ماهنامه موعود31

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1381 عنوان و نام پديدآور:شماره 31 - فروردين و ارديبهشت 1381/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 31 - فروردين و ارديبهشت 1381

درآمدى بر شناخت توقيعات (3)

موضوع توقيعات

محمد مهدى ركنى

اشاره :

در قسمت هاى پيشين اين سلسله مقالات با معناى لغوى و اصطلاحى »توقيع«، شماره توقيعات، راه هاى تشخيص درستى توقيعات آشنا شديم و دانستيم كه در توقيعات موضوعات مختلفى مطرح شده اند.

گاه امام عصر (ع) براى اينكه مردم اطمينان قلبى به آن حضرت پيدا كنند امور پنهانى و رازهاى نهانى را در توقيعات مطرح مى كردند و از آنچه در دل مردمان مى گذشت خبر مى دادند و گاه ... دنباله موضوعات توقيعات را در اين شماره پى مى گيريم. 2. مسايل مربوط به غيبت امام

پيش از اين يادآور شديم كه از مسايل مهم جامعه اسلامى و مجامع دينى به خصوص شيعيان در آن روزگار، مسئله غيبت فرزند امام حسن عسكرى (ع) بود. از يك طرف بر طبق روايات فراوانى كه از ائمه معصومين رسيده بود، شيعه انتظار چنين پيشامدى را داشت و تصريح امام يازدهم بر تولد فرزندش و نشان دادن او در فواصل زمانى مختلف به اصحاب خاص، پيش گويى هاى ائمه قبلى را براى شيعه ثابت و محقق مى كرد امّا از طرف ديگر دشمنى بسيار شديد با مصلح موعود و تفحص براى پيدا كردن و قتلش امكان آشكار شدنش را از بين برده بود و شبهاتى كه جعفر برادر امام حسن عسكرى (ع) ايجاد كرده بود و مردم را به خود دعوت مى كرد نيز مزيد بر علت بود. اين همه اشكالاتى را به اذهان القا مى كرد،

كه بر حسب وظيفه ارشادى و هدايتى كه امام دارد بايد پاسخگوى آنها و بر طرف كننده شبهات باشد. به اين جهت مى بينيم تعدادى از توقيعات مستقيماً در اطراف مسايل طرح شده راجع به »غيبت« است، مانند نهى از بردن نام امام غايب و عدم تعيين وقت ظهور و سبب غيبت و امورى از اين گونه. 1. شيخ طوسى ضمن خبرى مسند اين توقيع را نقل مى كند:

براى محمد بن عثمان عمرى ابتدائاً و بدون سؤال قبلى اين توقيع رسيد:

كسانى را كه از نام [من ]مى پرسند با خبر گردان: يا سكوت و رفتن به بهشت، يا سخن گفتن و دوزخى شدن؛ زيرا آنان اگر بر نام واقف شوند آن را فاش مى كنند و اگر بر مكانم مطلع گردند ديگران را به آنجا راهنمايى مى نمايند. 1 2. محمد بن همّام از محمد بن عثمان - دومين نايب خاص امام غايب - نقل مى كند كه توقيعى به خطى كه مى شناختم برايم رسيد، بدين مضمون:

هر كس در جمعى از مردم نام مرا ببرد [كه موجب معرفى و گرفتارى ام شود] لعنت خدا بر او باد.

همين راوى گويد: از زمان فرج پرسيدم، جواب رسيد:

كسانى كه وقت [ظهور مرا ]تعيين مى كنند دروغ مى گويند [كه آن را جز خدا كسى نمى داند].2 توضيح

چنانكه از نخستين توقيع مذكور برمى آيد، اين منع علتى جز رعايت تقيه و حفظ جان امام در آن محيط ظلم و تهديد و خفقان ندارد، با وجود اين معمولاً محدثان تصريح به نام خاص حضرت را دور از احتياط مى دانند.3

3. اسحاق بن يعقوب از محمد بن عثمان خواهش مى كند نامه اى كه در آن مشكلات عقيدتى خود را نوشته به حضور

امام بفرستد. خواهش او انجام مى گيرد و توقيع به خط مولاى ما صاحب الزمان (ع) مى رسد، كه از جمله اين مطالب در اواخر آن آمده است: 4 امّا علت غيبت، خداى عزوجل مى گويد »اى ايمان آوردگان! از چيزهايى كه اگر برايتان آشكار شود بدتان مى آيد سؤال نكنيد«. هيچ يك از پدرانم نبود مگر اينكه بر گردنش بيعت يكى از طاغوت هاى زمانش بود، ولى من هنگامى كه قيام مى كنم هيچ بيعتى از طاغوتها بر عهده ام نيست [يعنى آزادانه مى توانم به قيام جهانى ام اقدام كنم و پيمانى كه وفاى به آن لازم باشد بر عهده ام نيست]. امّا كيفيت بهره بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد است هنگامى كه ابر آن را از ديده نهان كند. سپس حضرت شيعيان را اندرز داده مى فرمايد:

درف سؤالاتى را كه برايتان مفيد نيست ببنديد و براى دانستن آنچه از شما نخواسته اند خود را به رنج نيفكنيد، بلكه براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد كه در آن گشايش كار شما نيز هست .5

3. جواب مسايل اعتقادى

توقيعاتى كه از ناحيه مقدس امام غايب (ع) صادر شده، شمارى از آنها در پاسخ پرسش هايى است كه راجع به مسايل عقيدتى و ايمانى است . اين سؤالات غالباً در موضوع امامت و غيبت امام مى باشد كه در آن زمان مسئله روز و مايه اختلاف فرقه هاى مسلمين بوده است و برخى تا امروز هم مورد بحث و گفتگوست. اينك ترجمه چند توقيع نقل مى شود: 1- شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى از ابوجعفر محمد بن على بن بابويه نقل مى كند كه گفت: گروهى از شيعه در اين موضوع اختلاف كردند كه

خداى - عزوجل - آفريدن و روزى دادن را به ائمه (ص) تفويض كرده. عده اى گفتند: اين محال است و چنين نسبتى به خداى تعالى جايز نيست؛ زيرا جز خدا بر خلق اجسام قادر نيست. دسته اى ديگر گفتند: [چنين نيست ] بلكه خداى تعالى ائمه را بر اين كار توانا كرده است و [آفرينش را ]به آنان واگذار كرده، از اين رو مى آفرينند و روزى مى دهند. در اين مسئله به شدت با يكديگر نزاع مى كردند. يكى از آنان گفت: شما را چه شده؟ چرا به ابو جعفرمحمدبن عثمان عمرى مراجعه نمى كنيد كه از او بپرسيد، تا در ابن باب حق مطلب را برايتان روشن كند، كه راستى [اكنون ]او راه به سوى صاحب الامر است. آن گروه به [حل مسئله توسط ]ابو جعفر راضى شدند و به پيشنهادش جواب قبول دادند، پس مسئله را نوشتند و به سويش فرستادند. از طرف حضرت برايشان توقيعى آمد كه رونوشت آن اين است: به درستى خداى تعالى است كه اجسام را آفريد و روزى ها را تقسيم كرد، كه او جسم نيست و در جسم هم حلول نكرده »لَيسَ كَمفثلفه شى ءٌ و هفوَ السَّميعف العَليم« هيچ چيز مانند او نيست و اوست شنوا و دانا. امّا ائمه (ع) از خداى تعالى سؤال مى كنند، پس او مى آفريند و مى خواهند، پس او روزى مى دهد، براى اجابت كردن درخواستشان و بزرگداشت حقشان .6 چنانكه ملاحظه مى شود پاسخ امام به نزاع كنندگان بسيار سنجيده و عميق است؛ زيرا در حالى كه تضادى با اصل توحيد اسلامى ندارد و شريكى براى آفريدگار پيش نمى آورد، مقام رفيع و حق والاى ائمه را در بارگاه الهى

و استجابت دعايشان را مى رساند. 2. شيخ طوسى مى نويسد: گروهى به من خبر دادند از ابو محمد تلَّعفكبرى به استادش از شيخ موثقى در مدينة السلام [بغداد ]كه گفت: ابن ابى غانم قزوينى با جماعتى از شيعيان در باره جانشين امام حسن عسكرى (ع) مشاجره كرد. ابن ابى غانم مى گفت حضرت عسكرى درگذشت و جانشينى ندارد. شيعيان در اين باب نامه اى نوشتند و به ناحيه [ سوى صاحب الزمان ]فرستادند و حضرت را از موضوع مشاجره با خبر كردند. جواب نوشته شان به خط آن حضرت - كه بر او و پدرانش سلام باد - رسيد.7 بسم الله الرحمن الرحيم، خدا ما و شما را از گمراهى و فتنه ها بر كنار دارد و به ما و شما روح يقين ببخشد و ما و شما را از بدى و عذاب قيامت پناه دهد. همانا از ترديد گروهى از شما در دين با خبر شدم، و از شك و سرگردانى كه در واليان امورشان دارند به من پيغام رسيد. اين اطلاع ما را - به خاطر دلسوزى نسبت به آنان نه خودمان - غمناك و اندوهگين كرد؛ زيرا كه خدا با ماست و ما هيچ نياز به غير او نداريم و حق با ماست پس كسى كه از ما كناره گيرى كند، هيچ ما را به وحشت نمى افكند. ما پرورش يافته پروردگارمان هستيم و خلق پرورده هدايت مايند. اى شمايان! شما را چه شده كه در بيابان ترديد رفت و آمد مى كنيد و در حال سرگردانى واژگونه مى رويد. آيا نشنيديد كه خداى عزوجل مى گويد: »اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و هم رسول و اولوالامر را

فرمانبردارى نماييد« آيا آنچه در آثار8 راجع به ائمه گذشته و موجود آنان آمده نمى دانيد كه از آنچه هست و آنچه حادث مى شود خبر داده. آيا نديديد خداوند چگونه براى شما پناهگاه هايى قرار داد كه به آنها پناه ببريد [و از خطرات مصون مانيد]، و نشانى هايى كه به وسيله آنها راه راست را بيابيد؟ از زمان حضرت آدم تا وقتى كه امام در گذشته - حسن عسكرى (ع) - ظاهر شد، هر گاه پرچمى غايب مى شد پرچمى ديگر ظاهر مى گشت [امامى ديگر مى آمد ]، و چون ستاره اى افول مى كرد ستاره اى ديگر طلوع مى كرد. چون خدا او [ حضرت عسكرى (ع) ]را به سوى خود برد، پنداشتيد كه خدا ديگر دينش را باطل كرد، و سببى كه ميان او و خلقش هست گسست. نه! چنين نبوده و نمى باشد تا قيامت بر پا شود و امر خداى سبحان ظاهر گردد، در حالى كه آنان كراهت دارند. همانا امام گذشته - حضرت حسن عسكرى (ع) كاملاً مطابق روش پدرانش (ع) زيست و سعادتمندانه درگذشت، و وصيتش در باره ماست و علم او نزد ماست و ما فرزند و جانشين وى هستيم .[در ادعاى ] مقام او جز ستمگر گناهكار كسى با ما نزاع نمى كند، و غير ما هر كسى ادعاى آن را كند منكر كافرى است و اگر نبود اين كه، امر خداى تعالى مغلوب [خواست كسى ]نشود، و سرّش ظاهر و علنى نگردد، حق ما برايتان چنان آشكار مى شد كه خردهايتان از آن روشن شود و شك هايتان نابود گردد ولى هرآنچه خدا خواسته مى شود، و براى مدت هر چيز نوشته و وقت خاصى است. پس از خدا

بترسيد و تسليم ما شويد، و امر را به ما برگردانيد.. 9 اين توقيع - بخصوص كه به خط حضرت تحرير شده - از چند جهت قابل توجه و تامل است؛ زيرا در عين اينكه نشان از لطف و محبت خاص امام نسبت به پيروانش دارد، استغناى حجت خدا را از همه كائنات و توجه صرفش را به آفريدگار آشكارا مى رساند. پس از استشهاد به آيه قرآن مجيد كه اطاعت اولوالامر را در رديف اطاعت رسول قرار داده، سنت جارى الهى را در باره وجود پيشواى عالم معصوم در هر زمان ذكر مى فرمايد و همچنين كسانى را كه به دروغ ادعاى مقام معنوى امامت و حجت خدا بودن را مى نمايند ظالم و كافر مى شمارد، كه واقعاً بزرگترين ظلم و حقيقت پوشى ادعاى مقامى است كه گوينده شايستگى آن را نداشته باشد و مايه گمراه كردن مردم شود.

ادامه دارد ماهنامه موعود شماره 30 پى نوشت ها:

1. كتاب الغيبة، ص 222، كمال الدين، ص482، توقيع در لعن كسانى كه در جمعى از مردم نام حضرت را ببرند.

2. كمال الدين، ص 483، ح 3.

3. رك: الكافى، ج 1، كتاب الحجة، ص332.

4. سوره مائده، آيه 102.

5. كمال الدين، ص 485.

6. كتاب الغيبة، ص 178.

7. »فَوَردَ جوابف كفتابفهم بخطه عليه و على آبائه السلام«

8. سوره نساء، قسمتى از آيه 59.

9. كتاب الغيبة، ص 173- 172

در تعزيت حضرت ثار اللهى

سيد على كاشفى خوانسارى نام كتاب: هنر مرثيه خوانى

نويسنده: مهدى امين فروغى

ناشر: كتاب نيستان

چاپ اوّل: 1379

شمارگان: 5500 نسخه

تعداد صفحات: 200 صفحه

قيمت: 1400 تومان

كتاب هنر مرثيه خوانى به هنر و سنتى مذهبى مى?پردازد كه از فرط تداول و فراوانى، فراموش شده و كمتر از منظر تحقيقى و علمى

به آن پرداخته شده است.

نويسنده در اين كتاب مى?كوشد ضمن ارايه اطلاعات تاريخى، به برخى آموزش?هاى گوناگون و ضرورى كه در هنر مرثيه خوانى مدخليت دارد اشاره كند. وى پس از مقدمه?اى تاريخى درباره پيشينه مرثيه?خوانى، در گفتار اوّل فصل يك، نگاهى گذرا به تاريخ موسيقى ايران دارد و در گفتار بعد به آشنايى مقدماتى با رديف موسيقى ايران پرداخته است. فصل دوم به نشانه?ها و قواعد خط موسيقى اختصاص دارد. فصل سوم گزيده?اى از نوحه?هاى قديمى به همراه نت موسيقيايى آن است. اصول صحيح تنفس و تقويت اندام?هاى گفتار و شيوه تلفظ صحيح حروف گفتارهاى بعدى فصل سوم است. پايان بخش كتاب تمرين?هايى براى مرثيه خوانان است.

مرثيه خوانى از آداب و سنن نهادينه در فرهنگ بومى - مذهبى ايرانيان و فراتر از آن، سنتى تاريخى در وجدان عمومى شبه قاره، آسياى ميانه، قفقاز و خاورميانه است. اين آداب كه ريشه در باورهاى مذهبى دارد و غايت آن غايتى مذهبى است، پيوند عميقى با هنرهايى چون موسيقى، خطابه، ادبيات، تبليغ و حتى نمايش دارد.

آداب تعزيت مذهبى در جاى جاى گسترده بوم ايران با تنوع فراوان رواج داشته و هر خرده فرهنگ و هر بوم زاد به شكلى در اين باور ملى و عمومى مشاركت و همدلى خويش را به نمايش مى?گذاشته است.

متأسفانه امروز از سويى به دليل رواج رسانه?هاى جمعى و نقش يكسان ساز آن در عرصه فرهنگ و از سوى ديگر به دليل حكومتى شدن برخى شعائر مذهبى شاهد زوال بسيارى از سنت?هاى تعزيه?دارى و رنگ باختن تنوع آداب و مراسم هستيم. امروز ديگر از مكاتب متنوع روضه خوانى كمتر مى?توان سراغ گرفت

و رسانه?ها عمدتاً به نوع خاصى از روضه?خوانى و مرثيه گويى - كه ظاهراً پيوند خورده با خاطرات گرانقدر دفاع مقدس و بسيج است - تبليغ و ترويج مى?شود و ساير شيوه?ها به مرور از رونق مى?افتند. اين موضوع خاص تهران نيست. در شهرستان?ها و حتى در مناطق غير فارسى زبان هم روضه خوانانى اقبال دارند كه شبيه فلان مرثيه خوان تهران نشين و مورد عنايت رسانه?ها بخوانند. و اينجاست كه برخلاف تصور اوليه كه پژوهش در حوزه مرثيه خوانى را به دليل رونق و فراوانى بى?دليل مى?داند، ثبت و ضبط تنوع سبك?ها چه از نظر تاريخى و چه از منظر دين، هنر، مردم شناسى و... ضرورت تام مى?يابد.

اهميّت و ارزش كتاب مورد بحث از اين منظر آشكار مى?شود. مقدمه كتاب كه گزارشى از پيشينه سنت مرثيه خوانى در ساليان گذشته است و به برخى از روضه خوانان مشهور گذشته و سنن و آداب از ياد رفته مى?پردازد، ارزشى مضاعف و افزون از ذى المقدمه دارد. در اين فصل تاريخ اقامه عزادارى سيد الشهدا در ايران از زمان آل بويه تاكنون - به روشى علمى و مستند و به دور از اغراق و تعصب ورزى و با اتكا به جستجوهاى تحسين برانگيز مؤلف در كتب تاريخى مختلف، اسناد، سفرنامه?ها و خاطرات و... شرح شده است. اين اطلاعات از زمان حكومت قاجار با تفصيل بيشتر نقل شده و نام بسيارى از مرثيه خوانان، تكيه?ها، شيوه?ها، اشعار و شاعران، آداب و... ذكر گرديده است. گرچه حجم اين مقدمه در مجموعه بسيار اندك است (24 صفحه) ولى به دليل تازگى و اهميّت مطالب آن سبب ارزش بخشيدن به

كل كتاب شده است.

همچنين است فصل سوم كتاب كه در حقيقت متن اشعار نوحه?خوانى?هاى دوره قاجار براى سينه?زنى است كه با كوشش و جست?وجوى مؤلف توسط ريش سپيدان و گيس سپيدان و همچنين پير غلامان و نوحه خوان?هاى قديمى براى نخستين بار ثبت شده و توسط مؤلف آواى آن به خط موسيقى پياده شده و ثبت گرديده است.

فصل 3 شامل اطلاعاتى ناب و ارزشمند درباره نوع نگاه پيشينيان به واقعه عاشورا و ادب جارى در كلام و منش ايشان نسبت به معصومين(ع) و همچنين تلقى عرفانى و حماسى آنان از اين واقعه عظيم است. برخلاف برخى روضه خوان?هاى كم مايه امروز كه با هر گونه توهين و تحقير به آل الله، عليهم صلوات الله اجمعين و ارواحنا لهم فدا، قصد بازار گرمى و ريختن اشك مستمعين را دارند.

اشعار گرد آمده در فصل 3 از تنوع وزن و تنوع دستگاه?هاى موسيقى برخوردارند و در اين فصل مى?توان نوحه?هايى در ابوعطا، افشارى، دشتى، چهارگاه، گوشه عراق و... يافت. هر چند كه آن گونه كه پيشينيان گفته?اند تنوع نوحه?ها و روضه?ها بيشتر از اين بوده و تقريباً مى?شود گفت تمام گوشه?ها و نغماتى كه امروزه به ما رسيده و در طول تاريخ اسلامى محفوظ مانده به نوعى در سنت?هاى موسيقى مذهبى كاربرد داشته است.

جا دارد مؤلف محترم طى پژوهش جامعى به تكميل اطلاعات خود كه در مقدمه و فصل 3 آمده بپردازد و چه بهتر كه مراكز پژوهشى مذهبى - هنرى و تاريخى و يا مردم?شناسى با حمايت از اين پژوهش، امكان ثبت هر چه دقيق?تر آواها و نواهاى مذهبى ايرانى را كه به سرعت برق

و باد به دليل گزند زمانه رو به فراموشى?اند فراهم آورند.

فصل تاريخ موسيقى ايران و معرفى رديف موسيقى ايرانى در عين ايجاز و صحت مبحث تازه?اى ندارد و در كتاب?هاى ديگر به شكل جامع?تر به آن پرداخته شده است. هر چند كه اگر مخاطبان اين كتاب را علاقه?مندان به فراگيرى مرثيه خوانى فرض كنيم كه آن?ها را از مراجعه به ديگر كتب بى?نياز مى?سازد. همين نكات درباره فصل 2 (تئورى موسيقى) نيز صادق است. مسائل پايه تئورى موسيقى و سلفژ به شكلى مختصر درس داده شده است. هر چند كه كسى كه با قواعد نظرى و عملى موسيقى آشنايى ندارد با صرف مطالعه اين فصل قادر به كشف وزن و ملودى قطعات مكتوب موسيقى (مثل قطعات ارايه شده در فصل 3) نخواهد بود. از طرف ديگر توصيه به علاقه?مندان مرثيه خوانى به فراگيرى موسيقى نظرى و نفت خوانى كمى آرمانگرايانه به نظر مى?رسد؛ چرا كه بسيارى از خوانندگان موسيقى سنتى نيز به شكل سماعى رديف?ها را آموخته?اند و اگر نوحه خوانان و روضه?خوانان به شكل شنيدارى (مثلاً بر اساس رديف?هاى موسيقى موجود استاد كريمى يا استاد دوامى) با موسيقى سنتى آشنا شوند و از اين تكرارى خوانى، غلط خوانى و خارج خوانى رها شويم بسيار مطلوب است.

بخش?هاى آخر كتاب كه به دستگاه صوتى انسان، اصول تنفس و روش?هاى تربيت و تقويت صدا و فنّ بيان مى?پردازد نيز به نوبه خود خواندنى است. گرچه كم و بيش اين نكات را در كتاب?هاى مربوط به بازيگرى مى?شود يافت، اما كار مؤلف تنها يك گردآورى يا ترجمه محض نبوده و بسيارى از مثال?ها به شيوه?اى عملى، تجربى و

متناسب با فرهنگ و شرايط ايران بيان شده است.

نقاط ضعف يا كاستى?هاى كوچكى هم در كتاب به چشم مى?خورد. مثلاً اينكه گفته شده پيش از رواج نفت موسيقى غربى، املاى موسيقى در ايران رايج نبوده، صحيح نيست و به خط و شيوه ديگر از زمان فارابى اين بحث وجود داشته هر چند كه رواج و عموميت چندانى نداشته است. نكته ديگر اينكه بيش?تر جستجوها و اطلاعات منقول مؤلف مربوط به سنت مرثيه خوانى در تهران است و جا داشت از سنت?هاى موسيقى مذهبى در ديگر مناطق و شهرها هم سخن به ميان مى?آمد. عمده توجه كتاب به دو عنصر اصلى شعر و آواز است، حال آن?كه مباحثى مثل همخوانى، سازهاى موسيقى مذهبى، پرده، حركت و نمايش، خطابت و علم بلاغت و... هم مى?توانست مورد نظر باشد.

ديگر آن?كه مؤلف در پيشينه روضه خوانى از وسعت ديد محدودى بهره جسته است. نمى?توان اين سنت را بدون توجه به پيشينه و ديگر اشكال آن همچون تعزيه، نقالى، پرده خوانى، حمله خوانى و... مورد بررسى علمى و دقيق قرار داد.

به طور كلى اطلاعات كتاب آنجا كه به اطلاعات دست اوّل و برگرفته از جست?وجوهاى شفاهى و معاصر برمى?گردد ناب?تر است تا اشارات آن به منابع مكتوب؛ چرا كه في المثل در تاريخ ادبيات ايران كتاب?هاى فراوانى را درباره قيام امام حسين(ع) يافت كه برخى به عنوان روضه، مقتل و مرثيه به كار مى?رفته?است. از فتوح ابن اعثم (قرن 4) گرفته تا كتاب?هاى جديدتر مثل شهادت نامه ابن همام شيرازى (قرن ده، هم عصر روضة الشهداء كاشفى) و آتشكده (قرن 11). در قرن دوازده و سيزده با فراوانى چشمگير مقاتل،

روضه?ها، اشعار حماسى، مدح و مصيبت نامه?هاى حسينى رو به روييم. انوار حسينى، احزان الصدورف فايز، عين البكاء، جنگنامه خامس آل عبا، محرق القلوبف نراقى، سرّ الشهادتين، صحيفيه ذهبيه در قرن 12 و اسرار الابتلاء، الحروب الحسينيه، روضة الحسينيه، معدن الصلحا در بيان سيد الشهدا، سعادة الكونين في بيان فضائل الحسنين، مهيج الاحزان، بلا و ابتلاء، وسيلة النجات، روضة الحسينيه، ماتمكده، داستان غم (از ديدگاه اهل سنت) بحر غم، طوفان البكاء، مخزن البكاء، رياض الاحزان، بيت الاحزان (از ديدگاه شيخيان)، حمله حسينى، لولوة البحرين في مناقب الحسين، حقايق المضيئه، عمان البكاء، فيض الدموع، تحفة الذاكرين، بحر الحزن، كنز المحن، انوار الشهادة، خصائص الحسينيه، حجة السعاده في حجة الشهادة (نوشته اعتماد السلطنة)، نجات العاصين، وقايع كربلا، شجاعت حسينى، غمنامه حضرت امام حسين، كربلاى معلا و... در قرن سيزدهم كتاب?هايى است كه مى?توان در تاريخ ادبيات فارسى درباره عاشوراى حسينى يافت. در ميان اولين كتاب?هاى چاپى به زبان فارسى در ايران نيز چنين كتاب?هايى فراوان?اند. بنابر مشهور اولين كتاب چاپ شده در تهران محرق القلوب است. در بخش ضميمه كتاب گنجينه اثر نوشته ميرزا عبدالوهاب معتمد الدوله طبع شده به سال 1282 قمرى كه عمده كتاب?هاى چاپ تهران تا آن تاريخ را فهرست كرده از ميان 338 كتاب فهرست شده، 21 عنوان كتاب مصيبت (همچون مرثيه مقبل و مرثيه جوهرى) به چشم مى?خورد.

تاريخ منظومه?هاى حماسى درباره عاشورا نيز مفصل است. اين منظومه?ها به صورت حمله خوانى (نقالى) در تكيه?ها، خانقاه?ها، منابر و حسينيه?ها اجرا مى?شده و قديمى?ترين نمونه شناخته شده آن همان?طور كه پيشتر گفته شد شهادتنامه ابن همام شيرازى است كه سال 903 قمرى سروده شده

و 1200 بيت دارد. مشهد الشهدا را حسين ندايى يزدى در قرن دهم در ده باب در قالب مثنوى سرود و حمله حسينى سروده محسن تقوى سندى است كه ده هزار بيت را شامل مى?شود و از منظومه?هاى قرن 12 است. داستان حضرت قاسم و حضرت بى بى شهرزاد به طور كامل در منظومه حمله حيدرى راجى كرمانى نقل شده است. باغ فردوس را ملا احمد الهامى كرمانشاهى و روضة الاسرار را محمدعلى سروش اصفهانى در قرن سيزدهم سرودند كه دومى حدود 1600 بيت در قالب مثنوى است. داستان على اكبر و قاسم را محمّد بن ابى طالب به سال 1298 قمرى سرود. سراج الصدور را فقير قهدريجانى در سال 1330 قمرى سرود و صحيفه قاصريه را قاصر كرمانى در پنج مقتل و چهار هزار بيت در همان قرن. غمكده را شخصى به نام وفا و غمناك را عبدالحسين فومنى در عهد قاجار سروده?اند. شهنشاه نامه حسينى از خاموش يزدى شامل هشت دفتر از منظومه?هاى حسينى مربوط به عصر پهلوى اوّل است و سرايش اشعار حسينى و عاشورايى همچنان با قوت ادامه دارد و في المثل ساليانه{P () در ايام نمايشگاه بين المللى كتاب سال 79، خانم محترمى در يكى از غرفه?ها كتاب خويش را به عنوان اولين منظومه وقايع عاشورا در طول تاريخ معرفى مى?كرد و اين نشان مى?دهد كه تا چه حد نسل امروز از پيشينه ادب دينى خويش بى?خبر است. P}

شب?هاى شعر عاشورا در تهران و شيراز و... برپا مى?شود. البته وقتى بحث از ادب عاشورايى پيش مى?آيد نمى?توان از مختارنامه?هاى فراوان و مكرر تاريخ ادبيات كشورمان چشم پوشى كرد.

غرض از اين

توضيحات طولانى و ملال آور اين بود كه بحث تاريخ ادب عاشورايى بسيار مفصل?تر از آن است كه در بدو امر تصور مى?رود.

به هر حال همچنان كه عرض شد كتاب حاضر كتابى ارزشمند و مغتنم درباره اين هنر و آداب مذهبى است. كتاب?هايى كه پيشتر به اين مقوله پرداخته?اند بسيار اندكند. تأملى در باب مداحى رنجبر گل محمدى (انتشارات كيهان، 1375) بيشتر به شعر پرداخته و كتاب?هايى چون باور مداران، مدعيت پردازان و تذكره?عشاق كه همگى از سوى حوزه هنرى منتشر شده?اند، مصاحبه?هايى با مداحان و روضه خوانان معاصرند. در جزوه?هاى »دفتر ادبيات آيينى« كه رسمى?ترين مركز آموزشى و پژوهشى در اين حوزه است كتابى مشابه كتاب فوق نمى?توان يافت. جزوه?هاى نماد خادمان ولايى نوشته غلامحسين رفيعا به اخلاق مرثيه خوانى پرداخته و ادبيات آيينى نوشته على معلم هم به تاريخ ادبيات و اشعار. جزوه?هاى آداب و هنر مداحى نوشته غلامحسين سازگار هم بحث و روش?شناسى روضه?هاى مختلف است و در مجموع كمتر جزوه و كتابى درباره موسيقى مرثيه خوانى سراغ داريم.

در كنار محاسن مذكور كتاب از برخى اشكالات فنى آسيب جزيى خورده است. بى?دقتى?هايى جزيى در تنظيم فهرست و نسخه پردازى و صفحه آرايى به چشم مى?خورد و بارها پانوشت?هاى صفحات مختلف ناتمام رها شده?اند و از ادامه آن اثرى يافت نمى?شود.

به هر صورت كتاب فوق نويد بخش شكل?گيرى جريانى جوان، پويا، علمى نگر، و نگران سنت و تاريخ در حوزه سنن و آداب تعظيم شعائر مذهبى و عزادارى سيد الشهدا، عليه آلاف تحية و الثنا، است. ان شاء اللَّه الرحمان.

منابع

1. حماسه سرايى دينى، احمد گلچين معانى، نشريه آستان قدس رضوى.

2. تاريخ ادبيات

فارسى بر مبناى تأليف استورى، ترجمه برگل، ترجمه به فارسى گروه مترجمان.

3. فهرست كتب دينى كتابخانه سلطنتى.

4. فهرستواره كتابهاى فارسى، جلد سوم، احمد منزوى.

5. مقاله »نگاهى به دو فهرست« سيد فريد قاسمى، جهان كتاب، شماره 115 - 118 (دى و بهمن 79).

فجر مقدس-2

شگفتيهاي پيش از ظهور

مجتبي السادة

ترجمه: محمود مطهري نيا

اشاره:

در قسمت اول مقاله گفته شد، همانطور كه عصر غيبت به دو بخش صغري و كبري تقسيم شد عصر ظهور هم به دو قسمت اصغر و اكبر تقسيم ميشود. همچنين گفته شد لازم است هر كسي با نشانههاي ظهور چنان آشنا شود كه در دام مدعيان دروغين مهدويت نيفتد. در اين شماره، بخش دوم از مقدماتي را كه لازم است پيش از پرداختن به حوادث شش ماهه دوم آخرين سال غيبت مد نظر قرار گيرند با بررسي ميكنيم:

همه انسان ها و كشورها خصوصاً امت اسلامي پيش از ظهور حضرت بقية الله (ع به شرايط سخت و سياهي كه ناشي از ظلم و جور و انحراف آن زمان است مبتلا خواهند شد .اين نكته را مي توان از اين حديث متواتر حضرت رسول اكرم (ص برداشت كرد كه فرمودند: «همانا مهدي (ع زمين را همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد مملو از قسط و عدل مي گرداند». با رجوع به احاديث و روايات معصومين (ع اخبار و نكاتي را مي بينيم كه سختي و فساد موجود در آن زمان را به تصوير مي كشند. مضاف بر اينكه بعضي از آنها به برخي حوادث خاص و معين هم اشاره مي كنند. براي واضح تر شدن موضوع مي توان اين احاديث را چنين

طبقه بندي كرد: 1. رواياتي كه به پر شدن زمين از ظلم و جور خبر مي دهند:

مضمون اين بخش متواتراً در روايات آمده و در احاديث به مساله پر شدن زمين از ظلم و جور پيش از ظهور حضرت ولي عصر (ع تصريح شده است . 2. رواياتي كه به پديد آمدن فتنه ها و شدت يافتن و زياد شدن جريان هاي ترسناك مي پردازند.

حديثي از امام صادق (ع نقل شده كه مفصلاً به فتنه هاي گمراه كننده و خوفناك آن زمان مي پردازند و حديث ذيل را مي توان از اين دسته شمرد:

امام جواد (ع فرمودند:

قائم (ع قيام نخواهد كرد مگر به دنبال خوف و هراس جدّي زلزله ها، فتنه ها، بلايا و طاعوني كه (مردم بدان مبتلا شده باشند و شمشير بران (جنگ نمايان ميان اعراب و اختلاف زياد مردم و تفرقه مذهبي آنها و تعدد اديان و مذاهب و تغيير و تحوّل آنها و... قابل ذكر است كه فتنه معاني مختلفي دارد كه به طور خلاصه از اين قرار است

الف مورد امتحان و آزمايش قرار گرفتن ؛

ب كفر، گمراهي و گناه ؛

ج به وجود آمدن اختلاف نظر در ديدگاه هاي مردم

د) كشتار و جنگ هايي كه ميان مردم واقع مي شود . 3_ احاديثي كه اظهار ناشكيبايي (جزع ناشي از سختي روزگار و گرفتاري شديد مردم را در آن زمان بيان مي كنند:

«مؤمنان در عصر غيبت از گرفتاري شديد، بلاي طولاني و كم طاقتي و هراس رنج مي برند و به همين خاطر وقتي شخصي از كنار قبر برادرش

مي گذرد مي گويد: كاش من به جاي او بودم ..» واضح است كه جزع و به تبع آن آرزوي مرگ نتيجه فشار سختي ها و مصيبت هايي است كه شخص در جامعه گمراه و منحرف با آن مواجه مي باشد. 4. اخباري كه به وجود حيرت (سردرگمي و تزلزل در افكار و اعتقادات مي پردازند:

از اين جمله حديثي است كه از امير المومنين علي (ع نقل شده كه در ميان صحبت هايشان راجع به حضرت مهدي (ع فرمودند: «غيبت و حيرتي پيش خواهد آمد كه دسته اي طي آن گمراه مي شوند و دسته اي ديگر هدايت مي يابند كه اين حيرت ممكن است از جنبه هاي مختلفي پيش آمده باشد:

سرگرداني در عقايد ديني نتيجه جريانات باطلي است كه با جهالت و كنار گذاشتن تفكّر در ميان امت روبرو مي گردد. بدين معنا كه طولاني بودن مدت غيبت حضرت باعث مي شود كه مردم به شك بيفتند و در مورد مقام ايشان اختلاف پيدا كنند و يا اينكه حيرت در باره وجوب جهاد بدون وجود رهبري بلند مرتبه و انقلابي پيش آمده باشد. 5. اخباري كه دلالت بر جنگ ها و كشتارها مي كنند:

احاديث شريف وضعيت سياسي عصر ظهور را با خصوصيت عدم ثبات (سياسي و كثرت جنگ ها وكشتارها توصيف مي كنند:

پيش از اين امر (قيام حضرت مهدي (ع ) كشتار «يبوح خواهد بود. از حضرت پرسيدند: يبوح به چه معناست فرمودند: دائمي است و از شدت آن كاسته نمي شود. حتي برخي روايات شدت اين جنگ ها را تا آنجا بيان مي كنند كه طي آنها دو سوم از جمعيت زمين از بين مي روند. حضرت علي (ع فرمودند: مهدي

(ع قيام نمي كند تااينكه يك سوم (از مردم زمين كشته شوند و يك سوم (خود) بميرند و تنها يك سوم (از جمعيت زمين باقي بماند. مي توان الفاظ موجود در احاديث را با اصطلاحات و معادل هاي امروزي آنها نظير انحراف فكري سياسي اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي و از اين دسته جايگزين كرد. شايد بهترين روايتي كه به آنها مفصلاً مي پردازد اين حديث نبوي (ص است كه ابن عباس مي گويد:

در حجة الوداع با رسول مكرم اسلام ص مشغول انجام مناسك حج بوديم كه حضرت حلقه در كعبه را گرفته و رو به ما كردند و فرمودند: آيا مي خواهيد شما را از نشانه ها و حوادث پيش از قيامت خبردار كنم سلمان كه از همه به ايشان نزديكتر ايستاده بود گفت بلي يا رسول الله ايشان فرمودند: از جمله آنها ضايع و تباه كردن نمازها و تبعيت از شهوت ها، متمايل شدن به هواهاي نفساني تكريم و بزرگداشت ثروتمندان و مال پرستان و فروختن دين به قيمت دنياست در اين زمان است كه قلب مؤمن در درونش همانسان كه نمك در آب حل مي شود، ذوب مي شود چرا كه منكرات كژي ها و كاستي ها را مي بيند و قدرت تغيير دادن آنها را ندارد.

سلمان پرسيد: آيا واقعاً چنين خواهد شد؟ _ سلمان قسم به آنكه جانم در دست اوست چنين خواهد شد و به دنبال آن حاكمان و اميران ستمگر و وزيران فاسق و كارگزاران و كارشناسان ستمكار پيدا شده و ] مردم [ به خيانتكاران اعتماد مي كنند.

_ آيا واقعاً چنين روزي خواهد آمد؟ _ سلمان

قسم به آنكه جانم به قبضة قدرت اوست آري در آن زمان است كه منكرات و انحرافات معروف و خوب و اعمال پسنديده منكر و ناپسند شمرده مي شود. به شخص خائن اعتماد و شخص امين خائن خوانده مي شود. دروغگو را تأييد و راستگو را طرد مي كنند. _ آيا واقعاً چنين روزي خواهد آمد؟

_ قسم به آنكه جانم در دستانش است آري در آن زمان است كه زنان فرمانروا مي شوند و سروري مي يابند. با زنان و كنيزكان مشورت مي گردد و كودكان بر منبرها مي نشينند و هر چيزي نهايتاً به دروغ ختم مي شود، زكات و في ء (كه حق عمومي و همگاني است غنيمت و بهره شخصي شمرده مي شود. شخص به والدينش ستم مي كند و در عين حال به دوستش خدمت و نيكي و آنجاست كه ستارة گنهكاري طلوع مي كند. _ آيا چنين چيزي اتفاق خواهد افتاد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم در دست اوست آري در چنين شرايطي است كه مرد با همسرش در تجارت شريك مي شود، خوي و عادت هاي شخصي و باطل زياد شده و خوبي ها به شدت كم مي شود. شخص به خاطر سختگيري به بدهكاران خود تحقير مي شود. و زماني است كه بازارها به هم نزديك مي شوند و يكي مي گويد چيزي نفروختم و ديگري مي گويد سودي نبردم و چيزي جز شكايت كردن از خدا ديده نخواهد شد.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟... _ سلمان آري قسم به آنكه جانم در دست اوست در آن زمان است كه به دنبال اين حوادث اقوامي پيدا مي شوند كه اگر حرفي بزنند كشته مي شوند و اگر ساكت

بمانند غارتشان مي كنند تا اينكه از اموالشان بهره مند شوند و به حريم هايشان تجاوز كنند و حرمتشان را شكسته و خونشان را بريزند. قلب هاي آنها كاملاً با ترس و حقه بازي عجين گشته و آنها را جز در حالت خوف و نگراني و هراس و وحشت نمي يابي

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟ _ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان است كه چيزي از مشرق و چيزي از مغرب مي آيد و امت مرا رنگارنگ مي كند چه بيچاره اند كساني كه به خاطر آنها ضعيف مي شوند و واي بر آنها كه خدا چه براي آنها مهيّا كرده و چگونه مترصد آنهاست نه به كوچكترها رحم مي كنند و نه به بزرگترها احترام مي گذارند. از خطاكاران و گنهكاران در امان نيستند، بدن هايشان بدن انسان و قلب هايشان قلب شيطان است

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به كسي كه جانم به دست اوست آري در آن زمان مردان تنها به مردان و زنان تنها به زنان ] براي ارضاء شهوات [ مي پردازند. همانگونه كه اهل خانه اي نسبت به دختران خانه خود احساس غيرت مي كنند (غريبه ها) نسبت به پسركان جوان غيور مي گردند (آنها را ناموس خود مي شمرند) مردان به زنان و زنان به مردان شبيه مي شوند و زنان بر زين ها سوار مي گردند كه لعنت من بر آنها باد.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان مساجد را همانند كليساها و كنيسه ها تزيين مي كنند و قرآن ها را طلاكاري و زينت مناره ها بلند

مي شوند و خطوط زياد مي شوند. قلب هايشان نسبت به هم متنفر و در زبان هايشان اختلاف نمايان است

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان است مردان و پسران امتم براي زينت از طلا استفاده مي كنند و حرير و ديبا و ابريشم مي پوشند و با بيگانگان متحد مي شوند.

_ آيا چنين چيزي واقع خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان ربا علني مي شود و با اجناس ممتاز، رشوه و معامله مي كنند. دين رها مي شود و مقام و منزلت دنيا (در نظر مردم رفيع مي گردد.

_ آيا چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري هر چند به خدا ضرري نمي رسانند ] و به خودشان ظلم مي كنند [ ليكن طلاق زياد مي شود و حدود اقامه و اجرا نمي شوند.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان است كه زنان آوازه خوان مي شوند و آلات موسيقي جلوه مي يابند و به دنبال آن اشرار امتم پيدا مي شوند.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان ثروتمندان امتم براي تفريح و سياحت افراد عادي براي تجارت و كسب درآمد و فقرا براي ريا و خودنمايي به حج و عمره مي روند. جمعيتي پيدا مي شوند كه تفكّر و تدبر و تفقه آنها براي غيرخدا (و اهداف غيرالهي است زنازادگان زياد مي شوند و قرآن

را با آواز و غنا مي خوانند و به خاطر دنيا بر سر هم مي ريزند و با هم درگير مي شوند.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان به محارم تجاوز مي كنند و به دنبال گناهان مي روند، اشرار و بدان بر خوبان مسلط مي شوند. دروغ علني مي شود و لجاجت نمايان مي گردد.

بيچارگي ها علني مي شود، با لباس ها به هم فخر مي فروشند و مباهات مي كنند و ظرف هاي ناشايست را پر مي كنند. نرد و شطرنج و آلات موسيقي مورد پسند واقع مي شوند. امر به معروف و نهي از منكر را انكار مي كنند، به طوري كه مؤمن خوارتر از كنيز مي گردد. همدستي ميان زاهد(نما)ها و قاريان (بدكردار) نمايان مي شود. اينها همانها هستند كه در آسمان ها آنها را پليدان ناپاك مي خوانند.

_ آيا واقعاً چنين خواهد شد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان ثروتمند از وضعيت فقير هراسان نمي شود به طوري كه گدا يك هفته كامل از مردم گدايي مي كند امّا كسي را كه چيزي در دستش بگذارد نمي بيند.

_ آيا حقيقتاً چنين اتفاقي خواهد افتاد؟

_ سلمان قسم به آنكه جانم به دست اوست آري در آن زمان «روبيضه به سخن مي آيد.

پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله «روبيضه ديگر چيست

_ كسي كه تا به حال صحبت نمي كرد براي امور عموم مردم به سخن مي آيد و جز كمي از او فرمان نبرند...

قسم به جانم كه اين همان چيزي است كه دائماً در عصر گمراهي و فسقي كه در آن

زندگي مي كنيم مشاهده مي شود و با تمام حواس و وجود از آنها خبر داريم صلوات خداوند بر تو باد يا رسول الله ما را از آن با خبر كردي و سلام بر تو يا مهديا كه روزي همه اينها را از بين مي بري و عدل و داد را جايگزين آن مي گرداني رواياتي كه تااينجا ذكر كرديم به فاسد بودن زمانه به طور كلي اشاره مي كردند و مشخص نمي كردند كه اين حوادث چگونه رخ خواهند داد. با توجه به اينكه مي دانيم عصر فتنه ها پيش از عصر ظهور است و به وضوح در احاديث و روايات بيان شده كه عصر ظلم پيش از عصر عدالت خواهد بود و به ناچار بايد اشاره و بيان كنيم كه برخي از اين اخبار به همراه باقي حوادث پيش از برپايي قيامت آمده اند كه به برداشت ما از آنها خدشه اي وارد نمي كند چرا كه ظهور حضرت مهدي (ع پيش از قيامت رخ مي دهد و لزومي ندارد كه نشانه هاي قيامت دقيقاً و بدون هيچ فاصله اي پيش از آن نمايان گردند. در قسمت بعد برخي از پيشگويي هايي را كه معصومين (ع داشته اند و تا اين زمان محقق شده اند بررسي مي كنيم كه مايه دلگرمي و اطمينان قلب ما باشد كه ان شاء الله بقيه آنها كه تاكنون محقق نشده اند، روزي خودنمايي كنند و در پي آن شاهد ظهور مولا ومفتدايمان باشيم .

پي نوشت ها

1. در متن اصلي كلمه «ارهاصات آمده كه به معناي كاري فوق العاده است كه از پيامبر ] يا امام غائب (ع [ پيش از بعثت ] و ظهور [ وي ظاهر شود

(لغتنامه لاروس ج ص 1/134).

2. رك بشارة الاسلام ص 18.

3. رك موسوعة الامام المهدي عليه السلام ج 2 (تاريخ الغيبة الكبري ، ص 242.

4. غيبت نعماني 170 و بحارالانوار، ص 52، ج 231.

5. تاريخ الغيبة الكبري 245 و منتخب الاثر، ص 434.

6. غيبة النعماني ص 104، تاريخ الغيبة الكبري 246.

7. رك بشارة الاسلام ص 86، بحارالانوار، ج ص 52/228.

8. الممهدون للمهدي (ع ، ص 49، بحارالانوار. ج 52/182.

9. المهدي (ع ، آية الله صدر، 198، يوم الخلاص ص 564.

10. بشارة الاسلام ص 25 ؛ منتخب الاثر، ص 432. ماهنامه موعود سال ششم _ شماره 31

نبرد قرقيسيا

سهيلا صلاحي اصفهاني روايت هاي اسلامي خبر از وقوع جنگ ها، فتنه ها و آشوب هاي گسترده و فراوان در آخرالزمان و در آستانه ظهور امام مهدي (ع مي دهند؛ فتنه هايي كه پي در پي مي رسند و سرزمين هاي بسياري را در برمي گيرند.

رسول گرامي اسلام (ص از اين فتنه ها و آشوب ها چنين ياد مي كنند:

تكون فتنة بعدها فتنة الاولي في الاخرة كثمرة السوط يتبعها ذباب السيف .. ثمّ يكون بعد ذلك فتنة تستحلّ فيها المحارم كلّها. ثمّ تأتي الخلافة خير أهل الارض و هو قاعد في بيته

فتنه اي به پا مي شود و به دنبال آن فتنه اي ديگر برمي خيزد. فتنه اولي در مقايسه با دومي همانند تازيانه خوردن است در مقايسه با ضربات لبه تيز شمشير! سپس فتنه اي پديد مي آيد كه همه محرمات در آن حلال شمرده شود! آنگاه خلافت به بهترين مردم روي زمين مي رسد در حالي كه

او در خانه اش نشسته باشد.

آن حضرت در روايت ديگري به گستردگي و تنوع اين فتنه ها اشاره كرده مي فرمايند:

لتاتينّكم بعدي أربع فتن الاولي تستحلّ فيها الدماء و الثانية تستحل فيها الدماء و الاموال و الثالثة تستحلّ فيها الدماء و الاموال و الفروج و الرابعة صماء عمياء مطبقة تمور مور السفينة في البحر، حتي لا يجد أحد من الناس ملجأ، تطير بالشام و تعشي العراق و تخبط الجزيرة يدها و رجلها، يعرك الانام البلاء فيها عرك الاديم لا يستطيع أحد أن يقول فيها: مه مه !! لا ترفعونها من ناحية إلاّ انفتقت من ناحية أخري

بعد از من چهار فتنه بر شما فرود آيد كه در اولي خون ها مباح مي شود، در دومي خون ها و ثروت ها مباح مي گردد، در سومي خون ها و ثروت ها و ناموس ها مباح مي شود و در چهارمي آشوبي كور و كر جهان را مضطرب مي سازد آنچنانكه كشتي غول پيكر آب هاي مجاور را مضطرب كند، اين فتنه شما را زير پر مي گيرد و عراق را مي پوشاند و در جزيره دست و پا مي زند، مردم تلخي حوادث و فشار آشوب را لمس مي كنند، آنچنانكه پوست به هنگام دباغي شدن فشار وارده را لمس مي كند. كسي قدرت يك كلمه سخن گفتن نخواهد داشت اين فتنه در نقطه اي آرام نمي يابد جز پس از آنكه در نقطه اي ديگر بيداد كند.

آنچنان كه از روايات برمي آيد، يكي از بزرگترين اين فتنه ها، درگيري و نبردي است كه در منطقه «قرقيسيا» رخ مي دهد. هم در منابع شيعي و هم در منابع اهل سنت به اين نبرد اشاره و از جزئيات آن خبر داده شده است

مقاله حاضر تنها در پي آن است كه گزارشي اجمالي از آنچه در اين منابع آمده ارائه نمايد. و ان شاء الله تحليل جامع تر اين رويداد را در فرصتي ديگر پي مي گيريم .

در اين مقاله ابتدا پاره اي از روايات شيعه و اهل سنت را كه در آنها به گستردگي و بزرگي نبرد «قرقيسيا»اشاره شده نقل مي كنيم و در ادامه نيز به بررسي موقعيت جغرافيايي اين منطقه دلايل و زمينه هاي بروز اين نبرد، طرفين نبرد و زمان وقوع آن مي پردازيم

1. نبرد قرقيسيا در روايت هاي اسلامي

روايت هاي شيعه و اهل سنت به نبرد قرقيسيا اشاره كرده و از بزرگي و بي نظير بودن اين رويداد سخن گفته اند. امام باقر(ع در روايتي خطاب به «ميسّر» ضمن پرسش از فاصله محل اقامت او تا قرقيسيا به بزرگي و بي سابقه بودن نبردي كه در اين منطقه رخ خواهد داد اشاره كرده مي فرمايند:

يا ميسرّ! كم بينك و بين قرقيسا ] قرقيسيا [ ؟ قلت هي قريب علي شاطي ء الفرات فقال أما أنّه سيكون بها وقعة لم يكن مثلها منذ خلق الله تبارك و تعالي السماوات و الارض ولايكون مثلها مادامت السماوات والارض مأدبة للطير، تشبع منها سباع الارض و طيور السماء !

اي ميسر! از اينجا تا قرقيسا ] قرقيسيا [ چقدر راه است عرض كردم همين نزديكي ها است در ساحل فرات قرار دارد. پس فرمودند: امّا در اين ناحيه واقعه اي رخ خواهد داد كه مانند آن از زماني كه خداوند تبارك و تعالي آسمان ها و زمين را آفريده اتفاق

نيفتاده و تا زماني هم كه آسمان ها و زمين برپا هستند مانند آن اتفاق نخواهد افتاد. سفره اي است كه درندگان زمين و پرندگان آسمان از آن سير مي شوند.

و نيز از ايشان نقل شده است كه

إنّ لولد العباس والمرواني لوقعة بقرقيسيا يشيب فيها الغلام الحرور و يرفع اللّه عنهم النصر و يوحي إلي طير السماء و سباع الارض اشبعي من لحوم الجبارين. ثم يخرج السفياني

همانا واقعه اي براي فرزندان عباس و مرواني در قرقيسيا روي خواهد داد كه پسر نوجوان در آن پيشامد پير گردد و خداوند هر گونه ياري را از ايشان برگيرد و به پرندگان آسمان و درندگان زمين الهام كند كه از گوشت تن ستمگران خود را سير كنيد. سپس سفياني خروج خواهد كرد.

امام باقر(ع در روايت ديگري به ارتباط نبرد قرقيسيا و خروج سفياني اشاره كرده مي فرمايند:

... يمر جيشه (السفياني بقرقيسيا، فيقتتلون بها فيقتل من الجبارين مائة الف . و يبعث السفياني جيشاء الي الكوفه وعدتهم سبعون الفا...

سپاهيان سفياني از قرقيسيا عبور خواهند كرد و در آنجا به نبرد خواهند پرداخت پس صد هزار نفر از ستمگران ] در آنجا [ به قتل خواهند رسيد. آنگاه سفياني سپاهي را به سوي كوفه روانه مي سازد كه تعداد آنها به هفتاد هزار نفر مي رسد .

آن حضرت همچنين به شمار كشته شدگان در اين نبرد اشاره كرده مي فرمايند:

تبني مدينة ممّا يلي المشرق يكون فيها وقعة لم يسمع أهل ذلك الزمان بمثلها، ثم تنجلي هي و الوقعة التي في الشام عن أربع مائة ألف قتيل ثم

يخرج المهدي في أثر ذلك لاترد له راية

شهري در طرف شرق ساخته مي شود كه در آن حوادثي روي مي دهد كه هرگز مردم آن زمان نظير آن را نشنيده اند. آنگاه آن حادثه و يك حادثه ديگر كه در شام روي مي دهد مجموعاً چهار صد هزار كشته برجاي مي گذارد و به دنبال آن حضرت مهدي ظاهر مي شود و هرگز سپاهش شكست نمي خورد. امام صادق ع نيز در روايتي در مورد نبرد قرقيسيا چنين مي فرمايند:

إن للّه مائدة (وفي غير هذه الرواية مادبة بقرقيسياء يطلع مطلع من السماء فينادي يا طير السماء و يا سباع الارض هلمّوا إلي الشبع من لحوم الجبارين

همانا براي خداوند در قرقيسيا سفره اي است كه سروش آسماني از آن خبر مي دهد؛ پس ندا مي كند اي پرندگان آسمان و اي درندگان زمين براي سير گشتن از گوشت ستمكاران شتاب كنيد.

يكي از محققان معاصر نيز در كتاب خود به اين حديث اشاره كرده و ذيل آن مي نويسد:

چنانكه روايت اشاره مي كند، عرصه نبرد، بيابان خشك و بي آب و گياه است و آنها اجساد كشتگان خود را دفن نمي كنند و يا قادر به دفن آنها نيستند، از اين رو پرندگان آسمان و درندگان زميني از گوشت لاشه هاي آنها شكم خود را سير مي كنند و اينكه سربازان كشته شده نيز ستمگرند؛ زيرا كه آنها سربازان جباران و ستم پيشگان مي باشند. يا اينكه در ميان آنها شمار زيادي از افسران و فرماندهان ستمكار از دوطرف وجود دارد.

منابع اهل سنت نيز به نقل رواياتي پرداخته اند كه بيانگر شدت درگيري در قرقيسيا است از جمله روايت

زير كه ابن حماد آن را نقل مي كند:

... ظهر السفياني بجيشه عليهم فيقتل الترك و الروم بقرقيسيا حتي تشبع سباع الارض من لحومها.

سفياني با سپاهيانش بر آنها غالب مي شود و ترك و روم را در قرقيسيا به قتل مي رساند تا اينكه درندگان زمين از گوشت آنها سير مي شوند.

او در روايت ديگري از امام علي (ع نقل مي كند كه يظهر السفياني علي الشام ثم يكون بينهم وقعة بقرقيسيا، حتّي يشبع طير السماء و سباع الارض من جيفهم ..

سفياني بر شام غالب مي شود، آنگاه در قرقيسيا نبردي بين آنها رخ مي دهد، تا اينكه پرندگان آسمان و درندگان زمين از كشته هاي آنها سير مي شوند. 2. موقعيت جغرافيايي قرقيسيا «قرقيسيا» شهري در شمال سوريه است كه در محل التقاي رود «خابور» با «فرات قرار گرفته است اين شهر پيش از اسلام «كيركسيون نام داشت و در سال نوزدهم هجري به دست مسلمانان فتح شد و قرقيسيا نام گرفت

در كتاب جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي درباره قرقيسيا چنين توضيح داده شده است

در حدود دويست ميلي پايين رقه قرقيسيا كه همان كركيسيوم قديم است در ساحل چپ دجله جايي كه رودخانه خابور آب هاي زيادي خود را در آن مي ريزد واقع است ابن حوقل درباره قرقيسيا گويد شهري قشنگ است كه در آغوش باغستاني قرار داد. ياقوت و حمدالله مستوفي هر دو آن را محلي دانسته اند كه كوچكتر از رحبه كه شش فرسخي قرقيسيا و در جانب غربي فرات است

« ابن رسته » قرقيسيا( Qarqisiya )

را از شهرهاي اقليم چهارم و از حوزه هاي ناحيه جزيره معرفي مي كند.

«ابن خردادبه در المسالك و الممالك پس از آنكه موقعيت قرقيسيا بر ساحل فرات را توصيف مي كند به بيان فاصله آن تا بغداد مي پردازد و تمامي منازل ميان اين دو را نام برده و به فاصله هر يك از ديگري نيز اشاره مي كند. بر اساس محاسبه وي فاصله اين دو شهر از يكديگر در حدود نود و چند فرسخ است

در معجم البلدان طول و عرض جغرافيايي اين شهر به نقل از بطلميوس ذكر شده است

بطلميوس مي گويد: طول ] جغرافيايي [ شهر قرقيسيا 64 درجه و 45 دقيقه و عرض آن 35 درجه است اين شهر جزء اقليم چهارم است

يكي از محققان معاصر در مورد موقعيت جغرافيايي قرقيسيا مي نويسد:

امروزه خرابه هاي آن نزديك شهر «دير زور» سوريه قرار دارد. قرقيسيا نزديك مرزهاي سوريه _ عراق است و به مرزهاي تركيه _ سوريه نسبتاً نزديك مي باشد. 3. دلايل و زمينه هاي نبرد قرقيسيا آنچنان كه از روايات و بر مي آيد نبرد قرقيسيا بر سر گنجي است كه در ناحية فرات پيدا مي شود. ابن حماد به نقل از پيامبر اكرم (ص از اين گنج چنين گزارش مي دهد:

تحسر الفرات عن جبل من ذهب و فضّة فيقتل عليه من كلّ سبعة تسعة ، فإذا أدركتموه فلا تقربوه .

فرات از كوهي از طلا و نقره پرده بر مي دارد سپس بر سر آن جنگ مي شود به طوري كه از هر نه نفر، هفت نفر كشته مي شود، پس هرگاه آن را درك كرديد به آن

نزديك نشويد.

همين مضمون با الفاظي مشابه در روايات ديگري كه از پيامبر گرامي اسلام ص نقل شده آمده است كه از جمله مي توان به روايت زير اشاره كرد:

تحسر الفرات علي جبل من ذهب فيقتتل الناس عليه فيقتل عليه من كل مائة تسعين أو قال تسعة كلّهم يري أنّه ينجو.

فرات از كوهي از طلا پرده بر مي دارد، سپس مردم بر سر آن به نبرد بر مي خيزند و از هر صد نفر، نود نفر (و يا فرمود:نه نفر ) در اين نبرد كشته مي شوند، هر يك از آن مردمان گمان مي كنند كه نجات مي يابند.

در الفتن و الملاحم ابن كثير نيز به نقل از رسول خدا(ص به پيدا شدن گنج اشاره شده است

يوشك الفرات أن يحسر عن كنز من ذهب فمن حفره فلا يأخذ منه شيئاً.

به زودي فرات از گنجي از طلا پرده بر مي دارد، پس هر كس آن را يافت نبايد چيزي از آن بر گيرد.

ابن كثير در جايي ديگر نيز از آن حضرت روايت مي كند كه

لا تقوم الساعة حتي يحسر الفرات عن جبل من ذهب يقتتل الناس فيقتل من كلّ مائة تسعة و تسعون يقول كلّ رجل منهم لعلّي أكون أنا الّذي أنجو.

قيامت بر پا نمي شود، تا اينكه فرات از كوهي از طلا پرده بر مي گيرد ] در آن زمان [ مردم با يكديگر به نبرد برمي خيزند. پس از هر صد نفر، نود و نه نفر كشته مي شود، هر يك از آن مردمان مي گويد: شايد من

كسي باشم كه نجات مي يابم .

ابن حسام جونپوري نيز در البرهان في علامات مهدي آخر الزمان به ماجراي كوه طلا در فرات اشاره دارد:

لا تقوم الساعة حتي يحسر الفرات عن جبل من ذهب يقتتل عليه الناس و يقتل تسعة أعشارهم

قيامت برپا نمي شود، مگر اينكه فرات كوهي از طلا را آشكار مي سازد، مردم بر سر آن گنج به نبرد برمي خيزند و نفه دهم آنها كشته مي شوند.

نويسنده كتاب عصر ظهور در بحث از جنبش سفياني چنين آورده است

... هدف اصلي سفياني از جنگ عراق سلطه يافتن بر آن كشور و ايجاد مقاومت در برابر نيروهاي ايراني و زمينه سازان ظهور حضرت كه از مسير عراق به سوي سوريه و قدس پيش مي روند خواهد بود. ولي در راه عراق در اثر حادثة عجيبي جنگ قرقيسيا رخ مي دهد و آن حادثه پيدا شدن گنجي در مجراي فرات و يا نزديك مجراي رود فرات است به طوري كه عده اي از مردم براي دست يافتن به آن دست به تلاش مي زنند و آتش جنگ بين آنها شعله ور مي شود و بيش از صدهزار تن از آنها كشته مي شوند و هيچ يك به پيروزي قطعي نمي رسند و به آن گنج دست نمي يابن. بلكه همگي از آن منصرف شده و به مسايل ديگر مشغول مي شوند.

ناگفته نماند كه ايشان نيز رواياتي در مورد پيدا شدن گنج نقل مي كنند، از جمله روايت زير كه در نسخه خطي ابن حماد به نقل از پيامبراكرم (ص وارد شده است

فتنه چهارم هجده سال به طول مي انجامد، سپس در آن

هنگام كه بايد پايان مي پذيرد و تحقيقاً نهر فرات از كوهي از طلا پرده بر مي دارد و مردم براي رسيدن به آن به جان يكديگر مي افتند و از هر نفه تن هفت تن كشته مي شوند.

قابل ذكر است كه بيشتر اين روايات از نظر سند ضعيف هستند. 4. نيروهاي درگير در نبرد قرقيسيا بنابه آنچه از روايات اهل سنت به دست مي آيد طرفين درگير در نبرد قرقيسيا، تركان روميان و لشكر سفياني هستند. در اينجا به برخي از رواياتي كه در اين زمينه وارد شده اند اشاره مي كنيم

... ظهر السفياني بجيشه عليهم فيقتل الترك والروم بقرقيسيا... .

سفياني با سپاهش بر آنها پيروز مي شود و ترك و روم را در قرقيسيا مي كشد.

و در جايي ديگر آمده است

... فعند ذلك تجتمع الترك والروم يقاتلون جميعاً و ترفع ثلاث رايات بالشام ثم يقاتلهم السفياني حتي يبلغ بهم قرقيسياء.

... پس در آن هنگام تركان و روميان اجتماع كرده و با يكديگر به نبرد برمي خيزند و سه پرچم در شام برافراشته مي شود، آنگاه سفياني باآنها جنگ مي كند تا در منطقه قرقيسيا به آنها مي رسد.

در روايت ديگري چنين آمده است

دخوله (السفياني الكوفة بعد ما يقاتل الترك والروم بقرقيسياء...

زمان وارد شدن سفياني به كوفه بعد از نبرد او با تركان و روميان در قرقيسيا است .

در روايتي كه عبدالله بن زبير از امام علي ع نقل مي كند نيز از حضور دو عبدالله و سپاه آنان در قرقيسيا سخن گفته شده است

يتبع عبداللّه عبداللّه حتي يلتقي جنودهما بقرقيسيا علي

النهر.

عبدالله به دنبال عبدالله برمي خيزد تا اينكه سپاهيان آنها در قرقيسيا در كنار نهر با يكديگر رودرو مي شوند.

منابع شيعي نيز از درگيري لشكر سفياني با تركان خبر مي دهند، مؤلف عصر ظهور در اين زمينه چنين مي نويسد:

اما طرف مقابل سفياني در اين نبرد از نظر اكثر روايات تركان هستند ولي منظور از تركان در اينجا چيست آنچه به نظر مي رسد و به طبيعت امر نزديك تر است اينكه آنها سپاهيان ترك زبان هستند؛ چراكه درگيري و نزاع بر سر دارائي است كه نزديك مرزهاي سوريه و تركيه وجود دار...

در كتاب روزگار رهايي نيز احاديث متعددي دربارة تركان ذكر شده و تأكيد مي شود كه فتنة ترك در قرقيسيا انجام مي پذيرد .

در اينجا به برخي از احاديثي كه در كتاب ياد شده آمده و ظاهراً در ارتباط با نبرد قرقيسيا است اشاره مي كنيم درنخستين روايت به نقل از پيامبر اكرم ص چنين آمده است

للترك خرجتان خرجة فيها خراب آذربيجان و خرجة يخرجون في الجزيرة يخيفون ذوات الحجال فينصر الله المسلمين فيهم ذبح اللّه الاعظم

براي ترك ها دو خيزش است كه در يكي از آنها آذربايجان ويران مي شود و در ديگري وارد جزيره مي شوند و پرده نشينان را به وحشت مي اندازند. خداوند مسلمانان را پيروز مي گرداند كه كشتار بزرگ الهي در آن روز است

در روايت ديگري نيز چنين مي خوانيم

ليردنّ الترك الجزيرة حتي تسقي خيلهم من الفرات فيبعث الله عليهم الطاعون فيقتلهم فلا ينجو منهم إلا رجل واحد. و يبعث الله عليهم ثلجاً فيها صرٌّ وريح وحبيد

فءاذا هم خامدون .. فيرجع المسلمون إلي أصحابهم فيقولون ءانّ الله قد أهلكهم و كفاكم شرّهم

بدون ترديد سپاه ترك وارد جزيره خواهند شد تا اسب هايشان از فرات سيراب شوند، آنگاه خداوند بر آنها طاعون را مسلط مي كند و همگي به وسيله طاعون از بين مي روند و به جز يك نفر از آنها باقي نمي ماند. خداوند بر آنها برف و تگرگ همراه با سرماي سوزان و طوفان خانمان برانداز فرو مي فرستد و همگي نقش بر زمين مي شوند. مسلمانان به يكديگر نويد مي دهند كه خداوند آنها را هلاك كرد و شر آنها را از شما كوتاه نمود. 5. زمان نبرد قرقيسيا نبرد قرقيسيا ميان دو واقعه مهم صورت مي گيرد؛ نخست خروج سفياني و دوم ظهور امام مهدي (ع . دراينجا به اختصار به هر يك از آنها اشاره مي كنيم

1_5. خروج سفياني

امام باقر(ع در مورد واقعه نخست چنين فرموده است :

يخرج السفياني يوم جمعة فيصعد منبر دمشق و يبايع الناس علي أن لا يخالفوا أمره رضوه أم كرهوه ثمّ يخرج إلي الغوطة فيجتمع ءاليه خمسون ألف مقاتل ثمّ تختلف الرايات الثلاث فراية الترك و العجم و هي سواد. وراية لبني العباس صفراء و راية السفياني حمراء. فيغلبهم السفياني بعد أن يقتل منهم ستين ألفاً و يسير إلي حمص فإلي الفرات مروراً بالرّقة و سبا.

سفياني در روز جمعه خروج مي كند و بر فراز منبر دمشق قرار مي گيرد و از مردم بيعت مي گيرد كه هرگز با امر او مخالفت نكنند، چه آن را بپسندند و چه آن را ناخوش دارند. آنگاه به سوي «غوطه

حركت مي كند و 50 هزار جنگجو در اطراف او گردآيند، آنگاه سه پرچم به اهتزاز در آيد: پرچم ترك ها و عجم ها كه سياه رنگ است پرچم بني عباس كه زردرنگ است پرچم سفياني كه سرخ رنگ است سفياني بر آنها چيره مي شود، پس از آنكه 60 هزار نفر از آنها را از دم شمشير مي گذارند، آنگاه به سوي «حمص مي رود و از فرات عبور مي كند و عازم «رقّه و «سبا» مي شود.

امير المؤمنين علي ع نيز از جنگ سفياني با سپاه «ابقع و «اصهب خبر مي دهند :

يلتقي السفياني بالابقع فيقتله السفياني و من معه ثم يقتل الاصهب و أتباعه ثم لا يكون له هَمّ إلّا آل محمد و شيعتهم و المثول الي العراق و يمرّ جيشه بقرقيسيا...

سفياني با «ابقع درگير مي شود سپس او و سپاهيانش را مي كشد. سپس «اصهب و ياران او را

آخر الزمان منجي گرايي و ظهور در شبكه جهاني اينترنت

تدوين: سيد احمد رضا يكانى فرد امروزه، با رواج شبكه جهانى اينترنت دسترسى سريع به موضوعات مختلف علمى، فرهنگى، خبرى و.... ممكن شده است، امّا شايد برخى از افراد در مورد اينكه آيا مسائل دينى، اعتقادى و معنوى نيز در اينترنت و در بين سياست?هاى مختلف آن جايگاهى دارند يا نه در شك و ترديد باشند؛ با جست?وجويى سريع در اينترنت مى?توان ترديد و شك در اين مسأله را از خود دور ساخت و به آمارى شگفت?انگيز دست يافت و آن اينكه اگر شما با موضوعاتى نظير »پايان جهان« يا »آخرالزمان« و يا »بازگشت عيسى مسيح« و »منجى?گرايى« در هر يك از موتورهاى جستجو

و يا دايركتورى?هاى اينترنت به جست?وجو بپردازيد حتى فرصت ورق زدن صفحات موجود كه هر يك داراى ده?ها مدخل (Entery) هستند نيز، نخواهيد داشت چه برسد به ورود به هر مدخل و خواندن و مطالعه جزييات آن.

اطلاعاتى كه در زير سعى شده تا به صورت بسيار موجز و مختصر ذكر گردد، تنها بخشى از اين اطلاعات گسترده است كه با جست?وجو در موتور جستجوى (google) به دست آمد است. نظر خوانندگان گرامى را به آن جلب مى?نماييم:

الف) آخرالزمان (پايان جهان) با /3/430/000 مدخل در google با عناوينى نظير:

1- پايان جهان آنطور كه مى?شناسيم:

www.geocities.com/Athen)

(/s/oracle/9941

2- جهان چگونه به آخر خواهد رسيد.

3- آيا بعد از اين پايان، جهان باز هم ادامه خواهد يافت؟

)(/www.jesus warrior.de

4- پايان جهان نزديك است:

)(www.aaaa.demon.nl/worldend 2.html

5- خود را براى پايان جهان آماده سازيد و...:

)(www.post-gazette.com ب) بازگشت عيسى مسيح با 507/000 مدخل با عناوينى نظير:

1- زمان بازگشت عيسى مسيح:

)(/members.aol.com/jcsaves 7

2- بازگشت عيسى مسيح و روز خدا

3- جلال و بزرگى عيسى مسيح و موضوعات عصر ايمان

4- بازگشت عيسى مسيح نزديك است :

)(userspages/Peace.html /www.serve.com/exjw

5- منابع مذهبى و اطلاعاتى در خصوص ظهور عيسى مسيح

6- بازگشت جسمانى عيسى مسيح را تصور كنيد

)/www.theshop.nent

(gjess/mbpgretum.htm

7- علائم ظهور عيسى مسيح

)(users.panola.com

8- بازگشت عيسى مسيح، واقعيت?ها، اهميّت و نحوه آن: ) (www.jokimos.org/vings302.html

9- بازگشت مجدد آقا و نجات دهنده ما عيسى مسيح:

)(/ejt~/www.ncinter.net

10- عيسى مسيح عشق را از آسمان با خود مى?آورد:

)(/www.believers.org

حال در اينجا بد نيست تا پاره?اى از مطالب عنوان شده در اين سايت?ها و منابع را مورد اشاره قرار دهيم تا با مطالب عنوان شده نيز آگاهى بيشترى حاصل گردد:

در مقاله?اى كه تحت عنوان »بازگشت عيسى مسيح نزديك است؛ 2 روز =

2000 سال« چنين آمده است:

ما نمى?توانيم زمان دقيق بازگشت عيسى مسيح را تعيين نماييم، اما پيشگويى?هاى انجيل نشان مى?دهد كه بازگشت او بسيار نزديك است و پيشگويى?هايى كه در رابطه با انتظار و براى ظهور مسيح است خاطرنشان مى?سازند كه وى بعد از 2000 سال بازخواهد گشت. انجيل مى?گويد: عيسى دوهزار سال پس از عروجش به آسمان دوباره باز خواهد گشت و هزار سال بر روى زمين پادشاهى خواهد كرد كه در بخش مكاشفات انجيل به آن اشاره شده است. عيسى مسيح را با قلب?هاى خود فرا خوانيد تا او آقا و سرور شما گردد و نجات دهنده شما و مطمئن باشيد كه اين عمل پيش از آنكه خواست شما باشد خواست الهى است.

در مقاله ديگرى تحت عنوان »زمان بازگشت عيسى مسيح« بحث مفصل و مستدلى در مورد زمان بازگشت وى مطرح شده است و چنين نتيجه?گيرى شده است كه خود حضرت مسيح زمان بازگشت و ظهور خود را نمى?داند و در انجيل آمده است كه: عيسى به حواريون خود گفت من تنها آنچه را كه خدا به من مأموريت داده است براى شما آشكار مى?سازم (انجيل يوحنا 8: 17) و تنها آنچه را كه از خدا شنيده?ام براى شما آشكار سازم (يوحنا 15: 15). من بسيارى چيزها را براى شما مى?گويم، اما آن كس كه مرا به سوى شما فرستاده است حقيقت محض است و من به جهانيان سخنان او را مى?گويم (يوحنا 26: 8).

من از خود هيچ چيز ندارم، بلكه تنها آن چيز را كه او به من امر بكند انجام مى?دهم؛ زيرا من به خواسته خود عمل نمى?كنم بلكه به خواسته

كسى كه مرا به سوى شما فرستاده عمل مى?كنم. (يوحنا 5030).

عيسى مى?گويد: شما نمى?توانيد زمان و موقع آمدن مرا بدانيد؛ زيرا اين فقط در يد قدرت خداوند است.

هيچ بشرى از آن لحظه (زمان ظهور) آگاهى ندارد، حتى فرشتگان و تنها خداوند آگاه است. (انجيل متى 36: 24).

مسيح مى?گويد: هميشه آماده باشيد؛ زيرا كه من زمانى مى?آيم كه شما فكرش را نمى?كنيد. (لوقا 40: 12).

در مقاله ديگرى شيوه ظهور حضرت عيسى به اين شكل شرح داده شده است كه: عنقريب بعد از آن آزمايش سخت روزگاران خورشيد تيره و تار مى?گردد و ماه نور خود را از دست خواهد داد و ستارگان افول خواهند كرد و قدرت?هاى آسمانى نيز به لرزه در خواهند آمد و سپس آثار و علائم ظهور آن مرد آسمانى آشكار خواهد شد و سپس تمامى قبائل زمين نگران و غمگين مى?گردند و آنگاه عيسى از ابرهاى آسمان با جلال و شكوه و قدرت فرو خواهد آمد. (متى 30 - 29: 24).

در جاى ديگرى چنين آمده است كه از آن آزمايش سخت، خورشيد تيره خواهد شد، ماه نور افشان نخواهد كرد و سپس عيسى با شكوه و جلال و قدرت خواهد آمد و فرشتگاه تحت امر خود را به اطراف و اكناف عالم روانه خواهد كرد و منتخبان خود را از چهار گوشه جهان از بالاترين نقطه آسمان تا پايين?ترين نقطه زمين جمع خواهد كرد. (مرقس 27 - 24: 13).

در مقاله?اى ديگر نشانه?هاى آخر الزمان به نقل از انجيل چنين معرفى گرديده است:

در آخرين روزها (منظور روزهاى نزديك به ظهور است) بشر خودخواه و خودپرست خواهد شد،

نسبت به والدين خود ناسپاس و غير مطيع مى?گردد، تقدس از بين خواهد رفت، افراد آشتى طلب و صلح جو نخواهند بود، وحشى و خونخوار مى?گردند و از خوبى?ها متنفر مى?گردند، پيش از آنكه به خدا عشق بورزند، عاشق لذائذ دنيوى مى?گردند، مغرور، متكبر، فحاش و بددهن مى?شوند.

در مقاله?اى ديگر هدف بازگشت حضرت عيسى چنين عنوان شده است:

در ادعيه?اى كه حضرت عيسى به طرفداران خود تعليم داده آمده است كه: براى ايجاد يك پادشاه الهى در زمين دعا كنيد: پادشاهى و حكومت الهى تحقق خواهد يافت و همانطور كه در آسمان?ها ايجاد شده در زمين نيز تحقق مى?يابد. (انجيل متّى 10: 6).

و در اين زمان گفته?هاى داوود تحقق خواهد يافت، صالحان وارث زمين خواهند شد و براى هميشه در زمين سكنى خواهند گزيد. (زبور داود 29: 37). مسيح به زمين بازخواهد گشت و با بر انداختن نظام?هاى بشرى، پادشاهى الهى را بر روى زمين حكمفرما خواهد ساخت. او جهان را از تبه كارى و شرارت خواهد زدود و با جلال و شكوه الهى، به عنوان راه حلى مقدس براى مشكلات فعلى پر خواهد كرد.

الهى، صالحانه و ميانه رو زندگى كنيد، در جهان كنونى به دنبال آن اميد مقدس، ظهور شكوهمند حكومت الهى و عيسى مسيح نجات دهنده بگرديد. (13 - 12: انجيل تيطس)

ّف

غيبت صغرى و وضعيت علمى و فرهنگى شيعه -3

مراجع، فعاليت ها و حوزه هاى علمى

در عصر غيبت صغرى

حسين حسين زاده شانه چى اشاره

در قسمت هاى پيشين اين مقاله تاريخ غيبت و جغرافياى انسانى و تركيب جمعيتى مهمترين شهرهاى اسلامى در دوران غيبت صغرى مورد بررسى قرار گرفت. در اين قسمت از مقاله، نويسنده به بررسى مراجع، فعاليت ها و حوزه هاى

علمى شيعه در دوران ياد شده خواهد پرداخت . 1. مراجع علمى شيعيان در دوران غيبت صغرى

در دوران حضور ائمه(ع) مرجع اصلى و نخستين شيعيان در مسائل علمى امامان معصوم(ع) بودند، شيعيان به طرق گوناگون در نواحى مختلف با ائمه(ع) ارتباط داشتند و مسائل علمى خود را مى پرسيدند. علما و محدثان علوم اهل بيت(ع) را فرا گرفته و آنها را براى ديگران نقل مى كردند و به اين ترتيب اين علوم در بلاد مختلف در ميان شيعيان منتشر مى شد. مرجع علمى آنانى كه دسترسى به امام(ع) نداشتند همين علما، محدثان و راويان اخبار اهل بيت بودند.

با شكل گرفتن نظام وكالت، وكلاى ائمه(ع) در شهرهاى دور و نزديك محل رجوع مردم و رفع و حل مسائل و مشكلات علمى آنان بودند. وكيلان درواقع رابطان ميان مردم و ائمه(ع) بودند كه فاصله ميان اين دو قشر را كوتاه مى كردند.

آغاز غيبت صغرى وضعيت را دگرگون ساخت. عدم حضور امام(ع) را، كه ركن اصلى شيعيان و تكيه گاه آنها در مسائل علمى بود؛ مى توان بحرانى در بفعد علمى فرهنگى در مذهب تشيع تلقى كرد. طبيعى بود روبرو شدن با چنين بحرانى پيامدهاى سخت و دشوارى هاى بسيارى به همراه داشت، از اين رو تأسيس نظام نيابت در اين دوران در واقع حركتى در جهت كاهش صدمات حاصل از اين بحران بود. نائبان خاص امام (ع) كه از عالمان برجسته؛ اصحاب ائمه (ع) و كسانى بودند كه سال ها با ايشان ارتباط داشتند اينك معتبرترين مصدر علمى محسوب مى شدند؛ زيرا آنها تنها راه ارتباطى با امام (ع) بودند. درواقع يكى از شؤون مهم آنها حل همين مشكلات و مسائل مستحدثه براى شيعيان بود. آنان در در

اين عصر كه امكان دسترسى به امام معصوم(ع) براى همگان ميسر نبود مرجع پاسخگويى به مسائل كلامى و اعتقادى و تعيين حقانيت و جلوگيرى از انحرافات بودند. مثلاً زمانى كه شيعيان از محمدبن عثمان عمرى، نائب دوم امام (ع) درباره گفتار مفوضه و عقايد آنها استفسار كردند وى در پاسخ نقطه نظرات مفّوضه را در نسبت دادن خلق و زرق به ائمه(ع) تكذيب و آنها را از شؤون ذات مقدس الهى برشمرد. 1

توجه به اين نكته كه نائبان خاص در ارتباط با امام(ع) و قادر به رفع مشكلات و مسائل علمى و عقيدتى از طريق آن حضرت هستند نوعى يقين و اطمينان را براى شيعيان در گفتار آنها پديد مى آورد كه پذيرش سخنان ايشان را براى آنها بدون هيچ شك و ترديد ميسر مى ساخت.

وقتى كه يكى از شيعيان درباره علت تسلط دشمنان بر امام حسين (ع) از حسين بن روح نوبختى نائب سوم امام، سؤال مى كند وى پاسخ مفصل و قانع كننده اى ارائه مى كند، به نحوى كه راوى اين جريان مى گويد:

در اين كه او اين پاسخ ها را از جانب خود مى گويد ترديد كردم ولى بدون آن كه سختى بگويم او رو به من كرد و گفت كه اين را از اصل - حضرت حجت (ع) - شنيده است.

2 اين اطمينان و يقين آرامشى را پديد مى آورد كه از شدت بحران پيش آمده مى كاست. همين امر دقيقاً در ساير فعاليت هاى علمى عصر غيبت به جهت اشراف نسبى نائبان خاص نيز مصداق پيدا مى كرد.

نوّاب خاص در راستاى جلوگيرى از انحرافات عقيدتى، بر روايت احاديث و تأليف كتاب هاى دينى و امورى از اين قبيل كمابيش نظارت داشتند.

پس از صدور توقيع از ناحيه مقدسه مبنى بر ذّم و لعن »شلمغانى«، يكى از مسائلى كه راويان با آن مواجه شدند نقل روايات شلمغانى بود وليكن حسين بن روح با استناد به گفتار ائمه (ع) اين مشكل را بدين گونه رفع كرد كه گفت:

من همان جوابى را به شما مى دهم كه امام حسن عسكرى (ع) در پاسخ به كسانى گفت كه پرسيدند: ما با كتاب هاى بنى فضال چه كنيم كه خانه هاى ما پر از آنهاست و حضرت فرمود: هرچه را روايت كرده اند بگيريد و آن چه را كه خود نظر داده اند رها كنيد.3

همچنين كتاب هايى كه توسط برخى علما نوشته مى شد گاه با نظارت نائبان خاصه بوده و در4 مواردى آنها صحت و سقم كتاب هاى نوشته شده را بررسى مى كردند.

5 گذشته از اين امور دفع شبهات مخالفان و پاسخگويى به سخنان ساير فرقه هاى شيعى و مقابله با مدعيان نيابت و بابيّت از وظايف خطيرى بود كه برعهده نائبان خاصه بود.

علاوه بر نوّاب خاص، وكيلان امام (ع) در هر شهرى مرجع علمى مردمان در آن ناحيه بودند. نظام وكالت در عصر غيبت صغرى به طور گسترده اى به كار خود ادامه مى داد. امام (ع) در كليه نواحى كه شيعيان سكونت داشتند، وكيلانى داشت كه به امور آنها رسيدگى مى كردند و رابط آنها با نوّاب اربعه بودند. نام بسيارى از اين وكيلان در ضمن اخبارى كه نقل شده ذكر گرديده است. اين6 وكيلان به طور عمده از كسانى بودند كه از حيث شناخت و معرفت به خصوص در زمينه شناخت امام، نسبت به ساير مردم برترى داشتند.

سومين مرجع علمى شيعيان در عصر غيبت، فقيهان و محدثان بودند. درواقع مرجعيت اين گروه امرى بود كه

بايد در اين دوران تثبيت و تحكيم مى شد. اگرچه در زمان حضور، گاه فقيهان و محدثانى ازطرف ائمه(ع) به عنوان مرجع مردم معرفى مى شدند، با اين حال حضور امام(ع) 7مانع از آن بود كه آنها به چنان موقعيت ممتازى دست يابند وليكن دوران غيبت شرايط را براى اين امر مهيّا ساخت، به طورى كه اين امر تا پايان دوران غيبت صغرى به قطعيت نسبى رسيد و درنهايت با صدور توقيعى كه ازطرف امام (ع) در پايان اين دوران صادر شد، كه مردم را در حوادث پديد آمده به محدثان و فقيهان ارجاع داده بود، تثبيت شد.

2. فعاليت هاى علمى در عصر غيبت صغرى

فعاليت هاى علمى در اين عصر در دو قالب كلى فعاليت هاى آموزشى و تأليف و تصنيف صورت مى گرفت. امور آموزشى كه عبارت بود از يك سلسله درس و بحث هاى علمى در خانه علما انجام مى شد؛ زيرا تا اين زمان نهاد خاص آموزشى شكل نگرفته بود، البته به ندرت حلقه هاى درسى در مساجد نيز تشكيل مى شد، وليكن با توجه به اين كه در اكثر شهرها مساجد تحت اختيار متوليان اهل سنت بود، شيعيان از اين نظر در محدوديت قرار داشتند.

خانه هاى علما مهمترين مركز آموزشى بود و خانه هاى عالمانى كه استادان بنام شهر بودند همواره محل آمد و شد طلاب و اهل علم بود، به طورى كه گاه از كثرت جمعيتى كه براى فراگيرى و يا نوشتن مطالب استاد در آن جا گرد مى آمدند همانند مسجدى مى شد كه مردم براى اقامه نماز در آن ازدحام مى كردند.

8 بخش عمده آموزش را آموزش انفرادى تشكيل مى داد، بدين ترتيب كه بدون تشكيل جلسه يا حلقه درسى، طلبه در محضر استادش حاضر مى شد و ازطريق سماع

و يا قرائت به فراگيرى مى پرداخت، علما غالباً شاگردان خصوصى داشتند و اغلب همين شاگردان اجازه نقل روايات و كتاب هاى استاد را دريافت مى كردند. و شيوه »سماع« به معنى گوش دادن به گفتار استاد، و »قرائت« به معنى تقرير مطالب علمى از حفظ يا از روى كتاب بر استاد، مهمترين شيوه هاى فراگيرى بودند. البته شيوه »املا« نيز كمابيش رواج داشت كه در آن استاد به تقرير مطالبى مى پرداخت و طلاب - كه به آنها مستملى گفته مى شد - تقريرات وى را مى نوشتند، كتاب هاى حاصل از اين شيوه به كتاب هاى امالى معروف بود.

فعاليت هاى علمى در شهرهاى شيعه نشين و يا شهرهايى كه داراى جمعيتى شيعه مذهب بودند به فراخور حال و شرايط موجود با شدت و ضعف نسبى انجام مى شد. هر شهر بسته به جوّ مذهبى و سياسى و فرهنگى آن و با توجه به موقعيت مكانى، از حيث دورى يا نزديكى به شهرهايى كه مراكز علمى و فرهنگى محسوب مى شدند يا محل تمركز و تجمع شيعيان بودند، موقعيت خاصّى در زمينه فعاليت هاى علمى و فرهنگى داشت. شهرها و مناطقى كه تراكم جمعيت شيعى در آنها زياد بود اوضاع اجتماعى و فرهنگى شان تحت تأثير اين جمعيت غالب قرار مى گرفت و در مواردى كه امور سياسى و نظامى شهر نيز دردست همين جمعيت غالب بود و يا متوليان امر داراى گرايش هايى همسو با آنها بودند، آن شهر داراى موقعيت ممتازى مى شد. 3. حوزه هاى علمى در عصر غيبت صغرى

جوّ فكرى و علمى شهرها با توجه به عوامل تأثيرگذار مختلف، متفاوت بود. در برخى شهرها انديشه هاى كلامى رواج داشت و در برخى اهل حديث و محدثان عنصر تعيين كننده محيط فكرى بودند و

بعضى نيز جوّى آميخته از انديشه هاى مختلف داشتند.

مهمترين حوزه هاى علمى آن عصر به قرار زير بودند:

3-1. مكتب علمى قم

قم نخستين شهر ايران بود كه مذهب تشيع را پذيرا شد. با مهاجرت چندتن از خاندان اشعرى كوفه به قم و توطن آنها در اين شهر مذهب تشيع نيز در اين شهر ريشه دوانيد. اشعريان از خانواده هاى برجسته كوفه و از ديرباز داراى تمايلات شيعى بودند. شواهد و اخبار حاكى از حضور مالك بن عامر - جدّ اشعريان قم - در جنگ صفين و همراهى پسر او با مختار در قيام كوفه و شركت بعدى اين خاندان در قيام هاى ضد اموى است.

9 بنا به نقلى نخستين كسانى كه از اين خاندان به قم آمدند پسران سعدبن مالك بودند و به گفته حسن بن محمد قمى نويسنده تاريخ قم موسى بن عبداللَّه بن سعد اولين كسى بود كه مذهب شيعه را در اين شهر اظهار كرد و بقيه به او اقتدا كردند. وى را از اصحاب امام صادق و امام باقر(ع) دانسته اند. 10

با گسترش تشيع در قم، مناسبات مردم قم با ائمه(ع) گسترش يافت و به زودى به صورت يكى از مراكز اصلى تشيع و قطب هاى علمى آن درآمد. روابط گسترده شيعيان قم با ائمه معصومين(ع) موجب شد تا علوم اهل بيت(ع) به طور وسيعى در اين شهر رواج پيدا كند تا آن جا كه شمارى از عالمان برجسته و راويان جليل القدر كه به طور مستقيم احاديث را از ائمه(ع) دريافت مى كردند در اين شهر مى زيستند. نقش اساسى اى كه عالمان قم در حفظ و اشاعه دين داشتند به گونه اى بود كه در روايتى چنين آمده است :

لولا القميّون لضاع الدين 11

اهميت شهر قم و مركزيت يافتن آن موجب شد تا عده اى از راويان و عالمان شيعه بار سفر بسته و به اين شهر بيايند. نخستين اين كسان ابراهيم بن هاشم كوفى بود. گفته شده است او، كه زمان امام رضا (ع) را درك كرده بود، اولين كسى بود كه احاديث كوفيان را در قم نشر داد.

12از سوى ديگر مردم قم كه تشنه فراگيرى علوم اهل بيت(ع) بودند از علماى شيعه در ساير شهرها درخواست مى كردند تا به شهر آنها بيايند. از جمله آنها از ابواسحاق ثقفى مؤلف كتاب الغارات كه به اصفهان رفته بود خواستند تا به قم آيد، امّا او به دليل آن كه سنى گرى در اصفهان بيشتر بود، مايل بود آنجا بماند و احاديث اهل بيت(ع) را در آنجا ترويج كند.13

بدين ترتيب شهر قم مجمع علما و راويان احاديث اهل بيت(ع) بود به طورى كه در آغاز غيبت صغرى چندين خانواده علمى، علاوه بر عده كثيرى از دانشمندان شيعه در اين شهر مى زيستند.

مهمترين خاندان علمى شهر همان خاندان اشعرى بود كه قديمى ترين خاندان شيعه شهر نيز محسوب مى شدند. معروف ترين فرد اين خاندان كه در اوايل عصر غيبت مى زيست احمدبن محمدبن عيسى بود. وى بنا به گفته شيخ طوسى چهره شاخص و فقيه مطلق شهر قم بود. رياست و زعامت دينى وى به گونه اى بود كه حتى حاكم شهر به ديدن وى مى آمد. او امام رضا (ع) را درك كرده و روايات بسيارى از ايشان نقل كرده است. همچنين داراى تأليفات عديده اى بوده، ازجمله كتاب التوحيد، كتاب فضل النبى، صلّى اللّه عليه وآله، و كتاب الناسخ والمنسوخ. تاريخ وفات وى ظاهراً14 پس از 280 ق. بود.

از ديگر بزرگان اين خاندان محمدبن احمد بن يحيى

اشعرى است كه روايات بسيارى را نقل كرده است. وى صاحب تأليفات بسيارى است. از جمله موسوعه نوادرالحكمة كه مشتمل بر مباحث مختلفى در ابواب فقهى بود و مجموعاً شامل 23 كتاب فقهى مى شد و در بين مردم بسيار معروف و مشهور بود. از ديگر كتاب هاى او كتاب المزار، كتاب الامام و مقتل الحسين است. وفات وى را در حدود 280 ق. دانسته اند.15

از همين خاندان، بايد به سعدبن عبداللَّه بن ابى خلف اشعرى (متوفا 299 يا 301 ق.) اشاره كنيم. او از عالمان بزرگ قم بود و به او عنوان »شيخ و فقيه شيعيان« داده بودند. دانش وسيع و شخصيت ممتاز، از ويژگى هاى وى بود. او داراى تصنيفات متعدد در موضوعات گوناگون بود كه عبارتند از: موسوعه فقهى كتاب الرّحمة (اين كتاب شامل ابواب طهارت، صلاة، زكاة، صوم و حج بود. بنا به گفته شيخ صدوق در ابتداى كتاب من لا يحضره الفقيه، اين كتاب از كتب مشهور فقهى بوده است كه فقيهان برآن اعتماد كرده و بدان مراجعه مى كردند)، كتاب الضياء16 فى الامامة و كتاب مقالات الامامية در باب امامت كتاب هاى مثالب رواة الحديث و مناقب رواة الحديث درباره راويان حديث، كتابى در فضيلت ابوطالب و عبدالمطلب و عبداللَّه، كتاب المنتخبات كه حدود 1000 صفحه بود و كتاب بصايرالدرجات كه در 4 جلد نوشته بود. 17

از ديگر عالمان برجسته خاندان اشعرى مى توان به اين افراد اشاره كرد: محمدبن على بن محبوب مراد (متوفا بعد از 280 ق.) كه صاحب تصانيف متعددى در ابواب فقهى بود ازجمله دو موسوعه فقهى به نام الجامع و كتاب الضياء والنور.18 احمدبن ابى زاهد كه از دوستان نزديك محمدبن يحيى عطار

و از عالمان بزرگ قم بود و كتاب هايى در مسائل اعتقادى چون بداء، جبر و تفويض و كتاب هايى در فقه داشت19 و ابوعلى احمدبن ادريس (متوفا 306 ق.) كه فقيهى معتمد و صاحب تصانيف بود. علاوه بر اينها نام20 محدثان و فقيهان بسيارى از خاندان اشعرى در كتب فقهى ذكر شده است.

از ديگر خاندان هاى بنام قم خاندان بابويه است كه از خاندان هاى قديمى شهر بودند. چهره شاخص اين خاندان در عصر غيبت؛ على بن حسين بن موسى بن بابويه است. تاريخ ولادت وى ذكر نشده ولى گويا در اوايل عصر غيبت بوده است. او فقيهى جليل القدر و مورد اعتماد بود و تأليفات عديده اى در ابواب فقهى داشت. همچنين كتابى در توحيد و كتابى در تفسير و كتاب امالى از وى نام برده شده است. از ارزنده ترين كتاب هاى وى كه به دست ما رسيده است كتاب الامامة و التبصرة من الحيرة است. اين كتاب از نادر كتاب هايى است كه از آن زمان باقى مانده است. موضوع اصلى كتاب بحث در زمينه مسئله غيبت امام مهدى (ع) است. ابن بابويه در ابتداى كتاب، علت تأليف را سرگشتگى مردم در عصر غيبت بيان مى كند. او مى گويد:

ديدم بسيارى از كسانى كه رشته ايمانشان صحيح بود و بر دين خدا ثابت قدم بودند و خشيت آنها در درگاه خداوند ظاهر بود، امر غيبت آنها را به حيرت واداشته و مدت غيبت بر آنها طولانى شده، تا جايى كه وحشت بر آنها مستولى شده و اخبار مختلف و آثار وارده آنها را به فكر واداشته است. لذا من اخبارى را جمع كردم كه حيرت را برطرف سازد و غصه و نگرانى را رفع كند

و...

21 شيخ در مقدمه كتاب بحثى را در زمينه بداء و سپس لزوم وجود حجةاللَّه بيان مى كند و پس از بيان اين كه امامت عهدى الهى است، امامت تك تك ائمه(ع) را اثبات مى كند. بخش عمده اى از كتاب در ردّ عقايد فرق شيعه چون كيسانيّه، اسماعيليّه و واقفيّه است و سپس ابوابى را درباره معرفت امام و لزوم آن مى آورد. او در بحث از غيبت امام اسلوب اهل حديث و متكلمان را با هم آميخته و ازطريق آن ادله اى براى رفع شبهات بيان مى كند. متأسفانه بخشى از آخر اين كتاب كه مربوط به بحث غيبت است مفقود شده و به دست ما نرسيده است. درهرحال اين كتاب يكى از ذخاير علمى تشيع است كه به دست ما رسيده است.

ابن بابويه روابط مستمرى با علماى بغداد و كوفه و نائبان خاص داشت و سفرهايى به اين شهرها كرده و در طى آن به تحصيل و تدريس پرداخته بود. عباس بن عمر كلودانى مى گويد كه در يكى از سفرهاى ابن بابويه به بغداد در سال 328 ق. از او اجازه روايت تمام كتاب هايش را گرفت.22

ابن بابويه ازطريق مكاتبه با حسين بن روح با ناحيه مقدسه نيز درارتباط بود. ضمن يكى از نامه هايش از امام درخواست كرده بود كه از خدا بخواهد تا فرزندى صالح به وى عطا كند. در توقيعى كه پس از آن براى وى صادر شد بشارت ولادت دو پسر به او داده شد كه يكى از آن دو محمدبن على معروف به شيخ صدوق است.23

خاندان برقى نيز از خاندان هاى علمى بزرگ در قم بودند. چهره شاخص اين خاندان احمدبن محمدبن خالد برقى است. خاندان وى كه اصالتاً كوفى و از

موالى اشعريان بودند، به دلايلى به ايران مهاجرت كرده و در قريه »برق رود« قم سكنى گزيدند؛ ازاينرو به نام برقى شهرت يافتند. احمدبن محمدبن خالد در اوايل عصر غيبت مى زيست و تصانيف بسيارى داشت. شيخ طوسى در فهرست خود نزديك به صد كتاب از وى نام مى برد كه در موضوعات مختلف فقهى، آداب و سنن، تفسير و علوم قرآنى، تاريخ و موضوعات كلامى و عقيدتى است. وى در سال 274 و يا 280 ق. درگذشته است.

24 از همين خاندان محمدبن عبيداللَّه برقى ملقب به ماجيلويه است كه داماد احمدبن محمد برقى است و در شعر و ادب سرآمد بوده و رواياتى نيز نقل كرده است. يكى از اصحاب نزديك25 احمدبن محمد برقى كه در نزد وى به آموختن و فراگيرى پرداخت ابن سمكه است. او كتاب مفصلى در تاريخ عباسيان نوشته و آن را كتاب العباسى ناميده بود. اين كتاب نزديك به ده هزار صفحه بوده است.

26 ابن قولويه، جعفربن محمد (متوفا 362 ق.) از دانشمندان و محدثان اين عصر بود. او كتاب هاى فقهى به تعداد ابواب فقه داشت. از كتاب هاى ارزنده وى كتاب جامع الزيارات است كه با نام كامل الزيارات چاپ شده است. اين كتاب داراى 108 باب در فضيلت زيارت معصومين(ع) است كه از زيارت نبى اكرم (ص) شروع و به زيارت امامزادگان ختم مى شود. قسمت عمده كتاب - از باب 16 تا باب 98 - درباره فضيلت زيارت امام حسين (ع) كيفيت، آداب و ادعيه آن است.27

چند تن ديگر از عالمان بزرگ قم در اين عصر عبارتند از:

محمدبن حسن بن فرّوخ الصفّار (متوفا 290 ق.) او از اصحاب امام عسكرى (ع) بود و درباره

مسائلى كه براى او پيش مى آمد با آن حضرت مكاتبه مى كرد. بيش از سى كتاب براى وى ذكر شده است كه غالباً در ابواب فقهى است. از مجموع كتاب هاى وى كتاب بصايرالدرجات فى فضايل آل محمد(ع) به دست ما رسيده است. اين كتاب كه در ده جزء مرتب شده است حاوى 1881 روايت است كه هر جزء را به بيان فضيلتى از فضايل اهل بيت(ع) اختصاص داده است.28

محمدبن حسن بن وليد كه از وى به شيخ اهل قم و فقيه آنها نام برده شده است. وى در نقل روايات بسيار معتبر و موثق بوده و صاحب تأليفاتى است. ابن وليد در سال 343 ق. درگذشت. او از مشايخ روايت شيخ صدوق است.29

عبداللَّه بن جعفر حميرى قمى (متوفا بعد از 298 ق.) وى از رجال بزرگ شيعه بود كه نه تنها در شهر قم بلكه در كوفه نيز از جايگاه والايى برخوردار بود. مسافرت او به كوفه و استماع محدثان كوفه از وى معروف و مشهور است. او كتاب هاى بسيارى تصنيف كرد. 13 تا 17 عنوان كتاب براى او نام برده اند كه در موضوعات مختلف عقيدتى چون توحيد و امامت هستند. وى از جمله كسانى است كه كتابى در باب غيبت داشته به نام كتاب الغيبة والحيرة. وى همچنين كتابى درباره توقيعات و كتابى درباره مسائلى كه محمدبن عثمان عمرى نائب دوم امام بيان كرده بود، داشت. ارزنده ترين كتاب وى كه به30دست ما رسيده است كتاب قفرب الاسناد اوست. تأليف كتاب هايى تحت اين عنوان همانند كتاب هاى امالى در ميان محدثان شايع بود. در اين كتاب ها محدثان پاره اى روايات را كه از حيث سندى عالى و در عين حال سلسله

سند آن كوتاه بود و تعداد راويان در سند حديث تا معصوم كم بود، گرد مى آوردند و از اين رو آن را قفرب الاسناد مى گفتند. اين گونه كتاب ها و نقل اين گونه روايات نوعى افتخار براى محدثان محسوب مى شد به جز حميرى كسان ديگرى چون على بن ابراهيم قمى، ابن بفطّه و ابن بابويه، قرب الاسناد داشته اند.

قرب الاسناد حميرى اخبارى است با اسناد نزديك به امام صادق و امام رضا (ع). اين قسمتى از كتاب است كه باقى مانده و ساير اجزاى كتاب ازبين رفته است. نجاشى از برخى اجزاء ديگر كه قرب الاسناد به امام جواد و به حضرت صاحب الامر است ياد كرده است. قرب الاسناد به امام صادق و امام كاظم(ع) همان است كه علامه مجلسى در بحارالانوار تحت عنوان تأليف عبداللَّه بن جعفر حميرى از آن نقل مى كند.31

على بن ابراهيم قمى از محدّثان و فقيهان قم و از استادان كلينى مؤلف الكافى بود. احاديث بسيارى نقل كرده و تأليفات متعددى داشت ازجمله كتاب اختيارالقرآن و قرب الاسناد و كتاب هايى در موضوعات تاريخى. از وى جمعاً 15 كتاب نام برده شده است كه از ميان آنها تنها تفسير او32 به دست آمده است كه خوشبختانه كامل و بدون افتادگى است. علامه تهرانى در الذريعة تصريح مى كند كه على بن ابراهيم و كتاب تفسير صغير و كبير نداشته بلكه هر دو يكى است و برگرفته از تفسير امام حسن عسكرى نيز نيست. على بن ابراهيم در ابتداى كتاب خود مختصرى از روايات مبسوط و مسند را از امام صادق از جدش اميرالمؤمنين (ع) در بيان انواع علوم قرآن نقل كرده است. او در تفسيرش فقط احاديثى را كه از امام صادق (ع) در تفسير آيات روايت شده، آورده

است. شاگرد وى و راوى اين تفسير قسمتى از روايات امام باقر (ع) را كه بر ابوالجارود املا فرموده در اثنا اين تفسير گنجانيده است و نيز روايات ديگرى از ساير استادانش در آن درج كرده است. اين كتاب دوبار چاپ سنگى شده و در سال 1387 ق. در دو جلد به قطع وزيرى چاپ شد.33

شهر قم به واسطه وجود محدثان بسيار و موثق، مركز نقل و حفظ احاديث اهل بيت(ع) بود و از اين حيث جايگاه والايى داشت به طورى كه حتى ساير مراكز تشيع به محدثان قمّى اعتبارى خاص مى بخشيدند و چنانچه يكى از محدثان قم به شهر آنها وارد مى شد، مورد توجه اهل علم و حديث واقع مى گرديد. مثلاً زمانى كه عبداللَّه بن جعفر حميرى كه از اصحاب امام عسكرى (ع) بود، در سال 292 ق. به كوفه وارد شد، چون خبر به گوش مردم رسيد همگى بر گرد او جمع شدند و به استماع حديث از وى پرداختند. درواقع اين امر34 ناشى از اين بود كه قمى ها داراى اعتقادات سالم و به دور از انحرا0 پى نوشت ها:

1. ر.ك: الطوسى، الغيبة، ص 178.

2. الصدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 507.

3. همان، ص 239.

4. همان، ص 240.

5. در اين باره به بخش جغرافياى انسانى شيعه رجوع كنيد.

6. رجال كشى، ص 594؛ التفرشى، مصطفى بن حسين ،نقد الرجال، ج 2، ص 262؛ قضيه زكريا بن آدم در قم و بعضى اصحاب امام صادق، عليه السلام، در كوفه.

7. ر.ك: النجاشى الرجال ، ص 351؛ شرح حال عياشى.

8. ر.ك: جعفريان، رسول، تشيع در ايران، ج 1، ص 191.

9. ر.ك: قمى، محمدبن حسن، تاريخ قم، ص 278؛ رجال طوسى، ص 307.

10. همان، ص 52.

11. الطوسى،

فهرست، ص 12.

12. النجاشى، همان، ص 17 (شرح حال ابواسحق ثقفى)

13. همان، ص 409؛ نجاشى، رجال، ص 245.

14. ابن بابويه، من لايحضره الفقيه، مقدمه مؤلف.

15. الطوسى، فهرست، ص 215؛ الخويى، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 9، ص 80.

16. همان، ص 411.

17. همان، ص 62.

18. همان، ص 64.

19. ابن بابويه قمى، على بن حسين، الامامة والتبصرة من الحيرة، مؤسسه آل البيت، قم، ص 142.

20. التفرشى، همان، ج 3، ص 253.

21. نجاشى، رجال، ص 261.

22. الطوسى، فهرست، ص 51 تا 53؛ نجاشى، ص 182؛ الخويى، معجم رجال الحديث، ج 3، ص 50.

23. التفرشى،همان، ج 4، ص 108.

24. الطوسى، همان، ص 442.

25. همان، ص 141؛ ر.ك: قولويه، جعفربن محمد، كامل الزيارات، نشر الفقاهه، قم، 1417 ق.

26. الصفّار، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، منشورات مكتبة المرعشى، قم، 1404 ه’ ق.

27. الطوسى، فهرست، ص 442.

28. همان، ص 102.

29. حميرى، عبداللَّه بن جعفر، قرب الاسناد، مؤسسه آل البيت(ع) قم، 1413 ه’ ق.

30. الطوسى، فهرست، ص 89.

31. قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، دارالكتاب للطباعة والنشر، قم، 1387 ه’ ق.

32. النجاشى،همان، ص 219.

33. جعفريان،رسول ، تشيع در ايران، ج 1، ص 209.

34. التفرشى،همان ، ج 1، ص 155، به نقل از ابن غضايرى، 138/1.

35. همان، ج 2، ص 384.

36. نجاشى، ص 329.

37. همان، ص 332.

38. همان، ص 345.

39. مامقانى، تنقيح المقال.

40. الطوسى، الغيبة، ص 240 و 227.

41. ر.ك: جعفرى، محمد، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه آيةاللهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 129.

42. ر.ك: المنقرى، نصربن مزاحم، وقعة صفين، مكتبة المرعشى، 1418، ص 287 و 288.

گل ها در انتظارند

ن. طيبى پنجره?ها را باز كنيد، آنسوى خاكسترى پنجره?ها بهار جارى است .

پنجره?ها را باز كنيد، آنسوتر رنگ?ها به جشن نشسته?اند و هديه بهار يك گل است

و آن هم »اقاقيا«.

آرى

پشت پنجره?ها گل?ها در انتظارند؛ در انتظار يك نگاه، نگاهى كه از ديوارهاى آهنين شهرها بگذرد.

و در باغ آرزوها به ميهمانى »شقايق« رود؛ شايد از قدمگاه اين نگاه »شوق« پرواز كند.

پنجره?ها را باز كنيد، آه! مى?بينيد سبزينه لبخند در وجود كودكان فقر به زردى گراييده است. من مى?دانم كه سفره خالى همسايه ما پر از نياز است .

از پشت شيشه پنجره?ها گاه مى?توان بغض شكسته يك پرستو را ديد.

و مى?توان صداى شكستن قلب قنارى?ها را شنيد.

من اگر تنها يك شب به آسمان سفر كنم، به قدر يك زمين سوغات مى?آورم. مى?آيم و ستاره?هاى محبت را به دامن?هاى دختركان آرزومند شهرمان مى?دوزم.

و از ماه، گردنبندى مى?سازم تا چشمان معصوم مادران »آبرو« براى لحظه?اى به ساحل خشكى نشيند. و اى كاش خورشيد با من مى?آمد. مى?آمد به خانه?هايى كه ميزبان زمستان بودند تا روسياهى به دل سرد و تاريك ما نماند.

و من اگر تنها يكبار سرى به دامنه ملكوت زنم، شرحى مى?نويسم بر حاشيه سبز ايثار و عشق .

و بر »دفتر« خودبينى?ها و خودخواهى?ها مهر اختتاميه مى?زنم .

و اگر در كوچه پس كوچه?هاى زندگى »بار« افتاده?اى ديدم از آن »بال« پرواز مى?سازم .

اى آنان كه،

خانه هايتان را خانه تكانى كرديد جايى هم براى خاطره?ها بگذاريد.

و اى آنان كه »سبزه« سبز مى?كنيد؛ در صحن و سراى دل نيز گل و سبزه محبت بكاريد تا ابديت شاهد رويش جوانه?هاى دوستى و صفا باشد.

و شما كه ماهى قرمز را در تنگ شيشه?اى زندانى كرده?ايد، براى يكبار هم كه شده است به فكر قنارى?هاى در قفس باشيد و براى آزادى آنان صدقه دهيد.

آيا تاكنون بر

سفره هفت سين به آيينه نگاه كرده?ايد؟ خود را ببينيد شما خداوندگار عشق بر روى زمين هستيد، بياييد، خدايى بنگريد و خدايى بشنويد و خدايى كرم كنيد.

بياييد با هم خورشيد را باور كنيم و به ماهتاب رحمت حق دل بنديم .

بياييد به درياها بپيونديم و بوسه نسيم را بر روح خسته دردمندى احساس كنيم .

بياييد پيش از آمدن عيد، عيدى بگيريم .

سخن پيامبر خدا را مى?شنويد؟ گفتار او گوش آسمانى مى?خواهد نه گوش زمينى.

مى?فرمايد: »المسكين رسول الله«؛ مسكين و مستمندى كه به سوى تو دست نياز بر مى?آورد، فرستاده خداست .اگر جوياى كمال وحيات پاك هستى به مسكين دل بسپار و مرهمى باش بر زخم نيازش .

پاسخ به او »لبيك« به خداست و »عيدى« او حيات است، چرا كه در قرآن آمده است:

»يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم«

اى مؤمنان آنگاه كه خدا و »رسولش« شما را مى?خوانند، اجابت كنيد كه آنها به شما حيات مى?بخشند.

مگر نه اينكه از جاده مخلوق بايد به خدا رسيد؟ مگر نه اينكه ريسمان پيوند با خدا يك سر در زمين دارد؟ پس بشتابيم و پنجره?ها را براى هميشه تاريخ باز بگذاريم شايد ديگر هيچ »ناله?اى« در سرزمين »لاله?ها« به گوش نرسد.

و اينك

بياييد براى سلامتى گل?هاى نيكى?ها »شمعدانى« روشن كنيم! و آواز گل داوودى را براى »لالايى« كودكان بخوانيم .

بيائيد ياس?ها را بپرورانيم امّا براى دعاهايمان يك سبد گل اميد سفارش دهيم .

اگر بخواهيم مى?توانيم ناز گل?ها را بخريم و فاصله ميان فصل?ها را برداريم .

شما را به حقيقت سوگند،

بياييد پيام گل »نرگس« را باور كنيم

و براى ديدار حسن يوسف

اش دعاها را از سر گيريم .

× به نقل از روزنامه كيهان - 1377/2/26.

عباسم... عزيزم!

سهيلا صلاحى اصفهانى عزيز دلم !

آمده?ام تا بلندترين مثنوى عشق را برايت زمزمه كنم.

آمده?ام تا حرف?هاى نگفته?ام را برايت بگويم.

آمده?ام تا اشكهايم را بر تو ببارانم و سيرابت كنم.

آمده?ام تا دل بى?تابم را بى?قرارتر كنم.

آمده?ام تا سراغ مولايم را از تو بگيرم.

آمده?ام تا از على و رضايت او بپرسم.

مى?دانى، آنگاه كه پدرت به خواستگاريم آمد، تمام وجودم را شادمانى فرا گرفت. پس به چشمان با حياى او نگريستم و گفتم به خدا سوگند من براى حسن و حسين (ع) همچون مادرى دلسوز خواهم بود و تو امروز مرا نزد مولايم سرافراز كردى .

به دنيا كه آمدى على تو را با نام خدا و رسول و ولى او آشنا كرد و پرسيد نامش را چه برگزيده?اى؟ گفتم در هيچ امرى بر شما سبقت نمى?گيرم و على نام عمويش را بر تو نهاد.

تو در ميان بنى هاشم زيباترين بودى - چون ماه - و من نگران چشم حاسدان كه مبادا پسركم را آسيبى رسانند. هر چند كه مى?دانستم تو مى?مانى تا حسين بماند. تو مى?مانى تا فدايى فرزند گرامى رسول الله باشى. تو مى?مانى تا زهراى پيامبر را دلخوش كنى و اين همه را از بوسه?هاى على بر دست و بازوى تو دريافته بودم .

يادت مى?آيد! تو تازه زبان گشوده بودى، على تو را كنار خود نشاند و فرمود: بگو يك، تو گفتى يك. بعد فرمود: بگو دو، تو خوددارى كردى و گفتى شرم دارم به زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده?ام، دو بگويم و

باز لبان مقدس على بود و پيشانى بلند تو!

جز اين هم انتظار نمى رفت. على خود معلم تو بود و پس از او جان و دل زهرا، حسن و آقايمان حسين باب?هاى علم را بر تو گشودند و تو شدى موحدى بزرگوار با شجاعت و ايثار على، صبر و كرم حسن و شهامت و جهادگرى حسين

و چه كسى براى يارى اباعبدالله شايسته تر از تو؟

چه خوب مى?دانست على! آنگاه كه هنگام شهادتش فرمود: جز فرزندان زهرا كسى در اتاق نماند و تو با دل شكسته و كوله بارى از حسرت پشت در به انتظار ماندى.چيزى نگذشت. زينب آمد و پيغام داد على تو را به درون خوانده. تو نيز در كنار فرزندان زهرا جاى گرفتى و على دست حسينش را در دستان تو گذاشت. نگاهت كرد و گريست و سفارش حسين را را به تو كرد: »مبادا تنهايش بگذارى« .

مرحبا بر تو! كه حسين را آنگونه كه بايد شناختى. شنيدم كه در غربت نينوا به برادرانت گفتى: در نثار جان?هايتان تقصير نكنيد و گمان مبريد كه حسين برادر ماست نه چنان است آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند فاطمه زهرا و نور ديده و رسول خداست .

آرى تو هميشه حسين را »آقا« و »مولاى« ناميدى. او را »سيدى« مى?خواندى و من از ادب تو خرسند مى?شدم. تنها يك بار - آخرين بار - او را »برادر« خواندى. گفتند فرياد »يا اخا ادرك اخاك« تو دل حسين را سخت لرزاند. خود را به تو رساند و سرت را در

دامان مادرش فاطمه ديد و دانست راز برادر گفتنت چيست .

عباسم!

وفاداريت زبانزد ملكوتيان است. خدا نكند تو شرمگين زينب باشى.

نمى?دانم آن پليد مرد دورخى چگونه جرأت كرد برايت امان نامه بفرستد!

مظلومم!

نه فرات كه جاى جاى عالم تا قيامت كبرى مظلوم?تر از مولايت حسين و مظلوم?تر از تو نخواهد ديد.

چه سعادتى براى تو بالاتر از آنكه سجاد (ع) به دست خود تو را دفن كرد. آرى تو را، و البته پدرش حسين را.

سقاى كربلا!

علمدار حسين!

ابوفضائلم!

ابا قربة!

قسم به ظهر عاشورا

قسم به ركعت?هاى خونين عشق،

قسم به آفتاب،

فسم به آب ،

قسم به آب ،

قسم به آب ،

تو امروز سيراب?تر از هزار دريايى و خوشبوتر از هزار گلاب ناب .

مباركت باد بال هاى سبز بهشتى ات .

سلام خدا و فرشتگان و پيامبران بر تو باد

سلام بندگان صالح و شهدا و راستگويان بر تو باد.

همه سلام?هاى پاكيزه به هنگام بامداد و شام بر تو باد.

اشعار

دليل انتظار اى سفينه نجات

در طوفان گمراهى

وگرداب جهالت

اى قافله سالار قبيله عشق

اى حضور سرخ

در عصر سياه نتوانستن?ها

اى درياى عطش

وحيات دين در عطش خون تو

كه ترك صفا و مروه كردى

تا نقش آفرين صفاى كربلاشوى

اى بذر افشان لاله?ها

در دشتهاى تعهد

اى دليل انتظار روز موعود

اى شور نهضت?ها

حرف اوّل در روز آخر

اى مروج خوبى?ها و بازدارنده از پليديها

اى روشنگر آفتاب حقيقت

در محاق ابر ضلالت

اى آموزگار آزادگى

از اسارت تن و زندان محيط

اى كوه بلند استقامت

در هجوم تهديدها و سفره تطميع?ها

اى معمار حريت، جوانمردى و شعر بلند ايثار

آزاد -

ع

آشتى روز چون شب تيره

خورشيد از نظرها پنهان

و مردمى دلتنگ

كويى يخ چون سنگ

جهان بكام چاپلوسان شد

صداقت زير مشت خدعه خرد گشت

خوبيها رنگ باختند

ابتذال دست در گردن فقر هجوم آورد

وسعت زمين بر حيات بشر تنگ نمود

بركت از زمين رفت

سياهى بر پهنه آسمان

... چتر خود را تا زمين گسترد

از آن روز تا كنون

ما مانده?ايم و دستهايى گره خورده به آسمان

در انتظار روز آشتى زمين با آسمان

آزاد - ع

آفتاب فردا

در آسمان ستاره آشنايى

پشت ابر دلواپسى آفتاب فردايى

امتداد نامت تا بلنداى كهكشانها

همه قطره?اند و تو دريايى

اى منتهاى آرزوها بهار گلستانت

كى عزم خزان بستان مى?كند

كه مانده در گلوى بلبلان خار جدايى

در كوچه تنهايى نشان تو مى?جويم

تن بى ناى مانده است، وقت است كه باز آيى

دل را فرش آذين مهرت ساخته?ايم

تا خانه دل روشن فرمايى

آزاد - ع

گل نرگس

در بستر زمان

با گامهاى سنگين انتظار

هر هفته به پيشواز آدينه مى?روم

كاش روزها همه آدينه بود

تا زبانه شعله انتظار همه ايام شرر بار بماند

عبور آدينه بى همراهى او هيزم اين آتشند

درد اشتياق فقط با آمدنش التيام خواهد يافت

شعله انتظار را

به آتش عشقم افزون خواهم كرد

با اين همه اميد جاده انتظار طولانى مى?نمايد

و مرا توان و صبرى نيست

اگر هم باشد

مركب عمرم زود به مقصد خواهد رسيد

مى?دانم

كه اين آتش مرا خواهد سوخت

اما اميدم را هرگز

باز مى?خواهم خاكسترم

خاك گلدان گل نرگس باشد

آزاد - ع مباركباد

مى?آيد سوارى از دور

ميان هاله?اى از نور

مباركباد، بر عرشيان، بر زمينيان

كه گوهر ناب آفرينش

از سفر مى?آيد

زمينيانى كه دل عرشى دارند

از مخمل مهر

بر سراى دلآذين بسته?اند

عرشيان به پيشواز او

به زمين آمده?اند

چه مبارك است بر آن نگاه

كه ترا اوّل بار در قاب خويش به تصوير كشد

تهنيت باد بر آنها

كه از عمق وجود

در دايره همراهى و در محيط همدلى

فقط دست ترا مى?فشرند

آزاد - ع فاصله?ها

آن سوى نگاهها يكى بى تاب?تر از همه

منتظر فرو ريختن ديوار فاصله هاست

اين سوى نگاهها

پشت قرنها اضطراب

چشمانى مانده براه

ستاره در دست صف كشيده?اند

تا فصل پرشدن فاصله?ها

پيش پاى خورشيد بريزند

آزاد - ع مرابخوان

صدايم كن

اى اشتياق بى انتها

اى ايستاده بر فراز زمان

كه رهگذرى خسته?ام

در بيابانى بى آب

تختيده در آفتاب

وتو تك درخت صحرايى

با سايبانى گسترده و آبى روان

مرا سوى خويش بخوان

اى رويش بهار در هجوم خزان

كه درمانده?ام در چالشهاى زندگى

و همهمه?هايى ك نام مرا فرياد مى?زنند

وتو برتر از هر صدا آشنا و دلنشينى

با طنين گرم هدايت

مرا از ياد مببر

كه مى?سوزم

در آتشى كه خود برافروخته?ام

و تنها تو ميتوانى

خنكاى سرود ابراهيم (

در گوش آتش بخوانى

مرا بخوان در خوشترين خاطره ايام

در جشن حضور

آزاد - ع

جشن ديدار

رد نگاهمان

از شب وداع تا روز ديدار

ستاره را مى?جويد

ما طلوع ففجر را باور كرده?ايم

در عمق باور ما

شبهاى فاصله دوام بى دوامند

ظاهر آرام ما در حجم سكوت

فرياد را انباشته تا بر سر بيداد كشد

ساز

آرزوهايمان آهنگ آزادى را

در دستگاه اعتراض به قفس مى?نوازد

ما پرواز بى بال و پر را آموخته?ايم

تا فصل كوچ به همراه پرستوهاى مهاجر

از آمدن بهار مژده آوريم

در سينه جاى دل آيينه گذاشته?ايم

تا پژواك آفتاب را

در طلوع شگفت آنگيزش از غروب باشد

در باغ مشتاقانم در رؤياى بذر خفته چشم براهان

غهچه گل نرگس مى?بينيم

بر سنگفرش جاده?ها

تا ديار آشنا گل افشانى كرده?ايم

تا در وعدگاه صداقت

زير سقف مثاق

جشن ديدار بگيريم

آزاد - ع كجاست

روزها غرق غروب

سرد و خاموش

پنجراهائى بسته

مردمى خفته

پرواز را از ياد پرنده?ها رفته

رنگ خورشيد بر رخسارهاى رنگ باخته نمى?تابد

شهر بى رمق با كوچه?هاى خالى از شور

درون حصارى از سنگ و آهن

نسلى است مانده

در اضطراب و بى احساس?تر از سنگ

نسيم طراوت پشت ديوارها

روزنه?اى سوى آن سو نمى?يابد

آسمان دود آلود

نفس شهر گفته

و ما در آخرين ناى

كو آن صداى آشنا: فرياد بر مى?آوريم كه

كه غريوهاى غريب

گوشمان را آزار مى?دهد

مى?گويند عاطفه ابر نازائى است

مهر ورزان كجايند؟

تا چراق مهر را بر گذر هر قلب بياويزند

آزاد - ع

معنى صبر

: صبر يعنى

امتداد عطش لبهاى ترك خورده خاك تا فصل باران

: صبر يعنى

كشت تحمل در باغچه انتظار تا شكوفه حضور

: صبر يعنى

شباهنگ اشك در دامان تنهايى تا ظهور فجر

: صبر يعنى

ماندن قرنها خروش در پشت حنجره تا روز فرياد

: صبر يعنى

شاخه سبز عبور عشق در چهار راه زندگى

: صبر يعنى

شهامت ماندن و بسيج براى روز رفتن

:

صبر يعنى

طاقت بر زهر خند تاريكى تا ار مغان گلخند روشنى

: صبر يعنى

تحمل جان در پوستين تن تا محو شدن در او كه باقى است

آزاد - ع

دل خورشيد را مشكن

علفهايى گرد مرداب ريشه در لجن

زلف پريشانشان را

باد بسوى مرداب شانه كرده است

بى هيچ احساسى نسبت به آفتاب

كه هر روز شاخه?هاى بى دريغ نور

را بسوى آنها خم مى?كند

وكو توان يارى گرفتن از اين دست

خورشيد نگران مى?ماند

تا باز فردايى رسد

و تلاشى دوباره

آيا صداقت آب

با چشمه?اى زلال از درون مرداب

به يارى خورشيد بر خواهد خواست

تا به ريشه گياه بگويد

اصالت تو از آفتاب آب مى?خورد

دل خورشيد را مشكن

آزاد - ع

قصه ما

شعر دردهاى ناسروده است

رنج يك جامانده از سفر

رد گم شده?اى در غبار ابهام

شرح رفتن و به خود نرسيدن است

داستان يك شدن ناتمام آرزوهاى دراز و عمرى كوتاه

فرصتهاى بر باد رفته

رخوتها و گذر لحظه?هاى پر شتاب

قصه ما

ماجراى اشك آب بركه است

در فراق دريا كه در انتظار بارش رحمت

و خلق رشته?اى متصل به درياست

آزاد - ع

رسم آفتاب

عصر يخ زده

روزهاى غرق غبار

و چشمانى كه تا فرداى دور

... افق را نشانه رفته است

نگاه بارانى او

تازيانه موج اشك

بر صخره?هاى سياه

و هر آنچه امتداد نگاه را قطع مى?كند

جستجو گرانه، حريصانه

نگاه را به وسعت دنيا پراكنده است

تا مهمان از راه رسد

ورسم آفتاب و باران را بر زمين جارى كند

آزاد - ع

خبر هست؟

آيا خبرت هست چه مى?كشم؟

از تنهايى خود و ازدحام جمعيت

در غربتى خود باخته، پشت ديوار فاصله

ميان امواج درد و ساحل ناپيداى آرامش

در جاده بى انتهاى عبور

پاهاى تاول زده و عصايى شكسته

مانده?ام ميان تن پوشى از اسارت

!در حيرتم

بر تاراج فرصت در دايره زمان

و زواياى بازى كه هندسه عبورم را

تا مرز نبودن كشاندند

و لحظه?هاى ناب بودن را در گوشه?هاى تنگ اسير كردند

مى?دانم خبر هست چه مى?كشم

اى قاصد مانوس سحر

آيا وقت آمدن نفسى تازه بر اميد نفس باخته?ام نيست؟

آزاد - ع شرقى?ترين احساس

موج ايام مرا بسوى غروب زندگى كشانده است

اينك با چشمانى ارغوانى

دستانى پر از باران سرخ

نگاهى با زبان التماس

از خورشيد مى?خواهم، كه اين بار

مغرب را با رنگ شرقى نقش زند

تا با شرقى?ترين احساس به استقبالت بيايم

آزاد - ع دوستى

برتارك دوستى?ها

دل نازكى

ظريفتر از بال پروانه

زلال?تر از آينه

اشيان دارد

بيا از دستهاى بهم فشرده دوستى

نردبانى سوى قله بزنيم

با سلامى به لطافت دلش

عهد ببنديم كه پاسداريم

حرمت تنديس محبت را

و گلبرگ دلش را

پرپر نكنيم

جغرافياى كوچك

بيا كه نگاهت آشناست

من و تو دردمنديم

تو با انبوهى در به وسعت تاريخ

و من به تنگ آمده در جغرافيايى كوچك

آزاد - ع

بگذار

اى اصالت خوبيها

بگذار

شانه?هاى غزل

بر دوش تو تكيه كنند

كه جانمايه شعر

با ذكر تو

بوى قنوت مى?دهد

بگذار

سجده عشق را

همواره با تو اقتدا كنند

كه بلبلان بوستان عشق

فقط بر سجاده تو حضور مى?يابند

بگذار

با تو پرده از آخرين نماد انسان بر دارند

كه نقاش

نقش آخر را

فقط با تو به تصوير كشيده است

بگذار قامت?ها از نسيم تو

چون گندمزار به ركوع روند

اى اصالت خوبيها

آزاد - ع

سجدگاه خورشيد

روزى مى?آيد

كه فاصله زمين و آسمان پر خواهد شد

خورشيدوشى مى?ايد

كه قدر ستاره را مى?داند

و كهكشانها در تكريمش

طلوع خواهند كرد

روزى كه زمين

سجده گاه خورشيد مى?شود

آزاد - ع

دستان صميمى

اى آشناى لحظه?هاى غربت

گرمى دستان ترا

بر سر غربت امروز

و بر شانه فرتوت فردا

احساس مى?كنم

تو همان آرمان سبزى

كه جنگلى از دستها تمنا مى?كردند

آزاد - ع

خاطره ميلاد

نرم نرم خاطره ميلاد

از بستر زمان بر مى?خيزد

هاله نور بر گرد شب

لباس آذين بر تن روز

كوچه?ها رنگين

همه جا شور سور بر پاست

مشام عطشناك در جاده انتظار

از بوى نرگس سيراب مى?شود

كويى دستهاى پر از نياز

از پنجره اجابت بر مى?گردد

آزاد - ع ريشه اميد

در باغ انتظار

ريشه اميد پوسيده نيست

گر چه منكران هرزه?هاى تكذيب بيخشانند

آزاد - ع

حضور

در شبسان دل

آيه سرسبزى روشن نيست

اى اشكها بباريد

كه نعش ياد را

از كوچه?هاى غفلت دل

عبور ميدهند

پرنده كوچك قلب

در كنج فقس سينه

اوج آسمان را از ياد برده است

آزاد - ع

دفتر آرزو

صد دفتر آرزو غزل سروديم

بسى چشم پر از كينه

خنجر تيز طعنه

ديديم و چشيديم

دوختند زبان را

ريختند خون را

جز در دفتر هجرت ردى نكشيدم

پرده?ها دريدند

پيمانها شكستند

چه بسيار كه جز بر سجاده خيس نخفتيم

اى معشوق نهفته

محرم اسرار نهانى

اندكى بود مى?دانى همه در

را نگفتيم

در اشتياق رويت

مقدم خورشيد حضورت

شيوه خار در چشم استخوان در گلو را آموختيم

آزاد - ع

زندگى

چيست زندگى

جرعه?اى از جام عشق نوشيدن

يا نصيبى از بهار عشق بردن

يا فصل رسيدن آرزوهاى كال

آزاد - ع

حس غريب

در نگاه خفته?ام روياى حضور جارى است

حس غريبى پيمانه احساسم را پر كرده است

يك سلان مانده بر لب

حلتى ملتمس

... و انتظار رهگذرى از جاده آسمان

و چه زيباست

آن دم كه پيش نگاه مهربانش

آزاد - ع

اشك ها و گريه ها

سعيد بيان الحق

بابى انت و امى يا آل المصطفى انى مؤمن بولايتكم معتقد لامامتكم مقر بخلافتكم

ديشب به سيل اشك ره خواب مى?زدم

نقشى به ياد خط تو بر آب مى?زدم

مولاى من!

از گذشتگان هر كه خبر دار مى?شد كه امت آخرالزمان يگانه امام و راهنماى خود را فراموش مى?كنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا كه باورشان نمى?آمد كه مى?توان بدون خورشيد هم زندگى كرد و باورشان نيامد كه مگر مى?شود بدون گرماى محبوب، سرد و يخزده روزگار را گذراند.

حبيب من!

قصه پر غصه فراق و جدايى تو را هر اهل دلى كه بشنيد از درد جانش به خزان نشست .

اهل دل كه نه، داستان غيبت تو را بر هر سنگ و گياه و حيوانى كه خواندند پژمرده گشت...

كبوتران آسمان به حال ما بيچارگان رقت كردند، ماهيان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب كردند

امّا

اين درد را به كجا برم

اى حبيب همه جان?هاى پاك

اى حبيب هر سنگ و درخت

من، من كه بايد مدام به انتظار تو باشم.

من كه بايد چشمانم

هميشه اشك آلود نيامدنت باشد .

من كه بايد بغض بزرگى همواره راه نفسم را بگيرد .

آسوده و بى?خيال

به دور از تو به خود مشغول شدم

آرى همه ما به خود مشغول شديم

رفتيم به نماز ايستاديم و نفهميديم كه او شرط نماز؛

يعنى قبله ما

در كجا مانده است .

نفهميديم كه او در كجا تنها مانده است .

نفهميديم كه نماز بدون امام عشق معنا ندارد.

نفهميديم نماز بدون تكبير پيشواى محبت نماز نيست و از اين رو همه نمازهايمان رنگ عادت به خود گرفت .

آرى رفتيم به طواف حرم و نفهميديم كه خورشيد و ماه و ستاره، همه مخلوقات طواف وجود او مى?كنند به پرده كعبه چنگ زديم و هيچ نفهميديم كه پرده كعبه حرمت لباس او را نيز ندارد. نفهميديم كه اين همه حاجيان راه صفا گم كرده?اند .

و اينك كه اين همه را مى?نگرى

گريه?اى غريب بر دلت سنگينى مى?كند .

چه مدت?ها كه در هنگام اشك او ما بى?خبر بوده?ايم !

چه ساعت?ها كه در هنگام حزن او ما بى?خيال بوده?ايم.

مولاى من!

آنقدر روزها و شب?ها آمد كه ما به خود نيامديم و نپرسيديم چرا تو در صحراها خيمه نشين شده?اى. چرا كه دور از مردمان زندگى مى?كنى ؟

ما به خود نيامديم و تو هر روز اميدوارى كه ما به سويت برگرديم .

تو هر روز چشم انتظارى كه ما براى نيكبختى خودمان ،

براى سعادت خودمان به سوى تو برگرديم .

مولاى من!

اى خسته سال?هاى طولانى غيبت ،

اى رنجور نامردمى ما ،

اينك ما ،

در دل تار شب ،

در خلوت بى?كسى روز ،

آرام بر مى?خيزم ،

دو ركعتى نماز حاجت مى?خوانم كه مرا ببخشى .

دو ركعتى نماز

نياز مى?خوانم كه بدى?ها و غفلت هايم را ناديده بگيرى ،

و تو چقدر مهربان

همه گذشته?هايم را ، همه بدى?هايم را ، مى?بخشى ، ناديده مى?گيرى

مهربان و پر نور.

مرا مى?پذيرى . آرى صداى شكستن دلم را اول از همه تو شنيده?اى.

دل نگران من قبل از همه تو بوده?اى.

مهربان و پر نور ، مرا مى?پذيرى ، و نواى گرم و صميمى?ات در بند بند وجودم شنيده مى?شود كه مى?فرمايى:

»خدايا خداوندا! از درگاهت مى?خواهم كه از ثواب?هاى من مهدى بردار و در نامه اعمال شيعيانى قرار ده كه اينك دل شكسته و خجلت زده برگشته?اند«.

اللهم احى به القلوب الميته

اى گنجينه آخرين!

ديرى است كه دعاهايمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم?هاى ما با زلال اشك روشن مى?شود. و من در كوچه?هاى سرگردان »غيبت« تو را مى?جويم شايد مرا به ميهمانى نگاهت بخوانى.

كوير وجودم در انتظار باران ظهور توست

و بركه كوچك هستى?ام به نظاره درياى حضورت.

پيكر خسته به خاك نشسته?ام را تنها تو و ياد تو به ديار قرار مى?رساند

آه، اى حضور! اى درياى نور!

دلم در كوچه پس?كوچه?هاى انتظار گرفته است، به دنبال روزنه?اى، نسيمى، آوايى، نمى?دانم، در پى كسى هستم.

كسى كه سبد بلورين دعايم را پر از استجابت كند؛

و در طاقچه خاكسترى وجودم برگ سبزى، گل سرخى

و شايد هم چكاوك خوشخوان و زيبايى به يادگار گذارد.

تو را در كوچه باغ?هاى اميد مى?جويم و در سجاده?هاى بى?ريا مى?بينم.

نام تو را و عكس آسمانى?ات را در ماه جستجو مى?كردم و در لبهاى نيايش و اشك?هاى »ندبه« ديدم.

اين تويى، با همه بزرگى?ات،

در دل?هاى كوچك كودكان، كودكان شهر با سينى?هايى پر از شور و نياز تا براى

نيمه شعبان شمع روشن كنند. در دست?هاى دختركان، فرشته?هايى كه در جمكران به نماز مى?ايستند و در قنوت نيازهاى كودكى آنها »دعاى فرج« به?سان حرير سبز در آسمان خيالشان موج مى?زند و به سوى تو مى?آيد.

آنگاه شكوفه?هاى صورتى اميد بر اين حرير سبز مى?بارد و به سوى آنان باز مى?گردد و شكوفه خنده بر لبان آنها مى?شكفد

امروز از آن توست و فرداها براى تو

اى آفتاب پنهان!

آدم (ع) آمد تا تو بمانى؛

نوحه نوح از هجران تو بود و كشتى او با دعاى تو به ساحل سلامت رسيد.

اين نام تو بود كه مناجات شبانه يونس (ع) در تاريكى دريا را به نور اجابت رساند.

تو زمزمه كودكانه يوسف (ع) در دل چاهى و بوى پيراهن يوسف ذره?اى از عطر توست.

و موسى، اگر، تو را مى?ديد نداى »اَرفنى« سر نمى?داد تا شنواى پاسخ »لن ترانى« باشد.

تو همان دم مسيحايى عيسايى. تو روحف هستى?اى!

اى تو جانف عالم! زمين از تو جان مى?گيرد.

تو آخرين مفهر حبيب خدايى، تو عصاره محمد(ص) و خلاصه على?اى.

كعبه براى على شكافته شد تا تو، اى هسته هستى، زمين را بشكافى و در آن بذر قسط و عدل بيفشانى.

چه مى?گويم! چه مى?بينم!؟

امروز چشمان به انتظار نشسته?ام بينا شده است.

رقص پروانه?ها را، نسيم را و همخوانى گل?ها و پرنده?ها را چه زيبا مى?بينم و چه شيوا مى?شنوم!

امروز زبان هستى را، سرود درختان را و نجواى شاپرك?ها را مى?فهمم.

امروز همه مولودى مى?خوانند و چه آهنگ خوشى از آن سوى دريا مى?آيد از ميان گردش موج?ها.

همخوانى، همنوايى، همراهى:

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پير دگر باره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقيقى به چمن خواهد داد

چشم نرگس به شقايق نگران

خواهد شد

اى فرشته نهان و اى هميشه جاودان!

تو خورشيدى. اين منم پشت ابرها غايب.

تو دريايى و من در بركه تعلق?ها اسير.

تو آبىف دريايى و من خاكسترى خواب و در بند خاك.

تو روح هستى?ها و من بر ساحل جسم قدم زنان به دنبال قطره?اى حيات.

و من مى?دانم كه:

تو تفسير سوره »قدر«ى.

تو زاده سوره »روم«ى. مادرت، »مليكه« روم، گرفتار نرگسف چشمان تو بود كه لباس اسارت به تن كرد.

اى آزادمرد، اى همه آزادى!

ما اسير توايم، و به اين اسارت عشق مى?ورزيم، ما گرفتار يك نگاه توايم.

آزادى ما در گرو اين گرفتارى است، ما را به اسيرى بپذير و نگه?دار كه اسير تو امير است.

اى گنجينه آخرين!

محمد (ص) خاتم نبوت بود و تو »نگين سبز« اين انگشترى.

خال گونه تو مركز دايره عشق و هستى است و پيشانى?ات به بلنداى قله قداست الهى.

تو فرجام آفرينشى،

اى خوب، اى هميشه محبوب!

من از نژاد بي جامگانف زمينم

گلايه?اى از اوضاع جهان با آقا امام زمان (عج)

محمدحسين جعفريان مرا چه كسى دست نجاتى خواهد بود؟

اى پير! بى مرشدى همرهانم را فرسود

دلتنگ توأم

من

كه در ازدحام شهر و خيابان?هايش گم شده?ام

امّا تو را گم نكرده?ام.

پگاه تا شامگاه

شامگاه تا پگاه

منم كه آونگم در تو

و حيرت چون دسته گلى خون?آلود

بر پوست روحم مى?شكفد

از پل پليدى گذشتند

و آيا چه كسى دست نجاتى خواهد بود؟

آنان را كه مرده?اند

كه زاده شدن را از ياد برده?اند

آنان كه باد داده?اند مصب فردا را.

دنيا فوران دلار است و فراموشى

اى پير!

بى مرشدى همرهانم را فرسود،

نيم نگاهى!

تكان دستى!

لبخندى!

مى?خزيم در حفره?هايى ناشناس

و نام روشن ما اسم شبى است

كه با طلوع خورشيد باطل مى?شود.

يا مهدى!

غرورم را فروختند

نامم را آتش زدند

و فاحشه?ها بر خاكسترم پايكوبى كردند...

آه! آن كه از دشمن مى?گريزد

به كه

حنجره?اش با دندان دوستى جويده شود.

از تمام شجاعت?ها بوى نيام مى?آيد

يا مهدى!

انتظار دود كرد

مردى را كه بر ريل?ها مى?رفت و مى?آمد

و راه به جايى نمى?بفرد.

تمام كبوتران تيرى در سينه دارند

تمام مردان خارى در نگاه

چقدر شعله، چقدر حادثه؟

چه سنگين است عبور فصلى كه گريه مردان كوچك است.

تمام ظرف?هاى جهان لبريز فريادند

و خون ما خاك را گفل مى?كند.

بازآ!

بازآ آخرين پنجره!

شرمگين زنده ماندنم،

بازآ! مشتى صورت و نقاشى، تمامف بودنم شده?اند.

اى آتشى كه هرچه آب بر تو مى?ريزم

بيشتر شعله مى?كشى!

ما گرد هم مى?نشينيم

چاى مى?نوشيم و هندوانه مى?خوريم

و براى ديوانه?اى كه سيگار را

چون علامت پيروزى نشان مى?دهد

دست تكان مى?دهيم.

چرا مى?خنديد؟!

چرا مى?خنديد اى مردم؟!

اين پاره?هاى قلب من است اين?گونه تگرگ?وار

بر شما باريدن گرفته است.

چرا مى?خنديد؟!

زانو بزن!

اين را تمام خيابان?ها و شعرها

زانو بزن!

اين را تمام روزن?ها و زن?ها!

زانو بزن!

اين را تمام سياحان و سياستمداران

در گوشم نجوا مى?كنند.

پارك از صداى چكاچك شمشير و طبل انباشته است.

و جوانى مردان

بر سنگر شطرنج?ها بى?رنگ مى?شود.

چه بسرايم؟

مردى را كه غرق مى?شود

فرو مى?رود

امّا فرياد نمى?كشد

انبوه واژه?هايى كه در لغتنامه?ها به تحليل مى?روند؟

پرستوهايى كه ذوب مى?شوند در سينى مسى رنگ افق؟

دخترى كه

باد

تكه

تكه

به سرزمين ديگرش برد؟

زنى كه تنها يك روز زنده بود؟

يا خويش را؟

بابلسرى گم شده در مه و ماسه

چه بسرايم؟

من از نژاد بى?جامگانف بى?زمينم

برهنه بر علفزارى سوخته

شاعرى چون من چيست؟

جز زخمه خدا بر سه?تار سياره?اى دور،

جز لبخندى جراحى شده

بر سيماى سرزمينى كه تنها مى?تواند بگريد،

جز تپانچه?اى پفر

در دستان آن كه هواى سفر به ديارى ديگر دارد،

جز نمايش زخمى مقدس، جز مرگ.

لب باز مى?كنم

مردگان در دهانم رژه مى?روند

و باران شكلات باريدن مى?گيرد.

مگس?ها ذرّه ذرّه صدايم را با خود بردند

و بر چشمخانه?ام سكّه روييد،

تنها مى?شنوم كسانى فريادت مى?كنند و

تازيانه مى?خورند

فريادت مى?كنند و منفجر

فريادت مى?كنند و مصادره مى?شوند،

تنها مى?شنوم ازدحام زخم?هاى كارى است

امّا جگرها به يغما رفته است...

شهر بارش موهومى است بر شيروانى تمنا

لغتنامه?اى است عظيم

كه از واژه?هاى زيبا تهى مى?شود...

مردگان در دهانم رژه مى?روند

و آرزوها در خردسالى مى?ميرند.

سوت مى?زنم در پياده?رو

و به كلماتى مى?انديشم كه در سكوت خودكشى مى?كنند،

آيا كدام دست

فرداى بر باد رفته را بر صفحه خواهد چيد؟

ناممكن قريب!

از آن همه، نام قتلگاه?ها را آموخته?ام؛

»الخليل«، »كابل«، »رامط«، »كشمير«، »گروزنى«، »سارايوو«

سارايوو

سارايوو

آه اى منتظرانف مو بور چشم آبى!

بغض?ها را فرو دهيد

صداى پاى اسب مى?آيد.

در خيابان

عددها در آمد و شدند

كت و شلوارها و كلاه?ها،

يا مهدى!

خشم خلع سلاح شده است.

هنوز به راه نيامده كسى فرياد مى?كشد؛

- برگرديد!

نامت نوبر است

و چراغانى?ات را با تير مى?زنند.

هوا لبريز از سؤال است و دروغ

تمام جادّه?ها به پايان رسيده?اند آقا!

كى آغاز مى?شوى؟

آه اگر امروز را چنين سهمگين مى?گذرانم

از آن است كه به فرداى تو عاشقم.

چاووشان خاتمه خاتمه برمى?گردند

و روزنامه?هاى باطله بر قارّه?ها حكومت مى?كنند

آبروى تيغ!

زمين پژواك شيطان است

و تو در مردمك مردانى كه دكمه?هاشان گم شده است

وهم?آلود مى?نمايى،

مردانى كه به دماسنجى كوچك مى?مانند

و هنگام هجوم تو در پاكت سيگارشان مخفى مى?شوند

وهم?آلود شده?اى

در جنگل رؤياى پسرانى كه شعر مى?نوشند و شمشير مى?فروشند،

حال آن كه امروز

فردايشان دريده مى?شود.

وهم?آلود شده?اى در نگاه دوزخيان

كه بارانت را در افسانه?ها به نقّالى مى?نشينند

و ذوالفقارت

بر لبانشان نيشخندى گذراست.

مردى كه تو را روز مى?شمارد

در برف به خواب مى?رود،

او با نرده?ها سخن مى?گويد

و در پاساژى كهنه سنگر گرفته است،

هر صبح مشتى قلوه سنگ به عابران سرگردان نشان مى?دهد

و به گريه مى?گويد:

- خانم! آقا!

اينها را از من بخريد!

اينها براى شما مهم است.

يا مهدى!

اين صداى تيرخورده امتى است

كه شادى?هايش به سرقت رفته

است

امتى كه تفنگ و تو را مى?شناسد،

امتى كه چشم بر آسمان دارد

و براى بودن در زمين خون تاوان مى?دهد.

يا مهدى!

فردا

سپيد

سياه است

و كودكانى مهمان صاعقه و ساطورند.

از قهقهه تا مرثيه مرگ است و باروت،

پس پرنيان دست تو كجاست؟

كوهى كه تو بايد از آن پيدا شوى

تنها صدايم را به من باز مى?آورد،

زمان آينه مزاح نران و مادينگان است

كار از تفنگ و تبرزين گذشته است

اينجا چندى است دف?ها تو را شيهه مى?كشند

سرودم را بشنويد اى سنگ?ها و چوب?ها!

اى بن?بست?هايى كه در انتهايتان

نقاشى جاده?اى بى?انتها رهگذران را گمراه مى?كند

سرودم را بشنويد...

گلايه، آنچه نبود را سوزاند

اى گريختگانف آسوده!

ريسمان?هاى بى?انتهايى كه از چشمانم مى?روييد

و بر گلويم مى?پيچيد

چنين آسوده?ام مگذاريد!

چه سنگين است عبور فصلى

كه شعله?هايى چنين عظيم را

در سيگارى كوچك خاموش مى?كنم.

حنظل شيرين

مريم ضمانتي يار قافلة شتران با گام هاي خسته و سنگين از راه مي رسيد و سكوت يكنواخت قريه را مي شكست هر وقت قافله اي از راه مي رسيد، موجي از شور و شادي را به خانواده هاي چشم به راه هديه مي كرد.

محمود و احمد در كنار كوچه با بقية بچه ها سرگرم بازي بودند كه صداي زنگ قافله را شنيدند. هر دو از جا پريدند و فرياد شادي سر دادند. با آن كه پدران آنها، اهل سفر با قافله هاي تجاري به بغداد نبودند كه بچه ها طعم چشم انتظاري را بكشند، با اين همه آن دو پسر بچه هم مثل بچه هايي كه پدر در سفر داشتند، فرياد زدند و مردم را از آمدن قافله با خبر كردند و با پاي برهنه بر روي شن ها دويدند. آخرين شترها هم وارد قريه شد و آنها هنور در پي هم مي دويدند و بازي مي كردند و گرد

و غباري كه از بازي و جست و خيز كودكانة آنها بوجود آمده بود، مانع مي شد كه راه را از بيراهه تشخيص دهند و به جاي همراهي با قافله برخلاف جهت آن مي دويدند و احمد كه كوچك تر بود هر وقت در دويدن احساس خستگي مي كرد و قدم هايش سست مي شد، محمود را سرزنش مي كرد و به همين دليل آنها با تمام تواني كه نشاط كودكانه به آنها بخشيده بود، به سرعت از قريه دور مي شدند. بي آن كه بدانند راهي را كه در پيش گرفته اند، دقيقاً برخلاف مسير قافله و قريه است

محمود كه از شدت دويدن از نفس افتاده بود روي زمين نشست و گفت صبر كن .. خسته شدم احمد هم كنارش روي شن ها نشست محمود ناگهان متوجه سكوت وحشتناك دشت شد و به خود آمد: احمد... نگاه كن همة بچه ها و قافله رفته اند.

احمد كه نفس نفس مي زد بي خبر از آنچه بر سرشان آمده بود گفت رفته باشند!

محمود با نگراني گفت ما تنها شده ايم

احمد با اطمينان كودكانه اي گفت خب ما هم مي رويم

محمود با دلهره گفت كجا مي رويم ما راه را گم كرده ايم

احمد وحشتزده پرسيد: تو راه را بلد نيستي

محمود درمانده نگاهش كرد: نه .. نه .. من راه را بلد نيستم

احمد دست او را گرفت و گفت من مي ترسم

چشمان محمود پر از اشك شد: من هم مي ترسم مي داني وقتي همه برگردند، مادرانمان چه حالي مي شوند؟

احمد با گريه گفت بيا برويم بالاخره به يك جايي مي رسيم

محمود بغضش را فرو خورد و اشك هاي احمد را پاك كرد و گفت گريه نكن به كدام طرف برويم

اشك صورت خاك آلود و آفتاب سوختة احمد را خيس كرده بود: اين حرف را نزن تو از من بزرگتري. حتماً راه را بلدي بگو كه راه را بلدي

محمود سرش را پايين انداخت و با شرمندگي گفت نه . من بلد نيستم مگر من تا به حال چند بار در اين بيابان گم شده ام كه راه را بلد باشم من در اين ده سال عمرم براي اولين بار از قريه اين قدر دور شده ام

احمد با پشت دست اشك هايش را پاك كرد و گفت حالا بايد چكار كنيم

محمود راه افتاد و گفت بيا برويم .. نمي دانم ..

بي هدف و با گريه راه افتاده اند. ابهت بيابان آنها را به شدت ترسانده بود و احساس يأس و تنهايي وجودشان را در بر گرفته بود. تا چشم كار مي كرد بيابان بود و بوته هاي خار و حنظل تلخ و گرما بيداد مي كرد. با نزديك شدن به ظهر، آفتاب داغ مستقيم بر سرشان مي تابيد و تشنگي به شدت آزارشان مي داد. پاهاي برهنه شان در ميان بوته هاي خار، زخمي شده بود و به شدت مي سوخت بعد از ساعتي هر دو در نهايت تشنگي و وحشت از تنهايي بر زمين افتادن. زبانشان چون پاره آجري به كامشان چسبيده بود و هيچ كدام قدرت حرف زدن نداشتند. احمد با ناتواني اشك مي ريخت و محمود در مانده و گريان صورتش را روي خاك گذاشته بود. احساس مي كرد مرگ

به او نزديك شده و ديگر تحمل تشنگي را ندارد و تا ساعتي ديگر هر دو در بيابان مي ميرند و شب طعمة حيوانات درنده مي شوند و پدر و مادرشان هرگز نمي فهمند چه بلايي بر سر آنها آمده دلش براي مادرش مي سوخت وتصور گريه ها و بيقراري هاي مادر عذابش مي داد. دلش براي احمد هم مي سوخت او حداقل خواهري داشت تا دل مادر و پدر بعد از مرگ او به دخترشان خوش باشد، اما احمد تنها فرزند پدر و مادرش بود و حالا معصومانه سرش را روي خاك گذاشته بود و منتظر مرگ بود....

ديگر نفس هر دو به شماره افتاده بود و خاك زير صورتشان از قطره هاي اشكشان گفل شده بود كه ناگهان صاي پاي سواري سكوت وهم آلود دشت را شكست سواري بر يك اسب سفيد، به سرعت به سمت آنها مي تاخت دل محمود از شادي فرو ريخت و بارقة اميدي در چشمانش درخشيد. اما قدرت سر بلند كردن نداشت احمد هم با شنيدن صداي پاي اسب جان گرفت اما نتوانست عكس العملي نشان دهد. اسب سوار كه مردي ميانسال با لباس سفيد عربي بود، گويي اصلا"آن دو را بر روي خاك نديده كنارشان از اسب به زير آمد. فرش كوچك و لطيفي را از روي زين اسب برداشت و روي زمين انداخت با پهن كردن آن فرش بوي عطري عجيب در هوا پيچيد. سوار هنوز فرش را كاملا" صاف و مرتب نكرده بود كه سوار ديگري رسيد. اسب او قرمز و راهوار بود و سوارش جامه اي سفيد پوشيده بود. جوانتر از سوار اولي بود و عمامه اي بر

سر داشت كه دو بال آن را از روي شانه ها يش پايين انداخته بود و نيزه اي در دست داشت او هم نسبت به بچه ها عكس العملي نشان نداد. پياده شد و هر دو روي فرش به نماز ايستادند. نمازشان را كه خواندند سوار دوم براي تعقيب نماز، نشست و مشغول ذكر شد. بچه ها بدون هيچ حركتي در همان حالت كه افتاده بودند، آنها را نگاه مي كردند. سوار كه ذكرش تمام شد روبرگرداند و فرمود: محمود!.

محمود سر بلند كرده و با زحمت و ضعف گفت بله آقا!

فرمود: نزديك من بيا.

محمود آهسته گفت: نمي توانم. آنقدر تشنه ام كه قدرت حركت ندارم

فرمود: باكي بر تو نيست

محمود حس كرد با اين حرف سوار، مي تواند حركت كند. به همان حالت، سينه خيز خودش را روي خاك كشيد و جلوتر رفت . سوار، دست خود را بر صورت و سينة محمود كشيد.

دست لطيف و مهربان او، همة خستگي عطش، ترس و رنج را يك جا از وجود محمود برد.

حس كرد دهانش اصلاً خشك نيست و زبانش به راحتي در دهان مي چرخد و از آن همه رنج و عذاب چند دقيقه قبل هيچ اثري نيست

فرمود: برخيز! يكي از اين حنظل ها را براي من بياور.

محمود از جا بلند شد. در بين بوته ها، حنظل بسيار بود. حنظلي برداشت و به دست سوار داد.

سوار حنظل را گرفت و به دو نيم كرد و نيمي به محمود داد و فرمود: بخور.

محمود نيمة حنظل را گرفت جرأت نكرد مخالفتي كند. اما خوب مي دانست

حنظل چقدر تلخ است فكر كرد اين سوار كه او را به راحتي از آن همه درد و عذاب نجات داده شايد منظورش اين است كه خوردن حنظل به معناي صبر و تحمل در بيابان است . با احتياط حنظل را به دهانش نزديك كرد. اما همين كه زبانش را به آن زد و مزة آن را چشيد، متوجه شد آن حنظل از عسل شيرين تر، از يخ خنك تر و از مفشك خوش بوتر است با ولع آن را خورد و با خوردن آن حس كرد تشنگي و گرسنگي اش به كلي رفع شد.

سوار فرمود: دوستت را صدا كن بگو بيايد.

محمود تازه به ياد احمد افتاد كه هنوز با همان ضعف روي شن هاي بيابان افتاده بود و شاهد آنها بود.

محمود جلو رفت و گفت احمد بلند شو، آقا با تو كار دارد.

احمد به زحمت گفت نمي توانم حركت كنم قدرت ندارم

سوار فرمود: برخيز بر تو باكي نيست

احمد سينه خيز به سمت سوار رفت و سوار همانطور كه دستش را بر روي صورت و سينة محمود كشيده بود، بر سينه و صورت و دهان احمد كشيد و احمد يكباره احساس آرامش و راحتي كرد و بلند شد و نشست سوار نيمة ديگر حنظل را به او داد. احمد كه ديده بود محمود چطور حنظل را با ميل خورده بدون درنگ آن را گرفت و با اشتهاي زياد خورد و جان گرفت

هر دو سوار بلند شدند و سوار اوّل فرش را جمع كرد تا بروند. محمود دامان لباس

سفيد سوار را گرفت و با التماس گفت آقا! تو را به خدا قسم مي دهيم كه نعمت را بر ما تمام كني و ما را به خانواده مان برساني ما گم شده ايم و راه را نمي دانيم

سوار نيزه اش را برداشت و دور آن دو روي زمين خطي كشيد و فرمود: عجله مكنيد.

هر دو سوار شدند و در برابر بهت و ناباوري بچه ها، رفتند و لحظه اي نگذشت كه در تمام بيابان اثري از آن دو اسب و دو سوار نبود. محمود كه از خوردن آن حنظل شيرين جان گرفته بود دست احمد را گرفت و گفت بيا برويم خودمان راهمان را پيدا مي كنيم

احمد گفت اين خط را كه دور ما كشيد يعني اينكه از سر جايمان تكان نخوريم

محمود خنديد: مگر ديوانه اي ! در اين بيابان سر جاي خودمان بمانيم كه چه بشود؟

احمد پرسيد: آنها كه بودند؟ آن حنظل چطور اين همه شيرين و خنك بود؟ آن فرش چرا بوي خوبي داشت

محمود كه پروردة خانواده اي ناصبي و كينه توز بود گفت دو تا سوار بودند كه از اينجا مي گذشتند.

حالا به جاي اين همه سؤال كه من هم جوابشان را نمي دانم بيا تا قدرت داريم و تشنه نشده ايم راه بيفتيم شب كه برسد در اين بيابان به دام حيوانات وحشي و درنده مي افتيم و اگر امروز از تشنگي نمرديم شب به دست آنها مي ميريم

احمد با كنجكاوي گفت آخر حنظل اين قدر شيرين مي شود؟

محمود دستش را گرفت و گفت من چه مي دانم

بيا برويم

اولين قدم را كه به سمت خط برداشتند ناگهان در برابر خودشان ديواري ديدند. هر دو جا خوردند و ترسيدند و به عقب برگشتند، اما در آن طرف هم ديوار ديگري ديدند و يك دفعه متوجه شدند در يك چهار ديواري بدون سقف قرار گرفته اند. هر دو وحشت كردند. محمود نشست و گفت

_ يعني چه اين ديوارها وسط اين بيابان چه مي كنند؟ ما اسير شديم

احمد نشست و گفت : من احساس راحتي مي كنم . ترسم از بيابان از بين رفته

محمود نهيب زد و گفت : تو ديوانه اي آنها ما را اسير كردند.

احمد نگاهش كرد: ولي آن سوار خيلي مهربان بود. ديدي دستش چقدر نرم و لطيف بود، وقتي روي صورتم كشيد، احساس راحتي كردم . داشتم مي مردم . دهانم تلخ شده بود.

محمود پرخاش كرد: اگر مهربان بود چرا ما را به خانواده مان نرساند؟ چرا ما را اسير كرد؟

احمد گفت : بيا حنظل ديگري ديگري بخوريم تا ببينيم چه بايد بكنيم

محمود حنظلي برداشت و دو نيم كرد. به دهانش كه رساند، مثل زهر، تلخ و كشنده بود. فرياد زد:

_ واي ... وحشتناك است ... ما از گرسنگي و سرما امشب مي ميريم

ناگهان صداي زوزة گرگي گرسنه و وحشي دل آن دو را فرو ريخت . با نزديك شدن تاريكي شب ، حيوانات درندة بيابان از گوشه و كنار بيدار شدند. محمود از فراز ديوار به دشت نگاهي انداخت و گفت : دشت پر از گرگ است

احمد از ترس جيغ كشيد: نه ... گرگ

محمود ناليد: آنقدر حيوان درنده دور و بر ماست كه تعداد

آنها را فقط خدا مي داند.

احمد گفت : خدا به آن سوار خير بدهد. اين ديوارها از ما محافظت مي كنند.

محمود سر تكان داد و گفت : در اطراف ما جمع هستند، اما به ما نزديك نمي شوند.

هر دو سر به آغوش هم گذاشتند و به لحظه اي خوابي عميق و همراه با آرامشف خاطر، آنها را ربود.

* * *

با بالا آمدن آفتاب ، هر دو از خواب بيدار شدند. نه اثري از آن چهار ديواري بود و نه از آن همه حيوان درنده و خطرناك . دشت بود و خار و حنظل و سكوت

بچه ها بلند شدند. تمام شب خوابيده بودند و اصلاً چيزي از آنچه گذشته بود، نفهميده بودند. محمود به راه افتاد و احمد هم به دنبالش . تا نزديك ظهر، بي هدف راه افتند و با شدت يافتن آفتاب ، تشنگي دوباره به سراغشان آمد. عرق از سر و رويشان مي ريخت . بالاخره از شدت گرما و تشنگي از پا درآمدند و با خاك افتادند. درست مثل ظهر روز قبل با همان ضعف و همان وضعيت

احمد ناله كرد: محمود... ما بالاخره اينجا مي ميريم

محمود آمد جوابي بدهد كه همان دو سوار روز قبل را ديد كه از دور مي آيند. سوار اوّل كه اسبي سفيد داشت مثل روز قبل در نزديكي آنها همان فرش لطيف و خوشبو را پهن كرد و سوار دوم كه اسبي قرمز داشت ، پياده شد و به نماز ايستاد. بعد از تعقيب نماز و تمام شدن ذكر، محمود را صدا كرد و فرمود: محمود يك حنظل براي من بياور. محمود حنظلي به دست او داد. حنظل را به دو نيم كرد

و نيمي از آن را به محمود و نيم ديگرش را به احمد داد. حنظل به همان شيريني حنظل ظهر قبل بود و آنها را كاملاً سير و سيراب كرد. سوار برخاست . محمود حس كرد، اين بار نبايد بگذارد آنها بروند. جلو رفت و با التماس گفت : آقا ما را تنها نگذاريد. شما را به خدا قسم مي دهيم كه ما را به خانواده مان برسانيد. ما راه را بلد نيستيم . شب دوباره مي ترسيم

سوار فرمود: بر شما بشارت باد كه به زودي كسي نزد شما مي آيد و شما را به خانواده هايتان مي رساند.

محمود نتوانست مخالفتي كند و آن دو از چشم بچه ها دور شدند. هر دو روي خاك نشستند.

محمود ناله كرد: ما را نجات ندادند. چه كسي مي آيد و ما را نجات مي دهد؟

احمد با گريه گفت : من مي خواهم به نزد مادرم بروم . دلم برايش تنگ شده

محمود فرياد زد: بس كن مثل بچه ها براي مادرت دلتنگي مي كني . فكر مي كني من دلم نمي خواهد از اين بيابان خلاص شويم و به خانه برگرديم

احمد با گريه گفت : حالا داد نزن . من بيش تر مي ترسم

محمود از او دور شد و گفت : مثل بچه ها... مثل بچه ها...

احمد ناگهان داد زد: محمود! محمود! نگاه كن ...

محمود به سرعت برگشت و به سمتي كه احمد با دست اشاره مي كرد نگاه كرد و ديد، مردي با سه حيوان باركش از دور به سمت آنها مي آيد. محمود به طرف او دويد و فرياد كشيد: ما اينجاييم ...

پيرمرد با ديدن آن دو در آن بيابان وحشت كرد و حيوان ها را رها كرد و به سمت قريه شروع

به دويدن كرد. بچه ها به دنبالش دويدند: صبر كن عمو صابر... كجا مي روي ما هستيم . بچه هاي اسماعيل و داود، محمود و احمد... نترس ...

پيرمرد ايستاد و دستش را روي قلبش گذاشت و گفت : از همين ترسيدم ... پناه بر خدا... تمام قريه در عزاي شماست . خانواده هايتان مراسم عزاي شما را برپا كرده و مادرانتان از ديروز تا به حال اشك مي ريزند و ناله مي كنند. شما اينجا چه مي كنيد؟

محمود گفت : ما گم شده بوديم كه تو آمدي . تو اينجا چه مي كني

پيرمرد افسار حيوان ها را گرفت و گفت : آمده بودم هيزم ببرم ، اما حالا ديگر هيزم مهم نيست . بياييد برويم كه قريه يكپارچه ماتم شده ...

هر كدام سوار يكي از حيوان ها شدند و به سوي قريه راه افتادند. با نزديك شدن به قريه ، مردم رهگذر بچه ها را كه ديدند، فرياد زدند: بچه ها... بچه ها برگشتند... و اين خبر به سرعت در همه جا پيچيد.

مادر محمود كه ديگر ناي گريه كردن نداشت و سر به ديوار خانه ناله مي كرد، با شنيدن اين جمله از جا پريد و به كوچه دويد. مادر كه احمد را ميان كوچه ديده بود از شادي بر سر و روي خود مي زد و نمي دانست چه كند. بچه ها در ميان جمعيت متعجب و شادمان به كوچه رسيدند و پياده شدند. هر كدام به سوي مادر خويش دويدند. مردم با ديدن اين صحنه اشك شوق مي ريختند و همه بر سر و صورت بچه ها بوسه مي زدند. اسماعيل و داود از هياهو و همهمة كوچه فهميدند كه بچه ها برگشته اند و بازگشت آنها در نهايت سلامتي و آرامش همه را متحير كرد. هر كس سؤالي مي پرسيد

و مردم مي خواستند بدانند آنها كجا بوده و چگونه بعد از يك شبانه روز از بيابان به سلامت برگشته اند.

محمود در ميان بهت و حيرت خانواده اش و مردم ، همة ماجرا را تعريف كرد و احمد هم با صداقت كودكانه اش از حنظل شيرين و چهار ديواري امن گفت . اما هيچ كس آنها را باور نكرد. قرية «فراسا» به گروهي از نواصب تعلق داشت و آنها در بغض و كينه نسبت به فرزندان فاطمه س در سراسر عراق شهره بودند. با شنيدن ماجرا زمزمه در جمع پيچيد كه شما دچار عطش شده و كابوس ديده ايد. بعضي بچه ها را سرزنش كرده و گفتند: حالا به جبران اين همه اشكي كه مادرانتان ريخته اند، خودتان را با اين حرف ها نظر كرده نشان ندهيد...

مردم به سرعت از دور آنها پراكنده شدند و اجازه ندادند ماجرا بيش از اين در ذهن ها حك شود و بر دل ها اثر كند. اسماعيل و داود كه در بغض و عداوت سرآمد تمام قريه بودند. بچه هايشان را به تندي به خانه ها بردند و در را به روي آنها بستند تا بيش از اين از معجزه اي سخن نگويند كه همه مي دانستند تنها از «فارس الحجاز» ساخته بود و بس . مادران بچه ها كه فقط از برگشتن آنها خوشحال بودند نمي خواستند بچه ها انگشت نماي مردم شوند و بچه ها بي آن كه بدانند چرا مردم ناگهان آنها را ترك كرده و با آن همه شور و شوق تنهايشان گذاشتند به خانه ها رفتند. بچه ها، بعد از مدتي با تأكيد بسيار پدرانشان ماجرا را فراموش كردند و گويي هرگز چنين اتفاقي در زندگي شان رخ نداده بود.

* * *

محمود سكه ها را از

ابن حارث گرفت و گفت : كار من كرايه دادن حيوان به زائران است اما خودم هم بايد با حيوان كرايه همراه باشم

ابن حارث با تعجب گفت : آخر براي چه تو حيوان كرايه مي دهي ، بَلَد راه كه نيستي

محمود سر تكان داد و گفت : نه من عهدي با خدا دارم و بايد همراه زائران باشم

ابن عرفه دست ابن حارث را كشيد و به كناري برد و گفت : تو اين جوان را نمي شناسي . اين قدر سؤال نكن . حيوان كرايه كرده اي بايد او را هم تحمل كني

ابن حارث گفت : من اهل حله هستم اين جوان را نمي شناسم ولي نمي دانم چرا نسبت به آمدن او در اين سفر، احساس خوبي ندارم

ابن عرفه آهسته گفت : او اهل فراساست . قريه اي كه به بغض و كينة اهل بيت رسول خدا شهرت دارد. اين جوان هم در دشمني با خاندان پيامبر سرآمد همة مردم است و ستم به زائران عتبات را باعث قرب خودش به خدا مي داند. عهدي هم كه مي گويد با خدا بسته همين است

ابن حارث جا خورد و گفت : با خدا عهد بسته زائران شيعه را آزار دهد؟

_ بله و آنقدر هم به اين عهد پاي بند است كه يك سفر زيارتي را از قلم نمي اندازد و از هيچ اذيتي هم افبا ندارد.

_ بس كن مرد. اين ها را مي داني و مي خواهي با او همسفر شويم

_ من اين بار تصميم گرفته ام كمي اذيتش كنم تا بفهمد بر دل زائران بيچاره چه مي گذرد؟

_ چطوري

_ اين كار با من . او هر بار با تعدادي از

رفقاي ناصبي اش با هم بودند. اين دفعه ظاهراً آنها جلوتر رفته و در كاروان سرايي در بين راه منتظر او هستند. تنهاست و فرصت خوبي است

_ تو مثلاً زائر هم هستي و مي خواهي اين جوان را اذيت كني

_ اولاً تو نمي داني اين جوان ناصبي در هر زيارت با شيعيان چه مي كند. ثانياً او مردم را غارت كرده و آزار و اذيتشان مي كند و اين را ماية قرب به خدا مي داند. حالا من فقط مي خواهم كمي سر به سرش بگذارم

ابن السهيلي به جمع دوستانش پيوست و گفت : ظاهراً مكاري ديگري حيوان كرايه نمي دهد.

ابن عرفه گفت : براي همين ما به ناچار از اين محمود ناصبي سنگدل حيوان كرايه كرده ايم

ابن حارث كنار گوش او گفت : و نقشه ها برايش كشيد

«برگرفته از كتاب نجم الثاقب محدث نوري »

معرفي كتاب

مرضيه بيات

مهدى موعود(ع) يارانى اينگونه دارد

نوشته: سيدمصطفى علامه مهرى

ناشر: انتشارات علامه بحرانى

چاپ: اول زمستان 1380

قيمت: 6000 ريال

152 صفحه

اگر چه تحقق انقلاب بنيادين و جهان?شمول حضرت مهدى(ع) با قدرت الهى صورت خواهد گرفت، ليك اين بدان معنا نيست كه پيروزى حضرت از مجراى غيرطبيعى است، بلكه ايشان با تلاش جانفرساى خود و يارانشان، رسالت خويش را به انجام خواهند رساند.

روشن است كه هر كس سعادت جاى گرفتن در زمره ياران آن امام همام را نخواهد داشت و ياران ايشان، افراد برگزيده و داراى ويژگيها و خصوصياتى هستند كه مى?توانند الگوهاى شايسته براى همگان باشند.

كتاب مهدى موعود(ع) يارانى اينگونه دارد، حاوى مطالب جالب و خواندنى راجع به حضرت مهدى(ع) و ياران باوفاى ايشان

است و در سيرى منظم، ابتدا به مبحث ولادت، نام و نسب، القاب و شخصيت حضرت و سپس به اثبات وجود نازنين ايشان از طريق قرآن و سنت مى?پردازد.

در گامى ديگر، سخن از فراق به ميان مى?آورد و دوران غيبت را بررسى كرده و نقش امام را در اين دوران حساس گوشزد مى?نمايد و از انتظار در راه محبوب سخن گفته و با استفاده از روايات، مقام شامخ و جايگاه منتظران را تشريح مى?كند.

آرام آرام از طليعه وصل سخن مى?گويد و نشانه?هاى ظهور آن منجى يگانه را برمى?شمرد و در خلال سخن به عوامل پيروزى حضرت صاحب?الامر(ع) مى?پردازد تا به روز موعود مى?رسد و طعم شيرين اولين برخورد و اولين سخنان آن دلبر پنهان ز ديده?ها را به خواننده مى?چشاند.

ياران و عاشقان و خاصان حريم آن رهبر محبوب را معرفى مى?نمايد و اسامى آنها و محل استقرار و زندگى ايشان را به همگان مى?گويد تا همه بدانند كه اين »راهبان شب و شيران روز« همانند مقتدايشان، »در عين آشنايى چقدر غريبند«.

عبادت، ايمان، اطاعت محض، خاكسارى در برابر وجود نازنين حضرت ولى عصر (ع) صفاتى است كه در وجود اين ياران - كه تاريخ نمونه?هايشان را به چشم نديده و در آينده هم به چشم نخواهد ديد - موج مى?زند. و نويسنده سعى نموده در اين كتاب به شرح و بسط اين صفات بپردازد.

سپس موعد آن مى?رسد كه آسمانيان و زمينيان براى دست?بوسى به خدمت مولايمان شرفياب شوند و با حضرت پيمان ببندند و پاى بيعت خويش را امضا نمايند، مقدمات حكومت جهانى را فراهم آورند و اسلام ناب را از سرچشمه

خويش به همگان ارزانى دارند.

در اين حكومت، هر كس سهمى دارد و نقشى ايفا مى?كند و حضرت عيسى كه خداوند او را براى حضرت مهدى(ع) ذخيره نموده?اند، نيز با اقتدا به ايشان، علاوه بر ايفاى نقش، مسيحيان را نيز دعوت به پذيرش اسلام و پيروى از امام مسلمين مى?نمايند.

يهوديان نيز هنگامى كه خروج الواح تورات را كه سالها مدفون بوده است توسط حضرت مهدى(ع) مى?بينند (با توجه به اين?كه در الواح نام و مشخصات حضرت مهدى(ع) ثبت گرديده است) سر تسليم در برابر حضرت فرود مى?آورند و گردنكشان عنود نيز با سلاح شمشير و ابزارهاى يارى دهنده حضرت، تنبيه و تأديب مى?شوند.

و سرانجام حضرت ولى عصر(ع)، مكانى را براى پايتخت حكومت، مركز دولت، محل استقرار خويش، محل قضاوت و دادرسى، بيت?المال و... مشخص مى?نمايند، تا همه كارها طبق قاعده و قانون انجام شود.

اگر مشتاقيد; درباره زمينه?ها و اسباب تحقق آرمانى والا و عظيم، چون، حكومت جهانى حضرت مهدى(ع) و چگونگى غلبه سلاح حضرت مهدى(ع) بر سلاحهاى پيشرفته نظامى عصر ظهور و دهها موضوع جالب در رابطه با ايشان، اطلاعاتى كسب كنيد، كتاب مهدى موعود(ع) يارانى اينگونه دارد، مى?تواند كمك شايانى به شما نمايد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109