ماهنامه موعود14 - خرداد و تير 1378

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1378

عنوان و نام پديدآور:شماره 14 - خرداد و تير 1378/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

سرمقاله

اسماعيل شفيعي سروستاني

اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و اله و غيبة ولينا و كثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا

اى جگرگوشه جانم غم تو شادى هر دو جهانم غم تو

زمانى چند از خاموش شدن صداى توپها و خمپاره ها نمى گذرد. از شبهاى بيم و روزهاى هراس. از آژير ممتد آمبولانسها در صفى به درازاى ستونهاى نظامى در مسيرى كشيده شده از فرودگاه تا همه بيمارستانهاى شهر. از لبخند زنان و مردانى كه ساعتهاى انتظار در كنار واحدهاى انتقال خون را غنيمت عمر، واسپس نعمت هاى پروردگارشان مى دانستند. از همه آنچه كه تماميت مردى را به مبارزه مى طلبيد. از صداى خمينى بزرگ و نگاه تيزش كه انفعال را در پاها و سكون در قلبهاى مى كشت و از خيلى چيزهاى ديگر. از همه ايامى كه بودن يا نبودن در ميدانى به فراخى كره ارض معنى مى يافت و از آرزوهاى بلندى كه گامها را براى صعود بر بلنداى قله تاريخ صلا مى داد. تا نداى تاختن بر ظالم و دفاع از مظلوم به نام خدا از همه گلدسته ها و مناره ها بلند شود; واسپس صبرى جميل تا اميد برافراخته شدن پرچم «البيعة لله » را بر بلنداى آسمان در دلها زنده گرداند. افسوس كه تا چشم گشوديم، آرزوهاى خرد و همتهاى حقير

ص: 2

در زير شعارهايى خردتر از آرزوها و حقيرتر از همتها سايه افكن بر رد گامهاى مردان مرد شد تا خامان ره نرفته دل به بازيهاى سياسى و سياست بازيهاى دون خوش دارند. گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار! به كجا مى توان برد اين درد بزرگ و اين بازگشت رفيقان از نيمه راه را؟ هيهات كه فراموشى همه بزرگيها بدل به حيثيتى حقير شده و انكار خوبيها مدالى آويخته كنار سينه ها و عاملى براى كسب وجاهت در ميان اشباح الرجال. نامردمانى كه در تمامى ايام سخت بر فرش بى دردى غنودند و تماشاگر ميدان شهادت مردان شدند تا شايد تاييد فرزندخواندگان شيطان و اولاد يهودا متضمن زندگى حقارت بارشان شود. از كدامين درد بايد ناليد؟ از همه آنچه بر صفحه كاغذ آمد يا از بى مهرى آنان كه در وقت تاراج بقية السيف خوبيها زبان در كام كشيده رخت اهل سلامت بر تن كردند. وه كه عينك سياه سياست زدگى اندازه عالم را تيره مى نماياند كه «سياست » دورافتاده از عقل سياسى. اگر گوش نيوشا و چشم بينا داشتيم، درمى يافتيم كه فجر صادق دميده. سپيده سرزده و ديرى نخواهد پاييد كه خورشيد حقيقت واسپس غيبتى دراز طلوع مى كند تا جانى تازه به كالبد فسرده زمين و زمان بدهد. گوشهاى بسيارى دميدن فجر صادق را شاهد بوده اند. نفسهاى بسيارى در زير تلالؤ درخشان آن خورشيد روى به زندگى و حيات دوباره آورده است. چگونه مى توان چشم برهم نهاد و «خمينى » را ناديده انگاشت و «انقلابى » را كه با خود خبر پايان يافتن تاريخ غرب و شروع تاريخ مردان «اهل ديانت » را داشت به فراموشى سپرد و نام و ياد مردان مرد را كه سينه سپر ساختند و با بال شهادت تا آسمان انس بالا رفتند، از صفحه قلب و سينه كاغذها زدود؟ از چه زمانى به اين بلاى خانمانسوز گرفتار آمده ايم كه ذكر بلند صيادان مرغ عشق و مرغان بى تاب قاف معرفت را نشانه آلودگى به سياست بازى و سياست زدگى مى شناسيم؟ «الفباى سياست » را در كدام مدرسه آموخته ايم كه بى «عقل سياسى » به تفسير آن مى نشينيم؟ هيهات كه ندانستيم سياست دورافتاده از فرهنگ آفت است و فرهنگ بى سياست دلمشغولى آنان كه سترون بر عرصه خاك مى زيند. همواره بر اين نكته اشاره داشته ايم كه: آنكه از منظر «اهل فرهنگ و تفكر» به معاملات و مناسبات مردم مى نگرد، سياست را ذيل فرهنگ مى شناسد تا مبنايى براى همه بودن و معنايى براى همه ملك دارى عرضه كرده باشد. سياستى كه فرهنگ باطن آن را مى نماياند. سياستى متكى به عقل سياسى و نه سياست بازى. بر اهل خرد پوشيده نيست كه: آنانكه از «فرهنگ » دم مى زنند با همه چيز كار دارند و براى همه چيز معنى اى مى طلبند. رهنمايانى كه در شب چراغى فراروى مردمان قرار مى دهند تا سراب را آب مپندارند و مغيلان را مامن. وه كه غفلت از «فرهنگ » بر سر همه مناسبات ما و از جمله سياست آن آورد كه همگان شاهد آنيم. و سياست بى اتكا و مبنا بر سر ادب و فرهنگ آن آورد كه همگان از آن نالانيم. در هنگامه اى چهاردهمين شماره «موعود» را به نام «چهاردهمين » ستاره آسمان امامت و ولايت تقديم مشتاقان و منتظران مى كنيم كه نام و ياد محمد مصطفى، صلوات الله عليه، ما را به رجعت به آيين حقيقى آن عالى جناب، حضرت رحمة للعالمين فرا مى خواند، آئينى كه واسپس هزار و اندى سال ديگربار با حضور مردى از تبار محمد، هم نام محمد، با لباس محمد و با صفت ناب رحمة للعالمين آشكار مى شود. «خمينى بزرگ » متذكر اين نكته بود كه نهضت بهمن ماه، طلايه دار حضور مهدى، عليه السلام، است و خرداد، سرآغاز فصل انتظار. همو كه سروده بود: «انتظار فرج از نيمه خرداد كشم ».

والسلام

سردبير

ص: 3

چشمه سار جاري امامت

ابراهيم شفيعى سروستانى اشاره: امام حسن عسكرى، عليه السلام، در هشتم ربيع الاول سال 260 ق. در حالى كه بيش از 28 سال از عمر شريفش نگذشته بود به شهادت رسيد و جهان از فيض وجود او محروم گشت. با شهادت آن امام، فرزند برومند ايشان، حضرت مهدى، ارواحنافداه - كه در آن زمان پنج سال بيشتر نداشت - عهده دار امامت شيعيان گرديد. ضمن تسليت شهادت يازدهمين امام شيعيان و بزرگداشت يك هزار و يكصد و شصتمين سال مامت حجة بن الحسن العسكرى، عليهماالسلام، توجه خوانندگان عزيز موعود را به مطلبى كه به همين مناسبت تهيه گرديده جلب مى كنيم. دوران 250 ساله امامت شيعى كه با وفات پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، در سال 11 ق. آغاز گرديد و با شروع غيبت صغرى و قطع رابطه مستقيم امام معصوم، عليه السلام، با جامعه اسلامى در سال 260 ق. پايان پذيرفت، به مقاطع مختلف با ويژگيها و خصوصيات متفاوت قابل تقسيم است. در اين ميان دوران چهل ساله امامت امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، كه از سال 220 ق. آغاز و تا سال 260 ق. امتداد مى يابد، به لحاظ واقع شدن در آستانه دوران غيبت صغرى جايگاه خاصى داشته و از ويژگيهاى متفاوتى برخوردار است. يكى از ويژگيهاى اين دوران شدت مراقبت و محدوديتهاى فراوانى است كه از سوى حكام جور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مى شد. اگرچه حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى همواره بيشترين سختگيريها را نسبت به امامان شيعه روا مى داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار مى دادند، اما در دوران امامت حضرت هادى و حضرت عسكرى، عليهماالسلام، اين سختگيريها شدت بيشترى گرفت و محدوديتهاى بيشترى براى اين دو امام ارجمند در نظر گرفته شد. تا آنجا كه در سال 243 ق. به دستور متوكل عباسى

ص: 4

حضرت هادى، عليه السلام، به اجبار از مدينه به «سامرا» (عسكر) كه در آن زمان مركز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت، يعنى سال 254 ق. در اين شهر تحت نظر قرار داشتند. (1) حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، نيز بيش از نيمى از ايام عمر شريف خود را در سامرا گذراندند و از سال 243ق. كه در سن يازده سالگى به همراه پدر به اين شهر آمدند تا سال 260 ق. كه چشم از جهان فرو بستند امكان خروج از اين شهر را نيافتند. اما علت اين همه سختگيرى نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود و چرا دشمنان اهل بيت تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند؟ حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، خود در تحليل علل و انگيزه هاى بر خورد شديد حاكمان ستم پيشه با ائمه اهل بيت، عليهم السلام، مى فرمايد: بنى اميه و بنى عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضد ما افراشتند: نخست اينكه، آنها مى دانستند هيچ حقى در خلافت ندارند، و به همين دليل همواره در هراس بودند كه مبادا ما در پى به دست آوردن خلافت و برگرداندن آن به جايگاه اصلى اش برآييم. و دوم اينكه، آنها بر اساس روايات متواتر اين موضوع را مى دانستند كه پادشاهى گردنكشان و ستم پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت; و ترديدى هم نداشتند كه آنها از جمله گردنكشان و ستم پيشگان هستند، از همين رو براى كشتن خاندان رسول خدا، صلى الله عليه وآله، و از بين بردن نسل او به تلاش وسيعى دست زدند، بدان اميد كه با اين كارها بتوانند جلوى تولد قائم را بگيرند و يا او را به قتل برسانند. اما، خداوند از اينكه امر خود را بر يكى از آنها آشكار سازد پرهيز داشت و مى خواست نور خودش را بر خلاف ميل كافران به حد تمام برساند. (2) با توجه به شرايط و موقعيتى كه حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، در آن قرار داشت، روشن است كه موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت، يعنى آخرين امام از نسل پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، كه بر اساس روايات ترديد ناپذير بنياد ظلم و بيداد را برخواهد كند، تا چه درجه از اهميت و حساسيت برخوردار است. اگر دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، كوچكترين رد پايى از فرزند امام حسن عسكرى، عليه السلام، و جانشين ايشان به دست مى آوردند، قطعا در پى نابودى آن حضرت برمى آمدند و اجازه نمى دادند كه سلسله امامت استمرار پيدا كند. بنابراين چاره اى جز مخفى نگهداشتن موضوع تولد آخرين حجت حق نبود، و اين پنهان كارى تا حدى بود كه تا لحظه تولد ايشان

ص: 5


1- ر. ك: الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 501، ح 7; الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، موسسة ال البيت لاحياء، ج 2، ص 309-312. شايان ذكر است كه برخى از اهل تحقيق سال 234 ق. را به عنوان سال ورود حضرت هادى، عليه السلام، به سامرا ذكر كرده اند. ر. ك: الصدر، محمد، تاريخ الغيبة الصغرى، ص 107 - 108
2- «قد وضع بنو امية و بنو العباس سيوفهم علينا لعلتين; احداهما انهم كانوا يعلمون انه ليس لهم فى الخلافة حق فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر فى مركزها. و ثانيهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواترة على ان زوال ملك الجبابرة و الظلمة على يد القائم منا و كانوا لا يشكون انهم من الجبابرة و الظلمة، فسعوا فى قتل اهل بيت رسول الله، صلى الله عليه وآله، و ابادة نسله، طمعا منهم فى الوصول الى منع تولد القائم او قتله. فابى الله ان يكشف امره لواحد منهم، الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون ». الحرالعاملى، محمد بن الحسن، اثبات الهداة، قم، المطبعة العلمية، ج 3، ص 570، ح 685.

نزديكترين خويشاوندان حضرت عسكرى، عليه السلام، نيز هيچ اطلاعى از اين موضوع نداشتند. (1) پنهان كارى شديدى كه در موضوع تولد حضرت مهدى، عليه السلام، اعمال مى شد اگرچه براى حفظ جان آن حضرت لازم بود، امااز سويى ديگر ممكن بود كه باعث سرگردانى و حيرت شيعيان پس از درگذشت حضرت عسكرى، عليه السلام، بشود، لذا امام يازدهم از همان لحظه تولد، ياران خاص خود را در جريان قرار داده و به آنها اطمينان دادند كه در موضوع جانشينى ايشان هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد. بااين تدبير حضرت عسكرى، اگرچه تا مدت كوتاهى پس از وفات ايشان، شيعيان دچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، اما پس از آن همه كسانى كه در پيروى از اهل بيت، عليهم السلام، اخلاص داشته و در قلبشان مرض و نفاقى وجود نداشت آخرين، حجت حق را شناختند و از طريق نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار كردند. با همه تفاصيلى كه گذشت عده اى از مخالفان شيعه در پى اين هستند كه با طرح شبهاتى در اصل تولد امام عصر، عليه السلام، ايجاد ترديد كنند و چنين القا نمايند كه از نظر تاريخى نمى توان تولد آن حضرت را اثبات كرد. در حالى كه اگر اين به اصطلاح پژوهشگران تاريخى خالى از هرگونه غرض سياسى و تنها به انگيزه دستيابى به حقيقت به منابع و كتابهايى كه در دورانى نزديك به دوران غيبت صغرى تاليف شده اند مراجعه مى كردند; در مى يافتند كه هيچ جاى ترديدى در موضوع تولد امام دوازدهم وجود ندارد. چنانكه شيخ مفيد (336-413 ق.) در اين باره مى گويد: رواياتى كه در اثبات [امامت] فرزند حسن [عسكرى]، عليه السلام، وارد شده اند به گونه اى هستند كه با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مى شود. (2) در آستانه يك هزار و يك صد و شصتمين سال امامت امام عصر، عليه السلام، بى مناسبت نديديم كه براى روشن شدن پاره اى اذهان مرورى دوباره داشته باشيم بر مجموعه رواياتى كه در زمينه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند. در اين بررسى ابتدا به چند نمونه از رواياتى كه از سالها پيش از تولد امام مهدى، عليه السلام، از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و امامان شيعه در زمينه امامت آن حضرت وارد شده اند، اشاره كرده و بعد از آن عبارات تنى چند از كسانى را كه بر تولد فرزند امام حسن عسكرى، عليه السلام، شهادت داده اند، مرور مى كنيم و در نهايت هم به معرفى برخى از كسانى مى پردازيم كه حضرت مهدى، عليه السلام، را در زمان تولد و پس از آن مشاهده كرده اند. پيش بينى تولد امام مهدى، عليه السلام چنانكه مى دانيم، از همان سالهاى آغازين ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوى پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هريك از ائمه، نام و مشخصات امامان پس از خود را تا آخرين امام معرفى مى كردند تا جاى هيچ شبهه و ترديدى براى مردم باقى نماند. در اين مجال فرصت بررسى تفصيلى همه روايتهايى كه در اين زمينه وارد شده اند نيست و لذا تنها به ذكر برخى از آنها بسنده مى كنيم:

ص: 6


1- ر. ك: الشيخ المفيد، همان، ص 336.
2- «ثم قد جاءت روايات فى النص على ابن الحسن، عليه السلام، من طرق ينقطع بها الاعذار». الشيخ المفيد، همان، ص 343.

1. ثقة الاسلام كلينى (م 329 ق.) و شيخ مفيد (336-413 ق.) به اسناد خود از امام باقر، عليه السلام، چنين روايت مى كنند: پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، به يارانش فرمود: به شب قدر ايمان بياوريد; همانا در اين شب امور يك سال (همه آنچه در يك سال واقع مى شود) نازل مى گردد، و براى اين موضوع پس از من حاكمان [و پيشوايانى] وجود دارند كه عبارتند از، على بن ابى طالب و يازده تن از نوادگان او. (1) 2. اين دو عالم بزرگوار شيعى روايت ديگرى را به همين مضمون از امام باقر، عليه السلام، نقل كرده اند كه در آن آمده است: امير مؤمنان، عليه السلام، به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد; و در آن شب امور يك سال نازل مى شود; و براى اين موضوع پس از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، حاكمان [و پيشوايانى] قرار داده شده اند. ابن عباس پرسيد: آنها كه هستند؟ فرمود: من و يازده تن از نسل من، كه همه امامانى هستند كه حديث مى شوند. (2) اين دو روايت بيان كننده اين حقيقت اند كه «ملائك » و «روح » كه به تعبير سوره قدر به «اذن » پروردگار خويش در شب قدر نازل مى شوند، «كل امر» و يا همه برنامه يك ساله جهان هستى را بر كسى كه از سوى خداوند به ولايت برگزيده شده، عرضه مى دارند، يعنى در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر امامانى كه يكى پس از ديگرى سرپرستى امت اسلام را بر عهده مى گيرند، عرضه مى شود. بنابراين روايات ياد شده علاوه بر بيان مساله امامت و پيش بينى سلسله دوازده گانه جانشينان پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، بيان كننده لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولى حى خدا در هر زمان نيز هستند; زيرا تا جهان باقى است شب قدر تكرار مى شود و بى ترديد در هر شب قدر مى بايست امور يك ساله جهان بر ولى خدا عرضه گردد. 3. در روايت ديگرى امام باقر، عليه السلام، از جابر بن عبدالله انصارى، صحابى بزرگوار پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، چنين نقل مى كنند: بر فاطمه، عليهاالسلام، وارد شدم ديدم كه پيش روى او لوحى است كه در آن نامهاى همه اوصيا از نسل او نوشته شده است، آنها را برشمردم ديدم كه دوازده نفرند و آخرين آنها قائم، عليه السلام، است. سه تن از اوصيا نام «محمد» و سه تن از آنها نام «على » داشتند. (3) همچنين ابوبصير از امام باقر، عليه السلام،

ص: 7


1- «قال رسول الله، صلى الله عليه وآله، لاصحابه: آمنوا بليلة القدر، فانه، ينزل فيها امر السنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احد عشر من ولده ». الكلينى، محمد بن يعقوب، همان، ص 533، ح 12; الشيخ المفيد، همان، ص 345-346.
2- «قال امير المؤمنين، عليه السلام، لابن عباس: ان ليلة القدر فى كل سنة و انه ينزل فى تلك الليلة امر سنة و لذلك الامر ولاة من بعد رسول الله، صلى الله عليه وآله، فقال له ابن عباس: من هم؟ قال: انا و احد عشر من صلبى ائمة محدثون ». الكلينى، همان، ص 532، ح 11; الشيخ المفيد، همان، ص 346; همچنين ر. ك: النعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة الصدوق، ص 60، ح 3; الشيخ الطوسى، محمد بن الحسن، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى، ص 141، ح 106.
3- «دخلت على فاطمة، عليها السلام، و بين يديها لوح فيها اسماء الاوصياء من ولدها، فعددت اثنى عشر آخرهم القائم، عليه السلام، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم على ». الكلينى، همان، ص 532، ح 11; همچنين ر. ك: الشيخ الصدوق، محمد بن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 1، ص 269، ح 13; الشيخ المفيد، همان; الشيخ الطوسى، همان، ص 139، ح 103.

روايت مى كند كه: بعد از حسين بن على نه امام خواهند آمد كه نهمين آنها قائم ايشان است. (1) چنين رواياتى از ساير امامان شيعه نيز نقل شده و آنچه ذكر شد تنها بخش كوچكى از روايات فراوانى است كه در آنها به نقل از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و يا ائمه اهل بيت، عليهم السلام، اين موضوع كه پس از نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، دوازده امام سرپرستى امت اسلام را برعهده مى گيرند پيش بينى شده و در آنها تصريح شده كه آخرين اين پيشوايان مهدى امت و قائم آل محمد، عليهم السلام، است. (2) بنابراين جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه بر اساس پيش بينى پيامبر گرامى اسلام و ائمه معصومين، عليهم السلام، مى بايست يازده امام از نسل اميرالمؤمنين، عليه السلام، يكى پس از ديگرى امامت مسلمانان را بر عهده گيرند. اما اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه شما به چه دليل معتقديد كه اين پيش بينى به تمام و كمال محقق شده و آخرين امام از سلسله امامان دوازده گانه نيز به دنياآمده و به امامت رسيده است؟ چراكه بسيارى از مردم نه تولد او را ديده اند و نه دوران رشد و بالندگى او را مشاهده كرده اند؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه: اولا، ما روايات معتبرى از عصر امام عسكرى، عليه السلام، در دست داريم كه در آنها افرادى جليل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند كه جانشين امام دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانيا عده زيادى از بزرگان شيعه حضرت را در زمان تولد و در اوان كودكى ديده و بر اين موضوع گواهى داده اند و لذا شبهه در تولد حضرت مهدى، عليه السلام، به عنوان دوازدهمين امام، هيچ جايى نمى تواند داشته باشد. در اينجا براى روشن شدن بيشتر موضوع به پاره اى از دلايلى كه در بالا از آنها ياد شد اشاره مى كنيم: كسانى كه بر تولد امام مهدى، عليه السلام، گواهى داده اند 1. «محمد بن على بن بلال » كه از ياران امام حسن عسكرى، عليه السلام، بوده و شيخ طوسى او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است (3) نقل مى كند كه: دو سال پس از وفات ابو محمد [امام حسن عسكرى، عليه السلام] نامه اى از ايشان به دست من رسيد كه در آن مرا از جانشين خود آگاه كرده بود. همچنين سه روز پيش از وفات ابو محمد نامه ديگرى از ايشان دريافت داشتم كه در آن مشخص شده بود آن حضرت چه كسى را جانشين خود ساخته است. (4) 2. از «احمد بن محمد بن عبدالله » يكى از ياران امام حسن عسكرى، عليه السلام، چنين روايت شده است: هنگامى كه «زبيرى » (5) كه لعنت خدابر او باد، كشته شد نامه اى از ابو محمد [امام حسن عسكرى، عليه السلام] به من رسيد، كه در آن آمده بود: «اين جزاى كسى است كه حريم خدا را نگه نداشته و در حق اولياى او گستاخى مى كند. او مى پنداشت كه مرا به قتل مى رساند، در حالى كه در پى من فرزندى وجود ندارد، اما [ديدى] خداوند قدرت خود را چگونه به او نشان داد!؟» در پى اين ماجرا در سال 256 ق. فرزندى براى آن حضرت متولد شد كه او را «م ح م د» ناميد. (6) 3. «احمد بن اسحاق القمى » از جمله معدود افرادى است كه حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، او را در جريان تولد فرزند خويش

ص: 8


1- «يكون تسعة ائمة بعد الحسين بن على تاسعهم قائمهم ». الكلينى، همان، ص 533، ح 15; همچنين ر. ك: الشيخ الصدوق، همان، ج 2، ص 350، ح 45; الشيخ المفيد، همان، ص 347; الشيخ الطوسى، همان، ص 140، ح 104; النعمانى، همان، ص 94، ح 25.
2- براى مطالعه بيشتر در اين زمينه ر. ك: الكلينى، همان، باب ماجاء فى الانثى عشر و النص عليهم، ص 525-535; الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم، مؤسسة ال البيت لاحياء التراث، ج 2، ص 155-208.
3- ر. ك: الخوئى، السيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 16، ص 309.
4- «خرج الى من ابى محمد قبل مضيه بسنتين يخبرنى بالخلف من بعده، ثم خرج الى من قبل مضيه بثلاثة ايام يخبرنى بالخلف من بعده ». الكلينى، همان، ص 328، ح 1; الشيخ المفيد، همان، ص 348.
5- «زبيرى » لقب يكى از گردنكشان و دشمنان اهل بيت از نسل «زبير» است كه در زمان حضرت عسكرى، عليه السلام، مى زيست و آن حضرت را تهديد به قتل كرده بود. اما خداوند به دست خليفه عباسى او را به سزاى اعمالش رساند.
6- «خرج عن ابى محمد، عليه السلام، حين قتل الزبيرى، لعنه الله: «هذا جزاء من اجترا على الله فى اوليائه، يزعم انه يقتلنى و ليس لى عقب، فكيف راى قدرة الله فيه. و ولدله ولد سماه «م ح م د» فى سنة ست و خمسين ». الكلينى، همان، ص 329، ح 5; الشيخ المفيد، همان، ص 349.

قرار داده است. پيش از آنكه روايتى را كه در اين زمينه از ايشان نقل شده مرور كنيم، بجاست كه براى درك جايگاه و موقعيت نامبرده در جامعه شيعى عصر خود توصيفى را كه شيخ طوسى از ايشان نموده، نقل كنيم. شيخ طوسى در كتاب «الفهرست » در اين باره مى گويد: احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد... بزرگ مرتبه، از ياران خاص ابو محمد [امام حسن عسكرى] عليه السلام، است. او صاحب الزمان، عليه السلام، را مشاهده كرد. او شيخ قميين و پيك و فرستاده آنها [در نزد امامان شيعه] بوده است. (1) اما روايتى كه مرحوم شيخ صدوق از «احمد بن اسحاق » نقل كرده و در آن نحوه آگاه شدن ايشان از تولد آخرين جت حق بيان شده به قرار زير است: براى ما فرزندى متولد شد. لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به هيچ كس از مردم بازگو نكنى; ما كسى را بر اين تولد آگاه نمى كنيم جز خويشاوند نزديك را به جهت خويشاوندى و دوست را به جهت ولايتش. دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام كنيم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنانكه مرا مسرور ساخت. والسلام. (2) 4. احمد بن اسحاق در روايت ديگرى مى گويد: از ابا محمد حسن بن على عسكرى، عليه السلام، شنيدم كه فرمود: سپاس خداى را كه مرا از دنيا نبرد تا جانشينم را به من نشان دهد. همو كه آفرينش و خلق و خويش از همه مردم به رسول خدا، صلى الله عليه وآله، شبيه تر است... (3) 5. ابو هاشم جعفرى (داود بن قاسم) كه محضر چهار تن از ائمه، يعنى امام رضا، امام جواد، امام هادى و امام عصر، عليهم السلام، را درك كرده و به گفته نجاشى و شيخ طوسى در نزد ائمه «عظيم المنزله » و «جليل القدر» بوده است، (4) چنين نقل مى كند: به ابا محمد [امام حسن عسكرى]، عليه السلام، عرض كردم، جلالت شما مانع از اين مى شود كه پرسشى را با شما در ميان بگذارم، آيا اجازه مى دهيد پرسشى از شما داشته باشم؟ فرمود: بپرس. گفتم: آقاى من! آيا شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى. گفتم: اگر اتفاقى براى شما افتاد سراغ او را در كجا بگيريم؟ فرمود: در مدينه. (5) 7. «حمدان بن احمد القلانسى » كه از فقهاى كوفه بود و «كشى » او را توثيق نموده، (6) نقل مى كند كه: ] به عمرى (عثمان بن سعيد) گفتم: آيا ابو محمد [امام حسن عسكرى، عليه السلام] از دنيا رفت؟ گفت: آرى او از دنيا رفت اما كسى را در ميان شما جانشين خود قرار داد كه گردن او اينچنين است; در اين حال با دستان خود [به گردنش] اشاره (7) مى كرد. (8) كسانى كه امام مهدى، عليه السلام، را ديده اند

ص: 9


1- الشيخ الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، ص 70، ش 78; همچنين ر. ك: الخويى، السيد ابوالقاسم، همان، ج 2، ص 47-48.
2- «ولدلنا مولود فليكن عندك مستورا، و عن جميع الناس مكتوما، فانا لم تظهر عليه الا الاقرب لقرابته و الولى لولايته، احببنا اعلامك ليسرك الله به مثل ما سرنا به. والسلام ». الشيخ الصدوق، همان، ج 2، ص 433-434، ح 16.
3- «سمعت ابا محمد الحسن بن على العسكرى، عليهماالسلام، يقول: الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى، اشبه الناس برسول الله، صلى الله عليه وآله، خلقا و خلقا...». همان، ص 408-409، ح 7.
4- ر. ك: الخوئى، السيد ابوالقاسم، همان، ج 7، ص 118 و ج 22، ص 75.
5- «قلت لابى محمد، عليه السلام، جلالتك تمنعنى من مسالتك; فتاذن لى ان اسائك؟ فقال: سل. قلت: يا سيدى! اهل لك ولد؟ فقال: نعم، فقلت: فان حدث بك حدث فاين اسال عنه؟ قال: بالمدينه ». الكلينى، ص 328، ح 2; الشيخ المفيد، همان، ص 348.
6- ر. ك: الخوئى السيدابوالقاسم، همان، ج 6، ص 247 و 254.
7- علامه مجلسى در كتاب «مرآة العقول » (ج 4، ص 2) در توضيح عبارت «و اشار بيده » كه در روايت مزبور آمده است مى گويد: «يعنى انگشتان ابهام و سبابه هر دو دست خود را از هم باز كرد و در همين حال دستان خود را از هم دور كرد. چنانكه در بين اعراب و غير آنها براى اشاره به ستبرى گردن رايج است. يعنى آن حضرت جوانى قدرتمند است كه گردن او اينچنين است ».
8- «قلت للعمرى: قد مضى ابو محمد؟ فقال لى: قد مضى و لكن قد خلف فيكم من رقبته مثل هذه; و اشار بيده ». الكلينى، همان، ص 329،8 ح 4 ;الشيخ المفيد، همان، ص 351 - 352.

آنچه گذشت نمونه هايى از كلمات افراد معتمد و صاحب نام شيعه در زمان امام حسن عسكرى، عليه السلام، بود كه در آنها به طرق مختلف بر تولد فرزندامام يازدهم و آخرين حجت حق گواهى داده شده بود. حال به بررسى كلمات كسانى مى پردازيم كه خود حضرت مهدى، عليه السلام، را به هنگام تولد و يا پس از آن مشاهده كرده اند: 1. اولين شاهد تولد امام عصر، عليه السلام، «حكيمه » دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام، و عمه امام حسن عسكرى، عليه السلام، است. (1) شيخ صدوق (م 381 ق.) در كتاب «كمال الدين و تمام النعمة » جريان تولد امام مهدى، عليه السلام، را به نقل از بانو حكيمه بتفصيل بيان كرده است. (2) اما ما در اينجا به روايتى كه] در «الكافى » در همين زمينه نقل شده بسنده مى كنيم. «محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر» يكى از نوادگان امام موسى كاظم، عليه السلام، كه از اصحاب امام هادى، عليه السلام، به شمار مى آيد (3) چنين روايت كرده است: حكيمه دختر محمد بن على، كه عمه پدر او [مهدى] نيز هست، براى من نقل كرد كه: او [فرزند امام حسن عسكرى، عليه السلام] را در شب تولد و بعد از آن ديده است. (4) 2. محمد بن يعقوب كلينى به سند خود از «محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر»، از نوادگان امام هفتم شيعيان كه در زمان خود سالخورده ترين نواده رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در عراق به شمار مى آمده، (5) چنين نقل مى كند: من [فرزند امام حسن عسكرى، عليه السلام] در حالى كه جوان نو رسى بود در بين دو مسجد مشاهده كردم. (6) 3. «عمرو الاهوازى » نيز از جمله كسانى است كه حضرت صاحب، عليه السلام، را در كودكى ديده است. روايتى كه مرحوم كلينى در اين زمينه از ايشان نقل كرده، به شرح زير است: ابو محمد [امام حسن عسكرى]، عليه السلام، او را به من نشان داد و گفت: اين صاحب شماست. (7)

4. شيخ صدوق در كتاب «كمال الدين و تمام النعمة » از «احمد بن اسحاق » كه پيش از اين ذكر او گذشت، چنين نقل مى كند: خدمت ابا محمد حسن بن على، عليه السلام، رسيدم و مى خواستم از ايشان در مورد جانشين پس از او پرسش كنم. آن حضرت پيش از آنكه من سؤالى كنم، فرمود: اى احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارك و تعالى، از آن هنگام كه آدم، عليه السلام، را آفريد زمين را از حجت خدا بر آفريدگانش خالى نگذاشته، و تا زمانى هم كه قيامت برپا شود خالى نخواهد گذاشت... گفتم: اى پسر رسول خدا! پيشوا و جانشين پس از شما كيست؟ آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و در حالى كه پسر بچه سه ساله اى را كه رويى همانند ماه تمام داشت، بر دوش خود حمل مى كرد، برگشت و گفت: اى احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند، عز و جل، و حجتهاى او گرامى نبودى اين پسرم را به تو نشان نمى دادم. همانا او همنام رسول خدا، صلى الله عليه وآله، و هم كنيه اوست. او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.


1- ر. ك: الخوئى، السيد ابوالقاسم، همان، ج 23، ص 187.
2- ر. ك: الشيخ الصدوق، همان، ج 2، ص 424-425.
3- ر. ك: الخوئى: السيد ابوالقاسم، ج 17، ص 158.
4- «حدثتنى الحكيمة ابنة محمد بن على - و هى عمة ابيه - انها راته ليلة مولده و بعد ذلك ». الكلينى، همان، ص 330-331، ج 3; الشيخ المفيد،همان، ص 351.
5- ر. ك: الخوئى، السيد ابوالقاسم، همان، ج 15، ص 93-94 و107.
6- رايته بين المسجدين و هو غلام، عليه السلام; الكلينى، همان، ص 330، ح 2; الشيخ المفيد، همان، ص 351.
7- «ارانيه ابو محمد، عليه السلام، و قال: هذا صاحبكم ». الكلينى، همان، ص 332، ح 12; الشيخ المفيد، همان، ص 353 - 354.

يا ابن رسول الله فمن الامام و الخليفة بعدك؟ فنهض عليه السلام، مسرعا فدخل البيت، ثم خرج و على عاتقه غلام كان وجهه القمر ليلة البدر من ابناء الثلاث سنين، فقال: يا احمد بن اسحاق لولا كرامتك على الله عز و جل و على حججه ما عرضت عليك ابنى هذا، انه سمى رسول الله، صلى الله عليه وآله، و كنيته، الذى يملاء الارض قسطا و عدلا ملئت جورا و ظلما...». الشيخ الصدوق، همان، ج 2، ص 384-385، ح 1.(1)الشيخ الطوسى، همان، ص 217; همچنين ر. ك: الشيخ المفيد، همان، ج 2، ص 435، ج 2.(2)ر. ك: الخوئى، السيد ابوالقاسم، همان، ج 1، ص 202.


1- 5. «جعفر بن محمد بن مالك الفرارى » از گروهى از شيعيان كه از آن جمله اند: على بن بلال، محمد بن معاوية بن حكيم، حسن بن ايوب، نقل مى كند. كه: ما به خدمت ابامحمد حسن بن على، عليه السلام، رسيديم تا از آن حضرت در مورد حجت پس از ايشان پرسش كنيم. جمعيتى بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت اجتماع كرده بودند. در اين ميان عثمان بن سعيد عمر والعمرى به سوى آن حضرت رفت و گفت، اى پسر رسول خدا مى خواهيم از چيزى سؤال كنيم كه شما از من بدان آگاه تريد. حضرت فرمود: بنشين اى عثمان!، او دلگير شد و خواست از مجلس خارج شود كه حضرت فرمود: كسى از اينجا خارج نشود. كسى از ما خارج نشد. پس از ساعتى، حضرت، عليه السلام، عثمان را صدا زد و عثمان از جا برخاست. حضرت فرمود: آيا به شما بگويم براى چه به اينجا آمده ايد؟ همه گفتند: آرى، اى پسر رسول خدا. پس فرمود: آمده ايد كه از من در مورد حجت بعد از من سؤال كنيد. گفتند: آرى. در اين هنگام پسر بچه اى همچون پاره ماه كه از همه مردم به ابامحمد، عليه السلام، شبيه تر بود به مجلس درآمد. حضرت فرمود: پس از من، اين امام شما و جانشين من بر شماست، از او پيروى كنيد و پس از من از يكديگر پراكنده نشويد كه در دين خود دچار هلاكت و نابودى مى شويد. آگاه باشيد كه از امروز به بعد هيچ يك از شما او را نخواهيد ديد تا عمرى از او بگذرد. پس آنچه عثمان به شما مى گويد بپذيريد، به دستورات او سر نهيد، و سخن او را بپذيريد، كه او نماينده امام شماست، و سر رشته امور به او سپرده شده است.
2- 6. «ابراهيم بن ادريس »، كه بنا به گفته شيخ طوسى و برقى از اصحاب امام هادى، عليه السلام، بوده است،

با دعاى ندبه در پگاه جمعه-1

قسمت اول

على اكبر مهدى پور اشاره: در مورد دعاى ندبه و استناد آن سخنهاى بسيارى گفته شده و رساله ها و كتابهاى متعددى نيز در اين زمينه تاليف شده است. اما هنوز در گوشه و كنار كسانى هستند كه نسبت به اين دعا ايجاد ترديد مى كنند و در سند آن خدشه وارد مى سازند. مقاله اى كه اينك تقديم شما خوانندگان عزيز موعود مى شود، ابتدا نگاهى اجمالى دارد به تاريخ ندبه سرايى براى آخرين حجت حق، حضرت مهدى، عليه السلام، و در ادامه نيز بتفصيل سند دعاى ندبه را مورد بررسى قرار مى دهد. اى نور يزدان، اى مهر تابان، اى فروغ بى پايان، اى خورشيد هميشه فروزان! اى پرچم نجات در آغوش، اى چشمه سار عاطفه را نوش، اى غايب ناگشته فراموش. اى هركجا فساد، تو هادم، اى هر كجا نظام، تو ناظم، اى هر كجا قيام، تو قائم. اى همه غمها را تو پايان، اى همه دردها را تو درمان، اى همه نابسامانيها را تو سامان. هجر جانكاهت به درازا كشيد، چشمها همه فرو خفتند، جز چشمان شيداى شيفتگان، كه در شب يلداى غيبت، طلوع خورشيد جهان آراى تو را مى جويند، اى خورشيد فروزان هستى! دريا طوفانى شد، زورقها همه در هم شكستند، جز زورق سرخ چشم به راهان، كه بر فراز امواج فتنه ها، كرانه رهايى بخش ترا مى طلبند، اى ساحل آرام بخش نجات! پهنه گيتى خشكيد، گل بوته ها همه پژمردند، جز لاله زار خونرنگ دلباختگان، اى چشمه جوشان حيات! آرى شب تيره غيبت به درازا كشيد، درياى سياه زندگى طوفانى شد، پهندشت انسانيت به كوير تفتان مبدل گشت و من در اين شب تار وحشت زا، لحظه هاى ترا شماره كنم و در اين غار دهشت زا، خسته و دلتنگ، انتظار ترا ستاره كنم، اى زداينده غم و موعود امم! براستى در تاريخ «وصل و هجران » و در دفتر «عشق و حرمان »محبتى چنين ديرپا، محبانى چنين پاى برجا

ص: 12

و محبوبى چنان گريز پاى، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است، كه يكهزار و يكصد و شصت و چهار سال است كه اين «جذبه و ناز» و اين «راز و نياز» ادامه دارد. اين تنها مردمان عصر غيبت نيستند كه از گسترش جور و ستم به ستوه آمده، در انتظار ظهور واپسين محب خدا ثانيه شمارى نموده، در آتش فراقش مى سوزند و از طولانى شدن غيبتش خون مى گريند، بلكه همه پيامبران از غيبت و ظهور يوسف زهرا سخن گفته، فضايل و مناقبش را ستوده، انتظار ظهورش را به امت خود توصيه نموده اند. اين حضرت داود، عليه السلام، است كه در هر فصلى از زبور از ظهور موفور السرور آن حضرت سخن گفته، از شادى آسمانها، مسرت خاكيان، غرش درياها، به وجد آمدن صحراها و ترنم درختان جنگلها به هنگام ظهور خبر داده، آبادانى جهان، آسايش انسان و آرامش همگان را در دولت كريمه اش به نمايش گذاشته، فرمان انتظار داده است. (1) اين حضرت دانيال، عليه السلام، است كه گسترش عدل و برچشيده شدن ستم را به دست حضرت قائم، عليه السلام، خبر داده، از رجعت مردگان سخن گفته و منتظران ظهور را ستوده است. (2) اين حيقوق نبى، عليه السلام، است كه نويد ظهور داده،از طول غيبتش سخن گفته، به امتش فرموده: اگرچه تاخير نمايد برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد. (3) اين حضرت عيسى، عليه السلام، است كه در بيش از پنجاه مورد از عهد جديد از ظهور ناگهانى حضرتش سخن گفته، به انتظار سازنده فرمان داده، از غفلت و بى توجهى بر حذر داشته مى فرمايد: كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد... خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد ايشان را بيدار يابد. (4) اين رسول گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، است كه در شب معراج، انوار طيبه حضرت على و حضرت زهرا و ديگر امامان معصوم، عليهم السلام، را مشاهده مى كند و نور مقدس حضرت بقية الله، ارواحنا فداه، را مى بيند كه در ميان آنها چون ستاره اى درخشان نورافشانى مى كند. از خداوند منان مى پرسد: پروردگارا اينها چه كسانى هستند، خطاب مى شود: اينها امامان هستند و اين همان «قائم » است كه حلال مرا حلال مى كند و حرام مرا حرام مى نمايد، به دست او از دشمنان خود انتقام مى گيرم، او وسيله آرامش دوستان من و آرام بخش دلهاى شيعيان تو، از ستمگران، منكران و كافران است. همو لات و عزى (دو بت بزرگ قريش) را به صورت تر و تازه از دل خاك بيرون مى آورد و آنها را طعمه آتش مى سازد.. (5) . آنگاه در ضمن يك حديث بسيار طولانى مى فرمايد: طوبى لمن لقيه و طوبى لمن احبه و طوبى لمن قال به: خوشا به حال كسى كه او را ملاقات كند، خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و خوشا به حال كسى كه به او معتقد باشد. (6) و اينگونه بود كه اشرف كائنات نيز به خيل منتظران پيوست و منطق وحى از اين انتظار و سوز و گداز پرده برداشت، آنجا كه فرمود: قل، انما الغيب لله، فانتظروا انى معكم من المنتظرين بگو براستى غيب از آن خداست، پس منتظر باشيد كه من نيز به همراه شما از منتظرانم. (7)الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 270.(8) امام به حق ناطق حضرت صادق، عليه السلام، فرمود:

ص: 13


1- عهد عتيق، مزامير، مزمور،37 /9-18 و مزمور96 / 10-13.
2- عهد عتيق، اشعيا نبى، 11 / 4-10.
3- عهد عتيق، حيقوق نبى، 12 / 1-13.
4- عهد جديد، انجيل لوقا، 12 / 35 و36.
5- الشيخ الصدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 47.
6- همان، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 268.
7- سوره يونس
8- ، آيه 20.

منظور از «غيب » در اين آيه حجت غايب حضرت «قائم »، عليه السلام، است. (1) و اين اميرمؤمنان، عليه السلام، است كه در يك خطبه پرشور از حضرت مهدى، عليه السلام، به عنوان: برترين قله شرف، درياى بيكران فضيلت، پناه بى پناهان، پيكارگر هميشه پيروز، شير بيشه شجاعت، قهرمان دشمن شكن، ويرانگر كاخهاى ستم، شمشير برنده خداوند و...» ياد مى كند، دست روى سينه مى گذارد و آهى از دل برمى كشد مى فرمايد: هاه، شوقا الى رؤيته آه، چقدر مشتاق ديدار اويم. (2) و در حديث ديگرى از سيصد و سيزده فرمانده لشكرى و كشورى حضرتش گفته، از اعماق دل مى فرمايد: و يا شوقاه الى رؤيتهم فى حال ظهور دولتهم. آه، چقدر مشتاقم كه آنها را در حال ظهور دولتشان ديدار نمايم. (10) اصبغ بن نباته گويد: روزى محضر مقدس امير مؤمنان شرفياب شدم، ديدم كه در درياى فكر غوطه ور است و با انگشت مباركش بر زمين مى زند. عرض كردم: اى امير مؤمنان! چه شده؟ شما را انديشناك مى بينم؟ با انگشت مباركتان بر زمين مى زنيد، مگر به آب و گل علاقه مند شده ايد؟ فرمود: نه، هرگز، به خدا سوگند حتى يك روز هم به اين خاك و گل علاقه مند نشدم، ولى داشتم فكر مى كردم درباره مولودى كه از نسل من به دنيا خواهد آمد. او يازدهمين فرزند من است. او همان مهدى است كه زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنانكه پر از جور و ستم شده است. براى او دوران غيبت و سرگردانى هست. در آن ايام اقوامى از راه حق منحرف مى شوند و اقوام ديگرى به راه راست هدايت مى گردند. (3) اين سوز و گداز و اظهار اشتياق منحصر به امير مؤمنان، عليه السلام، نيست كه همه امامان از سويداى دل آرزوى ديدار آن خورشيد جهان افروز را داشتند و هر كدام به تعبيرى از اين عشق درونى پرده برداشتند. اين سبط اكبر امام حسن مجتبى، عليه السلام، است كه پس از تشريح حكومت شكوهمند آن حضرت مى فرمايد: فطوبى لمن ادرك ايامه و سمع كلامه. خوشا به حال آنانكه روزگار همايونش را درك كنند و از اوامرش اطاعت نمايند. (4) و اين سالار شهيدان حضرت حسين، عليه السلام، است كه همواره به ياد منتقم خون خود و خون ديگر مظلومان در راستاى تاريخ بود و به هنگام ترسيم قيام جهانى آن حضرت، از او به عنوان «الموتور بابيه » تعبير مى كرد. (5) «موتور» به معناى «صاحب خون » و «منتقم » است. (6) در تفسير آيه شريفه: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا، فلا يسرف فى القتل، انه كان منصورا. كسى كه مظلومانه كشته شود، براى صاحب خون او فرمانروايى مقدر كرده ايم، در كشتار زياده روى نكند كه او پيروزست. (7)قمى، شيخ عباس، نفس المهموم، ص 285.(8) امام صادق، عليه السلام،

ص: 14


1- القندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ص 508، چاپ استانبول.
2- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 115; الكاظمى، السيد مصطفى، بشارة الاسلام، ص 52.
3- الخراز القمى، ابوالقاسم على، كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، ص 220; الشيخ الصدوق، همان، ج 1، ص 289.
4- سليمان، كامل، يوم الخلاص، ص 374، چاپ چهارم.
5- الشيخ الصدوق، همان، ح 1، ص 318.
6- ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 5، ص 148.
7- سوره اسرا
8- ، آيه 33.

فرمود: اين آيه در حق قائم آل محمد، صلى الله عليه وآله، مى باشد كه ظهور كرده، انتقام خون امام حسين، عليه السلام، را مى گيرد. (1) و اين امام سجاد، عليه السلام، است كه در خطبه معروف خود در مجلس يزيد ويژگيهاى خاندان عصمت و طهارت را مى شمارد و مى فرمايد: خداوند به ما علم، حلم، سخاوت، شجاعت و محبت در دل مؤمنان عطا كرده، رسول خدا از ماست، وصى او از ماست، سرور شهيدان (جناب حمزه) جعفر طيار و دو سبط امت از ماست و آن مهدى كه دجال را مى كشد از ماست. (17) و اين امام باقر، عليه السلام، است كه در مقام ابراز اشتياق به ديدار آن حضرت مى فرمايد: و يا طوبى من ادركه. خوشا به حال آنكه او را درك كند. (2) و خطاب به «ام هانى » فرمود: فان ادركت زمانه قرت عينك. اگر زمان او را درك كنى، ديدگانت روشن گردد. (3) و اين امام صادق، عليه السلام، است كه در همين رابطه مى فرمايد: فطوبى لمن ادرك ذلك الزمان. خوشا به حال كسى كه آن زمان را درك كند. (4) آنگاه تعبير بسيار بلندى دارد، كه از طرفى حاكى از عظمت فوق العاده حضرت بقية الله، ارواحنا فداه، و از طرف ديگر بيانگر نهايت عشق و علاقه امام صادق، عليه السلام، به ششمين فرزند دلبند خويش است: و لو ادركته، لخدمته ايام حياتى. اگر من زمان او را درك مى كردم، همه عمر دامن خدمت به كمر مى بستم. (5) آنگاه گرفتارى شيعيان را در عصر غيبت بازگو كرده، مى فرمايد: و لقد لتدمعن عليه عيون المؤمنين. از چشم مؤمنان سيل اشك براى آن حضرت سرازير خواهد شد. (6) اما شخص حضرت صادق، عليه السلام، چقدر در فراق حضرت بقية الله، ارواحنا فداه، اشك ريخته، جز خدا نمى داند. «سدير صيرفى » مى گويد: با همراهى «مفضل »، «ابوبصير» و «ابان » به محضر مقدس امام صادق، عليه السلام، شرفياب شديم، او را مشاهده كرديم كه بر روى خاكها نشسته، يك جامه خيبرى، بى يقه و آستين كوتاه بر تن دارد، همانند مادر فرزند مرده گريه مى كند، سراسر وجود مقدس آقا را حزن و اندوه فرا گرفته، آثار غم و اندوه در وجنات صورت ظاهر گشته، رنگ چهره بكلى دگرگون شده، سيل اشك از دلى پر خون و قلبى پر التهاب برخاسته، بر گونه هاى مباركش فرومى ريخت و اينگونه زمزمه مى كرد: سيدى غيبتك نفت رقادى، و ضيقت على مهادى، و ابتزت منى راحة فؤادى... اى سيد و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده، آسايش و آرامش را از دلم سلب كرده است... سدير مى گويد: هنگامى كه امام صادق، عليه السلام، را اينچنين پريشان ديديم، دلهايمان آتش گرفت و هوش از سرمان پريد،

ص: 15


1- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 63; البحرانى، السيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 418.
2- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 137.
3- الكلينى، محمدباقر، همان، ج 1، ص 276.
4- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 144.
5- النعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، ص 245، چاپ تهران.
6- الشيخ الصدوق، همان، ح 2، ص 347; النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان، ص 152.

كه چه مصيبت جانكاهى بر حجت خدا روى داده؟ چه فاجعه اسفبارى بر او وارد شده است؟! عرض كرديم: اى فرزند بهترين خلايق! چه حادثه اى بر شما روى آورده كه اين چنين سيل اشك از ديدگانتان فرو مى ريزد؟! و اشك مباركتان چون ابر بهارى بر چهره تان سرازير شده است؟! چه فاجعه اى شما را اين چنين بر سوك نشانده است؟! وجود مقدس حضرت صادق، عليه السلام، چون بيد لرزيد و نفسهاى مباركشان به شماره افتاد، آنگاه آهى عميق به پهناى قفسه سينه از اعماق دل بركشيد و به ما روى كرد و فرمود: صبح امروز كتاب «جفر» را نگاه مى كردم و آن كتابى است كه همه مسايل مربوطه به مرگ و ميرها، بلايا و حوادث را تا پايان جهان در بر دارد. اين كتاب را خداوند به پيامبر خويش و پيشوايان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در اين كتاب، تولد، غيبت، درازى غيبت و ديرزيستى قائم ما و گرفتارى و باورداران در آن زمان، راه يافتن شك و ترديد بر دل مردم در اثر طول غيبت و مرتد شدن مردم از آيين مقدس اسلام را خواندم و ديدم كه چگونه رشته ولايت را كه خداوند در گردن هر انسانى قرار داده، مى گسلند و از زمره اسلام بيرون مى روند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پيكرم فرو ريخت. (1) مطالعه احوال شيعيان اين زمان، اين چنين امام صادق، عليه السلام، را دگرگون كرده، سيل اشك بر چهره مباركشان روان ساخته، ولى ما كه آن صلابت و مقاومت امام، عليه السلام، را نداريم، و سنگينى حوادث تلخ زمان را بر شانه هاى خود لمس مى كنيم، چه حالى خواهيم داشت؟ اينكه سراسيمه سر به بيابان نمى گذاريم، و آتش دلمان جهان هستى را طعمه حريق نمى سازد، به اين دليل است كه عظمت فاجعه و عمق مصيبت را آنچنان كه بايد درك نمى كنيم. و اين امام كاظم، عليه السلام، است كه از غيبت امام عصر، عليه السلام، سخن مى گويد و خطاب به برادر بزرگوارش «على بن جعفر» مى فرمايد: انما هى محنة من الله عز و جل امتحن بها خلقه. آن يك آزمون الهى است كه خداوند متعال بندگانش را به اين وسيله آزموده است. و هنگامى كه على بن جعفر، عليه السلام، توضيح بيشترى مى خواهد، مى فرمايد: يا بنى عقولكم تضعف عن هذا و احلامكم تضيق عن حمله و لكم ان تعيشوا فسوف تدركونه. پسر جان! عقلهاى شما از درك آن ناتوان است و استعدادهاى شما از حمل آن عاجز است، اگر زنده بمانيد آن را در مى يابيد. (2) و اين حضرت رضا، عليه السلام، است كه از طول غيبت آن حضرت ياد كرده مى فرمايد: يبكى عليه اهل السماء و الارض و كل حرى و حران و كل حزين و لهفان. همه اهل آسمان و زمين، همه عاشقان و دلباختگان، و همه دردمندان و دلسوختگان براى او گريه مى كنند. (3) هنگامى كه «دعبل خزاعى » اشعار مشهورش را در محضر امام هشتم خواند، چون از بقية الله و قيام شكوهمند آن حضرت ياد كرد، امام رضا، عليه السلام، از جاى برخاست و دست مباركش را بر سر نهاد و در برابر نام حضرت ولى عصر، عليه السلام، تواضع نمود و براى فرجش دعا كرد. (4) از امام صادق، عليه السلام، سؤال شد: چرا به هنگام شنيدن نام «قائم » لازم است برخيزيم؟ فرمود: براى آن حضرت غيبت طولانى هست و اين لقب يادآور دولت

ص: 16


1- الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، ص 167، چاپ جديد.
2- الشيخ الصدوق، همان، ج 2، ص 360.
3- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 51، ص 153.
4- التسترى، قاموس الرجال، ج 4، ص 290.

حقه آن حضرت و ابراز تاسف بر غربت اوست، و لذا آن حضرت از شدت محبت و مرحمتى كه به دوستانش دارد، به هر كسى كه حضرتش را با اين لقب ياد كند نگاه محبت آميزى مى كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بنده خاضعى در مقابل صاحب (عصر) خود، هنگامى كه مولاى بزرگوارش به سوى او بنگرد از جاى برخيزد.پس بايد برخيزد و تعجيل در امر فرج مولايش را از خداوند منان سالت بنمايد». (1) و اين حضرت جواد، عليه السلام، است كه در چهارسالگى بشدت در غم و اندوه غوطه ور شده، پدر بزرگوارش از سبب هم و غمش مى پرسد، از مصيبتهاى مادرش حضرت زهرا، عليهاالسلام، و انتقام خون محسن زهرا در عصر ظهور ياد مى كند. (2) و در حديث ديگرى قيام شكوهمند امام عصر، عليه السلام، را ترسيم مى كند و در پايان مى فرمايد: فاذا دخل المدينة اخرج اللات و العزى فاحرقهما. چون وارد مدينه منوره بشود، آن دو بت پليد قريش را از خاك بيرون مى آورد و طعمه حريق مى سازد. (3) و اين امام هادى، عليه السلام، كه در زندان سامرا به ياد يوسف زهراست و به «صقر بن ابى دلف » مى فرمايد: روز سه شنبه به رسول خدا اختصاص دارد... روز پنجشنبه به پسرم حسن (امام حسن عسكرى) و روز جمعه به فرزند پسرم (حضرت مهدى، عليه السلام) اختصاص دارد. (4) و اين امام حسن عسكرى، عليه السلام، است كه در زندان سامرا به ياد فرزند دلبندش نغمه سرايى مى كند و اين بيت را زمزمه مى كند: من كان ذا عضد يدرك ضلامته ان الذليل الذى ليست له عضد هم سنگرش مى پرسد: «آيا شما فرزندى داريد؟» مى فرمايد: اى و الله سيكون لى ولد يملا الارض قسطا، فاما الان فلا. آرى سوگند به خدا، براى من فرزندى خواهد بود كه روى زمين را پر از عدل و داد كند، اما در حال حاضر فرزندى ندارم. آنگاه به شعر زير تمثل جست: لعلك يوما ان ترانى كانما بنى حوالى الاسود اللوابد تو شايد روزى مرا ببينى كه فرزندانم همانند شيرهاى ژيانى كه يالشان روى هم ريخته است، در اطراف من گرد آمده باشند. (5) و چون خورشيد امامت از افق سامرا طالع گرديد، به احمد بن اسحاق فرمود: سپاس خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا ديدار فرزندم را كه جانشين من است و شبيه ترين مردم از جهت خلقت و سيرت به رسول خدا مى باشد به من ارزانى فرمود. (6) در دومين روز ولادت كه حكيمه خاتون گهواره را خالى ديد، پرسيد: سرور و مولايم چه شد؟ فرمود: يا عمة استود عناه الذى استودعت ام موسى. عمه جان! او را به خداوندى سپرديم كه مادر حضرت موسى، عليه السلام، فرزندش را به او سپرد. (7) و اين حضرت بقية الله است كه همواره از طولانى شدن دوران غيبت در سوز و گداز و در غالب تشرفات فرمان دعا براى تعجيل در امر فرج صادر مى كند و در توقيع شريف مى فرمايد: و اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج، فان ذلك فرجكم: براى تعجيل در امر فرج فراوان دعا كنيد كه فرج شما نيز در آن است. (8) «محمد بن عثمان » دومين نائب خاص، آن حضرت را در «باب المستجار» مى بيند كه از استار كعبه آويخته، عرض مى كند: اللهم انتقم من اعدائى. بار خدايا انتقام مرا از دشمنانم بگير. (9) و آخرين بار كه خدمت آن حضرت مى رسد، وجود اقدس حضرتش را در كنار خانه خدا مى بيند كه دست به سوى پروردگار برافراشته، عرضه مى دارد: اللهم انجزلى ما وعدتنى: بار الها! آنچه به من وعده فرمودى، امضا بفرما. (10) ادامه دارد

ص: 17


1- الصافى الگلپايگانى، لطف اله، منتخب الاثر، ص 506.
2- البحرانى، السيد هاشم بن سليمان، حلية الابرار فى فضايل محمد و آله الاطهار، ج 2، ص 598; بيت الحزان، ص 100.
3- الشيخ الصدوق، همان، ح 2، ص 383.
4- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 51، ص 162.
5- الطبرسى، ابوعلى الفضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، ص 291.
6- الشيخ طوسى، همان، ص 237.
7- الطبرسى، ابوعلى الفضل بن حسن، الاحتجاج، ج 2، ص 471; الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، ص 292.
8- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 30.
9- الامين العاملى، السيد محسن، اعيان الشيعه، ح 2، ص 71، قطع رحلى.
10- الموسوى الاصفهانى، السيد محمدتقى، مكيال المكارم، ح 2، صص 102-103.

جارى چون فرات جاويد چون عاشورا

جواد محدثى اشاره: سالگرد ارتحال امام راحل، قدس سره، فرصت مناسبى براى بزرگداشت ياد و نام آن فرزانه دوران و تجليل از بزرگ احياگر اسلام در آغاز سده پانزدهم است. نهضتى كه امام خمينى براى احياى فرهنگ و انديشه اسلامى آغاز كرد، عرصه هاى مختلف اجتماعى - سياسى فرهنگى مسلمانان ايران و جهان را در نورديد و در مدت كوتاهى آثار آن را متجلى ساخت. همچنانكه به مدد دم مسيحايى آن پيامبر انقلاب، فرهنگ جهاد و انتظار فرج جانى دوباره گرفت، فرهنگ عاشورا نيز پس از هزار و چهارصد پوياتر از هميشه و در گستره اى وسيعتر از پيش، جلوه گر شد. در ايام سوگوارى حضرت اباعبدالله الحسين، عليه السلام، و در آستانه دهمين سال ارتحال امام خمينى، قدس سره، بجاست كه مرورى دوباره داشته باشيم بر حركتى كه ايشان براى احياى خط عاشورا و نهضت خونبار سيد الشهدا، عليه السلام، آغاز نمود. خط احياگرى ائمه، عليهم السلام آنچه در كربلا، در عاشوراى سال 61 ق. اتفاق افتاد، گرچه بظاهر يك حادثه مى نمود، اما حماسه اى عظيم و تكان دهنده بود كه وجدانهاى خفته را بيدار كرد و خون رشادت و آگاهى و حماسه، در رگهاى امت اسلامى دوانيد. عاشوراى حسينى، به مكتبى تبديل شد كه ستمديدگان را بر ضد ظلم، مى شوراند و پيروان مكتب شهادت را به مقابله با سلطه هاى غير دينى و ضد دينى بر مى انگيخت. از اين رو، امامان شيعه، به عنوان يك «خط احياگر»و برنامه اى بسيج كننده، روى حادثه كربلا تاكيد داشتند و همواره مى كوشيدند كه آن را زنده و سازنده نگه دارند. اين خط مشى، هم يك برنامه مستقل الهام دهنده و تربيتى بود، هم نوعى مقابله با «سياست سكوت » و «خط منزوى سازى » كه از سوى قدرتهاى حاكم اعمال مى شد. برنامه احياگرى و ذكر، از سوى ائمه، عليهم السلام، و سياست به فراموشى سپردن و بى اثر ساختن و پرده پوشى بر آنچه در عاشورا گذشت، از سوى حكومتهاى جور، در تقابل شديد قرار داشت، همين، سبب شد تا پيرامون محور عاشورا و كربلا،

ص: 18

يك فرهنگ پديد آيد، فرهنگى حماسى و سياسى، بر مبناى عشق به اهل بيت، عليهم السلام، كه تجلى عشق به حق و آرمانهاى والاى مكتب بود و سبب مى شد «خط ائمه » از آن انزواى تحميلى به در آيد. اين فرهنگ و حماسه، در برخى سنتها، مراسم، عكس العملها، ابزار و وسائل، روزها و اماكن و... نمود و تجلى يافت. برخى از اين نمودها از اين قرار بود: - گريه بر امام حسين، عليه السلام، - زيارت كربلا، - عزادارى محرم و سينه زنى و زنجيرزنى و قمه زنى، - مجالس سوگوارى بر حسين، عليه السلام، در طول سال، - تشكيل و تاسيس هيئتهاى عزادارى و توسل، - ساختن تكيه ها و حسينيه ها و عزاخانه ها، - نذر و وقف براى اباعبدالله الحسين، عليه السلام، و عزادارى، - نوحه خوانى و مرثيه سرايى و پرده خوانى، - وعظ و خطابه در محافل حسينى و روضه خوانى - توسل به شهداى كربلا، - برپايى و اجراى تعزيه و شبيه خوانى، - سقايى و ياد تشنگى حسين، عليه السلام، - نامگذارى اماكن، مساجد، تكيه ها و هيئتهاى متوسلين به نام شهداى كربلا، - قداست تربت امام حسين، عليه السلام، و مهر كربلا، - لقب «كربلايى » براى زائر سيدالشهداء و چاووش خوانى، - الهام بخشى فرات، قبر شش گوشه و گودال قتلگاه و قنداق اصغر، عليه السلام، - مقتل نويسى، - گراميداشت اربعين، - علمات و پرچم و توق و كتل، - و... بسيارى از اينگونه محورها و موضوعات، كه شرح و بسط تاريخى همه اينها و تحليل و نقش آنها در زنده نگه داشتن حماسه عاشورا و شكل دادن به «فرهنگ عاشورا» كتابى عظيم خواهد شد. در اين نوشته، تنها به توضيحى درباره برخى روشها كه در فرهنگ اسلامى در راستاى پاسدارى از مكتب خون و حماسه حسينى نقش داشته و دارد، مى پردازيم . مدايح و مراثى در روزگارى كه شعر و ادب، در اختيار حكام جور بود و شاعران اجير، چه براى مدح اميران و سلاطين و چه گستاخانه براى بدگويى از خاندان عصمت و طهارت، عليهم السلام، پول مى گرفتند و شعر مى سرودند، امامان مى كوشيدند تا از شعر، به عنوان سلاحى در دفاع از حق و مبارزه با ستم و افشاى چهره تزوير استفاده شود. بخصوص شاعران شيعه درباره مظلوميت شهداى كربلا و كشتگان وادى عشق در عاشورا، با جانسوزترين تعبيرات، شعر مى سرودند و «جهاد فرهنگى » آنان مورد تاييد و حمايت ائمه بود. سروده هاى موضعدار شاعران متعهد، در دو محور «مدايح » و «مراثى » بود و هر دو قالب در راستاى تبيين «خط حق » به شمار مى رفت. امام صادق، عليه السلام، فرمود: من قال فينا بيت شعر بنى الله له بيتا فى الجنة (1) هر كس درباره ما خاندان، يك بيت شعر بسرايد، خداوند برايش خانه اى در بهشت بنا مى كند. شاعرانى همچون دعبل، كميت، عبدالله بن كثير، سيد حميرى و... در اين خط عمل مى كردند.

ص: 19


1- وسائل الشيعه، ج 10 ،ص 467.

علامه امينى درباره سيد حميرى كه يكى از وارسته مردان مخلص اهل بيت و شاعران توانمند ولايت و عاشورا و يكى از مرثيه سرايان بلند پايه حماسه كربلا بود، مى گويد: حضور در هر مجلسى كه در آن آل محمد، صلى الله عليه وآله، ياد نمى شد، او را ملول و خسته مى كرد و هرگز به محفلى كه خالى از آنان بود، انس و الفت نداشت (1) . «دعبل » نيز در قصيده معروف «مدارس آيات »، در بخشى عمده، به سوگ شهداى آل محمد، صلى الله عليه وآله، و به خون خفتگان دشت كربلا و مرثيه اباعبدالله الحسين، عليه السلام، پرداخته است. (2) امام صادق، عليه السلام، به يكى از شاعران خط خون، «جعفر بن عفان طائى » فرمود: به من خبر رسيده كه درباره امام حسين، عليه السلام، شعر مى گويى و خوب هم شعر مى گويى؟ گفت: آرى. آنگاه بخشى از شعرها و مرثيه هايش را در محضر امام صادق، عليه السلام، خواند. امام و اطرافيان بشدت گريستند، تا آنجا كه سيلاب اشك بر صورت و محاسن امام جارى شد، سپس امام فرمود: - اى جعفر! به خدا سوگند، در اين لحظه كه سوگنامه حسين (ع را مى خواندى، فرشتگان مقرب پروردگار، شاهد و شنواى سخنت بودند و چون ما و بيش از ما گريستند، خداوند، بهشت را بر تو لازم كرد و تو را آمرزيد. سپس افزود: ما من احد قال فى الحسين، عليه السلام، شعرا فبكى و ابكى به الا اوجب الله له الجنة و غفر له. (3) هيچ كس درباره حسين، عليه السلام، شعرى نگفت كه بگريد و بگراياند، جز آنكه خداوند، او را بخشوده و بهشت را بر او واجب گرداند. به كارگرفتن عنصر شعر، به لحاظ «تاثير عاطفى » و «گسترش سريع »، گامى اساسى در ثبت حماسه هاى عاشورا در دفتر تاريخ بوده است. مردم نيز، اشعار مدح و مرثيه را مى خواندند، حفظ مى كردند، حتى به فرزندان خود مى آموختند. تعاليم عاشورا، در خلال همين سروده ها نسل به نسل، زنده مى ماند و خوگرفتگان به مدايح و مراثى، در سايه محتواى اين اشعار، با فرهنگ اهل بيت مى زيستند. امام امت، قدس سره، فرموده است: با اين هياهو، با اين گريه، با اين نوحه خوانى، با اين شعرخوانى، با اين نثرخوانى، ما مى خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم، چنانچه تا حالا هم حفظ شده. (4) عزادارى بر پاكردن شعائر سوگوارى بر شهيدان مظلوم، ضمن مقابله نمودن با فراموش شدن يادشان، تعليم دهنده ارزشهاى متعالى حماسه كربلاست. مراسمى كه همه ساله و همه جا به ياد كربلا و عاشورا بر پا مى شود، مايه بقاى مكتب و گسترش تعاليم وحى و اهل بيت است. رساندن صداى شهادت عاشورائيان به گوش تاريخ، در هياهوى پر فريب اغواگران براى پوشاندن حقايق و لوث كردن خون شهدا، رسالتى عظيم بوده و هست. شدت علاقه ائمه به مجالس عزادارى سيدالشهداء و نيز، ميزان خصومت و ناراحتى دشمنان از برپايى آنگونه محافل و اجتماعات، گوياى اين حقيقت است كه حيات حماسه عاشورا در گرو اين شعائر است، وگرنه به فراموشى سپرده مى شود. امام صادق، عليه السلام، به عبدالله بن حماد فرمود: به من خبر رسيده كه جمعيتى از اطراف كوفه و جاهاى ديگر

ص: 20


1- الغدير،ج 2، ص 242.
2- همان، ص 381 به بعد.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 282، وسائل الشيعه، ج 10، ص 464.
4- صحيفه نور، ج 8، ص 71.

از زن و مرد، در نيمه شعبان به زيارت حسين، عليه السلام، مى آيند و سخنها و داستانها و ندبه ها و سوگوارى و مرثيه دارند. گفت: «آرى چنين است، خود من نيز شاهد برخى از اينها بوده ام.» حضرت فرمود: «سپاس خدايى را كه در ميان مردم، كسانى را قرار داده، تا به سوى ما آيند و ما را بستايند و براى ما مرثيه سرايند...» (1) در حديث ديگرى امام باقر، عليه السلام، اينگونه به پيروان خويش، دستور مى دهد: بر حسين، عليه السلام، ندبه و گريه كنند، و به اهل خانه دستور داده شود كه بر حسين بگريند و در خانه ها، مراسم گريه و عزادارى و ناله سر دادن در غم حسين، عليه السلام، باشد و اهل خانه و شيعيان، به يكديگر تعزيت و تسليت گويند... (2) اينها، سبب «احياء امر» و زنده نگه داشتن «خط اهل بيت » مى شود و در نتيجه، تضمينى بر بقاى مكتب است. امام خمينى،قدس سره، مى فرمايد: اين مجالسى كه در طول تاريخ بر پا بوده و با دستور ائمه، عليهم السلام، اين مجالس بوده است... ائمه اينقدر اصرار كردند به اينكه مجمع داشته باشيد، گريه بكنيد، چه بكنيد، براى اينكه اين حفظ مى كند كيان مذهب ما را... (3) برپايى اينگونه مجالس، هر چند مخفيانه و درون خانه ها باشد، صداى اعتراضى است بر ضد دشمنان و استغاثه مظلوميتى است، عليه ظالمان و هر خانه علوى كه داغدار و شهيد داده است، وقتى در سوگ سالار شهيدان اشك مى ريزد، حس عدالت خواهى و انتقامجويى از ستمگران در جانش شعله مى كشد. اين، خاصيت هر گريه و عزادارى در عصر خفقان است، كه تبديل به كانونى براى افشاگرى، الهام گيرى، خط دهى، تجمع نيروها، شناخت افراد و شناساندن چهره هاى پاك است. امام خمينى، قدس سره، مى فرمايد: مساله، مساله گريه نيست، مساله، مساله تباكى نيست، مساله، مساله سياسى است كه ائمه با همان ديد الهى كه داشتند، مى خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند، از راههاى مختلف، اينها را يكپارچه كنند تا آسيب پذير نباشند. (4) و مى فرمايد: گريه كردن بر شهيد، زنده نگه داشتن نهضت است. (5) آنچه كه به عنوان «بعد سياسى » در عزادارى و گريه مطرح است، همان زنده نگه داشتن روحيه مبارزه با ستم و تشكل انقلابيون با محوريت كربلاست، آن همه ثواب و اجر هم، علاوه بر جهات تربيتى و اخروى، به لحاظ آثار و بركات اجتماعى نيز مى باشد. حضرت امام، درباره ثوابهاى فراوانى كه براى عزادارى سيدالشهداء وارد شده مى فرمايد: اين كه براى عزادارى، براى مجالس عزا، براى نوحه خوانى، براى اينها اين همه ثواب داده شده است، علاوه بر آن امور عباديش و روحانيش، يك مساله مهم سياسى در كار بوده است. آن روز كه اين روايات، صادر شده است، روزى بوده است كه اين فرقه ناجيه، مبتلا بودند به حكومت اموى و بيشتر عباسى و يك جمعيت بسيار كمى در مقابل قدرتهاى بزرگ. در آن وقت براى سازمان دادن، به فعاليت سياسى

ص: 21


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 468.
2- همان، ص 398.
3- صحيفه نور، ج 10، ص 217.
4- همان، ج 13، ص 153.
5- همان، ج 10، ص 31.

اين اقليت، يك راهى درست كردند كه اين راه، خودش سازمان ده است... شيعيان با اقليت آن وقت، اجتماع مى كردند و شايد بسيارى از آنها هم نمى دانستند مطلب چه هست، ولى مطلب، سازماندهى به يك گروه اقليت در مقابل آن اكثريتها و در طول تاريخ، اين مجالس عزا كه يك سازماندهى سرتاسرى كشورهاست، كشورهاى اسلامى هست، و در اين ايران كه مهد تشيع و اسلام و شيعه است، در مقابل حكومتهايى كه پيش مى آمدند و بناى بر اين داشتند كه اساس اسلام را از بين ببرند، اساس روحانيت را از بين ببرند، آن چيزى كه در مقابل آنها، آنها را مى ترساند، اين مجالس عزا و اين دستجات بود. (1) آنچه به اين برنامه غنا و تاثير مى بخشد، گذر از جنبه شكلى آن و پرداختن و رسيدن به محتوا و جهت و حقيقت آن است، اولياى دين نيز پيوسته با هشدارهايشان در اين راه، ارشاد كرده اند، تا عزادارى و سوگوارى، الهام بخش «فرهنگ جهاد و شهادت » باشد و به صورت يك موج تبليغى، و مبارزاتى و حماسى درآيد و در عزادارى، «احساس » به كمك «شعور» آيد و شعور، پشتوانه احساس عاطفى گردد، تا اينگونه مجالس و شعائر و سنتها از محتوا تهى نشده و به تشريفاتى كم اثر، يا بى اثر تبديل نگردد. عزادارى مفهومى گسترده دارد، هم برنامه هاى وسيع شيفتگان سيدالشهداء را در دو ماه محرم و صفر در همه قلمرو كشورهاى اسلامى شامل مى شود، هم آنچه را كه محدود و ساده، هر روز، در هر گوشه اى، خانه اى، مسجدى، برگزار مى شود و ياد «اهل بيت » زنده نگه داشته مى شود. «اشك »، پاسدار «خون » عزادارى (كه از آن سخن مى رفت) مفهومى گسترده تر از گريستن دارد. «گريه » و اشك ريختن در سوگ سالار شهيدان، نشانه عشق به دودمان پاكى و فضيلت است. اشك شاهد شوق و دليل و نشانه پيوند است، اشك زبان دل و ترجمان محبت است، تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده ها آتشى بايد كه خوناب كباب آيد برون آنكه در سوگ عاشورائيان مى گريد، با پاى دل در كاروان حسينى گام برمى دارد و اهل همين قافله است. از اين رو، هم اشكهايى كه در ماتم حسين، عليه السلام، ريخته شود، مقدس شمرده شده، هم گريستن و گرياندن ثواب دارد و هم پيشوايان دين، خودشان پيوسته چشمانى اشكبار به ياد «عاشورا» داشته اند. اينگونه بوده است كه اشكهاى داغداران و ديده هاى گريان، پاسدار پيام خون شهيدان بوده است، چونكه گريستن بر شهادت حسين، عليه السلام، و يارانش، امضاى راه خونين آنان و تجديد بيعت با «كربلا» و فرهنگ شهادت است و اشك، خون مى پرورد و گريستن، حماسه مى آفريند. ائمه شيعه، شهادت و گواهى اشك را بر صداقت عشق، پذيرفته و از آن ستايش و نسبت به آن تشويق كرده اند. در اين زمينه، روايات بسيارى است كه نقل آنها در اين نوشته نمى گنجد.

ص: 22


1- همان، ج 16، ص 217.

امام رضا، عليه السلام، فرموده است: من تذكر مصابنا فبكى و ابكى، لم تبك عينه يوم تبكى العيون و من جلس مجلسا يحيى فيه امرنا لم يمت قلبه يوم يموت القلوب (1) هر كس مصيبتهاى ما را به ياد آورد و بگريد و بگرياند، هرگز چشمانش در روزى كه ديده ها گريان است، نمى گريد و هر كه در مجلسى نشيند كه امر ما در آن احيا و زنده مى شود، در روز مرگ دلها، دلش نمى ميرد. در سلسله اشك بود گوهر مقصود گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد در سخن مفصلى كه امام رضا، عليه السلام، درباره فضيلت و ارزش و آثار گريستن بر امام حسين، عليه السلام، به «ريان بن شبيب » فرموده است، اين احياگرى و يادآورى نسبت به حادثه جانگداز كربلا به چشم مى خورد. حضرت به او فرمود: اى پسر شبيب! اگر بر چيزى گريه مى كنى، بر حسين، عليه السلام، گريه كن، كه او را همچون گوسفند سر بريدند، همراه هجده نفر از دودمانش كه همه از كسانى بودند كه روى زمين بى نظير بودند، آسمانها و زمينها در شهادت او گريستند... (2) حضرت رضا، عليه السلام، شايد به اقتضاى شرايط روزگار، تاكيد بيشترى نسبت به مساله دارد. از جمله در روايتى بلند، مى فرمايد: در اين ماه (محرم) دشمنان، خون ما را به ناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما را به اسارت گرفتند و خيمه هاى ما را به آتش كشيدند و غارت كردند... عاشورا، روز حسين، عليه السلام، پلكهاى ما را مجروح و اشكهايمان را جارى ساخت و ما از سرزمين كربلا، گرفتارى و رنج به ميراث برديم. پس بايد بر كسى همچون حسين عليه السلام گريه كنندگان بگريند، كه گريه بر او، گناهان بزرگ را فرو مى ريزد... (3) اين گريستن كه «شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او موافقت با نشاط و حركت اوست » (4) و اين نثار اشكها بر دامن احساس و در راه حق، مورد قدردانى و رحمت خواهى از سوى امامان قرار گرفت و به نوعى نصرت جبهه حق و تقويت خط امامان محسوب مى شد. امام امت، قدس سره، در تحليل اجتماعى مساله گريه و عزادارى براى امام حسين، عليه السلام، بيانات بلند و ارزشمندى دارد از جمله مى فرمايد: ثوابهاى بسيار براى عزاداران او مقرر كردند، تا مردم را بيدار نگه دارند و نگذارند اساس كربلا كه پايه اش بر بنيان كردن پايه هاى ظلم و جور، و سوق مردم به «توحيد» و «معدلت » بود، كهنه شود، با اين حال، لازم است كه براى عزادارى كه شالوده اش بر اين اساس ريخته شده، چنين ثوابهايى مقرر شود كه مردم با هر فشار و سختى هم كه هست، از آن ست برندارند، و گر نه با سرعت برق، زحمتهاى امام حسين، عليه السلام، را

ص: 23


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 392.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 286، وسائل الشيعه، ج 10، ص 392.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 283.
4- تعبير از شهيد مطهرى در «شهيد و قيام انقلاب مهدى »، ص 124.

پايمال مى كردند، كه با پايمال كردن آن زحمتهاى پيغمبر اسلام و كوششهايى كه براى تاسيس اساس تشيع كرده بود، بكلى پايمال مى شد... (1) همچنين درباره نقش گريه و عزادارى در حفظ مكتب عاشورا مى فرمايد: سيدالشهداء را اين گريه ها حفظ كرده است. مكتبش را، اين مصيبتها و داد و قالها حفظ كرده، اين سينه زنى ها و اين دستجات حفظ كرده،... هر مكتبى هياهو مى خواهد. بايد پايش سينه بزنند. هر مكتبى تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد، تا پايش توى سر و سينه زن نباشد، حفظ نمى شود... ما بايد براى يك شهيدى كه از دستمان مى رود، علم بپا كنيم، نوحه خوانى كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم... (2) به ياد كربلا دلها غمين است دلا خون گريه كن، چون اربعين است مرام شيعه در خون ريشه دارد نگهبانى ز خط خون چنين، است (3) حضرت امام در سخنرانى ديگرى فرموده است: گريه كردن بر عزاى امام حسين، زنده نگه داشتن نهضت و زنده نگه داشتن همين معنى است كه يك جمعيت كمى در مقابل يك امپراطورى بزرگ، ايستاد و «نه » گفت. هر روز بايد در هر جا اين «نه » محفوظ بماند و اين مجالس كه هست، مجالسى كه دنبال همين است كه اين «نه » را محفوظ بدارد... آنها از همين گريه ها مى ترسند، براى اينكه گريه اى كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است. (4) و فرموده است: همين گريه ها نگه داشته ما را... همين ها هست كه مملكت را حفظ كرده... تا ابد هم اگر براى سيدالشهداء گريه كنيم، براى سيدالشهداء نفعى ندارد، براى ما نفع دارد... ما اين سنگر را نبايد از دست بدهيم. ائمه همواره از گريه، به عنوان سند افشاگر و فريادى عليه ظلم، استفاده كرده اند، تا مظلوميت حسين و راه عاشورا فراموش نشود. هرچند نيست درد دل ما نوشتنى از اشك خود، دو سطر به ايما نوشته ايم (5) مجالس وعظ و روضه هر تجمعى بهانه و محور مى خواهد، هر چه محور گردهمايى، مقدستر و ژرفتر باشد، آن تجمعات هم ديرپاتر و پربارتر خواهد بود. پيروان اهل بيت، عليهم السلام، با عشق و محبتى كه به آنان داشتند و با سوز و گدازى كه در شهادتشان داشتند، بهترين گزينه را براى جمع شدن، ديدار كردن، گفتگو كردن، پيرامون خط فكرى و سياسى عاشورا و عترت داشتند. اين برنامه ها توصيه خود پيشوايان دين بود و در اين ديدارها، گفتگوها، «احياى امر و زنده نگه داشتن خط ائمه بود و اگر به ياد و نام حسين، عليه السلام، و كربلا بود، حيات فلسفه عاشورا در آن نهفته بود. امام صادق، عليه السلام،

ص: 24


1- كشف اسرار امام خمينى «ره »، ص 174.
2- صحيفه نور، ج 8، ص 69 - 70.
3- از نويسنده مقاله.
4- صحيفه نور، ج 10، ص 31.
5- صائب تبريزى.

به «فضيل » فرمود: آيا مى نشينيد و با هم حرف و حديث مى گوييد؟ پاسخ داد: آرى، جانم به فدايت، حضرت فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم. اى فضيل! «امر» ما را زنده نگه داريد. خداى رحمت كند كسى را كه امر ما را احيا كند. (1) در حديث ديگرى امام صادق، عليه السلام، به اصحاب خود فرمود: از خدا پروا كنيد، با هم برادر و نسبت به هم نيك رفتار باشيد، به خاطر خدا با هم دوستى كنيد، با يكديگر پيوند و رفت و آمد و ترحم داشته باشيد، همديگر را زيارت و ملاقات كنيد، مذاكره كنيد و «امر» ما را زنده بداريد. (2) همين توصيه ها، بخصوص بر محور نقل فضائل اهل بيت و گريستن بر شهيد عاشورا، زمينه و بستر مناسبى براى تشكيل مجالس و محافلى شده است كه عده اى با عنوان «خطيب » و «واعظ » و جمعى با عنوان «مداح » و «مرثيه خوان » و «روضه خوان » و «ذاكر» به خطابه، وعظ، ذكر مصيبت و نقل سخنان و بيان شخصيت ائمه و شهدا بپردازند. بركات اينگونه مجالس همواره شامل امت شده است و اينگونه محافل، همچون شبكه اى گسترده، بخصوص در ايام و مناسبتهايى خاص، دلها و انديشه ها و تجمعها و تنها را به هم پيوند داده است و خود، نوعى مبارزه با دشمن و انسجام يافتن نيروهاى خودى و تقويت كننده روح جمعى بوده است. به قول شهيدپاك نژاد: ... با نيم متر چوب و نيم متر پارچه سياه، مى توان موجى از احساسات بى دريغ درباره بزرگسالار شهيدان مشاهده كرد كه در هيچ جا نمونه اى از آن ديده نمى شود. در حالى كه براى تشكيل اجتماع حتى كوچكى بايد متحمل زحمات زيادى گرديد، صرف نظر از املاك موقوفه حسينى، ساختمان حسينيه ها، اطعام و اكرامها، نذرها و زيارت رفتنها و اجتماعات مذهبى و كليه مخارجى كه طى ده ماه سال، به عناوين مختلف در راه اين سرباز فداكار به مصرف مى رسد. (3) منابر حسينى و جلسات وعظ دينى، همه به ذكر مصيبت و يادى از عاشورا ختم مى شود و با گريستن چشمها و سوختن دلها، تعاليم مكتب در دلها بيشتر رسوخ مى يابد و اين سبب ريشه دواندن حماسه كربلا در عمق جانها و ژرفاى تاريخ مى گردد. امام امت ،قدس سره، در زمينه نقش اين مجالس و منابر و مواعظ نيز، تعابير ارزنده اى دارد كه تنها به چند نمونه اكتفا مى شود: الآن هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، با اين مصيبتها و با اين سينه زنى ها ما را حفظ كرده اند، تا حالا آوردند اسلام را. (4) و در جاى ديگر مى فرمايد: ... قدرتهاى بزرگ، از اين سازمانى كه بدون اينكه دست واحدى در كار باشد كه آنها را مجتمع كند، خود به خود ملت را به هم جوشانده اند، در سراسر يك كشور... و اگر يك مطلبى بخواهد براى اسلام خدمتى بكند و شخصى بخواهد كه مطلبى را بگويد، سرتاسر كشور به واسطه همين گويندگان و خطبا و ائمه جمعه و جماعت يكدفعه منتشر مى شود و اجتماع مردم در تحت اين بيرق الهى، اين بيرق حسينى، اسباب اين مى شود كه سازمان داده شده باشد. (5)

ص: 25


1- بحارالانوار، ج 44، ص 282.
2- همان، ج 71، ص 352.
3- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 40.
4- صحيفه نور، ج 8، ص 69.
5- همان، ج 16، ص 208.

تا كنم جان از سر غبت فداي نام دوست

در روايت آمده كه وقتي با كسي براي نخستين بار برخورد مي كنيد، اولين سخن شما بعد از سلام اين باشد كه اسم او را بپرسيد. (1) فرض كنيم كه تازه با اين آقاي بزرگوار برخورد كرده ايم. ابتدا به ساحت مقدسش عرض سلام مي كنيم. سلام ما عرض ارادت است. عرضه مي داريم: السلام عليك يا بقية الله في ارضه و حجته علي عباده. حالا ببينيم اسم مبارك ايشان چيست؟ حضرت، اسمهاي مختلفي دارند كه در احاديث و روايات آمده است. در ضمن تفاسير آيات كريمه هم آمده است. از جابر جعفي - كه از اصحاب عاليقدر ائمه طاهرين است (2) - نقل شده كه مي گويد: اقبل رجل الي ابي عليه السلام و انا حاضر. مردي خدمت حضرت باقر، عليه السلام، آمد و من حضور داشتم آن شخص به امام عرض كرد. رحمك الله; اقبض هذه الخمسمائة درهم فضعها في مواضعها. فانه زكاة مالي. رحمت خدا بر تو باد; اين پانصد درهم را بگير و در راهش خرج كن. اين، زكات من است. فقال له ابو جعفر عليه السلام: بل خذها انت فضعها في جيرانك والايتام و المساكين و في اخوانك من المسلمين. حضرت ابو جعفر، امام باقر، عليه السلام، فرمود: زكاتت را بردار و به مصرف برسان و بده به همسايگاني كه داري، ايتامي كه مي شناسي، مساكيني كه مي شناسي، و برادران مسلمانت. يعني در اين دوران، شما شيعيان با اجازه ما مي توانيد زكات مالتان را خودتان در موارد مناسب مصرف كنيد. بعد از آن امام مي فرمايند: انما يكون هذا اذا قام قائمنا. يعني اينكه بايد حتما زكات را بدهيد به دست امام و امام مستقيما مصرف كند، زماني است كه قائم ما قيام كند و ظاهر شود. فانه يقسم بالسوية. حضرت قائم بالسويه و به صورت مساوي اموال را تقسيم مي كنند. و يعدل في خلق الرحمان البر منهم و الفاجر. فمن اطاعه فقد اطاع الله و من عصاه فقد عصي الله. و در ميان خلق خدا، عدالت به خرج مي دهد; چه

ص: 26


1- ر. ك: الكليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج 2، ص 617، ح 3.
2- ر. ك: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 29، ح 2.

نيكوكار باشد و چه گناهكار. كسي كه اطاعت كند از او، خدا را اطاعت كرده و كسي كه عصيان كند او را، خدا را عصيان نموده است. تااين قسمت حديث به عنوان مقدمه بود، از اينجا به بعد شاهد ماست. نخستين نام: «مهدي

بخشي از كتاب «بحارالانوار» كه علامه مجلسي اين حديث را در آن روايت كرده چنين عنواني دارد: «باب اسمائه عليه السلام و القابه و كناه و عللها». يعني باب اسامي آن حضرت، عليه السلام، و كنيه هايش و علل اينكه وي را به آنها ناميده اند. يكي از اسماء مباركه ايشان كه در بعضي از روايات اين باب آمده، نام مقدس «مهدي است كه در ادامه اين حديث شريف علت تسميه آن نيز بيان شده است. چرا به حضرت مي گويند «مهدي ؟ اين كلمه اسم مفعول است از ماده هدي، يهدي. «هدي يعني هدايت كرد و «هدي مصدر آن است; يعني: هدايت. در قرآن كريم، در اول سوره بقره مي فرمايد: الم × ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين. هادي يعني: هدايت كننده; و مهدي يعني: هدايت شده. حضرت باقرالعلوم، سلام الله عليه، مي فرمايد: انما سمي المهدي لانه يهدي لامر خفي. يستخرج التوراة و سائر كتب الله من غار بانطاكية. آن حضرت به اين جهت «مهدي ناميده شد كه هدايت مي كند به سوي كاري كه پوشيده شده است و تورات اصلي و ساير كتب الهي را از غاري كه در انطاكيه هست [كه شهري در تركيه فعلي است] در مي آورد. چرا به ايشان مي گويند «مهدي ؟ مهدي يعني هدايت شده، كسي كه مي خواهد هدايت كند، حتما خودش بايد قبلا راهنمايي شده باشد. كسي كه راهي مي خواهد نشان بدهد، قبلا راهنمايي شده باشد. كسي كه راهي را مي خواهد نشان بدهد، قبلا بايد راه را خودش بلد باشد. بعد از آن، حضرت مي فرمايد: فيحكم بين اهل التوراة بالتوراة. آنگاه بين اهل تورات بر اساس تورات حكم مي كند. و بين اهل الانجيل بالانجيل. و ميان اهل انجيل بر مبناي انجيل. و بين اهل الزبور بالزبور و بين اهل الفرقان بالفرقان. و بين اهل زبور به زبور و بين اهل فرقان بر پايه فرقان. يعني از خصوصيات حضرت مهدي اين است كه هدايت مي شود به امور پنهاني و سپس هدايت مي كند به آنها. امور پنهاني به دست آوردن كتابهاي اصلي خدا و پيغمبران است; تورات و انجيل و زبور و فرقان و... و تجمع اليه اموال الدنيا كلها. همه اموال از همه نقاط جهان پيش او جمع مي شود. ما في بطن الارض و ظهرها. آنچه كه در ظاهر زمين و در باطن زمين است. باطن زمين يعني گنجها و پنهان شده ها. و يقول للناس تعالوا الي ما قطعتم فيه الارحام. آنوقت به مردم مي فرمايد: بياييد و بگيريد ماديات را; آنچه را كه به خاطر آن قطع ارحام مي كرديد!... چون بيشتر اختلافات و قطع رحمها به خاطر پول است; به خاطر معنويت نيست! من خيلي كم افرادي را مي شناسم كه به خاطر مسايل روحي و معنوي با هم اختلاف داشته باشند.

ص: 27

اگر هم ظاهر را ما آنطور جلوه دهيم، باطنش چيز ديگري است. و سفكتم فيه الدماء. بياييد بگيريد آنچه را به خاطر آن خونريزي كرديد. و ركبتم فيه محارم الله و براي به دست آوردنش مرتكب محرمات شديد. فيعطي شيئا لم يعط احد كان قبله. آنوقت نوعي به مردم بخشش و عطا مي كند كه پيش از آن كسي آنچنان اعطا ننموده است. در اينجا امام باقر، عليه السلام، از پيغمبر اكرم، صلي الله عليه وآله، نقل مي كند كه ايشان فرمودند: هو رجل مني. مهدي مردي است از نسل من. اسمه كاسمي. نامش مثل نام من است. يعني نام اصلي او محمد است. يحفظني الله فيه. خداوند من را (دين مرا) در او حفظ مي كند. يعني من را به او نگه مي دارد. بدين معني كه نگه داشتن من و دين من و نام من، در گرو كار او است. و يعمل بسنتي. به سنت و روش من عمل مي كند. يملا الارض قسطا و عدلا و نورا. زمين را پر از قسط و عدالت و روشنايي و نور مي كند. يعني كاري مي كند كه عدل همه جهان را فرا مي گيرد. و نور، همه دنيا را پر مي كند. «قسط به معناي عدالت در خصوص مسايل مادي است و «عدل اعم از آن است. عدل، شامل عدل اجتماعي، عدل اخلاقي و عدل در خانواده هم مي شود. بعد ما تمتلي ء ظلما و جورا و سوءا. يعني قبل از اينكه او چنين كند، پر از ظلم و جور و بدي و زشتي است. اين حديث امام باقر، عليه السلام، مطالب مختلفي دارد و آنچه مستقيما به موضوع بحث ما مربوط است اين است كه: مهدي گفته مي شود، «لانه يهدي لامر خفي.»; به اين جهت كه هدايت مي كند به آن چيزهايي كه مخفي است. بعد از آن، حضرت - چنانكه از ظاهر روايت پيداست - مثالهايي ذكر مي كنند براي آن چيزهايي كه مخفي است كه از آن جمله تورات است كه در غار انطاكيه مي باشد و حضرت آن را بيرون مي آورد; انجيل اصلي است كه حضرت بيرون مي آورد; زبور اصلي است كه حضرت، آن را ظاهر مي سازد. يكي از چيزهاي مخفي ديگر - كه به دلالت روايات حضرت مهدي، عليه السلام، مردم را به آن هدايت مي كند - ذخاير زيرزميني است (1) كه شايد عبارت «ما في بطن الارض در اين حديث هم به آن اشاره داشته باشد. حالا اين هدايت چگونه است؟ معلوم نيست. آيا بشر طوري متكامل مي شود كه تمام معادن را مي شناسد؟ و يا اينكه به قوه خارق العاده الهي چنين كاري را مي كند؟ هر كدامش كه باشد، اين روايت و روايات ديگر اصل موضوع را تاييد مي نمايد. در بعضي از احاديث داريم كه امام باقر، عليه السلام، مي فرمايد: اذا قام قائمنا وضع الله يده علي رؤوس العباد.

ص: 28


1- ر. ك: الصافي الگلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر، ص 472.

فجمع بها عقولهم. هنگامي كه قائم ظهور كند، خداوند دست خود را - يا دست حضرت مهدي را - بر سر مردم قرار مي دهد. و با آن عقلهايشان را متمركز مي كند. شما مي دانيد كه عقل، نور است و نور وقتي جمع مي شود متمركز مي گردد. همانطور كه وقتي ذره بيني را جلوي نور خورشيد بگيريم، اشعه خورشيد با عبور از آن، كانون مي گيرد; متمركز مي شود و درخشانتر و گرمتر مي گردد. حضرت، عقلهاي مردم را جمع مي كند; متراكم مي كند; كانون مي دهد; جان مي دهد; از ذره بين ولايت عبور مي دهد و در نتيجه، حرارتش، نورش و روشنايي اش زياد مي شود. وقتي اينطور شد، با اين عقلها، مردم هدايت مي شوند و آنچه را كه در ذخاير زيرزميني است استخراج مي كنند; طلا، نقره، فيروزه، مس، اورانيم و... اينها را مي آورند فقط؟!... نه خير! «يهدي لامر خفي . در زمين دلها هم معدنهايي از معارف توحيدي و مبدا و معادي وجود دارد كه حضرت با تربيت و تعليماتش بيرون مي آورد. در كتاب شريف بحارالانوار (1) از خرائج راوندي نقل كرده كه يكي از خصوصيات حضرت مهدي اين است كه وقتي مي آيد27 حرف علم - يعني 27 باب علم،27 زمينه علم - را كامل مي كند و اين در حالي است كه: فجميع ما جاءت به الرسل حرفان. يعني همه علومي كه پيامبران از ابتداي آدم تا خاتم و از خاتم تا امام حسن عسكري، عليه السلام، آورده اند و به بشر عرضه كرده اند مجموعا فقط دو حرف از آن 27 حرف علم است و امام زمان وقتي مي آيد 25 باب ديگر علم را اضافه مي كند و علم به 27 باب كامل مي شود. پس، امر پنهان فقط در زمينه هاي مادي و ظاهري نيست. نه! مهمتر از اينها هم هست و آن معارف مبدايي و معادي و مسايل توحيدي، مسايل اخلاقي و مسايل انساني است كه در زمين دلهاست.

پي نوشتها:

×. برگرفته شده از كتابي به نام «نام محبوب .

ص: 29


1- ر. ك: المجلسي، محمدباقر، همان، ج 52، ص 336.

رشد خزنده اسلام در آلمان

اشاره: اين مقاله، ترجمه ايست از مجله فيگارو چاپ آلمان، اطلاعات و اعترافات نويسنده در اين مقاله حكايت از رشد و توسعه اسلام در جهان غرب دارد اگرچه در لابلاي سطور رد كينه هاي نويسنده و عدم توانايي اش در درك مسايل اسلامي را مي توان مشاهده كرد. چاپ مقالاتي از اين دست، خوانندگان موعود را در كسب آگاهي از تلقي غربيان از اسلام و نحوه ظهور و رشد فرهنگ و تفكر اسلامي در غرب ياري مي دهد. ميزان حضور مسلمانان در مساجد و نمازخانه هاي وابسته به جوامع اسلامي در آلمان، آن چنان است كه پاپ، تنها مي تواند رؤياي يك چنين استقبالي از كليساها را در سر بپروراند. اما با وجود چنين حضوري، بنيادگرايان مؤمن به پيامبر اسلام، جنگ فرهنگي تلخي بر سر روسري، مدارس قرآني و ذبح شرعي به پا كرده اند. مسلمانان در آلمان تا بدان حد پيشرفت كرده اند كه اكنون سوسيال دموكراتها در زمره همسايگان آنها درآمده اند. ساختمان مركز حزب دموكرات مسيحي آلمان در مقابل آنهاست، فاصله ساختمان مجلس تا دفتر مركزي آنها چند متري بيش نيست و حتي دفتر صدر اعظم، در دسترس آنها قرار دارد. حداقل چيزي كه در مورد دفتر مركزي مسلمانان آلمان مي توان

ص: 30

گفت اين است كه جوانان محمدي گامي بلند و نيرومندانه در مسير كسب قدرت برداشته اند. انتقال دفتر شوراي اسلامي مسلمانان از خارج از پايتخت به خيابان فردريش - ابرت - اله در بن (1) اقدامي است غرور آميز كه مي توان انعكاس اين غرور را در لبخند حسن اوزدوگان مشاهده كرد. اين مرد قد كوتاه با آن ريش مرتب و كوتاه كرده اش، رئيس شوراي اسلامي جمهوري فدرال آلمان و رئيس مركز گروه فشار مسلمانان در حاشيه رود راين است. او كه يك شيميدان است و از حدود 25 سال پيش از تركيه به آلمان مهاجرت كرده است، مي گويد: آدرس دفتر شوراي اسلامي مسلمانان، حالتي نمادين دارد. ما مي خواهيم نشان دهيم كه اينجا هستيم و اين اقدامي است كه خداوند آن را ناديده نخواهد گرفت. مسلمانان در آلمان، داراي 2200 نمازخانه و مسجد هستند كه برخي از اين ساختمانها در مناطق پر رفت و آمد ساخته شده و در معرض ديد قرار دارند. مسلمانان براي دادن جلوه بيشتر به اسلام و براي پاك كردن تصور خارجي بودن اسلام در اذهان مردم آلمان، همواره در پي يافتن قطعه زمينهاي مرغوب و پر ديد براي ساختن بناهاي خود بوده اند. زيباترين و غرورآميزترين اين بناها در شهر مانهايم قرار دارد، ساختماني گنبدي شكل و با شكوه كه ظرفيت پذيرش 2500 نفر را دارد. علاوه بر آن، اين مجموعه داراي مناره، نمازخانه، يك حمام براي برگزاري مراسم مذهبي و وضو گرفتن و چند سالن اجتماعات است. به اين مجموعه بايد چند واحد مسكوني و چند مغازه را نيز اضافه نمود. اما مسلمانان برليني مي خواهند قدري بيش از اين داشته باشند، مناره هاي مسجد آنها كه قرار است در نزديكي فرودگاه تمپل هوف، فرودگاه مركزي برلين، ساخته شود، با43 متر ارتفاع حدود يازده متر بلندتر از مناره هاي مسجد مانهايم خواهند بود. در حاليكه كشيشان مسيحي از تعداد كم اعضاي كليساها و پايبندي اندك مسيحيان به تكاليف ديني شان گله و شكايت دارند، مساجد و نمازخانه هاي اسلامي با آن چنان حجمي از مراجعين مؤمن مواجه اند كه پاپ، تنها مي تواند رؤياي يك چنين استقبالي را در سر داشته باشد. مساجد و نمازخانه هاي با شكوه مسلمين تنها براي برگزاري نماز جمعه

ص: 31


1- .Fridrich _ Ebert _ Allee

نيست كه مملو از جمعيت مي شوند، بلكه مسلمانان براي برپايي نمازهاي يوميه نيز در اين مساجد و نمازخانه هاي كوچك، و يا انبارهاي قبلي سوپرماركتها و يا اماكني از اين دست گردهم مي آيند. چيزي كه مي تواند حسادت كشيشهاي مسيحي را برانگيزد. در آلمان، سرزمين مهاجران پنهان، بيش از 5/2 ميليون نفر از چهل مليت مختلف وجود دارند كه قرآن را كتاب مقدس خود مي دانند. برخي از الجزايريها، مصريها، عراقيها، همينطور اندونزياييها و پاكستانيهاي مقيم آلمان حتي روزي پنج نوبت رو به سوي مكه كرده و در برابر خداوند يكتا تعظيم مي كنندو جمله لا اله الاالله همانگونه كه از زبان سومالياييها شنيده مي شود، از زبان فراريان جنگ داخلي بوسني نيز به گوش مي رسد. حتي اخيرا حدود يازده هزار آلماني مسيحي تحت تاثير آموزه هاي محمد، صلي الله عليه وآله، به اسلام گرويده اند. بسياري از آنها نسبت به قرآن حتي از سعوديهاي متعصب نيز متعصب ترند. بزرگترين گروه از شاخه هاي گوناگون مسلمانان آلمان را تركها تشكيل مي دهند كه تعدادشان در اين كشور به دو ميليون نفر مي رسد. آنها اسلام را تنها از زاويه ديد قطب و بزرگ جامعه مذهبي خود ننگريسته و تنها از اين طريق اسلام را نمي شناسند بلكه رنسانس اسلامي در وطنشان - وطني كه در آن با ظهور نجم الدين اربكان مي رفت كه براي اولين بار داراي يك نخست وزير پايدار اسلامگرا شود - تاثير بسزايي در خودآگاهي آنها داشته است. همانگونه كه اخيرا غرور و سرافرازي مسلمانان همگام با مناره هاي مساجدشان سر به آسمان برداشته است، به همان نسبت نيز احساس ترس و ناامني ساكنان مغرب زمين به دليل هجوم عقايد جديد مشرق زميني افزايش يافته و مشاجرات بر سر تعيين حد و مرز نهايي براي تساهل و مدارا در غرب شدت گرفته است. براي يافتن پاسخ مناسب در اين زمينه بايد در ابتدا به دو سؤال بسيار مهم زير پاسخ داد: جامعه آلمان، جامعه اي كه در آن، آزادي مذهب يكي از حقوق بنيادين بشري محسوب مي شود، تاكجا و تا چه حد بايد در برابر عقايد و ارزشهاي اسلامي گذشت كرده و به اين عقايد و ارزشها ميدان بدهد؟ حداقل ميزان آمادگي مسلمانان متعصب، براي وفق دادن خود با جامعه آلمان، آن هم با توجه به اصول و قواعد بنياديني كه لازمه زندگي مشترك در آلمان است تا چه حد بايد باشد؟ اكثريت بزرگ مسلمانان آلمان، تدين و ايمان خود را در نمازهاي آرام، در امتناع از خوردن كتلتهاي گوشت خوك و در امساك از خوردن در ماه رمضان، به فعليت مي رسانند. اما گذشته از اين مسايل بايد گفت كه فرهنگ اسلامي، فرهنگي كه براي آلمانيها غريبه و ناآشناست،

ص: 32

با محدوديتها و حد و مرزهايي روبروست. دوراني كه در آن گوته، با تشريح و تفسير متون اسلامي در ديوان شرقي - غربي خود، شور و شوق زايد الوصفش را نسبت به متون و فلسفه اسلامي نشان مي داد، ديگر مدتهاست كه سپري شده است. از زماني كه مغرب و مشرق زمين با يكديگر همسايه شده اند ديگر كسي اين چنين از فلسفه اسلامي بر سر شوق نمي آيد. تقريبا نيمي از آلمانيها، فرهنگ اسلامي را تهديدي براي فرهنگ غرب مي دانند. سياستمداران محلي و محافظه كار آلمان، آنچنان جنگي عليه مساجد جديد مسلمانان به راه انداخته اند كه گويي اين كارل مارتل است كه در سال 732، با تمام توان خود در شهر پوايته صف آرايي كرده، تا مانع از نفوذ كامل سپاه اعراب به اين منطقه شود. و در اين ميان اصولگرايان مسيحي حتي از اتحاد با كافران نيز رويگردان نيستند. كافراني كه با همان شدت براي قطع صداي مؤذنين مساجد مبارزه مي كنند كه براي قطع صداي ناقوس كليساها و در اين هنگامه برخي از شهروندان هم كه تنها، خواهان آرامش بوده و يا حداقل تحمل هيچ چيز غريبه اي را در كنار گوش خود ندارند، در راه تحقق اين هدف با آنها همراه مي شوند. حزب سوسيال مسيحي در منطقه دينگول فينگ، منطقه اي كه توسط همين حزب اداره مي شود، اعلام كرده است: ما هيچ مسجد و مناره اي نمي خواهيم و در دوايسبورگ هم كه توسط حزب دموكرات مسيحي اداره مي شود بسياري از مردم از شنيدن صداي مؤذن از بلندگوهاي مساجد كه مسلمانان را به نماز فرا مي خواند، به تنگ آمده اند. اوزدوگان، رئيس شوراي مسلمانان در آلمان، ضمن ابراز نارضايتي از وضع موجود گفت: پايه هاي اعتماد ديرينه ميان آلمانيها و مسلمانان به لرزه درآمده است. آنها ما را مورد تهمت و افترا قرار داده و محدودمان خواهند كرد. او كه در زمينه امور مربوط به روابط عمومي، فردي ساعي و كوشاست، اكنون ديگر از وجود ديوارهاي جديد در بطن جامعه آلمان سخن مي گويد. به اعتقاد وي گناه وجود چنين مشكلاتي متوجه مسيحيان متعصب و ناشكيباست. البته يك چنين تصوري غير منصفانه و نارواست. اينكه آلمانيهاء دائما از مسلمانان دورتر شده و تصويري ستيزه جويانه از آنها در ذهن خود ترسيم مي كنند، امري است كه حتي موجب نگراني و ناآرامي رومان هرتسوگ، رئيس جمهور هوشيار و محتاط آلمان، نيز شده است. هرتسوگ ضمن ابراز نگراني از پيدايش زمينه هاي جديد خارجي ستيزي در آلمان، سبت به روند خطرناك كلي نگري به مسايل هشدار داده است. وي در جايي عنوان كرده: جهان اسلام يك بلوك تك بعدي و يك شكل نيست و حتي اگر هم چنين باشد اين بلوك بنيادگرايي نيست. در حقيقت آنچه كه ما از دير باز آن را بنيادگرايي مي ناميم، چيزي نيست مگر استفاده از احساسات مذهبي به عنوان ابزار سياسي. نتايج تلخ اين سوء

ص: 33

استفاده سياسي، در كشورهاي اسلامي باعث شده است كه مسلمانان در ديگر نقاط جهان، انسانهايي خطرناك و تهديدآميز به نظر برسند. نتايجي كه آثار آن از انقلاب آية الله خميني در ايران در سال 1979، قتل عام طرفداران دولت در الجزاير و يا حمله به تروريستهاي آلماني در مصر گرفته تا حملات لفظي نخست وزيري همچون اربكان عليه «غرب فاسد»، قابل مشاهده است. حملاتي كه در طي آن رهبر اسلامگرايان در تركيه سعي دارد توده هاي سرخورده و نااميد غرب را به سوي خود جذب كند. براستي آيا جهان اسلام با يك چنين تحريكاتي، هر روز اسناد و مدارك جديدي در جهت تاييد نظريه ناخوشايند و شوم رويارويي تمدنها آقاي ساموئل هانتينگتون، استاد دانشگاه هاروارد آمريكا، به دست نمي دهد؟ شواهد و مدارك حاكي از آن است كه در حال حاضر حداقل در كشور آلمان، يك جامعه اسلامي به موازات جامعه آلمان پديد آمده است. نتايج تحقيق به عمل آمده از 1221 جوان ترك، كه طي يك نظر سنجي از سوي آقاي ويلهلم هايتماير، محقق امور اجتماعي از بيله فلد، به دست آمده است، حقيقت فوق را تاييد مي كند. بنابراين تحقيق كه تحت عنوان اصولگرايي فريبنده صورت گرفته، جوانان مسلماني كه از سوي فرهنگ بيگانه آلماني مورد پذيرش واقع نشده و از سوي ديگر با جامعه ترك هم قرابتي نداشته و از نظر اين جامعه نيز انسانهايي بي ريشه محسوب مي شوند، به امت اسلامي روي مي آورند، جايي كه در آن احساس امنيت مي كنند. نتيجه گيري نهايي گروه تحقيق آقاي هايتماير، دقيقا حكم انتقاد از سياست پر ترديد مقامات آلمان در قبال خارجيان را دارد. در اين جمع بندي آمده است: هرچه عدم همبستگي جوانان ترك با جامعه آلمان گسترده تر باشد، به همان نسبت اعتقاد آنها به برتري دين اسلام بيشتر بوده و آنها ضمن پذيرش جبر ناشي از مذهب، تمايل بيشتري به سازمانهاي بنيادگراي اسلامي از خود نشان مي دهند. 2/23% از جوانان تركي كه در نظرسنجي مذكور شركت كردند، با اين جمله، كسي كه عليه اسلام مبارزه مي كند، بايد كشته شود، موافق بودند. تحقيق انجام شده از سوي انستيتوي شرق شناسي هامبورگ وابسته به وزارت كشور فدرال آلمان نيز از روند رو به رشد پيوستن جوانان به سازمانهاي اسلامگرا خبر مي دهد. متخصصان معتقدند كه گروههاي اصولگرا به بهانه انجام تكاليف مذهبي از مسلمانان كم تجربه و ساده لوح در جهت رسيدن به اهداف آلماني ستيزي، يهودي ستيزي، ضد دموكراتيك، نژاد پرستانه، تفرقه افكنانه و اسلامگرايانه سوء استفاده مي كنند. البته گروههاي بنيادگرا و غالبا سازمانهاي ترك،

ص: 34

درآمار و ارقام مربوط به سازمانهاي اسلامي، جاي چنداني اشغال نمي كنند. تعداد اعضاي سازمانهاي اسلامي كه از سوي اداره فدرال حفاظت از قانون اساسي آلمان به عنوان دشمنان قانون اساسي اين كشور معرفي شده اند، تنها به حدود سي هزار نفر مي رسد. پر قدرت ترين اين گروهها، گروهي است با نام ميلي گوروش كه (1) رهبر آن يكي از برادر زادگان نجم الدين اربكان است. البته تعداد طرفداران اين سازمان اسلامگرا بخصوص در ميان جوانان، به صدها هزار نفر مي رسد. پتر فريش، رئيس اداره فدرال حفاظت از قانون اساسي آلمان، با ابراز نگراني از شرايط موجود، گفته است كه در قرن آينده، اسلامگرايي به بزرگترين خطر تبديل مي شود و علت آن هم در اين است كه اصول حكمت الهي، حكومتي كه مسلمانان در تلاش براي دستيابي به آن هستند، به هيچ وجه با اصول نظامهاي دموكراتيك و ليبرال همخواني ندارد. وي چنين گفته است: هرچه كه مي گذرد مسلمانان بيشتر نشان مي دهند كه قصد هماهنگي و همخواني با قوانين را ندارند. اينكه شعارهاي مشهور اسلامگرايان با عنوان قانون اساسي ما قرآن است، حكم يك بمب اجتماعي را در غرب خواهد داشت، حقيقتي است كه مي توان آن را از قوانين مربوط به روسري دريافت. براي برخي از رؤساي مؤسسات آلماني داشتن منشي كه روسري سر مي كند، امري غير قابل تصور است. از سوي ديگر دانش آموزاني كه خود را ملزم به عايت حجاب مي دانند، از هم اكنون در سراسر اروپا، بحثها و مشاجرات داغي را بر پا كرده اند. آيا نبايد استفاده از روسري، چيزي كه ظاهرا سمبل يك مذهب زورگو و ظالم است و مانعي در راه پيشرفت و توسعه است، ممنوع اعلام گردد؟ يا اينكه بايد استفاده از آن را به عنوان نمونه بارزي از تساهل غربي، مجاز دانست؟ در صورت مثبت بودن پاسخ پرسش اخير باز هم اين سؤال مطرح مي شود كه: آيا اين تسامح و بزرگ منشي نبايد شامل پوششهايي كه كاملا چهره را مي پوشانند نيز شود؟ آيا ممنوعيت گريم و تغيير چهره در مورد حجاب مصداق ندارد؟ ديوان دادرسي اداري آلمان، پيش از اين مرزهاي تساهل و مدارا را بسيار گسترده ترسيم كرده است. به عنوان مثال از سال 1993 نمي توان دختران مسلمان را وادار كرد كه در ساعتهاي ورزش با پسرها، ورزش كنند. اما آيا اين بدان معناست كه والدين مسلمان حق دارند فرزندان خود را وادار به تحريم كلاسهاي مربوط به تدريس مسايل

ص: 35


1- .Mille Gorush

جنسي كنند؟ حداقل، قضات دادگاه اداري برلين در ماه مه گذشته نشان دادند كه قانون مذكور را دليل موجهي براي عدم حضور در كلاس مي دانند. اوزدوگان، در ماه سپتامبر سال 1997 نبرد جديدي را براي دستيابي به يك حق ديگر، آغاز نمود. وي قصد دارد قانون ذبح اسلامي را در آلمان نيز به اجرا گذارد. بر طبق قانون ذبح اسلامي رگهاي حلقوم حيوان را قطع كرده و مي گذارند آنقدر خون از بدن حيوان برود تا سرانجام بميرد. بردين حلقوم حيوانات در آلمان ممنوع است و اوزدوگان از اينكه مي بيند، سازمانهاي حمايت از حيوانات در اين كشور از مسلمانان قدرتمندتر بوده و وي نمي تواند در برابر آنها حرف خود را به كرسي بنشاند، بسيار عصباني است. اما آيا تنها به همين دليل بايد اوزدوگان رادشمن قانون اساسي خواند؟ اوزدوگان در گذشته به عنوان يكي از استراتژيستهاي گروه ميلي گوروش ستون پنجم الله، لقب گرفته بود كه در اين صورت وي به عنوان يكي از دشمنان حتمي قانون اساسي مطرح مي شود; امري كه باعث خشم اين خدمتگزار صديق خداوند مي شود. اوزدوگان در دفاع از خود گفته است كه اگر او دشمن قانون اساسي مي بود، به هيچ وجه تابعيت اين كشور را نمي پذيرفت. بنا به گفته اوزدوگان از وقتي كه او در سال 1971، از بورسا (1) در تركيه به بروهل (2) آمده كاري به جز خدمت به آلمان نكرده است. طبعا اوزدوگان خواستار تشكيل يك حكومت الهي كه از اخن شروع و (3) به وسيتاو ختم شود، نيست. اهداف و خواستهاي او نسبتا ساده و متواضعانه است و خود وي مدعي است كه داشتن فرصتي براي صحبت در شبكه تلويزيوني رسمي آلمان، آن هم تنها در هر شب جمعه، براي اين مبلغ خداوند كافي است. اما آيا اين درخواست، شروعي براي درخواستهاي ديگر او نخواهد بود؟

ص: 36


1- گروه اخوت منشعب از كليساي مستقل پروتستان.
2- پيروان فرقه تعميد مجدد.
3- سازمان نظامي وابسته به كليساي كاتوليك كه براي اهداف بين المللي طراحي شده عليه گناهان آشكار مبارزه كرده و از فقيران و بي دفاعان دفاع مي كند.

هزاره گرايان مسيحي آرامش اورشليم را تهديد مي كنند

اشاره: اخبار و آيات وارده در كتب مقدس (انجيل، تورات، قرآن)، تفاسير عرضه شده مؤمنان به اديان، پيشگوئيهاي بسياري از رهبانان و خلوت گزيدگان درباره وقايع آينده و آخرالزمان (بويژه آنچه كه درباره آخرين دهه قرن بيستم ذكر شده) اذهان بسياري از مردم جهان را به خود مشغول داشته است. صرف نظر از آنچه كه درباره آخرالزمان و ظهور منجي موعود در ميان منابع اسلامي آمده، اين گرايش و توجه فراگير از نظر خبري قابل توجه همه روزنامه نگاران و كساني است كه مسايل انساني و اجتماعي را همواره تحت نظر دارند. مجله «فيگارو» چاپ فرانسه در پنجم ژانويه 1999، در شماره 16919 خود مطلبي را منتشر ساخته كه در مجله ترجمان سال چهارم، شماره نهم، صفحه 15 منتشر شده است. بي مناسبت نديديم ضمن تشكر از دست اندركاران اين مجله، موعوديان عزيز را از اين مقوله كه به نوعي رويارويي غرب و صهيونيسم با پديده «منجي گرايي است، مطلع كنيم. با هم مي خوانيم: در سپيده دم آخرين سال هزاره جاري، يك دسته از زايران «اورشليم براي مقامات اسراييل مشكل آفرين شده اند. آنان كه به ميعادگاه خود با مسيح آمده اند، قصد دارند اين شهر مقدس را تنها از طريق پيوستن به خداي خودشان، ترك كنند. يكشنبه شب، در حومه آرام اورشليم، براي نخستين بار چهارده نفر جهانگرد آمريكايي دستگير شدند. اين جهانگردان شامل هشت نفر بزرگسال به همراه شش فرزند خود بوده اند كه از زمان ورودشان در اوايل ماه اكتبر تحت مراقبت شديد قرار داشتند. آنها پس از فروش كليه اموال خود، شهر «دنور» در ايالت «كلورادو» را بدون برجاي گذاشتن

ص: 37

هيچ نشاني ترك كرده بودند. آنها كه اعضاي يك فرقه متعصب مسيحي هستند، قصد داشتند كه پايان دنيا را از نزديك و بدون واسطه شاهد باشند و در صورت لزوم اندكي به آن سرعت بخشند. آنها از مرشد و رهبر خودشان فرمان مي گرفتند. او مردي 44 ساله است و قبلا به كار حسابداري مشغول بوده و اخيرا به پيشگويي روي آورده است. بر اساس پيشگوييهاي او شهر دنور بايد روز دهم اكتبر گذشته بر اثر يك زلزله سهمگين از روي نقشه جغرافيا محو مي شد، اما اين واقعه هرگز رخ نداد. ولي با وجود اين از اعتبار پيشگويي بعدي او نكاست. اين كه بايد در روزهاي واپسين ماه دسامبر1999 در شهر اورشليم با مرگي فجيع مرد تا سه روز بعد دوباره زنده شد... او يارانش را دعوت كرده بود تا او را در اين سفر، لااقل در اولين مرحله اش همراهي كنند. براي جلب اطمينان و قانع كردن يارانش چه دستاويزي محكمتر از روايات مربوط به آخرالزمان را مي توان يافت؟ يكي از مسؤولين پليس در اين باره مي گويد: آنها قصد داشتند در واپسين روزهاي سال 1999 دست به اعمال بسيار خشونت آميز در خيابانهاي اورشليم بزنند تا مسير ظهور دوباره حضرت مسيح را هموارتر كنند. باور داشتن به عقيده اي جرم نيست اما فتنه انگيزي چرا. يازده تن از اين چهارده نفر از كشور اخراج شده اند و سه نفر ديگر براي تكميل تحقيقات همچنان دربازداشت به سر مي برند. كابوسي هراس انگيز اسراييل با شدت عمل كامل در مقابل چنين رفتارهايي واكنش نشان مي دهد. يك نيروي ويژه متشكل از محققين جنايي، ماموران ضدجاسوسي و ماموران سازمان اطلاعاتي موساد تشكيل شده است تا مسيح هاي دروغين را از ميان چهار ميليون زايري كه از حالا تا سال 2001 به سرزمين مقدس مي آيند به دام بيندازند. مسيح هاي دروغين كه رؤياهاي فاجعه باري در سر دارند: خودكشي هاي جمعي، حمله به اماكن مقدس و خيل عظيم خارجياني كه تا در اين زمان به اورشليم مي آيند. آيا اورشليم ميعادگاه «شيفتگان و ديوانگان خدا» است؟

ص: 38

سازمانهاي اطلاعاتي برآورد مي كنند كه حدود صد نفر «هزاره گرا» در حوالي «كوه زيتون آخرالزمان و يا ظهور حضرت مسيح، عليه السلام، را انتظار مي كشند. اغلب آنها مثل ديويد آمريكايي كه از چهار سال پيش انتظار مي كشد، چهره و رفتار زاهد مآبانه دارند. برخي ديگر نيز مثل يك جهانگردي كه براي انجام رسالت تخريب مسجدالاقصي (سومين مكان مقدس مسلمانان) به اورشليم آمده بود، به محض رسيدن به فرودگاه اين شهر دستگير و بازگردانده شده اند. تعيين ماهيت و بزرگي چنين خطري بسيار پيچيده و مشكل است. بد نيست بدانيم كه ظاهرا شماري مسيحيان متعصب به اورشليم آمده اند كه تعدادشان چهار برابر چهارده نفري است كه روز يكشنبه دستگير شدند. اينان از تسهيلات مالي و امنيتي نيز برخوردار هستند. سه ميليون دلار پول و جابه جايي محل اقامت. هنوز نشاني از رهبر اين گروه به دست نيامده است، شخصي كه قادر است تندروهايي نظير آنچه فرقه «واكو» به رهبري «ديويد كورش به وجود آورده بود را دوباره بيافريند. يك كارشناس مي گويد: ما اطلاعات كافي در مورد همه اين فرقه ها نداريم، ما تازه در حال آشنا شدن با اين پديده هستيم. تاثير احساسات تندرويانه اورشليم همواره شاهد زايران و مسافراني است كه تحت تاثير هيجانات و احساسات سه دين توحيدي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) قرار مي گيرند و تسليم اين احساسات مي شوند. بيمارستان «كفرشائول در زمينه معالجه بيماران رواني كه به خاطر تاثير فضاي ديني اورشليم مريض شده اند، تخصص و مهارت يافته است، اين بيماري رواني كه اغلب موقتي است باعث مي شود كه افراد خيال كنند يكي از پيامبران يهودي، مسيحي يا اسلام هستند (موسي، عيسي، محمد) اما پديده هزاره گرايان يك معضل جديد هستند و با بيماري رواني شايع قبلي، كه معروف به «سندروم اورشليم است، بسيار متفاوت است. در روزهاي آخر ماه دسامبر گروهي از كارشناسان در چارچوب تحقيقي با عنوان پرطمطراق جهانگردي و آسيب شناسي رواني به مطالعه در اين مورد پرداختند. اكنون ظهور مسيح هاي دروغين كه فوجهاي مردم را برمي انگيزانند، آيين هاي تازه به وجود مي آوردند و براي اين آيينها شروع به تبليغ و عضوگيري مي كنند و نيز خشونتهاي مذهبي ناشي از اين نوع رفتار مي تواند مخاطرات متعددي را به وجود آورد. «ريچارد لاندز»، استاد تاريخ قرون وسطي در دانشگاه «بوستون ، معتقد است كه واقعه

ص: 39

سال 1033 ميلادي ممكن است دوباره تكرار شود، واقعه اي كه در جريان آن گروههايي از مسيحيان به اورشليم هجوم آوردند و از بازگشت به سرزمينهاي خود امتناع ورزيدند. «يائير بار - ايل ، روانپزشك و رييس پيشين بيمارستان كفرشائول، اظهار مي كند، اورشليم به مانند يك مكان محبوب براي انواع مختلف مكاتب عرفاني دنيا محسوب مي شود. اما بايد كاري كرد تا مناديان آخرالزمان آرامش و امنيت اين شهر را بر هم نزنند. يكشنبه شب، در حومه آرام اورشليم، براي نخستين بار چهارده نفر جهانگرد آمريكايي دستگير شدند. آنها كه اعضاي يك فرقه متعصب مسيحي هستند، قصد داشتند كه پايان دنيا را از نزديك و بدون واسطه شاهد باشند و در صورت لزوم اندكي به آن سرعت بخشند. سازمانهاي اطلاعاتي برآورد مي كنند كه حدود صد نفر «هزاره گرا» در حوالي «كوه زيتون آخرالزمان و يا ظهور حضرت مسيح، عليه السلام، را انتظار مي كشند. اعضاي يك گروه مسيحي انگليسي كه به بازگشت حضرت مسيح، عليه السلام، اعتقاد دارند، يك دوربين مخفي در اطراف مسجدالاقصي نصب كرده اند تا تصوير بازگشت آن حضرت را ضبط كنند زيرا معتقدند آن حضرت سوار بر ابر از آسمان به زمين باز مي گردد. روزنامه الشرق الاوسط به نقل از «كريستين دارج ناظر گروه مذكور در انگليس نوشت: اين دوربين با موافقت شهرداري قدس در اين مكان مخفي نصب شده تا تندروهاي يهودي نتوانند به مكان آن پي ببرند. وي گفته است اين دوربين بسيار دقيق بطور 24 ساعته از دروازه شرقي قدس كه محل ورود مسيح است تصويربرداري مي كند و اين تصاوير به هنگام ظهور وي به گيرنده هاي اينترنت منتقل مي شوند. دارج زماني مشخص براي ظهور حضرت مسيح اعلام نكرده لكن گفت زمان اين رويداد نزديك است. روزنامه جمهوري اسلامي، يكشنبه 9/3/78، ص 2.

ص: 40

امام عصر، عليه السلام از منظر پروفسورهانرى كربن

امين ميرزايى

تاريخ دانش شرق شناسى عموما با تحريفها، كتمان حقايق و نوعى بى انصافى همراه بوده است. اما در اين ميان گاهى برخى چهره هاى شاخص شرق شناسى، در مواجهه با منطق مستحكم برخى انديشه هاى شرقى، شيفته آنها شده، به آن گرايش و ميل باطنى و ايمان قلبى يافته اند. مرحوم پرفسور «هانرى كربن ، ايران شناس مشهور فرانسوى از جمله اروپاييانى است كه در دوران زندگى علمى خود، در پى گذر از انديشه هاى وجود شناختى انديشورانى همچون «هايدگر» و «ادموند هوسرل ، با حكمت شرقى شيعى آشنايى حاصل كرده و به دنبال مطالعات چندين ساله، به وجود مبارك امام عصر، عجل الله تعالى فرجه الشريف، و معنويت بى بديل ساير ائمه شيعه، عليهم السلام، تمايل قلبى، و يقين عينى و عقلانى يافته است. در اين گفتار كوتاه بر آنيم تا با مرورى سريع در برخى آثار او، ميزان عشق و علاقه او را به آن امام همام مورد بررسى قرار دهيم. پيش از ورود به محور اصلى بحث در اين نوشتار، يادآور مى شوم كه در چند سال گذشته و در پى انتشار يادنامه اى از كربن - از سوى يكى از شاگردان او در ايران و اروپا - برخى از انديشمندان داخلى نسبت به اين خاور شناس منصف اروپايى از در بى انصافى وارد شده و مع الاسف پاره اى اشتباهات وى را در آثارى كه از خود به جا گذارده، بهانه حمله شديد به او قرار داده اند. غافل از اينكه صرف توجه كربن به مساله وجود امام عصر و تحليل شايسته او از وجه معنوى غيبت و ظهور آن امام همام، فى نفسه داراى آثار ارزشمندى بوده كه از چشم اين گروه منتقدان به دور مانده است. فى المثل در حالى كه در همين سال گذشته برخى روشنفكران غربگراى بومى، مفهوم ولايت باطنى و هدايت تكوينى ائمه اطهار، عليهم السلام، را زير سؤال برده، يا عنوان انسان كامل و قطب عالم امكان را براى

ص: 41

حضرت قائم، عليه الصلوة والسلام، حاصل سرقت ادبى شيعيان از عارفان اهل سنت قلمداد كرده اند!! پرفسور كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود كه قريب سى و اندى سال پيش به رشته تحرير در آمده است، با ارائه تحليلى تاريخى، نحوه انتقال مفاهيم عرفانى را از لسان ائمه اطهار به آثار عرفانى اهل سنت مورد بررسى قرار داده و ثبوت نقش وساطت فيض را براى وجود مقدس امام غايب به اثبات مى رساند. مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، رضوان الله تعالى عليه، در مقدمه كتاب خود با عنوان «ظهور شيعه كه در واقع متن گفتگوها و مكاتبات ايشان با پرفسور هانرى كربن است به همين حساسيت ويژه كربن به حقايق مذهب تشيع اشاره كرده و ضمن ارايه متن گفتگوهاى خود با او از اين نكته ياد مى كند كه: در اين مجلس آقاى دكتر كربن، مذاكره را ادامه داده و گفتند كه امسال موقعى كه اروپا بودم، در «ژنو» كنفرانسى در موضوع «امام منتظر» به عقيده شيعه دادم و اين مطلب براى انديشمندان اروپايى كه حضور داشتند كاملا تازگى داشت. كربن خود در يكى از پرسشهايى كه از محضر مرحوم علامه به عمل آورده به همين حقيقت براى بار ديگر اشاره كرده است. او خطاب به علامه مى نگارد: مطلب اساسى تصور امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته تمام زندگى معنوى شيعيان دارد؟ آيا با تعمق جديدى در اين تصور اساسى، مذهب تشيع نمى تواند در دنياى امروزه يك غذاى جديد روحى براى احياى فلسفه و مبدا نيرويى براى زندگى معنوى و اخلاق ببخشد. نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است؟ به اعتقاد كربن در كتاب ارزشمند «تاريخ فلسفه اسلامى بى شك فكر شيعه از آغاز كار فلسفه اى را تقويت كرد كه از سنخ فلسفه نبوى بود و با دين نبوى انطباق كامل داشت. كربن بدرستى اين نكته را مورد توجه قرار داده كه فلسفه نبوى اصولا فلسفه اى مربوط به آخرالزمان است. به گفته او فلسفه نبوى مستلزم انديشه اى است كه نه به وسيله سابقه تاريخى محصور مى شود، نه با كلمات و الفاظى كه با تعليم و در قالب عقايد جزمى و تغيير ناپذير محصور باشد محدود مى گردد و نه در افقى كه منابع و قوانين و منطق استدلالى آن افق را حد بندى كند مشخص مى شود.

ص: 42

آرى! فكر شيعه متوجه «انتظار» است، اما انتظار نه از طريق ظهور شريعتى نو، بلكه از راه تجلاى كامل كليه معنى پنهانى يا معنى روحانى منزلات آسمانى. انتظار اين ظهور، در انتظار، «امام غايب (امام زمان) ممثل شده است. به عقيده كربن مفهوم ولايت در اين دوران طولانى انتظار، على الاصول همان هدايت ارشادى امام است كه «اسرار» اصول عقايد را مى آموزد. اين مفهوم از سويى شامل مفهوم معرفت است و از سوى ديگر واجد معنى محبت; يعنى معرفتى كه فى نفسه متمركز و نيرومند است. اگر اين گفته كربن را بپذيريم، تشيع از اين زاويه ديد همان عرفان اسلام است. كربن در بخشهاى مختلف آثار خود بارها بر اين نكته تاكيد دارد كه اين مسائل، در اساس علم «كلام اهل سنت مورد بحث قرار نگرفته، چرا كه از حيطه قدرت آن بالاتر بوده است. كربن بر خلاف بسيارى از انديشمندان معاصر كه مفهوم انسان كامل يا ولايت، قطب و قطب الاقطاب را زاييده انديشه عارفانى همچون محى الدين عربى (ابن عربى) مى دانند، بر اين عقيده پا مى فشارد كه اگر از تفسير حقوقى يا فقهى محض شريعت پا را فراتر بگذاريم و به نوعى معراج باطنى كه اساس تفكر شيعه است قائل شويم، گويى تشيع و تصوف دو نام براى يك حقيقتند. كربن در رساله اى خطاب به مرحوم علامه طباطبايى، رضوان الله تعالى عليه، به اين نكته اشاره دارد كه: فريدالدين عطار، در حالى كه هنوز سنى بوده، تذكرة الاولياء خود را با شرح حال امام پنجم يعنى حضرت باقر، عليه السلام، شروع كرده است. همچنان كه در كتاب «تاريخ فلسفه اسلامى مى نويسد: در حقيقت از آغاز اسلام، صوفيان شيعى مذهب بودند: در گروه كوفه، شيعه اى به نام عبدك، نخستين كسى بود كه صوفى خوانده شد. بنا به تحقيقات عميق كربن درباره سخنان ائمه، عليهم السلام، - بويژه خطبه هاى توحيدى نهج البلاغه و جوامع روايى شيعه - مفهوم ولايت اصولا از طرف خود امامان شكل گرفته و مبانى نظرى عرفان از سوى ائمه، عليهم السلام، فى الجمله مورد قبول بوده است. از اين نظر وقتى صفحات كتاب ابن عربى را مطالعه مى كنيم، مطالبى مى بينيم كه گويى يك مؤلف شيعى مذهب نوشته است. كربن مى نويسد: همچنان كه مفهوم «ولايت از شيعيان است، همچنان نيز ترديدى نيست كه در تصوف، اساس مفاهيم «قطب و «قطب الاقطاب از شيعيان مى باشد. بنابراين ملامتهايى كه از سوى ائمه شيعه نسب به غير شيعيان

ص: 43

و صوفيان اهل سنت وارد شده است، در واقع اعتراضى است به غصب مقام ولايت و نقش شيخ كه نقش امام غائب را، «غصبا» تصرف كرده و نيز اعتراضى است به شيفتگى به لامذهبى كه كاهلى جاهلانه و فسق و هرزگى اخلاقى را تاييد مى كرده است. كربن در بخشى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود ضمن نقل روايتى مشهور از نبى مكرم اسلام، صلى الله عليه وآله،كه در آن آمده است: اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد كرد تا مردى از ذريه من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من خواهد بود ظهور كند. او زمين را از هماهنگى و عدل پر خواهد ساخت، چنانكه تا آن هنگام از خشونت و جور پر شده است. به تفسير اين روايت پرداخته و مى نويسد: روزى كه چنين طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعكس ساخته است. كربن با باور به اين اعتقاد كه اين ظهور، واقعيت و پيروزى تاويل; يعنى حقيقت دين را آشكار خواهد كرد و به نوع بشر مجال خواهد داد تا وحدت و يگانگى خود را به دست آورد، بر اين نكته تاكيد دارد كه ظهور امام، مستلزم قلب ماهيت دل مردمان است و كمال روز افزون اين ظهور به ايمان پيروان امام وابسته و راه آن چگونگى عمل آنان مى باشد. البته انتقادى كه به كربن وارد است، غفلتى است كه از وجه مسلحانه و قيام بالسيف حضرت حجت از خود نشان داده است. ليكن اين حقيقت مورد اشاره او را هم نمى توان انكار كرد كه: «جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به شايستگى آنان بستگى دارد.» كربن در تحليلى جالب توجه مى نويسد: جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحى آنان است و بالنتيجه همان مفهوم عميق انديشه اى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد. مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از بين مى برند، آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مى گردند، زيرا وسيله و آلت تجلى و مشاهده آن را; يعنى معرفتى را كه از راه قلب حاصل مى شود از دست مى دهند، يا آن را فلج ساخته و از قدرت و كار مى اندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب هيچ معنى نخواهد داشت. اگر گفته كربن را بپذيريم ديگر ظهور امام واقعه اى نيست كه روزى ناگهان به وقوع بپيوندد، بلكه امرى است كه روز به روز در ضمير و وجدان شيعيان مؤمن رخ مى دهد. در اين حالت عقيده به عدم تحرك و مخالفت با ترقى كه در اسلام تشريعى - يعنى فقه - غالبا مورد نكوهش قرار گرفته است در هم مى شكند

ص: 44

و معتقدان به آن امام همام، در جنبش صعودى دوره ولايت كشيده مى شوند. در واقع كربن ظهور امام، عليه السلام، را به معرفت قلبى شيعيان منوط مى داند. معرفتى كه از نوع معرفت شهودى و باطنى است. همو در جاى ديگر - رساله عالم مثال - به نوعى ديگر به همين حقيقت اشاره دارد. موضوع بحث كربن در رساله «عالم مثال جهان واسطه اى است كه مابين عالم مجردات تام و نفوس متعلق به ماده قرار مى گيرد. همان عالمى كه شهود عارفان و حكماى اشراق در آن عالم صورت مى گرفته است. او از جمله مى نويسد: حكايات سهروردى و قصص موجود در سنت شيعى كه حكايت نيل به «سرزمين امام غائب را باز مى گويد، هيچ يك خيال واهى، غير واقعى و تمثيلى نيستند; زيرا اقليم هشتم يا ناكجاآباد، همان چيزى نيست كه ما معمولا «اوتوپيا» مى ناميم. اقليم هشتم به مثابه عالمى است كه از حيطه كنترل و نظارت تجربى علوم [جديد] خارج است. عالمى فرا حسى است كه تنها به مدد ادراك مخيل مى توان آن را درك كرد و حوادثى را كه در آنجا به وقوع مى پيوندد، صرفا به يارى آگاهى مخيل مى توان تجزيه نمود. اجازه دهيد بار ديگر به اين نكته تاكيد كنم كه مراد از خيال در اينجا همان اصطلاح رايج در زبان امروزى ما نيست، بلكه، مقصود، ديدار باطنى و خيال صادق است. پس به گفته كربن براى مشاهده امام غايب در دوران غيبت نيز مى بايد در افق وجودى امام غائب قرار گرفت. به عبارتى اين كلمات راز وجود ماوراى طبيعى امام غايب را در ذهن و آگاهى شيعيان بيان مى دارد; كسى كه در آن حال روحى نباشد، قادر به مشاهده او نخواهد بود. سهروردى در حكايت «عقل سرخ خويش به همين نكته اشاره داشته و مقصود از جمله اى كه در آغاز سخن از او نقل كرديم همين است: اگر خضر شوى، از كوه قاف آسان توانى گذشتن. كربن در بخش ديگرى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى، شيعيان را ميان دو حد محصور مى داند. حد اول همان «يوم الميثاق يا «روز الست است، كه حيات مادى بشر به آن مسبوق بوده و حد دوم ظهور امام عصر، روحى فداه، است كه اينك در غيبت به سر مى برد: زمان فعلى كه به نام امام غائب است، زمان غيبت اوست. به همين جهت «زمان او»با رمز و علامتى ديگر مشخص مى شود و غير از آن زمانى است كه براى ما علامت و رمز تاريخ محسوب مى گردد.

كربن ضمن تشبيه قيام

ص: 45

حضرت قائم به رستاخيز صغرى به اين نكته اشاره مى كند كه پاره اى از نويسندگان شيعى - از جمله كاشانى و صدر آملى - امام دوازدهم يا امام منتظر را همان «فاراقليط آمده در انجيل يوحنا مى دانند. كربن مى نويسد: سلطنت امام، مقدمه رستاخيز عظيم (قيامة القيامة) است. رستاخيز يا برخاستن مردگان «به قول شمس لاهيجى شرطى است كه مجال مى دهد تا هدف و ثمره وجود موجودات محقق گردد» به همين نسبت قيام عمومى حضرت حجت، مجال براى تحقق فلسفه وجودى بشر در حيات زمينى خود است. به عبارتى معاد شيعه همچون معاد زرتشتى كه حت سلطه تصوير سائوشيان (سوشيانس) و اصحاب او قرار گرفته، تحت تاثير قائم و اصحاب او قرار دارد. در عين حال «اين تصور، انديشه قيامت صغرى ، يعنى هجرت انفرادى را از انديشه «قيامت كبرى يعنى فرا رسيدن دهر جديد جدا نمى سازد. كربن در بخش ديگرى از نوشته هاى خود به بيان تفاوت عقيده مسيحيان به حضرت عيسى بن مريم، عليهماالسلام، پرداخته و پس از اذعان به اين نكته كه امامان همه نور و حقيقت واحدى هستند كه در دوازده شخص متمثل شده اند مى نويسد: وقتى نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مى بينيم مساله به هيچ روى شبيه به اتحاد اقنومى در طبيعت نيست. امامان، ظهورات و تجليات الهى هستند. قاموس فنى زبان، كلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مى گرداند. پس بدين گونه، امامان همچون ظهور الهى، بى هيچ كم و بيش «اسماء الله مى باشند و به اين عنوان از دو مهلكه تشبيه و تعطيل مصونند. چنانكه در فحواى مقال نيز گفتيم، شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به وجه اجتماعى ظهور حضرت حجت و قرار گرفتن دوران غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيف مهدى، عليه الصلوة والسلام، است. اين درست است كه، قيام حضرت به مثابه پيروزى تاويل بر تنزيل و يا حقيقت بر شريعت است و رابطه شيعيان با امامشان رابطه اى نهانى و عاشقانه است، اما بى ترديد نمى توان در كنار عروج عرفانى شيعيان كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مى كند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسى، اقتصادى و فرهنگى صاحبان زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه امام شهيدان ابا عبدالله الحسين، عليه الصلوة والسلام، را براى اصلاح اجتماعى امت جدش كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدر و ذيل اسلام چشم غفلت فرو پوشيد. سخن درباره گفته هاى عالمانه هانرى كربن اندكى به درازا كشيد، گرچه نقل همه سخنان او در اين باره و در اين فرصت ميسر نشد. روحش به پاس كوششى كه در ترويج نام مقدس امام المسلمين بقية الله الاعظم، روحى و ارواح العالمين له الفداء، از خود نشان داده قرين رحمت باد.آمين!

منابع:

1. طباطبايى، سيد محمد حسين، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و كانون خدمات فرهنگى الست، 1360.

2. كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، دكتر اسدالله مبشرى، انتشارات اميركبير، 1361.

3. همان، عالم مثال، ترجمه سيد محمد آوينى، فصلنامه نامه فرهنگ، شماره مسلسل 10 و 11، تابستان و پاييز 1372.

ص: 46

موعود در قرآن-8

سلام بر مظهر آب

عبدالرسول هاديان شيرازى

قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين. (1)

بگو: اگر آب [سرزمين] شما فرو رود [و پنهان شود] چه كسى آب روان برايتان مى آورد؟

در اين آيه خداوند خطاب به پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، مى فرمايد: اى محمد! به اين كفار بگو: به من خبر دهيد اين آبى كه خداوند در چشمه ها و نهرها براى شما قرار داده تا از منافع آن بهره مند شويد، اگر به گونه اى در زمين فرو رود كه دسترسى به آن ممكن نباشد، چه كسى است كه شما را به آب جارى رهنمون سازد؟

اين آيه بيانگر مهمترين نعمت و رحمت الهى است كه بر بندگان نازل شده است. الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه... (2) آيا نديده اى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد، سپس آن را به چشمه هايى در زمين راه داد، آنگاه به وسيله كشتزارى كه رنگهاى آن گوناگون است بيرون مى آورد. يكى از آثار اين رحمت الهى، آبهاى زيرزمينى است كه با قرار گرفتن آن در چشمه ها، چاهها، و قناتها ذخيره اى براى بهره بردارى از آن در موقع مناسب مى شود. خداوند در اين آيه با بيان نقش آبهاى زيرزمينى در حيات بخشيدن موجودات زنده، و سؤال از عامل اصلى و رساندن مردم به اين آب، مخاطبان خود را به رجوع به فطرت براى دريافت جواب آن، دعوت مى كند تا مردم متوجه شوند كه تنها قدرتى كه در وقت نياز بايد به او رجوع كرد و به او متكى بود، خداى قادر متعال است. اين ظاهر آيه است كه درك آن براى همه ممكن است; اما در باطن آن معانى عميقى نهفته

ص: 47


1- سوره ملك (67)، آيه 30.
2- سوره زمر (39)، آيه 21.

است كه همه كس قدرت فهم آن را ندارند. فهم باطن قرآن مخصوص معصومان و پاكانى است كه به سرچشمه فيض الهى و هدايت ربانى رسيده و از كوثر زلال آن سيراب شده اند، آنها مى توانند ما را از اين پوسته رويين عبور دهند و به مغز و محتوا برسانند. آب مهمترين عامل زندگى مادى بشر است، اما روح انسان نيز نياز به چشمه اى دارد كه او را از كوثر زلال معارف الهى سيراب كند و حيات تازه اى در جانش بدمد و او را به اوج كمال برساند. آن سرچشمه هدايت الهى است كه بدون راهنما و «خضر راه رسيدن به آن ممكن نيست. قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى (1) انبيا و اولياى الهى با نور هدايت خود براى رهايى مردم از تاريكيها از هيچ تلاش و كوششى دريغ نكرده، و هر كدام همانند سرچشمه اى هستند كه با تمام شدن آب آن، دوباره رحمت الهى ريزش مى كند و آبهاى جديدى جايگزين آن مى شود، و به همين جهت در زياراتى از امام صادق، عليه السلام، خطاب به على، عليه السلام، چنين آمده است: السلام عليك يا... مظهر الماء المعين (2) سلام بر تو اى مظهر آب روان! از امام رضا، عليه السلام، درباره اين آيه سؤال شد، حضرت فرمودند: «ماؤكم يعنى ابوابكم ، كه مراد از آن امامان هستند كه هر كدام ابواب الهى بين او و خلق اويند. (3) اگر هر كدام از اين درهاى رحمت الهى بسته شود، سرچشمه حيات معنوى انسان بسته مى شود، و افراد هوشيار احساس سرگردانى مى كنند و براى يافتن راهبرى ديگر تلاش مى كنند. به همين جهت وقتى على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر، عليه السلام، درباره تاويل اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمودند: اذا فقدتم امامكم فلم تروه فماذا تصنعون؟ (4) هرگاه امامتان را نيابيد و او را نبينيد چه مى كنيد؟ اما خداوند هيچ گاه زمين را خالى از حجت قرار نمى دهد و با سپرى شدن عمر هر كدام امام ديگرى مى فرستد، بنابراين امام صادق، عليه السلام، در تاويل اين آيه مى فرمايند: اذا غاب امامكم فمن ياتيكم بامام جديد؟ (5) هرگاه امامتان از شما پنهان شود چه كسى امام جديد برايتان مى فرستد؟ با ختم نبوت و سپرى شدن حيات امامان معصوم دوران غيبت فرا رسيد. اين دوران همچون آبى است كه براى ذخيره به زمين فرو رود، به اميد روزى كه با فراهم شدن زمينه جامعه براى پذيرش آن، اين ذخيره الهى فوران كند و تشنگان واقعى معرفت را سيراب كند. امام باقر، عليه السلام، در تاويل آيه محل بحث مى فرمايد: نزلت فى القائم، عليه السلام،

ص: 48


1- لسان الغيب حافظ شيرازى.
2- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 97، ص 375.
3- همان، ج 24، ص 100، ح 1.
4- همان، ح 2.
5- همان، ح 3.

يقول: ان اصبح امامكم غائبا عنكم لا تدرون اين هو؟ فمن ياتيكم بامام ظاهر ياتيكم باخبار السموات و الارض، و حلال الله و حرامه. ثم قال: و الله ما جاء تاويل هذه الآية و لابد ان يجيى تاويلها. (1) اين آيه درباره امام قائم، عليه السلام، نازل شده است. مى گويد: اگر امامتان از شما غايب گردد و ندانيد كجاست چه كسى براى شما امامى مى فرستد كه اخبار زمين و آسمان و حلال و حرام خدا را براى شما بياورد، سپس فرمود: سوگند به خدا، تاويل اين آيه نيامده و سرانجام خواهد آمد. در روايتى است كه عمار از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، سؤال كرد كه مهدى كيست؟ حضرت فرمودند: اى عمار! خداوند تبارك و تعالى با من پيمان بسته كه از صلب حسين، نه امام بيرون آورد، و نهمين آنها از مردم پنهان مى شود، سپس همين آيه را تلاوت كردند و فرمودند: غيبتى طولانى دارد، به گونه اى كه گروهى از عقيده شان برمى گردند وگروه ديگر ثابت قدم مى مانند. پس وقتى آخرالزمان شود خروج كند و دنيا را پر از قسط و عدل مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده است. (2) بنابراين، «ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايه حيات موجودات زنده است، و باطن آيه مربوط به وجود امام علم و عدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايه حيات جامعه انسانى است.» (3) اما وجه تشبيه آب به امامان معصوم اين است كه، همانطور كه آب رحمت الهى و مايه حيات مادى انسانهاست و بدون آب نمى توان زندگى كرد، امامان معصوم نيز رحمت خداوند و وسيله اى براى وجود حيات روحانى انسانها و سلامت جامعه اند، به همين جهت در حديثى است كه ابو حمزه از امام صادق، عليه السلام، سؤال كرد: آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ حضرت فرمودند: لو بقيت الارض بغير امام لساخت (4) اگر زمين بدون امام باشد، [اهل] آن را فرو مى برد. آب وسيله اى براى زدودن پليديهاى ظاهرى است، امامان معصوم نيز وسيله اى براى پاك كردن انسانها از پليديهاى درونى و شرك و جهل و گناه اند. آب با فرو رفتن در زمين در آنجا ذخيره مى شود تا با برنامه ريزى دقيق موجودات زنده از آن بهره مند شوند. حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، نيز با غيبت خود ذخيره اى براى جهانيان است تا با ظهور خود در موقع مناسب، دنيا با بهره گيرى از وجودشان راه تكامل و معنويت را پيش گيرد و مردم به سعادت برسند. البته بايد توجه داشت كه آب پنهان در زمين، بدون تلاش و تحمل رنج و زحمت به دست نمى آيد. هرگاه انسان احساس تشنگى كند و در زمين، آبى براى آشاميدن نيابد، براى رسيدن

ص: 49


1- العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 387.
2- الخداز، على بن محد بن على، كفايه الاثر، قم، انتشارات بيدار، 1401، ص 121.
3- مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 24، ص 360.
4- الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 179، ح 10.

به آبهاى زيرزمينى به حفر چاه و قنات مى پردازد. ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، نيز زمانى تحقق مى يابد كه مردم مشتاق عدالت شوند و با تلاش خود مقدمات آن را فراهم كنند. و در اين ميان فقط مؤمنان واقعى هستند كه فقدان وجود آن حضرت را احساس مى كنند و تشنه وصال اويند. همچنانكه امام رضا، عليه السلام، مى فرمايد: و كم من مؤمن متاسف حران حزين عند فقد الماء المعين (1) چه بسيارند مؤمنان اندوهگين و بسيار تشنه كه هنگام فقدان آن آب روان غمناك هستند. كلام آخر اين است كه اين آبى كه در دل زمين پنهان است، در همان حال نيز داراى خواص متعددى است كه در علوم طبيعى ذكر شده است. در حال غيبت نيز مردم از بركت وجودى حضرت مهدى، عليه السلام، بهره مندند گرچه خود خبر ندارند، و چه بسيارند افرادى كه در هنگام گرفتارى به ايشان توسل جسته اند و مشكلشان حل شده است. و چه بسيارند گنهكارانى كه از بركت وجود حضرت ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه، نور هدايت بر قلبشان تابيده و خود را از گمراهيها نجات داده اند، با وجودى كه با چشم ظاهرى، آن حضرت را نديده اند. غيبت ايشان همچون خورشيدى است كه در پشت ابرها پنهان است، ولى مردم از نور وجودش استفاده مى كنند، همچنانكه از امام زمان روايت شده است كه فرمودند: اما وجه انتفاع بى فى غيبتى، فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب، و انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء، فاغلقوا ابواب السؤال عما لا يعنيكم... (2) اما كيفيت نفع رساندن من در زمان غيبتم، همچون نفع رساندن خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از چشمها پنهان نمايد، و من ايمن دهنده اهل زمينم، همچنانكه ستارگان ايمن دهنده اهل آسمانند... بنابراين، همانطور كه در بعضى مواقع به خاطر مصلحت بالاترى، خورشيد به وسيله ابرها پنهان مى شود، ولى آثار وجودش قابل مشاهده است و در همان حال مردم از آن بهره مى برند، و هر لحظه هم منتظر كنار رفتن ابرها و آشكار شدن خورشيد هستند، در زمان غيبت حضرت مهدى، عليه السلام، نيز، آن حضرت به خاطر مصالحى از ديده ها پنهان است ولى، اولا: آثار وجودش براى اهل بصيرت هويدا و روشن است، و ثانيا: مردم از وجود ايشان بهره مى برند، و ثالثا: بايد هر لحظه منتظر كنار رفتن پرده غيبت و ظهور آن حضرت باشيم.

ص: 50


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 289.
2- همان، ص 92. در زياراتى از امام صادق، عليه السلام، خطاب به على، عليه السلام، چنين آمده است:

چهار ويژگي انقلاب حسين عليه السلام

نوشته: آنتوان بارا (نويسنده نامدار مسيحى)

ترجمه: م - آزاد اردبيلى هيچ حماسه انسانى در گذشته و حال به اندازه حماسه شهادت حسين، عليه السلام، در كربلا مورد تحسين و توجه عاطفى قرار نگرفته و جنبه آموزشى نداشته است. اين حماسه به عنوان يك رويداد عاطفى و احساسى نقطه عطف مؤثرى در روند عقايد اسلامى شده است. حماسه اى كه اگر نبود اسلام نه تنها نمى توانست به عنوان يك عقيده ريشه دار و ايمان محكم در باطن مسلمانان جايگير شود; بلكه در حد يك مذهب كم فروغ و ضعيف در ميان انسانها معرفى مى شد.

قيام حسين بن على، عليه السلام، زلزله اى شگرف بود كه توانست پايه هاى امت اسلامى را تا دورترين نقطه ها به لرزه درآورد، چشمها را بگشايد و وجدانها را عليه هيمنه و اقتدار دروغ و شر ستم پيشگان بيدار كند، همانان كه در صددند ظلم و ستم را در اعماق جان انسانها مستولى كنند و ارزشهاى دينى را با عناوين پوشالى از بين ببرند و با تباه كردن حقوق دينداران، انوار ذاتى و جوهرى جذابيت دين را خاموش كنند. حماسه حسينى، انقلاب به تمام معنى كلمه بود چيزى كه به هيچ وجه قابل قياس با ديگر انقلابها نيست، چرا كه عظمت آن فراتر از معناى محدود واژگان و بزرگتر از معيارهاى قابل قياس بشرى است. انقلابى است كه به درجاتى بالاتر از حماسه ارتقاء يافت و اين حقيقتى است كه براى شكل گيرى حماسه ها معمولا انسانها فدا مى شوند اما در آفرينش اين حماسه نه انسانهاى معمولى كه خاندان و اهل بيت پيامبر شركت داشتند. عاشورا قيامى است كه هدفش حفظ كيان امت محمد، صلى الله عليه وآله، و مصون داشتن عقايد مسلمانان و حمايت از سنت مقدس رسول اكرم و دور ساختن دست متجاسران از آن است. بايد گفت آن كس كه انقلاب حسينى را به عنوان حماسه بپذيرد بزرگتر از آن نمى يابد; زيرا حماسه ها و انقلابهايى كه جهت حركت تاريخ و امتها را تغيير داده اند به سبت بزرگى اهداف و امكان تبديل شدنشان به يك عقيده و يا اصل اعتقادى براى گروه يا گروههايى

ص: 51

قابل سنجش اند. با اين معيار، انقلاب حسين، عليه السلام، از زمان پيدايش تا ابدالآباد در نوع خود هم اولين انقلاب تاريخ و هم بى نظيرترين انقلابها در تاريخ انسانيت است به عبارت ديگر اين انقلاب تا جهان باقى است و نوع انسان زنده است جاودانه خواهد ماند چرا كه شكل گيرى آن به خاطر انسان بوده است. اگر مى گوييم انقلاب حسينى «نخستين انقلاب است از آنروست كه در چارچوب وقايع جهان اسلام و در تاريخ اديان آسمانى نخستين انقلابى است كه بر مبناى اصول و ارزشهاى عقيدتى به وقوع پيوسته است. اگر مى گوييم «پيشتاز» است از اينروست كه نه تنها زمينه را براى روح انقلابى آماده كرده، بلكه خود يك انقلاب روحى است كه دلهاى مسلمانان را شيفته و بى قرار خود ساخته و معنى بزرگمنشى و پايمردى انسان مؤمن را در برابر فتنه گرانى كه به نام دين رگه هاى شرك و بيهودگى را در پيكره عقايد اسلامى تزريق مى كنند; يادآور شده است. انقلاب حسينى، دعوت آشكارى بود براى زدودن اين رگه ها و تخريب پايه هاى گمراهى و ايستادگى در برابر اهداف كسانى كه از صراط مستقيم شريعت منحرف شده و با آبروى شريعت و دين بازى مى كردند همانان كه بر سر كيان آئين نوظهور اسلام قمار كردند تا بتوانند آن را پيش از رشد و بالندگى به خاك بسپارند. اگر مى گوييم «يگانه است از اينروست كه با تسخير وجدانهاى مسلمين تاثيرات عقيدتى محكمى بر جاى گذاشت. درست در زمانى كه پايه هاى حكومت حكام اسلامى و حكومتگران بنام دين به واسطه اعمالشان نيازمند وارد آمدن شوك و ضربه اى كارى بود; قيام شهادت طلبانه حسين، عليه السلام، همان ضربه كارى بود كه تاثيرى برق آسا در آن دوران و دورانهاى بعد گذاشت. صاعقه اى بود كه چشمهاى عشق و محبت را در وجدانهاى بيدار نسلهاى بعد جارى خواهد كرد. و بالاخره اگر مى گوييم انقلاب عاشورا انقلابى «جاودانه است از اينروست كه يك انقلاب انسانى به تمام معنى است. از انسان است براى انسان، اين انقلاب با خون پاك حسين گلگون شد و از همين رو در نهاد تمام مسلمين به عنوان نماد كرامت دين شناخته شد و انسان مسلمان توانست شاهد ورق خوردن صفحات جديدى در روند عقيده اش باشد، صفحاتى روشن و خالى از تزوير و بردگى و بندگى كه كلمات آن با حروفى نورانى نگاشته شده تا ضمير انسان را به راههاى درستى كه بايد در آنها حركت كند رهنمون شود و او را به اوج سلامتى و امنيت كه شايسته يك انسان است برساند. از اينرو [انقلاب حسين] جاودانه است زيرا يك انقلاب اخلاقى است و قانون جديد اخلاق را پى ريزى كرده است، قانونى كه روشنگر راه مبارزه امت اسلامى در تمام سطوح و زمينه هاست و به او مى آموزد كه چگونه فدا كردن جان و تن در زمانها و مكانهاى پر خطر، آسان است و چگونه مردن، سعادت و زندگى با ظالمان دردآور و سخت است و اينكه مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است.

ص: 52

ايرانيان و آغاز زمينه سازي براي ظهور حضرت مهدي، عليه السلام

روايات مربوط به قم و مرد موعود اين شهر

از زمره روايات ظهور، به پا خاستن مردى از قم و ياران وى است، از امام كاظم، عليه السلام، روايت شده است كه فرمود: مردى از قم، مردم را به سوى خدا دعوت مى كند، افرادى گرد او جمع مى شوند كه قلبهايشان همچون پاره هاى آهن ستبر است كه بادهاى تند حوادث، آنان را نمى لغزاند، از جنگ خسته نشده و نمى ترسند اعتماد آنان بر خداست و سرانجام كار از آن پرهيزكاران است. (1) و همچنين مطالب بعد از آن مربوط به قم است. نكته قابل توجه اين است كه، امام، عليه السلام، در روايت، تعبير به «مردى از قم » نموده و نفرموده است از اهل قم، مى توان اين جمله را بر امام خمينى تطبيق داد. چه اينكه ايشان اهل خمين و ساكن قم مى باشند و اينكه او «مردم را به سوى خدا دعوت مى كند» نه فقط اهل قم و يا اهل مشرق زمين را. و به اينكه بادهاى تند كينه توزى دشمنان و يا جنگ و درگيريها كه براى وى و طرفدارانش پيش مى آيد، همچنان مقاوم مى ايستند و مبارزه مى كنند و هيچ تزلزلى به خود راه نمى دهند. روايت، زمان وجود اين مرد را كه به آن بشارت داده شده مشخص نكرده است اما در تاريخ قم و ايران چنين شخصيت و يارانى داراى اين صفات برجسته، قبل از امام خمينى و طرفدارانش بى سابقه بوده است... البته احتمال اينكه اين روايت ناقص باشد وجود دارد و يا اينكه امام آن را به مناسبتى فرموده اند، همين روايت را صاحب بحارالانوار، از كتاب تاريخ قم نوشته «حسن بن محمد بن الحسن قمى » كه هزار سال پيش آن را تاليف نموده است نقل كرده كه متاسفانه نسخه آن كتاب يافت نمى شود. گاه گفته مى شود: درست است كه در تاريخ قم و ايران ظاهر شدن چنين مرد وعده داده شده اى را با يارانى داراى اين صفات برجسته، كسى سراغ نداشته است... اما دليلى هم نداريم كه اين روايت، منطبق بر امام خمينى و طرفداران وى باشد شايد منظور مرد ديگر و ياران ديگرى باشد كه در عصر و زمان ما ظاهر خواهند شد و يا اينكه بعد از مدتى طولانى و يا كوتاه خواهند آمد... پاسخ: آرى درست است كه در روايت، آنگونه كه بيان كرديم زمان اين پيشامد مشخص و روشن نشده است اما مجموعه صفاتى كه در روايت آمده، به علاوه آنچه كه در روايات متعدد ديگر، پيرامون قم و ايران وارد شده است موجب اطمينان اين معناست كه مراد از صفات ياد شده، امام خمينى و ياران وى اند... بنابراين اگر پيامبر، صلى الله عليه وآله، و امامان، عليهم السلام، به حادثه و پيشامدى خبر دادند كه منطبق بر وضع موجود باشد، معقول نيست كه از آن چشم پوشى نموده و آن را بر قضيه و حادثه اى مشابه آن و يا واضحتر، كه وعده پيامبر، صلى الله عليه وآله، و اهل بيت او بر آن منطبق شود، حمل نماييم. از رواياتى كه درباره قم و برترى و آينده آن از اهل بيت، عليهم السلام، نقل شده است بخوبى روشن است كه اين شهر نزد آن بزرگواران از ارزش و اهميت ويژه اى برخوردار است، بلكه مى توان گفت مؤسس و بنيانگذار اين شهر و طرح و ايجاد آن در قلب ايران در سال 73 ق. به دست با كفايت امام باقر، عليه السلام، بوده است كه بعد از آن نسبت به اين شهر نايت خاصى داشته اند. و آنان با دانشى كه از جد بزرگوارشان داشته اند، خبر داده اند كه در آينده، اين شهر مقدس از جايگاهى والا برخوردار خواهد شد و اهالى اين شهر، از ياران باوفاى حضرت مهدى، ارواحنا فداه، خواهند بود. برخى روايات، تصريح دارد به اينكه فلسفه نامگذارى اين شهر مقدس به قم مناسب با نام حضرت مهدى كه قائم بحق است مى باشد و مناسب با قيام و به پا ساختن اهل قم و منطقه جغرافيايى آن شهر در زمينه سازى و يارى نمودن آن حضرت است. از طرفى وجود يك آبادى، در نزديكى اين شهر در زمان تاسيس آن به نام «كمندان » و يا «كمد»، به اين معنى نيست كه در نامگذارى به «قم » عربى بودن اين كلمه ملاحظه نشده است، جز اين مناسبت كه نام آن قم گذاشته شده و يا تغيير و دگرگونى در نام فارسى آن به وجود آمده است بويژه زمانى كه تاسيس اين شهر از ناحيه علما و روايت كنندگان حديث، از امام باقر و صادق، عليهماالسلام، و زير نظر آن دو بزرگوار بوده است. «عفان بصرى » از امام صادق، عليه السلام، روايت كرده كه گفت: امام، عليه السلام، به من فرمود: آيا مى دانى از چه رو اين شهر را قم مى نامند؟ عرض كردم: خدا و رسولش آگاه ترند فرمود: همانا قم نامگذارى شده براى اينكه اهل قم، اطراف قائم، عليه السلام، گرد آمده و با وى قيام مى نمايند و در كنار او ثابت قدم مانده و او را يارى مى كنند. (2) اين روايت، و امثال آن قرينه هايى هستند بر اينكه آغاز تاسيس شهر مقدس قم توسط «عبدالله » پسر «مالك اشعرى » و برادرش «احوص » و هواداران آنان كه همگى از ياران خاص امام باقر، عليه السلام، و راويان حديث آن بزرگوار بوده اند همه اينها موجب اين اطمينان است كه تاسيس اين شهر به امر امام باقر، عليه السلام، بوده است و اين نام را آن حضرت براى اين شهر انتخاب فرموده اند. نام قم در روايات به صيغه مذكر به معنى «بلد سرزمين » و به صيغه مؤنث «بلدة شهر» آمده است اين كلمه (قم) هم قابل صرف كردن است و هم به صورت غير منصرف به كار مى رود. ظاهر برخى روايات اين است كه امامان، عليهم السلام، نسبت به شهر قم عنايت خاصى داشته اند و مفهومى را برتر و وسيعتر از يك شهر و توابع آن، به اين شهر بخشيده اند، لذا نام اين شهر را به معناى خط و روش و اسلوب قم، نسبت به ولايت اهل بيت، عليهم السلام، و قيام آنان با مهدى آل پيامبر، صلى الله عليه وآله، به كار برده اند. عده اى از بزرگان رى نقل كرده اند كه حضور امام صادق، عليه السلام، رسيدند و: عرض كردند، ما از اهل رى هستيم كه خدمت رسيده ايم، حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمى ما، سپس عرض كردند ما اهل رى هستيم، حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمى ما. مجددا عرض كردند: ما اهالى رى هستيم، امام نيز كلام اول خود را تكرار كرد، آنان گفته خود را چندبار يادآور شدند، امام نيز مانند اول آنان را پاسخ داد و چنين فرمود: خداوند داراى حرمى است كه عبارت است از مكه مكرمه و پيامبر داراى حرمى است و آن مدينه منوره است و اميرالمؤمنين، عليه السلام، داراى حرمى است كه كوفه است و ما اهل بيت نيز داراى حرمى هستيم كه آن شهر قم است، بزودى بانويى از سلاله من بنام فاطمه در اين شهر دفن خواهد شد كسى كه آن بزرگوار را در قم زيارت كند اهل بهشت مى باشد. راوى گفت اين سخن را امام صادق، عليه السلام، زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم، عليه السلام، متولد نشده بودند. (3) يعنى قم، حرم امامان، عليهم السلام، از اهل بيت، تا زمان حضرت مهدى، عليه السلام، و مركز ولايت و يارى آن بزرگواران مى باشد و اهل رى و غير آن نيز اهل قم محسوب مى شوند زيرا آنان نيز پيرو خط و روش اهل قم نسبت به اهل بيت، عليهم السلام، هستند. از اين رو بعيد نيست كه مراد از اهل قم كه در روايات آمده و اينكه آنان ياوران حضرت مهدى، عليه السلام، مى باشند، همه ايرانيانى باشند كه در ولايت و دوستى و جنگ و جهاد پيرو امامان، عليهم السلام، هستند، بلكه شامل مسلمانان غيرايرانى نيز بشود. و معناى كلام راوى كه گفت: «حضرت اين كلام را زمانى فرمود كه هنوز حضرت كاظم متولد نشده بود» يعنى اين گفته امام صادق كه قبل از ولادت امام كاظم بوده مشعر به اين است كه آن حضرت از ولادت نوه خويش فاطمه معصومه دختر موسى بن جعفر، عليهم السلام، پيش از ولادت پدر

ص: 53

بزرگوارش يعنى قبل از سال 128 هجرى قمرى، خبر داده است و اينكه آن بانوى بزرگوار در قم دفن خواهد شد، و اين قضيه هفتاد سال بعد، تحقق پيدا كرده است.. بزرگان قم نقل كرده اند زمانى كه مامون، على بن موسى الرضا، عليه السلام، را در سال 200 هجرى از مدينه خارج كرد و به طرف مرو فرستاد، در سال 201 هجرى خواهر گرامى او حضرت فاطمه معصومه در پى برادر از مدينه خارج شد و به سمت ايران حركت كرد تا به شهر ساوه رسيد در آنجا بيمار شد، سؤال كرد چقدر فاصله بين من و قم است؟ عرض كردند ده فرسخ.» ... زمانى كه اين خبر به اولاد سعد - يعنى سعد پسر مالك اشعرى - رسيد همگى با هم آهنگ ساوه نمودند تا از آن حضرت تقاضا كنند كه به شهر آمده و در آنجا بماند چون حضور او رسيدند، موسى پسر خزرج از بين آن جمعيت خارج شد و به طرف حضرت رفته و مهار شتر ايشان را گرفته و تا قم همراهى كرد و آن بزرگوار را در منزل خويش جاى داد، پس از اقامت 16 يا17 روز در شهر قم، در اثر بيمارى قبلى به رحمت و رضوان الهى پيوسته و روح پاكش به ملكوت اعلى پر گشود. موسى پسر خزرج پس از مراسم غسل و كفن آن حضرت، بدن شريفش را در زمينى كه متعلق به خودش بود و هم اكنون نيز مرقد مطهرش در آنجاست، به خاك سپرد و سقفى از بوريا و حصير بر قبر آن حضرت سرپا نمود، تا زمانى كه توسط زينب دختر حضرت جواد، عليه السلام، بر قبر مطهر آن بزرگوار گنبد و بارگاهى بنا نمودند. (4) از اين روايات چنين برمى آيد، كه فاطمه معصومه، بسيار اهل عبادت و زهد و بزرگوارى بود، همانند مادرش حضرت فاطمه زهرا، سلام الله عليها، آن بزرگوار در عين اينكه از سن كمى برخوردار بود، نزد اهل بيت، عليهم السلام، مقامى خاص و ارزش و اهميت والايى داشت چه اينكه اين مقام و منزلت حضرت، نزد علما و بزرگان قم نيز محرز بوده است; زيرا براى ارج نهادن به مقام آن بانو از قم به طرف ساوه حركت كرده و به استقبال وى شتافتند و پس از رحلت آن بانو، ساختمان نسبتا ساده اى بر مزارش ساخته سپس گنبدى بنا كردند و آنجا را زيارتگاه دوستداران اهل بيت قرار دادند و عده اى از آن بزرگان وصيت كردند كه در جوار حضرتش به خاك سپرده شوند. در روايات آمده است كه سن مبارك حضرت معصومه، سلام الله عليها، كمتر از بيست سال بوده است، و شايد علت اينكه ايرانيها آن حضرت را «فاطمه معصومه » و يا «معصومه قم » مى نامند به خاطر كمى سن آن بزرگوار باشد; زيرا معصوم در لغت فارسى به معناى بيگناه مى آيد و از همين رو به طفل خردسال نيز كه بى گناه است معصوم مى گويند و شايد هم به جهت طهارت و پاكدامنى و عصمت آن حضرت از گناه باشد; چون در مذهب شيعه عصمت بر دو نوع است: يكى عصمتى كه واجب است در امامان، عليهم السلام، وجود داشته باشد و اين، در مورد چهارده معصوم، عليهم السلام، ثابت است و ديگر عصمتى كه جايز است و آن براى بزرگان و اولياى خدا ثابت است كه مقدس و پاك از گناهان و آلودگيهايند. از روايت بعدى كه از امام رضا، عليه السلام، نقل شده است، ظاهر مى شود كه امامان، عليهم السلام، از بدو تاسيس شهر قم، مردم اين شهر را به عنوان ياران حضرت مهدى، عليه السلام، به شمار آورده اند و دوستى و محبت مردم اين شهر نسبت به حضرت مهدى، عليه السلام، قبل از ولادت آن حضرت معروف بوده است از «صفوان بن يحيى »

ص: 54

نقل شده است كه گفت: روزى خدمت امام رضا، عليه السلام، بودم، سخن از اهل قم و علاقه آنان نسبت به حضرت مهدى، عليه السلام، به ميان آمد، آن حضرت براى آنان طلب آمرزش كرد و فرمود: خداوند از آنان خشنود باشد، آنگاه فرمود: بهشت داراى هشت در است كه يكى از آنها مخصوص اهل قم مى باشد، آنان (اهل قم) بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند خداوند سبحان محبت و دوستى ما را در سرشت آنان قرار داده است. (5) در روايت آمده است كه درهاى بهشت به تناسب اعمال مردم بين آنان تقسيم بندى شده است، از اين رو بعيد نيست كه معنى اين جمله كه (يك در، ويژه اهل قم است) اين باشد كه آنان از در مبارزين و مجاهدين همراه امامان، عليهم السلام، و يا از در مخصوص شايستگان چنانكه در صفات آنها وارد شده است، داخل بهشت مى شوند و گفته حضرت كه «آنها بهترين پيروان ما از بين شيعيان جهان هستند» دلالت به فضيلت و برترى اهل قم بر ساير شيعيان دارد. قابل توجه است كه محبت اهل قم نسبت به حضرت مهدى، عليه السلام، تا كنون همچنان پرشور و زنده باقى مانده ست بلكه با پيروزى انقلاب اسلامى ايران، اين عشق به سر حد كمال رسيده و اين حقيقت را در ايمان و عملكرد و ظواهر زندگى آنان حتى در نامگذارى فرزندان و مساجد و مؤسسات خود به نام آن حضرت، بگونه اى كه هيچ خانه اى از اين نام خالى نيست، مى توان مشاهده نمود. برخى روايات دلالت دارد كه، بلا و گرفتارى از اهل قم دور است و خداوند سبحان كسانى را كه بدخواه اين شهر باشند، نابود مى گرداند. از «ابان بن عثمان » و «حماد بن ناب » روايت شده كه گفتند: خدمت امام صادق، عليه السلام، بودم كه عمران پسر عبدالله قمى وارد شد، خدمت امام رسيد و از او سؤال كرد. حضرت با وى بسيار با ملاطفت برخورد كرد، پس از رفتن آن مرد از امام، عليه السلام، سؤال كردم; اين شخص كه با او اين همه خوشرفتارى فرمودى كه بود؟ حضرت فرمود: او از خانواده بزرگان، يعنى اهل قم بود هيچ ستمگرى درباره آنان نيت سوء نمى كند، مگر اينكه خداوند او را درهم مى شكند. (6) در روايت ديگرى آمده است كه: بلا از قم دفع شده است. (7) در جاى ديگر نقل شده است كه: اهل قم از ما و ما از آنان هستيم، هر ستمگرى كه درباره آنان اراده سوء داشته باشد مرگ او فرا مى رسد، تا زمانيكه به يكديگر خيانت نكنند (و در نسخه ديگر: تا زمانى كه تغيير روش ندهند) اما زمانى كه آلوده به چنين اعمالى شدند، خداوند سبحان، ستمگران را بر آنان حاكم مى كند، ولى آنان (اهل قم) ياران قائم و بازگوكنندگان مظلوميت ما و رعايت كنندگان حقوق ما هستند، آنگاه رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا آنان را از شر هر فتنه اى نگهدار و از هر گزندى نجات ببخش. (8) از امام صادق، عليه السلام، روايت شده است كه فرمود: بلاها از قم و اهل آن دور شده است، بزودى زمانى خواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مى باشد، اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو مى برد، فرشته هاى الهى بلاها را از اين شهر و اهل آن دفع مى كنند. هر ستمگرى كه در حق آنان اراده بد داشته باشد، خداوند درهم كوبنده ستم پيشگان، او را درهم مى شكند و يا به گرفتارى و مصيبت و يا دشمنى، مبتلا مى گرداند، خداوند سبحان، قم و اهلش را در زمان فرمانروايى ستمگران از ياد آنان مى برد; آنگونه كه ظالمان ياد خدا را فراموش كردند. (9) البته، اين بدين معنا نيست كه به اهل قم اصلا بدى نمى رسد، بلكه ممكن است برخى مشكلات بر آنان وارد شود، ولى خداى بزرگ، آن دشوارى و بلا را از آنان دور نگه داشته و با الطاف گوناگون خويش آنها را يارى مى فرمايد، كه از بارزترين آنها، نابود كردن سركشان و متجاوزان و مشغول نمودن آنان به گرفتاريهايى است كه، به اهل

ص: 55

قم نپرداخته و به طور كلى از آنها ياد هم نمى كند. صاحب «بحارالانوار» دو روايت را، از امام صادق، عليه السلام، كه بيان كننده آينده شهر قم و نقش مكتبى آن پيش از ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، مى باشد آورده است. روايت اول بيان مى دارد: خداوند به وسيله شهر كوفه بر ساير شهرها استدلال مى كند، همچنين به مؤمنان آن شهر بر ساير مؤمنان و به شهر قم بر ساير شهرها و به واسطه اهل قم بر جهانيان اعم از جن و انسان، خداوند متعال اهل قم را مستضعف فكرى قرار نداده بلكه همواره آنان را موفق و تاييد كرده است. سپس فرمود: دينداران در اين شهر در مضيقه زندگى مى باشند اگر غير اين باشد مردم بسرعت به آنجا روى مى آورند و آنجا خراب مى گردد و اهل آن تباه مى شوند و آنگونه كه بايد نمى تواند بر ساير سرزمين ها حجت باشد، زمانى كه موقعيت قم بدينجا برسد آسمان و زمين آرامش ندارد و ساكنان آنها لحظه اى باقى نمى مانند و بلا و گرفتارى از قم و اهل آن دفع گرديده است، بزودى زمانى خواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مى باشد. اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو مى برد، فرشته هاى الهى مامور دور نمودن بلاها از اين شهر و اهل آن مى باشند هر ستمگرى كه درباره آنان اراده بد داشته باشد، خداوند درهم كوبنده ستم پيشگان، او را درهم مى شكند و يا به گرفتارى و مصيبت و يا دشمنى، مبتلا مى گرداند، خداوند متعال نام قم و اهلش را در زمان فرمانروايى ستمگران از ياد آنان مى برد آنگونه كه آنها ياد خدا را فراموش كردند. و روايت دوم مى گويد: بزودى شهر كوفه از مؤمنان خالى مى گردد و بگونه اى كه مار در جايگاه خود فرو مى رود علم نيز اين چنين از كوفه خت برمى بندد و از شهرى به نام قم آشكار مى شود و آن سامان معدن فضل و دانش مى گردد، به نحوى كه در زمين كسى در استضعاف فكرى به سر نمى برد حتى نو عروسان در حجله گاه خويش. و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما بوقوع مى پيوندد، خداوند سبحان، قم و اهلش را براى رساندن پيام اسلام، قائم مقام حضرت حجت مى گرداند. اگر چنين نشود زمين اهل خودش را فرو مى برد و در زمين حجتى باقى نمى ماند. دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر مى گردد. بدين سان بر مردم اتمام حجت مى شود و يكى باقى نمى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد. آنگاه قائم، عليه السلام، ظهور مى كند و ظهور وى باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان مى شود; زيرا خداوند از بندگانش انتقام نمى گيرد مگر بعد از آنكه آنان وجود مقدس حضرت حجت را انكار نمايند. (10) از اين دو روايت، چند امر روشن مى شود: الف - اينكه اين دو روايت نقل به معنى شده اند، به علاوه در آنها اندكى تقديم و تاخير است اما آنچه كه مهم است معنايى است كه اين دو روايت در بر دارند. ب - از اين روايتها استفاده مى شود، كه نقش مذهبى شهر كوفه در دانش و پيروى از اهل بيت، عليهم السلام، نقشى مهم و بزرگ بوده، اما در آستانه ظهور

ص: 56

حضرت مهدى، عليه السلام، مضمحل شده و از بين مى رود، البته كوفه شامل نجف نيز مى شود; زيرا نام اصلى آن نجف كوفه بوده است بلكه گاهى مراد از كوفه عراق عنوان شده است، چنانكه ما در جاى خودش بيان كرديم، اما نقش مذهبى شهر قم همچنان ادامه دارد و نزديك ظهور حضرت از عظمت بيشترى برخوردار مى گردد، چنانكه دو فقره از روايت به اين معنى اشاره دارد: «و اين همه، در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مى باشد» و «و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما خواهد بود». ج - نقش برجسته اعتقادى و ايدئولوژيكى شهر مقدس قم، در آن زمان مخصوص ايران و يا شيعيان تنها نيست. بلكه نقشى است جهانى كه حتى غيرمسلمانان را نيز در بر مى گيرد: «و بزودى زمانى خواهد رسيد كه قم و اهلش حجت بر مردم خواهند بود»، «و يكى باقى نمى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد» اين بدان معنا نيست كه دانش و مذهب از اين شهر به فردفرد مردم جهان مى رسد، بلكه بدين معناست كه نداى اسلام و مطرح شدن آن، طورى به جهانيان مى رسد كه اگر كسى سعى در دستيابى به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد، براى وى امكان پذير خواهد بود. البته چنين نقش تبليغاتى مهمى براى شهر قم، بستگى به برپايى حكومتى با دستگاههاى تبليغاتى دارد، بلكه متوقف بر مبارزات با سركشان جهان استكبار است كه اين خود باعث رسيدن صداى اسلام از قم به جهانيان مى شود. د - اين نقش بزرگ فرهنگى براى شهر قم، سبب كينه توزى و دشمنى استكبار جهانى نسبت به اين شهر مى گردد، يعنى نسبت به مطرح شدن اسلام از اين شهر. اين دشمنى با اسلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستكبران، به دست تواناى حضرت مهدى، عليه السلام، مى شود; چرا كه با اين دشمنى حجت بر مردم تمام شده است و ايجاد گرفتارى توسط دشمنان، از جنبه جهل آنان نسبت به اسلام نيست، بلكه دشمنى و خصومت آنان، صرفا كينه توزى و مخالفت با اسلام مى باشد. قابل توجه است آنچه كه در اين دو روايت گفته شده در كوفه و عراق محقق شده است و در قم و ايران، در آستانه تحقق است و در حقيقت قم و ايران بر ملتهاى مسلمان و ساير ملل جهان حجت هستند. حتى اگر قائل شويم كه ايجاد چنين آگاهى كه در اين دو روايت آمده است در بين ملتهاى جهان، ده ها سال به طول انجامد، باز هم شكى نيست كه برخى از آن مقدمات آغاز شده است. اما عبارت حديث كه «نزديك ظهور قائم ما» است، دليل بر اين است كه بين تحقق چنين موقعيت جهانى براى شهر قم و بين ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، فاصله چندانى نيست. على كورانى

ترجمه: عباس جلالى

ماهنامه موعود شماره 14

ص: 57

مهدى، عليه السلام در حديث دوازده امام-3

محمدهادى معرفت

ترجمه: واحد پژوهش موعود اشاره: در دومين قسمت از مقاله حاضر برخى از رواياتى كه به طريق اهل سنت از نبى اكرم، صلى الله عليه و آله، نقل شده، مورد بررسى قرار گرفت. در اين قسمت از مقاله نويسنده به بررسى اين موضوع مى پردازد كه مصاديق اين امامان دوازده گانه كه در روايات پيامبر بدانها اشاره شده، چه كسانى هستند؟

پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه آن امامان دوازده گانه، كه پس از رسول خدا خلفا و جانشينان اويند، چه كسانى هستند؟

براى پاسخ به اين پرسش به سراغ روايتى مى رويم كه «ابو نعيم اصفهانى در كتاب «حلية الاولياء» نقل كرده و از آن چنين به دست مى آيد كه اين امامان از عترت و خاندان رسول خدايند. او به اسناد خود از ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: من سره ان يحيى حياتى، و يموت مماتى، و يسكن جنة عدن غرسها ربى، فليوال عليا من بعدى و ليوال وليه و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى خلقوا من طينتى، رزقوا فهما و علما، و ويل للمكذبين بفضلهم من امتى، القاطعين فيهم صلتى، لاانالهم الله شفاعتى. (1) هر كس خشنود مى شود

ص: 58


1- ابونعيم الاصفهانى، احمد بن عبدالله، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ج 1، ص 86; همچنين ر. ك: الفيروزآبادى، السيد مرتضى الحسينى، فضائل الخمسة من صحاح الستة، ج 2، ص 26.

كه همچون من زندگى كند، همچون من بميرد و در بهشت جاودانى كه پروردگارم آن را بنا كرده، مسكن گزيند، پس از من از على پيروى كند و با هر كس كه از او پيروى مى كند هم پيمان باشد. و از پيشوايانى كه پس از من مى آيند تبعيت كند; چراكه آنها از خاندان من هستند، از سرشت من آفريده شده اند، و دانش و بينش به آنها ارزانى شده است. بدا به حال كسانى كه امت من برترى آنها را تكذيب كند، و پيوندى را كه من با آنها دارم بگسلد. خداوند شفاعت مرا شامل حال اين گروه [از امت من] نسازد. ابونعيم به دنبال اين روايت مى گويد: كسانى كه به [مقام] پيروى از عترت و خاندان پاكنهاد [رسول خدا] نايل شدند، لبهايشان خشكيده و پيشانيهايشان [بر زمين] گسترده است، هر آنچه زودگذر و فنا پذير است در نظر آنها خوار و بى ارزش است و از گردنكشانى كه دنيا را براى خود برگزيده اند كناره مى جويند; آنها كسانى هستند كه رفاه و آسايش را به كنارى گذاشته و از همه لذايذ و شهوات و خوراكيهاى گوناگون و نوشيدنيهاى رنگارنگ چشم پوشيده و در مسير رسولان، اوليا و صديقان راه مى سپارند. آنها [دنياى] زودگذر و نابود شونده را رها كرده و به [سراى] ديرپا و باقى و همجوارى با آن روزى دهنده بسيار بخشنده و آن صاحب نعمتها و بخششها دل سپرده اند. (1) همچنين او به اسناد خود از «مجاهد» چنين نقل مى كند: شيعة على الحلماء، العلماء، الذبل الشفاه، الاخيار الذين يعرفون بالرهبانية من اثر العبادة. (2) پيروان على، دانشمندان، بردباران و كسانى اند كه [از بسيارى روزه] لبهايشان خشكيده است; آنها نيكانى هستند كه به خاطر عبادتهايشان به رهبانيت و ترك دنيا شناخته مى شوند. از على بن الحسين، عليهم السلام، نيز روايت شده است كه: شيعتنا الذبل الشفاه، و الامام منا من دعا الى طاعة الله. (3) پيروان ما [كسانى هستند كه] لبهايشان خشكيده و امام از ما [اهل بيت] كسى است كه [مردم را] به اطاعت خداوند فرا خواند. بنابراين وقتى ثابت شد امامان پس از نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، از خاندان او هستند، جاى ترديدى باقى نمى ماند كه آن امامان از نسل فاطمه، سلام الله عليها، و همان كسانى اند كه امت به امامت و دانش و برترى آنها اعتراف كرده است. نخستين اين امامان، پس از امير مؤمنان، عليه السلام، امام حسن، پس از او امام حسين، پس از او على بن الحسين، پس از او محمد بن على الباقر، پس از او جعفر بن محمدالصادق، پس از او موسى بن جعفرالكاظم، پس از او على بن موسى الرضا، پس از او محمد بن على الجواد، پس از او على بن محمدالهادى، پس از او حسن بن على العسكرى، و آخرين آنها امام منتظر حضرت مهدى قائم، عجل الله تعالى فرجه، است. اما اينكه در روايات تعبير شده كه امامان از عترت و خاندان رسول خدا، صلى الله عليه وآله، هستند از باب «تغليب است. زيرا يازده تن

ص: 59


1- همان.
2- همان.
3- همان.

از اين امامان از نسل آن حضرت و از فرزندان على، عليه السلام، هستند. بنابراين سر سلسله امامان على، عليه السلام، و آخرين آنها مهدى منتظر، عليه السلام، است. براى شناسايى امامان دوازده گانه اى كه رسول اعظم، صلى الله عليه وآله، از آنها سخن گفته است، هيچ راهى جز رجوع به ائمه اى كه شيعه دوازده امامى به آنها منتسب است وجود ندارد. با توجه به آنچه گذشت مى توان گفت كه عقيده به امامان دوازده گانه، عقيده اى استوار و مبتنى بر نص رسول گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، است. اگر امام مهدى، امام دوازدهم نباشد، براى احاديثى كه در اين زمينه داده شده اند، نمى توان مفهومى معقول تصور كرد. بنابراين ديدگاهى كه از سوى شيعه دوازده امامى در زمينه وجود امام مهدى و بقاى او در زمان غيبت، ارايه شده است ديدگاهى است كه بر روايات صحيح وارد شده از رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، منطبق است. شيخ عارف «عبدالوهاب شعرانى در كتاب «اليواقيت و الجواهر» درباره امام مهدى، عليه السلام ،مى گويد: مهدى از فرزندان امام حسن عسكرى است، او در شب نيمه شعبان سال 255 به دنيا آمده و تا روزى كه با عيسى بن مريم، عليه السلام، همراه گردد باقى است، بنابراين عمر او تا اين زمان [يعنى سال 958 ق.]706 سال است. (1) «محيى الدين ابن العربى در كتاب «الفتوحات المكية بر نسب امام مهدى، عليه السلام، و اينكه او فرزند امام حسن عسكرى، عليه السلام، است، تصريح كرده و پدران او را تا على، عليه السلام، يكى پس از ديگرى برشمرده است. او در اين زمينه مى نويسد: بدانيد كه قيام مهدى امرى قطعى و ترديد ناپذير است، اما او تنها زمانى قيام مى كند كه زمين از ظلم و جور پر شده باشد; تا بعد از آن زمين را از عدالت و برابرى آكنده سازد. و اگر از [عمر] دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداوند متعال آن روز را چنان طولانى مى سازد كه آن خليفه قيام كند. او از خاندان رسول خدا، صلى الله عليه وسلم، و از نسل فاطمه است، جد او حسن بن على بن ابى طالب، و پدر او حسن عسكرى، زاده امام على نقى، زاده محمدتقى، زاده امام على رضا، زاده امام موسى كاظم، زاده امام جعفر صادق، زاده امام محمد باقر، زاده اما زين العابدين، زاده حسين، زاده امام على، زاده ابى طالب، عليهم السلام، است. او همنام رسول خدا، صلى الله عليه وسلم، است و مسلمانان بين ركن و مقام با او بيعت مى كند، از نظر آفرينش همانند رسول خدا و در خلق و خو شبيه ايشان است. (2) محيى الدين عربى در ادامه كلام خود به بيان اوصاف امام مهدى، عليه السلام، و عدالتى كه در ميان مردم برقرار مى سازد، پرداخته است، كه در اين مجال فرصت ذكر آنها نيست. آنچه گذشت بيان كننده ديدگاه محيى الدين بن عربى درباره امام مهدى، عليه السلام، بود، اما دستان خيانت پيشه اى كلام او را در «الفتوحات تحريف كرده و آن را به بدترين شكل ممكن تغيير داده و دگرگون ساخته است. (3) با استفاده از احاديثى

ص: 60


1- الشعرانى، عبدالوهاب، اليواقيت والجواهر، ج 2، ص 143.
2- ر. ك: همان.
3- ر. ك: ابن عربى، محمد بن على، الفتوحات المكية، ج 3، ص 327.

كه گذشت مى توان گفت: امامانى كه امت اسلامى موظف به پيروى از امامت عادلانه آنها شده اند، خواه آشكار باشند و خواه نهان، دوازده امام اند كه از نسل على و فاطمه و از خاندان رسول خدا، صلى الله عليه وآله، هستند. هنگامى كه وجود يازده نفر از اين امامان با همه مشخصات آنها بر ما معلوم گشت و دانستيم كه آنها در ميان بيشتر اهل اسلام به عنوان دانشمندانى بلند مرتبه شناخته شده و مسلمانان در زمان حيات پر ارزش آنها; يعنى در مدت دو قرن و نيم، از ايشان پيروى مى كرده اند، تنها باقى مى ماند كه امام دوازدهم را كه آخرين نفر از نسل امامان دوازده گانه است، بشناسيم. بدون ترديد اين امام كسى نيست جز مهدى منتظر، همو كه امامتش از زمان وفات امام يازدهم شروع شده، يعنى سال 260 ق. و تا زمان ما ادامه دارد; زيرا زمين هيچگاه از حجت حق خالى نمى ماند. وقتى كه پيامبر گرامى اسلام تصريح فرموده كه امامان دوازده نفر بيشتر نيستند و همچنين فرموده كه: «بنا فتح الله دينه و بنا يختم يعنى: خداوند دينش را با ما آغاز كرده و با ما به پايان مى برد. بناچار بايد امامت امام دوازدهم استمرار يابد. ابو نعيم اصفهانى و ديگر حافظان روايت به اسناد خود از امير مؤمنان، على، عليه السلام، روايت كرده اند كه آن حضرت خطاب به رسول خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: امنا المهدى ام من غيرنا؟ آيا مهدى از ماست يا از غير ما؟ رسول خدا در پاسخ فرمود: بل منا، يختم الله به الدين، كما فتحه بنا قطعا از ماست، خداوند دين خود را با او به پايان مى برد، همچنانكه دينش را با ما آغاز كرد. (1) از سه مقدمه اى كه تا كنون بيان داشته ايم اين مطالب به دست مى آيد: 1. امامانى كه از عترت و خاندان پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، برگزيده شده اند، دوازده نفرند. 2. چنانكه از ظاهر تعابير روايات به دست مى آيد، امامت آنها پيوسته و مستدام است. 3. سلسله دين اسلام با پيامبر گرامى آغاز شده و با حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، خاتمه مى يابد. با توجه به اين مقدمات مى توان نتيجه گرفت كه بناچار بايد به هنگام وفات امام يازدهم، امام دوازدهم وجود داشته باشد، و قطعا بايد زندگى او در طول زمان استمرار داشته باشد; تا زمين بدون حجت باقى نماند. پس بنابراين وجود امام مهدى، عليه السلام، در اين زمان و بقاى او با وجود زمان درازى كه از تولد ايشان گذشته است، از امورى است كه روايات نبوى بر آن دلالت داشته و ضرورت دين اقتضا مى كند. ولادت امام مهدى و آغاز امامت ايشان امام مهدى، حجة بن الحسن العسكرى، عليهماالسلام، شب جمعه، پانزدهم ماه شعبان المعظم سال 255 ق. در شهر سامراى عراق به دنيا آمد و تا كنون نيز به حيات خود ادامه مى دهد. عمر شريف ايشان تا امروز (سال 1419 ق.) به يك هزار و صد و شصت و چهار سال بالغ مى شود.

ص: 61


1- ر. ك: المقدسى السلمى الشافعى، يوسف بن يحيى، عقد الدر فى اخبار المنتظر، ص 25.

امامت امام مهدى از زمان وفات پدر گراميش، در سال 260 ق. ، يعنى زمانى كه آن حضرت پنج سال بيشتر نداشتند، آغاز گرديد. محيى الدين عربى در مورد ولادت امام مهدى، عليه السلام، كلام شگفتى دارد كه ذكر آن در اينجا خالى از وجه نيست; او مى گويد: براى ولايت محمديه كه تنها اختصاص به شريعت نازل شده بر [حضرت] محمد، صلى الله عليه وسلم، دارد، نشانه خاصى است... همانا او در زمان ما متولد شده و من نيز او را ديدم و با او همنشين شدم; و نشانه خاتميت را در او ديدم، هيچ ولى اى بعد از او نيست مگر اينكه به او رجوع مى كند، همچنانكه هيچ پيامبرى بعد از محمد، صلى الله عليه وآله، نيست مگر اينكه به رجوع مى كند. (1) او در جاى ديگرى از كتاب «الفتوحات المكية مى گويد: اما، نشان ولايت محمديه از آن مردى از عرب است كه از شريفترين اصل و نسب برخوردار است. او در همين زمان ما موجود است و من در سال 595 ق. با او آشنا شدم و نشانه اى را كه او داراست ديدم; همان نشانه اى كه [حضرت] حق آن را از ديد بندگانش پوشيده داشته و براى من در شهر «فاس آشكار ساخت و دريافتم كه او خاتم ولايت است. در واقع او خاتم نبوت مطلقه نيز هست. اما بيشتر مردم بر آن آگاه نيستند. (2)

ص: 62


1- ابن عربى، محمد بن على، همان، باب 24، ج 1، ص 185.
2- همان،باب 73، ج 2، ص 49.

گفتگو درباره امام مهدى، عليه السلام-10

قسمت دهم

آيا مهدى واقعا در تاريخ وجود داشته است؟

شهيد سيد محمدباقر صدر

تحقيق: عبدالجبار شراره

ترجمه: مصطفى شفيعى پرسش چهارم اين است كه فرض كنيد تصور امام موعود ممكن باشد و عمر طولانى، امامت خردسال و غيبت مطلق را نيز امكان پذير بدانيم ولى اين امكان در حدى نيست كه ثابت كند چنين شخصى در خارج، تحقق پيدا كرده است. پس، از چه راهى به وجود خارجى مهدى ايمان بياوريم؟ آيا چند روايت كه در لابه لاى كتابها از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، نقل شده كافى است كه ما را به وجود امام دوازدهم پايبند سازد; در حالى كه چنين پندارى از ساختار ذهنى انسان بسيار دور است. اصلا چگونه مى شود اثبات كرد كه مهدى واقعا در تاريخ وجود داشته است؟ شايد شرايط خاص روحى - روانى اين باور را در ذهن مردم جا انداخته باشد؟ اين اصل كه مهدى رهبر موعود و منجى عالم بشريت است به صورت عام در احاديث نبوى، و به صورت خاص در روايات ائمه اهل بيت، عليهم السلام، آمده است. در اين روايات مساله به گونه اى مورد تاكيد قرار گرفته كه جاى هيچ گونه شكى باقى نمى گذارد و چهارصد حديث فقط از طريق برادران اهل سنت; (1) شمارش شده كه به ضميمه روايات شيعه به بيش از شش هزار روايت مى رسد; (2) و چنين آمارى بسيار بالاست. در مورد خيلى از مسائل بديهى اسلام كه مسلمانان به آن معتقدند،

ص: 63


1- شهيد صدر مى فرمايد: در اين زمينه كتاب «المهدى كه عموى بزرگوار ايشان تاليف فرموده اند، ملاحظه شود; ر. ك: مجله الجامعة الاسلامية شماره 3، سال 1969; المهدى الموعود المنتظر از شيخ نجم الدين عسكرى.
2- شهيد صدر مى فرمايد: كتاب «منتخب الاثر في الامام الثاني عشر» از شيخ لطف الله صافى ملاحظه شود.

اين همه روايت وارد نشده است. اما تجسم اين انديشه در وجود امام دوازدهم، عليه السلام، هم دلايل كافى دارد كه كاملا اقناع كننده است. اين دلايل را مى توان در دو دليل يكى نقلى و ديگرى علمى، خلاصه كرد: دليل نقلى، وجود امام موعود را اثبات مى كند و دليل علمى، ثابت مى كند كه مهدى يك اسطوره و يك فرضيه نيست بلكه حقيقتى است كه وجود او در تاريخ لمس شده است. اما دليل نقلى: صدها روايت و حديث از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، (1) و ائمه اهل بيت، عليهم السلام، رسيده است كه است، از فرزندان فاطمه (2) است، از نسل حسين (3) و نهمين فرزند آن حضرت (4) است. و رواياتى كه مى گويد جانشينان پيامبر، صلى الله عليه وآله، دوازده نفر مى باشند. (5) اين روايات، مهدى موعود را در شخص امام دوازدهم، منحصر و متعين مى كند و با اينكه ائمه، عليهم السلام، براى حفظ آن حضرت از ترور و قتل (6) ، سعى داشتند مساله در سطح عمومى مطرح نشود، در عين حال روايات زيادى در اين زمينه وارد شده است. البته زيادى روايت به تنهايى نمى تواند مقبوليت آن را برساند بلكه در اينجا قرينه و گواه خاصى

ص: 64


1- ر. ك: معجم احاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلامية، جزء اول احاديث نبوى.
2- الحاوى للفتاوى از جلال الدين سيوطى، ج 2، ص 214، كه گويد: ابوداود و ابن ماجه و طبرانى و حاكم از ام سلمه روايت كرده اند كه گفت از پيامبر، صلى الله عليه وآله، شنيدم فرمود: «مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است».
3- حديث «المهدى من ذرية الحسين در كتابهاى «الاربعون حديثا» از ابونعيم اصفهانى و در «الاوسط طبرانى و در «السيرة الحلبية ج 1، ص 193، و در «القول المختصر» ابن حجر، آمده است.
4- رواياتى كه تصريح مى كند مهدى، نهمين فرزند حسين، عليه السلام، است در كتابهاى زير آمده است: «ينابيع المودة از قندوزى حنفى، ص 492; «مقتل الامام الحسين از خوارزمى، ج 1، ص 196; «فرائد السمطين از جوينى شافعى: ج 2، ص 310- 315 شماره هاى 561 تا569; «منتخب الاثر» از علامه صافى.
5- احاديثى كه بدين صورت آمده: «الخلفاء بعدى اثنا عشر كلهم من قريش يا «لا يزال هذا الدين قائما ما وليه اثنا عشر كلهم من قريش». اين حديث متواتر است، كتب صحاح و مسايند با طرق مختلف آن را نقل كرده اند گرچه در متن آن كمى اختلاف است و در تفسير آن نيز اختلاف وجود دارد.
6- ر. ك: الغيبة الكبرى از سيد محمد صدر، ص 272 به بعد.

وجود دارد كه دليل بر صحت اين روايات است. در حديث شريف نبوى، سخن از امامان، جانشينان، اميران و سخن از دوازده تن آمده است. متن احاديث مختلف است; در بعضى دوازده امام و در بعضى دوازده خليفه و در بعضى ديگر دوازده امير، ذكر شده است. بعضى از مؤلفان، اين احاديث را بيش از دويست و هفتاد (1) ، شمارش كرده اند كه همگى از كتابهاى معتبر شيعه و سنى از قبيل صحيح بخارى (2) ، صحيح مسلم، (3) سنن ترمذى، (4) سنن ابوداود، (5) مسند احمد (6) و مستدرك حاكم (7) نقل شده است. مساله ويژه و قرينه مهم اين است كه بخارى كه از ناقلان اين حديث است خود از معاصران امام نهم و دهم و يازدهم بوده است و اين خيلى معنا دارد زيرا نشان مى دهد كه اين روايت قبل از اينكه مفاد و مضمون آن در خارج، تحقق پيدا كند و قبل از اينكه انديشه دوازده امامى وجود و ظهور يابد از زبان پيامبر به ثبت رسيده است و اين مى رساند كه نقل اين حديث، انعكاس يك پديده خارجى نبوده است; زيرا معمولا احاديث ساختگى، به توجيه جريانهاى خارجى و وقوع يافته، مى پردازد. پس ما مى توانيم با توجه به اينكه اين حديث قبل از تحقق كامل و پيدايش امامان دوازده گانه، ثبت شده است، تاكيد كنيم اين حديث، توجيه گرى نمى كند بلكه حقيقتى است كه از زبان پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و كسى كه جز از زبان وحى سخن نمى گويد (8) ، بازگو شده است. ابتدا فرموده است جانشينان من دوازده تن مى باشند و سپس دوازده امام از على، عليه السلام، تا امام مهدى، عليه السلام، آمده اند تا اين حديث شريف معنا و تفسير واقعى (9) خود را باز يابد. اما دليل علمى: دليل علمى تجربه است، تجربه اى كه مدت زمان هفتاد سال گروهى از مردم با آن زندگى كردند; يعنى «غيبت صغرى كه بايستى مختصرى درباره اين غيبت، (10) توضيح دهيم: غيبت صغرى مرحله اول امامت حضرت مهدى، عليه السلام، بوده است;

ص: 65


1- ر. ك: التاج الجامع للاصول ج 3، ص 40; الامام المهدى از على محمد على دخيل كه به تحقيق درباره اين حديث پرداخته است.
2- صحيح بخارى، ج 3، كتاب الاحكام، باب استخلاف، دار احياء التراث العربى، بيروت.
3- ر. ك: التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 40.
4- ر. ك: التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 40.
5- ر. ك: التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 40.
6- مسند امام احمد، ج 5، ص 93 - 100.
7- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 618.
8- اشاره است به آيه شريفه «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (سوره نجم، آيه 3 - 4).
9- علماى اهل سنت صحت روايت را پذيرفته اند ولى در تاويل آن اختلاف دارند. مصاديقى كه براى دوازده نفر ذكر كرده اند براى ما قابل پذيرش نيست بلكه بعضى از اين مصاديق غير معقول است مانند: يزيد بن معاويه فردى كه تجاهر به فسق مى كرد و كسى كه متهم به كفر و خروج از دين است.
10- ر. ك: الغيبة الصغرى از سيدمحمد صدر.

زيرا چنين مقدر بوده كه آن حضرت پس از رسيدن به امامت مى بايستى بلافاصله از ديد عمومى پنهان شود ولى در پشت صحنه، مسائل را پى گيرى و با پيروان خود ارتباط داشته باشد; زيرا اگر ناگهان آن حضرت غيبت صد در صد مى كرد ضربه سنگينى به پايگاههاى مردمى و طرفداران امامت وارد مى شد; زيرا مردم قبل از آن با امام خود ارتباط داشتند، در مشكلات به او رجوع مى كردند و اگر ناگهان امام غايب مى شد و امت احساس مى كرد كه ديگر دسترسى به رهبر فكرى و معنوى خود ندارد ممكن بود همه چيز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شود. ناچار غيبت صغرى برگزار شد تا مردم بتدريج با غيبت خو بگيرند و خود را بر اساس آن بسازند. امام از ديده ها پنهان بود ولى از طريق وكيلان و ياران مورد وثوق (نواب اربعه) با مردم ارتباط داشت. در اين مدت، چهار تن از پاكترين و با تقواترين مؤمنان نيابت و جانشينى آن حضرت را بر عهده داشتند; بدين ترتيب: 1. عثمان بن سعيد عمرى 2. محمد بن عثمان بن سعيد عمرى 3. ابوالقاسم حسين بن روح 4. ابوالحسن على بن محمد سمرى اين چهار تن به (1) ترتيب نيابت را بر عهده داشتند و هر يك وفات مى كرد ديگرى به دستور حضرت مهدى، عليه السلام، جانشين او مى شد. نايب با شيعيان رابطه داشت، پرسشها و مشكلاتشان را به امام مى رساند و جوابها (2) را گاه شفاهى و بسيارى از اوقات مكتوب به آنان باز مى گرداند، و با اين روابط غيرمستقيم توده هايى كه از ديدن امام محروم شده بودند آرامش مى يافتند. آنها مى ديدند كه همه نامه ها و مكتوب هايى كه از حضرت مهدى، عليه السلام، به دستشان مى رسد با يك اسلوب و با يك سبك است و در طول اين هفتاد سال و نيابت اين چهار تن، هيچ تغييرى در آن ديده نشد. «سمرى كه آخرين نايب بود از پايان غيبت صغرى و شروع غيبت كبرى خبر داد. در غيبت كبرى ديگر فرد خاصى نيابت و وكالت از آن حضرت نداشت. در غيبت صغرى زمينه آماده شده بود كه مردم با غيبت كبرى و دائم خو بگيرند و به خود وحشت راه ندهند. از آن به بعد بود كه مردم وظيفه داشتند به وكيلان و نايبان عمومى آن حضرت روى آورند يعنى مجتهدان عادل و آگاه به امور دين و دنيا. از آنچه گفته شد شما مى توانيد موضوع را ارزيابى كنيد و بروشنى بفهميد كه مهدى حقيقتى بوده است خارجى، كه گروهى از مردم با آن زندگى كرده اند و سفيران آن حضرت در مدت هفتاد سال واسطه ميان او و مردم بوده اند و هيچ كس در هيچ زمينه اى خطايى از آنان نديده و نشنيده است. شما را به خدا سوگند آيا تصور مى كنيد امكان داشته باشد يك دروغ هفتاد سال دوام بياورد و چهار نفر با هماهنگى كامل و يك صدا، يك نقش را بازى كنند؟ آنان با رفتار صميمانه خود چنان در مردم ايجاد اطمينان كرده بودند كه همه به گفتار و كردار آنان ايمان داشتند. آيا مى شود اين چهار تن به گونه اى نقش بازى كنند كه هيچ كس به حقيقت پى نبرد در حاليكه اين افراد هيچ رابطه خاصى با هم نداشته اند تا بگوييم در اين قضيه تبانى كرده بودند. از قديم گفته اند: طناب دروغ، كوتاه است. منطق نيز حكم مى كند امكان ندارد يك دروغ بتواند بدين شكل دوام بياورد و در تمام اين مدت و با همه بده و بستان ها و روابط مختلف موضوع كشف نگردد و همه به درستى آن ايمان داشته باشند. بدينسان در مى يابيم كه پديده غيبت صغرى مى تواند به عنوان يك آزموده علمى، دليل بر واقعيت خارجى يك موضوع باشد و آن وجود، زندگى و سپس غيبت حضرت مهدى، عليه السلام، است. آن حضرت پس از غيبت صغرى، خود اعلان كرده است كه در پرده غيبت كبرى خواهد رفت و از نظرها پنهان خواهد گشت و هيچ كس او را نخواهد ديد.

ماهنامه موعود شماره 14

ص: 66


1- ر. ك: الغيبة الصغرى از سيدمحمد صدر.
2- اين جوابها معروف به «توقيعات است; رجوع كنيد به احتجاج طبرسى.

جهان آينده و آينده جهان-1

اشاره: همه ساله با فرا رسيدن نيمه شعبان شهر آذين بسته مى شود و مردم با شور و شوق به هم تبريك مى گويند. اين تبريك و تهنيت انعكاس تمناى همه مردم است و تنها مخصوص شيعيان نيست. تمناى همه كسانى كه در عرصه خاك زندگى مى كنند و درمانده و جوياى عدالت اند. به بيان ديگر اين تمنا ذاتى وجود آدمى است. تمناى انتظار و آرزوى فرارسيدن روزى كه عدالت در عرصه زمين جارى شود. اما با مشاهده بحرانهايى كه بشر را از هر سو در خود فرو برده، اين تمناى ذاتى و شوق ديدار مردى كه همه را از اين وضع نجات دهد دو چندان مى شود. همواره اين پرسش براى ما مطرح بوده كه چرا جشن ميلاد در جغرافياى نيمه شعبان مى ماند و امكان اين پيدا نمى شود كه اين موضوع، يعنى انتظار رسيدن پيك پى خجسته ايمان و رستگارى در هيات يك فرهنگ، يك ادب عمومى در بستر تاريخ جارى شود و اين امكان به وجود آيد كه از منظر موعود و اعتقاد به مهدويت بتوان درباره آينده جهان و جهان آينده گفتگو كرد. خوشحاليم كه فرصتى به وجود آمد تا بتوانيم همين موضوع را در حضور استادان عزيز و محترم آقايان دكتر داورى، حجة الاسلام سبحانى و حجة الاسلام پارسانيا به بحث بگذاريم. : بسيارى از مكاتب فلسفى و سياسى همواره از آينده و جهان و جهان آينده گفتگو داشته اند و به نوعى در بحث از فلسفه تاريخ نيز اين موضوع مطرح است. بسيارى از نظريه پردازان سياسى هم با گفتگو درباره آينده جهان، زمينه هايى را براى تدوين طرحهاى استراتژيك فراهم كرده اند. طرحهايى كه مردان اهل سياست به اتكاى آنها برنامه ريزى كرده و سعى داشته اند كه بر مقدرات و مقدورات مردم ساكن كره خاك دست يازند. سخن اين ميزگرد ناظر بر اين گفتگو است:جهان آينده و آينده جهان. اما اين بار از منظر ويژه اهل ديانت و خصوصا آنچه كه شيعيان

ص: 67

به آن توجه دارند. بحث را با اين سؤال شروع مى كنيم: آيا امكان دسته بندى ديدگاههاى مختلفى كه سعى در گفتگو درباره آينده جهان و جهان آينده داشته اند وجود دارد يا نه و اگر اين دسته بندى امكان دارد; وجه تفارق اين ديدگاهها چه مى تواند باشد؟ دكتر داورى: كسانى كه از نظر علمى به تاريخ نگاه مى كنند حرفشان اين است كه درباره آينده نمى توان چيزى گفت، و آينده را نمى توان پيش بينى كرد. اين حرف، حرف موجهى است، يعنى با نگاه علمى به تاريخ و به حوادث و وقايع، پيش بينى كردن آينده كار دشوارى است. البته معناى اين سخن اين نيست كه بگوييم جامعه شناسان راجع به آينده چيزى نمى گويند و يا نمى توانند چيزى حدس بزنند، و يا ما بر مبناى معلوماتى كه از مطالعات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به دست مى آيد، نمى توانيم چيزى بگوييم; بلكه معنايش اين است كه ما به اقتضاى روش علمى از پيش بينى آينده خوددارى مى كنيم. البته در فلسفه هاى تاريخ به نحوى پيش بينى وجود دارد. زيرا در فلسفه تاريخ سير حوادث تابع قواعد و ضوابطى است. بنابراين اجمالا و با اندكى مسامحه مى توان گفت كه يك نظر علمى و يا موسوم به علمى است كه درباره آينده بحث نمى كند، يا اظهار مى كند كه بحث نمى كند. البته ممكن است كه كسانى كه همين حرف را مى زنند خودشان راجع به آينده جهان چيزى بگويند، اما اگر از آنها پرسيده شود كه چرا به پيش بينى آينده پرداخته ايد؟ ممكن است بگويند كه اين يك نظر شخصى است و حدس و ظن و گمان است. در فلسفه تاريخ به هر حال راجع به آينده بحث مى شود. در دين، لااقل در اديان توحيدى، مساله آينده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دين قديم ايرانيان نيز اين مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى شود آينده هم قهرا مطرح مى شود. «مزدائيان به منجى قائل اند و اديان ابراهيمى هم، همه منجى دارند، مسلمانان به مهدى و منجى قائل اند و براى ما شيعيان كه امامت را اصل دين مى دانيم اين بحث منجى و تامل درباره آن اهميت بيشترى داشته و به صورت درخشانترى مطرح است. فيلسوفان هم راجع به اين مطلب اظهار نظر مى كنند و در ميان صاحب نظران علم كلام هم كه در مامت بحث مى كنند ما مى توانيم نظرهاى مختلف پيدا كنيم. يك كلمه ديگر هم بگويم و آن اين است كه بعد از جنگ دوم جهانى با اينكه در علوم اجتماعى و انسانى اصل اين بود كه پيش بينى و پيشگويى نباشد يك رشته اى در خصوص آينده نگرى تاسيس شد و كتابهاى نسبتا زيادى هم در باب آينده نگرى نوشتند و اين خيلى امر خلاف روش هم نيست زيرا از ابتدا «فرانسيس بيكن و «دكارت كه مبناى روش علمى و نگرش علمى

ص: 68

را گذاشتند; اين مطلب را مطرح كردند كه علم به ما قدرت و امكان بينش مى دهد و امكان تصرف مى دهد و در واقع اين صفت و خصوصيت را براى علم ذكر كردند كه علم ما را توانا مى كند كه آينده و زندگى و آينده عالم رابسازيم، مهمترين مساله اى كه در قرن 18 مطرح است اين است كه بهشت را در زمين طراحى بكند و در جهت تحقق جامعه اى كه درآن بيمارى و فقر و جنگ و ابتلائاتى از اين قبيل نباشد، تلاش كنند. : آنچه كه درباره اديان ابراهيمى و غير ابراهيمى گفته مى شود، ناظر بر اين دريافت است كه گفتگو درباره آينده جهان متكى بر نگرش ويژه اهل ديانت است. كه بى آن تكيه گاه، سخن بى پايه مى ماند. اما در نقطه مقابل شما فرموديد كه برخى از نظريه پردازان جديد نيز درباره آينده جهان سخن گفته اند; آيا سخن آنها هم درباره آينده جهان و نحوه زيستن در عرصه خاك و يا به عبارت ديگر ساختن بهشت زمينى، متكى بر يك نگرش كلى و يك دريافت ويژه از هستى است و يا صرفادر ميان مباحثات معمولى سياسى، اجتماعى مى ماند؟ دكتر داورى: مسلما اين طور است. مسلما ما هرچه بگوييم مبتنى بر درك قبلى و علم قبلى ما است. كسى كه ديد فلسفى دارد و فى المثل قائل به «ايده آليسم است نسبت به آينده يك بينش خاص دارد. و كسى كه ديد «رئاليسم يا «ماترياليسم و يا ديد متفاوت از ديد ديگران دارد نسبت به آينده هم حرف ديگرى مى زند. بى ترديد اينطور است كه ديدگاههاى امروزى بخصوص، حتى اگر منكر فلسفه باشند و فلسفه را هيچ و پوچ شمرند مبتنى بر يك فلسفه اى است. منتها ممكن است يك ديدى مبتنى بر يك فلسفه بد باشد. فلسفه بد وقتى مى گوييم در همه حوزه ها ما مى تواند وجود داشته باشد يعنى فلسفه سطحى، فلسفه اى كه عمق ندارد و مبانى استوارى ندارد، آن فلسفه، فلسفه بد است و گاهى اظهار نظرها مبتنى بر فلسفه بد است. اما اين مشكل در همه جا هست، در دين هم فرق مى كند وقتى ما از انتظار حرف مى زنيم هر كس مسلمان است و بخصوص هركس شيعه است; در انتظار موعود است و در انتظار فرج به سر مى برد. اما، اين انتظار درجات دارد و اين انتظار معانى مختلف دارد و خود ما ديديم كه در اين پنجاه و شصت سال اخير راجع به انتظار چه بحثهايى شده و چه اختلافهايى بوده است و آن هم مبتنى بر يك تلقى و تصور كلى است كه از مبدا عالم و آدم و مبدا وجود داريم. اگر آن تلقى براى ما روشن شود، آن وقت اين اختلافهايى هم كه در باب انتظار، در بحث فعلى مان، هست روشن مى شود. به هر حال ما بدون اتكا به يك علم قبلى كه بيشتر كلى است نمى توانيم بعضى جنبه ها را ببينيم و نمى توانيم هيچ حكمى راجع به مسايل و مطالب بكنيم. چيزهايى وجود دارد كه ما آنهارا تنها وقتى مى بينيم كه با يك مبنا واصل به آنها نگاه كنيم، چشم ما گاهى بعضى چيزها را نمى بيند و بعضى چيزها را مى بيند، بعضى چيزها را بزرگ مى بيند، روشن مى بيند و بعضى چيزها را مبهم مى بيند، اين چشم سر ما نيست كه مى بيند يا نمى بيند، اين ما هستيم كه گاهى بستگى هايى داريم

ص: 69

كه چيزهايى را نمى توانيم ببينيم و چيزهايى را مى توانيم ببينيم، غفلتهايى داريم كه باعث مى شود بعضى چيزها را نبينيم و در مقابل به بعضى چيزها توجه پيدا كنيم. : در واقع اين نتيجه از اين مطلب حاصل مى شود كه هيچ سخنى نيست كه دانسته و يا ندانسته ناظر به نگرش كلى بر هستى نباشد، باء توجه به اين مطلب و موضوع ويژه اى كه الان مورد بحث ماست اين سؤال را از جناب آقاى سبحانى دارم كه آيا درباره جهان آينده و آينده جهان مى توان دسته بندى مشخص ترى را بيان كرد؟ به عبارت ديگر آيا با توجه به مكاتبى كه در اين باره بحث كرده و يا اشخاصى كه نظريه يا تئورى ويژه اى را در اين زمينه مطرح كرده اند، ما مى توانيم به دسته بندى مناسبى براى اين موضوع برسيم يا نه؟ حجة الاسلام سبحانى: در ادامه فرمايشهاى آقاى دكتر داورى در خصوص دسته بندى ديدگاههاى مختلف درباره آينده تاريخ، يك توضيحى را مى خواستم اضافه كنم. قبل از هر چيز لازم است خوشحالى خودم را از طرح مباحث جدى و اساسى پيرامون موعود مهدويت ابراز كنم. پيش از پاسخ به پرسش جنابعالى لازم مى دانم نكته اى را مقدمتا عرض كنم. ما معمولا عادت كرده ايم كه به ظهور و عصر موعود به عنوان يك اتفاق و يك استثنا بنگريم. از همين روى مفاهيمى چون انتظار، فرج و مهدويت به تحليل ما از تاريخ راه نمى يابد. اگر معتقديم كه تاريخ فلسفه اى دارد و اگر بر تاريخ قانون و قاعده اى حاكم است و اين كاروان بشريت را سرنوشتى در پيش است، پس بايد براى روز موعود و براى جامعه عصر ظهور و فرايندى كه غيبت امروز ما را به فرداى ظهور تبديل مى كند قانون و قاعده اى وجود داشته باشد. بايد باور داشت كه مهدى، عجل الله تعالى فرجه، مربوط به ماضى بعيد يا آينده مبهم نيست، او امام زمان، عليه السلام، است; نه فقط اين زمان كه امام، عليه السلام، در لحظه لحظه تاريخ حضور دارد و بر آن تاثير مى گذارد. او نه تنها در زمان است بلكه حاكم و محيط بر زمان است. پس بايد در نظر آوريم كه قيام مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، يك حادثه نيست، يك حقيقت تاريخى و برآيند تلاش همه صالحان و پيامبران است. ما بايد نگاهمان را نسبت به تاريخ و فلسفه تاريخ تصحيح كنيم. ما متاسفانه غالبا در تفسير تاريخ با قرآن كريم همراى و همعقيده نيستيم. نگاه ما به تاريخ برگرفته از انديشه هاى ناقص بشرى است، چنان كه خواهيم ديد تحليل غرب از تاريخ هنوز بر ذهنيت ما حاكم است و گويا دست از سر ما بر نمى دارد. همانطور كه فرمودند، در واقع ديدگاههاى پيش بينى كننده تاريخ آينده به دو دسته كلى تقسيم مى شود، ديدگاههايى كه بيشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى كند آينده تاريخ را تفسير كند و ديدگاهى كه متاثر از جريان علم گرايى و عمل زدگى دوران مدرنيته است و بيشتر به صورت مقطعى و موردى در پى اين بوده كه مسايل آينده را پيشگويى كند و حدس بزند. گرچه اين ديدگاه دوم هم همانطور كه فرمودند بر يك مبناى فلسفى و انسان شناسى استوار است، اما به هر حال خود آنها ادعايشان اين است كه تقريبا پايان دوران فلسفه فرا رسيده و الان، منطق و روش پرداختن به مسايل اجتماعى و تاريخى چيز ديگرى است. جريان اخير بخصوص بعد از جنگ جهانى دوم و با مشكلاتى كه جهان

ص: 70

غرب پس از اين جنگ پيدا مى كند خيلى رشد كرد. نظريه «فوكوياما» در اين راستا است كه در واقع مى خواهد ديدگاه ليبراليستى را كه در جنگ جهانى دوم و بعد از فروپاشى شوروى سابق بار ديگر به طور جدى مطرح شد و فضاى جديدى پيدا كرد، دوباره تقرير كند و يك نگاه از اين سو به آينده تاريخ داشته باشد، امثال «هانتينگتون از ديدگاه ديگرى مسايل را نگاه مى كنند و سعى مى كنند عنصر فرهنگ و تمدن را در تحليل خود از تاريخ دخالت دهند. اما در مقابل اين جريان و پيش از ظهور اين نوع پيش بينيها نسبت به تاريخ، ديدگاه انديشمندانى را داريم كه بيشتر از منظر فلسفى به تاريخ نگاه مى كنندو آينده تاريخ را هم در همين سمت و سو مى بينند. اگر قرار باشد كه يك دسته بندى كلى در اين زمينه ارايه بدهيم بايد گفت: در اين زمينه دو گرايش عمده در بين فيلسوفان جديد غرب وجود دارد. يك گرايش كه مى شود آن را تفسير ماركسيستى - ليبراليستى از تاريخ دانست، بيشتر نگاه جبر انگارانه به تاريخ دارد و در واقع انسان را تحت شرايط محيط و طبيعت تفسير مى كند، اينكه حالا ماركسيسم را در كنار ليبراليسم مى آوريم باز هم بحثى است كه در اينجا بتفصيل قابل بحث نيست. خلاصه آن كه در جريان ماركسيستى - ليبراليستى به دليل نگاه مادى نسبت به انسان و تاريخ دكتر داورى: در فلسفه تاريخ به هر حال راجع به آينده بحث مى شود. در دين، لااقل در اديان توحيدى، مساله آينده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دين قديم ايرانيان نيز اين مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى شود آينده هم قهرا مطرح مى شود. حجة الاسلام سبحانى: ديدگاههاى پيش بينى كننده تاريخ آينده به دو دسته كلى تقسيم مى شود، ديدگاههايى كه بيشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى كند آينده تاريخ را تفسير كند و ديدگاهى كه متاثر از جريان علم گرايى و عمل زدگى دوران مدرنيته است و بيشتر به صورت مقطعى و موردى در پى اين بوده كه مسايل آينده را پيشگويى كند و حدس بزند. عملا چيزى جز همان فرايندهاى طبيعى و اجتماعى مفهوم و معنايى ندارد. ما در ديدگاه ماركسيستى حاكميت روابط اجتماعى و سازمان اقتصادى بر انسان را داريم، و در ديدگاه ليبراليستى نيز به شكل ديگرى حاكميت طبيعت بر انسان را داريم. يعنى تمايلات درونى انسان است كه محرك انسان مى شود و اين تمايلات درونى در واقع برخاسته از طبيعت عالم خارج و طبيعت مادى انسان است. در هيچ كدام از اين دو ديدگاه انسان و اراده انسان نقش ندارد و در واقع عامل اصلى حركت تاريخ طبيعت و نظام اجتماعى است. بعد از رشد اين انديشه ها و روشن شدن پيامد اينگونه نظرات كه چيزى جز فراموش كردن انسان و سلطه «ماشينيسم و ايجاد از خودبيگانگى در انسان نبود، مكتبهاى فلسفى جديدى در غرب مطرح شد كه آنها به اراده انسان توجهى خاص داشتند و سعى كردند تاريخ و جامعه رااز اين منظر تفسير كنند. در واقع بزرگترين مكتبى كه اينگونه مى انديشد «اگزيستانسياليسم است كه معتقد است كه انسان و اراده انسانى

ص: 71

است كه سرنوشت خودش را رقم مى زند. در ظاهر چنين به نظر مى رسد كه «اگزيستانسياليسم از آن نحو جبرانگارى مى گريزد و به نوعى، آزادى انسان و اختيار و انتخاب او را در كانون بحث خود قرار مى دهد. از اين منظر درست است كه جبر حاكم نيست اما به دليل شكسته شدن قانونمنديهاى اخلاقى و نداشتن زمينه و معيار درست براى اختيار و انتخاب عملا در اگزيستانسياليسم نيز ما دچار ابهام و سردرگمى هستيم. در ديدگاه اول باز هم ما بر اساس قانونمندى يك آينده را پيش بينى مى كنيم كه اين آينده يا «كمون نهايى است كه ماركس پيش بينى مى كند و يا جامعه هاى آرمانى كه در انديشه هاى كسانى مانند توماس مور و ديگر ليبراليستها تجلى پيدا مى كند. اما در ديدگاه اگزيستانسياليسم با وجود اين نكته مثبت ما مى بينيم كه يك آينده تيره و تارى به تصوير كشيده مى شود. يكى از بهترين سخنان اگزيستانسياليستها همواره اين بود كه آينده تاريخ آينده روشنى نيست. مسيرى كه غرب براى تاريخ رقم زده و اين نظامى كه دارد پيش مى رود نظامى نيست كه به سود انسان باشد. اين ديدگاه بيشتر به گله مندى از وضعيت انسان و وضعيت آشفته آينده بشريت مى پردازد، تا اينكه بخواهد به صورت روشن چيزى را پيشنهاد كند. آنچه كه بيشتر در انديشه هاى اگزيستانسياليستى است اميد به يك تحول و يك اعجاز است. اميد به حضور يك ابر مرد، كسى كه اين نظام را بر هم زند و يك چيز تازه اى آورد. اين ديدگاهى است كه در اگزيستانسياليسم مطرح است. گرچه گاهى اوقات اين ديدگاه با نظريه منجى موعود هم تطبيق مى شود; اما چون آن مايه ها و پايه هاى فلسفه دينى در آنجا نيست، مى بينيم در نهايت اگزيستانسياليسم يك نوع نهيليسم را تبليغ مى كند و انسان را در ميان كشمكشهاى علم و تكنولوژى و گرفتاريهايى كه خودش براى خودش ايجاد كرده، چنان گرفتار مى بيند كه گويا راه فرارى ندارد. انسان اگزيستانسياليست انسانى است كه در سراسر عمر بايد با طبيعت و تاريخ ستيز كند، انسانى است كه همه هستى در مقابل او قد علم كرده است تا پشت او را بشكند و او را مقهور خويش كند. از اين روست كه در اگزيستانسياليسم انسان تنهاست و پيش از آنكه بخواهد در پيرامون خود بيانديشد و سرنوشت خويش را تغيير دهد، بايد چاره «تنهايى و «بى معنايى خود را بكند، چاره اى كه عاقبت «ناچار» مى ماند و تقدير تاريخ پيروز مى شود و انسان تنهاى تنها مى ماند و اين يعنى نهيليسم. اگر ليبراليسم و ماركسيسم انسان را به «از خودبيگانگى مى كشاند، اگزيستانسياليسم هم عاقبت او را به «در خودماندگى دچار مى كند. قرن هفدهم و هجدهم سده هاى حاكميت ليبراليسم در غرب است. فلسفه تاريخ در مكتب ليبراليسم بر هسته اى بنياد شده است كه به آن «نظريه پيشرفت گفته مى شود. همه ظواهر و قراين در آن دوران گواهى مى داد كه بشريت با بهره گيرى از علم و تكنيك گام به گام به جامعه آرمانى نزديك مى شود، جامعه اى كه در آن رفاه و آسايش مهمترين و اساسى ترين ارزشها بود. به هر حال در آن زمان ابعاد مادى و تكنولوژيكى به عنوان محور ترقى و توسعه انسانى تلقى مى شد، اما از قرن نوزدهم بتدريج نگرانى و دلهره هايى در مورد سرنوشت انسان پديدار شد. اين دلهره ها نخست به امور سطحى

ص: 72

و ظاهرى مربوط مى شد، ولى بتدريج به عمق فاجعه اى كه انسان را تهديد مى كرد پى بردند. نيچه خيلى جسورتر از ديگران ديوانه وار فرياد زد: «ماشين مؤثر در تمام زندگى و سرمشق تمام زندگى است. زندگى به صورت يك تئاتر در آمده است كه در آن همه چيز دروغ و تصنعى است و هيچ چيز اعتبارى ندارد.» اين سخن سرآغاز انديشه هاى ديگر اگزيستانسياليستها بود كه با همه بحثها و تحليلها عاقبت هيچ مبنا و منطق روشنى براى تاريخ و آينده جهان معرفى نمى كنند. كارل ياسپرس، فيلسوف معتدل اگزيستانسياليست، در كتاب «آغاز و انجام تاريخ اعتراف مى كند كه: «همه چيز آينده دهشناك است. انسان با دست خويش خود را به نابودى مى كشاند و هيچ اميدى نيست. تنها يك اميد هست: اين كه انسان بر اين سرنوشت خويش آگاه است و نشانه اش ترس انسان است.» آخرين حرف و حديث ياسپرس درباره آينده انسان و جهان اين است: «خطر اين است كه خطر را فراموش نكنيم.» من در اين راستا مى خواستم حضور جناب آقاى دكتر داورى را غنيمت بشمارم و از ايشان بخواهم كه در خصوص آينده تاريخ از ديدگاه اگزيستانسياليستها مطالب بيشترى مطرح كنند. استاد داورى: عرض مى كنم كه با فلسفه اگزيستانس مساله آينده در كانون بحث فلسفه و تفكر فلسفى غرب قرار گرفته است همانطور كه فرمودند اگر ما به «سارتر» نگاه بكنيم، او همه آينده را محال مى بيند و به قول خودش براى انسان سه (از خود به در شدن) قائل است، كه هر سه به محال و پوچى و به چيزى كه بى معناست (absurd) مى انجامد. در ديگر فلسفه هاى اگزيستانس مساله به اين صورت نيست اگر به اعتبار تاريخ غربى نگاه كنيم. شايد مثلا در تفكر «مارتين هايدگر» بحث از پايان تاريخ غربى و گذشت از اين تاريخ و طرح تاريخ ديگر را بيابيم و ببينيم. «گابريل مارسل ، كه يك مسيحى كاتوليك است، در فلسفه اش وفاى به عهد و اميد را مطرح مى كند. آخرين حرف فلسفه «گابريل مارسل اميد است. در فلسفه «ياسپرس اميد به قهرمان است، اميد به يك منجى است، البته اين منجى نامى ندارد، تشخصى ندارد، با اينكه ياسپرس ضد مسيحى نيست حتى شايد غير مسيحى نباشد حتى مسيح را مطرح نمى كند. اما همانطور كه فرموديد به طور كلى يك نظر عام و شامل همه اينها نسبت به آينده تاريخ دارند، چه تصريح بكنند به اينكه نظرشان به تاريخ غرب است و چه اصلا تاريخ غرب را جدا از تاريخهاى ديگر ندانند و بگويند اين نظرى است نسبت به آنچه كه بشر فعلى با وضع فعلى به سمت آن مى رود، در هر حال اينها معتقدند كه آينده تاريخ خيلى روشن و اميد بخش نيست و بعضيها هم گفته اند كه ممكن است به فاجعه بيانجامد. حجة الاسلام پارسانيا: براى تقسيم بندى نظريه هايى كه در واقع تاريخ و آينده تاريخ بيان مى شود به نظر مى رسد اين ميزان بد نباشد كه بگوييم: نگاه به تاريخ و جامعه انسانى يا يك نگاه «دينى است و يا يك نگاه «دنيوى و سكولار است و ديدگاهها را در اين دو عنوان كلى شايد بتوانيم قرار دهيم. اين دو ديدگاه در باب تبيين بالفعل وضعيت بشرى و جامعه بشرى و تاريخ و همچنين در باب آنچه كه در آينده واقع مى شود وجود دارد و به طور طبيعى تفاوتهايى با هم خواهند داشت. در نگاه دنيوى انسان،

ص: 73

جهان و اجتماع انسان به يك صورت طبيعى و مادى و دنيوى تبيين و تفسير مى شود، البته اين نگاه يك پيشينه غالبى ندارد. يك پيشينه اى كه تسلط داشته باشد در ميان بشر، بيشتر برمى گردد به سده هاى معاصر. اما در نگاه دينى، انسان نظير جهان، يك هويت آسمانى و الهى و معنوى دارد و اصل آن است. تاريخها با يك فره ايزدى و فرهنگها با يك حقيقت آسمانى آغاز مى شوند، از متن يك شهود مى جوشند و از آسمان مى آيند در بستر زمين و زمان آلوده مى شوند و احيانا حركتهايى براى احياء اينها و ستيزهايى در اين زمينه شكل مى گيرد. اما در نگاه دنيوى تمام آنچه كه هويت آسمانى و الهى دارد، تفسير زمينى و مادى مى شود. به عبارت ديگر در نگاه دنيوى به رفتار انسان در تاريخ، نوعى تقليل گرايى و يا تفسير «هونتيك ، به بيان رايج امروز حاكم است، يعنى سعى مى كنند حركت فرهنگ را ركت بشرى را به زندگى و عواقب مادى و طبيعى او تبيين بكنند. شايد خود گفتگوهاى فرهنگى را علمى نمى دانند. چون آزمون پذير نيست. لذا وقتى در اين زمينه ها وارد مى شوند بيشتر تفسيرهاى تقليل گرايانه دارند، تعبير و تاويل مى كنند، در نگاه دينى هم زندگى اجتماعى انسان و تاريخ انسان دقيقا تعبير و تاويل مى شود. اما آنچه كه در زمين هست و انسان انجام مى دهد، يك تاويل الهى و آسمانى دارد. اين دو تفاوت جوهرى است براى اين دو نوع نگاه، البته نگاه غالب بر دنياى امروز اين نگاه دني

ص: 74

رانش كوه با روستاى لبد چه كرد؟

اشاره: در يكى از روايتهايى كه در باب علائم آخر الزمان وارد شده مى خوانيم:

سيكون فى اخر الزمان خسف و قذف و مسخ در آخر الزمان خسف، قذف، و مسخ واقع خواهد شد. (1) خسف: به معناى فرو رفتن در زمين است و قذف: به معناى پرتاب چيزى از مكانى به مكان ديگر است، كه از آن جمله است پرتاب سنگ. معناى مسخ نيز دگرگونى سيرت و صورت چيزى است به شكلى جز آنچه هست. مثلا تبديل شدن انسان به حيوانى همچون خوك و يا ميمون. (2) در اينكه اينگونه وقايع در آخر الزمان رخ مى دهد جاى ترديد نيست، زيرا اين موضوع در روايات بسيارى مورد اشاره قرار گرفته است. اما اينكه چه وقايعى را مى توان به عنوان مصاديق اين روايات ذكر كرد محل تامل است; و واقعا نمى توان گفت كه فلان واقعه طبيعى كه در فلان منطقه رخ داده مصداق واقعه پيش بينى شده در روايات ياد شده است يا خير؟ اما توجه به حوادث و رويدادهايى كه هر از چند گاه در گوشه و كنار جهان رخ مى دهد و برخى از آنها نيز در نوع خود بى نظير هستند خالى از فايده نيست و حداقل مى تواند ما را به تامل بيشتر در موضوع آخرالزمان و نشانه هاى ظهور وا دارد. با اين مقدمه توجه شما عزيزان را جلب مى كنيم به گزارش رويدادى كه در يكى از مناطق كشورمان رخ داده و در مطبوعات منعكس شده است. در مشاهدات علم زمين شناسى هر گاه جنس لايه هاى تحتانى كوه سست تر از طبقات فوقانى آن باشد، اين عامل بر اثر آب

ص: 75


1- ابن طاوس، على بن موسى، الملاحم والفتن فى ظهور الغائب المنتظر، ص 102; القندوزى، سليمان بن ابراهيم، ج 3، ص 146. همچنين ر. ك: المجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، ج 53، ص 131، الشيخ المفيد، الارشاد، ص 338.
2- ر. ك: سليمان، كامل، روزگار رهايى، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 2، ص 854. ناگهان در آن سوى دره يعنى در مقابل روستاى لبد واقعه عجيبى اتفاق مى افتد كه مشابه آن را از ازمنه قديم تا كنون در هيچ جاى دنيا كسى سراغ ندارد و بجز اشاراتى كه در قرآن كريم به آن شده (آيه 4 سوره اعراف) مورد ديگرى در تاريخ ثبت نشده است.

و رطوبت و همچنين فشار لايه هاى فوقانى آن، در جائى كه مشرف به دره باشد باعث حركت اين قسمت خواهد شد يعنى طبقات بالايى كوه به سمت پايين آن سقوط كرده و جا به جا مى شود كه اصطلاحا به آن رانش كوه مى گويند و نمونه بارز آن يكى دو سال قبل در يكى از روستاهاى اطراف شهرستان بانه اتفاق افتاد كه بر اثر رانش كوه چندين خانه كه در دامنه كوه بنا شده بود زير خروارها سنگ و خاك مدفون گشت و نمونه ديگر آن در سال 76 در جاده هراز به وقوع پيوست كه باعث تخريب قسمتى از جاده شده و تعدادى ساختمان را نيز در خود مدفون نمود. اما در 12/1/77 در روستاى لبد از توابع شهرستان فارسان در دامنه كوه كى نو (چهار محال بختيارى) وضعى متفاوت از ساير نقاط و حتى جهان اتفاق افتاد كه علم زمين شناسى از تفسير آن عاجز است. ساعت 45/6 بعدازظهر و هنگامه غروب است. آفتاب در پشت كوههاى غرب پنهان گشته و هوا رو به تاريكى است و در خانه هاى روستايى منطقه كوهستانى، فانوسها روشن مى شود، گوسفندان از چرا برگشته و در آغلهاى خود آرميده اند و مرغها به لانه هاى خود خزيده و در آبادى سگها با عوعوى خود ضمن اعلام حضور مشغول نگهبانى از روستا مى باشند. روستاييان در حالى كه روز پر تلاشى را پشت سر گذاشته اند در كلبه هاى خود جا خوش كرده احتمالا همسران خانواده در تدارك شام مختصر اعضاى خانه مى باشند و تعدادى هم خسته از كار روزانه در حالى كه به پشتى هاى خود تكيه داده اند و در افكار خود مسائلى را كه در روز بر آنان گذشته است مرور مى كنند و لابد براى فرداى خود نقشه مى كشند، كسى چه مى داند، شايد فردايى نباشد. كه داند بجز ذات پروردگار كه فردا چه بازى كند روزگار روستاى لبد بر عكس سمت مقابل كوه كه شيب تندى دارد در قسمتى از دره قرار گرفته است كه تا حدودى امكان احداث كلبه هاى روستايى و نگهدارى احشام در آن وجود دارد. ناگهان در آن سوى دره يعنى در مقابل روستاى لبد واقعه عجيبى اتفاق مى افتد كه مشابه آن را از ازمنه قديم تا كنون در هيچ جاى دنيا كسى سراغ ندارد و بجز اشاراتى كه در قرآن كريم به آن شده (آيه 4 سوره اعراف) مورد ديگرى در تاريخ ثبت نشده است. صداى مهيبى شنيده شده و گرد و غبار عظيمى هوا را تاريكتر از شب تيره مى كند. انگار محشرى بر پا گرديده، پس از انعكاس اين صداى عجيب در كوهستان و منطقه، روستاييان پايين دست واقع در امتداد دره، چون شب است فانوس بدست در كنار جاده مشرف به دره مجاور روستاى خود كنجكاو شده، سمت و سوى حادثه را در بالا دست خود كه همين روستاى لبد است، مى نگرند اما چون شب كوهستان همه جا را زير چتر سياه خود پنهان كرده، بجز خاموش شدن تنها منبع روشنايى روستاى لبد يعنى فانوسها چيز ديگرى را درك نمى كنند، اما اين را مى دانند

ص: 76

كه آن صداى مهيب كه تا آن هنگام دهشتناك تر از آن را نشنيده اند، اتفاق مهمى در بطن خود دارد، اما چه كنند چون شب است و همه جا پرده سياهى كشيده شده و راه مال رو است. دسترسى به روستاى مورد نظر در روز غير ممكن است و دشوار تا چه رسد به شب تار، لاجرم تنها كارى كه مى توانند بكنند اين است كه فانوس بدست تا صبح بيدار بمانند و دره را مشاهده كنند، چنانچه سيلى در كار باشد، زودتر باخبر شده، خود و اعضاى خانواده را در جاى امن ترى هدايت كنند، تا در حال خواب غافلگير نشوند، بايد منتظر بمانند تا چراغ روز همه جا را روشن كند. وقتى سپيده سر مى زند، اهالى روستاى پايين دست مى خواهند بدانند آيا براى روستاى لبد اتفاقى افتاده است يا نه؟ ولى هر چه نگاه مى كنند كمتر مى يابند. انگار چنين روستايى در بالا دست آنان با آن همه آثار و علائم وجود نداشته است، ولى مگر چنين چيزى ممكن است؟ شايد چشمان آنان از سو افتاده است. اينطور چيزى دستگيرشان نمى شود، بايد تكانى خورد و بايد از نزديك ديد كه چه شده است. لذا حركت مى كنند و با دلهره و زحمت فراوان خود را به محل روستاى لبد مى رسانند، اما لبدى وجود ندارد، نه خانه اى و نه اهالى روستا و نه آغلى و نه گاو و گوسفندى و نه باغى و نه درختى و ميوه اى و نه... خداى من اصلا جنبنده اى در اينجا پر نمى زند و آثار حياتى در اين روستا مشاهده نمى شود به جز خاك و سنگهاى تازه جابجا شده چيز ديگر رويت نمى گردد، دره سالم است و شكل طبيعى خود را دارد و نهر خشك آن پا بر جاست، ولى در آن سوى دره و در كمركش كوه انگار توده عظيمى از كوه را تازه از آن جدا كرده اند، اما چگونه و به كجا برده اند؟! مگر مى شود اين همه خاك و سنگ را يك شب به اين سمت دره آورد، و روستاى لبد را با آن همه آثار و علائم و خانه ها و باغها در زير آن مدفون كرد؟ اما پس از كاوشهاى بعدى معلوم مى شود قطر اين توده هاى خاك به 70 متر مى رسد، باور كردنى نيست، اما چشم بينا هيچوقت اشتباه نمى بيند همان را مى بيند كه در معرض ديد است، هزاران تن خاك و سنگى كه از كمركش كوه مجاور جدا شده اگر سقوط مى كرد يعنى اگر رانش داشت با آنهمه حجم عظيمى كه داشت نمى توانست دره زير پاى خود را به دليل وسعت زياد آن پر كند و به آن تغيير وضعيت بدهد، تا چه رسد به اينكه اين سوى دره بيايد و كل روستا را زير خود مدفون كند. پس چه شده است؟ مثل اين است كه ميليونها تن سنگ و خاك از كوه مجاور جدا كرده و در منجنيق گذاشته و از بالاى دره به سوى روستاى لبد پرتاب نموده اند كه در آن واحد روستاى فوق را زير خود مدفون كرده و فرصت عكس العملى به هيچ جنبنده اى در اين واقعه داده نشده است. علم زمين شناسى براى اين واقعه هيچ تفسير و ادله اى ندارد و از توجيه آن عاجز است و اين از وقايع نادرى است كه فقط قرآن به آن اشاره دارد; واقعه اى كه براى عذاب قومى و عبرت سايرين اتفاق مى افتد. والسلام

خدايا ما را مشمول رحمتت قرار بده (امين) منبع: - روزنامه جمهورى اسلامى پنجشنبه 9 ارديبهشت 1378

ص: 77

امروز امير در ميخانه تويى، تو!

سيد اميرحسين اصغرى اللهم اعزه به، وانصره وانتصر به، وانصره نصرا عزيزا، وافتح له فتحا يسيرا، واجعل له من لدنك سلطانا نصيرا. اللهم اظهر به دينك و سنة نبيك، حتى لا يستخفى بشى ء من الحق مخافة احد من الخلق خدايا! زمين از زمزمه ذكر تو به دور است. نه حراى معرفتى، نه عزلت نشين حيرتى، نه بويى از معرفت، نه زمزمه اى از محبت. اى مهربان! آيا صداى گوشه نشينان منتظر مهدى، عجل الله تعالى فرجه، را بى پاسخ خواهى گذاشت؟ آيا گرفته ترين نگاهها را كه در سپيده دمان و آنگاه كه سرخى شفق مى درخشد، بر مهدى تو، عجل الله تعالى فرجه، سلام مى فرستند فراموش خواهى كرد؟ آيا اين سينه هاى سوخته كه از ميان جماعت مرداب زده به عشق تو و مهدى تو، عليه السلام، زنده اند در بى پناهى رها خواهى كرد؟ كاسه هايشان خالى است. ديگر اشك هم يارى نمى كند. لهيب فروزان عطش در صحراى صبر مى سوزاندشان. اضطرابشان را بنگر در امواج بغضهاى فرو خورده. گويى اندوه تمام حنجره ها در آواز وداعشان نهفته است. امروز امير در ميخانه تويى تو فريادرس اين دل ديوانه تويى تو مرغ دل ما را كه به كس رام نگيرد آرام تويى، دام تويى، دانه تويى تو اى مهربان پروردگار ما! پيروزى را قرين او گردان و سوختگانش را پيروز گردان. فتحى كه عالم را در برگيرد و سروش عشق، نواى فتح سر دهد. دروازه اى از بركات به رويش بگشا كه افق پيروزى و نصر در آن سلطنت باشد. مهربان! به وسيله او در هنگامه اى كه فتنه ها دين را در جهان غريب مى گردانند اسلام را ظاهر گردان و سنت پيامبر، صلى الله عليه وآله، را به دست او آشكار فرما... آنچنان سلطنتى كه انسان زير چتر آسايش آن آرام گيرد و احدى از مردمان از آن گمراه نشود. خدايا! اباصالح، عجل الله تعالى فرجه، را سلامت بدار و مؤمنان را به وسيله او به دار عافيت روانه كن.

ص: 78

آرزوهاى سپيد

امروز قصه سفر را از آغاز دوره كردم، از آغاز تا پايان فقط يك خط سرخ بود، به سرخى خون تو كه در ميان خاطراتم خطى داغ از خود به جا گذاشته است. اما توى اين خط داغ، يك دنيا صحبت عاشقانه است كه نمى توانم به زيبايى آن چه كه هست تفسير كنم كه يك كهكشان آرزوهاى سپيد در كالبد دارد. اگر تو شكافى در آن به وجود بياورى يك آسمان شكوفه خواهى ديد و بعد يك دريا احساس از آن تو خواهد بود; مثل يك گنج هفت كليد است كه هر كليد نام تو و ياد توست. اى عزيز! سالهاست تو را مى شناسم; نمى دانم صداى لطيف تو را كى شنيدم كه اينچنين عاشق زارت شدم، مانده ام اگر تو را با چشم ببينم با عشقت چه خواهم كرد. آن وقت كه مرگ گل و مرگ برگ اتفاق مى افتد و هيكل نازنين تمام ياسهاى عالم شاپرك وار مى فرسايند آن وقت كه بيدها بوى اشك پرنده را به خود مى گيرند مى خواهيم كه بيايى، تمام دنيا با يك كهكشان احساس به تو خواهند گفت كه بيايى تا اميدشان به ياس دچار نشود. نگذار تا احساسهاى زشت، عشق تو را از من بدزدد كه نااميدى امانم را ببرد. منتظرم تا دست تو تمام دردهايم را از جسم و روحم بدزدد. منتظر لطيف ترين حرمت الهى خواهم بود، منتظر سپيدترين دست بشر، طولانى ترين پيراهن آرزو و خوشبوترين نسيم الهى. آمدم، در زدم در را باز كردى اما چرا به اين زودى رانديم؟ چرا جسمم دست نوازشگر تو را حس نكرده؟ چرا تا به حال يك قطره در انتظارت ذوب نشدم؟ مى دانم كه ابليس وجودم با بى شرمى دلم را از آن خود كرد و برايم چيزى نماند جز كبر و آن هم رهايم كرد، حال هيچم بدون تو و بدون عشق تو. آن روز كه عشق را قسمت مى كردى نبودم، اما از راهى دور دستانم دراز بود;آسمان نمى باريد اما زمين تر بود. از زمان اولين گريه ام تا به حال عشق تو را در من تزريق كردند; اما حال، شك، تكه تكه عشقت را از قلبم مى ربايد. صدايت مى زنم، بشنو، فرياد مى زنم با جانم، دلم با گلويم هم آوا مى شود كه اى منجى! اى سوار سبز پوش جلگه هميشه سبز، كاش تو مى ماندى! آن روز كه از كنارم گذشتى از خاطر نمى برم كه نسيم، بوى خوش پاكى ات را سالهاست كه برايم هديه مى آورد. دلم مى خواهد با اشك نامه اى به پنهانى تمام رازهاى عالم بنويسم، بعد دستى گرم از جنس لطيف تو هويدايش كند كه نامه از آن من است، كه من عاشق ترينم. آه اگر مى دانستى كه چقدر به عشقى چون تو مى بالم بى دريغ، تمام نديده هاى دنيايى را به رويم مى گشودى.

ص: 79

اى خوشترين بهانه ماندن!

فاطمه رهبرى شندى در آن آخرين لحظه هاى رفتن، گه خراميدن و دل بردنت، بگو كه اكنون سوى ميدان مى روى يا جان رقيه را به لب مى رسانى؟ مى روى يا دل فاطمه را با خود مى برى؟ مى روى يا جان زينب را به وداع مهر مى ستانى؟ مى روى يا ضربان قلب اهل حرم را به آخرين شماره ها وا مى دارى؟... آه، اما زينب را بنگر كه به سوى تو مى دود ... او تو را مى خواند ... گويا هنوز رضا به آن وداع نداده است. زينب، پيغامى دارد از عزيزى كه آن را سالهاست در درون سينه خويش، نهان داشته. چه كسى مى داند، شايد آن را به بهانه يك بار ديگر همكلامى با تو نگاهداشته. به سوى اسب كه مى روى، ناگاه صدايى آشنا و حرمت خطابى جان ستان، بر جاى مى ايستاندت. عجيب خطابى: - مهلا مهلا ... «يابن الزهراء» ... يابن الزهراء ... يابن الزهراء ... باز مى گردى، ... در دل مى گويى: زينب! زينب! زينب! عزيزتر از جان. خواهرم! زينبم! تو انسانى يا الهه عشق، وفا و محبت. عجبا از ذكاوت تو اى دختر على! كه مى دانى «اسم رمز» ما را، حرمت كلام را، عظمت عظمى را. نام مادرمان مى برى و بر جايمان مى دارى! ... عشق «حسين » در برابر عظمت اين نام، سر تعظيم فرود مى آورد. نگاهش مى كنى، مثل هميشه اما جانسوز تر از هر لحظه اى! پيش مى آيد، تا به تو برسد، تا به هم برسيد، هزار بار جانش را به نگاه مهر مى ستانى. و تو، به تحسينى غرور آميز، آخرين نگاههاى پر نوازشت را تقديم او مى كنى. باز در دل مى گويى: زهى زينب! عجبا از خلقت تو اى زن! قهرمان استدلال و منطقى، اسطوره شعور و شهامتى، عقيله عالم عقلى، الهه عشق و محبتى، كوه شكيبى، نجابتى، حيائى! جوانمرد تر از هر مردى، همه عشقى، عطوفتى، مهرى ... تو چيستى زينب؟ ... همه هستى، تو ... دختر على و زهرايى. - اما زينب!... به تو كه مى رسد، مى گويى: - زينبم! به حق آن نام كه اكنون خواندى، بگذار بروم. بگذار به وصال «مادر» برسم كه خداوند، وصل تو را بر من و او، نزديك گرداند. و او كه اگر تمام قوايش را در اين لحظه در برابر تو جمع كند، شايد بتواند كه بگويد: - حسين جان، مى خواهم به وصيت «مادر» عمل كنم. و اين قهرمان عشق، اينجاست كه سر تو را به تعظيم نام «مادر»، به تمامت وقار به زير

ص: 80

مى اندازد. اما زينب كه ديگر تاب تكلم ندارد، گويا مى خواهد آخرين حرفها، وداعها، گفته ها و نگفته ها را در قالب بوسه اى مادرانه بريزد ... گلويت را كه مى بوسد، بر مصيبت آسمانها و زمين غوغا مى افكند; ملائك را به فغان وا مى دارد; طوفانى بر مى انگيزد; آسمانها را تيره مى سازد; زمين را به لرزه مى افكند; سپاه دشمن را به حيرت وا مى دارد و سوزناكترين ضجه ها را از اعماق جان زنان و كودكان اهل بيت، بر آسمان بر مى خيزاند. آنگاه برادر را رها و روانه مى كند و خود، مستاصلتر از هر كسى، به هر لحظه دور شدن حسين به سوى اسب، هزار بار جان را فدايش مى سازد. اما به اسب هم كه مى نشينى، همچنان آهنگ غمبار صدايش را به گوش دارى كه: - يابن الزهراء... يابن الزهراء... يابن الزهراء... مهلامهلا... - «لا حول و لا قوة الا با الله العلى العظيم » و ابوالفضل ... آه از اين برادر، مى بينى اش و زير لب زمزمه مى كنى: - حيدر كرار! على دوباره! تو پدرى يا برادر؟! مى بينى اش كه چه جسورانه بر قلب سپاه دشمن حمله مى برد و چه زبونانه از مقابل تيرش يا مى گريزند، يا بر زمين مى ريزند... عباس! عباس! عباس! چه مى كنى تو با من؟ اى آيينه دلم، تكيه گاه وجودم، آرام جانم عباس، چه پر شكوهى تو! از اين جانب كه بر مبارزه ات مى نگرم. مهربانم! چرا اينچنين در ميان جبهه نيز، نگاهت را بين من و آن دژخيمانى كه اكنون به محاصره ات داشته اند، به تساوى تقسيم مى كنى؟ مى خواهى دلم را به آتش بكشى؟ خوش بسوزان كه قهرمان عشقى. به هر نگاه، لطفى و هر بار، رازى و مى دانم كه سرشار از نيازى ... تو هر لحظه اذن شهادت مى طلبى!... باز مى گردى، نگاه كودكان را تاب نمى آورى.كافيست چشم تو با چشم اهل حرم تلاقى كند، نگفته همه چيز را مى خوانى. مشك خالى آب برمى دارى، به نزدم مى آيى و اذن رفتن مى طلبى. - برو عباسم!... و تو مى دانى كه رفتن عباس به سوى آب، به سوى آب، به سوى آب... جواز ظاهر، كسب وصال «زهرا» است. تو مى دانى كه عباس نمى تواند نرود! او نمى تواند بماند!... به نگاهى مهربان و تحسينى شاكر، رخصتش مى دهى و حال آنكه مى دانى سرانجام اين رفتن چيست. گويا از آن روز كه دشمن، حق ارث «فدك » را بر «زهرا» قطع كرد، منع مهريه مادر نيز بر او و فرزندانش امضاء شد. تمام آبهاى روى زمين مهريه «زهرا» بود. و اكنون زبونترين نامردان دوران، با تحريم آن بر آل نبوت و امامت، در مقابل جرعه اى از همان هديه الهى، زمين را از خون فرزندان زهرا، سرخ و گلگون مى ساختند. ... و لحظاتى بعد، شد آنچه كه تو از ازل مى دانستى. اما در اين لحظه، ديگر نمى دانستى كه زينب

ص: 81

را پس سر دريابى يا ابوالفضل را در پيش رو ... كه ناگاه از ميان معركه شنيدى كه: - برادرم حسين! برادرت را درياب! بى درنگ به سويش تاختى، آنچنانكه تكليف سپاه دشمن شد كه هر كه را آرزوى بقاى جان است، از تيررس چشم حسين بگريزد كه اكنون بر موانع بين حسين و ابوالفضل، تنها لبه شمشير او حكم مى كند! ... اين نخستين بار بود كه عباس، تو را «برادر» خوانده بود. هميشه به نامهاى «سيدى » و «سرورم » خطابت مى كرد. وه كه چه لطافتى بود در اين آخرين نداى عباس!... اين عشق چه شورى در دلت بپا مى كرد! ندا زدى كه: - آمدم جان برادر! عباسم، جانم، جانانم!... و آنگاه كه بر بالين هزار زخمش حضور يافتى و در آغوشش گرفتى، وه كه چه صحنه اى بود يكى شدن عاشق و معشوق! اينك، همه عرش و كرسى نيز به نظاره بودند. چه كسى مى توانست بازيابد كه از اين دو كبوتر عشق، كدامين عاشق است و كدام، معشوق! آنجا كه هيچ واژه اى نمى تواست مهر و وفا و مردانگى و تعهد و تحسين و تشكر را معنا كند. آنجا كه تنها اشك، سخنگوى جاسوزترين عشقها بود. شايد غير از خدا، هرگز كسى ندانست كه در آن آخرين لحظه ها، بين شما دو برادر، چه سخنها رفت; اما شنيدند كه تو از او پرسيدى كه: - عباسم، چه شد كه اين بار مرا به نام «برادر» خواندى؟ و پاسخت داد كه: - سرورم! آنگاه كه مجروح و بى بال، از اسب به زمين افتادم، به يكباره مادرم «فاطمه » همو كه از آغاز - به عشق و ادب - جز «مادر» او را ندانسته ام، در برابرم فرياد زد: - پسرم، عباس! جان برادر، به حق او كه ديگر تاب ماندن ندارم. شوق وصالش، آتش به جانم مى زند. مرا بحل تا بروم، به بوسه وداعى، جانم بستان و به پيشگاه مادر عطا كن. برادر، اذن وصالم ده! و شايد تو، به لطافتى مليح و لبخندى شيرين اما آميخته به هزار اشك وداع، حق لطافت رابتمامت رسانده و گفته باشى كه: - در وصال «زهرا» بر ما سبقت مى گيرى؟! اما بى شك، او تو را گفته است كه: - تو سيد منى، در دنيا و آخرت! و تو مى دانى كه عباس «راز» را فهميده است. تشنگى همه، «عشق » بود. آب، همه بهانه بود، «مقصود، وصال «زهرا» بود...»

ص: 82

شعر

قسم

والشمس كه بى روى تو من حيرانم

والفجر كه بى وصل تو در بحرانم

والليل كه بى موى تو روزم تاريك

والعصر كه بى عشق تو در خسرانم معنى حيات

من مرده بدم روح و روانم دادى

معنى حيات را نشانم دادى

در راه خودى پويه بيخود بودم

زين راه به راه خود امانم دادى

سيد محمد حكاك مرثيه زرد

كى به پايان مى رسد درد، خدا مى داند

ماه ساكن شود و سرد، خدا مى داند

در سكوت شب هر كوچه اين شهر خراب

گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند

ص: 83

مردم شهر همه منتظر يك نفرند

چه زمانى رسد اين مرد، خدا مى داند

برگها طعمه بى غيرتى پاييزند

و از اين مرثيه زرد، خدا مى داند

خنده غنچه گلها به حقيقت زيباست

شايد اين است رهاورد، خدا مى داند

محسن جلالى فراهانى يا منتقم

به پاى سروها، زنجير تا كى؟

به دخمه، ضجه دلگير تا كى؟

به مسلخ، غرق خون، صدها كبوتر

هلا! يا منتقم! تاخير تا كى؟ گل نرگس

روزى كه جدا كند طلا و مس را

از شوق، غنى كند دل مفلس را

اى كاش كه زنده بودم و مى ديدم:

شمشير عدالت «گل نرگس » را

محمدرضا سهرابى نژاد نذر حضرت مهدى(ع)

ماهى ز تبار نور خواهد تابيد

در مرتبه حضور خواهد تابيد

خورشيد مه آلوده غيبت، يكروز

از پنجره ظهور خواهد تابيد

زهرا اكافان سوار

بوى خوش لاله زار مى آيد و او

نرگس نرگس، خمار مى آيد و او

از دور سوار شال سبزى پيداست

من معتقدم; بهار مى آيد و او انتظار

مانديم و نديديم به ناز آمدنت

چون سرو سرافراز، فراز آمدنت

ص: 84

دل در خم كوچه شهادت مانده ست

يك عمر در انتظار از آمدنت

صادق رحمانى شور و شرار

در سينه من بهار مى بايد و نيست

با شوق مرا شرار مى بايد و نيست

تا صبح ظهور حضرت «صاحب امر»

در چشم من انتظار مى بايد و نيست! گنج نهان

اى منتظران! گنج نهان مى آيد

آرامش جان عاشقان مى آيد

بر بام سحر، طلايه داران ظهور

گفتند كه «صاحب الزمان » مى آيد ظهور يار

با لطف و صفاى آب مى بايد بود

با حادثه همركاب مى بايد بود

تا صبح ظهور يار، در عرصه رزم

همسنگر آفتاب مى بايد بود

ميرهاشم ميرى از نيام غيبتت بيرون درآ

اى به دستت تيغ تيز ذوالفقار

سبز پوش سرزمين انتظار

وارث محراب و خون صبحگاه

انعكاس ناله هاى قعر چاه

وارث دروازه هاى نيم سوز

گريه هاى صبح و شام و نيم روز

وارث خون دل و تابوت و تير

كيسه هاى نان و رطب را باز گير

زخم دار نيم روز كزبلا

ص: 85

نوحه خوان غربت خون خدا

وارث مشك و فرات و دستها

ره گشاى راه در بن بسته

ا وارث تشت طلا و چوب و لب

صوت قرآن و تنور و نيمه شب

با غل و زنجير و زندان آشنا

هم قفس در بند با موسى الرضا (ع)

آشناى قبرهاى بى نشان

هم نوا با گريه هاى مادران

كى ز ماذن مى رسد فرياد تو

واى بر ما گر نباشد ياد تو

واى بر ما خستگان بى شكيب

گر نى جوشيم با «امن يجيب »

واى بر ما رهروان نيمه راه

گر نمى آيد ز سينه سوز و آه

باقى حق در زمين و آسمان

آيه هاى لن ترانى را مخوان

بى لهيب سينه هامان طور نيست

شاممان را تا طلوعت نور نيست

بى فروغت روزهامان تيره ماند

چشمها بر آستانتخيره ماند

زخمهاى شيعيان سر باز كرد

غربتى ديرينه را آغاز كرد

عشق را آغاز و انجامى نماند

از مسلمانى بجز نامى نماند

در غروب روشناييها مانده ايم

از رواق سامرا جا مانده ايم

قلب ما در سينه پرپر مى زند

نيمه شبها حلقه بر در مى زند

ص: 86

ما و دستى كوته و دامان تو

جان بكف آماده فرمان تو

با حسين از كربلا آغاز كن

عقده هاى شيعيان را باز كن

چشمها را رخصت پرواز ده

بار ديگر عشق را آواز ده

تيغ قهر و انتقام كبريا

از نيام غيبتت بيرون درآ

بعد عمرى انتظار و انتظار

در بقيع سينه هامان پا گذار

دلاور نجفى

سينه چاك عشق ايستاده ايم

دل را

با تمام گلگوشه ها

و آغوش

با وسعتهاى بى دريغش

براى تو

پنهان كرده ايم

براى تو

و آن روزى كه مى دانيم

آمدنت

بى پايان خواهد بود.

سينه چاك عشق ايستاده ايم

ايستاده ايم

تا اسلحه

واژه اى عتيق شود

محو

در غبار موزه ها

ايستاده ايم

تا عشق را جراحتى نرسد

و تبار انسان منقرض نگردد.

با دلى

به سرشارى خوشه

و آغوشى

با خوشه هاى عشق

ما را

خواهى شكفت

ص: 87

در آغازى

كه پايانش خداست.

ايستاده ايم

تا عشق بيايد

و جهان

در كهكشان و ذره به رقص درآيد. عبدالعظيم صاعدى

هميشه پشتيبان

مريم ضمانتى يار اسماعيل دستش را روى شانه يوسف گذاشت و گفت: صبور باش. خدا بزرگ است اگر طفل معصوم تو عمو داشته باشد، خدا خودش اسباب نجات او را فراهم مى كند. يوسف كه تمام صورتش از اشك خيس شده بود; گفت: وقتى مادرش دارد پيش چشمم پرپر مى زند و جان مى دهد. طفل را مى خواهم چه كنم؟! - اين حرف را نزن مرد! او هم بنده اى از بندگان خداست. خدا مى داند چه سرنوشتى در انتظار اوست. حرفهاى اسماعيل نمى توانست به دل منقلب و روح پريشان يوسف، آرامش ببخشد. همسر جوانش اسماء، در حال جان دادن بود و از دست قابله و طبيب هم كارى ساخته نبود. هر دو برادر در حياط خانه كوچك يوسف بى قرار و ناآرام قدم مى زدند و اسماعيل سعى مى كرد او را آرام كند. يوسف به تنه درخت كهنسال نخل حياط تكيه داد و گفت: من بدون اسماء چه كنم؟... ناگهان پيرزن قابله از اتاق بيرون دويد; يوسف!... يوسف!... وحشت از چشمان كم فروغ او مى باريد. اسماعيل جلو دويد: چه خبر شده؟ اما يوسف از ترس شنيدن خبر بد، جرات پرسيدن هم نداشت. پيرزن جلوتر آمد: اسماء... - حرف بزن زن... حرف بزن! - اسماء... اسماء مرد... يوسف به زانو فرود آمد و با دو دست محكم بر سرش كوبيد

ص: 88

و از عمق وجودش ناله كرد. پيرزن نهيب زد: مثل مادر مرده ها چرا به خاك افتاده اى؟ بلند شد، فكرى بكن! يوسف ناليد: چه فكرى؟... زندگى را كه نمى توانم به اسماء بگردانم... و خودش را روى خاك انداخت. اسماعيل جلو رفت: چه مى گويى پيرزن؟ مگر خودت نگفتى كه اسماء مرد؟ حالا مى خواهى اين مرد بخت برگشته چه كند؟ قابله پير، عرق پيشانى اش را پاك كرد و گفت: بچه... بچه زنده است از دست من و طبيب هم كارى ساخته نيست... چه بايد بكنيم؟ يوسف از جا بلند شد: چطور ممكن است؟ پيرزن دوباره نهيب زد: از من مى پرسى؟ اصلا حالا چه وقت اين سؤال است؟ فكرى بكن... آيا بايد شكم اسماء را باز كنيم و بچه را نجات بدهيم يا چون مادر مرده، بچه را هم بايد با او دفن كنيم؟ يوسف وحشت زده گفت: من طبيبم يا عالم؟ من چه مى دانم بايد چه خاكى بر سر كنم. - آخر تو پدر بچه اى. - باشم! من چطور مى توانم چنين حكمى را صادر كنم؟ اسماعيل جلو رفت: گوش كن. من راه حل اين معما را مى دانم! يوسف با تعجب نگاهش كرد: تو؟! - آرى من! شما مراقب وضع طفل باشيد، من الان برمى گردم. يوسف دستش را كشيد: تو گوش كن. اگر به دنبال طبيب مى روى كه من بهترين طبيب بغداد را آورده ام. اين زن هم بهترين قابله بغداد است. تو كجا مى روى؟ - من به خانه «شيخ مفيد» مى روم تا حكم اين مساله را از او بپرسم. چشمان گريان يوسف درخشيد: آفرين بر تو. اصلا به فكر خودم نرسيد. پس زود برو برگرد. اسماعيل سر تكان داد و با شتاب از خانه بيرون رفت. تا خانه شيخ راهى نبود. تمام راه را دويد. به در خانه كه رسيد آنقدر محكم در را كوبيد كه خدمتكار خانه، وحشت زده فرياد زد: چه خبر است؟ مگر سربازان حكومتى قصد جانت را كرده اند كه اينطور در مى زنى؟... در را شكستى... آمدم... اسماعيل دوباره مشت به در كوبيد: بازكن پيرمرد! مساله مرگ و زندگى يك طفل معصوم در بين است. خدمتكار پير شيخ، با شتاب در را باز كرد! اسماعيل نفس نفس زنان پرسيد: شيخ كجاست؟ - آنجا... در اتاق درسش... ولى... صبر كن... - نمى توانم... و به طرف اتاق شيخ دويد. جمعى جوانان دور او حلقه زده بودن و شيخ برايشان صحبت مى كرد. اسماعيل پا به اتاق گذاشت. شيخ كه متوجه صداى در شده بود، با ديدن چهره هراسان اسماعيل از جا بلند شد: چه شده مرد جوان! اسماعيل نفسى تازه كرد و گفت: سلام شيخ... عذرم را بپذير... همسر برادرم دقايقى پيش از دنيا رفت. او طفلى در شكم داشت كه نتوانست آن را به دنيا بياورد و مرد... قابله مى گويد طفل زنده است. چه كنيم؟ شكم او را بشكافيم و طفل را نجات دهيم يا چون مادرش مرده، او را با مادرش دفن كنيم؟ شيخ مفيد نگاهى به جمع شاگردانش كه با اشتياق منتظر شنيدن فتوى و نظر شيخ بودند، انداخت و گفت: - چون مادر مرده است، طفل را هم با مادرش دفن كنيد! اسماعيل نفس عميقى كشيد. در قلبش احساس درد شديدى كرد. به عقب برگشت و با شتاب و بدون خداحافظى از خانه شيخ مفيد بيرون دويد. ديگر رمقى براى دويدن نداشت. حالا برادرش چه حالى پيدا مى كرد؟ همسر جوان و اولين فرزندش را با هم از دست مى داد. آن هم در حاليكه فقط يك سال با اسماء زندگى كرده بود... دل اسماعيل مملو از غم بود كه به خانه يوسف رسيد: با آنكه مى دانست او بيصبرانه منتظر است اما قدرت نداشت پايش را به حياط خانه بگذارد. جرات گفتن حرف شيخ را هم

ص: 89

به يوسف نداشت.. دو قدم مانده به خانه يوسف صداى پاى اسبى شنيد. توجهى نكرد و پا به چارچوب در خانه گذاشت، اما هنوز پاى ديگرش را به حياط نگذاشته بود كه كسى او را به نام صدا كرد: اسماعيل... صبر كن... رو برگرداند. جوان خوش سيمايى بود كه لباسى سفيد و زيبا پوشيده بود. او را تا به حال در آن محله نديده بو. دوباره او را به نام صدا كرد، اسماعيل... شيخ مفيد مرا فرستاد كه بگويم شك اسماء را باز كنيد و طفل را بيرون بياوريد و بعد زخم را ببنديد و او را دفن كنيد. اسماعيل آنقدر از شنيدن اين پيغام شادمان شد كه بدون هيچ حرفى و تاملى به حياط دويد. قابله پير و يوسف جوان، هر دو از جا كنده شدند و يا هم پرسيدند چه شد؟ اسماعيل گفت: بچه را در بياوريد... بچه را تا زنده است نجات دهيد... از شدت هيجان و خستگى، زير سايه نخل روى زمين رها شد. قابله به اتاق دويد و يوسف به دنبالش به طرف اتاق دقت. تنها دقايقى بعد صداى گريه نوزاد در اتاق پيچيد و لبخند رضايت بر لبهاى اسماعيل شكفت. قابله، نوزاد را در پارچه تميزى پيچيده و به حياط آمد. يوسف هم گريه مى كرد و هم مى خنديد. قابله، نوزاد را به دست اسماعيل داد: بگير عمو! اين هم برادرزاده تو. اسماعيل فرزند برادرش را در بغل گرفت و بوسيد: پسر است يا دختر؟ يوسف آهسته بوسه اى بر گونه نرم او زد و گفت: پسر... پسرى بدون مادر... اسماعيل آهى كشيد و گفت: باور نمى كنيد اگر بگويم چه شد! يوسف پسرش را به قابله داد و گفت: چه شد؟ - من به خانه شيخ مفيد رفتم و از او حكم مساله را پرسيدم. شيخ هم بدون هيچ ترديدى گفت: بچه را با مادرش دفن كنيد. يوسف وحشت زده گفت: تو كه گفتى... - صبر كن. مساله همين جاست. من به در خانه كه رسيدم. هنوز پايم را به حياط نگذاشته بودم كه سوارى خوش سيما و نيكو به سرعت خودش را به من رساند. مرا صدا كرد و گفت: شيخ مفيد مرا فرستاد كه بگويم شكم اسماء را باز كنيد و طفل را نجات دهيد... يوسف با تعجب به چشمان اسماعيل خيره شد: او كه بود؟ - گفتم كه فرستاده شيخ بود. خودش گفت كه شيخ مرا فرستاده... فكرش را بكن اگر كمى ديرتر شيخ آن جوان را فرستاده بود، الان اين پسر زيبا زنده نبود. - راست مى گويى. اگر پسرم را هم از دست داده بودم، تحمل مرگ اسماء بسيار دشوارتر بود... حالا دلم به اين خوش است كه يادگارى از او دارم. خدا اين طفل معصوم را به خاطر آرامش دل من، به من بخشيد. برو و از طرف كن از شيخ تشكر كن. - حتما... همين حالا مى روم. اسماعيل از خانه بيرون رفت. با شتاب كوچه ها را پشت سر گذاشت. به خانه شيخ مفيد كه رسيد، برخلاف دفعه قبل،

ص: 90

با آرامش دركوبه را به صدا درآورد. خدمتكار پير شيخ در را باز كرد. با ديدن چهره او گفت: برگشتى جوان؟ خير است! اين دفعه سربازان حكومتى دنبالت نكرده اند؟ اسماعيل لبخند زد: سلام پدر جان... مرا ببخش. وضع بدى داشتم. حالا مى توانم، دوباره شيخ را ببينم؟ پيرمرد هم لبخندى زد و گفت: سلام پسرم... اجازه بده به شيخ خبر بدهم.. هنوز درسش به آخر نرسيده. اسماعيل پا به حياط گذاشت حياط كوچك خانه گذاشت. حياط كوچك خانه شيخ با صفا و آرام بود. لحظه اى نگذشت كه خدمتكار به او اجازه ورود به اتاق شيخ را داد. اسماعيل با احترام و آرام به اتاق رفت و به شيخ و شاگردانش سلام كرد، انگار كه بخواهد شتابزدگى دفعه قبل را جبران كند. شيخ مهربان و گرم از او استقبال كرد: خوش آمدى مرد جوان. باز چه اتفاقى افتاده؟ اسماعيل سر به زير انداخت: مزاحم كارتان شدم تا از طرف برادرم از شما تشكر كنم. اگر آن جوان نيكو را نفرستاده بوديد، الان برادرزاده ام مرده بود. شيخ با تعجب از جا بلند شد: جوان؟ كدام جوان نيكو؟ از كه حرف مى زنى مرد؟! اسماعيل به چشمان متعجب شيخ خيره شد: همان جوان كه با اسب به دنبالم فرستاديد. درست موقع رسيدن من هنوز پايم را به حياط خانه برادرم نگذاشته بودم كه آمد و گفت شما او را فرستاده ايد تا به ما بگويد شكم همسر برادرم را باز كنيم و طفل را نجات بدهيم! شيخ بى اختيار به زانو فرود آمد. لرزه بر اندام نحيف و لاغرش افتاد: جوان؟ فرستاده؟... من اصلا كسى را سراغ تو نفرستادم و حكمم همان بود كه خودم اينجا به تو گفتم. اسماعيل شگفت زده گفت: چطور ممكن است؟ او مرا به اسم صدا كرد و حتى نام همسر برادرم را هم برد. شيخ به زمين چشم دوخت: مگر تو اينجا كه آمدى اسمت را به من گفتى؟ مگر تو اسم همسر برادرت را بردى؟... اسماعيل پيش روى شيخ زانو زد: نه... نه... - پس چطور كسى را كه من به دنبال تو فرستادم، در حاليكه خودم اسم تو و آن زن را نمى دانستم، او مى دانست. چشمان نورانى شيخ مفيد پر از اشك شد: اصلا من در اين خانه اسبى ندارم... آن مرد جوان را من نفرستادم... شاگردان شيخ همه متوجه شدند كه حال او به شدت دگرگونه شد. با دست به آنها كه از ابتدا شاهد ماجرا بودند، اشاره كرد كه همگى بلند شوند. شاگردان، به احترام شيخ مفيد، بدون هيچ حرفى بيرون رفتند. اسماعيل مانده بود كه چه كند. شيخ خدمتكارش را صدا كرد و گفت: اين مرد جوان كه رفت، در خانه را ببند و در را به روى هيچ كس باز نكن... آن سوار، فرستاده من نبود. او صاحب الامر بود كه تو را به نام صدا كرد و نام آن زن را هم برد. معلوم است كه من بعد از اين همه سال لياقت فتوى دادن را ندارم. اشتباهى كردم كه مى توانست به بهاى سنگين مرگ يك طفل بى گناه تمام شود. اسماعيل در برابر ابهت كلام شيخ، قدرت هيچ ابراز نظرى را نداشت، بلند شد و آهسته و سر به زير خداحافظى كرد و از اتاق بيرون رفت.پيرمرد خدمتكار در حاليكه پشت سر او در را مى بست، آهى كشيد و گفت: چطور در اين خانه را به روى مردم ببندم؟ تكليف اين همه گرفتار چه مى شود؟... با رفتن اسماعيل، شيخ مفيد عبا و عمامه اش را برداشت. وضو گرفت و به خلوت خودش پناه برد. لحظه اى از فكر صحبتهاى آن جوان بيرون نمى رفت. او امين و مورد اعتماد همه مردم بود. بعد از پايان دوره غيبت صغرى و مرگ نايب چهارم امام عصر، عجل الله تعالى فرجه الشريف - على بن محمد سمرى - به مرجعيت شيعه رسيده بود و به دستور صريح صاحب الامر، رهبرى شيعيان را به عهده گرفته بود. از ميان نامه هاى حضرت، نامه اى را گشود، آنجا كه صاحب الامر برايش نوشته بودند: «و تو - كه پروردگارت،

ص: 91

توفيقت را براى يارى حق دوام بخشد و پاداشت را به خاطر سخنانى كه با صداقت از جانب ما مى گويى افزون كند - را آگاه مى كنيم كه به ما اجازه داده شده كه تو را به شرافت و افتخار مكاتبه مفتخر كنيم و موظف كنيم كه آنچه به تو مى نويسيم به دوستان ما كه نزد تو مى باشند برسانى.» او نخستين كسى بود كه بعد از ائمه، عليهم السلام، بدون مخالفت، همه شيعيان به دور او جمع شدند و مرجعيت او را پذيرفتند. او كه زبان شناسى توانا بود و هرگز هيچ بحث و مناظره اى شكست نخورده بود، حالا در برابر اين حادثه، به زانو درآمده بود. چهره لاغر و گندمگون شيخ مفيد خيس اشك شده بود. او كه سالها با اقتدار كامل، در برابر تبعيد و تهديد و آتش زدن خانه و مسجد هم مقاومت كرده بود، حالا احساس عجز و ناتوانى مى كرد... در دور دست نگاه شيخ، تصوير روزى نقش بسته بود كه به خاطر مقابله با او جمع شدن شيعيان بر گردش، دهها مسجد در آتش كينه و عداوت عباسيان سوخت. آن روزهاى پر آتش و ظلم كه ده هزار نفر از مردم بغداد، اسير آتش سوزى شدند و مساجد و دكانها و خانه ها، در آتش سوختند... آن روزها كه گروهى آب را بر محله شيخ بستند تا او و دوستدارانش را از پا درآورند. آن روزها كه نوحه عزادارى روز عاشورا و جشن شادمانى عيد غدير ممنوع شده بود... آن زمان كه به قتل شيعيان فتوى داده شد و هركه را توانستند از دم تيغ عداوتشان گذراندند. روزى كه ناگهان به مسجد بزرگ بغداد حمله كردند و عده اى از مردم بى گناه را قتل عام كردند... در همه آن دشواريها، دلش به اين گرم بود كه همه چيز به خاطر صاحب الامر، تحمل كردنى است. در برابر همه آن رنجها و عذابها، قتلها و آتش سوزيها، نامه حضرت به دل او آرامش بخشيد، آنجا حضرت براى شيخ نوشتند: «شما مكلف هستيد كه اوامر و دستورات ما را به دوستان ما برسانيد خداوند عزت و توفيق اطاعتش را به آنان مرحمت فرمايد و مهمات آنان را كفايت كند. در پناه لطف خويش محفوظشان دارد. با يارى خداوند متعال در مقابل دشمنان ما كه از دين خداوند روى بگردانده اند بر اساس تذكرات، استقامت كن و بازخواست الهى، دستورات ما را به آنان كه از تو مى پذيرند و گفتار ما موجب آرامش آنها مى شود، ابلاغ كن. با اينكه ما بر اساس فرمان خداوند و صلاح واقعى ما و شيعيانمان، تا زمانى كه حكومت در دنيا در اختيار ستمگران در نقطه اى دور و پنهان از ديده ها به سر مى بريم، ولى از تمام حوادث و ماجراهايى كه بر شما مى گذرد، كاملا مطلع هستيم و هيچ چيز از اخبار شما بر ما پوشيده نيست. از خطاها و گناهانى كه بندگان صالح خداوند از آنها دورى مى كردند، ولى اكثر شما مرتكب آن شديد نيز با خبريم. با همه اين گناهان، ما هرگز در رسيدگى به امور شما كوتاهى نكرده و شما را فراموش نمى كنيم و اگر عنايات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث

ص: 92

زندگى، شما را در بر مى گرفت و دشمنان شما را از بين مى بردند...» با همين پيغامها و نامه هاى اميد بخش بود كه شيخ مفيد همه مصائب را تحمل مى كرد... اما همه اين مسائل يك طرف و اين فتواى اشتباه يك طرف. آن همه فشار و تهديد و قتل و غارت هرگز باعث نشد شيخ نااميد شود و در خانه اش را به روى مردم ببندد. اما اين ماجرا او را از پاى درآورد و باعث شد كه شيخ به همه پشت كند و در خانه اش را به روى همه ببندد... آفتاب تازه طلوع كرده بود و شيخ در سكوت دلگير خانه مشغول مناجات و دعا بود. صداى در بلند شد خدمتكار پير با خودش گفت: باز هم در مى زنند. خدايا اين وقت صبح جواب اين مردم را چه بدهم؟ باز هم بگويم شيخ كسى را نمى پذيرد؟ همانطور كه با خودش حرف مى زد به سمت در رفت و در چوبى خانه را بازد كرد. جوانى پشت در ايستاده بود كه لباس خدمتكاران بر تن داشت. به نظر نمى رسيد براى سؤال و خواهشى به نزد شيخ آمده باشد. سلام كرد و نامه اى به دست او داد. خدمتكار نامه را گرفت و در را بست و با شتاب به اتاق آمد. شيخ سر به سجده داشت. بعد از نماز صبح هنوز از سر سجاده بر نخاسته بود. شانه هاى نحيف و لاغرش از گريه مى لرزيد از روز رفتن اسماعيل يك لحظه آرام نگرفته بود. خدمتكار نتوانست بيش از اين پريشانى شيخ را تحمل كند. كنار سجاده زانو زد و آهسته گفت: ببخشيد! آقا برايتان نامه اى آمده. شيخ سر از سجده برداشت. صورت نورانى و محاسن سفيدش غرق اشك بود. خدمتكار بلند شد تا شيخ مفيد را با نامه اش تنها بگذارد. شيخ بى قرارتر از پيش در حاليكه دستانش از يك احساس شيرين مى لرزيد آن را گشود. همان خط آشنا بود. «صاحب الامر» خطاب به شيخ فرموده بود: «بر شماست كه فتوى بدهيد و بر ماست كه شما را از خطا و اشتباه، حفظ كنيم. ما شما را وا نمى گذاريم تا در خطا اشتباه واقع شويد.» شيخ با چشمانى اشكبار چندين بار اين عبارات را تكرار كرد. هر واژه مثل جرعه اى آب گوارا و زلال، وجود تشنه و اندوهناك شيخ را سيراب و پر نشاط مى كرد. نامه را بوسيد و سر بر سجده شكر گذاشت. خدمتكار پير كه دل نگران و منتظر بود، بيرون اتاق ايستاده بود و به خودش اجازه نمى داد از محتوى نامه سؤال كند. شيخ بلند شد. سجاده اش را جمع كرد و گفت: من به مسجد مى روم. هركس سراغ مرا گرفت، بگو بيايد مسجد. خدمتكار شادمان جلو آمد: نامه پر بركتى بود شيخ! شيخ بعد از چند روز، لبخند زد و گفت: نامه هاى صاحب الامر، هميشه پر بركتند. اسماعيل و يوسف همراه سيل جمعيت به طرف ميدان بزرگ بغداد پيش مى رفتند. محمد دست پدر و عمويش را گرفته بود تا در ميان جمعيت گم نشود. او حالا ديگر نوجوانى برومند و زيبا شده بود. اما جمعيت به قدرى زياد بود كه بيم آن مى رفت كه پدرش را گم كند. يوسف دست گرم او را در دست فشرد و گفت: - مى بينى پسرم؟ اين همه مردم براى تشييع مردى جمع شده اند كه باعث شد صاحب الامر، براى زنده ماندن تو، خود به ما پيغام بدهد. محمد بر چهره شكسته پدرش نگاه كرد. بعد از مرگ مادرش اسماء، او هم برايش پدر بود و هم مادر و از آنجا كه صاحب الامر، باعث زنده ماندن او شده بود، نسبت به او احساس احترام و محبت خاصى داشت... بغداد در غم از دست دادن شيخ مفيد، يكپارچه غرق ماتم و اندوه شده بود و بيش از هشتاد هزار نفر از مردم در تشييع پيكر پاك او جمع شده بودند، جمعيت به قدرى زياد بود

ص: 93

كه ميدان «اشنان »، بزرگترين ميدان بغداد، تنگ و كوچك به نظر مى رسيد. سيد مرتضى برادر سيد رضى كه از شاگردان مورد علاقه شيخ مفيد بود، بر جنازه او نماز خواند و شيخ را در نهايت اندوه در خانه كوچك خودش «باب الرياح » به خاك سپردند. محمد دلش مى خواست مى توانست مثل همان روزها كه شيخ زنده بود و پدر و عمويش او را به ديدن شيخ مى بردند; او را از نزديك ببيند. اما ديگر شيخ از دنيا رفته بود... به به خاك سپارى شيخ، جمعيت كم كم پراكنده شد. اما اسماعيل، يوسف و محمد دل از آنجا نمى كندند. اطراف خانه شيخ كه خلوت تر شد، يوسف دست محمد را گرفت و به طرف قبر شيخ برد. اسماعيل هم جلو رفت و كنار قبر زانو زد. خدمتكار پير و وفادار شيخ در حاليكه اشك مى ريخت، ماجراى تولد محمد را به ياد آورد. دستى بر سر او كشيد و گفت: - شيخ مفيد به خاطر فتوى اشتباهى كه درباره تولد تو و مادرت داده بود،اشك ريخت... محمد دستى بر خاك مرطوب قبر كشيد و گفت: اينجا چه نوشته شده؟ خدمتكار گفت: اين خط «صاحب الامر» است كه به دست مبارك خودشان بر روى قبر شيخ ابياتى را نوشته اند. و اسماعيل زمزمه كرد: لا صوت الناعى بفقدك انه يوم على آل الرسول عظيم آواى مرثيه خوان بر فقدان تو بلند نگردد كه روزگار مرگ تو بر خاندان پيامبر بزرگ است مان قد غيبت فى جدت الثرى فالعلم والتوحيد فيك مقيم اگرچه در دل خاك پنهان گشته اى اما درون تو دانش و معرفت حق اقامت گزيده است والقائم المهدى يفرح كلما تليت عليك من الدر و من علوم قائم آل محمد، صلى الله عليه وآله، - مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف - هرگاه دانشهايى از دروس الهى برتر خوانده مى شود خشونود مى گردد. با زمزمه اسماعيل و همراه گريه يوسف، محمد با خود انديشيد: - اى شيخ! تو چگونه كسى بودى كه صاحب الامر، روز مرگ تو را روز بزرگى براى خاندان پيامبر مى داند؟

ص: 94

در مطبوعات

پيشگويى در مورد بروز جنگ جهانى

روزنامه هاى فرانسه از قول داموس پيشگو و ستاره شناس فرانسوى نوشتند كه سال 1999 ميلادى كه شش ماه ديگر از آن باقى مانده است; سال خطرناك و بسيار بدى براى ساكنان كره زمين خواهد بود. به گزارش راديو بين المللى فرانسه روزنامه ها اعلام كردند كه امسال بزرگترين كسوف قرن، جهان را در تاريكى فرو خواهد برد و در حدود تير ماه يك رهبر آسيايى از تبار مردان مغول برخواهد خاست و جهان را به جنگ خواهد كشيد. مطبوعات فرانسه نوشتند، پيشگو و ستاره شناس فرانسوى آخرين سال قرن را سال خطرناك و وحشت آفرين توصيف كرده است. به نظر مى رسد پيشگويى داموس در مورد مليت كسى كه جهان را به آشوب كشيده، فقط چند هزار كيلومتر خطا داشته است! كيهان،26/2/78، ص 15.

ص: 95

* روسيه در بن بست اسلام

هيچ كس نمى داند كه چه تعداد مسلمان در روسيه زندگى مى كند. حتى از رقم تقريبى تعداد مسلمانان نيز كسى باخبر نيست. همين نكته ساده نشان مى دهد كه مقامات رسمى تا چه حد نسبت به شهروندان مسلمان كشور خود بدبين هستند. الكسى مالاشنگو، كارشناس مسائل اسلام در مسكو تعداد مسلمانان اين كشور را مابين 5/8 تا 21 ميليون نفر تخمين مى زند. حداقل مى توان مناطقى را كه ساكنان عمده آن را مسلمانان تشكيل مى داده و يا داراى جمعيت قابل ملاحظه اى از مسلمانان هستند مشخص نمود. در مركز روسيه در دو جمهورى تاتارستان و باشقيرستان، در جمهورى فدراتيو شمال قففاز، در منطقه اورال ولگا و همينطور در بخشهايى از سيبرى مسلمانان زيادى زندگى مى كنند. البته نبايد دو شهر سن پترزبورگ و مسكو را از قلم انداخت. بنابر اطلاعات رسمى موجود، تنها در پايتخت روسيه حدود دو ميليون تن از بستگان مليتهاى مسلمان ساكن هستند... در روسيه حدود 2300 جامعه مذهبى و بيش از پنجاه آموزشگاه اسلامى ثبت شده وجود دارد. اين كشور همچنين داراى هزاران مسجد است. ارقام فوق حكايت از روند رو به رشد بيدارى اسلامى و همينطور حكايت از تمايل رو به افزايش مسلمانان در پيروى از احكام اسلام دارند... در گزارشى كه اخيرا از سوى سرويس جاسوسى روسيه به سردمداران اين كشور ارائه شده، آمده است: اين نكته ديگر قابل اغماض نيست كه كشور ما در بن بست اسلام گرفتار شده است. منابع: 1. Jorg R.Mettke 2. Die Orientalische Frage 3. مجله آلمانى فيگارو، ويژه نامه معماى اسلام، به نقل از مجله ترجمان، ويژه نامه ش 2،1377.

ص: 96

* نصب دوربين در بيت المقدس

اعضاى يك گروه مسيحى انگليسى كه به بازگشت حضرت مسيح، عليه السلام، اعتقاد دارند، يك دوربين مخفى در اطراف مسجدالاقصى نصب كرده اند تا تصوير بازگشت آن حضرت را ضبط كنند زيرا معتقدند آن حضرت سوار بر ابر از آسمان به زمين باز مى گردد. روزنامه الشرق الاوسط به نقل از «كريستين دارج » ناظر گروه مذكور در انگليس نوشت: اين دوربين با موافقت شهردارى قدس در اين مكان مخفى نصب شده تا تندروهاى يهودى نتوانند به مكان آن پى ببرند. وى گفته است اين دوربين بسيار دقيق بطور 24 ساعته از دروازه شرقى قدس كه محل ورود مسيح است تصويربردارى مى كند و اين تصاوير به هنگام ظهور وى به گيرنده هاى اينترنت منتقل مى شوند. دارج زمان مشخصى براى ظهور حضرت مسيح اعلام نكرده لكن گفت زمان اين رويداد نزديك است. روزنامه جمهورى اسلامى، يكشنبه 9/3/78، ص 2.

ص: 97

ميعادگاه منتظران

سحرگاه هر جمعه، شهر مملو از جمعيتى است كه در صفى به درازاى همه خيابانهاى شهر و در هواى حضور در جمع مشتاقان امام عصر، ارواحناله الفداء، راهى مهديه مى شوند، نواى دلنشين و جانسوز «ندبه » و ذكر حضرت دوست در كنار گلزارى كه عطر عشق و وفادارى را به هر سو مى پراكند جمعه هاى كرمان را رنگى ديگر مى بخشد. به راستى اين واقعيتى انكار ناپذير است كه در هيچ كجاى اين سرزمين بزرگ چون كرمان مراسم زيباى «دعاى ندبه » آنهم با حضور هزاران نفر از شيفتگان برگزار نمى شود. بى گمان تنها چشم عنايتى از حضرت دوست مى تواند چنين شور و شيدايى بپا كند. مباركباد اين خلعت يگانه بر اندام همه خدمتگزاران و جوانانى كه چونان پروانه به گرد خانه امام عصر، عليه السلام، به پرواز مى آيند. آفرين بر همتهاى والاى مردمى كه عطر دعا و ياد مردان مرد را درهم مى آميزند تا در خيل منتظران و مستقبلان از پيك پى خجسته ايمان و رستگارى ماندگار بمانند.

ص: 98

معرفى كتاب

پژوهشى پيرامون آخرين كتاب الهى

مؤلف: دكتر رجبعلى مظلومى

چاپ اول: 1360

ناشر: نشر آفاق اين اثر، پژوهشى خواندنى درباره سير تاريخى قرائت، تفسير، علوم قرآنى و ... است. نام محبوب (بررسى نامها و القاب امام عصر، عليه السلام)

مؤلف: سيد حسين حسينى نوبت چاپ: سوم -1376 ناشر: نشر آفاق تعداد صفحه: 158 شيوه هاى يارى قائم آل محمد(عج)

مؤلف: ميرزا محمدباقر فقيه ايمانى نوبت چاپ: اول، شعبان 1419 ناشر: محقق اين اثر در قطع وزيرى و در 244 صفحه به چاپ رسيده است. اصالت مهدويت در اسلام (از ديدگاه اهل سنت)

مؤلف: مهدى فقيه ايمانى نوبت چاپ: دوم،1376 ناشر: مؤلف سلام بر پرچم افراشته (شرح سلامهاى زيارت آل ياسين)

مؤلف: سيد مجتبى بحرينى نوبت چاپ: اول -1377 ناشر: مركز فرهنگى و انتشاراتى منير

ص: 99

با راهيان كوى دوست...

جمكران ميعادگاهى است كه شيفتگان حضرت دوست روزهاى سه شنبه و پنج شنبه هر هفته گرد هم مى آيند تا از طريق زمزمه جانسوزترين مناجات و فراق نامه هاى عرفانى همچون دعاى ندبه و كميل و... محفل انسى بر پا سازند و در لحظاتى فارغ از هياهوى زندگى عادى و روزمره با معبود خويش به درد دل بپردازند و از درگاهش تعجيل فرج مولى و مقتدايشان را درخواست نمايند... فرصتى دست داد با چند تن از اين عزيزان كه از راههاى دور و نزديك آمده بودند گفتگويى انجام دهيم، اين شما و اين صحبتهاى ساده و صميمى اين دوستان... ... پيش از اين به همراه خانواده هر چند يكبار به اينجا مى آمدم، ولى چند وقتى است كه هفته اى يكبار جهت شركت در مراسم دعاى ندبه يا كميل، و برنامه سخنرانى و ميزگرد پاسخ و پرسش و در يك كلام جهت اظهار ارادت به ساحت مقدس آقا امام زمان، عليه السلام، به اين مسجد پر فيض مى آيم. حقيقت اين است كه حضور در فضاى معنوى اينجا به انسان آرامش روحى خاصى مى بخشد. ديدن چهره هاى روحانى افراد مخلصى كه از سراسر كشور مى آيند و با صفاى عجيبى دور از هر گونه ريا و خودنمايى در گوشه اى به راز و نياز و درد دل با مولايشان مشغولند تاثير زيادى در انسان مى گذارد; چند ساعتى انسان از غفلت بيرون مى آيد و به امورى زيباتر و عالى تر از كارهاى تكرارى روزمره زندگى توجه پيدا مى كند و حتى اين لحظات چه بسا موجب پيدايش تحولى در رفتار و روحيات و اخلاق انسان شود و او را در مسيرى بهتر از آنچه كه بوده قرار دهد... مجيد شهرام فر /16 ساله ...من احساس مى كنم انسان هر چند هم كه داراى گرفتارى و مشكلات مختلف زيادى در زندگى باشد; پس از حضور در اين مكان شريف و شركت در برنامه هايى نظير دعاى توسل و انجام اعمال مخصوص مسجد مقدس جمكران و نماز دعاى امام زمان، عليه السلام، همه آن گرفتاريها را فراموش مى كند و بطور كلى از آن حالت قبلى كه معمولا همراه با افسردگى و كم حوصلگى است خارج مى شود. در عوض از شادابى و سعه

ص: 100

صدر خاصى برخوردار مى گردد و با اطرافيان و دوستانش مهربان تر و صميمى تر مى گردد و در يك كلام احساس مى كند سبك شده و به خدا نزديكتر گشته است و به خاطر اميدى كه پيدا مى كند ديگر مشكلات برايش ناچيز جلوه مى نمايد. فرد در خود احساس قدرت و توان مقابله با هر گونه پيشامد ناگوار و سخت را مى يابد. اين حالت براى خود من - كه براى اولين بار در مراسم دعاى كميل اين مسجد شركت كردم - پيش آمده بود و آن وقت حالى داشتم كه هرگز آن را فراموش نمى كنم و به گونه اى در من اثر گذاشته بود كه حتى دوستان و اطرافيانم احساس مى كردند كه در روحيات من تغييراتى به وجود آمده و حال هم هر گاه به اينجا مى آيم كم و بيش شبيه آن معنويت را احساس مى كنم كه اين براى من بسيار لذتبخش است به نظر من اين همان عنايت مولى است... احمد حسينى ... از آنجا كه اغلب افرادى كه اينجا مى آيند قشر جوانند، اينها معمولا با كاروانهاى دانش آموزى يا به همراه خانواده ها يا جمعهاى دوستانه به اين مكان مقدس مى آيند و اولين چيزى كه نياز دارند اين است كه درباره تاريخچه و منزلت و جايگاه معنوى و آداب و برنامه هاى آن به آنها اطلاعات كافى داده شود و جا دارد با خط زيبا درباره آن مطالبى نوشته شود و در كنار درهاى ورودى نصب شود، نقشه اماكن و امكاناتى كه مسجد دارد به همراه توضيحاتى درباره تاريخچه و جايگاه مسجد مقدس جمكران در اختيار مردم قرار گيرد و يا حتى افرادى از خدام باشند كه در جمع كاروانها و يا در جاهايى كه مردم زيادى جمع شده اند حاضر شوند و ضمن خوشامدگويى توضيحاتى در اين زمينه به آنها بدهند و اين كار براى استفاده بهتر مردم از اين برنامه ها بسيار مفيد است. به عنوان مثال براى خود من بسيار جالب بود كه فهميدم در كنار مسجد چاهى هست كه هر كس حاجتى دارد يا درخواستى از امام زمان عليه السلام دارد مى تواند آن را روى كاغذ بنويسد و با آداب خاصى كه ذكر شده است آن را در چاه بيندازد. ان شاءالله حضرت عنايتى مى كند و درخواست او برآورده مى شود. بهر حال خيلى از مطالب هست كه اگر به نمازگزاران توضيح داده شود آنها بجاى اتلاف وقت از فرصت استفاده مى كنند و. .. سعيد ابراهيم فر ... چند سال پيش از اين، دوست عزيزى مرا با مسجد جمكران يعنى با عظمت و جايگاه تاريخى آن آشنا ساخت و از آن تاريخ به بعد خدا توفيق عنايت كرد كه در برنامه ها و آداب و مراسم آن شركت نمايم... در اين مورد مساله اى كه مرا ناراحت مى كرد اين بود كه برخورد مى كردم به افراد زيادى كه با اين مكان مقدس آشنا نبودند و در نتيجه از بركات آن محروم بودند. بنده با توجه به اطلاعاتى كه در اين مدت به دست آورده بودم; علاقه مند بودم در برخورد با افراد بويژه قشر جوان برايشان درباره مسجد جمكران و منزلت معنوى آن و عنايت آقا امام زمان، عليه السلام،

ص: 101

به اين مكان و همينطور از كرامتهاى مربوط به آن صحبت كنم و آنها را با اين مسجد آشنا سازم. با توجه به شغلى كه داشتم كم و بيش با مشتريان خودمان در اين باره صحبت مى كردم ولى آن چنان كه بايد در اين راه موفق نبودم و هميشه آرزو مى كردم زمينه بهترى فراهم شود تا در حد توان خودم با مردمى كه زياد آشنايى با اين مسائل ندارند يا از آنها غفلت دارند صحبت كنم تا اينكه در يكى از سفرها كه به مسجد مقدس جمكران داشتيم در اين باره عريضه اى به خود آقا امام زمان عليه السلام نوشته (1) و آن را در چاه كنار مسجد انداختم در آن نامه از آقا درخواست كردم كه عنايتى بكنند بتوانيم يك اتوبوس بخرم واز اين طريق در خدمت آن حضرت باشم. بحمدالله مدتى از اين جريان نگذشته بود كه اين كار به لطف آقا انجام شد. از آن تاريخ به بعد كاروان راه انداختيم و مردم مشتاق را هر چند وقت يكبار به اينجا مى آوريم و تا كنون موفق شده ايم حدود 50 كاروان به مسجد جمكران بياوريم. علاوه بر آن هميشه در مسير كارمان يعنى خط تهران - چالوس در حد توان از طريق صحبت كردن با مردم و استفاده از نوارهاى مذهبى مناسب كه در آنها درباره امام زمان عليه السلام و بركات وجود آن حضرت و وظايف مردم در زمان غيبت و كرامتها و... بحث مى شود و... سعى مى كنيم به تبليغ بپردازيم و انصافا اين كار بسيار مفيد بوده است و ما در نظر داريم در آينده از طريق تهيه و نصب يك دستگاه ويدئو در ماشين بعضى مراسم را كه در مسجد برگزار مى شود يا فيلم هايى كه در ارتباط با كرامات امام زمان عليه السلام تهيه شده است براى مسافرين در طول مسير پخش كنيم و برنامه بعدى ما اين است كه مقدارى كتاب مناسب درباره امام زمان عليه السلام تهيه كنيم و در اختيار مسافرين قرار دهيم و فكر مى كنيم اين كارها در آشنا سازى مردم با آن حضرت مفيد باشد... تنها درخواستى كه از مسؤولان زحمتكش مسجد مقدس جمكران داريم اين است كه درباره اسكان و غذاى مردم نمازگزار امكانات مناسبى فراهم نمايند. هميشه يكى از نگرانيهايى ما وقتى كاروان مى آوريم اين است كه ما با اين 50 يا 60 نفر در سرما و گرما و برف و باران كجا براى استراحت اتراق كنيم و... تا با خيال راحت خودمان و همراهانمان در مراسم و برنامه هاى مسجد شركت كنيم و سپس با خاطره اى خوش و خوب به وطن برگرديم... ان شاءالله كه به اين مسائل بيشتر فكر بشود... سيروس ايران منش پى نوشت: 1. «عريضه نويسى » يكى از شيوه هاى توسل و طلب حاجت از ائمه اطهار، عليهم السلام، است كه آداب خاصى دارد كه علاقه مندان مى توانند جهت اطلاع بيشتر به كتابهاى مفصل دعا و زيارت از جمله صفحه 765 مفاتيح الجنان و يا به كتاب «منتهى الامال » مراجعه نمايند.

ص: 102

پرسش و پاسخ

اگر قرار باشد غيبت امام زمان عليه السلام به خاطر حكمتهاى خاص الهى باشد، دعاكردن ما براى فرج چه خاصيتى دارد؟ از طرفى در دعاى امام زمان عليه السلام مى خوانيم كه خدايا مرا جورى قرار بده كه تعجيل آنچه را كه تو به تاخير انداخته اى، از تو نخواهم و تاخير آنچه را كه تو تعجيل آن را خواسته اى، چگونه در دعاها مى خواهيم كه در ظهور امام زمان عليه السلام تعجيل فرمايد؟ «قم / فرشاد رضايى »

1. بيقين چنانكه در متن سؤال آمده است، غيبت امام زمان، عليه السلام، بر اساس اسباب و حكمتهايى صورت گرفته است كه اگر چه به برخى از آنها در روايات مختلف تصريح شده، اما دانستن همه آنها در دوران ظهور آن بزرگوار ممكن نيست. (1) از اين رو اشكالى ندارد كه بگوييم يكى از حكمتهاى غيبت، دچار ساختن انسانها به بلاياى و مشكلاتى است كه باعث روى آوردن مردم به خدا و دعا كردن آنان براى فرج مى شود. چنانكه در قرآن آمده است: ما انسانها را به شدائد و سختيهاى روزگار مبتلا مى سازيم، باشد كه به درگاه ما تضرع و زارى نمايند و به دعا روى آورند. (2)«و الله ليغيبن غيبة لا ينجو فيها من الهلكة الا من ثبته الله عز و جل على القول بامامته و وفقه - فيها - للدعاء بتعجيل فرجه. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 384.(3) پس دعا براى

ص: 103


1- امام صادق، عليه السلام مى فرمايد: « ان وجه الحكمة فى ذلك لا ينكشف الا بعد ظهوره; شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 482.
2- «فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون »، سوره انعام
3- ، آيه 42.

فرج نه تنها منافاتى با حكمتهاى غيبت ندارد، بلكه خود مى تواند از زمره همين حكمتها به شمار آيد. 2. دعا براى فرج امام زمان عليه السلام به عنوان يك وظيفه و تكليف در عصر غيبت، در روايات بسيارى مورد تاكيد قرار گرفته است. پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، و برخى از امامان بزرگوار، عليهم السلام، به چنين دعا كردنى امر فرموده اند و حضرت ولى عصر، عليه السلام، نيز نه تنها شيعيان خود را به دعا كردن براى تعجيل فرج فرمان داده اند، بلكه كثرت دعا را از آنان خواسته اند. (1) براستى وقتى امام زمان عليه السلام مى فرمايد: «براى نزديك شدن فرج بسيار دعا كنيد». آيا مى توان آن را ى خاصيت خواند؟ و اصولا آيا تعبد نسبت به تكليف مجالى براى اصرار بر كشف خواص آن باقى مى گذارد؟ 3. در تعبير زيبايى از ناحيه امام زمان، عليه السلام، كه در ذيل همان فراوان به دعاى فرمان براى تعجيل فرج، وارد شده، كثرت دعا به خودى خود فرج و گشايش شيعيان به شمار آمده است: و اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج، فان ذلك فرجكم. (2) اين فرمان نشان مى دهد كه خواسته هاى شيعه چشم انتظار فرج، در سايه «دعا براى فرج » قابل دسترسى است. آنچه را كه او در پى ظهور امام زمان، عليه السلام، مى تواند بيابد، توسط دعاهاى خويش نيز مى تواند به دست آورد. به عبارت ديگر امنيت ايمان، رشد انديشه، آرامش روحى، كمالات معنوى و بهره هاى بى پايان دوران پس از ظهور را، به عنايت الهى مى تواند در همين دوره غيبت با اتكا به «دعا براى ظهور» كسب نمايد و اين امر با توجه به قدرت و شيت خداوند قابل انكار نيست، زيرا او خود فرمود: قل ما يعبا بكم ربى لولا دعاؤكم. (3) بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگار من به شما عنايتى نمى فرمايد. با توجه به دلالت همين آيه شريفه است كه مى توان گفت: عنايت و رحمت و فضل خداوند كه نامحدود و بى انتها نيز مى تواند باشد، به مدد دعا و خواستن از او دست يافتنى است، اگر چه دوران غيبت حضرت مهدى، عليه السلام، باشد. 4. در برخى روايات، دعا براى فرج وسيله اى براى نجات از هلاكت به شمار آمده است ،چنانكه حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، مى فرمايد: به خدا فرزندم مهدى را غيبتى است كه در آن هيچ كس از هلاكت نجات نمى يابد مگر كسى كه خداى عز و جل او را بر اعتقاد نسبت به امامتش ثابت قدم بدارد، و او را نسبت به دعا براى تعجيل فرجش توفيق عنايت فرمايد. (6) بى ترديد شرايط سخت دوران غيبت به گونه اى است كه جز با اعتقاد محكم نسبت به امامت حضرت مهدى، عليه السلام، نمى توان بر اطاعت و تبعيت او باقى ماند و جز با دعا براى نزديكى فرج نمى توان روح اميد را در دل زنده نگه داشت و در برابر دشواريهاى غيبت مقاومت نمود. 5. از ديدگاه قرآن و روايات، دعا پشتوانه اى براى زندگى و عاملى براى حركت و پويايى در مسير خواسته هاى الهى،

ص: 104


1- «اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج ». حضرت مهدى عليه السلام - در توقيع مبارك خطاب به اسحاق بن يعقوب. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 485.
2- همان.
3- سوره فرقان (25)، آيه 77.

و وسيله اى براى هم جهت ساختن نيازها و خواسته هاى بشرى با اراده و مشيت خداوند است. با چنين نگرشى، دعا براى فرج خود نوعى تلاش در راستاى موانع ظهور به شمار مى رود و دعاكننده منتظر با شناختى كه از حكمتهاى غيبت دارد، به نوعى خودش را در مسير از بين بردن عوامل طولانى شدن آن، به تكاپو وا مى دارد. دعا كننده براى فرج چون مى داند كه يكى از عوامل غيبت آماده نبودن شرايط براى حكومت جهانى آن بزرگوار است، مى كوشد تا در حد توان خويش در ايجاد چنين زمينه اى مؤثر باشد و زمانى كه تحقق آنرا از عهده خويش و امثال خويش خارج مى يابد، به رحمت واسعه خداوند اميدوار مى ماند. و چنين است عكس العمل او در برابر خوف امام زمان، عليه السلام، از كشته شدن كه به عنوان عملى ديگر در پيدايش و استمرار غيبت به شمار مى آيد. دعاكننده براى فرج تا آنجا كه مى تواند با شناساندن امام زمان، عليه السلام، و ايجاد محبوبيت نسبت به او و برانگيزاندن شوق نسبت به قيام و جلوه هاى ظهور آن بزرگوار در بين مردم، مى كوشد تا به ميزان توانايى خود اين عامل را كم تاثير سازد، چنانكه نسبت به هر عامل ديگر نيز چنين جهت گيرى و تلاشى در مورد او صادق است. و اين خود والاترين و تعيين كننده ترين خاصيت براى دعاى فرج است. 6. در جواب به قسمت دوم سؤال بايد گفت: آنچه در متن دعاى شريف مورد نظر آمده و به احتمال قوى از ناحيه مقدسه امام زمان، عليه السلام، روايت شده است، (1) متضمن نكته اى تربيتى و پيامى آموزشى است كه همان تسليم بودن در برابر خواسته خداى تبارك و تعالى است. اما اين تسليم بودن هرگز منافاتى با دعا كردن ندارد، چون دعا كردن به خودى خود امرى مطلوب است و در آيات شريفه و روايات فراوان بر آن تاكيد شده است. چنانكه پيامبر، صلى الله عليه وآله، فرمود: هيچ چيز نزد خدا گرامى تر از دعا نيست. (2) و فرمود: از فضل خدا درخواست كنيد; زيرا خداوند دوست مى دارد كه مورد طلب و درخواست قرار گيرد و بالاترين عبادت انتظار فرج است. (3) وقتى كه انتظار فرج

ص: 105


1- اين دعا كه با «اللهم عرفنى نفسك...» شروع مى شود، توسط شيخ عثمان بن سعيد عمروى - نائب خاص امام زمان، عليه السلام - نقل شده و روايت كنندگان آن شخصيتهايى همچون شيخ صدوق و شيخ طوسى مى باشند. ر.ك: شيخ صدوق، همان، ص 512; مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 53، ص 187، و مفاتيح الجنان، بخش دعا در زمان غيبت.
2- «ليس شى ء اكرم عند الله من الدعاء» نهج الفصاحة، ص 507، ح 2400.
3- «سلوا الله من فضله فان الله يحب ان يسال و افضل العبادة انتظار الفرج ». همان، ص 370، حديث 1740.

والاترين نوع عبادت به شمار مى آيد، و دعا كردن براى فرج، زيباترين جلوه انتظار به حساب مى رود، و اصل دعا گرامى ترين و محبوبترين چيزها در نزد خدا است، چه منافاتى پديد مى آيد اگر شيعه چشم انتظار، براى نزديك شدن ظهور امام زمان، عليه السلام، دعا كند و در عين حال نهايت تسليم در برابر اراده خدا را داشته باشد و به آنچه كه او مى پسندد، رضايت كامل نشان دهد؟ آيا در چنين دعا كردنى، جز نزديك شدن به مقام بندگى خدا و سر سپردن به خواست او هدف ديگرى وجود دارد؟ 7. تاثير دعا در تغيير دادن تقديرات و قضاى الهى، غير قابل انكار است، چنانكه در روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، آمده است: اكثر من الدعاء، فان الدعاء يرد القضاء. (1) زياد دعا كن، زيرا دعا قضاى الهى را باز مى گرداند. الدعاء يرد البلاء. (2) دعا بلاى الهى را بر مى گرداند. لا يرد القدر الا الدعاء. (3) تقدير الهى را چيزى جز دعا تغيير نمى دهد. امام صادق، عليه السلام، فرمودند: خداوند عذابى طولانى به مدت چهارصد سال بر بنى اسرائيل مقرر داشت. هنگامى كه عذاب بر بنى اسرائيل طولانى گشت، ناله زدند و تا چهل روز به درگاه خداوند گريه و زارى نمودند. خداوند به حضرت موسى و هارون، عليهماالسلام، وحى فرمود تا آنان را از بلاى فرعون برهانند و يكصد و هفتاد سال عذاب را از آنان برداشت. بدين گونه شما شيعيان نيز اگر چنين ناله و گريه كنيد خداوند فرج ما را نزديك خواهد فرمود، و اما اگر چنين نكنيد امر فرج تا نهايت زمان مقرر شده اش به تاخير خواهد افتاد. (4) با توجه به چنين رواياتى، شيعه منتظر در عين تسليم به خواست خدا، با دعاى خويش نسبت به تعجيل فرج، از آفريدگار خويش مى خواهد كه در تقدير و قضاى خويش نسبت به ظهور آن عدالت موعود تغييرى ايجاد فرمايد و به لطف و نايت خود بلاى غيبت امام زمان، عليه السلام، را مرتفع گرداند. 8. در اينجا مناسب است كلام مرحوم سيد محمد تقى موسوى اصفهانى را كه در ذيل برخى روايات مربوط به علائم ظهور آمده است، نقل نماييم تا عدم منافات بين دعا كردن و تسليم ارده خدا بودن ظاهرتر گردد: ظهور مولاى ما امام زمان، عليه السلام، از امورى است كه در اثر برخى عوامل قابل تقديم و تاخير است. از جمله اسباب و عواملى كه باعث تقديم ظهور و نزديك شدن فرج مى باشد، اهتمام مؤمنين به دعا براى امام زمان، عليه السلام، و درخواست تعجيل فرج او از خداوند قادر متعال است. ممكن است برخى جاهلان، جلو افتادن امر ظهور امام زمان، عليه السلام، در اثر دعا را بعيد بشمارند و عدم وقوع آنرا در پى اين همه دعاهاى اهل ايمان در هر زمان و مكان دستاويز ادعاى خويش قرار دهند.

ص: 106


1- همان، ص 84، حديث 446.
2- همان، ص 332، حديث 1590.
3- همان، ص 124، حديث 624.
4- اصفهانى، محمدتقى، مكيال المكارم، محمد تقى اصفهانى، ج 1، ص 382.

اما چنين استبعادى ضعيف و ناآگاهانه است، زيرا هيچ بعدى ندارد كه در علم خداى سبحان براى ظهور امام زمان، عليه السلام، دو وقت مقرر شده باشد كه يكى نزديك و ديگرى دور باشد و ظهور در زمان نزديكتر مشروط بتلاش مؤمنين و همت آنان در زياد دعا كردن براى تعجيل فرج و نزديك شدن ظهور قرار داده شده باشد. و اين است معناى اينكه ظهور امام زمان عليه السلام از «امور بدايى » است كه قابليت تقديم و تاخير دارند. (1) 9. قابل تامل است كه در همين دعاى شريفى كه جمع بين دعا و حالت تسليم محل سؤال قرار گرفته در فاصله اى كمتر از بيست سطر هر دو مضمون با هم آمده است. ابتدا مى خوانيم: خدايا مرا بر اطاعت ولى امرت ثابت قدم بدار كه از ديدگان مردم نهان داشته اى و به اذن تو از بين آفريدگانت غايب گشتى و امر تو را انتظار مى كشد... خدايا تو خود بدون آنكه كسى تو را بياگاهاند به وقتى كه به ولى خويش اجازه ظهور و بروز و بيرون آمدن از پرده غيبت عنايت مى كنى و بدين وسيله امر او را اصلاح مى فرمايى، آگاه مى باشى. پس مرا صبر و استقامت بر آن عنايت فرما به گونه اى كه تعجيل آنچه را كه تو به تاخير انداخته اى، و تاخير آنچه را كه تو در آن تعجيل روا داشته اى، دوست نداشته باشم. و آنچه را كه تو پوشانده اى آشكار نسازم و از آنچه تو كتمان فرموده اى جستجو ننمايم و در تدبير تو با تو به خالفت بر نخيزم و نگويم: چرا و چگونه است؟ و چه شده كه ولى امر عليه السلام ظهور نمى نمايد با اينكه دنيا از ظلم و جور پر شده است. - خدايا مرا به گونه اى قرار بده - كه همه امورم را به تو واگذار نمايم. (2) پس از چند سطر كه آن هم درباره دعا براى ديدار و توفيق خدمت به آستان امام زمان، عليه السلام، و دعا براى سلامت و امنيت اوست، مى خوانيم: خداوندا در فرج امام زمان، عليه السلام، تعجيل فرما و او را به نصرت خويش تاييد نما. (3) اين مطلب نشان مى دهد كه نه تنها منافاتى بين اين دو فراز دعا وجود ندارد، بلكه نوعى همخوانى و همراهى بين آنان وجود دارد كه از سويى بيانگر لزوم سر سپارى محض به اراده حكيمانه خدا در عين اهتمام به دعاست، و از ديگر سوى اميدوارى به تاخير دعا در انگيزش لطف خدا و تغيير رحيمانه اراده او است.

ص: 107


1- همان، ج 1، ص 392.
2- «... و ثبتنى على طاعة ولى امرك الذى سترته عن خلقك، فباذنك غاب عن بريتك، و امرك ينتظر و انت العالم غير معلم بالوقت الذى فيه صلاح امر وليك فى الاذن له باظهار امره و كشف ستره، فصبرنى على ذلك حتى لا احب تعجيل ما اخرت و لا تاخير ما عجلت و لا اكشف عما سترته، و لا ابحث عما كتمته و لا انازعك فى تدبيرك و لا اقول: لم و كيف؟ و ما بال ولى الامر لا يظهر؟ و قد امتلات الارض من الجور و افوض امورى كلها اليك... اللهم عجل فرجه و ايده بالنصر».
3- «... و ثبتنى على طاعة ولى امرك الذى سترته عن خلقك، فباذنك غاب عن بريتك، و امرك ينتظر و انت العالم غير معلم بالوقت الذى فيه صلاح امر وليك فى الاذن له باظهار امره و كشف ستره، فصبرنى على ذلك حتى لا احب تعجيل ما اخرت و لا تاخير ما عجلت و لا اكشف عما سترته، و لا ابحث عما كتمته و لا انازعك فى تدبيرك و لا اقول: لم و كيف؟ و ما بال ولى الامر لا يظهر؟ و قد امتلات الارض من الجور و افوض امورى كلها اليك... اللهم عجل فرجه و ايده بالنصر».

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109