ماهنامه موعود23 - آذر و دي 1379

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1379

عنوان و نام پديدآور:شماره 23 - آذر و دي 1379/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

... اندر حسرت فهم درست

اسماعيل شفيعي سروستاني

نيمه شعبان و جشن ميلاد امسال هم گذشت. امّا، بسيار متفاوت با سالهاي قبل. اين تفاوت را از وجوه مختلف ميتوان ارزيابي كرد. امّا اين تفاوت بيش و پيش از همه در گستردگي مراسم و برگزاري مجالس سور و چراغاني و تزئين خيابانها و كوچههاي شهر بود. در ميان همة ايام سور و سوگ از قديمالايام جشن ميلاد امام عصر، عليهالسلام، و ايام تاسوعا و عاشورا در ميان مردم اين ديار از رنگ و بوي خاصي برخوردار بوده است. در اين روزهاست كه مردم خودجوش وارد ميدان ميشوند و نياز به صدور هيچ بخشنامه و تعريف و تمجيدي ندارند و در حقيقت پيوند خاصي ميان اين دو واقعه است كه بررسي و طرح آن خود نيازمند مقالهاي است مستقل. گسترده شدن بحرانهاي طبيعي، اجتماعي، اخلاقي و سياسي در سراسر جهان از سويي (چنانكه در سلسله مباحث مربوط به استراتژي انتظار آمد) و شروع تاريخ جديد در عرصه هستي به نام خدا و دين از سوي ديگر، مردم را هر زمان بيشتر از قبل متوجه دين و بخصوص رهبران ديني و موعود آخرالزمان مينمايد. بروز اين تمايل طبيعي قلبي در ميان عموم مردم را ميتوان از طريق توجه آنان به اعياد بزرگ ديني (چون نيمه شعبان) و بازگشت مجدد به آداب و سنن مذهبي ملاحظه كرد و چنانكه در برخي روايات آمده فراهم شدن بستر مناسب براي ظهور اصغر امام عصر، ارواحنالهالفداء، به صورت طبيعي مردم را به صورت عمومي و جمعي متوجه ايشان مينمايد به طوري كه نام امام نقل مجالس و زبانزد عموم خواهد شد. اين واقعة ميمون ميتواند توجه دو دسته را نيز به خود جلب كند: اول جماعت معتقدان به دين و موعود آخرالزمان و شيعيان مصلحي كه سعي در بسط فرهنگ مذهبي در ميان مردم و اصلاح امور ميكنند تا از اين طريق مسلمين را در طريق رشد از ابتلائات سوء و فتنه ها در امان نگاه دارند. دوم جماعت خودكامه و بيدردي كه منفعت خود را در لاقيدي، بيبندوباري و عدم پايبندي مردم و بويژه جوانان به معتقدات ديني و مذهبي ميپندارند و از هر امكان و فرصتي براي مشغول داشتن مردم و استفاده از آنان در جهت اغراض خود بهره ميجويند. گروه دوم از همه چيز و از جمله باورهاي صاف مردم استفادة ابزاري مينمايند و با سوار شدن بر موج احساس و عواطف آنان سر در پي حصول منافع خود دارند. در جشن ميلاد امسال خيابان و كوي و برزن شاهد همهگونه برخورد با اين روز عزيز و گرامي بود. از برگزاري همايشهاي بزرگ و پرخرج رسمي گرفته تا پايكوبي و رقص و ساز و آواز مطربي در گوشه گوشه اين خاك وسيع. از شمعهاي زيبا و لبخند صميمانه مردان و زناني كه عشق به امام چشمهاشان را چون جويباري جاري ميساخت تا صدها كيلومتر ريسة چراغهاي رنگين و كارناوالهاي تصنعي و فرمايشي جشن و شادماني در پاركها و خيابانها. جاي آنست كه خون موج زند در دل لعل

ص: 2

زين تغابن كه خزف ميشكند بازارش بايد پرسيد مجوز ولخرجيهاي چند صدميليوني و ميلياردي را از كدام منابع و مصادر وارده از سوي ائمه دين، عليهمالسلام، اخذ نمودهايد كه در سرزميني كه فقر مطلق را در هر گوشهاش ميتوان ديد به نام امام عدل و پيشواي مستضعفان ميلياردها تومان پول را صرف لودگي مينمائيد؟ در كداميك از منابع خواندهايد و يا در كدامين زمان امام حي، عليهالسلام، در گوش شما خوانده است كه ميتوان در جشن ميلاد به تقليد از غربيان بساط موسيقي ساز و آوازي براه انداخت و زن و مرد و پير و جوان را انگشت به دهان به دنبال خود كشيد؟ بجرأت ميتوان گفت هيچ كس بهتر از اين نميتواند همة كاركرد را از باورهاي مذهبي و ايامالله بگيرد و با خنثي سازي آن فرصت و امكان كسب معرفت و درك حقايق را از عموم مردم سلب نمايد، چنانكه ما كرديم. اين سخن ناظر بر تمايل نگارنده به مبدل كردن مجلس سور به سوگ نيست. وااسفا كه همواره از يك سوي بام افتادهايم. عدم توانائيمان در مبدل كردن دريافتهاي مهدوي (آنهم در اين عصر و زمان) به طرح و برنامهاي كلان براي اداره جوامع و در امان نگهداشتن جوانان و حراست از كيان فرهنگ شيعه و باور ديني باعث بوده تا سرتاسر سال را در غفلت از امام حي و حاضر، عليهالسلام، بسر بريم و نيمه شعبان همه مقاصد و تمايلات خود را به نام جشن ميلاد در ميان نسلي كه خود مستعد هرنوع سنت شكني است بپراكنيم. بيآنكه امكان درك حتي يك فراز از معارف مهدوي را - كه الزاماً شرط اوليه و اصلي ورود به جمع منتظران است - به وجود آورده باشيم. اگر جماعتي سور و سات جشن ميلاد را در اين سال وسيله سنت شكني و نقض عهد در پيشگاه امام حي، عليهالسلام، ساختند جماعتي ديگر در هواي ايجاد طوفاني بزرگ و در خيال تهييج عمومي و رسيدن زودتر به واقعه شريف ظهور تماميت فقه و فقاهت و احكام و رساله را به سخره گرفتند و باب سنت شكني را از سويي ديگر گشودند و با بيان مطالبي كه هيچ مبناي روشن و مستدل و مستند و منطقي نداشت انبوهي از شبهات را در ميان نسلي پراكندند كه به اتكاء علم جديد غربي و عقل بوالفضول منكر هرنوع نگرش غيرمادي است و در درياي شك و ارتياب همه امور را به مدد عقل كمي و تجربي ميسنجد. پيش از اين متذكر شده بوديم كه طرح اين موضوع مهم در سطحي پست و آكنده از افسانه و خواب و خرافه، گوشهنشيني و انزوا همان اندازه خطرناك است كه مبدل ساختنش به بهانهاي براي عيش و نوش و طرب و غفلت. همچنين متذكر اين موضوع بودهايم كه ضرورتاً ميبايست با اتكاء به تحقيق و پژوهش و به مدد همه ادوات و امكانات سالم، مشروع و پاك، فرهنگ مهدوي را در ميان سطوح مختلف اجتماعي و حيات مادي و معنوي مردم گسترد تا ضمن مصونيت بخشيدن به آنها براي در امان ماندن از ابتلائات سوء و هجوم فرهنگي قوم معاند و مستكبر غربي، امكان اصلاح زيرساخت مناسبات گوناگون مردم فراهم آيد. يكي از مهمترين مباحث در اين عصر شناخت كفر و شرك و نفاق جاري و ساري در گسترة عصر حاضر است. امري كه بدون شناسايي و بازپرسي از آن امكان خروج از بستر شائبهها فراهم نميشود و بعكس

ص: 3

هرنوع انديشه ناب و زلالي را نيز آلوده و ملوث ميسازد. فرهنگ انتظار نقطه مقابل فرهنگ استكباري مضل و فاسد و مفسد رايج در قرن 20 و 21 است و بي نفي اين فرهنگ نميتوان به اثبات آن فرهنگ ولايي حقيقي نشست. شايد از همين رو بوده كه جمع كثيري از مبلغان و مبشران انديشه مهدوي طي دو سه دهة اخير عموماً از طريق نظام تعليمي و تربيتي ويژه، مقوم فرهنگ و تمدني بودهاند كه در ذات خود با اساس تفكر مهدوي در تعارض است چنانكه امام، عليهالسلام، در واقعه شريف ظهور ناگزير به مقابلة جدي با اساس فرهنگ و تمدن غربي و سردمداران يهودي زدة آنها ميشود. ورود به عرصة اين فرهنگ به همان سان كه عزمي بزرگ ميطلبد نيازمند هوشمندي و فرزانگي است تا سره از ناسره تشخيص داده شود. نكته جالب توجه اينست كه در ميانة اين غوغا متوليان امور فرهنگي كشور آرام و ساكت از كنار همة جريانهاي فرهنگي ميگذرند، راه خود گرفته و ميروند بيآنكه بحقيقت دانسته شود ره به كدام ديار ميپويند؟ بسياري شواهد حكايت از وجود نوعي درماندگي فكري و ايستايي و واپسگرايي (با چاشني سياست زدگي روز) در سطوح تصميمگير نهادها و سازمانهاي مسؤول ميكند و البته با گوشهايي بسته كه امكان شنيدن هر صدايي و نوايي جز زمزمهها و نواهاي خويش را از آنان سلب كرده است. در برابر مهمترين و اساسيترين نيازهاي حقيقي در اين عصر و زمان به همان اندازه ساكت و ماتاند كه در برابر هجمة فرهنگي سازمان يافته غربي طي يك دهة اخير. اي كاش كمي از افتادگي و خضوعي را كه در هنگام برخورد با علوم غربي و علماء علمالاجتماع و علمالابدان فرنگي مآب از خود نشان ميدهند در هنگام شنيدن سخنان ائمه دين و مردان و زنان دردمند اهل دين و در عين حال خودآگاه و فداكار از خود نشان ميدادند، شايد خداوند دربهاي رحمت خود را بر آنان ميگشود و قفلها را از قلبهاشان باز ميكرد. در پايان متذكر اين نكته ميشويم كه حسب اخبار رسيده از ائمه معصومين، عليهمالسلام، ظهور آن امام غائب چونان شهاب ثاقب است و بناگاه فرا ميرسد، در حالي كه دوستان نيز از باور اين امر در حيرت ميمانند، آيا اگر جمعه روزي ناگهان از آسمان ندايي آمدنش را اعلام كرد آماده پاسخگويي هستيم؟...

سردبير

ص: 4

درآمدي بر استراتژي انتظار

- چه بايد كرد؟

شايد بتوان هزاران صفحه كتاب و مجله درباره امام عصر، عليه السلام، و موضوع انتظار منتشر ساخت و صدها سمينار براي بزرگداشت مقام اهل بيت، عليهم السلام، برگزار كرد و به صدها نفر بخاطر سرودن شعر و نمايش فيلم و ... جايزه داد اما، تا آن زمان كه ذكر موضوع «انتظار» در دستور كار گردانندگان امور «فرهنگي، اقتصادي و سياسي كشور وارد نشود، آش همان آش و كاسه همان كاسه است . دوگانگي در عمل و نظر، بلاي عصر ماست . گويي دانسته و يا ندانسته در بند «تئوري جدايي دين از سياست (به معني اعم آن) گرفتار آمده ايم و يا در زيباترين صورت تن به «سكولاريزم داده ايم . در همان زمان كه در سخنرانيها نفي كننده اين تئوري هستيم و تكفيركننده طرفداران آن . بايد اذعان داشت كه گردانندگان امور «سياسي، فرهنگي و اقتصادي كشور بدليل مستغني دانستن خود از اهل نظر در پي وهم و گمان و ياران در بند مشهورات زمانه همه چيز را در هم آميخته اند . در واقع اهم برنامه ها و طرحهاي اجرايي فاقد مبنا هستند و يا دستكم در هر مناسبتي از مبنايي پيروي مي كنند . بسياري از اين امور ضرورتا در ده سال اول انقلاب بايد به سرانجامي درخور مي رسيدند و امروز اين امر به دلايل زير سخت به نظر مي رسد: 1 - حوزه هاي مختلف فرهنگي و نظري چنان در هم آميخته اند كه تفكيك آنها كاري كارستان مي طلبد; 2 - دستگاههاي ارتباط عمومي ذائقه مردم را تغيير داده اند; 3 - نسل جديد فاقد هر گونه آگاهي و آمادگي است; 4 - بسياري از مسؤولان دستگاههاي سياسي و اجتماعي بي محابا بر طبل رجعت به مناسبات پيشين مي كوبند; 5 - بسياري از مردان مرد از دست رفته اند و يا در انفعال گوشه انتظار و عزلت گزيده اند . شايد تصور شود كه نگارنده بر طبل ياس مي كوبد . چنين نيست، اين صدا، صداي سيلي بر صورت خوش خيالي و بي خيالي است . چيزي كه تاكنون ضربات زيادي از آن خورده ايم . احساس امنيت در ميان دار بلا و ابتلاء، دشمني است غدار . بايد گفت امروزه بازپرسي از آنچه كه موجب بروز غفلت شده و بسيج نيروها براي جبران مافات ضروري است . شايد بتوان مسير حوادث و وقايع جوامع انساني را از بدو خلقت آدمي و انتخاب اولين حجت الهي يعني حضرت آدم، عليه السلام، تا زمان تشكيل حكومت عدل مهدوي و بالاخره استقرار دولت كريمه به صورت نمودار (1) ترسيم كرد . مي توان درباره هر يك از موارد به گفتگو نشست و براي جبران مافات طرحي نو در افكند . بي گمان جمله اين موارد و به سامان رساندن آنها نه در توان اين حقير درگاه خداوندي است و نه وظيفه او . طي 20 سال اخير بسياري از مردان براي انجام امور مهم بر مسند قانونگذاري، قضا و حكمراني تكيه زدند . پذيرش مناصب به منزله اعلام توانايي در حل و فصل امور بود و از همين رو جت بر همگي آنان تمام است . چنانكه مي بايست پيامدهاي همه اوامر و نواهي آشكار و پنهان خود را نيز پذيرا باشند و مهياي پاسخگويي در نزد خالق هستي، حجت حي خداوند

ص: 5

و مسلمين كه همه اختيار و امكان خود را بدانها سپردند . بسياري از ناهنجاريهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ... حكايت از عدم توانايي در تشخيص دقايق امور مي كند . همان كه جملگي را تحت هفت غفلت بزرگ متذكر بوديم . نمي توان اصلاح همه امور را از كساني انتظار داشت كه خود مسبب بروز ناهنجاريها بوده اند . در اينباره ناگزير بايد تجديدنظري جدي كرد و بيش از اين وقت و سرمايه را مصروف كساني كه دانسته و ندانسته موجب بروز معضلات بودند نساخت . از ميان همه موارد هفتگانه سه موضوع بيش از ساير موارد قابل توجه جدي اند: 1 . ترسيم طرح جامع تحقيقات فرهنگي كشور (مقدمه انقلاب فرهنگي)

تحقق اين امر مهم مقدمات انجام «انقلاب فرهنگي را فراهم مي سازد . تا زماني كه اين سرزمين فراخ در گيرودار «نگرش عمومي و كلي غربي در ميان همه شاخه هاي علوم و فرهنگ غربي است قادر به گذار از مرحله «انقلاب فرهنگي نخواهد بود . چه اين امر مهم تنها مجرايي است كه امكان بروز رويكرد ويژه و جامع انقلاب اسلامي را به عالم و آدم فراهم مي سازد . هر زمان كه نظام تصميم گيرنده به ضرورت تحقق اين امر پي برد مي توان «طرح جامع تحقيقات فرهنگي كشور» را (كه هم اكنون بخشهاي عمده اي از آن تنظيم و بررسي شده) ترسيم و تقديم نمود . در اين مطالعه محقق مي بايست متذكر «مباني و منابع نظري غربي و نحوه بروز آن در موضوع و «مباني و منابع نظري سنتي و نحوه ظهور و بروز هر يك از آن دو گروه از مباني در صورت بيروني و سيرت حاكم بر آن امر باشد . اين نكته ناظر بر اين امر است كه همه مناسبات فرهنگي و مادي در ادوار تاريخي متاثر از حوزه هاي مختلف نظري و منعكس كننده آن است . چگونه مي توان شهرسازي، مسكن، پوشش و يا تربيت بدني يك قوم را جدا و منفك از حوزه نظري حاكم بر حيات آنان و فرهنگي كه آنها را در برگرفته فرض كرد . بهمان سان كه نمي توان جامعه ايراني امروز را تجلي گاه تمام عيار فرهنگ و تمدن عصر اسلامي و يا فرهنگ و تمدن غربي فرض نمود . صورت بيروني معماري، شهرسازي و ساير مناسبات در كنار هم، نوعي مدنيت را منعكس مي سازند كه قابل شناسايي، تعريف و رديابي است . بهمان سان كه فرهنگ و ادب حاكم بر آنها خود ناظر بر ديدگاه كلي و عمومي حاكم بر آن ادب است . تنها واسپس اين سير مطالعات فرهنگي و تاريخي است كه مي توان مختصات امروز را به دست آورد; مطالعاتي كه به عنوان تكيه گاهي براي برنامه ريزي سخت بدان نيازمنديم . متاسفانه طي 20 سال اخير مبتني بر مفروضاتي مجهول عمل كرده ايم . از همين رو همواره در طراحي و برنامه ريزي ناگزير به تجديدنظرهاي مكرر بوده ايم . اگر نگاهي به پيرامون بيفكنيم درمي يابيم كه طي سالهاي گذشته اولا، صورتهاي مختلف حيات مادي و مدني را مطلوب، پذيرش آن را ناگزير و آنها را عاري از جهت گيريهاي فرهنگي و نظري دانسته ايم . ثانيا، بر شالوده شهرهاي موجود نظام شهرنشيني را گسترديم . صورت و سيرت نظام ورزشي را مورد تاييد قرار داديم و با الصاق تابلو «و ان يكاد» ، «بسم الله و ... به اسلامي شدن آنها دل خوش داشتيم . تنها وقتي با شيوه «مطالعات تاريخي و فرهنگي به بررسي سير تحول يكي از مناسبات فرهنگي و يا مدني عارض بر حيات اين ملت مي پردازيم درمي يابيم كه آن مناسبات چگونه در گذر ايام تحت تاثير عوامل مختلف از جايگاه خود خارج شده

ص: 6

و دچار تغييرات بنيادين شده اند . بازشناسي مقولات مهمي چون «شهرسازي، مسكن، تربيت بدني، تعليم و تربيت، ارتباطات و ...» و ترسيم وضع دقيق امروزين آنها در گرو اينگونه مطالعات است . نگارنده در تاليف آثاري چون «داستان ورزش ايران و «داستان ورزش غرب كه جملگي ناظر بر مطالعه سير تحول تاريخي و فرهنگي تربيت بدني در ايران و غرب هستند از همين روش بهره برده است . شايان ذكر است كه در هر مرحله محقق متذكر سه ساحت مهم و اساسي است: (نمودار 2) 1 - مباني نظري و تغييرات عارض شده در اين ساحت در گذر ادوار مختلف; 2 - فرهنگ و اخلاق و تغييرات عارض شده در اين ساحت در گذر ادوار مختلف; 3 - صورت بيروني و مصاديق و تغييرات عارض شده در اين ساحت تحت تاثير حوزه هاي نظري و فرهنگي . 2 . ترسيم طرح جامع اجرايي (مدني) كشور، مبتني بر مطالعات استراتژيك، مقصد مفروض و مطلوب و مقدو تشريح دقيق اين موضوع نيازمند فرصت است اما آنچه كه در اين ميان قابل تامل است عبارتند از: 1 - تكيه بر مباني نظري دين و جايگاه و موقعيت تاريخي ايران در عصر حاضر; 2 - ترسيم و تعيين استراتژي اصلي انقلاب اسلامي در حوزه هاي مختلف (سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي) ; 3 - شناسايي استراتژي اصلي غرب (بويژه آمريكا و صهيونيزم) ; 4 - توجه جدي به آنچه درباره «فلسفه تاريخ شيعي و آينده جهان و جهان آينده در ميان متون شيعي و اقوال ائمه معصومين، عليهم السلام، آمده است; 5 - ملحوظ داشتن موضوع «استراتژي انتظار» ، تشكيل حكومت براي آمادگي و استقبال در همه وجوه ... در همين جاست كه تكليف نظام اقتصادي، كشاورزي، صنعت، سياست داخلي و خارجي، نظاميگري و ... معلوم مي شود . اولويتها معلوم مي گردد، برنامه جامع تعليماتي نونهالان تدوين مي شود و هر يك از دستگاههاي اجرايي در بافتي درهم تنيده حركت درازمدت و كلان خود را درمي يابند و ... 3 . توجه جدي به امام حي و حاضر و آخرين حجت خداوند بر روي زمين بعنوان حجت عمل و آنچه كه با ايشان مراد نگارنده به هيچ روي ناظر بر جار و جنجال و چاپ آگهي و تشكيل سمينار و پخش نقل و نبات و شيريني نيست . اينهمه شادي عوام است و متناسب با درك همانان از موضوع . (بدا به حال قومي كه عوام و خواصش به يك شكل و اندازه به شادي و سوگ بنشينند) . اين موضوع تذكار «ضرورت ترسيم وضع مطلوب و مقصود مورد نياز قومي است كه مي خواهد در شهر منتظران و در ميان مردمي چشم براه و در هيات منتظران زمينه ساز ظهور مولايش باشد .» ; اين موضوع تذكار «احياء عهدي است كه فراموش شده و وفاداري بدان عهد در ساحت نظر و عمل مسلمين ; اين موضوع تذكار «ضرورت پوشيدن لباس مطمئن بر قامت مردم و سرزمين اسلامي است براي دور ماندن از فتنه ها و بلاياي آخرالزمان ; اين موضوع تجربه عملي قيام است . تكليفي كه بر گردن ابناء بني آدم در عصر غيبت است تا آنگاه كه زنده اند . تنها در اين وقت است كه اگر مولا ظهور كند بر كاستيهاي ناخواسته ما مي بخشد و اگر بميريم دلخوش به اداء تكليف انجام شده به حضورش مي شتابيم . چونان مرداني كه در حريم او و پناه او مي زيند . تنها در اين وقت است كه مي توان خواند: اللهم ان حال بيني و بينه الموت الذي جعلته علي عبادك حتما مقضيا فاخرجني من قبري مؤتزرا كفني، شاهرا سيفي مجردا قناتي ملبيا دعوة الداعي في الحاضر و البادي . خدايا اگر مرگ ميان من و او فاصله انداخت، همان كه براي همه بندگانت قرار داده اي مرا از قبر در حالي خارج كن كه كفن بر كمر بسته، شمشير در دست و نيزه مهيا در حالي كه دعوت كننده به سوي او هستم در شهر و صحرا . «دعاي عهد»

ص: 7

پاره هاي خورشيد

جلوه هايي از سيره اميرمؤمنان علي، عليه السلام

1. علي، عليه السلام، رهبري انسان ساز

اميرالمؤمنين در پيشاپيش سپاهي گران به طرف صفين در حال حركت است به شهر كوچكي به نام «انبار» - در عراق - مي رسد، مردم شهر كه تا چندي پيش در قلمرو شاهنشاهان ساساني بوده و به آداب و رسوم پيشين تربيت شده اند، همه براي استقبال از موكب خليفه، ساعتها در زير آفتاب سوزان در كنار جاده صف كشيده اند، با رسيدن خليفه همه به خاك افتاده و زمين ادب مي بوسند، تعظيم مي كنند و سجده مي برند. اميرالمؤمنين متعجب از اسب پياده شده و به مردم فرومانده مي فرمايد: چه معصيت بي لذتي مرتكب مي شويد و چه خفت و ذلتي تحمل مي كنيد! در سجده به بنده خدا نسبت به خداوند شرك مي ورزيد، ساعتها گرد و خاك مي خوريد و حرارت آفتاب مي بينيد و خودتان را زبون و حقير مي كنيد. من و شما هر دو بنده عاجز خداونديم، من هم مثل شما اسير بستر بيماري و دچار چنگال مرگ مي شوم. من و شما بايد به خدايي سجده ببريم كه بيمار نمي شود و نمي ميرد و مرا از اينكه پيشوا و امير شما هستم هيچ مزيتي بر شما نيست بلكه فقط بار مسؤوليت سنگين تري به دوش دارم.

2. پوشاك علي، عليه السلام،

هارون بن عنتره از پدرش نقل مي كند كه: بر مولا، عليه السلام، در فصل زمستان وارد شدم. قطيفه اي كهنه و پاره بر دوش داشت از سرما ناراحت بود. گفتم: يا اميرالمؤمنين خداوند براي شما و خانواده ات از بيت المال مثل ديگر مسلمانان و مجاهدان نصيب قرار داده و شما اين اندازه به خود سخت مي گيريد؟ فرمود: به خدا قسم من از بيت المال شما براي خود حبه اي نمي گيرم و اين قطيفه اي كه مي بيني از مدينه همراه آورده ام.

ص: 8

3. خوراك رهبر مسلمين

عتبة بن علقمه مي گويد: بر علي، عليه السلام، در هنگامي كه خليفه مسلمين بود وارد شدم، ديدم نان مانده و خشكيده اي را با شير مي خورد. گفتم: يا اميرالمؤمنين چگونه با اين نان و خورشت مي سازي؟ فرمود: رسول خدا، صلي الله عليه وآله، خشكتر از اين نان مي خورد و خشن تر از اين جامه كه در تن من است مي پوشيد، مي ترسم اگر جز اين انجام دهم به رسول خدا، صلي الله عليه وآله، ملحق نشوم. علاءبن زياد حارثي يكي از سرداران متمكن علي، عليه السلام، بيمار بود، روزي كه امام براي عيادت به منزل مجلل وي رفت به او فرمود: چه خوب بود در اين خانه وسيع و اتاقهاي مجلل مستمندان و درويشان را به مهماني مي نشاندي و نان و خورشت مي خوراندي، اگر چنين مي كردي خداوند در سراي ديگرت همين گونه خانه مي داد. علاء گفت: امر امام را اطاعت خواهم كرد، سپس عرض كرد، برادر من كار زهد و درويشي را به جايي رسانده كه زندگي را بر زن و فرزند تلخ نموده است. شبها به عبادت، بيدار و روزها روزه دار است. عليرغم ثروتي كه خداوند به او داده، به غذاي خشك و پوشاك خشن قناعت مي كند. علي، عليه السلام، فرمود: او را حاضر كنيد تا با او گفتگو كنم. از گفته هايش معلوم گرديد كه مي خواهد از راه و رسم زندگي مولايش علي، عليه السلام، پيروي كند. امام به او فرمود: اشتباه مي كني تو بايد تا اندازه اي از نعمتهايي كه خداوند به تو ارزاني داشته بهره مند شوي، تقليد از زندگي من تكليف تو نيست من وظيفه ديگري دارم زيرا من زمامدار مسلمين و اميرالمؤمنين هستم و بايد سطح خوراك و پوشاك خود را تا آن حد تنزل دهم كه فقيرترين مردم در اقصي نقاط قلمرو اسلام تلخي زندگي را احساس نكنند.

4. كلام امام، عليه السلام

شهيد بزرگوار استاد مطهري، در كتاب «سيري در نهج البلاغه مي نويسد: كلمات اميرالمؤمنين، عليه السلام، از قديم ترين ايام با دو امتياز همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته شده است: يكي فصاحت و بلاغت و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدي بودن. هر يك از اين دو امتياز به تنهايي كافي است كه به كلمات علي، عليه السلام، ارزش فراوان بدهد، ولي توام شدن اين دو با يكديگر يعني اينكه سخني در ميدانهاي مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت خود را در همه آنها حفظ كرده باشد، سخن علي، عليه السلام، را قريب به حد اعجاز قرار داده است و به همين جهت سخن ايشان در حد واسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند: «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق سيد رضي، گردآورنده نهج البلاغه مي گويد: «اميرالمؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است، اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد هر گوينده سخنور از او دنباله روي كرد و هر واعظ سخنداني از سخن او مدد گرفت، و در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند. بدان جهت كه بر كلام او نشانه اي از دانش خدايي و بويي از سخن نبوي موجود است. ابن ابي الحديد; از علماء معتزلي قرن هفتم، كه اديبي ماهر و شاعري توانا و چيره دست بود، در كتاب «شرح نهج البلاغه جلد چهارم، در اين باره مي نويسد: فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجيب الفاظ را تماشا كن، يكي پس از ديگري مي آيند و در اختيار او قرار مي گيرند مانند چشمه اي كه خودبخود و بدون زحمت از زمين بجوشد. سبحان الله، جواني از عرب در شهري كه با هيچ حكيمي برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظري فوق سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است. با اهل حكمت عملي معاشرت نكرده اما از سقراط بالاتر رفته است... اين مرد فصيحتر از «سبحان بن وائل و «قبس بن ساعده از كار درآمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب «جرهم است هر چند زيركي زيادي ندارند... مرحوم «شيخ محمد عبده مفتي اسبق مصر در شرح نهج البلاغه خويش مي نگارد: در همه مردم عرب زبان يك نفر نيست مگر آنكه معتقد است سخن علي، عليه السلام، بعد از قرآن و كلام نبوي، شريفترين، بليغ ترين و پرمعني و جامع ترين سخنان است.»

ص: 9

5. شجاعت

عمر ابوالنصر استاد دانشگاه بيروت در كتاب زندگي علي بن ابيطالب، عليه السلام، مي نگارد: دوست و دشمن بر اين امر اتفاق دارند كه با آن زهد و قناعت و با آن خوراك ساده و فقيرانه، چنان نيرويي در بازوي مرتضي علي، عليه السلام، بود كه بارها سواران جنگي را از روي زين برگرفت و با چنان قوتي به زمين كوفت كه در حال، جان سپردند. در غزوه خيبر درب كوه پيكر قلعه جنگي دشمنان اسلام را از جاي بركند و به دوش گرفت. در يكي از روزهاي صفين پانصد كس را به دست و شمشير خود كشت و در همان روز چندين شمشير عوض كرد و هر بار كه حريفي را به ديار عدم مي فرستاد، فرياد تكبيرش زهره شجاعان جنگ ديده را مي دريد. شجاعت علي، عليه السلام، در سنين جواني، در حجاز چنان معروف خاص و عام گرديد كه وقتي عمروبن عبدود قهرمان نامي عرب را در نبرد تن به تن - در غزوه خندق - به خاك انداخت. خواهر «عمرو» در مقام رثاء بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مايه تسلي خود خواند و گفت: اگر جز به دست اين پهلوان جوان كشته شده بودي، تمام عمر بر تو مي گريستم.

6. مروت و جوانمردي

روزي مردم را موعظه مي كرد، بحدي گرم و گيرا سخن گفت كه يكي از خوارج كه در عين كراهت و بغض نسبت به اميرالمؤمنين، عليه السلام، دچار شگفتي شده بود. فرياد زد: خدايش بكشد كه اين كافر چه دانشمند است. اين جسارت به ياران علي، عليه السلام، گران آمد خواستند او را بكشند، امام منعشان كرد و فرمود: به من ناسزا گفت. يا بايد او را فحش داد و يا بخشود. در مواردي كه سپاهيان اميرالمؤمنين، عليه السلام، درصدد انتقام از جنايات دشمن بودند فرمود: هرگز آنها كه پشت به ميدان نبرد كرده و گريخته اند و آنها كه زخم خورده اند به قتل نرسانيد، پرده ناموس دشمنان را ندريد و اموال دشمن را به غنيمت مبريد. در ميدان جنگ «جمل بركشته شدگان عينا مانند مقتولين سپاه خود نماز گزارد بر چندين تن از كينه توزترين و خطرناكترين دشمنان خود، مروان بن حكم (مشاور و پيشكار عثمان) و سعيدبن عاص دست يافت و آنها را بخشود. عمرو بن عاص، عقل منفصل معاويه، و دشمن حيله گري كه از يك سپاه براي امام علي خطرناكتر بود وقتي گردن خود را زير شمشير اميرالمؤمنين ديد كشف عورت نمود و همانطور كه حساب كرده بود امام صورت خود را برگرداند و از كشتن اين روباه فرومايه و حيله ساز چشم پوشيد و او فرار كرد. ايام خلافت زره خود را در دست مردي نصراني ديد، به قاضي شكايت برد و مانند يك فرد عادي از او تقاضاي قضاوت نمود. قاضي از آن مرد پرسيد: در مقابل آنچه اميرالمؤمنين ادعا مي كند چه مي گويي؟ مرد گفت: زره متعلق به من است و در نظر من اميرالمؤمنين هم دروغگو نيست. قاضي از امام پرسيد: آيا شاهدي بر اين ادعا داري؟ فرمود: رسم قضا اين است كه شريح قاضي دارد، ولي من بر اين امر گواهي ندارم. پس قاضي حكم به نفع نصراني داد و او زره را به همراه برد. اما هنوز چند گامي نرفته بود كه برگشت و گفت: عجبا، اميرالمؤمنين در دعوي حق خود مرا به محضر قاضي مي خواند و قاضي با اينكه مامور او است او را محكوم مي كند و به من حق مي دهد. پس شهادتين گفت و مسلمان شد و اعتراف كرد كه زره از آن امام است. امام فرمود: «چون مسلمان شدي زره را به تو هديه مي كنم.» بعدها اين مرد به عنوان يكي از ياران وفادار امام در ميدان نهروان با خوارج جنگيد.

ص: 10

7. يك مقايسه

محمودالعقاد; نويسنده شهير مصري در كتاب «عبقرية الام مي نويسد: هنگامي كه اميرالمؤمنين و پيشواي امپراطوري اسلام پس از شهادت چند درهمي ميراث نگذاشت و آن تنها نقدينه ايشان بود نقدينه عثمان روزي كه كشته شد، طبق نوشته مسعودي، به صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم مي رسيد، ارزش املاك او در «وادي القري و «حنين يك صد هزار دينار بود و اسبان و شتران فراواني در تملك او بود. از «زبير» چهارصد هزار دينار و يكهزار اسب و يكهزار كنيز ماند. درآمد «طلحه از غله عراق روزي هزار دينار و از املاك «سراة بيش از اين مبلغ بود و در كوفه و مدينه خانه ساخته بود. عبدالرحمن بن عوف، هزار اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت.

8. سياست تبعيض و مصلحت، هرگز

هنگامي كه امام با اصرار و درخواست فروان مردم انبوهي كه به خانه اش ريخته بودند و جامه خلافت را تنها، برازنده و شايسته وجود شجاع ترين، عابدترين، مهربان ترين، عادل ترين و كامل ترين انسان معاصر خويش يافته بودند امام با وجود آنكه مي دانست اين مردم تاب تحمل حكومتش را نخواهند آورد اما به خاطر اصرار فراوان مردم و اينكه اگر نپديرد حقيقت اسلام از بين خواهد رفت و درباره وي نيز خواهند گفت كه علي، عليه السلام، از اول هم علاقه اي به اين امر مهم نداشت بناچار به امر خلافت گردن نهاد، ولي از همان ابتداي خلافت آنچنان درها را برروي طماعان و باندهاي سياسي و طالبان سياست تبعيض و رفاقت بازيها محكم بست كه همگي نااميد از درگاهش به سوي ديگران كه حاضر به معامله بودند شتافتند و براي رسيدن به جاه طلبي هاي خويش با آلت دست ساختن مهره هاي شناخته شده جامعه دسته و گروه تشكيل داده، سپاه فراهم آورده، و در مقابلش صف آرايي كردند. در اين زمان، به اصطلاح خيرانديشان و دوستان پيرامونش جمع شدند كه: مصلحت اين است. راه اين است و صلاح اين گونه است كه اينها را صاحب حكومتي، ثروتي و يا مقامي بنمايي و... «امام علي، عليه السلام، خروشيد كه: شما از من مي خواهيد كه پيروزي را به قيمت تبعيض و ستمگري به دست آورم؟ از من مي خواهيد كه عدالت را به پاي سياست و سيادت قرباني كنم؟ خير، سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنيا است چنين كاري نخواهم كرد و به گرد چنين كاري نخواهم گشت. من و تبعيض؟ من و پايمال كردن عدالت؟ اگر همه اين اموال عمومي كه در اختيار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و مي خواستم ميان مردم تقسيم كنم، هرگز تبعيض روا نمي داشتم تا چه رسد كه مال، متعلق به خدا است و من امانتدار خدا هستم.

ص: 11

9.اثر كلام علي، عليه السلام

كلام امام به مصداق «سخني كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند» تاثير و نفوذ فراواني بر شنوندگان (و حتي برخوانندگان) به جاي مي نهاد آنچنانكه دشمنان را نيز وادار به تعجب و تحسين مي نمود. موعظه هاي اميرمؤمنان دلهاي شنوندگان را مي لرزانيد و اشكها را برگونه هايشان جاري مي ساخت. استاد مطهري در كتاب سيري در نهج البلاغه نگاشته است: همام بن شريح از ياران وي بود، دلي از عشق خدا سرشار و روحي از آتش معني شعله ور داشت با اصرار و ابرام از علي، عليه السلام، مي خواهد سيماي كاملي از پارسايان ترسيم كند، علي، عليه السلام، از طرفي نمي خواهد جواب ياس بدهد و از طرفي ترس آن دارد كه همام تاب شنيدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مي كند. اما همام راضي نمي شود بلكه آتش شوقش تيزتر مي گردد بيشتر اصرار مي كند و او را سوگند مي دهد: علي، عليه السلام، شروع به سخن كرد در حدود 105 صفت در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علي، عليه السلام، ادامه مي يافت و اوج مي گرفت ضربان قلب همام بيشتر مي شد و روح متلاطمش متلاطمتر مي گشت و مانند مرغ محبوسي مي خواست قفس تن را بشكند. ناگهان فرياد هولناكي جمع شنوندگان را متوجه خود كرد فرياد كننده كسي جز همام نبود، وقتي كه بر بالينش رسيدند قالب تهي كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود. علي، عليه السلام، فرمودند: «من از همين مي ترسيدم، عجب، مواعظ بليغ با دلهاي مستعد چنين مي كند؟»

10. نقد امام از شعر و شاعري

ابن بن الحديد در شرح نهج البلاغه دراين باره نوشته است: علي، عليه السلام، در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مي كرد و به آنها گوشت مي خورانيد. اما خود از غذاي آنها نمي خورد. پس از صرف شام براي آنها خطابه مي خواند و موعظه مي كرد. يك شب حاضران كه مشغول صرف غذا بودند درباره شاعران گذشته به بحث پرداختند علي، عليه السلام، پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود: «ملاك كار شما دين است، مايه حفظ و نگهداري شما تقوي است، ادب زيور شما است و حلم حصار آبروي شماست.» آنگاه رو كرد به ابوالاسود دئلي كه جزء حاضران بود و قبلا در بحث درباره شاعران شركت كرده بود فرمود: بگو ببينم عقيده تو درباره شاعرترين شاعران چيست؟ ابوالاسود شعري از ابودؤاد ايادي خواند و گفت به عقيده من اين شخص از همه شاعرتر است. علي، عليه السلام، فرمود: اشتباه كرده اي چنين نيست. حاضران كه ديدند علي، عليه السلام، درباه موضوعي كه قبلا مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مي كند، يك صدا فرياد كردند: شما نظر بدهيد يا اميرالمؤمنين شما بفرماييد كه تواناترين شاعران كيست؟ علي فرمود: قضاوت درباره اين موضوع صحيح نيست; زيرا اگر در مسابقه شعري، همه آنها در يك جهت سير كرده بودند ممكن بود درباه آنها داوري كرده برنده را معرفي كنيم. اما اگر لازم باشد اظهار نظري بشود بايد بگوييم آنكس كه نه تحت تاثير ميل شخصي و نه تحت تاثير بيم و ترس (بلكه صرفا تحت تاثير قوه خيال و ذوق شاعري) شعر سروده است بر ديگران مقدم است گفتند: يا اميرالمؤمنين آن كيست؟ فرمود: پادشاه تبهكار امروالقيس. »

ص: 12

11. قيام در برابر خوارج

تقواي ظاهري خوارج طوري بود كه هر مؤمن معتقدي را به ترديد وامي داشت. جوي تاريك و مبهم و فضاي پر از شك و دو دلي به وجود آمده بود آنان دوازده هزار نفر بودند كه از سجده زياد پيشاني شان و سر زانوهايشان پينه بسته بود، زاهدانه مي خوردند و مي پوشيدند و زاهدانه زندگي مي كردند زبانشان همواره به ذكر خدا جاري بود، اما روح اسلام را نمي شناختند، فرهنگ اسلامي نداشتند همه كسري ها را با فشار بر روي ركوع و سجود مي خواستند جبران كنند تنگ نظر، ظاهرپرست، جاهل و جامد بودند و سدي بزرگ در برابر اسلام. علي، عليه السلام، درباره اين گروه، مي فرمايد: تنها من بودم كه چشم اين فتنه را درآوردم احدي غير از من جرات بر چنين اقدامي نداشت، هنگامي دست به چنين اقدامي زدم كه موج تاريكي و شبهه ناكي آن بالا گرفته و هاري آن فزوني يافته بود... اين من بودم كه خطر بزرگي را كه از ناحيه اين خشكه مقدسان متوجه شده بود درك كردم، پيشاني هاي پينه بسته اينها و جامه هاي زاهدانه و زبان هاي دائم الذكرشان نتوانست چشم بصيرت مرا كور كند، من بودم كه دانستم اگر اينها پا بگيرند چنان اسلام را به جمود و تقشر و تحجر و ظاهرگرايي خواهند كشاند كه ديگر كمر اسلام راست نخواهد شد.

12. فزت و رب الكعبه

مؤلف تاريخ يعقوبي كه يكي از علماي قرن سوم است درباره شهادت امام علي، عليه السلام، نگاشته است: «عبدالرحمان حمان بن ملجم مرادي ده روز مانده به آخر شعبان 40 ق به كوفه آمد و چون علي، عليه السلام، از رسيدنش خبر يافت گفت:... او رسيد همانا جز آن چيزي بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است. پس بر اشعت بن قيس كندي فرود آمد و نزد او يك ماه بماند و شمشير خود را تيز مي كرد (و با زهر مي آلود.) (در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان) علي، عليه السلام، در تاريكي صبحدم بيرون آمد سپس مرغابياني كه در خانه بودند در پي او رفتند و به جامه اش آويختند پس گفت: «صوائح تتعبها نوائح; فرياد كنندگاني كه نوحه گراني در پي آنها است.» امام وارد مسجد شد حاضرين آماده اقامه نماز گشتند ابن ملجم نيز كه تا لحظاتي پيش بر روي شمشير زهرآلودش در مسجد خفته بود برخاست و در صف اول پشت سر امام قرار گرفت. نماز آغاز شد ناگهان فرياد ابن ملجم به هوا برخاست كه: «الحكم لله، لا لك و لا لاصحابك...» و شمشير زهرآلودش را فرود آورد امام علي برخاك افتاد، سپس نشست و فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله فزت و رب الكعبة «... و فرياد كرد او را بگيريد. مردم در پي او شتافتند و كسي به او نزديك نمي شد مگر آنكه او را با شمشير خود مي زد. پس «قثم بن عباس پيش تاخت و او را بغل گرفت و به زمين كوبيد... چون او را نزد علي، عليه السلام، آوردند گفت: پسر ملجم؟ گفت آري. (خطاب به پسرش) گفت: «اي حسن مواظب دشمنت باش! شكمش را سير كن و بندش را محكم. پس اگر مردم او را به من ملحق كن تا نزد پروردگارم با او مجادله كنم و اگر زنده ماندم يا مي بخشم يا قصاص مي كنم.» علي، عليه السلام، دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستين شب دهه آخر ماه رمضان سال 40 در شصت و سه سالگي بدرود زندگي گفت و پسرش حسن، عليه السلام، او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند و هفت تكبير گفت: و امام در كوفه در محلي به نام «غري دفن گرديد.

ص: 13

با دعاى ندبه در پگاه جمعه-7

قسمت هفتم

على اكبر مهدى پور

در پاسخ به معترضين... آيا دعاى ندبه حالت تخديرى دارد؟

دشمنان قسم خورده اسلام مى گويند: دعاى ندبه حالت تخديرى دارد! آنها مى گويند: اسلام مسلمانان را شبهاى جمعه در مجالس دعاى كميل و روزهاى جمعه در محافل دعاى ندبه مشغول مى كند، تا در محفلى گرد آمده »يابن الحسن« بگويند، بر سر و صورت خود بزنند و متوجه نشوند كه در پيرامون آنها چه مى گذرد!

اين تهمتهاى ناروا از سوى ماركسيستها مطرح گرديد و توسّط فريب خوردگان مكتب آنها در ميان پيروان اديان آسمانى نيز منتشر شد.

كارل ماركس با پخش جمله معروف خود: »دين افيون ملتهاست« همه اديان الهى را زير سؤال برد. او مى گفت: اديان در خدمت زورمداران است، به مردم توصيه مى كرد كه در برابر هيئت حاكمه تسليم شوند، هرگز در صدد عصيان و مخالفت بر نيايند، و اگر از سوى آنها دچار مشكل شدند، صبر و شكيبايى را پيشه خود سازند تا پاداشهاى اخروى در انتظار آنها باشد.

اگر اين تعبير در مورد كليسا و تعاليم انحرافى ارباب كليسا گفته شود، عينيّت پيدا مى كند، زيرا در اناجيل تحريف شده آمده است:

با شرير مقاومت نكن، بلكه هر كه به رخساره راست تو طپانچه زند، ديگرى را نيز به سوى او بگردان. و اگر كسى بخواهد با تو دعوا كند و قباى ترا بگيرد، عباى خود را نيز به او واگذار. و هر كس ترا براى يك ميل مجبور سازد، دو ميل همراه او برو.

ص: 14

(1) ولى اين تهمتها با توجه به روح سلحشورى اسلام، نمى تواند چهره درخشان اسلام را زير سؤال ببرد. اسلامى كه پيكار در راه خدا را يكى از فريضه هاى اصلى خود قرار داده، فرار از ميدان كارزار را از گناهان بزرگ شمرده، به كسانى كه قدرت مهاجرت داشتند و مهاجرت نكرده، زير يوغ ستمگران زندگى كرده، زير بار ستم رفته اند، وعده آتش داده است و كسى را كه در راه دفاع از مال(2)السيدابن الطاووس، الأمان من أخطار الأسفار، ص19.(3) خود كشته شود شهيد دانسته، اعلام مى فرمايد: »من قتل دون ماله فهو شهيد« هرگز چنين آئينى به افيون(4) بودن متهم نمى شود.

با توجه به آيات جهاد در قرآن كريم، نكات برجسته موجود در خطبه هاى رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، خطبه هاى اميرمؤمنان، عليه السلام، خطبه هاى امام حسين، عليه السلام، و كلمات درربار ديگر معصومين، عليهم السلام، درباره جهاد با دشمن، پاداش شهيد و كيفر تخلّف از جهاد و فرار از جبهه جنگ، هر كس آئين مقدّس اسلام را به افيون ملّتها بودن متهم كند، خود رسوا مى شود و هرگز نمى تواند چهره تابناك اسلام را زير سؤال ببرد.

اما در مورد دعاى ندبه، كه يكى از پرشورترين، حماسه آفرين ترين و هيجان انگيزترين دعاهاى اسلامى است، چنين تهمت ناروايى كارگر نمى شود.

در اين دعا پس از يك ارزيابى جالب و بحث طولانى از پيامدهاى جنگهاى بدر، حنين، خيبر، جمل، صفّين و نهروان، مظاهر مظلوميّتهاى خاندان عصمت و طهارت را بازگو كرده، فرياد برمى آورد:

كجاست ويرانگر كاخهاى ظلم و استبداد؟

كجاست در هم شكننده قدرتهاى اهريمنى تجاوزگران؟

آنگاه كلمه »أيْنَ؛ كجاست؟« 38 بار تكرار شده، و در هر فرازى از فرازهاى سى و هشتگانه يكى از ويژگيهاى آن منتقم خونهاى به ناحق ريخته شده در طول تاريخ بيان شده است.

چقدر دور از انصاف و جوانمردى است كه اين دعا را با اين مضامين حماسه آفرين و شورانگيز، موجب تخدير و افيون توده ها معرّفى كنند!

چقدر زيبا و بجاست كه شبهاى جمعه به دعاى كميل اختصاص يافته و صبحهاى جمعه به دعاى ندبه؛ كه شب جمعه، شب رحمت، شب استغفار، شب توبه و انابه است و دعاى كميل زيباترين واژه هاى مناجات و استغفار برخاسته از سويداى دل و اعماق روح انسانف اصلاح طلب را به تصوير مى كشد، و روز جمعه كه روز موعود، روز انتظار، روز بسيج همگانى منتظران و روز فراخوانى شيفتگان است، با تعبيرهاى شفّاف، هيجان انگيز، آگاهى بخش، حركت آفرين، الهام بخش؛ و مشحون از نكات برجسته سياسى و عقيدتى، آغاز شود و در طول ساعات روز لحظه به لحظه بر تحرّك و پويايى نشأت گرفته از اين دعاى پر احساس افزوده شود.

ص: 15


1- كتاب مقدس، انجيل متّى، باب 4، بندهاى 41-39.
2- سوره نساء
3- ، آيه 97.
4- الشيخ الصدّوق، عيون اخبار الرضا، ج2، ص122.

× × ×

آيا دعاى ندبه بدعت است؟

معترض مى گويد: دعاى ندبه بدعت است؛ زيرا بدعت به اعمال و عقايدى گفته مى شود كه در اسلام نبوده و بعد از عهد پيامبر و امامان پيدا شده و به ايشان نسبت داده مى شود، مانند همين دعاى ندبه، كه در زمان رسول اكرم و ائمّه هدى، عليهم السلام، نبوده، و هيچكس در آن زمان اين دعا را نخوانده و در هيچ مدركى ذكرى از آن نشده است.

بدعت به معناى وارد كردن چيزى در برنامه هاى دينى است كه از پيامبر اكرم و ائمّه هدى، عليهم السلام، چيزى به طور خاص كلامى درباره آن نرسيده باشد و عمومات نيز شامل آن نباشد.

برخى از گروههاى منحرف معناى بدعت را بسيار توسعه داده اند و بسيارى از مصاديق سنّت را بدعت ناميده اند، مثلاً وهّابيان زيارت اهل قبور، گريه در سوگ عزيزان، تعمير قبر، ساختن گنبد و بارگاه برفراز قبور اولياى الهى، تأسيس مجالس سوگوارى و مانند آنها را بدعت شمرده اند، در حالى كه هر يك از آنها با دلايل معتبر و اسناد مورد اعتماد از شخص رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، رسيده و عمومات شرع نيز شامل آنها شود و در كتابهاى مربوطه بتفصيل در مورد آنها بحث شده است.

امّا در مورد دعاى ندبه: اوّلاً: بالخصوص از معصوم، عليه السلام، شرف صدور يافته، چنانكه در قسمتهاى پيشين بتفصيل بازگو نموديم.

ثانياً: اگر دليل خاصّى هم نداشتيم عمومات شامل آن مى شد؛ زيرا متن آن حمد و ثناى پروردگار، درود و تحيّت بر رسول گرامى و اهل بيت عصمت و طهارت و ذكر فضائل و مناقب اهل بيت، عليهم السلام، است، كه همه از نظر شرع مقدّس مطلوب است و عمومات فراوانى داريم كه به آنها امر نموده، همگان را به انجام دادن آنها ترغيب و تشويق نموده است.

ثالثاً: اگر فرضاً كسى اين متن را با اين خصوصيّات خودش انشا مى كرد، باز هم اشكالى نداشت؛ زيرا انشاى خطبه، قصيده، دعا، مناجات و هر متن ديگرى كه شامل مطالب درست و صحيح اعتقادى باشد، شرعاً مانعى ندارد، چنانكه در روايات متعدّد از امام صادق، عليه السلام، روايت شده است كه فرمود:

إنّ أفضل الدّعاء ماجرى على لسانك.

بهترين دعاها آن دعايى است كه بر زبانت جارى شود.(4)

ص: 16

چيزى كه هست اين است كه اگر كسى دعايى را انشا كند، حق ندارد آن را به معصوم نسبت دهد و نمى تواند به استحباب خواندن آن در زمان يا مكان خاصّى فتوا دهد. و اگر دعايى از معصوم رسيده، نمى تواند در آن تصرّف كند و چيزى را بر آن بيفزايد. و لذا علماى بزرگوار و محدّثان عاليمقدار در كتب ادعيه و زيارات تلاش فراوان كرده اند كه نسخه بدلها را ثبت كنند تا اختلافات موجود در نسخه هاى خطّى از بين نرود، و نسلهاى بعدى بتوانند با تلاش و كنكاش بيشتر متن مورد اعتمادترى را به دست آورند.

از اين رهگذر اگر مفاتيح الجنان را مورد دقت و بررسى قرار دهيد، ملاحظه خواهيد نمود كه در هر صفحه از صفحات آن چندين نسخه بدل در كنار آن ثبت شده، تا راه رسيدن به متن صحيح و عبارت مأثور از بين نرود.

محدّث قمى پس از زيارت وارث، بحث مفصّلى كرده كه در كتابى يك جمله بر متن زيارت وارث افزوده شده و بشدّت از آن نهى كرده و هشدار داده است.(1)

محدّث نورى كتاب مستقلّى در اين رابطه تأليف كرده، همه طبقات را عموماً و اهل منبر را خصوصاً از كم و زياد كردن كلمات مأثور از معصوم، عليه السلام، برحذر داشته است.(2)

× × ×

آيا دعاى ندبه با عقل منافات دارد؟

معترض مى گويد: اين دعا را در هزاران مكان، از مساجد، تكايا، مشاهد مشرّفه، اماكن متبرّكه و منازل شخصى، به صورت فردى و دسته جمعى مى خوانند، آيا امام زمان، عليه السلام، در همه آنها حاضر و ناظر است؟

سپس اضافه مى كند: در كتاب »كافى«، باب زيارة النّبى، صلّى اللَّه عليه وآله، منقول است كه رسول خدا فرمود:

من سلام امّتم را از راه دور نمى شنوم، بلكه ملائكه الهى به من مى رسانند!

در پاسخ بايد عرض كنم:

اوّلاً: جناب معترض حديث وارد در كتاب شريف »كافى« را تحريف كرده است، در كافى دو حديث در اين رابطه هست كه متن آنها را در زير مى آوريم:

1- امام صادق، عليه السلام، خطاب به اصحاب خود فرمود:

مرّوا بالمدينة فسلّموا على رسول اللَّه، صلّى اللَّه عليه وآله، من قريب، و إن كانت الصّلاة تبلغه من بعيد.

مسير خود را از مدينه قرار دهيد و به رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، از نزديك سلام كنيد، اگر چه از دور هم درود و تحيّت به آن حضرت مى رسد.(3)

ص: 17


1- المحدّث القمى، مفاتيح الجنان، ص524.
2- المحدّث النورى، كتاب لؤلؤ و مرجان .
3- الكلينى، الكافى، ج4، ص552.

2- و در حديث ديگرى فرمود:

صلّوا إلى جانب قبر النّبى، صلّى اللَّه عليه وآله، و إن كانت صلاة المؤمنين تبلغه أينما كانوا.

در كنار قبر پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، صلوات و سلام بفرستيد، اگر چه مؤمنان در هر كجا باشند، صلوات و سلامشان به آن حضرت مى رسد.(1)

برخلاف نقل معترض، هر دو حديث شريف دلالت مى كنند براين كه در هر نقطه عالم به حضرت رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، عرض ادب شود، به آن حضرت مى رسد، اگر چه شايسته آن است كه مؤمنان رحل سفر بربندند و به سرزمين مدينه شرفياب شوند و از نزديك عرض ادب نمايند.

ثانياً: مطابق احاديث فراوان همه دنيا در مقابل امام، عليه السلام، همانند كفف دست اوست و چيزى در شرق و غرب جهان نيست كه از امام پوشيده باشد، چنانكه امام صادق، عليه السلام، در اين رابطه مى فرمايد:

إنّ الدّنيا لتمثّل الامام فى مثل فلقة الجوز، فلا يعزب منها شى ء، و إنّه ليتناولها من اطرافها، كما يتناول أحدكم من فوق مائدته مايشاء.

همه دنيا در برابر امام، عليه السلام، همانند يك قطعه گردو جلوه مى كند، چيزى از آن از امام پوشيده نمى باشد، و امام در هر گوشه آن هرگونه بخواهد، تصرّف مى كند، چنانكه يكى از شما آنچه را بخواهد از روى سفره خود برمى دارد.(2)

و در حديث ديگرى فرمود:

إنّه إذا تناهت الأمور إلى صاحب هذا الأمر رفع اللَّه تبارك و تعالى له كلّ منخفض من الأرض، و خفض له كلّ مرتفع، حتى تكون الدّنيا عنده بمنزلة راحته، فايكّم لو كانت فى راحته شعرة لم يبصرها.

ص: 18


1- همان، ص553.
2- الشيخ المفيد، الاختصاص، ص217.

هنگامى كه امر امامت به صاحب اين امر منتهى شود، خداوند همه نقاط پست زمين را براى او مرتفع سازد و همه نقاط مرتفع جهان را براى او هموار نمايد، تا همه كره زمين در برابر او همانند كفف دست او شود. پس اگر يكى از شما مويى در كف دستش باشد، مگر ممكن است كه از ديدن آن ناتوان باشد؟!(1)

من نمى دانم امام، عليه السلام، سعه علم و احاطه علمى حضرت بقيّةاللَّه، ارواحنافداه، را با چه بيانى تشريح كند، تا جناب معترض بفهمد كه وجود مقدّس حضرت بقيّةاللَّه همه مجالس دعاى ندبه را در اقطار و اكناف جهان مى بيند و بانگهاى يا ابن الحسن آنها را مى شنود و از مقدار اخلاص هر يك از شركت كننده ها آگاه است و انگيزه حضور فرد فرد آنان را مى داند و به هر يك از آنها به مقدار اخلاص و معرفتش عنايت مى كند.

مگر آقاى معترض آيه شريفه:

و قل اعملوا فسيرى اللَّه عملكم و رسوله و المؤمنون.

بگو: شما عمل كنيد، كه خداوند اعمال شما را مى بيند، پيامبرش و مؤمنان نيز.(2)

نخوانده و به عرض اعمال معتقد نيست و نمى داند كه براساس روايات فراوان منظور از مؤمنان در اين آيه شريفه، پيشوايان معصوم، عليهم السلام، مى باشند.(3)

مگر او آيات مربوط به گواه بودن رسول اكرم و امامان معصوم را در قرآن كريم نخوانده و نمى داند كه(4)السيد ابن الطاووس، مصباح الزّائر، ص423؛ العلاّمة المجلسى، بحارالأنوار، ج102، ص87.(5) منظور از گواهان امامان معصوم هستند؟ مگر ممكن است كه پيامبر(6) اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، و امامان معصوم، عليهم السلام، به چيزى كه نديده اند گواهى بدهند؟!

در جايى كه رسول گرامى در مورد مردگان معمولى مى فرمايد:

حتّى إنّه ليسمع قرع نعالهم.

ص: 19


1- العلاّمة المجلسى، بحارالأنوار، ج52، ص328.
2- سوره توبه(9)، آيه 105.
3- الكلينى، الكافى، ج1، ص219.
4- سوره نساء (4)، آيه 45؛ سوره بقره (2)، آيه 138؛ سوره حج
5- ، آيه 78.
6- الكلينى، الكافى، ج1، ص190.

مردگان صداى كفش رهگذرها را مى شنوند.(1)

او چگونه به خود جرأت مى دهد و مى گويد: رسول اكرم صلوات و سلام مردمى را كه از دور به او سلام مى كنند نمى شنود!!

چقدر حماقت لازم است كه انسان تصوّر كند كه هر روز بيش از يك ميليارد مسلمان در اقطار و اكناف جهان در سلام نمازهاى واجب و مستحب خود بگويند:

السّلام عليك ايّها النّبى و رحمةاللَّه و بركاته.

و رسول گرامى، صلّى اللَّه عليه وآله، هيچيك از سلامها را نشنود و همه مسلمانان اين سلام را كه براساس فرمان الهى انجام مى دهند، به صورت لغو و عبث انجام داده باشند!

اوامرى كه براى زيارت رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، از راه دور رسيده، و متن بسيار طولانى زيارتنامه پيامبر اكرم از راه دور، كه از امام صادق، عليه السلام، رسيده(2) آيا - نعوذ باللَّه - همه اش بيهوده است؟

اين همه روايات از ائمّه، عليهم السلام، در مورد كسى كه راهش دور باشد؟ و قدرت تشرّف به زيارت حضرت سيّدالشهداء، عليه السلام، را نداشته باشد، كه به صحرا و يا پشت بام رفته به سوى كربلا توجّه نموده، آن حضرت را از راه دور زيارت كند آيا همه اش لغو(3) و بيهوده است؟

كسانى كه در اين مسائل شك و ترديد دارند و اهل عناد نيستند، بايد يك دوره درس امام شناسى بخوانند و اعتقادشان را در مورد امام زمانشان تصحيح نمايند، تا مشمول اين حديث شريف نباشد:

من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهليّة.

ص: 20


1- البخارى، صحيح البخارى، ج2، ص113.
2- السيدابن الطّاووس، مصباح الزّائر، ص66.
3- ابن قولويه، كامل الزّيارات، ص301.

هر كس در حالى كه امام زمانش را نمى شناسد از دنيا برود، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.(1)

كه خسران بزرگى است و هرگز قابل جبران نيست.

ثالثاً: شرط دعاى ندبه، حضور حضرت ولى عصر، ارواحنافداه، در مجالس دعاى ندبه نيست، كسى كه مى گويد بايد امام عصر در اين مجالس حضور پيدا كند و گرنه خواندن دعاى ندبه برخلاف عقل است، مثل اين است كه بگويد چون ميليونها مسلمان در نمازهاى خود مى گويند: »السّلام عليك ايّها النّبى و رحمة اللَّه و بركاته« پس بايد پيامبر اكرم در يك لحظه در ميليونها نقطه حضور پيدا كند و آن غير ممكن است، پس اين نمازها غير معقول است!

رابعاً: در خود دعاى ندبه مى خوانيم:

بنفسى أنت من مغيّب لم يخل منّا.

جانم به فداى تو غايب از نظر، كه هرگز مجالس ما از تو خالى نيست.

روى اين بيان و مطابق اعتقاد ضرورى ما، هميشه و در همه جا در تحت نظارت، عنايت و رعايت حجّت خدا هستيم و چيزى از ما بر آن حضرت پوشيده نيست و همواره و در همه حال، سعه علمى آن حضرت ما را در بر دارد. و اين مقدار براى معقول بودن دعاى ندبه و صحيح بودن خطابهاى »يابن الحسن« كافى است و اگر فرشته هايى براى ابلاغ سلام به پيشگاه رسول گرامى اسلام يا امامان نور تعيين شده اند، جهت تشريفاتى دارند و همانند تعيين فرشتگان براى ثبت اعمال بندگان مى باشند، در حالى كه خداوند متعال از همه اعمال آشكار و نهان بندگان آگاه مى باشد.

ص: 21


1- در كتاب »او خواهد آمد« منابع حديث شريف را از دهها منبع حديثى شيعه و سنّى بر شمرده ايم. [او خواهد آمد، چاپ نهم، ص92-73].

× × ×

آيا دعاى ندبه با اعتقاد به امامت دوازده امام ناسازگار است؟

در روزهايى كه بازار حمله بر دعاى ندبه داغ بود، يكى از نويسندگان معروف نوشت: »مطالعه دقيق متن دعاى ندبه، كه از ائمّه ما به تصريح و ترتيب نام نمى برد و پس از حضرت امير، عليه السلام، كه بتفصيل از مناقب و فضائل وى سخن مى گويد، ناگهان و بى واسطه به امام غايب خطاب مى كند، باز اين سؤال بيشتر در ذهن مطرح مى شود«.(1)

نويسنده ياد شده، از به كار رفتن واژه هايى چون: »رضوى« و »ذى طفوى« در دعاى ندبه، چنين استنباط كرده كه دعاى ندبه از عقايد كيسانيه نشأت گرفته و مخاطب دعاى ندبه را شخصى غير از مهدى منتظر، ارواحنافداه، تصوّر كرده است، آنگاه فراز بالا را شاهد ديگرى بر مدّعاى خود پنداشته است.

ما پاسخ روشن اين مطلب را در ذيل پرسش چهارم بتفصيل بيان كرديم، ديگر نيازى به تكرار نمى بينيم.

× × ×

آيا معقول است كه دعاى ندبه از معصوم صادر شود؟

معترض مى گويد: هرگز ممكن نيست كه دعاى ندبه از يكى از امامان معصوم صادر شود؛ زيرا اوّلاً: حضرت مهدى، عليه السلام، در آن زمان هنوز متولّد نشده بود، امامى كه از نيروى كامل عقل برخوردار است، چگونه ممكن است چنين فردى را مورد خطاب قرار دهد و در فراقش اشك بريزد؟

ثانياً: پرسش از جايگاه او با تعبير »ليت شعرى...« با موقعيّت امام معصوم سازگار نيست.

در مورد پرسش اوّل در قسمتهاى پيشين بتفصيل سخن گفتيم، و فرازهايى از امامان معصوم، از جمله از حضرت صادق، عليه السلام، نقل كرديم، كه بيش از يك قرن، پيش از تولّد آن حضرت، او را مخاطب قرار داده مى فرمايد:

سيّدى! غيبتك نفت رقادى وضيّقت علىّ مهادى، و ابتزّت منّى راحة فؤادى.

ص: 22


1- دكتر على شريعتى، انتظار مذهب اعتراض، ص10.

اى سيّد و سرور من، غيبت تو خواب را از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده، آسايش و آرامش را از من سلب كرده است.(1)

روى اين بيان اگر شخص مورد نظر يك فرد معمولى نباشد، بلكه گل سر سبد جهان آفرينش باشد، شايسته است كه قرنها پيش از ولادتش، مورد خطاب و ندبه افراد عاقل و معصوم قرار بگيرد.

و اين معنى به حضرت بقيّةاللَّه، ارواحنافداه، اختصاص ندارد، بلكه در مورد جدّ بزرگوارش سالار شهيدان حضرت اباعبداللَّه الحسين، عليه السلام، نيز واقع گرديده و همه سفيران الهى از حضرت آدم، عليه السلام، تا حضرت خاتم، صلّى اللَّه عليه وآله، در مصائب آن حضرت اشك حسرت ريخته اند. (2)

روى اين بيان مخاطب قرار دادن كسى كه هنوز به دنيا نيامده و گريه كردن و ندبه نمودن در فراق و يا بر مصائب او، با عقل سليم هيچ منافاتى ندارد، اگر چه بيمار دلان آن را با ذوق خود سازگار نيابند.

امّا در مورد قسمت دوم معروض مى داريم كه جمله »ليت شعرى« به عنوان پرسش حقيقى نيست، بلكه يك جمله ظريف ادبى است كه نقاط ظريف ادبى فراوانى را در بر دارد و نظير همين عبارت، در زيارتنامه اى كه سيّد ابن طاووس و علاّمه مجلسى براى حضرت بقيّةاللَّه، ارواحنافداه، نقل كرده اند، آمده است:

ليت شعرى أين استقرّت بك النّوى.

ص: 23


1- الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، ص167.
2- در اينجا به منابع گريه شمارى از پيامبران سلف كه دهها قرن پيش از تولّد آن حضرت، براى مصائب امام حسين، عليه السلام، اشك ريخته اند، اشاره مى كنيم: 1) حضرت آدم، عليه السلام، بحارالأنوار، ج44، ص245. 2) حضرت نوح، عليه السلام، بحارالأنوار، ج44، ص243. 3) حضرت ابراهيم، عليه السلام، معانى الأخبار، ص201. 4) حضرت سليمان، عليه السلام، بحارالأنوار، ج44، ص244. 5) حضرت خضر، عليه السلام، تفسير قمى، ج2، ص38. 6) حضرت موسى، عليه السلام، امالى شيخ صدوق، ص479. 7) حضرت عيسى، عليه السلام، امالى شيخ صدوق، ص598.

اى كاش مى دانستم در كجا رحل اقامت افكنده اى؟(22)

روى اين بيان اين تعبير به دعاى ندبه اختصاص ندارد و در زيارتنامه سرداب مقدّس نيز آمده است و چنين پرسشى با مقام عصمت و امامت منافات ندارد.

× × ×

آيا فرازهايى از دعاى ندبه با قرآن ناسازگار است؟

معترض مى گويد: برخى از فرازهاى دعاى ندبه با قرآن كريم ناسازگار است:

1- اين جمله دعاى ندبه كه مى گويد:

و سألك لسان صدق فى الآخرين فأجبته وجعلت ذلك عليّاً.

[حضرت ابراهيم، عليه السلام] از تو زبان راستى در ميان آيندگان خواست، پس تو آن را اجابت كردى و او را »على« قرار دادى.

افترا به قرآن و حضرت ابراهيم است؛ زيرا منظور از »لسان صدق« در قرآن كريم، نام نيك است نه حضرت على، عليه السلام.

در پاسخ بايد عرض كنيم كه اين مطلب در ضمن دو آيه از دو سوره، در قرآن كريم آمده است:

1) در سوره مباركه شعرا از زبان حضرت ابراهيم، عليه السلام، نقل شده است كه:

و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين.

براى من در ميان آيندگان زبان راستى قرار بده.(1)علىّ بن ابراهيم، تفسير القمّى، ج2، ص51.(2)

2) در سوره مباركه مريم در مورد حضرت ابراهيم و دو تن از تبارش، اسحاق و يعقوب مى فرمايد:

و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليّاً.

از رحمت خود آنها را بهره مند ساختيم و براى آنها »على« را زبان راست قرار داديم.(3)

روى اين بيان، فراز ياد شده از دعاى ندبه، كه ناظر به دو آيه از قرآن كريم و اقتباس بسيار نيكويى از آن است، نه تنها افترا نيست، بلكه خواسته او كه در قرآن به تعبير »لسان صدق« بيان شده، در دعا نيز به همان تعبير آمده، و اجابت پروردگار كه به تعبير »عليّاً« در قرآن بيان شده، در دعا نيز به همان تعبير آمده است.

با توجّه به روايات فراوانى كه از امامان نور در تفسير اين دو آيه شريفه وارد شده، منظور از واژه »عليّاً« در آيه شريفه حضرت على، عليه السلام، است. و اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

ص: 24


1- سوره شعراء
2- ، آيه 84.
3- سوره مريم(19)، آيه 50.

1) شيخ صدوق، طاب ثراه، در ضمن يك حديث بسيار طولانى از امام صادق، عليه السلام، روايت كرده كه منظور از »عليّاً« در اين آيه شريفه، على بن ابى طالب، عليه السلام، است.(1)

2) على بن ابراهيم از پدرش، از امام حسن عسكرى، عليه السلام، روايت كرده كه منظور از »عليّاً« در اين آيه شريفه اميرمؤمنان، عليه السلام، است.(26)

3) هاشم، جدّ على بن ابراهيم مى گويد: نامه نوشتم به محضر مقدّس امام حسن عسكرى، عليه السلام، و تفسير اين آيه شريفه را از آن حضرت جويا شدم، نامه را گرفتند و در زير آن نوشتند:

خداوند ترا توفيق دهد و ترا بيامرزد، منظور از آن اميرمؤمنان على، عليه السلام، است.(2)

4) يونس بن عبدالرّحمن به محضر مقدّس امام رضا، عليه السلام، عرضه داشت: گروهى از من پرسيده اند كه نام مقدّس اميرمؤمنان، عليه السلام، در كجاى قرآن است؟ من به آنها گفتم: در آيه شريفه »و جعلنا لهم لسان صدق عليّاً«. فرمود راست گفته اى، مطلب همانگونه است.(3)

5) ابوبصير از امام صادق، عليه السلام، روايت مى كند كه منظور از »عليّاً« در اين آيه شريفه على بن ابى طالب، عليه السلام، است.(4)

6) مفضّل نيز از امام صادق، عليه السلام، در ضمن يك حديث طولانى روايت كرده كه منظور از »عليّاً« در اين آيه مباركه حضرت على بن ابى طالب، عليه السلام، است.(5)

روى اين بيان براساس روايات فراوانى كه به تعدادى از آنها اشاره كرديم، منظور از »عليّاً« در آيه شريفه »و جعلنا لهم لسان صدق عليّاً«(6) اميرمؤمنان، عليه السلام، است. پس اگر در دعاى شريف ندبه »لسان صدق« به وجود مقدّس اميرمؤمنان، عليه السلام، تفسير شود، دقيقاً مطابق با واقع است و هيچگونه تهمت و افترايى در كار نيست. در حالى كه در دعاى ندبه تصريح به آن حضرت نشده است، بلكه همانند آيه شريفه »و جعلتَ ذلك عليّاً« آمده است. پس اگر منظور از »عليّاً« در قرآن حضرت على، عليه السلام، باشد، در اينجا نيز منظور آن حضرت است، و اگر در قرآن به معناى لغوى به كار رفته باشد، در اينجا نيز همان منظور خواهد بود.

در پايان اين بخش اضافه مى كنيم كه تفسير »عليّاً« در اين آيه شريفه به حضرت على، عليه السلام، به احاديث شيعه اختصاص ندارد، بلكه علاّمه بحرانى از طريق عامّه نيز روايت كرده كه منظور از »لسان صدق« در اين آيه شريفه، حضرت على، عليه السلام، است.(7)

جالبتر اين كه حافظ حسكانى نيز در ذ

ص: 25


1- الشّيخ الصّدوق، كمال الدّين و تمام النّعمة، ج1، ص139.
2- النّجفى، تأويل الآيات الظّاهرة، ج1، ص304.
3- البحرانى، تفسير البرهان، ج3، ص717.
4- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج3، ص129.
5- الشّيخ الصّدوق، معانى الأخبار، ص129.
6- سوره مريم (19)، آيه 50.
7- ر.ك: البحرانى، اللّوامع النّورانيّة، ص269.

مدعيان مهدويت در نهضت هاى سياسى - اجتماعى

محمدحسن رجبى

به اعتقاد شيعيان و اغلب دانشمندان و علماى اهل سنت و نيز بر اساس واقعيت تاريخى، پس از رحلت پيامبر اسلام، صلّى اللَّه عليه وآله، و بويژه پس از شهادت مولاى متقيان امير مؤمنان، عليه السلام، اسلام از مسير اصلى و مستقيم خود خارج شد و تعصبات نژادى و اشرافيت ايرانى و رومى، دربار خلفاى مسلمان را فراگرفت و روز به روز جامعه اسلامى از شعائر اسلامى فاصله گرفت و عدالت اجتماعى رخت بربست و تفاخرات قومى و مذهبى به دنبال آن تبعيض هاى اجتماعى، سراسر جامعه اسلامى را فراگرفت.

رهايى از ظلم و جور حكام ستمگر بظاهر مسلمان و بازگشت به دوران بى آلايش و معنوى و مساوات اسلامى صدر اسلام، آرمان همه دردمندان مسلمان از عالم و عامى بود، اما واقعيت آن بود كه پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، رحلت كرده بود و جامعه اسلامى به دليل سالها و قرنها دورى از زمان رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، احياى آن دوران محال مى نمود، ولى خاطره دوران كوتاه و طلايى صدر اسلام، آرمان اجتماعى همه مصلحان و رهبران نهضت هاى سياسى - اجتماعى در جهان اسلام بوده است.

در اين ميان، شيعيان به دليل اعتقاد به ظهور امام دوازدهم، حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، كه از نسل پاك پيامبر و منجى دين و آيين اوست، اين آرمان را نه يك رؤيا، بل واقعيت مى دانسته و دوران سياه ظلم و شقاوت ستمگران را ناپايدار و زودگذر مى پنداشته و با اميد به ظهور آن امام همام و پيروزى وى بر ظالمان، در انتظار گرفتن انتقام مظلوميت خود و همنوعان خويش، آرزوى »فرج« مى كردند و آلام خود را تسكين مى دادند.

انتظار در تاريخ شيعه و اسلام، صفور و جلوه هاى گوناگونى داشته كه در اين مقال به اجمال اشاره مى شود:

ص: 26

1- انتظار توأم با صبر

پس از حملات ويرانگرانه و وحشيانه كافران مغول به ايران، و حاكميت يافتن آنان به جان و مال و ناموس مردم، شيعيان نشانه هاى ظهور را نزديك مى ديدند. ياقوت حموى، مورخ معروف قرن هفتم مى نويسد كه در سالهاى نخست حمله مغول، در شهر كاشان - از كانون هاى عمده تشيع در ايران - مردم شهر، هر روز هنگام سپيده دم، از دروازه خارج مى شدند و اسب زين كرده اى را با خود مى بردند تا حضرت مهدى، عليه السلام، در صورت ظهور بر آن اسب سوار شود.(1)

در زمان فرمانروايى سربداران نيز نظير همين عمل در شهر سبزوار - كه يكى از مراكز تشيع شمرده مى شد - معمول بوده است و به طورى كه ميرخواند در روضةالصفا مى نويسد:

هر بامداد و شب، به انتظار صاحب الزمان، عليه السلام، اسب كشيدندى.

حسام الدين محمدبن حسام كوهستانى كه روستايى شاعرپيشه بود و ديرتر از عصر ياد شده مى زيست و در حدود 875 ق. درگذشت، منظومه اى به نام خورشيدنامه، در مدح امير مؤمنان و امام عصر، عليهماالسلام، تأليف كرده است.(2)

2- ادعاى مهدويت

برخى از آگاهان با اطلاع از نارضايى عمومى جامعه و اعتقاد عموم شيعيان به ظهور امام زمان، عليه السلام، ادعاى مهدويت نمودند تا با بسيج عمومى و غليان احساسات پيروان خود، بساط ظلم و ستم را برچينند. برخى نيز اعتقادات و احساسات پاك مردم را ابزارى براى كسب قدرت خود نمودند.

در سال 665 ق. قيام بزرگ مردم فارس، تحت رهبرى شيخ شرف الدين - كه خود را مهدى خوانده بود - به وقوع پيوست كه بشدّت سركوب شد. در سال 845 ق. (3)نيز قيام مشابهى در خوزستان ايجاد شد كه در رأس آن سيد محمد مشعشع كه از شيعيان افراطى (غالى) بود، قرار داشت. وى خود را »مقدمه« ظهور امام غايب مى خواند و پيشگويى مى كرد كه وى بزودى ظهور خواهد كرد و عدل و داد بر روى زمين برقرار خواهد شد. به گفته يكى از مورخان، حدود 10/000 نفر در زير لواى او گرد آمدند و در محلى بين حويزه و شوشتر، علم عصيان برافراشتند و اميران و فئودالهاى محلى را از ميان بردند. قيام آنان موجب نگرانى امراى فارس گرديد. از اينرو لشكر فارس به قصد سركوب وى آمد اما چون پيروان مشعشع، »فدايى« او بودند و مرگ را بر زندگى ترجيح مى دادند، مردانه پايدارى كردند و لشكر فارس شكست خورد.(4)

ص: 27


1- به نقل از: اى. پ. پطروشفسكى، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز، تهران، پيام، چاپ سوم، 1351، ص15 و 16.
2- همان، ص16.
3- همو، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، تهران، پيام، چاپ چهارم، 1354، ص373.
4- همان، ص380 و 381 و نيز رجوع شود به كتاب مشعشيان، نوشته احمد كسروى.

گذشته از شيعيان اماميه (اثنى عشريه) و سرزمين ايران، نهضت هاى سياسى - اجتماعى متعددى توسط شيعيان غير اماميه و نيز اهل سنت، بر ضد دولتهاى وقت به وقوع پيوست كه رهبران آنها، داعيه مهدويت داشته اند كه غالباً از پايگاه اجتماعى نيرومند و حمايتهاى وسيع مردمى برخوردار شدند كه باختصار به آنها اشاره مى شود:

1- عبداللَّه بن ميمون (م. 251 ق.)، از اعراب خوزستان بود. وى به مقام »داعى« اسماعيلى نايل شد و از طرف امام مستور (امام زمان)، در خوزستان دعوت و تبليغ مى كرد. او ناگزير پنهان شد و نخست در بصره پناهگاهى جست و سپس به سلاميه (در سوريه) گريخت و در آنجا به تبليغ پرداخت و مبلغانى به اطراف گسيل كرد. آنان به مردم مى گفتند كه بزودى امام مستور (صاحب الزمان)، مهدى موعود، ظهور خواهد كرد.

2- در فاصله قرنهاى سوم و چهارم هجرى در سوريه (شامات)، داعيان اسماعيلى شايعاتى منتشر كردند كه مهدى، عليه السلام، ظهور كرده و همان عبيداللَّه، امام اسماعيلى است كه نامش تا آن اواخر مستور بوده است. مسلم است كه عبيداللَّه خواست از قرمطيان در عراق و سوريه استفاده كرده، قدرت را در دست گيرد. وى در سال 287 ق. در رأس قيام سوريه قرار گرفت و پس از سركوب قيامش همرزمان و همفكران خود را به دست سرنوشت

خاطره دوران كوتاه و طلايى صدر اسلام، آرمان اجتماعى همه مصلحان و رهبران نهضت هاى سياسى - اجتماعى در جهان اسلام بوده است.

سپرد و در ميان لعنت و نفرين ايشان به مصر گريخت (289 ق.) و از آنجا راهى مغرب (مراكش) شد.

مدتها بود كه در مغرب، وقايع سياسى بسيار مهمى جريان داشت. در سال 282 ق. از مركز اسماعيلى سلاميه، مبلّغى جدّى و بليغ به نام ابوعبداللَّه شيعى - كه اصلاً از سرزمين يمن بود - بدانجا گسيل شده بود. وى نخست محتسب بصره بود و پس از آن به اسماعيليه پيوسته بود. او در تونس از نارضايى بربرها از سياست داخلى دودمان محلى اغالبه (297-184 ق.) استفاده كرد. بربران در 297 ق. قيام كردند و سلطنت اغالبه را سرنگون ساختند. ابوعبداللَّه در اوايل زمستان 298 ق. در شهر رقاده به سمت امامت و خلافت، اعلام، و اميرالمؤمنين و »مهدى« ناميده شد.

ص: 28

3- در فاصله قرن هاى سوم و چهارم هجرى، رهبران قيامهاى قرمطى يعنى حمدان قرمط و عبدان گويا، از طرف رئيس پنهانى فرقه كه »صاحب الظهور« ناميده مى شده و محل اقامتش مجهول بوده، عمل مى كردند. پس از تأسيس دولت قرمطيان در بحرين (286 ق.) كه مركز آن شهر لحسا بوده، ابوسعيد حسن الخبابى كه گويا از طرف »صاحب الظهور« يا رئيس مخفى فرقه به آنجا گسيل شده بود، در رأس آن قرار گرفت. وى عملاً در حكومت خويش كمال استقلال را داشت.

4- محمد بن عبداللَّه تومرت، معروف به مهدى اهرعى، مكنّى به ابوعبيداللَّه، كه اصل او از جبل السوس در انتهاى مغرب (مراكش) بود به سرزمينهاى شرقى سفر كرد و به عراق رفت و از ابوحامد محمد غزالى و دانشمندان ديگر دانش آموخت و به زهد و پرهيزگارى و تقوا شهرت يافت. سپس به مصر و شمال افريقا رفت و سرانجام در مغرب سكونت گزيد و دولت بزرگى در اوايل قرن ششم تأسيس كرد كه به دولت عبدالمؤمن شهرت يافت.(1)

5- عباس فاطمى كه در اواخر سده هفتم هجرى در مغرب ظهور كرد و خود را مهدى ناميد و هواداران زيادى دور خود جمع كرد و كارش بالا گرفت و شهر مانس را تصرف كرد و بازار شهر را سوزاند و عاملان خود را به اطراف و اكناف فرستاد لكن پيش از آنكه دولتى تشكيل دهد كشته شد و دعوى او پايان يافت.(2)

6- محمدمهدى سنوسى كه در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادى / سيزدهم هجرى در مغرب ادعاى مهدويت كرد. اصل او از جبل سوس بود. پدرش شيخ محمد در ناحيه جغبوب (جربوب)، نزديك واخه سيوا اقامت داشت و علاوه بر آنجا - كه مقر اصلى او بود - نزديك به 300 زاويه در بلاد مغرب داير كرده بود كه به نشر تعاليم او مى پرداختند. وى پيش از وفات خود اشاره كرده بود كه مهدى منتظر بزودى ظهور خواهد كرد. و شايد پسرش باشد و ظهور او در آخر قرن سيزدهم خواهد بود. مهدى، مردى خردمند، مقتدر و سخت كوش بود و از كرامات مشهور او خيمه اى جادويى بود كه در جنگها همراه مى برد و پيروانش معتقد بودند كه آن خيمه، هيچگاه از ذخاير و آذوقه تهى نمى شود.

7- محمد احمد سودانى، معروف به مهدى سودانى (1848 - 1885 م. / 1264 - 1292 ق.) از مهمترين و معروفترين مدعيان مهدويت بود. وى از قبيله دناقله بود و در سودان به دنيا آمد. پدرش عبداللَّه نام داشت و به قايق سازى مشغول بود. محمد احمد به تعليم علوم دينى پرداخت و در ضمن مراتب طريقت را نيز گذراند و با نرمخويى، تيزهوشى و سخنورى خود و از همه مهمتر زهد و تقواى خويش

ص: 29


1- جرجى زيدان، مشاهيرالشرق فى القرن التاسع عشر، جزء اول، ص63-61.
2- جرجى زيدان، مشاهيرالشرق فى القرن التاسع عشر، جزء اول، ص63-61.

كه زبانزد همگان بود، مردم را به خود جذب كرد. او به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت و مردم را به رعايت موازين شرعى دعوت نمود و در سال 1881م./ 1297 ق. كه زمينه دعوت خود را مهيا ديد ادعاى مهدويت كرد و خود را همان مهدى منتظر، عليه السلام، ناميد. آنچه موجب دعوى محمد احمد گرديد به طور عمده به اين شرح است:

الف) انتظار اكثر مسلمانان و از آن جمله مردم سودان براى ظهور

ب) اعتقاد شيوخ قبايل و فقهاى سودان بر اينكه مهدى، عليه السلام، از ميان آنان ظهور خواهد كرد و اين عقيده خود را به رواياتى از ائمه حديث (اهل سنت) مستند مى كردند؛

ج) دريافت ماليات سنگين از مردم سودان كه همراه با فشار، آزار و توهين به ماليات دهندگان بود. حتى از زنان و كودكان سودانى، ماليات گرفته مى شد. مردم سودان سالانه سه بار ماليات مى پرداختند. يك بار براى فرماندار، يك بار براى قاضى و يك بار براى مأموران ماليات، كشاورزان براى كشت گندم، استفاده از آب نيل و قايقرانى در نيل نيز ماليات مى دادند و خانه هاى كسانى كه در پرداخت اين ماليات ها تأخير مى كردند سوزانده مى شد؛

د) خريد و فروش مردم سودان به عنوان »برده«، تجارت پردرآمدى براى تجار سودانى بود. صدها هزار نفر از جوانان سودانى به عنوان كارگر و خدمتگزار به قيمت نازلى خريدارى شده و با قيمت گزافى فروخته مى شدند و به كارهاى شاق و طاقت فرسا در سرزمينهاى دوردست مى پرداختند. مأموران دولتى از تجار برده، ماليات گزافى مى گرفتند و پس از آنكه تجارت برده منسوخ شد آنان همچنان از تجار مزبور، ماليات مطالبه مى كردند. وقتى دعوت محمد احمد سودانى گسترش يافت، تجار ناراضى سودانى دعوت او را لبيك گفته و در تقويت او كوشيدند.

ص: 30

مهدى سودانى چند بار با نيروهاى مصرى - انگليسى جنگيد و آنان را شكست داد و شهر خارطوم را به تصرف خود درآورد و دولت مستقلى تشكيل داد. مهدى سودانى با قدرت تمام به سازماندهى حكومت خود پرداخت و امور كشور را به سه بخش لشكرى، مالى و قضايى تقسيم كرد و فرماندهى لشكر را به خليفه خود، عبداللَّه تعايشى سپرد. او از طريق اخذ زكوة، فطريه و عشريه كشور را اداره مى نمود و در اجراى شريعت سختگير بود. او پيش از مرگ در 21 ژوئن 1885، عبداللَّه تعايشى را به جانشينى خود برگزيد و از همگان خواست تا با او بيعت كنند.(1)

8- و بالاخره در ايران نيز در سال 1262 ق. يكى از شاگردان سيدكاظم رشتى به نام سيد على محمد شيرازى خود را نماينده (باب) امام زمان، عليه السلام، دانست و پس از اينكه گروهى به او گرويدند، دعوى مهدويت كرد. علما با ادعاى پوچ او مخالفت نمودند. و با فشار آنها در جلسه مناظره شركت كرد اما از پاسخهاى اوليه درماند و پس از آنكه چوب مفصلى خورد توبه كرد و آزاد شد اما بار ديگر دعوتش را ادامه داد و سپس دستگير و در قلعه چهريق زندانى گرديد. پيروانش با حمايت سفراى روسيه و انگلستان در گوشه و كنار كشور شورش ضد دولتى به راه انداختند. اما اين شورشها با هوشيارى و مقاومت مردم و همكارى قشون دولتى سركوب گرديد و باب نيز اعدام شد. بدين ترتيب دعوى باب كه مى رفت تا كشور را به هرج و مرج و دودستگى و نهايتاً تجزيه بكشاند در نطفه خفه گرديد.(2)

ص: 31


1- براى اطلاع بيشتر از شرح حال مهدى سودانى رجوع شود به منبع فوق، ص115-61، تاريخ سودان.
2- براى اطلاع از دعاوى باب، رجوع شود به فتنه باب، نوشته اعتضاء السلطنه كه كمى پس از رفع آن فتنه نوشته است.

حماسه دينى در ادب پارسى-3

سيدعلى كاشفى خوانسارى 2. راجى كرمانى

از جمله شاعرانى كه پس از باذل به سرودن »حمله حيدرى« پرداخت راجى كرمانى بود. حمله حيدرى راجى پس از باذل معروفترين حمله حيدرى در ايران است.

نام كامل راجى ملابمانعلى كرمانى بود كه در شعر به »راجى« (به معناى اميدوار) تخلص مى كرد. در مورد زندگى او اطلاعات دقيقى در دسترس نيست. اما در ميان مردم افسانه هايى درباره او وجود دارد. مى گويند كه او »بمانى« نام داشت و از زردشتيان كرمان بود. (او را از مانويان هم دانسته اند كه با توجه به زمان زندگى او بعيد است كه صحيح باشد) نام قبلى او را هم گفته اند. مى گويند به بيمارى غير قابل درمانى دچار مى شود. روز عاشورا او را كه در حال مرگ بوده در مسير دسته هاى عزادارى قرار مى دهند. او مى گريد و بيهوش مى شود و در عالم خواب مولا على، عليه السلام، را مى بيند كه به وى مى فرمايند: »بمان« و همين سبب شفاى او مى شود. او مسلمان مى شود و نام »بمانعلى« را برمى گزيند. همچنين مى گويند او جذام داشته و از شهر رانده شده بوده است. در روز عاشورا دسته اى از عزاداران كه راهى مسجد صاحب الزمان در دامنه كوههاى سيدحسين در اطراف كرمان بوده اند با او برخورد مى كنند و ادامه ماجرا همان گونه است كه ذكر شد. مهدى قليخان هدايت كه خود در شهرت يافتن كتاب راجى مؤثر بوده گرچه تأكيد مى كند كه او پيشتر زردشتى بوده اما اشاره اى به اين معجزه ندارد. او در مجمع الفصحا نوشته است: »راجى كرمانى، اصلش از زردشتيان ايران و ساكن كرمان بوده بواسطه سعادت فطرى، ذوق اسلام يافت و به خدمت علما و عرفاى كرمان شتافت، بمانعلى نامش دادند و ديده جانش را به نور ولايت شاه اوليا گشادند. طبعش موزون و شايق به مداحى ولىّ حضرت بيچون گرديد. غزوات و واقعات حضرت رسول عربى و وحى حقيقى آن حضرت را منظوم كرد...« لغتنامه دهخدا هم با(1) استناد به مجمع الفصحا اسلام آوردن او را ناشى از مصاحبت با عرفاى كرمان دانسته است. راجى در اشعار خود هيچ جا به زردشتى بودن و يا معجزه مذكور اشاره اى ندارد، فقط جايى خود را از نسل جمشيد و كيقباد معرفى مى كند:

كه از كيست او؟ از كه دارد نژاد

ص: 32


1- مجمع الفصحا، تصحيح دكتر مظاهر مصفا، جلد چهار، ص 333.

بخنديد و پاسخ چنين داد، ياد

كه اين رند نيك اختر نيك پى

نهالى است از باغ جمشيد و كى

وليكن نه جامش از اين مى پر است

كه از دوده كيقباد و كى است

شده در دو گيتى از آن كامياب

كه گرديد خاك ره بوتراب

آنچه ديگر درباره زندگى شخصى او نقل شده اشتغال به حرفه شالبافى قبل از شاعرى و مسافرتهاى متعدد او به عتبات عاليات و مشهد مقدس است.

(1) گفته اند كه راجى بجز حمله حيدرى ديوان اشعارى هم داشته است كه حاوى قصايد و غزليات و ساير انواع شعر بوده و قسمتى از آن را هم شخصى به نام سيدمحمد نور يزدى كتابت كرده بوده و قسمت ديگر به خط خود او بوده است. اين ديوان در اواخر قرن سيزده در اختيار نوه دخترى راجى كه از نانوايان كرمان بوده قرار داشته اما امروز هيچ اثرى از آن در دست نيست. البته راجى(2) خودش اذعان دارد كه پيش از شروع اين كتاب شاعر حرفه اى نبوده است:

سخن گسترى داشتم در نهان

وليكن نبودم سر داستان

البته كتابهاى ديگرى به نام ديوان راجى شناسايى شده كه هيچ كدام متعلق به او نيست. از آن جمله است ديوان راجى كه از راجى تبريزى يكى از شاعران اواخر قرن سيزده است كه به سال 1293 فوت شده و طبق ثبت الذريعه نسخه اى از آن در سال 1313 ق. چاپ شده است. همچنين كتاب خطى ديگرى به نام ديوان راجى در كتابخانه مسجد گوهرشاد وجود دارد كه به سال 1303 ق. سروده شده بود و بيشتر مدح شيخ احمد احسايى و سيدكاظم رشتى و ديگر پيشوايان شيخيه بوده است.

راجى حمله حيدرى را به تقليد از شاهنامه فردوسى و حمله باذل سرود. البته تا آنجا كه حقير جستجو كردم او هيچ اشاره اى به نام باذل و ديگر سرايندگان حمله حيدرى پيش از خودش نكرده است. تاريخ آغاز به سرايش حمله حيدرى 1220 ق. بوده است.

ز تاريخ هجرت هزار و دويست

ص: 33


1- حمله حيدرى، راجى كرمانى، به كوشش دكتر حسين بهزادى اندوهجراى، ص 10 و 11.
2- همان، ص 5.

چو بگذشت از سال و افزود بيست

به تاريخش از عقل شد جستجو

به تاريخ او گفت تاريخ گو

به تاريخش از خضر جستم نشان

به تاريخيم گفت و تاريخ دان

راجى تا زمان مرگ خود به سرودن حمله حيدرى مشغول بوده است. منزوى در جلد چهارم فهرست نسخه ها مرگ راجى را بين 1237 تا 1241 ق. دانسته است و در دائرةالمعارف تشيع جلد ششم آمده كه او تا حدود سال 1240 ق. زنده بوده است. به اين ترتيب حمله(1) حيدرى راجى تماماً در دوره فتحعليشاه سروده شده است. بعيد نيست كه جنگ اول ايران و روسيه و احساسات سلحشورانه عمومى هم در اين كتاب دخيل افتاده باشد.

منظومه حمله حيدرى در قالب مثنوى و در بحر متقارب مثمن مقصور (محذوف) سروده شده است. اگر حمله حيدرى باذل بيشتر همراه با وقايع مربوط به پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، پيش مى رود حمله حيدرى راجى بيشتر متوجه ماجراهاى على، عليه السلام، است. كتاب راجى برخلاف منظومه باذل كه با مبعث پيامبر آغاز مى شود تا تولد اميرالمؤمنين، عليه السلام، آغاز مى شود و به شرح اتفاقات مختلف مى پردازد. او با ستايش خداوندى آغاز مى كند و پس از ساقى نامه اى به ترتيب به گفتگوى رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، با فاطمه بنت اسد، سلام اللَّه عليها، مدح مادر مولا، وصف اعجاز اميرالمؤمنين، تولد مولا در بيت اللَّه، آوردن مهد امير، عليه السلام، به خانه كعبه و سرنگون شدن بتها و... مى پردازد. همچنين ماجراى ازدواج پيامبر به تفصيل آمده است. كتاب همراه با تاريخ اسلام پيش مى رود به طور مفصل به بعثت، شعب ابى طالب، معراج، هجرت، ازدواج مولا، عليه السلام، و حضرت زهرا، عليهاالسلام، جنگ بدر، جنگ احد، احزاب، خيبر، فتح حرم، موته، مباهله، حديث كسا، حجةالوداع و غديرخم و رحلت پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، مى پردازد. او پس از رحلت پيامبر با يك پرسش تاريخى ادامه ماجرا را از به خلافت رسيدن مولا، عليه السلام، پى مى گيرد و پس از ذكر به مسند نشستن مولا به جنگ جمل و جنگ صفين مى پردازد. در اين كتاب اشاره اى به وقايع پس از حكميت، جنگ نهروان و شهادت مولا نشده است. گفتنى است شاعر در جاى جاى كتاب در هنگامى به شرح غزوات مى پردازد به مناسبتهاى مختلف گريزهاى طولانى به واقعه كربلا دارد و مثلاً به طور كامل به شرح داستان قاسم ابن الحسن، عليه السلام، داستان بى بى شهربانو، شهادت امام حسين، عليه السلام، و اسارت حضرت زين العابدين، عليه السلام، پرداخته است. ظاهراً اصل اين كتاب شامل چند كتاب پراكنده به شرح زير بوده است: مقدمه تولد حضرت امير، كتاب اول واقعه بدر كبرى، كتاب دوم داستان غزوه احد، كتاب سوم غزوه احزاب، كتاب چهارم غزوه خيبر، كتاب پنجم غزوه فتح حرم، كتاب ششم داستان حجةالوداع، كتاب هفتم بر مسند خلافت استقرار يافتن اميرالمؤمنين به همين دليل است

ص: 34


1- دكتر اشرف زاده در كتاب »نوبت زن كوى ساقى« يك جا آغاز سرايش حمله حيدرى را 1320 نوشته (ص 5) و در جاى ديگر تاريخ مرگ او را 1261 ق. ذكر كرده (ص 8) هر دو غلط و احتمالاً اشتباه چاپى است.

كه هر كتاب ساقى نامه ها، مدايح و شرح حال مستقل دارد. هدايت نيز به اين نكته اشارت دارد: »... چون درگذشت و نواب شاهزاده شجاع السلطنه ميرزا به ايالت كرمان رسيد، وقتى به حسب تقدير به خدمتى، فقير، بدان ولايت افتاد و اشعار او را شنيد و به جمع آن ترغيب كرد. مولانا محمد هاشم بن ملالطفعلى كه در خدمت شاهزاده وكيل وظايف علما بود در اين باب اهتمامى كرد، ميرزا مظهر كرمانى متصدى جمع و ترتيب آن متفرقات شد و در اين دولت ابدمدت [منظور حكومت ناصرالدين شاه] آن مثنوى را به قالب طبع درآوردند و تعدد يافت...« در دائرةالمعارف تشيع هم آمده كه راجى پيش از نظم نهايى كتاب درگذشت.

حمله حيدرى راجى حدود 30000 بيت است (هدايت به اشتباه آن را 20000 دانسته است) و حجم آن(1) بيش از كتاب باذل است. اين منظومه چنين آغاز مى شود:

به نام خداوند داناى فرد

كه از خاك آدم پديدار كرد

ز صلصال ناچيز آدم كند

به بزم قبولش مكرم كند

يكى گوهر تابناك آورد

كه از نور او آب و خاك آورد

ابيات پايانى كتاب هم چنين است:

چه گويم ز كار سپهر بلند

كه رازش ندانست هيچ ارجمند

مر او را ز هرگونه اى كجرويست

در اين پرده هرگونه جادوگريست

به داور همه قهر و كين آورد

فسون با جهان آفرين آورد

ندانم از اين گردش روزگار

ز كردار وارون ناپايدار

او مكرر تخلص خود را ذكر كرده است:

كه راجى كه مدحتگرى كار اوست

ثنا و ستايش سزاوار اوست

و يا:

ص: 35


1- البته براساس نسخه هايى كه حقير رويت كردم، رقم 28000 بيت به نظر دقيق تر مى آيد.

كه بادا هزاران هزار آفرين

به راجى ز نزد جهان آفرين

و يا:

خدا را به ما گوى راجى كجاست

كه از صوت او جان ما در نواست

او بارها به ستايش سخن خود پرداخته است:

ز جامم خورد عنصرى مى مدام

از اين مى برد نشئه جامى به جام

و يا:

سمند سخن زير زين آورم

جهان را به زير نگين آورم

به تيغ زبان پهلوانى كنم

بدين تيغ كشور ستانى كنم

او در چند جا خود را برتر از فردوسى معرفى مى كند اما تقليد او از شاهنامه بسيار آشكار است و گاهى خود نيز به آن اعتراف كرده و به تعظيم فردوسى پرداخته است:

سخنگوى فردوسى پاكزاد

كه او از سخن در جهان داد، داد

نديده دو بيننده چرخ پير

چو گفتار او گفته اى دلپذير

به اهل سخن هست او اوستاد

چو او اوستادى ز مادر نزاد

سخن را از او پايه آمد بلند

ز گفتار او شد جهان ارجمند

دگر هر كه را در سخن گفتگوست

همه بنده اند و خداوند اوست

به خاك درش كمترين بنده اند

و زان بندگى نيز شرمنده اند

نيامد به دوران بمانند او

ص: 36

نباشد چو او در سخن راستگو

سخن را بيامد از او جان به تن

همه نطق شد او روان در سخن

چنين پايه اش در سخن شد بلند

كه بر درگه ايزدى شد پسند

به درگاه او من كمين بنده اى

شب و روز از آن مدح گوينده اى

در آن بارگاه من كمين خاك راه

يكى ذره در خاك آن بارگاه

ز كار وى اين نامه آراستم

يكى كاخ شاهانه پيراستم

كه تا عالم است و زمين و زمان

از اين نامه نامم بود در جهان

راجى اين كتاب را به درخواست ظهيرالدوله حاكم قاجار سرود و آن را به او تقديم كرد. محمد ابراهيم خان ظهيرالدوله قاجار برادرزاده آقامحمدخان سرسلسله قاجار و پسرعموى فتحعليشاه بود. پدرش مهدى قلى خان نام داشت و خودش از سال 1218 تا 1240 هجرى حاكم كرمان و سرحددار بلوچستان بود. او حاكمى ديندار و اهل شعر و ادب بود و خود به »طغرل« تخلص مى كرد. حاجى محمد كريم خان قاجار رئيس شيخيه كرمان فرزند او بوده است و راجى در جاى جاى كتابش به مدح ظهيرالدوله پرداخته است. شاعرى خود را مديون او مى داند. او را عاشق مولا، عليه السلام، توصيف مى كند و مى گويد به حكم او از مدح گويى پادشاهان و حكمرانان اجتناب كرده و به مدح مولا، عليه السلام، مشغول شده است. راجى همچنين در ابياتى ظهيرالدوله را از محمود غزنوى قدرشناس تر معرفى مى كند و به توصيف آبارى و عدالت او در كرمان مى پردازد.

راجى در جاى جاى منظومه اش به مدح مولا، عليه السلام، مى پردازد و مى گويد:

برد رشك كوثر ز شعر ترم

كه مدحت گر ساقى كوثرم

چو با مدح او هر زمان همدمم

به مدحش بهر دم مسيحا دمم

براى آشنايى بيشتر با اين كتاب ابياتى را كه به وصف كندن در قلعه خيبر توسط مولا مى پردازد نقل مى كنيم:

غضنفر از آن كار شد خشمگين

روان شد سوى در آهنين

خروشيد گفتا كه اى بدگهر

من اكنون در حصن سازم سپر

بگفت اين كلام و بيازيد دست

به نه چرخ گردون درآمد شكست

بر آن در يكى حلقه بفد استوار

ص: 37

چو در گوش عرش برين گوشوار

چنان با دو انگشت او را فشرد

كه يكباره خاك زمين باد برد

به آن حلقه چون دست كرد آشنا

ز نفه حلقه چرخ گردون گذشت

چو در حلقه در برآورد دست

درافتاد در حلقه مد شكست

بر آن حلقه چون دست آن شه رسيد

شد از حلقه كفر ايمان پديد

بلرزيد بر خود زمان و زمين

فرو ريخت سوى يمن خاك چين

به گردش درآمد زمين و سپهر

به هفتم زمين ساخت بنگاه مهر

قرين گشت در چرخ ماهى به ماه

به سوى ثريا ثرى جست راه

از او در دو عالم تزلزل فتاد

به نه بام افلاك غلغل فتاد

چو زلف بتان ختن شد زمين

پريشان و آشفته و پر ز چين

ز بس آب از ساوه بر فارس ريخت

همه باد از آتشكده پارس ريخت

ز بام حرم سرنگون شد منات

به بابل فتادند عزى و لات

ص: 38

به طاق مدائن درآمد شكست

به يكباره شد زند و پازند پست

شد اين نه خم چرخ چون يك سبو

حوادث به چوگان زد اين هفت گو

به يك ذره گرديد هر نه فلك

يكى گشت جاى سما و سمك

در علم در از كف كفر كند

پس آنگه سوى آسمانش فكند

چنان شد به بالا در آهنين

كه شد حلقه گوش عرش برين

عيان گشت بر چرخ ماه دگر

بشد رشگ خورشيد زرينه در

ز بالا درآمد دگر سوى پست

برآورد دست خدا باز دست

گرفت آن در آهنين در زمان

فكندش دگرباره بر آسمان

ز پستى به سوى بلندى فكند

پسنديد داراى پست و بلند

چنان شد بلند آن در آهنين

كه شد از شرف فرش عرش برين

در آهنين را شه نامدار

به بالا فكند و گرفتش سه بار

بيفكند و شد آن در از جا روان

برآمد ز كون و مكان الامان

بزرگان آن دژ اسير آمدند

به دستش همه دستگير آمدند

ص: 39

همه سر نهادند بر خاك پست

همه گشته از كفر يزدان پرست...

از معروفترين ابيات راجى كه هنوز هم گهگاه در مجالس روضه خوانده مى شود دوبيتى است كه در وصف سيدالشهدا سروده است:

خدا گوى، سوى خدا تاختند

خداوند كشتند و نشناختند

به خون خداوند شستند دست

خداوند گويان و يزدان پرست

يكى از ويژگيهاى كتاب راجى »ساقى نامه«هاى فراوان منظومه اوست. البته منظومه هاى حماسى قبلى همچون حمله باذل و ديگران هم ساقى نامه سروده اند اما تعداد ساقى نامه هاى كتاب راجى بسيار بيشتر است. در اين كتاب 24 ساقى نامه در قسمتهاى مختلف آمده كه بلندترين آنها در آغاز واقعه بدر كبرى است كه مجموعاً 212 بيت است و كوتاهترين آنها روانه شدن حضرت على، عليه السلام، است به جنگ كه 9 بيت مى شود. اولين(1) ساقى نامه كتاب 69 بيت است و »در تعريف ساقى نامه« نام دارد. اين ساقى نامه ها مجموعاً 1224 بيت از كتاب را شامل مى شود و اين جدا از مدايحى است كه در پايان ساقى نامه ها آمده است. »از اين جهت او بايد جزو ساقى نامه سرايانى به حساب آيد كه ساقى نامه هاى طولانى سروده اند، يعنى در رديف كسانى چون طغراى شهدى، ظهورى ترشيزى، اميرى تهرانى«(2) كوتاهترين ساقى نامه راجى چنين است:

مغنّى! كجايى؟ به بالا درآى

به يك ره سراسيمه از جا درآى

بيا رخت عنبر به دريا فكن

سر دلق مينايى از پا فكن

چو رندان و مستان ساقى پرست

به رقص آى و مستانه زن پا و دست

كه آمد سوارى به ميدان جنگ

كه بر وى مكان و زمان است تنگ

به طراح اين هفت پرگار گو

به معمار اين چرخ دوّار گو

زمين را بيفراش فرشى دگر

ص: 40


1- نوبت زن كوى ساقى، دكتر رضا اشرف زاده، ص 16.
2- همان، ص 18.

بنا كن در اين عرش عرشى دگر

روان شد چو او سوى ميدان كين

بباليد از آن سو زمان و زمين

كه در زير او عرش گرديد فرش

چو گويى به ميدان او فرش و عرش

همه قدرت كردگار جليل

عيان ديد از قدرتش جبرئيل عاقبت كار راجى

راجى با حمايت ظهيرالدوله و پس از سرودن حمله حيدرى شهرت و موقعيتى خاص يافت. ظهيرالدوله راجى را به عنوان يكى از عجايب اربعه كرمان به فتحعليشاه معرفى مى كند و از قدرت قريحه و بديهه سرايى او تعريف مى كند. مى گويند او »در سرودن شعر چنان مهارت داشت و طبعش به اندازه اى روان و وقّاد بود كه چشمهاى خود را مى بست و فى البداهه حماسه مذهبى خود را مى سرود و در اين شيوه به چنان شهرتى از شاعرى و حسن ذوق رسيده بود كه وى را فردوسى ثانى و حكيم كرمانى مى خواندند.«(1) مى گويند وقتى ظهيرالدوله، راجى را به حضور فتحعلى شاه برد، پادشاه كه خود به شعر علاقه داشت و خاقان تخلص مى كرد، بديهه سرايى او را آزمود و از او خواست به اين مصرع پاسخ بگويد: »در جهان چون حسن يوسف كس نديد« و راجى بى درنگ پاسخ داد: »حسن او دارد كه يوسف آفريد« راجى در باورهاى عاميانه مردم جايگاهى خاص يافت. مثلاً از مردم كرمان نقل شده است كه ملابمانعلى روزى اين مصرع را سروده بود: »زره بر تن شاه دين گشت راست« اما نمى توانست بقيه آن را بسرايد. هنگام غروب در دامنه كوههاى »طاق على« جوانى سبزپوش به او برخورد و گفت: »دنباله را چنين بگو: ز هر حلقه اش صوت داود خاست« بمانعلى ظاهر پس از(2) بازگشت از سفر تهران و ديدار پادشاه از دنيا رفت. او را در محلى پشت مسجد جامع كرمان مشهور به قدمگاه به خاك سپردند و از يادها فراموش شد. آن چنان كه سالها محل مرقد وى خاكريزگاه عمومى بود تا سرانجام روزى به همت شيخ محمود افضل خاك و خاشاك پشت مسجد را برداشتند و سنگ قبر او را يافتند. آن مقبره را مرمت كردند و ملا اسداللَّه نامى را به قرآن خوانى آن گماشتند. در دهه هاى اخير هم اين قبر به همت افرادى به نامهاى شيخ على اصغر صالحى و سيد محمدرضا مدنى تعمير شد و خيابان جديدالاحداث جنب مسجد جامع و مزار ملابمانعلى را به نام »راجى« نامگذارى كردند.(3) كتاب راجى در اولين سال حكومت ناصرالدين شاه (1264 ق.) چاپ سنگى شد و در سال 1270 ق. تجديد چاپ شد. همچنين نقل شده كه در سال 1264 ق. اين كتاب در بمبئى چاپ شده است. همچنين در سال 1298 اين كتاب در تهران چاپ سنگى شده است. اين كتاب توسط »شركت سهامى چاپ كتاب« براى اولين بار چاپ سربى شد. همچنين يكبار به اهتمام رحيم مشتاقى در اصفهان به چاپ رسيده است. آخرين نسخه چاپى اين كتاب سال 1337 ش. توسط انتشارات اسلاميه در خيابان بوذرجمهرى [پانزده خرداد] تهران منتشر شده است. اين كتاب با(4) مقدمه كوتاهى از حاج سيداحمد كتابچى مدير انتشارات اسلاميه و گراورهايى همراه است.

در اين مقدمه آمده است: »... يكى از بهترين مجموعه اشعار تاريخى است... به طور حماسه سرايى سروده شده و مى توان گفت كه از حماسه سرايان ديگر به حالت جامعه اسلامى مطلوب تر و مفيدتر است... جملات آن تمامى به حقيقت آراسته و از هرگونه اغراقات و تخيلات شاعرانه بيرون و پيراسته است و اشعار آبدار آن را مرحوم بمانعلى كرمانى طبق اخبار و احاديث از خود به يادگار گذاشته است.« در اين مقدمه همچنين ادعا شده اغلاط چاپهاى قبلى رفع شده است. (گفتنى است ادعاهاى اين نوشته درباره خالى بودن اشعار از اغراق و تخيل و مطابقت آن با اخبار و احاديث محل اشكال جدى است) اين كتاب يكبار پس از انقلاب هم توسط حاج سيداسمعيل كتابچى و اخوان (فرزندان مرحوم كتابچى) تجديد چاپ شد.

ص: 41


1- اندوهجراى، همان، ص 14.
2- اشرف زاده، همان، ص 25.
3- اندوهجراى، همان، ص 15.
4- الذريعه نوشته آقا بزرگ تهرانى، مصنفات شيعه نوشته محمدآصف فكرت، فهرست كتب چاپى فارسى نوشته خان بابا مشار.

راجى پس از باذل مشهورترين سراينده حمله حيدرى در ايران است. هرچند كه اين موضوع در خارج از ايران صادق نيست و حمله حيدرى افرادى چون باذل خراسانى، ميرزا ارجمند آزاد كشميرى و... بسيار از سروده او مشهورتر است. بسيارى از ادب پژوهان از ميان حدود ده شاعرى كه حمله حيدرى سروده اند تنها باذل و راجى را مى شناخته اند. مثلاً دكتر محمدجعفر محبوب در كتاب »انتخاب و انطباق منابع ادب فارسى...« درباره حمله حيدرى مى گويد: »دو كتاب به اين نام يكى از باذل هروى و يكى از بمانعلى كرمانى در دست است« دائرةالمعارف(1) تشيع نيز تنها همين دو كتاب را ذيل اين نام احصاء كرده است. جالب اينجاست كه »فرهنگ معين« تنها كتاب راجى را معرفى كرده و در آن اشاره اى به كتاب باذل نشده است.

راجى به لطف همشهريان كرمانى اش بيش از همه سرايندگان حماسه هاى مذهبى مورد توجه قرار گرفته است و گمنامى و بى توجهى عامى كه نسبت به اين مادحان آل اللَّه وجود دارد و به آن اشاره كرده ايم در مورد او كمتر از ديگران صدق مى كند. خوشبختانه در سالهاى پس از انقلاب دو كتاب درباره راجى منتشر شده است. يكى منتصب حمله حيدرى به كوشش و با مقدمه دكتر حسين بهزادى اندوهجراى كه سال 1370 توسط نشر صدوق منتشر شد و شامل مقدمه اى درباره راجى و گزيده و خلاصه اى از متن كتاب (حدود 3000 بيت) است. كتاب ديگر »نوبت زن كوى ساقى« نام دارد كه به قلم دكتر رضا اشرف زاده سال 1378 توسط انتشارات آيينه انديشه منتشر شده است و شامل مقدمه اى درباره راجى، گفتارى درباره »ساقى نامه سرايى« و نقل كليه ساقى نامه هاى كتاب حمله حيدرى است (بيش از 1200 بيت) همچنين در سال 1376 اداره كل ارشاد اسلامى استان كرمان و انجمن آثار و مفاخر آن استان همايشى درباره او برگزار كردند. تأملى در منظومه راجى

اگر بخواهيم ارزيابى كوتاهى درباره راجى ارائه دهيم و مقايسه اى كوتاه بين سروده او و منظومه باذل ارائه كنيم بايد گفت كه بى گمان راجى بيش از باذل به حماسه اش رنگ و بوى ايرانى و شيعى داده است. باذل بيشتر حكم يك تاريخ پژوه دقيق و بى طرف را دارد و راجى بيشتر قصه گويى ايرانى است كه از راهيابى باورهاى عاميانه به داستانش حتى اگر از نظر تاريخى معتبر و مستند نباشند ابايى ندارد. عناصر اغراق و تخيل در منظومه راجى پررنگ تراند. همين طور تعصب شيعى و غيرستيزانه او بمراتب افزون تر از باذل است. داستان پردازى، شور و لحن حماسى راجى بر باذل برترى دارد. اما سلامت زبان و صحت اساليب شعرى و لغوى در سروده بازل محفوظتر است. نكته ديگر گرايشات عرفانى، معنوى و باطنى راجى است كه گاه به غلو و مبالغه اى مى انجامد كه چندان با ظاهر شرع هماهنگ نيست. حال آنكه باذل از اين بابت مقيدتر و محتاطتر بوده است. از آنجايى كه راجى چندان در قيد و بند تاريخ نبوده و بيشتر قصه داستان گويى داشته تا نقل تاريخ به تخيل خود مجال جولان داده و از حيث ادبيّت و خلاقيّت ادبى كار او بر باذل برترى دارد. به عبارتى در كار باذل از نظر تاريخى اصالت دارد و كار راجى از نظر قصه پردازيى. كتاب راجى محدود به تاريخ نيست بلكه در آن نكات حكمى و نغز، حكايتهاى آموزنده و جذاب، تغزلهاى عارفانه، طنز،... نيز يافت مى شود. در پايان مقال به اظهارنظر چند كارشناس درباره راجى و تفاوتهاى كار او با باذل اشاره مى كنيم. دكتر بهزادى اندوهجراى سال 1349 در مقاله اى نوشت: »اين دو منظومه حماسى هر دو به سبك و شيوه شاهنامه فردوسى و به بحر متقارب ساخته شده است و خصوصاً ميرزا محمدرفيع باذل در بيشتر قسمتهاى منظومه خود به پيروى از استاد بزرگ طوس موفق گرديده است.«(2) دكتر بهزادى در آن مقاله وعده تصحيح منظومه باذل را داد اما حدود بيست سال بعد منتخبى از حماسه راجى را منتشر ساخت و در اين كتاب پس از اشاره اى به برخى زيباييهاى لفظى و صنايع شعرى و سروده راجى همچون حسن تعليل، استخدام، انواع استعاره، تشبيه تفضيا، طنز، تمثيل اشاره مى كند و پس از بررسى توجه به كرمان و آثار لهجه كرمانى در شعر او مى گويد: »اطنا

ص: 42


1- انتخاب و انطباق منابع ادب فارسى براى تدوين كتابهاى كودكان و نوجوانان، محمدجعفر محجوب، 2536، ص 47.
2- حمله حيدرى يا بزرگترين حماسه مذهبى فارسى، حسين بهزادى اندوهجراى، نامه آستان قدرس، دوره هشتم، تير 1349، صص 133-129.

نگرشي به زيارت آل ياسين-9

السّلام عليك أيّهاالعَلَم المنصوب و العفلْم المصبوب

و الغوث و الرّحمة الواسعة وعداً غير مكذوب

سلام بر تو اى پرچم افراشته و اى دانش ريخته و انباشته

و اى فريادرس بى كسان و درماندگان و اى رحمت بى كران، وعده اى خالى از دروغ و همراه با راستى و صدق اين جمله سلام از خصوصيّتى برخوردار است و از جهتى در بين سلام هاى زيارت شريفه آل يس ممتاز است؛ زيرا سلام هاى گذشته و درودهاى بعدى همه متضمّن يك يا دو جهت از جهات مختلف متعلّق به آن وجود مقدّس بود؛ در حالى كه اين سلام بيانگر چهار صفت از اوصاف حضرتش مى باشد. اينك توضيح يكايك آنها: 1. السّلام عليك أيّها العَلم المَنصوبف

به امام عصر، عليه السلام، عرض سلام داريم با اين عنوان كه علم منصوب و پرچم برافراشته است. مقصود از علم منصوب چيست؟

ممكن است از اين جمله معناى حقيقى اراده نشود و مضافى در تقدير باشد؛ يعنى، صاحبف العلَم المنصوب: سلام بر تو اى صاحب پرچم برافراشته. اين بيانگر علم و بيرق خاصّى است كه متعلّق به آن وجود مقدّس است و باز شدن آن پرچم نشانه ظهور موفور السرور حضرتش مى باشد.

از علائم خروج آن حضرت از براى خود جنابش بيرق اوست كه چون وقت خروج او نزديك شود، شقّه آن بيرق گشوده مى شود؛ بدون آن كه كسى او را بگشايد و خداوند در آن حال آن بيرق را به سخن در مى آورد و ندا مى كند آن حضرت را كه: يا ولىّ اللَّه! خروج نما و دشمنان خدا را هلاك كن.(1)

مرحوم شيخ محمدباقر بيرجندى نسبت به عَلَم آن حضرت توضيحى آورده است، او مى گويد:

سه علَم دارد؛ بر يكى نوشته است: اَليومَ أكملتف لَكم دينَكم و أتممْتف عليكم نعمتى و رضيت لكفمف الإسلامَ ديناً و بر يكى مكتوب است: يوفونَ بالنَّذر و يَخافون يوماً كان شرّفه مفستطيراً و بر يكى مكتوب است: لاإلهَ إلاّاللَّه؛ محمّد رسولف اللَّه؛ علىٌّ ولىّ اللَّه و خليفتفه الحسن و الحسينف و التسعةف من ولد الحسين أوصياؤه.(2)

ص: 43


1- العبقرىّف الحفسان، ج 2؛ النجم الزاهر: 52.
2- بفغْيَة الطالب في مَن رأى الإمامَ الغائب: 39.

از رواياتى كه محدثانى چون مرحوم صدوق و نفعمانى از حضرت صادق، عليه السلام، آورده اند استفاده مى شود پرچم خاصّى كه جبرئيل در جنگ بدر براى رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، از بهشت آورده بود همان پرچم كه خصوصياتى داشت و اميرالمؤمنين، عليه السلام، آن را در جنگ جمل گشود و فتح نصيب آن حضرت شد سپس آن را پيچيد و به دست فرزندش حضرت حسن، عليه السلام، داد به عنوان يكى از ذخائر و مواريث بيت رسالت در نزد ائمّه، عليهم السلام، باقى بود و كسى دگر آن را نگشود تا سرانجام به دست قائم اين خاندان مهدى آل محمد ، عجل اللَّه تعالى فرجه، صاحب »العلَم المنصوب« گشوده شود.(1)

ممكن است از اين جمله معناى كنايى آن اراده شود و چيزى هم در تقدير نباشد. بلكه پرچم برافراشته كنايه از مقام هدايتى آن حضرت باشد.(2)

همان طور كه پرچم در هر كجا قرار گيرد همه گرد او جمع مى شوند و موجبات رهايى از گمراهى را فراهم مى آورد، آن وجود مقدّس علَم منصوب است. خدا او را براى هدايت و ارشاد خلق برافراشته است و هر كجا بويى از ديار آن جان جانان به مشام جان رسد سايه هماگستر هدايت مشاهده مى شود.

آرى، آن وجود مقدّس علَم منصوب است؛ پرچم برافراشته هدايت است؛ حتّى در عصر غيبت. تنها شرطش اين است كه انسان در مقام برآيد و خود را در معرض آن عَلَم قرار دهد. اگر كسى طالب هدايت باشد در هر زمانى و مكانى كه باشد لطف حقّ شامل حالش مى شود و به عنايت عَلَم منصوب آن كسى كه خدا او را براى هدايت خلق به جا گذارده است مهتدى خواهد شد. 2. و العفلمف المصبوب

توضيح اين جمله از عهده امثال ما بيرون است. چه بگوييم و بشنويم؟ چه بنويسيم و بياوريم؛ نسبت به علم مصبوب؟! از اين جهت كه جمله را خالى از شرح نگذاشته باشيم با نم مركب كه از نوك قلم تراوش مى كند به يم علم منصوب اشارتى مى آوريم و الّا، جهل مصبوب را چه حدّ آن كه سخنى در علم مصبوب آورد؟!

اين جمله همانند جمله قبل دو احتمال دارد: يكى اين كه مضافى در تقدير باشد؛ يعنى: ذوالعفلم المصبوب (صاحب دانش ريخته شده) و ديگر اين كه چيزى حذف نشده باشد. با توجه به اين معنا، به آن وجود مقدّس به عنوان علم مصبوب سلام مى كنيم.

»مصبوب« اسم مفعول از مادّه »صبّ« است. صبّ در لغت به معناى ريزش است و هر مصبوبى صابّى لازم دارد. هر ريخته شده ريزنده اى دارد. صابّ اين علم مصبوب و ريزنده اين دانش ريزان كيست؟ جز ذات مقدّس الاهى كسى در اينجا مقام صابّى و ريزندگى ندارد. خدا صابّ است و امام عصر، عليه السلام، علم مصبوب و صاحب علم ريخته شده يا نفس علم ريخته شده است. هر كدام از دو احتمال باشد بيان گر مقام علمى حضرتش مى باشد.

او شخصيّتى است كه هستى و وجودش نفس نفيس و اصل بودش علم مصبوب است.

وقتى كارگرى مايع مذابى را ميان قالبى مى ريزد يا خشت مالى گفلى را ميان قالب قرار مى دهد، هرچه ميان قالب بريزند همان از قالب بيرون مى آيد؛ اگر از طلاى ناب مذاب حجم قالب را پر كنند، آنچه از قالب بيرون مى آيد جسمى است از طلاى خالص و اگر چيزى مخلوط كنند، آنچه از قالب بيرون مى آيد غيرخالص است. بايد ديد قالب ريز و صابّ چه كرده و چه در قالب ريخته است.

ص: 44


1- كمال الدين: 672؛ غيبت نعمانى: 307. آنچه آورديم تلفيق چند حديث است.
2- (مناسب است براى توضيح اين مطلب به آنچه در كتاب سوگند به نور شب تاب در شرح جمله »والعلَم النور« نوشتيم مراجعه شود)؛ صص 48-47.

در اينجا صابّ و قالب ريز خداست. مى خواهد قالب آخرين وليّش را بريزد؛ چه مى ريزد؟ علم مى ريزد؛ علم خالص. قالب وجودى امام عصر، عليه السلام، به صبّ خدايى از علم مصبوب پر شده است. هيچ خَلط و مَزجى در قالب وجودى او نيست. علم محض است و محض علم؛ آن هم علم خدايى و ربّانى.

خوب است در اينجا توضيحى در علم آن علم مصبوب بياوريم؛ گرچه از جاهلى اينچنين اين سخن روإ؛ نيست ولى چون خود سخنى نداريم و آنچه عرضه مى داريم از آن صاحبان علم جمعى و جمع علمى است روا مى گردد.

در اين راه باريك و خطير و طريق حسّاس و دشوار رهنمون ما تعبيراتى است كه در احاديث و روايات و ادعيه و زيارات نسبت به علم آن علم مصبوب شده است. براى نمونه اينها را مى آوريم:

السَّلام عليكَ يا وارثَ كنزف العلومف الإلهيّةف.(1)

سلام بر تو اى وارث گنج علوم خدايى.

السَّلام عليكَ يا معدفنَ العلومف النَّبويَّةف.(2)

سلام بر تو اى معدن علوم پيامبرى.

إنّكَ حائزف كلّف عفلمف.(3)

بدرستى كه تو جامع و دارنده همه دانشهايى.

إنَّك خازفنف كلّف علمف و فاتقف كلّف رَتقف.(4)

بدرستى كه تو خزينه دار هر علم و گشاينده هر بسته اى هستى.

السَّلامف على الحقّف الجديدف و العالمف الّذي علمفهف لا يَبيدف.(5)

سلام بر حقّ جديد (او حقّ را كه قبل از ظهور آن وجود مقدّس كهنه شده و از بين رفته است تجديد و آن را نو مى سازد) و بر عالمى كه علمش تباهى و تمامى نگيرد.

در دعاى ندبه نيز مى خوانيم:

أينَ أعلامف الدّفينف و قواعدف العلمف؟

كجاست پرچمهاى دين و پايه هاى علم؟

و به حضرتش خطاب مى كنيم: ياابنَ العلومف الكامفلة.(6)

اى پسر دانشهاى كامل و علوم تامّ.

ص: 45


1- مصباح الزائر: 437؛ بحارالانوار 102: 226.
2- بحارالانوار 102: 117.
3- همان: 99؛ مصباح الزائر: 437.
4- مفاتيح الجنان: 526.
5- بحارالانوار 102: 228.
6- إقبال الاعمال 1: 510 - بحارالانوار 102: 108-107.

اينها قسمتى از تعبيراتى است كه در دعاها و زيارتها از علم آن وجود مقدّس شده است.

عالمى كه اگر از مقدار علمش بپرسيد، گوييم: »لا يَبيد« است: تمامى ندارد و هلاك نپذيرد. او دانايى است كه خازن و حائز كلّ علم است؛ همه علوم در نزد او جمع شده است. چيزى نيست كه عفلم ناميده شود و در نزد او نباشد؛ مگر علمى كه حقّ متعال به خودش اختصاص داده باشد و الّا همه آنچه را غير از خدا مى دانند او مى داند و نيز آنچه را غير از خدا كسى نمى داند مى داند؛ آن كه قواعد علم است و زاده علومى كامله است و گنجينه هاى علوم الاهى به او ارث رسيده و جايگاه علوم نبويّه گرديده است.

چون ديده به صحيفه حديث مى گشاييم و چشم را با روايت آشنا مى كنيم، در آنها چنين گوهرهايى مشاهده مى كنيم كه در مقام معرّفى مقام علمى آن علم مصبوب فرموده اند:

المهديّف أكثرف النَّاسف عفلماً و حفلماً.(1)

دانش و خويشتن دارى مهدى، عليه السلام، افزون از همه مردم است.

اميرالمؤمنين، عليه السلام فرمود:

المهديّف أوسعفكفم كَهفاً و أكثرفكم عفلماً.(2)

پناه دهندگى مهدى، عليه السلام، از همه شما بيشتر و علم و دانشش فزونتر است.

حضرت باقر، عليه السلام، فرمود:

إنَّ العفلمَ بكتابف اللَّه و سنّةف نبيّفه يَنْبفتف في قلبف مهديّفنا كما يَنبتف الزَّرعف على أحسن نَباتفهف.(3)

بدرستى كه علم به كتاب خدا و سنّت پيامبر در دل مهدى ما رويش دارد؛ آن گونه كه زراعت به بهترين وجهى برويد.

حضرت صادق، عليه السلام، فرمود:

العلمف سبعةٌ و عشرون حرفاً فجميعف ما جائت به الرّفسلف حرفان فلَمْ يعرففف النَّاسف حتّى اليومَ غيرَ الحرفَيْنف. فإذا قام قائمفنا أخرجَ الخمسةَ و العشرين حرفاً فبثَّها في النَّاسف و ضمَّ إليها الحرفَيْن حتَّى يبفثَّها سبعةً و عشرين حرفاً.(4)

تمامى دانش بيست و هفت حرف است. مجموعه آنچه پيامبران آورده اند دو حرف است و مردم تا امروز غير از دو حرف نشناخته اند. آن زمان كه قائم ما قيام كند آن بيست و پنج حرف دگر را بيرون آورد و ميان مردم نشر دهد و آن دو حرف را هم به آنها ضميمه نمايد تا آن كه مجموعه بيست و هفت حرف علم ميان مردم منتشر شود.

آنچه آورديم نمونه اى است از احاديث رسيده نسبت به علم آن علم مصبوب كه براى ما قابل فهم نيست. چه مى فهميم اكثريت علمى او را؟! چه مى دانيم رويش علم در قالب شريف او چگونه است؟! چه آگاهى داريم از بيست و پنج حرف علمى كه او مى آورد و اصلاً تصورش هوش از سر انسان مى برد؟!

تمام آنچه رسل آورده اند كه نقطه ختميّه رسالت جدّ والاتبارش حضرت محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، نيز در اين جمع رسولان داخل است تمام آنها عدد دو است و آن چه او مى آورد اين دو به اضافه بيست و پنج است. تا روزگار ظهور موفور السرور آن علم مصبوب، هستى با دو حرف علم اشتغال علمى دارد اما سرمايه او اين مقدار است.

قدرى در اين حديث بيشتر بينديشيم و محاسبه اى داشته باشيم. يكصد و بيست و چهار هزار معادل با دو؛ يكى برابر با بيست و پنج بلكه بيست و هفت! اين چه نسبتى است و چگونه كلامى است؟! جز در زمان ظهورش راهى براى پى بردن به اين حقايق نيست. من كه اعتراف مى كنم نمى فهمم آن چه عصرى است و چگونه روزگارى و او چه شخصيّتى؟! جز اين كه بگوييم:

السَّلام عليكَ أيّفها العَلَمف المَنْصوبف و العفلمف المَصْبوبف.

و به همين جمله بسنده كنيم.

ادامه دارد

ص: 46


1- المهديّ، سيد صدرالدين صدر: 83.
2- غيبت نعمانى: 214.
3- كمال الدين: 653.
4- بحارالانوار 52: 336.

امام زمان، عليه السلام، و تربيت انسان

اشاره: حجة الاسلام والمسلمين حسن صديقين، عمده تحصيلاتشان در اصفهان و خاصه نزد پدرشان گذرانده اند و برخي علوم را هم نظير تعبير خواب و استخاره و تفسير آيات از معظم له به ارث برده اند . نمازهاي مغرب و عشاء پر سوز و گداز ايشان در مسجد درب كوشك (بيدآباد) واقع در خيابان طيب اصفهان ميعادگاه آنهايي است كه مي خواهند با گلهاي اشك آميخته با خوف و رجاء، شوق و ترس، دشت گونه هاي خويش را به بوستان و گلزاري زيبا و چشمنواز بدل كنند و به خلوت و انس با حضرت حق، جل جلاله، بپردازند . به خدمتشان رسيديم تا برخي از سؤالات شما را با ايشان مطرح كنيم، و ايشان هم با روي باز و گشاده ما را پذيرفتند . آنچه در پي مي آيد حاصل گفتگو با ايشان است . به عنوان اولين سؤال لطفا بفرماييد به نظر شما در حال حاضر كداميك از ابعاد موضوع مهدويت نياز به بحث و گفتگوي بيشتري دارد؟ در حال حاضر نياز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بيشتر احساس مي كنم . مهمترين مساله، نوع بهره برداري از وجود مقدس امام زمان، عليه السلام، است . به اين معني كه چطور مي شود ما از حضرتشان بهره برداري كنيم، به عبارت ديگر چطور انسانها مي توانند در همين زمان از حضرتشان بهره برداري كنند؟ فرض كنيد شما گنجي داشته باشيد بهترين گنج الهي هم باشد اما اگر نشود بهره برداري كرد كنار گذاشته مي شود . لذا اگر ما بتوانيم اين مبحث را بگونه اي مطرح كنيم كه جا بيفتد و اين تماس و ارتباط برقرار شود خيلي مسائل حل مي شود . البته كار خيلي ظريف است . موضوع دوم نوع تربيتي است كه حضرت دارند . ما بچه هاي حضرتيم; انسانها رعيت آن حضرتند; لذا اين سؤال مطرح است كه وجود مقدس حضرتشان چطور ما را مي سازند؟ آيا ما براي تربيت شدن بايد برويم پيش اشخاص، يا خود حضرت نظر خاصي دارند، يا راه سومي در كار است؟ لذا بنده هفده، هجده سال پيش از اين خودم مشغول شدم از قرآن و روايات ببينم حضرت الساعة و الان چه نوع تربيتي انجام مي دهند؟ يك چيزهايي هم البته به اذن خداوند جمع و جور كردم، خداوند و وجود مقدس حضرتشان هم لطف كردند، ولي بنده احساس كردم آوردن آن در جامعه از بعضي

ص: 47

جهات قابل تامل و دقت است . اين است كه به هيچ وجه حاضر نشدم چاپش كنم . ولي اين را به عنوان صحبت و سؤال خيلي جاها مطرح كرده ام . واقعا حضرتشان چه نوع تربيتي براي ما دارند؟ چونكه ما اعتقادمان اين است با دلايلي كه شما بلديد، ديگران بلدند، كه اهل بيت، عليهم السلام، قرآن ناطق هستند از باي بسم الله تا آخر قرآن يك نوع تجليات نور ولي الله است; چون خداوند اسم شريفش را ظهور مي دهد و ظهور اسم خداوند تجلي ولي الله است . مرحوم مجلسي، رضوان الله عليه، نظرشان اين است كه فقط 60 تا 70 آيه قرآن درباره امام مهدي، عليه السلام، است، اما من اعتقادم اين نيست بلكه معتقدم چون ايشان قرآن ناطق هستند، همه قرآن يك عنايتي و تجلياتي از حضرتشان دارند . اگر بشود اينها را پيدا كرد خيلي خوب است . آن چيزي كه خدا و آقا خودشان به من عنايت كرده اند با استناد به آيات و روايات تربيت اين است كه تربيت شدن خيلي مهم است; يعني اگر تمام علمهاي الهي تمام قدرتهاي الهي در اختيار من باشد وليكن من انسانيت، شرافت، خلق و خويي كه مرضي خداست نداشته باشم زيان آور است . مثلا بلعم باعورا علم اسم اعظم داشت و قدرتش را وليكن عكس نتيجه گرفت . خيلي مهم است كه اين قلبها و دلها ساخته شود و ما تربيت بشويم، ادب شويم تا اين وجود آمادگي و پذيرش اين را داشته باشد كه نظر حق، اراده حق، حرف حق كه آمد بتوانيم بپذيريم . اما شرمنده ام خود خداوند هم بلا تشبيه اگر تشريف بياورند يك مطلبي را بگويند اگر من نخواهم حقجو باشم هيچ قبول نخواهم كرد و اثر گذار نخواهد بود . سومين مطلبي كه در جامعه هاي مذهبي كم مطرح مي شود و خيلي كم اهميت است، اما در مناجاتهاي حضرت سجاد، عليه السلام، و در بين روايات خيلي داريم بحث روحيه داشتن، شاد بودن، انبساط دل است . تا صحبت از حسينيه و مسجد مي شود ارتكاز ذهني گريه است، اشك است، ناراحتي است، غم است، غصه است . هر جا مثلا توسل به امام زمان و اهل بيت، عليهم السلام، انجام شود مربوط به گرفتاريهاست . اما بحث اينكه ما برويم در خانه خدا و چهارده معصوم، عليهم السلام، روحمان شاد بشود، انبساط دروني پيدا كنيم، اصلا بخنديم . آيه قرآن هم هست كه «انه هو اضحك و ابكي .» آيا اصلا نظر خدا و اهل بيت هست كه ما بخنديم يا نه؟ پناه بر خدا مي بريم، در جامعه هاي مذهبي بحث خنده، شاد بودن، لذتهاي حقيقي زندگي، تفريحات، اينها خيلي كم رويش كار مي شود و سرمايه گذاري مي شود . به قول امام سجاد، عليه السلام، در مناجات مباركشان اگر آدم آن روحيه و انبساط را نداشته باشد چطور مي خواهد تقويت بشود و در خانه خدا برود عنايت بگيرد!؟ اصلا چطور حال داشته باشد؟ من احساس كردم واقعا در اينگونه مسائل خيلي كم كار مي شود و لذا يك حالت بسيار خشكي از اين جهت ديده شده همه ماها چه پيرمرد باشيم چه پيرزن آخرش يك دل شادي را مي خواهيم كه اين جان و دلمان به قول معروف مثل حبيب بن مظاهر خندان بيايد و وارد كربلا بشود . نمي دانيم بايد اين را از كجا پيدا بكنيم . اگر روي اين هم كار بشود خيلي عالي است كه ببينيم آقا ولي عصر، عليه السلام، چطور خنده مي آورند، شادي مي آورند انبساط دل مي آورند، روحيه مي آورند كه عنوان قرآني اش بشارت است . ببينيد در قرآن بحث بشارت داريم براي خوش كردن دل بشارت مي دهند، مژده مي دهند اين هم اگر رويش كار بشود خيلي مفيد است . لطفا در صورت امكان در مورد اين بحث شادي و نشاط كه اشاره فرموديد، توضيح بيشتري بدهيد . حضرت كاظم، عليه السلام،

ص: 48

مي فرمايند كه ساعاتتان را جوري تنظيم كنيد كه تفكر در قدرت خدا، كسب و كار، عبادت و زندگي يك ساعت هم براي تفريح بخواهيد . فرمول تفريح چيست؟ همينطور كه شما بچه هاي مدرسه تان را كه درس مي خوانند ورزش مي بريد، تفريح مي بريد چه سالم چه ناسالم حالا من دنبال سالم و ناسالمش نيستم . تفريح فرمولش چيست؟ چطور مي شود كه يك دل شاد مي شود؟ آقا هم يك همچنين كاري مي كنند اول بايد فرمولش را پيدا كرد تا ببينيم كه وجود مقدسشان اين كار را مي كنند . ما اگر بتوانيم جامعه مذهبي مان را تقويت كنيم فعال كنيم، روحيه دهي كنيم، انبساطشان بدهيم خيلي خوب مي توانند بگريند . مقدمه هر گريه اي انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشك واقعي آن اشك شوق و ذوق را داشته باشد . اشك امام حسين، عليه السلام، با اشكي كه من براي پدر و مادرم، عزيزي كه از دست مي رود مي ريزم فرق دارد . ما اينها را بايد خيلي از هم جدايش بكنيم . آن يك اشك معرفتي است آن اشكي است كه رحمت خدا مي آيد، در آن انبساط وجود دارد شما مي بينيد بعد از اشك براي امام حسين، عليه السلام، روحتان باز مي شود اما وقتي مثلا به قبرستان مي رويد براي عزيزتان كه از دنيا رفته است تازه دلتان مي گيرد خيلي فرق دارد . ما يك انبساط و تفريح مي خواهيم شما چه تفريحات سالم چه ناسالم را كه جمع بكنيد دو سه چيز در همه اش هست: 1 - نظم، تفريح نامنظم ما نداريم يك نظمي در آن هست باغي كه همه اش به هم ريخته باشد نمي شود و آهنگ و موسيقي كه نظم نداشته باشد نمي شود . هر كاري كه تفريح باشد يك نظم خاصي دارد . علي الظاهر ماها وقتي خسته مي شويم و روح و شاديمان را از دست مي دهيم كه يك بي نظمي در كار بيايد . 2 - در تمام تفريحات تنوع فكري وجود دارد، چه سالم چه ناسالم با يك وسيله اي فكر را تنوعش مي دهند . طرف مي گويد ها! شاد شدم، ما تنوعات فكري مي خواهيم براي تفريح سالمي كه آقا دارند . 3 - نو شدن، برخلاف آنكه خيلي ها مي گويند ما در تفريح و شاديها فكر را راكد مي كنيم . اتفاقا كاملا برعكسش است يعني تمام اينها يك نوع فكر جديد به انسان مي دهد و اين فكر جديد چون از آن حالت مي آيد بيرون انسان احساس شادي مي كند . لذا به تعداد انسانهاي عالم تفريحات هم وجود دارد . تفريحي كه شما مي توانيد داشته باشيد، من جور ديگر مي توانم داشته باشم . اما فرمولش يكي است . ممكن است شما از كتاب خواندن عشق كنيد، اصلا تفريحتان است نظم دارد، فكرتان نو مي شود، تنوع فكري پيدا مي كنيد نسبت به فكرهاي قبلي زندگي، اما من مثلا ممكن است تفريحم نماز باشد، يكي ديگر ممكن است تفريحش گلهاي باغ باشد . حالا چطور سالم و ناسالمش را تعيين كنيم همين است، حجت الله آن تفريحات سالم را ايجاد مي كنند: چطور؟ به انسان رشد مي دهند . انسان را حقيقت بين مي كنند . تنوع فكري و فكر جديدي كه به او مي دهند خوابش نمي كند; بيدارش مي كند و به او رحم مي دهد . انصاف مي دهد باز برمي گردد به صفات فطرتي . من اگر يك تفريحي بكنم كه بي انصاف بشوم و حق شما را بخورم اين تفريح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد من بايد قرآن بخوانم كه شاد بشوم منصف بشوم . دوست داشته باشم كه انساني خوشحال است . در عصر غيبت چگونه مي توان از وجود آن حضرت بهره برداري كرد، آيا راه خاصي وجود دارد؟ اين مطلب مهمي است كه چگونه مي توانيم از نور حجت الله استفاده كنيم؟ در مبحث تشرفات، من نمي توانم به قيل و قالها تكيه كنم; بگويم كه مثلا بزرگي گفته است كه اگر اين ختم را برداريد مي توانيد، يا مثلا بزرگي گفته است كه اگر چهل شب چكار بكنيد، چهل شب چهارشنبه فلان جا برويد ... چون همه اينها را من امتحان كردم و ديدم جواب نمي دهد . چيزي كه من به اذن خداوند دريافته ام،

ص: 49

اين است كه اگر انسان به فكر برود حقيقت خودش را پيدا كند و واقعا تشنه بشود كه «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك . اگر انسان پي ببرد كه واقعا تشنه است و درخواست كند از پروردگار، جل جلاله، برايش پيش مي آورد، البته به چند شرط: نخواهد دكان باز كند، نخواهد ادعا كند، نخواهد مدعي باشد، نخواهد رياست طلبي بكند، نخواهد خودش را مطرح كند و شهرت طلبي بكند . بايد پاك پاك پاك باشد . يعني اگر ذره اي مثلا حرص و طمع آدم را بگيرد يا بخواهد يك عنواني براي خودش در جامعه درست بكند به هيچ وجه من الوجوه ممكن نمي شود . اگر كسي تمام عمر اين موانع را مخصوصا حب رياست، حب شهرت، حب اين چيزها را بگذارد كنار و واقعا بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اول، بايد اميد انسان از همه قطع بشود . من اگر اميد دارم كه اين و آن كمكم كنند، نمي شود «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك .» دوم، خدا را بايد از رگ حيات خودم به خودم نزديكتر بدانم . سوم، جايي كه خدا نيست نبايد در ذهنم بيايد . همه جا محضر خداست . اگر انسان اين چند امتحان را پس بدهد موفق مي شود و كاري به گناه اصلا ندارد . چون من خودم اعتقادم اين است كه گناه خودش صرفا گناه نيست ولي ريشه ها و علتهاي دروني دارد; يعني وقتي من مغرور شدم و غره شدم مبتلا مي شوم به گناه چشم و دست و زبان و جوارح ديگر; وقتي كه من حريص شدم مبتلا مي شوم به خيانت در امانت و امثال آن; وقتي من حسود شدم مبتلا به گناهان سخن چيني و تهمت و غيبت و اينها مي شوم . لذا اگر اين درون از غير پاك شد و واقعا «هب لي كمال الانقطاع آمد و انسان هميشه خودش را در محضر خدا ديد و مغرور نشد خود خداوند، جل جلاله، راه را روشن مي كنند . من اينجا متمسك مي شوم به قسمتي از زيارت امين الله; «اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهه و سبل الراغبين اليك شارعة ; راه كسي كه رغبت كند به سوي تو باز است . مسلم وقتي كه راه خدا باز است مسلما راه حجت الله هم به اين وضوح باز است «و اعلام القاصدين اليك واضحة . غيبت به اين معنا اصلا مفهوم ندارد كه، نستعيذ بالله، حضرت رحمت خدا را غيب كرده باشند . اصلا نمي شود و خدا دستگاهش را تعطيل نمي كند اين غيبت بخاطر اين است كه انسان از آن عالم چشم ظاهري به درون و تعقل و تفكر و دل وارد بشود و حقيقت را پيدا كند . لذا در اكثر روايات هم اين وارد شده است كه از چشمان ظاهري شما پنهان است نه از تعقل شما، قلب شما، معرفت شما، از آن جهت واضح است و لذا واقعا اين هم مشكلي است براي انسانها كه عقلشان به چشم ظاهري است بايد واقعا حقيقت را پيدا كنند اگر پيدا كنند صاحب حقيقت كه نور حجت الله باشد نمايان است . نظر شما راجع به تشرفات چيست؟ آيا امكان آن وجود دارد؟ راجع به توقيع مباركه كه «من ادعي المشاهدة فهو كذاب مفتر» توضيح بفرمائيد . امكانش كه صددرصد هست روايت حضرتشان،

ص: 50

هم بحثي دارند; يعني هدف اين است كه انسانها از اين مشاهده ظاهري درآيند . حال افرادي آمده اند همين مشاهده را مطرح مي كنند خوب اين خلاف آن انگيزه و هدف غيبت است . لذا اصلا بايد گذاشت . من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم كه خدمت آقا برسم تا به يك صورتي به من فهماندند كه خوب هدفت چيست؟ تو مي خواهي با چشم ظاهري ببيني كه چطور بشود؟ گفتم كه خوب آقا بالاخره مي خواهيم كه مطمئن بشويم، يقين پيدا بكنيم، گفتند كه مگر آيه قرآن را نخوانده اي كه خدا مي فرمايد اگر من تمام ملائكه را بياورم، تمام در و ديوار با يك عده حرف بزنند اينها ايمان بياور نيستند . در سوره انعام است لذا از اين فكرها بايد آمد بيرون . البته خود من هم خيلي دلم مي خواهد وليكن بايد ببينم مرضي خدا چيست و خدا براي اصلاح من و هدايت من چه مطلبي دارند؟ آيه اين است: «ولو اننا نزلنا اليهم الملائكة ، اگر ما نازل كنيم به سوي ايشان تمام ملائكه را «و كلمهم الموتي و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا عليهم كل شي ء قبلا ما كانوا ليؤمنوا» ; يعني اصلا بحث اطمينان و ايمان را خداوند از اين مباحث خارج كرده اند . ما بايد سيستم الهي را ببينيم خداوند چطور به من مطمئن مي شود . خدا مي گويد «الا بذكرالله تطمئن القلوب نمي گويند با ديدن خدا، جل جلاله، لذا اگر انسان از اين وراءها خارج بشود آن بحث تشرفات ظاهري هم برايش مشكلي نيست . نيازي هم نيست كه ديگر اصلا مطرح كنند . كيفيت تربيت كردن حضرتشان چگونه است؟ ما دو سه نوع روش تربيتي داريم: يك وقت است كه يك پدر و مادر مي خواهند بچه شان را خوش اخلاق كنند بدون فهم و شعور; مثل ربات . مي خواهند كه او همينطور صاف بنشيند يكجا . يك وقت است كه نه، روش تربيتي اين است كه اين فهم و شعورش باز بشود و معرفت خودش را پيدا كند، معرفت حق را پيدا كند و برود جلو . من سؤالم اين است كه چه كسي شما را با خدا آشنا كرده است؟ ممكن است شما به من بگوئيد پدر و مادر . سؤال مي كنم خيلي فرزندها خيلي جوانها پدر و مادرشان گفته اند، چرا قبول نكرده اند؟ چرا مهر خدا در دل بعضي انسانها آمده و در بعضي نيامده؟ اينها از كجا مي آيد؟ اگر انسان كمي فكر بكند ذره اي كه باور دارد به خدا بدون امضاي بقية الله، عليه السلام، و خدا نبوده است . مگر اينكه بگوئيم نه سيستم خدا چيز ديگري بوده است و ما خودمان پيدا كرده ايم و من اينجا يك مشكلي پيدا مي كنم كه پس من يك كسي هستم و يك خيري دارم كه خدا نداشته و من كرده ام و اين شرك است . «ان ذكرالخير كنتم اوله و فرعه و اصله و معدنه و ماويه و منتهاه لذا مي توانيد شما نگاه بكنيد به كسي كه مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبيها آمده است . اراده خدا كه مي خواهد در عالم جريان پيدا كند تحت نظر حجت الله است . ملائكه هم تحت نظر حجت الله است . پس كجاست كه دست آقا نباشد؟ چرا آنجايي كه من هنوز به فكر نرفته ام و نفهميده ام كه بايد ساخته شوم يك حكمتي الهي در كار است يا اين است كه آنجا آورده اند و مي گويند بنشين بفهم تا بسازيم تو را . طرف مي گويد نه نمي خواهم بفهمم . زيرش مي زند . مي گويد بابا ولش كن هي فكر و فكر مي كني لذا اولين قدم كه حضرتش

ص: 51

براي تربيت ما برمي دارند اين است كه ما را به فكر فرو مي برند . طبيعتش هم اينطور است كه شما بچه هاي 4، 5 ساله را مي بينيد كه همينطور ناگهان شروع مي كنند به سؤال كردن . يك جايي انسان مهر خدا را احساس مي كند . مهر و محبت چيزي نيست كه پدر و مادرهاي ظاهري بتوانند به من بدهند معلم بتواند بدهد، مرشد بتواند به من بدهد، اين را بايد خود خدا بدهد، خداوند هم از طريق حجتش مي دهد . يدالله شان حجت الله است . اين مهر چطور مي تواند دوام داشته باشد؟ با توجه به اينكه در هر نعمتي احتمال فزوني و كاستي وجود دارد و حتي ورشكستگي . بايد با آن كار كرد . مثل ازدواج است كه خدا مي فرمايند: «جعل بينكم مودة و رحمة آن شبي كه خداوند اراده كرده است اين دو نامحرم حلال بشوند يك محبتي خود خدا ايجاد كرده است . صريح آيه است و صددرصد هم هست . چطور مي شود كه طلاق مي آيد چطور مي شود اين وسعت پيدا مي كند؟ خيلي واضح است «لئن شكرتم لازيدنكم هرچه انسانها روحيه تشكر داشته باشند شكر به اين معنا كه امام صادق، عليه السلام، مي فرمايند كه بشناسم نعمت را; اول، شناخت و معرفت و فهمي و شعوري مي خواهد از آن نعمت; دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضاي خدا استفاده كنيم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نكند از دست مي دهد و سوم، بدانيم كه نعمت از خداست . اين سه روي هم مي شود شكر، حالا محبتي از خدا آمده است مي دانيد و شناخت داريد كه اين يك نعمت است از آن هم استفاده مي كنيد يعني با محبت زندگي مي كنيد، آب مي نوشيد، با مهر خدا، نان مي خوريد، كار مي كنيد با محبت خدا . محبت خدا را رهايش نمي كنيد . مي دانيد هم او خداست . خوب اين وسعت مي گيرد . اثرات اين فكر كردن كه حضرت ما را بدان وامي دارند چيست؟ خدمتتان عرض كنم وقتي كه شناخت و محبت پروردگار يا اولياء، عليهم السلام، در دل انسان آمد، ديد انسان اين شد كه با خدا و ولي زندگي كند، دريادل مي شود . ديدش باز مي شود . نعمتهاي سراسر عالم را از خدا مي بيند . از حجت خدا مي بيند . هر علمي كه در عالم مي بيند، از خدا مي بيند . اديسون كه يك علم فهميده است شما همه را از او مي بينيد . خداي عليم است كه فهمي را براي او آورده اند . ثانيا زندگي زيبا مي شود . هر جايي كه يك عنايتي است يك دلربايي است واقعا از ناحيه احديت، جل جلاله، است . زندگي صفا مي گيرد يك چيزي كه حضرتشان خيلي دنبال آنند اعتدال نفس است كه انسان نه افراط بكند نه تفريط، منصف بشود . همان كه هميشه مي گوئيم «يملاء الله الارض قسطا و عدلا .» خوب حالا اين عدل و انصاف چيست؟ آنچه براي خودت مي پسندي براي ديگران هم بپسند كه مولا، صلوات الله و سلامه عليه، مي فرمود . خوب حالا اگر واقعا انسان اينگونه بشود ديگر دعوا مي تواند در زندگي داشته باشد؟ مي تواند خيرخواه ديگران نباشد!؟ شما نگاه بكنيد يكي از مشكلات بزرگي كه مبلغين ما دارند اين است كه مبلغ بايد طبق اسوه اش آقا رسول الله، صلي الله عليه و آله، دوست دارد كه طرف هدايت بشود من كه نمي توانم با يكي دشمني بكنم بعد هم بگويم بايد حرف حق را بپذيري! نمي شود به اين صورت وليكن حجت الله چون يك دلي

ص: 52

دارند كه محو و فناي حبت خداست دوست دارد يك انسان هر كه است، حتي اگر لامذهب است يا گنهكار است، حق را پيدا كند و اصلاح بشود . خيلي فرق مي كند . شما الان نگاه بكنيد در جامعه كه ما چقدر در جامعه نياز داريم كه ما جامعه مذهبي خيرخواه هم بشويم حالا ما بيشتر مشكلاتي كه در جامعه داريم اين است كه خيرخواه هم نيستيم . چقدر ما نياز داريم كه ديد اصلاحگري داشته باشيم . شما اگر عيبي در من ديديد درصدد اصلاح باشيد نه درصدد عيب گيري و غيبت و اينها چقدر فرق است؟ اگر ما در جامعه مان بحث انصاف پيش بيايد و واقعا دوست بداريم آنچه را كه براي خودمان دوست مي داريم آن وقت آيا من مي آيم چراغ خطر را رد بكنم!؟ مي آيم حريم ديگران را به هم بزنم!؟ حق انسانها را پايمال كنم!؟ لذا بي خدا نمي شود زندگي كرد . بي نور حجت خدا نمي شود زندگي كرد . آنجا كه همه اش حسادت و همه اش چشم تنگي و همه اش دشمني و همه اش دعوا و ناراحتي است آنجا جهنم است . فراق است . «وهبني صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك جهنم يكي از مكانهاي خداست . دلي كه در آن نور خدا نباشد «وقودها الناس خودم مي شوم آتش خودم وقتي كه نور خدا، نور پاكيها نباشد آن چيست ديگر؟ آشوب دروني، جهنم دروني . مرحله بعد از تفكر چيست؟ به كار انداختن و وسعت دادن آن نعمتهاي فكري است . من وقتي فكر كردم يك نعمتي را فهميدم، يك خوبي را فهميدم بايد با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربياورم . به عمل كار برآيد به سخنداني نيست . بايد به اجرا بيائيم يعني من و شما با هم حرف رفاقت را بزنيم، خيلي رفاقت خوب است، بيائيد با هم رفيق باشيم، خالص باشيم حالا در اجرا چطور؟ يعني حالا وقتي مي آئيم با هم يك كار بكنيم، يك خانه بسازيم با هم آيا در اجرا هم واقعا رفيق وار مي رويم جلو يا نه؟ بحث اجراست . اجرائيات خيلي دقيق است . خدا كند كه انسان واقعا در مقام عمل و اجرا سربلند بيرون بيايد از حرف زدن كه اين پيش نمي آيد . در مقام اجرا وجود مقدس حضرتشان دست انسان را مي گيرند، «اهدنا الصراط المستقيم برخلاف همه مفسرين كه مي فرمايند اين تكرار است اصلا تكرار نيست . انسان در لحظه لحظه زندگيش نياز دارد كه خدا نظر هدايتي اش را برساند . شما مي خواهيد يك زمين بگيريد، يك خانه بسازيد كجا؟ در چه محله اي؟ با چه مقدار مصالح و مساحتي؟ چطوري؟ با قرض الحسنه؟ اگر خدا يا اولياء، عليهم السلام، در لحظه لحظه هاي زندگي دست انسان را نگيرند هدايتش نكنند، كمكش ندهند درمي ماند واقعا هم درمي ماند . در همان نمك آشمان هم درمي مانيم . لذا خداوند يادمان داده اند كه هميشه «اهدنا الصراط المستقيم را بخوانيم . كمكمان هم مي كنند . تمام بزرگان را شما نگاه كنيد، شيخ مفيد، رحمة الله عليه، مرحوم مقدس اردبيلي، خيلي ها كه اصلا ما نمي دانيم . مثلا پريروز يك شخصي آمده بود كه هيچكس نمي شناسدش كاسب است به شيوه هاي خيلي قشنگي امام زمان، عليه السلام، كمكش كرده بودند و هدايتش كرده بودند . در سفر مكه خدمت آقا رسيده بود . مثلا يكي شان كه اصلا به قيافه ظاهري اش نمي آيد همين امسال مي گفت در مكه من خيلي سعي كردم و رو به خدا كردم كه دلم مي خواهد در اين شلوغي كه امسال هم خيلي شلوغ بود، يك طور بشود كه من اين حجرت را ببوسم . بالاسر حجر يكي از اين پاسبانهاي عربستان هستند . مي گفت ديدم كه يك آقايي بغل او ايستاده اند و مرتب صدا مي زنند كه فلاني بيا، راه باز شد پشت گردنم را گرفتند و سرم را كردند داخل حجر و گفتند حالا هرچه دلت مي خواهد دعا كن بعد آمدم بيرون، ديدم هيچكس نيست يعني خيلي انسانها در كوچه پس كوچه ها دارند مي گيرند . اين نيست كه طرف حتما مسجد سهله برود يا به مسجد جمكران .

ص: 53

نه اينكه، نستعيذ بالله، آنها بيخود باشند آنجا هم يك گنبدي است پرچم و علمي است الهي برافراشته شده كه انسانها گم نكنند وليكن اينقدر افراد دارند مي گيرند الحمدلله اجرا خيلي دامنه اش گسترده است . من نشسته ام تنها دلم مي گيرد; يا حجت الله من دلم گرفته است حال نماز ندارم، حال درس ندارم، حال هيچي ندارم، ناگهان دلم باز مي شود، مگر اينها چيست؟ ميليارد ميليارد از اين چيزها هست . برنامه ريزي مي خواهيم بكنيم در زندگي، مديريت مي خواهيم بكنيم، وسيله ها را مي خواهيم، راهها را مي خواهيم، همه اش را عنايت مي كنند مي فهمانند البته فهم بايد به كار بيفتد . بحث اين بشود كه حضرت طوطي وار به آدم مي دهند . نه آقا تربيتشان با فهم و شعور است . مي گويند تفكر كن به اذن خدا ما مجهول را برايت معلوم مي كنيم . اما اگر تفكر نكني و دقت نكني و تحقيق نكني، نه! چطور مي توان فهميد كه عنايت بوده است و اين عنايت را ديد؟ مثلا با كنار هم چيدن چند معلوم مي توان به مجهول رسيد . شما اگر توانستيد بگوئيد نفس كشيدنتان از خودتان است جواب هم مي توانيد بدهيد . اصلا هدف غيبت اين بوده است كه اين صرف ماديت را بچسبانيد به حقيقت . همين دو و دو مي شود چهار، از كجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نيست؟ از كجا آورده اند؟ چطور فهميده اند كه دو و دو را بگذارند كنار هم؟ طبيعت ما هم نفس كشيدن است . من هم قبول دارم وليكن اين از كجاست اين حقيقتش كجاست؟ آيا خداوند ما را مثل يك ساعت كوكي كوك كرده و ما را رها كرده است . اگر به من فرموديد شما نفس نفستان حقيقتا طبيعت است خودش مي رود جلو يا نه واقعا لحظه به لحظه لطف خداست و از رگ حيات كه مي گوئيم خدا نزديكتر است همين است . كجا دست آقا نيست تا من بگويم كه آنجا هست . اگر بخواهم برايتان روايت بخوانم «بيمنه رزق الوري يعني تمام رزقهاي مادي و ظاهري ما هم به يمن حضرت است . حالا چطور مي خواهيم اين را بفهميم اين سؤال ديگري است . اينهايي كه ما داريم مي گوئيم به خاطر اين است كه آقا را قبولشان داريم تا ما آن حركت اوليه و فكر اوليه را آغاز نكنيم نمي توانيم به اينجا برسيم . من بايد اول حس كنم اين عالم يك حقيقتي دارد، جويايش بشوم،

ص: 54

حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرفني نفسك ، او بيايد بعد بگويم خوب حالا خدا چه مي گويي رسالتش را بياور رسالت حجتش را بياورد تا بعد اينها بيايد . اگر شما دنبال اين هستيد بله ما اين سير را نمي توانيم حالا اينجوري مطرح كنيم . از نظر تربيتي هم عرض كردم حضرتشان هيچوقت نمي آيند بگويند من حجت اللهم و شما حرفم را بايد گوش بدهيد! اصلا آقا اين كار را نمي كنند . بلكه در من ايجاد مي كنند كه يك چيزي هست و حقيقتي دارد . دنبالش مي روم جرقه به من مي زنند، مبدا را پيدا مي كنم معرفت پيدا مي كنم انگار دستگاه خدا سيستم دارد! اين سيستم اسمش حجت الله است . وگرنه بخواهيم ابتدا به ساكن مطرح كنيم به قول معروف اين حرفها شعر است . مقبوليت ندارد . بخواهيم هم به آيات و روايات استناد بكنيم قانع كننده براي افراد نيست . من پرتو حضرت را خيال نكنيد در خوبان و خوبيها مي بينم وگرنه من پرتو حضرت را در سگ هم مي بينم اين سگي كه پاسبان است و مي فهمد اين هم از عظمت الهي است . لذا امام صادق، عليه السلام، مي فرمايند هشت يا شش صفت است كه از حيوانات ياد بگيريد يعني آن نور حجت اللهي در اين ذرات عالم آمده است . لذا شما در قرآن مي بينيد زنبور عسل را خدا مطرح مي كند . مورچه را مطرح مي كند و هركدام از اينها هم يك دريايي است . جايي نداريم كه نباشد . به عنوان آخرين مطلب اگر توصيه اي بفرمائيد متشكر مي شويم . آقا زنده اند، خدا هم زنده اند و نيازي هم به ما ندارند و كارهايشان را دارند مي كنند و انجام مي دهند فقط يك بحث هست و آن اينكه ما دلمان مي خواهد ما هم يك كاري بكنيم . ما را هم خدايا خودت خلق كردي يك كاري هم دست ما بده كه ما هم انجام بدهيم . همانكه حضرتشان به شيخ مفيد فرمودند بهترين مطلب است شيخ تو اگر از در خانه خداوند نروي من همه جا كمكت مي كنم اگر هم دلت و فكرت جاي ديگري رفت ديگر خودت مي داني . «انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم دنبال همين است قبلش را مطالعه كنيد همين را حضرت فرموده اند . شيخ ترسيده است چون در مركز سني هاست كه شيخ نترس اگر خدا را فراموشش نكني او خوب حفظت مي كند . من هم حفظت مي كنم مناجاتي هم كه با خدا كردي خدا به گوش من رساند خيلي قشنگ است . مهمل هم نمي گذارم كارهايت را مي دانم هم دلت مي خواهد شاد شوي زندگي مي خواهي، خنده مي خواهي، گريه مي خواهي همه اش را به شما مي دهيم اما خدا يادت نرود . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته . گفتگو با حجة الاسلام والمسلمين شيخ حسن صديقين

ص: 55

عطر موعود

گزارش فعاليتهاى مؤسسه فرهنگى موعود در ايام جشن ميلاد

اگرچه در نظر موعوديان همه ايام سال نيمه شعبان است و بزرگداشت ياد و نام حضرت مهدى، عليه السلام، وظيفه اى است كه نه فقط در يك روز مشخص از سال بلكه در همه روزها، ساعتها و لحظه ها بر عهده همه شيعيان منتظر گذاشته شده است؛ اما از آنجا كه نيمه شعبان بهانه مناسبى براى تذكر و يادآورى رسالت شيعيان نسبت به حجت حىّ خداوند، موعود منتظر، حضرت مهدى، عليه السلام، است بچه هاى موعود از ماهها قبل از فرا رسيدن نيمه شعبان به تكاپو مى افتند تا از فرصت ايام ميلاد حداكثر استفاده را براى پراكندن عطر موعود در سراسر ميهن اسلامى به عمل آورند.

ص: 56

بخشهاى تحقيقات، تبليغات و انتشارات مؤسسه موعود با تدارك وسيع به استقبال نيمه شعبان مى روند و تلاش مى كنند كه با ايجاد ارتباط با مؤسسات فرهنگى، نهادها، مراكز، جمعيتها و هيأتهاى مذهبى زمينه هرچه باشكوه تر برگزار شدن جشنهاى نيمه شعبان را فراهم آورند.

با عنايات حضرت ولى عصر، اروحناله الفداء، مؤسسه فرهنگى موعود در نيمه شعبان سال جارى موفق شد كه به نحو قابل توجهى در برنامه ها و جشنهاى ويژه ايام ميلاد حضور يابد و گسترده تر از سالهاى پيش در بزرگداشت اين ايام خجسته تلاش و فعاليت كند. با اميد به اينكه توانسته باشيم بخش بسيار ناچيزى از دين بزرگمان به ساحت مقدس حضرت بقيةاللَّه الاعظم، عجّل اللَّه تعالى فرجه، را ادا كنيم، خلاصه اى از برنامه هاى موعود در نيمه شعبان امسال را به اطلاع شما عزيزان موعودى مى رسانيم:

1. همراهى و همفكرى در برپايى »سومين اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه« (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 12-10 شعبان): از ماهها پيش از برگزارى اجلاس ياد شده موعود با حضور فعال و مؤثر در جلسات برنامه ريزى و كميته علمى اجلاس و ارائه مشاوره به دست اندركاران اجلاس، همه تلاش خود را در برپايى هرچه بهتر اين برنامه به كار برد. در روزهاى برگزارى اجلاس نيز موعود حضور گسترده اى در نمايشگاه و برنامه هاى جنبى آن داشت.

2. همكارى و مشاركت در برگزارى »دومين جشنواره فرهنگى و هنرى انتظار« (تهران، فرهنگسراى ارسباران، مؤسسه فرهنگى موعود، فرهنگسراى اشراق، گروه معارف شبكه دوم سيما، سازمان فرهنگى هنرى شهردارى تهران و مؤسسه فرهنگى طرح، 15-3 شعبان): موعود در اين جشنواره تلاش نمود كه با ايجاد ارتباط با علما و انديشمندان حوزه علميه قم زمينه حضور فعال آنان در اين جشنواره را فراهم آورد. تشكيل نمايشگاه كتاب و آثار فرهنگى ويژه امام عصر، عليه السلام، از ديگر فعاليتهاى موعود در اين جشنواره بود.

3. همراهى و مساعدت در برپايى »دومين گفتمان مهدويت« (قم، مؤسسه انتظار نور، 14 شعبان): موعود ضمن شركت فعال در جلسات شوراى برنامه ريزى گفتمان تلاش نمود كه با ارائه مشاوره به مسؤولان مؤسسه انتظار نور، زمينه هرچه بهتر برگزار شدن گفتمان را فراهم آورد. موعود همچنين آثار و توليدات فرهنگى خود را در حاشيه اين گفتمان به نمايش گذاشت كه مورد استقبال حوزويان قرار گرفت.

ص: 57

4. همكارى و همفكرى در برگزارى »اولين جشنواره انتظار و نگرش به آينده« (كاشان، بسيج دانشجويى دانشگاه آزاد اسلامى، 17 و 18 شعبان): موعود ضمن ارتباط نزديك و دوستانه با برادران و خواهران دانشجوى برگزار كننده جشنواره مزبور، نقش مؤثرى در تدارك آن به عهده داشت. ضمن آنكه يكى از مسئولان مؤسسه موعود نيز در اين جشنواره به سخنرانى و پرسش و پاسخ با دانشجويان پرداخت.

5. همكارى در برگزارى »نخستين جشنواره ادبيات دينى كودكان و نوجوانان با عنوان جشن آسمان« (تهران، مجمع فرهنگى - مذهبى منتظران، 19 شعبان): موعود ضمن حضور در اين جشنواره به برگزيدگان بخش ويژه قصه هاى امام زمان، عليه السلام، جايزه و لوح تقدير اهدا نمود.

6. برگزارى »چهارمين مسابقه بزرگ در انتظار موعود«: در نيمه شعبان امسال، موعود با همكارى دبيرخانه اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانش آموزان و معاونت فرهنگى مسجد مقدس جمكران، اقدام به برگزارى گسترده چهارمين مسابقه بزرگ در انتظار موعود در سطح كشور نمود.

7. همراهى با نهادها، مؤسسات فرهنگى، مساجد و... در تشكيل نمايشگاه كتاب و آثار فرهنگى ويژه امام عصر، عليه السلام، در سيزده نقطه كشور.

8. انتشار دو عنوان كتاب؛ كتاب »ماه در آينه« و »به احترام آفتاب« از جمله كتابهايى بودند كه موعود به مناسبت نيمه شعبان منتشر و آماده ساخت.

9. عرضه ويژه نامه موعود و موعود جوان در شمارگان وسيع.

10. توليد و عرضه CD هاى صوتى و نوار.

11. حضور فعال در ويژه برنامه هاى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران به مناسبت نيمه شعبان.

ص: 58

شوق ظهور

گفتگو با ميهمانان خارجى اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى

گفتگو: محمود مطهرى نيا محمد مجتبى عمادالدين از سودان

در حال حاضر در مدرسه امام مهدى، عليه السلام، پاكدشت مشغول ياد گرفتن زبان فارسى و احكام دينى است و قصد دارد پس از فراگرفتن آنها به تحصيل در رشته هاى مهندسى (برق) بپردازد.

از او پرسيديم: ديدگاه سودانيان نسبت به حضرت چيست؟

او در پاسخ گفت: حضرت در ميان سودانيان شناخته شده است اما نه به شكلى كه در ميان شيعيان است چون آنها سنّى اند اعتقادشان اين است كه حضرت در آخرالزمان به دنيا مى آيند. اجلاس از بهترين راههاى شناساندن فرهنگ شيعه به سنيان است. اگر آنها كه دنبال حق مى گردند بتوانند مذهب اهل بيت، عليهم السلام، را آنگونه كه هست بيابند پذيرفتن حق بسيار آسان است ليكن در غير اينصورت است كه سخت مى شود. البته برخى از مردم مريض اند و علاج را نمى پسندند و دوست ندارند سالم بشوند. مكتب اهل بيت، عليهم السلام، را به هر شكل كه بتوان بايد ارائه كرد. خصوصاً بايد از كتب خود سنيان با ايشان استدلال كرد. شيعيان سودان حضرت مهدى، عليه السلام، را كاملاً و بخوبى مى شناسند و تعداد شيعيان در سودان در حال ازدياد است. در نزد شيعيان آنجا هم جشنها و مراسم گوناگونى در رابطه با حضرت دارند و شناخت اكثر ايشان از طريق مطالعه است. البته اكثر سؤالات درباره غيبت و كيفيت زندگى ايشان است.

(مصاحبه به زبان عربى انجام شد جز جمله زير كه پرسيديم اگر بخواهى درباره حضرت مهدى، عليه السلام، صحبت كنى چه مى گويى؟ كه با فارسى مليحى گفت:)

كافى اين چيزى كه محمد طاهرى در نوارش مى گويد: اى گل زهرا، [سلام اللَّه عليها].

مى پرسم: اگر بخواهى به يك سنّى درباره حضرت بگويى چه مى گويى؟

ص: 59

در پاسخ مى گويد: مى گويم او قطب است و براى درك فيض خدا بايد به ديدار او رفت؛ اوست كه فيض خدا را بين بشريت قسمت مى كند. وجودش مانند منبع مغناطيسى است كه اگر قطع شود همه نظامها به هم مى ريزد كه در حديث داريم: »لولاالحجة لساخت الأرض باهلها.« دكتر اوصاف احسان از كشور هند

برادر شافعى مذهبى كه در نهايت صفا و صميميت از شيعيان به عنوان برادر در طول صحبت ياد مى كند مى گويد تا آن زمان كه از سنيها مطلب مطالعه مى كردم بحث مهدويت چندان وضوحى برايم نداشت ليكن بلافاصله پس از انقلاب اسلامى در ايران به ادبيات امام خمينى، آيت اللَّه طالقانى، سيد محمدحسين طباطبايى و سيد محمدباقر صدر مراجعه كردم و لذا پس از مطالعه اين ادبيات اگر بگويم سنى هستم مشكل پديد مى آورد؛ چرا كه عمده نظريات و عقايدم راجع به امام مهدى، عليه السلام، را از شيعه گرفته ام كه بسيار واضح اين مطلب را بيان كرده اند. آنگونه كه در منابع خوانده ام زمين از ظلم فراگير خواهد شد و در اين زمان امام مهدى، عليه السلام، مى آيند و عدالت را به ارمغان مى آورند. درباره هند بايد بگويم كه هند را نمى توان يك كشور تنها دانست كه چندين كشور و ايالت است و اديان مختلفى در آن يافت مى شود و لذا نظريات مختلفى درباره امام مهدى، عليه السلام، در ميان ايشان وجود دارد. هندوئيسم به گروههاى مختلفى تقسيم مى شود بسته به تولد افراد. لذا اگر كسى به عنوان برهمائى متولد شود وى مقربترين افراد نزد خداوند فرض مى شود و در نظر گرفته مى شود و گروههاى ديگر هم به ترتيب تا پايين. مسأله بعدى اطلاعات افراد است كه مسلمانان هند چه شيعه و چه سنى چندان اطلاعاتى راجع به اين مسائل ندارند و اطلاعاتشان بسيار كم است (متأسفم كه بايد اذعان كنم.)

اين مفهوم ما را به مفهوم عاشورا رهنمون مى سازد، همانطور كه امام حسين، عليه السلام، عاشورا را آغاز كرد و خانواده اش را قربانى كرد در راه اسلام و براى آمدن امام مهدى، عليه السلام، هم قربانى شدن بسيار لازم است.

ص: 60

در هندوئيسم اكثر گروهها راجع به حضرت مهدى، عليه السلام، بسيار كم مى دانند. دست يافتن به رستگارى با تبديل شدن به يك هندوى خوب محقق مى شود. برهما خداست و برهمائيان خود را مقربين درگاه خدا مى دانند و در هند هم گروهها مانند اسرائيل داراى طبقات مختلف است و طبقاتى هستند كه از حقوق پايينى برخوردارند كه بايد خدمت طبقات بالاتر را بنمايند. مثلاً بايد راه آنها را وقتى به جايى مى آيند باز كنند، حق تماس با آنها را ندارند، حق ديدنشان را ندارند، حق خواندن ندارند كه اين قاعده اى است كه در كتب ايشان بيان شده است. رسيدن به آزادى و رستگارى بدون امام مهدى، عليه السلام، براى ايشان غيرممكن است و اوست كه بايد ايشان را به عدالت برساند و ما بايد ايشان را به عدالت و بشردوستى با آشنايى با حضرت مهدى، عليه السلام، نزديكتر كنيم. [چون رهايى يافتن از شرايط فعلى غيرممكن مى باشد.]

او در پاسخ به اين سؤال كه شيوه ترويج فرهنگ مهدويت در ميان هنديان چيست؟ مى گويد:

به نظر من در ابتدا بايد آنها با اهل بيت، عليهم السلام، آشنا شوند. در گام اول وقتى آنها با ايشان آشنا نيستند چطور مى توانند با حضرت مهدى، عليه السلام، آشنا شوند. اصلاً نمى توانند ايشان را بشناسند. ما بايد قلوب ايشان را نسبت به اهل بيت، عليهم السلام، نرمتر سازيم و ما بايد بيشتر از اهل بيت، عليهم السلام، سخن بگوئيم. من مطمئنم و احساس مى كنم كه بسيار مشكل است صرفاً با مفهوم امام مهدى، عليه السلام، بخواهيم سراغ ايشان برويم.

براى تعريف اهل بيت، عليهم السلام، هم بايد اسلام را آنگونه كه هست و شايسته است معرفى كنيم و تبليغات آل سعود و حجاز و برخى ديگر كشورها در خاورميانه را كه دلارها و ريالها را خرج مى كنند خنثى كنيم و به آنها بگوئيم شما بايد در اين مسير گام نهيد و تنها در اين راه به رستگارى مى رسيد كه با اهل بيت و امام مهدى، عليهم السلام، باشيد.

عشق به امام مهدى، عليه السلام، اولين چيزى است كه هر مسلمان بايد داشته باشد و تنها نبايد حضرت رسول، صلّى اللَّه عليه وآله، را دوست داشت. ارزش هر مسلمان به دوست داشتن حضرت مهدى، عليه السلام، است و معيار مسلمانى دوست داشتن و شناختن ايشان است و با واقعيت امام مهدى، عليه السلام، هر كه آشنا شده نمى تواند او را دوست نداشته باشد و مهر و محبت او چيزى نيست كه از قلب كسى براحتى بتواند خارج شود.

از او پرسيديم اگر حضرت را ببينى به او چه مى گويى؟ فرض كن اينجا كنارت نشسته اند.

ص: 61

گفت: نمى دانم سؤال خيلى سختى است نمى توانم جواب دهم. نمى دانم چه بگويم؟ من يك مرد احساساتى هستم، من فقط دوست دارم اگر بدانم كجاست كنارش بنشينم همينقدر كافى است. خود اين افتخار است براى من. وقتى به بهشت زهرا مى روم محيط آنجا آنچنان مرا منقلب مى سازد كه نمى توانم احساساتم را بيان كنم وقتى به قبر امام خمينى، رحمةاللَّه عليه، نگاه مى كنم او را هنوز زنده در آنجا مى بينم او هنوز آنجاست، لذا نمى توانم صحبت كنم نمى توانم اصلاً چيزى بگويم تنها مى توانم مدتهاى طولانى در آنجا بايستم و به او نگاه كنم چرا كه براى من امام همانند پدرم بود.

وى در انتها با حال خاصى گفت: دوست داشتم به جاى هند در ايران رشد مى كردم. من اينجا را بيشتر از آنجا دوست دارم. خاصه پس از انقلاب ايران. احساس مى كنم حداقل يكبار هم كه شده براى ما كه در آنجا غريب افتاده ايم دعا كنيد و به ما بينديشيد كه اين بزرگترين هديه اى است كه شما خواهران و برادران ايرانى مى توانيد به ما بدهيد و بزرگترين عطيه شماست در مقابل من هم براى شما كه در كشور امام زندگى مى كنيد دعا مى كنم. عليرضا حسين دامجى از تانزانيا

دامجى در حال حاضر در مدرسه امام مهدى، عليه السلام، همراه با محمد مجتبى و نورمحمّد تحصيل مى كند و در آينده مى خواهد به قم برود و طلبه شود.

وى نسبت جمعيت شيعيان به كل جمعيت تانزانيا را يك به صد عنوان مى كند. او مى گويد در نيمه شعبان نماز حضرت و دعاى فرج و هر جمعه بعد از نماز دعاى فرج و هر صبح »أللّهم بلغ مولاى« را مى خوانيم. او مى گفت: از نظر دينى ايران در جهان اول است. سنيها مى دانند كه كسى هست ولى بى نام و نشان كه مى آيد اصلاح مى كند. در عقايد هندوها به كريشنا اعتقاد دارند كه كسى است كه يك چشم بزرگى دارد و همه ماهيها و آبها را مى خورد و آن را تنها به معتقدين خود مى دهد و نه غير آنها و ادعاى خدايى دارد. وى را دجال مى دانند و سنيها هم چنين نظرى دارند و حضرت مهدى، عليه السلام، مى آيد آنها را نجات مى دهد. هندوها در آفريقا زيادند.

او دوست دارد حضرت سريعتر ظهور كنند تا اختلافات ميان شيعه و سنى و ديگر فرق و مذاهب برطرف شده و همگى يكى شوند و خود را منتظر و آماده براى ظهور عنوان مى كند. نورمحمّد از تايلند (كه شاه وليد، نام تايلندى وى است)

ص: 62

در پاسخ سؤالات ما مى گويد: اكثر مردم تايلند بودائى هستند در عقايد بودا يك منجى هست به نام پاسيان كه در آخرالزمان مى آيد كه وضعيت جهان را اصلاح مى كند و مردم از ظهورش خوشحال مى شوند. در مالزى اهل سنت تعدادشان بيشتر است. 200 سال قبل يك طلبه ايرانى به نام احمد قمى براى تبليغ آمده بود و ترويج شيعه كرده بود. همه مسلمانان 15 شعبان به گلستان مى روند براى دعا چون مى دانند روز امام مهدى، عليه السلام، است. پس از انقلاب امام خمينى وضعيت رويكرد مردم به دين و اسلام و شيعه بهتر شده و برخى كتب شيعى از فارسى به تايلندى ترجمه شده مثل كتب زيارت.

به نظر من امام مهدى، عليه السلام، فقط براى دين اسلام نيست. مى پرسم: اگر حضرت را ببينى به او چه مى گويى؟ پاسخ مى دهد: اگر حضرت را ببينم اولين جمله اى كه مى گويم اين است: »السلام عليك يا امام مهدى« و اولين چيزى كه مى خواهم مسلماً چيزهاى مادى كه اصلاً نيست و هيچ موضوع مادى و دنيايى را از او نخواهم خواست از او معرفت مى خواهم. پدر و مادرم هر دو بودايى هستند و من بسيار ناراحتم. دوست دارم آنها مسلمان شوند اما نمى دانم چطور مى توان ايشان را مسلمان كرد چرا كه در عقيده خودشان بسيار محكم هستند و با من به خاطر مسلمان شدنم مشاجره مى كنند و از من مى خواهند به آئين بودايى برگردم و من خيلى ناراحتم. وى نحوه اسلام آوردن و تشيع خود را چنين بيان مى كند: خداوند خودش مرا هدايت كرد و توفيق خودش بود به وسيله همسرم البته وى سنى است ولى برادرش شيعه است و مرا با شيعه آشنا كرد كه در ابتدا فرق شيعه و سنى را نمى دانستم ولى از او پيروى مى كردم ولى الآن اين تفاوتها را مى دانم و خيلى خوشحالم كه شيعه شدم. همسرم زن خوبى است ولى چندان تمايلى به شيعه شدن ندارد. خيلى خوشحالم كه در ايرانم چون ايران يك كشور اسلامى با مذهب شيعه است. وى خواسته هايش از حضرت را اينگونه بيان نمود: اگر مى توانستم با امام مهدى، عليه السلام، صحبت كنم از او دو خواسته داشتم اول يك زندگى خوب اسلامى همانند آنچه در ايران ديده مى شود و دوم اينكه پدر و مادرم به صراط مستقيم اگر ممكن است هدايت شوند. زميل حسين از پاكستان (طلبه در قم)

وى مى گويد: پاكستان به مباحث امام زمان، عليه السلام، خيلى احتياج دارد چرا كه كتابهايى كه نوشته مى شود به زبان فارسى خيلى كم است و در اردو كمتر. البته اگر به انگليسى ترجمه شود همه مسلمانان دنيا مى توانند از آن استفاده كنند. مردم به امام زمان، عليه السلام، و بحثهاى مربوط به ايشان خيلى علاقه دارند. چند سال پيش رئيس سپاه صحابه به حضرت توهين كرد و در مقابل او نهضتى با عنوان سپاه محمّد، صلّى اللَّه عليه وآله، شكل گرفت كه خيلى گروه فعالى است. در جواب كتاب نوشتند و سخنرانى كردند. روى بحث غيبت بايد خيلى كار شود. سنيها چند دسته اند كه جز سپاه صحابه همه حضرت را قبول دارند تنها سپاه صحابه است كه حضرت را قبول ندارند همانطور كه خلافت حضرت على را قبول ندارند. سيد ظهيرالحسنين شيرازى، پاكستان (پنجاب) طلبه در قم

ص: 63

در پاكستان بعد از انقلاب اسلامى بود كه شيعه قوت يافت و در پى آن دست به نهضتهايى از جمله نهضت جعفرى زدند كه رهبر اوليه اش مفتى جعفر حسين و پس از او شهيد علامه عارف حسين كه در خط امام و رهبر بود الآن هم علامه سيد صادق نقوى.

30 سال پيش از سپاه صحابه كه پشتيبانى طالبان و خارجى دارد كتابى شامل فحاشى به حضرت نوشته بودند كه علامه نقوى جواب دادند و به دادگاه كشاندند. سنيها در پاكستان طرفدار شيعه هستند در مقابل سپاه صحابه. اينكه مقام معظم رهبرى گفته اند امسال سال حضرت على بن ابيطالب، عليه السلام، است اگر سال آينده يا سالهاى بعد سال سيده فاطمه يا امام زمان، عليهماالسلام، باشند، خيلى خوب است چون روى اين موضوع خيلى كار مى شود. تبليغات به زبان فارسى كافى نيست. انگليسى و عربى هم لازم است. بايد از اينترنت استفاده كرد. شيعيان پاكستان هم به حكم نقوى همانند ايران امسال را سال حضرت على، عليه السلام، قرار داده اند. موضوع خيلى مهم، نحوه و حكمت غيبت امام است و اينكه ظهور ايشان حكومت نظام عدل است.

وى صحبتهايش را چنين پايان داد كه انقلاب اسلامى در ايران صرفاً مال ايرانيها نيست انقلاب عالم تشيع است و شناخته شدن شيعه و روحانيت در جهان به واسطه انقلاب و امام خمينى بوده است. از خدا مى خواهم كه اين انقلاب را متصل به ظهور حضرت كند. محمد عبدالقيوم و محمد عبدالجبار سركار از بنگلادش

در مورد شرايط بنگلادش به ما مى گويند: بين شيعه و سنى از لحاظ عقيده فرقى نيست. مثل برادر هستيم و به هم دشنام نمى دهيم و همگى برادر هم فرض مى شويم. اگر لفظ شيعه بيان شود كمى اشكال ايجاد مى شود ليكن وقتى از اهل بيت يا ائمه اثنى عشر، عليهم السلام، نام مى بريم آنها دوست دارند و علاقه مندند. چون اكثر وهابيها به شيعه فحش مى دهند و مى گويند شيعيان كافرند و حقايق را نمى گذارند ظاهر شوند ولى هر كس به حقيقت شيعه آگاه شده اظهار علاقه كرده و آن را قبول مى كند. خود ما هم هفت سال پيش تشيع را قبول كرديم. در خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران كتب مختلفى است كه وقتى بررسى كرديم شيعه شديم.

مسأله غدير در تاريخ سنيها اصلاً نيست. سنيها نمى دانند امام چيست و چه وظيفه اى دارد ولى وقتى شيعه شدم و مطالعه كردم ديدم كه چقدر امام مهم است.

از علماى سنى پرسيديم از حضرت فاطمه و حضرت على، عليهماالسلام، كه هميشه با پيامبر بودند چرا حديث اينقدر كم است ولى از بقيه بيشتر كه آنها از جواب دادن صريح طفره رفتند.

ص: 64

با حالتى آميخته به سربلندى مى گويند: بدون امام زندگى كردن خيلى مشكل است. وقتى سنى بودم از حقيقت دور بودم. تصميم دارم وقتى برگردم خيلى ها را به اين حقيقت واقف كنم و براى آنها روشن مى كنم كه حق چيست.

چطور مى شود دنيا بتواند بدون امام و رهبر زندگى كند و هدايت بيابد!؟ ادريس تيجانى از نيجريه، طلبه در قم

وى در پاسخ سؤالات مى گويد: نيجريه يكى از بزرگترين كشورهاى غربى آفريقاست. 125000000 جمعيت دارد كه 75% مسلمان و اكثراً مالكى هستند. شيعه ها 1% از مسلمانان نيجريه را تشكيل مى دهند.

همه افراد بافرهنگ و باسواد استدلالهاى قوى را مى پذيرند. مشكل تبعيت از اهل بيت، عليهم السلام، اين است كه دشمنان زيادى داريم و آنها نمى گذارند ما فرهنگمان را به مردم برسانيم و آنها اهداف ما را اگر در مباحث مهدويت بشنوند حتماً مى پذيرند. خود من قبلاً مالكى بودم با بحث و مطالعه شيعه شدم. اگر اين موانع برداشته شود آنها مى توانند مكتب شيعه را بپذيرند. قبل از انقلاب برخى برادران براى يادگيرى علوم اهل بيت، عليهم السلام، به ايران آمده بودند. يكى از آنها نامش ادريس على بود هر وقت به نيجريه برمى گشت با ما بحث و مناقشه مى كرد و برخى نقاط ضعف مذهب مالكى را براى ما روشن مى كرد. از حضرت مى خواهم كه مرا موفق بدارند يكى از اصحاب ايشان باشم كه در مقابل ايشان شهيد مى شوند. موسى باكومبا از سنگال (داكار) طلبه در قم

او در جوابمان گفت: حوزه را بر دانشگاه در سنگال ترجيح دادم كه نامش سپاه زهرا بود. در آنجا مدرسه شيعى هم هست براى تعليم مذهب اهل بيت. 96% جمعيت سنگال مسلمان هستند؛ اما اكثريت اهل تسنن هستند و شيعيان 1% هم نمى شوند. جهان دائماً از لحاظ عقلى نيازمند يك نجات بخش است و اين امر بدون لطف الهى نخواهد بود و اين لطف الزاماً بايد از ميان مردم باشد. كما اينكه پيامبران از ميان مردم بودند. همه دوست دارند كه او را ببينند. من اگر او را ديدم مى گويم تمام عالم در انتظارش است چرا كه ظلم و مشكلات حتى در ميان مسلمين وجود دارد. مسلمانان به همديگر ظلم مى كنند. چرا كه برخى اسلامشان ظاهرى است و زبانى. وى آرزوى خود را چنين بيان مى كند: حاجت و خواسته ام اين است كه با او باشم در هر جا كه اوست و همراهش مجاهده كنم و در پايان گفت: به خود و همه مسلمين نصيحت مى كنم كه همه ما فرزندان آدميم و همه با هم پدر و برادر هستيم انما المؤمنون اخوة بايد بر اين برادرى بيفزائيم و همديگر را تحقير نكنيم و با هم يكى شويم و دست در دست هم نهيم در مقابل دشمنان و دست از اختلاف برداريم. ابوصادق جعفرعلى از مجلس اعلاى عراق

ص: 65

او هم با ما چنين گفت: مردم جهان الآن نيازمند دو چيز هستند يكى آزادى و ديگرى عدالت و هر دو در اسلام هست و به اعتقاد ما امام مهدى، عليه السلام، وقتى ظهور مى كنند تمام دنيا را پر از عدل و آزادى و مهر و محبت مى كند. علائم ظهور دارد روز به روز نمايان مى شود. يكى از آنها همين مسأله جهانى شدن است چون امام زمان، عليه السلام، آخرين حجت خدا روى زمين است وقتى كه ظاهر مى شود براى تمام مردم دنيا ظهور مى كند. بايد تمام مردم دنيا به دعوتش آشنا شوند. لذا پيشرفت ارتباطات وسايل ارتباط جمعى همه دارند پيشرفت مى كنند. دنيا دارد كوچك مى شود به نظر من خودش يكى از علامات ظهور است چون حضرت وقتى ظاهر مى شود تا سخنرانى مى كنند تمام مردم دنيا مى شنوند و اين پيشرفتها علامات ظهور است.

الآن همه شيعيان مسؤول اند كه تشيع و مهدويت را منتشر كنند. يك نفر نقل مى كرد (كه از قول دوستانش مى گفت) نمايشگاه يا اجلاسى بود در يكى از كشورهاى آفريقايى رفتم آنجا خواستم به شهر ديگرى بروم كه براى رفتن بايد با قايق به آن طرف درياچه مى رفتم درياچه پر از تمساح بود. وسط درياچه قايق سوراخ شد و آب وارد قايق شد. ما رد مى شديم و مى ديديم كه دهان سوسمارها باز بود و هر كه در آب مى افتاد كارش تمام بود. موتور قايق هم خراب شده بود همه هم آبش را تخليه مى كردند و هم پارو مى زدند. مى گفت من از ترس مردن آنهم مردن در دهان سوسمار متوسل شدم به اهل بيت يك لحظه ديدم روى قايق نوشته يا امام على ادركنى يا امام حسين ادركنى! من تعجب كردم در كشور آفريقايى اسم على و حسين، عليهماالسلام، چه مى كند؟ پرسيدم كه شيعه ايد گفته اند آرى! يكى از علماى ما سنى بود الآن مبلغ تشيع در منطقه است و در مناطق مختلف دارد تبليغات وسيعى مى كند و خيلى ها هم گرايش دارند از جمله خود ما كه افتخار هم مى كنيم. دوستم گفته بود دوست دارم او را ببينم. رفته بود پيش همان عالم. او يكى از عراقيهاى شيعه بود. عراقيها خيلى ايمان و تعصب نسبت به تشيع دارند. متدينين شان احساس مى كنند مسؤوليتى بر عهده شان هست كه براى رضاى خدا هر جا مى روند بايد تبليغ كنند. يك معلم بود كه از ظلم رژيم عراق فرار كرده بود با اين عالم بحث كرده بود و او هم تصميم گرفته بود شيعه شود و گفته بود پس از شيعه شدنم تصميم گرفتم اين شيعه شدن را در آفريقا منتشر كنم. شما ببينيد يك نفر باعث هدايت خيلى از مردم مى تواند بشود. اين ايرانيها، روشنفكرها، مدرسين حوزوى و دانشگاهيان خودشان را به ملى گرايى محدود نكنند. مردم دنيا تشنه اند. الآن تمام دنيا به امام مهدى، عليه السلام، ايمان دارند. خود اروپائيان كم كم دارند به اين مسأله رو مى كنند. باور كنيد دنياى غرب آرام ننشسته اند و غافل نيستند. آنها درباره اسلام بحث جدى دارند يعنى پژوهشكده در كشورهايشان دارند. چند سال پيش از يكى شنيدم كه مى گفت البته شما تعجب نكنيد در آمريكا پژوهشكده درباره امام مهدى، عليه السلام، تأسيس شده است. چون اينها از همين الآن دارند خودشان را حاضر مى كنند. چون اينها فكرشان ماديگرايانه است، عقيده دارند كه با ماديات تسليحات دنيايى مى توانند جلوى امام مهدى، عليه السلام، بايستند. مى گويند او هم يك انسان است ولى چون عقيده به خدا ندارند عقيده به مسائل غيبى ندارند جلوى انقلاب مهدى، عليه السلام، را مى توانند بگيرند. ولى ما هنوز اين مسأله را درك نكرده ايم هرچند انقلاب او الهى است و ايشان با نصرت خدا و مستضعفان جهان پيروز مى شوند. ان شاءاللَّه با ظهور امام مهدى، عليه السلام، از عبوديت شيطان و ماديات و بت پرستى و شرك رهايى پيدا مى كنيم.

والسلام

ص: 66

شيعه يعنى يك جهان دلدادگى

ليلا قنبرى

و من از شيعه عاشقتر نمى شناسم. گويا كه سرشت شيعه با محبّت آل اللَّه درآميخته و جام وجودش از شراب طهور عشقشان لبريز گشته است.

برگ برگ تاريخ گواه اين مدّعاست و من خود، اوج دلدادگى را، عشق خالصانه را، شيرين ترين دردها را، لطيف ترين مفاهيم را، آسمانى ترين نمازها را و زيباترين مرگها را در برگهاى معطّر دفاع مقدّسمان ديده ام. عطر اين دلدادگى با مشام جان ما آشناست. من و تو هرگز وجودى سبزتر از وجود پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، نديده ايم و آرزويى بزرگتر از نگاه محبّت آميز او نداشته ايم. من و تو هرگز بى ياد امام المتّقين على، عليه السلام، برنخاسته ايم. سالهاست كه سينه مان در اندوه مظلوميّت زهراى اطهر، عليهاالسلام، فشرده گشته و آه جگرسوزمان در مصيبت فرزندش امام مجتبى، عليه السلام، غبار اندوه در فضا پراكنده است و سالهاست كه سرخى شفق و شبنم صبحگاه، در سكوتى غريب، هر روز دردنامه كربلا را برايمان تكرار مى كند و سالهاست...

خدايا؛ به جان پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، كه عزيزترين جان است و نام على، عليه السلام، كه بلندترين نام است و به نور وجود زهرا، عليهاالسلام، و آخرين شعاع اين نور عظيم، مهدى فاطمه، عليه السلام، به اشكهاى عاشقترين بندگانت در ليلةالقدر كه عطر و بوى كوثر را به مشام مى رسانند و به لحظه پرواز شهيدان كه سرّ آن را جز خالصان درگاهت ندانند وجودمان را چنان از اين عشق برافروز كه جز تو را نبينيم و جز تو را نخواهيم.

آمين

ص: 67

1 - پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، مى فرمايند:

هيچ بنده اى ايمان نداشته باشد مگر آنكه مرا از خودش دوست تر بدارد و خاندان مرا از خاندان خودش و خانواده مرا از خانواده خودش و جان مرا از جان خودش دوست تر بدارد.(1)

2 - امام باقر، عليه السلام، به جابر جعفى فرمودند:

اى جابر، سلام مرا به شيعيان برسان و به آنها بگو كه ميان ما و خداى عزّوجلّ هيچ خويشاوندى نيست و كسى مقرّب خدا نشود جز با فرمانبردارى از او. اى جابر! هر كس خدا را فرمان برد و ما را دوست بدارد همو دوست ماست و هر كس خدا را نافرمانى كند محبّت ما سودش نرساند.(2)

3 - امام على، عليه السلام، مى فرمايند:

هر كس ما را به دل دوست دارد و با زبانش با ما باشد و با شمشيرش با دشمن ما بجنگد؛ او در بهشت با ما در درجه و مقام ما خواهد بود.(3)

4 - امام باقر، عليه السلام، مى فرمايند:

دوستى با ما اهل بيت ايمان و دشمنى با ما كفر است.(4)

ص: 68


1- ميزان الحكمه، ج2، ص973، ش3199.
2- همان، ص975، ش3211.
3- كلمات نورانى (500 سخن از كلمات ائمه معصومين) گردآورنده: سيدحسين هاشمى نژاد، ش192.
4- همان، ش321.

شعر

در خلوت دل

چه زيباست روى تو در خواب ديدن

فروغ نگاه تو در آب ديدن

چه زيباست رخسار خورشيدى تو

پس از پرده دارى مهتاب ديدن

چه زيباست در چشمه نور چشمت

شكوفايى روشن ناب ديدن

چه زيباست دور از شكوه حضورت

نگاه تو در چشم احباب ديدن

چه زيباست تصوير روحانى تو

به يكباره در پيكر قاب ديدن

چه زيباست در خلوت دل نشستن

جمال تو دور از تب و تاب ديدن

چه زيباست در چشم دريايى تو

نگاه خروشان گرداب ديدن

چه زيباست در اقتداى نمازم

ترا در تجلاّى محراب ديدن

چه زيباست گر پا گذارى به چشمم

ص: 69

نشستن كنارى و سيلاب ديدن

عباس براتى پور

مهدى موعود

ما حلقه اگر بر در مقصود زديم

از بندگى حضرت معبود زديم

اين الفت ما به دوست امروزى نيست

يك عمر دم از مهدى موعود زديم

محمدعلى مجاهدى (پروانه)

واژه غم، تفسير نگاه

دو چشمم، مرمرين از بارش غم بود، باور كن

و پشتم از غم هجران تو خم بود، باور كن

ميان بيت بيت شعر من بغضى نهان مى شد

وجودم غرق در، درياى ماتم بود، باور كن

كجايى، اى حضور مبهم زيباى فرداها

كه تفسير نگاهم واژه غم بود، باور كن

ميان موجهاى التماس و غربت و هجران

دو دستم عاشق دامان خاتم بود، باور كن

بيا ديگر كه سهراب وجودم زخمى زخميست

كه بى تو نوشدارو جرعه اى سم بود، باور كن

هزاران جمعه بى تو تا خدا رفتم ولى افسوس

كه در راهم صفاى همسفر كم بود، باور كن

محبوبه عباسى خورشيد كعبه

كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را

كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضور

ص: 70

پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

مستانه كاش در حرم و دير بگذرى

تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را

خواهم شبى نقاب ز رويت برافكنم

خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را

فروغى بسطامى

گل سرخ

آيد آنگه كه به سرفصل حجاب گل سرخ

افتد از چهره گلنار حجاب گل سرخ

مى شود خلد برين عالم امكان چو رسد

به مشام دل و جان نكهت ناب گل سرخ

شكند خار ستم، پاره شود دفتر غم

چو گشايد ورق شعف كتاب گل سرخ

عاشقان شيفته جان، كرده دمادم ز نشاط

آشنا لب به لب جام شراب گل سرخ

بسته بر زاغ و زغن پنجره باغ اميد

مى خلد بر دلشان خار عتاب گل سرخ

رسم بيداد ز طومار جهان محو شود

عدل و داد است همه حرف حساب گل سرخ

يونس محمدى »مشعل« غم هجران

بازآ، دلم ز گردش دوران شكسته است

چون كشتى از تهاجم طوفان شكسته است

آئينه خيال نهادم به پيش روى

ديدم كه قلبم از غم هجران شكسته است

عمرى در آتشيم و ترا ناله مى كنيم

فريادمان به كوى و خيابان شكسته است

ص: 71

ديگر نواى ما ننوازد نى فراق

اين ناله در گلوى نيستان شكسته است

ما تيغ غيرتيم ولى در نيام غم

زنگار بى تحرك دوران شكسته است

پرچم فراز مهر خراسان برآمده

بى تو قرار مهر خراسان شكسته است

ما را خيال روى تو بى تاب مى كند

عقد بلور اشك، به دامان شكسته است

درمان حسرت دل ما ديدن تو بود

بازآ كه بى تو شيشه درمان شكسته است

در رهگذار عشق گدايان حضرتيم

در اين مسير كلك »پريشان« شكسته است

محمدحسن حجتى »پريشان« جاده فراق

... و در سراچه تدبير

به افقهاى دور مى نگرم

چون چشم عاشقان

كه در هجران يار

به خون نشسته است

در سر كوچه طلب

ايستاده ام

و جاده فراق را

نظاره مى كنم

و اميد مرا هميشه

منتظر نگاه خواهد داشت...

عليرضا سلطان محمدى - آران بيدگل گداى نگاه

در باور هر حنجره اى مانده صدايت

كو بسته ترين بغض كه نشكسته برايت

در كوچه شبها كه قدمهاى تو جاريست

دل در پى يك لحظه نگاه است، گدايت

اى چشم غزل، عشق غزل، ماه غزل تو

اى شعرترين، شعرترين، شعر فدايت

سعيد شفيعى كوشكانى - زنجان

ص: 72

يلداى غبيت

در اين شب يلداى غيبت

سكوتى سخت بر شب سايه افكنده است

شهر، در پشت سكوتى سهمگين خفته است

چشمها در خواب غفلت غوطه ورند

و تنها شمع بيدار است

و مى سوزد

تا آن لحظه موعود فرا رسد...

سيدهادى سيدوكيلى - بابل ظهور خورشيد

دلم از اينهمه بيعت با تاريكى

خسته شده، و ظهور خورشيد را

مى طلبد

بيا تا با هزار بغل نرگس

قلبمان را با نور آمدنت زينت بخشيم

عذرا لطفى - مشهد مقدس

زهى جمال رخش كرده پرتو افشانى

به ماه چارده و آفتاب رخشانى

زهى ولى خدا قطب عالم امكان

جهان جود و كرم پيشواى يزدانى

ظهور قدرت دادار حجة بن حسن

كه ظاهر است از او كبرياى سبحانى

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف

اميد مردم محروم و فيض رحمانى

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال

جمال غيب ابد شاه ملك امكانى

اگر چه پر شده عالم ز فتنه و ز فساد

مسلطاند به دنيا جنود شيطانى

به نام صلح و دمكراسى و وطن خواهى

زنند ضربه به شخصيت مسلمانى

گرفته است بشر راه انحراف و خطا

به هر مكان نگرم تيره است و ظلمانى

بگيرد از همه اقطار محنت ايام

شب فراق شود هر چه بيش طولانى

بمان بجا و مشو نااميد چون آيد

امام و منجى كل، مقتداى پايانى

سليل احمد مرسل همان كسى كه خدا

عطا نموده به او منصب جهانبانى

ص: 73

جهان نجات دهد از فساد و استكبار

دوباره زنده كند راه و رسم انسانى

درآورد همگان زير پرچم اسلام

نظام مى نَبوَد جز نظام قرآنى

ظهور مى كند و مى كند اساس ستم

كند زمين و زمان را ز عدل نورانى

امير معدلت آيين و معدلت گستر

دهد نجات همه خلق از پريشانى

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ايام

خوش آن حكومت و آن عدل و عصر روحانى

7 جمادى الثانيه 1421

آيت اللَّه لطف اللَّه صافى گلپايگانى

بازآ، دلم ز گردش دوران شكسته است

چون كشتى از تهاجم طوفان شكسته است

آئينه خيال نهادم به پيش روى

ديدم كه قلبم از غم هجران شكسته است

عمرى در آتشيم و ترا ناله مى كنيم

فريادمان به كوى و خيابان شكسته است

ديگر نواى ما ننوازد نى فراق

اين ناله در گلوى نيستان شكسته است

ما تيغ غيرتيم ولى در نيام غم

زنگار بى تحرك دوران شكسته است

پرچم فراز مهر خراسان برآمده

بى تو قرار مهر خراسان شكسته است

ما را خيال روى تو بى تاب مى كند

عقد بلور اشك، به دامان شكسته است

درمان حسرت دل ما ديدن تو بود

بازآ كه بى تو شيشه درمان شكسته است

در رهگذار عشق گدايان حضرتيم

در اين مسير كلك »پريشان« شكسته است

ص: 74

محمدحسن حجتى »پريشان« - نظرآباد

گل سرخ

آيد آنگه كه به سرفصل حجاب گل سرخ

افتد از چهره گلنار حجاب گل سرخ

مى شود خلد برين عالم امكان چو رسد

به مشام دل و جان نكهت ناب گل سرخ

شكند خار ستم، پاره شود دفتر غم

چو گشايد ورق شعف كتاب گل سرخ

عاشقان شيفته جان، كرده دمادم ز نشاط

آشنا لب به لب جام شراب گل سرخ

بسته بر زاغ و زغن پنجره باغ اميد

مى خلد بر دلشان خار عتاب گل سرخ

رسم بيداد ز طومار جهان محو شود

عدل و داد است همه حرف حساب گل سرخ

يونس محمدى »مشعل« - مرند كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را

كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضور

پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

مستانه كاش در حرم و دير بگذرى

تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را

خواهم شبى نقاب ز رويت برافكنم

خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را

فروغى بسطامى ما حلقه اگر بر در مقصود زديم

از بندگى حضرت معبود زديم

اين الفت ما به دوست امروزى نيست

يك عمر دم از مهدى موعود زديم

محمدعلى مجاهدى (پروانه)

ص: 75

در خلوت دل

چه زيباست روى تو در خواب ديدن

فروغ نگاه تو در آب ديدن

چه زيباست رخسار خورشيدى تو

پس از پرده دارى مهتاب ديدن

چه زيباست در چشمه نور چشمت

شكوفايى روشن ناب ديدن

چه زيباست دور از شكوه حضورت

نگاه تو در چشم احباب ديدن

چه زيباست تصوير روحانى تو

به يكباره در پيكر قاب ديدن

چه زيباست در خلوت دل نشستن

جمال تو دور از تب و تاب ديدن

چه زيباست در چشم دريايى تو

نگاه خروشان گرداب ديدن

چه زيباست در اقتداى نمازم

ترا در تجلاّى محراب ديدن

چه زيباست گر پا گذارى به چشمم

نشستن كنارى و سيلاب ديدن

عباس براتى پور

واژه غم، تفسير نگاه

دو چشمم، مرمرين از بارش غم بود، باور كن

و پشتم از غم هجران تو خم بود، باور كن

ميان بيت بيت شعر من بغضى نهان مى شد

وجودم غرق در، درياى ماتم بود، باور كن

كجايى، اى حضور مبهم زيباى فرداها

كه تفسير نگاهم واژه غم بود، باور كن

ميان موجهاى التماس و غربت و هجران

دو دستم عاشق دامان خاتم بود، باور كن

بيا ديگر كه سهراب وجودم زخمى زخميست

كه بى تو نوشدارو جرعه اى سم بود، باور كن

هزاران جمعه بى تو تا خدا رفتم ولى افسوس

كه در راهم صفاى همسفر كم بود، باور كن

محبوبه عباسى

ص: 76

در آستان جانان

- سلام بر تو اى الهه عشق، اى آفتاب حجله نشين، اى عصاره ولايت و اى ذخيره امامت! سلام بر تو كه بر اريكه دلها نشسته اى و بر اقليم عشق سلطانى.

- اى آفتاب حفسن! در اقليم عشق اگر بر سرير جمال بنشينى، زيبارويان جهان در مقابل شكوه حسن جمالت به تعظيم آيند و خاك ادب بوسند. زيرا كه جمال تو جلوه اى از جمال يار است و جمال زيبارخان انعكاس ذرّه اى از جمال توست و تو اى زيبا صنم، نقاب از عذار اگر براندازى و دنيا به جمال برافروزى، رونق بازار حسن و جمال فروشان يكباره فرو ريزد و كس يوسف كنعان را به كلافى نخرد.

- اى طاووس گلشن عقبى! بر ما خرابه نشينان گلخن دنيا نظرى انداز كه كشتى اميد ما در ساحل انتظار به گفل نشسته است. ما به انتظار روزى نشسته ايم كه تو بيايى.

- چه باشكوه است نقطه آغاز آمدنت. روزى كه سيصد و سيزده ستاره نورانى گفرد آفتاب رخت گَردند.

- روزى كه تو مى آيى و بر سبز گل مى نشينى، شميم دلنشين كلامت و عطر گلستان جمالت، جهان را رشك باغ جنان خواهد كرد. آسمان عطر خدا گرفته و در باغ جهان گلها همه نرگس خواهد گشت. بذر صفا در كوير تشنه دلها روئيده و ايّام، همه آدينه خواهد شد.

- دلسوختگان وادى عشقت، دشتهاى طلب و معرفت و عشق را نَوَرديده و بر آستانه فنا رسيده اند. بر ما تشنگان وادى حيرتت، جرعه اى از ساغر مهر تو عين بقاست. ما باده پرستان ميخانه عشق در انتظار پيمانه اى از دست دلبريم.

- اى كعبه مقصود! قفل دل بر ضريح چشمان تو بسته ايم و مبتلاى درد جنون و عذابيم. از خمار چشم تو بيماريم و در دام زلف تو گرفتار. از لهيب عشق تو بيقراريم و بر كمند مهر تو دچار.

- عمرى در سراپرده عزلت در حسرت ديدارم و از هجر تو بيمار. در بستر بيمارى جز ياد تو درمانى نيست و در گوشه تنهايى جز نام تو يارى. مفهر عشق تو بر دلم نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگى بر سرم نشانه افتخار. كوچه هاى شهر دل به انتظار مقدمت آذين كرده و بر آستان در نشسته ام.

- و باز سر بر آستان تو نهاده و به انتظار آمدنت، در انتظار مى مانيم تا روزى كه تو بيايى و واژه »انتظار« را از قاموس حيات پاك كنى! به اميد آن روز.

رضا قاسم زاده - هاديشهر

ص: 77

عروس باغف سيب

مريم ضمانتى يار آفتاب گرم تابستان بشدت مى تابيد و باغ سيب زير درخشش آفتاب از هميشه زيباتر شده بود. »محمد« كه در نزديكى باغ سيب روى زمين كوچك كشاورزى اش كار مى كرد، خسته، قد راست كرد. بيل را در خاك فرو برد و با دستمالى كه بر گردن بسته بود، عرق پيشانى اش را پاك كرد. آفتاب به آخرين حدّ از گرماى ظهر رسيده بود. دست از كار كشيد و به طرف جوى آبى كه از كنار مزرعه اش مى گذشت، رفت. آستينهايش را بالا زد و وضو گرفت و زير سايه درخت تنومندى كه كنار آب بود، قامت به نماز بست. خنكاى آب جويبار و حلاوت نماز، خستگى را از تنش برد. نمازش را كه خواند روى علفهاى نرم كنار آب نشست تا نان و پنير و سبزى را كه مادرش در دستمالى پيچيده بود بخورد. ناهار ساده اش را با اشتها خورد و بلند شد تا دوباره آبى به صورتش بزند و براى كار در گرماى مزرعه آماده شود. هنوز دستش را در آب فرو نبرده بود كه سيب سرخى غلت زنان در آب به سويش آمد. با خودش فكر كرد حتماً از باغ سيب »سيد« به آب عروسف افتاده است و درختان باغ او آنقدر سيب دارند كه اگر يك سبد پر از سيب هم از دست كارگرى به آب بيفتد، اعتنا نمى كند. اين فكر كه از ذهنش گذشت، دست به آب برد و سيب را گرفت و آن را به صورتش نزديك كرد. حس كرد با نان و پنير سير نشده و سيب را با اشتها خورد. سيب ترد و شيرينى بود و خوردنش مطبوع و گوارا. اما همينكه تمام شد، ناگهان از خودش پرسيد: محمد! صاحب اين باغ و درختانف سيب، راضى بود تو سيبش را بخورى؟ از صبح توى گرما عرق ريختى و بيل زدى تا يك لقمه نان حلال براى خودت و پدر و مادر پيرت به دست آورى، آن وقت...

اين فكر او را از جا كند. سفره خالى نان و پنيرش را كنار درخت گذاشت و به سوى باغ سيب به راه افتاد. از فراز پرچين باغ مى شد سرشاخه هاى درختان سبز را ديد كه غرق سيب بودند و كارگران با سبدهاى بزرگ مشغول سيب چينى. فكر كرد حتماً از دست يكى از همينها سيبى به آب افتاده است. به طرف در چوبى باغ به راه افتاد. سيد دورتادور باغش را ديوار كشيده بود و اين مسأله، دلهره محمد را بيشتر كرد. چرا كه فكر كرد اگر سيد راضى بود كه مردم سيبهايش را به همين راحتى بخورند كه دور باغش ديوار نمى كشيد. به در باغ كه رسيد، در زد. كارگرى در را باز كرد. خسته به نظر مى رسيد و يك سبد پر از سيب سرخ و تازه در دست داشت. محمد سلام كرد و گفت: خدا قوت! با صاحب باغ كار دارم. كارگر از جلوى در كنار رفت و گفت: بيا تو! آقا سيد آنجاست، انتهاى باغ. بايد نمازش تا حالا تمام شده باشد.

ص: 78

محمد پا به باغ گذاشت. سالها همسايه اين باغ بود و تا به حال وارد آن نشده بود. در برابر مزرعه كوچك و زمين زراعى او، اين باغ سيب، بهشتى زيبا و پرنعمت بود. تا چشم كار مى كرد رديف درختان سيب بود و كارگران سيب چين كه حالا براى نماز ظهر دست از كار كشيده بودند و سبدهاى پر از سيب را تحويل سركارگر مى دادند و براى وضو به سمت نهر آبى كه از وسط باغ مى گذشت مى رفتند. كوهى از سيب سرخ كنار باغ روى هم انباشته شده بود. يك لحظه از دل محمد گذشت: سيد الآن به من مى خندد. مى گويد ميان اين همه سيب و درختانى كه هنوز غرق ميوه هاى درشت و آبدار است، تو نگران سيب كوچكى هستى كه از دست كارگرى به آب افتاده و قسمت و روزى تو شده؟... اما با اين همه بايد بروم...

سايه مطبوع و خنك درختان و بوى خوش سيب جان و روح محمد خسته و تنها را زنده كرده بود. صداى بلبل از هر گوشه باغ به گوش مى رسيد و پروانه هاى سفيد در همه جا پرواز مى كردند. با ديدن اين همه زيبايى در آن باغ با خودش گفت: كاش به جاى بيل زدن بى حاصل روى آن زمين كوچك و كاشتن يونجه مى توانستم صاحب فقط چندتا از اين درختان سيب باشم. سيد اين همه درخت داشته باشد و من... و به خودش نهيب زد. محمد! يادت رفت براى چه كارى آمده بودى! به انتهاى باغ كه رسيد، ديد سيد در سايه درختان سيب، بر روى فرش كوچكى نشسته و به تعقيبات نماز مشغول است. با ديدن محمد، پيش پايش بلند شد. محمد سلام كرد و گفت: قبول باشد. سيد جواب سلامش را داد و گفت: قبول حق. خوش آمدى جوان. خسته نباشى.

- دلخسته نباشيد سيد! مزاحم نمازتان شدم.

- نه ابداً. تمام شده بود. داشتم سجاده ام را جمع مى كردم. كه هستى و چه مى خواهى؟

- نامم محمد است. در همسايگى باغ شما زمين كوچكى دارم كه در آن كار مى كنم. ساعتى پيش تازه ناهارم را خورده بودم كه در جوى آبى كه از باغ شما مى گذرد و به زمين من مى رسد، سيب سرخى را ديدم. آن سيب را ناخواسته خوردم. اما... اما بعد پشيمان شدم و... و فكر كردم از كجا معلوم كه صاحبش راضى باشد. آمدم تا بپرسم راضى هستيد يا نه و اگر نيستيد چه كنم كه راضى شويد. حاضرم پول آن را بپردازم يا در ازاى آن هر كارى كه شما بگوييد بكنم.

حرفهايش كه تمام شد، نفس راحتى كشيد و منتظر جواب ماند. سيد صميمانه به رويش لبخند زد و گفت: كاش پسرى مثل تو داشتم...!

و بعد بى آنكه به چشمان محمد نگاه كند، سجاده اش را جمع كرد و يك سبد كوچك پر از سيب را پيش روى او گذاشت و گفت: نوش جان كن. سيبهايش شيرين و آبدار است. مى گويم برايت غذا هم بياورند تا كاملاً گرسنگى ات رفع شود.

محمد شرمنده گفت: نه سيد! راضى به زحمت نيستم. باور كنيد با همان سيب سير شدم. اصلاً گرسنگى به اين زحمت و مزاحمت كه براى شما پيش آمد رجحان داشت. اميدوارم حلالم كنيد. ديگر رفع زحمت مى كنم. سيد دست محمد را گرفت و گفت: كجا؟!

- به مزرعه مى روم. هنوز خيلى كار مانده كه بايد تا غروب انجام بدهم.

سيد، محمد را وادار به نشستن كرد و گفت: مگر من گفتم كه راضى هستم؟

رنگ از روى محمد پريد. به زانو بر زمين فرود آمد و ناليد: از همين مى ترسيدم.

سيد محكم و آمرانه گفت: حالا سيبى بخور تا ببينم...

- نه... نه نمى خواهم. بگوييد چه كنم تا راضى شويد.

ص: 79

سيد نگاهش را از محمد دزديد و به سيبهاى سرخ داخل سبد انداخت و گفت: رضايت من به اين سادگى نيست. بالاخره سيب صاحب داشت و تو بايد اول مى پرسيدى، بعد مى خوردى، نه اينكه اول بخورى و بعد بپرسى!

محمد در نهايت شرمندگى در خود فرو رفت. ديگر آن همه زيبايى و صفاى باغ در نظرش جلوه اى نداشت. فقط دلش مى خواست سيد بگويد راضى ام و او را خلاص كند. اما هيبت نگاه سيد او را وادار به نشستن كرده بود. در حاليكه سيد رضايت هم نمى داد. آمد بگويد: ولى اينهمه درخت و اينهمه سيب، آن وقت به خاطر يك سيب... اما حرفى نزد. سيد اضطراب محمد را كه ديد گفت: بگو بدانم اهل كجايى؟

محمد همانطور سر به زير گفت: اهل روستاى »نيار« كه در چند فرسخى اردبيل است.

- زندگى ات با كشاورزى مى گذرد؟

- بله! زمين كوچكى دارم كه از پدربزرگم براى پدرم به ارث رسيده. او ديگر ناتوان شده و نمى تواند كار كند و من به جاى او كار مى كنم. خانه كوچكى در »نيار« هم داريم كه پدر و مادر پيرم در آن زندگى مى كنند. تنها فرزند و نان آورشان منم و كار در مزرعه هم سخت و دشوار است. هر روز صبح براى كار در مزرعه بايد چند فرسخ تا اينجا پياده بيايم و غروب هم خسته به روستايم برگردم...

فكر كرد با اين حرفها مى تواند دل سيد را به رحم آورد و رضايت او را جلب كند. اما سيد با همان نگاه نافذ كه دل محمد را مى لرزاند گفت: با اين همه من راضى نيستم!

محمد درمانده گفت: بگوييد چه كنم كه راضى شويد.

سيد لبخند شيرينى زد و گفت: اينطور كه پيداست ازدواج نكرده اى.

محمد جاخورد: ازدواج؟! نه...

- بسيار خوب! شرط حلال بودن آن سيب سرخ اين است كه تو دختر مرا به همسرى بپذيرى!

رنگ محمد سرخ شد. سرش را تا مى توانست به زير انداخت. انتظار داشت سيد بگويد بدون مزد برايم كار كن اما انتظار شنيدن اين حرف را نداشت. سيد حال و روز محمد را كه ديد گفت: خب نظرت چيست؟

محمد سر بلند كرد و گفت: دختر سيد بزرگوارى چون شما عزيز و محترم است. من هم جوان فقير و كشاورزى هستم و برايم باعث افتخار است... امّا فكر نمى كردم شرط حلال بودن سيب باغ شما، ازدواج با دخترتان باشد...

سيد سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدا خودش مى داند كه چقدر اين دختر برايم عزيز است و تنها فرزند و وارث من است. مادرش را در كودكى از دست داده و من به خاطر آسايش خاطر او، دوباره همسرى اختيار نكرده ام. در زندگى هيچ چيز كم ندارد جز يك همسر باايمان و پاكدامن و فكر مى كنم اين همسر خوب تويى. چرا كه به خاطر شبهه در سيبى كه آب به مزرعه ات آورده، اينگونه مضطرب و پريشان شده اى و حلاليّت مى طلبى. پيداست كه حلال و حرام خدا را محترم مى شمارى و همين براى من بسيار ارزش دارد. پس تو با ازدواج با دختر من موافقى؟

ص: 80

محمد با شرم و شادمانى، دستهايش را كه مى لرزيدند، در هم حلقه كرد تا سيد لرزش آنها را نبيند و زيرلب آهسته گفت: وصلت با دختر شما براى جوان فقير و غريبى چون من افتخار بزرگى است.

سيد دست روى دستان محمد گذاشت و گفت: بسيار خوب! آن سيب سرخ به شرط ازدواج تو با دخترم بر تو حلال است. راضى شدى؟

محمد ناباورانه گفت: عجب سيب پربركتى!

سيد نفس عميقى كشيد و گفت: ولى يك مسأله ناگفته هم هست.

دل محمد فرو ريخت: اگر در برابر اين همه ثروت كه دختر شما دارد، چيزى از من مى خواهيد من دستم تهى است.

سيد نگاهش را از محمد گرفت و به درختان پر از سيب دوخت و گفت: نه، من چيزى جز خوشبختى دخترم از تو نمى خواهم. من همه چيز دارم و بهترين مجلس عروسى را براى تو و دخترم برپا مى كنم. اگر همه اهالى »نيار« هم به اينجا بيايند، من در پذيرايى از آنها كوتاهى نمى كنم. چرا كه دختر من، يگانه دختر من، لايق بيش از اينهاست و اينها همه به پاس نعمت وجود تو جوان باايمان و خداترس است. اما... اما مسأله چيز ديگرى است.

محمد نگران به دهان سيد چشم دوخت. سيد دستى به محاسن سفيدش كشيد و سكوت كرد.

محمد سكوت طولانى سيد را كه ديد گفت: نمى دانم چه سرنوشتى در انتظار من است كه برداشتن سيبى از آب، دنياى تازه اى را به روى من گشوده است. حال از شما عاجزانه مى خواهم بيش از اين مرا در دلهره و اضطراب نگذاريد و بگوييد مسئله چيست.

سيد انگار كه براى اولين بار پرده از رازى برمى دارد، گفت: محمد! دختر يگانه و نازنين من، از نعمت سلامتى كاملاً بى بهره است!!

محمد چشمانش را به چشمان روشن و نورانى سيد دوخت و سيد ادامه داد: او نه مى بيند، نه مى شنود، نه حرف مى زند و نه راه مى رود...

محمد حس كرد گفر گرفته است. پوست صورتش از شدت هيجان داغ شده بود. نفس در سينه اش مانده بود و بالا نمى آمد. يك لحظه تصور دخترى عليل و نابينا او را بر زمين ميخكوب كرد. سيد او را به حال خودش رها كرد و بلند شد. محمد حتى توان اينكه با نگاهش عكس العملى نشان دهد نداشت. شرط سيد در برابر حلال شمردن آن سيب، سنگين تر از آن بود كه فكرش را مى كرد. سيد ابتدا آن همه از ثروت و مكنت دخترش گفته بود تا او را آماده پذيرش اين واقعيت سنگين بكند و بعد چنين حقيقت تلخى را بر زبان آورده بود.

محمد با خود انديشيد: به خانه برگردم و به مادر پيرم بگويم به خاطر خوردن يك سيب حرام، كارم به اينجا رسيد كه يك عمر پرستار دخترى كور و كر و فلج باشم!... واقعاً اگر طرف حساب اين معامله خدا بود همين قدر سخت مى گرفت؟! نه... خدا اين همه سختگير نيست. بخشنده و مهربان است.

سيد كه ديد محمد سخت به فكر فرو رفته و هيچ حرفى نمى زند جلو آمد و گفت: جوان خيلى توى فكرى...

ص: 81

محمد سر بلند كرد. دهانش خشك و تلخ شده بود. مزه شيرين آن سيب سرخ به تلخ ترين زهرها بدل شده بود. پشيمانى و ندامت از خوردن آن سيب بر جانش پنجه مى كشيد. دهانش را باز كرد، اما تلخى و خشكى دهان، توان حرف زدن را از او گرفته بود.

سيد كه او را سخت مردد و نگران ديد گفت: با آنكه تو جوان باايمانى هستى و دخترم را نيز بسيار دوست دارم اما اصرار نمى كنم. اگر راضى به اين وصلت نيستى، حرفى نيست. فقط بدان كه آن سيب را حلالت نمى كنم. همين!

محمد دست دراز كرد و سيب سرخى را از توى ظرف پيش روى سيد برداشت و گفت: تو خودت را جاى من بگذار. خوردن يك سيب آب آورده، چنين تاوانى دارد؟ مى گويى كه دخترت نه مى بيند، نه مى شنود، نه راه مى رود. من چگونه يك عمر با كسى زندگى كنم كه هرگز مرا نخواهد ديد، صدايم را نخواهد شنيد و در فراز و فرود زندگى، همگام من نخواهد بود... تو بگو جاى من بودى مى پذيرفتى؟...

سيد آخرين تيرى كه در تركش داشت رها كرد: ولى او صاحب ثروت هنگفتى است. مى دانى اين باغ سيب چقدر ارزش دارد؟ تو بدون زحمت صاحب همه اينها خواهى شد. من وصيت نامه ام را نوشته ام و تمام زندگى ام را براى دختر و داماد آينده ام به ارث گذاشته ام.

محمد دردمندانه آهى كشيد و گفت: اين ثروت به چه درد من مى خورد، وقتى كه همسرم يك عمر با من سخن نگويد، راه نرود و مرا نبيند... نه... قبول كن سيد كه شرط سنگينى گذاشتى. سنگين تر از جرم و گناه من... سيد آمرانه گفت: حرف همين، اگر رضايت مرا به خاطر حلال بودن آن سيب مى خواهى، همين است و به راه افتاد و از محمد دور شد و او را با پريشانى و ترديدش تنها گذاشت. كارگران كه ناهارشان را خورده بودند، دست به كار شدند و سيد بى توجه به حال محمد، به ميان آنها رفت و با امر و نهى خودش را مشغول نشان داد. محمد ناچار بلند شد تا از باغ بيرون برود. در تمام عمرش لقمه اى حرام نخورده بود. پدرش تا سرپا و سالم بود در زير آفتاب داغ مزرعه عرق ريخته بود، دستهايش پينه بسته و كمرش خميده شده بود و او هم از وقتى به ياد داشت كار كرده بود و حالا...

به راه افتاد. ترديد و دودلى به دلش چنگ انداخته بود و حرام بودن سيبى كه خورده بود مثل يك حبه آتش درونش را مى سوزاند. تصور زندگى با دخترى عليل و ناتوان هم برايش دردناك بود. او اميدوار بود بتواند همسرى جوان و سالم به خانه بياورد تا در سالهاى پيرى يار و مددرسان مادر و پدر پيرش باشد نه اينكه... آهسته باغ را طى كرد. ديگر آن همه زيبايى در نگاهش هيچ جلوه اى نداشت. نگاه پرسشگر و سنگين كارگران باغ آزارش مى داد و بخصوص نگاه غريب سيد كه او را تا جلوى در دنبال مى كرد، برايش قابل تحمل نبود. با شتاب از باغ بيرون رفت و در را پشت سرش بست. به مزرعه خودش كه رسيد بيل را برداشت تا مشغول كار شود. اما حس مى كرد اصلاً توان بلند كردن آن را ندارد. بيلى كه صبح آنقدر تند و سريع در خاك نرم مزرعه فرو مى رفت، انگار ميله اى سنگين و فولادى بود كه در دل سنگ اثر نمى كرد. بيل را به كنارى انداخت و زير سايه درخت نشست و بى آنكه دست خودش باشد اشك از چشمانش سرازير شد و زيرلب زمزمه كرد:

ص: 82

خدايا اگر محمد تنها و بى پناهت را با سيب آب آورده اى امتحان مى كنى، كمكش كن كه سربلند از اين امتحان بگذرد. تو مى دانى هرگز حرام نخورده ام و ديگر هم نمى خواهم بخورم. تو خودت از دلم خبر دارى و مى دانى كه ازدواج با آن دختر عليل هم جوانمردى اى مى خواهد كه مى ترسم نداشته باشم. او گناهى نكرده كه به اين روز افتاده امّا اگر مى خواهى عمرى را با او سركنم به من جوانمردى و گذشت عطا كن و اگر تقدير من به اين ازدواج نيست، به دل سيد بينداز كه از اين شرط بگذرد و آن سيب را بر من حلال كند تا من به دنبال سرنوشتم بروم...

سر بلند كرد و با ديدگانى اشكبار به آبى آسمان چشم دوخت و به آنچه كه سيد گفته بود انديشيد...

×××

غروب، درهم و آشفته، پياده، راهى روستا شد و تمام راه با خدا حرف زد و اشك ريخت. حس مى كرد در برابر دشوارترين امتحان زندگى اش قرار گرفته؛ بر سر دوراهى ترديد: اگر با آن دختر ازدواج مى كرد يك عمر رنج به دنبال داشت و اگر به او پشت مى كرد با مال حرامى كه خورده بود، غضب خدا را به جان خريده بود.

پا به حياط خانه گذاشت مادر ادامه در صفحه 78 ك

à ادامه از صفحه 47

پيرش را ديد كه در ايوان نشسته و نماز مى خواند. محمد به جز سلام، هيچ حرفى بر زبان نياورد. وضو گرفت و به نماز ايستاد تا كمى آرام شود و مادر و پدرش پى به آشفتگى درونش نبرند. چشمان اشك آلود و چهره پريشان محمد در تاريكى بعد از غروب پيدا نبود. اما پدر كه نمازش را خوانده بود و سر سجاده ذكر مى گفت، از حركات محمد فهميد كه حالش مثل هميشه نيست. مادر نمازش را كه تمام كرد فانوس را از ميخ ديوار برداشت و روشن كرد.

ص: 83

در پرتو نور فانوس چهره محمد آشكارتر نشان مى داد كه گريه كرده و پريشان است. نمازش را كه خواند بسترش را از اتاق آورد و روى ايوان خانه پهن كرد تا بخوابد. شب تابستانى روستاى نيار، ستاره باران بود و محمد هر شب دوست داشت به پشت بخوابد و ستاره ها را نگاه كند. اما آن شب فقط زود بسترش را انداخت تا مجبور به جواب دادن به نگاه نگران و پرسشگر پدر و مادرش نشود. شايد اگر ديگر خواهر و برادرانش در كودكى از بيماريها و فقر جان به در برده بودند و خانه با حضور آنها اين همه ساكت و آرام نبود، اينقدر آنها روى پلك زدن محمد هم دقيق نمى شدند. اما فقط او برايشان مانده بود و عزيزشان بود.

محمد پشت به پدر و مادر دراز كشيد. مادر دستى به زانوهايش گرفت و به زحمت از جا بلند شد. چادرنمازش را از سر برداشت و بالاى سر او رفت و گفت: محمد چه شده؟ مگر گرسنه نيستى كه به رختخواب رفته اى؟ تازه مغرب بالا آمده. چه وقت خواب است؟

محمد بى آنكه سر برگرداند گفت: خسته ام مادر... گرسنه نيستم... و در دل گفت: همان سيبى كه خوردم بس است. همان سيب حرامى كه دارد گوشت تنم مى شود.

مادر سر درنياورد: يعنى چه گرسنه نيستى. از صبح بيل زده اى و كار كرده اى و بجز يك لقمه نان و پنير، چيزى نخورده اى. حالا مى گويى گرسنه نيستى؟

پدر كه نگران، حرفهاى مادر و پسر را گوش مى داد گفت: محمد از هر كس بتوانى حالت را پنهان كنى، از من و مادرت نمى توانى. بيست و سه سال است كه صداى نفسهايت هم براى ما آشناست. قلب ما به صداى قلب تو مى تپد. از ما پنهان نكن. بلند شو بنشين و هرچه در دل دارى به ما بگو. هم ما را از نگرانى نجات بده هم خودت را سبك كن. اگر از من و مادرت كارى ساخته بود، مطمئن باش دريغ نمى كنيم. اگر هم در گشودن گره از مشكلت ناتوان بوديم، برايت دعا مى كنيم كه دعاى پدر و مادر ناتوانى چون ما در حق فرزند خوبى چون تو حتماً مستجاب است.

حرف پدر، دل محمد را قدرى آرام كرد. راهى كه پدر نشان داده بود تنهإ؛ راه نجات فعلى او از اين وضع پريشان بود. از جا برخاست و به احترام خواسته پدر و مادر نشست. اشك اما مجالش نداد كه حرفى بزند. مادر آشفته با دست چروكيده و لرزانش، اشك را از محاسن سياه محمد پاك كرد و گفت: مادرت زنده نباشد تا اشك تو را ببيند. حرف بزن چه شده؟ تو كه جوان شاد و خنده رويى بودى. تو كه با آمدنت به خانه شادمانى مى آوردى. امروز چه بر سرت آمده كه اشكت را جارى كرده؟

ص: 84

محمد به زحمت و تنها براى تسلى دل مادر و پدر بغضش را فرو خورد و گفت: يك عمر به من لقمه حلال داديد و من هم از وقتى جاى پدر را در مزرعه گرفته ام، زحمت كشيده ام و عرق ريخته ام تا لقمه حلال به خانه بياورم. مادر نگران پرسيد: خب مگر امروز غير از اين بود كه گفتى؟

و پدر به فكر فرو رفت. محمد جواب داد: امروز آب جويبار سيبى از باغ سيب سيد به مزرعه آورد و من يك آن فريب شيطان را خوردم، سيب را از آب گرفتم و خوردم. بى آنكه فكر كنم آيا صاحب آن راضى است يا نه. پدر نگاهش را به چشمان اشك آلود محمد دوخت و گفت: محمدم! اين كه غصه ندارد. به باغ مى رفتى و رضايت صاحب سيب را جلب مى كردى. حتى اگر قرار بود پول سيب را بدهى يا حتى بدون مزد برايش كار كنى.

- رفتم پدر... رفتم و همه اينها را كه گفتى گفتم. اما او شرطى براى رضايت گذاشت كه...

محمد از ادامه توضيح ماجرا بازماند. جرأت ابراز نداشت و مادر دل نگران دو دستش را بر روى زانوهاى محمد گذاشت و التماس كرد: جانم را به لب نرسان مادر، بگو شرط سيد چه بود؟

محمد براى نجات مادر از آنچه خودش كشيده بود تا سيد شرط را گفته بود، گفت:

- شرطش اين بود كه با يگانه دخترش، وارث همه ثروت و باغ بزرگ سيبش ازدواج كنم!

نگاه مادر درخشيد و پدر خنديد: و تو نگران همين مسأله شدى؟

محمد سر به زير انداخت و گفت: خدا مى داند كه خوشحالى عالم را به دلم هديه كرد. اصلاً باورم نمى شد اينطور راحت، خدا در رحمتش را به رويم گشوده و او خودش پيشنهاد اين وصلت را داده اما...

مادر ناليد: باز كه گفتى اما...

محمد به زحمت آب دهانش را فرو داد و گفت: دختر سيد نه مى تواند بشنود، نه مى بيند و نه راه مى رود. يعنى پاره اى گوشت است و ناتوان از انجام جزئى ترين امور زندگى. و سيد به من گفت كه وصيت نامه اش را هم نوشته و تمام ثروتش را براى او به ارث گذاشته. اما همه اينها يك طرف و ترس من از خودم طرف ديگر. مى ترسم براى زندگى با چنين دخترى كه نور چشم و همه زندگى سيد است، آن همت، جوانمردى و گذشت را نداشته باشم و در ميانه راه يا در همين ابتدا بمانم... حالا من مانده ام و شرط حلال بودن آن سيب كه چنين وصلتى است.

محمد سكوت كرد و مادر و پدر به هم نگاه كردند. صورت محمد در پرتو نور فانوس، معصوم تر از هميشه شده بود و چقدر اين چهره براى آن دو پير ناتوان، عزيز و دوست داشتنى بود و ناتوانى از كمك كردن به او در اين شرايط زجرآور. مادر نتوانست تاب بياورد و گفت:

- فردا با تو مى آيم. به پاى سيد مى افتم و از او مى خواهم از گناه تو درگذرد و آن سيب را بر تو حلال كند و دخترش را به خدايى بسپارد كه او را اينگونه آفريده است تا هرطور كه مقدر است زندگى اش را ادامه دهد و تو را هم با سرنوشت خودت رها كند.

ص: 85

پدر ناله كرد: زن چه مى گويى؟ مگر تو مى توانى چند فرسخ راه تا مزرعه را با اين پاهاى دردمندت پياده برويى؟ اگر هم بروى مگر مى توانى سيد را راضى كنى. آن سيب مال او بوده و حق دارد هرطور كه دوست دارد تصميم بگيرد. مادر با گريه گفت: التماسش مى كنم و به جدش او را سوگند مى دهم.

محمد با غرور مردانه اشكهايش را پاك كرد و بلند شد و به ستون ايوان تكيه داد و گفت: نه مادر... نه... نيازى به التماس و سوگند نيست. گناهى مرتكب شده ام و مجازاتش را هم خودم بايد ببينم. اما پدر... برگشت و به پدر كه مستأصل او را نگاه مى كرد، خيره شد: تو گفتى اگر كارى از دستتان ساخته نبود، دعايم مى كنيد... حال وقت دعاست... دعايم كنيد تا از اين امتحان بگذرم... اگر سربلند از اين امتحان نگذرم، زحمت يك عمر شما و خودم به باد رفته است.

سكوت بر سرشان سايه گسترد. اين دوراهى انتخابى كه محمد بر سر آن سرگردان مانده بود، دوراهى دشوار و سختى بود...

تمام شب خواب از چشمان محمد رفته بود و او چشم از آسمان و ستاره ها برنمى داشت. ساعتى بعد از نيمه شب، ماه هم طلوع كرد و مهتاب حياط كوچك خانه را روشن كرد. پدر و مادر هم هر دو در زمزمه و ذكر بودند. هر انتخابى كه محمد مى كرد آخ

ص: 86

علي عليه السلام در قرآن

- علي آنكه جانش را با خدا معامله كرد

يكي از آياتي كه به تصريح بسياري از مفسران شيعه و اهل سنت در شان امير مؤمنان علي، عليه السلام، نازل شده آيه شريفه زير است: و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد . (1)كشف الغمة في معرفة الائمه، ص 91، به نقل از: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 36، ص 40 - 41 .(2) كسي ديگر از مردم براي جستن خشنودي خدا جان خويش را فدا كند . خدا بر اين بندگان مهربان است . قدر مسلم آن است كه اين آيه اشاره به واقعه «ليلة المبيت دارد; يعني شبي كه علي، عليه السلام، براي حفاظت از جان رسول اكرم، صلي الله عليه و آله، در بستر آن حضرت خوابيد تا ايشان بتوانند به سلامت از مكه به مدينه هجرت كنند . اربلي در «كشف الغمة به نقل از ابن اثير در مورد شان نزول اين آيه مي نويسد: «اين آيه درباره علي، عليه السلام، نازل شده و آن هنگامي بود كه پيامبر، صلي الله عليه و آله، [به مدينه] هجرت كرد و علي را در خانه خود در مكه نگه داشت و به او امر كرد كه در بستر ايشان بخوابد و صبح هنگام امانتهاي مردم را به آنها برگرداند . خداوند عزوجل به جبرئيل و ميكائيل فرمود: من شما دو نفر را برادر قرار دادم و عمر يكي را از ديگري طولاني تر ساختم، حال كداميك از شما حاضر است كه [جان خود را] در حق برادرش ايثار كند؟ آن دو [در پاسخ] زنده ماندن را برگزيدند [و حاضر به ايثار نشدند] . پس خداوند به آنها وحي كرد كه آيا شما نمي خواهيد مانند علي بن ابيطالب باشيد؟ بين او و محمد [پيمان] برادري برقرار كردم پس علي در بستر محمد خوابيد تا جان خود را فداي او كند و زندگي اش را نثار او نمايد; پس به سوي علي نازل شويد و او را در برابر دشمنانش حراست كنيد . پس آن دو به سوي علي شتافتند و در حالي كه جبرئيل بر بالاي سر او و ميكائيل پايين پاي او ايستاده بود، او را محافظت كردند و جبرئيل در همان حال مي گفت: آفرين بر تو، آفرين بر تو اي زاده ابوطالب چه كسي مانند تو مي شود . خدا در برابر فرشتگان به تو مباهات كرد . (2) در كتاب «خصائص سيد رضي نيز در همين زمينه روايتي نقل شده كه بسيار شنيدني است; او مي نويسد: ابن كواء به امير مؤمنان، عليه السلام، گفت: در ماجراي پيامبر و ابوبكر كه خداوند درباره اش مي فرمايد: «يكي از آن دو به هنگامي كه در غار بودند به رفيقش مي گفت: اندوهگين مباش، خدا با ماست تو كجا بودي؟ امير مؤمنان، عليه السلام، در پاسخ فرمود: واي بر تو اي ابن كواء من در آن زمان در بستر رسول خدا، صلي الله عليه و آله، و در زير بردي [جامه اي] كه پيامبر بر من كشيده بود آرميده بودم; مردان قريش كه متوجه خروج پيامبر خدا، صلي الله عليه و آله، [از مكه] نشده بودند، در حاليكه در دستان آنها گرزهايي خاردار بود به سوي من هجوم بردند و با آنچه در دست داشتند به زدن من پرداختند . [از شدت ضربات آنها] تمام بدن من تاول زد ... سپس تصميم به كشتن من گرفتند . اما يكي از آنها گفت: امشب او را نكشيد، فعلا رهايش كنيد و به دنبال محمد روان شويد . آنها مرا با زنجير بستند و در اتاقي زنداني كردند . در اين هنگام ندايي از سوي خانه خدا بلند شد كه گفت: اي علي! [با شنيدن اين صدا] درد من آرام شد و تورم بدنم برطرف گشت . بار ديگر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي علي! اين بار زنجير پاهايم گشوده شد . دوباره صدايي برخاست كه مي گفت: اي علي! در اين هنگام در گشوده شد و من از آن اتاق خارج شدم ... (3)

ص: 87


1- سوره بقره
2- ، آيه 207 .
3- همان، ص 43 - 44

در لباس پاسباني ...

علامه طباطبايي براي يكي از شاگردان خود حكايتي بدين شرح نقل كرده است: در ايامي كه از نجف بازگشته و در تبريز به سر مي بردم در يكي از روزها از طرف مرحوم زنوزي قاصدي آمد و مرا احضار كرد، چون خدمت ايشان رسيدم فرمود: فلاني ماجرايي پيش آمده كه در كم و كيف آن مبهوتم . چند روز در منزل كار بنايي داشتيم . بنا با شاگردانش مشغول كار بودند، كارهاي دقيق شاگرد توجهم را جلب كرد، مي ديدم كارهايش را بخوبي انجام مي دهد و وقت تلف نمي كند . ظهر كه استادش براي صرف ناهار به منزل مي رفت در همان محل كار مي ماند و ابتدا تجديد وضو مي كرد و نمازش را در اول وقت مي خواند سپس دستمال كوچك خويش را باز مي نمود و غذاي ساده اي را كه با خود آورده بود مي خورد و بلند مي شد و مقدمات كار را فراهم مي كرد تا استادش برسد ووقتي استاد مي آمد با تلاش زيادي همراه وي كار را ادامه مي داد . در يكي از روزها بنا به وي گفت برو از همسايه نردباني بگير و بياور . جوان رفت ولي برخلاف انتظار دير آمد و لذا هنگام عصر كه استادش به خانه رفت، نزد وي رفته و ضمن احوالپرسي از او پرسيدم درآوردن نردبان انتظار نبود كه تاخير نمايي، چرا دير كردي؟ جوان كارگر لبخندي زد و گفت: دليل دير آمدنم تنگي كوچه بود و اگر مواظبت نمي كردم ممكن بود ديوارهاي مردم بر اثر برخورد نردبان خراش بردارد! آقاي زنوزي ادامه دادند: از پاسخ قانع كننده اين جوان بيش از پيش متعجب شدم از او پرسيدم: آيا مي شود امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، را ديد؟ بلافاصله با حالتي كاملا عادي گفت: بلي اتفاقا اين هفته به تبريز تشريف آورده بودند . پرسيدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس پاسباني بودند! مشكل مرحوم زنوزي كه سبب حيرت او شده بود همين نكته بود و از اين جهت علامه طباطبايي را خواسته بود تا از او بپرسد چگونه مي شود امام زمان به لباس پاسباني باشند؟ علامه پاسخ مي دهد: همه عالم از آن حضرت مهدي، عليه السلام، است و لذا براي آن حضرت مكان و يا لباس و شبيه اينگونه مسائل مشكلي ايجاد نمي كند . محمدهادي فقيهي كه اين داستان را از زبان علامه شنيده است مي گويد: از معظم له درباره صحت اين داستان نظرخواهي كردم ايشان فرمودند: قرائن به گونه اي است كه قضيه حقيقت داشته و او از جواناني بود كه امام زمان، عليه السلام، را مي ديده است . سپس علامه طباطبايي افزود: با توجه به اينكه نشاني آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولي متاسفانه موفق به يافتنش نشدم . × . نقل از كتاب جرعه هاي جانبخش، ص 278، نوشته غلامرضا گلي زواره .

ص: 88

با هر مردف آسمانزاد

ناهيد طيّبى

اگر درهاى آسمان بسته شوند، پنجره اى به سوى عرش خواهم گشود و مرغك خيال خود را در بوستان عشق پرواز خواهم داد تا آفرينش را سير كند و رمز و راز هستى را جويا شود.

استادم مى گفت: آمده ايم تا بدانيم. و من پرسيدم: بعضى ها را نمى شود فهميد و درك كرد و دانست. و او گفت: اين كه دانستى كه نمى دانى و نمى توانى هر چيزى را بدانى، خود، دانايى است. درك فقر بالاترين كمال است دخترم! »انتم الفقراء الى اللَّه«.(1)

شنيدم كه مردى از آسمان آمد و(2) قيمتى بر دنيا گذاشت كه پيش از او هيچ كس چنين حراجى را به راه نينداخته بود. شنيدم كه گفته است:

دنياى شما نزد من از عطسه بز خوارتر است؛ »دنياكم هذه از هد عندى من عفطة عنز.« دنيايى اين چنين پست چه جاى پرستيدن و دل بستن دارد؟! و چه جاى عشق ورزيدن؟!

شنيده ام على، عليه السلام، آن مرد افلاكى، گفته است: دنياى شما براى من از خرده هايى كه از قيچى مى افتد و از تفاله هاى برگ سَلم كوچك تر و(3) بى ارزش تر است؛ »اصغر من حثالة القرظ و قراضة الجلم.«(4)

براستى دنيايى اين چنين كوچك را چه به آرزوهاى بزرگ ما؟! اين همه غوفا و هياهو تنها و تنها براى چيزى كه از خرده هاى قيچى ريزتر است و بى فايده تر! من از امروز دنيا را گونه اى ديگر مى بينم. آنچه را كه به دنياآفرين پيوند دارد بزرگ مى بينم و ارجمند، و آنچه را از من است و براى من، كوچك و بى ارزش. آرى،

»به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست«.

اگر دنيايى كوچك براى مردى بزرگ، بدتر از استخوان خوكى است كه در دست جذامى باشد، من از(5) امروز براى مجلس ختم »دنيازدگى ام« و »دنياخواهى ام« حلوا خواهم پخت و براى دلم قرآن خواهم خواند كه:

ص: 89


1- [اى مردم] شما به خدا نيازمنديد و اوست كه بى نياز ستوده است. (سوره فاطر (35)، آيه 15).
2- حضرت على، عليه السلام.
3- درختى كه برگهايى بسيار بدبو دارد.
4- نهج البلاغه، خطبه 32 / 11.
5- »واللَّهف لَدفنياكفم هذفهف اَهْوَنْ فى عَيْنى مفنْ خفنْزيرف فى يَدف مَجْزومف؛ به خدا سوگند كه دنياى شما براى من پست تر از استخوان خوكى است كه در دست جذامى باشد.« (حكمت 236)

»إعلموا أنّما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة...« و »إلى اللَّه مرجعكم(1) جميعاً...«.(2)

از امروز در پى يافتن نسبت خودم با گلها مى گردم و تبار خويش را در درختان جستجو خواهم كرد. سبز خواهم شد و بالنده و پويا. از خود خواهم پرسيد:

من از تبار كدامين درخت انديشه ام؟! پيشينه من ريشه در كدامين خاك دارد؟! و...

و پرسشهايم را دامن دامن بر طبق بفهت و حيرت مى ريزم و به سوى كسى مى روم؛ كسى كه بتواند سبد دعاهايم را پر از اجابت كند و با كليد غفران درهاى بسته معرفت را باز كند و مرا راه دهد. كسى كه مرا با حقيقت آشتى دهد و در كشتى »نوح« جايم دهد و »ابراهيم«وار از ميان گلشعله ها بيرون آردم. كسى كه جان مرده مرا با دم مسيحايى اش حياتى دوباره بخشد و با عصاى موسوى خويش از شرّ افسونگران نَفْسَم رهايى دهد. كسى كه دنيا برايش خوارتر از عطسه بز، كوچك تر از خرده برگهاى بدبو و متعفن تر از استخوان خوك در دستان جذامى باشد؛ به سوى على، پدر عدالتها.

در كدامين بهار، غنچه هاى نشكفته آرزو متولد خواهند شد و خزان، در مصيبت كدامين گلبرگ پير و خسته مويه كنان مى رود. من در پى آن بهارم و از اين خزان گريزان. دستان مرا در دشت ولايت بكاريد. مى خواهم دستهايم سبز شوند و عطر گل محمدى يابند و همراه با ياسها و شقايقها بر گفرد هرچه عشق به ولايت است طواف كنم.

مى خواهم با هرچه على كه زخم »نهروان« خورده و درد »جمل« بر سينه اش سنگينى مى كند پيمان بندم. با هر مرد آسمانزاد كه فراتر از باورهاى زمينى مى انديشد و پيامهاى عرشى اش باران آسا بر قلبهاى تفتيده امت فرو مى بارد و حياتى سبز را به ارمغان مى آورد.

با هرچه محمد

با هرچه على

با هرچه رهبر محمدى و علوى.

ص: 90


1- سوره حديد (57)، آيه 20.
2- سوره مائده (5)، آيه 105.

دست دعا

اَللَّهفمَّ كَما جَعَلْتَ قَلْبى بفذفكْرفهف مَعْمفوراً، فَاجْعَلْ سفلاحى بفنفصْرَتفهف مَشْهفوراً وَ افنْ حالَ بَيْنى وَ بَيْنَ لفقائفهف الْمَوْتف الَّذى جَعَلْتَهف عَلى عفبادفكَ حَتْماً... فَابْعَثْنى عفنْدَ خفرفوجفهف ظاهفراً مفنْ حففْرَتى مفؤْتَزفراً كَفَنى حَتَّى افجاهفدَ بَيْنَ يَدَيْهف ففى الصَّفّف الَّذى اَثْنَيْتَ عَلى اَهْلفهف فى كتابفكَ، فَقفلْتَ: كَأَنَّهفمْ بفنْيانٌ مَرْصفوصٌ.

اَللَّهفمَّ طالَ الافنتظارف، و شَمفتَ بفنَا الففجَّارف، و صَعفبَ عَلَيْنَا الافنْتفصارف...

بارالها! همان گونه كه دلم را به ياد مولايم آبادان ساختى، سلاحم را نيز براى ياريش از نيام بيرون آر؛ و اگر مرگ، اين قضاى حتمى بر بندگانت، بين من و ديدار حضرتش فاصله افكند، هنگام ظهور آن عزيز مرا در حالى كه كفن بر تن آراسته ام، از قبر برانگيز، تا در ركاب آن حضرت به جهاد برخيزم؛ آرى، در همان صف و در شمار همان رزمندگانى كه در كتاب خويش (قرآن) مدح و ثنايشان كرده و گفته اى: »آنان بسان سدّى پولادين، سخت محكم و پرصلابت اند.«

بارالها! اين انتظار بس طولانى شد؛ و بدكاران بسى ما را شماتت كردند، و فتح و پيروزى بر ما سخت گرديد... (پس ديگر، او را به فرياد تمامى مستضعفان و مظلومان برسان).

آمين ×. مفاتيح الجنان

ص: 91

در مطبوعات

مترجم: م. ظهرابى

جنگ صليبى با مسلمانان در ايتاليا

اسقف اعظم بولونا، كاردينال جياكوموبيفى، از حرف حساب و بى پرده خوشش مى آيد. اين كاردينال هفتاد و سه ساله اواسط سپتامبر هشدار داد كه اگر اروپا دوباره به مسيحيت روى نياورد، گسترش اسلام اروپا بويژه ايتاليا را تهديد مى كند و به زعم او اسلام پيروز خواهد گشت.

براساس چنين طرز تفكرى او معتقد است، بايد شرايط براى مهاجرت كاتوليكهاى لهستانى و فيليپينى مساعدتر شود و در عوض از ورود مهاجران آلبانيايى، آفريقايى و مراكشى جلوگيرى شود.

اين سخنان شديداً مورد انتقاد قرار گرفت و سياستمداران ايتاليايى با توجه به وابستگيهاى حزبى و گروهى خود در اين مورد عكس العمل نشان دادند. خانم ليوياتورچو وزير امور اجتماعى از حزب دمكرات چپ كه در تدوين قانون فعلى مهاجرت نقش داشته است، اين گونه موضع گيرى را در شرايط كنونى »غير قابل تصور« تلقى مى كند. در حاليكه جناح راست مخالف دولت به تمجيد از اين سخنان پرداخته بود. و ليگ شمال طى موضع گيرى خود در اين خصوص اعلام كرد: »كاردينال بيفى يك تابوى قديمى را شكسته است.«

اسقف اعظم بولونا بدون توجه به چنين عكس العملهاى شديداللحنى عليه سخنانش، در آخرين سخنرانى اش زندگى مسالمت آميز مسلمانان در كنار مسيحيان را مورد ترديد قرار داد. او حقوق خانواده در اروپا را غير قابل مقايسه با كشورهاى مسلمان مى داند. و در اين خصوص به موضوعاتى همچون تعدد زوجات و محروميتهاى زنان در كشورهاى اسلامى اشاره مى كند.

ص: 92

كاردينال بيفى در ادامه مى افزايد، در آينده مساجد و مراكز اسلامى در اروپا در صورتى بايد ساخته شود كه ما نيز اجازه داشته باشيم در كشورهاى اسلامى كليسا بسازيم. اين قابل تحمل نيست كه آنها در ايتاليا دائماً به ساخت مساجد و مراكز اسلامى مشغول باشند و در همان حال مبلغان ما در كشورهاى اسلامى رسماً اجازه حمل صليب نداشته باشند، چه رسد به اينكه محلى براى انجام فرائض دينى خود داشته باشند. كاردينال بيفى خواستار آن است كه دولت از هويت مسيحى - كاتوليك ايتاليا حمايت كند.

براى اين روحانى بلندپايه مسيحى گسترش پروتستان و حمايت از مسيحيان در وهله نخست از اهميت برخوردار است. نفرت از خارجيان نيز انتقادى است كه به او وارد نيست چرا كه او خود كليساهايى را براى اسكان موقت مهاجران اختصاص داده است. در ايتاليا 130 مسجد رسماً به فعاليت مشغول هستند. بزرگترين اين مسجدها در رم احداث شده است و ارتفاع مناره آن به اندازه ارتفاع گنبد كليساى سانكت پتر است.(1)

رومانوپرودى رييس كميسيون اروپايى بتازگى و در يك اقدام غيرمنتظره در مراسم افتتاح معبد سيكها (يكى از اديان هندى) در »نوولارا اميليا رومانا« شركت كرد.(2)

او در سخنرانى كوتاهى اين نكته را مورد تأكيد قرار داد كه اروپاى جديد كانون آزادى اديان است. حضور رومانو پرودى، كه خود از حزب دمكرات مسيحى و از شهر بولونا به قدرت رسيده است در اين مراسم بعنوان پاسخ به اظهارات كاردينال بيفى قلمداد مى گردد.

پى نوشتها:

× ترجمان سياسى، سال پنجم، ش 44، 20 مهر 1379، ترجمه مقاله اى با عنوان:

Kreuzzug gegen istamische

Einwanderung in Italien

دى ولت، 4 اكتبر 2000 برابر با 79/7/13

ص: 93


1- Sankt peter
2- Romagna - Novellaral Emilia

گزارش برنامه هاى اجلاس

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

السلام على المهدى و على آبائه

سومين اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى صبح روز سه شنبه هفدهم آبانماه سال جارى با حضور علما، انديشمندان و شخصيتهاى علمى و سياسى و فرهنگى به داخلى و خارجى در سالن مركز آفرينشهاى هنرى واقع در خيابان حجاب شهر تهران شروع به كار كرد.

مراسم افتتاحيه پس از نواخته شدن سرود جمهورى اسلامى و تلاوت آياتى چند از قرآن مجيد با سخنرانى مقدماتى حجةالاسلام محمدى عراقى رئيس سازمان تبليغات اسلامى ادامه يافت كه عبارت بود گزارشى از فعاليتهاى اجلاس طى سالهاى گذشته. وى ضمن خير مقدم به كليه ميهمانان و تبريك ميلاد حضرت گفت: سومين اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى با هدف تبيين علمى نظريه نجات بشريت با رويكرد اجتماعى، فرهنگى و تربيتى گشايش مى يابد. وى ادامه داد: بايد بپذيريم در دو دهه گذشته آنطور كه مورد انتظار بوده است به موضوع مهدويت و انتظار توجه كافى نشده است. البته بايد از علماى ارجمندى كه طى قرون اخير از دوران معاصر آثار گرانسنگى در زمينه مهدويت به يادگار گذاشته اند قدردانى كنيم اما بايد بدانيم آنچه كه انجام گرفته است نسبت به آنچه كه بايد انجام بگيرد خيلى ناچيز است.

وى با اشاره به تاريخچه برگزارى اجلاس گفت: سال 1374 يك اجلاس مقدماتى و پس از آن هر دو سال يكبار شاهد برگزارى اجلاس توسط دبيرخانه دائمى بوده ايم. وى تأكيد كرد: گفتمان انتظار و مهدويت به معناى تمام آن بايد در دستور كار جهان تشنه عدالت و معنويت قرار گيرد. بى شك ريشه بسيارى از بى عدالتيها، تبعيض ها و ظلمهايى كه بشر امروز از آن رنج مى برد همانند مصيبتهاى مردم فلسطين به خلأ رهبرى عادل و الهى در جامعه انسانى برمى گردد.

وى ارسال مقالات متعدد علمى و پژوهشى از داخل و خارج كشور را نشانه اشتياق جامعه جهانى به موضوع مهدويت دانست و گفت: ادبيات انتظار بسيار گسترده است و مى توان گفت يكى از گسترده ترين مفاهيم در فرهنگ عمومى و جامعه جهانى است و ادامه داد: يكى از مهمترين موضوعاتى كه بايد به آن توجه كرد يافتن راهى براى طرح مسأله مهدويت به شيواترين بيان براى تمام مقاطع تحصيلى است.

ص: 94

در ميان برنامه ها در تمام طول مدت اجلاس مجريان با قرائت اشعارى زيبا و شيوا فضا را بيش از پيش به نام و ياد حضرتش عطرآگين مى كردند.

صبح اولين روز اجلاس بإ؛ سخنرانى حجةالاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى ادامه يافت. وى پس از تبريك فرخنده عيد ولادت حضرت و ضرورت پرداختن به مسأله مهدويت خاطرنشان ساخت: شبهات امروز تجديد همان شبهات قديمى است كه با ادبياتى جديد بيان مى شود... همچنين تعداد زيادى سايت در اينترنت تأسيس كرده اند و مدام به شبهه سازى مى پردازند. ايشان ادامه دادند: به صورت عادى مسأله مهدويت مسأله روز جهان غرب و ليبرال نيست پس چرا كارشكنى مى كنند؟ به خاطر يكى از ابعاد وجودى حضرت حجت، عجّل اللَّه تعالى فرجه، كه ولايت فقيه و اسلام ناب است. با توجه به اينكه در اين چند دهه ناظر تأثير شگرف نيابت حضرت مهدى، عليه السلام، در همه دنيا هستيم طبيعى است آنها كه به دنيايى تك قطبى و مروج دهكده جهانى هستند روى اين مسأله حساس شوند. قبلاً استكبار از ديد اختلاف افكنى بر اين قضيه شبهه وارد مى كرد. اگر ما شاهد ظهور مهدى هاى كاذب بوده ايم و مى ديديم كه مدعيان سر از غرب درآورده اند، خوب آن موقع هدف اين كارشان ايجاد نفاق و تضعيف دنياى اسلام و درگيرى شيعه و سنى بوده ولى امروز علاوه بر آن روى ولايت فقيه شبهه افكنى مى كنند كه براى ما پايه و اساس است و مهدويت زمينه استفاده از اين اصل شده است و فكر نكنيد زمزمه برخى افراد داخلى مى تواند بى ارتباط با آنها باشد. وى ادامه داد:

روايتى است كه ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، زمانى است كه همه كسانى كه مدعى نجات زمين هستند امتحان خود را پس داده اند و بشر به ماهيت كاذب آنها پى برده باشد.

صبح اولين روز اجلاس با مديحه سرايى و توسل به پيشگاه حضرتش توس برادر ارضى ادامه يافت و عطر حضورش را به مشام و سينه هاى عاشقان حاضر در جلسه رسانيد.

آخرين برنامه پيش از ظهر اول سخنرانى آيت اللَّه حائرى شيرازى نماينده محترم ولى فقيه و امام جمعه شيراز بود كه درباره رابطه شناخت حضرت مهدى، عليه السلام، و انسان شناسى به صحبت پرداختند. ايشان فرمودند: انسان شناسى، براى شناختن بهتر امام زمان، عليه السلام، است و مشكل اصلى زمان ما جهل انسان در انسان شناسى است... نگاه ابزارگرايانه به علم براى شناختن اشياء مختلف اين كمك را به انسان مى كند كه خودش را بالاتر از آن ببيند كه در علم خودش گنجانده شود.

ايشان تأكيد كردند يأس انسان از احاطه به وجود خودش قدم بزرگى است براى اينكه زمينه فرج را دريافت كند. اگر قرار باشد انسان در حركت تكاملى به پيش رود، تفاوت ميان آنچه هست و آنچه بايد باشد اختلاف پتانسيلى است كه ترموديناميك حركت او را فراهم مى كند.

معظم له ادامه دادند: هر قدم علمى، دو قدم رشد را براى انسان فراهم مى كند. آنچه كه هست روز به روز كوچكتر خواهد شد يعنى بشر به اشتباهات خودش بهتر از گذشته پى خواهد برد و آنچه را كه هست به طريقه اى جديدتر در آينده نزديك دريافت خواهد كرد. علم در آينده نزديك شكسته خواهد شد و انسان به اين نتيجه خواهد رسيد كه مشكل او را علم حل نمى كند و با توسعه علم نمى توان امنيت را فراهم كرد.

ايشان تصريح كردند: آن حضرت وقتى ظهور خواهند كرد كه انسانها از قبل نيازمند او شده باشند و اين نيازمندى در جانشان رسوخ كرده باشد.

و در نهايت فرمودند: بشر امروز بتدريج به سمت تسليم شدن مطلق در برابر خداوند مى رود و اين تسليم موجبات آزادى انسان را به معناى واقعى كلمه فراهم مى كند.

شركت كنندگان در جلسه جهت اقامه نماز، صرف نهار و استراحت سالن را ترك كردند. در طول اين فاصله آنچه ديدنى بود صحنه هاى مصاحبه توسط صدا و سيما، دبيرخانه اجلاس، مؤسسات و مجموعه هاى مختلف از حاضرين داخلى و خارجى بود كه معمولاً در تمامى جلسات صحبتهاى دوستانه علما و رجال مملكتى با شركت كنندگان و مصاحبه گران هم چشم نوازى مى نمود.

×××

برنامه هاى عصر اولين روز اجلاس با قرائت مقاله »المخلص فى سففر اشعياء«، توسط آقاى معروف عبدالمجيد محقق مصرى كه داراى مدرك فوق ليسانس زبانهاى سامى از دانشگاه الازهر و ليسانس باستان شناسى كلاسيك از دانشگاه زوريخ سوئيس است.

وى اذعان كرد: انديشه خلاصى و خلاص كننده در تمام ميراث فرهنگى بشريت وجود دارد. در يك نگاه كلى به كتب آسمانى ديگر اديان بخصوص تورات به صورت ويژه در »سففر اشعياء« بيشتر از سففرهاى ديگر به اين مسأله توجه شده است. وى در ادامه گفت: از جمله نكات مهمى كه مى توانم درباره سففر اشعياء بگويم اين است كه جملاتى كه در اين سفر پيرامون خلاص كننده آمده است با احاديث اسلامى مشابهت زيادى دارد.

و در ادامه با اشاره به سه خلاص كننده و منجى كه در سفر اشعياء به آنها اشاره شده است گفت: دو تن از اين منجيان كه يكى از آنها حضرت مسيح و ديگرى كوروش پادشاه ايرانى است نامشان ذكر شده اما از منجى سوم اسمى برده نشده و فقط اوصاف و علامات كلى او ذكر شده است كه با نگرشى كلى به متون دينى به اين نتيجه مى رسيم كه سومين نفر همان امام مهدى، عليه السلام، است.

ص: 95

وى دليل اين ادعا را چنين بيان كرد: كه دليل اول اين است كه حضرت عيسى با اينكه از طرف خداوند مبعوث شده بود ولى موفق به تشكيل حكومت نشد و كوروش با اينكه بنى اسرائيل را از دست بابليان نجات داد اما از طرف خداوند مبعوث نشده بود و موفق به تشكيل حكومت واحد جهانى نشد. دوم اينكه در سفر اشعياء آنجا كه به نجات دهنده اشاره مى كند با عبارت »يسا« از او نام مى برد كه احتمالاً تعريف شده »ياسين« است و كنايه از حضرت رسول، صلّى اللَّه عليه وآله، مى باشد. و سوم اينكه همين ظهور مدعيان دروغين مخلص بودن در طول تاريخ نشان مى دهد كه حضرت مسيح و كوروش نجات دهنده هاى بشريت نبودند وگرنه بعد از آنها ديگر كسى تلاش نمى كرد به دروغ ادعاى نجات دهندگى بشر را داشته باشد.

پس از قرائت مقاله جناب حجةالاسلام والمسلمين محمديان نماينده ولى فقيه در استان سيستان و بلوچستان و بانى و مؤسس و طراح اوليه و اصلى اجلاس به بيان نحوه شكل گيرى آن و عنايات حضرت بر اجلاس طى اين سالها بدينگونه پرداختند:

سال 74 بود كه از آقاى قرائتى درخواست كرديم اجلاس سراسرى نماز را در شهر زاهدان برگزار كنند. اما ايشان به دلايلى قبول نكردند و ما تصميم گرفتيم خودمان اجلاس نمازى در شهر برگزار كنيم كه بسيار موفقيت آميز بود و خود آقاى قرائتى هم شركت كردند. اين مسأله باعث تشويق ما شد و تصميم گرفتيم سمينار مشابهى نيز درباره امام زمان، عليه السلام، در اين استان برگزار كنيم.

ايشان ضمن تشريح وضعيت فرهنگى استان و فعاليتهاى تبليغى وهابيت بر عليه حضرت گفتند: در ابتداى امر دعوت ما از علماى اعلام نتيجه نمى داد و بسيارى از آنها با عذرخواهى دعوت ما را در مى كردند. لذا با دلى شكسته شروع به استمداد از حضرتش كردم و از خود ايشان كمك خواستم.

معظم له در حاليكه اشكهاى روان زينت بخش چهره نورانيشان شده بود و گاه هم صداى گريه شان موسيقى متن سخنرانيشان مى شد ادامه دادند: گويا اين استغاثه و خواهش بى تأثير نبود و ناگهان مثل معجزه اى كه اتفاق بيفتد آيات كرام امامى كاشانى، خرازى، رسولى محلاتى و بسيارى از بزرگان كشور دعوت ما را براى شركت در اين اجلاس پذيرفتند و من مطمئنم اين سمينار راه مى افتد و گسترش نيز پيدا مى كند چرا كه خود حضرت عنايت به اين محفل داشته و دارند. امام جمعه محترم زاهدان همچنين با تأثير انتظار در ايجاد شادابى در جامعه خاطرنشان ساخت: همه فريادهايى كه امروزه درباره حقوق بشر زده مى شود دروغى بيش نيست و كشتار مسلمانان در فلسطين نشانه صحت اين ادعاست. مردم فلسطين امروز نياز به منجى را به معناى واقعى كلمه درك مى كنند. چرا كه هرچه رنجها و مصيبتهاى بشر بيشتر شود انتظار او براى رسيدن به منجى بيشتر شود.

در پايان سخنرانى ابراز اميدوارى كردند كه اين سمينار جهانى شود و همه عاشقان حضرتش كه مشغول خدمتگزارى در راه اعتلاى انديشه مهدوى در جامعه هستند جزء سربازان آن حضرت قرار گيرند.

ص: 96

به جهت تأخيرى كه در آغاز برنامه رخ داده بود برنامه قرائت مقاله توسط حجةالاسلام پسنديده به روز بعد موكول شد و حجةالاسلام قرائتى هم به طور خلاصه صحبتهاى خويش را بيان كرد كه سال پيش جوانى پيش من آمد و گفت: شما راه را گم كرده ايد چرا اينقدر براى اثبات ولايت فقيه تلاش مى كنيد و به فكر امام زمان، عليه السلام، نيستيد؟ اگر سعى كنيد نقش ايشان را بگوئيد ولايت فقيه خودبه خود ثابت مى شود.

وى با اشاره به اينكه پس از اين صحبت با چند تن ديگر به نزد مقام معظم رهبرى رفته و پس از آن تصميم را بر آن نهادند كه بنياد فرهنگى امام مهدى، عليه السلام، تأسيس شود و كتب ثقيل درباره حضرت را تلخيص كرده و به زبان ساده در اختيار عوام قرار دهند و بنا شده كه در تمامى مقاطع درسى مطالبى راجع به حضرت گنجانده شود و گفت: از همه شعرا دعوت كرديم كه بيايند و درباره حضرت شعر بسرايند و تمام رسانه هاى كشور نيز جهت انتشار مطالب اعلام آمادگى كرده اند.

پس از سخنرانى حجةالاسلام قرائتى حضرت آيت اللَّه امامى كاشانى زينت بخش محفل شيفتگان و علاقه مندان حضرتش گشتند و با صحبتهاى خويش بر نورانيت جلسه افزودند. ايشان ضمن اشاره به اصالت مباحث مهدويت عنوان بحث و سخنرانى خويش را رويكرد جهان امروز به اين مقوله بيان كردند و فرمودند: سى درصد از مردم در ميان جمعيت مسيحيان جهان فقط به عياشى مشغولند و به هيچ عنوان به مسائل معنوى توجه ندارند. سى درصد ديگر متوجه مفاهيم مكتبى هستند كه در زيرمجموعه آن مهدويت را نيز بررسى مى كنند.

چهل درصد ديگر از اينها نسبت به اين نوع مسائل كاملاً بى تفاوتند كه شايد با تبليغات صحيح بتوان آنها را به سمت معنويات جلب كرد.

ايشان پس از اشاره به جنبه هاى اختلاف در ديدگاههاى مسيحيان گفتند: امّا ميان همه آنها اين اتفاق نظر وجود دارد كه حضرت مسيح زنده است او مظهر فيض خدا بر روى زمين و مظهر اسماءالحسنى است و روزى نيز ظهور خواهد كرد.

معظم له پس از اشاره به مباحثاتشان با »ژان گيتون« فيلسوف فرانسوى خاطرنشان ساختند: او به اين دليل حرف اسلام را قبول داشت كه مى ديد اسلام دستور زندگى براى انسان ارائه مى كند، اما مسيحيت از ابتداى تولد كودك را متوجه مرگ مى كند.

ص: 97

ايشان آفت بحث مهدويت را در مسيحيت چنين برشمردند: در مسيحيت اعتقاد بر اين است كه دين از حكومت جداست فلذا مسيح پس از ظهور فقط مصلح است و حكومت نخواهد كرد و پس از اشاره به برخى تحريفاتى كه در كتب اهل سنت راجع به بحث مهدويت اخيراً انجام شده است فرمودند: البته با وجود همه تحريفها موضوع مهدويت از چنان عمق و ارزشى برخوردار است كه اين گردبادها به هيچ وجه نمى تواند به آن صدمه اى وارد كند.

سخنرانى معظم له به جهت تقارن با وقت اذان و نماز مغرب تعطيل و باقى مباحث به جلسه پرسش و پاسخ شب بعد موكول شد.

در حاشيه برنامه هاى بعدازظهر روز اول اجلاس گروه سرود مدرسه راهنمايى رسالت تهران به اجراء سرودى زيبا با عنوان »السلام« پرداختند كه حال معنوى خاصى به حضار داد. كه اين سرود به علاوه سرود »آقاجون« در مراسم اختتاميه هم مجدداً اجرا شد كه موجب تحسين بيانى و عملى حضار كه همان، اشكهاى روان از ديدگانشان بود، گرديد.

پايان بخش برنامه هاى روز اول كه پس از نماز مغرب و عشاء برگزار شد برپايى شب شعر انتظار با همكارى مركز آفرينشهاى ادبى حوزه هنرى بود و از آثار آقايان محمود شاهرخى، ضياءالدين شفيعى، مرتضى نوربخش، عباس براتى پور، غلامحسين عمرانى، اميرعلى مصدق، اكبر بهدادوند، محمد عباس سجادى، شهرام مقدسى، على رضا ، جواد محقق و خانم ميرسليمى استفاده شد و اين برنامه مثل ديگر برنامه ها مورد توجه شركت كنندگان در اجلاس قرار گرفت.

روز دوم اجلاس:

پس از تلاوت آيات نورانى قرآن كريم آقاى محمد مطيع الرحمن از كشور بنگلادش مقاله خود را پيرامون تأثير مهدويت بر علماى شيعه كه بررسى آثار غيبت بر علما تا دوران صفويه و معاصر بود را قرائت و نحوه رشد توانائيهاى اجتهاد در ميان ايشان را تبيين نمود. اين مقاله به زبان انگليسى نگارش يافته بود و با ترجمه همزمان قرائت شد.

سپس سردار سرلشكر سيدرحيم صفوى به قرائت مقاله خويش با عنوان ويژگيهاى ياوران مهدى، عليه السلام، كه مشتمل بر يك مقدمه و چهار فصل بود پرداختند و اين خصوصيات را از نظر ايمان، اطاعت و شجاعت و با عناوينى نظير محكمتر از پاره هاى فولاد، عقابان تيزچنگ، سخت تر از صخره ها، قاريان قرآن، راهبان شب و شيران روز... توضيح و تبيين نمودند.

سخنران صبح دوم جناب علامه عسكرى بود كه ايشان پس از تبريك ميلاد قطب عالم بشريت با استناد به آيه اول سوره بقره قرآن هدايت براى كسانى دانست كه ايمان به غيب دارند.

مباحثى را كه ايشان طى سخنرانى مورد نقد و بررسى قرار دادند عبارت بودند: اشتراك همه اديان و عقايد و مذاهب درباره وجود منجى آخرالزمان و وضوح بيشتر اين مطلب در قرآن و اسلام به خاطر عدم تحريف كتاب آسمانى، كم كارى و كاستى حوزه هاى علميه و رسانه هاى جمعى در تبليغ اين مسأله، فضيلت شيعيان بر پيروان مكتب خلفا در بحث نگهدارى و نقل حديث و كتاب جامع حضرت امير، عليه السلام، نشانه هاى ظهور و دسته بندى آنها، عمل كردن حضرت مهدى، عليه السلام، در قضاوتها بر طبق علم خويش به خلاف رويه ديگر معصومين، عليهم السلام، و رجعت.

ص: 98

در ادامه ايشان به سؤالات برخى حضار پاسخ دادند. به عنوان مثال درباره وظيفه ما در سالگرد نيمه شعبان فرمودند: ما بايد جشن بگيريم و جشن گرفتن هم چراغانى نيست ما اصلاً در اسلام چراغانى نداريم، مثلاً مى توانيد غذا درست كنيد و به فقرا بدهيد و امثال اين كارها.

و يا در رابطه با نحوه جنگيدن حضرت فرمودند: به نظر من جنگيدن امام زمان، عليه السلام، با همان شمشير است و همه تجهيزات اتمى و تكنولوژيك امروزى از بين مى رود چرا كه جنگيدن اخلاقى با تجهيزات امروزى امكان پذير نيست. فكر كنيد اگر بخواهند براى جنگيدن با يك مملكت از بمب اتم استفاده كنند اين باعث مرگ يك طفل معصوم هم مى شود. به همين دليل من فكر مى كنم جنگ فقط با همان شمشير صورت مى گيرد.

حضرت علامه با حلول وقت نماز پاسخگويى به باقى سؤالات را خاتمه داده و حضار جلسه را براى اقامه نماز ترك كردند.

برنامه آغازين بعدازظهر دوم قرائت مقاله آرمان شهر دينى و آرمان شهر حكيم فارابى توسط آقاى غلامحسين احمدى بود. وى در اين مقاله بيان نمود: مسأله انتظار و منتظرانه زيستن ريشه در اندرون انسانها دارد و انسان به اميد آنكه روزى انتظارش دست يابد نور اميد را در دل خويش زنده نگه مى دارد.

وى در ادامه گفت: در نظر فارابى، انسان موجودى است كه ضرورت حيات، او را به جامعه فرا مى خواند و در مقابله با ديگران است كه مى تواند به كمالات مطلوبش دست يابد.

ايشان در ادامه با قياس ميان دو نوع آرمانشهر گفت: فيلسوفان از يك طرف و اديان از طرف ديگر، مدينه آرمانى را توصيف كرده اند... در نگاه فيلسوفان اين مفهوم بار ايدئولوژيكى نداشته و لذا كمتر درصدد تغيير وضع موجود بودند و در پايان چنين گفت: فارابى به تحليل يك جامعه آرمانى پرداخته و هرگز راه دستيابى بدان را تبيين نكرده است اما در سنت دقيقاً آورده شده كه مهدى، عليه السلام، با شمشير قيام خواهد كرد و با يك انقلاب همه جانبه، همراه با مصائب و رنجهاى فراوان به جامعه آرمانى دست خواهد يافت.

پس از اين مقاله مولوى عبدالرحمن ملازهى امام جمعه اهل سنت چابهار به تبيين ديدگاه پيروان مكتب خلفا راجع به حضرت مهدى، عليه السلام، نمود. وى پس از اشاره به مشتركات بسيار ميان شيعه و سنى در اين رابطه و تأليف كتب بسيار توسط علماى ايشان در رابطه با حضرت مهدى، عليه السلام، و مقابله جدى با منكرين در پايان گفت: همانگونه كه ما از اسامى همه امامان تبرك مى جوئيم نسبت به نام حضرت مهدى، عليه السلام، نيز ارادت خاصى داريم و من نام فرزندم را به همين دليل مهدى گذاشته ام. وى اظهار اميدوارى كرد اينگونه مجالس موجبات نزديكى و وحدت ميان شيعه و ايشان را فراهم آورد.

ص: 99

در ادامه برنامه هاى دومين روز اجلاس بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى، عليه السلام، حضرت آيت اللَّه خزعلى زيد عزه آنگونه كه شايسته بود نيمه شعبان و نويد ظهور حضرت را تبريك گفته و با استناد به تفاسير مختلف از شيعه و سنى مفهوم هدايت را تشريح كرده به رابطه ميان آن ولايت اهل بيت، عليهم السلام، اشاره كردند و پس از تبيين نگرشهاى مردم نسبت به نظام اجتماعى تصريح كردند: وقتى حضرت مهدى، عليه السلام، ظهور كنند مردم خداسالار مى شوند.

ايشان انتظار را مفهومى جهانى و متعلق به همه ملل دانسته و گفتند: الآن در آمريكا اعتقاد پيدا كرده اند كه مردى مى آيد و همه كاخهاى ظلم و جور را خراب مى كند. آنها فيلمى هم در اين رابطه ساخته اند كه من اين فيلم را ديده ام. علت اين انتظار را سردرگمى و خستگى مردم از شعارهاى توخالى دانستند و فهم خلاصى دنيا در پايان تاريخ را نتيجه سطح شعور بشر بيان كردند.

ايشان زمزمه تك قطبى شدن جهان را طبيعى معرفى كرده و گفتند: مردم بايد تا رسيدن قطب عالم وجود و تك قطبى شدن واقعى جهان نسبت به اين مفهوم مأنوس شوند. سپس به همه مسلمين توصيه كردند در مواقع گرفتارى به حضرت رجوع كنند و تصريح كردند: اين مرد بسيار مهربان است و من بعينه ديده ام كه رجوع به ايشان مشكلات ما را حل مى كند. آنها كه بخواهند امام مهدى، عليه السلام، را انكار كنند همانند كسانى هستند كه بخواهند خدا را انكار كنند.

در ادامه ايشان به بيان نمونه هايى از عنايات حضرت مهدى، عليه السلام، به انقلاب و نظام طى نيم قرن گذشته پرداخته و حاضرين را متنبه و متأثر گردانيدند.

برنامه پيش از اذان مغرب قرائت مقاله خراسانيان و مسئوليت آنان در عصر ظهور به زبان عربى شيرين و فصيح و با شور و احساسات فراوان توسط حجةالاسلام والمسلمين على كورانى بود كه خستگى ناشى از فشردگى برنامه ها را از تن حضار بدر كرد و احسنت ايشان را برانگيخت. ايشان با اشاره به اينكه برخى مخالف حكومت دينى هستند و حكومتهاى لائيك هم از تحقق آن جلوگيرى مى كنند گفتند: پس چرا در راه تأييد اسرائيل كه داراى يك حكومت نژادپرست است اينقدر تلاش مى كنيد؟ غرب دروغ مى گويد، دين يهود از نظر آنها بايد حكومت كند و دولتشان را هم بايد بر خاك ديگران برپا كنند. آنها حاضرند هزينه اين حكومت را متقبل شوند.

وى در ادامه به اينكه در حال حاضر و پس از انقلاب دنياى اسلام اعم از شيعه و سنى هم چشم به ايران دوخته اند و هم به ايرانيان زمينه ساز ظهور افتخار مى كنند بيان نمودند كه شما اصلاً نيازى به التفاط نداريد، نيازى به نظر انداختن شرق و غرب نداريد. چرا كه الآن غربيها خود به اسلام و متعلقاتش رو آورده اند و با اشاره به برخى از اين نمونه رويكردها مثل استفاده از نظام اجازه كه در حوزه هاى علميه اسلامى رايج است در كشورهايى نظير آمريكا اشاره كرده و گفتند: در عصرى كه انديشه غرب در آن شيوع يافته و مسلمانان به ميزان زيادى تحت تأثير آن واقع گرديده اند، مسلمانان زمينه ساز ظهور، حق دارند به انديشه اسلامى و عدالت اسلام افتخار نمايند.

ترجمه مقاله شيوا و زيباى ايشان پس از نماز مغرب و عشاء قرائت شد كه البته شور قرائت اصل مقاله را نداشت و در مدتى بيش از 2 ساعت ايشان به همراهى حضرت آيت اللَّه كاشانى به پاسخگويى سؤالات شركت كنندگان در اجلاس پرداختند كه به علت اينكه بناست تمام ا

ص: 100

معرفى كتاب

نام كتاب: سيماى على، عليه السلام در آينه شعر فارسى، جلد اول

مؤلف: رضا ثابتى

به كوشش و با مقدمه فريد پورمصطفى

ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى

چاپ اول: 1379، 306 صفحه

قيمت: 14000 ريال كتاب سيماى على، عليه السلام، در آينه شعر فارسى همزمان با سال امام على، عليه السلام، انتشار يافته و شامل مجموعه اشعارى از شاعران مختلف در مدح و ستايش مولاى متقيان مى باشد. اين كتاب پيش از اين با نام »تذكره علوى« در سال 1334 منتشر شده بوده و حالا به مناسبت سال اميرالمؤمنين، عليه السلام، به همت كوششگر تجديد چاپ شده است. كتاب شامل 150 شعر از شاعران مختلف است كه كوتاهترين آنها تك بيتى و بلندترين آنها همچون اشعار صفى عليشاه، فواد و ظهيرالسلام زاده دزفولى بيش از هفتاد بيت را شامل مى شوند. گرچه مؤلف در مقدمه كتاب گفته كه اشعار »عموماً متعلق به شاعرانى است كه از عهد صفويه به بعد در ايران ظهور كرده اند، اما از اشعار متقدم همچون سروده هاى سعدى، شاه نعمت اللَّه ولى، فردوسى، مولوى، عطار، كسايى مروزى، سنايى، حافظ هم در مجموعه به چشم مى خورد. در كل مؤلف از تعريف خاصى براى گردآورى اين مجموعه پيروى نكرده و اين گردآورى بيشتر ذوقى بوده است. براى همين از شاعران طراز اول و نام آشنا گرفته تا شاعران ناشناس و گمنام نمونه هايى گزيده شده است. از نظر قالب هم در بين اشعار مجموعه تنوع كاملى ديده مى شود و از مثنوى و قصيده تا غزل و رباعى و دوبيتى و مسمط و ترجيع و تركيب مى توان يافت. اگر چه از شاعران متأخر و منسوب به قرن حاضر نيز اشعارى انتخاب شده اما هيچ يك از شعرها در قالب نو يا نيمايى نيست. تنظيم اشعار نيز نامشخص است و از اسلوب خاصى پيروى نمى كند. نويسنده تقريظ كتاب در چاپ اول و فهرست شاعران منتخب حكايت از تعلق خاطر احتمالى گردآورنده به طريقت اويسيه دارد. كتاب با دو شعر از مؤلف به پايان مى رسد.

شايد اين تصور پيش آيد كه كتابى كه پس از تنها چهل و پنج سال تجديد چاپ مى شود نياز به كوششگر ندارد، اما كوششگر در مقدمه خود توضيح داده كه قصد انتشار مجموعه اى چند جلدى شامل اشعار مربوط مولى الموحدين را داشته و وقتى به مجموعه اى آماده از مؤلفى ديگربرخورده به خاطر حفظ حرمت و پاسداشت زحمات او از نقل اشعار اين مجموعه در كتابهاى خود، خوددارى كرده و آن كتاب را عيناً تجديد چاپ كرده است. با اينهمه با توجه به اينكه چنين كتابى منحصر به فرد نيست و مجموعه هاى گردآورى شده با موضوع مدح مولا فراوان اند همچون كتاب مناقب علوى در شعر پارسى كه به كوشش احمد احمدى بيرجندى سال 1366 توسط بنياد پژوهشهاى اسلامى منتشر شد و از قدمت و ارزش تاريخى خاصى هم برخوردار نيست، جا داشت كوششگر مداخله

ص: 101

بيشترى در اصل كتاب كند و مطابق قواعد كتابشناختى روز به تصحيح و تكميل متن اصلى بپردازد. فى المثل برخى شاعران ناشناخته تر را معرفى كند، و يا ترتيب اشعار را بر حسب توالى تاريخى و يا براساس حروف الفبايى عنوان شعر يا نام شاعر نظامى ببخشد.

در هر حال كتاب حاضر به دليل ارايه نمونه هاى متنوعى از جلوه هاى ارادت به امام المتقين على، عليه السلام، در طول تاريخ ادبيات پارسى مجموعه اى نغز و خواندنى است و مى تواند منبع قابل توجهى براى علاقه مندان به شعر فارسى و شعر مذهبى و همچنين پژوهشگران، مداحان و واعظان و... به شمار آيد.

ص: 102

موعود در روايات

عن المفضّل بن عمر، عن ابى عبداللَّه، عليه السلام، قال:

اَقْرَبف ما يَكفونف العفبادف افلَى اللَّهف عَزَّوَجَلَّ وَ اَرْضى ما يَكفونف عَنْهفمْ افذَا افْتَقَدفوا حفجَّةَاللَّهف وَ لَمْ يَعْلَمفوا بفمَكانفهف، وَ هفمْ فى ذلفكَ يَعْلَمفونَ اَنَّهف لَمْ تَبْطفلْ حفجَجف اللَّهف فَعفنْدَها فَتَوَقَّعفوا الْفَرَجَ كفلَّ صباحف وَ مَساءف... مفضّل بن عمر از امام صادق، عليه السلام، نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: بهترين حالات تقرّب مردم به خداى عزّوجلّ و بالاترين خشنودى او از آنها در زمانى است كه حجّت خدا را نيابند و جاى او را ندانند؛ و با اين حال، باور دارند كه حجّتهاى حق هيچ گاه باطل نمى شود (و آنان بايد در راه خدا و دين او قدم بردارند). در چنين زمانى، هر روز و شام منتظر فرج باشيد...

×. اثباةالهداة، شيخ حرّ عاملى، ج6، ص406. ×

نكته ها:

1- ارزش و اهميتف باور و شناخت نسبت به دين و حجت الهى در زمان غيبت، آن قدر زياد و والاست كه منتظران را به بالاترين و برترين مراتب تقرّب و رضاى الهى مى رساند.

2- امام و حجت الهى گرچه در ظاهر غايب است، اما دين و حجت حق را به بندگان مى رساند و نمى گذارد كسانى كه طالب حق و حقيقت هستند، به گمراهى و انحراف بيفتند.

3- انتظار فرج بايد در هر صبح و شام باشد؛ و منتظران براستى چشم انتظار باشند.

4- انتظار راستين، ثمره و ميوه شناخت، يقين و بصيرت است.

ص: 103

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109