ماهنامه موعود 18- بهمن و اسفند 1378

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1378

عنوان و نام پديدآور:شماره 18 - بهمن و اسفند 1378/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

در آستانه تاريخى جديد

اسماعيل شفيعي سروستاني

شايد پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يكم آنچنان كه در غرب در ميان ساكنان دو قاره آمريكا و اروپا مطرح است در ميان ما مطرح نباشد. دليل اين امر هم معلوم است. براى همه مردمى كه در سرزمينهاى اسلامى زندگى مي كنند مبدا تاريخ، هجرت حضرت رسول اكرم، صلي الله عليه وآله، است و از اينرو از منظر مسلمين، ما در حال گذر از نيمه اول قرن چهاردهم هستيم و نه قرن بيستم. اما اگر درست به ماجرا بنگريم - و صرف نظر از موضوع مبدا تاريخ - اين كشورها از نظر موقعيت تاريخى نيز در قرن بيستم زندگى نمي كنند كه حالا گذر از آن برايشان از اهميت ويژه اى برخوردار باشد. چرا كه طفيليان فرهنگ و تمدن معاصر غربى با فاصله اى بيش از يكصد سال سر در پى آنها نهاده اند. و تنها با حفظ صورتى ضعيف و نمور از تمدن قرن بيستم اروپا از خود صورتكى از انسان قرن بيستمى ساخته اند. كامپيوترهاى فعال در اين كشورها هم به اسباب بازيهايى شبيه اند كه دخالت مستقيمى در حيات نظامى و اقتصادى و صنعتى آنها ندارند كه كسى بخواهد برايشان دل بزند. به همين خاطر است كه تنها طى يكى دو ماه اخير از Y2K يا همان «بحران سال دو هزار» در ايران سخن به ميان آمده است. و از همه مهمتر مردم اين كشورها مسلمانند و مسيح و آئين او همواره در حاشيه و سايه زندگى آنها قرار داشته است. از همين رو گذر بيست قرن از ظهور و بعثت عيسى، عليه السلام، موضوع مبتلا به ذهن و زبان اين مردم نبود. با اينهمه قرن بيستم، با همه ماجراها و حوادثى كه به همراه داشت سپرى شد. آنچه كه در دنياى سياست رخ داد، دستاوردهاى تكنيكى، تغيير جغرافياى جهان، مبادلات اقتصادى، جنگها و موضوعات ديگرى از اين دست مي توانند موضوع بحث كسانى واقع شوند كه سعى در بازنگرى قرن بيستم دارند. اما سعى ما بر آن است تا از منظر «مطالعات فرهنگي با نگاهى اجمالى به ويژگيهاى اين مقطع از حيات انسان معاصر بنگريم.

ص: 2

* آغاز مرحله سوم از حيات تاريخى

بروز و ظهور فراگير تكنولوژى و تمدن با جلوه هاى گوناگونش موجب بوده كه در وقت گفتگو از غرب و حتى نقد و نظر درباره فرهنگ و تمدن آن، قرن بيستم بيش از ساير قرون موضوع بحث و مجادله باشد. بيراه هم نيست چون غرب در اين قرن بيشترين نقش را در صحنه حيات مادى و فرهنگى انسان معاصر ايفا كرده است. اگر قرن نوزدهم ميلادى را قرن ظهور و نضج فرهنگ معاصر غرب بشناسيم، قرن بيستم قرن «ظهور تمام نماى تكنولوژي آنست. تاريخ جديد كه آغاز شد; تفكرى رخ نمود كه از همه حيث تفكر انسان غربى را معطوف به زمين كرد. و شايد از همين روست كه وجه تمايز اساسى دو دوره تاريخى جديد و قديم را در همين «رجوع حيث تفكر انسان » بايد دانست. در تاريخى، همه نگاه ها معطوف به آسمان بود و در تاريخى ديگر همه نگاه ها معطوف به زمين. به اقتضاى اين تاريخ، تفكر جديد در خلوت فلاسفه و انديشمندان غربى جان گرفت و از آن پس در بيانى اجمالى نقل مجالس و محافلى شد كه سعى در بيان تفسيرى جديد اما انسانى از عالم و آدم داشت. اين طفل نوزاد در دامان ادبيات و به كمك شاعران و داستان پردازان و نويسندگان پرورش يافت تا در هيات فرهنگ و ادبى فراگير جماعت آدميان را به ادب جديد مؤدب سازد. و بزودى «تفسير جديد از عالم و آدم » تفسيرى عمومى شد. ادبى جارى و فرهنگى كه در همه وجوه خود اين دريافت جديد و صرفا انسانى از هستى را به نمايش مي گذاشت. «تفكر جديد، فرهنگ جديد و انسان متجدد» دست در گردن هم همه بناى پيشين را فرو ريختند تا پايه هاى بناى نوين فرهنگ و تمدن مغرب زمين را بركشند. قرن نوزدهم تماميت فرهنگ جديد را عرضه داشت; در حالى كه بستر مورد نياز «تمدن » جديد را نيز فراهم مي ساخت. اما قرن بيستم بتمامى شاهد رشد و گسترش تمدن غربى شد. گويى گذر ايام و قرون دريافتهاى كلى را از اجمال به تفصيل كشيد تا خود را در هيات اخلاق و فرهنگ و بالاخره تمدن آشكار سازد. در اين زمان به همان سان كه اين فرهنگ را در آثار اهل ادب مي شد خواند; در گستره زمين و در قالب مجسم نيز مي شد ديد. از همين روست كه اين قرن را بمثابه «ظهور مرحله سوم و آخرين مرحله از حيات تاريخى انسان معاصر» مي شناسيم.

ص: 3

* آغاز و انجام با اميدوارى

روزى يكى از روشنفكران غربى گفته بود: «تفسير جهان بس است; بياييد جهان را تغيير دهيم » يا سخنى با همين مضمون; قرن نوزدهم اميدوارى عجيبى ايجاد كرد، اميد به آنكه با بسط فرهنگ و علم جديد بشر روى سعادت معهود و موعود را خواهد ديد. از همه غمها رها خواهد شد و الهه خوشبختى را در آغوش خواهد گرفت. همه سالهاى اوليه قرن بيستم يا در واقع چند دهه اول اين قرن با اميد سپرى شد. هر روز در هواى روزى كه علم و تكنولوژى دردها را درمان، ويرانيها را آباد و بي عدالتيها را مقهور نمايد و بشر را از همه نگون بختيها رهايى بخشد. چنانكه اين تمنا دستمايه آثار بسيارى از شاعران، هنرمندان، نقاشان و... بود. جنبشهاى بسيارى در سرتاسر عالم به مدد اين دريافت و تمنا رخ داد. مردان و زنانى كه در هواى محو ظلم و ظالم و رسيدن به حقوق خويش سر در پى ايدئولوژيها، مرامها و سياست بازيهاى غربى گذاشتند و جان و مال را در آستانش قربانى كردند. هر چه از قرن بيستم گذشت سايه ياس، انفعال و احساس تنهايى، بيش از پيش گسترده شد تا آنجا كه در ميانه اين قرن سرمايه داريهاى عنان گسيخته، فاصله هاى طبقاتى وحشتناك، بحرانهاى اخلاقى، درهم ريختگى عناصر طبيعى و ظهور بيماريهاى نادرى كه تا پيش از آن سابقه نداشت; پيش از همه ساكنان كره ارض، غربيان را با ترديد روبرو ساخت. گوئيا تجربه تمام و كمال اين تاريخ در وجوه فكرى، فرهنگى و مدنى موجب شده بود تا دريابند: «در غرب خبرى نيست». فرزانه مردانى چون گوته آلمانى، كه يركي گورد، آلدوس هايكسلى و ديگران سعى كردند همه دريافت خود را از وضع انسان و جهان قرن بيستم در قالب نمايشنامه، رمان و آثار فلسفى به تصوير كشند و در كنار آنها جماعتى با رويگردانى از غرب روى به نوعى زندگى يله و رها آوردند. هيپي ها در كنار مشتاقان سنتهاى هندى، چينى، ژاپنى و امثال آنها انعكاس نوعى سرخوردگى بودند. همه اميدوارى دهه هاى اول قرن بيستم مبدل به ياس مفرط در ميانه اين قرن و دهه هاى پاياني اش شد. اما، بزودى از ميانه همه سياهيها نورى دميدن گرفت. برقى ساطع شد و جماعتى چند در عين نااميدى اميدوار به دميدن خورشيدى نو شدند. نزديك شدن سالهاى پايانى قرن بيستم، اخبار منتشر در ميان معتقدان به مسيحيت و يهوديت درباره ظهور منجى خستگى و ياس فراگير از تمدنى كه همه چيز را مي بلعيد اين اميد را زنده مي ساخت كه «مردى مي آيد». در هيچ دوره اى به اندازه يك دهه اخير در اروپا و نه كشورهاى مسلمان نشين و يا به اصطلاح جهان سومى، درباره ظهور مسيح و منجى مسيحيت گفتگو نشده و يا آثار هنرى و مطبوعاتى و حتى سمعى و بصرى به وجود نيامده است. از همين روست كه مي توان گفت: اين قرن با اميد آغاز شد و با اميد هم به پايان رسيد. و اميدوارى نتيجه مايوس شدن از همه فرهنگ و تمدنى بود كه گمان مي رفت همه آرزوها را برآورده خواهد كرد.

ص: 4

* پايان تاريخ غرب و آغاز تاريخ جديد

در همه آثارى كه به بررسى و مطالعه وضعيت فرهنگى و مادى انسان معاصر مي پردازند از «تاريخ و تفكر»ى كه طى چهارصد سال اخير (يعنى بعد از قرن 16 تا به امروز) ظهور كرده با عنوان تاريخ جديد و يا تفكر جديد ياد مي شود. جديد در نسبت با تاريخ قبل از آن است. در قرن بيستم در ميان غوغاى تكنولوژى مي شد زنگ مرگ و پايان اين تاريخ را شنيد. اين سخن براى كسانى كه صورت را مي نگرند و تكنولوژى و تمدن را اساس نظر خود قرار مي دهند، غريب و گاه اغراق آميز به نظر مي رسد تاريخ يك قوم با تمدن آغاز نمي شود و بعكس با تمدن رو به ضعف و سستى مي نهد. چه مدنيت همه توان بالقوه يك تفكر و فرهنگ ويژه را به نمايش مي گذارد و به عبارت ديگر ظهور تمدن، ظهور آخرين مرحله و ظهور وجه ناپيداى فكرى و فرهنگى است و پس از آن ديگر چيزى نيست. در قرن بيستم انسان غربى و تمدن غربى در عين ايستايى و ركود تنها در خود تكرار مي شد. اگر چه ايدئولوژيهاى سياسى و اجتماعى سعى در روى پا نگه داشتن اين تمدن داشتند اما، رنگ باختگى انواع ايدئولوژيهاى متكى به تفكر امانيستى بزودى تكرار بيهوده غرب را در خودش به نمايش گذاشت. آنگاه كه تاريخى به سر مي آيد، دوره اى سپرى مي شود و رگه ها و نشانه هاى تاريخ جديد رخ مي نمايد. قرن بيستم، اين تاريخ را به پايان آورد و در بستر خود نشانه هاى ظهور تاريخ جديد را نمودار ساخت. ديگر هيچ مسيحادمى قادر به احياى امانيسم و فرهنگ ليبراليستى نيست. بايد متذكر شد كه عليرغم آنكه غرب و غربيان اين مراحل را پشت سر نهاده اند بسيارى از كشورهاى معروف به «توسعه نيافته لنگ لنگان بدنبال نيل به موقعيتى هستند كه غرب با ترديد و انكار ناگزير به بازگشت از آنست. هر روز شاهد تلاش جماعتى هستيم كه در وجوه سياسى، اقتصادى و فرهنگى سعى در سوق دادن جوامع شرقى و مسلمان نشين به سوى ليبراليسم و كاپيتاليسم دارند و براى آن سر و دست مي شكنند. تكرار ليبراليسم ناقص در اينگونه كشورها به همان اندازه مضحك است كه تقليد تجدد و روشنفكرى عصر قاجار در ايران. بي گمان تاريخ جديد انعكاس هواجس شيطانى و نزول مقام آدمى از حيثيت آسمانى به شان نبات و حيوان نيست، چه بشر يكبار و براى هميشه تا اسفل درجه حيات در آن پيش رفته است. رويكرد كامل او به زمين برايش ارمغانى جز «نيهيليسم و ابتذال » نداشت. زنگ تاريخ جديد در نهانخانه قلب مردان مرد بصدا درآمده است; تاريخى كه با نام «خدا» آغاز مي شود. و هيچ قدرتى قادر به جلوگيرى از اين رويكرد نيست. در دو دهه پايانى قرن بيستم بسيارى با گوش جانشان صداى اين زنگ را شنيدند. چنانكه خمينى بزرگ شنيد. اما بايد اعتراف كنيم كه ما هنوز صداى اين زنگ را نشنيده ايم، كه اگر شنيده بوديم استراتژى «تعرب بعد الهجره را پيشه نمي كرديم.

ص: 5

* انقلاب اسلامى و تاريخ آينده

تقارن «انقلاب اسلامي با فصل جديدى كه حيات بشر را ديگرگون مي كند براى بسيارى از آنان كه از صورت مي گذرند خبر از اين حادثه بزرگ دارد و اين تاريخ سير اكمالى خود را طى مي كند. تفكر خود را مي گسترد، فرهنگ خود را مي نماياند و بشر را ناگزير مؤدب به ادب دين مي كند حتى اگر همگان امروز انكارش كنند. حتى اگر همه ايرانيان سر در پى روشنفكرى منفعل بگذارند. وقت جديد، بخت دولتى را مي گشايد كه وعده داده شده. چنانكه فرموده بودند براى هر كسى دولتى است. دولت حق در تاريخ جديدى كه شكفتن آغازيده ظهور خواهد كرد «ولو كره المشركون ». قرن بيستم، همه سرها را به سنگ ياس و نوميدى كوفت، همه ادعا را شكست تا دانسته شود صاحب قدرت، و ولى مطلق خداوندى است كه اگر همه عالميان بدو كفر ورزند بر دامن كبريايش ننشيند گرد. به همان سان كه قدرت آدمى را در تجربه بزرگ زمينى نمودار ساخت. ديدار انسان قرن بيستم، ديدار موجودى است كه در عين «قدرتمندي در «ياس» دست و پا مي زند. ظاهربينان قدرت را مي نگرند اما از تماشاى عجز و ياس آن غافلند. قرن بيستم ميدانى فراهم ساخت تا انسان با غور در زمين همه جمال و جلال سنتهاى نهفته در ميان پديده ها را دريابد اما، بغلط اينهمه را به خود منتسب نمايد و مستغنى از غير خود روى به خودكامگى و استكبار آورد. اما، فرو غلتيدن در همه بحرانهاى اخلاقى، اقتصادى، سياسى و طبيعى او را متذكر مي سازد كه راهى جز رجعت به حقيقت هستى ندارد. سردبير

ص: 6

در محضر دوست

گزيده سخنان مقام معظم رهبرى به مناسبت نيمه شعبان

اشاره: جشن بزرگ منتظران ظهور با شركت بيش از 30 هزار نفر بسيجى در حضور رهبر معظم انقلاب در مصلاى امام خمينى، قدس سره، برگزار شد. در اين مراسم باشكوه معنوى كه همراه با مداحى و مولودى خوانى به مناسبت بزرگ ميلاد حضرت صاحب الزمان، عجل الله تعالى فرجه، بود; حضرت آية الله خامنه اى به تبيين منزلت ظهور منجى بشريت و ارتباط عميق بسيج و بسيجى با امام زمان، ارواحنافداه، پرداختند. فرازهايى از بيانات مقام معظم رهبرى به اين شرح است: ... روز ولادت مهدى موعود حقيقتا روز عيد همه انسانهاى پاك و آزاده عالم است. فقط كسانى در اين روز ممكن است احساس شادى و خرسندى نكنند كه يا جزو پايه هاى ظلم يا جزو پيروان طواغيت و ستمگران عالم باشند و الا كدام انسان آزاده اى است كه از گسترش عدالت، از برافراشته شدن پرچم دادگرى و رفع ظلم در سراسر جهان، خرسند نشود و آن را آرزو نكند. آنچه مسلم است همه اوليا براى اين آمدند كه پرچم توحيد را در عالم گسترش بدهند. پرچم توحيد را به اهتزاز درآورند و روح توحيد را در زندگى انسانها زنده كنند، بدون عدالت، بدون استقرار عدل و انصاف، توحيد معنايى ندارد. يكى از نشانه ها يا اركان توحيد، نبودن ظلم و نبودن بى عدالتى است. لذا شما مى بينيد كه پيام استقرار عدالت، پيام پيغمبران است. تلاش براى عدالت كار بزرگ پيغمبران است، انسانهاى والا در طول تاريخ در اين راه تلاش كرده اند و بشريت را روز به روز به سمت فهميدن اين حقيقت كه عدالت سرآمد همه خواسته هاى انسانى است نزديك كرده اند. سلسله انبيا پاكترين و مقدسترين و نورانى ترين انسانهاى تمام تاريخ بوده اند. در ميان انسانهاى پاك و انسانهاى والا كه داراى روح عرشى و خدايى هستند وجود مقدس خاتم الانبيا محمد مصطفى، صلى الله عليه وآله، سرآمد همه و خاندان پاك اهل بيت مطهر او كه قرآن، ناطق به اين طهارت و پاكيزگى و آراستگى است، در شمار برترين و بالاترين انسانهاى پاك و مطهر و نورانى در همه تاريخ است. زنى مثل فاطمه زهرا، عليهاالسلام، در همه تاريخ كيست!؟

ص: 7

انسانى مثل على مرتضى در سرتاسر تاريخ بشريت كجا نشان داده مى شود!؟ سلسله اهل بيت نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، در طول تاريخ خورشيدهاى فروزانى بوده اند كه در معنا توانسته اند بشريت روى زمين را، عالم غيب و با عرش الهى، متصل كنند «السبب المتصل بين الارض و السماء»خاندان پيغمبر معدن علم، معدن اخلاق نيكو، معدن ايثار و فداكارى، معدن صدق و صفا و راستى، منبع همه نيكيها و زيباييها و درخشندگيهاى وجود آدمى در هر عصر و عهدى بوده اند. هر يك خورشيد فروزانى بوده اند. جوانان عزيز! بسيجيان! يكى از آن خورشيدهاى فروزان به فضل و كمك پروردگار به اراده الهى امروز در زمان ما به عنوان بقية الله فى ارضه به عنوان حجت الله على عباده، به عنوان صاحب زمان و ولى مطلق الهى در روى زمين وجود دارد. بركات وجود او، انوار ساطعه از وجود او، امروز هم به بشر مى رسد. امروز هم انسانيت با همه ضعفها، گمراهيها و گرفتاريهايش از انوار تابناك اين خورشيد معنوى و الهى - كه بازمانده اهل بيت است - استفاده مى كند. امروزه وجود مقدس حضرت حجت، ارواحنافداه، در ميان انسانهاى روى زمين منبع بركت علم، منبع درخشندگى، زيبايى و همه خيرات است. چشمهاى ناقابل و تيره ما آن چهره ملكوتى را از نزديك نمى بيند. اما او مثل خورشيدى درخشان است، با دلها مرتبط و با روحها و باطنها متصل است و براى انسانى كه داراى معرفت باشد موهبتى از اين برتر نيست كه احساس كند ولى خدا، امام برحق، عبد صالح، بنده برگزيده در ميان همه بندگان عالم و مخاطب به خطاب خلافت الهى در زمين با او و در كنار اوست.

ص: 8

او را مى بيند و با او مرتبط است. آرزوى همه بشر وجود چنين عنصر والايى است. عقده هاى فروخورده انسانها در طول تاريخ، چشم به انتهاى اين افق دوخته است تا انسان والا و برگزيده اى از برگزيدگان خدا بيايد، تار و پود ظلم و ستم را - كه انسانهاى شرير در همه تاريخ تنيده اند - از هم بدرد. امروز هم بشريت بيش از بسيارى از دورانهاى تاريخ، دچار ظلم و جور است و هم پيشرفتى كه امروز بشريت كرده است، معرفت پيشرفته تر است. ما به زمان ظهور امام زمان، ارواحنافداه، اين محبوب حقيقى انسانها نزديك شده ايم، زيرا معرفتها پيشرفت كرده است. امروز ذهنيت بشر آماده آن است كه بفهمد، بداند و يقين كند كه انسان والايى خواهد آمد و بشريت را از زير بارهاى ظلم و ستم نجات خواهد داد. همان چيزى كه همه پيغمبران براى آن تلاش كرده اند همان چيزى كه پيغمبر اسلام در آيه قرآن وعده آن را به مردم داده است; «و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم ». دست قدرت الهى به وسيله يك انسان عرشى، يك انسان خدايى، يك انسان متصل به عالمهاى غيبى، معنوى و عوالمى كه براى انسانهاى كوته نگرى مثل ما قابل درك و تشخيص نيست، مى تواند اين آرزو را براى بشريت برآورده كند. لذا، دلها، شوقها و عشقها به سمت آن نقطه متوجه و روز به روز متوجه تر است. ملت ايران امروز اين امتياز بزرگ را دارد كه فضاى كشور فضاى امام زمان است نه فقط شيعه در همه عالم بلكه همه مسلمانها در انتظار مهدى موعودند. امتياز شيعه اين است كه اين موعود الهى و قطعى همه طوايف مسلمين بلكه همه اديان الهى را با اسم و رسم و خصوصيات و تاريخ ولادت مى شناسد. خيلى از بزرگان ما در همين دوران غيبت، آن عزيز و محبوب دلهاى عاشقان و مشتاقان را از نزديك زيارت كرده اند. بسيارى از نزديك با ايشان بيعت كرده اند. بسيارى از او سخن دلگرم كننده شنيده اند، بسيارى از او نوازش ديده اند و بسيار ديگرى بدون اينكه او را بشناسند از او لطف و نوازش و محبت ديده و او را نشناخته اند. در همين جبهه جنگ تحميلى، جوانهايى كه در لحظه هاى حساس، احساس نورانيت و معنويت كردند، لطفى از غيب به سوى دلهاى خودشان حس و لمس كردند و نشناختند و نفهميدند بسيارند. امروز هم همان جور است...

ص: 9

انقلاب به نام خدا

جهان در آخرين سالهاى قرن بيستم شاهد بزرگترين انقلاب سياسى، اجتماعى عصر حاضر بود; انقلابى متفاوت با همه انقلابهاى بزرگى كه جهان در دو قرن اخير به خود ديده است. انقلابى كه بحق از سوى تحليلگران غربى «انقلاب به نام خدا» لقب گرفت. رهبر كبير انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى، قدس سره، سالها پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در نخستين اعلاميه سياسى خود همگان را به قيام براى خدا فرا خوانده و مى فرمايد: قال الله تعالى: «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى .

خداى تعالى در اين كتاب شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايى است كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده... قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تاج و تخت آنها را به باد فنا داد... (1)

ص: 10


1- صحيفه نور، ج 1، ص 3، تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى، 11 جمادى الاول 1363 ق.

اين سرآغاز و مطلع قيام حق خواهانه امام راحل، قدس سره، بود. قيامى كه با فراز و نشيبهاى فراوان سرانجام به بركت مجاهدت جوانان رشيد اين سرزمين و خونهاى مطهر شهيدان در سال 1357 به بار نشست و به حاكميت «طاغوت بر اين آب و خاك پايان داد. اما اين تازه آغاز راه بود، امامى كه حركتش را به نام خدا آغاز كرده و توانسته بود طاغوت را سرنگون كند به چيزى كمتر از حاكميت «الله بر جهان راضى نمى شد.

«استقلال و آزادى همه در سايه حاكميت «الله و در پرتو استقرار نظام اسلامى معنا مى يافتند و اگر غير از اين بود هيچگاه يك مرجع دينى حاضر نمى شد كه بى محابا جوانان اين سرزمين را به مصاف نظام ستمشاهى و بعد از آن نيز به جبهه هاى نبرد با دشمن بعثى بفرستد و خود نيز شجاعانه در برابر سيل حملات ناجوانمردانه شرق و غرب و ايادى آنها بايستد و از همه آنچه پيش آمده ذره اى احساس پشيمانى و ندامت نكند. او خود مى فرمود:

خداوندا، اگر هيچ كس نداند تو خود مى دانى كه ما براى برپايى پرچم دين تو قيام كرده ايم، و براى برپايى عدل و داد در پيروى از رسول تو در مقابل شرق و غرب ايستاده ايم و در پيمودن اين راه لحظه اى درنگ نمى كنيم. (1) اگر مردم ايران نيز از خرداد 1342 تا خرداد 1368، بيش از ربع قرن، پا به پاى امام خود زندان، شكنجه، تبعيد، شهادت، اسارت و جانبازى را تجربه كرده و خم به ابرو نياورد همه از اين رو بود كه احساس مى كرد براى خدا برخاسته و با او به معامله نشسته است. چنانكه امامشان فرموده بود:

ص: 11


1- همان، ج 20، پيام به حجاج بيت الله الحرام، مرداد1366.

خداوندا، تو مى دانى كه فرزندان اين سرزمين در كنار پدران خود براى عزت و دين تو به شهادت مى رسند و با لبى خندان و دلى پر از شوق و اميد به جوار رحمت بى انتهاى تو بال و پر مى كشند. (1) اكنون در آستانه بيست و يكمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و در سالى كه به نام رهبر فرزانه انقلاب حضرت امام خمينى، قدس سره، ناميده شده، جا دارد كه همه ما به تامل دوباره بنشينيم و ببينيم كه تا چه اندازه به آرمانهاى آن مرد خدا وفادار مانده ايم. آيا كسانى كه امروز دست به قلم گرفته و بر سر سفره آماده انقلابى كه آغاز و انجامش به نام خدا و براى حاكميت دين خدا بوده و هست، همه ارزشها و مقدسات مردم مسلمان ايران را به بازى گرفته اند و احكام خدا را مورد استهزا و نكوهش قرار مى دهند، مى توانند خود را مدافع و همراه مردمى بدانند كه جوانانشان را براى عزت دين خدا فدا كرده اند!؟ آيا كسانى كه امروز شعار «آزادى خواهى آنها گوش فلك را كر كرده است مى توانند شعار خود را استمرار شعار «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى مردمى بدانند كه تنها به دعوت يك مرجع تقليد به پا خاسته و استقلال و آزادى را هم در پناه حاكميت احكام شرع طلب مى كردند!؟ همه كسانى كه امروز ميراث خوار استقلال و آزادى به دست آمده در پناه قيام الهى امام راحل شده اند، بايد بدانند كه اگر اين كشور از اسلام، ولايت و اهل بيت، عليهم السلام، جدا شود، نه از استقلال او اثرى خواهد ماند و نه آزادى او. پس بياييم سفارش امام راحل را كه هم در آغاز راه خويش و هم در پايان عمر در وصيت نامه سياسى - الهى خود همگان را بدان دعوت نمود آويزه گوش قرار دهيم و بدانيم كه: بى ترديد رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى است و رمز پيروزى را ملت مى داند و نسلهاى آينده در تاريخ خواهد خواند كه دو ركن اصلى آن انگيزه الهى و مقصد عالى حكومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براى همان انگيزه و مقصد. اينجانب به همه نسلهاى حاضر و آينده وصيت مى كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استعمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود اين انگيزه الهى را كه خداوند تعالى در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهيد. (2)

ص: 12


1- همان.
2- همان، ج 21، وصيت نامه سياسى - الهى امام خمينى.

تكليف عاشقان-8

از جمله تكاليف مردمان در غيبت امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، دعا كردن است كه خداى تعالى تو را از جمله دوستان و شيعيان و ملتزمان ركاب آن حضرت، ارواحنافداه، در زمان رجعت و ظهور قرار بدهد، چنان كه در دعاى عهد بعد از نماز صبح بر آن تاكيد گرديده است. و بايد در اين دعا صادق باشى نه كاذب، و به مجرد زبان و عبارت پردازى نباشد و همانند كسانى نباشى كه سيد بن طاووس، رحمة الله عليه، درباره آنان مى گويد: «من به برخى از مدعيان عشق و محبت والاى امام عصر، عليه السلام، گفتم: اگر روزى هزار اشرفى مستمرى داشته باشى و بگويند امام زمانت قرار است ظاهر شود و اين پول از تو خواهد شد; در اين صورت تو خواستار چه خواهى بود؟ امام زمانت ظاهر شود يا مستمرى ات ادامه يابد؟»اگر احساس مى كنى آن اخلاص و اعتقاد و محبت لازم را ندارى كه از عاشقان راستين مولايت باشى و ظهور امام خويش را در هر حال واقعا از خداوند متعال با تمام وجود درخواست كنى، حتى اگر به زيانت نيز تمام شود، باز هم نبايد مايوس شوى و ترك اين آداب و اعمال نمايى و از دعاى ظهور و فرج مولايت غفلت ورزى. بلكه بايد همواره از خداى تعالى مسئلت كنى كه تو را در زمره آنان قرار دهد كه در برابر مولاى خويش صاحب رضا و تسليم اند. آرى حتى اگر فقط به زبان نيز بتوانى در مقام دعا و ثنا و اظهار بندگى و چاكرى برآيى - كه در دل دوست به صد حيله رهى بايد كرد - شايد نورانيت اين كلمات و توسلات برايت رهى بگشايد و روزنه اى به سوى دوست باز نمايد و تو را كم كم به كويش كشاند. ان شاءالله با استفاده از كتاب: پيوند معنوى با ساحت قدس مهدوى، على اكبر صدرالاسلام همدانى.

ص: 13

زمزمه هاى ظهور

ابراهيم شفيعى سروستانى برخى حوادث و رويدادهايى كه در يكى دو سال گذشته در جهان رخ داده، بويژه انتشار اخبارى در زمينه انتظار مسيحيان براى بازگشت حضرت عيسى مسيح، عليه السلام، در آغاز هزاره سوم ميلادى، شور و شوق ظهور مصلح آخرالزمان، حضرت بقية الله الاعظم، ارواحنافداه، را در جامعه ما دامن زده است و اين زمزمه را در ميان بسيارى از مشتاقان و منتظران قدوم آن حضرت پديده آورده كه آيا ظهور نزديك نيست؟ آيا نبايد در آينده نزديك در انتظار وقوع واقعه خوش ظهور بود؟ و... حتى عده اى در اين ميان به پيش بينى زمان ظهور پرداخته و مردم را به آمادگى براى استقبال از قدوم حضرت مهدى، عليه السلام، در آينده اى بسيار نزديك فرا خوانده اند! اگر چه گسترش شور و شوق عمومى براى ظهور حضرت حجت، عليه السلام، پديده مباركى است و جاى اين دارد كه علاقه مندان آن حضرت اشتياق ظهور را بيش از پيش در جامعه ما گسترش دهند و مردم را براى ظهور آماده سازند; اما اگر اين پديده منجر به تعيين زمان براى ظهور و اميدوار ساختن مردم به ظهور حضرت حجت، عليه السلام، در زمانى معين گردد، جاى تامل بسيار دارد. زيرا بر اساس روايات نقل شده از ائمه اهل بيت، عليهم السلام، هيچكس جز خداى تبارك و تعالى از زمان دقيق ظهور آگاهى ندارد و لذا تعيين وقت براى ظهور (توقيت) جايز نيست و هيچكس حق ندارد كه بر اساس برداشتهاى شخصى خود، به پيش بينى زمان رخداد عظيم ظهور بپردازد. براى روشن شدن بيشتر موضوع ياد شده در اين مقاله در ضمن چند عنوان به بررسى جوانب مختلف موضوع تعيين زمان براى ظهور مى پردازيم.

ص: 14

1. انتظار، رمز پايدارى و پويايى شيعيان

پيش از اين در باب مفهوم، فلسفه و كاركرد انتظار در عصر غيبت سخن گفته ايم (1) و در اينجا قصد تكرار مباحث پيشين را نداريم و تنها به ذكر خلاصه اى از اين مباحث بسنده مى كنيم. انتظار منجى از سويى عاملى براى پايدارى و شكيبايى در برابر سختيها و مشكلات عصر غيبت و از سويى ديگر عاملى براى پويايى و تحرك شيعيان و آماده باش هميشگى آنان است. بر اساس تعاليم ائمه معصومين، عليهم السلام، منتظر بايد هر لحظه آماده ظهور باشد و زندگى خود را چنان سامان دهد كه هر زمان كه اراده خدا به ظهور تعلق گرفت بتواند با سربلندى در پيشگاه حجت خدا ظاهر شود. به عبارت ديگر انتظار ظهور حجت در آينده اى نامشخص هم بيم دهنده و هم نويدبخش است. بيم دهنده است; چرا كه منتظر با خود مى گويد شايد همين سال، همين ماه و يا همين روز ظهور رخ دهد و لذا بايد آماده حضور در پيشگاه جت خدا و ارائه اعمال خود به آن حضرت باشم. و اميدبخش است; چرا كه منتظر مى انديشد شايد در آينده اى نزديك ظهور رخ دهد و سختيها و مشكلات او به پايان برسد و لذا بايد پايدارى و مقاومت ورزيد و تسليم جريانهايى كه در پى غارت سرمايه هاى ايمانى و اعتقادى اند نشد. با توجه به مطالب ياد شده مى توان گفت كه تعيين زمان براى ظهور بر خلاف مفهوم و فلسفه انتظار است و چه بسا منتظر را به سستى و يا نااميدى بكشد. زيرا وقتى گفته شود كه تا فلان زمان مشخص، هر چند آينده اى نه چندان دور، ظهور به وقوع نخواهد پيوست، ما به طور طبيعى دچار سكون و ركود مى شويم و به اين بهانه كه هنوز تا ظهور فاصله داريم از به دست آوردن آمادگى لازم براى ظهور خوددارى مى كنيم. از سويى ديگر اگر ظهور به هر دليل در زمانى كه به ما وعده داده شده رخ ندهد ما دچار نااميدى و ياس مى شويم و چه بسا كه در اصل اعتقاد به ظهور منجى آخرالزمان نيز دچار ترديد شويم. اين نكته اى است كه در روايات نيز مورد توجه قرار گرفته است. از جمله در روايتى كه فضيل بن يسار از امام محمد باقر، عليه السلام، نقل كرده، آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه «آيا براى اين امر (برخاستن قائم، عليه السلام) وقت (مشخص) وجود دارد، فرمود: كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، ان موسى، عليه السلام، لما خرج وافدا الى ربه واعدهم ثلاثين يوما، فلما زاده الله على الثلاثين عشرا قال قومه: قد اخلفنا موسى فصنعوا ما صنعوا... (2) كسانى كه براى اين امر وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند

ص: 15


1- ر.ك: نگارنده، «نقش انتظار در پويايى جامعه اسلامى ، موعود، پيش شماره 2، آذر 1375; «چشم به راه حجت در آرزوى منجى ، موعود، ش 15، مرداد و شهريور 1378.
2- الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 5; النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبة، ص 294، ح 13; الطوسى، محمدبن الحسن، الغيبة، ص 261.

(آن حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار كرد و آنگاه فرمود: ) زمانى كه موسى، عليه السلام، قومش را براى رفتن به قرارى كه با پروردگارش داشت ترك كرد، به آنها وعده داد كه تا سى روز ديگر برمى گردد، اما زمانى كه خداوند ده روز ديگر بر آن سى روز افزود، قومش گفتند: موسى خلاف وعده كرد پس آن كردند كه كردند... داستان ارتداد قوم يهود و گوساله پرست شدن آنها در پى تاخير ده روزه حضرت موسى در تاريخ مشهور است و اين هشدارى است به همه كسانى كه در پى تعيين وقت براى ظهورند. آنچه در روايت امام باقر، عليه السلام، در مورد فلسفه تعيين نشدن وقت ظهور آمده بود، به بيانى ديگر در روايتى كه از امام موسى كاظم، عليه السلام، نقل شده، آمده است. آن حضرت در اين زمينه مى فرمايد: فلو قيل لنا: ان هذا الامر لا يكون الى مائتى سنة او ثلاث مائة سنة لقست القلوب و لرجع عامة الناس عن الاسلام، ولكن قالوا: ما اسرعه و ما اقربه تالفا لقلوب الناس و تقريبا للفرج. (1) اگر به ما گفته شود: اين امر [ظهور قائم] تا دويست سال و يا سيصد سال ديگر واقع نمى شود; دلها سخت مى شد و بيشتر مردم از اسلام برمى گشتند. اما گفته اند: اين امر چه باشتاب پيش مى آيد و چه نزديك است! تا دلهاى مردم الفت گيرد و فرج نزديك احساس شود. بنابراين همه نويسندگان و گويندگانى كه به عشق امام عصر، عليه السلام، قلم مى زنند و سخن مى رانند بايد تلاش خود را متوجه اصل قضيه انتظار فرج، منتظر نگه داشتن مردم، حفظ شادابى و سرزندگى انتظار در آنها و يادآورى وظايف منتظران كنند و از نوشته ها و سخنانى كه مردم را بدون دليل به وقوع ظهور در وقت مشخصى اميدوار مى كند، خوددارى نمايند. 2. ظهور ناگهانى فرا مى رسد

در بسيارى از رواياتى كه از پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، و امامان معصوم، عليهم السلام، نقل شده، اين نكته مورد تاكيد قرار گرفته كه ظهور نيز همانند قيامت، ناگهانى و غيرمنتظره فرا مى رسد و زمان آن را هيچكس جز خداوند حكيم نمى داند. از جمله در روايتى كه امام رضا، عليه السلام، به واسطه پدران بزرگوارش از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، نقل مى كند چنين آمده است: ان النبى، صلى الله عليه وآله، قيل له: يا رسول الله متى يخرج القائم من ذريتك؟ فقال، عليه السلام: مثله مثل الساعة التى «لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لا ياتيكم الا بغتة (2)المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 24، ص 164، ح 4.(3) ». (4) به پيامبر، صلى الله عليه وآله، عرض شد: اى رسول خدا آن قائم كه از نسل شماست چه وقت ظهور مى كند؟ آن حضرت فرمود: ظهور او مانند قيامت است. «تنها خداوند است كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مى سازد. فرارسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان پوشيده است. جز به ناگهان بر شما نيايد». امام باقر، عليه السلام، نيز در تفسير اين آيه شريفه: هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون. (5) آيا چشم به راه چيزى جز آن ساعتند كه ناگاه و بى خبرشان بيايد؟ مى فرمايد: هى ساعة القائم، عليه السلام، تاتيهم بغتة. (7) مراد از ساعت، ساعت [قيام] قائم، عليه السلام، است كه ناگهان برايشان بيايد. حضرت صاحب الامر، عليه السلام، نيز در يكى از توقيعات خود بر اين نكته تاكيد مى ورزند كه ظهور ناگهانى و دور از انتظار فرا مى رسد: فان امرنا بغتة فجاة حين لا تنفعه توبة و لا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة. (6) فرمان ما به يكباره و ناگهانى فرا مى رسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى كسى سودى ندارد و پشيمانى از گناه كسى را از كيفر ما نجات نمى بخشد. اين دسته از روايات از يك سو هشدارى است به شيعيان كه در هر لحظه آماده ظهور حجت حق باشند و از سويى ديگر تذكرى به همه كسانى كه در پى تعيين وقت براى ظهورند.

ص: 16


1- الكلينى، محمدبن يعقوب، همان، ص 369، ح 6; النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان، ص 295، ح 14; الطوسى، محمدبن الحسن، همان، ص 207.
2- سوره اعراف
3- ، آيه 187.
4- الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 372.
5- سوره زخرف (43)، آيه 66.
6- همان، ج 52، ص 176.

3.نهى از تعيين وقت براى ظهور

چنانكه گفته شد تعيين وقت براى ظهور جايز نيست و بر اساس روايات معصومين، عليهم السلام، ما وظيفه داريم كسانى را كه به تعيين وقت براى ظهور مى پردازند تكذيب كنيم. در اينجا براى آشنايى شما عزيزان به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم. امام صادق، عليه السلام، در روايتى خطاب به محمدبن سلم مى فرمايد: يا محمد، من اخبرك عنا توقيتا فلاتهابن ان تكذبه، فانا لانوقت لاحد وقتا. (1) اى محمد! هر كس براى تو خبرى از ما درباره تعيين وقت [ظهور] نقل كرد در تكذيب او درنگ نكن; زيرا ما [اهل بيت] براى هيچكس وقت ظهور را تعيين نكرده ايم. در روايت ديگرى وقتى «مهزم به امام صادق، عليه السلام، عرض مى كند: جعلت فداك، اخبرنى عن هذا الامر الذى ننتظر، متى هو؟ فدايت شوم، در مورد اين امرى كه ما در انتظار آنيم، مرا آگاه كنيد كه چه زمانى واقع مى شود؟ آن حضرت مى فرمايد: يا مهزم كذب الوقاتون و هلك المستعجلون، و نجا المسلمون. (2) اى مهزم! آنان كه [براى اين امر] تعيين وقت مى كنند دروغ مى گويند و آنها كه [در اين امر] شتاب مى كنند نابود مى شوند و كسانى كه تسليم مى شوند نجات مى يابند. همچنين در توقيعى كه از ناحيه مقدسه صاحب الزمان، عليه السلام، در پاسخ به پرسشهاى «اسحاق بن يعقوب وارد شده چنين مى خوانيم: و اما ظهور الفرج فانه الى الله تعالى ذكره، و كذب الوقاتون. (3) اما آشكار شدن فرج، به اراده خداوند است و آنان كه [براى ظهور] وقت تعيين مى كنند دروغ مى گويند. توجه به روايات ياد شده بخوبى اين نكته را بر ما روشن مى سازد كه ما نه تنها حق نداريم به استناد برخى رويدادهاى اجتماعى و يا حوادث طبيعى به پيش بينى زمان ظهور و تعيين وقت براى آن بپردازيم. بلكه بر ما لازم است كه ادعاى كسانى را كه مدعى دانستن زمان ظهورند تكذيب كنيم و جلوى نشر اين گونه ادعاها را بگيريم. فلسفه اين حكم نيز روشن است; شما تصور كنيد اگر هر از چند گاهى زمانى براى ظهور تعيين شود و ظهور به وقوع نپيوندد چه پيش خواهد آمد. آيا مردم رفته رفته نااميد نمى شوند و اعتقاد خود را نسبت به اصل انديشه مهدويت و ظهور منجى از دست نمى دهند؟ بنابراين بايد بسيار مواظب بود و اجازه نداد كه «انتظار فرج به عنوان ارزشمندترين سرمايه اعتقادى شيعه در عصر غيبت بازيچه دست جاهلان و يا شهرت طلبان گردد.

ص: 17


1- النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان، ص 289، ج 3; الطوسى، محمدبن الحسن، همان، ص 262.
2- الكلينى، محمد بن يعقوب، همان، ص 368، ح 2; النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان ص 197 و 198، ح 8; الطوسى، محمدبن الحسن، همان، ص 262.
3- الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 483، ح 4; الطوسى، محمد بن الحسن، همان، ص 176.

4. ظهور را از نزديك ببينيم

اگر چه ما از تعيين زمان براى ظهور نهى شده ايم اما اين بدان معنا نيست كه با موضوع ظهور به عنوان واقعه اى دور از دسترس كه در آينده اى دور و نامعلوم به وقوع مى پيوندد برخورد كنيم، بلكه بايد همواره خود را در چند قدمى ظهور ببينيم و اميدوار باشيم كه در زمان حيات خود، ظهور حضرت حجت، عليه السلام، را درك كنيم. اين نكته اى است كه از مجموع رواياتى كه در اين زمينه از ائمه معصومين، عليهم السلام، نقل شده استفاده مى شود; كه از جمله مى توان به بخشى از دعاى عهد كه از امام صادق، عليه السلام، نقل شده، اشاره كرد. در بخشى از دعاى ياد شده چنين مى خوانيم: اللهم اكشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا... (1) بارخدايا! اندوه و دلتنگى اين امت را با حضور ولى خود برطرف ساز و در ظهور او شتاب كن. ديگران ظهور او را دور مى بينند ولى ما آن را نزديك مى بينيم...

5. توجه به نشانه هاى ظهور

بخش عمده اى از رواياتى كه در زمينه مهدويت و انتظار از پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، امامان معصوم، عليهم السلام، نقل شده مربوط به نشانه هاى ظهور است. كه اين نشانه ها عبارتند از برخى رويدادهاى اجتماعى مانند جنگها، شورشها، كشته شدن افرادى خاص، زوال برخى حكومتها و...; برخى رويدادهاى طبيعى مانند، سيلهاى ويرانگر، قحطى، خشكسالى، خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى غير عادى و... و همچنين برخى حوادث غيرعادى مانند برخاستن ندايى در آسمان كه نام قائم، عليه السلام، را در همه جا طنين انداز مى سازد. (2) چنانكه در روايات تصريح شده وقوع برخى از نشانه هاى ياد شده حتمى است و تا آنها واقع نشوند ظهور رخ نخواهد داد. برخى از آنها نيز غير حتمى بوده و چه بسا كه واقع نشوند. اين نشانه ها از يك سو هشدار و آماده باشى براى منتظران و از سويى راهى براى شناخت ادعاهاى بى اساس و مدعيان دروغين مهدويت و به عبارت ديگر وسيله اى براى حفظ مردم از درافتادن در خطا و اشتباه است. بنابراين همه ما وظيفه داريم كه نشانه هاى ظهور را بر اساس روايات صحيح و قابل اعتماد بشناسيم و از كم و كيف آنها بدرستى آگاه شويم تا هر ادعايى را بدون دليل نپذيريم.

ص: 18


1- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 102، ص 111.
2- ر.ك: المفيد، محمد بن محمد نعمان، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ص 356-361; الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الكبرى، ص 442 به بعد.

6. دعا براى تعجيل فرج

يكى از وظايف اصلى ما در دوران غيبت دعا و استغاثه به درگاه الهى براى تعجيل فرج است و هيچ چيز نبايد ما را از اين وظيفه باز دارد. چنانكه در توقيعى كه از طرف وجود مقدس امام عصر، عليه السلام، صادر شده مى خوانيم: و اكثروا الدعاء لتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم. (1) براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد، كه فرج شما در همان است. اين دعا و استغاثه ضمن اينكه اسباب نزديك شدن فرج مولايمان حضرت صاحب الامر، عليهم السلام، را فراهم مى كند موجبات ارتباط مستمر و هميشگى ما با آن حجت الهى را فراهم آورده و جلوى ياس و نوميدى ما را در دوران طولانى غيبت مى گيرد. بنابراين شايسته است كه همه منتظران امام عصر، عليه السلام، كه اميدوارند در اين زمانها شاهد ظهور آن حضرت باشند، بيش از پيش به دعا و توسل براى تعجيل فرج روى آورند و آتش سوزان سينه خود را با خنكاى دعاهاى دلنشينى همچون دعاى عهد، دعاى ندبه، زيارت آل ياسين و ديگر ادعيه و توسلات، آرامش بخشند. باشد تا خداوند رحمان بر همه ما ترحم كند و ظهور پربركت آن امام انس و جان را نزديك سازد. سخن خويش را با بيان بخشى از دعاهايى كه مرحوم سيد بن طاووس آن را در «جمال الاسبوع نقل كرده و مرحوم شيخ عباس قمى نيز آن را با عنوان «دعا در غيبت امام زمان، عليه السلام در «مفاتيح الجنان آورده است، به پايان مى بريم. با اميد به اينكه خداوند همه ما را در دوران غيبت ثابت قدم بدارد و از فتنه ها و آشوبهاى اين زمان حفظ كند. اللهم فثبتنى على دينك و استعملنى بطاعتك و لين قلبى لولى امرك و عافنى مما امتحنت به خلقك و ثبتنى على طاعة ولى امرك الذى سترته عن خلقك و باذنك غاب عن بريتك و امرك ينتظر و انت العالم غير المعلم بالوقت الذى فيه صلاح امر وليك فى الاذن له باظهار امره و كشف سره فصبرنى على ذلك حتى لا احب تعجيل ما اخرت و لا تاخير ما عجلت و لا كشف ما سترت و لا البحث عما كتمت و لا انازعك فى تدبيرك و لا اقول لم و كيف و ما بال ولى الامر لا يظهر و قد امتلات الارض من الجور و افوض امورى كلها اليك. خداوندا! بر دين خود پايدارم دار و مرا به طاعت خود وادار ساز. قلبم را براى ولى امرت نرم كن و مرا از آنچه آفريدگانت را با آن مى آزمايى معاف فرما و مرا به طاعت ولى امرت ثابت قدم بدار. همو كه از آفريدگانت نهانش داشتى و به اذن تو از ديده ها پنهان شد و فرمان تو را انتظار مى كشد. تو دانايى به وقتى كه به صلاح ولى امر توست تا اجازه اش دهى امرش را آشكار كند و پرده (غيبت)اش را بردارد، بى آنكه تو را معلمى باشد. پس مرا بر اين امر شكيبا ساز تا دوست ندارم تعجيل در آنچه را كه تو به تاخير انداخته اى و تاخير در آنچه تو تعجيلش را خواسته اى و پرده برداشتن از آنچه تو پوشيده اش داشته اى و كاوش در آنچه تو نهانش داشته اى و به ستيز برنخيزم با تو در آنچه كه تدبير فرموده اى و نگويم: براى چه، چگونه و چرا ولى امر ظهور نمى كند، با اينكه زمين از ستم پر شده است؟ و همه كارهايم را به تو واگذارم.

مجله موعود شماره 18

ص: 19


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 53، ص 177.

چرا تلاش...!؟

سيدمحمد خردمند

آنچه بسيار شنيده مى شود سؤالى است كه غالبا هم دلسوزان و علاقه مندان به اسلام و قرآن مطرح مى كنند.

گرچه اين پرسش جوابهاى بسيار دارد اما در وهله اول منطقى و غيرقابل پاسخ به نظر مى رسد.

بعضى مى پرسند: «واقعا اين همه تلاش و كوشش براى چيست؟ مگر نه اين است كه در روايات متواتر شيعى و غيرشيعى آمده است كه جهان به سوى «ملئت ظلما و جورا» (1) پيش مى رود و مگر نه اين است كه گرداب زشتى و ناحقى و هواپرستى بر همه خواهد تاخت و بر نابودى همه تلاش خواهد كرد (2) و مگر نه اين است كه تنها معدودى خواهند توانست از اين هياهوى آخرالزمان جان بدر ببرند!؟


1- در اين زمينه مى توان به كتابهاى زير مراجعه نمود: مهدى موعود، عليه السلام، ترجمه ج 13 بحارالانوار مرحوم مجلسى، رضوان الله تعالى عليه. اصول كافى، مرحوم كلينى، اعلى الله مقامه، كتاب الحجه، عليه السلام. اتفاق در مهدى موعود، سيدعلى اكبر قرشى، انتشارات جامعه مدرسين. كمال الدين و تمام النعمة، مرحوم صدوق، به عنوان نمونه حديثى در ص 287 اين كتاب. منتخب الاثر، آية الله صافى گلپايگانى.
2- در اين زمينه مى توان به كتابهاى زير مراجعه نمود: مهدى موعود، عليه السلام، ترجمه ج 13 بحارالانوار مرحوم مجلسى، رضوان الله تعالى عليه. اصول كافى، مرحوم كلينى، اعلى الله مقامه، كتاب الحجه، عليه السلام. اتفاق در مهدى موعود، سيدعلى اكبر قرشى، انتشارات جامعه مدرسين. كمال الدين و تمام النعمة، مرحوم صدوق، به عنوان نمونه حديثى در ص 287 اين كتاب. منتخب الاثر، آية الله صافى گلپايگانى.

در اين كتاب در 318 روايت طول عمر آن حضرت مطرح شده كه در برخى از آنها تصريح شده كه عمر شريفش آنقدر طولانى مى شود كه جز مؤمنان راستين كسى در اعتقاد خود استقرار نمى ماند.(1)عيون اخبارالرضا، عليه السلام، ج 2، ص 130.(2)ر.ك: معجم احاديث الامام المهدى، عليه السلام، ج 1، ص 307، ح 200.


1- و مگر نه اينكه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، فرمودند: مثل آنان (اهل حق در مقابل اهل باطل) در ميان امت من مثل يك تار موى سفيد بر بدن گاوى سياه در شب يلداست
2- و مگر رسول خدا، صلى الله عليه وآله، حال آن عده را كه مى خواهند دين خود را در آخرالزمان حفظ كنند به كسانى كه آهن گداخته در كف دست دارند تشبيه نكرده اند!؟

سؤال زمانى مطرح شده كه فرض مسلمى در تقدير بوده و آن «تلاش بسيار» است. بزرگواران! آيا واقعا باور داريد كه اگر تلاش بسيارى صورت مى گرفت ما همين وضعيت را داشتيم؟! آيا تلاش عده معدودى دلسوز از خودگذشته براى به اهتزاز درآوردن نام ولى عصر، ارواحنافداه، در گستره جهان مادى بى احساس; تلاش بسيارى است؟! آيا اگر در ميان ميليونها نوشته ضددينى يا حداقل غيردينى يك نوشته به نام صاحب العصر و الزمان حضرت مهدى، عليه السلام، بود يعنى تلاش بسيار!؟

آيا اگر همانقدر كه دشمنان اسلام علوى و قرآن و حضرت مهدى، عليه السلام، تلاش كرده اند و در همه جوانب راههايى را براى انحراف افكار مهيا ساخته اند ما لااقل به همان ميزان تلاش كرده بوديم اينقدر از معنويات و معارف الهى دور بوديم!؟

آيا اگر عده اى چون شمع سوخته اند و عده اى نيز آخرين نفسهاى وجوديشان را مى كشند، تلاش همه جانبه همگانى است! ؟

آيا خونهايى كه براى اسلام و پاسدارى از حريم ها ريخته شده يعنى فداكارى همه!؟

ب) ما هم قبول داريم كه گرداب نافهمى و غفلت از امام عصر، ارواحنافداه، و دورى از اسلام علوى و قرآن، غران و بى مهابا در حركت است و همانگونه كه مى توان در روايات مشاهده نمود اين حركت تا آغاز دولت كريمه دوازدهمين جانشين رسول الله، صلى الله عليه وآله، ادامه خواهد داشت.

پس اين گفته نه سخن ما كه تمامى احاديث متفقا گوياى همين مطلب است. اما در كنار اين روايات، گفته هايى از معصومين، عليهم السلام، وجود دارد كه با تامل در آنها جاى هيچ شبهه و سؤالى نمى ماند.

از آن ميان به روايتى از سيدالمظلومين و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، عليه السلام، تمسك مى جوييم:

عليك بالجد و ان لم يساعد الجد. (1)

بر توست كه كوشش نمايى هر چند بخت با تو يار نباشد و آن امر حاصل نشود.

عليك بالسعى و ليس عليك بالنجح. (2)

تو موظف هستى به سعى و تلاش اما پيروزى و غالب آمدن با تو نيست.

با اندكى تامل بر اين دو حديث شيوا از مولا و مرادمان در خواهيم يافت كه:

اميرالمؤمنين، عليه السلام، در حدود 1400 سال پيش ما و تمامى دوستدارانش را مخاطب قرار داده است كه بدانيد تا تحقق آيه:

و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين. (3)

و تا درخشش خورشيد مهدوى در آسمان سياه و ظلمانى (و اشرقت الارض بنور ربها) (4) بايد تلاش كنيد و براى رشد معنويات و زدودن ظلمات بكوشيد و بدانيد كه شما موظف به كوشش و تلاشيد و البته آگاه باشيد و هشيار كه:

ص: 22


1- غررالحكم و دررالكلم مرحوم آمدى، ج 4، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1366، ص 298 و ص 299.
2- غررالحكم و دررالكلم مرحوم آمدى، ج 4، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1366، ص 298 و ص 299.
3- سوره قصص، آيه 5.
4- سوره زمر، آيه 69، امام رضا، عليه السلام، در تاويل اين آيه مى فرمايند: «او چهارمين فرزند من، پسر بهترين كنيزان است كه زمين را از هر جور و ستمى پاكيزه مى كند. مردم در ولادت او دچار ترديد مى شوند. او را غيبتى طولانى است چون ظاهر شود زمين با نور پروردگارش روشن مى گردد. (ينابيع الموده، ص 448)

و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤمنين (1)

ج) حال بياييم و تنها با منطق عقل بينديشيم:

آيا اگر با عنايت به آنچه تاكنون گفته شد همه تلاش كنيم و دست در دست يكديگر براى گسترش نام و ياد امام عصر، ارواحنافداه، بكوشيم و همه در اطاعت از آنچه آن عزيز مى پسندد و آنچه آن بزرگوار كراهت دارد; جد و جهد نماييم آيا نخواهيم توانست لااقل خود و جمعى از اطرافيان را از فرو رفتن بيشتر در مرداب دنيا و دنيايى شدن حفظ كنيم!؟

اگر عقل را بر انديشه خود قاضى كنيم جواب درستى خواهيم يافت.

و در اين حال درمى يابيم كه قرآن نيز بيان صريح روشنى دارد كه:

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. (2)

در اين مجال جواب يك سؤال مى ماند كه با هم درباره آن خواهيم انديشيد و آن اين است كه: حال چگونه بايد تلاش كرد و از چه طريقى مى توانيم دل مولا و صاحبمان حضرت مهدى، عليه السلام، را شاد كنيم و خود و ديگران آنگونه شويم كه او مى خواهد؟! اين سؤال پاسخ مهمى دارد زيرا:

جواب اين سؤال مشخص كننده و راهگشاى اهداف و افكار و اعمالمان در زندگيمان خواهد بود.

ص: 23


1- سوره صف، آيه 13.
2- . سوره رعد، آيه 11.

با دعاى ندبه در پگاه جمعه(5)

على اكبر مهدى پور «كيسانيه، محمد حنفيه و كوه رضوى »

اشاره: در قسمتهاى پيشين اين مقاله، سند دعاى ندبه و ناقلان آن مورد بررسى قرار گرفت و به برخى از پرسشهايى كه پيرامون اين دعا مطرح است، پاسخ داده شد. در اين قسمت از اين مقاله، به اين پرسش مى پردازيم كه «آيا فرازهايى از دعاى ندبه از عقايد «كيسانيه » سرچشمه گرفته و با اعقتادات اماميه سازگار نيست؟!»براى اينكه مطلب كاملا روشن شود و شبهه ياد شده از ريشه و بن برطرف گردد، بايد پيرامون تاريخچه كيسانيه و اعتقادات آنان، توضيح مختصرى به محضر خوانندگان گرامى تقديم شود: «كيسانيه » نام فرقه اى است كه در نيمه دوم قرن اول هجرى در ميان شيعيان پيدا شد و در حدود يك قرن ادامه يافت، سپس به طور كلى منقرض گرديد. اين گروه به امامت جناب «محمد حنفيه » معتقد بودند و او را بعد از امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين، عليهم السلام، چهارمين امام مى پنداشتند. «محمد حنفيه » فرزند برومند اميرمؤمنان، عليه السلام، و مورد توجه خاص آن حضرت بود و شهرتش به «حنفيه » از اين جهت است كه مادرش «خوله » از قبيله «بنى حنيفه » بود، امير مؤمنان، عليه السلام، او را آزاد كرد، سپس به حباله نكاح خود درآورد. (1) اميرمؤمنان به اين فرزند ارزشمند خود علاقه اى وافر داشت و درباره او سخنان تحسين آميزى فرموده، از جمله تعبير مشهور آن حضرت است كه فرمود: ان المحامدة تابى ان يعصى الله. محمدها اجازه نمى دهند كه به خدا نافرمانى شود. راوى پرسيد: «محمدها كيانند؟». فرمود: محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين. (2) علامه مامقانى معتقد است كه اين بيان اميرمؤمنان، عليه السلام، بر وثاقت و عدالت محمد حنفيه دلالت مى كند، زيرا هنگامى كه او اجازه ندهد، ديگرى خدا را معصيت كند، خودش بدون ترديد معصيت نمى كند. (3) در جنگ جمل جناب محمد حنفيه موقعيت بسيار ممتازى داشت، پرچم پيروزى در دست باكفايت او بود، با شجاعت و صلابت كم نظيرى دشمن را به عقب راند، صفها را در هم شكست و امتحان نيكويى داد. هنگامى كه اميرمؤمنان پرچم پرافتخار سپاه اسلام را به دست محمد حنفيه داد، خطبه جالبى خطاب به او ايراد فرمود و نكات ارزشمندى از فنون جنگ را براى او يادآور شد. (4) خزيمة بن ثابت،

ص: 24


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، چاپ قاهره، ج 1،ص 245.
2- الشيخ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، چاپ دانشگاه، ص 70.
3- المامقانى، تنقيح المقال، چاپ نجف، ج 3، ص 111.
4- الشريف الرضى، نهج البلاغة، صبحى صالح، خطبه 11، ص 55.

در مقام تحسين و تمجيد محمد حنفيه به محضر اميرمؤمنان، عليه السلام، عرضه داشت: اگر امروز پرچم به دست شخص ديگرى بود، رسوايى به بار مى آورد. (1) در همين جنگ بود كه از محمد حنفيه پرسيدند: چگونه است كه در شرايط سخت و هولناك، پدرت ترا در كام خطر مى اندازد و هرگز برادرانت حسن و حسين را در اين مواقع به ميدان نمى فرستد؟ محمد حنفيه با تعبير بسيار ظريفى بيان داشت: حسن و حسين، ديدگان پرفروغ پدر هستند و من بازوى پرزور او مى باشم. پدرم با دست خود از ديدگانش محافظت مى كند. (2) روى اين بيان ترديدى نمى ماند در اين كه جناب محمد حنفيه دقيقا بر مقام برادرانش واقف بود و كسى نبود كه به ناحق دعوى امامت كند. پس از شهادت امام حسين، عليه السلام، گروهى به امامت او گرويدند و بيش از همه «مختار» بر محوريت او تكيه مى كرد و از مردم به نام او بيعت مى گرفت. ولى محمد حنفيه از كار او راضى نبود و هرگز بر اين كار صحه نگذاشت. هنگامى كه مختار گزارش كار خودش را به محضر محمد حنفيه نوشت، جناب محمد حنفيه در پاسخ اظهار داشت: رحم الله من كف يده و لسانه و جلس فى بيته، فان ذنوب بنى امية اسرع اليهم من سيوف المسلمين. خداى رحمت كند كسى را كه دست و زبانش را حفظ كند و در خانه اش بنشيند، زيرا گناهان بنى اميه پيش از شمشيرهاى مسلمانان آنها را از پاى درمى آورد. (3) به افرادى كه از كوفه مى آمدند و اوضاع كوفه را براى او تشريح مى كردند، مى فرمود: من خوشحالم كه خداوند انتقام ما را از ستمگران بگيرد، ولى من راضى نيستم كه فرمانرواى همه دنيا باشم ولى خون يك انسان بى گناه به خاطر من ريخته شود. (4) هنگامى كه «ابوخالد كابلى » از جناب محمدبن حنفيه پرسيد: «آياء;ء امام مفترض الطاعة شما هستيد؟» در پاسخ بصراحت تمام فرمود: امام بر من، بر تو و بر همه مسلمانان على بن الحسين است. (5) آنگاه براى اينكه امر امامت بر همگان روشن شود با حضرت على بن الحسين، عليه السلام، به گفتگو نشست، حجرالاسود را حكم قرار دادند، حجرالاسود به امامت حضرت سجاد، عليه السلام، شهادت داد، او نيز تسليم شد. (6) محمد حنفيه در اين رابطه به ابوخالد كابلى فرمود: امام زين العابدين حجرالاسود را حكم قرار داد، حجر به من گفت: تسليم برادرزاده ات باش كه او سزاوارتر است. (7) پژوهشگرانى

ص: 25


1- ابن ابى الحديد، همان.
2- ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 4، ص 172.
3- ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 103.
4- الذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 121.
5- الشيخ الطوسى، همان، ص 121; ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 121.
6- ابن بابويه، الامامة والتبصرة، ص 195; الكلينى، اصول الكافى، ج 1، ص 348; الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، چاپ قم، ص 18.
7- الطبرسى، امين الاسلام، اعلام الورى، ج 1، ص 486.

كه باحوصله و دقت تاريخچه كيسانيه را مورد بررسى قرار داده اند به اين نتيجه رسيده اند كه مختار از طرف محمد حنفيه تشويق به قيام نشده است، نهايت امر اين است كه محمد او را از اين كار به طور صريح منع نكرده است. (1) ولى با كمال صراحت به او گفت: «من هرگز دستور جنگ و خونريزى نمى دهم.» (2) و هنگامى كه مطلع شد كه مختار اظهار كرده كه از جانب او اعزام شده است، از او تبرى جست. (3) حتى بنابر نقلى زبان به لعن او نيز گشود. (4) ولى هنگامى كه محمد حنفيه از طرف عبدالله بن زبير در چاه زمزم زندانى بود، به مختار پيغام داد، و مختار 4000 تن به يارى او فرستاد و او را با همراهانش از بند رهايى داد. (5) از بررسى ابعاد مختلف زندگى محمد حنفيه به اين نتيجه مى رسيم كه او نه تنها مدعى امامت و رهبرى نبود، بلكه از آن گريزان بود، چنانكه زهرى گويد: محمد از عاقلترين و شجاعترين مردمان بود، از فتنه ها گريزان بود، و از آنچه مردم به آن دل بسته بودند، او پرهيز مى كرد. (6) هنگامى كه يكى از علاقه مندانش او را به عنوان: «يا مهدى » خطاب كرد، از اين عنوان خشنود نشد و به او گفت: آرى من هدايت يافته هستم و به سوى خير و صلاح هدايت مى كنم، ولى نام من محمد و كنيه ام ابوالقاسم است، هنگامى كه مرا صدا مى كنيد، به يكى از اين دو عنوان صدا كنيد. (7) در ميان كلمات قصار و خطبه هاى فراوانى كه از محمد حنفيه در كتابها ثبت شده، به مطلبى كه به سوى خودش دعوت كرده باشد، برنمى خوريم، بلكه برعكس به خاندان عصمت و طهارت به صورت مطلق و با احتياط تمام دعوت مى كند، مثلا در ضمن خطبه اى مى فرمايد: الا ان لاهل الحق دولة ياتى بها الله اذا شاء... براى اهل حق دولتى است كه خداوند هر وقت بخواهد آن را فراهم مى آورد، هر كس از ما و شما آن دولت را درك كند در بالاترين مرتبه سعادت خواهد بود. (8) هنگامى كه به اصرار از او مى خواهند كه دعوتش را بيان كند، آنها را از اين مطلب بشدت نهى مى كند و در پايان مى فرمايد: و لامر آل محمد ابين من طلوع الشمس. امر آل محمد [صلى الله عليه وآله] از طلوع خورشيد روشنتر است. (9) جالب توجه است كه «امر ما» تعبير نكرده، بلكه «امر آل محمد» تعبير نموده، و مى دانيم كه او از ذريه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، نيست، و تعبير «آل محمد» به معناى اخص آن، شامل او نمى شود. در عقل و درايت، و هوش و كياست او همين بس، كه پادشاه روم نامه تهديدآميزى به «عبدالملك » نوشت، عبدالملك به حجاج گفت كه يك چنين نامه تهديدآميزى به محمد حنفيه بنويس و پاسخ او را براى من بياور. هنگامى كه پاسخ محمد حنفيه به دست عبدالملك رسيد، دستور داد عين همان پاسخ را به پادشاه روم بنويسند. پادشاه روم در پاسخ عبدالملك نوشت: اين مطلب از تو و خاندان تو صادر نشده، اين سخن از خاندان نبوت صادر شده است. (10) اين متانت در گفتار، اعتدال در رفتار و سلوك زيبا در كردار، به ضميمه دانش سرشار، عقل پربار و ديگر محاسن اخلاقى، موجب شد كه دلها از محبت او پر شود و همگان حسن اعتقاد به او داشته باشند و همين موجب شد كه مختار خود را به او منتسب كند، تا بتواند دلها را به سوى خود جلب كند. ولى هنگامى كه او از دسيسه مختار آگاه شد، از او تبرى جست. (11) محمد حنفيه اگر چه بعد از شهادت امام حسين، عليه السلام، با مشكلات فراوانى مواجه شد، و از طرف حجاج، عبدالملك و عبدالله بن زبير، با تهديد و تطميع فراوانى به بيعت دعوت شد، ولى با حسن تدبير خود تا حدى از شر آنها جان سالم به در برد، تا سرانجام در محرم 81 ق. در سن 65 سالگى در مدينه طيبه ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (12)

ص: 26


1- وداد القاضى، الكيسانية فى التاريخ و الادب، ص 91.
2- البلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 218.
3- الشهرستانى، الملل و النخل، ج 1، ص 149.
4- ابن خلدون، المقدمة، ص 198.
5- ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 99.
6- ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص 263.
7- وداد القاضى، همان، ص 123.
8- ابن سعد الكاتب، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 97.
9- الذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 122.
10- ابن سعد، همان، ص 110.
11- الشهرستانى، همان.
12- الذهبى، همان، ص 128.

در مورد محل درگذشت محمد حنفيه سه قول است: 1- مدينه 2- طائف 3- ايله (بين مكه و مدينه) (1) و قول چهارمى ابراز شده و آن: درگذشت او در «رضوى » و دفن در بقيع است. (2) «رضوى » نام كوه بلندى است در نزديكى مدينه، در يك منزلى «ينبع » و هفت منزلى مدينه، با قله هاى مرتفع، دره هاى فراوان و درختان انبوه در مسير چشمه سارهاى بسيار آن. (3) پس از ارتحال محمد حنفيه، فرقه كيسانيه به فرقه هاى مختلفى منشعب شدند، كه از آن جمله است: 1- سراجيه، اصحاب «حسان سراج » كه گفتند: محمد حنفيه وفات كرده، در كوه رضوى مدفون است، ولى روزى رجعت كرده، جهان را پر از عدل و داد مى كند. (4) 2- كرنبيه، اصحاب «ابن كرنب » كه گفتند: محمد حنفيه زنده است و در كوه رضوى اقامت دارد و از دنيا نمى رود جز اينكه ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد كند، آن چنانكه پر از جور و ستم شده است. (5) در بيشتر منابع از آنها «كربيه » يا «كريبيه » ياد شده است. (6) 3- هاشميه، اصحاب «ابوهاشم عبدالله » كه بعد از محمد حنفيه به امامت پسرش «عبدالله » معتقد شدند. (7) هاشميه نيز پس از فوت ابوهاشم به گروهكهاى مختلفى چون: «مختاريه »، «حارثيه »، «رونديه »، «بيانيه » و غير آنها منشعب شدند. (8) اكثريت قاطع كيسانيه معتقدند كه محمد حنفيه نمرده است، بلكه در كوه رضوى مخفى شده، پس از يك دوران استتار سرانجام ظهور كرده، جهان را پر از عدل و داد مى كند. آنها معتقدند كه محمد حنفيه همان مهدى موعود است و از مكه معظمه ظهور خواهد كرد. (9) آنها مى گويند: هر روز بامدادان و شامگاهان، اشترانى به خدمت محمد حنفيه مى آيند و ايشان از شير و گوشت آنها استفاده مى كند. (10) سيد اسماعيل حميرى، شاعر معروف اهل بيت، قبلا جزء فرقه كيسانيه بود و اشعار فراوانى در مدح محمد حنفيه بر اساس معتقدات كيسانيه سروده كه در ضمن آنها مى گويد: يا شعب رضوى ما لمن بك لا يرى و بنا اليه من الصبابة اولق حتى متى، و الى متى و كم المدى يا بن الوصى و انت حى ترزق يعنى: «اى غار رضوى چگونه است كه مقيم تو ديده نمى شود، در حالى كه ما از عشق او ديوانه ايم. اى فرزند وصى، تا به كى، تا چه زمان و چه مدتى شما زنده و روزى خوار هستيد؟». (11) ديگر شاعر معروف كيسانى «كثير عزه » نيز در اين رابطه مى گويد: تغيب لا يرى عنهم زمانا برضوى عنده عسل و ماء يعنى: «مدتى كه در رضوى از آنها ناپديد شده، ديده نمى شود، در نزد او آب و عسل هست.» (12) حميرى بعدا از اعتقاد به مهدويت محمد حنفيه برگشت و به امامت حضرت صادق، عليه السلام، معتقد شد و شعر معروف «تجعفرت باسم الله و الله اكبر» را در همين رابطه سرود. (13) «كثير» از عاشقان دلسوخته و پاكباخته اهل بيت بود، خود را مهياى مرگ ساخت، كسى را پيدا كرد كه زن و بچه اش را كفالت كند، آنگاه در موسم حج برخاست و سخنان پرشورى در دفاع از اهل بيت ايراد نمود، هنگامى كه خواست از غاصبان فدك برائت جويد، هواداران آنها برخاستند و او را سنگباران كردند و به صورت فجيعى به شهادت رسانيدند. (14) پس از مختار كه بنيانگذار فرقه كيسانيه به شمار مى آيد، اشعار نغز و پرمغز اين دو شاعر حماسه آفرين در شكوفايى فرقه كيسانيه تاثير فراوان داشت. در مورد نامگذارى اين فرقه به «كيسانيه » نظرهاى مختلفى هست: 1- كيسان لقب مختار بوده است. (15) 2- كيسان نام رئيس شرطه (پليس) مختار بود. (16) 3- كيسان نام يكى از غلامان اميرمؤمنان، عليه السلام، بود كه مختار را به خونخواهى امام حسين، عليه السلام، تشويق نمود. (17) قول سوم ضعيف است، زيرا كيسان غلام اميرمؤمنان، عليه السلام، در جنگ صفين به شهادت رسيده بود. (18) قول نخست از نظر تاريخى به ثبوت نرسيده است. ولى قوم دوم قولى است معتبر، زيرا از نظر تاريخى ترديدى نيست كه رئيس شهربانى مختار شخصى بوده به نام «كيسان » مشهور به «ابوعمره » از قبيله «بجيله » (19) از تيره «عرينه » كه يكى از شاخه هاى بجيله است. (20) اين بود اشاره اى كوتاه به تاريخچه و معتقدات كيسانيه، كه بعد از سال 60 هجرى پيدا شدند و در قرن سوم هجرى از بين رفتند و نام و نشانى از خود برجاى نگذاشتند. سيد مرتضى علم الهدى در كتاب گرانسنگ «الفصول المختاره » كه گزيده اى از كتاب «العيون المحاسن » شيخ مفيد است، تاكيد فراوان دارد بر اينكه حتى يك نفر از فرقه كيسانيه در روى زمين باقى نمانده است. (21) قبل از ايشان، اشعرى و نوبختى نيز در اواخر قرن دوم هجرى تصريح كرده اند كه از فرقه هاى كيسانيه جز افراد انگشت شمارى باقى نمانده است. (22) اما ارتباط «محمد حنفيه » با كوه «رضوى » اين است كه «عبدالله بن زبير» هنگامى كه احساس ضعف و زبونى در برابر بنى هاشم نمود، «عبدالله بن عباس » را به «طائف » و «محمد حنفيه » را به ناحيه «رضوى » تبعيد كرد. (23) روى اين بيان «محمد حنفيه » قسمتى از عمر خود را در اين ناحيه سپرى كرده است. برخى از مورخان گفته اند كه او در همان ناحيه درگذشته است. (24) ولى اكثر مورخان معتقدند كه محمد حنفيه در مدينه درگذشته و در بقيع مدفون شده است. (25) «عبدالله بن عطا» از امام محمد باقر، عليه السلام، روايت كرده كه فرمود: من عمويم محمد حنفيه را با دست خود به خاك سپردم. (26) از بررسى مطالب ياد شده به اين نتيجه مى رسيم كه فرقه كيسانيه در نيمه دوم قرن اول هجرى پيدا شدند و به امامت جناب محمد حنفيه گرويدند و در اواخر قرن دوم بكلى منقرض شدند. نظر به اينكه «رضوى » تبعيدگاه محمد حنفيه بود، گروهى از كيسانيه آنجا را مخفيگاه ايشان دانسته، در انتظار بودند كه روزى وى از كوه رضوى ظاهر شده، از سرزمين مكه قيام كند

ص: 27


1- ابن الجوزى، همان، ص 268.
2- المامقانى، همان، ص 112.
3- الياقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 51.
4- المقدسى، البدء و التاريخ، چاپ شالون سورمارن فرانسه، ج 5، ص 129.
5- همان، ص 128.
6- وداد القاضى، همان، ص 172.
7- الشهرستانى، همان، ج 1، ص 150.
8- الاشعرى، المقالات و الفرق، ص 26-40.
9- همان، ص 31.
10- النوبختى، فرق الشيعه، ص 29.
11- المسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 96.
12- الكثير، الديوان، ج 2، ص 186.
13- السيد الحميرى، الديوان، ص 295; ابن المعتز، طبقات الشعراء، ص 33; الشريف المرتضى، الفصول المختارة، ج 2، ص 299.
14- الاصفهانى، الاغانى، ج 11، ص 46.
15- المقدسى، همان، ص 131.
16- الاشعرى، همان، ص 21.
17- الشهرستانى، همان، ص 147.
18- ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 299.
19- البلاذرى، همان، ص 229.
20- ابن حزم الاندلسى، جمهرة انساب العرب، ص 387.
21- الشريف المرتضى، همان، ج 2، ص 305.
22- الاشعرى، همان، ص 36; النوبختى، همان.
23- اليعقوبى، التاريخ، ج 3، ص 9.
24- ابن الجزرى، غاية النهاية، ج 2، ص 204.
25- ابن سعد، همان، ج 5، ص 116.
26- الشريف المرتضى، همان، ج 2، ص 298.

و جهان را پر از عدل و داد نمايد. روى اين بيان كوه «رضوى » هيچ ارتباطى با «مهدى موعود» و اعتقاد شيعه اثناعشرى در مورد حضرت بقية الله، ارواحنافداه، ندارد. پس چگونه است كه در فرازى از «دعاى ندبه » واژه «رضوى » به كار رفته و با محل اقامت حضرت ولى عصر، ارواحنافداه، گره خورده است؟! و اينك متن دعاى ندبه: ليت شعرى اين استقرت بك النوى؟ بل اى ارض تقلك او ثرى؟ ابرضوى او غيرها ام ذى طوى؟ عزيز على ان ارى الخلق و لاترى... اى كاش مى دانستم كه در كجا مسكن گزيده اى؟ يا كدامين سرزمين تو را در آغوش كشيده؟ آيا در كوه رضوى هستى؟ يا در ذى طوى؟ يا جاى ديگر؟ بر من سخت گران است كه همگان را ببينم ولى تو ديده نشوى... (1) براى اينكه پاسخ اين پرسش براى همگان روشن شود، جايگاه «رضوى » و «ذى طوى » را در كلمات معصومين، عليهم السلام، بررسى مى كنيم تا پيوند اين دو نقطه با وجود اقدس حضرت بقية الله، ارواحنافداه، و عدم ارتباط آنها با جناب محمد حنفيه آشكار گردد. ادامه دارد

ص: 28


1- ابن الطاووس، السيد على بن موسى، مصباح الزائر، ص 451.

يك سبو عطش(4)

قسمت چهارم

نگرشى بر موضوع دعا براى تعجيل فرج

مرتضى مهدوى اشاره: سخن در بيان روايات مربوط به دعاى تعجيل فرج بود. دو روايت و برخى از نكات آنها را توضيح داديم. اكنون به بقيه بحث توجه فرماييد. روايت سوم

روايت سوم از امام صادق، عليه السلام، است و دو بخش دارد. بخش اول درباره قوم بنى اسرائيل است كه ساليان دراز زير سلطه و شكنجه و اختناق شديد حكومت فرعون بسر مى بردند. در اين بخش، امام صادق، عليه السلام، توضيح مى فرمايد كه بنى اسرائيل از ظلم و ستم فرعون به ستوه آمده و به درگاه الهى روى آوردند; ناليدند و دعا كردند تا اينكه خداوند متعال نيز درخواست آنان را اجابت فرمود و زمان درازى را كه قرار بود حضرت موسى بعد از آن زمان به نجات بنى اسرائيل بشتابد از آنان برداشت و به حضرت موسى و هارون امر فرمود تا آنها را از ظلم و حاكميت فرعون خلاصى بخشند و بدين ترتيب در اثر رو آوردن به درگاه الهى، استغاثه و درخواست از حضرت ربوبى، فرج و گشايش نيز به آنان رو آورد; زمانى دراز بر آنان تعجيل شده و جلو افتاد. اما بخش دوم روايت: آنگاه امام صادق، عليه السلام، به بيان قسمت دوم حديث پرداخته و مى فرمايد: هكذا انتم لو فعلتم لفرج الله عناهمين طور شما [شيعيان و مسلمانان] هم اگر چنين كنيد [و به درگاه خدا بناليد و دعا نماييد] خداوند به كار ما گشايش خواهد داد و فرج ما [خاندان] را خواهد رسانيد. فاما اذا لم تكونوا فان الامر ينتهى الى منتهاه. (1) اما اگر اينچنين نباشيد، اين امر (يعنى امر غيبت) تا آخرين لحظه مقدر خود طول خواهد كشيد. برخى از نكات اين روايت

ص: 29


1- السلمى السمرقندى، محمدبن مسعودبن عياش، تفسير العياشى، ج 2، ص 154.

در اين روايت شريف، توجه به برخى از نكات ضرورى است: 1- همان گونه كه از حديث برمى آيد، بنى اسراييل با روى آوردن به خداوند و تغيير دادن روحيه و حالت فردى و اجتماعى خويش، زمينه را براى استجابت دعا و تغيير وضعيت موجود خود يعنى نابودى حكومت ظالمانه فرعون آماده نمودند; و اين چيزى جز همان تحقق سنت حضرت حق در جهان نيست كه: خداوند وضع هيچ امتى را تغيير نمى دهد مگر آن كه آنان خود را تغيير دهند. (1) البته به نظر مى رسد كه بنى اسراييل در مورد وضعيت اجتماعى خود و مقابله با فرعون و خلاصه ديگر زمينه هاى آمدن حضرت موسى نيز به تلاش و جهاد پرداخته بودند، اما محتملا چون حضرت صادق، عليه السلام، در مقام بيان اهميت دعا و توجه به خداوند سبحان و تاثير سرنوشت ساز و نقش اصيل و محورى آن در به ثمر رسيدن تلاشها و مجاهدات بوده اند، تنها آن را بيان فرموده اند. بهترين دليل آنچه گفتيم خود دعا كردن دسته جمعى بنى اسراييل است; زيرا اين حالت، بيانگر نارضايتى آنان از حكومت ظالمانه فرعون، اعراض آنان از وضع موجود خويش و آمادگى براى پذيرش حكومت الهى حضرت موسى، عليه السلام، است. همين قدر غفلت زدايى و تغيير وضعيت خود، موجب شد تا سنت الهى در مورد آنان تحقق پذيرد و دعا و در خواستشان به درگاه حضرت حق پذيرفته شود. در عين حال، چنانكه اشاره گرديد، آنچه در اين روايت مورد تاكيد قرار گرفته، تاثير بسيار مهم و تعيين كننده دعا و استغاثه به درگاه الهى (براى رسيدن فرج) است. يعنى همان گونه كه گفتيم شايد بنى اسراييل در تغيير وضع خود و ايجاد زمينه هاى قيام و آمدن حضرت موسى به مبارزه و مقاومت در برابر فرعون نيز پرداخته بودند (و اين از مهمترين شرايط رهايى از ظلم فرعون و نيل به آزادى براى آنان بوده است) اما از دعا، توجه به خداوند و آمادگى روانى و روحى براى نيل و پذيرش حكومت حجت حق و پيامبر خود غافل بوده اند; اما با روى آوردن به درگاه احديت و دعا و التماس و درخواست از قادر متعال، اين نقص را برطرف كرده و زمينه پذيرش و رسيدن به هدف بزرگ و نهايى خويش را كامل نموده اند. 2- نكته مهم در روايت اين است كه در اثر دعا و درخواست و استغاثه بنى اسراييل، آمدن حضرت موسى براى بنى اسراييل و سرنگون كردن حكومت فرعونى و نجات از سلطه او، زمانى دراز يعنى دهها سال جلو مى افتد و به تعبير ديگر «دعاى تعجيل فرج » براى آنان به اجابت مى رسد. آنگاه امام صادق، عليه السلام، همين نكته را در پايان حديث به شيعيان و پيروان خود گوشزد نموده و در حقيقت،

ص: 30


1- سوره رعد (13)، آيه 11.

هدف اصلى خويش را از ذكر داستان بنى اسراييل بيان مى فرمايد و آن اين است كه اين سنت الهى در هر زمانى تحقق پذيراست. اگر شما شيعيان نيز، در كنار ديگر آمادگيها، به درگاه الهى روى آورده و با دعا و درخواست و استغاثه، فرج ما اهل بيت را از خداوند درخواست كنيد. حضرت حق آن را اجابت مى فرمايد و حكومت الهى ما به وقوع خواهد پيوست. و به بيان ديگر، خداوند متعال در فرج ما تعجيل خواهد كرد و امر حكومت ما را خواهد رساند; در غير اين صورت (يعنى در اثر غفلت و بى توجهى شما) مساله غيبت امام و حجت الهى روند طبيعى خود را تا آخرين لحظه طى خواهد كرد و به درازا خواهد كشيد. 3- نكته مهم ديگرى كه در اين روايت به چشم مى خورد اين است كه عامل اساسى در دعا و رسيدن به مطلوب، التماس، اصرار و تضرع به درگاه خداوند است. بنابراين صرف به زبان آوردن دعا بدون روحيه طلب، استغاثه، اصرار و آمادگى نمى تواند تاثيرى مهم و اساسى داشته باشد. چنانكه در روايت ديديم بنى اسراييل از غفلت خويش به در آمده، جدا و حقيقتا به درگاه الهى روى آوردند، ناليدند، دعا و درخواست كردند و با گريه و تضرع، نجات و رهايى خود را از خداوند متعال طلب كردند.

* نتيجه روايت

نتيجه روايت اين است كه: از جمله شرايط و زمينه هاى حتمى رسيدن امر فرج و حكومت اهل بيت، عليهم السلام، درخواست جدى و حقيقى مردم از خداوند، آن هم با گريه و دعا و اصرار و تضرع است. در غير اين صورت، خداى ناخواسته، غيبت امام عصر، عليه السلام، روند طبيعى خود را تا آخرين لحظه طى خواهد كرد و به درازا خواهد كشيد. بنابراين، مردم بايد توجه كنند كه آرمانى دارند بس مقدس، حياتى، سرنوشت ساز، مكتبى و انسانى و تحقق اين آرمان شرطى مهم دارد و آن، تشنگى، خواهش، آمادگى و روى آوردن به خداوند متعال و خواستن آن از درگاه ربوبى است. و اينكه هرچه اين عطش و آمادگى و درخواست از خداوند، بيشتر و عميقتر باشد، آن آرمان زودتر به تحقق خواهد پيوست و امام صادق، عليه السلام، نيز در روايت مذكور برهمين نكته تاكيد مى فرمايد و نيز هشدار مى دهد كه اگر مردم از دعا و تضرع به درگاه الهى (براى تحقق آن) غفلت نمايند، اين آرمان در ديرترين و دورترين موعد خود محقق خواهد گشت. در واقع امام صادق، عليه السلام، در اين حديث گرانقدر، دو نكته مهم را القا مى فرمايد: يكى اينكه دعا و تضرع به درگاه ربوبى و فرج و ظهور را به طور جدى از خداوند خواستن، تاثير جدى دارد و آن را به جلو مى اندازد; زيرا تحقق ظهور بستگى به آمادگى، تشنگى، توجه، بيدارى و خلاصه شايستگى مردم دارد و همه اين عوامل در دعا و تضرع

ص: 31

و خواستن حقيقى از خداوند جمع است. و ديگر اينكه امام صادق، عليه السلام، دوستان و شيعيان خاندان نبوت را هشدار و آگاهى مى دهد كه از غفلت خارج شده و شايستگى لازم را كسب كنند; بيدار شوند و به آستان حضرت حق رو آورند، از خداوند ظهور امام خود را در خواست نمايند. چند پرسش پرسش اول: اينكه شما اين قدر بر مساله دعا، تضرع و استغاثه به درگاه خداوند براى رسيدن ظهور امام عصر، عليه السلام، پافشارى مى كنيد، اين امر با عدم آمادگى مردم، غفلت آنان و عدم بلوغ عقلى و روحى آنان اصلا سنخيت ندارد. به علاوه، دعا كردن در چنين حالتى نيز از محتوا و تاثير خود برخوردار نخواهد بود. پاسخ به اين ايراد، به طور خلاصه در سطور قبلى داده شد. چنانكه ديديم اساسا بيان امام صادق، عليه السلام، براى بيدار كردن و تنبه مردم نسبت به همين غفلت و عدم آمادگى است. اگر قرار باشد ما همواره عدم آمادگى مردم را بنگريم، پس هيچ گاه نبايد از ظهور امام عصر، عليه السلام، و تحريك و ترغيب مردم براى طلب جدى از درگاه ربوبى سخن بگوييم. بالاخره بايد با اين غفلت و عدم آمادگى مبارزه كرد، هشدار داد، آنان را ترغيب و تشويق نمود و كم كم زمينه پذيرش ظهور را در آنها به وجود آورد و (همانطور كه اشاره كرديم) خود اين دعا و درخواست و تضرع به درگاه الهى، بخصوص در حالت دسته جمعى و عمومى اش، در به وجود آوردن اين زمينه و آمادگى بسيار مؤثر است. به علاوه، بارها اشاره نموديم كه اين دعا و درخواست، در كنار ديگر آمادگيها بايد باشد تا تاثير واقعى خود را ببخشد. از اين گذشته، اكنون با گذشت بيست سال از انقلاب اسلامى ايران و بيدارى و آمادگى نسبى مردم ايران (و بلكه مسلمانان و مستضعفان جهان)، به نظر مى رسد سخن گفتن از «عدم بلوغ عقلى و روحى مردم » چندان موجه نباشد. اگر اين سخن در نيم قرن قبل و پيشتر از آن گفته مى شد، مى توانست وجهى داشته باشد; اما اكنون شرايط و زمانه و زمينه نسبت به آن دوران بسيار عوض شده است و افكار عمومى دنيا، روند تكاملى بشر و بلوغ فكرى و عقلى انسانها براى پذيرش چنين واقعه اى رشد چشمگيرى نموده است. پس در چنين شرايطى، سخن گفتن از آن آرمان مقدس و زمينه سازى براى تحقق آن، از جمله دعا و تضرع به درگاه الهى از تناسب و سنخيت به دور نيست. اميد است با لطف الهى اين تناسب و آمادگى به كمال خود برسد. و نكته ديگر اينكه اين ما نيستيم كه بر مساله دعا و تضرع و استغاثه پافشارى مى كنيم; چنانكه ملاحظه مى شود خود رهبران دينى و امامان معصوم، عليهم السلام، از جمله حضرت صادق، عليه السلام، در احاديث و فرموده هاى خود به اين امر تاكيد فرموده اند. پرسش دوم: از كجا كه خطاب امام صادق، عليه السلام، به شيعيان زمان خود نباشد؟ مگر نه اينكه برخى از ائمه، عليهم السلام،

ص: 32

بخصوص امام صادق، عليه السلام، در پى زمينه سازى براى تشكيل حكومت در زمان خود بوده اند؟ پس شايد حديث آن حضرت فقط متوجه مخاطبان همان زمان بوده است؟ پاسخ: اينكه امام صادق، عليه السلام، در پى زمينه سازى براى تشكيل حكومت و تحقق «امر» بوده اند، صحيح و متين است. اينكه اگر شيعيان آن حضرت آمادگى از خود نشان مى دادند، بى ترديد آن حضرت بدين امر دست مى زد، اين نيز صحيح است. اما قرائن و شواهدى كه در خود روايت است، با احتمال مذكور سازگار نيست، زيرا: اولا، آن حضرت در پايان روايت سخن از «منتهى شدن امر غيبت به آخرين و دورترين مرحله آن » مى فرمايد; و مى دانيم كه اين موضوع مختص به امام عصر، عليه السلام، است و نه امام صادق و نه هيچ امام ديگرى غيبت نداشته اند. ثانيا، به فرض هم كه احتمال مذكور را بپذيريم، باز هم فرمايش امام صادق، عليه السلام، با انطباق آن با زمان ما منافاتى ندارد. يعنى سخن آن حضرت «منحصر» به زمان و مخاطبان ايشان در آن برهه نيست، بلكه مى تواند مصاديق متعددى داشته باشد كه بر همه زمانها، از جمله زمان ما نيز منطبق گردد. بعلاوه، سياق روايت و روح كلى حاكم بر آن گواهى مى دهد كه آن حضرت درباره دعاى تعجيل فرج، برطرف شدن زمان غيبت و آمدن منجى سخن گفته اند كه فقط بر امام عصر ،عجل الله تعالى فرجه، و شؤون ايشان انطباق دارد. پرسش سوم: يك پرسش مهم ديگر نيز وجود دارد و آن اين است كه در اين روايت، سخن از آمدن حضرت موسى براى سرنگونى حكومت ظالمانه فرعونى و رهايى بنى اسراييل از سلطه جابرانه اوست; با اين وصف آيا اين روايت با وضعيت كنونى ما در نظام جمهورى اسلامى و برپايى حكومت حق سازگار است؟ زيرا ما در زمان طاغوت زندگى نمى كنيم تا از خداوند بخواهيم ما را از آن نجات دهد. پاسخ: پاسخ اين پرسش نيز بس روشن است. اولا، آنچه در روايت امام صادق، عليه السلام، بخصوص در قسمت دوم مورد تاكيد قرار گرفته، لزوما مبتنى بر اين نيست كه دعاى تعجيل فرج براى رهايى از سلطه و حكومت طاغوت است; بلكه روح و جوهره حديث (چنانكه در سطور قبل نيز بدان اشاره شد) توجه به آرمان مقدس و بزرگ اسلام است; يعنى رسيدن فرج و ظهور امام عصر، عليه السلام، است. به بيان ديگر روى سخن متوجه جنبه مثبت و آرمانى و اثباتى قضيه است، بدين معنا كه امام صادق، عليه السلام، با هشدار و تذكار خود مى خواهند مردم را به سوى آرمان بزرگ ظهور و فرج سوق دهند و اين اعم است از اينكه مردم قبل از رسيدن به اين آرمان بزرگ، در مراحل قبلى و مقدماتى آن باشند; مانند دوران ما كه در نظام مقدس جمهورى اسلامى زندگى مى كنيم; نظامى كه آرمان نهايى اش رسيدن به دولت كريمه اهل بيت و حكومت جهانى امام عصر، عليه السلام، است. و يا اينكه قبل از رسيدن به اين آرمان بزرگ، جامعه اى و ملتى در زير سلطه طاغوت باشند; در اين صورت حديث مذكور مشكلى نخواهد داشت. اشكال در

ص: 33

سخن مستشكل در صورتى بروز مى كند كه ملتى مانند ما در نظام برحق و مقدس جمهورى اسلامى زندگى كنند. در اين حالت آيا حديث امام صادق، عليه السلام، باز هم صادق خواهد بود؟ پاسخ مثبت است; زيرا اشكالى ندارد كه ملتى در نيمه راه برپايى اسلام عزيز، آرمان رسيدن به مرحله نهايى و تكاملى آن را داشته باشد و براى زودتر رسيدن به آن، به درگاه خداوند روى آورده و با دعا و استغاثه آن را طلب نمايد; بلكه بايد گفت مگر ما آرزو، خواسته و آرمانى جز اين داريم؟! ثانيا، ما بايد وسعت ديد و گستره نگرش خود را از محدوده كشور و نظام خود فراتر ببريم و امت اسلام و بلكه مستضعفان و محرومان جهان را در نظر بگيريم. آيا اكنون كشورهاى اسلامى گرفتار چنگال طاغوتها و فرعونها نيستند؟ آيا بشر مستضعف و سيه روز كنونى در جهان، تحت سلطه استكبار به سر نمى برد؟ آيا در آتش ظلم آن نمى سوزد؟ آيا ستم و بيداد و بدبختى و تباهى دنيا را فرا نگرفته است؟ نكته ظريف ديگرى كه ظاهرا در فرمايش امام صادق، عليه السلام، ديده مى شود در تغبير «لفرج الله عنا» است (اگر شما شيعيان از خداوند بخواهيد، خداوند متعال «براى ما» گشايش و فرج را خواهد آورد). اگر منظور امام صادق، عليه السلام، خود اهل بيت باشد، در اين صورت مفهوم اين بخش از حديث اين خواهد شدكه: اگر شما شيعيان از خداوند درخواست كنيد، ما را از سختى و فشار نجات داده و «به كار ما» گشايش عنايت خواهد فرمود. چنانچه استنباط نكته مزبور صحيح باشد، اين روايت بايد شيعه و دوستدار اهل بيت، عليهم السلام، بخصوص دوست و منتظر امام عصر، عليه السلام، را در غمى عميق و غصه و اندوهى بس ژرف فرو ببرد; زيرا محب از ناراحتى و گرفتارى محبوب در رنج و اندوه مى افتد. ترديدى نيست كه امروز روى اين كره زمين، كسى مانند امام و مولايمان امام زمان، ارواحنافداه، غمناك و اندوهگين نيست. او كسى است كه بتمامى حوادث و وقايع آگاهى دارد. بيش از همه از ظلمها، ستمها، استثمارها، استكبارها، فسادها، و نيز از غفلتها و جهالتها رنج مى برد و ناراحت است. او كسى است كه مامور و ذخيره الهى براى برطرف كردن تمامى اين سياهيها، تباهيها، بى عدالتيها و نامردميهاست. او منتظر آن است كه مستضعفان و محرومان جهان، امت اسلام و بخصوص دوستان و شيعيانش تشنه و خواهان او شوند; او را بخواهند و ظهور و فرجش را از حضرت حق طلب نمايند تا زمينه روانى و روحى لازم براى حكومت آن عزيز فراهم آيد. او كسى است كه حكومت بر جهان، حق او و تنها شايسته اوست و چون مى بيند اين حق در چنگ نااهلان و حاكمان ستمگر جهان افتاده، غم و غصه وجود مباركش را فرا مى گيرد. به اين حديث (1) خوب بنگريد; امام باقر، عليه السلام، فرمود: ما من عيد للمسلمين اضحى و لا فطر الا و هو يتجدد لآل محمد فيه حزن... لانهم يرون حقهم فى يد غيرهم هيچ عيد قربان و عيد فطرى فرا نمى رسد مگر اينكه غم و اندوه آل محمد تازه مى شود; زيرا حق خود را در دست نااهلان مى بينند. در حقيقت مى توان به نوعى تعبير كرد كه گويا آن حضرت «گرفتار دست ظالمان و ستمگران » است و دعا براى فرج آن حضرت از مهمترين واجبات و فرايض است. شايد معناى جمله و فرازى از دعاى عصر جمعه در حق آن حضرت، ناظر به همين معنا باشد. در اين فراز مى خوانيم:

ص: 34


1- سيدبن طاووس، كتاب الاقبال، ص 279.

و خلصه من ايدى الجبارين. بار الها آن حضرت را از دست ستمگران رهايى بخش. البته به نظر عميقتر بايد گفت آن حضرت با تكيه بر قدرت لايزال الهى و با پشتوانه والاترين مرتبه بندگى و بوديت حضرت حق، هيچ ترس و باكى از هيچ قدرتى جز حضرت ربوبى ندارد، اما گرفتارى و ناراحتى دوستان و شيعيان آن حضرت بلكه گرفتارى و ناراحتى تمامى انسانهاى دربند و محروم و مستضعف است كه قلب مقدس و نازنينش را از شدت غم و غصه مى فشارد و در اندوه فرو مى برد. شيعيان و دوستان آن حضرت، فرزندان معنوى آن بزرگوارهستند، و ناراحتى آنان به حقيقت ناراحتى ايشان است. (1) و اگر در حديث تعبير به «عنا» (فرج و گشايش «ما») شده، در واقع ناراحتيها و گرفتاريهاى شيعيان و دوستان خود را در نظر داشته اند. در هر حال، اعتقاد، معرفت، محبت و ارتباط درونى و معنوى دوستداران و منتظران آن عزيز ايجاب مى كند براى فرج و ظهورش به درگاه الهى بنالند و با دعا و استغاثه آن را از حضرت پروردگار طلب نمايند. هر چه اين معرفت و محبت بيشتر باشد، محب بيشتر خواهد سوخت. و از رنج و ناراحتى محبوب، غمگينتر و گرفته تر خواهد شد و در نتيجه براى فرج و ظهور او بيشتر دعا خواهد كرد.. (2)

ص: 35


1- از امام معصوم حضرت ابوالحسن، عليه السلام، نقل شده است كه در حديثى در وصف شيعيان فرمود: ما من احد من شيعتنا يمرض الا مرضنا لمرضه، و لا اغتم الا اغتممنا لغمه، و لا يفرح الا فرحنا لفرحه... هيچ يك از شيعيان ما نيست كه مريض شود مگر اينكه ما نيز بخاطر او مريض مى شويم; و مغموم و اندوهگين نمى شود مگر اينكه ما نيز بخاطر او غمگين مى شويم; و خوشحال نمى گردد مگر اينكه ما نيز بخاطرش خوشحال شويم...; (الشيخ الصدوق، صفات الشيعه، ص 3)
2- گر چه مقال رو به پايان آمد، اما بابى تازه از سخن دل باز شد; ليكن ضيق مجال اجازت ورود به آن را به ما نمى دهد. بدين روى تو دوستدار و محب امام زمان، خود بدين باب وارد شو و بهره خويش را از آن برگير.

حكومت علوي، الگوي حكومت مهدوي

اشاره: شايد در اذهان بسياري از مردم اين پرسش مطرح باشد كه امام مهدي، عليه السلام، چگونه حكومت خواهد كرد و نظام سياسي - اداري كه او برپا مي كند چه ويژگيهايي خواهد داشت؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه ويژگيهاي حكومت مهدوي همان ويژگيهاي حكومت علوي است; با اين تفاوت كه حكومت علوي تنها در گستره اي محدود از كره خاك و در مدت زماني ناچيز برقرار شد و آن حضرت هم به دليل درگيري در جنگهاي داخلي، نتوانست به همه آنچه كه در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدي، عليه السلام، با پيش گرفتن سيره جدش اميرالمؤمنان، علي، عليه السلام، جهان را تا آستانه برپايي قيامت از عدالت پر مي سازد و به همه اهداف خود دست مي يابد. در قسمت قبل اين مقاله به برخي از ويژگيهاي حكومت علوي اشاره شد. از جمله اينكه آن حضرت نظارت دقيقي به كارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددي را براي حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول مي داشتند. كه در مجموع مي توان اين اقدامات را به دو دسته اقدامات فكري و فرهنگي و اقدامات اجرايي و حكومتي تقسيم كرد. از جمله مهترين اقدامات اجرايي و حكومتي آن حضرت انتخاب اصلح براي مديريت بود. در اين قسمت از مقاله ابتدا ويژگيهايي را كه در ديدگاه امام علي، عليه السلام، بايد در يك مدير شايسته وجود داشته باشد، بررسي كرده و در ادامه به ديگر اقدامات اجرايي و حكومتي آن حضرت اشاره مي كنيم: از ديدگاه امام علي، عليه السلام، يك مدير شايسته بايد ويژگيهايي داشته باشد كه برخي از آنها عبارتند از: الف) كارايي

پيشواي جامعه اسلامي، قبل از به كارگيري مديران بايستي كارايي آنان را بيازمايد و بعد از اطمينان از توانايي شان، آنها را به كار گمارد. اگر در انتخاب مدير رابطه قوم و خويشي و دوستي و... ملاك قرار گيرد و تمايلات شخصي و حزبي دخيل گردد، موجبات تباهي جامعه فراهم مي آيد. زيرا، از يك طرف فرد نالايق به دليل عدم توانايي كارهاي مربوطه را تباه مي كند و از طرف ديگر جامعه از خدمات مديريتي افراد شايسته محروم مي ماند. اميرمؤمنان به مالك اشتر توصيه مي كند: سپس در كارهاي كارمندانت بنگر و آنها را با آزمايش و امتحان به كار واداردر همين نامه مالك را از به كار گرفتن كسانيكه در حكومت قبلي شريك ستمهاي آنان بوده اند بر حذر مي دارد و آنان را بدترين مشاور و همكار معرفي مي نمايد.

ص: 36

(2) ب) اطاعت از رهبر و حكومت مركزي

از آفات بزرگ مديريت در يك جامعه آن است كه كارگزاران در انديشه و عمل احساس استقلال نمايند و خود را مقيد به فرمان مافوق ندانند. در اين صورت قدرت رهبري و حكومت مركزي كاهش مي يابد و سرانجام به تجزيه پنهان يا آشكار منجر مي شود. يكي از دلايل محبت و اطمينان اميرالمؤمنين به مالك اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدين امر بود. (2) كميل بن زياد نخعي (3) از طرف حضرت فرماندار «هيت عراق گرديده و ماموريت يافته بود تا مانع عبور لشكريان معاويه شود، ناخواسته از اين امر غفلت ورزيد و براي جبران اين كاستي خود، بدون هماهنگي با فرمانده كل يعني امام علي، به برخي از قلمرو معاويه در ماموريت سرزنش مي كند به اقدام ناهماهنگ او نيز اعتراض مي نمايد. (4) البته اين سخن بدان معني نيست كه همه كارگزاران بايد از لحاظ فكري و سليقه اي با رهبر يكسان باشند. اين امر نه ممكن است و نه لازم. ديگران حق دارند ديدگاه و پيشنهادهاي خود را با رهبر در ميان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نيفتاد، حق خروج از اطاعت وي را ندارند. (5) ج) دلسوزي براي بيت المال

اموال عمومي، همانگونه كه از اسمش پيداست، متعلق به همه مردم است و حاكم بايستي به عنوان خزانه دار امين، بر نحوه خرج كردن آن نظارت داشته باشد و بيش از آنچه براي اموال شخصي خود دل مي سوزاند، براي

ص: 37

اموال عمومي دلسوزي نمايد و در سلامت آن بكوشد در غير اين صورت يافتن راههاي گريز از قانون براي سوء استفاده از بيت المال كار دشواري نخواهد بود. حاكم اگر بخيل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف مي كند و به حيف و ميل آن و مقدم داشتن گروهي بر گروه ديگر اقدام مي نمايد. (6) اميرالمؤمنين از اينكه بعد از پيامبر خلافت به دست بيخرداني افتاد كه بيت المال را به غارت بردند و آزادي بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف مي كند. (7) د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حكومت

از ديدگاه حكومتي امام علي، حق و تكليف از يكديگر جدا نيست. هر كس كه حقي دارد، بر عهده اش حقي نيز هست: حق به نفع كسي جريان نمي يابد جز اينكه در مقابل برايش مسؤوليتي به وجود آورده و حق بر زيان كسي جاري نمي شود جز اينكه به همان اندازه به سود اوست. (8) در برخي از روايات نبوي، كسي كه از حقوق عمومي استفاده نمايد ولي براي جامعه كاري انجام ندهد; ملعون شمرده شده است. اميرمؤمنان در پاسخ يكي از يارانش كه توقع داشت از غنايم مسلمانان بهره اي داشته باشد فرمود: اين مال نه مال من است نه مال تو، غنيمتي است كه مسلمانان با شمشيرهاشان به دست آورده اند، اگر تو هم در نبرد بوده اي سهمي داري وگرنه دستاورد آنها براي غير دهان آنان نخواهد بود. (9) يعني هر كس به اندازه زحمتي كه كشيده است مزد دريافت مي كند; مگر آنكه توانايي كار نداشته باشد كه در اين صورت خداوند حقي را براي آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترين جود دانست كه در آن هر صاحب حقي به حق مي رسد; (10) همانگونه كه حكومت بر مردم حقوقي دارد، مردم نيز بر حكومت حقوقي دارند; (11) كه اگر يك طرف به وظايف خود عمل نكرد، بر ديگري نيز وظيفه اي باقي نمي ماند. حضرت بعد از آنكه وظيفه خود را در برابر نيروهاي مسلح بيان مي كند مي فرمايد: وقتي من چنين كردم نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گرديد، موظفيد از فرمان من سرپيچي نكنيد. (12) كارگزار دولت اسلامي حق ندارد به صرف رياست و تسلطش بر مردم به صورت يك طرفه امر كند و از ديگران طاعت بخواهد زيرا اين امر موجب كينه و خشم زيردستان مي گردد و حتي دين آنان را به تباهي مي كشاند و زمينه از ميان رفتن قدرت و حكومت را فراهم مي آورد. (13) امام، عليه السلام، به اشعث ابن قيس والي آذربايجان مي نويسد: حق نداري درباره رعيت استبداد به خرج دهي. (14) آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و

ص: 38

هم به كارگزارانش توصيه مي كرد چنين باشند. ه) فدا نكردن دين به پاي مصلحت

امام علي، عليه السلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنكه جانشيني ايشان را حق مسلم خود مي دانست; اما چون براي دين احساس خطر كرد، حكومت و فرمانروايي را رها ساخت. وقتي به وي ايراد مي گرفتند كه تقسيم مساوي بيت المال بسياري را از اطرافت پراكنده مي كند و اين بر خلاف مصلحت و سياست است. فرمود: مي گوييد پيروزي و استوار كردن حكومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنين نمي كنم... اين كار ممكن است در دنيا موجب سربلندي شخص شود ولي در آخرت موجب سرافكندگي وي مي گردد. (15) و) دوري از تجمل گرايي و چاپلوسي

امير مؤمنان در طول حكومتش از همه كارگزاران خود و حتي از همه مردم عادي زاهدانه تر مي زيست و هرگاه فرمانداري به تجمل گرايي روي مي آورد مورد سرزنش وي قرار مي گرفت. (16) هرگاه كسي او را ستايش مي كرد مي فرمود: ستايش مخصوص خداست، آنچه انجام داده ام وظيفه من بوده و هنوز هم وظايفم را انجام نداده ام. براحتي با من حرف بزنيد و پيشنهادهاي خود را بگوييد و از سخن عدالت آميز دريغ مكنيد كه مافوق اشتباه نيستيم. (17) از ويژگيهاي آدمي آن است كه تكرار يك سخن هرچند بداند خالي از صحت و واقعيت است، بر وي تاثير مي گذارد و ناخواسته باور مي كند، بويژه آنكه براي او منفعت يا مصلحتي در بر داشته باشد. زمامداران در معرض اين خطر قرار دارند كه گروهي چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامي به تعريف و تمجيد از حاكم بپردازند و از اين طريق او را بفريبند. (18) لطف و سالوس جهان خوش لقمه ايست كمترش خور، كان پر آتش لقمه ايست آتشش پنهان و ذوقش آشكار دود آن پيدا شود پايان كار (19) امام اميرالمؤمنين هر كجا احساس مي كردند اندكي بوي تملق و چاپلوسي به مشام مي رسد و يا عملي موجب كبر و غرور حاكم است از آن جلوگيري به عمل مي آورد; چنانكه مردم انبار رااز دويدن جلو مركب خليفه منع كرد (20) و به «حرب كه پياده در كنار مركب حضرت حركت مي كرد فرمود: بازگرد كه پياده حركت كردن چون تويي در ركاب مثل من، مايه فتنه و غرور براي والي و ذلت و خواري براي مؤمن است. (21)

در نامه هايي كه به استانداران و كارگزاران خود مي نوشت حتي از الفاظي مانند «استاندار محترم، جناب آقاي فلان و...» استفاده نمي كرد و تنها آنان را به اسم «مالك بن الحارث الاشتر» (22) و يا لقب «يابن حنيف (23) مورد خطاب قرار مي داد. ز) افراد ضعيف يا خائن از او احساس امنيت نكنند

زمامدار جامعه اسلامي نبايستي بگونه اي عمل نمايد كه كارگزارانش احساس كنند در هر حال مي توانند پست خود را حفظ نمايند و بدين گمان باشند كه اگر فردي معروف و مهره اي مهم در حكومت شد امام مسلمين توانايي عزل او را ندارد، بلكه سرپرست جامعه اسلامي هرگاه احساس كرد يكي از مديران ضعيف است - هرچند فردي متدين است - و مرتكب خيانتي شد بايستي با

ص: 39

قاطعيت او را از كار بركنار نمايد. چنانكه اميرالمؤمنين با همه علاقه و محبتي كه به محمد بن ابي بكر داشت، وي را از حكومت مصر برداشت و فردي قويتر يعني مالك اشتر را به جاي او گمارد گرچه اين امر محمد را ناخشنود ساخت. (24) ابوموسي اشعري كه حاكم كوفه بود در كار اعزام نيرو كارشكني مي كرد. حضرت به او نوشت: فكر نكن آدم مهمي هستي، كسان ديگري هستند كه مي توانند چنان به جاي تو انجام وظيفه كنند كه نامت فراموش شود و كسي سراغت هم نگيرد. (25) 2. نظارت خاص بر كارگزاران

حضرت امير هرچند كارگزاران خود را هميشه به ياد خدا و ترس از قيامت دعوت مي كرد و با كلمات زيبا و تكان دهنده آنان را متوجه مسؤوليت الهي مي نمود اما هرگز بدين اكتفا نمي كرد، زيرا هر انساني - جز معصوم - در معرض وسوسه هاي شيطان است. از اينرو بر كارگزاران و مديران خود جاسوس مي گمارد و حتي بر جاسوسان نيز جاسوس ديگري قرار مي داد (26) و از اين طريق كاركرد مديران خود را دقيقا زير نظر مي گرفت. به كارگزاران برجسته خود نيز سفارش مي كرد بر مديران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه اين جاسوسان به طور دسته جمعي از خيانت مديري خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشكارا مجازات كنند. (27) به يكي از فرمانداران خود - كعب بن مالك - نوشت: افرادي از يارانت را تك تك به روستاها و آباديهاي دورافتاده بفرست تا شيوه زندگي و و اعمال آنها را برايت گزارش كنند. (28)

در چندين جاي نهج البلاغه، حضرت خطاب به مديران خود از واژه هايي چون «به من خبر داده اند»، «جاسوسان گزارش كرده اند» و... استفاده كرده است كه نشان مي دهد در جاهاي مختلف جاسوسان اميني از طرف او بوده اند. (29)

وي بر وضع زندگي و معيشتي كارگزاران نيز نظارت داشت و اگر مشاهده مي كرد وضع خانه و املاك آنان به طور غير عادي تغيير يافته و رو به ترقي نهاده است، به آنان هشدار مي داد و بازخواست مي نمود. شريح قاضي (30) را به دليل خريد خانه اي به هشتاد درهم ملامت كرد كه مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعت به دام ذلت دنيا طلبي افتادن است (31) به يكي ديگر از كارمندانش كه خانه مجللي ساخته بود نوشت: سر و كله طلا و نقره پيدا شده است!! (32) وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامي ضروري است. زيرا تصميم گيري صحيح امام و پيشواي جامعه جز در پرتو اطلاعات كافي از اوضاع و احوال كشور و نحوه كاركرد مديران ميسر نيست. مدير جامعه چنانچه بموقع در جريان انحراف يا زياني به مردم و حكومت قرار گيرد، مي تواند از بروز خسارات سنگين و گاه جبران ناپذير جلوگيري نموده امور را به دلخواه خود هدايت كند. حاكم به استناد همين گزارشها به نقاط ضعف و قوت مديران خود پي برده به تشويق و تنبيه آنان اقدام مي نمايد. البته نظارت نبايد چنان باشد كه مديران را از كار دلسرد و به حاكم بدبين نمايد، جاسوسان نبايد اجازه داشته باشند در امور مديران دخالت نمايند. او چشم حاكم است و وظيفه چشم تنها ديدن و گزارش دادن است و تجزيه و تحليل آن به عهده مغز يا رهبر جامعه مي باشد. 3. نظارت عمومي

اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهي از منكر همگان را موظف كرده است كه نسبت به ديگران احساس مسؤوليت داشته باشند و احدي را از اين امر استثنا نكرده است. به طوري كه يك فرد عادي اجازه دارد بالاترين شخص مملكت راامر به معروف و نهي از منكر كند. همين نظارت همگاني است كه «حياي جمعي به وجود مي آورد و جلو بسياري از مفاسد و خلافها را مي گيرد. اميرالمؤمنين بر اساس معارف اسلامي، حكومت خود را به گونه اي طراحي كرده بود كه مردم حق داشتند اظهار نظر كنند و حقوق خود را مطالبه نمايند. او خود صبحگاهان وارد بازار مي شد و به تجار و اهل بازار تذكراتي مي داد. در ساعتهايي از روز براي رسيدگي به شكايات مي نشست و هر كس اجازه داشت، مستقيما مشكلات و شكايات خود را با پيشوايش در ميان بگذارد. براي آنكه مردم بتوانند هر لحظه شكايت خود را به حاكم برسانند حضرت در كوفه خانه اي معين كرده بود كه هر كس شكايتي داشت مي نوشت و در آن خانه كه «بيت القصيص ناميده مي شد، مي انداخت. (33) آن حضرت به فرماداران خود نيز توصيه مي كرد صبح و عصر براي رسيدگي به امور مردم بنشينند و به پرسشهاي مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (34) به مالك اشتر سفارش مي كند اگر مردم نسبت به كارهاي تو بد گمان شدند عذر و دليلت را آشكارا بر ايشان مطرح كن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (35) وقتي يك مدير احساس كند بايد در مقابل كارهاي خود به افكار عمومي پاسخگو باشد، به ناچار كارها را طوري سامان مي دهد كه بتواند از آنها دفاع كند. اميرالمؤمنين خود به مردم كوفه مي فرمود:

ص: 40

اگر با غير مركبم و بار آن و غلامم فلان از نزد شما رفتم بدانيد خيانت كرده ام. (36) 4. انجام كارها از راههاي قانوني

اميرالمؤمنين هنگام اعزام كارگزاران يا ماموران مالياتي، وظايف آنان را طي نامه هايي ابلاغ مي كرد و هشدار مي داد كه بعد از ابلاغ قوانين و شرح وظايف، حجت تمام است و اگر تخلفي صورت گيرد بهانه اي مورد قبول نخواهد بود (37) ، براي ماليات بگيران، ريز وظايفشان را معلوم مي كرد كه سلام كنند، با مهرباني و تواضع سخن بگويند، به خانه افراد براي مهماني نروند (38) و... نحوه برخورد مدير و كارگزار را با غير مسلمانان بيان مي نمود. (39) 5. نشان دادن لغزشگاهها به كارگزاران

بسيار پيش مي آيد افرادي كه جدا قصد ارتكاب خلاف يا خيانتي نداشته اند; اما به دليل عدم آگاهي و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شده اند كه اگر به آنان هشدار داده مي شد; بدين مشكل مبتلا نمي شدند. اين مساله مخصوصا نسبت به حاكمان مصداق زيادي دارد. زيرا گروهي زيرك و فرصت طلب هميشه در صددند با لغزاندن حاكم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعي كسب كنند. خطري كه هرچه صاحب قدرت قويتر و با نفوذتر باشد شدت بيشتري مي يابد. بيشترين كساني كه ممكن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمايند، اقوام و اطرافيان اويند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازي مي كنند و هنگام خريد و فروش با بي انصافي با ديگران معامله مي كنند. حاكمان اسلامي نبايستي زمين يا مزرعه اي در اختيار آنان قرار دهند زيرا بر همسايگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحميل مي نمايند كه در اين صورت استفاده اش مال آنها، بدنامي و رسواييش از آن حاكم است. (40) يكي ديگر از عوامل لغزش مديران نرسيدن حقوق كافي به آنهاست. وقتي حقوق دريافتي كاركنان دولت تكافوي زندگي روزمره آنان را نكند، علاوه بر اينكه دچار اضطراب روحي مي گردند، در انجام وظيفه سستي مي كنند، براي جبران كمبود خود به اموال مردم دست درازي مي نمايند و امنيت اداري مردم را به مخاطره مي افكنند. اين مساله مخصوصا در مورد قضات از اهميت بيشتري برخوردار است. (41) 6. تشويق

براي دلگرم كردن زيردستان و به جهت فعال كردن بيشتر آنان، حاكم بايد آنها را مورد تشويق قرار دهد، اما بايستي مواظب باشد تا در تشويق، تبعيض ناروا صورت نگيرد. اگر فردي صرفا به دليل دوستي و نزديكي به حاكم مورد تشويق قرار گيرد، بدون آنكه كار مهمي انجام داده باشد اين امر از طرفي موجب غرور كاذب در وي مي شود و از طرف ديگر دلسردي ديگران را به دنبال خواهد داشت. حاكم اسلام نبايستي تلاش يكي را به ديگري نسبت داده، ارزش خدمت او را كمتر از آنچه هست به حساب آورد. بزرگي شخص نبايد موجب آن شود كه كار كوچكش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردي سبب نگردد خدمت پرارجش كوچك جلوه داده شود. (42) تشويق زير دستان و حق شناسي از آنان رابطه حاكم و ماموران او را استحكام مي بخشد. شجاعان را شجاعتر مي كند و مسامحه كاران را به خواست خدا، به حركت درمي آورد.

گروهي از ساكنان مدينه، به معاويه پيوسته بودند، سهيل بن حنيف كه از طرف امام، عليه السلام، حاكم مدينه بود; از اين واقعه اندوهگين شد. حضرت براي دلداري او نوشت: ناراحت مباش. اينها از ستم نگريخته اند و به عدل پناه نبرده اند.

امام، بعد از پايان ماموريت كارگزاران خود، از زحمات آنان تشكر مي كرد، از مردم كوفه به دليل فداكاري در جنگ جمل قدرداني كرد، ياد شهداي بصره و كارگزاران شهيدش را گرامي مي داشت و از صفات

ص: 41

نيكوي زندگان آنها ياد مي فرمود.

تشويق لزوما نبايد مستلزم هزينه هاي سنگين باشد، بلكه گاهي بر شمردن كارهاي مهم كارگزاران امر تشويق را تحقق مي بخشد. البته اين سخن به معني نفي پاداشهاي مالي نيست اما نبايد بر آن تكيه داشت. اميرمؤمنان در همين خصوص مي فرمايد: اگر پيامبران داراي سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهاي طلا و باغهاي سرسبز و خرم را در اختيار آنان قرار مي داد بگونه اي كه همه سركشان سر تعظيم فرود مي آوردند، اما مناسب نبود، زيرا در اين صورت ايمان آنها به خاطر ترس يا به واسطه علاقه به ماديات بود و خلوص نيت ايشان از ميان مي رفت.

7. تنبيه: تنبيه چنانكه از اسمش پيداست بايستي موجب بيدار شدن و اصلاح افراد باشد. زيرا اگر براي كينه توزي و تشفي خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبيه. تنبيه شونده بايد صريحا از علت تنبيه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نبايد خارج شد، زيرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعله ور مي كند.

تنبيه نيز همچون امر به معروف و نهي از منكر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال مي يابد و در هر حال راه جبران خطا را نبايد بست. «مصقلة بن هبيره از فرمانداران امام، اسيران بني ناحيه را از «معقل بن قيس فرمانده لشكر امام، عليه السلام، خريد و آزاد ساخت. اما هنگامي كه حضرت از او مطالبه غرامت كرد به شام گريخت، امير مؤمنان در اين باره فرمود: خداوند روي مصقله را سياه كند. كار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار كرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود كه او را ساكت كرد... اما اگر مردانه ايستاده بود، همان مقدار كه داشت از او مي پذيرفتم و تا هنگام قدرت و توانايي به او مهلت مي دادم.

اشعث بن قيس را سخت تهديد

و سرزنش كرد اما براي آنكه به وي اطمينان دهد خشم اميرالمؤمنين وي را از جاده انصاف دور نخواهد كرد در پايان نامه فرمود: اميد است رئيس بدي براي تو نباشم.

مولاي متقيان در مقابل خيانتكار هرگز سستي نمي كرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلي برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود: اگر حسن و حسين هم كار تو را كرده بودند هيچ پشتيباني و هواخواهي از ناحيه من نمي ديدند و در اراده من اثر نمي گذارند تا آنگاه كه حق را از آنها بستانم...

گاهي به كارگزاران خائن مي نوشت: تو را چنان خوار و فقير مي كنم كه خرج زن و بچه ات را نداشته باشي.

در سخنرانيهاي عمومي گاهي سربازان و فرماندهان خود را به دليل سستي و كوتاهي در جنگ سرزنش مي كرد و براي آنكه آنان را به غيرت و حركت وادارد يك سرباز معاويه را در اطاعت از فرماندهي، از ده سرباز خود برتر مي شمرد.

امام علي، عليه السلام، روزي صدايي شنيد كه كمك مي طلبيد. قضيه از اين قرار بود كه فردي پيراهني خريده و به فروشنده پول تقلبي داده و در مقابل اعتراض او، وي را سيلي زده بود و اكنون داشتند مشاجره مي كردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سيلي را قصاص كن. گفت: بخشيدم. فرمود: خود داني ولي خود چند سيلي به صورت ضارب نواخت و فرمود: اين هم حق حاكم.

آري اين است آن عدالتي كه مردي چون علي، عليه السلام، جان شريفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقي و شخصي اگر امكان داشته باشد! آنگونه نيست كه كسي را لايق شهادت براي عدالت كند. اين پيراهني است كه به غير او برازنده نيست.

پي نوشتها:

. ر.ك: نهج البلاغه، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 38. . كميل بن زياد، از اصحاب علي، عليه السلام، و شيعيان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشيع به دست حجاج بن يوسف به شهادت رسيد (ابن ابي الحديد، همان، ج 17، ص 149). . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 61. . ر.ك: همان، كلمات قصار 321. . ر.ك: همان، خطبه 131. . ر.ك: همان، نامه 62. . همان، خطبه 216 و نامه 5. . همان، خطبه 232. . ر.ك: همان، كلمات قصار437. . ر.ك: همان، خطبه 34. . همان، نامه 50. . ر.ك: همان، نامه 53. . همان، نامه 5. . همان، خطبه 126. . ر.ك: همان، نامه 3، 75، 45 و كلمات قصار 355. . همان، خطبه 216. . ر.ك: همان، نامه 53. . مولانا، جلال الدين رومي، مثنوي، دفتر اول، 1854. . ر.ك: نهج البلاغه، كلمات قصار73. . همان، كلمات قصار 322. . ر.ك: همان، نامه 53 و13. . ر.ك: همان، نامه 45. . ر.ك: همان، نامه 34 و خطبه 68. . همان، نامه 63. . ر.ك: مرد نامتناهي، ص 113. . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 53. . قاضي ابويوسف، كتاب الخراج، ص 128، نقل از: مديريت و فرماندهي در اسلام، ص 127. . نامه 20،33، 40،... . شريح قاضي، از زمان خليفه دوم تا زمان عبدالملك بن مروان يعني حدود شصت سال منصب قضاوت داشت، اميرالمؤمنين مي خواست او را از قضاوت عزل نمايد; اما با مخالفت شديد مردم مواجه گشت كه قاضي منصوب عمر را نبايد از كار بركنار كرد. حضرت نيز براي جلوگيري از پراكندگي مردم وي را در همان شغل نگه داشت، روزي بر وي خشم گرفت و او را به قريه اي يهودي نشين در اطراف مدينه به نام «ببانقيا» تبعيد كرد ولي بار ديگر او را به كوفه بازگرداند. اين قاضي حدودا نود ساله، خانه اي به قيمت هشتاد دينار خريده بود كه در شرايط فقر عمومي مردم، براي اميرالمؤمنين قابل تحمل نبود كارگزارانش روحيه كاخ نشيني داشته باشند علاوه بر اينكه احتمال داشت از راه حرام، پول خريد آن را به دست آورده باشد. . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 3. . همان، كلمات قصار 325. . ر.ك: ابن ابي الحديد، ج 17، ص 87. . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 67. . همان، نامه 53. . ابن ابي الحديد، همان، ج 17، ص 200. . ر.ك: نهج البلاغه، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 25،26، 51. . ر.ك: همان، نامه 19. . ر.ك: همان، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 53. . ر.ك: همان، نامه 70. . ر.ك: همان، نامه 42. . ر.ك: همان، نامه 2. . ر.ك: همان، خطبه 218. . ر.ك: همان، نامه 34 و 35. . ر.ك: همان، نامه 13. . ر.ك: همان، نامه 53. . ر.ك: همان، خطبه 192. . ر.ك: الحراني، الحسن بن علي، تحف العقول، ص 84. . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 44. . اشعث بن قيس در زمان اميرالمؤمنين، نقش عبدالله بن ابي در زمان رسول خدا را بازي مي كرد و سركرده منافقان بود. ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 297. . نامه 5; همچنين ر.ك: ابن ابي الحديد، همان، ج 14، ص 34. . همان، نامه 41. . ابن ابي الحديد، همان ج 15، ص 138; نهج البلاغه، نامه 43 و 50. . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27،29، 34. . ر.ك: همان، خطبه 90. . ر.ك: مرد نامتناهي، ص 146.

ص: 42

هزاره گرايي در فلسفه تاريخ مسيحيت

بخش پايانى

حسين توفيقى اشاره: هزاره گرايى ميراث قديم اديان است كه امروزه در جوامع مسيحى بيش از ساير جوامع تجلى يافته است.

در قسمت اول اين مقاله نويسنده به بررسى جريان منجى گرايى در آيين يهود و مسيحيت پرداخته و به تفصيل در مورد انتظار در مسيحيت و ريشه هاى هزاره گرايى مسيحى سخن گفت.

در اين قسمت از مقاله نويسنده پس از اشاره مختصرى به برخى از رگه هاى هزاره گرايى در آيين اسلام به بررسى بازتابهاى عينى هزاره گرايى در اعصار جديد مى پردازد.

* هزاره گرايى در جهان اسلام

پژوهشگران دريافته اند كه هزاره گرايى تقريبا در همه فرهنگهاى دينى و اجتماعى جهان يافت مى شود. برخى از مسلمانان نيز تصور كرده اند كه قرآن مجيد نيز در آيه اى از هزاره گرايى سخن گفته است: يدبر الامر من السماء ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون (1) برخى از مفسران اين آيه را مربوط به روز قيامت مى دانند، در حالى كه روز قيامت از نظر قرآن پنجاه هزار سال است. (2) اينك به نشانه هاى از وجود هزاره گرايى در جوامع اسلامى اشاره مى كنيم: 1- مسلمانان از همان آغاز، پايان جهان و فرارسيدن روز داورى را نزديك مى دانستند. پس از چندى، برخى گفتند كه عمر جهان 6000 سال است و حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، در ميانه هزاره ششم برانگيخته شده و عمر اسلام 500 سال خواهد بود. پس از سپرى شدن آن مدت و پايان نيافتن جهان، گفته شد عمر جهان 7000 سال است و حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، در آغاز هزاره هفتم مبعوث شده و عمر اسلام 1000 سال خواهد بود.

ص: 43


1- «خدا امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند; سپس در روزى به سوى او بالا مى رود كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد.» (سوره سجده، آيه 5)
2- سوره معارج، آيه 4.

ارقام ديگرى نيز در زمانهاى گوناگون مطرح شده است. (1) برخى از عارفان فاصله ميان رحلت حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، تا 1000 سال پس از آن را «روز محمدى » ناميده اند. (2) 2- بابا طاهر عريان كه در حدود سال 1000 م. (برابر با 391 ق.) به دنيا آمده، مى گويد:

مو آن بحرم كه در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم به هر الفى الف قدى بر آيه الف قدم كه در الف آمدستم 3- حكيم خاقانى شروانى مى گويد:

گويند كه هر هزار سال از عالم آيد به وجود اهل وفايى محرم آمد زين پيش و ما نزاده ز عدم آيد پس از اين و ما فرو رفته به غم (3) 4- از اواخر قرن نهم هجرى اين باور ميان گروهى از مسلمانان پيدا شده بود كه بدن حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، تنها 1000 سال در قبر مى ماند و نشانه هاى قيامت و قيام حضرت مهدى، عليه السلام، و ظهور دجال در قرن دهم خواهد بود. جلال الدين سيوطى، دانشمند بزرگ مصر (متوفاى 930 ق.) كه شاهد گسترش اين گرايش بوده، نادرستى آن را در رساله اى به نام «الكشف عن مجاوزة هذه الامة الالف » اثبات كرده است (4) . 5- دروزيان لبنان معتقدند كه الحاكم بامرالله، بنيانگذار آن فرقه كه از پادشاهان فاطمى مصر بوده، در سال 411 ق. (1021 م.) بدون اينكه تكمه هاى لباسش باز شود، از ميان آنها بيرون آمده و به آسمان رفته است. آنان مى گويند وى 1000 سال پس از صعود خود، يعنى حدود بيست سال ديگر، به زمين باز خواهد گشت. 6- هنگامى كه سال 1000 ق. نزديك مى شد، مدعيان بى شمارى در كشورهاى اسلامى پيدا شدند. اكبر شاه از پادشاهان مسلمان هندوستان مدعى شد كه عمر اسلام از بعثت حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، تا هزار سال است. وى مى گفت: از آنجا كه بعثت سيزده سال پيش از هجرت بوده، سيزده سال قبل از سال 1000 پايان اسلام است و نوبت به آيين تازه اى مى رسد كه وى آن را اعلام مى كند. اكبر شاه به كمك يكى از دانشمندان عصر خود، با درهم آميختن چند دين، چيزى به نام «دين الهى » يا «آيين اكبرى » را پديد آورد و آن را بر مردم تحميل كرد. اين مكتب صلح كل (5) را تبليغ مى كرد و پس از درگذشت اكبر شاه، از رونق افتاد. 7- در سال 1260 ق. هنگامى كه 1000 سال از وفات حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، گذشته بود، فردى به نام «سيد على محمد شيرازى » برخاست و مدعى شد كه باب حضرت امام زمان، عليه السلام، است. او پس از چندى خود را مهدى منتظر خواند و سرانجام ادعاى نبوت كرد. وى مى گفت از سال 260 ق. كه سال درگذشت امام يازدهم است، دوران فترت 1000 ساله اى آغاز شده و اكنون آن دوران پايان يافته و عصر جديدى فرا رسيده است. همچنين او وجود

ص: 44


1- مدت عمر اسلام در برخى از كتابهاى تفسير (ذيل آيه سوره سجده) و در آغاز برخى از كتابهاى تاريخ اسلام مانند تاريخ طبرى مطرح شده است.
2- ابن خلدون، المقدمة، (بيروت: 1981)، ص 413.
3- ديوان خاقانى شروانى، به كوشش دكتر سيد ضياءالدين سجادى، (تهران: 1374)، ص 725. خاقانى در مجاورت مسيحيان مى زيسته و قصيده حبسيه وى كه گاهى «ترسائيه » نيز خوانده مى شود، نشان دهنده آگاهى ژرف وى از باورهاى مسيحيان است.
4- اين رساله در مجموعه اى به نام «الحاوى للفتاوى » به سال 1995 در مصر به چاپ رسيده است.
5- Pluralism

امام دوازدهم را انكار كرد و گفت خود وى امام دوازدهم است. عبارات عجيب و غريبى را نيز ساخت و آنها را به عنوان وحى به مردم نشان داد. اين فرد بابيگرى پديد آورد و فتنه هايى كرد كه در تاريخ ثبت شده است. علماى اسلام وى را دوبار محاكمه كردند. او در نخستين محاكمه، به علت احتمال جنون و نوشتن توبه نامه، تبرئه شد. وى توبه خود را شكست و باز هم آن نغمه ها را ساز كرد و به همين دليل در محاكمه مجدد به اعدام محكوم گرديد و در شهر تبريز به دار آويخته شد. بابيگرى بعدا به بهاييگرى تحول يافت. 8- در سال 1336 ش. كتابى به نام پيشگوييهاى علمى قرآن و اعلام شروع هزاره آخر دنيا نوشته شخصى به نام دكتر سيد صادق تقوى در تهران منتشر شد. در اين كتاب 200 صفحه اى مى خوانيم كه واپسين هزاره جهان در سال 1331 ق. برابر با 1291 ش. و 1912 م. آغاز شده است. ششصد و شصت و شش

دومين عدد كتاب مكاشفه يوحنا، عدد666، معروف به «عدد وحش » است كه فكر بشر را به مدت تقريبا دو هزار سال مشغول كرده است: (1) ... و ديدم وحشى از دريا بالا مى آيد كه ده شاخ و هفت سر دارد و بر شاخهايش ده افسر و بر سرهايش نامهاى كفر است. و آن وحش را كه ديدم مانند پلنگ بود و پايهايش مثل پاى خرس و دهانش مثل دهان شير و اژدها قوت خويش و تخت خود و قوت عظيمى به وى داد. و يكى از سرهايش را ديدم كه تا به موت كشته شد و از آن زخم مهلك شفا يافت و تمامى جهان در پى اين وحش در حيرت افتادند. و آن اژدها را كه قدرت به وحش داده بود، پرستش كردند و وحش را سجده كرده، گفتند كه كيست مثل وحش و كيست كه با وى مى تواند جنگ كند. و به وى دهانى داده شد كه به كبر و كفر تكلم مى كند و قدرتى به او اعطا شد كه مدت چهل و دو ماه عمل كند. پس دهان خود را به كفر بر خدا گشود تا بر اسم او و خيمه او و سكنه آسمان كفر گويد. و به وى داده شد كه با مقدسين جنگ كند و بر ايشان غلبه يابد و تسلط بر هر قبيله و قوم و زبان و امت بدو عطا شد. و جميع ساكنان جهان، جز آنانى كه نامهاى ايشان در دفتر حيات بره اى كه از بناى عالم ذبح شده بود مكتوب است، او را خواهند پرستيد. اگر كسى گوش دارد بشنود. اگر كسى اسير نمايد به اسيرى رود و اگر كسى به شمشير قتل كند مى بايد او به شمشير كشته گردد.در اينجاست صبر و ايمان مقدسين. و ديدم وحش ديگرى را كه از زمين بالا مى آيد و دو شاخ مثل شاخهاى بره داشت و مانند اژدها تكلم مى نمود. و با تمام قدرت وحش نخست در حضور وى عمل مى كند و زمين و سكنه آن را بر اين وا مى دارد كه وحش نخست را كه از زخم مهلك شفا يافت بپرستيد. و معجزات عظيمه به عمل مى آورد تا آتش را نيز از آسمان در حضور مردم به زمين فرود آورد. و ساكنان زمين را گمراه مى كند به آن معجزاتى كه به وى داده شد كه آنها را در حضور وحش بنمايد و به ساكنان زمين مى گويد كه صورتى را از آن وحش كه بعد از خوردن زخم شمشير زيست نمود بسازند و به وى داده شد كه آن صورت وحش را روح بخشد تا

ص: 45


1- قرآن مجيد در سوره نمل، آيه 82 و83، هنگام بحث از رجعت، به «دابة الارض » اشاره مى كند.

كه صورت وحش سخن گويد و چنان كند كه هر كه صورت وحش را پرستش نكند، كشته گردد. و همه را از كبير و صغير و دولتمند و فقير و غلام و آزاد بر اين وا مى دارد كه بر دست راست يا بر پيشانى خود نشانى گذارند. و اينكه هيچ كس خريد و فروش نتواند كرد جز كسى كه نشان يعنى اسم يا عدد اسم وحش را داشته باشد. در اينجا حكمت است پس هر كه فهم دارد عدد وحش را بشمارد زيرا كه عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است. (1) مفسران مسيحى همواره براى شناسايى وحش كتاب مكاشفه تلاش كرده و افرادى را نشان داده اند كه نرون، قيصر آزاردهنده مسيحيان مناسبترين آنهاست. تركيب عبرى «نرون قسر» (يعنى «نرون قيصر») به حساب ابجد با666 برابر است. برخى از تفسيرهاى ديگر عدد666 در ادامه مقاله خواهد آمد. در همه پيشگوييهاى مربوط به آخرالزمان خبرهاى وحشتناك و نگران كننده اى وجود دارد. وصف اين فتنه ها در هوديت به گونه اى بود كه در گذشته برخى از بزرگان يهود از ترس مقدمات ظهور موعود آخرالزمان، دعا مى كردند خدا ظهور را در عصر آنان قرار ندهد! (2) درميسحيت گفته مى شود در آخرالزمان هنگامى كه شيطان آزادى مجدد به دست مى آورد، آشوب و ناامنى جهان را فرامى گيرد و ستمكارانى ظاهر مى شوند و جنگهاى خونينى در سراسر جهان درمى گيرد. مسلمانان نيز با استفاده از آيه شريفه: احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (3) پيوسته نگران فتنه هاى آخرالزمان بوده اند و اصطلاح «فتنه » از آغاز اسلام در عرف مسلمانان بسيار رواج داشته است. در مجموعه هاى حديثى قديم جهان اسلام مانند صحيح بخارى كه در قرن سوم هجرى نوشته شده، بخشى به نام «كتاب الفتن » وجود دارد كه از آشوبهاى آخرالزمان سخن مى گويد. اين گونه احاديث «ملاحم » ناميده مى شوند. ملاحم جمع «ملحمة » به معناى جنگ است. هرمجدون (4)

جايى به نام «هرمجدون » به عنوان ميدان جنگ آخرالزمان در كتاب مكاشفه 16:16 آمده است. هرمجدون براى مسيحيان بسيار اهميت پيدا كرده است و كارشناسان حدس مى زنند كه در سال 2000 بيش از ده ميليون گردشگر به مناسبت ورود به هزاره جديد از اين مكان ديدار كنند. دولت غاصب فلسطين نيز در آنجا پاركها و هتلهايى ساخته و شرايط را آماده كرده است. بازار گرم هزاره گرايى ميان مسيحيان ساده دل، مبالغ هنگفتى را نصيب صهيونسيتها مى كند. دجال (5)

ص: 46


1- مكاشفه يوحنا13:1-18
2- انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 62.
3- «آيا مردم گمان مى كنند همين كه بگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد.» (سوره عنكبوت، آيه 2)
4- Armageddon
5- Antichrist

«دجال » در زبان عربى به معناى «آب طلا» است و به همين علت، افراد بسيار دروغگو كه باطل را حق جلوه مى دهند، «دجال » ناميده مى شوند. دجال ستمكارى است كه در آخرالزمان مردم را گمراه خواهد كرد و در هر سه دين يهوديت، مسيحيت و اسلام مطرح شده است. گاهى افرادى در هر سه جامعه دينى مى گويند: دجال تولد يافته و زنده است. براى مثال گفته مى شود: حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، وى را ديد و فرمود اين دجال است كه دنيا را پر از آشوب و فتنه مى كند. نگرانى مردم از دجال بدان اندازه بود كه خليفه دوم هنگام فتح شام، از علماى اهل كتاب درباره دجال پرسيد. نام دجال نزد افراد و جوامع دينى پيوسته مطرح بوده است و برخى از كتابها و فيلمها نام «دجال » را بر خود دارند. «دجال » لقب دغلبازى است كه نزد يهوديان «آرميلوس » و نزد مسلمانان «صائد بن صيد» ناميده مى شود. همچنين در اسلام فردى به نام «سفيانى » مطرح است و گاهى شخص او را نشان داده اند! برخى از فرقه هاى انجيلى (1) تشكيل دولت اسرائيل را نشانه ظهور عيسى مى دانند و معتقدند براى شتاب دادن به ظهور، بايد دست صهيونيستها را باز گذاشت. در مقابل اين فرقه ها فرقه هايى هستند كه با اين افكار مبارزه مى كنند، مانند Understanding (EMEU) Evangelicals for Middle East يعنى «پيروان انجيل براى فهم مساله خاورميانه » كه در سال 1986 م. بنيانگذارى شده است. نويسنده اى به نام دنالد واگنر كتابى را در ابطال آن افكار نوشته است. (2) در جستجوى دجال

از گذشته هاى دور برخى از شخصيتهاى دينى و سياسى جوامع مسيحى، «دجال » معرفى شده اند; مخصوصا پاپها و پادشاهان اروپا هنگامى كه با يكديگر اختلاف پيدا مى كردند، اين عنوان را به يكديگر نسبت مى دادند. لوتر پس از آن كه در برابر كليساى كاتوليك قيام كرد و مورد تكفير پاپ قرار گرفت، دستگاه پاپى را «دجال » ناميد. اينك چند نمونه از نامزدهاى بى شمار عنوان «دجال » يا «وحش نشاندار666»، آتش افروز و دغلبازى كه مجروح مى شود، ولى از خطر مرگ مى رهد: - ناپلئون و هيتلر، به خاطر جنگ افروزى; - ميخائيل گورباچف، به خاطر نشان ماه گرفتگى كه بر پيشانى دارد; - هنرى كيسينجر، وزير خارجه اسبق امريكا كه يك صهيونيست فريبكار است; - رنالد ريگان، رئيس جمهور امريكا و طراح «جنگ ستارگان » كه نامهاى 6 حرفى او Reagan) (Ronald Wilson نشان دهنده رمز666 است; - صدام، به سبب گردنكشى و عدم توجه به خواست جامعه جهانى هنگام اشغال كويت; - پاپ ژان پل دوم، مخصوصا به خاطر زخمى شدن بر اثر سوء قصدى كه به جان وى شد و رفع خطر مرگ از او; همچنين برخى از تواناييهاى جديد بشر، مانند شكستن هسته اتم، تسخير فضا، اختراع ماهواره و طراحى شبكه هاى جهانى كامپيوتر نشانه يك تحول جهانى و ظهور دجال به شمار رفته است. گروهى نيز گفتند نشان «بار كد» بر بسته بندى اجناس همان «دجال » يا «وحش 666» است; زيرا در كتاب مكاشفه مى خوانيم كه آن وحش همه خريد و فروشها را در اختيار مى گيرد. به توصيه اين گروه، باركد را بايد نابود كرد. اينك عبارت كتاب مكاشفه يوحنا را مجددا مى آوريم: هيچ كس خريد و فروش نتواند كرد جز كسى كه نشان يعنى اسم يا عدد اسم وحش را داشته باشد. در اينجا حكمت است پس هر كه فهم دارد عدد وحش را بشمارد زيرا كه عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است (3) شور و هيجان سال 1000 و 2000 م.

شور و هيجان انتظار بازگشت حضرت عيسى مسيح، عليه السلام، در حدود سال 1000 م. بالا گرفت. گروهى از مردم زندگى خود را تغيير داده، اموالشان را به فقرا بخشيدند. آنان از هر نظر آماده استقبال از حضرت عيسى، عليه السلام، بودند،

ص: 47


1- Evangelicals
2- Donald E. Wagner, Anxious for Armageddon, (Herald press, 1995).
3- مكاشفه يوحنا13:17-18.

ولى سال 1000 م. به آرامى گذشت. دوباره براى سال 1500 م. انتظارى پيش آمد. آن سال نيز بدون هيچ مساله اى پايان يافت. در آستانه سال 2000 م. نيز ديديم كه شور و التهاب و اشتياق در جوامع مسيحى چه غوغايى به پا كرده بود. مسيحيان منتظر، بويژه در ايالات متحده امريكا، فرقه هاى مذهبى عجيب و غريبى درست كرده و به رسوم و آيينهاى شگفت آورى روى آورده بودند. برخى از اين فرقه ها براى پيوستن به حضرت عيسى، عليه السلام، خودكشى كردند. فرقه هايى نيز از پيامهاى «بانوى فاتيما» در1917م. الهام گرفتند. رسانه ها نيز مسائل و بحرانهاى اين فرقه ها را گزارش مى كردند و طبعا براى فرارسيدن زمان نوميدى و سرخوردگى آنان پس از سال 2000، بايد منتظر اخبار اندوهبارى باشيم. مركز مطالعات هزاره اى (1) درايالات ماساچوست امريكا به پژوهش در اين امور پرداخته بود. سايت كامپيوترى اين مركز يك ساعت و تقويم الكترونيك كم شونده را به كار گرفته بود كه به سوى ساعت صفر ظهور، يعنى آغاز سال 2000، حركت كرد و نشان داد كه چند روز و چند ساعت و چند دقيقه و چند ثانيه تا آمدن حضرت عيسى مسيح، عليه السلام، باقى مانده است. مانند اين ساعتها و تقويمهاى كم شونده، به شكل تابلوهاى بزرگى، در برخى از چهار راههاى شهرهاى بزرگ در كشورهاى مسيحى نيز نصب شده بود. نتيجه

بازى با اعداد 1000 و666 و پديد آمدن بحران براى شخص حسابگر و جامعه او سابقه اى دراز دارد. آيندگان بدون عبرت گرفتن از اشتباه گذشتگان، همان راه را با قدمهاى استوار مى گيرند و مى روند! چهار سال پيش، هنگامى كه روز6/6/1996 نزديك مى شد، به علت رديف شدن سه عدد6، گروه بزرگى از ساده دلان براى پديد آمدن تحول بزرگى در جهان، خود را آماده كرده بودند. برخى افراد نيز عدد666 در عدد3 ضرب كردند و در نتيجه، سال 1998 را سرنوشت ساز دانستند. سال 1999 نيز براى پيشگويان بسيار مهم است، مخصوصا به علت اينكه هرگاه 999 را وارونه كنيم،666 مى شود! اكنون نيز عدد 1000 را بر سال 2000 تطبيق مى دهند!

اين بازيها و بحرانهاى مربوط به آن در جوامع مختلف ديده مى شود و نمونه اى از آن در آغاز سال 1400 ق. واقع شد. در آن زمان، كسانى با تسخير مسجدالحرام، ظهور موعود اسلام را اعلام كردند. درگيرى مسلحانه اين گروه با نيروهاى امنيتى دو هفته طول كشيد و خرابيهاى بسيارى در آن مكان بسيار مقدس پديد آمد. حضرات ائمه طاهرين، عليهم السلام، از اين حسابگريها نكوهش كرده و در مورد «وقت گذارى » براى روز رهايى، هشدار داده و فرموده اند:

كذب الوقاتون.

ما نيز به پيروى از رهبران الهى، موظفيم ساده دلان امت اسلام را آگاه كنيم و آنان را از گرفتار شدن به اين توهمات و افتادن در دام پيشگويان حرفه اى برحذر داريم.

ص: 48


1- Center for Millennial Studie(CMS)

نگرشي به زيارت آل ياسين

قسمت چهارم در اين جمله سلام، از دو مقام ديگر آن وجود مقدس سخن به ميان آمده است; يكي مقام خلافت اللهي، ديگري منزلت ناصري و ياري كنندگي حضرتش به حق پروردگار. مقام نخست مقامي است بس رفيع. جايگاه بلندي است كه مخلوق و بنده اي به مقام خلافت و جانشيني ذات ربوبي نائل آيد و در حقش گفته شود خليفة الله. خليفه را در لغت چنين معني كرده اند: من يخلف غيره و يقوم مقامه و السلطان الاعظم و في الشرع: الامام الذي ليس فوقه امام. (1) كسي كه جانشين ديگري مي گردد و به جاي او مي نشيند و همچنين سلطان اعظم را خليفه گويند و در شرع امام و پيشوايي را مي گويند كه بالاتر از او پيشوايي نيست. فيومي گويد: خليفه در اصل خليف بوده بدون هاء; زيرا به معناي فاعل است و هاء آن براي مبالغه اضافه شده و بعضي گفته اند: خليفة الله فقط به آدم و داود گفته مي شود; زيرا، آن دو نفر بصراحت چنين ناميده شده اند. (2) جميع معاني اي كه براي خليفه ذكر شده است بر آن وجود مقدس به نحو اكمل و اتم صادق است. او مقام خلافت و جانشيني دارد; سلطان اعظمي است كه همه سلطنتهاي عظيم، حتي ملك و سلطنتهاي حقه چون ملك داوودي و سلطنت سليماني، در كنار ملك و سلطنت او حقير است و كوچك; امام و پيشوايي است كه فوق او پيشوايي نيست. آري، آن وجود مقدس خليفة الله است. در اين مورد به ذكر يك حديث بسنده مي كنيم: قال رسول الله، صلي الله عليه وآله: «يخرج المهدي علي راسه غمامة فيها مناد ينادي: هذا المهدي خليفة الله فاتبعوه.» (3) رسول خدا، صلي الله عليه وآله، فرمود: «مهدي، عليه السلام، خروج مي كند در حالي كه بر سرش ابري است. در ميان آن منادي اي است كه ندا مي كند: اين مهدي خليفه خداست; از او پيروي نماييد.» اطلاق كلمه خليفة الله اقتضا مي كند كه آن وجود مقدس - در هر شاني كه مي شود خليفتي و جانشيني از حق متعال محقق شود - خليفة الله است; خليفة الله مطلق است، نه مطلق خليفة الله. هر خليفه و جانشيني بايد با آن كسي كه جانشين او شده از هر جهتي شباهت كامل داشته باشد. كسي كه ديگري را خليفه و جانشين خود قرار مي دهد هر چه دارد - و مي شود به غير منتقل كند - به آن جانشين مي بخشد و الا مورد اعتراض قرار مي گيرد. خليفة الله كسي است كه هر چه خدا دارد و مي شود به غير خود بدهد، جميع آنها را به خليفه اش ارزاني مي دارد; با حفظ رابطه وجوب و امكان و خالقي و مخلوقي و الا خليفة الله نيست. و ناصر حقه: دومين مقام در اين سلام، مقام ناصر حق خدا بودن است. گرچه همه اولياي حق صاحب چنين منزلتي هستند، اما، فعليت تامه اين مقام به آن وجود مقدس اختصاص دارد و خداوند

ص: 49


1- اقرب الموارد، ماده خلف.
2- المصباح المنير، ماده خلف.
3- البيان في اخبار صاحب الزمان، عليه السلام، حافظ محمدبن يوسف كنجي شافعي، باب 15.

سبحان او را براي نصرت حق خود و ياري دين اش ذخيره نموده است. براي توضيح اين جمله بايد ديد حق خدا چيست كه امام زمان، عليه السلام، ناصر حق اوست. حق خداي متعال در آغاز حديث حقوق امام چهارم، عليه السلام، چنين آمده است: فاما حق الله الاكبر عليك فان تعبده [و] لا تشرك به شيئا... (1) حق خداي بزرگ بر تو اين است كه او را عبادت كني و چيزي را شريك او قرار ندهي. پس حق خداي توحيد است; توحيد در ذات و صفات و افعال. حق خداي پرستش اوست و نفي شريك از او و اين حق از آغاز عالم به نحو كلي محقق نشده است. گرچه همه انبيا و اوليا و تمامي اوصيا ناصر حق خدا هستند، نصرت حق خدا و ايفاي حق وحدانيت او در عصر و روزگار هر كدام از آنها در حد محدودي بوده است; تا آنجا كه در حق نوح پيامبر، بعد از نهصد و پنجاه سال دعوت، مي خوانيم: و ما آمن معه الا قليل. حتي در روزگار پيامبر خاتم و نبي مكرم هم اين حق تحقق نيافت. خداوند سبحان اين مقام، مقام نصرت حق خودش را به قول مطلق در سطح هستي براي آن وجود مقدس ذخيره ساخته است. در روزگار اوست كه اثري از شرك باقي نمي ماند و وعده آيه 56 سوره نور محقق مي شود: يعبدونني لا يشركون بي شيئا. اهميت اين مقام با اين تشبيه تا حدودي روشن مي شود: گاهي انسان حقي بر كسي دارد و يا حقوقي بر جمعي، ديگري مي آيد و مقداري از حق او را ايفا مي نمايد; به همان مقدار موجبات سرور صاحب حق را فراهم مي آورد. گاه كسي پيدا مي شود و همه حق انسان را تمام و كمال ايفا مي نمايد. معلوم است چه جايي در نزد صاحب حق پيدا مي كند! اين آقايي كه به عنوان ناصر حق خداي به او سلام مي كنيم كسي است كه همه حق حق متعال را ايفا نموده و به دنبال آن حقوق همه صاحبان حق را ايفا مي نمايد. مقام و منزلت خاص، چنين ناصر حقي را آن خدايي مي داند كه اين آقا را ناصر حق خودش قرار داده است. لازم به تذكر است كه ناصر و منصور هر دو در ادعيه و زيارات به امام عصر، عليه السلام، اطلاق شده است. آن وجود مقدس از حيثي ناصر و از جهتي منصور است. او ناصر حق خداست; ناصر دين خداست; ناصر اولياي خداست; ناصر كتاب خداست و ناصر هر چه متعلق به حق متعال است. مقام ناصريت چنين اقتضا مي كند كه نصرت حق مناسب با اين ناصري شامل حال او باشد و او منصور قرار بگيرد. خداوند سبحان چنان نصرت و ياري در حق او خواهد نمود كه از آغاز عالم تا انجام آن در حق كسي چنان نصرتي محقق نشده است. در اينجا فقط به ذكر يك حديث بيشتر بسنده مي كنيم و آن اينكه: فرمانده آن چهار هزار فرشته اي كه براي نصرت و ياري سيدالشهداء، عليه السلام، آمدند و موفق نشدند و گرداگرد قبر شريفش با چهره اي غمين و موهاي گردآگين باقي ماندند تا در عصر ظهور موفور السرور فرزندش مهدي آل محمد، عجل الله تعالي فرجه، جزء ياران و ناصران حضرتش باشند، ملكي است به نام منصور. (2) آري، خداي ناصر امام ناصر و منصورش را به فرشتگاني كه تحت فرماندهي منصور ملك هستند ياري مي كند. نصرت الاهي و منصور آسماني به نصرت و ياري ناصر حق خدا مي آيند. و او به انجام آنچه مامور است قيام و اقدام مي نمايد. چه خوب است اين جملات دعاي شريف افتتاح را - كه بيانگر مقام ناصري و منصوري آن وجود مقدس است - با توجه كامل عرضه بداريم: اللهم اعزه و اعزز به و انصره (3) و انتصر به و انصر نصرا عزيزا و افتح له فتحا يسيرا و اجعل له من لدنك سلطانا نصيرا. (4)

ص: 50


1- خصال، ص 566 (ابواب الخمسين و ما فوقه، ح 1).
2- ر.ك: امالي صدوق، ص 509 (مجلس 92، ح 7)، بحارالانوار، ج 45، ص 220.
3- مناسب است به آنچه در شرح جمله «والله ناصره و مؤيده در كتاب «سوگند به نور شب تاب ، ص 60-61 آمده است، مراجعه شود.
4- اقبال الاعمال ج 1، ص 142.

سينما;انتظار،مهدويت

رسالت بوذرى اشاره: هجدهمين جشنواره فيلم فجر در راه است. همين بهانه اى شد تا بخواهيم كه بدانيم چرا در فضاى سينماى ما عطر دل انگيز آن غايت هستى به مشام نمى رسد؟

يار غائب ما چون آب است و ما مورچگانى كه به قدر وسع خود از دريا بهره مى جوييم. حكايت آب در لانه مورچگان را حتما شنيده ايد!

سؤال ما هم اينچنين ولوله اى در ميان اهل هنر ايجاد كرد. عده اى به قدر وسع خود پاسخمان را دادند، جمعى از جواب دادن طفره رفتند و گروهى هم حاضر به گفتگو نشدند.

آنچه از نظر گراميتان مى گذرد پاسخهايى است به اين پرسش كه «جايگاه انتظار در آثار سينمايى ايران كجاست؟» جمال شورجه (نويسنده و كارگردان):

انتظار نمايش آثار و علائم ظهور حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، در آثار سينمايى مستلزم اعتقاد و اهتمام سه قطب و محور تاثيرگذار زير در روند توليدات سينمايى و هدايت آن است:

1- سياستگذاران فرهنگى و هدايتگران كشتى سينما و فرهنگ.

2- جريانها و نهادهاى سرمايه گذار در امر ساخت فيلم در بخش دولتى و خصوصى.

3- سينماگران و نويسندگان سينمايى. در سينماى دو دهه گذشته; يعنى دوران پس از پيروزى انقلاب اسلامى كه از سوى هيچ يك از سه ركن روشن كننده چراغ سينما حركت و اثرى در جهت اين امر; يعنى هدايت فكرى و فرهنگى جامعه بسوى باور عصر ظهور و موضوعاتى در خصوص حضرت بقية الله الاعظم، عجل الله تعالى فرجه، نديديم. اساسا سينما و نهادهاى فرهنگى مرتبط با آن، اصل مسلم اديان الهى و دين مبين اسلام را كه همان معاد و اعتقاد به روز قيامت است فراموش كرده اند. متاسفانه سياستگذارى و هدايت فكرى و فرهنگى جامعه در چند ساله اخير در حد صفر بوده و شايد سير نزولى و انحطاط پيموده است و اين ميوه درخت توسعه سياسى بوده كه بدون بستر سازى مناسب بعمد و يا بسهو در عرض يكى دو ساله اخير كاشته شده! و در اين ميان اسب چموش و وحشى سينما كه به تجربه تاريخ يكصد ساله اش ميل به نفس اماره دارد; يله و آزاد رها شده است. تهيه كنندگان و سرمايه گذاران دولتى و خصوصى نيز با توجه به گرايش و رويكرد اقتصادى حاكم بر جامعه و سرمايه و پول سالارى آن و با توجه به نفس حكومتها و جوامع سرمايه سالار و اقتصاد محور بدنبال كسب منافع و سود بيشتر بسوى سوژه ها و موضوعات سطحى در قالبهاى كليشه اى و برانگيزاننده احساسات سطحى و غالبا نفسانى رفته تا هر چه بيشتر مخاطبان را پاى اثر خود براى كسب در آمد بيشتر بكشانند

ص: 51

و اين سفره به ميمنت حضور تفكر تساهل و تسامح باز و گسترده شده است. در چنين اوضاع نابسامان و آشفته است كه عده اى از روى غفلت و يا بعمد جرات پيدا مى كنند كه به واضح ترين و آشكارترين مقدسات مليونها مردم شريف و متدين توهين كنند; چرا كه زمينه از سوى مسؤولان فرهنگى كشور فراهم شده است. با اين حساب و اوضاع و باچنين هدايت فرهنگى كه در راس امور فرهنگى و هنر داريم نبايد انتظار ترويج و تبليغ فرهنگ معنوى و مهدوى داشت. در چنين آشفته بازار فرهنگى به نظر ساده انگارى است كه از سينما انتظار پرداختن به مقولاتى در خصوص حضرت مهدى، عليه السلام، و شناساندن آن حضرت و آماده نمودن فكرى جامعه در جهت پذيرش عصر ظهور داشته باشيم. جواد شمقدرى (نويسنده و كارگردان):

غفلت زدگى و سقوط در سراشيبى بى هويتى يكى از آفتهاى جدى روشنفكران و جامعه هنرى است. رشد اميال و آرزوها و تقويت و خاستگاه ذهنى، نسبت به تمدن و فرهنگ غرب همواره يكى از شاخصه هاى مدرنيسم و تجددگرايى بوده كه فضاى سينماى ايران نيز بشدت تحت تاثير آن بوده و است و بسيارى از آرمانها و ارزشهاى اسلامى يا از فضاى ذهنى سينماگر ما رخت بربسته يا به موضوعات درجه چندم و كم اهميت تبديل شده است. در واقع تمامى ارزشها و موضوعاتى كه به نوعى ريشه در سنت و تفكر اسلامى ما دارد; مورد بى توجهى و بى عنايتى هنرمندان و به تبع آن سينماگران شده است. مگر شخصيت و تاثير شگرف حضرت امام خمينى(ره) در قرن حاضر و ايجاد تحولات اساسى در ايران و جهان موضوع كوچكى است كه در سينما كمتر به اين نهضت و موضوعات مرتبط با آن پرداخته شده يا حادثه بزرگ هشت سال دفاع مقدس را مگر مى شود، ناديده گرفت كه از سوى اين جامعه سينمايى مورد بى مهرى قرار گرفته و اگر همت و پشتكار و ايمان بسيجيان فيلمساز دفاع مقدس نبود اين آثار محدود هم ساخته نمى شد. به نظر اينجانب هر چه آرمان و موضوع برخاسته از فرهنگ و ارزشهاى اسلامى، عظمت و اهميت بزرگترى مى يابد، بيشتر مورد غفلت قرار مى گيرد و لذا حضرت ولى عصر، ارواحنافداه، و سيد و مولاى ما در اين عرصه از همه مظلوم تر است و شايد هم دامن قدسى آن حضرت رفيع تر و با عظمت تر از آن است كه بخواهد توسط ما خاكيان غفلت زده، جولانگاهى بيابد. بايد عاشق مولا و اهل بيت باشى، بايد فدايى و جانفداى ولايت باشى، بايد سرباز و پاسدار ميراث خمينى كبير باشى تا بتوانى لايق آن شوى كه از جانان و سيد مولايمان امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، بنويسى و فيلم بسازى. اين عرصه، عرصه پاكان و مخلصان و بندگان عاشق اوست و زيبايى آن به همين است كه هر بى سروپايى را به اين محفل قدسى راه نمى دهند. دكتر محمد مددپور (محقق و نويسنده):

به نظر بنده فقط سينما اين مشكل را ندارد تا آنجايى كه من اطلاع دارم چه در عرصه سياست و چه در عرصه علم و چه در عرصه هنر، معمولا غافل از اين موضوع هستند. البته در اين ميان هنر نزديكترين مقوله به انتظار

ص: 52

است و سينماى جهان زمينه هايى از انتظار را در خود مى پروراند. از جمله انتظار يك آرمانشهر، انتظار يك مدينه فاضله و انتظار يك جامعه انسانى توام با عشق و محبت. در واقع هنرمندان اصيل منتظرند و به نظر من سينما از اين نظر از مقولات ديگر جلوتر است. در سينماى ايران هم آثارى كه گاهى حكايت از اين انتظار مى كنند، ديده مى شود گرچه فضاى ما، فضاى غيبت است و در غيبت هم مفهوم عدم حضور نهفته است. كيومرث پوراحمد (نويسنده و كارگردان):

آثار هنرى، قبل از هر چيز به طور طبيعى بازتاب مشغوليت ذهنى پديد آورندگان آن است. موضوع مورد نظر شما، لابد مشغوليت ذهنى فيلمسازان نبوده است. سيدعليرضا سجادپور (نويسنده و تهيه كننده):

در وانفساى جهان معاصر و در عصر حاكميت شيطان و شاگردانش بر زمين و در دوران سرورى و آقايى ظالمان و مترفين و كافران بر بيشتر ابناء بشر، به نظر مى رسد كه دنيا را بدجورى ظلمت فراگرفته، تنها از پشت قله ايران، كورسويى از سپيدى فلق به چشم مى خورد ... و «اليس الصبح بقريب »؟ آرى، در چنين شرايطى، شيعيان گر چه مظلوم و تنها، اما يگانه قوم اميدوار و خوشبين جهانند. شيعيان گرچه در گوشه هايى از كره خاكى و بخصوص در ايران، درگير مبارزه اى بى امان با تمامى مظاهر كفر و شرك و نفاق و عوامل داخلى شان هستند، اما در دل تك تك مومنان، لحظه لحظه و روز به روز نهال اميد بارور مى شود و شكوفه هاى صبر و استقامت و تلاش مى دهد ... آرى، غنچه سربسته انتظار در شرف باز شدن است... اما آيا ما را نصيبى از اين شكوفه ها هست و آيا عطرى از اين غنچه سربسته احساس مى كنيم؟ هر يك از ما در جايگاه اجتماعى، اقتصادى، سياسى، و خصوصا فرهنگى خود، آيا تلاش بايسته در گسترش روحيه اميد وانتظار داريم؟ آيا عرصه هاى مختلف فعاليت در اين سرزمين شهيدان، و در اين بزرگترين محل اتكاى قلب و روح عدالت جويان و حق طلبان عالم، توانسته اند منتشر كننده عطر و بوى خوش آن منجى قريب الظهور باشند؟ از ديگران بگذريم و به خود بپردازيم. آيا فضاى فرهنگى و هنرى اين كشور، با متوليان ريز و درشتش و با وجود اين همه شعار و فرياد توسعه فرهنگى و اولويت فرهنگى و ... توانسته هرچند اندك، سهمى از باوراندن اين اميد و اين انتظار مقدس و حياتبخش، به دلهاى مردد و قلبهاى تشنه و سرگشته، داشته باشد ؟ دريغ كه همه آن شعارها جز الفاظى پوچ و تهى نبودند و جز به كار خريدن آراء و دستيابى به قدرت نيامدند. بايد گفت اين متوليان فرهنگى غالبا خود حجابى هستند ضخيم، كه راه نور را بر قلوب تشنگان مى بندند. و حكايت سينما در اين ديار و از اين منظر، خود حكايتى تلخ تر است. بگذار بگويم كه در سينماى ما، مدتهاست كه چندان بويى از خدا نيز به مشام نمى رسد الا قليل، و حال آنكه تمام هستى مظهر خداست. طرفه حكايتى است كه سينما اين كاملترين هنرى كه با مشهودات و محسوسات سروكار دارد، و گاهى سخت به زندگى واقعى شباهت مى يابد، اما نتوانسته (يا نخواسته؟) خدا را در وراى تمام اين صحنه ها و حركات و حوادث و داستانها به مخاطب بنماياند ... و از سينمايى كه چنين ضعيف و ناتوان است، چگونه مى توان توقع داشت كه بويى از امام عصر، عليه السلام، از آن استشمام شود و روح و معناى انتظار برآن سيطره داشته باشد؟ همه، خصوصا اصحاب هنر بايد بدانند كه وظيفه طرح و نشر ايمان، اعتقاد، اخلاق، ايثار و اميد تنها بر دوش سينماى جنگ و سينماى دينى نيست. بلكه هر سبك و ژانرى در سينما - اعم از تاريخى، پليسى، اجتماعى، سياسى، خانوادگى، كودك و نوجوان و حتى كمدى - مى تواند، و بايد، كه مبشر و مبلغ ايمان و اخلاق و اميد باشد. بنابر همين اصل، طرح موضوع صاحب الزمان، عجل الله تعالى فرجه، و نشر مفهوم انتظار را نبايد فقط از سينماى جنگ و سينماى تاريخ صدر اسلام انتظار داشت. عليرغم همه اينها، در دو سال گذشته در اثر تلاش بى وقفه و خستگى ناپذير متوليان فرهنگ

ص: 53

و ارشاد كشور، چراغ سينماى جنگ و سينماى دينى در اين سرزمين رو به افول و خاموشى است و در مقابل سينماى افسار گسيخته خشونت و خانواده ستيزى و فمينيستى، و نيز سينماى جوانى و عشق و حال، با شتابى چشمگير و با استفاده از تمامى اهرمهاى تشويقى و حمايتى و قانونى رو به توسعه و گسترش دارد يعنى بجاى آنكه بتدريج سياستهاى فرهنگى به سمتى سوق داده شود كه طرح مباحث اصيل و ارزشى و در راس آنها، مفهوم ولايت از حيطه محدود سينماى جنگ و سينماى دينى به كليت سينماى خانوادگى ما گسترش يابد، بر عكس آقايان كارى كرده اند كه سينماى موسوم به خانوادگى و اجتماعى يكسره تحت سلطه ضد ارزشها قرار گيرد و سبك وژانر سينماى جنگ و دفاع مقدس - كه ماهيتا و ذاتا نمى تواند جز پيام ولايت و حفظ ارزشها و پايمردى به اصول را در بر داشته باشد - در چنبره فقدان امكانات و محدوديت هاى قانونى و ادارى، حذف يارانه ها و كمكهاى دولتى، و بايكوت كامل تشويقى و تبليغى، به يادگارى موزه اى تبديل شود يا لااقل آقايان مى خواهند كه اينطور بشود. اما و صد اما، گرچه قدرت و پول و بودجه و حق امضاء و حق اكران و جواز ساخت و نمايش همه و همه در دست آنان است، اراده و ايمان سينماگران متعهد نسل انقلاب دريد قدرت آنان نيست، همين اراده و ايمان على رغم تمام ناهمواريها و كمبودها و بايكوتها به لطف و يارى خدا راه خود را باز خواهد كرد و حماسه خواهد آفريد و سرانجام سينماى ايران را در خدمت طرح ارزشها قرار خواهد داد، كه در راس همه اين ارزشها، نعمت ولايت و نعمت انتظار است و عطر جانبخش امام عصر، عليه السلام... محمدحسين جعفريان (نويسنده، عكاس و فيلمبردار):

پاسخ گفتن به چنين سؤالى كار چندان دشوارى نيست. امروز در عرصه هنر، و ادبيات ما عطر بسيارى از ارزشها به مشام نمى رسد و در عوض انبوه انديشه هاى وارداتى يا انواع ماليخولياى هنرى و ادبى جاى پرداختن به اين ارزشها و هنجارهاى مقدس را گرفته است. خوب است در پاسخ به پرسش شما، خاطره اى نقل كنم: يكى، دو سال پيش از اين، يكى از دوستان خارجى من كه به اسلام تشرف يافته و شيعه شده بود، آهنگ وطن كرده و پس از چند سالى اقامت در شهر مقدس قم، به كشور خودش بازگشت. او اسپانيايى بود و اديان متعددى را آزموده تا عاقبت كشتى روحش در ساحل تشيع پهلو گرفته بود. وقتى براى خداحافظى آمده بود، با تلخى مى گفت: شش سال است كه در قم زندگى مى كنم. من از اسپانيا فرار كردم چون در كشور من و اصولا در غرب همه براى پول كار مى كنند، براى شهرت، زن، قدرت، براى... من فرار كردم، به ايران آمدم، به قم، حالا، بعد از پنج، شش سال مى بينم، اينجا هم همين است. اينجا هم همه براى پول كار مى كنند، براى شهرت براى زن، براى قدرت...، پس فرق در كجاست؟ پس من براى چه از آن طرف دنيا آمده ام اينجا پهلوى شما ؟ چرا به اين سرزمين پناه آورده ام؟ جملات او سرشار از حقيقتى تلخ بود، حقيقتى كه جان مرا مى آزرد و در عين حال قابل انكار نبود. گفتار اين مسلمان اسپانيايى و نتيجه اى كه او را از شهر مقدس قم به دامان غرب باز گرداند، پاسخ پرسشى است كه شما به دنبال آن هستيد. خدا كند روزى كه آقا مى آيد، ميان اين همه آدم كه تا اعماقشان پوسيده و نابود شده است، سيصدو سيزده آدم پيدا بشود. ناصر شفق (تهيه كننده و مدير انجمن سينماى دفاع مقدس):

ص: 54

سينما ظرف است و هر چه در آن ظرف ريخته شود رنگ و بو و مزه آن را خواهد داشت ... اينكه سينما چرا هم اكنون انديشه امام زمانى ندارد برمى گردد به اينكه:

1- صاحب نظران، در سينما جايى ندارند.

2- سينما پديده اى است تازه و شگرف كه صاحبدلان كمتر با آن آشنايى دارند.

3- سينما ريشه معنوى نداشته است و بيشتر به قصد پيشرفت مادى مراحل تكوين خود را طى كرده است... انقلاب اسلامى مى تواند پيوند دهنده اين منظر غريب با ذكر آن يار غريب باشد. حسين پاكدل (مسؤول تئاتر شهر و دبير جشنواره فيلم كودك و نوجوان):

در پاسخ به سؤال شما بايد بگويم كه اين امر به فقدان معنويت در جامعه مربوط مى شود. البته به طور قطع و يقين نمى توان گفت فضاى تئاتر و سينما و هنر كشور با اين مقوله بيگانه است; زيرا هر موضوعى كه در مسير معنويت - حتى به طور غيرمستقيم - قرارگيرد در مسير پاسخ به سؤال شماست. امروز بوضوح مشاهده مى كنيم كه فضاى تئاتر و سينماى ايران به سمت معنويت پيش مى رود اما نبايد انتظار داشت كه مقوله اى به عظمت مهدويت در اين فضا بگنجد. به نظر من طرح سؤال به شكل نااميد كننده و منفى صحيح نيست!! محمد كاسبى (بازيگر):

در بخش خصوصى سينماى ايران - من به عنوان يك عضو - كوچكترين علاقه اى در تهيه كنندگان بخش خصوصى براى توليد فيلم هايى با مفهوم انتظار نمى بينم، چون اين گونه تهيه كنندگان فقط به گيشه مى انديشند و معتقدند كه در كارهاى سينمايى، صحبت از انتظار و ولايت به كار گيشه نمى آيد. بنابراين به سراغ اين مضامين نمى روند. در بخش دولتى هم متاسفانه مراكزى كه سابق براين باوجهه انقلابى و دينى خود فيلمهايى با مضامين معنوى و الهى توليد مى كردند، امروزه با سرمايه بيت المال، فيلمهايى مبتذل با مضامينى پيش پا افتاده توليد مى كنند و به طور كلى مى توان گفت، رنگ و بوى انقلاب، انتظار، ولايت و مهدويت از آثار سينمايى رخت بربسته است. بهزاد بهزادپور - (كارگردان و بازيگر):

بزرگى مى گويد: از كوزه همان برون تراود كه دراوست. عبدالله اسكندرى (طراح گريم و چهره پرداز):

تصور مى كنم پس از انقلاب بار معنوى فيلمهاى ما بسيار زياد شده است. بى انصافى است كه اگر اين فضا را ناديده بگيريم. سينماى دفاع مقدس نيز در اين ميانه بسيار مؤثر بوده است. ضمن اين كه سينما هم هنر است و هم صنعت. مضافا اينكه بايد به وجه اقتصادى آن نيز توجه داشت. توجه به وجه معنوى نبايد از وجه اقتصادى سينما بكاهد. دكتر محمود عزيزى (نويسنده و بازيگر):

به نظر من سرمايه گذارى بر روى اين مقولات در درجه اول بايد توسط نهادهايى صورت گيرد كه با انگيزه كار دينى و معنوى و مهدوى شكل گرفته اند. در درجه دوم هم فيلمسازان بايد الگوبرداريهاى مناسب از اين مقوله داشته باشند و آن را به كار بندند. ولى متاسفانه از سينمايى كه تهيه كننده فقط به گيشه مى انديشد و رنگ و بوى معنوى در آن به چشم نمى خورد چگونه انتظار داريد مفاهيم الهى، آرمانى، و امام زمانى را به كار گيرد!؟ اميرحسين مدرس (مجرى تلويزيون، بازيگر و نويسنده):

هزار مرتبه شويم دهان به مشك و گلاب

هنوز نام تو بردن، كمال بى ادبى است. اينكه چرا درباره وجود مقدس حضرت حجت - سر و جانم فدايش - فيلمى ساخته نشده، محل تامل است. فكر مى كنم نخست بايد بستر مناسب براى ساختن چنين فيلمهايى به وجود بيايد . ساختن فيلم با چنين مفهوم بلندى، مستلزم شناخت دقيق سينما و شناخت و درك عميق مفاهيم اعتقادى است و در نهايت عشق و ارادت; اينها همه با هم بايد باشند تا كار انجام پذيرد و گرنه عشق وارادت تنها در اين عرصه - راه به جايى نخواهد برد.

ص: 55

تجلي انتظار

پس از گذشت بيست سال از انقلاب اسلامي و گذشتن هفت دوره از هفته كتاب، امسال براي اولين بار و به مناسبت تلاقي هفته كتاب و نيمه شعبان، روز آخر هفته كتاب به عنوان روز «كتاب و انتظار» نامگذاري شد و به همت شركت تعاوني ناشران قم جشنواره كتاب با موضوع امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، در بخشهاي مختلف برگزار گرديد. براي انتخاب كتابهاي برتر در مرحله اول 2 هزار و66 عنوان كتاب مورد بررسي قرار گرفت كه 57 عنوان در بخشهاي مختلف به مرحله نهايي راه پيدا كردند و در بررسي نهايي نيز 8 كتاب به عنوان برگزيدگان نهايي معرفي شدند. كتابهاي برگزيده به شرح زير است: دربخش تصحيح متون كتاب «الغيبة به همت استاد علي اكبر غفاري، در بخش كتابهاي تخصصي - تحقيقي كتابهاي «منتخب الاثر» تاليف آية الله صافي گلپايگاني، «الامام المهدي من المهد الي الظهور» تاليف مرحوم آية الله سيد كاظم قزويني و «المختار من كلمات امام المهدي، عجل الله تعالي فرجه نوشته حجة الاسلام فروغي مازندراني برگزيده شدند. در بخش كتابهاي ترجمه، «مكيال المكارم ترجمه حجة الاسلام سيد مهدي حائري قزويني، در بخش تاليفات فارسي «دادگستر جهان اثر آية الله اميني و در بخش معجم نگاري نيز «معجم الاحاديث المهدي تاليف حجة الاسلام علي كوراني انتخاب شدند. به برگزيدگان لوحهاي تقديري با امضاي آية الله جوادي آملي، آية الله سبحاني و دكتر سيد جعفر شهيدي اهدا شد. آية الله صافي گلپايگاني اين مراسم را نشانه ارادت خالصانه ناشران استان قم نسبت به حضرت بقية الله، ارواحنافداه، دانست و در پيامي آورد: تاليفات خود را در برابر عظمت مقام ولايت، آن قطب دوران، ناچيز دانسته و خود را كمتر از اين مي دانم كه مطرح شده، عرض وجود داشته باشم. در اين مراسم آية الله جعفر سبحاني كه مسؤوليت سرپرستي داوري علمي اين انتخاب را به عهده داشت با اشاره به سخني از مرحوم آية الله شهرستاني، ناشران را چراغ بوستاني توصيف كرد كه راه را براي پويندگان حقيقت روشن مي كنند و گفت: ناشران بايد يك امين علمي هم باشند و اگر كتابي مورد ترديد بود به يك اهل فن مراجعه كنند تا ببينند نشر آن به صلاح است يا خير. احمد مسجد جامعي، معاون وزير ارشاد

ص: 56

و مشاور رييس جمهور، نيز كه در اين مراسم حضور پيدا كرده بود اظهار داشت: اميدواريم براي انتخاب كتابهاي برتر با موضوع امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، يك دبيرخانه دائمي تاسيس شود تا هرسال در نيمه شعبان شاهد معرفي برگزيدگان اين حوزه باشيم. «رضايي دبير برگزاري مراسم هفته كتاب نيز ضمن اشاره به حضور فعال و چشمگير سازمانها و تشكلهاي صنفي در اجراي برنامه هاي اين هفته، مراسم فوق را يكي از بهترين برنامه هاي هفته كتاب معرفي كرد. همين طور دكتر سيد جعفر شهيدي در مصاحبه اي گفت: اعتقاد ما اين است كه بايد هميشه حجت خدا روي زمين باشد و امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، در اصل دنباله حجتهاي خدا بر روي زمين است. وي در پاسخ به اين سؤال كه «بهترين كتابي كه درباره امام عصر، عجل الله تعالي فرجه، خوانده است كدام است؟» گفت: نمي شود خيلي راحت گفت كه بهترين كتاب كدام است. اما از ميان آنها مي توان به كتاب مرحوم ميرزا حسين نوري اشاره كرد كه كتاب مفصلي درباره امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، است. البته هركدام از اين كتابها كه منتشر شده اند در جهت خودشان اثر خوبي هستند. وي در پاسخ به سؤال ديگري در مورد فعاليت هايش پيرامون اين موضوع گفت: كتاب مستقلي در اين باره ننوشته ام، يك جزوه مختصر براي موضوعي در شهر بوشهر در سال 1324 نوشته بودم كه چاپ شد. اخيرا نيز يك مقاله چند سطري براي تبريز و مراسم مسجد انگجي نوشتم كه فرستادم و خوانده شد. اما بتازگي كار ديگري در اين زمينه نداشته ام. در ادامه مراسم انتخاب بهترين آثار در مورد امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، نشان درجه يك دانش از سوي رئيس جمهور به پاس ابراز لياقت و شايستگي در خدمت به نظام توسط مسجدجامعي به آية الله جعفر سبحاني تقديم شد

ص: 57

موعود و جشن ميلاد

گزارشى از حضور موعود در ايام برگزارى جشن ميلاد امام عصر، عليه السلام، در نيمه شعبان 1420 از حدود سه ماه پيش از فرارسيدن نيمه شعبان «مؤسسه فرهنگى موعود» با همراهى جمعى از دوستان و مشتاقان موعودى خود را مهياى حضورى شايسته (و درخور امكان) در اين ايام نمود. على رغم بسيارى از كمبودها و مشكلات با عنايت امام عصر، عليه السلام، امكانى فراهم شد تا «موعود» در ميان مردم صميمى و خوب اين سرزمين و بويژه نوجوانان و جوانان حضورى فعال داشته باشد. آنچه در پى مى آيد گزارش مختصرى است از مجموعه فعاليتهاى مؤسسه فرهنگى موعود به مناسبت نيمه شعبان، ميلاد باسعادت حجت حى و حاضر شيعيان جهان: 1- سومين مسابقه بزرگ در انتظار موعود:

اين مسابقه همه ساله از طريق نشر ويژه نامه «موعود جوان » و با همراهى و مشاركت برخى از سازمانها و نهادهاى فرهنگى به اجرا در مى آيد. در سومين سال برگزارى اين مسابقه، «مركز ملى جوانان ايران » و «دبيرخانه دائمى اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى (وابسته به سازمان تبليغات اسلامى)» ياران صميمى اين مسابقه بزرگ بودند. «موعود جوان » با همراهى بسيارى از مربيان تربيتى، ائمه جماعات مساجد، شوراى جوانان استانهاى كشور و دفاتر سازمان تبليغات اسلامى از حدود دو هفته مانده به نيمه شعبان توزيع شد. پوسترها، پلاكاردها و زبان گوياى مشتاقان امام نيز امكان توزيع «موعود جوان » را فراهم آورد. شايان ذكر است كه شركت كنندگان براى حضور در اين مسابقه بسان سالهاى قبل بجز خريد يك نسخه از نشريه از روزنامه فروشيها و يا ساير مراكز هيچگونه وجهى پرداخت نمى كردند. تا زمان نگارش اين گزارش بيش از 40000 نفر پاسخنامه خود را به دفتر مجله موعود جوان ارسال كرده اند و همزمان با ارسال اين پاسخنامه ها بر و بچه هاى صميمى موعود بتدريج همه برگه ها را تصحيح كرده اند تا پس از قرعه كشى اسامى برندگان اعلام شود. از ميان كليه شركت كنندگان به 313 نفر جوايز ويژه اى تعلق مى گيرد و313 نفر نيز به عنوان مشترك رايگان پذيرفته خواهند شد. اسامى كليه برندگان در هشتمين شماره موعود جوان (بهمن و اسفند 78) اعلام خواهد شد. 2- نخستين جشنواره فرهنگى، هنرى انتظار به مناسبت سالروز خجسته ميلاد بزرگ منجى عالم بشريت، مهدى موعود، عجل الله تعالى فرجه، مؤسسه فرهنگى موعود با همكارى معاونت امور اجتماعى سازمان فرهنگى، هنرى فرهنگسراى ارسباران و گروه معارف شبكه دو سيما، نخستين جشنواره بزرگ «انتظار» را با هدف گسترش و تعميق فرهنگ انتظار و بزرگداشت نام و ياد آن حضرت برگزار كرد. اين جشنواره كه از روز 21 آبان مطابق با سوم شعبان، فرخنده ميلاد باسعادت سيد جوانان بهشت، حضرت اباعبدالله

ص: 58

الحسين، عليه السلام، آغاز و تا نيمه شعبان المعظم، خجسته سالروز ميلاد منجى عالم بشريت و قطب عالم امكان، حضرت صاحب الامر، امان زمين و امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، برگزار گرديد; بخشهايى نظير مراسم سخنرانى، ميزگرد، ارايه مقاله نمايش فيلم، شعرخوانى، موسيقى، نمايشگاه كتاب، عكس، نقاشى، خطاطى، نقاشى خط، آثار جمعى و حلقه ذكر (برگزارى مراسم دعاى ندبه همراه با شرح و تفسير و نامه اى براى موعود را در برداشت. بدين منظور از تمامى انديشمندان، نويسندگان، هنرمندان، خوشنويسان، موسيقى دانان و اديبانى كه در اين زمينه اثرى خلق كرده اند، دعوت به عمل آمد تا آثار خود را در بخش مسابقه و نمايشگاه اين جشنواره شركت دهند. اهداف جشنواره اهداف اين جشنواره، كه در نوع خود بى سابقه به شمار مى رفت، عبارت بود از: - طرح و تعميق فرهنگ انتظار در جامعه; - عرضه محصول تلاش نويسندگان، انديشمندان، هنرمندان و محققان كشور در توجه به فرهنگ انتظار; - فراهم آوردن زمينه بهره مندى هر چه فزونتر از نشانه هاى هنر اسلامى در جامعه. آثار شركت داده شده در اين جشنواره با موضوع انتظار در قالب آثار تحقيقى، ترجمه و تاليف و نيز آثار هنرى در زمينه موسيقى، نقاشى، خطوط نستعليق، شكسته نستعليق، نسخ، ثلث، نقاشى خط، شعر و مقاله، كتاب، فيلم، عكس و اسلايد بود. اين رويداد بزرگ فرهنگى و هنرى با پيام آية الله مكارم شيرازى افتتاح گرديد. در بخشى از پيام مذكور چنين آمده بود: «اميدوارم اين جشنواره، پيام انتظار را مخصوصا به نسل جوان برساند و به آنها بفهماند كه انتظار، عاملى قوى و نيرومند براى تقويت و نجات آنها به شمار مى آيد». در اين جشنواره بسيارى از شخصيتهاى برجسته روحانى مسلمان و غيرمسلمان به ايراد سخنرانى پرداختند كه ان شاءالله سعى خواهيم كرد در شماره هاى آتى متن كامل اين سخنرانيها را از نظر گرامى شما بگذرانيم آنچه در ادامه مى آيد گزيده كوتاهى است از مضامين سخنرانيهاى برخى از اين شخصيتها: آية الله جوادى آملى: حكومت حضرت مهدى، عليه السلام، بر روى زمين، «ميراث » خداوند و پيامبران است. كميتاس قاراخانيان (كشيش جامعه ارامنه ايران): ما به مشتركات مسيحيت و اسلام فكر مى كنيم و سعى مى كنيم در كنار هم باشيم... آنگاه كه نگاهها واحد شود، زمان آن خواهد رسيد كه حضرت موعود حضور يابند. دكتر سليمان حكاكيان (از انديشمندان كليمى): انتظار، التيام زخم دردمندان، مستضعفان و بيچارگان و موضوع مشترك آيين كليمى و اسلام است و مبارزه با ظلم و شرك، ظهور را نزديك مى كند. هارون يشايايى (رئيس انجمن كليميان ايران): انتظار، اساسا عامل حركت است. انتظار عامل پويايى، تحرك، نشاط و به وجود آورنده نگرش مثبت و اميد به ظهور ناجى است. سيد ساجد نقوى (رهبر شيعيان پاكستان): جدى ترين نياز و ضرورت در حال حاضر، آگاه سازى جوانان و شناساندن ابعاد شخصيتى حضرت ولى عصر، عليه السلام، به آنان است. همان گونه كه اشاره شد، اولين جشنواره بزرگ فرهنگى هنرى «انتظار» از تاريخ بيست و يكم آبان تا سوم آذر ماه برگزار گرديد. بر اساس تنوع و گستردگى موضوعات و عناوين طرح شده در برنامه هاى جشنواره، روزهاى تاريخ مذكور با اين اسامى نامگذارى شد: بيست و يكم آبان: عاشورا، استراتژى انتظار، قيام بيست و دوم آبان: انتظار، غربت، اطاعت بيست و سوم آبان: دعا، ذكر، استراتژى انتظار بيست و چهارم آبان: انتظار، موعود، قرآن و روايات بيست و پنجم آبان: مصلح جهانى و موعود اديان بيست و ششم آبان: مصلح جهانى، عدالت و مستضعفين بيست و هفتم آبان: جوانان، انتظار و ياوران مهدى، عجل الله تعالى فرجه بيست و هشتم آبان: شعر و ادب فارسى، فراق موعود بيست و نهم آبان: انتظار، هنر و هنرمند سى ام آبان: انتظار، الگوهاى اجرايى و تشكيلات ادارى اول آذر: مصلح جهانى، صهيونيسم و رويارويى بزرگ عصر ظهور دوم آذر: عصر ظهور، شرايط و انقلاب جهانى سوم آذر: انتظار،

ص: 59

انقلاب اسلامى و دولت كريمه نمايشگاه آثار مكتوب، فروشگاه آثار فرهنگى در كنار حضور جمع كثيرى از پيروان اديان آسمانى (مسيحى، يهودى و زردشتى) رونق ويژه اى به اين جشنواره داده بود. شايان ذكر است اين جشنواره بمدت دوازده روز در محل فرهنگسراى ارسباران برپا بود. 3- برگزارى «مسابقه بزرگ در انتظار فرج » اين مسابقه با همراهى و هماهنگى صميمانه «سازمان امور زندانها» براى همه مشتاقان و علاقه مندان امام عصر، عليه السلام، در زندانها و ندامتگاهها به اجرا در آمد. موضوع اصلى مسابقه مطالعه كتاب «شناخت زندگى بخش » و ارسال پاسخنامه ويژه مسابقه بود. معاونت پژوهشى سازمان زندانها با در نظر گرفتن جوايزى ويژه و اهداى آن در ميان شركت كنندگان بانى و مشوق اجراى اين برنامه فرهنگى بود. 4- چاپ ويژه نامه «موعود» در96 صفحه. 5- توليد ااهاى «نواى فراق » و «شوق انتظار». 6- اهداى بيش از 3000 نسخه از نشريات موعود و موعود جوان ميان شركت كنندگان در نماز جمعه تهران و ساير اماكن مذهبى در روز نيمه شعبان. 7- انتشار كتاب «شناخت زندگى بخش ». 8- برگزارى جشن ميلاد با حضور جمعى از نويسندگان، شاعران و كاركنان و دوستان همراه مؤسسه فرهنگى موعود در محل مؤسسه. بى گمان اين حضور ناچيز در سايه عنايت حضرتش ممكن شد و اميد آن مى رود با حضور و همراهى همه مشتاقان اهل ولايت و محبت اهل بيت نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، امكان برگزارى جشنواره هاى بزرگ و بين المللى را فراهم آوريم. بر خود فرض مى دانيم از همه كسانى كه ما را در اين حركت فرهنگى يارى دادند سپاسگزارى كنيم بويژه از جناب حجة الاسلام و المسلمين محمدى عراقى، حجة الاسلام معزى (معاونت سازمان تبليغات اسلامى)، جناب دكتر ميرباقرى، رئيس مركز ملى جوانان، آقاى خاكبازان (رئيس محترم فرهنگسراى ارسباران)، گروه معارف شبكه دوم صدا و سيماى جمهورى اسلامى و خدمتگزاران واحدهاى فنى مؤسسه كيهان.

ص: 60

چشمه آيات حسن

رضا بابايى اگر وعده ديدار، هنگام مرگ است، بيا كه وقت آن رسيده است. بيا و ببين كه اشك انتظار، دامن شب را پر از شكوفه هاى آرزومند نسيم كرده است. تنها نه رنگ من، كه رنگ شب از اين همه غمهاى پريشان پريد. از عمر، زمانى كمتر از پژمردن گل در هواى پاييزى مانده است; بيا! اى يگانه ترين رازى كه در رگهاى «بودن » مى جوشى، معماى ما را كه تهمت افسانه بر پيشانى دارد، بگشا! (1) ما انتظار دستهايى را مى كشيم كه نوازشگرى را نسيم از او آموخت; ماه و خورشيد به اشارت وى بالا و پايين مى روند و روز و شب، تفسير پشت و روى آن اند. ما وعده ديدار مردى را به دل داده ايم كه مرگ و حيات، در دو سوى او به خدمت ايستاده اند. ما با تو بودن را گرچه نيافتيم، بى تو بودن را نيز برنتافتيم. اى تمام آرزوهاى من! كاش يكى از آرزوهاى تو ما بوديم. اى نگاهت چشمه آيات حسن! باغ سبز عشق را ميوه اى شيرين تر از ياد تو نيست. آيينه خورشيد، آه تو را تاب ندارد پيش اشراق تو در پايان اوج، بس ستاره و خورشيد كه پايين مى ريزند. چشم آرزو را سرمه اى شفابخش تر از خاك سهله و سامرا نيست. هنوز درخت موسى به «اناالله » ايستاده است، آيا كفشهاى غيبت را از پا در نمى آورى؟ هنوز نفس رحمان در مدينه سرگردان است، آيا برخاك يمن، غبارى از گرد راه نمى افشانى؟ هنوز كور لال و كر بسيارند، مسيح ظهور را به مداوا نمى فرستى؟ هنوز گريه اقبال را تا خنده خوشايندى، راه بسيار است، خضر را فرمان نمى دهى؟ هنوز در شوره زار ياس، نشانى از جنگل اميد را مى توان كاويد، ايوب را دانه و داس نمى دهى؟ هنوز در ميان گردابهاى گمراهى، موجى از بانگ نجابت بلند است، نوح را بركشتى نمى نشانى؟ از نشيب دره ها به كوهستان گريختن چه سود؟ از گريه به خنده پرداختن چرا؟ ما را كه دستى نمى نوازد، نگاهى نمى خواند، لبهايى نمى جنبد، چرا دست افشانيم؟ كه را نگهبان باشيم؟ چه را آرزومندى كنيم؟ اى آخرين اشك از چشمه فيض خدا! اولين بهانه ما براى بودن، تويى. آخرين يادگار ما براى بازماندگان، انتظار تو است. كمترين هزينه مرگ، در لحظه هاى غيبت آلود ما است. بيا و ببين كه ديگر بها و بهانه اى براى «بودن » و اميد را سرودن نداريم. ظلمت ترديد را آفتاب تويى; سرهاى افسرده را باده ناب تويى; محرومان زمين را رحمت بى حساب تويى; خانه اميد را باب تويى; برآتش هر ناله دلسوخته، آب تويى! اى شادى خاطر اندوه گزاران! مزار عاشقان تو از لاله پوشيده است و جز سواران دشت انتظار، كسى در خاك آنان بوسه نمى كارد. دل گرمسوز ما را به نسيم آشنايى درياب كه فردا سوختگانى دگردارى و امروز آتش فراق در جان ما گرفته است. از آن گاه كه صحراى عشق، گرد خيمه تو پاس مى دهد، كوه و دره و هامون يكى شده است و همه در پى صحرا، به نوبت صف زده اند. اى اندك و بسيار من! بسى حرف و حديث هست، و گفتن نمى توانم، نهفتن نيز. دارم سخنى با تو و گفتن نتوانم وين درد نهان سوز، نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و ازجام نگاهت من مست چنانم كه شنفتن نتوانم دور از تو من سوخته در دامن شبها چون شمع سحر، يك مژه خفتن نتوانم (2)

ص: 61


1- وجود ما معمايى است حافظ كه تحقيقش فسون است و فسانه
2- شفيعى كدكنى، آيينه اى براى صداها، ص 26 و27.

حديث عشق و انتظار

م. يگانه مولايم... بى يادت پژمرده ام، و بى عشقت مرده. مزرع دلم تنها با حضور سبز تو زنده و باطراوت مى شود. و كام جانم فقط از شيرينى وصل تو پرحلاوت مى گردد. محبوبم! اى همه وجودم! تو خود مگذار فراموشت كنم. آن قدر عوامل غفلت و فراموشى زندگيم را پر كرده; آن قدر زمينه دلفريبى و گناه زياد است، و آن قدر به غير تو مشغولم كه «به ياد تو بودن » و دل به حضورت سپردن، براستى برايم جهادى بس مشكل گرديده است; جهادى بزرگ، بل «جهاد اكبر». مولايم! شيطان درون، ابليس برون، هوى و هوس، خط بازيها، جناح بنديها، محبت دنياى غدار و توجه به اغيار، همه و همه كمند انداخته و دلم را از حريم يادت بيرون مى كشند. جد بزرگوارت، امير مؤمنان على، عليه السلام، فرمود: زمين، آكنده از دام شياطين و توطئه ها و كمينهاى آنهاست [كه در هر قدم و هر نفس ره پويان كوى ولايت را در دام و كام خود فرو مى كشد] و هيچ كس را از آنها رهايى نباشد، مگر آنكه به حبل ولايت ما درآويزد، و دامان عنايت ما گيرد. (1) اى پدر (2) راستين و حقيقى ام! تو خود مرا و دستم را رها مكن كه شيطان در كمين است و مترصد آن كه دستم از دامانت جدا گردد تا مرا از تو بربايد، و راه تباهى و سياهى به رويم گشايد. و من در اين ميان، بسان غريقى، دست نياز به سويت دراز كرده ام. مولايم! اى آب حيات، اى كشتى نجات; اى فتادگان را دستگير، دستم بگير و از اين گرداب گناه، فراموشى، غفلت و دام شياطين و ابليس لعين برون آر. به خدا لحظه هايى از زندگيم كه بى يادت مى گذرد، جز خسارت نيست و آن دم كه از تو غافل مى گردم، برايم جز اسارت نيست. پس دلبرم! جلوه اى كن و دلم ببر تا جاى ديگر نرود. اين مرغ وحشى را به تير غمزه اى از مژگان سياهت بزن تا از بام يادت نپرد و به دام غير، گرفتار نگردد. تو را به آنان كه در عشقت فانى و ذوب گشته اند، سوگند! عنايتى كن، و هدايتى! و اشارتى! كه زندگى بى تو سر نكنم، و روزگار بى ياد تو گلعذار بسر نبرم. اى ولى كردگار! اى مظهر «پروردگار»! تو را سوگند به حضرت دادار، از اين يك اشارت دريغ مدار!

ص: 62

شعر

رجعت

آواى سپيده آيد از ناى فلق در بركه خون نشسته سيماى فلق هشدار! كه پايد اين سحرگاه بسى تا رجعت بشكوه «مسيحا»ى فلق سيد حسن ثابت محمودى (سهيل) كتاب بهار

يار ما در پرده هم خورشيدوار مى درخشد در نگاه روزگار صبح، خطى از خطوط سرخ اوست آب، نقشى از نگاهش در گذار صخره ها سختى از او آموختند كوه ها از صبر او بى اعتبار نخلها بنشانده در باغ سحر چشمها بر جاده ها در انتظار زنگ از آيينه ها پرداخته صيقل صد آفتابش بر عذار در تقاضاى حضورش، شاهدان در هواى صبح طالع، اشكبار آه! مى دانم كه حجم سبز از اوست خواهد آمد با كتابى از بهار

عزيزالله زيادى صبح فرج

پرده شب بدرد، چهره اگر بگشايى قصه كوتاه شود يكسره، گر بازآيى آفتابى و دل منتظران تشنه توست تا بيايى و در «خيبر» شب بگشايى باقى عشق تويى، از تو بقا يافته عشق گر نبودى تو، نمى بود دگر فردايى غم دل را بتوان با تو به يك سفره نشست رافت «ام ابيها» پسر «زهرا»يى دست تنهاى «خليل » است و مقابل; صف پيل چون خليل است يل عرصه، يقين با مايى نشود قامت پيداى تو را پنهان كرد در پس ابر هم اى صبح فرج با مايى

عزيزالله زيادى آفتاب

آه مى كشم تو را با تمام انتظار پر شكوفه كن مرا اى كرامت بهار در رهت، به انتظار، صف به صف نشسته اند كاروانى از شهيد، كاروانى از بهار اى بهار مهربان! در مسير كاروان گل بپاش و گل بپاش، گل بكار و گل بكار بر سرم نمى كشى دست مهر اگر، مكش تشنه محبتند لاله هاى داغدار دسته دسته گم شدند سهره هاى بى نشان تشنه تشنه سوختند نخلهاى روزه دار مى رسد بهار و من بى شكوفه ام هنوز آفتاب من، بتاب! مهربان من، ببار!

عليرضا قزوه آرزوى ديدار امام زمان

ص: 63

آرزويم همه اينست كه بينم رويت جان شيرين بسپارم به خم ابرويت مهر من! چند پس پرده نهان خواهى بود روز عشاق شد از هجر، سيه چون مويت به تمناى وصال تو دلم خوش باشد واى اگر طى شودم عمر و نبينم رويت اى اميد دل ماه آه كه در ظلمت غم جان سپرديم و نديديم رخ دلجويت تشنگانيم به ديدار تو اى وادى عشق چه شود گر كه بنوشيم نمى از جويت گر چه خود اى گل خندان ز نظر پنهانى خرم و تازه بود باغ حيات از بويت آخر اى نور خدا از افق غيب برآى كه بود جشم اميد همه دلها سويت از پى حشر عبث رنج برد اسرافيل تو بيا تا كه قيامت كنى از بازويت يك اشارت كن و از خاك، بن كفر برآر اى كه پيوسته به نيروى خدا نيرويت

محمدحسين بهجتى (شفق) در انتظار رؤيت خورشيد

اى گنج پرعطوفت درياها، كى مى برى غبار غم انگيزى جانم به لب رسيد و دلم خون شد، زان ناز و عشوه ها و شكرريزى در انتظار رؤيت خورشيديم، چشمانمان به كعبه و ميخانه كى مى شود نقاب ز رخ شويى، طوفان شور و شوق برانگيزى وقتى كه باد بوسه زيبايى بر چهره شكفته گل مى زد بلبل به عشق و شور و شعف مى خواند، طى شد غروب خسته پاييزى كى مى شود به عشوه و طنازى، از پشت ابر تيره برون آيى ويران كنى قساوت كسرى ها بر هم زنى حكومت چنگيزى اى ذوالفقار خشم اهورايى، تا كى در انتظار شكوفايى مستضعفان، اسير غمت هر دم، بايد كه شرق و غرب به هم ريزى هر جا كه سر زنيم و خبر گيريم، تفتيده است و منتظر آب است محتاج يك نگاه تو اين دنيا، اى آنكه از نگاه تو لبريزى فرهادم و در آتش شيرينم، با تيشه اى كه كوه بلرزاند يا مى رسم به شهد شكر ريزش، يا جان دهم ز فتنه پرويزى در خلوت غروب چنين گويد، حقدل ز آه و حسرت ديدارت كى با عصا و آن يد بيضايت، آثار ساحران برون ريزى

محمدعلى حقدل جهرمى گل نرگس

زلف آشفته كن، آشفتگى عالم بين به شكر خنده بزن، بندگى آدم بين خال جادو بنگر، خانه دل پرغم بين طاق ابرو بنما، كلبه پر از ماتم بين گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا خاتم و ملك سليمان كنون در دستت جام جمشيد منور ز دو چشم مستت نفرت و ننگ به اعداى پليد و پستت دشمنان خوار نمودى تو كه ناز شستت گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا مجلس بزم، مهياست، تويى بس زيبا ديدن روى تو حقا كه بود آب بقا يا اباصالح اگر روى نمايى تو به ما جان فداى تو كنم، نيك پى نيك لقا گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا ديرگاهى است كه ما تشنه ديدار توايم قد رعنا بنما جمله خريدار توايم گر چه با دست و زبان موجب آزار توايم گل نرگس نظرى ما همگى خار توايم گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا باطل از چهره حق جلوه نمايد امروز خر دجال پليدى بفزايد امروز نعمت و راحت ما را بزدايد امروز در تزوير و ريا باز گشايد امروز گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا ما كه آزرده ايام و هزاران فتن ايم دست آموز بلايا شده يار محن ايم تا تصور ننمايى تو كه با خويشتن ايم گر كه فرمان بدهى در ره تو جان فكنيم گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا تو بغل باز كنى با سر و با جان آييم پاى كوبان و سرافشان و غزل خوان آييم لشكر انس و ملك دشمن شيطان آييم خود نه تنها كه همه خيل سواران آييم گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما،

ص: 64

بر سر و چشمم نه پا كوس رسوايى دجال فلك كوفته است رخت افلاس و ريا بر تن او دوخته است گه فلك كوفته است گاه ملك كوفته است كاخ و بنياد ستمگر، همگى سوخته است گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا تو كه آشفتگى امت ما مى بينى كه كند شكوه ز هجران لب شيرينى «سر راحت ننهاده است سر بالينى » «آخر اى ماه به درد دل ما تسكينى » گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا گر چه ما منتظران واله و دوريم ز تو تا تصور ننمايى كه صبوريم ز تو خيل ما سوختگان پر ز سروريم ز تو يوسف فاطمه ما غرق غروريم ز تو گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا علم شيفتگى بر همه عالم زن سرمه خواب ز چشمان همه بر هم زن سر به اين كلبه طوفان زده آدم زن دست رد بر سر و بر سينه نامحرم زن گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا يادگارى صنما ز آن گل رخسار بده ساغرى ز آن مى گل رنگ به احرار بده درس آزادگى حيدر كرار بده درسى از دين خدا خاطر كفار بده گل بستان محمد، تو قدم رنجه نما قدمى رنجه نما، بر سر و چشمم نه پا

هادى خديور ماه دل آرا

اى زهره زيبايى، تو كعبه دلهايى بتها به سجود افتد، هر پرده كه بگشايى با دست مسيحايى، عطرى چو ببخشايى رخساره مريم را، با عشق بيارايى اى عشق! گوارايى، صهباى مصفايى مست تو بهار آمد، تو هست بهار آيى در حلقه مينايى، ماهى تو، دل آرايى صد ديده به رقص آمد، يك جلوه چو بنمايى يوسف رخ يكتايى، محبوب زليخايى مجنون تو شد ديده، ليلاى دل مايى در مذهب زيبايى، تو خال لب بايى يك قطره تلاوت كن، زان كوثر دريايى اى حسن تماشايى، در اوج تمنايى لبيك تو ما را بس، در مشعر تنهايى

معصومه نجفى مطيعى

ص: 65

طاووس باغ-1

قسمت اول

مريم ضمانتى يار

از شدت درد، لبهايش را به دندان گرفت و بزحمت قدم ديگرى برداشت. در آن صبح زود، كمتر رهگذرى از كوچه مى گذشت و «محله سيفيه »، هنوز در خنكاى صبح بهارى در خواب بود. به ديوار گلين خانه اى تكيه داد و ايستاد تا نفسى تازه كند. پيرمردى از انتهاى كوچه به سويش مى آمد. با ديدن او شادمان شد و وقتى نزديكش رسيد، سلام كرد و گفت: پدر جان مسافرم و به كوچه پس كوچه هاى حله آشنا نيستم. خانه «سيد بن طاووس » را مى خواهم. او را مى شناسى؟ پيرمرد با خوشرويى جواب سلام جوان را داد و گفت: كيست كه در حله «سيد بن طاووس » را نشناسد؟ اين كوچه را كه تا انتها بروى در كوچه سمت چپت اولين خانه، خانه اوست. جوان تشكر كرد و به راه افتاد. طبق نشانى پيرمرد خانه را يافت و در كوچك و چوبى آن را به آهستگى زد و با خودش گفت: مردى چون «سيد بن طاووس » نبايد الآن در خواب باشد. سيد هنوز در خانه بر سر سجاده به ذكر و دعاى بعد از نماز صبح مشغول بود كه صداى در را شنيد. «فتح » خادم پيرش كه با كاسه اى شير و قرصى نان صبحانه سيد را به اتاق آورده بود گفت: - اين وقت صبح كه مى تواند باشد؟ سيد سجاده اش را جمع كرد و كاسه شير و نان را از دست او گرفت و گفت: - برو فتح، هر كس كه هست خوب نيست منتظر بماند. فتح رفت و در را باز كرد و با شتاب به اتاق برگشت و گفت: آقا مرد جوانى بيرون در ايستاده و با شما كار دارد، به نظر مى آمد بيمار باشد. سيد با تعجب برخاست و گفت: نكند فكر كرده من طبيب هستم و اشتباهى آمده باشد؟! فتح با اطمينان خاطر گفت: نه آقا شما را به نام مى شناخت و در حله چه كسى است كه نداند شما كه هستيد؟ سيد از اتاق بيرون رفت. در آستانه در جوانى بلندقد اما تكيده و لاغر ايستاده بود، چهره اى رنگ پريده و رنجور داشت و پيدا بود كه از دردى رنج مى برد. سيد جلو رفت و دست او را به گرمى در دست گرفت. جوان سلام كرد و پرسيد: سيد بن طاووس شما هستيد؟ سيد پاسخ سلام جوان را داد و گفت: بله من سيد بن طاووسم. جوان به چشمان نافذ و سيماى نورانى سيد خيره شد و با خودش گفت: الحق كه طاووسى سيد!! سيد با آنكه محاسنش رو به سفيدى مى رفت ملاحت خاصى در چهره اش

ص: 66

موج مى زد. جوان شنيده بود كه سادات ابن طاووس را در حله به خاطر زيبايى و ملاحتشان به اين نام، ناميده اند. سيد كه متوجه شد جوان سخت به او خيره شده پرسيد: كه هستى جوان؟ جوان به خود آمد و با شرم چشم از چشمان گرم سيد گرفت و به زمين پيش پاى او دوخت و گفت: - از اهالى «هرقل » هستم، يكى از آباديهاى اطراف حله. - بيا به اتاق برويم. پيداست از دردى رنج مى برى. بنشين و همه چيز را برايم بگو. جوان خوشحال، دعوت سيد را پذيرفت و همراه با او به اتاق رفت. فتح به اشاره سيد كاسه ديگرى پر از شير گرم و تازه با قرص نانى براى مهمان جوان سيد آورد. مسافر خسته و گرسنه با ميل و رغبت محبت سيد را پذيرفت. سيد پرسيد: تو مى دانى من طبيب نيستم؟ جوان لبخندى زد و گفت: بله مى دانم. در حله و اطراف آن همه شما را مى شناسند. - نگفتى كيستى؟ - اسماعيل بن حسن هرقلى هستم و راه دورى را بزحمت طى كرده ام تا به حله و نزد شما رسيده ام. - مشكلت چيست؟ از چه دردى رنج مى برى؟ و از من چه كارى ساخت است؟ - مدتهاست كه روى ران چپم غده اى بيرون آمده كه هر سال بهار مى تركد و چرك و خون زيادى از آن بيرون مى زند. درد زيادى دارد و مرا از همه كارم باز داشته. طبيبى نبوده كه به سراغش نرفته باشم. آوازه شما را شنيدم و اينكه از خاندان طاووسى و گره گشاى مردم. آمده ام تا چاره اى بينديشى. مى دانم طبيب نيستى اما دلم مرا به سوى تو هدايت كرد. سيد بن طاووس آهى كشيد و گفت: كاش طبيب بودم و مى توانستم دردت را درمان كنم. اما دوستانى دارم كه اطباى حاذقى هستند. به ديدارشان مى روم و از آنها مى خواهم تا تو را معاينه كنند و ان شاءالله درمان شوى. چشمان كم فروغ اسماعيل درخشيد: خدا خيرت بدهد سيد مى دانستم نااميدم نمى كنى. - تو اينجا نزد خادم من بمان. من پيش دوستانم مى روم و وقتى توانستم همه آنها را يك جا جمع كنم، به دنبالت مى آيم و اسبى هم مى آورم تا تو را به نزد آنها ببرم. تا آن وقت استراحت كن و هر چه لازم داشتى به فتح بگو. چشمان اسماعيل با نگاهى سرشار از قدرشناسى پر از اشك شد: سيد مى دانى كه من در حله غريبم و محبتت يك دنيا برايم ارزش دارد. اما اول صبح مزاحم كارت نشوم. - كارى واجبتر از كمك به خلق خدا هم سراغ دارى؟ همين جا باش تا من برگردم. سيد با آرامش از خانه بيرون رفت و اسماعيل در خانه او ماند. با آنكه براى اولين بار به خانه سيد بن طاووس آمده بود و او را ديده بود، حس مى كرد سالهاست كه او را مى شناسد و خانه او برايش آشناترين خانه هاست. اسماعيل در نهايت درد و انتظار به ديوار تكيه داده بود و سيد بن طاووس با جراحان حله حرف مى زد. قلب اسماعيل از شدت دلهره و ترس درد گرفته بود. دلش گواهى مى داد كه خبر خوبى ندارند. موسى، بزرگ طبيبان حله بعد از مشورت با بقيه رو به سيد كرد و گفت: - سيد بن طاووس، اميدى به بهبودى اين جوان نيست. همه ما او را به دقت معاينه كرديم. اين غده در جايى رشد كرده كه اگر عمل شود به احتمال قوى مى ميرد.

ص: 67

هيچكدام از ما اين مسؤوليت را نمى پذيريم كه او را عمل كنيم. سيد با نگرانى گفت: - تكليف اين جوان با اين همه دردى كه مى كشد چيست؟ موسى سر تكان داد و گفت: كارى از دست ما ساخته نيست. عمل كردن او مساوى با مرگ اوست نه بهبود او. سيد بناچار از جا برخاست. موسى و همه طبيبان و جراحان حله كه همگى به احترام سيد دور هم جمع شده بودند او را تا جلوى در بدرقه كردند. اسماعيل كه بعد از معاينه بيرون در منتظر نتيجه مشورت اطبا مانده بود با ديدن سيد جلو آمد. از چهره گرفته او فهميد كه نتيجه اى نگرفته است. با اضطراب گفت: خير است؟! سيد سرش را پايين انداخت تا چشمش به چشمان منتظر و نگران اسماعيل نيفتد و آهسته گفت: - حتما خير است. اسماعيل در نهايت اضطراب پرسيد: چه شد؟ سيد آهى كشيد و گفت: نظرشان اين است كه عمل كردن پايت خطرناك است. اما نااميد مشو. من قصد دارم بزودى به بغداد بروم. تو هم با من بيا تا با هم پيش دوستان طبيبم در بغداد برويم. شايد آنها بتوانند تو را معالجه كنند. دل اسماعيل فرو ريخت و با صدايى لرزان گفت: يعنى پزشكان حله نمى توانند كارى بكنند؟ - حتما خيرت در اين است. حرف من را گوش كن و بيا به بغداد برويم. - هر چه تو بگويى سيد، ولى با اين درد چه كنم؟ - بر خدا توكل كن. اسماعيل درمانده سر بر شانه سيد گذاشت و به صدايى بلند گريه كرد. سيد با دو دست شانه هاى او را گرفت اما هر چه كرد حرفى براى تسلى خاطر او بزند نتوانست. بغضى كه راه گلويش را بسته بود امانش نداد. تا به حال هيچوقت پيش نيامده بود همه اطبا و جراحان بغداد يك جا دور هم جمع شوند. اما به حرمت سيد بن طاووس با همه مشغله هايشان دعوت او را پذيرفتند و در خانه بزرگ طبيبان بغداد احمد بن يونس جمع شدند. اسماعيل در حالى كه از دلهره مى لرزيد و پيشانى اش خيس عرق شده بود، نشسته بود. سيد هم كنارش نشسته بود و براى تسلى دلش، دستش را محكم در دست گرفته بود. يك يك اطبا غده را معاينه كردند. نگاه معنى دارى بين آنها رد و بدل شد و دل اسماعيل از اين نگاهها فرو ريخت. سيد با نگاهش به دلدارى مى داد. احمد سكوت سنگين و دلهره آور اتاق را شكست و گفت: سيد عمل اين غده كار بسيار خطرناكى است. همه سر تكان دادند و حرف او را تاييد كردند. احمد ادامه داد: نظر همكاران ما در حله كاملا درست است. اگر عمل كنيم به احتمال قوى مى ميرد... قلب اسماعيل از كلام آخر طبيب بغدادى از جا كنده شد.

ص: 68

عرق سردى بر پيشانى اش نشست. بزحمت دهان خشك و تلخش را گشود: اگر عمل كنم مى ميرم، اگر عمل هم نكنم كه بايد زجر بكشم... پس من چه بايد بكنم؟ همه سر تكان دادند. هيچكس براى اين سؤال توام با درماندگى اسماعيل پاسخى نداشت. با سكوت سنگين اطبا، اسماعيل حس كرد دهانش از قبل هم خشكتر و تلختر شده. سيد كه درماندگى اسماعيل را ديد كمك كرد تا او بلند شود. با هم از خانه احمد بيرون رفتند. طاقت اسماعيل تمام شد. چشمانش پر از اشك شد و گفت: - ديدى سيد چقدر راحت جوابم كردند؟ من با اين وضع چطور زندگى كنم؟ اين درد روزگار مرا سياه كرده. جوانى ام را تباه كرده. هميشه لباس من غرق خون و چرك است. سيد سعى كرد او را دلدارى بدهد: خدا عبادت تو را با همين نجاست و آلودگى هم قبول مى كند. اگر بر اين درد صبر كنى خدا به او اجر مى دهد. - مى گويى چه كنم؟ - متوسل به امام عصر بشو تا تو را شفا عنايت كنند. شدت گريه اسماعيل بيشتر شد. نام امام عصر دلش را روشن كرد. با پشت دست اشكهايش را پاك كرد و گفت: پس من در همين جا از تو جدا مى شوم و به سامرا مى روم. - مى خواهى تو را تا سامرا همراهى كنم؟ - نه تو به حله برگرد. همين كه تا اينجا اين همه زحمت كشيده اى سپاسگزارت هستم. همديگر را در آغوش گرفتند و سيد صورت تكيده و اشك آلود اسماعيل را بوسيد و برايش دعا كرد و از هم جدا شوند تا اسماعيل راهى سامرا و سيد راهى حله شود. دل اسماعيل مثل ظرفى بلورين كه ناگهان سنگى سخت محكم بر آن فرود آيد هزار هزار تكه شده بود. شكسته بود. شكسته تر از آن زمانى كه در قريه «هرقل » زندگى مى كرد و بى كس و بى پناه با دردش مى ساخت. پدرش سالهايش مرده بود و مادرش را هم سال گذشته از دست داده بود. نه خواهر و برادرى داشت و نه آشنايى و حالا كه از همه جراحان و طبيبان حله و بغداد هم نااميد شده بود احساس تنهايى و بى كسى بيشتر آزارش مى داد و حس مى كرد درد غده پايش هم شديدتر شده. بزحمت زخمش را پاكيزه كرد و به حرم امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، رفت و بعد از زيارت به سرداب مطهر حضرت صاحب الامر، عليه السلام، رفت تا شب را در آنجا بماند. از پله ها پايين رفت و شمعى را روشن كرد. يك گوشه نشست و سرش را به ديوار تكيه داد و بى آنكه حتى لحظه اى خواب بر او غلبه كند تمام شب را اشك ريخت و ناله كرد و در اوج نااميدى هر لحظه انتظار مى كشيد تا سرداب مطهر روشن شود و حضرت به سراغش بيايد و او را از اين همه درد و رنج و غربت نجات دهد. مرتب با خودش ناله مى كرد: اين همه كه «او» را ديده اند قصه كه نيست... شب به سپيده پيوند

ص: 69

خورد و چشمان اسماعيل ديگر از شدت گريه باز نمى شد. به هر زحمت بود نماز صبحش را به نماز شب پيوند داد و با دلى شكسته و نااميد از سرداب بيرون آمد. اين آخرين نقطه اميدى بود كه سراغ داشت. درد و نااميدى امانش را بريده بود. از سرداب به طرف دجله به راه افتاد. زخم پايش دوباره پر از خون شده و لباسش را آلوده كرده بود. دلش نمى خواست مردم سامرا او را با اين وضع آشفته و نابسامان بينند. به سمت خارج شهر به راه افتاد تا در دجله زخمش را شستشو دهد. همانطور كه مى رفت. اشك مى ريخت و با خودش حرف مى زد. در آن صبح بهارى جز آن مسافر غريب و دردمند هيچكس كنار دجله نبود. اسماعيل در پناه نيزارهاى كنار ساحل زخمش را شست و غسل كرد و ظرفى را كه همراه داشت پر از آب كرد و برخاست. در خودش توان رفتن به سمت «هرقل » را نمى ديد. تصميم گرفت دوباره به حرم امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، برود. حس مى كرد هيچ پناهى جز آغوش گرم حرم ندارد. در امتداد دجله در كنار نيزارهايى كه با نسيم صبح آرام تكان مى خوردند به راه افتاد. تا رسيدن به آبادى شهر و حرمين راهى بود كه رفتنش براى اسماعيل كه تمام شب بيدار مانده بود و درد كشيده بود، راه سخت و طولانى بود. بزحمت قدم برمى داشت كه ناگهان از دور چهار نفر اسب سوار را ديد كه به سويش مى آيند. با خودش انديشيد: - اطراف سامرا سادات و اشراف خانه دارند. اين چهار نفر هم حتما از سادات سامرا هستند. وقتى ديد اسبها بسرعت به او نزديك مى شوند، خودش را كنار كشيد تا چهار سوار عبور كنند. اما وقتى به او رسيدند و كاملا نزديك شدند، هر چهار نفر افسار اسبهايشان را كشيدند و ايستادند. دو نفرشان جوان بودند و شمشير به كمر بسته بود و يكى از آنها پيرمردى بود كه نيزه اى در دست داشت و چهارمين نفرشان مرد خوش سيمايى بود كه شمشيرى به كمر داشت و نيزه اى به دست گرفته بود و دستارى سفيد بر سر پيچيده بود. دو جوان در طرف چپ آن مرد ايستاده بودند و پيرمرد طرف راست او. مردى كه نيزه در دست داشت، سرنيزه را در زمين فرو كرد و هر چهار نفر به اسماعيل سلام كردند. اسماعيل جواب داد. مرد خوش سيما فرمود: - فردا از اينجا مى روى؟ - بله آقا. - جلوتر بيا تا زخمت را ببينم. اسماعيل در دل با خودش گفت: اينها كه اهل باديه هستند از نجاست پرهيزى ندارند. من هم تازه غسل كرده ام و لباسهايم هنوز خيس است. اگر دستشان را به لباس من نمى زدند بهتر بود. هنوز اسماعيل با همين فكر كلنجار مى رفت كه مرد روى زين اسب خم شد و دست اسماعيل را گرفت و به طرف خودش كشيد و دستش را روى زخم گذاشت و فشار داد. اسماعيل از درد لبش را به دندان گرفت ولى حرفى نزد. مرد دستش را برداشت و روى زين نشست. پيرمرد رو به اسماعيل لبخندى زد و گفت: - رستگار شدى اسماعيل. اسماعيل آهسته گفت:

ص: 70

شما رستگاريد. و از دلش گذشت: تو اسم مرا از كجا مى دانى؟ پيرمرد نگاهى به مرد خوش سيما و نگاهى به اسماعيل انداخت و گفت: رستگار و خلاص شدى. اين آقا «امام زمان » است. با شنيدن كلام پيرمرد، رعشه اى سراپاى وجود اسماعيل را لرزاند. حس كرد صورتش گر گرفت. قدمى به جلو گذاشت. پا و ركاب حضرت را محكم گرفت و بوسيد. هر چهار سوار اسبهايشان را به راه انداختند. اسماعيل با همه قدرت به دنبال آنها دويد. حضرت فرمود: برگرد. اسماعيل فرياد زد: من هرگز از شما جدا نمى شوم. باز حضرت فرمود: برگرد. مصلحت تو در برگشتن است. اسماعيل ناليد: من هرگز از شما جدا نمى شوم. پيرمرد صدايش را بلند كرد و گفت: اسماعيل شرم نمى كنى، امام زمانت دو بار به تو فرمودند برگرد و تو اطاعت نكردى؟ زانوهايش سست شد. ايستاد. آنها چند قدم ديگر هم دور شدند. اسماعيل از ته دل فرياد زد: آقا... حضرت دهانه اسبشان را گرفتند و ايستادند. قلب اسماعيل از شدت هيجان در حال ايستادن بود. اينكه پيش رويش ايستاده بود و با شنيدن فرياد و گريه او برگشته و به او نگاه مى كرد «امام زمان » بود. اسماعيل ناباورانه چشم در چشمان مهربان حضرت دوخت و اشك تمام صورتش را پر كرد. حضرت فرمود: - وقتى به بغداد رسيدى «مستنصر، خليفه عباسى تو را مى طلبد و به تو عطايى مى دهد، از او قبول نكن. به فرزندم رضى بگو كه

نامه اى به «على بن عوض » درباره تو بنويسد و من به او سفارش مى كنم كه هر چه بخواهى به تو بدهد.» اسماعيل پلك زد تا قطره هاى اشك از چشمانش فرو چكد و بتواند امام زمان را يك بار ديگر ببيند. سخنان حضرت را شنيد. حضرت رو برگرداند و با همراهانش به راه افتاد و لحظه اى نگذشت كه از نظر اسماعيل دور شدند و در ساحل دجله جز اسماعيل، نسيم، نيزار، آب و آسمان چيز ديگرى نبود. هيچكس در آن نزديكى نبود. اسماعيل كنار ساحل به زانو فرود آمد و با همه وجودش فرياد زد و به صداى بلند گريه كرد. شدت فراق و اندوه بر قلبش به حدى چنگ زده بود كه حس مى كرد هر لحظه از كار مى افتد. به سجده بر خاك ساحل افتاد. شانه هايش از شدت گريه تكان مى خورد. بلند مى شد سر به آسمان بلند مى كرد و با همه وجودش فرياد مى زد و دوباره از شدت گريه به سجده بر خاك مى افتاد. خودش و دردش را از ياد برده بود. اصلا يادش رفته بود تمام ديشب در سرداب مبارك از حضرت چه خواسته بود و حال حضرت چطور او را شفا داده بود.

ص: 71

اصلا جسم خاكى اش را از ياد برده بود... احساسى داشت كه گريه هم در تسكين آن چاره ساز نبود. آفتاب كاملا روى دجله پهن شده بود. نفهميد چه مدت اشك ريخته و در آن خلوت خارج شهر و كنار دجله فرياد زده. مثل كسى كه از خوابى شيرين بيدارش كرده باشند، ناباورانه از جا بلند شد. اما خواب نبود، بيدار بيدار بود. به طرف سامرا به راه افتاد. از آن همه درد و رنج در راه رفتن اثرى نبود. اما هنوز متوجه درد و پايش نشده بود. به شهر كه نزديك شد، عده اى از باغداران و كشاورزان خارج شهر او را ديدند كه پريشان و آشفته مو با چشمانى اشك آلود آهسته و سر به زير پيش مى آيد. به طرفش دويدند. پيرمردى هراسان بازوى او را گرفت و گفت: - اين چه حال و روزى است جوان؟ و آن ديگرى پرسيد: چه بلايى به سرت آمده؟ با كسى دعوا كرده اى؟ اسماعيل بزحمت گفت: نه... نه... چهار سوار را ديدم كه... شما بگوييد آنها كه بودند؟ پيرمرد گفت: ممكن است از سادات و بزرگان سامرا باشند. اسماعيل ناليد: نه آنها از بزرگان سامرا نبودند. يكى از آنها حضرت صاحب الامر بود. همه با تعجب به هم نگاه كردند: اسماعيل را دوره كردند تا همه ماجرا را بگويد: پيرمرد پرسيد: - زخمت را به او نشان دادى؟ اسماعيل گفت: بدون آنكه من حرفى بزنم او خودش زخم را ديد و آن را فشار داد، درد هم گرفت. پيرمرد با تعجب روى زخم اسماعيل را باز كرد. ماجراى درد اسماعيل و شوراى اطباى بغداد و حله را همه مى دانستند و همه شنيده بودند كه عمل اسماعيل مرگ او را به همراه دارد. اما وقتى روى زخم را باز كردند اثرى از آن نبود. اسماعيل تازه متوجه شد. خودش هم تعجب كرد. به شك افتاد كه پاى راستش بود يا پاى چپش. پاى ديگرش را هم نگاه كرد. اثرى از زخم نبود. مردم كه متوجه شدند بر سر و رويش بوسه زدند و فرياد شوق از همه برخاست و لحظاتى نگذشت كه فرياد همهمه آنان بقيه مردم شهر را متوجه كرد و همه دست از كار كشيدند و دور اسماعيل جمع شدند. ناظر بين النهرين كه مامور خليفه در سامرا بود از پنجره اتاقش متوجه ازدحام جمعيت و فريادهاى شوق و شادى آنها شد. دست از كار كشيد و با شتاب به سراغ اسبش رفت و سوار شد و خود را به جمعيت كه جلوى دروازه شهر جمع شده بودند رساند.

ص: 72

مردم با ديدن او كنار كشيدند. ناظر دهانه اسبش را گرفت و فرياد زد: - اينجا چه خبر شده؟ مردى از ميان جمعيت به صداى بلند جواب داد: صاحب الامر اسماعيل هرقلى را شفا داده است. ناظر ماجراى بيمارى اسماعيل را شنيده بود. صدا زد: اسماعيل كدام يك از شماست؟ اسماعيل دست بلند كرد و گفت: من هستم. ناظر از اسب فرود آمد. جلو رفت و ماجرا را پرسيد. مردم بشدت به هيجان آمده بودند و هر كس حرفى مى زد. ناظر فرياد زد: آرام باشيد. بايد دقيقا ماجرا را خود اسماعيل بگويد تا براى خليفه در بغداد گزارش كنم. اسماعيل جلو رفت. ناظر با نهايت دقت جزئيات ماجرا را پرسيد، حتى از لباس و ظاهر چهره سواران هم سؤال كرد و وقتى در جريان همه چيز قرار گرفت با شتاب سوار بر اسب به محل كارش برگشت تا همانطور كه گفته بود ماجرا را دقيقا براى خليفه بنويسد. هر لحظه بر تعداد جمعيت اضافه مى شد و اسماعيل در حلقه مردم امكان هيچ حركتى را نداشت. پيرمردى كه براى اولين بار او را بعد از شفايافتن ديده بود و بيش از بقيه متوجه حال روحى و نياز او به آرامش بود، بزحمت از بين جمعيت او را خلاص كرد و به خانه اش برد. اسماعيل كه بشدت نياز به سكوت و آرامش داشت محبت پيرمرد را از جان و دل پذيرفت و با او به خانه اش رفت. پيرمرد وسايل راحتى او را فراهم كرد تا شب را در سامرا مهمان او باشد و فردا به بغداد برود. شب اما خواب از چشمان اسماعيل رفته بود. به شب قبل مى انديشيد و به ساعات طولانى و بدون پايانى كه در سرداب مطهر اشك ريخته بود و امام زمان، عليه السلام، را صدا كرده بود. با همه رنجى كه كشيده بود، دلش مى خواست زمان به عقب برگردد و صبح دوباره با همان صفايش تكرار شود. ياد چهره و كلام مهربان حضرت، لحظه اى از خاطرش دور نمى شد. بى اختيار بلند مى شد ميان بستر مى نشست و با دست روى پايش جاى زخم دست مى كشيد و اشك مى ريخت. زخمى كه تا همين امروز صبح غرق خون و چرك بود و چند سال او عاصى كرده بود و حالا اثرى از آن نبود. اما آنچه بيش از ياد آن بيمارى و شفا دل او را آتش مى زد، ياد چشمانى بود كه ديده بود و صدايى كه شنيده بود...

ادامه دارد

پى نوشت:

×. نام ديگر سيد بن طاووس رضى الدين است.

ص: 73

يك كتاب در يك مقاله

نام كتاب: سيماى امام مهدى، عليه السلام، در شعر عربى

مؤلف: دكتر حسن عبداللهى

به كوشش: مركز مطالعات و تحقيقات صاحب الزمان، عليه السلام

ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمكران

نوبت و تاريخ چاپ: اول - نيمه شعبان 1419

قيمت: 1200 تومان قرآن كريم ضمن آياتى شاعران را به دو دسته تقسيم مى كند: الشعراء يتبعهم الغاون و... الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات... (1) از اين تاريخ به بعد است كه شاعران هم همانند مجاهدان جهادگر و پاسداران مكتب در صف مبارزه با شرك و كفر و ترويج احكام الهى وارد ميدان مى شوند و در موقعيتهاى مختلفى كه نياز به وجود آنها است به ايفاء نقش مى پردازند. در جنگها از طريق سرودن اشعار حماسى به تشويق و تهييج احساسات سربازان جبهه اسلام و در مجالس مناظره و مباحثات اعتقادى و علمى از طريق سرودن اشعار علمى و حكمى و همينطور در دورانى كه خفقان ناشى از حاكميت طواغيت بر جوامع اسلامى سايه مى افكند با استفاده از ظرائف و هنر ورزيهاى شاعرانه واقعياتى را كه حاكمان مانع از نقل آنها مى شدند به آيندگان منتقل مى كردند و بدينگونه از تحريف تاريخ جلوگيرى به عمل مى آوردند و... در استمرار چنين رسالتى است كه شاعران متعهد بوسيله اشعار خود ضمن اظهار ارادت به ساحت مقدس اهل بيت، عليهم السلام، به تبيين اصل امامت و تشريح عملكرد و ويژگى برنامه هاى تك تك ائمه اطهار، عليهم السلام، مى پردازند نتيجه اين همه تلاش آنست كه اگر كسى بخواهد مجموعه اشعار موجود در يك زمينه خاص از معارف اسلامى و گردآورى نمايد بدون اغراق چندين ديوان مفصل مى شود. مؤلف «كتاب سيماى امام مهدى عليه السلام در آئينه شعر عربى » اين اثر را با هدف ارائه تصويرى هر چند ناچيز از شعر شاعرانى كه به زبان عربى عشق و علاقه خود را به حضرت امام زمان، عليه السلام، ابراز نموده اند در قالب چهار فصل تنظيم و ارائه كرده است. فصل اول كه با عنوان نويد ولايت مهدى در انديشه بشرى مشخص شده است; به بشارتهاى كتب پيشينيان در خصوص امام زمان، عليه السلام، و بررسى مساله مهدى موعود در كتب اهل سنت و نمونه اى از اشعار علما و شعراى اهل سنت نظير ابن ابى الحديد - محى الدين عربى و صدر الدين قونوى و... اختصاص دارد.

ص: 74

در فصل دوم يعنى «طلوع خورشيد ولايت قبل از ولادت » به معرفى شعر شاعران و شخصيتهاى بزرگ اسلامى كه سالها قبل از ولادت مهدى موعود، عليه السلام، مى زيسته اند پرداخته شده است. نمونه اى از اشعار منسوب به حضرت على، عليه السلام، و امام صادق، عليه السلام، و امام رضا، عليه السلام، بهمراه شعر اعرانى چون كميت بن زيد اسدى - سيد حميرى - دعبل بن على خزاعى و... در اين فصل آمده است. در فصل سوم يعنى «تجلى خورشيد ولايت بعد از ولادت » گزيده اى از اشعار شخصيتهايى چون: شيخ بهائى، بهاءالدين اربلى، سيدحيدر حلى، سيدجعفر حلى، كمپانى، كاشف الغطاء، سيدمحسن امين و... بهمراه معرفى و نقد و بررسى چندين ارجوزه و قصيده مفصل به چشم مى خورد. فصل چهارم كه آخرين فصل كتاب است تحت عنوان «درونمايه هاى شعرى مهدوى » به بررسى مهمترين مضامين ارائه شده در اشعار نظير: فلسفه غيبت; فايده امام غائب; القاب و اسامى حضرت مهدى، عليه السلام، و علائم ظهور و... اختصاص دارد. سخن آخر آنكه اين رساله كه پايان نامه دكترى مؤلف در رشته زبان و ادبيان عربى است تحت اشراف آقايان دكتر سيدعلى مدرس موسوى بهبهانى، دكتر سيد امير محمود انوار و دكتر ابراهيم ديباجى در سيصدوهشتاد و چهار صفحه تنظيم و با همكارى مركز مطالعات و تحقيقات صاحب الزمان، عليه السلام، و واحد انتشارات مسجد مقدس جمكران به چاپ رسيده است.

پى نوشتها:

. سوره شعراء (26)، آيه 224 تا پايان.

ص: 75

در مطبوعات

واكنش مفتى تراونيك در قبال درخواست توقف احداث يك مسجد

مفتى شهر تراونيك واقع در بوسنى و هرزگوين در بيانيه اى اعلام كرد: از درخواست دفتر نماينده بلندپايه جامعه بين الملل در بوسنى براى توقف بناى مسجد شهر «كالى بونار» متعجب هستيم. به گزارش خبرگزارى بوسنى و هرزگوين (بيهاپرس)، «نصرت عبدى بگوويچ » گفت: مسجد شهر كالى بونار توسط مسلمانان اين شهر و جامعه اسلامى تراونيك احداث مى شود و رئيس ناحيه تراونيك در ساخت آن دخالت ندارد. وى افزود: درخواست دفتر نماينده جامعه بين الملل در بوسنى و هرزگوين از «بسيم خليل اويچ »، رئيس ناحيه تراونيك، براى توقف ساختن مسجد شهر كالى بونار، به منزله حمله عليه حقوق دينى و آزادى مسلمانان تلقى مى شود. يك گروه پنجاه نفره از كرواتهاى بوسنى و هرزگوين، در اعتراض به آنچه كه وضعيت دشوار كرواتها در منطقه تراونيك خوانده شده بود، يك جاده در مسير اين شهر را مسدود كردند تا از احداث مركز اسلامى كالى بونار در قلمرو كرواتها جلوگيرى كنند. منبع: ايرنا مطبوعاتى،3/6/78 ×انتصاب اولين امام جماعت دانشگاه جورج تاون آمريكادانشگاه جورج تاون واشنگتن براى اولين بار براى پاسخ به نياز مذهبى روبه رشد مسلمانان، يك نفر را به عنوان امام جماعت منصوب كرد.

ص: 76

روزنامه نيويورك تايمز نوشت: دانشگاه معروف جورج تاون در واشنگتن كه قديميترين دانشگاه كاتوليك آمريكا محسوب مى شود، براى نخستين بار يك مسلمان رابراى ارائه خدمات مذهبى به اقليت روبه رشد كارمندان و دانشجويان مسلمان، به عنوان امام جماعت منصوب كرد. امام «يحيى هندى » پيشنماز33 ساله دانشگاه جورج تاون كه قبلا در مركز بهدارى نيروى دريايى و مؤسسه ملى بهداشت، مقام پيش نمازى داشته است، از 10 اوت (19 مرداد) خدمات مذهبى خود را آغاز كرده است. پدر «آدام بانل »، كشيش دانشگاه جورج تاون، گفت: جورج تاون دانشگاهى يسوعى و كاتوليك است و ما خواستار حفظ آن به همين صورت هستيم، ولى در عين حال، سعى داريم تمامى دانشجويان را در يك خانواده بزرگ دور هم جمع كنيم. پدر بانل رياست 20 روحانى را بر عهده دارد كه نيمى از آنان كاتوليك و بقيه پروتستان، يهودى و ارتدوكس اند. وى گفت: مقامهاى دانشگاه جورج تاون كه حدود6 هزار دانشجوى كارشناسى و6 هزار دانشجوى كارشناسى ارشد دارد، از تعداد دقيق دانشجويان مسلمان اطلاعى ندارند و تخمين زده مى شود بين 5 تا 8 درصد از دانشجويان خارجى، فرزندان پناهندگان و كسانى هستند كه مذهب خود را به اسلام تغيير داده اند. هياتى كه امام يحيى را انتخاب كرد، عمدتا از مسلمانان دانشگاه تشكيل شده بود و علاوه بر آنان برخى از اعضاى هيات علمى و يك خاخام نيز در آن عضويت داشتند. پدر نابل گفت: از جمله معيارهاى انتخاب پيش نماز مسلمانان آن بود كه فرد منتخب بايد بتواند خود را با جمع دانشگاه حورج تاون هماهنگ كند و نسبت به فرقه كاتوليك نيز محترمانه رفتار نمايد. امام يحيى هندى متولد شهر نابلس در ساحل غربى است و درجه كارشناسى خود را از دانشگاه اردن در امان در رشته حقوق اسلامى خداشناسى دريافت كرده است. وى همچنين از مركز مذهبى هارتفورد در كنتيكات درجه كارشناسى ارشد در مذاهب مقايسه اى دارد و دانشجوى دكتراى فلسفه در دانشگاه تمپل در فيلادلفيا است. حمايت اسقف ايتاليايى از برگزارى نماز در ادارات اين كشور«آلساندرو ماجولينى »، اسقف شهر كومو در شمال ايتاليا، پيشنهاد كرد كه در ادارات و كارخانجات ايتاليايى داراى كارگر و كارمند مسلمان، ساعات خاص برگزارى نماز در نظر گرفته شود. اين پيشنهاد اسقف شهر كومو در راستاى طرح استحاله و ادغام مسلمانان در جامعه غربى - مسيحى صورت مى گيرد. وى همچنين مى گويد: پذيرش و ادغام مسلمانان مهاجر در بافت اجتماعى ايتاليا، ضرورى و اجتناب ناپذير است. در همين حال، «حمزه پيكاردو»، دبير ملى اتحاديه سازمانها و انجمنهاى اسلامى ايتاليا، با استقبال از اين پيشنهاد، تاكيد كرده است كه تدريس قرآن در مدارس اين كشور مى بايست توسط مسلمانان صورت پذيرد. جامعه 5/1 ميليونى مسلمانان، بزرگترين اقليت دينى اين كشور، از حقوق كافى اجتماعى ونهادينه شده در ايتاليا برخوردار نيست و در اين راستا، مسلمانان اين كشور مبارزات

ص: 77

و تلاشهايى را آغاز كرده اند. مسلمانان با برخوردارى بيش از3 درصد جمعيت ايتالياى 57 ميليونى، فاقد نماينده در پارلمان اين كشورند. اراده يك دختر مسلمان، سياست شركت اتوبوسرانى تورنتو را تغيير داداراده قوى يك دختر مسلمان مبنى بر حفظ حجاب خود، شركت اتوبوسرانى تورنتو كانادا را مجبور كرد سياست خود را درباره زنان مسلمان تغيير دهد. يك روزنامه كانادايى نوشت: با تغيير سياست شركت اتوبوسرانى تورنتو در مورد حجاب، زنان مسلمان به اتوبوسرانى بازگشتند. روزنامه «گلوب اند ميل » نوشت: «زينب آلامگان »، زن 21 ساله مسلمانى است كه هر روز صبح در ايستگاه خاصى سوار اتوبوس مى شد تا به دانشگاه برود. وى از ده سال پيش تاكنون به همراه خانواده اش به كانادا مهاجرت كرده و يكى از اعضاى جامعه 20 هزار نفرى سوماليايى تبارهاى ساكن تورنتو محسوب مى شود. در طول سال 99 و به مدت چند هفته، وى به هنگام سوارشدن بر اتوبوس، با راننده اى روبرو گرديد كه براى اطمينان از آنكه كارت عكسدار سوار شدن بر اتوبوس متعلق به اوست، از وى مى خواست كه حجابش را بردارد. «آلامگان » هربار از اين كار خوددارى مى كرد و راننده نيز هر دفعه باداد و فرياد از حركت اتوبوس خوددارى مى كرد و ساير مسافران پياده شده و منتظر اتوبوس ديگرى مى ماندند. يك بار نيز كار به مقام ارشد و يك خودروى عبورى پليس كشيد، اما دفعات بعد هم همين راننده با تاكيد بر مقررات شركت اتوبوسرانى، خواستار آن بود كه «آلامگان » ححاب خود را بردارد. مبارزه اين دختر مسلمان تا مدتى بى نتيجه بود و او يك بار با خشم كارت خود را پاره كرد و تصميم گرفت از تخفيف آن صرف نظر كرده و هربار با خريد بليط، سوار اتوبوس شود. در شهر تورنتو، خريد كارتهاى ويژه ماهنامه كه مبلغ آن يكجا پرداخت مى شود، براى افرادى كه هر روز با اتوبوس و مترو جا به جا مى شوند، مقرون به صرفه تر است. اين كارتها براى جلوگيرى از استفاده سايرين، عكسدار مى شوند. يك مسؤول اين شركت، با اعلام تغيير سياست پيشين، اطمينان داد كه از اين پس، زنان مسلمان با درخواست برداشتن حجاب خود از سوى رانندگان اتوبوسها مواجه نخواهند شد. وى افزود: اين امر ناشى از يك سوء تفاهم بوده و آنان تصور مى كرده اند كه حجاب زنان مسلمان نظير زنان مسيحى، اختيارى بوده و آنها منعى براى نشان دادن موى سر خود به سايرين ندارند.

منبع: ايرنا مطبوعاتى، 11/6/78 ×اينديپندنت: اسلام سريعترين رشد محبوبيت را در زندانهاى انگليس داردبر اساس آخرين آمار منتشره از سوى دولت انگليس، تعداد زندانيان اين كشور 65 هزار و 500 نفر است.

ص: 78

از اين تعداد زندانى، نزديك به 11 هزار و پانصد نفر را جوانان گروه سنى 15 تا 21 سال تشكيل مى دهند. در زندانهاى انگليس، جمعيت بزرگسالان زندانى مرد بالغ بر 51 هزار نفر و زندانيان بزرگسال زن، بيش از 2800 نفر است. در همين رابطه در سالهاى اخير هشدارهاى متعددى در مورد تراكم جمعيت زندانى در ندامتگاههاى اين كشور و نياز فورى به افزايش ظرفيت زندانهاصادر شده است. به نوشته روزنامه «اينديپندنت » چاپ لندن، تعداد زندانيان مسلمان طى 8 سال گذشته، از1959 نفر به 4355 نفر افزايش يافته است. اينديپندنت نوشت: يكى از عوامل مهم افزايش جمعيت زندانيان مسلمان، رسيدن نسل جديد از پاكستانيها و بنگلادشيهاى مهاجر در انگليس، به سنينى است كه بيشترين احتمال ارتكاب جرم در آن مى رود. به اعتقاد نويسنده اين گزارش وزارت كشور انگليس با توجه به افزايش تعداد زندانيان مسلمان در اين كشور، اخيرا مشاورى را در اين زمينه استخدام كرده است. در همين حال، گروههاى اسلامى در انگليس مى گويند: انتصاب اين مشاور بر اساس تقاضا و پيگيريهاى چند ساله آنان براى تضمين حقوق اقليت زندانى مسلمان در اين كشور صورت گرفته است. «مقصود احمد»، يك روحانى مسلمان كه در شهرهاى «لستر» و «واتفورد» به تبليغات مذهبى اشتغال داشته است، به عنوان مشاور در امور مسلمانان زندانى در وزارت كشور انگليس منصوب شده است. وى قرار است با بخش مذهبى از سازمان خدمات زندانها در انگليس همكارى كند. شايان توجه است كه بخش امور مذهبى از سازمان خدمات زندانهادر انگليس، داراى 262 مبلغ مذهبى است كه بيشتر آنها، از كليسهاى انجيلى مى باشند. با اقدام اخير وزارت كشور انگليس، تنها يك روحانى به زندانيان مسلمان كه اكنون 5/6 درصد جمعيت كل زندانيان اين كشور را تشكيل مى دهند، اختصاص يافته است. منبع: ايرنا مطبوعاتى،16/6/78 ×احداث مسجد جديد در برلين به نوشته يك روزنامه آلمانى، سنگ بناى مسجد جديدى با هزينه اى بالغ بر3 ميليون مارك در شهر برلين گذاشته مى شود. روزنامه فرانكفورتر آلگماينه به نقل از انجمن فرهنگى اسلامى تركهاى ساكن برلين مى نويسد: در حال حاضر نزديك به 40 مسجد (اماكن و تالارهايى كه از آنها به عنوان مسجد استفاده مى شود) و محل عبادت مسلمانان، در شهر برلين وجود دارد كه اكثرا در اختيار تركها است. اين مسجد جديد قرار است به سبك معمارى اسلامى و شرقى و با مناره و شبستان ساخته شود كه در اين صورت، در نوع خود در برلين بى نظير خواهد بود. منبع: ايرنا مطبوعاتى،17/6/78 ×اشتغال يك آموزگار محجبه در آلمان، به ترك روسرى در كلاس درس مشروط شداشتغال يك آموزگار مسلمان آلمانى در ايالت نيدرزاكسن، فقط به برداشتن روسرى در كلاس درس موكول شد.

ص: 79

سخنگوى وزارت فرهنگ اين ايالت در شهر هانور گفت: اين مسلمان آلمانى بايد اعلام كند كه حاضر به چشم پوشى از روسرى در كلاس درس است يا نه؟ به گفته اين سخنگو، اگر اين آموزگار حاضر به اين كار نشود، آموزگار ديگرى به جاى وى مشغول به كار خواهد شد. ماركگراف افزود: در اينجا مشكل بر سر آزادى مذهب نيست، بلكه موضوع اين است كه آموزگاران، در محيط درس، بايد از نظر تمايلات مذهبى، كاملا بى طرف باشند و لباسشان، گرايش خاصى را جلوه ندهد. در ماه ميلادى گذشته، در شهر هامبورگ براى نخستين بار به يك زن آلمانى اجازه داده شد با حجاب به تدريس بپردازد. به عقيده مسؤولين اين مدرسه، هيچ يك از مقامات موجود، استفاده از روسرى را منع نكرده اند. منبع: ايرنا مطبوعاتى، 18/6/78 ×دنيا به پايان خود نزديك مى شودهفته نامه «نيوزويك » طى يك نظرسنجى اعلام كرد 40 درصد آمريكاييان و 45 درصد مسيحيان آمريكا معتقدند پس از جنگى بزرگ ميان مسيح راستين و مسيح دروغين، و ظهور منجى، دنيا به پايان خواهد رسيد. به گزارش خبرگزارى فرانسه از واشنگتن بر اساس اين نظر سنجى كه مؤسسه «برنستون ريسرچ آسوسييشن » از 755 فرد بالغ در 21 و 22 ماه جارى انجام داده است اعتقاد به پايان دنيا در ميان پروتستانهاى داراى انجيل صورتى گسترده دارد و 71 درصد آنان در برابر 28 درصد پروتستانهاى غير انجيلى و 18 درصد كاتوليكها به اين معنا اعتقاد دارند. بيش از نيمى از مؤمنين به پايان دنيا، مى گويند: مسيح دروغين در روى زمين به سر مى برد و 45 درصد معتقدند كه مسيح راستين در دوران زندگى انسانها در آينده به زمين بازخواهد گشت و6 درصد بازگشت حضرت مسيح را در آغاز سال 2000 مى دانند. بيشتر مؤمنان به پايان دنيا، نشانه هاى بازگشت حضرت مسيح را بروز بلاياى طبيعى چون وبا، ويروس ايدز و ابولا مى دانند. 57 درصد معتقدند پس از پايان دنيا و بروز جنگى بزرگ مردم زمين يا به بهشت يا به جهنم خواهند رفت. جمهورى اسلامى، 5 آبان، 78×. ماخذ اخبارى كه با علامت × مجله اسلام و غرب، ماهنامه دفتر تحقيقات اسلامى وزارت امور خارجه، سال سوم، ش 26، مهر 1378 است.

ص: 80

پرسش و پاسخ

اشاره: در پى درخواست جمعى از خوانندگان و دوستداران «موعود»، صفحه «ميعادگاه منتظران » پاسخگوى سؤالهاى مختلف شما درباره «موعود آخرالزمان » خواهد بود. سؤالهاى خود را به آدرس مجله ارسال داريد. آيا امام زمان، عليه السلام، از اعمال و رفتار شيعيان اطلاع پيدا مى كنند؟ از بررسى مجموعه معارف مربوط به خصوصيات و ويژگيهاى اهل بيت عصمت، عليهم السلام، چنين برمى آيد كه ائمه اطهار، عليهم السلام، از كم و كيف عملكردهاى مردم آگاه مى شوند و در موقعيتها و شرائط خاصى جهت هدايت و اصلاح اعمال و رفتار آنها اقدامات بخصوصى نيز انجام مى دهند. دليلهايى كه براين مدعا مى توان ارائه نمود; برخى جنبه برهانى دارند و بعضى ديگر نقلى. در اينجا با توجه به مجال مختصرى كه هست تنها به ذكر دو نمونه از دليلهاى نقلى باختصار اكتفا مى گردد: 1- مساله علم امام

با توجه به مسئوليتهاى مهمى كه امام، در بينش اسلامى، در نظام هستى و جامعه اسلامى عهده دار است و مردم هم ملزم به تبعيت كامل و پيروى بى چون و چرا از او هستند اقتضاى طبيعى چنين حقيقتى آن است كه امام در تمام زمينه ها اعم از امور دينى و دنيوى و كلى و جزئى و همينطور آنچه مربوط به هدايت مردم است علم و اطلاع كاملى داشته باشد. حتى براين اساس شيعه معتقد است اولا امام بايد اعلم اشخاص باشد، ثانيا علم او همانند علم پيامبر حضورى، موهبتى و عام و فراگير باشد. لذا در بخشى از روايات وقتى به توصيف علم امام پرداخته مى شود از كم و كيف آن با تعابيرى چون علم به «ما كان و ما يكون و ما هو كائن » ياد مى شود; به عنوان مثال در اصول كافى مرحوم كلينى بابى را تحت عنوان «ان الائمه يعلمون علم ما كان و ما يكون

ص: 81

و انه لا يخفى عليهم شئ » ارائه نموده است و يا مرحوم علامه مجلسى حدود بيست و دو روايت در جلد بيست و شش بحار نقل كرده است كه برطبق مفاد آنها امام نسبت به همه آنچه در آسمان و زمين و بهشت و جهنم تا قيامت واقع مى شود عالم است و چيزى نيست كه ائمه، عليهم السلام، نسبت به آن علم نداشته باشند. از دقت در مضمون اين دسته از روايات بخوبى معلوم مى شود كه ائمه اطهار، عليهم السلام، كه از جمله آنها وجود مبارك امام زمان، عليه السلام، مى باشند از عملكردها و رفتار و حتى نيتهاى شيعيان خود باخبر مى شوند بعلاوه در اين خصوص از وجود مبارك حضرت بقية الله، عليه السلام، روايتى وارد شده است: لايعزب عنا شيئ من اخباركم. (1) هيچ يك از اخبار شما از ديدما پنهان نمى ماند. ما بر همه امور شما اطلاع پيدا مى كنيم... بنابراين كوچكترين جايى براى شك در احاطه علم امام زمان، عليه السلام، برتمام شؤون احاد مردم باقى نمى ماند. 2- اخبار عرض اعمال

با مراجعه به قرآن كريم و روايات معصومين، عليهم السلام، اين نكته هم بخوبى استفاده مى شود كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، و امامان، عليهم السلام، براعمال امت آگاهى دارند. در قرآن كريم مى خوانيم: قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون... (2) اى پيامبر به مردم بگو: اعمال و وظايف خود را انجام دهيد و بدانيد كه خدا و رسولش و مومنان اعمال شما را مى بينند... رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است بسيار زياد است از جمله در تفسير همين آيه از امام صادق، عليه السلام، نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، عرضه مى شود اعمال نيك و اعمال بد. بنابراين مراقب باشيد... (3) ويا در روايتى عبدالله بن ابان زيات مى گويد به حضرت رضا، عليه السلام، عرض كردم كه براى من و خانواده ام دعايى بكنيد. حضرت فرمودند: مگر من دعا نمى كنم؟ به خدا سوگند اعمال شما در هر روز و شبى برمن عرضه مى شود لذا در هر مورد كه مناسب باشد دعا مى كنم عبدالله مى گويد اين حرف امام، عليه السلام، براى من تعجب آور بود كه اعمال ما هر روز و شب بر امام، عليه السلام، عرضه شود امام، عليه السلام، وقتى متوجه تعجب من شدند خطاب به من فرمودند: آيا كتاب خداوند عزوجل را نمى خوانى آنجا كه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون. و در ادامه آن امام رضا، عليه السلام، فرمودند: به خدا سوگند در اين آيه مراد از مؤمنون على بن ابى طالب، عليه السلام، است. (4) از آنجا كه همه ائمه، عليه السلام، به منزله نفس و احدند و همه آنها لذا يك نور هستند از هر حكمى كه به يكى از آنها ثابت شود به بقيه هم ثابت خواهد شد. بنابراين از مفاد اين دسته از روايات و روايات عرض اعمال در شبهاى قدر به ساحت مقدس امام زمان، عليه السلام، بخوبى معلوم مى شود كه حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، براعمال شيعيان آگاهى دارند. پس از اطلاع از اين حقيقت عمده آن است كه هر كس در حد توان خود به گونه اى عمل كند كه موجبات شادى پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و ائمه اطهار، عليهم السلام، را فراهم سازد در اين باره هم نقل است كه روزى امام صادق، عليه السلام، خطاب به اصحاب و مردمى كه در مجلس آن حضرت حضور داشتند فرمودند: چرا رسول خدا، صلى الله عليه وآله، را از خود مى رنجانيد؟ شخصى از حضرت سؤال كرد: يابن رسول ما چگونه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، را ناراحت مى كنيم؟ حضرت صادق، عليه السلام، فرمودند: مگر نمى دانيد كه كليه اعمال شما بر رسول خدا، صلى الله عليه وآله، عرضه مى شود پس اگر معصيتى در اعمال شما مشاهده نمايد باعث ناراحتى و رنجش خاطر او خواهد شد. پس با اعمال بدتان پيامبراكرم، صلى الله عليه وآله، را ناراحت نكنيد بلكه سعى كنيد با اعمال خوبتان او را خوشحال و مسرور سازيد.

ص: 82


1- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 53، ص 175.
2- سوره توبه (9)، آيه 105.
3- الكلينى، محمدبن يعقوب، ج 1، كتاب الحجة، باب عرض الاعمال على النبى و الائمة، ص 219، ح 1.
4- همان، ص 219، ح 4.

ولايت و عبادت

رضا بابايى مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان. فباى الاء ربكما تكذبان. يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان. فباى الاء ربكما تكذبان. (1) دو دريا را [به گونه اى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند. ميان آن دو، حد فاصلى است كه از هم عبور نكنند. پس به كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان منكريد؟ از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد. پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ اگر ميان دو درياى سوره الرحمن، برزخى است كه به هماغوشى آنها رشك مى برد و اختلاط و اتحاد آن دو را بر نمى تابد، نماز و ولايت آن چنان اقيانوسهايى هستند كه چون برگهاى گل در هم تنيده اند و چون دو مصراع يك شعر وامدار يكديگرند. آن دو دريا، نه آسمان و زمين، و نه درياى روم و هند، و نه دنيا و عقبا، و نه زندگى و مرگ، و نه درياى فارس و درياى روم، و نه درياى شيرين و درياى شور، كه هر زلالى است كه با زلالى ديگر درآميزد. چونان على، عليه السلام، كه رهاورد همسرى و همسفرى او با زهرا، سلام الله عليها، مرواريد حسن و ياقوت حسين بود. (2) و چونان تلاقى ولايت و عبادت كه هزار هزار طبق اسرار و آسمان آسمان خورشيد حقيقت و ستاره معرفت پيش روى هر بينا دلى نهاد. ولايت پيشگى را جز به بهاى سجده و ركوع نتوان خريد و سجاده عبادت را جز به مى ولايت، رنگين نبايست كرد: به مى سجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها هم بدين خاطر است كه به زير يك سايه نشاندن نماز و ولايت در گنجنامه حكمت الهى، شايسته تشريع و بايسته تكوين است. اين دو تنها همسايگانى هستند كه از هم ارث مى برند


1- سوره الرحمن (55)، آيات 19 تا23. ترجمه اين آيات و همه ترجمه هاى آيات در اين نوشتار از استاد محمد مهدى فولادوند است.
2- رشيد الدين ميبدى صاحب تفسير كشف الاسرار و ابوالفتح رازى مفسر نامى شيعى مى نويسند: «از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل شده است كه مراد از بحرين حضرت على و فاطمه، عليهماالسلام، و مراد از برزخ حضرت محمد، صلى الله عليه وآله، و مراد از لؤلؤ و مرجان حسن و حسين، عليهماالسلام، است. (ر. ك: الطبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، دارالمعرفة، بيروت، ج 9، ص 305).

«پيامبر، صلى الله عليه وآله، آنقدر ما را نسبت به حقوق همسايه سفارش فرمود كه ما بدين گمان افتاديم كه همسايه از همسايه خود ارث مى برد.»(1)مولانا، مثنوى، دفتر اول، ابيات 112 به بعد.(2)سوره مائده (5)، آيات 55 و56.(3)گرچه بسيارى از مفسران عامه بر ارتباط اين آيه با حضرت على، عليه السلام، صحه مى گذارند، ليكن با معنا و تفسيرى كه ايشان از كلمه «ولى » مى كنند، به روح اين آيات كه همانا ابلاغ ولايت و امامت امير مؤمنان، عليه السلام، است، گردن نمى نهند.(4)براى نمونه ر. ك: الطبرسى، همان، ج 3، صص 324 و 325.(5)ر. ك: خرمشاهى، بهاء الدين، قرآن مترجم، پاورقى ص 117.


1- و از خانه خود نه روزنى كه درى به روى هم گشاده دارند. در شيوا سخن وحى، هرجا كه نشان از سروهاى بوستان ولايت است - بصراحت يا كنايت - سجاده نماز نيز گسترده است، و هرگاه مؤذن عرش از مناره تنزيل، سرود نياز سر مى دهد، بانگ عزت علوى و نجابت فاطمى و سخاوت حسنى و لابت حسينى شورها مى افكند و گوشها را نوازشى ديگر مى دهد. ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد نماز در خم آن ابروان محرابى كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد آب اين دريا را نمى توان كشيد، اما آنقدر كه مرغ جان از قفس حرمان و بيم خذلان رهيده باشد. دل و دين را به نفس رحمانى قرآن، تازه مى كنيم و بر شمارى چند از ستارگان اين پهنه لاجوردى انگشت مى نهيم. مجملش گفتم نكردم من بيان ورنه هم لبها بسوزد، هم دهان هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن گرچه تفسير زبان روشنگر است ليك عشق بى زبان روشنتر است چون قلم اندر نوشتن مى شتافت چون به عشق آمد قلم برخود شكافت آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وى رو متاب
2- آيه ولايت انما وليكم الله و رسوله و الذين و امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكات و هم راكعون. و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم الغابون.
3- ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند; همان كسانى كه نماز بر پر مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند، ولى خود بداند [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندان اند. اين آيه، در شمار آياتى است كه نام و عنوانى ويژه دارند. دانشمندان علوم قرآنى و مفسران شيعى
4- از آن به آيه ولايت نام برده، آن را از دلايل محكم امامت حضرت امير، عليه السلام، مى شمارند. مفسران بزرگى چون «شيخ طوسى »، «ابوالفتوح » و «طبرسى »، به هنگام تفسير اين آيات، در حقانيت و آشكارايى امامت على بن ابى طالب، عليه السلام، نكات و لطايف بسيارى بر قلم آورده اند.
5- تقريبا همه مفسران اهل سنت نيز اين كريمه را در حق و شان حضرتش مى دانند. تفاوت اساسى ميان آنچه در كتب تفسيرى شيعه و تفاسير عامه وجود دارد، معنا و تفسير ولايت و مشتقات ديگر آن است; كه البته اين نزاع، به همين جا ختم نشده، سر از مباحث كلامى و اصول اعتقادات مذهبى برمى آورد. «ميبدى »، «زمخشرى »، «قرطبى »، «بيضاوى »، «آلوسى » و گروهى ديگر از مفسران اهل سنت در شان نزول اين بخش از سوره مائده و اينكه اين آيات جامه اى با شكوه و فاخر بر بالاى على بن ابى طالب، عليه السلام، است، با شيعيان آن حضرت همداستان اند.

در كتاب كافى از حضرت صادق، عليه السلام، در تفسير اين آيه نقل شده است كه «ولى شما» يعنى كسى كه به شما و جان و مالتان اولى و سزاوارتر است. مراد از «الذين امنوا» على و اولاد معصومش، عليهم السلام، مى باشد. ايشان را اينگونه وصف كرد، زيرا امير مؤمنان در ركوع دوم از نماز ظهر خود به سائلى حله خود را انفاق فرمود. سپس اين آيات از سوره مائده نازل شد... در مجمع البيان آمده است كه حضرت بدان سائل انگشترى خود را زكات داد. (1) هرچند در شمارش انفاقات حضرت و همچنين در آنچه ايشان به سائل عطا كردند، اختلاف است، در اينكه اين سخاوت علوى در پاكيزه ترين حالات معنوى، يعنى نماز واقع شده است، نزاعى ميان مفسران نيست. به زبان نحوى، «ولى » در آيه ولايت مبتدا (نهاد) است و «الله »، «رسول » و «الذين امنوا»، اخبار (گزاره هاى) پى در پى آن اند. از آنجا كه «الذين امنوا» بر خلاف «الله » و «رسول »، نياز به گزارش و تعريف دارد، خداوند ايشان را چنين مى شناساند: «الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.» اينگونه شناساندن - گويا - بدان خاطر است كه خداوند اراده فرموده است كه شكوهمندترين شمايل ولى خود را از منتظر منزه ترين قاب بتاباند. علوى ترين آفريده خدا را تنها مقدس ترين آيين او، تاب مى آورد و در اين آيينه است كه مى توان بازتاب روحى به شكوه همه خوبيها و مهربانيها و بزرگيها را ديد. پس ما بر مدار ولايتى هستيم كه كانون آن پرستش حضرت حق (نماز) و افت بر خلق (زكات) است. بحقيقت اين آيين الهى (نماز) راستگوترين آيينه اى بود كه مى توانست رخسار ولايت را بتاباند و رشك ماه و خورشيد گرداند. جلوگاه رخ تو ديده من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه مى گردانند

ص: 85


1- فيض كاشانى، محسن، تفسير الصافى، بيروت، المكتبة الاسلاميه، ج 1، ص 450.

* سخن عبدالرزاق لاهيجى

آفرينندگان آثار كلامى، هماره بخش معتنابهى از كتاب خود را به بيان دلايل پنهان و آشكار بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين، عليه السلام، اختصاص داده اند. اين بخش از مباحث كلامى كه با عنوان «امامت » مورد مداقه قرار گيرد، ناظر به دلايل عقلى و نقلى بر اثبات موضوع است. بتقريب در همه اين آثار آيه ولايت مورد بحث و نظر است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى (فياض) از نامدارترين متكلمان شيعى در قرن يازدهم است. وى حكمت را از محضر صدرالمتالهين شيرازى آموخته و سپس به افتخار دامادى استاد نايل آمده است. مدرسه معصوميه قم كه اينك به نام اين دانشمند گرانقدر، فيضيه ناميده مى شود، سالها شاهد درس و بحثهاى عميق او بوده است. مهمترين اثر كلامى لاهيجى «شوارق الالهام » است. شوارق، شرحى ناتمام بر كتاب تجريد خواجه نصير طوسى است و بى هيچ ترديدى، شيواترين تاليف فارسى او، «گوهر مراد» است. گوهر مراد، يكى از خواندنى ترين و استوارترين متنهاى علمى - كلامى در روزگار ماست. نصر شيوا و تركيب و سامان هنجار اين كتاب، آن را به گوهرى كه مراد همگان است تبديل نموده است. فياض لاهيجى در كتاب ياد شده از آيه ولايت اينگونه سخن مى گويد: قوله تعالى: « انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا ... جمهور مفسرين متفق اند كه اين آيه در شان على، عليه السلام، نازل شده و در اكثر كتب اهل سنت مذكور است و بلا شبهه به حد تواتر رسيده. و بيان دلالتش بر مطلوب آن است كه «انما» كلمه حصر است و معناى آيه اين است كه نيست ولى شما مگر خدا و رسول و مؤمنانى كه نماز كنند و در حالت ركوع صدقه دهند. سپس هرگاه حصر مراد باشد بايد كه مراد از ولى متصرف در امور باشد، چه معناى ديگر از معناى لفظ ولى مانند محب و ناصر مناسب حصر نيست. و لفظ «الذين » اگرچه صيغه جمع است ليكن متصف به اوصاف مذكوره به اعتبار دادن صدقه در حالت ركوع، نيست بالاتفاق مگر على، عليه السلام. پس مضمون آيه اين باشد كه على متصرف در امور شماست. چنانكه خدا و رسول. و مراد از امام نيست مگر متصرف در امور به وجه استحقاق. (1)

ص: 86


1- لاهيجى، ملا عبدالرزاق، گوهر مراد، به اهتمام صمد موحد، ص 307.

* سخن سيد عبدالله شبر

يكى از فشرده ترين و مفيدترين تفسيرهايى كه در دو سه قرن اخير نگاشته شده از آن محقق جليل القدر مرحوم سيد عبدالله شبر است. توضيحات كوتاه اما مفيد اين مفسر ژرف نگر در فهم بيشتر و درك روشنتر از آيه ولايت فايده بخش است. وى در چند سطرى كه در تفسير آيه ولايت مى نويسد به چند نكته اساسى اشاره مى كند: 1. ولى در ابتداى اين آيه به معناى متولى امور و «الاولى بكم » است. اين نكته نشان مى دهد كه ولايت گستره اى جديتر و اجتماعى تر دارد. 2. خداوند كلمه «ولى » را به صيغه مفرد ذكر فرموده و اين بدان خاطر است كه ولى جز يكى نيست اصالتا; اما رسول، صلى الله عليه وآله، و على، عليه السلام، به تبع نيابت از ولايت الهى، ولى امر همه انسانها هستند. اين سخن نيز با روح توحيدى، وحدت گرايانه اسلام هماهنگ و همسوست. 3. كلمه اى كه در آيه ولايت به حضرت على، عليه السلام، قابل انطباق است «الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة » است. حال آنكه مى دانيم الذين جمع است. مرحوم شبر در توجيه اين ناهماهنگى لفظى و معنايى مى نويسد: عبر عنه بصيغة الجمع تعظيما او لدخول اولاده الطاهرين. تعبير فرموده از حضرت به صيغه جمع به جهت تعظيم و تفخيم مقام حضرت و يا به خاطر داخل كردن فرزندان پاك و معصومش. (1) 4. دلالت اين آيت بر امامت حضرت على، عليه السلام، به خاطر حصر آن بر آن جناب است. همچنين در ذكر اوصاف و حالات حضرت به بيان نمونه اى اكتفا شده است كه مشهور خاص و عام بود; يعنى زكات در حال نماز. (2) نكته سنجى صاحب مثنوى

مولانا، جلال الدين رومى بلخى در كتاب جاودانى خود، مثنوى، كه برخى آن را قرآن پهلوى خوانده اند، بارها و بارها به ساحت پاك علوى اظهار ارادت نموده و عرشى ترين مدايح معنوى را به پاى اين سدرة المنتهاى عارفان نثار كرده است. پايان بخش دفتر نخست مثنوى حكايت نبرد خندق است. در اين مصاف كه پيشتر كارزار پاكى با پليدى است داستانى رخ مى دهد كه دستمايه مولانا براى پردازش و تصويرگرى اخلاص عمل است: از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل (3) آنگاه كه افراسياب خندق و بنده بت احزاب از سكون و آرامش على، عليه السلام، در جنگ حيرت مى كند و پرسان مى شود كه: «سبب افكندن شمشير از دست چه بوده است در آن حالت؟» از شاه ولايت و امير ايمان و مولاى تقوا مى شنود: گفت من تيغ از پى حق مى زنم بنده حقم نه مامور تنم شير حقم، نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گوا خون نپوشد گوهر تيغ مرا باد از جا كى برد ميغ مرا!؟ كه نيم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كى در ربايد تندباد آنكه از بادى رود از جا خسى است زانكه باد ناموافق خود بسى است باد خشم و باد شهوت، باد آز برد آن را كه نبود اهل نماز (4)

ص: 87


1- شبر، سيدعبدالله، تفسير القرآن الكريم، چاپ بيروت، ص 141.
2- پيشين.
3- مثنوى، نسخه قونيه، دفتر اول، بيت 3727.
4- مثنوى، دفتر اول، بيتها 3794 تا3803.

* بازنگرى در تفسير «ولى »

اختلاف بر سر معنا و مفهوم ولايت، عمرى به درازاى تاريخ اسلام دارد. اين اختلاف به يك معنا، ريشه بسيارى از نزاعهاى عمده كلامى است و از منظرى ديگر خود شاخ و برگ درخت ناساز تفرقه است. آنان كه اساس غدير و حديث آن را پذيرفته اند; اما به ولايت غديرى تن در نمى دهند، حجت ناموجه خود را در معناى مولا جسته اند. برخى مولا را دوست و برخى آزاده معنا كرده اند. اين خطا - به عمد يا به سهو - منشا كژ انديشيهاى بسيارى شد; كه گفته اند: «ماهى از سر گنده گردد...». اين مقال، گنجايى تفصيل ندارد و نگارنده آن نيز سر آن ندارد كه داخل كوچه پس كوچه هاى مباحث كلامى شود. اما گريزى از ياد كرد اين دقيقه نيز نيست كه اين معنا از ولايت هر جاى ديگر كه پذيرفتنى باشد. در سوره مباركه مائده مقبول نمى افتد. زيرا اولا پيش از آيه « انما وليكم الله...» قرآن كريم مؤمنان را - به كنايت - از ارتداد نهى كرده، آنان را تهديد به جايگزينى قومى ديگر مى كند: يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه... (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، بزودى خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند. در اين آيت، سخن از ارتداد است; ارتدادى كه باطل السحر آن ولايت است. هرچند روح و جان ولايت بازتابى از ارادت قلبى است، اما اين مقدار، پاسخگوى آفت ارتداد نيست. پس جاى دارد كه درد (ارتداد) و درمان (ولايت) با يكديگر و در كنار هم ذكر شوند. ثانيا، به فاصله ده آيه بعد در همين سوره مباركه خداوند رسول گرامى خود را به تبليغ رسالتى امر مى فرمايد كه با آن رسالت احمدى به غايت خود مى رسد و بى آن گويا هنوز كلمه توحيد بر زبانها جارى نشده است. (2) و از همه مهمتر آيه سوم همين سوره است كه بروشنى سخن از ياس كافران، اكمال دين و اتمام نعمت مى گويد: ... اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا... (3) امروز كسانى كه كافر شده اند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده اند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم... يكى ديگر از ترجمه ها و دريافتهاى نسنجيده از كلمه مولا و ولايت، آزاد و آزادگى است. هرچند در فرهنگ و زبان دينى ما مولا گاه به معناى آزاد، در مقابل عبد (بنده) به كار مى رود، ليكن مولاى حديث غدير به هيچ روى چنين معنايى را پذيرا نيست. زيرا شواهد و قراين بسيارى چنين تطبيقى را انكار مى كنند. از جمله موقعيت زمانى و مقدمات واقعه غدير، معنايى بيش از آزاد و آزادگى براى مولا رقم مى زند. مولوى از جمله كسانى است كه چنين رهيافتى از حديث غدير دارد: زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن على مولا نهاد گفت هر كو را منم مولا و دوست ابن عم من على، مولاى اوست كيست مولا؟ آنكه آزادت كند بند رقيت ز پايت بر كند چون به آزادى نبوت هادى است مؤمنان را ز انبيا آزادى است اى گروه مؤمنان شادى كنيد هم چو سرو و سوسن آزادى كنيد (4) اين فهم نادرست از كلمه مولا در حديث غدير، داستان تازه اى نيست. آنان كه از تخريب سند اين واقعه شگفت، خود را ناتوان يافتند، دست به معنا و تفسير نارواى آن بردند. و برخى نيز ناخواسته حديثى را كه مى توانست سرنوشت همه ملتها و اقوام اسلامى را دگرگون سازد، چنين از پاى در آوردند. به گفته صاحب همين تفسير نادرست از حديث غدير: «مردم اندر حسرت فهم درست.». به اعتقاد و باور دانشمندان اماميه، مولا در ماجراى غدير و ولى در آيت ولايت، كسى است كه تصرف همه امور به دست اوست و اين امور گستره اى به پهناى عالم تكوين و ژرفاى جهان تشريع دارد. هر معنايى جز اين براى كلمه «ولى » آن چنان نامانوس و ناهموار است كه شيرازه معنوى آيات را از هم مى پاشد.

ص: 88


1- سوره مائده، آيه 54.
2- سوره مائده، آيه 67; يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان...
3- سوره مائده، بخشى از آيه 3.
4- مثنوى، نسخه قونيه، دفتر6، ابيات 4537 الى 4542.

* يك خطا در يك ترجمه

ترجمه آقاى بهاء الدين خرمشاهى از قرآن كريم كه در زمستان 74 به شمار ترجمه هاى اخير پيوست، اسلوبى تازه و امروزين دارد. ترجمه آيات 55 و56 از سوره مائده به قلم ايشان چنين آمده است: همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند و كسانى كه خداوند و پيامبر او و مؤمنان را دوست بدارند [بدانند كه] خدا خواهان پيروزند. (1) مترجم، كلمه «ولى » را در آيه 55 سرور معنا كرده اند. اما فعل «يتول » را كه عضوى از همان خانواده است «دوست بدارند» ترجمه نموده اند. گويا ايشان ولايت در «ولى » را غير از ولايت در «يتول » دانسته و در هر يك به سويى رفته اند. اين ناهمگونى گذشته از آنكه خود ضعفى در ترجمه به حساب مى آيد. هيچ توجيه صرفى و يا نحوى را به همراه خود ندارد. ترجمه كلمه ولى به سرور همسو با فهم و تفسير درست دانشمندان شيعى است. اما ترجمه فعل يتول در يك آيه بعد از آن (آيه 56) توجيه پذيرفته اى را برنمى تابد.

ص: 89


1- بهاء الدين خرمشاهى، قرآن مترجم، ص 117.

يك سال و دو «غدير»

غدير بزرگترين عيد اسلامى است; چرا كه اسلام در اين روز به كمال رسيد و به مدد جريان امامت و ولايت توان جاودانه ماندن يافت.

سالى كه پيش رو داريم با دو عيد غدير زينت يافته است، يكى در آغاز سال و ديگرى در پايان آن و اين نويدبخش سالى همراه با رحمت و بركت براى مردم اين سرزمين است. اما تقارن دو عيد غدير در يك سال شمسى فرصت مغتنمى است براى رجوع دوباره به شخصيت بزرگمرد تاريخ اسلام امير مؤمنان حضرت على، عليه السلام، و بازشناسى انديشه امامت و ولايت. «ولايت ، چنانكه در كلام امامان معصوم تصريح شده اساس همه تعاليم دينى و قوام بخش همه معارف اسلامى است. علماى بزرگوار شيعه در اعصار پيشين با درك اهميت و جايگاه اين موضوع تلاشى سترگ را براى دفاع و پاسداشت انديشه ولايت و امامت آغاز كردند و در اين زمينه آثار ارزشمندى از خود به جا گذاردند كه هر كدام در جاى خود ارزشمند و قابل توجه است; اما نكته اى كه بايد در نظر داشت اين است كه هر يك از اين بزرگان، پاسداران عصر و زمان خويش بودند و مناسب با هجومى كه در عصر خود احساس مى كردند صف آرايى كرده و آرايش دفاعى و يا تهاجمى يافته بودند و لذا امروز كه انديشه امامت و ولايت با حملاتى نوين از جبهه هايى تازه روبروست; علماى دين و پاسداران حريم تفكر شيعى مى بايست با سازماندهى دوباره به دفاع از اين انديشه و پاسداشت ميراث شيعى بپردازند. امروز انديشه امامت شيعى در دو جبهه با دشمنان و مخالفان خود روبروست:

اول، كسانى كه براى تضعيف مبانى مشروعيت نظام جمهورى اسلامى حمله به انديشه امامت و ولايت را در دستور كار خود قرار داده اند. در توضيح اين مطلب بايد گفت: با تشكيل نظام اسلامى در ايران، انديشه ولايت و امامت شيعى تجلى دوباره يافت و «غدير» زيربناى تشكيل يك نظام حكومتى گرديد. امام خمينى، قدس سره، با طرح انديشه «ولايت فقيه ، به عنوان نايب عام امام عصر، عليه السلام، در زمان غيبت،

ص: 90

دين و سياست جامعه اسلامى را به يكديگر گره زد و انديشه امامت شيعى را به عنوان جريانى مستمر - كه مى تواند اساس اداره امور مردم در آخرين سالهاى قرن بيستم باشد - مطرح ساخت. و اكنون اساس مشروعيت نظام اسلامى جريان مستمر امامت شيعى و نيابت عام فقهاى شيعه از امام عصر، عليه السلام، است. با توجه به اين موضوع بسيارى از روشنفكران سكولار و مخالفان نظام جمهورى اسلامى به اين نتيجه رسيده اند كه براى تضعيف مبانى مشروعيت نظام جمهورى اسلامى مى بايست انديشه امامت شيعى و مهدويت را نشانه گرفت و ذهن و دل جوانان اين مرز و بوم را نسبت به اين انديشه تيره و تار ساخت. دوم، جريان استكبار جهانى كه در بيست سال گذشته از جريان اسلام ناب محمدى ضربه خورده و رشد و گسترش حركتهاى جهادى متاثر از انديشه شيعه را در سراسر جهان برنمى تابد. سوم، كسانى كه رشد و اعتلاى شيعه در جهان را نمى پسندند و از اينكه شيعه به مدد انقلاب اسلامى در سراسر جهان مطرح شده و روز به روز راه رشد و تعالى را مى پيمايد، ناخشنودند. كه از جمله آنها مى توان به جريان رو به گسترش «وهابيت اشاره كرد. با توجه به آنچه كه گذشت ضرورى است كه همه متمسكان به ولايت على بن ابى طالب، عليه السلام، عزم خود را براى معرفى و بازشناسى آن وجود مقدس، تبيين انديشه امامت و ولايت و پاسخگويى به شبهات و القائات مخالفان و معاندان اهل بيت عصمت و طهارت، عليهم السلام، جزم كنند و آماده تر از هميشه به صحنه دفاع از حريم تفكرات شيعى وارد شوند. مجله موعود به عنوان مجله اى كه گسترش معارف اهل بيت عصمت و طهارت، عليهم السلام، را سرلوحه كار خود قرار داده است، تقارن دو عيد غدير در سال 1379 را غنيمت شمرده، با پيشنهاد نامگذارى اين سال به نام «سال امامت و ولايت همه ولايت مداران را به بزرگداشت اين سال و تلاش دوچندان براى معرفى و تبيين «غدير» و دستاوردهاى پربركت آن فرا مى خواند

ص: 91

غدير، جارى در همه اعصار

سخنرانى امام راحل، قدس سره، به مناسبت عيد غدير

اميدوارم ان شاءالله اين عيد مبارك به همه ملتهاى مظلوم و بخصوص به ملت شريف ما مبارك باشد. خداوند ان شاءالله كه با عنايات خاصه خود نظرى به اين ملت بزرگ كه بايد گفت پرچمدار اسلام در اين عصر هستند، به اينها عنايت خاصى بفرمايد و آنها را از عنايات خاصه خود نصيب بزرگ عنايت بفرمايد. من درباره شخصيت حضرت امير چه مى توانم بگويم و كى چه مى تواند بگويد؟! ابعاد مختلفه اى كه اين شخصيت بزرگ دارد، به گفتگوى ماها و به سنجش بشرى در نمى آيد. كسى كه انسان كامل است و مظهر اسماء و صفات حق تعالى است، ابعادش به حسب اسماء حق تعالى بايد هزار تا باشد و ما از عهده بيان حتى يكى اش نمى توانيم برآييم. اين شخصيت كه جامع تضاد است، امور متضاد در او جمع است، كسى نمى تواند در حول و حوش او سخن بگويد، از اين جهت من در اين موضوع بهتر مى دانم كه ساكت باشم. لكن مساله اى را كه بهتر است ما بگوييم، انحرافاتى است كه براى ملتها و خصوصا براى شيعيان اين حضرت پيش آمده است. در طول تاريخ دستهايى كه اين انحرافات را از اول به وجود آورده اند و توطئه هايى كه بوده است در طول تاريخ و اخيرا در اين سالهاى اخير، سده هاى اخير پيش آمده است، آنها را عرض كنم. مساله غدير، مساله اى نيست كه بنفسه براى حضرت امير يك مساله اى پيش بياورد، حضرت امير مساله غدير را ايجاد كرده است.

ص: 92

آن وجود شريف كه منبع همه جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براى ايشان ارزش ندارد، آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است. خداى تبارك و تعالى كه ملاحظه فرموده است كه در بشر بعد از رسول الله كسى نيست كه بتواند عدالت را به آن طورى كه بايد انجام بدهد، آن طورى كه دلخواه است انجام بدهد، مامور مى كند رسول الله را كه اين شخص را كه قدرت اين معنا را دارد كه عدالت را به تمام معنا در جامعه ايجاد كند و يك حكومت الهى داشته باشد، اين را نصب كن. نصب حضرت امير به خلافت اين طور نيست كه از مقامات معنوى حضرت باشد، مقامات معنوى حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود و اينكه روايات ما و از آن زمان تا حالا اين غدير را آن قدر از آن تجليل كرده اند، نه از باب اينكه حكومت يك مساله اى است، حكومت آن است كه حضرت امير به ابن عباس مى گويد كه «به قدر اين كفش بى قيمت هم پيش من نيست »، آنكه هست اقامه عدل است. آن چيزى كه حضرت امير، سلام الله عليه، و اولاد او مى توانستند در صورتى كه فرصت به آنها بدهند، اقامه عدل را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى رضا دارد انجام بدهند، اينها هستند لكن فرصت نيافتند. زنده نگه داشتن اين عيد نه براى اين است كه چراغانى بشود و قصيده خوانى بشود و مداحى بشود، اينها خوب است، اما مساله اين نيست. مساله اين است كه به ما ياد بدهند كه چطور بايد تبعيت كنيم، به ما ياد بدهند كه غدير منحصر به آن زمان نيست، غدير در همه اعصار بايد باشد و روشى كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته اين بايد روش ملتها و دست اندركاران باشد. قضيه غدير، قضيه جعل حكومت است، اين است كه قابل نصب است و الا مقامات معنوى قابل نصب نيست، يك چيزى نيست كه با نصب اين مقام پيدا بشود، لكن آن مقامات معنوى كه بوده است و آن جامعيتى كه براى آن بزرگوار بوده است، اسباب اين شده است كه او را به حكومت نصب كنند. و لهذا مى بينيم كه در عرض صوم و صلوة و امثال اينها مى آورد و ولايت مجرى اينهاست. ولايتى كه در حديث غدير است به معناى حكومت است، نه به معناى مقام معنوى. و حضرت امير را، همان طورى كه من راجع به قرآن عرض كردم كه قرآن - و در روايات است اين - نازل شده است به منازل مختلف، كلياتش سبع والى سبعين والى زيادتر، تا حالا رسيده است به دست ماها به صورت يك مكتوب، حضرت امير هم اين طور است، رسول خدا هم اين طور است. مراحل طى شده است، تنزل پيدا كرده است، از وجود مطلق تنزل پيدا كرده است،

ص: 93

از وجود جماع تنزل پيدا كرده است و آمده است پايين تا رسيده است به عالم طبيعت، در عالم طبيعت اين وجود مقدس و آن وجود مقدس و اولياى بزرگ خدا. بنابراين، اين كه حديث غدير را ما حساب كنيم كه مى خواهد يك معنويتى را براى حضرت امير، با يك شانى براى حضرت امير درست كند نيست; حضرت امير است كه غدير را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست كه اسباب اين شده است كه خداى تبارك و تعالى او را حاكم قرار بدهد. مساله، مساله حكومت است; مساله، مساله سياست است، حكومت عدل سياست است، (1) تمام معناى سياست است. خداى تبارك و تعالى اين حكومت را و اين سياست را امر كرد كه پيغمبر به حضرت امير واگذار كنند، چنانچه خود رسول خدا سياست داشت و حكومت بدون سياست ممكن نيست، اين سياست و اين حكومتى كه عجين با سياست است، در روز عيد غدير براى حضرت امير ثابت شد. اين كه / در اين روايت / در روايات هست كه «بنى الاسلام على خمس » اين ولايت، ولايت كلى امامت نيست، آن امامى كه هيچ عملى مقبول نمى شود الا به اعتقاد به امامت، اين معنايش اين حكومت نيست. خوب! ما بسيارى از ائمه مان حكومت نداشتند. ما الان معتقديم كه حضرت امير در يك برهه از زمان به حكومت رسيد، حضرت امام حسن هم يك مدت بسيار بسيار كمى به حكومت رسيد، باقى ائمه حكومت نداشتند. آن كه خداى تبارك و تعالى جعل كرد و دنبالش هم براى ائمه هدى جعل شده است، حكومت است، لكن نگذاشتند كه اين حكومت ثمر پيدا بكند، بنابراين حكومت را خدا جعل كرده است براى حضرت امير، سلام الله عليه، و اين حكومت يعنى سياست، يعنى عجين با سياست. از اعوجاجهايى كه پيدا شده است مع الاسف، اين است كه، يعنى اعوجاج زياد پيدا شده اما / از / بزرگترين اين است كه دستهايى از زمان سابق، از زمان خلفاى اموى و خلفاى عباسى، عليهم لعنة الله، از آن زمان دستهايى پيدا شده است كه بگويند كه دين عليحده از مسائل است و سياست عليحده از حكومت است. هرچه طرف پايين آمده است، اين قوت گرفته است تا وقتى بازيگريهاى دنيا كه ديديد بايد دين را يك چيز تعبدى قرار داد، اين بازيگريهاى آمدند و اين طور كردند كه / به / ماها هم باورمان آمده بود كه دين چكار دارد به سياست، سياست مال امپراطورها. اين معنايش اين است كه تخطئه كنيم خدا را و رسول خدا را و اميرالمؤمنين را، براى اين كه حكومت سياست است، حكومت كه دعا خواندن نيست، حكومت كه نماز نيست، حكومت روزه نيست. حكومت، حكومت عدل اسباب اين مى شود كه اينها اقامه بشود، اما خود حكومت يك دستگاه سياسى است. آنى كه مى گويد دين از سياست جداست، تكذيب خدا را كرده است، تكذيب رسول خدا را كرده است،

ص: 94

تكذيب ائمه هدى را كرده است. و اين كه اين قدر صداى غدير بلند شده است و اين قدر براى غدير ارج قايل شده اند - و ارج هم دارد - براى اين است كه با اقامه ولايت يعنى با رسيدن حكومت به دست صاحب حق، همه اين مسائل حل مى شود، همه انحرافات از بين مى رود. اگر حكومت عدل بپا شود، اگر گذاشته بودند كه حضرت امير، عليه السلام، حكومتى را كه مى خواهد بپا كند، تمام انحرافات از بين رفت و محيط يك محيط صحيح و سالم مى شد كه آن وقت مجال براى همه اشخاص كه داراى افكار هستند، عرفا كه داراى افكار هستند، حكما كه داراى افكار هستند، فقها، همه براى آنها مجال هم پيدا بشود. از اين جهت اسلام «بنى عباس خمس »، نه معنايش اين است كه ولايت در عرض اين است، ولايت اصلش مساله حكومت است، حكومت هم اين طورى است، حكومت حتى از فروع هم نيست. آن چيزى كه براى ائمه ماقبل از غدير و قبل از همه چيزها بوده است، اين مقامى است كه مقام ولايت كلى است كه آن اقامت است كه در روايت هست كه «حسن و حسين امامان قاما او قعدا» وقتى قعد است كه امام نيست. امام به معناى حكومت نيست، اين يك امام ديگرى است و آن مساله اى ديگرى است. آن مساله، مساله اى است كه اگر او را كسى قبول نداشته باشد، اگر تمام نمازها را مطابق با همين قواعد اسلامى شيعه هم بجا بياورد باطل است. اين غير حكومت است، آن در عرض اينها نيست، آن از اصول مذهب است، آنى است كه اعتقاد به او لازم است و از اصول مذهب است. و انحرافى كه پيدا شده است - علاوه بر همه انحرافاتى كه - همين انحراف است كه ما باور كرديم كه سياست به ما چه ربط دارد. غدير آمده است كه بفهماند كه سياست به همه مربوط است، در هر عصرى بايد حكومتى باشد با سياست، منتها سياست عادلانه كه بتواند به واسطه آن سياست اقامه صلوة كند، اقامه صوم كند، اقامه حج كند، اقامه همه معارف را بكند و راه را باز بگذارد براى اين كه صاحب افكار، يعنى آرام كند كه صاحب افكار، افكارشان را با دلگرمى و با آرامش ارايه بدهند. بنابراين اين طور نيست كه ما خيال كنيم كه ولايتى كه در اين جا مى گويند آن امامت است و امامت هم در عرض فروع دين است، نخير; اين ولايت عبارت از حكومت است، حكومت مجرى اينهاست، در عرض هم به اين معنا نيست، مجرى اين مسايل ديگر است. اين انحرافات خيلى زياد است، نمى شود همه اش را احصا كرد.

پى نوشتها:

×. صحيفه نور، ج 20، ص 27-30(سخنرانى امام راحل در تاريخ 2/6/65).

ص: 95

ميراث مكتوب

مكتبى شيرازى (در گذشته پس از 895 ه.ق) شاعر هم عصر بابافغانى و اهلى شيرازى و شاگرد جلال الدين محمد دوانى بوده است. مكتبى كلمات عليه (سخنان حضرت على، عليه السلام) را در خراسان به توصيه ملك على به نظم كشيده است. شاعر، اين كلمات را از كتاب «نثراللئالى » برگزيده و پس از ترجمه هر سخن در چند بيت، با حكايتى منظوم آن را شرح كرده است. بعضى از داستانهاى كلمات عليه بازنويسى حكايتهايى از متون مشهور فارسى مانند شاهنامه، مرزبان نامه و منطق الطير است. شمار اين كلمات صد بوده است، ليكن اثر حاضر شامل هفتاد كلمه است و آشكارا پيداست كه از آن بخشهايى، از جمله مقدمه آن، ساقط شده است. زبان بى تكلف و نزديك به محاوره، اين ظرفيت و امكان را به شعر مكتبى داده است كه در جاى جاى سخن خود در ترجمه كلمات يا در بيان نتايج داستانها به ايراد عباراتى موجز و به شكل امثال بپردازد، به گونه اى كه تعداد قابل ملاحظه اى از آنها در امثال و حكم دهخدا راه يافته است. اثر ديگر مكتبى شيرازى ليلى و مجنون است، كه يكى از معروفترين و زيباترين نظيره هاى ليلى و مجنون نظامى است.

ص: 96

ميعادگاه منتظران

تهيه و تنظيم: سيدصادق سيدنژاد اشاره: بيش از هزار سال است كه مسجد مقدس جمكران ميعادگاه منتظران و سجده گاه مشتاقان كوى مهدى، عليه السلام، است. و هر شب چهارشنبه هزاران عاشق دلسوخته از گوشه و كنار ايران اسلامى و ديگر كشورها به اين مسجد رو مى آورند تا شايد نشانى از آن يار غايب از نظر بيايند. به منظور فراهم آوردن امكان ارتباط گسترده تر خوانندگان موعود با مسجد شريف جمكران بر آن شديم كه در هر شماره صفحاتى را به اين مسجد اختصاص دهيم. مطالبى كه در اين صفحات درج مى شود همگى توسط معاونت فرهنگى مسجد مقدس جمكران تهيه و تدوين شده و در اختيار علاقه مندان موعود قرار گرفته است. مظهر جمال و جلال خدا

تلخيص متن سخنرانى حضرت آية الله امامى كاشانى به مناسبت نيمه شعبان 1420 در مسجد مقدس جمكران بحث انتظار فرج در احاديث فراوان آمده است. سنى و شيعه اين مساله را مطرح كرده و هر يك احاديث بسيار مهمى در اين زمينه نقل كرده اند كه بنده به يكى دو تا از اين احاديث اشاره مى كنم. يكى از آن احاديث عبارتست از اينكه: لانتظار من الفرج

يعنى انتظار بخشى از ظهور امام عصر، عليه السلام، است يا انتظار مرحله اى از فرج امام زمان، عليه السلام، است. اين به چه معناست؟ اينكه اين قدر اهتمام براين امر شده است و انبياى سلف و كتابهاى آنها نظير تورات و انجيل و... جامعه را منتظر ناجى دانسته اند و سفارش كرده اند كه به انتظار مصلح باشيد يعنى چه؟ گر چه مسيحيان مى گويند ما در انتظار مسيح هستيم و يهوديان در انتظار فردى به اسم ديگر هستند; اما بهرحال اينكه سفارش مى شود منتظر باشيد; اين خود يك مكتب است. مكتب انتظار يعنى مكتب احياى دين، مكتب انتظار يعنى مكتب فرج، مكتبى كه جامعه را الهى مى كند. انتظار يعنى آماده بودن. زبان حال منتظر اين است كه من برخاسته ام و در انتظار هستم تا او بيايد، تا تمام افكارش را پياده كنيم. آماده شدن براى چنين هدفى

ص: 97

بسيار مساله مهمى است. در برخى از روايات ما هست كه انتظار فرج معرفت وجود مبارك امام عصر، عليه السلام، است. اگر آن حضرت را بدرستى شناختيم منتظر هستيم بنابراين به صرف اينكه بگوئيم و بشنويم و به عنوان جشن ميلاد سر و صدا برپا كنيم و كوچه و بازار را چراغانى كنيم و به اين امور اكتفا كنيم به ما منتظر و به عملمان انتظار نمى گويند. آيا انتظار به اين معنى كافى است يا انتظار يك فكر است يك روحيه خاصه پيدا كردن است؟ انتظار واقعى آنست كه افكار ما امام زمانى شود انديشه هاى ما الهى گردد در آنها يافت نشود مگر امورى كه با ملاكها و معيارهاى الهى مطابقت داشته باشد و چيزى برخلاف رضاى خدا و امام عصر، عليه السلام، در آن خطور ننمايد. مناسب است كه كمى اين بحث را بيشتر مورد توجه قرار دهيم. در قرآن كريم در ضمن آياتى به اين حقيقت اشاره شده است كه آدم ابوالبشر مسجود ملائكه و محسود شيطان رجيم گشت. سؤال اين است كه چرا آدم مسجود ملائكه واقع شد؟ قرآن خود در پاسخ مى فرمايد: چون خداوند متعال براى آدم اسماء را تعليم كرد يعنى آدم خزانه اسماء الهى شد و اين اسماء عبارت از حقايق بودند; عبارت از مجموعه ارزشهاى معنوى و انسانى بودند كه به واسطه تعليم آنها آدم خصيت بسيار والايى پيدا كرد و اين معارف از طرف حضرت آدم، عليه السلام، بعدها به پيامبر بعدى از او به پيامبر بعد تا به پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و بعد از آن حضرت به اوصياى آن حضرت رسيد و چون همواره در عالم هستى يك انسان كاملى وجود دارد كه داراى اين اسماء است; امروزه وجود مبارك امام عصر، عجل الله تعالى فرجه، وارث و خزانه اين اسماء است. بنابراين، اين اسماء در وجود مقدس آن حضرت است و مجموعه ارزشهاى معنوى منادى اش امام عصر است. به عبارت ديگر آن حضرت با داشتن اسماء چهره خدا و وجه خدا مى شود. در سوره مباركه الرحمن مى خوانيم: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام. تمام قرا «ذوالجلال خوانده اند، و بنابراين «ذوالجلال وصف وجه است; يعنى وجه خداست كه داراى جلال و جمال است. وجه خدا يعنى چهره خدا، يعنى صورت خدا، يعنى تمام نور خدا و تمام جلوه خدا. بنابراين اسمائى كه خدا تعليم كرد و ملائكه سجده كردند به آدم; آن اسماء آن قدر بلند و ارزشمند است كه مى شوند جلال و جمال خدا; يعنى صفات ثبوتيه و سلبيه خدا. بنابراين آن چيزى كه باقى است وجه و چهره خداست و آن عبارت از همه ارزشهاى الهى است. پس ارزشهاى الهى است كه باقى است. امام عصر، عليه السلام، مجموعه آن ارزشهاست; يعنى همه حقيقت، همه فضيلت، همه حكمت همه عدالت، همه رحمت، همه رحمانيت و همه آنچه جمال و جلال است، در وجود امام زمان، عليه السلام، تجسم يافته است. و ما منتظر چنين كسى هستيم. در قرآن كريم در سوره نور مى فرمايد: الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى. يعنى نور خدا از مشكوة مى درخشد; در مشكوة هم چراغى هست، پس نور خدا تابشش از چراغ است، نور خدا به چراغ وارد مى شود چراغ مشكوة را روشن مى كند و آن گاه مشكوة جهان را روشن مى نمايد; يعنى

ص: 98

خداوند جل و علا نورش در مصباح است و آن مصباح هم در مشكوة قرار داده شده است. به عبارت ديگر نور خدا دو حجاب دارد كه يكى مصباح و ديگرى مشكوة است بعد از آن دو حجاب است كه نور خدا قرار دارد، چهره خدا قرار دارد. بنابراين اين انسان كامل چهره خداست، وجه خداست كه جهان را روشن مى سازد. جامعه بشرى در انتظار آن وجه خداست; در انتظار او كه تمام زيبايى است. لذا جامعه منتظر بايد خود زيبا بشود و مظهر خدا گردد تا به وجه خدا بتواند نزديك بشود. حالا جا دارد كه حساب كنيم كه آيا صندوقخانه قلب ما الآن چنين است؟ آيا صفات ما نشات گرفته از جلال و جمال حق است؟ اگر چنين نباشد، يعنى آنچه غالب است هواى نفس باشد و با هواى نفس بودن با امام عصر بودن نمى سازد. امام عصر، عجل الله تعالى فرجه، خداپرست است... اگر ما دنبال شهوت رفتيم; امير ما شهوت بود و هر جا كه خواست ما را برد. يا همراه خشم رفتيم يا دنبال لذات دنيا; يعنى پول و مقام و... رفتيم. آيا باز مى توانيم بگوييم ما عاشق امام زمان هستيم؟ ما منتظر امام زمانيم؟ اگر جوانان ما اسير هوى و هوس شدند دنبال هوى رفتند بديهى است كه نمى توانند ادعاى منتظر بودن بكنند; چون كسى كه عاشق امام زمان شد دنبال حق، صداقت و عدالت مى رود... دنبال نماز بموقع مى رود. ولى اگر ديديم من و شما اذان صبح را گفتند ولى به خواب ادامه داديم آيا با چنين حالى مى توانيم ادعاى دلبستگى به امام عصر، عليه السلام، بكنيم؟ جامعه منتظر آنست كه وقتى با امام زمان، عليه السلام، عهدبست كه همواره پيرو او باشد در همه حال رضايت او را مقدم بر همه چيز مى دارد و هرگز عهدى را كه با امام بسته است نمى شكند... وقتى افراد جامعه چنين شدند جامعه مى شود جامعه منتظر. برطبق روايات اين مسلم است كه تا جامعه ما جامعه منتظر واقعى نشود امام، عليه السلام، ظهور نخواهند كرد بالاخره حداقل بايد يك گوشه دنيا منتظر بشوند تا زمينه براى آمدن آن حضرت فراهم گردد. از مطالعه اوضاع جهان در مى يابيم كه در غرب و شرق عالم امت و جامعه منتظرى وجود ندارد; اگر چيزى هست در همين ايران و جوامع شيعى است كه كم و بيش دنبال حق و عدالت اند. منتهى اگر بنا باشد كه شهوات بر دختر و پسر ما حاكم گردد يا حب مقام بر ما حكومت كند و حب جاه ما را به خود مشغول نمايد اين نمى گذارد كه جامعه، جامعه منتظر باشد. بايد به گونه اى خود را بسازيم كه همه بطور طبيعى برويم به دنبال امام عصر، عليه السلام، تمام وجودمان پر باشد از عشق به آن حضرت و اين نمى شود مگر با شناختن امام زمان، عليه السلام. ما مسؤوليت داريم كه امام زمان، عليه السلام، را به مردم بشناسانيم تا آنها اخلاق امام عصر، عليه السلام، را بشناسند و به سوى آن گرايش پيدا كنند و آن را سرمشق خود قرار دهند. چرا كه او جلوه خداست مظهر خداست، هيچ راهى براى خدايى شدن جز تبعيت از او وجود ندارد... آرى بودند و هستند افرادى كه به ظاهر اين عالم اكتفاء نكرده و نمى كنند به باطن عالم توجه پيدا مى كنند

ص: 99

لذا آن عالم ربانى عالم آشناى با باطن عالم مى فرمايد: وقتى در حرم سامرا در نماز صبح نشسته بوديم و مشغول نماز بوديم يك مرتبه امام جماعت كه يكى از مراجع بودند وقتى «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته را گفت; ديدم عجيب مضطرب است. لذا شب در مجلس درس عرض كردم موقع نماز صبح بسيار مضطرب بوديد مگر چه خبر بود؟ فرمود: وقتى سلام نماز را گفتم ناگهان متوجه شدم كه وجود مبارك امام زمان، عليه السلام، به طرف سرداب تشريف مى برند وقتى من عبارت «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته را ذكر كردم حضرت به من نگاهى كرد و فرمودند: «و عليك السلام و رحمة الله و بركاته...» آرى او وارث انبياء و مرسلين است با او بايد هميشه ارتباط خود را حفظ كنيم. مردى كه اين مسجد جمكران را بنا نمود يك چنين فردى بود و اين مكان مقدس مورد توجه آن حضرت است اينجا بايد استغفار و توبه را مغتنم بشماريم اينجا جاى توبه و استغفار امام عصر، عليه السلام، است...

ص: 100

توضيح بر يك ترجمه

اشاره: در پى درج ترجمه مقاله اى با عنوان «نعمانى و كتاب الغيبة » از حجة الاسلام سيد محمدجواد شبيرى در شماره پيشين مجله، نامه اى از ايشان به دستمان رسيد كه در آن به برخى از اشكالات ترجمه اشاره شده است. ضمن تشكر از ايشان به خاطر دقت نظرى كه در ترجمه مبذول داشته اند و همچنين به خاطر اظهار محبتى كه نسبت به اين مجله نموده اند، توجه شما عزيزان را به متن نامه ارسالى جلب مى كنيم: جناب آقاى اسماعيل شفيعى سروستانى مسؤول محترم مجله وزين و دوست داشتنى موعود با عرض سلام و تقديم احترام نام مجله شما، طرب انگيز است و اميدافزا، ياد آن يار سفركرده را كه صد قافله دل همره اوست در خاطره ها زنده مى دارد و درخت اميد را در بوستان قلبهاى منتظران بارورتر مى سازد. هر چند توفيق همراهى مستمر با اين مجله گرامى رفيق نگرديد ولى نگاهى گذرا به عناوين و مطالب شماره 17 مجله، از پختگى دست اندركاران مجله و تلاش تحسين برانگيز ايشان حكايت روشن دارد. اميد كه صاحب حقيقى ما به نگاه لطفى همه ما را بنوازد و تلاش خالصانه شما مقبول درگاه ربوبى قرار گيرد. بارى، چندى قبل، دوست عزيزى، راقم سطور را از ترجمه مقاله طولانى از وى درباره ابوعبدالله نعمانى كه در مجله «علوم الحديث » نشر يافته باخبر ساخت. مسؤولان مجله اجازه نشر اين ترجمه را خواسته بودند. حقير چندان ضرورتى به اجازه در اين كار نمى ديد ولى لطف و ادب دوستان چنين اقتضا مى نمود. به هر حال، پس از چندى چشم ما به جمال دل آراى مجله شما (بلكه مجله تمام منتظران طلعت دلرباى او) روشن گرديد. ترجمه قسمتى از مقاله فوق، با قلم شيوا و روان و در مجموع دقيق و موفق به چاپ رسيده بود. اى كاش پيش از چاپ اين ترجمه را رؤيت مى كردم تا با اصلاح پاره اى از اغلاط آن تلاش فراوان و زحمت بسيار مترجم محترم را ارج مى نهادم. و نيازى به مزاحمت كنونى نبود. به هر حال اغلاط اين ترجمه برخى ناشى از غلط چاپى اصل مقاله است و برخى ممكن

ص: 101

است غلط چاپى ترجمه باشد و بيشتر در خود ترجمه مى باشد، تلخيص مقاله در برخى موارد نيز باعث خلل به مطلب مقاله شده كه ذيلا به عرض مى رسد: در پى نوشت 14 آمده كه «كلمه «نيف » به از يك تا سه اطلاق مى شود» كه اين مطلب با اصل مطلب مقاله سازگار نيست و تلخيص زياد از حد عبارت مقاله منشا اين نارسايى است. ترجمه صحيح پى نوشت (با تلخيص) چنين است: در قاموس كلمه «نيف » را به معناى عدد مبهم 1 تا9 (كه پس از دهگان مى آيد) و نيز به معنى 1 تا3 معنا كرده و از آنجا كه مفاد اين واژه در نزد نعمانى روشن نيست و شايد آن را به معناى نخست تفسير كند (ر.ك: غيبة نعمانى ص 196) نمى توانيم از تفسير دوم در اين بحث استفاده كرده [و تاريخ دقيقترى براى تاليف كتاب غيبة ارايه دهيم]. - گفتنى است كه در متن (ص 79، ستون دوم، سطر 4 و 5) كلمه «نيف و ثمانون » به «هشتاد و چند» ترجمه شد، كلمه «چند» يا «اند» ترجمه «بضع » است و به معناى 3 تا9 مى باشد ولى كلمه «نيف » معناى ديگرى دارد (1 تا3، 1 تا9) و مراد فى براى آن در فارسى نبوده و مى توان به ذكر خود واژه با توضيح كافى در ذيل آن بسنده كرد. - در پى نوشتهاى 5،6، 8،16، حرف «س » كه رمز سطر مى باشد اشتباه بوده كه ظاهرا غلط چاپى است و صحيح آن «ش » كه رمز شماره است بايد به جاى آن نهاده شود. - در ص 78، ستون دوم سطر 5، كلمه «است » پس از «بلندمرتبه اى » زايد است كه شايد غلط چاپى باشد. - ص 79، ستون اول سطر6-8، در متن اصل مقاله سقطى در چاپ رخ داده كه منشا اشتباه ترجمه گرديده است. - در ترجمه آمده است: «احمدبن محمدبن سعيد كوفى با واسطه ابن عقده »، در حالى كه صحيح آن «احمد بن محمد بن سعيد كوفى معروف به ابن عقده » است. ساير كاستيهاى ترجمه مقال: - ص 78، ستون اول، (سطر آخر)، غلط: «محمدبن جعفر نعمانى »، صحيح: «محمدبن ابراهيم بن جعفر نعمانى ». - ستون دوم، سطر 8، غلط: «او ابتدا در بغداد بود». صحيح: «او به بغداد قدم نهاد». - سطر 22، غلط: «بطرية ». صحيح: «طبرية ». - سطر 25، «همچنين گفته مى شود» زايد است. - ص 79، ستون اول، سطر17، غلط: «پس ممكن است ». صحيح: «گمان مى رود». - سطر 24، غلط: «در مقدمه به چاپ رسيده بعضى نسخه ها اينچنين آمده است ». صحيح: «در مقدمه چاپ كتاب از بعضى نسخه ها اين چنين نقل شده است ». - سطر 31، غلط: «پس قاعده ». صحيح: «پس حتما». - ستون دوم سطر 32 و33، غلط: «به علم صحيح دسترسى نداشتند». صحيح: «به علم تكيه نورزيدند». - ستون سوم، سطر 1، غلط: «بهتر ديد». صحيح: «لازم ديد». - سطر3-7، غلط: «اين كار جز از طريق... ممكن نبود». صحيح: «و اين كار را از طريق... انجام داد». - سطر 11، غلط:

ص: 102

«فرقه هاى تشيع ». صحيح: «فرقه هايى از منسوبين به تشيع ». - سطر 15-16، غلط: «بعضيها به اوج صعود كردند و بعضى ديگر به حضيض ذلت هبوط نموده اند». صحيح: «برخى به سوى غلو (و زياده روى در حق ائمه، عليهم السلام) پرواز كردند و برخى به وادى تقصير (و كوتاهى در حق ائمه، عليهم السلام) افتادند». - ص 80 سطر 20 و 21، غلط: «ارزش بحث و بررسى و حتى رد كردن نيز نداشتند». صحيح: «ارزش نداشتند كه درباره آنها بحث و بررسى و رد ويژه اى صورت گيرد». - ص 81، س 3، غلط: «فرقه هاى چهارگانه ». صحيح: «فرقه هاى چهارده گانه ». در پايان لازم مى داند متذكر شود كه راقم سطور بر دشواريهاى ترجمه، بويژه ترجمه متون تخصصى بخوبى واقف است و هيچ مايل نيست كه با به قلم آوردن اين چند سطر زحمات مترجم گرامى خدشه دار شود و تلاش ايشان ناديده انگاشته شود، بلكه اشتباه براى هركس طبيعى است. اميد كه آن كس كه هيچ اشتباهى در كارش نيست بزودى از پرده غيبت به درآيد و دوران هجران و غم و اندوه و بيم و اميد به سر آيد. با تقديم احترام مجدد و عرض پوزش از تصديع سيد محمدجواد شبيرى ليله 11 رمضان المبارك 1420

ص: 103

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109