ماهنامه موعود17 - آذر و دي 1378

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1378

عنوان و نام پديدآور:شماره 17 - آذر و دي 1378/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

درمحضر دوست

اسماعيل شفعي سروستاني

فرارسيدن نيمه شعبان، سالروز ميلاد حجت حق، مولانا امام المهدى، صلوات الله عليه، را به همه منتظران ومشتاقان ديدار جمالش تبريك مي گوئيم. اين شماره از مجله درحالى تقديم مي گردد كه سه سال از عمر فعاليتهاى «مؤسسه فرهنگى موعود» مي گذرد.و در گوشه گوشه اين وطن بزرگ اسلامى در كنار مجلسهاى جشن و نقل و شيرينى مردان و زنانى بي واهمه ازهر اتهام و انگى بنام آن عزيز گرامى مشغول به فعاليت فرهنگى و علمي اند تا شايد جشن ميلاد عمرى به درازاي همه سال پيدا كند و معرفت درباه امام عصر، عليه السلام، ميان همه مردم و بويژه جوانان گسترده شود و«موعود» تا رسيدن به اين نقطه راه پرفراز و نشيبى را پشت سر نهاد و قطعا نيل به نقطه مطلوب، تلاش بيش از اين را مي طلبد. «تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد» آن روز كه مي گفتيم: «لازم است ميدان نشر آثار فرهنگى درباره آخرين حجت حق گسترده شود»، مي گفتند: «مگر امام زمان، عليه السلام، هم مجله مي خواهد؟ هرچه لازم بوده گفته شده . وقتى مي گفتيم: «براى در امان نگه داشتن جوانان از تبعات سوء فرهنگ بيگانه و خارج ساختن آنان از انفعال مي توان با تمسك به فرهنگ مهدوى در آنها مصونيت طبيعى ايجاد كرد»، مي گفتند: «در عصر كامپيوتر و پايان قرن بيستم اين حرفها به گوش كسى فرو نمي رود». وقتى مي گفتيم: «از موضوع انتظار و فلسفه تاريخ شيعه استراتژى

ص: 2

و آرمانى براى طرحهاى كلان فرهنگى، اجتماعى و حتى سياسى و اقتصادى بسازيد تا سفينه انقلاب اسلامى در مدارى بالاتر قادر به خروج از بن بست بحثهاى بي پايه و وارداتى «سنت گرايى و مدرنيته شود»، مي گفتند: «طرحهاى توسعه اقتصادى، سياسى وفرهنگى ما را بس ». وقتى گيوه ها را كشيده و شال بر كمر سفت كرديم و دست در كار نشريه آورديم و اولين شماره هاى آن را به همراه نامه براى بيش از 200 حوزه عليمه، 1000 كانون فرهنگى مستقر در مساجد، 300 مركز فرهنگى، 400كتابخانه بزرگ، صدها نويسنده، صدها عالم روحانى، دفاتر نمايندگى ولى فقيه مستقر در دانشگاههاى كشور،ائمه جماعات شهرها و بلاد، دفاتر نشريات مذهبى و فرهنگى، روابط عمومى همه وزارتخانه ها و... فرستاديم و ازهمه آنان براى همراهى و مساعدت در طى اين مسير، آن هم، در عصر غيبت دعوت به عمل آورديم; بجز تعدادمعدودى (كمتر از عدد انگشتان دست) كه دست فراپيش آوردند و دست مريزادى گفتند; همراهى پيدا نشد. وقتى درخواست كرديم: «دركنار اينهمه هزينه و آنهمه نشريه كه مستقيم و غير مستقيم وارد مدارس ومساجد مي شود، جائى نيز براى تنها نشريه اى كه ذاكر نام امام عصر، عليه السلام، است باز كنيد; دريغ كردند و باتعارف بهانه اى آوردند و حتى گاه اعلام داشتند صفحات مجله را به مطالب و موارد دلخواه ما اختصاص دهيد تا... طى سالهاى اخير دست اندركاران امور فرهنگى و اجتماعى راههاى مختلفى را براى حل معضلات مردم وبويژه جوانان تجربه كرده اند كه در بسيارى از موارد، دانسته يا ندانسته، سردرپى طرحهاى بيگانه بافرهنگ اسلامى داشته اند. درآستانه جشن ميلاد امام عصر، عليه السلام، بر خود فرض مي دانيم كه اعلام كنيم: به اتكاءفرهنگ مهدوى (البته بدور از غوغاى نام و نان و جنجال تبليغاتى و سور و سات و شيرينى) مي توان براي بسيارى از معضلات فرهنگى و مدنى جوامع اسلامى و بويژه جوانان و نوجوانان، راه حلهاى مناسب، مؤثر وكارآمد جست. بي آنكه ناگزير به تجربه راهى شويم كه يكبار غرب بتمامى آن را پيموده است. اينك «مؤسسه فرهنگى موعود» به اتكا همان باور، با نشر كتاب، مجلات موعود و موعود جوان، نرم افزارهاي صوتى و تصويرى، انجام تحقيقات مبنايى و ميدانى همه خدمات خود را تقديم مولانا امام المهدى، عجل الله تعالي فرجه الشريف، مي نمايد و خداى را شاكر است كه بيش از هشتاد و پنج درصد مطالب همه مجلات موعود وموعود جوان را از طريق نيروهاى پژوهشى خود تهيه و عرضه مي نمايد. اميد است گفتگو درباره حضرت و ذكر نام بلندش فراتر از نيمه شعبان و در همه ايام سال مددرسان جامعه اسلامى و امت بزرگوار پيرو اهل بيت، عليهم السلام، باشد. ان شاءالله سردبير

ص: 3

تكليف عاشقان-7

از ديگر مواردى كه به عنوان تكليف (عاطفى و اخلاقى) منتظران و دوستداران امام عصر، عليه السلام، در زمان غيبت،برآن تاكيد گرديده است صدقه دادن براى حفظ و سلامتى آن وجود مقدس و مبارك است. انگيزه انسان در صدقه دادن براى خود و عزيزانش، بى ترديد از محبت و دوستى او نسبت به آنان سرچشمه مى گيردو هرچه اين دوستى بيشتر باشد، اعمال عاطفى او نسبت به آن عزيز از جمله صدقه دادن نيز، فزونتر خواهد بود. اكنون تو خود بينديش در اين زمان چه كس براى ما عزيزتر است؟ جز مولا و سرورمان، امام عصر، حضرت صاحب زمان؟ از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «ايمان نياورده احدى از شما تا آن گاه كه من و اهل بيتم نزد او از جان و فرزند وى و تمامى مردم محبوتر باشم ». و چگونه چنين نباشد و حال آن كه همه نعمتهاى ظاهرى و باطنى مانند اصل وجود من و تو، زندگى، دين، عقل، صحت و عافيت و ديگر نعمتها همه از پرتو وجود مقدس امام زمان و عنايت اوست. وجود عزيزان و نزديكان من و تو نيز كه براى سلامتى آنان صدقه مى دهيم، آن هم به بركت وجود مقدس آن يگانه عزيز دوران است. پس هم ايمان آدمى اقتضا مى كند و هم محبت او كه به ياد مولا و امام زمانش صدقه دهد; حتى بر آنان هم كه براى خودو عزيزانشان صدقه مى دهند سزاوار است كه ابتدا براى آن حضرت صدقه دهند; زيرا وجود و سلامتى آنان نيز از عنايت آن عزيز و به طفيل وجود و سلامتى حضرتش تامين مى گردد. و اما حال آنان كه همواره آتش محبت و عشق نسبت به مولايشان در دل شعله ور دارند و جز آن وجود مقدس كسى را لايق هستى و سزاوار عافيت و تندرستى نمى دانند، به خوبى روشن است. انگيزه آنان نه ثواب صدقه است، و نه حتى حفظ عزيزان خويش در پرتو سلامتى مولايشان; بل فقط و فقط براى او صدقه مى دهند و بس; و تو ترديد مكن كه عنايت وگوشه چشمى از آن سرور كائنات، هماره به سوى اينان و عزيزانشان سرازير است.

× با استفاده از كتاب «پيوند معنوى با ساحت قدس مهدوى » از على اكبر صدرالاسلام همدانى

ص: 4

عصر امام خمينى،-2

قسمت دوم

مير احمدرضا حاجتى اشاره: در قسمت اول مقاله حاضر،نويسنده با اشاره به جمله اى از مقام معظم رهبرى كه مى فرمايد: «امام كبيرما عصر جديدى را آغاز كردند» به بيان ويژگيهاى عصرى كه امام خمينى، قدس سره، آغازگر آن بود، پرداختند. عصرى كه دين و ديندارى در آن تجلى دوباره مى يابد و جهانيان بار ديگر متوجه ارزشهاى نهفته درتعاليم دينى مى گردد. نويسنده پس از نقل اظهارنظرهاى تنى چند از انديشمندان جهان در مورد دين گرايى در عصر جديدبراى نشان دادن و رويكزد دينى،مذهبى و معنوى بشر معاصر به بررسى اخبار، اطلاعات و گزارشهايى مى پردازد كه در رسانه هاى خبرى جهان انعكاس يافته است. غرب و رويكرد دوباره به دين

نشريه آمريكايى واشنگتن تايمز بااشاره به رخداد مهم رويكرد دوباره بشر به دين مى نويسد: جريان بازگشت ملتها به دين باورى همانند يك سيل خروشان به راه افتاده است. اين نشريه در ادامه تحليل خوداضافه مى كند: اين تصور كه سكولاريسم همه جهان را در برمى گيرد و عالم گيرخواهد شد به پايان رسيده است. (1) آينده اين پديده مهم و جريان مبارك آنچنان پرفروغ و روشن است كه بسيارى از تحليلگران، قرن بيست ويكم را قرن بسط نفوذ فوق العاده مذهب در ابعاد مختلف زندگى بشر مى دانند (2) و در حقيقت گستره شعاع پيامهاى دينى و معنوى حضرت امام خمينى مى رودتا عرصه هاى مختلف زندگى بشر قرن 21 را تحت تصرف خود درآورد. الوين تافلر، از چهره هاى سرشناس تحليل رويدادهاى حال وآينده دنياى غرب در كتاب تغيير ماهيت قدرت مى نويسد (نقل به مضمون): اينكه كدام كشور بر جهان قرن 21مسلط خواهد شد. سؤالى هيجانى است اما در واقع طرح اين سؤال اساسااشتباه است، زيرا بزرگترين تحول امروز جهان ظهور پديده اى جديد يعنى نيرو و قدرتى ماوراى دولتهاى ملى است. تافلر به عنوان نمونه اى از اين نيروو قدرت ماوراى دولتها به امام خمينى،قدس سره، اشاره مى كند كه وانست بااستفاده از نيروى مذهب بخش قابل توجهى از قدرتى را كه مدتها درانحصار دولتهاى ملى بود، تحت اختيارخود بگيرد. او مى گويد: آية الله خمينى [قدس سره] فتواى قتل سلمان رشدى را صادر كرد درواقع

ص: 5


1- روزنامه ايران، به نقل از خبرگزارى جمهورى اسلامى، 15/5/76.
2- روزنامه ابرار، به نقل از هفته نامه فرانسوى نورل آبرزواتور، 6/6/75.

براى حكومتهاى دنيا پيامى تاريخى فرستاد اما بسيارى در جهان مضمون آن را به اشتباه دريافت كردند و مضمون واقعى پيام آية الله خمينى [قدس سره] چيزى نبود مگررسيدن عصر جديدى از حاكميت جهانى. تافلر مى گويد: اين نكته بسيار اساسى است كه غربيها بايد آن را بررسى و با دقت مورد نظر قرار دهند زيرا حركت آية الله [امام] خمينى همان حركت مكتب قرن بيستم را نشان مى دهد كه آن حركت يك نظام جهانى رانشانه گيرى نموده است و به نظرمى رسد كه قلمرو و انديشه هاى بشرى در ادامه اين حركت، هم جايگاههاى حكومتهاى دولتى را تغييرمى دهد و هم اقتدار دولتهاى ملى ومحلى را در مهار حوادث درون مرزى در قرن 21 كاهش مى دهد. وى در انتها اضافه مى كند: بازى قدرت جهانى كه در دهه هاى آينده پديد خواهد آمد بدون در نظرگرفتن قدرت روزافزون اسلام، مذاهب كاتوليك و مذاهب ديگر و يا منازعات جهانى و جهاد ميان آنان قابل درك نيست. (1) امروزه مساجد، معابد، كنيسه ها وكليساها در سراسر جهان پذيراى انبوه جمعيت مشتاق پيامهاى الهى و معنوى شده اند. ايستگاههاى راديويى درايالات متحده آمريكا كه برنامه هاى مذهبى پخش مى نمايند ميليونهاشنونده را به خود جذب نموده اند. (2) قرآن و انجيل و كتب مذهبى در صدرپرفروشترين عناوين با شمارگان جهانى قرار گرفته اند. به گزارش شبكه تلويزيونى سى.ان.ان: در سال 1995 انتشار كتابهاى عمومى از رشد نزديك به 6%برخوردار بوده اند در حالى كه انتشاركتابهاى مذهبى نرخ رشدى برابر 20%در همين مدت، داشته اند. (3) تحولات مورد بحث در زمينه دين گرايى تاثيرات ژرف خود را برجنبه هاى گوناگون زندگى بشر از جمله بر وقايع و جريانهاى سياسى جوامع انسانى خصوصا جوامع غربى بيش ازپيش نمايان مى سازند. در آخرين دوره انتخابات رياست جمهورى آمريكا به جهت جلب آراى مردم از شعارهاى مذهبى بهره بردارى گرديد. (4) نامزدهاى پست نخست وزيرى درجريان انتخابات اخير پارلمانى انگليس به توصيف اعتقادات مذهبى خودپرداختند. (5) چنانكه تحولات مورد اشاره بخش قابل توجهى از نسل جوان كشورهاى بيگانه با ارزشهاى دينى را تحت تاثيرات روزافزون خود قرار داده است: در مرداد 1376 به مناسبت سالگردروز جهانى جوانان كاتوليك گردهمايى عظيمى با حضور پاپ اعظم در پاريس برگزار شد كه در آن بيش ازيك ميليون نفر به نيايش پرداختند، دراين مراسم جوانان كاتوليك 140كشور جهان حضور داشتند كه 200 تا300 هزار نفر آنها خارجى و در حدود750 هزار نفر فرانسوى بودند. و در يكى از دهها مراسمى كه رسانه هاى خبرى اقدام به انعكاس

ص: 6


1- تغيير ماهيت قدرت، الوين تافلر، مركزترجمه و نشر كتاب، چاپ اول 1370،ص 659، 658، 657، 656 و 655.
2- روزنامه جمهورى اسلامى، به نقل ازروزنامه آمريكايى واشنگتن پست، 8/3/71.
3- ضميمه روزنامه اطلاعات، 5/4/75.
4- روزنامه صبح، شماره 35، مصاحبه دكترگلشنى.
5- روزنامه كيهان، 11/1/76.

آن نمودند مجموعا 43 هزار نفر از جوانان آمريكايى طرفدار مسيح در شهرلس آنجلس گرد هم آمدند و هدف از اين همايش آشنايى با ارزشهاى مذهبى وتجديدنظر در مورد ايمان شخصى ذكرشده بود. (1) «باربرا كانتروويتس »، نويسنده غربى، در گزارشى نسبتا مفصل كه بخشهايى از آن را در ذيل مى آوريم، باتشريح و توضيح روند روزافزون معنويت گرايى و توجه به پيامهاى دينى در جامعه آمريكا مى نويسد: استوديوهاى فيلمسازى درهاليوود هم به فيلمهاى خود چاشنى عرفانى و زندگى بعد از مرگ زده اند.كتاب جديد پاپ ژان پل دوم تحت عنوان «عبور از دروازه اميد» در صدرجدول كتابهاى پرفروش قرار دارد. رمان جيمز ردفيلد با دستمايه مسايل عرفانى و معنوى و تحت عنوان پيشگويى آسمانى در صدرجدول كتابهاى داستانى قرار گرفته است. در عالم موسيقى نيز از آلبوم سرودهاى مذهبى كه توسط راهبان بنديكت كليساى سانتودمينكودوسيلوس خوانده شده، تا كنون 8/2ميليون نسخه به فروش رفته است. كتاب «داكوتا يك جغرافياى معنوى » نوشته كاتلين نوريسى كه در سال 1993 انتشار يافته هنوز درفهرست كتابهاى پرفروش جاى دارد،او مى گويد تاكنون 3000 نامه ازخوانندگانى كه مى خواهند تجربيات معنوى خود را با او در ميان بگذارند،دريافت كرده است... وى در ادامه مقاله خود اضافه مى كند: سياستمداران [آمريكايى] اصراردارند كه اجراى مراسم عبادى درمدارس آمريكا اجبارى شود آمارحضور مردم در سخنرانيها و مراسم مذهبى چندين برابر شده است و براى حضور در برخى از اين سخنرانيهابايد ماهها در ليست انتظار براى ثبت نام ماند. كانترونتيس مى افزايد: در دانشگاههايى كه دوره ها وسخنرانيهايى درباره مباحث عرفانى و معنوى برقرار مى شود كلاسهالبالب از دانشجو است. مؤسسه اينترفيس در كمبريج ماساچوست 700 دوره و كلاس در اين زمينه عرضه مى كند و امسال 20000داوطلب براى شركت در اين كلاسهاثبت نام كرده اند حال آنكه اين رقم درسال گذشته از 13000 نفر تجاوزنكرده بود. پاييز امسال حدود 2000 نفر درسخنرانيهاى دكتر «دين اورنيش » كه معمولا نطقهاى پيچيده اى ايراد مى كندحضور پيدا كردند و به سخنرانى اودر اين باره كه با كسب آسايش درونى مى توان از سكته قلبى احتراز كردگوش دادند... (2) يكى از محققان در تشريح گوشه اى ديگر از جريان معنويت گرايى ورويكرد دينى در جهان امروز چنين مى نويسد: هفته گذشته شبكه هاى ماهواره اى تلويزيونى ترانه معنوى را براى نخستين بار در جهان رسانه اى معاصر پخش كردند كه يكى ازنشانه هاى آشكار نيازمنديهاى معنوى و جامعه معنويت خواه پس ازانقلاب اسلامى ايران است. اين ترانه شگفت معنوى كه با نام سمبليك و نمادين [ Puedes llegar] عرضه عروسكهايى است كه بخشهايى از آيات كتاب مقدس يعنى انجيل را مى توانند تكرار كنند كه پديده اى نو در گرايشهاى مذهبى است. حجم معاملات بازرگانى كالاهاى معنوى تنها در جامعه آمريكا از عدديكصد ميليون دلار قبل از انقلاب اسلامى به رقم

ص: 7


1- نشريه اطلاع رسانى مبلغان (ضميمه بصائر)، آذر 76.
2- مقاله در جستجوى امر قدسى، مجله مشرق، شماره دوم و سوم، ترجمه اميرقاسمى.

سه ميليارد دلارى فعلى ارتقاء پيدا كرده است. به وجود آمدن و شكل گيرى تخصص و مهارت نرم افزارى نوين دربازرگانى و امور خدمات بين المللى تحت عنوان بازاريابى مذهبى يامعنوى، در بعضى از مراكز آموزشى مذهبى و سازمان كليساها بشدت رواج پيدا كرده است و هدفش ارتباط معنوى با مخاطب فراوانتر است. خانم «مارى انجيليكا» كه يك راهبه فقير و بى چيز بود و جز لباس راهبگى هيچ سرمايه ديگرى نداشت، وانست باترغيب مؤمنان كاتوليك به مشاركت درراه اندازى يك سيستم تلويزيونى كابلى كاملا مذهبى و معنوى صرف يك شبكه تلويزيونى قوى و پرقدرت با چهل و پنج ميليون مخاطب به وجود آورده و به نيازهاى معنوى تازه از طريق رسانه تلويزيون پاسخ دهد (1) ادامه دارد

ص: 8


1- سينا واحد، ستون فرهنگ و انديشه،روزنامه كيهان، 23/5/75.

با دعاى ندبه در پگاه جمعه -4

قسمت چهارم

على اكبر مهدى پور آيا دعاى ندبه با اعتقاد به «معراج جسمانى » سر ناسازگارى دارد؟!

اشاره: در قمستهاى پيشين اين مقاله سند دعاى ندبه و ناقلان آن موردبررسى قرار گرفت و به برخى ازپرسشهايى كه درباره اين دعا مطرح است پاسخ داده شد. در اين قسمت ازمقاله، نويسنده محترم به بررسى اين پرسش مى پردازد كه آيا دعاى ندبه بااعتقاد به «معراج جسمانى » پيامبراكرم، صلى الله عليه وآله، اسازگاراست يا خير؟ اميدواريم كه اين قسمت از مقاله زير نيز مورد توجه خوانندگان عزيز قرار گيرد. آتش عشق تو در سينه نهفتن تاكى همه شب از غم هجر تونخفتن تا كى طعنه ز اغيار تو، اى يار شنيدن تاكى روى ناديده و اوصاف تو گفتن تا كى يكى از ضروريات عقيدتى اسلام معراج رسول گرامى اسلام از مكه معظمه تا مسجد اقصى و از آنجا به سوى آسمانها است. معراج رسول اكرم،صلى الله عليه وآله، ريشه قرآنى دارد،قسمت اول اين سيرشبانه در سوره مباركه «اسراء» و قسمت دوم آن درسوره مباركه «نجم » بيان شده است. همه مفسران، محدثان، مورخان و متكلمان شيعه بر اين عقيده هستندكه اين سفر شبانه با بدن خاكى و پيكرعنصرى رسول گرامى اسلام انجام شده است. شيخ طوسى و علامه طبرسى تاكيد كرده اند كه همه علماى شيعه واكثر علماى عامه معتقدند كه معراج رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، دربيدارى ودر كمال صحت و اعتدال مزاج، با بدن عنصرى و پيكر خاكى انجام يافته است. (1) علامه مجلسى در اين رابطه مى فرمايد: بايد معتقد باشى كه معراج،جسمانى بوده، رسول اكرم،صلى الله عليه وآله، با بدن شريف خود به آسمانها رفت. در اين زمينه به گفتار فلاسفه گوش نكن كه مى گويند: «اگر معراج، جسمانى باشد، درافلاك خرق و التيام لازم مى آيد»!! كه اين حرفها پوچ است و معراج ازضروريات دين بوده، انكارش كفرآميز است. (2) اعتقاد به «معراج جسمانى » به طورى كه علامه مجلسى تصريح نموده، به صورت

ص: 9


1- شيخ طوسى، التبيان، ج 6، ص 446 و ج 9،ص 424; امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان،ج 6، ص 609 و ج 9، ص 264.
2- علامه مجلسى، اعتقادات، ص 34.

يكى از ضروريات عقيدتى شيعه درآمده، منكر آن بيرون از زمره شيعيان شناخته مى شود. از اين رهگذر برخى از فلاسفه كه به معراج جسمانى و معاد جسمانى معتقد نشده اند، مورد تكفير وتفسيق قرار گرفته اند. به عنوان مثال: بنيانگذار فرقه شيخيه «شيخ احمد احسائى » هنگامى كه در توجيه مساله خرق و التيام افلاك به بن بست رسيد و نتوانست مساله معراج جسمانى را در محدوده تفكر هيئت بطلميوس آن روز حل وفصل كند، به بدن برزخى معتقد شد وآن را «هور قليا» نام نهاد، موردهجوم و تكفير علماى شيعه قرارگرفت. (1) وى كلمه «هور قليا» را يك واژه سريانى معرفى كرده (2) ولى مرحوم تنكابنى از آخوند ملاعلى نورى نقل كرده كه واژه «هور قليا» يونانى است و تعبير «هور قليا» غلط مشهور است و صحيح آن «هور قليا» مى باشد. (3) تا جايى كه ما سراغ داريم،نخستين كسى كه اين واژه را در بلاداسلامى به كار برده «شيح شهاب الدين سهروردى » (م 587 ق.) است. (4) آنگاه شيخ احمد احسائى آن را به وفور در كتابهاى خود به كار برده است. (5) آنچه از توضيحات احسائى،كرمانى و هانرى كوربن استفاده مى شود، اين است كه منظور از «هورقليا» مثال قالبى است نه جسدعنصرى. (6) شيخ احمد در تبيين عقيده خود دررابطه با «معراج هور قليائى »مى نويسد: جسم در حال عروج و صعودهرچه بالا برود، عناصر مربوط به هركره را در همانجا ترك مى كند و بالامى رود، مثلا" عنصر هوا را در كره هوا، عنصر آتش را در كره آتش.وهنگام بازگشت، آنچه را كه ترك كرده بود باز مى گيرد. (7) بنابراين پيامبر اكرم،صلى الله عليه وآله، در شب معراج هريك از عناصر چهارگانه بدن خودرا در كره خود ترك كرده، با بدنى كه فاقد اين عناصر چهارگانه بود، به معراج رفته است. يك چنين بدن نمى تواند بدن عنصرى باشد، بلكه يك بدن برزخى و به اصطلاح وى «هورقليا» خواهد بود. (8) هنگامى كه شيخ احمد احسائى عقيده خود را در مورد معاد و معراج ابراز كرد و از آنها به «هور قليا» تعبيرنمود، «ملامحمدتقى برغانى » مشهوربه «شهيد ثالث » با وى ملاقات كردودر مورد معاد و معراج و ديگر عقايدشيخ احمد با او سخن گفت و عقايد اورا با ضروريات عقيدتى شيعه سازگار نيافت و او را به جهت اعتقادبه «معراج هور قليا»، «معاد هور قليا»و ديگر عقايد متفرده اش تكفير كرد. (9) ملا محمد جعفر استرآبادى صاحب فصول و شيخ محمد حسن صاحب جواهر به كفر ايشان نظردادند. (10) با توجه به مطالب فوق روشن مى شود كه اعتقاد به معراج جسمانى از نظر فقهاى شيعه چقدر محكم واستوار است، كه منكر

ص: 10


1- نگارنده، اجساد جاويدان، ص 220.
2- شيخ احمد، مجموعة الرسائل الحكيمة،رساله 21، ص 309.
3- تنكابنى، قصص العلماء، ص 46.
4- سهروردى، حكمة الاشراق، ص 254.
5- احسائى، جوامع الكلم، ج 5، قسمت اول،ص 122; ج 3، قسمت دوم، ص 119 - 124 و134; ج 2، قسمت دوم، ص 103.
6- احسائى، شرح الزيارة، ص 365، همو،شرح عرشيه، ص 119; ابوالقاسم كرمانى،تنزيه الاولياء، ص 702.
7- احسائى، جوامع الكلم، رساله قطيفيه،ص 127.
8- سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، ص 315.
9- تنكابنى، قصص العلماء، ص 43.
10- نگارنده، اجساد جاويدان، ص 220.

آن را از زمره اسلام بيرون مى دانند و نشان كفر برپيشانى اش مى نهند. اكثريت قاطع اهل سنت نيز همين عقيده را دارند و معتقد هستند كه معراج در بيدارى و با بدن عنصرى انجام گرفته است. (1) جاى شگفت است كه عده ناچيزى از علماى عامه به معراج روحانى معتقد شده و استدلال كرده اند به حديثى از عايشه كه گفته است: در شب معراج پيكر پيامبر ازديدگاه ناپديد نشده، بلكه خداوندمتعال روح او را به معراج برد!! (2) در حالى كه عايشه در آن تاريخ بچه خردسالى بيش نبود و به خانه رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، راه نيافته بود. و لذا متن حديث براى اثبات جعلى بودن آن كافى است. (3) در فرازى از دعاى ندبه در ضمن شمارش فضائل و مناقب ويژه رسول گرامى اسلام به معراج آن حضرت اشاره شده، چنين آمده است: و اوطاته مشارقك و مغاربك وسخرت له البراق، و عرجت به الى سمائك گامهايش را به شرق و غرب جهان رساندى و براق را در اختيار او نهادى واو را به سوى آسمان عروج دادى. (4) در اين فراز كوتاه از دعاى ندبه،كه از يك سطر تجاوز نمى كند، به سه مطلب مهم اشاره شده است: 1 - سير شبانه از مكه مكرمه تامسجد اقصى (اوطاته). 2 - عروج به ملكوت آسمانها (وعرجت به). 3 - وسيله اين عروج - مركب آسمانى - (وسخرت له البراق). موضوع اول در سوره مباركه «اسراء» مورد بحث قرار گرفته، ودهها روايت معتبر درباره آن ازرسول گرامى اسلام نقل شده است. (5) موضوع دوم در سوره مباركه «نجم » آمده و تفصيل آن در ضمن دهها حديث معتبر از شخص پيامبراسلام تبيين گشته است. (6) موضوع سوم نيز در ضمن دههاحديث شريف از رسول گرامى اسلام و پيشوايان معصوم، عليهم السلام،بتفصيل بيان شده است. (7) روى اين بيان فرازى كه از دعاى ندبه در بالا آورديم دقيقا منطبق بر«معراج جسمانى » است كه همه مفسران، محدثان، مورخان ومتكلمان شيعه در پرتو آيات قرآن واحاديث متواتر پيشوايان معصوم،عليهم السلام بر آن اتفاق نظر دارند.اما آنچه موجب اعتراض دوستان نادان و دشمنان كينه توز شده، اين است كه در برخى از نسخه هاى دعاى ندبه به جاى: «عرجت به » تعبير:«عرجت بروحه » آمده است! و در اين صورت معناى فراز بالاچنين مى شود: «گامهايش را به شرق و غرب جهان رساندى، براق را دراختيارش نهادى و «روح » او را به سوى آسمانها بردى!». در اينجا دو مطلب بايد دقيقاتجزيه و تحليل شود: 1 - آيا نسخه «عرجت بروحه »چقدر اعتبار دارد؟

ص: 11


1- شيخ محمد خضرى، نوراليقين، ص 69.
2- ابن اسحاق، السير والمغازى، ص 259،ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 245.
3- علامه مغنيه، تفسير الكاشف، ج 5، ص 9.
4- ابن المشهدى، المزارالكبير، ص 575.
5- سوره اسراء، آيه 1، عياشى، كتاب التفسير، ج 2، ص 276 على بن ابراهيم،تفسيرالقمى، ج 2، ص 3، سيد شرف الدين،تاويل الايات الطاهرة، ج 1، ص 265، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 282 - 410.
6- سوره نجم، آيه هاى 1 تا 18، تفسيرالقمى،ج 2، ص 333، فرات الكوفى، تفسير فرات، ج 2،ص 452; تاويل الايات الظاهرة، ج 2، ص 624;فيض كاشانى، تفسيرالصافى، ج 5، ص 85;بحارالانوار، ج 18، ص 282 - 410.
7- كلينى، روضه كافى، ص 308، ح 567، ابن المشهدى، تفسير كنزالدقائق، ج 7، ص 303،الحويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 101، البحرانى،تفسيرالبرهان، ج 3، ص 473، و بحار، ج 18،ص 282 - 410.

2 - بنابر صحت اين نسخه، آيا اين فراز از دعاى ندبه با معراج جسمانى سر ناسازگارى دارد؟ در مورد پرسش نخستين به محضر خوانندگان حقجو و حقيقت طلب عرضه مى داريم: 1 - قديمى ترين كتابى كه متن دعاى ندبه در آن ثبت شده و نسخه آن از حوادث روزگار جان سالم به دربرده و تا زمان ما بدون تغيير وتحريف باقى مانده، كتاب معتبر وارزشمند «المزارالكبير» تاليف محدث گرانمايه «شيخ ابوعبدالله محمدبن جعفر مشهدى » است. فراز بالا در اين كتاب «و عرجت به الى سمائك » آمده است. (1) 2 - نسخه خطى اين كتاب، ازدستنويسهاى قرن يازدهم، در 482ورق 12 سطرى، در كتابخانه عمومى آية الله مرعشى موجود است. (2) در اين نسخه كه به شماره 4903در كتابخانه نامبرده محافظت مى شود، اين فراز در صفحه 824سطر هفتم «و عرجت به » آمده است. 3 - نسخه عكسى اين كتاب، دركتابخانه مؤسسه آل البيت قم،موجود است. (3) در اين نسخه نيز فراز يادشده، درورق 422 (صفحه 834) به تعبير «وعرجت به » آمده است. 4 - بعد از مزار كبير، قديمى ترين منبع دعاى ندبه كتاب «مزار قديم »است كه نسخه خطى آن در 181 ورق 17 سطرى در كتابخانه عمومى آية الله مرعشى موجود است. (4) در اين نسخه نيز كه به شماره 462 در كتابخانه يادشده محافظت مى شود، فراز بالا در ورق 174 سطرهشتم «وعرجت به » آمده است. سومين منبع موجود براى دعاى ندبه كتاب ارزشمند «مصباح الزائر»تاليف سيدابن طاووس (م 664 ق.)است. در نسخه چاپى اين كتاب فراز بالابه جاى «وعرجت به » به تعبير«وعرجت بروحه » آمده است. (5) اين نسخه يقينا غلط است، زيرا: اولا" سيد اين دعا را از كتاب مزاركبير نقل كرده، زيرا در آغاز آن مى نويسد: ذكر بعض اصحابنا قال: قال محمدبن على بن ابى قرة: نقلت من كتاب محدبن الحسين بن سنان البزوفرى رضى الله عنه دعاءالندبة،. و ذكر انه الدعاء لصاحب الزمان صلوات الله عليه، ويستحب ان يدعى به فى الاعيادالاربعة ». (6) و اين دقيقا تعبير صاحب مزاركبير در آغاز دعاى ندبه است. (7) روى اين بيان ترديدى نيست كه سيدابن طاووس اين دعا را به واسطه مزار كبير، از ابن ابى قره، از بزوفرى نقل كرده، و منظور از «بعض اصحابنا» در كلام سيد همان «ابن المشهدى » است. و چون همه نسخه هاى مزار كبير كه مستند سيد ومقدم بر اوست «عرجت به » مى باشد،بى گمان نسخه صحيح مصباح نيز«عرجت به » بوده است. ثانيا: «محدث نورى » در كتاب ارزشمند «تحية الزائر» مى نويسد: من در برخى از نسخه هاى كتاب «مصباح الزائر»، «عرجت به »ديده ام. (8) محدث قمى نيز فرمايش استادش

ص: 12


1- ابن المشهدى، المزارالكبير، 575.
2- اشكورى، فهرست نسخه هاى خطى،ج 13، ص 83.
3- فقسه 29، رديف 176، شماره 19،مسلسل 5209.
4- اشكورى، فهرست نسخه هاى خطى، ج 2،ص 69.
5- سيداين طاووس، مصباح الزائر، ص 447.
6- همو، مصباح الزائر، ص 446.
7- ابن المشهدى، المزارالكبير، ص 573.
8- محدث نورى، تحية الزائر، ص 260.

را تاييد نموده است. (1) ثالثا: در كتاب مزار قديم نيز كه مقدم بر سيد است و او نيز اين دعا رااز ابن ابى قره، از كتاب بزوفرى نقل كرده است، تعبير «عرجت به » آمده است. (2) با توجه به سه نكته يادشده ترديدى نمى ماند كه نسخه صحيح كتاب «مصباح الزائر» نيز «عرجت به »بوده است، ولى متاسفانه دراستنساخهاى بعدى عبارت «عرجت به » به تعبير «عرجت بروحه »تصحيف شده است. تاسفبارتر اين كه همين نسخه تصحيف شده به دست مرحوم علامه مجلسى افتاده، ايشان نيز دعاى ندبه را از آن نسخه تصحيف شده نقل كرده و براى رعايت امانت در نقل،فراز يادشده را «عرجت به » آورده است (3) و بدينگونه اين نسخه تحريف شده، به كتب متاخران راه يافته است. محدث قمى نيز در كتاب شريف «مفاتيح الجنان » دعاى ندبه را ازنسخه تصحيف شده مصباح الزائرنقل فرموده، و لذا عبارت «عرجت بروحه » را در متن ذكر كرده و عبارت «عرجت به » را در حاشيه به عنوان نسخه بدل آورده است. ولى در نسخ تحقيق شده مفاتيح عبارت «عرجت به » در متن قرار گرفته است. (4) از مطالب فوق به اين نتيجه رسيديم كه: 1. در همه نسخه هاى چاپى وخطى و عكسى «مزار كبير»; 2. در نسخه هاى خطى موجود از«مزار قديم »; در نسخه هاى اصلى «مصباح الزائر»; «عرجت به » بوده است. و اينكه عناوين تعداد ديگرى ازآثار پژوهشگران را در يك قرن اخيردر اينجا مى آوريم كه همگى در آثارارزشمند خود «عرجت به » ثبت كرده اند: 1 - تحية الزائر، از ميرزاحسين نورى، (م 1320 ق.) (5) 2 - مكيال المكارم، ازميرزامحمدتقى فقيه احمدآبادى، (م 1348 ق.) (6) 3 - مفتاح الجنات، از صاحب اعيان الشيعه، (م 1371 ق.) (7) 4 - شرح دعاى ندبه، از محى الدين علوى طالقانى، (م 1387 ق.) (8) 5 - شرح دعاى ندبه، از مرحوم شيخ عباسعلى اديب; (9) 6 - سخنان نخبه، در شرح دعاى ندبه، از عطائى اصفهانى; (10) 7 - شرح دعاى ندبه، از سيدعلى اكبر موسوى محب الاسلام; (11) 8 - ندبه و نشاط، از احمدزمرديان; (12) 9 - الصحيفة الرضوية الجامعة، ازسيدمحمد باقر موحد ابطحى; (13) 10 - الصحيفة المباركة المهدية، ازسيد مرتضى مجتهدى; (14) آنچه ذكر شد، تعدادى از اسناد ومنابع دعاى ندبه بود كه به هنگام نگارش اين سطور در دسترس نگارنده بود، وگرنه منابع و مآخذفراوانى در طول قرون و اعصار،تعبير «عرجت به » را درج نموده اند،كه شمارش همه آنها به طول مى انجامد. در اينجا لازم است يادآورشويم كه شخصيتهاى برجسته فراوانى به هنگام نقل، ترجمه، شرح و يا گفتگو ازدعاى ندبه، اين نكته را مورد عنايت قرار داده، در آثار گرانبهاى خودتصريح كرده اند كه لفظ «عرجت بروحه » اشتباه و صحيح آن «عرجت به » است.

ص: 13


1- محدث قمى، هدية الزائر، ص 506.
2- نسخه دستنويس مزار قديم، ورق 173.
3- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 102،ص 105 و زادالمعاد، ص 488.
4- محدث قمى، مفاتيح الجنان، چاپ دارالكتاب، ص 1048، همو، چاپ مؤسسه رسالت، ص 651.
5- محدث نورى، تحية الزائر، ص 234.
6- موسوى، مكيال المكارم، ج 2، ص 94.
7- امين، مفتاح الجنات، ج 2، ص 261.
8- طالقانى، شرح دعاى ندبه، ص 12 و 82.
9- مجله موعود، سال اول، شماره ششم،ص 79.
10- عطائى، سخنان نخبه، ص 47.
11- محب الاسلام، شرح دعاى ندبه، ص 56 و129.
12- زمرديان، ندبه و نشاط، ص 180.
13- ابطحى، الصحيفة الرضوية الجامعة، ص 312.
14- مجتهدى، الصحيفة المباركة المهديه،ص 136.

كه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم: 1. محدث نورى، (م 1320 ق.) دركتاب «تحية الزائر» (1) 2. صاحب مكيال، (م 1348 ق.) در«مكيال المكارم ». (2) 3. شيخ محمد باقر رشاد زنجانى،(م 1357 ش.) (3) 4. شيخ عباسعلى اديب، صاحب «هدية العباد» در شرح حال صاحب بن عباد و مدفون در مقبره ايشان. (4) 5. عطائى اصفهانى، در شرح دعاى ندبه. (5) 6. هيات تحريريه مجله مكتب اسلام. (6) 7. آية الله صافى، در فروغ ولايت. (7) 8. رضا استادى، در ده رساله. (8) 9. احمد زمرديان، در شرح دعاى ندبه. (9) 10. سيدمرتضى مجتهدى، درصحيفه مهديه. (10) جالبتر اين كه در متن دعاى ندبه دو شاهد نيرومند هست بر اين كه نسخه «عرجت به » صحيح است: 1. جمله: «و سخرت له البراق »;براق را در اختيار او نهادى ». اگر دراين جمله تامل شود، صحيح بودن نسخه «عرجت به » معلوم مى گردد،زيرا معراج روحانى نيازى به مركب ندارد. (11) 2. جمله: «و اوطاته مشارقك ومغاربك; شرق و غرب جهان را زيرپاهايش در نور ديدى » نيز صراحت در جسمانى بودن دارد، كه در سفرروحانى در نور ديدن و گام نهادنى در كار نيست. (12) در اينجا دو داستان جالب وشنيدنى است، كه دو تن از نيك بختان تاريخ، از وجود مقدس حضرت بقية الله، اراحنافداه، نقل كرده اند، كه از نسخه «عرجت بروحه » نهى فرموده است : 1. مرحوم آيت الله حاج ميرزامهدى شيرازى (م 1380 ق.) كه مرجع تقليد و مقيم كربلا و اسطوره زهد وتقوا بود، مى فرمايد: زمانى كه من در سامرا بودم، شبهابه سرداب حضرت حجت، عليه السلام،مى رفتم و براى اينكه كسى مزاحم نشود قفل در را نيز مى بستم و تاصبح به دعا و قرآن و توسل و گريه مشغول مى شدم. شبى در سرداب نشسته، مشغول دعاى ندبه بودم، تا به اين عبارت رسيدم «و عر جت بروحه الى سمائك ».در اينجا حتى در كتاب مفاتيح نيز دونسخه است، يكى،«و عرجت به » وديگرى: «وعرجت بروحه ». و هر دو نيزصحيح است، چون عربها كلا به بدن نيز «روح »مى گويند، و هنوز هم چنين است، يعنى هم به روح و هم به بدن «روح » گفته مى شود. و لذا من «وعرجت بروحه » خواندم، چون ازنظر من هيچ اشكالى نداشت. ناگهان ديدم شخصى كنار من نشسته و خطاب به من فرمود: «درنسخه اصلى «و عر جت به الى سمائك »آمده است. من متحير شدم كه من در سرداب رابسته بودم، اين شخص از كجا آمده؟

ص: 14


1- نورى، تحية الزائر، ص 260.
2- موسوى، مكيال المكارم، ج 2، ص 100 وپاورقى صفحه 94.
3- رشاد، نشريه ينتشر بها انوار دعاء الندبه،ص 16.
4- اديب، شرح دعاى ندبه، موعود ششم،ص 80.
5- عطائى، سخنان نخبه، ص 48.
6- مكارم و سبحانى، مجله مكتب اسلام،سال 13، شماره 7، ص 66; همو، پرسشها وپاسخها، ج 2، ص 117.
7- صافى گلپايگانى، فرغ ولايت، ص 48.
8- استادى، ده رساله، ص 298.
9- زمرديان، ندبه و نشاط، ص 198.
10- مجتهدى، الصحيفة المباركة المهدية،ص 136.
11- موسوى، مكيال المكارم، ج 2، ص 100.
12- صافى، فروغ ولايت، ص 48.

ديدم هيچكس نيست ». نگارنده براى نخستين بار اين مطلب را از علامه فقيد مرحوم آية الله حاج سيد محمد كاظم قزوينى، دامادمرحوم آية الله شيرازى شنيده بود، واخيرا در يك اثر مكتوب، از نشريات حسينيه كربلائيهاى اصفهان، چاپ ومنتشر شد. (1) 2. مرحوم آيت الله حاج ميرزامحمد حسن ميرجهانى (م 1413 ق.)صاحب تاليفات ارزشمند فراوان، ازجمله «نوائب الدهور فى علائم الظهور» مى فرمود : در عصر زعامت مرحوم آية الله اصفهانى، قدس سره، عازم سامرابودم، مبلغ زيادى پول به من مرحمت فرمودند و دستور دادند كه يك سوم آن را به وكيل ايشان در سامرا تقديم كنم، يك سوم ديگرش را در ميان طلاب تقسيم كنم و يك سوم ديگر را بين خدمتگزاران حرم مطهر تقسيم نمايم.روى اين جهت كليددار حرم مطهر به من احترام فراوانى قائل شد. از اوخواستم كه شبها د رسرداب مقدس بمانم، موافقت نمود. در حدود ده روزدر سامرا اقامت نمودم، شبها به سرداب مى رفتم، كليددار در سرداب رااز بيرون مى بست و خود در بيرون سرداب، در صحن مطهر عسكريين،عليهماالسلام، استراحت مى كرد. در آخرين شب اقامتم كه شب جمعه بود، هنگامى كه وارد سرداب شدم وطبق معمول شمعى همراه داشتم، ديدم فضاى سرداب مثل روز روشن است، ديگر شمع را رها كردم و ازپله ها پايين رفتم. ديدم سيدبزرگوارى مشغول عبادت است. براى اينكه حال او را مختل نسازم، بدون سلام وارد شدم، و درب صفه ايستادم و مشغول زيارت حضرت بقية الله،ارواحنافداه، شدم. آنگاه در كنارايشان و كمى جلوتر از ايشان به نمازايستادم، سپس نشستم و مشغول دعاى ندبه شدم. هنگامى كه به جمله «و عرجب بروحه الى سمائك » رسيدم، آن آقا فرمودند: «اين فقره از ما نرسيده است، «وعرجت به » صحيح است، اگر «بروحه »بود ديگر نيازى به براق نبود. اصولاشما چرا وظيفه خود را رعايت نمى كنيد، چرا مقدم بر امام نمازمى خوانيد؟! من براى اينكه در وسط دعا حرف نزنم چيزى نگفتم، دعا را به پايان رسانيدم،نماز زيارت را خواندم و سر به سجده نهادم. در حال سجده يك مرتبه متوجه شدم كه اين آقا كيست كه مى فرمايد: 1. اين فقره از ما نرسيده است! 2. چرا مقدم بر امام نماز مى خوانيد؟ سراسيمه سر از سجده برداشتم وديدم فضاى سرداب كاملا تاريك است و از آن آقا خبرى نيست! با شتابى هر چه تمامتر از پله ها بالاآمدم و در سرداب را بسته يافتم. درب را كوبيدم، كليددار آمد و در را باز كرد، ديدم نزديك اذان صبح است. از ايشان پرسيدم اين آقا كه امشب درسرداب بود چه كسى بود؟ گفت: غير ازشما كسى در سرداب نبود. گفتم: همين آقا كه تازه از سرداب بيرون رفت.گفت: نه، كسى بيرون نرفته، درسرداب بسته است و درهاى حرم وصحن نيز بسته است. تازه متوجه شدم چه سعادت بزرگى نصيبم شده و چه رايگان از دست داده ام. نگارنده اين داستان را چندين بار ازمرحوم آية الله ميرجهانى در مشهد واصفهان شنيده بودم

ص: 15


1- دارالمهدى والقرآن الحكيم، جوان زمانت را بشناس، ص 56.

و تا جايى كه حافظه ام يارى مى كرد در اينجاآوردم. خلاصه اين داستان با اندك تفاوتى در برخى از آثار مكتوب منتشر شده است. (1) از مطالب بالا به اين نتيجه رسيديم كه نسخه «و عرجت بروحه » هيچ اعتبار ندارد و نسخه صحيح «وعرجت به » مى باشد، ولى بنابر صحت نيز، تعبير «و عرجت بروحه » با اعتقادبه معراج جسمانى منافات ندارد.زيرا: اولا: معراج رسول گرامى اسلام يقينابيش از يكبار بوده، و بر اساس روايتى از امام صادق، عليه السلام،يكصد و بيست بار آن حضرت به معراج رفته است. (2) آنچه همه مفسران، محدثان، مورخان و ديگر علماى شيعه اتفاق نظر دارندكه با جسم شريف آن حضرت بوده، معراج مشهور آن حضرت است، كه شبى از مكه معظمه به مسجد اقصى واز آنجا به سوى آسمانها بوده است. اين مورد كه به «ليلة الاسراء» و«ليلة المعراج » معروف است، بى گمان جسمانى بوده است، ولى ديگر مواردآن بر ما روشن نيست و كسى نگفته كه بايد آنها را نيز جسمانى بدانيم. روى اين بيان اگر تعبير «و عرجت بروحه » صحيح باشد، ممكن است آن را ناظر بر معراجهاى روحانى و دوفقره ديگر; يعنى «اوطاته » و «وسخرت له البراق » را ناظر بر معراج جسمانى آن حضرت بدانيم: ثانيا: تعبير «و عرجت بروحه » نص معراج روحانى نيست، بلكه شامل معراج جسمانى نيز مى شود، زيرا: اولا: اثبات شى ء نفى ماعدا نمى كند. ثانيا: در زبان عربى استعمال بعض در كل بسيار شايع است، ماننداستعمال «رقبه » در «انسان » كه درقرآن كريم نيز به كار رفته است. (3) استعمال روح در مجموع جسم و جان علاوه بر عربى، در زبان فارسى نيزشايع است، چنانكه سعدى شيرازى مى گويد: جانا هزاران آفرين بر جانت از سر تا قدم صانع خدايى كاين وجود آورد بيرون از عدم مى دانيم كه در فارسى «جان » معادل «روح » در عربى است (4) و سعدى ازكلمه «جانت » به قرينه «از سر تا قدم »بدن ممدوح خود را قصد كرده است نه فقط روح او را. آية الله حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى،قدس سره، در شرح زيارت عاشورا،در شرح فقره «و على الارواح لتى حلت بفنائك » مى نويسد: و گاه روح را به معناى جسم با روح استعمال مى كنند، به علاقه حال و محل يا ملابست. چنانكه عرب گويد: «شال روحه » يا جرح روحه » در عراق وحجاز اين استعمال متعارف است... واين علاقه اى است صحيح و استعمالى است فصيح. و منزل بر اين است عبارت دعاى ندبه «و عرجت بروحه الى سمائك ». چه ضرورت قائم ست برمعراج جسمانى و برهان نيز مساعدآنست. (5) سيد صدرالدين محمدحسنى طباطبايى نيز وجه ديگرى را بيان فرموده است. (6) روى اين بيان نسخه «و عرجت بروحه » هيچ صحت و اعتبارى نداردولى بنا بر فرض صحت با معراج جسمانى سر ناسازگارى ندارد. و ازاين طريق هيچ ايرادى بر اصالت وصلابت دعاى ندبه وارد نمى شود. ديگر اعتراضات بدانديشان را -ان شاءالله - در شماره هاى آينده مطرح خواهيم ساخت.

ص: 16


1- شريف رازى، گنجينه دانشمندان، ج 2،ص 410; همو، كرامات صالحين، ص 112،قاضى زاهدى، شيفتگان حضرت مهدى، ج 1،ص 239 و على كرمى، ديداريار، ج 3، ص 10
2- شيخ صدوق، كتاب الخصال،ج 2،ص 600.
3- سوره نساء، آيه 92.
4- ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 361.
5- تهرانى، شفاءالصدور، ج 1، ص 237.
6- طباطبايى، شرح دعاى ندبه، ص 116.

يك سبو عطش-3

قسمت سوم

نگرشى بر موضوع دعا براى تعجيل فرج

مرتضى مهدوى خلاصه آنچه تاكنون گفتيم: 1- موضوع «دعاى تعجيل فرج »بخشى از فرهنگ و مكتب مهدويت بوده و از اهميت و ارزش فوق العاده اى برخوردار است; امامتاسفانه مورد غفلت قرار گرفته است. 2- از جمله عوامل اين غفلت،تحريف مساله انتظار، برخوردنادرست با انديشه مهدويت و عدم درك و تبيين مفهوم دعاى فرج است. 3- از انگيزه خود براى طرح اين موضوع، اهميت دعاى فرج، افراط وتفريط و كج فهمى نسبت به آن،بينشهاى مختلف در اين زمينه وخاستگاههاى آنها نيز قدرى سخن گفتيم. اكنون قبل از تحليل محتوايى دعاى تعجيل فرج، شايسته است ابتداروايات و احاديث مربوط به اين موضوع را ذكر كنيم. روايات مربوط به دعاى تعجيل فرج

در بيان اهميت و ضرورت دعا،استغاثه و درخواست از آستان حضرت ربوبى براى تسريع و تعجيل در ظهور فريادرس مظلومان جهان،رواياتى چند از امامان نور و هدايت وبخصوص صاحب زمين و زمان،حضرت ولى عصر، عليهم السلام،وارد شده است كه در اينجا به بيان برخى از آنها مى پردازيم. الف: گفتار ائمه هدى،عليهم السلام اين فراز خود، شامل دو قسمت است:

ص: 17

1. روايات

روايت اول: امام همام حضرت امام حسن عسگرى، عليه السلام،درباره فرزند دلبند خويش، نور آل محمد، امام عصر، عليه السلام،فرمودند: ... والله ليغيبن غيبة لاينجوفيها الا من ثبته الله عز و جل على القول بامامته و وفقه للدعاءبتعجيل فرجه (1) به خدا سوگند مهدى آن گونه نهان خواهد گشت كه هيچ كس در زمان غيبت او از گمراهى و هلاكت نجات نخواهد يافت; مگر آنان كه خداى عزوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت پايدارشان دارد و در دعا براى تعجيل فرج مقدسش، موفقشان فرمايد. در اين حديث شريف، دعا براى تعجيل در فرج عدالت گستر جهان،«توفيق خاص » از جانب خداوندبزرگ، و عامل هدايت و نجات ازضلالت و گمراهى در زمان غيبت به شمار رفته است و اگر به مفهوم انحصار در آن توجه شود، اهميت اين عمل بيش از پيش آشكار خواهدگشت. به بيان روشنتر، در اين روايت فقط نجات و رستگارى كسى درزمان غيبت تضمين شده است كه بالطف الهى، به دو امر توفيق يابد: يكى اعتقاد به امامت و ولايت امام عصر، ارواحنافداه. و ديگر توفيق براى دعاى تعجيل در فرج آن حضرت. ممكن است بپرسيد: مگر ملاك ومعيار نجات و رستگارى در زمان غيبت، اعتقاد به امامت و ولايت نيست؟ اگر چنين است، پس ديگرنقش دعاى تعجيل فرج در اين ارتباطچيست؟ آنهم نقشى همسنگ وهمرديف با اعتقاد به ولايت و امامت؟! پاسخ به اين پرسش آن است كه:درست است كه ميزان و ملاك نجات و سعادت در زمان غيبت، اعتقاد به ولايت و امامت است; اما نكته بسيارمهم در اين زمينه، ثبات قدم و پايدارى بر اين اعتقاد است و آنچه در حديث مزبور به عنوان «دعاى تعجيل فرج »از آن ياد شده، در حقيقت پشتوانه وضامن تحقق اين ثبات قدم است. اگر بگوييد: در ميان عوامل گوناگون همچون انتظار فرج، بعدسياسى و ظلم ستيزى ولايت، محبت و عشق به امام عصر، عليه السلام، ومانند اينها، چرا «دعاى تعجيل فرج »زمينه ساز و ضامن پايدارى و ثبات قدم بشمار آمده است؟ پاسخ اين است كه: دعاى تعجيل فرج، تمام عوامل ديگر را در بر دارد;زيرا كسى كه با آگاهى و براستى براى تعجيل در ظهور مولايش دعامى كند، حتما منتظر هم هست; دلش ازمحبت و عشق به امام زمانش آكنده است; در بعد سياسى و ظلم ستيزى نيز جز ولايت و امامت آن حضرت ونايبان ايشان را نمى پذيرد، و ... بنابراين دعاى تعجيل فرج بامفهومى اين گونه گسترده، عميق وجامع براستى مى تواند پشتوانه ثبات قدم در زمان غيبت و اعتقاد به امامت و ولايت باشد; در حالى كه هيچ يك ازعوامل ياد شده ديگر (بدون دعاى تعجيل فرج) لزوما چنين نيست. بنابراين، مفهوم حديث امام عسگرى عليه السلام به اين معنابازمى گردد كه: در زمان غيبت امام عصر عليه السلام، تنها كسى اهل نجات و رستگارى است كه به لطف وتوفيق الهى: «معتقد به ولايت و امامت آن حضرت بوده و بر اين اعتقاد ثابت قدم بماند.» و دعاى بر تعجيل فرج بهترين عامل و زمينه ساز اين ثبات قدم است.


1- كمال الدين، باب 38، حديث اول.

كسى كه از مسير تقوا و بندگى خارج است، هيچ گاه «براستى » براى آمدن امام عصر، عليه السلام، دعا نخواهد كرد و ازسوى ديگر آن كه واقعا براى تعجيل ظهوردعا مى كند كسى است كه از بى تقواييها به تنگ آمده و از اين رو خود مزين به تقوا وبندگى حضرت حق است.(1)كمال الدين، باب 32، حديث هشتم.(2)زيرا مى فرمايد: هرگاه امامتان را نديديد،«پس » به درگاه الهى استغاثه كنيد (و فرج اورا بخواهيد).


1- نكات روايت نكات اين روايت گرانقدر به اشاره- چنانكه ديديم - چنين است: 1- نجات و رستگارى در زمان غيبت، نعمت بزرگى است كه نصيب همه كس نمى شود. 2- اين نعمت بزرگ فقط ارزانى كسى مى شود كه در اعتقاد به امامت و ولايت امام عصر، عليه السلام، ثابت قدم بماند. 3- دعاى تعجيل فرج راستين وواقعى، بهترين عامل تحقق اين ثبات قدم است. 4- اين عامل، نشانگر وجودعوامل ديگر مانند انتظار فرج، محبت،ظلم ستيزى، تقوا و بندگى و مانند اينهانيز هست، در حالى كه عكس آن لزوم و حتميت ندارد. 5- دعاى تعجيل فرج، فيض ونعمت و توفيق خاص الهى است. روايت دوم: اين حديث از حضرت باقر عليه السلام است كه در طى آن مى فرمايد: ... ان اصبحتم يوما لا ترون منهم احدا فاستغيثوا بالله عز وجل ... فما اسرع ما ياتيكم الفرج.
2- هرگاه صبحگاهان روزى ديديد كه امامى از آل محمد غايب گشته او رامشاهده نمى كنيد، پس به درگاه خداوند عز و جل استغاثه نماييد (وفرج و ظهور او را از پروردگاربخواهيد)... پس چه زود باشد كه فرج و گشايش به شما رخ نمايد. نكات اين روايت: 1. در اين روايت گرانقدر، گرچه لفظ «تعجيل فرج » ظاهرا به كار نرفته;اما بخوبى در آن نهفته است، زيرافراز اول حديث شامل دو جمله است: الف) هرگاه روزى امامى از آل محمد غايب شد و او را نديديد; ب) پس به درگاه خدا استغاثه نماييد; و جمله آخر نيز مى فرمايد: پس خدا بزودى باب فرج وگشايش را به روى شما مى گشايد.اين سبك و سياق و نتيجه گيرى درروايت، نشانگر آن است كه منظور ازدرخواست از خداوند، درخواست ظهور و ديده شدن امام و دسترسى به اوست. (يعنى همان درخواست تعجيل فرج) 2. تعبير «استغاثه » از «دعا»بسيار محكمتر و مؤكدتر است; يعنى در زمان غيبت، نه تنها دعا ودرخواست، بلكه بايد سخت به درگاه حضرت حق عجز و ناله و طلب فريادرسى كرده و تعجيل فرج امام خود را از او خواست. 3. خطاب روايت به جمع است، نه فرد; يعنى مسلمانان يا حداقل معتقدان به امام عصر عليه السلام.بايد «همه » امام خود را از خداوندبخواهند; «همه » بايستى متوجه غيبت او شده و احساس كنند «بايد او رابخواهند» و در پى اين احساس «واقعانيز او را از خداوند بخواهند» اين «احساس جمعى » و «خواستن جمعى » براى رسيدن فرج و ظهورامام، يك مقدمه و زمينه «طبيعى » ولازم به شمار مى آيد. اين نكته را نيزبايد همين جا استنتاج كرد كه تلاش ومجاهدت براى فراهم آمدن اين مقدمه و زمينه، يك «مسؤوليت » و «تكليف »است و هر كس به قدر توان خويش دراين رابطه بايد بكوشد و مسؤوليت خود را ايفا نمايد. 4. نكته ديگرى كه در روايت نهفته اين است كه «اصل » ظهور و دردسترس بودن امام و حجت حق است و اگر امام غايب شد، بايد از خداونددرخواست كرد تا او را ظاهر فرمايد.

امام براساس نت خداوند بوده و خودداراى اسرار و حكمتهاى فراوان ازجمله تربيت مردم، امتحان خلق،تكامل نفوس و مانند اينها صحيح ومتين است; اما با اين حال در مقايسه كلى ميان غيبت و ظهور امام و حجت حق، ظهور اصالت دارد و اگر غيبتى واقع شد بايد به علاج و زدودن زمينه ها و علل آن مبادرت كرد; به همين دليل در روايت مذكور فرموده است: «اگر روزى امام خود را نديديد،با دعا و استغاثه او را از خدابخواهيد.» معناى اين سخن همان است كه گفتيم «اصل »، ظهور است ودر صورت وقوع غيبت بايد به علاج آن پرداخت. اين بحث نيز بايدگسترده تر و جدى تر مطرح شود ومورد بررسى قرار گيرد و ما در اينجاتنها در حد بيان يك «نكته » به آن پرداخيتم. 5. نكته پنجم اين است كه تعبير«ان اصبحتم يوما لاترون امامكم »با تعبير «ان غاب عنكم امامكم »بسيار تفاوت دارد; بدين معنا كه نسبت فعل به مردم داده شده، نه به امام. يعنى گفته شده: هرگاه روزى امامتان را «نديديد» نه اينكه: هرگاه روزى امامتان «غايب شد». (1) شايد نكته تعبير مذكور اين باشدكه: غيبت امام از خود شماست; شماخود موجب شديد نتوانيد امامتان راببينيد. هرگاه چنين شد، پس خود نيزبايد چاره كار كنيد و زمينه ظهور را باعمل و دعاى خويش فراهم سازيد. نكته مزبور (كه علت اصلى غيبت امام عصر، عليه السلام، خود مردمند)در احاديث ديگر بصراحت بيان شده است. 6. از فراز نخست حديث به دست مى آيد كه شيعه بايد «دغدغه » وآرمان داشته باشد و آن، ظهور و فرج امام عصر، عليه السلام، است. روايت مى فرمايد: «هرگاه صبح كرديد و امام خود را نديديد، پس به درگاه الهى استغفار كنيد...» اين خود مى رساندكه شيعه نبايد رضا دهد كه هيچ روزى را بدون امام زمانش سر كند.او هر روز كه صبح مى كند، بايد اين دغدغه را داشته باشد كه: امام من كجاست؟ چرا او را نمى بينم؟ چرانبايد بتوانم او را ببينم؟ و حال كه چنين شده، پس بايد به درگاه الهى استغاثه كرد و فرج او را از خداونددرخواست نمود (و البته اين، در كنارايفاى مسؤوليتها، تكاليف و وظايف گوناگون او در زندگى است). پيام روايت اين است كه شيعه بايد «ازنديدن امام خود به درد آيد و آرام نباشد.» شيعه بايد «غيبت امام زمان »خويش را يك «درد» و «ابتلا» تلقى كرده و «ظهور» او را «دوا»ى آن و«پاسخ » به اين «نياز» احساس نمايد.طبيعى است كه يك فرد يا جامعه تانياز و دردى را «احساس نكند»،نسبت به پاسخ و دواى آن اقدامى نيزنخواهد كردبه نظر مى رسد كه اين روايت ارزشمند در مقام تذكار اين حقيقت است كه جامعه شيعه - و بلكه همه مسلمانان - از «احساس اين درد وابتلا» غفلت نورزند. اصالت حضور وظهور امام را دريافته و خالى بودن جاى او را در ميان خود (بل همه انسانها)، درك كنند; همان گونه كه گفتيم يك «احساس جمعى » پيدا كنند;و

ص: 20


1- اگر در برخى روايات نيز نسبت غايب شدن به امام داده شده باشد، با آنچه گفتيم،منافاتى ندارد; زيرا در اينكه زمينه اصلى غيبت امام عصر، عليه السلام، مردم هستند،ترديدى نيست و در روايت امام باقر،عليه السلام، با نسبت دادن «عدم رؤيت امام »به مردم، اين موضوع مورد توجه قرار گرفته است. در مواردى هم كه به اين نسبت تاكيدنشده، نكات و مسائل ديگرى در نظر بوده است.

نياز خويش و بشريت به حجت بالغه الهى را واقعا حس نمايند،همچون حس انسانى عطشناك نسبت به چشمه سارى زلال و گوارا، ياءغريقى نسبت به كشتى نجات. همه بايد احساس كنند «گمشده »دارند و آن، حجت خداست; كسى كه با ظهورش «هويت » و «خود» راستين انسانها را به آنان ارزانى خواهدداشت. «خوديابى » شيعه ومسلمانان، بل همه بشريت، به پيداكردن اين «گمشده » است; و پيداكردن او به شناخت و احساس نياز به او، بستگى دارد. اگر آنان كه به انديشه مهدويت اعتقاد يا از آن خبرندارند، در غفلت بسر ببرند بر آنان ملامتى نيست; اما شيعه كه تمامى آرمان، اعتقاد، دين، كرامت، سيادت وسعادت دنيا و آخرتش در اين مكتب خلاصه مى شود (1) ، چرا؟! چرا شيعه به غيبت امام خود«عادت » كرده است، در حالى كه بنابرروايت مذكور، حتى اگر يك روز هم اورا نديد، بايد فريادش بلند شود؟! آيااين درد نيست؟ 7. نكته ديگر مربوط به جمله آخرحديث است. در اين جمله، رسيدن فرج و ظهور امام عصر، عليه السلام،و بلكه «زود رسيدن آن »، نتيجه قطعى دعا و استغاثه به خداوند معرفى شده است. اين روايت تاكيد مى كند كه ازتاثير شگفت انگيز و سرنوشت سازدرخواست و ناله و استغاثه به درگاه الهى در زمينه رسيدن ظهور و فرج امام عصر، عليه السلام، نبايد غفلت ورزيد.

* چند سؤال

بحث دعا و بخصوص استغاثه وفرياد براى درخواست ظهور و فرج امام عصر، عليه السلام، از خداوند،بحثى دقيق، حساس و قابل توجه است. ممكن است درباره اين موضوع، سؤالات و مسايل متعددى وجود داشته باشد كه ما برخى از آنهارا در اينجا مطرح مى كنيم. 1. آيا استغاثه و گريه و دعا باروند طبيعى و تكاملى مقدمات ظهور،سازگار است؟ 2. اساسا تحليل «استغاثه »چيست؟ چرا استغاثه آن اثر شگرف را دارد (كه در روايت فرمود: پس بزودى خدا فرج را خواهد رساند؟) 3. آيا استغاثه و گريه، نشان ضعف و زبونى نيست؟ كسى كه براساس عقل و منطق و تدبير حركت مى كند، چه نيازى به استغاثه و فرياددارد؟ 4. آيا شيعه، ملت استغاثه و ناله وگريه است؟ اين امر در مكتبى حماسى، پويا، زنده، معقول،پرصلابت و پرنشاط مانند تشيع

ص: 21


1- عزت، افتخار، سربلندى و عظمتى هم كه اكنون به بركت نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران نصيب شيعه، و بلكه همه مسلمانان جهان شده، ثمره همين انديشه ومكتب است. اساس اين نظام مقدس بر ولايت فقيه مبتنى است و آنهم نشات گرفته از ولايت معصوم; يعنى امام عصر، عليه السلام، است;زيرا در مكتب شيعه، ولى فقيه «نايب امام معصوم » شمرده مى شود. اكنون سخن اين است كه اگر «مشعلى تابناك » از نور ولايت، چنين عزت و عظمتى براى ما به ارمغان آورده، آيا شايسته نيست در پى «خورشيد جهانتاب » ولايت باشيم؟ وآيا انگشت اشاره «فجر صادق » به سوى طلوع «خورشيد» نيست؟ قطعا پاسخ مثبت است.

چه جايگاهى دارد؟ 5. ناله و گريه و استغاثه از نظرروحى و روانى، فرد و جامعه راملول، افسرده و خمود مى كند، (1) بنابراين نمى تواند امر سازنده ومطلوبى باشد. 6. اصولا استغاثه، گريه، ناله ودعا در ميان علل و عواملى كه موجب تعجيل فرج و رسيدن ظهور مى شود،چه جايگاهى دارد؟ چند درصد علت است؟ و نسبت آن با ديگر علل وعوامل چيست؟ 7. آيا به نظر نمى رسد كه رسالتها، وظايف و تكاليف منتظران،امور اساسى تر و مهمتر ديگرى باشد؟ آيا درد جامعه، دعا و ناله واستغاثه نكردن است؟! پاسخ اين سؤالات در بخشهاى بعدى (از جمله در بحث تحليل دعاى فرج و پاسخ به اشكالات) بتفصيل مورد بررسى قرار خواهد گرفت.آنچه در اينجا لازم است بيان گردد،تذكر اين نكته است كه: اگر قبول كنيم اين حديث شريف از خاندان عصمت و طهارت،عليهم السلام، به ما رسيده، پس بايدبپذيريم كه از متن حقيقت برخاسته وسراسر با عقل، علم، حكمت، سنتها وقوانين تكوينى و تشريعى مقرون ومنطبق است. اگر خاندان نبوت،عليهم السلام، به منبع بى پايان علم الهى متصل بوده، بر سنتها و قوانين آفرينش احاطه داشته و گفتارشان براساس حقايق عينى، روابط حقيقى پديده ها و واقعيات تكوينى استواراست; بنابراين آنچه در حديث فرموده اند صحيح، متين و عين حقيقت است; نشانگر يك امر حقيقى است; خبر از يك سنت الهى و رابطه على و معلولى مى دهد و مسير اراده انسانها و مشيت را در تحقق يك واقعيت مقدس (يعنى ظهور امام)، روشن مى سازد. پس اگر شيعيان ومنتظران امام عصر، عليه السلام،واقعا «خواستار» ظهور آن حضرت مى شدند از صميم قلب ايشان را ازخداوند متعال «طلب كرده » و براى فرج او به درگاه احديت دعا و استغاثه مى نمودند، بى ترديد حضرت حق اين خواسته را اجابت مى فرمود. (2) در اين حقيقت نبايد شك كرد; اما آن سؤالهاو ابهامها نيز بايد پاسخ گفته شود كه به خواست الهى در قسمتهاى آينده تبيين خواهد شد. ادامه دارد

ص: 22


1- اخيرا يكى از مقامات ارشد فرهنگى كشورچنين اظهار نظر كرده است: «فرهنگ سوگوارى در كشور بر فرهنگ شادى غلبه كرده است و بايد براى گسترش فرهنگ شادى تلاش شود.» (كيهان 14/7/78، ص 3)
2- در اين زمينه، ذكر فرازى از نامه امام عصر، عليه السلام، به جناب شيخ مفيد،رحمة الله عليه، قابل توجه است: «اگر شيعيان ما - كه خدا توفيق طاعتشان بخشد - بادلهايى متحد و يكپارچه، به پيمانى كه با مادارند وفا مى كردند، هرگز ميمنت و فيض ملاقات ما از آنان به تاخير نمى افتاد و بزودى سعادت ديدار ما با معرفتى كامل و شناختى راستين نصيبشان مى گشت... (الاحتجاج،ج 2، ص 325)

حكومت علوي، الگوي حكومت مهدوي

حكومت علوي، الگوي حكومت مهدوي اشاره: شايد در اذهان بسياري ازمردم اين پرسش مطرح باشد كه امام مهدي، عليه السلام، چگونه حكومت خواهد كرد و نظام سياسي - اداري كه او برپا مي كند چه ويژگيهايي خواهدداشت؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه ويژگيهاي حكومت مهدوي همان ويژگيهاي حكومت علوي است; با اين تفاوت كه حكومت علوي تنها درگستره اي محدود از كره خاك و در مدت زماني ناچيز برقرار شد و آن حضرت هم به دليل درگيري در جنگهاي داخلي،نتوانست به همه آنچه كه در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدي، عليه السلام، با پيش گرفتن سيره جدش اميرالمؤمنان، علي،عليه السلام، تا آستانه برپايي قيامت از دالت برمي سازد و به همه اهداف خود دست مي يابد. با توجه به فرارسيدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بي مناسبت نديديم كه براي آشنايي بيشترخوانندگان عزيز موعود مروري داشته باشيم بر سيره حكومتي امام علي، عليه السلام، در مدت زمان محدود حكومت خويش. اميد كه مقبول افتد. با پيروزيهاي بزرگ اعراب مسلمان در نقاط مختلف جهان، سيل اموال ودرآمد به بيت المال سرازير شد و درزمان خليفه دوم، بر خلاف سنت پيامبرسبقت در اسلام يا شركت در جنگهاي صدر اسلام ملاك برتري در دريافت بيت المال شد. خليفه هر چند بعدا از اين تبعيض مالي اظهار پشيماني كرد وسختگيريهايي به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضع پيشين بازگرداند (1) . عثمان در دوران زمامداري اش برخلاف وعده اي كه هنگام قبول خلافت كرده بود نه به سنت پيامبر عمل كرد ونه سيره شيخين را مد نظر قرار داد،بلكه دست ياران و اقوام خويش را درتصاحب بيت المال باز نگه داشت و به بهانه

ص: 23


1- ر.ك: شهيدي، سيدجعفر، تاريخ تحليلي اسلام.

صله رحم، اموال هنگفتي را به آنان اعطا كرد و همان تبعيضات دوران عمر را با شدت بيشتري گسترش داد ودر نتيجه زمينداران و مالداران بزرگ پديد آمدند. خود وي خانه اي از سنگ و آهك بناكرد كه درهايش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتي كشته شد صد وپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم نقداز خود باقي گذاشت و ارزش املاكش در «وادي القري و ديگر جاها بيش ازصد هزار دينار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت (1) گوهرهايي كه دخترانش بر سينه مي آويختند چون آفتاب مي درخشيد (2) . تمام خمس گرفته شده از افريقا رايكجا به مروان بخشيد و فدك را به قطاع (3) وي درآورد. همه غنايم افريقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابي سرح اهدا كرد. زيد بن ارقم - كليد دار بيت المال درزمان عثمان - كه از جايزه دويست هزاردرهمي به ابوسفيان و رداخت يكصدهزار (درهم) به مروان با سفارش عثمان به خشم آمده بود. كليدها را جلوعثمان گذارد و گريست. عثمان گفت:چون صله رحم كرده ام مي گريي؟ گفت: نه اما گمان دارم اين مالها رابه عوض انفاقهايي كه در راه خدا،هنگام حيات رسول الله كردي برمي داري، اگر صد درهم به مروان مي دادي باز هم زياد بود (تا چه رسد به هزار درهم). عثمان گفت: پسر ارقم، كليدها رابگذار و برو! فرد ديگري را مسؤول بيت المال خواهم كرد (4) از عطاهاي بي حساب عثمان، زبيرداراي چهار هزار دينار نقد، يك هزاراسب و يك هزار كنيز شده بود. طلحه املاك فراوان و خانه هاي مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف داراي هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسكندريه، بصره و كوفه خانه هاي باشكوه بنا كرده بود. (5) اميرالمؤمنين كه رابط ميان مردم معترض وخليفه بود،بادلسوزي تمام به وي پيشنهاد كرد جهت برآوردن خواسته هاي مردم سريعا به حقوق از دست رفته آنان رسيدگي نمايد و خطر قريب الوقوع را به وي يادآور شد. عثمان براي اين امر مهلت خواست، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدينه مربوط است، در آن مهلتي نيست و آنچه بيرون از مدينه است مهلتش رسيدن دستور تو به آنهاست. (6) اما عثمان نخواست يا نتوانست به قول خود وفا كند و بدين ترتيب موجبات قتل خويش را فراهم آورد. وجود اين تبعيضها، مساله اي زودگذر و موقتي نبود كه با رفتن عثمان از ميان برود بلكه در ميان خواص جامعه آن روز به صورت يك فرهنگ و عادت درآمده بود. اطرافيان و وابستگان خليفه به صرف همين وابستگي و قرابت، از مال و مقام بسيار برخوردار مي شدند وباتوجيهات هوس پسندانه آن را حق خودمي شمردند و تحت عنوان صله رحم سوسوي وجدان خويش را نيزخاموش ساخته با خيال راحت اموال مردم را به غارت مي بردند. امير المؤمنين، عليه السلام، درتوصيف اين دوران مي فرمايد: او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشكم برآمده همي جز جمع آوري وخوردن بيت المال نداشت. او باهمكاري بستگان پدري اش، همچون شتر گرسنه در بهار بر روي علف بيت المال افتاده به خوردن مشغول شدنداما كارشان به نتيجه نرسيد». (7) بعد از قتل عثمان، مردم براي بيعت با امام علي، عليه السلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبي مي دانست تغيير اين فرهنگ وخارج ساختن اين عادت زشت از سر بزرگان قوم كاري بس

ص: 24


1- ر.ك: المسعودي مروج الذهب، ج 1، جز 2،ص 332.
2- ر.ك: علي، حماسه جاويد، ص 45.
3- «قطاع ، قطعه زميني است كه حاكم به فردي واگذار مي كند و سود بسيار اندكي ازاو مي گيرد اما از دادن ماليات معاف است.ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1،ص 269.
4- ر.ك: ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 198.
5- ر.ك: علي حماسه جاويد، ص 45.
6- نهج البلاغه، خطبه 164.
7- همان، خطبه 2.

دشوار است و به يك عمل جراحي بزرگ نياز دارد كه پيكره سرطاني آن روز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولي، به دليل مسؤوليت الهي علما وحضور و اعلام آمادگي مردم براي تحقق اين تحول اجتماعي، اصلاحات بزرگ خود را آغاز كرد و خطاب به مردم، اوضاع آن دوران را به دوران قبل از اسلام و عمل خويش را به اقدامات رسول خدا تشبيه كرد و ازامتحاني سخت خبر داد (1) و اصول خلل ناپذير حكومت خود را اعلام نمودو تا آخر نيز بدان پاي فشرد. امام، عليه السلام، دستور داد همه اسبها و شترها و اسلحه هاي موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مركب شخصي او - را به بيت المال بازگردانند. عمروعاص چون از اين ماجرااطلاع يافت، در نامه اي به معاويه نوشت هرچه مي خواهي بكن كه پسر ابوطالب همه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانكه چوبي را پوست كنند. (2) اميرمؤمنان در دومين روز بيعت،براستي هشدار داد، اموال و قطايعي راكه عثمان، ناروا به ديگران بخشيده به بيت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زناني را كابين بسته باشند و ياكنيزكان خريده باشند. (3) در ديدگاه علوي برتريهاي معنوي،همچون تقوا و صحبت با رسول خداهرگز ملاك برتريهاي مادي و مالي قرار نگرفت و همگان به طور مساوي ازبيت المال بهره مند شدند. به همين دليل بسياري از اشراف و رؤساي قبايل كه اكنون خود را از حقشان! محروم مي ديدند، امام عادل را رها كرده به سراغ معاويه رفتند. حضرت در يك درد دل خصوصي، با مالك اشتر، ازاينكه مردم او را رها كرده اند، شكوه كرد. مالك علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اكثر مردم به دنبال دنياهستند، اگر بذل مال كني اطرافت جمع مي شوند. فرمود: نمي توانم بيش از حق به كسي بدهم. اميد است كه خداوند گروهي كوچك را بر گروهي بزرگ غلبه دهد. (4) جامعه آن روز هرچند از بيماريها وانحرافات متعددي رنج مي برد امادنياطلبي و فساد مالي از همه آنهاخطرناك تر بود و امير مؤمنان همچون طبيبي ماهر ابتدا به معالجه اين آفت اهتمام ورزيد. او دوست داشت همه انحرافات را از ميان بردارد اما از بيم پراكندگي بيشتر مردم و توقف برنامه هاي اصلاحي، از وارد ساختن فشار بيشتر خودداري كرد. او آرزوداشت روزي بتواند همه سنتهاي تعطيل شده رسول خدا، همچون تغيير مقام ابراهيم، حرمت متعتين (عمره تمتع،نكاح متعه)، غصب فدك و... را به حال اول خود بازگرداند (5) اما همين اصلاحات نيز با مقاوت شديد روبروشد و كوهي از مشكلات و كارشكنيهارا در مقابل حكومت عدل امام قرار دادكه برداشتن آنها به صبري جميل،برنامه اي دقيق وموعظه هاي مردي شفيق محتاج بود كه بزرگمردي چون علي بن ابيطالب، عليه السلام، همه آنهارا داشت. امام براي انجام اين اصلاحات ابتدااز خود و اطرافيانشان آغاز كرد. كارگزاران اميرالمؤمنين وقتي مي ديدند پيشوا و امامشان قبل از تعليم ديگران به تعليم نفس خويش اقدام نموده است (6) و برا طرافيان خود نيزهمچون ديگران در اجراي قوانين وعدالت، نظارت دارد، براي خود عذر وبهانه اي نداشتند. آن حضرت معتقد بودكسي كه خود را به عدالت ملزم ننمود واولين تجربه عدالت را در كشور وجودخويش با بيرون راندن خواسته هاي دل نيازمود و در كار خيري كه مردم راءبدان دعوت مي كند پيشي نگرفت (7) قادرنخواهد بود ديگران را به كارهاي نيك وعدالت وادار سازد. عدالت خواهي چنان با گوشت وخون امير مؤمنان آميخته بود كه رسول خدا فرمود: او در راه اجراي احكام الهي سختگير است.


1- همان، خطبه 16.
2- ر.ك: ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 90.
3- ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 15.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، همان،ج 1، ص 180.
5- ر.ك: الكليني، محمدبن يعقوب، الكافي روضه)، ج 1، ص 85.
6- ر.ك: نهج البلاغه، كلمات قصار 73.
7- ر.ك: همان، خطبه 86.

نكنيد كه براي خداسختگير است، حق با علي است و او به تنهايي ارزش يك سپاه در راه خدا را دارد.(1)ر.ك: نهج البلاغه، نامه 27.(2)المجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 41،ص 114.(3)ر.ك: همان، ص 401.(4)ر.ك: نهج البلاغه، نامه 26.(5)همان، نامه 51.(6)ر.ك: همان، نامه 27.(7)ر.ك: همان، خطبه 176.(8)ر.ك: همان، نامه 41.(9)عثمان بن حنيف بن واهب بن الحكم بن ثعلبة بن الحارث الانصاري - در زمان حكومت عمر متصدي اخذ ماليات ازبخشهايي از عراق بود - اميرالمؤمنين او را به ولايت بصره گماشت، طلحه و زبير چون بربصره تسلط يافتند بعد از شكنجه هاي زياد،او را از بصره بيرون كردند، وي بعد ازشهادت علي بن ابيطالب، عليه السلام، دركوفه ماند و در زمان معاويه از دنيا رفت (ابن ابي الحديد، همان، ج 16، ص 205) عثمان ازصحابه

ص: 26


1- او كاملا آگاه بود كه اگر شخص حاكم يا اطرافيانش اندكي از جاده عدالت و انصاف بيرون روند، زيردستان با شدت بيشتري حريم عدالت رامي شكنند. به قول سعدي: اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي برآورند غلامان او درخت از بيخ به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ از اينرو چشمهاي روشنتر ازآفتابش هميشه بر اطرافيانش نظاره مي كرد و به آنان اندك مجالي براي دورشدن از جاده عدالت نمي داد. آن حضرت در نامه اي به محمد بن ابوبكر، آنگاه كه وي را به فرمانداري مصر فرستاد توصيه كرد كه حتي درنگاه هايش به مردم عدالت داشته باشد.زيرا اگر حاكم ميان نگاه كردن به بزرگان و اشراف جامعه با نگريستن به ضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمايت بي دليل او طمع مي كنند و دسته دوم از عدالت وي نااميدمي شوند.
2- هشدار امير مؤمنان به عقيل با آهن گداخته و سرزنش علي بن ابي رافع -متصدي بيت المال - به دليل عاريت دادن يك گردنبند به دختر خليفه و دستور بازگرداندن آن، در همين راستا قابل تفسير است. آن حضرت براي آنكه نشان دهدبرداشت نابجا از بيت المال، نوعي دزدي محسوب مي شود به عقيل كه درخواست مال بيشتري داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشكن و بردار. عقيل اظهار اشت خواهان دزدي نيستم. فرمود: دزدي از يك نفر آسانتر است ازسرقت از بيت المال است و خيانت به يك گروه سختتر از خيانت به يك فرداست.
3- روزي، در ميان لباسهاي مختلفي كه به بيت المال رسيده بود، يك پالتوي كلاه دار از جنس خز، نظر امام حسن، عليه السلام، را به خود جلب كرد; اماحضرت از دادن آن خودداري كرده به عدالت تقسيم نمود و آن پالتو سهم جواني همداني شد و او چون شنيد امام حسن بدان نظر داشته، به وي تقديم كرد.
4- با مروري بر خطبه ها و نامه هاي امام امير المؤمنين برنامه هاي نظارتي ايشان را براي تحت نظر گرفتن كارگزاران مي توان به دو بخش تقسيم كرد: بخش فكري، فرهنگي و بخش اجرايي، حكومتي. 1. اقدامات فكري و فرهنگي امام اميرالمؤمنين براي حفظ وادامه سلامت كارگزارانش به مناسبتهاي مختلف، جايگاه، وظايف وسرانجام انسان را براي آنان تبيين مي نمود تا از گرفتار آمدنشان در دام غفلت بر حذر دارد. دامي كه بيشترين صيدش صاحب منصبان و حاكمان اند.وي هنگام اعزام يكي از مديران به محل ماموريت و يا در حين خدمت، طي نامه هايي آنان را به ياد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختيهاي قيامت مي انداخت و نسبت به مسؤوليت الهي آنها بيدار باش مي داد. در نامه اي به يكي از ماليات بگيران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمان مي دهد، آنجا كه غير خدا هيچ شاهدي نيست.»
5- و نيز مي فرمايد: در راه خدا آنچه بر شما واجب است انجام دهيد كه خداوند از ما و شماخواسته با كوششهاي خود از اوسپاسگزاري كنيم.
6- شبيه چنين سفارشهايي در نامه به مالك اشتر و محمد بن ابي بكر
7- نيزديده مي شود. و نيز به مالك سفارش فرمود: مبادا به بهانه اطاعت از فرمان ديگري، فرمان خدا را ناديده گيري. اميرالمؤمنين حكومت و زمامداري را به عنوان امانت در دست كارگزاران معرفي مي كرد كه خيانت در آن ودست درازي به بيت المال، همسنگ خيانت به خون مسلمانان
8- و نشانه عدم اعتقاد فرد خائن به قيامت است.
9- در نامه معروف به عثمان بن حنيف

رسول خدا بود و در جنگ احدشركت داشت.(1)ر.ك: نهج البلاغه، نامه 45.(2)همان، نامه 53.(3)همان، خطبه 126.(4)ر.ك: همان، نامه 79.(5)ابن ابي الحديد، همان، ج 15، ص 126.


1- بعد از گله و شكايت از او وبيان زندگاني سراسر زهد خود، علت اينگونه سخت گيري بر نفس را ترس ازروز هولناك قيامت مي شمارد و كساني را كه به غذاهاي تشريفاتي و نابودشدني دنيا مشغول گشته اند به حيوانات پرواري تشبيه كرده است تامخاطب را از خواب غفلت بيدار كند ودر پايان به فرماندار خود مي نويسد: پسر حنيف، از خدا بترس و به همان قرصهاي نان اكتفا كن تا خلاصي تو از جهنم امكان پذير گردد.
2- روش ديگر امام، عليه السلام، براي نظارت بر زمامداران از طريق فكري،فرهنگي، توجه دادن آنها به عواقب شوم خيانت در همين دنياست، اگركسي به قبر و قيامت هم كاري نداشته باشد، بايد بداند كه «ستم، نامه عزل شاهان بود» مملكتي ممكن است به كفربماند ولي به ظلم باقي نخواهد ماند، اگرزمامدار در پي كسب نام نيك دردنياست، بايستي متوجه باشدهمانگونه كه امروزيان اعمال گذشتگان را نقد و بررسي كرده مورد قضاوت قرار مي دهند، آيندگان نيز اعمال ما راخواهند سنجيد. «مردم به كارهاي تو - مالك -همانگونه نظر مي كنند كه تو درباره آنهامي گفتي
3- بسياري از حيف و ميلها در بيت المال بدان دليل صورت مي گيرد كه حاكم مي خواهد با دادن اموال همه مردم به گروهي خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حكومتش دفاع كنند. البته بهره مندان از اين اموال چند صباحي زبان به مدح و ثناي او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازي حاكم در دنيامي گردند اما سنت خداوند بر اين قرارگرفته است كه سرانجام ازسپاسگزاري آنان محروم مي گردد وهنگام نياز و لغزش بدترين رفيقان وملامت كننده ترين دوستان باشند.
4- خداي تعالي با هيچ يك از بندگان خود بي دليل نه سر خصومت و دشمني دارد و نه با احدي پيمان قوم و خويشي و برادري بسته است، بلكه همه چيز براساس حكمت و قانون استوار گرديده و باطل در آن راه ندارد يكي از اين حكمتهاي الهي هلاكت قوم ستمكار باهر نام و عنوان است. اميرمؤمنان درنامه اي به فرماندهان نظامي علت سقوط و هلاكت حكومتهاي گذشته رادر دو مساله ديده است: يكي آنكه زورمندان آنها به گونه اي عمل مي كردند كه مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طريق رشوه و ديگرراههاي ناصواب خريداري نمايند وديگري سوق دادن مردم به سوي باطل از سوي حاكمان است.
5- شيوه ديگر اميرالمؤمنين براي دورساختن زمامداران از ارتكاب خيانت،تحريك احساسات و غيرت آنها بود. درنامه اي به ابن عباس مي نويسد. من در كارهاي تو شريكم اگر زياني برساني به امام و پيشواي خود زيان رسانده اي.

حرام ازگلويت پايين مي رود (1) ... گاهي حضرت در سخنرانيهاي عمومي نيز به مردم هشدار مي داد كه خداوند شما را به وسيله اموال مي آزمايد. روزي مولاي متقيان در حال سخنراني بود، مردي برخاست و ازمعني فتنه و امتحان پرسيد. امام پاسخ داد: وقتي آيه «الم احسب الناس ان يتركوا، ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون نازل شد از رسول خداپرسيدم مقصود از آزمايش و فتنه چيست؟ فرمود: يا علي! امت، بعد از من امتحان خواهند شد... اين مردم پس ازمن با ثروتشان آزمايش مي شوند،ديندار بودن را منتي بر خدا قرارمي دهند... رشوه را به نام هديه و ربارا به رسم تجارت حلال مي شمارند (2) ... 1. اقدامات اجرايي و حكومتي

اقدامات فرهنگي و سفارش حاكمان و كارگزاران به يادآوري قيامت و نظارت خداوند هرچندضروري و كارساز است، اما هرگزكافي نيست. بلكه در كنار آن بايستي اقدامات حكومتي و نظارتي نيز اعمال گردد. اقدامات امام اميرالمؤمنين در اين خصوص عبارتند از:

1-2. انتخاب اصلح براي مديريت

يكي از مهمترين وظايف حاكم اسلامي، انتخاب شايسته ترين افرادبراي مديريتهاي مختلف كشور است. اميرالمؤمنين، مدير جامعه را به قطب آسيا تشبيه كرده (33) و تغيير آن راموجب تغيير اوضاع زمانه دانسته است (3) در بسياري موارد دين و اعتقادمردم نيز اعتقاد مدير آن جامعه مي باشد چنانكه رسول خدا،صلي الله عليه وآله، در نامه هاي خود باامپراتور روم و پادشاه ايران، گناه مسلمان نشدن مردم را به عهده آنان دانست. رهبر جامعه اسلامي چنانكه به هر دليل فردي را به مديريت بخشي ازكشورش برگزيند، در حاليكه مي داندديگري از او شايسته تر است، به فرمايش پيامبر اكرم،صلي الله عليه وآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خيانت كرده است. (4) رسول خدا جواني بيست و چندساله به نام «عتاب بن اسيد» را به فرمانداري مكه انتخاب كرد و به اوفرمود: مي داني چه مقامي به تو داده ام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نموده ام و بعد فرمود: لو اعلم لهم خيرا منك استعملته، عليهم اگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدين امر برمي گزيدم. (5) يكي از ياران پيامبر از وي مقام ومنصبي خواست، حضرت دستي به شانه اش زد و فرمود: تو براي حكومت ضعيفي و آنكه ازعهده بر نيايد، در آخرت خوار وپشيمان خواهد شد. (6) امام اميرالمؤمنين نيز در دوران زمامداري خود بدين امر مهم توجه كافي داشت، خود به انتخاب اصلح اقدام مي كرد، مديران ضعيف را معزول مي نمود و به كارگزاران خود اين امر راءتوصيه مي فرمود.

ص: 28


1- نهج البلاغه، نامه 41.
2- همان، خطبه 156. 33. ر.ك: همان، خطبه 3.
3- ر.ك: همان، نامه 31.
4- البيهقي، سنن، ج 10، ص 11.
5- اسد الغابه، ج 3، ص 358.
6- مديريت و فرماندهي در اسلام، ص 153.

رمضان، بهار انتظار

ابراهيم شفيعى سروستانى

ماه خدا با بركت، رحمت ومغفرت الهى به بندگان خدا روى مى آورد و همگان را به مهمانى خدافرامى خواند; ماهى كه روزهايش بهترين روزها، شبهايش بهترين شبها و ساعتهايش بهترساعتهاست; (1) ماهى كه در لحظه لحظه اش خدا جارى است و هرآنش سرمايه اى است كه بايد چون جان پاسش داشت و آن را براحتى از كف نداد.

مگر مى توان غير از ماه مبارك رمضان، ماهى را پيدا كرد كه يك شب از شبهاى آن ارزشى فزونتر ازهزار ماه داشته باشد؟ (2) مگر مى توان غير از اين ماه،ماهى را سراغ گرفت كه در سرتاسرآن درهاى بهشت بر روى مردمان گشوده و درهاى دوزخ بر روى آنان بسته باشد؟ (3) مگر مى توان ماه ديگرى را نشان داد كه در آن نفس كشيدن حكم تسبيح و خوابيدن حكم عبادت داشته باشد؟ (4) پس بياييد قدر اين ماه را بيشتربدانيم و پيش از آنكه لحظه هاى ارزشمندش سپرى شود ازچشمه سار جوشان آن خود راسيراب كنيم. رمضان، بهار قرآن و بهار دعا ومناجات به درگاه پروردگار بى نيازاست. در هيچ ماهى به اندازه ماه مبارك رمضان دعا، مناجات، ذكر ونمازهاى مستحبى وارد نشده است.هر روز آن، دعايى خاص و هر شبش نماز و ذكرى ويژه خود دارد. اما رمضان، بهار انتظار نيزهست; چرا كه در دعاها و مناجاتهاى اين ماه به همان اندازه كه روح بندگى و تضرع به درگاه خداوند و طلب آمرزش و رستگارى از او موج مى زند; روح انتظار و اميد فرارسيدن دولت كريمه اهل بيت، عليهم السلام، نيز جارى است. با بررسى اجمالى اعمال ماه مبارك رمضان روشن مى شود كه علاوه بر تضرع و بندگى در پيشگاه خالق هستى دو موضوع ديگر نيز درمجموع اين اعمال مورد توجه جدى قرار گرفته است; كه عبارتند از:1- نقش امام و حجت الهى در جهان هستى; 2- انتظار و آمادگى براى ظهور دولت كريمه اهل بيت،عليهم السلام. در اينجا براى روشنتر شدن موضوع به برخى از دعاها ومناجاتهايى كه اين دو موضوع درآنها تجلى يافته است، اشاره مى كنيم.

1. نقش امام و حجت الهى در جهان هستى

در اعتقاد شيعه امامت تنها به امور شرعى و اعتقادى مردم و ياحتى امور اجتماعى و سياسى محدود نمى شود، بلكه امام به عنوان حجت خدا در عالم تكوين نيز نقش داشته و واسطه فيض الهى به بندگان است. به عبارت ديگر آنچه كه خداوند در عالم هستى مقدر

ص: 29

فرموده از مجراى امام و حجت عصر برمردم جارى و سارى مى شود. و ازاين رو است كه در زيارت جامعه كبيره، كه از امام هادى، عليه السلام،نقل شده خطاب به ائمه معصومين، عليهم السلام، عرض مى كنيم: ... بكم فتح الله و بك يختم، وبكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض الاباذنه و بكم ينفس الهم و يكشف الضر و... (5) ... خداوند، [هستى را] به وسيله شما آغاز كرد و به وسيله شما [نيز]به انجام مى رساند. او به وسيله شماباران را نازل مى كند و به وسيله شما،تا زمانى كه خود اراده كند، آسمان رااز اينكه بر زمين فروافتد، نگاه مى داردو هم به وسيله شما غم و اندوه رابرمى دارد و سختيها را برطرف مى سازد. و يا در زيارت مطلقه حضرت اباعبدالله، حسين بن على،عليهماالسلام، كه از امام صادق،عليه السلام، نقل شده، خطاب به آن وجود مقدس و ديگر ائمه هدى،عليهم السلام، مى گوييم: ... ارادة الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. (6) اراده پروردگار در همه آنچه اومقدر داشته به شما محول شده و ازخانه هاى شما صادر مى شود. با توجه به اين بينش و اين اعتقادنسبت به امامان معصوم و حجتهاى الهى، عليهم السلام، است كه شب قدرمفهوم مى يابد; شبى كه فرشتگان وروح به اذن پرودگار خويش «كل امر» يا برنامه يك ساله جهان هستى را بر كسى كه از سوى خداوند به ولايت برگزيده شده عرضه مى دارند. چنانكه در روايتى كه ازپيامبر اكرم، صلى الله عليه واله، نقل شده آمده است: امنوا بليلة القدر، فانه ينزل فيها امرالسنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احدعشر من ولده. (7) به شب قدر ايمان بياوريد همانا دراين شب امور يك سال (همه آنچه دريك سال واقع مى شود) نازل مى گردد وبراى اين موضوع پس از من پيشوايانى وجود دارند كه عبارتند از:على بن ابى طالب و يازده تن از نوادگان او. بنابراين، ماه مبارك رمضان كه شب مقدس قدر را در خود جاى داده است فرصت مناسبى است براى توجه دادن مردمان به جايگاه برجسته حجتهاى الهى،عليهم السلام، به طور عام، و امام عصر و حجت زمان، عليهم السلام،به طور خاص، در عالم هستى ويادآورى وظيفه اى كه آنان نسبت به اين واسطه هاى فيض خداوندى دارند

ص: 30

نعمانى و كتاب «الغيبة»

سيد محمد جواد شبيرى

ترجمه و تلخيص: لعيا اعتماد سعيد

اشاره: با وجود نقش مهم و برجسته مرحوم نعمانى در پاسدارى از انديشه غيبت و مهدويت قدر او چنانكه بايدشناخته نشده و چنانكه شايسته مقام اوست درباره او سخن گفته نشده است.

حجة الاسلام سيد محمدجوادشبيرى در مقاله عالمانه اى كه باعنوان «الكتاب النعمانى و كتابه الغيبة » نگاشته اند بتفصيل درباره زندگينامه، اساتيد (مشايخ) وشاگردان مرحوم نعمانى و همچنين اهداف او از تاليف كتاب «الغيبة » ومصادر و منابعى كه او در تاليف اين كتاب از آنها بهره جسته، سخن گفته اند.

آنچه در زير خواهد آمد ترجمه بخش كوتاهى از مقاله ياد شده است.علاقمه مندان به مطالعه كامل اين مقاله را به شماره سوم مجله «علوم الحديث » ارجاع مى دهيم. مقدمه

قديمى ترين كتابى كه درباره غيبت امام زمان به دست ما رسيده است، كتابى است با نام «الغيبة »، كه شيخ بزرگوار و جليل القدر ابوعبدالله نعمانى، آنرا تاليف نموده است. به دليل اهميت اين كتاب تصميم به بيان زندگينامه مؤلف آن و بحث درباره مصادر كتاب (1) گرفتيم. اميداست كه در راه روشن نمودن گوشه اى از زندگى اين محدث بزرگ،همچنين اين اثر مهم، توفيق يابيم. زندگى نعمانى

ابوعبدالله محمد بن جعفر نعمانى از بزرگان اهل علم در قرن چهارم بوده و نجاشى وى را با اين سخن وصف كرده است: او كه معروف به ابن زينب (2) است;شيخ عظيم القدر و بلند مرتبه اى است از اصحاب ماست، عقايدش صحيح بوده

ص: 31


1- بخش مربوط به مصادر كتاب الغيبة به علت مشتمل بودن بر مباحث تخصصى رجال و حديث در اين ترجمه نيامده است.
2- در كتاب الرجال، نجاشى، اينگونه آمده ولى در كتاب الغيبة شيخ طوسى (ص 127،ش 90) از او با عنوان «ابن ابى زينب نعمانى »ياد شده است.

و تعداد زيادى حديث نقل كرده است. او ابتدا در بغداد بود و سپس به شام عزيمت كرد و در همانجا جان سپرد. (1) درباره زندگى اين عالم جليل القدراطلاعات كافى به دست ما نرسيده است، فقط مى دانيم كه ابوالقاسم موسى بن محمد القمى در سال 313ق. در شيراز، حديث لوح جابرانصارى را از قول سعد بن عبدالله اشعرى براى او نقل كرده است. (2) همچنين نعمانى، در سال 327 ق.در بغداد بوده و در ماه رمضان همان سال تحت تعليم ابوعلى محمد بن همام قرار داشته است. (3) و در سال 333 ق. در بطريه (4) از توابع اردن، (5) حديث را از محمد بن عبدالله بن معمرطبرانى فراگرفته است. همچنين گفته مى شود كه محمدبن عثمان بن علان دهنى بغدادى (6) نيزاحاديثى براى وى نقل كرده است،ولى تاريخ آن مشخص نيست. در ابتداى بعضى از نسخه هاى «الغيبة » اينچنين آمده است: محمد بن على ابوالحسن الشجاعى كاتب - كه خداوند او را سلامت بدارد -براى من چنين روايت كرد: محمد بن ابراهيم ابوعبدالله نعمانى - كه خداوند او را رحمت كناد - در ذى حجة سال 342 ق. براى من اينچنين نقل كرده است...» (7) چنانكه گذشت، نجاشى مى گويد:نعمانى در شام وفات يافته است ولى او تاريخ و محل دفن نعمانى رامشخص نكرده است. نعمانى مطالب بسيارى را از احمدبن محمد بن سعيد كوفى با واسطه ابن عقده (م 332 ق.) (8) فرا گرفته است، امااو مشخص نكرده كه اين مطالب را دركجا فرا گرفته است. ولى گمان مى رود كه مكان آن در بغداد باشد. ابن عقده در طول زندگانى خويش، سه بار به بغداد سفر كرده (9) كه در سومين سفر خويش، در مسجدجامع «رصافه » و مسجد «براثا» درسال 330 ق. (10) احاديثى را براى ديگران املا كرده است. پس ممكن است نعمانى، در اين تاريخ يا نزديك به آن، احاديث را از ابن عقده فراگرفته باشد.

ص: 32


1- ر.ك: النجاشى، كتاب الرجال، ص 383،ش 1043.
2- ر.ك: النعمانى، الغيبة، ص 62، س 5.
3- همان، ص 249، س 6.
4- همان، ص 39، س 1.
5- ر.ك: الحموى، ياقوت، معجم البلدان،ص 17; اطلس تاريخ اسلام (در جاهاى مختلف); الوزير البكرى، معجم ما استعجم،ج 1، ص 93 (بيروت، عالم الكتب، 1403 ق.).
6- ر.ك: النعمانى، همان، ص 102، س 37.
7- همان، ص 18 (پاورقى 2).
8- الخطيب البغدادى، تاريخ بغداد، ص 5،س 22; الطوسى، كتاب الرجال ص 490،ش 5949 30; الطوسى، محمد بن الحسن،الفهرست، ص 29، ش 276; النجاشى،كتاب الرجال، ص 95، ش 233.
9- الخطيب البغدادى، همان، ص 5، س 18، به نقل از شاگرد وى ابن الجعابى.
10- همان، ص 5، س 15، ص 22، س 16);الطوسى، الامالى، ص 269، ش 509 (مجلس 10، س 39).

* تاريخ تاليف الغيبة

زمان تاليف اين كتاب، دقيقا براى ما مشخص نيست ولى در مقدمه به چاپ رسيده (1) بعضى از نسخه ها،اينچنين آمده است: او اين كتاب را در ذى حجة سال 342 ق. تصنيف نموده است. ولى اين تاريخ، زمانى است كه مصنف كتاب خود را براى راوى اش ابوالحسن الشجاعى نقل كرده است.پس قاعدتا تاليف كتاب بايد قبل از اين تاريخ بوده باشد. با ملاحظه آنچه كه گذشت،مى توان تاريخ تاليف كتاب را بين سالهاى 333 ق. (سالى كه نعمانى تحت تعليم محمد بن عبدالله طبرانى بود) تا 342 ق. محدود نمود. همچنين وى مدت حيرت و سرگردانى مردم درباره امام [دوازدهم] را «هشتاد وچند» (نيف و ثمانون) (2) سال بيان كرده كه با استفاده از اين بيان مى توان تاريخ تاليف كتاب را به شكل دقيق ترى به دست آورد. بدين گونه كه اين سخن دلالت بر اين دارد كه سن وى در هنگام تاليف كتاب، حداقل 81سال بوده، چرا كه شاهد حيرت وسرگردانى مردم در طول هشتاد وچند سال بوده است. پس يا 256 ق. (3) متولد گرديده است،مى توان گفت كه اين كتاب در فاصله سالهاى 336 ق. و بعد از آن تاليف شده است. از آنچه گذشت اينچنين برمى آيدكه وى كتاب را در بين سالهاى 336 تا342 ق. تاليف كرده است. هدف از تاليف كتاب: در زمان غيبت امام دوازدهم،عجل الله تعالى فرجه، و بعد از وفات على بن محمد سمرى (آخرين نفر ازنواب اربعه) در سال 328 يا 329 ق. وفرارسيدن زمان غيبت كبرى، طايفه اماميه دچار سرگردانى شد و بعضى از كسانى هم كه به علم صحيح دسترسى نداشتند، مانند گروهى كه نعمانى در بغداد و شام با آنهابرخورد كرد، از طريق حق دورمانده، دچار ارتداد شدند. از همين رو شيخ فرقه اماميه،ابوعبدالله نعمانى، بهتر ديد تا براى هدايت مردم به سوى حق و حقيقت اقدام نمايد و اين كار جز از طريق نشراحاديث پيامبر اكرم،صلى الله عليه وآله، و اهل بيت،عليهم السلام، درباره غيبت و مسائل مربوط به آن، ممكن نبود. وى در مقدمه كتاب خويش(ص 20) اين مساله را ذكر كرده،مى گويد: اما بعد، ما ديديم كه فرقه هاى تشيع از هم گسيخته شده اند و به گروهها و مذهبهاى مختلفى تقسيم گرديده اند. بعضيها به اوج صعود كرده اند وبعضى ديگر به حضيض ذلت هبوطنموده اند و غير از عده كمى، همه درباره امام زمان و ولى امرشان دچارشك و ترديد گشته اند. پس به قصدقربت تصميم گرفتم آنچه از ائمه صادقين و طاهرين (از اميرالمؤمنين،عليه السلام، گرفته تا آخرين امام)درباره غيبت

ص: 33


1- ر.ك: النعمانى، همان، ص 2.
2- كلمه «نيف » در عبارت «نيف و ثمانون »(هشتاد و چند) به از يك تا سه اطلاق مى شود.
3- الكلينى، محمدبن يعقوب، همان، ج 1،ص 329، ح 5، ص 514، ح 1، فرق الشيعه،الطوسى، الغيبة، ص 231، ش 198، ص 245،ش 212، ص 259، ش 226، ص 272، ش 237،ص 393، ش 362.

روايت شده ذكرنمايم. (1) (صفحه 23 كتاب الغيبة) اين كتاب و امثال آن، مانندكمال الدين شيخ صدوق، اثر مطلوبى در هدايت گروههاى سرگردان داشت. و موجب اجتماع شيعه بر راه مستقيم گرديد، تا جايى كه در اواخرقرن چهارم هيچ اثرى از فرقه هاى منشعب از شيعه كه بعد از امام حسن عسكرى، عليه السلام، به وجود آمده بودند، باقى نمانده بود. (2) اينگونه به نظر مى رسد كه چون در زمان نعمانى فرقه اسماعيليه ازشديدترين مخالفان اماميه بودند، او تنها به اين فرقه پرداخته و به ردفرقه هاى ديگر نپرداخته است. او دريك باب كتابش مطالبى درباره اسماعيل بن عبدالله (3) آورده و اثبات كرده است كه وى امام نيست و هماناامام، ابوالحسن موسى بن جعفر،عليهماالسلام، است. همچنين ادعاى دروغين قائم فاطمى براى مهدويت نيز يكى ازاسباب تاليف اين كتاب بوده است.چرا كه نعمانى در «الغيبة » به بطلان اين ادعا اشاره مى كند و درباره جنگ فاطمى با ابويزيد اموى و كيفيت آن نيز مطالبى مى آورد و چه بسا اين مساله دليلى هم براى نوشتن كتاب ديگرى از سوى نعمانى در رداسماعيليه نيز بوده باشد. (4) و اما ساير مذاهب جديد و بدعى،فاقد قدرت و شوكت بودند و به همين دليل ارزش بحث و بررسى و حتى ردكردن نيز نداشتند.

ص: 34


1- به كتاب الغيبة صفحات 27، 165، 170،172، 186، 191، 196، 211 مراجعه شود.
2- شيخ مفيد در كتاب الفصول المختارة(ص 321) پس از بيان فرقه هاى چهارگانه اماميه كه پس از وفات امام حسن عسكرى،عليه السلام، به وجود آمدند، مى گويد: «درزمان ما (يعنى سال 373) از هيچيك ازفرقه هايى كه ياد شد اثرى وجود ندارد، مگراماميه دوازده امامى كه فرزند [امام] حسن راكه همنام رسول خداست، امام مى داند و يقين به زنده بودن ايشان دارد... جمعيت اين فرقه، تعداد دانشمندان و متكلمان آن از ساير فرقه ها بيشتر است... آنها چهره[بارز] اماميه، و رؤساى جماعت آنها و مورداعتماد آنها در ديانت هستند. به غير از اين فرقه ساير فرقه ها منقرض شده و از چهارده فرقه ديگر كه ذكر شد، هيچ سخن آشكارى در دست نيست، و تنها چيزى كه از آنهاوجود دارد حكايتى از گذشتگان و سخنانى بيهوده درباره وجود اقوامى است كه هيچيك از آنها به اثبات نرسيده است » اين عبارت، چنانكه ملاحظه شد، بر انقراض فرقه هاى بدعت گذارى كه پس از وفات امام حسن عسكرى، عليه السلام، به وجود آمدند، دلالت آشكار دارد. اما شيخ مفيد درباره ديگرفرقه هاى شيعه نظير واقفه و فطحيه كه پيش از اين مقطع به وجود آمده بودند، سخنى نگفته و حكم به انقراض آنها نكرده است، وشايد در عبارت او اشاره اى هم به وجود آنهاوجود داشته باشد. بنابراين منافاتى بين اين سخن شيخ مفيد و سخنى كه در مقدمه كتاب خصائص الائمه (ص 37) آمده و دلالت مى كندكه واقفه تا سال 383 ق. وجود داشتند نيست.لذا جايى براى اعتراض به شيخ مفيد وجودندارد.
3- النعمانى، همان، ص 324، باب 24.
4- النجاشى، همان، ص 383، ش 1043.

نگرشى به زيارت آل ياسين-3

قسمت سوم

سيد مجتبى بحرينى السلام عليك يا باب الله و ديان دينه سلام بر تو اى باب خدا (وسيله ارتباط و ايصال خلق به حق) و ديان دين او (حاكم دين خدا) اين سلام نيز، مانند سلام قبل وبسيارى از سلام هاى بعد، مشتمل بردو قسمت است و در آن به حضرتش به دو عنوان عرض سلام داريم: يكى به عنوان باب الله و ديگرى به عنوان ديان دين الله. عنوان اول كه باب الله است عنوانى است ك در نوع زيارات ديده مى شود. شايد روايات رسيده ازحضرات معصومين عليهم السلام در اين زمينه به حد تواتر برسد كه اين خاندان باب الله اند. حضرت صادق عليهم السلام فرمود: «الاوصياء هم ابواب الله التى يؤتى منها و لولاهم ما عرف الله عزو جل و بهم احتج الله تبارك وتعالى على خلقه. (1) » «جانشينان پيامبر همان ابواب الله اند، درهايى كه از طريق آنهامى توان به حق رسيد. اگر آنها نبودندهرآينه خداى - عزو جل - شناخته نمى شد. خدا به وسيله آنان بربندگانش احتجاج نموده است.» حضرت باقر عليهم السلام فرمود: «نحن حجة الله و باب الله. (2) » «مائيم حجت خدا و ماييم باب الله » در دعاى ندبه نسبت به امام زمان عليهم السلام مى خوانيم: اين باب الله الذى منه يؤتى؟ كجاست آن باب اللهى كه از طريق او مى توان به خدا رسيد؟ «و منقذالامة باب الله و غاية النور ولى الله (3) باب الله يعنى چه؟ خاندان رسالت عليهم السلام ابواب الله هستند و امام زمان عليهم السلام باب الله است به چه معنى است؟ باب يعنى در. در اين تعبير جنبه تشبيهى مورد نظر است والا معلوم است خدا در محلى قرار ندارد كه درى داشته باشد تا اين خاندان عنوان بابى و درى داشته باشند. براى روشن شدن مطلب، مناسب است خصوصيات در را درنظربگيريم. خانه اى را با در و ديوارتصور كنيم. باغى را با درى مجسم سازيم. نقش در، در اين خانه و باغ چيست؟ از اين در چه كارى برمى آيد و اين در، در اينجا چه كاره است؟ نخستين جهتى كه نسبت به درمورد توجه و نظر است

ص: 35


1- ر.ك: تفسير برهان، ج 1، ص 19.
2- همان، ج 1، ص 19.
3- ر.ك: مطلع الانوار، ص 170.

جهت طريقى آن است يعنى هر كس مى خواهدوارد خانه شود يا قدم ميان باغ بگذارد، راه صحيح و طريق مناسب آن وارد شدن از در است كه اگر ازديوار وارد شد كار نابجايى كرده وچه بسا به مقصد نرسد و آسيبى متوجه او گردد. عقل و شرع چنين كسى را مذمت مى كند. همان گونه كه باب و در وسيله ارتباط است كه هركسى بخواهد به طور صحيح وارد خانه اى شود بايداز در وارد گردد يا بخواهد به شهرى داخل شود بايد از دروازه بيايد، اين خاندان هم باب و در هستند; هركسى مى خواهد به خدا برسد و به مقام قرب حق نائل آيد و بهره اى ازكمالات ربانى ببرد، بايد از طريق اين خاندان قدم بردارد و از اين باب و دربيايد والا به مقصد نرسيده خسته ووامانده چه بسا به پرتگاهى مبتلاشود و خسران و زيانى براى خود ودگران به بار آورد. جهت ديگرى كه در باب قابل توجه است اين است كه در عنوانى است براى احترام يا اهانت و سمبلى براى تجليل يا تحقير و نشانى براى اظهار محبت و دوستى يا عداوت ودشمنى. توضيح مطلب اين كه: گاهى انسان مى خواهد به محضر شخص بزرگى شرفياب شود و بوسه اى بر دست عالم ربانى بگذارد و اداى احترامى نسبت به شخصيتى داشته باشد ولى به ديدارخود او موفق نمى شود; مى آيد برآستان و در خانه او بوسه اى مى زند;به باب او اداى احترامى مى نمايد و ازآستان او تبرك مى جويد. متقابلاوقتى از كسى سخت متنفر است ومى خواهد به هر وسيله اى شده انزجار خود را از او نشان دهد ولى خودش را نمى بيند، مى آيد و در خانه وى خاكروبه مى ريزد و آستانه او راآلوده مى كند و مشت قهر بر درسراى او مى كوبد; به جاى اين كه كوبه مهر را به نوا درآورد. خاندان رسالت عليهم السلام ابواب الله اند و امام زمان عليهم السلام باب الله. مى خواهى به خدااحترام بگذارى; بيا به اينان احترام بگذار. مى خواهى به خدا اظهار محبت كنى; بيا مهرت را به باب الله اظهاركن. اينجاست كه سر احاديث بسيارى كه به اين مضمون رسيده ودر زيارت جامعه هم مى خوانيم روشن مى شود كه چرا من والاكم فقد و الى الله و من عاداكم فقد عادى الله و من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله و من اعتصم بكم قد اعتصم بالله. (1) ولايت و عداوت و دوستى ودشمنى اينان محبت و بغض حق متعال است. آخر باب الله هستند.همان طور كه اگر به در خانه كسى نگاه غضب آلوده كنى به صاحب خانه جسارت كرده اى، اگر به باب الله هم كج نگاه كردى از مسير حق كج شده اى. هر كسى براى باب خودحرمتى قائل است; خدا احترامى براى باب خويش قائل نباشد؟ هيهات!

ص: 36


1- ر.ك: عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 274.

نكته دگرى كه در مورد در قابل توجه است ارتباط و تناسبى است كه ميان در و آنچه در پس در است موجود است. نوعا كم و كيف باب بيان گر وراء باب است. كوچكى وبزرگى رفعت و عظمت يا پستى وحقارت و ساير خصوصيات درمى تواند معرف خانه و صاحب خانه باشد كه اگر تناسبى نداشته باشدمى گويند اين در به اين خانه نمى خورد. نقل شده است كسى در خانه اى را ديد بسيار با عظمت و رفعت. باتوجه به همين ارتباط و تناسب - كه اين در بزرگ و رفيع نشانه وجودشخصى كريم و گشاده دستى درپس اين در و ميان اين خانه است - به طمع افتاد و مسالتى نمود ولى عطاى كمى به او نمودند. گفت: يا درتان راكوچك كنيد يا بخششتان را متناسب با اين در قرار دهيد. آرى، اين خاندان باب الله اند. مقام بابى و منصب درى آنان بايد با مقام ربوبى مناسبتى داشته باشد تا كسى نگويد اين در به اين خانه نمى خورد واين باب تناسبى با اين بيت و صاحب اين بيت ندارد. اينان باب هستند اماباب الله; در هستند اما درى كه مى خواهد وسيله ارتباط خلق با خالق باشد و بابى كه مردم از آن به حق برسند و به مقام قرب او نائل آيند.هرچه از عظمت اين باب در نظربگيريم، راه به جايى نبرده ايم. امروز در عالم هستى خدا يك باب دارد و آن وجود مقدس حضرت خاتم الاوصياء، عجل الله تعالى فرجه،است كه هر كس مى خواهد به آنجاكه بايد برسد، بايد از اين در واردشود. خداى در ديگرى ندارد، مقام باب اللهى در انحصار اوست; همان گونه كه منصب ختم بابى از آن اوست. پس از او ديگر بابى نيست. از آغاز عالم همه انبياى عظام الاهى و اوصياى گرامى آنهاباب الله بودند. در هر عصر و زمانى خدا درى گشود و بابى براى هدايت ووصول خلق باز نمود تا آن كه سرانجام مقام باب اللهى به آن وجودمقدس رسيد كه ديگر پس از او بابى نيست. تنها در است و آخرين باب.آن هم چه درى و چه بابى! درى كه ازسال 260 هجرى به روى خلق بازشده و پيوسته مفتوح بوده و هست وخواهد بود تا چه كسى لايق و قابل باشد از اين باب و در وارد شود و به مقامات عاليه نائل آيد. هر چند عصر، عصر غيبت است،باب الله براى اهل الله مفتوح است.هر كسى از اين در درآمد به سعادت رسيد و هر كس به درى ديگررونمود - ولو به تصور اين كه چون عصر غيبت است و آن باب مسدود;پس... (!) - جز زيان و خسران براى خود و دگران چيزى عائدش نگرديد.كيست كه رو به سوى او كرد و درخانه باب الله را كوبيد و در به رويش باز نشد؟ بر او سلام مى كنيم به عنوان باب اللهى. مگر مى شود باب الله مسدودباشد؟ باب دل من مسدود است كه آن باب را مسدود مى نگرم. دريچه قلب من بسته است كه آن در را بسته مى بينم. بگذرم كه آنچه از اين امورنصيب من است فقط حرف است وحرف. نكته دگرى كه در باب الله بودن خاندان رسالت عليهم السلام عموماو حضرت صاحب الامرعليهم السلام بالاخص قابل توجه است اين است كه باب الله بودنشان به انسان اختصاص ندارد و چنين نيست كه فقط باب و در براى اين دسته

ص: 37

ازمخلوقات باشند. بلكه همان گونه كه خدا خداى همه و رب و مربى كل است، اين دودمان هم براى كل هستى باب اند. امروز آن پرده نشين سراپرده غيبت باب الله است نسبت به همه آفرينش. هر موجودى، كمتراز ذره تا روح القدس و پايين تر ازتحت الثرى تا فوق ذروه عرش خدا،بخواهد به جايى راه يابد و به مقامى نائل شود، بايد از اين در بيايد ودست التجا و آستين نيازش را به حلقه آستانه اين باب الله دراز كند تاچيزى عائدش گردد. اختران پرتو مشكاة دل انور ما دل ما مظهر كل كل همگى مظهر ما نه همين اهل زمين را همه باب الله ايم نه فلك در دورانند به دور سرما عنوان دوم ديان دين بودن است.ديان يعنى چه؟ چرا به آن حضرت به عنوان ديان دين خدا سلام مى كنيم؟ مرحوم طريحى گويد: ديان از نام هاى خداى تعالى است و به معناى قهار است و حاكم وقاضى نيز گفته اند. در وصف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفته شده است: يا سيدالناس و ديان العرب (اى آقاى مردم و حاكم عرب)و در حديث آمده است: «كان على عليه السلام ديان هذه الامة.» يعنى على عليه السلام ديان و حاكم اين امت بود. (1) شرتونى لغوى گويد: ديان به معناى قهار، قاضى،حاكم سائس، حاسب، پاداش دهنده نيك و بد مى آيد. و كان على ديان هذه الامة بعد نبيها على عليه السلام ديان اين امت بود بعد ازپيامبرشان. با توجه به آنچه آورديم مى توان گفت نوع معانى اى كه براى ديان ذكرشده در اين جمله سلام قابل تطبيق است; زيرا آن وجود مقدس قهار و قاضى حاكم و سائس و مدبردين خداست; هر چند اين تعبير دربسيارى از زيارات آمده و در زيارت حضرت رضا عليه السلام به نوع حضرات معصومين عليهم السلام اطلاق گرديده است. (2) همه اين خاندان ديان دين الله بوده اند ولى ظهور وبروز كامل اين كمال و نمود تام وتمام اين جلال در عصر ظهورموفور السرور آن مظهر جمال كبريايى محقق مى شود و مجموعه عالم به كف با كفايت آن وجودمقدس زير پوشش توحيد و دين حق قرار مى گيرد و عنوان ديان دين اللهى او جلوه مى كند.

ص: 38


1- مجمع البحرين، ج 6، ص 253 ماده دين.
2- اقرب الموارد، ماده دان.

جهان در آستانه جنگ جهاني سوم(مصاحبه با پروفسور هانتينگتون)

مصاحبه با پروفسور ساموئل هانتينگتون، درباره هراس او از رويارويى تمدنها و نقاط ضعف غرب

مترجم: ق. طولانى اشاره: با نزديك شدن به پايان هزاره سوم، نظريات آينده پژوهانه مختلفى از سوى انديشمندان ابراز شده است. برخى از اين نظريات قرن آينده را قرن صلح و تفاهم جهانى يا رسيدن به نقطه مشتركى همچون عقلانيت ودمكراسى ليبرال دانسته اند. اما، برخى ديگر «آينده اى ديگرگونه را به تصوير مى كشند. در نظر آنان فرارسيدن آينده به معناى تقابل ميان حوزه هاى تمدنى و دينى است ساموئل هانتيگتون انديشمندى است به طور مشخص در كتاب برخورد تمدنها» به اين موضوع اشاره مى كند.

از آنجا كه مباحث مربوط به آينده پژوهى در حوزه هاى مختلف دينى و فرهنگى در شماره هاى گذشته موعود» پيگيرى شده است; در اين شماره نيز گفتگوى مجله اشپيگل با«ساموئل هانتيگتون -بدون هرگونه داورى در اين باره تقديم خوانندگان عزيز مى شود. اشپيگل: پروفسور هانتينگتون،در كتاب تازه شما، بحران بزرگ وگسترده جهانى اين چنين آغازمى شود: چين، كه هر روز بيشتر به توان اقتصادى و نظامى خود آگاه مى شود براى دستيابى به مخازن عظيم نفتى فلات قاره اى به كشورهمسايه خود ويتنام حمله مى كند.هانوى از واشنگتن تقاصاى كمك مى نمايد; در اين شرايط يكى از معدودناوهاى هواپيمابر آمريكا، كه در منطقه باقى مانده اند، براى مقابله با حمله چين وارد عمل مى شود... هانتينگتون: ... اما ژاپن اعلام بى طرفى مى كند و به آمريكا اجازه نمى دهد از پايگاههاى نظامى خاوردور اين كشور استفاده كند.زيردريايى هاى پكن خسارات سنگينى به كشتيهاى ما وارد مى آورند. در آغازاين درگيرى نظامى در سناريوى من محدود باقى مى ماند، زيرا هم چين وهم ايالات متحده آمريكا مى دانند كه موشكهاى آنها قابليت حمل سلاحهاى هسته اى را تا خاك دشمن دارند. اشپيگل: در چنين شرايطى آمريكاييها

ص: 39

مى پرسند، چرا آنها بايد به خاطر درگيريهاى خاور دور چنين خطراتى را به جان بخرند؟ هانتينگتون: افكار عمومى آمريكا، اين جنگ را جنگ خودنمى داند. نقاط ضعف غرب بتدريج اثرات سوء خود را در كشورهاى بزرگتر و داراى فرهنگهاى ديگربرجاى مى گذارد. هند با سوء استفاده از دخالت قدرتهاى بزرگ به دشمن ديرينه خود يعنى پاكستان حمله مى كند، يك موج گسترده ضد غربى جوامع مسلمان را فرا مى گيرد. دولتهاى ميانه رو، عرب توسطبنيادگراها سرنگون مى شوند. اشپيگل: اوضاع متشنج مى شود. هانتينگتون: تهاجم گسترده اى عليه اسراييل آغاز مى شود. در اين ميان واشنگتن با نوميدى تلاش مى كند، روسيه را وارد ناتو كرده ومتحدان اروپايى خود را تشويق به مشاركت كند. با وجود تمامى تلاشهاى آمريكا، متحدان اروپايى اين كشور تنها در زمينه هاى سياسى واقتصادى آمادگى خود را براى مشاركت اعلام مى كنند و از دخالت نظامى در بحران سرباز مى زنند. دراين اوضاع و احوال ژاپن بى طرفى خود را نقض كرده و در خاور دور دركنار پكن قرار مى گيرد. اشپيگل: آيا به اعتقاد شما جنگ جهانى اين چنين آغاز مى شود؟ هانتينگتون: چين و متحد اصلى مسلمانش يعنى ايران، براى ترساندن اروپاييها موشكهاى هسته اى را به طور پنهانى به بوسنى و الجزاير منتقل مى كنند. صربها بر اساس نقش سنتى خود به عنوان مدافعان مسيحيت، به طرف سارايوو حمله ور مى شوند و درآنجا بخشى از موشكهاى هسته اى رابه غنيمت مى گيرند. در اين هنگام به تلافى تهاجم صربها اولين بمب اتمى در اروپا منفجر مى شود. اين بمب را ازالجزاير بر روى شهر بندرى مارسى فرانسه پرتاب مى كنند. اشپيگل: اين رويارويى جهانى تمدنها چه عاقبتى خواهد داشت؟ آيازمين به خاطر به كارگيرى سلاحهاى هسته اى نابود خواهد شد و يا يك جنگ فرسايشى به مرور زمان طرف هاى درگير را فرسوده و ناتوان مى كند... هانتينگتون: ... به هر حال مركزسياست جهانى از كشورهاى شمال به ارودى جنوب منتقل مى شود; يعنى به كشورهاى جنوب شرقى آسيا وآمريكاى لاتين كه بسرعت در حال رشد هستند. در هر صورت چنين تحولاتى نتايج بسيار مخربى براى ايالات متحده و اروپا به همراه خواهدداشت. اشپيگل: از كتاب شما چنين برمى آيد، كه جهان در آستانه يك هرج و مرج و آشفتگى گسترده قرار دارد. هانتينگتون: البته من ادعانمى كنم، تمام اين چيزهايى كه نوشتم دقيقا اتفاق مى افتد، احتمال وقوع چنين درگيرى هايى در سطح جهان بسياركم است، اما غير ممكن نيست; امامنطقى ترين و در عين حال گنگ ترين بخش اين سناريو، همان علت آغازجنگ است: يعنى حمله بزرگترين كشور طلايه دار تمدن غرب به تمدن چين، كه منجر به رويارويى فرهنگ هامى شود و جهان سوم نيز دخالت گسترده اى در اين درگيرى ها خواهدداشت. اشپيگل: شما در كتاب خود به تهديد زردى

ص: 40

اشاره كرده ايد كه يك چين جنگ طلب و سلطه جو به همراهى يك جامعه اسلامى متخاصم براى غرب ايجاد مى كند. آيا اين بدان معناست، كه پس از فروپاشى كمونيسم نيز ما غربى ها همچنان به دشمنان جديدى نياز داريم؟ و پرسش ديگرى كه به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا چنين دشمنانى را يك استاد سرشناس دانشگاه هاروارد،همانند شما به غرب عرضه مى كند؟ هانتينگتون: من دشمنان تازه اى براى خودمان خلق نمى كنم، اين كاربسيار احمقانه است. اينكه برخى معتقدند، من مايلم بار ديگر جنگ سردو يا حتى يك جنگ گرم ديگر روى دهد،بى پايه و اساس است. اما من اعتقادراسخ دارم كه در آينده سياست جهانى، ديگر از سوى ايدئولوژى هاى رقيب يا دولتهاى ملى و يا بلوكهاى اقتصادى تعيين نخواهد شد بلكه اين كار را فرهنگ هاى متخاصم بر عهده خواهند گرفت. اگر قرار باشد در اين شرايط يك جنگ جهانى ديگر روى دهد، آن جنگ نبرد بين فرهنگ هاى گوناگون خواهدبود. رزم گاه ها و ميادين جنگى آينده درامتداد جبهه هاى فرهنگى قرار دارند. اشپيگل: به اعتقاد شما در چنين شرايطى غرب در برابر بقيه جهان قرارمى گيرد. علاوه بر اين شما ادعامى كنيد كه چنين جدالى ممكن است بسيار خونبارتر و بى رحمانه تر ازتمامى نبردهاى پيشين باشد. شما دركتاب خود ايالات متحده و اروپا را ازكاهش بيشتر تسليحات بر حذرمى داريد. با اين اوصاف، چرا حمايت طرفداران گسترش تسليحات شما راشگفت زده مى كند؟ هانتينگتون: من در گذشته طرفدار كاهش تسليحات بودم، امادر شرايط فعلى معتقدم، واشنگتن بايد در زمينه از بين بردن سيستم هاى تسليحاتى خودتجديدنظر كرده و اين كار را متوقف كند. اگر من وضعيت فعلى جهان راتشريح مى كنم، بدين معنا نيست كه بخواهم از وقوع جدال و درگيرى در سطح جهان طرفدارى كنم. اشپيگل: چه چيزى شما را اين قدر نسبت به درست بودن فرضيه هاتان مطمئن مى سازد؟ هانتينگتون: قبل از آنكه مرامورد انتقاد قرار دهيد، اجازه دهيدقدرى بيشتر درباره انديشه هايم توضيح دهم. اشپيگل: لطفا بفرماييد. هانتينگتون: نسخه جنگ سردبيش از چهل سال اذهان ما راتحت الشعاع قرار داده بود. در آن زمان در جهان بلوكى شامل كشورهايى نسبتا ثروتمند به رهبرى آمريكا، كه اغلب آنهاحكومت هايى دمكرات داشتند، وجودداشت كه اصطلاحا جهان آزادخوانده شد. اين دنياى آزاد با جوامع كمونيستى بلوك شوروى يا همان بلوك شرق، در عرصه هاى ايدئولوژيكى، سياسى و اقتصادى در رقابتى تنگاتنگ بود. مظاهر اين رقابت به طور عمده در مناطق تحت نفوذ اين دو قطب و در خارج ازسرزمينهاى آنها، يعنى در جهان سوم و كشورهاى فقير آسيايى، آفريقايى و آمريكاى لاتين، كه خودرا كشورهاى غير متعهد مى ناميدند،نمايان بود. اشپيگل: اين الگوى برگرفته ازدوران جنگ سرد، گاهى ما را به اشتباه انداخته است. هانتينگتون: بله دقيقا همين طور است، بر اين اساس بسيارى ازناظران سياسى، ايدئولوژى هاى رايج در شوروى و چين را ناديده گرفتند، زيرا به مذاق آنها خوشايندنبود. اما روى هم رفته ما در مقابل كمونيسم موضع خوبى اتخاذ كرده بوديم. اشپيگل: اين امر سرانجام به فروپاشى كمونيسم و اتحاد جماهيرشوروى منجر شد. هانتينگتون: حق با شماست.پس از فروپاشى شوروى مساله دستيابى به الگويى تازه بر اساس تقسيم بنديهاى روشنفكرانه براى ارايه تعريف مشخصى از قلمروسياسى جهان مطرح شد. اشپيگل: فرانسين فوكوياما، يكى از همكاران شما، از پايان تاريخ يعنى پيروزى غرب بر بقيه جهان و عصرطلايى خبر داده است. هانتينگتون: ... اما او پس از مدت كمى متوجه شد، كه بسيار خوشبين بوده است. عده اى ديگر ازكارشناسان به دنبال ارايه الگوهايى بر مبناى بازگشت دوباره جدال ديرينه ميان دولتهاى ملى ياقدرتهاى متخاصم قبيله اى و جهانى بودند. با وجودى كه هر كدام از اين نظريه ها چيزى براى عرضه داشتند،ولى در عين حال از كنار مساله اصلى با سهل انگارى مى گذشتند. به عبارت ديگر آنها در ارايه نظريات خود به اين نكته توجه نداشتند، كه مراكز قدرت در جهان پيوسته تغييرمى كند. هر روز كه مى گذرد غرب نقش محورى خود را در معادلات قدرت از دست مى دهد و تمدنهاى ديگر نقش مهمترى بر عهده مى گيرند. اشپيگل: شما

ص: 41

تمدن را چگونه تعريف مى كنيد؟ هانتيگتون: تمدن به معناى بزرگترين واحد فرهنگى است، كه انسانها در قالب آن تعريف مى شوند; زبان مشترك، تاريخ مشترك و نيازهاى مشترك مقوله هايى هستند كه جزوويژگى هاى تمدن محسوب مى شوند.تحولات سريع اجتماعى و مدرنيزه شدن اقتصاد در سطح جهان باعث مى شود، كه انسانها مشتركات تازه اى را جستجو كنند. اين پديده ازقدرت و اعتبار دولت ملى به عنوان سرچشمه و ريشه هويت انسانهامى كاهد. در اين ميان اغلب مذهب جايگاه خود را حفظ مى كند: يك شخص مى تواند نيمى فرانسوى ونيمى عرب باشد. يعنى يك دورگه باشد، اما انسان نمى تواند همزمان هم كاتوليك و هم مسلمان باشد. دراين جاست كه نقش مذهب به عنوان عاملى براى نزديك كردن انسانهاى همكيش به يكديگر، و متمايز ساختن آنها از پيروان مذاهب ديگر روشن مى شود. بر همين اساس بنيادگراهاى مسلمان، مسيحى وهندو هر روز با اقبال بيشترى روبه رو مى شوند. اشپيگل: به نظر شما تعدادتمدنهاى مطرح جهان چقدر است؟ هانتينگتون: جهان در آينده براساس روابط متقابل ميان هفت ياهشت تمدن بزرگ شكل مى گيرد. اين تمدنها شامل تمدن غرب، اسلامى،چينى، ژاپنى، هندو، اسلاو،ارتدوكس، آمريكاى لاتين و احتمالاآفريقايى است. جبهه هاى حايل ميان اين تمدنها به عنوان مراكز بحران وخونريزى جانشين خطوط تماس ايدئولوژيكى دوران جنگ سردمى شود. اشپيگل: اين نوع نگرش به مسايل تمدنى در جهان ممكن است خيلى خودسرانه به نظر برسد. به عنوان مثال چرا شما تمدن آمريكاى لاتين را كه تحت تاثير زبان اسپانيولى قرار دارد، جزو تمدن غرب طبقه بندى نمى كنيد؟ هانتينگتون: شما به نكته بسيارجالبى اشاره كرديد. من خود نيزدرباره آمريكاى لاتين اطمينان نداشتم. واقعيت اين است كه در اين رابطه 50 درصد حق با شماست و50 درصد با من. تمدن آمريكاى لاتين ظاهرا روابط بسيار نزديكى باتمدن غربى دارد. اما نمى توان اين دوتمدن را در چارچوب يك مدل يكسان مورد تجزيه و تحليل قرار داد. اشپيگل: آيا مى توانيد مواردى رانام ببريد كه تئورى شما با نام رويارويى تمدنها» صحت خود را به اثبات رسانده باشد؟ هانتينگتون: اين تئورى درستى و صحت خود را تقريبا در تمامى بحرانهاى جهانى پس از جنگ سردنشان داده است. براى نمونه مى توان به جنگ بالكان و حمله صربهاى افراطى مسيحى به مسلمانان بوسنى، جنگ چچن و نبرد روسها بامجاهدين بنيادگرا، تلاش برخى كشورهاى مسلمان و ممالك پيروآيين كنفوسيوس براى دستيابى به سلاحهاى هسته اى و همچنين جنگ تجارى ميان آمريكا و ژاپن، كه انگيزه هاى فرهنگى در آن دخيل بوده و وقوع چنين چيزى ميان اروپاو آمريكا قابل تصور نيست، اشاره كرد. اشپيگل: مهمترين اختلافات فرهنگى كه به اعتقاد شما ممكن است منجر به جنگ شوند، كدامند؟ هانتينگتون: يكى از موارداختلافات فرهنگى را مى توان درجهان اسلام جستجو كرد. به عنوان مثال بالكان، قفقاز، آسياى ميانه،خاور ميانه، و شمال آفريقا در اين زمره مى گنجد. همچنين در جنوب شرقى آسيا ميان مسلمانان خشكه مقدس و همسايگانشان اختلافات فرهنگى وجود دارد، كه مساله جمعيت نيز بدان دامن مى زند; زيرارشد جمعيت در جوامع اسلامى روند بسيار پرشتابى دارد. اشپيگل: آيا چنين تفاوتهاى فرهنگى خطرساز در اروپا نيزوجود دارد؟ هانتينگتون: حصار آهنين كمونيسم به واسطه ايجاد

ص: 42

يك حفره و شكاف فرهنگى برچيده شد، پس ازپايان جنگ سرد هر روز شكاف بين اروپاى غربى مسيحى و شرق ارتدوكس و نيز اسلام عميق ترمى شود. با توجه به آنچه گفته شدمى توان گفت كه خطوط تماس دراروپا در امتداد مرزهاى مسيحيت سال 1500 بين كشورهاى بالتيك وروسيه قرار دارد و غرب اوكراين راكه داراى مذهب كاتوليك است ازشرق ارتدوكس آن متمايز كرده و ازميان رومانى مى گذرد. اين مرزبندى فرهنگى در بالكان منجر به تقسيم يوگسلاوى با عواقب بسيارخونبارى شد. اشپيگل: آيا شما اين سخن راجدى مى گوييد، كه امكان دارد درسرتاسر اروپا در امتداد اين شكاف فرهنگى جنگ به وقوع بپيوندد؟ هانتينگتون: قدر مسلم اينكه جنگ بزرگ و فراگيرى روى نخواهدداد، اما در يوگسلاوى شاهد وقوع جنگ بوديم، صربها و آلبانيايى هاروابط خصمانه اى با هم دارند،يونان و تركيه نيز روابط شكننده اى با يكديگر دارند. هميشه فاصله واختلاف لزوما منجر به تشنج تا سرحد جنگ نمى شود، اما همواره اين احتمال وجود دارد كه اينگونه تشنجات وخيم تر شوند. اشپيگل: شما مى نويسيد، درطول قرنها تفاوتهاى فرهنگى منجربه پيدايش جنگهاى خونينى شده است. اما با اين وجود بدترين جنگهاى شصت سال اخير در داخل تمدنها اتفاق افتاده اند. به عنوان نمونه مى توان به پاكسازى نژادى استالين، جنايات نازيها، كشتارمردم كامبوج توسط پال پوت اشاره كرد كه تمامى آنها در حقيقت نوعى جنگ عليه ملت يا فرهنگ خودى بوده اند. هانتينگتون: تمام آنچه شما به آن اشاره كرديد در ظاهر اينگونه به نظر مى رسد. ولى در حقيقت اين حوادث محصول ايدئولوژى هاهستند، و ما در حال گذر از عصرايدئولوژى به عصرى هستيم كه درآن فرهنگها تعيين كننده هستند... اشپيگل: با اجازه شما بايد عرض كنيم كه سخنان شما ما را قانع نمى كند. شما نظريه خود را تشريح كرديد. اكنون آيا ما اجازه داريم ازآن انتقاد كنيم؟ هانتينگتون: سعى تان را بكنيد. اشپيگل: جنگهاى معاصر نيزريشه در تقابل تمدنى ندارند. به عنوان مثال جنگ قبيله هوتو با قبيله توتسى در رواندا، مبارزه كاتوليكهابا پروتستانها در ايرلند شمالى وجدال طالبان مسلمان و پشتو باواحدهاى مسلمان ازبكى درافغانستان را در نظر بگيريد; تمامى موارد ذكر شده حاكى از آن است كه در اغلب موارد جنگ همچنان درچارچوب يك تمدن مشخص باقى مانده است. هانتينگتون: من ادعا نمى كنم،تمامى درگيريها و جنگهاى جهان براساس نظريه من اتفاق مى افتند. اين يك واقعيت است، كه تعداد زيادى ازجدالها در داخل تمدنها روى مى دهد.ولى اگر چنين درگيريهايى ميان چندتمدن گوناگون به وقوع بپيوندد،صلح جهانى را دستخوش خطرمى كند. اشپيگل: آيا فكر نمى كنيد اين استثنا در نظريه شما يك قاعده باشد؟ شما جهان اسلام را دشمن متحد و يكپارچه غرب معرفى مى كنيد، در صورتى كه هرج و مرج و اختلاف در درون جهان اسلام ازهمه جاى دنيا بيشتر است. به عنوان مثال چه وجه اشتراك سياسى بين يك كشور مسلمان و در عين حال توسعه يافته و دمكرات مانند مالزى با امپراطورى روحانيون ايران وجوددارد، كه به نوبه خود با گروه طالبان مخالف است؟ هانتينگتون: من ادعا نمى كنم،كه تمامى جهان اسلام عليه غرب هم قسم شده است. من در كتابم هم ازجنگهايى كه در داخل جهان اسلام روى مى دهد و هم از جنگهايى كه مسلمانان با پيروان ساير اديان به راه مى اندازند، سخن مى گويم. تنهادر اينجا ذكر اين نمونه كافى

ص: 43

است كه مسلمانان در جريان جنگ بوسنى مشكل مسلمانان بوسنى را مشكل خود مى دانستند. اشپيگل: اين خيلى غيرمنصفانه است كه جنگ بالكان را با نبرد بين فرهنگها و يا يك جنگ مذهبى مقايسه كنيم; كارى كه شما انجام داده ايد. اما اجازه بدهيد از موضوع خارج نشويم. اولا در جريان جنگ بالكان از مسلمانان بوسنى آن طور كه بايد حمايت نشد; ثانيا ارسال اسلحه به بوسنى توسط كشورهاى مسلمان مانند ايران و تركيه با چراغ سبز آمريكا انجام شد. هانتينگتون: كشورهاى مسلمان براى حمايت از مسلمانان بوسنى صدها ميليون دلار هزينه كردند، كه اين امر باعث شد توازن قوا به ضرر صربها تغيير كند. اشپيگل: ما در اينجا يكى ازجنگهاى بزرگ پس از پايان جنگ سرد، يعنى مناقشه كويت را موردبررسى قرار مى دهيم. در جريان جنگ خليج فارس براى بيرون راندن صدام از كويت ائتلافى مركب ازكشورهاى اسلامى مانند عربستان سعودى و غرب تشكيل شد; چون جنگ كويت يك جنگ فرهنگى نبود،بلكه تنها يك نبرد كلاسيك وژئوپوليتيك بر سر مواد اوليه وحوزه هاى قدرت و نفوذ بود... هانتينگتون: ... اما از جانب ديگرصدام حسين موفق شد، پاى اسلام را به اين جنگ باز كند. جنگ خليج فارس، صدام حسين را در بخش اعظم جهان اسلام به يك قهرمان تبديل كرده است. صفر الهولى،رييس مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه ام القرى مكه، در سال 1993درباره جنگ خليج فارس گفت: اين جنگ، جنگى عليه عراق نيست، بلكه در آن غرب در برابر اسلام صف آرايى كرده است. همچنين آية الله على خامنه اى، رهبر مذهبى ايران، كينه خود را نسبت به دشمن عراقى اش فراموش كرده و نبرد باغرب را جهاد ناميد. اشپيگل: نقاط ضعف نظريه شماهنگامى بيشتر آشكار مى شود، كه شما سعى مى كنيد، محورى متشكل از كشورهاى معتقد به آيين كنفوسيوس و جهان اسلام راتهديدى براى غرب معرفى كنيد. شمادر كتاب خود چنين پديده اى راكانون جنگهاى آينده، مى دانيد. به اعتقاد شما كشورهايى مانند چين،پاكستان و ايران چگونه مى توانند دركنار هم قرار گيرند؟ هانتينگتون: جمهورى خلق چين در آستانه تبديل شدن به يك قدرت اقتصادى و نظامى جهانى است. پكن به ايران و پاكستان تكنولوژى هسته اى فروخته است. همكارى نظامى بين مهمترين كشورهاى كنفوسيوس و مهمترين ممالك جهان اسلام را نمى توان ناديده گرفت، و اين همان چيزى است كه غرب را بشدت تهديد مى كند. اشپيگل: معمولا تكنولوژى تسليحاتى را به كشورى مى فروشند، كه بالاترين قيمت رابپردازد. آمريكاييها نيز مدرن ترين جنگ افزارها را در اختيار عربستان سعودى قرار داده اند، بدون اينكه كسى از دوستى بين اسلام ومسيحيت حرفى زده باشد.بزرگترين نگرانى پكن در شرايطكنونى همان اسلام است. ساكنان مسلمان استان سين كيانگ، درشمال غربى چين، كه اغلب آنها ازاقوام ترك هستند، هر آن ممكن است عليه حكمرانان كمونيست چين دست به شورش بزنند. هانتينگتون: حق با شماست،همكارى بين چين و كشورهاى مسلمان يك رابطه تاكتيكى است. امااين همكارى خطر گسترش سلاحهاى هسته اى را افزايش مى دهد. در اينجا مايلم جمله اى را ازهمكار فقيدم، آقاى توماس كوهن نقل كنم، كه مى گويد: يك

ص: 44

نظريه تنهابايد از نظريه هاى ديگر بهتر باشد وهيچ لزومى ندارد نظريه اى بتواندهمه چيز را تشريح كند. زيرا هيچ فرضيه اى قادر به اين كار نيست. آياشما نقشه بهترى در اختيار داريد كه با كمك آن بتوانيد راه خود را درجهان امروزى بيابيد؟ اشپيگل: شما مى گوييد، تمدنهاى جهان همواره از هم فاصله مى گيرند.در حالى كه ديگران معتقدند روندجهانى شدن آنها را به هم نزديك مى سازد. اينان براى اثبات ادعاى خود برخى از مظاهر جهانى شدن رانيز ذكر مى كنند، مانند شبكه تلويزيونى ام.تى.وى، مكينتاش،مك دونالد موسيقى تند و... آياهم اكنون در جهان يك فرهنگ جهانى تحت تاثير غرب وجود ندارد؟آيا كودكان ممالك مسلمان و نيزكشورهاى كنفوسيوس شيفته ميكى موس و واكمن نيستند؟ هانتينگتون: تمامى تمدنهاى جهان مايلند خود را با شرايط تازه وفق دهند ولى اين به معناى غربى شدن فرهنگهاى غير غربى نيست. به عنوان مثال اگر روس ها كوكاكولابنوشند، به طور خودكار آمريكايى نمى شوند، و يا ما به هنگام خوردن سوشى (نوعى غذاى ژاپنى)، مانندژاپنى ها فكر نمى كنيم. در حقيقت آنان با اين كار بخشى از فرهنگ غرب را از آن جدا كرده و آن را بافرهنگ خود تلفيق مى كنند. اشپيگل: فكر نمى كنيم، شمامنكر اين حقيقت شويد كه محصولات هاليوود و برنامه هاى تلويزيونى ديسنى، بر عادتها و طرزفكر مردم ساير نقاط جهان مانندهند يا چين نيز اثر مى گذارد. هانتينگتون: آزادى بيان در ذات فرهنگ غرب است. اشپيگل: آيا اين بدان معناست،كه ما بايد ديگران را مجبور كنيم كه مانند غربيها فكر كنند؟ هانتينگتون: نه! اين تصور، كه ما بايد پيروان فرهنگهاى ديگر راوادار كنيم تا نظام ارزشى ما والگوهاى سازمانى آن را بپذيرند،تصورى اشتباه و شايد غيراخلاقى است; از طرف ديگر اين كار نتايج بدى براى ما به همراه د

× اين گفتگو با عنوان: [AtombombeUnddann die] در مجله اشپيگل، شماره 48 به چاپ رسيده و ترجمه آن نيز درشماره 56 مورخ 24/9/75 مجله ترجمان منتشر شده است.

ص: 45

آمدنم دور نيست

رضا بابايى باغها را چراغان كنيد; بوى انار، مشام پرستوها را ديگر نمى گزد. زاغكى، زير سروبن خزيده است; پيدايش كنيد; به خم رنگ بيندازيدش، طاووس مى شود. امروز همه از دايره بيرون ترند. (1) كمرها كه آلوده صد بندگى بودند، شال همت به خود پيچند كه پيچ و تاب راه هنوز بسيار است. تاجهايى كه مرداب افكندگى، قى مى كردند، اينك تكه پاره هاى سنگفرش بازارند. آمدنم، مثل شعر، ناگهانى است; مثل سبزه، نقاش زمين است; مثل گريه، با خود هزار عاطفه مى آورد; به شيرينى يارى است كه رقيب موميايى او، شمع رابه عزا نشانده است. آمدنم، مثل تحويل سال است; پر از خنده و ديدار. آمدنم، آمدنى است. فانوس ها را يك يك به كوچه آوريد; درآبگينه هايشان آتش بريزيد، تا در صبح استقبال، كسى دلمرده نباشد. غنچه ها را ديگر، چشمه هاى خون نخوانيد. ابرها،پيغام طراوت مى گزارند، گريه آسمان نيستند. دركوچه هاى بن بست، عروسى بس است; از آن همه حجله كه در تابوت نحوست مى گذاشتيد، شرمناك نيستيد؟ من در راهم. اندك آب خود را به خاك راه آلوده نكنيد.من با خود يك اقيانوس ابر آورده ام; همه از بهرشماست. شنيده ام بچه مرشدهاى خاخام، عكس مرامى دزدند، حمايل مى كنند، و كنار نيل مى روند، تا چندگرم مهربانى از خدا پس انداز كنند. شنيده ام از پشت ابرهاى سياه و سرد، بر سر شماآهنهاى گرم مى ريزند. شنيده ام با شما آن مى كنند كه عجوزه هاى روستاى پايين رودخانه، با گنجشكان بى آزار. شنيده ام فرعون زاده هاى اهرام خو، به شمامى خندند

ص: 46


1- دور تو از دايره بيرون تر است از دو جهان قدر تو افزون تر است نظامى، مخزن الاسرار.

و غيبت مرا تسخر مى زنند. به آن گورهاى ايستاده بگوييد: موسى، برادر من،جمله شما را به هيچ فروخت، و اگر هيچ، سايه اى مى داشت، شما را از آن نيز بهره نبود. بگوييد: هيچستان شما، از روى نيل تا پايين آن است; آنجا كه فرعون براى شما ميراث گذاشت. به آنها بگوييد: آسمان حجاز به نياى من گفته است:شما همان نامردمانى هستيد كه از گاو موسى شير به لب و دهان خود پاشيديد، اما دختران خود را هلهله كنان به نكاح گوساله ى سامرى در آورديد. كابين آن را هم ستانديد: چهل سال سعى بى صفا. من از مقدار شما بيشم. حديث خار و گل، يا شمع و پروانه، يا تشنه و آب، ياباغ و بهار، رهاكنيد كه اينها همه كهنه ردايى است نخ نما. ندبه بخوانيد; ندبه هميشه تازه است. ندبه هر روزشما را جمعه مى كند. كاش هميشه كودك مى مانديد، و با من به همان زبان گريه سخن مى گفتيد. چقدر دوست دارم اين تنهازبان زنده را. گريه تنها زبانى است كه دروغ را نمى شناسد، ودرس فريب در واژگان مدرسه او نيست. حسرت نخوريد به روزگار كسانى كه در بازارمى ايستند، و در خانه نشستن را از ياد برده اند. روزبيدارند، و شب نيز بيدار. حسرت، وقف تازه جوانى است كه در پاى حبيب «سر و دستار نداند كه كدام اندازد» (1) و با آواز قناريها،تا آخرين ايستگاه پرستوها پرواز را خريده است. مرا بخواهيد; اگر بهاى آن شكستن است; ماه بى شكستن تمام نمى شود. از من برخيزيد; اگرآخر آن نشستن است. شمع ازشعله برخاسته، نشست. ترازوى نياز شما از نماز هم پر مى شود; كفه آن رابه زر نيالاييد. آفت عشق را بشناسيد: بى تابى است. آمدنم. دور نيست. معشوقه بسامان شد، تا باد چنين بادا كفرش همه ايمان شد، تا باد چنين بادا ملكى كه پريشان شد،از شومى شيطان شد باز آن سليمان شد، تا باد چنين بادا يارى كه دلم خستى، در بر رخ ما بستى غمخواره ياران شد، تا باد چنين بادا شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد خورشيد درخشان شد تا باد چنين بادا عيد آمد و عيد آمد، يارى كه رميد آمد عيدانه فراوان شد، تا باد چنين بادا (2)

ص: 47


1- اى خوشا دولت آن مست كه در پاى حريف سرو دستار نداند كه كدام اندازد حافظ
2- ديوان شمس، تصحيح فروزانفر، ج 1، ص 56، 55.

اسب و شمشير

«وقتي «اذكوتكين با يزيد بن عبدالله جنگيد ناحيه وسيعي را از مرزعراق تا همدان به تصرف خود درآورد و به خزائن يزيد بن عبدالله دست يافت، ما مجبور شديم كه خزانه را به اذكوتكين بدون هيچ كم و كاستي تحويل دهيم. [وقتي مشغول اين كار شديم] شخصي نزد من آمد و گفت كه يزيد بن عبدالله فلان اسب و فلان شمشير را جهت تقديم به حضرت حجت،عجل الله تعالي فرجه، كنار گذاشته بود. من هم از تحويل آن دو خودداري كردم و اميدوار بودم بتوانم آنها را براي مولايمان حضرت حجت،عجل الله تعالي فرجه، نگهدارم. اما [ماموران «اذكوتكين ] سخت گرفته و [به دقت حساب كشي كردند] و من ديگر نتوانستم كه از تحويل دادنشان خودداري كنم ارزش آن دو را حدودا هزار دينار تخمين زدم و وجه آن راكنار گذاشتم و تحويلشان دارم. و به خزانه دار گفتم: «اين هزار دينار را بگيرو در يك جاي مطمئن نگه دار و هرگز آن را براي خرج كردن به من نده هرچند بسيار نيازمند باشم.» روزي در خانه نشسته بودم و به كارها رسيدگي كرده، گزارشات را گوش مي دادم و امر و نهي مي كردم كه ابوالحسن اسدي كه گاهي نزد من مي آمد و من نيازهاي او را برطرف مي كردم، نزد من آمد.مدت زيادي نشست. من نيز [از انجام كارها] بسيار خسته شده بودم [ومي خواستم استراحت كنم] گفتم: «چه كار داري؟» گفت: «بايد تنها با توسخن بگويم.» من به خزانه دار دستور دادم كه جايي در خزانه براي ماآماده كند. وقتي وارد خزانه شديم نامه كوچكي را بيرون آورد كه حضرت حجت، عجل الله تعالي فرجه، در آن خطاب به من نوشته بود: «اي احمد بن حسن! هزار ديناري را كه بابت وجه آن اسب و آن شمشير در نزد تو داريم به ابوالحسن اسدي تحويل بده!» [هنگامي كه از مضمون نامه مطلع شدم] به سجده افتادم و خدا را شكر كردم كه بر من منت نهاد و دانستم كه ايشان حجت بر حق خداوندند. زيرا هيچ كس غير از خودم از اين موضوع اطلاعي نداشت. آنقدر خوشحال از منتي كه خداوند بر من نهاده بود شدم كه سه هزار دينار نيز بر آن مال افزودم.» × ر.ك: بحار - ج 51 - ص 303 ايضا: م م - ص 610 - 611 ايضا: فرج المهموم - سيد بن طاووس

ص: 48

كيسه سر به مهر

روزي زني از اهالي دينور نزد من آمد و گفت: «اي ابي روح! تو در شهر ما از جهت دين و تقوا مطمئن ترين كس هستي مي خواهم امانتي را به تو بسپارم كه آن را به محلش برساني و نسبت به [اداي امانت] استوار باشي.»گفتم: «باشد. ان شاءالله [موفق خواهم شد].» گفت: «دراين كيسه سربسته مقداري درهم نهاده ام. آن را باز مكن و در آن منگر تا به كسي كه از محتواي آن تو را آگاه سازد برساني و اين نيز گوشواره ام است كه ده دينارارزش دارد در آن سه دانه مرواريد به ارزش ده دينارتعبيه شده است. از حضرت صاحب الزمان،عجل الله تعالي فرجه، نيز سؤالي دارم كه بايستي جواب آن را پيش از آنكه تو سؤال كني بفرماييد.» گفتم:«سؤالت چيست؟» گفت: «مادرم هنگام عروسي من ده دينار از كسي كه من او را نمي شناسم قرض گرفته بود ومن مي خواهم آن را پس بدهم اگر حضرت،عجل الله تعالي فرجه، آن شخص را بر من معلوم نموده ودستور بفرمايند قرضم را ادا مي كنم!» با خود گفتم: «اين مطلب را چگونه به جعفر بن علي - كذاب، عمومي امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، كه ادعاي امامت مي كرد -بگويم؟» گو يا ظن آن زن آن بود كه ممكن است جعفر بن علي امام باشد - والله اعلم. زن گفت: «اين [سؤالات]امتحاني است بين من و جعفر بن علي.» در بغداد به نزد حاجز بن يزيد وشاء - از وكلاي امام زمان، عجل الله تعالي فرجه - رفتم و بر او سلام كرده ونشستم. گفت: «حاجتي داري؟» گفتم: «مالي نزد من هست كه تا از كيفيت و مقدار آن خبر ندهيد، نمي توانم آن را به شما تحويل دهم.» گفت: «اي احمد بن ابي روح! بايدبه سامره بروي.» گفتم: «لااله الاالله! عجب كاري به عهده گرفته ام! » وقتي به سامره رسيدم، گفتم: «در ابتدا نزدجعفر بردم.» بعد فكر كردم و گفتم: «ابتدا نزد ايشان -امام هادي، عليه السلام، و امام حسن عسكري،عليه السلام، و امام زمان، عجل الله تعالي فرجه - مي روم تا ايشان را امتحان كنم. اگر به نتيجه نرسيدم نزد جعفرخواهم رفت. هنگامي كه - به محله عسكر و خانه ابامحمدحسن بن علي عسكري، عليه السلام، نزديك شدم، كنيزي بيرون آمدم و گفت: «تو احمد بن ابي روح هستي؟» گفتم:«بله گفت: «اين نامه مال توست آن را بخوان نوشته بود:

ص: 49

«بسم الله الرحمن الرحيم. اي پسر ابي روح! عاتكه دختر ديراني كيسه اي كه هزار درهم به گمان تو در آن است به تو امانت سپرده در حالي كه گمان تو درست نيست. تو اداي امانت كرده و كيسه را باز نكرده اي ونمي داني در آن چه مقدار وجود دارد. در آن هزار درهم وپنجاه دينار است و گوشواره اي كه آن زن گمان مي كردكه ده دينار ارزش دارد اما درست گفته كه سه دانه نگين از مرواريد در آن تعبيه شده كه كمي بيش از ده دينار آن را خريده است. گوشواره را به كنيز ما بده كه آن را به اوبخشيده ايم و برو به بغداد و مال را به حاجز بده و از اوآنچه به تو مي دهد بگير تا خرج راهت كني. و اما آن ده ديناري كه آن زن گمان مي كند كه مادرش در عروسي اوقرض گرفته و نمي داند كه صاحبش كيست. اين چنين نيست او مي داند صاحبش كيست. صاحب آن ده ديناركلثوم دختر احمد است كه از دشمنان ما اهل بيت است وآن زن دوست ندارد كه آن را به او بدهد و مي خواهد آن را بين خواهران خود قسمت كند. ما به او اجازه داديم. اماوقت كند بين خواهران نيازمندش تقسيم نمايد و ديگر اي ابي روح! براي امتحان جعفر به نزد او مرو و باز گرد به ديار خود كه عمويت فوت كرده است خانواده و مال او راروزي تو كرده است.» [بعد از مطالعه نامه] به بغدادبازگشتم و كيسه را به حاجز دادم آن را شمرد هزاردرهم و پنجاه دينار بود و سي دينار به من داد و گفت:«دستور دادم كه اين را براي خرجي به تو بدهم.» آن راگرفته و به خانه[اي كه براي اقامت در بغداد گرفته بودم]بازگشتم كه خبر آوردند عمويت مرده و خانواده ام خواسته اند كه باز گردم. پس بازگشتم و ديدم خبرصحيح بوده و سه هزار دينار و صد درهم به من به ارث رسيده است. × ر.ك: بحار - ج 51 - ص 295 - 296 ايضا: م م - ص 599 - 600 - 601 ايضا: خرايج - قطب راوندي

ص: 50

تو اگر بيايى ...

سلام بر دلهاى شكسته سلام بر سينه هاى سوخته سلام بر دستهاى خسته سلام بر آسمان نگاههاى بارانى سجاده اى بر طپشهاى دلم مى گسترانم آه، كه اين كلام چقدر زمين گيراست و هواى روزگاران چه دلگير «همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى » مهربان سالار ما را درياب كه هنوز غارنشين نفس اماره خويشيم. مولاى عزيزم، پدر مهربانم! بى تو خورشيد در افق هاى غم فرو مى رود بى تو ياسها شكفتن نمى دانند بى تو تابوت آرزوها بر شانه لحظه ها سنگينى مى كند بى تو خستگان و دلسوختگان قدومت مى ميرند بى تو گلهاى نرگس عطر پريشانى و زمزمه زندانى مى دهند حال اگر تو بياى از طلوع تا غروب از شفق تا فلق دسته دسته آيه هاى نور خواهد بود شكوفه و گل و سرور خواهد بود اگر تو بيايى تمام واژه ها صبور خواهند بود تو اگر بيايى از گرماى نگاهت نرگسهاى دشت مى رويند و دستان خسته ام باغبان نهال عشقت مى شوند. تو اگر بيايى برهوت زندگى به ظهور لاله حضورت آباد مى شود. تو اگر بيايى اشك غم بر چهره ماتم مى ميرد و رنگ شادمانى مى گيرد. اينك... دلسوختگان، ندبه خوانان مولا، هزاران هزار گل نثار بغض گلويتان بار غم بشوييد و سرود تبريك بخوانيد كه مولا مى آيد آقا مى آيد سرور مى آيد به اميد جانفشانى درصبح ظهورت اللهم عجل لوليك الفرج ز - مزينانى - طالقان

ص: 51

طواف ماندگار

مريم ضمانتى يار تنها دو روز به سفرم باقى مانده بود و هرچه به لحظه حركت نزديكترمى شدم بر دلهره و اضطرابم افزوده مى شد. تصور اينكه بين چند ميليون انسان غريب مانده باشم و هيچ كس هم نباشد كه به من كمك كند دلم رامى لرزاند. پدر انگار نگرانى را درچشمان اشك آلود من ديد كه از جابلند شد، به طرفم آمد و دستهايم رابين دستهاى گرمش گرفت و گفت: - تو خوشحال نيستى دخترم؟خوشحال نيستى كه به چنين سفرى مى روى؟ شرمنده سرم را به زير انداختم وگفتم: چرا پدر خوشحالم... مگرمى شود به كسى بگويند قرار است به زيارت خانه خدا بروى و او خوشحال نباشد. مشكل من تنهايى است.شوهرم با من نيست و من از ابهت وعظمت اين سفر مى ترسم و از ناتوانى خودم در برابر آن همه جمعيت. پدر با مهربانى دستم را نوازش كردوگفت: نگران نباش دخترم.پيوسته بگو يا عليم و يا خبير. مطمئن باش خدا از تو حمايت و دستگيرى مى كند. سفر حج بر تو واجب است وخدا هم از ميهمانان خود كه راه رانمى شناسند و آشنايى ندارند حمايت مى كند. صورتم از اشك خيس بود. درتمام عمرم هرگز دچار چنين دلهره اى نشده بودم. گرچه دلهره اى شيرين بود. براى آخرين خداحافظى به طرف پدرم رفتم. بيش از همه دلم مى خواست در اين سفر او همراهم بود. دستش را بوسيدم و گفتم: ازتنهايى مى ترسم. پدر با مهربانى پيشانى ام رابوسيد و گفت: ذكر يا عليم و يا خبير رافراموش مكن، خدا با توست... با بستگان و عزيزانم، با چشمانى اشكبار خداحافظى كردم. از پله هاى هواپيما كه بالا رفتم قلبم بشدت شروع به تپيدن كرد. زيرلب زمزمه كردم: خدايا من خودم را به تومى سپارم، يا عليم و يا خبير.... در ميقات احرام بستم و پا به مسجدالحرام گذاشتم. نگاهم تابلنداى خانه خدا پركشيد. دلم از يك حس دلپذير لبريز شد: خدايا از اينكه مرا به خانه خودت دعوت كردى تو رابا همه وجودم شكر مى كنم; امامى دانى كه تنها و غريبم و در ميان اين همه زائر كسى پناه و محرم من نيست تا مرا حمايت كند. خودم را به تومى سپارم.... اشك تمام صورتم را پوشانده بود و جمعيت را تار مى ديدم. جمعيت به قدرى متراكم بود كه احساس مى كردم اصلا توان طواف ندارم.ابهت فضا مرا چنان تسخير كرده بودكه سرتا پاى وجودم مى لرزيد. بانهايت تلاش، حجرالاسود را كه نقطه شروع طواف بود پيدا كردم; اما هرچه خواستم از همانجا شروع كنم و به گرد كعبه طواف كنم اصلا مقدورنبود.

ص: 52

دلم شكست. در برابر آن سيل عظيم جمعيت احساس ناتوانى بردلم چنگ انداخت. سالها انتظار چنين لحظه اى را كشيده بودم و حالا قادرنبودم قدم از قدم بردارم. اشك مجالى نمى داد. با خودم ناله كردم: خدايا من براى طواف خانه تو آمدم و مى بينى كه بااين ازدحام جمعيت قدرت حركت ندارم. خدايا چه كنم.... موج جمعيت از پيش رويم مى گذشت و من قدرت پيوستن به اين موج عظيم را نداشتم. دلم بى قرارى مى كرد و درمانده التماس مى كردم وخدا را صدا مى زدم كه ناگهان ديدم نقطه مقابل سنگ حجرالاسود بين آن همه جمعيت، فضايى به شكل يك استوانه باز شد و كسى در گوشم آرام گفت: «خودت را به امام زمانت بسپار و در اين فضا با او طواف كن.» دلم فروريخت. شوقى سراپاى وجودم را دربرگرفت. وارد آن فضاى خالى از جمعيت شدم. ديدم پيش رويم حضرت امام زمان ،عجل الله تعالى فرجه، مشغول طواف هستند و پشت سر آن حضرت، سمت چپ شخص ديگرى است. من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و باآرامش مشغول طواف شدم. در آن لحظات نه تنها از آن سيل جمعيت احساس فشار نمى كردم كه حتى انگشت كسى هم به من نخورد. درتمام مدتى كه هفت دور طواف بر گردخانه خدا مى كردم با دست شانه هاى حضرت را نوازش مى كردم و با اوزمزمه كرده و اشك مى ريختم. ولى چهره نورانى شان را نمى ديدم; چراكه حضرت پشت به من و رو به جمعيت پيش مى رفتند و در حال طواف بودند. آسمان در آن لحظات در برابروسعت آرامش و سرور من كوچك وناچيز بود. اشك مى ريختم و با آن حضرت نجوا مى كردم. طواف هفتم كه به آخر رسيد; ناگهان خود رابيرون از آن فضاى معطر يافتم وديگر نه امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، را ديدم و نه فردى كه همراه آن حضرت بود.... ناله ام بلند شد و اشكم

ص: 53

بيش ازپيش جارى و اين تاسف برايم باقى ماند كه چرا به حضرت سلام نكردم تا صداى دلنشينش را بشنوم و پاسخ سلامم را بگيرم... اشك مجالم نمى داد حرف بزنم.پدرم پيشانى ام را بوسيد و گفت:زيارتت قبول دخترم. چه كردى؟ گريه امان نمى داد كه حرفى بزنم.پدر بانگرانى پرسيد: چرا حرف نمى زنى دخترم؟ چه كردى؟ ميان گريه گفتم: طواف... طواف كردم پدر، طوافى كه هرگز از يادم نمى رود. پدر گفت: ديدى گفتم كه خداميهمان خانه اش را به حال خودوانمى گذارد. گفتم: پدرجان من... من طواف خانه خدا را همراه و همقدم با امام زمان انجام دادم... چشمان پدر پر از اشك شد: باامام زمان؟! - بله... او به فريادم رسيد... در اوج نااميدى بودم كه كسى در گوشم گفت: «خودت را به امام زمانت بسپارو با او طواف كن...» من در تمام طواف دستم بر روى شانه هاى مولايم بود و با او درد دل مى كردم وحرف مى زدم... پدر چشمان اشك آلودم را بوسيدو گفت: به فداى مولايى كه زائران غريب را حمايت مى كند و به فداى ديدگان تو كه امام عصر را زيارت كرده اى...

خدا كند تو بيايى

سيد مهدى شجاعى از عمق ناپيداى مظلوميت ما،صدايى آمدنت را وعده مى داد. صدا را، عدل خداوندى صلابت مى بخشيد و مهر ربانى گرما مى داد. و ما، هر چه استقامت، از اين صداگرفتيم و هرچه تحمل، از اين نوادريافتيم. در زير سهمگين ترين پنجه هاى شكنجه تاب مى آورديم كه شكنج زلف تو را مى ديديم. در كشاكش تازيانه ها و چكاچك شمشيرها، برق نگاه تو تابمان مى داد و صداى گامهاى آمدنت توانمان مى بخشيد. رايحه ات كه مژده حضور تو را بردوش مى كشيد مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شكسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود كه آمدنى بودى. تحمل شدائد از آن رو شدنى بودكه ظهورت شدنى بود و به تحقق پيوستنى. انگار تخم صبر بوديم كه در خاك انتظار تاب مى آورديم تا در هرم خورشيد تو به بال و پر بنشينيم. سنگينى بار انتظار بر پشت ما،سنگينى يك سال و دو سال نيست سنگينى يك قرن و دو قرن نيست.حتى از زمان توديع يازدهيمن خورشيد نيست. تاريخ انتظار و شكيبايى ما به آن ظلم كه در عاشورا بر ما رفته است برمى گردد، به آن تيرها كه از كمان قساوت برخاست و بر گلوى مظلوميت نشست، به آن سم اسبهاى كفر كه ابدان مطهر توحيد را مشبك كرد. به آن جنايتى كه دست و پاى مردانگى را بريد. از آن زمان تاكنون ما به آب حيات انتظار زنده ايم، انتظار ظهور منتقم خون حسين. تاريخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مى رود، از عاشورا مى گذرد وبه بعثت پيامبر اكرم مى رسد. هم اودر مقابل همه جهل و ظلم و كفر وشرك و عناد و فسادى كه جهان آن زمان را پوشانده بود وعده مى فرمودكه كسى خواهد آمد. نامش نام من،كنيه اش كنيه من، لقبش لقب من،دوازدهمين وصى من خواهد بود وجهان را از توحيد و عدل و عشق و دادپر خواهد فرمود. اما تاريخ صبر و انتظار ما به دورترها برمى گردد، به مظلوميت وتنهايى عيسى، به غربت موسى، به استقامت نوح و از همه اينها گذرمى كند تابه مظلوميت هابيل مى رسد. انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابيل تاكنون و تا برخاستن فرياد جبرئيل در زمين و آسمان وآوردن مژده ظهور امام زمان. آرى و در آن زمان هستى حيات خواهد يافت، عشق پر و بال خواهدگشود و در رگهاى خشكيده علم،خون تازه خواهد دويد. پشت هيولاى ظلم و جهل با خاك، انس جاودان خواهد گرفت، شيطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مركب رشدخواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد كرد.

ص: 54

مسجد مقدس جمكران از ديدگاه بزرگان

چندى پيش به همراه تعدادى ازدوستان و همكاران واحدهاى مختلف معاونت فرهنگى مسجدمقدس جمكران، با هدف استفاده ازرهنمودهاى روشنگرانه حضرت آية الله صافى گلپايگانى،مدظله العالى، به خدمت معظم له رسيديم با وجود آنكه در يك ساعت نابهنگام به منزل حضرتشان مراجعه كرده بوديم با روى گشاده و صفا وصميميت خاصى در اتاق كوچكشان پذيرايمان شدند و وقتى يكى ازدوستان گفتند اين جمع ازخدمتگزاران مسجد مقدس جمكران هستند; بيش از پيش به تشويقمان پرداختند و آن گاه كه در زمينه برنامه هاى تحقيقاتى و پژوهشى وارشادى و تبليغى از طريق ارائه گزارشى و طرح سؤالاتى خواستاررهنمودهايى شديم در هر موردى به اندازه اى كه وقت اقتضا مى كردمطالب راهگشا و سازنده اى را بيان فرمودند. از جمله مسائلى كه در آن جلسه مطرح شد بيان ميزان اعتبارحكايت بناى مسجد مقدس جمكران بود و اينكه مى بينيم گاهى به بهانه هاى مختلف افرادى با وجوداقبال بسيار زياد عاشقان ولايت وامامت در

ص: 55

طول تاريخ به اين ميعادگاه عاشقان مخلص حضرت امام زمان ،عجل الله تعالى فرجه، سعى مى كنند ازطريق بى اساس و ساختگى خواندن جريان دستور بناى مسجد جمكران توسط حضرت ولى عصر ،عجل الله تعالى فرجه، علاقه مندان به اين مكان شريف را دلسرد نمايند; لذااز حضور مبارك آية الله صافى گلپايگانى، مدظله العالى، درخواست شد كه در اين مورد نظر خودشان رابيان كنند. ايشان در اين باره به نحواختصار فرمودند: بعضى از افراد ديرباورند; لذا دراغلب مسائل شبهه و وسوسه مى كنندوگرنه مساله بناى مسجد مقدس جمكران مثل ساير مسائل تاريخى بلكه قويتر از خيلى از مسائل تاريخى كه داريم به ما نقل شده است. مگر دركتابهاى تاريخى براى همه مسائل وحوادث تاريخى سند ذكر كرده اند؟آنچه كه هست اينكه در تاريخ قم ازكتاب «مونس الحزين حكايت دستوربناى مسجد جمكران نقل شده است شواهد و قرائن و قواعد زيادى هم آن را تاييد مى كنند كه از جمله آنهاكرامات بسيار زيادى است كه در اين مكان شريف در طول تاريخ واقع شده است. بعلاوه علماى بسيار بزرگى نظير ميرزاى قمى و... به اين مساله بيشتر احاطه داشته اند در اين مطلب شك هم نكرده اند و از ابتداى امر روال اين بوده است كه به اين نقلها اعتمادمى شود; به عنوان مثال حالا اگر كسى بگويد اينكه مى گويند قبر زكريا بن آدم يا قبر على بن بابويه در قم است اين را من قبول نمى كنم. مگر چه دليلى داريد كه اين احتمال نبود را رد كنيد؟در اينگونه از موارد كه شهرت تاريخى مستمر داريم كه فلان قبر متعلق به فرضا ابن بابويه است; نمى شودبدون دليل گفت: نخير اين قبر تعلق به او ندارد; چرا كه در مقابل اين همه شواهد و قرائن تاريخى كه هست اگركسى منكر بود، او بايد دليل بر انكارخود بياورد. بعلاوه در مورد مسجد مقدس جمكران من خودم حضور داشتم كه كسى از حضرت آية الله بروجردى،رضوان الله تعالى عليه، پرسيد كه نماز مسجد جمكران را به قصد ورودبخوانيم يا نه؟ (قابل تذكر است كه حضرت آية ا...بروجردى در اين گونه از مطالب بسيار دقيق بودند در احكام هم اگر يك دليل محكمى در بين نبود حكم نمى كردند) در اين مورد وقتى آن شخص اين سؤال را مطرح كرد ايشان تامل كردندو سپس با قاطعيت تمام فرمودند: «به قصد ورود بخوانيد.» بديهى است كه اگر حضرت ايشان با آن توجه و دقت واحتياطى كه داشتند، آن حكايت راقبول نداشتند و يا خودشان به يك طريق ديگرى كه صدر در صد مورداعتمادشان بود به اين موضوع نرسيده بودند آن حرف را نمى زدندمعلوم مى شود كه آن مرحوم كاملا به مساله دستور بناى مسجد مقدس جمكران توسط امام زمان ،عجل الله تعالى فرجه، اطمينان داشتندكه فرمودند به قصد ورود بخوانيد.

ص: 56

يك كتاب در يك مقاله

نام كتاب: «مهدى موعود»

مهدى موعود، عجل الله تعالى فرجه، مؤلف:

علامه ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله ترجمه:

حسن بن محمد ولى اروميه اى رحمة الله تحقيق:

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمكران ناشر:

انتشارات مسجد مقدس جمكران نوبت چاپ:

اول، (پاييز 1376، پانزدهم شعبان 1418) تيراژ: 2500 قيمت دوره: 4800 در لابه لاى مجموعه معارف ومسائل اسلامى بعضى از بخشها به لحاظ اهميت خاصى كه دارد همواره مورد توجه انديشمندان واقع گشته ودر نتيجه رسالات و كتابهاى زيادى باهدف تبيين و پاسخ به شبهات وپرسشها در آن زمينه به نگارش درآمده است. بدون اغراق اين قبيل ازآثار امروزه جزء بهترين و نابترين منابعى هستند كه اهل تحقيق مى توانند با استفاده از آنها به نيازهاى علمى و اعتقادى جامعه اسلامى مناسبترين پاسخ را ارايه دهند. يكى از اين عرصه ها معارف مربوط به امام زمان، عليه السلام،است، كه آثار گرانقدرى در اين زمينه از علماى بزرگ اسلام اعم از شيعه وسنى به جاى مانده است كه هر يك ازآنها در نوع خود بسيار ارزشمندند بااين همه بعضى از آنها از اهميت بيشترى برخوردارند. يكى از اين آثار جلد سيزدهم ازمجموعه 25 جلدى بحارالانوار (چاپ سنگى) است (6) كه در ضمن سى وشش باب به تبيين معارف امام زمان ،عجل الله تعالى فرجه، مى پردازد ومهمترين ويژگى اين اثر آن است كه مشتمل بر هزار و سيصد روايت ازاهل بيت عصمت، عليهم السلام،مى باشد. به عبارت ديگر مجموعه مطالب آن

ص: 57

با استناد به سخنان پيامبراكرم، صلى الله عليه وآله وسلم، و ائمه اطهار، عليهم السلام، تنظيم و تدوين شده است، لذا مى توان آن را جزء قابل اعتمادترين آثار در موضوع مزبوربه حساب آورد. از آنجا كه اين اثرمهم در اصل به زبان عربى نگارش يافته است، استفاده از آن براى اغلب افراد مشكل و يا حتى غير ممكن است. اين امر موجب شده است كه بعضى از علما در صدد برآيند تا آن رابه فارسى ترجمه كنند از جمله آنهاكتابى است تحت عنوان «مهدى موعود» كه توسط يكى از علماى قرن سيزدهم به نام ميرزا محمدحسن اروميه اى ترجمه شده است. وى درمقدمه ترجمه خود در زمينه هدف وانگيزه ترجمه اين كتاب مى نويسند:«اينكه مجلد ثالث عشر بحارالانوار ازمابين كتب محتويه بر اخبار و آثارائمه اطهار، عليهم السلام، به سبب اشتمالش بر مطالب مهمه عليه(صلوات الله، عليهم) منفرد ممتازاست، حتى از كثرت ملاحت دوشيزگان مضامين آن عشاق قلوب به صداشتياق به سوى آنها در مد اعناق بوده بلكه عود دلها در مجمره آرزوى شاهد مقاصد آن مى سوخت و پروانه خاطرها در پاى شمع تمناى وصال عراسيش جان مى باخت ليكن به جهت غموض عبارات و عربيت كلماتش دست تمناى وامق افكار اكثر مردم به دامن وصال عذراى وى نمى رسيد وديده مجنون اوهامشان به مشاهده جمال ليلاى آن فايز نمى گردد... لهذا درعهد دولت.... به حسب الاشاره خلعت عربيت را از بر و دوش غوانى معانى آن خلع به لغت فارس نقل نمودم به طرزى كه تطابق مضامين ترجمه را بااصل كتاب در جميع ابواب مرعى ومنظور داشتم... اين كتاب بار اول درعهد قاجار و سپس در سال 1329 ق.در تهران به چاپ رسيد و چاپ اخيرآن به همت واحد تحقيقات مسجدمقدس جمكران در پانزدهم شعبان 1418 ق. در دو جلد و 1448 صفحه انجام گرفته است. در بخشى از مقدمه واحدتحقيقات در تبيين بخشى ازويژگيهاى اين چاپ آمده است: در چاپ حاضر علاوه بر دقتهاى لازم در امور ويراستارى و تنظيم ابواب، كوشش شده است نقيصه اى كه در اصل كتاب شريف بحارالانوارو نيز ترجمه هاى ديگر... به نظرمى رسيد برطرف شده و با تطبيق متن احاديث با كتابهاى مصدر و ذكرنشانى دقيق هر حديث در آن كتاب راه تحقيق بيشتر در منابع و مصادراصلى بحارالانوار بر پويندگان هموار گردد. در جلد اول اين كتاب كه مشتمل برهفتصد و نود و دو صفحه است بيست و نه باب به شرح ذيل به چشم مى خورد. باب اول: ولادت با سعادت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، و احوال مادرش; باب دوم: بيان نامها و لقبها وكنيه هاى حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه; باب سوم: نهى از به زبان آوردن نام حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه; باب چهارم: صفات حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه، وعلامات و نسب او; باب پنجم: آياتى كه به قيام حضرت قائم ، عجل الله تعالى فرجه،تاويل شده است; باب ششم: نصوصى كه ازخداوند و اباى كرام حضرت قائم ،عجل الله تعالى فرجه، در خصوص آن حضرت وارد شده است; لازم به تذكراست كه مجموعه مطالب اين باب دربيست و پنج بخش تنظيم و ارائه شده است. باب هفتم: اخبارى كه ازاميرالمؤمنين، عليه السلام،درخصوص قائم، عليه السلام، واردشده است; باب هشتم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام حسن وامام حسين، عليهماالسلام، وارد شده است; باب نهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه،از على بن الحسين، عليه السلام، واردشده است; باب دهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه،از امام باقر، عليه السلام، وارد شده است; باب يازدهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام صادق،عليه السلام، وارد شده است; باب دوازدهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام كاظم،عليه السلام، وارد شده است; باب سيزدهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام رضا،عليه السلام، وارد شده است; باب چهاردهم: اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام محمدتقى، عليه السلام، وارد شده است; باب پانزدهم:

ص: 58

اخبارى كه درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، از امام هادى وامام عسكرى، عليهماالسلام، واردشده است. باب شانزدهم: اخبارى كه از اهل كهانت درخصوص حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، وارد گرديده است; باب هفدهم: ادله اى كه شيخ طوسى، رضوان الله تعالى عليه، دراثبات غيبت آن حضرت در كتاب غيبت ذكر نموده; باب هيجدهم: اخبارى ك دلالت دارد بر وجود سنن و شيوه انبياء درحضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه،و استدلال بر غيبت او; باب نوزدهم: اخبار معمرين براى رفع استبعاد مخالفين طول غيبت قائم، عليه السلام; باب بيستم: معجزاتى كه ازحضرت مهدى، عليه السلام، ظاهرگرديده و بعضى از احوال او وسفرايش; باب بيست و يكم: احوال سفرايى كه در زمان غيبت صغرى بين شيعيان و حضرت قائم، عليه السلام،واسطه بودند; باب بيست و دوم: احوال كسانى كه به دروغ ادعاى سفارت حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، رانمودند; باب بيست و سوم: ذكر احوال كسانى كه حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه، را ديده اند; باب بيست و چهارم: خبر سعدبن عبدالله و ديدن او حضرت قائم،عليه السلام، را و پرسيدن مسائل خودرا از آن حضرت; باب بيست و پنجم: بيان علت غيبت حضرت مهدى و كيفيت بهره مند شدن مردم از او در زمان غيبت آن حضرت; باب بيست و ششم: بيان امتحان شيعه در ايام غيبت و نهى از تعيين وقت ظهور وقوع بداء و درخصوص وقت آن; باب بيست و هفتم: بيان فضيلت وثواب انتظار فرج و مدح شيعيان درزمان غيبت و آنچه كه انجام آنها دراين زمان سزاوار است; باب بيست و هشتم: بيان كسانى كه در غيبت كبرى ادعاى ديدن آن حضرت را كرده اند و اينكه آن حضرت به بيان خلايق مى آيد وايشان را مى بينند; باب نادر: در احوال كسانى كه آن حضرت را در ايام غيبت كبرى نزديك به زمان ما ديده اند; در پايان هم فهرست آيات به طورتفصيلى ارايه شده است. در جلد دوم كه مشتمل بر ششصدو پنج صفحه است تعدادهفت باب به شرح زير آمده است: باب بيست و نهم: علامات ظهورحضرت مهدى، عليه السلام، خروج سفيانى و دجال... باب سى ام: بيان ظهور حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه، و آنچه بر خروج او دلالت مى كند و...; باب سى و يكم: بيان سيرت وكيفيت رفتار و اخلاق و عدد اصحاب حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه; باب سى و دوم: بيان چيزهايى كه بنا بر روايت مفضل بن عمر در ايام ظهور آن حضرت شدنى است; باب سى و سه: در بيان رجعت ائمه اطهار، عليهم السلام; باب سى و چهارم: ذكر خلفاى حضرت مهدى، عليه السلام، و اولاداو و احوالى كه بعد از آن حضرت واقع مى شود; باب سى و پنجم: توقيعاتى كه ازطرف آن حضرت صادر شده است. آخرين صفحات اين جلد هم به فهرست آيات اختصاص دارد.

-----

(1). اين مجلد از بحارالانوار در چاپهاى جديدشامل جلدهاى 51 و 52 و 53 از مجموعه 110 جلدى مى باشد.

(2) مهدى موعود، ص 19 - 20. 3. همان، ص 18.

ص: 59

پرسش و پاسخ

اشاره: در پى درخواست جمعى ازخوانندگان و دوستداران «موعود»،صفحه «ميعادگاه منتظران »پاسخگوى سؤالهاى مختلف شمادرباره «موعود آخرالزمان » خواهدبود.

سؤالهاى خود را به آدرس مجله ارسال داريد. وظيفه ما جوانان در زمان غيبت امام زمان، عجل الله تعالى فرجه،نسبت به امر به معروف و نهى از منكرچيست؟ از آنجا كه غيبت امام زمان،عجل الله تعالى فرجه، هرگز به معناى تعطيلى احكام اسلام نيست، از اينروهمه افراد جامعه اسلامى در قبال تمامى احكام و مقرراتى كه خداوندمتعال براى آنها مقرر ساخته است;مسؤول اند. به عنوان مثال در بعدتكاليف فردى موظف به خواندن نمازو گرفتن روزه و انجام اعمال حج (درصورت داشتن شرائط خاص آن)مى باشند و در بعد وظايف اجتماعى هم وظيفه دارند تا تكاليفى را كه ازجمله آنهاست اقامه امر به معروف ونهى از منكر به جاى آورند. منتهى نكته بسيار مهمى كه در اين زمينه حائز اهميت است آن كه همه مكلفين بايد قبل از اقدام به انجام يك تكليف از شرايط و خصوصيات آن به حد كافى علم و آگاهى حاصل نمايندتا در مرحله عمل از حد و حدود خاص آن تعدى ننمايند بلكه هر يك از آنها رابر طبق چارچوبهاى مشخص شده در تعاليم حيات بخش اسلامى انجام دهند. به عنوان مثال در مورد همين موضوع امر به معروف و نهى از منكردهها مطلب بسيار اساسى هست كه بايد مكلف از كم و كيف آنها آگاه باشد كه به عنوان نمونه مختصرااشاره اى مى كنيم: الف) اهميت و ارزش امر به معروف و نهى از منكر

چه بسا اگر افرادى به نقش بسيارحساس اين امر توجه ننمايند و باسهل انگارى و بى تفاوتى با آن برخورد كنند براى جامعه مشكلاتى پيش مى آيد كه كيان آن را به خطرمى اندازد. در راستاى توجه به اين نكته است كه

ص: 60

در آيات و روايات فراوانى لزوم اقامه آن به تعابيرمختلفى گوشزد شده است. در آيه 104 آل عمران مى فرمايد: ولتكن منكم امة يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون بايدجمعى در ميان شما باشند كه دعوت به كار نيك و امر به معروف و نهى ازمنكر نمايند و آنها رستگارانند. و حضرت على، عليه السلام، درضمن يكى از كلمات قصار نهج البلاغه در اين باره مى فرمايند: و ما اعمال البر كلها و الجهادفى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى. (4) تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان در برابر درياى پهناور است. خلاصه از مجموعه اين دسته ازآيات و روايات چنين معلوم مى شودكه امر به معروف يك تكليف واجبى است كه اولا در بين مجموعه واجبات از جايگاه خاصى برخوردار است ثانيا بى توجهى به آن، سبب ايجادگرفتاريهاى مهمى در جامعه مى گرددكه از جمله آنها اين است اشرار تسلطبه مقدرات جامعه پيدا مى كنند و مردم هر چه دعا كنند به مرحله اجابت نمى رسد. (5)

ب) شرايط امر به معروف و نهى ازمنكر

همانطور كه براى به نتيجه رسيدن هر كارى شرايط خاصى لازم است براى انجام مناسب ونتيجه بخشى امر به معروف و نهى ازمنكر هم شرطهايى ذكر شده است كه عمده آنها چهار چيز است:

1- خود امر كننده به معروف ونيكى و نهى كننده از منكر و بدى، عالم به معروف و منكر باشد يعنى دقيقابداند كه چه كارى از نظر شرع مقدس معروف است تا به آنها امر كند و چه چيزهاى منكر است تا از آنها ديگران را باز دارد.

2- شرايط زمانى و مكانى ووضعيت مخاطب به گونه اى باشد كه فرد احتمال تاثير امر و نهى را بدهد به عبارت ديگر فرد تشخيص دهد كه درچنين موقعيتى امر و نهى كردن به طرف مقابل مؤثر خواهد بود و او رااز كار بد بازداشته و به انجام كار نيك وادار خواهد نمود وگرنه بدون وجودچنين احتمالى امر به معروف و نهى از منكر وجوبى ندارد.

3- شرط ديگر آن است كه امر ونهى كننده بداند هنوز اين فرد بناى تكرار كار منكر را دارد وگرنه اگر اواز انجام كار بد پشيمان شده وتصميم گرفته است كه ديگر به سراغ آن كار نرود براى امر و نهى كننده زمينه امر و نهى باقى نمى ماند.

4- در ضمن بايد امر و نهى كننده بداند كه اين كار او ضرر جانى وحيثيتى براى مؤمنى و يا خود او درپى نخواهد داشت وگرنه باز تكليف ازاو ساقط خواهد بود مگر اينكه آن منكر يا ترك معروف يك مساله بسيار مهمى باشد كه در آن صورت حتى تحمل ضرر جانى هم واجب مى شود كه تفصيل آن در كتابهاى فقهى مطرح است. اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه امركننده به «معروف » و بازدارنده از «منكر» در صورتى مى تواند به نتيجه مطلوب دست يابد و مخاطب خود را تحت تاثير قرار دهد كه خود به معروف عمل كند و از منكر دورى جويد.

ص: 61

ج) مراتب امر به معروف و نهى ازمنكر

براى امر به معروف و نهى ازمنكر مراتبى هم ذكر شده است كه باوجود احتمال برآورده شدن مقصوداز مرتبه پايين، جائز نيست كه به مراتب بالاتر عمل شود. اين مراتب عبارتند از: 1- اول با قلب، يعنى; شخص معصيت كننده طورى عمل شود كه اومتوجه شود كه آمر به معروف وناهى از منكر قلبا از كار او ناراحت است. مثل اينكه روى خود رابرگرداند يا چهره اش را عبوس كند ورفت و آمد با او را كم سازد يا حداقل نمى تواند عكس العمل نشان دهد درقلب خود از آن كار ناراحت باشد. 3- مرتبه دوم امر و نهى با زبان:يعنى وقتى كارهاى قبلى مؤثر نشدواجب است كه اهل معصيت را بازبان نهى كند و يا به ترك كنندمعروف با زبان امر كند. اما جائز نيست كه در امر و نهى ازفحش و دروغ و اهانت و ... استفاده كند مگر اينكه معصيت او يك امرمهمى باشد مثل قتل و جنايت... كه اينجاها جلوگيرى بهر نحوى جائزخواهد بود. 3- مرتبه سوم توسل به زور يا به اصطلاح مرتبه يد (دست) است كه دراين مورد اغلب لازم است با اجازه وتحت نظر فقيه جامع الشرائط و حاكم شرعى انجام گيرد چرا كه چه بسااقدام هاى خودسرانه سبب بروز تنش و هرج و مرج در سطح جامعه خواهدشد كه توضيح كامل هر يك از اين مراتب و شرائط خاص آنها دررساله هاى علميه مراجع و كتاب هاى فقهى و رساله هايى كه به طور مستقل در اين باره به نگارش درآمده آورده شده كه علاقه مندان مى توانند به آنهامراجعه كنند و ... نتيجه آنكه در دوره غيبت هم مكلفين موظفند از طريق كسب اطلاع از كم و كيف و شرائط و خصوصيات احكام نسبت به انجام و اقامه آنهااقدامات لازم را به عمل آورند ونگذارند اين امور به فراموشى سپرده شود اين تنها به مساله امر به معروف... اختصاص ندارد و مسلمانان درتمامى احكام دينى از چنين وظيفه اى برخوردارند. والسلام

----

1. نهج البلاغه كلمات قصار شماره 374.

2. لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم. (نامه 47 نهج البلاغه صفحه 422 صبحى صالح).

ص: 62

معرفى كتاب

اسماعيل شفيعي سروستاني

شايد پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يكم آنچنان كه در غرب در ميان ساكنان دو قاره آمريكا و اروپا مطرح است در ميان ما مطرح نباشد. دليل اين امر هم معلوم است. براى همه مردمى كه در سرزمينهاى اسلامى زندگى مي كنند مبدا تاريخ، هجرت حضرت رسول اكرم، صلي الله عليه وآله، است و از اينرو از منظر مسلمين، ما در حال گذر از نيمه اول قرن چهاردهم هستيم و نه قرن بيستم. اما اگر درست به ماجرا بنگريم - و صرف نظر از موضوع مبدا تاريخ - اين كشورها از نظر موقعيت تاريخى نيز در قرن بيستم زندگى نمي كنند كه حالا گذر از آن برايشان از اهميت ويژه اى برخوردار باشد. چرا كه طفيليان فرهنگ و تمدن معاصر غربى با فاصله اى بيش از يكصد سال سر در پى آنها نهاده اند. و تنها با حفظ صورتى ضعيف و نمور از تمدن قرن بيستم اروپا از خود صورتكى از انسان قرن بيستمى ساخته اند. كامپيوترهاى فعال در اين كشورها هم به اسباب بازيهايى شبيه اند كه دخالت مستقيمى در حيات نظامى و اقتصادى و صنعتى آنها ندارند كه كسى بخواهد برايشان دل بزند. به همين خاطر است كه تنها طى يكى دو ماه اخير از Y2K يا همان «بحران سال دو هزار» در ايران سخن به ميان آمده است. و از همه مهمتر مردم اين كشورها مسلمانند و مسيح و آئين او همواره در حاشيه و سايه زندگى آنها قرار داشته است. از همين رو گذر بيست قرن از ظهور و بعثت عيسى، عليه السلام، موضوع مبتلا به ذهن و زبان اين مردم نبود. با اينهمه قرن بيستم، با همه ماجراها و حوادثى كه به همراه داشت سپرى شد. آنچه كه در دنياى سياست رخ داد، دستاوردهاى تكنيكى، تغيير جغرافياى جهان، مبادلات اقتصادى، جنگها و موضوعات ديگرى از اين دست مي توانند موضوع بحث كسانى واقع شوند كه سعى در بازنگرى قرن بيستم دارند. اما سعى ما بر آن است تا از منظر «مطالعات فرهنگي با نگاهى اجمالى به ويژگيهاى اين مقطع از حيات انسان معاصر بنگريم.

ص: 63

* آغاز مرحله سوم از حيات تاريخى

بروز و ظهور فراگير تكنولوژى و تمدن با جلوه هاى گوناگونش موجب بوده كه در وقت گفتگو از غرب و حتى نقد و نظر درباره فرهنگ و تمدن آن، قرن بيستم بيش از ساير قرون موضوع بحث و مجادله باشد. بيراه هم نيست چون غرب در اين قرن بيشترين نقش را در صحنه حيات مادى و فرهنگى انسان معاصر ايفا كرده است. اگر قرن نوزدهم ميلادى را قرن ظهور و نضج فرهنگ معاصر غرب بشناسيم، قرن بيستم قرن «ظهور تمام نماى تكنولوژي آنست. تاريخ جديد كه آغاز شد; تفكرى رخ نمود كه از همه حيث تفكر انسان غربى را معطوف به زمين كرد. و شايد از همين روست كه وجه تمايز اساسى دو دوره تاريخى جديد و قديم را در همين «رجوع حيث تفكر انسان » بايد دانست. در تاريخى، همه نگاه ها معطوف به آسمان بود و در تاريخى ديگر همه نگاه ها معطوف به زمين. به اقتضاى اين تاريخ، تفكر جديد در خلوت فلاسفه و انديشمندان غربى جان گرفت و از آن پس در بيانى اجمالى نقل مجالس و محافلى شد كه سعى در بيان تفسيرى جديد اما انسانى از عالم و آدم داشت. اين طفل نوزاد در دامان ادبيات و به كمك شاعران و داستان پردازان و نويسندگان پرورش يافت تا در هيات فرهنگ و ادبى فراگير جماعت آدميان را به ادب جديد مؤدب سازد. و بزودى «تفسير جديد از عالم و آدم » تفسيرى عمومى شد. ادبى جارى و فرهنگى كه در همه وجوه خود اين دريافت جديد و صرفا انسانى از هستى را به نمايش مي گذاشت. «تفكر جديد، فرهنگ جديد و انسان متجدد» دست در گردن هم همه بناى پيشين را فرو ريختند تا پايه هاى بناى نوين فرهنگ و تمدن مغرب زمين را بركشند. قرن نوزدهم تماميت فرهنگ جديد را عرضه داشت; در حالى كه بستر مورد نياز «تمدن » جديد را نيز فراهم مي ساخت. اما قرن بيستم بتمامى شاهد رشد و گسترش تمدن غربى شد. گويى گذر ايام و قرون دريافتهاى كلى را از اجمال به تفصيل كشيد تا خود را در هيات اخلاق و فرهنگ و بالاخره تمدن آشكار سازد. در اين زمان به همان سان كه اين فرهنگ را در آثار اهل ادب مي شد خواند; در گستره زمين و در قالب مجسم نيز مي شد ديد. از همين روست كه اين قرن را بمثابه «ظهور مرحله سوم و آخرين مرحله از حيات تاريخى انسان معاصر» مي شناسيم.

ص: 64

* آغاز و انجام با اميدوارى

روزى يكى از روشنفكران غربى گفته بود: «تفسير جهان بس است; بياييد جهان را تغيير دهيم » يا سخنى با همين مضمون; قرن نوزدهم اميدوارى عجيبى ايجاد كرد، اميد به آنكه با بسط فرهنگ و علم جديد بشر روى سعادت معهود و موعود را خواهد ديد. از همه غمها رها خواهد شد و الهه خوشبختى را در آغوش خواهد گرفت. همه سالهاى اوليه قرن بيستم يا در واقع چند دهه اول اين قرن با اميد سپرى شد. هر روز در هواى روزى كه علم و تكنولوژى دردها را درمان، ويرانيها را آباد و بي عدالتيها را مقهور نمايد و بشر را از همه نگون بختيها رهايى بخشد. چنانكه اين تمنا دستمايه آثار بسيارى از شاعران، هنرمندان، نقاشان و... بود. جنبشهاى بسيارى در سرتاسر عالم به مدد اين دريافت و تمنا رخ داد. مردان و زنانى كه در هواى محو ظلم و ظالم و رسيدن به حقوق خويش سر در پى ايدئولوژيها، مرامها و سياست بازيهاى غربى گذاشتند و جان و مال را در آستانش قربانى كردند. هر چه از قرن بيستم گذشت سايه ياس، انفعال و احساس تنهايى، بيش از پيش گسترده شد تا آنجا كه در ميانه اين قرن سرمايه داريهاى عنان گسيخته، فاصله هاى طبقاتى وحشتناك، بحرانهاى اخلاقى، درهم ريختگى عناصر طبيعى و ظهور بيماريهاى نادرى كه تا پيش از آن سابقه نداشت; پيش از همه ساكنان كره ارض، غربيان را با ترديد روبرو ساخت. گوئيا تجربه تمام و كمال اين تاريخ در وجوه فكرى، فرهنگى و مدنى موجب شده بود تا دريابند: «در غرب خبرى نيست». فرزانه مردانى چون گوته آلمانى، كه يركي گورد، آلدوس هايكسلى و ديگران سعى كردند همه دريافت خود را از وضع انسان و جهان قرن بيستم در قالب نمايشنامه، رمان و آثار فلسفى به تصوير كشند و در كنار آنها جماعتى با رويگردانى از غرب روى به نوعى زندگى يله و رها آوردند. هيپي ها در كنار مشتاقان سنتهاى هندى، چينى، ژاپنى و امثال آنها انعكاس نوعى سرخوردگى بودند. همه اميدوارى دهه هاى اول قرن بيستم مبدل به ياس مفرط در ميانه اين قرن و دهه هاى پاياني اش شد. اما، بزودى از ميانه همه سياهيها نورى دميدن گرفت. برقى ساطع شد و جماعتى چند در عين نااميدى اميدوار به دميدن خورشيدى نو شدند. نزديك شدن سالهاى پايانى قرن بيستم، اخبار منتشر در ميان معتقدان به مسيحيت و يهوديت درباره ظهور منجى خستگى و ياس فراگير از تمدنى كه همه چيز را مي بلعيد اين اميد را زنده مي ساخت كه «مردى مي آيد». در هيچ دوره اى به اندازه يك دهه اخير در اروپا و نه كشورهاى مسلمان نشين و يا به اصطلاح جهان سومى، درباره ظهور مسيح و منجى مسيحيت گفتگو نشده و يا آثار هنرى و مطبوعاتى و حتى سمعى و بصرى به وجود نيامده است. از همين روست كه مي توان گفت: اين قرن با اميد آغاز شد و با اميد هم به پايان رسيد. و اميدوارى نتيجه مايوس شدن از همه فرهنگ و تمدنى بود كه گمان مي رفت همه آرزوها را برآورده خواهد كرد.

ص: 65

* پايان تاريخ غرب و آغاز تاريخ جديد

در همه آثارى كه به بررسى و مطالعه وضعيت فرهنگى و مادى انسان معاصر مي پردازند از «تاريخ و تفكر»ى كه طى چهارصد سال اخير (يعنى بعد از قرن 16 تا به امروز) ظهور كرده با عنوان تاريخ جديد و يا تفكر جديد ياد مي شود. جديد در نسبت با تاريخ قبل از آن است. در قرن بيستم در ميان غوغاى تكنولوژى مي شد زنگ مرگ و پايان اين تاريخ را شنيد. اين سخن براى كسانى كه صورت را مي نگرند و تكنولوژى و تمدن را اساس نظر خود قرار مي دهند، غريب و گاه اغراق آميز به نظر مي رسد تاريخ يك قوم با تمدن آغاز نمي شود و بعكس با تمدن رو به ضعف و سستى مي نهد. چه مدنيت همه توان بالقوه يك تفكر و فرهنگ ويژه را به نمايش مي گذارد و به عبارت ديگر ظهور تمدن، ظهور آخرين مرحله و ظهور وجه ناپيداى فكرى و فرهنگى است و پس از آن ديگر چيزى نيست. در قرن بيستم انسان غربى و تمدن غربى در عين ايستايى و ركود تنها در خود تكرار مي شد. اگر چه ايدئولوژيهاى سياسى و اجتماعى سعى در روى پا نگه داشتن اين تمدن داشتند اما، رنگ باختگى انواع ايدئولوژيهاى متكى به تفكر امانيستى بزودى تكرار بيهوده غرب را در خودش به نمايش گذاشت. آنگاه كه تاريخى به سر مي آيد، دوره اى سپرى مي شود و رگه ها و نشانه هاى تاريخ جديد رخ مي نمايد. قرن بيستم، اين تاريخ را به پايان آورد و در بستر خود نشانه هاى ظهور تاريخ جديد را نمودار ساخت. ديگر هيچ مسيحادمى قادر به احياى امانيسم و فرهنگ ليبراليستى نيست. بايد متذكر شد كه عليرغم آنكه غرب و غربيان اين مراحل را پشت سر نهاده اند بسيارى از كشورهاى معروف به «توسعه نيافته لنگ لنگان بدنبال نيل به موقعيتى هستند كه غرب با ترديد و انكار ناگزير به بازگشت از آنست. هر روز شاهد تلاش جماعتى هستيم كه در وجوه سياسى، اقتصادى و فرهنگى سعى در سوق دادن جوامع شرقى و مسلمان نشين به سوى ليبراليسم و كاپيتاليسم دارند و براى آن سر و دست مي شكنند. تكرار ليبراليسم ناقص در اينگونه كشورها به همان اندازه مضحك است كه تقليد تجدد و روشنفكرى عصر قاجار در ايران. بي گمان تاريخ جديد انعكاس هواجس شيطانى و نزول مقام آدمى از حيثيت آسمانى به شان نبات و حيوان نيست، چه بشر يكبار و براى هميشه تا اسفل درجه حيات در آن پيش رفته است. رويكرد كامل او به زمين برايش ارمغانى جز «نيهيليسم و ابتذال » نداشت. زنگ تاريخ جديد در نهانخانه قلب مردان مرد بصدا درآمده است; تاريخى كه با نام «خدا» آغاز مي شود. و هيچ قدرتى قادر به جلوگيرى از اين رويكرد نيست. در دو دهه پايانى قرن بيستم بسيارى با گوش جانشان صداى اين زنگ را شنيدند. چنانكه خمينى بزرگ شنيد. اما بايد اعتراف كنيم كه ما هنوز صداى اين زنگ را نشنيده ايم، كه اگر شنيده بوديم استراتژى «تعرب بعد الهجره را پيشه نمي كرديم.

ص: 66

* انقلاب اسلامى و تاريخ آينده

تقارن «انقلاب اسلامي با فصل جديدى كه حيات بشر را ديگرگون مي كند براى بسيارى از آنان كه از صورت مي گذرند خبر از اين حادثه بزرگ دارد و اين تاريخ سير اكمالى خود را طى مي كند. تفكر خود را مي گسترد، فرهنگ خود را مي نماياند و بشر را ناگزير مؤدب به ادب دين مي كند حتى اگر همگان امروز انكارش كنند. حتى اگر همه ايرانيان سر در پى روشنفكرى منفعل بگذارند. وقت جديد، بخت دولتى را مي گشايد كه وعده داده شده. چنانكه فرموده بودند براى هر كسى دولتى است. دولت حق در تاريخ جديدى كه شكفتن آغازيده ظهور خواهد كرد «ولو كره المشركون ». قرن بيستم، همه سرها را به سنگ ياس و نوميدى كوفت، همه ادعا را شكست تا دانسته شود صاحب قدرت، و ولى مطلق خداوندى است كه اگر همه عالميان بدو كفر ورزند بر دامن كبريايش ننشيند گرد. به همان سان كه قدرت آدمى را در تجربه بزرگ زمينى نمودار ساخت. ديدار انسان قرن بيستم، ديدار موجودى است كه در عين «قدرتمندي در «ياس» دست و پا مي زند. ظاهربينان قدرت را مي نگرند اما از تماشاى عجز و ياس آن غافلند. قرن بيستم ميدانى فراهم ساخت تا انسان با غور در زمين همه جمال و جلال سنتهاى نهفته در ميان پديده ها را دريابد اما، بغلط اينهمه را به خود منتسب نمايد و مستغنى از غير خود روى به خودكامگى و استكبار آورد. اما، فرو غلتيدن در همه بحرانهاى اخلاقى، اقتصادى، سياسى و طبيعى او را متذكر مي سازد كه راهى جز رجعت به حقيقت هستى ندارد. سردبير

ص: 67

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109