالا شما قطعاً مي داني ، محراب مسجد كجاست ؟ صحنش كجا؟ و...»

با سر انگشت به خط كشي ها اشاره كرد و گفت : «يكي از عزيزان فاطمة زهرا(س )، بر اين خاك شهيد شده . اينجا كه پيكرش افتاده محراب است و آنجا كه خونش ريخته مؤمنين براي نماز مي ايستند. آنجا كه دشمنان بر خاك افتادند آبريزگاه است .» روي گرداند و به مربع مستطيلي بزرگ اشاره كرد. انگار بغضي گلويش را فشرد، سكوت كرد. به صورتش نگاه كردم و برق اشكي در چشمانش ديدم . با صدايي كه نافذتر و قاطع تر شده بود گفت : «اينجا هم حسينيه است كه مردم براي پدرم عزاداري مي كنند.»

از ديدن اندوهش دلم گرفت ، اشكم بي اختيار روان شد. گفتم : «بر كافران و يزيديان صدها هزار لعنت .»

با نگاهي مهربان خيره ام شد، تبسم كرد و ادامه داد: «پشت حسينيه كتابخانه مي شود كه خودت كتاب هايش را مي دهي .»

جا خوردم ، از قاطعيتش و اين كه مرا هم در آبادي مسجد سهيم دانسته بود. گفتم : «به سه شرط ! اول اين كه تا آن موقع زنده باشم .»

گفت : «ان شاءالله»

گفتم : «شرط دوم اين كه اينجا مسجد شود.»

تبسم كرد و گفت : «بارك الله»

باز آن رگ سرخوشي و شوخي ام گل كرد، گفتم : «شرط سوم اين كه به اندازة استطاعتم ، حتي

اگر يك كتاب هم شده به كتابخانة مسجد اهدا كنم تا امر نوادة پيغمبر را اجرا كنم ، اما تو برو درست را بخوان ، اين هوا را از سرت دور كن ! نيزه و مسجد و خط كشي ؟! چه معني دارد كه ...»

نگذاشت حرفم تمام شود. با آن دستان سپيد و قدرتمند بازوهايم را فشرد. گفتم : «آخر نگفتيد اينجا را كي مي سازد؟»

به چشمانم خيره شد كه باز تاب نياوردم و سر به زير انداختم . گفت : «يدالله فوق ايديهم .»

گفتم : «اين كه يعني دست خدا بالاي همة دست هاست . جواب سؤال من چه شد؟»

گفت : «آخر كار مي فهمي ، وقتي ساخته شد به سازنده اش سلام مرا برسان ، خدا تو را هم خير و سعادت بدهد.»

گفتم : «ان شاءالله خدا از دهان مباركت بشنود.»

صداي موتور ماشين بلند شد. وقت رفتن بود. دست نرم و قوي و گرمش را در دست گرفتم دوباره دلم لرزيد. به چشمانش نگاه كردم كه اين بار با گيرايي غريبي نگاهم را به خود كشيد. گفتم : «كجا مي رويد برسانيمتان .»

گفت : «جمكران ».

گفتم : «پاي پياده ! وسيله تان كجاست ؟ بياييد در جوار هم برويم ، حسابي سؤال پيچتان كنم .»

خنديد و مثل پدري كه پسرش را نوازش كند. دستي به سرم زد سر را خم كرد و گفت : «شما برو من هم مي آيم .»

گفتم : «پس قول بدهيد آنجا شما را ببينم .» و نفسي عميق كشيدم و از بوي خوشش چشمانم را بستم . گفت : «حتماً به ديدنت مي آيم آقاي عسكري ، خدا به همراهت . آن مورد امروز را هم بخشيدم .»

علي صدايم مي كرد. دستش را فشردم ، خداحافظي كردم و به طرف جاده راه افتادم . با خود فكر كردم «كدام مورد را بخشيده اند؟ عجب خوي و خصالي ! به اين برازندگي و نيزه به دست ؟!...»

در اين

افكار بودم كه به ماشين رسيدم . علي گفت : «با كسي صحبت مي كرديد، وسط بيابان ؟»

بي آنكه پشت سر را نگاه كنم ، اشاره به آقاي سيد كردم و گفتم : «با همين حاج آقا؟»

محمد كه فكر كرد اين هم يكي از شوخي هايم است ، خنديد و گفت : «كدام حاج آقا. آقاي عسكري ؟»

گفتم : «همين ...» و چرخيد رو به بيابان كه صاف و خالي بود. چشمانم از تعجب فراخ شد. نفسم گرفت . خشك شدم . هيچكس آنجا نبود. دشت ، صاف و بي پستي و بلندي پيش رويم گسترده بود، بي آنكه احدي را در آن ببينم . اما امكان نداشت همة آنچه ديده بودم توهم باشد. يقة پيراهنم را بوييدم بوي خوش او را مي داد. نمي دانم آن جوان ها در صورتم چه ديدند، جواد زير بازويم را گرفت و گفت : «حالتان خوب نيست ؟ بياييد تو ماشين .»

اما دستم را از دستش درآوردم و گفتم : «نه خوبم ! الا´ن برمي گردم .»

و دويدم به سمت شيارها. بايد مي ديدم ، بايد مطمئن مي شدم ، آنچه ديده ام وهم و خيال نبوده ... و نبود! آنجا روي زمين هموار شيارهايي كشيده شده بود... محراب و صحن و حسينيه ... دور خود چرخيدم ، گيج و مستأصل و ترسان فريادش كردم ،... «كجاييد؟» و ناگهان فكري به ذهنم رسيد كه بيش از نبودنش ، نديدنش ، دلم را لرزاند و نفسم را بند آورد، نكند او...

به جوان ها چيزي نگفتم . نمي توانستم بگويم ، چيزي هم نپرسيدند، گويي در سكوت و بهتم خاصيتي بود كه آنها را هم در بهت و حيرت فرو برده بود. فقط گهگاه در گوشي از حال و روحيه ام صحبت مي كردند. فكر و ذكر خودم ، رسيدن به جمكران بود. ديدار دوبارة او آنطور كه قول داده بود خيلي چيزها را برايم روشن مي كرد. كه

بود؟ از كجا آمده بود و به يكباره كجا رفت ؟ مرا از كجا مي شناخت و چه چيزي را بر من بخشيده بود؟... گو اين كه عميق ترين هزار توهاي دلم گواه مي داد كه او...

از در مسجد جمكران كه وارد صحن شدم قلبم به تپشي غريب افتاد. دلم پر مي زد و دليلش را خوب مي دانستم . اشتياقي غريب براي ديدارش احساس مي كردم . دلم آن صورت و چشم ها، آن دست ها و بوي بهشتي و مهمتر از همه ، آن حضور پدرانه و غريب را مي خواست . به هر طرف نگاه كردم ، تمام مسجد را گشتم تا آن وجود عزيز را پيدا كنم اما نبود. هر چه سه دوست صحبت مي كردند، چيزي نمي فهميدم . همة هوش و حواسم به او بود و بس . ديدم دلم ، شور و التهابم جز به نماز آرام نمي گيرد، ايستادم به نماز مسجد جمكران و دو ركعت نماز حضرت قائم ، ارواحنا فداه . پيرمردي سمت چپم نشسته بود و جواني طرف ديگر. الفاظ را با سوز و گداز مي گفتم ، از فكر آن كه شايد او، خود حضرت بوده چنان قلبم فشرده مي شد كه بي اختيار به ناله و فغان افتاده بودم . خواستم به سجده بروم براي ذكر صلوات . كه احساس كردم پشت گردن و پهلويم داغ شد و قلبم به تپش افتاد. كسي كنارم نشست . كه بوي عطرش بوي آشنايي بود. گفت : «آقاي عسكري ، سلام عليكم ! الوعده وفا.»

صدايش همان صداي آشناي پدرانه بود و حضورش لرزه اي غريب به جانم انداخت . رفتم به سجده براي ذكر صلوات ، دلم ! هوش و حواسم ! فكر و ذكرم پيش او بود تا صلوات ها تمام شود، ختم نماز كنم و از او بپرسم ، به دستش ، به ردايش

بچسبم و رهايش نكنم . سر از سجده كه برداشتم ديدم نيست . مبهوت و نااميد به پيرمردي كه كنارم نشسته بود گفتم : «اين حاج آقا كه با من حرف زدند كجا رفتند؟»

پيرمرد شانه بالا انداخت و گفت : «من كسي نديدم ، داشتم صلوات مي فرستادم .»

ترسيدم ، رو كردم به پسر جوان و پرسيدم : «اين آقا سيد را كه كنارم نشست ...»

جوان كتاب دعايش را نشانم داد و گفت : «داشتم دعا مي خواندم اما نديدم كسي ...»

دنيا دور سرم چرخيد، نفهميدم چه شد. آبي به صورتم ريختند، به هوش آمدم . سه دوست دوره ام كردند كه چه شد؟ نگفتم ! نتوانستم بگويم . آن حدس و گمان به يقين رسيد، او حضرت مهدي قائم (ع ) بود، كه جان و روحم به فداي قدوم مباركش باد.

حالم خوب نبود، گريه امانم نمي داد. قلبم تير مي كشيد و تمام تنم بي حس بود و سوزن سوزن مي شد. رفقا كه حالم را چنين ديدند به سرعت به طرف تهران حركت كردند، خواستند مرا به منزل ببرند. خواهش و تقاضا كردم كه مرا به منزل حاج شيخ جواد خراساني كه از دوستان نزديك روحاني ام بودند ببرند، كه بردند. اهل منزل هم مرا به اندروني هدايت كردند جايي كه حاج آقا كنار حوضي با كاشي هاي آبي نشسته پاهايش را در آب گذاشته بود و كتاب مي خواند، مرا كه ديد، نيم خيز شد، سلام و احوالپرسي كرديم . از حالم پرسيدودليل اين روي زرد و خرابم . گفتم از قم ، جمكران مي آيم . تعارف به خنكاي آب زد و گفت : «كفش هايت را بكن ما با آب پذيراي مهمانانمان هستيم .»

پاها را در آب گذاشتم . خنكايي خوش و عجيب از پاها تا تمام تنم پخش شد.

حاج آقا برگي از كتاب را ورق زد و گفت : «بگوييد!

گوشم با شماست .»

ماوقع را تعريف كردم . تا رسيدم به آنجا كه آن سيد بزرگوار مرا به نام خطاب كردند. حاج آقا كتاب را بست . خيره ام شد و سراپا گوش . حكايتم را ادامه دادم تا مسجد و نماز و آن?

ماهنامه موعود شماره 33

پي نوشت ها :

*. اين داستان برداشتي از ماجراي واقعي آقاي احمد عسكري و برخورد ايشان با حضرت است كه نقل زبان هاست و حضرت آيت الله ضافي گلپايگاني در كتاب پاسخ ده پفرسش به آن اشاره نموده اند.

1. خداوندا! اي پروردگار پرتو جهان افروز... به سرور ما امام و رهبر هدايت شده و... خداوندا! مرا از ياران وهواخواهان او قرار ده ... خداوندا! آن چهرة زيباي رشيد را به من بنماي و از پردة غيب آشكار كن ...

آسيب شناسي آخرالزمان -3

مهدي نيلي پور

اشاره : در مباحث گذشته تا حدودي سيماي عمومي مردمي كه در دوره آخر الزمان دچار آسيب ها و آفات آن دوران خواهند شد خدمتتان عرض كرديم . در ادامه از جمله كساني كه در روايت ديني از خصلت هاي آنها خدمتتان عرض مي شود دانشمندان ديني آسيب زده در دوره ارتداد هستند و از طرفي سيماي روشنفكران آسيب زده .

در روايات ما وجود دارد كه مي فرمايد بخشي از كساني كه در آخر الزمان مشغول تحصيل ديني مي شوند يا علوم ديني را سعي مي كنند فرا بگيرند اينها به خاطر رياست و رسيدن به مقامات است . روايت مي فرمايد: «يتفقه اقوام لغير الله طلباً لدنيا و الرئاسة »؛

يعني افرادي به دنبال دين شناسي و فهم مسايل ديني مي روند امّا غرض آنها خدا نيست و اخلاص در انگيزه هاي آنها پيدا نيست و عمدتاً اينها طالب دنيا و رياست بر مردم هستند به همين خاطر اينها چون مي بينند كه با دانستن بعضي

از اصطلاحات ديني مي توانند بر مردم رياست كنند به دنبال تحصيل دين و دانشهاي ديني مي روند و بعد مي فرمايد: «و يوجه القرآن علي الاهواء» اين خصوصيت مي تواند خصوصيت دانشمندان و عالمان ديني باشد كه يكي از حالتهايي كه آنها پيدا مي كند اين است كه توجيه گر قرآن مي شوند امّا بر اساس هواهاي نفساني خودشان به تعبيري كه علامه طباطبايي در ابتداي الميزان دارند مي فرمايند ما تفسير قرآن نمي كنيم بلكه تحميل بر قرآن مي كنيم نظرات خودمان را.

آنچه كه از ما خواسته شده اين است كه با يك فكر خالي به سراغ فهم عميق مطالب قرآني برويم و پرده برداري از ابهامات معاني قرآن بكنيم اين مي شود تفسير. امّا گاهي ما با پيش فرض هاي فكري و يكسري تئوري هاي مشخص ذهني سراغ قرآن مي رويم و مي خواهيم آيه اي را براي فكر خودمان پيدا كنيم و گاهي بالاتر اينكه ممكن است افرادي يا مكاتبي ، در باطن به خاطر اينكه در جوامع اسلامي هستند و بدون آيه قرآن نمي توانند نفوذ در افكار عمومي داشته باشند باتمسك به آيات قرآن براي رسيدن به اهداف شوم نفساني شان از آيات قرآن بهره گيري كنند.

نشانه ديگري كه باز در اين دوره گفته شده مي فرمايد: «و قعود الصبيان علي المنابر» منبر يعني محل موعظه و ترويج و تبليغ دين . يكي از نشانه هايي كه براي دانشمندان يا نيمه دانشمندان در دوره آخر الزمان وجود دارد و آسيب هايي كه در اين دوران نمايان مي شود اين است كه كساني سمت تبليغ دين را به عهده مي گيرند كه اينها از نظر سن دوره صباوت و نوجواني را مي گذرانند. اينكه گفته شده : «قعود الصبيان علي المنابر» شايد يك معناي ظاهري آن مراد

باشد كه يعني كساني بر منبرها مي نشينند و در مقام خطابه مي آيند كه اينها نوجواناني بيشتر نيستند و افراد بزرگتر و مسن تر و ماهرتر آنها زمينه تبليغ را ندارند.

معناي ديگري كه ما شايد مي توانيم از اين روايت برداشت كنيم اين است كه مراد از «قعود الصبيان علي المنابر» اين باشد كه كساني مشغول تبليغ ديني مي شوند كه اهميت ندارند. يعني از نظر دانش ها و اطلاعات ديني بچه سال هستند از نظر اطلاعات بچه سال هستند مهارت خاصي در امر تبليغ و اطلاعات كافي به زواياي گوناگون دين ندارند امّا اينها با جرأت كامل به عنوان مبلغ دين وارد صحنه تبليغ مي شوند.

باز از مسايل ديگري كه در اين دوره وجود دارد كه پيامبر اكرم (ص ) بر سلمان خبر مي دهند و مي فرمايند «و رأيات المنابر افمر عليها بالتقوي و لا يعمل القائل بما يأمر» شما مي بيني كه بر منبرها و در مقام وعظ و اندرز افراد مردم را امر و دستور و سفارش به تقوي مي كنند ولي وقتي كه به وجود و زندگي آنها مراجعه مي كنيد خود گوينده آن سخنان ، حد خدا را رعايت نمي كند و براي حدود الهي حريم قائل نيست و اهل تقوي نيست يعني عالمان بدون عمل .

مورد ديگري كه باز از نشانه هاي دانشمندان ديني و آسيب زده در آخر الزمان است و ممكن است بعضي از دانشمندان ديني دچار آسيب و آفت شوند اين است كه «يؤتون الحكمة علي منابرهم فاذا نزلوا نزعت عنهم » مي فرمايد گاهي شده كه اينها هنگامي كه در مقام سخن گفتن هستند زيباترين و مهمترين و نغزترين و پر معناترين مسايل را مطرح مي كنند. سخنان حكيمانه از آنها مي شنويم امّا هنگامي كه اينها به

زير مي آيند از منبر «نزعت عنهم » حكمت در آنها وجود ندارد يعني آنها زبانشان به گفتن حكمت رام و روان است امّا هنگامي كه به شخصيت آنها نگاه بكني خبري از حكمت و عقلانيت و هوشمندي به آن معنا در آنها نيست و عمدتاً جهت خودنمايي يا فريبايي و فريب دادن مردم ممكن است كه دست به چنين اعمالي بزنند. در مورد سيماي روشنفكران ديني در روايات داريم كه يكي از مشكلاتي كه در آخرالزمان ممكن است گريبانگير عده اي شود اين است كه «يصير الدين بالرأي ». دين و مجموعه قوانين ديني بر اساس آراء و نظريه پردازيهاي شخصي افراد توجيه مي شود و «عطّل الكتاب واحكامه » امّا بر اساس آيات قرآن و بر اساس روايات اهل بيت (ع ) دين توصيه نمي شود و به مردم ارايه نمي شود.

عده اي هستند كه اسلام را و دين اسلام را بر اساس آراء و نظرات خودشان توجيه مي كنند كتاب خدا و آيات قرآن را تعطيل مي كنند و شما به ندرت در صحبت آنها و سخن آنها از آيات قرآن نشانه مي بيني . گويا خود را مستغني از رجوع به آيات قرآن مي دانند در مقام توجيه مسايل ديني از قرآن به عنوان اصيل ترين و متين ترين قانون الهي و به عبارتي قانون اساسي دين الهي اسلام هيچ استفاده اي نمي برند. «عطّل الكتاب » قرآن را به تعطيلي مي كشانند. قرآن را به مهجوريت وا مي دارند مهجوريت قرآن در يك مرتبه اين است كه انسان در مقام گفتن و مقام فكر كردن از آيات قرآن بهره گيري نكند بلكه همه مسايل ديني را با توجه به نظرات شخصي خودش بيان كند اگر يك روشنفكر اگر يك عالم ديني خود را از قرآن دور كند و

در محضر قرآن كمتر باشد. از آيات قرآن كمتر استفاده ببرد. در كلام خويش در تبليغ خويش در توليد فكر از آيات قرآن استفاده نبرد. اينها همان دانشمندان و روشنفكراني آسيب زده و آفت زده اي هستند كه روايات ديني به ما خبر مي دهد كه در دوره اي چنين افرادي در جوامع اسلامي پيدا مي شوند. علاوه بر اينكه كتاب خدا تعطيل مي شود و مهمل گذاشته مي شود و شما نمي بيني كه آنها در مقام استفاده و توجيه و تفسير دين از آيات قرآن استفاده بكنند احكام قرآن هم تعطيل مي شود.

در قرآن كريم احكامي از طرف خداوند متعال نازل شده در ابعاد گوناگون در مسايل جزايي در مسايل اقتصادي مثلاً ما در مورد ربا مي بينيم در آيات قرآن به شدت از ربا نهي شده در اين دوره مي بينيم كه يك روشنفكر، يك نظريه پرداز به اصطلاح مسلمان وقتي مي خواهد فكر كند و تئوري پردازي بكند خود را مستغني مي بيند كه از احكام قرآن استفاده بكند و احكام قرآن تعطيل مي شود. احكام جهاد، احكام اقتصادي ، احكام حقوقي و جزايي اينها ممكن است در ديدگاه روشنفكران و علماي آسيب زده به تعطيلي كشيده شود و از درجه اعتبار ساقط شود. نكته دومي كه در اين رابطه باز در روايات ديني وجود دارد اين است كه مي فرمايد ابطال حدود الله گاهي شده كه احكام الهي تعطيل مي شود و گاهي نه تنها كنار گذارده مي شود بلكه اعلام مي شود به بي ارزشي و باطل شدن و تاريخ مصرف آنها را تمام شده اعلام كردن . گاهي شده كه روشنفكري اعلام بكند كه تاريخ مصرف احكام قرآن تمام شده است . و امروز بايستي آنها را مطابق آراء و

نظريات امروزي احكام را و حقوق و قوانين را تنظيم بكنيم .لذا ابطال حدود الله يك گام بالاتر و يك مشكل بالاتر از تعطيل احكام الله است و باز از روايات ما بر مي آيد در دوره آخر الزمان آن معامله اي كه با قرآن كريم مي شود با آثار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت هم مي شود. در صدر اسلام به ظاهر گروه منحرفي به نام منافقين در جامعه اسلامي پيدا شدند كه به حسب ظاهر اعلام كردند «حسبنا كتاب الله» ما را قرآن كافي است . كه اين يك آفت و آسيب بزرگي در جامعه آن روز اسلامي ايجاد كرد و مردم را از ولايت جدا كرد.

در آخر الزمان دانشمندان و روشنفكراني بوجود مي آيند و در بين مردم نفوذ مي كنند كه اينها علاوه بر قرآن از روايات و آثار اهل بيت (ع ) هم مي برند. و اين مشخص است كه وقتي افرادي جرأت كنند در برابر قرآن بايستند، كتاب و حدود خدا را ابطال بكنند و انجام و اعمال نظرات قرآني براي آنها بي معنا و بي ارزش باشد، مسلم است در برابر روايات اين ايستادگي و مقاومت را بيشتر دارند. به همين دليل در روايات ديني ما وجود دارد كه روشنفكران و دانشمندان آسيب زده اي در بين جوامع اسلامي رشد پيدا مي كند كه اعتباري براي روايات ديني و كلام اهل بيت عصمت و طهارت (ع ) و روايات پيامبر اكرم (ص ) قائل نيستند.

باز مشكل اساسي تري در روايت اول هم اشاره به آن شد اين است كه مي فرمايد در دوره آخر الزمان افراد دچار اين مطلب مي شوند كه عمدتاً به جاي اينكه نظر اولشان به قرآن يعني منبع قانونگذاري ديني و روايات اهل بيت عصمت و طهارت (ع )

باشد «يقال رأي فلان و زعم فلان »؛ يعني معمولاً در گفت وگوها از نظرات افراد استفاده مي شود. گفته مي شود رأي فلاني چنين است زعم و گمان فلاني چنين است بعد در ادامه روايت مي فرمايد «و يتخذ الا´راء و القياس » براي تصميم گيري كلان و يا غير كلان براي اتخاذ خط مشي عمدتاً از نظريات استفاده مي شود به قياس و ايجاد حالات قياسي مي پردازند به جاي اينكه به احكام روشن قرآن و احكام مبين و روشن قرآن و روايات مراجعه مي كنند به نظريات افراد و انسان هاي گوناگوني كه صاحب نظرياتي هستند. يكي از مسايلي كه در آخرالزمان در جوامع اسلامي رشد مي كند و دهان به دهان مي گردد اين است كه عمدتاً در مقام تصميم گيري و فكر كردن به نظريات افراد اعتنا مي شود به جاي اينكه به روايات مراجعه شود. روايت كاملاً اينگونه است كه مي فرمايد «يبطل حدود ما انزل الله في كتابه » آنچه كه خداوند نازل كرده در كتاب او بر پيامبر خودش (ص ) باطل مي شود و «يقال رأي فلان و زعم فلان » و گفته مي شود فلان فرد چنين نظري دارد، فلان رأيي دارد، فلان گماني دارد «و يتخذ الا´راء و القياس و ينبذ الا´ثار» روايات دور انداخته مي شودوبه جاي روايات وحدود الهي در قرآن از نظرات و آراي ديگران استفاده مي شود بعد دنبال آن روايت مي فرمايد «فعند ذلك تشرب الخمور و تسمي بغير اسمها» كه در اين زمان زماني است كه شراب مي خورند امّا اسم آن را عوض كرده اند با تبديل اسم شراب ، شراب را براي خودشان مجاز مي كنند و آن را مي نوشند.

اين روايت در صفحه 720 از كتاب يوم الخلاص است اين هم تعدادي از آن آثار و رواياتي است كه

مشخص كننده سيماي روشنفكران در دوره آخر الزمان است كه البته با اينكه تعداد روايات آنچنان كه ما تفحص كرده ايم اندك است امّا خطر بسيار بزرگي را مي توانند به ما گوشزد كنند؛ يعني جوامع اسلامي در دوره ارتداد از ارزش ها دچار دانشمندان و روشنفكران آسيب

زده اي مي شوند كه تيشه برداشته و به ريشه اسلام ؛ يعني قرآن و روايات مي زنند ونه تنها قرآن و روايات را تعطيل مي كنند بلكه در صدد ابطال آيات و روايات ديني هستند و عمدتاً به نظريه پردازي و تئوري پردازي و استفاده از نظرات ديگران مي پردازند و همين جا شايد اين تذكر لازم باشد كه شناختن اين آسيب ها يكي از فوايد بزرگش اين است كه ما تلاش بكنيم كه دامن خودمان را از اينگونه افكار منزه بكنيم و تلاش بكنيم در اين چاله هاي فكري و در اين مشكلات نيفتيم . امام صادق (ع ) فرمودند: دانستن اين آسيب ها براي شما اين منفعت را مي تواند داشته باشد كه خود و خانواده هاي خود را و جامعه خويش را از ورود اين ميكروب ها و آسيب ها مصونيت بخشيد. در دفاع از دين و آئين ديني جديت بيشتري داشته باشيد.

باز هشدارهايي روايات ديني ما داده اند كه سيماي خانواده هاي آسيب زده را براي ما روشن مي كند. اولين مسأله اي كه وجود دارد اين است كه مي فرمايد: «يري الرجل من زوجته من قبيح فلا ينه'يها» يكي از نشانه هاي جوامع آسيب زده در آخر الزمان و يا انسان هاي آسيب زده اين است كه امر به معروف و نهي از منكر براي آنها ضد ارزش مي شود.

اين مسأله در خانوادها در محيط هاي كوچك هم ممكن است رسوخ بكند. يعني گاهي ممكن است انسان بهانه اي داشته باشد كه

در يك جامعه بزرگ قدرت و توان براي امر به معروف و نهي از منكر ندارد. تأمين نيست ، آبروي او در خطر است . جان او در خطر است . امّا در يك محيط كوچك خانواده انسان مخصوصاً مرد مسؤوليت دارد كه يك مقدار مواظبت ها و پاسداري ها از حدود الهي داشته باشد. در قرآن كريم مي فرمايد:

«يا أيّها الذين آمنوا قوا انفسكم و أهليكم ناراً»؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد خودتان و اهل عيال خودتان را از آتش جهنم نگهداري كنيد؛ يعني مسؤوليت حراست خانواده به عهده آحاد خانواده مخصوصاً به عهده مرد خانواده است . در قرآن كريم چنين دستوراتي به ما داده شده كه علاوه بر مسؤوليت فردي هر كسي مسووليت خانوادگي دارد. در آخرالزمان نامردهايي پيدا مي شود كه در خانواده خودشان هم قبيح و هم زشتي و معصيت را مي بينند «فلا ينهيها» امّا نهي از منكر نمي كنند يعني نه تنها معصيت در جامعه ممكن است وجود داشته باشد بلكه در خانه ها بلكه در زندگي خصوصي افراد هم نفوذ مي كند.

دوم مطلب اين است كه «يعيّر الرجل علي صون النساء» يكي از نشانه ها اين است كه اگر مردي بخواهد صيانت خانم و دختران خودش را به عهده بگيرد و يك مقدار مواظبت و حراست بيشتري از زن و دختر و ناموس خودش داشته باشد سرزنش مي شود. «يعيّر الرجل علي صون النساء»؛ يعني اگر كسي بخواهد يك مقدار رعايت حدود الهي را بكند و نوعي صيانت و مصونيت بخشي براي زنان اعمال كند مورد سرزنش ديگران قرار مي گيرد يا مورد سرزنش خود آن زن قرار مي گيرد يا مورد سرزنش ديگر آحاد در جامعه قرار مي گيرد. دقت بكنيد كه در

اين روايت يك مسأله مهمي را به ما هشدار داده و توجه داده كه مي فرمايد: «يعيّر الرجل علي صون النساء». اگر شما در تعبيرات علامه شهيد مطهري ، رحمة اللهعليه ، در كتاب حجاب دقت كرده باشيد مي فرمايند: آنچه اسلام توصيه مي كند در مورد زن ، مصونيت بخشي به اوست نه محدود كردن او. در اين روايت مي فرمايد «يعيّر الرجل علي صون النساء»؛ يعني اگر همان حداقل ها اگر آن مسايل و قوانيني كه موجب مصونيت زنان مي شود آن قوانين را كسي بخواهد اعمال كند مورد تغيّر و سرزنش قرار مي گيرد و محدود كردن زن مورد نظر نيست . در آخرالزمان خانواده هايي به وجود مي آيند زنان و مرداني ممكن سوم مسأله اي كه باز مي تواند جزء رخدادهاي آخر الزمان باشد اين است كه مي فرمايد: «فينفق الرجل ماله في غير طاعة الله فلا يفنهي و يميغ اليسير عن طاعة الله» مي فرمايد اگر پدر خانواده اي بخواهد از مال است بوجود بيايند كه اگر فردي بخواهد حفاظت معقول و مشروع از ناموس خودش داشته باشد او را مورد سرزنش و نكوهش قرار دهند.

خودش در مسير غير طاعت خدا خرج كند، هر چه صرف كند اين نهي نمي شود، مورد تعرض كسي قرار نمي گيرد. مثلاً فردي براي زينت خودش براي پرخوري ، تجمل ، براي معصيت و براي امور غير مفيد هر چه كه انفاق كند و پول مصرف كند كسي معترض او نخواهند شد امّا اگر بخواهد همان فرد مقدار اندكي از مال خودش را در مسير پيشبرد اهداف الهي مصرف كند مورد اعتراض قرار مي گيرد. يعني اگر هزار هزار در مسيرهاي غير مفيد يا معصيت خرج كند معترض ندارد امّا اگر بخواهد يك هزار در مسير صحيح و اصولي

و در راه طاعت خدا خرج كند او مورد اعتراض قرار مي گيرد. ما الان داريم افرادي كه سفرهاي اروپايي ميليوني دارند امّا به حج مشرف نمي شوند. ممكن است افرادي باشند كه اينها خمس و زكات واجب خودشان را پرداخت نكنند، امّا بسيار در مسايل ديگر زندگي اهل اسراف و تبذير هستند. ممكن است فردي باشد كه كمترين كمك را به يك مسكين به يك يتيم ، يك انسان محتاج آبرومند نكند امّا در نقطه مقابل او اموال زيادي در مسير بيجا و غير مفيد و حتي معصيت خدا خرج كند. اين هم يك ابتلائي است و مصيبتي است كه گريبانگير خانواده ها خواهد شد.

مسأله بعدي اينكه در سيماي زن هم آن را توضيح داديم مردان و خانواده هايي بوجود مي آيد كه «قبلتهم نساؤهم » قبله آنها و همه اهداف و آن مقاصد و مطلوبات آنها زنان مي شود كه كنايه از شهوت است . يعني خانواده هايي كه شهوت در آنها موج مي زند حد و حدود رعايت نمي شود به وجود خواهند آمد. روايت ديگري كه باز در اين مورد داريم مي فرمايد كه در دوره اي مردان زنان خود را تشويق مي كنند به تجارت و كار اقتصادي «حرصاً علي الدنيا» دقت بكنيد كار كردن براي زن يك امر ارزشي در اسلام است در روايات ديني داريم كه حضرت زهرا(ع ) در خانه كار مي كردند نه كار خانه بلكه امير المومنين (ع ) مي رفتند از بيرون پشم مي گرفتند و فاطمه الزهرا(ع ) در خانه مي بافتند و بعد مي بردند مزد حضرت زهرا(ع ) را به عنوان كمك اقتصاد خانواده مي گرفتند يا در مورد اهداي فدك به فاطمة الزهرا(ع ) اين مسأله يك تجارت است يك كار اقتصادي است كه حتي عمال فاطمه

زهرا(ع ) در فدك كار مي كردند و حضرت فاطمه (ع ) حسابرسي مي كردند. امّا گاهي مي شود كه مردي زن خودش را تشويق مي كند به مشاركت در امور تجاري كه شأنيت زن در آن موارد نيست «حرصاً علي الدنيا» با اينكه نيازي ندارند. امّا به خاطر حرص و ولعي كه بر دنيا دارند، به خاطر اينكه اهل تكاثر شده اند اگر كه يك زندگي تأمين باشد از نظر اقتصادي اسلام لازم نمي داند كه زن را حتماً و حتماً تشويق بكنيم به كار تجارت كه بعد كار تربيت و معنويت و اخلاق آسيب ببيند.

لذا اين باز يك روايت است كه مي فرمايد شايد خانواده هايي به وجود بيايند كه اينها «حرصاً علي الدنيا» زنان خودشان را در امور تجاري و اقتصادي تعمداً بيشتر شركت مي دهند.

روايت بعدي مي فرمايد «اذا قطعوا الارحام » خانواده ها دچار گسستگي هاي جدّي مي شود و «منّوا الطعام » اينها اگر بخواهند ميهماني بكنند و اطعام بكنند عمدتاً منت گذاري مي كنند؛ يعني با طيب نفس ، به

در آستان صبح وصال

سلام بر تو اي الهة عشق ، اي آفتاب پرده نشين ، اي عصارة ولايت و اي ذخيرة امامت ، سلام بر تو كه بر اريكة دل ها نشسته اي و بر اقليم عشق سلطاني .

_ اي آفتاب حفسن ! در اقليم عشق اگر بر سرير جمال بنشيني ، زيبا رويان جهان در مقابل جلوة جمالت به تعظيم درآيند و خاك ادب بوسند؛ زيرا كه جمال تو جلوه اي از جمال يار است و جمال زيبارويان انعكاس ذرّه اي از جمال توست و تو اي زيبا صنم ! اگر نقاب از چهره براندازي و جهان به نور جمال خود برافروزي ، رونق بازار حفسن فروشان يكباره فرو ريزد.

عكس رويت رونق بازار مه رويان شكست با جمالت عشق را بر روي كار آورده اي _

محبوب من ! در معبد عشق طنين پاي تو پيداست . در محراب عشق سجادة نياز گسترده و با اشك وضو ساخته ايم و بر كعبة رخت اقتدا كرده و با خيال روي تو تكبير مي گوييم و با گلبانگ سكوت ، در آستانة قنوت مي خوانيم :

أللّهفمَ اَرفني الطَلعة الرشيدة و الغفرّةَ الحَميدةَ وَاكحفل ناظفري بفنَظرةف مفنّي افليهف.

هر شب به ياد روي تو من اقتدا كنم بر گردف روي ماه تو پروانه اي منم

رخصت اگر به حريم تو يابم اي صنم ! «خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم

خورشيد كعب__ه و م_اه كليس_ا كن_م ت_را»

_ چه با شكوه است نقطة آغاز آمدنت ! روزي سيصد و سيزده ستارة نوراني گرد آفتاب رخت گردند. جانشين حضرت حق ، مقصود آفرينش عالم ، پيغمبر خاتم (ص ) تنزيل مجيد در آستين تو نهاده و سلطان كرسي عدل ، امام علي (ع ) تيغ عدالت بر ميان تو بسته و عيسي (ع ) با تمام اعجاز عنان سمند تيزپاي تو را گيرد و موسي (ع ) با هزار جلوة طور، چراغدار راه تو باشد. سليمان (ع ) خاتم اختيار جهان در انگشت تو نهاده و خليل (ع ) تبر بت شكن بر دوش تو گذارد و تمام افلاكيان و مقرّبان درگاه حضرت حق ، مكين حضرت تو باشند و مريم و هاجر و سارا و خديجه (س ) و خاتون دو سرا، حضرت زهرا(س ) به بدرقة راهت آب پاشند.

زيبا شود آن روز كه دوران تو گردد روزي كه جهان پهنة جولان تو گردد

_ روزي كه تو مي آيي و بر منبر گل مي نشيني ، شميم دلنشين كلامت و عطر گلستان جمالت ، جهان را رشك باغ جنان خواهد كرد. آسمان عطر خدا گرفته و در باغچه دل ها، گل ها همه نرگس خواهد شد. بذر صفا در كوير تشنة دل ها روئيده و

ايّام ، همه آدينه خواهد گشت .

از آن آدينه روزي كه به مستان باده پيمايي هر آدينه به دنبال تو و پيمانه مي گردم _ آري ، لحظة آمدن تو، بسيار تماشايي است كه با وجود تو در چمن دهر بساط عيش برپا شده و غنچه هاي عشق باغ آرزوهايمان با نسيم و عطر دلنواز تو شكوفه خواهد زد.

_ قبلة من ! بيا كه صحراي سينة ما در عطش اشتياق مي سوزد و كوير تفتيدة دل ها در انتظار رويش سبز بهاران است . تك درخت عشق ما در خشكسال اين حيات كه تنها مرغ عشق تو بر شاخسار آن نشسته ، خشكيده است و قامت رعنايش از جور فراق شكسته . تو اي سحاب رحمت و مهر! بر دل تفتيده ما بار تا با نسيم دلنواز تو، به انتظار آمدنت بوستان شود.

رضا قاسم زاده _ هاديشهر

يك فروغ روي او

تو كه نيستي همهمة نفس گوش عالم و آدم را پر مي كند.

او كتاب آسمان را بر فصل فصلف زمين تلاوت مي كند.

رگ هاي پر شده از نفرت عالم را دم مسيحايي او درمان مي كند.

او رشته اي است از خدا تا باز خدا!

فرج آنگاه آغاز مي شود كه عشق _ با همه سختي اش _ به مقصد مي رسد.

مهدي (ع ) كلمه اي است چون مسيح (ع ) و نوري است چون محمد(ص ).

بي حضور تو، با هزار چراغ _ حتي _ شبستان خالي دلم تاريك است .

مردانف مرد ايستاده مي ميرند با چشمان خيره ، به راهي كه تو از آن مي آيي .

انتظار؛ يعني «يا عَدلف» «يا عَدلف» «يا عَدلف».

يا مقلب القلوب والابصار! چشم و دلمان را به ديدن روي او روشن كن .

سهيلا صلاحي اصفهاني

گلبانگ

شرح مسلماني من

بر جاده ها مي نشيند،چشمان بارانيف من بال پريدن ندارد، تابوت طوفاني من

آتش گرفته ، چو قفقْنوس خاكستر دست هايم بالي نمانده براي شوق پرافشاني من

فانوس هايم فسردند، نوري نمانده وليكن عمري است چشم انتظار است ، شام زمستاني من

اي كاش روزي بيايي از سمت سبزي طربناك باران ايمان بباري بر خاك عصياني من

يك آيه از چشم هايت در چشم هايم يقين ريخت اين بود آري چنين بود، شرح مسلماني من

محبوبه زارعي

... با توست

پفر از نياز شرابيم و لعلف تر با توست ز حسرتم بكفشي يا نه ؟ اين دگر با توست

به شكر آنكه شدي مير شاهدان چمن به چشم بلبل خود، اذن يك نظر با توست

كليد ميكده حالي تو راست ساقي من ! بده كه مستي ياران تشنه تر با توست

من ار نشسته به ظلمات وحشتم چه دريغ ؟ صفاي چشمه فيّاض صد سحر با توست

ز روشنان فلك چشم ياريَم نبود چراغ روشن اين بيشة خطر با توست

ز تنگناي قفس چيست شكوه ات با من ؟

شكوه وسعت پرواز بحر و برّ با توست

به رغْمف مدّعيان ساقيا بده جامي صلاح كار خراباتيان اگر با توست

خيال ساغر جم باد زايرف سر ما كه مرهم دل عشّاق خونْ جگر با توست

به هر ديار زنم سر به بوي گمشده اي علاج درد من اي عشق اين سفر با توست

اي دل ! ملامتت به خموشي نمي كنم اي دل ! چنين كه طوطي من حسرت شفكَر با توست

در انتظار تو مائيم چشم خيره به راه بيا كه صبح اهورايي ظفر با توست

بهمن صالحي

وارث شكوه اساطير

اي ناگهان تر از همة اتفاق ها پايان خوب قصة تلخ فراق ها

يك جا ز شوق آمدنت باز مي شوند درهاي نيمه باز تمام اتاق ها

يك لحظه بي حمايت تو اي ستون عشق ! سر باز مي كنند ترك ها به طاق ها

بي دستگيريت به كجا راه مي برم در اين مسير پر شده از باتلاق ها

باز آ، بهار من ! كه به نوبت نشسته اند در انتظار مرگ درختان اجاق ها

اي وارث شكوه اساطير، جلوه كن تا كم شود ابهت پر طمطراق ها

مهدي عابدي

بر بال عشق تو

مرا عشقت ببين كه تا كجا برد چه آرام و چه زيبا، بي صدا برد

شكوه لحظه هاي سبز يادت دو بالم داد و تا پيش خدا برد

شدم مبهوت و شيداي نگاهت نفهميدم ، نپرسيدم چرا برد

دو چشم مست و خونريز تو امّا مرا تا بيكران لحظه ها برد

فراتر از زمين و آسمان ها ببين كه تا كجا عشقت مرا برد

صديق

اشعار خوانندگان

... كسي مي گريد

در من كسي آهسته و آهسته مي گريد بر غربت هر عاشقي پيوسته مي گريد

وقتي كه راهي مي شود محكوم بر بن بست در من كسي بر هر چه راه بسته مي گريد

وقتي علي در انتشار عشق تنها شد سر مي برد در چاهي و دلخسته مي گريد

بغض گلوگيري شكسته قامت دل را

در من كسي بر قامت بشكسته مي گريد

وقتي اذان مغرب آدينه را خواندند خم مي شود هر سروي و بنشسته مي گريد

حتي در و ديوار هم در اضطرار غم همراه با محراب و هر گلدسته مي گريد

ديريست دل غرق غم و چشم انتظار تست

در م__ن كس__ي آهسته و آهسته مي گريد

بوي خدا و عشق

مولاي من اي از تبار آب و باران روح لطيف سبز هر فصل بهاران

در التهاب لحظه هاي بي تو بودن همچون يتيمانيم ، سر در گريبان

سوز دل ياران شفايش يك نگاه است از سوي تو اي گمشده از چشم هامان

مولاي من ، مولاي من ! آتش گرفتم چون هيمه اي سوزان ميان باد و طوفان

پاي برهنه ، مي روم در وادي عشق مقصد تويي اي آرزوي هر مسلمان !

در ازدحام اشك و غم با شب نشستم شايد ترا يابم ترا اي ماه تابان !

قصد زيارت مي كنم يارب مدد كن تا بشنوم من از حبيبت صوت قرآن

درد آشنايم با شما اي سوته دل ها لطف خدا را ديده ام در ندبه هاتان

آدينه ها بوي خدا و عشق دارند آدينه صبحي مي رسي خورشيد رخشان

زهرايزدان پناه _ كرمان

تشنة ديدار

دلبرا كيست كه سرگشته و بيمار تو نيست عاشق و شيفتة روي چو گلنار تو نيست ؟!

كيست كز شوق نبندد به سر زلف تو دل كيست جانا به حقيقت كه گرفتار تو نيست ؟!

كيست جان را چو غباري مفشاند به رهت كيست از قطره و دريا كه خريدار تو نيست ؟!

عالمي را دل و دين ، بستة خال لب توست نتوان گفت كه صيد دل و جان كار تو نيست

نيست از مشت گل افزون ، به خدا اي همه جان دل ، كه در تيررس ديدة بيمار تو نيست

خاك بر آن دهني كه سر شيدايي و عشق گفت وگويش تو و كوي تو و بازار

تو نيست

دل شوريدة عشّاق به ياد تو تپد خون شود ساحت آن دل كه گرفتار تو نيست

دل و جان سوخته از آتش عشقت «مشعل » كي توان گفت ، ز جان عشق رخسار تو نيست

دوخت__ه چش__م براهت هم_ه بي_دار دلان

كور آن ديده كه او تشنة ديدار تو نيست

يونس محمدي _ مرند

در انتظار...

دل داغدار توست !

جان بي قرارف توست !

اي وسعتف حضور،

هستي مدار توست !

وي روحف زندگي ،

خفرّم بهار توست !

چشم و دل جهان ،

حيران ز كار توست !

عالم به لطف حق ،

در انتظار توست !

اللّه اكبر...

اي مهر و اي ماه ، اللّه اكبر!

وي بر دلم شاه ، اللّه اكبر!

(مهدي ) گفل ما، با قدرتف (لا)،

مي آيي از راه ، اللّه اكبر!

نورف دل وجان ، سروف خرامان ،

اي يارف اللّه ، اللّه اكبر!

در انتظارت ، اي (صاحب الامر)،

ما مي كشيم آه ، اللّه اكبر!

از حالف ياران ، با داغف هجران

هستي تو آگاه ، اللّه اكبر!

در اوجف غم ها، اي همرهان را،

هر لحظه همراه ، اللّه اكبر!

مي آيد از عرش ، بوي (محمد)،

اين است دلخواه ، اللّه اكبر!

وقتف ظفهور است ، گاه حضور است ،

اي مهر و اي ماه ، اللّه اكبر!

محمدكريم جوهري (عاشق كرمانشاهي )

بيا مهدي ...

بيا ساقي مرا يك لحظه درياب بيا بيدار كن ما را از اين خواب

بنوشانم از آن ساغر كه هر جا دهي بر بندگان نيك فردا

به آن مستان كه هر لحظه خمارند كنار باغ ساقي مي گفسارند

همان مستان كه از جام «الست »اند كه آنها بي مي و با مي چو مستند

همان مستان كه مصداق حضورند همان مردان كه در فكر ظهورند

ظهور منجي عالم كه مهدي است همان كه رهبر مولا خميني است

زبان مهدي گو و دل بيقرار است كجا ديگر كنون وقت قرار است

بيا مهدي جهان در انتظار است براي ديدنت ساعت شمار است

بيا سقّاي دين ، يار پيمبر بيا مهدي كه ما هستيم مضطرّ

بيا ما عاشق و چشم انتظاريم كه ما بر كوي ساقي سرگذاريم

بيا اي

ذوالفقار دين اسلام بيا اي خودپرستي را تو اتمام

بيا و دست ما بيچارگان گير بيا سَر دفه نوا و بانگ تكبير

كه من مهدي زهراي جهانم كه من منجي آن بيچارگانم

نداي كربلا باشد پيامم كه اكنون آمده وقت قيامم

من آن سقّاي دشت نينوايم براي اين جهان تنها پناهم

كجاست آن اكبر و قاسم كه اكنون وضو گيرند در درياچة خون

الا اي ي__ار م__ن برخيز از خواب

كه اين گيت_ي فرو رفته به گرداب

مرضيه بيات

خضر عرصة عرفان

مرا رها كن از اين رنج هاي سودايي مرا ببر به ديارف صفا و شيدايي

بيا بيا كه دلم خون شد از جدايي تو بياور از خفمف چشمانف خود، طَهورايي

هميشه عمقف دلم زخمي از شكايتف توست بياور از رخ خود، مرهمف مسيحايي

«به كوي ميكده گريان و سرفكنده روم » بفدان افميد كه نوشم شرابف مينايي

شرابف نابف لقاي توحور و جنّاتمّ بهشتف من ! بفتف من ! تو هميشه زيبايي

شكسته بال و پرم اي هفماي رحمتف حق ! توخود مرا برسان تا به اوج بينايي

تو خضر عرصة عرفان و عشق و تجريدي تو آشيانة توحيد و پيرف دانايي

هميشه غرق گناهم ، تو پاك و معصومي برون كفن از دلف من ، عفلقه هاي دنيايي

منم كه «محسنم » امّا شكسته بالف دلم بيا كه بر دلف بشكسته ام مفداوايي

چند رفباعي ... براي موعود مهربان

جانا ز چه رو ز ديده ها پنهاني ؟ اي آنكه تو ذكرف حلقة مَستاني !

عالم همه جسم است و تو آن را جاني دردف دلف دردمند را مي داني

*

اي دوست اگر تو را نبينم چه كنم ؟ از باغف رفخت گفلي نچينم چه كنم ؟

بنما نظري كه تشنة ديدارم از دست برفته دل و دينم چه كنم ؟

*

جانم به فداي دوستدارانت باد دل ، مستف شرابه هاي چشمانت باد

ديوانه و مست و

محوف رخسارف توام ديوانة مست از سوارانت باد

*

اي چهرة تو آينة روي خدا! اي قبله نما ابروي تو سوي خدا!

عطر همه گفته هاي تو بوي خدا! خوي تو بود نشانة خوي خدا!

محسن رجبي تهراني _ قم

همين امروز يا فردا...

آري

همين امروز و فرداها

كسي از نسل آدم

با سواراني سراسر هيبت و شوكت

به حيرت

بر گروه غافل و تاتار مي تازد

و چه شوم است آن لحظه

كه اين بد مردم بيگانه از دين و جوانمردي

به اين چابك سوار مشرقي

در گيروداري سخت و پولادين

ز چهره رنگ مي بازند

آري

همين امروز و فرداها

همان موعود خوش اقبال و خوش سيرت

به مرز باور و ترديد مي آيد

و ما خسته

نه خسته بلكه گويا سخت دلبسته

چشم در راه افق داريم

و همرنگ درختاني

كه در دي ماه مي پايند

مي مانيم

آري

همين امروز و فرداها

كه آن سبزينه پوش آيد

دگر رنگ افق رنگي دگر گيرد

به رنگ خون

و ما خاموش و در حسرت

همه مبهوت سر تا پاي

و آن روز انتظارش را

به گل ما جشن مي گيريم

و چون شور غزل

شيواترين نوع غزل را

از زبان قمري سرمست

مي خوانيم

و مي مانيم تا فردا

سرودي دلكش از

برگشت آن

دلخواه

بسراييم .

هادي صالح آبادي _ سبزوار

عطش نهفته

چه شبي است يارب اكنون كه دلي گرفته دارم به رخ و لب چو لعلش عطش نهفته دارم

شب و دوري وصالش ، نه فقط خيال من هست كه هزار عاشق امشب همه دل شكسته دارم

اگرم به اشك ديده رخ خود همي بشويم سزدم كه من دل خود به رخش شكفته دارم

به كجا ميئي فروشي ، كه بگيرم از تو جرعه مي وصل از تو نوشم ، و جهان گسسته دارم

لب او شكر فروش است ، بگذار تا ببوسم كه كمي بگيرم آرام ، كه غم نگفته دارم

تو مدد نما كه امشب به لباس او زنم چنگ كه در اين ميانه ام وه كه

چه پاي خسته دارم

رمضانعلي رشيدپور

طبس گلشن روستاي اسفنديار

رسالت فردي و شخصي انسان منتظر

اشاره:

از جمله موضوعاتي كه در دستگاه انديشه شيعي جايگاه مهم و تعيين كننده اي دارد، انتظار دولت آرماني و حكومت عادلانه سليمان اقليم وجود و قطب و قلب عالم امكان، ذخيره خدا و خاتم الاوصياء امام مهدي (ع) است .

اين مسئله دلواپسي مقدس هر شيعه بصير و آرمانگرا و رمز پويايي و پايائي مكتب «تشيع » و پشتوانه كارآمدي دين به طور اعم و «اسلام » عزيز به طور اخص در اداره زندگي انسان است .

هدف اين مقاله تبيين رسالت و مسؤوليت انسان منتظر در دوران غيبت امام (ع) و بيان ابعاد مختلف آمادگي در اين دوران است .

جوهره انتظار را آمادگي تشكيل مي دهد و دوران غيبت امام فرصتي است تا دينداران با احساس هر چه بيشتر تكليف در صيانت از باورهاي ديني ظرفيت هاي شناختي و قابليت هاي عملي را بارور و شكوفا نمايند و همان گونه كه جبهه ظلم و جور زمينه هاي سلبي ظهور را فراهم مي كند، آنان نيز با كسب صلاحيت هاي لازم فردي و اجتماعي و عينيت بخشيدن به تربيت هاي ديني زمينه هاي ايجابي «ظهور» را تدارك نمايند و به عنوان منتظران صالح و بصير به انتظار دولت كريمه مصلح كل بنشينند .

آري عصر غيبت، عصر آمادگي و انتظار شعار پايداري و درفش بيداري است .

جامعه منتظر چونان كلاسي است كه آموزگارش به طور موقت كلاس را ترك نموده است در اين زمان دانش آموزان بايد با خود تعليمي و خودتمريني بر اساس آموزه هاي استاد خلاء وجود او را جبران نمايند و قابليت خود را براي دريافت درس ها و آموزه هاي جديد پس از بازگشت آموزگار بروز دهند

.

دوران غيبت دوران تحرك و پويايي و انتظار منشور سترگ و تابناك حركت و درس مبارزه است . دوران غيبت دوران ابتلاء دينداران و انتظار مهمترين پرسش از ايمان مؤمنان و گواهي نامه رستگاري صالحان و سرافرازي آنان است .

و اين اعتقاد عميق و ژرف همه زندگي انسان متعهد و بصير را در بر مي گيرد و در فكر و ذكر و عملش در عواطف و احساساتش تجلي دارد تا آنجا كه اين آمادگي نهادينه در ذات مؤمنان در قالب قيام يعني برخاستن از جا به هنگام شنيدن يا ادا نمودن نام قائم آل محمد (ع) به عنوان يك عمل نمادين كه بيانگر آمادگي است در مي آيد .

مفسر ژرف انديش قرآن آيت الله سيد محمود طالقاني در اين باره مي گويد:

اين دستور قيام، شايد براي احترام نباشد والا بايد براي خدا و رسول و اولياي مكرم ديگر هم به احترام قيام كرد; بلكه دستور آمادگي و فراهم كردن مقدمات نهضت جهاني و در صف ايستادن براي پشتيباني اين حقيقت است . (2)

استاد محمد رضا حكيمي مي نويسد:

هنگامي كه به ماهيت دين و تعليم ها و تكليف هاي ديني مي انديشيم و وقتي كه به زندگي و تكليف با شناخت هاي درست فكر مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه روزگار انتظار نه تنها روزگار سستي و رهايي و بي تفاوتي و تحمل و ظلم پذيري نيست بلكه دوران انتظار دوران حساس «حضور تكليفي » است هم در ابعاد تكاليف فردي و هم در ابعاد تكاليف اجتماعي (3)

ابعاد آمادگي

اكنون كه دريافتيم دوران غيبت امام (ع) دوران آمادگي است شايسته است ابعاد اين آمادگي نيز شناخته شود . به نظر مي رسد

اين آمادگي در سه حوزه زير نمود مي يابد:

1 . حوزه معرفت (انديشه) ;

2 . حوزه محبت (عاطفه) ;

3 . حوزه مقاومت (فيزيك) يا (جسم) .

هر كدام از سه حوزه ياد شده اقتضائات و مختصات ويژه خود را دارد .

اقتضاي آمادگي در حوزه معرفت: تلاش و كوشش در اسلام شناسي است; يعني هر شيعه منتظر بايد بكوشد كه از اسلام آگاهي هاي تخصصي كسب نمايد تا در مقام دفاع، از پشتوانه علمي برخوردار باشد و خصم را مجاب نمايد . در اين بخش بيشترين مسؤوليت متوجه عالمان دين است . بر آنان است كه دانش و شناختشان از دين را به روز نموده با آگاهي از مكاتب فكري به ويژه مكاتب جديد در مقام هدايت عالمانه جامعه از يك سوودر جايگاه پاسخگويي منطقي و صحيح به شبهه ها وسؤالات از سوي ديگر، به تكليف سترگشان جامه عمل بپوشانند . شناخت مفاهيم ديني در هر زمان ضروري است . ولي در عصر غيبت اين كار اهميت و حساسيت بيشتري دارد; زيرا به تعبير امام الموحدين علي (ع) :

. . . الا و لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق . (4)

انسان منتظر صالحي كه در قالب دعا، رغبت و آرزويش را تشكيل دولت كريمه حضرت ولي عصر (عج) مي داند و از خدا مي خواهد تا در آن دولت از مبلغان ، مروجان و علمداران دين باشد . لازم است در دوران غيبت به تسبيح فكري و تجهيز اعتقادي بپردازد .

اقتضاي آمادگي در حوزه محبت پالايش روح و تصفيه باطن و تطهير درون و نيز انس منطقي با ادعيه و

اذكاري است كه از ناحيه معصومان (ع) رسيده و رمز ارتباط حبي و باطني ميان شيعه و امام (ع) خود است .

در اين عرصه انسان منتظر با درك اين نكته كه «امام (ع) اگر چه ظاهر نيست اما حاضر است » ، بايد از يك سو همواره از خويشتن مراقبت كند واز گناه دوري نمايد تا مشمول ادعيه زكيه امامش باشد واز سوي ديگر بايد به فضاي قدسي دعا و ذكر راه يابد و از اين طريق «انتظار» را كه به طور طبيعي سخت و طاقت گير است، لطيف و زيبا نمايد . بر اوست كه از رهگذر انس با دعاي ندبه و عهد و ادعيه ديگر، توجه خود را به امام معطوف نمايد و در قلمرو محبت امام قرار گيرد .

اقتضاي آمادگي در حوزه مقاومت نيز چالاكي، شادابي و نشاط جسمي است . انسان منتظر يك قيام بزرگ كه دامنه نفوذ آن همه جهان است و به طور قطع دنياي استكبار را به چالش در بعد نظامي و جنگ مي كشاند، چگونه مي تواند هيچگونه آمادگي فيزيكي براي حضور در اين درگيري بزرگ را نداشته باشد؟

در اينجا آموزه اي خورشيدگون را از فروغ هدايت گستر امام جعفربن محمد، صادق آل محمد (ع) نقل مي كنيم تا تاييدي متقن بر اين مطلب باشد . امام (ع) دراين آموزه درخشان منتظران امام مهدي (عج) را فرا مي خواند تا همواره نيرومند و مسلح باشند . آن آموزه چنين است:

ليعدن احدكم لخروج القائم و لو سهما .

بايد هر يك از شما براي نهضت و انقلاب قائم [آل محمد (ع)] اسلحه تهيه كنيد، اگر چه يك نيزه باشد .

آري!

انسان منتظر، انساني است ديندار و دين باور و شخصيتي است فرهيخته كه به طور مستمر به تحكيم پايه هاي نظري و فكري اعتقادش مي پردازد و مدام با نيايش و دعا كه موسيقي شورانگيز و عاطفه ساز مبارزه است; روحش را تصفيه و پالايش مي كند و با مراقبت دائمي از حوزه فيزيكي وجودش خود را براي مبارزه در ركاب موعود امم، امام مهدي (ع)، آماده مي سازد . و با اينچنين آمادگي است كه انتظار تداوم بعثت، تجلي غدير و تداعي عاشورا خواهد شد .

پي نوشت ها:

1 . قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ ، ص 66 .

2 . مجله مجموعه حكمت شماره 1 و 2 سال سوم .

3 . خورشيد مغرب، ص 353 .

4 . نهج البلاغه، خطبه 173، ترجمه: «اين پرچم را جز افراد هوشمند، پايدار و آگاه از مواضع حق به دوش نمي كشد .»

5 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 366 .

امام مهدي (ع ) و سنت هاي الهي-1

ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره : يكي از مهمترين موضوعاتي كه به هنگام بحث از انقلاب جهاني امام عصر(عج ) مطرح مي شود اين است كه آن حضرت چگونه و با چه نيرويي در برابر نظام استكباري حاكم بر جهان مي ايستد و همه تمدن هاي قدرتمند، امّا فاسد، را به زانو در مي آورد؟ آيا ايشان با قدرت نظامي و با بهره گيري از تسليحات و تجهيزات پيشرفته و قدرتمند خود موفق به فروپاشي اين تمدن ها مي شود، يا علل و عوامل ديگري در كار است ؟ ترديدي نيست كه حضرت مهدي (ع ) با امدادهاي غيبي همراهي مي شود و همه قواي طبيعي و ماوراي طبيعي در خدمت ايشان است ؛ اما به نظر مي رسد رمز اصلي پيروزي

ايشان بر همة قدرت هاي شيطاني حاكم بر جهان ، حركت ايشان در مسير سنت هاي الهي حاكم بر هستي و هماهنگي اين سنت ها با قيام رهايي بخش آن حضرت است . براي روشنتر شدن اين موضوع لازم است كه به بررسي سنت هاي الهي حاكم بر عالم تكوين و تشريع بپردازيم .

جهان آفرينش كه بر پاية نظام احسن شكل گرفته ، بر سنت ها و قانونمندي هاي ثابت و تغيير ناپذير استوار است . اين قانونمندي ها بر كلية فعل و انفعال ها و تغيير و تحوّل هايي كه در جهان طبيعت رخ مي دهد، اعم از تغييرات و فرايندهاي شيميايي ، فيزيكي ، زيست محيطي ، نجومي و...، حاكم بوده و هيچ رويداد طبيعي خارج از چارچوب آنها واقع نمي شود. از همين روست كه بشر در پي اين برآمده كه با ايجاد شاخه هاي مختلف علوم طبيعي ، قانونمندي ها و نظام هاي حاكم بر جهان طبيعت را كشف و شناسايي كند، تا با شناخت اين قانونمندي ها و نظام ها بتواند كلية تغيير و تحولات عالم ماده را در اختيار خود گيرد و وقوع برخي از آنها را پيش بيني ، از وقوع برخي از آنها جلوگيري و يا وقوع برخي از آنها را تسريع كند و در يك كلمه آنها را در جهت منافع خود مهار نمايد.

همچنانكه تغيير و تحولات عالم طبيعت براساس قانونمندي هاي ثابت و تغييرناپذير صورت مي گيرد، تغيير و تحولات اجتماعي نيز قانونمندي هاي خاص خود دارد و كليه فراز و فرودهايي كه در جوامع بشري رخ مي دهد بر اساس همين قانونمندي هاست .

استادشهيد مرتضي مطهري در همين زمينه مي نويسد:

قرآن كريم اين گمان را كه اراده اي گزافكار و مشيتي بي قاعده و بي حساب سرنوشت هاي تاريخي را دگرگون مي سازد به شدت نفي مي كند و تصريح مي نمايد كه

قاعده اي ثابت و تغييرناپذير بر سرنوشت هاي اقوام حاكم است .

قرآن كريم از قانونمندي هاي حاكم بر تغييرات اجتماعي ، به عنوان «سنت خدا» تعبير كرده و در موارد متعددي ضمن تأكيد بر تغيير ناپذيري سنت هاي الهي به برخي از اين سنت ها اشاره كرده است . در اينجا براي آشنايي بيشتر با سنت هاي الهي حاكم بر جوامع بشري ، ابتدا اصل تغيير ناپذيري سنت هاي خدا را از ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار داده و آنگاه به برخي از اين سنت ها اشاره مي كنيم ؛ اما پيش از آن ، مروري اجمالي خواهيم داشت به معناي لغوي سنت :

1. معناي لغوي سنت

«سنت » در لغت به معناي راه و روش ، خوي ، عادت ، طبيعت و سرشت آمده و در تركيب هاي مختلف معاني ديگري نيز از آن اراده شده است .

راغب اصفهاني در معناي سنت مي نويسد:

سنت پيامبر؛ يعني راه و روشي كه او برگزيده است . و سنت خداي تعالي به راه و روش حكمت او و راه و روش طاعت او اطلاق مي شود.

ابن منظور نيز سنت را اين گونه معنا مي كند:

سنت به معناي صورت و آن قسمت از چهره است كه به تو رو مي كند... سنت خدا؛ يعني احكام و امر و نهي او... و سنت به معناي سيره و روش ] نيز آمده است [ خواه پسنديده باشد و خواه ناپسند... در حديث كلمه سنت و مشتقات آن فراوان تكرار شده و معناي اصلي آن راه و روش و سيره است .

فيّومي نيز سنت را به راه و روش و سيره معنا كرده است . بيشتر مفسران نيز همين معنا را براي سنت برگزيده اند.

علاّمة طباطبايي معناي سنت را اينچنين بيان مي كند:

كلمة «سنت » به معناي طريقة معمول

و رايج است كه به طبع خود غالباً يا دائماً جاري باشد.

2. اصل تغيير ناپذيري سنت هاي الهي

قرآن كريم تأكيد فراواني بر تغيير ناپذيري سنت هاي الهي داشته و در آيات متعددي ضمن اشاره به برخي از رويدادهايي كه در امت ها و اقوام گذشته و يا در زمان پيامبر اكرم (ص ) رخ داده آنها را از مصاديق سنت هاي تغييرناپذير خداوند دانسته است ؛ كه از جمله مي توان به آيات زير اشاره كرد:

1_2. آيات 76 و 77 سورة اسراء: در اين آيات به توطئه و نيرنگ مشركان براي بيرون راندن پيامبر از مكه اشاره كرده و هشدار مي دهد كه اگر آنها چنين كاري

را انجام داده بودند، بر اساس سنت تغييرناپذير الهي سرنوشتي جز نابودي و هلاكت در انتظار آنها نبود :

وَإفن كَادفواْ لَيَسْتَففزّفونَكَ مفنَ الاَْرْضف لفيفخْرفجفوكَ مفنْهَا وَإفذًا لاَّيَلْبَثفونَ خفلَ_'فَكَ إفلاَّ قَلفيلاً * سفنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مفن رّفسفلفنَا وَلاَتَجفدف لفسفنَّتفنَا تَحْوفيلاً.

و چيزي نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركَنَند، تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آن صورت آنان ] هم [ پس از تو جز ] زمان [ اندكي نمي ماندند؛ سنتي كه همواره در ميان ] امت هاي [ فرستادگاني كه پيش از تو گسيل داشته ايم ] جاري [ بوده است ، و براي سنت ] و قانون [ ما تغيير نخواهي يافت .

2_2. آيات 62 _ 60 سورة احزاب : اين آيات به منافقان هشدار مي دهد كه اگر از شايعه پراكني و ايجاد فساد و اختلاف در مدينه باز نايستند، خداوند همان سنتي را كه در مورد گذشتگان جاري بوده در مورد آنها نيز جاري خواهد ساخت .

لَ_ئ_فن لَّمْ يَنتَهف الْمفنَ_'ففقفونَ وَالَّذفينَ ففي قفلفوبفهفم مَّرَضٌ وَالْمفرْجفففونَ ففي الْمَدفينَةف لَنفغْرفيَنَّكَ

بفهفمْ ثفمَّ لاَيفجَاوفرفونَكَ ففيهَآ إفلاَّ قَلفيلاً * مَّلْعفونفينَ أَيْنََما ثفقفففو´اْ أفخفذفواْ وَقفتفّلفواْ تَقْتفيلاً * سفنَّةَ اللَّهف ففي الَّذفينَ خَلَوْاْ مفن قَبْلف وَلَن تَجفدَ لفسفنَّةف اللَّهف تَبْدفيلاً.

اگر منافقان و كساني كه در دل هايشان مرضي هست و شايعه افكنان در مدينه ، ] از كارشان [ باز نايستند، تو را سخت بر آنان مسلّط مي كنيم تا جز ] مدّتي [ اندك در همسايگي تو نپايند. از رحمت خدا دور گرديده و هر كجا يافته شوند گرفته و سخت كشته خواهند شد. دربارة كساني كه در پيشتر بوده اند ] همين [ سنت خدا ] جاري بوده [ است ؛ و در سنّت خدا هرگز تغيير نخواهي يافت .

علامه طباطبايي آيات ياد شده را اينگونه تفسير مي كند:

خداي سبحان مي فرمايد: اين عذاب و نكالي كه به منافقين و آن دو طايفه ديگر وعده داديم و گفتيم كه تبعيدشان مي كنيم و خونشان را هدر مي سازيم ، سنتي است از خدا كه در امت هاي پيشين نيز جاري ساخته ، هر وقت قومي به راه فسادانگيزي و ايجاد فتنه افتادند، و خواستند به منظور استفاده هاي نامشروع ، در بين مردم اضطراب افكنند، تا در طغيان و سركشي بي مانع باشند، ما آنان را به همين طريق گرفتيم ، و تو هرگز دگرگوني درسنت خدانخواهي يافت ، پس در شما امت همان جاري مي شودكه درامت هاي قبل ازشماجاري شد .

3_2. آيات 42 و 43 سورة فاطر: قريش قبل از بعثت پيامبر سوگند ياد كرده بودند كه اگر براي آنها پيامبري بيايد _ برخلاف اهل كتاب كه پيامبران خود را تكذيب مي كردند _ بهتر از همة امت ها از پيامبر خود پيروي كنند؛ اما با برانگيخته شدن پيامبر اكرم (ص )، آنها از در نيرنگ و گردنكشي برآمدند. اينجاست كه خداوند به آنها

هشدار مي دهد: بر اساس سنت تغييرناپذير الهي ، نيرنگ ، نيرنگ بازان جز به خود آنها برنخواهد گشت :

وَ اَقْسَموا بفاللّه جَهْدَ اَيْمانفهفمْ لَئفنْ ج'اءَهفم نَذيرٌ

لَيَكونَنَّ اَهْدي ' مفنْ افحْدَي الافمَمف فَلَمّا ج'اءَ هفمْ نَذيرٌ مازادَهفم افلاّ نفففوراً * اسْتفكْبَارًا ففي الاَْرْضف وَمَكْرَ السَّيفّي ءف وَلاَيَحفيقف الْمَكْرف السَّيفّي ف إفلاَّ بفأَهْلفهف فَهَلْ يَنظفرفونَ إفلاَّ سفنَّتَ الاَْوَّلفينَ فَلَن تَجفدَ لفسفنَّتف اللَّهف تَبْدفيلاً وَلَن تَجفدَ لفسفنَّتف اللَّهف تَحْوفيلاً.

و با سوگندهاي سخت خود به خدا سوگند ياد كردند كه اگر هر آينه هشدار دهنده اي براي آنان بيايد، قطعاً از هر يك از امت ها ] ي ديگر [ راه يافته تر شوند، و ] لي [ چون هشدار دهنده اي براي ايشان آمد، جز بر نفرتشان نيفزود. ] انگيزه [ اين كارشان فقط گردنكشي در ] رويف [ زمين و نيرنگ زشت بود؛ و نيرنگ زشت جز ] دامن [ صاحبش را نگيرد. پس آيا جز سنّت ] و سرنوشت شوم [ پيشينيان را انتظار مي برند؟ و هرگز براي سنّت خدا تبديلي نمي يابي و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت .

در تفسير الميزان ، مراد از عدم «تبديل » و «تحويل » سنت خدا، چنين بيان شده است :

«تبديل سنت خدا» به اين است كه : عذاب خدا را بردارند و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و «تحويل سنت » عبارت از اين است كه : عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مي باشند، به سوي قومي ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مي پذيردونه تحويل ؛براي اينكه خداي تعالي برصراط مستقيم است ، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثنا. همچنان كه خداي تعالي مشركان مورد نظر آيه را در جنگ بدربه عذاب خود گرفت و همگي را كشت .

4_2.آيات 22و23سورة فتح : خداوند در اين آيات به مؤمنان بشارت مي دهدكه كافران توان رويارويي با شما را ندارند

و اگر به جنگ با شما هم برخيزند، براساس سنت الهي بي يار و ياور شده و از پا در خواهند آمد :

وَلَوْ قَ_'تَلَكفمف الَّذفينَ كَفَرفواْ لَوَلَّوفاْ الاَْدْبَ_'رَ ثفمَّ لاَيَجفدفونَ وَلفيًّا وَلاَ نَصفيرًا * سفنَّةَ اللَّهف الَّتفي قَدْ خَلَتْ مفن قَبْلف وَلَن تَجفدَ لفسفنَّةف اللَّهف تَبْدفيلاً.

و اگر كساني كه كافر شدند، به جنگ با شما برخيزند، قطعاً پشت خواهند كرد، و ديگر يار و ياوري نخواهند يافت ، سنت الهي از پيش همين بوده ،و در سنت الهي هرگز تغييري نخواهي يافت .

3. دعوت به مطالعة سنت هاي الهي

قرآن كريم همة مردم را به مطالعة سنت ها و قوانين الهي كه بر امت هاي پيشين جاري شده فراخوانده و از آنها خواسته است كه براي بررسي آنچه برگذشتگان رفته است نسبت به سرانجام رفتار خود بينديشند و از سرنوشت تكذيب كنندگان و كفرپيشگان عبرت گيرند.

برخي از آياتي كه انسان ها را دعوت به مطالعه و شناخت سرنوشت امت هاي پيشين وچگونگي جريان سنت هاي الهي در ميان آنها نموده اند، به شرح زير است :

1_3. آيه 137 سورة آل عمران : در اين آيه خداوند همه را به سير و سياحت در زمين به منظور آگاهي از سرانجام تكذيب كنندگان و آنچه بر آنها رفته است ، فراخوانده ، مي فرمايد:

قَدْ خَلَتْ مفن قَبْلفكفمْ سفنَنٌ فَسفيرفواْ ففي الاَْرْضف فَانظفرفواْ كَيْفَ كَانَ عَ_'قفبَةف الْمفكَذفّبفينَ.

قطعاً پيش از شما سنت هايي ] بوده و [ سپري شده است . پس ، در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است ؟

مؤلف تفسير الميزان ، در تفسير اين آيه مي نويسند:

كلمة «سنن » جمع سنت است ، كه به معناي طريقت و روشي است كه بايد در مجتمع سير شود، و اين كه امر فرموده در زمين سير كنند براي اين است كه از سرگذشت

امت هاي گذشته عبرت بگيرند و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغي را ببينند كه چگونه قصرهاي رفيعشان به دردشان نخورد، و ذخيره هاي موزة سلطنتي شان و تخت مزين به جواهرشان و لشكر و هوادارانشان سودي به آنان نبخشيد، و خداي تعالي همه را از بين برد، و چيزي به جز سرگذشتي كه ماية عبرت باشد از آنان باقي نماند، ولي فرو رفتگان در غفلت كجا؟ و عبرت كجا؟

2_3. آيات 10 و 11 سورة محمد(ص ) : در اين آيه نيز سخن از لزوم سير و سفر در زمين براي آگاهي از عاقبت كفرپيشگان است :

أَفَلَمْ يَسفيرفواْ ففي الاَْرْضف فَيَنظفرفواْ كَيْفَ كَانَ عَ_'قفبَةف

الَّذفينَ مفن قَبْلفهفمْ دَمَّرَ اللَّهف عَلَيْهفمْ وَلفلْكَ_'ففرفينَ أَمْثَ_'_لفهَا * ذَ'لفكَ بفأَنَّ اللَّهَ مَوْلَي الَّذفينَ ءَامَنفواْ وَأَنَّ الْكَ_'ففرفينَ لاَمَوْلَي ' لَهفمْ.

مگر در زمين نگشته اند، تا ببينند فرجام كساني كه پيش از آنها بودند به كجا انجاميده است ؟ خدا زير و زبرشان كرد و كافران را نظاير ] همين كيفرها در پيش [ است ؛ چرا كه خدا سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، ولي كافران را سرپرست ] و ياوري [ نيست .

بنابراين انسان بايد همانطور كه قوانين حاكم بر جهان طبيعت را مورد مطالعه قرار مي دهد تا به رمز و راز تغيير و تحولات آن پي برد و از آن در جهت منافع دنيوي خود استفاده كند، قوانين حاكم بر جوامع انساني را نيز مورد مطالعه قرار دهد تا علل و عوامل تغييرات اجتماعي را بشناسد و از آنها در مسير سعادت اخروي خود بهره برداري كند.

4. برخي از سنت هاي الهي حاكم بر جوامع انساني

قرآن كريم در خلال بررسي سرگذشت امت هاي پيشين و بيان فراز و فرودهايي كه در اين امت ها رخ

داده ، به تحليل رمز و راز اين فراز و فرودها و تبيين سنت ها و مقررات حاكم بر تغييرات اجتماعي پرداخته است . گفتني است كه برخي از اين سنت ها و قوانين ، ناظر به تغيير و تحولات منفي جوامع ؛ يعني زوال و نابودي تمدن ها، تباهي و اضمحلال جوامع و سقوط قدرت هاي حاكم ،هستندوبرخي ديگرناظربه تغييروتحولات مثبت ؛يعني پيروزي محرومان ومستضعفان ،رشدوتوسعه جوامع و به قدرت رسيدن صالحان . در اينجا به اختصار هر يك از اين سنت ها را مورد بررسي قرار مي دهيم .

1_4. ظلم و بيدادگري عامل نابودي تمدن ها

اقوام ، ملل و تمدن هاي گوناگوني در طول تاريخ قد برافراشتند، توسعه يافتند و به اقتدار رسيدند، امّا بسياري از اين اقوام ، ملل و تمدن ها پس از مدتي در سراشيبي سقوط قرار گرفتند و رفته رفته شكوه و جلال گذشته خود را از دست دادند و در موارد فراواني همه به طور كلي از صحنة روزگار پاك شدند. حال اين پرسش مطرح است كه : چرا اين تمدن ها، با همة شكوه و جلال و همة قدرت و عظمتي كه داشتند، يكباره نابود شدند و گاه حتي اثري هم از آنها باقي نمانده است ؟ قرآن كريم در پاسخ به اين پرسش ، ظلم و بيدادگري را از مهمترين عوامل نابودي شهرها و تمدن ها برشمرده است . البته اين ظلم براساس فرهنگ قرآن هم شامل ظلم فرد نسبت به خود (كفر، فسق و فجور) و هم شامل ظلم فرد نسبت به ديگران (ستم و تجاوز) مي شود.

استادمطهري درزمينة مفهوم «ظلم » در قرآن مي نويسد:

در اصطلاح قرآن ، ظلم اختصاص ندارد به تجاوز فرد يا گروهي به حقوق فرد يا گروه ديگر؛ شامل ظلم فرد به نفس خود و شامل ظلم يك قوم به نفس خود نيز مي شود. هر فسق و فجور و

هر خروج از مسير درست انسانيت ظلم است . ظلم در قرآن در حقيقت مفهوم اعمي دارد كه هم شامل ظلم به غير مي گردد و هم شامل فسق و فجور و كارهاي ضد اخلاقي . غالباً مورد استعمال اين كلمه مصداق دوم است .آياتي ازقرآن كه ظلم به معني اعم را علت هلاكت يك قوم شمرده بسيارزياد است .

برخي از آيات قرآن كه در آنها ظلم به معناي اعم ، عامل نابودي تمدن ها برشمرده شده به شرح زير است :

1_1_4. آيات 58 و 59 سوره كهف : در اين آيات در مقام تهديد كساني كه به دشمني با پيامبر گرامي اسلام (ع ) برخاسته بودند، مي فرمايد:

وَرَبّفكَ الْغَففورف ذفو الرَّحْمَةف لَوْ يفؤَاخفذفهفم بفمَا كَسَبفواْ لَعَجَّلَ لَهفمف الْعَذَابَ بَل لَّهفم مَّوْعفدٌ لَّن يَجفدفواْ مفن دفونفهفي مَوْئفلاً * وَتفلْكَ الْقفرَي '´ أَهْلَكْنَ_'هفمْ لَمَّا ظَ_لَمفواْ وَجَعَلْنَا لفمَهْلفكفهفم مَّوْعفدًا.

و پروردگار تو آمرزنده ] و [ صاحب رحمت است . اگر به ] جرم [ آنچه مرتكب شده اند، آنها را مؤاخذه مي كرد، قطعاً در عذاب آنها تعجيل مي نمود ] ولي چنين نمي كند [ بلكه براي آنها سررسيدي است كه هرگز از برابر آن راه گريزي نمي يابند. و ] مردم [ آن شهرها چون بيدادگري كردند، هلاكشان كرديم ، و براي هلاكتشان موعدي مقرر داشتيم .

علاّمه طباطبايي در ذيل اين آيه مي فرمايد:

] آيه [ در اين مقام است كه بفهماند تأخير هلاكت كفار و مهلت دادن از خداي تعالي كار نوظهوري نيست ، بلكه سنت الهي ما در امم گذشته نيز همين بوده كه وقتي ظلم را از حد مي گذراندند هلاكشان مي كرديم ، و براي هلاكتشان موعدي قرار مي داديم . از همين روشن مي شود كه عذاب و هلاكي كه اين آيات متضمن آن است عذاب روز قيامت نيست ، بلكه مقصود عذاب دنيايي است .

2_1_4.

آيات 51 و 52 سورة نمل : در اين آيات با اشاره به عذابي كه برقوم ثمود نازل شد، مي فرمايد:

فَانظفرْ كَيْفَ كَانَ عَ_'قفبَةف مَكْرفهفمْ أَنَّا دَمَّرْنَ_'هفمْ وَقَوْمَهفمْ أَجْمَعفينَ * فَتفلْكَ بفيفوتفهفمْ خَاوفيَةَ بفمَا ظَ_لَمفو´اْ إفنَّ ففي ذَ'لفكَ لاََيَةً لفّقَوْمف يَعْلَمفونَ.

پس بنگر كه فرجام نيرنگشان چگونه بود: ما آنان و قومشان را همگي هلاك كرديم . و اين ] هم [ خانه هاي خالي آنهاست به ] سزاي [ بيدادي كه كرده اند. قطعاً در اين ] كيفر [ براي مردمي كه مي دانند عبرتي خواهد بود.

3_1_4. آيات 13 و 14 سورة يونس : در اين آيات نيز بر نابودي نسل هاي پيشين به دليل ظلم و تجاوزشان تأكيد شده و به نسل هاي بعد هشدار داده شده كه مراقب اعمال خود باشند:

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقفرفونَ مفن قَبْلفكفمْ لَمَّا ظَ_لَمفواْ وَجَآءَتْهفمْ رفسفلفهفم بفالْبَيفّنَ_'تف وَمَا كَانفواْ لفيفؤْمفنفواْ كَذَ'لفكَ نَجْزفي الْقَوْمَ الْفمجْرفمفينَ * ثفمَّ جَعَلْنَ_'كفمْ خَلائفَ ففي الاَْرْضف مفن بَعْدفهفمْ لفنَنظفرَ كَيْفَ تَعْمَلفونَ.

و قطعاً نسل هاي پيش از شما را هنگامي كه ستم كردند به هلاكت رسانديم ، و پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند و ] لي [ بر آن نبودند كه ايمان بياورند. اين گونه مردم بزهكار را جزا مي دهيم . آن گاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مي كنيد.

4_1_4.آيات 11 تا 14 سورة انبيا: در اين آيات سخن از مردمي است كه عمري را با ظلم به خود، خوشگذراني و زياده روي در لذائذ و تنعمات دنيا به سر بردند، اما ناگهان با نزول عذاب الهي هيچ پناهي براي خود نيافتند:

وَكَمْ قَصَمْنَا مفن قَرْيَةف كَانَتْ ظَالفمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا

قَوْمًا ءَاخَرفينَ * فَلَمَّآ أَحَسّفواْ بَأْسَنَآ إفذَا هفم مفّنْهَا

يَرْكفضفونَ * لاَتَرْكفضفواْ وَارْجفعفو´اْ إفلَي ' مَآ أفتْرففْتفمْ ففيهف

وَمَسَ_'كفنفكفمْ لَعَلَّكفمْ تفسْ_َلفونَ * قَالفواْ يَ_'وَيْلَنَآ إفنَّا كفنَّا ظَ_'_لفمفينَ.

وچه بسيار شهرها را كه ] مردمش [ ستمكار بودند در هم شكستيم ، و پس از آنها قومي ديگر پديد آورديم . پس چون عذاب ما را احساس كردند، بناگاه از آن مي گريختند. ] هان [ مگريزيد، و به سوي آنچه درآن متنعم بوديد و ] به سوي [ سراهايتان ب

ماهنامه موعود شماره 33

پي نوشت ها:

1. مطهري ، مرتضي ، قيام و انقلاب مهدي (ع ) از ديدگاه فلسفة تاريخ (چاپ نوزدهم : تهران و قم ، صدرا، 1377) ص 18.

2. ر.ك : جفر، خليل ، فرهنگ لاروس (فرهنگ عربي به فارسي )، ترجمة سيد حميد طيبيان (چاپ ششم : تهران ، امير كبير، 1375) ج 2، ص 1221.

3. الراغب الاصفهاني ، معجم مفردات الفاظ القرآن ، تحقيق نديم مرعشلي ، (دارالكتاب العربي ، 1392 ق .) ص 251.

4. ابن منظور، لسان العرب ، تصحيح امين محمد عبدالوهاب ، محمد الصادق العبيدي (چاپ اوّل : بيروت ، دار احياء التراث العربي ،مؤسسة التاريخ العربي ،1416ق .)،ج 6، ص 398 _ 399.

5. الفيّومي ، احمدبن محمد بن علي ، المصباح المنير (چاپ اوّل : قم ، دارالهجرة ، 1405 ق .)، ج 1، ص 292.

6. ر.ك : الطبرسي ، ابوعلي الفضل بن الحسن ، مجمع البيان في تفسير القرآن (چاپ اوّل : بيروت ، دارالمعرفة ، 1406 ق .) ج 4، ص 833 (ذيل آيه 38 سورة انفال ).

7. طباطبايي ، سيد محمد حسين ، ترجمة تفسير الميزان ، ترجمة سيد محمد باقر موسوي همداني (قم ، دفتر انتشارات اسلامي ،)، ج 16، ص 511.

8. ر.ك : همان ، ج 13، ص 174.

9. همان ، ج 16، ص 511.

10. ر.ك : همان ، ج 17، ص 58. 11. همان ، ص 83.

11. ر.ك : همان ، ج 18، ص 287.

12. همان ، ج 4، ص 30.

13.مطهري مرتضي ، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي ، ج 5: جامعه وتاريخ (چاپ هشتم ،تهران وقم ،صدرا،1375)،ص237.

14. طباطبائي ، سيد محمد حسين ، همان ، ج 13، ص 464.

15. همان ، ج 14، ص

357 _ 358.

16. ر. ك : مطهري ، مرتضي ، قيام و انقلاب مهدي (ع )، ص 17.

جاي خالي يك گل

الهه قداعي

به نام خدايي كه خالق جهانيان است و محبوب قلوب عارفان . با نام تو آغاز مي كنم اي كه به ياد تو و براي تو مي نويسم .

انتظار يك درد است . دردي بسيار سهمگين ، ولي هر دردي دارويي دارد و داروي اين درد تويي مهدي موعود، اي امام من و اي خاتم امامان !

بدون تو جاي يك گل در روي زمين خالي است گلي كه عطر و بويش و حتي رنگش با تمام گل ها متفاوت است . گلي كه از شقايق زيباتر است و از ياس هم . و بويش ، بوي محمد(ص ) و علي (ع ) را مي دهد.

امام من ! تو مي داني كه انسان هاي بسياري با دلي آكنده از اميد، روزگاري است كه انتظارت را مي كشند و سجاده هايي كه شب و روز براي تقاضاي ظهور تو به درگاه معبود يكتا گشوده مي شوند و در اين سجاده هاي خيس اشك جاي تصوير تو خالي است .

اي مهدي موعود! من جمعه هايم را به ياد تو سر مي كنم و مي دانم كه تو در يكي از روزهاي جمعه خواهي آمد و آن جمعه زيباترين جمعة تاريخ است براي عاشقانت .

عاشقان را منتظر گذاشتن پسنديده نيست ولي ما عاشقان تو دوست داريم انتظارت را بكشيم و دائم از درگاه خداوند، آن سرچشمة هستي آمدنت را بخواهيم و عاجزانه التماس كنيم ظهورت را. و از او بخواهيم كه توفيق ديدار تو را از ما نگيرد و بر ما هم اين لطف را روا دارد وقتي كه تو بيايي طوفان برپاست ، طوفان عشق ! و حتماً مي داني كه در طوفان باران هم خواهد آمد و باران اشك سيل مي آفريند. و دل هاي

تشنة ديدارت غوغا مي كنند؛ زيرا رسيدن به تو رسيدن به عشق هستي است . تو كامل كنندة ايمان مؤمناني و تو درياي شور و عشقي كه روانه اي به سوي باوري پاك ، ايماني آهنين و عزمي راسخ . وقتي كه تو بيايي ريز و درشت معناي واقعي عدالت را خواهند فهميد و آن روز است كه عادلان سر بلندند. وقتي كه تو بيايي آسمان به خاطر تو پيداست و خورشيد به خاطر تو نورافشاني مي كند و دريا به خاطر تو آبي است و زندگي به خاطر تو زيباست .

چشم انداز تمدّن جهاني اسلام

ابوالقاسم يعقوبي (كارگزار)

1. جهان آينده و ديدگاه ها

اشاره : جهان آينده و آيندة جهان ، از دل نگراني هاي جامعه هاي بشري بوده و هست . اين دل مشغولي و نگراني ، ريشه در فطرتف جست وجوگران دارد كه هماره و همه گاه ، مي خواهد پرده ها و حجاب ها را بردارد و ابهام ها را بزدايد و بازدارنده ها را از پيش راه كنار بزند و روشن ، در جام جم ، فردا و فرداهاي خويش را بنگرد، تا براساس آن نگرش ، زندگي فردي و اجتماعي خويش را سامان و سازمان دهد. در اين نوشتار، نگاهي افكنده خواهد شد به ديدگاه ها، ويژه غربيان ، كه امروزه در اين باب سخن ها دارند و نظريه ها ارايه داده اند.

در بخش بعدي درنگي در آموزه هاي اديان الهي و از جمله اسلام در باب آينده جهان خواهيم كرد و باور شيعه را كه همان اسلام زلال و بي آميغ است ، در كانون توجه خواهيم داشت كه باوري بس ژرف ، همه سويه ، اميدآفرين ، روشن ، تاريكي زدا، دربارة آيندة جهان و جهان آينده دارد.

ديدگاه هايي كه از سوي صاحب نظران غربي ، مجال طرح يافته اند و ما به آنها دسترسي پيدا كرده ايم ، گاه خوش بينانه اند و گاه بدبينانه كه از

باب نمونه ، به چند مورد اشاره مي كنيم :

1. آينده جهان در نگاه غربيان

1-1. ديدگاه موج سومي

آلوين تافلر و همسرش هايدي تافلر، در آثار خود: شوك آينده 1 ، جابه جايي قدرت 2 ، به سوي تمدّن جديد 3 ، بر اين باورند كه :

انسان امروز، تاكنون دو موج بزرگ را پشت سر نهاده و در آستانه موج سوم است :

موج نخست : دوران كشاورزي بود كه هزاران سال به درازا كشيد و انسان ها در آن دوران ، رهاي از هر شكل و ماهيتي مي زيستند و زندگي خويش را با همان ابزار آغازين و طبيعي ، به پيش مي بردند و زندگي طبيعي را در دامن پر مهر طبيعت سپري مي كردند و از بسياري از دشواري ها و تشويش خاطرهاي انسان امروز، به دور بودند.

موج دوم : دوران طلوع تمدّن صنعتي بود كه زندگي مردمان را دستخوش دگرگوني هاي ژرف ساخت و با رويكرد صنعتي و اقتصادي ، انديشه هاي فلسفي ، سياسي و علوم اجتماعي شكل گرفت ، قراردادهاي اجتماعي ، جايگزين تقديرگرايي و مشيت الهي شد و پديدة ليبراليسم و سپس سكولاريسم ، رو به گسترش نهاد و همه چيز با اين تراز سنجيده شد.

اين موج بيش از سيصد سال پاييد، تا اين كه زمينه هاي مرحله سوم فراهم گرديد.

موج سوم ، با سرعت و شتاب ، عرصه دار شد و خود را در زواياي گوناگون زندگي انسان امروز، نماياند. در موج سوم ، همه چيز بر محور دانايي ، به پيش مي رود و توانايي در گرو علم و دانايي است . بزرگراه هاي اطلاعاتي و آگاهي ، زير ساخت اصلي اقتصاد موج سوم خواهد بود. و ايدة «بزرگتر بهتر است »، به كنار مي رود و «از نو مهندسي كردن » به جاي آن مي نشيند و اين ، به باور تافلر،

تنها راه نجات تمدّن غرب است :

موج سومي كه توصيف كرديم مي تواند آمريكا را به سوي آينده اي بهتر و متمدّن تر و معقولانه تر و دموكراتيك تر پيش ببرد. 4

به نظر تافلر، تمدّن صنعتي ، در حال جان كندن است و درد زايمان تمدّني جديد و نوين را از سر مي گذراند. 5 توت گينگريچ ، در مقدمة خود بر كتاب تافلرها، مي نويسد:

آلوين و هايدي ، كليدي را در اختيار ما گذاشتند، تا به واسطه آن به هم ريختگي فعلي را در چارچوب مثبت و آينده اي پويا و پرهيجان ، ببينيم . 6

در نظريه تافلرها، دانايي ، اصل اصيل و زيربنايي است . اين اصل بلند، در زمينه هاي گوناگون سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي حرف اول را مي زند و جهان آينده نيز در پرتو آن شكل مي گيرد و تمدّن مي آفريند. آن دست از كشورهايي كه به اين واقعيت تاريخي تن دهند، سوار بر موج خواهند شد و آينده خود و فرزندان خويش را خواهند ساخت و آناني كه اين واقعيت را در نيابند، در كام تنورة طوفان تاريخ فرو خواهند غلتيد. 7

اروپا محوري و امريكا مركزي و چيرگي بر فرهنگ هاي پيراموني و فراهم كردن روند جهاني شدن ، دورنماية اين ديدگاه است . البته ، اين ديدگاه و داوري نسبت به آينده جهان ، نه مبناي فلسفي دارد و نه مبناي جامعه شناختي ؛ بلكه از يك نقطه شروع مي كند و با اراية مثال و نمونه به نقطه ديگر مي رود و بر اين اساس ،

مي كوشد، تا آينده بشر را با نظرية موج سوم و محور بودن «دانايي » آينده اي روشن جلوه دهد.

-2. رويارويي تمدّن ها

ساموئل هانتينگتون ، در ترسيم و تصوير جهان آينده و آينده جهان و تمدّن هاي بشري ، نگاه و داوري ديگري دارد كه

بازتاب هاي گسترده و گوناگوني را درپي داشته است . در باور وي ، رشته هاي گفسل ميان تمدّن ها به عنوان نقطه هاي بروز بحران و خونريزي جانشين مرزهاي سياسي و ايدئولوژيك دوران جنگ سرد خواهد شد 8 و هيچ تمدّن فراگير و جهانشمول ، در دنيا پا نخواهد گرفت .

او، تمدّن هاي زنده را هفت تمدّن مي داند: غربي ، كنفسيوسي ، ژاپني ، اسلامي ، هندو، ارتدكس ، آمريكاي لاتين و به احتمال آفريقا و در فرجام به اين نتيجه مي رسد كه تمدّن اسلامي و كنفسيوسي ، در كنار هم ، روياروي با تمدّن غربي و مسيحي خواهند بود و دومي ، بر اولي پيروز خواهد گرديد: 9

مشكل رهبري جهان ، از نظر سياسي در قرن آينده در دست آمريكا و اروپا خواهد بود و احتمالاً مركز قدرت ، از آمريكا به فدراسيون اروپا منتقل خواهد شد. پس از آنها، ژاپن و چين و روسيه سرمايه گذاري خواهند داشت . پس اگر قرن آينده ، قرن آمريكا نباشد، به احتمال زياد، قرن اروپا خواهد بود. 10

وي ، وجوه ناسازگاري ميان تمدّن ها را نه تنها واقعي كه اساسي و بنيادي مي داند و با شش مقدمه ، نظريه رويارويي و برخورد تمدّن ها را ارايه مي دهد و ثابت مي كند. 11

بر اين نظريه ، نقد كنندگان و خرده گيران ، از زواياي گوناگون سياسي ، فرهنگي و اجتماعي و... نقد وارد

ساخته اند كه ما در اين نوشته در صدد بررسي آنها نيستيم و تنها چند نكته را يادآور مي شويم :

1 _ اين نظريه ، نظريه اي زيركانه و قيم مآبانه است و با مسأله نظم نوين جهاني پيوند تنگاتنگ دارد. هدف نهايي آن اين است كه ساختاري هرمي از جهان ارائه دهد كه در رأس آن هرم ، آمريكا قرار داشته باشد. اين نظريه پرداز، از دريچة فرهنگ آمريكايي به دنيا مي نگرد؛

از اين روي نگاه وي به ديگر فرهنگ هاي پيراموني نگاهي كينه ورزانه و دشمنانه است ؛

2 _ در اين ديدگاه ، تنها خطري كه براي آمريكا انگاشته شده ، خطر ايدئولوژيكي است و از طرح مسئله رقابت اقتصادي ، پرهيز شده وحال آنكه امروز ژاپن درون آمريكا را فتح كرده و رقيبي جدي و رقيبي اثرگذار بر سياست و اقتصاد آمريكاست ؛

3 _ در اين نگاه ، تمدّن غرب يكپارچه انگاشته شده و حال آنكه واگرايي و شكاف در كشورهاي غربي امري غير قابل انكار است ؛

4 _ تقسيم بندي كه در اين ديدگاه از تمدّن ، بامفهوم نژادي و ديني ، در نظر گرفته شده ، با فرهنگ هاي ديگر، به ويژه با تمدّن اسلامي كه مبتني بر فرهنگ و ارزش هاي ديني است ، فاصله فراواني دارد. 12

1-3. پايان تاريخ و ليبرال دموكراسي

فرجام تاريخ و واپسين انسان 13 نام نوشته اي است كه فرانسيس فوكوياما، نظريه پرداز ژاپني الاصل مقيم آمريكا، نگاشته و نظريه خود را در آن مطرح كرده است . به عقيدة وي ، در جهان آينده نه فاشيسم و نه كمونيسم ، هيچيك جايي نخواهد داشت و تنها ليبرال دموكراسي است كه بر هماوردان ايدئولوژيك خود، چيرگي مي يابد و ممكن است نقطه پايان تاريخ و آخرين شكل حكومت بشري نيز باشد:

آيا در پايان قرن بيستم ، سخن گفتن دوباره از نوعي تاريخ منسجم و جهت دار بشري كه در نهايت بخش اعظم بشريت را به دموكراسي ليبرال رهنمون خواهد ساخت ، معنايي دارد يا نه ؟

پاسخي كه من به آن رسيده ام به دو دليل جداگانه پاسخي است مثبت :

يكي از دلايل با اقتصاد ارتباط دارد و ديگري با آنچه پيكار براي شناسايي ناميده ام . 14

به اعتقاد فوكوياما، دموكراسي ليبرال ، آرزوي يكپارچه اي است كه الهام بخش سرزمين ها و فرهنگ هاي

گوناگون جهان است . در اين مدل از حكومت و تمدّن ، كشورها با يكديگر همانندي مي يابند و ناگزير از ديد و نگرش ملي ، در قالب يك دولت متمركز به يكپارچگي دست مي يابند.

در جامعه اي كه وي ترسيم مي كند، شور و شوق و نبردهاي ايدئولوژيكي ،جاي خودرابه حسابگري اقتصادي و برآوردن چشمداشت هاي مصرفي ، خواهد داد.

گي مي آيد و آن اسلام است شمال و جنوب ، بيداري جهان اسلام ، رشد ملي گرايي و ... ناسازگاري بنيادين با ليبراليسم ندارند. 15 در واقع ليبراليسم ، از آن رو بر جهان چيره مي شود كه در برابرش ايدئولوژي بسيج كننده اي براي رويارويي وجود ندارد.

او در پاسخ از رخداد انفجار يازده سپتامبر در آمريكا و نظريه خويش مي گويد:

من معتقدم كه در نهايت بحث من صحيح است . مدرنيته ، لوكوموتيو بسيار نيرومندي است كه با اتفاقاتي از اين دست ، از خط خارج نخواهد شد... 16

بر اين نظريه نيز، نقدهاي فراواني وارد كرده اند كه پايه هاي آن را سست ساخته است . 17

از جمله «مايكل اريچ لسناف » در نقد اين ديدگاه مي نويسد:

اين ادعا... گستاخانه است . نظريه فوكوياما هم ، مثل نظرية هگل ، مبتني بر نظري فوق العاده اروپا محور، نسبت به تاريخ است . مثلاً تمدّن چيني ... هرگز بر اصول آزادي و برابري يا دموكراسي ليبرال نبوده است ... همچنين دست كم ، يك ايدئولوژي غير غربي هست كه هنوز به نظر، پر از نيروي زندگي مي آيد و آن اسلام است . اسلام ، در

هر شكل آن ، اعم از اسلام در روندكلي ، اسلام راديكال ، يا اسلام بنيادگرا. براي من روشن نيست كه آيا اسلام ، يا شاخه اي از آن ، مدعي تجسم اصول آزادي يا برابري است ، يا نه ؟ اما به نظر من ، كاملاً قابل تصور است كه آنها هم مي توانند مدعي چنين اصولي باشند. 18

فوكوياما،

به باور مايكل ايچ لسنا، از نيروهاي متراكم و انرژي هاي انبوه مسلمانان در سرتاسر جهان به آساني ، گذشته و نظريه خود را با اين انگاره كه مسلمانان ، بازدارنده اي بر سر راه به حقيقت پيوستن نظريه او نيستند، مطرح كرده و نيز رشد ملي گرايي را امري ساده و غير قابل توجه شمرده است و حال آن كه چنين نيست ، بلكه بايد به اين نكته توجه داشت كه مردم آزاد شده از بند كمونيسم ، به سادگي به اردوگاه امپرياليسم نخواهند پيوست و نقطه اشتراك كمونيسم و امپرياليسم پنداري بيش نيست .

ملت ها، رشد و بالندگي و درك بالايي يافته اند و به آساني در برابر قدرت غرب و امپرياليسم زانو نخواهند زد. در اين بين رام كردن مسلمانان و به بند كشيدن آنان كه گذشته بسيار درخشان و تمدّن انساني و ارزشي داشته و خود نقش آفرين بوده اند، و تمدّن ساز، كار آساني نيست . اين نشان مي دهد كه ويژگي هاي محلي و بومي ، روحي و ايدئولوژيكي و فرهنگي گوناگون را نمي توان و نبايد ناديده گرفت و اين كه فوكوياما، ليبراليسم را نظرية پايان تاريخ و آخرالزمان شمرده و آن را بهترين و آخرين مدل و شيوه تمدّن و حكومت دانسته وهم و خيالي بيش نيست و با واقعيت چندان سازگاري و همخواني ندارد.

«اژي دبره » مي نويسد:

سرمايه داري دموكراتيك ، صاحب بلا منازع ميدان شده ، ولي در اشتباه است ، اگر فكر كند كه مي تواند آن را كنترل نمايد و نيز با پيروزيش تاريخ متوقف خواهد شد، پيروزي انكارناپذير سرمايه داري در حال حاضر در بطن خويش و درازمدت شكست سرمايه داري را پرورش خواهد داد. شكست سرمايه داري روزي فرا خواهد رسيد كه وهم و پندار برخاسته از دامن آن

محو شود وهم و پنداري كه ماركسيسم نيز، مبلغ و منادي آن بود... آن روز چندان دور نخواهد بود كه در جهان فرا صنعتي تقدم ها وارونه شود، به طوري كه فرهنگ برترين جايگاه را از آن خود سازد و پس از آن به ترتيب ، سياست و اقتصاد. 19

بدين سان ، مي توان نتيجه گرفت كه : اين سه انديشه و سه فلسفه كه درباره تمدّن ها ارايه شده ؛ يعني نظريه تافلر، هانتينگتون و فوكوياما هر سه خصلتي واگرايانه و يكسان انگارانه دارند و بخش هاي زيادي از فرهنگ ها و سنت ها و مذهب هاي پيرامون خود را ناديده مي گيرند و به همين دليل ، واقع بينانه نيستند.

البته ديدگاه هاي ديگري نيز وجود دارد كه پاره اي خوش بينانه و اميدآفرين و پاره اي يأس آفرين و بدبينانه اند. صاحبان ديدگاه بدبينانه ، به پيامبران فنا و محكوميت معروف شده اند.

«ژان پل سارتر» فرانسوي ، «اشپنگلر» آلماني ، «توين بي » انگليسي و «ساركلين » آمريكايي ، از اين دسته اند. گرچه اين فيلسوفان درباره تمدّن كنوني غرب و آينده آن اتفاق نظر ندارند، لكن بسياري از آنان تمدّن غربي را محكوم به فنا مي دانند و بر اين باورند كه ممكن است بشر راه خود را در سپيده دم تمدّن جديدي بيابد. اشپنگلر، بر اين باور است كه تمدّن غربي ، خود به خود، در اواخر قرن بيستم به پايان خود نزديك خواهد شد.

البته در قرن هاي پسين ، بدبيني ، بيشتر به صورت اعتقاد به بدي زمانه و فساد تمدّن موجود و زايش تمدّني جديد و نوين درآمده است . 20

2. آينده جهان در نگاه اديان الهي

در بستر تاريخ ، همواره انسان هايي آمده اند و آرزوي فردايي بهتر و روشن تر را نويد داده اند. سرآمد اين انسان ها، پيامبران الهي بوده اند كه آيندة جهان را به گونه اي دلپذير و سامان يافته

و آرامش بخش ترسيم كرده اند، همة اديان الهي ، در اين ويژگي ، همخواني دارند و با اندك اختلافي در مصداق ، در اصل آينده درخشان و آمدن مصلحي نجات بخش ، هم عقيده اند.

در اين نگاه خوش بينانه ، آيندة تاريخ نه ابتر و ناتمام است و نه ناكام ، بلكه انسان ها با فطرت كمال جويي و آرمان خواهي كه دارند، به سمت و سوي تكامل فكري و اخلاقي و معنوي پيش مي روند 21 و پيروزي ازآن صلاح و پارسايي و فلاح و رستگاري است .

و صلح و عدالت و آزادي و صداقت را بر زور و مكر و استكبار و استعباد قطعي مي شمارند. و بر اين باورند كه بشر هر چه جلوتر برود، بر بلوغ عقلي و پختگي اش افزوده مي شود و نياز به مصلح و منجي را بيشتر و بهتر حس خواهد كرد. 22

در كتاب جوك ، از كتاب هاي هندويان آمده است :

سرانجام ، دنيا به كسي برگردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد. 23

به عقيده برهماييان و بر اساس كتاب ددانك ، از كتاب هاي مقدس آنها:

دست حق درآيد و جانشين آخر «ممتاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد و همه جا خلايق را هدايت كند. 24

در مزامير داوود آمده است :

شريران منقطع خواهند گشت و اما متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد. 25

و در تورات به روشني به اين حقيقت اشاره شده است :

و نهالي از تنه يسي بيرون آمده شاخه اي از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت . مسكينان را به عدالت داوري خواهد كرد و به مظلومان زمين به راستي حكم خواهند نمود... جهان از معرفت خداوند پرمي گردد... 26

و در انجيل مي خوانيم

:

كمرهاي خود را بسته و چراغ هاي خود را افروخته بداريد، بايد مانند كسي باشيد كه انتظار آقاي خود را مي كشد... تا هر وقت آيد و در را بكوبد و بي درنگ براي او باز كنند. خوشا به حال آن غلامان كه آقاي ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. 27

قرآن مجيد نيز، به روشني از پيروزي حق بر باطل 28 ، از وارث زمين شدن شايستگان و صالحان 29 و از پيشوايي مستضعفان 30 خبر داده و بر آنچه در كتاب هاي مقدس پيشين آمده ، مهر تأييد زده است :

و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أنّ الارض يرثها عبادي الصالحون . 31

در كتاب زبور ] كتاب آسماني داوود [ بعد از يادها كه در آن كرديم ، نوشتيم : بندگان صالح من ، وارث زمين خواهند بود و آنان در اين جهان از جهانيان ميراث برند.

اسلام ، آينده را روشن مي بيند و در چشم انداز آن تيرگي ، مه آلودگي و غباري نمي بيند؛ از اين روي ، به گوناگون بيان ها از آيندة زيبا كه محرومان زمين بيرق عدالت را خواهند برافراشت و بر اريكة قدرت خواهند نشست نويد مي دهد.

نويد مي دهد از روزي كه عدالت دامن مي گسترد، نابرابري ها رخت برمي بندند، انسان ها از ستم رهايي مي يابند. برادري ، صلح و صفا، فضاي جامعه هاي انساني را عطرآگين مي كند، زمين بركت و گنجينه هاي خودرابيرون مي ريزد و آسمان ، باران رحمت الهي را بر دشت و دمن مي باراند. همه و همه چيز شادابي مي يابند.

آري ، در انديشه ناب اسلامي ، حق بر باطل پيروز مي گردد، ارزش هاي اسلامي ، همه جا را در عطر و بوي خوش خود فرو مي برند و مدينة فاضله شكل مي گيرد و آن كه انسان هاي پاك باز را رهبري مي كند، تا به اين

اوج برسند «مهدي » است .

اين حماسه جاودانه و بزرگ انساني رخ خواهد داد اگر از عمر دنيا يك روزباقي نمانده باشد:

لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد، لطوّل الله ذلك اليوم حتي يخرج رجل من ولدي . 32

اگر از دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد، خدا آن روز را مي گستراند و بر درازاي آن مي افزايد، تا مردي از فرزندان من ظهور كند.

از منظر مسلمانان ، به ويژه شيعيان ، يك ساحل نجات و يك تكيه گاه استواري در آينده تاريخ وجود دارد كه دور يا نزديك ، براي انسان ها پيش خواهد آمد و آنان را از امواج نابساماني ها، بحران ها و چالش ها به آرامش و آسايش رهنمون خواهد شد. از اين حقيقت ، در فرهنگ ديني با عنوان هايي چون : فرج بعد از شدت 33 و انتظار فرج ، ياد شده و انتظار فرج ، از برترين عبادت ها به شمار آمده است . 34

از آنچه بدان اشارت كرديم روشن شد: ديدگاه دين باوران و مسلمانان نسبت به فرجام تمدّن ها و تاريخ بشري ، ديدگاهي ويژه و جامع است . در عين آن كه تز جهان وطني را مطرح مي كند، به فرهنگ هاي پيراموني خود تا زماني كه در راستاي همكاري و زندگي مسالمت آميز با مسلمانان قرار داشته باشند، هيچ گونه برخوردي ندارد. و آنان كه نه خود تسليم حق مي شوند و نه به ديگران اجازه ورود به حوزة حقيقت را مي دهند، اتمام حجت مي كند و اگر حق را نپذيرفتند و با منطق تسليم نشدند، برخورد شديد مي كند. 35

ادامه دارد

ماهنامه موعود شماره 33

پي نوشت ها :

* برگرفته از مجله حوزه ، مرداد _ آبان 1380.

1 . شوك آينده ، الوين تافلر، ترجمة حشمت الله كامراني ، نشر سيمرغ ، تهران .

2 . جابجايي قدرت ، تافلر، ترجمه شهيندخت خوارزمي ، نشر

سيمرغ .

3 . تمدن جديد، الوين تافلر و هايدي تافلر، ترجمه محمدرضا جعفري .

4 . همان ، ص 108.

5 . به سوي تمدّن جديد، ص 109.

6 . همان ، ص 26.

7 . همان ، ص 23.

8 . موج سوم و دموكراسي ، سامويل هانتينكتون ، ترجمه دكتر احمد شهسا، پيشگفتار، ص 39، علمي و فرهنگي ، تهران .

9 . همان .

10. گفت و گوي تمدّن ها و برخورد تمدّن ها، سيد صادق حقيقت ، ص 26، مؤسسة فرهنگي طه ، قم .

11. همان .

12. روزنامة ايران 21/7/76، دكتر مجتهدزاده ؛ گفت وگوي تمدّن ها و برخورد تمدّن ها، سيد صادق حقيقت ، ص 33.

13. مجلة سياست خارجي ، شمارة 2 و 3، سال هفتم ، مقالة «فرجام تاريخ و واپسين انسان »، نوشتة فرانسيس فوكوياما، ترجمه عليرضا طيب 367، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي .

14. همان ، ص 369.

15. مجلة پگاه حوزه ، شمارة 19، ص 19.

16. همان ، شماره 24، ص 5.

17. مجلة موعود، شمارة 10 و 11، ص 77.

18. فيلسوفان سياسي قرن بيستم ، مايكل ايچ لسناف ، ترجمه خشايار، ديهيمي ، ص 475، نشر كوچك ، تهران .

19. مجلة سياست خارجي ، شمارة 2 و 3، سال هفتم ، ص 387.

20. تاريخ تمدّن غرب و مباني آن در شرق ، كرين بريتون ، جان كريستوفر، ترجمه پرويز داريوش ، ص 553، سازمان چاپ و پخش كتاب ، تهران .

21. قيام و انقلاب مهدي ، شهيد مطهري ، ص 59، صدرا.

22. ديباچه اي بر رهبري ، صاحب الزماني ، ص 91، مؤسسة مطبوعاتي عطايي ، تهران .

23. مهدي ، انقلابي بزرگ ، مكارم شيرازي ، ص 54، چاپ امير، قم .

24. همان .

25. همان ، ص 55، به نقل از كتاب مقدس ، ص 857.

26. همان ، ص 566.

27. همان ، ص 57.

28. سورة توبه (9)، آيه 3؛ سورة صف (61)، آيه 9؛ سورة فتح (47)، آيه 28.

29. سورة انبيا(21)، آيه 105.

30. سورة قصص (28)، آيه 5.

31. سورة انبيا(21)، آيه 105.

32. بحارالانوار، علامه

مجلسي ،، ص 83، 51، مؤسسه الوفاء، بيروت .

33. مجموعه آثار، شهيد مطهري ، ج 18، ص 161، صدرا، تهران .

34. بحارالانوار، ج 51، ص 57.

35. نهج الفصاحه ، مجموعه سخنان رسول اكرم ، ترجمه ابوالقاسم پاينده حديث شمارة 409، جاويدان ، تهران ؛ منتخب الاثر، لطف الله صافي گلپايگاني ، ص 493، داوري ، قم .

غيبت صغري و وضعيت علمي ، فرهنگي شيعه -5

حسن حسين زاده شانه چي

اشاره : در دو قسمت پيشين اين سلسله مقالات نويسنده به بررسي وضعيت حوزه ها و مكاتب علمي شيعه در دوران غيبت صغري پرداخت و ويژگي هر يك از آنها را بيان كرد. تا كنون دو حوزه مهم علمي شيعه در اين دوران ؛ يعني حوزه قم و كوفه مورد بررسي قرار گرفته است و در اين قسمت نيز حوزه هاي بغداد، ري و خراسان مورد بررسي قرار مي گيرند.

مكتب بغداد

شهر بغداد مركز حكومت عباسيان در سال 148 ق . در زمان منصور دوانيقي بنا شد. سپس گروه هايي از شيعيان در اين شهر سكني گزيدند. محله «كرخ » محله معروف شيعه نشين بغداد بود. مكتب علمي بغداد مكتب نوپايي بود كه تحت تأثير مكاتب كوفه و قم و مهاجرت عده اي از فقيهان و محدثان به اين شهر شكل گرفت . احتمالاً اين مهاجرت ها از دهه هاي اول قرن سوم شروع شد. به طور قطع انتقال ائمه معصومين (ع ) در همين ايام به بغداد و سپس سامرا، در اين امر بي تأثير نبود.

دوران غيبت در واقع دوران تكوين اين مكتب علمي بود، به طوري كه پس از آن با گذشت چند دهه به شكوفايي رسيد و در نيمه اول قرن چهارم با حضور عالماني چون شيخ مفيد، سيد مرتضي و شيخ طوسي به نقطه اوج خود دست يافت .

در عصر غيبت محدثان و فقيهان از نواحي مختلف به اين شهر مهاجرت كردند. شايد نخستين اين

افراد عثمان بن سعيد عمروي اولين نائب امام (ع ) بود كه پس از رحلت امام عسكري (ع ) به بغداد آمد. پس از وي ساير نواب خاصه نيز در بغداد سكني گزيدند. همين امر نوعي مركزيت علمي براي اين شهر پديد آورد. پيشگامان مكتب بغداد را بايد عثمان بن سعيد و پسر وي محمدبن عثمان دانست . در نزد عثمان بن سعيد مسائل بسياري از امام هادي و امام عسكري (ع ) بود كه از ايشان شنيده بود. محمد بن عثمان اين مسائل را از پدرش گرفته و همراه با مسائل فقهي كه خود از امام عسكري (ع )، شنيده بود در كتاب هايي گردآورد. اين كتاب ها بنا به خبري كه از نواده وي رسيده و براساس وصيتش به حسين بن روح نوبختي و پس از او به ابوالحسن سمري آخرين نائب امام رسيد 1 . با اين حال هيچ كتاب يا رساله مكتوبي از نائبان خاص امام (ع ) ذكر نشده است . شايد عدم اقدام ايشان به تأليف ناشي از تقيه شديد آنها بوده باشد چنان كه پيش از اين درباره حسين بن روح اشاره كرديم . اين در حالي است كه ايشان به نحوي بر نگارش كتاب ها نظارت و اشراف داشتند و در سنجش صحّت و سقم آنها اقدام مي كردند.

در طيف مهاجران به بغداد نام محدثان بسياري از كوفه را مشاهده مي كنيم ؛ مانند ابن عقبه شيباني و علي بن محمد بن زبير قرشي 2 . همچنين كساني از بصره ، قم ، ري و حتي سمرقند در ميان آنها مشاهده مي شوند. در اين ميان مهاجرت افرادي چون علي بن محمد قزويني كه راوي كتب عياشي بود و اولين كسي بود كه كتاب هاي وي را به بغداد آورد 3

و آمدن كليني مؤلف كتاب الكافي در اواخر عمرش به بغداد بسيار حائز اهميت و در تكوين كتب علمي بغداد مؤثر بود.

بدين ترتيب مكتب علمي بغداد تحت تأثير انديشه هاي متفاوت عالمان شيعه شكل گرفت . با اين حال گرايش هاي كلامي و مباحث عقلي در حوزه بغداد غلبه داشت . اين امر نيز طبعاً ناشي از محيط خاص بغداد و رويارويي دائم آن با انديشه هاي كلامي و برخورد با فرقه هاي مختلف بود. متكلمان شيعي بزرگي در عصر غيبت در اين شهر ظهور كردند كه از آن جمله حسن بن موسي نوبختي است . خاندان نوبختي از خاندان هاي معروف بغداد و ايراني نژاد بودند. آنها با پذيرش اسلام به دربار عباسيان راه يافتند و از راه نشر علوم و حكمت خدمات شاياني

كردند. بسياري از افراد اين خاندان در دستگاه خلافت مناصب اداري و ديواني داشتند و چند تن به وزارت رسيدند. حسين بن روح خود از اين خاندان بود.

حسن بن موسي نوبختي (متوفا 310 ق .) متكلم و فيلسوف برجسته شيعه بود كه در مباحث كلامي و فلسفي بر هم قطارانش برتري داشت . همواره عده اي از مترجمان كتب فلسفي در نزد او گرد مي آمدند. او داراي تصنيفات عديده اي در كلام و فلسفه بود از آن جمله كتاب الا´راء والديانات بود كه به گفتة شيخ طوسي اين كتاب ناقص ماند و او نتوانست آن را كامل كند 4 . با توجه به تاريخ تأليف كتاب هايي كه در اين زمينه نوشته شده ، اين كتاب ظاهراً اولين كتاب نوشته شده در اين زمينه است . از كتاب هاي ديگر وي كتاب فرق الشيعه است كه در آن به تفصيل درباره اختلاف فرقه ها در اسلام بحث كرده

است . در ابتدا به فرقه هاي غير شيعي چون مفرجئه ، جهنيه ، معتزله و اهل حديث اشاره مي كند و سپس به بحث درباره فرقه هاي شيعي و علل پيدايش آنها مي پردازد. آخرين فرقه اي كه نام مي برد قائلان به امامت جعفر كذاب است 5 .

او همچنين كتاب هاي ديگري داشته به نام هاي توحيد كبير و توحيد صغير، الجامع في الامامه و كتاب هايي در رد بر اصحاب تناسخ و غلات 6 .

شخص ديگري از اين خاندان ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متوفا 311 ق .) است كه او نيز از متكلمان مبرز بغداد بود. شيخ طوسي از وي با القاب و عناوين والايي ياد مي كند. او در زمان خود رياست و سرپرستي شيعيان بغداد را داشت و در دربار عباسيان از نفوذ فوق العاده اي برخوردار بود. شيخ طوسي در الفهرست بيش از سي كتاب از وي نام مي برد كه اكثراً در مباحث كلامي است و موضوع آنها امامت و ردّ بر ساير فرقه هاي شيعي و معتزليان است 7 .

كسان ديگري از خاندان نوبختي در اين عصر مي زيستند كه هر يك در علم و ادب سرآمد بودند از جمله ابواسحاق ابراهيم بن نوبخت كه كتاب الياقوت را نوشت . اين كتاب قديمي ترين كتاب كلامي شيعي است كه موجود است و از بهترين كتب كلامي است كه شروح بسياري توسط علما بر آن نوشته شده است . از جمله شرح علامه حلّي (متوفا 726ق .) است به نام انوارالملكوت في شرح الياقوت 8 .

در اين عصر فقيهان بزرگ شيعي در بغداد مي زيستند. از آن جمله محمد بن احمد بن جنيد اسكافي كه درنيمه اول قرن چهارم درگذشت . وي تصنيفات زيادي داشته ، ولي بنا به گفتة شيخ طوسي گويا به واسطه

اين كه قايل به حجيّت قياس بوده كتاب هاي وي مطرود و متروك گشت . از جمله كتاب هاي وي دو موسوعه فقهي بوده به نام هاي تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه كه حدود 20 جلد و مشتمل بر كليه ابواب فقهي بوده و ديگري المختصر الاحمدي في الفقه المحمدي بود. نجاشي در رجال خود بالغ بر يكصد كتاب از وي ذكر كرده از جمله سي كتاب در مباحث كلامي 9 .

محمد بن همام بغدادي (متوفا 336 ق .) از ديگر عالمان مكتب بغداد بود. او راوي احاديث بسياري بود. نجاشي از او با تجليل بسيار ياد مي كند و كتابي به نام الانوار في تاريخ الائمه (ع )، از وي نام مي برد 10 .

مكتب ري

مكتب علمي ري مكتبي نوپا و شديداً تحت تأثير مكتب قم بود. عدم سابقه علمي و نزديك بودن به شهر قم كه مركز اصلي علوم اهل بيت در ايران بود اين امر را كاملاً توجيه مي كند. لذا ري نيز داراي مكتب حديثي همانند قم بود و محدثان و راويان احاديث اهل بيت و پيشگامان علم و دانش بودند. از نخستين اين محدثان مي توان از سهل بن زياد آدمي نام برد كه از اصحاب امام عسكري (ع ) و داراي كتاب هايي بود. همچنين محمدبن حسّان رازي مؤلف كتاب ثواب القرآن كه از سعدبن عبدالله و محمدبن يحيي عطار راويان قمي ، روايت مي كرد. 11

گذشته از محدثان متقدم مكتب ري بايستي از ابن قفبَّه رازي از معدود متكلمان اين شهر نام ببريم . وي ابتدا معتزلي بود و سپس به مذهب تشيع گرويد. او داراي مشي كلامي قوي بود و كتاب هاي كلامي استواري در دفاع از تشيع و در امامت نوشت : از جمله كتاب الانصاف و المستثبت

في الامامة . او همچنين كتاب هايي در رد زيديه و مخالفان دارد. 12

شيخ صدوق در كمال الدين و تمام النعمه بحث هاي مفصل وي با يكي از علماي زيديه را آورده است و همچنين جواب هايي را كه او به «ابن بَشار» درباره مسئله غيبت داده در اين كتاب ذكر كرده است . 13

امّا شخصيت برجسته مكتب ري محمدبن يعقوب كليني (متوفا 329ق .) است . او شيخ شيعيان در ري بود و احاديث وي از همه قابل اعتمادتر و مطمئن تر بود. مشايخ او اكثراً محدثان قمي بودند او داراي تأليفات متعددي بود كه مهم ترين آنها كتاب الكافي است كه آن را در طي بيست سال نوشت . اين كتاب كه نخستين كتاب از كتب اربعه شيعه است مهمترين موسوعه روايي است كه در عصر غيبت صغري نوشته شد. الكافي از حيث محتوايي داراي سه بخش است : اصول ، فروع و روضه . بخش اصول شامل كتاب العقل ، كتاب العلم ، كتاب التوحيد، كتاب الحجة ، كتاب الايمان و الكفر، كتاب الدعاء و كتاب فضل القرآن است .

بخش فروع مشتمل بر ابواب فقهي است كه طولاني ترين مبحث كتاب است و بخش روضه مشتمل بر رواياتي در ابواب مختلف تاريخي ، اخلاقي ، سيره و... است . كتاب الكافي مجموعاً حاوي 16199 حديث است . از گفتار كليني در مقدمه كتابش چنين برمي آيد كه او اين كتاب را به درخواست يكي از دوستانش نوشته كه از جهالت مردم نسبت به امور ديني و پرداختن به امور دنيوي و فاصله گرفتن از علم و اهل علم شكايت كرده و از وي خواسته بود تا كتابي بنويسد كه در علوم ديني كامل و كافي باشد. كليني كتاب ديگري به نام الرسائل داشت . همچنين كتابي در رد قرامطه نوشت .

او اواخر عمرش را در بغداد گذرانيد و در سال 329ق . در بغداد درگذشت . 14

علي بن محمد بن ابراهيم رازي كليني معروف به علاّن كه دايي شيخ كليني بود كتابي دربارة امام مهدي (ع ) نوشته بود، به نام اخبار القائم ، گويا وي در عصر غيبت روابط نزديكي با ناحيه مقدسه داشت . 15

مكتب خراسان و شرق

چنان كه گفته شد تشيع در خراسان در شهرهاي سبزوار و نيشابور و در ماوراءالنهر در نواحي سمرقند و كش كمابيش وجود داشت . نيشابور شهري عالم پرور بود. در اواخر دوران حضور و اوايل عصر غيبت ، برخي علماي نامدار شيعه در اين شهر مي زيستند ولي به جهت برتري جو علمي اهل سنت در اين شهر حوزة علمي تشيع چندان بروز و ظهوري نداشت . مشهورترين اين عالمان فضل بن شاذان نيشابوري ، از اصحاب امام رضا(ع ) و ساير ائمه بود. شاگردان او پس از وي مكتب نيشابور را اداره مي كردند كه برخي از آنها عبارتند از علي بن شاذان و محمد بن شاذان ، برادران او، علي بن قفتيبه نيشابوري ، محمد بن اسماعيل بفندقي كه از مشايخ كليني بود. 16

از عالمان نيشابوري در اين عصر داوود بن ابي زبير نيشابوري از اصحاب امام عسكري (ع ) بود كه صاحب كتاب هايي نيز بود. يكي از متكلمان بزرگ شيعي در نيشابور ابن عبدك جرجاني بود كه از گرگان به نيشابور آمد و راوي احاديث ابن بابويه بود و در مذهب كلامي به شيوه متكلمان بغداد بود و تصنيفاتي از جمله تفسيرالقرآن داشت . 17

شهر سمرقند نيز در اين عصر از پايگاه هاي علمي شيعه بود. مكتب علمي اين شهر را بايد مرهون فعاليت هاي علمي محمد بن مسعود عياشي دانست . او از بزرگ ترين عالمان شيعه

در اين ناحيه بود كه از مذهب تسنن به تشيع گرويده بود. استادان وي گروهي از محدثان بغداد و قم و كوفه بودند مانند ابن فضال ، طيالسي ، حسين بن عبيدالله قمي و كسان ديگر. وي شاگردان بسياري داشت و خانه او در سمرقند مجلس درس او بود و همواره اهل علم براي استنساخ و قرائت و يا تصحيح و مقابله بر كتاب ها آنجا حاضر مي شدند. از جمله شاگردان او ابوعمرو كشّي صاحب كتاب رجال و حيدربن محمدبن نعيم بودند. 18

از ميان تأليفات متعددي كه براي او ذكر شده فقط تفسير قرآن وي به دست رسيده است كه البته كامل نيست و تنها بخشي كه شامل تفسير آيات تا آخر سوره كهف است باقي مانده است . 19

از ديگر چهره هاي شاخص مكتب سمرقند حسين بن اشكيب سمرقندي بود. وي از اصحاب امام عسكري (ع ) و ظاهراً در مكتب قم تحصيل كرده بود. او فقيهي متكلم بود و كتاب هايي در ردّ زيديه و مخالفان داشت . وي در اواخر قرن سوم درگذشت . 20

عياشي و حسين اشكيب كساني بودند كه مكتب سمرقند را بارور ساختند. شاگردان آنها در طي دوران غيبت طليعه داران مكتب علمي شيعه در اين شهر بودند از ميان اين افراد بايد به حيدر بن محمدبن نعيم سمرقندي ، نزديك ترين شاگرد عياشي ، اشاره كنيم . شيخ طوسي در رجال خود مي گويد كه وي كليه مصنفات و اصول شيعه را از ابن وليد قمي و ابن ادريس قمي و ابن قولويه روايت مي نمود و همچنين تمام

مصنفات عياشي را از طريق كشّي روايت مي كرد. 21 شيخ طوسي همچنين در الفهرست مي گويد:

او هزار كتاب از كتاب هاي شيعه را به قرائت و اجازه روايت مي كرد

و با محمدبن مسعود (عياشي ) در روايات بسياري شريك است .

و سپس كتاب هاي وي را نام مي برد. 22

شاگرد ديگر عياشي كه از عالمان مبرّز مكتب سمرقند است ابو عمرو كشّي ، نويسنده كتاب رجال معروف ، است كه يكي از قديمي ترين و معتبرترين كتب رجالي است كه به دست ما رسيده است . 23

تأليفات و تصنيفات

در عصر غيبت صغري تأليفات و تصنيفات علماي شيعه به نحو چشم گيري افزايش يافت و به گونه اي انسجام و تمركز رسيد. پيش از غيبت نيز تأليفات بسياري توسط محدثان و فقيهان شيعه صورت گرفته بود كه نمونه بارز آن فراهم شدن اصول چهارصدگانه بود. با اين حال شرايط دوران غيبت اقتضا مي كرد كه اين امر با توسعه و گسترش بيشتري صورت پذيرد. مسئله غيبت و عدم حضور امام به عنوان كسي كه پاسخگوي همه مسائل مردم بود و مردم در نهايت امر براي حل مشكلات و رفع اختلافات در مسائل علمي به وي مراجعه مي كردند، مهم ترين عامل در اين امر محسوب مي شد. كساني كه در پي فراگيري علوم بودند و يا آناني كه در عمل به مسائل و احكام دين دچار مشكل مي شدند نيازمند مرجع ذيصلاحي بودند كه نياز آنها را برآورد. عدم امكان دسترسي مستقيم به امام ، اين مشكل را دو چندان مي كرد.

محدوديت زماني و مكاني نائبان خاص و همچنين مشكلات سياسي و فشارهايي كه از جانب دستگاه حكومتي بر آنها اعمال مي شد بر اين مشكلات مي افزود. از اين رو فقيهان و محدثان شيعه به ضرورت اين امر پي بردند كه بايستي علوم اهل بيت (ع ) به صورت مدوّن

درآيد و در اختيار مردم قرار گيرد تا پاسخگوي مسائل و رفع كننده مشكلات آنها باشد.

در همين حال تقاضا براي ارائه چنين كتاب هايي از طرف مردم و طالبان علم زياد بود به طوري كه برخي از معتبرترين كتاب هاي نوشته شده در اين عصر به واسطه درخواست كساني بود كه درگير چنين مشكلاتي بودند و براي رفع آنها به فقيهان و محدثان رجوع مي كردند. نمونه بارز اين كتاب ها الكافي كليني است كه شايد مهم ترين كتابي باشد كه در اين عصر به رشته تحرير در آمد. كليني در مقدمه كتابش كه در واقع پاسخ كسي است كه از وي درخواست نگارش چنين كتابي را داشت ، به اين امر تصريح مي كند. او خطاب به اين شخص مي گويد:

و يادآور شدي كه مطالبي برايت مشكل شده كه به واسطه اختلاف روايات وارده در آنها حقيقت آنها را نمي فهمي و دانسته اي كه اختلاف روايات مربوط به اختلاف علل و اسباب آن است و... گفتي اگر چنين كتابي باشد اميدوارم خداي تعالي به وسيله آن و به ياري و توفيق خود، برادران و هم مذهبان ما را اصلاح كند و هدايتشان كند... خدا را شكر كه تأليف كتابي را كه خواسته بودي ميسّر كرد. اميدوارم چنانكه خواستي باشد...

از گفتار كليني برمي آيد عدم وجود عالمان فرهيخته و قابل اعتماد، تشتّت و اختلاف در آراي فقهي و روايات مربوط به آن كه مردم را دچار پريشاني ساخته و درك و فهم مسائل را براي آنها مشكل مي ساخت ، معضل اساسي در اين زمان بود. در حقيقت اين مشكل عمومي بود كه در اكثر نواحي شيعيان با آن روبرو بودند. در مراكز علمي چون قم و كوفه يا بغداد كه محدثان و فقيهان حضور داشتند اين مشكلات رفع مي شد ولي در

شهرهاي ديگر چنانكه از گفته اين شخص برمي آيد چنين عالماني نبودند مانند همين مشكل را شيخ صدوق پس از غيبت صغري بيان مي كند. وي در آغاز كتاب من لايحضره الفقيه اظهار مي دارد كه در ماوراءالنهر با يكي از سادات شيعي برخورد داشت و او از وي خواست تا كتابي بنويسد كه مرجع و معتمد او باشد. 24

درك اين امور عالمان شيعه را برآن مي داشت تا به تأليف كتاب هايي بپردازند كه اين مشكلات را رفع كند.

مسئله غيبت ، خود مشكل عقيدتي اساسي بود كه شيعيان را دچار حيرت و سرگشتگي كرده بود. در واقع يك علت اين امر اين بود كه مدت ها عالمان شيعه با پيروان ساير فرق شيعي كه معتقد به امام غائب بودند _ نظير اسماعيليه ، فطحيه و واقفيه _ مخالفت مي كردند و اينك خود بدان اقرار مي نمودند. اين مسئله به قدري حساس و خطير بود كه طيف وسيعي از تأليفات در زمان غيبت را به خود اختصاص داد، به طوري كه كتاب هاي متعددي در زمينه تبيين مسئله غيبت و رفع

شبهات پيرامون آن و ردّ اقوال ساير فرقه ها، نوشته شد، اين كتاب ها عمدتاً تحت عنوان كلي كتاب الغيبه و الغيبة و الحيرة و يا عناويني مشابه تأليف مي شد كه خود اشاره به وضعيت حيرت زدگي و سردرگمي مردم دارد. ابن بابويه قمي در ابتداي كتاب خود الامامة و التبصرة من الحيرة _ كه يكي از بهترين مصاديق اين كتاب هاست _ صراحتاً اين امر را بيان مي كند و مي گويد:

ديدم امر غيبت بسياري از كساني را كه پيمان ديني آنها درست است و بر دين الهي ثابت قدم اند بودند و خشيت آنها به درگاه خدا آشكار است ، به حيرت

واداشته و اين دوران بر آنها طولاني شده ، به طوري كه وحشتي بر آنها داخل شده و اخبار وارده و آثار مختلف آنها را به تفكّر واداشته است ... لذا من اخباري را گرد آوردم كه پرده از اين حيرت بردارد و اندوه را برطرف سازد و دربارة عدد خبر دهد و وحشت طول دوران غيبت را به افنس بدل كند... 25

مشابه همين گفتار را شيخ صدوق در آغاز غيبت كبري بيان مي كند و علت تأليف كتاب كمال الدين و تمام النعمة را همين امور برمي شمرد. 26

به هر حال كتاب هاي متعددي در اين زمينه در عصر غيبت صغري نوشته شد كه مهم ترين آنها كتاب الغيبة والحيرة حميري قمي ، كتاب الغيبة و كشف الحيرة سلامة بن محمد اَزوني ، كتاب الغيبة شلمغاني و الامامة و التبصرة من الحيرة ابن بابويه هستند.

با توجه به علل مذكور و پاره اي عوامل ديگر كه همواره در تأليف كتاب ها نقش داشته ، كتاب هاي بسياري در اين عصر به رشته تحرير درآمد. برخي

پي نوشت ها:

1. النجاشي ، كتاب الرجال ، ص 267.

2. الطوسي ، الفهرست ، ص 121.

3. النوبختي ، حسن بن موسي ، فرق الشيعه ، مطبعة الحيدريه ، نجف ، 1355ق .

4. الطوسي ، همان ، ص 121.

5. ر.ك . النجاشي ، همان ، ص 96؛ الطوسي ، همان ، ص 31.

6. ر.ك : دواني ، علي ، مفاخر اسلام ، اميركبير، 1370 ش ، ج 2، ص 288.

7. ر.ك . النجاشي ، همان ، ص 388؛ الطوسي ، همان ص 392؛ الخويي ، معجم رجال الحديث ، ص 15 و 336.

8. الطوسي ، همان ، ص 402 ؛ النجاشي ، همان ، ص 379.

9. النجاشي ، همان ، ص 185.

10. الطوسي ، همان ، ص 414.

11. ر.ك : النجاشي ، همان ، ص 265.

12. ر.ك : الكليني ، محمدبن يعقوب ، الكافي ، ترجمه مصطفوي ، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ؛ الطوسي ، همان ، ص 394.

13. التفرشي ، نقدالرجال ، ج 3، ص 291.

14. دواني ، مفاخر اسلام ، ج

1، ص 161.

15. الطوسي ، همان ، ص 183.

16. همان ، ص 548.

17. النجاشي ، همان ، ص 354.

18. العياشي ، محمدبن مسعود، تفسيرالقرآن ، مؤسسه الاعلمي ، بيروت ، 1411ق .

19. التفرشي ، همان ، ج 2، ص 79.

20. الطوسي ، الرجال ، ص 463.

21. همو، الفهرست ، ص 166

22. ر.ك : الطوسي ، محمدبن حسن ، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي ، دانشگاه مشهد، 1348 ش .

23. ر.ك : الكليني ، همان ، ج 1، مقدمه مؤلف .

24. ر.ك : ابن بابويه (شيخ صدوق )، من لايحضره الفقيه ، مقدمه مؤلف .

25. ر.ك : همو، الامامة والتبصرة من الحيرة ، ص 142.

26. همو، كمال الدين و تمام النعمة ، ص 2.

27. الطوسي ، الغيبة ، ص 239.

28. همان ، ص 240.

29. همو، الفهرست ، ص 215.

30. ر.ك : ابن بابويه (شيخ صدوق )، من لا يحضره الفقيه ، مقدمه مؤلف .

31. الطوسي ، الفهرست ، ص 411.

32. همان ، ص 392.

33. همان ، ص 409.

34. ر.ك : البرقي ، احمدبن محمدبن خالد، المحاسن ، المجمع العلمي لاهل البيت (ع )، قم ، 1416 ق .

35. ر.ك : الطوسي الفهرست ، ص 62 و 64 و 70.

36. ر.ك : الكليني ، همان .

بوي نفس انتظار

فاطمه خواجه

سلام !

راستي «سلام » تنها واژه اي است كه تكرار نمي شود.

مي خواهم به عزيزترين عزيزان عالم سلام كنم .

سلامي به گرمي قلب هاي تپندة منتظرانت . سلامي به سپيدي ياس هاي زندگي و روح سبز نيلوفران شاداب .

مي خواهم ساده و صميمي به سادگي سلامم برايتان بنويسم آقا!

آقاجان ! نمي دانم الان كجا هستيد؟ در كدام مأواي آسماني مستقر هستيد؟ ولي دعا مي كنم هر كجا كه باشيد سالم باشيد.

من و مادر بزرگم هر شب جمعه در كنار قدمگاهي كه در چند متري خانه مان است براي سلامتيتان شمع روشن مي كنيم و نماز زيارت مي خوانيم .

* * *

اين روزها كه مي گذرد احساس مي كنم كه روح سبز شبنم عاطفه در لفافه اي از زردي پيچيده شده و آرام در كنار غنچة نرگس نجوا مي كند و از بي روحي زندگي مي گويد...

گل اقاقيايي كه در گلدان چشمانم كاشته ام خيلي وقت است

كه شيرين زباني نمي كند. شاپركي كه يك لحظه از قاصدك جدا نمي شد مدت هاست كه ديگر با او نيست و از «تو» برايم نمي گويد.

مهتاب مثل گذشته ها با ماه دمخور نيست . خورشيد هم با ابرها قهر كرده . آقاجان ! به خدا دلمان براي ظهورتان از ذره هم ذره تر شده . آقاجان ! از عبور مداوم «جمعه »ها دلتنگ شده ام .

ستاره هاي درخشان آسمان هاي تابستان وقتي كه با هم سرودي مي خوانند آرام تر مي خوانند تا من ديگر صدايشان را نشنوم . ديگر براي آنها هم غريبه شدم احساس مي كنم در روزهاي بهاري آسمان از يك درد كهنه كه او را آزار مي دهد و روح آبي اش را مريض كرده ، مي نالد.

زمين هم آهنگ بفخل مي نوازد و قصد دارد ما را از تنفس شميم خوش عطر ياس هاي سپيد محروم كند. مادرم هم بعضي روزها فراموش مي كند به شمعداني ها آب بدهد و هميشه به من مي گويد: اگر به شمعداني ها آب بدهي دستان فروتنشان را براي سلامتي «آقا» بالا مي برند و رو در روي چشمان رنگين كماني آسمان با او صحبت مي كنند و از «آقا» مي گويند و براي او دعا مي كنند.

كاش مي دانستم كه چطور واژة «انتظار» را براي شاگردانم تفسير كنم كاش كسي براي خودم معلم بود و به من مي گفت كه شب جمعه كمي با خودت خلوت كن ...

كاش مي توانستم همصدا با كسي كه صبح جمعه دعاي نفدبه مي خواند بايك بغل اميد، سبد سبد احساس دلتنگي را از شبستان خموش انديشه ام دور بريزم .

احساس مي كنم در آن عصر جمعة باراني كه مي آيي شميم تازه نفس ياس ها در ذهنم آب پاشي مي شود. به اميد آن روز كه بيايي .

فجرمقدس-4

اشاره اي اجمالي و كلي به حوادث پيش از ظهور

مجتبي السادة

ترجمه : محمود مطهري نيا

اشاره :

در قسمت گذشته با برخي از رويدادهايي كه در روايت هاي اسلامي از آنها به عنوان رويدادهاي پيش از ظهور ياد شده آشنا شديم . چنان كه گفته شد اين رويدادها همه در فاصله اي دور از عصر ظهور واقع شده اند و پيشگويي آنها از سويي ائمه معصومين (ع ) موجب اطمينان و اعتماد مردم به صدق وعده پيشوايان دين نسبت به رويدادهاي نزديك به عصر ظهور مي شود.

از اين قسمت به بعد رويدادهايي را كه وقوع آنها در فاصلة نزديك به عصر ظهور پيش گويي شده مورد بررسي قرار مي دهيم .

بخش اول - علامات پيش از ظهور

احاديثي كه حوادث ايّام نزديك به ظهور را ترسيم و محدوده آن عصر را مشخص مي كنند مي توان به چهار قسمت زير دسته بندي كرد:

1. عصر ظهور

در برخي از احاديث شريفه ما ويژگي هاي كلي و عمومي ظهور به همراه اشاره اي به برخي جريانات مشخص آن زمان ديده مي شود كه از جمله آنها مي توان به حديث مفصلي كه گفتگوي آميخته باناباوري زياد سلمان با حضرت رسول (ص ) را در مراسم حج بيان مي كند _ كه در شماره هاي پيشين آورديم _ اشاره كرد.

2. سال هاي ظهور

احاديثي كه به بررسي سال هاي ظهور مي پردازند، حوادث ، اتفاقات و نشانه هاي بيشتري را بيان مي كنند و گستره محدودتري را به تصوير مي كشند كه از جمله آنها همان علاماتي است كه از كتاب الارشاد

شيخ مفيد در پايان بخش پيشگويي هاي ائمه (ع )

آورديم .

در احاديث ديگر هم چنين آمده است :

امام صادق (ع ) فرمودند:

زماني كه مردم در عرفات ايستاده اند، وقتي سواري كه بر شتري تيزپا نشسته آنها را از مرگ خليفه خبردار مي كند و با مرگ

او فرج آل محمد(ص ) و همه مردم مي رسد. 1

ابوبصير مي گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه مي فرمودند:

كسي كه مرگ عبدالله را براي من ضمانت كند من هم ظهور قائم را براي او ضمانت مي كنم .

سپس فرمودند:

وقتي عبدالله بميرد مردم پس از او با كسي متحد نشوند! ان شاءالله و اين جريان بدون امامتان آرام نمي شود و حكومت و سلطنت سالانه و طولاني مدت از بين مي رود، مدت سلطنت هاي پادشاهان به ماه و روز نمي كشد. پرسيدم : آيا اين دوران طول مي كشد؟ فرمودند: «هرگز!» 2

از امام باقر(ع ) نقل شده كه فرمودند:

وقتي بني فلان به خاطر چيزي كه ميان آنهاست دچار تشتت و اختلاف شدند منتظر فرج باشيد و فرج شما جز با اختلاف بني فلان محقق نمي شود پس آنگاه كه گرفتار اختلاف شدند چشم انتظار صيحه اي در ماه رمضان و قيام قائم (ع ) باشيد كه خدا هرچه را بخواهد انجام مي دهد. قائم قيام نمي كند و شما هم آنچه را عاشقش هستيد نخواهيد ديد تا وقتي بني فلان بر سر آنچه در بينشان است مبتلا به اختلاف و درگيري شوند و وقتي چنين شد مردم به آنها (ملكشان ) طمع مي كنند و وحدت ويكپارچگي ازبين مي رودو سفياني شورش مي كند. سپس ادامه دادند،بني فلان بالاخره سلطنت خواهند كرد و پس از پادشاهي ، آنها به اختلاف دچار مي شوند و سلطنتشان به باد مي رود و حكومتشان پراكنده و متشتت مي شود... 3

3. سال ظهور

در اين قسمت احاديث به طور دقيق حوادثي را بيان مي كنند؛ خصوصاً در نيمه دوم سال كه از شورش سفياني در رجب شروع مي شود و با نداي آسماني در طبق نظام عددي يا رقمي و بر حسب تقويم اسلامي سال

ظهور فرد است و روز طلوع آن خورشيد تابان هم شنبه دهم محرّم الحرام كه مصادف با عاشوراي حسيني است ماه رمضان و شهادت نفس زكيه در 25 ماه ذي حجة ادامه مي يابد و به ظهور نور مبارك حضرت مهدي (ع ) در عاشورايي كه با شنبه مصادف شده است ختم مي شود. اين روايات علامت هاي حتمي ظهور را كه مدتي پيش از آن واقعه عظيم واقع مي شود در برمي گيرد و از مسلماتي است كه به آنها يقين داريم و معتقديم در مورد آنها بدأ 4 (تقديم و تأخير ناشي از برخي علل ) رخ نمي دهد. همه مؤمنان لازم است كه اين نشانه را به خوبي بشناسند و كساني را كه به دروغ ادعاي مهدويت كردند با كمك آنها به راحتي و با قاطعيت تكذيب كنند. پس از وقوع اين علائم حتمي است كه فرج مؤمنين مي آيد و خداوند تبارك و تعالي درد سينه هايشان را شفا داده و پريشاني را از دل هاي ايشان مي زدايد.

تمامي ائمه (ع ) وقتي كه از حضرت مهدي (ع ) و علائم ظهور ايشان و نزديكي قيامشان صحبت مي كرده اند در برخي موارد متذكر مي شده اند كه بعضي از اين نشانه ها از حتميات ظهور است و به طوري كه اگر آنها محقق نشده باشند حضرت مهدي (ع ) ظهور نخواهند كرد.

4. نشانه هاي برپايي قيامت

اين نشانه ها كه عبارتند از خارج شدن جنبنده اي از زمين (دابة الارض ) كه با مردم صحبت مي كند و طلوع خورشيد از مغرب و آتشي كه از عمق زمين خارج مي شود و مردم را به سوي محشر و قيامت سوق مي دهد و... از جمله رواياتي كه به تبيين آنها مي پردازد اين حديث است كه حضرت امير(ع )

فرمودند كه حضرت رسول (ص ) مي فرمودند:

ده چيز حتماً پيش از قيامت خواهد آمد: سفياني ، دجال ،دود، جنبده (دابة )، خروج حضرت مهدي (ع ) و طلوع خورشيد از مغرب و فرود آمدن عيسي و فرو رفتن زمين در مشرق و فرو رفتن درجزيره العرب و آتشي كه از اعماق زمين

خارج مي شود و مردم را به سوي محشر سوق مي دهد. 5

بخش دوم _ علامت هاي مخصوص سال ظهور

به زودي به حوادثي كه در اين سال بروز پيدا مي كند اشاره مي كنيم . سالي كه به زودي با نشانه ها و حوادث سال مشرف به ظهور امام بزرگوارمان حضرت مهدي (ع ) است همراه خواهيم شد. آن گونه كه طبق ترتيب زماني آنها در روايات معصومين (ع ) بيان شده تا به آرزو و هدف خويش نايل شويم مومنان تصوري كلي و فراگير از اين حوادث و نشانه ها وبا علم به اينكه آنها جزء حتميات هستند داشته باشند. اين علائم حتمي آن طور كه در روايات زيادي از آنها ياد شده پنج نشانه اند؛ امام صادق (ع ) فرمودند:

پنج چيز قبل از قيامت قائم (ع ) مي باشند:

1- يمني 2- سفياني 3- منادي اي كه از آسمان ندا مي دهد 4_ فرو رفتن (خسف ) در بيابان 5_ كشته شدن نفس زكيه .

حوادث سال ظهور بسيار زيادند كه به بارزترين و آشكارترين آنها _ البته با توجه به ترتيب زماني آنها به قدري كه با توجه به رواياتي كه در دسترس داريم و امكان آن وجود داشته باشد _ اشاره مي كنيم . پيش از ورود به بحث لازم است به حوادثي كه به طور اجمالي به آنها اشاره شده و به طور كلي و عمومي بر سال ظهور و ويژگيهاي آن دلالت

مي كند نظري بيفكنيم .

1. فرد بودن رقم سال ظهور

از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمودند:

حضرت جز در سال فرد مانند يك ، سه ، پنج ، هفت يا نه قيام نمي كنند. 7

اين حديث سال ظهور را به طور اجمالي معرفي مي كند و ليكن زمان ظهور مبارك حضرتش را برخي احاديث دقيق تر مشخص مي كنند. ابوبصير از امام صادق (ع ) نقل كرده اند:

در روز عاشورا كه روز به شهادت رسيدن حسين بن علي (ع ) مي باشد قيام خواهند كرد: «گويا در روز شنبه اي كه عاشورا است با او هستم در حالي كه ميان ركن و مقام ايستاده و جبرئيل در مقابلش براي بيعت با او دعوت مي كند و شيعيان از نقاط مختلف زمين با طي الارض به سوي او مي شتابند كه با او بيعت كنند و خداوند تبارك و تعالي به وسيله ايشان زمين را همان طور كه از ظلم و جور پر شده از عدالت و دادگستري پر كند.

با توجه به اين روايت ها و ديگر روايات كه در دسترس داريم مي توانيم بعضي از ويژگي هاي سالي را كه ان شاءالله ظهور خواهند كرد بيان كنيم كه طبق نظام عددي يا رقمي و بر حسب تقويم اسلامي سال ظهور فرد است و روز طلوع آن خورشيد تابان هم شنبه دهم محرّم الحرام كه مصادف با عاشوراي حسيني است .

2. سالي همراه با باران فراوان

از نشانه هاي سال ظهور اين است كه در آن سال باران بسياري مي بارد و به خاطر اين بارش زياد محصولات و ميوه ها و خرماهاي مختلف خراب شده و از بين مي روند چرا كه باران گاهي رحمت است و نعمت و گاه عذاب و نقمت .

از امام صادق (ع ) روايت شده كه فرمودند:

پيش از ظهور قائم (ع ) در آن سال باران فراواني مي بارد كه محصولات و خرماهاي مختلف نخلستانها از بين مي رود ولي شما از اين حادثه شكايت نكنيد. 9

و سعيد بن جنيده چنين نقل كرده است :

در سالي كه حضرت مهدي (ع ) ظهور مي كنند بيست و چهار باران نازل مي شود كه اثرات و بركات آن مشهود خواهد شد. ان شاءالله 10

و بر همين اساس است كه مي توان به معناي چنين احاديثي پي برد كه : امام صادق (ع ) فرمودند:

در سال پيروزي حضرت فرات چنان شكافته مي شود كه آب وارد كوچه هاي كوفه مي شود

و در روايتي ديگر:

در سال پيروزي فرات شكافته شده و آب هاي آن وارد كوچه هاي كوفه مي شود. 11

3. سالي آكنده اززمين لرزه هاوخوف وفتنه هاي بسيار:

امام صادق (ع ) فرموده اند:

از نشانه هاي قيام آن حضرت اين است كه در سالي پر از زلزله و سرما اتفاق مي افتد. 12

مهدي را به شما بشارت مي دهم كه پس از پديد آمدن اختلافات در ميان امتم و زلزله هاي بسيار ظهور خواهد كرد. 13

در آن زمان اختلافات شديد و فتنه هاي بسيار در زمين پيش مي آيد. 14

پيش از اين كشتار «يبوح » پيش خواهد آمد. «حاضران پرسيدند:» «يبوج » يعني چه ؟ حضرت فرمودند: «يعني دائمي است و بدون وقفه ادامه مي يابد. 15

پيش از آمدن قائم دو مرگ مشاهده خواهد شد، مرگ قرمز و مرگ سفيد به طوريكه از هر هفت نفر 5 نفر بميرند.» 16

حضرت علي (ع ) فرمودند:

پيشاپيش حضرت مهدي مرگ سرخ و مرگ سفيد پيش مي آيد و حمله ملخ ها در زمان او و در غير زمانش مانند رنگ هاي خون كشتار قرمز (ناشي از جنگ )

و شمشير است و مرگ و مير سفيد به خاطر طاعون خواهد بود. 17

عبدالله بن بشار از اميرالمومنين علي (ع ) نقل كرده است كه فرمودند:

زماني كه خداوند تبارك و تعالي اراده كند كه قائم آل محمد(ع ) را ظاهر نمايد با جنگي كه آغاز و پايانش در ماه صفر است شروع مي كند كه اين ابتداي قيام قائم ما (اهل بيت ) است . 18

جابربن جعفي مي گويد: «از امّام باقر(ع ) پرسيدم كه معناي آيه «ولنبلونكم بشي ء من الخوف والجوع » 19 چيست ؟» حضرت فرمودند:

جابر (اين آيه ) يك معناي خاص دارد و يك معناي عام . معناي خاص ، گرسنگي دركوفه است كه خداوند آن را مخصوص دشمنان آل محمد عليهم السلام قرار داده و به وسيله آن ، آنها را هلاك مي كند. ولي معناي عام آن در شام محقق مي شود كه اهل آنجا به خوف و هراس و گرسنگي مبتلا مي شوند كه احدي به مانند آن مبتلا نشده باشد و گرسنگي پي_ش از قي_ام قائ_م (ع ) اس_ت و خ__وف و ه_راس پ_س از قي_ام قائ_م (ع ). 20

امام باقر(ع ) مي فرمايند:

حضرت مهدي (ع ) جز در شرايط زير ظهور نمي كند. مردم شديداً دچار هراس و گرفتار زلزله هاي بسيار و طاعون شوند و جنگ نمايان و شديدي ميان اعراب واقع شود. اختلاف در دين و آيين پيدا كرده و وضعيت و احوالشان متغير گشته باشد. هر كس آرزويي داشته باشد آرزويش در هر صبح و عصر مرگ است تا آنجا كه فرمودند: قيام ايشان پس از يأس و نااميدي (مردم ) است خوشا به حال كسي كه او را درك كند و از ياورانش باشد واي و صدها واي بر آن كه با او

مخالفت كند و از امرش نافرماني و سرپيچي نمايد. 21

ابوبصير از امام صادق (ع ) نقل كرده كه فرمودند:

ناچار پيش از قيام فتنه اي پيش مي آيد كه مردم در آن گرسنه مي شوند و هراس شديدي از كشتارها در دلشان مي افتد و مبتلا به كاستي و كم شدن اموال و محصولات و جان هايشان مي شوند. اين مسأله در قرآن مطلبي روشن و واضح است و سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:

و لنبلونكم بشي ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرين 22

از اين مجموع احاديث شريفه كه سال ظهور را توصيف مي كنند در مي يابيم كه آن سال ، سالي است با زمين لرزه ها و فتنه هاي بسياري كه حكايت از نبود و فقدان ثبات سياسي در برخي كشور و كثرت اختلافات و جنگ ها مي كنند كه آن هم به جنگي جهاني ختم مي شود كه در روايات از آن به جنگ و معركه قرقيسيا ياد شده است (كه به زودي به آن اشاره خواهيم كرد) و نتيجه زياد شدن جنگ ها، خوف و هراس و گرسنگي و كشتارها و مرگ و ميرها مي باشد و حوادث و اتفاقات اين سال به ظهور حضرت مهدي (ع ) منتهي شده جهان پر از عدل و قسط مي گردد.

پس از ذكر اين احاديث كه اشاره اي گذرا به احاديث سال ظهور داشتند طي بخش هاي آتي به احاديثي كه دقيق ترين سال و خصوصاً نيمه دوم آن را توصيف مي كنند، خواهيم پرداخت .

ادامه دارد

پي نوشت ها :

1. غيبت نعماني ، ص 179،بحارالانوار، ج 52، ص 240؛ بشارة الاسلام ، ص 122.

2. بحاراالانوار، ج 52، ص 210؛ بشارة الاسلام ، ص 123.

3. غيبة النعماني ، ص 171؛ بحارالانوار،

ج 52، ص 232.

4. به مسأله بدأ درشماره هاي بعدي مفصلاً خواهيم پرداخت .

5. الغيبة ، شيخ طوسي ص 267، بحارالانوار، ج 52، ص 209؛ بشارة الاسلام 14.

6. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 279؛ كمال الدين ، ص 649؛ الغيبة ، شيخ طوسي ، ص 267؛ اعلام الوري . ص 426.

7. اعلام الوري ، ص 430؛ بحارالانوار، ج 2، ص 291؛ منتخب الاثر، ص 464.

8. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 379؛ اعلام الوري ، ص 430.

9. اعلام الوري ، ص 428؛ بشارة الاسلام ، ص 125؛ الارشاد، شيخ مفيد ج 2، ص 377.

10. اعلام الوري ، 429، الغيبة ، شيخ طوسي ، 269.

11. اعلام الوري ، ص 429؛ بشارة الاسلام ، ص 125؛ الارشاد، شيخ مفيد ج 2، ص 377؛ الغيبة شيخ طوسي ، ص 274.

12. يوم الخلاص ، ص 543، بيان الائمه (ع ) ج 2، ص 431.

13. كمال الدين ، ص 655، بحارالانوار ج 52، ص 182.

14. المهدي والممهدون ، ص 49، كمال الدين ص 655، بحارالانوارج 52، ص 182.

15. كمال الدين ، ص 655، بحارالانوار، ج 52، ص 182.

16. كمال الدين ، ص 655، بحارالانوار ج 52، ص 182.

17. الغيبة ، نعماني ، 185، الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 372؛ الغيبة ، شيخ طوسي ، ص 267.

18. بيان الائمه ج 1، ص 335.

19. سوره بقره (2) آيه 155.

20. الغيبة ، نعماني ، ص 168؛ بحارالانوار، ج 52، ص 229.

21. بحارالانوار، ج 52، ص 231؛ الزام الناصب ، ج 2، ص 162؛ المهدي ، آيت الله صدر، ص 198.

22. الغيبة ، نعماني ، ص 168؛ بحارالانوار ج 52، ص 229.

ظهور نزديك است

سخنراني آيت الله ناصري

اشاره : آيت الله محمد ناصري چهره نام آشنا در محافل مهدوي است ، سالهاست كه اراداتمندان امام عصر(عج ) در شهر اصفهان بر گرد او جمع مي شوند و با گوش دادن به بيانات ايشان عطش انتظار و شوق ديدارشان را دو چندان مي سازند. متن حاضر سخنراني ايشان است كه در تاريخ 15/5/81 در حسينيه حضرت ابوالفضل (ع ) ايراد شده است . نظر به اهميت نكاتي كه در اين سخنراني مطرح

شده است ، گزيده اي از آن را تقديمتان مي كنيم .

لحظاتي كه امروز در خدمتتان هستم چند جمله اي راجع به جوان هاي ايراني كه زمينه ساز ظهور حضرت بقية الله هستند صحبت مي كنم . دليل بر اين مدعي كه جوان هاي ايراني زمينه ساز ظهور حضرت بقية الله هستند آيات متعدد قرآن و روايات متعددي است كه از نبي اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) نقل شده است . اين روايات را هم اهل سنت نقل كرده اند و هم علماي شيعه . يكي از اين آيات ، آيه 28 از سورة محمد(ص ) است كه مي فرمايد: «و إن تتولَّوا يستبدل قوماً خيركم » .

مضمون آيه اين است : اگر شما پشت كرديد، منحرف شديد و احكام اسلام را پشت سر انداختيد يك عده در آخرالزمان مي آيند و به اين احكام و ضوابط الهي عمل مي كنند. «و ان تتولّوا» اگر شما به اسلام و قرآن و نبي اكرم و ولايت پشت كرديد «يستبدل قوماً خيركم » بدل آورده مي شود عوض شما يك عده اي غير شما كه آنها هم در همين منظومه زندگي مي كنند.

موقعي كه اين آيه نازل شد عرض شد يا رسول الله آن اشخاصي كه بعد از ما مي آيند و بدل و عوض ما هستند و آنها به احكام اسلامي مي گروند چه كساني هستند؟ موقعي كه اين سؤال از نبي اكرم (ص ) شد حضرت سلمان پهلوي ايشان نشسته بودند. حضرت دست گذاشتند روي زانوي سلمان و فرمودند: قوم ايشان . سلمان فارسي ايراني بود. اختلافي است كه آيا سلمان اصفهاني بوده است يا اهل شيراز بوده است . اين را ما مفصلاً در نجف تحقيق كرديم و معلوم شد ايشان اصفهاني بوده اند و از دهات اصفهان . از طرف هاي زرين شهر و اين حدود. حضرت فرمودند كه اشخاصي از طايفه اين شخص

مي آيند و دين اسلام را ياري مي كنند. بعد حضرت فرمودند: «والذي نفسي بيده لوكان الاءيمان منوطاً بالثريّا لتناوله رجال من فارس » ؛ قسم به آن كسي كه جان من در يد و قبضه اوست ؛ يعني قسم به خدا، قسم به ذات احديت اگر ايمان در ثريا باشد ايراني ها به آن دست مي يابند و خود را به كمال ايمان مي رسانند.

روايت ديگري است از حضرت صادق (ع ) مي فرمايند: «وان تتولّوا يا مَعشرالعرب يستَبدفل خيركم »؛

اگر شما عرب ها عمل به وظايف شرعيه نكنيد و اسلام را به نحو كمالش نپذيريد يك عده اي بعد از شما در آخرالزمان مي آيند و اسلام را بحقيقته مي گيرند و عمل خواهند كرد.

در تفسير الميزان ، تفسير مجمع البيان ، تفسير فخررازي ، تفسير روح البيان و تفسير ابوالفتوح . ذكر كرده اند كه مراد از اين كه يك عده اي مي آيند و اسلام را احيا مي كنند و عمل مي كنند، جوان هاي آخرالزمان هستند.

در روايت ديگري است كه وقتي آيه نازل شد و فرمود: «و آخرين منهم لمّا يلحقوا بهم »؛ شما كه ايمان آورديد يك عده اي در آخرالزمان مي آيند و به شما ملحق مي شوند، سؤال كردند: يا رسول الله چه كساني به ما ملحق مي شوند. حضرت دست به شانه سلمان گذاشتند و فرمودند كه : يك عده اي هستند در آخرالزمان از طايفه اين شخص ؛ يعني ايراني ها و اصفهاني ها، اينها مي آيند و اسلام را ياري مي كنند. حضرت فرمودند: اگر ايمان در كهكشان ها باشد عده اي از عجم به آن دست مي يابند. حضرت در آن زمان ، 1400 سال قبل از اين تقريباً، تعريف شما را مي كرده است كه كنجكاو هستيد، ولايتي هستيد. حضرت صادق و امام محمد باقر هم همينطور.

آية ديگر آيه 5 از سورة اسراء است . در اين آيه

مي فرمايد: «بعثنا عليكم عباداً لنا افولي بأس شديد»؛

اگر شما عمل نكنيد به احكام الهي يك عده اي بر شما مسلط مي شوند و شما را به ضرب و زور وامي دارند كه عمل به احكام اسلام كنيد. عرض كردند: يا رسول الله! اينها چه كساني اند كه بر ما مسلط مي شوند و ما را به ضرب و زور وادار مي كنند كه ما مسلمان باشيم و عمل به احكام اسلام كنيم ؟ حضرت فرمودند: در آخرالزمان عده اي مي آيند و از عجم هستند، ايراني ها هستند.

حضرت صادق (ع ) نيز در روايت معتبري فرمودند كه : حضرت حق در آخرالزمان قبل از ظهور حضرت بقية الله عده اي را مهيا مي كند و براي سركوبي يهود مي فرستد. قبل از ظهور حضرت بقية الله حكومت يهود در بين حكومت هاي اسلامي بايد نابود شود. اين را امام صادق (ع ) فرمودند. آنها چه كساني هستند كه نابود مي كنند يهود را؟ ايراني ها هستند. اين هم يك روايت .

عياشي از امام محمد باقر(ع ) روايتي نقل مي كند كه در آن پرسيده مي شود «أولي بأسف شديد» چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: اينها از اصحاب و انصار امام زمان در آخرالزمان هستند. روايت ديگري است از حضرت صادق (ع ) قريب به همين مضمون است . حضرت سه مرتبه قسم خوردند: آن اشخاص كه مي آيند و اگر ايمان در ثريا باشد به آن دست مي يابند و يهود را سركوب مي كنند: «والله هم أهل قم »؛ اينها اهل قم هستند.

روايتي نقل شده كه مفصل است . اين روايت را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (جلد دوم ، صفحه 184) نقل كرده است . مي فرمايد كه : يك روز اميرالمؤمنين (ع ) در كوفه مطالبي را بيان مي كردند و موعظه و نصيحت مي فرمودند، در آن زمان ايراني ها اطراف اميرالمؤمنين (ع ) را مثل پروانه

گرفته بودند. اشعث _ كه حكمش معلوم است از بزرگان كوفه بود _ آمد و جريان را ديد خيلي به او برخورد و خيلي ناراحت شد كه ما عرب هستيم و از بزرگان عرب لكن اين ايراني ها آمده اند و اطراف اميرالمؤمنين (ع ) را مثل پروانه گرفته اند. ناراحت شد و شروع كرد يواش يواش جلو آمدن كه : يا اميرالمؤمنين اين سرخ پوستان ، يعني ايرانيان ، اطراف شما را گرفته اند و بر ما چيره شده اند و خود را بر ما فضيلت مي دهند. اميرالمؤمنين (ع ) اين كلام را كه شنيد ساكت شدند و چيزي نفرمودند و از ناراحتي پاهاي مبارك خود را به منبر مي زدند. صعصة بن صوحان كه يكي از اصحاب خاص اميرالمؤمنين (ع ) بود بلند شد و فرمود: يا اميرالمؤمنين گوش به اين حرف ها ندهيد شما مطالبي را بفرماييد كه تا آخرالزمان در بين عرب و عجم مشخص باشد و شايع باشد. حضرت فرمودند: (منظورم اينجاست ) آيا امر مي كنيد شكم پرستان را بپذيرم و مؤمنين و متقين و اين جوان ها را از اطراف

خود دور كنم ؟ حضرت امير به جوان هاي ايراني در آن زمان افتخار مي كرده است . بعد فرمودند: والله ايراني ها شما را سركوب مي كنند. اين هم يك روايت بود.

احمد حنبل ، يكي از علماي اهل سنت ، از نبي اكرم (ص ) نقل كرده كه حضرت فرمودند: خداوند اطراف شما را از ايراني ها پر مي كند و اينها چون شيراني هستند و اهل فرار نيستند و از شما دفاع مي كنند و دشمنان شما را نابود مي كنند و از غنايم شما هيچ استفاده نمي كنند. حافظ ابونعيم كه يكي ديگر از علماي اهل سنت است نقل مي كند (خيلي جاها نقل كرده اند ايشان هم نقل كرده ) كه : نبي اكرم (ص ) يك شب خوابي

ديدند و بعد آمدند نشستند در بين اصحاب و فرمودند كه من ديشب خواب ديدم كه : يك عده اي گوسفند سياه دنبال من بودند، بعد از مدتي اين گوسفندهاي سياه نابود شدند و يك مفشت گوسفندهاي سفيد و بسيار قوي اطراف من را گرفتند. تعبيرش چيست ؟ ابوبكر گفت : يا رسول الله اجازه مي دهيد خواب را من تعبير كنم ؟ حضرت فرمودند: تعبير كن . عرض كرد گوسفندهاي سياه ما هستيم ، اطراف شما را گرفتيم ولكن ما مي رويم كنار و ايراني ها مي آيند جلو و اطراف شما را مي گيرند و شما را رها نمي كنند. حضرت مقداري صبر كردند و فرمودند: بله ، جبرئيل بر من نازل شد و همين تعبير را كرد. منظور اين كه روايات زيادي در فضيلت ايراني ها و جوان هاي ايراني و اين كه اينها متعبد و متعهد هستند و پابند اسلام و دين و قرآن ، وارد شده و شايد رواياتي كه در اين زمينه وارد شده به حد تواتر رسيده باشد.

روايت ديگري است از اهل بيت كه الان در نظرم نيست از كداميك از معصومين (ع ) نقل شده است . در اين روايت نقل شده كه از نبي اكرم (ص )، حضرت فرمودند: من به ايراني ها بيش از شما اعتماد دارم . من به ايراني ها بيش از شما عرب ها اعتماد دارم .

آيه شريفه مي فرمايد: «إنّ أكرمكم عندالله اتقيكم »؛

هر كسي تقوايش بيشتر شد و بيشتر ملتزم شد كه به ضوابط شرعي عمل بكند، در خانة خدا مقرب تر است . مقرب بودن و بزرگ بودن به لباس نيست ، به سن نيست ، به شغل نيست . بزرگي در نزد حضرت حق به تقواست .

برادران ! اين زماني كه ما در آن قرار گرفته ايم زمان بسيار مشكلي است . مشكلات زياد است و روز به

روز هم اين مشكلات اضافه مي شود. چرا؟ به واسطه اي كه من مكرر از بزرگان شنيده ام ؛ فرج حضرت بقية الله، روحي له الفداء، خيلي نزديك است و هر مقداري كه كه انسان به فرج نزديك تر شود، مشكلات زيادتر مي شود تا بيروني ها بيرون بروند. اميرالمؤمنين (ع ) در نهج البلاغه مي فرمايند: «والذي بعثه بالحقّ نبّياً لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلّن غربلة بل يستخرج من الغربال خلق كثير»؛ قسم

به ذات احديت كه نبي اكرم را به حق برانگيخت ، در آخرالزمان مردم امتحان مي شوند. امتحان شديد. اين گندم ها را ديده ايد كه پاك مي كنند؟ در غربال پاك مي كنند و بلند مي كنند و بر هم مي زنند. خاك ها و كثافت هايش مي ريزد و كاه هايش يك طرف مي رود. حضرت مي فرمايد: به قدري امتحانات شديد مي شود و مردم غربال مي شوند كه اشخاص بزرگ بزرگ از توي غربال مي افتند پايين و يك اشخاص خاصّ مؤمن خالص در غربال مي مانند. «يستَخرفج من الغربال خلقٌ كثير»؛ عده زيادي از غربال مي ريزند. امتحان است برادر من . مبادا كه شيطان ما را فريب بدهد. مبادا كه هواي نفس بر ما غالب شود. مشكلات را تحمل كن . شما نگاه كن طلا كه به اين قيمت است مي دانيد چقدر زحمت و چقدر ناراحتي ها را تحمل كرده است تا به اين قيمت رسيده ؟ سنگي كه بيشتر نبود. توي كوره آن را گذاشتند. چقدر حرارت و آتش فشار به آن آورد. آنقدر چكش توي سر و مغز آن خورده است . آنقدر تحت فشار قرار گذاشته تا حالا يك سكه شده و حالا اين مبلغ قيمت پيدا كرده يا دست بند شده يا سينه ريز شده است . خيلي فشار را تحمل كرده تا به اين درجه رسيده است .

«أم حسب الناس أن يقولوا أمنّا و هم

لايفتنون »؛

آيا ما مي گوييم كه مسلمانيم و مؤمنيم و از دوستان پيغمبر و دوستان امام زمان و امتحان نمي شويم ؟ نه ؛ امتحان مي شويم . شما يك شاگرد مي خواهيد بگيريد، يك رفيق مي خواهيد بگيريد كه چهارصباح با هم باشيد، چقدر امتحانش مي كنيد؟ خدا مي خواهد كه ذخائر خودش را تحويل اين اوليا بدهد، اينها را امتحان نمي كند؟ هر مقداري كه به فرج نزديك تر مي شويم ، امتحانات هم شديدتر مي شود. تحمل بكنيد! براي خدا استقامت داشته باشيد! دعا بكنيد كه خداوند ايمان ما را در دوران آخرالزمان ثابت بدارد. مشكلات خيلي زياد است . جوان ها، خواهرها، برادرها! الا´ن مخصوصاً مشكلات زياد است . خواهرها و برادرها! عفت و نجابت را رعايت كنيد. صلاح شما، سعادت شما، تكامل شما، ثبوت ايمان شما، در اين جهت است .

خدا شاهد است ، مشكلات هست ، تحمل كنيد. حالا امتحانات زياد است ما چه بايد كنيم ؟ بايد از امتحانات درست بيرون بياييم . راه درست از امتحان بيرون آمدن ما چيست ؟ اين است كه انقلاب دروني ايجاد كنيم ؛ يعني بياييم و خودمان را تهذيب كنيم . كساني كه خود را تهذيب نكرده باشند سعادت پيدا نمي كنند. اگر هم كه ايمان پدري و مادري داشته باشند، لقلقة زبان بيش نيست . چون صفات رذيله نمي گذارد كه ايمان در درون انسان جلوه گر شود. هر كدام از صفات رذيله در وجود انسان يك حجاب بسيار بزرگي است كه اطراف روح را گرفته است . ايمان روز به روز ضعيف تر مي شود. هر مقداري كه معاصي و صفات رذيله بيايد و حجاب ها بيشتر شود اين ايمان ضعيف تر مي شود.

اگر من خواسته باشم كه ايمانم قوي باشد و سراسر وجودم را بگيرد، راهش اين است كه انقلاب دروني ايجاد كنم . انقلاب دروني

چيست ؟ تخليه و تحليه است . صفات رذيله را در مقام اصلاحش بربياييم .

حضرت حق در قرآن مكرر مي فرمايد: «قد أفلح من تزّكي » يا «قد أفلح من زكّيها و قدخاب من دسّها»؛

رستگار شد آن كسي كه خودش را تزكيه كرد؛ يعني صفات رذيله را از وجودش دور كرد و خود را مفحلاّي به صفات حميده كرد و خودش را مؤدب به آداب اسلامي كرد. چنين شخصي «اتقي » است ، «اكرم عندالله» است ، «اسعد» است و «اكمل من جميع الابعاد» است .

راهش اين است كه انسان اين كتب اخلاقي را بردارد و مطالعه كند، ببيند آن صفات رذيله اي كه در وجودش هست چيست ؟ كتاب هاي اخلاقي ، هم درد را بيان كرده و هم دوا را بيان كرده است . انسان درد را ببيند، دوايش را هم ببيند و خودش را معالجه كند. اين يك راهش است . براي اصلاح خود و انقلاب دروني يك راه ديگر هم وجود دارد. آن چيست ؟ توسلات و توجهات به حضرت بقية الله، روحي له الفداء. از حضرت بخواهد. انسان يك توبه و انابه از اعمال و رفتار و گفتارش بكند، بعد توسلات به حضرت بقية الله داشته باشد. مخصوصاً اگر بشود يك ربع ساعت ، ده دقيقه ، نيم ساعت قبل از اذان صبح بلند شود، دو ركعت نماز بخواند، يك سلامي به امام زمان بدهد و خود را بيندازد در دامن امام زمان . يابن رسول الله كمكم كن ، من راهي ندارم ، چاره اي ندارم ، اسير نفسم ، اسير شيطانم . شيطان داخلي و خارجي من را محاصره كرده و دستبند به من زده است . تو نجاتم بده ، حضرت عنايت مي كنند، توفيق مي دهند، توجه مي كنند. امام زمان _ به ذات احديت قسم _ احدي از

موجودات را فراموش نمي كنند، نه من و شما را، نه ملائكه را، نه حيوانات را، نه ساير مخلوقات را. خودشان فرموده اند: «إنا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم »؛ من شما را رها نكرده ام . امام زمان اشراف دارد. احاطة قيومي بر عالم وجود دارد. «لولا الحجة لساخت الارض بأهلها». حضرت محيط هستند، مي دانند، مي بينند، صد درصد متوجه هستند. شما يابن الحسن را در جميع احوال فراموش نكن ، در همه گرفتاري ها فراموش نكن .

اين تذكر را هم عرض بكنم ؛ اوضاع خيلي خوبي نيست برادر من . من مي دانم مكرر از بعضي از بزرگان نقل شده است . خودم چيزي ندارم لكن شنيده ام بزرگان فرموده اند: «فرج حضرت خيلي نزديك است » و همين طور هم هست . الان خيلي از اشخاص از غربال در مي روند و مي افتند پايين و فسادشان ظاهر مي شود و از خط ولايتي ها خارج مي شوند. حواستان جمع باشد كه مبادا از غربال خارج شويد، مقام رهبري هم _ كه خدا ان شاءالله حفظشان كند _ مدتي قبل داستان مفصلي فرمودند كه ما حصلش را عرض مي كنم كه : «فرج خيلي نزديك بود لكن بَداء حاصل شد.» همه بايد بيشتر مقيد باشند، متوجه باشند. يك توبه از اعمال گذشته و عزم و جزم بر ترك معصيت در آينده و داشته باشند. به نمازهاي اول وقت و مخصوصاً تسبيح حضرت زهرا(س )؟! بعد از نمازها اهميت دهند. چه آثاري دارد اين تسبيح حضرت زهرا(س ). هم مشكل گشاي امور دنيوي و اقتصادي ، هم مشكل گشاي امور معنوي و عرفاني است . از هر دو بعد آثار عجيبي براي تسبيح حضرت زهرا(س ) است . اين را فراموش نكنيد و روزي صد مرتبه هم استغفار داشته باشيد.

اين روزنامه ها، اين مجله ها و اين هفته نامه ها،

اينها زياد است . همه را بخواهي ببيني كه نمي تواني . بعضي ها را هم كه نمي تواني . اگر بگوييم كه جوان ها هم به كلي اينها را مطالعه نكنند كه نمي شود، بايد اهل اطلاع باشند، از اوضاع جهان اطلاع كمابيشي داشته باشند. يك روزنامه ، دو روزنامه ، يك مجله كه اعتماد به آن داري ، اينها را مطالعه كن . اخبار را هم در 24 ساعت يك دفعه كه اخبار سراسري مي گويد گوش بده . بقيه اش را به كارت بچسب . الان موقع ترقي شماست ، الان موقع تعالي شماست . الان موقع سرمايه اندوزي شماست . عمرتان را ضايع نكنيد. ما نفهميديم ، كسي به ما تذكر نداد. عمرمان ضايع شد و هيچ ترقي و تعالي نداشتيم . اما شما عمرتان را ضايع نكنيد، هدر ندهيد. در مجالس و محافل نشستن و صحبت كردن و اشخاص را بزرگ و كوچك كردن فايده اي ندارد. يك روزنامه مطالعه كن . يك ساعت ، نيم ساعت هم اخبار سراسري را بشنو و بقيه اش را به كارت بچسب . جديت در تحصيل ، جديت در كسب و كار داشته باش و در مسائل سياسي هم چشم بسته تبعيت كن از مقام رهبري . راه سعادت اين است . راه تكامل اين است . راه رضايت امام زمان اين است . خدا مي داند، آنچه من بين خود و خداي خود فهميدم اين است كه براي شما عرض مي كنم و همين مطلب را در قبر جواب مي دهم . منظور اين است ، غنيمت بشماريد، در تمام مشكلات ، چه مشكلات مادي باشد، چه معنوي باشد، چه اقتصادي باشد، اجتماعي و سياسي باشد، در هر مشكلي كه وارد شديد «يابن الحسن ، يابن الحسن » را فراموش نكنيد. امام زمان ملجأ ماست ، امام زمان پناهگاه ماست ، سرپرست ماست . خودشان فرمودند: «نحن

صنايع ربنّا و الخلق

بعد صنايعنا». نمي گويم به ساير ائمه و امام زاده ها و سر قبور مؤمنين ، اولياي الهي ، شهدا، علما، نرويد، اين را نمي خواهم بگويم . مي خواهم بگويم هر حاجتي كه شما داريد، زير نظر امام زمان بايد به دست شما برسد. چون يگانه كسي كه واسطه فيض است و مي تواند در عالم وجود، افاضه كند حضرت بقية الله است . سلام شما به ساير ائمه اهل بيت (ع )، ساير امامزاده ها، علما، شهدا هم به اجازه امام زمان است .

اهل بيت ، ائمه اطهار(ع ) دستور مي دهند به فرزندشان حضرت بقية الله(ع )، امامزاده ها تقاضا مي كنند و بزرگان هم همينطور. يكي از اولياي الهي نقل كرده اند كه حاجتي داشتم و مدت زيادي متوسل به امام زمان (ع ) مي شدم و ختمي گرفته بودم ، يك شب خواب ديدم كه حضرت بقية الله(ع ) نشسته اند و نامه هاي زيادي به محضر ايشان آورده اند، حضرت يكي يكي نامه ها را مي ديدند و همه را مي گذاشتند كنار. بعد يكي از نامه ها را كه برداشتند، باز كردند و بوسيدند و به چشمشان گذاشتند و گذاشتند كنار. عرض كردم : يابن رسول الله اينها چيست ؟ فرمودند: دوستان ما به امامزاده ها و اولياي الهي متوسل شده اند و آن بزرگواران براي من نامه نوشته اند كه كار ايشان را اصلاح كنم . گفتم : يابن رسول الله آن نامه اي را كه بين همه نامه ها بوسيديد و به چشمتان گذ

مظلوم تر از آقا بقية الله وجود ندارد

اشاره:

بسيارند پژوهشگران، نويسندگان، اديبان، شاعران، سخنوران و هنرمنداني كه خاموش و گمنام اما عاشق و دلباخته عمر خود را وقف برافروختن چراغ انتظار در شبستان غيبت نموده اند . اگر چه اين گروه در نزد مولا و صاحبشان شناخته شده اند، اما حيف است كه جامعه مهدوي ما كساني را كه سال ها به عشق امام مهدي (ع)

قلم زده اند و يا اثري را خلق نموده اند نشناسد . از اين رو تصميم گرفتم كه از اين پس در هر شماره موعود گفت وگويي داشته باشيم با يكي از اين عزيزان . اميد كه مقبول حضرتش واقع شود .

نخستين گفت وگو را با حجة الاسلام والمسلمين علي اكبر مهدي پور آغاز كرديم . كسي كه در سي سال گذشته آثار متعددي را در زمينه موضوع مهدويت نوشته و ترجمه كرده است . با هم اين گفت وگو را مي خوانيم .

لطفا مختصري درباره خودتان بفرماييد .

من در سال 1324 شمسي برابر با 13 رجب 1364 قمري در تبريز متولد شدم . ابوي من اهل علم نيست ولي از خاندان متديني است و هفت ساله بودم كه به مدرسه ابتدايي رفتم و همزمان با آن آموختن دروس عربي را هم شروع كردم . 4 سال بيشتر مدرسه نرفتم چون در كلاس پنجم ابتدايي به سيوطي رسيدم ديدم كه نيازي به ادامه تحصيلات ابتدايي ندارم از مدرسه بيرون آمدم و همان را ادامه دادم تا 17 سالگي كه مكاسب و رسائل مي خواندم . در سال 1340 شمسي و 17 ربيع الاول 1381 قمري بود كه وارد قم شدم در اينجا هم رسائل و مكاسب را ادامه دادم . تا وقتي كه دارالتبليغ تاسيس شد آنجا مشغول شدم و دوره آنجا را تمام كردم . در سال 1354 به تركيه رفتم و مدت 5 سال در آنجا اقامت داشتم و در سال 59 به قم برگشتم و مشغول فعاليت هاي حوزوي شدم . در خلال اين برنامه ها در شهرستان ها براي مجالس تبليغي در ماه هاي رمضان و محرم و صفر مي رفتم و بقيه را كلا

در حوزه بودم و مشغول به تحصيل و تدريس و مباحثه . از حدود 20 سال قبل; يعني بعد از مراجعت از تركيه تدريس را تعطيل كردم و به تاليف و تحقيق مشغول شدم .

فعاليت هاي مهدوي خود را از كي و كجا شروع كرديد؟

سابقه اين كار به سال 1350 شمسي برمي گردد . آن سالي بود كه مرحوم آيت الله العظمي حكيم وفات كردند . در يكي از مجالس فاتحه ايشان در تبريز منبر رفته بودم و راجع به وجود مبارك آقا بقية الله (عج) بحث مي كردم در ضمن بحث به اين حديث معروف كه از آقا امام سجاد و آقا امام صادق و آقا بقية الله و شخص رسول الله، صلوات الله عليهم اجمعين، نقل شده و در آن آمده است كه مثل حضرت در زمان غيبت مانند خورشيد پشت ابر است، رسيديم; اين حديث را كه روي منبر توضيح مي داديم به ذهنمان آمد كه يكي از مهم ترين آثار خورشيد بقاي اين نظام است; يعني در منظومه شمسي خورشيد اين نقش را دارد كه در اثر تعادل جاذبه خورشيد با نيروي دافعه و گريز از مركز بقيه كرات اين نظام مطابق هيات جديد محفوظ است و اين را آنجا مطرح كرديم . از منبر كه پايين آمديم همين را به صورت مقاله اي درآورديم و چون مساله جديدي بود و هيچ جا برخورد نكرده بوديم به آيت الله مكارم شيرازي، حفظه الله تعالي، ارائه داديم ايشان بسيار پسنديدند و فرمودند همين را چاپ كنيد . مرحوم علامه مجلسي هشت وجه شبه در بحارالانوار براي اين تشبيه آورده اند اين در واقع وجه نهمي بود كه در هيچ جا ذكر نشده است . ما هم آن را

به صورت جزوه اي با عنوان نقش امام زمان (ع) در جهان هستي منتشر كرديم . اين اولين قدمي بود كه ما در حدود 32 سال قبل در مورد حضرت برداشتيم و فتح باب خيري شد كه ما با اين موضوع آشنا شديم، انس گرفتيم و شروع به كار كرديم .

ادامه فعاليت هاي حضرت عالي به چه نحو بود؟

يك سال بعد از آن از طرف «نجات نسل جوان » كه مجله اي بود كه در آن زمان منتشر مي شد مسابقه مقاله نويسي گذاشتند; ما هم مقاله اي در اين رابطه انتخاب كرديم با عنوان «او خواهد آمد» ; مسلمانان، مسيحيان، كليميان، زرتشتي ها، اسلاوها، ژرمن ها، همه معتقدند كه او خواهد آمد . اين مقاله در آنجا به صورت يك مقاله قابل چاپ تشخيص داده شد و در سال 51 شمسي بود كه در شماره هاي همان مجله نجات نسل جوان كه سالنامه اش هم سالنامه جوانان ناميده مي شد چاپ شد . اين دومين اثر ما بود . بعد اين دو مقاله با هم تلفيق شدند و به صورت كتابچه اي همراه با دو مقاله از مرحوم آقاي الهامي با عنوان او خواهد آمد منتشر شد كه تا الآن ده بار تجديد چاپ شده و جمعا در حدود 000/130 تيراژ داشته است . بعد از آن ما اين برنامه ها را ادامه داديم و اثر بعدي كه پس از اين كار داشتيم كتاب جزيره خضراء بود . اين كتاب راجع به ادامه داستان علي بن فاضل، حوداثي كه در مثلث برمودا مي گذرد و تطبيق اين دو جريان با همديگر است . ماجراي علي بن فاضل به سال 69 هجري برمي گردد . در حدود 20 سال قبل بود كه حوادث

مثلث برمودا مطرح بود و در رسانه ها اعلام مي شد به ذهنمان رسيد كه شايد رابطه اي بين اين دو موضوع وجود داشته باشد . با بررسي ديديم كه بله رابطه اي هست . بعد از آن كتابچه اي به دست ما رسيد كه شخصي به نام ناجي النجار اين دو را با هم مطابقت داده بود . ما آن را ترجمه كرديم . هفتاد صفحه مطلب شد ولي سه برابر به آن افزوديم از مقدمه و تعليقه ها در 280 صفحه منتشر شد و در دنيا هم مورد استقبال قرار گرفت . در مدت كوتاهي به انگليسي ترجمه و در لندن منتشر شد . چهار بار به اردو ترجمه و منتشر شد . متن فارسي آن هم با 000/110 تيراژ تا الان در ده نوبت، به چاپ رسيده است . بعد از آن ترجمه يوم الخلاص را آغاز كرديم و آن را در دو مجلد در بيش از 1300 صفحه با 1850 حديث اعراب گذاري شده و ترجمه و كيفيت خيلي خوبي كه سعي و تلاش زيادي ناشر براي آن متحمل شد منتشر كرديم . اين كتاب تا به حال سه بار تجديد چاپ شده است . 18 نوع فهرست را در آخرش آورده ايم كه در هيچ كتاب فارسي تا قبل از آن نديده بودم . اين فهرست ها استفاده از كتاب را خيلي راحت كرده است . به اين صورت كه در اين كتاب 600 علامت ظهور وجود دارد چون كتاب شامل فهرست موضوعي است هر كس مطلبي را كه نياز دارد با يكي، دو دقيقه جست وجو مي تواند بفهمد كه در اين كتاب هست يا خير . و لذا مورد استقبال قرار گرفت . كه

اين كتاب هم به اردو ترجمه و در كراچي چاپ و منتشر شد . كار بعدي ما طول عمر امام زمان (ع) از ديدگاه علوم و اديان است . بحث راجع به اينكه عمر انسان از لحاظ زيست شناسي محدود نيست و انسان مي تواند تا هزاران سال زندگي كند و اثبات اين معنا با استفاده از قرآن كريم و اخبار و احاديث در اين كتاب انجام شده است كه آن هم به زبان اردو توسط شهيد علامه سيد جاردي در لاهور منتشر شده و اخيرا هم توسط شخصي به نام سيد باسم هاشمي به عربي ترجمه و تحت عنوان عمر الامام المهدي در بيروت چاپ شده است . كارهاي بعدي ما چند چهل حديث است: 1 - چهل حديث پيرامون يوسف زهرا (ع) شامل چهل حديث از چهل كتابي كه مستقلا راجع به حضرت توسط علماي شيعه نوشته شده است . كه ضمن چهل حديث، چهل كتاب و چهل مؤلف هم معرفي شده است . 2 - چهل حديث پيرامون نوريزدان كه از احاديث اهل سنت به تسلسل زماني از چهل عالم سني كه بخشي از كتاب خود را به حضرت بقية الله (ع) اختصاص داده اند كه باز هم معرفي چهل كتاب و چهل مؤلف ضمن چهل حديث است . البته منابع ديگر هر حديث در پاورقي ذكر شده است; ليكن ترتيب كتاب طبق تسلسل زماني است .

در مقدمه چهل حديث پيرامون يوسف زهرا (س) واژه اربعين را با چهل حديث كه شامل اين كلمه هستند توضيح داده ايم و حديث من حفظ علي امتي اربعين حديثا را هم از چهل منبع نقل كرده ايم . در مقدمه دومي

بحث حضرت نرجس خاتون را مطرح كرده ايم چون ديديم در بعضي از كتاب ها براي شبهه انداختن در اذهان متدينين آمده اند و گفته اند مگر در آن زمان ها بين مسلمان ها و روم جنگي بوده است؟

ما سه جنگ را در سال هاي 231، 241 و 251 قمري تاريخ هاي عمومي و نه فقط اسلامي نقل كرده ايم و مواردي را كه تصريح شده بين مسلمان ها و امپراطوري روم مبادله اسرا شده است . مواردي هست كه اسرا بازخريد شده اند مواردي هست كه تعداد اسرا تعيين شده كه چند نفر اسير پس گرفته اند يا مبادله كرده اند و در كجا مبادله شده اند . خصوصا آخري كه در سال 251 قمري است چون 4 سال مانده به ولادت آقا بقية الله (ع) است كه از نظر تاريخي بسيار نزديك است و چون در روايت هم تصريح شده كه در زمان امام هادي (ع) اين جنگ واقع شده و حضرت امام هادي (ع) هم در 254 به شهادت رسيده اند يعني 3 سال قبل از شهادتشان كه كاملا زمان ها با هم متناسب است و افرادي كه آنجا اسير شده اند . اينها نكات و مطالبي هست كه موضوع را كاملا براي ما روشن و اثبات مي كند كه اين وقايع در اين ايام اتفاق افتاده اند . اين كتاب وقتي منتشر شد مرحوم آيت الله سيد رضا صدر شايد بيش از ده يا بيست بار در ملاقات ها بر اين تاكيد مي كردند كه كارخوبي كردي كه اين مساله را از ريشه جواب دادي و آن شبهه پس از اين رنگي نخواهد داشت . بعد هم از لحاظ پدر حضرت نرجس خاتون و ريشه و اصالت خانوادگي شان بررسي شده كه خودش كتاب مستقلي است به صورت

فشرده . 3 - احاديث كتاب غيبت فضل بن شاذان . اين كتاب از بين رفته است ولي احاديثي از آن در كتاب ها موجود است . با توجه به اين كه فضل بن شاذان 180 جلد كتاب نوشته و 3 جلد از آنها را به آقا بقية الله (ع) اختصاص داده اند و اين كتاب ها تا قرن دهم در دسترس بوده اند كه متاسفانه پس از آن از بين رفته اند و سرنخي از آنها نداريم; لذا ما بر آن شديم كه اين كتاب را بازسازي كنيم; يعني آثار برجاي مانده را گردآوري و به صورت كتابي با همان عنوان منتشر كنيم كه الحمدالله اين كار را انجام داديم . ايشان در سال 260 ق . وفات كرده اند يعني در سال شهادت امام عسكري (ع) و چهار امام را ديده اند و از امام رضا امام جواد و امام هادي و امام عسكري (ع) حديث بدون واسطه نقل كرده اند و از اين جهت براي ما احاديثي را كه نقل كرده اند ارزشمند است .

كار بعدي كه تقريبا مهم ترين كار ماست كتابنامه حضرت مهدي (ع) است . اين كتابنامه در دو مجلد منتشر شده است و بيش از 2066 كتاب مستقل پيرامون آقا بقية الله (ع) از كتب اهل سنت و شيعه و احيانا فرق غير اسلامي معرفي كرده است . از اين كتاب ها بيش از 700 مجلد را ما در كتابخانه خود داريم و در نتيجه اين كتابنامه به صورت توصيفي است . كتاب هايي كه تا به حال چاپ شده اند تصوير جلدشان را در آنجا آورده ايم و كتاب هايي كه چاپ نشده اند و از آنها نسخه خطي سراغ داريم اين نسخ خطي را معرفي

كرده ايم . بعضي از كتاب ها كه اهميت خاصي دارند تا بيش از 20 نسخه خطي از كتاب هاي مختلف دنيا منتشر كرده ايم . و اين از بركات مسافرت هاي قبلي ما بود كه به اروپا و مخصوصا تركيه داشتيم . مهم ترين كتابخانه حاوي نسخ خطي كتابخانه سليمانيه استانبول است كه بيش از 000/400 كتاب خطي را دربر دارد . ما هم در فرصتي كه در آنجا بوديم اينها را بررسي مي كرديم . در واقع اين كتاب در طول بيست سال تهيه شده است كه در اين مدت ما آن را در كنار ديگر كارهايمان انجام مي داديم و هر كجا به نسخه اي برمي خورديم و در پايان به صورت اين كتاب نامه منتشر شد و حدودا چند صد جلدي به دست آورده ايم كه در چاپ هاي بعدي ان شاءالله به آن اضافه خواهد شد بعد از آن جزوه كوچكي داشتيم به نام ميلاد نور اين كتاب از بيست عالم اهل سنت نقل شده كه آنها ولادت حضرت را دقيقا روز نيمه شعبان سال 255 هجري قمري ذكر كرده اند كه بعضي ها خيال مي كنند كه اين تاريخ و اين تصريح مخصوص شيعه است در حالي كه بيش از 100 نفر از علماي سني داريم كه تصريح كرده اند وجود مقدس آقا بقية الله (ع) فرزند بلافصل حضرت امام حسن عسكري (ع) است كه 20 مورد از آنها را با ذكر منبع و حتي وضعيت چاپ و . . . معرفي كرده ايم كه تصريح كرده اند به روز نيمه شعبان و در سال 255 و 20 مورد ديگر هم از بزرگان اهل سنت نقل كرده ايم كه آنها تصريح كرده اند آقا بقية الله (ع) فرزند بلافصل آقا امام حسن عسكري (ع) هستند

در اين جزوه كار مهمي كه ما توفيق يافتيم و انجام داديم اين است كه يك نسخه تحريف شده را به اصلاح شده اش برگردانديم و آن كتاب فتوحات مكيه ابن عربي است . با توجه به اينكه ابن عربي بين اهل سنت موقعيتي خاص دارد و در كتاب فتوحات مكيه فصلي را به آقا بقية الله (ع) اختصاص داده است و بحث هاي بسيار جامع و جالبي دارد . اول اين نسخ چاپي اين گونه شروع مي شود كه آقا بقية الله (ع) از نسل امام حسن مجتبي (ع) هستند . وقتي ما اين را بررسي كرديم ديديم كه در نسخه خطي اين كتاب كه در كتابخانه پروفسور گلپينارسي (در قونيه تركيه كه نزديك آنكارا و در كنار مقبره مولانا جلال الدين رومي است) . (1) اين طوري است كه وجود مقدس آقا بقية الله (ع) فرزند امام حسن عسكري فرزند امام علي الهادي فرزند امام محمد تقي الجواد تا فرزند امام حسين بن علي بن ابي طالب (ع) است . ولي در نسخ چاپي جديد آمده از لفظ حسن كه مربوط به آقا امام حسن عسكري تا آقا امام حسين را حذف كرده و لذا شده امام حسن فرزند علي بن ابيطالب و يك جنايت بزرگي است كه متاسفانه در قاهره امر مرسومي است كه در كتاب هاي اصيل، منبع و مرجع نكته اي را حذف مي كنند مثل مروج الذهب كه نيم سطر را حذف كرده اند كه مربوط به سوختن در خانه حضرت فاطمه (س) است و مطالب هم به هم اجنبي شده اند . ولي چاپ سنگي صد سال پيش قاهره را من دارم كه آن نيم خط موجود است . در تمام نسخ خطي فتوحات كه

من ديده ام اين بخش حذف شده است ولي ما براي اين كه اين كار را بتوانيم اثبات كنيم و همه را به نسخه خطي ارجاع ندهيم; چرا كه همه به آنها دسترسي ندارند، دو كتاب پيدا كرديم; يكي اليواقيت والجواهر از عبدالوهاب شعراني (متوفا 973 ق). ايشان متن كامل اين بخش را در كتاب خود آورده است و آنجا گفته كه محيي الدين عربي در فتوحات چنين گفته و عنوان فصل و متن را كامل و بدون حذف آورده است . چون آن زمان چاپ نبوده و كتاب ها خطي بوده اند ايشان موقع نوشتن عينا متن را ذكر كرده اند .

و 400 سال بعد از ايشان شيخ حسن عدوي حمزاوي (متوفا 1303 ق). هم در كتاب مشارق الانوار متن كتاب فتوحات را از آنجا آورده و ايشان هم با عنوان فصل و بدون هيچ تلخيصي متن كامل را آورده است . در آن 400 سال حذف و سقط از كتب خطي هنوز انجام نشده بود . ما اين دو متن را آورده ايم و براي خوانندگان مشخص كرده ايم كه اين برنامه برنامه اي است كه توسط قطاع طريق انجام شده است كه آمده اند در كتاب ها دست برده اند تحريف كرده اند و اين مطالب را ما در ميلاد نور آورده ايم .

جزوه كوچكي هم داشتيم كه در استانبول چاپ كرديم به نام حضرت مهدي (ع) و رابطة العالم الاسلامي كه مشتمل بود بر پاسخ به سؤال مسلماني از كنيا كه نظر اهل تسنن راجع به حضرت مهدي را جويا شده بود . از طرف رابطة العالم الاسلامي جواب بسيار زيبا، جامع، جالب و با امضاي تعدادي از سران آنجا و مهر رئيس رابطة چاپ

شده كه البته در ايران هم منتشر شده است . ما در تركيه عين دست خط آنها را كه از رابطه گرفته بوديم، گراور كرديم و به عربي حروف چيني شد و ترجمه اش را تركي استانبولي در كنار آن در آنجا منتشر كرديم . اينها چيزهايي است كه تا الآن از ما منتشر شده است . دو اثر هم زير چاپ داريم كه به صورت سلسله مقالات در مجله موعود منتشر شده: يكي به نام با دعاي ندبه در پگاه جمعه كه پاسخ به شبهاتي است كه راجع به دعاي ندبه وجود دارد و دومي: تشرفات بين نفي و اثبات در مورد بحث امكان تشرف به خدمت آقا بقية الله (ع) در زمان غيبت و مقابله با افراط و تفريطي كه در اين زمينه انجام شده است .

براي آينده چه برنامه هايي داريد؟

در آينده ما دو كار اساسي داريم كه از قبل شروع كرده ايم تحت عنوان معجم احاديث المهدي (ع) و معجم الآثار الواردة في المهدي (ع) مي خواستيم تمام احاديثي را كه راجع به آقا بقية الله (ع) از آقا رسول الله و ائمه هدي (ع) رسيده است به صورت مشخص، روشن و با شناسنامه هر حديث كه اين حديث اولين بار كجا درج شده است چه افرادي اين حديث را نقل كرده اند، سپس بحث در مورد سند و دلالتش و چه كساني حديث را نقض يا ابرام كرده اند . . . بياوريم . بعدها كه اعلام شد معجم احاديث الامام المهدي (ع) را دارند مي نويسند ما اين را كنار گذاشتيم چون گفتيم آنها به صورت گروهي كار مي كنند و از تشكيلات وسيع تري برخوردارند . ولي وقتي منتشر شد، ديديم بسيار

چيز جالب، عالي، خوب است الا اينكه ما به تنهايي شايد دو برابر اين حديث جمع كرده بوديم . لذا در صدد برآمديم كه دوباره ما آنها را ادامه بدهيم . و اينكه ما تحت دو عنوان انجام مي دهيم به اين دليل است كه نخواستيم احاديث شيعه را با اهل سنت قاطي كنيم چون احاديث شيعه مسند است و به معصوم برمي گردد اما احاديثي كه اهل سنت دارند اغلبش به اصحاب برمي گردد . هر چند مسلم است كه از آقا رسول الله (ص) نقل مي كنند ولي تصريح به اين معنا در آنها نشده است و لذا آنها از آن به اثر تعبير مي كنند و ما هم خواستيم اين دو از هم جدا بشوند تا مفيدتر باشد . كه شايد اولي در حدود 10 مجلد و دومي در حدود 5 مجلد بشود . البته اگر توفيقي باشد منتهي وقتي ما اين كار را انجام مي داديم احاديث را كه از كتب و مرجع مي گرفتيم ديديم كه نسخه هاي اين كتاب ها خيلي مورد اعتماد نيست و بالاخره هم اختلاف نسخ و هم مشكلات ديگري وجود دارد لذا بحث ديگري شروع كرديم راجع به خود كتب مرجع . يعني غيبت نعماني، غيبت شيخ طوسي، كمال الدين شيخ صدوق كه قوي ترين كتاب هاي پايه در اين باره است روي آنها كار كرديم و با نسخ خطي فراوان مقابله كرديم تا بتوانيم نسخه خطي قابل اعتمادي را ارائه بدهيم و هر حديثي در اين معجم ارائه مي كنيم براساس نسخه اي باشد كه مورد اعتماد باشد .

از كارهاي ديگرمان كتابي است كه سال ها مشغول به آن هستيم كه هر جا در احاديث با نام يا لقبي براي آقا بقية الله (ع)

مصادف مي شويم آنها را جمع كرده ايم كه نزديك به هزار اسم و لقب براي حضرت در كلمات معصومين (ع) تا به حال به دست آورده ايم كه همه اش مستند و منقول از معصوم است كه ان شاءالله در آينده به صورت كتابي منتشر خواهد شد . يكي ديگر هم بازسازي متون از بين رفته مثل همان غيبت ابن شاذان است يا غيبت ابن عقده كه تا به حال بيش از 130 حديث به دست آورده ايم كه اگر چه اصل كتاب خودش تا به حال به دست ما نرسيده است ولي احاديثي كه مسندا از او نقل شده است كه سال 333 ق . از دنيا رفته اند و لذا كتابشان خيلي قديمي است يعني نزديك 1100 سال قبل . كه زيدي جارودي است كه هم مورد قبول همه شيعيان است و هم مورد قبول همه اهل سنت، از اين نظر از اهميت خاصي برخوردار است . يا كتاب غيبت علي بن حمزة بطائني كه از اصحاب امام كاظم (ع) و جزء سران واقفيه است و احاديث بسيار نابي از ايشان در كتاب ها نقل شده اگر چه كتاب غيبتش به دست ما نرسيده است . ولي احاديث فراواني كه به دست ما رسيده به عنوان بازسازي كتاب او مي توانيم ارائه بدهيم .

تا به حال چه بركات و آثاري در فعاليت هاي خود از حضرت مشاهده كرده ايد؟

ما اصل زندگي مان مرهون وجود مقدس آقا بقية الله (ع) است; يعني همه كساني كه در جهان هستي اعم از انسان و ديگر جانداران و حتي جمادات وجود و ادامه حياتشان طفيل وجود مقدس آقا بقية الله (ع) است منتهي طبيعي است كه آقا بقية الله (ع) به كساني كه پيرامونشان فعاليت

و خدمت مي كنند و اگر خدمت صادقانه و تلاش جانانه باشد عنايت خاصي دارند كه خودشان فرموده اند: «اناغير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم » ولذادرتمام مقاطع زندگي مان عنايت آقا بقية الله (ع) ملموس و محسوس است والحمدلله به طفيل وجودش زنده ايم و از صدقه سرش تا الآن ادامه زندگي داده ايم .

آيا مي شود مواردي از عنايات خاصه حضرتش را نام ببريد؟

ماچيزخاصي نداريم كه قابل ذكر باشد ولي افرادي كه در اين زمينه به ذكر مثالي مي پردازند مشكلاتي را هم براي خودشان ايجاد مي كنند و هم ديگران .

چه شد كه تا اين حد فعاليت هاي نسبتا متمركزي روي مطالب راجع به حضرت پيدا كرديد؟

بعدها متوجه شديم كه مظلوم تر از آقا بقية الله (ع) در عرصه زندگي وجود ندارد . مثال خيلي روشن آن است كه براي ناپلئون بناپارت بيش از 000/100 جلد كتاب نوشته شده است; يعني براي فردي كه در محدوده اي از زمان آمده و جناياتي انجام داده و نامي در كرده است . وقتي براي چنين كسي كه قهرماني در تاريخ شده است اما در زمان محدود كه آن هم الگو و اسوه نيست جنايات فراوان كرده اما توام با كشورگشايي . اين همه كتاب نوشته مي شود آيا براي كسي مثل آقا بقية الله (ع) كه حجت خداست و تنها عامل بقاي جهان هستي است (مطابق با عقايد ما) تنها باقيمانده حجج الهي و تنها فردي است كه جانشين آدم ابوالبشر تا وجود مقدس رسول الله (ص) هست آيا شايسته نيست كه حداقل به اندازه بناپارت مورد توجه واقع بشود؟ ! تمام كتاب هايي كه ما تا الآن توانسته ايم (چه موجود باشند چه غير موجود) گردآوري كنيم به سه هزار عنوان نمي رسد به علاوه كه بعضي خيال مي كنند همه

مسائل نوشته شده است در حالي كه انسان مي خواهد تحقيق كند مي بيند جاي آن خالي است و در آثار موجود نمي تواند به مسائل و ديدگاه هاي شفافي برسد . بنابراين گفتيم ما كه حالا بايد در يك وادي قدم بزنيم چه خوب است كه راجع به ارباب خودمان و كسي كه زيرسايه اش هستيم و به طفيل زندگي اش داريم كار مي كنيم فعاليت كنيم . يكي از دوستان عزيز ما همين هفته گذشته از شهرستان آمده بود در اينجا مطلبي را گفت كه خيلي جالب بود . مي گفت من حدود 20 سال قبل خوابي ديدم (خواب حجت نيست ولي راهگشاست گاهي نوري را وارد زندگي انسان مي كند و دريچه اي مي شود) كه در دهليزي وجود مقدس حضرت حمزه سيدالشهداء و جناب مالك اشتر ايستاده اند و به منبري ها نمره مي دهند . بعد از آن دهليز پله اي است كه مي رود بالا، آقا رسول الله و آقا اميرالمؤمنين (ع) روي آن پله ايستاده اند . مي گفت آن موقع جوان بودم، منبر خوبي داشتم، خيلي مطالعه مي كردم، حرف هاي مفيدي مي زدم لذا مطمئن بودم كه حداقل به من هيجده را خواهند داد وقتي نزديك رفتم به من 12 دادند به جناب حمزه چيزي عرض نكردم و رفتم به آقا رسول الله (ص) شكايت كردم كه يا جدا به من 12 داده اند! فرمودند برگرد از خودشان بپرس . برگشتم به جناب حمزه عرض كردم كه عموجان! چرا به من كم داديد؟ فرمودند كه شما از هر جهت منبرتان خيلي خوب است ولي كمبود مهمي دارد و آن هم اين كه شما در منبر از آقا بقية الله (ع) كم صحبت مي كنيد و مي گفت من هم از آن روز تصميم

گرفتم كه حداقل ثلث منبرم را به آقا بقية الله (ع) اختصاص بدهم و در اين بيست سال گذشته روال كارم چنين بوده است . بنابراين ما نقطه اصلي را نبايد فراموش كنيم اينهايي كه اين همه در روايات به ما امر شده است كه: «اياك ان تنصب دون الحجة » ما معمولا آخرين فردي كه به يادمان مي آيد آقا بقية الله (ع) است به جاي اينكه اولين فرد باشند و لذا الحمدلله همان جرقه اي كه در منبر بوده براي ما راهگشا شد و به اين راه به فضل الهي كشيده شديم و هر چه پيشتر رفتيم عنايات حضرت شامل ما شد كه توانستيم اين فعاليت ها را ادامه بدهيم .

از اينكه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد سپاسگزاريم .

من هم سپاسگزارم .

پي نوشت:

1 . كتاب فتوحات مكيه دوره اش 2جلدي است; يك جلدش در تبريزاست وجلد دوم كه شامل اين مطلب است در قونيه مي باشد .

عهد دل

از حضرت صادق (ع) نقل شده، هر كس چهل صبح دعاي عهد را بخواند از ياوران قائم (ع) خواهد بود و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداي قادر او را از قبر برانگيزد تا در خدمت حضرتش باشد . . . اگر اين حقير چهار دوره و در هر دوره چهل صبح اين دعا را خواندم نه به طمع برانگيخته شدن و در كنار حضرت جنگيدن، كه لياقتم را صد چندان فروتر از آن مي دانم، بلكه به اميد ديدار حضرت، دوره پنجم خواندن دعا را آغاز كردم . عطش و اشتياق ديدن حضرت مدت ها بود كه آتش به جانم مي زد . با آن كه عبارات دعا را حفظ بودم اما نسخه دست نويس

آن را پيش رو گذاشتم، چرا كه ديدن آن كلمات شور ديگري در وجودم برمي انگيخت . مثل روزهاي پيش وقتي به جمله «. . . اللهم ارني الطلعة الرشيدة، والغرة الحميدة، . . .» رسيدم; كه وصف وجنات حضرت است، بي اختيار اشكم روان شد و باز از دلم گذشت كه اي كاش حضرتشان را مي ديدم، حتي براي لحظه اي . بلافاصله به خود نهيب زدم كه تو كجا و ديدار حضرت كجا؟ با سوز و حسرت بيشتري دعا را زمزمه كردم و اشك ريختم . ناگهان صداي در منزل آمد . حتما كسي كاري واجب داشت كه آن وقت صبح به در خانه ام آمده بود . خواستم دعا را قطع كنم دلم نيامد . به خواندن ادامه دادم به اين نيت كه بعدا از صاحب دق الباب حلاليت بگيرم . براي بار دوم و سوم و چهارم در زدند و هر بار محكم تر . از حس و حال درآمده بودم، حواسم به صداي در بود واشكم خشك شده بود . اما به هيچ وجه نمي توانستم از صد و شصت و يكمين دعاي عهدم بگذرم . با شرمندگي از آن طرز دعا خواندن كه الفاظش صرفا لقلقه زبان بود نه سوز دل، دست به دعا برداشتم و ناليدم . «همين است آقا جان! عفو بفرماييد اراده ضعيف و حواس پرتم را . . . بي لياقتي ام . . . اين دعا را ناديده بگيريد تا به جبرانش فردا به هزار سوز و گداز چنان دعايي بخوانم كه . . .» مجدد در زدند، بلند و سمج و شايد عصباني . نخير! فايده اي نداشت . بي آنكه سجاده را جمع كنم، رفتم تا

در را باز كنم . سه تا از جوان هاي جلسات قرآن و نماز بودند; علي و محمد و جواد . مرا كه ديدند شرمنده سر به زير انداخته و گفتند «كار واجبي داشتيم كه مزاحم طاعات و استراحت شما شديم .»

هميشه اين جوان ها با آن رو در بايستي هميشگي و سرخ و سفيد شدنشان اشتياقم را براي شوخي و سر به سرگذاشتن برمي انگيختند . گفتم: «از ذكر و دعاو حس و حال كه انداختيدم، كله صبح آمده ايد، پدر در خانه ام را درآورديد . بس كه مشت و لگد و كله كوبيديد . . .» .

علي كه سعي مي كرد جلو خنده اش را بگيرد گفت: «دليل داريم حاج آقا! امروز پنجشنبه است . دلمان گرفته، حاجت داريم، گفتيم برويم جمكران زيارت، بلكه حضرت قابل بدانند و حاجاتمان را برآورده كنند . منت بگذاريد و همراهمان بياييد، نفستان حق است و حضرت حتما به دعاي شما شفيع حاجاتمان مي شوند . . .»

محمد دنباله حرف را گرفت و گفت: «شما واسطه ما باشيد، به دلمان افتاده كه حضرت صدايمان را مي شنود .»

با شرمندگي عرق خيالي را از پيشاني گرفتم و گفتم: «اي بابا! بنده حقير اگر ذره آبرويي پيش مولا و سرورمان داشتم كه براي خودم دعا مي كردم، نه براي شما بي انصاف ها كه! ! ! در بيچاره را اينطور كج و داغان كرده ايد .»

و دست كشيدم روي در، جايي كه رنگش پريده و كمي زنگ زده بود . جواد خنديد، دستي را كه بر در گذاشته بودم گرفت و گفت: «ديروز با آن ذكري كه از اوصاف حضرت گفتيد دلمان را آتش زديد، رويمان را زمين نزنيد،

دوست داريم بياييد .»

محمد پريد وسط حرفش، دست انداخت دور گردنم . مرا بوسيد و گفت: «اگر بياييد در هم مي خريم و زنگتان را هم تعمير مي كنيم تا احتياجي به مشت و لگد نباشد . . .»

ديدم صلاح نيست در جواب ردم پافشاري كنم . مضافا آن كه دلم براي حال و هواي مسجد جمكران و نماز حضرت پر مي كشيد . گفتم: «باشد قبول! منتها اول بياييد تو، چاي و چاشت بخوريد تا من هم آماده شوم و برويم .»

× × ×

هر سه نفر آنها مكانيك بودند، شايد به اين دليل ماشين خيلي روان مي رفت .

دست به فرمانشان خوب بود . نزديك درياچه نمك خورشيد از افق طلوع كرد . نزديك قم فقط كمي بالا آمده بود . كاروانسراي مخروبه اي را كه قهوه خانه علي سياه نام داشت رد كرديم . چون علي كمي سبزه رو بود، سر به سرش گذاشتم و گفتم: «اين هم قهوه خانه شما .»

دو نفر ديگر خنديدند و علي لب هايش را به هم فشرد تا نخندد . ادامه دادم: «يا امروز زود راه افتاديم يا شما خيلي تند و روان رانندگي كرديد .»

جواد گفت: «خب زود راه افتاديم .»

اما علي كه پشت رل نشسته بود گفت: «نه حاج آقا مال رانندگي بنده است . دست فرمان كه خوب باشه . . . البته ماشين را هم خودم سرويس كردم حرف ندارد . حيف كه اتاقش پوسيدگي دارد، آن را هم عوض كنم صفر كيلومتر مي شود و در جوار شما مي رويم پابوس امام رضا (ع) .»

به صداي بلند گفتيم: «ان شاءالله »

محمد گفت: «حالا اگر ماشينت را چشم

نكردي .»

ناگهان ماشين به قول مكانيك ها ريپلي كرد و خاموش شد . محمد گوش علي را كشيد و گفت: «بفرما! ماشاءالله كه نگويي اينطوري مي شود .»

علي سري به حسرت و ناراحتي تكان داد و گفت: «شرمنده حاج آقا شديم .»

زدم به شانه اش و گفتم: «پيش خدا شرمنده نشوي . تازه غمي نيست وقتي سه تا مكانيك مجرب اينجا هستند .»

هر سه پياده شدند و كاپوت را زدند بالا . من هم از خدا خواسته رفتم پايين، خورشيد بالا آمده، اما هوا خنك بود، بخصوص نرمه بادي هم مي وزيد . نفسي عميق كشيدم و خدا را از امكان زيارتي كه پيش آمده بود شكر كردم . رفتم پيش جوان ها كه خم شده بودند روي موتور و هر يك نظري مي داد و مي خواست حرفش را به كرسي بنشاند، كه يا دل و روده كاربراتور را بيرون بريزند، يا جگر دلكو را بخراشند يا رگ و پي سيم كشي ها را بازبيني كنند . فكر كردم با شوخي آن حالت جرشان را تعديل كنم . پس سر بردم بين سرهايشان و دست گذاشتم رو باطري و گفتم: «گمان كنم اين چيزه اضافه است .»

محمد خنديد و گفت: «آن كه باطري ماشينه، اگر نباشه ماشين روشن نمي شود .»

ابرو بالا انداختم و گفتم: «خوب نشود! بكنيدش بيندازيد دور، بنده هم تو راديو ترانزيستوري ام دو تا باطري قلمي اعلا دارم بگذاريد جاي اين . . .»

هر سه خنديدند . ادامه دادم . «اصلا يه پيشنهاد بهتر . علي آقا گفت اتاق ماشين پوسيدگي داره، بياين صندلي ها را برداريم، كف ماشين را هم با يه اشاره سوراخ كنيم .

برويم تو ماشين بايستيم و بدنه اش را با دست بلند كنيم و يا علي! تا جمكران بدويم . آخه درست نيست هميشه ماشين به ما سواري بده، يك بار هم ما سواريش بدهيم .»

رفقا از ته دل خنديدند . روحيه شان عوض شده بود . خواستم باز مزه پراني كنم، چشمم به آنطرف جاده افتاد . به فاصله يكي دو كيلومتر، سيدي ايستاده بود و معلوم نبود چكار مي كرد . سر بلند كردم و راست ايستادم . درست ديدم! سيدي با لباس سفيد و عباي نازك با عمامه سبز مثل عمامه خراساني ها، نيزه اي به بلندي هشت متر دست گرفته بود و روي زمين خط مي كشيد . با خود گفتم: «عجب! اول صبح، تو اين دوره و زمانه، درس و مكتب را ول كرده، معلوم نيست با اين نيزه دراز وسط بيابان چكار مي كنه؟ بسم الله برويم ارشادش كنيم .»

بي آنكه چيزي به جوان ها بگويم، از خاكريز جاده پايين رفتم و به او نزديك شدم . عباي نازكش در باد موج مي خورد و با آن نعلين هاي زرد و نو قدم هاي بلند برمي داشت و با نيزه روي زمين شيارهايي مي كشيد . يك بوي عجيب، بوي عطر و عودي كه تا حالا نبوييده بودم به مشامم خورد . نفس عميقي كشيدم و كيف كردم . سرخوش و سرحال كنارش ايستادم و گفتم: «پدرجان! شما سيدي! عالمي! الآن زمان توپ و اتم و تانكه! با اين نيزه دراز آمده اي چكار مي كني؟ خوبيت نداره، برو پدرم! برو درست را بخوان!»

به نيمرخ رو به من چرخيد . عجب صورتي! مثل مهتاب سفيد . ابروهاي پيوسته، بيني كشيده و خالي بر گونه اش بود .

مكثي كرد، به دور دست خيره شد، باز پشتش را به من كرد و با قدم هاي بلند دور شد، در حالي كه همچنان نيزه اش را بر خاك مي كشيد . با خود گفتم سر صحبت را باز كنم بگويم دوست و دشمن رد مي شوند خوب نيست، شما عالمي مردم به اسم شما و لباستان قسم مي خورند، بفرما برو درست را بخوان . . .

ناگهان با صدايي بلند كه طنينش دلم را لرزاند گفت: «آقاي عسكري! اينجا را براي بناي مسجد خطكشي مي كنم .»

نفهميدم مرا از كجا مي شناسد، اصلا حواسم نبود . سه سؤال پيش خود طرح كردم تا از او بپرسم . اول اين كه مسجد را براي جن يا ملائكه مي سازد كه دو فرسخ از قم آمده بيرون و زير آفتاب نقشه كشي مي كند؟ درس حوزوي خوانده يا معماري؟ ! دوم آنكه مسجدي كه مسجد نشده، محرابش كجاست؟ صحنش كجا و حسينيه اش كجا و . . . ؟ سوم آنكه كدام بنده خدا اين همه راه مي آيد تو اين مسجد نماز بخواند؟ جن يا ملائك؟»

پس با قدم هاي بلند خود را به او رساندم و تازه يادم آمد سلام و عليك نكرده ام . ناگهان رو به من چرخيد . ميانه بالا بود با سينه اي فراخ . دسته اي موي مشكي از زير عمامه اش بيرون آمده، روي شانه اش ريخته بود . صورتي مهتابي، محاسني سياه، دندان هاي بسيارسپيد و چشماني سياه و سخت نافذ داشت . تا لب به سلام جنبانم، سلام كرد، ته نيزه را به زمين فرو برد و مثل كودكي مرا پيش كشيد و سرم را به سينه اش فشرد . نفس عميقي كشيدم و از

هيبت آغوش و بوي خوش تنش دلم لرزيد و از لرز دل، تنم به لرزه افتاد . به نرمي رهايم كرد . قدمي به عقب برداشتم . خواستم سربلند كنم و به چشمانش نگاه كنم جرات نكردم . بس كه نگاهش براق و بران بود . به سرم زد با او شوخي كنم . در تهران هر وقت شاگردانم شلوغ مي كردند مي گفتم مگر روز چهارشنبه است و اين اصطلاحي براي شلوغي هايشان بود . تا خواستم بگويم امروز چهارشنبه نيست، پنجشنبه است كه زده اي به دشت و بيابان! تبسم كرد و گفت: «مي دانم چهارشنبه نيست و پنجشنبه است . سه سؤالي كه داري بپرس!»

باز نفهميدم كه چطور پيش از پرسيدن، از حرف ها و سؤال هايم مطلع است . گفتم: «سيد اولاد پيغمبر! اول صبح آمده اي بيابان را خطكشي مي كني؟ مردم به لباس شما قسم مي خورند، زشت است، برازنده نيست، برو پدر جان درست را بخوان . اصلا بگو ببينم مسجد را براي جن مي سازي يا ملائكه .»

نفس عميقي كشيد و خيره ام شد . نگاهش را تاب نياوردم، سرم را پايين انداختم . گفت: «براي آدميزاد! اينجا هم آباد مي شود .»

سر را خاراندم، عجب قاطعيتي! كمي چرخيدم رو به باد تا باز بوي خوشش را به مشام كشم، گفتم: «حالا شما قطعا مي داني، محراب مسجد كجاست؟ صحنش كجا؟ و . . .»

با سر انگشت به خطكشي ها اشاره كرد و گفت: «يكي از عزيزان فاطمه زهرا (س)، بر اين خاك شهيد شده . اينجا كه پيكرش افتاده محراب است و آنجا كه خونش ريخته مؤمنين براي نماز مي ايستند . آنجا كه دشمنان بر خاك افتادند آبريزگاه است

.» روي گرداند و به مربع مستطيلي بزرگ اشاره كرد . انگار بغضي گلويش را فشرد، سكوت كرد . به صورتش نگاه كردم و برق اشكي در چشمانش ديدم . با صدايي كه نافذتر و قاطع تر شده بود گفت: «اينجا هم حسينيه است كه مردم براي پدرم عزاداري مي كنند .»

از ديدن اندوهش دلم گرفت، اشكم بي اختيار روان شد . گفتم: «بر كافران و يزيديان صدها هزار لعنت .»

با نگاهي مهربان خيره ام شد، تبسم كرد و ادامه داد: «پشت حسينيه كتابخانه مي شود كه خودت كتاب هايش را مي دهي .»

جا خوردم، از قاطعيتش و اين كه مرا هم در آبادي مسجد سهيم دانسته بود . گفتم: «به سه شرط! اول اين كه تا آن موقع زنده باشم .»

گفت: «ان شاءالله »

گفتم: «شرط دوم اين كه اينجا مسجد شود .»

تبسم كرد و گفت: «بارك الله »

باز آن رگ سرخوشي و شوخي ام گل كرد، گفتم: «شرط سوم اين كه به اندازه استطاعتم، حتي اگر يك كتاب هم شده به كتابخانه مسجد اهدا كنم تا امر نواده پيغمبر را اجرا كنم، اما تو برو درست را بخوان، اين هوا را از سرت دور كن! نيزه و مسجد و خطكشي؟ ! چه معني دارد كه . . .»

نگذاشت حرفم تمام شود . با آن دستان سپيد و قدرتمند بازوهايم را فشرد . گفتم: «آخر نگفتيد اينجا را كي مي سازد؟»

به چشمانم خيره شد كه باز تاب نياوردم و سر به زير انداختم . گفت: «يدالله فوق ايديهم .»

گفتم: «اين كه يعني دست خدا بالاي همه دست هاست . جواب سؤال من چه شد؟»

گفت: «آخر كار مي فهمي، وقتي ساخته شد به

سازنده اش سلام مرا برسان، خدا تو را هم خير و سعادت بدهد .»

گفتم: «ان شاءالله خدا از دهان مباركت بشنود .»

صداي موتور ماشين بلند شد . وقت رفتن بود . دست نرم و قوي و گرمش را در دست گرفتم دوباره دلم لرزيد . به چشمانش نگاه كردم كه اين بار با گيرايي غريبي نگاهم را به خود كشيد . گفتم: «كجا مي رويد برسانيمتان .»

گفت: «جمكران » .

گفتم: «پاي پياده! وسيله تان كجاست؟ بياييد در جوار هم برويم، حسابي سؤال پيچتان كنم .»

خنديد و مثل پدري كه پسرش را نوازش كند . دستي به سرم زد سر را خم كرد و گفت: «شما برو من هم مي آيم .»

گفتم: «پس قول بدهيد آنجا شما را ببينم .» و نفسي عميق كشيدم و از بوي خوشش چشمانم را بستم . گفت: «حتما به ديدنت مي آيم آقاي عسكري، خدا به همراهت . آن مورد امروز را هم بخشيدم .»

علي صدايم مي كرد . دستش را فشردم، خداحافظي كردم و به طرف جاده راه افتادم . با خود فكر كردم «كدام مورد را بخشيده اند؟ عجب خوي و خصالي! به اين برازندگي و نيزه به دست؟ ! . . .»

در اين افكار بودم كه به ماشين رسيدم . علي گفت: «با كسي صحبت مي كرديد، وسط بيابان؟»

بي آنكه پشت سر را نگاه كنم، اشاره به آقاي سيد كردم و گفتم: «با همين حاج آقا؟»

محمد كه فكر كرد اين هم يكي از شوخي هايم است، خنديد و گفت: «كدام حاج آقا . آقاي عسكري؟»

گفتم: «همين . . .» و چرخيد رو به بيابان كه صاف و خالي بود . چشمانم

از تعجب فراخ شد . نفسم گرفت . خشك شدم . هيچكس آنجا نبود . دشت، صاف و بي پستي و بلندي پيش رويم گسترده بود، بي آنكه احدي را در آن ببينم . اما امكان نداشت همه آنچه ديده بودم توهم باشد . يقه پيراهنم را بوييدم بوي خوش او را مي داد . نمي دانم آن جوان ها در صورتم چه ديدند، جواد زير بازويم را گرفت و گفت: «حالتان خوب نيست؟ بياييد تو ماشين .»

اما دستم را از دستش درآوردم و گفتم: «نه خوبم! الآن برمي گردم .»

و دويدم به سمت شيارها . بايد مي ديدم، بايد مطمئن مي شدم، آنچه ديده ام وهم و خيال نبوده . . . و نبود! آنجا روي زمين هموار شيارهايي كشيده شده بود . . . محراب و صحن و حسينيه . . . دور خود چرخيدم، گيج و مستاصل و ترسان فريادش كردم، . . . «كجاييد؟» و ناگهان فكري به ذهنم رسيد كه بيش از نبودنش، نديدنش، دلم را لرزاند و نفسم را بند آورد، نكند او . . .

به جوان ها چيزي نگفتم . نمي توانستم بگويم، چيزي هم نپرسيدند، گويي در سكوت و بهتم خاصيتي بود كه آنها را هم در بهت و حيرت فرو برده بود . فقط گهگاه در گوشي از حال و روحيه ام صحبت مي كردند . فكر و ذكر خودم، رسيدن به جمكران بود . ديدار دوباره او آنطور كه قول داده بود خيلي چيزها را برايم روشن مي كرد . كه بود؟ از كجا آمده بود و به يكباره كجا رفت؟ مرا از كجا مي شناخت و چه چيزي را بر من بخشيده بود؟ . . . گو

اين كه عميق ترين هزار توهاي دلم گواه مي داد كه او . . .

از در مسجد جمكران كه وارد صحن شدم قلبم به تپشي غريب افتاد . دلم پر مي زد و دليلش را خوب مي دانستم . اشتياقي غريب براي ديدارش احساس مي كردم . دلم آن صورت و چشم ها، آن دست ها و بوي بهشتي و مهمتر از همه، آن حضور پدرانه و غريب را مي خواست . به هر طرف نگاه كردم، تمام مسجد را گشتم تا آن وجود عزيز را پيدا كنم اما نبود . هر چه سه دوست صحبت مي كردند، چيزي نمي فهميدم . همه هوش و حواسم به او بود و بس . ديدم دلم، شور و التهابم جز به نماز آرام نمي گيرد، ايستادم به نماز مسجد جمكران و دو ركعت نماز حضرت قائم، ارواحنا فداه . پيرمردي سمت چپم نشسته بود و جواني طرف ديگر . الفاظ را با سوز و گداز مي گفتم، از فكر آن كه شايد او، خود حضرت بوده چنان قلبم فشرده مي شد كه بي اختيار به ناله و فغان افتاده بودم . خواستم به سجده بروم براي ذكر صلوات . كه احساس كردم پشت گردن و پهلويم داغ شد و قلبم به تپش افتاد . كسي كنارم نشست . كه بوي عطرش بوي آشنايي بود . گفت: «آقاي عسكري، سلام عليكم! الوعده وفا .»

صدايش همان صداي آشناي پدرانه بود و حضورش لرزه اي غريب به جانم انداخت . رفتم به سجده براي ذكر صلوات، دلم! هوش و حواسم! فكر و ذكرم پيش او بود تا صلوات ها تمام شود، ختم نماز كنم و از او بپرسم، به دستش، به ردايش بچسبم و

رهايش نكنم . سر از سجده كه برداشتم ديدم نيست . مبهوت و نااميد به پيرمردي كه كنارم نشسته بود گفتم: «اين حاج آقا كه با من حرف زدند كجا رفتند؟»

پيرمرد شانه بالا انداخت و گفت: «من كسي نديدم، داشتم صلوات مي فرستادم .»

ترسيدم، رو كردم به پسر جوان و پرسيدم: «اين آقا سيد را كه كنارم نشست . . .»

جوان كتاب دعايش را نشانم داد و گفت: «داشتم دعا مي خواندم اما نديدم كسي . . .»

دنيا دور سرم چرخيد، نفهميدم چه شد . آبي به صورتم ريختند، به هوش آمدم . سه دوست دوره ام كردند كه چه شد؟ نگفتم! نتوانستم بگويم . آن حدس و گمان به يقين رسيد، او حضرت مهدي قائم (ع) بود، كه جان و روحم به فداي قدوم مباركش باد .

حالم خوب نبود، گريه امانم نمي داد . قلبم تير مي كشيد و تمام تنم بي حس بود و سوزن سوزن مي شد . رفقا كه حالم را چنين ديدند به سرعت به طرف تهران حركت كردند، خواستند مرا به منزل ببرند . خواهش و تقاضا كردم كه مرا به منزل حاج شيخ جواد خراساني كه از دوستان نزديك روحاني ام بودند ببرند، كه بردند . اهل منزل هم مرا به اندروني هدايت كردند جايي كه حاج آقا كنار حوضي با كاشي هاي آبي نشسته پاهايش را در آب گذاشته بود و كتاب مي خواند، مرا كه ديد، نيم خيز شد، سلام و احوالپرسي كرديم . از حالم پرسيدودليل اين روي زرد و خرابم . گفتم از قم، جمكران مي آيم . تعارف به خنكاي آب زد و گفت: «كفش هايت را بكن ما با آب پذيراي مهمانانمان هستيم .»

پاها

را در آب گذاشتم . خنكايي خوش و عجيب از پاها تا تمام تنم پخش شد .

حاج آقا برگي از كتاب را ورق زد و گفت: «بگوييد! گوشم با شماست .»

ماوقع را تعريف كردم . تا رسيدم به آنجا كه آن سيد بزرگوار مرا به نام خطاب كردند . حاج آقا كتاب را بست . خيره ام شد و سراپا گوش . حكايتم را ادامه دادم تا مسجد و نماز و آن حضور غريب، اما نتوانستم ادامه دهم بغض گلويم را فشرد و باز آن التهاب و اشتياق به سراغم آمد . به زحمت گفتم: «بفرماييد چطور توجيه مي كنيد؟»

حاج آقا خراساني كتاب را روي چهار پايه كنار دستش گذاشت، از جا بلند شد .

عبا و پيژامه اش به آب افتاد اما او در قيد نبود . به طرفم آمدومرا در آغوش گرفت . كنار گوشم زمزمه كرد: «عجب بوي خوشي! بوي بهشت مي دهي آقاي عسكري!»

به شدت به گريه افتادم گفتم: «نفرماييد! بنده بيشتر در هول و هراسم كه آنچه ديده ام . . .» حاج آقا مرا از خود جدا كرد و گفت: «پس اين ماجرا را به كسي نگو، صبر كن! اگر آنجا مسجد بنا شد كه آنچه ديده اي وهم و خيال نبوده و به ديدار حضرت نائل شده اي، وگرنه هيچ!»

از اين عبارت «هيچ » نزديك بود قالب تهي كنم، مگر مي شد؟ يعني همه آنچه ديده بودم و آن وجود عزيزي كه مشخصاتش عينا به حضرت مي مانست دروغ و وهم و خيال بود؟ گرچه در خود لياقت چنين تشرفي را نمي ديدم اما نكته اي ظريف دلم را گرم مي كرد كه آنچه واقع شده حقيقت محض است و آن بخشش

حضرت بود در آخرين عبارتشان به خاطر دعاي عهدي كه صبح همان روز بي حضور دل خوانده بودم و طلب بخشايش ايشان كرده بودم .

× × ×

ده سالي گذشت . روزي پس از مدتي به قم مي رفتم . درست در همان محل، ديدم پايه ها و ستون هايي ساخته اند . فورا از ماشين پياده شدم و با شور و شوق به آن طرف دويدم . از كارگرها و اوستاي بنا در مورد ستون ها پرسيدم . گفتند: «اينجا قرار است مسجدي بنا شود به نام امام حسن مجتبي .»

نفس عميقي كشيدم . دستان يخ كرده ام را به هم ساييدم و گفتم: «اوستا! بگو چي كجاست؟ محراب كجا، صحن كجا . . .»

اوستا از بالاي داربست به گوشه و كنار بنا اشاره كرد و جاي محراب و حسينيه و صحن و كتابخانه و . . . را نشانم داد . همان بود كه بايد باشد . پاهايم لرزيد و عرق سردي بر پيشاني ام نشست . اين بار پرسيدم: «خوب! كي اين بنا را مي سازد؟ باني خيرش كي است؟ »

نمي دانم اوستاي بنا در وجناتم چه ديد كه از داربست پايين آمد . به سرعت به طرفم آمد، زير بازويم را گرفت و گفت: «حالت خوبه برادر؟»

دستش را فشردم و گفتم: «تقاضا مي كنم! بگوييد اينجا را چه كسي مي سازد؟ كار واجبي با ايشان دارم .»

گفت: «حاج يدالله رجبيان .»

تا گفت يدالله قلبم به طپش افتاد و به ياد حرف آن بزرگوار افتادم «يدالله فوق ايديهم!» پاهايم سست و خيس عرق شدم . اوستا زير بازويم را گرفت مرا بر سكويي نشاند و آبي به سر و صورتم زد

. حالم جا آمد به زانو افتادم و خاك را مشت كردم . سجده كردم و به شدت به گريه افتادم .

وقتي به تهران برگشتم موضوع را به حاج شيخ جواد گفتم . ايشان هم پيشاني و بازوي مرا بوسيد و گفت: «اين سعادت عظيمي است كه كسي اينطور نزديك و طولاني به شرف ديدار آن عزيز نائل شود . برو حاج يدالله را پيدا كن و آنچه به عهده ات گذاشته شده انجام بده .»

چهارصد جلد كتاب خريدم از فقه و اصول و فلسفه . به آساني آدرس محل كار حاج يدالله رجبيان را پيدا كردم كه كارخانه پشم بافي داشت و به ديانت و صداقت شهره بود . رفتم كارخانه حاج آقا ساعتي پيش به منزل رفته بود . خواهش كردم به منزل ايشان تلفن كنند . خود حاج آقا گوشي را برداشت . انگار بغضي گلويم را بگيرد با صدايي گرفته گفتم: «بنده عسكري هستم، از تهران آمده ام، چهارصد جلدكتاب وقف مسجد شما كرده ام . . .»

حاج يدالله سكوتي طولاني كرد و گفت: «چرا اين كار را كرديد؟ چه آشنايي با من داريد؟»

گفتم: «چنان آشنايي نزديكي با شما دارم كه برادر با برادر ندارد .»

خنديد و گفت: «اگر اينطور است، تشريف بياوريد منزل تا حداقل ما با اين برادر خيرمان مصافحه اي كنيم و دست بوسي داشته باشيم .»

رفتم منزلشان، حاج يدالله به گرمي پذيرايم شد و ابتداي امر از ماجراي كتاب ها پرسيد . پيش از هر پاسخي پرسيدم: «شما چرا ميانه راه كنار جاده آن مسجد را مي سازيد؟»

دستي به محاسن سفيدش كشيد و گفت: «نمي دانم چه بگويم، كاردل است، نيت داشتم مسجدي بسازم اما كجا؟ خوب قسمت اين بود كه مسجدمان

آنجا ساخته شود .»

سر تكان دادم و گفتم: «خير! قسمت نبود خواست حضرت حجت اين بوده . . .» و ماجراي آنچه بر من رفته بود كه گويي همان روز قبل اتفاق افتاده بازگو كردم .

وقتي حكايتم به آخر رسيد، بي اختيار اشك هايم روان شد . حاج يدالله هم به گريه افتاد . چشمانش را با دو انگشت فشرد و گفت: «كاش لياقت لطف و مرحمت حضرت را داشته باشم و خدا شما را هم اجر نيكو بدهد كه به عهدتان وفا كرديد و مهمتر آن كه خبر تاييد و عنايت حضرت را به من داديد . . .»

موقع برگشت به مسجد رفتم . خورشيد رو به غروب مي رفت و سرخي اش روي دشت نشسته بود . دست كشيدم به خطكشي كه محل حسينيه را مشخص مي كرد جايي كه قطعا اثر شيار نيزه حضرت بود . به ياد چشم هاي اشكبارشان افتادم، دلم لرزيد . رفتم تا كنار محراب كه دو ستون بلند در دوطرفش بود . دست كشيدم به ستون ها . . . تويي كه صاحب الزماني برازنده وجودت است . . . اشكم روان شد . زانو زدم در محراب، سر به سجده گذاشتم، دلم تنگ بود . . . عبارات دعاي عهد بي اختيار بر زبانم جاري شد: «. . . اللهم رب النور العظيم . . . بلغ مولانا الامام الهادي المهدي القآئم . . . اللهم اجعلني من انصاره و اعوانه، . . . اللهم ارني الطلعة الرشيدة والغرة الحميدة . . . (1) »

به گريه اي سخت افتادم، نام مباركش را فرياد زدم كه به هزاران بار دعاي عهد را مي خوانم و به هزاران دل

خواهم تپيد تا شايد باري ديگر او را ببينم .

پي نوشت ها:

× . اين داستان برداشتي از ماجراي واقعي آقاي احمد عسكري و برخورد ايشان با حضرت است كه نقل زبان هاست و حضرت آيت الله ضافي گلپايگاني در كتاب پاسخ ده پرسش به آن اشاره نموده اند .

1 . خداوندا! اي پروردگار پرتو جهان افروز . . . به سرور ما امام و رهبر هدايت شده و . . . خداوندا! مرا از ياران وهواخواهان او قرار ده . . . خداوندا! آن چهره زيباي رشيد را به من بنماي و از پرده غيب آشكار كن . . .

احساس انتظار

اين زمين را، بندگان صالح، به ميراث مي برند .

×××

احساس انتظار، مثل احساس تشنگي است:

احساس تشنگي، آدم را، به آب مي رساند، و احساس انتظار، انسان صاحب نظر آگاه دين باور حقيقت جوي را، به حجت بالغه الهي! . . .

انسان اسلام، بزرگ ترين اصل اجتماعي و پاك ترين نهاد سياسي دين را، اعتقاد و التزام به رهبري «معصوم » مي داند .

رهبر جامعه انسان، هيچ كس نمي تواند بود، مگر «پيامبر» يا «امام » كه به طور مستقيم از سوي خدا و يا به امر حق و به دست پيامبر، تعيين شده باشد .

حقيقت دين، جز اين نيست و بلوغ انسانيت، جز از اين راه، مقدور نمي تواند شد . (2)

شيعه، نيز - با التزام و پايداري بر اين اصل خدايي - در هيچ لحظه اي از تاريخ، هيچ «ظالم » و «روند ظالمانه اي » را تاييد و تصديق نكرده، و بر سر اين كار، «جان » خويش را - در همواره همه جا - بلا گردان «ايمان » خويش ساخته است! . . .

در آن حديث مشهور، هم، كه سخن از قيام حجت بالغه، به ميان مي آيد، تمامت ضربت تاكيد، بر سر «ستم ستيزي » است:

يملاالله به الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا .

خداوند، اين زمين را - به دست او - از عدل و داد، سرشار مي سازد، همانطور كه از ظلم و جور سرريز شده باشد! . . .

تو گويي كه آنچه ديو آتشخواره «ظلم » ، بر سر آدميان خاك مي آورد، با هيچ داغ و زخم ديگري، برابري نتواند كرد، اصلا، همه دردهاي بشر كجا، و اين آتش جانسوز خانمان بر باد ده، كجا؟ ! (3) . . .

و دواي اين همه درد: «عدالت » !

از نگاه «شيعه » ، عدالت، اصل دين است:

نخستين پيشواي او، در محراب، به گناه عدالت، به قتل مي رسد! !

و آخرين پيشوايش، براي اين كه به داد عدالت برسد قيام مي كند;

و آخرين حلقه، از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل را - كه از آغاز جهان، بر پاي بوده است - به سامان مي برد .

همه حرف «انتظار» ، همين است:

سفري دور و دراز، براي رسيدن .

با چشمان «آينده » ، تكليف «حال » را، روشن كردن .

در آستانه سقوط و ابتذال، ، دست انسان را گرفتن، و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا كشيدن و بر تحقق آرمان والاي همه انبيا و اوليا و مردان رزم آور راه حق، نظر داشتن! .

ودرآخرين رزم - پيروزمندانه - حيثيت عادلانه خاك را از نگاه بلند «بقية الله » به نظاره برخاستن . . . و اين، حرف كمي نيست! .

×××

انتظار، از جنس فرداست،

و احساس انتظار، فردايي

شدن

عشيره انتظار، اهالي فردايند! . . .

آن كه «نظر» ندارد، مثل كسي است كه تشنه نيست .

احساس انتظار، مثل احساس تشنگي است .

آن كه احساس تشنگي ندارد، آب - هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم كه باشد - به چه دردش مي خورد؟ !

بي خيالي، اين پا و آن پا كردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!

انسان انتظار، آماده فرداست .

احساس انتظار، ازهم صحبتي هاي فردا، سرشارشدن است .

از انديشه ترديد، بيرون آمدن، و در دل يقين، در آمدن .

نشاط انتظار، آدمي را از نااميدي و سستي، باز مي گيرد .

با اين نگاه هاي كوچك و پيش پا افتاده، آدم در «روز مرگي » ها، غرق مي شود .

براي خوب ديدن، و خدايي نگريستن، بايد به چشمان انتظار، مسلح شد!

آنكه «نظر» ندارد، به احساس انتظار، نيز - نمي تواند رسيد .

«انتظار» سفر دور و درازي است .

سفر انتظار، چشم آدم را، باز مي كند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» مي سازد . . .

×××

حرف از يك نقطه زماني و مكاني نيست .

سخن از يك جغرافياي جهاني عقيدتي است:

تكان تازه اي در خاك و خلقت خاك!

تنه و بدنه خلقت، «عدالت » است . . . و در اين ميانه، «ستم » ، غباري بيش نيست، كه به راحتي مي شود آن را شست و پيكره اصلي، پاكيزه و زيباي آفرينش را در برابر نگاه انتظار زندگي، به ديدار نهاد! . . .

اين شست و شو، اصلا، مشكل نيست:

«آب » كه دارد مي رود،

«رود» كه دارد مي گذرد،

فطرت پاك عادلانه «خاك » كه دارد تكان تازه اي مي خورد،

همه به ياري ما، خواهند

شتافت!

تنها، كافي است تكاني بخوريم . در جنبش شكوهمند ميلاد انتظار، به «احساس » برسيم و صاحب نظرانه، عمل كنيم . . .

انتظار، يك رفع تكليف نيست . بلكه، فهم تكليف است، اداي تكليف است:

آنان كه منتظر عدالت فراگير و همگاني اند، خويشتن، بايد همواره در سوي تحقق آن ; انديشه كنند، بنويسند و بكوشند، و سهم سنجيده و دقيق خود را - از اندازه وظيفه اي كه بر گردن دارند ادا كنند . . .

از بي نظران، چه انتظاري؟ ! . . . نبض عدل، كه خاك را، به تكاني مواج و تند و تازه فرا مي خواند، بي نظرانه نمي تواند بر گوش دل بنشيند . بي نظري، بي تفاوتي و بي خيالي، از احساس انتظار، به دور است . خويشاوندان خميازه و خواب را بگوييد كه با بيراهه هاي خويش، مزاحم راه «مردان انتظار» نشوند!

احساس انتظار، در اين فرهنگ، ماذنه بلند هستي است كه از بالاي بلند آن اذان عدل جهاني، سرداده مي شود .

اين انتظار، پاسخي است به تمامي هستي و همه فرشتگان، در برابر همان سؤال گلايه آميز، كه: «چرا بر كره خاك، پاي كساني بايد باز شود كه فساد كنند و خون بريزند؟ !»

اين «انتظار» و پايانه معطر و مطهر خاك، پاسخ آنان و همه افكاري هم هست، كه از «گرد خويش فرا نرفته و تمامت استعداد و توان انتظار را نمي نگرند . . .»

احساس انتظار، احساس طوفاني، شورانگيز و با نشاط است، و انتظاري ندارد، مگر پيروزي!

پي نوشت ها:

× قطعه ادبي برگزيده دومين جشنواره برترين هاي فرهنگ مهدويت; ويژه مطبوعات، به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي .

1 . سوره انبياء (21)، آيه

105 .

2 . و در عصر «غيبت » ، با مرجعيت و فقاهت است كه جاي «ولايت » ، پر مي شود .

3 . در نگاهي ژرف و فراگير، «ظلم » ، تمامت آفات و شوربختي هاي آدمي را، در بر مي گيرد . ظلم، هر آن كنشي است كه اشيا و آدمي را، از شان و مكانت حقيقي اش، بركنار مي دارد . جهل و نفهميدن، ظلم است . بي ايماني و شرك، ظلم است: «يابني لا تشرك بالله . ان الشرك لظلم عظيم » ; فرزندم، بر خداي «شرك » مياور; چرا كه شرك، «ظلم » بزرگي است! (سوره لقمان (31)، آيه 13)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109