ماهنامه موعود15 - مرداد و شهريور 1378

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1378

عنوان و نام پديدآور:شماره 15 - مرداد و شهريور 1378/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

اين جامع الكلمة علي التقوي...

طي يكي دو ماه اخير و به مناسبتهاي مختلف از جمله ميلاد حضرت نبي اكرم، صلي الله عليه وآله، و سالگرد ارتحال امام خميني، قدس سره، همايشها و گردهماييهاي فراواني با حضور سران و انديشمندان كشورهاي اسلامي در ايران تشكيل شد. از فحواي كلام و اهداف مذكور در بولتنها و خبرنامه ها برمي آيد كه جملگي برگزاركنندگان بر ضرورت دستيابي به نوعي وحدت و هماهنگي ميان ملل مسلمان و بسط همدلي در ميان ساكنان اين وطن بزرگ اسلامي تاكيد و بيم خود را از بروز تفرقه و آينده مسلمين و آنچه كه در قرن آينده فراروي آنهاست اعلام داشتند كه متاسفانه علي رغم صرف هزينه هاي كلان عاري از تلاش براي در افكندن طرحي نو و برنامه اي مدون بود. برنامه هايي كه مي توانست مسلمين را در وقت رويارويي با بحرانها و دستيابي به نظامنامه اي براي اداره سرزمينهاي اسلامي (در عصر غيبت) و طراحي طرحي براي آينده (مبتني بر تعاليم ديني) ياري دهد. آنچه كه در اين همايشها دل را مي آزارد سكوت و غفلت درباره موضوعي است كه نه تنها از استعداد لازم براي ايجاد وحدت ميان همه فرق مسلمان برخوردار است بلكه به دليل داشتن انرژي و توانايي متراكم و بالقوه، امكان در افكندن طرحي نو براي اداره جهان آينده و گفتگو از آينده جهان را داراست. اين سكوت نشانگر غفلت گردانندگان اين گونه همايشها و دست اندركاران امور فرهنگي كشور از دو موضوع مهم است: اول، غفلت از «استراتژي و «طرحهاي استراتژيك در وقت گفتگو از نحوه اداره سرزمينها و ملتهاست و دوم، غفلت از موضوع مهم «مهدويت و «منجي گرايي كه تمامي مسلمين بر سر آن اتفاق نظر دارند و مي تواند باب گفتگويي جدي درباره «آينده جهان و جهان آينده را بگشايد و بستر مناسب براي طراحي «طرحي استراتژيك را فراهم آورد. غفلت از اين دو

ص: 2

موضوع موجب بوده تا طي 200 سال اخير مسلمين هيچ گاه قادر به حفظ استقلال فرهنگي، سياسي و اقتصادي خود و خروج از موضع انفعالي و تاثيرپذير در برابر استكبار نشوند و به عنوان ملتهايي حاشيه نشين در كنار فرهنگ و تمدن غربي به سر برند. وضعيت كنوني سياسي و اجتماعي ايران نيز حكايت از اين دو غفلت دارد از سوي ديگر همين امر موجب بوده تا تصوير «آينده در اذهان جوان تاريك جلوه كند و بروز نوعي انفعال و واماندگي در ميان مناسبات اجتماعي و اقتصادي را سبب شود. مگر غير از اين است كه علي رغم واقعه بزرگ انقلاب اسلامي واسپس بيست سال تلاش رد پاي انفعال در برابر «تفكر، فرهنگ و تمدن مغرب زمين را در ميان بسياري از مناسبات فرهنگي و سياسي و اقتصادي مي توان ديد؟ و مگر جز اين است كه امروزه بسياري از مردان اهل علم و سياست دانسته و نادانسته سعي در منطبق ساختن تعاليم ديني و مناسبات مردم با آموزه هاي بي بنياد غربي دارند و حجت موجه خود را از ميان اقوال و آثار روشنفكران غربي مي طلبند و هم آنان را امام خويش ساخته اند و راي آنان را ملاك صحت و سلامت و عامل بقاء و دوام خود مي پندارند؟ آيا آنان كه داعيه رياست و كياست امور فرهنگي، سياسي و اجتماعي سرزمينهاي اسلامي را دارند از اين نكته غافلند كه بدون «طراحي استراتژيك آن هم مبتني بر مباني نظري و فرهنگ ديني نمي توان به اداره امور يك سرزمين و استمرار جريان بزرگ سياسي، فرهنگي و مادي ملتهاي مسلمان پرداخت؟ يا آنكه با تكيه به گمان خود اين فرض را به اثبات نشسته اند كه در ميان تعاليم اسلامي و شيعي سخني درباره راههاي خروج از بن بستها به ميان نيامده است؟ بايد خون گريست كه علي رغم همه تذكرهاي ائمه دين در عصر پر فتنه آخرالزمان چونان خواب زدگان ره مي پوييم. چگونه است كه سرفصلهاي پذيرفته شده همايشهايي كه برگزار مي شود نامي و نشاني از فصل الخطاب همه ملل و نحل - كه كليه اقوام بر سر ظهورش در عصر آخرين اتفاق نظر دارند - ديده نمي شود. امروزه در حالي كه همه فرقه هاي مذهبي مسيحي و يهودي با تكيه بر «بازگشت مسيح و «وقايع جهان ماقبل الظهور» سعي در ايجاد نوعي هماهنگي در استراتژي و سياستهاي اجرايي

ص: 3

خود دارند و بر سر نحوه رويارو شدن با حوادث احتمالي به گرد يك ميز آمده اند مسلمين در وضعي مبهم سعي در پرده پوشي و كتمان حقايق و حوادث محتوم دارند. بايد دانست، به همان سان كه گفتگو از «توحيد و نبوت حضرت ختمي مرتبت ميدان همراهي و همدلي را مي گسترد، گفتگو از جهان آينده و «ظهور مهدي صاحب الزمان، عليه السلام كه همه فرق شيعي و سني بر سر اصل آن اتفاق نظر دارند باب همراهي و هماهنگي در عمل و نظر درباره جهان آينده را مي گشايد و بتدريج آنان را براي همه آنچه كه پيش مي آيد مهيا مي سازد. چگونه است كه از طرح اين مباحث جدا مي افتيم و با ترديد و گاه واهمه از حاشيه آن مي گذريم؟ و چگونه است كه در كنفرانس بزرگ وحدت اسلامي از «آينده جهان سخني به اجمال بر لوح كاغذ رانده مي شود اما از گفتگو درباره ذخيره اسلام و ضرورت چنگ انداختن در دامان او براي «ساختن آينده جهان سخني به ميان نمي آيد؟! چرا در همايش بزرگ مبلغان اعزامي به كشورهاي مختلف از وظيفه بزرگ آنان در عصر غيبت; يعني «ذكر نام بلند حضرت صاحب الزمان، عليه السلام ذكري به ميان نمي آيد؟ هيهات كه نطريه پردازان غربي چونان هميشه با تكيه بر آموزه هاي مسلمين و ساير اديان و عرضه آن در قالبهاي مورد پسند خود ديگر بار و ديگر بار ما را منفعل خواهند ساخت، چنانكه امروزه مطبوعات و مجامع غربي مملو از سخن درباره «ظهور مسيح ، «آرماگدون ، جنگ بزرگ آينده، آينده جهان و... است. هيهات كه هنوز در چار و هشت ضرورت گفتگو درباره «مهدي، عليه السلام مانده ايم و با ظن و گمان درباره آن مي نگريم. سردبير

ص: 4

حضرت زهرا، سلام الله عليها; فرياد رسا بر سر بدعتها

برخي مبلغان مسلمان و نيز شمار بسياري از آن عده مديحه سراياني كه به ذكر مصائب اهل بيت طهارت، عليهم السلام، پرداخته اند در بررسي و نقل وقايع تاريخي مربوط به زندگي آن بزرگواران - بويژه طاهره ايشان زهراي مرضيه، عليهاالسلام - كمتر به شرايط محيطي دوران زندگي آن حضرت و نيز به وجه سياسي، اجتماعي و تربيتي حيات ايشان اشاره داشته اند. از اين رو شمار كثيري از مؤمنان كه به هر علت از مطالعه سيره خاندان پيامبر طفره مي روند و يا اصولا فرصتي بس محدود را به مطالعه كتبي متين و متقن اختصاص مي دهند و مسير آشنايي ايشان با وجوه گونه گون زندگي معصومان، عليهم السلام، صرفا از مجالس وعظ و روضه و خطابه گذر مي كند، علي رغم ادعاي الگوپذيري تام از سيره آن بزرگواران، با آن سيره علما و عملا بسي بيگانه اند. بسياري از مديحه سرايان جامعه اسلامي ما - چه در گذشته و چه در زمان حال - به سبب عدم دسترسي به منابع اصيل و دست اول سيره و در صورت دسترسي عدم توانايي يا سستي در رجوع بايسته بدين منابع و در كنار آن نوعي عوام زدگي افراطي كه با ضعف قوه تحليل سياسي اجتماعي و فرهنگي همراه مي گردد، در مواردي معتنابه چهره اي مشوه از اين خاندان ارايه داده اند. حال آنكه اگر آن دسته از مورخيني كه در سيره نويسي به پرده پوشي و يا اطناب و پرداختن بي رويه به حواشي خو نكرده اند و يا آن عده مبلغان چيره دستي كه از فرصت به دست آمده در مجالس وعظ و خطابه و يا حتي تريبونهايي گسترده تر همچون صدا و سيما، بخوبي سود جسته و در عوض تنزل تا به حد عاميانه ترين افسانه پردازيهاي موهن و مبتذل، عوام را تا به سطح خواص تعالي مي بخشند و از دروغ پردازي و تحريف و باژگونه جلوه دادن حقايق تاريخي مي پرهيزند، فرصت فعاليتي گسترده تر مي يافتند امت محمد، صلي الله عليه وآله، هرگز تا به اين اندازه با سيره سليم اهل بيت، عليهم السلام، بيگانه نبود كه مجموعه حوادث پبش آمده پس از رحلت رسول، صلي الله عليه وآله، را در ربودن ملك فدك و

ص: 5

يا فاصل شدن صديقه طاهره، عليهاالسلام، ميان در و ديوار و يا دفن غريبانه آن بزرگوار محصور ببينند و بي آگاهي از منشا اصلي رخداد حوادثي چنان تلخ و گزنده به خود اجازه دهند كه به پاسداشت حرمت بزرگترين بانوي پاسدار سنت رسول، صلي الله عليه وآله، حرمت شكني كرده و با لحني و رفتاري نامناسب به ساحت قدس آن وجود گرامي - به گمان اكرام - بي احترامي روا دارند. پرسش صاحب اين قلم آن است كه آيا آن عده از مبلغين و مديحه سرايان ما كه وصف حالشان گفته آمد، تا كنون سطري چند از خطبه هاي پرشور فاطميه را خوانده و هم آيا در معنا و محتواي آن كماهوحقه تامل ورزيده اند؟ و آيا چنين گمان نمي دارند كه غم فاطمه، عليهاالسلام، بيش از آنكه در از دست دادن ملك فدك و يا حتي رفتار نامناسب امت پيامبر، صلي الله عليه وآله، نسبت به خود ريشه داشته باشد، در انحراف عميق رخ داده در سنت پيامبر، صلي الله عليه وآله، و در پيدايي گروهي منافق به اصطلاح اهل تجدد كه دين و دنيا را با هم مي خواستند و دين را تابع مشهورات عرف زمانه معنا مي كردند و عامدانه به نسخ احكام الهي مي پرداختند و عوامانه به تحريف و تبديل لفظ و معناي شريعت دل بسته بودند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام جلوه مي دادند، ريشه داشته است؟ و آيا آن زمان كه سوگنامه غمبار زهراي اطهر را بر خلق خدا واگو مي كنند، بدين جملات نوراني كه به گاه محاجه آن بانوي بزرگوار با غاصبان ولايت، از ناحيه آن مطهره شرف صدور يافته است، اشارتي دارند؟ چون خداوند خانه پيمبران را براي پيمبر خود برگزيد، دو رويي سربرآورد و جامه دين برتن دريد. سرفرو برده ستمگران سخن آغاز كرد و گمنام بي فروغان بر پله زمامداري خزيد... شيطان از كمينگاهش سربرآورد، بدان حال كه فريادتان داد و سبكبار در پي اش دويدند، به گمان خود از فتنه پرهيز مي كردند، «زنهار كه در فتنه فروغلتيدند و دوزخ كافران را خواهد بلعيد» (1) شما كجا و دفع فتنه كجا؟ اين كتاب خداست كه در پيش شماست، آنچه از آن بازداشته هويدا و فرمانش و گواهي كه عرضه كرده جملگي پيدا. آيا از آن پا پس مي كشيد و جز او را به داوري مي گيريد؟ چه بد جانشيني را اي قوم ستمگر! برگزيديد، «و هركس جز اسلام ديني برگزيند پس هرگز از او پذيرفته نمي شود و در واپسين در رديف زيانكاران جا گيرد. (2)همان، آيه 144.(3) و نيز آيا تاكنون از سر تامل در اين بخش از سخنان تكان دهنده آن بانوي گرامي - آنجا كه در پس شكايت از سكوت رنج آور مسلماناني كه منكر را مي ديدند و لب به سكوت فرو مي بستند و نداي مظلوم را مي شنيدند و از ياري اش دريغ مي كردند و تحريف معنوي قرآن و دگرگوني آشكار سنت رسول، صلي الله عليه وآله، را شاهد بودند و از آن جلو نمي گرفتند، به انگيزه عوامل پيدايش چنان رفتاري در جامعه مسلمين اشاره مي فرمايد - نگريسته اند؟ جز اين نيست كه به تن آسايي خوكرده ايد و بي تفاوتي را اساس كار خود نهاده ايد. (بي پرده بگويم) از دين خسته ايد

ص: 6


1- سوره توبه (9)، آيه 49.
2- سوره آل عمران
3- ، آيه 85.

و آنچه را در دهان داشتيد بيرون افكنده و به نشخوار كلامي كه در كامتان نهاده اند مشغول گشته ايد»و يا در اين سخن انديشيده اند كه: كتاب خدا پيش روي شماست كه روز و شب آن را مي خوانيد و هر بام و شام ندايش را به گوش جان مي رسانيد: «محمد، [صلي الله عليه وآله]، جز رسولي كه پيش از او رسولاني آمدند و رفتند. پس اگر بميرد يا كشته شود بر پاشنه هاتان مي گرديد؟ پس هركه برپاشنه خود بازگردد، خدا را زيان نمي رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مي دهد». (3) امير مؤمنان علي، عليه السلام، در سخناني كه مدتها پيش از تصدي مقام خلافت و در مسجد پيامبر، صلي الله عليه وآله، بر زبان رانده اند، در آن حال كه ديدگان مباركشان به ياد ضربتي كه قنفذ بر پيكر نحيف فاطمه زهرا، عليهاالسلام، وارد آورد، از اشك سيراب بوده است، فرموده اند: تعجب از قومي است كه مي بيند سنت و روش پيامبرشان يكي در پس ديگري و جمله به جمله، جا به جا مي شود و به اين تغيير سنتها و به اين بدعتها رضا مي دهند. بلكه بالاتر، اگر كسي اين بدعتها را منكر شود و يا اعتراضي كند، او را سرزنش كرده و بر وي خشم مي گيرند! سپس گروهي در پي ما مي آيند و از اين بدعتها و ظلمها و آنچه آن (بدعت گذار) در دين ايجاد نموده پيروي كرده و بدعتهاي او را سنت و جزء دين قرار مي دهند و به آن بدعتها به سوي خدا تقرب مي جويند!! نگاهي گذرا به مجموعه بدعتهاي نهاده پس از رحلت رسول خدا، صلي الله عليه وآله، عمق فاجعه اي را كه زهراي اطهر در دوران كوتاه حيات خود پس از پيامبر، صلي الله عليه وآله، مكررا خطر آن را بر مسلمين گوشزد مي فرمود; نمودي روشنتر مي بخشد و مشورت با يهود و نصاري، اخذ بطانه از ايشان، بدعت در حكم نماز به گاه بي آبي، بدعت در حكم ارث به جامانده از جد، بدعت در مقياس شرعي اندازه گيري، بدعت در ضديت با موالي و نوعي پان عربيسم ابتدايي، بدعت در تكتف در نماز، بدعت در تحريم متعه ازدواج و حج، بدعت در سنگسار غيرقانوني، بدعت در حذف عبارت «حي علي خيرالعمل از اذان و نهادن جمله «الصلوة خير من النوم!» به جاي آن، بدعت در حذف سهم مؤلفة قلوبهم از مصارف هشتگانه زكات، بدعت در صحت سه طلاقه گفتن زوجه در يك مجلس و نيز ندادن سهم ذوي القربي و مخالفت با نص صريح كتاب آسماني دراين باره تنها نمونه هايي كوچك از سياهه طويل بدعت هاي نهاده شده، در ايام كوتاه پس از رحلت رسول خدا، صلي الله عليه وآله وسلم، و پيش و پس از شهادت دخت گرامي آن حضرت، عليهاالسلام، اند. زهراي مرضيه، عليهاالسلام، در زندگي كوتاه خود پس از پيامبر، صلي الله عليه وآله، بارها و بارها بر اين نكته تاكيد داشتند كه هرگونه انحرافي از سنت نبوي - ولو بظاهر خرد و كوچك - عاقبت به تنافري عميق ميان جامعه پردازي و سلوك فردي آحاد جامعه اسلامي با

ص: 7

«ماانزل الله خواهد انجاميد و از آن رو كه جوامع بشري همچون همه پديده هاي عالم آفرينش بر سنتي تبديل ناپذير ره مي سپارند، جلوگيري از تبعات سوء ناشي از اين انحراف در آينده بسي دشوارتر از اكنون خواهد بود. امت مسلمان با سرپيچي از پذيرش ولايت امير مؤمنان، عليه السلام، و نيز با رها كردن غالب آنچه از سوي خداوند حكيم بدان فرمان داده شده بودند، تحقق همه وعده هايي را كه در پس انذارهاي متعدد قرآن كريم ذكري از آنها به ميان آمده بود مشاهده كردند. چندين قرن تسلط يهود و نصاري و اشرار جامعه اسلامي بر امت مسلمان كه اثرات سوء آن در برخي بلاد همچنان باقي است، ازدست رفتن تدريجي هيمنه و هيبت جامعه مسلمين در اثر نزاع و تفرقه دروني، گسترش فقر و ناامني رواني در اثر سوء تدبيرهاي اقتصادي، جملگي اثرات سوء نافرماني هايي شمرده مي شود كه از سوي مسلمين نسبت به تعاليم قرآن و وصاياي پيامبر، صلي الله عليه وآله، روا رفته است. آن زمان كه مسلمين علي رغم تاكيد چندباره قرآن، يهود و نصاري را محرم اسرار خود گرفتند و يا سيره ظالمين را سرمشق و الگوي خود قرار دادند، آن زمان كه مسلمين امر به معروف و نهي از منكر را كه برجسته ترين وجه تمايز ايشان از ساير امم محسوب مي شد معطل گذاردند، آن زمان كه رباخواري و رشوه گيري به صورت سنت سيئه اقوام مسلمين درآمد، آن زمان كه فرقه گرايي در گسترده جامعه اسلامي رو به تزايد گذارد، آن زماني كه علماي درباري به تبعيت از ملا و مترفين جامعه اسلامي به تن آسايي و شادخواري رو كردند، غير قابل انتظار نمي نمود اگر تنها پنجاه سال پس از رحلت رسول اكرم، صلي الله عليه وآله، همان صحابه اي كه زماني بزرگترين مباهات و افتخار ايشان همراهي پيامبر، صلي الله عليه وآله، بود و همان تابعيني كه به پيروي از صحابه، پاسداري از سنت رسول خدا، صلي الله عليه وآله، را بزرگترين وظيفه خويش مي شمردند، راه شريعه را بر پسر پيامبر، صلي الله عليه وآله، كه جز براي حق قيام نكرده بود سد كنند و بر او و اهل حرم او شمشير و تازيانه كشند يا سفيهانه پيرامون او را تهي سازند. همچنين غيرقابل انتظار نمي نمود اگر آن برج عاج تمدني كه بر پايه هايي از اسلام التقاطي و درباري بنا شده بود، همچون فواره اي به اوج رسيده بر مرداب بي هويتي سرنگون شود. آري! «واقعيت آن است كه اسلام التقاطي و درباري از همان آغاز عقيم زاده شد و تمدني چنين سست پايه اگرچه در ظاهر باليد و سر به آسمان سود ليكن از درون پوسيد و بر خاك فرو افتاد» و اين همه تجلي عملي همان وعده اي بود كه سالها پيش از اين واقعه و دو سه ماهي پس از آنكه علي، عليه السلام، همسر و فرزندان خود را بر استري مي نشاند و كوچه به كوچه و خانه به خانه به دنبال همپيماني از آن همه مدعياني كه مصاحبت با رسول خدا، صلي الله عليه وآله، را حافظ دين و دنيايشان مي دانستند سر مي كشيد و جوابش نمي گفتند، دو سه ماهي پس از آنكه بر در خانه علي، عليه السلام، هجوم آوردند و شعله هاي آتش را بر اهل بيت پيامبر، صلي الله عليه وآله، عرضه كردند، دو سه ماهي پس از آنكه ريحانه باغ رسول، صلي الله عليه وآله، را به جرم عدم سازش با سنت شكنان غاصب ولايت ميان در و ديوار ناجوانمردانه تازيانه زدند; بر لسان مبارك صديقه مطهره فاطمه زهرا جاري شده است و اين واپسين سخنان زهراي اطهر، عليهاالسلام، در بستر بيماري است: به خدا سوگند اگر سررشته اي را كه پيامبر به علي سپرد بدو مي سپردند، بنرمي به راهشان مي برد، بي آنكه مركبشان از نفس افتد يا كه خود آسيمه سر گردند. و بيقين به آبشخوري لبريز از آب گوارا واردشان مي ساخت و چنان سيرابشان مي ساخت و چنان سيرابشان مي كرد كه هر سيرابي به چشم حيرت در ايشان بنگرد... و بيقين درهاي آسمان و زمين را مي گشود و بر ايشان بركت فرود مي آورد. [اما نكردند] و زودا كه خداوند به كيفر كردارشان مؤاخذه شان كند.

منابع و مآخذ:

1. بلاغات النساء ابوالفضل احمد بن طاهر مروزي 2. كتاب سليم بن قيس هلالي و ترجمه فارسي آن اسرار آل محمد (ترجمه اسماعيل انصاري) 3. جامعه رشديافته قرآني، آفت هاو عبرت ها، امين ميرزايي، روزنامه كيهان شماره 14916، ص 6

ص: 8

در رثاي حضرت زهرا، سلام الله عليها

از علي نقل است كان روح روان غسل چون مي داد زهراي جوان امر مي فرمود طفلان را به خواب تا نيفتد كودكان را اضطراب آنچنان گويي كه مادر خفته است يا مگر دخت پيمبر خفته است تا حسين از سر نگيرد ناله را خود ز مژگان حسن دنباله را الغرض تا نوبت بازو رسيد غسل زهرا چون كه بر پهلو رسيد شير يزدان ناله اي جانكاه كرد آنچنان كه كودكان آگاه كرد كآي ماه من به ابرويت قسم بر كبوديهاي بازويت قسم گفت اسما: كاي ولي روزگار كز تو روشن شد ز انجم شام تار تو سفارش مي كني ما را به صبر ليك خود گريان به زهرا همچو ابر گفت اسما را شه عاليجناب با دل نالان و با چشم پر آب كآي اسما شرم دارم من ز دوست زين كبوديها كه بر بازوي اوست مي زند چون حلقه در چوب من آه اسما پهلوي محبوب من شرم دارم زين سبب از روي او چون نديدم تا كنون بازوي او داغ زهرايم ز نو در جان فزود كين كبوديها ز من پنهان نمود آه اسما دست يارم را ببين واي پهلوي نگارم را ببين پهلوي در مانده اي اي واي من آه اي صديقه كبراي من. احمد عزيزي

ص: 9

عمر با بركت

اشاره: استاد علي اكبر غفاري را بحق مي توان حلقه واسط نسل امروز با ميراث كهن و پرارزش شيعي دانست. او عمر پر بركت خود را صرف احيا و تحقيق منابع اصلي شيعه نموده و تاكنون حدود پنجاه عنوان كتاب را در زمينه هاي مختلف فقهي، تفسير، روايت، تاريخ و عقايد مورد تحقيق و تصحيح قرار داده است، كه تعداد مجلدات آنها به 160 جلد بالغ مي شود. مهمترين آثاري كه ايشان به تنهايي آنها را مورد تحقيق قرار داده اند عبارتند از: الكافي (محمد بن يعقوب كليني)، تهذيب الاحكام (شيخ طوسي)، من لا يحضره الفقيه (شيخ صدوق)، تحف العقول (ابن شعبه حراني)، جامع المدارك (سيد احمد خوانساري)، الخصال (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة (شيخ صدوق)، الغيبة (محمد بن ابراهيم نعماني)، اعلام الوري باعلام الهدي (فضل بن حسن طبرسي) و... اما تعدادي از آثار كه ايشان با همكاري ديگران آنها را مورد تحقيق قرار داده اند عبارتند از: شرح الكافي (ملا صالح مازندراني)، تفسير منهج الصادقين (فتح الله كاشاني)، توحيد (شيخ صدوق) و... او اكنون در آستانه 75 سالگي پرتلاش و مصمم به كار خود ادامه مي دهد و تحقيق كتاب الاستبصار (شيخ طوسي) را در دست دارد. با توجه به اينكه استاد غفاري چند مورد از منابع اصلي موضوع «غيبت را مورد تحقيق قرار داده و حاشيه و تعليق زده اند، مناسب ديديم كه خدمتشان برسيم و در اين زمينه با ايشان گفتگو داشته باشيم. آنچه پيش روي شماست حاصل گفتگوي ما با ايشان است، اميدواريم كه مورد استفاده شما عزيزان واقع شود. موعود: يكي از كتابهايي كه حقيقتا بايد گفت جنابعالي آن را احيا كرده ايد كتاب معروف «كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق است. با توجه به اينكه نسل امروز ما كمتر با كتابهاي اصلي كه در باب مهدويت نوشته شده آشنا هستند; لطفا بفرماييد چه انگيزه اي باعث شد كه اين كتاب را انتخاب كرديد و ويژگيهاي اين كتاب چيست؟ استاد غفاري: من چهار پنج تا بچه كوچك داشتم كه همسرم مريض شد اطباء گفتند سرطان است،

ص: 10

اما به او نگفتند، به خواهرم گفته بودند، خوب مي دانيد كه وقتي كسي در سن چهل سالگي باشد و چهار، پنج تا بچه داشته باشد و يك نفر هم كه اينقدر به او كمك كرده باشد و حالا ابتلاء بيابد به اصطلاح خيلي برايش سنگين است، برادر همسرم طرف عبدالعظيم و ابن بابويه سكونت داشت. يك روز ايام عيد بود و ما بايد مي رفتيم ديدن آنها، همگي سوار ماشين شديم تاء برويم ديدن برادرش من توي راه كه مي رفتيم بشدت غمگين بودم و ذهنم متوجه ابن بابويه و حضرت صاحب، عليه السلام، بود و كتابهايي كه در اين موضوع نوشته شده است و نمي دانم چطور شد كه يك مرتبه دعا كردم و گفتم: خدايا اگر مريضي زنم را شفا بدهي من همه هم خودم را مي گذارم و يكي از كتابهايي كه مربوط به حضرت است و مورد علاقه ايشان است و مرحوم مجلسي اين كتاب را ارزشمندتر از كتابهاي ديگر مي داند، تصحيح كرده و چاپ مي كنم و از حضرت صاحب هم تقاضاي من اين است كه حاجت مرا از خدا بخواهد تا برآورده شود اين را در دلم نيت كردم بدون اينكه بر زبان بياورم. يكي دو ماه گذشت. همسرم را مرتب پيش دكتر مي بردند و برمي گرداندند. در يكي از اين روزها كه نتيجه يكي از آزمايشها را پيش دكتر برده بودند دكتر گفته بود «من اين جواب آزمايش را قبول ندارم. حتما اشتباه شده ببريد به فلان آزمايشگاه . اين بار بردند آنجا اما باز هم جواب گرفتند كه هيچ موردي ندارد و اثري از سرطان نيست. خلاصه حالش بهتر شد و راه افتاد. من هم شروع كردم به تصحيح «كمال الدين آن مقدار كه در امكانم بود. حدود 30 يا 35 سال پيش بود. وقتي كار تصحيح كتاب به پايان رسيد من تقريبا هيچ پولي براي چاپ آن نداشتم. يكي از دوستان كه كار آزاد داشت به من پيشنهاد كرد با ماشين او برويم شاه عبدالعظيم. زماني كه به ابن بابويه رسيديم ماشين را متوقف كرد و رفت براي زيارت. من هم در كنار در ايستادم در حالي كه كتاب در دستم بود فاتحه اي براي شيخ صدوق فرستادم و خطاب به او گفتم: «از خدا بخواه كه پولي برسد و من كتاب شما را چاپ كنم. من نذري كرده بودم كه ادا كردم اما الان در چاپش درمانده ام.» پس از زيارت وقتي آمديم دوباره سوار ماشين شديم كه برويم زيارت حضرت عبدالعظيم. دوستم پرسيد با مرحوم صدوق خيلي حرف زدي. آنجا كه امامزاده نيست يك فاتحه كافي است. گفتم ايشان براي من بسيار والامقام اند. امامزاده ها سيداند اما ايشان از بزرگان و اركان عالم تشيع است. مبلغ اخباري است كه از ائمه، عليهم السلام، رسيده. درست است كه سيد نيست ولي مؤمن حقيقي است. او پرسيد: مگر شيخ صدوق چه كرده؟ گفتم كتابهايي نوشته كه من مي خواهم چاپ كنم ولي كار آساني نيست و هزينه دارد. گفت: من همه هزينه اش را پرداخت مي كنم و هنوز ما به حرم نرسيده بوديم كه گفت الان چكش را مي نويسم فقط بگو چقدر؟ من چون حساب كردم كه يك حالت روحي بر او عارض شده و ممكن است فردا پشيمان شود گفتم به من قرض بده! گفت: هر كاري مي خواهي بكن و خلاصه پول را داد. هزينه چاپ كتاب 28هزار تومان شد. ولي روزي كه مي خواستيم كتاب را منتشر كنيم و صحاف پيغام داده بود كه كتابها آماده اند و بياييد ببريد. حسب اتفاق به منزل

ص: 11

شخصي دعوت داشتم كه از تجار بازار بود. كتاب را در دست من ديد و چون مرد باسوادي بود گفت: «چه كتاب خوبي است. همه اينها را به من بفروشيد تا من از ثلث اموال پدرم اينها را منتشر كنم . بالاخره آن قدر اصرار كرد كه همه را خريد و من طلب دوستي را كه از او قرض كرده بودم پرداخت كردم. همين قدر بگويم كه اين امور در نظام عالم در درجه اول است و خارج از نظام نيست. نيازي هم به ديدن اين و آن نيست; رو به خدا كه بكني كار درست مي شود. موعود: با توجه به اينكه خودتان هم به عظمت و رتبه اين كتاب اشاره كرديد لطفا از ويژگيهاي آن بگوييد. استاد غفاري: مرحوم مجلسي مي گويد كتاب كمال الدين از همه كتابهايي كه درباره حضرت نوشته شده عاليتر است. مؤلف در اين كتاب آنچه را كه مربوط به حضرت است از همه طريق، اماميه و غير اماميه جمع كرده است و جامعيت دارد. در مقدمه نوشته است: «شبي خواب ديدم كه در حال طواف هستم. شخص بزرگواري كنار حجرالاسود نشسته است. فهميدم كه اين خود حضرت صاحب است، با من مخاطب شد و گفت قرار بود درباره غيبت من كتابي بنويسي، كو پس چرا ننوشتي؟ من گفتم كتابي در فلان جا، مقاله اي در فلان جا نوشته ام. گفتند: نه به آن ترتيبي كه من مي گويم بنويس. يعني، آن كساني كه از طرف خدا هستند و غيبتي برايشان رخ داده همه را يك به يك بگو تا به من برسي. من ديگر از خواب پريدم، فهميدم كه بايد ديگر اين كار را بكنم، ديگر همه كارها را كنار گذاشتم . اينها مطالبي است كه مرحوم شيخ صدوق مي گويد. بعد در اواخر كتاب هم مي گويد من نمي خواهم بگويم تمام اخبار اين كتاب از نظر سند صحيح است، اما اخباري كه صحيح است همه اش را در اين كتاب آورده ام و به آنها تمسك مي جويم و نه به اخباري كه ضعيف است. پس از تصحيح كتاب به فكر ترجمه آن افتاديم و با كمك برخي دوستان اين كار را شروع كرديم. جلد اول تمام شده است. مرحوم كمره اي آن نسخه قديمي پر غلط را ترجمه كرده اند كه خيلي به هم خوردگي دارد، اما نسخه ما نه، آن نسخه كه ما مقابله كرديم غلط ندارد. و بهترين نسخه كتاب «كمال الدين ، نسخه اي موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشي است كه خود ايشان فرمودند من پنج شش تا نسخه دارم ولي اين نسخه عاليترين نسخه است كه به شما مي دهم با شش تا نسخه آن مقابله كنيد، ما هم با آنها مقابله كرديم. موعود: يك اشاره اي هم به كتاب «غيبت نعماني كه آن را احيا فرموده ايد داشته باشيد و در مورد ويژگيهاي خود كتاب و مؤلف، لطفا توضيح بدهيد، چون نعماني به نسبت مؤلفين ديگر شيعه ناشناخته تر است. مردم با شيخ طوسي و شيخ صدوق بيشتر آشنا هستند اما نعماني را كمتر مي شناسند، لطفا از جايگاه كتاب غيبت نعماني در مجموعه معارف مهدويت بفرماييد. استاد غفاري: نعماني از شخصيتهاي بزرگ و شاگردان كليني است، نعماني، نسخه اي از كتاب «كافي را براي مرحوم كليني قرائت كرده و با نسخه خود كليني مقابله كرده است.

ص: 12

در همين «كافي هايي كه الان چاپ شده است در بخشهايي از آن احاديثي وجود دارد، كه در ذيل آنها گفته شده است. در نسخه نعماني اين حديث هست در نسخه هاي ديگر نيست. نعماني و چند نفر ديگر از شاگردان كليني هستند كه در مقدمه كافي ذكر شده اند. نعماني از آنهاي ديگر جلوتر است از نظر فهم و فراست و فكر جلوتر است. نعماني مسافرت كرده و رفته است شامات و در آنجا ظاهرا در مقدمه «غيبت مي نويسد: «كه وقتي به لبنان رفتم، در اواخر عمرم از من تقاضا كردند راجع به حضرت ولي عصر، عليه السلام، مطالبي را نقل كنم و بنويسم من هم كتابخانه اي همراهم نبود اما آنچه كه مي دانستم راجع به حضرت صاحب، آنها را نقل كردم; از اصل بحث خود امامت تا وقتي كه حضرت مي آيد و ظهور مي كند چه اعمالي انجام مي دهد و آنجا چه مي شود، و دنيا چطور مي شود». كتاب غيبت نعماني كتاب بسيار خوبي است و من هم آن مقداري كه امكان داشته است آن را تصحيح كرده ام و پسرم هم ترجمه اش كرده است. علي اي حال اين كتابها درجه اول كتابهايي است كه مربوط به حضرت مي شود يعني اصلا اصول است اگر كتابهايي ديگر تا قرن پنجم، ششم، هفتم، هشتم نوشته شده است آنها اصل است. اينها اگر مغاير با آنهاست بايد در اينها حرف زد، آنها اساس هستند. موعود: اگر بخواهيد مقايسه اي داشته باشيد بين «غيبت شيخ طوسي و غيبت نعماني از جهت اتقان مطالب كدام يك را ترجيح مي دهيد؟ از نظر زمان تاليف كه ظاهرا غيبت نعماني زودتر تاليف شده است. استاد غفاري: غيبت شيخ طوسي غيبت كلامي است، يعني مانند ديگر كتابهاي كلامي، موضوعات مرتبط با حضرت مهدي و غيبت را مطرح و براي اثبات آنها استدلال مي كند. كتابهاي ديگر تنها نقل روايات مي كنند، شيخ طوسي عناويني را كه مطرح كرده آن وقت اخبارش را آورده است، در واقع دارد برهان مي آورد به آن مطالبي كه شيعه معتقد است. يعني از معصومين و رسول خدا برهان مي آورد، يعني وقتي مي گويد اينها معتقدند كه وقتي مي آيد چنين مي كند آن وقت برهانش را از اخبار نقل كرده است. آن عنوانهايي كه در غيبت شيخ طوسي است عنوانهاي خيلي علمي و درجه بالاست، يعني دانشمندان روي اين عناوين كار مي كنند همه شان همينطور هستند، شيخ مفيد هم همين طور است شيخ مفيد آن اشكالهايي را كه گرفته شده، رفع كرده است، او در كتاب «غيبت خود مطالب را به صورت برهاني و استدلالي آورده است و اينها همه قابل استفاده است. موعود: يكي ديگر از كتابهايي كه شما احيا كرده ايد كتاب «البرهان في علامات مهدي آخرالزمان متقي هندي است; با توجه به اينكه اين كتاب از كتب اهل سنت است بفرماييد چه انگيزه اي باعث شد كه اقدام به تصحيح آن كنيد؟ استاد غفاري: «البرهان في علامات مهدي آخرالزمان با آن پانوشتهايي كه من بر آن نوشته ام براي آنكه اثبات كنم كه اين را كه علي متقي هندي در قرن دهم دارد مي گويد در قرن ششم هم گفته اند در قرن چهارم هم گفته اند، در قرن پنجم

ص: 13

هم گفته اند، من به آن كتابها تمسك كرده ام يعني پانوشتها آورده ام. علي متقي هندي شخصيت علمي بسيار بزرگي است تا جايي كه زمان او چندين نفر كه كتابهايي داشته اند درباره احكام از علما سؤال مي كنند همه آن علما مي گويند آنچه كه علي متقي هندي نگفته باشد به آنها اعتنا نكنيد. او راجع به حضرت مهدي، عليه السلام، نوشته است، درباره غيبتش چيزي ننوشته است در اينكه مهدي ظهور مي كند و اين كارها را مي كند. غيبت و اينكه حضرت زنده است، و غايب است، را فقط شيعه اثني عشري معتقدند. علي متقي هندي آن اخباري كه راجع به حضرت است همه را آورده است و به صورت اخبار از پيغمبر نقل كرده، كه مهدي اي هست، مي آيد و دنيا را اينطور مي كند، اما غيبت او را روايت نمي كند. من آن مقدار كه امكان داشته است اين را تصحيح كرده ام. ما اگر مطلبي در متن بوده كه با كتابهاي ديگر كم و زياد داشته است ما اينجا آورده ايم. موعود: ما شما را خيلي خسته كرديم. من به عنوان آخرين سؤال مي خواستم اين نكته را بفرماييد كه چه توصيه اي براي پژوهشگران حوزه و دانشگاه و كساني كه در زمينه مهدويت مي خواهند كار بكنند داريد؟ آيا در زمينه موضوع مهدويت اولا ما آثار احيا نشده اي داريم كه لازم است احياء بشود يا نه و در ثاني كارهايي كه الان بايد در زمينه مهدويت صورت بگيرد (قدما كار خودشان را انجام دادند و رسالت خودشان را در باب مهدويت به كمال رساندند) الان پژوهشگراني كه مي خواهند در باب مهدويت قلم بزنند و كار كنند چه عرصه هايي به نظرتان مي رسد كه بايد كار شود و جاي خالي اش احساس مي شود؟ استاد غفاري: عقيده من شايد مورد قبول بعضي از روحانيون نباشد اما اين را بايد توجه داشته باشيم كه ائمه ما دوازده نفر بعد از رسول خدا بوده اند كه دين مقدس اسلام را معرفي و حفظ كرده اند. اين ديني كه آخرين درجه اديان از نظر عظمت است و احكامش انسان ساز است. اما متاسفانه ائمه ما را نگذاشتند كار كنند آنها را يا خانه نشين كردند و يا كشتند، دوازدهمي هم اگر مي آمد يا خانه نشين مي كردند، چنان كه بود يا مي كشتند. خداوند او را غايب كرد تا اين مردم روي زمين آماده براي او باشند يعني آن نوع خودشان را درست كنند، يعني بفهمند كه اين طرز حكومتي كه درست مي كنند، سلطنتي، جمهوري و از اين قبيل كه هزارها هست اينها نمي تواند انسان را به واقعيت انسانيت برساند، مگر آن حكومت الهي كه انبيا دارند. يعني حكومت بايد در اختيار او باشد كه نبوي است. چون آن افراد را يازده نفرشان را يا خانه نشين كردند يا كشتند كه به عقيده بعضيها همه را كشتند،

ص: 14

آن دوازدهمي را خدا غايب كرد، آنچه ما از روايات مي فهميم اين است كه وقتي آماده براي آن حكومت شدند خداوند آن حضرت را و مي فرستد. ولو همه مردم نه، اما لااقل يك جمعيتي كه پشتيبان او باشند كه وقتي او دعوت مي كند حاضر باشند از همه اطراف عالم به هر صورتي كه هست خودشان را به او برسانند تا آن حكومت سر كار بيايد. آن افرادي كه منتظر حكومت آن حضرت اند بايست اين طور باشند كه تنها آنچه را كه خدا مي خواهد بخواهند و انتظار آن را داشته باشند نه انتظار آن چيزي كه خودشان مي خواهند و دوست دارند. امام زمان بيا فلان كار را بكن، امام زمان بيا اين طور كن، اينها نه. بيا اي دست واقعي خدا، اي يدالهي بيا اين زمينه و اين جهان را آن طور كن كه تمام اين افراد به مرحله انسانيت واقعي برسان. همه را خدا بر اساس فطرت الهي آفريده است «فطرة الله التي فطر الناس عليها» منتها فطرتها پوشيده مي شود، منحرف مي شود وقتي آن حضرت بيايد همه مردم را به سوي آن سرشت واقعي سوق مي دهد، و همه به حق واقعي خودشان مي رسند، انتظار آن حكومت، ولو خونمان در آن راه ريخته شود، براي ايجاد آن حكومت ما حاضريم، لذا شما مي بينيد در دعاهايي كه ما داريم، وقتي از خدا چيزي مي خواهيم مي گوييم، از تو مي خواهيم، «خاضعا خاشعا متزللا» و امثال اينها، اما در دعاي افتتاح وقتي كه آن حكومت را مي خواهد چون انتظار آن حكومت را مي كشد مي گويد: «اسئلك مستانسا، لا خائفا و لا وجلا مدلا عليك يعني آماده ام ولو اينكه خونم ريخته شود آن حكومت بيايد، افراد تا به آن درجه نرسند، آن حكومت نمي آيد. اگر واقعا يك جماعتي بگويند ولو خون ما ريخته شود اما آن حكومت روي كار بيايد و آن فردوس اعلا روي زمين نقش بگيرد، ما حاضريم خون هم بدهيم آن وقت امام زمان هم شبانه روز آماده است، ما آماده آن حكومت بشويم او مي آيد، تا ما آماده آن حكومت نشويم آن حضرت نمي آيد. من آنچه را كه از روايات مي فهمم اين است كه ما بايد آن حكومت آماده باشيم، وقتي كه از خدا مي خواهيم كه خدايا فقر را از بين ببر، يعني اينكه خدايا كاري كن كه آن نوع بشويم كه نگذاريم فقر بيايد، خدايا نادرستي ها را از بين ببر، يعني آن نوع بشويم كه از نادرستي هم بدمان بيايد، آن جماعتي كه اين طور مي شوند كه به اين حد مي رسند و انتظار آن حكومت را دارند، آن وقت امام زمان مي آيد تا آن طور نشود نمي آيد با دعاي ما نمي آيد با خواست ما، مي آيد. يعني از خدا بخواهيم، آن دولت واقعي را كه انسانها را به مرحله واقعيت انسانيت مي رساند به نحوي كه حقوق هيچ كس پايمال نمي شود. چقدر افراد هستند كه استعداد دارند ولي اين دانشكده ها دانشگاهها و مدارس و حوزه ها نمي تواند استعداد آنها را به مرحله فعليت برساند عمرها تلف مي شود، ما اگر واقعا او را مي خواهيم آن وقت او را مي رساند. موعود: نقش اهل تحقيق و پژوهش در زمينه سازي ظهور چيست؟ استاد غفاري: بايد اين حرفها را بزنند بايد مردم را آماده كنند براي آن حكومت. بايد كاري كنند كه واقعا از بد، بدشان بيايد، و ناراحت بشوند، يعني مردم را توجه بدهند به اينكه چه جايگاهي دارند، اينكه آنها مسجود ملائكه هستند، همه ملائكه به انسان سجده كردند، نه اينكه

ص: 15

حالا همه فرشتگان به انسان لعن كنند. همه اين افراد كه كتاب مي نويسند بايد انسان را بسازند خودشان و مردم ساخته بشوند. من يك كتاب مي نويسم كه به من بگويند آفرين نمره ات بيست است. اين غير از آن است. خدا اين انسان را همينطور كه دلش خواسته است خلق كند كه نيست، حقيقت انسانيت در انسان است كه مي تواند وجود پيدا كند در حيوانات نيست. صد هزار سال پيشتر هم زنبور عسل اين كار را مي كرده است اما انسان اين طور نيست، انسان سراسر استعداد است، استعدادش در صراط مستقيم به كار مي افتد، نه در كارهاي ديگر. يك دفعه بمب مي سازد و ميليونها نفر از بين مي روند. اگر همه انسانها را مثل خودش بداند، و همه انسانها را مثل خودش دوست بدارد، هيچ وقت ظلم و ستم و نادرستي رخ نمي دهد. از اين رواياتي كه در كتابهاي اهل بيت هست ما اينها را فهميده ايم كه نبي اكرم، صلي الله عليه وآله، و امامان مي خواستند انسان درست كنند. اما همه ائمه را كشتند و خداوند هم آخرين آنها را غايب كرد. گفت هر وقت آماده شديد براي شما امام مي فرستم و حكومت مي فرستم آقايان هم بايد در نوشته هايشان هميشه مردم را براي آن حكومت آماده كنند موعود: از اينكه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزاريم.

ص: 16

يك سبو عطش

قسمت اول چرا «يك سبو عطش ؟ ابتدا مي خواستم نام اين نوشتار را «در جستجوي عشق بگذارم; تا بگويم: اولا: «دعا براي تعجيل فرج امام عصر، عليه السلام، جدا يك «جستجو»، «طلب و «خواستن است; جستجو از اعماق وجود، و ژرفاي فطرت. و بگويم: دعاي فرج، نشان آن است كه انسان، «گمشده دارد و به جستجوي آن مي پردازد. به جستجوي آرماني بلند هدفي بس ارجمند و غايتي بزرگ، الهي و انساني و بگويم: دعا براي تعجيل فرج، يك حركت مبارك، آگاهانه و آرمان گرايانه براي فراهم آوردن زمينه هاي تحقق آن هدف و غايت عظيم است. و جوششي است از متن عواطف و احساسات پاك انساني، و عقايد و آرمانهاي مقدس مكتبي. و مبارزه و كوششي والا و ژرف; كه انسان منتظر و معتقد به مكتب ولايت را در مسير صلابت و استقامت قرار مي دهد. و ثانيا: بگويم كه «عشق ، خلاصه و عصاره «اين همه ارزش است و فضيلت، و آگاهي و كرامت; در واقع، همان «گمشده انسان و جهان. به ديگر سخن، اگر بخواهيم آن همه فضيلت و ارزش و مبارزه را در «يك كلمه بيان كنيم، شايد بتوان آن را به «عشق تعبير كرد. و بنابراين: «در جستجوي عشق بيانگر گوشه اي از معاني و ابعاد عميق «دعا براي تعجيل فرج و «حكايتگر جلوه اي از فرهنگ مهدويت ، است. اما سپس نام «يك سبو عطش به ذهنم نشست. و همين را انتخاب كردم، تا بگويم: دعاي تعجيل فرج، «آن همه است همراه با يك «عطش . «آن همه است با محتوايي آگاهانه تر، مشتاقانه تر و سازنده تر. و بگويم: رسيدن به زلال حيات آفرين عشق، تشنه كامي مي طلبد. براي نيل به «ماء معين (1) و «عين الحياة (2) ، بايد سبويي از عطش نوشيد. بايد تشنه شد تا به «كوثر» رسيد. و بايد شناخت، تا تشنه شد. و «دعاي تعجيل فرج ، تبلور اين شناخت و عطش است. و بگويم: «يك سبو عطش نشان تشنگي كسي است كه براستي ظهور امام عصر، عليه السلام، را از خداوند مي طلبد و از عمق وجود براي آن حضرت دعا مي كند. و اگر بپرسي: تشنه چه؟ مي گويم: تشنه همه آرمانهاي انساني; تشنه حق و فضيلت و عدالت; تشنه پايان يافتن ظلم و ستم از

ص: 17


1- اشاره به آيه آخر سوره مباركه «ملك كه در آن، «ماء معين به وجود مقدس امام عصر، عليه السلام، تاويل شده است: ر. ك: البحراني، السيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج 8، ص 79 - 82.
2- تعبيري از وجود مبارك آن حضرت در زيارت روز جمعه: السلام عليك يا «عين الحياة (مفاتيح الجنان)

پهنه تمام گيتي; تشنه تجلي زيباترين جلوه هاي خير و خوبي و والايي; و رشد و تكامل معنوي; و اسماء و صفات ربوبي. و بگويم: بياييم اين تشنگي و عطش را «درك و احساس كنيم. چه; ما انسانها همه، به فطرت خويش تشنه اين زمزم زلال عشق هستيم، اما به آن توجه نداريم و احساسش نمي كنيم! پس بياييم آن را احساس كنيم! و چون احساس كرديم، آن را از خداوند درخواست كنيم; «او» كه بيايد، كام تشنه جهان را جرعه جرعه حق و عدالت، و جان عطشناك انسان را سبو سبو عشق و صميميت و آرامش خواهد نوشاند; زيرا او: «آب گواراي تشنه كامي انسانها» (1) است; و «ابر بارنده (2) خوبيها و والاييها; و «باران پر بار» (3) پاكيها و صميميت ها; و «چشمه سار جوشان (4) ارزشها; و «آبشار» (5) زلال سپيديها و كرامتها; و «بهشت (6) جان آدمها. و بگويم: يك «بحر» در اين «سبو» جا گرفته است: و من مي دانم تو خواننده خوب و صميمي، دوست داري به حريم «اين بهشت قدم نهي; پس با هم بدان سو مي رويم. طرح مساله

طرح مساله، به اشارت چنين است: الف) بر كسي پوشيده نيست كه مكتب امامت و ولايت در اسلام ناب، از اهميتي حياتي و جايگاهي بس بلند برخوردار است. اسلام بدون ولايت، آسماني بي خورشيد و پيكري بي جان بيش نيست. ب) و در اين مكتب، «مهدويت به همان اندازه مهم، ژرفناك و ارجمند است. اعتقاد به «مهدي موعود» و منجي بشريت در اسلام، خود، يك «فرهنگ است. انديشه و آرماني است كه با سرنوشت اسلام، سعادت و سيادت مسلمين، آينده جهان و بشريت، و هدف آفرينش، ارتباطي اصيل و تنگاتنگ دارد. در اين مباني، اكنون سخني بيشتر نداريم و چنانكه گفتيم به اشاره مي گذريم. ج) و اين فرهنگ خود، از گستره و ابعادي وسيع برخوردار است و مي سزد كه هر يك، به ژرفايي و زيبايي روشن شود و در خور تفصيلي شايسته تبيين گردد; همچون: معرفت، حجت، غيبت، انتظار، حيات و مرگ جاهلي، تشكيل حكومت، وظايف و مسؤوليتهاي زمان غيبت، نشانه هاي ظهور، حقوق امام عصر، عليه السلام، بر شيعيان، ارتباط با آن حضرت، ديدار آن وجه دل آراي الهي و بسياري از موضوعات ديگر. در اين ميان، موضوع «دعا براي فرج امام عصر، عليه السلام جايگاه و اهميتي ويژه دارد، زيرا: اولا: با بسياري از آن گستره و ابعاد متنوع فرهنگ مهدويت، ارتباط دارد; با: ايمان، معرفت، محبت، وظايف و مسؤوليتهاي زمان غيبت، و جوهره اصيل اين فرهنگ

ص: 18


1- «الامام الماء العذب علي الظماء»: الكليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 200. شايان ذكر است كه روايت از امام رضا، عليه السلام، نقل شده است.
2- «الامام السحاب الماطر و الغيث الهاطل...»; همان.
3- «الامام السحاب الماطر و الغيث الهاطل...»; همان.
4- «[الامام] العين العزيرة ; همان.
5- «والغدير»; همان. (با قدري تسامح، «غدير» را به «آبشار» ترجمه كرديم.)
6- «والروضة ; همان.

يعني «انتظار»; و بنابراين مرتبه اهميت آن به همين تناسب، ارتقا مي يابد. ثانيا: به صورت كاملا جدي در تحقق زمينه هاي ظهور و تسريع آن، تقش و تاثير دارد; يعني حقيقتا موجب جلو افتادن ظهور مي شود. و ثالثا: به طور اكيد، مورد التفات و دستور خود امام عصر، عليه السلام، و ديگر ائمه، عليهم السلام، بوده است. امام عصر، عليه السلام، فرموده اند: و اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج، فان ذلك فرجكم. (1) براي تعجيل در فرج و ظهور «بسيار دعا كنيد»، زيرا گشايش و فرج شما نيز در همان است. «طرح مساله را به سخني ديگر، اين گونه نيز مي توان ارايه نمود كه: اصل مهدويت و حتميت و قطعيت ظهور امام عصر، عليه السلام، و آمدن منجي بشريت، يك موضوع است، و اينكه چه كنيم اين ظهور و آمدن، زودترواقع شود،موضوعي ديگراست. اولي صرفا تدبيري است الهي; اما دومي دقيقا و مستقيما با مسؤوليتها و عملكرد منتظران و انسانهاي معتقد به آرمان ظهور، ارتباط دارد. در اين راستا، مساله «دعا براي تعجيل فرج بخصوص با توجه به ابعاد ژرف و عميق آن، نمود بسيار مهمي از موضوع دوم است. علاوه بر اين، آن گاه كه «تحليلها و خاستگاههاي دعا براي تعجيل فرج نيز مورد بررسي قرار گيرد، ارزش و اهميت موضوع مزبور، بسيار روشنتر خواهد شد. اما... اما متاسفانه، اين موضوع بسيار مهم، (2) به دليل وجود زمينه هايي چند، هيچ گاه اهميت و جايگاه خود را در اذهان باز نيافته، و در جامعه و حتي در ميان دوستداران و ارادتمندان امام عصر، عليه السلام، مورد فراموشي، بي توجهي و بي مهري قرار گرفته است. برخي از اين زمينه ها عبارت است از: 1- تحريف مساله «انتظار»

تحريف مساله «انتظار» و وجود بينشهاي نادرست و انحرافي در اين زمينه، موجب گشته كه مفهوم عميق و بلند «دعا براي تعجيل فرج نيز اهميت و جايگاه خاص خود را از دست بدهد. در اين ارتباط، عده اي فقط به تشكيل مجالس دعا پرداخته و از ابعاد اصلي و سازنده آن غفلت مي ورزند. برخي ديگر نيز، بعكس، تنها به ابعاد حماسي و انقلابي انتظار توجه كرده، ابعاد عاطفي و معنوي آن را به دست فراموشي سپرده و به مساله «دعا براي تعجيل فرج رغبتي نشان نمي دهند. اين هر دو گروه، تلقي و نگرشي يك بعدي و ناقص نسبت به انتظار فرج، و در نتيجه به دعا در اين زمينه، دارند.

ص: 19


1- ر.ك: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 53، ص 177.
2- اهميت موضوع مذكور در اينجا تنها در حد اشاره مورد عنايت قرار گرفت; به خواست خداوند متعال، در شماره هاي آينده بتفصيل بيان خواهد شد.

2- عدم درك و تبيين مفهوم دعاي فرج

عامل ديگر، در واقع، عدم درك درست و عدم تبيين صحيح و عميق اصل مفهوم دعاي فرج است. در حقيقت اين عامل، زمينه ساز آن دو بينش و نگرش ناقص و نادرستي است كه در بالا ذكر شد. بايد اذعان كرد كه مفهوم صحيح دعا براي تعجيل فرج و ابعاد محتوايي آن، تاكنون براي جامعه بيان نشده است; جايي كه اصل مساله انتظار به چنين سرنوشت تاسفباري دچار شده باشد، ديگر در مورد يكي از فروع آن، شگفت نخواهد بود. به هر روي، بر تمامي ارادتمندان و منتظران امام عصر، عليه السلام، مي سزد كه نسبت به اين مساله، شناخت و دركي صحيح و جامع پيدا كرده و نقش و تاثير مهم آن را دريابند و در عمل از آن غفلت نورزند. 3- برخورد نادرست با فرهنگ مهدويت

عامل ديگري كه نه تنها سخن گفتن و تبليغ در مورد دعاي تعجيل فرج، بلكه گاه درباره اصل فرهنگ مهدويت و امام عصر، عليه السلام، را با اشكال مواجه ساخته، برخورد نادرست و انحرافي يا ناقص و سطحي با اين فرهنگ از سوي برخي «خوديها» است. اينان متاسفانه در طي زماني طولاني كه به سالها قبل از انقلاب اسلامي برمي گردد، با فرهنگ سازنده، ستيزنده، معنوي و انقلابي مهدويت چنان سطحي، يك بعدي و گاه انحرافي برخورد كرده و از آن، دفاع و تبليغ نمودند كه بعد از گذشت دو دهه از انقلاب اسلامي و روشن شدن بسياري از حقايق، هنوز هم آثار منفي آن از اذهان دور نگشته است. يكي از آن آثار منفي، اين است كه زمينه تبليغ صحيح، والا و سازنده درباره امام عصر، عليه السلام، و فرهنگ مهدويت را نيز با مشكل روبرو ساختند. اين در حالي است كه امام عصر، عليه السلام، و مكتب متعالي انتظار و ظهور موعود، در حقيقت روح تمامي اعتقادات، عبادات، زندگي و آرمان شيعه است، و در نتيجه، تبليغ درباره آن حضرت و مكتب انتظار از وظايف اصلي و حياتي آنان به شمار مي رود. آثار منفي عملكرد اين گروه موجب شد تا بسياري از آگاهان فرزانه و دلسوز و روحانيون ژرف نگر در طي آن زمان طولاني، و حتي امام امت، رحمة الله عليه، نيز با آنان برخورد نمايند. (1) ما چه مي گوييم؟

با خواست حضرت حق، جل شانه، و عنايت مولايمان امام زمان، عليه السلام، تلاش ما در نوشتار «يك سبو عطش در اين موارد خواهد بود: - زدودن غبار تحريف و كژفهمي از رخسار زلال اين بعد عميق از مكتب انتظار و فرهنگ مهدويت; - تبيين مفهوم، ابعاد و محتواي بسيار مهم دعا براي تعجيل فرج; - بيان تحليلها و خاستگاههاي موضوع مذكور; - بيان اشكالات و انتقادات نسبت به مساله «دعا براي تعجيل فرج و پاسخ به آنها; - آثار معنوي و سازنده دعا براي فرج در زندگي فردي و اجتماعي; - و نكات و مسايل ديگري كه بتدريج مطرح خواهد شد. شما خوانندگان گرامي نيز مي توانيد ما را در غناي هر چه فزونتر اين نوشتار، ياري نماييد. ادامه دارد

ص: 20


1- در مورد اين زمينه ها و عوامل، باز هم با شما سخن خواهيم گفت.

بوي يار

ما پيروان راه هزاران ساله انبيا هستيم و به عهد ازلي خويش با آفريدگار متعال لبيك گفته ايم و براي تحقق آن عصر موعود، عصر عدالت و حاكميت احكام خدا، قيام كرده ايم تا راه تاريخ را به سوي نور بگشائيم و اگر چشم دل باشد خواهد ديد كه اين راه با بالهاي ملائكه فرش شده است. امروز بعد از يازده قرن كه از تولد آخرين حجت خدا در كره زمين مي گذرد; نشانه هاي صدق وعده هاي قرآن و احاديث ظهور بيشتري يافته است، عصر جاهليت ثاني تاريكترين روزهاي خويش را نيز سپري كرده و اين خود نشانه اي ديگر است مگر نه اينكه فجر صادق هنگامي فرا مي رسد كه شب كامل شده باشد؟ رايحه ظهور موعود، دل شيفتگان حق را بي تاب كرده و آنان را به صحنه حضور كشانده است. اما، مهدي جان! اين قرن قرني است كه حق در كره زمين به حاكميت خواهد رسيد آينده در انتظار توست. در اين سالهاي نخستين قرن پانزدهم هجري قمري پيشگويي حضرت نبي اكرم، صلي الله عليه وآله، به تحقق پيوست و قوم سلمان فارسي، ايرانيان، طليعه دار نهضت آخرالزماني اسلام، علم قيام انبيا را بر دوش گرفتند و وجودشان شمسي تازه شد كه در خلاصه ظلماني جاهليت ثاني تولد يافت. در ميان بيداردلان سراسر كره ارض هستند بسا دلدادگاني كه اين عهد تازه را دريافته اند و به خيل منتظران موعود پيوسته اند. منتظران موعود اهل مبارزه اند و مي دانند خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسر نخواهد شد اما از آن فراتر اهل ولايت و اطاعتند و انتظار مي كشند تا فرمان چه در رسد. بسيجي خود را در نسبت ميان مبدا و معاد مي بيند و انتظار موعود و با اين انتظار هويت تاريخي انسان را باز يافته است و خود را از روزمرگي و غفلت ملازم با آن رهانده. او آسايش تن را قرباني كمال روح كرده است و خود را نه در روز و ماه و سال و شهر و كوچه و خيابان كه در فاصله ميان مبدا و موعود تاريخ باز شناخته است.

ص: 21

متن غايب زندگي

دلم بهانه تو را گرفته است; اي «موضوع زندگي من! اي «سؤال اصلي آفرينش! «روشي نمانده است كه با آن «فرضيه آغوش تو را به جستجو نگذارده باشم. بگو با كدام «روش تحقيق مي توان ظهور تو را پاسخ يافت؟! «مفهوم نگاه تو با كدام «ملفوظ به «مشهود» بدل خواهد شد؟ و «متغير» گيسوانت، در آغوش كدام نسيم، «مفهوم بيقراري مرا منتشر خواهد نمود؟ خسته ام! از «بررسي متون ، از «سؤالات فرعي ، از «مقدمه ، از «مقدمه ، از «مقدمه ! بي حضور تو اي «متن غايب زندگي; از زنده بودن چه «نتيجه اي مي توان گرفت؟ از زنده بودن «چگونه مي توان نتيجه اي گرفت؟ هميشه با «مفروض آغوش باز تو و نگاه مهربانت، نبودنت را تحمل كرده ام و زنده بودن خود را توجيه. آنروز كه نگاه مهربانت را از دلم برداري، بدان كه «گزاره هاي پايه اي فلسفه وجودي ام را ويران نموده اي! «فصل فصل عمرم، وقف «وصل تو بوده است. خسته ام; از اين همه «فصل از اين همه فصل به من بگو! در كدام فصل زندگي، وصل تو دست يافتني است؟ اي كه با آمدنت همه فصلها وصل مي شوند! فصل فصل خزان زده عمر مرا نيز به ظهور سبز خود وصل بفرما! آمين! زمستان 1377

ص: 22

در مطبوعات

انتظار رؤيت مسيح

هزاران نفر از مردم بنين به همراه رئيس جمهور اين كشور در دهكده دورافتاده اي گرد آمده و در يك پشه بند به انتظار رويت منظر حضرت مسيح نشسته اند. به گزارش خبرگزاري فرانسه از كوتونو (مركز بنين) و به نوشته مطبوعات بنين، حدود دو هفته قبل در تاريخ 6 خرداد، دو خواهر به همراه مادرشان در كلبه اي در شهر سوآوا در حالي كه مشغول عبادت بودند، پس از شنيدن صداي مهيبي، در ابتدا يك نور خيره كننده و سپس جمال حضرت عيسي مسيح را رويت كرده اند. مادر اين دخترها گفته است كه چند نفر اطراف حضرت مسيح را احاطه كرده بودند. پس از اين حادثه، اهالي به همراه تعدادي از بزرگان اين دهكده و همچنين نمايندگاني از فرمانداري شهر سوآوا براي حصول اطمينان از صحت اين گفته ها، وارد پشه بند شده و آنها نيز عنوان كرده اند كه موفق به رويت تمثال حضرت مسيح شده اند! با نزديك شدن زماني كه «نوستراداموس براي پايان عمر جهان پيش بيني كرده، چنين خرافه هائي در ميان مسيحيان رواج يافته است. طبق پيشگوئي «نوستراداموس حدود يكماه ديگر جنگ سوم جهاني كه به پايان عمر جهان منتهي مي شود، شروع خواهد شد. روزنامه جمهوري اسلامي (19/3/78)

ص: 23

* مخلوقات فضايي و رهايي از جهان

حدود شصت نفر اعضاي گروهي كه اعتقاد دارند در آغاز سال دو هزار ميلادي مخلوقاتي فضايي براي رهايي جهان به زمين نزول خواهند كرد، با فروش داراييهاي خود راهي منطقه كوهستاني «كارتاهينا» در شمال «كلمبيا»، شدند تا با اين موجودات ديدار كنند. به گزارش خبرگزاري فرانسه از «بوگوتا» پليس كارتاهينا گفت از شماري از خانواده هاي اين افراد كه براي تهذيب روح و بازيافت انرژي و تماس با مخلوقات فضايي ديگر راهي «سييرا نوادا دوسانتامارتن شده اند شكواييه هايي دريافت كرده است. سخنگوي پليس گفت: طبق اين شكواييه ها دو تن از رهبران اين گروه متهم به گروگانگيري اين افراد هستند و عمليات جستجو تاكنون نتيجه اي نداشته است و به نظر مي رسد آنان مخفي شده اند. سخنگوي پليس افزود: «اين شكواييه ها حاكي است اين دو تن كه لقب «برگزيدگان به خود داده اند موفق شده اند پيروان خود را براي فروش همه داراييهايشان براي خرج سفر متقاعد كنند». مدتي است در غرب، چنين خرافه هايي رواج يافته است. روزنامه جمهوري اسلامي،16 تير 1378 كسي كه خدا را نمي شناسد

«چارلز تيلور» رئيس جمهور ليبريا براي «كسب نعمات خداوند» در كشورش مراسم «دعاي ملي برگزار كرد و چون تعدادي از وزراي كابينه اش در مراسم حضور پيدا نكردند، ضمن بركنار كردن آنها از كابينه دولت خود، در نامه اي خطاب به آنها نوشت: «كسي كه خدا را نمي شناسد، جايي در دولت من ندارد».

ص: 24

* اسلام آوردن اسقف اعظم

روزنامه نزاويسيمايا چاپ مسكو نوشت: آقاي «وياچسلاو پالوسين اسقف اعظم كليساي ايالت كالوگاي روسيه و رئيس كميته ارتباط با سازمانهاي اجتماعي و ديني وابسته به مجلس دوماي روسيه به دين مقدس اسلام گرويده است. وي پس از تحقيق و مطالعه فراوان به اين نتيجه رسيده است كه: قرآن كريم كه به پيامبر اسلام نازل شده است، آخرين كتاب مقدس آسماني است.

* اضمحلال ابرقدرت آمريكا

«ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز مشهور آمريكايي در مصاحبه با مجله آلماني فوكوس از رشد نسل جوان مؤمن مسلمان در كشورهاي اسلامي به وحشت افتاده و مي گويد: «افزايش جمعيت جوانان 15 تا 25 ساله در جهان اسلام، با توجه به تجربه هاي تاريخي، زمينه بي ثباتي و «انقلاب اسلامي را در اين ممالك فراهم خواهد آورد. من در افق آينده جهان، هيچ ابر قدرت جديدي نمي بينم و معتقدم كه در شرايط فعلي ابرقدرتي آمريكا نيز رفته رفته مضمحل خواهد شد. آنچه در كوزوو مي گذرد، نمايانگر جنگ ميان تمدنهاست.» ماهنامه امامت، شماره دوم تير و مرداد 1378

ص: 25

* مقابله با تهاجم فرهنگي غرب

مسكو - خبرگزاري جمهوري اسلامي: ششمين اجلاس بين المجالس كشورهاي مسيحيت ارتدوكس اروپايي براي حفظ خانواده عصر يكشنبه [30/3/78]با تاكيد بر مبارزه با تهاجم فرهنگي غرب، در مسكو آغاز شد. در آغاز اين نشست كه نمايندگان 16 كشور اروپايي حضور داشتند پيام «بوريس يلتسين رئيس جمهوري روسيه خوانده شد. «اندري لوگين نماينده بوريس يلتسين به نقل از پيام رئيس جمهوري روسيه گفت كه خانواده ها در روسيه در حال حاضر زندگي دشواري را پشت سر مي گذارند كه به طور عمده ناشي از مسائل معنوي و اوضاع اقتصادي است. در پيام يلتسين گفته شده است كه اگر به وضعيت خانواده ها در روسيه رسيدگي نشود، سياست اصلاحات وظيفه خود را انجام نداده است. «ويكتور زورگالسوف رئيس كميته دوماي كشوري روسيه در امور خانواده و يكي از سخنرانان اين اجلاس كه از حزب كمونيست اين كشور مي باشد در سخنان خود گفت كه بحران جدي، خانواده هاي روسيه را تهديد مي كند. به گفته «زورگالسوف هم اكنون بيش از دو ميليون كودك بي سرپرست در روسيه زندگي مي كنند و پنج ميليون كودك نيز در اثر طلاق والدينشان، زندگي نامناسب و غير عادي دارند. وي بحران خانواده در كشورهاي ارتدوكس را ناشي از تهاجم بي رحمانه فرهنگ غرب و بخصوص آمريكا دانست و گفت: آنها با فيلمها، كتابها، موسيقي و انواع ديگر توليدات فكري خود، فساد، وحشت، بداخلاقي و فرومايگي را تبليغ و ترويج مي كنند. وي گفت: اگر با اين پديده مبارزه نشود تمدن بشر به طور جدي در خطر قرار مي گيرد. اين اجلاس قرار است كه سه روز به طول انجامد كه دو روز آخر آن در «سنت پترزبورگ برگزار خواهد شد. نمايندگاني از كشورهاي روسيه، يونان، قبرس، اوكراين، بلغارستان، ملداوي، استوني، ليتواني، لتوني، روماني، بلاروس، يوگسلاوي و چند كشور ديگر اروپايي در اين اجلاس شركت دارند. روزنامه جمهوري اسلامي 1/4/78.

ص: 26

* فساد اينترنت و جوانان آمريكايي

والدين آمريكايي قادر به كنترل فعاليتهاي فرزندان خود بر روي اينترنت نيستند. روزنامه يو. اس. اي. تو دي نوشت: نيمي از والدين آمريكايي مي گويند فعاليت فرزندانشان را كنترل نمي كنند و نيمي ديگر معتقدند استفاده از اينترنت توسط فرزندانشان را فقط تا حدي كنترل مي كنند. شبكه فساد رو به گسترش بر روي شبكه اينترنت سلامت 16 ميليون جوان آمريكايي را تهديد مي كند. يك بررسي كه توسط مركز ملي كودكان گمشده انجام شده است نشان مي دهد 18 درصد از نوجوانان بين 8 تا 18 ساله اعلام كرده اند كه قصد دارند با فردي كه از طريق اينترنت آشنا شده اند ملاقات كنند. آمريكا در حال حاضر در حدود16 ميليون جوان زير17 سال دارد كه به سادگي دسترسي به برنامه هاي شبكه اينترنت دارند. اين تحقيق مورد توجه والدين و قانونگذاران آمريكايي قرار گرفته است. زيرا اينترنت وسيله اي است كه سودجويان براي فريفتن جوانان و سوء استفاده از آنها كمك مي گيرند. سازمان اف. بي. آي آمريكا در گزارش سال 98 خود اعلام كرد 700 مورد بزرگسالاني را شناسايي كرده است كه با كودكاني كه از طريق اينترنت با آنان آشنا شده اند مسافرت كرده اند و يا كودكان را تشويق به مسافرت نموده و عكسهاي مستهجن از آنان تهيه كرده اند. مامور مخصوص اف .بي. آي آمريكا اعلام كرد ما هيچگونه جنايتي در آمريكا سراغ نداريم كه به اين شدت سريع رشد كند. 20 درصد از والدين اظهار داشته اند استفاده از اينترنت توسط كودكانشان را اصلا كنترل نمي كنند، 52 درصد تا حدي مواظب استفاده از كودكانشان از اينترنت هستند و 71 درصد فقط تا سن 14 سالگي استفاده از اينترنت توسط فرزندانشان را كنترل مي كنند و 48 درصد اعلام كرده اند به فرزندانشان اجازه مي دهند هر قدر بخواهند از اينترنت استفاده كنند. يكي از تحليلگران برجسته رايانه گفته است بيش از 20 تا 30 هزار سايت رايانه اي با محتويات فسادبرانگيز در آمريكا وجود دارند و تعداد اينگونه سايتها بطور فزاينده اي در حال افزايش است. وي افزود: درآمد صاحبان اين سايتها از محل مراجعه بينندگان در حدود 700 ميليون تا يك ميليارد دلار در سال مي باشد. روزنامه كار و كارگر (19/3/78)

ص: 27

چشم به راه «حجت در آرزوي «منجي

اعتقاد به نجات بخش موعود «منجي ، به عنوان انسان برتري كه در آخرالزمان زمين را از عدالت پر مي سازد و انسانهاي در بند را رهايي مي بخشد، در همه اديان و مذاهب وجود دارد. اما آنچه كه در اين ميان شيعه را متمايز ساخته، اين است كه در اين مذهب «منجي موعود» تنها به عنوان يك آرمان مطرح نيست بلكه او به عنوان تداوم بخش رسالت انبيا، وارث اولياي الهي و در يك كلام «حجت خدا» بر روي زمين نيز مطرح است; حجتي كه زنده، شاهد و ناظر بر اعمال آدميان است. و بنابراين نقش او در زندگي فردي و اجتماعي انسانها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمي شود و وجود او در لحظه لحظه زندگي ساكنان زمين نقش دارد. براي درك مفهوم «حجت و روشن شدن تفاوت ميان اين دو اعتقاد; يعني اعتقاد به موعود، تنها به عنوان «منجي و يا اعتقاد به او به عنوان «حجت و «منجي لازم است كه جايگاه اين واژه را در قرآن و روايات مورد بررسي قرار دهيم; اما پيش از آن نگاهي اجمالي خواهيم داشت به معناي لغوي حجت.

ص: 28

* حجت در لغت

«حجت در لغت به معني دليل، برهان و راهنما است. به عبارت ديگر «آنچه به آن دعوي يا مطلبي را ثابت كنند» حجت گويند. (1) مرحوم راغب اصفهاني نيز حجت را اينگونه معنا كرده است: الدلالة المبينة للمحجة اي المقصدالمستقيم والذي يقتضي صحة احدالنقيضين. راهنمايي آشكار به راه مستقيم و آنچه كه به وسيله آن مي توان به درستي يكي از دو مخالف پي برد. (2) حجت در قرآن

در آيات متعددي از قرآن كريم كلمه «حجت به كار رفته كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم: رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزا حكيما. (3)سوره انعام (4)، آيه 149.(5) پيامبراني مژده دهنده و بيم دهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتي نباشد و خدا پيروزمند و حكيم است. در اين آيه خداوند هدف از فرستادن پيامبران را اتمام حجت به مردم و سد كردن راه استدلال و بهانه جويي بر آنها، دانسته است، بنابراين مي توان گفت كه انبيا «حجت خدا بر مردم اند و با آمدن آنها ديگر كسي نمي تواند در درگاه خدا مدعي شود كه چرا راه مستقيم را به ما نشان ندادي. در آيه ديگري مي خوانيم: قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين. (4) بگو: خاص خداست دليل محكم و رسا، اگر مي خواست همه شما را هدايت مي كرد.

ص: 29


1- ر.ك: الفيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير، ص 121; ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 53; الشرتوني اللبناني، سعيدالخوري، اقرب الموارد في فصح العربية و الشوارد، ج 1، ص 164; جر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمه سيد حميد طبيبيان، ج 1، ص 808; عميد، حسن، فرهنگ عميد، ج 1، ص 779.
2- الراغب الاصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن في غريب القرآن، ص 107.
3- سوره نساء
4- الكليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج 1، كتاب الحجة، ص 179 - 178، ح 8.
5- ، آيه 165.

* حجت در روايات

در روايات شيعه نيز «حجت جايگاه خاصي دارد; تا آنجا كه مرحوم كليني در مجموعه گرانقدر «الكافي بخشي دارد با عنوان «كتاب الحجة كه در آن با بيان دهها روايت ابعاد مختلف اين موضوع روشن گرديده است. در اينجا به برخي از رواياتي كه در اين زمينه وارد شده اند، اشاره مي كنيم: امام علي، عليه السلام، در بيان ضرورت وجود حجتهاي الهي مي فرمايد: اللهم بلي، لا تخلواالارض من قائم لله بحجة; اما ظاهرا مشهورا، و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بيناته... (1) بلي، زمين تهي نماند از كسي كه حجت بر پاي خداست، پايدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست. تا جت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود... امام باقر، عليه السلام، در روايتي مي فرمايد: و الله ما ترك الله ارضا منذ قبض آدم، عليه السلام، الا و فيها امام يهتدي به الي الله و هو حجته علي عباده، و لا تبقي الارض بغير امام حجته لله علي عباده. (6) به خدا سوگند كه خداوند از روزي كه آدم، عليه السلام، قبض [روح] شد، هيچ سرزميني را از پيشوايي كه [مردم] به وسيله او به سوي خدا هدايت مي شوند، خالي نگذاشته است. اين پيشوا حجت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامي كه حجت خدا بر بندگانش باشد، باقي نمي ماند. امام صادق، عليه السلام، نيز در اين باره مي فرمايد: ان الحجة لا تقوم لله عز و جل علي خلقه الا بامام حتي [حي] (2) يعرف. (3) حجت خدا بر آفريدگانش تنها با امام [زنده اي]كه شناخته شود، اقامه مي شود. همچنين آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه: «آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟» مي فرمايد: لو بقيت الارض بغير امام لساخت. (4) اگر زمين بدون امام بماند، [اهلش را] در خود فرو مي برد. امام هادي، عليه السلام، نيز مي فرمايد: ان الارض لا تخلو من حجة و انا والله ذلك الحجة. (5) زمين هرگز از حجت خالي نمي ماند و به خدا قسم من آن حجت هستم.

ص: 30


1- نهج البلاغه، كلمات قصار147، ترجمه سيد جعفر شهيدي، ص 388.
2- در برخي از نسخه هاي «الكافي به جاي «حتي كلمه «حي آمده است. امام رضا، عليه السلام، نيز به نقل از امام باقر، عليه السلام، چنين روايت مي كنند: « ان الحجة لا تقوم لله عزوجل علي خلقه الا بامام حي يعرفونه . (الحميري، ابوالحسن عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ص 351.)
3- الكليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 177، ح 2.
4- همان، ص 179، ح 10.
5- همان، ح 9.

* حجت در ادعيه و زيارات

در دعاهايي كه از ائمه، عليهم السلام، وارد شده نيز به دفعات به واژه حجت برمي خوريم; از جمله در قسمتي از دعاي معروفي كه خواندن آن در زمان غيبت سفارش شده، آمده است: ... اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني. (1) بار خدايا، مرا با حجت خود آشنا ساز; كه اگر مرا با حجتت آشنا نكني از دينم گمراه مي شوم. در قسمتي از زيارت «آل ياسين كه از امام عصر، عليه السلام، نقل شده، پس از آنكه تك تك امامان را به عنوان حجت خدا مي خوانيم و بر اين موضوع گواهي مي دهيم، خطاب به آنها مي گوييم: فالحق ما رضيتموه والباطل ما اسخطموه والمعروف ما امرتم به والمنكر ما نهيتم عنه. حق آن است كه شما از آن خشنود شويد و باطل آن است كه شما از آن به خشم آييد. معروف آن است كه شما بدان امر كنيد، و منكر آن است كه شما از آن نهي كنيد. حال كه به اجمال با معناي حجت و جايگاه آن در معارف شيعي آشنا شديم، به موضوع اصلي اين مقاله مي پردازيم تا روشن شود اينكه ما حضرت مهدي، عليه السلام، را «حجت حي خداوند» بدانيم يا تنها «نجات بخش موعود»، در عمل چه تاثيري در زندگي فردي و اجتماعي ما مي تواند داشته باشد؟ بر اساس آنچه كه درباره مفهوم حجت در لغت، قرآن و روايات گفته شد، حجت خداوند بر روي زمين از طرفي دليل و راهنماي آشكار مردم به سوي صراط مستقيم و از طرف ديگر ملاك و معياري است كه انسانها مي توانند با رجوع به او ميزان انطباق خود را با دين خدا بسنجند. با توجه به اين مفهوم «آنكه معتقد به ظهور حجت است خود را مكلف مي كند كه تا همه مناسبات فردي و جمعي اش انعكاس انتظارش باشد كه در غير اينصورت انتظار مفهوم خود را از دست مي دهد و به لقلقه زبان تبديل مي شود. منتظر نمي داند حجتش كدامين روز مي آيد؟ اما مي داند چنان بايستي آماده باشد، كه هر زماني كه ظهور كرد اعمالش مطلوب و مقبول حجت واقع شود». به بيان ديگر تنها كساني در زمان «ظهور» سربلندند كه در زمان «غيبت در جهت تامين رضايت مولايشان تلاش كرده باشند. اين معنا را بصراحت مي توان از قرآن و روايات استفاده كرد. در يكي از آيات قرآن كريم آمده است: يوم ياتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا قل انتظروا انا منتظرون (2) . روزي كه برخي نشانه هاي خدا آشكار شود، ايمان كسي كه پيش از آن ايمان نياورده يا به هنگام ايمان كار نيكي انجام نداده است، براي او سودي نخواهد داشت. بگو چشم به راه باشيد، ما نيز چشم به راهيم. در ذيل آيه ياد شده، روايات متعددي به طريق شيعه و اهل سنت نقل شده كه در آنها «روزي كه برخي نشانه هاي خدا آشكار شود» به زمان ظهور حضرت مهدي، عليه السلام، تفسير شده است. (3) از جمله در روايتي كه از

ص: 31


1- الشيخ الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 512.
2- سوره انعام (6)، آيه 158.
3- ر.ك: البحراني، السيد هاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، ج 3، ص 121 -123; مؤسسة المعارف الاسلامية، معجم احاديث الامام المهدي، عليه السلام، ج 5، ص 109 - 100.

امام صادق، عليه السلام، در تفسير آيه مزبور وارد شده، چنين آمده است: الآيات هم الائمة، والآية المنتظرة هوالقائم، عليه السلام، فيومئذ لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف و ان آمنت بمن تقدمه من آبائه، عليهم السلام. (1) مراد از نشانه ها امامان هستند و آن نشانه اي كه انتظارش كشيده مي شود، قائم، عليه السلام، است. در آن زمان ايمان كسي كه پيش از قيام آن حضرت با شمشير، ايمان نياورده براي او سودي نخواهدداشت، اگرچه به پدران آن حضرت كه پيش از او بودند، ايمان آورده باشد. امام صادق، عليه السلام، در روايت ديگري آيه ياد شده را چنين تفسير مي كنند: يعني خروج القائم المنتظر منا، ثم قال، عليه السلام، يا ابا بصير طوبي لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره في غيبته و المطيعين له في ظهوره، اولئك اولياءالله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. (2) [مراد از آن روز] زمان خروج قائم ماست كه انتظارش كشيده مي شود، آنگاه فرمود: اي ابابصير! خوشا به حال شيعه قائم ما كه در زمان غيبت او چشم به راه ظهور اويند و در زمان ظهورش او را پيروي مي كنند. آنها دوستان خدا هستند كه نه بيمناك مي شوند و نه اندوهگين مي گردند. نكته اي كه از روايت بالا استفاده مي شود اين است كه هر كس بايد تا پيش از آشكار شدن حجت خداوندي چنان زندگي كند و خود و جامعه اش را چنان بسازد كه بتواند به هنگام ظهور در پيشگاه آن حضرت پاسخگو باشد. چرا كه در آن روز ديگر توبه و پشيماني سودي ندارد. حضرت صاحب الامر،عليه السلام، خود درباره وظايف شيعيان در زمان غيبت مي فرمايد: فليعمل كل امري ء منكم بما يقرب به من محبتنا، و يتجنب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا، فان امرنا بغتة فجاة حين لا تنفعه توبة و لا ينجيه من عقابنا ندم علي حوبة. (3) پس هر يك از شما بايد آنچه را كه موجب دوستي ما مي شود، پيشه خود سازد و از هر آنچه كه موجب خشم و ناخشنودي ما مي گردد، دوري گزيند. زيرا فرمان ما به يكباره و ناگهاني فرا مي رسد و در آن زمان توبه و بازگشت براي او سودي ندارد و پشيماني گناه نمي تواند او را از كيفر ما نجات بخشد. روشن است كه بدون شناخت حجت خدا و امام زمان نمي توان رضايت او را دريافت و ناخشنودي او را باز شناخت. اينجاست كه رمز اين همه تاكيد و سفارش بر شناخت امام زمان روشن مي شود و در مي يابيم كه چرا كسي كه امام زمانش را نشناسد به «مرگ جاهليت از دنيا مي رود؟ مگر نه اين است كه امام، حجت خدا و ميزان حق و باطل است؟ و مگر نه اين است كه معروف و منكر با امر و نهي امام تفسير مي شود؟ آيا كسي مي تواند بدون شناخت ميزان حق و باطل به حق دست يابد و زندگي خود را بر مدار حق قرار دهد؟ و يا بدون شناخت امر و نهي امام، معروف را به پا دارد و منكر را ترك كند؟ مسلما خير! بنابراين مي توان گفت هر كس كه امام و حجت زمان خويش را بشناسد و زندگي خود را بر مدار خواسته او شكل دهد، ديگر براي او تفاوتي نخواهد داشت كه ظهور چه زماني محقق خواهد شد. زيرا هر زمان كه حجت حق آشكار شود او با سربلندي مي تواند در پيشگاه آن حضرت حاضر شود. چنانكه در روايتي كه از امام باقر، عليه السلام، نقل شده، مي خوانيم: من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية، و من مات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذاالامر او تاخره و من مات عارفا لامامه كان كمن هو مع القائم في فسطاطه (4) . هر كس بميرد و امامي نداشته باشد، مردنش مردن جاهليت است. و هر آنكه در حال شناختن امامش بميرد، پيش افتادن و يا تاخير اين امر (دولت آل محمد، عليهم السلام) او را زيان نرساند. و هر كس بميرد در حالي كه امامش را شناخته همچون كسي است كه در خيمه قائم با آن حضرت باشد. با توجه به آنچه گفته شد درمي يابيم كه انتظار «حجت انتظاري است زنده و پويا كه مي تواند در لحظه لحظه حيات آدمي جاري شود و زندگي فردي و اجتماعي او را متحول سازد. به بيان ديگر انتظار «حجت تنها به زمان «آينده مربوط نمي شود بلكه زمان «حال را هم در برمي گيرد. به خلاف انتظار «منجي كه هيچ نقشي در وضعيت حال منتظر ندارد و نمي تواند چنانكه بايد منشا تحولي اساسي در زندگي او باشد.

ص: 32


1- الشيخ الصدوق، همان، ص 18.
2- همان، ص 357، ح 54.
3- المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، ص 176.
4- الكليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 372-371، ح 5.

تاريخ نگارش در موضوع «غيبت

قسمت اول مساله غيبت قبل ازتولدامام عصر(ع)

موضوع غايب شدن مهدي موعود و قائم آل محمد، ارواحناله الفداء، مطلب تازه اي نيست بلكه از زمان پيغمبر اكرم، صلي الله عليه وآله، همواره مورد بحث و گفتگو بوده و آن حضرت به مردم خبر مي داد كه مهدي از اولاد من است، و مدتي از نظر مردم مخفي و غايب مي گردد. سپس ظاهر مي شود و جهان را اصلاح مي كند. و اخباري در اين مورد از پيغمبر اكرم، صلي الله عليه وآله، صادر شده و به ما رسيده است. «جابر بن عبدالله انصاري از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: مهدي موعود از اولاد من است. همنام و هم كنيه من مي باشد. از جهت خلقت و اخلاق شبيه ترين مردم به من است. مدتي از ديده ها غايب خواهد شد. و در آن وقت مردم در تحير و گمراهي واقع مي شوند. سپس مانند ستاره درخشاني طلوع مي كند و دنيا را پر از عدل و داد مي نمايد. چنانچه از ظلم و ستم پر شده است. (1) علي بن ابي طالب و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين و ساير ائمه اطهار، عليهم السلام، و خانواده نبوت نيز هر يك در زمان خودشان راجع به غايب شدن مهدي موعود صحبت مي كردند و از آن خبر مي دادند. و اصولا مساله مهدي موعود و داستان غايب شدن آن حضرت يكي از مسائل رسمي عصر ائمه اهل بيت، عليهم السلام، بود. موضوع غيبت به طوري در افكار مردم رسوخ داشت كه آن را يكي از علائم رسمي مهدي مي دانستند حتي افرادي را كه احتمال مهدويت درباره آنها داده مي شد وادار به غيبت مي نمودند. «ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: محمدبن عبدالله بن حسن از همان زمان كودكي در حالت غيبت و خفا زندگي مي كرد و مهدي ناميده شد. (2) موضوع غايب شدن مهدي موعود، عليه السلام، چون در بين مردم شايع بوده و اخباري در اين خصوص از پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت، عليهم السلام، در دستشان بود، لذا عقيده به غايب بودن بعضي علويان در بين مردم پيدا شد و مطلب را چندان بعيد نمي شمردند. و به همين علت، «كيسانيه درباره «محمد بن حنفيه معتقد شدند كه در كوه «رضوي غايب شده و در آنجا به سر مي برد و بعدا ظاهر مي شود و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد. «سيد اسماعيل حميري كه ابتدا از كيسانيه بود مي گويد: من تا مدتي درباره محمد بن حنفيه عقيده داشتم كه در حالت غيبت به سر مي برد، تا آنكه خدا منت نهاد و به وسيله جعفربن محمد هدايت شدم.

ص: 33


1- شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 403.
2- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص 169.

بعد از آنكه امامت آن حضرت با دليل و برهان برايم اثبات شد، روزي به آن جناب عرض كردم: يابن رسول الله! در موضوع غايب شدن مهدي، احاديثي از پدرانت به ما رسيده است و وقوع آن را حتمي شمرده اند، آن غيبت درباره چه شخصي به وقوع خواهد پيوست؟ امام صادق، عليه السلام، پاسخ داد: براي ششم از فرزندان من تحقق پيدا خواهد كرد و اوست امام دوازدهم بعد از رسول خدا. به خدا سوگند اگر روزگار غيبتش به اندازه عمر نوح طول بكشد، از دنيا خارج نمي شود تا اينكه ظاهر شود و دنيا را پر از عدل و داد كند. «سيد حميري مي گويد: وقتي اين مطلب را از امام شنيدم حق برايم آشكار شد و از عقيده سابقم برگشتم و اين اشعار را سرودم: ... و اشهد ربي ان قولك حجة علي الناس طرا من مطيع و مذنب بان ولي الامر و القائم الذي تطلع نفسي نحوه يتطرب له غيبة لابد من ان يغيبا فصلي عليه الله من متغيب فيمكث حينا ثم يظهر حينه فيملك من في شرقها و المغرب (1) به واسطه همين اخبار غيبت بود كه گروهي از جاروديه، «محمد بن عبدالله بن حسن را غايب مي پنداشتند، و «واقفيه ، «موسي بن جعفر» را زنده و غايب مي دانند و گروهي از «اسماعيليه ، «اسماعيل را غايب مي دانند و گروهي معتقد شدند كه امام حسن عسكري زنده و غايب است. منشا پيدايش امثال اين عقايد، وجود اخبار غيبت بود. گر چه علل و عوامل ديگري نيز در پيدايش آن عقايد بي تاثير نبوده است. مثلا كشي در مورد پيدايش عقيده «واقفيه و زنده و غايب بودن موسي بن جعفر، عليه السلام، چنين نوشته است: در آن هنگام كه موسي بن جعفر، عليهماالسلام، در زندان هارون به سر مي برد مبلغ سي هزار دينار پول نزد دو نفر از وكلاي آن حضرت در كوفه جمع شد. و يكي از آن دو نفر «حنان سراج بود. پس با آن پولها خانه هايي خريدند و تجارت كردند و گندم و جو خريدند و بدين وسيله سودها نصيبشان شد. وقتي موسي بن جعفر وفات كرد و خبر به آنان رسيد از ترس آنكه پولها از آنها گرفته شود مرگ موسي بن جعفر را انكار نمودند و در بين مردم شايع ساختند كه موسي بن جعفر قائم و مهدي است و غايب شده است. گروهي از جهال و نادانان فريب خوردند، و در جهالت بودند تا هنگامي كه مرگ آن دو نفر وكيل فرا رسيد وصيت نمودند. آن اموال را به ورثه موسي بن جعفر بدهند. در آن هنگام فريب و خدعه آنان براي مردم آشكار شد. (2) يونس بن عبدالرحمان مي گويد: هنگامي كه موسي بن جعفر وفات نمود پيش وكلاي آن حضرت اموالي موجود بود و بدين جهت مرگش را انكار نمودند. از جمله هفتاد هزار دينار نزد «زياد قندي و سي هزار دينار نزد «علي بن ابي حمزة موجود بود. اما چون من به مامت حضرت رضا معتقد بودم مردم را به سوي آن حضرت دعوت مي نمودم. زياد قندي و علي بن ابي حمزة روزي مرا احضار نموده گفتند: تو مردم را به سوي ابوالحسن رضا دعوت نكن، اگر ثروت مي خواهي ما ده هزار دينار به تو مي دهيم. من در پاسخشان گفتم:

ص: 34


1- شيخ صدوق، همان، صص 112 - 115.
2- رجال كشي، چاپ نجف، ص 390.

من براي انجام وظيفه مردم را به سوي حضرت رضا دعوت مي كنم. زيرا براي ما روايت شده كه وقتي بدعت در بين مردم پيدا شد، شخص عالم بايد علوم خودش را اظهار كند و با بدعتها مخالفت نمايد و الا خدا نور ايمان را از وي سلب مي كند. و من از جهاد خودم دست بردار نيستم. پس به من دشنام دادند و دشمن شدند. (1) به هر حال، گر چه در اين موارد و امثالش، جلب منافع مادي و سودطلبي علت شد كه مرگ موسي بن جعفر را انكار نمايند و در بين مردم شايع سازند كه آن حضرت غايب شده است. ليكن اخبار غيبت، راه سوء استفاده را برايشان هموار ساخته بود و افراد سودطلب توانستند از آن عقيده ديني كه از مصدر وحي سرچشمه مي گرفت سوء استفاده نمايند، و به ادعاي اينكه موسي بن جعفر مهدي و قائم است، غايب شدن را براي وي اثبات نمودند. و مردم هم فريب خوردند و آن عقيده باطل را پذيرفتند.

* كتابهاي غيبت قبل از تولد امام عصر

قبل از آنكه امام زمان، ارواحنافداه، به دنيا بيايد اخبار غيبت، از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار، عليهم السلام، صادر شده و در كتب ثبت مي شد. حتي كتابهايي در خصوص غيبت تاليف مي شد. مخصوصا از زمان موسي بن جعفر به بعد، كتابهايي در غيبت نوشته شد و احاديث غيبت در آنها ثبت گشت، آن جمله است: 1- «علي بن حسن بن محمد طائي طاطري يكي از اصحاب موسي بن جعفر است. كتابي در غيبت نوشته و مرد فقيه و مورد وثوقي بوده است. (2) 2- «علي بن اعرج كوفي از اصحاب موسي بن جعفر بوده و كتابي در غيبت نوشته است. (3) 3- «ابرهيم بن صالح انماطي كوفي از اصحاب موسي بن جعفر بوده و به واسطه اخبار غيبت بود كه گروهي كتابي در غيبت تاليف نموده است. (4) 4- «حسن بن علي بن ابي حمزه در عصر حضرت امام رضا زندگي مي كرده و كتابي در غيبت تاليف نموده است. (5) 5- «عباس بن هشام ناشري اسدي كتابي در غيبت نوشته است. مرد جليل القدر و موثقي بوده در سال دويست و بيست هجري وفات نمود. شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت رضا مي شمارد. (6) 6- «فضل بن شاذان نيشابوري كتابي در احوال قائم آل محمد و غيبت او نوشته است. «نجاشي او را توثيق نموده مي نويسد: از فقها و متكلمين اماميه است و احتياجي به تعريف ندارد و يك صد و هشتاد كتاب نوشته كه از جمله آنها كتاب غيبت است. شيخ طوسي در رجال خود را از جمله اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري، عليه السلام، شمرده است. و در پاورقي فهرست شيخ مي نويسد: فضل بن شاذان در سال 160 ق. وفات نمود. شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب «الذريعة مي نويسد: كتاب غيبت فضل بن شاذان نزد سيد محمد بن محمد ميرلوحي كه هم عصر مجلسي بوده موجود بوده است. (7) 7- ابراهيم بن اسحاق احمري نهاوندي نيز كتابي در غيبت نوشته است. قاسم بن محمد همداني در سال دويست و شصت و نه از او حديث شنيده است. (8) طبرسي مي نويسد: اخبار غيبت ولي عصر قبل از تولد خودش و پدر و جدش صادر شده و محدثين شيعه آنها را در اصول و كتابهايي كه در عصر امام باقر و صادق، عليهماالسلام، تاليف شده ضبط نموده اند. يكي از محدثين موثق، حسن بن محبوب است كه در حدود صد سال قبل از زمان غيبت، كتاب «مشيخه را تاليف نموده و اخبار غيبت را در آن ثبت كرده است. از جمله آنها اين حديث است: ابوبصير مي گويد: خدمت امام صادق، عليه السلام، عرض كردم: حضرت ابوجعفر، عليه السلام، مي فرمود: قائم آل محمد دو غيبت دارد، يكي طولاني، ديگري كوتاه. حضرت صادق، عليه السلام، فرمود: آري، يكي از آن دو غيبت از ديگري طولاني تر مي شود.

ص: 35


1- رجال كشي، ص 416.
2- رجال نجاشي، ص 193 و رجال شيخ طوسي، ص 357 و فهرست شيخ طوسي، ص 118.
3- رجال نجاشي، ص 194.
4- رجال نجاشي، ص 28 و فهرست شيخ، ص 75 و قاموس الرجال، ج 3، ص 193.
5- رجال نجاشي، ص 28 و فهرست شيخ، ص 75 و قاموس الرجال، ج 3، ص 193.
6- رجال نجاشي، ص 215 و رجال شيخ، ص 384 و فهرست شيخ، ص 147.
7- رجال نجاشي، ص 235 و رجال شيخ، ص 420 و 34 و فهرست شيخ، ص 150 و الذريعة، ج 16.
8- رجال نجاشي، ص 15 و فهرست شيخ، ص 29.

طبرسي بعد از نقل اين حديث مي نويسد: شما ملاحظه كنيد كه با پيش آمدن دو غيبت براي فرزند امام حسن عسكري چگونه صدق اين احاديث روشن گشت! (1) هر يك از ائمه داستان غيبت مهدي موعود را به مردم تذكر مي دادند. و اصولا خفاي ولادت و غيبت را از علائم مهدي مي شمردند. حضرت سجاد، عليه السلام، مي فرمود: ولادت قائم ما بر مردم پوشيده مي ماند به طوري كه خواهند گفت: اصلا متولد نشده است. (2) گاهي مي شد كه شخصي درباره يكي از ائمه احتمال مهدويت مي داد آن حضرت در پاسخ مي فرمود: «من مهدي نيستم زيرا خفاي ولادت يكي از علائم مهدي است در صورتيكه من چنين نيستم از باب نمونه: عبدالله بن عطا مي گويد: خدمت امام باقر عرض كردم: با اينكه شيعيان شما زيادند پس چرا خروج نمي كنيد؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: اي عبدالله سخنان بيهوده را به گوش خودت راه مده، به خدا سوگند من مهدي موعود نيستم. مراقب كسي باشيد كه ولادتش بر مردم مخفي بماند. اوست صاحب الامر. (3) مسعودي نوشته است: امام هادي با مردم، كم معاشرت مي كرد و جز با خواص اصحاب با كسي تماس نمي گرفت. وقتي امام حسن عسكري به جايش نشست، در اكثر اوقات از پشت پرده با مردم سخن مي گفت تا شيعيان براي غايب شدن امام دوازدهم آماده و مانوس گردند. (4) وقتي نوبت امامت، به امام حسن عسكري، عليه السلام، رسيد رسما به مردم ابلاغ كرد كه فرزند من مهدي موعود است و از نظر شما غايب خواهد شد. (5) امام حسن عسكري در سال 260ق. رحلت نمود. چون در بين مردم شايع بود كه آن حضرت را فرزندي است كه در پنهاني نگاهداري شده و اوست مهدي موعود روايات، «معتمد عباسي دستور داد خانه آن جناب را تفتيش نمايند و فرزندش را دستگير كنند. اما از وجود فرزند اثري نديدند. پس گروهي از زنان قابله را ماموريت داد تا تمام كنيزان آن حضرت را معاينه كنند و اگر آبستني در بينشان ديده شد; بازداشت نمايند. زنان قابله به يكي از كنيزان بدگمان شده مراتب را گزارش دادند. خليفه آن كنيز را در حجره اي بازداشت نمود و «نحرير خادم را مراقب او گردانيد و تا از حملش مايوس نشد آزادش نكرد. به خانه امام حسن تنها اكتفا نكرد بلكه وقتي از دفن جنازه فارغ شد دستور داد تمام خانه هاي شهر را با كمال دقت تفتيش كنند. (6) بعد از وفات امام حسن عسكري، عليه السلام، جز عده معدودي از ثقات اصحاب و خواص دوستانش كسي از فرزندش اطلاعي نداشت و بدين جهت پيروانش به چندين گروه منشعب شدند. «حسن بن موسي نوبختي كه در زمان غيبت صغري مي زيسته مي نويسد: بعد از وفات امام حسن عسكري پيروانش به چهارده فرقه تقسيم شدند: گروهي از آنان اخبار غيبت را با امام حسن عسكري، عليه السلام، تطبيق نموده گفتند: امام حسن نمرده بلكه غايب شده و اوست مهدي موعود و قائم آل محمد و دو غيبت خواهد داشت و اين غيبت، غيبت اول اوست. بعدا ظاهر مي شود و باز غايب خواهد شد. گروهي گفتند: امام حسن مرده ولي بعد از مرگ زنده شده و غايب است. گروهي گفتند: حسن بن علي داراي فرزندي است به نام محمد كه چند سال قبل از وفاتش تولد يافته و از ترس دشمنان غايب شده و اوست قائم و مهدي موعود. گروهي گفتند: امام حسن داراي فرزندي است كه هشت ماه بعد از وفاتش تولد يافت و پدرش دستور داد كه نام او را محمد بگذارند و اكنون غايب است. گروه ديگري گفتند: ما مي دانيم كه امام حسن داراي فرزندي بوده و اوست قائم و مهدي موعود و در حالت غيبت زندگي مي كند، ولي نامش معلوم نيست و پيروانش حق ندارند درباره نام و مكانش صحبت كنند و بايد منتظر ظهورش باشند. گروه ديگري گفتند: امام حسن عسكري فرزندي داشته بنام علي كه او را خواص اصحابش ديده اند و اوست امام غايب. نوبختي ساير فرقه هاي اماميه را ذكر مي كند كه ذكر آنها در اينجا لزومي ندارد. (19) ادامه دارد

پي نوشتها:

× برگرفته شده از «پيداي پنهان ويژه نامه نيمه شعبان 1419 ق. ستاد بزرگداشت نيمه شعبان مسجد آية الله انگجي تبريز.

ص: 36


1- طبرسي، كتاب اعلام الوري، چاپ تهران، ص 416.
2- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 135.
3- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 34.
4- اثبات الوصية، ص 229.
5- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 160 و شيخ حر عاملي، اثبات الهداة، ج 6، ص 311.
6- اصول كافي - ارشاد مفيد - اعلام الوري - كشف الغمة. 19- طالبين تحقيق مي توانند به كتاب فرق الشيعه نوبختي و كتاب ملل و نحل شهرستاني و كتاب المقالات و الفرق تاليف سعد بن عبدالله اشعري قمي مراجعه نمايند.

سايه معشوق

سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟ ما بدو محتاج بوديم او به ما مشتاق بود حضرت صاحب الامر، سلام الله عليه، در يكي از نامه هاي شريف خود به جناب شيخ مفيد، رضوان الله عليه، چنين نوشت: ... انا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم و لولا ذلك لنزل بكم اللاواء و اصطلمكم الاعداء فاتقوا الله جل جلاله... (1) جدا كه ما در مراقبت و مواظبت از شما كوتاهي نمي كنيم و شما را از ياد نمي بريم و اگر جز اين بود هر آينه بر شما بلا نازل مي گرديد و شما را دشمنان در كام خود فرو مي بردند. پس تقواي الهي را مراعات كنيد. چه بسا گوينده اي كه به هنگام سخن و به وقت تكلم به منظور ارايه قدرت و توان خود از ادات تاكيد و ضمير متكلم مع الغير ( انا) بهره مي گيرد گرچه متكلم يكي بيش نيست. چه تبديل مفرد به جمع نشانه كثرت قدرت و افزايش توان است. در جمله فوق نيز امام عصر، عجل الله تعالي فرجه، مي فرمايد: انا غير مهملين لمراعاتكم. اما نيك كه بنگري و در صدر و ذيل نامه كه اشاره شد نظر افكني خواهي دانست كه اينجا تنها جاي اعمال و ارايه قدرت و قوت نيست، بلكه همراه آن جاي ابراز مودت و رافت و اظهار محبت و شفقت نيز هست. زيرا مواظبت امام، عليه السلام، از شيعيان خود و فراموش نكردن آنان و در نتيجه حفظ آنان از بلا و رهايي از اعدا از اهم مظاهر شفقت و مرحمت آن وجود عزيز است به بركت قدرت امامت و ولايت. پس ادات تاكيد براي بيان اهميت موضوع و ضمير متكلم به منظور ارايه توان و شوكت است. توضيح: آنچه به نظر مي رسد آن است كه كلمات حضرت صاحب، عجل الله تعالي فرجه الشريف، آميزه اي است از

ص: 37


1- نامه امام، عجل الله تعالي فرجه الشريف، به شيخ مفيد. صادره در اواخر ماه صفر410 ق، مدرك: احتجاج شيخ طبرسي، بحار الانوار علامه مجلسي، ج 53، ص 175.

ابراز قدرت و عظمت معنوي امامت و رهبري همراه با اظهار ملاطفت و محبت مشفقانه و پدرانه از سوي آن امام رئوف و مهربان. نتيجه سخن آنكه: ما با كمال قدرت و توان علمي و معنوي كه خداوند به ما ارزاني داشته است از اخبار و جريانات شما آگاهي داريم و مراقب شما شيعيان بوده و دعاتان مي كنيم و بدينگونه است كه خداوند از شما حوادث ناروا را دور مي سازد و بلاها را از شما زدوده و دشمنانتان را در اجراي نقشه هاي خائنانه شان ناتوان و ذليل مي گرداند و رعايت تقوي الهي از سوي شما ضامن استمرار و ادامه اين نعمتها است. پس اي منتظر ظهور! و اي عاشق حضرت مهدي، عليه السلام بنگر كه امام غايب از ديدگان تو چگونه از تو حراست و مراقبت مي كند. و بنگر كه او چسان به كار و حال تو احاطه و اشراف دارد. با اينكه بظاهر از تو دور است اما به ياد تو سخن مي گويد و در اين رابطه روحاني خبري و اثري از بعد منزل نيست تو او را نمي بيني اما او تو را مي بيند و چيزي از تو بر او پنهان و مخفي نيست كه: يحيط علمنا بانبائكم و لا يعزب عنا شيئي من اخباركم. اين بزرگترين مژده امام، عليه السلام، است به تو. و هم قوي ترين اتمام حجت است بر تو. پس اكنون كه تو با تشيع خود با انتظار ظهور او و موالاتت از مقام والاي امامت و مهدويت اين صلاحيت را به دست آورده و چنين موهبت را كسب كرده اي كه مورد عنايت و مشمول دعاي خير او هستي و در معرض شفقت و مركز محبت او قرار گرفته اي، بلا را از تو دور مي گرداند و خطر را از تو مي رهاند و از تو پاسداري و حفاظت مي فرمايد. پس براي ادامه اين وضع و شكر اين نعمت، تو نيز براي او دعا كن و سلامت او را از خدا بخواه. و تعجيل فرج او را بطلب و زمينه را در خود و در جامعه ات براي ظهور او و تشكيل دولت حقه الهيه او فراهم كن. اين انقلاب اسلامي را با آنچه بتواني تقويت كن و در حمايت و مساعدت جمهوري اسلامي باش كه اين انقلاب خود مقدمه آن انقلاب عظيم الهي است. شيعيان امامت بلكه تمامي مسلمين را به وظايفشان آگاه و آگاه تر فرما. آنان را به مساله غيبت و فلسفه آن و به بركات ظهور امام و گسترش قسط و عدل فراگير او مطلع و معتقد ساز و در اين مسير حركت آخرين به حركت آور. تقوي پيشه كن كه او خود فرمود: فاتقواالله جل جلاله. تا هم شكر نعمت گزارده و بر نعمت خود بيفزايي كه لئن شكرتم لازيدنكم. (1) و هم دستورات امامت را اجرا كرده باشي. و هم موجبات قبولي اعمال و عبادات خود را فراهم آوري كه انما يتقبل الله من المتقين. (2) سلام و درود بر منتظران ظهور باد كه بگفته امام هفتم موسي بن جعفر، عليه السلام، همدرجه امامان معصوم در روز قيامت هستند.

ص: 38


1- سوره ابراهيم (14)، آيه 7.
2- سوره مائده (5)، آيه 27.

شعر و ادب

آهسته آهسته...!

مرا با خويش خواهد برد غم آهسته آهسته شب شيطاني و نفس و ستم آهسته آهسته تو اي آيينه در آيينه در آيينه نوراني شبي بگذار بر چشمم قدم آهسته آهسته بگو امشب كدامين سمت و سو آيينه مي پاشي كه بر جا پاي تو بوسه زنم آهسته آهسته چنان مي سوزم از خال سياه روي مه پوشت كه خالي مانده يادم از خودم آهسته آهسته بيا يك شب فقط يك شب تماشا كن مرا وقتي كه مي گريم به نامت دم به دم آهسته آهسته زمين در انتظارت گرد خود از درد مي پيچد زمان افتاد گويي از قدم آهسته آهسته مرا با خويش خواهي برد، مي دانم و الا من كنار ياد تو جان مي دهم آهسته آهسته تمام آسمان را بسته مي بينم دري بگشاي! كه دارم از خودم دل مي كنم آهسته آهسته...! سيد محمدعلي رضازاده (عاصي)، فريدونكنار سايه سبز

به جز عشق راز مگويي نمانده است به جز مرگ هيچ آرزويي نمانده است افق تا افق خشك و عريان نشسته براي زمين آبرويي نمانده است غروب است و وحشت در اين دشت حيرت سكوت است و خنجر، گلويي نمانده است خدا سايه اي سبز روي زمين داشت زمين، تشنه جا مانده، «او»يي نمانده است به فريادمان رس كه ديگر كسي را به جز تو اميدي به سويي نمانده است حميدرضا شكار سري فخر انسان

اي خدا آن رهبر موعود ما كي خواهد آمد؟ وان يگانه گوهر مقصود ما كي خواهد آمد؟ زينت اسلام و قرآن آيت تقوا و ايمان يادگار مسجد و مسجود ما كي خواهد آمد؟ آن طبيب دردمندان، ياور ما مستمندان منجي دين، مهدي موعود ما كي خواهد آمد؟ قائم آل محمد، نرگس بستان احمد مظهر احسان و لطف و جود ما كي خواهد آمد؟ آن عزيز مصر و كنعان، يوسف يعقوب دوران سوسن و ريحان و ياس و عود ما كي خواهد آمد؟ آنكه دنيا خاك پايش عالم فاني فدايش فخر انسان جلوه معبود ما كي خواهد آمد؟ صفرعلي شفايي اردكاني (فرياد)

ص: 39

* مهتاب روشنگر

از فاطمه يادگار، زينب فرزانه روزگار، زينب مجذوب چراغ راه توحيد پروانه جان نثار، زينب ز آيات حجاب و حسن مستور يك معجز آشكار، زينب در پرده شرم و هاله نور دردانه باوقار، زينب پيوسته به هر زمان شكوفا با هر گل و هر بهار، زينب رفعت بنگر كه شد علي را خود زينت و افتخار، زينب همراه حسن، صبور و نستوه محنت كش و غمگسار، زينب در زندگي حسين و سجاد همراز امين و يار، زينب ما بين دو قله امامت شد رابط استوار، زينب با راس برادرش هماهنگ سرگشته به هر ديار، زينب او ماه و سر حسين خورشيد روشنگر شام تار، زينب مانند علي به وقت گفتار پر شوكت و اقتدار، زينب كوبنده، بيان آتشينش چون صاحب ذوالفقار، زينب قرباني عشق، لايموت است احياگر اين شعار، زينب داده است حديث عاشقان را با نام خود اعتبار، زينب در كرب و بلا كه آخرين بار شد زائر آن مزار، زينب هم جاي رقيه بود خالي هم خسته و بي قرار، زينب آخر به ديار شام جان داد با غصه بي شمار، زينب اينك نظرش حسان به مهدي است در حالت انتظار، زينب حبيب چايچيان (حسان)

ص: 40

* تبسم توحيد

در تنگناي حوصله آتش گرفته ام چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام بي تو مجال سرعت پرواز من نبود پايان عشق نقطه آغاز من نبود چندي است از هواي سرودن بريده ام از اين تب هميشه بودن بريده ام چون شمع ذره ذره به پايان رسيده ام از خويش تا جنون بيابان رسيده ام هر شب به ناله هاي خودم مي رسم چو شمع دارم به انتهاي خودم مي رسم چو شمع انگار رنگ عاطفه در باد مرده است با من شكوه تيشه فرهاد مرده است در تنگناي حوصله آتش گرفته ام چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام شب گريه هاي احمد مختار در من است تخصيص زخم حيدر كرار در من است آواز لحظه هاست فراسوي راه من پژواك سايه هاست شكست نگاه من ترسي نشسته بر دلم از صورت ز حنجره مثل عبور يك شبح از پشت پنجره اي بغض سرخ فاطمه! با من سخن بگو در اين غرور همهمه با من سخن بگو من با هواي سرد خيابان غريبه ام با لحظه هاي بي سر و سامان غريبه ام بي تو به ياد ساقه مريم دلم خوش است در انتظار خنده شبنم دلم خوش است اين لحظه هاي فاصله از ما بريده باد اين تنگناي حوصله از ما بريده باد از زمهرير حادثه سرد است زخم من آري شكاف خنده درد است زخم من چندي است در فراق تو تنها نشسته ام شمشير را به گرده مهتاب بسته ام در انتظار دست تو آتش گرفته ام چندي است بوي زخم سياوش گرفته ام اين زخمها مقدمه گام سبز توست سوز جگر تبسمي از نام سبز توست زخمي است باز سينه آتش ضمير من اين تا هميشه سرخ جراحت پذير من اي صاحب زمين و زمان، منتظر بيا اي جمعه خيز آينه ها در نظر بيا اي لحظه هاي غربت دلها كبود تو اي زخمي نگاه زمين در نبود تو در خشكسال گرم عطش بغض رود باش اي خنده هاي صاعقه در چشم، زود باش بي تو شكسته ساحت لا تقنطوي دل خون است از فراق رخت در سبوي دل بي تو لبي به سوي تبسم گشاده نيست چشمان خيس و خسته مردم گشاده نيست بي تو بهار بوي طراوت نمي دهد خود را به باغ خاطره عادت نمي دهد آتش كشيد روح عطش در گلوي دل پر شد ز بده هاي تعلق سبوي دل هر جلگه اي به مرز خيابان رسيده است انگار عمر عشق به پايان رسيده است اي كاش از نگاه تو بيرون نبود دل در حسرت حضور تو دلخون نبود دل اي انعكاس آينه ها در صداي تو نور نگاه خسته دلان خاك پاي تو اي انحناي خنجرت آبروي آفتاب خنديدنت هميشه فراسوي آفتاب ما عشق را به عشق علي برگزيده ايم درد تو را به قيمت ايمان خريده ايم اي چشم تو شبيه دو ابروي احمدي اي آخرين تبسم آل محمدي الياس بوي بارش ابر تو بود و بس ايوب هم خلاصه صبر تو بود و بس موسي به ياد نام تو زد در شكاف نيل معني گرفت از تو پر و بال جبرئيل تاب تو را نداشت به عشقت تب زمان ذوق سماع حضرت عيسي است آسمان اي يكه تاز عرصه طاها، شروع كن از مشرق تجلي ايمان طلوع كن از خون لاله شام عطش صبح عيد شد چشمان عاشقان به حضورت سفيد شد خوب است در حريم تو ظهر نماز عشق گرم حضور حضرت چشمت نياز عشق خوب است در ركاب تو زخم غرور ما عشق است در حريم تو بي سر حضور ما طاووس ناز آل علي در چمن، بيا آيينه پر شد از تب يابن الحسن بيا در ما پر است ذوق عطش در ميان خون شوق به سجده رفتن بي سر ميان خون اي دادخواه خسته دلان، داد ما برس بي تو شكسته ايم، به فرياد ما برس حميد كرمي

ص: 41

... و منهم من ينتظر

اشاره: دوران هشت ساله دفاع مقدس آزموني بزرگ براي مردم مسلمان ايران بود; آزموني كه به مدد رهبري امام راحل، قدس سره، با سربلندي و افتخار پشت سر گذاشته شد. اما با پايان جنگ تحميلي مردم ما آزموني دشوارتر را تجربه مي كنند; آزموني كه يك سوي آن دنيا با همه مظاهر فريبنده آن و سوي ديگر آن دستاوردهاي ارزشمند انقلاب اسلامي و سالهاي خون و آتش است. اما چگونه مي توان از اين آزمون نيز سربلند بيرون آمد، و چگونه مي توان راه شهيدان و رادمردان سالهاي نبرد و حماسه را ادامه داد و بر حفظ ارزشها پايداري نمود؟ اين موضوعي است كه در اين مقاله به بررسي آن پرداخته شده است، ضمن گراميداشت هفته دفاع مقدس توجه خوانندگان عزيز را به اين مقاله جلب مي كنيم. شناخت هر پديده و حقيقتي، در گرو عواملي چند است كه افق ديد و زاويه نگاه آدمي، از مهمترين آن عوامل به شمار مي رود. نگاههاي مختلف از زواياي گوناگون، شناختهايي متفاوت به انسان مي دهد و بنابراين، در نگاه به هر پديده، بايد مراتب و مواضع شناخت را مورد توجه قرار داد. هشت سال دفاع مقدس ملت ايران، از جمله حقايق و پديده هايي است كه مي توان از دريچه هاي مختلف به آن نگريست. اين برهه فرازمند و پر افتخار نظام اسلامي، تاكنون از ابعاد گوناگون مانند بعد سياسي، نظامي، جغرافيايي، علمي، حماسي، تاريخي، مقايسه اي و جنبه هاي ديگر مورد بررسي و مطالعه قرار گرفته و عليرغم گفته هاي بيشمار، نهفته ها و نگفته ها نيز هنوز، بسيار دارد. بعد معنوي و عرفاني، يكي از آن نگاهها و ابعاد ژرف و عميق هشت سال دفاع مقدس است كه چون گنجينه اي دست نخورده، آكنده از در و گوهر بوده و مي سزد كه از اين منظر، بس فزونتر بدان بنگريم و بر كوله بار معرفت و بينش خويش، بيفزاييم. در اين ديدگاه، همواره به وجهه ملكوتي و باطني پديده ها مي نگرند، و جوهره اصلي اين نگاه نيز هميشه اتصال و ارتباط پديده ها با حضرت حق و تجلي جمال جميل او در آنهاست. از اين دريچه است كه بزرگ قهرمان حماسه كربلا حضرت زينب، عليهاالسلام، در خاك و خون غلتيدن عزيزترين بندگان الهي، شهادتها، سوختنها، اسارتها، مصيبتها و آن همه سختيها و ناملايمات را زيبا و والا مي بيند

ص: 42

و اظهار مي دارد: ما رايت الا جميلا. (1) من جز زيبايي نديدم! و امام امت، آن بزرگمرد الهي و عارف ژرف نگر بي بديل، از جنگ تحميلي به عنوان «نعمت ربوبي ياد مي كند. و درست به همين روست كه معرفت جرعه نوشان كوثر معرفت و ره پويان كوي جهاد و شهادت، دلشان همواره به ياد آن هشت سال مي تپد و مرغ جانشان در آن حال و هواي معنوي و نوراني پرواز مي كند. آري، سالهايي كه به تعبير «باغبان باغ عشق و شهادت ، خميني عزيز، بوي بهار وصل و طراوت يقين و حديث عشق مي داد. و پيروان مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنام، بر گلدسته هاي آن، اذان شهادت و رشادت سر مي دادند. (2) سالهايي كه پرستوهاي مهاجر، از دروازه شهادت به معراج وصل محبوب شتافته، يك شبه ره صد ساله مي پيمودند. سالهايي كه هر گاه دفتر دلها و آرزوها را مي گشودي، در هر ورق و صفحه آن، نوشته نبود مگر قطع تعلقات، عشق به شهادت، آسماني شدن، وصل محبوب، ديدار رخسار يار، از خود رستن و به خدا پيوستن و مانند اينها. و در صحنه عمل، نمي ديدي مگر صفا، صميميت، ايثار، محبت، خلوص و... آيا باب فيض بسته شد؟ و اكنون بعد از گذشت بيش از يك دهه از پايان جنگ، هنوز شيريني آن روزها و آن معنويتها در ذائقه جان انسانها احساس مي شود; انسانهايي كه خود در «باغ جبهه ها»، هر دم رايحه روح بخش عشق به شهادت و وصال، مشام جانشان را عطرآگين مي ساخت، و لذت قرب به معشوق و پرواز تا بي نهايت را با تمام وجود، مي چشيدند! اما در كنار اين احساس حلاوت و شيريني، تلخي حسرت آن روزها نيز آزارشان مي دهد. همواره با افسوس و حسرت از آن برهه ياد كرده و بازگشت به آن حال و هوا و آن قرب و لذت و عشق به شهادت را بسان يك افسانه مي پندارند. آنان بر اين باورند كه آن شرايط و آن معنويتها، اوجها، معراجها و پروازها ديگر تمام شد! و ديگر هيچ وقت باز نمي گردد! ديگر نمي توان پاي در بلنداي راه «همت ها، «باكري ها، «بروجردي ها، و ديگر شهيدان شاهدي نهاد كه از ذره ذره وجودشان بوي خدا و اشتياق به شهادت، مي شنيدي; و لحظه لحظه عمرشان در راه نبرد و مبارزه براي حق مي گذشت... آيا براستي همين طور است؟ آيا براستي اين باب فيض كلا بسته شد؟ آيا آن معبر مقدس و مباركي كه مي شد از آن به سوي معشوق پر كشيد و به منزلت شهيدان رسيد، ديگر باز نيست؟ آيا باب رشد و تكامل و معنويت از اين معبر، هيچ گشوده نيست؟ شما اي سلحشوران جبهه هاي نبرد! اي سنگرنشينان هشت سال دفاع مقدس! اي حماسه آفرينان كشور امام زمان! و اي همه جوانان و انسانهايي كه به دنبال «گمشده مي گرديد و حسرت درك آن ايام و آن معنويتها را داريد! نيك به پاسخ اين پرسشها، گوش دل بسپاريد: راه هرگز بسته نيست!

سفره زيباي هشت سال دفاع مقدس، البته، برچيده شد; اما باب فيض حضرت حق، هيچ گاه بسته نبوده و نخواهد بود; مگر اين كه نزول فيض تكامل و هدف والاي خلقت انسان را تنها براي همان هشت سال، محدود و محصور بدانيم; و حاشا كه نظام سنن آفرينش و فيض ربوبي، ناقص و ابتر باشد.

ص: 43


1- بحارالانوار، ج 2
2- اين تعبيرات از پيام امام خميني، در وصف بسيج استفاده و اخذ شده است.

* شهيدان و منتظران شهادت در قرآن

زياد در انتظارت نگذارم! بنگر اي عزيز! در ديدگاه قرآن، شهيدان و منتظران شهادت، هر دو يك مرتبت دارند و بر قله يك منزلت ايستاده اند; فقط به يك شرط; كه بر پيمان الهي خويش، همچنان پايدار و استوار باشند. حضرت حق مي فرمايد: من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. (1) همانا از مؤمنان، بزرگمرداني هستند كه صادقانه به ميثاق الهي خود وفا كردند، پس گروهي از آنان بر عهد خود ايستادگي كردند [تا در راه خدا شربت شهادت نوشيدند]، و گروهي نيز در انتظار [شهادت]اند و عهد و پيمان خويش را هيچ تغيير ندادند. در اين آيه شريفه، خداوند از «يك گروه سخن گفته و فضيلت بلند آنان را به تمامي انسانهاي مؤمن و متعهد معرفي مي كند. آن «يك گروه عبارتند از «مردان بزرگ و مؤمني كه صادقانه به عهد و پيمان خويش وفا كردند». سپس بدين نكته مي پردازد كه از اين گروه «مردان الهي ، برخي اجلشان سر آمد و در ميدان نبرد به شهادت رسيدند، و برخي ديگر سر نيامد و «در انتظار شهادت به سر مي برند» و خصوصيت بزرگ آنان اين است كه همچنان بر آن عهد و پيمان وفا دارند. پس سخن از «يك گروه است و «يك منزلت ; بزرگمرداني كه به عهد خدايي خويش وفا كرده و آن را تغيير ندادند. از اين مردان الهي، برخي شهيد شدند و برخي نيز منتظر شهادتند. بنابراين در ديدگاه قرآن، آنان كه بر عهد و ميثاق خويش وفادار و پايدار باشند و آن سان بر روي خود كار كرده و خويش را «بسازند» كه آماده و منتظر شهادت باشند، با شهيدان يكسان خواهند بود. و از اين روست عزيزان; كه مي نگريد: راه باز است! آري البته در زمان هشت سال دفاع مقدس، انسانها به تعبيري در «سرازيري فيض بودند. آن قدر معنويت، حال و هواي شهادت و زمينه قرب به حق فراهم بود كه هر كس اهل اين راه بود، مي توانست آن را بسرعت طي كند و در مراتب رشد و كمال پرواز نمايد. اما اكنون، انسانها به زمان همان تعبير در «سربالايي فيض قرار گرفته اند و طي اين راه، بسي مشكلتر است، اما در هر حال، راه بسته نيست. و بعلاوه، آيا چنين نيست كه هر چه مبارزه سخت تر و راه مشكلتر باشد، ثواب و ارزش آن نيز فزونتر خواهد بود؟ آري، دقيقا همين است. انتظار، مكتب خودسازي و آمادگي

اكنون اگر بپرسي: آيا راهي «ميان بر» و سرازير وجود دارد كه بتوان آن را بسرعت طي كرد و به مقصد رسيد؟ مي گويم: آري، هست! مكتب انتظار امام عصر، عليه السلام، مكتبي كه اگر صادقانه در آن پا نهي و دل به محبوب دهي، تو را بدين قله بلند و مقصد ارجمند خواهد رسانيد. آيا در معارف و تعاليم اين مكتب نخوانده اي كه: من هر روز صبحگاهان و در تمام عمر خويش، با مولاي خود

ص: 44


1- سوره احزاب (33)، آيه 23.

صاحب الزمان، عهد و پيمان مي بندم، و بر اين ميثاق نيز بس استوارم و از آن هيچ گاه باز نخواهم گشت. بارالها مرا از ياران و ياوران او و... از آنان قرار بده كه در ميدان نبرد و در حضور او، شهدشهادت نوشيده وفداي اومي شوند. بارالها، اگر در اين رهگذر، عمرم به سر آمد و از دنيا رفتم، هنگام ظهور، مرا از قبرم برون آر، در حالي كه كفنم همچون لباس رزمم باشد، و در راه ياري آن حضرت، شمشير از نيام بركشيده، نيزه به دست گرفته، و نداي آن امام همام را لبيك گويم. (1) لطف اين تربيت والا و انسان ساز در مكتب انتظار و محبت امام عصر، عليه السلام، در اين است كه: اولا: انسان «منتظر شهادت مي سازد، و براستي چنين مي كند. و ثانيا: حتي با سر آمدن اجل نيز، اين باب بسته نمي شود! بلكه اگر انسان حقيقتا جوهره انتظار و آمادگي شهادت را در جان خويش به وجود آورده باشد، هنگام ظهور به اذن الهي، به اين جهان برگشته (2) و به ديدار يار و توفيق جهاد و سرانجام شهادت، آن هم در پاي ركاب امام زمان، عليه السلام، نايل خواهد گشت. پس در حقيقت، انتظار و محبت امام عصر، عليه السلام، همان بستر و راهي است كه براي رسيدن به منزلت «منتظران شهادت در مكتب قرآن، مي توان بسرعت و باشتاب در آن ره سپرد و به مقصد نزديك گرديد. و اين، از آن روست كه در مكتب انتظار، انسان با جوهره معرفت، محبت و اطاعت امام زمانش، مي تواند «خود را بسازد» و چنان از تعلقات و موانع انسانيت و تكامل رها گردد كه بحقيقت، آماده پرواز به كوي محبوب و منتظر شهادت شود. فقط... آري، فقط بايد در اين كوي، جدا گام نهاد شمه اي از معرفت امام زمان بر لوح دل نوشت و جرعه اي از جام محبت آن عزيز نوشيد. و سپس شاهد پرواز و معراج روح تشنه خويش بود. ما، همه به مكتب امامت و ولايت امام عصر، عليه السلام، معتقد هستيم و نوعا منتظر اوييم. چقدر فرق است كه كسي «بگويد»: حلوا شيرين است، و كسي كه حلوا را بچشد و حلاوت آن را با تمام وجود احساس كند! آري، عزيزان! شما كه در حسرت آن روزها، آن معنويتها، و آن پروازها و معراجها به سر مي بريد! در اين وادي قرآني پاي نهيد و بنگريد چه سان مي توان آسان، اين راه را طي كرد و از «ميان بر» به مقصد نزديك شد. نتيجه اينكه: 1- آدمي براي تكامل آفريده شده، و تكامل او رسيدن به مقام

ص: 45


1- ترجمه فرازي از «دعاي عهد»، مفاتيح الجنان.
2- اشاره به مساله «رجعت كه از عقايد مسلم و مستدل شيعه است.

انسانيت و قرب حضرت حق است. 2- اين جهان و امكاناتي كه در اختيار آدمي است، راه و وسيله رسيدن به اين مقصد عظيم است. 3- بر اساس اين غايت و هدف حكيمانه الهي، راه فيض و نيل به تكامل براي انسان هميشه باز است و هيچ گاه بسته نمي شود. 4- طي اين راه و رسيدن به مقام قرب، حتي به مرتبت شهيدان در همه زمانها امكان پذير است. 5- از ديدگاه قرآن، انسان مؤمني كه صادقانه به عهد بندگي خويش وفا كرده و به مرتبه «منتظر شهادت برسد، در مقام و منزلت با شهيدان يكسان خواهد بود. 6- والاترين و عيني ترين بستر حركت در اين مسير، مكتب انتظار امام عصر، عليه السلام، است. 7- ثواب يك يا بيست يا هزار شهيد يا غلتيدن در خون خود در راه خدا (1) و مانند آن كه در روايات معتبر براي منتظر امام زمان، عليه السلام، وارد شده، همه از اين ديدگاه بخوبي قابل توجيه عقلي و منطقي است. 8- در اين مكتب، انسان مي تواند در فضايي بسيار معنوي و نوراني، تا آخر عمر زندگي كرده و براي درك محضر امام عصر، عليه السلام، و نبرد در ركاب آن حضرت، حتي براي بعد از مرگ نيز اميدوار باشد. سخن را با اين كلام شيواي امام شهيدان به پايان مي بريم كه: جنگ ما، جنگ حق و باطل بود و تمام شدني نيست. جنگ ما، جنگ فقر و غنا بود. جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود; و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجود دارد. چه كوته نظرند آنهايي كه خيال مي كنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيده ايم، پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بي فايده است... (2)

ص: 46


1- ر.ك: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، كمال الدين، ج 2، ص 377.
2- از پيام امام خميني، قدس سره، به حوزه هاي علميه (3/12/1367)

حاصل دعا

نگاه «علي به آسمان دوخته شده بود. چيزي در وجودش شكسته بود و شكستن آن، اشك را به چشمانش آورده بود. نمي دانست دلش شكسته بود يا غرور مردانه اش و يا بعد از اين همه انتظار، خانه آرزوهايش فرو ريخته بود. «سمانه متوجه نگاه پريشان علي شده بود. اما به خودش اجازه نمي داد حرفي بزند يا سؤالي بكند علي احساس كرد بيش از اين تحمل سكوت خانه را ندارد. از جا بلند شد و به سمت در رفت. سمانه كه مي دانست سكوت دلگير خانه، مرد را فراري مي دهد; اعتراضي نكرد. علي به سمت حجره دوستش محمد بن علي اسود به راه افتاد. مردي جوان و خوش سيما كه ديدارش همواره به او آرامش مي داد. به نزديكي حجره كه رسيد ديد محمد بر سكوي جلوي حجره اش نشسته و به حساب و كتاب فروش پارچه هايش مشغول است. علي بن حسين را كه ديد از جا برخاست. چهره گرفته او دلش را لرزاند: - چه شده؟ اتفاقي افتاده؟ علي سر تكان داد: نه... فقط از سر دلتنگي به ديدارت آمده ام. - خوب كردي دوست من اما چرا از سر دلتنگي؟ علي روي سكو روبروي محمد نشست: دلم نمي خواهد زبانم به شكوه و شكايت گشوده شود. اما خودت خوب مي داني كه حسرت داشتن يك فرزند چقدر زندگي را برايم تلخ و ناگوار كرده است همسرم را هم كه مي شناسي. زن خوبي است، اما نمي تواند صاحب فرزند شود و همين مساله هر دوي ما را رنج مي دهد. - خواست خدا بر اين بوده. - در اين كه ذره اي شك ندارم. اما نمي دانم چرا مدتي است نمي توانم با اين مساله كنار بيايم و بپذيرم كه تا پايان عمر، آرزوي داشتن فرزندي بر دلم بماند. محمد از جايش بلند شد و دستش را روي شانه علي گذاشت: فكري به خاظرم رسيد. من نامه ها و درخواستهاي شيعيان را به حضور حسين بن روح مي برم تا او به دست مبارك صاحب الامر، عليه السلام، برساند. چطور است كه تو هم نامه اي بنويسي و در آن از حضرت بخواهي تا برايت دعا كنند تا به بركت دعاي آن حضرت خداوند فرزندي به تو عطا فرمايد. چشمان علي درخشيد و دلش از يك شادماني و نشاط ناگهاني فرو ريخت: مي شود؟ - چرا كه نه؟ تو خواهش دلت را بنويس. مطمئنم صاحب الامر آن را بدون پاسخ نمي گذارند. محمد، منتظر جوابي از سوي علي نشد. چون مي شد رضايت و شادماني را از نگاه درخشان او خواند. برخاست و از صندوقچه گوشه حجره اش قلم و كاغذي آورد تا علي خواسته اش را بنويسد. علي با اشتياق درخواستش را نوشت

ص: 47

و نامه را به محمد سپرد. او از وكلاي سفير و نايب سوم حضرت، حسين بن روح بود و با او ارتباط داشت و مي توانست براحتي پاسخ نامه را برايش بياورد. با نوشتن نامه گويي بار سنگيني از دوش علي برداشته شد. نامه را كه به محمد سپرد، راهي خانه شد. سمانه در را به روي او گشود. درخشش چشمان همسرش او را متعجب كرد، آهسته پرسيد: خبري شده؟ علي لبخند زد: نه... خبري نشده، اما اميدوارم بشود! زن از حال مردش سر در نياورد: نمي دانم... ولي دلم روشن است. - از حرفهايت سر در نمي آورم. تو وقتي از خانه بيرون رفتي گرفته و دلگير بودي، بدون اينكه به من بگويي كجا مي روي رفتي و حالا شادمان برگشته اي. علي كفشهايش را از پا درآورد و به اتاق رفت: احساس مي كنم بزودي در زندگيمان گشايشي خواهد شد. نامه اي براي صاحب الامر نوشتم تا دعايمان فرمايد شايد خانه تاريك و سوت و كورمان به حضور فرزندي روشن شود. زن دلش فرو ريخت. احساس گنگي بر دلش چنگ زد. معني اين احساس را نفهميد. فقط حس كرد ديگر نبايد آنجا بماند. راهش را كج كرد و به سمت حياط خانه برگشت. بر خلاف حال علي نمي فهميد چرا از اين خبر آرامش پيدا نكرد... انتظار بر جان علي چنگ انداخته بود. هنوز خبري از جواب نامه اش نشده بود و هر وقت از محمد سراغ گرفته بود، گفته بود دير رسيدن جواب نشانه اين است كه نامه ات به دست خود حضرت رسيده و طول مي كشد تا جواب برسد. صبر داشته باش! اما نمي توانست صبر كند. صبح يك بار به حجره محمد رفته بود، اما خبري نشده بود. دوباره دلش هواي آنجا را كرد. با خودش فكر كرد، شايد بعد از رفتن من خبري شده باشد. مي روم شايد جوابم رسيده باشد. و از اين انتظار خلاص شوم. سمانه نپرسيد كجا مي رود; مي دانست اين سه روز، علي بي تاب رسيدن جواب است و نمي دانست چرا دلش مي لرزد وقتي اين بي قراري علي را براي رسيدن پاسخ مي بيند. علي از خانه بيرون رفت. فاصله كوتاه خانه تا حجره محمد را با شوق و دلهره طي كرد. محمد او را كه از دور ديد، به استقبالش شتافت: سلام برادر! داشتم به خانه ات مي آمدم. نامه ات رسيده. علي شادمان جلو رفت: پس بگو چرا اين قدر بي قرار بودم. نامه ام رسيده... محمد نامه حضرت را به دست علي داد. علي نامه را گرفت و بر چشم گذاشت و بعد باز كرد. حضرت در جواب نامه اش فرموده بودند: «ما براي تو اين مورد را از خداوند خواستيم و دعا كرديم و بزودي دو پسر نيكوكار و خوب، روزي تو خواهد شد.» علي با نهايت شادماني و نشاط صورت محمد را بوسيد و از او خداحافظي كرد و بسرعت به خانه برگشت. دلش مي خواست هر چه زودتر پيغام حضرت را به سمانه برساند. در كه زد او با چشماني اشكبار در را به رويش گشود. دل علي از ديدن اين حال او فرو ريخت: چه شده؟ - چيزي نيست.

ص: 48

رويش را برگرداند تا مجبور به توضيح نباشد. علي شادي رسيدن نامه را از ياد برد: حرف بزن. چه خبر شده؟ در نبودن من چه اتفاقي افتاده؟ - تو مگر براي گرفتن پاسخ نامه ات به ديدار محمد نرفته بودي؟ - چرا. - خوب! چه جوابي گرفتي؟ - تو اول بگو چرا اين قدر آشفته و گرياني تا من هم بگويم چه جوابي دريافت كرده ام. سمانه با دست اشك صورتش را پاك كرد: نه. هر چه باشد پاسخ صاحب الامر از علت نگراني من عزيزتر و مهمتر است. علي با خودش انديشيد: شايد خبر نامه او را خوشحال كند. نامه را به دست او داد. سمانه نامه را گشود. با خواندن نامه قلبش بشدت شروع به تپيدن كرد، انگار كه بخواهد از قفسه سينه اش بيرون بزند. آهسته زمزمه كرد: دو پسر نيكوكار و خوب؟! علي جواب داد: آري! امام فرموده كه از خداوند درخواست نموده و خدا هم كه دعاي امام را رد نمي كند. -در اين كه شك ندارم. - خب! پس خوشحال باش. - دلم مي خواهد خوشحال باشم اما نمي توانم. چند روز است كه مي خواهم حرفي را بزنم اما نمي توانم. - بگو... هر چه در دلت مي گذرد بگو. - علي... من به نزد طبيب رفتم. - خب؟! - او گفت با شرايطي كه دارم اميدي به داشتن فرزند نمي رود. - پناه بر خدا! امام معصوم راست مي گويد يا طبيب؟ - هر دو. - منظورت چيست؟ - طبيب گفت اگر همسرت را دوست داري بايد از او جدا شوي. من به او گفتم كه تو چقدر به داشتن فرزند علاقه داري و او گفت پس بهتر است. علي دست او را گرفت: نه... سمانه... نه... تو قبل از آنكه همسر من باشي دختر عموي مني. من تو را دوست دارم. - اما من مي دانم سخن امام معصوم، به حقيقت مي پيوندد. - از كجا مي داني كه خود تو مادر پسران من نباشي؟ - نه اينكه بگويم به حرف طبيب بيش از امام ايمان دارم. نه، فقط احساسي گنگ به من مي گويد كه من مادر نمي شوم و اين منافاتي با سخن امام ندارد. تو مي تواني همسر ديگري اختيار كني و از او صاحب دو پسري شوي كه حضرت به تو وعده داده. علي درمانده به صورت سمانه خيره شد. او آنقدر با قاطعيت حرفش را زد كه علي براي حرفش پاسخي نداشت. نامه را سمانه به او برگرداند و به اتاق رفت. علي تاب ماندن نداشت. تنها كسي كه مي توانست به او آرامش بدهد و حرف دلش را بفهمد محمد بود. به حجره او برگشت. محمد داشت حجره كوچكش را مي بست تا براي نماز به مسجد برود. علي را كه ديد جا خورد: سلام چه شده؟ - سلام چيزي نيست، من آمده ام تا... محمد دست او را گرفت و روي سكوي حجره اش نشاند: حرف بزن. چرا اينقدر پريشان احوالي؟ تو كه همين چند دقيقه پيش از دريافت نامه حضرت صاحب الامر اين همه شادمان شده بودي چه بر سرت آمد؟ - من به خانه رفتم تا اين مژده صاحب الامر را به همسرم برسانم. اما او را گريان و آشفته ديدم. او به نزد طبيب رفته بود و طبيب به او گفته بود اگر مرا دوست دارد بايد از من جدا شود. چرا كه هرگز صاحب فرزندي نخواهد شد. همسرم از بيماري سختي رنج مي برد و قادر به بچه دار شدن نيست. - اما اين مژده مكتوب صاحب الامر، عليه السلام، است. تو اعوذ بالله حرف طبيب را بالاتر از حرف و سخن آن حضرت مي داني؟ - پناه بر خدا... نه من هم به او همين را گفتم. گفت يك احساس گنگ به او مي گويد

ص: 49

كه مادر فرزندان من نخواهد بود. - نگران نباش. نامه اي بنويس و مساله را مطرح كن. اميدوارم كه حضرت جواب روشني بدهند. - شرم دارم از اينكه دوباره نامه بنويسم آيا مقام و شان امام معصوم، بالاتر از اين نيست كه وقت گرانبها و مباركشان را صرف خواهشهاي كوچك ما كنند؟ محمد دستش را روي شانه علي گذاشت: چرا... چرا وقت امام، بسيار ارزشمند است اما آن حضرت هم چون اجداد طاهرينش مي داند كه جز او پناهي نداريم، مگر جد او بر سر سفره جذاميان و گدايان ننشت و با آنها هم غذا نشد؟ آنها خاندان كرامت و بزرگواري اند و خواهشهاي كوچك و نخواسته ما را هم بدون پاسخ نمي گذارند. بيا به مسجد برويم و نمازمان را بخوانيم. بعد از نماز نامه ات را بنويس. اميدوارم تو و همسرت از اين دل نگراني نجات پيدا كنيد. بر خيز كه صداي مؤذن بلند شد. صداي در كه بلند شد علي فانوس را برداشت و به حياط رفت. محمد بود كه به سراغش آمده بود. - سلام برادر... پاسخ نامه ات رسيده حيفم آمد تا صبح صبر كنم. نامه را به دست او داد. دستهاي علي از هيجان و اميد مي لرزيد. نامه را گرفت و بوسيد. محمد نخواست مزاحم حال او باشد. حداحافظي كرد و رفت. علي در را بست و همانجا پشت در، در پرتو نور فانوس نامه را گشود و خواند: تو از اين زن داراي فرزند نمي شوي و بزودي زني را اهل ديليمه را به همسري بر مي گزيني كه دو فرزند فقيه از او نصيب تو مي گردد. علي با خودش زمزه كرد: حالا مي فهمم چرا سمانه مي گفت احساسي به او مي گويد كه از من صاحب فرزندي نمي شود... راضي ام به رضاي او. فانوس و نامه را برداشت و به اتاق رفت. همسرش بيدار شده بود. اما نتوانسته بود حرفهاي آنها را بشنود. ولي متوجه شده بود كه علي نامه اي دريافت كرده. علي او را بيدار ديد و جا خورد. هنوز مي خواست فكر كند كه چطور به او موضوع را بگويد، كه سمانه مجالش نداد. بلند شد و نامه را از دست او گرفت و به علي فرصت عكس العمل نداد. نامه را بوسيد و خواند و در برابر بهت و حيرت علي با آرامش گفت: - خوشحالم كه دلم هنوز زنده است و به من دروغ نمي گويد. به تو گفتم كه من مادر نمي شوم. هر زماني كه خواستي همسر تازه ات و مادر آن پسران نيكو را به خانه بياوري من آماده ام. علي با تعجب و حيرت گفت: همسري كه من هنوز از وجود او بي خبرم؟ سمانه هم با لبخند گفت: امام، خود بر همه چيز آگاه است. بزودي پيشگويي امام، به حقيقت مي پيوندد و فرزنداني كه به دعاي صاحب الامر متولد شوند، حتما فرزنداني نيكو و پر بركت هستند. خوشحال مي شوم بتوانم دايه آنها باشم و در ضمن تو را هم ترك نكنم و از تو جدا نشوم. نگاه بزرگوار سمانه به ماجرا، علي را سخت شگفت زده كرد. مي دانست اين آرامش و پذيرش همسرش هم مولود عنايت صاحب الامر، عليه السلام، است. نامه را از او گرفت بوسيد و رفت تا وضو بگيرد و دو ركعت نماز شكر به جا آورد. آنچه كه او را نگران كرده بود، با خير و خوبي گذشته بود. حالا سمانه هم تكليف دل خودش را مي دانست و مي دانست

ص: 50

اگر نمي تواند مادر فرزندان علي باشد در عوض مي تواند دايه و پرستار آنها باشد و همين برايش كافي بود. از ورود جميله زني كه از ديليمه به بغداد آمده بود و دست تقدير او را به خانه علي بن حسين آورده بود، سالها مي گذشت و محمد و حسين دو پسر وعده داده شده صاحب الامر، عليه السلام، حالا هر كدام فقيهي نامور بودند و محمد به خاطر حافظه شگفت انگيزي كه در حفظ و بيان احاديث داشت و هر حديث را بدون ذره اي كم و كاست بيان مي كرد به «صدوق شهرت يافته بود. و در هر مجلسي كه حضور مي يافت حيرت همگان را بر مي انگيخت و مكرر مي گفت: عجيب نيست كه من به دعاي صاحب الامر عليه السلام، متولد شده ام و به اين امتياز مباهات مي كنم و آن را بزرگترين افتخار خودم مي دانم... شيخ صدوق از زيارت امام رضا، عليه السلام، برگشته بود و در نيشابور در اتاق كوچكي اطراق كرده بود. هر روز شيعيان زيادي به ديدنش مي آمدند و همه در موضوع غيبت صاحب الامر، عليه السلام، حيران و سرگشته و دچار اشتباه بودند. شيخ كه فرسنگها راه را از بغداد آمده بود و در سر راهش همه جا به اين مشكل برخورده بود، احساس اندوهي عميق مي كرد. در پرتو نور شمعي نشسته بود و به غيبت مي انديشيد... كم كم خواب بر او غلبه كرد و به خواب رفت. در خواب خود را در مكه يافت كه برگرد كعبه طواف مي كرد. در طواف و دور هفتم بود كه خود را كنار حجرالاسود ديد. سنگ را بوسيد و گفت: اين امانتي است كه مي پردازم و پيماني است كه ادا مي كنم تا تو به وفا داري من گواهي دهي. در اين لحظه ناگهان مولاي خويش حضرت صاحب الامر، عليه السلام، را ديد كه بر در خانه كعبه ايستاده است. شيخ صدوق دلباخته و پريشان خاطر خود را به حضرت، رساند، حضرت، از چهره صدوق پي به راز درون او برد كه چقدر به خاطر اشتباهات شيعيان درباره امر غيبت آزرده خاطر است. شيخ به حضرت، سلام كرد. آن حضرت، جواب دادند و فرمودند: - «چرا درباره غيبت كتاب تاليف نمي كني تا اندوه دلت را بر طرف كند؟»صدوق گفت: يابن رسول الله، درباره غيبت چيزهايي تاليف كرده ام. حضرت فرمودند: آنها به اين روشني كه من دستور مي دهم مطلوب نيستند. اكنون كتابي مستقلا درباره غيبت تاليف كن و غيبتهايي را كه پيامبران داشته اند در آن درج نما. حضرت بعد از فرمودن اين جملات از شيخ صدوق دور شدند. و شيخ هراسان از خواب بيدار شد. چشم كه گشود همه آنچه در خواب ديده بود بروشني در ذهنش نقش بست. از جا برخاست وضو گرفت و تا طلوع فجر اشك ريخت و براي انجام فرمان امام دعا كرد و چون صبح شد نوشتن كتابي را كه امام فرموده بود شروع كرد و كتاب «كمال الدين و تمام النعمة حاصل آن شب پر بركت و آن رؤياي صادقانه شيخ صدوق بود. شهر ري از جمعيت موج مي زد. خبر به تمام شهر رسيده بود و علما

ص: 51

و بزرگان و مردم از گوشه و كنار به سوي سردابه محل دفن شيخ صدوق مي آمدند تا آنچه را كه شنيده بودند به چشم خويش ببينند. سردابه مدفن صدوق خراب شده بود و آنها كه براي تعمير آمده بودند بدن او را سالم ديده بودند. و علما و فقها را به شهادت و گواهي طلبيده بودند. شيخ صدوق كه در سال 381 هجري بعد از طي عمري پر بركت و تاليف سيصد جلد كتاب كه همه نشانه گوياي اثر دعاي امام عصر، عليه السلام، بود، به خاك سپرده شده بود و حالا بعد از صدها سال از خاكسپاريش، بدن او را كاملا سالم يافته بودند. او كه يك عمر طولاني را براي نشر علوم و معارف ائمه، عليهم السلام، سپري كرده بود، نيشابور، بغداد، كوفه، خراسان، ماوراءالنهر، بخارا و... را زير پا گذاشته بود تا مذهب شيعه را براي آناني كه عقايد شيعه را ناصحيح مي دانستند. توضيح دهد و اينك جاي شگفتي نبود كه بدنش را سالم و معطر يافته بودند. پيكر سالم و پاك شيخ صدوق همانگونه كه در سال 381 دفن شده بود، بعد از تعمير سردابه با حضور علما، بزرگان و مردم تهران دفن شد. اما كتاب «من لا يحضره الفقيه او كه يكي از كتب اربعه و معتبر حديث شيعه و منبع مهمي در استنباط احكام شرعي و ديني بود و شامل 5963 حديث، و كتاب «كمال الدين و اتمام النعمة او كه به فرمان حضرت نوشته شده بود، همچنان قرنها بعد از حيات پر ثمرش روشني بخش محافل شيعيان است.

ص: 52

تكليف عاشقان

بايد عقيده تو اين باشد كه روح نماز و روزه و حج و جهاد و عموم اعمال و تكاليف واجبه و مستحبه خيريه ولايت اهل بيت معصومين، عليهم السلام، است و بدون ولايت ايشان هيچ طاعتي و عبادتي از احدي قبول نخواهد شد، چنانكه كه در زيارت امام عصر، عليه السلام، مي خواني: اشهد ان بولايتك تقبل الاعمال و تزكي الافعال و تضاعف الحسنات... . شهادت مي دهم كه به ولايت شما اعمال پذيرفته مي شود، افعال پاكيزه مي گردد و حسنات دو چندان مي گردد. پس هر كس درجه محبت و مودت و خلوص عقيدت او افزونتر است تقرب او به خدا و رسول و ائمه طاهرين، صلي الله عليهم اجمعين، زيادتر است. در اين صورت تكليف تو آن است كه قبل از نماز متوجه شوي و متذكر گردي امام عصر خود را، كه اوست روح تمام عبادات تو، و از بركت وجود مبارك آن حضرت تو موفق شده اي به اداي نماز و از بركت وجود مقدس آن حضرت نماز تو مقبول خواهد شد. و اگر تولاي آن حضرت نباشد، نماز تو ابدا مقبول نخواهد شد، اگر چه آن قدر عبادت كني كه مانند مشك پوسيده شوي. برگرفته از: همداني علي اكبر (صدرالاسلام)، پيوند معنوي با ساحت مقدس معنوي، (تكاليف الانام في غيبة الامام)، ص 92.

ص: 53

با دعاي ندبه در پگاه جمعه

قسمت دوم در قسمت اول اين مقاله اشاره اي كوتاه داشتم به سيره پيشوايان دين و مرزبانان آيين در زمينه ندبه و زاري در فراق آخرين حجت حق. در آنجا روشن شد كه گذشته از پيامبران پيشين، شخص رسول اكرم، صلي الله عليه وآله، امير مؤمنان و ديگر امامان معصوم، از قرنها پيش از طلوع خورشيد امامت، عشقي سوزان در دل نهفته داشتند، در فراق آن حضرت مي سوختند و گاهي چون مادر داغ جوان ديده اشك مي ريختند، با ياد او عشقبازي مي كردند، به ديدارش عشق مي ورزيدند و به حال كساني كه توفيق ديدار جمال آراي حضرتش را پيدا كنند، غبطه مي خوردند. پيشوايان دين نه تنها خود در آتش فراق آن حضرت مي سوختند، بلكه به شيعيان و شيفتگان محضرشان دستور مي دادند كه آنها نيز همواره به ياد آن عزيز سفر كرده باشند و در فراقش اشك بريزند و ناله سر كنند و خود دعاهاي فراواني را به آنها تعليم مي فرمودند كه در اوقات خاصي بخوانند و به نسلهاي بعدي بسپارند كه آن دعاها را در عصر غيبت بخوانند. اين دعاها در منابع حديثي و مجامع فقهي، در طول قرون و اعصار ثبت شده و همه شيعيان شيفته و دلباخته، در مشاهد مشرفه، اماكن متبركه و اوقات شريفه، به هنگام عرض ارادت به پيشگاه حضرت بقية الله، ارواحنافداه، با اين دعاها با مولاي خود راز دل گفته، از طول غيبت شكوه ها كرده، براي ديدار جمال باهرالنورش اظهار اشتياق نموده، در فراق كعبه مقصود ناله ها سر داده اند. مرحوم سيد محمد تقي موسوي اصفهاني (م 1348 ق.) كه يكي از مفاخر عصر و حسنات دهر بود، با تلاشي طاقت فرسا به گردآوري اين دعاها پرداخته، بيش از يكصد فقره از دعاهاي ماثور از امامان نور، عليهم السلام، را در اين رابطه گرد آورده و در كتاب گرانسنگ «مكيال المكارم در اختيار شيعيان دلسوخته و دردآشنا قرارداده است. (1) مؤلف در مقدمه كتاب شرح مي دهد كه شبي در عالم رؤيا به محضر مقدس حضرت بقية الله، ارواحنافداه، رسيده، حضرتش فرموده: اين كتاب را بنويس، عربي هم بنويس، و نام آن را «مكيال المكارم في فوائدالدعاء للقائم بگذار. (2) اين كتاب خوشبختانه به فارسي نيز ترجمه شده و در اختيار همگان قرار دارد. (3) جالبترين، جاذبترين، جامعترين و پرسوزترين اين دعاها، «دعاي ندبه است كه دلسوختگان و شيفتگان حضرتش در بامدادان هر جمعه، در هر شهر و روستا، دور هم گرد آمده با سوز و گداز خاصي اين دعا را مي خوانند و با محبوب دلشان راز دل مي گويند و با نغمه هاي خوش الحان «يابن الحسن كه در فضايي بسيار روحاني و نوراني طنين مي اندازد، فرشتگان هفت آسمان را گواه مي گيرند كه از درازي شب ظلماني غيبت به ستوه آمده اند و در اشتياق فرا رسيدن صبح اميد ثانيه شماري مي كنند. امام باقر، عليه السلام، در تفسير آيه شريفه: و الليل اذا يغشي و النهار اذا تجلي سوگند به شب هنگامي كه فرا گيرد و سوگند به روز هنگامي كه تجلي كند (4) فرمود: منظور از «شب فرا گيرنده دولتهاي باطل است كه در برابر ولايت كبراي مولاي متقيان امير مؤمنان، عليه السلام، قيام نموده، عرصه گيتي را جولانگاه خود قرار داده اند، و منظور از «روز جلوه گر» روز ظهور قائم اهل بيت، عليه السلام، است كه به هنگام طلوع دولتش، دولتهاي باطل از صفحه هستي ريشه كن مي شوند. (5) دعاي ندبه در پگاه هر جمعه، اعلام بيزاري از مستكبران جهان و تجديد بيعت با ويرانگر كاخهاي ظلم و استبداد و بيانگر حكومت واحد جهاني بر اساس عدالت و آزادي است. دعاي ندبه را پيشواي به حق ناطق، حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، به دوستان و شيعيانش تعليم داده و به آنها امر فرموده كه اين دعا را در «اعياد اربعه يعني روزهاي، عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و عيد جمعه بخوانند و به ما امر فرموده كه در عصر غيبت با اين دعا با امام، پيشوا، محبوب، مولي و مقتداي خود راز دل گوييم و تجديد ميثاق كنيم.

ص: 54


1- الموسوي الاصفهاني، السيد محمدتقي، مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم، ج 2، ص 102 -103.
2- همان، ج 1، ص 4.
3- حائري، سيد مهدي، ترجمه مكيال المكارم، چاپ تهران.
4- سوره ليل (92)، آيه 1 و 2.
5- القمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، ج 2، ص 425.

* سند دعاي ندبه

معارف والا، حقايق درخشان، معاني روشن و مطالب ژرفي كه با اسلوبي بديع، بياني شيوا، منطقي گيرا، و عباراتي بسيار بلند و فصيح در اين دعاي شريف آمده، ما را از ارايه هرگونه سند و منبع بي نياز مي كند، كه چنين حقايق تابناك و دقايق درخشان، هرگز از هيچ منبعي، جز سرچشمه زلال ولايت، خاندان عصمت و طهارت، حضرات ائمه معصومين، عليهم السلام، سرچشمه نمي گيرد، ولي براي نورانيت دلهاي مشتاقان و خيل شيفتگان جلسات نوراني دعاي ندبه در صبحگاهان روزهاي جمعه، منابع محكم و مستحكم دعاي ندبه را با تسلسل زماني در اينجا مي آوريم: 1. ابو جعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفري نخستين فرد موثق و مورد اعتماد و استنادي كه دعاي شريف ندبه را دراثر مكتوب خود از پيشواي به حق ناطق امام جعفرصادق، عليه السلام، روايت كرده، ابو جعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفري است. «بزوفري منسوب به روستاي «بزوفر» از توابع «قوسان در نزديكي «بغداد» در كرانه نهر «موفقي در غرب دجله است. (1) «بزوفري از استادان شيخ مفيداست و شيخ مفيد به كثرت از او روايت كرده است. محدث نوري به هنگام شمارش استادان شيخ مفيد از او نام برده، مي فرمايد: ابو علي، پسر شيخ طوسي، در امالي، مكرر از پدرش شيخ طوسي، از شيخ مفيد، از او روايت كرده و براي او طلب مغفرت نموده است. (2) حاج آقا بزرگ تهراني مي فرمايد: وثاقت او، از نقل فراوان شيخ مفيد از او، طلب مغفرت بر او، آشكار مي باشد (3) . شيخ طوسي در مشيخه «تهذيب الاحكام و «الاستبصار» از او نام برده مي فرمايد: من هر روايتي كه از احمد بن ادريس نقل كرده ام، از شيخ مفيد و «حسين بن عبيدالله غضائري است، كه هر دو از ابو جعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفري روايت كرده اند. (4) حجت تاريخ، محقق بي نظير، حاج آقا بزرگ تهراني به هنگام بحث از كتاب ايشان مي فرمايد: «كتاب الدعاء» از ابو جعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفري، از استادان شيخ مفيد، كه شيخ مفيد احاديثي از او روايت كرده،اين احاديث در امالي شيخ طوسي، از طريق شيخ مفيد از او روايت شده است. سپس مي فرمايد: وي در اين كتاب دعاي ندبه را آورده، و محمد بن ابي قره از آن روايت كرده و محمد بن مشهدي در مزارش از او روايت كرده است. (5) 2. ابوالفرج محمد بن علي بن يعقوب بن اسحاق بن ابي قره قنائي دومين فرد مورد اعتماد و استنادي كه دعاي ندبه را در كتاب خود آورده، محمد بن علي بن ابي قره است، كه در كتاب «الدعاء» آن را از كتاب «بزوفري نقل كرده است. علامه تهراني مي فرمايد: محمد بن مشهدي در مزار و سيد بن طاووس در اقبال و ديگر آثارش به كثرت از كتاب او نقل كرده اند. (6) محمد بن ابي قره از مشايخ اجازه نجاشي بود. (7) مقدم رجاليون مرحوم نجاشي در كتاب رجال مي فرمايد:

ص: 55


1- الحموي البغدادي، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج 1، ص 412.
2- النوري الطبرسي، حسين بن محمدتقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 21، ص 244.
3- الطهراني، آغا بزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 1، ص 194.
4- الشيخ الطوسي، تهذيب الاحكام، ج 10، ص 35; الاستبصار، ج 4، ص 304 (المشيخه).
5- الطهراني، آغا بزرگ، همان، ص 184.
6- همان.
7- همان، طبقات اعلام الشيعة، قرن پنجم، ص 182.

ابوالفرج، محمد بن علي بن يعقوب بن اسحاق بن ابي قره قنائي موثق بود، روايات زيادي استماع كرده، و كتب زيادي تاليف كرده... كه از آن جمله است: عمل يوم الجمعه، عمل الشهور، معجم رجال ابي مفضل و كتاب تهجد، كه همه آنها را به من خبر داده و به من اجازه روايت آنها را داده است. (1) نجاشي لقب او را «قنائي آورده، ولي علامه حلي يكبار از او «قنائي و يكبار ديگر «قنابي تعبير كرده (2) و توثيق نموده است. (3) و مرحوم نمازي فرموده: به اتفاق همه رجاليون مورد وثوق است. (4) 3. محمد بن جعفر بن علي بن جعفر مشهدي حائري ابن مشهدي يكي از علماي جليل القدر قرن ششم بود كه در حدود 510 ق. متولد شده و قبل از 580 ق. ديده از جهان فرو بسته است. تعدادي از استادانش را صاحب معالم در «اجازه كبيره برشمرده، كه از آن جمله است: ورام (صاحب مجموعه ورام)، شاذان بن جبرئيل، ابن زهره، ابن شهر آشوب و... (5) از او كتاب ارزشمندي بر جاي مانده كه به «مزار كبير» و «مزار ابن مشهدي مشهور است و خوشبختانه نسخه هاي خطي فراواني از آن تا زمان ما محفوظ مانده است: 1. نسخه اي در كتابخانه شيخ علي كاشف الغطاء در نجف اشرف. 2. نسخه اي در كتابخانه مرحوم حاج ميرزا محمدعلي اردوبادي در نجف. 3. نسخه اي در كتابخانه مرحوم محدث نوري، كه در كتاب مستدرك به كثرت از آن نقل كرده است. (6) 4. نسخه اي در كتابخانه مرحوم علامه اميني در نجف، كه تاريخ كتابت آن سوم شوال 956 ق. است. (7) 5. نسخه ديگري در كتابخانه مرحوم آية الله مرعشي در قم، به شماره 4903 موجود است، كه در 482 ورق مي باشد و تاريخ كتابت آن به قرن يازدهم مربوط مي شود. (8) و نسخه عكسي آن در كتابخانه مؤسسه «آل البيت قم به شماره 5209 (قفسه 29، رديف 176، ش 19) موجود است. اين كتاب به «مزار كبير» معروف شده و جامعترين كتاب مزاري است كه در طول قرون و اعصار از حوادث روزگار جان سالم به در برده و تازمان ما محفوظ مانده است. در طول هشت قرني كه از تاريخ تاليف آن مي گذرد، اين كتاب همواره مورد اعتماد و استناد بزرگان شيعه بود و هر كتابي كه در اين هشت قرن پيرامون دعا و زيارت نوشته شده، با واسطه يا بي واسطه از اين كتاب استفاده كرده است. ابن مشهدي در مقدمه كتاب خود مي نويسد: من در اين كتاب، از زيارات مشاهد مشرفه، اعمال و اماكن مقدسه، دعاهاي برگزيده و تعقيبات نمازهاي فريضه، آن را گرد آوردم كه با سند متصل، توسط راويان مورد وثوق به دستم رسيده است. حاج آقا بزرگ تهراني در مجموع پانزده تن از مشايخ روايتي او را استخراج نموده، و بر ثقه بودن آنها صحه گذاشته است. (9) ابن مشهدي در اين كتاب، دعاي ندبه را به عنوان:

ص: 56


1- نجاشي، رجال، ص 398.
2- الحلي، حسن بن يوسف [علامه]، ايضاح الاشتباه، ص 266 و287.
3- همان، رجال، ص 164، خلاصه.
4- نمازي، شيخ علي، مستدركات علم رجال الحديث، ج 7، ص 251.
5- الطهراني، آغا بزرگ، طبقات اعلام الشيعة، قرن ششم، ص 252.
6- همان، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 20، ص 324.
7- همان، طبقات اعلام الشيعة، قرن ششم، ص 253.
8- اشكوري، فهرست كتابخانه آية الله مرعشي، ج 13، ص 83.
9- الطهراني، آغا بزرگ، الذريعة، ج 20، ص 324.

«دعا براي حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، كه شايسته است، در اعياد اربعه: عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و عيد جمعه خوانده شود» آورده است. وي در اين كتاب، دعاي ندبه را توسط محمد بن علي بن يعقوب بن ابي قره، از كتاب بزوفري نقل كرده است. دعاي ندبه در نسخه كتابخانه آية الله مرعشي، صفحه 821 تا837 و در نسخه آل البيت، صفحه 831 تا847 آمده است. (1) 4. صاحب كتاب مزار قديم مزار قديم نيز كتاب بسيار بزرگ و با ارزشي است كه مؤلف آن نيز معاصر ابن مشهدي بوده است. در اين كتاب دعاها و زيارتهاي فراواني هست كه در هيچ منبع ديگري يافت نمي شود و مؤلف آن توسط استادش: «مهدي بن ابي حرب حسيني از شيخ ابوعلي (پسر شيخ طوسي) روايت مي كند. طبق اين بيان او با مرحوم طبرسي صاحب احتجاج معاصر مي باشد. (2) يك نسخه خطي از اين كتاب در كتابخانه مرحوم آية الله مرعشي به شماره 462 در 181 ورق موجود است. (3) مؤلف مزار قديم، در اين اثر جاويد و ارزشمند خود، دعاي ندبه را توسط محمد بن علي بن ابي قره، از كتاب ابو جعفر محمد بن حسين بزوفري روايت كرده و فرموده است: اين دعا براي حضرت صاحب الزمان، صلوات الله عليه وآله و عجل الله فرجه و فرجنا معه، مي باشد و مستحب است كه در چهار عيد بزرگ، شب و روز جمعه خوانده شود. در اين نسخه دعاي شريف ندبه از ورق 173 شروع شده، در ورق 176 پايان مي يابد. با توجه به اينكه مؤلف كتاب «مزار قديم ناشناخته است، نمي توان به عنوان يك منبع موثق به آن اعتماد كرد، فقط مي توان آن را مؤيدي بر نقل ابن مشهدي، از ابن ابي قره، از بزوفري قرار داد. 5. رضي الدين علي بن موسي بن طاووس حلي سيدابن طاووس در كتاب گرانقدر «مصباح الزائر» در بخش زيارتهاي حضرت ولي عصر، ارواحنافداه، شش زيارت نقل كرده، آنگاه دعاي ندبه را به عنوان هفتمين زيارت، به نقل از «محمد بن علي بن ابي قره از «محمد بن حسين بن سنان بزوفري روايت كرده و فرموده است: اين دعا براي حضرت صاحب الزمان، صلوات الله عليه، مي باشد و مستحب است كه در اعياد چهارگانه خوانده شود. (4) وي همچنين در كتاب شريف «اقبال نيز تعدادي از دعاهاي اعياد اسلامي را مي شمارد، آنگاه مي فرمايد: دعاي ديگري است كه بعد از نماز عيد و در هر يك از اعياد چهارگانه خوانده مي شود. (5) آنگاه دعاي ندبه را نقل مي كند و در پايان مي افزايد: هنگامي كه از دعا فارغ شدي، مهياي سجده در برابر پروردگار باش و بگو آنچه را كه ما با سندهاي خود از امام صادق، عليه السلام، روايت كرديم، كه فرمود:پس از اين دعا گونه راست خود را بر زمين بگذار و بگو: «سيدي سيدي... كم من عتيق لك... اي عزيز اي جميل. (6) از اين تعبيراستفاده مي شود كه سيد بن طاووس علاوه بر مزار كبير طريق ديگري براي دعاي ندبه داشته است، زيرا در مزار كبير و مزار قديم اين قسمت اخير وجود ندارد و سيد تصريح كرده كه آنرا

ص: 57


1- اين اختلاف صفحات مربوط به شماره گذاري است وگرنه نسخه آل البيت تصويري از نسخه مرحوم مرعشي است.
2- الطهراني، آغا بزرگ، الذريعة، ج 20، ص 322.
3- اشكوري، همان، ج 2، ص 68.
4- ابن طاووس، السيد علي، مصباح الزائر، ص 446 -453.
5- همان، اقبال الاعمال، ص 295.
6- همان، ص 299.

با سندهاي خود از امام صادق، عليه السلام، روايت كرده است. 6. مولي محمد باقر مجلسي علامه مجلسي دعاي ندبه را در كتاب گرانسنگ «بحارالانوار» به نقل از «مصباح الزائر» سيد بن طاووس نقل كرده (1) و در پايان فرموده: محمد بن مشهدي در مزار كبير فرموده است: محمد بن علي بن ابي قره گفته: من دعاي ندبه را از كتاب ابوجعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفري نقل كرده ام. (2) علامه مجلسي در كتاب «زاد المعاد» نيز دعاي شريف ندبه را نقل كرده و در سرآغاز مي فرمايد: و اما دعاي ندبه كه مشتمل است بر عقايد حقه و تاسف بر غيبت حضرت قائم، عليه السلام، به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، منقول است، كه سنت است اين دعاي ندبه را در چهار عيد بخواند، يعني: جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد غدير. (3) علامه مجلسي همچنين در كتاب «تحفة الزائر» به دنبال اعمال سرداب مقدس مي فرمايد: سيد و شيخ محمد بن مشهدي نقل كرده است از محمد بن علي بن [ابي] قره، كه او نقل كرده است از كتاب محمد بن حسين بن سفيان بزوفري، «دعاي ندبه از براي صاحب الزمان، عليه السلام، را و مستحب است كه در عيدهاي چهارگانه بخواند و آن دعا اين است. آنگاه دعاي ندبه را نقل فرموده است. (4) به طوري كه خوانندگان گرامي ملاحظه فرمودند، علامه مجلسي، قدس سره، در كتاب «زادالمعاد» تصريح فرموده بر اين كه دعاي ندبه با سند معتبر از امام جعفر صادق، عليه السلام، روايت شده است، و در مقدمه كتاب «تحفة الزائر» ملتزم شده است كه در اين كتاب تنها زيارات، ادعيه و آدابي را ذكر نمايد كه با سندهاي معتبر از ائمه دين، صلوات الله عليهم اجمعين، نقل گرديده است. (5) 7. سيد محمد طباطبايي يزدي علامه جليل القدر، صدر الدين سيد محمد طباطبايي يزدي، (م 1154 ق.) در آغاز كتاب گرانقدر خود: «شرح دعاي ندبه متن دعاي ندبه را با استناد به روايت رسيده از امام جعفر صادق، عليه السلام، روايت كرده است. (6) 8. سيد حيدر كاظمي علامه بزرگوار سيد حيدر حسني كاظمي، (م 1365 ق.) در كتاب ارزشمند «عمدة الزائر» دعاي ندبه را به نقل از سيد بن طاووس و ديگران روايت كرده است. (7) 9. محدث نوري محدث بزرگوار مرحوم حاج ميرزا حسين نوري، (م 1320 ق.) در كتاب گرانسنگ «تحية الزائر» دعاي ندبه را به نقل از مزار كبير، مزار قديم، و مصباح الزائر سيد بن طاووس روايت كرده است. (8) 10. صدرالاسلام همداني دبير الدين، صدرالاسلام، علي اكبر همداني، (م 1325 ق.) در كتاب ارزشمند «تكاليف الانام تحت عنوان تكليف سي و چهارم مي نويسد: اين دعاي مبارك از كثرت اشتهار كالشمس في رابعة النهار است. خوب است در هر جمعه دوستان آن حضرت، ارواحنا فداه، از مرد و زن، در مسجدي از مساجد، يا معبدي از معابد، اجتماع نموده، اين دعاي مبارك را با كمال تضرع و زاري و ناله و سوگواري و با نهايت حزن و اندوه و بي قراري، بخوانند و گريه كنند و بر غيبت آن شمس تابان و فقدان آن جان جهانيان توجه كنند و ضجه و آه سرد

ص: 58


1- المجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 102، ص 104 - 110.
2- همان، ج 102، ص 110.
3- المجلسي، محمدباقر، زادالمعاد، ص 486، چاپ سنگي.
4- همان، تحفة الزائر، بدون شماره صفحه، چاپ سنگي.
5- همان، ص 2.
6- صافي گلپايگاني، لطف الله، فروغ ولايت، ص 33.
7- الكاظمي، سيد حيدر، عمدة الزائر، ص 352-359.
8- النوري، حسين بن محمدتقي، تحية الزائر، ص 248.

از دل پر درد كشند. و چنين مصيبت عظمي را سهل نشمارند و چنين داهيه كبري را آسان نپندارند، كه از غيبتش اسلام بكلي از ميان رفته و تنها اسمي از آن باقي مانده، «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدينا». كفر و فسق و فجور و ناسپاسي تمام كره ارض را فرا گرفته، آنچه پيدا نيست آثار مسلماني است و آنچه پيدا و ظاهر است آثار شيطاني. همه در وادي غفلت، حيران و در تپه ضلالت و جهالت، سرگردان و تابع جنود شيطان و عاصي بر حضرت صاحب العصر و الزمان.الله م عجل فرجه و سهل مخرجه بمحمد و آله الطاهرين. (1) آنگاه متن دعاي ندبه را (از صفحه 190 تا صفحه 169) آورده، از استاد خود (مرحوم حاج ميرزا حسين نوري) نقل فرموده كه استاد اعظم، فرموده اند: مستحب است در روز و شب جمعه خواندن دعاي ندبه معروفه، كه متعلق است به آن حضرت. و في الحقيقه، مضامين آن سوزنده دلها و شكافنده جگرها و ريزنده خون از ديدگان كساني است كه اندكي از شربت محبت آن جناب نوشيده اند و تلخي زهر فراقش به كامشان رسيده است. در روز جمعه، بلكه در شب آن نيز - چنانكه در يكي از مزارات قديمه، كه مؤلف آن معاصر شيخ طبرسي صاحب احتجاج است، مروي است - بايد خوانده شود. (2) سپس افزوده است: مؤلف گويد: از جمله خواص خواندن اين دعاي مبارك آن است كه در هر مكاني و موضعي كه خوانده شودبا حضور قلب و اخلاص كامل، و ملتفت مضامين عاليه فائقه، و عبارات و اشارات ناميه رائقه آن بودن، توجه و التفات مخصوص حضرت صاحب العصر و الزمان، ارواحنافداه، در آن مكان و محل، بلكه حضور به هم رسانيدن ان حضرت است در آن مجلس. چنانكه در بعض موارد و موارد اتفاق افتاده است. آنگاه داستاني را از مرحوم ملا زين العابدين سلماسي نقل فرموده است. (3) 11. ابراهيم بن محسن كاشاني عالم رباني شيخ ابراهيم بن محسن كاشاني، (م 1345 ق.) در كتاب ارزشمند «الصحيفة الهادية و التحفة المهديه كه با تقريظي از مرحوم آية الله حاج سيد اسماعيل صدر، بيش از يك قرن پيش منتشر شده، متن دعاي ندبه را به نقل از باب مزار كتاب بحارالانوار نقل كرده است. (4) 12. ميرزا محمدتقي موسوي اصفهاني نادره زمان، عاشق صاحب الزمان، حاج ميرزا محمد تقي موسوي اصفهاني (م 1348 ه ق.) در كتاب شريف «مكيال المكارم بيش از يكصد دعاي ماثور از امامان نور، براي دوران غيبت آن خورشيد جهان افروز نقل كرده، از جمله دعاي مبارك ندبه را به نقل از علامه مجلسي و محدث نوري آورده است. (5) صاحب مكيال علاوه بر كتاب ياد شده، در كتاب «وظيفه مردم در غيبت امام زمان، عليه السلام نيز به عنوان وظيفه پنجاه و دوم مي فرمايد: در روزهاي جمعه، عيد غدير، عيد فطر و عيد قربان، دعاي ندبه را كه متعلق به آن جناب است و در زادالمعاد مسطور است، با حالت خوش و توجه بخواند. (41 ) 13. محدث قمي خاتم المحدثين مرحوم حاج شيخ عباس قمي، (م 1359 ق.) در

ص: 59


1- همداني، علي اكبر [صدرالاسلام]، تكاليف الانام، ص 188.
2- همان، ص 197.
3- همان
4- الفيض الكاشاني، محمدمحسن، الصحيفة الهادية، ص 75 -89، چاپ سنگي.
5- الموسوي الاصفهاني، السيد محمدتقي، همان، ج 2، ص 93 - 100.

كتاب شريف «مفاتيح الجنان كه در اثر اخلاص مؤلف بزرگوارش در شرق و غرب جهان منتشر است و در خانه هر يك از شيعيان اهل بيت، يك يا چند نسخه از آن يافت مي شود، در ضمن اعمال سرداب مقدس و زيارتهاي حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، دعاي شريف ندبه را به نقل از «مصباح الزائر» سيد بن طاووس، قدس سره، روايت كرده است. 14. شيخ محمدباقر فقيه ايماني عاشق پاكباخته حضرت ولي عصر، ارواحنا فداه، مرحوم حاج شيخ محمد باقر فقيه ايماني، (م 1370ق.) كه از77 اثر تاليفي خود،27 مجلد آن را به كعبه مقصود، قبله موعود، حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، اختصاص داده، در كتاب پر ارج «فوز اكبر» متن دعاي ندبه را (از صفحه 115 تا 125) آورده، بر خواندن آن تاكيد فراوان نموده، و انگيزه آن را در سه عنوان بيان فرموده است: 1. براي روشني چشم انسان با مشاهده جمال آن حضرت. 2. براي رفع هم و غم آن حضرت. 3. به قصد تعجيل در امر فرج. (1) 15. سيد محسن امين مورخ كبير، سيدمحسن امين عاملي، مؤلف اعيان الشيعه. (م 1371ق.) متن دعاي ندبه را در كتاب «مفتاح الجنات آورده است. (2) اگر بخواهيم از همه كتب ادعيه و زياراتي كه دعاي ندبه را نقل كرده اند ياد كنيم، دامنه سخن طولاني و از حوصله يك مقاله خارج مي شود، از اين رهگذر دامن سخن فرا مي چينيم و بحث گسترده را به فرصتي ديگر موكول مي كنيم و علاقه مندان را به آثاري كه مستقلا در اين رابطه به رشته تحرير در آمده، ارجاع مي دهيم. (3) به تجربه ثابت شده كه وجود اقدس حضرت ولي عصر، ارواحنا و ارواح العالمين فداه، به مجالس و محافلي كه دعاي ندبه در آن خوانده مي شود، عنايت خاصي دارند، و در برخي از آثار مكتوب به برخي از اين عنايتها اشاره شده است و اگر خداوند توفيق دهد تعدادي از آنها را در فرصتي گرد آورده به مشتاقان تقديم مي كنيم، در اينجا فقط اشاره اي كوتاه به فهرست آنها داريم: 1. داستان ملا زين العابدين سلماسي در سرداب مقدس، كه صدرالاسلام همداني آن را نقل كرده است. (4) 2. داستان مرحوم آية الله حاج ميرزا مهدي شيرازي كه مرحوم علامه قزويني براي نگارنده نقل فرموده است. 3. داستان مرحوم آية الله ميرجهاني، كه نگارنده مكرر از زبان خودشان استماع نموده است. 4. داستان تعدادي از نيكبختان، كه مرحوم نهاوندي بدون واسطه از خود آنها نقل كرده است. (5) 5. داستان گروه ديگري كه مرحوم محدث نوري با سند متصل نقل كرده است. (6)

ص: 60


1- فقيه ايماني، محمدباقر، فوز كبير، ص 118.
2- امين العاملي، السيد محسن، مفتاح الجنات، ج 2، ص 260.
3- براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: 1- پاسخ ما به گفته ها، مهدوي مرتضوي، سيدمحمد، چاپ 1351ش. قم، 120 صفحه رقعي. 2- تحقيقي درباره دعاي ندبه، استادي، رضا، چاپ 1351 ش. قم، 72 صفحه رقعي. 3- فروغ ولايت در دعاي ندبه، صافي گلپايگاني، لطف الله، چاپ جديد 1375ش. قم، 148 صفحه رقعي. 4- مدارك دعاي شريف ندبه، صبوري قمي، جعفر، چاپ 1977 م. تهران، 40 صفحه. 5- نشرية ينتشر بها انوار دعاء الندبة، رشاد زنجاني، شيخ محمدباقر، چاپ 1351 ش. تهران،56 صفحه رقعي. 6- نصرة المؤمنين، در حمايت از دعاي ندبه، عبدالرضا ابراهيمي، چاپ 1352 ش. كرمان، 181 صفحه رقعي. كتابشناسي توصيفي عناوين بالارا در «كتابنامه حضرت مهدي ، ج 1، ص 196 و 224، ج 2، ص 554 و637، 750 و 751 ملاحظه فرماييد. مرحوم آية الله حاج شيخ محمدباقر صديقين، متوفاي 1414 ه. هفت جزوه، تحت عنوان: «درسهايي از ولايت منتشر نموده، كه يكي از آنها را به دفاع از دعاي ندبه اختصاص داد. در مجله وزين و علمي «مكتب اسلام نيز مقالاتي در اين رابطه انتشار يافت. (سال سيزدهم، شماره هاي 6،7، 8 و9) در اين زمينه آثار ديگري نيز چاپ و منتشر شده، كه عناوين آنها در «كتابنامه حضرت مهدي، عليه السلام آمده است. (ج 1، ص 346 - 348)
4- همداني، علي اكبر [صدرالاسلام]، همان، ص 197.
5- نهاوندي، العبقري الحسان، ج 2، ص 101 و 198.
6- النوري، حسين بن محمدتقي، دارالسلام، ج 2، ص 224.

بر تربت مشتاقان

بگشاي تربتم را بعد از وفات و بنگر كز آتش درونم، دود از كفن برآيد بي گمان آن نعمت فرا نعمتها كه «ايران را عظمت بخشيدو نزد محبان به كرامت نشاند، موهبتي جز «ولايت نبود، هديه اي آسماني و عزتي ازلي به بلنداي جاودانگي ابدي... شيعه ايراني با تولد نوزادش شهادتين را به گوش او زمزمه مي كند; صلاي ولايت علي، عليه السلام، را به جان كودك مي نوازد... با ياد حسين، عليه السلام، به بلوغش مي رساند و به عشق «مهدي ، عليه السلام، قرباني راه ولايتش مي كند. آنچه در ذيل مي خوانيد، نمونه اشعاري است مؤيد همين علقه; كه بر برخي از سنگ قبور شهداي هميشه زنده اين مرز و بوم، حك شده است. با تشكر از برادر ارجمندمان آقاي «محمد كاظم كه با ديده ظريف و عبرت بين خويش، سنگ قبور گلزار شهدا را در شهرهاي مختلف بررسي نموده و اشعاري را كه همگي آكنده از شوق ديدار و وصال «موعود» است; در مجموعه اي جمع آوري كرده و ارسال داشته اند. در تاريخ فرهنگ و ادبيات كشور ما «شعر» يكي از هفت وادي عشق است كه تناوري و طراوت و شادابي خود را از سرشتهاي پاك وآسماني دريافت كرده است. پيوند عميق مردم اين سرزمين با شعر، از ديرباز تا كنون بر هيچ كس پوشيده نيست و حضور

ص: 61

شاعرانه اي كه در همه مراحل رشد و بالندگي تا واپسين دم حيات، همراه و همگام با لحظه هاي زندگي اين ملت بوده است; در جاي جاي ادبيات ما خود را نشان مي دهد. دعاها و مناجاتها، حماسه و حماسه پردازيها، صميميتها و تفاهمها، اشكها و لبخندها، شاديها و غمها، جشنها و سوگواريها در بستر شعر و شاعري شكوفا شده و به زندگي روح بخشيده اند. رخداد عظيم و سترگ «انقلاب اسلامي در بهمن ماه 1357، دگرگوني عميقي را در تاريخ فرهنگ و تمدن اين مرز و بوم به وجود آورد و تاثيرات ژرفي در نظام فكري، اجتماعي، سياسي و فرهنگي كشور بر جاي نهاد كه تجلي فرهنگي آن در عرصه هشت سال دفاع مقدس; و نيز تاثير آن بر جريانهاي موجود در جامعه را مي توان از زوايا و ابعاد گوناگون مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داد. از بعد فرهنگي ادبيات اين روزگار و بويژه مقوله شعر به دليل ويژگيهاي خاصي كه نسبت به ساير مقوله هاي فرهنگي و هنري دارد; بيشترين حضور، گستردگي، تاثير پذيري و تاثير گذاري و همدلي را با لحظه هاي پر فراز و نشيب دفاع مقدس درخودداشته ومحمل ومرجع مناسبي را براي آيندگان كه، تحقيق پيرامون شكل گيري «فرهنگ دفاع مقدس را دنبال مي كنند، فراهم نموده است. در ميان مقوله هاي «شعر دفاع مقدس شعرهاي حك شده بر روي سنگ مزار شهيدان سرآمد اشعاري است كه بار ارزشي، اعتقادي، حماسي و فرهنگي دفاع مقدس را به نحوي شايسته و بايسته نشان مي دهند و در پهنه ميهن اسلامي و در ديوانهاي گلزار شهداي هر شهر و روستا، پراكنده اند اشعاري كه از اعماق دلهاي خانواده معظم شهدا، همرزمان و يا اردتمندان آنها برخاسته

ص: 62

و بر سنگ قبور شهدا، حك شده و لاجرم نير بر دلهاي مشتاق و آگاه خواهد نشست. هان! به كجايي و چه داري به پيش با خبرم ساز ز احوال خويش خوب گشودي ز تجلي جان ديده به ديدار امام زمان روز ازل عشق ترا بنده بود نام محمد به تو زيبنده بود آمل; امامزاده ابراهيم(ع)، مزار شهيد محمد احمدي راد خفتگان عشق را ايام درمان خواهد آمد غم مخور آخر طبيب دردمندان خواهد آمد آنقدر بر كردگار خويشتن اميد دارم كه شفا بخش دل اميدواران خواهد آمد مهدي(عج) موعود غمخوار ضعيفان خواهدآمد يوسف گمگشته سوي پير كنعان خواهد آمد تهران، بهشت زهرا(س)، شهيد محسن حيدري آماده ايم اگر جان، خواهد ز ما خميني اين گفته خميني نهضت ادامه دارد هنگام فتح مهدي پايان انقلاب است بايد گذشت از جان در راه دين و قرآن تهران، بهشت زهرا(س)، شهيد حميدرضا عابدي پاكبازان دل به يزدان بسته اند دل ز عشق زندگي ببريده اند از گلوي شاه مظلومان حسين گوييا «هل من معين بشنيده اند دست مهدي را به هنگام وداع از خلوص دين همي بوسيده اند در نجات دين ز خود بيخود شدند با شجاعت بر عدو شوريده اند نخل دين را آبياري تا كنند اين چنين در خون خود غلتيده اند دو برادر «قامت و آن يك «رحيم گل ز گلزار حسيني چيده اند زنجان، مزار پايين شهر، شهيدان قامت و رحيم بيات در ره اسلام و امام زمان جان من اي دوست بود ارمغان قم، گلزار شهدا، شهيد حسن عبداللهي گر شهيدم من، رو سفيدم من با شهادت خدمت مهدي رسيدم من اصفهان، گلزار شهدا، شهيد علي مولايي در كربلاي ايران، روح خدا حسين است با رهروان بگوييد او رهبر شهيد است تنها كجا دهد جان در دامن بيابان آنجا كه دست مهدي زير سر شهيد است بوي حسين خيزد از لاله هاي سرخش خاك گلستان ما تا بستر شهيد است اصفهان، گلزار شهدا، شهيد سيد محمدحسين هاشمي نجفي براي دفن شهدا امام عصر آمده رسد صداي الامان! بيا تو صاحب الزمان! اصفهان، سنگ مزار شهيدان، رمضان سنايي، غلامرضا ميرمحرميان، سيداصغر جوزاني، خداداد علي آقايي، سيد محسن مدني مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش زده ام فالي و فرياد رسي مي آيد تبريز، وادي رحمت، تابلو مزار شهيد ناصر اسدزاده جوانت عاشق تك تاز، مادر خدا را راستين سرباز، مادر! كه تا بفشاردم بر سينه خودببين آغوش مهدي باز، مادر! مشهد،

ص: 63

خواجه ربيع، شهيد سيدعلي كرمي عاشق مهدي به راهش جان فشاني كرد و رفت قدر دان با دادن خون قدرداني كرد و رفت مشهد، خواجه ربيع، شهيد حميد قدردان جوان تا چشمه عشق در جهان مي نوشد آلاله ز خاك عاشقان مي جوشد در پهنه خاك تا قيام مهدي خون «حسن ظهوريان مي جوشد مشهد، خواجه ربيع، حسن ظهوريان جهان را به خداي خويش بفروخت جواد سرمايه آخرت بيندوخت جواد دلباخته شمع رخ مهدي بود پروانه صفت به جبهه گر سوخت جواد مشهد، بهشت رضا(ع)، شهيد جواد رهنما مسوز از داغ من مادر منال از سوگ من خواهر مزن بر سينه و بر سر كه مهدي مي رسد آخر مشهد، بهشت رضا(ع)، شهيد سيد ابوالفضل خدادي حسيني اي خفتگان به بستر خون خوش بيارميد كايد امام عصر و كشد انتقامتان مشهد، بهشت رضا(ع)، شهيدان محمد و حميدرضا ساقي از شيرخوار اين قوم تا نازنين جوانش يا اصغر شهيد است يا اكبر شهيد است تنها كجا دهد جان در دامن بيابان آنجا كه دست مهدي زير سر شهيد است نجف آباد، گلزار شهدا، شهيد حسينعلي ملكزاده خوشا سيماي آن دلدار ديدن حضور حضرت مهدي رسيدن خدا را ديدن و خود را نديدن بت وابستگيها را شكستن نجف آباد، گلزار شهدا، شهيد جواد نجفيان يوسفا بازآ كه ما مشتاق ديدار توايم اي اميد خلق عالم ماه كنعان العجل دشمنان دين حق دست ستم بگشوده اند گشته ايران سر بسر از خون گلستان العجل دوستانت را ببين در راه تو جان بركف اند پيروي كردند از اسلام و قرآن العجل اصفهان، گلزار شهيدان، حسين اشرف زاده شكر خداي را كه از اين گلستان ما تقديم شد گلي به امام زمان ما نطنز، امامزاده رقيه خاتون، شهيد حسين رضايي اي حضرت مهدي بيا يكدم نظر كن سوي ما شد خاك ايران لاله گون در دشت و صحرا واژگون قبر حسين بي ياور است از سرزمين كربلا اين كربلاي ديگر است جسم جوانان غرق خون سر بي تن و تن بي سر است اي آسمان خون گريه كن تهران، بهشت زهرا(س)، شهيد سيد مصطفي ياسيني در ميان مقوله هاي «شعر دفاع مقدس شعرهاي حك شده بر روي سنگ مزار شهيدان سرآمد اشعاري است كه بار ارزشي، اعتقادي، حماسي و فرهنگي دفاع مقدس را به نحوي شايسته وبايسته نشان مي دهند.

ص: 64

مظلوم هستي

زلزله شديدي مدينه را مي لرزاند. ديوارها بشدت تكان مي خورد و سقفها در حال ريزش بود، مدينه مي رفت تا دهان باز كند و ساكنانش را ببلعد. مردم وحشت زده و بي تاب از خانه هاي خود بيرون زده و در بقيع گرد هم آمده بودند. ناله و شيون مردمان به آسمان بال مي گشود و ضجه كودكان و زنان بر گنبد كبود ناخن مي كشيد. شايد بقيع شاهد دردآورترين روز حيات خويش بود، روزي كه نه بعضي بر نعش مرده خود، بلكه همگي بر سرنوشت مختوم به مرگ خويش مي ناليدند. زمان، زمان حكومت خليفه دوم بود، او ناتوان و مستاصل خدا را مي خواند و اصحاب آمين مي گفتند و مدينه همچنان بر خود مي لرزيد. در اين هنگام خليفه مردي را طلبيد، مردي مشكل گشا و چاره ساز، مردي كه زمين تنها از او فرمان مي برد و زمان تنها بر او اقتدا مي كرد. آري او نيك مي دانست كه اين گره به دستان دست خدا گشودني است. خليفه با بر زبان آوردن نام ابوالحسن اذهان پرتشويش و افكار بي تدبير را بر نام علي معطوف ساخت. علي آن اجابت كننده دعوت مضطرين، ديگر زباني نبود كه عقده خود نگشايد، يا علي نگويد و مدد نخواهد و علي آمد. در مركز بقيع ايستاد، مردمان چون حلقه اي نگين وجودش را در آغوش گرفتند و

ص: 65

چشمان بهت زده شان را بر چهره پر ابهت او دوختند. نفسها در سينه محبوس بود و زبانها در تبعيد كلام. تو گويي همگان در انتظار آن بودند تا ببينند چگونه پدر فرزند بي تابش را از جنب و جوش باز مي دارد. و علي پاي بر زمين ساييد و لب بر كلام گشود: «اي زمين تو را چه مي شود؟» آرام و باوقار چونان هميشه، با يك دنيا هيبت، هيبتي كه فقط درخور حيدر بود. و صورت تراب كه گويا بي تاب نوازش نعلين ابوتراب بود آرام گرفت. آري پيامبر علي را وعده كرده بود كه چنين خواهد شد و علي همان انسان است، انساني كه قرآن مي فرمايد: و قال الانسان مالها. (1) زمين از لرزش خود خسته، آسمان از دام شيون گسسته، اضطراب در مردمان نشسته و استيصال از آنان رخت بر بسته بود و علي!... او ديگر به چه كار مي آمد؟... ديگر كسي را با علي كاري نبود. گاه، گاه تنهايي او بود و آن، آن غريبي وي. آري آنان علي، آن اول مظلوم هستي را ديگر بار تنها گذاشتند و رفتند. چرا كه علي بايد مشكلات را حل مي كرد و دردها را دفع. به مردم چه كه دردهاي علي را چه كسي بايد درمان كند؟ به آنان چه كه بر غصه هاي علي چه كسي بايد گوش جان سپرد؟ اين كار از چاه خوب برمي آمد و مردم اين را خوبتر مي دانستند. كسي علي را براي علي نمي خواست، هيچ كس علي را براي علي نمي خواست. و ما... و ما فرزندان همان مردميم كه فرزندش مهدي را براي خود مي خواهيم، مي خواهيم تا ما را از لرزش زمانه و زلزال مظالم برهاند. باناتواني و استيصال بر گرد او حلقه زده ايم - اگر زده ايم! - تا بر جامعه انسانها جامه صلح بپوشاند و بر زندگيهاي خسته رخت آسايش تن كند. به ما چه كه مهدي در غربت است آن هم در ميان شيعيانش؟ به ما چه كه حجت خدا از ما چه مي خواهد؟ مهم آن است كه ما از او چه مي خواهيم. پس يا بن الحسن نيا! به خدا كه اگر بر ادعاي مهر دوستان مهر صحت بزني، لاف زنان عشق تو اول كساني خواهند بود كه تو را رها مي كنند و آنگاه تو همچون به ميراث گذارنده غربت - پدرت علي مجبور مي شوي به در خانه تك تك شيعيان بروي و آنان را به عهد و پيمانشان يادآور شوي. عهدي كه در درون دوران غيبت با تو بسته اند و جز شماري اندك از تبار مقداد و سلمان و اباذر هرگز به آن وفا نخواهند كرد. هرگز. چرا كه اگر جز اين بود، تو تا به حال آمده بودي. پس به خاطر خدا نيا، چرا كه ما هنوز تو را براي خود مي خواهيم، نه خود را براي تو. اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت جانم بسوختي و به دل دوست دارمت ماخذ: كنزالفوائد علامه كراجكي تفسير شريف كنزالدقائق، ج 14.

ص: 66


1- سوره زلزال (99)، آيه 3.

ميزگرد جهان آينده و آينده جهان

در نشست قبلي از اين سخن گفتيم كه آينده جهان و جهان آينده چگونه مورد بحث مكاتب مختلف واقع شده و ديدگاههاي كلي و طبقه بندي ويژه اي را كه براي اين موضوع مي توان عرضه كرد; فراروي خوانندگان عزيز قرار داديم و همچنين درباره اراده و نقش انسان در اين موضوع گفتگو شد. در ادامه اين نشست در حضور حجة الاسلام سبحاني و حجة الاسلام پارسانيا بحث را پي مي گيريم و خواهش مي كنيم كه مطلبي را كه از جلسه قبل باقي مانده بود ادامه دهند. حجة الاسلام سبحاني: در جلسه گذشته بحثي را در تفسير تاريخ جهان داشتيم. جناب آقاي پارسانيا نظريه اي را ارايه كردند كه من درباره آن نظريه سؤالي مطرح كردم. فرمايش ايشان بدرستي نقدي بود بر يك ديدگاه رايج در دنياي غرب كه امروزه هم در جامعه ما كم و بيش از آن سخن گفته مي شود و آن «تاريخي كردن امور و به نسبيت كشاندن ارزشها و فرهنگها و از آن جمله دين است. فرمايش ايشان اين بود كه اساسا ارتباط انسان با حقيقت توحيد و فرايند ديانت و ايمان را بكلي از صحنه تاريخ بدور داريم و از آن نسبيت فراتر رويم. به اين ترتيب مي توانيم از در افتادن در نسبيت تاريخي بپرهيزيم. سؤالي كه مي خواهم مطرح كنم اين است كه اگر قرار باشد كه ايمان و دينداري را از تاريخ بيرون ببريم، آن وقت نقش انسان در تاريخ چه مي شود؟ ما در دين يك نقش براي انسان قائليم در ارتباط با عالم هستي و يك نقش قائليم در ارتباط با جامعه و تاريخ. بعد اجتماعي دين كه انسان بر اساس ارزشهاي ديني سرنوشت خودش را تعيين مي كند همين بعد دوم است. اگر ما ارتباط با حق را به آن سوي تاريخ حوالت داديم و يك امر فرا تاريخي دانستيم،بالاخره در باب حضور اراده انسان در تاريخ و سرنوشت سازي و مسئوليت پذيري انسان هم بايد تئوري مان را ارايه كنيم. حجة الاسلام پارسانيا: در جلسه قبل مطرح شد كه دو نحوه نگاه به زندگي اجتماعي انسان و تاريخي او مي توانيم داشته باشيم; يك نگاه دنيوي و يك نگاه ديني. با طرح نگاه ديني بود كه سؤال شما پيش آمد، در آنجا با استفاده از برخي آيات بيان شد كه انسان يك نسبتي با خداوند سبحان دارد و اين نسبت قبل از همه امور در متن واقعيت او نهفته است، و در متن وجود و حقيقت اوست چندان كه اگر خود را ببيند، رب خود را مشاهده مي كند، او را ارايه مي دهد، «من عرف نفسه فقد عرف ربه ، (1) «و لا تكونوا كالذين نسوالله فانساهم انفسهم (2) [كسي كه خدا را فراموش مي كند; خداوند خود را از ياد او مي برد]اين نسبت آنقدر دقيق است كه

ص: 67


1- سوره حشر (59)، آيه 19.
2- ر.ك: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 2، ص 32; ج 58، ص 91 و99.

«من عرف نفسه فقد عرف ربه در اين عبارت حداقل اين است كه زمان مطرح نيست چون جمله شرطيه است. پس معناي حديث اين نيست كه انسان اگر اول خود را بشناسد; بعد خدا را مي شناسد، معنا اين است كه انساني كه خود را مي شناسد، خدا را مي شناسد. اين انسان از آن جهت كه در تاريخ است يك نسبتي با خود دارد و يك نسبتي با پدر، مادر، محيط و جامعه دارد و نسبت با خود مقدم بر همه آنهاست. لذا در ادامه آياتي كه در سوره اعراف بود سخن از اين بود كه مبادا بگوييد كه پدر، مادر، محيط، خانواده، بودند كه ما را به كفر و شرك كشاندند، شما از آن گفته اين استفاده را كرديد كه پس نسبت انسان با خداوند يك نسبت تاريخي نيست و كفر و شرك است كه تاريخي است. در جلسه پيش بيان شد كه اين نسبت چگونه به تاريخ وارد مي شود و چه نقشي را در تاريخ ايفا مي كند. در توضيح اين مطلب عرض مي شود كه نسبت انسان با خداوند يك صورت و چهره فردي دارد و يك چهره اجتماعي. گاهي اين نسبت در جامعه ظهور پيدا مي كند و گاهي پيدا نمي كند. سخن بر سر اين است كه اين انسان در تاريخ چه كاره است؟ آنگاه كه اعراض از حق مي كند و به سوي فرهنگ موجودي كه دور از خداوند است، روي مي آورد و از آن تغذيه مي كند و آن را باور مي كند،با اراده خود اين مسير را طي مي كند باز اراده اوست « ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم ; (1) تغييري در قومي حاصل نمي شود; مگر آنكه تغيير در نفسهاي آنها به وجود بيايد. لذا اين انسان است كه با قوم، با پدر، با مادر و با جامعه همراهي و همكاري مي كند؟ و همين انسان مي تواند با آنها همراهي و همكاري نكند زيرا آن ارتباط بي تكيف و بي قياس را دائما با پروردگار خود دارد يعني درهاي آسمان بر روي افراد باز است و فتح و گشايش براي فرد همواره ممكن است. اما با فتح فردي الزاما فتح اجتماعي پيش نمي آيد. انساني كه ايمان مي آورد، تسليم نمي شود و حركت خودش را در برابر واقعيت اجتماعي موجود شكل مي دهد، استقامت مي كند ايمان مي آورد، هجرت مي كند، جهاد مي كند، ستيز مي كند، اما چهره غالب اجتماعي ممكن است چهره او نباشد تا اينكه «...كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله...» (2) اگر عده مؤمني باشند كه اينها ايمان قوي داشته باشند; چه بسا بتوانند فضاي عمومي فرهنگ را تحت تاثير قرار بدهند، اگر جامعه ايمان آورد آن وقت فتح آسماني يك چهره اجتماعي پيدا مي كند و در اين صورت جامعه مصداق اين آيه شريفه مي شود كه: «و لو ان اهل القري، امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (3)سوره اعراف (7)، آيه 172.(4) و آن چيزي كه وعده داده شده است يعني رسيدن مستضعفين به پيروزي هنگامي است كه آن ولايت الهي ظاهر بشود. حضرت مهدي، عليه السلام، مظهر ولايت خاتم است، مظهر ولايت عام و مطلق است، حضرت علي، عليه السلام، از اين ولايت بهره مند است اما آن چيزي كه در حضرت مهدي، عليه السلام، هست اين است كه در او اين ظهور و بروز اجتماعي است و در نزد پيامبر، صلي الله عليه و آله، اين ولايت در كمون هست. حقيقت ولايت يك حقيقت واحد است، چهره اجتماعي پيدا كردن وعده الهي است. با وجود اينكه عصر علي، عليه السلام، عصر ظهور اين ولايت نيست ايشان فعاليت خود را دارد و عمل خود را مي كند و براي تبليغ، ابلاغ و گسترش فرهنگ توحيد،

ص: 68


1- سوره رعد (13)، آيه 11.
2- سوره بقره (2)، آيه 249.
3- سوره اعراف
4- ، آيه 96.

فعاليت مي كند، شرك هم در قبال ايشان فعاليت خود را دارد. كفر هم فعاليت خود را دارد و اين ستيز يك ستيز مستمر تاريخي است. انسان نمي تواند با فضاي غالبي كه پيدا مي شود خود را توجيه كند. هدايت خداوند به صورت الهامات الهي همواره انسان را در برمي گيرد. «الم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين (1) اين دو راه در پيش پاي انسان است و انسان در تاريخ يكي از آن دو راه را مي پيمايد. حجة الاسلام سبحاني: غرض من هم همين است. اين كه ارتباط انسان با حقيقت حق يك ارتباط بي تكيف است، در آن سخن نيست. از سوي ديگر، اين كه ارتباط با حق، محصول روابط اجتماعي باشد يا لزوما تاثيرات اجتماعي بيافريند و تاريخ سازي كند; اين هم ادعاي باطلي است و قابل قبول نيست. اما سخن در اين است كه ارتباط ما با حق و حقيقت هستي وقتي مي خواهد ظهور عيني بيابد در جامعه نمود پيدا مي كند. چرا يك ولايت در نظام اجتماعي تحقق پيدا مي كند و روند تاريخ را دگرگون مي سازد و در يك جا اين نسبت تحقق پيدا نمي كند؟ وابستگي ميان آن چهره ارتباط با حق و اين چهره ارتباط با جامعه چگونه است؟ در ارتباط ميان اين دو چهره چه منطقي حاكم است؟ اگر با يك نگاه ديگر به مساله نگاه كنيم به نظرم عناصر مفقوده اي را بايد در جامعه پيدا كنيم، بايد به سنتهاي حاكم بر تاريخ مراجعه كنيم. آن عناصر است كه نسبت ما را با حق تبديل مي كند به نسبت ما با جامعه. يعني باز هم اراده انسان است كه روابط اجتماعي را شكل مي دهد اما اين اراده بر اساس يك نظام و يك سازمان اجتماعي است كه رخ مي دهد. اين جاست كه نقش انسان و منطق تاثيرگذاري انسان در جامعه و تاريخ بايد معلوم شود. اجازه مي دهيد من به مطلبي بپردازم كه ناظر بر سخن جناب پارسانيا هم هست. عبارت قشنگي را فرمودند كه من براي تاكيد كلامشان بيت زيبايي را از حافظ در خاطر دارم كه مي گويد: آن سيه چرده كه شيريني عالم با اوست چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شيرين دهنان، پادشهانند ولي او سليمان زمان است كه خاتم با اوست اين بيت زيباي حافظ ناظر بر وجود مبارك حضرت ولي عصر، عليه السلام، است. مطلبي را كه اشاره مي فرماييد، من به اين صورت به آن مي پردازم كه سنتهاي نهفته در ميانه هستي اعم از آنچه كه مربوط به عوالم پنهان و پوشيده است و چه آنها كه ميانه پديدارهاي مادي است; سنتهاي لايتغيري هستند كه نهاده شده اند و آدمي بواقع اگر اشراف وآگهي درباره آن سنتها پيدا كند مي تواند با همنوا كردن خودش با آن سنتها و همراه شدن با آنها در مسيري گام بردارد و پاي در راهي بگذارد كه به صورت فشرده و خلاصه در عبارت زيباي « انا لله و انا اليه راجعون اعلام شده است، آنچه كه اتفاق افتاده از آنجاست كه آدمي با عدول از اين سنتها و چشم پوشي از آنها حسب قدرت اختياري كه دارد عمل ديگري را آغاز مي كند، همه آنچه كه در عرصه زمين جاري مي شود; و در صورت مادي كه وجه نازله آن است و در صورت فرهنگي كه وجه عاليتر از آن است با يك نگاه و تفكري كه درباره عالم و آدم پيدا مي شود; ظهور پيدا مي كند و آن تفكر ناظر به عهدي است كه آدمي مي بندد، يعني عهدي كه بسته مي شود، اين عهد

ص: 69


1- سوره بلد (90)، آيه 9.

حاكي از آن نگاه و تفكر است و جايگاه عالم و همچنين نگاه او را نسبت به هستي معلوم مي كند، نحوه بودن در عرصه خاك را هم معلوم مي كند. در آن جايي كه عهد مي بندد با حضرت رب الارباب «و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم، قالوا بلي (7) اين عهد را اعلام مي كند و پاسدار اين عهد مي شود، مي آيد كه همنوا با همه سنتهاي نهفته در ميانه هستي به سوي يك مقصد معين و به سوي يك غايت معين حركت كند. خودش هم نقش دارد به خاطر آن عهد، وقتي عهد را تغيير مي دهد، ديگر با هر كه باشد اين عهد را مي بندد، گيريم كه اين عهد را با خودش ببندد چنانكه در عرصه جديد و تاريخ جديد بشر امروز و بشر غربي عهد را با نفس اماره خودش مي بندد. وقتي اين عهد را با خودش مي بندد راه به سوي ديگري پيدا مي كند و غايت ديگري فراروي او قرار مي گيرد كه اين ايت بي گمان مطلوب آنكه كه تماميت هستي را بنا كرده و مقصدي را براي آدمي فراهم كرده نيست. حجة الاسلام پارسانيا: عرض من درست همين جاست كه آيا اين پيمان صرفا يك پيمان فردي است با حق متعال و يا اين پيمان جنبه اجتماعي و تاريخي هم پيدا مي كند؟ يعني صرف پيمان فردي شما با حق كافي است تا بتوانيد يك ارتباط صحيح با جامعه و تاريخ پيدا كنيد يا در دنبال آن پيمان اول بايد پيمانهاي بعدي هم صورت بگيرد؟ ساز و كار پيمانهاي بعدي، روابط و سنتهايي كه آن پيمانهاي بعدي را در بستر تاريخ رشد مي دهد و نظام اجتماعي صالحين را تشكيل مي دهد و جامعه را به آن نقطه موعود، مي رساند، مساله ديگري است، كه در جاي خود بايد بحث شود. خدمتتان عرض كنم آنچه كه درباره مردم و نحوه حضورشان در عمل اجتماعي قابل گفتگو است ناظر بر آن است كه ما اينها را چگونه نگاه مي كنيم. من عموم مردم را در ادوار مختلف در سه گروه جا مي دهم; گروهي كه عوام مردم هستند و اينها نسبتشان با عالم ملك است و كار ملك هم به قول حافظ: «كار ملك است آنكه تدبير و تامل بايدش . آن نسبتي با عالم ملك و خاكي پيدا مي كند و در ميان همين ملك هم مشغول تدبير و تامل مي شود. گروه دوم كه نسبت به گروه اول قليل اند و اندك اند اهل ادب و فرهنگ اند و نحوه بودن در ميانه زمين را تعليم مي دهند و گروه اول را مؤدب مي سازند. اما گروه ديگري كه مقامشان فراتر از اين دو گروه است، مردان اهل تفكر و تذكرند و عهد هم از همين جا آغاز مي شود. سخن من ناظر بر اين است كه معلمان حقيقي، متفكران اند كه اينها متذكرند درباره عالم و آدم، وقتي كه اينها عهدي را مي بندند دريافت كلي اي پيدا مي كنند كه معمولا در خلوت آنها حاصل مي شود. به وسيله گروه دوم كه اهل ادب و فرهنگ اند; آن عهد و آن دريافت و آن پيمان جاري و ساري مي شود و در ميان عموم مردم و عوام مردم منتشر مي گردد. ما مشكلات و مسائل را در ميان عالم خاكي و در ميان مناسبات مادي مردم مي بينيم و معمولا وقتي مي خواهيم طراحي كنيم برنامه سازي كنيم براي اصلاح امور بغلط از آن ساحت سوم كه نازلترين ساحت است شروع مي كنيم و اين گروه

ص: 70

و جمع كثيري كه حسب ادبشان و حسب آنچه كه دريافته اند تربيت شده اند و عهدي را دارند كه چه بسا با عهد حقيقي سازگاري نداشته باشد. اگر بنا بر اين باشد كه دگرگوني به وجود بيايد، اين دگرگوني بايد اول در ميان اهل ادب حاصل شود كه معلمان گروه عمومي هستند و اگر بخواهد عهدي بسته شود پيش از آنكه اين عهد مربوط به عموم مردم باشد و حتي مربوط به اهل ادب باشد مربوط به گروه متفكران است، يعني آنها وقتي ناظر به نحوه زيستن مردم خودشان مي شوند و نحوه حضور جماعت و امت را در عرصه تاريخ مي بينند و از فراز و بلندي به آنها نگاه مي كنند جايگاهشان را در عرصه تاريخ، درمي يابند، و متوجه مي شوند آنچه رخ داده حسب چه عهدي است. و اين عهد آيا نسبتي با حقيقت هستي دارد يا نسبت ندارد؟ آنها وقتي عهد را نو مي كنند جماعت زير دست خودشان را هم تابع مي سازند. عهد پيش از آنكه مربوط به عموم مردم باشد، مربوط به اينهاست ولي از آنها آغاز مي شود و سرايت پيدا مي كند در ميان ديگر مردم و در ميان عموم مردم جاري مي شود و يك نوع همسوئي و همگرايي به وجود مي آيد و رفتن به سوي يك مقصد، در غير اينصورت اگر اين عهد، توسط گروهي كه معلمان اصلي هستند تازه نشود و اين عهد بسته نشود، و تنها در قول و بيان لفظي گفتگو از عهد به ميان بيايد; ممكن است كه مردم درباره اش گفتگو كنند; حتي جشن بگيرند; شيريني هم بخورند; اما اتفاقي نخواهد افتاد. من اين مطلب را اگر اجازه داشته باشم ارتباط مي دهم با همين موضوعي كه درباره آن گفتگو مي كنم. وقتي كه ما اعتقاد به موضوع مهدويت داريم و گفتگو از آينده جهان مي كنيم، اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه است كه ما شيعيان، اعتقاد به موضوع مهدويت داريم ميلاد امام عصر، عليه السلام، را جشن مي گيريم، همه ساله شيريني هم مي خوريم ليكن اين اعتقاد و باور نسبتي با عمل سياسي، اجتماعي، اقتصادي ما پيدا نمي كند، ناظر بر دگرگوني كلان در سطوح مختلف حيات ما نمي شود. اين حكايت مي كند كه مردم يك عهد پنهان دارند كه دارند با آن زندگي مي كند و تمام مناسبات فرهنگي و مادي خودشان را در نسبت با آن عهد سامان مي دهند و در نيمه شعبان از يك عهد گفتگو مي كنند كه با آن نسبت حقيقي پيدا نكرده اند يعني به سمتش نرفته اند،اين عبارت را حضرت صاحب، عليه السلام، زيبا بيان مي كنند: «اگر شيعيان ما - كه خداوند توفيق طاعتشان دهاد - به عهدي كه با ما داشتند وفا مي كردند; همانا فيض ديدار ما از آنان سلب نمي شد» يعني اينكه فيض ديدار از ما سلب شد; بخاطر اين است كه آن عهد را ندارند. مي خواهم بگويم ما درباره آن عهد كه حضرت اشاره مي كنند گفتگو مي كنيم. اما مناسبات خودمان را در وجوه مختلف در نسبت با عهد ديگري سامان مي دهيم. از اين جاست كه اين تعارض، در اين امر باعث مي شود كه ناظر بر بروز بحران و ناهنجاريها بشويم. حجة الاسلام پارسانيا: حضرت عالي يك مقدار بحث را روي مكانيزم اجتماعي حضور يك فرهنگ بيان كرديد كه خودش

ص: 71

يك قسمت از بحث است و يك فاز جديدي از بحث است. اما آن چيزي كه سؤال آقاي سبحاني متوجه آن است اين بود كه اين عهد كه يك هويت آسماني و ثابت هم دارد و در دسترس بشر هم هست; چگونه وارد تاريخ مي شود. ورود اين به تاريخ به واسطه انسان است، انساني كه با خدا عهد بسته است و بر آن باقي مي ماند. انسان يك چهره الهي و وجهه رباني دارد يك روئي هم به عالم و به طبيعت دارد و حلقه اين اتصال به وجود همين انسان است. انسان وجود مقيدي است كه ربطي به آن وجود مطلق دارد و او به تاريخ وارد مي شود حالا چگونه در تاريخ عمل مي كند و عمل او در تاريخ چه اثري دارد; سنتهاي خداوند در مسير تاريخ كار خودش را مي كند. آيا اين خواص و نخبگان هستند كه در تاريخ نقشهاي اول را ايفا مي كنند، يا عوام هستند؟ خواص تا هنگامي كه در ميان عوام به ظهور نرسيده باشند. نخبگان تا هنگامي كه با ديگر مردم ارتباطي نهادينه نداشته باشند و تا هنگامي كه مردم هم منقلب نشده باشند و رسالت خود را انجام ندهند و با آن رسالت هماهنگ نشوند آيا تحول رخ مي دهد؟ و يا اين تحول بايد در نفس انسانها بطور عام شكل بگيرد. علي ايحال آن كسي كه اين عهد را دارد; وارد تاريخ است; عمل خودش را مي كند، ممكن است امام حسين، عليه السلام، باشد و عمل او به مسلخ رفتن و شهادت باشد، ممكن است علي، عليه السلام، باشد ممكن است ائمه معصومين باشند. اما هيچ كدام از اين بزرگواران عليرغم آنكه عمل خود را انجام مي دادند، ولايت ظهور اجتماعي پيدا نكرد. آنها عمل اجتماعي مي كردند و با عمل خود البته پيام عهد و ولايت الهي را در تاريخ حفظ مي كردند، و آن نور را نگذاشتند خاموش بشود. اينكه مكانيزمهاي اجتماعي براي فراگير شدن آن نور چيست؟ اين يك بحث ديگري است كه از حوصله اين گفت و گو خارج است و دقت مناسب خود را مي طلبد و البته شما وارد اين بحث شديد و بحث ضروري و لازمي هم هست. امام رضا، عليه السلام، مي فرمايد: «عمل انسانها حجاب مي شود تا خداوند پوشيده بشود» و گرنه آنكه پوشيده نيست، گناه انسانها و عمل انسانهاست، البته يك سطح از عمل همان اعتقاد است، يعني خود اعتقاد بخشي از عمل است لذا زنده ماندن ذكر اين ايام و جشن گرفتن براي آن خودش بخشي از عمل است اما همه عمل نيست، ذهن انسان هم بخشي از وجود انسان است. جامعه اي را در نظر بگيريد كه ياد در او زنده نباشد، ياد در جامعه كار خودش را مي كند. اما اين ياد بايد هر چه قويتر باشد تا جايي كه همه روابط و اعمال فردي و اجتماعي را تفسير كند، اگر اين كار انجام شد و سازماندهي اجتماع مناسب با آن پديد آمد آن موقع آن عهد كه چهره فردي دارد چهره اجتماعي پيدا مي كند. حجة الاسلام سبحاني: بحث بنده در همين جا بود و اعتقاد دارم كه اين نحوه

ص: 72

نگاه به انسان يك نگاه فردگرايانه در جامعه و تاريخ است. شما مي فرماييد كه انسان به همان ميزان كه ايمان بياورد و اين ايمان را تقويت كند و در حوزه روابط فردي خودش با خدا بدرستي عمل كند; همين موجب مي شود كه جامعه صالح به وجود آيد، مي خواهم عرض كنم اينجا يك حلقه مفقوده ميان حالات فردي و روابط اجتماعي وجود دارد. حجة الاسلام پارسانيا: من نمي دانم شما چطور اين برداشت را داريد، من عرض مي كنم اين بايد عمل بكند، عمل انسان، عمل اعم از اين است كه اجتماعي باشد يا فردي، عمل اجتماعي هم عمل فرد است يعني فرد در ارتباط با اجتماع عمل دارد مي كند. حجة الاسلام سبحاني: سؤال من اين است كه عمل اجتماعي چگونه انجام مي گيرد؟ ببينيد ما در بحث مهدويت هستيم، در آيه شريفه داريم «و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون (1) ما در سراسر قرآن مي بينيم كه «ايمان ، «عمل صالح همراه و همگام با يكديگر مطرح مي شود و هيچ جا ايمان بدون عمل صالح مطرح نيست، قرار است زمين در عصر موعود به انسانهاي صالح برسد. يقينا اين عمل صالح بعد فردي و اجتماعي دارد هر دو را داراست. كم نبوده اند كساني كه در عمل فردي راسخ بودند اما امام زمان خودشان را حمايت نكردند. شما ممكن است پاسخ دهيد كه تمام آن كساني كه در زمان معصوم بودند و امام را ياري نكردند عمل فردي آنها باطل بوده است، من نمي توانم چنين قضاوتي را در تاريخ داشته باشم. ما مؤمناني را داريم كه از جهت فردي ظاهرا مؤمن اند ولي ولايت پذير نيستند، اين ايمان ابعاد اجتماعي پيدا مي كند. يعني آن زماني كه رفتار اجتماعي فرد مي خواهد بر اساس ايمان و جهت گيريها شكل بگيرد، آنجاست كه مشكل شروع مي شود. شما انسانهاي مؤمني را در جامعه خود ما مي شناسيد كه در رفتار اقتصادي و اجتماعي شان مؤمنانه و صالحانه عمل نمي كنند، همه آنها را نمي شود به نداشتن تقوي متهم كرد. اگر مناسبات اجتماعي خودش صالح و غير صالح داشته باشد و مناسبات صالح از غير صالح شناخته شده نباشد، حتي انساني كه در دل باور به خداوند متعال دارد در روابط و سازمان اجتماعي دچار حيرت و انحراف مي شود. شما مي بينيد انسانهاي صالح را كه عمل غير صالح اجتماعي انجام مي دهند و نظام و روابط اجتماعي ناسالم آنها را وامي دارد كه چنين عملي را انجام دهند. مي خواهم از اين جا به نكته ديگري اشاره كنم كه هم با جلسه گذشته و هم با اين جلسه ارتباط دارد و آن اين است كه در جامعه موعود، انسانهايي هستند كه ايمان و عمل صالحشان از بعد فردي فراتر رفته و شكل اجتماعي پيدا كرده است. اگر مي گوييد جامعه موعود تشكيل نمي شود چون انسانهاي صالح در آن حدي كه در جامعه موعود نياز هست وجود ندارد، منظور اين نيست كه مؤمنان كم هستند بلكه انسانهاي مؤمن ولايت پذير كه تشخيص روابط اجتماعي درست از غلط را بدهند و حاضر باشند بر پيمان خودشان در مناسبات اجتماعي پايدار بمانند، آنها اكنون نيستند. من تفاوت بين «جامعه موعود» و «جامعه موجود» را در اين مي بينيم كه، در جامعه موعود، عمل صالح تبلور اجتماعي پيدا مي كند و در آن جامعه، ديگر ملاكها و معادله ها در روابط فردي و اجتماعي دقيقا روشن است. و همين معنا است كه مي توانيم بگوييم كه در عصر ظهور، امام الگويي است براي رفتار فردي و اجتماعي انسان. همين مطلب را اجازه مي خواهم كه در ادامه صحبت شما به اين شكل مطرح كنم كه، ما اگر در ميان عمل فردي و عمل اجتماعي مردم تعارض مي بينيم خود اين حكايت از

ص: 73


1- سوره انبياء (21)، آيه 105.

اين مي كند كه در واقع نوعي بحران وجود دارد، گاه اين بحران در ميان مناسبات مادي بروز مي كند گاهي در ميان مناسبات فرهنگي - ادبي; كه در هر صورت وقتي ما بحران را در ميان مردمان مشاهده مي كنيم بايد متوجه باشيم كه اين بحران حكايت از تعارض در دريافتهاي كلي دارد يعني نگاه به هستي، دريافت كلي، تعاريف، جايگاه آدم، نقش او در عرصه هستي، گويا كه از دو منشا دارد جواب مي گيرد، در وجه فردي، از جايي تعاريف را اخذ مي كند، در وجه عمل اجتماعي و عمومي مي آيد از جاي ديگري اخذ مي كند. حجة الاسلام سبحاني: يعني الگويي را مي گيرد كه اين الگو با آن مباني فردي رفتار و انديشه انسان سازگاري ندارد. موعود: و اين زمينه هايي را براي تعارض به وجود مي آورد، معمولا وقتي كه اهل تفكر، دانايان، و متذكران به حقيقت خودشان در عرصه حيات عمومي، فرهنگي و مدني مردم حضور پيدا نمي كنند و نمي توانند حضور پيدا كنند، اين تعارض و اين بحران به شكل وحشتناكي بروز مي كند كه ما در طول تاريخ حيات مسلمين شاهد اين موضوع هستيم كه از وقتي كه پاي معصومين از حيات تاريخي و فرهنگي و مدني مردم قطع مي شود، مناسبات مختلف مردم را خلفا و پادشاهان سامان مي دهند; يعني كساني كه دريافتهايشان از جاي ديگر است كه شرك آلود است و اگر امكان اين به وجود مي آمد كه دانايان و متفكران و به صورت خاص، مقام عظماي ولايت، امكان پيدا مي كرد كه عمل و نظر را همزمان با هم در ميان مردم جاري و ساري و نظارت بكند، تعارض از بين مي رفت. در شرايطي كه ما مي خواهيم مطالعه كنيم و ببينيم چگونه مي شود دريافتي را عمومي كرد و جاري كرد و مناسبات عمومي مردم را هم متناسب با آن دريافتها سامان داد، نيازمند به اين مي شويم كه چند مطلب را ملاحظه كنيم، كه اين بحث هم شايد جايش اينجا نباشد و آن هم مربوط به مطالعات كلان و مطالعات استراتژيك مي شود، به اين صورت وقتي كه مبدا دريافت معلوم شد، منبع نظر معلوم شد و متناسب با آن مباني غايت تعريف شد، مقصد نهايي تعريف شد، حالا وقتي بنابر اين است كه متناسب با آن دريافت، آن مباني و آن غايت تعريف شده، عموم مردم آماده بشوند و شكل بگيرند، گفتگو از تعليم و تربيت به ميان مي آيد، يعني مجرايي، مسيري كه امكان تعليم و تربيت فراهم مي شود از طريق آن، يعني جوامع از مجراي نظام تعليمي، نظام تربيتي مي گذرند، بچه هايي بيرون مي آيند، آدمهايي تربيت مي شوند كه دريافت كلي شان مشترك و واحد است، از يك منبع تغذيه كرده و مهيا شده اند كه آن دريافتها را در ميان مناسبات مادي جاري كنند، اگر مؤمن به آن عهد شده باشند و تضمين قلبي حاصل شده باشد، اينها وقتي مي آيند در عرصه عمل و زندگي اجتماعي ميان مناسبات خودشان، به هر چه كه دست بزنند رنگ آن دريافت را به آن مي دهند، لذا برنامه ريزي كلي و كلان، بلافاصله بعد از آن تعليم و تربيت (نظام تعليم و تربيتي) امكان اين را فراهم مي كند كه آن دريافت كلي و يا آنچه را كه ما از آن به عنوان عهد گفتگو كرديم، امكان جاري شدن در بستر تاريخ و زمان را پيدا بكند. حجة الاسلام پارسانيا: بنده با صحبت شما موافق هستم، شما درباره ساز و كارهاي اعمال

ص: 74

و كنشهاي اجتماعي بحث كرديد و فرصت آن نيست تا بنده وارد اين بحث شوم و اما اين بحث منافاتي با آنچه عرض شد ندارد بلكه در طول آن است. عمل در زندگي اجتماعي، سنتهاي ويژه خود را دارد، در واقع فرد دو نوع عمل دارد، عمل فردي در ارتباط با خود و عملي كه ارتباط با جامعه دارد. و اين هر دو بايد دگرگون شود تا ولايت جنبه اجتماعي پيدا بكند يا دين جنبه اجتماعي پيدا بكند و نظام صورت ديني پيدا بكند. حجة الاسلام سبحاني: در همين جا وقتي بخواهيد عمل اجتماعي، در مفهوم دقيق آن، صورت بگيرد يك واسطه نياز دارد. اين كه از نظام تعليم و تربيت، سخن گفتند، امروز دنياي مدرن عملا در دستور كارش قرار داده كه نظام تعليم و تربيت را در جامعه و بر اساس سازمان اجتماعي پياده كند، يعني ديگر لازم نيست كه حتما بروند در مكتبي، در مدرسه اي درس بخوانند تا رفتار خاص، باور خاص و ارتباط خاص را برقرار كنند، امروز برنامه ريزي و مهندسي اجتماعي به شما مي گويد كه چگونه عمل كنيد و چه مسيري را انتخاب كنيد تا گرايشها، بينشها و كنشهاي انسان در راستاي اهداف از پيش تعيين شده حركت كند. من نمي خواهم اين مطلب را مطلق كنم، ولي مي خواهم بگويم، ارتباط اجتماعي در خلا اتفاق نمي افتد، اينجا يك منطق و معرفت واسطه بين ايمان فردي و رفتار اجتماعي واسطه مي شود. اين كه مي فرمودند: «اگر پيمان در اجتماع اجرا بشود» من مي گويم كه اين پيمان نياز به يك منطق و معرفت دارد، همانطوري كه شما مي گوييد براي ارتباط با حق شرايط و معرفتي لازم است و فرد بايد مراحلي از سير و سلوك را بپيمايد. عين اين سخن در روابط اجتماعي هم صادق است، بايد يك سلوك اجتماعي در مهندسي جامعه اتفاق بيفتد، يعني بايد همان ارزشها، اصول و مباني در بستر تاريخ و جامعه شكل پيدا بكند. و اين بستر اجتماعي واسطه مي شود تا انسان در اين نظام تربيت بشود.به هر حال انسان از طريق نظام و ارتباط است كه جهت گيري نهايي خود را دنبال مي كند. آيا در ارتباط با اين موضوع كه معرفت را ضروري دانستيد طريق ويژه اي را پيشنهاد مي كنيد؟ يعني وقتي معرفت درباره اين كل حاصل شد، كه وجهي هم برمي گردد به آينده جهان و جهان آينده، اين معرفت حاصل شد اين دريافت عمومي و فراگير مي شود و امكان نيل به آن مقصد را فراهم مي كند، طريق ويژه اي را براي نشر اين معرفت آيا پيشنهاد مي كنيد؟ حجة الاسلام سبحاني: خير، من مي خواهم بگويم كه مشكل ما اصلا در عدم دسترسي به خود آن معرفت است، ما هنوز به چنين معرفتي دست نيافته ايم. امروز وقتي مي گويند بياييد نظام اقتصادي جامعه را ترسيم كنيد، به شما فرمول و معادله اي را مي دهند كه كاملا انگيزه ها و رفتار اجتماعي انسان را شكل مي دهد، يعني انسان مادي مي تواند براحتي در چنين نظامي سلوك كند و اهداف و تمتعات مادي خود را در همين روابط تامين كند. اما سؤال اين است: اگر انسان بخواهد در يك جامعه اي «مسلمان زندگي كند و مؤمن بماند و عمل اجتماعي صالح داشته باشد، شما چه الگويي را توصيه مي كنيد؟ آيا تئوري مديريت سالمي داريد كه در آنجا ديگر انگيزه هاي مادي اصل قرار نگيرد، آنجا رقابت مادي و تلذذ مادي به عنوان محور برنامه ريزي نباشد؟

ص: 75

البته آن ارتباط فردي و وجودي با حق متعال به جاي خودش درست است و اصل هم همان است ولي شبيه آن ارتباط بايد در صحنه اجتماع و در تنظيم روابط به سوي يك هدف خاص اتفاق بيفتد، يعني به معرفتي نياز است كه اساس برنامه ريزي قرار بگيرد كه يك سوي آن وضعيت موجود و يك سوي آن وضعيت مطلوب باشد. در اينجاست كه بحث از جامعه آرماني مطرح مي شود كه آيا جامعه آرماني كه در الگوي توسعه شماست، «جامعه مهدوي است با همان معيارها و شاخصها؟ يا نه در واقع شما يك الگوي ديگر و شاخصهاي ديگري را مبناي برنامه ريزي و حركت اجتماعي قرار داده ايد. در يك كلام، همان طور كه ارتباط انسان با خدا مي تواند پايه اي براي يك زيست اجتماعي سالم باشد، روابط اجتماعي ناهماهنگ هم مي تواند در ارتباط انسان با حقايق متعالي خلل و خدشه وارد سازد. اين دو ارتباط را هرگز نمي توان از يكديگر تفكيك كرد، بلكه يك دسته اصول مشترك بر هر دو حاكم است و آنها را هماهنگ و همسو مي كند. سپاسگزارم. مطلبمان را در اينجا با اين سخن ختم مي كنيم كه اگر اين معرفت را ما اساس برنامه ريزي خودمان قرار بدهيم و مبتني بر دريافت و معرفت بياييم درباره مهندسي اجتماع گفتگو بكنيم، اين امكان به وجود مي آيد كه ما آرام آرام به سمت آن جامعه مطلوب سوق پيدا بكنيم و ان شاءالله روزي شاهد برگزاري جشن حقيقي ميلاد امام عصر، عجل الله تعالي فرجه الشريف باشيم و جامعه مان را به سمت جامعه منتظران سوق بدهيم. اگر مبتني بر اين معرفت از هستي و غايت كه خاص شيعه است; برنامه ريزي را آغاز نكنيم ناگزير بايد همواره اين دوگانگي و اين مواردي را كه به نوعي حكايت از بحران درميان مناسبتهاست شاهدباشيم. با عرض سپاس مجدد از اين كه قبول زحمت كرديد. اميدواريم كه چشمان همه ما ناظر جمال دل آراي او باشد.

ص: 76

مرگ شيطان

قال رب فانظر الي يوم يبعثون قال فانك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم[شيطان] گفت: پرودگارا! پس مرا تا روزي كه برانگيخته خواهندشدمهلت ده. فرمود: تو از مهلت يافتگاني، تا روز [و] وقت معلوم. (1) بعد از آنكه شيطان بر انسان سجده نكرد و مقام خود را برتر از آن دانست كه براي انسان خاكي تعظيم كند، خدا او را از رانده شدگان قرار داد و فرمود: «تا روز جزا بر تو لعنت باد.» (2) در اين هنگام شيطان از خداوند خواست كه او را تا روز برانگيخته شدن انسانها از قبر مهلت دهد و جواب شنيد كه: تو تا روز و وقت معلومي مهلت داري. او تا «يوم يبعثون مهلت خواست و خدا «يوم الوقت المعلوم بدو مهلت داد. سؤال اين است كه آيا بين اين دو روز فرق است؟ و اگر هست به چه نحو است و چه نتايجي دارد؟ مرحوم علامه طباطبايي ذيل اين آيه شريفه نكاتي را فرموده اند كه باختصار نقل مي شود. تفسير ايشان از اين آيه جالب و شيرين و در عين حال قابل تامل است: «با نظري گذرا به دو آيه معلوم مي شود كه روز «وقت معلوم با روزي كه مردم برانگيخته مي شوند، متفاوت است و حتما بايد آن روز قبل از روز بعث باشد.» و سپس در ادامه استدلال مي گويند: «اطلاق در آيه 15 سوره «اعراف كه خداوند بدو فرموده تو از مهلت داده شدگاني با آنچه در سوره «ص و همين جا آمده است مقيد مي شود يعني منظور روز وقت معلوم است.» (3) ايشان در جواب اين سؤال كه آيا خود ابليس از زمان آن روز خبر دارد يا نه مي گويند: «اين روز در علم الهي مشخص و مبين است كه چه زماني است. اما، آيا ابليس هم مي داند يا نه از آيه چيزي بر نمي آيد.» علامه در ادامه جواب به نظري كه مي گويد شيطان آن روز را نمي داند مطلب را به بحث مورد نظر مي كشاند و مي فرمايد: اينكه دوباره ابليس گفته است: «همه را گمراه خواهم ساخت.» (4) دليل است كه او تا زماني كه انسان در دنيا زندگي مي كند كار خود را ادامه مي دهد. پس از آيه «الي يوم الوقت المعلوم فهميده مي شود منظور تا آخر عمر انسانهايي است كه در روي زمين زندگي مي كنند و امكان اغواي آنها وجود دارد.» ايشان در تقويت اين نظريه از قول «ابن عباس و اكثر مفسران اينطور ادامه مي دهند كه: «منظور از آن روز، آخرين روزهاي تكليف است و آن مربوط به نفخه اولي است كه همه خلايق در آن از دنيا مي روند. گويا اين نظر مبتني بر اين است كه ابليس تا زماني كه تكليف است و امكان مخالفت و معصيت وجود دارد زنده مي ماند و آن هم

ص: 77


1- سوره حجر (15)، آيه 36 و 38.
2- همان، آيه 35.
3- ر.ك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان في تفسيرالقرآن، ج 12، ص 159 به بعد.
4- سوره حجر (15)، آيه 39.

مدت عمر انسان در اين دنياست يعني تازمان نفخه اولي كه همه مردم مي ميرند و بين اين نفخه و نفخه دوم كه در آن مردم برانگيخته مي شوند 40 سال يا 400 سال بر حسب اختلاف روايات فاصله وجود دارد.» مرحوم طباطبايي با اينكه بدين طريق وجه فوق را تقويت كرده و روز وقت معلوم را به نفخه اولي تفسير مي كند اشكالي بدان كرده و آن را رد مي نمايد تا نظريه اي را كه خود قبول دارد بيان و تقويت نمايد. لذا مي گويند: «وجهي كه گفته شد خوب است و تنها يك اشكال دارد و آن اينكه در اين نظريه آمده بود ابليس تا زماني كه تكليفي هست و امكان مخالفت و معصيت وجود دارد زنده مي باشد» صاحب الميزان اين ملازمه را يعني ملازمه بين وجود تكليف و وجود ابليس را قبول ندارد و مي گويد: «استناد معاصي به شيطان اقتضاي بقاي ابليس را دارد تا زماني كه معصيت و گمراهي وجود داشته باشد، نه تا زماني كه تكليف باقي است و دليلي هم بر ملازمه بين معصيت و تكليف در خارج نيست.» به عبارتي روشن تر ايشان مي خواهند ملازمه بين وجود تكليف و وجود ابليس را نفي كند ولي ملازمه بين معصيت و ابليس را ثابت نمايد و بعد از آن ملازمه بين معصيت و تكليف را نفي كرده و مي گويند امكان دارد تكليف باشد ولي معصيتي نباشد و وقتي معصيت نبود ابليس هم نيست. مرحوم علامه از اينجاشروع به بيان اثبات زماني مي كند كه تكليف وجود دارد ولي هيچ معصيتي اتفاق نمي افتد و امكان فوق را در خارج واقعه اي مي دانند كه حتما اتفاق خواهد افتاد. در اين باره مي فرمايند: «حجت عقلي و نقلي وجود دارد كه نهايت زندگي انسان نوعي سعادت است كه انسانها را در بر مي گيرد و جامعه انساني به خير و صلاح مي رسد و جز خدا در روي زمين عبادت نمي شود و بساط كفر و فسوق برچيده مي شود. زندگاني خالص و باصفا شده و امراض قلبي و وسوسه هاي دروني برطرف مي گردد.» ايشان گرچه با عبارت حجت عقلي و نقلي تلويحا رسانده اند كه منظورشان از آن روز چه روزي است، ولي بدان تصريح نكرده اند. اما، با توجه به استناد ايشان به بعضي از آيات در ادامه همين بحث و ذكر بعضي از روايات در بحث رواني نظر ايشان كاملا مشخص و معلوم مي گردد كه در نهايت چه مي خواهند بگويند. در اينجا آيه 106 سوره انبياء را آورده اند: و لقد كتبنا في الزبور من بعدالذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون... و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد. هم ايشان در تفسير اين آيه بعد از بحث نسبتا مفصلي مي فرمايند: «وجهي ندارد اين آيه به يكي از دو وراثت اخروي و يا دنيوي مقيد شود; چون اطلاق دارد و هر دو را در بر مي گيرد» (1) و منظور از وراثت دنيا را با اسناد به اخبار متواتري كه از عامه و خاصه نقل شده است ; ظهور اسلام يا ظهور حضرت مهدي، عليه السلام، دانسته اند. مرحوم علامه در بحث روايي جمع بندي اي دارند كه مرادشان را روشن تر نشان مي دهد. در آنجا سه روايت نقل مي كند، خلاصه آنها و نتيجه گيريشان را بيان مي كنيم: در تفسير البرهان از ابن بابويه از امام صادق، عليه السلام، درباره «انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم نقل شده كه منظور روزي است كه در صور يك نفخه دميده مي شود و ابليس مي ميرد (2) » در تفسير عياشي

ص: 78


1- ر. ك: طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، ج 14، ص 330.
2- ر. ك: البحراني، السيد هاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، ج 2، ص 341. همچنين ر. ك: مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 63، ص 221، ح 63.

از امام صادق، عليه السلام، روايتي نقل شده كه وهب از حضرت سؤال كرد: «روزي كه در آيه شريفه آمده چه روزي است؟ حضرت فرمود: يا وهب آيا تو گمان مي كني آن روزي است كه خدا مردم را در آن مبعوث مي كند؟ (خير) ولكن خداي عزوجل او را مهلت مي دهد تا روزي كه قائم ما، عليه السلام، مبعوث شود و جلوي سر او را گرفته گردنش را مي زند و آن روز، روز معلوم است (1) در تفسير قمي از قول امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه «يوم الوقت المعلوم روزي است كه رسول خدا، صلي الله عليه وآله، شيطان را بر روي صخره اي در بيت المقدس سر مي برد. در توجيه اين روايت علامه مي فرمايد: «اين مربوط به اخبار رجعت است و در اين معناومعناي قبلي روايات زيادي از اهل بيت، عليهم السلام، به دست ما رسيده است.» بعد از اين بيان ايشان در جمع بين سه روايت دو راه را پيشنهاد مي كند: اول: روايت اولي حمل بر تقيه شود كه در اين صورت ايشان روايت دوم و سوم را تقويت مي كند. دوم: چون رواياتي كه از ائمه، عليهم السلام، در تفسير قيامت آمده است گاهي اوقات تفسير به ظهور حضرت مهدي، عليه السلام، شده اند و گاهي به رجعت و گاهي به قيامت معنا گشته اند، زيرا اين سه زمان در ظهور حقايق مشترك هستند گر چه از جهت شدت و ضعف متفاوت اند پس مي توان گفت كه حكم يكي از آنها در ديگري نيز جاري است. و در انتها فرموده اند «فافهم ذلك (8) از مجموع بيانات مرحوم علامه طباطبايي معلوم مي شود كه ايشان معتقدند در زمان ظهور حضرت مهدي، عليه السلام، شيطان نابود مي شود و سعي دارند آن را به نحوي اثبات نمايند. گر چه اين نكته ايشان برخلاف جمهور مفسران كه روز وقت معلوم را به ظهور مهدي تفسير كرده اند; محتوايي شيرين و دلچسب به همراه دارد; ولي سؤالات و انتظارات زيادي را پيش مي آورد كه بعضا با آنچه خود ايشان در همين جا و جاهاي ديگر الميزان فرموده اند منافات دارد. اما ما اظهار نظر بيشتر را به اهل علم و فضيلت حواله مي دهيم و براي روح بزرگ و ملكوتي آن مرد بزرگ دعا كرده و از خداوند خواهانيم در خدمت قرآن كريم از تفسير الميزان هر روز توشه اي برگيريم.

ص: 79


1- ر. ك: السلمي السمرقندي، محمدبن مسعودبن عياشي، تفسير العياشي، ج 2، ص 262.

هر كس به زباني

اشاره: 11 مردادماه سالگرد شهادت آية الله شيخ فضل الله نوري است; همو كه امام راحل، قدس سره، درباره اش فرمود: ... مرحوم شيخ فضل الله، رحمه الله، ايستاد كه: «مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد» در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسي هم از كوشش ايشان بود، مخالفين، خارجيها كه يك همچو قدرتي را در روحانيت مي ديدند كاري كردند در ايران كه شيخ فضل الله مجاهد مجتهد داراي مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحاني نما، او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند. (1) نون 90 سال از شهادت آن رادمرد تاريخ مبارزات حق طلبانه مردم ايران مي گذرد. اما ياد او زنده و تلاش او در حمايت از احكام دين تا مرز شهادت، الهام بخش همه دين مداران است. به اين مناسبت قصيده زيبايي از آن شهيد مظلوم را كه در مدح حضرت صاحب الامر، عليه السلام، سروده است، با تضمين آقاي محسن صافي گلپايگاني تقديم همه دوستداران موعود مي كنيم. روحش قرين رحمت باد. اي آنكه تويي صاحب اخلاق حميده گيسوي تو چون شام و جمال تو سپيده دل وصل تو از ايزد يكتا طلبيده «اي آن كه كسي سرو چو قد تو نديده چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچيده اي قطب جهان! كهف امان! مفخر آدم اي از همگان برتر و بالا و مقدم اي آيت يزداني و اي حجت خاتم «چون نرگس مستت به همه گلشن عالم نه ديده چنين ديده و نه گوش شنيده هجران تو هرچند كشيده به درازا اميد وصال تو هنوز است به دلها ماييم گل روي تو را طالب و شيدا «خضر ار لب لعل تو نمي كرد تمنا تا حشر به سر چشمه حيوان نرسيده تو لايق و شايسته هر مدح و ثنايي درد دل دلسوختگان را تو دوايي ما را نرسد آن كه بگوييم چه هايي «نشناخته گفتند گروهي كه خدايي پس مد شناساي تو را چيست عقيده قدر و شرفت برتر از انديشه و افكار در وصف تو ما را نبود جرات اظهار آگه ز مقام تو بود حضرت دادار «واقف نشد از سر تو اي مخزن اسرار جز عارف چل ساله كه در خرقه خزيده دلها همه در بحر وجودش شده فاني بي اوست بهار دل ما زرد و خزاني خورشيد رخش كاش كند نورفشاني «مي كرد تجلي اگر اين يوسف ثاني دلباختگان، دل عوض دست بريده يك لحظه اگر پرده ز رويت بگشودي زنگ غم دلهاي حزين را بزدودي از خرد و كلان،

ص: 80


1- صحيفه نور، ج 13، ص 175-182 (27/8/1359).

پير و جوان دل بربودي «دانم به يقين گر به رخت پرده نبودي كس يوسف كنعان به كلافي نخريده اي خسرو خوبان كه امير دو جهاني تا هست جهان زنده و پاينده بماني كي سوختگان غم خود را برهاني «در مردمك ديده و ازديده نهاني پيدا و نهان، غير خداوند كه ديده هر دل نگرم گشته به زلف تو گرفتار روز همه بي ماه رخت هم چو شب تار بردار نقاب اي بت عيار ز رخسار «داني ز چه در پاي گل سرخ بود خار؟ از بس كه به گلزار ز شوق تو دويده توفان بلا برده به اين سو و به آن دست در بحر ستم كشتي توفان زده بشكست شمشير فتاده به كف زنگي سرمست پرسيده اي از خار چرا نوك تو سرخست؟ از بس كه به پاي گل بيچاره خليده اي دلبر مه پيكر زيبا و پريروي اي روي تو چون باغ جنان، نيكو و خوشبو دنبال تو تا چند به اين كو و به آن كو «فاخته سان بهر تو با نغمه كوكو هر لحظه از اين شاخ بدان شاخ پريده در آرزوي وصل گل لاله و سنبل در باغ شده بلبل خوشخوان به تغزل از فرقت گل داده ز كف صبر و تحمل «از چيست كه بلبل شده دلباخته گل زين رو كه يكي روز گلي دست تو ديده من در طلب وصل تو دنباله فرصت يك لحظه وصال تو مرا هست غنيمت دانم كه در اين راه چه رنجست و مشقت «زان روز كه من باخته ام نرد محبت دانسته ام آخر به كجا كار كشيده عشق تو مرا مسلك و مهر تو مرا كيش در راه تو بگذشته ام از جان و سر خويش دل گشته ز هجران تو بي تاب و به تشويش «ديري است زند زلف تو اندر دل ما نيش افسون، نكند چاره اين مار گزيده اي پادشه دادگر اي حجت منصور از پرده درآ اي كه تويي آينه نور تا كي رخت از خلق، نهان گشته و مستور «پنهان ز عدويي، ز محبان ز چه اي دور؟ جانها به لب از، هجر تو اي ماه رسيده «(ممتاز) به شب روز دعاگو و ثناجو هست از نظر لطف تو اين طرفه قصيده روي تو فريبنده و خوش نقش و دل آرا خال سيهت غارت دين كرده و دلها شهد لب تو هست مصفا و گوارا «جز شربت لطف تو نداريم تمنا حلوا به كسي ده كه محبت نچشيده

ص: 81

مهدي در حديث

ابن عربي و اعتقاد به عصمت امام مهدي، عليه السلام

ابن عربي در «الفتوحات المكية مي گويد: مهدي حجت خدا بر اهل زمان خود است و اين يكي از مقامات انبيا است كه امكان مشاركت ديگران نيز در آن وجود دارد. خداوند متعال خطاب به پيامبر خود مي فرمايد: قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني. (1)به نظر مي رسد كساني چون «ابن حجر» بدون توجه به آيات قرآن موضوع مهدويت و به امامت رسيدن امام مهدي، عليه السلام، در سن پنج سالگي را انكار كرده اند كه اين ناشي از عدم درك درست ايشان است. رجوع شود به... ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 100.(2) بگو: اين راه من است. من و پيروانم، همگان را در عين بصيرت به سوي خدا مي خوانيم. مهدي از پيروان پيامبر است. پس همچنانكه پيامبر در دعوت خود دچار اشتباه نمي شود، كسي هم كه او را پيروي مي كند، دچار اشتباه نمي شود. بلكه همان راه او را دنبال مي كند. چنانكه پيامبر مي فرمايد: «... او راه مرا دنبال مي كند و به خطا نمي رود». و اين همان حالت عصمت در دعوت به سوي خداست. (3) او در جايي ديگر از همين كتاب مي نويسد: [وجود] مهدي رحمت است، چنانكه [وجود] رسول خدا، صلي الله عليه وآله، رحمت بود. خداوند متعال مي فرمايد: و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين. (4) و نفرستاديم تو را، جز آنكه مي خواستيم به مردم جهان رحمتي ارزاني داريم. (5) و در ادامه مي نويسد: پيامبر، صلي الله عليه وآله، در مورد هيچ يك از ائمه دين چنين بصراحت نفرموده كه: بعد از او مي آيد و راهش را دنبال مي كند و اشتباه هم نمي كند. مگر در مورد مهدي. و همين گواهي مي دهد كه مهدي در بيان احكام عصمت دارد. چنانكه دليل عقلي گواهي مي دهد كه رسول خدا در آنچه از جانب پروردگارش ابلاغ مي كند، عصمت دارد. (6) شيخ صدوق در كتاب «كمال الدين به سند خود از جابر روايت كرده كه امام باقر، عليه السلام، فرمود: ان العلم بكتاب الله، عزوجل، و سنة نبيه، صلي الله عليه وآله، لينبت في قلب مهدينا كما ينبت الزرع علي احسن نباته، فمن بقي منكم حتي يلقاه، فليقل حين يراه: السلام عليكم يا اهل بيت الرحمة والنبوة و معدن العلم و موضع الرسالة. علم به كتاب خداوند، عزوجل، و سنت پيامبرش، صلي الله عليه وآله، چون گياهي كه به بهترين صورت

ص: 82


1- سوره يوسف
2- ، آيه 108.
3- ابن عربي، محمد بن علي، الفتوحات المكية، ج 3، ص 332.
4- سوره انبياء (21)، آيه 107.
5- ابن عربي، همان، ص 337.
6- همان، ص 337 - 338.

برويد، در دل مهدي ما روييده است، پس هر كدام از شما زنده مانديد و او را ديديد، در زمان ملاقات با او بگوييد: «سلام بر شما اي خاندان رحمت و نبوت و اي سرچشمه علم و جايگاه رسالت . (1) در اينجا دو پرسش ار سوي مخالفان مطرح شده كه عبارتند از: 1- چگونه ممكن است انساني عمري به اين طولاني داشته باشد؟ 2- چگونه ممكن است پسر بچه اي كه هنوز به سن بلوغ نرسيده به امامت برسد؟ اما در پاسخ پرسش اول بايد گفت كه عمر طولاني امري ممكن الوقوع است، چنانكه در قرآن كريم مورد حضرت نوح، عليه السلام، آمده و در ميان مردم نيز انسانهايي با عمر طولاني فراوانند. خداوند متعال در مورد حضرت نوح، عليه السلام، مي فرمايد: و لقد ارسلنا نوحا الي قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون. (2) ما نوح را بر مردمش به پيامبري فرستاديم. او هزار سال و پنجاه سال كم در ميان آنان بزيست. و چون مردمي ستم پيشه بودند، طوفانشان فرو گرفت. بعد از آن هم حضرت نوح سالهاي طولاني در اين دنيا زندگي كرد. اگر انساني به دور از هياهوي شهرها و فارغ از غوغا و جنجال آنها زندگي كند، اين امكان براي او وجود دارد كه صدها سال قوي، سالم و به دور از هر گونه بيماري و هر گونه دارويي كه موجب كوتاهي عمر مي گردد، زندگي كند. اساسا از نظر عقلي اين امكان براي نوع انسان وجود دارد كه اگر در برابر ناملايمات پايدار باشد، بيماريهاي مختلف به سراغ او نيايد، و غذاهايي كه امكان هضم آنها براي او وجود ندارد; توانش را فرسايش ندهد، مدت زيادي به زندگي خود ادامه دهد. از نظر دانشمندان علوم پزشكي و علوم اجتماعي، چون توان و قواي جسماني انسان محدود و مشخص است و زندگي پيشرفته امروز بسرعت اين توان او را زايل مي سازد و باعث كوتاهي عمر انسان مي شود، بخلاف زندگي ابتدايي و ساده كه توان و قواي جسماني انسان را كمتر كاهش مي دهد و به همين دليل باعث طولاني شدن عمر انسان مي گردد. (3) پزشكان معتقدند: دليل مرگ زودرس انسانهايي كه در جوامع پيشرفته و متمدن زندگي مي كنند، بيماريهايي ناگهاني است كه بر آنها عارض مي شود، بويژه بيماريهايي دروني كه انسان تنها بعد از گذشت مدتي طولاني از بروز آنها آگاه مي شود، زيرا دير آگاه شدن از اين بيماريها باعث گسترش بيماري در سراسر بدن و رسوخ آن در پيكر انسان و در نتيجه

ص: 83


1- الشيخ الصدوق، محمد بن علي، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 653، ح 18. همچنين ر.ك: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 36، ح 5.
2- سوره عنكبوت (29)، آيه 14.
3- ر.ك: النجار، عبدالوهاب، قصص الانبياء، ص 48.

از بين رفتن امكان معالجه مي گردد. ينابراين اگر انساني در زندگي مراقبت كامل بر احوال خود داشته باشد، و مواظب بيماريهايي كه بر جسم او عارض مي گردند باشد، بويژه بيماريهايي داخلي، كه احتمال در امان ماندن كامل از آنها كمتر وجود دارد، اين امكان براي او وجود دارد كه صدها سال به زندگي خود ادامه دهد. البته به شرطي كه حوادث و بيماريهايي كه غالبا در اثر استفاده نادرست انسان از مواهب زندگي به سراغ او مي آيد، در كار نباشد. اما براي انسانهاي شريف و بزرگواري كه عنايت خدا شامل حال آنها شده، و در پناه حمايت كامل خداوندي قرار گرفته اند، امكان زندگي كردن به مدت طولاني وجوددارد. مگر نبود يونس پيامبر، عليه السلام، كه خداوند درباره اش فرمود: فالتقمه الحوت و هو مليم فلولا انه كان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون، فنبذناه في العراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون، فآمنوا فمتعناهم الي حين. (1) ماهي ببلعيدش و او در خور سرزنش بود. پس اگر نه از تسبيح گويان مي بود، تا روز قيامت در شكم ماهي مي ماند. پس او را كه بيمار بود به خشكي افكنديم، و بر فراز سرش بوته كدويي رويانيديم. و او را به رسالت بر صد هزار كس و بيشتر فرستاديم. آنها ايمان آوردند و تا زنده بودند، برخورداريشان داديم. همچنين خداوند متعال درباره عيسي مسيح، عليه السلام، فرمود: و قولهم انا قتلناالمسيح عيسي بن مريم رسول الله، و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفي شك منه، مالهم به من علم الا اتباع الظن، و ما قتلوه يقينا، بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما. و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا. (2) و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم، پيامبر خدا را كشتيم. و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد. هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مي كردند. خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسي را بيقين نكشته بودند. بلكه خداوند او را به نزد خود فرا برد، كه خدا پيروزمند و حكيم است. و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسي در روز قيامت به ايمانشان گواهي خواهد داد. اين كلام خداوند كه مي فرمايد: «ليؤمنن به قبل موته ; پيش از مرگش به او ايمان آورد. دلالت بر اين دارد كه مرگ هنوز به سراغ حضرت عيسي، عليه السلام، نيامده و مرگ ايشان بعد از نزول از آسمان در زمان ظهور مهدي موعود تحقق مي يابد. از پيامبر اكرم، صلي الله عليه وآله، روايت شده است كه: ان عيسي بن مريم لم يمت و انه راجع اليكم قبل يوم القيامة... عيسي پسر مريم نمرده است بلكه او پيش از روز رستاخيز به سوي شما برمي گردد. مرحوم طبرسي نيز مي گويد: به طريق صحيح از پيامبر روايت شده كه: «كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم، يعني المهدي، عليه السلام ; حال شما چگونه است زماني كه زاده مريم در ميان شما فرود آيد، در حالي كه امام شما; يعني مهدي از شماست. (3) شايان ذكر است روايت ياد شده را «بخاري و «مسلم در صحيح خود روايت كرده اند. (12) اما در مورد پرسش دوم كه چگونه ممكن است پسر بچه اي كه هنوز به سن بلوغ نرسيده به امامت برسد؟ بايد گفت كه وقتي در مورد بعضي از پيامبران بزرگ مشابه چنين رويدادي واقع شده است ديگر جايي براي پرسش باقي نمي ماند. (4)الشيخ الصدوق، محمد بن علي، كمال الدين و تمام النعمة، ص 118; المجلسي، محمدباقر، همان، ص 37.(5) خداوند متعال در مورد حضرت يحيي، عليه السلام، مي فرمايد: يا يحيي خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا. (6) اي يحيي، كتاب را به نيرومندي بگير. و در كودكي به او دانايي [حكمت] عطا كرديم. در مورد حضرت عيسي بن مريم، عليهماالسلام، نيز خداوند مي فرمايد: فاشارت

ص: 84


1- سوره صافات (37)، آيه 142 - 148.
2- سوره نساء (4)، آيه 158 -159.
3- ر.ك: البخاري، اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخاري، ج 4، كتاب الانبياء، ص 205، ح 49; النيشابوري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج 1، كتاب الايمان، ص 94، ح 244 -246; ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 2، ص 272 و336.
4- سوره مريم
5- ، آيه 12.
6- همان، آيه 29.

اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا. قال اني عبدالله اتيني الكتاب و جعلني نبيا. و جعلني مباركا اين ما كنت و اوصني بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا. (1) [مريم] به فرزند اشاره كرد. گفتند: چگونه با كودكي كه در گهواره است سخن بگوييم؟ كودك گفت: من بنده خدايم، به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است. و هر جا كه باشم مرا بركت داده و تا زنده ام به نماز و زكات وصيت كرده است.

* ضرورت وجود حجت

در مورد ضرورت وجود امام و لزوم شناخت او روايات صحيح بسياري با تعابير متفاوت به نقل از پيامبر اكرم، صلي الله عليه وآله، در كتابهاي روايي اهل سنت وارد شده است كه برخي از آنها به قرار زير است: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية. هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است. من مات و ليس عليه طاعة امام فميتته ميتة جاهلية. هر كس بميرد و بر طاعت امامي نباشد مردن او مردن جاهليت است. من مات و لا امام له مات ميتة جاهلية. (2) هر كس بميرد و امامي نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است. مشابه اين روايت در روايات اهل سنت فراوان است كه ما به همين مقدار بسنده مي كنيم. بنابراين بر هر مسلمان صالح اعتقاد به پيروي از امام زمان خود واجب است. البته امامي كه به مقام عصمت رسيده و مصون از هر گونه اشتباه و لغزش است. چنانكه رسول خدا، صلي الله عليه وآله، معصوم بود. زيرا امام الگو و نمونه است و شايسته نيست كه الگو و نمونه انسانها دچار لغزش و اشتباه گردد. آنچه گفته شد همان چيزي است كه اماميه پذيرفته و مبناي اعتقاد آنها به ضرورت وجود امام منتظر، عليه السلام، گشته است.

ص: 85


1- ر.ك: ابن حنبل، احمد، همان، ج 3، ص 446 و ج 4، ص 96; النيشابوري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، همان، ج 6، ص 21 - 22; البيهقي، ابوبكر احمد بن الحسين، السنن الكبري، ج 8، ص 156; ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 517; الاميني، الغدير، ج 10، ص 359.
2- سوره مائده (5)، آيه 35.

* ضرورت وجود واسطه فيض

نكته دقيقتري كه در اينجا مطرح است موضوع ضرورت وجود واسطه فيض الهي در جهان است، همو كه نبودش موجب مي گردد زمين ساكنانش را در خود فرو برد. به اعتقاد شيعه حجتهاي الهي، درهاي رحمت خداوند و سرچشمه بركاتي هستند كه از جانب خداوند به بندگانش ارزاني مي شود. در قرآن كريم مي خوانيم: يا ايهاالذين امنوا اتقواالله و ابتغوا اليه الوسيلة... (1) اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و به درگاه او وسيله اي بيابيد. و در آيه اي ديگر: اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ايهم اقرب... (2) آنهايي كه كافران به خدايي مي خوانند، در صدد آنند كه خود به درگاه پروردگارشان وسيله اي بيابند و مقرب ترين شوند... شيخ صدوق به اسناد خود از سليمان بن جعفر روايت مي كند كه: سالت الرضا، عليه السلام، فقلت: تخلوالارض من حجة؟ فقال: لو خلت الارض طرفة عين من حجة لساخت باهلها... از [امام] رضا، عليه السلام، پرسيدم: آيا زمين از حجت خالي مي شود؟ فرمود: اگر زمين يك چشم بر هم زدن از جت خالي شود، ساكنانش را در خود مي برد. ايشان همچنين از امام باقر، عليه السلام، روايت مي كند كه: لو بقيت الارض يوما بلا امام منا لساخت باهلها و لعذبهم الله باشد عذابه. ان الله تبارك و تعالي جعلنا حجة في ارضه، و امانا في الارض لاهلها، لن يزالوا في امان من ان تسيخ بهم الارض ما دمنا بين اظهرهم. (19) اگر زمين يك روز بدون امامي از ما بماند، ساكنانش را در خود فرو مي برد و خداوند اهل زمين را به سخت ترين شكلي عذاب مي كند. خداوند، تبارك و تعالي، ما را حجت بر روي زمين و مايه ايمني اهل آن قرار داده است. و تا زماني كه ما در ميان اهل زمين هستيم آنها از اينكه در زمين فرو برده شوند در امانند. بنابراين، همچنانكه، ائمه، عليهم السلام، واسطه هاي رحمت خداوند متعال در افاضه دين حق اند، واسطه هاي جاري شدن بركات زمين و آسمان بر بندگان نيز هستند.

ص: 86


1- سوره اسراء، آيه 57.
2- الشيخ الصدوق، محمد بن علي، عيون اخبارالرضا، عليه السلام، ص 150 - 151. همچنين ر.ك: المجلسي، محمدباقر، همان، ج 23، ص 29.

نگرشي به زيارت آل ياسين

قسمت اول سلام علي آل يس درود بر آل ياسين زيارت آل ياسين، يكي از زيارتهاي مشهور حضرت صاحب الامر، عليه السلام، است. راوي و ناقل اين زيارت جناب ابو جعفر محمد بن عبدالله بن جعفر بن الحسين بن مالك جامع الحميري القمي است كه همه علماي رجال و بزرگان راوي شناس از او به بزرگي و قداست ياد كرده اند. او صاحب كتابهاي متعددي بود كه ظاهرا چيزي از آنها در دست نيست و چون در اواخر دوران غيبت صغري مي زيسته مكاتبات بسياري با ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر، عليه السلام، داشته و به افتخار جواب نائل آمده است. توقيعات متعددي به وسيله او نقل شده است كه جمله آنها توقيعي است كه متضمن زيارت شريف آل ياسين است. در آغاز توقيع مزبور چنين مي خوانيم: به نام خداي رحمان رحيم. شما نه نسبت به امر پروردگار تعقل مي كنيد و نه از اولياي او پذيراييد. حكمتي بس كامل و تمام ولي چه سودي دارد بيمها و رهنمونها نسبت به جمعي كه ايمان نمي آورند. سلام بر ما و بندگان شايسته خدا. هر گاه خواستيد به وسيله ما به پروردگار توجه پيدا كنيد و به ما متوجه شويد، پس آن گونه كه خداي تعالي فرموده ست بگوييد: بر آل يس درود و سلام باد... با شرح اين مقدمه به شرح اولين سلام زيارت ياد شده مي پردازيم: اين سلام نخست از لطافت و ادب خاصي برخوردار است; زيرا گر چه اين زيارت شريفه زيارت امام زمان، عليه السلام، است و همه سلامهاي بعدي به آن وجود مقدس اختصاص دارد; در اولين گام، سلام است بر همه اين خاندان و درود ست بر تمامي اين دودمان. گويا چنين گفته اند كه: تو كه زائري و مي خواهي مرا زيارت كني، تو كه مايلي بر من سلام و درود داشته باشي، ادب اقتضا مي كند كه اول به همه خاندان من، آباء گرامي و اجداد طاهرين من سلام كني و درود بر آنها را، حتي بر سلام خاص من مقدم داري. آنان پدران و اجداد منند و از هر جهت احترام و اكرامشان فرض است و لازم. ظاهرا سلام بر خاندان رسالت، عليهم السلام، به عنوان «آل يس از دو آيه شريفه قرآن استفاده شده است; يكي نخستين آيه سوره مباركه يس است. در روايات رسيده است كلمه «يس ، اولين آيه اين سوره نام نامي و اسم سامي حضرت ختمي مرتبت است كه به نقل يك حديث در اين جهت بسنده مي كنيم. عن سفيان بن سعيد الثوري عن الصادق، عليه السلام، قال له: يا ابن رسول الله، ما معني قول الله عز و جل «يس ؟ قال: اسم من اسماء النبي و معناه يا ايها السامع الوحي. (1) سفيان ثوري به حضرت صادق، عليه السلام، عرضه داشت: اي پسر رسول خدا،

ص: 87


1- معاني الاخبار، 22; تفسير برهان ج 4، ص 3.

معناي كلام پروردگار عز و جل «يس چيست؟ فرمود: نامي است از نام هاي پيامبر و معنايش، اي شنونده وحي است. ديگري آيه 130 سوره صافات است; «سلام علي آل ياسين بيشتر مفسران و و قراء قرائت نافع و ابن عامر و يعقوب را در اين آيه آل ياسين ضبط كرده اند; نه الياسين. (1) احاديث بسياري در تاييد اين قرائت و اين كه مراد در اين آيه سلام بر اهل بيت پيامبر خاتم، صلي الله عليه وآله، است، رسيده است كه به عنوان نمونه يكي از آنها را مي آوريم. حضرت صادق، عليه السلام، از جد امجدش اميرالمؤمنين، عليه السلام، نقل فرموده است كه درباره آيه شريفه «سلام علي آل يس ، فرمود: يس محمد و نحن آل يس. (2) يس محمد است و ما خاندان و دودمان يس هستيم. مفسرين خاصه و عامه در تفاسيرشان از ابن عباس آورده اند كه: «آل يس آل محمد، عليهم السلام اند»; و يا «ما آل محمد آل يس هستيم.» (3) اطلاق اسم يس بر رسول خدا، صلي الله عليه وآله، و آل يس بر اهل بيت پاك و عترت و خاندان طاهرين او گويا جزء مطالبي بوده كه جملگي بر آن بوده اند. لذا در اشعار تازي و فارسي فراوان اين تعبيرات ديده مي شود. مرحوم ابن شهر آشوب از حصكفي آورده است: يا ابن ياسين و طاسين و حاميم و نونايا ابن من انزل فيه السابقون السابقونا (4) سيد حميري گويد: يا نفس، لا تمحضي بالنصح مجتهدا علي المودة الاآل ياسينا (5) اي دل، خيرخواه خالص كسي مباش و در دوستي هيج كس كوشش و تلاش منما; مگر سبت به آل يس. ناشي صغير، شاعر بلند پايه سده چهارم در مطلع قصيده اي چنين گويد: يا آل ياسين من يحبكم بغير شك لنفسه نصحا (6) اي آل يس، هر كس شما را دوست بدارد، بي هيچ شكي، براي خود خيرخواهي نموده است. عبدالرحمان بن احمد جامي - در قسمتي از قصيده اي كه در مدح حضرت رضا، عليه السلام، سروده است - گويد: سلام علي آل طه و يس سلام علي آل خير النبيين سلام علي روضة حل فيها امام يباهي به الملك و الدين سنايي غزنوي نيز در چكامه مبسوط پر محتوايي كه بيانگر تشيع اوست از خاندان رسالت، عليهم السلام، به عنوان آل يس تعبير نموده است كه چند بيتش را مي آوريم: گر همي مؤمن شماري خويشتن را، بايدت مهر زر جعفري بر دين جعفر داشتن بندگي كن آل ياسين را به جان تا روز حشر همچو بي دينان نبايد روي اصفر داشتن (7) × برگرفته از كتاب «سلام بر پرچم افراشته، شرح سلامهاي زيارت آل ياسين با اندكي تصرف و تلخيص.

ص: 88


1- تفسير ابوالفتوح ج 9، ص 338; تفسير مجمع البيان ج 8، ص 456; ده قرائت، ص 451.
2- تفسير برهان ج 4، ص 33، براي اطلاع بيشتر از اين روايات مي توان به جلد23 بحارالانوار صص 167 تا 171 (باب ان آل يس آل محمد، عليهم السلام) مراجعه نمود.
3- تفسير مجمع البيان ج 8، ص 457; تفسير قرطبي ج 15، ص 119; تفسير آلوسي ج 23، ص 142.
4- مناقب آل ابي طالب ج 2، ص 3.
5- تفسير ابوالفتوح ج 9، ص 262.
6- الغدير ج 4، ص 24.
7- كليات ديوان سنايي، ص 467; 471.

شهيد سيدمحمد صدر و موسوعة الامام المهدي

نسبت آية الله شهيد سيد محمد صدر، قدس سره، با سلسله اي كه از نظر صحت، وضوح و تواتر كم نظير است به امام هفتم امام موسي كاظم، عليه السلام، مي رسد. داستان ولادت آن بزرگوار خود جلوه اي است از لطف و فضل بي كران الهي. مادر گرامي ايشان از داشتن فرزند نااميد بود به همين دليل در اثناي سفر حج به پيامبر اكرم متوسل شد و نذر كرد كه اگر صاحب پسري شود او را محمد بنامد. بدين ترتيب پس از مدت زماني كوتاه اين حاجت برآورده گشت و آية الله سيد محمد صدر در سالروز ولادت پيامبر عظيم الشان اسلام 17 ربيع الاول سال 1362 ق. پاي به عرصه وجود گذارد. ايشان تحت سرپرستي جد مادري خود آية الله العظمي شيخ محمدرضا آل ياسين، قدس سره، كه از مراجع مشهور بودند و مدتي پس از وفات سيد ابوالحسن اصفهاني، قدس سره، به عنوان بزرگترين مرجع شناخته شده بودند، همچنين پدر بزرگوارشان حاج سيد محمدصادق صدر، قدس سره، پرورش يافتند و بدين ترتيب از همان ابتداي كودكي در خانه علم و فضل طعم شيرين علم را چشيدند كه انعكاس اين آموخته ها را مي شد در خلق رفيع، بزرگواري و گشاده رويي و سعه صدر ايشان مشاهده نمود. سيد محمد صدر، قدس سره، دروس حوزوي را در سنين كودكي و در سال 1373 ق. آغاز كرد. دروس ابتدايي را نزد پدر بزرگوارش و سپس سيد طالب رفاعي و شيخ حسن طرد عاملي فرا گرفت و بقيه مقدمات را نزد سيد محمدتقي حكيم صاحب كتاب «اصول العامة للفقه المقارن و شيخ محمدتقي ايرواني آموزش ديد. در سال 1379 ق. شروع به فراگيري كليات فقه كرد، فلسفه الهيه را نزد شيخ محمدرضا مظفر و اصول و فقه مقارن را نزد سيد محمدتقي حكيم و فقه را نزد شيخ محمدتقي ايرواني فرا گرفت. سيد محمد صدر در اين دوره همچنين از محضر شيخ مهدي مظفر در زمينه كليات فقه، سيد عبدالوهاب كربلائي در زمينه زبان انگليسي، دكتر حاتم كعبي در علم نفس و دكتر فاضل حسين در تاريخ بهره برد. و در زمينه زبان انگليسي و تاريخ از جمله موفقترين دانشجويان به شمار مي رفت. با پايان يافتن كليات، سيد محمد صدر در سال 1383 ق. وارد مرحله بالاتر شده به فراگيري كفايه و مكاسب پرداخت.

ص: 89

ايشان كتاب كفايه، نوشته آخوند خراساني، را نزد سيد محمدباقر صدر، بخشي از كتاب مكاسب نوشته شيخ مرتضي انصاري را نزد سيد محمدتقي حكيم و بقيه آن را نزد شيخ صدر باكوبي يكي از مبرزين فضلاي حوزه كه به ورع و راستي مشهور بود تلمذ نمودند. پس از فراگيري كفايه و مكاسب به مرحله فراگيري دروس خارج رسيد و همزمان از جلسات درس خارج اصول شهيد محمدباقر صدر و آية الله خوئي استفاده نمود. در مجموع استادان ايشان در دروس خارج فقه و اصول عبارتند از: سيد محمدباقر صدر و آية الله خوئي در دوره كامل اصول و كتاب طهارت، امام خميني، قدس سره، در كتاب مكاسب و سيد محسن حكيم در كتاب مضاربه. از جمله مهمترين مشايخي كه به شهيد صدر، قدس سره، اجازه روايت داده اند مي توان به آية الله ملا محسن طهراني مشهور به آغا بزرگ طهراني صاحب كتاب «الذريعة الي تصانيف الشيعة ، پدرش سيد محمدصادق صدر، دايي ايشان شيخ مرتضي آل ياسين و پسر عمويش آية الله سيد آغا حسين خادم الشريعه، سيد عبدالرزاق مقرم صاحب كتاب «مقتل الحسين، عليه السلام ، آية الله سيد حسين خراساني و آية الله سيد عبدالعلي سبزواري و نيز دكتر حسين علي محفوظ اشاره كرد. همچنين شهيد سيد محمد صدر، قدس سره، در سال 1369 ق. و در سن 34 سالگي مفتخر به كسب اجازه اجتهاد از محضر استاد بزرگوارشان سيد محمد باقر صدر، قدس سره، گشت. شهيد صدر، قدس سره، علاوه بر فراگيري دروس و استفاده از محضر استادان خود به ارايه درس و آموزش طلاب نيز مي پرداختند كه در اين زمينه از جمله جلسات درس ايشان كه تا آخر عمر شريفشان ادامه داشت به مواردي اشاره مي كنيم: بحث اصولي بر متن كفايه الاصول، نوشته آخوند خراساني، قدس سره، بحث فقهي استدلالي بر متن شرايع الاسلام محقق حلي، قدس سره، و نيز جلسات تفسير قرآن كريم. ويژگي جلسات تفسير شهيد صدر، قدس سره، كه ايشان را از ساير استادان متمايز مي ساخت اين بود كه ايشان تفسير قرآن كريم را از انتها يعني از سوره مباركه ناس شروع مي كرد. با توجه به اينكه اغلب استادان قرآن را از ابتدا تفسير مي كنند در نتيجه سوره هاي ابتدايي قرآن به طور مفصل و مشروح بيان مي شوند و هر چه به سوره هاي انتهايي نزديك مي شويم تفسير اشاره وار با ارجاع به مطالب قبلي بيان مي شود. لذا شيوه استاد باعث مي شد كه سوره هاي انتهايي با تفصيل بيشتر بيان شوند و در مجموع از مباحث استادان مختلف دوره كاملي از تفسير قرآن كريم به دست آيد. عوامل متعدد در رشد و شكوفايي بعد علمي شهيد صدر، قدس سره، مؤثر بودند كه از جمله مهمترين آنها مي توان به عوامل زير اشاره نمود: 1- آگاهي ايشان از آراء و نظرات چهارگانه چهار تن از مشهورترين مجتهدان; يعني شهيد سيد محمدباقر صدر، قدس سره، آية الله العظمي خوئي، قدس سره، سيد محسن حكيم و امام خميني ، قدس سره. 2- ويژگي سيد محمدباقر صدر، قدس سره، در بيان مسائل و آراي جديد در زمينه اصول كه اين ويژگي در خصيت شهيد محمد صدر، قدس سره، نيز تاثير قابل توجهي گذاشته بود. 3- اعلميت ايشان علاوه بر آنكه از دو مورد فوق قابل دريافت است، خصوصا در درس اصول خارج مورد اذعان طلابي بوده و هست كه در بحث ايشان و بحث ساير استادان شركت داشته اند. لازم به تذكر است كه شهيد سيد محمد صدر، قدس سره، علاوه بر طي مدارج علمي و استفاده از محضر علماي و فضلاي حوزه در زمينه معرفت الهي و علوم اخلاقي نيز با بهره گيري از محضر يكي از كسبه نجف اشرف مراحل سير و سلوك معنوي را طي نمود. از ويژگيهاي شهيد سيد محمد صدر، مي توان به خوش خلقي و تواضع ايشان اشاره نمود. همچنين ايشان در پاسخگويي به سؤالات فقهي، علمي و فكري از سرعت عمل قابل توجهي برخوردار بود. آنچه

ص: 90

در برخورد با استاد بسيار جلب توجه مي كرد، حالت مراقبت و سلوك عرفاني ايشان بود. شهيد صدر، دائما مراقب بود كه در فعل و قول از خط الهي منحرف نشده، جانب اخلاص را رعايت كند و خود را از هر گونه ريا و تكبر دور نگهدارند و به همين دليل بود كه هرگز اجازه نمي داد كسي دست ايشان را ببوسد و يا موقع ورود ايشان به احترامشان صلوات بفرستد. شهيد صدر، قدس سره، آنچنان در زمينه رعايت تقوي در همه اعمال و رفتار خود سعي مي نمود كه حتي مؤذني را كه در قرائت اذان اشتباه مي كرد از اذان گفتن منع نكرده و فرمود: «نمي خواهم او را منع كنم، چه بسا ميان او و خداوند ارتباط و اتصالي باشد كه با اين كار آن ارتباط از بين برود». ايشان در پاسخگويي به سؤالات نيز هميشه احتياط مي كرد تا مبادا سخني به دور از تقوي از ايشان صادر گردد. در رابطه با علاقه و پشتكار ايشان در عبادت و سحرخيزي، يكي از نزديكان شهيد سيد محمدباقر صدر، قدس سره، نقل كرده است كه روزي حاج سيد محمدصادق صدر، قدس سره، نزد شهيد سيد محمدباقر صدر رفته، از فرزند خود يعني سيد محمد صدر، قدس سره، نزد ايشان شكايت كرد. شكايت پدر نه از جهات قصور يا تقصير فرزند بلكه به دليل كثرت عبادت و شب زنده داري و گريه هاي شبانه او بود تا آنجا كه سلامتي او را در خطر انداخته بود بدين ترتبب شهيد سيد محمد صدر، قدس سره، از ايشان خواستند تا در عبادت و شب زنده داري جانب اعتدال را نگهدارد و از آنجا كه اطاعت از استاد لازم بود سيد محمد صدر، نيز خواسته استاد را اجابت كرد. آن عالم بزرگوار در آخرين روزهاي عمر شريف خود براي مقابله با رژيم بعث عراق، كفن پوشيد و پس از وداع با نزديكان و بستگان به قصد اقامه نماز جمعه به سمت مسجد كوفه كه درهاي آن توسط رژيم بعث بسته شده بود به راه افتاد، ايشان آن روز موفق شد با گشودن درهاي مسجد نماز جمعه را با حضور جمع زيادي از مردم اقامه كند، اما حكومت عراق كه از اين حركت ايشان سخت پريشان شده بود در 30 بهمن 1377 خودرو حامل ايشان و دو فرزندش را مورد حمله قرار داد و آن بزرگوار و فرزندانش را به شهادت رساند. روحش شاد و راهش مستدام باد. از اين شهيد گرانقدر آثار متعدد و ارزنده اي به جا مانده كه برخي از آنها چاپ شده و برخي به صورت دست نويس باقي است. يكي از ارزنده ترين آثار ايشان كتاب «موسوعة الامام المهدي، عليه السلام ، است كه از اين مجموعه تاكنون چهار جلد منتشر شده است: 1- تاريخ الغيبة الصغري 2- تاريخ الغيبة الكبري 3- تاريخ ما بعد الظهور 4- اليوم الموعود بين الفكر المادي و الديني و جلد پنجم اين مجموعه به صورت دست نويس است و اين امكان وجود دارد كه مجموعه مذكور تا 12 جلد برسد. شهيد سيد محمد صدر، قدس سره، خود در يكي از جلسات درس در مورد اين مجموعه فرمود: اين مجموعه براي هر سؤالي كه درباره مساله مهدويت به ذهن خطور مي كند; گشوده است تا سؤال مورد نظر را بر آن بيفزايم. اين مجموعه از آثار كه مشتمل است بر آرا و نظرات پيرامون سؤالات متنوع حول مساله مهدويت و نيز نقد و بحث برخي از آرا، مجموعه اي است نسبتا كامل و جامع كه مي تواند مسلمين خصوصا شيعيان را در اين زمينه مستغني كند. نكته جالب توجه درباره اين مجموعه آن است كه سيد محمد صدر در سن 29 سالگي اين مجموعه را تاليف كرده اند. با اين مقدمه به شرح اجمالي مطالب مطرح شده در مجموعه ياد شده مي پردازيم:

ص: 91

1- تاريخ الغيبة الصغري

نخستين جلد از «موسوعة الامام المهدي به بررسي تاريخ غيبت صغري اختصاص دارد. مؤلف كتاب، در اين جلد با روشي جديد به تحليل تاريخ زندگاني حضرت هادي، حضرت عسكري و حضرت مهدي، عليهم السلام، پرداخته است. كتاب «تاريخ الغيبة الصغري ، با مقدمه اي مبسوط از شهيد سيد محمدباقر صدر، استاد شهيد سيد محمد صدر، با عنوان «بحث حول المهدي شروع مي شود، كه اين مقدمه بعدها به صورت مستقل به چاپ رسيده است. شهيد سيد محمدباقر صدر در پايان اين مقدمه مي گويد: پس من به همين مقدار اكتفا مي كنم و توضيح و تشريح مسائل را به اين كتاب وامي گذارم. براستي كه اين كتاب، مجموعه ايست گرانقدر درباره امام مهدي، عليه السلام، كه به وسيله يكي از فرزندان شاگردان عزيز ما يعني علامه بحاثه سيد محمد صدر، نوشته شده و تا كنون نظير اين نوشته در ميان كتب و تصانيف شيعه از جهت جامعيت مطالب وجود نداشته است... پس از مقدمه شهيد سيد محمدباقر صدر شاهد مقدمه اي از مؤلف هستيم كه در آن به نقاط ضعف تاريخنگاري اسلامي به طور عام و تاريخنگاري شيعي به طور خاص اشاره شده است. مؤلف اساسي ترين نقاط ضعف تاريخنگاري شيعي را چنين بيان مي كند: 1- تاكيد بر جنبه اعتقادي موضوع امامت و اثبات امامت ائمه و بي توجهي به تلاشها و فعاليتهايي كه ائمه، عليهم السلام، در عرصه اجتماع داشته اند. و همچنين نپرداختن به رويدادها، انقلابها و حوادث اجتماعي كه در عصر ائمه به وقوع پيوسته است; 2- پراكندگي، و نبود دسته بنديهاي مناسب در بيان رويدادها و وقايع تاريخي; 3- مشخص نبودن زمان و مكان بسياري از وقايع تاريخي و عدم ذكر رويدادهاي همزمان با يك حادثه تاريخي خاص; 4- رعايت نكردن حجم مورد نياز هر مطلب تاريخي و در نتيجه زياده گويي در جايي كه بايد اختصار گذشت و گزيده گويي در جايي كه نياز به تفصيل است. مطالب كتاب در دو بخش اصلي سامان يافته است; بخش اول تاريخ زندگاني امام هادي و امام حسن عسكري، عليهماالسلام، كه در آن در ضمن چهار فصل موضوعات زير بررسي شده است: 1- عصر امامت امام هادي و امام حسن عسكري، عليهماالسلام (ويژگيهاي اين عصر و نهضتهايي كه در آن واقع شده است) ; 2- تاريخ امام علي بن محمد هادي، عليه السلام; 3- تاريخ امام حسن بن علي عسكري، عليه السلام; 4- تاريخ امام مهدي، عليه السلام، در زمان زندگي پدرشان; بخش دوم كتاب به بررسي تاريخ غيبت صغري اختصاص دارد. اصلي ترين عناوين كه در اين قسمت مورد بررسي قرار گرفته اند عبارت اند از: 1- تاريخ عمومي دوران غيبت صغري; 2- خط مشي هاي عمومي [حضرت مهدي] در اين دوران; 3- سفيران چهارگانه، زندگاني و فعاليتهاي آنها; 4- سفيران دروغين امام مهدي; 5- امام مهدي، زندگي و فعاليتهاي ايشان; شايان ذكر است بخش اول كتاب «تاريخ الغيبة الصغري توسط آقاي محمد امامي شيرازي ترجمه شده و با نام «پژوهشي در زندگي امام مهدي و نگرش به تاريخ غيبت صغري شده است.

ص: 92

2- تاريخ الغيبة الكبري

اين كتاب پس از بحثي مقدماتي در زمينه تقسيم غيبت در ضمن سه بخش موضوعات زير را مورد بررسي قرار داده است: بخش اول: تاريخ شخص امام مهدي، عليه السلام اين بخش مشتمل بر فصول زير است: از جمله مهمترين مشايخي كه به شهيد صدر، قدس سره، اجازه روايت داده اند مي توان به آية الله ملا محسن طهراني مشهور به آغا بزرگ طهراني صاحب كتاب «الذريعة الي تصانيف الشيعة ، اشاره كرد. از ويژگيهاي شهيد سيد محمد صدر، مي توان به خوش خلقي و تواضع ايشان اشاره نمود. همچنين ايشان در پاسخگويي به سؤالات فقهي، علمي و فكري از سرعت عمل قابل توجهي برخوردار بود. شهيد صدر، دائما مراقب بود كه در فعل و قول از خط الهي منحرف نشده، جانب اخلاص را رعايت كند و خود را از هر گونه ريا و تكبر دور نگهدارند و به همين دليل بود كه هرگز اجازه نمي داد كسي دست ايشان را ببوسد. 1- راز اساسي غيبت امام مهدي، عليه السلام; 2- تكليف اسلامي امام مهدي، عليه السلام، در زمان غيبت; 3- زندگي شخصي امام مهدي، عليه السلام; 4- ملاقات با امام مهدي، عليه السلام، در دوران غيبت كبري; 5- نامه امام مهدي، عليه السلام، براي شيخ مفيد. بخش دوم: تاريخ انساني در عصر غيبت كبري اين بخش مشتمل بر فصول زير است: 1- بررسي اخباري كه در زمينه پيشگويي آينده وارد شده اند; 2- پيشگويي هايي كه در اخبار آمده است. 3- تكليف اسلامي در زمان غيبت كبري الف) عزلت يا جهاد ب) تقيه ج) انتظار بخش سوم: شرايط و نشانه هاي ظهور اين بخش مشتمل بر فصول زير است: 1- شرايط ظهور مؤلف در اين فصل، ضمن بيان تفاوت ميان شرايط و نشانه هاي ظهور، اين موضوعات را مورد بررسي قرار داده است: شرايط لازم براي تحقق ظهور و حكومت عدل جهاني، ارتباط شرايط ظهور با طرح و برنامه الهي و طرح و برنامه خاص خداوندي براي تعيين و به وجود آوردن شخصي كه بتواند جهان راء رهبري كند. 2- نشانه هاي ظهور مؤلف در اين فصل ابتدا، روش كلي خود را در برخورد با روايات مربوط به تعداد نشانه هاي ظهور بيان مي كند، سپس به بيان مفهوم نشانه و انواع تقسيم بنديها در اين زمينه مي پردازد. در ادامه برخي اشكالات و ابهاماتي را كه در زمينه نشانه هاي ظهور مطرح شده اند، بيان مي كند و به آنها پاسخ مي دهد. سپس نشانه هاي ظهور را اعم از حتمي و غير حتمي با عنايت به تقسيم بندي آنها از نقطه نظرهاي مختلف بيان مي كند.

ص: 93

3- تاريخ مابعدالظهور

اين كتاب ابتدا در مقدمه خود درباره اهميت شناختن تاريخ بعد از ظهور، طرق استدلالي به كار گرفته شده در كتاب براي تميز دادن مطالب صحيح و ناصحيح از يكديگر، مشكلات موجود در بحث كردن از تاريخ بعد از ظهور، راه حل مشكلات مذكور و نيز بيان سرفصل مطالب مطرح شده در ادامه كتاب، مطالبي را بيان كرده است. در ادامه تاريخ بعد از ظهور سه بخش بيان گرديده است: بخش اول: مقدمات ظهور اين بخش خود در دو باب بيان گرديده است: باب اول: مطالب اساسي و زير بنايي مربوط به ظهور كه خود در پنج عنوان مورد بررسي قرار گرفته است. در اينجا به طور اجمال به اين پنج عنوان اشاره مي كنيم: 1- ارتباط روز ظهور با طرح كلي خداوند براي بشريت; 2- تاثير غيبت كبري بر بعد از ظهور; 3- تعيين زمان طهور با توجه به شرايط و نشانه هاي آن و نيز فايده تحقق اين نشانه ها در نسبت با زمان بعد از ظهور; 4- طرح و برنامه كلي امام مهدي، عليه السلام، در ارتباط با زندگي، وجود و قانونگذاري; 5- طرح و نقشه كلي خداوند براي دوران بعد از ظهور. باب دوم: در اين باب، حوادث و وقايع نزديك به زمان ظهور از قبيل جنگهاي سفياني، فتنه دجال، قتل نفس زكيه و... بيان گرديده اند. بخش دوم: حوادث مربوط به ظهور و برپايي حكومت جهاني امام زمان، عليه السلام، تا زمان وفات آن امام، عليه السلام; اين بخش مشتمل بر چهار فصل است: 1- معناي ظهور و چگونگي آن و رويدادهايي كه در مسير حركت امام مهدي، عليه السلام، به سمت عراق رخ مي دهد; 2- چگونگي برپايي عدل در جهان به دست امام مهدي، عليه السلام; 3- حكومت جهاني امام مهدي، عليه السلام; 4- چگونگي ارتحال امام مهدي، عليه السلام; بخش سوم: جهان بعد از امام مهدي، عليه السلام. اين بخش نسبت به دو بخش قبل مختصرتر است و تفصيل مطالب آن به كتاب چهارم واگذار شده است، در بخش سوم كتاب در دو باب تنظيم گرديده است: 1- رهبري بعد از امام مهدي، عليه السلام; 2- سرنوشت نهايي بشريت.

ص: 94

4- اليوم الموعود بين الفكر المادي و الديني

سه كتاب قبلي در مورد تاريخ امام مهدي، عليه السلام، از ديدگاه اماميه بود. در اين كتاب مؤلف اعتقاد به وجود روز موعود و آينده اي درخشان و اميدواركننده براي بشريت را از دو ديدگاه مادي و ديني بررسي كرده است. در بخش اول اين كتاب مؤلف به طور مختصر بر اين نكته تاكيد مي كند كه فرد مادي با اتكاء به ديدگاه مادي اش نمي تواند آينده اي درخشان و سعادتمند را براي جهان پيشگويي كند اما در ميان مذاهب مادي ماركسيسم به سبب ديدگاه ويژه اي كه در زمينه جامعه و تاريخ بشريت دارد عقيده اي متفاوت با ساير مذاهب مادي دارد. در بخش دوم كتاب به طور مفصل ديدگاه ماركسيسم مورد بررسي قرار گرفته است، روال بحث در اين بخش به صورت زير مي باشد: مقدمه اين بخش خود شامل سه مبحث زير است: 1- مضمون مشترك بين ماديت تاريخي و سنت عام الهي; در اين بخش بشارت به آينده اي سعادتمند براي بشريت به عنوان عقيده و نظريه اي مشترك مطرح گرديده است. 2- ريشه ها و سرچشمه هاي تفكر ماركسيستي در اين قسمت به دلايل به وجود آمدن تفكر ماركسيستي در بين انسانها اشاره شده است; 3- مشكلات موجود در مباحثه و گفتگو با ماركسيستها. پس از اين مقدمه مؤلف براي بيان (ماديت تاريخي) ابتدا دو مبحث زير را به صورت مقدمه بحث بيان كرده سپس به تشريح نظريه ماديت تاريخي مي پردازد: 1- پايه هاي فلسفي ماديت تاريخي; 2- پايه هاي اقتصادي و اجتماعي ماديت تاريخي. بخش سوم كتاب آينده سعادتمند براي بشريت را از نقطه نظر سنت عام الهي براي تكامل بشريت مورد بحث فرار داده است. در اين بخش مطالب زير به چشم مي خورد: 1- پايه ها و اصولي كه اين طرح و سنت عام الهي بر آنها استوار گرديده است; 2- تفصيل و تشريح طرح و سنت عام الهي و مراحل آن; 3- تطبيق بعضي حوادث تاريخي با طرح سنت عام الهي و نيز بيان برخي شبهات و ايرادات پيرامون سنت عام الهي و پاسخگويي به آنها. قابل ذكر است كه مؤلف در اين كتاب طرح عام الهي را در مقابله با ماديت تاريخي كه ماركسيستها به آن قائلند مورد بررسي قرار داده است و از اين دو نقطه نظر آينده بشريت را به تصوير كشيده است. × زندگينامه شهيد سيد محمد صدر، با استفاده از كتاب «نبذة مختصرة عن حياة الشهيد السيد محمد الصدر» كه توسط مؤسسة الرضا، عليه السلام، تهيه شده، تنظيم گرديده است. از اين شهيد گرانقدر آثار متعدد و ارزنده اي به جا مانده كه برخي از آنها چاپ شده و برخي به صورت دست نويس باقي است. يكي از ارزنده ترين آثار ايشان كتاب «موسوعة الامام المهدي، عليه السلام ، است نخستين جلد از «موسوعة الامام المهدي به بررسي تاريخ غيبت صغري اختصاص دارد. مؤلف كتاب، در اين جلد با روشي جديد به تحليل تاريخ زندگاني حضرت هادي، حضرت عسكري و حضرت مهدي، عليهم السلام، پرداخته است.

ص: 95

شهر آرزو

در صبح يك آدينه! سوار بر سمند سپيده با رايت آفتاب بر دوش، تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداي گنبد گيتي! او مي آيد تا با آذرخش ذوالفقارش سينه شب را بشكافد! و خورشيد خدا را نمايان سازد! او مي آيد زيباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار! او مي آيد و از بادهاي خزاني، انتقام همه لاله هاي پرپر را مي گيرد! همان بهاري كه لاله ها به احترام او برخاسته اند و آن نگاري كه، نرگسها نگران مقدم اويند. شاهدي كه شقايقها آينه افروز نگاهش هستند و چشمه ها به دنبال او جاري مي گردند. و مردي كه پيشاپيش مشرق آفتاب بهاريست و بوي خدا از ردايش جاري است. مردي كه بوي سحر، صفاي سپيده ، صداقت آينه، مهرباني مهر، لطافت نسيم، نازكي گل، پاكي شبنم، تلاوت رود، غوغاي صبح، ترنم باران، زلالي چشمه ساران، روح توفان، شكوه آسمان، صلابت كوهستان، هيبت آتشفشان، آرامش صحرا، عمق دريا و وسعت هستي با اوست. او خواهد آمد و شهري خواهد ساخت; به زيبايي بهشت، به وسعت تاريخ در گستره هستي. شهري خرم، شهري آباد، شهري خالي از بيداد و بهشتي تهي از جور شداد. شهري مملو از گل و گياه و لبريز از نور و آب، شهري پر از پرنده و شكوفه و شقايق، شهري لبالب از شهد و شور و شيدايي و سرشار از هلهله و شادي. او خواهد آمد و شهري خواهد ساخت كه در رؤيا نمي آيد و در خيال نمي گنجد. همان شهر آرزوها شهر آينه ها، شهر آبيها، شهر هميشه بهار، شهري كه آفتابش هميشه لبخند مي زند. شهري كه آسمانش سبز است، دريايش سبز است، صحرايش سبز است، و دلهاي مردمش نيز سبز است. شهري كه درختانش سبزند و هيچ گاه رخت عزا نمي پوشند. شهري كه مرغانش، نوحه نمي خوانند، بادها مرثيه نمي سرايند، درياها موسيقي آرامش بخش، پخش مي كنند و ماهيها آواز آزادي سر مي دهند. شهري كه قناريهايش در قفس نمي خوانند، دل گنجشكانش نمي لرزد، قوهايش در خلوت نمي ميرند، پرستوهايش مهاجرت نمي كنند و از سقف ايوانهايش هميشه چلچله مي چكد. شهري كه آسمان هر كجايش يك رنگ است، هواي هر بامش تابستاني است. در كنار كاخهايش، كوخهايي خراب نشده، چينه هايش كوتاه است و كسي براي ديدن آسمان، كلاهش نمي افتد. شهري كه سنگفرش خيابانهايش، بال فرشتگان است. از كوچه هايش بوي ياس مي آيد. در تمام خانه هايش عطر گل محمدي مي وزد. واز پاركهايش شميم بهشت به مشام مي رسد.

ص: 96

شهري كه شيطان در آن، پرسه نمي زند، نگاهها مسموم نيست گوشها حرف ناحق را نمي شنوند، زبانها سخن لغو نمي گويند و دهانها گوشت مرده مسلماني را نمي جوند. شهري كه در آن گل را نمي فروشند، مسلمان از مسلمان سود نمي برد كسي از كسي ربا نمي گيرد. لباسها را مد روز نمي دوزند و زيباييهايش تحميلي نيست! و كسي زيبايي اش را به رخ ديگران نمي كشد، بر مالش نمي نازد و دنيايش را وسيله فخرفروشي قرار نمي دهد، مردانش دنيا را سه طلاقه كرده اند و مهريه زنانش مهر كربلا و مهر زهراست! شهري كه الگوي زنانش، فاطمه و زينب، سلام الله عليهما، است و اسوه مردانش محمد، صلي الله عليه وآله، و علي، عليه السلام، است و سوژه جوانانش حسن و حسين دو آقاي جوانان بهشت اند. شهري كه در آن، گردن گردنكشان شكسته، زنجير بردگان گسسته، دست شياطين بسته و هر كس در جاي خود نشسته! و كسي راه حق را نبسته! شهري كه ساكنانش شناسنامه ندارند، هر كس به سيمايش شناخته مي گردد و در و ديوارش آينه كاريست. شهري كه در آن همه از حرام متنفرند، چرا كه حلاوت حلال را چشيده اند، معروف مشهور است و منكر منفور. واژه ظلم و ستم از فرهنگش رفته و قاموس قسط به عدالت بين همه تقسيم شده! شهري كه در آن، مسجدها سرد نيست، ميكده عشق گرم است، در خانقاه سماع نيست و در مراسم شادي غفلت نمي رقصد و كسي كف باطل نمي زند. شهري كه در آن ازدحام نيست، ترافيك نيست، تصادف نيست، صداي دلخراش نيست، زندان نيست، داروخانه نيست، بيماري نيست، دعوا نيست، پاسبان نيست، گاوصندوق نيست و شير به همه مي رسد. شهري كه ماهيهاي قزل آلا در تور توريستها حرام نمي شوند. داس دهقان آشيانه بلدرچين را تهديد نمي كند. باران از سقف آلاچيق دهقان فقير چكه نمي كند. و بره و گرگ از يك آبشخور مي خورند. شهري كه شكم مردمش، گورستان حيوانات نيست. سفره هابا ميوه و سبزي رنگين شده و بر سفره هيچ دلي غم نان نمي ماندواگر غمي باشد،تنهاغم ياراست واندوه ديداردوست. همه بافراغت بال و آسايش حالي كه دارندتنهابه عبادت حق مشغولند و دلهاگرفتاردلدارست. و همه ازباده الست سرمست. شهري كه دنيا به مردمش رو آورده، ولي آنها از دنيا گريزانند. شهري كه سيب زميني در زيرزمينهايش نمي پوسد. پيازها آفتابي هستند، ميوه ها در سردخانه بي مزه نمي شوند، پرتقال و خرما، خوب و بد نمي شود. همه مزه خوراكيها را مي دانند و دلي حسرت چيزي را نمي خورد. شهري كه تابلوهايش دروغ نمي گويند و تاب تبليغ شكم و شهوت را ندارند. صدا و سيمايش آگهي كثرت گرايي و

ص: 97

مصرف بيشتر پخش نمي كند و هيبت گودزيلا را نمايش نمي دهد و عكس ابتذال، تصوير خشونت و فيلم فلاكت در آن پيدا نيست. گند اسراف از زباله هايش به مشام نمي رسد و در مصرف هر چيز اعتدال رعايت مي گردد. شهري كه در آن عملي آلوده به ريا نيست و كسي زهد نمي فروشد و به فسق مباهات نمي كند، گرگي لباس ميش نپوشيده، تمساح اشك نمي ريزد، دست التماس براي نفس به سوي كسي دراز نمي شود و پاي تجاوز به حريم ديگران وارد نمي گردد. شهري كه آب در لانه مورچه نمي افتد، كسي ساز خود را نمي زند، آشها شور يا بي نمك نمي شوند، ولايتي بي ولايت نمي ماند، هر كس به اندازه سعي اي كه كرده است بهره مند مي گردد، و بوي بهبودي اوضاع شنيده مي شود. شهري كه در آن دل نمي گيرد، حوصله سر نمي رود، آدمهايش كاريكاتوري رشد نكرده اند، نسل كشي نيست، خودكشي نيست، شور و غوغاي زندگي بر پاست. شهري كه بنزها به پيكانها پز نمي دهند، سوارها به پياده ها پوزخند نمي زنند، كاخها جلو آفتاب كوخها را نمي گيرند، چشم و هم چشمي نيست، دنيا چشم كسي را نمي گيرد، ملاكها مدرك نيست، گر چه مدرك كسي كمتر از اجتهاد نيست و ملاكهاي برتري، تقوا و پرهيزكاريست ولي حتي هيچ كس تقوايش را به رخ نمي كشد. شهري كه در آن زمينها بي مرز است، پرچمها يك رنگ است، زندگي زيباست، عطر وحدت از همه جا به مشام مي رسد و جز محارم چيزي خصوصي نيست. شهري كه در آن عقل عقيل نمانده، دلها جوان مي ماند، روي سنگ قبرها تركيب «جوان ناكام نقش نبسته. شهري كه در آن مزرعه ها لم يزرع نمي ماند، كرتها معطل نشده اند و آبها هدر نمي رود. شهري كه رودهايش خروشان، چشمه هايش جوشان، گاوهايش شيرافشان، درختانش پر بار، كشتزارهايش بي آفت و محصولاتش بابركت است. شهري كه باران عشق باريده و شبنم شوق بر گلبرگها چكيده و سبزه معرفت روييده، گل يكرنگي جوشيده و آفتاب حق همه جا دميده و همه به آرزوهايشان رسيده اند. شهري چنان، كه در خاطر نگنجد، در خيال نيايد، و به هيچ دلي خطور نكرده كه خدا براي بندگان صالحش در چنين شهري چه چشم روشني هايي مهيا كرده. خدايا! ما مشتاق چنين شهري هستيم، شهري كه در آن دولت با كرامت خليفه تو برپاست همان امامي كه انبيا به احترام او برخاسته اند. و آن موعود سبزي كه وعده ازلي و تخلف ناپذير تو در آن حاكميت دارد، و در دولت دين پناهش اسلام و اهلش را عزت و سربلندي مي بخشي و نفاق و كفر و اهلش را ذليل و خوار مي گرداني، مهربانا از تو مي خواهيم كه ما را در آن دولت حقه، اهل دعوت به طاعتت و از پيشوايان راه هدايتت قرار دهي و به واسطه آن امام بزرگوار به ما عزت و كرامت و خير دنيا و آخرت را عطا فرمايي. انك سميع الدعاء يا رب العالمين.

ص: 98

همه را بيازمودم...

مردم! عشق را حاجت به شناسنامه نيست. در روستايي از خراسان يا شهرك گمنامي در كناره جابلقا، همان قدر مي توان يافتش كه در آسمان پرستاره كوير. عشق، آخرين جمله خدا با موسي بود و نخستين معجزه آدم. با او چندي به گرمي رفتار كنيد، تا ببينيد كه صدف سينه شما از چه گوهري پرداخته است. عشق را معبودي است و موعودي. بر ساقه معبود مي پيچد تا ميوه موعود چيند. از اين چيدن و پيچيدن، عشق را دو نصيب است: نخست آن كه خود را مي بيند و ديگر آن كه خود را نمي بيند. و از اين ديدن و ناديدن، به سايه روشن هايي مي رسد كه آنجا بيرقي در ديدرس است; بيرقي سبز كه خوني تازه پاي آن ريخته اند. آنگاه بودن را همزيستي دو رنگ مي فهمد: سبز و سرخ. غروبهاي در خون، طعن تحقير به زندگاني ماست. يك يك مي آيند و دفتر روزگار ما را ورق مي زنند. نامهاي ما، ترانه لودگي هاي چرخ است. فراوان مي خوانيم كه فرزندي، پدري را، و مادري، فرزند خردش را فروخت. و نمي دانيم كه اين فرزندكشي ها و آن پدر كشتگي ها، تا وقتي كه سطرهاي سياه صفحه حوادث روزنامه ها را مي خراشد، آسمان فرزند موعودش را ميان ما رها نخواهد كرد. غريبانه تر از اين چيست كه معشوقي از عاشق خود، بر خود بلرزد و آشكار

ص: 99

بودنش را تنها به سرزمين وعده ها، حوالت دهد؟ از اين بيرحم تر چه سرنوشتي است كه آب از رودخانه بگريزد و از دريا به صحرا نپردازد؟ چه قضايي چنين بي قدرمان كرد كه با زبان تشنگي، آب را دشنام مي دهيم؟ كدام برج نحس بر طالع ما سايه انداخته است كه خورشيد را ميان زباله هاي تمدن مي جوييم؟ چه جادويي در جان ما كارگر افتاده است كه كار و بارمان، مزايده عشق است و مناقصه خرد؟ من در خلوت خويش، عكس تو را به ديوار دل آويختم. هر صبح دستمال اشك آلودم را بر سر و روي آن مي كشم تا غباري از رهگذر عمر من بر دامن او ننشيند. هر كه مي آيد اشتياق مرا به تو بيشتر مي كند. بي وفاييها مرا به ياد وفاي تو مي اندازد. نازيباييها، ذائقه مرا بيمار كرده است. و من هيچ گاه نيارستم كه عكس تو را از قاب اشك بيرون كشم و ميان خنده و گل بنشانم. خنده را دوست دارم، كه اشارتي است به شادي روزگار وصل، گريه را دوستتر مي دارم كه حكايت امروز ماست. گريه و خنده، دو بال كبوترهايي است كه هر روز بر بامي مي نشينند و از آنجا افقهاي در خون را قرائت مي كنند. مرا كه در خلوت تو زيسته ام، از نگاه خود نينداز. اگر تو را هزار يار فداكار است، من جز تو ندارم. اگر موعود به موعد خود وفا نكند، اين رسم را از قاموس الفاظ خواهند سترد. بد بودن مرا بهانه مكن. خوبي خود را ببين و تلخي فراق را. ببين كه چگونه از چشمه جانم، نگاههاي تلخ مي تراود. ببين كه چسان در دست من ، تسبيح نذر مي چرخد و قرار ندارد. ببين كه چگونه از عشق پشيمانم مي كنند. ببين كه تنهايي چه بي رحمانه به جانم چنگ مي زند. اي از همه خوبتر! هر سنگ را كه به تراشيدن آن دست برديم، كلوخ بود. هر چوب را كه در حافظه آن باغي جستيم، (1) لانه موريانه بود. هر اشك را كه باور كرديم، چركاب شهوت در زندان بود. هر چراغي كه برافروختند، همايش كرمهاي شب تاب بود. هر نسيمي كه در باغ زندگاني ما رقصيد، عشوه هاي عجوزه ابتذال بود. همه را بيازمودم، ز تو خوشترم نيامد چو فرو شدم به دريا، چو تو گوهرم نيامد سر خنبه ها گشودم، ز هزار خم چشيدم چو شراب دلكش تو به لب و سرم نيامد (2)

ص: 100


1- هر كه در حافظه چوب ببيند باغي صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهد ماند سهراب سپهري
2- مولانا، ديوان شمس.

گفتگو درباره امام مهدي، عليه السلام قدس سره

چرا امام زمان تا كنون ظهور نكرده است؟

شهيد سيد محمدباقر صدر تحقيق: عبدالجبار شراره ترجمه: مصطفي شفيعي مبحث ششم [به اين سؤال مي پردازد كه پذيرفتيم امام زمان، عليه السلام، وجود خارجي داشته و دارد] ولي چرا در طول اين مدت ظهور نكرده است؟ وقتي آن حضرت خود را براي يك دگرگوني اجتماعي آماده ساخته است چه چيز مانع وي شده است كه در دوره غيبت صغري يا سالهاي پس از آن به ميدان بيايد و غيبت خود را طولاني نسازد; با توجه به اينكه در آن زمان، زمينه و شرايط كارهاي اجتماعي و اصلاحي بسيار آسان تر بوده است. آن حضرت به واسطه رابطه مستقيمي كه بر اثر برنامه ريزي هاي خاص در زمان غيبت صغري با مردم داشت، اين امكان را يافته بود كه ياران خود را گرد آورد و با قدرت، كار خود را شروع كند. قدرتهاي حاكم آن زمان نيز به اين مرتبه از توان و نيروي دهشتناك كه انسان امروزه بر اثر پيشرفت علم و صنعت به آن دست يافته است، نرسيده بودند. جواب اين است كه هر كاري براي تغيير ساختار جامعه به وقوع پيوندد موفقيت آن بستگي به يك سلسله شرايط و زمينه هاي خارجي دارد و تا همه آن شرايط كاملا تحقق نيابد امكان رسيدن به هدف وجود ندارد. البته آن تغييرات اجتماعي كه سرچشمه اي الهي دارد از نظر پيام، ربطي به عوامل خارجي (1) ندارد. زيرا پيامي كه زير بناي اين تغييرات است الهي و آسماني است و شرايط خارجي در آن مؤثر نيست ولي از جنبه اجرايي به شرايط بيروني

ص: 101


1- علي رغم اينكه شهيد صدر (ره)، در اينجا به عوامل خارجي و نقش آن در پيروزي انقلابها، اهميت مي دهد - كه دركي عميق از عوامل اجتماعي و رواني است - ولي ايشان نظريه جديدي درباره فهم تغييرات اجتماعي كه از ناحيه رسالتهاي آسماني پديدار مي گردد، عرضه داشته است كه از جهت رسالت و پيام، قانون خاص خود را دارد و از جهت موفقيت اجرا وابسته به عوامل خارجي است. مقصود از عوامل خارجي، حالت سياسي و اجتماعي مردم، واقعيتهاي بين المللي و تواناييهاي مردم در بهره وري از امكانات ذاتي و استعدادهاي روحي است.

متكي است و موفقيت و زمان انجام آن بستگي به آن دارد و درست به همين جهت بوده است كه آسمان در انتظار ماند تا پنج قرن از جاهليت بگذرد و آن وقت آخرين پيام خود را به واسطه حضرت محمد، صلي الله عليه وآله، فرستاد; و با آنكه جهان در دوران فترت نياز شديد به پيامبر داشت ولي به خاطر وابستگي اجرايي به شرايط خارجي در آن تاخير شد. اين عوامل خارجي كه اجراي اصلاحات بدان نياز دارد برخي عبارت است از فضاي مناسب و جو عمومي براي تغييرات مورد نظر و برخي جزئيات كه جنبش انقلابي در پيچ و خمهاي باريك آن را مي طلبد. براي نمونه، انقلابي كه «لنين در روسيه با موفقيت رهبري كرد به عامل مهمي مانند جنگ جهاني اول و سست شدن پايه امپراتوري [تزار] وابسته بود كه در ايحاد فضاي مناسب براي انقلاب سهم بسزايي داشت و عوامل جزئي و محدود ديگري نيز در آن مؤثر بود مانند اينكه «لنين توانست بسلامت وارد روسيه شود و انقلاب را رهبري كند كه اگر هر حادثه اي باعث تاخير ورود او شده بود احتمال داشت انقلاب نتواند به اين سرعت حاكم شود. آري سنت تغييرناپذير الهي بر اين است كه اجرا و ايجاد تغييرات اصلاحي بستگي به عوامل خارجي، فضاي مناسب و جو عمومي داشته باشد و به همين جهت بوده است كه اسلام پس از يك دوره طولاني و پس از چندين قرن، ظهور كرد. پس با اينكه خداي بزرگ، توانايي دارد همه مشكلات و همه سختيها را براي پيام رسانيهاي آسماني، هموار و با اعجاز فضاي مناسب ايجاد كند، اين روش را انتخاب نكرده است; زيرا امتحان و ابتلا و رنجي كه مايه تكامل انسان مي شود در صورتي تحقق مي يابد كه تحولات، طبيعي و مطابق با شرايط خارجي باشد البته اين مانع نيست كه خداوند در برخي جزئيات دخالت كند، جزئياتي كه در اصل فضاي مناسب مؤثر نيست ولي گاهي براي ايجاد تحرك لازم است مانند كمكها و توجهات غيبي كه خداوند در لحظه هاي حساس و بسيار دشوار به اولياي خود مي كند چنانكه: آتش نمرود براي ابراهيم گلستان مي شود (1) و دست آن يهودي پيمان شكن كه شمشير بر روي پيامبر كشيد از حركت مي افتد (2) و يا تندباد شديدي كه چادرهاي كافران و مشركان را زماني كه در جنگ خندق، مدينه را در محاصره داشتند از ريشه در مي آورد و ترس و وحشت را در دلهاي آنان مي افكند. (3) ما موقعيت امام زمان، عليه السلام، را با اين ديد بررسي مي كنيم تا دريابيم كه انقلاب او از نظر اجرا همانند همه انقلابها به زمينه هاي عيني و خارجي بستگي دارد و بايستي فضاي مناسب موجود باشد از اينرو طبيعي است كه منتظر آن شرايط باشيم و همه مي دانند كه حضرت مهدي كارش محدود به يك منطقه و يك بخش از جهان نيست و رسالتي كه از جانب خداوند بزرگ بر دوش او گذاشته شده، جهاني است و بايستي همه بشريت را از تاريكي ستم به روشنايي عدل، رهنمون

ص: 102


1- اشاره به كلام خداست «قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين. قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين.» سوره انبيا، (21)، آيه 68 - 70 يعني: گفتند او را بسوزانيد و خدايان خويش را ياري كنيد، اگر كننده ايد. گفتيم. اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش. و خواستند درباره او چاره بد سازند پس آنان را زيانكارتر ساختيم.
2- تفسير ابن كثير ج 2، ص 33; مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار ج 18، باب معجرات پيامبر، صلي الله عليه وآله، صفحات 47، 52، 60 و 75.
3- تاريخ طبري، ج 2، ص 244، حوادث سال پنجم هجري.

گردد. (1) براي اجراي چنين تحول بزرگي تنها وجود رهبر صالح كافي نيست و گرنه در همان زمان پيامبر اين شرط وجود داشت. پس اين تحول بزرگ، فضاي مناسب جهاني مي طلبد كه همه زمينه هاي خارجي لازم براي انقلاب عمومي در آن وجود داشته باشد. عامل اساسي در ايجاد اين فضاي مناسب و پذيرش پيام جديد عدالت از طرف مردم همانا احساس پوكي و پوچي است كه انسان متمدن آن روز خواهد كرد و منشا اين احساس، تجربه هاي مختلف بشري از تمدن است; تمدني كه جنبه هاي منفي آن پشت او را خم مي كند و به آنجا مي رسد كه مي فهمد شديدا نياز به كمك دارد و از عمق جان، توجه خود را به عالم غيب يا منبعي مجهول، معطوف مي دارد. اما از نظر پيشرفتهاي مادي مي توانيم بگوييم در آينده شرايط براي رساندن پيام به جهانيان بهتر از گذشته است; زيرا بخشهاي مختلف دنيا به هم نزديك مي شوند، مردم مي توانند با هم ارتباط برقرار كنند و وسايلي كه يك سازمان مركزي براي آگاه سازي ملتها از رسالت جديد بدان نياز دارد، در دسترس مي باشد. اما آنچه در سؤال به آن اشاره شده كه هر چه بيشتر در ظهور آن حضرت تاخير بيفتد، ابزار و آلات جنگي پيشرفته تر خواهد شد، درست است ولي اين ابزار و آلات مادي براي كساني كه روحيه خود را باخته اند و از درون پوسيده اند به چه كار مي آيد؟ چه بسا در طول تاريخ كه كاخ يك تمدن بزرگ با اولين تلنگر فرو ريخته است، چرا؟ براي اينكه چنين بنايي در واقع از قبل فرو ريخته بوده است و هيچگونه پشتوانه و تكيه گاهي نداشته است. (2)

ص: 103


1- چنانكه حديث شريف نبوي تصريح مي كند: «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتي يبعث رجلا مني او من اهل بيتي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» يعني: اگر از دنيا يك روز بيشتر باقي نمانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولاني مي سازد تا مردي از من - يا از اهل بيت من - مبعوث كندكه زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد. (التاج الجامع للاصول، منصور علي ناصف، ج 5، ص 360.)
2- ما در ابتداي دهه نود مصداق اين گفته شهيد صدر را بخوبي ديديم گفته ايشان مستند به درك عميق ايشان از جامعه بشري بود; اتحاد جماهير شوروي كه يكي از دو قطب حاكم بر جهان بود چگونه بسرعت از هم پاشيد به گونه اي كه چيزي از آن باقي نماند.

آوارگان

پيامبر اسلام، صلي الله عليه وآله: «وقتي فقر از در خانه اي وارد شود، ايمان از در ديگر بيرون مي رود.» خيابان لاله زار جنوبي، ساعت 10 صبح - يكشنبه سوم مرداد 1378 دو كودك 8 الي 11 ساله از انتهاي خيابان به سوي شمال مي روند. وضع ظاهري آنان آشفته است، دست و صورتهاي نشسته آنها، لباسهاي كثيفشان، موهاي پريشان و... همه، حكايت از بي سر و ساماني آنها دارد. ناخودآگاه به ياد اين سخن امام علي، عليه السلام، مي افتم كه مي فرمايند: خدا را، خدا را، درباره يتيمان! مبادا آنها را روزي سير نگهداريد و روز ديگر گرسنه بمانند و مبادا (در اثر بي توجهي و بي تفاوتي) در نزد شما ضايع و تباه شوند. «وصيت به حسن، عليه السلام، و حسين، عليه السلام، صفحه 709 ترجمه عبدالحميد آيتي من تصادفي آنها را ديده ام، كودكان جلوتر از من حركت مي كنند. ناگهان چشمانم به پاهاي برهنه يكي از آنان مي افتد. پاهايش آنقدر سياه است كه مي پندارم جوراب مشكي پوشيده است! اما نه، احتمالا از بس پابرهنه روي آسفالت حركت كرده پاهايش اينطور شده است. حس كنجكاوي او مرا وامي دارد كه مسافتي آنها را تعقيب كنم و ناظر حركات آنها و برخورد مردم با آنها شوم. كودكان بدون توجه به اطرافيان حركت مي كنند. دست در گردن هم انداخته اند و گاهي زير لب با هم نجوا مي كنند. رهگذران و مغازه داران آنها را مانند سايرين مي بينند!! نه آنها از كسي تقاضاي كمك مي كنند و نه كسي به آنها ترحم مي كند. لاله زار ام القري اسلامي لبريز از شوكران بي تفاوتي ها است! پرده دوم: پيامبر اسلام، صلي الله عليه وآله: «هر كس صبح را آغاز كند و به فكر رفع مشكلات مسلمين نيازمند نباشد، مسلمان نيست.» ناگهان نگهبان - يا فروشنده و يا... بهرحال از افراد پاساژ بود - مانند اژدهايي غران! به سوي آنها حمله مي برد و مي گويد: گم شيد، كدام گوري مي رويد؟! گدا و... كم داشتيم كه شماها هم به آنها اضافه شده ايد و... با خود مي گويم: آيا اين فرد از سخن رسول اكرم درباره يتيمان اطلاع دارد و اين گونه با اين بچه ها برخورد مي كند؟! ولي هرگز! گمان نمي كنم مسلماني به اهميت رسيدگي به ايتام از نظر پيامبرش اطلاع داشته باشد و اين گونه آنها را براند. حضرت محمد، صلوات الله عليه، مي فرمايند: «در بهشت منزلي

ص: 104

است كه آن را «خانه خوشحالي مي نامند و جز كساني كه يتيمان مؤمنان را خوشحال كرده اند، وارد آن خانه نمي شوند.» «نهج الفصاحة ص 175»كودكان سراسيمه برمي گردند و جلو در سينما نادر دست در جيب مي برند. يك اسكناس پنجاه تومني و چندين سكه از جيب در مي آورند و از مسؤول فروش بليط، بليط بازي با كامپيوتر يا آتاري را مي گيرند و مي روند مشغول به بازي مي شوند! خدايا! اينها پول براي خريد دمپايي ندارند اما دارايي خود را براي بازيهاي كامپيوتري خرج مي كنند، الله اكبر كه تبليغات چه به روزگار برخي از كودكان ما آورده است؟! ناخودآگاه به ياد سخن دكتر شريعتي مي افتم كه مي گفت: استعمار با تبليغات حساب شده، به اسيكموها، فريزر مي فروشد! وضعيت ظاهري كودكان، بي تفاوتي مسلمانان و خصوصا برخورد اين فرد با كودكان مرا كلافه كرده است. به نظرم مي رسد كه عكس گرفتن از آنها با اين حالت در حين بازي با آتاري يا كامپيوتر سوژه خوبي است، به دوستم مي گويم يك عكس از اينها بگير. همكارم با مسؤول سينما صحبت مي كند، كارتش را به او نشان مي دهد و علت گرفتن عكس را مفصل برايش توضيح مي دهد اما ايشان مي گويد: - نمي شود! مي پرسم: چرا؟! مي گويد شما بايد از وزارت ارشاد اجازه بگيريد، به ما گفته اند كه بدون اجازه آنها كسي حق ندارد درون سينما عكس بگيرد به ايشان پيشنهاد مي كنم: بسيار خوب ما عكس را با كادر بسته مي گيريم تا فقط كودكان و صفحه تلويزيون گرفته شود و ضمنا اسمي هم از شما و سينمايتان نمي آوريم! - مي گويد: نه آقا، نمي توانيم به شما اجازه عكس گرفتن بدهيم. برويد وزارت ارشاد از آن طريق اقدام كنيد؟ مي گويم: ولي اينها چند لحظه ديگر مي روند و سوژه ما ديگر با اين حالت وجود ندارد كه ما مجوز از وزارت ارشاد بگيريم! مي گويد: جز اين راهي وجود ندارد!! به من مربوط نيست! با خود مي گويم: پس چرا اين مسلمان از گرفتن يك عكس آنهم از طرف ديگري ممانعت مي كند؟! خدايا! اين ديگر چه وضعي است... در فرصتي كه كودكان در حال بازي هستند و ما منتظر مي مانيم تا آنها از سينما بيرون بيايند، با يكي از كاسبهاي محل به گفتگو مي نشينم: - اينها را مي شناسيد؟ نه ولي مدتي است كه اينها را مي بينم! هميشه همين طور مي آيند؟ - بله هميشه اين نفر كوچكتر پابرهنه است! مثل اينها هم، افراد ديگري را اينجا ديده ايد؟ - بله خانمي است كه سه بچه خردسال دارد هم بچه هايش پابرهنه هستند و هم خودش پابرهنه است. به نظر شما امكان سوء استفاده از اين افراد در اينجا وجود دارد؟ - من نديده ام اما با توجه به اينكه محلي است كه فقط آقايان رفت و آمد دارند و اگر خانمي هم بيايد با شوهر يا بستگانش است امكان هر چيزي هست. اينها چگونه با كسبه برخورد مي كنند؟ - دست دراز مي كنند و پول مي خواهند. روزي چند نفر مثل اينها اينجا مي آيند و گدايي مي كنند؟ - حداقل روزي 15 تا 20 نفر مثل اينها اينجا مي آيند و مي روند. بيشتر اينها چه افرادي هستند؟ اكثر آنها زن هستند زنهايي 35 ساله به بالا. شما به چند نفرشان كمك مي كنيد؟ - من اگر پول خرد داشته باشم به پيرزنهايي كه احساس مي كنم نياز به كمك دارند، كمك مي كنم. شما در بين متكديان، كساني را ديده ايد

ص: 105

كه از اينها نيازمندتر باشند؟ - نه، من تا كنون نيازمندتر از اينها نديده ام. پس چرا به آنها كمك نمي كنيد؟ - چون اولا تعداد متكديان خيلي زياد است به طوري كه باعث مي شود انسان بي تفاوت شود. ثانيا نمي دانيم كه آيا اينها واقعا محتاجند يا اينكه توسط افرادي به بيگاري گرفته مي شوند. گاهي هم چون پول خرد ندارم، نمي توانم به آنها كمك كنم! به نظر شما اينها شب كجا مي خوابند؟ - نمي دانم ولي با توجه به اينكه فكر مي كنم يك ماه است كه دست و صورتشان را نشسته اند و حمام نكرده اند احتمالا در خيابان مي خوابند. تا حالا شده است از آنها بپرسيد چرا تكدي مي كنند و با درد دلشان آشنا شويد؟! - خير. چرا اين كار را نكرده ايد؟ مگر وقتي شما اين طور افرادي را مي بينيد ناراحت نمي شويد؟ مثلا نمي ترسيد كه خداي ناكرده در اثر حوادث، بچه هاي خودتان هم روزي نيازمند شوند؟ پس چرا حالا نسبت به كودكان آواره ديگران بي تفاوت هستيد؟ - مي گويد: ما حداقل روزي صد تومان به صندوق صدقات كميته امداد مي ريزيم. توقع داريم كه مسؤولين كميته در رساند صدقات به مردم بيشتر دقت كنند. نه اينكه اينها اين طور آواره باشند و صدقات مردم صرف خريد جهيزيه و مراسم عروسي و... شود. البته آن كارها هم خوب است اما اينها مهمتر است و بايد آنها با امكاناتي كه دارند نيازمندان واقعي را شناسايي كرده و نگذارند كارشان به اينجا و تكدي برسد. - سخن شما در اين خصوص منطقي است. ولي حالا خودتان چرا وقتي زمينه اي براي انفاق پيش آمده، اقدام نمي كنيد؟ - خوب من هم حرفهاي شما را قبول دارم ولي خوب... به نظر شما چرا كاسبها و همكاران شما به اينها توجه نمي كنند. در طول خيابان لاله زار كه من با اينها بودم، هيچ كس نسبت به اينها واكنشي نشان نداد. - والله، به ذهنم مي رسد كه مردم فكر مي كنند اينها عادت كرده اند و به همين دليل اگر كسي هم واقعا نيازمند باشد، به او هم كمك نمي كنند! پرده سوم: پيامبر اسلام حضرت محمد، صلي الله عليه وآله: «آيا دوست داري دلرحم شوي و حاجتهايت برآورده شود؟ با يتيم مهربان باش او را نوازش كن، از غذاي خويش به او بخوران تا دلت نرم شود و حاجتهايت برآورده شود. «نهج الفصاحة، ص 6»حالا، بچه ها از سينما بيرون آمده اند، همراه همكار عكاسم در ادامه اين كوچه دنبال آنها راه مي رويم. عكاس چند عكس از آنها مي گيرد، من خودم را به آنها مي رسانم و به كودك كوچكتر كه كفش ندارد مي گويم: آقا پسر! دمپايي ات كو؟ - نگاهي معصومانه به من مي كند و مي گويد: آقا، دمپايي ندارم! مي خواهي از فروشگاه روبرويي برايت بخرم؟ هر دو نگاه ناباورانه اي به من مي كنند و سرشان را پايين مي اندازند. به همكارم مي گويم: برويم از اين فروشگاه براي اين آقا پسر يك دمپايي بخريم. حالا به خيابان فردوسي و فروشگاه مركزي شهر و روستا رسيده ايم، وارد فروشگاه مي شويم براي برادر كوچكتر دمپايي مي خرم برادر بزرگتر به او نگاه مي كند و هر دو با هم مي خندند. به برادر بزرگتر مي گويم: تو هم بردار! و او نيز يك دمپايي هم رنگ ولي يك شماره بزرگتر از اولي بر مي دارد! مي گويم: دمپايي قبلي ات خيلي كهنه است آن را دور بينداز! مي گويد: اين مال كسي است! امانت گرفته ام بايد آن را به صاحبش برگردانم! پس از آنكه از فروشگاه بيرون آمديم با آنها به گفتگو نشستم. اول با برادر بزرگتر صحبت مي كنم: اسم شما چيست؟ - سليم فاميلي ات چيست؟ - رضايي چند سال داري؟ - 12 سال از كجا آمده ايد؟ - از زاهدان چرا از زاهدان آمده ايد؟ - پدرم مرد، مادرم مريض بود، پول نداشتيم و كسي هم به ما كمك نمي كرد آمديم اينجا شايد بتوانيم با گدايي زندگي كنيم! بيماري مادرت چيست؟ - سردرد شديد دارد، نمي تواند حركت كند پول هم براي اينكه او را به دكتر ببريم نداريم، مجبور است در خانه استراحت كند! چند برادر داري؟ - من و اين برادرم، دو نفر هستيم. چند خواهر داري؟ -3 تا چند ساله هستند؟ بزرگترند؟ - كوچك هستند. چند سال است كه پدرتان مرده است؟ -7 سال خرج زندگي شما را چه كسي تامين مي كند؟

ص: 106

- خودمان گدايي مي كنيم! چند سال است گدايي مي كنيد؟ - دو سال روزي چند درآمد داريد؟ - از 500 تا 700 تومان شبها كجا استراحت مي كنيد؟ - خونه منزلتان كجاست؟ - طرفهاي ميدان شوش يك اتاق كوچكي كرايه كرده ايم، آنجا زندگي مي كنيم. پس شما خرجي خانواده تان را در مي آوريد؟ - آره كميته امداد به شما كمك نمي كند؟ - نه آنجا نرفته ايم نمي دانيم آنجا كجاست!! چرا مادرت به كميته امداد نرفته است؟ - اون نمي تونه بره و نمي دونه كجا بره ماهي چقدر اجاره اتاقتان است؟ -3 هزار تومان كجاست كه ماهي 3 هزار تومان كرايه دارد؟ - اتاقش خيلي كوچك و خراب است چرا اينقدر پريشان و نامرتب هستيد؟ حمام نمي كنيد؟ - چرا حمام گاهي مي رويم ولي چون اتاقمان خاكي و كثيف است و مادرمان هم مريض است ديگر... چند كلاس درس خوانده اي؟ - 5 كلاس به سراغ برادر كوچكتر مي روم، معصومانه نگاهم مي كند، در نگاهش غم غريبي يافت مي شود. اسمت چيست؟ نعيم چند سال داري؟ -7 سال خونه تون كجاست؟ - شوش چند سال است كه گدايي مي كني؟ - چاره اي نداريم. آواره و مجبوريم. بايد خرج منزل را درآوريم، خودمان هم مي دانيم گدايي بد است. چرا دنبال كاري نمي رويد؟ - كسي را نمي شناسيم و كسي هم نيست كه ما را راهنمايي كند و يا بشناسد و سر كار بگذارد. آري، اينها آواره و تنها مانده اند، در هيچ خانه اي به رويشان باز نمي شود و ظاهرا هيچ دست مهرباني بر دردهاي آنان مرهم نمي نهند. گويا مؤمنين فراموش كرده اند كه پيامبر اسلام در خصوص كفالت و نگهداري وتوجه به ايتام فرموده است: «بهترين خانه مسلمانان خانه اي است كه در آن يتيمي باشد و به او نيكي كنند و بدترين خانه هاي مسلمانان خانه اي است كه در آن يتيمي باشد و به او بدي كنند. من و كسي كه كفالت يتيمي را بر عهده بگيرد در بهشت ماننددوانگشترهمراهيم. «نهج الفصاحة،ص 356 اگر كاري باشد، حاضريد برويد انجام دهيد؟ - بله، شما كاري سراغ داريد؟ من ساكت مي شوم!! گويي سكوت من طولاني به بچه ها مي فهماند كه از دست امثال من هم كاري برنمي آيد... با هم مي گويند: آقا! براي دمپايي ها، خيلي ممنونيم، خدا به شما عوض دهد، كاري نداريد! نه بچه ها!! خداحافظ خداحافظ شما باشد و در حين خداحافظي كمي آنها را نصيحت و راهنمايي مي كنم اما مي دانم كه آنها به كار، توجه مسؤولين و حساسيت مردم بيشتر از نصيحت من نياز دارند!

ص: 107

تپش قلم

«او» راز روشنايي است. «او» قيامت آخرين عرصه خاك است. «او» بزرگترين كلمه حق در ميان اباطيل آخرالزمان است. «او»، روح سبزه ها و سبزترين روح آدمي است. «او» غايب حاضر است. صاحب العصر، عليه السلام، روشن كننده ديده ابرار به نور جمال «يار» است. صاحب العصر، عليه السلام، قائم بزرگترين قيام در بين «ركن و «مقام است. صاحب العصر، عليه السلام، قائد مجاهدان روز و امام عابدان شب است. وقتي بشريت راه خويش را در گمراهي جستجو كند، «هادي مي آيد. وقتي شقايقها جهان را خونرگ نمايند، «منتقم مي آيد. وقتي كه انسان از درك حقيقت فراري شود «حق از پرده غيبت آشكار مي شود. وقتي بت سازي شغل اكثر مردم شود، ابراهيم آخرالزمان بانگ توحيد سر مي دهد. چون قاريان قرآن به ظواهر آن مشغول شوند، قرآن ناطق با مردم سخن مي گويد. چون وعده خدا بر مستضعفين حتمي است، امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، مي آيد. چون صلح سلامت زاست، «اباصالح به تعمير آن قيام مي كند. واي بر كساني كه ظالمانه زندگي مي كنند و حضور «منتقم را باور ندارند. هركس جوياي هدايت كامل است، در انتظار «هادي صالح شود. هركس آماده جهاد است در ركاب غايب حاضر، به آماده سازي خويش بپردازد. «تپش قلم جلد چهارم از مجموعه اي است كه آقاي «عباسعلي كامرانيان به رشته تحرير درآورده اند و انتشارات كيهان چاپ و انتشار آن را عهده دار بوده است. آقاي كامرانيان در زمره روزنامه ناگاراني است كه تاكنون با ذوق و لطافت خاصي جملات قصار و شاعرانه و اخلاقي بسياري را تقديم خوانندگان خود كرده اند. براي ايشان آرزوي موفقيت داريم.

ص: 108

ديدار يار غايب

سالها به يادش بودم، مدتها در فراقش مي سوختم و ساعتها به عشقش اشك مي ريختم. عصر جمعه اي، هنگام خواندن دعاي سمات، آن جايي كه نوشته: «حاجتت را بخواه . از خداوند متعال، درخواست ديدارش را نمودم. همان شب در عالم رؤيا گفته شد، در مكه ديدارش خواهي كرد. در سفر حجي كه پيش آمد، توفيق تشرف حاصل نشد. در سفر بعد، حركت صبحگاهان، در لحظه بيدار شدن، ملهم شدم: اعملوا! انكم ملاقوه و بشر المؤمنين. و اگر جمله اخير «و بشرالمؤمنين نبود، تا واپسين لحظات عمر به كسي عنوان نمي كردم. در اينجا بود كه يقين كردم در اين سفر، موفق به ديدار خواهم شد، جملاتي از دعاي سريع الاجابة و از دعاي مشلول و آياتي از قرآن، من جمله آيه « اني توكلت علي الله.» (1) و آيه « اني وجهت وجهي للذي...» (2)از ابواب سمت چپ قبله هستند.(3) و تكرار ده مرتبه «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارض.» (4) و در دفعه دهم تا آخر آيه و ده مرتبه «يا الله و قسم دادن خداوند را به خمسه طيبه و در پايان «اللهم ارني الطلعة الرشيدة و اكحل ناظري بنظرة منه.» (5) در طول اين سفر به جده، مكه،... زمزمه مي نمودم و از جان و دل ديدار او را از خلاق منان مسالت مي نمودم. يادم هست كه در روز هفتم مكه، خلف مقام، تمام صحيفه سجاديه را خواندم، نااميدانه به سمت منزل روانه شدم، در حين عبور از مسعي لحظه اي نشستم در كمال ياس و اندوه ناگهان به قلبم درخشيد: «گل نرگس، گل وفا!» باز جان تازه اي گرفتم برخاسته به سوي منزل حركت كردم. سحرگاهان شب دهم، در مشعر، در نماز وتر اشاره غيبي شد «يوم ظعنكم (6) ، يعني روز حركت، تصور كردم روز حركت از مكه است كه چنين نشد، ولي در عين حال در مدينه در بيت الاحزان و بقيع و... همه جا مي ناليدم و مي گريستم و همان زمزمه را كه اشاره رفت، با خود داشتم. سحرگاه روز آخر اقامت در مدينه، با خود گفتم: «براي نماز صبح به مسجدالنبي بروم . به محض ورود به مسجدالنبي از باب جبرئيل يا باب النساء (6) در حالي

ص: 109


1- سوره هود (11)، آيه 56.
2- سوره انعام
3- ، آيه 79.
4- سوره نحل (27)، آيه 62.
5- بخشي از دعاي عهد، ر.ك: قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان.
6- سوره نحل (16)، آيه 80.

كه تمام جمعيت بعد از خواندن نماز صبح نشسته و در حال تعقيبات نماز بودند، در صفوف جلو، زاويه سمت چپ، متوجه فردي شدم كه روي از قبله به سمت باب چرخانده و نگاهش به من است كه كاملا مي توان از حالتشان گفت كه از پشت ديوار مرا مي ديده است. با دست اشاره مي فرمايد كه به سوي ايشان بروم، صفها را كه حدود دهها صف بود، مي شكافتم و نگاهم را بر نمي داشتم كه مبادا در انبوه جمعيت، ايشان را گم كنم. جالب اينجاست كه ايشان هم تا لحظه رسيدن حقير، آن طور كه شرحش رفت پيوسته به سمت حقير، عنايت داشتند. با اشاره ايشان معانقه نمودم از محضرشان سؤال كردم: «نامتان چيست؟» سري تكان دادند و جوابي نيامد. رو به جانب آن كعبه مقصود، روحي فداه، پشت به ستوني، در يك قدمي ايشان به نظاره ايستادم. صورت به گونه گل سرخ، دندانها همچون صدف، محاسن مانند يرزاغ سياه و براق، موهاي سر به سان ابريشم، نازك و به بلندي چهار انگشت و در عين حال حلقه حلقه كه قسمتي را با عرقچين سفيد دستباف پوشانده بودند. پيراهن بلند عربي به رنگ آسمان و جليقه اي بر اندام آن حضرت برازنده بود. در جايي جلوس فرموده كه سنگ كف جلوي ايشان پيدا بود كه نيازي به مهر نباشد. دو نفر در سمت راست و دو نفر در سمت چپ آن حضرت، ملبس به لباس اهل يمن، مؤدب و متواضع نشسته، در حالي كه سرها به زير، مشغول تعقيب بودند و تا لحظه آخر سر بلند نكردند، با خود گفتم: «حضرتش را سوگند دهم، تا خويش را معرفي فرمايند.» از آن ترسيدم كه ملزم به جواب شوند، در صورتي كه ميلشان نباشد، در واقع نخواستم موجب ايذاء باشم و درخواست ديگري هم نداشتم، در تمام مدت اطمينان داشتم حضرت هستند، ولي يقين كامل حاصل نمي شد، براي نيل به اين مقصود گفتم: «خوب است به صورت استدعا خواسته ام را مطرح كنم.» جلو آمدم، عرض كردم: «استدعا مي كنم، خود را معرفي فرماييد.» پاسخ را در كمال بزرگواري و عطوفت در قالب جمله اي فرمودند كه حقير خود را كوچكتر از آن مي دانسته و مي دانم كه مصداق آن تعبير واقع شوم، آن گاه در كمال انفعال از اظهار عنايتشان ايستادم و غرق تماشايشان شدم. از آنجا كه نماز صبح را نخوانده بودم، با خود فكر كردم در جايي كه سنگ كف معلوم باشد، نماز بخوانم، غافل از اينكه، با دور شدن براي حصول اين مقصود، در برگشت هرگز حضرتش را نخواهم يافت. اي غايب از نظر، به خدا مي سپارمت جانم بسوختي و به دل دوست مي دارمت پي نوشتها: ×. حكايت اين ديدار در جلد دوم كتاب «شيفتگان حضرت مهدي نوشته آقاي احمد قاضي زاهدي گلپايگاني نقل شده است. نويسنده كتاب در مقدمه اين حكايت چنين نوشته است: «يكي از دوستان حوزه علميه قم، كه از دانشوران و محترمين جنوب شرق ايران است تشرف جالب و زيبايي نصيبشان شده بود و در تاريخ سوم ربيع الاول سال 1414 ه ق مطابق با 30/6/1372 در بيت آية الله صافي و آية الله گلپايگاني براي معظم له، نقل كرده بودند و در پايان حضرت آية الله گلپايگاني با چشم اشك آلود فرموده بودند: «رزقنا الله مثل ذلك.» يكي از دوستان، با اصرار زياد از ايشان تقاضا كرده بودند كه براي خوانندگان كتاب شيفتگان حضرت ولي عصر، عليه السلام، نوشته شود، ايشان به شرط آنكه نامي از ايشان برده نشود، موافقت نمودند و قضيه چنين است:

ص: 110

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109