ماهنامه موعود19 - فروردين و ارديبهشت 1379

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1379

عنوان و نام پديدآور:شماره 19 - فروردين و ارديبهشت 1379/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات

نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

رمز ماندگاري حسين عليه السلام

اسماعيل شفيعي سروستاني السلام على الحسين

بوى محرم كه به مشام مي رسد، عالم رنگى ديگر مي گيرد. قلبها تندتر از هر زمان و محزونتر از هميشه مي تپد و ميل به سوگ نشستن مثل خون در رگها مي دود و آن وقت، در چشم برهم زدنى پرچمهاى سرخ و سبز و سياه در گوشه گوشه شهر و ديار ما به اهتزاز درمي آيد و همه جا رنگ ماتم به خود مي گيرد. اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعى است كه جانها همه پروانه اوست هر كجا مي گذرم عكس رخش جلوه گر است هر كجا مي نگرم جلوه مستانه اوست عشق به حسين دليل نمي خواهد، گويى خاك وگل ما را با محبت او سرشته اند. به خيل سياهپوشان عزادارى كه زير خيمه حسين، عليه السلام، به سينه زنى، نوحه خوانى، علم كشى و... مشغولند كه نگاه مي كنى همه را حاضر مي بينى، پير، جوان، زن، مرد، دانشجو، كارگر، همه و همه بي آنكه رنگ و ريايى در كار كنند سردرپى عاشورا نهاده اند. و يا سينه زنان در پى عزاداران روانند تا شبى و يا نيمروزى خود را شريك غم زينب، عليهاالسلام، و عزادار شهيدان كنند. به يكباره همه رنگها و تعلقها از بين مي رود، همه مرامها و مسلكها رنگ مي بازد و جاى آنهمه را نشستن در سوگ سالار كربلا مي گيرد. حتى به قدر نوشاندن جرعه اى شربت به رهگذران و يا عرضه خرده نانى به فقرا، گاه در عجب مي مانم كه چه شورى در دلهاى اين مردم است كه محرم آنان را از خود بي خود مي سازد. خون عاشورايى بي هيچ تعارف در رگهاى مردم اين ديار جاريست

ص: 1

كه با دميدن خورشيد اولين روز محرم دلهاشان به سوگ مي نشيند تا در ظهر عاشورا ولوله اى عجيب بپا كنند. اين شور و ولوله پرده بسيارى از پندارها را مي درد. و عبث بودن بسيارى انديشه را مي نماياند. هر چه مي خواهى باش، هر كجا مي خواهى برو، محرم با اين جماعت آن مي كند كه هر ساله شاهد و ناظر آنى. اينان را نمي توان از حسين دور ساخت. بهمان سال كه نمي توان آنان را از خوى جوانمردى، سلحشورى و رادمردى دور كرد، محرم انعكاس تمام نماى جوانمردى و سلحشوريست و شيعيان، جماعتى كه بي سر و دستار، دل در طريق رندى و سلحشورى روانه اند. نمي توانى تصور كنى برخى كه مي بينى همان جماعتى هستند كه تا روزى پيش از اين در كوچه و خيابان پرسه مي زدند و طعنه زنان از كنار همه باورها مي گذشتند. نمي توانى بپذيرى كه برخى اينان كه عريان در ميان سينه زنان در عزاى حسين، عليه السلام، از خود بي خود شده و بر دستها روانه مي شوند همانان هستند كه در كنار دختركان از كنار كوچه مي گذشتند. نمي توانى به خود بقبولانى كه زنانى كه كاسه بر دست به رسم گدايان در كنار خانه ها نشسته اند تا قدرى برنج روز عاشورا را براى بيمار خود هديه برند همان كساني اند كه انبارهاى خود را از غذا انباشته اند. اينهمه را چه مي شود، از حسين و محرم چه ديده اند كه ديروز و فرداى خود را فراموش كرده اند؟ اينهمه از حسين چه مي جويند؟ خود را؟ حسين، عليه السلام، را؟ زينب را؟ عشق را؟ جوانمردى را؟ معنى زندگى را؟ معنى مرگ را؟ معنى بودن را؟ اين دلبستگان به حسين، عليه السلام، و كربلا از مرام او و يارانش درس وفادارى به كلام صادقانه، درس محبت بي ما به ازاء، درس سر باختن در پاى كلام حق جارى شده بر زبان، درس تكيه كردن به مردان مرد و ماندن در ركاب او، درس اعتماد كردن به خوى حسينى و درس پذيرا شدن حر واسپس جرم رفته را آموخته اند و هر گاه كه شمه اى از اينهمه درس را ديگر بار تجربه كنند خود را با خوى حسينى مي نمايانند تا در حسين تكرار شده باشند. گويى اينان در محرم و عاشورا آب زلالى مي يابند كه تشنگى درونشان را فرو مي نشاند. سياهى روز و روزگارشان را مي زدايد و چون سپرى آنان را از ابتلائات زمانه و دنياى هراس انگيز پس از مرگ در امان مي دارد. اينان خود را در پناه حسين، عليه السلام، در امان از هر بلا و ابتلاء مي يابند. عاشورا از حسين و يارانش نمونه اى پرورده كه تا ابدالاباد مي توان بازو در بازوى آن از جاى برخاست. عاشورا شورى مي آفريند كه راه صد ساله را يك شبه مي توان پيمود. نيروى نهفته عشق به حسين، عليه السلام، از چنان عظمتى برخوردار است كه به مدد آن مي توان دريا دريا مردم را به زير خيمه اهل بيت، عليهم السلام، كشيد.

ص: 2

عاشورا خود حامل فرهنگ سترگى است كه جارى شدن در آن مي تواند همه صحنه هاى حيات را مبدل به عاشوراى حسينى و يارانش نمايد: اگر بچه هاى ما لذت محبت بي ما به ازاء را تجربه كنند. اگر اميد پذيرفته شدن را چونان حر در دل زنده نگه دارند. اگر خانه خود، شهر خود، و سرزمين خود را مملو از مرام مردانى بيابند كه بر عهدى كه مي بندند گردن مي نهند. اگر «اعتماد كردن » را تجربه كنند. اگر صفحات كتابهاى مدرسه را مزين به نام حسين، عليه السلام، خوى حسين، عليه السلام، و منش او بيابند. چگونه است كه هر سال بچه هاى ما، زنان ما، مردان و جوانان ما، تمنا و تقاضاى صادقانه و تشنگى بي حد خود را در وقت غيبت صفا و مهر اعلام مي دارند اما در پاسخ اينهمه تنها به ذكر مصيبتى كوتاه بسنده مي كنيم و از آن هم بهره هاى خود را مقدم مي داريم؟ چگونه است كه ميل آنان را براى آنكه به «مردان مردي سلحشورى تكيه كنند مي بينيم و جرعه اى از «مردي را در كام تشنه آنان نمي چكانيم. چگونه است كه بر آنچه مي گوييم وفادار نمي مانيم اما وفادارى جوانانمان را طالب مي شويم؟ چگونه است كه در نمي يابيم رمز ماندگارى حسين در چيست؟ چگونه است!...

ص: 3

خليفه خدا، وارث زمين

آية الله جوادى آملى

سخنرانى آية الله جوادى آملى در نخستين جشنواره فرهنگى، هنرى انتظار (نيمه شعبان 1420).

ذات اقدس اله، انسان را براى خليفه شدن آفريد و قرآن نيز او را به عنوان خليفه معرفى كرده است. كسى كه كج راهه مى رود، اصلا توفيق چنين خلافت به معناى خاص را ندارد. كسى كه در مسير مستقيم حركت مى كند، به نوبه خود از خلافت طرفى مى بندد. انسان وارسته سهمى از خلافت الهى دارد تا برسد به آن ولى خدا كه مظهر اسم اعظم است. وجود مبارك امام عصر، ارواحنافداه ، براى آن حقيقتى است كه جهان بشريت در انتظار او به سر مى برد و آن حقيقت اين است كه شجره شيرين خلقت ثمر بدهد; زيرا تاكنون اين درخت آفرينش آنطور كه بايد ميوه نداده است.

انسانى كه براى آن آفريده شده تا به لقاى الهى بار يابد، حداقلش آن است كه به لحاظ اجتماعى جامعه او جامعه اى باشد كه تمدن او عين تدين اوست.و به لحاظ فردى عالم عادل باشد. اين كه در سوره مباركه حديد هدف انبياء را گسترش عدل دانست هدف متوسط است نه هدف نهايى. آدم خوب شدن، ظالم نبودن، چيز فهميدن، عادل بودن، بين راه است، نه پايان راه. پايان راه وقتى است كه انسان به لقاى الهى بار يابد; بگويد من آن نيستم كه نديده بپرستم. پايان راه آن است كه انسان، همچون على بن ابيطالب، عليه السلام، بگويد، من آن نيستم كه فقط به فهميدن اكتفا كنم، من آنم كه به يافتن علاقه مند است.

ص: 4

خدا را نه با فكر متكلم مى توان شناخت و نه با فكر حكيم، آنچه كه در اذهان ماست مفهومى بيش نيست و خدا مصداق است و مفهوم نيست. انبياء آمده اند تا آنچه را خودشان مى بينند به ما نشان بدهند. و اگر كسى، گوشه اى از آن جمال و جلال را ديد، از دنيا به همان بيانى تعبير مى كند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين تعبير كرد. حضرت فرمود: اين حكومت و خلافت با همه زرق و برق نزد من، همان آب بينى بز «عفطة عنز» است. (1) حشرات تمام تلاش و كوشششان آن است كه در كنار اين آب بينى «عفطة گرد بيايند; چون نه از زشتى آن باخبرند و نه مى دانند آن «عفطة چه آثار سوئى دارد و نه از زيبايى رياحين مستحضرند. حضرت، مقامى را ديده بود و مارا هم به ديدن آن فرا مى خواند، براى ديدن آن مقام حداقلش آن است كه ما آدم عالم عادل باشيم تا بتوانيم راه را طى كرده و آن مقام را ببينيم. مهمترين و بارزترين برنامه وجود مبارك ولى عصر، ارواحنا فداه، همان چيزى است كه همه ما در نهاد و نهانمان آرزوى آن را مى پرورانيم و آن اين كه ما جهانى داشته باشيم كه در عين حال كه همه با هم زندگى مى كنند كسى را با كسى كارى نباشد، كسى مزاحم ديگرى نباشد. چنين كارى از وجود مبارك ولى عصر به اين دليل برمى آيد كه او عصاره خلقت است و مى خواهد هدف همه انبياء و اوليا را پياده كند. قرآن مى فرمايد: چنين انسانى بدون اقتدار و رهبرى و حكومت نخواهد بود; زيرا با نصيحت، با ارشاد و موعظه، حدود الهى اجرا نمى شود، مرزها محفوظ نمى ماند. در برابر تهاجم بيگانگان، مرز را نمى شود با نصيحت بست و بالاخره حكومت لازم است. تعبير قرآن درباره انسان كامل اين نيست كه ما او را حاكم مى كنيم، ملك به او مى دهيم، ملك به او اعطا و ايتاء مى كنيم، اين گونه واژه ها در مورد اوصيا نيست. درباره آنها مى فرمايد: حكومت ارث آنها است درباره ديگر حاكمان گاهى خداوند مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء. (2)سوره نساء (3)سوره فرقان (4)، آيه 58.(5)، آيه 54.(6)

ص: 5


1- «دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» نهج البلاغه، خطبه 3.
2- سوره آل عمران
3- سوره اعراف
4- سوره فتح (48)، آيه 28.
5- ، آيه 128.
6- آيه 26.

يعنى خدايا ملك و ملك مال توست، تو هم مالكى، هم ملكى، هم قادرى، هم مقتدرى، هم نفوذ دست توست و هم ملك به دست توست و به هر كه بخواهى مى دهى، از هر كه بخواهى مى گيرى. اينها در حدى است كه شامل افراد زيادى مى شود.

درباره داود و سليمان، عليهماالسلام، فرمود:

وآتيناهم ملكا عظيما. (3) انبياى بنى اسرائيل را مشمول «ايتاء» كرده است، بالاتر از «ايتاء» ممكن است «اعطا» باشد. تعبير هبه، عطا، ايتاء، تمليك در قرآن كريم فراوان است. اما تعبير «ارث كه من حكومت را «ارث فلان گروه قرار مى دهم كم است. «توريث غير از «تمليك و غير از «هبه و مانند آن است. در تمليك، يك نحوه مبادله اى هست كه كالايى به جاى نقد و يا كالايى به جاى كالا مى نشيند. وقتى انسان چيزى را مى خرد، يعنى نقدى را و مالى را مى دهد و كالايى را مى گيرد. در حقيقت در اين داد و ستد، تبادل بين دو مال است; يعنى مالى به جاى مال ديگر مى نشيند. خريدار نقد و پول مى دهد و فروشنده كالا را، اين داد و ستد در حقيقت جا به جايى مالى در برابر مال ديگر است. كه به آنها «تمليك ، «مبادله و مانند آنها مى گويند. اما در «ارث اين گونه نيست كه يك مالى با مالى مبادله شود، مالى به جاى مال ديگر بنشيند; بلكه، در ارث مالك به جاى مالك مى نشيند، نه مال به جاى مال قرار بگيرد. مال در جاى خود محفوظ است، آنكه مالك بالاصل بود، فعلا حضور و ظهور ندارد و ديگرى حضور و ظهور پيدا مى كند. وارث به جاى مورث مى نشيند، مالك به جاى مالك مى نشيند، مال به جاى مال. اين فرق جوهرى ارث و با معاملات عادى است. در قرآن كريم براى برقرارى حكومت اوليا و اوصيا بهترين واژه اى كه به كار رفته تعبير ارث است. خداوند فرمود: زمين مال خداست، گاهى مى فرمايد: «ما زمين را به ديگران داديم . گاهى مى فرمايد: «ما زمين را به عنوان ارث به ديگران منتقل كرديم .

ان الارض لله يورثها من يشاء. (4) اگر زمين مال خداست و خدا مورث و مورثاست و ديگرى كه ولى خداست، وارث زمين است، زمين به عنوان ميراث به او مى رسد، به آن معنا نيست كه چيزى سپرده و زمين را گرفته است، بلكه زمين را به ارث برده است. ارث وقتى صادق است كه وارث به جاى مورث بنشيند و اين بدون خلافت حاصل نخواهد شد. اگر كسى خليفه و جانشين خدا شد; يعنى مظهر خدا شد، آيت كبراى خدا شد، مى تواند وارث زمين بشود. ذات اقدس اله اين حقيقت را به صورت يك آيه اى كه وجود مبارك ولى عصر، ارواحنافداه، در زادروزش آن را قرائت كرده، درآورده و فرمود:

ص: 6

و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين. (1) ما مى خواهيم آنها را وارث خودمان قرار بدهيم. آنها نسبت به جوامع بشرى امامان و نسبت به خداى سبحان وارثانند. برقرارى حكومت عدل، تحقق هدف همه انبيا و برآوردن نياز جوامع بشرى، يك حكومتى مى طلبد كه در آن ذات اقدس اله زمين را به عنوان ارث به اين حاكم بدهد، نه با كودتا، نه با قيام مردمى نه با راى مردم; زيرا راى مردم عوض شدنى است. ممكن است راى مردم در برابر راى مردم ديگر محكوم به شكست باشد. ولى حكومتى جهانگير را چيزى نمى تواند از پاى درآورد، به دليل اين كه اين حكومت به دست و فكر مردم نيست. خداوند حكومت را به عنوان ارث به آنها داده است. در ارث اين گونه نيست كه هر كسى از هر كس ارث ببرد، در ارث يك پيوند لازم است. تا كسى يك پيوند واقعى با مورث نداشته باشد، از او ارث نمى برد.

وجود مبارك امام صادق، عليه السلام، در ديدار با بعضى از علماى عصرش، فرمود: «تو فقيه اهل عراق هستى عرض كرد: «آرى . فرمود: «بر چه اساس براى آنها فتوى مى دهى؟» عرض كرد: «بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش . با اينكه او فقيه عصرش بود، وجود مبارك امام صادق، عليه السلام، فرمود: چگونه به قرآن فتوى مى دهى در حالى كه:

وما ورثك الله من كتابه حرفا. (2) خداوند سبحان يك حرف را به تو ارث نداده است، تو «علم الدراسة را گذراندى، ساليان متمادى درس خواندى و مفسر شدى، اما ارث نبردى، «علم الوراثة با پيوند حاصل مى شود و اين پيوند به آن است كه جان انسان به جان آفرين مرتبط بشود. وقتى انسان به جان آفرين مرتبط مى شود كه از خود بگذرد. با اينكه او ساليان متمادى در كوفه و غير آن، كرسى تدريس داشت، اما امام معصوم، سلام الله عليه، به او فرمود: «چگونه به قرآن فتوى مى دهى در حاليكه يك حرف از قرآن ارث نبردى . از اين سخن معلوم مى شود كه علم الوراثه پيوند مى خواهد و پيوند به اين است كه انسان از خود بگذرد. شما عالمى را پيدا نمى كنيد كه كتاب بنويسد و براى او بى تفاوت باشد كه نام او را ببرند يا نبرند. يقينا هر كس كتابى مى نويسد، علاقه مند است نام او برده شود. چنين كسى در وادى علم الدراسه است; زيرا انسان تا خويشتن را مى بيند نمى تواند وارث حق باشد. بنابراين وقتى مالك به جاى مالك و متصرف به جاى متصرف مى نشيند، بايد با او مرتبط باشد و اين نيست مگر كه خليفه او باشد، اگر خليفه او بود و در ولايت كلى سهمى داشت، مى تواند وارث او باشد.

ص: 7


1- سوره قصص (28)، آيه 5.
2- ر.ك: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 2، ص 292/293، ج 13

ذات اقدس اله، به عنوان ارث وعده داده و فرمود:

ان الارض لله يورثها من يشاء.

و آن «من يشاء» راهم مشخص كرده و فرموده آنها كه در زمين مستضعف ولى در ملكوت عظيمند، اراده ما بر اين است كه آنها را وارثان زمين قرار دهيم; يعنى به جاى خودمان بنشانيم. با توجه به اين كه در ارث، وارث وقتى به جاى مورث مى نشيند كه مورث رخت بر بندد، در خلافت هم همينطور است; يعنى آن «مستخلف عنه غيبت مى كند و «خليفه به جاى «مستخلف عنه مى نشيند. يك وقت مى گوييم، فلان امام، خليفه فلان پيامبر، عليه السلام، است، گاهى مى گوييم فلان امام، جانشين فلان امام، عليه السلام، است، اينها معنا دارد، براى اينكه امام قبلى رحلت كرده و امام بعدى جاى او نشسته است، يا پيغمبر رحلت كرده، امام جاى او نشسته است، در صورتى كه «مستخلف عنه و «منوب عنه ، رحلت كرده و يا غيبت كند، خلافت وارث معنا دارد، اما اگر يك موجودى دائما حاضر و ظاهر باشد: «الحى الذى لايموت ; (7) نه مرگ به سراغ او مى رود، نه غيبت و خفا در مورد او راه دارد. با صدهزار جلوه برون آمدى كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضور پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را اگر موجودى اهل غيبت، اهل مرگ، اهل غفلت، اهل نوم، اهل خستگى نباشد، خلافت از او چه چه معنايى دارد؟ اگر كسى مى ميرد يا غايب مى شود، يا خسته مى شود و يا فراموش مى كند، در تمام اين عناوين چهارگانه و مانند آن نيابت، خلافت و... معنا دارد، اما موجودى كه دائما حى است: «الحى الذى لايموت ; جهل ندارد: «لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و الارض ; سهو (1) و نسيان ندارد: «و ما كان ربك نسيا»; و خدايى كه خستگى در او (2)سوره ابراهيم (14)، آيه 1.(3) راه ندارد: «افعينا بالخلق الاول ; (4) دائما ظهور دارد خلافت او چه معنايى دارد؟ خلافت از خدا، يا ارث از خدا معناى خاص خود را دارد; يعنى اگر كسى خليفه خدا شد، ذات اقدس اله، اولا تمام شؤون او را تامين مى كند، ثانيا تمام كارهاى سودمند را با دست و زبان و فكر و حركت او انجام مى دهد. و دست بى دستى خدا از آستين اين خليفه ظهور مى كند. خداوند سبحان خودش را در يك مقطع خاص نشان مى دهد. در جنگهايى كه در صدر اسلام اتفاق مى افتاد، ذات اقدس اله به آن مجاهدان نستوه مى فرمود: شما در اين جنگ نابرابر كه پيروز شديد، در حقيقت دست بى دستى من بود كه از آستين شما به در آمده است. اگر به پيغمبر فرمود:

و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى. (5) ظريفترش را به صورت جمع به همه آنها گفت:

فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم. (6) شما دشمنان را نكشتيد خداوند كشت، نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولكن الله قتلهم . يكبار تعبير اين است:

ص: 8


1- سوره سبا (34)، آيه 3.
2- سوره مريم
3- ، آيه 64.
4- سوره ق (50)، آيه 15.
5- سوره انفال (8)، آيه 17.
6- همان.

و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى.

و يك وقت از اين نمكين تر است:

فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم.

نفرمود نكشتيد، آن وقتى كه كشتيد، بلكه خدا كشت، فرمود اصلا شما نكشتيد. دستى از غيب بيرون آمد و بر سينه نامحرم زد و آن دست غيبى از آستين شما درآمده است و البته اين كار شدنى است.

بنابراين انسان تا از خود نگذرد لياقت خلافت خدا را ندارد، و اگر به آن مقام بار يافت وقتى مى خواهد خليفه خدا بشود، ذات اقدس اله همه كارهاى خير و صلاح و فلاح را از راه مجارى ادراكى و تحريكى آن شخص انجام مى دهد. لذا اين شخص هر كارى كه انجام مى دهد به اذن خداست. چون به قرب نوافل باريافت همه كارهاى او آيت كار الهى است. چنين انسانى خليفه و وارثى مى شود كه جاى مورث مى نشيند.

در جريان بهشت ذات اقدس اله فرمود:

الذين يرثون الفردوس. (1)المجلسى، محمدباقر، همان،ج 51، ص 12.(2) هرگز انسان بهشت را با كار كسب نمى كند، گرچه يك سلسله تعبيرات تشويقى در قرآن كريم هست كه خداوند مى فرمايد: اگر شما فلان كار را انجام داديد خدا به شما اجر مى دهد. تعبير به اجر جز براى تشويق چيز ديگرى نيست، و گر نه حقيقت اجر در اينجا صادق نيست. اجر و مزد آن است كه انسان كارى را براى صاحب كار انجام دهد و چيزى از او دريافت كند. اگر كسى براى خود كار كند و از ديگرى پول دريافت كند اجر و اجاره نيست. اگر ذات اقدس اله به ما مى فرمايد: عالم باشيد، عادل باشيد، كامل باشيد، من به شما فيض مى رسانم، معنايش اين نيست كه چيزى به من بدهيد و من در قبالش چيزى به شما مى دهم، اينجا عوض و معوض هر دو به سود بنده است. مولا كه از كار ما طرفى نمى بندد. ذات اقدس اله فرمود: بهشت را من ارث بهشتيان قرار دادم، چون آنها با من مرتبط هستند، بهشت ارث آنهاست، نه اجرت آنها. بسيارى از ما وقتى كه در دنيا هستيم، فكر مى كنيم كارى انجام دهيم، تا مزدى دريافت كنيم، ولى وقتى (ان شاءالله) وارد بهشت شديم، اين آيه را تلاوت مى كنيم كه:

الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (3) خداى را سپاس كه زمين بهشت را به ما ارث داد، تا هر جاى اين بهشت را كه بخواهيم، بتوانيم مستقر شويم. بهشتيان نمى گويند خداى را شكر كه اجر ما را به ما داد. از اين سخن معلوم مى شود تمام اين كارها براى برقرارى پيوند است; نه اين كارها براى اين است كه چيزى بدهيم و كالايى بگيريم. تمام اين امور چه به علم و حكمت و كتاب برگردد «ويعلمهم الكتاب و الحكمة (4) و چه به «يزكيهم برگردد، همه براى آن است كه از خود بگسليم و به او بپيونديم. وقتى به او پيوستيم چيزى به نام ارث به ما عطا مى كند. ممكن است نوجوانى كه از دوران كودكى گذشت، كسى به او بگويد، اگر تو در امتحان موفق شدى، اين مقدار اجر و پاداش مى گيرى، ولى وقتى به مقام استادى رسيد، اين ملكه علم ارث اوست، اين درس نخوانده تا چيزى به كسى بدهد و پاداش بگيرد، چون براى ديگران درس نخوانده است، براى خود درس خوانده است. و آثار آن را در خويشتن مى يابد. بنابراين هم تعبير خدا اين است كه آنها فردوس را ارث مى برند و هم تعبير بهشتيان اين است كه ما وارث هستيم و خداى سبحان به ما ارث داده است. حكومت وجود مبارك حضرت مهدى، ارواحنا فداه، از سنخ ميراث بهشت است، روزى جهان بهشت مى شود كه كسى كه به معناى تام، خليفه و وارث خداست، حكومتى كه ارث خداست، به معناى تام، به دست او برسد. آنگاه يك تمدنى پديد مى آيد كه عين تدين است، در چنين جامعه اى حد وسط كمال مردم، «ليقوم الناس بالقسط است به (5) طورى كه اصلا مردم از ستم بدشان مى آيد، و حد اعلاى آن اين است كه به اين فكر كنند كه «ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد». اين همه فرشتگان كه مقاماتى دارند و انسانى كه مى تواند از حد فرشته بگذرد، چرا به آن مقام راه نيابد؟

آن بزرگوارى كه مى گويد:

ص: 9


1- سوره مؤمنون
2- ، آيه 11.
3- سوره زمر (39)، آيه 74.
4- سوره بقره (2)، آيه 129; سوره آل عمران (3)، آيه 164; سوره جمعه (62)، آيه 2.
5- سوره حديد (57)، آيه 25.

بار ديگر از ملك قربان شودالبته تعبير «پران هم در بعضى از نسخه ها هست; يعنى از او متقربتر و به خدا نزديكتر مى شوم، سرش همين است. اينكه گفته اند:

الصلوة قربان كل تقى. (1) نماز قربانى هر نمازگزار است، همين است.

تمام عبادتهاى بندگان «قربانى است; زيرا قربانى عبارت است از عملى كه بنده را به خدا نزديك كرده و عامل تقرب باشد، هر كارى را كه انسان «قربة الى الله انجام دهد قربانى اوست. و اختصاص به ذبح و قربانى گوسفند و گاو در روز دهم ذى الحجه ندارد. در روايت ما آمده است «الصلوة قربان كل تقى و مشابه اين تعبير در مورد زكات هم آمده است كه زكات هم قربان است. (2) آن بزرگوار كه مى گويد:

بار ديگر از ملك قربان شوم از او هم به خدا نزديكتر مى شوم، آنجا جاى پر كشيدن نيست، اگر هم پر است، از باب:

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك از آن سنخ پر كشيدنهاست. اگر كسى مى تواند به آن مقام راه يابد، به آن حد نهايى نزديك مى شود. پس وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه ظهور و حضور پيدا كرده است، همه كارهاى الهى از مجارى ادراكى و تحريكى او انجام مى شود و جامعه را به قسط و عدل سوق مى دهد، تا از آنجا سر پلى بسازد كه انسان چيزى را ببيند كه ديگران نمى بينند. همه ما به نوبه خود در زندگى خود يك خواب خوبى ديده ايم، سر اينكه انسان يك خواب خوب مى بيند، آن است كه اولا، روح ما مجرد است، ثانيا، همه اسرار در جايگاه خود مضبوط است. و ثالثا، در هنگام خواب شواهد بيرونى كم است; يعنى گوش و چشم و ساير مجارى مزاحم ما نيستند. و رابعا، روح مجرد با اسرار موجود هماهنگ مى شود و چيزهايى را مى بيند، همانطور كه عده اى خواب خوبى مى بينند براى او حدى از انسانها همين معنا در بيدارى هم هست. اگر كسى گوش و چشم خود را كنترل كند: ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كردوجود مبارك حضرت هنگامى كه ظهور مى كند، بسيارى از صحابه و اصحاب او به اين مقام راه مى يابند. و مى فهمند آنچه زيبايى در عالم است، عكس زيباييهاى عالم ديگر است. وجود مبارك يوسف، عليه السلام، با همه جمال و جلالى كه داشت، عكسى از اوست. اگر شما يك بوستانى را ببينيد كه همه نعم در اين بوستان هست و عكسش را هم در روزنامه ببينيد، از اين عكس چقدر لذت مى بريد؟ عكس مگر چقدر عاكس را نشان مى دهد؟ تمام آنچه در اين جهان به عنوان زيبايى است، عكسى از اوست.

ص: 10


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 82، ص 307; ج 78، ص 60.
2- «الزكاة جعلت... قربانا لاهل الاسلام . همان، ج 33، ص 450.

اين همه عكس مى و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد، بسيارى از ياران او به اين مقام مى رسند كه ملكوت براى آنها روشن مى شود، اين هدف والاست. در طليعه سوره مباركه ابراهيم آمده است:

الر، كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور. (19)

فرمود اين قرآن براى اين نيامده كه مردم، آدم خوب شوند، آدم خوب شدن حد وسط است، اين قرآن آمده است تا مردم فرشته و نورانى شوند، نه اينكه بد نكنند، از بدى منزجر شوند.انسانهاى وارسته نه تنها به طرف بدى نمى روند، بدى به طرف آنها نمى آيد، تعبير قرآن كريم درباره بزرگان از انسانهاى نمونه اين نيست كه آنها به طرف بدى نمى روند، بلكه آنها به جايى رسيده اند كه اصلا وسوسه و بدى به طرف آنها نمى رود. درباره يوسف صديق، عليه السلام، فرمود:

كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء. (1) نفرمود: «لنصرفه عن السوء»; ما او را از بدى باز داشتيم. فرمود: اصلا بدى به سراغ او نمى آيد.

چرا بعضيها خيال سرقت را در سر نمى پرورند. مثلا انسان مؤمنى كه متمكن است، امكان ندارد كه كسى او را وسوسه كند كه بيا سرقت كن. يك همچو خيالى به سراغ او نمى آيد. چون او منزه است از اينكه دست به چنين كارهايى بزند ممكن است درباره گناهان ديگر تصميم بگيرد و بعد منصرف شود، ولى بعضى از گناهان اصلا به سراغ او نمى آيد. لذا در مورد حضرت يوسف صديق، عليه السلام، فرمود: اصلا گناه به سراغ او نمى آيد. اصلا بدى را از او منصرف كرديم. البته وجود مبارك حضرت يوسف صديق مقامى برتر از اين هم دارد. وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه ظهور مى كند، براى اين است كه انسانها را به اين مقام برساند، اين هدف از آفرينش انسان است و تاكنون چنين هدفى ظهور نكرده است. گاهى اوحدى از انسانها

ص: 11


1- سوره يوسف (12)، آيه 24.

در زواياى اين عالم به اين مقام رسيده اند اما اين برخلاف آن است كه جامعه بشرى فرهنگش، فرهنگ نور باشد. كسى بايد فرهنگ نور را محقق كند كه خليفه خدا و وارث زمين باشد، به همان گونه كه بهشتيان زمين را به ارث مى برند، حكومت الهى را به ارث ببرد. همانطور كه هيچ جانى از اعضاء و جوارح غافل نيست; يعنى اگر چشم ما به سمتى متوجه شد، حتما جان ما آگاه است، و دست ما كارى انجام داد، جان ما خبير است; وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه جان جانان است آنچه در خاطره ها مى گذرد، به اذن خدا عليم است، چون انسانى است كامل و رابط بين همه ما و او. اين نه براى آن است كه خداوند نيازمند به اوست بلكه براى آن است كه ما محتاج به نردبان و طناب هستيم. اگر خدا بخواهد، ما را دستگير كرده و مچ ما را بگيرد، نيازى به طناب ندارد، اما براى اينكه دستمان به دامان بى دامانى او برسد، قرآن را آويخته، تا به آن چنگ بزنيم:

واعتصموا بحبل الله جميعا. (1) كسى كه به چاه افتاده نيازمند طناب است، اما كسى كه اشراف مطلق دارد نياز به طناب ندارد، اين انسان است كه نيازمند است به وسيله انسان كامل، به ذات اقدس اله باريابد. بنابراين وقتى وجود مبارك حضرت ولى عصر ظهور كند، هدف همه انبياء، از راه ارث زمين، از راه خلافت ذات اقدس اله اجرامى شود. البته، ناگفته نماند اين كار، كار بسيار سختى است; زيرا گاهى افراد عادى در شرايط متعارف به سرمى برند و حاكمى مى خواهد آنها را اصلاح كند، يك وقت است كه دنيا پر از ظلم و جور شده است. الآن وقتى بررسى مى كنيم، مى بينيم، قسمت مهم بودجه روى زمين صرف كشتار مردم مى شود; يعنى آن مقدار بودجه اى كه صرف خونريزى و افساد مى شود، بيش از آن مقدارى است كه صرف تامين نيازهاى مردم است. تمام اين كارخانه ها و شركت هاى مهم اسلحه سازى، شبانه روز، سه شيفته كار مى كنند و هر روز هم يك عده اى اين اسلحه ها را حمل و نقل مى كنند و عده اى آن را مى فروشند، عده اى هم مصرف مى كنند.

يا مواد مخدر و يا علل و عوامل فساد ديگر، قسمت مهم بودجه روى زمين صرف فساد مى شود.

قرآن كريم مى فرمايد:

ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة. (2)

كار حاكمان ستم اين است. شما حالا بررسى كنيد اكثر بودجه روى زمين براى كشتن و خونريزى و فساد و افساد مصرف مى شود نه براى تامين نان و آب مردم. اگر كسى بخواهد چنين فساد جهانگيرى را اصلاح كند، كارى جز كار ولوى نخواهد بود.

ص: 12


1- سوره آل عمران (3)، آيه 101.
2- سوره نمل (27)، آيه 34.

درآمدي بر استراتژى انتظار -1

اسماعيل شفيعى سروستانى

1- چهار حركت

طى يك دهه اخير درباره علل حوادث و رخدادهاى اجتماعى ايران و بويژه آنچه بنوعى مربوط به عملكرد و نحوه حضور جوانان مى شود; مقالات و تحليلهاى مختلفى عرضه شده است. نكته جالب توجه غلبه تمايلات سياسى بر تحليلهاى عرضه شده در اينباره است و از همين رو تصميمات متخذه بر آن اساس موجب بروز حوادث بعدى شده تا آنجا كه طى ده سال اخير هيچ تصميم روشنى براى حل بسيارى از بحرانها و يا جلوگيرى از حوادثى كه در آينده مى تواند موجب بروز بحران شود; اتخاذ نشده است. جايگزينى تحليلهاى سياسى بجاى مطالعات فرهنگى و برنامه ريزى بسيارى از گردانندگان امور اجرايى كشور موجب بروز برداشتهايى قابل تامل شده تا آنجا كه ناخواسته سمت و سوى بسيارى از تصميم گيريهاى سازمانهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى كشور متمايل به «خروج از خاستگاه اوليه انقلاب اسلامى ، «خروج از مدار تعيين شده توسط منابع نظر دينى و بالاخره «خروج از مدار مبارزه با استكبار و امپرياليسم بوده است. شايان ذكر است كه نگارنده هيچيك از اين امور و حوادث جارى را سرنوشت ناگزير و پيامد غير قابل اجتناب نمى شناسد و بعكس اينهمه را ناشى از مجموعه عواملى مى داند كه بزودى در مطلبى با عنوان «جوانان و جامعه جوان ما» عرضه خواهد شد. آنچه كه در اين مقال سعى در بازگشايى و طرح آن دارم تحليل «چهار مرحله از حيات انقلاب اسلامى ايران است شايد قضاوت درباره آنچه كه طى بيست سال اخير پشت سر نهاده ايم سخت باشد. چه، بسيارى از حوادث و يا تصميم گيريها سير كامل خود را طى نكرده و بسيارى از عوامل پنهان و پشت پرده هويدا نشده اند و نتايج بسيارى از اعمال چنانكه شايسته است آشكار نشده است. از همين رو اين تحليل ناظر بر قضاوت نهايى نيست. معمولا اهل سياست با شتاب بيشترى

ص: 13

درباره عملكرد گروه رقيب به قضاوت مى پردازند و با ذكر شواهد و دلايل خصم را مخطى و خود را مصيب مى شمارند از همين رو اينان همواره منشا ناآرامى و بحرانند و غوغا و بى قرارى را در ميان جامعه انسانى مى پراكنند. بى گمان اينهمه ناشى از بيمارى روشنفكرى و اصحاب ايدئولوژى است و در عصر غلبه روشنفكرى بيش از اين نمى توان انتظار داشت. دو انقلاب طى چهارصد سال گذشته جهان و ساكنان كره ارض شاهد دو انقلاب بزرگ بوده اند; اگر چه طى اين مدت حوادث بسيارى رخ داده و منجر به دگرگونيهاى بزرگ اجتماعى و سياسى و اقتصادى شده اما هيچكدام به منزله «انقلاب به معنى خاص كلمه و مفهومى كه مى بايست متبادر به ذهن شود نبوده اند. يكى از اين دو انقلاب سير تطور و تحول خود را طى نموده و ديگرى در گذار از مراتب خود درگير با شرايط و حوادث عارضى و طبيعى روزگار مى گذراند. انقلاب اول، انقلاب كبير فرانسه بود. همان كه بدنبال نهضتهاى روشنگرى، اصلاح دينى و امانيسم اروپا را در خود فرو برد و منجر به رنسانس بزرگى شد كه طى چهار قرن اخير همه خلق عالم گرفتار و درگير با آنند. و انقلاب دوم، انقلاب اسلامى ايران است. وجه اشتراك اين دو جريان بزرگ اتكاء و رجوع بنيانگذاران و رهبران آنها «برنگرش كلى و ويژه به عالم بود. دريافتى كه اساس همه اقوال و اعمال را تشكيل مى داد. بايد دانست كه وجه تمايز تمدنهاى بزرگ و فراگير خاستگاه فرهنگى آنهاست. همانكه چون رشته اى پنهان صورتهاى متمدن مادى را به هم مى پيوندد و موجب بروز نوايى و ندايى واحد از همه اجزاء آن مى شود. چنانكه اين ندا و آهنگ را در ميان وجوه مختلف تمدن اسلامى مى توان مشاهده كرد و حسب آن آهنگ مى توان به بازشناسى تمدن معاصر پرداخت. پوشيده نيست كه اين نوا و اين فرهنگ پنهان خود ناظر بر نگرشى كلى به هستى است. دريافتى درباره آدم، جايگاه او، نقش و نحوه حضورش و بالاخره نسبتى كه با جهان مادى و خالق هستى پيدا مى كند. به عبارتى سه موضوع اصلى «تفكر، فرهنگ و تمدن بانسبتى ويژه (ارتباطى طولى) سمت و سوى همه وجوه آشكار و پنهان حيات آدمى را در برهه اى خاص از تاريخ مى نمايانند. از همين روست كه متذكر اين نكته شدم كه «غرب سير تطور و تحول خود را پشت سر نهاده چه، با بروز همه مايه هاى نظرى خود و بسط آراء اهل نظر در هيات ادب و فرهنگى فراگير و بالاخره تمدنى پر سر و صدا به آخرين مرحله از سيرتكوينى خود رسيده است. در واقع امروزه غرب درگير با ايدئولوژيهاى سياسى و اجتماعى سعى در به تاخير انداختن مرگ محتوم خود دارد. اين سرنوشت همه تمدنهاست. و علت اين امر هم چيزى

ص: 14

جز هم گسيختگى ارتباط «تفكر، فرهنگ و تمدن نيست. صورتهاى يك تمدن تا ساليان دراز مى مانند اما چونان اعضاء بدن آدمى كه پس از فراغت نفس از تن، بتدريج روى به فسردگى مى گذارند و بالاخره از هم گسيخته شده و مى پوسند، اعضاء و اجزاء مدنيت يك قوم نيز روى به فسردگى مى گذارند. و اين در حالى است كه اهل ادب و فرهنگ در خود تكرار مى شوند و بعد از چندى مهياى پذيرش عهدى نو مى گردند. عهدى كه مبدا تفكرى جديد است و ادب ويژه خود را به وجود مى آورد و بر ويرانه هاى تمدن قبلى تمدنى ديگرگون و متفاوت در صورت و سيرت خلق مى كند. سالهاى درازى است كه از مغرب زمين متفكرى (به معنى حقيقى كلمه) برنخاسته و اهل ايدئولوژى نيز قادر به حراست از كيان فرهنگى و نظرى تمدن غربى نبوده اند چه آنان در گيرودار مناسبات سياسى و اقتصادى از مايه فكرى پيشينيان خود خورده اند و استعداد جديدى نيز براى تجديد حيات نظرى و فكرى غرب نيز بروز نكرده است. شايان ذكر است كه موضوع اين مقال تفسير اين مباحث نيست.

«انقلاب اسلامى در شرايطى حادث شد كه انقلاب اول آخرين مرحله از حيات خود را پشت سر مى نهاد و گفتگو از «عهدى به ميان آورد كه فراموش شده بود. در واقع پرسشى بزرگ بود كه تماميت غرب را مورد تعرض قرار مى داد. لذا جدال و رويارويى اين دو انقلاب پيش از آنكه در صحنه مدنيت و يا حتى فرهنگ آشكار شود در صحنه و «ساحت نظر» رخ مى نمود چه انقلاب بزرگ غربى با سلب حيثيت آسمانى و معنوى از عالم و آدم رويكردى اين جهانى و مادى فراروى انسان قرار مى داد. رويكردى كه منجر به تولد انسان جديد و سيراو در «عالم غربى شد. و اين نكته اى بود كه اگر چه توسط مردم و در شعارها اعلام مى شد اما بدل به باورى عمومى و شناختى فراگير براى تجديد نظر در ساختار همه مناسبات فرهنگى و مدنى جارى نشده بود. خدا رحمت كند «جلال آل احمد» را; وقتى مبتنى بر دغدغه ويژه روشنفكرى متعرض «غربزدگى مسلمين شد، «ماشينيزم را مطرح نمود. پيش از جلال و پس از او نيز هرگاه كسى علم مخالفت با غربزدگى را به دست گرفت متعرض «صورت و حيات مادى غرب شد از همين رو هيچگاه بطور جدى مبادى و مبانى غرب مورد باز خواست واقع نشد. و حتى اين برخورد موجب شد تا مسلمين اين

ص: 15

خيال را در سر بپرورند كه با روش «گزينشى اخلاقى مى توانند هر چه خواستند (از انديشه و فرهنگ گرفته تا مدنيت و تكنولوژى) از غرب بگيرند و با ريختن آب توبه آن را مسلمان و بومى كنند و با خيال راحت صاحب فرهنگ و تمدنى اسلامى و يا شرقى شوند. چنين بود كه طى 200 سال همه حركتهاى اجتماعى موجب شد تا مسلمين بيش از پيش در دام و باتلاق غربزدگى و غربگرايى فرو روند. شايد از همين روست كه مكلا و معمم با مشاهده رفتارى مبتذل و يا لباسى عريان ميان مسلمين فرياد وا اسلاما سرمى دهند; اما درست در همان زمان بدون پرسش از ذات تمدن غربى مبانى و مبادى علوم غربى را در هيات علوم دانشگاهى مى پذيرند و مبتنى برآن دريافتهاى دينى را تفسير نموده و به اصطلاح جديد سكولاريزه مى نمايند و خم به ابرو نمى آورند. رجوع حيث تفكر انقلاب اسلامى به حق، متعرض شالوده نظرى فرهنگ و تمدن غربى بود. از همين رو بود كه از همان روزهاى نخست به انقلابيون مسلمان لقب «بنيادگرايان و به انقلاب اسلامى لقب «بنيادگرايى دادند. و اين در حالى بود كه انديشمندان غربى و پس از آنها سياستمداران مى دانستند غرب خود را با جمله معروف «من مى انديشم پس هستم به مفهوم اعراض از حق و آسمان و دين، آغاز كرده بود.

* حركت اول

سالها پيش از پيروزى انقلاب اسلامى (در سال 1357) زمينه ها و بستر لازم براى آن تحول بزرگ فراهم آمده بود چنانكه نويسندگان بسيارى درباره سلسله عوامل و دلايل بروز آن مطالب بسيارى نگاشته اند. استبداد و فزون خواهى سلسله پهلوى، ظهور تدريجى نوعى آگاهى در ميان مردم درباره ويرانيها و ظلمهاى ايادى استكبار و... هر چه بود مشيت آسمانى برچيده شدن نظام سلطنتى را رقم زده بود، چه بهمان سال كه نظام سلطه بخاطر بينش و عملكردش در مدار سقوط و فرود قرار گرفته بود، طلب رهايى و مجاهدتها، طالبان رهايى را بر مدار صعود نشانده بود و اين هر دو سنت هاى لايتغير بودند. نمى بايست از ياد برد كه مردى چون خمينى بزرگ، قدس سره، محصول سالها رنج، خلوت و مجاهدت خود را مى بايست مى ديد و خونهاى ريخته شده مجاهدان نيز ميدان به ثمرنشستن دانه نهضت و انقلاب را فراهم مى نمود. پوشيده نيست كه اينهمه در گرو «وقتى معين بود كه فرود آن نتايج بزرگى را موجب شد چنانكه بسيارى از تحليلگران را كه همواره در پى شناسايى عوامل سياسى و اجتماعى (مادى) براى رخدادها بودند به حيرت آورد. آنچه را كه نبايد از ياد برد حضور خيل بزرگ «جوانان در اين حادثه شگرف بود. دعوت بزرگ داعى انقلاب به گوش جان جمعيتى جوياى ديگرگونى و تغيير وضع نامطلوب رسيد. تلاقى «جوانان آرمانخواه و «آرمان بزرگ موجب بود تا جمعيتى كثير خود را به تمامى وقف نهضت بزرگ امام خمينى، قدس سره، كند و از همين رابطه تنگاتنگ «آرمان و انسان جوان ميدان و اسباب لازم را براى تحقق آنچه كه مشيت و سنت بود فراهم آورد. وقتى كه جوانى در خدمت آرمانى ويژه مى آيد همه هم و مقدورات خويش را تقديم آرمان مى كند و در خدمتش وارد مى شود. و سير صعودى نهضت از همين جا آغاز شد. جريانى كه طى مدت پانزده سال همه پله هاى ترقى را پشت سر نهاد و موجب شد تا واقعه بزرگ بهمن 57 بوقوع پيوندد. و اين حركت اول بود. (نمودار 1) جوانى دوره رهايى، جوشش، ترك تعلق، بى اعتنايى به اعتبارات، آرمانخواهى و نيروى جسمى است. نيروى عجيب و قابل توجهى كه در هر زمان مى تواند مبدا حركتها و تحولات بزرگ و يا هرج و مرجها و آشفتگيها شود. بارانى است كه فرود مى آيد تا در بستر روان شود. بسترى كه سيلابى خانه مان برانداز مى سازد و يا سبب سرزندگى و شادابى مى شود. احساس لطيف جوانى هر نغمه و شعر و شعارى را پاسخ مى دهد حتى اگر احساسى و تمنايى صرفا جسمانى باشد. جوانى از همان غريزه و احساس جسمانى نيز شعرى بلند و تمنايى سترگ مى سازد تا جوان در هواى آن كوه را از ميانه بردارد. جوانى از ساده ترين صورتها الهه اى فريبنده و اسطوره اى مى سازد تا جوان همه ذوق و احساس خود را در پاى آن افكند و بروز شاعرانه هاى بسيارى را سبب شود. و به عبارت مشهور جوانى شعبه اى از جنون است جوانى برداشتن هر مانع ورادعى را در چشم جوان سهل و ساده مى نماياند تا جوان همه نيروى خود را در پاى آرمان مطلوبش فداكند. و چنين بود كه حركت اول به ثمر نشست.

ص: 16

* حركت دوم

حركت دوم انقلاب از فرداى پس از پيروزى آغاز شد. فصل جديدى از حيات مردم ايران. بى گمان اين حركت در شرايطى آغاز شد كه بحران و درهم ريختگى همه وجوه حيات سياسى، اقتصادى، اجتماعى و حتى امنيتى كشور را در خود فرو برده بود. به آن مى مانست كه يكباره از ميان دانه هاى يك تسبيح نخ و بند بيرون كشيده شده باشد. در فضايى نه چندان روشن و مملو از ابهام و سؤال از همين رو از هر سرى صدايى برمى خاست. فرصت طلبان نابكار داخلى، چپاولگران بيگانه اما مترصدفرصت، انقلابيون پرجوش و خروش و سرمست از باده پيروزى، و چشمان منتظر جملگى تصوير درهمى از اين برهه حساس را مى نمايانند. آنچه كه از نظر ما در اين مقاله قابل بررسى است حيات عمومى مردمى است كه واسپس مبارزه اى طولانى در راه آرمانشان، خود را مواجه با «واقعيت يافتن تمنا و آرزوهاشان مى ديدند. بيرون راندن خصم و تحقق آنچه كه غير ممكن مى نمود. در واقع «آرمان مبدل به واقعيتى جارى در بستر زمان و مكان شده بود. يعنى آنچه كه تنها در صفحه دل و پهنه كاغذ بسان آرزويى دور نقس مى بست صورت بيرونى و واقعيتى خارجى يافته بود. بايد متوجه اين نكته بود كه در چنين وضعى جمله مردم متذكر مبانى نظرى حركت نيستند. بلكه، با احساسى شور آفرين و هيجانى ستودنى سعى در ايجاد نسبت و رابطه با آنچه كه با آن مواجه مى شوند دارند. از همين رو سعى در از هم پاشيدن و انهدام همه آنچه كه مى بينند مى كنند تا شايد ضمن تشفى خاطر خيال خود را درباره اضمحلال نشانه هاى طاغوت و نظام نامطلوب راحت كرده باشند. برخلاف تصور، حركت دوم بمراتب از حركت اول سخت تر است; چه، در حركت دوم بنابر ساختن و بناى نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى براساس آرمان تحقق يافته است. آنهم در ميان انبوهى از مشكلات و مسايل پيش بينى نشده و اگر به اين مجموعه دو موضوع مهم و قابل توجه را بيفزاييم تصوير دقيقترى به دست مى آيد.

1- طرح مدون و مورد نياز براى بنا و عمارت ساختمان سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى كشور مبتنى بر نظام نظرى مطلوب. (در جاى ديگر به آنچه كه مورد غفلت واقع شده اشاره خواهم نمود).

ص: 17

2- كاهش انرژى و قدرت آرمانخواهى به دليل تحقق آنچه كه طى سالهاى دراز و حركت اول در آرزوى همه جوانان بود. باقى مانده انرژى حركت اول باعث شد در مرحله دوم بسيارى از باقى مانده هاى نظام سياسى پيشين به كنار رود و ميدان براى بازسازى فرهنگى و مدنى مبتنى بر خاستگاه انقلاب اسلامى گسترش يابد. اما گذرايام بتدريج رابطه ميان «آرمان و «آرمانخواهان را دگرگون ساخت; به اين معنى كه جماعتى كه تماميت خود را وقف «آرمان مطلوب كرده بودند آرمان را در خدمت خود آوردند. از اينجا زمان حركت روى خط افق آغاز شد. تا آنجا كه خود را طلبكار و آرمان را مرهون خويش به حساب آوردند. (نمودار 2) از همين رو در اين مقطع ما مواجه با يك نقطه عطف جدى هستيم. مواجه با سيرى ثابت كه بتدريج روى به افول نهاد و باعث كاهش انرژى، كاهش دلبستگى عمومى و افزايش توقعات شد و اينهمه بدليل بروز تدريجى هفت غفلت بود كه در جاى خود بدان خواهم پرداخت. آنچه كه انقلاب اسلامى حامل آن بود، نگرش ويژه اى بود به هستى اما مانده در وضعى اجمالى كه تا بروز و ظهور تفصيل يافته آن راهى دراز در پيش بود. تفكرى كه مى بايست مبدل به فرهنگى فراگير شود و بر شالودهايش اساس مدنيتى ديگرگون شكل يابد. اين امر مخصوص به انقلاب اسلامى نبود بلكه وضعى بود كه تمامى انقلابهاى مهم تاريخ بشر با آن روبرو بودند. براى مثال اگر چه ظهور مسيحيت پايه هاى نظام اجتماعى، سياسى روم قديم و تمدن و فرهنگ شرك آلود آن را به لرزه در آورد اما چيزى حدود 300 سال طول كشيد تا انسان غربى تابع ادب مسيحى شود و با به رسميت شناختن تفكر و فرهنگ ويژه آن بنياد تمدن عصر مسيحيت را استوار سازد. و يا اروپاى پس از رنسانس براى ظهور تمام عيار فرهنگ ويژه خود و ايجاد تمدنى براساس انديشه امانيستى و اخلاق ليبراليستى حدود 200 سال صبورى كرد. در تاريخ خودمان هم نمونه هايى از اين واقعه را شاهد بوده ايم. پيروزى اعراب در وقت رويارويى با ايرانيان سرآغاز حادثه اى شگرف بود. حادثه اى كه پس از 200 سال ايران را مبدل به گاهواره تمدن اسلامى ساخت و موجب بروز فرهنگ نو در گستره وسيع اين خاك شد. در خيزش مشروطيت نيز نمونه اى از اين ماجرا را مى توان سراغ گرفت. اگر چه اين خيزش خواسته يا ناخواسته متكى بر فرهنگ غربى بود اما پس از 80 سال موجب شد تا مردم ايران مؤدب به ادبى شوند كه ريشه در فرهنگ و تفكر اروپاى قرن 19 داشت. انقلاب اسلامى تعرضى جدى به مبانى نظرى غرب داشت و تعريفى نو از عالم و آدم مى داد اما در سالهاى اوليه پس از پيروزى در هاله اى از اجمال ماند تا شايد مجال خروج از آن وضع را بيابد. جوش و خروش طبيعى سالهاى 58 و59 اجازه آشكار شدن رخوت و سستى را نمى داد اما، كاهلى دوستان انقلاب، مشكلات عديده اجتماعى، اقتصادى و سياسى عارض شده و بالاخره هوشيارى و بيدارى خصم مترصد ديريازود موجب بروز آن مى شد و سير روى خط افق را مبدل به سيرى نزولى مى كرد تا آنكه حركت سوم آغاز شد.

ص: 18

* حركت سوم

وقوع جنگ بزرگ هشت ساله آزمايشى بزرگتر بود. پديده اى كه بسرعت گرد رخوت و سستى را تكاند و حياتى نو به كالبد انقلاب و انقلابيون ارزانى داشت. صرف نظر از تحليلهاى مختلفى كه درباره اين حادثه عرضه شده جنگ در سينه جوانان آتش آرمان و مطلوبى ديگر را روشن نمود. آتشى كه ديگر بار موجب شد جمعيتى كثير خود را در خدمت «آرمان و مقصود در آورند و خيال به خدمت آوردن مطلوب و نشستن بر سر سفره رنگين پس از پيروزى را از سر بدر كنند. از اينرو على رغم مشكلات و خرابيها حركت عمومى ديگر بار روى به صعود نهاد. حركت عمومى به حركت سفينه اى مى ماند كه از زمين جدا مى شود تا در فضاى ماوراء زمين و جو بر مدارى معين مستقر شود. عموم سفينه ها از سه منبع انرژى بهره مى برند: منبع اول سفينه را از زمين جدا مى كند و تا جو بالا مى برد. چنانكه مخزن سوخت دوم به يارى سفينه نيايد پس از چندى ديگر بار با سرعتى سرسام آور به زمين باز مى گردد و منهدم مى شود. مخزن دوم سفينه را از جو عبور مى دهد تا به فضاى بالاى زمين صعود مى دهد اما قرار گرفتن در مدار اصلى نيازمند منبع و مخزن سوخت سومى است كه اسباب آن را سفينه با خود دارد. سفينه انقلاب اسلامى با منبع سوخت اول از مدار سال 57 گذشت اما تاخير در رسيدن منبع انرژى موجب شد تا براى چندى سفينه در انتظار و التهاب بماند. منبع سوخت دوم يعنى جنگ اين سفينه را از مدار 68 نيز گذراند. جنگ به صورت طبيعى و متاثر از انقلاب اسلامى موجب بروز فضايى شد كه عموم مردم بتدريج با فرهنگ انقلاب آشنا شدند. مردمى كه ذهن و زبان و نگرش و مناسبات ماديشان برمبناى فرهنگ و ادب پيش از انقلاب شكل گرفته بود. زندگى در ساحت دين نيازمند ظهور عالمى ديگرگون بود. بى گمان معلمان، متوليان و اميران سرزمين فرهنگ و ادب و پس از آن متوليان امور اجرايى در زمره اولين كسانى بودند كه مى بايست انكاركنندگان عالم غربى شوند. مناديانى كه نظر و عملشان حكايت از ايمان به عالم دينى مى كرد ورنه، عموم مردم همواره تابع حكم اميران و ادبى هستند كه وظيفه هدايت و راهبرى را عهده دارند.

هشت سال نبرد با دشمن ميدان بارور شدن و ظهور ادب دينى را فراهم آورد و موجب شد تا جمع كثيرى از جوانان در فضايى خارج از همه آلودگيهاى شهرى متاثر از ادب غربى خود را مهيا كنند و سير و سلوك در عالم دينى را تجربه نمايند ضمن آنكه اين سالها فرصت لازم را براى دگرگون ساختن بسيارى از مناسبات باقى مانده از دوران قبل نيز فراهم مى ساخت. طى همه اين سالها حال و هواى ميدان جنگ يا در واقع مدرسه انقلاب اسلامى بتدريج به ميان شهرها و روستاها منتقل مى شد و بر ذهن و زبان و ساختار اخلاقى و اعتقادى مردم تاثير مى گذاشت. اما... پايان سالهاى پرالتهاب جنگ باب اين مدرسه بزرگ را بست و جمله دانش آموزان و دانش آموختگان راهى شهرها شدند با انگيزه و اميدى قوى براى بنا كردن شهرى و عالمى هماهنگ و همسان با آنچه كه طى هشت سال در ميان مناسبات خود آن را تجربه كرده بودند در واقع مخزن سوخت دوم سفينه انقلاب را به مدارى بالاتر سوق داده بود. (نمودار3) سفينه برمدار 68 به حركت خود ادامه مى داد به اميد آنكه مخزن سوخت سوم چنان حركتى ايجاد كند كه سفينه بتواند به عاليترين مرتبه خود برسد. حركت سوم در ايران به «دوران سازندگى شهرت گرفت. مهمترين مشخصه اين دوران بروز احساس تند در ميان مديران اجرائى كشور بود. احساس نياز به «برنامه و طرحى كلان براى سازماندهى تمامى مناسبات اقتصادى و سياسى و فرهنگى كشور. همان امرى كه به دلايل مختلف مورد غفلت واقع شده بود. اشتغال جوانان قبيله انقلاب در ميدانهاى نبرد رويارو، تغيير استراتژى استكبار براى رويارويى با انقلاب اسلامى (تغيير سياست حذف انقلاب اسلامى به سياست استحاله فرهنگى) و سازماندهى عواملى مشخص از ميان روشنفكران براى تحقق اين خواسته، تصدى گروهى از تكنوكراتها و متخصصانى كه جان و دلشان

ص: 19

با انقلاب اسلامى و فرهنگ ويژه آن (مطابق دكترين امام خمينى) نبود; دست در گردن هم موجب شد كه وظيفه سازماندهى و تغيير ساختار اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به عهده كسانى گذاشته شود كه مدينه آرمانى خود را در عالم غربى جستجو مى كردند و اين به معنى «تصميم به بازگرداندن سفينه انقلاب اسلامى به پايگاه زمينى بود. از ديگر سو پايان جنگ و تحقق بخشى از آرمانهاى سالهاى دفاع مقدس موجب شد تا «ميل به خدمت در آوردن آرمان و بهره مند شدن از نتايج حاصله از همه سالهاى مبارزه (چونان حركت اول) ديگر بار در ساحتهاى مختلف بروز كند». از اين زمان سفينه انقلاب در كشاكش تمناى دو گروه ماند. جمعيتى كه ميل به ارتقاء آن را تا آخرين مدار معهود داشتند و جمعيتى كه با ترسيم ويژگيها و بر شمردن مواهب عالم غربى (گاه به اسم دين و انقلاب) براى افول آن تلاش مى كردند. لازم است پيش از گفتگو درباره آنچه مى بايست اتفاق مى افتاد نگاهى به وضع كودكان، نوجوانان و جوانان طى اين سالها داشته باشيم. كودكان انقلاب، نوجوانان جنگ، جوانان عصر سازندگى در كنار حوادث و در ميان فراز و نشيبهاى سالها مبارزه، آرمانخواهى، جنگ و تلاش جمعيتى كه نقطه عطفهاى مهم سالهاى 1357 تا 1368 را باعث شدند نوزادانى پاى در عرصه حيات نهادند كه از صحنه اصلى زندگى پدران و مادران خود بدور بودند. و به آرامى و در بى خيالى سالهاى اوليه زندگى خود را روى خط افق سپرى مى ساختند. مدرسه اولين صحنه از حيات اجتماعى اما رسمى آنان بود، محلى كه اينان

ص: 20

امام مهدى و دنياى استكبار

مهدى فقيه ايمانى مهدى از اين جهت با جدش محمد مصطفى، صلى الله عليه وآله، شباهت دارد كه با شمشير قيام مى كند و دشمنان خدا و رسولش و زورگويان و طاغوتيان را به قتل مى رساند و با شمشير و ايجاد رعب و وحشت نصرت مى يابد و يارى مى شود و هيچ يك از پرچمهايش شكست خورده بر نخواهد گشت. همچنين امام صادق، عليه السلام، در پاسخ ابو خديجه كه از ايشان درمورد حضرت قائم سؤال كرده بود، فرمودند:

كلنا قائم بامر الله واحد بعد احد حتى يجى ء صاحب السيف فاذا جاء صاحب السيف جاء بامر غير الذى كان. (1)

همه ما يكى پس از ديگرى قائم به امر خدا هستيم تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد; پس آنگاه كه صاحب شمشير آمد برنامه و دستورى غير از آنچه بوده به اجرا درمى آورد.

گويا مراد حضرت از اين عبارت آن باشد كه پدرانش مامور به تقيه و مدارا بودند و او مامور به جهاد و براندازى ظلم و زور.

دهها حديث ديگر از اين قبيل وجود دارد كه همگى بيانگر قيام حضرت مهدى و رويارويى او با دشمنانش به وسيله شمشير و سلاح جنگى پيامبر اكرم و امير مؤمنان است. شكى نيست كه حضرتش هيچگونه استفاده اى از وسائل و نيروهاى تاخت و تاز فعلى دنيا نخواهد كرد. با توجه به قيام عدل مآبانه اسلامى و انسانى آن بزرگوار به منظور برچيدن بساط ظلم و ستم و برقرارى عدل و داد از يك سو و ظالمانه بودن استفاده از هر نوع سلاحهاى جنگى فعلى از سوى ديگر معقول و قابل قبول نيست كه حضرتش از سلاحهاى جنگى - غير شمشير و نيزه - اين چنينى استفاده نمايد و قطره خونى را بنا حق بريزد يا ظالمانه به جان و مال مردم آسيب رساند. آرى به شرحى كه برخوردهاى جنگى پيامبر و امير مؤمنان و درگيريهاى آن دو بزرگوار را با كفار و مشركين و يهود و نصارى و منافقين - در رابطه با نشر و گسترش اسلام - در مصادر تاريخى و حديث سنى و شيعه ملاحظه مى كنيم، حضرت مهدى موعود، روحى له الفداء، هم عينا براى ادامه خط و رسم آن دو بزرگوار بدون هيچگونه اقدام ظالمانه اى به گسترش اسلام و برقرارى عدل و داد جهانى مى پردازد و حديث:

يملا الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.

ص: 21


1- الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 533.

و ديگر احاديث و پيشگوييهاى پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و پيامبران پيشين و ائمه اطهار، عليهم السلام، را تحقق مى بخشد. اكنون اين سؤال مطرح است كه: چگونه حضرت مهدى با شمشير و نيزه در مقابل آن همه سلاحهاى جنگى و هواپيماهاى بمب افكن و موشك انداز و نيروهاى آتش زا و مخرب و وسائل نقليه زمينى، هوايى، و دريايى مى تواند استقامت كند و جمعيتها و گروههاى منحرف و بيراهه رو و ضد اسلام را به اسلام و قرآن گرايش دهد و در صورت تمرد و تخلف آنها از پذيرش اسلام به كار آنها خاتمه دهد؟ در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه: اگر بخواهيم از بعد معجزه و استفاده از نيروى معنوى و يارى الهى وارد شويم، مى توانيم بگوييم: همانطورى كه به شرح مندرج در آيات قرآنى، خداوند با يك قطعه چوب (عصا) حضرت موسى و هارون را بدون همكارى بنى اسرائيل و يارى آنها بر فرعون و دارودسته و نيروى يك ميليون و ششصد هزار نفرى او مسلط و پيروز كرد. (1) چنانكه مى دانيد بعد از آنكه فرعون هشتاد نفر از نيروهاى ساحر و جادوگر خود را احضار كرد و آنها در مقابل حضرت موسى با گستردن طناب و چوب و ديگر چيزها صحنه جست و خيزى در شكل مارها و ديگر حيوانات وحشتزا را به نمايش درآوردند; حضرت موسى به امر الهى عصاى خود را بر زمين زد و فورا عصا به شكل اژدهاى عظيمى به حركت درآمد و تمام وسائل و مايه هاى جادويى جادوگران را بلعيد، آن چنانكه آنها به شگفت آمده و وحشتزده شدند و همه در مقابل حضرت موسى تسليم شدند و به سجده افتادند و گفتند ما به خداى موسى و هارون ايمان آورديم و معتقد به خداى راستين حضرت موسى شدند و در پاسخ فرعون كه آنها تهديد به قطع دست و پا و به دارآويختن نموده بود، گفتند: مهم (2) نيست هر كارى مى خواهى بكن، ما گناهانى كرده ايم كه مى خواهيم با ايمان به خدا و تسليم در مقابل پيغمبرش ما را ببخشد و بيامرزد. و نيز حضرت موسى به امر الهى عصا را بر آب رود نيل زد و آبهاى آن مثل كوه روى هم انباشته شد و دوازده جاده خشك به وجود آمد، پس حضرت موسى با دوازده فرقه بنى اسرائيل وارد جاده هاى خشك شدند و فرعون هم به همراه لشكرش در تعقيب موسى وارد جاده هاى خشك رود نيل شد و بالاخره پس از آنكه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا خارج شد و پا بيرون نهاد آخرين نفر از نيروها و دنباله روان فرعون وارد دريا شد، آنگاه خداوند با موجى لحظه اى دريا را پر از آب و فرعون - همان خداى دروغين را - با انبوه زر و زيورهاى وزنه دار آويخته به خود و سلاحهاى سنگين و همراهانش همه را غرق كرد و جثه فرعون را مثل پر كاه روى آب قرار داد كه كافر و مؤمن همه به حيرت درآمدند. در حالى كه موسى و هارون و تعداد ششصد هزار نفر بنى اسرائيل همه نجات يافتند و بنى اسرائيل وارث و مالك تشكيلات فرعون و سرزمين مصر شدند. (3) به فرموده امام رضا، عليه السلام، حضرت مهدى، عليه السلام، عصاى موسى و انگشتر سليمان را در دست دارد; و طبعا همانند موسى از عصا (4) و همانند سليمان از انگشتر

ص: 22


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 13، ص 122.
2- «لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم اجمعين ، سوره شعرا(26)، آيه 49.
3- ر.ك: آيات 10 تا 68 سوره شعراء و تفسير نمونه، ج 15، ص 194-250 و ديگر تفاسير فارسى و عربى.
4- الشيخ الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين، ج 2، ص 48; الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، اعلام الورى، ص 407; الاربلى، كشف الغمة، ج 3، ص 364; المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 322; الفيض الكاشانى، الوافى، ج 2، ص 113; الحر العاملى، محمدبن الحسن، اثبات الهداة، ج 3، ص 478.

استفاده معجزه آسا خواهد كرد. بدين ترتيب براى خداوند خيلى سهل و آسان است كه حجتش امام زمان، عليه السلام، را بر دنياى كفر و استعمار و زور و قلدرى مسلط و پيروز فرمايد; آن چنانكه دنياى كفر و ايمان به حيرت درآيد و اسلام راستين هر چه سريع تر و گسترده تر در سراسر جهان به نمايش درآيد و بساط ظلم و كفر برچيده شود. اكنون اگر با گذشت بيش از سه هزار سال از تاريخ ماجراى برچيده شدن بساط خدايى خيالى و دروغين فرعون به وسيله حضرت موسى تجسم ذهنى جزئيات قضيه و به وقوع پيوستن آن براى ما مشكل است به سراغ ماجراى از هم پاشيده شدن دستگاه وسيعترين حكومت جهانى، يعنى شوروى - آنهم بدون جنگ و خونريزى - مى رويم. آرى، اين شوروى بود كه با تشكل و به هم پيوستگى زورمندانه پانزده كشور از كشورهاى آسيايى و اروپايى كه جمعا بالغ بر دويست و سى و پنج ميليون و هفتصد هزار نفر جمعيت آن بود، به اضافه جمعيتهاى تعدادى جمهوريهاى خودمختار و چند منطقه ملى و گسترش يافتن آن به وسعت سه برابر آمريكا و همانند قاره اى در مقابل قاره هاى آسيا و آفريقا و اروپا با انواع قدرتهاى نظامى و سلاحهاى جنگى فعلى و درآمدهاى مالى، مخازن گسترده نفت، توليدات وسيع مواد معدنى، كشاورزى، مواد غذايى، صنايع فلزكارى، كشتى سازى، اسلحه سازى، دامپرورى، و ديگر چيزهاى سرنوشت ساز يكى از دو حكومت فوق قدرت جهانى تلقى و قلمداد شده و با جمعيتى بالغ بر 000،414،740 نفر بر اساس برآورد سال 1969 ميلادى توسط سازمان ملل متحد يكى از دو قدرت بزرگ (1) جهان بود. اما بر اثر بيراهه رويهاى مختلف نظام حكومتى شوروى و كوبيدن راه و رسم انسانى و نارسائيهاى قانونى و ندانم كارى و قلدرى مسؤولان درجه بالا و سرنوشت ساز و آن فشار اقتصادى و از همه بدتر و زيان بخش تر فاصله اندازى بين دين و مردم ديديم كه ناگهان از هم پاشيده شد و سقوط كرد. اينگونه قضايا كه در گذشته به طور فراوان به وقوع پيوسته و دنياى كنونى هم در گوشه و كنار جهان دست به گريبان آن مى باشد هر يك مى تواند سرنخى باشد براى قابل قبول بودن قيام جهانى حضرت مهدى موعود و امكان آغاز آن با تجمع سيصد و سيزده نفر از عوامل (2) اصلى قيام از بلاد اسلامى و مناطق مختلف در مكه معظمه و رسيدن آمار اصحاب و تجمع كنندگان به ده هزار نفر يا كمى بيشتر كه در اين موقع از (3) مكه خارج مى شوند و آنگاه پيروزى حضرتش در رابطه با برقرارى عدل جهانى و نابودى حكومتهاى ظلم و كفر و استعمار و استبداد به حقيقت مى پيوندد و به نمايش عملى در مى آيد.

آرى قرآن مجيد با ايراد آيه شريفه:

كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله. (4) خاطر نشان فرموده است كه چه بسيار گروه اندك كه به اذن الهى بر گروه فراوان و رقم چند صد برابر يا چند هزار برابر چيره و پيروز شدند و نمونه هاى متعددش پيروزيهاى حيرت انگيز پيامبر گرامى اسلام بود با نيروهاى كم بر نيروهاى چند برابرى كفار و مشركين و بالاخره گسترش هر چه بيشتر اسلام و برچيده شدن بساط شرك و بت پرستى از صحنه حجاز و عربستان و بعدا ديگر مناطق و بلاد دور و نزديك به حجاز.

ص: 23


1- ر.ك: شاملويى، حبيب الله، جغرافياى كامل جهان، ص 717-718.
2- ر.ك: الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر، ص 475-476.
3- النورى، حسين، كشف الاستار; الصافى الگلپايگانى، لطف الله، همان، ص 466.
4- سوره بقره (2)، آيه 249.

با دعاي ندبه در پگاه جمعه -6

قسمت ششم

على اكبر مهدى پور

دعاى ندبه و عقائد كيسانيه 1- «كوه رضوى »

«رضوى » نخستين كوه از كوههاى «تهامه » در يك منزلى «ينبع » و هفت منزلى «مدينه » است كه در احاديث فراوانى از آن ياد شده، از جمله: 1- رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، فرمود:

رضوى، رضى الله عنه رضوى، خداى از آن خشنود است! (1) 2- در حديث ديگرى فرمود:

رضوى از كوههاى بهشت است. (2) 3- امام صادق، عليه السلام، چون وارد سرزمين «روحا» شد، نگاهى به كوه آن نمود كه مشرف بر دشت روحا بود، به عبدالاعلى مولى آل سام كه در محضر آن حضرت بود، فرمود: اين كوه را مى بينى؟ اين كوه «رضوى » ناميده مى شود، از كوههاى فارس بود، چون ما را دوست داشت، خداوند آن را به سوى ما انتقال داد. از هر گونه درخت ميوه در آن هست. چه پناهگاه خوبى است براى شخص نگران و بيمناك. اين جمله را دو بار تكرار كرد و سپس فرمود:

ص: 24


1- الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 51.
2- السمهودى، وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفى، ج 4، ص 1219.

اما ان لصاحب هذا الامر فيه غيبتين، واحدة قصيرة، و الاخرى طويلة.

براى صاحب اين امر در اين كوه دو غيبت است، يكى كوتاه و ديگرى طولانى. (1) 4- امام زين العابدين، عليه السلام، در ضمن يك حديث طولانى از آمدن جبرئيل امين در آستانه ظهور به محضر آن حضرت سخن گفته، در پايان مى فرمايد: و يجيئه بفرس يقال له البراق، فيركبه، ثم ياتى الى جبل رضوى.

آنگاه اسبى را كه براق ناميده مى شود به حضور ايشان مى آورد. قائم [عليه السلام] بر آن سوار مى شود، سپس به سوى كوى رضوى حركت مى كند.

آنگاه از گرد آمدن 313 تن از ياران خاص و آغاز دعوت اعلام ظهور بتفصيل سخن مى گويد. (2) 5- امام صادق، عليه السلام، در ضمن يك حديث طولانى از گرد آمدن ارواح مؤمنان در گلستان «رضوى » سخن گفته، در پايان مى فرمايد: ثم يزور آل محمد فى جنان رضوى، فياكل معهم من طعامهم، و يشرب معهم من شرابهم، و يتحدث معهم فى مجالسهم، حتى يقوم قائمنا اهل البيت، فاذا قام قائمنا بعثهم الله فاقبلوا يلبون زمرا زمرا. سپس روح مؤمن در گلستان «رضوى » با آل محمد [عليهم السلام] ديدار مى كند، از خوراك آنها مى خورد، از نوشيدنيهاى آنان مى نوشد، در محافل آنها با آنها هم صحبت مى شود تا روزى كه قائم اهل بيت قيام كند. هنگامى كه قائم ما قيام نمود، خداوند آنها را برمى انگيزاند، پس همگى به حضور آن حضرت مى رسند و دسته دسته به دعوتش لبيك مى گويند. از حديث اول و دوم فضيلت و قداست كوه رضوى استفاده مى شود. حديث سوم بصراحت دلالت مى كند بر اين كه حضرت بقية الله، ارواحنافداه، در غيبت صغرى و كبرى قسمتى از عمر مباركش را در كوه رضوى سپرى مى كند. از حديث چهارم استفاده مى شود كه آن مصلح جهانى در آستانه ظهور نيز بر كوه رضوى مى گذرد و از آنجا به سوى مكه معظمه عزيمت مى نمايد. از حديث پنجم نيز استفاده مى شود كه شمارى از ياران آن حضرت در اين كوه از نعمتهاى پروردگار متنعم هستند، تا به هنگام ظهور آن حضرت رجعت نموده، دامن خدمت به كمر بسته، اوامر حضرتش را مو به مو اجرا نمايند. 2- «ذوطوى »

«طوى » در لغت به معناى پيچيدن و درنورديدن است و برخى از مشتقات آن، چون «طايه » به سرزمين هموار، پشت بام، سكو و صخره هاى بزرگ در ريگزارهاى پهناور گفته مى شود. (3) «ذى طوى » در يك فرسخى مكه، در داخل حرم قرار دارد و از آنجا خانه هاى مكه ديده مى شود. (4) كسى كه مى خواهد از طرف «مسفله » (پايين مكه) وارد مكه معظمه شود، مستحب است كه در ناحيه «ذى طوى » غسل كرده، سپس وارد شهر مكه شود. (5) اين منطقه بين «حجون » و «فخ » قرار دارد. كسى كه در مسجد تنعيم احرام بسته به سوى مسجدالحرام عزيمت مى كند، پس از عبور از منطقه «فخ » (محل شهادت حسين شهيد فخ) وارد «ذى طوى » مى شود، آنگاه از طرف قبرستان المعلا (قبرستان حضرت ابوطالب، عليه السلام) وارد مكه معظمه مى شود. (6) رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، در «حجة الوداع » شب چهارم ذيحجة الحرام را در آنجا بيتوته كردند، نماز صبح را در آنجا اداء نمودند، آنگاه غسل كرده، از بخش سنگلاخ «ذى طوى » كه مشرف بر حجون است، وارد مكه معظمه شدند. (7) «طوى » نام كوهى در شام، «ذى طوا» با الف ممدوده نام محلى در راه طائف و «ذى طوى » با الف مقصوره نام محلى در غرب مكه و در دروازه آن است. (8) و اينك به تعدادى از روايات درباره «ذى طوى » توجه فرماييد: 1- از امام صادق، عليه السلام، پرسيدند: كسى كه براى عمره مفرده احرام بسته، كجا بايد تلبيه را قطع كند؟ فرمود: اذا رايت بيوت ذى طوى فاقطع التلبية. هنگامى كه خانه هاى ذى طوى را مشاهده كردى، تلبيه را قطع كن. (9) 2- از امام رضا، عليه السلام، پرسيدند كه در عمره تمتع، كجا بايد تلبيه را قطع كند؟ فرمود: اذا نظر الى عراش مكة، عقبة ذى طوى. هنگامى كه سايبانهاى مكه را در گردنه ذى طوى مشاهده نمايد. راوى پرسيد: «خانه هاى مكه را مى فرماييد؟» فرمود: آرى. (10) 3- امام صادق، عليه السلام، در مقام تشريح كيفيت حج رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، فرمود: فلما دخل مكة دخل من اعلاها من العقبة، و خرج حين خرج من ذى طوى. هنگامى كه وارد مكه مى شد از سمت بالاى مكه از سوى گردنه وارد مى شد، و هنگامى كه از مكه خارج مى شد از ذى طوى

ص: 25


1- الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، ص 163.
2- العلامه المجلسى، بحار الانوار، ج 52، ص 306.
3- همان، ج 6، ص 198، ج 53، ص 97.
4- ابن الفارس، معجم مقاييس اللغة، ج 3، 430.
5- الطريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 279.
6- ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 3، ص 147.
7- الارزقى، اخبار مكة، ج 2، ص 297.
8- رفعت پاشا، مرآت الحرمين، ج 1، ص 81.
9- ابن منظور، لسان العرب، ج 8، ص 238.
10- الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 5، ص 95.

خارج مى شد. (1) 4- امام صادق، عليه السلام، به هنگام تشريح ساختمان كعبه معظمه فرمود: فبنى ابراهيم البيت و نقل اسماعيل الحجر من ذى طوى. حضرت ابراهيم، عليه السلام، خانه خدا را بنا كرد و حضرت اسماعيل، عليه السلام، از ذى طوى سنگ حمل كرد. (2) 5- امام باقر، عليه السلام، در حالى كه با دست مباركش به ناحيه «ذى طوى » اشاره مى كرد، فرمود: يكون لصاحب هذا الامر غيبة فى بعض هذه الشعاب. براى صاحب اين امر در برخى از اين دره ها غيبتى خواهد بود. (3) 6- امام باقر، عليه السلام، در تشريح محل حضرت بقية الله، ارواحنافداه، در آستانه ظهور مى فرمايد: ان القائم، عليه السلام، ينتظر من يومه فى ذى طوى، فى عدة اهل بدر، ثلاثمائة عشر رجلا حتى يسند ظهره الى الحجر، و يهز الراية المعلقة. قائم، عليه السلام، آن روز را در «ذى طوى » در حال انتظار، با313 نفر، به تعداد اهل بدر، به سر مى برد، تا پشتش را به حجرالاسود تكيه داده، پرچم برافراشته را به اهتزاز درآورد. (4) 7- امام صادق، عليه السلام، نيز در اين رابطه مى فرمايد: كانى بالقائم، عليه السلام، على ذى طوى، قائما على رجليه حافيا يرتقب بسنة موسى، عليه السلام، حتى ياتى المقام فيدعو فيه. گويى قائم، عليه السلام، را با چشم خود مى بينم كه با پاى برهنه در «ذى طوى » سرپا ايستاده، همانند حضرت موسى، عليه السلام، نگران و منتظر است كه به مقام [ابراهيم] بيايد و دعوت خود را اعلام نمايد. (5) 8- امام باقر، عليه السلام، روز شكوهمند ظهور را چنين ترسيم مى كند: ان القائم يهبط من ثنية ذى طوى، فى عدة اهل بدر، ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، حتى يسند ظهره الى الحجرالاسود، و يهز الراية الغالبة. قائم، عليه السلام، از تپه هاى «ذى طوى » با313 تن به تعداد اصحاب بدر، به سوى مكه معظمه سرازير مى شود، تا پشت مباركش را به حجرالاسود تكيه داده، پرچم هميشه پيروزش را به اهتزاز درآورد. (6) 9- و در حديث ديگرى شهادت نفس زكيه را تشريح كرده، از آغاز قيام جهانى آن مصلح غيبى سخن گفته، مى فرمايد: فيهبط من عقبة طوى فى ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، عدة اهل بدر، حتى ياتى المسجدالحرام، فيصلى فيه عند مقام ابراهيم، اربع ركعات... آنگاه از گردنه طوى با313 تن از ياران، به تعداد اصحاب بدر، حركت مى كند تا وارد مسجدالحرام مى شود، چهار ركعت در مقام ابراهيم نماز مى خواند... (7) پس از بررسى احاديث پنجم تا نهم، هيچ ترديدى نمى ماند كه منطقه «ذوطوى » رابطه مستحكمى با حضرت بقية الله، ارواحنافداه، دارد و آن حضرت مدتى از دوران غيبتش را در آنجا سپرى مى كند و در آستانه ظهور در آن مكان مقدس منتظر فرمان الهى مى شود، و313 تن فرماندهان لشكرى و كشورى خودش را در آنجا سامان مى دهد، و حركت نهايى خودش را از آنجا آغاز كرده، به سوى حرم امن الهى گام مى سپارد. هر شخص باانصافى كه احاديث مربوط به «رضوى » و «ذى طوى » را بررسى كند، اطمينان كامل پيدا مى كند كه اين دو مكان مقدس از اماكن مقدسى است كه در دوران غيبت قسمتى از عمر شريف آن كعبه مقصود و قبله موعود در آنها سپرى مى شود. و در نتيجه بسيار بجا و شايسته است كه منتظران ظهور و شيفتگان حضور، در مقام عرض ارادت به پيشگاه آن پيشواى غايب از نظر، با ديدگانى اشكبار از طول انتظار عرضه بدارند: اى كاش مى دانستم كه در كدامين سرزمين مسكن گزيده اى؟! آيا در كوه رضوى، يا سرزمين ذى طوى، يا جاى ديگر؟... روى اين بيان اين فراز از دعاى ندبه كه با سند معتبر از امام صادق، عليه السلام، صادر شده است، هيچ ارتباطى به عقايد كيسانيه ندارد، بلكه دقيقا مطابق اعتقادات اماميه است و ما در پرتو كلمات

ص: 26


1- الشيخ الطوسى، الاستبصار، ج 2، ص 176.
2- الكلينى، الكافى، ج 4، ص 250.
3- العلامة المجلسى، همان، ج 12، ص 99، ج 99، ص 38.
4- العياشى، التفسير، ج 2، ص 56.
5- الشيخ الحر العاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 582.
6- العلامة المجلسى، همان، ج 52، ص 385.
7- النعمانى، ابن ابى زينب، كتاب الغيبة، ص 315.

نورانى پيشوايان معصوم، عليهم السلام، معتقديم كه حضرت بقية الله، ارواحنافداه، در دوران غيبت، گاهى در مكه معظمه، گاهى در مدينه منوره، گاهى در كوه رضوى، گاهى در دشت ذى طوى، گاهى در سرزمينهاى دوردست، گاهى در بيت الحرام و... تشريف دارند و فراز ياد شده از دعاى ندبه دقيقا با اين عقيده سازگار است و با عقايد كيسانيه به هيچوجه سازگار نيست و اينك دلايل ناسازگارى دعاى شريف ندبه را با عقايد كيسانيه فهرست وار مى آوريم: 1- در دعاى ندبه، سرزمين «ذوطوى » نيز در كنار «رضوى » ذكر شده، در حالى كه هيچ فردى از فرقه كيسانيه به اقامت محمد حنفيه در سرزمين ذوطوى معتقد نيست. 2- در دعاى ندبه، در كنار اين دو نقطه «او غيرها»; «يا جاى ديگر» آمده در حالى كه آن عده از فرقه هاى كيسانيه كه به اقامت محمد حنفيه در كوه رضوى معتقد هستند، به جاى ديگرى عقيده ندارند. 3- به دنبال اين فراز از دعاى ندبه آمده است: بنفسى انت من مغيب لم يخل منا. جانم به فدايت، اى غايب از نظرى كه از ما دور نيستى. در حالى كه هيچ احدى از فرقه كيسانيه چنين اعتقادى در مورد محمد حنفيه ابراز نكرده است. 4- در دعاى ندبه در مورد امام غائب، عليه السلام، آمده است: اين ابن النبى المصطفى؟ فرزند پيامبر برگزيده كجاست؟ در حالى كه محمد حنفيه از نسل رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، نيست. 5- در دعاى ندبه در مورد حضرت مهدى، عليه السلام، آمده است: و ابن خديجة الغراء. كجاست فرزند خديجه بلند جايگاه؟ در حالى كه جناب محمد حنفيه از تبار حضرت خديجه، عليهاالسلام، نيست. 6- در ادامه آن آمده است: و ابن فاطمة الكبرى. كجاست فرزند فاطمه كبرى؟ همه مى دانيم كه محمد حنفيه فرزند «خوله » است نه حضرت زهرا، عليهاالسلام. 7- در دعاى ندبه با دهها تعبير روشن، چون «يابن الحجج البالغة »; «اى فرزند حجتهاى بالغه الهى » امام غائب از ابصار، از نسل ائمه اطهار، عليهم السلام، تعبير و مخاطب شده است، در حالى كه محمد حنفيه فرزند يك امام است نه چند امام، فرزند يك حجت است نه چندين حجت. 8- در دعاى ندبه به تعبير صريح و با قاطعيت تمام، امام غايب از نظر از نسل رسول گرامى اسلام معرفى شده و آمده است: هل اليك يا ابن احمد سبيل فتلقى. اى فرزند احمد [صلى الله عليه وآله] آيا راهى به سوى تو هست كه سرانجام به ديدار تو بيانجامد؟ روى اين بيان، همه فرازهاى دعاى ندبه، اعتقادات كيسانيه را در هم مى كوبد و هرگز با عقايد آنها سر سازگارى ندارد. و اينكه تعبير «ا برضوى » در اين دعاى شريف آمده، به اين جهت است كه كوه رضوى يكى از دهها محل اقامت آن حضرت در دوران غيبت است. و به معناى همسويى با عقايد كيسانيه نيست. و به تعبير ديگر: دعاى ندبه از عقايد كيسانيه نشات نگرفته،

ص: 27

بلكه «عقايد كيسانيه » تطبيق بى مورد مسائل مهدويت به محمد حنفيه است. و لذا مى بينيم كه همه عقايد كيسانيه نسخه بردارى ناقص از عقايد اماميه است، مثلا «كيسانيه » مى گويند: 1- محمد حنفيه از مكه معظمه ظاهر مى شود. (1) 2- از كنار حجرالاسود قيام مى كند. (2) 3-313 تن به تعداد اصحاب بدر با او بيعت مى كنند. (3) 4- فرشتگانى كه در بدر حضور داشتند به يارى او مى شتابند. (4) 5- به وسيله آنها شهر مكه را تسخير مى كند. (5) ]6- محمد حنفيه همنام و هم كنيه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، مى باشد. (6) 7- شمشير پيامبر، صلى الله عليه وآله، در دست اوست. (7) 8- چهل تن از ياران همراه او هستند. (8) 9- او همانند حضرت سليمان و ذوالقرنين بر همه روى زمين فرمانروايى مى كند. (9) 10- او نمرده است و نمى ميرد، تا ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد كند، آن چنانكه پر از جور و ستم شده است. (10) و اينها دقيقا عقيده شيعيان اثناعشرى است، كه بر اساس دلايل متقن و روايات معتبر و مستند واصله از رسول اكرم و ائمه معصومين، عليهم السلام، در مورد كعبه مقصود و قبله موعود، حضرت بقية الله، ارواحنافداه، معتقد هستند. روى اين بيان دعاى ندبه از عقايد كيسانيه نشات نگرفته بلكه كيسانيه اعتقادات شيعيان معتقد و منتظر را به پيشواى پندارى خود - جناب محمد حنفيه - تطبيق كرده اند. در مورد كيسانيه و رد اعتقادات آنها، بزرگانى از قدماى علما، چون: 1- شيخ صدوق (م 381 ق.) در «كمال الدين و تمام النعمة »; 2- شيخ مفيد (م 413 ق.) در «العيون و المحاسن »; 3- سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ق.) در «الفصول المختارة »; 4- شيخ طوسى (م 460 ق.) در «كتاب الغيبة ». و دهها تن از شخصيتهاى برجسته جهان تشيع، در طول قرون و اعصار، بتفصيل سخن گفته اند و در اواخر قرن دوم هجرى همه فرقه هاى آنها منقرض شده اند و بيش از يكهزار سال است كه حتى يك نفر در زير آسمان به عقيده آنها معتقد نيست، ديگر نيازى نيست كه ما در اين رابطه بحث كنيم. و اين كه در اين رابطه نسبتا بحث طولانى كرديم به دو هت بود: 1- اخيرا عده اى پيدا شده اند كه در مورد فرزندان ائمه، عليهم السلام، تبليغات ناروايى مى كنند، تا از اين طريق مقام شامخ معصومين، عليهم السلام، را زير سؤال ببرند. اين گروه بعد از زيد شهيد، لبه تيز شمشير خود را متوجه جناب محمد حنفيه نموده اند، تا به خيال خام خود آنها را مدعى امامت معرفى كنند. از بررسى مطالب فوق همگان به اين نتيجه مى رسند كه بايد حساب كيسانيه را از جناب محمد حنفيه جدا كرد و در پاكى و شايستگى اين فرزند اميرمؤمنان، عليه السلام، شك و ترديدى به خود راه نداد. 2- از سى سال پيش گروهى از بيماردلان، از تشكيل مجالس شكوهمند دعاى ندبه در روزهاى جمعه بشدت رنج مى برند و تلاش مى كنند كه در دل معتقدان و منتظران شبهه ايجاد كنند و در صفهاى فشرده شيعيان شيفته و منتظر رخنه كنند. اين گروه گاهى تلاش مى كنند كه سند دعاى ندبه را انكار كنند، وگاهى تلاش ميكنند كه فرازهايى از دعاى ندبه را برخلاف عقايد اماميه قلمداد نمايند. از اين رهگذر در مورد جناب محمد حنفيه و عقايد كيسانيه مقدارى بسط سخن داديم. يكى از نويسندگانى كه اصرار دارد دعاى ندبه را نشات گرفته از عقايد «كيسانيه » قلمداد كند، درپايان سخنان خود مى گويد: مطالعه دقيق متن دعاى ندبه كه از ائمه ما بتصريح و ترتيب نام نمى برد و پس از حضرت امير، عليه السلام، كه بتفصيل از مناقب و فضائل

ص: 28


1- العلامة المجلسى، همان، ج 52، ص 307.
2- الاشعرى، المقالات و الفرق، ص 31.
3- همان.
4- الناشى ء، اصول النخل، ص 27.
5- همان.
6- الاشعرى، همان.
7- ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص 263.
8- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 112.
9- ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 4، ص 173.
10- الاشعرى، همان.

وى سخن مى گويد، ناگهان و بى واسطه به امام غائب خطاب مى كند، باز اين سؤال را بيشتر در ذهن طرح مى كند. (1) يك نگاه گذرا به متن دعاى ندبه بى اساس بودن مطلب فوق را به روشنى ثابت مى كند، در فرازى از دعاى ندبه مى خوانيم: 1- اين الحسن اين الحسين؟ حسن و حسين كجايند؟ 2- اين ابناء الحسين؟ فرزندان حسين كجايند؟ 3- صالح بعد صالح شايسته اى پس از شايسته اى. 4- وصادق بعد صادق راستگويى پس از راستگويى. 5- اين السبيل بعد السبيل؟ كجاست راه (به سوى خدا) پس از راهى؟ 6- اين الخيرة بعد الخيرة؟ كجايند برگزيدگانى پس از برگزيده هايى؟ 7- اين الشموس الطالعة؟ كجايند خورشيدهاى فروزان؟ 8- اين الاقمار المنيرة؟ كجايند ماههاى تابان؟ 9- اين الانجم الزاهرة؟ كجايند اختران درخشان؟ 10- اين اعلام الدين و قواعد العلم؟ كجايند مشعلهاى دين و پايه هاى دانش؟ اين جمله هاى نورانى بروشنى اثبات مى كنند كه در مكتب دعاى ندبه و درفرهنگ نورانى اين چكامه بى نظير، مطابق معارف حقه آيين تشيع، بعد از امام حسين، عليه السلام، امامان، نور و پيشوايان راستينى هستندكه يكى پس از ديگرى با انوار تابناك خود جهان هستى را از سرچشمه زلال معرفت سيراب نموده، گمگشتگان وادى غوايب را از ضلالت و گمراهى نجات داده به شاهراه هدايت و صراط مستقيم حضرت حق رهنمون مى شوند. صفاتى كه در اين فرازهاى دهگانه براى امامان نور بيان شده به ترتيب زير است: 1- فرزندان امام حسين، عليه السلام، هستند; 2- افراد شايسته امت اند; 3- راستگويانند; 4- راه حق تعالى اند; 5- برگزيدگانند; 6- خورشيدهاى فروزان اند; 7- ماههاى تابان اند; 8- ستارگان درخشان اند; 9- مشعلهاى دين اند; 10- پايه هاى دانش اند; آيا به دور از انصاف و خالى از تحقيق نيست كه كسى بگويد: در دعاى ندبه بعد از حضرت امير، عليه السلام، از ديگر امامان نامى برده نشده و لذا اين دعا با عقايد كيسانيه سازگار است و با اعتقادات اماميه همسو نيست؟! به طورى كه ملاحظه فرموديد، در دعاى ندبه پس از نام مقدس امام حسن و امام حسين، عليهماالسلام، ده فراز آمده كه در ضمن آنها ده صفت از اوصاف امامان نور بيان شده، سپس به اوصاف آخرين حجت پروردگار، واپسين ذخيره الهى، حضرت بقية الله، ارواحنافداه، پرداخته مى گويد: اين بقية الله التى لاتخلو من العترة الهاديه... (2) آنگاه تعدادى از برنامه هاى حيات بخش آن حضرت را به هنگام ظهور موفور السرور آن قبله موعود بيان كرده، خطاب به آن حضرت مى گويد: يابن السادة المقربين، يابن النجباء الاكرمين... (3) اگر فرازهايى را كه بعد ازجمله: «فى الهادين بعد الهادين » تا جمله «يابن النعم السابغات » در مورد ائمه بعد از امام حسين، عليه السلام، تاحضرت بقية الله، ارواحنافداه، به كار رفته بشماريم، بيش از سى جمله و بيش از سى ويژگى از ويژگيهاى امامان نور و پيشوايان معصوم، عليهم السلام، خواهد بود. آيا سى جمله در وصف امامان هشتگانه (از امام زين العابدين تا امام حسن عسكرى، عليهم السلام،) كافى نيست كه اثبات كند كه دعاى ندبه از آنها يادكرده و ناگهان و بى واسطه به امام غائب نپرداخته است؟!

ص: 29


1- المقدسى، البدء و التاريخ، ج 5، ص 128.
2- دكتر على شريعتى، انتظار مذهب اعتراض، ص 14.
3- ابن الطاووس، مصباح الزائر، ص 449.

سبو عطش -5

قسمت پنجم نگرشى بر موضوع دعا براى تعجيل فرج

مرتضى مهدوى روايت چهارم

اشاره: موضوع سخن، دعا براى تعجيل فرج امام عصر، عليه السلام، بود. در اين زمينه سه روايت همراه با برخى آفات آنها را بيان كرديم. در اين قسمت روايت نسبتا مشهورى از امام عصر، ارواحنافداه، رسيده است كه در اين شماره آن را مورد بحث قرار مى دهيم. روايت مزبور در يكى از توقيعات (1) آن حضرت بيان شده است: و اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج، فان ذلك فرجكم. (2) براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد، چرا كه گشايش و فرج شما نيز در همان است. نكاتى از اين حديث گرانقدر اين روايت شريف شامل نكاتى است كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1. اهميت دعاى فرج

در اين حديث، چنانكه قبلا نيز گفته ايم، اهميت و ارزش دعاى تعجيل فرج به نحوى بارز مورد تاكيد قرار گرفته است. اين حديث نشان مى دهد كه دعاى تعجيل فرج نزد خداوند و ولى اعظم او، عليه السلام، بس مهم است و سخت بدان عنايت دارند; و به همين دليل نيز شيعيان خود را به آن «امر» فرموده اند. بنابراين دوستداران و شيعيان آن حضرت نيز بايد به آن عنايت و التفات كنند و بنگرند اين موضوع چه بسيار نزد مولايشان داراى اهميت و ارزش است، پس آنان نيز همان قدر بدان اهميت دهند. نكته ديگر در اين زمينه خود موضوع «امر» امام است. اين امر، علاوه بر آنچه گفتيم (يعنى نسبت به اهميت «مامور به ») كه، نسبت به اهميت «آمر» نيز بايد مورد توجه و عنايت شيعيان و علاقه مندان امام عصر، عجل الله تعالى فرجه، قرار گيرد.

ص: 30


1- «توقيع » عبارت است از نامه هايى كه امام عصر، عليه السلام، ابتداء يا در پاسخ نامه ها و سؤالات ديگران نوشته اند.
2- الشيخ الصدوق، كمال الدين، باب 45، حديث چهارم.

همان گونه كه در قسمت دوم اين نوشتار هم متذكر شديم، اين امر از طرف انسانى معمولى بيان نشده (كه در آن صورت، تلقى «امر» نيز از آن به عمل نمى آيد)، بلكه از طرف حجت بالغه حق، خليفه مطلق پروردگار و امام زمان و زمين صادر شده است. آيا اهميت و بزرگى اين «آمر»، دليل بر اهميت و عظمت «امر» او نيست؟! قطعا هست. از اين گذشته، گرچه ممكن است «امر» امام معصوم در حديث مزبور، از ديدگاه فقهى حمل بر استحباب شود نه وجوب; (1) اما از ديدگاه اخلاقى، محبتى و معرفتى، واجبتر از آن چيست؟ مگر مى شود كسى به امام زمان خود معرفت و محبت داشته باشد و از كنار امر و دستور او براحتى بگذرد؟! اساسا آيا «بنده » و «محب »، اهتمام و شانى جز اطاعت از «مولا» و «محبوب » خود دارد؟ هرچه اين ارادت، شناخت و محبت بيشتر و عميقتر گردد، بى ترديد انسان را در اطاعت از مولاى خود، جديتر و كوشاتر مى كند. معرفت و شناخت عميق، اين تلقى را در ضمير آدمى به وجود مى آورد كه امر امام معصوم و حجت خدا، امر خود حضرت حق است. كسى كه خداى متعال و حجت بالغه او را بشناسد، در مى يابد كه «امام »، «لسان اله » و زبان خداست. پس امر او، امر خداست; بلكه بايد گفت اين امر خداوند است كه از زبان ولى او بيان شده است. به هر روى، اين حديث نشانگر اهميت و ارزش فوق العاده دعاى تعجيل فرج نزد خداوند و ولى اعظم اوست.

2. امر به كثرت دعا

امام عصر، عليه السلام، تنها امر به دعا نفرموده اند; بلكه فرموده اند براى تعجيل فرج «بسيار» دعا كنيد، چنانكه لفظ «اكثروا» بر آن دلالت دارد. از اين مطلب، دو موضوع روشن مى شود: يكى اينكه براى فرج آن حضرت «زياد» بايد دعا كرد; و دوم همان ارزش و اهميتى كه در نكته اول درباره آن توضيح داديم; زيرا اگر اين دعا، موضوعى عادى بود و اهميت نداشت امر نمى فرمودند نسبت به آن «بسيار» دعا كنيم. مساله مهم ديگر، اين است كه بنگريم «زياد دعا كردن » چه مفهومى دارد. اين نيز روشن به نظر مى رسد. منظور از «زياد دعا كردن »، تعداد خاصى از دعا نيست; (2) بلكه مقصود اين است كه اين دعا، دغدغه اصلى شيعيان قرارگيرد; يعنى - همان گونه كه در توضيح حديث دوم گفتيم - به راستى تشنه و خواهان امام زمانشان باشند; او را از اعماق وجود از خداوند «طلب كنند» و با سوز دل «بخواهند». غيبت و نبود امام زمان، آنان را «نگران كند». واقعا احساس كنند «گمشده » دارند و جاى خالى او را «ببينند». امام عصر، عليه السلام، در حديث گرانقدر خويش، در مقام تذكار همين حقيقت است كه شيعيان را بدين حالت سوق دهند، آرى شب و روز دعا كردن، در مواقع استجابت دعا، ظهور مولاى خود را از خدا خواستن، دغدغه فرج را فراموش نكردن، به اقتضاى هر موقعيتى ياد آن عزيز افتادن و فرج او را از حضرت حق طلب كردن. اين است معناى «اكثار» و «زياد دعا كردن ». البته اين مطلب منافاتى با كثرت دعاهاى فردى براى تعجيل در فرج امام عصر، عليه السلام، ندارد. يعنى نبايد كسى تصور كند كه تا تمام شيعيان و همه جامعه بصورت جمعى به اين مرحله نرسند، دعاى فردى فايده و اثرى نخواهد داشت. خير; هر دعايى اثر خود را دارد و دوستداران آن حضرت بايد به دعا كردن و تكرار و كثرت آن - گرچه به صورت فردى - رومى آورند.

ص: 31


1- اگرچه اين استحباب هم معمولى نيست، بلكه از نوع مؤكد و قوى آنست، چنانكه از متن حديث پيداست.
2- مثل چهل بار يا هفتاد بار، تا مثلا كسى تصور كند به امر امام عمل كرده است. گرچه، اين تعداد در يك مجلس، ممكن است از باب مصداق «ذكر كثير»، مصداق «زياد دعا كردن » نيز به شمار آيد.

3. حتميت تاثير دعا

چنانكه گفتيم هر دعا براى تعجيل فرج، چه فردى و چه اجتماعى، تاثير خود را دارد و اين امر حتمى و قطعى است، بخصوص اگر از سوز دل و توجه به حضرت حق باشد. اين حتميت همان گونه كه قبلا گذشت، براساس روابط تكوينى و سنن حاكم بر جهان آفرينش است. آنچه در حديث بر اين معنا دلالت دارد، كلمه «ان » است كه براى مفهوم «تحقيق » و تاكيد به كار مى رود. اميدوارى و اطمينان خاطر نسبت به استجابت و تاثير دعا، از ديگر امورى است كه بر مفهوم مذكور مترتب مى شود. آشكار است كه اگر دوستداران امام عصر، عجل الله تعالى فرجه، به اجابت و قطعى بودن دعاى خود اميدوار و مطمئن باشند، با انگيزه و رغبت بيشترى به آن رو خواهند آورد. بنابراين، پيام حديث به لحاظ كلمه «ان »، اين است كه: اى شيعيان و رهپويان كوى ولايت، براى فرج مولايتان دعا كنيد و اطمينان داشته باشيد كه دعايتان هيچ گاه بى تاثير نخواهد بود و به اجابت خواهد رسيد. اين تاثير مهم هرگونه وسوسه و تشكيك شيطان را مانند: «اين دعاها به كجا مى رسد؟»، «با اين وضعيت روحى افراد و جامعه، چگونه ممكن است دعاهاى ما مستجاب شود؟» و... را نيز از بين مى برد. 4. معناى دقيقتر حديث

با توجه به اينكه كلمه «ذلك » اسم اشاره است، و نيز با توجه به كلمه «فرجكم »، ممكن است معناى حديث به يكى از دو صورت زير باشد: اول: براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، زيرا فرج و گشايش شما نيز به فرج من خواهد بود. (1) دوم: براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد، زيرا گشايش و فرج شما نيز به همين دعا كردن (براى فرج) است. (2) در هر صورت، دو نكته مهم در اين حديث مورد تاكيد قرار گرفته است: يكى: بسيار دعا كردن براى فرج; كه ما معناى حديث را هر يك از صورتهاى مذكور بگيريم، بر «زياد دعا كردن » تاكيد شده است. و ديگر حصول فرج و گشايش براى دعا كننده; اعم از اينكه علت آن حصول فرج امام عصر، عليه السلام، باشد، يا اصل دعا كردن، يا زياد دعا كردن. در هر صورت به نوعى براى دعا كننده، فرج و گشايش حاصل خواهد شد. اگر بپرسيد: چگونه براى دعا كننده، فرج و گشايش حاصل مى شود؟ پاسخ اين است كه به يكى از صورتهاى زير: الف) ممكن است دعا كننده براى فرج امام عصر، عليه السلام، به خواسته خود برسد و اين به بركت همان دعا خواهد بود. يعنى خداوند متعال عين حاجت و خواسته دعا كننده را نيز به بركت دعاى تعجيل فرج، عطا خواهد فرمود. ب) ممكن است به عين خواسته و آرزوى خود نرسد، اما در عوض خداوند متعال به گونه اى ديگر جبران فرمايد، مثل اينكه بلايى را از او دفع نمايد; گرفتاريى را از او بر طرف سازد و خلاصه فيض ديگر به او برساند. ج) ممكن است كه خداوند متعال به دعا كننده صبر و استقامتى در سختيها و گرفتاريها عطا فرياد كه مشكلات برايش آسان گردد. اينها در صورتى است كه فرج كلى امام عصر، عليه السلام، واقع نشده باشد، والا كدام مشكل است كه با ظهور مولاى ممكنات برطرف نشود؟! (3)

ص: 32


1- در اين حالت، كلمه «ذلك » اشاره به «فرج » است; و جمله دوم حديث، تعليل براى «امر به دعاى فرج » يا «امر به اكثار دعاى فرج » است.
2- در اين حالت، «ذلك » اشاره به «دعاى فرج » يا «اكثار دعاى فرج » خواهد بود. معناى حديث در صورت چهارم چنين است: براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد; زيرا گشايش و فرج شما به همين زياد دعا كردن مى باشد. ر.ك: الاصفهانى، السيد محمدتقى، مكيال المكارم (عربى)، ج 1، ص 308.
3- ر.ك: همان، ج 1، ص 309.

5. انس به مساله ظهور

يكى از آثار «زياد دعا كردن براى فرج »، پيدا شدن انس به آن، و در نتيجه ايجاد آمادگى تدريجى براى آن خواهد بود. در واقع، امام عصر، عليه السلام، با حديث و امر گرانقدر خود خواسته اند كه شيعيان با آرمان اصلى خويش انس داشته باشند. نه تنها آن را فراموش نكنند، بلكه همواره به ياد آن باشند و آن را از خداوند طلب كنند. روشن است كه وقتى فرد يا جامعه اى، آرزو و آرمان مهمى را هميشه ياد كند، به دنبالش باشد و همواره آن را از حضرت حق بخواهد، با آن انس پيدا خواهد كرد. همين انس و علاقه بتدريج براى آنان حالت آمادگى ايجاد خواهد نمود و در زندگى عملى و نزديك شدن به آن آرمان، ياريشان خواهد كرد. اين خود، اثر و ثمر بسيار مهم و ارزشمندى براى دعاى تعجيل فرج به شمار مى آيد و اگر اين دعا هيچ اثرى جز همين نداشت، در بزرگى و اهميت و تاثير آن، كافى بود. چنانچه سخنان بالا را دقيقتر بيان كنيم، كثرت دعا براى فرج امام عصر، عليه السلام، حداقل اين آثار را دارد: الف) زدودن غفلت و بى توجهى نسبت به ظهور امام، عليه السلام; ب) دور ماندن از آثار و عواقب اين بى توجهى و غلفت; ج) انس با مساله ظهور و فرج امام عصر، عليه السلام; د) انس و عادت نسبت به ذكر و ياد خود آن حضرت و برخوردارى از آثار و بركات آن; ه) آمادگى روحى براى درك ظهور; و) زياد شده علاقه و محبت انسان به مولا و امام زمانش; ز) آمادگى براى گام برداشتن عملى در راه بندگى حضرت حق و تقرب به سوى او و ولى اعظم او.

6. ظهور و فرج; آرمان اصلى شيعه

گرچه ممكن است برخى مواقع، تكرار موضوعى، ملال آورد و از نظر ادبى نيز مطلوب به شمار نيايد; اما اهميت فوق العاده و ارزش حياتى آن موضوع نه تنها اين امر را مى پوشاند، بلكه تكرار را ضرورى نيز مى نمايد. يكى از نكات بسيار مهم و برجسته در حديث امام عصر، عليه السلام، اين است كه: آرمان اصلى و بنيادين شيعه، همانا ظهور و فرج امام زمان است و ما در تفات گذشته، بدين امر اشاره و بلكه تصريحاتى داشتيم، اما اهميت و ارزش والاى آن باز ايجاب مى كند كه آن را جداگانه مورد تاكيد قرار دهيم. نيك بنگريد; لحن و پيام حديث اين است كه: اى شيعيان! در زندگى شما، و همه مسلمانان و حتى بشريت، هيچ چيز همچون ظهور و فرج امام عصر، عليه السلام، اصالت، ارزش و اهميت ندارد. اصل اساسى، آرمان نهايى و هدف غايى براى شما، همانا، ظهور بزرگ منجى انسانيت است. پس به دنبال آن باشيد. تشنه آن شويد و آن را از خداوند بخواهيد. هيچ مساله و موضوع ديگرى در قبال اين آرمان مقدس، اصالت و اهميتى ندارد، و هرچه باشد نيز با ظهور و فرج آن حضرت به تحقق خواهد پيوست. اگر فرض كنيم فرمانده يك پادگان بنابر ضرورت، مدتى نامعلوم از سپاه و لشكر خود دور شده باشد; به نظر شما چنانچه بخواهد مهمترين و بزرگترين پيام و توصيه خود را براى نيروهايش بفرستد، چه موضوعى را مطرح خواهد كرد؟ (اين را نيز در نظر بگيريد كه قرار است طرح

ص: 33

بسيار بزرگ، گسترده و مقدسى به دست اين فرمانده و نيروهايش پياده شود كه سرنوشت انسانها همه به آن بستگى دارد. فرماندهى كل نيز اوضاع را تحت مراقبت دارد و هرگاه اين نيروها آماده شوند، دستور آمدن فرمانده پادگان را صادر خواهد كرد). جواب كاملا روشن است. آنچه فرمانده پادگان در پيام خود بايد مطرح كند، دو مساله است: يكى آمادگى نيروها براى نبرد و فداكارى و ديگر، توصيه به نيروها كه نزد فرمانده كل رفته و ضمن اعلام آمادگى خويش، از او بخواهند فرمانده آنان را نزدشان بفرستد و آن طرح عظيم و مقدس را اجرا كند. به ديگر سخن، آنچه را كه فرمانده پادگان مطرح خواهد كرد، در واقع مهمترين و اساسى ترين وظيفه و آرمان نيروها خواهد بود. آنچه كه امام عصر، ارواحنافداه، نيز در حديث پر بركت خويش مطرح فرموده اند، دقيقا همين مساله است. يعنى آن حضرت، بزرگترين و مهمترين آرمان مكتب و انسانيت و بخصوص شيعه را تذكر داده اند. بنابراين شيعيان و دوستداران آن حضرت نيز بايد نسبت به مساله دعاى تعجيل فرج همين شناخت و تلقى را داشته باشند و امر مولاى خود را اجابت نمايند. به درگاه الهى روى آورند و فرج مولا و فرمانده خويش را از او به طور كاملا جدى درخواست كنند. بديهى است كه مساله آمادگى براى ظهور و فداكارى در ركاب آن حضرت نيز در اين آمدن و درخواست كردن، نهفته و مندرج است. يعنى دعا كنندگان بايد در مسير كسب آمادگى قرار داشته باشند و چون اين مساله، بديهى و روشن بوده، ديگر در اينجا تذكر داده نشده است; گرچه در پيامها و روايتهاى ديگر بس بدان عنايت شده و يادآورى گرديده است. اگر هم در اين ميان، عده اى به دعاى تعجيل فرج متوجه بوده و براى آمدن مولاى خود دعا مى كنند، اما در مسير عمل و آمادگى نيز سستيها و كاستيهايى دارند، باز اينان نسبت به ديگران به آن آرمان بزرگ نزديكتر و جلوترند و به سبب همين دعا كردن و بخصوص كثرت آن، آمادگى روحى و در نتيجه زمينه براى كسب آمادگى عملى بيشترى را دارا خواهند بود.

ص: 34

7. معقوليت ژرف

آنچه امام عصر، ارواحنافداه، در حديث شريف بدان امر فرموده اند (يعنى كثرت دعا براى تعجيل فرج و ظهور) از نهايت درجه خردمندى و معقوليت برخوردار است يعنى اين مساله يك امر كاملا معقول، خردمندانه و مبتنى بر قوانين و سنتهاى حكيمانه الهى و بشرى است. اين امر از دو جهت كاملا روشن است: يكى از اين جهت كه امام، خود، معدن حكمت و علم است و آنچه بدان امر فرمايد نيز حكيمانه و معقول خواهد بود. و دوم از جهت خود موضوع و سيره عقلا. اما خود موضوع معقول است، زيرا (دعاى تعجيل فرج) طلب گشايش، راحتى، رحمت، كمال، كرامت، خير، سلامتى و همه ارزشها و خوبيهاست; آن هم براى همه انسانها. آيا اين از معقوليت برخوردار نيست؟ معقوليتى ژرف و والا؟ اما سيره عقلا; اين نيز آشكار است; زيرا هر عاقل فرزانه اى همواره در پى بهترين راه براى رسيدن به راحتى، گشايش، خير و خوبى است. و اگر عقل را به مفهوم حديث معروف: «آنچه خدا بدان عبادت شود و بهشت به دست آيد» (1) بگيريم; معقوليت «دعاى تعجيل فرج » بسيار روشنتر خواهد بود; زيرا تحقق فرج و ظهور امام عصر، عليه السلام، دقيقا به معناى تحقق عبادت خداوند و بهشت موعود دنيا در سراسر گيتى است. (2) نه تنها شيعيان و مسلمانان، بلكه تمامى عقلا و خردمندان جامعه بشرى نيز، اگر امام عصر، عليه السلام، زمان ظهور، ابعاد حكومت آن حضرت و ارزشها، بركات و خوبيهاى آن را بشناسند، بى ترديد و به حكم عقل نسبت به آن مشتاق و تشنه شده و به سوى آن خواهند شتافت. نكته مذكور (يعنى معقوليت دعاى تعجيل فرج) بسيار مهم و قابل توجه است. از آنجا كه همواره عقلا براساس عقل، فطرت و طبيعت خود، معقولانه و فطرى حركت و زندگى مى كنند بنابراين دعاى تعجيل فرج نيز در واقع، يك كار فطرى، طبيعى و معقول است. به همين روى نيز، عدم انجام آن بايد شگفت انگيز و مورد سؤال باشد اگر انسان در كويرى خشك و سوزان، سخت تشنه شد و به خطر افتاد و از چشمه سار زلال و آب حيات بخش سراغ نگرفت، بايد تعجب كرد. اگر بيمار، در جستجوى طبيب برنيامد، شگفت انگيز خواهد بود. اگر جهان در آتش بيداد و ظلم سوخت و انسانها به دنبال منجى راستين نرفتند و او را طلب نكردند، غير معقول و غير طبيعى خواهد بود. به حكم عقل، «بايد» تشنه امام زمان شد. «بايد» او را طلب كرده و در جستجويش برآمد. «بايد» او را از خدا خواست و براى فرج و ظهورش دعا كرد. اين يك حكم عقلى، فطرى و طبيعى است، و اگر انجام نشد، نامعقول و شگفت آميز خواهد بود. اين «بايد» عقلى آن گاه كه به زبان شرعى بيان شود، به صورت همان «امر» امام عصر، عليه السلام، در حديث مزبور جلوه گر مى شود.

ص: 35


1- «العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان ».
2- گرچه منظور از «بهشت » در حديث فوق بهشت آخرت است; اما بهشت دنيا در زمان ظهور نيز بهشتى معنوى و در واقع نمودى از همان بهشت اخروى است.

ماشيح موعود يهود

قسمت اول

اشاره: انتظار نجاتبخش موعود(1) در همه اديان و مكاتب مطرح بوده و بخش عمده اي از تعاليم ديني را به خود اختصاص داده است. نظر به اهميت شناخت ديدگاه ديگر اديان در زمينه موعود آخرالزمان، مجله موعود تلاش كرده است كه در هر فرصتي ديدگاه يكي از اديان را، حتي الامكان از زبان و بيان پيروان آن مطرح و به خوانندگان خود عرضه كند. در اين شماره نيز براي شناخت بيشتر موعود يهود مقاله اي را كه توسط يكي از دين پژوهان يهودي نوشته شده، تقديم شما عزيزان مي كنيم. مقدمه: (2)

انديشه نجات بخشي و انتظار براي موعودي كه خواهد آمد و نظامي منطبق با قوانين الهي و آسماني برقرار خواهدكرد، يكي از مهمترين بخشهاي اعتقادي و مشترك در اديان توحيدي است. هر چند اين كه ويژگيهاي اين موعود چيست؟ كي و كجا ظهور خواهد؟ كرد در همه دين ها يكسان نيست اما آنچه كه در اين انديشه مشترك است اين است كه نجات دهنده اي از خاندان نبوت خواهد بود و اين ناجي به خوي پسنديده، تقوا، دانش و همه صفات نيكو آراسته و از بديها و زشتيها مبراست. در دين زرتشتي يك منجي آينده به نام سوشيانت (يا سوشيانس) مورد انتظار است. او از فرزندان زرتشت است كه نطفه اش به شيوه اي معجزه آسا در آب درياچه نگهداري مي شود. مادر او نيز نژادش به پسر زرتشت مي رسد. در دين يهود، نجات بخش نهايي «ماشيح به معناي «مسح و تدهين شده نام دارد و به تصريح متون،از خاندان داود پيامبر است. به اعتقاد مسيحيان، حضرت عيسي بار ديگر زنده مي شود و براي نجات مردم فرود مي آيد. «فارقليط از جمله القابي است كه به منجي مسيحيان داده شد و لفظا به معني آموزگار، شفيع و هادي و تقويت دهنده بوده و تحقق بخش عدالت در جهان آينده است. شيعيان معتقدند كه منجي آينده، امام دوازدهم است كه از نظرها غايب گرديده و روزي دوباره ظاهر شده و براي برقراري عدالت و صلح قيام خواهد كرد. نام او «مهدي به معناي هدايت كننده است.

ص: 36


1- برگرفته از: نشريه بينا (ارگان انجمن كليميان تهران)، سال اول، ش 4، مرداد و شهريور 1378.
2- برگرفته از مقدمه كتاب «نجات بخشي از اديان ، محمدتقي راشد محصل، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.

در اسلام، مهدي موعود از سوي پدر از خاندان نبوت است و از سوي مادر نيز به قيصر روم منتسب است كه در نهايت به حواريون عيسي منتهي مي شود. حتي در آيين هاي ديگر نيز مانند همين اعتقاد درباره موعود وجود دارد. مثلا در آيين هنديان باستان «كالكي دهمين ظهور «ويشنو» كه همان مفهوم موعود و انديشه مهدويست است - سوار بر اسب سفيدي خواهد شد و شمشير درخشان در دست گرفته و عصر طلايي را از نو آغاز خواهد كرد. اختلاف نظر درباره شخص ناجي در هر يك از اديان، مانع و مخالفي براي ساير عقايد به شمار نمي رود، همانگونه كه در اعتقاد يهود، قبل از ماشيح، شخصي به نام الياهو خواهد آمد و ظهور ماشيح و فرارسيدن روز حسابرسي الهي را بشارت خواهد داد. در اين مبحث، به طور مختصر شخصيت ماشيح و وضعيت دوران نجات نهايي جهان براساس اعتقادات يهود مطرح خواهد شد. يكي از پايه هاي اساسي و اصول مهم آيين يهود، ايمان به ظهور ماشيح و دوره نجات (گئولا) است. طبق نظر هارامبام، هر فرد (يهودي) كه به ماشيح اعتقاد نداشته باشد و يا چشم به راه آمدن او نباشد، منكر سخنان حضرت موسي و ساير انبياء بني اسرائيل است زيرا همانطور كه ذكر خواهد شد، موضوع ماشيح بكرات در متون مقدس عنوان گشته است. عليرغم اهميت اين موضوع و ذكر مداوم آن در گفتارهاي مذهبي جامعه يهودي، معمولا اين عقيده بصورت يك تئوري خشك و خيالي تلقي مي شود تا واقعيتي قابل لمس و حقيقي در واقع ترديد و ابهام زيادي اين موضوع را احاطه كرده است كه از جمله دلايل آن مي توان عدم برخورداري از دانش كافي، ترس و واهمه از ناشناخته ها و روبرو شدن با آينده نامعلوم و اسرارآميز را نام برد. تلمود كساني را كه به محاسبه دقيق زمان ظهور ماشيح مي پردازند، مورد لعن قرار داده است و تنها تشويق به انتظار را توصيه مي كند. از طرف ديگر، در مقاطعي كه آزار و شكنجه و رنج و مشقت يهوديان توسط مشركين به علت اعتقادات مذهبي و توحيدي آنها به اوج خود مي رسيد، ايمان به ما شيح و گئولا (نجات) بوده كه جرقه هاي اميد را روشن نگاهداشته و باعث شده كه يهوديان بدترين و هولناك ترين مصيبتهاي تاريخ را تحمل كنند و به انتظار روز قضاوت الهي باشند، روزي كه حق بر ناحق پيروز شده و صلح و صفا و برادري و صميميت بر جهان حاكم گردد و «تمامي زمين از دانش الهي مملو گردد» و «تمامي انسانها نام خدا را خوانده و او را يكسان عبادت خواهند كرد».

ص: 37

* بخش اول:وقايع عصر گئولا (نجات نهايي)

1. احياي سنتهاي اوليه عبادت يهود: اساس عبادت يهود بر تقديم قربانيها قرار گرفته است كه امروزه اين عبادات با خواندن تفيلا (نماز) جايگزين شده اند. با ظهور ماشيح، آن مراسم دوباره احيا خواهند شد. 2. پايان بدي و گناه: «خداوند صاحب قدرت مي فرمايد در آن روز (نجات) من اسامي بتها را از زمين منقطع خواهم كرد و آنها ديگر يادآوري نخواهندشد». (زخريا)3. درك الهيت و آگاهي واقعي از وجود خداوند: «زمين از دانش الهي مملو خواهد شد، همانند آبهايي كه دريا را مي پوشانند» (يشعيا) «زمين از دانش الهي و شناخت جلال او مملو خواهد شد، همانند آبهايي كه دريا را مي پوشانند» (حبقوق) «خداوند مي فرمايد پس از آن ايام، دانش خود را در نهاد آنها گذارده و تعاليم خود را بر قلب آنها خواهم نوشت... (به گونه اي كه) ديگر كسي همنوعش را تعليم نخواهد داد و كسي برادرش را درس نخواهد داد كه:«خدا را بشناسيد»، زيرا همه (انسانها) مرا خواهند شناخت از كوچكترين تا بزرگترين آنها» (يرميا) 4. پرستش و ستايش جهاني خداوند: «كه در آن هنگام (زبان) ملتها را به زباني پاك و منزه تبديل خواهم كرد كه آنها نام خداوند را خوانده و او را يكسان عبادت خواهند نمود» (صفنيا)«خداوند بر تمامي زمين پادشاه خواهد بود، در آن روز، خداوند يكتا و نامش يكتا خواهد بود» (زخريا) 5. همزيستي مسالمت آميز و صلح جهاني: «آنها شمشيرهاي خود را شكسته و به گاوآهن (تبديل خواهند كرد) و نيزه هاي خود را به قيچي هاي شاخه زني (مبدل مي كنند). ملتي بر ملت ديگر شمشير نخواهد كشيد و ديگر جنگ نخواهند آموخت (يشعيا- ميخا) «تير و كمان جنگ از بين مي رود و (ماشيح) با ملتها از صلح صحبت خواهد كرد» (زخريا) 6. رستاخيز مردگان: رستاخيز مردگان، آخرين اصل از اصول سيزده گانه ايمان يهود است و تا حدودي از موضوع ماشيح و گئولا مجزا است. با اين حال چون بعد از نجات نهايي واقع شده و آخرين مرحله گئولا محسوب مي شود، در اين مبحث ذكر شده است. «مردگان تو زنده خواهند شد... اي خفتگان خاك، برخيزيد و ترنم كنيد» (يشعيا) «بسياري از خفتگان خاك زمين بيدار خواهند شد و گروهي از اينها (كه صالح باشند) براي زندگي ابدي خواهند بود» (دانيال) 7. بركت و سعادت و پايان بيماريها: «در آن زمان چشم نابينايان روشن شده و گوش ناشنوايان باز خواهد شد. در آن زمان فرد لنگ همانند گوزن جست و خيز كرده و زبان انسان لال ترنم خواهد كرد» (يشعيا) «شما را از تمام ناپاكيها و پليدي هايتان نجات مي دهم، غله رابارور نموده و آن را زياد خواهم كرد و ديگر براي شما قحطي قرار نخواهم داد» (يحزقل)8. وقوع معجزاتي عظيم تر از معجزات خروج بني اسرائيل از مصر: «خداوند مي فرمايد از اين رو ايامي خواهند آمد كه (به علت وقوع معجزاتي عظيم) ديگر انسانها با تعجب نخواهند گفت، زنده است خدايي كه بني اسرائيل را از مصر خارج نمود» (يرميا)

ص: 38

* بخش دوم:

دوره قبل از ظهور ماشيح زمان ظهور ماشيح كه توسط خداوند تعيين شده است، رازي بسيار پوشيده و پنهان است. با اين وجود، نشانه هاي بسياري در مورد شرايط آمدن او بيان شده اند. بخشي از اين شرايط اضطراب آميز و نگران كننده هستند (تلمود گماراي سوطا49 ب). آنها شمشيرهاي خود را شكسته و به گاوآهن تبديل خواهند كرد و نيزه هاي خود را به قيچي هاي شاخه زني (مبدل مي كنند). ملتي بر ملت ديگر شمشير نخواهد كشيد و ديگر جنگ نخواهند آموخت. دركنار شرايط سخت و سهمگين، علائم و نشانه هاي مسرت بخش و اميدوار كننده نيز درباره زمان قبل از آمدن ماشيح پيش بيني شده است (گماراي سنهدرين 98 الف و زوهر جلد اول 117 الف): «پيشرفت و خوشبختي نسبتا زياد مردم دنيا، تجديد حيات در مطالعه تورا و علوم ديني، باز شدن دروازه هاي عقلاني در بالا و چشمه هاي حكمت در پايين (كه «بازشدن دروازه هاي عقلاني در بالا» با ظهور و پيشرفت. تعاليم رمزي و عرفاني در تورا و كتب آسماني، بسيار مشهود است و «باز شدن چشمه هاي حكمت در پايين اشاره به پيشرفتها و اكتشافات علمي و تكنولوژي امروز است)». همچنين گفته شده است «هنگامي كه ماشيح به پاخيزذ، علائم شگفت انگيز و معجزات بسياري در دنيا به وقوع مي پيوندند».

* بخش سوم:

شخصيت ماشيح الف) ماشيح: بشر خاكي طبق آنچه در متون مذهبي يهود آمده است، موضوع ماشيح و گئولا (نجات نهايي) از جمله اهداف اوليه آفرينش جهان است. البته اين اشاره اي است به موضوع ماشيح و روح او. اما از نظر فيزيكي و جسماني، «ماشيح، انساني است خاكي از اولاد بشر كه به صورت عادي متولد شده است . اصل و نسب او به حضرات داود و سليمان مي رسد. از ديگر نشانه هاي او اين است كه صداقت و پارسايي او از بدو تولد به بعد دائما در حال افزايش بوده و به خاطر فضيلت و اعمال شايسته خود، به عالي ترين و والاترين درجات تكامل روحاني دست خواهد يافت. ب) ماشيح در هر دوره امكان آمدن ماشيح در هر دوره وجود دارد امانه به اين معني كه او در وقت مناسب براي ظهور ازآسمانها پائين آمده و در زمين ظاهر خواهد شد. بلكه او هميشه روي زمين است، بشري خاكي با پايه و مقام بسيار مقدس و روحاني (صديق) كه در هر دوره وجود داشته و حاضر و ناظر است. «در هر دوره، فرزندي از خاندان يهودا به دنيا مي آيد كه براي مقام ماشيح، برازنده است . روزي كه زمان گئولا (نجات نهايي) فرا رسد، نشاماي (روح) مخصوص و از قبل موجود ماشيح پايين آمده و به آن «صديق اهدا خواهد شد. ربي مشه سوفر اين موضوع را چنين توضيح مي دهد: مشه (حضرت موسي) ناجي اول بني اسرائيل، به هشتاد سالگي رسيد و هنوز از اينكه بني اسرائيل را نجات خواهد داد، اطلاعي نداشت و آن را احساس نمي كرد. حتي هنگامي كه خداوند به او گفت: «بيا و من تو را به نزد فرعون مي فرستم...»، او در ابتدا از اين امر سرباز زد و حاضر به قبول اين ماموريت نشد. همين قضيه درباره ناجي نهايي (ماشيح) نيز صدق مي كند. درباره شائول (اولين حاكم بني اسرائيل) نيز مشاهده شد كه آن روح قدسي كه آن را قبلا در وجود خود اصلا احساس نكرده بود، بعد از اين كه به عنوان پادشاه، مسح شد بر او واقع شد. ج) شخصيت و صفات خاص ماشيح يشعيان نبي در وصف او چنين مي گويد: «روح خداوند بر او خواهد آمد، روح عقل و فهم، روح تدبير و توانايي، روح دانش و ترس الهي. و او با ترس الهي الهام مي گيرد، با ديد چشمانش قضاوت نخواهد كرد و با شنيده گوشهايش فتوي نخواهد داد. تهيدستان را با عدالت داوري كرده و براي افتادگان زمين، با تساوي حقوق تصميم خواهد گرفت، و (ظالمان) زمين را با عصاي (سخن) دهان خود مي كوبد و شريران را با نفس (نسيم) لبهاي خود از بين خواهد برد». طبق عقيده هارامبام (موسي بن ميمون): «عقل و دانش او از حضرت سليمان نيز بيشتر خواهد بود. او از پدران قوم يهود (ابراهيم، اسحق و يعقوب) و نيز از همه انبياي بني اسرائيل كه پس از حضرت موسي برانگيخته شدند، بلند مرتبه تر خواهد بود».

ص: 39

منتقم دادگر

1. طرح مساله

مساله مهدويت از جمله مسايلى است كه در روايات اسلامى تاكيد بسيارى بر آن شده است. در بين روايات مربوط به ابعاد مساله مهدويت، رواياتى عهده دار تبيين «هدف قيام امام عصر»، ارواحنا فداه، مى باشند كه بطور كلى شايد بتوان اين روايات را به دو دسته تقسيم كرد: الف) رواياتى كه هدف ظهور آن حضرت را «پر كردن جهان از عدل و داد» (يملا الارض قسطا و عدلا) و امور مربوط به آن معرفى مى كنند كه برخى 123 روايت (1) و برخى ديگر 132 روايت (2) از مراجع شيعه و سنى در اين باره شمرده اند. ب) رواياتى كه هدف ظهور آن حضرت را «انتقام خون اباعبدالله ، عليه السلام، يا انتقام پيامبران و... شمرده و آن حضرت را «الطالب بدم المقتول بكربلا» (3) و امثال آن معرفى مى نمايد. امام صادق، عليه السلام، در ذيل حديثى طولانى در وصف ياران آن حضرت آورده است «و شعار آنان اينست اى خونخواهان حسين ! (يا لثارات الحسين، عليه السلام) (4) اكنون اين سؤال مطرح است كه هدف قيام آن عصاره هستى و يگانه عصر، كدام امر است؟ يكى از اين دو، يا هر دو؟ آيا هدف آن بزرگوار اولا برگزارى قسط و عدل جهانى و سپس انتقام گرفتن از دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، است؟ يا يك هدف بيشتر ندارد؟ اگر چنين است آن يك هدف چيست؟ مدعا اينست كه آن يگانه عصر در هدف هم يگانه است; هدف او يك چيز بيشتر نيست، آنهم انتقام خون امام حسين، عليه السلام، كه خود عين برقرارى قسط و عدل جهانى است!

ص: 40


1- مهدى موعود، ترجمه بحارالانوار، ج 13، على دوانى، ص 5; منتخب الاثر، آية الله صافى گلپايگانى.
2- محاضرات فى الالهيات، آية الله جعفر سبحانى، تلخيص على ربانى گلپايگانى، ص 566.
3- صحيفة المهدى، جواد قيومى اصفهانى، ص 218; مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى، دعاى ندبه.
4- مهدى موعود، على دوانى، ص 1100.

2. مقدمه

اما بيان اينكه چگونه برقرارى قسط و عدل جهانى همان انتقام خون حسين، عليه السلام، است و بالعكس، نيازمند به مقدماتى است كه در ذيل مى شمريم. (1) 2-1 برقرارى قسط و عدل هدف زمينى ارسال رسل و انزال كتب

برقرارى قسط و عدل هدف زمينى ارسال رسل و انزال كتب است كه در پرتو آن كمالات انسانى هم به غايت خود خواهد رسيد و انسان به كنه عبوديت و قرب ربوبيت نايل خواهد شد. پر واضح است برقرارى قسط و عدل فقط در بعد اقتصادى يا سياسى، اجتماعى و حتى آميزه اى از ايندو و به تنهايى وجهه همت رسولان الهى نيست; اگر نگوييم چنين چيزى اصلا امكان ظهور ندارد مگر بر پايه اعتدلال اخلاقى و بينشى. بر اساس عدالت اقتصادى و سياسى گرچه تشكيل حكومت و برقرارى قسط و عدل اقتصادى، سياسى مورد توجه پيامبران الهى بوده است، اما آنها توجه همه جانبه به عدل و قسط داشته و عدل جامع را طلب مى كردند; يعنى هم مبعوث براى «اتمام مكارم اخلاق بوده اند (عدل اخلاقى) و هم «قائم بالقسط (عدل اقتصادى سياسى).

2-2 اصالت اعتدال اخلاقى و رابطه آن با عدل اقتصادى، سياسى

در اينكه رابطه تنگاتنگى بين اعتدال اخلاقى و عدل اقتصادى سياسى هست، خيلى نيازمند استدلال نيستيم. واضح است اقامه قسط و عدل (اجتماعى، سياسى و اقتصادى) از غير عادل (ظالم) محال است، چرا كه فاقد شئى نمى تواند معطى شئى باشد. برقرارى قسط و عدل لازمه اش بودن اعتدال اخلاقى و بينشى در متوليان اقامه چنين چيزى است. و از آنسو نيز بر اساس اصل «من لا معاش له لامعاد له (كسى كه معاشش تامين نگردد، معادش نيز راست نيايد)، چگونه ممكن است در زير يوغ «فرعونها» و «قارونها» كه بر هم زنندگان قسط و عدل «سياسى و «اقتصادى اند، خيل مردم بتوانند به اعتدال اخلاقى برسند؟ روشن است كه با «زور» و «زر» ظالمين مردم مستضعف به استثمار كشيده شده و به عبادت غير خدا رو خواهند آورد و از اعتدال اخلاقى و بينشى روز به روز دورتر خواهند شد كه تاريخ گواه بر اين مدعاست و از همين رو مبارزه با فرعونها و قارونها از رؤوس برنامه مبارزاتى انبيا براى برقرارى قسط و عدل همه جانبه بوده است. اما سخن در اين است كه على رغم اين رابطه تنگاتنگ كداميك اصل است؟ به فرموده شهيد بهشتى، رحمة الله عليه: در جامعه اسلامى زيربناى همه عدلها، عدل اخلاقى است و حتى عدل اقتصادى و عدل سياسى به دليل نقشى كه در عدل اخلاقى دارد مورد توجه است. (2) سر مطلب در اين است كه عدل اخلاقى بيش از ساير عدلها با اهداف عالى تر خلقت سنخيت دارد. توضيح اينكه هدف اصلى خلقت يعنى كنه عبوديت و رسيدن به قرب الهى مقدماتى دارد كه البته به بيان شهيد مطهرى، رحمة الله عليه، مقدمات آلى (3) نيستند، بلكه داراى ارزش ذاتى اند. از اين مقدمات مى توان قسط و عدل اقتصادى، سياسى و هم اخلاقى را نام برد كه ارزش آنها بسته به در برداشتن ميزانى از هدف عالى در آنهاست. براى مثال نسبت به هدف رسيدن به دانشگاه، تحصيلات ابتدايى و راهنمايى و دبيرستان مقدمات اند; اما تحصيلات ابتدايى گرچه چيزى نيست كه پس از رسيدن به مرحله بالاتر ديگر بى ارزش شود و وجود و عدمش بالسويه گردد، بلكه عدم آن مرتبه بالاتر را از بين مى برد (دقت شود) اما روشن است كه به اندازه تحصيلات دبيرستان در بر دارنده معلومات دانشگاه نيست; از اينرو مى توان گفت تحصيلات دبيرستان اصل است يا به تحصيلات دانشگاه نزديكتر است. (4) در قسط و عدل هم سخن همينگونه است;

ص: 41


1- مقدمات اين بحث بااستفاده از سخنان حكيمانه استاد ارجمند شهيد آية الله بهشتى تنظيم شده است.
2- مقاله «عدالت در جامعه اسلامى ، شهيد بهشتى، روزنامه جمهورى اسلامى، شنبه 4/4/73، ص 13.
3- مقدمات آلى مقدماتى هستند كه پس از رسيدن به هدف فاقد ارزش هستند مثل مقدمه بودن سنگ براى رد شدن از رودخانه كه ارزش آن فقط براى رد شدن است و با رسيدن به آن سوى رودخانه ديگر براى ما ارزشى ندارد.
4- براى توضيح بيشتر ر. ك: وحى و نبوت، شهيد مطهرى، فصل هدف بعثتها.

گرچه برقرارى قسط و عدل اقتصادى، سياسى و اخلاقى همه مقدمه رسيدن به قرب الهى هستند اما چون قرب الهى بيش از عدل اقتصادى، سياسى با اعتدال اخلاقى هم سنخ است، اعتدال اخلاقى در بين اين سه، اصل به شمار آمده و آندو و به نوعى مقدمه (البته مقدمه با ارزش ذاتى نه آلى) براى آن مى شوند و در مرتبه پايين تر قرار مى گيرند. نشانه اين اولويت جايى نمود مى يابد كه به فرض اينها با يكديگر معارض شوند كه با اين مبنا «اگر در مقطعى از زمان ديديم كه عدل اخلاقى را بايد قربانى كنيم تا به عدل اجتماعى يا عدل اقتصادى برسيم حق نداريم اولويت را به عدل اقتصادى و اجتماعى بدهيم و عدل اخلاقى را قربانى كنيم. (1) از اينرو نظام عدالت اقتصادى و سياسى كه مورد توجه مسلم اسلام هم مى باشد، بايد بر اساس مبانى عدل اخلاقى تنظيم شود و در چارچوب آن به رشد و اعتلا برسد و نه تنها حدود و ثغور آن را تضييع نكند كه موجب كمال و بالندگى آنهم گردد.

2-3 «قانون و «الگو» لازمه رسيدن به عدل جامع

قانونى كه بيانگر رابطه اين اركان با هم بوده و مناسبات بين اينها را براى نيل به هدف اعلى به شكل معتدل و كامل تنظيم نمايد، همان شرايع آسمانى و در اسلام; كتاب و سنت يا به طور خلاصه «فقه مستند» ما است; اما فقط همين قانون كافى نيست در كنار انزال كتب، ارسال رسل - يعنى تجسم عينى قانون عدل جامع - هم لازم است تا بتوان آن را به اثبات رساند. اقامه قسط و عدل علاوه بر قانون جامع و فراگير نياز به قائم به قسط عادل هم دارد كه همان مقام امامت است.

2-4 نظام اسلامى، نظام امامت عدل نه امام عادل

نظام اسلامى - يعنى نظامى كه هدف اين جهانى آن اقامه قسط و عدل همه جانبه است - نظامى است مبتنى بر امامت عدل نه امام عادل. بدين معنى كه فقط با قرار گرفتن امام عادل در راس هرم قدرت نظام اسلامى تمام نمى شود، بلكه بايد تمام مخروط قدرت از بالا تا پايين داراى سزاوارى و شايستگى باشد و اصطلاحا عنصر عدالت در همه سطوح حكومت سارى و جارى باشد. اين نظام را نظام امامت عدل مى گويند. (2) به طورى كه وزير و وكيل و استاندار و... هم بسان مرجع تقليد و امام جماعت و... داراى عدالت اخلاقى و بينشى بوده تا بتوانند چارچوب نظام و حركت آن را بر محور عدل همه جانبه اخلاقى، اقتصادى، سياسى رهنمون شوند. 2-5 ملازمه نظام امامت عدل و رسيدن به عدالت همه جانبه

ممكن است چنين توهم غلطى در بسيارى از اذهان باشد كه وزير و وكيل و... چه لزومى دارد كه داراى عدالت اخلاقى و ارزشى باشند او كه امام جماعت و مرجع تقليد نيست، همين قدر كه كار خويش را بدرستى انجام دهد كفايت مى كند! به ديگر سخن اينكه كارگزارى صالح براى كار است كه قوانين را مو به مو اجرا كند حال فاسق باشد يا عادل. فرقى نمى كند و به حركت نظام به سوى اهداف الهى

ص: 42


1- مقاله «عدالت در جامعه اسلامى ، شهيد بهشتى.
2- براى توضيح بيشتر ر. ك: مقاله «عدالت در جامعه اسلامى ، شهيد بهشتى، و مقاله مكتب و تخصص از ايشان.

خويش ضربه اى وارد نمى كند! بطلان اين فرضيه ظاهر الصلاح با اندكى تامل و هم نگاه به تجربه طولانى تاريخى واضح مى شود. مخروط امامت به سان پيكرى است كه با بودن يك ميكروب در درون آن ديگر اعضا هم مصون نخواهند ماند و به آرامى كل سيستم به سوى فساد ميل خواهد كرد كه نتيجه آن تصويب قوانين فاسد و ظالمانه يا مغاير با اهداف اصلى نظام و يا اخذ تصميمات از روى هواپرستى و منافع شخصى و حزبى و... خواهد بود كه حركت كل نظام را به سوى هدف اصلى كند يا منحرف مى كند. شهيد بهشتى، رحمة الله عليه، در اين باره مى فرمايد: در جامعه اى كه قرار است مردم به سوى اصل جامع هدايت بشوند اداره كنندگان آن جامعه بايد جامعه را بر محور عدل بگردانند و اين در صورتى امكان دارد كه مسؤولين خود عادل باشند. آيا عدالت آنها بايد در حدى باشد كه مقررات را مو به مو اجرا كنند؟ نه، مساله بالاتر از اجراى مقررات است; اگر در او تقوا و ايمان [عدل اخلاقى] نباشد، عملا ديده خواهد شد كه قسمتهايى از امور جامعه بر محور غير عدل مى گردد. (1) 3- تبيين

با بيان اين مقدمات كلى اكنون به اين مطلب مى رسيم كه اساسا در واقعه سال 61 هجرى چه روى داد؟ به طور كلى آنچنان كه از مضامين روايات و زيارات ماثوره به دست مى آيد; كربلا تبلور ظلمى بزرگ بود كه در مدت زمانى نه چندان دراز به نهايت رشد خود رسيد و به شكل مصيبتى هولناك ظاهر گرديد. آنچه در سقيفه رخ داد، انعقاد نطفه آن ظلم - يعنى انكار ربوبيت تشريعى خداوند و عوض كردن طرح و نقشه خداوند براى تدبير آدم و عالم - بود كه بعد از پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، از آن سخن رفته است. (2) بر اساس قوانين و احكام الهى چنين خواسته شده بود كه بعد از پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، اهل بيت آن حضرت در مسند حكومت قرار گيرند تا بر اساس «قانون عادلانه خداوند» و «با وجود معصومانه خويش سياست عباد كرده و جامعه را به سوى قسط و عدل همه جانبه سوق دهند تا در پرتو آن بندگان بتوانند به كمال بندگى خويش يعنى قرب الهى نايل آيند. اما توطئه سقيفه عملياتى عليه اين «طرح خداوندى بود كه در پى آن اهل بيت، عليهم السلام، از رتبه الهى خويش در عالم اثبات (3) (يعنى اين دنيا) سلب شد و به جاى امام عادل، كسانى ديگر بر مسند نشستند و لاجرم مخروط امامت عدل هم تشكيل نشد، بلكه در مخروط امامت فساق و جهال، بسيارى صاحب منصب شدند يعنى اكثر رانده شدگان از مدينه و حزب منحله اموى. در زيارت شريف عاشورا مى خوانيم: لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها... با تشكيل اين «مخروط امارت جور» واضح بود كه حتى با وجود قرآن و تا اندازه اى سنت نبوى، كار جامعه بسوى عدل نگراييد و طولى نكشيد كه ظلم و جور، گسترش يافت. عدالت سياسى نبوى جاى خود را به حكومت فاشيستى اموى داد و قسط و عدل علوى جاى خود را به كاخهاى سبز و سرخ قاسطين بخشيد. گرچه اين ظلم عظيم همان روزها هم براى عده اى اندك تبلورى روشن داشت، اما كربلا عرصه تبلور جهانى و برهنه و عيان شدن اين ظلم عظيم و فربه در دوره اى كوتاه اما بسيار درس آموز بود كه به شكل مصيبتى جانگداز و ابدى و ماندگار تبلور يافت. در اين عرصه عادلترين بلكه معصومترين بندگان خدا با وضعى عجيب زير يوغ فاسدترين افراد به مذبح رفت و فاسقترين و بدكارترين آنها به مسند امارت تكيه زد و مخروط امارت جور را تمكين و گسترش داد.

ص: 43


1- مقاله «عدالت در جامعه اسلامى ، شهيد بهشتى.
2- براى نمونه ر. ك: زيارت عاشورا، مفاتيح الجنان.
3- توجه به اين نكته مهم است كه رتبه اهل بيت در عالم اثبات دفع شد نه در عالم ثبوت، چراكه آنها عندالله و در نفس الامر برترين بندگان خدا و هم واليان اويند اما در عرصه دنيا بسا كه مقام آنها درك نشده و تا يك همشهرى عادى در چشم مردمان تنزل يابند.

4- تكميل

از بيانات گذشته به دست مى آيد كه آنچه در روايات درباره انتقام امام عصر، ارواحنا فداه، از قاتلين اباعبدالله، عليه السلام، آمده است، (1) مراد از انتقام كشتن جانيان كربلا نيست كه آنها را مختار ثقفى و امثال او كشتند و از آنها چيزى امروز باقى نمانده است تا كشته شوند. همانا انتقام او واژگونى مخروط امارت جور است كه تا عصر ظهور به شكل عظيمى تنومند شده و عالم را گرفته است و نشانه آن هم پر شدن دنيا از ظلم و جور و فساد و تباهى است «ظهر الفساد و فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس (2) كه از نشانه هاى حتمى ظهور آن حضرت است. از اين رو خصوصيت اصلى «دولت كريمه امام عصر، ارواحنا فداه، «تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله (3) است. يعنى با قرار گرفتن امام عادل در راس «مخروط امامت جهانى عدل جامع زير مجموعه هاى اين امام همام هم عادل خواهند بود و آنها اهل واقعى اسلامند و با اين مخروط امامت است كه با سريان عدل اخلاقى در پيكره آن و درك صحيح قانون الهى عدل جامع (قرآن) و عمل به آن، كار دنيا به سوى عدل و قسط ره خواهد پيمود و اين نقطه جمع انتقام خون حسين، عليه السلام، و اقامه قسط و عدل توسط امام عصر، ارواحنا فداه، مى باشد.

ص: 44


1- براى نمونه مرحوم كلينى در كتاب شريف اصول كافى، ج 2، ص 366-367، روايتى از امام صادق، عليه السلام، نقل مى فرمايد كه: «چون كار حسين، عليه السلام، چنان شد كه شد (اصحاب و جوانهايش كشته شدند و خودش تنها ماند) فرشتگان به سوى خداوند شيون و گريه برداشتند و گفتند: با حسين، عليه السلام، برگزيده و پسر پيغمبرت چنين رفتار كنند؟ پس خداوند شبح و سايه حضرت قائم، عليه السلام، را به آنها نمود و فرمود با اين انتقام او را مى گيرم .
2- دعاى عهد، مفاتيح الجنان; عبارت مزبور بخشى از آيه قرآن است كه در اين دعا آمده است.
3- دعاى شريف افتتاح، صحيفة المهدى، جواد قيومى اصفهانى، ص 244; و هم مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى; ترجمه اين فراز دعا چنين است: (خدايا ما مشتاق آن دولت كريمه ايم كه) با آن اسلام و اهلش را عزت بخشيده و نفاق و اخلش را ذليل و خوار گردانى.

هدايت شده پيروز

هدايت شده پيروز در سال 1996 ميلادي به شكل CD منتشر و در دسترس علاقه مندان به اين دايرة المعارف بزرگ قرار گرفت. دايرة المعارف بريتانيكا علاوه بر داشتن مقالاتي در زمينه علوم تجربي داراي مقالاتي در زمينه علوم انساني و علوم مذهبي نيز مي باشد. تهيه كنندگان اين دايرة المعارف در مورد معرفي امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، نيز مقالاتي را ارايه داده اند. بررسي اين مقالات نشان مي دهد كه نويسندگان آنها اطلاع چنداني از موضوع مهدويت در اسلام نداشته اند و در بسياري از موارد، اطلاعات غلط و تحريف شده درباره ولي عصر، عجل الله تعالي فرجه، به استفاده كنندگان از اين دايرة المعارف ارائه داده اند. آنگونه كه هر چند انسان خوشبين باشد، نمي تواند برخي از نادرستيها را در اين مقاله ناديده انگارد. و جاي اين پرسش باقي مي ماند كه چرا نويسندگان دايرة المعارف، در اين زمينه به منابع و مآخذ معتبر و مستند شيعه و سني مراجعه نكرده اند. در حالي كه عالمان و پژوهندگان شيعه از صدر اسلام تا به امروز كتابهاي ارزشمندي در موضوع مهدويت تدوين نموده اند، و مقاله نويسان بريتانيكا مي توانستند براحتي با حوزه هاي علمي تشيع و مراكز تحقيقاتي در ايران و يا ساير نقاط جهان تماس برقرار نمايند و از آثار اصيل و منابع معتبر تشيع و تسنن بهره ببرند، و اطلاعات كاملي نسبت به امر مهدويت به دست آورند. اين مورد و ديگر موارد، از اين دست، نشانگر آن است كه نه تنها بسياري از مستشرقان و اسلام شناسان غربي، بلكه مراكز مهم تحقيقي غرب نيز، در بررسي عقايد آئين تشيع و مكتب اهل بيت، عليهم السلام، در پي آن نبوده اند كه آنچه را مي نويسند، مستند به مراجع دست اول و مآخذ معتبر شيعه و سني باشد. از اين رو يك دانش پژوه و محقق مسلمان، براي دريافت معارف ديني و حتي تاريخي خود، نمي تواند به آثار تحقيقي و تجزيه و تحليل غربيان، به چشم وثاقت و اطمينان بنگرد و به آنها مراجعه نمايد، تا چه رسد به اين كه آنها را مبناي نگرش و دين باوري و تحقيق خود قرار دهد. در اين نوشتار، ابتدا ترجمه دو مقاله تحت عناوين «آخر الزمان در مذاهب اسلام و زرتشت و «مهدي ، از دايرة المعارف بريتانيكا آورده شده و سپس به نقد و بررسي آنها خواهيم پرداخت. ذكر اين نكته ضروري است كه پاسخ تمامي شبهات و اتهامات وارده در دو مقاله مذكور و ديگر موارد، در سخنان معصومين، عليهم السلام، و آثار بزرگان و علماي تشيع، رضوان الله تعالي عليهم، و حتي برخي از علماي اهل سنت با بهترين شكل، موجود بوده و با مراجعه به آنها جاي هيچگونه ترديد و ابهامي باقي نمي ماند. بنابراين در اين مقاله صرفا به جمع آوري و نقل پاره اي از اين پاسخها اقدام شده است. اميد آنكه اين تلاش ناچيز، در كنار خدمات ارزشمند مرزداران عالم تشيع مورد لطف و رحمت حضرت بقية الله الاعظم، ارواحنافداه، قرار گيرد. ص:100

ترجمه مقاله ها:

دكترين هاي مذاهب و اصول مذهبي آخرالزمان در مذاهب غرب اسلام و زرتشت اسلام ديني نيست كه در آن ظهور منجي انتظار برود، و جايي براي مسيح نجاتبخش در آن وجود ندارد. با اين همه به طور تدريجي و شايد تحت تاثير مسيحيت عقيده به يك اعاده كننده آخر الزماني ايمان از نسل پيامبر و يا به عنوان عيساي رجعت كننده در آن مطرح گرديده كه معمولا از او به نام مهدي ياد مي شود، كه به معناي كسي است كه به طور الهي هدايت شده است. بعد از ظهور عيسي، روز قيامت شروع مي شود. خوبها وارد بهشت و شريران به داخل جهنم خواهند افتاد. بهشت و جهنم داراي مراحل مختلفي براي مجازات خوبي و بدي مي باشد. دوره قبل از پايان جهان به صورت بدبينانه اي مورد نگرش قرار گرفته است. خداوند، خودش جهان بدون خدا را ترك و رها خواهد كرد. كعبه (زيارتگاه بزرگ و مقدس جهان اسلام) ناپديد خواهد شد. نسخه هاي قرآن تبديل به اوراق خالي مي شود و كلمات آن از خاطره ها محو مي گردد. پس آن گاه پايان فرا مي رسد. در اسلام اهل سنت تمام اين موضوع بيشتر به صورت افسانه آميز بيان شده است تا به صورت يك اصل مسلم مذهبي. البته تمام مسلمانان متعصب (1) به آمدن يك اعاده كننده نهايي ايمان، اعتقاد دارند. در زمانهاي بروز بحران و اضطرابات سياسي يا مذهبي، توقع براي ظهور مهدي افزايش يافته و موجب قيام تعداد زيادي از كساني كه خود را مهدي مي خوانند، شده است. بهترين نمونه آن «محمد احمد» مهدي سوداني است كه در سال 1881 م. شورشي را بر عليه دولت مصر بر پا كرد و بعد از چندين پيروزي پي در پي، دولت مهدي را به وجود آورد و تا سال 1898 م. كه توسط فرمانده ارتش انگليس به نام «كيچينير» (KITCHENER) ، در سودان شكست خورد، دوام آورد. در آيين مسلمانان شيعه (كه به واگذاري رهبريت روحاني در خانواده علي، عليه السلام، پسر عمو و داماد محمد،، صلي الله عليه وآله، اعتقاد دارند) نظريه مهدي، بخش اساسي اعتقادات آنها را تشكيل مي دهد. در ميان شيعيان اثني عشري كه اصلي ترين گروه شيعيان اند، اعتقاد بر اين است كه مهدي منتظر، امام يا رهبر مذهبي دوازدهم است كه مخفي شده و از مكان پنهان خود مجددا ظاهر خواهد شد. عقيده به مهدي در ايجاد مذاهب جديد و يا فرقه هاي شيعه نيز نقش داشته است. به عنوان مثال، مي توان از اعتقاد دروزي ها نام برد كه معتقدند «الحكيم خليفه مصري سلسله فاطميون (كه در سالهاي 996 1021 م. سلطنت كرد) و تصور مي شود آخرين نماينده الهي پيامبر باشد، در آخرالزمان (هزار سال بعد از ظهورش در اواخر قرن نهم) باز خواهد گشت تا حكومت خود را بر تمام جهان بر پا كند. ديگر چهره هاي منجيان اسلامي عبارتند از: ميرزا غلام احمد، بنيان گذار فرقه احمديه [ قادياني] كه در اواخر قرن نوزدهم خود را به عنوان مسيح و مهدي معرفي كرد.

ص: 45


1- ORTHODOX

و همين طور ميرزا علي محمد شيرازي در ايران كه بنيانگذار مذهبي بود كه بعدا به نام هائيت شناخته شد. او در سال 1844 م. اعلام كرد كه باب (دروازه) مي باشد. اين اعلام مصادف با هزارمين سالگرد غيبت امام دوازدهم بود. آئين زرتشتي، مذهبي است با يك افق كاملا آخرالزماني;زيرا تاريخ جهان در اين مذهب ميدان جنگي است كه در آن نيروهاي روشنايي و خوبي، با نيروي ظلمت و بدي مبارزه مي كنند. اگر چه عقيده به يك فرد مشخص نجاتبخش جنبه اساسي در نظام زرتشتي ندارد با اين وجود چنين فردي حتما قيام خواهد كرد. گفته شده است دولت زرتشت، پيامبر ايراني (قرن ششم قبل از ميلاد) در پايان تاريخ چهار مرحله اي جهان كه هر دوره آن 3000 سال به طول مي كشد گشوده خواهد شد و به فاصله هر 1000 سال، سه نجاتبخش ديگر كه از پسران زرتشت محسوب مي شوند و بعد از مرگ وي به دنيا خواهند آمد، در پي وي ظاهر خواهند شد، آخرين آنها سوشيانز (SOSHYANS) و يا سائوشيانت (SAOSHYANT) نام دارد كه در پايان جهان ظاهر خواهد شد و خداوند وظيفه بر پايي آخرين حكومت جهان و رستاخيز مردگان را بر عهده وي خواهد گذاشت. مهدي

واژه عربي: به معني شخصي كه به طور الهي هدايت شده است. و در آخرالزمان شناسي اسلامي عبارت است از منجي كه انتظار ظهورش مي رود و زمين را از عدالت و برابري پر خواهد كرد. دين راستين را اعاده خواهد نمود و در طي يك دوره كوتاه طلايي كه هفت، هشت و يا نه سال تا قبل از پايان جهان طول خواهد كشيد، راهنمايي مردم را بر عهده خواهد گرفت. قرآن (كتاب مقدس اسلامي) اشاره اي به او ندارد و به هيچ حديث (گفته منسوب به محمد پيامبر، صلي الله عليه وآله) قابل اعتمادي نيز در مورد مهدي نمي توان استناد كرد. بسياري از علماي متعصب سني اعتقاد به مهدويت را زير سؤال مي برند. اما اين اعتقاد، بخش ضروري اصول عقايد شيعيان مي باشد. به نظر مي رسد عقيده به مهدي در دوره هاي اغتشاش و عدم امنيت مذهبي بر تحولات سياسي اوايل اسلام (قرنهاي هفتم و هشتم ميلادي) رواج يافته باشد. شايد مختار بن ابو عبيده ثقفي، رهبر شورش مسلمانان غير عرب در عراق، در سال 686 م. اولين كسي باشد كه از اين نظريه براي نگهداشتن ياران خود در كنار يكي از پسران علي، عليه السلام، (داماد پيامبر، صلي الله عليه وآله) به نام محمد بن حنفيه، استفاده كرد. حتي بعد از مرگ محمد بن حنفيه نيز اين اعتقاد ادامه يافت. ابوعبيد [مختار] فكر مي كرد كه مهدي يا همان محمد حنفيه زنده مانده است و در معبد خود در حالت پنهاني (غيبت) زندگي مي كند. و مجددا ظاهر خواهد شد تا دشمنان خود را نابود كند،در سال 750 م. انقلابيان عباسي از پيشگوييهائي كه در آن هنگام درباره آخرالزمان رايج بود، استفاده كردند. اين پيشگوييها مي گفت كه مهدي از خراسان كه در مشرق قرار دارد، قيام خواهد كرد و پرچمهاي سياهي را حمل مي كند. اعتقاد به مهدي در هر زمان كه بحراني رخ مي دهد، مورد تاكيد قرار مي گيرد، بنابراين بعد از جنگ «لاس ناواس دو تولوسا» .DE) TOLOSA) (LAS NAVAS در سال 1212 م. كه بيشتر خاك اسپانيا از دست اسلام خارج شد. مسلمانان اسپانيايي حديثي را بين خود، رد و بدل مي كردند كه منسوب به پيامبر، صلي الله عليه وآله، بوده و پيشگويي مي كرد كه اسپانيا مجددا توسط مهدي فتح خواهد شد. در هنگام تصرف مصر توسط ناپلئون نيز شخصي ادعا كرد كه مهدي است و در دوره كوتاهي در مصر سفلي ظاهر شد. از آنجايي كه مهدي اعاده كننده قدرت سياسي و خلوص ديني اسلام است، در جامعه اسلامي اين عنوان مورد ادعاي انقلابيون قرار كرفته است. بويژه شمال آفريقا شاهد تعدادي از اين مدعيان، به نام مهدي بوده است. مهمترين آنها«عبيدالله مؤسس سلسله فاطميون (در سال 909 م.) است. «محمدبن تومرت بنيانگذار نهضت المهاد در «موروكو» در قرن دوازدهم ميلادي و «محمد احمد مهدي سوداني كه در سال 1881 م. بر عليه دولت مصر، شورش كرد نيز از اين جمله اند.

ص: 46

* پاسخ به اشتباهات و انحرافات:

اينك به نحو اجمال و اختصار به پاسخ اشكالات فوق مي پردازيم. نويسندگان مقالات مزبور معتقدند: «اسلام ديني نيست كه در آن ظهور منجي انتظار برود و جايي براي مسيح نجاتبخش در آن وجود ندارد». براي پاسخ مي گوييم: اسلام ديني است كه اساس تعليمات خود را برتذكرات فطري پايه گذاري كرده، و از فطرت انسانها به عنوان گنجينه عظيمي از وديعه هاي الهي بهره برده و آن را پشتوانه اصول معارفي و تربيتي خود قرار داده است. يكي از اصول غير قابل انكار فطري كه همواره در طول تاريخ بشري توسط اديان و مذاهب تكرار شده، موضوع فرارسيدن روز موعودي است كه عموم رسالتهاي آسماني با همه ابعادشان اجرا شوند و پس از رنجهاي طولاني و نگرانيهاي جا نفرسا، انسانيت مسيري مطمئن و قرارگاهي مجهز براي تلاشهاي آرماني خود بيايد. شهيد «صدر» (1) در اين زمينه مي گويد: انتظار آينده اي اينچنين، تنها در درون كساني كه با پذيرش اديان، جهان غيب را پذيرفته اند راه نيافته، بلكه به ديگران نيز سرايت كرده است. تا آنجايي كه مي توان انعكاس چنين باوري را در مكتبهايي كه جهت گيري اعتقادي شان، با سر سختي، وجود غيب و موجودات غيبي را نفي مي كند، مشاهده كرد. براي مثال، در ماترياليسم ديالكتيك كه تاريخ را بر اساس تضادها تفسير مي كند نيز روزي مطرح است كه تمامي تضادها از ميان مي رود و سازش و آشتي حكمفرما مي گردد. بدين سان مي بينيم كه تجربه دروني كه بشريت در طول تاريخ در مورد اين احساس داشته، درميان ديگر تجربه هاي روحي، از گستردگي و عموميت بيشتري برخوردار گرديده است. دين اسلام نيز در عين حال كه به اين احساس روحي همگاني، استواري مي بخشد; با تاكيد بر اين عقيده كه زمين همانگونه كه از ظلم و بيداد پر شود; از عدالت و دادگري آكنده خواهد گشت، به اين احساس، ارزش عيني بخشيده و جهت فكري باورمندان به اين اعتقاد را، به سوي ايماني به آينده روشن، متوجه مي سازد. نگاهي به ادبيات مذهبي در اديان الهي و حتي آيينهاي بشري نشان دهنده اعتقاد ديرينه انسانها به روز موعود است كه در آن عدالت به دست مصلحي جهاني، در سرتاسر آفاق گسترده مي شود. تكرار اصل ظهور يك منجي و نياز به آن، دليلي بر فطري بودن اين احساس است. اعتقاد به ظهور يك منجي موعود نه فقط در دين مسيحيت بلكه در ديگر اديان الهي و يا حتي آئين هاي بشري مورد بحث و تاكيد قرار گرفته است. به عبارت ديگر اين امر يك

ص: 47


1- امام مهدي حماسه اي از نور، ص 14-13.

اعتقاد فطري است كه در طول تاريخ بشري توسط سفيران الهي پيوسته تذكر داده شده است. (1) اما ويژگي اسلام به عنوان آخرين دين الهي در اين است كه جزئيات اين امر را نيز مورد بحث قرار مي دهد و ريشه هاي فطري بودن عقيده به مهدويت را نيز بيان مي كند. محمد بن يعقوب كليني (م 328 ق.) در كافي به اسناد خودش از حمران بن اعين، از ابوحمزه از امام باقر، عليه السلام، نقل مي كند كه فرمود: اخذ الله الميثاق علي النبيين و قال الست بربكم؟ قالوا بلي و ان هذا محمدا رسولي و ان عليا اميرالمؤمنين و الاوصياء من بعده، عليهم السلام، و لاة امري و خزان علمي و ان المهدي، عليه السلام، انتصر به لديني و اظهر به دولتي و انتقم به من اعدائي و اعبد به طوعا و كرها قالوا اقررنا ربنا و شهدنا. (2) خداوند از پيامبران ميثاق و پيمان گرفت و فرمود: آيا من پروردگار (مالك) شما نيستم؟ گفتند آري، سپس فرمود و اينكه اين محمد، صلي الله عليه وآله، رسول من است و علي، عليه السلام، اميرالمؤمنين و جانشينان بعد از او، عليهم السلام، ولي امر من (و اولي به تصرف) و خزانه داران علم من هستند و همانا بوسيله مهدي، عليه السلام، دين خود را ياري مي كنم و دولت خود را توسط او نمايان مي سازم، و با او از دشمنانم انتقام مي گيرم و بوسيله او با گردن نهادن يا اكراه، پرستيده مي شوم. گفتند اي پروردگار ما، اقرار كرديم و گواه هستيم. اين روايت نشان مي دهد در عوالم قبل از اين عالم هنگامي كه خداوند ميثاق توحيد را از پيامبران اخذ مي كرد، ميثاق ولايت چهارده معصوم را نيز از آنها اخذ كرد. اين اخذ ميثاق در روايتهاي متعددي در مورد تمام انسانها وارد شده است. (3) نويسنده مقالات بريتانيكا در مورد مهدي، عليه السلام، ادعا كرده است كه عقيده به مهدي در دوره هاي اغتشاش و عدم امنيت مذهبي و تحولات سياسي اوايل اسلام (قرن هاي هفتم هشتم ميلادي) رواج يافته است. با توجه به آنچه در مورد فطري بودن اعتقاد به ظهور منجي گفته شد، رواج اعتقاد به مهدي، در دوره هاي اغتشاش و عدم امنيت مذهبي و سياسي، نه تنها ترديدي در اصل مهدويت ايجاد نمي كند بلكه تاكيد ديگري بر فطري بودن آن است. زيرا امور فطري هنگامي ظهور و بروز پيدا مي كنند كه انسان با مشكلات و مصائب شديدي روبرو مي گردد. در آن هنگام كه كشتي آسيب ديده در دل درياي طوفاني دچار امواج مي شود مسافران كشتي هر لحظه خود را در ورطه غرق شدن مي بينند، براساس فطرت، ناخودآگاه متوسل به يك نجات دهنده مي شوند كه مي تواند آنها را نجات دهد و شروع به دعا براي نجات خود مي نمايند. در صحنه اجتماعي نيز هر گاه امنيت و عدالت در جامعه دستخوش آسيب گردد همان يادآوري فطري باعث مي شود افراد جامعه به وجود منجي كه مي تواند امنيت و عدالت را برقرار كند، متوسل گردند. و انتظار ظهور چنين شخصي را در دل بپرورانند. البته در چنين

ص: 48


1- ر.ك: امام مهدي حماسه اي از نور، ص 14-13.
2- تفسيرالبرهان، ج 2، ص 47، ذيل آيه 172، سوره اعراف.
3- براي مصادر فراوان ديگر، رك: مدرك ياد شده ص 46 51، بحار الانوار، ج 25، ص 1 تا36.

مواقعي همواره افرادي وجود دارند كه بنابر دلايل مختلف مانند حس جاه طلبي، دخالت بيگانگان و يا حتي انگيزه اصلاح اجتماعي، خود را به نام همان منجي موعود مي نامند، و مقام وي را مدعي مي شوند. در حقيقت هنگامي كالاي تقلبي رواج پيدا مي كند كه نوع اصيل آن نيز وجود داشته باشد. و اگر طلايي وجود نداشت كسي نيز به عرضه طلاي تقلبي اقدام نمي كرد. بديهي است كه از نظر شيعيان تمامي ادعا كنندگان ذكر شده در مقالات بريتانيكا غير واقعي و دروغين مي باشند. زيرا همگي آنها علاوه بر نداشتن علايم امامت، نتوانستند به صورت جهاني به گسترش عدالت اقدام نمايند. نويسنده مقاله بريتانيكا مدعي است كه قرآن، كتاب مقدس اسلامي اشاره اي به او يعني مهدي، عليه السلام، ندارد و به هيچ حديث قابل اعتمادي، يعني گفته منسوب به محمد، صلي الله عليه وآله، نيز در مورد مهدي نمي توان اشاره كرد!! مراجعه به برخي آيات قرآن بطلان اين ادعا را نشان مي دهد، كه از جمله مي توان به آيات ذيل توجه نمود: هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون. (1)احقاق الحق، ج 13، ص 213، به نقل از ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، ج 5، ص 130، چاپ حيدرآباد.(2) او همان خدايي است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر تمام اديان غلبه و چيرگي دهد، هر چند كه مشركان ناخوش داشته باشند. هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و كفي بالله شهيدا. (3) او همان خدايي است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا اينكه آن را بر تمام اديان چيرگي و غلبه دهد و خداوند براي شهادت كافي است. يريدون ليطفئوا نور الله بافواهم و الله متم نوره و لو كره الكافرون. (4) مي خواهند تا نور خدا را با دهانهايشان فرو نشانند، در حاليكه خداوند تمام كننده نور خود خواهد بود هر چند كه كافران ناخوش داشته باشند. به صراحت اين آيات دين اسلام به رغم خواسته كافران و مشركان بايد بر تمام اديان جهان چيره شود و اين هدف و اراده خداي متعال است. بايد از مدعيان پرسيد آيا تاكنون چنين اتفاقي در جهان افتاده است؟ و اسلام بر همه اديان غالب و چيره گشته يا هنوز بايد براي تحقق اين فرموده خداي متعال در انتظار بود و چشم به راه آنكس كه رسول خدا، صلي الله عليه وآله، به وي بشارت داده، كه اين كار به دست تواناي او انجام خواهد شد. انسان در شگفت مي شود كه چگونه حقايق ناديده انگاشته شده و افرادي كه گويا از همان مصاديق بارز مخالفان در آيات فوق هستند به كتمان يكي از بر جسته ترين و بارزترين عقايد اسلامي كه توسط رسول خدا بيان شد، پرداخته اند. روايات منقول از رسول خدا، صلي الله عليه وآله، در امر قيام «مهدي، عليه السلام از منابع سني و شيعي، افزون بر صدها حديث است كه در صدها كتاب و اثر، آمده است. قيام حجت حق در آخرالزمان تا آن جا قطعي است كه اهل سنت از رسول خدا، صلي الله عليه وآله، نقل كرده اند كه فرمود: من انكر

ص: 49


1- سوره توبه
2- ، آيه 33.
3- سوره فتح (48)، آيه 28.
4- سوره صف (61)، آيه 8.

خروج المهدي فقد كفر بما انزل علي محمد، صلي الله عليه وآله. (9) هر كس قيام مهدي را انكار كند همانا بر آن چه بر محمد، صلي الله عليه وآله، نازل شده، كفر ورزيده است. روايات انبوهي كه بسياري از آنها فوق حد تواتراند از طريق اهل سنت در قيام مهدي، عليه السلام، از سوي رسول خدا، صلي الله عليه وآله، نقل شده كه از آن جمله است: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عز و جل ذلك اليوم حتي يبعث فيه رجلا من ولدي اسمه اسمي. (1) اگر از عمر جهان جز يك روز باقي نمانده باشد خداوند بزرگ آن روز را طولاني خواهد كرد تا اينكه برانگيزد در آن روز مردي را از فرزندانم كه نام او نام من است. المهدي حق و هو من ولد فاطمة. (2) مهدي حق است و او از فرزندان فاطمه، عليه السلام، است. در مجلدات اول و دوم از دوره پنج جلدي «معجم احاديث الامام المهدي بيش از پانصد و چهل حديث به نقل از رسول خدا، صلي الله عليه وآله، آمده است كه بيشتر آنها از طريق اهل سنت روايت شده است. منابع و مآخذ دو مجلد 408 كتاب و رساله مي باشد كه حدود بيست اثر از آنها از شيعه و همگي مآخذ ديگر از اهل سنت است. در اين آثار انبوه ويژگيهاي فرواني از «مهدي، عليه السلام و قيام و نهضت جهاني او ترسيم شده است. نكته مهمتر آنكه امر قيام مهدي در آخرالزمان تا آن پايه قطعي بوده كه اهل سنت آثار مستقل در موضوع «مهدي . قيام او نگاشته اند. از جمله در خلال «كتابنامه امام مهدي نوشته علي اكبر مهدي پور كه بيش از دو هزار اثر تاليف شده در باب مهدويت را معرفي نموده، هفتاد نوشته مستقل از اهل سنت نيز شناسانده شده است. هم چنين مؤلف اين اثر، در مقدمه خود مي نويسد: هم اكنون بيش از يكصد جلد كتاب مستقل، از علماي اهل سنت در دست داريم كه پيرامون آن موعود جهاني، نگارش يافته است. (3) در «كتاب خورشيد مغرب ، تاليف محمد رضا حكيمي نيز بيش از چهل اثر از اين دست گزارش شده كه از آن جمله اند: - البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، علي بن حسام الدين معروف به متقي هندي (975 ق.). - البيان في اخبار صاحب الزمان، محمد بن يوسف گنجي شافعي (658 ق.). - العرف الوردي في اخبار المهدي، جلال الدين سيوطي (911 ق.). - صفة المهدي، ابونعيم اصفهاني (430 ق.). - عقدالدرر في اخبار المنتظر، يوسف بن يحيي بن شافعي (قرن هفتم). (13) - احقاق الحق و ازهاق الباطل، مجلد سيزدهم، مجموعه اي از روايات اهل سنت و از منابع ايشان است در اينكه ائمه، عليهم السلام، دوازده نفرند. و ويژگيهاي دوازدهمين امام، عليه السلام. - « احقاق الحق مجلد چهاردهم، نيز مجموعه اي است از روايات از طريق اهل سنت در تفسير آيات قرآن كريم كه مربوط به اهل البيت، عليهم السلام، و از جمله مهدي، عليه السلام، مي باشد.

ص: 50


1- معجم احاديث الامام المهدي، ج 1، ص 142-143، به نقل از يازده اثر از اهل سنت.
2- معجم احاديث الامام المهدي ج 1، ص 136-141، به نقل از 50 كتاب از اهل سنت كه برخي از آنها، صحاح و مسندهاي ايشان است.
3- ج 1، ص 9، ج 2، صص ،828 -829. 13. براي خصوصيات چاپي آثار همانند ديگر ر.ك: معجم احاديث الامام المهدي ج 2، ص 46-49.

نگرشي به زيارت آل ياسين - 4

قسمت چهارم

سيد مجتبى بحرينى

السلام عليك يا حجة الله و دليل ارادته سلام بر تو، اى حجت خدا و اى دليل و رهنمون اراده پروردگاراين سلام نيز بيانگر دو كمال ديگر از كمالات حضرت صاحب الامر، عجل الله تعالى فرجه، است; يكى كمال حجت اللهى و ديگرى مقام دليل اراده حق متعال بودن. آن وجود مقدس حجت الله است. خدا به وسيله او بر بندگانش احتجاج مى كند و بندگان هم به واسطه او اقامه حجت مى نمايند. در عين اينكه همه حجج الهيه حجت الله اند، اين لقب شريف آن قدر با آن حضرت مرتبط است كه تا حجة الله گفته مى شود آن حجت بالغه الهيه در نظرها جلوه مى كند. براى آشنايى بيشتر نسبت به مقام و لقب حجت الله به آنچه در كتاب «سوگند به نور شب تاب » (1) آورده ايم مراجعه شود. در اينجا - مضاف بر آنچه آورده ايم - به ذكر اين حديث اكتفا مى كنيم. حكيمه خاتون، دختر حضرت جواد، عليه السلام، گويد: آنگاه كه حضرت نرجس وضع حمل نمود، فرزندش به سجده افتاد: بر بازوانش به نور رقم خورده بود: «جاء الحق و زهق الباطل ». او را نزد پدر بزرگوارش حضرت عسكرى، عليه السلام، آوردم. پدر دست شريفش را بر چهره مبارك فرزند كشيد و فرمود: تكلم يا حجة الله و بقية الانبياء و خاتم الاوصياء و صاحب الكرة البيضاء و المصباح من البحر العميق الشديد الضياء. تكلم يا خليفة الاتقياء و نور الاوصياء. (2) سخن بگو اى حجت خدا و بازمانده پيامبران و آخرين اوصيا و صاحب بازگشت سپيد و درخشان و چراغ درياى ژرف بس فروزان. سخن بگو اى خليفه و جانشين پارسايان و روشناى اوصيا... آرى، اين حجت الله، حجت اللهى است كه حجت خدا حضرت عسكرى، عليه السلام، از لحظه ولادت، او را حجت الله مى خواند. و در آخرين لحظه زندگى - در حالى كه پسر پدر را سقايت مى كند و وضو مى دهد - باز همين نويد را به نور ديده دارد: فقال له ابو محمد، عليه السلام: «ابشر يا بنى فانت صاحب الزمان و انت المهدى و انت حجة الله على ارضه و انت ولدى و وصيى...» (3) حضرت عسكرى، عليه السلام (پس از آن كه فرزند گرامى اش او را وضو داد) فرمود: «پسرم تو را بشارت مى دهم كه تو صاحب الزمانى. تو مهدى هستى تو حجت خدايى بر زمين او. تو فرزند، وصى و جانشين من هستى...» كمال ديگر كه در اين سلام آمده «دليل ارادته » است. آن وجود مقدس و فيض اقدس دليل اراده خداست. دليل اراده خدا يعنى چه؟

ص: 51


1- صص 24 -26.
2- مشارق انوار اليقين، ص 101.
3- غيبت، شيخ طوسى، ص 165; الانوارالبهية، ص 166.

اينجا جايى نيست كه ديگر من و امثال من بتوانيم حرفى رقم زنيم و يا سخنى بياوريم. در بيان اين كمال و توضيح اين جلال، كميت كملين هم مى لنگد و راه به جايى نمى برند. ارادة الله چيست؟ دليل اراده او كيست؟ اين چه مقام و منزلتى است؟ آيا مى شود كسى به مقامى برسد كه بر اريكه جلالت دليل ارادة اللهى تكيه بزند؟ آرى، مى شود و شده است. دليل ادل بر امكان شى ء وقوع آن است همان آقا كه به امر او اين زيارت شريفه را مى خوانيم صاحب اين كمال و منزلت است; دليل ارادة الله است. در اينجا، براى ارباب بصيرت و صاحبان درايت، به يك نكته اشاره مى كنيم و آن اينكه: از مجموع مدارك رسيده در مورد اراده حق متعال و ارتباط اراده بندگان و اوليا با اراده ذات قدوس ذوالجلال سه مرحله استفاده مى شود: مرحله نخست آن است كه بنده اراده اش را تابع اراده خدا قرار دهد; هر چه خدا مى خواهد او همان را بخواهد. اين حقيقت از گفتگوى جابربن عبدالله انصارى با حضرت باقر، عليه السلام، استفاده مى شود. در آخر عمر - كه به ضعف پيرى و ناتوانى مبتلا شده بود، حضرت باقر، عليه السلام، حالش را پرسيد. عرضه داشت: در حالى هستم كه پيرى و مرض و مرگ نزد من از جوانى و سلامتى و حيات محبوبتر است. امام، عليه السلام، فرمود: اما من اگر خدا جوانى يا پيرى، مرض يا عافيت، مرگ يا حيات را برايم قرار دهد و بخواهد، من هم همان را مى خواهم و مى پسندم. (1) مرحله دوم اتحاد اراده عبد است با اراده رب. اين مقام، گويى بنده خود را مسلوب الاراده ساخته است. اگر از او بپرسند: چه اراده دارى؟ چه مى خواهى؟ مى گويد: من اراده ندارم چيزى نمى خواهم. اين از اسرار عجيبه و نكات دقيقه اى است كه توجه به آن بيشتر لازم است. انسانى كه كمال او به اراده و اختيار اوست، كمال اراده و انسانيت او به اين است كه خود را مسلوب الاراده نمايد و در برابر اراده خدا هيچ اراده اى از خود نداشته باشد. در مرحله سابق اراده بود ولى تابع بود. در اين مرحله اصلا اراده اى نيست.

ص: 52


1- مسكن الفؤاد، ص 87.

اتحاد است از حيثى و وحدت از جهتى. گوياى اين مقام سخن حضرت سجاد، عليه السلام، است كه گويد: وقتى سخت بيمار شدم. پدر بزرگوارم به من فرمود: چه مى خواهى؟ گفتم: مى خواهم كه در آنچه پروردگارم براى من تدبير مى كند (و رقم مى زند) پيشنهادى نداشته باشم. فرمود: آفرين كه با خليل خدا ابراهيم مشابهت دارى؟ وقتى جبرئيل به او گفت: چه مى خواهى، همين پاسخ را داد. (1) اگر كسى موفق شود در اين وادى قدم بردارد به لذائذى مى رسد كه قابل توصيف نيست و در بحبوحه بلايا و كوران حوادث آنچنان آرامش و آسايشى دارد كه به تصور ما هم نمى آيد. ما عسل نخورده اى هستيم كه تنها مى دانيم شيرين است. در اين مقام، اراده بنده در اراده حق - تعالى - فانى است. فقط يك اراده نمود دارد و آن اراده خداست. ديگر چيزى نيست. مرحله سوم بالاتر از اين دو مرحله است و آن اين است كه عبد به مقامى برسد كه اراده او دليل اراده رب باشد و از طريق اراده او بتوان به اراده پروردگار پى برد. اين جمله زيارت ناظر به اين مرحله است. در مرحله اول اراده بنده تابع اراده خدا بود و از اراده خدا به اراده بنده خدا پى مى برديم. در مرحله دوم دو اراده اى از بين رفته بود. يك نمود اراده بود. ولى مرحله سوم عكس مرحله اول است; اگر مى خواهيم بفهميم خدا چه اراده اى دارد، بايد ببينيم اين عبد صالح خدا چه اراده دارد. براى دانستن اين كه مراد خدا چيست، بايد ديد تعلق حجت خدا چيست؟ خواست و مشيت بارى تعالى به چه چيز تعلق گرفته است؟ به آن چه مشيت و خواست مهدى آل محمد بستگى پيدا كرده است. اينجا ديگر قلم مى شكند و از تك و تاز در اين ميدان باز مى ماند ديگر اين مقام فوق درك و تصور ماست. سلام بر دليل اراده خدا! درود بر آن كه رهنمون خواست حق است و از طريق اراده و مشيت او مى توان به مشيت و اراده ربوبى واقف شد! خدايا! تو چه مى خواهى؟ تو چه اراده كرده اى؟ مشيت قاهره و اراده نافذه ات به چه چيز تعلق گرفته است؟ از كجا به اين امور پى ببريم و از پس اين سراپرده اسرار و خلوت سراى راز باخبر شويم؟ جواب همه اين سؤالات را از اين جمله زيارت مى توان گرفت: «السلام عليك يا حجة الله و دليل ارادته.» براى راه يافتن و مطلع شدن از هر امرى از دليل و رهنمون آن امر جويا مى شويم. بايد برويم از دليل ارادة الله بپرسيم از رهنمون مشيت حق سؤال كنيم كه: خدا چه خواسته و چه اراده نموده است؟ با تذكر اين نكته قلم را در شرح اين جمله از رقم برداريم: از احاديث رسيده در زمينه پيوند اراده حق متعال با قلوب شريفه حضرات معصومين، عليهم السلام، سه عنوان استفاده

ص: 53


1- رباعيات باباطاهر عريان.

مى شود: يكى عنوان «هبوط » كه در زيارت سيدالشهدا، عليه السلام - كه حضرت صادق، عليه السلام، به جمعى از بزرگان شيعه تعليم داده اند - رسيده است: ارادة الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. (1) اراده پروردگار در امور مقدرش به سوى شما خاندان فرود مى آيد و از خانه هاى شما صادر مى شود. ديگرى عنوان «ورود» است. عن ابى الحسن الثالث، عليه السلام: ان الله جعل قلوب الائمة موردا لارادة فاذا شاء الله شاؤوه و هو قول الله: «و ما تشاؤون الا ان يشاءالله ». (2) حضرت هادى، عليه السلام، فرمود: براستى كه خداى دلهاى ائمه، عليهم السلام، را محل ورود اراده خود قرار داده است; هر گاه خدا چيزى بخواهد آنان مى خواهند كه در قرآن گويد: «و نخواهيد شما مگر آن كه خدا بخواهد.» سوم عنوان «وكور» است. قال الصادق، عليه السلام: ان الامام وكر لارادة الله عز و جل. (3) حضرت صادق، عليه السلام، فرمود: «بدرستى كه امام، عليه السلام، آشيان اراده خداى عز و جل است.

ص: 54


1- بحارالانوار، ص 81، ص 208; منتهى الامال، ص 584.
2- فروع كافى، كتاب الحج، باب زيارت قبر ابى عبدالله الحسين، عليه السلام، ح 2; مفاتيح الجنان، اولين زيارت مطلقه امام حسين، عليه السلام.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 272.

مفهوم ولايت در حديث غدير

احمدرضا يزدانى مقدم اشاره: با توجه به اعلام سال 1379 به عنوان «سال امام على،عليه السلام بر آن شديم كه شماره هاى موعود امسال را به نام مبارك آن امام همام مزين كنيم و در هر شماره به يكى از ابعاد وجودى آن حضرت بپردازيم. در مقاله حاضر به عنوان مطلع سخن در باب اميرالمؤمنين، عليه السلام، به موضوع «حديث غدير» و مفهوم «ولايت در حديث غدير پرداخته شده و با بهره گيرى از روايات اهل سنت نشان داده شده كه كلمه «مولى در حديث غدير درست به همان معنا كه در آيه شريفه قرآن: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم آمده است. مساله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، از همان آغاز اسلام مطرح بوده است. در پى نزول آيه: وانذر عشيرتك الاقربين (1) خويشاوندان نزديكت را انذار ده. پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، در اجتماع بنى عبدالمطلب پس از اظهار و ابراز دعوت اسلام فرمود: فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم بعدى؟ كداميك از شما در اين «امر» مرا يارى مى كند تا اينكه برادر و وصى من و پس از من جانشين من در ميان شما باشد؟ و در اين ميان على، عليه السلام، كه كمسالترين آنان بود پاسخ داد: انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه. اى پيامبر خدا، من در اين «امر» وزير و ياور تو خواهم بود. پيامبر، صلى الله عليه وآله، نيز دست بر دوش آن حضرت نهاد و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم... اين برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شماست... (2) و يا نمونه ديگر،

ص: 55


1- سوره شعراء (26)، آيه 214.
2- ر. ك: يعقوب، المحامى، احمدحسين، نظريه عدالة الصحابة و المرجعية السياسية فى الاسلام، مؤسسه انصاريان للطباعة و النشر،1417ه-1996م، ص 224، قم، ايران، الطبعة الثالثة. نويسنده روايت را از منابع تاريخى و تفسيرى چون: تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير طبرى)، لباب التاويل فى معانى التنزيل (از على بن محمد بن ابراهيم بغدادى)، معالم التنزيل، تفسير بغوى، تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن كثير) السيرة النبوية (از ابن كثير)، دلائل بيهقى، كامل ابن اثير، سيرة حلبية، شرح ابن ابى الحديد، كنزالعمال، تاريخ دمشق (از ابن عساكر)، مستدرك حاكم، مسند احمد حنبل، خصائص نسائى و... نقل نموده است و نيز ر.ك: المراجعات، مراجعه شماره 20.

قبل از هجرت پيامبر، صلى الله عليه وآله، به مدينه و در دوران شدائد و سختيها و دشواريهاى مكه هنگامى كه ايشان دعوت اسلام را بر «بنى عامر» عرضه نمود آنان پرسيدند: آيا اگر با تو بر «امر» تو بيعت كنيم، سپس خدا تو را بر مخالفينت پيروز گرداند; پس از تو اين «امر» از آن ما خواهد بود؟ (1) و پيامبر، صلى الله عليه وآله، در پاسخ فرمودند: الامر الى الله يضعه حيث يشاء. (2) اين «امر» به دست خداست; آن را در هر كجا كه بخواهد قرار مى دهد. بنابراين مساله خلافت و ولايت «امر» مطلب پنهان و مغفولى نبوده است. هم پيامبر، صلى الله عليه وآله، به آن التفات داشته و آن را ابراز مى نمودند و هم ديگران از اين مطلب مى پرسيدند و تاريخ اسلام موارد فراوانى را در بر دارد كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، به مناسبتهاى گوناگون ابتدائا و يا در پاسخ ديگران، بصراحت و يا اشاره، موضوع و مصداق خلافت و ولايت را طرح مى نمودند. (3)

ص: 56


1- ثم قال له: ارايت ان نحن بايعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ايكون لنا الامر من بعدك؟
2- ر. ك: ابن جرير الطبرى، جعفر بن محمد (224 - 310 ق)، تاريخ الطبرى، ج 1، ص 556. دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الثانية، 1408 ق. و نيز: ابن هشام، السيرة النبوية، انتشارات ايران، زمستان 63، ج 2، ص 66; در ادامه اين گفتگو و دعوت بنى عامر نيز پاسخ گفت: آيا خود را در برابر عرب فداى تو سازيم. پس آنگاه كه خدا تو را پيروز گرداند «امر» از آن غير ما باشد. ما حاجتى به «امر» تو نداريم. و از بيعت و همراهى با پيامبر ابا نمودند. «فقال له: افتهدف نحورنا للعرب دونك فاذا اظهرك الله كان الامر لغيرنا لا حاجة لنا بامرك فابوا عليه . براى ديدن نمونه هاى كاربرد واژه «امر» در تاريخ اسلام و صدرالاسلام از جمله ر.ك: امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ هشتم 1361، ص 49.
3- براى اين موارد از جمله ر.ك: يعقوب، المحامى احمد حسين، همان و نيز العاملى، شرف الدين، المراجعات.

* واقعه روز غدير خم

در اين ميان حديث غدير موقعيت و مقام ويژه و برجسته اى دارد، زيرا در ديگر موارد موضوع براى تمام مسلمانان و بصراحت در يك مجمع عمومى مطرح نشده بود; اما در اين روز در اجتماع عمومى مسلمين با مقدمات خاصى كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، معمول داشتند و با صراحت هرچه تمامتر مساله ولايت مطرح گرديد. و اما اينكه گفته شده است: مسلمانان در تفسير حادثه غدير به اختلاف افتادند و دست كم دو تفسير اساسى و مهم از اين حادثه به دست دادند كه همچنان تا امروز پابرجا مانده است و هيچ يك ميدان را به نفع ديگرى خالى نكرده است. روايات متقن تاريخى و متواترات به ما مى گويند كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، در روز غدير، على، عليه السلام، را به مسلمانان معرفى كردند و گفتند كه هركس من مولاى او هستم على هم مولاى اوست. من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. اين حد از خطبه پيامبر، صلى الله عليه وآله، متواتر است و فريقين (شيعه و سنى) آن را نقل كرده اند. پاره اى از محدثان و مورخان شيعى خطبه بسيار بلندى از پيامبر، صلى الله عليه وآله، در روز غدير نقل كرده اند كه كاملا مضمون شيعى دارد و با اعتقاداتى كه بعدها شيعيان بر آنها پافشارى كردند و به مدد آنها ميان خود و ديگر فرق اسلامى تمايز افكندند، موافقت تام دارد. بارى در اين روايت تا آن حد كه گفتيم اختلاف چشمگيرى پديد نيامده است. اختلاف از درايت آغاز شد. يعنى اين پرسش مطرح شد كه مدلول اين كلمات پيامبر، صلى الله عليه وآله، در آن موقعيت كه ادا شد چيست؟ «مولا» دقيقا چه معنا مى دهد و ايشان على، عليه السلام، را به چه امرى نصب كرده اند و مسلمانان در قبال على، عليه السلام، به چه كارى مكلف و موظف شدند؟ آيا همانطور كه شيعيان بعدها مدعى شدند پيامبر در روز غدير نظريه امامت را ابداع و مطرح كردند؟ و آيا مولا به همان معنا بود كه در آيه شريفه قرآن آمده است كه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم . (1) آيا پيامبر شخص معينى به نام على (و از طريق على، فرزندان او) را به اين منصب منصوب كردند و مسلمانان را در مقابل يك اصل اعتقادى تازه اى قرار دادند؟ با نزاعهاى تاريخى و حل نشده شيعيان و اهل سنت در اين خصوص آشناييم و حاجتى به اعادت ذكر آنها نيست. (2) در اينجا نويسنده اساس اختلاف مسلمانان را دو گونه تفسير از حادثه غدير و اختلاف در درايت و فهم مدلول كلمات پيامبر، صلى الله عليه وآله، و معناى كلمه «مولى معرفى مى كند. دو گونه تفسيرى كه تاكنون نيز پابرجا مانده و هيچ يك ميدان را به نفع ديگرى خالى نكرده است و نزاعهاى تاريخى و حل نشده شيعيان و اهل سنت است. اما در اينجا اين پرسش مطرح است كه: آيا اختلاف نظرى شيعيان و اهل سنت تنها ناشى از درايت حديث غدير است؟ و آيا تشيع (و نيز تسنن) تنها مبتنى بر تفسيرى از حديث غدير است؟ يا اين كه ريشه هاى اختلاف نظرى اين دو به جاهاى ديگر و حوادث تاريخى نيز برمى گردد؟ ديديم كه استناد شيعه براى وصايت و خلافت على، عليه السلام، به همان آغاز دعوت اسلام بر مى گردد و تنها مبتنى بر نقل و يا درايتى از حديث غدير نيست.

ص: 57


1- سوره احزاب (33)، آيه 6.
2- سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوى، انتشارات صراط، تهران، بهار 78، ص 244.

به علاوه همانطور كه خواهيم ديد گذشته از درايت و تفسير متفاوت، نقل و روايت (از خود اهل سنت) نيز در اين باب كم نيست و در احاديث اهل سنت نقلهايى يافت مى شود كه ارتباط «ولايت مذكور در حديث غدير را با آيه شريفه سوره احزاب مى رساند. گذشته از اينها آيا مى توانيم در هر مبحث نظرى و اعتقادى تنها به صرف اينكه نزاعهاى تاريخى و حل نشده وجود دارد خود را از وارد شدن در آن بحث برهانيم و تكليف و موضع خود را از ديدگاه اعتقادى و ايمانى روشن نسازيم؟ ملاك نزاعهاى حل نشده چيست؟ و اين نزاع براى چه كسانى حل نشده است؟ آيا همين امروز، همه انسانهاى روى زمين به وجود خداوند بزرگ اعتقاد دارند و انسانى نيست كه اعتقاد به وجود خدا نداشته باشد; يا اينكه خير، همچنان انسانهايى يافت مى شوند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند؟ مسلما هنوز كسانى هستند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند; اما آيا مى توان به استناد اين مطلب مبحث اعتقاد به وجود خدا را يك مبحث تاريخى و حل نشده بينگاريم؟! آيا نويسنده محترم در مقابل ادله و استدلال شيعيان در همان دو كتابى كه ياد نموده پاسخ در خورى يافته است؟! همانطور كه بيان شد طرح مساله وصايت و خلافت پيامبر، صلى الله عليه وآله، مربوط به نخستين دعوت علنى و عمومى حضرت است و ولايت «امر» پس از پيامبر، صلى الله عليه وآله، حتى قبل از هجرت مورد توجه و پرسش بوده است. اما در اينجا چند پرسش مطرح است كه پاسخ به آنها مى تواند به ما در درك بهتر مفهوم حديث غدير كمك كند. اول، آيا «مولى به همان معنا است كه در آيه شريفه سوره احزاب آمده است كه: النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم. پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و آيا ولايت در خطبه غدير به معناى همان ولايتى است كه در اين آيه شريفه بيان شده است؟ (1) در اين باره مى توانيم به گزارشهاى تاريخى از طريق برادران اهل سنت مراجعه كنيم: در نقلهاى گوناگون حديث غدير از طريق اهل سنت، پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، به آيه شريفه استناد نموده اند از جمله: 1. طبرانى (از محدثان و راويان اهل سنت) و غير او به سندى كه اجماع به صحت آن دارند از «زيد بن ارقم نقل نموده است كه گفت: رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در غدير خم زير درختان سخنرانى نمود، پس گفت: اى مردم، خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين ام و من بر مؤمنين از خودشان اولى هستم پس هر كه من مولاى اويم اين شخص (يعنى على) مولاى اوست... (2) 2. امام احمد از حديث زيد بن ارقم روايت نموده است كه گفت: با رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در سرزمينى كه به آن «وادى خم گفته مى شد فرود آمديم پس امر به نماز فرمود و در آن گرماى سخت نماز گزارد. براى رسول خدا پارچه اى به درختى افكندند تا سايه گردد پس فرمود: «آيا نمى دانيد، آيا گواهى نمى دهيد كه من به هر مومنى از خود او اولى هستم؟» گفتند: «آرى . فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد.»


1- اين نوشتار درصدد بررسى همين قسمت از مقاله «ولايت باطنى و ولايت سياسى است گذشته از موارد نقد ديگرى كه مقاله مذكور دارد حداقل دو مطلب مهم و محورى آن در آينده مورد بحث واقع مى شود: اول - آيا انتخاب در سقيفه دموكراتيك بوده آست؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص 273)دوم - حقيقت ولايت و امامت كدام است؟ آيا امامت مفهومى سياسى است يا يك مفهوم عرفانى و معنوى و يا چيز ديگر؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص 275).
2- اخرج الطبرانى و غيره بسند مجمع على صحته عن زيد بن ارقم قال: خطب رسول الله، صلى الله عليه وآله، بغدير خم تحت شجرات. ثم قال: يا ايها الناس ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و انا مولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه يعنى عليا...

حديث زيد بن ارقم قال: نزلنا مع رسول الله، صلى الله عليه وآله، بوادى يقال له وادى خم فامر بالصلاة فصلاها بهجير قال خطبنا، و ظل لرسول الله، صلى الله عليه وآله، بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: صلى الله عليه وآله: الستم تعلمون او لستم تشهدون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال، صلى الله عليه وآله: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.(1)و اخرج الامام احمد من حديث البراء بن عازب من طريقين قال: كنا مع رسول الله، صلى الله عليه وآله، فنزلنا بغدير خم فنودى فينا الصلاة جامعة و كسح لرسول الله، صلى الله عليه وآله، تحت شجرتين فصلى الظهر و اخذ، صلى الله عليه وآله، بيد على فقال: الستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: الستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال فاخذ بيد على فقال، صلى الله عليه وآله: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.(2)ما قام به اميرالمؤمنين ايام خلافته اذ جمع الناس فى الرحبة فقال: انشد الله كل امرء مسلم سمع رسول الله، صلى الله عليه وآله، يقول يوم غدير خم ما قال الا قام فشهد بما سمع، و لا يقم الا من رآه بعينيه و سمعه باذنيه، فقام ثلاثون صحابيا فيهم اثنا عشر بدريا فشهدوا انه اخذه بيده، فقال، صلى الله عليه وآله، للناس: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال، صلى الله عليه وآله: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.(3)ما اخرجه الامام احمد... فقال، صلى الله عليه وآله، للناس اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله. قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.


1- 3. امام احمد از حديث «براء بن عازب از دو طريق نقل نموده است كه گفت: با رسول خدا، صلى الله عليه وآله، بوديم پس در «غديرخم فرود آمديم نداى نماز جماعت داده شد و براى رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در زير دو درخت جايى فراهم شد پس نماز ظهر گذارد و دست على را گرفت و فرمود: «آيا نمى دانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى . سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». پس از آن عمر، على را ملاقات نمود و به او گفت: بر تو پسر ابى طالب گوارا باشد. مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى.
2- 4. اميرمؤمنان على، عليه السلام، در ايام خلافت خود مردم را در «رحبه (يكى از محلات كوفه) جمع نمود و فرمود: هر مرد مسلمانى را كه فرمايش رسول خدا، صلى الله عليه وآله، را در روز غدير خم شنيده است به خدا قسم مى دهم كه برخيزد و به آنچه شنيده گواهى دهد. و براى گواهى برنخيزد، مگر كسى كه با چشمان خود ديده و با گوشهاى خود شنيده است. پس سى صحابى رسول خدا كه دوازده نفر آنان از جنگجويان و مجاهدان «بدر» بودند برخاستند و گواهى دادند كه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، دست على، عليه السلام، را گرفت و به مردم فرمود: آيا مى دانيد كه من اولى به مؤمنين از خوشان هستم؟ گفتند: «آرى . فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين (على) مولاى اوست. خدايا، دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد...
3- 5. امام احمد از حديث زيد بن ارقم از «ابوطفيل نقل نمود كه گفت: على مردم را در رحبه جمع نمود و آنان را به خدا سوگند داد كه هر مرد مسلمان گفتار رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در روز غدير خم را شنيده است برخيزد. سى نفر برخاستند. و ابونعيم گفت مردم زيادى برخاستند و گواهى دادند كه زمانى كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، دست او را گرفت به مردم فرمود: «آيا مى دانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى، يا رسول خدا» فرمود: «هر كه من مولاى اويم اين (على) مولاى اوست. خدايا دوست بدار آنكه او را وست بدارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد.» ابوطفيل گفت خارج شدم و در من ترديدى بود كه چرا ديگران به اين حديث عمل نكردند پس زيد بن ارقم را ملاقات نمودم و ماجرا را براى او نقل نمودم و زيد گفت: انكار نكن من خود از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، شنيدم كه اين چنين مى فرمود.

بن ابى ليلى نقل نمود كه گفت: على را در رحبه ديدم كه مردم را به خدا سوگند مى داد... (به همان مضمون احاديث قبل) و از جمله دوازده نفر از مجاهدان جنگ بدر برخاستند گويى كه هم اكنون آنان را مى بينم پس گفتند: «گواهى مى دهيم كه شنيديم رسول خدا، صلى الله عليه وآله، روز غدير خم مى فرمود: «آيا اولى به مؤمنين از خودشان نيستم و آيا زنان من مادران آنان نيستند؟» گفتيم: «بلى اى رسول خدا» فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (1) در نقلهاى ديگر نيز به گونه اى ديگر به آيه شريفه استناد شده است. 7. حاكم از زيدبن ارقم از دو طريق كه به شرط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است نقل نمود كه گفت: زمانى كه رسول خدا، از حجة الوداع باز مى گشت در غدير خم فرود آمد ...پس گفت: «خداى، عزوجل، مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم . سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من مولاى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (2) 8. نسائى از زيدبن ارقم نقل نمود كه گفت: هنگامى كه پيامبر، از حجة الوداع باز مى گشت، در غدير خم فرود آمد... سپس گفت: «خدا مولاى من است و من ولى هر مؤمنى هستم . سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من ولى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد». ابوطفيل (راوى حديث از زيدبن ارقم) گفت: به زيد گفتم: «خودت از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، شنيدى؟» گفت: «هيچ كس در زير آن درختان نبود مگر اينكه با چشمانش ديد و با گوشهايش شنيد». (3) 9. نسائى از عايشه دختر سعد نقل نمود كه گفت: شنيدم پدرم مى گفت: «شنيدم از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در روز جحفه كه دست على را گرفت و سخنرانى نمود. پس حمد و ثناى خدا بجاى آورد، سپس گفت: «اى مردم من ولى شما هستم؟» گفتند: «راست گفتى اى رسول خدا» سپس دست على را بلند نمود، و فرمود: «اين (على) ولى من است و دين مرا ادا مى كند و من دوستدار كسى هستم كه او را دوست دارد و دشمن كسى هستم كه او را دشمن دارد». (4) 10. نسائى از سعد نقل نمود كه گفت: با رسول خدا بوديم، چون به غدير خم رسيد، ايستاد تا مردم بيايند. سپس آنان را كه پيش از او بودند باز گرداند و آنان كه عقب مانده بودند ملحق شدند، پس چون مردم جمع شدند، گفت:

ص: 60


1- اخرج الامام احمد... سمعنا رسول الله، صلى الله عليه وآله، يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجى امهاتهم؟ فقلنا: بلى يا رسول الله. قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
2- اخرج الحاكم فى مناقب على من مستدركه عن زيد بن ارقم من طريقين صححهما على شرط الشيخين قال: لما رجع رسول الله، صلى الله عليه وآله، من حجة الوداع و نزل غدير خم... ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و انا مولى كل مؤمن ثم اخذ بيد على فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
3- و اخرج النسائى عن زيد بن ارقم قال: ... ثم قال، صلى الله عليه وآله: ان الله مولاى وانا ولى كل مؤمن. (پيامبر، صلى الله عليه وآله، در اين نقل به آن ولايت خاصى كه خدا بر او و او بر مؤمنين دارد استناد نموده است نه به ولايت عام مؤمنين بر يكديگر). ثم اخذ بيد على فقال: من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
4- و اخرج النسائى عن عائشة بنت سعد قالت سمعت ابى يقول سمعت رسول الله، صلى الله عليه وآله، يوم الجحفة فاخذ بيد على و خطب فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس انى وليكم. قالوا: صدقت يا رسول الله ثم رفع يد على فقال هذا وليى و يؤدى عنى دينى و انا موالى من والاه و معادى من عاداه.

«اى مردم چه كسى ولى شماست؟» گفتند: «خدا و رسول او». سپس دست على را گرفت و او را بر پا داشت، و فرمود: «هر كه خدا و رسول خدا ولى اوست اين (على) ولى اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (1) دوم، منظور از «ولى در روايت غدير چيست؟ به استناد نقلهاى مذكور از اهل سنت «ولى به همان معنايى است كه براى پيامبر، صلى الله عليه وآله، در آيه شريفه سوره احزاب بيان شده است در نتيجه معناى حديث غدير اينگونه خواهد بود كه على، عليه السلام، در مرتبه بعد از نبى، صلى الله عليه وآله، «اولى بالمؤمنين من انفسهم خواهد بود. قرائن ديگرى نيز وجود دارد كه دلالت بر اين معناى خاص از ولايت مى كند از جمله: 1. فرمايش پيامبر كه: و هو وليكم بعدى. (2) على پس از من ولى شماست. و اگر ولايت به معنايى غير از «اولى بالمؤمنين من انفسهم باشد كه اولا فرقى بين على و غير او در اين جهت نيست و ثانيا چنين ولايت عامى براى على، عليه السلام، در زمان پيامبر، صلى الله عليه وآله، هم ثابت است و ثانيا اصلا ولايت عام مؤمنين بر يكديگر نياز به مجتمع نمودن مردم و خطبه و خطابه ندارد و به نص آيه قرآن براى همه مؤمنين ثابت است. 2. روايتى كه احمد بن حنبل نقل كرده و در آن گفتگوى رسول گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، و «بريده چنين كايت شده است: پيامبر، صلى الله عليه وآله، فرمود: «اى بريده آيا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» گفت: «آرى، اى پيامبر خدا». فرمود: «هر كس من مولاى اويم، پس على مولاى اوست . (3) ملاحظه مى شود كه در اين روايت نيز پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، پس از آنكه از بريده در مورد مضمون آيه محل بحث و ولايت خود بر مؤمنان اقرار مى گيرد، تصريح مى كند كه هر كس من مولاى اويم (به همان معناى مورد نظر آيه) على، عليه السلام، هم مولاى اوست. سوم، آيا گذشته از حديث غدير و يا روايات و احاديث ديگر در بين فريقين از راه ديگرى مى توان به «ولايت به همان معنايى كه در آيه شريفه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم آمده است براى وجود مقدس حضرت امير پى برد يا نه؟ با تامل و دقت در آيات قرآن كريم درمى يابيم كه چنين ولايتى براى حضرت ثابت است; زيرا در آيه مباهله مى فرمايد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين. (4) از آن پس كه به آگاهى رسيده اى، هر كس

ص: 61


1- و عن سعد ايضا قال كنا مع رسول الله فلما بلغ غدير خم وقف للناس ثم رد من تبعه و لحق من تخلف فلما اجتمع الناس اليه قال: ايها الناس من وليكم؟ قالوا: الله و رسوله. ثم اخذ بيد على فاقامه ثم قال: من كان الله و رسوله وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. اين چند حديث از دو مراجعه 54 و56 كتاب شريف «المراجعات استفاده شده است. و مطمئنا با رجوع به ديگر نقلهاى اهل سنت موارد ديگر كه در آنها پيامبر، صلى الله عليه وآله، استناد به آيه شريف نموده است، بيشتر خواهد بود.
2- ر.ك: مراجعه 36 از كتاب شريف «المراجعات در اين مراجعه دسته اى از روايت را از منابع مختلف اهل سنت و با نقلهاى متفاوت با همان مضونى كه در متن نقل شده آورده است.
3- ما اخرجه الامام احمد... فقال، صلى الله عليه وآله: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: من كنت مولاة فعلى مولاه. واخرجه الحاكم فى مستدركه وصححه على شرط مسلم و اخرجه الذهبى فى تلخيصه مسلما بصحته على شرط مسلم ر. ك: مراجعه 38 از «المراجعات . "
4- سوره آل عمران (3)، آيه 61.

كه درباره او [عيسى] با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خودمان را و شما خودتان را. آنگاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا بر دروغگويان بفرستيم. در لغت عرب «نفس (كه مفرد «انفس مذكور در آيه است) به معناى «خود» است مانند آيه شريفه: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم. (1) اى كسانيكه ايمان آورده ايد مراقب خودتان باشيد. از نظر تاريخى نيز مسلم است كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، در روز مباهله همراه با حسنين، عليهماالسلام، و فاطمه زهرا، عليهاالسلام، و حضرت امير، عليه السلام، آنهم با ترتيبى خاص حاضر شدند. فخر رازى قضيه مباهله را اينگونه نقل نموده است: رسول خدا، صلى الله عليه وآله، با كسائى ندوخته از موى سياه كه بر دوش او بود خارج شد در حالى كه حسين را در آغوش گرفته بود و دست حسن را در دست داشت و فاطمه، عليهاالسلام، پشت سر او مى آمد و على، عليه السلام، پشت سر فاطمه، عليهاالسلام، و رسول خدا، صلى الله عليه وآله، مى گفت: هنگامى كه دعا كردم آمين گوييد... و روايت شد كه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، چون در آن لباس ندوخته سياه خارج شد حسن، عليه السلام، آمد. پس رسول خدا، صلى الله عليه وآله، او را داخل لباس نمود و سپس حسين، عليه السلام، آمد. پس او را داخل لباس نمود، سپس فاطمه، عليهاالسلام، آمد، سپس على، عليه السلام، آمد. سپس رسول خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: بدرستى كه خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. (2) بنابراين به نص قرآن كريم و تطبيق پيامبر، صلى الله عليه وآله، على، عليه السلام، «خود» پيامبر است مگر در امورى كه اختصاصى نبى مكرم اسلام، صلى الله عليه وآله، باشد، مانند نبوت تشريعى و خاتميت و يا بعضى احكام شرعى مانند نكاح و يا نماز; در غير اينگونه اختصاصات، على، عليه السلام، حكم پيامبر، صلى الله عليه وآله، را دارد و از آنجايى كه براى پيامبر، صلى الله عليه وآله، ولايت مخصوصى به نص آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ثابت است همين ولايت براى حضرت على، عليه السلام، نيز ثابت مى باشد.


1- سوره مائده (5)، آيه 105.
2- فخر رازى، التفسير الكبير، بى جا، بى تا، ج 8، ص 85: «و كان رسول الله، صلى الله عليه وآله، خرج و عليه مرط من شعر اسود و كان قد احتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على، رضى الله عنه، خلفها و هو يقول: اذ دعوت فامنوا ... و روى انه، عليه السلام، لما خرج فى المرط الاسود فجاء الحسن، رضى الله عنه، فادخله ثم جاء الحسين، رضى الله عنه، فادخله ثم فاطمة ثم على، رضى الله عنهما، ثم قال: انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث . و نيز ر.ك: زمخشرى، جارالله، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بى جا، بى تا، ج 1، ص 368.

مى دانيم كه علاوه بر مباحثى كه درباره حجيت اجماع وجود دارد. از اصل چنين اجماعى در كار نيست. 4- اصل استدلال از نظر فخر رازى صحيح است و قابل انكار نيست.

ادبيات فراق

رضا بابايى خاموش تر از چراغ مرگيم روشن تر از آفتاب كجايى عقربك هاى ساعت، تا كى به گرد خود گردند، بيهوده در صفحه غيبت. در گرگ و ميش سحرگاه، پايان دروغ را انتظار مى كشيم. آن روز كه بيايى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است. آغاز و فرجام خويش را در تو مى جوييم. اين گريه را پايانى است اگر، اشك راه خود را بداند و بر هر دامانى نريزد. پوست را بادام و سال را ايام و زيستى را كام و بودن را نام تويى. من كيستم؟ تو كيستى؟ من اينك نه آنم كه بودم. تو همچنان آنى كه بودى. مگذار كه بگويم در تن من، اميد را به خاك سپردند و سنگى صنوبرى شكل بر سر آن نهادند. هيچيم هيچ، بى تو اى همه كس، همه چيز، همه جا، همه وقت، همه عمر... دلى داريم به پريشانى دود; سرى داريم به حيرانى رود; چشمى به گريانى ابر; غمى به وفادارى بخت. نه اقبال خوشايندى، نه مرگ ظفرمندى. رفتن، يعنى غيبت، آمدن، يعنى ظهور. بودن يعنى انتظار. كار يعنى سالنامه عمر را ورق زدن. سياست، يعنى به لبخند تو خنديدن. حكومت، يعنى زير پاى تو فرش گستردن. عاشورا، يعنى غمهاى تو. محرم، يعنى دميدن مهتاب فراق. اين است معناى حقيقى كلمات. عريضه ها را چاه به كجا مى برد؟ آيا او هم... سر و دست مى شكند غول فراق: ما به جنگ مگسها بسيجيده ايم. اگر نه يك دم هماواز توييم، مگر چنگ ناساز تو نيستيم؟ خوشا آن در كه به روى تو هر روز مى خندد.

ص: 64

الهه عشق، شكيب و شهامت

فاطمه رهبرى شندى تبارك الله از شاهكار خلقت تو، يا زينب! اگر چه عقيله عالم امكانى، اما سيمرغ عالم عشقى. وديعه عشق بزرگ خدا را تنها وسعت بى نهايت وجود تو شايد. تو عشق را بتمامى تفسير كردى و آن را تا ابد سرفراز. اما بگو اينهمه درس عشقبازى را خود، از كه آموخته بودى؟ حسين، عليه السلام، با تو چه كرده بود كه چنان زيبا نغمه سراى عشق شيرين خدا را همنوايى كردى؟ تو مؤلف «دردنامه عاشورايى ». عاشورا، سرنامه اى است كه فصل فصلش پر از آيه هاى خداست. تو مؤلف دروس عشق، شكيب و شهامت در كتاب محبت نامه خدايى. كه مى توانست چنين روشن، پرده از راز زيباى آفرينش بردارد و غزل زيباى عاشقى را چنين نغر بسرايد; رازى كه با «انى جاعل فى الارض خليفة » (1)سوره نور (24)، آيه 55.(2) آغاز و البته در «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم »; (2) روزى به حقيقت روشن خود خواهد نشست. اگر محمد، صلى الله عليه وآله، كمال دين خدا از آدم، عليه السلام، تا خود مقام خاتم، صلى الله عليه وآله، است، حسين، عليه السلام، واسطة العقد، رشته دين و رخشنده ترين مرواريد پيوند نبوت به امامت، و مظهر و محيى شهادت است و تشيع...تا مهدى، عجل الله تعالى فرجه. و تو يا زينب! از همانگاه بود كه نه تنها با حسين، عليه السلام، همگام شدى كه شانه به شانه مهدى، عليه السلام، در حركت بودى در متن مذهب; در اعصار و قرون; از قيام حسين، عليه السلام، تا آخر زمان; تا قيام قائم منتقم، المنتظر المهدى، عجل الله تعالى فرجه! آرى،«سر نى در نينوا مى ماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مى ماند اگر زينب نبود» اما بگو، با من اى كه شكيب نيز از تو خجل! تو در شامگاه عاشورا، در غريبانه ترين شام غريبان، در گودال قتلگاه، به اقتداى كدامين شهيد، براى اقامه نماز صبر از خون جگر وضو ساختى؟... مى دانستى كه سر بر خاك خونين ثارالله - خون خدا - مى سايى. محوى شيرين در خدا، سر سودن بر سيماى خدا،اگر چه بر خاك،اما با خدا. آن شب، تو براى آخرين بار... به تجديد عهدى شيرين با امام خويش، سر به سجده نهادى و بر اين سجده، پرده از هر چه حجاب مفارقت معشوق بود، دريدى; آنگاه با پيشانى آغشته به خون خدا، با خدا يكى شدى. زهى به حقيقت نماز تو يا زينب! عشق، هرگز مفسرى عارفتر از تو نيافت; نه اينست

ص: 65


1- سوره بقره
2- ، آيه 30.

كه آنجا هم گفتى: «ما رايت الا جميلا...» بى ترديد اين شانه هاى امين و گامهاى استوار تو بود كه اساسنامه دين خدا را تا ابد به مهرى جاودانه، تثبيت كرد. اگر حسين، عليه السلام، احياگر دين محمد، صلى الله عليه وآله، شد، تو نيز ضامن بقاى اين دينى تا ابد. هميشه دين وامدار استقامت تو خواهد بود! اى الهه عشق و نجابت! قصه عشق تو، قصه درد است اما دردى بس شيرين، اگر چه جانكاه. شرح نيستان است پر از ناله هاى جانسوز. فراقنامه اى است سراسر مملو از خاطرات «مقربون »، «السابقون السابقون » و شرح يك دشت آلاله; آلاله هايى كه هميشه ردپاى عاشقى تا خدا بوده اند; مظهر زيباترين هديه هاى انسان به خدا. تو، نه تنها احياگر و پرچمدار دين محمدى كه شجاعت علوى را مظهرى، عطوفت و عصمت فاطمى را مرآتى; نجابت و عقل حسن، عليه السلام، با توست... ليكن برتر از اينهمه، يگانه ترين برگزيده خدايى در عشق شيرين حسين، عليه السلام; و شيرين عشق خدا; تنها تويى، تنها تويى، تنها تو... تو، پرده بردار راز آفرينش به روز عاشورايى. آن روز كه «عاشورايى » به دست شهيد عشق آفريده شد و سرزمين «كربلا» به خون خدا رنگين; آسمانها و زمين و حتما ملائك، سر خدا را بتمامى دريافتند و خجل از پاسخ روشن «انى اعلم ما لا تعلمون »، (1) به حيرت اينهمه زيبايى - جمال عشقى شيرين، قصه اى سراسر دلدادگى محبت و محبوب - همگان ثناگوى اين اعجاز شگرف و هم نوحه سراى ابدى بر قتل عظيم انسانيت، شرافت و معرفت گشتند. آرى، از همان روز بود كه بر هر پيشانى اى كه مهر شيعگى زدند، بر دلش نيز شعله اى از آتش عشق و فراق محبوب افروختند. لذا، از آن روز به بعد، بر هر درد آشناى سوخته دلى، كل يوم، عاشورا شد و كل ارض، كربلا. و حسين، عليه السلام، مقتداى همه عشاق و سرور همه شهيدان و آزادگان جهان در هر دو دنيا. اما تو نيز در هر گام، در همه اين سوختنها، ايستادنها، شهادتها و به فنا رسيدنها و به احيا پيوستنها، همراه دين بوده اى و در هر لحظه، با مهدى، عجل الله تعالى فرجه.... مهدى اگر چه يگانه است و خواهد بود اما هرگز تنها نيست. تو پيوسته در متن زمان جارى در صبر و اسقامت او بوده اى. تو در تمامى لحظه هاى غربت، در تكرار هر شام غريبان از شامهاى فراق مهدى، عليه السلام، همراه او به نماز عشق ايستاده اى. او هنوز هم هر صبح و شام با همان حزن صداى تو و همناله با ناله هاى جانسوز تو، به ياد حسين تو، اشك مى ريزد... فتبارك الله از او، اين بار، كه هم حسين، عليه السلام، است و هم زينب، عليهاالسلام. «اگر نى پرده اى ديگر بخواهد نيستان را به آتش مى كشاند»

ص: 66


1- سوره بقره (2)، آيه 30.

حديث عشق و انتظار

م يگانه مولايم!

شكوفه يادت بوى عشق مى دهد

و شميم نامت بر دل و جان، حيات مى دمد.

هرگاه از شبستان دلم عطر ياد روح فزايت بر مى خيزد، سبو سبو شراب محبت به كامم مى ريزد.

و چون ابر عنايتت بر كوير وجودم مى بارد، بهار بهار غنچه عشق و اميد مى كارد.

اى همه هستى ام! فرزانگان اهل معرفت، و ارجمندان كوى ولايت، برايمان گفته اند كه تو مظهر تام و تمام حضرت كردگارى.

و از اين روى، ياد تو از ياد او جدا نيست، و ذكر تو مرآت ذكر ربوبى است.

آنان گفته اند: هر كه «تو» را ياد كند، در حقيقت با «جلوگاه همه خوبيها و كمالات حضرت حق » پيوند يافته و به سوى آينه «سماء و صفات خداوندى » شتافته است.

مگر نه اينكه تويى «ذكرالله » ياد حضرت ودود؟ پس چه سان ياد تو ياد خدا نباشد؟

مگر نه اينكه تويى «وجه الله » و رخساره زيباى حضرت معبود؟ پس چگونه به ياد تو بودن، ياد الهى نباشد؟

مگر نه اينكه جمال جميل جناب ربوبى از تو پيداست؟ پس چرا ذكر و ياد تو، ذكر و ياد معبود عالم نباشد؟

اى عزيزتر از جانم!

كامم را از حلاوت اين حلواى بهشتى شيرين كن و از آن به من هم بچشان! بيا و بر دلم بنشين و بر بلندى كرامتم بنشان.

آرى مولايم!

هر كه تو را در حرم دل راه دهد، به حريم خداوندى ره برد، از رذيلت وارهد، و به وادى فضيلت پا نهد.

و اين همه از بركات كوثر ياد توست.

و اميد از حضرت رب العباد، كه اين ياد، هرگز فراموشم مباد. آمين.

ص: 67

اى بهار دلها

اهواز - مژده حسينى سلام بر آل ياسين، سلام بر مهدى امتها و جامع تمام كلمات وحى الهى. سلام بر آنكه شمشير بركشيده و ماه تابان و نور درخشان است. سلام بر آفتاب شب ظلمانى جهان و قرص ماه ايمان. سلام بر بهار مردمان و نشاط آفرين روزگار. «شب هجرانت اى دلبر، شب يلداست پندارى رخت نوروز و ديدار تو، عيد ماست پندارى » اى بهار دلها و اميدبخش انسانها و سرور و شادى روزها، اى خورشيد ظلمتها و ماه تمام نماى جمال خدا. اى حقيقت عشق و مظهر پرستش، اى شكوفه طه و غنچه شكفته زهرا، عليهاالسلام. اى سرو خوش قد و رعنا، اى چهره ات چون آفتاب، روشن و دلربا، اى در رهت، جانها فدا و نشان غمت، اشكها. اى عصاره زمان و زيباييها، اى هماره با ما و ناپيدا، اى سوخته در فراغت عاشق و شيدا، اى مونس و همدم اوليا، اى خمار نگاهت راز هستى ها، اى طاووس خوش خرام بهشت اعلى، اى شراب عشقت، نوش جانها، اى خزينه علم و نهايت حلم، اى مسكن بركت و معدن حكمت، اى تمام محبت، اى گرد و غبار مقدمت توتياى چشم ما، اى شمع جهان افروز، بيا! اى شاهد عالم سوز بيا! اى كعبه اميد عيان شو. اى درخشش هستى بتاب! اى خورشيد جان و جهان جلوه گر شو!، اى فروغ فضليت بتاب! اى راز عظيم تجلى چهره بنماى، اى پاكترين خونها نثار عشقت، به پا خيز! اى دشت و دمن در انتظارت با دم عيسايى ات، زنده گردان! اى كشتى نجات، رهايى بخش و اى مرهم سينه ها درمان كن. اى عصمت بى كران فرياد كن! اى فريادرس بيدار كن! اى صاحب شمشير بران آغاز كن! اى ساحل پيروزى ظاهر شو! اى مشعل علم و عقل نور باران كن! اى قبله عشق آشكار شو! اى يوسف جمال، رخ از مشتاقان دريغ مدار! اى حامى قرآن و نداى عترت، بيا! اى رهبر و دلبر و دلبند، مهدى بيا! بيا و منتظران تشنه را درياب و عاشقان بى قرارت را آرامش جان باش. مهديا! مى خواهيم به قله كوه انسانيت برسيم، دستمان را بگير، مگر نه اينكه تو باقى مانده جود خدا و از تبار حسين و دودمان كريمانى و احسان و دستگيرى توست. ما به افق تابناك فروغ ازلى خيره مى شويم و به اميد آمدن روزهاى شادى و لحظه هاى نورانى، خود را از مهر تو سرمست مى سازيم و دست طلب و ادب به دامان تو در مى آويزيم و به تولاى تو چنگ مى زنيم. ما همچو گدايان سر راهت مى نشينيم تا با طلعت رشيده خويش، بر زمين و زمان عطر ولايت بپاشى و ما در فضاى عطرآگين كرامت تو، جان تازه بگيريم و نماز شكر را به امامت تو برپا كنيم و در برابر رب كعبه خاضع شويم و ويرانى ظلم و آزادى انسان را جشن بگيريم و سرود حمد را با آهنگ عشق دمساز كنيم و بدين گونه نشان خواهيم داد كه پيرو خط سرخ شهادتيم و تو مظهر قهاريت و جباريت خدايى و انتقامخواه خون حسين و رهروان عاشورايى. پس بر كافران بتاز و با آنان بستيز و اركان ستم را ويران ساز و وعده الهى را تحقق بخش كه فرمود: و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين. اراده كرديم بر آنان كه در روى زمين ضعيف شمرده شدند، منت گذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم

ص: 68

جمعه هاى انتظار

در شعر شاعران شوريده حضرت مهدى

رضا قاسم زاده آدينه، آيينه جمال نماى حضرت قائم بقية الله، عجل الله تعالى فرجه، است و روز وصال و باريافتن به بارگاه عظيم پادشاه ملك امكان، حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، روز موعود است و نزول وعده جاويد حق. روز جمعه يا آدينه اختصاص به مقام كبريايى حضرت ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه، داشته و در اشعار شاعران شوريده حضرتش از جلوه و درخشش ويژه اى برخوردار است. موضوع (آدينه يا جمعه) در اشعار شاعران معاصر بصورت گسترده مطرح گرديده است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم: در آسمان دل گل مهتاب خنديد خورشيد بعد از فترت ديرينه گل كرد من جمعه ها را كوچه كوچه خيمه بستم اما نگاهت در كدام آدينه گل كرد اشك محبت ريخت از چشمان عاشق وقتى سيماى تو در آدينه گل كرد

غلامرضا زربانويى - رضا آيينه دلى، خوش گهرى، پاك سرشتى خورشيدرخى، ماه وشى، مظهر دادار در ليله آدينه ز نرگس شده پيدا ماننده ز درياى حقيقت، در شهوار ابواب هدايت به رخ خلق شده باز اسباب سعادت، همه گرديد پديدار

كيومرث سپهر - لاهيجى دلم پر ز بوى ياس كردم خدا را پيش تو احساس كردم زمستانهاى من دور از بهارند تمام جمعه هايم بى قرارند

سيدمحمد موسوى پور اندوه غروب پير «جمعه »! اى ياد تو دستگير «جمعه »! احساس غمت سفير جمعه كى مى رسى اى «امير جمعه »!

سيدمحمد سادات اخوى اى كه هستى صاحب آدينه ها اى صفا و پاكى آيينه ها اى ميان خلقى و ناديدنى بى سخن گويى هزاران گفتنى اى تمام عرش سرگردان تو نور خورشيد از رخ تابان تو

مهدى ثانى - خانى كدام جمعه به ابهام خاك مى بارى زمين و خاك پر از اشتباه تقصيرند

مرضيه مختارنژاد جمعه ها با عشق و يك دنيا اميد ندبه خوانم ندبه گويم با اميد عصر جمعه مى شود دلها غمين ليك اميد ظهورت اى امين غصه را از سينه بيرون مى كند آه عشقت با دلم چون مى كند

ص: 69

فرشته خوه الا اى عطر دين ما كجايى ؟ شه خضرانشين ما كجايى؟ مذاب كوره آهنگرانم به يادت جمعه ها در جمكرانم تو را احوال مى پرسم زمردم چه در سهله، چه در كوفه، چه در قم

احمد عزيزى خواب ديدم; خارها بى حس شدند ناگهان; گلها همه نرگس شدند آسمان از هشت سو آيينه ريخت از تمام هفت روز آدينه ريخت ناگهان دروازه مشرق شكافت عشق آمد، سينه منطق شكافت

خليل ذكاوت در پشت قاب چشم تو تفسير مى شود آيينه هاى باكره جمعه، با وضو بوى لطيف دانه سيبى كه مى وزد يادى است تا دقايق شبهاى روبرو

يزدان خوشحال شرفشادهى كدام جمعه؟ ندانسته ام ولى پيداست كه آن وديعه پروردگار در راه است دلم خوش است ميان شكنجه پاييز چه باشم و چه نباشم بهار در راه است

محمود سنجرى هر جمعه دلم اسير ديدار تو بود انديشه پر از هجوم افكار تو بود تا در شب آدينه نشستم به نماز هر ذره شب نشان اسرار تو بود

اسفنديار زركوب اى كاش شود چون تو بباريم همه در ذهن كوير، گل بكاريم همه گفتند كه يك جمعه تو خواهى آمد تا آمدنت در انتظاريم همه

ندا جمالى خيره به آدينه ام تا كه نمايان شوى در دل آدينه ها چند بسوزانيم

احمد رضا كيماسى دل در گرو مهر تو آدينه نشين است مهرت به يقين آينه دار دل و دين است سرچشمه الطاف خدا در نفس توست با نام تو فرياد عدالت چه قرين است

دكتر فرشيد عليزاده اى تو خورشيد صبح آدينه ظلمت از دل ستردنم هوس است همچو؟ هزار مرتبه من پيش پاى تو مردنم هوس است

اميرعلى مصدق سحر شد يار بى همتا نيامد يگانه منجى دلها نيامد نهاد آدينه را موعود ديدار دوصد آدينه رفت اما نيامد

عبدالرحيم سعيدى راد جمعه اى ديگر به دنيا آمده بى صدا مانند فردا آمده دل، غم شب را هويدا مى كند خويش را در غصه پيدا مى كند

سروناز بهبهانى باز به انتظار تو جمعه غروب مى شود اگر بيايى از سفر، آه، چه خوب مى شود

زهرا غلامزاده از آن آدينه روزى كه به مستان باده پيمايى هر آدينه به دنبال تو و پيمانه مى گردم

ص: 70

رضا قاسم زاده صبح بى تو رنگ بعد از ظهر يك آدينه دارد بى تو حتى مهربانى حالتى از كينه دارد بى تو مى گويند تعطيل است كار عشقبازى عشق اما كى خبر از شنبه و آدينه دارد!؟

قيصر امين پور آدينه بر آدينه گذشت و خبرى نيست من منتظر صبح درخشان تو هستم چون خانه بدوش شب هجران تو گشتم آشفته تر از موى پريشان تو هستم محمداسماعيل توسل - آشفته زلال نور آيينه، بهار صبح آدينه تو اى نور هدايت، اى زلال سبز دريايى گل شوق تو مى بارد، دمادم ابر چشمانى خوش آن ساعت! كه از رخسار ماهت پرده بگشايى

نسترن قدرتى تاكى سكوت و خامشى؟ وقت است وقت سرخوشى وقت است بيرون افكنم،از كنج دل گنجينه را دست از وجودم شسته ام،از زندگانى خسته ام تا منتظر بنشسته ام، من صاحب آدينه را محبوب دل، معشوق جان، از انجماد آسمان اى ماه من بيرون بيا، روشن كن اين آيينه را

عليرضا برزگر هزار جمعه به يادت دلم بهانه گرفت عنايتى به دل من كن اى كرانه سبز! قسم به نيمه شعبان كه ماه آن ماهى شب و سحر به تو انديشم اى يگانه سبز

حجت الله عزيزى - پيام من به همراه نسيم همسفر با گل سرخ، پا به پاى صلوات جمعه را مى جويم مى وزد از طرف قبله سجاده من نفس صبح بهار عطر يك جمعه سبز بوى يك باغ اميد.

رنجبر گل محمدى صبحگاه جمعه آفتاب ياد تو، ز «ندبه »هاى ما طلوع مى كند آنكه شب، پس از دعا با سرود اشتياق، نغمه اميد، خواب رفته است، روزى را به شوق ديدنت شروع مى كند. اى تو معنى اميد و آرزو!

جواد محدثى

ص: 71

طاووس باغ

بخش پايانى

مريم ضمانتى يار

پيرمرد او را با محبت بدرقه كرد. اسبى هم به او داد تا خودش را به بغداد برساند. خبر در تمام سامرا پيچيده بود و مردم از صبح خيلى زود آماده بدرقه اسماعيل به سمت بغداد شده بودند. اسماعيل دلش مى خواست هر چه زودتر خودش را به سيدبن طاووس برساند. او كه در غربت و درد و بى پناهى، پناهش داده بود و باعث اين ديدار باصفا و رستگارى اسماعيل شده بود. در ميان بدرقه پرشور مردم سامرا، راهى بغداد شد و بدون وقفه اسب تاخت...

روز بعد با شوق و هيجان شديدى كه قلبش را مى لرزاند به بغداد رسيد. از دور به پل بغداد كه رسيد دستش را سايه بان چشمانش كرد. چشمانى كه هنوز هر لحظه به ياد آن ديدار آسمانى پر از اشك مى شدند. سيل جمعيت سر پل منتظر او بودند و هر مسافرى كه مى رسيد اسم و خصوصياتش را مى پرسيدند. اسماعيل به جمعيت كه رسيد همه با هم سؤال بارانش كردند. با همان چشمان اشك آلود و بغضى كه گلويش را مى فشرد، سر تكان داد و گفت: من اسماعيلم... اسماعيل بن حسن هرقلى، همانكه منتظرش بوديد... همانكه مولايش او را شفا داده... با شنيدن اين جملات، مردم كه او را شناختند، از هر سو به سويش هجوم بردند و هر كس مى كوشيد تا دستش را بر سر و روى او بكشد... هجوم جمعيت اسماعيل را از اسب فرود آورد و كم مانده بود زير دست و پاى مردم زمين بخورد كه ناگهان از ميان فريادهاى جمعيت صدايى آشنا شنيد كه نام او را مى برد. سيد بن طاووس بود كه با جمعى از دوستانش به استقبال او آمده بود. با همه وجودش فرياد زد: سيد... سيد...

سيد با شتاب جلو آمد. مردم به احترامش راه باز كردند. سيد به اسماعيل كه رسيد از اسب پياده شد و اسماعيل جوان را در آغوش گرفت و با چشمانى اشكبار سر و صورتش را غرق بوسه كرد نه از آن جهت كه دردش شفا يافته بود; از آن رو كه صاحب الامر را زيارت كرده بود. اسماعيل همچون پسرى كه بعد از يك دوران پر از درد و رنج به آغوش پدر رسيده باشد، بغضش تركيد. سر بر شانه سيد با صداى بلند گريه كرد. سيد چشمان اشكبار اسماعيل را بوسه باران مى كرد و زير لب مدام مى گفت: «به فداى چشمانى كه سعادت ديدار مولا را داشته » و اسماعيل قدرت تكلم نداشت كه بگويد: «سيد، امام تو را فرزند خود خطاب كرد... تو چه كرده اى كه...»

سيد اسماعيل را از خود جدا كرد و گفت: تو شفا يافتى؟

ص: 72

اسماعيل سر تكان داد. سيد كه خود شاهد رنج غربت و درد اسماعيل بود روى زخم را باز كرد و چون اثرى از آن غده چركين نديد، فريادش به گريه بلند شد و لحظه اى نگذشت كه از هوش رفت. اسماعيل آشفته سر سيد را بغل گرفت. قطره هاى اشك از چشمان اسماعيل بر سر و روى سيد مى باريد و اسماعيل آرام با خودش زمزمه مى كرد: تو از شفا يافتن من به دست حضرت به اين حال و روز افتادى، من چه بگويم كه با چشمانم او را ديدم، با گوشهايم صداى نازنينش را شنيدم و با دستهايم پا و ركابش را گرفتم و بوسيدم...

سيد آرام آرام به هوش آمد و با كمك اسماعيل و ديگر دوستانش بلند شد و به شانه اسماعيل تكيه داد. هنوز سيد سوار بر اسب نشده بود كه سوارى بسرعت به سمت جمعيت آمد. از اسب پياده شد. موج جمعيت را شكافت و خودش را به سيد و اسماعيل رساند و گفت: وزير پيغام داده كه امر ما را اطاعت كرده اى يا نه؟ سريعا خبرش را بياور.

فرستاده وزير منتظر پاسخ سيد نشد و با سرعت از ميان جمعيت گذشت و سوار بر اسب شد و از آنجا رفت. سيد رو به اسماعيل گفت: ناظر بين النهرين پيكى به بغداد فرستاد و خبر شفايافتن تو را به خليفه داد. خليفه خبر را به وزيرش داده بود و او هم قبل از آمدن تو مرا طلبيد و گفت از سامرا كسى مى آيد كه خداوند بوسيله حضرت بقية الله او را شفا داده و او با تو آشناست. به ديدنش برو و زود خبرش را براى ما بياور... همينكه فهميدم تو شفا يافته اى مردم را به اينجا رساندم. اما مى بينى كه وزير صبر ندارد و نمى گذارد به حال خودمان باشيم. اينها تا از صحت ماجرا مطمئن نشوند راحتمان نمى گذارند.

اسماعيل دست سيد را در دست گرفت و گفت: ولى من... من از سوى صاحب الامر براى تو پيغامى دارم. دل سيد فرو ريخت و پرسيد: براى من؟...

دست سيد ميان دست اسماعيل شروع به لرزيدن كرد. اسماعيل دست او را گرمتر فشرد و گفت: نمى دانم چه كرده اى كه به اين مقام رسيده اى.

سيد با صدايى كه از شوق و هيجان مى لرزيد التماس كرد: حرف بزن حضرت چه فرمود؟

- آقا به من فرمود: وقتى به بغداد رسيدى مستنصر خليفه عباسى تو را مى طلبد و به تو عطايى مى دهد، از او قبول نكن...

سيد دستش را روى قلبش گذاشت. آهى جانسوز كشيد و اشكهايش يكپارچه فرو ريختند: بعد؟...

- بعد فرمود: به فرزندم رضى بگو...

قلب سيد براى لحظاتى چنان شروع به تپيدن كرد كه حس كرد هر آن از سينه اش خارج مى شود. اسماعيل با چشمان اشك آلود به صورت سيد خيره شد و دوباره گفت: فرمود به فرزندم رضى بگو كه نامه اى براى على بن عوض درباره تو بنويسد و من...

ص: 73

سيد صيحه اى از دل كشيد و از هوش رفت. قلبش گويى گنجايش اين همه شادمانى و سرور را نداشت و لحظاتى او را به آسمان برد تا جسم خاكى اش بتواند اين بار عظيم روح را تحمل كند...

بر جمعيت بى خبر از آنچه بين سيد و اسماعيل گذشته بود، هر لحظه افزوده مى شد.

عليرغم ميل قلبى شان بناچار راهى خانه وزير شدند. وزير هم عليرغم خواست قلبى اش بنا به امر خليفه از آنها استقبال كرد اما رو به اسماعيل كرد و با لحنى سرد گفت:

اين چه حكايتى است كه در همه بغداد و سامرا پيچيده؟ قصه ات را مو به مو برايم نقل كن.

اسماعيل نگاهى به سيد انداخت و همه ماجرا را گفت. وزير چند قدم از او دور شد و از پنجره اتاق به آسمان نگاه كرد و با خود انديشيد:

اينها ديگر چگونه آدمهايى هستند؟!

رويش را به طرف اسماعيل و سيد برگرداند و گفت: بايد مطمئن شوم كه براى كسب شهرت از خودت قصه اى نساخته باشى. لبهاى اسماعيل لرزيد. حرفى نزد. سيد سر به زير انداخت. وزير فرمان داد همه اطبا بغداد كه قبلا اسماعيل را ديده اند هر جا كه هستند سريعا خودشان را به او برسانند. فرستادگان وزير در بغداد پراكنده شدند تا هر كدام طبيب و جراحى را فرا بخوانند. اسماعيل بناچار در كنار سيد منتظر ماند. وزير اجازه مرخص شدن به آنها را نداد و تاكيد كرد تا اطمينان كامل از ماجرا، آنها حق خروج از خانه او را ندارند. او هم مثل ناظر بين النهرين در صدد گزارش دادن عين ماجرا به خليفه بود.

اطبا كه خبر شفا يافتن اسماعيل را شنيده بودند با پيغام وزير سراسيمه و هيجان زده يكى بعد از ديگرى از راه رسيدند. به جاى آن چهره دردكشيده و رنجور اسماعيل، چهره اى شاداب اما اشك آلود ديدند. همه با هم حرف مى زدند و نمى توانستند هيجان و شگفتى خود را پنهان كنند. با آنكه مى دانستند وزير مامور خليفه سنى مذهب بغداد است. وزير براى آرام كردن آنها، اخمهايش را در هم كشيد. گرهى به پيشانى اش انداخت و آمرانه پرسيد: شما اين مرد را مى شناسيد؟

همه گفتند: بله.

وزير پرسيد: آيا قبلا او را ديده ايد؟

موسى بزرگ اطبا گفت: بله او مبتلا به زخمى بود كه در ران پاى چپش عفونت شديدى كرده بود.

- علاج او را چه تشخيص داديد؟

- علاج او منحصرا در عمل كردن پاى او بود و گفتيم كه اگر او را جراحى كنيم مشكل است زنده بماند، چون غده در قسمت حساسى روى رگ پايش رشد كرده بود.

- بر فرض كه جراحى مى شد و زنده مى ماند. چقدر زمان لازم بود تا جاى زخمش خوب شود؟

- لااقل دو ماه. ولى جاى آن سفيد و بدون آنكه مويى در آنجا برويد، باقى مى ماند.

- شما چند روز پيش زخم او را ديده ايد؟

- ده روز قبل او را معاينه كرديم.

ص: 74

وزير با چهره اى در هم كشيده از شنيدن پاسخهاى صريح موسى و تاييد همه اطبا گفت: همگى جلو بياييد و پاى اين مرد را دوباره ببينيد.

لباس اسماعيل را كنار زد و اطبا متعجب نگاهى به جاى خالى غده و نگاهى به چشمان درخشان و اشكبار اسماعيل انداختند. سيد هم كمى آن طرفتر ايستاده بود و آرام اشك مى ريخت. اسحاق بين آنها پزشك مسيحى بغداد بود. با ديدن پاى اسماعيل با شگفتى گفت: به خدا قسم اين معجزه حضرت مسيح است. سيد زير لب گفت: مسيح هم به فداى مولاى ما مى شود و نمازش را به او اقتدا مى كند...

وزير با ديدن شگفتى و هيجان اطبا روى پاى اسماعيل را پوشاند و از آنها دور شد. پشت به جمع جراحان بغداد، اسماعيل و سيد بن طاووس رو به پنجره ايستاد و از شدت خشم فقط توانست زير لب بگويد: همگى مرخصيد...

چند روزى بود كه اسماعيل مهمان سيد بن طاووس بود و سيد همانگونه كه حضرت امر فرموده بود، براى على بن عوض، نامه اى نوشته و فرستاده بود و منتظر پاسخ او بود. اسماعيل در خانه سيد بيش از همه جا و هميشه احساس آرامش مى كرد.

خادم كه تازه در خانه را باز كرده بود به اتاق آمد و گفت: آقا فرستاده وزير است.

سيد با دلخورى گفت: دست از سرمان برنمى دارند.

اسماعيل گفت: صاحب الامر پيش بينى فرموده بود كه خليفه احضارم مى كند. وزير حتما براى همين كار مرا خواسته. حدس اسماعيل كاملا درست بود. وزير اسماعيل را احضار كرده بود تا با هم به قصر مستنصر بروند. خليفه كه تمام ماجرا را شنيده بود از وزير خواسته بود تا اسماعيل را به ديدنش ببرد.

فرستاده وزير منتظر ماند تا سيد و اسماعيل آماده رفتن شوند. وزير به محض ديدن آنها، همراهشان شد چون ى دانست خليفه بيش از اين نمى تواند صبر كند.

با ورود آن سه نفر به قصر، خليفه به استقبالشان آمد و گفت: تو كه هستى جوان كه قصه ات دهان به دهان مى گردد و آوازه ات به همه جا رسيده؟

اسماعيل گفت: بنده اى از بندگان خدا هستم، اسماعيل بن حسن هرقلى.

ص: 75

- جريانت را كامل برايم بگو؟

اسماعيل همه ماجرا را گفت و ماجراى جمع كردن اطبا توسط وزير را هم افزود. خليفه دقايقى طولانى به آنچه شنيده بود فكر كرد و بعد به خادمش فرمان داد تا كيسه پولى را كه هزار دينار در آن بود به اسماعيل بدهد. خادم بسرعت كيسه را حاضر كرده و به اسماعيل داد. اسماعيل نگاهى به سيد انداخت و گفت: من نمى توانم آن را بپذيرم.

خليفه با تعجب پرسيد: چرا نمى پذيرى؟ از كه مى ترسى؟

اسماعيل سر بلند كرد و گفت: از كسى نمى ترسم. اطاعت امر كسى را مى كنم كه مرا شفا داده.

- من متوجه منظورت نمى شوم.

- صاحب الامر به من فرمود: وقتى به بغداد رسيدى مستنصر خليفه عباسى تو را مى طلبد و به تو عطايى مى دهد، از او قبول نكن.

رنگ خليفه سرخ شد. بشدت از اسماعيل رو برگرداند. شگفت زده از پيش بينى صاحب الامر و مكدر از امر كردن او به نپذيرفتن هديه...

اسماعيل به طرف در به راه افتاد و منتظر حرفى از خليفه نشد. سيد لبخندى به روى اسماعيل زد. خادم متعجب كيسه هزار دينارى كه از سوى اسماعيل رد شده بود را در دست گرفته و ايستاده بود. تا به حال هرگز نديده بود كسى به اين راحتى هديه خليفه را رد كند. خليفه پشت به خادم و حاضران قصر ايستاده بود و به فكر فرو رفته بود.

لحظه وداع براى هر دوى آنها سخت بود، اما براى اسماعيل سختتر، او غريب و دردمند آمده بود و حالا تندرست و شادمان برمى گشت و اين تحول بزرگ را مديون اعتبار و آبروى سيد بود. با بدرقه سيد و مردم، اسماعيل به هرقل بازگشت و سيد در حله باقى ماند. اين اولين بارى نبود كه او مورد لطف و محبت صاحب الامر قرار مى گرفت و دلش از اين بابت سرشار شوق شده بود. اما اين اولين بار بود كه خليفه اينطور از نزديك متوجه مقام و منزلت سيد شده بود. اين بود كه هنوز چند روزى از رفتن اسماعيل به هرقل نگذشته بود كه فرستاده اى به خانه سيد فرستاد و او را به دربار احضار كرد. سيدبن طاووس از اين كار بشدت احساس خطر كرد و دريافت كه خليفه بعد از اين ماجرا آرام نمى گيرد. فرستاده خليفه منتظر ماند تا او آماده سفر شود و فاصله حله تا بغداد لحظه اى از او دور نشد تا او را به قصر خليفه رساند. مستنصر با ديدن او در قصر بظاهر خودش را بسيار شادمان نشان داد. او براى تحكيم حكومتش به وجود شخصيتى چون سيد بن طاووس بشدت نياز داشت. با ديدن سيد، به احترام او از جا برخاست و گفت:

ص: 76

- ابن طاووس، آوازه تو در تمام بلاد اسلامى پيچيده و من انتظار دارم كه مردم بيش از اينها از وجود شخصيتى چون تو بهره مند شوند.

سيد كه از نيت خليفه آگاه بود عكس العملى نشان نداد. خليفه از حالت بى تفاوت سيد در برابر تعريف و تمجيدهايش عصبى شد و بدون مقدمه با لحنى محكم گفت:

- تو بايد مقام شيخ الاسلامى، مرا بپذيرى.

سيد جا خورد: خليفه! اگر مرا معاف كنى ممنون مى شوم.

خليفه از جواب صريح سيد برآشفت: تو مى دانى اين مقام چقدر در دربار ما ارزشمند است و من هر كسى را شايسته آن نمى دانم!

سيد بن طاووس سكوت كرد. مستنصر در حالى كه مرتب پيش چشم او قدم مى زد گفت: پس مقام «نقابت » را بپذير با اين مقام مى توانى به امور سادات بپردازى.

سيد آهسته گفت: من نمى خواهم به اين طريق به دستگاه حكومت مرتبط شوم.

مستنصر خشمگين گفت: حتى رسيدگى به امور سادات را هم رد مى كنى؟ آنها كه ديگر از خودتان هستند.

- من رسيدگى به امور سادات را رد نمى كنم. نمى خواهم كار حكومتى داشته باشم.

وزير كه درماندگى خليفه را در جواب ديد گفت: ابن طاووس اين مقام و منصب را قبول كن و آنچه خداوند راضى است و مى پسندد عمل كن.

سيد با لحنى مطمئن و محكم گفت: تو چرا در پست و وزارتى كه دارى به آنچه كه پروردگارت را خشنود مى سازد عمل نمى كنى؟ اگر در اين دستگاه چنين شيوه اى ممكن بود تو به آن عمل مى كردى.

وزير درمانده تر از خليفه در پاسخ سر به زير انداخت و مستنصر كه از بيباكى سيد به ستوه آمده بود گفت:

- تو با من همكارى نمى كنى در حالى كه سيد مرتضى و سيد رضى در حكومت وارد شدند و منصب و مقام پذيرفتند. آيا تو آنها را ستمگر مى دانى يا معذور مى شمارى؟ حتما و بدون ترديد آنها را معذور مى دانى، پس تو هم مانند آنان معذور خواهى بود. داخل كار شو و مقام را بپذير.

سيد گفت: سيد مرتضى و سيد رضى در روزگار آل بويه زندگى مى كردند كه ملوكى شيعه بودند و در برابر خلفايى قرار داشتند كه مخالف اعتقاد آنان بودند. به اين جهت ورود آنها در حكومت با خشنودى و رضاى پروردگارشان همراه بود.

ص: 77

مستنصر اصرار و پافشارى بيش از اين را، صلاح ندانست. وزير هم با نگاهش به خليفه فهماند كه همين نظر را دارد. سيد بن طاووس با آنكه مى دانست سرپيچى از امر خليفه برايش بسيار گران تمام مى شود، ولى دل به صاحب و مولايش بست و از قصر خارج شد.

خليفه سكوت سنگين فضا را شكست و گفت: مى دانى كه امثال سيد بن طاووس مقام و منزلتشان را بخاطر صاحب الامر دارند.

- بله همين طور است.

- اين مقام و منزلت با هيچ ترفندى از ميان نمى رود.

وزير به تاييد سر تكان داد. خليفه عصبى تر گفت: و نمى توانيم از هيچ راهى اينها را به خودمان مرتبط كنيم.

باز هم وزير سر تكان داد. خليفه عصبانى فرياد زد: پس چه بايد كرد؟

وزير در برابر فرياد خشمگين خليفه جرات اظهار نظر پيدا نكرد. خليفه پرسيد: اصلا اين طاووس كيست كه حتى نامش هم زيباست.

وزير ناخواسته لبخندى زد و گفت: مى گويند يكى از اجدادش محمد بن اسحاق بسيار نيكوصورت بوده، براى همين او را طاووس مى ناميدند و فرزندانش هم به ابن طاووس شهرت يافته اند.

خليفه دستهايش را به هم كوبيد و گفت: كاش مى فهميدم چه رازى بين اين شيعيان است. اين ابن طاووسها نسبشان به كه مى رسد؟

وزير سر به زير و آهسته گفت: با سيزده واسطه از طرف پدرش موسى بن جعفر بن طاووس به حسن بن على بن ابى طالب مى رسد و از طرف مادر به حسين بن على بن ابى طالب. خليفه خشمگين از وزير دور شد و گفت: اين ابوتراب چه نسلى از خودش باقى گذاشته؟...

وزير سكوت كرد و جوابى نداد. خليفه برگشت و گفت: راحتش نمى گذارم. دست از سر ابن طاووس بر نمى دارم. او بايد به دربار ما بپيوندد...

فتح به اتاق درس سيد آمد و گفت: آقا فرستاده خليفه است.

غم به دل سيد نشست. بعد از آن همه صحبت اميدوار بود خليفه متقاعد شده باشد. اما انگار نشده بود. دوباره سيدبن طاووس به كاخ مستنصر احضار شد. به كاخ كه رسيد بدون اينكه خليفه حرفى بزند سيد گفت:

- من حرف آخرم را زدم.

خليفه نگاهى خشمگين به سيد انداخت و گفت: الآن وضعيت فرق مى كند. خبر را كه شنيده اى، مغولان دست به شورش زده اند و اوضاع بلاد تحت حكومت ما بشدت نگران كننده است. مى خواهم ماموريتى را به تو محول كنم.

سيد با تعجب پرسيد: ماموريت؟

- از تو مى خواهم به عنوان سفير من نزد مغولها بروى و با آنها گفتگو كنى. شايد با منطق و استدلال تو دست از حمله به بغداد بردارند و حكومت ما هم از خطر آنان حفظ شود.

نمايندگى خليفه براى من نتيجه اى جز ندامت و پشيمانى ندارد.

خليفه از اينكه سيد اين همه صريح حرفش را زد بشدت جا خورد. گر چه با صراحت او آشنا بود.

ص: 78

سيد ادامه داد:

اگر در ماموريتم موفق شوم پشيمان خواهم شد و اگر پيروز نشوم باز هم پشيمان مى شوم خليفه با تعجب پرسيد: مگر مى شود؟

- بله اگر موفق شوم تا آخر عمر دست از سرم برنمى دارى و مرا به عنوان سفير خود به همه جا مى فرستى و با اين كار از بندگى و عبادت پروردگارم باز مى مانم. اگر موفق نشوم حرمتم از بين مى رود و بهانه اى براى آزار و اذيتم به دست مى آورى... از همه اينها گذشته اگر من سفارت تو را بپذيرم دشمنان و بدخواهانم شايع مى كنند كه سيد بن طاووس رفته تا با پادشاه مغول سازش كند و به يارى او دودمان خليفه سنى مذهب را از بين ببرد. آن وقت تو باور مى كنى و كمر به نابودى من مى بندى و مسمومم مى كنى...

خليفه سكوت كرد. وزير پرسيد: چاره چيست؟

سيد گفت:

استخاره مى كنم و هرگز برخلاف استخاره عمل نمى كنم.

سيد قرآنى را كه هميشه همراه داشت گشود و آيه اى كه بر رد سفر حكم مى كرد آمد، آن را تلاوت كرد و گفت:

گفتم كه برخلاف استخاره عمل نمى كنم.

خليفه از او رو برگرداند و آهسته گفت:

مرخصى...

و بى اختيار به ياد پيغام صاحب الامر به اسماعيل افتاد كه امر كرده بود هديه او را نپذيرد...

سيد دلتنگ از نقشه هاى شوم مستنصر خليفه عباسى و لجاجتهاى وزير او براى انتصابش به دستگاه خلافت به خانه برگشت. گر چه هر طور بود آنها را راضى كرده بود كه از حرفشان بگذرند اما مى دانست سرپيچى از فرمان خليفه برايش گران تمام مى شود. تنها دلگرمى اش وجود مقدس صاحب الامر بود. تمام شب در انديشه نقشه هاى خليفه بود و با آنكه از بغداد آمده و خسته بود اما خواب به چشمش راه نمى يافت.

شب از نيمه گذشته بود. هر وقت از بغداد به حله مى رفت سر راهش شبى را در سامرا مى ماند و ماندن در سامرا دل او را راهى سرداب مطهر مى كرد. نگاهى به آسمان انداخت. هنوز ستاره ها، آسمان سامرا را نورباران كرده بودند و تا سحر فرصت داشت. وضو گرفت و راهى سرداب مطهر شد تا نماز شبش را در آنجا بخواند. شايد حضور در آنجا از دلتنگى اش بكاهد.

جز نور ماه و درخشش ستاره ها، نور ديگرى راهش را روشن نمى كرد. همه در خواب بودند و تنها اين دل سيد بن طاووس بود كه بى قرار مولايش بيدار بود. از پله هاى باريك سرداب آهسته پايين رفت و در گوشه اى قامت به نماز شب بست.

شب خلوتى بود و جز سيد كسى در سرداب مطهر نبود. تا نماز صبح ذكر گفت و آرام اشك ريخت. حال خوشى داشت كه دلش نمى خواست هيچ چيز آن حال خوش را از او بگيرد.

عمرى با عشق مولايش زندگى كرده بود و در فراز و فرودها دست مهربان او را بر سر خود حس كرده بود و در اين سحرگاه آسمانى دلش سخت هواى مولايش را كرده بود. او كه سيد را فرزند خود مى دانست...

هنوز سيد سر به سجده بعد از نماز داشت كه صدايى شنيد. صداى مناجات روحنوازى كه خيلى برايش آشنا بود. صدايى كه بارها شنيده بود و آن را خوب مى شناخت. او صاحب الامر بود كه در آن سحرگاه روحانى در سرداب مطهر، دستهايش را رو به آسمان گشوده بود و آرام مى فرمود:

«خدايا! شيعيان ما از ما هستند و از بقيه طينت ما خلق شده اند. آنها گناهان زيادى را به اتكا بر محبت به ما و ولايت ما كرده اند. اگر گناهان آنها گناهانى است كه در ارتباط با توست از آنها درگذر كه ما را راضى كرده اى و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بين آنها را اصلاح كن.

خدايا آنها را در مقابل دشمنان ما بخاطر گناهانى كه كرده اند در روز قيامت تقاص مكن. خدايا كارهاى آنها را در قيامت به عهده ما بگذار، همانطور كه امور آنها را در دنيا به عهده ما گذاشته اى.

ص: 79

خدايا اگر اعمال آنها ناچيز و سبك وزن است از اعمال خوب ما بردار و بر روى اعمال آنها بگذار و ميزان اعمال آنها را سنگين كن.

خدايا اين شيعيان ما از ما هستند و از زيادى گل ما خلق شده اند و به آب ولايت ما عجين شده اند. بخاطر لطفى كه به ما دارى گناهانشان را به روى آنها نياور و آنها را ببخش...»

نجواى مناجات امام زمان، عليه السلام، دل سيد را آتش زد. او كه در خلوت سحرگاه سرداب سامرا براى شيعيانش اينگونه مهربان دعا مى كرد... سيد بن طاووس زمانى توانست سر از سجده بردارد كه ديگر نه صدايى بود و نه نجوايى. سيد حال اسماعيل را داشت در لحظه اى كه امام در ساحل دجله از او دور شده بود.

سرش را به ديوار تكيه داد و به صداى بلند گريه كرد.

آنچه خليفه عباسى از آن وحشت داشت به سراغش آمد و هولاكوى مغول بغداد را تصرف كرد و چون آوازه سيد بن طاووس را هر جا كه رفته بود، شنيده بود، او را احضار كرد و به او امان نامه داد و سيد با امان نامه هولاكو به زادگاهش حله بازگشت.

مدتى بعد به مكه سفر كرد و در مكه كفنى تهيه كرد و در وقوف عرفات كفنش را به كعبه و حجرالاسود متبرك كرده و بعد از آن به حرم پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و قبور ائمه بقيع، عليهم السلام، رفت. در بازگشت سفرى به نجف و كربلا داشت و كفنش را به ضريح امام حسين، عليه السلام، و حضرت على، عليه السلام، نيز متبرك كرد.

كفن را به ضريح ائمه كاظمين و سامرا، عليهم السلام، و محل غيبت حضرت مهدى، عليه السلام، برد و هر جا كه مكان مقدسى يافت كفن را متبرك كرد و از پيامبر و ائمه، عليهم السلام، خواست تا در حضور خداوند او را از گرفتاريهاى آخرت نجات دهند و آنگاه به نجف رفت و در جوار جدش اميرالمؤمنين و پايين پاى والدينش دستور داد قبرى حفر كنند و وصيت كرد كه او را در همين محل دفن كنند.

سرانجام بعد از 75 سال زندگى پرثمر رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفربن طاووس مشهور به سيدبن طاووس

ص: 80

پيرامون نام تو

مهدى مظفرى ساوجى در بهت كلمات گنگ سرگردانم. مى خواهم به نام تو با شكوفه هاى زلال غزل ترانه اى بسازم عاشقانه، سليس و سبز. مى خواهم به خاطر تو همه واژه ها را با حنجره دريا تلفظ كنم، مى خواهم آوازهاى خسته ماه را با نسيم حنجره تو آشنا كنم. من در حوالى همين اندوه، همين اندوه پر ستاره عاشق شدم; در حوالى همين رؤيا. من حنجره ام را وقف سرودن آهنگ آه تو كرده ام. وقف ستاره هايى كه هنگام سپيده دم، براى سجاده نيايش تو عطر و گلاب مى آورند، و در رقص اسپند و عود تو را به تماشا و تجلى مى خوانند. من حنجره ام را به ماه بخشيده ام كه صبورانه نخ آوازش را به ضريح انتظار تو گره زده است. تو در ميان خاطرات و خوابهاى گمشده، تو در ميان ترانه هاى سرشار از رود و رؤيا، تو در ميان غزلهاى مالامال از راز و رؤيت گم شده اى. مرا توان سرودن نام تو نيست. حتى اگر تمام شاعران با همه كلماتشان بسيج شوند باز هم حنجره شان در تلفظ نام تو لال مى ماند. در بى ستاره ترين شب قطبى نشسته ام، بى چراغ و غزل، كسى آواز مى خواند، كسى دارد براى شبهاى تنهايى ماه، ستاره مى بافد. و من نمى دانم چرا ديگر نسيم تو در حوالى بغض غزلهايم نمى وزد. و من نمى دانم چرا ديگر موسيقى گل سرخ اندوه تو از پيراهن رؤياهايم به گوش نمى رسد. و من نمى دانم چرا ديگر ماه به خواب واژه هايم نمى آيد. اگر از من بپرسى، اگر از شعرهايم بپرسى، اگر از اين لاله هاى شعله ور در باد بپرسى، اگر از اين پرنده هاى خيس بى آشيان بپرسى، خواهى ديد كه اينهمه نگاه نگران بيهوده تو را آه نمى كشند. با دستهاى آفتابى ات بيا و شبهاى خاموش خاك را ستاره باران كن. ناگهان نام تو در شعرم نقش مى بندد. قاصدكها پيرامون نام تو به رقص مى آيند. ناگهان واژه ها آتش مى گيرند. پروانه ها مى آيند، و دسته دسته در تو گم مى شوند. و من پريشان و مبهوت، در هلهله قاصدكها و پروانه ها دوباره تو را گم مى كنم. نالان و حيران به تماشا مى ايستم. قاصدكها هنوز پيرامون نام تو مى چرخند، و پروانه ها مدام در تو گم مى شوند. از آسمانى زلال مى آيى، با عطرى غريب. ناگهان زيبايى در نگاهت سرشار از شكوفه مى شود. فرشته ها در بهشت نيايش تو به سماع مى نشينند. ناگهان، خاك در طلوع نسيمى فرح بخش، به صبح نزديكتر مى شود. زمين سرگردان ترين سياره اين منظومه پريشان است. و ما هر روز در تلفيق آدمها و آهنها متولد مى شويم، و در خاكهاى بيمار گندم مى كاريم و گناه مى درويم. و زمين ديگر به اين قلبهاى سيمانى عادت كرده است. و چشمهاى زمين ديگر حتى از رصد آسمان ناتوانند. و زمين ديگر از ما انتظار محبت ندارد، و مى داند كه در يكى از همين لحظه هاى بى رؤيا عقربه زنگ زده ساعتش شمارش معكوس را آغاز مى كند.

ص: 81

چند درهم براى تبرك

حاسبى مى گويد: ابوجعفر [مروزى] هزار دينار سهم امام، عجل الله تعالى فرجه، فرستاده بود تا آن را به ناحيه مقدسه حضرت حجت، عجل الله تعالى فرجه، تحويل دهم. همراه ابوالحسين محمد بن محمد بن خلف و اسحاق بن جنيد كه پيرمردى فرتوت بود از بغداد خارج شديم. قصد داشتيم در حومه بغداد آنجا كه معمولا چوبداران اسب و استر كرايه مى دهند، سه الاغ كرايه كنيم. ابوالحسين خورجينها را به دوش گرفت و حركت كرديم وقتى به محل كرايه چهارپايان رسيديم. الاغى براى كرايه نيافتيم. به ابوالحسين گفتم: «تو بارمان را همراه قافله ببر من هم سعى مى كنم حداقل الاغى براى اسحاق بن جنيد بيابم تا بزودى به تو ملحق شويم.» بعد از حركت ابوالحسين الاغى يافتم. اسحاق سوار شد و خود را كنار قصر متوكل عباسى كه در سامرا بنا شده بود به قافله و ابوالحسين رسانديم. به ابوالحسين [كه بسيار خسته شده بود] گفتم: «بايد خدا را به خاطر اين خدمتى كه مى كنى شكر كنى.» او گفت: «دوست دارم هميشه مشغول اين خدمت باشم.» وقتى به سامرا رسيديم آنچه با خود داشتيم به وكيل حضرت، عجل الله تعالى فرجه، تحويل داديم. او در حضور من همه را در دستمالى نهاده و آن را به وسيله غلام سياهى براى حضرت، عجل الله تعالى فرجه، فرستاد. هنگام عصر ابوالحسين بقچه كوچكى براى من آورد. صبح هنگام وكيل حضرت، عجل الله تعالى فرجه، كه ابوالقاسم نام داشت با من در خلوت گفت: «آن غلام سياه كه بقچه را آورده بود، اين چند درهم را به من داد و گفت كه آن را به كسى كه بقچه را هنگام عصر براى تو آورد بدهم » من آن را گرفتم. وقتى از اطاق خارج شدم، قبل از اينكه من حرفى بزنم يا اينكه از آنچه نزد من بود اطلاعى داشته باشد، گفت: «هنگامى كه با هم كنار قصر متوكل بوديم آرزو كردم كه ايكاش از طرف حضرت، عجل الله تعالى فرجه، چند درهم تبركا به من عنايت مى شد، چون امسال اول سالى است كه همراه تو به سامره و بيت حضرت، عجل الله تعالى فرجه، آمده ام. من هم گفتم: «پس اينها را بگير كه خداوند آن را به تو عطا نموده است.» ر.ك: بحار - ج 51 - ص 332 -333; كمال الدين - صدوق

ص: 82

در مطبوعات

پايگاههاى حضرت ولى عصر(عج) بر روى شبكه اينترنت

علاقه مندان و ارادتمندان حضرت ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه، در هر زمانى كه مجال اظهار ارادت به ساحت آن منجى موعود را يافته اند احساسات پاك خود را بروز داده اند. در عرصه هنر، با طرحها و نگاره ها و در حوزه ادبيات، با ارائه آثار ماندگار و - اكنون - در پهنه بزرگراههاى اطلاعاتى، با تاسيس پايگاه و ايجاد سايتهاى اينترنتى، آوازه اين حجت پنهان خدا را به گوش جهانيان مى رسانند. چند پايگاهى كه در زير به آن اشاره مى شود، مختصرى از دهها پايگاه به ثبت رسيده به نام حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، مى باشد كه ذكر همه آنها در اين مقال نمى گنجد. 1- پايگاه امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه نام انگليسى: (Imam Mahdi) نشانى: www. imammehdi.org گزينه ها: درباره امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه; حاوى مطالب و اطلاعات مفيد: 1- امام پنهان شده كيست؟ اسامى امام، عليه السلام، غيبت يعنى چه؟ اهداف امام غايب چيست؟ 2- تولد امام دوازدهم مادر ايشان كيست و رابطه ايشان با مسيح، عليه السلام، چيست؟، تولد امام غايب; 3- احاديث مربوط به امام غايب بيانيه قرآن، احاديث منسوب به پيامبر، صلى الله عليه وآله،احاديث منسوب به ائمه،عليهم السلام; 4- چگونه و چرا امام، غايب شد؟ غيبت صغرى، نائبان امام در خلال غيبت صغرى، غيبت كبرى; 5- رابطه امام با شيعيان; 6- زندگى طولانى امام، معجزه و زندگى طولانى، امام غايب كجاست؟ 7- كجا و چه وقت امام مهدى به غيبت خود پايان خواهد داد؟ (5 زيرمجموعه); 8- دروغگويانى كه ادعاى مهدويت كرده اند; 9- با ظهور امام، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ (10 زيرمجموعه); 10- چگونگى جهان در حكومت فرمانرواى جديد (16 زيرمجموعه); 11- طول مدت حكومت امام (2 زيرمجموعه). 2- پايگاه محفل امام زمان، عجل الله تعالى فرجه نام انگليسى: (Mehfil-e-Imame Zamana (a)) نشانى: www.almahdi.co.uk تصوير مسجد جمكران در صفحه اصلى، ويدئوى مسجد جمكران، عريضه از طريق اينترنت،

ص: 83

ترجمه دعاى عريضه، مسابقه امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه، سامراء، برنامه هاى محفل امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، صوت، تصوير ويدئويى، معجزه آرى يا خير؟! تقويم حوادث، صفحه سؤال، ارجاعهاى اسلامى مرتبط ديگر، زيارت، اخبار و نظرات، كتابخانه اسلامى اهل بيت، صفحه خردسالان، آخرين تاريخ به روز درآوردن سايت: 15 نوامبر1999 شمارشگر 41151 بعلاوه گزينه هاى بيشتر) 3- پايگاه امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه، رهبر بشريت نام انگليسى: Al-Imam al-Mahdi The leafer of humanity نشانى: www.al-islam.org/mahdi/nontl/toc.htm نسخه نويسه گردانى شده (Version Transliterated) اين پايگاه نيز وجود دارد كه با زدن گزينه مربوط به آن در دسترس قرار مى گيرد. گزينه ها: مقدمه مترجم، مقدمه نويسنده; فصل 1- اعتقاد به حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه; شامل 10 زيرگزينه; فصل 2- مدعيان مهدويت; شامل 4 زيرگزينه; فصل 3- مهدويت و يهوديها; شامل 12 زيرگزينه; فصل 4- جهان نامرئى و امام زمان، عجل الله تعالى فرجه; شامل 8 زيرگزينه; فصل 5- پس از امام حسن عسكرى، امام كه بود؟ شامل 5 زيرگزينه; فصل 6- آيا يك پسر 5 ساله مى تواند امام شود؟ شامل 12 زيرگزينه; فصل 7- چرا غيبت در دو مرحله بوده است؟ شامل 11 زيرگزينه; فصل 8- كتب اهل سنت درباره شخصيت امام زمان، عجل الله تعالى فرجه; شامل 4 زيرگزينه; فصل 9- تحقيق درباره طول عمر بشر; شامل 11 زيرگزينه; فصل 10- اقامتگاه حضرت امام زمان، عجل الله تعالى فرجه; شامل 6 زيرگزينه; فصل 11- آمادگى ذهنى مردم فرج امام زمان را ميسر مى كند; شامل 3 زيرگزينه; فصل 12- امام چگونه خواهد دانست كه زمان ظهور فرا رسيده است؟ شامل 11 زيرگزينه; فصل 13- بررسى بيشتر در احاديث; شامل 5 زيرگزينه; فصل 14- علائم ظهور امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه; شامل 20 زيرگزينه. 4- پايگاه امام المهدى المنتظر، عجل الله تعالى فرجه نام انگليسى: Imam Mohammad Al-mehdi Al-montadar نشانى: www.Kuwait.net/°alar/html/imams/imam-12/mehdi.html مشخصات كامل امام، عجل الله تعالى فرجه، حاوى چند گزينه به صورت فوق متن: 1- شيعيان; 2- امام حسن عسكرى، عليه السلام; 3- كربلا; 4- ظهور امام المهدى، عجل الله تعالى فرجه; 5- چهارده معصوم، عليهم السلام. 5- پايگاه مستندات اهل سنت درباره امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه نام انگليسى: Sunni Documentation on Imam Al-Mahdi (AS) نشانى: al_islam.org/encylopedia/chapter2/2html اين پايگاه با

ص: 84

وجود اينكه فقط حاوى متن است و هيچ گونه ارجاع، گزينه، و فوق متن (hypertext) ندارد، مشتمل بر مطالب بسيار زياد و مفيدى درباره امام زمان مى باشد. پس از مقدمه اى مبسوط، فهرست 21 كتاب مرجع اهل سنت در رابطه با امام مهدى، عجل الله تعالى فرجه، آمده است. سپس براى هر حديث نقل شده در رابطه با امام زمان، عليه السلام، منابع و ماخذ اهل سنت را براى آن حديث فهرست مى كند. به نقل از ويژه نامه پنجمين نمايشگاه سراسرى نرم افزار علوم اسلامى،7 آذرماه 1378 قرار دادن وقت دعا براى دانش آموزان در آمريكا

با افزايش خشونت و رفتار ناسالم در محيط مدارس آمريكا مسؤولان به نقش مذهب توجه نشان مى دهند. روزنامه واشنگتن پست نوشت: مجلس سناى ايالت ويرجينيا بخشنامه اى تدوين كرد كه همه مدارس دولتى در اين ايالت را ملزم مى سازد كه يك دقيقه در آغاز وقت هر روز مدرسه را به سكوت و دعا اختصاص دهند. قانون اساسى آمريكا، آموزش مذهبى يا اجراى مراسم مذهبى توسط مدارس را ممنوع ساخته است اگر چه دانش آموزان بطور انفرادى يا گروهى مجاز به صرف وقت آزاد خود براى فرايض مذهبى هستند. در طى شش ماه اخير ايالتهاى آمريكا، با توجه به قتلهاى فجيعى كه در مدارس اين كشور رواج يافته بود، يكى پس از ديگرى اقدام به تخصيص دقايقى از وقت مدرسه به دعا نمودند. در حال حاضر حدود نصف ايالتهاى آمريكا اجازه دعاى صحبگاهى به دانش آموزان مى دهند. آنچه در بخشنامه اداره آموزش و پرورش ويرجينيا الزامى شده است يك دقيقه سكوت است. ولى هدف آن است كه دانش آموزان اين يك دقيقه را صرف دعا يا تامل درونى نمايند. بر پايه اين گزارش در حاليكه برخى گروهها مدعى هستند مقررات جديد مغاير با محتواى قانون اساسى آمريكا در مورد جدايى دين از مدرسه است; اكثريث مطلق نمايندگان سناى ايالت و يرجينيا به مقررات جديد راى دادند. استدلال نمايندگان اين بود كه شايد به اين ترتيب بتوان از خشونت دانش آموزان كاست و ارزشها را در آنها تقويت كرد. قرار است اين طرح قانونى در مجلس نمايندگان ايالت ويرجينيا نيز مطرح و در مورد آن راى گيرى مى شود انتظار مى رود اين مرحله نيز با تصويب يك قانون ايالتى به اجراگذاشته شود. به گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى، واشنگتن پست مى نويسد: قانون چند لحظه سكوت پانزده سال پيش در ايالت آلاباما نيز مطرح شده بود. در آن زمان ديوان عالى آمريكا هدف اصلى طرح را تشويق روحيه مذهبى و دعا دانست و اعلام كرد دستگاههاى دولتى بايد در مورد مذهب نقش خنثى داشته باشند. اما ديوان عالى، راه را براى طرحهاى مشابه ديگر مسدود نكرد

روزنامه جمهورى اسلامى، دوشنبه 18 بهمن 1378

ص: 85

سال امام على عليه السلام

اسماعيل شفيعي سروستاني

وقتي تبليغات سياست بازي و تقليد جاي تفكر، تدبر و برنامه ريزي را گرفت بسياري از سازمانها و مراكز فرهنگي و حتي بسياري از اهل علم خود را با انجام پژوهشهاي بي خاصيت چاپ انواع نشريات و توليد نرم افزارهاي مختلف علوم اسلامي و... مشغول كردند و هر يك نيز با استفاده از بيت المال و حتي وجوهات شرعيه انواع سازمانهاي مدرن و انباشته از اقسام كامپيوترها و ميزها را بنا نمودند، بي آنكه پيش از اقدام دربارة ضرورت ايجاد آنها و يا حتي جلب آگاهي دربارة آنچه كه توسط ديگران در حال انجام است كسب اطلاع كنند، بگونه اي كه امروزه انواع آثار مشابه مثل داروهاي ژنريك در بازار فراوان است در هنگامه اي كه سرزمين فراخ اسلامي ما و مردم ساير كشورهاي مسلمان نشين چشم براه طليعه آثار و اقدامات مرداني هستند كه آنها را از فراز و نشيبهاي فرهنگ غالب غربي و انواع انديشه هاي فلسفي وارداتي و ايدئولوژيهاي سياسي و اجتماعي عبور دهد، متدولوژي غربي و پژوهشهايي به سبك شرق شناسان خودبنياد در حوزه هاي علوم اسلامي رسمي و غيررسمي وارد شده است و حاصل اينهمه بي شك چيزي جز دور ماندن نسل جوان از آبشخور زلال تعاليم ديني و ابتلاء آنان به انواع ايدئولوژيهاي ممسوخ و منسوخ دو سه قرن گذشته نيست انجام كارهاي موازي و مشابه موجب به هدر رفتن سرمايه هاي مادي اشتغال تعداد اندك پژوهشگران در پروژه هاي مشابه افت خلاقيتها و رها شدن طرحهاي بنيادين در جامعه شده است چرا آنان كه قدرت مالي و امضاء را در اختيار گرفته اند وقتي از تكراري بودن پروژه اي مطلع مي شوند حاضر به ترك آن نمي شوند؟ چرا وقتي طرحي مهم و

ص: 86

نو در ميانة راه رها شده و مجريانش به دليل نداشتن امكانات مادي و انساني با چنگ و دندان و آه حسرت به پيش مي روند به جاي ياري جوانمردانة آنان همه را ناديده گرفته و براي تكرار همان پروژه و كسب شهرت و مقبوليت از صفر آغاز مي كنيم چگونه است كه برخي از متوليان سازمانهاي فرهنگي علي رغم داشتن امكانات و وظيفه تعريف شده در سخنرانيهاي خود از كمبود مبلغين مذهبي گلايه سر مي دهند اما براي نجات مسجدها و كانونهاي فرهنگي پراكنده در اقصي نقاط ايران اسلامي و تربيت و اعزام روحانيون آستين همت بالا نمي زنند و ميدان جهاد فرهنگي را تنها با شعار و تراكت تبليغاتي انباشته مي سازند؟ و گزارش سالانه را با آمار برگزاري مسابقات رنگارنگ پر مي كنند؟ چرا وقتي مي توان با هزينه هشتاد تا يكصد ميليون توماني يك سمينار آنهم در سالهايي كه به نام مبارك امام خميني قدّس سرّه و علي بن ابي طالب عليه السلام مزين شده اقدام به ترجمة هزاران صفحه متون علماي مسلمان تربيت و بكارگيري صدها محقق و پژوهشگر حوزة علوم ديني و صدها طرح ديگر نمود خود را دلخوش به گردآوري 50 مقاله دست دوم و چند تراكت و تيزر تلويزيوني مي سازيم حال اگر اين هزينه را تا سقف دو يا چند ميليارد تومان در سال بالا ببريم تو خود حديث مفصل بخوان از... چرا وقتي مي توان با 15 اين مبالغ دهها مؤسسه غيردولتي را با دهها پژوهشگر مورد حمايت قرار داد و صدها برابر آنچه را كه حاصل مي آوريم فراروي نسل تشنه و منتظر جوان و مسلمان قرار داد با هزاران اما و اگر و شايد تضمين كننده نام و مقام و منزلت اجتماعي (و زودگذر) خود مي شويم چه كسي مي تواند ادعا كند كه وابستگي ما و طرحهاي ما به ادارات و سازمانهاي رسمي و دولتي اثبات كنندة صحت سلامت دقت و كارايي عمل ماست گذر انقلاب و نظام اسلامي از فراز و نشيبهاي 20 ساله عموماً مرهون مردان و زناني است كه خارج از نظام رسمي و اداري در همة جبهه ها حاضر شدند و امروزه نيز حاضرند. ورنه آنانكه در عين برخورداري و در امان بودن از گرفتاريهاي اقتصادي اجتماعي سياسي اين عصر با بودجه هاي كلان قدمهايي متوسط آشفته و گاه ناقص برمي دارند هنري نكرده اند. ما نيازمند تجديدنظر در سياست اجرايي امور فرهنگي در همة ساحات هستيم

ما نيازمند استفاده دقيق و حسابگرانه از فرصتهاي باقي مانده ايم

ما نيازمند درك اين مهم هستيم كه همواره چشمي ما را مي نگرد. والسلام

سردبير

ص: 87

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109