ماهنامه موعود27

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1380

عنوان و نام پديدآور:شماره 27 - مرداد و شهريور 1380/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

شماره 27 - مرداد و شهريور 1380

گستره و كاركرد موضوع مهدويت

اسماعيل شفيعي سروستاني پيش از اين در پارهاي از سرمقاله ها به اين نكته اشاره شده بود كه: «وقتي دريافتيم آنچنان كه شايسته است ذكر نام امام عصر، ارواحنافداه، و گفتگو دربارة ايشان در دستور كار جدي رسانه هاي رسمي و غير رسمي وارد نشده با اميد به جلب عنايت حضرتش دست به كار نشر مجلات «موعود» و «موعود جوان» شديم. امّا، اين همة ماجرا نبود. طي چند دهة گذشته برخي اشخاص حقيقي و حقوقي، آثار گوناگوني را (بويژه در قالب كتاب) به نام مقدس امام عصر، عليه السلام، عرضه كرده اند كه بي گمان از نظر بلند آن عزيز دور نمانده است. آثاري كه در گسترة موضوعاتي چون: غيبت، ظهور، نواب اربعه، فلسفه غيبت و امثال اينها با چاشني اي از آثار ادبي و شاعرانه خوانندگان طالب را مجذوب خويش ساخته اند. در واقع گسترة موضوع مهم «مهدويت» محدود به طرح چند سرفصل كلامي، تاريخي و شاعرانه ميشد. واهمة متهم شدن به ارتباط و وابستگي فكري و علمي با برخي محافل نيز دانسته يا ندانسته طرح شايسته اين موضوع و ذكر نام بلند حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، را در محاق برد و اجازه و امكان خروج از گسترة سابق الذكر و تدارك مقدمات لازم براي بسط فرهنگ انسانساز مهدوي در ميان عموم مردم را فراهم نياورد. اگر چه سابقه و رد انديشه و عمل منفعلانه كساني كه انجام اصلاحات بزرگ و تشكيل نظام اجتماعي، سياسي و ديني را در عصر غيبت مردود ميدانستند در ميان برخي از مديران و مسؤولان دستگاههاي متولي امور اجتماعي، فرهنگي و حتي سياسي ميشد جستجو كرد. چنانكه در همين ايّام نيز در ميان جماعت مبشرين و تابعين تفكّر «سكولاريستي» و داعيان دمكراسي و مردمسالاري رد همان انديشه و عمل را ميتوان نشان داد و حتي تجديد حيات آن انديشه را در صورت نوين مشاهده كرد. در واقع، دو جريان دانسته يا ندانسته در يك مسير گام برميداشتند. جرياني كه با سلام و صلوات و صورتسازي در لابلاي دستورالعملها، استراتژيهاي غربي در پي يافتن طريق و طرحي براي استمرار حيات و اصلاح امور فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي جامعه مسلمين بود و به اميد اصلاح و صلاح آب توبه بر سر و روي همة مناسبات غربي ميريخت و ديگر، جرياني كه با سر و صدا قائل به قرائتهاي گوناگون از دين، عصري كردن دين و نشر سكولاريزم، تجربة كامل مدرنيته را راه خلاصي از بنبستها فرض ميكرد. جملگي دير يا زود به يك نقطه ميرسيدند چه، در هر دو صورت دين در محدودة باوري شخصي به انحصار درميآمد و همة كاركردهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود را از دست ميداد.

ص: 2

مگر جز اينست كه وقتي همة محتوي و شاكلة نظام آموزشي مبتني بر آراء زيست شناسان، روانشناسان، جامعه شناسان و اقتصاددانان شكل گرفت و مباحث ديني در عرض فيزيك و جغرافيا تنها وجههاي شخصي مييابد، وقتي كه نظام اجتماعي و اقتصادي همة همّ خود را مصروف پيروي از تئوريهاي دست دوم و سوم نظريه پردازان غربي كرد و تماميت نظام شهرسازي، معماري غربي را كه ملغمه اي از معماري عصر مدرنيته و پست مدرن است بعنوان الگوي زندگي مردم اعلام داشت، دين مبدل به دريافتي وجداني و شخصي ميشود و در واقع پايان تاريخ مصرف اعلام ميشود؟! آيا اين واقعه چيزي جز قبول «سكولاريزم» و سلب حيثيت معنوي از حيات فردي و اجتماعي مسلمين است؟! جماعتي با ساز و دهل و اباحي گري و فمنيسم و گروهي ديگر با سر دادن شعار سنتگرايي در طريق جماعتي گام ميگذاشتند كه در خواب رؤياي ملاقات حضرت يار را ميجست و فرهنگ و تمدن عصر مدرنيته و پست مدرن را فصل الخطاب مناسبات اجتماعي و اقتصادي مسلمين در عصر غيبت ميشناخت. هيهات كه جملگي خود را اهل ولايت و تابع فرهنگ ولايي نيز ميشناسند. پيروي از «مذهب ظاهر» و «ظاهر مذهب» بلاي بزرگ عصر ماست. چنانكه امروزه روشنفكران اهل اباحه پيامبران مذهب ظاهرند و مقدسمآبان، منادي «ظاهر مذهب». و در همة اعصار حقيقت دين از اين دو جريان دچار لطمه و مصيبت شده است. بر هيچكس پوشيده نيست كه «انتظار» جان ماية تفكّر شيعي است. كلمهاي زيبا كه همواره برداشتهايي گوناگون از آن عرضه شده. اگر چه مسلمين و شيعيان در عصر غيبت دعوت به «انتظار» شدهاند و حتي آنرا بعنوان برترين عبادت نيز معرفي كردهاند امّا، در هيچ كجا و در هيچ روايتي سخني دربارة پذيرش صورتهاي مختلف ظلم و بيعدالتي و تن دادن به انفعال بميان نيامده، چنانكه در هيچ منبعي شيعيان تحريض به قبول آئين و احكام اهل اباحه و نفاق و شرك نشدهاند. چه اين انتظار، در تفكر شيعي همواره قرين با عدل و امام عدل بوده و هست. مهمترين رويكرد مرام منتظران به آينده است. چه بي مقصد، ره به هيچ كجا نميتوان برد. چگونه ميتوان در طريق «انتظار» گام نهاد و جامة «منتظران» بر تن داشت امّا دربارة صورتهاي مختلف حيات فردي و اجتماعي و ميزان دوري و نزديكي آن از عدل سؤال نكرد؟ در كداميك از منابع شيعي و فقهي عالمان عالي مقام معروف و منكر محدود و منحصر در اعمال و احكام شخصي و فردي شده؟! مگر جز اينست كه ناگزير به بازشناسي مصاديق معروف و منكر در ميان همة مناسبات اعم از سياست، اقتصاد، شهرسازي و غيره هستيم؟! همة سخن اينست كه گفتگو از «امام عدل» و «مذهب انتظار» گفتگو از طريق عدالت است و بازپرسي از نحوة ظهور و بروز ظلم و منكر در ساحات عقيدتي، فرهنگي و عملي در ادوار مختلف و همة تكليف، همسو شدن با تكليف بزرگي كه بر دوش بزرگترين مرد عالم نهاده شده: «اقامة عدل» و بالاخره اتخاذ سياستي كه در شكل كلان همة مناسبات فردي و جمعي مسلمين را در راستاي اشارات «امام عدل» قرار دهد. گسترة مباحث «مهدوي» وسيع، فراگير و همه جانبه است. با كاركردي گسترده كه همة پهنه ها را درمينوردد و در شعر و غزل و شيريني و نقل جشن نيمه شعبان خلاصه نميشود. يتيمان آل محمد، صلّي الله عليه وآله، بايد بدانند كه در كجاي زمين، كدامين عصر و كدام نقطه از تاريخ ايستاده اند.

ص: 3

فرزندان انتظار بايد دريابند كه ظلم چگونه خود را احياء مينمايد و در صورتهاي زيبايي از هنر و علم و تكنيك و سياست آشكار ميشود. منتظران با آمادگي تماميت جسم و جان و تماميت سرمايه هاي خدادادي را مصروف زمينه سازي ميكنند تا در هنگامة وقوع حادثة شريف ظهور، تماميت سرزمين خود را پيراسته از شائبه ها و مرام پيروان «ظاهرمذهب» و «مذهب ظاهر» تقديم «امام منتظر» سازند. محدود ساختن گسترة اين مباحث در شعر و قطعه و آه و اوخ منفعلانه و سانتيمانتاليسم و حتي اكنده ساختن بي محتوي و هدف در و ديوار شهر از نام حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، بهمان اندازه ظلم است كه به دست نسيان و فراموشي سپردن. چگونه ميتوان پذيرفت كه متوليان نظام اقتصادي و اجتماعي سرزمينهاي اسلامي سرتاسر هفته را در غفلت از نام و سيره و سنت امام عدل روزگار بگذرانند و روز جمعه از صبح علي الطلوع تا به وقت غروب آفتاب از طريق رسانه ها شعر و غزل و مطالب كمخاصيت و عاري از هر گونه تعهد را به خورد خلق روزگار دهند و ديگر بار روز از نو روزي از نو؟ اگر فرزندان ما طعم عدالت را در ميان مناسبات تجربه كنند ما را تابع «امام عدل» ميشناسند. چنانكه آن امام نيز «ميزان عدالت» را معيار شناسايي انسان منتظر از غير آن ميشناسد. خدايا، همة ما را براي ورود در طريق عدل ياري و براي ماندن در آن مساعدت فرما. آمين

تصدق شما _ سردبير

ص: 4

عريضه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

محضر مقدس حضرت بقيةاللَّه الأعظم، أرواحنا له الفداء

السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، السلام عليك يا بقيةاللَّه فى أرضه و حجته على عباده.

پيش از هر سخن آرزو مى كنم در هر كجاى اين دنيا كه به سر مى بريد سلامت باشيد و وجود مقدستان از جميع بلايا و فتنه ها مصون باشد. دعا مى كنيم خداوند با ظهور شما به همه غم ها و مصيبت هاى عصر غيبت خاتمه دهد.

راستش دلمان گرفته بود و غم و اندوهى بزرگ بر سينه مان سنگينى مى كرد. از اينكه مى بينيم در كشورى كه همه شرافتش به نام شماست، كار كردن به نام شما چقدر دشوار و طاقت فرساست بسيار ملول و پريشان خاطريم. شما خودتان بهتر از همه مى دانيد كه در چهار، پنج سال گذشته براى اينكه بتوانيم ياد و نام شما را در شهر و روستاى اين كشور منتشر كنيم، چقدر خون دل خورديم.

شما بهتر از همه خبر داريد كه در اين چند سال كمتر بيتى از بيوت مراجع و آيات عظام و كمتر دفترى از دفاتر مسئولان فرهنگى اين كشور بوده است كه ما سر نزده باشيم و حكايت تنهايى و غربت مؤسسه اى را كه به نام شما فعاليت مى كند مطرح نكرده باشيم.

شما خوب مى دانيد كه در اين مدت چه بسيار بزرگانى ضمن بازديد از مؤسسه با تأييد و تشويق فعاليت هاى آن، قول همكارى و مساعدت دادند، امّا رفتند و پشت سر خود را هم نگاه نكردند! نمى دانم جرم ما چيست؟

آيا اينكه خواسته ايم در عصر غيبت و در هنگامه آخرالزمان كه سيل فتنه ها جوانان اين سرزمين را نشانه گرفته اند، با مطرح كردن نام شما و با طرح احياى انديشه انتظار سدى نفوذناپذير در برابر اين سيل بنيان كن برپا كنيم، جرم است؟

آيا اينكه خواسته ايم فارغ از همه هياهوهاى سياسى و دسته بندى ها فقط به انگيزه ترويج ياد و نام شما به كار فرهنگى دست زنيم، جرم است؟

آيا اين سزاوار است كه در كشور امام زمان، عليه السلام، همه فعاليت هاى به اصطلاح فرهنگى، ازموسيقى، سينما و تأتر گرفته تا نشريات ايمان برباد ده از حمايت و پشتيبانى برخوردار باشند، امّا تنها مجله اى كه »به نام امام عصر، عليه السلام، و براى امام عصر، عليه السلام« در اين سرزمين منتشر مى شود. حتى امكان تهيه كاغذ يك شماره خود را هم نداشته باشد؟

بيش از اين مزاحم نمى شوم؛ چرا كه شما همه اينها را به خوبى مى دانيد و از جزئيات همه آنچه در اين چندسال بر ما گذشته اطلاع داريد.

ابتدا مى خواستيم اين نامه را به چاه عريضه مسجد مقدس جمكران بيندازيم، امّا بعد گفتيم كه نه، شما حتماً براى يكبار هم كه شده مجله خودتان را ورق مى زنيد، اين بود كه تصميم گرفتيم نامه را در مجله منتشر كنيم.

أللّهم إنّا نشكو اليك فقد نبيّنا صلواتك عليه و اله، و غيبة و ليّنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا.

قربان شما

چشم انتظارانتان در مجله موعود

ص: 5

چون غرض آمد...

ابراهيم شفيعى سروستانى

چون غرض آمد هنر پوشيده شد

صد حجاب از دل به سوى ديده شد

شايد بتوان گفت كه از آغاز عصر غيبت كبرا تاكنون، در هيچ زمانى نام و ياد امام عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، مانند زمان ما در ميان مردم جارى و سارى نبوده است. افزايش محافل و مراسم دعاى ندبه، دعاى عهد، زيارت آل ياسين؛ خيل روزافزون عاشقان و مشتاقانى كه هر شب چهارشنبه و جمعه از سراسر كشور راهى مسجد مقدس جمكران مى شوند؛ كتاب ها، جزوات و ديگر آثارى كه با سيرى رو به تزايد در موضوع مهدويت و انتظار منتشر مى شوند؛ افزايش انجمن ها و گروه هاى مطالعاتى، پژوهشى كه با هدف شناخت بيشتر شخصيت امام عصر، عليه السلام، و بازشناسى موضوع انتظار در دانشگاه هاى كشور شكل مى گيرند؛ برگزارى همايش ها و اجلاس هاى متعدد با هدف تبيين ابعاد مختلف موضوع مهدويت و... همه نشان از توجه قلبى مردم به امام عصر، عليه السلام، و احساس روزافزون نياز به حجت خدا در جامعه ما دارد، كه اين خود تحوّلى مبارك و رويدادى عظيم است، رويدادى كه شايد بتوان آن را ظهور اصغر و مقدمه ظهور اكبر مهدى موعود، عليه السلام، به شمار آورد.

امّا از آنجا كه به موازات رشد و بالندگى هر حركت صحيح، جريان هاى انحرافى و حركت هاى ناصحيح نيز توسعه مى يابند، بايد بسيار مراقب بود و اجازه نداد كه حركت مقدس و برخاسته از ضمير پاك و آگاه مردم مسلمان كشورمان با اقدامات نادرست و حساب نشده عده اى و يا خداى نخواسته اغراض و نيت هاى ناپاك عده اى ديگر آلوده شود.

يكى از مهمترين آسيبهايى كه درحال حاضر حركت مقدس مهدويت را در جامعه ما خدشه دار مى سازد، عوام زدگى و گرايش به اقدامات سطحى و بى مايه است. كه اين موضوع در قالب هاى مختلفى همچون سخنرانى ها، نشر كتب، جشن ها، مراسم و... ظهور و بروز پيدا مى كند. 1. سخنرانى ها، منابر و مجالس

به نظر مى رسد در سخنرانى ها و منابر و مجالسى كه به نام مقدس امام عصر، عليه السلام، برگزار مى شود، بايد چند نكته اساسى مورد توجه قرار گيرد:

1. گسترش فرهنگ انتظار؛

2. تقويت حالت انس و ارتباط معنوى مردم با امام عصر، عليه السلام؛

3. تبيين وظايف و تكاليف مردم در برابر حجت خدا؛

4. آشنا ساختن مردم با نشانه هاى ظهور و آماده ساختن آنها براى اين پديده مبارك؛

5. پاسخگويى به پرسش ها و شبهات روز در موضوع مهدويت؛

6. زدودن آثار جهل و خرافه از اعتقاد به مهدويت.

ص: 6

متأسفانه امروزه شاهديم كه برخى از سخنرانان و اهل منبر و خطابه به هيچ يك از موارد بالا توجه نكرده و صرفاً مردم را با نقل خواب و رويا و بيان حكايات ملاقات ها و تشرّفات، آن هم بدون توجه به ميزان صحّت و استناد آنها، سرگرم مى كنند.

بايد توجه داشت كه اين شيوه سخنرانى و تبليغ نه تنها مردم را همواره در سطحى نازل از ايمان و آگاهى قرار مى دهد، بلكه اعتقاد و باور آنها را نيز بسيار شكننده و آسيب پذير مى سازد؛ زيرا مردمى كه تنها با بيان يك خواب و رؤيا جذب موضوع مهدويت مى شوند، با وقوع اندك خدشه اى در اين نقل ها دچار تزلزل و سردرگمى مى شوند.

از سوى ديگر اين قبيل سخنرانى ها و مجالس شنوندگان و مخاطبان جوان و نوجوان را از رسالت سنگينى كه در برابر حجّت خدا، حضرت صاحب الامر، عليه السلام، دارند، غافل ساخته و به اين انديشه وامى دارد كه تنها بايد در پى به دست آوردن ادعيه، توسلات و ختوماتى براى تشرّف و ملاقات با آن حضرت بود و قطعاً اين قبيل افراد اگر به آرزوى خود دست نيابند دچار دلزدگى و نااميدى مى شوند.

خطر ديگرى كه اين نوع سخنرانى ها و مجالس دارد اين است كه اعتقاد به مهدويت را در نزد كسانى كه هنوز به حقايق شيعه و عمق انديشه مهدويت پى نبرده اند، به عنوان اعتقادى موهوم و آميخته با خرافه جلوه مى دهد. 2. كتابها و نشريات

توليد و نشر كتاب هاى مذهبى اين روزها بازار آشفته اى دارد؛ برخى از ناشران و نويسندگانى كه بدون داشتن شناخت و بينش عميق دينى و تجربه و آزمودگى لازم در توليد آثار فرهنگى، وارد عرصه چاپ و نشر كتاب شده اند، بيش و پيش از آنكه به تغذيه فكرى صحيح جوانان و نوجوانان و عمق بخشيدن به شناخت و بينش دينى آنها بينديشند، مطالب سطحى و مطابق ذوق و سليقه عوام مردم را دستمايه كار خود قرار داده اند و از اين طريق تجارت فرهنگى خود را رونق مى بخشند.

متأسفانه نشر و پخش كتاب هاى مهدوى نيز از اين آفت دور نبوده است. اقبال روزافزون مردم به موضوع مهدويت و عطش آنها براى انس و ارتباط بيشتر با امام عصر، عليه السلام، زمينه اى را فراهم ساخته كه عده اى ناآگاه و يا سودجو با انتشار آثار بسيار سطحى، نازل و بعضاً بى پايه و اساس اعتقاد مردم را به بازى بگيرند و ارتباط با حضرت صاحب الامر، عليه السلام، و تشرّف به محضر ايشان را درحد ساده ترين موضوع كوچه بازارى تنزل دهند.

از اين رو بر متوليان امور فرهنگى و اعتقادى جامعه اسلامى، بويژه حوزه علميه قم لازم است كه با حساسيت و نظارت بيشتر ضمن تقدير از نويسندگان و ناشرين كتاب هاى شايسته مهدوى به نحو مقتضى جلوى نشر و پخش آثار بى مايه و بى محتوا را بگيرند. 3. جشن ها و مراسم

در چند سال گذشته جشن ها و مراسم نيمه شعبان توسعه بيشترى يافته و به يفمن ورود چند دستگاه دولتى در زمره برگزاركنندگان اين جشن ها، بر شكوه و جلال ظاهرى آنها بسيار افزوده شده است؛ چراغانى، پخش نقل و شيرينى، آذين بندى خيابان ها و ميادين، نورافشانى و... امّا در اين ميان چيزى كه به فراموشى سپرده شده، فلسفه بزرگداشت روز نيمه شعبان است.

ص: 7

ترديدى نيست كه شادبودن و شاد كردن مردم در روزى كه منجى عالم بشريت به دنيا آمده، امرى مطلوب و پسنديده است امّا اگر اين موضوع باعث شود كه مردم به طور كلى از اصل مسأله انتظار، ظهور و وظايفشان در برابر حجت خدا غافل شوند و خداى نخواسته نيمه شعبان بهانه اى شود براى برپايى كارناوال هاى شادى، كنسرت هاى موسيقى و حتى رقص و پايكوبى، ديگر نمى توان اين مراسم را در جهت رضايت حضرت صاحب الامر، سلام اللَّه عليه، به شمار آورد.

مسئولان و سياستگزاران فرهنگى كشور بايد ضمن حفظ صبغه مردمى جشن هاى نيمه شعبان، به جاى صرف مخارج كلان براى امورى كه هيچ تأثيرى در افزايش توجه مردم به امام عصر، عليه السلام، ندارد، همت خود را متوجه فعاليت هاى فرهنگى و تبليغاتى ثمربخش كنند، فعاليت هايى كه حداقل يك لحظه مردم را به تأمل در انتظار و فلسفه نياز آنها به ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، وادارد، نه اينكه آنها را در مقابل اين پرسش قرار دهد كه: آيا امام زمان، عليه السلام، به اين ريخت و پاش ها راضى است؟ آيا در كشورى كه فقر بيداد مى كند و بسيارى از مردم محتاج نان شب خود هستند، تدارك ريسه هاى چندهزار مترى، نصب هزاران پوستر و پلاكارد به اسم امام عدالت گستر معنا دارد؟ و آيا...؟

اميدواريم كه نيمه شعبان امسال كمتر شاهد برنامه هاى پرزرق و برق و كم محتوا باشيم و اين روز چونان گذشته يادآور نياز ما به ظهور مردى باشد كه اگر بيايد جهان پس از مولا على، عليه السلام، يك بار ديگر طعم عدالت را خواهد چشيد. ان شاءاللَّه

زنان در حكومت امام زمان عجل الله تعالي فرجه

محمد جواد طبسى امروز بانوان همانند بسيارى از مردم به آينده مى انديشند؛ به يك انقلاب جهانى و يك حكومت موعود، كه چگونه در برابر قدرتهاى بزرگ غلبه پيدا مى كند! آيا برنامه هاى اوچيست؟ چه كسانى با او همكارى مى كنند و زنان در آن زمان چه نقشى دارند؟ دشمنانش چه كسانى اند و راز و رمز موفقيتش در گرو چيست؟

ما در اين نوشتار كوتاه نقش زنان در ايّام غيبت و ظهور امام زمان، عليه السلام، را مورد بررسى قرار مى دهيم.

نقش زنان در دوران غيبت صغرى

ص: 8

در دوران سخت غيبت صغرى، در روزهايى كه شيعيان پس از دويست و شصت سال با يك آزمايش بزرگ رو به رو بودند و مى بايست با غيبت امام خو كنند، يك زن به عنوان مفزع و پناه معرفى مى شود و آن مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، عليه السلام، است. در اين دوره، اگر چه امام هادى و امام حسن عسكرى، عليهماالسلام، زمينه غيبت را از پيش فراهم كرده بودند و شخصيتهاى مورد اعتمادى همانند عثمان بن سعيد عمرى و پسرش محمد بن عثمان رابه عنوان وكيل معرفى كرده بودند، به دلايلى از موقعيت مادر امام حسن عسكرى، عليه السلام، معروف به »جدّه«، استفاده شد و وى پناه شيعه معروف گرديد. ازگفتگوى احمد بن ابراهيم با »حكيمه« دختر امام جواد، عليه السلام، برمى آيد كه پس از گذشت دوسال از رحلت امام حسن عسكرى، عليه السلام، همچنان بسيارى از كارها به دست مادر بزرگوار امام حسن عسكرى، عليه السلام، انجام مى شده است ولى در حقيقت ازطرف حضرت حجةبن الحسن، عليه السلام، و به فرمان آن حضرت صورت گرفته است.

شيخ صدوق، رحمةالله عليه، از احمد بن ابراهيم نقل كرده است كه در سال 262 ق. بر حكيمه دختر امام جواد، عليه السلام، وارد شدم و از پس پرده با وى سخن گفتم و از او درباره اعتقادش به امامان پرسيدم. او همه آنها را يكايك شمرد و آنگاه حجةبن الحسن بن على را نيز نام برد...

از او پرسيدم: اين فرزند كجاست؟ گفت: در پس پرده غيب است. گفتم پس شيعه به چه كسى پناه ببرد؟ گفت: به جدّه، مادر امام حسن عسكرى، عليه السلام. سپس افزود: اين دستور از سوى امام حسن عسكرى، عليه السلام، و به پيروى از امام حسين، عليه السلام، صورت گرفته است. زيرا امام حسين، عليه السلام، در ظاهر براى حفظ جان فرزندش امام سجاد، عليه السلام، به خواهرش زينب كبرى، عليهاالسلام، وصيت كرد و درنتيجه تا مدتى هرآنچه از امام زين العابدين، عليه السلام، صادر مى شد به حضرت زينب، عليهاالسلام، نسبت داده مى شد تا امر پنهان باشد1 و حساسيت ها نسبت به امام سجاد، عليه السلام، كمتر شود. اين امتياز براى جدّه باقى بود تاآنكه كسانى مانند »عثمان بن سعيد« و ديگر سفرا و نايبان خاص امام زمان، عليه السلام، در بين شيعيان شناخته شدند و منزلت يافتند.

پس از شهادت امام عسكرى، عليه السلام، يك بانو، نظر دستگاه خلافت بنى عباس را نسبت به تعقيب امام زمان تغيير داد. نوشته اند پس از گزارش جعفر كذّاب، كه در خانه امام حسن عسكرى، عليه السلام، فرزند خردسالى از آن حضرت باقى مانده است، آنها به خانه امام هجوم بردند و پس از دستگيرى صيقل (يكى از كنيزان امام) فرزند خردسال را از او مطالبه كردند. او نخست انكار كرد و آنگاه براى اينكه موضوع براى آنها پوشيده ماند، گفت من حامله هستم. از اين رو آن كنيز را به دست »أبى الشوارب«، قاضى وقت، سپردند تا از او مراقبت كند. در مدتى كه صيقل زيرنظر قاضى نگهدارى مى شد دستگاه خلافت با مرگ عبيد بن خاقانى و شورش صاحب الزنج روبه رو شد و صيقل از وضعيت آشفته سود جست و فرار كرد.2 نقش زنان در دوران ظهور

حال سزاوار است بدانيم زنان در حكومت قائم آل محمد، عليه السلام، چه مى كنند؟ چه كسانى هستند؟ چند نفرند؟ از كجا مى آيند و چه مسؤوليتى برعهده دارند؟ براساس برخى از روايات، حضور و نقش اين زنان ازنظر زمان و موقعيت، چهارگونه است: الف) حضور پنجاه زن در بين ياران امام

ص: 9

اولين گروه از زنانى كه به محضر امام زمان مى شتابند آنهايند كه در آن ايّام مى زيسته اند و همانند ديگر ياران امام، عليه السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهى به خدمت امام، عليه السلام، مى رسند. در اين باره دو روايت وجود دارد:

روايت اول: امّ سلمه ضمن حديثى درباره علايم ظهور، از پيامبر روايت كرده است كه فرمود:

يعوذ عائذ من الحرم فيجتمع الناس إليه كالطّير الواردة المتفرقة حتّى يجتمع إليه ثلاث مأة و أربعة عشر رجلاً فيه نسوة فيظهر على كلّ جبّار و ابن جبّار...3

در آن هنگام پناهنده اى به حرم امن الهى پناه مى آورد و مردم همانند كبوترانى كه از چهار سمت به يك سو هجوم مى برند به سوى او جمع مى شوند تا اينكه در نزد آن حضرت سيصد و چهارده نفر گرد مى آيند كه برخى از آنان زن مى باشند كه بر هر جبار و جبار زاده اى پيروز مى شود.4

روايت دوم: جابربن يزيد جعفى، ضمن حديث مفصلى از امام باقر، عليه السلام، در بيان برخى نشانه هاى ظهور نقل كرده كه:

و يجيى ء واللَّه ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فيهم خمسون امراة يجتمعون بمكة على غير ميعاد قزعاً كقزع الخريف يتبع بعضهم و هى الآية الّتى قال اللَّه: »أينما تكونوا يأت بكم اللَّه جميعاً إنّ اللَّه على كلّ شى ء قدير...«5

به خدا سوگند، سيصد و سيزده نفر مى آيند كه پنجاه نفر از اين عده زن هستند كه بدون هيچ قرار قبلى در مكه كنار يكديگر جمع خواهند شد. اين است معناى آيه شريفه: »هرجا باشيد خداوند همه شما را حاضر مى كند. زيرا او بر هر كارى توانا است«. پنجاه زن از سيصد و سيزده نفر!

نكته شگفت در اين دو روايت اين است كه مى فرمايد: سيصد و سيزده مرد گرد آيند كه پنجاه نفر ايشان زن هستند!

دوم آنكه: در روايتى كه نام ياران برشمرده شده است نام هيچ زنى وجود ندارد.6

در پاسخ اين شبهه مى توان گفت: اين چند نفر در زمره همان سيصد و سيزده نفر هستند. زيرا اولاً امام، عليه السلام، مى فرمايد: »فيهم«؛ يعنى در اين عده پنجاه زن مى باشد.

دوم: شايد تعبير مردان بدين سبب باشد كه بيشتر اين افراد مرد هستند و اين كلمه از باب فزونى عدد مردان، چنين ذكر شده است.

سوم: اگر مقصود همراهى خارج از اين عده بود امام مى فرمود: »معهم«، نه اينكه بفرمايد »فيهم«، زيرا اين سيصد و سيزده نفر مانند عدد اصحاب بدر برشمرده شده اند و همه ياران و فرماندهان عالى رتبه و ازنظر مقام و قدرت درحد بسيار بالايى هستند كه برخى با ابر جابه جا مى شوند و اينها بدون شك با بقيه مردم آن زمان فرق بسيار دارند. بنابراين اگر بگوييم آنها جزو همان سيصد و سيزده نفر هستند براى آنها رتبه و موقعيت ويژه قائل شده ايم و اگر بگوييم در زمره ياران ديگر حضرت باشند از امتياز كمترى برخوردارند. ب) زنان آسمانى

دسته دوم چهارصد بانوى برگزيده هستند كه خداوند براى حكومت جهانى حضرت ولى عصر، عليه السلام، در آسمان ذخيره كرده است و با ظهور آن حضرت به همراه حضرت عيسى، عليه السلام، به زمين مى آيند.

ابوهريره از پيامبر، صلّى اللَّه عليه و آله، روايت كرده كه:

ص: 10

ينزل عيسى بن مريم على ثمان ماة رجل و أربع مائة امرأة خيار من على الأرض و أصلح من مضى.

عيسى بن مريم به همراه هشتصد مرد و چهارصد زن از بهترين و شايسته ترين افراد روى زمين فرود خواهد آمد.

آيا اين زنان از امتهاى پيشين هستند يا امت اسلامى زمان پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، و معصومين، عليهم السلام؛ يا از دورانهاى مختلف؟ آنها از چه زمان و به چه علت به آسمان برده شده اند و براى عهده دارى منصبى در حكومت حضرت مى آيند يا براى مسايل ديگر؟ اينها پرسش هايى است كه اين حديث از آنها چيزى نمى گويد. ج ) رجعت زنان

سومين گروه از ياوران حضرت بقيةاللَّه، عليه السلام، زنانى هستند كه خداوند به بركت ظهور امام زمان آنها را زنده خواهد كرد و بار ديگر به دنيا رجعت خواهند نمود. اين گروه دو دسته اند: برخى با نام و نشان از زنده شدنشان خبر داده شده و برخى ديگر فقط از آمدنشان سخن به ميان آمده است.

در منابع معتبر اسلامى نام سيزده زن ياد مى شود كه به هنگام ظهور قائم آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، زنده خواهند شد و در لشكر امام زمان به مداواى مجروحان جنگى و سرپرستى بيماران خواهند پرداخت.

طبرى در دلائل الامامة، از مفضل بن عمر نقل كرده كه امام صادق فرمود:

همراه قائم [آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله] سيزده زن خواهند بود.گفتم آنها را براى چه كارى مى خواهد؟ فرمود: به مداواى مجروحان پرداخته، سرپرستى بيماران را به عهده خواهند گرفت. عرض كردم: نام آنها را بفرماييد. فرمود: قنواء دختر رشيد هجرى، ام ايمن، حبابه والبيه، سميه [مادر عمار ياسر]، زبيده ام خالد احمسيّه، ام سعيد حنفيه، صيانه ماشطه، ام خالد جهنّيه.7

»صيانه ماشطه« در زمان حضرت موسى مى زيسته است و مادر عمار ياسر در ابتداى بعثت به شهادت رسيد. »حبابه« در زمان على، عليه السلام، و »قنواء« در زمان امام حسن و امام حسين، عليه السلام، و بقيه در زمان هاى ديگر زندگى مى كرده اند.

اين گروه سيزده نفرى رجعت خواهند كرد و خداوند براى قدردانى از آنها، به بركت امام زمان آنها را زنده خواهد كرد.

در اين روايت امام صادق، عليه السلام، از آن سيزده زن فقط نام نه نفر را ياد مى كند. در كتاب خصايص فاطميّه8 به نام نسبيه، دختر »كعبه مازينه«، و در كتاب منتخب البصائر به نام »وتيره« و »أحبشيه« اشاره شده است.9

زنان سرافراز

اينك به اختصار به شرح حال برخى از زنان نامبرده اشاره مى كنيم. 1. صيانه ماشطه

او يكى از همان سيزده بانويى است كه در دولت حضرت مهدى، عليه السلام، زنده شده، به دنيا بازمى گردد. وى همسر »حزقيل«، پسر عموى فرعون، و شغلش آرايشگرى دختر فرعون بود.او همانند شوهرش به پيامبر زمان خود، حضرت موسى، ايمان آورده بود امّا همچنان ايمان خود را پنهان مى كرد.

ص: 11

نوشته اند: روزى وى مشغول آرايش دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و بى اختيار نام خدا را برزبان جارى ساخت. دختر فرعون گفت: آيا نام پدر مرا بر زبان آوردى؟ گفت: نه، بلكه نام كسى را بر زبان آوردم كه پدر تو را آفريده است. دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو كرد و فرعون صيانه را احضار كرد و گفت: مگر به خدايىف من اعتراف ندارى؟ گفت: هرگز! من از خداى حقيقى دست نمى كشم و تو را پرستش نمى كنم. فرعون دستور داد تا تنور مسى برافروزند و همه بچه هاى آن زن را در حضورش در آتش افكنند. چون نوبت به طفل شيرخوارش رسيد صيانه مى خواست به ظاهر از دين برائت جويد كه كودك شيرخوارش به زبان آمد و گفت: مادر صبر كن كه تو بر حق هستى! فرعونيان آن زن و بچه شيرخوارش را در آتش افكنده، سوزاندند و خداوند دراثر صبر و تحمل آن زن در راه دين، او را در دولت امام مهدى زنده مى گرداند تا هم به آن حضرت خدمت كند وهم انتقام خود را از فرعونيان بگيرد. 2 - سميه، مادر عمار ياسر

وى هفتمين نفرى بود كه به اسلام گرويد و بدين سبب دشمن سخت به خشم آمد و بدترين شكنجه ها را براو روا داشت.10

او و شوهرش ياسر در دام ابوجهل گرفتار آمدند و او نخست آنها را اجبار كرد كه پيامبر خدا را دشنام دهند، امّا آنها حاضر به چنين كارى نشدند. او نيز زره آهنى به سميه و ياسر پوشانيد و آنها را در آفتاب سوزان نگه داشت. پيامبر كه گاه از كنارشان عبور مى كرد آنها را به صبر و مقاومت سفارش مى نمود و مى فرمود:

صبراً يا آل ياسر فإنّ موعدكم الجنة.

اى خاندان ياسر، صبر پيشه سازيد كه وعده گاه شما بهشت است.

سرانجام ابوجهل برهريك ضربتى وارد ساخت و ايشان را به شهادت رساند.11

خداوند اين زن را به پاداش صبر و مجاهدتى كه در راه اعتلاى اسلام نشان داد و بدترين شكنجه را از دشمن خدا تحمل كرد، در ايّام ظهور مهدى آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، زنده خواهد نمود تا تحقق وعده الهى را ببيند و در لشكر ولىّ خدا به ياوران آن حضرت خدمت كند. 3 - نسيبه، دختر كعب مازنيه

ص: 12

او معروف به »ام عماره« و از زنان فداكار صدر اسلام است كه در برخى از جنگهاى پيامبر اسلام، صلّى اللَّه عليه وآله، شركت جسته و مجروحان جنگى را مداوا كرده است. او در جنگ احد بهترين نقش را ايفا كرد. با ديدن صحنه فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پيامبر به دفاع از جان شريف پيامبر پرداخت و در اين راه بدنش زخمهاى فراوان برداشت.

پيامبر عزيز اين فداكارى را ستود و به فرزندش عماره چنين فرمود:

امروز مقام مادر تو از مردان جنگى والاتر است.12

پس از فروكش كردن جنگ، نسيبه با سيزده زخم13 سنگين به همراه ديگر مسلمانان به خانه برگشت و به استراحت پرداخت. با شنيدن فرمان پيامبر خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، كه فقط مجروحان جنگ بايد به تعقيب دشمن بشتابند، نسيبه از جاى برخاست و آماده رفتن شد، امّا به علت شدت خونريزى نتوانست شركت كند. همين كه پيامبر از تعقيب دشمن برگشت، پيش از آنكه به خانه برود، عبداللَّه بن كعب مازنى را براى احوالپرسى نسيبه و سلامتى وى به نزد او فرستاد و چون از سلامتى وى آگاه گشت شادمان موضوع را به پيامبر خبر داد.14

نسيبه از كسانى است كه براى يارى امام مهدى، عليه السلام، زنده خواهد شد.15 4. امّ ايمن

از زنان پرهيزكار و خدمتكار حضرت رسول، صلّى اللَّه عليه وآله، است. پيامبر به او مادر خطاب مى كرد و مى فرمود:

هذه بقية اهل بيتى.16

اين زن، باقى مانده اى از خاندان من است.

وى همواره در كنار زنان مجاهد، در جبهه جنگ به مداواى مجروحان مى پرداخت.17

ام ايمن از شيفتگان خاندان امامت بود كه در ماجراى فدك، حضرت زهرا، عليهاالسلام، او را به عنوان شاهد معرفى كرد. وى پنج يا شش ماه پس از پيامبر از دنيا رفت.18 خداوند به بركت مهدى آل محمد، عليه السلام، به هنگام ظهور، او را زنده مى گرداند تا در لشكرگاه امام به خدمت گماشته شود. 5. امّ خالد

ص: 13

در روايت دو بانو بدين نام مشهور شده اند: ام خالد احمسيه و ام خالد جهنّيه. شايد مقصود ام خالد مقطوعة اليد (دست بريده) باشد كه يوسف بن عمر، پس از به شهادت رساندن زيدبن على بن الحسين در كوفه، دست او را به جرم شيعه بودن قطع كرد. در كتاب رجال كشى درباره شخصيت و مقام اين زن فداكار از امام صادق، عليه السلام، مطلبى ذكر گرديده كه حايز اهميت است. ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق نشسته بوديم كه ام خالد مقطوعةاليد از راه رسيد. حضرت فرمود:

اى ابابصير، آيا ميل دارى كه كلام امّ خالد را بشنوى؟

من عرض كردم: آرى اى فرزند رسول خدا، با شنيدن آن شادمان مى گردم... در همان موقع ام خالد به خدمت امام آمد و سخن گفت. ديدم وى در كمال فصاحت و بلاغت صحبت مى كند. سپس حضرت پيرامون موضوع ولايت و برائت از دشمنان با او سخن گفت.19 6. زبيده

مشخصات كاملى از او نقل نشده است. احتمال دارد زبيده زن هارون الرشيد باشد كه شيخ صدوق، رحمةالله عليه، درباره اش گفته است: وى يكى از هواداران و پيروان اهل بيت است. هنگامى كه هارون دانست از شيعيان است قسم خورد كه طلاقش دهد. زبيده كارهاى خدماتى بسيارى داشت كه يكى آبرسانى به عرفات است. همچنين نوشته اند وى يكصد كنيز داشت كه پيوسته مشغول حفظ قرآن بودند و هميشه از محل سكونت او صداى تلاوت قرآن شنيده شد. زبيده در سال 216 ق. رحلت كرد.20 7. حبّابه والبيّه

از زنان والامقامى است كه دوره زندگى هشت امام معصوم را درك كرد و پيوسته مورد لطف و عنايت ايشان قرار داشت. در يك يا دو نوبت به وسيله امام زين العابدين و امام رضا، عليهماالسلام، جوانى اش به او بازگردانده شد. اولين ملاقات وى با امير مؤمنان، عليه السلام، بود كه از آن حضرت دليلى بر امامت درخواست كرد. حضرت در حضور وى سنگى را برداشت و بر آن مهر خود را نقش كرد و اثر آن مهر در سنگ جاى گرفت و به او فرمود: پس از من هر كه توانست در اين سنگ چنين اثرى برجاى بگذارد او امام است. از اين رو حبابه پس از شهادت هر امامى نزد امام بعدى مى رفت و آنان مهر خود را بر همان سنگ مى زدند و اثر آن نقش مى بست. نوبت كه به امام رضا، عليه السلام، رسيد حضرت نيز چنين كرد. حبابه نه ماه پس از رحلت امام رضا، عليه السلام، زنده بود و پس از آن بدرود حيات گفت.21

روايت شده است كه وقتى حبابه به خدمت امام زين العابدين رسيد يكصد و سيزده سال از عمرش سپرى شده بود. حضرت با انگشت سبابه خود اشاره اى نمود و جوانى اش بازگشت.22

همچنين نوشته اند: صورت حبابه از زيادى سجود سوخته و از عبادت همانند چوب خشكيده اى شده بود.23 8. قنواء

دختر رشيد هجرى، يكى از شيعيان و پيروان على، عليه السلام، و خود از ياران باوفاى حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، است24. وى دختر بزرگمردى است كه در راه محبت و دوستى امير مؤمنان به طرز دلخراشى به شهادت رسيد. از گفتار شيخ مفيد برمى آيد كه قنواء به هنگام ورود پدرش نزد عبيداللَّه بن زياد شاهد قطع دو دست و دو پاى پدر خود بوده و به كمك ديگران بدن نيمه جان پدر را از دارالاماره بيرون آورده و به خانه منتقل كرده است. روزى قنواء به پدرش گفت: پدرجان، چرا اين همه خود را به رنج و مشقت عبادت مى اندازى! پدر درجواب گفت: دخترم، پس از ما گروهى خواهند آمد كه بينش دينى و شدت ايمانشان از ما، كه اين همه خود را به زحمت عبادت انداخته ايم، بيشتر است.25 د. بانوان منتظر

چهارمين گروه ياوران امام زمان بانوان پرهيزكارى هستند كه پيش از ظهور

ص: 14

حضرت بقيةاللَّه، عليه السلام، رحلت كرده اند. به ايشان گفته مى شود: امام تو ظاهر گشته است، اگر مايلى مى توانى حضور داشته باشى. آنان نيز به اراده پروردگار زنده خواهند شد.

رجعت زنان مربوط به گروه خاصى نيست و هر بانويى خود را با خواسته ها و شرايط زندگى در حكومت مهدى آل محمد، عليه السلام، تطبيق دهد ممكن است در آينده از رحمت خداوندى بهره مند گشته، براى يارى امام زنده شود. يكى از آن شرايط خواندن دعاى »عهد« است كه در فرد، نوعى آمادگى براى پذيرش حكومت آخرين ذخيره الهى ايجاد مى كند. به فرموده امام صادق، عليه السلام:

هر كه چهل صبح دعاى عهد را بخواند از ياوران قائم ما باشد و اگر هم پيش از ظهور آن حضرت از دنيا برود خداوند او را از قبر بيرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد...26 انتظار فرج

يكى از شرايط حضور در حكومت بقيةاللَّه و توفيق ديدار با آن حضرت انتظار فرج است؛ يعنى آمادگى كامل براى پذيرش حكومت حق و آراستن به آنچه كه مهدى، عليه السلام، مى گويد و مى خواهد. انتظار فرج يعنى نفى هرگونه سلطه از بيگانگان و مبارزه با افكار انحرافى و فساد اخلاق و در يك كلام، انتظار فرج يعنى بيزارى از دشمنان خدا و پيامبر و معصومين، عليهم السلام.

بى سبب نيست كه انتظار از بهترين اعمال شمرده شده است، بلكه فرد منتظرف دولت مهدى همانند كسى است كه در پيش روى رسول خدا شهيد گشته و در خون خود غلتيده است و اگر بر همان حالت انتظار از دنيا برود بسان كسى باشد كه در خيمه مهدى فاطمه، عليهماالسلام، مى باشد.

ابوبصير از امام صادق روايت كرده كه آن حضرت روزى فرمود:

آيا شما را خبر ندهم به چيزى كه خداوند عملى را بدون آن از بندگانش قبول نمى كند؟ گفتيم: آرى. فرمود: شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، و اقرار به آنچه كه خداوند فرموده، از دوستى ما و بيزارى از دشمنان و اطاعت و پيروى از ما. نيز داشتن ورع و پرهيزكارى و انتظار كشيدن براى قائم، عليه السلام. آنگاه فرمود: بدرستى كه براى ما دولتى است، خداوند آن را هر زمانى كه اراده كند برقرار مى سازد. سپس افزود: هركس كه دوست دارد از ياران قائم، عليه السلام، باشد بايد در انتظار به سر برد و خود را به ورع و محاسن اخلاق بيارايد، و اگر در همان حال بميرد براى او اجرى همانند كسى است كه آن حضرت را درك كرده باشد.27 پى نوشتها:

1. سوره تحريم (66)، آيه 11.

2. صدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين، ج 2، ص50؛ الطوسى، محمد بن الحسن، الغيبة، ص 138.

3. همان، ص 476.

4. الهيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، ج 7، ص315؛ معجم احاديث الإمام المهدى، ج 1، ص 500.

5. همان.

6. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 223.

7. الطبرى، محمد بن جرير، دلائل الامامة، ص 314.

8. همان، ص 260.

ص: 15

9. رياحين الشريعة، ج 5، ص 41؛ به نقل از خصايص فاطميه.

10. چشم اندازى از حكومت مهدى، عليه السلام، ص 74؛ به نقل از بيان الائمه، ج 3، ص 338.

11. ابن الاثير، على بن ابى الكرم، اسدالغابه، ج 5، ص 481.

12. رياحين الشريعه، ج 4، ص 353.

13. الواقدى، محمد بن عمر، مغازى، ج 1، ص 273.

14. همان، ج 2، ص 268.

15. همان، ج 1، ص 270.

16. رياحين الشريعه، ج 5، ص 41؛ به نقل از خصايص فاطميّه.

17. چشم اندازى از حكومت مهدى، عليه السلام، ص 76؛ تهذيب الكمال، ج 35، ص 329.

18. طبسى، محمد جواد، نقش زنان مسلمان در جنگ، ص20.

19. قاموس الرجال، ج 10، ص 387.

20. المامقانى النجفى، عبدالله محمد حسن، رياحين الشريعه، ج 3، ص 381؛ به نقل از تنقيح المقال.

21. همان، ج 3، ص 78.

22. القمى، شيخ عباس، سفينة البحار، ج 1، ص 204.

23. همان.

24. جامع الرواة، ج 2، ص 458؛ رجال شيخ طوسى، ص 341.

25. المفيد، محمدبن محمدبن النعمان، الاختصاص، ص 73072.

26. القمى، شيخ عباس، همان، ج 2، ص 294.

27. القمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، ص 486؛ به نقل از: النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبة.

ص: 16

مباني غيبت و ظهور حضرت مهدي عليه السلام

قسمت اول

عباس پسنديده

اشاره:

در اين نوشتار به اين پرسشها پاسخ خواهيم داد كه چرا غيبت اتفاق افتاد؟ و چه زماني ظهور رخ خواهد داد؟ و در لابهلاي پاسخ به اين دو پرسش، مسائلي چون خشونتهاي هنگام ظهور، و جايگاه آزادي و اختيار بشر در پديدة ظهور، و چگونگي ادارة جهان پس از ظهور مطرح خواهد شد؟

پاسخ به اين پرسشها و پرسشهاي ديگري كه پيرامون پديدة غيبت و ظهور وجود دارد، نيازمند بررسي مباني غيبت و ظهور است. با روشن شدن مباني اين پديده، پاسخ پرسشهاي گوناگون آن نيز روشن خواهد شد. اين نوشتار، در سه اصل به بررسي مباني پديدة غيبت و ظهور خواهد پرداخت و سپس بر مبناي اصول ياد شده، پديدة غيبت و ظهور و برخي مسايل پيراموني آن را بررسي خواهد كرد. اصل اول

تغييرناپذيري امامت و ولايت 1-1 طرح خداوند براي ادارة امور جهان

طرحي كه خداوند متعال براي «ادارة امور جهان تنظيم كرده است نظرية امامت و ولايت است اين نظريه نه يك نظرية اسلامي كه يك نظرية الهي و مورد پذيرش همة اديان آسماني است

شايد تصور شود كه تا پيش از رحلت پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله دوران نبوت و رسالت جريان داشته است و بعد از آن دوران امامت و ولايت آغاز مي شود و لذا نمي توان ادعا كرد كه نظرية امامت و ولايت طرح هميشگي خداوند براي ادارة امور جهان است بلكه اين نظريه از زمان رحلت پيامبر اسلام صلّي اللهعليه وآله آغاز گرديد.

واقعيت اين است كه نظريه امامت و ولايت در تعارض با رسالت و نبوت نبوده بلكه با آن قابل جمع است نبوت و رسالت مقام گرفتن و ابلاغ كردن وحي هستند و امامت و ولايت مقام اجراي آن به همين جهت «رسول و «نبيّ» مي توانند «امام و «وليّ» هم باشند، چنانكه درمورد رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه وآله اينگونه بوده است

البته در برخي نظريه ها ادعا شده كه هدف بعثت انبياء، «خدا و آخرت بوده و «امامت ناس جزء مأموريت الهي انبياء، از جمله نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه وآله نبوده است اين نظريه هرچند در زمان ما پردازش شده و براي نظريه پرداز آن جديد محسوب مي شود ولي ريشه در تاريخ اسلام دارد. نظرية تفكيك ميان رسالت و امامت و محدود ساختن مأموريت انبيا به ابلاغ رسالت يك نظرية اموي است معاويه در يكي از نامه هايي كه به حضرت علي عليه السلام نوشته است نظر خود را اين گونه بيان مي كند:

ألا و إنّما كان محمّد رسولاً من الرسل إلي الناس كافة فبلّغ رسالات ربّه لايملك شيئاً غيره

ص: 17

بدان كه محمد فقط فرستاده اي از خيل فرستادگان خدا به سوي همة مردم بود كه رسالت خود را تبليغ كرد و ولايت و تملّك بر هيچ چيز ديگر نداشت

همانگونه كه معلوم است معاويه «امامت رسول خدا، صلّي الله عليه وآله را انكار كرده است و مأموريت الهي ايشان را فقط ابلاغ رسالت مي داند. امّا در مقابل وي حضرت علي عليه السلام قرار دارد كه «امامت ناس را مأموريت الهي پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله مي داند. آن حضرت در جواب معاويه مي نويسد:

والذي أنكرت من إمامة محمد، صلّي اللهعليه وآله و زعمت أنّه كان رسولاً و لم يكن إماماً، فإنّ إنكارك علي جميع النبيّين الائمّة و لكنّا نشهد أنّه كان رسولاً نبيّأ إماماً، صلّي اللهعليه وآله .

و امّا اينكه امامت (حضرت ) محمد، صلّي الله عليه وآله را انكار كردي و پنداشتي كه او فقط رسول است نه امام اين در حقيقت انكار همة پيامبراني است كه «امام بوده اند، ولي ما شهادت مي دهيم كه او هم رسول بود و هم نبّي بود و هم امام

خلاصة سخن اينكه «امامت ناس جزء مأموريت الهي پيامبران است و لذا امامت فقط محدود به ائمه دوازده گانه شيعه نمي شود، بلكه همة انبياي الهي نيز امام اند. البته در شرايط زماني كه ما قرار داريم براساس نظريه «خاتميت ، دوران رسالت و نبوت به پايان رسيده و آنچه الا´ن وجود دارد، «امامت است 1-2 «ثبات و تغييرناپذيري طرح امامت

طرح دين براي ادارة امور بشر (يعني طرح ولايت و امامت طرحي ثابت و تغييرناپذير است شخص امام و وليّ تغيير مي كند، امّا نظريه امامت و ولايت تغيير نمي كند، زيرا امامت و ولايت همانند توحيد و معاد، در زمرة اصول ثابت حيات تكاملي انسان قرار مي گيرد و لذا تغييرناپذير خواهد بود. اين گونه نيست كه خداوند متعال با مرور زمان حرف جديدي و نظر جديدي و طرح جديدتر و كارآمدتري براي ادارة

امور بشر ارائه كند. تغييرپذيري در حوزة حاكميت يا به دليل غيراصولي بودن موضوع است كه با مقتضيات زمان قابل تغيير است و يا به دليل نقصان دانش بشري و يا به دليل تغيير زمينه هاي انساني پذيرش حاكميت ها ، امّا نظرية امامت و ولايت هم از اصول است و هم از يك منشأ بي نقص و كمال سرچشمه مي گيرد و هم براي سعادت واقعي بشر تنظيم مي شود، نه مطابق نرخ روز و ميل اين و آن و به همين جهت ثابت و تغييرناپذير است

به بيان ديگر، اديان الهي حرف

آخر و آخرين و متكامل ترين نظريه را در همان ابتدا بيان كرده اند و معتقدند كه سعادت بشر فقط در

اين طرح قابل تحقق است و لذا

ص: 18

اين طرح هيچگاه دستخوش تغيير و تحوّل نشده و نخواهد شد و دقيقاً به همين جهت است كه اولين بشر خاكي امام بود و آخرين آن نيز امام خواهد بود، يعني بدو و ختم عالم امامت و ولايت است اين نشان از تغييرناپذيري طرح خداوند براي ادارة امور بشر دارد. اگر اين طرح قابل تغيير مي بود، مي بايست به مرور زمان دگرگون شود و دچار تحوّل گردد، نه اين كه از بدو خلقت تا ختم آن يكسان باشد. يكسان بودن طرح خداوند براي اداره امور بشر و تغييرناپذير بودن آن در طول زمان يكي از مسايل مهمي است كه در متون ديني به آن اشاره و بلكه تصريح شده است

امام باقر، عليه السلام دراين باره مي فرمايند:

والله ما ترك الله أرضاً منذ قبض آدم عليه السلام إلاّ و فيها إمام يهتدي به إلي الله و هو حجته علي عباده و لا تبقي الارض بغير حجة لله علي عباده .

به خدا سوگند كه خدا از زمان رحلت حضرت آدم عليه السلام هرگز زمين را بدون امامي كه مردم را به وسيلة او به سوي خود هدايت كند، رها نكرده است او حجّت خدا است و زمين بدون حجّت نخواهد بود.

در اين حديث تصريح شده است كه از آغاز آفرينش زمين همواره از نعمت وجود امام و حجّت خداوند برخوردار بوده است و در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است آخرين كسي كه در زمين به ديار باقي رحلت مي كند، امام است

إنَّ آخر من يموت الاءمام

از اين دو حديث شريف استفاده مي شود كه بدو و ختم جهان با «امام است و از ديدگاه خداوند، «امامت تنها طرح مفيد براي ادارة امور جهان از آغاز تا فرجام آن است

در پاره اي از احاديث نيز حقيقت ياد شده به صورت كلي آمده است يعني هرچند اشاره به بدو و ختم عالم نشده است ولي تصريح شده است كه زمين در هيچ زماني بدون حجّت و امام نبوده و نخواهد بود. درهمين باره «عبدالله خداش بصري مي گويد: شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد:

تخلواالارض ساعة لايكون فيها إمام

آيا زمين لحظه اي بدون امام خواهد بود؟

و امام عليه السلام در جواب وي فرمودند:

لاتخلوا الارض من الحق .

زمين از (حجّت بر) حق خالي نخواهد ماند.

و اين يعني شمول و فراگيري امامت در همة زمانها. همچنين آن حضرت در حديث ديگري بيان فرموده اند كه جهان با اين عمر طولاني خود، حتي يك روز هم بدون امام نخواهد ماند:.

لاتبقي الارض يوماً واحداً بغير إمام منّا تفزع إليه الافمّة

زمين حتي براي يك روز هم بدون امامي از ميان ما كه مردم به سوي او پناه آوردند، نخواهد ماند.

ص: 19

گذشته از اين كه «امامت از جنبة زماني شمول دارد، از جنبة جمعيتي هم شمول دارد، يعني اجراي طرح امامت و ارسال هدايت گران الهي متوقف بر وجود جمعيت كثير نيست بلكه اگر زمين فقط يك نفر ساكن داشته باشد، خداوند متعال براي او «امام خواهد فرستاد تا او را در راه تكامل و انسانيت هدايت و راهبري كند. به بيان ديگر، نظريه اسلام در باب جامعه و حكومت نظرية (يك به اضافة يك تا به (يك به اضافة بي نهايت است يعني اگر جامعه از دو نفر تشكيل شده باشد حتماً يكي از آنان امام است اين از قوانين حتمي الهي است اين يكي از تفاوتهاي مهم ميان طرح امامت و ولايت با طرحهاي بشري است بخشي از احاديث منقول از امام صادق عليه السلام به اين جنبه پرداخته است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

لو لم يبق في الارض إلاّ إثنان لكان أحدهما الحجة

اگر در زمين بيش از دو نفر كسي نمانده باشد، بدون شك يكي از آن دو «حجّت خدا» است

و همچنين مي فرمايند:

لو لم يكن في الارض إلاّ إثنان لكان الاءمام أحدهما.

اگر در زمين فقط دو نفر وجود داشته باشند، حتماً يكي از آن دو «امام است

و در جاي ديگري فرموده اند:

لو كان الناس رجلين لكان أحدهما الاءمام

اگر جمعيت بشر دونفر باشد، بدون شك يكي از آن دو «امام خواهد بود.

اينها همه نشان مي دهد كه خداوند متعال حتي يك نفر را هم به حال خود رها نخواهد كرد و اين نشان از نظر لطف و رحمت خداوند بر بشر دارد. امام صادق عليه السلام دراين باره مي فرمايند:

إنَّ الله أجلّ و أعظم من أن يترك الارض بغير إمام عادل

شأن خداوند متعال والاتر و بالاتر از آن است كه زمين را بدون امام عادل رها سازد.

خلاصة سخن اينكه اولاً، طرح امامت و ولايت از اصول حيات انساني است كه نه محدوديت زماني دارد و نه محدوديت جمعيّتي بلكه از نظر زماني به مجرد پيدايش «اولين حيات انساني و تا وجود «آخرين حيات انساني ، و از نظر جمعيتي با «كمترين تعداد» ممكن تا «بيشترين تعداد» ممكن اجرا مي شود.

ص: 20

و ثانياً، همين ويژگي ياد شده نشان مي دهد كه اين طرح طرحي است تغييرناپذير كه از بدو عالم تا ختم آن ثابت خواهد ماند.

و ثالثاً، از آنجا كه اين طرح يك طرح الهي است نه بشري ثبات و تغييرناپذيري آن نشانة ناكارايي آن نيست تكاملف در طول زمان از ويژگي هاي انسان و پديده هاي انساني و امور غيراصولي است به همين جهت طرح امامت و ولايت به جهت الهي بودن كامل ترين و مترقي ترين طرح ادارة جهان و تنها راه سعادت بشري است 1-3 تغييرناپذيري شؤون امامت

طرح ولايت و امامت داراي حوزه هاي مختلفي است براي اين كه روشن شود اصل تغييرناپذيري طرح امامت و ولايت به چه معنا است لازم است بحث را در حوزه هاي مختلف اين طرح مورد بررسي قرار دهيم اين حوزه ها عبارتند از: حوزه قانون و حوزه امام الف حوزه قانون

قانون مبناي كنشها و واكنشهاي بشري و ترسيم كننده راه سعادت آدمي است و به همين جهت نقش تعيين كننده اي در سرنوشت بشر دارد... و در اين ميان آنچه اهميتي چندبرابر خواهد داشت «منشأ قانون است دربارة منشأ قانون به دو ديدگاه مي توان .

اشاره كرد: يكي ديدگاهي كه قانون را متغيّر مي داند و ديگري ديدگاهي كه قانون را ثابت ولايتغيّر مي داند. ديدگاهي كه قانون را متغيّر مي داند، منشأ بشري براي آن قائل است و براين باور است كه مشروعيت قوانين به بشري بودن آن است و قانوني كه بشر آن را تنظيم نكرده باشد، مشروعيت ندارد. از همين جا است كه نظريه دموكراسي در قانون پيدا مي شود.

امّا ديدگاهي كه قانون را ثابت و تغييرناپذير مي داند، منشأ الهي براي قانون قائل است و براين باور است كه مشروعيت قانون به الهي بودن آن است و لذا دراين نظريه قانون طبق خواست مردم تغيير نمي كند و حاكم الهي نيز براساس خواست مردم عمل نمي كند. امام صادق عليه السلام در تبيين اين دو ديدگاه مي فرمايند:

إنَّ الائمّة في كتاب الله عزّوجلّ إمامان قال الله تبارك و تعالي «وَ جَعَلناهفم أئمَّةً يَهدونَ بفأمرفنا» لا بأمر النّاس يقدمون أمرالله قبل أمرهم و حكم الله قبل حكمهم

قال «وَ جَعَلناهم أئمَّةً يَدعونَ إلي النّارف» يقدمون أمرهم قبل أمرالله و حكمهم قبل حكم الله و يأخذون بأهوائهم خلاف كتاب الله عزّوجلّ .

از ديدگاه قرآن پيشوايان دو دسته اند: خداوند متعال مي فرمايد: «و ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه مردم را به وسيلة امر ما هدايت مي كنند» نه خواست مردم فرمان خدا را بر فرمان مردم و حكم خدا را بر حكم مردم مقدم مي دارند.

و مي فرمايد: «و ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه مردم را به سوي دوزخ فرا مي خوانند»، فرمان مردم را بر فرمان خدا و حكم مردم را بر حكم خدا مقدم مي دارند و خواسته هاي هوس آلود آنان را ملاك عمل خويش قرار مي دهند نه كتاب خدا را!!

در اين حديث شريف بصراحت بيان شده است كه پيشوايان نور براساس حكم خداوند متعال عمل مي كنند، نه خواست مردم آن چه در توضيح اين مطلب مي توان گفت اين است كه در انديشة ديني حكومت تدبيرگر امور مردم است يعني اين گونه نيست كه حكومت ديني ضد مردم و مخالف سامان امور مردم باشد و فقط براي تأمين منافع خدا يا حاكمان آمده باشد، مأموريت حكومت ديني نيز سامان دهي امور مردم است منتهي تفاوت اساسي ميان حكومت الهي و حكومت طاغوتي در ملاك تدبيرگري است حكومت الهي و ديني معتقد است كه امور مردم را با «امر مردم (يعني قانون مردم نمي توان سامان داد و بايد به قانون الهي عمل كرد ولي حكومت هاي غيرالهي معتقدند كه امر مردم را بايد با امر مردم (يعني قانون مردم سامان داد. قرآن كريم دربارة منشأ قانون مي فرمايد:

«إنف الحفكم إلاّ لله» .

ص: 21

قانونگذاري فقط در شأن خداوند متعال است

مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي گويد:

إنَّ القرآن يري أنَّ الحكم يختص بالله تعالي و ليس لاحد أن يبادر إلي تشريع حكم و وضعه في المجتمع الانساني .

قرآن معتقد است «قانونگذاري مختص خداوند متعال است و هيچ يك از بندگان او حق قانونگذاري براي جامعة بشري را ندارد.

جالب اينجا است كه اين منطق الهي دقيقاً در راستاي حفظ مصالح انسانها است و اين از شگفتيهاي اديان الهي است تصور ديگران براين است كه مصالح انسان در برآورده شدن خواسته هاي او تأمين مي شود، يعني اگر خواسته هاي يك انسان برآورده شود، سعادت او تأمين شده و لذا مصلحت او در برآورده شدن خواسته هاي او است امّا در انديشة الهي عمل بر طبق خواست مردم ماية زحمت است نه رحمت قرآن كريم دراين باره مي فرمايد:

وَ اعلَموا أنَّ فيكفم رَسولف اللهف، لَو يفطيعَكفم في كَثيرف مفنَ الامرف لَعَنفتّفم .

اي اهل ايمان اگر پيامبر در بسياري از امور به نظر شما عمل مي كرد، شما خود به زحمت مي افتاديد.

مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي فرمايند:

مضمون اين آيه آگاه كردن مؤمنين به اين حقيقت است كه خداوند متعال آنان را در راه رفشد قرار داده است و به همين جهت ايمان را در قلبهايشان زينت داده و محبوب آنان قرار داده و كفر و فسق و سركشي از فرمان خدا را منفور دل آنها قرار داده است پس بر مؤمنين لازم است فراموش نكنند كه در ميان آنان پيامبري هست كه از جانب خداوند تأييد مي شود و هرگز به جاي راه رفشد و سعادت گام در راه تباهي نمي گذارد، پس بر آنان است كه از فرامين او اطاعت كنند و هرچه را او مي خواهد آنان نيز بخواهند و هرآنچه را او انتخاب مي كند برگزينند و اصرار نورزند كه او از نظرها و خواسته هايشان پيروي كند كه اگر چنين كند، مردم خود به زحمت افتاده و نابود مي شوند.

فلسفه نظريه دين در اين است كه از ديدگاه مكاتب آسماني همواره ميان خواست مردم و مصلحت آنان تطابق وجود ندارد و لذا اگر مبناي قانون خواست مردم باشد، مصلحت آنان به خطر مي افتد و اگر مبناي قانون خواست خداوند باشد، قطعاً مصلحت مردم تأمين مي شود، هرچند خواست

و هوس آنان ناديده گرفته شود.

قرآن كريم درباره اصل عدم تطابق

ميان خواست و مصلحت مردم مي فرمايد:

و عسي أن تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسي أن تحبّوا شيئأ و هو شرّ لكم

چه بسا اموري را نپسنديد ولي خير شما در آن باشد و چه بسا اموري را بپسنديد ولي براي شما زيان آور باشد.

و در ادامه با اشاره به اينكه منشأ اين ناهماهنگي نقصان دانش بشر است به علم الهي پرداخته و مي فرمايد:

والله يعلم و أنتم لا تعلمون .

و خدا مي داند ولي شما ناآگاهيد.

ص: 22

پس عمل كردن به خواسته هاي بشر، سرنوشت او را بشدت تهديد مي كند، و امّا اگر به فرمان خدا عمل شود و امور مردم براساس قانون الهي تدبير شود، موجبات ايمني امور بشر فراهم شده است و اينگونه نيست كه فايدة اين طرح به خدا و يا حاكمان خدايي بازگردد. امام علي عليه السلام دراين باره مي فرمايد:

إنّ في سلطان الله عصمة لامركم .

مصونيت و ايمني امور شما در حاكميت الهي است

در اين حديث شريف بخوبي ميان حاكميت الهي و امور مردم تلفيق شده است كه محصول آن سامان يافتن امور مردم است يعني اولاً، امور بشر را بايد با قوانين الهي تدبير كرد نه با قوانين بشري

ثانياً، محصول تدبير امور مردم با قوانين الهي سامان يافتن امور خود مردم است

و ثالثاً، معلوم مي شود كه تدبير امور مردم با قوانين بشري به سرانجام مطلوب نخواهد رسيد. به همين جهت آن حضرت در حديثي مردم را به پذيرش اوامر خدا و ولي خدا سفارش كرده و فرموده است

سلّموا لامرالله و أمر وليّه فإنّكم لن تضلّوا مع التسليم .

پذيراي فرمان خدا و فرمان وليّ او باشيد كه با اين تسليم و پذيرش هرگز گمراه نخواهيد شد.

و دقيقاً برهمين اساس است كه در اصل دوم قانون اساسي دربارة مسألة حاكميت و قانون آمده است

جمهوري اسلامي ايران نظامي است بر پاية ايمان به

1 _ خداي يكتا (لا إله إلاّ الله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر او.

2 _ وحي الهي و نقش بنيادين آن در بيان قوانين ..

در اين اصل «حاكميت و «تشريع هر دو از آن خدا دانسته شده و همانطور كه در روايات آمده است «تسليم در برابر آن الزامي شمرده شده است يكي از تفاوتهاي بنيادين تفكّر اسلامي با تفكّر غربي در مسألة تسلي

پي نوشت ها:

. مهندس بازرگان «خدا و آخرت هدف بعثت انبياء»، مجلة كيان ش 28، ص 51.

. الغارات ج 1، ص 202؛ بحارالانوار، ج 33، ج 139 و 140.

. مراد از زمينه هاي انساني تغييرات فكري و فرهنگي جوامع است كه براساس آن نظريه اي كارآيي خود را ازدست مي دهد و نظرية ديگري مجال بروز پيدا مي كند.

. براي اطلاع بيشتر پيرامون ثابت و متغير در انديشة ديني به كتاب مقتضيات زمان اثر شهيد مطهري مراجعه كنيد.

. الكافي ج 1، ص 179، ح 8؛ علل الشرايع ص 197، ح 11؛ الغيبة نعماني ص 138، ح 7؛ بصائر الدرجات ص 485، ح 4. شبيه اين حديث از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است ر.ك كمال الدين ص 230، ح 28؛ علل الشرايع ص 197، ح 13؛ ثواب الاعمال ص 245، ح 2؛ محاسن برقي ج 1، ص 175، ح 272؛ بحارالانوار، ج 23، ص 23، ح 27.

. الكافي ج 1، ص 180، ح 4؛ علل الشرايع ص 196، ح 6؛ الامامة و التبصرة ص 161، ح 13؛ مختصر بصائر الدرجات ص 211؛ بحارالانوار، ج 23، ص 21، ح 21.

. كمال الدين ص 233، ح 40؛ بحارالانوار، ج 23، ص 43، ح 87؛ ر.ك الكافي ج 1، ص 178، ح 1 و 4.

. كمال الدين ج 1، ص 230، ح 29؛ بصائرالدرجات ص 511، ح 20؛ مختصر بصائر الدرجات ص 62؛ بحارالانوار، ج 23، ص 42، ح 82 و ص 53، ح 113.

. الكافي ج 1، ص 179، ح 1 و ص 180، ح 4؛ كمال الدين ص 230، ح 30؛ علل الشرايع ص 197، ح 10؛ بحارالانوار، ج 23، ص 22، ح 24. ر.ك الكافي ج 1، ص 179، ح 2.

. الكافي ج 1، ص 180، ح 5.

ص: 23

. همان ح 3؛ علل الشرايع ص 196، ح 6؛ الامامة و التبصرة ص 161، ح 13؛ مختصر بصائرالدرجات ص 211؛ بحارالانوار، ج 23، ص 21، ح 21.

. الكافي ج 1، ص 178، ح 6؛ كمال الدين ص 229، ح 26، و ص 234، ح 43؛ بحارالانوار، ج 23، ص 42، ح 82.

. سورة انبياء، آيه 73.

. سورة قصص آيه 41.

. الكافي ج 1، ص 216، ح 2؛ بصائرالدرجات ص 32، ح 2؛ الاختصاص ص 21؛ تفسير قمي ج 2، ص 71.

. سورة يوسف آيه 40.

. تفسيرالميزان ج 10، ص 85.

. سورة حجرات آيه 70.

. الميزان ج 26، ص 312.

. سورة بقره آيه 216.

. نهج البلاغه خطبه 169.

. غررالحكم ح 5606.

. معاني الاخبار، ص 185، ح 1؛ امالي صدوق ص 287، ح 4؛ روضة الواعظين ص 52، الكافي ج 2، ص 45، ح 1.

. سورة زمر، آيه 38، و ر.ك سورة عنكبوت آيات 61 و 63؛ سورة لقمان آيه 25؛ سورة زخرف آيات 9 و 87.

. سورة يوسف آية 39.

. سورة زمر، آية 29.

. ر.ك افحتجاج ج 1، ص 13.

. ر.ك شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 47.

. ر.ك الجمل ص 128.

. الفتوح ج 2، ص 435.

. ر.ك بحارالانوار، ج 44، ص 104، ح 12.

. ر.ك همان ج 52، ص 84.

ص: 24

راز بقاي ايران ، عنايات اهل بيت عليهم السلام - 4

قسمت چهارم جلوه هايى از عنايات آشكار امام عصر (عج) به آزادى و استقلال ايران

1: پيروزى شگفت ملت ايران در جنبش تنباكو

على ابوالحسنى (منذر)

اشاره: در قسمتهاى پيشين، به نمونه هايى از عنايات اهل بيت، عليهم السلام، بويژه حضرت ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، به ايران اسلامى شيعه اشاره شد. عنايات آن امام همام، اختصاص به نمونه هاى ياد شده ندارد و در سراسر تاريخ اين سرزمين - خصوصاً مواقع بحرانى دو قرن اخير - مى توان نمونه هاى بسيارى را شاهد آورد كه ذيلاً به برخى از شاخصترين آنها اشاره مى كنيم: نهضت تحريم تنباكو، در تاريخ يك قرن و اند اخير ايران، نامى بغايت آشناست. نهضت مزبور، در حقيقت، شكننده و خنثاكننده تلاش هاى حساب شده و سازمان يافته اى بود كه ديپلماسى فرصت طلب و سوداگر انگليس (در زمان نخست وزيرى لفرد ساليسبورى) از مدت ها پيش، بويژه از زمان درگذشت مرحوم آية اللَّه حاج ملا على كنى، 1306 ق.) آغاز كرده و در اين راه به موفقيت هاى سريع و چشمگيرى نيز دست يافته بود. چگونگى آنكه:

قيام مردم ايران(به رهبرى حاج ملا على كنى، مرجع دينى متنفذ پايتخت) بر ضد قرارداد امتيازات رويتر و عاقد ايرانى آن (ميرزا حسين خان سپهسالار قزوينى، صدر اعظم فراماسون و آنگلوفيل ناصرالدين شاه)، اجراى مواد قرارداد را متوقف ساخت(1290 ق.) و افزون بر اين، پايه هاى سياست بريتانيا در كشورمان را براى مدتى نسبتاً طولانى متزلزل كرد. پيداست كه اين شكست فاحش، در كام انگليس ها بسيار تلخ وناگوار مى نمود و ديپلماسى لندن سخت در تلاش بود كه در نخستين فرصت ممكن به اين روند نزولى پايان دهد و در مقام تقويت سياست و پيشبرد مقاصد استعمارى خويش در ايران برآيد.

عواملى چون: درگذشت رجال پخته، مجرّب و متنفذ نظير سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه (م 1300 ق.)، ميرزا سعيد خان مؤتمن الملك انصارى (م 1301 ق.)، ميرزا يوسف خان مستوفى الممالك (م 1303 ق.)، فرهاد ميرزا معتمد الدوله (م 1305 ق.) و از همه مهمتر مرحوم حاج ملا على كنى (م 1306 ق.)؛ تأثير سوء فشارها، خشونت ها وتحكّمات كمرشكن و نفرت انگيز روس هاى تزارى كه از طريق سفير مغرور و متبختر آنان (پرنس دالگوركى) اعمال مى شد و به طور طبيعى حكومت ايران را به دامن قطب مخالف مى راند؛ و بالأخره، تمايلى كه ناصرالدين شاه هر از چند گاهى به عمران و آبادى كشور ايران و اخذ تكنيك وصنعت غرب نشان مى داد؛ فرصت مساعدى را در اوايل قرن 14 ق براى انگليسى هاى مترصّد و گوش بزنگ پيش آورد كه با بهره گيرى رندانه از آن توانستند كفّه سياست خارجى ايران را به سود خويش تغيير داده و به ضعف و نفكس سياسى چند ساله شان در كشورمان خاتمه بخشند. سياستى كه ديپلماسى لندن در اين برهه حساس از تاريخ، به رهبرى »لفرد ساليسبورى« نخست وزير، در پيش گرفت، سياست تطميع وتحبيب، و به عبارتى روشنتر سياست »هرچه بيشتر گرم گرفتن با دولت ايران و نشان دادن درف باغف سبز به آن، براى كسب امتيازات و قبضه اقتصاد و سياست اين سرزمين« بود.

ص: 25

»هارولد ويلسون«، نخست وزير انگليس، درباره ساليسبورى مى نويسد:

ساليسبورى يك امپرياليست بود و بريتانيا در طول صدارت او، كنيا، اوگاندا، نيجريه و رودزيا را به دست آورد و كنترل آب هاى شمال نيل را در دست گرفت. ليكن او نمى خواست براى نژاد سفيد زحمت و دردسر بيافريند، بلكه مى خواست يك خط ساحلى قدرتمند براى بريتانيا به وجود آورد و سرزمين هاى پشت ساحل يا مناطق داخلى را دربست به اجاره شركت هاى تجارتى واگذارد....

در قبال افريقا بسيار هوشيار و گوش به زنگ بود و در تلاش براى تصاحب مصر تصميم قاطع داشت كه جلو هرگونه ادعاى فرانسه را بگيرد. در دولت ساليسبورى بود كه كيچنر، در فاشورا، محكم در برابر فرانسه ايستاد. يك بار ديگر مواضع دفاعى تنگه [مانش] در برابر تهاجم احتمالى فرانسه تقويت شد....

او به عنوان نخست وزيرى با حدود 14 سال سابقه صدارت؛ بيش از هر نخست وزير ديگرى بعد از ليورپول[از نخست وزيران انگليس در اوايل قرن 19 م.] خدمت كرده است؛ حتى گلادستون از نظر طول مدت صدارت به پاى او نمى رسد. هيچ نخست وزيرى بعد از او، دوره صدارتش حتى به 10 سال نرسيد. او شيخ الرئيس تمام نخست وزيران عصر خود بود.

ساليسبورى، با عطف توجه دقيق به اوضاع حساس ايران، يك ديپلمات يهودى نژاد، مفحيل وكاركشته به نام »سرهنرى دروموند ولف« را به عنوان سفير انگليس روانه ايران ساخت (شعبان 1305 ق. / آوريل 1888 م.) و با اين كار به چرخ سياست بريتانيا در ايران سرعتى نو بخشيد. نيز در سفر سوم ناصرالدين شاه به فرنگ (1306 ق. / 1889 م.) موكب وى را با پيشوازى بسيار چشمگير و با شكوه - كه در سفرنامه خود شاه منعكس است - پذيرا شد و از اين طريق درمقام جلب و جذب شاه و همراهان وى برآمد.

روزنامه روسى »نوويه ورميا«، مورخه مارس 1888 (رجب 1305) در باب ولف و مأموريتهاى مهم او در ايران چنين هشدار داد:

امروز دروموند ولف به تهران رفت. نبايد فراموش كرد كه مشاراليه دركارهاى مصر با كمال جدّ كفايت به خرج داد و در 1885 به مأموريت مخصوص به اسلامبول فرستاده شد. بودن او در پايتخت ممالك سلطان (عثمانى) مصادف شد با حوادثى كه در پايتخت روم ايلى شرقى اتفاق افتاد و براى روسيه اين قدر مايه دردسر شد. مأموريت اين گونه مرد با كفايت پولتيك دادن به سفارت ايران، به نظر مى رساند كه دربار لندن مصمم شده است به كارهاى ايران با دقت نگاه كند و به نفوذ پرزور روس كسر برساند.

ولف از آن اشخاصى نيست كه نشسته و خميازه بكشد و دست هايش را روى هم بگذارد؛ البته در منافع دولت خودش سعى ها خواهد كرد.منافع انگليس هميشه در ايران با منافع روسيه در نقطه مقابل هم واقع شده.تعيين ولف را بايد مربوط به تدابيرى كه انگليس ها در سر حد شمالى هندوستان به كار مى برند دانست.

ص: 26

چند سال قبل، انگليس ها در نزد دولت عليّه ايران اقدامات به كار بردند كه اجازه بگيرند كشتى هاى آنها در رود كارون تا شوشتر تردّد بكنند ولى مساعى آنها به جايى نرسيد. اميد انگليس ها باز به كشيدن راه آهن بزرگ باقى است و احتمال كلّى دارد از مأموريت هاى ولف يكى هم اين باشد؛ و اگر اين راه به توسط انگليسها كشيده شود، آن وقت بايد جميع تجارتخانه هاى ايران را منحصر به انگليس دانست...«.

بدينگونه، همه چرخ هاى ماشين ديپلماسى بريتانيا، سريع وشتابان به كار افتاد تا با استفاده كامل از آن فرصت مساعد تاريخى، در مدتى اندك حريف روسى را در صفحه شطرنج سياست ايران مات سازد. حل كشمكش هفده ساله دولت ايران با رويتر(برسر قرارداد موقوف الاجراى امتيازات رويتر) ونيز عنوان فريبنده رشد اقتصاد ايران، بهانه هاى موجّهى بود كه بر اساس آن، ساليسبورى به دست ولف روزنه هاى نفوذ زير را براى استعمار انگليس در ايران باز كند.

1. افتتاح رود كارون به روى كشتيهاى تجارتى عموم ملل، كه البته بيشترين سود آن را عملاً و فعلاً انگليس ها مى بردند (صفر1306 ق. / اكتبر 1888 م.)؛

2. امتياز تأسيس بانك شاهنشاهى، كه گذشته از معاملات پولى، حق نشر اسكناس واستخراج نهضت تحريم تنباكو، در تاريخ يك قرن و اند اخير ايران، نامى بغايت آشناست. نهضت مزبور، در حقيقت، شكننده و خنثاكننده تلاش هاى حساب شده و سازمان يافته اى بود كه ديپلماسى فرصت طلب و سوداگر انگليس (در زمان نخست وزيرى لفرد ساليسبورى) از مدت ها پيش، بويژه از زمان درگذشت مرحوم آية اللَّه حاج ملا على كنى، 1306 ق.) آغاز كرده و در اين راه به موفقيت هاى سريع و چشمگيرى نيز دست يافته بود. انحصارى معادن ايران و از آن جمله نفت و بهره بردارى از ثروت هاى طبيعى اين سرزمين را در اختيار انگليس ها قرار مى داد (جمادى الاولى 1306 ق. / ژانويه 1889 م.).

3. امتياز رژى كه اختيار كشت و برداشت و خريد و فروش توتون و تنباكوى ايران را منحصراً به دست يك كمپانى انگليس مى سپرد (رجب 1307 ق./ مارس 1890 م.).

در اين ميان، بويژه قرارداد رژى، بهانه اى شد كه انگليس ها ايران را جولانگاه عمّال رنگارنگ خود قرار دهند و حتى جاىْ جاىف اين كشور اسلامى را عرصه تبليغات تبشيرى سازند، اما....

امّا نهضت تحريم تنباكو، به رهبرى داهيانه ميرزاى شيرازى وهمدلى نوع علما و پشتيبانى وسيع وحيرت انگيز طبقات مختلف ملت ايران، بويژه تجار، اين تهاجم شوم را متوقف ساخت. آرى، نهضت ضداستعمارى تحريم، نه تنها امتياز رژى (و پاره اى امتيازات ديگر نظير امتياز انگور و شراب) را بر هم زد، بلكه اساساً به حيثيت سياسى دولت انگليس - كه آفتاب در مستعمراتش غروب نمى كرد - لطمات سخت وارد ساخته و توطئه عميق و همه جانبه آن قدرت استعمارى را بر ضد استقلال و آزادى ايران اسلامى درهم شكست و براى سال هاى طولانى به تأخير افكند. به گواهى »ادوارد براون«، چهره مرموز سياست انگليس:

ص: 27

امتياز تنباكو پايان يافت ولى عوارض آن باقى ماند، و از اين عواقب لطمه بزرگى به حيثيت دولت انگليس وارد آمد... حيثيت انگليسيان كه دستخوش تضييع سنگين از شكست احمقانه و خنده آور امتياز تنباكو گرديد ، طبيعى و غيرقابل احتراز بود. اين امتياز محكوم به بدترين عقوبت ها شد.

با شكست مفتضحانه كمپانى رژى، سرمايه داران طمّاع غربى كه بوى زر مستشان كرده و براى بلع منابع ايران دندان تيز نموده بودند واپس نشستند؛ و حتى خود ساليسبورى پس از شش سال صدارت، در اثر بحران ناشى از نهضت تحريم، مسند حكومت را درباخت....

روزنامه فرانسوى »با« در شماره 5، فوريه 1900 خويش، با اشاره به نهضت تحريم مى نويسد:

...ولف... وقتى در سال 1892 تهران را ترك كرد خاطرش جمع بود كه ايران در تحت تسلط كامل انگلستان قرار گرفته، لكن موفقيت هاى وى در ابتداى كارش بود. چه، ولف كه قبل از حركتش از ايران به خيال خود با گرفتن امتياز انحصار فروش تنباكو در ايران براى يك كمپانى انگليسى، شاهكار سياسى خود را به خرج داده... در ظرف يكى دو ماه، انقلاب كه ابتداى آن از تبريز شروع شده بود، به تهران سرايت كرد و ناصرالدين شاه در كاخ خود محصور شد. دكتر فوريه در يادداشت هاى روزانه خود، كه اخيراً انتشار يافته، شورش تهران را بخوبى توضيح داده و انحطاط نفوذ انگليس را در ايران نشان مى دهد.

دكتر فوريه، پزشك فرانسوى مخصوص ناصرالدين شاه بوده است كه يادداشت هاى تاريخى او، منبع خوبى براى آشنايى با تب و تاب نهضت تحريم و پيامدهاى آن است. وى در يادداشت 2 جمادى الثانى 1309 ق. مى نويسد:

مردم هنوز دست به كشيدن قليان نبرده اند. اخبارى هم كه از لندن مى رسد چندان اطمينان بخش نيست. سهام بانك شاهنشاهى به نصف قيمت رسيده و چون تسطيح جاده هاى جنوب و استخراج معادن و معاملات ترياك كه همه ضميمه امتياز بانك بوده، كليه اين امور دچار وقفه شده است و بيم ضرر براى همه بخصوص براى بانك مى رود. اگر اين حال دوام كند خسارت جبران ناپذيرى متوجه همه چيز خواهد شد.

طورى مسئله تمباكو مهم است كه حتى اندرون خود شاه به هيچ وجه نمى كشند. شنيدم شاه فرموده بود به زن هاى خودش كه كى غليان را حرام كرده؟ بفكفشيد، اينها چه حرفى است؟! يكى از خانم هاى آبرومند عرض كرده بود همان كس كه ماها را به شما حلال كرده، همان كس غليان را، تا در اداره خارج مذهب [= غربيها]است، به ما حرام كرده. البته روحانيون از اين جهت وحشتى ندارند.

ص: 28

»رابينو«، رئيس بانك شاهنشاهى ايران، نيز در نامه به امين السلطان (صدر اعظم ناصرالدين شاه و عاقد رژى) مورخ ذى حجه 1309 ق. مى نويسد: چنانچه پريروز حضوراً عرض شد، فعلاً بر مديران بانك شاهنشاهى در لندن واضح و مشخص گرديده كه با وضع حاليه امكان ندارد كه بتوان در فرنگستان سرمايه به جهت ساختن راه از تهران الى محمّره [=خرمشهر] تدارك نمود. همان اوقات كه اعليحضرت اقدس شهريارى [=ناصرالدين شاه] امتيازنامه اين راه را به بانك اعطا فرمودند اقدامات و اهتمامات لازمه به جهت احداث كمپانى به عمل آمد. ولى بدبختانه [به علت] اتفاقاتى كه از بابت بعضى امتيازنامجات ديگر كه به هيچ وجه ربطى به بانك نداشت واقع گرديد، مخصوصاً از بابت امتياز تنباكو، به كلّى اطمينان سرمايه داران اورپ سلب شده در آنچه راجع به ايران است، چنانچه به طور تحقيق نه در انگلستان و نه در مابقى فرنگستان ممكن است سرمايه لازم جهت اتمام اين راه به دست آورد....

جالبتر وعبرت انگيزتر از همه، آن است كه دولت ساليسبورى نيز شديداً دچار بحران شده و نخست وزيرى كه شش سال با اقتدار تمام بر امپراتورى عظيم بريتانيا حكومت كرده و به قول هارولد ويلسون »شيخ الرئيس تمام نخست وزيران عصر خود بود«، منصب قدرت را از كف باخت.

»نيكى ر.كفدى«، مورّخ معاصر انگليسى، پس از تصريح به اين نكته كه:

شكست امتياز تنباكو از شور و شوق انگليسها براى سرمايه گذارى در ايران كاست.

مى نويسد:

ص: 29

بعلاوه، گزارش هاى نشريات انگليسى مربوط به سال 1892 درباره وقايع تنباكو حاكى از آن است كه اين امر، دولت محافظه كار ساليسبورى را با پاره اى گرفتارى هاى كوچك داخلى روبرو ساخته بود. همزمان با الغاى امتياز، حملات شديدى از جانب انگليسها به مخالفت با ولف و ساليسبورى وهمچنين با مشى دولت كلاً در حمايت از امتيازگران وبخصوص دعاوى آنان درباره غرامت، صورت گرفت. نشريه »تروث« به تاريخ 26 مه 1892 نوشت كه تالبوت در ديدار ناصرالدين شاه از انگلستان، جزء ملتزمين او بوده است. در پارلمان اتهامات سختى به دولت وارد شد كه جريان آن، چنانكه بايد در روزنامه »تايمز« و بويژه در شماره مورّخ 27 مه 1892 آن، گزارش گرديد. مخالفين، اين ادعاى كمپانى را كه واقعاً 300 هزار ليره براى خريد امتياز پرداخته است، مورد ترديد قرار دادند. دولت به خاطر جانبدارى از ادعاى گزاف كمپانى درباره امتياز، بشدت مورد حمله واقع شد. يكى از اعضاى جناح مخالف گفت كه »نمايندگان محترم اگر بخواهند چيزى بيرحمانه تر از اين معامله سراغ كنند بايد به ايام ديرينه سودجوييهاى كمپانى شرقى باز گردند« و عضو ديگرى از همين جناح تكرار كرد »كه اين امتياز با در نظر گرفتن تمام جوانبش، معامله تجارتى منصفانه اى نبود؛ تلاشى بود كه به نفع افراد انگشت شمارى، به زور از ايران پول گرفته شود، ومردم ايران حق داشتند كه به مخالفت با آن شوريدند«.

در همين زمان موضوع مناسبات ساليسبورى وتالبوت خاطر نشان شد و اظهار دولت مشعر بر اينكه اين مناسبات هيچ ارتباطى با مسئله امتياز نداشته است، مورد ترديد قرار گرفت.

اين مذاكرات پارلمانى، در روزنامه ها، از جمله در »پال مال گازت« مورخ 27 مه 1892، حملات سختى را در اين باب نسبت به دولت به دنبال داشت.

همچنين، اين مطلب كه نماينده سياسى انگليس در بوشهر، برادر تالبوت بوده است با سوء ظن تلقّى شد، ولى با نامه هايى كه نشان مى داد شخص اخير براى نخستين بار در مارس 1891،

عنايتى كه در جريان نهضت تحريم به ميرزاى شيرازى (و در حقيقت، به استقلال و آزادى كشور ايران) گرديد، اولين و آخرين عنايت آن حضرت به آن مرد بزرگ نبود. يعنى يك سال پس از اعطاى امتياز وارد ايران شده بود، سوء ظن مرتفع گرديد. پس از آنكه چند ماه بعد، دولت يك كتاب آبى درباره قضيه امتياز تنباكو منتشر ساخت، حملات مخالفين بر اساس مندرجات آن كه به عقيده آنان نشان مى داد كه ساليسبورى براى حمايت از مطالبات گزاف و نامعقول كمپانى درباره غرامت از قدرت خود سوء استفاده كرده بود، همچنان ادامه داشت....

اعتماد السلطنه، وزير و نديم مشهور ناصرالدين شاه، در روزنامه خاطرات خويش(بخش مربوط به حوادث پنجشنبه 26 ذى حجه 1309 ق.) ضمن شرح سفر ناصرالدين شاه به تويسركان مى گويد:

ص: 30

شاه در سرچشمه تويسركان ناهار ميل فرمودند. به من فرمودند سالسبرى، صدر اعظم انگليس، معزول شد. پارلمان انگليس به صدر اعظم معزول ايراد گرفتند كه چرا در ايران اسباب فتنه به پا كرده و انحصار تمباكو [كذا] وتوتون رواج داده؟ يكى از تقصيرات عزل او همين است. من تشكر كردم كه الحمد للَّه اين مرد »شارلاتان« معزول شد...! آن وقت حربه پيشواى نهضت تحريم در ستيز با كمپانى رژى (ودر حقيقت، با استعمار انگليس چه بود؟ هيچ! يك حكم كوتاه يك سطرى:

بسم اللَّه الرّحمن الرحيم، اليوم استعمال تنباكو و توتون بأىّ نحوف كان در حكم محاربه با امام زمان است؛ عجّل اللَّه فرجه.

كه ملت ايران - از زن و مرد و پير وجوان و عالم وعامى، حتى خواتين دربار يكپارچه خود را موظّف به اجراى آن مى شمردند! اعتماد السلطنه سابق الذكر در يادداشت هاى خصوصى خويش مربوط به چهارشنبه 7 جمادى الاولى 1309 ق. مى نويسد:

طورى مسئله تمباكو مهم است كه حتى اندرون خود شاه به هيچ وجه نمى كشند. شنيدم شاه فرموده بود به زن هاى خودش كه كى غليان را حرام كرده؟ بفكفشيد، اينها چه حرفى است؟! يكى از خانم هاى آبرومند عرض كرده بود همان كس كه ماها را به شما حلال كرده، همان كس غليان را، تا در اداره خارج مذهب [= غربيها]است، به ما حرام كرده. شاه فرموده بود من مى كشم، شما هم بكشيد. يكى از زن هاى ديگر گفته بود شما دو خواهر هم با هم گرفتيد! تكليف مردم كه نيست تقليد شما را بكنند. خلاصه عجالتاً احدى از خانه ها و كوچه ها غليان نمى كشند. غير از شاه و امين السلطان و امين اقدس [يكى از همسران شاه].

ص: 31

لحن خاصّ حكم تحريم (كه بر خلاف فتاوى و احكامف معمولف علما، به جاى »حرام است« و »لايجوز« و امثال اين تعابير، شخص مرتكب را »محارب با امام عصر عجل اللَّه فرجه« شمرده است و نيز نفوذ گسترده و حيرت انگيز آن (كه تا اعماق حرمسراى شاه قاجار نيز پركشيد و لاتهاى محل و فرنگى مآبانف لاافبالى را هم، چونان متديّنان، به رعايت حكم شرعى مرجع تقليد واداشت) امرى غير عادى و عجيب مى نمايد و نشان مى دهد كه پشت پرده ماجرا، خبرها بوده است. حكايت مستند و معتبر زير، پرده از راز بزرگ ماجرا برمى دارد:

مرحوم آيةاللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى (فرزند دانشور و پارساى مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيةاللَّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى) كه قبلاً به مقام عالى علمى و معنوى اش اشاره داشتيم، در زندگينامه جفنگ مانندف پدر خويش (نسخه خطى) مرقوم داشته اند:

مرحوم آقاى سيد حسين حائرى فشاركى، كه على الظاهر اخوى زاده مرحوم آقاى سيد محمد فشاركى استاد [مرحوم حاج شيخ عبدالكريم]بود و مرد صالح و فقيه روشن ضميرى بود و ...بسيار سيد با صفا و شيرين و دوست داشتنى بود...نقل مى كردند كه : در داستان تنباكو، مرحوم ميرزاى شيرازى، فضلاى شاگردان خود را شب ها در بيرونى جمع مى كرده است و آنها در موضوع تنباكو، از لحاظ مصالح حكم تحريم و لوازم محتمله غير مطلوب آن بحث مى كردند و به صورت مكتوبى درمى آمده است ومرحوم ميرزا مى برده است به اتاق خود و مطالعه مى كرده است و گاهى حاشيه مى نوشته است. مطلب به اينجا مى رسد كه مى ترسيم به واسطه حكم تحريم جان ميرزا، رحمةالله عليه، در خطر باشد، چون دست خارجيها - كه طالب اين امتياز هستند قوى است و بايد براى اين جهت نيز جوابى نزد خدا داشته باشيم.

مرحوم فشاركى، كه عموى حائرى ناقل است، جداً معتقد بوده است كه در قبال اين مصلحت مذهبى جان مرحوم ميرزا اهميتى ندارد. لذا خود تنها مى رود اندرون خدمت ميرزا، پس از تعارفات عرض مى كند كه شما حق استادى و تعليم و تربيت و ساير حقوق بر من داريد، ولى خواهش مى كنم به اندازه چند دقيقه مثلاً از حقوق خود صرف نظر فرماييد كه من آزاد صحبت كنم.

آقاى ميرزا، كه خيلى مرد مؤدبى بوده است، مى گويد: آقا بفرماييد.

ص: 32

مرحوم فشاركى به طور آزاد مى گويد:

- سيد، چرا معطلى؟ مى ترسى كه جانت در خطر بيفتد؟! چه بهتر كه بعد از خدمت به اسلام و تربيت علمى عده اى، به سعادت شهادت برسى؛ موجب سعادت شما وافتخار ماست.

مرحوم ميرزا مى فرمايد: بلى آقا، من هم همين عقيده را داشتم ولى مى خواستم به دست ديگرى نوشته شود، و امروز به سرداب مطهر رفتم واين حالت دست داد ونوشتم وفرستادم.

مرحوم حاج شيخ مرتضى افزوده اند: اين قسمت آخر، به حسب آنچه در نظرم هست، به عين الفاظ نقل شد. واللَّه المستعان وله الشكر على وضوح الحجة.

سى سال بعد از آن تاريخ، پرچم ديگرى بر ضد استعمار انگليس، به دست فردى همنام ميرزا (=ميرزاى شيرازى دوم) كه اتفاقاً او نيز سال ها در سنگر سامّرا كمر به خدمت اسلام و تشيع بسته بود، برافراشته شد و توطئه قيموميت انگليس (و در حقيقت صهيونيزم) بر نيل تا فرات را درهم شكست. و شگفتا كه آن دست غيبى، در اينجا نيز بيكار نبود:

حجة الاسلام حاج شيخ محمدعلى جاودان (از فضلاى مقيم تهران، و صاحب آثار و مقالات علمى مختلف) در اوايل تير 1374 نقل كردند:

مرحوم حاج شيخ ذبيح اللَّه محلاتى، نويسنده آثار علمى وتاريخى گوناگون نظير تاريخ سامّرا و اخبار غيبيه اميرالمؤمنين، عليه السلام، قبل از سال 1350 شمسى (ظاهراً در كتابفروشى مصطفوى تهران) تعريف كرد: به ميرزاى شيرازى دوم (رهبر انقلاب 1920 م. عراق مشهور به ثوره عراق) اعتراض كردند ميرزاى بزرگ (رهبر نهضت تحريم) با همه سطوت و مرجعيت تامه و قدرت فوق العاده پس از قيام تنباكو، با انگلستان مبارزه نكرد، شما چطور با آن درافتاديد؟ چيزى نگفت، فقط:

دست ديگرى هم هست!

ص: 33

×××

عنايتى كه در جريان نهضت تحريم به ميرزاى شيرازى (و در حقيقت، به استقلال و آزادى كشور ايران) گرديد، اولين و آخرين عنايت آن حضرت به آن مرد بزرگ نبود. نقل پاره اى ديگر از عنايات ولى عصر،عجّل اللَّه تعالى فرجه، به ميرزا، خالى از لطف نيست.

مرحوم حاج ملاعلى واعظ خيابانى تبريزى در كتاب گرانسنگ علماء معاصرين، تحت عنوان »كرامت عظيمه« براى ميرزاى شيرازى، رحمةالله عليه، مى نويسد:

صديقنا الأعظم العلاّمة آقاميرزامحمدعلى افردوبادى، ايّده اللَّه تعالى، مرا نقل فرمود كه عالم فاضل آقا ميرزا مطّلب اوردبارى نزيل اروميّه موسومه فعلاً به رضائيّه در 3 ذى القعدة الحرام سنه 1350 از حاج محمد جعفر اصفهانى قطين تبريز روايت كرد كه مرد تاجرى بود كه در اوّل امر تجارت مى كرد بعد كارش تنزّل نمود و به تنگدستى درافتاد پس به نجف اشرف آمده مجاور آن مشهد مطهّر گرديد و در نجاح امر خود به قبر شريف ملتجى گشته ملتزم اعمال و دعوات شد تا آنكه به او گفتند كه التزام به مسجد سهله در هر شب چهارشنبه تا

درآمدى بر شناخت توقيعات-1

قسمت اول

محمد مهدى ركنى توقيع در لغت نامه ها

در كتابهاى لغت »توقيع« به اين معانى آمده:

نشان گذاشتن و امضاء كردن حاكم بر نامه و فرمان، جواب مختصر كه كاتب در نوشته به پرسشها مى دهد، دستخط فرمانروا، نوشتن عبارتى در ذيل مراسله.1 در اصطلاح علم حديث پاسخ پرسشها يا اطلاعيه هايى است كه به صورت كتبى از طرف امام براى آگاهى شيعيان فرستاده مى شده، چنانكه توقيعاتى از حضرت امام على نقى و امام حسن عسكرى، عليهماالسلام، نقل شده است، امّا معمولاً توقيع به2نامه هاى حضرت حجةبن الحسن امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، گفته مى شود كه توسط چهارتن نايبان خاص ايشان در زمان غيبت صغرى به دست شيعيان مى رسيده است. محتواى اين3توقيعات يا جواب سؤالات خصوصى است يا تعليم احكام و ردّ شبهاتف مخالفان، يا تأييد و توثيق نوّاب اربعه و تكذيب مدعيان دروغين و تعيين تكاليف اجتماعى شيعيان در دوران نهان زيستى حضرت، كه شرح آنها خواهد آمد. چنين به نظر مى رسد دانشمندان ما خواسته اند بين اخبارى كه شيعه آنها را در حضور امام بطور شفاهى فرا گرفته با آنچه به صورت حاشيه و پى نوشت نامه از امام دريافت كرده تفاوتى موجود باشد، بدين جهت نوع دوم را توقيع خوانده اند، كه با معانى لغوى و وضع نخستين آن نيز تناسب دارد، زيرا توقيعات معمولاً جواب پرسشهايى است كه در زير نامه به اختصار تحرير مى شده، و نشان درستى آنها دستخط شناخته شده يا مهر4نويسنده بوده كه در توقيعات وجود داشته است، و بدين ترتيب اصحابف ائمه و شيعيان زبده كه با خط و نشان پيشوايان خود آشنايى داشتند به صدور آنها از طرف حجت خدا اطمينان كامل پيدا مى كردند. اهميت توقيعات و استدلال به آنها

ص: 34

آشكارترين اثر وجودى و تربيتى امام غايب در مدت غيبت صغرى توقيعات صادره از آن حضرت است. چنانكه مى دانيم مهدى موعود، عليه السلام، آخرين خليفه آفريدگار بر زمين براى هدايت و رهبرى توده هاى انسانى است. پنهان از چشمها مى زيَد تا از كيد دشمنان محفوظ ماند، و دست ستم به آستان والايش نرسد، و چون پدران خود به زهر جفا يا شمشير كين كشته نشود، و آثار وجودى خليفةاللَّه از جهان نابود نگردد. امّا اين ناپيدايى و نهان زيستى چنان نيست كه همانند نابودن امام بر صحنه زمين باشد و وجود و عدمش يكسان، نه واللَّه! كه علاوه بر آثار معنوى و افاضات پنهانى - كه اهلش از آن برخوردارند - امام غايب چون امام حاضر به وظيفه پيشوايى دينى خود كه هدايت و تربيت نفوس و مددرسانى به دانشمندان پارساى مذهبى و نگهداشتف آنان از لغزشهاست مى پردازد و در حراست و مرزبانى حريم دين الهى و ديگر مسؤوليتها و تعهداتى كه نسبت به كشورهاى اسلامى دارد مى كوشد، و »آن كس كه ز كوى آشنايى ست« مى داند كه هدايت و دستگيرى و نگهبانى حضرتش چگونه است، كه خود ديده و بهره مند گشته است.

يكى از جلوه هاى بارز اين راهنمايى در زمان غيبت كوتاه مدتف آن حضرت، همين توقيعات است كه به وسيله نايبان خاص براى شيعيان فرستاده اند. زيرا اگر فيض بخشى و لطف نهانى آن حضرت را بيشتر مردم احساس نكرده اند، و يا گروهى تحقيق نكرده اخبار متواتر در5ضرورت حجت خدا را به چشم قبول و اعتنا نمى نگرند، امّا توقيعاتى كه در مدت 69 سال غيبت صغرى از طرف حضرت صادر شده، داراى خصوصياتى است كه نه تنها براى مردم آن عصر دليل عينى و نشان آشكار بر صدورش از سوى امام غايب بوده، بلكه چون از همان زمان در كتب محدثان موثّق و علماى محقّق ثبت و ضبط گشته، براى ما نيز امروز مى تواند دليلى مشهود و اثرى روشن بر صدور آنها از ناحيه آن حضرت باشد، كه انكارش جز بر عناد يا حق پوشى حمل نگردد، و چگونه چنين نباشد درحالى كه اين توقيعات با خط و نشان شناخته شده بر دست مطمئن ترين افراد به شيعيان مى رسيده، و آنان آثار درستى را - مانند نهان دانى و پيشگويى امام - در آنها مى ديدند، و سپس با تمام خصوصيات اين نامه ها را در كتب خود نقل مى كردند. اين كتابها كه اصل6ناميده مى شد دراختيار دانشمندانى متتبّع چون محمدبن يعقوب كلينى (درگذشته به سال 329 ق.) و محمدبن على بن بابويه معروف به شيخ صدوق (درگذشته به سال 381 ق.) كه در زمان غيبت صغرى يا اندكى پس از آن مى زيستند قرار گرفت، و اين پويندگانف راه دين و دانش به گردآورى اخبار و تنظيم و تحقيق درباره آنها پرداختند. آثار علمى اين محققان كه بيشتر از قرن چهارم و آغاز غيبت كبرى به بعد است موجود و مرجع و مأخذ پژوهندگان امروزى است، و به استناد همين كتب معتبر هزار ساله

ص: 35

است كه ما به توقيعات اعتماد و اتكاء مى كنيم، و هم آنها را دليل آشكار بر نظارت و مرزبانى حضرت مهدى، عليه السلام، از جامعه اسلامى مى دانيم. هرچند روايات رسيده از رسول اكرم و اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم، عليه السلام، درباره مهدى موعود، عليه السلام، آنقدر فراوان و متواتر است كه جاى ترديد براى مسلمانانف7حقيقت جو و بلكه هر محقّقف منصف باقى نمى گذارد، امّا نويسنده معتقد است پس از اثبات درستى توقيعات و مطالعه تعدادى از آنها خوانندگان نسبت به اين موضوعف اعتقادى اطمينان قلبى بيشترى مى يابند. اميد است در اين كوشش علمى حوصله و داورى منصفانه خوانندگان نويسنده را يارى و همراهى كند، تا معرفت بيشترى نسبت به امام زمان خود پيدا كنيم، كه در حديثى از حارث بن مفغيره روايت شده: به حضرت صادق، عليه السلام، گفتم: آيا رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، گفته است: هركس بميرد و امامش را نشناسد مانند عهد جاهليت مرده است؟

حضرت فرمود: بلى. گفتم جاهليتف كامل (مانند قبل از اسلام) يا جاهليتى كه فقط امامش را نشناسد. حضرت پاسخ داد: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى.8

بنابراين بايد مسأله شناخت امام و معرفت نسبت به حجت خدا را با اهميت بيشتر تلقى كرد و تحقيق لازم را انجام داد.

چگونگى پيدايش توقيعات

براى اينكه در انتساب توقيعات به امام زمان، عليه السلام، دچار ترديد نشويم، و مثلاً آنها را ساخته دست شيادان يا ساده لوحى و زودباورى عوام نپنداريم، بايد مقدمات و موجبات پيدايش اين نامه ها را بدانيم. براى حصول اين مقصود لازم است نخست اشاره اى به اوضاع سياسى و روش حكام آن عصر بنمائيم تا علت غيبت و پنهان زيستى امام معلوم شود، آنگاه ضرورتف وجودى نواب اربعه كه توقيعات توسط آنها به شيعيان مى رسيده نيز آشكار مى گردد. مى دانيم راه ارتباط شيعيان با امام غايب در مدت 69 سال نايبان چهارگانه حضرتش بوده اند، و به بيان ديگر حجت خدا مسؤوليت هدايت و امامت خود را ازطريق اين سفيران عملى مى كرده، يعنى با صدور توقيعات و پاسخ به پرسشها، آثار رهبرى و ارشادى اش به شيعيان مى رسيده است. در تشريح آنچه ذكر شد مطالب زيرين - كه خود فشرده از بحثى مفصل است - بيان مى شود. 1 - نظرى به تاريخ آن زمان

ص: 36

نگاهى گذرا به تاريخ زندگى ائمه بعد از حضرت رضا، عليه السلام، و رفتارى كه فرمانروايان با آنان و دوستانشان داشتند حكايت از اين دارد كه بدرفتارى و فشار آن خلفاى غاصب نسبت به جانشينان حقيقى پيامبر قوس صعودى مى پيمود. چنانكه محدوديت و سختگيرى بر امام دهم حضرت هادى، عليه السلام، بيش از امام نهم - حضرت جواد، عليه السلام - بود، همچنانكه مراقبت بر داخل خانه امام حسن عسكرى، عليه السلام، و گماشتن جاسوسهاى زن و مرد بر ايشان افزون از امام دهم بود. 9براى هركس كه تاريخ حيات اين امامان را مطالعه مى كند همواره اين سؤال مطرح است كه چرا اين بزرگ مردان الهى كه از سلامت كامل روح و بدن برخوردار بودند چنين اندك زيستند و نگذاشتند آثار وجوديشان آشكار شود؟ چرا بايد امام جواد، عليه السلام، 25 سال و امام حسن عسكرى 28 سال زندگى نمايند و به سم جفا كشته شوند؟ چرا بايد از 42 سال عمر حضرت هادى حدود 20 سال آن تحت نظر يا در زندان گذشته باشد؟10چرا بايد امام دهم و يازدهم از زادگاهشان مدينه ناخواسته تبعيد شوند و در سامرا در محلى كه لشكرگاه سلطان است تحت نظر و مراقبت شديد آن جاه طلبان قرار گيرند؟ از جمله ويژگيهاى نيم قرن از حكومت عباسيان در سامرا - از سال 227 تا 279 ق. - ضعف دستگاه فرمانروايى و استيلاى مواليان ترك و انقلاب صاحب زنج كه خود را علوى و حامى زحمت كشان مى دانست، و بالاخره نهضتهاى متعددى است كه به طرفدارى از »رضاى آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله« و بر ضد ستم هيأت حاكمه انجام مى گرفت، بحدى كه از آغاز حكمرانى معتصم تا پايان عهد معتمد - كه بيش از نيم قرن زمان گرفت - هجده نهضت و قيام روى داد كه همه از طرف علويان بود. انقلابيون بپاخاسته مردم را كه از فساد و مال اندوزى و كشتار فرمانروايان به ستوه آمده بودند به عنوان كلى »رضاى آل محمد« فرا مى خواندند نه به نام خاص امام زمانشان، زيرا بيم آن مى رفت كه دستگاه جبار، امام را به طغيان و اخلال عليه حكومت متهم كند و فوراً بكشد. ظاهراً اين داعيان انقلابى معتقد بودند كه در صورت پيروزى امام را به رهبرى برگزينند و درصورت عدم موفقيت خود را فداى عقيده و آرمان و امام خويش كنند. اگر نهضت كنندگان را در دعوتشان صادق و صميمى هم ندانيم، اين حقيقت انكارناپذير است كه آل محمد شايستگى و حق حكومت داشته اند، و اين امرى مسلم و مقبول بوده كه رهبران مردم را بدان مى خواندند، هرچند در باطن رياست خود را نيز طالب بودند.11 اگر خواسته باشيم فهرستوار هم اوضاع سياسى - اجتماعى شيعه و پيشوايانش را در مدت امامت حضرت هادى و عسكرى، عليهماالسلام، - از سال 220 تا 260 ق. - نقل كنيم سخن به درازا خواهد كشيد و از هدف اصلى باز مى مانيم، بدين جهت طالبان را به كتب مربوط بخصوص »تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، عجّل اللَّه تعالى فرجه« رجوع مى دهيم كه اثرى تحقيقى و پرفايده است، اينجا همين قدر متذكر12مى شويم كه از مجموع مطالعات اين واقعيت خودنمايى مى كند كه آن سلاطين ستمگر - و نه خلفاى رسول اللَّه - برطبق اخبار فراوانى كه از پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و فرزندانش رسيده بود، مى دانستند مصلح موعود كه قائم آل محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، است از اين خاندان ظهور خواهد كرد، و جهان را پس از آنكه ظلم و جور همه جا را فرا گرفت از قسط و عدل پر خواهد نمود،13و مهدى موعود، عليه السلام، است كه حكومت اسلامى واقعى را كه بر پايه توحيد و برابرى و برادرى و رعايت حقوق همه افراد است ايجاد خواهد كرد. بنابراين قدرت و سلطنت آنها نابود شدنى است، و چون به خيال خام خود مى خواستند از تحقق آن حكومت عدل جلوگيرى كنند، نسبت به ائمه معصومين به چنان فجايع و جناياتى دست مى زدند و آنان را سخت زيرنظر داشتند. در چنين شرايط اجتماعى و سياسى خاص بود كه امام هادى و بخصوص حضرت عسكرى،عليهماالسلام، به اجبار زندگى مخفيانه و كم معاشرت را پيش گرفتند و با رعايت تقيه و حفظظاهر به وظايف اجتماعى و رهبرى شيعيان پرداختند، و با وجود اين به14حبس و قتل محكوم شدند.

ص: 37

2 - غيبت

در اين اوضاع سخت كه از شمشير خون مى ريخت موضوع غيبت مهدى موعود نيز توجيه و تعليل مى شود. براى حفظ جان و برجا ماندن حجت خدا بر زمين، ناپيدايى و پنهان زيستى امام كارى طبيعى و خردپذير و بلكه منحصر به فرد بود، البته اين از نظر حفظ جانف پيشوا و ادامه رهبرى است، امّا اختفاى آن دو امام كه معلول شرايط سخت و فشار رژيم حاكم بود، اين فايده مهم را نيز داشت كه حادثه مهم غيبت و ناپيدايى طولانى امام دوازدهم را براى شيعه امرى عادى و مأنوس گرداند، و زمينه ذهنى مردم را براى غيبت حضرت حجةبن الحسن، عليه السلام، آماده كرد. على بن حسين مسعودى در كتابش اثبات الوصيه سخنى در اين باره دارد كه نقل كردنى است: »او روايت مى كند كه امام هادى، عليه السلام، خود را از بسيارى از شيعه پوشيده مى داشت و جز با اندكى از خواص مراوده نداشت. چون امامت به فرزندش امام عسكرى، عليه السلام، رسيد با شيعيان از پشت پرده اى سخن مى گفت، مگر در اوقاتى كه براى بردنش به خانه سلطان بر مركب سوار مى شد و آشكار مى گذشت، كه همه او را مى ديدند. اين دورى گزيدن از عموم و پرده نشينى مقدمه غيبت صاحب الزمان، عليه السلام، بود، تا شيعه رفته رفته به پنهان بودن امامش عادت كند، و با مسأله غيبت يك باره روبرو نشود«.15 اين نظريه را دانشمندان متتبع معاصر نيز تأييد كرده حتى از برنامه هاى حساب شده امام هادى، عليه السلام، شمرده اند.16 در تأييد آنچه ذكر شد و تمهيد مقدمه براى غيبت كبرى، بايد از غيبت صغرى و پنهان زيستى 69 ساله امام زمان، عليه السلام، نام برد، كه آن نيز خود وسيله اى براى آماده گردانيدن شيعه جهت غيبت كبرى و ناپيدايى طولانى و ممتدّ حضرت مهدى، عليه السلام، است. ناگفته نماند آنچه از زندگى مخفيانه امام دهم و يازدهم نقل شد در ارتباط با غيبت طولانى فرزندشان حجةبن الحسن، عليه السلام، بود، وگرنه اصل غيبت از جمله سنتهاى الهى است كه براى همه انبياء و اولياى گذشته واقع شده و موجب امتحان و آزمايش امت و نيز وسيله اى براى تنبيه و آگاهى بخشيدن به آنها بوده است، و چنانكه در امتهاى پيش رخ داده در امت اسلام نيز روى مى دهد، و از اين جهت غيبت پديده اى نوظهور و بى سابقه نيست و پيشينه اى ديرين دارد. كوتاه سخن17آنكه علت غيبت امام دوازدهم مساعد نبودن شرايط زندگى آشكار و عادى براى حضرتش مى باشد، زيرا بى شك علنى شدن وى همان بود و گرفتارى به دست جلادان همان، كه عباسيان هميشه بيمناك از وقوع پيش بينى رسول اكرم بودند كه در اين خبر مشهور آمده: اگر از عمر جهان تنها يك روز باقى مانده باشد خدا آن روز را به قدرى طولانى خواهد كرد كه بالاخره فردى از خاندان من ظهور كند و اساس ظلم و جور را فرو ريزد.18 3 - انتخاب و معرفى نايب

بديهى است كه هرگاه شرايط اجتماعى و اوضاع سياسى بطورى بود كه امام نمى توانست يا مصلحت نمى دانست آزادانه و مستقيماً با پيروانش ارتباط برقرار كند، چاره اى جز انتخابف نماينده و معرفى واسطه اى بين خود و مردم نداشت، تا به وسيله او مسئوليت رهبرى خود را انجام دهد و اين روشى است خردپذير و متداول. اين كار از زمان امام دهم كمابيش اجرا شد و رفته رفته به ميزان افزايش سختگيريهاى حكام و ازدياد اختفا و پنهان زيستى امام فعاليت و وساطت نمايندگان نيز بيشتر شد، تا اينكه از شروع غيبت صغرى كه سال 260 ق. و وفات امام حسن عسكرى، عليه السلام، بود وارد مرحله جديد و كامل خود گرديد و توقيعات - كه موضوع بحث ماست - نيز در اين مرحله و به همين دليل به وجود آمد.

ادامه دارد

ماهنامه موعود شماره 27

ص: 38

پى نوشتها:

× برگرفته از كتاب: نشانى از امام غايب، عجّل اللَّه تعالى فرجه، بازنگرى و تحليل توقيعات.

1. مرجع در نقل معانى مذكور عبارت است از: منتهى الأرب فى لغة العرب، لغت نامه دهخدا، فرهنگ فارسى، لسان العرب. در كتاب اخير مى خوانيم: »التوقيع فى الكتاب: الحاق شئ فيه بعد الفراغ منه... قال الأزهرى: توقيع الكاتب فى الكتاب المكتوب أن يجمل بين تضاعيف سطوره مقاصد الحاجة و يحذف الفضول...« (الطبعة الأولى، ج 10، ص 288، فصل الواو، حرف العين). ذكر اين مطلب را خالى از فايده نمى بيند كه بنابر آنچه در كشّاف اصطلاحاتف الفنون آمده، توقيع در دستگاههاى قضائى اسلام نيز معنى اصطلاحى داشته بدين شرح: »هرگاه كسى بر ديگرى ادعايى كند، نوشته او (كه به گواهى افرادى تأييد شده) محضر ناميده مى شود، و چون طرف مقابل به وى جواب دهد و دليلهاى روشن خود را اقامه كند آن نامه را توقيع گويند، و چون دليلهايش پذيرفته شد و قاضى بر طبق آن حكم كرد، آن حكم سجل ناميده مى شود.« (چاپ دوم، ج 1، ص 689). بنابراين معنى، »توقيع« نامه اى است كه ادلّه مستند در جواب مدّعى را دربر دارد.

2. مانند اين توقيع كه شيخ صدوق از امام عسكرى، عليه السلام، نقل كرده: »پندارى است باطل كه مخالفان مى خواهند با كشتن ما اين نسل پاك را منقطع گردانند كه خداى عزوجل گفتارشان را تكذيب كرده است، و سپاس خداى را بر اين نعمت« (كمال الدين، ص 407)، نيز رجوع شود به: سفينةالبحار، ج 2، ص 676، كه توقيعاتى از امام دهم و يازدهم، عليه السلام، نقل كرده.

3. ر.ك: الذريعه، ج 8، ص 237.

4. شواهد تحت عنوان »خط آشنا« نقل خواهد شد.

5. »خبر متواتر« در اصطلاح علم الحديث منظور خبر جماعتى است كه - فى حد نفسه نه به ضميمه قرائن - اتفاق آنان بر كذب محال و درنتيجه موجب علم (= يقين) به مضمون خبر باشد (علم الحديث، ص 144).

6. »اصل« در اصطلاح علماى حديث مجموعه اى از روايات است كه راوى بلاواسطه از لسان امام شنيده و ضبط نموده باشد. ولى چنانچه بواسطه كتاب ديگر (كه از امام اخذ شده) مجموعه اى گرد آورد، به اين مجموعه فرع و به مرجع اولى اصل گويند. (الذريعه ج 2، ص 126)، يا مراد به اصل مجرد كلام امام است، در مقابل كتاب و مصنّف كه در آنها علاوه بر كلام ائمه از خود مؤلف نيز بياناتى هست (رجال بوعلى، ص 11) به نقل از علم الحديث، ص 72.

7. براى ملاحظه اخبار رسيده از رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، و ائمه معصومين، عليهم السلام، درباب مهدى موعود به عنوان نمونه اين كتابها ذكر مى شود:

- الأصول من الكافى، محمدبن يعقوب كلينى (م. 329)، ج 1، كتاب الحجة، ص 328-372.

- كتاب الغيبة، محمدبن ابراهيم النعمانى (من أعلام القرن الرابع).

- كمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه القمى.

- كتاب الغيبة، شيخ الطائفه ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى.

- بحارالأنوار، محمد باقر المجلسى، المكتبةالاسلاميه، ج 51 و 52 (برابر جلد 13 چاپ كمپانى).

- المهدى، السيد صدرالدين الصدر.

- منتخب الأثر فى الامام الثانى عشر، عليه السلام، لطف اللَّه صافى گلپايگانى. اين كتاب تمام خصوصيات و بشارتهاى امام قائم، عليه السلام، را بتفصيل ضمن نقل احاديث روايت شده از طريق عامه و خاصه برمى شمرد و تأليفى جامع است.

- خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى.

8. ر.ك: الاصول من الكافى، ج 1، ص 377، چند روايت ديگر نيز به همين مضمون نقل شده.

9. »خليفه عصر يعنى المعتمد على اللَّه (256-279 ق.) به همين جهت (يعنى يافتن فرزند حضرت امام حسن عسكرى) امر داد خانه امام و حجرات آن را تفتيش كردند، و جميع آنها را مهر نمودند، و عمال او در پى يافتن فرزند آن حضرت كوشيدند و زنان قابله را به تحقيق حال كنيزكان امام يازدهم گماشتند«. (خاندان نوبختى، 107).

ص: 39

10. ر.ك. ترجمه ففرَق الشيعه، 122.

11. ر.ك. پژوهشى در زندگى امام مهدى، عليه السلام، و نگرشى به تاريخ غيبت صغرى، 69-72.

12. تأليف و تحقيق دكتر جاسم حسين، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، انتشارات اميركبير، 1367.

13. اشاره به اين حديث است كه از پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، و اهل بيت معصومش از طرق مختلف روايت شده است. ما به ترجمه يكى از آنها بسنده مى كنيم: شيخ صدوق در كمال الدين با ذكر سلسله اسناد از عبداللَّه بن عمر نقل مى كند كه گفت: »از حسين بن على، عليه السلام، شنيدم كه مى گفت: از رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، اين چنين شنيدم كه مى گفت: اگر از دنيا جز يك روز نمانده باشد، خدا اين روز را طولانى مى كند تا مردى از فرزندانم بيرون آيد (ظهور كند) و دنيا را از عدل و قسط پر كند چنانكه از جور و ظلم انباشته شده است«. منتخب الأثر، ص 247. در همين باب 25 اين كتاب 123 حديث به همين مضمون نقل شده.

14. ر.ك: تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، عجّل اللَّه تعالى فرجه، فصل دوم. قابل ذكر است: از فرط تقيه گاه از امام دوازدهم به »غريم« نام مى بردند، غريم از لغات اضداد است، و به معنى »مديون« و »دائن« هر دو استعمال مى شود. ر.ك. بحارالأنوار، ج 51، ص 297-298.

15. المهدى، ص 175.

16. ر.ك. پژوهشى در زندگى امام مهدى، عليه السلام، ص 135.

17. در اين باب ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه القمى (الصدوق)، ص 127-159.

18. منتخب الأثر، ص 141، حديث 2، به نقل از صحيح ترمذى و ص 154، حديث 40، به نقل از ينابيع المودة.

ص: 40

غيبت صغرى و وضعيت علمى و فرهنگى شيعه-1

قسمت اول

حسن حسين زاده شانه چى

درآمدى بر مسأله غيبت

بررسى تاريخى دوران غيبت فرازهايى از حيات پر فراز و نشيب تشيع را آشكار مى سازد؛ حياتى كه بويژه در بعد علمى و فرهنگى از جايگاه و منزلتى خاص در حيطه تاريخ اسلام برخوردار است. دوران غيبت صغرى به واسطه شرايط اجتماعى خاص پديد آمده، از موقعيت ويژه اى برخوردار بود كه اوضاع فرهنگى جامعه شيعى نيز تحت تاثير اين موقعيت قرار گرفت و بر اساس عناصر تعيين كننده آن، دستخوش تحولاتى شد. تحولاتى بنيادين كه اساس فعاليتهاى علمى گسترده اى را پى ريزى كرد و در كمتر از يك قرن به اوج شكوفايى خود رسيد و سير پيشرفت آن تا به زمان حال با روندى گاه تند و شتابان و گاه كند و آهسته ادامه يافته است و اينك ما از دستاوردهاى ارزنده آن بهره مند هستيم.

در سال 260 ق. امام حسن عسكرى، عليه السلام، پس از دوران كوتاه شش ساله امامت در سن 27 سالگى رحلت كرد و تنها فرزند او كه پنج سال از عمرش مى گذشت از جانب خداى متعال و با نص آن حضرت به امامت منصوب گرديد.اما به دلايلى كه پرداختن به آنها خارج از مجال بحث ما است، امام دوازدهم، عليه السلام، از همان زمان از ديدگان پنهان شد و دوران غيبت حضرتش پس از پنج سال حضور در ايام حيات پدرش، كه تنها عده اى از خواص شيعيان موفق به ديدار وى شدند، آغاز گرديد. غيبت صغرى كه در سال 260 ق. آغاز شد و پس از 69 سال در سال 329 ق. با درگذشت چهارمين و آخرين نائب خاص امام، عليه السلام، پايان يافت، در واقع مقدمه و آغازى براى غيبت طولانى بود، تا شرايط پذيرش موقعيت جديد براى مردمان فراهم گردد و شيعيان آمادگى درك دورانى را داشته باشند كه در آن از حضور امام معصوم به طور مستقيم بى بهره اند.

درك اين موقعيت جديد مستلزم عبور از يك مرحله واسط بود كه فراهم كننده شرايط و آمادگى مذكور باشد. اين مرحله ميانى كه با روندى تدريجى از اوايل قرن سوم هجرى و در واقع پس از شهادت امام رضا، عليه السلام، آغاز شده بود با حركتى رو به تزايد بتدريج تا نيمه اين قرن ادامه يافت. در واقع اين حركت به طور غير مستقيم از زمانى آغاز شد كه هارون الرشيد، خليفه عباسى شرايط دشوارى را بر امام هفتم، موسى بن جعفر، عليه السلام، تحميل كرد و آن حضرت را بشدّت تحت مراقبت قرار داد و سالها در زندانهاى بغداد محبوس كرد. گر چه پس از آن در زمان حيات امام رضا، عليه السلام، آن سختگيرى و فشارها به حداقل خود رسيد ولى در آغاز قرن سوم هجرى شرايط به گونه اى ديگر تغيير يافت. معتصم خليفه جانشين مأمون امام جواد، عليه السلام، را شديداً تحت نظر قرار داد و وى را به بغداد - مركز حكومت - احضار كرد و در نهايت در سال 320 ق. امام را مسموم نموده و به شهادت رسانيد.

ص: 41

شهر سامرا كه در واقع پادگان نظامى بود كه معتصم آن را تأسيس كرد، پس از او محل حبس و تبعيدگاه امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، شد. متوكل خليفه سفاك عباسى كه از وجود امام در مدينه بيمناك بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحت الحفظ نگاه داشت. در طى اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد. آنان در واقع امكان دسترسى به امام، عليه السلام، را نداشتند مگر به طور مخفيانه و از طريق مكاتبه و يا با كمك خدمتكاران ايشان، يا در قالب فروشندگان دوره گرد يا عابران رهگذر يا...

وضعيت مذكور بتدريج و به طور غيرمستقيم اين آمادگى را در مردم پديد مى آورد كه در زمان عدم حضور و يا عدم دسترسى مستقيم به امام چه بايد كرد؟ از طرفى امامان، عليهم السلام، نيز در چنين شرايطى، ملاكهاى راهيابى و مصادر مراجعه شيعيان را مشخص مى كردند. نظام وكالت كه از ديرباز وجود داشت در اين زمان هر چه بيشتر گسترش يافت. ائمه، عليهم السلام، وكيلانى از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مى كردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاى دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مى پرسيدند نيازهاى خود را بيان مى كردند و وجوهات شرعى را به آنها مى پرداختند تا آنها را به ائمه، عليهم السلام، ردّ كنند. اين نظام وكالت در واقع مرحله ابتدايى نظام نيابتى بود كه در دوران غيبت صغرى شكل گرفت. با اين حال با آغاز دوران غيبت صغرى وضعيت به گونه اى خاص تغيير يافت. با وجود اين كه اولين نائب خاص امام، عليه السلام، مدتها قبل از طرف امام عسكرى، عليه السلام، به شيعيان معرفى شده بود ولى حيرت و سردرگمى فراوانى شيعيان را فراگرفت. راه ارتباط با امام، عليه السلام، منحصر به نائب خاص حضرت گرديد و حتى وكيلان امام، عليه السلام، نيز قادر به دسترسى به امام نبودند. اگر چه امكان ديدار با امام به طور كلى منتفى نبود و چه بسا كسانى به ديدار حضرت نايل مى شدند. در واقع غيبت صغرى براى فراهم شدن شرايط لازم جهت درك دوران غيبت كبرى امرى ضرورى بود؛ چرا كه در طى آن مردم مى آموختند كه مصدر رجوع آنها در امور دينى فقيهان و عالمان دينى هستند كه مورد نياز و مراجعه مردم اند و علماى شيعه نيز به ضرورت اين نكته پى بردند كه مصادر و مراجع علمى كه مورد نياز و مراجعه مردم هستند بايستى به گونه اى متقن و ثابت در دسترس مردم قرار گيرند.

مسأله غيبت امرى نبود كه بتازگى مطرح شده باشد بلكه در سخنان معصومين، عليهم السلام، بارها به آن اشاره شده بود و مردم كمابيش با آن آشنا بودند. در رواياتى كه از نبى اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، نقل شده بود حضرت ضمن بيان خصوصيات امام مهدى، عليه السلام، به مسأله غيبت حضرتش نيز اشاره كرده بود. در يكى از اين روايات پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، چنين فرمود:

مهدى از فرزندان من است نام او نام من و كنيه او كنيه من است و شبيه ترين مردم به من از حيث آفرينش و خلق و خوى است. او غيبت و دوران حيرتى دارد كه مردمان در آن به گمراهى مى افتند سپس همانند شهاب تندرو، مى آيد و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد.

ص: 42

2و در روايت ديگر فرموده است:

خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت من را درك كند در حالى كه در دوران غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا كرده باشد...

3ائمه، عليهم السلام، نيز در گفتار خود به مسأله غيبت امام مهدى، عليه السلام، و سختيها و نابسامانيها آن دوران اشاره كرده اند و از تك تك ايشان رواياتى به اين مضامين نقل شده است. »اصبغ بن نفباته« مى گويد:

به نزد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب رفتم و او را در حالى يافتم كه متفكرانه با پاى خود بر روى زمين خط مى كشيد...

فرمود: نه به خدا سوگند هرگز يك روز هم در آن و در دنيا رغبت نكردم ولى درباره نوزادى كه در پشت من است فكر مى كردم يازدهمين نفر از فرزندان من همان مهدى است كه زمين را از عدل پر مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد.

براى او غيبت و حيرتى است كه در آن گروهى گمراه شده و گروهى ديگر هدايت مى شوند.

4و در روايتى كه احمد بن اسحاق قمى از امام حسن عسكرى، عليه السلام، نقل مى كند حضرت صراحتاً به غيبت فرزندش اشاره مى كند و مى فرمايد:

... به خدا قسم آن چنان غيبتى خواهد داشت كه در آن از هلاكت نجات نخواهد يافت مگر كسى كه خداى عزّوجلّ او را به اقرار بر امامت او ثابت قدم داشته باشد.

5اساساً مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهم السلام، به عنوان يك سنت الهى مطرح شده كه در ميان انبياى پيشين و اوصياى آنها معمول بوده است. بنا به روايات، صالح پيامبر در سن پيرى از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتى به طول انجاميد به طورى كه چون به ميان قومش بازگشت وى را نشناختند. موسى، عليه السلام،6نيز مدتى غايب بود و در طى اين مدت بنى اسرائيل در حيرت و سرگردانى و رنج بسيار به سر مى بردند تا بار ديگر موسى به نزد آنها بازگشت. چنين7غيبتهايى درباره حضرت يونس، يوسف و برخى ديگر از پيامبران ذكر شده است. بنابراين مسأله غيبت به مانند8سنت جاريه اى تلقى شده است كه درباره امام مهدى، عليه السلام، در امت خاتم الانبياء نيز مصداق پيدا مى كند.

طرح مسأله غيبت از همان دهه هاى اول تاريخ اسلام چنان شايع و معمول شده بود كه بسيارى از فرقه هايى كه از تشيع منشعب مى شدند به گونه اى به مسأله غيبت معتقد مى گرديدند. »كيسانيه« اولين فرقه اى كه از شيعه جدا شدند قائل به امامت محمد حنفيه و معتقد بودند كه وى از ميان آنها غايب شده و در كوه رضوى مخفى گرديده و روزى ظهور خواهد كرد. »ابومسلميّه« همين9عقيده را درباره ابومسلم داشتند. به10طور كلى هر يك از فرقه هاى شيعى كه در امامت يكى از ائمه، عليهم السلام، توقف كردند و مسير خود را از تشيع اثنى عشرى جدا كردند به نوعى غيبت درباره امام خود متعقد شدند.

ص: 43

»اسماعيليان« اسماعيل پسر امام صادق، عليه السلام، را امام بعد از وى مى دانستند كه از ديده ها غايب شده بود. در اين ميان »واقفيه« بيش از11همه كس بر مسأله غيبت تأكيد مى كردند. آنها كه از پذيرش امامت امام رضا، عليه السلام، امتناع كرده بود ناچار بودند تا براى توقف خود بر امامت امام كاظم، عليه السلام، توجيهى به دست دهند از اين رو مسأله غيبت امام، عليه السلام، را مطرح و سرسختانه از آن دفاع مى كردند، حتى كتابهايى12بوسيله سران اين فرقه در باب غيبت نوشته شد كه در آن به اثبات نظريه خود پرداختند.

13اين امر حاكى از آن است كه مسأله غيبت امام مهدى، عليه السلام، كاملاً در بين مسلمانان و شيعيان شناخته شده و شايع بوده است. آن چه اين مطلب را تأييد و تأكيد مى كند تأليف و تصنيف كتابهايى در موضوع غيبت، پيش از آغاز غيبت صغرى و در زمان حضور ائمه، عليهم السلام، است. چنانكه گفتيم واقفيان از پيشگامان تأليف اين كتابها بودند؛ ابراهيم بن صالح انماطى، على بن حسن طاطرى و ابن سماعه كه از سران واقفيه بودند هر يك كتابى در اين باب داشتند. اما در ميان علماى14اماميه على بن مهزيار اهوازى نخستين كسى بود كه در اين باب كتاب نوشت. او از وكيلان امام نهم و امام دهم، عليهماالسلام، بود و دو كتاب به نام »الملاحم« و »كتاب القائم« داشت.15حسن بن محبوب سرّاد (م 224 ق.) در اثر خود در موضوع غيبت با عنوان »المشيخة« رواياتى را در اين باب مى آورد. اما كتاب فضل بن شاذان16نيشابورى (م 260 ق.) با عنوان »اثبات الرجعة (و يا الغيبة)« برترين اثرى

ائمه، عليهم السلام، وكيلانى از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مى كردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاى دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مى پرسيدند نيازهاى خود را بيان مى كردند و وجوهات شرعى را به آنها مى پرداختند تا آنها را به ائمه، عليهم السلام، ردّ كنند. 17

تاريخ غيبت صغرى

ص: 44

زمانى كه در سال 260 ق. امام حسن عسكرى، عليه السلام، وفات يافت فقط عده اندكى از شيعيان خاص و برخى وكيلان حضرت از وجود فرزند ايشان، امام مهدى، عليه السلام، مطلع بودند. خليفه عباسى احمد المعتمد (256 - 279 ق.) در پى آن بود تا فرزند و وارث امام، عليه السلام، را بيابد از اين رو مدتى منزل و خانواده امام را تحت مراقبت قرار داد از طرفى جعفر بن على برادر امام عسكرى، عليه السلام، به دنبال آن بود كه منزلت و مقام برادر را به دست آورد و حتى در اين كار از خليفه عباسى كمك خواست وليكن توفيفى نيافت.

18امام عسكرى، عليه السلام، پيش از رحلت خود عثمان بن سعيد عمرى را كه از وكيلان و اصحاب خاص بودند در چند مجلس به اصحاب خود معرفى و او را به عنوان نائب امام دوازدهم پس از خود تعيين كرد. عثمان بن سعيد مدت ده سال وكيل امام هادى، عليه السلام، بود و پس از آن وكالت امام عسكرى، عليه السلام، را داشت و پس از رحلت امام بظاهر مراسم تغسيل و تكفين وى را انجام داد. او پس از چندى به بغداد نقل مكان كرد كه از شهرهاى شيعه نشين عراق بود و در ضمن به شهر كوفه كه پايگاه اصلى تشيع در عراق بود نزديكتر بود. تاريخ وفات وى بدرستى معلوم نيست ولى گويا پس از سال 267 ق. درگذشته است. در طى اين مدت كوتاه كه او نيابت خاص امام دوازدهم را به عهده داشت شيعيان به وى رجوع مى كردند و توقيعات صادر شده از ناحيه امام به دست وى به شيعيان مى رسيد.

19عثمان بن سعيد پيش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان دومين نائب امام به شيعيان معرفى كند. دوران نيابت محمدبن عثمان دورانى طولانى و سخت بود فشار و اختناق اعمال شده از جانب عباسيان، انحرافات دينى و فرقه اى، القاء شبهات گوناگون و حركتهاى رو به گسترش اسماعيليان از مهمترين مشكلاتى بودند كه وى با آنها درگير بود. محمدبن عثمان در سال 305 ق. درگذشت و حسين بن روح نوبختى به نيابت منصوب شد. او از مردم قم و مدتها از دستياران محمدبن عثمان بود. او با تدبير و كياست خود توانست در اوج بحران، اوضاع مساعدى را براى جامعه شيعى فراهم سازد و تا حد ممكن از فشارهايى كه از طرف حكومت بر آنهإ؛ اعمال مى شد بكاهد. سياست دينى وى به گونه اى بود كه هيچ تنش و عكس العملى را عليه شيعيان پديد نمى آورد. او توانسته بود با اعمال تقيّه شديد چنين جوّى را به وجود آورد. يك بار در مجلسى در حضور علماى اهل سنت به گونه اى درباره ابوبكر و عمر سخن گفت كه همگان را به تعجب واداشت و هر گونه بدبينى و سوءظن سنّيان را نسبت به او برطرف ساخت. او در همين راستا يكى از خدمتكارانش را كه عادت به ناسزاگويى به معاويه داشت، اخراج كرد. بدين ترتيب دوران20طولانى نيابت وى بهترين ايام غيبت صغرى براى شيعيان بود. روابط او با دربار عباسيان و نفوذ او در ميان وزرا و اميران موجب گرديد كه سخت گيريها و اعمال فشارها بر شيعيان به حداقل برسد.

با درگذشت حسين بن روح نوبختى در 326 ق. محمد بن على سَمَرى به نيابت منصوب شد. وى آخرين نائب امام، عليه السلام، بود و در سال 329 ق. درگذشت. آخرين توقيعى كه يك هفته پيش از وفاتش به دست او رسيد وى را مأمور ساخته بود كه شخصى را به عنوان نائب امام بعد از خود معرفى نكند. اين توقيع در واقع اعلامى بر آغاز غيبت كبراى امام، عليه السلام، بود.

ص: 45

يكى از مشكلات اساسى كه نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود. كسانى كه به علل مختلف ادعا مى كردند نائب امام، عليه السلام، هستند. ظهور اين افراد غالباً با انحرافات و القاء شبهاتى همراه بود و اين بزرگترين خطرى بود كه در اين عصر شيعيان را تهديد مى كرد مشهورترين اين افراد محمد بن على شلمغانى بود كه معاصر حسين بن روح بود و توقيعى از ناحيه امام، عليه السلام، مبنى بر برائت از او، لعن بر او و چند تن ديگر صادر شد.

21جامعه اسلامى در دوران غيبت صغرى از وضعيت سياسى آشفته اى برخوردار بود. دستگاه خلاف عباسيان در نهايت ضعف و سستى خود بود. امراى ترك نژاد كه از دوران خلافت معتصم به دربار راه يافته و داراى مناصبى شده بودند همچنان نفوذ شديدى بر خليفه و درباريان داشتند به طورى كه در بسيارى امور خليفه را تحت فشار قرار مى دادند و گاه عزل و نصب خليفه نيز به وسيله آنها انجام مى شد. ضعف خليفه و عدم اراده وى22در رسيدگى به امور گاه موجب دخالت زنان دربار در اين امور مى شد به طورى كه مادر خليفه همراه با قضات و اعيان در مجلس مظالم مى نشست و حكم صادر مى كرد. درگيريهاى داخلى23ميان خليفه و وابستگانش بر سر تصاحب قدرت امرى عادى بود؛ اين امر حتى در ميان وزيران نيز شايع بود.24عدم كفايت و صلاحيت وزيران موجب شده بود كه پيوسته عزل و نصب شوند و هر كس قادر بود با پرداخت اموال بيشترى به دارالخلافه خود را به مقام وزارت برساند. منصب اميرالامرايى كه خليفه الراضى بالله (322 - 329 ق.) پديد آورد تا نفوذ بيش از حد وزيران را محدود سازد نيز نه تنها مشكلى را رفع نكرد بلكه درگيريها و جنگهاى سختى بر سر تصاحب اين منصب به دنبال داشت. در طى اين دوران شش تن از25عباسيان به حكومت رسيدند كه برخى از آنها توسط درباريان از خلافت خلع و برخى به قتل رسيدند.

ضعف و سستى دستگاه خلافت كه از نيمه اول قرن سوم هجرى آغاز شده بود، فرصت خوبى براى مخالفان و اميران محلى بود تا دولتهاى مستقلى در نواحى مختلف سرزمينهاى پهناور اسلامى پديد آورند؛ به طورى كه در عصر غيبت صغرى نواحى مختلف سرزمينهاى اسلامى هر يك تحت اختيار دولتى مستقل بود كه خليفه اساساً هيچ نفوذ و سلطه اى بر آن نداشت. سرزمين اندلس كه از سالها پيش، تقريباً همزمان با روى كار آمدن عباسيان، از پيكره خلافت جدا شد. پس از آن ادريسيان حسنى در مغرب اقصى - مراكش كنونى - نخستين دولت شيعى را تأسيس كردند. اغلبيان بر شمال آفريقا حكمرانى داشتند و مصر تحت اختيار طولونيان و سپس اخشيديان بود. طاهريان، صفاريان، علويان، سامانيان و... دولتهاى خودمختارى بودند كه در طى اين دوران در نواحى ايران امارت داشتند و به همين ترتيب در هر ناحيه دولت و امارتى مستقل برپا بود.

با اين حال شيعيان در عصر غيبت از موقعيت سياسى نسبتاً خوبى برخوردار بودند. نفوذ شيعيان در دربار عباسيان ثمرات خوبى بخصوص در دوران حساس غيبت به همراه داشت. در دوره ده ساله خلافت معتضد عباسى (279 - 289 ق.) جوّ اختناق شديدى عليه شيعه ايجاد شده بود كه به تعبير شيخ طوسى در زمان او از شمشيرها خون مى چكيد. اما اين وضعيت در زمان خلافت مقتدر (295 - 320 ق.) تا حدودى دگرگون شد و در برخى موارد چرخش گردونه سياست به نفع شيعيان بود و آنها مى توانستند با آزادى بيشترى به فعاليت بپردازند. اين دگرگونى با نفوذ خاندان بنى فرات كه از خاندانهاى شيعه مذهب و برجسته بغداد بودند، در دستگاه خلافت آغاز شد. افراد اين خانواده توانستند پس از نفوذ در دربار در مناصب بالا و در امور ادارى به كار مشغول شوند. حتى چند تن از اين افراد به مقام وزارت رسيدند كه مشهورترين آنها ابوالحسن على بن محمد بن فرات بود. او معروف به ابن فرات اول (241 - 312 ق.) بود و در فاصله سالهاى 296 تا 312، سه بار به وزارت رسيد. در دوران او آزادى نسبى براى شيعيان فراهم شد و آنها از اين فرصت جهت احياى مذهب تشيع سود مى بردند. اين امر كمابيش همزمان با دوره نيابت حسين بن روح نوبختى نايب سوم امام، عليه السلام، بود، او كه خود از خاندان نوبختى و از موقعيت سياسى خوبى برخوردار بود و توانسته بود در دربار عباسيان راه يابد و بنا به قولى مسؤول املاك خاصّه خليفه بود.

ص: 46

26حسين بن روح از نفوذ خود بر شيعيانى كه در دربار عباسيان بودند استفاده و آنها را تشويق مى كرد تا كسان ديگرى از شيعيان را در دستگاههاى دولتى به كار گيرند تا به نيازمندان شيعه كمك كنند. رهنمودهاى او توسط على بن محمد، ابن فرات اول به اجرا درمى آمد، ابن خلكان گفته است: »او - ابن فرات - پنج هزار نفر را تحت حمايت مالى خويش داشت.« او در27زمان وزارتش، ابوسهل نوبختى وكيل امام را به حكومت قريه مبارك و محمدبن على بزوفرى را به حكومت برخى قريه هاى واسط گمارد. همچنين محسن بن فرات را بر نواحى ديگرى امارت داد.

28فرد ديگرى از خاندان نوبختى كه به وزارت دست يافت ابوالفتح فضل بن جعفر (279 - 327 ق.) معروف به ابن فرات دوم بود او در بين سالهاى 320 تا 324 وزارت دو تن از خلفا را بر عهده داشت. دوران وزارت او همزمان با29آخرين سالهاى زندگى حسين بن روح بود. اگر چه نفوذ و قدرت وى همانند ابن فرات اول نبود با اين حال نبايستى تأثير و موقعيت آن را ناديده گرفت.

در همين راستا بايد به دولتهاى شيعه مذهبى كه در اين عصر تشكيل شده و يا امارت داشتند، اشاره كنيم. چنانكه گفتيم دولت ادريسيان، اولين دولت شيعى بود كه در سال 172 ق. تأسيس شد. مؤسس اين دولت ادريس پسر عبدالله محض از نوادگان امام حسن مجتبى، عليه السلام، بود كه پس از واقعه فخّ به مغرب اقصى گريخت و امارتى در آنجا تشكيل داد. ادريسيانف زيدى مذهب تا اوايل قرن چهارم هجرى امارت داشتند و سپس به دست فاطميان برچيده شدند. آثار فرهنگى و تمدنى باز مانده از آنها در مغرب قابل توجه است.

30فاطميان كه از سال 296 ق. در تونس به قدرت رسيدند پس از اندك زمانى بر تمام مغرب استيلا يافتند و پس از استيلا بر مصر پس از نيمه قرن چهارم تنها قدرت مطرح در سراسر شمال افريقا بودند. فاطميان مذهب اسماعيلى داشتند و مدتى نزديك به سه قرن حكمفرمايى كردند. نفوذ آنها در سراسر جهان اسلام سبب تأسيس دولتهاى اسماعيلى متعددى در نواحى مختلف از جمله در يمن و سند شد. فاطميان خلافت را حق خود مى دانستند و از اين رو خود را خليفه مى خواندند.

حسن بن زيد از نوادگان امام حسن، عليه السلام، مؤسس دولت علويان در طبرستان (250 - 355 ق.) بود. وى كه به دعوت مردم طبرستان براى مقابله با ظلم و جور اميران طاهرى به اين ناحيه آمده بود پس از تحت فرمان درآوردن طبرستان به نواحى رى و قزوين دست يافت، اما بزودى آنها را از كف داد. از معروفترين امراى علوى، حسن بن على معروف به »ناصرالحق« و ملقب به اطروش (301 - 304 ق.) بود كه بار ديگر طبرستان را به طور يكپارچه تحت فرمان درآورد. آخرين امير آنها »الثائر بالله« بود كه در سال 355 ق. درگذشت.

31دولت زيديان يمن نيز از نخستين دولتهاى مستقل شيعى بود كه در عصر غيبت شكل گرفت. يحيى بن حسين الهادى الى الحق از نوادگان قاسم الرسى (م 246 ق.) و از سادات حسنى بود. او امارت خود را در شهر صعده يمن در سال 280 ق. برپا كرد و پس از 19 سال امارت درگذشت او خود عالمى مجتهد در فقه و احكام بود و تصنيفاتى در اين زمينه داشت بازماندگان او تا چندين قرن در اين نواحى امارت داشتند.32شهرهاى مكه و مدينه و نواحى يمامه و حجاز نيز مدتها در اختيار زيديان بود. بنى افخيضر و سليمانيان از سادات حسنى بودند كه در فاصله سالهاى 251 تا 305 بر اين نواحى امارت داشتند.

ص: 47

33حمدانيان، شيعيان دوازده امامى از قبيله بنى تغلب بودند كه از اوايل قرن چهارم هجرى در نواحى شمال عراق و بخشهايى از شام حكومت مى كردند. گرايشهاى شيعى از ديرباز در ميان آنها وجود داشت. حسين بن حمدان (م 306 ق.) از جانب خليفه وقت امارت كاشان و قم را يافت. او روابط حسنه اى با علماى شيعه در قم داشت. در سال 293 ق. »ابوالهيجاء عبدالله« به امارت شهر موصل و توابع آن گمارده شد. با مرگ او در سال 317 پسرش حسين كه به نيابت از طرف پدر حكومت موصل را داشت، امارت را به دست گرفت. او كه بعدها به لقب ناصرالدوله معروف شد مؤسس حقيقى دولت حمدانيان بود. او بر

پى نوشتها:

1. ابن بابويه قمى، محمدبن على، كمال الدين و تمام النعمة، انتشارات جامعةالمدرسين، قم، ج1، ص287، باب 52.

2. همان، ص286.

3. همان، ص298.

4. همان، ص384.

5. همان، ص136.

6. همان، ج2، ص340.

7. همان، ج1، ص327.

8. ر.ك: نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، ترجمه: جواد مشكور، انتشارات علمى و فرهنگى، ص88.

9. همان، ص114.

10. همان، ص101.

11. همان، ص118.

12. ر.ك: حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، انتشارات اميركبير، ص22.

13. همان.

ص: 48

14. الطوسى، محمدبن حسن، الفهرست، مكتبة المحقق الطباطبايى، 1420 ق. ص226؛ النجاشى، احمدبن على، الرجال، جامعةالمدرسين، قم، 1416 ق. ص119.

15. حسين، جاسم، همان، ص23.

16. النجاشى، احمد بن على، همان، ص235.

17. الطبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى، مؤسسه آل البيت، 1417 ق. ج2، ص150.

18. ر.ك: الطوسى، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، مكتبة نينوى الحديثه، تهران 1385 ق. ص215.

19. همان، ص237.

20. همان، ص226.

21. ر.ك: السيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، منشورات الشريف الرضى، ص370؛ ابراهيم حسن، حسن، تاريخ الاسلام، مكتبة النهضة، مصر، ج3، ص16 و ابن اثير، عزالدين على، الكامل فى التاريخ، ج7، ص156.

22. ر.ك: السيوطى، جلال الدين، همان؛ ابراهيم حسن، حسن، همان، ج3، ص22.

23. همان، ص370 و 382؛ ابراهيم حسن، حسن، همان، ج13.

24. ر.ك: ابراهيم حسن، حسن، همان، ج3، ص23.

25. جاسم حسين، همان، ص198، به نقل از الوزراء جهشيارى، ص300.

26. ابن خلكان، وفيات الاعيان، دارالفكر، بيروت، بى تا، ج3، ص199.

27. جاسم حسين، همان، ص198.

28. زامباور، نسب نامه خلفاء و شهر ياران، ترجمه: مشكور، نشر خيام، ص123.

29. لين پول، استانلى، دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حكومتگر، ترجمه سجادى، نشر تاريخ ايران، ص44؛ ابن خلدون، العبر، دارالفكر، 1408 ق. ج4، ص5.

30. ابن خلدون، همان، ج4، ص36.

31. همان، ص142.

32. همان، ص127.

33. لين پول، همان، ص202؛ ابن خلدون، همان، ج4، ص80.

ص: 49

غم فاطمه، سلام اللَّه عليه

فاطمه جان! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مهدى اين امت فرزندان آن دو (حسن و حسين، عليهماالسلام) است. هنگامى كه دنيا را هرج و مرج فرا گيرد آشوب ها پديدار گردند؛ راه ها بسته شده و گروهى، گروه ديگر را غارت مى كند، بزرگان به كودكان رحم نمى نمايند و كوچكترها حرمت بزرگان را رعايت نمى كنند، در اين هنگام خداوند از نسل (حسن و حسين، عليهماالسلام) كسى را برمى انگيزد كه قلعه هاى گمراهى و دلهاى قفل زده را مى گشايد و اساس دين را در آخرالزمان استوار مى كند. چنانچه من در دوره رسالت آن را استوار نمودم و زمين را پس از آنكه از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد مى كند.

مدينه غمگنانه لحظات سنگين خويش را سپرى مى كرد، غم سنگينى سينه شهر رسول اللَّه را مى فشرد.

لحظه ها مى رفتند تا مدينه بماند بدون رسول اللَّه زمين و آسمان چشم به خانه پيغمبر دوخته بودند.

صداى گريه زهرا، سلام اللَّه عليها، شدت گرفت، پيامبر سرشان را به طرف حضرت زهرا بالا بفرد و فرمود: عزيز دلم، فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟

- از ضايعه اى كه بعد از شماست مى ترسم.

- عزيزم! آيا نمى دانى خداوند كاملاً بر احوال زمين آگاه است و در يك نظر پدرت را به رسالت مبعوث نمود. و براساس همان آگاهى، در نظر بعد، شوهرت را برگزيد و به من وحى كرد تو را به نكاح او درآورم.

آنگاه چشمان كم رمقش را به تيرك هاى چوبى سقف اتاق دوخت.

- فاطمه جان! خداوند به ما اهل بيت هفت خصلت عطا نموده است كه به كسى قبل از ما عطا نشده، و پس از ما نيز به كسى عطا نخواهد شد.

اول آنكه من، خاتم پيامبران، برترين ايشان و محبوب ترين مخلوق در نزد خدا هستم و پدر توام.

دوم آنكه جانشين من، بهترين جانشينان و محبوب ترين ايشان نزد خدا و او شوهر توست.

سوم آنكه شهيد ما، بهترين شهدا و محبوب ترين آنها نزد خداست و او حمزه، عموى پدر و عموى شوهر توست.

چهارم از ماست آنكه دوبال دارد و هرگاه بخواهد با آن در بهشت با ملائكه پرواز مى كند و او پسر عموى پدر و برادر شوهر توست.

پنجم و ششم، دو نوه پيامبر اين امت فرزندان تو هستند، حسن وحسين كه آقاى جوانان بهشتند و قسم به خدا! پدرشان از هردو آنها نيكوتر است.

هفتم: فاطمه جان! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت مهدى اين امت فرزندان آن دو (حسن و حسين، عليهماالسلام) است. هنگامى كه دنيا را هرج و مرج فرا گيرد آشوب ها پديدار گردند؛ راه ها بسته شده و گروهى، گروه ديگر را غارت مى كند، بزرگان به كودكان رحم نمى نمايند و كوچكترها حرمت بزرگان را رعايت نمى كنند، در اين هنگام خداوند از نسل (حسن و حسين، عليهماالسلام) كسى را برمى انگيزد كه قلعه هاى گمراهى و دلهاى قفل زده را مى گشايد و اساس دين را در آخرالزمان استوار مى كند. چنانچه من در دوره رسالت آن را استوار نمودم و زمين را پس از آنكه از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد مى كند.

ص: 50

فاطمه جان! اندوهگين مباش و گريه مكن، همانا خداوند، عزوجل، از من نسبت به تو مهربان تر و رئوف تر است و اين به خاطر جايگاه تو نزد من و مهر توست در قلب من. خداوند ترا به مردى تزويج نمود كه از جهت خاندان بزرگترين مردم، و از جهت بزرگوارى و مقام برترين ايشان و مهربانترين آنان نسبت به مردم، عادل ترين آنها در مساوات و بيناترين در رويدادها و مسائل است و من از خدا خواسته ام كه تو اولين كسى باشى از اهل بيتم كه به من ملحق خواهد شد.

در اين هنگام آثار سرور و شادى در چهره حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، نمايان شد...

× بحارالانوار، ج 51، ص 79.

چه گنبد كوچكى!

سهيلا صلاحى اصفهانى مفتقرا متاب رو از در او به هيچ سو

زانكه مس وجود را فضّه او طلا كند

اينجا اتاقكى است با ديوارهايى از سنگ سياه؛

قبرى كوچك، محفظه اى چوبى و پارچه اى سبزف سبز.

و دل دريايى تو كه از پس قرن ها هنوز در تلاطم است و بى قرار.

انگار همين ديروز بود كه تو را از »نوبه« به »مدينه« آوردند و پيامبر، نمى دانم در پيشانى بلندت كدامين رمز و راز عشق را خوانده بود كه تو را محرم زهرا يافت و يكراست راهى خانه دردانه اش شدى.

اى سرشار از بركت حضور!

آمده ام تا از زبان تو، حكايت والگان را بشنوم.

آمده ام تا برايم قصه عاشقان را بگويى.

آمده ام تا سرود رويش را بر جانم تلاوت كنى.

آمده ام تا سرّ اهل خانه را برايم فاش سازى.

آمده ام تا جرعه اى از كوثر فاطمه را بر من بنوشانى و مرا تا »فصلّ لربك وانحر« پيش برى.

آمده ام تا زخم هايت را بشمارم.

آمده ام تا ناله هايت را بشنوم.

ص: 51

آمده ام تا رنج تو را هزاربار مرور كنم.

آمده ام تا با تو بگريم، آنچنان كه تو با فاطمه در سوگ رسول گريستى. آنچنان كه با على در عزاى فاطمه گريستى. و آنچنان كه با زينب بر شهادت حسين، خون باريدى.

اى لايق ترين شاهد خوبان!

شگفتا از رفاقت و دوستى تو، از بردبارى و صبر تو!

از علم و فضل تو، از جرأت و احتجاج تو!

از تقوا و پاكى تو!

و اگر نبود اين همه، چگونه سزاوار مى شدى منزلتى را كه يافته اى؟

اى دست هايت به اجابت واصل!

تو نيز تبلور ايثار و تجسم جودى. مگر مى شود بر سفره اهل بيت نشست و چون آنان لوجه اللَّه اطعام نكرد؟

اى كاش مى توانستم اشتياق تو را براى نظر به ملكوت دريابم.

اى مرتبه تو كجا و معرفت ما كجا؟!

آنان كه به صدق حسن، عارفشان مى نامند، در ظاهر كلام تو درمانده اند چه رسد به باطن مقامت؟

مگر كم است بيست سال هيچ جز كلام خدا بر زبان نياوردن، با قرآن سخن گفتن، با قرآن جواب دادن، با قرآن زيستن و با قرآن مردن. عجبا فضاى اينجا آكنده از عطر كلام على است:

ألّلهم بارك لنا فى فضّتنا

مفتقرا متاب روى

از گودال تا گودال

شيدا سادات آرامى پنج، شش نفر بيشتر نيستيم. امّا حرف دعا و شهيد كه مى شود، انگار چند برابر مى شويم و صداى گريه و ناله، تا فاصله هاى دورتر هم مى رود. از عصر تا حالا باران بى وقفه مى بارد و بچه ها دست از كار كشيده اند، هرچند از وقتى آخرين شهداى تفحص را به تهران فرستاديم، هيچ شهيدى پيدا نكرديم. طبق برنامه بعد از شام نوبت دعاى كميل است. هرچه به سنگر نزديكتر مى شوم، صداى گريه بيشتر مى شود و اينطور كه معلوم است همه بچه ها جمعند و دعا هم شروع شده. گويا در معراج شهدا زياد ماندم، امّا عيبى ندارد. آنجا كه هستم، حتى اگر خالى از شهيد باشد، احساس معنوى خاصى پيدا مى كنم.

ص: 52

كفش هاى گلى ام را درمى آورم، پرده جلوى سنگر را كنار مى زنم و داخل مى شوم. زير سوسوى نور چراغ، گوشه اى مى نشينم، رفيعى و حمزه على هم زودتر از من آمده اند. سرم را به ديوار تكيه مى دهم، چفيه را كه از باران نمناك شده، روى صورتم مى اندازم، و همه وجودم را به دعإ؛ مى سپارم. با آنكه خيلى از آغاز دعا نگذشته و مرثيه خوانى شروع نشده، امّا صداى گريه سقف سنگر را مى شكافد و تا دل ابرى آسمان نفوذ پيدا مى كند. اصلاً نيازى به روضه خواندن نيست. بغضى كه در صداى مداح جريان دارد، هر شنونده اى را به اشك مى نشاند، خصوصاً امشب كه همه از درد مشتركى مى ناليم. مداح با لحن سوزناكش عبارات دعا را مى خواند و گهگاهى با شهدا نجوا مى كند:

»أتسلطّ النّار على وجوهف خَرَّت لغظمتك ساجدة«.

ياد گردان كميلى ها، حمزه اى ها بخير... آنوقت ها وقتى به اين قسمت دعا مى رسيدم، بعضى رزمنده ها صورت رو خاك مى گذاشتند و ضجّه مى زدند. همان كارها كردند كه... اى شهيدان، اى رفيقان، حالا ما بعد از سال ها آمده ايم سراغتان. آمديم از اين خاك كه اول صورتتان را و بعد بدن هايتان را بوئيد و در آغوش كشيد، شما را پس بگيريم. بگوييم: »اى زمين طلائيه! چند سال رفيقانمان پيش تو بودند، بس است، ديگر بگذار از اين به بعد مال ما باشد«.

مداح بند دل بچه ها را به دست گرفته بود و خيال رها كردن نداشت. كم كم از طلائيه كانالى زده شد به قتلگاه ابى عبداللَّه. غوغايى به پا شده، با آنكه بغض دارد خفه ام مى كند، امّا انگار هرچى اشك داشتم در معراج خالى كرده ام و من مانده ام و چشمانى خشكيده. به اطراف نگاه مى كنم. فقط چفيه به چشم مى خورد. همه يكجور و يكرنگند. بعضى انگار، بال بال مى زنند. يكى به سينه اش مى زند و حسين حسين مى گويد و ديگرى آنقدر »يا زهرا« گفته كه ديگر صدايش درنمى آيد. هرچه به پايان دعا نزديكتر مى شويم، اول شور و حال بچه هاست. آنقدر كه سنگر هم گنجايش آن همه فغان و زارى را ندارد و هواى اشك آلود را پس مى زند. خوب مى دانم، بخشى از اين گريه ها براى فرداست، امّا خب، چه مى شود كرد؟ از پشت پرده تورى چفيه نگاهم را روى مداح كه تمام قامت ايستاده، متوقف مى كنم. مى گويد:

»برادرا! مى دانم كه دلتان مى خواهد در تشييع فردا شركت كنيد. امّا اين را بدانيد كه، همينكه شما اينجا هستيد، همينكه اين پيكرها را از زير خروارها خاك بيرون مى كشيد، همه و همه پيش خدا اجر مى بريد. اگر زير تيغ آفتاب و سوز سرما اينجا نباشيد و زحمت نكشيد، پس تشييعى نخواهد بود. خانواده هاى مفقودين همچنان چشم انتظارند...«

صحبت هاى او درست بود، امّا شركت نكردن در تشييع هزار شهيدى كه قرار بود فردا در تهران صورت بگيرد، مسئله كم ارزشى نبود، مداح اشك هاى روى صورتش را به چفيه دور گردنش سپرد و ادامه داد:

»برادرا! امشب از گودال قتلگاه گفتم، حيف است از على اكبر چيزى نگويم. اين خاطره را مى گويم تا بدانيد هر پيكرى كه كشف مى شود يك جفت چشم، به انتظارش نشسته، يك قلب به عشق آن مى تپد... مدت ها پيش در تفحص، شهيدى كشف شد به نام على اكبر. ايشان در سال 59، تازه نامزد كرده بود و تعدادى تيرآهن خريد تا خانه بسازد. جنگ كه شروع شد همراه دو برادرش مى رود به جبهه و هر سه شهيد مى شوند. استخوان هاى آن دو برادر سال ها پيش در تفحص مناطق عملياتى پيدا شد. امّا استخوان هاى على اكبر امسال پيدا شد. وقتى بچه ها جنازه شهيد را بردند، ديدند، مادر شهيد، هنوز تيرآهن هاى على اكبر را نگه داشته تا او بيايد و... بيايد و...«

شب جمعه به نرمى بوى نمى كه از درز سنگر بيرون مى رفت، گذشت. هوا بعد از بارندگى ديشب، بسيار لطيف و صاف شده و تنها آسمان چشم بچه ها هنوز ابرى است و هرازگاهى رگبار مى گيرد. امروز طبق قرار هميشگى از تفحص خبرى نيست. و روز نظافت سنگر و وسايل تفحص مثل بيل مكانيكى است. راستش دلم خيلى هواى معراج را كرده و با آنكه ظاهرم نشان نمى دهد، يك لحظه از فكر تهران بيرون نمى آيم. امّا بايد به كارها برسم. جاروى چوبى را دست مى گيرم و شروع مى كنم به جارو كردن پتوى كف سنگر. حمزه على و رفيعى هم يك ساعتى مى شود كه رفته اند سراغ بيل. گفلهاى خشك شده جلوى سنگر را كه حالا با وزيدن باد مثل سنگ شده با دست مى كَنَم. بقيه بچه ها هم از تداركات برمى گردند تو سنگر. با دستمال مى افتم به جان آينه و بعد هم عكس آقا را گردگيرى مى كنم و مى بوسم كه ناگهان، پرده جلوى سنگر كنار مى رود و قامت رفيعى با لباس هاى گفلى و چشمانى گريان، ما را سراسيمه به سوى خود مى كشاند:

- »چيه رفيعى؟ حمزه على كو؟«

ص: 53

- »بيائيد برويم بيرون«

يكى از بچه ها گفت: »ببينم، نكند مينى، چيزى...؟« رفيعى كه با گريه هايش قلبمان را چنگ مى زند با سر جواب منفى داد و شروع كرد به حركت. من و ديگر بچه ها، به دنبال او به راه مى افتيم. فاصله زيادى تا بيل نيست. بين راه، رفيعى گفت:

»من و حمزه على، ديشب گودالى حفر كرديم تا آب باران جمع شود و ما گلهاى چسبيده به بيل مكانيكى را در آن بشوئيم. امّا امروز كه آمديم سر گودال ديديم...«

قطرات اشك روى گونه هايش جارى مى شود. قلبم دارد از سينه بيرون مى زند، مى پرسم:

»چى ديديد؟«

- »ديديم، يك سربند »يا حسين شهيد« روى آب است. با ديدن سربند، دوتايى وارد گودال شديم و گل و لاى زيادى را بيرون ريختيم، تا بالاخره، پيكر مطهر شهيدى را پيدا كرديم...«

حرف كه به اينجا رسيد، خود را دوان دوان به كنار بيل مى رسانيم. حمزه على پشت فرمان نشسته و زار زار گريه مى كند. يك لحظه احساس مى كنم عزيزى را ازدست داده است. بچه ها كنار پاركت روى گلها زانو مى زنند. خوب كه دقت مى كنم، جنازه مطهر شهيد را درون پاركت مى بينم. همه وجودم مى لرزد. ياد توسلات ديشب مى افتم. شهيد، سربند يا حسين شهيد، گودال، آب... من و رفيعى، حمزه على و همه بچه ها مى زنيم زير گريه و ناله...، آفتاب طلائيه هنوز تا وسط آسمان فاصله زيادى دارد كه شهيد به روى دوش ما به سوى معراج تشييع مى شود... پنج، شش نفر بيشتر نيستيم. امّا حرف دعا و شهيد كه مى شود انگار چند برابر مى شويم و صداى گريه و ناله تا فاصله هاى دورتر هم مى رود...

× بازنويسى شده براساس خاطره درج شده در روزنامه كيهان شماره 17105.

پيغام سروش

ليلا قنبرى

امام على، عليه السلام، مى فرمايند:

شما به عمل كردن به آنچه مى دانيد نيازمندتريد تا آموختن آنچه نمى دانيد.1

از همان دوران كودكى ياد مى گيريم كه بايد ياد گرفت. به ما مى گويند كه علم چيز خوبى است و فراگرفتن و دانستن فضيلت است. در روزگار ما يادگيرى و دانش اندوزى جزئى ناگزير از زندگى آدمى است و اگرچه واژه علم تنها بخش اندكى از مفهوم حقيقى خود را منعكس مى كند و هرچند دانش آموختن براى بسيارى از مردم اين زمان يك عادت و سنّت تلقّى مى شود، امّا بى ترديد علم چراغى است كه راه را براى انسان روشن مى سازد و در اين ميان اين آدمى است كه راه را انتخاب مى كند و روشنايى و فروزندگى چراغ را رقم مى زند.

در مدرسه مى آموزيم كه بايد بخوانيم و بشنويم تا فرا بگيريم امّا امروز كلامى ديدم كه آموختن را بسيار زيباتر و با نگاهى ديگر به من آموخت. كلامى كه هم راه آموختن را و هم روش پيمودن را به ما نشان مى دهد.

چه نيكوست كه جان اين كلام را از زبان قرآن و روايات بشنويم:

خداوند مى فرمايد:

والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا. 2

و حتماً آنان را كه در راه ما تلاش و مجاهدت كنند به راه هاى خود هدايت مى كنيم.

امام صادق، عليه السلام، نيز مى فرمايند:

ص: 54

مَن عَمَل بما علم وَرَثّهف اللَّه علمَ ما لم تعلم. 3

كسى كه به دانسته خود عمل كند خداوند علم آنچه را كه نمى داند به او خواهد داد.

اين وعده حق پروردگار است كه هر كس به معلومات خويش عمل كند او خود مجهولات او را برايش معلوم گرداند.

امّا در روزگار ما آنچه كمتر بدان پرداخته مى شود عمل كردن است و شايد به همين دليل است كه دانش آموزى و علم اندوزى از حيرت انسان سرگردان عصر ما نمى كاهد.

امام صادق، عليه السلام، مى فرمايند:

دانش به آموختن نيست، بلكه نورى است كه در دل هر كس كه خداوند تبارك و تعالى خواهان هدايتش باشد، افتد. بنابراين، اگر خواهان دانش هستى بيش از هر چيز حقيقت عبوديت را در جان خودت جستجو كن و علم را با به كار بستن آن بجوى و از خداوند فهم بخواه تا به تو بفهماند.4

و نيز از امام سجاد، عليه السلام، روايت شده كه مى فرمايند:

در انجيل نوشته شده است: تا آنچه را كه آموخته ايد به كار نبسته ايد در پى آموختن آنچه نمى دانيد نرويد، زيرا علم هرگاه به آن عمل نشود، جز بر دورى (عالم) از خدا نيفزايد. 5

خداوندا ما را در عمل به دانسته هايمان يارى كن، سينه مان را براى فهميدن و دانستن بگشاى و حيرت ها و سرگردانى هايمان را به نور علم و يقين برطرف فرما.

پى نوشت ها:

1. ميزان الحكمه، ج 8، ص 3995.

2. سوره عنكبوت، آيه 99.

3. بحارالانوار، ج 78، ح 189.

4. ميزان الحكمه، ج 8، ص 3981.

5. همان، ج 8، ص 3995.

مناجات اميرالمؤمنين

خداوندا آنانكه به تو دل دادند انيسى مهربان و دوستى روشن مهر و نازنين يافته اند.

الهى، آنان كه بر تو توكل دارند، بناى اميدشان بر پايه اى متين و محكم استوار است.

تويى كه از پيدا و پنهانشان خبر دارى و آشوب ضمير آشفتگان را هم از آنها آشكارتر مى بينى.

اسرار نگفته را به تو مى گويند و هرچه مى خواهند از تو مى خواهند.

در جهان مى گردند و فراز و فرود زندگى را مى پيمايند. سير آفاق مى كنند و در فضاى انفس پرواز مى نمايند.

از اينهمه گشت و گذار و از اين همه سير و سياحت ترا مى جويند و در اعماق درياها و اوج آسمان ها ترا مى طلبند.

الهى، اينان در غربت پراكنده اند و سخت بى كس

ص: 55

و بى آشنا به سر مى برند، جهانيان از عاشقان تو بيگانه اند و منفعت جويان از سوز دل آنان بى خبر.

الهى هر آندم كه از وحشت تنهايى به تنگ آمدند با ياد تو سرگرم مى گردند و با دورنماى وصال تو خوشحال و شادمان مى شوند.

خوشند كه شب هجران به پايان خواهد آمد و طليعه دلنواز وصل آشكار خواهد شد.

اينان، همچو پرتويى كه به خورشيد بازگردد و نظير قطره اى كه در دريا فانى شود هستى اندك خود را در اقيانوس بى كران وجود محو خواهند كرد و در آغوش ابديت فرو خواهند رفت.

خدايا، عاشقان تو چون از حوادث گيتى رنجور شوند به تو پناه مى آورند و سختى بار مصائب را با نوازش عشق تو آسان به منزل مى رسانند.

اينان مطمئن اند كه زمام امور بدست توست و بر كاخ هستى جز اريكه سلطنت جاودانت كرسى ديگرى نيست.

الهى، دامنه لغت كوتاه است و هيجان ضمير بى پايان.

دل مى خروشد وجان مى نالد، معانى در صندوق سينه در هم انباشته است، كوو آن واژه اى كه بتواند ترجمان احساسات باشد و اسرار دل را بى پروا فاش سازد.

پروردگارا، آندم كه زبانم راز نگفته، خموش گردد و گفتارم، در آغاز، به پايان رسد، تو اسرارم را نگفته بدان و شكوايم را بى نگارش، بخوان، مرا به مصالح فردى واجتماعى دلالت كن و مقدّراتم را به سعادت محيط سوق ده، اگرچه آرزوى من سخت دشوار است، امّا در پيشگاه عظمت تو و قدرت تو، اى خداوند مهربان بسيار ناچيز و آسان انجام مى شود.

لأنكَ عَلى ما تشاءف قدير...

نهج البلاغه

خطبه اول، ترجمه جواد فاضل

يك كتاب در يك نگاه

سيد سعيد سيدنژاد

نام كتاب: تاريخ عصر غيبت

مؤلفان: پورسيد آقايى، جبارى، عاشورى، حكيم

ناشر: انتشارات حضور

تاريخ و نوبت چاپ: سال 1379، چاپ اول يكى از دوره هاى بسيار حساس تاريخ تشيع، دوران غيبت امام زمان، عليه السلام، است. از آنجا كه حوادث اين برهه از تاريخ با يكى از مهمترين اصول اعتقادى شيعيان يعنى اعتقاد به مسأله مهدويت گفره خورده است، لذا بيشتر به آن از ديد عقيدتى نگريسته شده و به جزئيات وقايع آن در بحث هاى تاريخى آن چنان كه بايد توجهى نشده است، البته سخت گيرى هاى خلفاى عباسى و ضرورت جلوگيرى از نشر اخبار مربوط به تولد امام زمان، عليه السلام، كه مبادا از اين موضوع دژخيمان حكومت عباسى خبردار شوند و به آن حضرت دست بيابند نيز در عدم ثبت و حفظ كامل و مشروح جزئيات تاريخ اين دوره بسيار مؤثر بوده است. ازطرفى چون روشن شدن برخى از نكات تاريخ به اثبات بعضى از ديدگاه هاى عقيدتى كمك مى نمايد، درنتيجه پرداختن به بحث هاى تاريخى اين دوره و به تبع آن ارتقاء سطح آشنايى با كم و كيف وقايع اين بخش از تاريخ به برخى از شبهات و پرسش هايى كه بعدها بيشتر از طرف دشمنان اسلام با هدف ايجاد تفرقه و به هم زدن وحدت مسلمانان و از بين بردن اصل اعتقاد به مهدويت پيش آمده است پاسخ هاى مناسبى خود به خود داده خواهد شد.

مؤلفان اثر حاضر درضمن بخش هاى مختلف آن تلاش كرده اند تا گوشه هايى از وقايع و رويدادهاى اين بخش از تاريخ را بيشتر مورد تحقيق و تدقيق قرار دهند.

براين اساس در فصل اول كتاب منابع مربوط به

ص: 56

تاريخ عصر غيبت را در ضمن يك طبقه بندى سه قسمتى (كتاب هاى مربوط به غيبت، كتاب هاى رجالى، كتاب هاى تاريخى) معرفى مى كنند. آن گاه در فصل دوم گزارش كوتاهى از زندگى امام مهدى، عليه السلام، با لحاظ ديدگاه هاى مختلفى كه در اين باره هست مورد اشاره قرار مى دهند در فصل سوم وضعيت سياسى، اجتماعى و فكرى عصر عباسيان در آستانه دوره غيبت مورد بررسى قرار مى گيرد. به دنبال آن در فصل چهارم وضعيت فكرى، سياسى، اجتماعى شيعه به ويژه پايگاه اجتماعى و نفوذ معنوى امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، به عنوان رهبرى جهان تشيع مورد كنكاش قرار مى گيرد. در فصل پنجم زمينه سازى معصومين، عليهم السلام، براى ورود شيعه به عصر غيبت در دو بخش تشريح مى گردد و در فصل ششم پيشينه سازمان وكالت و جايگاه آن در عصر غيبت صغرى تحت عناوينى چون: بررسى معناى لغوى و اصطلاحى واژه وكالت، علل تشكيل سازمان وكالت، بررسى محدوده زمانى و جغرافيايى فعاليت سازمان وكالت، وظايف و مسئوليت هاى سازمان وكالت، ويژگى ها و شرايط لازم براى وكلاى ائمه، عليهم السلام، ساختار و شيوه هاى عملكرد سازمان وكالت، معرفى مهمترين وكلاى ائمه، عليهم السلام، تا عصر غيبت صغرى... مورد بررسى قرار مى گيرد.

در فصل هفتم عصر غيبت صغرى از نظر وضعيت سياسى، اجتماعى و فكرى مورد بررسى قرار گرفته آن گاه درباره تاريخ غيبت و چگونگى آغاز آن و فلسفه غيبت و ويژگى هاى دوره غيبت صغرى و نواب اربعه و معرفى وكلاى خائن و مدعيان دروغين وكالت و همينطور وضعيت فكرى و سياسى، اجتماعى شيعه مطالبى ارائه مى شود. در فصل نهم مهمترين مسائل عصر غيبت نظير نهضت ها و دولت هاى شيعى در عصر غيبت كبرى، مبارزات فكرى و سياسى علماى شيعه و دوره هاى مرجعيت دينى شيعه در عصر غيبت كبرى و... بررسى مى شود.

بالاخره در آخرين فصل كتاب سيرت و آثار امام مهدى، عليه السلام، در عصر غيبت و دوران پس ازظهور مورد اشاره قرار مى گيرد.

آيا امام زمان، عليه السلام، پس از ظهور دين جديدى خواهند آورد؟

در برخى از روايات آمده است كه وقتى حضرت مهدى، عليه السلام، ظهور كند مردم را »به امر جديد« و يا »كتاب جديد« دعوت خواهد كرد، از جمله آن روايت ها است روايتى از امام صادق، عليه السلام، كه در آن آمده است: وقتى قائم، عليه السلام، ظهور كند به امر جديدى مردم را دعوت خواهند كرد، همانطور كه پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، مردم را پس از بعثت به امر و آيين جديدى فرا مى خواندند.1 در مقابل براساس اعتقاد همه مسلمانان دين اسلام آخرين دين الهى و كتاب قرآن آخرين كتاب وحى است كه به بشر نازل شده است و گذشته از اين در تعداد زيادى از روايات تصريح شده است، امام زمان، عليه السلام، مردم را به اطاعت كامل از دين اسلام و احكام حياتبخش آن دعوت خواهد كرد. در اين باره از رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، نقل شده است كه: قائم از فرزندان من است. اسم او اسم من و كنيه او كنيه من و خوى و رفتار او همانند سيره و رفتار من است، مردم را بر اطاعت از احكام دين من فرا مى خواند و آنها را به رعايت دستورات قرآن دعوت مى كند. 2 از دقت در مجموعه اين روايات بوضوح روشن مى شود كه هدف امام زمان، عليه السلام، ترويج و حاكميت بخشيدن به احكام اسلام و تجديد عظمت آن است، وگرنه موضوع آوردن يا مطرح كردن آيين جديد به غير از اسلام به دلالت آيات صريح قرآن و روايات متواتر اهل بيت، عليهم السلام، منتفى است. امّا اينكه چرا از عملكرد آن حضرت به عنوان امر جديد ياد مى شود؟ علت آن است كه در طول تاريخ به ويژه در دوران غيبت مردم دراثر كوتاهى و غفلت يا جهل و نادانى بدعت هاى زيادى را در دين ايجاد مى كنند و به جهت منافع زودگذر دنيوى خود به خيال اينكه عدول از احكام الهى آنها را زودتر و يا راحت تر به آن اهداف مى رساند بسيارى از احكام قرآن و اسلام را ناديده مى گيرند يا آنها را به ميل خود تفسير و تأويل مى نمايند و درنتيجه اين كار اسلام واقعى به فراموشى سپرده مى شود، لذا وقتى امام زمان، عليه السلام، ظهور مى كنند بدون توجه به ميل و خواست مردم احكام خداوند را به همان صورت كه صادر شده است به اجرا درمى آورند و بديهى است كه اين كار در نظر مردمى كه خيلى از اين احكام را به كنار نهاده بودند يا آنها را به گونه اى ديگر معنى مى كردند تازگى خواهد داشت و با اسلام مصطلح و رايج در بين آنها فرق خواهد كرد، درنتيجه با خود خواهند گفت آن حضرت به اسلامى غير از آن اسلامى كه ما مى شناسيم دعوت مى كند. بنابراين بايد گفت چون مردم در آن زمان خيلى از اركان مهم و اساسى اسلام را رها كرده و به ظواهر آن اكتفاء نموده اند و به اصطلاح اسلام را در نماز و روزه و... خلاصه كرده اند با ديدن اينكه امام زمان، عليه السلام، در تمام زمينه ها به لزوم رعايت احكام خاصى كه ريشه هاى وابستگى به ديگران و تأثيرپذيرى از فرهنگ بيگانگان را قطع مى كند و هرگونه ظلم و ستم و امتياز طلبى هاى نادرست اجتماعى را از متوليان دروغين امور سلب مى كند و... پافشارى مى نمايند، درحاليكه اين امور

ص: 57

را آنها تاكنون به اسم قوانين اسلامى ايجاد و رواج داده بودند، بديهى است كه با مشاهده چنين وضعى حتى برخى از متوليان مراكز مذهبى و فرهنگى نيز به مقابله با آن حضرت برخواهند خاست؛ چرا كه اولاً مضمون دعوت آن حضرت را به ضرر موقعيت خويش مى بينند و ثانياً آنها را مخالف با آنچه كه تا آنروز به اسم اسلام مى شناختند ارزيابى مى كنند. امام صادق، عليه السلام، در روايتى به اين حقيقت اينگونه اشاره مى كنند: وقتى كه قائم، عليه السلام، قيام كنند مردم را به اسلام جديد (واقعى) دعوت خواهند كرد و آنها را به سوى احكامى كه كهنه به نظر مى رسند و عموم مردم از آن دور افتاده اند هدايت خواهد نمود.3 نكته ديگر آنكه اصولاً يكى از حكمت هاى اصلى ناميده شدن امام زمان، عليه السلام، به »مهدى« آن است كه آن حضرت مردم را به آنچه كه از دور شده اند يعنى احكام واقعى اسلام هدايت خواهد كرد.

ماهنامه موعود شماره 27 پى نوشت ها:

1. اثباة الهداة، ج 7، ص 110.

2. همان، ج 7، ص 52.

3. ارشاد مفيد، ص 343.

دست دعا

اى قرآن ناطق و اى ناطق قرآن!

سلام بر تو آن هنگام كه زلال جارى صدايت دلهاى تشنه ما را سيراب مى كند.

سلام بر تو آن هنگام كه ياسهاى سپيد آيات الهى بر لبانت شكوفا مى شود. اى صاحب عصر و اى امام زمان!

سلام بر تو آنگاه كه خورشيد به استقبالت مى آيد و درود بر تو آن زمان كه ماه با همه ستارگانش جاى پايت را بوسه مى زنند. اى منتظرف قيام و قائم منتظر!

سلام بر تو هنگامى كه [در انتظار سيصد و سيزده كبوتر مشتاق در ميان ركن و مقام] مى ايستى.

سلام بر تو هنگامى كه [بر مسند حكومت حقّ و عدالت] مى نشينى.

اى امام جمعه موعود!

سلام بر تو هنگامى كه عطر نماز و قنوت به گرد گنبد آسمان مى پيچد.

سلام بر تو آنگاه كه ذكر ركوع و سجودت در محراب زمين جوانه مى زند.

سلام بر تو هر زمان كه از نسيمف تكبير و تهليلت صحن قلبهاى{P عاشق لبريز از خدا مى شود.

اى چهاردهمين بدر آسمان خدا!

سلام بر تو آنگاه كه پلك صبح با سر انگشت محبّتت گشوده مى شود و آن هنگام كه مهربانترين ماه ها با تبسّم دلنشينت طلوع مى كند. اى عزيز دل ما!

سلام بر تو آن زمان كه يوسف ماه از حفسن بى حد تو سر در چاه شب فرو مى برد و آن هنگام كه نسيم دست خدا نقاب از چهره زيباى تو برمى دارد و آفتابف نگاهت بر اهل زمين سايه مى افكند. سلام بر تو كه سطر نخستين كتاب انتظارى و سرآغازف دفتر آرزوها.

درودهاى بى پايان همه قلبها و قلمها برتو باد

*** زيارت آل ياسين يكى از زيارتهاى مشهور حضرت مهدى، عليه السلام، است. راوى اين زيارت محمد حميرى قمى است كه در اواخر دوران غيبت صغرى مى زيسته و مكاتبات بسيارى با ناحيه مقدسه حضرت صاحب الأمر داشته و توقيعات متعددى به وسيله او نقل شده است. در آغاز يكى از توقيعات چنين مى خوانيم:

... هرگاه خواستيد به وسيله ما به پروردگار توجه پيدا كنيد و به ما متوجه شويد، پس آن گونه كه خداى تعالى فرموده است بگوييد: درود و سلام بر آل يس باد...

زيارت آل يس با سلامها و درودهاى زيبايى آغاز مى شود كه از لطافت و ادب خاصى برخوردار است و اختصاص به وجود مقدس امام عصر، عليه السلام، دارد. اين زيارت شريفه در مفاتيح الجنان در ضمن زيارت حضرت صاحب الأمر، عليه السلام، آمده است و فرازهاى كوتاه آن دربردارنده برخى اعتقادات شيعه مانند توحيد، رجعت، ولايت ائمه معصومين، عليهم السلام، معاد و... مى باشد.

ص: 58

شعر

مدفن پنهان

در سينه ام دلى است كه پابند خانه نيست

ديگر عبور زندگيم را بهانه نيست!

يارب گواه باش كه در گوشه بقيع

حتى مزار مادرمان را نشانه نيست

ما وارثان زخم كبود شقايقيم

آيا گواه ما در و ديوار خانه نيست!؟

در سينه هاى زخمى آلاله ها هنوز

منفورتر ز نام تو اى تازيانه! نيست

در روزگار قحطى دل هيچ قصه اى

گوياتر از چكامه دفن شبانه نيست

امشب كنار مدفن پنهان »فاطمه«

درياى درد و رنج على را كرانه نيست

عليرضا عليزاده طرح مدفون پنهان تسبيح گريه

توان واژه كجا و مديح گفتن او!؟

قلم، قنارى گنگى است در سرودن او

كشاندنش به صحارى عشق ممكن نيست

كفميت معجزه لنگ است پيش توسن او

چه دخترى كه پدر پشت بوسه ها مى ديد

كليد گلشن فردوس را به گردن او

چه همسرى كه براى على به خط حضور

ص: 59

حريم مدرسه كربلاست دامن او

بميرم آن همه احساس بى تعلق را

كه بار پيرهنى را نمى كشد تن او

دمى كه فاطمه تسبيح گريه بردارد

پيام مى چكد از چلچراغ شيون او

از آن ز ديده ما در حجاب خواهد ماند

كه چشم را نزند آفتاب مدفن او

غلامرضا شكوهى

پرسش غريب

درك حقير ماست از آن كوه سربلند

پهلو شكسته، ناله به هر بام و در بلند

پيش هزار نرگس اگرچه مليح، پست

هيچ است نيز قامت شمشاد اگر بلند

جسمى چو غنچه در پس ستر عفاف، گم

روحى بزرگوار، شكيبا، نظر بلند

با تيغ لعن بر كف دشمن هجوم برد

فرصت نداد تا كه كند او سپر بلند

عالم كه »خير« گفت بر آن پرسش غريب

ساكت نشست تا نشد آشوب شر بلند

مولا! هنوز طفل يتيمت نخفته است

آن نام را به نوحه تلخت مبر بلند

آرش شفاعى

عين الصفا

برهم زنيد ياران اين بزم بى صفا را

ص: 60

مجلس صفا ندارد، بى يار مجلس آرا

بى شاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى

بى لاله شور نبود مرغان خوشنوا را

اى كعبه حقيقت وى قبله طريقت

ركن يمان ايمان عين الصفا صفا را

اى هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم

بنگر دچار صد غم يك مشت بينوا را

اى رحمت الهى درياب »مفتقر« را

شاها به يك نگاهى بنواز اين گدا را

كمپانى مهر كبود

خم كرد پشت زمين را، ناگاه داغ گرانت

هفت آسمان گريه كردند بر تربت بى نشانت

غمگين و خاموش و خسته با بالهايى شكسته

تا باغ خورشيد پر زد از اين قفس مرغ جانت

وقتى كه مى رفتى آن روز از دور آيا نديدى

بغض غريب على (ع) را در شيون كودكانت؟

جز عشق و خوبى چه كردى!؟ جز رنج و حسرت چه ديدى؟

نامهربانان چه كردند با آن دل مهربانت؟

رفتى ولى آه بانو! عمرى ست از چشمهاى ما

گلهاى خون مى شكوفد با ياد هجده خزانت

فردا كه برخيزى از خاك امضاى مظلومى تست

مهر كبودى كه مانده است بر شانه و بازوانت

فاطمه سالاروند

ص: 61

يادى از ياران ظهور

مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد

كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى آيد

از غم و هجر مكن ناله و فرياد كه دوش

زده ام فالى و فريادرسى مى آيد با تبريك و تهنيت ميلاد فرخنده حضرت صاحب الزمان، ارواحنافداه، حضور همه مشتاقان و منتظران، آرزو مى كنيم خداوند از روى عنايت، فرجش را نزديك گرداند تا چشمان همه مستضعفان به ديدار جمالش روشن شود. ان شاءالله

نيمه شعبان امسال، »موعود« همزمان با آغاز جشن ميلاد، ششمين سال تولد مجموعه اى را به شادى مى نشيند كه همه همّ خود را مصروف ذكر نام بلند حضرت دوست ساخته است. راستش به خودمان اين گمان نمى برديم كه تا اينجا بتوان پيش آمد و اگر عنايت و مرحمت خودشان نبود هيچ از ما برنمى آمد و اين همه هنر اوست كه از هيچ همه چيز مى سازد.

امروزه، اين نام در ميان عموم محافل فرهنگى و بويژه نزد همه مردان و زنانى كه به نام امام عصر، ارواحنافداه، نفس مى زنند شناخته شده است.

از همان ابتدا »موعود« خود را مستقل از همه جريان ها و محافل نگه داشت چه، موعود مقدس، گمشده همه مستضعفان، همه يتيمان آل محمد9 و آرزوى همه كسانى است كه در دل آرزوى بهارى حقيقى مى پرورند و حق هم همين بود كه على رغم همه شدايد و سختى ها در امان بماند شايد كه رخصت اعلام نام آن عزيز را در عصر غيبت و غفلت فراچنگ آورد.

آنچه تقديم حضورتان مى شود، ويژه نامه جشن ميلاد است كه به همت جمعى از مشتاقان امكان عرضه در تيراژى بيشتر از ايّام معمول يافته است، از همين رو گلچينى از آثار دلنشين شماره هاى پيشين را با خود دارد و چونان سنت همه ساله همراه با مسابقه اى فرهنگى است كه شايد بهانه اى باشد براى حضور بيش از پيش اين مجله مهدوى در صحن خانه ها، تحفه اى كه اميد است انگيزه اى باشد براى اتصال و انس با فرهنگ مهدوى تا نيمه شعبان آينده و شايد هم تا...

اجازه مى خواهم عرض كنم همه ما مكلف به انتظاريم. مكلف به آماده بودن براى استقبال از پيك خجسته ايمان و رستگارى. مكلف به تربيت نسلى كه توان مقابله با همه شدايد و شبهات عصر غيبت را داشته باشد. مكلف به بودن و زيستن در طريق معرفت به امام عصر7 هستيم.

هيهات اگر به ناگهان چونان شهاب ثاقب بيايد و خانه هامان، شهرمان و سرزمينمان آب و جارو نشده باشد!

هيهات اگر آمدنش در گرو خانه تكانى جسم و جانمان باشد و ما در غفلت و غيبت به خود مشغول باشيم!

هيهات اگر از تكليف مسلمين در عصر غيبت بپرسند و ما در الفبايش درمانيم!

هيهات اگر نيمه شعبان سرآغاز تجديد عهد ما براى همه ماه ها و سال ها نباشد!

مولا يارتان!

جشن ميلاد مبارك باد.

تحريريه موعود

ص: 62

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109