ماهنامه موعود21 - مرداد و شهريور 1379

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1379

عنوان و نام پديدآور:شماره 21 - مرداد و شهريور 1379/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

هشدار! چشمي نگران ماست

اسماعيل شفيعي سروستاني

وقتي تبليغات سياست بازي و تقليد جاي تفكر، تدبر و برنامه ريزي را گرفت بسياري از سازمانها و مراكز فرهنگي و حتي بسياري از اهل علم خود را با انجام پژوهشهاي بي خاصيت چاپ انواع نشريات و توليد نرم افزارهاي مختلف علوم اسلامي و... مشغول كردند و هر يك نيز با استفاده از بيت المال و حتي وجوهات شرعيه انواع سازمانهاي مدرن و انباشته از اقسام كامپيوترها و ميزها را بنا نمودند، بي آنكه پيش از اقدام دربارة ضرورت ايجاد آنها و يا حتي جلب آگاهي دربارة آنچه كه توسط ديگران در حال انجام است كسب اطلاع كنند، بگونه اي كه امروزه انواع آثار مشابه مثل داروهاي ژنريك در بازار فراوان است در هنگامه اي كه سرزمين فراخ اسلامي ما و مردم ساير كشورهاي مسلمان نشين چشم براه طليعه آثار و اقدامات مرداني هستند كه آنها را از فراز و نشيبهاي فرهنگ غالب غربي و انواع انديشه هاي فلسفي وارداتي و ايدئولوژيهاي سياسي و اجتماعي عبور دهد، متدولوژي غربي و پژوهشهايي به سبك شرق شناسان خودبنياد در حوزه هاي علوم اسلامي رسمي و غيررسمي وارد شده است و حاصل اينهمه بي شك چيزي جز دور ماندن نسل جوان از آبشخور زلال تعاليم ديني و ابتلاء آنان به انواع ايدئولوژيهاي ممسوخ و منسوخ دو سه قرن گذشته نيست انجام كارهاي موازي و مشابه موجب به هدر رفتن سرمايه هاي مادي اشتغال تعداد اندك پژوهشگران در پروژه هاي مشابه افت خلاقيتها

ص: 1

و رها شدن طرحهاي بنيادين در جامعه شده است چرا آنان كه قدرت مالي و امضاء را در اختيار گرفته اند وقتي از تكراري بودن پروژه اي مطلع مي شوند حاضر به ترك آن نمي شوند؟ چرا وقتي طرحي مهم و نو در ميانة راه رها شده و مجريانش به دليل نداشتن امكانات مادي و انساني با چنگ و دندان و آه حسرت به پيش مي روند به جاي ياري جوانمردانة آنان همه را ناديده گرفته و براي تكرار همان پروژه و كسب شهرت و مقبوليت از صفر آغاز مي كنيم چگونه است كه برخي از متوليان سازمانهاي فرهنگي علي رغم داشتن امكانات و وظيفه تعريف شده در سخنرانيهاي خود از كمبود مبلغين مذهبي گلايه سر مي دهند اما براي نجات مسجدها و كانونهاي فرهنگي پراكنده در اقصي نقاط ايران اسلامي و تربيت و اعزام روحانيون آستين همت بالا نمي زنند و ميدان جهاد فرهنگي را تنها با شعار و تراكت تبليغاتي انباشته مي سازند؟ و گزارش سالانه را با آمار برگزاري مسابقات رنگارنگ پر مي كنند؟ چرا وقتي مي توان با هزينه هشتاد تا يكصد ميليون توماني يك سمينار آنهم در سالهايي كه به نام مبارك امام خميني قدّس سرّه و علي بن ابي طالب عليه السلام مزين شده اقدام به ترجمة هزاران صفحه متون علماي مسلمان تربيت و بكارگيري صدها محقق و پژوهشگر حوزة علوم ديني و صدها طرح ديگر نمود خود را دلخوش به گردآوري 50 مقاله دست دوم و چند تراكت و تيزر تلويزيوني مي سازيم حال اگر اين هزينه را تا سقف دو يا چند ميليارد تومان در سال بالا ببريم تو خود حديث مفصل بخوان از... چرا وقتي مي توان با 15 اين مبالغ دهها مؤسسه غيردولتي را با دهها پژوهشگر مورد حمايت قرار داد و صدها برابر آنچه را كه حاصل مي آوريم فراروي نسل تشنه و منتظر جوان و مسلمان قرار داد با هزاران اما و اگر و شايد تضمين كننده نام و مقام و منزلت اجتماعي (و زودگذر) خود مي شويم چه كسي مي تواند ادعا كند كه وابستگي ما و طرحهاي ما به ادارات و سازمانهاي رسمي و دولتي اثبات كنندة صحت سلامت دقت و كارايي عمل ماست گذر انقلاب و نظام اسلامي از فراز و نشيبهاي 20 ساله عموماً مرهون مردان و زناني است كه خارج از نظام رسمي و اداري در همة جبهه ها حاضر شدند و امروزه نيز حاضرند. ورنه آنانكه در عين برخورداري و در امان بودن از گرفتاريهاي اقتصادي اجتماعي سياسي اين عصر با بودجه هاي كلان قدمهايي متوسط آشفته و گاه ناقص برمي دارند هنري نكرده اند. ما نيازمند تجديدنظر در سياست اجرايي امور فرهنگي در همة ساحات هستيم

ما نيازمند استفاده دقيق و حسابگرانه از فرصتهاي باقي مانده ايم

ما نيازمند درك اين مهم هستيم كه همواره چشمي ما را مي نگرد. والسلام

سردبير

ص: 2

درآمدى بر استراتژى انتظار-3

اسماعيل شفيعى سروستانى 3- آرمان جايگزين

در بررسى هفت غفلت بزرگى كه موجب بروز ناهنجاريهاى بسيار در گستره حيات فرهنگى و مادى مردم اين سرزمين بزرگ اسلامى شده، غفلت از موضوع »مهدويت و امام عصر، عليه السلام« در شكل خاص (ونه عام و كلى) به عنوان آخرين و يا در واقع هفتمين غفلت ذكر شد. اين امر به جايگاه بارز اين باور و نقش آن در زمينه سازى وضع مطلوب باز مى گردد.

به عبارت ديگر، تا كسى متذكر آن موارد شش گانه نشود؛ متوجه ضرورت پرداختن جدى و فرهنگى به اين موضوع نخواهد شد. تنها با گذار از غفلتهاى مذكور است كه امكان خروج از وضع نامطلوب فراهم مى آيد. در غير اينصورت اين امر در وجه صرفاً اعتقادى با چاشنى احساس و عاطفه در صورت قرن دو و سه هجرى قمرى گرفتار مى ماند و كاركرد اصلى خود را از دست مى دهد. شايد يكى از مشكلات مسلمين و بويژه شيعيان اين بوده كه على رغم در اختيار داشتن امكانات بالقوه و نيروى نهفته در باورهاى خود بدليل غفلت از وجوه فرهنگى و مدنى مورد نياز در گستره حيات تاريخى خود قادر به بهره گيرى از آنهمه امكان نبوده اند.

بى شك نمى بايست فرض را بر اين گذاشت كه همه كسانى كه به نوعى در قالبهاى گوناگون امثال تشكيل مراسم مداحى، برگزارى مجالس جشن و سرور و يا امثال اينها متذكر نام امام عصر، عليه السلام اند، متذكر همه غفلتها و راههاى علاج نيز هستند. چنانكه نمى توان تصور داشت با رونق بخشيدن به جشنهاى نيمه شعبان و ساختن انواع و اقسام برنامه هاى تلويزيونى مى توان ره بجايى برد،

ص: 3

اينهمه در جاى خود پسنديده و ضروريست اما جايگزين موضوع مورد بحث و مبتلا به در شكل كلان نمى شود.

بسيارى از مردم نيمه شعبان را با نقل و شيرينى سپرى مى سازند، چنانكه جمع كثيرى از نويسندگان در شرح فلسفه غيبت و بيان ويژگيهاى نواب خاص و عام كتاب و رساله نگاشته اند، اما بايد متوجه اين نكته بود كه اينهمه براى خروج از بن بست و انفعال در شكل كلان و فراگير كافى نيست، چنانكه عموم اين آثار به هيچ روى قادر به هدايت خوانندگان از طريق طرح موضوع مهدويت و خارج ساختن آنها از بن بست غربزدگى و تاريخ و تمدن غربى نيستند. آيا هيچ پنداشته ايمٌ ظ×ى لا0پ10ق ي- نحوه سير

وضع مطلوب

وضع موجود چرا بسيارى از طراحان موضوع »مهدويت« طى همه سالهاى گذشته از طريق تربيت جوانان (به شيوه علم آموختگان فرنگى) خود ناخواسته مقوم نظام آموزشى و تثبيت نظام اجتماعى و فرهنگى مغرب زمين در ميان كشورهاى اسلامى بوده اند؟ شايد بتوان يكى از دلايل واماندگى مسلمين را (هنگامى كه شديداً نيازمند »تجديد حيات فرهنگى« بودند) در همين دانست، آنان قادر به استفاده از نيروى نهفته در ميان باورها و تاريخ خود نبودند و در گيرودار با صورتها به صورت بندى مشغول آمدند چنانكه نتوانستند از طريق طرح »نظريه هاى كلى« افقهاى دوردست را فراروى مردم بگشايند.

اين سخن بازگوكننده اهميت و ضرورت ترسيم جغرافياى مقصد و مأوايى است كه مى بايست به سمت آن رفت و يا جماعت بسيارى را بدان سوى رهنمون شد.

هيچ به »معنى مرگ« انديشيده ايد؟

درباره مرگ بسيار گفته و شنيده و از مناظر مختلف بدان نگريسته ايم.

»مرگ« در عبارتى لطيف »معنى بخشنده« به زندگى است. چنانكه هر كس حسب دريافت و تعبيرى كه از مرگ در ذهن و قلب دارد و آن را وجدان كرده به زندگى مى انديشد.

آنكه مرگ را عين سياهى و پايان همه چيز مى پندارد، به نحوى به زندگى مى پرازد و آن را معنا مى كند و بعكس آنكه مرگ را چون راز سربمهر مى شناسد و با دريافتى ژرف از آن بعنوان پلى براى گذار و رسيدن به عالم روشنايى و حيات ابدى ياد مى كند به نحو ديگرى زندگى را معنا مى كند. گويا »مقصد« نحوه رفتن و بودن را معلوم مى سازد.

چگونه مى توان جماعت مردمان را به سوى مقصدى برد اما هيچگونه تصوير و ترسيم روشنى از آن ترسيم نكرد؟ و يا چگونه مى توان درباره راه رفتن و اسباب بردن انديشيد در حالى كه مقصد در هاله اى از ابهام و تاريكى فرو رفته است؟ طى دو سه قرن اخير، همه اقوامى كه بدون ترسيم دقيق جغرافياى »مقصد و مأواى مطلوب« سعى در ساختن زندگى كرده اند على رغم شعارها به سوى مقصدى شتافته اند كه از آن بيزارى مى جستند. اين واقعه باعث بوده تا بتدريج اين گمان بدل به باورى فراگير و عمومى شود كه: »سير در ميان فرهنگ و تمدن غربى و گذر از مراتب و منازل آن امرى محتوم و ناگزير است«.

ص: 4

دريافتى كه شرنگ انفعال و واماندگى را چنان در كام ملتهاى شرقى و مسلمان ريخته كه همه همّ خود را مصروف جذب تمام عيار عناصر فرهنگى و مدنى غربى ساخته اند.

همواره سه موضوع مهم مى بايست در دستور كار همه كسانى باشد كه بعنوان مصلح، آزاديبخش، ناجى و... درباره سرنوشت يك قوم اخذ تصميم مى كنند:

1- شناسايى وضع موجود

2- ترسيم وضع مطلوب

3- ترسيم نحوه سير از وضع موجود به وضع مطلوب

نشناختن همه جانبه »وضع موجود« رهزن عقل مى شود. به آن مى ماند كه پزشكى بدون شناسايى حال بيمار و نوع مرض او نسخه تجويز نمايد. اين موضوع به همان اندازه اهميت دارد كه نحوه استفاده از دارو و آگاهى از كميت و كيفيت موادى كه مصرف مى شود.

با توجه به »فلسفه تاريخ شيعه« و درك و دريافت آنان از انجام جهان، غفلت از امام عصر، عليه السلام، و موضوع ظهور به منزله تأييد فلسفه جعلى وبر ساخته فلاسفه و علماى علم الاجتماع غربى است. و به عبارت ساده تر؛ ترديد در همه اقوال و آيات رسيده كتاب آسمانى و ائمه معصومين، عليهم السلام، است.

جاى اين پرسش باقى است كه چرا على رغم وضوح و آشكارى دستورالعملها و پيش بينى هاى متقن دانسته يا نادانسته درباره اش غفلت كرده ايم؟ بى گمان خداوند هيچ قومى را ناگزير به پيمودن طريق تجربه شده اقوام عاصى و دورمانده از هدايت الهى نساخته كه در اين صورت موضوع ارسال رسل، قيامت و معاد و سؤال و جواب موضوعاتى لغو و بيهوده و عارى از حكمت حضرت بارى تعالى به نظر مى رسند.

اگر اين فرض ساده، كه ائمه هدى درباره اش بسيار گفته اند: »در آخرالزمان خشكسالى و قحطى فراگير همه سرزمينها را در برمى گيرد« در دستور كار متوليان امر كشاورزى سرزمينهاى اسلامى قرار مى گرفت در طراحى برنامه هاى خود چه موضوعاتى را براى حراست از مسلمين و شيعيان از بلاى اين عصر در اولويت قرار مى دادند؟ كشاورزى؟ صنعت؟ يا صنايع مرتبط با كشاورزى؟

اين مسأله به بى توجهى مسلمين و معلمان آنان به پتانسيل قوى باورهاى دينى و ضعف آنان در كشف لايه هاى تودرتوى آن دستورالعملهاى حكمت آميز برمى گردد. اگر چه طى سالهاى متمادى درباره اهميت اين آثار و اقوال سخن بسيار گفته شده و به انحاء مختلف در تمجيد و تقديس آن، كتاب و روزنامه منتشر شده است، اما هيچگاه به نحو شايسته براى خارج ساختن آن دريافتها از اجمال و جارى ساختن آن در عرصه تاريخ اقدام نكرده ايم. در حالى كه همه امكان براى اين امر و درافكندن طرحى نو فراهم بود. اما، تعلل و انفعال نه تنها بسيارى از فرصتها را از ما گرفت بلكه زمينه بروز نوعى يأس عمومى را نيز فراهم نمود تا آنجا كه بسيارى از ناكارآمد بودن دين در عرصه حيات مدنى و فرهنگى مردم داد سخن دادند. و از همين نقطه تيرهاى زهرآگين به سوى دريافت دينى روانه شد.

البته سخن آنان كه دم از ناكارآمد بودن دين در اين عصر زدند خيلى هم بيراه نبود زيرا، آنچه كه از آن به عنوان نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى ياد مى كردند و اميد اصلاح امور را از آن مى طلبيدند در اساس با مبانى دينى در تعارض بود و به آن مى مانست كه كسى طالب پرتقالى با طعم و رنگ سيب باشد.

ص: 5

اصالت دادن به آنچه كه محصول تفكر و فرهنگ غيردينى است چاره اى جز ترك دين و دل بستن به نظام معلول و بيمار غربى باقى نمى گذارد.

»طرح نو« نيازمند بازپرسى جدى از وضع موجود بود و اما، تلاش مسلمين عموماً مصروف مسلمان كردن موجودى بوده كه در ذات خود شيطانى است. سخن ناتمام بخش اول (چهار حركت) به همين موضوع برمى گردد.

سفينه انقلاب اسلامى به مدد اولين منبع سوخت از پايگاه 57 برخاست و تا مدار 59 صعود كرد و پيش از آنكه بر مدارى ثابت و ساكن به انتظار سقوط و افول بماند به مدد منبع سوخت دوم تا مدار 68 صعود نمود. اينهمه مدارهاى ابتدايى و مقدماتى بودند و سفينه تا گذر از جوى كه مى توانست او را از سياهيها و پليديها عبور دهد، نيازمند منبع سوخت سوم بود، زيرا توان آن دو منبع براى عروج به مدار مطمئن و شايسته كافى نبود.

چرخش سفينه بر مدار 68 بطور ثابت بسيارى از انتظارات را برآورده نساخت و بتدريج بروز نوعى خستگى را سبب شد. بويژه در اين مدار سفينه جماعت جوانى را با خود داشت كه هيچ اطلاع روشن و تجربه شده اى از پايگاه 57، مدار 59 و بالاخره مدار 68 نداشتند.

از اين نكته نبايد غافل بود كه جماعتى ساز بازگشت به مدارهاى قبلى و حتى پايگاه اوليه را كوك مى كردند و خامان راه نرفته را نيز ترغيب و تشويق مى كردند.

تبليغ و تأييد مكرر مدارهاى طى شده نيز بصورت طبيعى عارى از انرژى لازم براى صعود و يا حتى ماندن در مدار 68 بودند، زيرا بيش از هر چيز عارى از خاصيت آرمانى و انگيزه هاى سزاوار بود. ما نياز به طى دو سه قرن اخير، همه اقوامى كه بدون ترسيم دقيق جغرافياى »مقصد و مأواى مطلوب« سعى در ساختن زندگى كرده اند على رغم شعارها به سوى مقصدى شتافته اند كه از آن بيزارى مى جستند.

منبع سوخت سوم داشتيم، يك طرح آرمانى ويژه در نسبت با نقاط عطفى كه طى شده بود، آرمانى جاذب جوانان، تئورى ديگرى براى سازماندهى همه قوا، همه امكانات و همه عوامل انسانى، اما با ويژگيهايى خاص خود، اين ويژگيها را در موارد زير مى توان خلاصه كرد:

1- رويكردى جدى و قوى به آينده داشته باشد؛

2- ريشه در مافى الضمير عموم مردم و جوانان داشته باشد؛

3- خاصيت فرهنگ سازى داشته باشد؛

4- خاصيت برانگيزاننده و شورآفرين داشته باشد؛

5- از خاستگاه شيعى و روحيه قومى ايرانى برخوردار باشد؛

6- ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن داشته باشد؛

7- الگو و نمونه اى عينى داشته باشد؛

8- ملموس و واقعى جلوه نمايد و جامع باشد.

ص: 6

اينهمه ويژگيهاى آرمانى تحرك آفرين را نشان مى دهد كه طرح درست آن (با توجه به همه غفلتهايى كه مى بايست جبران شوند) مى توانست چونان مخزن سوختى مطمئن سفينه را از مدار 68 عبور دهد.

اما اولين ويژگى:

همه تلاش مبلغين فرهنگ و تمدن غربى مصروف آنست تا با اسطوره زدايى (به معنى طرد هر نوع دريافت فراتاريخى) از عالم و دريافتهاى بشرى از يكسو و »تضعيف روحيه آرمانگرايى«، انسان را در گستره خاك و تمنيات صرفاً خاكى گرفتار آورند تا با پذيرش فرهنگ جهانى (غربى) و تن دادن به تمدن ويژه آن تابع چشم و گوش بسته آن فرهنگ و تمدن شود. از همين رو دائماً در تبليغات خود اعلام مى دارند »عصر آرمانگرايى و دريافتهاى ماورايى گذشته«.

رد اين نگاه چندان نيازمند استدلال نيست. روح آدمى همواره متمايل به كمال است و در جستجوى سرزمينى مطلوب مهياى هر نوع ستيز. اين مشخصه در دوران جوانى بيش از پيش خود را مى نماياند.

جوان در جستجوى آرمانى جذاب همراه با رويكردى نو به آينده همه توان خود را تقديم مى دارد. زيرا اين تمنا وى را در گذر از وضع موجود و رسيدن به وضع مطلوب يارى مى دهد.

اگر چه براى نسل پيشين »پيروزى بر طاغوت« و يا »غلبه بر خصم« بعنوان آرمان و آرزويى جذاب خود را نمودار مى ساخت اما با سپرى شدن آن ايام و گذر سفينه از مدار 57 و 68 آرمانهاى مذكور مبدل به واقعيتى ملموس آنهم در گيرودار با واقعيتهاى سياسى و اجتماعى شدند. از همين رو بشدت آسيب پذير نيز گشتند.

متذكر اين نكته مى شوم كه آنچه مى بايست فراروى جوانان قرار مى گرفت قبل از هر چيز الزاماً مى بايست از اين ويژگى يعنى (رويكرد به آينده) برخوردار باشد.

اما ويژگى دوم:

طى دهه شصت همه چيز مهياى طرح و پذيرش موضوعى نو بود و جوانان نيز مستعد سير در مسيرى كه روى به آينده داشت. اما تنها نظريه اى مى توانست همه گير و موج آفرين شود كه در »مافى الضمير« ريشه داشته باشد.

تمنيات بسيارى برانگيزاننده اند از جمله آنچه كه نفسانيت آدمى طالب آن مى شود اما، صرف نظر از نيازهاى برساخته و كاذب تنها برخى امور ذاتى وجود آدمى اند و به عنوان عنصر مشترك همگان را دربرمى گيرند.

ص: 7

چنانكه »انتظار« ذاتى وجود آدمى است و ريشه در مافى الضمير همه بندگان دارد و از آن به عنوان »امر مشترك« مى توان ياد كرد. از همين روست كه متذكر شدم تنها پيشنهادى مى توانست و مى تواند اقبال عمومى از سوى جوانان و مردم را در برداشته باشد كه هر كس براحتى پس از مراجعه به خود مؤيد آن شود و بصورت طبيعى و بدور از هر گونه غرضى نسبت بدان عكس العملى مثبت نشان دهد.

شايد بتوان يكى از وجوه ممتاز اسلام را نسبت به همه مكاتب، مسالك و ايدئولوژيها در اين دانست كه همه آنچه را كه اعلام مى كند و يا برحذر مى دارد ريشه در مافى الضمير آدمى دارد. بواقع عقل و قلب آدمى پذيراى آن است.

اگر چه هواجس نفسانى نيز برانگيزاننده اند اما، بدليل نسبتشان با تيرگى و پليدى داراى عمرى كوتاه همراه با نوعى دلزدگى و نفرت روحانى اند.

ويژگى سومف آنچه كه بدان نيازمند بوديم تا از مرتبه سوم از تاريخ انقلاب اسلامى گذر كنيم »خاصيت فرهنگ سازى« بود. بواقع پيشنهاد ما چنانچه عارى از اين خاصيت باشد پس از چندى عموم مردم را كه بصورت طبيعى سر در پى يافتن »ادبى براى زيستن و بودن« هستند پس مى زند.

همه كسانى كه طى هشت سال نبرد سرى به جبهه ها زدند دريافتند كه ميدانهاى نبرد، بسان جزيره ايست با ساكنانى متفاوت، صاحب اخلاق خاص خود، مناسك و مرامى متمايز، ادبى ممتاز و عارى از هر گونه دورويى، نفاق، دنيامدارى و رذايل. اينهمه »فرهنگ جبهه« را تشكيل مى داد. چنانكه در هواى آن داستانهايى از قهرمانيها، غزلواره هايى از دوستى و مهر خلق شد، سرودهايى كه بصورت طبيعى حاضران در آن ساحت را دگرگون مى ساخت چنانكه وقتى ساكنان آن جزيره به ميان شهرها بازمى گشتند احساس دورى و غربت مى كردند.

هيچ به رفتار، پوشش، زبان و خواسته هاى بروبچه هاى آن دوران توجه كرده ايد؟ جبهه ها زبانى ديگر را خلق كرده بود.

عموم جوانان مستعد پذيرفته شدن در يك گروه، همرنگ شدن بإ؛ آن و متمايز شناخته شدن هستند. اين خاصيت (فرهنگ سازى)، مى تواند يك عقيده آرمانى را از ساحت نظرى و فكرى صرف خارج ساخته و در صورت اخلاق، مناسك و اعمال متجلى سازد و جبهه اى عمومى پيدا كند.

بسيارى از خواص از اينكه مردم به حرفها و سخنانشان دل نمى بندند گلايه دارند. آنان از اين نكته غافلند كه مباحث كلى نظرى مخصوص كلاس درس اند و تنها وقتى آن مباحث از ساحت خاص خود فرود آيند و از طريق زبان و ادب و ذوق همه فهم شوند در ميان شهر و ديار جارى مى شوند.

مى بايست متذكر اين نكته بود كه هيچ بخشنامه و قانونى، هيچ زور و ضربى قادر به ساخت يك فرهنگ نيست، اين امر مى بايست بصورت طبيعى، آرام و بتدريج صورت گيرد و همواره انگيزه هاى قومى و آرمانهاى بزرگ (به شرط داشتن ويژگيهايى كه برشمرديم) قادر به ايجاد يك دگرگونى همه گير هستند.

اين امر بصورت طبيعى ويژگى چهارم يعنى »شورآفرين بودن و برانگيزندگى« را در پى دارد.

هيچ به عبارات منظوم قافيه پردازان مزدبگير دقت كرده ايد؟ ابيات منظوم آنان على رغم صلابت عبارات و درستى قافيه و رديف و وزن دل آدمى را مى زنند، از دور تصنعى بودن را فرياد مى زنند و بعكس، شيون مادران فرزند مرده صد مرتبه دلنشين تر هستند.

ص: 8

بسيارى از خواص از اينكه مردم به حرفها و سخنانشان دل نمى بندند گلايه دارند. آنان از اين نكته غافلند كه مباحث كلى نظرى مخصوص كلاس درس اند و تنها وقتى آن مباحث از ساحت خاص خود فرود آيند و از طريق زبان و ادب و ذوق همه فهم شوند در ميان شهر و ديار جارى مى شوند.

آدمى هر آنچه را در خانه دل جاى دهد مى ستايد، پاس مى دارد، به پايش مى نشيند و قربانى مى دهد. برايش نغمه مى سرايد.

اگر شعارهاى سالهاى اوليه انقلاب و سروده هاى مردمى آن عصر را به خاطر آوريد مى بينيد جملگى برخاسته از دل و ضمير صاف مردمانند چنانكه نوحه ها و مداحيهاى دوران جنگ و شبهاى نبرد نيز از همين ويژگى برخوردارند. حيف كه هيچگاه بدرستى »موسيقى جنگ مورد ارزيابى دقيق قرار نگرفت و سامانى درخور نيافت«. اينها يادگار سالهاى شور و هيجان و دلدادگى طبيعى مردمند. و تنها آرمانهاى بلند و عارى از دستورالعملهاى دولتى مى توانند احياگر شور و هيجان عمومى باشند. اين شور مردم را از ميانه فراز و نشيبها عبور مى دهد و وادارشان مى سازد كه چشم را بر سختيها و كاستيها ببندند و بعكس، زندگى عارى از شور و مردم فارغ از شوق در گيرودار فراز و نشيبها سر در لاك فرو برده و منافع فردى خود را جلب و حراست مى نمايند.

آرمان شورآفرين، فرهنگ ساز است، موسيقى ويژه خود را خلق مى كند، ادب خود را بارز مى سازد و زبان و ادب سزاوار و شايسته خود را منتشر مى كند.

پنجمين ويژگى براى آنچه كه از آن بعنوان مخزن سوم سوخت سفينه مورد نظر ياد شده برخوردارى از خاستگاه شيعى است. ممكن است در بدو امر اين تصور بوجود آيد كه نگارنده حسب علقه خود به شيعه اماميه اين نكته را متذكر شده اما چنين نيست. شايد اگر اين عبارت را با عبارت »خاستگاه ايرانيان اصيل« عوض مى كردم در منظورم هيچ تغييرى بوجود نمى آمد. عموم شيعيان پيرو مكتب ولايت ائمه هدى و على بن ابى طالب، عليه السلام اند. در واقع آنان پيرو مكتب جوانمردى، شجاعت، فتوت، سخاوت و رادمردى اند. همه آنچه كه در فرزندان امام على، عليه السلام، چون خونى جارى بود، همه صفات و خصال مردانى است كه در سرتاسر آثار و منابع ايرانى ستوده شده تا جايى كه به عنوان اخلاق و روحيه عمومى ايرانيان قابل شناسايى اند.

شاهنامه ها قبل از اثر حكيم طوسى آينه اين مرامند و پس از آن از شاهنامه فردوسى تا آثار عطار و نظامى گنجوى و از آنجا تا شاعرانه هاى حافظ و سعدى ادامه مى يابند.

گاه متذكر اين نكته بوده ام كه از اين جماعت نه مردمى راهب و گوشه نشين مى توان ساخت و نه ملحدى لامذهب و عصيانگرى جانى. همه آنچه در داستانهاى حماسى و پهلوانى آمده در طول تاريخ تجربه شده چنانكه حافظ شيرازى به تمامى معنا آن را در هيأت »رندى« آشكار ساخته است.

پهلوانان نام آور شاهنامه از كاوه و فريدون گرفته تا سهراب و سياوش و رستم جملگى عياران قصه هاى عاميانه اند. سمك عيارى كه جامه عيارى پوشيده، رندان عالم سوز، سربداران خراسان، لوطى هاى زورخانه ها و بالاخره عباس ميرزا و همه شهسواران ميدانهاى نبرد هشت ساله ايران و عراق.

بى شك همين صفات و خصال موجب بوده تا اين قوم اسلام را و بلافاصله پيروى از اهل بيت و نبى اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، را پذيرا شود، بر آستان جوانمردى چون على، عليه السلام، سر بسايد و مهر حسين بن على، عليه السلام، را در دل جاى دهد. چنانكه همين امروز على رغم همه ابتلائات روا و ناروا بياد شهيدان كربلا بر سر و رو مى زند، به كوچه و خيابان مى ريزد و هر زمان ديگرى هم كه بوى صفا به مشامش برسد از جا برمى خيزد.

از همين رو بود كه عرض كردم تنها چيزى اين قوم را برمى انگيزد كه ريشه در خاستگاه شيعه و روحيه قومى ايرانى داشته باشد.

ص: 9

ايرانيان با مشاهده خصال جوانمردى در امامان خانواده نبى اكرم، عليهم السلام، پذيراى تام و تمامش شدند و اگر جز اين بود شمشيرو تازيانه هيچ ترك و تازى نمى توانست براى مدتى كوتاه آنان را به زير يوغ بياورد تا چه رسد كه از آنان بخواهد كه با دل و جان هست و نيست خود را فدا كند.

اين امر مربوط به ويژگيهاى فرهنگى و اخلاقى است اما جز اين مى بايست آرمان و انديشه پيشنهادى ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن نيز داشته باشد.

جماعت بسيارى از خيل روشنفكران همواره از عموم و عوام مردم گلايه و شكايت سر مى دهند كه چرا آنان را پذيرا نيستند و با آنان همدلى و همنوايى نمى كنند. از همان سالهاى اوليه ظهور جريان روشنفكرى و ساير ايدئولوژيهاى منشعب از امانيسم و ماترياليسم، على رغم تلاش و تبليغ روشنفكران چپ و راست (سياسى) هيچگاه اين جريان مبدل به خواست عمومى مردم ايران نشد. چنانكه ادبيات و موسيقى روشنفكرانه اگر چه صورتى بومى به خود گرفت اما اقبال عمومى را به دست نياورد. علت اين امر به ندانستن و بى سوادى باز نمى گردد، مشكل اين جريان ريشه نداشتن در تاريخ اين سرزمين است.

طى هفت، هشت سال اخير هم اگر چه ديگر بار همين جريان در پوشش تمايلات روشنفكرانه با پسوند اسلامى ظهور كرده و حتى جماعتى از روحانيون نيز طلايه دار آنند اما، گويى يك حس مشترك، يك بوى ويژه اجازه نمى دهد كه عموم مردم كوچه و بازار پذيرايش شوند بهمان سان كه ماركسيسم هيچ موفقيتى طى 70، 80 سال در ايران كسب نكرد.

صحبت از نيازهاى مشترك (امر معاش) و حتى دفاع از آن شرط كافى براى جلب اعتماد و نظر عموم مردم ايران و برانگيختن آنها نيست. آنان همواره در پى آنند تا رد و نشان هر مرام و مسلكى را در بنياد تاريخ گذشته خود بيابند چه اين بن مايه تاريخى به نوعى انعكاس روحيه عمومى آنان نيز هست. گويا نگاه به گذشته و تجربه آباء و اجداد بدانها مى فهماند كه طرح و سخن پيشنهادى مى تواند با تمناى درونى و تمايلات عاطفى آنان سازگارى داشته باشد يا نه؟

هيچ به اين موضوع انديشيده ايد كه چرا ساكنين اين سرزمين هيچگاه ملحد، بت پرست و كافر نبوده اند؟

همه تاريخ گذشته و همه آثار مانده از دوران بى زمان و مكان اساطيرى مؤيد اين مطلب است. اين موضوع درباره اقوام اروپايى، آسيايى، آمريكايى و حتى اعراب ساكن سرزمين اسلامى صادق نيست، بهمان سان كه در سابقه و لاحقه نبى اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، و اجداد كرام ايشان هيچ نشانى از بت پرستى ملاحظه نمى شود.

هفتمين مشخصه هر پيشن

ص: 10

عصر امام خمينى-5

قسمت پنجم

مير احمدرضا حاجتى

اشاره: در شمارش و بررسى برخى از عوامل رويكرد دينى و معنوى انسان عصر حاضر، حقيقت جويى فطرى و نياز ذاتى او به خداپرستى و يك جهان بينى الهى كه واقعيت وجودى او و جهان و هستى پيرامونش را به بهترين وجه براى او تفسير نمايد، در صدر عوامل و بعنوان اولين عامل برشمرده، مورد بررسى مختصرى قرار داديم.

و حال احساس پوچى و سردرگمى معنوى و خلاء روحى ناشى از فقدان اين جهان بينى و اعتقاد واقعى به خداوند را به عنوان دومين عامل مورد بررسى قرار مى دهيم. 2. احساس پوچى و سردرگمى معنوى

هنگامى كه بشريت از منبع فياض تعاليم وحيانى محروم گشت و از درك راز هستى و آفرينش و هدف زندگى بالتبع عاجز شد و عنان روح و فكر خود را به دست كوران عصا به دستى داد كه حتى از درك حقيقت حوادث پيرامون خود ناتوان بودند، شاهد تولد مولودى شوم و پليد بود كه در گذر زمان آن مولود تبديل و به هيولايى خطرناك شد، هيولايى كه امروزه براى بلعيدن حيات آدمى و آرامش فكرى و روحى او و اميدوارى او به زندگى و... چنگ و دندان نشان مى دهد.

و اين در حالى است كه بشر معاصر از اضطراب و احساس پوچى همه جانبه حاكم بر زندگى خود بشدت خسته و دلزده گرديده است. اضطراب، نيهيليسم و پوچ انگارى كشنده اى كه معلول سرسپردگى كامل انسان عصر ما بر تعاليم غيروحيانى بلكه وحى ستيز و ضددينف افرادى همچون فرويد و فويرباخ و... مى باشد. همانها كه خدا را مخلوق مشكلات روانى انسان مى دانستند و قائل بودند كه گزاره هاى دينى معانى منطقى نداشته و تحقق پذير نيستند كه نتيجه عادى اين القائات چيزى نبود جز تصوير جهانى پوچ، بى هدف، خشك و بى روح و انزواى دين بعنوان منجى اصلى بشريت از صحنه تنظيم مناسبات و روابط اجتماعى و... جامعه، و در نهايت توليدات وسيع انسانهاى پوچ و بى هدف.

اوژن يونسكو نمايشنامه نويس 82 ساله مشهور فرانسوى در آخرين مصاحبه مطبوعاتى خود در پاسخ اين سؤال كه چه پيامى براى مردم دنيا دارد؟ چنين مى گويد:

هيچ، سالها عمر كرده ام. سالها نوشته ام ولى هنوز نفهميده ام چرا به دنيا آمده ام و اين همه تلاشها براى چه بوده است؟ اكنون در آستانه خداحافظى با دنيا هستم بدون آنكه دلم بخواهد پيام و وصيت نامه اى از خود برجاى بگذارم.(1)

ص: 11


1- .. روزنامه همشهرى، فروردين 73، شماره 371.

و آنگاه با حسرتى عميق چنين ادامه مى دهد:

يك عمر آزگار به نوشتن نمايشنامه پشت نمايشنامه ادامه دادم؛ چون نمى توانستم كار ديگرى بكنم. اما هميشه حسرت اين را داشتم كه توانسته بودم كار ديگرى بكنم... كاش استعدادش را داشتم كه راهب شوم... وقتى انسان جهتى روحانى ندارد من جهان برين را طلب مى كنم، مى كوشم تا خدا را بجويم...(1)

سخنان اوژن يونسكو در واقع نمادى از دغدغه هاى عميق انسان عصر جديد است؛ دغدغه ها و نگرانيهايى كه طمأنينه و آرامش را از او سلب كرده است.

روژه دوپاسكيه محقق سوئيسى در تفسير سرخوردگى و احساس پوچى انسان معاصر چنين مى نويسد:

با اعلام پوچى زندگى و هيچ بودن جهان، زندگى در روى زمين عملاً معنى و مفهوم خود را از دست داده است. تمدن امروز غرب به انسان معاصر امكانات مادى گوناگونى داده است كه نسل گذشته خواب آن را هم نمى توانست ببيند، ولى چون در اين تمدن معنى انسان مفقود و مجهول است از اين رو اميدها و آرزوهاى ژرف او ناديده و ناشناخته مانده است. همه اين امكانات مادى مانع از آن نيست كه انسان كنونى در سيه روزى و نااميدى فرو نرود.(2)

در واقع بخش مهمى از علل رويگردانى بشر از تعلقات زمينى (به مراتب واقعى خود) و احساس نياز به نگاه ايمانى به جهان را بايد در احساس وازدگى او نسبت به درخشش صورى مظاهر تمدن جديد و احساس عميق پوچى خود و دنياى پيرامونش و احساس رنجش فراوان از ارزش زدايى و هدف زدايى در زندگى او جستجو نمود.

اينها همان نگرانيهايى است كه انسان امروز را دچار يأس و بى هويتى و اضطرابى جانكاه نموده است.

يكى از صاحبنظران در اين باره مى گويد:

عصر اضطراب نامى است كه روانشناسان بر اين عصر نهاده اند، طبق آمار، در جهانى كه به آن فراتر از تجرد مى گويند، بسيارى از تختهاى بيمارستانى ايالات متحده متعلق به بيماران روانى است.

ايشان در جهت بيان علت اين ابتلاء بزرگ كه گريبانگير اينگونه جوامع شده است، مى گويد:

ص: 12


1- كتاب از پوچى تا خدا، نوشته سعيد شهرتاش.
2- سرگذشت اسلام و سرنوشت انسان، روژه دوپاسكيه، ترجمه على اكبر كسمايى، چاپ دوم، انتشارات فرجام، 1374، ص19.

امروز دنياى ما دچار قحطى تفسير معنوى از جهان و هستى است(1).

همانگونه كه هفته نامه فرانسوى نوول آبزرواتور در تحليل از وضعيت فعلى جوامع صنعتى مى نويسد:

اكنون ميليونها نفر مردم جوامع صنعتى و پيشرفته و مصرفى جهان احساس خلاء مى كنند.(2)

نظريه پرداز معروف و سياستمدار كهنه كار آمريكايى، برژينسكى، هم در حكايت وضعيت كنونى دنياى غرب مى گويد:

خلاء اخلاقى تعبير دقيقترى از پوچى معنوى است كه بخش بزرگى از تمدن غرب را فرا گرفته است.(3)

خلاء معنوى ياد شده بشر عصر ما را به تنگ آورده است، پيشرفتهاى تكنولوژيك، فتح فضا، ارتقاى سطح رفاه، كشفيات بسيار سريع و وسيع علمى، سرگرميها و تفريحات متنوع و تبليغات رنگارنگ عصر مدرنيته، هيچكدام عنصر حياتى و ضرورى اما از دست رفته آرامش روحى و روانى را چنانكه مطلوب بشر است به او باز نگردانده اند؛ چرا كه منبع فياض و اصلى عطا كننده اين عنصر به انسان تنها ايمان و اعتقاد به خداوند و سرسپردگى به دستورات و پيامهاى الهى است؛ همان اعتقادى كه انسان بر اثر هجوم فرمولها و نظريات بظاهر علمى و خداستيز، از موهبت وجودش محروم گشت.

در واقع ايدئولوژيهايى مانند ليبراليسم و ماركسيسم در چارچوب عقلانيت مدرن به تحميق اذهان و افكار انسانها پرداختند و در ساحت اين افكار باطل انسان با فراموش كردن خداوند دچار خودبنيادى به جاى خدابينى و فراموشى گوهر وجود خود گرديد و چيزى كه در اين ميان براى او به ارمغان آمد، اضطراب، سرگشتگى و خلاء معنوى بود و بس.

استاد شهيد مرتضى مطهرى با اشاره به نشانه هاى هشيارى بشر در اين زمينه مى نويسد:

امروزه همه دريافته اند كه عصر علم محض به پايان رسيده و يك خلاء آرمانى جامعه ها را تهديد مى كند.(4)

به تعبير ديگرى:

در نظم جديد جهانى يك خلاء سياسى و ايدئولوژى در غرب به وجود آمده، در اين دوره ماركسيسم شكست خورده، ليبراليسم نيز حرفى براى گفتن ندارد و در واقع يك دوره خلاء ايدئولوژى پديد آمده.(5)

حتى مدافعان سرسخت ليبراليسم نظير فرانسيس فوكوياما(6) نيز در مقاله جنجال برانگيز خود با عنوان »آيا تاريخ به پايان رسيده است؟« كه پس از سقوط كمونيسم منتشر كرده است، خلاء روانى و پوچى معنوى را به عنوان ضعف اساسى غيرقابل انكارى در ايدئولوژى ليبراليسم مى داند. آسيبهاى فردى و اجتماعى جوامع غربى

ص: 13


1- دكتر محمدرضا شرفى، مجله رشد، سال چهارم، پاييز و زمستان 74.
2- روزنامه ابرار، 75/6/6.
3- خارج از كنترل، نوشته زبيگنو برژينسكى، ص86، ترجمه از كتاب (control out of)
4- مجموعه آثار، انسان و ايمان، ص33 و 34.
5- پرفسور حميد مولانا، سخنرانى در مركز آموزش و گسترش رسانه ها، روزنامه رسالت، 70/12/10.
6- استراتژيست معاصر آمريكايى ژاپنى الاصل.

با توضيحاتى كه گذشت نسبتاً روشن شد كه با توجه به وجود اين خلاء آرمانى و معنوى علاوه بر علت يابى بخشى از پديده رويكرد دينى انسان معاصر مى توان بسيارى از آسيبهاى فردى و اجتماعى را كه امروزه در جوامع دين گريز خصوصاً غرب معاصر رخ نموده تفسير كرد.

روژه دوپاسكيه محقق سوئيسى در اين باره مى نويسد:

بنا بر گواهيهاى بسيار هر روز بر شمار جوانانى كه بيماريهاى عصبى دارند و عدم تعادل روحى پيدا كرده اند و به انواع مخدرات معتاد شده اند در غرب (و در جهان امروز بطور كلى در كشورهايى كه به شيوه غرب زندگى مى كنند) پياپى افزوده مى شود...(1)

انسانى كه از حداكثر قابليتهاى تكنولوژيك در جهت ارتقاء سطح استيلاى خود بر طبيعت بهره بردارى نموده امروزه در مقابله با فشارها و آلام روحى و عصبى بسيار ضعيف و منفعل و آسيب پذير گرديده است.

روزنامه آلمانى فرانكفورد رونه شاو طى گزارشى با اشاره به نمونه كوچكى از آثار خطرناك احساس بى هويتى و پوچى و از خودبيگانگى مى نويسد:

سالانه12 هزار نفر در دانمارك اقدام به خودكشى مى كنند كه اين روند بشدت رو به افزايش است.(2)

اتحاديه مطالعات روانى ايتاليا اعلام نموده است:

ناراحتى عصبى به طور گسترده اى دامنگير جوانان اين كشور شده است.

بر اساس تحقيقات اين اتحاديه: 51/8 جوانان مورد پرسش طرح تحقيقاتى اين مركز عصبى، 48/9 دچار افسردگى و 25% در فكر خودكشى هستند، علاوه بر اين كميته اخلاق پزشكى ايتاليا نيز اعلام كرده است: سالانه هزار جوان خودكشى مى كنند. رئيس اين كميته با اشاره به آمار وحشتناك خودكشى فرياد برآورده كه:

پديده خودكشى در ميان نوجوانان و جوانان رو به افزايش است.(3)

روزنامه آمريكايى واشنگتن پست نيز طى گزارشى مى نويسد:

روند رو به رشد خودكشى در كشور ثروتمند فنلاند نگرانى محققان غربى را كه پاسخى براى آن نمى يابند برانگيخته است.(4)

ص: 14


1- سرگذشت اسلام، سرنوشت انسان، ص21.
2- خبرگزارى جمهورى اسلامى، روزنامه جمهورى اسلامى، 73/6/5.
3- ماهنامه صبح، ش86، آبان 77.
4- روزنامه جمهورى اسلامى، 73/12/18 (به نقل از خبرگزارى جمهورى اسلامى).

در گزارشى ديگر به نقل از شركت بيمه درمانى كمونر (در مونيخ آلمان) مى خوانيم كه:

پرفسور كلاوس هورلمان سخنگوى مركز روانكاوى بهدارى بيله فلد مى گويد: 30% از كودكان 12 تا 16 ساله در آلمان از فشارهاى روحى و روانى رنج مى برند.

وى معتقد است:

فشار روانى والدين بر كودكان از جمله دلايل اصلى گسترش اين نوع بيماريها در بين كودكان آلمانى است.

در ادامه گزارش اين شركت بيمه درمانى با اشاره به خسارت هنگفت ناشى از فشارهاى روحى و روانى موجود در جامعه آلمان چنين آمده است:

بروز بيماريهاى روحى در بين شهروندان آلمانى خسارات اجتماعى و اقتصادى بزرگى به بار مى آورد به طورى كه سالانه سه ميليون مارك به خزانه عمومى آلمان خسارت مى زند. 11 ميليون روز كارى به هدر مى رود و منجر به بسترى شدن افراد در مراكز درمانى به ميزان 115 هزار روز مى شود.(1)

و روزنامه فرانسوى لوپاريزين طى گزارشى درباره پديده خودكشى در اين كشور مرفه اروپايى مى نويسد:

در فرانسه در هر 40 دقيقه يك نفر خودكشى مى كند و خودكشى اولين عامل مرگ نزد جوانان 25 تا 34 ساله و دومين عامل مرگ نزد جوانان 14 تا 25 سال است.

در اين گزارش آمده است:

فرانسه با 12 هزار مرگ به دليل خودكشى و 160 هزار اقدام به خودكشى از جمله كشورهاى صدرنشين در اين زمينه قرار دارد و مرگ و مير به دليل خودكشى از مرگ و مير به خاطر تصادفات جاده اى بيشتر است.(2)

جهت تبيين هر چه بيشتر اين مدعا كه خلاء روحى و اعتقادى و رويگردانى از خداوند، دليل اصلى نابسامانيهاى روحى جوامع امروزى بويژه جوامع غربى بوده و بشر عصر حاضر دواى اصلى درد خود را در رويكرد مجدد به دين و مذهب مى بيند، گفتار يكى از استادان روانشناس كشورمان را در اين زمينه مورد توجه قرار مى دهيم. وى مى گويد:

سال گذشته براى ارايه سخنرانى به يكى از كنفرانسهاى بين المللى كه در آمريكا برگزار شده بود، رفتم، يك مركز بهداشت روانى در دانشگاه سنت لويى كه از مراكز مهم و معروف دنيا مى باشد از من دعوت كرده بودند، بعد از اينكه صحبتها تمام شد كتابى را به من هديه كردند، اين كتاب جديداً چاپ شده و دو نفر از روانشناسان نامى از نويسندگان آن هستند، عنوان اين كتاب اين بود (عوامل فراموش شده در بهداشت روانى)، در اين كتاب، اين نويسندگان به كمك محققان ديگر به اين نتيجه رسيده اند كه: اگر بخواهيم بيش از 50% كسانى را كه به عنوان بيمار روانى در بيمارستانها بسترى شده اند درمان بكنيم ناگزير بايد از مذهب به عنوان مهمترين عامل در درمان بيماران روانى بهره مند شويم. و يافته هاى متعددى را ارايه كرده اند. در اين كتاب كه تمامش مستند است؛ مثلاً اينكه سكته هاى قلبى و بيماريهاى كه مربوط به حس ناامنى است يا مربوط به اضطراب و افسردگى چه ميزان در افراد مذهبى موجود است و چه ميزان در افراد غيرمذهبى...، حداقل گفته اند كسانى كه مثلاً هفته اى يكروز كليسا بروند و نماز بخوانند (به تعبير خودشان) از مشكلات كمترى برخوردار هستند، و اين چيزى است كه دنيا دارد به طرف آن برمى گردد.(3)

در نظر صاحبنظران منصفى كه از خودباختگى به دور بوده و تعصبات كور آنان را از نگرش شفاف به واقعيات جهان كنونى محروم ننموده است، شهروندان جوامع غربى در عين وصول به رفاه مادى و غوطه ور شدن در انواع لذات زمينى و شهوانى، امروزه بشدت محتاج درمان روحانى و تشنه درك معنويات آنهم با تعريف دينى و مذهبى آنند.

يكى از پزشكان ايرانى كه بيش از 42 سال است كه مقيم كشور آلمان مى باشد، مى گويد:

ص: 15


1- ضميمه روزنامه اطلاعات، 77/11/4.
2- روزنامه كيهان، 77/11/17.
3- دكتر غلامعلى افروز، سمينار نماز، بابلسر، سال 72 (كتاب نماز پيوند خلق و خالق، ص36 و 37).

كسانى كه در غرب از نظر مادى از وضعيت خوبى برخوردار هستند هيچگاه نتوانسته اند خوشبختى را به تمام معنى درك كنند، اينها بظاهر خوشبختند.

وى مى افزايد:

به نظر من بشر به معنويات احتياج دارد. بشر را نمى توان با ماشين مرسدس بنز و خانه زيبا خوشبخت كرد، اين خلاء معنوى در آمريكا و اروپا احساس مى شود، در شهر هامبورگ آلمان، شهرى كه بيش از هر شهر اروپايى افراد ميليونر را در خودش جا داده مشكل فقدان معنويت روى تمامى جنبه هاى زندگى افراد تأثير منفى گذاشته است، مثالى در اين رابطه مى زنم: در آمريكا يكى از استادان دانشگاه بوستون به نام »جونز لاينز« كتابى را تحت عنوان »آيا آمريكا قابل نجات است يا نه؟« نوشته كه به آلمانى هم ترجمه شده است از آنجا كه سراسر اين كتاب انتقاد از وضعيت اجتماعى آمريكاست انتشار آن در آلمان چنان با استقبال مردم مواجه شد كه جلد دوم آن به محض انتشار كمياب شد، يكى از واقعيتهاى تلخى كه در جلد اول اين كتاب آمده اينست كه، يك نوجوان 16 ساله آمريكايى در دروان كودكى و نوجوانى اش تا اين سن (16 سالگى) شاهد 18 هزار مورد قتل، 8 هزار مورد تجاوز جنسى و... در تلويزيون بوده است. اين وضعيت كه در اين كتاب ترسيم شده در مورد همه كشورهاى غربى صدق مى كند.

ايشان در ادامه اضافه مى كنند:

اين واقعاً پيام بزرگى است براى كسانى كه فكر مى كنند اگر به كشورهاى غربى بروند خوشبخت خواهند شد، در جوامع غربى انسانها از نظر امكانات رفاهى به حد اشباع رسيده اند اما دچار خلاء معنوى شده اند.(1)

در هر صورت موضوع رنج آور و آزاردهنده خلاء اعتقادى و معنوى امروز به موضوع مهمى تبديل گشته است كه توجه انديشمندان و نخبگان جهان ما بالاخص، متفكران ديار غرب را به خود جلب نموده است. رودى دوم رئيس مركز مطالعات جهان سوم كشور بلژيك مى گويد:

مردم در غرب خواهان معنى دادن به زندگى خود هستند:(2)

بنجامين اسپاك، روانشناس معروف غربى در اعتراف به اين امر در يكى از جديدترين آثار خود مى نويسد:

به نظر من جامعه ما بشدت از فقدان ارزشهاى معنوى رنج مى برد.(3)

يا دكتر برنى ميگل نويسنده غربى در اين ارتباط مى گويد:

مردم (در غرب) جداً تشنه مباحث معنوى و به دنبال يافتن معنى زندگى هستند.(4)

چنانكه كريستين بونو محقق تازه مسلمان فرانسوى در اين باره اظهار مى دارد:

جوامع غربى از حرفهاى سياسى و اقتصادى خسته شده اند آنها تشنه معنويت هستند.(5)

در نتيجه ما هم مانند آن نويسنده فقيد معتقديم كه:

ص: 16


1- كيهان هوايى، 71/8/13.
2- در مصاحبه با فصلنامه حضور، ش18، زمستان 75.
3- دنياى بهتر براى كودكانمان، ص153.
4- مجله شرق، شماره دوم و سوم، مقاله »در جستجوى امر قدسى«.
5- روزنامه جمهورى اسلامى، 75/9/5.

امروزه زندگى براى مردم غرب با آنهمه پيشرفت علمى، جز يك حركت آلى و ماشينى چيز ديگرى نيست. همه بصورت آلت و پيچ و مهره يك ماشين بزرگ و سترگ درآمده اند و از اين روست كه زندگى در غرب روزبروز بى روحتر و خشكتر از پيش مى شود و بر دامنه خودكشيها و آدمكشيها و تباهى ها و تبهكاريها افزوده مى گردد.

وى در ادامه تأكيد مى كند:

غرب در فريفتگى نسبت به علوم تجربى، بعد معنوى انسان را از ياد برده است امروز از هر لحاظ به بن بست رسيده است و حتى همان علوم تجربى با پيامدهاى تكنولوژيك و افزارگرانه آن و رفاه گسترده اش انسانها را نه تنها خوشبخت نساخته بلكه روزبروز تيره روزتر گردانيده است.

ايشان هم چنانكه ما در سطور سابق اشاره كرديم با بيان علت اصلى ابتلائات امروزين جوامع غربى (بلكه غرب فكرى) مى نويسد:

غرب كليد اصلى را گم كرده و براى باز كردن قفل اين مسايل، كليدى را كه به اين قفل نمى خورد به كار مى برد. پاسخ همه اين پرسشها (انسان كيست؟ زندگى چيست؟...) را نه علم و نه فلسفه بلكه دين مى دهد...(1)

و اين حقيقتى است كه حضرت امام خمينى، قدّس سرّه، در عصر خود توجه بشريت را به آن منعطف كرد و او را به سوى سعادت واقعى رهنمون گشتند. رهبر بصير و حكيم انقلاب اسلامى حضرت آيةالله خامنه اى در اين باره مى فرمايند:

توجه و عشق به خداوند به زندگى معنى مى بخشد و خلاءهاى روحى زندگى بشر را پر مى كند و موفقيت در همه ميدانهاى زندگى بشر را به همراه مى آورد و علت اينكه در كشورهايى نظير آمريكا هيچ چيز حتى پول، قدرت نظامى و علم نتوانست خوشبختى و آسودگى روحى و روانى به دنبال بياورد. همين بيگانگى با خداوند و معنويت است.(2)

سيد شهيدان اهل قلم سيد مرتضى آوينى هم با نگاهى عميق به چشم انداز تابناك پديده معنويت گرايى انسان معاصر مى نويسد:

با رويكرد دوباره انسان به عالم معنى خلاء درونى بشر كه ناشى از بى ايمانى است، برطرف خواهد شد.(3)

بسيارى از نخبگان و انديشمندان جوامع صنعتى در جهت ريشه يابى حوادث تلخى كه ساختار زندگى اينگونه جوامع را متزلزل نموده با بررسى علل و عوامل رويكرد معنوى مذهبى مردمان اين جوامع، همانند تحليلگر روزنامه آلمانى دى ولت چنين اظهار مى دارند كه:

گروههاى مذهبى امنيت درونى بشر را تأمين مى كنند.(4)

و در ادامه اضافه مى كند:

ص: 17


1- على اكبر كسمايى، پاورقى ترجمه كتاب بحران دانشگاه نوشته ژان فوراستيه، ص103 و 101.
2- 75/5/18.
3- مجموعه مقالات شهيد آوينى، ص87.
4- روزنامه كيهان، 76/1/30.

براى مردم تشنه به تعاليم مذهبى هر كلمه انجيل به منزله كشتى نجاتى در اقيانوس كثرت گرايى است. از اين رو جاى تعجب نيست اگر گروههاى بنيادگرايى مسيحى با اقبال چشمگيرى در كشورهاى غربى روبرو شوند.

چنانكه دكتر جرج كرى سراسقف اعظم كليساى كانتربرى انگليس مى گويد:

شهروندان انگليسى دچار نوعى خلاء روحى هستند كه تنها از طريق آموزشهاى مذهبى مى توان آن رإ؛ برطرف كرد.(1)

البته بايد متذكر شد كه خلاء معنوى و روحى بشر تنها در سايه تعاليم اسلام مبدل به اطمينان و آرامش واقعى مى گردد. با كندوكاو در اظهارات تازه مسلمانانى كه مدتهاى مديدى با تعاليم وحيانى بيگانه بوده اند بر صحت ادعاى فوق بيشتر واقف مى شويم:

كت استيونس خواننده مشهور انگليسى كه بتازگى با ترك پيشه خوانندگى، اسلام را اختيار نموده با بيان علل مسلمان شدن خود مى گويد:

من در عصر تلويزيون و سفرهاى فضايى و توسعه برق آساى صنعتى در لندن بزرگ شدم و در دنياى پيشرفته غربى زندگى مى كردم، من سالها هر چيزى را كه هر انسانى آرزويش را دارد در اختيار داشتم اما هميشه احساس خلاء در زندگى خود مى كردم...

سعى مى كردم از طريق الكل و سيگار خودم را تسلى دهم اما... (موفق نشدم)... به فلسفه شرق و مذهب بودا و تمركز حواس و يوگا روى آوردم. اين اولين قدم من براى پيدا كردن حقيقت بود كه در نهايت مى بايست به اسلام خاتمه پيدا كند.(2)

ص: 18


1- خبرگزارى جمهورى اسلامى، به نقل از راديو بى بى سى، روزنامه جمهورى اسلامى، 73/1/6.
2- نشريه نداء (جمعيت زنان انقلاب اسلامى) شماره هفدهم و هجدهم.

مهدويت و فرقه ها

اشاره: انديشه پربار »غيبت و مهدويت« در طول تاريخ از دستبرد فكرى و عقيدتى و آسيب بدانديشان در امان نبوده و هر از چند گاهى كسانى با دستاويز قرار دادن اين انديشه به فريب مردم عوام پرداخته اند.

سابقه اين عمل حتى به پيش از دوران تولد امام مهدى، عليه السلام، مى رسد. جريان فطحيه و واقفيه و بسيارى از فرقه هاى ديگر كه در طول تاريخ بتدريج از جريان شيعه اماميه (اثنى عشرى) جدا گشته، دستاويزى جز رواياتى كه از طريق نبى اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، درباره غيبت آخرين امام نقل شده بود، نداشتند.

در سده هاى اخير نيز فرقه هايى انديشه ناب مهدويت را وسيله اى براى رسيدن به اهداف و آمال دنيوى خويش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به اباطيل خود مشغول ساختند.

بدون شك آسيب شناسى انديشه مهدويت و پالايش اين انديشه از افكار انحرافى بر غناى هر چه بيشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نيز از درافتادن به برخى از اين انحرافهإ؛ حفظ خواهد كرد.

در سلسله مقالات حاضر تلاش شده كه به گونه اى علمى و مستند برخى از انديشه هايى كه در دوران معاصر در ارتباط با موضوع مهدويت مطرح شده اند مورد نقد و بررسى قرار گيرد. باشد كه مورد توجه اهل نظر قرار گيرد. 1. شيخيّه

»شيخيّه« نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (1166 - 1242 ق.) گفته مى شود. زادگاه احسايى روستاى »مطَيرفى« واقع در منطقه »احساء« مى باشد. احساء از مراكز قديمى تشيّع بوده است و امروزه ايالتى است در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس، به مركزيت شهر »هفوف«. احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زين الدين احسايى آموخت. ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مى كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه كرده بود. وى مى گويد: »اين رؤيا مرا از دنيا و آن درسى كه مى خواندم رويگردان ساخت.« اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد. او مى گويد: »پس از آنكه به دلالت يكى از رؤياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته است، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار، عليهم السلام، دريافت داشته و در بيدارى بدرستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است.«

ص: 19

احسايى در سال 1186 ق. مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابى سعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمدباقر وحيد بهبهانى، سيد على طباطبايى صاحب رياض، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال 1209 ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال 1212 ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معماگونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت.

در سال 1221 ق. به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليه السلام، عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفى كرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند واو اجابت كرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد.

چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود، اما او اين درخواست را رد كرد و به يزد مراجعت كرد. در سال 1229 ق. در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى ميرزاى دولتشاه حاكم كرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاكم در كرمانشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد.

پس از مرگ دولتشاه، در سال 1237 ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بود كه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره اى از ديدگاههايش را غلوآميز و انحرافى تلقّى مى كردند.

ص: 20

نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمدتقى بَرَغانى، معروف به شهيد ثالث، از عالمان بانفوذ قزوين صورت گرفت. نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت شيخ را نگاه مى داشت، اما در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ، به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى از علما از احسايى كناره جستند. ركن الدوله، علينقى ميرزا حاكم قزوين، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت. احسايى از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گر چه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأكيد بر تكفير او و نامه هايى كه در اين باره مى نوشت، از عواملى بود كه عرصه را بر احسايى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسايى نوشته اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است.

در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمدابراهيم كلباسى بود كه آسان فهم نبودن پاره اى از آراء و تعبيرات احسايى را باعث سوء تفاهمات و تكفيرها مى دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده او را از علماى اماميه معرفى مى كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد، اما در نزديكى مدينه در سال 1241 ق. درگذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

آثار فراوانى در زمينه هاى گوناگون از احسايى باقى مانده است. از مهمترين آثار او »جوامع الكلم« است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نيز قصائدى در رثاى امام حسين، عليه السلام، است. »شرح الزيارة الجامعة الكبيرة« بزرگترين و معروفترين اثر احسايى است كه در چهار مجلد منتشر شده است. كتاب ديگر او »حياةالنفس فى حظيرة القدس« است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى باشد. از ديگر آثار منتشر شده احسايى مى توان از »شرح العرشيه«، »شرح المشاعر«، »العصمة و الرجعة«، »الفوائد«، »مجموعة الرسائل«، و »مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليومية« نام برد.(1)

عقايد و آراء

ص: 21


1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج6، ص662 - 664؛ دائرةالمعارف تشيع، ج1، ص500 - 501.

مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و اهل بيت او، عليهم السلام، مى باشد و تنها راه كشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درك هيچ يك از علوم اعتقادى و عملى نيست. او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان كرده است. وى در شرح فقره اى از اين دعا مى نويسد: »اگر معتقديم عقل مى تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مى رسند«. او در اين باره عقيده محيى الدين ابن عربى درباره وحدت وجود را ذكر مى كند و از او با تعبير مميت الدين ياد مى كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مى كند. احسايى نتيجه مى گيرد كه عقل به صورت مستقل قادر به درك حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انوار اهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم، حتى در مسايلى چون صنايع و زراعت دست مى يابد(1). توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است. او در زهد، رياضت و سير و سلوك عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مى كنيم: معاد: معروفترين رأى احسايى درباره كيفيت معاد جسمانى است، و همين نظريه دليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تأكيد شده مى پذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارايه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى داراى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است. احسايى معاد جسمانى به اين معنى را نمى پذيرد. او مى گويد: »جسم در احاديث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به كار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است«. به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است. جسد اول مركب از عناصر زمانى است. اين جسد مانند لباس است كه گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همانطور كه فرد معصيت كار وقتى به مرض

ص: 22


1- شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج3، ص218 - 219 (كرمان، چاپخانه سعادت، 1356 ش).

سختى دچار مى شود و اكثر جسد او از بين مى رود، باز ما او را همان معصيت كار مى دانيم. بنابراين جسد اول، جسد اصلى انسان نيست. اين جسد پس از مرگ از بين مى رود و در حيات اخروى همراه انسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم »هورقليا«ست. عالم »هورقليا« همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادى) و عالم ملكوت (عالم مجرد) مى باشد و بدان، عالم مثال نيز مى گويند. جسد دوم، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث)، روح وارد همين جسد مى شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسم اول، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى شود و مشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مى شود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مى آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مى شود. احسايى تأكيد مى كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنيوى انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوى كثيف و متراكم است، اما بدن اخروى از تصفيه هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است. از همين جا نتيجه مى گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است ولى عقيده ضرورى اماميه بر اين است كه همين بدن عنصرى در روز قيامت برانگيخته مى شود، حتى به نصّ قرآن خطوط ريز انگشتان نيز همانند دنيا خواهد بود. امامت: پس از مسأله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايى به شمار مى رود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيّه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان، عليهم السلام، را واسطه فيض خدا مى داند به اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومان، عليهم السلام، را خلق كرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان، عليهم السلام، در آفرينش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى دهد. به اعتقاد او معصومان، عليهم السلام، محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از اين رو معصومان، عليهم السلام، علتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى روند، علل صورى بودن معصومان، عليهم السلام، به اين دليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان، عليهم السلام، و صورت كافران مخالف صورت آنان است. همچنين معصومان علت غايى عالم اند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.(1)

ص: 23


1- شرح الزيارة، ج4، ص26 - 30؛ مجموعة الرسائل (مشتمل بر 23 رساله)، ص308.

فرقه هاى شيخيّه

پس از فوت شيخ احمد احسايى، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (1212 - 1259 ق.) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيّه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اكثر آراى نادرست شيخيّه، سيد كاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است.(1)

يكى از شاگردان سيد كاظم، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.

ديگر شاگرد سيد كاظم، حاج محمدكريم خان قاجار (1225 - 1288 ق.) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود كه مدعى جانشينى سيد گرديد و فرقه شيخيّه كرمانيه را تأسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانيه نيز ناميده مى شود. پس از حاج محمدكريم خان، اكثر شيخيّه كرمان، فرزندش محمدخان (1263 - 1324 ق.) را به عنوان رئيس شيخيّه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يكى ديگر از فرزندان حاج محمدكريم خان، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيّه، محمدباقر خندق آبادى، نماينده حاج محمدكريمخان در همدان بود كه پيروانش فرقه شيخيّه باقريه را در همدان ايجاد كردند. اكثريت شيخيّه كرمانيه پس از محمدخان، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1276 ق.) را به رهبرى برگزيدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهيمى و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال 1358 ش. ترور شد.(2)

در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسايى پرداختند. از علماى شيخيّه آذربايجان، سه طايفه مهم قابل ذكر است. نخستين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده حجةالاسلام است. بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجةالاسلام (م. 1269 ق.) است كه نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است. او مدتى شاگرد شيخ احمد احسايى بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفير و اعدام على محمد باب را در تبريز صادر كرد. حجةالاسلام سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان شيخى

ص: 24


1- شرح الزيارة، ج3، ص297؛ ج4، ص48 - 79؛ مجموعة الرسائل، ص323.
2- السيد محسن الامين، اعيان الشيعه، ج2، ص590.

تبريز به شمار مى رفتند و به لقب حجةالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمدحسين حجةالاسلام (م. 1313 ق.) نام داشت و در نزد سيدكاظم رشتى تلمذ كرده بود. فرزند دوم او ميرزا محمدتقى حجةالاسلام (م. 1312 ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او »نيّر« مى باشد(1). فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م. 1317 ق.) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمدباقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمدحسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م. 1362 ق.) آخرين فرد روحانى خانواده حجةالاسلام بود.

دومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده ثقةالاسلام است. ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقةالاسلام بزرگ اين خاندان است. وى از شاگردان شيخ احمد احسايى بوده است. فرزند او ميرزا موسى ثقةالاسلام نيز از علماى شيخيّه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقةالاسلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است. او در سال 1330 ق. به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيّه تبريز به شمار مى رفت.

سومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خاندان احقاقى است بزرگ اين خانواده ميرزا محمدباقر اسكويى (1230 - 1301 ق.) مى باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م. 1266 ق.) از شاگردان شيخ احمد احسايى و سيدكاظم رشتى، بوده است. فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسى احقاقى (1279 - 1364 ق.) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيّه است. او كتابى تحت عنوان »احقاق الحق« نگاشت و در آن عقايد شيخيّه را بتفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيّه كرمان و محمدكريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است(2). از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى، ميرزا على، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيّه بودند. هم اينك مركز اين گروه كشور كويت است و رياست آنان را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهى شيخيّه اسكو و ديگر مناطق آذربايجان مى باشد.(3)

ص: 25


1- ر.ك: محمدجواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص266 - 268.
2- ديوان اشعار او با مقدمه و حواشى ميرزا عبدالرسول احقاقى در سال 1388 در چاپخانه شفق تبريز به طبع رسيد. درباره تاريخ خاندان حجةالاسلام از مقدمه اين كتاب نيز استفاده شد.
3- ر.ك: احقاق الحق، ص167 - 223.

شيخيّه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيدكاظم رشتى مى دانند اما در فروع دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند. كرمانى ها از شيوه اخبارى گرى پيروى مى كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند. اما شيخيّه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معقتدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى كنند. البته در عقايد نيز شيخيّه آذربايجان برخلاف شيخيّه كرمان، خود نيز به اجتهاد مى پردازند و آراى شيخ احمد و سيدكاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى كنند. مسأله ركن رابع

يكى از اختلافات شيخيه كرمان و آذربايجان مسأله ركن رابع است. شيخيّه كرمان اصول دين را چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع مى دانند. مراد آنها از ركن رابع، شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى باشد.(1)

همين اعتقاد است كه ميان شيخيخ (كرمان) و بابيه ارتباط ايجاد مى كند. چنانكه در بحث از بابيه خواهيم ديد پس از درگذشت سيدكاظم رشتى، سيد على محمد باب مدعى شد كه شيعه كامل و ركن رابع كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب است اوست. در نتيجه مقام بابيت امام عصر را از آن خود دانست و خود را دروازه اتصال با مهدى موعود معرفى كرد. گر چه او در ادامه كارش مدعى مقام بابيت علم خداوند نيز گرديد، اما شيخيّه آذربايجان بشدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند(2). و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت مى دانند. آنان چنين استدلال مى كنند كه شيخ احمد احسايى در ابتداى رساله »حيوةالنفس« و سيدكاظم رشتى در رساله »اصول عقايد«، اصول دين را پنج اصل مذكور مى دانند و در هيچ يك از كتب و رسايل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است.(3) ادامه دارد

موعود شماره 21

×. برگرفته از كتاب »آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى« تأليف رضا برنجكار.

ص: 26


1- ر.ك: ميرزا عبدالرسول الحائرى الاحقاقى، قرنان من الاجتهاد و المرجعية فى أسرة الاحقاقى.
2- آنان معاد و عدل را از اصول عقايد نمى شمارند، چرا كه اعتقاد به توحيد و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذكر شده است، لزومى ندارد كه اين دو اصل را در كنار توحيد و نبوت قرار دهيم.
3- ر.ك: احقاق الحق، ص167 - 223.

حماسه دينى در ادب پارسى-1

* حماسه دينى در ادب پارسى-(1)

سيدعلى كاشفى خوانسارى اشاره: عشق و ارادت مردم ايران زمين به اهل بيت نبى اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، و بويژه اميرمؤمنان على، عليه السلام، به شكلهاى مختلف تجلى يافته است؛ گاه در قالب نظم، گاه در قالب نثر، گاه در قالب خط و نقاشى، گاه در قالب معمارى و كاشيكارى و گاه...

خلق مجموعه هاى حماسى كه قهرمانان آن، شهسوارانى چون مولا على، عليه السلام، حسين بن على، عليه السلام، و ديگر رادمردان اهل بيت اند نيز به نوعى ترجمان همان عشق و ارادت پايان ناپذير ايرانيان به خاندان پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، است. اما اين شيوه عشق ورزى كمتر براى مردم ما بويژه جوانان شناخته شده است و معمولاً آثار حماسى گمنام مانده اند. سال امام على، عليه السلام، فرصت مغتنمى است براى شناسايى و معرفى اينگونه آثار، باشد تا از بركت عشق خالقان آن به اهل بيت، عليهم السلام، ما نيز در زمره عاشقان درآييم.

ص: 27


1- ر.ك: كتاب محمد بن حسين بن سفيان بزوفرى (خطى)؛ المزار القديم، راوندى (م 573 ق.)؛ المزار الكبير، محمدبن مشهدى (م قرن 6)؛ جمال الاسبوع، سيد بن طاووس، ص553؛ الاقبال بالاعمال، سيد بن طاووس، ص295، ب87، دعا بعد صلاة عيد الفطر؛ مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص446، اعمال سرداب؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج102، ص111؛ زادالمعاد، محمدباقر مجلسى، ب11، زيارت صاحب الزمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه؛ تحيةالزائر، حسين بن محمدتقى نورى (ميرزاى نورى)؛ مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، ص534؛ المراقبات، ميرزا جواد آقا تبريزى، ص186، ف13، فى مراقبات عيد الفطر.

ادبيات ايران چه در دوران باستان و چه در تمدن اسلامى لبريز از نگاه حماسى است و اين حماسه ها عمدتاً در پيوند تنگاتنگ با روح عرفانى و مضامين اعتقادى عامه مردم بوده اند. در گنجينه گهربار، اما ناشناخته ادب فارسى حماسه هاى منظوم دينى كه به دلاوريهاى مولاى متقيان على، عليه السلام، پرداخته اند، فروان اند كه بسيارى از آنها با نام عام »حمله حيدرى« سروده و تدوين شده اند و در مجالس مذهبى، نقالى ها و پرده خوانى ها و در خانه ها و پاى كرسيها سالهاى سال خوانده و شنيده شده اند. برخى از كتابهايى كه با نام حمله حيدرى در تاريخ ادبيات ما قابل جستجو هستند و با مراجعه به بخش نسخه خطى كتابخانه هاى مختلف و فهرستهاى منتشر شده از نسخه هاى خطى و چاپ سنگى يافته ام به اين شرح است:

1. حمله حيدرى سروده باذل خراسانى (م 1124 ق.)، شاعر عهد صفوى. باذل اولين كسى است كه نام »حمله حيدرى« را براى اثر خود برگزيد و معروفترين حمله حيدرى سروده اوست كه البته با مرگش ناتمام ماند. علاوه بر نسخه هاى متعدد خطى در ايران و هند، اين كتاب دوبار نيز با چاپ سنگى منتشر شده است اما تصحيح انتقادى روى آن صورت نگرفته است.

ص: 28

2. حمله حيدرى ميرزا ارجمند آزاد كشميرى كه ده سال پس از باذل سروده شد و كتاب او را تمام كرد. رساله دلگشاى معروف نوشته همين شخص است. نسخه اى خطى از اين كتاب در آستان قدس وجود دارد كه هنوز ميكروفيلم از آن گرفته نشده است. اين كتاب چاپ سنگى هم نشده و مورد تصحيح و بررسى نيز قرار نگرفته است.

3. حمله حيدرى ميرزا ابوطالب فندرسكى كه در قرن 12 هجرى در ادامه ديوان باذل سروده شده و همراه با آن يك بار چاپ سنگى شده اما نسخه اى از آن چاپ را نيافتم، نسخه مستقل خطى آن را در كتابخانه مركزى دانشگاه مطالعه كرده ام.

4. حمله حيدرى راجى كرمانى كه مربوط به دوران قاجار است و مستقل از كتاب باذل سروده شده و دوبار هم در تهران و اصفهان چاپ سنگى شده است. اين منظومه كه پس از كار باذل معروفترين نسخه حمله حيدرى است تنها نسخه اى است كه بخشى از آن توسط دكتر بهزادى اندوهجردى تصحيح و بررسى شده است.

6. حمله حيدرى گل احمد، چاپ لاهور كه در سال 1916 ميلادى در 96 صفحه منتشر شده است.

7. حمله حيدرى سيدعلى پسند بلگرامى (م 1183 ق.) كه تكمله كار باذل است و در هند به سال 1305 ق. چاپ سنگى شده و نسخه اى از آن در كتابخانه هاى شخصى ايران موجود است.

8. حمله حيدرى فقير قهدريجانى كه 1230 ق. سرايش آن خاتمه يافته است و در كتابخانه هاى سلطنتى و شخصى دو نسخه دارد.

9. حمله حيدرى سروده مهدى على خان عاشق هندى كه در »الذريعه« از آن ياد شده اما آن را نديده ام.

بعلاوه حماسه هاى منظوم ديگرى نيز درباره جنگهاى حضرت على، عليه السلام، وجود دارد كه برخى از اين جنگها تاريخى و برخى خيالى و افسانه هاى است. برخى از اين منظومه ها عبارتند از:

ص: 29

1. خاوران نامه محمدبن حسام سروده 830 ق. كه غيرتاريخى است و هفت بار در ايران و هند چاپ سنگى شده و چاپ بسيار نفيسى هم از آن موجود است. ابن حسام سال 875 ق. در قاين از دنيا رفته است.

2. شاهنامه حيرتى سروده 953 ق. درباره جنگهاى پيامبر و ائمه كه شامل 20800 بيت در بحر هزج است كه همزمان با سلطنت شاه طهماسب اول سروده شده و شاعر آن سال 970 ق. در كاشان از دنيا رفته است.

3. غزونامه اسيرى سروده سال 967 ق. درباره غزوات صدر اسلام و اهدا شده به سلطان سليمان عثمانى.

4. اشعار حسين بن حسن فارغ گيلانى در احوال اميرمؤمنان و دلاورى هاى ايشان سروده سال 1000 ق. كه به شاه عباس اهدا شده است. از اين كتاب نسخه هايى در دانشگاه تهران و كتابخانه ملى تبريز موجود است.

5. مجمع البحرين اسيرى در غزوات پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و على، عليه السلام، در قرن 11 هجرى كه نسخه اى از آن در كتابخانه مجلس موجود است.

6. حربه حيدرى (سروده احتمالاً كريم) در سال 1135 ق. كه در دانشگاه لاهور موجود است.

7. جنگنامه آتشى كه افسانه هاى غيرتاريخى درباره جنگهاى اميرالمؤمنين، عليه السلام، است و سال 1188 ق. سروده شده و در آستان قدس موجود است.

8. خداوندنامه ملك الشعرا صبا (فتحعلى خان كاشانى) كه جنگهاى صدر اسلام تا ميانه جنگ صفين را بازگو مى كند و در عهد فتحعلى شاه سروده شده است.

9. صولت صفدرى سروده محب على خان حكمت كه ادامه كار باذل است و سال 1143 ق. سروده شده است.

10. جذبه حيدرى عبدالعلى خان احسن شاعر بنگالى كه 1158 ق. سروده شده است.

11. شهنشاه نامه ميرزا سيدجعفر صافى اصفهانى (م 1219 ق.) جنگهاى پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و مولا على، عليه السلام، را در بر دارد. اين شاعر سال 1219 ق. فوت كرده است.

12. هفتخوان حيدرى سروده عيانى كه »محاربات حيدر كرار« است كه در اوايل قرن سيزده سروده شده و ظاهراً تنها منتخبى از آن در تذكره ها به جا مانده است.

13. خلافت نامه خاموش يزدى درباره وقايع خلافت اميرمؤمنان، عليه السلام، كه در آستان قدس نسخه خطى دارد.

14. يعسوب نامه واقف كه هنوز هيچ نشانى از آن نيافته ام.

15. ارديبهشت نامه سروش اصفهانى (شمس الشعرا) كه به زندگى پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و على، عليه السلام، پرداخته و در زمان محمدشاه قاجار سروده شده و شاعر به سال 1285 ق. از دنيا رفته است.

ص: 30

16. افتخارنامه افتخارالعلماى صبا كه پسر ميرزا محمدحسن آشتيانى مجتهد بزرگ عهد ناصرى است و دو جلد است و تنها جلد دوم آن به اشتباه به نام حمله حيدرى چاپ سنگى شده و جلد اول هم به اشتباه به نام نويسنده ديباچه كتاب مجدالادبا در كتابخانه دانشگاه ثبت شده و هر دو جلد نزد حقير موجود است.

17. غزونامه ميرزا عبدالوهاب قطره چهارمحالى كه مربوط به عهد فتحعلى شاه است و به جنگهاى پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و مولا، عليه السلام، پرداخته و شامل 20000 بيت است.

18. خرم بهشت رضاقلى خان هدايت كه به جنگهاى اميرالمؤمنين، عليه السلام، پرداخته و بخشى از آن در مجمع الفصحاء نقل شده است.

19. غزوات اميرالمؤمنين، عليه السلام، سروده فصيح اصفهانى در قرن 11 هجرى.

20. غزوات النبى سروده محمدامين عبدى در قرن 13 يا 14 شامل 27 غزوه.

21. غزوه خيبر سروده محمدحسن عامى رشتى اصفهانى.

همچنين كتابهايى درباره واقعه غدير به نظم وجود دارد، مثل غديريه محمدنصير فرصت شيرازى مربوط به اواخر دوره قاجار و غديريه ناصرى كرمانى در عهد ناصرالدين شاه.

همچنين متون حماسى به نثر هم درباره مولا على، عليه السلام، وجود دارد مثل شعشعه ذوالفقار نوشته محمدشفيع عادلى حسينى در عهد وكيل الرعايا كه مرحوم گلچين معانى به اشتباه آن را منظومه معرفى كرده است و يا غزوات حضرت على، عليه السلام، نوشته محمدكاظم حسنى حسينى.

البته متون حماسه هاى دينى، به منظومه هاى مربوط به صدر اسلام و رشادتهاى مولاى متقيان محدود نيست. بلكه درباره ساير وقايع مذهبى نيز حماسه هايى وجود دارد كه پس از حماسه هاى مربوط به مولا، عليه السلام، بيشترين فراوانى متعلق به حماسه هاى مربوط به عاشورا و بعد مختارنامه هاست.

برخى حماسه ها درباره عاشورا عبارتند از:

1. شهادتنامه ابن همام شيرازى سروده به سال 903 ق. و مشتمل بر 1200 بيت.

ص: 31

2. مشهدالشهدا از حسين ندايى يزدى كه بر اساس روضةالشهداى كاشفى است و در ده باب در قرن دهم هجرى در قالب مثنوى سروده شده است.

3. حمله حسينى از محسن تقوى سندى شامل ده هزار بيت سروده به قرن 12 هجرى.

4. باغ فردوس از ملااحمد الهامى كرمانشاهى شاعر قرن سيزدهم هجرى.

5. روضةالاسرار از ميرزا محمدعلى سروش اصفهانى در قرن سيزدهم كه به سال 1285 ق. از دنيا رفته و در قالب مثنوى و در 1559 بيت سروده شده است.

6. داستان على اكبر و قاسم سروده محمدطاهر بن ابى طالب به سال 1298 ق.

7. سراج الصدور از فقير قهدريجانى (كه بخشى از آن مربوط به كربلاست) و در سال 1330 ق. سروده شده.

8. صحيفه قاصريه شامل پنج مقتل در چهار هزار بيت سروده قاصر كرمانى شاعر نيمه اول قرن چهاردهم.

9. شهنشاه نامه حسينى از خاموش يزدى شامل هشت دفتر در دو مجلد و شصت هزار بيت.

10. غمكده سروده شخصى به نام وفا كه به محمدشاه قاجار اهدا شده و پس از عاشورا به زندگى امام سجاد، عليه السلام، هم پرداخته است.

11. غمناك سروده عبدالحسين فومنى در عهد مشروطه.

معروفترين مختارنامه ها عبارتند از رساله دلگشا، مختارنامه آرانى كاشانى، مختارنامه برهانپورى، مختارنامه مفتون آذربايجانى، فتحنامه مختار، مختارنامه خاموش يزدى و...

حماسه دينى ديگرى كه بسيار معروف است صاحبقران نامه درباره دلاوريهاى حضرت حمزه سيدالشهداست.

حماسه هاى ديگرى درباره پيامبر اسلام و ساير پيامبران، معجزات ائمه، عليهم السلام،، زندگى حضرت زهرا، عليهاالسلام، زندگى ساير ائمه، عليهم السلام، وجود دارد. همچنين دو حماسه »درّ مكنون« سروده ميرشمس الدين فقير عباسى دهلوى (م 1183 ق.) و منظومه »قريب الفرج در احوال ختم الحجج« اثر طبع خاموش يزدى نجفى در سه دفتر ناتمام و پانزده هزار بيت درباره حضرت ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، شناسايى شده است.

ص: 32

اين متون حماسى به دلايل مختلف داراى اهميت و ارزشى تاريخى، دينى و ملى هستند. اول، نشان دهنده محبوبيت و آميختگى ولايت اهل بيت با زندگى مردم اين ديار هستند. دوم، نگاه و عرق مردم به روح حماسى و عرفانى اميرمؤمنان را به نمايش مى گذارند. سوم، بخش مغفول و فراموش شده اى از تاريخ ادبيات كشور هستند و چهارم، از لحاظ جامعه شناختى و مردم شناسى به عنوان بخشى از فرهنگ و باورهاى عاميانه داراى ارزش اند و پنجم از بعد نمايشى و قصه گويى به عنوان منبعى مهم از تاريخ نقالى و پرده دارى و قصه گويى ايران قابل توجه مى باشند. با اين همه از حدود 30 كتابى كه درباره اميرالمؤمنين نام برده شد تنها 5 عنوان در ايران چاپ سنگى شده اند و امروز كاملاً نايابند و 2 نسخه نيز به شكل منتخب سالها قبل به چاپ سربى و جديد رسيده اند.

متأسفانه امروز اين فرهنگ عميق و عمومى در هجوم رسانه هاى جديد و در دوران مرگ قصه گويى و نقالى كاملاً رو به فراموشى است و متأسفانه با سيطره نگاه محدود علم زده پوزيتيويستى، حتى خانواده هاى مذهبى از بعد حماسى و عرفانى معارف آل الله بى خبرند.

در دوران پهلوى اول كه كار احياء متون رونق گرفت حماسه هاى دينى به دليل نگاه مذهبى و ولايى آن كاملاً مورد بى مهرى قرار گرفت و حتى كتابهاى معروفى مثل رموز حمزه، حمله حيدرى باذل و خاوران نامه تصحيح و چاپ نشد و هر جا هم كه اشاره اى به چنين كتابهايى شد گفته شد كه لبريز از خرافات دينى است و از نظر ادبى بى ارزش هستند. در حالى كه امروز مى بينيم اين حماسه ها با توجه به اينكه براى مردم عوام سروده شده اند نه تنها از نظر ادبى بى ارزش نيستند بلكه شور و حال و جذابيت خاصى دارند كه هنوز آنها را شنيدنى و خواندنى مى سازد.

لذا ان شاءالله اگر خدا توفيق دهد در سه شماره بعدى كه تا پايان امسال (سال اميرالمؤمنين) منتشر مى شود به معرفى تفصيلى چند حماسه معروف درباره مولاى متقيان على، عليه السلام، خواهيم پرداخت.

منابع:

1. حماسه سرايى در ايران، ذبيح الله صفا.

2. فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى، جلدهاى مختلف.

3. فهرست كتب خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، جلدهاى مختلف.

4. حماسه سرايى دينى، احمد گلچين معانى، نشريه آستان قدس رضوى.

5. تاريخ ادبيات فارسى، هرمان اته.

6. تايخ ادبيات استورى.

7. فهرست نسخ خطى كتابخانه سلطنتى.

8. دائرةالمعارف مصاحب.

9. فهرست كتب چاپى خان بابا مشار.

10. سلسله مقالات معرفى كتب چاپ سنگى، دكتر جابر ناصرى، مجله صنعت چاپ.

11. ريحانةالادب نوشته مدرس تبريزى، جلد چهارم.

12. فهرستواره كتابهاى فارسى، نوشته احمد منزوى، جلد سوم.

ص: 33

آه سحر (ادعيه امام عصر ، عجل الله تعالي فرجه)

ادعيه امام عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه

محمد انصارى زنجانى سلام بر يگانه يادگار خداوند در زمين...

درود بى پايان بر حضرت بقيةالله الاعظم حجة بن الحسن المهدى، ارواحنافداه.

خدايا، ظهورش را نزديك فرما، و جهان را به نور قدومش روشن كن. و عدل مطلق را به دست او در سراسر گيتى حكمفرما ساز.

دعاها و زيارتهاى مربوط به ساحت مقدس امام زمان و صاحب اختيار عوالم امكان، بخش مهمى از فرهنگ شيعه را به خود اختصاص داده است. اين گستردگى منشأيى جز اين ندارد كه آن حضرت، خاتم اوصيا و اميد امتهاست. و با امامتى كه تاكنون دوازده قرن از آن مى گذرد، نمونه اى در انبيا و امامان گذشته است.

جمع آورى و تدوين ادعيه و زيارات مربوط به آن حضرت به صورتهاى مختلفى تاكنون انجام شده و دايره وسيعى دارد. در اين نوشته به چند نمونه مشهور آنها اشاره مى شود و با برداشتهاى موضوعى و تلخيصى كه از مضامين آنها شده، آشنايى بيشترى با محتواى اين دعاها پيدا خواهيم كرد.

لازم به تذكر است كه دعا براى وجود شريف امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، در دعاهاى مخصوص به حضرت محدود نمى شود؛ بلكه در زيارات ائمه و اعمال شب و روز جمعه و حتى در دعاهاى نماز و غيره نيز به چشم مى خورد، كه در اين نوشته به آن موارد هم مراجعه شده است.

باشد كه با استمداد از ساحت قدس حضرتش، در آينده بتوانيم بحث جامع و كاملترى در كتابى مستقل، تقديم نماييم. بخش اول

برداشتى از ادعيه و زيارات مربوط به امام زمان،عجّل اللَّه تعالى فرجه، كه بيانگر محتواى آنهاست و آنچه ما بر زبان جارى مى كنيم و بايد به معناى آن توجه كنيم، بخش نخست اين نوشتار است كه بطور خلاصه و فهرست وار تقديم مى شود: دعاهايى كه در مورد خود حضرت است

ص: 34

1. تعجيل فرج و ظهور حضرت

اين مضمون بيش از مضامين ديگر در ادعيه و زيارات آمده است. در دعاها و زيارتهاى مربوط به امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، آنچه بيش از همه به چشم مى خورد. دعا براى تعجيل فرج و مقرر گشتن امر ظهور حضرت از جانب خداوند به عبارتهاى مختلف است. دعا براى تعجيل فرج گاهى به صورت تصريح و گاهى به صورت كنايه است مانند: عزّت مؤمنان و ذلت جباران، منافقان، كفار، معاندان، دشمنان، سلاطين، رقيبان حضرت و آنان كه سعى در خاموش نمودن نور حضرت و از ياد بردن ذكر او دارند.

يارى مؤمنان و سركوب دشمنان توسط حضرت، درخواست چشم روشنى براى معصومين و ذريه آنها و نيز شيعيان، از خداوند كه اشاره به ظهور و فرج است؛ احياى دين و سنت و درستى تغيير يافته هاى قرآن و بازگرداندن احكام تغيير داده شده توسط حضرت، ظاهر شدن نور حضرت و برطرف شدن بدعتها و باطلها.

گسترش عدل و داد به دست حضرت پس از شيوع ظلم و جور، ايجاد رعب و سيطره براى حضرت پس از ظهور، نشر علم و پاكسازى جهان از ضلالتها توسط حضرت، برطرف شدن تمامى مشكلات و غمهاى مؤمنان توسط حضرت، استقرار امنيت در همه جا توسط حضرت، هدايت تمامى بندگان به آن حضرت، جمع و يگانگى احزاب و فرقه هاى مختلف توسط حضرت و...

ص: 35

2. دعا براى سلامتى حضرت

در دعا براى سلامتى امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، نيز گاهى تصريح به سلامتى و حفظ حضرت شده و گاهى به صورتهاى ديگر آمده است. از نمونه اين دعاها دفع حسد و شر حيله گران و ظالمان و جباران از حضرت است. سلامهايى كه به حضرت داده شده بسيار زياد است و همه حاوى مضامين بالا از عقايد شيعه در مورد آن حضرت و صفات و خصائص و ديگر جوانب او است. اين سلامها همه به منزله دعا براى سلامتى حضرت بوده و نيز اداى احترام و عرض ادب خدمت اوست.

در اين سلامها اشاره شده كه تحيتى از جانب خود انسان و نيز درخواست از خداوند است كه سلام جميع مؤمنين و مؤمنات از شرق و غرب عالم را به او برساند، حفظ حضرت از هر طرف و از هر جهت، حفظ پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و ائمه، عليهم السلام، به آن حضرت و درباره آن حضرت، دعا براى طول عمر و زينت زمين به بقاء حضرت به عبارات مختلف.

صلواتهايى كه در ادعيه و زيارات نسبت به حضرت آمده به انواع و اقسام و عبارات مختلف است و اكثراً همواره با صلوات بر پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، ديگر معصومين، عليهم السلام، آمده است. دعاهايى كه در ارتباط غيرمستقيم با حضرت است

1. دعا براى دوستان و ياوران و خدام آن حضرت

دعا براى دوستان و ياوران و زائرين حضرت نيز در ادعيه و زيارات به چشم مى خورد. مضامينى از قبيل كمك خواستن از خداوند و يارى حق تعالى براى آنها دعا براى اينكه خداوند آنها را دوست بدارد.

ص: 36

2. دعاهاى شخصى كه در رابطه با حضرت براى خود دعا مى نماييم

در ادعيه و زيارات مضامينى آمده كه دعا براى خود انسان در رابطه با امام زمان،عجّل اللَّه تعالى فرجه، است. از نمونه هاى آن موارد زير است:

از اعوان و انصار و ياران و ملازمان و محافظان و تابعين و دوستان و خونخواهان و خالصان و پيشروان در اداى اوامر حضرت و راضى و تسليم بودن نسبت به آن حضرت، از منتظران ظهور و فرج حضرت بودن، محشور گشتن در زمره آن حضرت و زير پرچم حضرت، در قيامت از ياران حضرت بودن، توفيق اداى حقوق آن حضرت، درك ظهور و زمان پس از ظهور حضرت و بازگشت و زنده شدن در صورت مرگ قبل از ظهور.

خداوند رأفت و رحمت و دعاهاى خير حضرت را به ما برساند، نماز ما را بخاطر او قبول كند، دعاى ما را به او مستجاب فرمايد، گناهان ما را به او ببخشد، رضايت او را بر ما منّت نهد، ما را به او ببخشد، رضايت او را بر ما منّت نهد، ما اجتهاد در طاعت او داشته باشيم و اجتناب از معصيت او كنيم.

برآوردن حوايج بخاطر او، توفيق زيارت حضرت به انواع آن و با عبارات مختلف، ثبات در متابعت حضرت و يقين در زمان غيبت بر وجود آن حضرت و مسأله ظهور، گرفته نشدن ياد او از ما، توفيق دعا براى حضرت، برطرف شدن شك و شبهه، دفع بلا از ما بخاطر آن حضرت.

آنچه آل محمد، صلّى اللّه عليه وآله، را خوش آيد و آنچه دشمنانشان از آن حذر كنند از ما ببينند، خداوند ما را به محبت او منتفع سازد، دعا براى عود به زيارت حضرت، دورى از شكّ و شبهه در مورد حضرت و داشتن خلوص، دورى از كسالت و بيكارى، سلامتى در امتحان الهى، نرمى و خضوع باطنى براى ولى امر خداوند، صبر در زمان غيبت و عجله نداشتن در امر ظهور.

ص: 37

3. دعا عليه دشمنان حضرت

در ادعيه و زيارات دعا بر عليه دشمنان و خواركنندگان حضرت نيز آمده است. مضامينى از قبيل خوار شدن خوار كنندگان (خاذلين) حضرت، دعا عليه انواع دشمنان حضرت، دعا براى اينكه خداوند دشمنانش را دشمن بدارد.

در ادعيه و زيارات مربوط به حضرت مضامين ديگرى نيز آمده كه به آنها اشاره مى شود:

1. شكواى دل با خداوند و امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، از دشواريهاى زمانه و طولانى شدن غيبت و استغاثه به آنها، كه اكثراً با مضامين بالا و بصورت خطابى است، و گاهى كلماتى از قبيل »الغوث« و »ادركنى« و »العجل« آمده است.

2. بيان فضائل و خصائص مظلوميت اهل بيت، عليهم السلام، و بخصوص امام زمان،عجّل اللَّه تعالى فرجه.

3. شهادت به اعتقادات درباره حضرت؛ از قبيل طول عمر حضرت و رجعت و عدل جهانى كه به دست او تحقق مى يابد.

4. تجديد بيعت و اعلام آمادگى براى جانفشانى و اطاعت از اوامر آن حضرت. بخش دوم

برشمردن دعاها و زيارات مربوط امام عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، و ذكر منابع آنها و فشرده اى از محتواى هر يك، بخش دوم اين نوشتار را تشكيل مى دهد.

ص: 38

1. دعاى ندبه

دعاى ندبه از اعمال سرداب مقدس امام زمان،عجّل اللَّه تعالى فرجه، و نيز از اعمال عيد فطر و روز جمعه است، و خواندن آن در همه اوقات مناسب است.

اين دعا گر چه مربوط به امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است، ولى مى توان گفت يك دور عقايد تشيع در آن آمده است.

در اين دعا ابتدا توحيد و سپس نبوت انبياء، صلوات الله عليهم، و پيامبر و بعد مسأله وصايت اميرالمؤمنين، عليه السلام، و فتنه هاى پس از پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، آمده و پس از اشاره اى به ائمه، عليهم السلام، موضوع امام زمان،عجّل اللَّه تعالى فرجه، آورده شده و درباره غيبت و ديگر جوانب مربوط به آن حضرت در قالب شكواى دل خطاب به حضرت آمده است و در آخر هم دعاهايى بسيار مختصر و جامع آمده است.

142. دعاى عهد

از امام صادق، عليه السلام، روايت شده كه فرمودند:

هر كس چهل روز صبح هنگام، دعاى عهد را بخواند از ياران قائم ما است و اگر قبل از ظهور آن حضرت از دنيا برود خداوند او را در زمان ظهور از قبر بيرون مى آورد كه در خدمت حضرت باشد. خداوند به هر كلمه اى از اين دعا هزار حسنه عطا فرمايد و هزار گناه محو مى نمايد.

دعاى عهد ابتدا خداوند را به اسامى و صفات مى خواند و بعد صلوات بر امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است. سپس دعاهايى در مورد آن حضرت و فرج او و نيز حضور ما در زمان حضرت و ديدار روى حضرت دارد.(1)

ص: 39


1- ر.ك: مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص235، 236؛ بحارالانوار، ج53، ص95، ح111؛ ج102، ص111؛ مفاتيح الجنان، ص539 - 540.

3. زيارت آل ياسين

اين زيارت توقيعى است كه از ناحيه مقدس امام عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، صادر گشته و حضرت مى فرمايند:

هر گاه خواستيد به ما توجه پيدا كنيد همانگونه كه خداوند فرمود بگوييد: سلام على آل ياسين...

اين زيارت بسيار معتبر و پرمحتوى است و مى توان گفت: خلاصه اى از عقيده هر شيعه در زمان غيبت است و آنچه يك شيعه بايد در زمان غيبت بداند در آن آمده است.

در اين زيارت ابتدا سلامهاى متعددى با مضامين بالا، خطاب به امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، آمده و سپس حضرت را براى عقايد قلبى خود از اقرار به ائمه، عليهم السلام، و ديگر عقايد تشيع شاهد مى گيرد.

در دعاى بعد از زيارت آل ياسين هم پس از صلوات بر پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، دعاهايى در مورد دعا كننده دارد و بعد صلوات بر حضرت حجت، عجّل اللَّه تعالى فرجه، با القاب مخصوص است و بعد دعاهايى در مورد حفظ و فرج و تأييد و ظهور حضرت و درباره شيعيان آمده است.(1)

4. زيارت حضرت در حرم سامرا

زيارتى است كه شهيد در مزار خود و نيز ابن مشهدى در المزار الكبير آورده اند:

هنگامى كه از زيارت دو امام در سامرا فارغ شدى بر در حرم امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، بايست و بگو: السلام عليك يا خليفةالله و... سپس بر در سرداب غيبت بين دو درب بايست در حالى كه...

ص: 40


1- ر.ك: الاحتجاج، طبرسى، ج2، ص316 - 318؛بحارالانوار،ج53،ص171،ح57؛ج94،ص3؛ ج102،ص81،ح1؛مفاتيح الجنان،ص525-523.

اين زيارت ابتدا سلامهاى متعددى با مضامينى بسيار سنگين دارد كه حاوى فضائل و خصايص حضرت و پاره اى از اعتقادات شيعه است و بعد شهادت به جوانب مختلف حضرت و مطالبى در مورد ظهور و بعد از ظهور خطاب به آن حضرت است و در آخر صلوات بر پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و آل آن حضرت و دعا براى تعجيل فرج به چند شكل و براى يارى خداوند بوسيله حضرت و احياى دين توسط حضرت و ايجاد امنيت توسط حضرت و برپايى عدل و برطرف شدن ظلم توسط حضرت است و به صلوات ختم مى شود.(1)

5. زيارت امام زمان، عليه السلام، در سرداب مقدس

زيارتى است كه شهيد در مزار و ابن المشهدى در المزار الكبير آورده اند كه هنگام داخل شدن در سرداب خوانده مى شود و بعد از زيارت دوازده ركعت نماز دارد و بعد دعاى »الهى عظم البلاء...« خوانده مى شود.

اين زيارت هم سلامهايى بسيار جامع و كامل دارد كه غير از معصوم، عليه السلام، ديگرى نمى تواند آن كلمات را بيان فرمايد و در آخر حضرت را بر عقايد قلبى خود شاهد مى گيرد و دعايى كوتاه در آخر دارد، و پس از آن نماز و صلواتى با عباراتى سنگين براى حضرت آمده است.(2)

6. صلوات بر امام زمان

صلواتى است شامل درود بر آن حضرت و دعا براى ظهور او به عبارتهاى مختلف و همچنين دعا براى بعد از ظهور حضرت است كه همان كارها و برنامه هاى حضرت است.6

7. زيارت حضرت پس از نماز صبح

ص: 41


1- ر.ك: المزار الكبير، ابن مشهدى، ص194 - 196؛ مزار شهيد، ص62 - 63؛ بحارالانوار، ج102، ص116 - 118؛ مفاتيح الجنان، ص526 - 529.
2- ر.ك: المزار الكبير، ابن مشهدى، ص196؛ مزار شهيد، ص64 - 65؛ مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص228، 229؛ بحارالانوار، ج102، ص101 - 109؛ مفاتيح الجنان، ص529 - 531.

زيارتى است كه هر روز پس از نماز صبح خوانده مى شود. در اين زيارت از خدا طلب صلوات بر حضرت از سوى جميع مؤمنين مى نمايد و همچنين تجديد بيعت با حضرت و دعا براى خود كه از ياران حضرت و اطرافيان و نگهبانان و شهيدان در ركاب حضرت باشيم.(1)

8. دعا در زمان غيبت

دعايى است كه در زمان غيبت خوانده مى شود و به گفته شهيد و ابن مشهدى از ناحيه خود حضرت وارد شده و اين دعا بعد از اعمال سرداب نيز خوانده مى شود.

در اين دعا ابتدا شكايت به خداوند از زمان غيبت آمده و پس از صلوات دعا براى فرج و استغاثه به پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، و بعد استغاثه به امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است.(2)

9. زيارت امام زمان، عليه السلام، در روز جمعه

زيارتى است كه در روز جمعه (كه روز ظهور امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، خواهد بود) وارد شده است.

اين زيارت ابتدا سلامهايى است متعدد كه همه حاوى صفات و خصايص و فضايل حضرت و گاهى حاوى دعاى براى فرج و ديگر جوانب حضرت است و سپس ذكر صلوات آمده و دعا براى خود كه از منتظران و ياران و شهيدان و دوستان حضرت باشيم. بعد از آن خطاب به حضرت درد دل و شكوايى دارد.(3)

ص: 42


1- ر.ك: مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص228، 229؛ بحارالانوار، ج102، ص110؛ مفاتيح الجنان، ص538 - 539.
2- ر.ك: المزار الكبير، محمد ابن مشهدى، ص196؛ مزار شهيد، ص64، 65؛ بحارالانوار، ج102، ص119؛ مفاتيح الجنان، ص531 - 532، شبيه آن در ص115 - 116، و نيز دعاى بعد از نماز امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، در بحارالانوار، ج91، ص190، و مفاتيح الجنان، ص45 - 46.
3- ر.ك: بحارالانوار، ج102، ص215؛ مفاتيح الجنان، ص59 - 60.

10. دعا براى حضرت در شب نيمه شعبان

دعايى است كه در شب نيمه شعبان خوانده مى شود. در اين دعا خداوند را بحق مولود نيمه شعبان قسم مى دهد و القاب و فضايل حضرت و بعد صلوات بر حضرت آمده و دعا براى حضور در ظهور حضرت و از ياران آن حضرت بودن و در آخر صلوات بر ايشان و لعن بر دشمنان ايشان ذكر شده است.(1)

11. دعا براى امام زمان، عليه السلام، در روز جمعه

اين دعا در اصل صلواتى است كه در اعمال روز جمعه وارد شده است. ابتدا صلواتهايى بر پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، و ائمه، عليهم السلام، و بعد صلواتى بر همه معصومين، عليهم السلام، است. سپس صلوات بر امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است و بعد دعا براى طول عمر حضرت و حفظ حضرت از انواع شرور و دعا براى رعيت و شيعيان حضرت و دعا براى فرج و ظهور حضرت به انواع مختلف و در آخر صلواتى بر پنج تن، عليهم السلام، و امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، آمده است.(2)

12. دعا براى امام زمان، عليه السلام، در سرداب مقدس

اين دعا از امام رضا، عليه السلام، نقل شده و در اعمال سرداب مقدس آمده است. ابتدا دعا براى سلامتى حضرت با القاب خاص آمده و حفظ از شرور و تأييد آن حضرت از جانب خداوند و دعا براى فرج و ظهور حضرت و انواع دعا عليه دشمنان امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، و اقرار به صفات حضرت و دعا براى خود نسبت به حضرت و نيز دعاهايى كلى براى خود انسان و در آخر صلوات بر ائمه، عليهم السلام، و اقرار به فضايل و خصايص اهل بيت، عليهم السلام، آمده است.(3)

ص: 43


1- ر.ك: الاقبال بالاعمال، سيد بن طاووس، ص705 - 706؛ مفاتيح الجنان، ص59 - 60.
2- ر.ك: الغيبة، شيخ طوسى، ص177؛ جمال الاسبوع، سيدبن طاووس، ص494 - 504؛ بحارالانوار، ج52، ص17 - 22، ج94، ص181؛ مفاتيح الجنان، ص51 - 53.
3- ر.ك: المصباح، كفعمى، ص548؛ مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص226، 227؛ جمال الاسبوع، سيد بن طاووس، ص506 - 511؛ بحارالانوار، ج95، ص330، ح4؛ ج102، ص111؛ بحارالانوار، ج95، ص332، ح5؛ مفاتيح الجنان، ص541 - 543.

13. دعا براى امام زمان، عليه السلام، در زمان غيبت

دعايى كه ابوعمرو، عثمان بن سعيد عَمرى، اولين نائب از نوّاب اربعه زمان در غيبت صغرى خوانده و ابوعلى محمدبن همام شنيده و او را امر نموده كه اين دعا را بخواند، و سيد بن طاووس نيز فرموده كه ما اين دعا را از فضل خدا مى دانيم.

در ابتداى اين دعا جمله »اللهم عرّفنى نفسك...« آمده و سپس به پيامبر، صلّى اللّه عليه وآله، و ائمه، عليهم السلام، شهادت داده و بعد دعا براى سلامتى امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، و دعا براى طول عمر حضرت است و در همه اينها معارف بالايى درباره آن حضرت آورده است.

سپس دعا براى خودمان از قبيل يقين و حالت انتظار و تسليم در مقابل حضرت و از ياران حضرت بودن آمده است. بعد از آن دعا براى فرج و لعن بر دشمنان حضرت و دعا براى بعد از ظهور حضرت و صلوات بر ائمه، عليهم السلام، و سپس شكايت از زمان و دعا عليه دشمنان حضرت و نيز تحقق يافتن تمام خوبيها توسط حضرت آمده است.(1)

اميد است اين مختصر انس دلهايى باشد كه در عصر غيبت، انيسى جز مولايشان براى دل خود ندارند و با آنچه بعنوان خطاب با حضرت ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، بر زبان مى آورند، از اعماق وجود آن محبوب دلها را دعا كنند و از دور و نزديك سلامش نمايند و بر او درود فرستند.

ص: 44


1- ر.ك: كمال الدين، شيخ صدوق، ج2، ص190؛ مصباح الزائر، سيد بن طاووس، ص220 - 223؛ جمال الاسبوع، سيد بن طاووس، ص521 - 529؛ بحارالانوار، ج53، ص187، ح18؛ ج5، ص327، ح3؛ ج102، ص89؛ مفاتيح الجنان، ص588 - 591.

شهر گنبدهاى فيروزه اى

گزارش گونه اى از محافل انس و ذكر مهدوى هفتگى در شهر اصفهان

محمود مطهريان

يكى از بلاد مهدوى دنيا شهر اصفهان است. در كمتر شهرى مى توان به اين حد عطر حضرتش را استشمام نمود. آرى صبحهاى جمعه كه دهها و صدها جلسه قرائت دعاى ندبه در جاى جاى و كوچه كوچه و مسجد مسجد شهر برپا مى شود، بايد آمد و به دنبال يوسف گم گشته حضرت زهرا، عليهاالسلام، بود كه پاسخگوى كدام جمع گشته است.

يكى از زيباترين ميعادگاههاى موعوديان را مى توان دوشنبه شبها در مسجد كمرزرين واقع در ميدان قيام (سبزه ميدان) يافت. كلاس اخلاق حضرت آيةالله ناصرى، كه از سالها پيش بر محور اخلاق اسلامى و گفتمان مهدويت دور مى زند محفل انسى است كه عاشقان دلباخته حضرتش همراه با استاد خويش با نداى »يابن الحسن« ايشان مرواريدهاى پرقيمت خويش را به جريان مى اندازند و بستر گونه ها را به نور ولايتش سرسبز و خرم مى كنند. آيةالله ناصرى كه از شاگردان مبرز مرحوم آيةالله نجفى قوچانى و حداد (جانشينان مرحوم آيةالله قاضى، رحمةالله عليه) هستند هم خود از شيفتگان و دلدادگان حضرت حجت، عليه السلام، هستند و هم تمام آنها را كه با ايشان در ارتباطند را به اين سمت و سو سوق مى دهند. شايد بتوان ادعا كرد غيرممكن است كسى با ايشان تماس بگيرد يا به ديدارشان برود و از ايشان توصيه و مطلبى طلب كند و ايشان در كلامشان صحبتى از حضرت به ميان نياورند و مستمع و مخاطب را متوجه ايشان نكنند.

خوش جلوه ترين و بارزترين نمود موعودى بودن اصفهانيان را شايد بتوان سه شنبه ها در شهر قم مسجد جمكران دانست. خيل عظيم و باشكوه كاروانهاى اصفهانيان كه به قصد زيارت حضرت فاطمه معصومه، عليهاالسلام، و مسجد جمكران به اين ديار آمده اند چنان چشم نواز است كه هر بيننده اى را مات و متحير و مبهوت مى كند كه در دورانى كه عصر غفلت و خودفراموشى انسانهاست آيا ممكن است امامى غائب از ديدگان نابينايان و كورقلبان تا اين حد عاشق و شيفته و دلبسته داشته باشد؟ مى توان ادعا كرد از مجموع كليه افرادى كه سه شنبه ها به قم و جمكران به قصد زيارت مى روند نيمى و يا حتى بيش از آن را اهالى شهر اصفهان تشكيل مى دهند. كه وقتى دعا تمام مى شود و اتوبوسها قصد اوطان خويش را مى كنند مسير قم اصفهان را تا چند كيلومتر اتوبوسهاى زوار مهدوى زينت مى بخشند.

ص: 45

× × ×

چهارشنبه شبها حلقه ذكر رزمندگان اسلام (هيأت محبّان حضرت زهرا، عليهاالسلام) در مسجد آقاعلى بابا واقع در خيابان حافظ با سخنرانى جناب حجةالاسلام والمسلمين سيد ابوالحسن مهدوى، كه از نمايندگان مجلس خبرگان مى باشند، تشكيل مى شود. با همان دو موضوع اخلاق اسلامى و مهدويت كه طعم شيرين »آل ياسين«ها و »يابن الحسن«هاى اين جمع را جز آنان كه در اين محفل شركت نموده اند حتى توان تصورش را ندارند چه رسد به فهم و درك آن.

جمعى از موعوديان در شبهاى جمعه در مسجد حكيم واقع در خيابان حكيم جمع شده و پس از آنكه با سخنان دفرقيمت حضرت آيةالله مظاهرى، استاد معظم اخلاق و شاگرد مبرز و شناخته شده اخلاقى حضرت امام، رحمةالله عليه، قلب و درون خويش را صفا و جلا دادند با دعاى نورانى و روحانى كميل روح و جان خويش را پرواز مى دهند. چرا كه نه؟ دعاى كميلى كه با صداى حزين و پرسوز عاشق و دلسوخته امام عصر، عليه السلام، جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى مهدوى قرائت شود و در ميان آن هم حكايت يكى از تشرف يافتگان به بارگاه حضرتش زينت بخش محفل گردد حقيقتاً هر دلباخته اى را تا در كوى دلبرش پرواز داده و در قلب او جايش مى دهد و او را قلب خويش منزل.

يكى از دهها و صدها جمع باصفايى كه صبحهاى جمعه براى قرائت دعاى پرفيض و شور ندبه در فراق و هجران حضرت حجة، عليه السلام، در اين شهر برگزار مى شود در همان مسجد آقاعلى بابا با صداى دلنشين آميخته با اشكهاى روان حاج آقا مهدوى است كه آنچه بر گونه هاى دلدادگان به جريان مى افتد و قلبهاى پرزخم ايشان را پرالتهاب مى كند را جز قطب عالم امكان و امام عصر و زمان، عليه السلام، را تون و تاب خريداريش نيست چرا كه »قدر گوهر گوهرى داند.«

ص: 46

ظهر جمعه كه عرصه هاى نماز موعد و ميعاد عاشقان الله است، موعوديان اين شهر براى اينكه حتى در اين صحنه پرشور حضور اسلامى هم به ياد محبوب خويش باشند و متذكر حضرتش، در نماز جمعه شاهين شهر اصفهان جمع مى شوند تا از صحبتهاى نغز و پرمغز جناب حجةالاسلام و المسلمين شيخ عبدالقاسم شوشترى كه از شاگردان مرحوم علامه طباطبايى، رحمةالله عليه، مى باشند و يا امام جمعه موقت جناب حجةالاسلام و المسلمين مهدوى بهره مند شوند تا همراستا با آگاهى سياسى و اجتماعى در اين عرصه بر عشق و حب و محبت خويش به حضرتش بيفزايند و با صحبتهاى اخلاقى پربار ايشان با صفاى بيشتر به مهدوى شدن و مهدوى پرورى بپردازند.

جمعه شب هم جلسه ديگرى براى پرورش روح جمع عاشقان حضرتش در حسينيه خوردآزاد واقع در خيابان شريف واقفى تشكيل مى شود كه چشم نواز هر كسى كه وارد آنجا مى شود اين نوشته و تابلوست كه: »يوم ندعوا كل اناس بامامهم؛ اى خوش آن روز كه همگى به دنبال مهدى خوانده شويم«.

منتظران حضرت مهدى، عليه السلام، هر هفته در مجموعه فرهنگى حضرت زهرا، عليهاالسلام، از سخنان محققانه و انديشمندانه جناب حجةالاسلام و المسلمين سعيد معمار منتظرين، كه انديشه و افكار و سيره و گفتار و منش استاد شهيد مرتضى مطهرى با گوشت و خون ايشان آميخته گشته، بهره مند مى شوند. موضوعات مورد بحث در اين جلسه به گستردگى آثار استاد شهيد است؛ ليكن جلسات عزادارى و دعا براى حضرتش زينت بخش همه جلسات مى باشد و دستهاى بلندشده به دعا و اشكهاى روان از هجر روى حضرتش را بايد آمد و ديد تا بتوان درك كرد كه دلدادگى و شيفتگى به چه معناست و دلباخته در اوج تمايلات شهوانى جوانى چگونه است و كيست.

ص: 47

جلسات و حلقه هاى ذكر و انس موعوديان در اين شهر زيبا محدود به آنچه گفته شد نمى شود و تنها مهدويان و عبدالقائم هايى كه در بالإ؛ نامشان آمد به معمارى منتظرين حضرتش در راستاى ناصرپرورى براى ايشان نمى پردازند. آرى در شهرى كه طلابش جلسات درس و بحث و ذكر و مباحثه و... خويش را با دعاى فرج و اشك و تمناى وصال حضرتش شروع و ختم مى كنند، چونان عزيز از دست دادگان در اعتكاف و ليالى قدر و ديگر مراسم اتصال با ذات ذوالجلال، با چشمانى خونبار و ضجه هاى بسيار و بر سينه و سر كوبان از ذات مقدسف الله، جلّ اسمه، تعجيل در ظهور و فرج حضرتش را مى طلبند.

با توجه به آنچه در بالا آمد آيا ستم نيست كه صرفاً به چشم يك شهر زيباى سياحتى در اصفهان نگريست.

شايد خواننده عزيز گمان مى كند تهيه كننده اين مطالب قصد ترويج روحيه ناسيوناليسم و مليت گرايى داشته است؛ اما آنچه مسلم است موعوديان نه تنها چنين تصورى نمى كنند بلكه شاد گشته و مسرور كه اگر روزى گذرشان به اين ديار افتاد حتى اگر با جمعى غافل از جمال حضرتش بودند مى دانند چگونه آب بر آتش درونى وجود بريزند و بر عطش خويش بيفزايند شايد كه توفيق لقاء آن رخ بى مثال و دلربا را بيابند و اين مطالب نوشته شد در اين راستا كه:

نوريان مر نوريان را جاذبند

ناريان مر ناريان را طالبند

ص: 48

باز هم نامه

رضا بابايى

دوباره سلام. دوباره اشك. دوباره مرگ را نازكشيدن. دوباره...

كاش اينجا بودى. همين جا؛ زير همين سقف. رو در رو. مثل آن وقتها كه پدربزرگ مى نشست و در جنب و جوش ما گم مى شد.

اينجا هوا بارانى است. شايد باران... شايد برف... شايد هيچ كدام. اگر برف باشد، بهتر است. باران، وقتى به زمين مى رسد، همه جا را فقط خيس مى كند؛ همين. برف اما رنگ و بوى زمين را عوض مى كند. برف، جاى پاى آدمها را نگه مى دارد؛ زود آنها را فراموش نمى كند.

از برف و باران بگذريم. چه كار مى كنى با تنهايى، با غريبى، با بى وفايى هاى ما؟ راستى چرا دائم از اين شهر به آن شهر مى روى؟ نگران نامه هايم نيستم كه مبادا به دستت نرسد؛ مى دانم نامه هايى كه نشانى شان توى پاكت، بعد از سلام نوشته شده باشد، حتماً - و خيلى زود - چشمهاى تو را زيارت خواهند كرد. اما دلم مى خواهد بدانم چرا يك جا نمى مانى؟ يك روز مى گويند مكه اى، يك روز خبر مى آورند كه در مدينه ديده شده اى، يك روز كربلايى ها را ذوق زده مى كنى. يك روز بوى تو را كه در مسجد كوچك و قديمى محله جا مانده بود، شناسايى مى كنند. فكر مى كردم فقط ما آرام نداريم. گويا تو از ما ناآرامترى.

نمى خواهم گلايه كنم، چون اصلاً دل و دماغ اين كار را ندارم، ولى باور كن به ما خيلى سخت مى گذرد. سخت نيست بى تو در ميان دشمنان تو بودن؟ سخت نيست ناز هر نازيبايى را كشيدن و پاى هر علف هرزه اى، جوى عمر بستن!؟ سخت نيست تبديل عروسى ها به عزا، فقط به جرم اين كه جوانهاى ما، نشانى شادى را از غم گرفته اند و فقط به اين اتّهام كه در راه مدرسه به گداى شهر سلام نگفته اند؛ سخت نيست تنها راه گريه كه از گلوى ما مى گذشت، به فرمان بغض بسته باشد؟ آخر چقدر تنهايى؟ چقدر دلتنگى؟ چقدر جمعه هاى دلگير؟ چقدر خنديدن به روى آنان كه گريه تو را نمى شناسند و عكس سياه و سفيد خود را در اشك رنگين تو نمى بينند؟

ص: 49

ديروز براى خريد كفش به بازار رفتم. چها كه نديدم! مردى فرياد مى زد: »بياييد! بياييد! از اين انگورهاى من كه با حبه اى شما را به معراج بى عارى مى برد، بخريد، بخوريد و بنوشيد.« يكى دستهايش را به هم مى زد و كتابهايش را به رخ ما مى كشيد و مى گفت: »دست خالى نرويد!" بخريد و بخوانيد كتابهاى مرا كه هر برگ آن صحنه صد عشق كاغذى است« يكى را خريدم و دوبار نه سه بار، خواندم. راست مى گفت بيچاره! پر بود از عشقهايى كه يخهاى قطب جمود را شرمنده مى كرد. كفش را فراموش كردم. يك هديه براى تو خريدم. نمى گويم چه خريدم. ولى به فروشنده آن گفتم: اگر نپسنديد، پس مى آورم. گفت: از قول من به او بگو: »اگر اين را نپسندى بايد به دوستانى در مريخ، اميد ببندى. ما زمينى هستيم و هديه هاى زمينيان، بيش از اين نمى تواند بود.« آن هديه بى ارج و مجد را در كاغذهاى همان كتاب پيچيدم. چون مى دانم براى پاره كردن آن كاغذهاى كاهى هم كه شده، نگاهى به هديه من خواهى كرد.

مى خواهى دو سه سطرى هم از حال ما بدانى؟ اقبال گم شده است. مستى، ذوقى ندارد. باده هاى جام خوشايندى، همه آبگونند. بى طعم و بى بو. آنقدر قلب و دغل فراوان شده است كه گويى روز داورى از باور مردم قهر كرده است. بعضى هنوز چشم به راه معجزه بخت اند و شانس مى پرستند. همه اتفاقات مهم زندگى ما، در خانه سالمندان مى گذرد. اين را هم بگويم كه جديداً مرگ خيلى خوش سليقه شده است. نمى دانى چه نازى مى كند. هميشه ديرتر از اجل مى رسد و زودتر از آرزوها. در شهرى كه ما زندگى مى كنيم بچه ها را از روى رنگ لباسهايشان مى شناسند و جوانها را از خيابانى كه در آن بالا و پايين مى روند. اين جا همه دست به كار شده اند كه روى عكس تو، آگهى هاى تبليغاتى بچسبانند.

ديوارهاى شهر، همگى برگهاى يك كتاب اند: خودآموز خودكشى. من نديدم فيلمى كه زنگ آن را براى تو - يا حتى من - به صدا درآورده باشند. اين جا همه در جنب و جوش اند، كه تو را فراموش كنند؛ باز هم نمى خواهى بيايى؟

ص: 50

بزرگترين درد عالم

مهدى قزلى

در پس پرده اى مواج از حرارت، رشته اى از انسانها در دوردستها به نقطه اى سياه انجاميده و او در ابتداى آن بود. ترازوى سرنوشت در برابرش بازى مى كرد و كفه ها خيل چشمها را با خود بالا و پايين مى برد. سياه جامگان عذاب و سفيدپوشان رحمت اطراف ترازو قرار گرفته بودند و گروه گروه مأمور مى شدند؛ گاهى از جانب راست و گاه از چپ. درياى كبود آسمان توفانى، امواج خروشان آتش را به سينه مى كوفت و مى رفت تا زمين را در كام خود فرو برد. استخوانهاى سوخته، بازماندگان جنگف پاهاى برهنه با ريگهاى تفته بيابان بودند.

رشته، در تلاطم گردبادهاى سوزان موج مى زد و گهگاه پاره مى شد. زخمف دو راهى كه دل صحرا را شكافته بود در دورترها بر هم آمده بود. تمام تنش مى لرزيد. لايه هايى از عرق غوغاى آسمان را پوشش اندامش كرده بود. كوير زبانش دائم در هواى داغ بازدمش مى جنبيد. قلبش ديوانه وار به ديوار سينه مى كوبيد. چشمهاى خونين در كاسه هايشان با سكون ترازو از حركت باز ايستادند. با اينكه پرونده اش قطور بود ولى ترازو سبك نشان مى داد. كمى تأمل و بعد...

صدايى در آسمان پيچيد: بگيريدش، زنجيرش كنيد، ببريدش.

صدا دلهره را تا سرحد مرگى دوباره در وجودش پيش برد. گوشهايش صداى سوتى ممتد را مى شنيدند و سرش زنگ مى زد. پرده چشمانش سياه شد. حالش به هم خورد. زانوهايش خم شدند و افتاد. صدا در گلويش خفه شد. لرزش بدنش كلمات فرارى از حنجره را مى دريد. به دنبال صدا به هر سو سر مى كشيد. چهار دست و پا روى زمينهاى داغ بيابان خود را به اين سو و آن سو مى كشيد و در شيشه گداخته آسمان صاحب صدا را جستجو مى كرد. ضجه مى زد، موهايش را مى كند، قسم مى خورد، اشكهايش در شيب تند گونه هاى بيرون زده اش ناپديد مى شد. سكوت همچنان برقرار بود. نسيمى داغ وزيدن گرفت و مهره خفقان را در گلويش باقى گذاشت. گروهى از سياه جامگان پيش آمدند. هر گامشان بر ضجه هايش مى افزود و استخوانهايش را خردتر مى كرد بدنش به لباسى سياه، بافته از

ص: 51

شكسته شمشيرهاى آخته،، پاره و چاك شد. از انتهاى سينه اش ناله اى خفيف بلند شد و در خم و راستاى گلويش گم شد. گرداب نابودى ذرات وجودش را مى مكيد. مقاومت بر صليب تسليم كشيده شده بود. به دستور سياه جامگان بزحمت نيم خيز شد. ستون دستهايش بنايى متزلزل را نمايان كرد. سرش پايين افتاده بود. بستر ناله ها رو به خشكى مى رفت. زنجيرهاى آتشين آن بناى لرزان را ويران كرد و صورتش را با خاك آشنا. ريگها، بى رحمتر از هميشه به چشم و دهانش يورش بردند و خونى كف آلود بيرون زد. زنجيرها مانند گرسنگان گوشت تنش را مى خوردند و فرو مى رفتند و چرك و خونى جوشان را جايگزين خود مى كردند. زوزه ها در كوير دهانش سر در گم مى شدند و مى مردند. قلاده اى به او زدند كه چانه اش را تا سرحد شكستن گردن بالا داد و آسمان را خشن تر از هميشه در ديدگانش محدود كرد. قلاده آنقدر تنگ بود كه حتى نفسهاى گداخته را به گورستان آرزوها فرستاده بود.

استخوان گردن و فلز اين بستف خفقان درهم آميخته بودند. به دست و پايش گويهايى به سنگينى تمام دنيا بستند. دو مأمور او را مى كشيدند و به زور مى بردند. تلوتلو مى خورد، سكندرى مى رفت و با صورت روى زمين مى افتاد. حتى صحرا هم بى رحمانه دندانهايش را به صورت او فرو مى كرد و مى دريد. هيچ چيز براى دلخوش كردن نبود حتى دردى كه كمتر باشد. اميد در سياهچالهاى درد و عذاب جان مى داد. قلب در سينه اش گم شده بود. و تنها ضربات گاه گاهش، خون غليظ شده را بسختى در رگها به حركت وامى داشت. تمام بدنش سوزن سوزن مى شد، عضلاتش كشيده مى شدند، مفاصل فرياد مى زدند و رگها خونپاش مى كردند.

صدايى آشنا در ميان هجوم ناآشنايى هاى بى رحم او را به خودش آورد. در آن دورترها گروهى حلقه به دور بيرقى پروانه وار مى چرخيدند و دستها را بالا و پايين بر سر و سينه مى كوفتند. ناتوان ترها گوشه اى نشسته و ضجه مى زدند و كسى در كنار بيرق نگين وش با صدايى حزن آلود مرثيه سر مى داد.

سياه جامه اى كه همراهش بود نگاههاى جستجوگر او را دريافت:

ص: 52

- »اينجا به خواست عرشيان و به دستور آفريدگار از عاشورا تا پايان روزگار عزادارى خواهند كرد تا ياد خون خدا در برزخ هيچ گاه فراموش نشود. آن بيرق سبزينه هم عمود خيمه برزخ است و ساليان دراز برافراشته« تازه فهميده بود كه صداى آشنا از كجاست. ياد خاطرات حسينيه رو به روى خانه شان مثل كبوترى سفيد بر شانه اش نشست. دهانش را كه همچون كوره اى داغ و كثيف از لخته هاى خون و چرك شده بود از خواب بسته بودن بيدار كرد. آنچه از نيرو در توانش بود در لبانش جمع كرد: - »السلام عليك يا...«

گلويش قفل شد. حنجره اش مرد و بقيه حرفش را از ذهن گذراند.

سياه جامه نهيبى زد. زنجيرها سنگينى شان را دوباره به رخ او كشيدند. بلند شد، قدمهايش بى اختيار و از پى هم مى آمدند. جلوتر مردى بلندبالا و سبزپوش و بغايت خوش اندام ايستاده بود. عده اى اطرافش به سان طواف كنندگان حضور داشتند.

- »سلام« مأمورها ايستادند تا مرد را شناختند جواب سلام دادند و تعظيم و تكريم كردند:

- »شما؟... اينجا؟«

- »جواب سلام وجوب دارد«

- »ولى سلام او از سر عادت بود عادتى كه در زمين لغلغه زبان گناهكارش بوده است.

گستاخى مأمور سياه جامه زبان يكى از اطرافيان مرد سبزپوش را به اعتراض گشود:

»كرم وقتى به كمال مى رسد، عادت و غيرعادت نمى شناسد.«

مرد سبزپوش پرونده را خواست. دستهايش رحل پرونده شد و چشمهايش جستجوگر آن.

صفحه اول، صفحه دوم... پرونده را بست. چشمهايش بغض كردند و خيره ماندند.

او از نگاه خيره مرد سبزپوش هراسى عجيبتر از آنچه تاكنون داشت چشيد.

فشارى كه آن نگاه خيره به اندامش وارد مى كرد از تيزى آن شمشيرهاى آخته و سنگينى آن زنجيرهاى بزرگ و فشار آن قلاده بى رحم و آن گوى به اندازه همه دنيا بيشتر بود. چهار ستون بدنش گويى به قصد انفجار لرزيدن گرفت و جرقه آن انفجار طنين اين صداى مرد خوشبو و بلندبالا بود كه:

- »اين سياهه ها چيست؟ شرم نمى كنى از اين پرونده؟ شرم نمى كنى عرق شرم بر پيشانى ما مى نشانى؟...«

او ديگر نفهميد كه سبزپوش ناگهان آمد، حرفى زد يا نه، چون آن انفجار درونى تمام احساسها را از او گرفت. از احساس سنگينى زنجيرها و گويها تا احساس تشنگى و عطش و... فقط و فقط احساس بزرگترين درد عالم در درونش فرياد شد و اين آرزو در تمام وجودش التماس شد كه »اى كاش فقط به اندازه چند لحظه به دنيا باز مى گشتم و داستان بزرگترين درد عالم را براى مردمان مى نوشتم تا اين تجربه بزرگ گوشواره جانشان شود.

ص: 53

فقط چند لحظه كه بگويد: »عذاب بزرگ، چشمان خيره مردى بلندبالاست كه عرق شرم بر پيشانى اش نشسته باشد.« كشيده شدن زنجيرها و حركت سياه جامگان مأمور او را متوجه نبود سبزپوش بلندبالا كرد.

توفان آسمان فروكش كرده بود. زمين كه به لجنزارى چركين و جوشان بدل گشته بود و مدام بر پاى او چنگ مى زد زير پايش مى چرخيد.

دوباره به زمين افتاد. زخمها از گنداب جوشان و شور پر شد و كوير دهانش مردابى متعفن گرديد. چشمهايش ديگر سپيدى را نمى شناخت مهى غليظ و كوركننده كم كم مسير را فراگرفت. تنها ترنمى دلنواز از دوردستهاى دور چون پيچكى نوپا اندامش را دربر مى گرفت.

مه حالش را به هم زد. خون و چرك را بالا آورد. دملهاى چركين روى بدنش سرباز كردند. پيچك ترنم در صداى تلاقى زنجيرها و زوزه ها جان مى گرفت و ريشه مى پراكند. زمين چونان زخم خورده اى تشنه، گندابها را بلعيد. شمشيرهاى پيراهنش رو به كندى گذارده بودند. نورى مبهم از پس مه تصويرى مبهم تر از بيابان مرگبار جهنم را تداعى مى كرد. ديدگانش به دنبال سپيدى، جويبارى از خون راه انداخته بودند و قلبش نفس كشيدن را دوباره تجربه كرد. درياى فريادها در پس مهره مرگ و خفقان رو به طغيان بود. پيچك ترنم تا حنجره اش بالا آمده بود و از زير قلاده سرك مى كشيد.

نفس از لابه لاى روزنه ها ششهاى مچاله شده را نيمه پر مى كرد. هواى مانده سينه اش ناله ها را در راهروهاى زندان اختناق پيش برد و توفانى از دردها را در فضا پراكند. قلاده از هم گسست و گردنى كبود و چروكيده با صداى خرد شدن استخوانهايش صاف شد و آهى بلند با گلوله بغض بيرون جهيد.

سياه جامگان در هاله هاى حيرت، ادراك را از كف داده بودند. مه رقيقتر شد. سايه خاكسترى سياه جامگان در چشمان خونين مرد شكسته بود. تصوير مبهم او نيز سياه جامگان را از حضورش اطمينان بخشيد. زمين رو به خشكى مى گذاشت و خاكى نرم پاهايش را لمس مى كرد. نسيمى ملايم و دلنشين با كنار زدن مه، تصوير كوير ترسناك را از دفترچه افكارش پاك كرد. مه كم كم ناپديد شد و چشمهايش به نوش داروى نسيم بهبود يافت سنگينى و سوزش همراه با زنجيرها در كام زمين فرو رفت. رگه هاى خون و چرك بر بدنش خشكيده بودند. پرده پلك ديدگان متورمش را به نور مهمان كرد و صحنه اى بديع نقاشى نمود. چشم سياه جامگان بسختى در حدقه اش مانده بود. حيرت و تعجب حركتش را در بند كرده بود.

پيراهنى از حرير با دنباله هاى رنگين خنجرها را پس زده بودند و در بازى نسيم، رنگين كمان را مى زاييدند. رشته هاى ياقوت سرخ در شميم مشك بر گردنش تاب مى خوردند. او در نبود درد و حضور تحول هنوز ديدگان خيره آن سبزپوش را فراموش نكرده بود. سياه جامگان، سرچرخان اين سو و آن سو را مى نگريستند و پا بر فرشى از گلهاى هزاررنگ و مخملى از چمن پيش مى رفتند. نغمه هاى آوازه خوانان سوار بر نسيم در آبى آسمان تاج خورشيد را مى آراست و پارچه زربفت آفتاب در آينه چشمانش موج مى زد.

يكى از مأموران ايستاد. - »به خدا سوگند اين راه جز به بهشت نمى رود!«

ص: 54

ترديد، سياه جامگان را در تله ترس از نافرمانى خداوندگار انداخته بود. خواست كه اطمينان حاصل كند. پرونده را باز كرد صعود نورى سبزرنگ خورشيد را به تعظيم واداشت. در پاى پرونده نوشته اى به خط سبز خودنمايى مى كرد: »اى خداى بزرگى كه تبديل كننده بديها به خوبيها هستى اين بنده را به من ببخش«.

وقتى اين جمله را ديد آن درد بزرگ، بزرگتر شد. آنقدر بزرگ كه در انبوه نعمتها ناگهان زانوانش زمين را بوسيد و بعد زمين صورتش را...

× × ×

از خواب پريدم. تمام لباسهايم خيس شده بود. عرق كرده بودم. حيران و سرگردان به اين سو و آن سو نگاه مى كردم بلند شدم كنار پنجره آمدم. بيرق سبزرنگ هنوز بر سر در حسينيه رو به روى خانه مان در باد مى رقصيد. جلوى آينه ايستادم. دستى به صورتم زدم. - »من زنده ام«. اشكها به صورتم دويدند. دستهايم مى لرزيد گلويم خشك شده بود. دويدم و وضو گرفتم. هيچ وقت فكر نمى كردم وقتى چيزى بزرگترين آرزويم شود به اين زودى برآورده گردد. اشك بى اختيار مى آمد. شوكه شده بودم.

- قلم و كاغذ... قلم و كاغذ كجاست.

زير لب نام خداوند را زمزمه كردم و بعد دل به توان قلم بستم:

»در پس پرده اى مواج از حرارت، رشته اى از انسانها در دوردستها به نقطه اى سياه انجاميده و او در ابتداى آن بود. ترازوى سرنوشت در برابرش بازى مى كرد و كفه ها خيل چشمها را با خود بالا و پايين مى برد...«

ص: 55

على در قرآن

- على صالح اهل ايمان

از ديگر آياتى كه در شأن اميرمؤمنان على، عليه السلام، نازل شده، آيه شريفه زير است:

فانّ الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير

اگر براى آزارش همدست شويد، خدا ياور اوست و نيز جبرئيل و مؤمنان شايسته و فرشتگان از آن پس ياور او خواهند بود.

به طريق شيعه و اهل سنت روايت شده كه در اين آيه مراد از »صالح المؤمنين« على بن ابى طالب، عليه السلام، است.

از جمله در روايتى كه از امام باقر، عليه السلام، نقل شده، آمده است:

هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، فرمود: اى على تو صالح مؤمنانى.1

همچنين از امام صادق، عليه السلام، روايت شده است كه:

رسول خدا، صلّى اللَّه عليه وآله، دو مرتبه امير مؤمنان، عليه السلام، را به يارانش معرفى كرد. يكبار به آنها فرمود: »آيا مى دانيد پس از من ولى و سرپرست شما كيست؟« آنها گفتند: »خدا و رسول او داناتر است.« ايشان فرمود: »خداوند تبارك و تعالى فرموده است: »خدا ياور اوست و نيز جبرئيل و مؤمنان شايسته«؛ يعنى اميرمؤمنان و او پس از من سرپرست شماست.« و بار دوم نيز در غدير خم فرمود: »هر كس من مولا و سرپرست اويم پس على مولاى اوست«.2

مرحوم مجلسى پس از بيان روايات ياد شده مى فرمايد:

عبارت »صالح المؤمنين« دلالت بر اين دارد كه او (على، عليه السلام) از همه مؤمنان شايسته تر است. و اين را هم عرف و هم استعمال تأييد مى كند؛ زيرا وقتى يكى از ما مى گويد: »فلانى داناى قوم خود و يا زاهد اهل شهر خود است«، از كلام او جز اين فهميده نمى شود كه آن شخص داناترين و زاهدترين آنها است. بنابراين هنگامى كه فضل او با اين دو وجه ثابت شد عدم جواز تقديم ديگران بر او نيز ثابت مى شود، زيرا برتر داشتن كسى كه برترى ندارد زشت و ناپسند است.3

ص: 56

من، تو، او...

غلامرضا بنى اسدى ديروز كه جنگ، »مرد« را از »نامرد« باز مى شناساند:

من جنگيدم، بدون چون و چرا، تو سكوت كردى، با يك دنيا چون و چرا، او فرار كرد با يك جهان ترس و دنياخواهى.

من نان كپك زده را سق زدم و جنگيدم، تو چلوكباب سلطانى ميل فرمودى و سكوت كردى، او پيتزا خورد و گريخت.

سربرگ همه روزهاى تقويم من عاشورا بود، تقويم تو از عاشورا خالى، او اصلاً تقويمى نداشت.

من در پى اقامه نماز، نشستن را بر خود حرام كرده بودم، تو از همه نماز، جلسه استراحت را دوست داشتى، او اصلاً نماز را دوست نداشت.

من رفتم، دنيا را گم كردم، خود را يافتم و خدا را، تو محافظه كارانه بر وضع موجود پاى فشردى، او خود را گم كرد.

من زخم خوردم، صبر كردم، خنديدم. تو بى خيال سكوت كردى و چرتكه انداختى، او با ماشين حساب كاسيو گريخت.

من مدام بيدار ماندم، تو به چرت عصرانه افتادى، خرناس او گوش فرشته هاى خدا را آزرد.

من زخم آجين شدم، نور پاشيدم، تو لاله هاى لوسترت را تميز كردى، او تراول چكهايش را مرتب كرد.

من شهيد شدم، پرواز كردم. تو در كاخ پنج هزار مترى ات آرميدى او به سوى غرب آرزوهايش پريد.

من نمازم را شب عمليات در حركت خواندم. تو در صف اول جماعت جا رزرو كردى او ديرسالى است كه سجاده اى نديده است...

من با شهادت عروج كردم. تو در هبوط خويش گرفتار ماندى او سقوط كرد. امروز، كه شيپور جنگ از صدا افتاده است؛

من بدهكار شدم، تو سربه سر شدى، او طلبكارانه حق نداشته اش رإ؛ از من باز خواست.

من زخمهاى تنم را نگاه كردم، تو باز هم چرتكه انداختى، او صفرهاى سمت راست عدد صحيح حسابش را شمرد.

من تنها عدد صحيح عالم را امام مى دانم، تو حاصل جمع و تفريق چرتكه ات و او عدد منتهى اليه سمت چپ شماره حسابش. من خود را براى اصلاح آماده كردم، تو ترسيدى و تكفيرم كردى او با زخم زبان به جان زخمهايم افتاد.

ص: 57

من به اصلاح مدام و تزكيه هميشگى در اسلام معتقدم، اسلام تو، اصلاحات را به رسميت نمى شناسد، او غرب بافته ها را اصلاح مى نامد.

من چوب از لاى چرخ دولت برمى دارم، تو چوب لاى چرخ مى گذارى، او همه ماشين و چرخهايش را هدف گرفته است.

من بعد از جنگ به سازندگى كشور دل بستم، تو به آبادانى كاخ و ويلايت و او مى خواست همان نسخه اى را بپيچيد كه برايش نوشته بودند.

من با گل و لبخند آمدم، تو گره در ابرو انداختى و مشت گره كردى او، اما...

من همچنان مظلوم، تو..

من هر لحظه با شهيدان زندگى مى كنم، تو شهيدان را مرده مى پندارى، او مى خواهد استخوان برادرانم را از قبر درآورد.

من با هم زخمهاى زنده ام خود را مديون اسلام و انقلاب به ايران و مردم مى دانم، تو طلبهايت را حساب مى كنى، او يقه مرا گرفته است. امام، دست و بازوى مرا مى بوسيد، تو، اما... او هرهر مى خنديد.

من براى فرج مصلح، اصلاح طلبانه برمى خيزم، تو در انجمن قاعدين، اسم مى نويسى، او مى خواهد سرداب مقدس را گل بگيرد.

من شعار نمى دهم اما در كنار على و محمد هستم، تو شعار مى دهى و آنها را كوفى منشانه تنها مى گذارى، او، اما، نه به على اعتقادى دارد، نه به محمد.

من حزب اللهى هستم، تو ادا درمى آورى، او فحش مى دهد.

من به پاى شهيدان سرمى سايم. تو از كاسه سر شهيدان عافيت آباد، بنا مى كنى و از نامشان، نردبان مى سازى، او، اما...

من با شهيدان به معراج مى روم، تو مى خواهى از نام و يادشان نردبانى بسازى، او اما، با شهيد بيگانه است و از شهادت گريزان.

فردا وقتى آقا ظهور كند؛

من در ركاب او مى جنگم، اما تو، اما او، هيچكدامتان نيستيد!

روزنامه خراسان، 79/4/28

ص: 58

حامى

شيداسادات آرامى - »اى روزگار! مى بينى آقا حامى؛ هيچ فكر مى كردى يك روز كنار بچه ها تو عمليات شركت كنى، يك روزى هم دنبال تكه بدنهايشان بيايى؟ من كه فكر نمى كردم...« سيد كه پشت فرمان نشسته بود و با بيل مكانيكى مشغول كار بود بعد از اين جملات در سكوت معنى دارى فرو رفت. حامى دنباله سكوت را گرفت و از اتاقك بيل به بيرون زل زد. تا چشم كار مى كرد خاك بود، مثل همان روزها، خاكريزها همان خاكريزها، سنگر همان سنگر... فقط در نقاط دورتر، نيروهاى عراقى، اتاقك هاى نگهبانى ايجاد كرده بودند.

انگار همين ديروز بود. »عمليات با رمز يازهرا، عليهاالسلام، شروع شد. بچه ها كه اسم رمز را فهميدند، دل تو دلشان نبود. چقدر خوب پيشروى مى كرديم. حدود 15 كيلومتر داخل خاك عراق شده بوديم. آتش دشمن لحظه اى قطع نمى شد. فشنگهاى رسام مثل ستاره هاى دنباله دار بالاى سرمان رد مى شدند... چه جهنمى... بچه ها كنار دستم يكى يكى رو زمين مى افتادند. اما شهيدان! شما چه زيبا راه بهشت را پيدا كرديد و عبور كرديد و ما جامانده ها بعد از چند سال آمديم دنبالتان. آنهم در خاك دشمن. پس چى بود كه مى گفتيد، حامى ما را شفاعت كن. ديديد كه آخر زمينگير شدم... آخ، حاجى! تو همين جاها بود كه روى زمين افتادى و توى تاريكى به اوج روشنايى پرواز كردى. اسلحه ات را از زمين برداشتم و به دل دشمن...«.

در اين وقت دست گرم سيد روى شانه حامى نشست و او را از خاطراتش بيرون آورد. حامى نفس عميقى كشيد و به سيد نگاه كرد. سيد كه با انگشت به نقطه اى اشاره مى كرد، گفت: »افافاف، حامى! آن عراقى ها را مى بينى، حتى حاضر نيستند، پوتين هايشان را در بياورند، انگار آمدند جنگ كنند... دلم مى خواهد بإ؛پ پ همين بيل بلندشان كنم و محكم بزنمشان زمين. اما حيف كه بيل رو بايد تميز و پاك نگه دارم براى شهيدان خودمان«.

حامى به نيروهاى عراقى كه در اطراف پراكنده بودند و مراقب بچه هاى تفحّص بودند، نگاه كرد و گفت: »چرا اين عراقى ها ما را تنها نمى گذارند؟« سيد جواب داد:

شايد مى ترسند نقشه بكشيم و اين 15 كيلومتر را به تبركىف شهدايمان مال خودمان كنيم. مى ترسند مرزبندى كنيم و بگوييم: محدوده عملياتى كربلاى 5. با وضو وارد شويد...

لبخند سيد با ديدن چهره حامى كه غم آلود بود زود بند آمد. حامى گفت: »اين نشان مى دهد كه هنوز از ما حساب مى برند.« سيد همچنان تلّه هاى خاك را با انگشتان بيل زير و رو مى كرد كه چشمانش را ريز كرد و آرام سرش را از پنجره اتاقك بيرون برد و گفت: »حامى، برو پايين، ببين چيه؟ اگر خدا بخواهد...« حرف سيد ادامه داشت كه حامى مثل برق بيرون پريد و با عجله لابلاى خاك مشغول جستجو شد. تكه اى از چفيه را از خاك جدا كرد و به سينه چسباند. آهسته گفت: »امام زمان! به دادمان برس. مولا! اجازه بده، شهيدان را پيدا كنيم.«

ص: 59

خدايا! احساس مى كنم بچه ها، چهار، پنج متر زير خاك دارند دست و پا مى زنند اما نمى توانستيم پيدايشان كنيم...« سيد پاركت بيل را خالى كرد و مشتى ديگر برداشت. خبرى نبود. حامى بغضش را فرو خورد و به عراقى ها كه به او چشم دوخته بودند نگاه كرد و بى صدا وارد اتاقك شد. سيد چفيه را كه ديد، بوسيد و گفت: »رفيقان! چرا از ما فاصله مى گيريد؟ شما آمديد در خاك دشمن، ما آمديم شما را برگردانيم تو ايران خودمان. مى دانم نامحرميم اما آقايى كنيد. اگر دوستمان نداريد، باشد، اما ما به عشق شما آمده ايم.« حامى در حاليكه با سيد هم ناله شده بود زيارت عاشورا را از جيب پيراهنش درآورد و به زمزمه شروع كرد به خواندن. »السلام عليك يا اباعبدالله...، مهدى جان! تو را به جدت كمكمان كن...« هق هق ناله حامى فضاى اتاقك را پر كرده بود. سيد گفت: »حامى جان! مواظب باش عراقى ها حساس نشوند. حامى! مثل شبهاى عمليات كه هيچكس متوجه نمى شد و هر كسى در گوشه اى زمزمه مى كرد. مثل نصف شب در كربلاى 5، كه الآن تو منطقه عملياتى آن هستيم... آرامتر. عراقى ها در حال گشت زدن هستند. اگر مشكوك شوند، مكافات دارد.« حامى صدايش را پايين تر آورد.

لحظه ها به كندى مى گذشتند. سيد آهى كشيد و آهسته گفت:

يا امام زمان! الآن يك هفته است كه هر روز از 7 صبح تا 5 عصر كار مى كنيم و جز قمقمه و چفيه چيز ديگرى پيدا نكرديم، يا مهدى! كمكمان كن. يادتان بخير شهيدان! از اين دنياى خاكى رفتيد. اما براى هميشه تو شلمچه ماندگار شديد. شلمچه... شلمچه...

برگى از باغ گل عشق بده تا بروم

با توام جبهه كه از خون دل آباد شدى

خاكها همچنان در آسمان پخش مى شدند و ذره ذره به آغوش زمين برمى گشتند. حامى اشكهايش را پاك كرد و زيارت عاشورا را بوسيد و در جيب گذاشت و لبانش هنوز حركت مى كرد. يامهدى شنيدم كه اگر تو را سه بار به سر بريده جدت قسم بدهيم به فريادمان مى رسى... آقاجان! قبلاً هم اين تجربه را كردم و جوابم را دادى. حالا هم مى خواهم متوسل بشوم به تو و اميدوارم كه نااميدم نخواهى كرد.

ص: 60

يا صاحب الزمان! چهل روز است كه براى انجام كارهاى فرهنگى آمدم شلمچه، اين روزهاى آخر، مهمانى ام در كربلاى ايران است. بزودى بايد برگردم. تو اجازه بده. تو لطف كن. بحق الحسين. بحق الحسين. بحق الحسين، عليه السلام، اجازه بده تا امروز شهيدى كشف كنيم.« ناله حامى كه مولا مولا مى گفت. از اتاقك بيل بيرون نمى رفت. دلش مى خواست فرياد بزند. اما نمى توانست، بغض گلويش را گرفته بود و رها نمى كرد. آب دهانش را بسختى فرو داد و از پشت پرده اشك به بيرون خيره شد و گفت: »آقاجان! نذر كردم به جد آن خواهر سيده، اگر شهيدى كشف كنيم، يك هديه تبركاً براى آن سيده كه مطمئنم از عاشقان و دلباختگان توست ببرم. آقاجان! تو دوستدارانت را دوست دارى. پس به خاطر اين نذر هم كه شده، نظر كن. مى دانم صدايم را مى شنوى، اجازه بده مولا.« حامى به بچه هاى تفحّص كه در نقطه اى مشغول كار بودند نگريست و بى هيچ صحبتى از ماشين پياده شد و به آنها ملحق گشت. آنجا هم از شهيد خبرى نبود. چندى گذشت كه ناگهان صداى بوق ماشين سيد در منطقه پيچيد. حامى برگشت. و از دور به سيد نظر انداخت. خوب كه گوش كرد صداى او را شنيد كه فرياد مى زد: »حامى! بيا... شهيد... بدو...« حامى عرق پيشانى اش را پاك كرد و پابرهنه به سمت بيل دويد... در حاليكه نفس نفس مى زد سراغ پاركت بيل رفت... سيد هم پياده شد و گفت: »حامى! توسّل هايت اثر كرد. مى بينى جمجمه جدا از بدن« حامى روى خاك زانو زد و سر را در آغوش گرفت و بغض آلود گفت:

آقاجان! من تو را به سر بريده اباعبدالله الحسين قسم دادم. يعنى اين شهيد كه با اجازه تو خودش را به ما نشان داده هم سر جداست. آقا، اين چه رازى است؟ مولا! معلوم مى شود تو هنوز به شلمچه و بچه هاى شلمچه نظر دارى...

سيد بيل را خاموش كرد و حامى داخل گودى شد. پتوى سياهى خودنمايى مى كرد. با ولع خاصى پتو را باز كرد. دهانش خشك شده بود. پيكر شهيدى كه دستانش با سيم تلفن بسته شده بود نمايان شد. بلافاصله سيم را از دستان او جدا كرد و براى هديه به سيده اى كه نذر كرده بود كنار گذاشت. سيد در مقابل نگاه اشكبار حامى كه به او خيره بود سوار دستگاه شد و آنرا روشن كرد.

ص: 61

لحظه ها بتندى مى گذشتند. دو ساعتى تا پايان كار بيشتر وقت نبود. حامى در كنار دو شهيد پيدا شده، مشغول درد دل بود و آنها را درون كيسه اى كه همراهش بود گذاشت تا به معراج انتقال داده شوند. روى تكه اى كاغذ نوشت: »آزاده شهيد« و آن را كنار پيكر شهيد گذاشت. در اين وقت بار ديگر صداى بوق شنيده شد. ديرى نپاييد كه فرياد الله اكبر حامى و سيد كه پشت سر هم و با فاصله زمانى اندك دو شهيد را پيش رو مى ديدند. عراقى ها را متعجب كرده بود. حامى با آنكه خيلى سعى مى كرد جلوى گريستن خود را بگيرد اما باز هم قطرات اشك خاك را گل كرده بودند. لحظه ها خود را در شلمچه تبرك مى كردند و مى رفتند. غروب فرا رسيده بود و آفتاب سينه آسمان را همرنگ خاك شلمچه كرده بود. يك ساعتى از كشف شهدا گذشته بود و حامى هنوز به بيل چشم دوخته بود كه مشت مشت خاكها را الك مى كرد. كه از طرف بيل مكانيكى ديگرى كه در نزديكى بود صداى فريادى به گوشش رسيد: »حامى بيا!... شهيد پيدا كردم... بدو...« حامى كه رويش را به صدا برگردانده بود، بسرعت خود را كنار گودى كه بيل ايجاد كرده بود رساند. صبر كرد تا بيل خاموش شد و وارد گودى شد. راننده با صداى بلند گفت: »احتمال زياد شهيد بود.« حامى خاكها را كنار مى زد تا اينكه نگاهش به شهيدى كه بدنش را در شلمچه جا گذاشته بود و خود در جوار حق منزل كرده بود. خيره شد. دستانش به جستجو حركت كرد تا شايد علامتى از شهيد پيدا كند. ناگهان تكه اى از سربند سبزرنگ توجهش را جلب كرد. سربند را دنبال كرد. به بازوى شهيد گره خورده بود، آرام آن را باز كرد. ايستاد و سربند را مقابل نور كمرنگ آفتاب قرار داد تا نوشته روى آن را بخواند... صداى حامى گفت: آقازاده سكوت غم انگيز شلمچه را مى شكست كه با صدايى لرزان نوشته روى سربند خاك آلود را مى خواند... »يامهدى ادركنى«

ص: 62

در مطبوعات

اعتراض عليه ممنوعيت نيايش در مدارس آمريكا بالا گرفت

صداى اعتراض مردم آمريكا به فقدان آزاديهاى دينى براى برگزارى آداب و سنن مذهبى روز به روز بلندتر مى شود. روزنامه »يواس اى تودى« در اين باره مى نويسد: تعداد بيشمارى از مردم آمريكا از تصميم دادگاه عالى اين كشور كه دانش آموزان را از خواندن دعا در مكانهاى ورزشى محروم كرده است بشدت شكايت دارند و آن را محكوم كرده اند.

طبق نظرسنجى بنياد طرفداران اولين اصل قانون اساسى آمريكا (قانون آزادى بيان)، 29 درصد از آمريكايى ها معتقدند از آزادى بسيار كمى براى آموزشهاى دينى خود برخوردارند. اين در حالى است كه اين رقم نسبت به نظرخواهى سال گذشته درباره همين موضوع 3 درصد و در نظرخواهى سال 1997، 8 درصد افزايش يافته است. تقريباً نيمى از مردم آمريكا هم (48 درصد) معتقدند مسؤولان بايد اجازه نيايش در مدارس را به دانش آموزان بدهند. در اين حال، 56 درصد مى گويند معلمان بايد اجازه استفاده از انجيل را به عنوان يكى از كتابهاى تاريخى داشته باشند.

دادگاه عالى آمريكا نيايش و استفاده از انجيل در كلاسهاى درس را در سال 1963 ممنوع كرد. اين در حالى است كه 64 درصد از شهروندان آمريكايى به تصميم نهايى دادگاه عالى آمريكا در روز 19 ژوئن (30 خرداد) كه بر اساس آن حكم نيايش در مراكز ورزشى مدارس نيز ممنوع شد، اعتراض دارند و با آن مخالفند.

شوراى روابط آمريكا - اسلام كه در واشنگتن مستقر است نيز حكم دادگاه عالى آمريكا مبنى بر ممنوعيت نيايش در مراسم ورزشى مدارس آمريكا را محكوم كرده است.

روزنامه كيهان، شنبه 79/4/11

رشد اسلام در آمريكا

رشد باورنكردنى اسلام در بين سياهپوستان آمريكا، تنش فرهنگى و سياسى به دنبال خواهد داشت. روزنامه آمريكايى يو.اس.اى.تودى نوشت: در حال حاضر بيش از دو ميليون و 500 هزار سياهپوست آمريكايى خود را مسلمان مى دانند و پيش بينى مى شود طى دو دهه آينده اسلام به بزرگترين مذهب در بين شهروندان سياهپوست آمريكايى تبديل گردد.

اين روزنامه نوشت: با توجه به اينكه در سالهاى دهه 1930 مسلمانان سياهپوست آمريكايى چند ده نفر بيش نبودند، رشد اسلام در بين اين عده باورنكردنى است. در حال حاضر تقريباً در تمامى مناطق سياهپوست نشين شهرى در آمريكا مى توان مسجد، مركز فرهنگى اسلامى، مدرسه اسلامى و قصابى گوشت حلال پيدا كرد.

يو.اس.اى.تودى تصريح كرد: نتايج اجتماعى مثبت معيارهاى جمعيت رو به رشد مسلمانان سياهپوست بتدريج ثمر مى دهد و برنامه هاى مبارزه با مواد مخدر گروه امت اسلام تاكنون به توبه عده زيادى از مجرمين سابق انجاميده است.

ص: 63

»دنيل پايپ« مدير انجمن خاور ميانه و اسلام شناس عقيده دارد علت گسترش نفوذ اسلام در بين سياهپوستان آمريكا را مى توان در پيام »عاليجاه محمد« بنيانگذار گروهى به همين نام دريافت. اين پيام متضمن »اميد و نفرت« است.

روزنامه ياد شده در خاتمه نوشت: بسيارى از تأثيرات تحول مذهبى پيش گفته در جامعه سياهپوستان آمريكا غيرقابل پيش بينى و غيرقابل كنترل است.

نيويورك - خبرگزارى جمهورى اسلامى

روزنامه كيهان، يكشنبه 79/5/2.

ص: 64

پيغام سروش

ليلا قنبرى

تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى

گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

دنياى امروز دنياى پرغوغا و بى محتوايى است. عصر تكنولوژى كه بشر در كمال غرور و نخوت آن را همه علم فرض كرده، آنچنان مستانه در هياهوى زندگى مدرن راه مى سپرد كه اگر مجالى براى تفكر و نگريستن بيابد، خود را اسير و در بند مصنوعات خويش خواهد يافت. انسان عصر ما ديريست كه از دردها و حيرتها، از سردرگميها و روزمرّگيها به تنگ آمده و هر از چند گاهى گويى از سر درد فريادى برمى آورد. اما دريغ، دريغ كه آنچنان مست و سردرگم، غرق در هياهوى زندگى مدرن گشته كه صداى فرياد او نيز در همهمه محيط گم مى شود.

قرنهاست كه قرآن دواى درد ما را به ما نهيب مى زند و كلام جانبخش و نورانى ائمه، عليهم السلام، ما را به مداواى خويش فرا مى خواند. كاش، كاش لحظاتى به اين ريسمان الهى در مى آويختيم، سر از غبار محيط بيرون مى كرديم و مجال تنفس و استشمام كردن عطر معنويت و حيات را مى يافتيم.

لذا بر آنيم تا در هر شماره چند حديث نورانى پيرامون موضوعات مختلف به حضورتان تقديم كنيم. باشد كه در پرتو دقت و تأمل در اين احاديث و عمل به آنها خود را از اسارت دنيا نجات دهيم، پرده هاى غفلت را كنار زنيم، پيوند عاشقانه مان را با خداوند عالم استحكام بخشيم و زمينه را براى ظهور آن يگانه دوران حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، فراهم سازيم. ان شاءالله

خداى تعالى فرمود: بنده ام! اگر مرا در تنهايى ياد كنى تو را در تنهايى ياد كنم و اگر در ميان جماعتى يادم كنى تو را در ميان جماعتى بهتر و فراوانتر از جمع تو، ياد كنم.(1)

در حديث قدسى آمده است: هر گاه به دل بنده ام سر زنم و ببينم كه ياد من بر آن چيره گشته است، اداره و تربيت او را خود به عهده گيرم و همنشين و همسخن و همدم او شوم.(2)

پيامبر اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، نيز مى فرمايد: هيچ عملى نزد خداى تعالى محبوبتر و هيچ عاملى در نجات بنده از هر گناهى در دنيا و آخرت مؤثر از ياد خدا نيست.(3)

ص: 65


1- ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، محمد، ج4، ص1847، ش6389
2- همان، ج4، ص1847، ش6396
3- همان، ص1839، ش6349.

ميعادگاه منتظران

تهيه و تنظيم: سيدصادق سيدنژاد اشاره: بيش از هزار سال است كه مسجد مقدس جمكران ميعادگاه منتظران و سجده گاه مشتاقان كوى مهدى، عليه السلام، است. و هر شب چهارشنبه هزاران عاشق دلسوخته از گوشه و كنار ايران اسلامى و ديگر كشورها به اين مسجد رو مى آورند تا شايد نشانى از آن يار غايب از نظر بيايند.

به منظور فراهم آوردن امكان ارتباط گسترده تر خوانندگان موعود با مسجد شريف جمكران بر آن شديم كه در هر شماره صفحاتى را به اين مسجد اختصاص دهيم.

مطالبى كه در اين صفحات درج مى شود همگى توسط معاونت فرهنگى مسجد مقدس جمكران تهيه و تدوين شده و در اختيار علاقه مندان موعود قرار گرفته است.

ص: 66

پرسش و پاسخ

اشاره: در پى درخواست جمعى از خوانندگان و دوستداران »موعود«، صفحه »ميعادگاه منتظران« پاسخگوى سؤالهاى مختلف شما درباره »موعود آخرالزمان« خواهد بود.

سؤالهاى خود را به آدرس مجله ارسال داريد. اگر ممكن است در زمينه جواز و عدم جواز ذكر نام خاص امام زمان، عليه السلام، مقدارى توضيح دهيد:

در متون روايى به بعضى از روايات برمى خوريم كه در آنها ائمه اطهار، عليه السلام، فرموده اند: از ذكر نام مخصوص امام عصر خوددارى كنيد. تعابير به كار رفته در اين گونه از روايات با همديگر بسيار متفاوت است. به عنوان مثال امام صادق، عليه السلام، در يك مورد مى فرمايند: نام مبارك صاحب الامر (امام زمان ، عليه السلام) را هيچ كس جز كافر به زبان جارى نمى سازد. همينطور در توقيعى كه از طرف وجود مبارك امام عصر، عليه السلام، براى عالم بزرگوار مرحوم صدوق صادر شده است اين چنين آمده است: هر كسى كه در جمع مردم نام مرا ذكر نمايد لعنت خدا بر او باد...

با توجه به اين گونه روايات تعدادى از علماى بزرگ اعم از محدثان و غير محدثان ذكر نام مخصوص آن حضرت را ممنوع و حرام مى دانند و مراد از نام مخصوص هم نام مبارك حضرت پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، (م ح م د) است اما اين عده هم همانند همه علماى ديگر تلفظ به القاب آن حضرت نظير مهدى، قائم، حجت و منتظر و... را جايز و بى ايراد مى دانند.

ممكن است كسى اين سؤال را مطرح كند كه آيا اين حكم مربوط به تمام زمان و مكان و شرايط است يا مخصوص زمان و مكان خاصى است؟ لازمه پاسخ به اين پرسش آن است كه تمام روايات موجود در اين زمينه را مورد بررسى قرار دهيم آنگاه از طريق يك جمع بندى حساب شده نتيجه بررسى را به عنوان پاسخ سؤال مذكور ارايه نماييم. بر اين اساس از مختصر بررسى انجام شده چنين به دست مى آيد كه در مجموعه حدود چهار قسم روايت درباره حكم ذكر نام مخصوص امام زمان، عليه السلام، وارد شده است. همانطور كه گفته شد در دسته اى از آنها بطور كلى ذكر نام آنحضرت ممنوع و حرام دانسته شده است در دسته اى ديگر علت عدم جواز ذكر نام امام زمان، عليه السلام، ترس و خوف از رسيدن ضرر جانى به آن حضرت ذكر شده است.

ص: 67

در بخش ديگر از روايات خود ائمه اطهار، عليهم السلام، و اصحاب بزرگوارشان در لابلاى سخنان خود نام مخصوص آن حضرت را بصراحت بر زبان جارى ساخته اند.

بالاخره در قسمت ديگرى از روايات گفته شده است كه ذكر نام خاص آن حضرت تا زمان ظهور ايراد دارد ولى اين كار پس از آن هيچگونه محذورى ندارد.

اما نتيجه نهايى از جمع بندى اين روايات پس از تقييد مطلقات آنست كه به زبان آوردن نام مخصوص امام زمان، عليه السلام، در امثال زمان ما كه شرايط تقيّه و خوف و توجه ضرر به وجود مقدس امام زمان، عليه السلام، محسوب نمى شود هيچگونه ايرادى ندارد يعنى تمامى روايات مربوط به تحريم به آن دوره و شرايطى ناظر هستند كه خلفاى جور و دشمنان ديگر در صدد دستيابى به آن حضرت بوده اند و ممكن بود از طريق ذكر نام آن حضرت به محل زندگى و سكونتشان آنها دسترسى پيدا كنند و در نتيجه از اين جهت خطرى متوجه وجود مقدس امام، عليه السلام، بشود.

علماى زيادى به اين برداشت از مجموعه روايات صحّه مى گذارند صاحب كتاب كشف الغمّة مى نويسد: فتوا و نظر من اين است كه منع تلفظ به نام مخصوص مهدى، عليه السلام، از روى تقيّه بوده است ولى اين كار در زمان ما اشكالى ندارد چون شرايط تقيّه به زمان و دوره ما صدق نمى كند.

باز در اين باره مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب ارزشمند وسايل الشيعه مى فرمايند:

در مورد تقيّه و وجود خوف تلفظ به نام آن حضرت حرام است ولى در غير موارد تقيّه، احتمال ضرر و خوف حرمتى ندارد.

ص: 68

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109