ماهنامه موعود13 - فروردين و ارديبهشت 1378

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1378

عنوان و نام پديدآور: شماره 13 - فروردين و ارديبهشت 1378/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

سرمقاله

السلام عليك يا ابا صالح المهدى

... در آخرين هفته از اسفند ماه به دعوت گروهى از دانشجويان براى ايراد سخنرانى راهى مشهد شدم. عنوان سخنرانى را «استراتژى انتظار» اعلام كرده بودند، موضوعى كه يكبار در يكى از مجلات بدان اشاراتى داشتم، مشاهده نوعى «انفعال » و ايستايى در عمل و نظر بسيارى از جوانان خوب و مؤمن و صديق انگيزه اى بود تا به طرح اين موضوع بپردازم هرچند على رغم ساعتها گفتگو هنوز در اجمال خود مانده و بتفصيل بيان نشده است. متاسفانه تمامى «معتقدات، آداب و مناسبات مادى » مسلمين بويژه شيعيان در تير رس حملات سازمان يافته غرب استكبارى و پيروان آنها (از ميان خيل روشنفكران و روشنفكر نمايان) قرار گرفته و ضربات اين تازيانه شيعيان را بيشتر از ديگران آزرده است چه، باورى ديرينه درباره ظهور مردى كه ظلم را از عالم مى پراكند و تمناى بسط عدالت، اين جماعت را از استحاله نام در فرهنگ بيگانه و تن سپردن به ابتذال جارى در امان نگه داشته و از آنان نيرويى بزرگ در مقابل طرحهاى استعمارى ايجاد كرده است. اما، جاى طرح اين نكته خاليست كه; به دلايل مختلف امكان شناسايى كفر و شرك جارى در عصر حاضر (قرن بيستم) فراهم نشده و عموم جوانان از درك رابطه ميان صورت تمدن غربى و سيرت فرهنگى و ماهيت نظرى آنان عاجزند.

ص: 1

از همين رو (به تبع تبليغات جارى) ناخواسته در جستجوى راهى براى منطبق ساختن دريافتها و احكام دينى با فرهنگ و مدنيت غربى اند و فرض در افكندن طرحى نو در عالم را از نظر دور داشته اند. شايد در اجمال ماندن تعاليم و معتقدات دينى و مبدل نشدن آن باورها به فرهنگى فراگير موجب بوده تا امكان بروز و ظهور آن معتقدات در مناسبات مادى فراهم نيايد و در ظاهر چنين به نظر رسد كه آن تعاليم از كاركردى واقعى برخوردار نيستند. از همين رو، نوعى انفعال در ميان جوانان خوب و مخلص ساكن در سرزمين بزرگ اسلامى آشكار شده كه در سير اكمالى خود ميدان ترديد و تشكيك درباره تعاليم كتاب آسمانى و دريافتهاى ائمه معصومين، عليهم السلام، را مى گشايد. شايد از همين روست كه گفتگو از «استراتژى انتظار» شنونده جوان را با انبوهى از سؤالها روبرو مى سازد. گفتگو از «استراتژى انتظار» گفتگو از يك «عهد» يا بهتر بگويم «تجديد عهد» است. بهمان سان كه همه چيز با عهدى كه مى بنديم آغاز مى شود. همه دوستيها، همه معاملات، همه نظريه ها و... اين «تجديد عهد» در تمامى هستى خود را مى نماياند حتى در «بهار». چنانكه در آغاز سال عهدهاى فراموش شده، تجديد مى شوند و علايق گسسته شده پيوند مى خورند. آيا «حج » چيزى جز رجعت بنده دور شده به مولايش و تجديد عهد او با صاحب اختيارش است. رميده اى كه باز مى آيد تا «عهد» خود را نو كند. و آيا «غدير» خود عين «عهد بستن » نيست. عهد با انسانى كامل و ولى اى مرشد

ص: 2

كه حجت بود و واسط ميان خالق و مخلوق، تا آدمى همواره در ميان «عهد» بماند و با مغناطيس دوستى و ولايت از خوان گسترده اش بهره مند شود. گفتگو از «استراتژى انتظار»، آغاز تجديدعهد با مردى است كه منتظران در هر صبحگاه با اين عبارت عهد خود را با او تازه كنند: «تازه مى گردانم با او در اين وقت از صبحگاهان عهدى و بيعتى را كه اميد دارم هيچ چيز آن را نگسلد» و... «استراتژى انتظار» آغاز گفتگو از «مقصد» و نقطه مطلوب امير و ولى اى است كه خيل سپاهيانش را به آنسو مى خواند. آرزويى و آرمانى كه همه قواى نهفته را گرد مى آورد و تمناهاى خرد و كوچك و تفرقه افكن را زايل مى سازد تا همه نفوس در زير چتر آن آرزوى متعالى و بزرگ گرد آيند. جاى تاسف است كه خصم آرزوى سلطه بر سرزمين واقع در ميان نيل تا فرات را مبدل به مقصد و مطلوب قوم خود ساخته و براى تحقق استراتژى خود همه مناسبات فرهنگى و مادى خود را سامان داده و صنايع، اقتصاد، سياست و تعليم و تربيت فرزندان خود را طراحى كرده است. اما، ما طى سالهاى گذشته به دليل غفلت از «استراتژى ويژه شيعيان در عصر غيبت » هرچند صباح حول يك استراتژى كوچك و حقير درمانده ايم استراتژى توسعه اقتصادى، توسعه فرهنگى، توسعه سياسى و مباحثى از اين قبيل از همين روست كه همه مناسبات ما در هم ريخته اند و از سالهاى اوليه انقلاب دور افتاده ايم. گفتگو از استراتژى انتظار، باب گفتگو از نحوه رفتن را هم مى

ص: 3

گشايد. رفتن به سبك و روش منتظران. در هواى مردى كه عهد را با او تازه كرده ايم; شايد كه فيض ديدارش را بيابيم و فيض دستگيرى اش را، فيض رهبرى اش را و فيض ظهورش را كه جملگى در گرو بيدارى، آمادگى و تجديد عهد ماست. «رفتن » در هيات سلوك فردى نمى ماند، «رفتن به سبك و سياق منتظران » در اين گفتگو مبدل به شيوه اى مى شود براى شهرسازى، براى معمارى، براى دگرگون كردن نظام اقتصادى و بالاخره «رفتن » براى تربيت نسل جوان بگونه اى كه در عرصه زمين چون منتظر زندگى كند و عهد خود را نگسلد. گفتگو از استراتژى انتظار، گفتگو از معنى فراموش شده زندگى است. با عرض تبريك تقارن اعياد غدير، قربان و نوروز، اميد آن داريم كه مقدمات جديد عهد راستين فراهم آيد. تجديد عهد با او كه ربيع الانام است. والسلام سردبير

ص:1

تكليف عاشقان-4

از جمله ازمنه و اوقاتى كه اختصاص به آن حضرت دارد، روز نوروز است. مجلسى، قدس سره، در «زاد المعاد» مى فرمايد: روز نوروز مشهور همين روزى است كه در ميان مردم مشهور است، احتياطا بعضى اعمال وارده را در اين روز به عمل آورند. حقير مى گويد: در روز نوروز تحويل سال، چنانكه كسى مشغول بعضى زيارات وارده، بخصوص زيارت حضرت اميرالمؤمنين و حضرت حجت، صلى الله عليهما، باشد بهتر است، بلكه در وقت تحويل شمس به «برج حمل »، زيارت نمودن و توجه نمودن به امام عصر، ارواحنافداه، از تمام اعمال و اوراد وارده افضل خواهد بود. (1) همچنين از امورى كه مايه تقرب و خشنودى آن جناب مى شود و

ص: 4


1- .برگرفته از: همدانى، على اكبر، پيوند معنوى با ساحت قدس مهدوى، ص 220.

منسوب به اوست; اهتمام ورزيدن در اداى حقوق برادران دينى است، كه اين يارى كردن آن جناب، و چنگ زدن به ريسمان ولايت او، و شادمان نمودن او، و احسان كردن به حضرتش مى باشد. در بحارالانوار نيز از امام كاظم، عليه السلام، ضمن حديثى آمده كه فرمود: و هركس حاجتى از دوستان ما برآورد انگار كه آن را براى همه ما برآورده است. در كتاب كامل الزيارات از امام رضا، عليه السلام، آمده كه فرمود: هركس نمى تواند ما را زيارت كند، دوستان صالح ما را زيارت نمايد، ثواب زيارت ما برايش نوشته مى شود. (1)

شهر منتظران

قسمت پاياني

محمد نقى زاده

اشاره: «شهر منتظران » دومين بخش از مقاله ايست كه درباره تمدن، شهر و فرهنگ و ادب حاكم بر شهر نگاشته شده.

در بخش اول عمل اهميت سيما و كالبد مدينه و عناصر اصلى و مؤثر در شكل گيرى شهر مورد بحث و ارزيابى قرار گرفت. همچنين به مجموعه عوامل و شرايطى اشاره شد كه در پى آنها انسانى شايسته حضور در «شهر منتظران » مى شود. بخش دوم از اين مجموعه را مى خوانيم: ب: اصول عملى (تجلى اصول نظرى)

× مدينه منتظران، با عنايت به تعريفى كه علامه طباطبايى از «شكر» ارايه مى فرمايد مدينه شكر است. «شكر عبارتست از به كار بستن هر نعمتى در جاى خويش، به طورى كه نعمت، ولى نعمت را بهتر وانمود كند.» (2) بسهولت مى توان دريافت كه كليه فعاليتهايى كه در رابطه با شهر و شهرسازى انجام مى شود، از جمله طراحى شهر، مكانيابى عملكردهاى شهرى، استفاده صحيح از مواهب الهى،

ص: 5


1- برگرفته از: موسوى اصفهانى، سيد محمدتقى، مكيال المكارم، ص 579-578.
2- طباطبايى، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ج 32، ص 29. و شهيد مطهرى، رحمة الله عليه، نيز مى فرمايد: «شكر يعنى نعمت را در مسيرى كه براى آن آفريده شده است بكار بردن.» (مطهرى، مرتضى، مساله شناخت، صدرا، تهران، 1367، ص 45).

استفاده از مصالح، شكل ابنيه و فضاهاى شهرى و نحوه استفاده از آنها و...، مى تواند صبغه اى از شكر به خود بگيرند و يا بعكس تجلى كفران تلقى شوند. علاوه بر اين يكى ديگر از مصاديق شكر مى تواند اين باشد كه فضا، بنا و عملكردهاى شهرى، رنگ و بوى فرهنگ خودى بگيرند و حتى آنچه كه از بيگانگان به عاريت گرفته مى شود، استحاله يافته و مطابق با فرهنگ و آداب و سنن ملى و بومى تغيير يابد، تا اولا، با رفع نواقص آن، كارايى اش افزايش يابد، و ثانيا به جاى تذكر به قدرت بيگانه در ابداع و اختراع، يادآور نيروى خلاقه خودى و ارزشهاى فرهنگ ملى باشد. و اين درست همان كارى است كه دانشمندان و جوامع اسلامى در قرون اوليه گسترش اسلام انجام دادند و با دستيابى به دانش و اطلاعات ممالك و فرهنگهاى ديگر چنان به استحاله و تصفيه آنها همت گماشتند كه جملگى هويتى اسلامى يافتند و هر علم و فن و هنرى همچون فلسفه، هنر، معمارى و... با صفت اسلامى نزد جهانيان مشهور شدند. و اين امكان پذير نگرديد; مگر، با توجه به لزوم حفظ هويت خودى و ارزيابى آنچه كه از فرهنگ بيگانه گرفته مى شد و اصلاح و تكميل آنها با معيارهاى خودى. × مدينه منتظران مدينه ذكر است: ذكر «حاضر كردن صورتى است كه بعد از غيبت از ادراك در ذهن حفظ شده، يا نگه داشتن صورت حاضر در ادراك است كه پنهان نشود.» (1) بنابراين مدينه منتظران حامل پيامهايى تذكر دهنده به منتظران است، تذكرهايى كه انسان را به اصول و ارزشهايى متوجه مى

ص: 6


1- طباطبايى، سيد محمدحسين، همان، ج 2 (دوره 20 جلدى)، ص 350، ذيل آيات 243-228 سوره بقره.

كند كه فطرتا به آنها معتقد و ملتزم به رعايت آنهاست. ويژگى تذكر دهى مدينه منتظران و عناصر آن را در مقولات مختلفى مى توان لحاظ كرد. يكى از طرق فراهم آوردن امكان تماس مداوم و نزديك با طبيعت و عناصر طبيعى به عنوان يكى از مهمترين منابع شناخت و عناصرى با معانى والاى نمادين است.تماس با طبيعت به تعدادى پارك محدود و منحصر نمى گردد، بلكه از واحد مسكونى (خانه) گرفته تا محله و شهر را در بر مى گيرد و طبيعت نيز منحصر به گياه - آنهم از نوع تزيينى و بى ثمرش - نيست بلكه همه عناصر طبيعى را شامل مى شود از جمله: آب، نور، هوا، گياه، خاك، سنگ، آسمان، ستارگان، ماه و خورشيد، موجودات زنده و... (1) دومين مقوله را مى توان بهره گيرى از آيات قرآنى در تركيب با ساير هنرها دانست. اين عمل ترويج مفاهيم قرآنى در بين مردم است. (2) بايد توجه داشت كه همه چيز اين كتيبه ها از قلمرو هنرى (كاشيكارى، آجركارى، گچبرى و خطاطى) گرفته تا صور و هندسه و از همه بالاتر متون آن، پيوسته ناظر را به اصول و ارزشهايى متذكر مى گردند. مقوله بعدى بهره گيرى از نمادها و نشانه ها مى باشد. اين نمادها و نشانه ها كه معانى معنوى و روحانى را در خويش مستتر دارند - بر خلاف وضعيت حاضر شهرهاى معاصر - انسان را به سوى ماديات سوق نمى دهند، مصرف را ترويج و ترغيب نمى كنند، به فرد گرايى و منيت دامن نمى زنند و بطور خلاصه مبلغ و تابع مدگرايى نيستند. مورد بعدى ارتباط مدينه با گذشته

ص: 7


1- ر. ك: توحيد مفضل، ترجمه ملا محمدباقر مجلسى، انتشارات فقيه، تهران،1359.
2- چنانچه گفته اند: «وفور كتيبه هاى قرآنى بر ديوار مساجد و بناهاى ديگر يادآور اين واقعيت است كه زندگى اسلامى در همه ابعاد خود با آياتى از قرآن در آميخته و بواسطه تلاوت آن، و نيز به وسيله نماز و دها و مناجات، تكيه گاه معنوى پيدا مى كند. اگر بتوان تاثير ناشى از تلاوت قرآن را ارتعاشى روحانى خواند (و كلمه بهترى هم براى آن نمى توان يافت چون تاثير درمورد نظر ماهيتى معنوى و در عين حال شنيدارى دارد) آنگاه بايد گفت كه همه هنرهاى اسلامى بناگزير بايد محمل نقشى از اين ارتعاش باشند.» بوكهاردت، پيشين (4)، ص 25.

آن است كه زمينه عبرت آموزى اهل خويش را فراهم مى آورد. قرآن مجيد در آيات متعددى انسانها را به عبرت آموزى از آثار پيشينيان امر فرموده است. اين توصيه هاى عبرت آموز در دو مقوله قابل بررسى است: يكى تفكر در عاقبت مكذبين و ضلالت پيشگان و ديگر مداقه در راه صالحان، بنابراين تداوم تاريخى مدينه يكى از مقولات مهم در مدينه منتظران است. البته تداوم و ارتباط با گذشته نه به عنوان تفنن، بلكه به عنوان يك منبع شناخت و اصلاح راه و انتخاب مسير درست مورد نظر مى باشد. تاريخ مدينه، نه در موزه ها، كه در متن زندگى جارى است و اشكالات برنامه ها و طرحها دائما شناسايى و رفع شده و محسناتش تقويت مى شوند. × مدينه منتظران مدينه تقوى است: مدينه منتظران تاكيد كننده و رشد دهنده تقواى الهى است. محلى است كه مانع و سدى در بروز گناه به وجود مى آورد و زمينه ارتكاب گناه را به حداقل ممكن كاهش مى دهد، نيكى انسانها بر يكديگر را سبب مى گردد، امكان تجاوز به حقوق سايرين را از بين مى برد، تذكر دهنده ارزشهاست، هادى به معنويات است، حافظ انسانيت انسان است و گوياى عبوديت انسان. جملگى اين امكانات از طريق توجه به ارتباط صحيح و منطقى عملكردها و ابنيه و فضاها با يكديگر، از طريق توجه به حقوق انسانها، توجه به ارزش و اهميت انسان و ارجحيت او بر ساخته هايش با عنايت به رعايت مقياس انسانى (نه فقط در ابعاد فيزيكى كه در ابعاد روانى)، از طريق تذكر مداوم انسان به ارزشهاى معنوى، و از طريق

ص: 8

ايجاد هماهنگى و تعادل در محيط فراهم مى گردند. × مدينه منتظران مدينه وحدت است: به تبع تاكيد اسلام بر جماعت و امت واحده، شهر اسلامى شهرى است كه با وحدت جامعه و نه تفرق مردم پيوندى ناگسستنى دارد. سيما و كالبد مدينه به طرق مختلفى در ايجاد و تقويت وحدت مورد نظر ايفاى نقش مى كند از جمله: از راه تقليل برخوردها، از راه رعايت سلسله مراتب، از راه ايجاد فضاهاى شهرى تقويت كننده تماسهاى رو در رو، از راه ايجاد و نمايش وحدت در كالبد شهر، از راه اجتناب از چند قطبى مدينه منتظران حامل پيامهايى تذكر دهنده به منتظران است، تذكرهايى كه انسان را به اصول و ارزشهايى متوجه مى كند كه فطرتا به آنها معتقد و ملتزم به رعايت آنهاست. مدينه منتظران تاكيد كننده و رشد دهنده تقواى الهى است. محلى است كه مانع و سدى در بروز گناه به وجود مى آورد و زمينه ارتكاب گناه را به حداقل ممكن كاهش مى دهد، نيكى انسانها بر يكديگر را سبب مى گردد، امكان تجاوز به حقوق سايرين را از بين مى برد. مدينه منتظران به اصول اسلام، به اعتقادات مردم، به استقلال مدينه، به هويت مردم، به سنتهاى حسنه، و به انتظار اهلش براى ظهور شهادت مى دهد. شدن شهر، از راه هماهنگى محيط طبيعى و محيط مصنوع، از راه القاء جهت واحد (قبله)، از راه هماهنگى معمارى و شكل و مصالح ابنيه، از راه هماهنگى محيط مصنوع با ويژگيهاى روانى و مادى انسان و... × مدينه منتظران مدينه احسان است: در قرآن كريم بلافاصله پس از امر انسان به عدل،

ص: 9

انسان را به احسان امر و در آيه 36 سوره نساء كسان خاصى را برمى شمارد. (1) مواردى چند كه مى تواند به عنوان زمينه ساز تقويت احسان در مدينه منتظران عمل نمايد، عبارتند از: پيشگيرى از بروز امكان آزار و اذيت همسايگان با بهره گيرى از رعايت اصل سلسله مراتب (بين فضاهاى خصوصى و عمومى و نيمه خصوصى و نيمه عمومى) و با استفاده از مصالح و شكلهاى مناسب معمارى، پيشگيرى از اشراف ابنيه به يكديگر (كه اين مورد علاوه بر افزايش روحيه احسان بين مردم، عاملى در جهت احساس امنيت و افزايش خصوصيت و خلوت براى خانواده مى باشد)، پيشگيرى از قطب بنديهاى شهرى، و حفاظت ضعفا در مقابل اقويا (مثلا حفاظت پياده در مقابل سواره) اين مورد نيازمند وضع قوانين به همراه آموزش مردم و اجراى صحيح آنها و توجه به قلمروها و فضاهاى شهرى و نحوه ارتباط آنها با يكديگر است. × مدينه منتظران مدينه اى امن و ايمن است: اهميت امنيت و ايمنى در جامعه مسلمين به حدى است كه اولين وظيفه مسلمين در تماس با يكديگر القاء اين مطلب به طرف مقابل است و در اين راستا ابتدايى ترين راه القا امنيت، «سلام» است. «سلام» در واقع ايمن ساختن كسى است كه بر او سلام شده، ايمنى از تعدى بر او و ايمنى از لگد كوب شدن حريت فطرى انسان كه به او بخشيده شده است. اولين چيزى كه يك اجتماع تعاونى بين افراد خود لازم دارد; اين است كه هر فرد در جان و مال و عرض خود از دست ديگران در امان باشد. (2) امنيت در جامعه و شهر

ص: 10


1- «واعبدوالله و لاتشركو به شى ءا و بالوادين احسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب والصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ابماتكم ان الله لا يحب من كان مختال; فخورا»، سوره نساء، آيه 36.
2- طباطبايى، سيد محمدحسين، همان، ج 5 (دوره 20 جلدى)، ص 52، ذيل آيات 218-216، سوره بقره. همچنين رجوع كنيد به نهج البلاغه، پيشين (14)، صص 198-197.

اسلامى ابعاد متفاوتى را شامل مى شود از جمله: امنيت اجتماعى، امنيت در مقابل تهاجم بيگانه، امنيت در مقابل بلاياى طبيعى، امنيت در مقابل عوارض و فعاليتهاى انسان (انواع آلودگيهاى محيطى صوتى و بصرى)، امنيت در مقابل وساوس شيطانى، مصرفگرايى و رقابتهاى مادى، امنيت روانى در مقابل ساخته هاى انسان (مقياس انسانى در بعد روانى)، و امنيت ضعفا در برابر اقويا (فى المثل امنيت پياده در مقابل سواره) (1) و بطور اجمال اينكه در مدينه منتظران زمينه آزار رساندن و آزار ديدن وجود ندارد. × مدينه منتظران مدينه صلاح و عارى از فساد است: وظيفه اصلى انسان در زمين، «اصلاح» و دورى از «فساد» است. به دنبال اين وظيفه، شكل دادن به محيط مصنوع نيز بايد صبغه اى از اصلاح در زمين، اصلاح در روش زندگى، اصلاح در روحيات و منش انسان، اصلاح فرد و جامعه و... را به نمايش گذاشته و از فساد در همه زمينه ها بپرهيزد. در نتيجه مى توان گفت هر فعاليت و هر ساخت و سازى كه در زمين انجام مى پذيرد; بايستى بگونه اى در خدمت انسان و رشد كرامتهاى او و حافظ و تقويت كننده عزتش باشد. به عبارت ديگر هر طرح و برنامه اى كه براى ساخت و ساز و توسعه تهيه مى شود، بدوا بايستى مورد ارزيابى قرار گيرد تا باعث فساد در زمين (اعم از فساد مادى و فساد معنوى) و بويژه فساد روحى براى انسان نگردد. (2) × مدينه منتظران مدينه شهادت است: گذشته از ذكر شهيدان و فرهنگ شهادت كه بحث مبسوط جداگانه اى را طلب مى كند، مدينه منتظران به اصول اسلام، به اعتقادات

ص: 11


1- ر. ك: نقى زاده، محمد، شهرهاى جديد: بستر مناسب تجلى ارزشهاى مهجور، سمينار تخصصى شهرهاى جديد،1376.
2- ر. ك: سوره بقره، آيات 30 و 35 و مورد اهميت عمل صالح به سوره تين آيات 5 6 و سوره عصر آيات 2و3.

مردم، به استقلال مدينه، به هويت مردم، به سنتهاى حسنه، و به انتظار اهلش براى ظهور شهادت مى دهد و اين شهادت در سيما و كالبد شهر كه از تمركز و تاكيد بر جنبه مادى حيات و بالنتيجه از مصرفگرايى و مدگرايى و بطور خلاصه از دنياگرايى عارى است; بايد مشهود باشد. سيما و كالبد شهر بايد از هر نشانه اى كه بخواهد خود را بر انسان مسلط نشان دهد، عارى باشد. سيما و كالبد شهر منتظران، هويتى آشنا و خودى دارد و به هيچ وجه يادآور قدرت و ارزشهاى بيگانه نيست و نهايتا اينكه نمادهاى شهرى اهل شهر را به ارزشهاى فرهنگى و حياتش متذكر مى شوند. × مدينه منتظران مدينه تعادل و ميانه روى است: تحت عنوان قبلى (اصول نظرى)، از وحدت (به عنوان سر سلسله اصول اسلامى) ذكر مختصرى به عمل آمد و همانطور از عدل نيز باجمال ذكرى رفت. اين فراز از مقاله (اصول عملى) را با ويژگى ديگرى به پايان مى بريم كه خود جزيى (و يا به عبارتى عين) عدل است: يعنى تعادل، يعنى ميانه روى. به تبعيت از تعاليم اسلامى، (1) مدينه منتظران مدينه ميانه، نمايش احتزاز از لغو و بيهودگى، الگوى پرهيز از اسراف و تبذير، و مدينه اى مخالف افراط و تفريط است. مدينه منتظران عارى از نشانه هاى ريا و تفاخر است، اين مدينه توجه و امكانات خويش را بالسويه در اختيار همه آحاد جامعه قرار داده است. در مدينه منتظران نيازها و جنبه هاى مادى و يا بالعكس فقط نيازها و ابعاد معنوى مورد تاكيد نيستند، و به بيان ديگر در مدينه منتظران دنيا و

ص: 12


1- ر. ك: سوره بقره، آيه 143، نهج الفصاحه (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، مترجم و فراهم آورنده: پاينده، ابوالقاسم، جاويدان، تهران) و نهج البلاغه، پيشين 14، خطبه 16، ص 70-69 (رفتن از راست و چپ راه به گمراهى مى انجامد و راه راست راه ميانه است، كتاب باقيمانده (قرآن كريم) و آثار نبوت بر آن (شاهد) است، و از آن راه راست (عدل محض) سنت و طريقه رسول خدا بيرون مى آيد و بسوى آن عاقبت امر بازگشت مى نمايد.

آخرت مردم همسو و هماهنگ مورد توجه است كه اين هماهنگى نه به معناى تساوى، كه به معناى وسيله ارتقا معنويت بودن دنياست.

نظريه پردازى درباره آينده جهان و جهان آينده -3

قسمت سوم

محمدصادق امة طلب د) پال كندى از استادان مشهور انگليسى دانشگاههاى آمريكا، نظراتى واقع بينانه تر دارد كه مطالعه آنها بعضا به فهم نظريه اى كه در اين كتاب درباره سرنوشت آينده جهان بيان خواهم كرد، كمك مى كند. هرچند كه برخى از آنها خصوصا درباره رابطه آمريكا و چين، مربوط به دهه هشتاد است و ديگر كهنه شده و كاربرد ندارد. البته نظريات وى جنبه پيش بينى ندارد، بلكه بررسى مشكلات واقعى است كه به ترتيب ايالات متحده امريكا، غرب و بالاخره تمام انسانها با آن مواجه هستند و خواهند بود. بنابراين مى توانيم نظريات او را در دو قسمت بيان كنيم: 1. افول نسبى ايالات متحده آمريكا:

كه به تعبير وى به عارضه «گستردگى بيش از اندازه امپراتورى دچار شده است. (يعنى مجموع منافع و تكاليف جهانى آن، امروزه بسيار بزرگتر از قدرت آن براى دفاع همزمان از همه آنهاست.) و همچنين با امكان نابودى هسته اى - كه ماهيت سياست قدرتمندانه بين المللى را كاملا دگرگون كرده است - روبرو است. به نظر وى به دليل امكان نابودى كامل طرفين در يك جنگ تمام عيار هسته اى، آنها به گسترش نيروهاى سنتى خود كه هزينه بسيار بيشترى دارد، رو آورده اند. مجموع اين خصوصيات سبب شده است كه اگر روزى كشورهاى مهم درگير جنگ غير هسته اى شوند، وضعيت استراتژيكى ايالات متحده آمريكا سبب شود مثل اسپانياى امپراتورى يا بريتانياى دوران ادوارد هفتم، مخاطراتى عظيم متوجه منافع

ص: 13

اين كشور در خارج از آن شود و اين كشور هم به تنهايى قادر به دفاع همزمان از آنها نخواهد بود و ترك هر يك از آنها هم خطرات بزرگ ديگرى دارد. او سپس وضعيت بسيار بغرنج و خطرآفرين خاورميانه و شمال آفريقا را تشريح مى كند كه ايالات متحده را در اتخاذ سياستى درازمدت و يكپارچه در آن دچار دشوارى فوق العاده اى كرده است. همچنين وضعيت آمريكاى لاتين را ذكر مى كند كه نظام مالى و اعتبارى آمريكا را بشدت مورد تهديد قرار مى دهد. او بدترين بحران را در جنوب ايالات متحده در مكزيك جستجو مى كند كه بحران اقتصادى آن سبب مهاجرت غير قانونى سالانه صدها هزار نفر به آمريكا و قاچاق پررونق مواد مخدر به آمريكا شده است. علاوه بر اين درباره خاور دور كه موقعيت صنعت و تجارت آمريكا را بشدت متزلزل كرده است و ضمنا از نظر نظامى هم تعهدات و تهديدهاى وسيع نظامى سنگينى را متوجه آن نموده است، توضيح مى دهد. ايالات متحده امروز نيز در سراسر جهان همان تعهدات وسيع نظامى بيست و پنج سال پيش را دارد، ولى سهمش از توليد ناخالص ملى، مصنوعات ماشينى، هزينه هاى نظامى و كاركنان نيروهاى مسلح جهان، از آن زمان خيلى كمتر شده است. محدوديتهاى بودجه، انتخاب فرض درست از بين فرضهاى مختلف درباره نوع جنگى كه احتمالا در يك درگيرى بايد برگزيند، نامناسب بودن ساختار ناهمگن و متشتت تصميم گيرى كنونى در آمريكا، براى اجراى استراتژى مناسب و بالاخره رابطه مناسب بين «وسيله و هدف در امر دفاع از منافع جهانى آمريكا، از مهمترين مشكلات اين كشور

ص: 14

خواهد بود. به عقيده پال كندى برخى از عرصه هاى افول آمريكا عبارتند از: 1-1. افول نسبى صنعتى آن در مقايسه با توليد جهانى (انقباض صنعتى). 1-2. بحران و افول در كشاورزى كه بر اثر افزايش توليد، تنزل قيمت و بيكارى عده زيادى از كشاورزان را موجب شده است. 1-3. پديده «روى گرداندن سير سرمايه بين المللى از بازرگانى كالا و خدمات بر اثر كسر موازنه بازرگانى آمريكا و كسر بودجه هاى دولت فدرال. 1-4. تاثير منفى رشد آهسته صنعتى اين كشور بر هماوايى اجتماعى - سياسى آمريكاييان. 1-5. رابطه دقيق بين رشد آهسته اقتصادى و هزينه كلان دفاعى. (1) البته نويسندگان ديگرى هم اين افول آمريكا (وحتى زوال و انحطاط آن را) به طرق و علل ديگرى مورد توجه قرار داده اند. به عنوان مثال «اكتاويوپاز»، معتقد است كه آثار انحطاط در سراسر آمريكا به چشم مى خورد. از جمله تضادهاى آمريكا به نظر او عبارتند از: تضاد بين فردگرايى و دموكراسى، عدالت و آزادى، اختيارات محلى و تمركز حكومتى، ثروت انبوه و محروميت فوق العاده، بهترين زيباييها و زننده ترين ابتذالها، حرص ماده پرستانه و حالت وارستگى (بى نيازى)، پشتكار و خمودگى معتادان و شرابخواران، دقت وسواس گونه علمى و جنون آمار زندگى، زياده روى در عفاف و افراط در بى حيايى، و بالاخره آزادى و سرافرازى از يك سو و تمكين و تقليد گله وار از سوى ديگر، مقاصد عالى مثل رستگارى اخروى، نيكوكارى، رسيدن به حقيقت و خردمندى و محبت در افق ديد آمريكاييان وجود ندارد و جزء مسائل شخصى افراد شده است. تزلزل اعتماد آنها به نهادهاى سياسى كشورشان در آينده

ص: 15


1- ر. ك: كندى، پال، ظهور و سقوط قدرتهاى بزرگ، ترجمه محمد قائد شرفى و ناصر موفقيان و اكبر تبريزى - تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، صص 880-842

خيلى خطرناك است. وضع آمريكا در حال حاضر از وضعيت روم در پايان عصر جمهورى بدتر است. در سطح نهادهاى سياسى اين كشور وحدت و انسجام و كفايت لازم وجود ندارد. مدينه فاضله آمريكاييها مخلوطى از سه رؤيا است: رؤياى زهد و انزوا، رؤياى سوداگرى و رؤياى كشف جهان. اين هر سه تصوراتى انفرادى است، لذا آنها از برخورد با دنياى خارج اكراه دارند، از درك آن عاجزند و فاقد صلاحيت اداره آن هستند. بسط نفوذ آن هم معلول پيشرفت و رشد اقتصادى و اجتماعى و دست نخوردگى نهادهاى مختلف آنها بر خلاف ديگر ملل بوده است. سياست خارجى اش پراعوجاج و بلاتكليف و اكثرا ضد و نقيض و گاه ناهنجار و دستخوش حساسيت در برابر واكنشهاى داخلى است تا توجه به واكنشهاى خارجى و پاسخ مناسب و منطقى به آنها. آمريكاييها بر اثر عدم ثبات روحى، دائما يا دچار افراطند يا تفريط، حس خويشتنداريشان را از دست داده اند، دانايى لازم را ندارند، بين سياست خارجى و اقتدار آمريكا از يك سو و محاسن نظام داخلى و اقدامات بين المللى آن از سوى ديگر مباينت به چشم مى خورد. آمريكاييان (هم ملت و هم زمامداران) حس ششمى را كه تقريبا همه ملل بزرگ و مقتدر داشته اند (حس جهت گيرى مناسب در جريان تاريخ) ندارند. اين همان «احتياط است كه به معناى سياسى، تركيبى از دانايى و پايدارى و جسارت و ملايمت و حسن تشخيص و پافشارى در اجراى تصميمات اتخاذ شده مى باشد. در آمريكا نفاق، مباحثات كم اهميت، شكاكيت، كامجويى از لذات مادى تا سرحد خودكشى، تضاد بين منافع شركتهاى بزرگ و

ص: 16

اتحاديه هاى كارگرى و قشر كشاورزان و بانكداران و دستگاههاى خبرى و اقليتهاى نژادى، باعث قربانى شدن جامعه در تمام سطوح شده است. آنها به جاى درك حوادث جهان، درباره آنها قضاوت مى كنند. تناقضى كه پايه هاى موجوديت ملت آمريكا را متزلزل مى كند، تناقض بين ماهيت يك دموكراسى و طبيعت يك امپراتورى است. به نظر اكتاويوپاز، همه چيز رو به افول (چيزى بدتر از انحطاط) است و ما نه شاهد پايان يك امپراتورى يا زوال يك تمدن و يا حتى انهدام يك سيستم توليد اقتصادى معين، بلكه شاهد بحران تمدن در تمام قاره هاى جهان هستيم كه شايد هم آخرالامر به نابودى نوع بشر بينجامد و مركز ثقل اين بحران عمومى، تمدن ايالات متحده آمريكا خواهد بود. (1) 2. مشكلات آينده جهان خصوصا جهان غرب:

پاول كندى بحق برخى از مسايل را كه مشكلاتى مشترك (البته از وجوه مختلف) در انتهاى قرن بيستم براى بشر مى آفريند، بررسى مى كند: انفجار جمعيت، انقلاب بيولوژى و در نتيجه بيكارى، فقر و نگرانى ميليونها كشاورز، پيشرفت ارتباطات، انقلاب مالى و رشد شركتهاى چند مليتى كه باعث جهانى شدن اقتصادهاى خاصى گشته و اين موجب نگرانيهاى بسيارى از بازرگانان و سياستمداران و غير آنها مى شود، كنترل آدمكهاى كامپيوترى و دستگاههاى خودكار در انقلاب صنعتى جديد همراه با مازاد سرمايه سبب افزايش شكاف بين شمال و جنوب و عقب ماندگى بيشتر كشورهاى در حال توسعه يا توسعه نيافته مى شود، بحران محيط زيست به صورت روز افزون نگران كننده مى شود (افزايش دماى زمين، كاهش جنگها، توسعه حفره اى كه در لايه اوزون بر فراز قطب جنوب

ص: 17


1- ر. ك: اكتاويوپاز، مقاله «امپراتورى دموكراسى در سراشيب انحطاط »، ترجمه دكتر غلامعلى سيار، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، آذر و دى 1371، شماره 64و63، صص 13-4.

تشكيل شده است، تشعشعات راديو اكتيو و غيره). آسيب پذيرى شديد جمهوريهاى شوروى سابق، ظهور مجدد قوميت گرايى (ناسيوناليسم)، مشكلات ايجاد يك اروپاى يكپارچه و منسجم و قدرتمند كه مى تواند به بحرانهاى مهمى بينجامد، مشكلات روز افزون آمريكا كه يا بايد به سير فزاينده افول و انحطاط ادامه دهد و يا به دكترين مونروئه (انزواگرايى پيش از 1941) برگردد كه هر يك پيامدهاى بسيار سنگين خاص خود را خواهد داشت و همچنين به خواسته هاى فراوان اصلاحگرانه داخلى بايد به نحوى پاسخ داده شود، تاثير تحولات اقتصادى و تكنولوژيكى در تغيير مكان اقتدار از «ملت - كشور» به واحدهاى كوچكتر و نيز خواستهاى وسيعى براى اهميت يافتن بيشتر واحدهايى بزرگتر از كشور - ملت و بالاخره تعصبات فرقه اى و نژادى رو به تزايد. او نتايج اين مشكلات و راههاى مبارزه با آن يا تقويت آن را نيز بررسى مى كند. (1) روى هم رفته كار پاول كندى عمدتا بررسى واقعيات است نه پيش بينى وسيع آينده. البته نويسندگان ديگرى هم در اين مورد نظراتى دارند. مثلا دكتر احمد سيف معتقد است كه دموكراسيهاى غربى از جهان سوم دشمنانى ديو هيبت و اهريمنى نشان مى دهند (از نظر رقابت ايدئولوژيك، از نظر احتمال مهاجرت گسترده جنوب به شمال، و از نظر تهديد نظامى و غيره) تا خود موفق شوند به حالت بربريت برگردند. (2) ه) ساموئل هانتينگتون، استاد دانشگاه هاروارد آمريكا كه نظريه معروف «برخورد (رويارويى) تمدنها» را پرداخته است، خلاصه انديشه وى از اين قرار است: 1. نقطه اصلى برخورد در جهان آينده نه ايدئولوژيكى است و نه اقتصادى، بلكه فرهنگى است و بين تمدنها

ص: 18


1- ر. ك: به سوى سده بيست و يكم، ترجمه فريدون دولتشاهى، تهران، اطلاعات، 1374.
2- ر. ك: احمد سيف، مقاله «بربريت متمدن: ليبراليسم جديد در پايان قرن بيستم »، اطلاعات سياسى - اقتصادى، آذر و دى 1374، شماره 100و99، صص 66-58.

صورت مى گيرد، هر چند كه دولت - ملتها همچنان به عنوان نيرومندترين بازيگران عرصه بين الملل در درون تمدنها باقى خواهند ماند. 2. حتى ممكن است در درون يك تمدن نزاعها و برخوردهايى هم پديد آيد; ولى سرنوشت جهان را برخورد تمدنها تعيين خواهد كرد. 3. تمدن، بزرگترين واحد عرصه بين الملل است و در جهان كنونى هفت يا هشت تمدن بزرگ وجود دارد: تمدن غربى، تمدن كنفوسيوسى، تمدن ژاپنى، تمدن اسلامى، تمدن هندو، تمدن اسلاوى - ارتدوكس، تمدن آمريكاى لاتين و احتمالا تمدن آفريقايى. اين تمدنها وجوه اختلاف اساسى دارند: تاريخ، زبان، فرهنگ، سنت، و از همه مهمتر مذهب، البته اختلاف لزوما به معنى درگيرى و درگيرى مترادف با خشونت نيست. هرچند اغلب، طولانى ترين و خشونت آميزترين برخوردها بين تمدنها بوده است. 4. جهان در حال كوچكتر شدن، كنش و واكنش بين ملتهاى وابسته به تمدنهاى مختلف در حال افزايش، و در نتيجه هوشيارى تمدنى و آگاهى به وجوه اختلاف بين تمدنها و وجوه اشتراك در درون هر تمدن در حال شدت يافتن است (خودآگاهى تمدنى). 5. روندهاى نوسازى اقتصادى و تحول اجتماعى در سراسر جهان، انسانها و دولتها را از هويت بومى شان جدا كرده است. امروزه در تمام اديان حركتهايى در جهت پر كردن خلا هويت صورت گرفته كه «بنياد گرايى نام گرفته اند و بيشتر اعضاى فعال آنها را افراد جوان، تحصيلكرده، كارشناسان فنى از طبقه متوسط، و صنعتگران و تاجران تشكيل مى دهند. (تجديد حيات دين كه ملتها را به هم مى پيوندد.) 6. نقش دوگانه غرب، آگاهى تمدنى را شدت مى بخشد. از يك سو غرب در

ص: 19

اوج قدرت است و از سوى ديگر پديده بازگشت به اصل خود و ميل و اراده و منابع بيشترى براى شكل دادن به جهان به شيوه اى غير غربى رشد مى كند. امروزه بر عكس گذشته كه نخبگان جوامع غير غربى، غربزده و عامه مردم سنتى بودند، عامه مردم غربزده و نخبگان بومى و سنتى مى شوند. 7. مذهب و فرهنگ، هويت واقعى افراد را تشكيل داده مى دهد و حل مسايل مربوط به آن از حل مسايل اقتصادى و سياسى دشوارتر است و تمايزات مربوط به آن واقعى و غير قابل تعويض يا معامله است. 8. منطقه گرايى اقتصادى در حال رشد است و خود از ريشه هايى در يك تمدن مشترك ناشى شده و باعث قويت خودآگاهى تمدنى مى شود. ريشه هاى مشترك تمدنى در هر منطقه منجر به توسعه سريع روابط اقتصادى كشورهاى آن منطقه مى شود. 9. خطوط گسل ميان تمدنها، (1) به عنوان نقاط بروز بحران و خونريزى، جانشين مرزهاى سياسى و ايدئولوژيك دوران جنگ سرد است. 10. برخورد تمدنها در دو سطح صورت مى گيرد: در سطح خرد، گروههاى نزديك به هم (وابسته به تمدنهاى متخالف) در امتداد خطوط گسل ميان تمدنها، غالبا توسل به خشونت براى كنترل خاك و مهار يكديگر، مى جنگند. در سطح كلان، دولتهاى وابسته به تمدنهاى مختلف، براى كسب قدرت نسبى نظامى و اقتصادى با هم رقابت مى كنند، براى كنترل نهادهاى بين المللى و طرفهاى ثالث دست به مبارزه مى زنند، و بر اساس رقابت، ارزشهاى خاص سياسى و مذهبى خود را ترويج مى كنند. اين برخورد تمدنها قبلا هم وجود داشته است و

ص: 20


1- اين عبارت احتملا با الهام از خطوط گسل زمين شناختى كه بر اثر تماس و حركات صفحات قاره اى پديد مى آيد و منجر به آتشفشان و زلزله در امتداد آن خطوط گسل مى شود، توسط هانتينگتون به كار برده شده است و از آنجا كه نيروهاى بنيادين و زيرزمينى منجر به تحولات در سطح زمين (جغرافياى طبيعى) مى شود، تعبيرى بليغ و نيكو و بيانگر مقصود وى محسوب مى شود.

امروزه نيز در آسيا، اروپا و آفريقا جريان دارد. 11. مبناى اصلى همكارى و ائتلاف پس از جنگ سرد، مشتركات تمدنى يا «عارضه خويشاوندى كشورها» (به جاى ايدئولوژى سياسى و ملاحظات موازنه قدرت) خواهد بود. اين عارضه در جنگ خليج فارس، در جنگ قره باغ، و در جنگ بوسنى هرزگوين كاملا ديده شده است. اين صف بندى تمدنى كه تا كنون محدود بوده است، همچنان رو به رشد است و جنگ جهانى بعدى در صورت وقوع، جنگى بين تمدنها خواهد بود. 12. امروزه غرب، در مقايسه با ساير تمدنها در اوج قدرت است، توان نظامى و اقتصادى آن بلامنازع و درگيرى نظامى در درون آن غير محتمل است. اصطلاح «جامعه جهانى بى مفهوم شده و عبارت «جهان آزاد» يعنى آمريكا و ديگر قدرتهاى غربى جايگزين آن شده است. نهادهاى مهم بين المللى از جمله صندوق بين المللى پول و شوراى امنيت سازمان ملل در اختيار غرب و اهرم و آلت دست آن هستند. اين تفاوت در ميزان قدرت و مبارزه براى كسب برترى نظامى، اقتصادى و قدرت صنعتى از عوامل و منابع نزاع و تمدنهاى غير غربى است. دومين منبع، تفاوتهاى فرهنگى (باورها و ارزشهاى اساسى) خواهد بود. غرب مى كوشد تا مفاهيم فرهنگى خود (فرد گرايى، ليبراليسم، مشروطيت، حقوق بشر، برابرى، آزادى، حاكميت قانون، دموكراسى، بازار آزاد اقتصادى، جدايى دولت و كليسا - سياست دين - و سكولاريزم) را تبليغ كند و اين موجب واكنش كشورهاى غير غربى و تاكيد آنها بر فرهنگ بومى مى شود. اين كشورها يكى از سه نوع واكنش را بر مى گزينند: 12-1. انزوا و عدم مشاركت در جامعه

ص: 21

جهانى تحت سلطه غرب. 12-2. الحاق به جمع و پذيرش ارزشها و نمادهاى غربى. 12-3. تلاش براى حفظ ارزشها و نهادهاى بومى از طرف ديگر (نوسازى ومدرن شدن،نه،غربى شدن) 13. برخى از كشورها «از درون گسيخته هستند، مثل روسيه و تركيه و مكزيك، كه يا مشتمل بر جوامعى متعلق به تمدنهاى مختلف اند و طبعا در معرض تجزيه خواهند بود، و يا جامعه اى متعلق به يك تمدن ولى داراى دولتى هم پيمان با تمدن غرب هستند كه مجبورند در اثر احياى تمدن خودشان، به اصل خود برگردند و اين منجر به تنشهاى جدى و مهم مى شود. لازمه تعريف مجدد هويت تمدنى در كشورهاى از درون گسيخته عبارتند از: 13-1. نخبگان اقتصادى و سياسى آن بايد به طور كلى حامى و مشتاق تعريف مجدد هويت تمدنى آن باشند. 13-2. عامه مردم بايد به اين روند تن دهند. 13-3. گروه حاكم در تمدن پذيرنده، بايد آگاهانه خواستار چنين تغيير و تحول تمدنى باشند. 14. تمدنهاى كنفوسيوسى و اسلامى در حال ارتباط و همكارى با هم در برابر تمدن غرب (براى برخورد با منافع، ارزشها و قدرت آن) هستند. موضوعات همكارى و ارتباط ايندو با هم، سلاحهاى هسته اى شيميايى و بيولوژيكى، موشكهاى بالستيك و ابزار پيشرفته پرتاب آنها، قابليتهاى راهبرى و اطلاعاتى و ديگر امكانات الكترونيكى در اين زمينه است و غرب مى كوشد در قالب «كنترل تسليحات با آن مقابله كند. اين امر احتمالا موجب درگيرى بين غرب و چند كشور اسلامى - كنفوسيوسى در آينده بسيار نزديك خواهد شد. در انتها، وى به غرب اندرزهايى از قبيل همكارى و وحدت بيشتر كشورهاى غربى

ص: 22

با هم، افزايش قدرت خود و سازش با تمدنهاى ديگر و ادامه رابطه با روسيه و ژاپن، استفاده از تعارضهاى درون تمدنهاى ديگر و حمايت از گروههاى غربگرا در تمدنهاى ديگر و درك عميقتر از ارزشهاى و باورهاى تمدنهاى ديگر و شناخت عناصر مشترك بين تمدن غربى و ساير تمدنها و نيز تقويت نهادهاى بين المللى تحت سلطه اش مى نمايد. (1) 15. از نظر هانتينگتون، همچنانكه موفقيتهاى اقتصادى منجر به گسترش فرهنگ غربى (خصوصا سكولاريزم يا دنياگرايى) در سراسر جهان شد، كاهش قدرت غرب هم سبب عقب نشينى فرهنگ غربى خواهد شد و اشتباه محض است اگر تصور كنيم كه چون كمونيسم شوروى سقوط كرد، پس غرب براى هميشه پيروز شده است. همچنين داد و ستد زياد (ارتباطات و حمل و نقل بيشتر) نه تنها موجب ايجاد فرهنگ مشترك نمى شود، بلكه سبب پديد آمدن مقاومت، عكس العمل و درگيرى مى شود. همچنين نوگرايى و پيشرفت اقتصادى در نقاط مختلف سبب ايجاد آثارى همگون و فرهنگى مشترك نمى شود. خلاصه اينكه تقدم بخشيدن سنتهاى يهود - نصارى و قانون طبيعت توسط بسيارى از كشورها، بر اثر رونق شديد اقتصادى ايجاد شده است و زودگذر خواهد بود. (2) 16. از نظر هانتينگتون جهان معاصر پس از جنگ سرد دو خصيصه دارد: 16-1. در گذشته يك نظام بين المللى چند قطبى (پس از شكست ناپلئون) مبتنى بر چارچوب غرب و اروپا وجود داشت، اكنون براى اولين بار در تاريخ، سياستهاى جهانى هم چند قطبى است و هم چند تمدنى (هر يك يا چند قدرت بزرگ متعلق به يك تمدن هستند). 16-2. در جهان چند قطبى - چند تمدنى،

ص: 23


1- ر. ك: هانتينگتون و منتقدانش، نظريه برخورد تمدنها، ترجمه مجتبى اميرى، تهران، دفتر مطالعات سياسى بين المللى، 1374، صص 45-49 و نيز مقاله «رويارويى تمدنها»، ترجمه مجتبى اميرى، اطلاعات سياسى - اقتصادى، خرداد و تير 1374، شماره 70 و69، صص 10-5 و13 و 112.
2- ر. ك: هانتينگتون و منتقدانش، همان، صص 107-104.

بى ترديد غرب همچنان به صورت فائقه خواهد ماند، ولى قدرت و جذابيت تمدنهاى ديگر در حال افزايش و عكس العمل بر ضد غرب هم در حال شكل گيرى است. ولى در دراز مدت قدرت غرب نسبت به ديگر تمدنها در حال كاهش است. 17. مهمترين منابع بى ثباتى در جهان معاصر عبارتند از: 17-1. در جهان چند مليتى - چند تمدنى، بروز درگيريهاى قومى و قبيله اى در درون كشورها و جوامع امرى كاملا بديهى است. 17-2. پويايى موجود در جهان اسلام در زمينه تجديد حيات اسلام كه بنياد گرايى اسلامى صرفا بخش كوچكى از آن است. احياى اسلام واكنشى است به مشكلات ناشى از نوسازى و تحول اجتماعى، افزايش جمعيت، شهرى شدن مردم و از خود بيگانگى (گسستن از سنتهاى بومى) و نيز واكنشى است عليه قدرت غرب. دولتهاى جوامع اسلامى اغلب ديكتاتور، ظالم، فاسد و غير مشروع هستند، غرب بايد به صورت هماهنگ از عرضه دموكراسى در جوامع اسلامى حمايت كند، دموكراسى مى تواند تاثير مهار كننده اى داشته باشد. 17-3. تحولات ژرف جارى در آسياى شرقى كه پوياترين منطقه اقتصادى جهان است و چرخش قدرت از غرب به سمت كشورهاى آسيايى بسيار بديهى است و چين بازيگر اصلى در آسياست و در آينده اين كشور (پس از رشد اقتصادى سريع) گستاختر و توسعه طلبتر و مهاجمتر و امپرياليست تر خواهد شد. (1) 18. همچنين هانتينگتون جريانهاى دموكراسى شدن در جهان معاصر و آخرين مراحل آن و تغيير ساختارهاى حكومتى مختلف در نقاط متفاوت جهان و همچنين تغييرات نهادها و سازمانهاى تشكيل دهنده هر يك و ميزان سازگارى آيين كنفوسيوس و اسلام با

ص: 24


1- همان، صص 117-113.

دموكراسى را بررسى مى كند و رهنمودهايى را نيز براى دموكرات شدن ذكر مى كند و علل ميزان پيشرفت دموكراسى در جوامع را مورد تحقيق قرار مى دهد (1) كه فعلا به بحث ما مربوط نيست.

ربيع الانام

سيد حسين نوع پسند اصيل هندوان عمر يك دوره انسانى (Monvantare) را به چهار عصر تقسيم مى كنند كه آغازش عصر «كريتا»، (2) «دوپارا»، (3) «ترتا»، (4) «با كالى يوگا» (5) به اتمام مى رسد. اين اعصار مظهر مراحل غروب و افول تدريجى معنويت اوليه است، كه با تحقق هر دوره يك چهارم از ناموس ايزدى كاسته مى شود كه در عصر «كالى يوگا» فقط يك چهارم از كل ناموس الهى باقى مى ماند كه يونانيان آن اعصار را طلا و نقره و مفرغ و آهن نام نهاده اند. تعبير ديگر اين ادوار كيهانى هندوان تفسير زند آگاهانه (هرمنوتيكى) (6) از سير تاريخى و تنزيلى انسان و انطباق آن اعصار با چهار فصل سال و ارتباط آن با قصه «پرسفونه الهه بهار يونانيان است. بشنويد اى دوستان اين داستان خود حقيقت نقد حال ماست آن (7) رب النوع كشاورزى است كه «هادس (8) (پلوتون) رب النوع حاكم بر جهان زير زمين، او را مى ربايد و با خود به زير زمين مى برد و همسر خود مى گرداند، اما «دمتر» به كمك «هرمس (Hermes) پيام آور «زئوس دختر خود را باز مى گرداند و سرانجام توافق مى كنند كه فصل بهار و تابستان دختر بر روى زمين نزد مادر و در پاييز و زمستان در زير زمين نزد هادس به سر برد. «دمتر» (سيريز) شش ماه هر سال با دختر خود شادمان است. هنگام آمدن «پرسفونه گلها شكفته مى شود و پرندگان مى سرايند و همه زمين با لبخند به شاهزاده خانم خوشامد مى گويند. پاره اى از مردم مى گويند «پرسفونه براستى موسم بهار است و تا زمانى كه با ما مى زيد سراسر زمين زيبا و پسنديده مى نمايد، اما چون هنگام پيوستن «پرسفونه به «پلوتو» شاه در خانه تاريكش در زير زمين فرا مى رسد دمتر خود را پنهان مى كند و تا بازگشت دخترش آن ماههاى خسته كننده را در غم به سر مى برد. در آن مدت زمين نيز افسرده و

ص: 25


1- ر. ك: ساموئل هانتينگتون، موج سوم دموكراسى در پايان سده بيستم، ترجمه دكتر احمد شهسا، تهران، انتشارات روزنه، پاييز 1373.
2- Kirta.
3- Dvapara.
4- Treta.
5- Kali Yuya.
6- Hermeneutic.
7- مثنوى معنوى دفتر اول مولوى.
8- Hades (Pluton).

غمگين است، برگها به زمين مى ريزد و چنان مى نمايد كه درختان بر دور شدن آن شاهزاده خانم زيبا اشك مى ريزند و گلهاى زير زمين پنهان مى شوند تا آواز پاى آن دوشيزه هنگامى كه مشتاقانه به روى زمين باز مى گردد، سراسر طبيعت را از خواب زمستانى بيدار كند. (1) درخت حيات انسان چهار دوره تاريخى هزاران ساله را پشت سر گذاشته است كه با بارانهاى بهار احديت و آفتابهاى تابستان اساطيرى و بادهاى خزانى عصر متافيزيك و برفهاى انباشته زمستان اومانيست و فسردگى و انجماد روح اين ادوار را سپرى كرده است كه اينك به شرح و تفصيل هركدام از آنها مى پردازيم. درين نوبتكده صورت پرستى زند هر كس به نوبت كوس هستى حقيقت را به هر دورى ظهوريست ز اسمى بر جهان افتاده نوريست اگر عالم به يك منوال ماندى بسا انواركان مستور ماندى گر از گردون نگردد نور خور گم نگيرد رونقى بازار انجم زمستان از چمن بار ار نبندد ز تاثير بهاران گل نخندد عصر اول «كريتا»، در عصر طلايى مردمان در علم شهودى و معرفت حضورى به سر مى بردند و حقايق عالم علوى را از راه مكاشفه و شهود ادراك مى كردند. در حماسه بزرگ «مهابهارتا» اين عصر را چنين شرح داده اند: در اين عصر نه خدايان وجود داشتند و نه اهريمنان، معامله و خريد و فروش هرگز انجام نمى پذيرفت، ضعف و بيمارى وجود نداشت، اشك و خون دل و كبر و ترس و آز و طمع و ظلم و بخل موجود نبود. در آن زمان نظام طبقاتى و ناموس ايزدى (dharma) استوار و همه خداى يكتا را مى پرستيدند و به «ريگ ودا» معتقد و مؤمن بودند.

ص: 26


1- اساطير يونان و روم، گريس. ه . كوپفر (Graceh. Kupfer) ترجمه نورالله ايران پرست.

عصر «كريتا»، فصل بهار عمر و خليفه الهى بشر و تاج عزت و كرامت بر سر و ظهور تجليات الهى كه همه چيز صبغه برهمايى و الهى دارد و بشر همچون عندليب در باغ عدن براى بهار زندگى اش «پرسفونه نغمه سرايى و تسبيح خوانى مى كند سرسبزى و طراوت و شميم بهارى در وجود عالم و آدم مظهر ظهور احديت و التفات بشر به حق تعالى و شهود آن مى باشد. الهى چون در تو نگرم از جمله تا جدا رانم و تاج بر سر و چون بر خود مى نگرم از جمله خاكسارانم. (1) بهار عمر خواه اى دل وگرنه اين چمن هرسال چونسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد و يا گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن چترگل برسركشى اى مرغ خوشخوان غم مخور (2) در سرود بيست و هشتم كتاب برزخ، «دانته در سفر به چكاد كوه به جويبارى مى رسد كه آن سوى آن باغ عدن قرار دارد و بانوى زيبايى در آنجا نغمه سرايى مى كند. به او مى گويد: لطف كن و بدين جويبار نزديك تر آى تا آن نغمه اى را كه مى خوانى بهتر توانم شنيد. تو مرا به ياد «پروسرپاين و جايگاه وى مى افكنى، در آن هنگام - كه مادرش او را از كف بداد و او بهار را «ماتلدا» ( Matelda) آن بانوى زيبا كنار رود «لته (Lete) خطاب به «دانته مى گويد: آنان كه در دوران كهن درباره عصر طلايى بشر و سعادتمندى آن نغمه سرايى كرده اند شايد كه در «پارناسو» در انديشه اين مكان بوده اند. در اينجا ريشه بشريت با بى گناهى آبيارى شده بود، اينجا منزلگه بهار جاودانى است و جمله ميوه ها و اين آب همان اكسيرى هستند كه اينان

ص: 27


1- مناجات، خواجه عبدالله انصارى.
2- ديوان حافظ.

همه از آن سخن گفتند. (1) عصر دوم «دوپارا»، كشمكش اضداد ظاهر مى گردد و جنگ اساطيرى ميان نيك و بد، خدايان و اهريمنان به وقوع مى پيوندد و طبقه «كشاترياها»، مظهر آرمانهاى طبقه جنگاوران جايگزين «برهمن هاى دين «هندو» مى شوند و آدميان يك چهارم معرفت فطرى خويش را از كف مى دهند. اين دوره مظهر تابستان حقيقت عمر انسان است كه تنزل از بهار احديت به تابستان واحديت كه ثمره آن تجلى اسماء و صفات حسنى در كسوت خدايان نيك (اسوره برهمن يا اهوره زردشت) و اسما و صفات قهر در كسوت اهريمنان (2) (اساطيراولين كشورهاى بين النهرين و مصر و يونان و روم باستان) ديو و ديوه هند اوستايى كه دائما با هم به صورت قهرمانان در نزاع و ستيزند كه نهايتا غلبه با اين لطف الهى مى باشند. بهار و تابستان بشر ايام اقامت «پرسفونه بر روى زمين كنار مادرش «دمتر» و همچنين دميدن روح عطرآگين بهارى در شكوفايى موجودات كه موجب وجد و سرور و پايكوبى آدميان در چمنزار عالم وجود است به همراه الهه بهار، جشن و اعياد «كريبانته (3) ملازمين «ديونيزوس (الهه شراب) (4) و «آپولون (5) (الهه شعر و موسيقى) در ستايش آنها برپا مى شده است. غير بهار جهان هست بهارى نهان ماهرخ و خوش دهان باده بده ساقيا (6) عصر سوم «ترتايوگا»، بر اثر گردش گردونه زمان نيمى از ناموس ايزدى (دارما) به فراموشى سپرده مى شود و نظام طبقاتى متزلزل مى گردد و طبقه «برهمن و «كشاترياها» كه طبقات ممتاز دين هندو را تشكيل مى دهند وظايف خود را چنان كه بايد عمل نمى كنند. اين عصر مظهر حكومت طبقه سوم «ويشاها» است. مرغ زيرك نزند در چمن پرده سراى هر بهارى كه به دنبال خزانى

ص: 28


1- برزخ، سرود بيست و هشتم، ترجمه شعاع الدين شفاء.
2- خدايان بد.
3- Corybante اهل وجد و سماع.
4- Dionysus.
5- Apollon.
6- غزليات شمس تبريزى.

دارد اين عصر منطبق با فصل خزان حقيقت عمر آدمى و غيبت «پرسفونه است كه آغازش ظهور متافيزيك يونانى و بانيان آن «سقراط و «افلاطون هستند با تفسيرى كه از عالم و آدم و مبدا آن دو دارند اصالت به «هادس رهزن «پرسفونه مى دهند. در اشعار شاعران تراژيك حضور پرسفونه بر روى زمين ممدوح است و سراى ديگر، يعنى جهان زير زمين «هادس (پلوتو) مذموم است. براى سقراط و افلاطون، هادس و سراى ديگر ممدوح است و بشدت شاعران را نكوهش مى كنند و مورد انتقاد قرار مى دهند و در كتاب سوم جمهورى اشعار شاعران را كه در مذمت عالم ديگر است حذف مى كنند. آخرت نگرى سقراط و افلاطون و شتافتن به سراى ديگر منعكس در محاورات «آپولوژى و «كريتون و «فايدون ناشى از عقيده تميزگى روح از آلودگى اجسام كثيف و ديدار با صور مثالى و معقول در آن عالم است. سقراط گفت: پس «سيمياس (1) عزيز، فيلسوفان حقيقى در تلاش رسيدن به مرگند و كمتر از همه انسانهاى ديگر از مرگ مى ترسند. بنابراين اگر اينان كه از هر لحاظ از قيد بدن و جدايى گرفته اند و مى خواهند كه روحشان آزاد و فارغ از بدن بماند، در هر لحظه اى كه اين آرزو به مرحله عمل مى رسد بترسند و برآشفته شوند و ميل و اشتياقى به رسيدن به آنچه در زندگى عاشقش بودند، يعنى شناسايى حقيقت و به رهايى از آنچه پيوسته منفورش مى داشتند نشان ندهند، آيا اين رفتار اينها بزرگترين ابلهى و ديوانگى تلقى نخواهد شد؟ آيا اين قابل قبول است كه كسانى كه معشوق يا زن يا فرزندشان مى ميرد داوطلبانه حاضر باشند به دنياى اموات بروند، به اين اميد كه گمشده خود را در آنجا پيدا كنند. ولى كسى كه حقيقتا عاشق معرفت است و پيوسته به اين اميد زنده است كه روزى به دنياى اموات راه يافته و شاهد مقصود را در آغوش گيرد، از مردن بترسد و اشتياقى به رفتن به دنياى مردگان نشان ندهد؟ دوست من كسى كه عاشق قيقت باشد شديدا «معتقد خواهد بود كه حقيقت پاك را جز در آنجا نمى توان پيدا كرد، بنابراين آيا ديوانگى نخواهد بود اگر چنين كسى از مرگ بترسد؟» (2) سقراط در محاوره «فايدون ، زيستن در جهان خاكى را مدت زمان طولانى بيمار بودن مى داند و در نظر او رهايى از دنيا به مهمى خلاصى از بستر بيمارى (3) و محشور شدن با «اوديسه و خردمندان و پهلوانان يونان باستان و ملاقات و ديدار به فيلسوف كامل «هادس مى باشد. سقراط: پس بگذار بگوييم هيچ ذاتى، حتى «سيرن ها (4) نمى خواهند از نزد «هادس دور شوند و به اين جهان بازگردند بلكه هادس آنان را با چنان سخنانى زيبا سرگرم مى كند كه همه مجذوب او هستند و ميل ندارند از او جدا شوند. خلاصه، هادس سوفيستى كامل و براى همنشينان خود ولى نعمت بزرگ است، حتى به آدميانى كه در اين جهان به سر مى برند خرسندى و نيك بختى مى فرستد و چون ثروتى بيكران دارد او را به نام «پلوتون نيز مى خواند. گذشته از اين، مادام كه روح كسى اسير تن است، هادس ميل به همنشينى او ندارد، بلكه پس از آنكه روح از زندان تن آزاد

ص: 29


1- Simmias.
2- فايدون، ترجمه كاويانى و لطفى. (نيچه شامگاه بتان)
3- To live _ That Means to bealong time sick twilight of the idol. Sirens
4- Sirens.

شد و از بيمارى هوس و آرزو رهايى يافت «هادس به آن روى مى آورد. از اين رو بايد گفت هادس فيلسوفى است كه مى داند تنها چنان روحى را مى توان با بند اشتياق به قابليت و خردمندى بست و از گريز بازداشت حال آنكه اگر روح به بيمارى هوسهاى ديوانه وار بدن دچار باشد حتى «كرونوس نيز، كه پدر همه خدايان است نمى تواند او را در نزد خود نگاه دارد هرچند با چنان بندى كه خود نيز مى گويند برپا داشته است ببندد. (1) اسم قهر الهى با متافيزيك غلبه پيدا مى كند. افول و غروب خدايان باعث مى شود كه اوصاف خدا و خدايان در آدمى از سرسبزى به زردى بگرايد و بادهاى ديجور خزان برگ درختان انسانيت را فرو ريزد. با ظهور متافيزيك خدايان مى گريزند و پرسفونه از انظار ناپديد مى شوند و دوزخ دهان باز مى كند تا همه چيز را ببلعد. 2500 سال حكومت فلاسفه بر روى زمين منتهى به عدم حضور پرسفونه و تجلى پلوتو بر روى زمين انجاميده است. جهان را ديدى و فصل بهارش ببين و از خزان گير اعتبارش ببين دم سردى باد خزان را ببين رخ زردى برگ رزان را دم آن سرد از درد فراق است كه يار از يار و جفت از جفت طاقست رخ اين زرد از اندوه دوريست كه دورى بعد نزديكى ضروريست برفته آب و رنگ از شاهد باغ سيه پوش آمده در ماتمش زاغ (2) عرفاى اسلامى و مسيحى قرون وسطى همچون «تيرزياس (3) كه لطف «پرسفونه شامل حالشان شده و درونشان از بارقه ها و اشعه لمعات آذرخشهاى ابر بهارى روشن شده است و غلبه ظلمت عصر متافيزيك را كه رهزن بهار حيات انسان است و به منظور تذكر و تفكر و بيدارى از غفلت و نسيان و خواب انسان را اينگونه به تصوير مى كشند: ذخيره اى بنه از رنگ و بوى فصل بهار كه مى رسند ز پى رهزنان بهمن و دى (4) در وقت خزان بيداد، گلها ريخته، عندليب گريخته، لاله مرده، شكوفه را باد برده، بنفشه بيمار، نيلوفر سوگوار، نرگس جان داده، سمن آواره، چمن بيچاره، رياحين در سكرات و چشم

ص: 30


1- كراتيلوس (Kratylos) ترجمه كاويانى و لطفى.
2- يوسف و زليخا، جامى.
3- Tiresias.
4- حافظ.

عبرت بين در قطرات، غنچه ها ريزيده، برگها پوسيده، جويبارها سراب، گلزارها خراب، هوا پر گرد، سبزه ها رخ زرد، نازنينان رزان، كشته تيغ خزان، و باد بى سر و پاى هر يك را دفن كرده به جاى، ابر پريشان و گريان و رعد در نوحه گرى غران، نار در دل انار پنهان، انگور را خون از ديده روان، آسمان كبود پوشيده، زمين رخ را خراشيده، زاغ در آن مصيبت نگاه كرد و جامه بر خود سياه كرده، طوفان از باغ برآمده و به جاى بلبل زاغ درآمده، سحاب در حالت نگريسته.انا لله و انا اليه راجعون. گفته و گريسته. (1) عصر چهارم «كالى يوگا»، يعنى عصر تاريكى و جنگ و اختلاف در اين عصر سياه و ظلمانى فقط يك چهارم (دارما) باقى مى ماند و همه چيز به انحطاط و اضمحلال مى گرايد و ارزشهاى معنوى و اخلاقى نابود مى شود. «ويشنو پورانا» مى گويد: فساد بر همه چيز حكمفرما خواهد شد، دولت و ثروت تنها معيار ارزش و مقام، شهوت، يگانه پيوند ميان زن و مرد، دروغ تنها راه موفقيت در امور دنيوى محسوب خواهد شد. نظام طبقاتى متلاشى شده و دستورها و احكام «ودايى را كسى ديگر رعايت نخواهد كرد. برهمنها و كشاترياها از مقام خود سقوط خواهند كرد و پست ترين طبقه «ياشودا»ها حاكم بر زمين خواهند بود. هر فصلى ضرورتا فصل بعدى را در پى دارد; زمستان سرد و سخت «اومانيسم در عصر «رنسانس فرا مى رسد و همه چيز را نيست و نابود مى گرداند، زمين برهوت سترون و خورشيد آن يخ زده و افق سربى و ديگر از برگهاى زرد پاييزى اثرى نيست، برف سفيد همه جاى زمين را

ص: 31


1- رسائل، خواجه عبدالله انصارى.

پوشانده است. شاعران عصر «كالى يوگا» با تفكر نيست انگارانه زمستان عمر بشر را به تصوير مى كشند و ساير فصول سپرى شده را نفى كرده و زمستان سرد و يخبندان و فسردگى روح بشر را اثبات مى كنند و بهار انسانيت را انكار مى نمايند. فغان (خدا مرده است) نيچه، ناشى از كشته شدن اوصاف الهى در وجود انسان به واسطه كشتار شاعران و فلاسفه اومانيستى بوده است. در طغيان روح «فاوست ى «گوته زمستان عمر ابناى آدم بخوبى نشان داده شده است. هم اكنون روح بهاران در جسم درختان قان تاثير نموده و تاثير آن در كالبد درختان صنوبر و كاج نيز آغاز شده است. آيا نبايد بهار در پيكره هاى ما نيز تاثيرى باشد؟ «راستى كه، من از جوشش و نشاط بهاران هيچ احساسى نمى كنم. در پيكر من زمهرير است. من، در راه خود برف و يخ مى خواهم. قرص خشن ماه سرخ فام، نور كندور خود را بسى اندوهناكانه مى پراكند! چنان تيره مى تابد كه رونده در هر گام به درختى يا به تخته سنگى اصابت كند.» (1) حقيقت گمشده خود را در ادوار تاريخى نزد شاعران هر عصر يافتم. هر شاعرى نغمه سراى فصل خودش است و در ميان در قطعه شعر كلاغ (2) حقيقت پاييز و زمستان و حياتش را چنين منعكس مى كند. يك بار، در نيمه شبى ظلمانى و موحش شاعر در غم فراق دختر از دست رفته اش لنور (Lenire) مشغول خواندن كتابى عجيب و مرموز درباره دانش فراموش شده مى شود. ناگهان صدايى از بيرون خانه مى شنود: پنجره را گشودم، ناگهان ديدم كه كلاغى، كه گويى از كلاغان روزگار مقدس كهن بود بال برهم ساييد و به درون

ص: 32


1- فاوست، گوته، ترجمه اسدالله مبشرى.
2- ترجمه شجاع الدين شفاء The Raven

اتاق آمد. و بالاى در اتاقم روى مجسمه «پالاس كه درست بالاى آستانه در واقع شده بود نشست. ديدار اين پرنده آبنوسى و حالت و متانت و وقارى كه به چهره خود مى داد، دل افسرده ام را به خنده واداشت، بدو گفتم: با آنكه موى بر سر و تاجى بر فرق ندارى يقينا حيله گر نيستى. اى كلاغ شوم كه از دنياى كهن آمده اى تا در كرانه هاى مرموز شب سرگردان شوى، بگو: نام اشرافى تو در ديار پلوتونى شب چيست؟ (1) كلاغ به من گفت: «هرگز». شاعر اصرار دارد كه راز و معماى حضور كلاغ را در آن لحظات كشف كند. بدو گفت: آيا در بهشت دوردست روح افسرده من خواهد توانست دوشيزه اى مقدس را كه در دنياى فرشتگان «لنور» نام دارد در آغوش كشد؟ كلاغ با جواب هرگز خشم شاعر را برمى انگيزد. خشمگين از جاى جستم و فرياد زدم: «خواه پرنده باشى و خواه شيطان، اين گفته تو فرمان جدايى ما بود. زود به ديار طوفانى خود، به ساحل پلوتونى شب بازگرد (2) و در اتاق من هيچ پر سياهى به ياد اين دروغى كه گفتى بر جاى مگذار. از روى اين مجسمه كه بالاى در اتاق من است برخيز و تنهاييم را بر هم مزن: كلاغ گفت: «هرگز». هنوز كلاغ همچنان بى حركت و آرام بر روى مجسمه پريده رنگ پالاس و در بالاى در اتاق من نشسته است. چشمانش درست حالت چشمان شيطانى (3) را دارد كه به رؤيايى فرو رفته باشد و نور چراغ كه به وى مى تابد، سايه اش را بر كف اتاق مى لرزد جدا نخواهد شد. «هرگز». (4)

سزد ار چو ابر بهمن كه درين چمن بگريم طرب آشيان

ص: 33


1- Pallas تنديس آتنه.
2- Tell me what Thy Lardly Nameis on the night|s Plutonian Shore!
3- Get, Thee back into the tempestand the night|s Plutonian Shore!
4- Damon الهام بخش سقراط.

بلبل بنگر كه زاغ دارد (1) در ضمير ناخوداگاه شاعر، كلاغ از ساحل دوزخى شب آمده و بر روى تنديس «آتنه نشسته و سايه منحوسش را بر عقل و روح انسان گسترانده است، و عقل و روان انسان را به تيرگى و ظلالت كشانده است. ديگر از جغد پرنده مقدس الهه عقل كه در تاريكى قادر به ديدن بود اثرى ديده نمى شود. «اودين (Odin) رب النوع جنگ و مرگ در اساطير آلمان شمالى نام داشته است، شيطان را با دو كلاغ بر روى شانه ها مجسم مى كرده است. در «فاوست ، گوته آمده است: ساحره: اى مولاى من، از اين برخورد كه اندكى خشن بود مرا ببخشاى! اما هنوز هم پاى سم دارت را نمى بينم، دو كلاغ تو كجاست؟ (2) بالاخره با تحقق فلسفه حقيقت «پرسفونه پنهان و مورد غفلت باقى ماند و همچنين فلاسفه دوره نوزايى و به تبع آن شاعران و جامعه شناسان جامعه مدرن همگى رهزنان حقيقت هستند. آفتاب يخ زده و زمهرير جهنمى برايشان محيط است. دوزخ اما سرد و زبهشت آرزوها دور... (3) حتى آتش مقدس ربوده شده از معبد «زئوس توسط «پرومته نمى تواند به زمستان سرد و سياه اين زاغان تيره روز مداح قهرمانيهاى «پرومته گرمى و روشنايى بخشد. در گذشت از اين خزان متافيزيك و زمستان زمهرير «اومانيست با همزبانى و هم داستانى «باشلى مى سرايم. اى باد ديجور، جار بزن يك پيام! اگر زمستان مى آيد، از پى آن مى تواند بهار باشد. (4) ربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمد شقايقها و ريحانها و لاله خوشعذار آمد كسى آمد كسى آمد كه ناكس زو كسى گردد مهى آمد مهى آمد كه دفع هر غبار آمد (5) اما حضور و تجلى «ربيع الانام (6) بر روى زمين بدون انتظار فرج و استغاثه و تضرع به درگاه او ميسور نيست. سلام بر بانوى بهشت و سيده نساء العالمين و شفيعه امت الغياث الغياث تو مام زمين نبوتى كه از وصلت به آسمان ولايت بهار امامت زايدشسلام بر كوثر اى كه از تبارت دشمن ابتر فرزندت ربيع الانام (7) را از پرده غيبت برون فرست صاحب اسم اعظم، مسيحا خوى، خضر زندگى بخش تا عندليبان بهار عارضش را از دست جور زاغان دجال صفت خلاصى بخشد الغوث الغوث ادركنى، ادركنى، ادركنى

ماهنامه موعود شماره 13

پى نوشتها: ×. برگرفته از فصلنامه تحقيقاتى «نامه فرهنگ ، سال هفتم، شماره سوم، پاييز1376.

ص: 34


1- حافظ.
2- ترجمه شجاع الدين شفاء.
3- فاوست، ترجمه اسدالله مبشرى.
4- دوزخ اما سرد، اخوان ثالث.
5- P. b. Shelley (1792 - 1822):odeto the West wind:the trumpet of aprophecy! if Winter Comes. Wanspring be far behind
6- ديوان شمس تبريزى.
7- پرسفونه، ربيع الانام يونان و حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، ربيع الانام امت اسلام مى باشند.

هزاره اى در هم پيچيده و خارق العاده

وحدت نظرى غيرمنتظره ميان منتظران موعود و در هم پاشيدگى y2k

نوشته: داميان تامپسون

ترجمه: امين ميرزايى توضيح مترجم:

دومين هفته از ژانويه سال جارى ميلادى مجله انگليسى زبان «تايم گزارش ويژه خود را به مساله بحران رايانه ها در آستانه سال دو هزار و ارتباط اين مساله با حركتى جهانى در استقبال از موعود منتظر اختصاص داده است. نظر به اهميت برخى مباحث طرح شده در اين گزارشها، برگردان فارسى دو مقاله انتشار يافته را در اين شماره به خوانندگان گرامى مجله موعود تقديم مى كنيم و پيشاپيش اين نكته را يادآور مى شويم كه انعكاس مباحث ياد شده به معنى تاييد صد در صد همه مفاد آن نيست. قبل از ارايه برگردان فارسى اين دو مقاله ذكر چند نكته ضرورى است. اولا مساله بحران رايانه ها در سال دو هزار معضلى است كه به گفته كارشناسان از عدم توانايى قرائت درست تاريخ سال دو هزار از سوى رايانه هايى نشات مى گيرد كه با توجه به زبان برنامه نويسى كوبول، از دو رقم سمت راست هر سال براى نمايش تاريخ آن استفاده مى كنند. در اين حالت همه رايانه هايى كه در شبكه هاى تو در توى ارتباطى، اطاق كنترل موشكهاى بالستيك، مركز كنترل ماهواره ها سيستمهاى مخابراتى و برق رسانى، برج مراقبت فرودگاهها و دهها امثال آن مشغول به فعاليت اند، در ابتداى سال دو هزار صد سال به عقب برمى گردند كه اين خود مستوجب در هم ريختن نظام برنامه ريزى آنهاست. به طور مثال سال 2000، دو صفر خوانده مى شود كه در نظر رايانه ها با سال 1900 برابر است. نكته ديگر مساله مكاشفات يوحناست. واژه apocalypse به معنى مكاشفه و الهام و در معناى خاص خود به مفهوم كتاب مكاشفات يوحناست. بنابراين كلمه ديگرى كه در متن مقالات مذكور بارها تكرار شده است: "apocalyptic" ، نشان دهنده نوعى نسبت به اين مكاشفات است.

ص: 35

از آنجا كه مضمون اصلى اين مكاشفات فرود مسيح، عليه السلام، پس از واقعه آرماگدون (Armageddon) و شكست نيروهاى شيطانى از سوى سپاه توحيد است، اين كلمه را در غالب موارد به «موعود» ترجمه كرده ايم در حاليكه شايد ترجمه دقيق آن «مربوط به مكاشفات يوحنا» باشد. مساله سوم تامل در نوع واكنش بيگانگان بااين مسايل است. سخن به گزافه نگفته ايم اگر دول غربى، بنيادگرايان مسيحى، تحليلگران سياسى و نظامى آمريكا و اروپا و صهيونيسم غارتگر را در پى گيرى مسايل مربوط به موعود از ما شيعيان بمراتب فعالتر بدانيم. بازخوانى پرونده پيشگوييهاى «نوستر آداموس صرف نظر از صحت و وثاقت يا مجعول بود. نشان، طراحى جنگ ستارگان از سوى دولت ريگان، اتخاذ سياستهاى خاص برون مرزى نسبت به برخى كشورها همچون ايران و عراق و ليبى و سودان، ظهور فرقه هاى منجى گراى مسيحى قطع نظر از درصد درستى مدعايشان، همه و همه نشانه هايى از جدى گرفته شدن اين موضوع از سوى بيگانگان هستند. درهمين چند سال گذشته و پس از بروز خيزشهاى عمومى مسيحيان بنياد گرا كه با طرح بناى «هيكل سليمان از سوى يهوديان افراطى در اورشليم همراه شد، چندين و چند فيلم سينمايى و كتاب و مجله و سايت كامپيوترى به طرح اين موضوع اختصاص يافته اند و دريغ از حركتى در خور از اين جانب. اين مساله براى سران دول غربى تا حدى جدى است كه به گزارش مجلات مختلف و راديوهاى برون مرزى تبليغ مسيحيت، سازمانهايى چون صليب سرخ بين الملل، تحليلگران سياسى، رهبران اجتماعى و حتى كليساهاى انجيلى به طراحى طرحهايى براى مقابله با شرايط بحرانى رو آورده اند يا برخى سكولاريستهايى كه وقوع واقعه اى را ولو نه لزوما در سال يا سالهاى آينده بسيار جدى مى بينند، درست به همان سبكى كه در روايات اسلامى مربوط به علايم ظهور به آنها اشاره شده به جمع آورى آذوقه و سلاح و حتى پناه بردن به نقاط امن و دامنه كوهها، درون پناهگاهها و جوف غارها پرداخته اند. در همين شماره تمام Time از گروههاى مختلف مردم آمريكا به چاپ رسيده كه با لحاظ احتمالى ولو ضعيف در مورد وقوع واقعه اى خاص در آينده خود را براى استقبال از آن حادثه آماده مى كنند و جالب آنكه مستعبلين مورد نظر بيش از مكاشفات يوحنا و پيشگوييهاى مسيح، عليه السلام، به شواهد عينى موجود درباره در پيش بودن حادثه اى عظيم استناد كرده اند. به هر تقدير سخن بر سر آن نيست كه تاريخ وقوع واقعه لزوما سال يا چند سال آينده است كه اين تعيين وقت و از لحاظ شرعى ممنوع شمرده مى شده، بلكه، سخن بر سر لزوم هشيارى و آگاهى از ديدگاه عمومى مردم جهان است و بى ترديد اهميت تامل در اين سرى مباحث از تعمق در آرايى كه از تاريخ طرحشان نزديك به سه قرن و نيم مى گذرد نه تنها كمتر نيست، بلكه براى كسانى كه به روز آمد بودن اطلاعات خود مى انديشند بمراتب مهمتر است.

ص: 36

* مقاله اول:

براى ميليونها نفر از معتقدان به موعود در سراسر جهان، پيش بينيهاى تكان دهنده اى درباره حوادث ناگوارى كه به دنبال از هم پاشيدن سيستمهاى رايانه اى در سال دو هزار پيش خواهد بود، زنگ اخبارى آشنا و هيجان انگيز به همراه دارد: وحشت عمومى، فلج شدن دولتها، بلوا بر سر غذا، سقوط هواپيماها بر روى آسمانخراشها. در طول چند دهه، بنياد گرايان مسيحى پيش بينى مى كردند كه دقيقا همين نوع در هم ريختگى در پهنه اجتماع در گوشه و كنا ركمين كرده است، اينك، با كمال شگفتى مى بينند كه نه تنها اين سناريوها جدى گرفته شده اند، بلكه از سوى افرادى به دايره بحث گذاشته مى شوند كه تا پيش از اين به آنها پوزخند مى زدند; برنامه نويسان رايانه ها، ارباب تجارت و سياستمداران. در همين سال گذشته دردسرهاى ناشى از فرا رسيدن هزاره جديد، بيش از هر پيشگويى ديگرى از كتاب مقدس به مساله موعود گرايى دامن زد. اين دردسرها تب هزاره گرايى را تا همه مرزهاى ملى و مذهبى با خود به همراه برده و افراد سكولار را هم به هزاره گرايانى دور از انتظار بدل ساخته است. به عنوان مثال استيو واتسون به پناهگاهى پنهان واقع در اوكلاهما، با گنجايش كافى براى چهل نفر، محصور در حلقه اى از نقل مكان كرده است. تصويرى از او در مجله وايرد (wired) ، مردى گوشتالو و ستيزه جو را نشان مى دهد كه در چهره واقعى يك طالب بقا خيره به جهان چشم دوخته است: نيمى نگران و نيمى به خود متكى. او مى توانست يكى از آينده بينانى باشد كه براى شنيدن صداى سم اسبان چهار اسب سوار موعود گوش خوابانده است، ولى چنين نيست. او تنها به خاطر [بحران كامپوترها] در سال دو هزار آنجاست. واتسون يك تحليلگر سيستمهاى رايانه اى است كه دو سال قبل، مسؤوليت اخذ اطمينان از آمادگى لازم يك شركت عظيم مخابراتى در ايالات متحده را براى مواجهه با سال دو هزار بر عهده داشته است. پيش از آنكه اين ماموريت عظيم به نحو كامل به انجام رسد، او متقاعد شده بود كه هرچه كرده باد هوا بوده است. اگر شبكه سراسرى و تو در توى برق از كار بيفتد، جامعه هم آرام آرام از هم مى پاشد. بنابراين او به همان نحوى كه موعود گرايان در طول دستكم دو هزاره يادآور شده اند سر به كوه گذاشت. اگر [بحران كامپيوترها] در سال دو هزار كارشناسان رايانه را به معتقدان به آخرالزمان بدل كرده است، بر بسيارى از پيروان كليساى انجيلى و بنياد گرايان، اثرى معكوس برجا گذارده. مسيحيان دست راستى كه تا پيش از اين بيش از جريان رسمى كليسا از ادبيات رايانه اى دور بوده اند، بسرعت به كارشناسان فاضل مباحث مربوط به سال دو هزار بدل مى شوند.

ص: 37

خطابه اى جذاب كه در نشست سالانه ائتلاف مسيحيان، با عنوان راهى به سوى پيروزى ايراد شد، كارگاهى درباره [بحران] سال دو هزار بود كه طرحهايى را به منظور فراهم كردن آذوقه، سرپناه و لوازم درمانى در زمان وقوع هرج و مرج به كليساها ارايه مى كرد. سايتهاى كامپيوترى مسيحى همچون طرح يوسف دو هزار (The,JosephProject 2000) واكنشهاى لازم در زمان وقوع شورش را مو به مو در ميان مى گذارند. سايت مذكور در اينباره مى گويد: «خودتان را آماده كنيد. براى يافتن راههاى بديعى كه شما را با كليساهاى واقع در جغرافياى محل سكونتتان پيوند دهد دست به كار شويد... براى جامعه خود انبارى با نشان Y2K (سال دو هزار) دست و پا كنيد.» تاكيد اصلى اين دسته از واكنشهاى مسيحى، بر گشوده شدن دريچه اى فوق العاده براى تبليغ كليساى انجيلى است كه از سوى Y2K در اختيار گذاشته شده است. همچنانكه يكى از سايتها عرضه مى كند: «بزرگترين موقعيتى كه از زمان برج بابل تا كنون دست داده است.» موضوعات مربوط به آخرالزمان بيش از آنكه صراحتا بر زبان رانده شوند به اشاره مطرح شده اند. اما به گفته استفن اوليرى (O`eary) يك استاد رشته ارتباطات در دانشگاه كاليفرنياى جنوبى نيازى به اين [پرده پوشى] نيست. «سايتها خوشبينانه از علايم [ظهور] سخن مى گويند، در حالى كه مخاطبان با اين نشانه ها به سمت نوعى نظام اعتقادى درباره موعود سوق داده مى شوند. براى چنين افرادى [بحران] سال دو هزار داستان فرو ريختن پيكره اقتدار سكولاريسم را به همراه دارد. سالهاى سال كارشناسان كامپيوتر هزاره اى فنى و بى خدا را پيش بينى مى كردند، حالا با در پيش بودن [بحران رايانه ها] در سال دو هزار براى كسانى كه به مداخله الهى باور دارند طعنه زدن بسيار خوشايند است.» اگر مسيحيان پيرو كليساى انجيلى از سخن بى پرده درباره [رابطه] بحران رايانه ها در سال دو هزار با آخرالزمان طفره مى روند، درباره صداهاى افراطى تر چنين سخنى لزوما صادق نيست. به گفته چيپ بارلت، تحليلگر ارشد انجمن مطالعات سياسى، يك منبع انديشه ليبرال، سال دو هزار در حال ايجاد نوعى وحدت نظر ميان همه گروههاى تندرو است: «شما مى توانيد به آنكه در سال دو هزار نظامى نوين و جهانى تحت سيطره شيطان شكل خواهد گرفت، يا به آنكه نظام اقتصادى از سوى يهوديان فرو خواهد پاشيد و يا به آنكه نخبگان مرموز اين واقعيت را كه بحران رايانه ها در سال دو هزار چاشنى زمستانى هسته اى خواهد بود پنهان مى كنند باور داشته باشيداينكه قهرمان كه باشد مهم نيست، شما مى توانيد در بحثهاى كاربردى، درباره آنكه كدام صافى آب بهتر كار مى كند، با ديگر طالبان بقا زمينه مشتركى براى صحبت بيابيد.» بسيارى از فرهيختگان هزاره گرا از آنكه سال دو هزار به تروريسم بينجامد دل نگرانند. اوليرى در اينباره مى گويد: «تمام كارى كه بايد انجام شود جاسازى ماهرانه بمبى در اطاق كنترل شبكه برق است تا بخش وسيعى از كشور را تحت تاثير قرار دهد. من در اينباره با نمايندگان اف. بى. آى صحبت كرده ام و آنها بخوبى از اين مساله آگاهند. «به هر تقدير يكى از چشم اندازهاى اضطراب انگيزتر، دلهره هزاره نو در ميان جوامع گسترده تر است. آندره گو (Gow) يك استاد تاريخ در دانشگاه البرتا با اشاره به وابستگى اين مساله به موقعيت جغرافيايى هر منطقه مى گويد: «در زمستان زود هنگام كانادا، دما تا چهل درجه سانتيگراد زير صفر پايين مى آيد. يك شب با قطع برق، مردم در خانه هايشان شروع به مردن مى كنند.» او مى گويد: «مردم اينجا كيس و پرطاقت اند اما از عهده تحمل چنين فاجعه اى برنمى آيند.» و ديگر نقاط جهان؟ كريستوفر وارتلى يك تحليلگر مقيم لندن كه به مؤسسات بزرگ مالى درباره دردسرهاى هزاره جديد خدمات مشاوره اى ارايه مى دهد، بر اين باور است كه قائمه مسيحيان در غير جايى كه مى بايست به جستجو مشغولند. او مى گويد: «[بحران] در سال دوهزار بر آمريكا و اروپاى غربى اثر ناچيزى بر جا مى گذارد. پيامدهاى اين حادثه مى تواند به در هم پاشيدگى جوامعى چون چين، كره، تايلند و آفريقاى جنوبى بينجامد. اينها جاهايى هستند كه ما بايد به جنبشهاى هزاره گرايانه بگرديم.» به هر تقدير از نظر او بدترين كابوس مربوط به روسيه است: «يك جامعه عميقا مذهبى و از جا درآمده كه سخت به تجهيزات سالخورده رايانه اى متكى است. موعود شما آنجاست.»

ص: 38

هدف حمله:بيت المقدس (اورشليم) نويسندگان و گزارشگران:

ليرابير (Beyer) از اورشليم (بيت المقدس)

ريچارد وودبرى از دنور

ترجمه: امين ميرزايى هيچ جاى ديگرى بر روى زمين چون اورشليم شمارش معكوس خود را براى تحقق وعده موعود آغاز نكرده است. اين شهر نقطه متمركز پيشگوييهاى كتاب مقدس و افسانه هاى پر رمز و راز است; با طور سينا و مسجدالاقصايش، همان قرارگاه معبد سليمان، پايگاه فرود احتمالى مولى [مسيح، عليه السلام]. اين مساله به احتمال قريب به يقين، علت حضور پيروان مونت كيم ميلر، رهبر فرقه كلرادو در اسرائيل و حساسيت روزافزون اسرائيليها با نزديك شدن هزاره جديد و فرمان اخراج آن عده از پيروان اين فرقه است كه در هفته گذشته دسترسى به آنان ممكن بوده است. ميلر كه به همراه هشتاد نفر از ياران منتظر مسيحى خود مستقر در دنور (Denver) ، سپتامبر گذشته ناپديد شده است، خود را يكى از مبشرين مورد اشاره يازدهمين فصل از مكاشفات يوحنا مى داند، كسى كه در خيابانهاى اورشليم كشته مى شود و سپس مسيح وار سه روز بعد، از مرگ برمى خيزد. «آماده باشيد كه دنبال من بياييد و بميريد.» اين جمله اى است كه ميلر پيش از ناپديد شدن دسته جمعى پيروان خود را با آن فراخوانده است. به دنبال هشدار اف.بى آى، اسرائيل از چند ماه قبل اولين گروه از مسافران رسيده از دنور (Denver) را زير نظر گرفته است. بر خلاف مسيحيان منجى گرايى كه پوشيده در رداهايى مقدس پيرامون شهر قديمى اورشليم حلقه زده اند، اين فرقه گرايان افرادى خوش پوش و صريح اند كه بسادگى تحت عنوان توريست از مرز عبور كرده اند. با اين حال يك مقام امنيتى اسرائيل ادعا مى كند كه گروه مسيحيان منتظر خود را براى يك «شورش بزرگ در مسجدالاقصى كه هدف از آن دامن زدن به جنگى ميان اعراب و يهوديان است آماده مى كنند. آنچه كه در آرماگدون [نبرد نهايى نيروهاى خير و شر] به اوج خود مى رسد. تصميم بر عدم انتظار براى فرا رسيدن پايان جهان، اسرائيلى ها را بر آن داشت كه به دو خانه اى كه چهارده نفر از افراد اين فرقه در آن سكونت داشتند به اين بهانه كه آنها سه مرد را به منظور طراحى عمليات خرابكارانه و بمب گذارى در مكانهاى مقدس پناه داده بودند; يورش ببرند. گرچه اين عده خواهان رفتن به يونان به منظور پيوستن به همكيشان خود بوده اند، اما هر چهارده مسيحى منتظر، در روز شنبه به دنور باز گردانده شدند. برخى از اعضاء فرقه مذكور هفته پيش ادعا كردند كه ميلر در لندن بوده است. هال مانسفيلد سرپرست فرقه مستقر در كلرادو مى گويد: «ميلر مى تواند آنها را از هر جايى با تلفن اداره كند.» ميلر كه خود را Trinity (ثالوث) مى داند در برابر هلكوپترهاى سياه، نظام نوين جهانى و بحران سال دو هزار موضعگيرى كرده است. يك مقام امنيتى اسرائيل مى گويد: «جنگ بعدى از مرزهايمان به ما تحميل نمى شود، بلكه از همين جا از مسجدالاقصى آغاز خواهد شد.» هم موساد و هم شينبت، سرويسهاى اطلاعاتى داخل و خارج اسرائيل با مساله پى گيرى و نظارت بر تهديدات صورت گرفته از سوى هزاره گرايان درگير شده اند. يك منبع نزديك به دستگاههاى امنيتى اسرائيل يادآور مى شود: «اولين فرض شما بايد اين باشد كه اين افراد منطقى و قابل پيش بينى هستند. آنها مى توانند تقريبا هر كارى را در هر زمانى انجام دهند.» او براى نمونه يادآور مى شود: «سى و يكم دسامبر1999 ضرورتا روز واقعه نيست، اين حادثه مى تواند در فوريه سال 2000 يا در ژوئن 1999 هم اتفاق بيفتد.» اولياى امور نه تنها به ميلر و فرقه او چشم دوخته اند، بلكه يك گروه ديگر آمريكايى را هم كه تقريبا دوازده نفرند و در صومعه هايى در كوههاى اطراف اورشليم، در حوالى كرانه غربى [رود اردن] سكونت دارند زير نطر گرفته اند. با سازماندهى محدودترى از فرقه دنور، گروه مزبور منتظر اشاره رهبر خود براى ورود به مسجدالاقصى هستند. بنا به گفته يك مقام اسرائيلى هريك از آنان انتظار دارد كه در وقايع آخرالزمان نقشى اساسى ايفا كند. اين مقام رسمى مى گويد: «هر يك از آنان احساس مى كند كه او مرد برگزيده براى انجام اين ماموريت است.» اعضاء گروه به سمتهايى گمارده شده اند: يكى عهده دار برقرارى عدالت در جهانى است كه مى آيد، ديگرى عهده دار برقرارى آرامش.» با اين همه يك منبع امنيتى مى گويد: «خطرناكترين فرقه دنور است.» مقامات اسرائيلى از اين بيم دارند كه اعضاى دستگير نشده گروه فعاليت زيرزمينى اى را سامان دهند. هفته گذشته گروه مسيحيان منتظر از سوى وكيلشان به عنوان آدمهايى دوست داشتنى وصف شدند كه همچون ديگر پارسايان خارجى صادقانه بازگشت مسيح را انتظار مى برند و البته منتظر هستند كه ايالات متحده تا پايان امسال از هم پاشيده شود.

ص: 39

هدف حمله:بيت المقدس

ريچارد وودبري از دنور هيچ جاي ديگري بر روي زمين چون اورشليم شمارش معكوس خود را براي تحقق وعده موعود آغاز نكرده است. اين شهر نقطه متمركز پيشگوييهاي كتاب مقدس و افسانه هاي پر رمز و راز است; با طور سينا و مسجدالاقصايش، همان قرارگاه معبد سليمان، پايگاه فرود احتمالي مولي [مسيح، عليه السلام]. اين مساله به احتمال قريب به يقين، علت حضور پيروان مونت كيم ميلر، رهبر فرقه كلرادو در اسرائيل و حساسيت روزافزون اسرائيليها با نزديك شدن هزاره جديد و فرمان اخراج آن عده از پيروان اين فرقه است كه در هفته گذشته دسترسي به آنان ممكن بوده است. ميلر كه به همراه هشتاد نفر از ياران منتظر مسيحي خود مستقر در دنور (Denver) ، سپتامبر گذشته ناپديد شده است، خود را يكي از مبشرين مورد اشاره يازدهمين فصل از مكاشفات يوحنا مي داند، كسي كه در خيابانهاي اورشليم كشته مي شود و سپس مسيح وار سه روز بعد، از مرگ برمي خيزد. «آماده باشيد كه دنبال من بياييد و بميريد.» اين جمله اي است كه ميلر پيش از ناپديد شدن دسته جمعي پيروان خود را با آن فراخوانده است. به دنبال هشدار اف.بي آي، اسرائيل از چند ماه قبل اولين گروه از مسافران رسيده از دنور (Denver) را زير نظر گرفته است. بر خلاف مسيحيان منجي گرايي كه پوشيده در رداهايي مقدس پيرامون شهر قديمي اورشليم حلقه زده اند، اين فرقه گرايان افرادي خوش پوش و صريح اند كه بسادگي تحت عنوان توريست از مرز عبور كرده اند. با اين حال يك مقام امنيتي اسرائيل ادعا مي كند كه گروه مسيحيان منتظر خود را براي يك «شورش بزرگ در مسجدالاقصي كه هدف از آن دامن زدن به جنگي ميان اعراب و يهوديان است آماده مي كنند. آنچه كه در آرماگدون [نبرد نهايي نيروهاي خير و شر] به اوج خود مي رسد. تصميم بر عدم انتظار براي فرا رسيدن پايان جهان، اسرائيلي ها را بر آن داشت كه به دو خانه اي كه چهارده نفر از افراد اين فرقه در آن سكونت داشتند به اين بهانه كه آنها سه مرد را به منظور طراحي عمليات

ص: 40

خرابكارانه و بمب گذاري در مكانهاي مقدس پناه داده بودند; يورش ببرند. گرچه اين عده خواهان رفتن به يونان به منظور پيوستن به همكيشان خود بوده اند، اما هر چهارده مسيحي منتظر، در روز شنبه به دنور باز گردانده شدند. برخي از اعضاء فرقه مذكور هفته پيش ادعا كردند كه ميلر در لندن بوده است. هال مانسفيلد سرپرست فرقه مستقر در كلرادو مي گويد: «ميلر مي تواند آنها را از هر جايي با تلفن اداره كند.» ميلر كه خود را Trinity (ثالوث) مي داند در برابر هلكوپترهاي سياه، نظام نوين جهاني و بحران سال دو هزار موضعگيري كرده است. يك مقام امنيتي اسرائيل مي گويد: «جنگ بعدي از مرزهايمان به ما تحميل نمي شود، بلكه از همين جا از مسجدالاقصي آغاز خواهد شد.» هم موساد و هم شينبت، سرويسهاي اطلاعاتي داخل و خارج اسرائيل با مساله پي گيري و نظارت بر تهديدات صورت گرفته از سوي هزاره گرايان درگير شده اند. يك منبع نزديك به دستگاههاي امنيتي اسرائيل يادآور مي شود: «اولين فرض شما بايد اين باشد كه اين افراد منطقي و قابل پيش بيني هستند. آنها مي توانند تقريبا هر كاري را در هر زماني انجام دهند.» او براي نمونه يادآور مي شود: «سي و يكم دسامبر1999 ضرورتا روز واقعه نيست، اين حادثه مي تواند در فوريه سال 2000 يا در ژوئن 1999 هم اتفاق بيفتد.» اولياي امور نه تنها به ميلر و فرقه او چشم دوخته اند، بلكه يك گروه ديگر آمريكايي را هم كه تقريبا دوازده نفرند و در صومعه هايي در كوههاي اطراف اورشليم، در حوالي كرانه غربي [رود اردن] سكونت دارند زير نطر گرفته اند. با سازماندهي محدودتري از فرقه دنور، گروه مزبور منتظر اشاره رهبر خود براي ورود به مسجدالاقصي هستند. بنا به گفته يك مقام اسرائيلي هريك از آنان انتظار دارد كه در وقايع آخرالزمان نقشي اساسي ايفا كند. اين مقام رسمي مي گويد: «هر يك از آنان احساس مي كند كه او مرد برگزيده براي انجام اين ماموريت است.» اعضاء گروه به سمتهايي گمارده شده اند: يكي عهده دار برقراري عدالت در جهاني است كه مي آيد، ديگري عهده دار برقراري آرامش.» با اين همه يك منبع امنيتي مي گويد: «خطرناكترين فرقه دنور است.» مقامات اسرائيلي از اين بيم دارند كه اعضاي دستگير نشده گروه فعاليت زيرزميني اي را سامان دهند. هفته گذشته گروه مسيحيان منتظر از سوي وكيلشان به عنوان آدمهايي دوست داشتني وصف شدند كه همچون ديگر پارسايان خارجي صادقانه بازگشت مسيح را انتظار مي برند و البته منتظر هستند كه ايالات متحده تا پايان امسال از هم پاشيده شود

ص: 41

ايرانيان و نقش آنان در دوران ظهور -3

قسمت سوم

على كورانى

ترجمه: عباس جلالى كليه منابع روايى شيعه و سنى، پيرامون حضرت مهدى، عليه السلام، اتفاق نظر دارند كه آن بزرگوار بعد از نهضتى مقدماتى كه برايش به وجود مى آيد، ظهور مى كند... و ياران درفشهايى سياه، ايرانى اند كه زمينه ساز حكومت آن حضرت و آماده كننده مقدمات فرمانروايى وى مى شوند. در اين روايات، اتفاق است كه دو شخصيت وعده داده شده، سيد خراسانى و يا هاشمى خراسانى و ياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند... تا پايان رواياتى كه مربوط به آنان در منابع شيعه و سنى آمده است. اما منابع حديث شيعه علاوه بر ايرانيان، افراد ديگرى را به عنوان زمينه سازان ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، به نام يمنيها ذكر نموده است، چنانكه روايات بى شمارى در منابع شيعه وجود دارد كه بطور عموم دلالت دارد كه قبل از ظهور آن حضرت، حكومت و يا نيرو و يا نهضتى مبارز و انتقام گيرنده برپا خواهد شد... مانند اين روايتى كه مى گويد: «او مى آيد و براى خداوند، شمشيرى است از نيام كشيده شده البته اگر چنين روايتى وجود داشته باشد. چه اينكه صاحب كتاب «يوم الخلاص آن را با ذكر پنج منبع نقل كرده است كه من اين روايت را در اين منابع نيافتم، همچنين موارد متعدد ديگرى كه براى آنها هم منابعى را ذكر نموده است! خداوند به ما دقت و امانت در نقل روايات را عنايت فرمايد... و مانند روايت ابان بن تغلب از امام صادق، عليه السلام، كه گفت شنيدم، حضرت مى فرمود: هنگاميكه درفش حق برافراشته مى گردد شرقيها و غربيها آن را لعن و نفرين مى كنند! آيا مى دانى براى چه؟ عرض كردم خير. حضرت فرمود: براى آنچه را كه مردم با آن روبرو مى شوند از اهل بيت و فرزندان آن حضرت پيش از ظهور وى. (1) اين روايت دلالت دارد كه اهل بيت آن حضرت، از بنى هاشم اند و پيروان وى، غرب و شرق را خشمگين و ناراحت كرده اند، آنها (دشمنان) زمانيكه با نهضت ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، روبرو

ص: 42


1- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، ص 63.

مى شوند براى آنان مصيبتى بس بزرگ است كه در اثر آن اعصابشان را از دست مى دهند و روايتى كه قبلا از روضه كافى در تفسير آيه شريفه «بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد» از امام صادق، عليه السلام، نقل شد حضرت فرمودند: گروهى را كه خداوند پيش از ظهور قائم برمى انگيزد، هيچ دشمنى را از آل پيامبر، صلى الله عليه وآله، فرا نمى خوانند مگر اينكه او را به قتل مى رسانند. و ساير رواياتى كه دلالت دارد، مهيا شدن مقدمه و زمينه براى ظهور آن حضرت، با نيروى نظامى و تبليغاتى جهانى است و چنانكه در برخى روايات آمده است به گونه اى است كه «نام او سر زبانهاست». بنابراين، روايات مربوط به مقدمات ظهور، به سه دسته تقسيم مى شود: الف - روايات مربوط به روى كار آمدن ياران درفشهاى سياه كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند. ب - روايات مربوط به حكومت يمنى كه فقط در منابع شيعه وارد شده است، البته شبيه اين روايات، احاديثى در برخى از منابع اهل سنت مبنى بر ظاهر شدن يمنى پس از ظهور حضرت مهدى، عليه السلام. ج - رواياتى كه حاكى از ظاهر شدن و روى كار آمدن زمينه سازان ظهور آن بزرگوار است، بى آنكه آنها را مشخص نمايد... اما بزودى متوجه خواهيد شد كه اين روايات بطور عموم دلالت بر ياران ايرانى و يمنى آن حضرت دارد كه زمينه ساز حكومت وى هستند. اما روايات، زمان روى كار آمدن حكومت يمنيها را مشخص نموده است كه در همان سال ظهور حضرت و همزمان با خروج سفيانى از سرزمين شام و يا نزديك خروج سفيانى كه دشمن و مخالف حضرت است، مى باشد. اما حكومت زمينه سازان ايرانى، به دو مرحله مشخص تقسيم مى شود: مرحله اول، آغاز نهضت آنان به وسيله مردى از قم، كسى كه حركتش سرآغاز امر ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، است، چه اينكه روايات گوياى اين است كه «آغاز نهضت آن حضرت از ناحيه مشرق زمين است». مرحله دوم، ظاهر شدن دو شخصيت مورد نظر، در بين آنان به نام سيد خراسانى و فرمانده نيروهاى آن حضرت و جوان گندمگونى كه نام وى در روايات، شعيب بن صالح ضبط شده است. چنانكه مى توان، نقش ايرانيان زمينه ساز را با توجه به پيشامدها و حوادثى كه ذكر آنها در اخبار آمده است نيز، به چهار مرحله تقسيم نمود: مرحله اول: از آغاز نهضت توسط مردى از قم تا ورودشان در جنگ. مرحله دوم: داخل شدن در جنگى طولانى، تا اينكه خواسته هاى خويش را بر دشمن تحميل كنند. مرحله سوم: رد كردن خواسته هاى نخستين خود كه اعلام كرده بودند و به پا داشتن قيام همه جانبه آنان. مرحله چهارم: سپردن پرچم اسلام به دست تواناى حضرت مهدى، عليه السلام، و شركت جستن آنها در نهضت مقدس آن حضرت. در برخى از روايات، آمده است كه ظاهر شدن خراسانى و شعيب در اثناى جنگ ايرانيان به وقوع مى پيوندد، به گونه اى كه آنها با توجه به طولانى شدن نبردشان با دشمن، خودشان سيد خراسانى را به عنوان سرپرستى امور اجتماعى و سياسى خود برمى گزينند گرچه وى از پذيرفتن اين منصب خرسند نيست، اما آنها او را سرپرست خود قرار مى دهند، سپس سيد خراسانى، شعيب بن صالح را به فرماندهى نيروهاى مسلح خويش برمى گزيند. در تعدادى از روايات، زمان آخرين مرحله زمينه سازى آنان كه متصل به ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، است مشخص گرديده كه شش سال خواهد بود. اين برهه، مرحله شعيب و خراسانى است، از محمدبن حنفيه نقل شده است كه فرمود: درفشهاى سياهى از بنى عباس و پس از آن درفشهاى سياه ديگرى از خراسان خروج مى كنند كه حاملان آنها كلاه سياه و لباس سفيد بر تن دارند، پيشاپيش آنان مردى است كه وى را صالح بن شعيب و يا شعيب بن صالح مى نامند او از قبيله بنى يمنم است آنان نيروهاى سفيانى را شكست داده

ص: 43

و در بيت المقدس فرود مى آيند تا مقدمه حكومت حضرت مهدى، عليه السلام، را فراهم آورند، تعداد سيصد تن ديگر از شام به او مى پيوندند، فاصله خروج او تا تقديم زمام امور به حضرت مهدى، عليه السلام، هفتاد و دو ماه مى باشد. (1) در مقابل اين احاديث، روايات ديگر است كه مى گويد، ظاهر شدن خراسانى و شعيب، مقارن و همزمان، ظاهر شدن يمنى و سفيانى است از امام صادق، عليه السلام، روايت شده است كه فرمود: خروج خراسانى و سفيانى و يمنى در يك سال و يك ماه و يك روز واقع مى شود، درفش يمنى در بين اين پرچمها از همه هدايت گر است، زيرا وى مردم را به حق دعوت مى كند. (2) و از امام باقر، عليه السلام، منقول است كه فرمود: خروج سفيانى و يمنى در يك سال و يك ماه و يك روز است مانند نظم و ترتيب دانه هاى تسبيح كه يكى بعد از ديگرى است. جنگ از هر طرف روى مى آورد. واى بر كسانى كه در مقابل آنان بايستند در ميان آن درفشها، پرچم يمنى هدايت گرتر است، آن درفش حق است و شما را به سوى صاحبتان (مهدى، عليه السلام) دعوت مى كند. (3) ظاهرا، مراد از خروج اين سه نفر به ترتيب، مانند دانه هاى تسبيح، با اينكه در يك روز واقع مى شود اين است كه انگيزه هاى خروج آنها با يكديگر ارتباط سياسى دارد. البته آغاز خروج آنان در يك روز است، اما ترتيب جنبش آنان و استحكام امورشان مانند مهره هاى تسبيح، يكى پس از ديگرى واقع مى شود. به علاوه روايت هفتاد و دو ماه اگرچه قابل قبول است. چون به طرق زيادى از محمد بن حنفيه نقل شده است. روايات، گوياى اين است كه وى داراى نوشته اى از پدر بزرگوارش حضرت على، عليه السلام، بوده كه حضرت آن را از گفتار پيامبر، صلى الله عليه وآله، نوشته بوده و در آن حوادث و پيشامدهاى آينده بوده، بلكه بنا به گفته برخى از روايات، در آن نوشته، نام تمام فرمانروايان حاكم بر مسلمانها، تا روز قيامت ذكر شده بوده و آن را فرزندش ابو هاشم از وى به ارث برده و نام كسانى را كه از عباسيان حكومت خواهند كرد به اطلاع آنان رسانده است... اما با اين همه، آنچه در مساله خراسانى و شعيب بهتر به نظر مى رسد، رواياتى است كه مى گويد خروج خراسانى و شعيب همزمان خروج سفيانى و يمنى است، چون اين روايات، منتسب به امامان، عليهم السلام، مى باشد و سندش محكمتر است، بلكه در اين روايات احاديث صحيح (4) السندى نيز مانند روايت ابوبصير از امام باقر، عليه السلام، وجود دارد. در هر صورت، اين مرحله از حكومت زمينه سازان دولت حضرت، چنانچه ما هم ترجيح داديم، سال قبل از ظهور وى و يا احتمال اينكه شش سال باشد و در هر حال آخرين مرحله حكومت آنهاست، اما آنچه مشكل به نظر مى رسد، شناخت مراحل ديگر دولت آنها قبل از آخرين مرحله آن است و اينكه فاصله بين آغاز حكومت آنان به واسطه مردى از قم و بين خروج سيد خراسانى و شعيب چقدر است؟... اين در حقيقت بخشى مفقود از سلسله روايات مربوط به ايرانيان است كه من در روايات نديدم چه اندازه بوده است.. آرى در برخى از روايات، اشاره هايى در اين زمينه وجود دارد كه بعد از بيان مهم ترين روايات مربوط به حكومت آنان، خواهد آمد. روايت: آغاز حكومت مهدى، از ايران

از جمله آن روايات، حديثى است كه صراحت دارد، آغاز نهضت حضرت مهدى، عليه السلام، از ناحيه مشرق خواهد بود از امير مؤمنان، عليه السلام، نقل شده است كه فرمود: آغاز ظهور او از مشرق است، زمانيكه اين امر پيش آمد، سفيانى خروج مى كند. (5)

و از طرفى آنچه كه علما بر آن اتفاق دارند و در روايات به نحو تواتر (6)

ص: 44


1- ابن حماد المروزى، الو عبدالله نعيم، الفتن، (نسخه خطى)، ص 84 و قريب به همين مضمون در ص 74.
2- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 210.
3- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 232.
4- روايت صحيح آن است كه تمام راويان آن ثقه و مورد اعتماد باشند.
5- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 252، به نقل از: ابونعيم الاصبهانى، احمد، الاربعون فى المهدى.
6- متواتر، خبرى است كه راويان آن به حدى برسد كه عادتا محال است اهل كذب باشند و اين در همه طبقات راويان بايد ثابت باشد.

وارد شده اين است كه ظهور آن حضرت از مكه است، بنابراين بايد مراد از گفته امير مؤمنان، عليه السلام، كه فرمود: «آغاز نهضت او از ناحيه مشرق است يعنى آغاز و شروع نهضت وى از مشرق، يعنى ايران است. و همچنين دلالت دارد كه آغاز نهضت آن حضرت، قبل از خروج سفيانى بوده و فاصله بين آغاز امر او و خروج سفيانى، مدتى نه كوتاه و نه طولانى است. زيرا در روايت، هضت حضرت بر خروج سفيانى، با «واو» عطف شده است نه «فاء» و «ثم كه دلالت بر فاصله داشته باشد، بلكه مى توان گفت اين روايت، اشاره به نوعى ارتباط سببى بين آغاز امر زمينه سازى براى دولت حضرت مهدى، عليه السلام، از سرزمين ايران و بين خروج سفيانى دارد، توجه داشتيد كه جنبش سفيانى صرفا واكنشى است جهت رويارويى با موج فزاينده نهضت اسلامى كه زمينه ساز مقدمه قيام آن حضرت است. روايت:امت پيامبر و حكومت مردى از اهل بيت

روايتى را كه ابو بصير از امام صادق، عليه السلام، نقل كرده نيز از جمله روايات در اين زمينه است، حضرت فرمود: اى ابو بصير امت پيامبر، صلى الله عليه وآله، تا زمانيكه خاندان فلان بر مسند حكم هستند هيچگاه به گشايشى نخواهند رسيد تا آنكه فرمانروايى آنان منقرض شود، با تمام شدن آن، خداوند آن را به مردى از اهل بيت ارزانى مى دارد كه روش او بر اساس تقوى و عمل وى هدايتگر مردم است. در مقام قضاوت و حكم بر مردم، اهل رشوه نيست. به خدا سوگند من او و نام او و پدرش را مى دانم آنگاه، آن مرد تنومند و كوتاه اندام كه داراى علامت خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مى آيد، او پيشوايى عادل است كه حافظ و نگاهبان آنچه كه نزد او وديعه گذاشته شده است مى باشد، دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد آنگونه كه بدكاران آن را پر از ظلم و جور كرده اند. (1) اين روايت قابل توجهى است ولى متاسفانه بخش پايانى آن ناقص است، اين روايت را صاحب بحار از كتاب «اقبال سيد بن طاوس نقل كرده است كه صاحب اقبال در كتابش ص 559 بيان داشته است كه اين روايت را در سال 362 در كتاب «ملاحم بطائنى ديده است و از آن كتاب اين روايت را نقل كرده اما ناتمام، و در پايان گفتارش گفته است «سپس تمام روايت را نقل كرده است حال آنكه كامل نقل نكرده است، بطائنى از ياران امام صادق، عليه السلام، بوده و نسخه كتاب وى ناياب است البته ممكن است در كتابهاى خطى ناشناخته در اطراف و اكناف كشورهاى اسلامى در كتابخانه ها وجود داشته باشد. روايت دلالت دارد كه سيد بزرگوارى از ذريه اهل بيت، عليهم السلام، پيش از ظهور حضرت قائم، عليه السلام، حكومت مى كند و مقدمات دولت آن حضرت را فراهم مى نمايد، مردم را متوجه تقوا و پرهيزكارى مى نمايد و طبق احكام اسلام عمل مى كند، وى اهل سازش و رشوه گيرى نيست، اين سيد كه ذكر آن در روايت آمده احتمال دارد مراد از او امام خمينى باشد. اما جمله خاندان فلان كه امام فرمود: «تا زمانيكه خاندان فلان بر سر كار باشند» ملازمه ندارد كه مراد از آنها بنى عباس باشند آنگونه كه سيد بن طاوس فهميده است، همينطور در ساير رواياتى كه امامان، عليهم السلام، در آنها تعبير به فلان و آل فلان نموده اند، البته گاهى منظور امامان، عليهم السلام، از اين تعبير، بنى عباس و گاهى خاندانهايى است كه قبل از ظهور

ص: 45


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 269.

حضرت مهدى، عليه السلام، فرمانروايى مى كنند، مثلا روايات متعددى كه بازگو كننده اختلاف بين خاندان فلان و آل فلان، از حكام حجاز است وجود دارد كه آنان بر شخص فرمانروايى از خودشان اتفاق نظر پيدا نمى كنند و بين قبيله ها ايجاد اختلاف مى شود، آنگاه حضرت مهدى، عليه السلام، ظهور مى كند و مانند روايتى كه از امير مؤمنان على، عليه السلام، روايت شده است كه حضرت فرمود: آيا خبر ندهم شما را به پايان سلطنت خاندان فلان؟ عرض كرديم آرى اى امير مؤمنان. فرمود: كشته شدن بى گناهى در سرزمين حرم از قبيله قريش، سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و موجودات را هستى بخشيد بعد از پانزده شب ديگر، سلطنتى برايشان نخواهد بود. (1) و غير از اين روايت، روايات متعدد ديگرى كه اختلاف بين بنى فلان و يا به هلاكت رسيدن فرمانرواى ظالمى از آنان را بيان كرده است و اينكه پس از آن سفيانى خروج خواهد كرد و يا ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، به وقوع مى پيوندد و يا اينكه بيانگر برخى از نشانه ها و پيشامدهاى نزديك ظهور آن حضرت است... بنابراين بايد اين روايت را به غير بنى عباس تفسير نمود زيرا صدها سال پيش، حكومت و فرمانروايى آنها سپرى شده است. بلكه رواياتى كه بصراحت از بنى عباس نام برده است، حتما بايد مورد بررسى و دقت قرار گيرد. چه اينكه اين روايات از امامان، عليهم السلام، با عبارت «فرزندان فلان و «خاندان فلان وارد شده است و شخص راوى آن را به لفظ بنى عباس روايت كرده به اين اعتقاد كه مراد از گفته امام، عليه السلام، از «فرزندان فلان ، بنى عباس مى باشد. گاهى در روايات ظهور، تفسير به بنى عباس صحيح است زيرا مراد از ذكر نام آنها، روش آنان است كه در نقطه مقابل امامان، عليهم السلام، بوده است، نه اينكه مراد شخص آنها و فرزندان و يا ذريه آنان باشد... البته بندرت نياز به چنين تفسيرى پيدا مى كنيم زيرا در اغلب روايات تعبير به فرزندان و خاندان فلان شده است. به هر حال، منظور از خاندان فلان در روايت مورد بحث كه فرمود: «تا زمانيكه خاندان فلان بر مسند حكم باشند، تا اينكه فرمانروايى آنان منقرض شود، با تمام شدن آن خداوند آن را بر مردى از اهل بيت قرار مى دهد» حكام ظالم و ستم پيشه، غير از بنى عباس است كه سيد موعود، بعد از آنان ظاهر مى شود و قبل از ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، با دالت حكمرانى مى كند. اما لفظ «آنگاه، آن مرد تنومند كوتاه اندام كه داراى علامات خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد، پيشوايى است عادل حكايت از اين دارد، بعد از آن سيد كسى خواهد آمد كه مفهوم آن اين است كه آن شخص حضرت مهدى، عليه السلام، است و هم اوست كه داراى اين نشانه هاست، چنانكه در اوصاف حضرت آمده است. اما صفت «مرد تنومند كوتاه قد» بر آن حضرت تطبيق نمى كند. زيرا در مجموعه روايات، آن حضرت بلند قامت و موزون ياد شده است، بعيد نيست كه يك بخش و يا بيشتر از اين روايت، در اثر نقل سيد بن طاوس و يا ديگرى از راويان، افتاده باشد. و اين مرد تنومند و كوتاه اندام، بعد از سيد مورد نظر مى آيد و برخى از صفات ديگرش از روايت افتاده است، بدين سان نمى توانيم در اتصال زمان اين سيد مورد نظر را به زمان ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، از اين روايت استفاده كنيم. ماهنامه موعود شماره 13

ص: 46


1- همان، ص 234.

مهدى در قرآن و حديث-2

قسمت دوم

مهدى در حديث

هادى معرفت

ترجمه، واحد پژوهش موعود اشاره: در قسمت اول مقاله حاضر باجمال برخى از آيات قرآن كريم كه به نحوى با امام مهدى، عليه السلام، و حركت نجات بخش ايشان مرتبط است مورد بررسى قرار گرفت، اينك در ادامه مقاله جايگاه امام مهدى، عليه السلام، را در احاديث شيعه و اهل سنت مورد بررسى قرار مى دهيم. «احمد بن حنبل » در «مسند» به واسطه «عبدالله بن مسعود»، صحابى بزرگ رسول خدا، صلى الله عليه وآله، از آن حضرت چنين روايت كرده است: لا تقوم الساعة حتى يلى رجل من اهل بيتى، يواطى ء اسمه اسمى. (1) قيامت برپا نمى شود، تا مردى از خاندان من كه همنام من است ظهور كند. «ابو داود» (2) و «ترمذى » (3) نيز در«سنن » خود اين روايت را نقل كرده اند. همچنين ابو داود در روايت ديگرى از «ام سلمه»، همسر گرامى پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: المهدى من عترتى من ولد فاطمة. (4) مهدى از خاندان من و از فرزندان فاطمه است. در سنن «ابن ماجه » نيز به نقل از پيامبر اسلام چنين آمده است: المهدى من ولد فاطمه. (5) مهدى از نسل فاطمه است. «حاكم نيشابورى »، يكى ديگر از محدثان اهل سنت، همين روايت را نقل كرده و در ذيل آن مى گويد: هذا حديث صحيح على شرط مسلم. (6) اين حديث بنابر ضابطه اى كه مسلم [ابن الحجاج] بيان داشته، حديث صحيح به شمار مى آيد. او همچنين مى گويد: حديثى كه در آن آمده است «المهدى من اهل بيتى» بنابر ضابطه شيخين (بخارى و مسلم) حديث صحيح است. محدث مزبور در ادامه اضافه مى كند: حديث مزبور به صورت «رجل من عترتى » نيز روايت شده است. (7) «ابو نعيم اصفهانى» در بيان «صفت مهدى» به اسناد خود از «حذيفة بن يمان» نقل مى كند كه پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، روزى به هنگام ايراد خطبه فرمود: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله، عزوجل، ذلك اليوم حتى يبعث فيه

ص: 47


1- ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 1، ص 376.
2- السجستانى، سليمان بن الاشعث (ابو داود)، سنن ابى داود، ج 4، ص 106، ح 4282.
3- الترمذى، ابو عيسى محمد بن عيسى بن مسورة، سنن الترمذى، ج 4، ص 505، ح 2231.
4- السجستانى، سليمان، همان.
5- ابن ماجه ابو عبدالله محمد بن يزيد، سنن، ج 2، ص 519.
6- الحاكم النيسابورى، ابو عبدالله محمد، المستدرك على الصحيحين فى الحديث، ج 4، ص 557.
7- همان، ص 558.

رجلا من ولدى اسمه اسمى. فقام سلمان الفارسى، فقال: يا رسول الله، من اى ولدك قال: هو من ولدى هذا، و ضرب بيده على الحسين. (1) اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند، صاحب عزت و جلال، آن روز را طولانى مى سازد تا مردى از فرزندان مرا كه همنام من است، برانگيزد. در اين هنگام سلمان فارسى برخاست و گفت: اى فرستاده خدا! [او] از كدامين فرزندت [خواهد بود] آن حضرت در حالى كه دست خود را به حسين [عليه السلام] مى زد فرمود: از نسل اين فرزند من است. «شيخ صدوق» نيز كه از بزرگان فقها و محدثان شيعه به شمار مى آيد، به اسناد خود از امام رضا، عليه السلام، و آن حضرت از پدران بزرگوار خويش نقل كرده كه پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: لا تقوم الساعة حتى يقوم القائم الحق منا، و ذلك حين ياذن الله، عزوجل، له... و من تبعه نجا، و من تخلف عنه هلك... الله الله عبادالله! فاتوه و لو حبوا على الثلج، فانه خليفة الله عزوجل، و خليفتى. (2) قيامت به پا نمى شود، تا اينكه قائم حق از ما [اهل بيت] ظهور كند. و آن هنگامى است كه خداوند، صاحب عزت و جلال، به او اجازه دهد... و هر كس او را پيروى كند نجات مى يابد و هركس از او سرباز زند نابود مى شود... بندگان خدا! خدا را، خدا را درنظر بگيريد و به او بپيونديد، حتى اگر لازم باشد افتان و خيزان خود را بر روى برف بكشيد. همانا او جانشين خداوند، عزوجل، و جانشين من است. در روايت ديگرى كه امام رضا، عليه السلام، به نقل از پدران ارجمند خويش، از امام على، عليه السلام، نقل مى كند، چنين آمده است: قال رسول الله،صلى الله عليه وآله: لاتذهب الدنيا حتى يقوم بامر امتى رجل من ولدالحسين، يملاها عدلا كما ملئت ظلما و جورا. (3) پيامبر خدا، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، فرمود: جهان به پايان نمى رسد تا اينكه مردى از فرزندان حسين عهده دار امر امت من شود و جهان را پر از عدل كند، همچنانكه از ستم و ناروايى پر شده بود. امام صادق، عليه السلام، نيز به واسطه اجداد بزرگوارش از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، نقل مى كند كه: القائم من ولدى، اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى و سنته سنتى، يقيم الناس على ملتى و شريعتى، و يدعوهم الى كتاب الله، عزوجل. من اطاعه اطاعنى و من عصاه عصانى، و من انكره فى غيبته فقد انكرنى، و من كذبه فقد كذبنى و من صدقه فقد صدقنى. (4) قائم از نسل من است، نام او نام من، كنيه او كنيه من، سيماى او سيماى من و روش او روش من است. او مردم را بر دين و شريعت من استوار مى دارد و آنها را به سوى كتاب خداى صاحب عزت و جلال فرا مى خواند هركس او را پيروى كند مرا پيروى كرده، هر كس به مخالفت با او برخيزد با من مخالفت كرده، هر كس در دوران غيبت او به انكارش پردازد مرا انكار كرده، هر كس او را تكذيب كند مرا تكذيب كرده و هر كس او را تصديق كند مرا تصديق كرده است. مهدى امام دوازدهم

در رواياتى كه به طور

ص: 48


1- المقدسى السلمى الشافعى، يوسف بن يحيى، عقدالدرر فى اخبار المنتظر، ص 24; همچنين ر. ك: الطبرى، محب الدين احمد بن عبدالله، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ص 136، الفيروزآبادى، فضائل الخمسة من صحاح الستة، ج 3، ص 332، الاربلى، ابوالحسن، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمه، ج 3، ص 469; المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 51، ص 79 - 80.
2- الصدوق، محمد بن على بن الحسين، عيون اخبار الرضا، به نقل از: المجلسى، محمدباقر، همان، ص 65، ح 2; شايان ذكر است در مصادر اهل سنت اين روايت با تعبير «ولو حبوا على الثلج » آمده است. (ر. ك: الفيروزآبادى، السيد مرتضى الحسينى، همان، ج 3، ص 328).
3- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 66، ح 5.
4- همان، ص 73، ح 19.

متواتر از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، نقل شده آمده است كه: امامان دوازده نفرند، به عدد نقباى بنى اسراييل، كه همه آنها از قريش اند. در اينجا به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم: ترمذى و ابو داود از «جابر بن سمره» روايت كرده اند كه پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: لا يزال هذا الدين قائما (او عزيزا) حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. (1) اين دين پيوسته برپا (و يا عزيز) خواهد ماند، تا دوازده جانشين كه همگى از قريش اند، بر شما حكومت كند. در كتاب الاحكام از «صحيح بخارى» به نقل از جابر بن سمره چنين آمده است: سمعت النبى، صلى الله عليه و سلم، يقول: يكون اثنا عشر اميرا... فقال كلمة لم اسمعها، فقال ابى انه قال: كلهم من قريش. (2) از پيامبر، كه درود و سلام خدا بر او باد، شنيدم كه فرمود: دوازده امير خواهند بود... ايشان بعد از آن كلمه اى فرمودند كه من نشنيدم. اما پدرم گفت: پيامبر فرمود: همه آنها از قريش اند. در «صحيح مسلم »، كتاب الاماره، روايت مزبور به صورت زير از همان راوى نقل شده است: دخلت مع ابى على النبى، صلى الله عليه وسلم، فسمعته يقول: ان هذا الامر لا ينقضى حتى يمضى فيهم اثنا عشر خليفة... ثم تكلم بكلام خفى على، فقلت لابى: ما قال قال: قال كلهم من قريش. (3) به همراه پدرم بر پيامبر، كه درود و سلام خدا بر او باد، وارد شدم. شنيدم كه ايشان فرمود: اين امر به پايان نمى رسد تا دوازده خليفه در آن به حكومت رسند... آنگاه ايشان كلامى را فرمودند كه من متوجه آن نشدم، اين بود كه از پدرم پرسيدم: ايشان چه فرمود؟ گفت: ايشان فرمود: همه آنها از قريش اند. روايت ياد شده در «مسند»احمد بن حنبل، (4) «سنن»ترمذى (5) و «صواعق المحرقه» (6) ابن حجر به همين صورت نقل شده است. حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين» به اسناد خود از «مسروق بن اجدع» چنين نقل مى كند: كنا جلوسا ليلة عند عبدالله بن مسعود يقرئنا القرآن، فساله رجل، فقال: يا ابا عبد الرحمن! هل سالتم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كم يملك هذه الامة من خليفة؟ فقال عبدالله: ما سالنى عن هذا احد منذ قدمت العراق قبلك. قال: سالناه فقال: اثنا عشر، عدة نقباء بنى اسرائيل. (7) شبى نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او براى ما قرآن تلاوت مى كرد. در همين هنگام مردى از او پرسيد: اى ابا عبدالرحمن! آيا شما از رسول خدا، كه درود و سلام خدا بر او باد، نپرسيديد كه چند خليفه بر اين امت خواهد آمد؟ عبدالله در پاسخ او گفت: از زمانى كه به عراق آمده ام كسى غير از تو اين پرسش را با من مطرح نكرده است. عبدالله در ادامه گفت: ما از پيامبر در اين باره پرسيديم و ايشان فرمود: [خلفاى اين امت] دوازده نفر خواهند بود، به تعداد نقباى بنى اسراييل. همين روايت را «احمد بن حنبل» در «مسند» (8) و «متقى هندى» در «كنز العمال» (9) نقل كردهاند.

ادامه دارد

ص: 49


1- الترمذى، ابو عيسى، همان، ص 501; السجستانى، سليمان بن الاشعث (ابو داود)، همان.
2- البخارى، اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخارى، ج 9، ص 101.
3- النيسابورى، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج 6، ص 3.
4- ر. ك: ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 5، ص 90 - 92، همچنين ر. ك: همان، ص 89، 94،99، 108.
5- ر. ك: الترمذى،ابو عيسى، همان، ج 2، ص 35.
6- ر. ك: الهيثمى، احمد بن حجر، الصواعق المحرقة، ص 113.
7- الحاكم النيسابورى، ابو عبدالله محمد بن عبدالله، همان، ج 4، ص 501.
8- ر. ك: ابن حنبل، احمد، همان، ج 1، ص 389 و406.
9- ر. ك: المتقى الهندى، علاء الدين على، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 3، ص 205. ابو داود در روايت ديگرى از «ام سلمه»، همسر گرامى پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: المهدى من عترتى من ولد فاطمة. پيامبر خدا، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، فرمود: جهان به پايان نمى رسد تا اينكه مردى از فرزندان حسين عهده دار امر امت من شود و جهان را پر از عدل كند، همچنانكه از ستم و ناروايى پر شده بود. ترمذى و ابو داود از «جابر بن سمره» روايت كرده اند كه پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود: اين دين پيوسته برپا (و يا عزيز) خواهد ماند، تا دوازده جانشين كه همگى از قريش اند، بر شما حكومت كند.

موعود در قرآن -7

قسمت هفتم

فرج بعد از شدت

عبدالرسول هاديان شيرازى امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء، و يجعلكم خلفاء الارض، ء اله معه الله، قليلا ما تذكرون (1)سوره اعراف (2)، آيه 94.(3) كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت كند، و گرفتارى را برطرف سازد و شما را جانشينان اين زمين قرار دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ چه كم پند مى گيريد!

1. بررسى جايگاه و موقعيت آيه

خداوند متعال در اين آيه و دو آيه قبل و بعد آن پرسشهايى درباره بعضى واقعيتهاى جهان هستى مطرح كرده تا بدين وسيله از مردم اعتراف بگيرد كه كسى نمى تواند در اين كارها همراه با خدا باشد، و شريك او معرفى شود. در آيه 60 سؤال درباره خالق زمين و آسمان، نازل كننده باران و روياننده درختان است. در آيه 61 سؤال درباره كسى است كه در زمين اسقرار و آرامش ايجاد كرد و رودها و كوهها را در آن قرار داد و در ميان دو دريا برزخى ساخت؟ و بالاخره در آيه 64 سؤال مى كند: چه كسى است كه آفرينش زمين را آغاز مى كند سپس آن را برمى گرداند؟ و چه كسى از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ حال در بين اين چهار آيه، در آيه 62 سؤال درباره اين است كه وقتى انسان همچون غريقى در امواج دريا غوطه ور است و هيچ پناهگاهى ندارد، و از تمام اسباب قطع اميد كرده است، در اين حالت چه كسى است كه اگر انسان او را صدا زند و از او يارى طلبد، جوابش مى دهد و او را از گرفتارى نجات مى دهد؟ آيا غير از خدايى كه خالق همه چيز و رازق همه مردم است، و همه امور از مبداو معاد تحت قدرت اوست، كسى شايسته عبوديت است!؟ اين آيه از راه رجوع به فطرت، ما را به خدايى رهنمون مى سازد كه انسانهاى درمانده و مضطر را، در صورتى كه او را بخوانند و از او يارى طلبند، اجابت كرده و از گرفتارى مى رهاند.

2. اضطرار چيست؟ مضطركيست؟

ص: 50


1- سوره انعام
2- سوره انعام (6)، آيه 42و43.
3- ، آيه 62.

اضطرار حالتى درونى است و زمانى به وجود مى آيد كه انسان هيچ وسيله و پناهگاهى براى حل مشكل خود ندارد و دستش از همه راههاى طبيعى كوتاه شده است، در اين حالت درونش او را به يك وسيله معنوى راهنمايى مى كند و به وسيله آن اميد نجات پيدا مى كند. دل انسان در حالت اضطرار به گونه اى به خداوند متصل مى شود و آدمى با تمامى وجودش خدا را مى بيند و صدايش مى زند. در روايت است كه مردى خدمت امام صادق، عليه السلام، رسيد و گفت: يابن رسول الله! خداوند را به همان گونه اى كه هست، به من معرفى كن. حضرت فرمودند: آيا تا به حال سوار كشتى شده اى؟ جواب داد: بله. - آيا كشتى تو شكسته است، به گونه اى كه نه كشتى ديگرى باشد و نه شناگرى كه تو را نجات دهد؟ - بله. - آيا در آن حالت قلبت به چيزى مرتبط نشده كه قدرت داشته باشد تا تو را از اين مهلكه نجات دهد؟ - بله. حضرت فرمودند: اين همان خدايى است كه قدرت بر نجات و فرياد رسى دارد در جايى كه هيچ نجات دهنده و فرياد رسى نيست. (1) اين از ويژگيهاى انسان است كه هنگام گرفتارى به ياد خدا مى افتد و در همه حال او را صدا مى زند; گرچه ممكن ست بعد از رفع مشكل دوباره خدا را فراموش كند. و اذا مس الانسان الضر دعانا بجنبه او قاعدا او قائما، فلما كشفنا عنه ضره، مر كان لم يدعنا الى ضر مسه. (2)الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر، ص 223.(3) و هنگامى كه به انسان ناراحتى برسد، ما را در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته و يا ايستاده است، مى خواند. اما هنگامى كه ناراحتى او را برطرف كرديم چنان مى رود، مثل اينكه هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده، نخوانده است. ناسپاسان مستكبر نيز در گرفتاريها، در حالى كه با اخلاص خدا را مى خوانند با خود عهد مى بندند كه در صورت نجات شكرگزار خدا باشند. حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها، جاءتها ريح عاصف و جاءهم الموج من كل مكان و ظنوا انهم احيط بهم، دعوا الله مخلصين له الدين، لئن انحينا من هذه لنكونن من الشاكرين. فلما انجاهم اذاهم يبغون فى الارض بغير حق. (4) ... تا اينكه زمانى كه در كشتى قرار گرفتيد و بادهاى ملايم آنها را حركت داد و به آن خوشحال شدند، ناگهان طوفان شديدى مى وزد و امواج از هر سو به طرف آنها مى آيد و يقين پيدا مى كنند كه در محاصره آن قرار گرفته اند، در اين هنگام با اخلاص در دين، خدا را مى خوانند كه اگر ما را نجات دهى از سپاسگزاران خواهيم بود. در اين حالت حتى مشركان نيز از بتها قطع اميد مى كنند و فقط به خدا پناه مى برند، هرچند كه بعد از رهايى از گرفتارى دوباره به شرك رو آورند. فاذا ركبوا فى الفلك دعواالله مخلصين له الدين، فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون. (5) هنگامى كه سوار بر كشتى شوند با اخلاص در دين، خدا را مى خوانند، اما وقتى خداوند آنها را سوى خشكى نجات داد، در اين هنگام مشرك مى شوند. آرى، هنگامى كه امواج بلاها و سختيها و حوادث دردناك انسان را احاطه كرد و دست او از همه جا كوتاه شد، حجابهايى كه جان آنها را

ص: 51


1- الفيض الكاشانى، محسن بن مرتضى، نوادر الاخبار، ص 57، ح 1.
2- سوره يونس
3- ، آيه 12.
4- همان، آيه 23 و 22.
5- سوره عنكبوت (29)، آيه 65.

فرا گرفته بود كنار مى رود و با تمام وجود خدا را مى بيند و با اخلاص فراوان او را مى خواند. اما پس از رفع گرفتاريها، دوباره پرده هاى غفلت سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد، به همين دليل خداوند در بعضى مواقع به مردم سختيهايى مى دهد تا به درگاه او روى آورند و تضرع كنند. و ما ارسلنا من قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون. (6) در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را به سختيها و دردها دچار كرديم، شايد تضرع كنند. خداوند متعال در آيه اى ديگر از قرآن پس از بيان همين نكته، كسانى را كه بر اثر سختيها تربيت نشده اند توبيخ كرده و مى فرمايد: و لقد ارسلنا الى امم من قبلك، فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون× فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعلمون. (7) ما براى امتهاى پيش از تو پيامبرانى را فرستاديم و آنها را به سختيها و دردها دچار كرديم، شايد برگردند. پس چرا وقتى مجازات ما به آنها رسيد برنگشتند، ولى قلبهاى آنها سخت شد و شيطان آنچه را انجام مى دادند بر ايشان زينت داد. بنابراين رنج و سختى از عوامل مهم بازگشت به سوى خداست; اما كسى كه بر اثر گناه سنگدل شود، شيطان در درون او راه مى يابد و اعمال زشت او را زينت مى دهد و راه بازگشت به سوى خدا را بر او مى بندد.

3. رابطه اضطرار و اجابت دعا

از آيه محل بحث استفاده مى شود كه براى اجابت دعا تحقق دو شرط لازم است:

1. انسان به حد اضطرار و درماندگى برسد. «امن يجيب المضطر» 2. انسان از تمام اسباب مادى نا اميد شود و با تمام وجود فقط خدا را بخواند. « اذا دعاه» در اين حالت انسان، ارتباط قوى و محكمى با خدا پيدا مى كند و خداوند نيز دعاى او را مستجاب مى كند و گرفتارى را از او برطرف مى كند. «و يكشف السوء» اگر مريض است، عافيت خود را به دست مى آورد. اگر گرفتار است، رهايى مى يابد. اگر فقير است، بى نياز مى شود. اگر از گناهانش پشيمان است، توبه اش پذيرفته مى شود. اگر هراسناك است، امنيت به دست مى آورد. و بالاخره اگر در جامعه اى ظلم و ستم فراگير شود، مردمى كه به ضعف كشيده شده اند يار و ياورى نداشته باشند تا آنها را از اين رنج و بلا نجات دهد، و تلاش و كوشش آنها براى تغيير اوضاع اثر نداشته باشد، در اين حالت اگر مردم با قطع همه واسطه ها، ارتباط كامل با خداوند پيدا كنند، آن وعده الهى - كه همان تحقق خلافت در زمين براى مؤمنان صالح و مستضعفان روى زمين است - محقق خواهد شد. اين بخش از آيه كه مى فرمايد: «و يجعلكم خلفاء الارض بيانگر خواسته مهمى است كه مردم بايد طالب آن باشند، و همين جمله قرينه اى است كه يكى از مصاديق «سوء» چيره شدن ظالمان بر مستضعفانى است كه پناهگاهى جز خدا ندارند. و لذا اگر در اين حال مستضعفان با اخلاص تمام خدارا بخوانند، وعده الهى محقق مى شود و آنها وارث زمين مى گردند. بنابراين، آياتى كه در بحثهاى گذشته بيان شد و در آنها خداوند وعده داده بود كه دين الهى بر همه اديان غلبه پيدا مى كند، و حق بر باطل پيروز مى شود، و مؤمنان صالح و مستضعفان وارث زمين مى شوند، و... زمانى محقق مى شود كه مردم، خود قدم اول را بردارند و با تمام وجود براى رسيدن به اين اهداف كوشا باشند.

ص: 52

4. مصاديق آيه محل بحث

از مصاديق بارز اين آيه، مردمى هستند كه با تحمل همه سختيها و گرفتاريها، زمينه حكومت جهانى حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه، را فراهم مى كنند. در روايتى از پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، آمده است كه: سيكون من بعدى خلفاء، و من بعد الخلفاء امراء، و من بعد الامراء ملوك، و من بعد الملوك جبابرة، ثم يخرج رجل من اهل بيتى يملا الارض عدلا كما ملئت جورا. (1) بعد از من خلفايى مى آيند، و پس از آن اميرانى مى آيند، و بعد از آن پادشاهانى مى آيند، و پس از آن جبارانى مى آيند، سپس مردى از خاندان من قيام مى كند و زمين را پر از عدل مى كند همانطور كه از ظلم پر شده بود. در حديث ديگرى نيز چنين آمده است: ينزل بامتى فى آخر الزمان بلاء شديد من سلطانهم. لم يسمع بلاء اشد منه حتى تضيق عنهم الارض الرحبة، و حتى يملاء الارض جوراو ظلما، لا يجد المؤمن ملجا يلتجى اليه من الظلم، فيبعث الله تعالى رجلا من عترتى، فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملدت ظلما و جورا. (2) در آخرالزمان از جانب حاكمان بلاى شديدى بر امت من نازل مى شود كه شديدتر از آن شنيده نشده است، تا اينكه سرزمين پهناور بر آنها تنگ مى شود و زمين پر از ظلم و جور مى شود. مؤمنان هيچ پناهگاهى از اين ظلم نمى يابند تا بدان پناه برند، پس خداوند مردى از خاندان مرا برمى انگيزد تا زمين را از قسط و عدل پر كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده بود... در حالت عادى، مردم وقتى خواهان عدالتند كه اجراى آن به نفع خودشان باشد، و در جايى كه عدالت براى آنها ضرر داشته باشد، پذيراى آن نيستند. اما زمانى كه با تمام وجود طعم ظلم را چشيدند، از دل و جان در همه شرايط عدالت را مى پذيرند. فراهم شدن اين آمادگى نيز كار آسانى نيست. حضرت مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، نيز در نامه خود به محمد بن عثمان، مردم را به دعا براى ظهور فرج ترغيب كرده و فرموده اند: و اكثرواالدعاء بتعجيل الفرج، فان ذلك فرجكم. (10) براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج شماست. وجود مبارك آن حضرت نيز از مصاديق مضطرين است كه با مشاهده ضعف و خوارى مسلمانان و ظلم ستمگران به آنها، در مقدس ترين مكان روى زمين دست به دعا برمى دارد و تقاضاى كشف سوء مى كند. امام صادق، عليه السلام، در ذيل اين آيه مى فرمايد: نزلت فى القائم من آل محمد، عليهم السلام، هو والله المضطر اذا صلى فى المقام ركعتين و دعا الى الله، فاجابه و يكشف السوء و يجعله خليفة فى الارض. (3) اين آيه در مورد قيام كننده اى از آل محمد است، به خدا سوگند، او همان مضطر است، هنگامى كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند و با دست به سوى خدا دعا مى كند، پس خداوند به او جواب مى دهد و ناراحتى را برطرف مى كند و او را خليفه در زمين قرار مى دهد. و درروايت ديگرى از امام صادق، عليه السلام، نيز چنين آمده است: و الله لكانى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى الحجر، ثم ينشد الله حقه... قال: هو والله المضطر فى كتاب الله فى قوله: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض. (4) به خدا سوگند گويا من به سوى قائم مى نگرم در حالى كه پشتش را به حجرالاسود زده و خدا را به حق خود مى خواند... سپس فرمود: به خدا سوگند مضطر در كتاب خدا در آيه «امن يجيب المضطر...» اوست. آرى، انتظار فرج وقتى از حالت دعاهايى كه فقط بر زبان جارى است خارج شود و همه به مرحله اى برسند كه واقعا منتظر قيام مهدى، عليه السلام، باشند و خود را براى آن روز آماده كنند و با تمام وجود از خداوند درخواست فرج كنند، دعاى آنها به اجابت مى رسد. اللهم اكشف عنا السوء، و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان، و سهل مخرجه، و اجعلنا انصاره و اعوانه، آمين يا مجيب دعوة المضطرين.

ماهنامه موعود شماره 13

ص: 53


1- المتقى الهندى، علاء الدين على، كنز العمال، ج 14، ص 265، ح 38667.
2- همان، ص 275، ح 38708.
3- العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 94.
4- همان.

گفتگو درباره امام مهدى عليه السلام -9

قسمت نهم

شهيد سيد محمدباقر صدر

تحقيق: عبدالجبار شراره

مترجم: مصطفى شفيعى

اينك به اين پرسش سوم مى رسيم كه مى گويد:

حضرت مهدى، عليه السلام، با اين كه بيش از حدود پنج سال نداشت كه پدر خود را از دست داد، چگونه به مقام شامخ رهبرى رسيد؟ مى دانيم كه پنج سالگى دوران طفوليت است و هرگز براى رشد شخصيتى يك رهبر كافى نيست. پس چه زمينه هايى در تكامل وى، نقش داشته است؟ جواب اين است كه: آن حضرت پس از رحلت پدر، جانشين وى در امانت و رهبرى شد و اين بدان معنا است كه همو ويژگيهاى فكرى و روحى يك امام را در همان اوان كودكى دارا بوده است. امامت زود رس هم رخدادى سابقه دار است; چند تن از پدران آن حضرت نيز چنين بوده اند، مانند امام محمد تقى، عليه السلام، كه در سن هشت سالگى (1) و امام على النقى، عليه السلام، كه در نه سالگى (2) امامت رسيدند. ولى اين پديده در حضرت مهدى، عليه السلام، به اوج خود مى رسد و مى بينيم كه در پنج سالگى به امامت رسيده است. دليل اينكه ما اين پديده را يك واقعيت تاريخى مى ناميم اين است كه اين امر در رابطه با برخى از پدران آن حضرت، يك حقيقت ملموس و عينى بوده است، مسلمانان آن را درك كرده و با آن زندگى كرده اند و هيچ چيز براى اثبات يك واقعيت، برتر از وقوع آن در ميان يك جمعيت نيست.


1- ر. ك: الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى (متوفاى 855 ه . ق)، ارشاد، شيخ مفيد، ص 316 به بعد.
2- ر. ك: التتمة فى التواريخ الائمه، سيد تاج الدين عاملى از بزرگان قرن يازدهم هجرى، انتشارات مؤسسه بعثت - قم; الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 123-124.

امام، عليه السلام، توانست در آن سن كم، اعلميت و قدرت علمى خود را به اثبات رساند و خصم را محكوم سازد.(1)ر. ك: المحالس السنية، سيد امين عاملى، ج 5، ص 209. ابن قضيه، مشهور است و سنى و شيعه آن را نقل كرده اند; صحاح الاخبار، محمد سراج الدين رفاعى، ص 44. به نقل از كتاب «الامام صادق و المذاهب الاربعة اسد حيدر، ج 1، ص 56.(2)اينكه امام از نظر اماميه، اعلم اهل زمان خود است، مورد اتفاق است، رجوع شود به باب حادى عشر از علامه حلى. براى اثبات اين قضيه، بارها ائمه، عليهم السلام، مورد امتحان قرار كرفتند و هر بار موفق شدند.


1- توضيح اين مساله نياز به بيان چند نكته دارد: الف) امامت يك پايگاه سلطنتى نبود كه با وراثت از پدر به پسر برسد و نظام حاكم از آن پشتيبانى كند; همانند خلافت فاطميان و عباسيان; بلكه امامت از راه نفوذ فكرى و اثر معنوى در ميان نهادهاى مردمى، حمايت گسترده ايشان را به دست مى آورد به گونه اى كه مردم كسى را جز امام، لايق رهبرى اسلام نمى دانستند. ب) اين نهادهاى مردمى از همان صدر اسلام، تشكيل شده بود ولى در عهد امام باقر و امام صادق، عليهماالسلام، بيشتر شكوفا و گسترده گشت. مدرسه اى كه اين دو امام درون پايگاهها تشكيل دادند، موج فكرى وسيعى را در جهان اسلام ايجاد كرد. صدها فقيه، متكلم، مفسر و ديگر دانشمندان اسلام شناس و انسان شناس در اين مدرسه مشغول بودند به گونه اى كه يكى از راويان آن زمان (حسن بن على وشاء) گويد: روزى من وارد مسجد كوفه شدم و ديدم نهصد دانشمند
2- در آنجا گرد آمده و همگى از امام صادق، عليه السلام، روايت مى كنند!! ج) از نظر اين مدرسه و نهادهاى مردمى وابسته به آن، شرايط صلاحيت براى امامت بسيار سخت بود زيرا معتقد بودند كسى لياقت رهبرى دارد كه از همه علماى معاصر عالمتر و داناتر باشد

طول تاريخ، به آزار و اذيت، زندان، شكنجه و قتل آنان پرداختند و صدها تن در سياهچالها با مرگ روبرو شدند. اين قرائن و شواهد مى دهد كه عقيده استوار بسيار گران تمام مى شد (1) در حالى كه آنان هيچ محركى جز عقيده استوار و نيت پاك نداشتند. ه) امامانى كه اين توده هاى مردمى، رهبرى شان را گردن نهاده بودند هرگز از مردم جدا نبودند و همچون شاهان در كاخهاى بلند، پنهان نمى شدند بلكه هميشه در كنار مردم و در ميان مردم زندگى مى كردند مگر زمانى كه از طرف حاكمان، زندانى يا تبعيد مى گشتند. اين حقيقت را ما از ارتباط بسيارى از راويان و محدثان با آنان از مكاتباتى كه با معاصران خود داشته اند، از ديدارها و مسافرتهايى كه داشته اند و بالاخره از نمايندگانى كه به اطراف و اكناف جهان اسلام مى فرستاده اند، برداشت مى كنيم. شيعيان و پيروان به حضور آنان مى رسيدند و براى انجام مناسك حج (2) به مكه مى رفتند و يا در مدينه منوره به زيارت امام خود مى شتافتند. همه اينها حكايت از ارتباط پيوسته ميان امام و پيروانش از هر طبقه در سراسر جهان آن روز مى كند. و) دستگاه خلافت، به ائمه، عليهم السلام، و رهبرى معنوى و فكرى ايشان به عنوان يك خطر بزرگ، مى نگريست و بر اين اساس همه تلاش خود را در راه نابودى اين رهبرى به كار مى برد و از هيچ آزارى رويگردان نبود و براى حفظ وجوديت خويش، گاه سنگدلى و قساوت را به تمام معنا به نمايش مى گذاشت. دستگيرى، اسارت و تبعيد امامان، عليهم السلام، هميشگى بود، (3) با اين كه اين كارها اثر نامطلوبى در روحيه مسلمانان بويژه دوستداران ائمه مى گذاشت و بسيار آزرده خاطر مى گشتند. حال اگر اين شش نكته مهم تاريخى و واقعى را در نظر بگيريم، چنين نتيجه مى دهد كه امامت خردسال، يك توهم نبوده بلكه واقعيت داشته است. زيرا امام خردسال كه پا به صحنه مى گذارد و خود را رهبر فكرى و معنوى مسلمانان معرفى مى كند و توده وسيعى به رهبرى و ولايت او گردن مى نهند، مسلما بايستى از دانش و شناخت و جهان بينى، بهره فراوان داشته باشد و در فقه، تفسير، كلام، و ديگر علوم، سرامد روزگار خويش باشد وگرنه هرگز امكان ندارد از حمايت بنيادهاى مردمى برخوردار گردد. با توجه به اين كه امامان شيعه در موقعيتى بودند كه مردم مى توانستند با آنان بجوشند و هر كسى مى توانست از زندگى شخصى و مقام علمى - فرهنگى آنان با خبر باشد. آيا مى شود كودكى، مدعى امامت باشد و با اين نام، پرچم اسلام را در دست گيرد و در معرض ديد و شنود و توده هاى مردمى باشد، به او ايمان بياورند و در راه اين ايمان، تاوان سنگينى بپردازند و زندگى و امنيت خود را فدا كنند; بدون آنكه حتى به خود زحمت دهند كه

ص: 56


1- عقديه به امامت اهل بيت، عليهم السلام، براى شيعيان، بسيار گران تمام مى شده است كه از نظر تاريخى قابل انكار نيست و شواهد بسيار زيادى در دست است، به كتاب مقاتل الطالبيين از ابوالفرج اصفهانى مراجعه شود.
2- چنانچه از روايات برمى آيد ائمه، عليهم السلام، پيروان خود را به اين ديدارها توصيه مى كردند، رجوع كنيد به اصول كافى، ج 1، ص 322. كه مى فرمايد: «بر مردم واجب است پس از انجام مناسك حج، خدمت امام برسند و از مسايل دينى خود بپرسند و عشق و علاقه خود را به آنان ابراز كنند.
3- تاريخ ائمه، عليهم السلام، پر است از شكنجه، زندان، تبعيد و احيانا قتل، به كتابهاى الفصول المهمه، مقاتل الطالبين و ارشاد شيخ مفيد مراجعه شود.

صلاحيت اين كودك (1) را براى امامت، بررسى كنند؟! و يا شگفتى و اهميت اين مساله، آنان را به فكر و كنكاش وا ندارد؟! فرض كنيم مردم براى كشف حقيقت حركت نكردند آيا مى شود روزها، ماهها و بلكه سالها بگذرد و على رغم برخوردهاى طبيعى و هميشگى ميان امام و مردم، حقيقت آشكار نگردد؟! آيا باور كردنى است كه امام از نظر دانش و انديشه يك كودك باشد و در اين رابطه طولانى، حقيقت پنهان بماند؟! يا اگر فرض كنيم براى طرفداران امامت، امكان كشف حقيقت نبود، چرا حكومت وقت، سكوت كرد؟ اگر مى توانست چرا افشاگرى نكرد؟ قطعا براى حكومت خيلى آسان بود، امام خردسالى را كه از نظر فكرى و فرهنگى كودك است، رسوا سازد و براحتى مى توانست واقعيت را براى پيروان او و ديگران آشكار كند و بى كفايتى او را براى رهبرى به اثبات رساند. اگر افشاگرى نسبت به بى كفايتى فردى در سنين چهل - پنجاه سالگى كه با فرهنگ و آداب روز، آشناست، مشكل باشد; هرگز، اعلان بى كفايتى يك كودك معمولى هرچند با هوش و زيرك باشد، مشكل نيست آن هم امامتى كه شيعه امامى به رسميت مى شناسد و شرطهاى سختى كه براى آن لازم مى داند. (2) اين كار بمراتب از روشهاى خشن ديگر كه به قلع و قمع بسيارى از مردم. منجر مى گشت، براى حكومت آسانتر بود. تنها توجيه علت سكوت حكومتهاى معاصر و عدم استفاده از اين برگ برنده (3) اين است كه مى دانسته اند امامت خردسال، پديده اى واقعى بود و ساختگى نيست. حقيقت اين است كه حكومتها تلاش مى كردند اين برگ را رو كنند ولى فورا متوجه مى شدند كه نمى توانند و تاريخ براى ما از اين تلاشها و شكستها سخن گفته است. (4) ولى هرگز در جايى نگفته است كه امام خردسال، متزلزل گشته و در تنگنا قرار گرفته و يا مردم اعتماد خود را نسبت به او از دست داده اند. و اين معناى همان حرف ماست كه امامت خردسال در زندگى امامان شيعه، رخدادى واقعى به حساب مى آمده و هرگز يك فرضيه خشك و خالى نبوده است; و اين پديده ريشه در ميراث آسمانى دارد، ميراثى كه از كرانه هاى رسالت الهى سرچشمه مى گيرد و براى مثال كافى است حضرت يحيى، عليه السلام، را نمونه بياوريم; خداوند درباره او مى فرمايد: يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا. (5) اى يحيى! كتاب خدا! كتاب (خدا) را با قوت بگير. و ما فرمان نبوت (و عقل كافى) در كودكى به او داديم. وقتى ثابت شد كه امامت و پيامبرى براى خردسال يك رخداد واقعى بوده است، جاى اعتراض در زمينه حضرت مهدى و جانشينى او از پدر باقى نمى ماند. (6)

ماهنامه موعود شماره 13

ص: 57


1- اشاره است به امام مهدى، عليه السلام، و قبل از او امام جواد، عليه السلام.
2- ر. ك: حق اليقين فى معرفة اصول الدين، سيد عبدالله شبر، (متوفاى 1242 ه .ق) ج 1، ص 141.
3- منظور اين است كه امام خردسال را براى امتحان و حقيقت امر به جلوى مردم بياورند.
4- مامون خليفه عباسى چنين كارى را كرد و براى علماى بزرگ معلوم شد كه امام جواد، عليه السلام، از چه پايه دانش و فقه برخوردار است.
5- سوره مريم، آيه 12.
6- شيعيان مخلص، حضر مهدى را ديده و با او ارتباط داشته و كسب دانش كرده اند همانند سفرا و نواب اربعه به كتابهاى تبصرة الولى فيمن راى القائم المهدى از بحرانى و ارشاد شيخ مفيد ص 345 مراجعه شود و براى تفصيل بيشتر به كتاب دفاع عن الكافى از ثامر العميدى، ج 1، ص 535 به بعد مراجعه شود.

نگرشى به آيه تطهير

آخرين پاياني

كبرى خزعلى اشاره: در قسمت دوم اين مقاله بحث به اينجا رسيد كه آيا ساير ائمه معصومين، عليهم السلام، نيز مشمول آيه تطهير مى شوند يا خير؟ نويسنده در پاسخ اين پرسش ضمن بيان حديث مفصلى از امام صادق، عليه السلام، چنين نتيجه گيرى كرد كه: تنها پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام، برحسب تنزيل آيه تطهير مشمول اين آيه هستند; ائمه بعدى تنها برحسب تاويل آيه مزبور مشمول آن مى شوند، كه اين تاويل را هم آيه «اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض » تفسير مى كند. اينك مى پردازيم به ادامه اين مقاله: على عليه السلام و شمول آيه تطهير

رواياتى كه تا كنون به آنها اشاره كرده ايم، همه حاكى از اين بودند كه امامان پس از امام حسين، عليه السلام، تنها بر اساس تاويل آيه تطهير مشمول اين آيه مى شوند. اما از روايتى كه از اميرالمؤمنين على، عليه السلام، نقل شده چنين به دست مى آيد كه اين امامان مشمول تنزيل آيه تطهير نيز مى گردند. شيخ صدوق در كتاب «كمال الدين و تمام النعمة » با سند خود از «سليم بن قيس هلالى » نقل كرده كه او گفت: «اميرالمؤمنين، عليه السلام، در زمان خلافت عثمان در ميان گروهى از مهاجر و انصار در مسجد پيامبر، صلى الله عليه وآله، گرد آمده بودند. سخنرانى فرمود، در خلال سخنان خود، اشاره به آيه تطهير نمود و چنين فرمود: ايهاالناس اتعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه: « انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» فجمعنى و فاطمة و ابنى حسنا و حسينا و القى علينا كساء و قال: اللهم ان هؤلاء اهل بيتى و لحمتى، يؤلمنى ما يؤلمهم و يحرجنى ما يحرجهم، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. فقالت ام سلمة: و انا يا رسول الله؟ فقال: انت او انك على خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمة و ابنى الحسن و الحسين، صلوات الله عليهم، و فى تسعة من ولد ابنى الحسين خاصة، ليس معنا فيها احد غيرنا. اى مردم! مگر نمى دانيد كه خداوند تبارك و تعالى در كتابش فرمود: «خداوند خواسته است كه هرگونه آلودگى و ناپاكى را از شما خاندان بزدايد و شما را پاك و پيراسته گرداند.» و پيامبر، صلى الله عليه وآله، من، همسر و فرزندانم را زير كساء برد و گفت: اى خدا! اهل بيت من جز اينان كسى نيست، پروردگارا اينها نزديكان و خويشاوندان منند، رنج و ناراحتى آنها مرا رنج مى دهد و سختى بر آنان مرا در تنگنا مى نهد، پس اى خدا آنچه پليدى و ناپاكى است از آنان بزداى و كاملا پاكشان فرما. ام سلمه هم مى خواست كه مورد شمول اين آيه باشد و در زمره «اهل بيت » قرار گيرد، اما پيامبر، صلى الله عليه وآله، فرمود: نه، تو عاقبت به خير هستى، اما، اين آيه فقط در حق من و برادرم على، دخترم فاطمه و دو فرزندم، حسن و حسين كه درود بى پايان پروردگار بر آنان باد، و همچنين درباره نه نفر از فرزندان پسرم حسين، عليه السلام، نازل شده است. سليم بن قيس گويد: سخنان امام كه به پايان رسيد، همه در پاسخ گفتند: صحيح است، ام سلمه هم عين اين مطلب را خبر داد و ما تنها به گفته او هم اكتفا نكرديم، بلكه از شخص نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، سؤال كرديم، فرمود: صحيح است و آنچه ام سلمه گفته بود، پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، با تكرار تاييد كرد. (1)

ص: 58


1- الهلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، ص 150; البحرانى، السيد هاشم، همان، ص 265. مرحوم طريحى در توضيح «اهل البيت » مى گويد: مطالب ياد شده در خود آيه تطهير، عصمت پنج تن آل عبا را ثابت مى كند و اما اطلاق «اهل البيت » تا آخرين امام از ائمه دوازده گانه از طريق سنت متواتر به دست مى آيد. (مجمع البحرين، ج 2، ص 193 و 194).

آيه تطهير و همسران پيامبر

«ام سلمه » و «عايشه » همسران رسول خدا، صلى الله عليه وآله، با اينكه هر دو خواهان مشاركت در فضيلت آيه تطهير و ورود در زمره اهل بيت، عليهم السلام، بودند، هر دو اعتراف مى كنند كه آيه كريمه، نه تنها شامل آنها نمى شود، بلكه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، مؤدبانه و با متانت تاكيد فرمود: هرگز زنان پيامبر انتظار نداشته باشند كه با ورود در زمره اهل بيت، عليهم السلام، مفتخر گردند و آيه اى كه طرح اساسى، براى سازمان دهى آينده اسلام است، شامل آنها شود; زنان پيامبر بايد بدانند كه تنها افتخار همسرى پيامبر، صلى الله عليه وآله، براى آنها كافى است و در آينده اگر در سرنوشت اسلام دخالت نكرده و آسيبى نرسانند، خوشبختى در انتظار آنها است. چنانكه نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، به ام سلمه فرمود: « انك على خير»اما با وجود اعتراف و تصريح دو همسر معروف رسول خدا، صلى الله عليه وآله، دو گروه اصرار دارند كه آيه تطهير را، يا منحصر در بانوان رسالت نمايند و يا آنان را در رديف پنج تن آل كساء در آورند. گروه اول: برخى از روات و افراد صدر اسلام مانند «عكرمه »، «مقاتل بن سليمان » و «عروة بن زبير». گروه دوم: جمعى از مفسران عامه و علماى اهل تسنن. اما در پاسخ اين دو گروه بايد گفت كه، وقوع صدر آيه و ما بعد آن در حق ازواج آن حضرت، موجب نمى شود كه مراد از اهل بيت، همسران باشد. زيرا: 1. «التفات » يكى از فنون بيان است و باعث توجه بيشتر مى شود و در عرف و عادات فصحا، شايع است كه در اثناى كلام، خطاب به غير مى كنند و بعد به كلام اول عود مى نمايند; و قرآن مجيد، مشحون و در كلام عربى، معروف است. نظير اين آيه كه در ابتدا خطاب به زن فرعون است، اما ناگاه تغيير سياق داده و خطاب به يوسف مى شود و در ادامه بار ديگر خطاب به زن فرعون مى گردد «... ان كيدكن عظيم، يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك كنت من الخاطئين.» (1)سوره احزاب (33)، آيه 33.(2) 2. حديث ام سلمه مشعر است بر آنكه: اين آيه در خانه من نازل شد و غير حضرت پيامبر، صلى الله عليه وآله، و حضرت على، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام، كسى در آنجا نبود. 3. اگر آيه در حق همسران پيامبر بود بايستى چنين آورده شود: «ليذهب عنكن و يطهركن »; چون به صيغه مذكر واقع شده معلوم مى شود در حق اهل بيت پيامبر كه آل عبا باشند، نازل شده است (و با وجود آنكه حضرت فاطمه، عليهاالسلام، داخل بوده اند صيغه مذكر به جهت تغليب مى باشد). 4. صاحب كتاب «عين المعالى » گويد: ظاهرا آيه اگر چه دال است بر آن كه مراد از اهل بيت، همسران باشند،

ص: 59


1- سوره يوسف
2- ، آيه 28 و29.

اما اينكه «عايشه »، «ام سلمه »، «ابوسعيد خدرى » و «انس بن مالك » كه نقل نموده اند كه اهل بيت حضرت على، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام، مى باشند، اين ظهور را رفع مى كند. (1) تدبير در تعيين مصاديق اهل بيت

گردآمدگان در خانه ام سلمه، با نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، پنج نفرند كه مجموعه اى از يك خاندان سرشار از فضيلت اند، يعنى شخص پيامبر، كه خود مبين و مفسر آيات قرآن، از جمله آيه تطهير و تعيين كننده مصداق اهل بيت، عليهم السلام، است، امام على بن ابى طالب، عليه السلام، يعنى عموزاده پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، كه افتخار دامادى وى را هم دارد. فاطمه زهرا، عليهاالسلام، دختر پيامبر و همسر على بن ابى طالب، عليه السلام، و نوه هاى پيامبر يعنى حسن و حسين، عليهماالسلام. در اين اجتماع پنج نفرى، همه مشمول آيه تطهيرند، تنها يك نفر در كنار اين اجتماع بيگانه است (بيگانه در شمول آيه) ولى ناظر مورد اعتماد، به عنوان شاهد داستان، كه حضورش براى شهادت و نقل سرگذشت لازم است، چون گفتار شهادت او در تصديق ديگران بسيار و مؤثر است. شايان ذكر است كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، هنگام نزول آيه افراد متعددى را براى دعوت اهل بيت، عليهم السلام، فرستاد، لذا نقلهاى مختلف از عايشه، زينب و واثله و... ممكن است به دليل تدبير پيامبر،صلى الله عليه وآله، براى مطلع شدن و شاهد بودن بر ماجرا باشد. وقت نزول آيه تطهير

نزول آيه شريفه تطهير، هنگام اجتماع هيات پنج نفرى و در يك صبحگاه بوده است. و روايات منتهى به ام سلمه و ابو سعيد خدرى، تصريح به اين معنا دارد، چنانكه از آنها به طور وضوح استفاده مى شود كه آيه كريمه، در حق پنج تن آل كساء است و ناظر به ديگران نيست و روايات متواتر از ائمه اهل بيت، عليهم السلام، نيز روشنگر اين حقيقت است. پيامبر هم مورد عنايت آيه است

در آيه تطهير - همچنانكه، چهار نفر: على، همسر و فرزندان او مورد توجه هستند - شخص نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، هم مورد عنايت است و روايت ابى الجارود از حضرت باقر، عليه السلام، و ابوسعيد خدرى از نبى اكرم، صلى الله عليه وآله، تصريح به اين معنا مى كند. بحثى از تناسب موقعيت آيه تطهير

ص: 60


1- الشاه عبدالعظيمى، حسين بن احمدالحسين، تفسير اثنى عشرى، ج 10، ص 445-442.

آنچه مسلم است اين است كه: علماى شيعه اتفاق نظر دارند بر اين كه آيه تطهير قطعا مستقل و به طور جداگانه در پى حادثه اجتماع اهل كساء نازل شده است; و ارتباطى به همسران پيامبر ندارد بلكه هم از نظر نزول و هم از نظر مصداق و شمول محتوا، اختصاص به پنج تن اهل البيت، عليهم السلام، دارد. ولى در مورد اينكه اين آيه چرا دنباله آيه ديگر (متناسب يا غير متناسب) قرار گرفته است؟ نظرات مختلفى ابراز شده است. برخى گفته اند كه جايگاه و قرارگاه آيه تطهير، كاملا بجا و مناسب است و قرار گرفتن اين آيه براى دفع توهم پاك شدن تمام خاندان پيامبر، صلى الله عليه وآله، لازم و ضرورى است و تناسب تام دارد. (1) بعضى ديگر، اظهار مى دارند كه آيه تطهير در جاى خود قرار نگرفته بلكه آيه را براى مشتبه شدن امر در آنجا قرار داده اند; و صريحا اعلام مى كند كه: اين آيه، جداگانه نازل شده، بعدا جاى آن را تغيير داده اند. (2) از آنجا كه هرگونه جابه جايى و تغيير در قرآن به اتفاق فريقين مردود است صرفا به بررسى نظر اول يعنى تناسب جايگاه آيه و شان اهل بيت و ضرورت معرفى آنها مى پردازيم. در مورد امتيازات اهل بيت عصمت و طهارت و برترى آن حضرات معصومين، نه تنها كسى نمى تواند حق مطلب را ادا كند، بلكه حتى از فهرست كمالات فضايل و مناقب آن نيز، عاجز و ناتوان است. اهل بيتى كه بنا به اعتراف مخالفينشان حدود سيصد آيه، (3) در قرآن كريم در منقبت و فضيلت آنان نازل گشته است كه ما فقط چند نمونه از آيات برجسته قرآن كريم را كه در شان و فضيلت آنان فرود آمده است، مى توانيم نام ببريم: 1. آيه ولايت: « انما وليكم الله و رسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون » (4) در شان على، عليه السلام، نازل گشته است. 2. آيه تبليغ: «يا ايهاالرسول بلغ انزل اليك من ربك » (5) در شان على، عليه السلام، نازل گشته است. 3. آيه اولواالامر: «اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم » (6) در شان على، عليه السلام، و امامان ديگر نازل شده است. 4. آيه مباهله: «... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم » (7) درباره اهل بيت نازل شده است. 5. آيه مودة: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الاالمودة فى القربى » (8) 6. آيه تطهير: « انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت...» (12) 7. حديث ثقلين: « انى تارك فيكم الثقلين...» كه در شان عترت پيامبر، صلى الله عليه وآله، است. 8. حديث منزلت: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا لا نبى بعدى » كه دلالت بر جانشينى و امامت حضرت على، عليه السلام، دارد. 9. حديث سفينه و آيات و احاديث معتبر ديگر، در فضايل و مناقب اهل بيت، عليهم السلام، كه در كتب تفسيرى و حديثى اهل سنت به طور مبسوط و فزون از شمارش آمده است (9) و ما به همين بسنده مى كنيم. مقايسه آيات مربوط به زنان با آيه تطهير

آيه تطهير براى زمينه سازى مسؤوليت مهمى كه بر دوش اهل بيت گذاشته شده، يعنى مسؤوليت خطير زمامدارى جامعه اسلامى، نازل شده است و از اشاره ائمه اطهار، عليهم السلام، به آيه شريفه و استناد به آن، در موضوع خلافت، اين معنى، بخوبى آشكار است قهرا و قطعا زنان پيامبر، صلى الله عليه وآله، كه بايستى طبق نص قرآن بيش از ديگر زنان پرده نشينى اختيار كنند از شمول آيه تطهير، بيرون مى باشند. اگر بخواهيم مقايسه اى ميان مدلول آيه تطهير و آياتى كه در مورد زنان پيامبر نازل شده، داشته باشيم، نتايج زير به دست مى آيد: «اهل بيت » مسؤوليت حفظ اسلام، مسؤوليت زمامدارى و رهبرى اسلام و مسلمين را بر عهده دارند. «زنان پيامبر» در انجام وظايف داخلى و رعايت تكاليف، پاك نگهداشتن خود از كثافات شهوانى، و قذارات روحى، آزاد بودند و اين امر، بستگى به مشيت و اراده خودشان داشت، البته لازم است گوش به فرمان اين اوامر و نواهى باشند، و هرگز از راه مستقيم، منحرف نگردند. اما «اهل البيت » را خداوند، پاك و منزه خواسته، اراده فرموده: كه آلوده نباشند; از هوسهاى دنيوى مبرا باشند; نايت حق، آن است كه امراض سهمناك روحى قلبشان را دستخوش مفاسد اخلاقى نكند، روان پاك و پاكيزه آنها دچار تهاجم آلودگيها نگردد. گزندى به سعه صدر و سينه فراخ آنان كه لازمه نگهدارى شؤون رياست و زعامت است، وارد نشود. از لحن مجموع آيات مربوط به «زنان پيامبر» هرگز

ص: 61


1- ر. ك: فاضل لنكرانى، محمد، اهل البيت يا چهره هاى درخشان در آيه تطهير.
2- ر. ك: الطباطبايى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج ، ص .
3- خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، ج 6، ص 221; ابن حجر عسقلانى، الصواق المحرقه، ص 76; شبلنجى از ابن عساكر در نورالابصار، ص 73.
4- سوره مائده (5)، آيه 55.
5- همان، آيه 67.
6- سوره نساء (4)، آيه 59.
7- سوره آل عمران (3)، آيه 61.
8- سوره شورى (42)، آيه 23.
9- ر. ك: به تتمة المراجعات، نهج الصدق، شواهدالتنزيل، غاية المرام.

رايحه بلندپايگى و متجلى بودن به صورت زنان فوق فضيلت، استشمام نمى شود. اما از لحن آيه «انما يريدالله ...» كاملا اين مزايا و بالاتر از آن هم در حق «اهل بيت » استشمام مى شود. اما انحصار فضيلت و امتياز ويژه، در اين تعداد محدود (پنج تن اهل كساء) از كلمه «انما» كه دليل بر حصر است و تقديم «عنكم » بر «اهل البيت » و فتح كلمه «اهل » كه دليل بر اختصاص است، استفاده مى شود. به عبارت ديگر در اين آيه خداوند مى فرمايد: خدا تنها نسبت به شما (نه از زنان) شما «اهل البيت » شما طبقه خاص، اراده فرمود كه قذارات، امراض و هرگونه آلودگيهاى اخلاقى، روحى، قلبى، اعتقادى و... را بزدايد و شما را يكپارچه پاك و داراى نهادى پاكيزه و روانى ناآلوده فرمايد. از وقوع اين آيه در بين آن آيات، كاملا استشمام مى شود: آن آزادى انتخاب و لحن خنثى كه از لحاظ عنايت حق، در حق بانوان حريم رسالت مطرح بود، در مورد «اهل البيت » نيست، بلكه عنايت خاصه را با تاكيد و تصريح در حق «اهل البيت » بيان مى كند. براى «زنان پيامبر»، هرگونه امكان صدور گناه، عدم اطاعت از رسول، خروج از منزل، دخالتهاى ناروا، در مفاد آيات كاملا چشمگير است. براى «اهل البيت » امكان صدور گناه و... و امكان همه انحرافاتى كه در گروه اول آيات مطرح بود در مورد «اهل البيت » با تاكيد مطرح نيست بلكه خداوند به آنها افاضه روح ملكوتى نموده و از هرگونه گناه و خطا، منزه و مبرا فرموده است; و اين، همان معناى عصمت است. «زنان پيامبر» در انتخاب روش سعادت و شقاوت، به نص آيات مختارند. اما «اهل البيت » كسانى هستند كه مراحم پروردگار و فيض روح القدس، امواج سروش غيبى را به گوش تنها اهل بيت (پنج تن آل كساء) سروده كه گمان نرود، آنان همچون همسران رسول خدا، در انتخاب مسير، مختار، يله و رها هستند، نه، اين گمان، باطل است; زيرا كه فيض ربانى در اختصاص و انحصار اهل البيت، عليهم السلام، قرار گرفته است. بنابراين، مفاد آيه تطهير، مباين مفاد ساير آيات است كه درباره زنان پيامبر، صلى الله عليه وآله، نازل شده; با اين تباين آشكار چگونه مى توان خطاب در آيه تطهير را متوجه بانوان رسالت دانست؟! بديهى است كه اين چنين چيزى يعنى توجه خطاب آيه تطهير به بانوان، هرگز امكان عقلى و عملى و قرآنى ندارد.

ص: 62

او خواهد آمد

مريم ضمانتى يار در با صداى خشكى روى پاشنه چرخيد و باز شد. پا به حياط گذاشت و در را پشت سرش بست و به طرف چاه آب رفت. از چاه آب كشيد و وضو گرفت. حليمه متوجه آمدنش شد. بسختى از زمين بلند شد و به حياط آمد: - سلام، چه شده به خانه آمده اى؟ - سلام، نبايد به خانه مى آمدم؟ - نه... منظورم اين است تو كه نمازت را هميشه در مسجد مى خواندى و بعد به خانه مى آمدى. - اگر ناراحتى برگردم؟! - اين چه حرفى است؟ مى گويم چه اتفاقى افتاده; با اين حرفهاى سربالا از جواب دادن طفره مى روى؟ - نه... حليمه جلوتر رفت: اسحاق... تو گريه كرده اى؟ دلش فرو ريخت. مردش را هيچ وقت اين همه پريشان حال نديده بود. محاسن سياه مرد خيس اشك بود. - ببين اگر مى خواهى نمازت را بخوانى بعد برايم تعريف كنى جانم به لب مى رسد. حرف بزن. چه شده؟ اسحاق آهى كشيد: قرار بود خبرى شود؟ - سؤال مرا با سؤال پاسخ مى دهى؟ - باور كن خبرى نشده. كار در نخلستان در اين هواى گرم آدم را خسته مى كند. كنجكاوانه به او خيره شد; كار در نخلستان آدم را خسته مى كند، اما اشك آدم را در نمى آورد! من نمى گويم كه چرا خسته اى؟ مى گويم چرا گريه كرده اى؟ - خيلى خب، با اين حال سر پا نمانم. بيا برويم به اتاق برايت بگويم. هر دو به اتاق رفتند. حليمه بزحمت نشست و به ديوار تكيه داد: خب بگو! - امروز... امروز محمد بن على سمرى از دنيا رفت! - راست مى گويى؟ نايب خاص صاحب الامر؟ - بله... - چه كسى را به عنوان جانشين خودش معرفى كرد؟ - هيچ كس را... - يعنى چه؟ - يعنى اينكه باب نيابت با مرگ على بن محمد سمرى بسته شد. منظورم اين است كه دوران غيبت كامل حضرت فرا رسيده است. بغض گلويش را فشرد; نتوانست صبورى كند; دوباره صورتش غرق اشك شد: اين توضيح را بخوان... از روى اصل آن نسخه اى برداشتم. و نامه اى را به دست حليمه داد. حليمه آن را گشود و خواند: «اى على بن سمرى! خداوند پاداش برادران دينى تو را در مصيبت مرگ تو بزرگ دارد. تو از اكنون تا شش روز ديگر از دنيا مى روى. پس به حساب و كتاب خودت رسيدگى كن و درباره نيابت و وكالت به هيچ كس وصيت مكن تا به جاى تو بنشيند. زيرا غيبت كامل فرا رسيده است. ديگر تا آن روزى كه خداوند بخواهد ظهورى نخواهد بود و آن ظهور پس از مدت طولانى است كه دلها را سختى و قساوت فرا بگيرد و زمين از ظلم و ستم پر شود...» حليمه پايان نامه را نخواند و سر بلند كرد. با دلهره و نگرانى به چشمان اشكبار اسحاق خيره شد: - يعنى بعد از اين؟... - بله، بعد از اين دوران سختى شروع مى شود.

ص: 63

شش روز پيش اين نامه نوشته شده و امروز حق كلام صاحب الامر، على بن محمد سمرى، از دنيا رفت. حليمه نامه را به دست اسحاق داد: با اين همه بلا و مصيبت هنوز قرار است زمين از ظلم و ستم پر شود؟ - دل نگرانى من هم به همين دليل است. و گرنه على بن محمد مثل همه بندگان خدا بايد روزى از دنيا مى رفت و امروز رفت. خدا رحمتش كند. پيرمرد دوره امام حسن عسكرى، عليه السلام، را هم گذرانده بود و از اصحاب آن حضرت بود. از دوران شصت و نه ساله غيبت صغرى هم سه سال نيابت امام را به عهده داشت. آنچه مرا مى سوزاند اين همه ظلم و ستم و خونريزى است كه به اوج رسيده... امروز در تشيع جنازه على بن محمد، هيچ كس حرفى نمى زند تا ماموران چيزى نفهمند. زندانها و سياهچالهاى عباسيان پر از شيعيان مظلومى است كه جرمشان محبت به آل على است... و گريه صداى اسحاق را بريد... حليمه سعى كرد او را آرام كند. - بلند شو نمازت را بخوان! نماز به دلت آرامش مى دهد. هرچه خدا بخواهد همان مى شود. اسحاق بلند شد و قامت به نماز بست. حليمه نتوانست فضاى روحى او را عوض كند. نمازش را كه خواند سفره نان را پهن كرد. اسحاق سر سجاده شانه هايش از گريه مى لرزيد. متوجه حضور او شد و سر برداشت. سر سفره نشست. دانه خرمايى از توى كاسه برداشت; اما نتوانست آن را به دهان بگذارد. - ببين اسحاق، خدا بزرگ است. او كه در اين چند سال با همه سختگيريها نگذاشته ارتباط شيعه با صاحبش قطع شود; بعد از اين هم نمى گذارد. - مگر فراموش كردى همين چند سال پيش در دوران نيابت حسين بن روح، كار را به جايى رساندند كه حسين پنج سال زندانى بود!؟ مگر يادت رفت مدتى گفتند هركس به زيارت كربلا و كاظمين برود بايد دستگير شود!؟ - تو هم مگر يادت رفت كه همان زمان توقيعى از ناحيه مقدسه آمم د كه همه را از زيارت اين اماكن نهى فرموده بودند. - با اين همه زندانها پر از شيعه است. از شمشير آل عباس خون مى چكد. - در هر حال دستشان كه به صاحب الامر نمى رسد. - ولى كارى كردند كه صاحبمان براى زمانى طولانى از ديده همه پنهان شوند. خدا مى داند دوران اين غيبت چقدر طول بكشد. از كنار سفره عقب رفت. بغض گلويش را مى فشرد. نمى توانست چيزى بخورد. حليمه دل نگران نگاهش كرد: صاحب الامر نفرموده تكليف چيست؟ - آخرين توقيع را كه خواندى. ديگر كسى رابط بين مردم با امام نيست. نزديك به هفتاد سال دل همه به اين گرم بود كه نقطه اتصالى با امام وجود دارد. توقيع را دوباره بيرون آورد: شيعه بعد از اين خيلى گرفتار است. - مگر حالا گرفتار نيست؟ اين همه ظلم و ستم، اين همه قتل و خونريزى... - كارى كردند كه همين راه ارتباطى هم بسته شد. اگر خطر جان نواب و وكلا را تهديد نمى كرد؟... - خب! چه مى شد اگر همه تا پاى جان مى ايستادند؟ - آنها در ايستادن حرفى نداشتند ولى

ص: 64

اين اواخر بقدرى وضعيت خطرناك بود كه على بن محمد سمرى عملا نمى توانست كارى بكند. ديگر به هيچ كس نمى شد اعتماد كرد. حكومت عباسى كم كم داشت به همه چيز پى مى برد. اخيرا جاسوسانى را با پول نزد وكلا مى فرستادند. هركس از آنها پولى قبول مى كرد، او را دستگير مى كردند. همان زمان توقيعى از ناحيه مقدسه صادر شد كه هيچ كدام از وكلا چيزى از مردم نپذيرند و هركس چيزى به آنها داده خودشان را كاملا بى اطلاع نشان دهند. - ببين همان امامى كه در آن شرايط بحرانى وكلا و نمايندگانش را از خطر نجات داد، امروز به امر خدا صلاح را در اين ديده كه كار نيابت قطع شود. - همين مساله دلم را آتش مى زند. از جا بلند شد و به سوى در رفت: من همه اينها را مى فهمم ولى دلم تاب نمى آورد. - حالا كجا مى روى؟ صبر كن! - نگران نباش; سرى به يكى از دوستانم مى زنم و زود بر مى گردم. - ناهارت را نخوردى. - اشتها ندارم. - اين پريشان حالى تو مرا آشفته كرده; نمازت را با گريه خواندى; ناهارت را نخوردى; حالا هم اين وقت ظهر دارى بيرون مى روى; تو كه از صبح با دوستانت بودى؟ - گوش كن، من آرام و قرار ندارم. بايد بروم. - دوستانت هم مثل خودت، آنها چه مى تواند بكنند؟ - نمى دانم... ولى نمى توانم در خانه بمانم. - پس زود برگرد. - حتما... از خانه بيرون رفت. آفتاب تمام كوچه ها را پوشانده بود. هوا گرم بود و اسحاق بسرعت قدم برمى داشت. با گوشه چفيه اش عرق پيشانى اش را پاك كرد. لحظه اى سر بلند كرد. نگاهى به آسمان انداخت. آبى بود و بى انتها... با خودش انديشيد: «بدون مهدى چطور مى شود زندگى كرد؟ با اينهمه گرگ در كمين نشسته، اينهمه خطر بر سر راه، اينهمه شمشير تيز بر گلو... اينهمه...» خودش را جلوى خانه احمد بن ابراهيم يافت. پيرمردى با تقوى و پرهيزگار كه در دوران كوتاه نيابت على بن محمد سمرى از ياران نزديك و صميمى او بود. در كه زد غلامى در را گشود: بفرماييد. - به آقايت بگو اسحاق بن يوسف آمده... غلام رفت و چند لحظه بعد احمد خودش به در خانه آمد و او را با مهربانى و پدرانه در آغوش گرفت. - سلام جوان! خوش آمدى! - سلام پدر جان... مى دانم بى موقع آمده ام. اما چه كنم دلم طاقت نياورد. - خوب كردى. خيلى هم بموقع آمدى. مهمان حبيب خداست. بيا برويم داخل. و دستش را دور شانه اسحاق حلقه كرد و او را به اتاق راهنمايى نمود. هنوز به طور كامل ننشسته بود كه شروع كرد: از صبح كه على بن محمد سمرى را به خاك سپرده ايم يك لحظه قرار ندارم. شايد دهها بار آخرين توقيع صاحب الامر را هم خوانده ام و هرچه بيشتر خوانده ام، بيشتر عذاب كشيده ام. از آينده مى ترسم. از روزگارى كه در پيش داريم... اين جمله امام كه فرموده: دوران غيبت كامل فرا رسيده، ديگر تا آن روزى كه خدا بخواهد ظهورى نخواهد بود و آن هم پس از مدت درازى است كه دلها را سختى و قساوت فرا مى گيرد... و زمين از ظلم و ستم پر مى شود... صدا در گلوى اسحاق شكست اشك مجالش نداد. پيرمرد دستى به شانه او زد. اين پيش بينى صاحب الامر

ص: 65

در مورد آخرالزمان است. وقتى كه من و تو ديگر نيستيم. - آخرالزمان؟ الآن كه از سرپنجه گرگان عباسى خون مى چكد. اين همه شيعه را بى هيچ گناه و حرفى اسير و زندانى مى كنند. پدرم جانش را در راه اولاد على، عليه السلام، داد... وضع زندگى ما در محله سادات علوى حجاز به قدرى دردناك بود كه... پدرم تاب نياورد و به بغداد آمديم... روزى كه زمين كربلا را با خاك يكسان كردند و متوكل دستور داد آب به حرم امام حسين ببندند و زمين قبر حسين را شخم بزنند و زراعت كنند، پدرم.. پدرم همانجا كشته شد... از حجاز به اينجا پناه آورديم و اينجا هم اين خبرها بود... حالا قرار است هنوز زمين پر از ستم شود؟... ستم از اين بالاتر؟... گريه امان اسحاق را بريده بود: - امويان و عباسيان با ما چه كردند و چه مى كنند؟ حالا درست اول درد است. مى گويند تازه زمين بايد پر از ستم شود. پير مرد آهى كشيد. شانه هاى اسحاق را كه از شدت گريه مى لرزيد در دست گرفت: - كجاى كارى پسرم؟ مگر روايات پيامبر و ائمه را در مورد آخرالزمان نخوانده اى!؟ روزگارى كه بردبارى و تحمل، ضعف و ناتوانى به حساب مى آيد و ستم كردن به ديگران افتخار... شهادت به دروغ رواج مى يابد و تهمت مورد قبول قرار مى گيرد. دروغگو را همه تصديق مى كنند و خيانتكار مورد اطمينان قرار مى گيرد و امانت به خيانتكار سپرده مى شود. فتنه ها زياد مى شود و زمين و آسمان نعمتشان را از مردم دريغ مى كنند و... اسحاق ناليد: بس است... احمد! بس است!... - خدا و پيامبر بهتر از ما مى دانند كه چه پيش خواهد آمد. صاحب الامر هم ما را به حال خودمان رها نمى كند. اگر دنيا به قدرى غرق ستم شود كه ديگر... او صاحب ماست اسحاق. او ما را تنها نمى گذارد. رهايمان نمى كند. فراموشمان نمى كند. برخيز! مگذار نااميدى و ياس بر دلت چيره شود. اسحاق سر بلند كرد: اين نااميدى است يا ترس از آينده؟ - هرچه كه هست درست نيست. نبايد اينقدر خودت را تنها و بى كس حس كنى. اگر دوران غيبت كامل، هزاران سال هم طول بكشد و نسلهاى بعد از من و تو هم آقا را نبينند، خورشيد پشت ابر نورش را دريغ نمى كند. چشمان اشكبار اسحاق درخشيد: - چه خواهد شد؟ - هرچه خدا اراده كرده باشد. او ما را رها نمى كند. تنهايمان نمى گذارد. - ما دردمان را بعد از اين به كه بگوييم؟ گره از كارمان كه باز كند؟ چرا بايد از ديدارش محروم باشيم؟ - او هست. او همه جا هست. قرار خدا بر اين بوده كه در طول اين شصت و نه سال مردم با واسطه با امامشان در ارتباط باشند و بعد از اين قرار است واسطه اى در بين نباشد. بالاخره هرچه مقدر باشد پيش خواهد آمد... برخيز و به خانه ات برو! با حالى كه همسرت دارد نبايد او را تنها بگذارى. اسحاق به ياد حليمه افتاد. بلند شد: - دعا كن احمد...! دعا كن بتوانم بر اين احساس چيره شوم. - حتما مى شوى. فقط يادت نرود خورشيد، اگرچه پشت ابر است اما... اسحاق زمزمه كرد: نورش را دريغ نمى كند. - و نورش زندگى بخش است. برو... جوان... برو... اسحاق پيشانى نورانى احمد بن ابراهيم را بوسيد و با او خداحافظى كرد. ياد پدرش سخت در دلش زنده شده بود. آن روز كه سعى كرد در برابر سربازان متوكل مقاومت كند و آنها همانجا پيش چشمان وحشتزده او پدرش را كشتند و آب به حرم امام حسين، عليه السلام، بستند... ياد و خاطره پدرش صورتش را بارانى كرده بود كه خودش را جلوى خانه يافت. در را كه باز كرد صداى ناله اى شنيد. با سرعت به اتاق دويد. حليمه ميان اتاق از درد به خود مى پيچيد. با وحشت جلو دويد: - چه خبر شده؟ - اسحاق... آمدى؟ - چه شده؟ - قابله را خبر كن. - مگر وقتش رسيده؟ - وقتش نبود اما... بزودى دنيا مى آيد. - آخ چه روزى... - زود برگرد... زود... مسجد از جمعيت موج مى زد و شيخ بر فراز منبر درس مى داد. گوشه مسجد پيرمرد نشسته بود و به حرفهاى شيخ گوش مى داد. با بلند شدن صداى اذان، شيخ درس را تعطيل كرد و از منبر فرود آمد. محمد بن اسحاق را گوشه مسجد ديد... طرفش رفت. محمد بزحمت بلند شد. شيخ او را در آغوش گرفت و بوسيد. - محمد برايت خبرى دارم. مى دانم كه خوشحال مى شوى. تو مثل پدرت اسحاق يك عمر انتظار كشيده اى. - خبرى از صاحب الامر دارى؟ - بيش از خبر،

ص: 66

نامه دارم... - نامه!... بعد از اين همه سال؟ - آرى... اين اولين بار بعد از مرگ محمد بن على سمرى است كه صاحب الامر نامه اى نوشته اند. - هشتاد سال انتظار... زمان كمى نيست. ولى شيخ، مى دانى كه لايق ترين مردم زمانه اى براى اينكه بعد از اين همه سال آقا برايت نامه بنويسد... بخوان... برايم بخوان. چشمان من ديگر سوى خواندن ندارند. شيخ دست در جيب كرد و نامه را بيرون آورد.: - اين نامه به املاء صاحب الامر و خط يكى از افراد مورد اطمينان نوشته شده. اين نامه را از حوالى حجاز برايم آورده اند. فكر مى كنم حضرت آنجا سكونت دارد. آقا به من دستور داده كه اين نامه را كاملا از مردم پنهان كنم و فقط از روى آن براى افراد مورد اطمينان بنويسم يا آن را شفاهى بخوانم. فكر كردم تو را هم باخبر كنم، خوشحال مى شوى. تو از دوستان مورد اعتماد ما هستى و پدرت هم از دوستان ما بود و با محبت صاحب الامر از دنيا رفت و با حسرت ديدار او و پدر بزرگت هم كه به دست سربازان متوكل به شهادت رسيد. چشمان محمد بن اسحاق پر از اشك شد: - من به حسرت يك نامه يا ديدار به پيرى رسيدم. - نامه مفصل است اما آنچه كه تو را دلشاد مى كند اين بخش آن است: - ما از رسيدگى و سرپرستى شما كوتاهى و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم، كه اگر جز اين بود دشواريها و مصيبتها بر شما فرود مى آمد و دشمنان شما را ريشه كن مى كردند. تقواى خدا را پيشه كنيد و ما را يارى دهيد تا از فتنه اى كه به شما روى آورده شما را نجات دهيم. پيرمرد خم شد تا نامه را كه در دست شيخ بود ببوسد. شيخ نامه را جلو برد. محمد آن را بر چشمانش گذاشت و بوسيد. نماز را كه به امامت «شيخ مفيد» خواند از مسجد بيرون آمد. يك راست خودش را به قبرستان بغداد رساند. كنار قبر اسحاق و حليمه، پدر و مادرش، نشست. از روز مرگ على بن محمد سمرى، روزى كه او به دنيا آمده بود، هشتاد سال مى گذشت. روزى كه پدرش هميشه از آن به تلخى ياد مى كرد. عصايش را تكيه گاه قامت خميده اش كرد و بزحمت كنار قبرها نشست. دستش را روى قبر پدر گذاشت: - كاش زنده بودى و آنچه امروز من شنيدم تو هم مى شنيدى. سالهاى طولانى است كه شيخ مفيد نه همچون على بن محمد و حسين بن روح و محمد بن عثمان بن سعيد، اما حلقه اتصال مردم با امام زمان شده است... اما آنچه امروز از او شنيدم تا به حال نشنيده بودم... پدر از آن روزها كه تو نگران بودى سالها مى گذرد. صاحب ما، ما را فراموش نمى كند... پيرمرد سرش را روى سنگ قبر پدر گذاشت و آنچه از شيخ شنيده بود آرام براى پدر زمزمه كرد: - ما از رسيدگى و سرپرستى شما كوتاهى و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم كه اگر جز اين بود دشواريها و مصيبتها بر شما فرود مى آمد و دشمنان... صدايى توجه پيرمرد را جلب كرد: - پدر بزرگ... سر بلند كرد. نوه جوانش اسماعيل بود كه به طرفش مى آمد. اسماعيل نگاهى به چشمان اشك آلود پدر بزرگ انداخت: - چرا گريه كرده ايد؟ - من؟... من گريه نكرده ام. اسماعيل خنديد: - چرا... صورتتان خيس است. پدربزرگ شما هروقت سر قبر پدر و مادرتان مى آييد گريه مى كنيد... پيرمرد آهى كشيد; اسماعيل كمك كرد تا پدربزرگ از جا بلند شود; خاك لباس سفيد و بلند او را پاك كرد و آرام به راه افتادند. محمد زمزمه كرد: پدرم تمام عمر انتظار كشيد و با انتظار مرد... من هم با انتظار مى ميرم. پدر تو هم... اسماعيل سر بلند كرد. دست چروكيده پدربزرگ را نوازش كرد و گفت: - من نمى خواهم با انتظار بميرم... من بايد او را ببينم... - ديدن تو كافى نيست. دعا كن بيايد تا همه او را ببينند...

ص: 67

امشب از شمع رخت سوخته پروانه ما...

سيد اميرحسين اصغرى اللهم و صل على ولى امرك القائم المؤمل و العدل المنتظر. و حفه بملائكتك المقربين، و ايده بروح القدس، يا رب العاليمن. اللهم اجعله الداعى الى كتابك، و القائم بدينك، استخلفه فى الارض كما استخلفت الذين من قبله مكن له دينه الذى ارتضيته، ابدله من بعد خوفه امنا، يعبدك لا يشرك بك شيئا... امشب از شمع رخت سوخته پروانه ما آتش افتاده ز رخسار تو در خانه ما چشمهامان خسته است. گويى در غبار اوهام فرو رفته ايم. دستهاى لرزانمان در انتظار دامان ترحم است. و اين گونه هاى خشكيده مان كه در قحطى شبنم مى ميرد! كاسه هاى گدايى احساسمان را بنگر كه به خشكسالى معرفت دچار شده اند. كجاست آن ييلاق سبز نگاهت كه سپيده دمانش شبنم افشان است؟ كجاست آن حضور نورانى كه لحظه هاى حياتش ثانيه هاى بارانى و زمزمه هاى نورانى است؟ كجاست آن خضرانشين صحرا گرد كه قافله عشق را رهنماست؟ كجاست آن مشعلدار نيمه شبان تاريك؟ اينك كه جهان در تاريكى نيايش است و انسان در بيابان جهل قدم مى زند. اينك كه زمين در خشكسالى قنوت، آواز مرگ را زمزمه مى كند! اى مهربان! او را برايمان بنمايان كه كاسه هاى گداييمان را به تصدقى پر سازد و گونه هاى بهت زده مان را دست نوازشى كشد و لبهاى خشكيده معرفتمان را آب ظهور بنوشاند و سينه غربت كشيده مان را به قربت محبت برساند. نگاه او را عشق مى ورزيم. زده بر عرش برين رايت فتح، آيت نصر عجل الله تعالى فرجه، حجت عصر شده بر ذات وى آيات خدايى همه حصر شده بر شخص وى اجلال الهى همه قصر ابد الله بقائه، رزق الله لقائه خلق الخلق به ثم له جل علاه اى پروردگار مهربان! صلوات و تحيت فرست بر ولى امرت. كه آرزوى سينه هاى سوخته و نگاههاى منتظر است. پروردگارا! فرشتگان مقرب را نگاهبانان او قرار ده. اينك كه او تنهاترين مرد افلاكى زمين است... پروردگارا! مهدى، هدايتگر انسان به سوى كتاب مبارك تو خواهد بود. نور را در زمين گسترش خواهد داد. و براى اقامه دين تو قيام خواهد كرد. پروردگارا! آن سلطان هدايت را، ملك سليمانى ده و فراتر از آن مملكت دو جهانى كه خوبرويان آينه خوبى اويند. او را در سرزمين زمين، خليفه خود گردانيدى چون پيشينيان از داوود و پيامبران كه او مجموعه صفات پيامبران و امامان است. صورت حزينش دلرباتر از داوود و زيبايى چهره اش بهتر از جمال يوسف و سفره عشقش نمكين تر از همه. پروردگارا! عشق را با دستان او بر قلبها حاكم گردان و توحيد را با جام او بر جانها بچشان. او هرگز از ستمكاران نخواهد هراسيد و شريكى براى تو قائل نخواهد شد و او زيباترين استعاره رحمت توست. خدايا! او را براى انسان، نگاهدار...

ص: 68

تحولات درونى مقدمه انقلاب بزرگ-2

رفتن به

تحولات درونى مقدمه انقلاب بزرگ-2

صفحه 2

صفحه 2 از 2 با اين اوصاف، كسانى كه فكر مى كنند، بايد گوشه اى بخوابند تا امام زمان، عجل الله تعالى فرجه، ظهور بفرمايد و جهان را از عدل و قسط پر كند، سخت در اشتباهند. مردم ما بايد بيشتر بكوشند، بيشتر مبارزه كنند، و اين تحول و تكامل نفسى را هر چه سريعتر در روح و قلب خود ايجاد نمايند تا باعث تسريع در ظهور حضرت شوند اما در عين حال بايد بدانيد كه امام حاضر است و بر اعمالتان نظارت دارد. امام پيروان خود را رها نكرده و به دست هواها نسپرده، مراقب آنهاست; اگر به آنها ناراحتى برسد، قلب مباركش به درد مى آيد، اگر خونريزى ناحقى در جايى صورت بگيرد، حضرت ناراحت مى شود. آن بزرگوار مراقب است و با تمام وجود مى كوشد تا اين تحول نفسى را در اين امت و اين مردم به وجود بياورد. اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان در ميان آنها زندگى مى كند و شاهد اعمالشان است. رفتار و زندگى و فداكارى و مرگ و حيات آنان تغيير كيفى پيدا مى كند و چه بسا جهش بزرگى در حركت تكاملى جوانان ما به سوى مدينه فاضله ايجاد شود. اين ويژگى را متاسفانه جوانان ما از دست داده اند; شايد براى لحظاتى يا روزهايى درباره وجود مباركش فكر مى كنند و بعد او را به فراموشى مى سپارند. آنها امام زمان را به صورت اسطوره اى در تاريخ به شمار مى آورند. اين اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و هر عملى را كه ما انجام مى دهيم مى بيند و مى شنود. روزى كه مردم ما به اين اعتقاد برسند و آن را لمس كنند، بزرگترين جهشها در راه تكامل زندگيشان به وجود مى آيد; و اين، قدم اصلى براى تسريع در ظهور حضرت است. بر اساس همين فلسفه است كه مكتب تشيع همواره يك آرزوى مقدسى را در قلب پيروان خود مى پروراند و آن، آرزوى ظهور حضرت حجت، عليه السلام، و ريشه كن كردن ظلم و ستم و سيطره عدل و داد بر اين جهان است. هر كسى در زندگى آرزويى دارد و بر اساس آرزوهايش مى توان شخصيت او را شناسايى كرد. آرزو اساسى ترين محرك يك انسان در فعاليتهاى روزمره اوست. انسانى كه آرزو و طلب و خواسته اى نداشته باشد، يك مرده متحرك است. افراد آرزوهاى مختلفى دارند. مكتب تشيع به پيروان خود تعليم مى دهد كه فقط يك آرزو داشته باشند و آن، ظهور امام زمان حضرت حجت، عجل الله تعالى فرجه، است. چراكه شيعيان مى دانند اگر او ظهور بفرمايد همه مشكلاتشان رفع مى شود. تمام مشكلات

ص: 69

وقتى حل مى شود كه مدينه فاضله آن بزرگوار به دست مباركش پياده شود. پس مى بينيد كه تشيع بزرگترين آرزوها را در يك آرزوى واحد براى پيروان خود معين، و به آنها تلقين مى كند و به آنان اطمينان مى دهد كه اگر اين آرزو برآورده شود، تمام مشكلاتشان رفع خواهد شد و تمام آرزوهايشان به نتيجه خواهد رسيد. در حال حاضر نيز، اگر مردم ما به اين حقيقت روشن آگاه شوند كه تنها يك آرزو دارند و آن، ظهور حضرت بقية الله، عليه السلام، است; و بعد هم بدانند كه او در ميان آنان زندگى مى كند، مراقب اوضاع آنهاست، دل او از اين رنجها و خونريزيها خونين است، و خودش آرزو دارد كه هرچه زودتر ظهور فرمايد، به اين نتيجه مى رسند كه وظيفه ماست تا براى تسريع در ظهور حضرتش هر چه شديدتر، و هر چه سريعتر در خود تحول ايجاد كنيم و خود را آماده سازيم و به آن درجه از رشد عقلى و ايمانى و اخلاقى برسانيم كه توان تحمل آن وجود مبارك را داشته باشيم. مطمئن باشيم كه اگر به آن درجه از آگاهى رسيديم، به طور قطع و يقين حضرت ظهور خواهد فرمود; و انقلاب مقدس اسلامى ما بزرگترين جهش تكاملى در مسير اين تغيير نفسى انسانها بوده است، پس بزرگترين قدم در راه ظهور مهدى موعود، عجل الله تعالى فرجه، است. بنابراين وظيفه ديگر ما پاسدارى از دستاوردها و ارزشهاى انقلاب اسلامى و ايثار و فداكارى در راه رسيدن به آرمانهاى آن است. از خداى بزرگ مى خواهم كه فرج آن حضرت را نزديك فرمايد. از خداى بزرگ مى خواهم كه به ما عرفانى دهد تا وجود او را در ميان خود لمس كنيم. از خداى بزرگ مى خواهم كه انقلاب مقدس ما را به پيروزى نهايى برساند. از خداى بزرگ مى خواهم كه ابرقدرتها و صهيونيستها و توطئه گران را نابود كند.

ص: 70

ما برآريم شبى دست و دعايى بكنيم!

سيدحسين هاشمى نژاد بدون ترديد دعا كردن براى حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، نصرت و يارى اوست، چون يكى از انواع نصرت يارى كردن به زبان است، و دعا براى آن حضرت يكى از اقسام يارى كردن به زبان است قرآن مجيد مى فرمايد: و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها (1)موسوى اصفهانى، مكيال المكارم، ج 1، ص 386.(2) و هرگاه محبت و ستايش شديد به بهتر يا نظير آن جواب دهيد. در تفسير على ابراهيم قمى ذيل آيه شريفه مى گويد: سلام و كارهاى نيك ديگر. (3) پر واضح است كه دعا از بهترين انواع نيكى است، پس اگر مؤمن براى مولاى خود خالصانه دعا كند مولايش نيز براى او دعا مى كند و دعاى آن بزرگوار كليد همه خيرات و بركات و فلاح و رستگاريست. شاهد و مؤيد اين مدعا روايت ذيل است. جمعى از اهالى اصفهان از جمله ابوالعباس احمد بن النصر و ابو جعفر محمد بن علويه نقل كردند كه: شخصى به نام عبدالرحمن در اصفهان ساكن بود كه شيعه بود. از او پرسيدند: چرا به امامت حضرت امام على النقى، عليه السلام، معتقد شدى؟ گفت: چيزى ديدم كه سبب اعتقاد محكم من شد. من مردى فقير بودم و زبان و جرات داشتم، در يكى از سالها اهل اصفهان مرا از شهر بيرون كردند. من با جمعى ديگر براى شكايت به دربار متوكل رفتيم، در حالى كه در دربار بوديم دستور از او صادر شد، كه على بن محمد بن الرضا، عليه السلام، را حاضر كنند. به يكى از حاضران گفتم: اين مرد كيست كه دستور احضارش داده شده؟ گفت: او مردى علويست كه رافضيان معتقد به امامتش هستند. سپس گفت: چنين مى دانم، كه متوكل او را براى كشتن حاضر مى كند و گفتم: از اينجا نمى روم تا اين مرد را ببينم چگونه شخصى است. گويد: پس آن مرد سوار بر اسب آمد و مردم از سمت راست و چپ راه، در صف ايستاده به او نگاه مى كردند هنگامى كه او را ديدم محبتش در دلم جا گرفت. شروع كردم در دل براى او دعا كردن كه خداوند شر متوكل را از او دفع نمايد، او در بين مردم پيش مى آمد و به كاكل اسبش نگاه مى كرد نه به چپ نظر مى كرد و نه به راست. من در دل دعايم را تكرار مى كردم. هنگامى كه به كنارم رسيد صورتش را به سويم گردانيد. سپس فرمود: خداوند دعايت را مستجاب كند و عمرت را طولانى نمايد و مال و فرزندت را زياد سازد. از هيبت و عظمت او به خود لرزيدم و درميان رفقايم رفتم و پرسيدند چه شد؟ گفتم، خير است و به هيچ كس نگفتم. پس از اين ماجرا به اصفهان برگشتم، خداوند به بركت دعاى او راههايى از مال دنيا به من گشود

ص: 71


1- سوره نساء
2- ، آيه 8
3- القمى، على بن ابراهيم، تفسيرالقمى ، ج 1، ص 145.

به طورى كه امروز من تنها هزار هزار درهم ثروت در خانه ام دارم غير از اموالى كه خارج از خانه دارم. و صاحب ده فرزند شدم و هفتاد و چند سال از عمرم مى گذرد، من به امامت آن بزرگوار قائلم كه آنچه در دلم بود دانست و خداوند دعايش را درباره ام مستجاب كرد. (1) اى دوستان امام زمان، عليه السلام، خوب در اين روايت بنگريد كه چگونه يك انسانى كه اهل ايمان نبود به خاطر يك دعا براى حضرت هادى، عليه السلام، و دعاى آن امام همام در حقش صاحب ثروت و عزت و ايمان و تقوى گرديد. اگر ما كه از شيعيان و دوستان حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، هستيم براى آن بزرگوار دعا كنيم و متقابلا حضرت ما را دعا بفرمايند چه بركات عجيبى در زندگى ما پيدا خواهد شد. مرحوم آية الله موسوى اصفهانى در كتاب مكيال المكارم، مطلبى را به اين شرح نقل مى كند: يكى از برادران صالحم برايم نقل كرد كه آن حضرت را در عالم رؤيا مشاهده كرده و آن بزرگوار به او فرموده اند: «من براى هر مؤمنى كه پس از ذكر مصائب سيدالشهدا در مجالس عزادارى دعا مى كند، دعا مى كنم ». (4) تا كى به اشك و آه تمنا كنم ترا جانا بيا دمى كه تماشا كنم ترا اميد دل به راه وصالت نشسته ام تا يك نظر به آن قد رعنا كنم ترا وقت سحر اميد اجابت رود كه من با سوز دل دعا به سحرها كنم ترا گفتم چه

ص: 72


1- الراوندى، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الخرائج، باب حادى عشر در معجزات حضرت هادى.

چاره آتش سوزان عشق را گفتا به آب ديده تسلى كنم ترا اى مشعر و منا ز صفاى تو با صفا من از صفا و مروه تمنا كنم ترا از درد هجر تو دل مجروح ناله كرد گفتم به وصل يار مداوا كنم ترا اى غايب از نظر به خدا، من هم از خدا چون هاشمى هميشه تقاضا كنم ترا راستى چه شيرين است زندگى در زير سايه اش و در زمان حضورش. در خاتمه اين بحث دست به دعا برمى داريم و مى گوييم: پروردگارا! لباس فرج را بر اندام زيباى دلربايش بپوشان و دل نازنينش را با بشارت ظهورش مسرور فرما، و توفيق ديدار جمال ملكوتيش را با عافيت نصيب گردان بمنك و كرمك يا ارحم الراحمين اى حجت كردگار مهدى اى خاتم هشت و چار مهدى تنها نه منم اسير عشقت عالم به غمت دچار مهدى تا كى ز براى ديدنت من آواره هر ديار مهدى مسرورم از اينكه با نگاهت كردى تو مرا شكار مهدى ياد تو بود فروغ جانم در خلوت شام تار مهدى بر چوبه دار عشق باشد نام تو مرا شعار مهدى بيچاره دل شكسته من دارد ز تو انتظار مهدى تااز سر لطف پا گذارى بر ديده اشكبار مهدى با اين دل بيقرار و زارم بگذار شبى قرار مهدى با بنده رو سياه عاصى يك لحظه بيا كنار مهدى با ناله زار هاشمى گفت دستى به دلم گذار مهدى در بهترين و عاليترين حالات براى فرج آن نازنين دعا كنيم! متاسفانه بسيار ديده مى شود كه در محافل دينى و جلسات مذهبى اهميت فوق العاده و خاصى به دعا براى فرج آن عزيز داده نمى شود، در حاليكه شيعه حاجتى مهمتر از فرج آن بزرگوار ندارد و وظيفه اين است كه در بهترين اوقات و اماكن اجابت دعا اول فرج آن امام همام را از خدا مسئلت كنيم. يكى از علماى وارسته و برجسته نجف به كربلاى معلى مشرف مى شود و در حرم مطهر امام حسين، عليه السلام، شرفياب محضر مقدس امام عصر، عليه السلام، مى گردد، حضرت به او مى فرمايد: فلانى ببين، اين جا كه دعا مستجاب است مردم به فكر من نيستند و براى فرجم دعا نمى كنند. سپس حضرت تصرف ولايتى مى فرمايند و آن عالم ربانى خواسته هاى مردم را مى شنود كه هر كدام براى حوايج خصوصى خود دعا مى كنند، حضرت مى فرمايند: شنيدى حتى يك نفر از اين زائرين نگفت خدايا فرج مهدى، عليه السلام، را برسان. براى اينكه خوانندگان گرامى بااوقات اجابت دعا و اماكن اجابت دعا بيشتر آشنا گردند به اوقات و اماكن اجابت دعا اشاره مى كنيم كه هرگاه دوستان حضرت و شيفتگان وصال در آن لحظات خاص و در آن اماكن مقدس قرار گرفتند براى فرج امام زمان، عليه السلام، دعا كنند.

ص: 73

اوقات اجابت دعا

1. سحر 2. بعد از نماز واجب 3. بين صلوتين 4. بين الطلوعين 5. هنگام آمدن باران 6. هنگام وزيدن بادها 7. هنگام شنيدن اذان 8. هنگام رؤيت هلال 9. در قنوت نماز وتر 10. هنگام رؤيت كعبه 11. هنگام غروب خورشيد 12. ايام و ليالى ماه مبارك رمضان 13. روز عرفه 14. شب و روز جمعه 15. هنگام صف آرايى لشگريان حق در مقابل باطل 16. شب عيد فطر 17. شب عيد قربان 18. شب نيمه شعبان 19. شب اول ماه رجب 20. هنگامى كه نيمى از خورشيد غروب كرده و نيم ديگرش در حال غروب است كه در روايت دارد حضرت زهرا، سلام الله عليها، به غلامش مى فرمود: بالاى بلنديها، و پشته ها برو، چون ديدى نصف قرص خورشيد از افق غروب كرده، به من اعلام كن تا دعا كنم. (1)

ص: 74


1- طرائف الحكم، ج 1، ص 365.

ميعادگاه منتظران

در حسرت يك نگاه!

بيش از هزار سال است كه مسجد مقدس جمكران ميعادگاه منتظران و سجده گاه مشتاقان كوى مهدى، عليه السلام، است. و هر شب چهارشنبه هزاران عاشق دلسوخته از گوشه و كنار ايران اسلامى و ديگر كشورها به اين مسجد رو مى آورند تا شايد نشانى از آن يار غايب از نظر بيايند. به منظور فراهم آوردن امكان ارتباط گسترده تر خوانندگان موعود با مسجد شريف جمكران بر آن شديم كه در هر شماره صفحاتى را به اين مسجد اختصاص دهيم. مطالبى كه در اين صفحات درج مى شود همگى توسط معاونت فرهنگى مسجد مقدس جمكران تهيه و تدوين شده و در اختيار علاقه مندان موعود قرار گرفته است. اگر چه قابل انكار نيست كه راههايى براى ديدن امام زمان، عليه السلام، وجود دارد، اما بايد دانست كه ديدار آن بزرگوار، آن هم در دوران غيبت، يك اصل اساسى و ضرورى نيست. در زمان ظهور پيامبر، صلى الله عليه وآله، و حضور امامان بزرگوار، عليهم السلام، نيز بسيارى از پيروان صادق و شيعيان راستين بودند كه حتى براى يك بار هم توفيق ديدار نيافتند. آنچه در دوران غيبت، اصل اساسى و وظيفه شيعيان به شمار مى رود، انتظار صادقانه و كسب آمادگيهاى لازم براى يارى رساندن به امام زمان، عليه السلام، و همراهى با او در احياى ارزشهاى اسلام و قرآن است. كسى كه همواره در حالت انتظار به سر مى برند و با اصلاح خويش، نسبت به پيروى و اطاعت از مولاى غايب خود اصرار مى ورزد، اگرچه بظاهر امام زمان، عليه السلام، را نبيند، ولى همواره خود را در محضر او، و وجود گرامى او را در كنار خويش احساس مى كند. در روايت آمده است كه: «هركس در انتظار قائم، عليه السلام، به سر ببرد، همچون كسى است كه در خيمه امام زمان، عليه السلام، و در خدمت او باشد.» به گونه اى ديگر مى توان گفت: اگر مقصود ما از ديدار امام زمان، عليه السلام، فقط ديدن چهره او باشد، بدون اينكه از معنويات حضور شريفش بهره اى برگيريم و با مدد تعاليم او به مقام قرب و اطاعت خدا نزديكتر شويم، اين خود يك خسارت بزرگ است. و اگر مقصود ما آشناتر شدن دلمان با نور محبت و ولايت او و شدت يافتن عزيمت و تلاش مان براى اطاعت و فرمانپذيرى از خداست، اين خود بدون ديدار آن حضرت نيز حاصل مى آيد. كسى كه با نقش امام زمان، عليه اسلام، در شريعت آشناست و فرمايشها و دستورات آن بزرگوار را مى شناسد و به آنها عمل مى كند، بدون ترديد

ص: 75

مورد عنايت آن مولاى موعود است و چه بسا در فرصتى پيش بينى نشده توفيق ديدن و شناختن او را نيز پيدا كند. اما كسى كه بدون توجه به حقوق امام زمان، عليه السلام، و بدون رعايت تكليف خود نسبت به او، همواره فقط در جستجوى ديدن امام زمان، عليه السلام، است، اگرچه آن حضرت را ببيند، از اين جستجو و ديدار بهره اى بايسته نخواهد برد. البته همواره شيفتگانى سوخته دل و عاشقى پاكباخته بودند و هستند كه پس از طى مراحل عالى معرفت و اطاعت از مولا، و به دنبال مبارزه هاى طولانى با نفس و پشت پا زدن به جلوه هاى رنگارنگ و دلفريب دنيا، دم از اشتياق جانكاه و شوق هستى سوز خود نسبت به ديدار آن حجت الهى زده و مى زنند. در آن مرحله، خود اين عشق و اشتياق راهگشاست، و آن محبوب حقيقى، خود راه ديدار را نشان مى دهد، و به وعده گاه وصال دعوت مى فرمايد. زيرا مسلم است كه محبت و شوق آن بزرگوار نسبت به آنان، شديدتر و فراوانتر از محبت و شوق آنان نسبت به اوست. با اين همه باز هم پذيرفتنى است كه مردم عادى نيز در پى كسب فضيلتى يا به منظور برآورده شدن حاجتى، انگيزه ديدار آن پيشواى عالميان را داشته باشند. در اين زمينه: × تصميم صادقانه بر ترك گناه يا گناهانى خاص، × پيمان انجام هميشگى كارى استحبابى همچون نماز اول وقت، × استمرار بر نماز شب، زيارت عاشورا، زيارت جامعه، × زياد صلوات فرستادن و دعا براى تعجيل فرج نمودن، × تداوم هر روزه دعاى عهد و دعاى فرج، × مقيد بودن به دعاى ندبه و زيارتهايى خاص همچون زيارت «آل يس »، × دوره كردن قرآن كريم و حج بيت الله الحرام به نيابت از آن حضرت، × رفتن به زيارت معصومين، عليهم السلام، و مساجدى خاص همچون مسجد سهله و مسجد جمكران و انجام اعمال مخصوص آن طى چهل هفته، × خواندن آيات و رواياتى ويژه پس از هر نماز. راههاى تجربه شده و وسايلى مورد اطمينان هستند كه در فرمايشهاى خود امام زمان، عليه السلام، يا امامان ديگر، عليهم السلام، مورد تصريح قرار گرفته، يا از بررسى تشرفات برخى صالحين قابل استنتاج مى باشد. در طلب ديدار امام زمان، عليه السلام، شايسته است به نكاتى چند توجه شود:

ص: 76

1. اعتماد به عنايت الهى.

2. ترك انگيزه هاى مادى و دنياگرايانه.

3. پرهيز از افراط و تفريط و اقداماتى كه ضرر قطعى براى روان و بدن دارد.

4. پرهيز از عزلت و كناره گزينى و بى توجهى به مسؤوليتهاى اجتماعى.

5. كناره گيرى و اجتناب از تماس گرفتن با افرادى كه در لباسهاى گوناگون، اين ابزار مقدس را دستمايه اهداف دنيايى و مقاصد ناصواب خويش قرار داده اند.

6. نااميد نشدن از تاخير فيض ديدار به خاطر مصلحتهايى خاص.

7. عدم نگرانى از برآورده نشدن حاجتى كه ممكن است در علم الهى امام، عليه السلام، به ضرر انسان باشد.

8. مراقبت نسبت به ناديده گرفته نشدن كامل اسباب و علل عادى، و خارج نشدن زندگى انسان از مسير ديانت و عرف دينداران.

9. تلاش براى ايجاد قابليت و شايستگى لازم در جهت استمرار عنايت و فيض ديدار.

10. همت والا داشتن و ارزش شايسته نهادن به نعمت جستجو و ديدار، در راستاى بهره گيرى معنوى و الهى و اكتفا نكردن به حاجتهاى مادى و بهره هاى زودگذر.

اللهم ارنى الطلعة الرشيدة والغرة الحميدة واكحل ناظرى بنظرة منى اليه.

ص: 77

امام زمان و سيدبن طاووس -2

صدقه اى براى او (×)

سيد جعفر رفيعى

يكى از اعمالى كه سيد بن طاووس، رحمة الله عليه، به آن بسيار اهميت مى داده، صدقه براى حفظ وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، بوده است چون يكى از تكاليف زمان غيبت صدقه دادن است به آنچه ميسر است براى حفظ وجود مبارك امام زمان، ارواحنا فداه،. به طور كلى صدقه آثارى دارد يكى اينكه صدقه نمايشگر صداقت ايمان مؤمن است كه با انجام آن نشان مى دهد تا چه حد در وادى ايمان و خداپرستى صادق است و از اين طريق نيازمنديهاى مؤمنان رفع مى گردد و رفاه عمومى به وجود مى آيد و همچنين صدقه يكى از عوامل سازندگى انسان نيز هست چنانكه قرآن مى فرمايد:

خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها. (1)

اى رسول ما! تو از مؤمنان صدقات را دريافت كن تا بدان صدقات نفس آنها را پاك و پاكيزه سازى. مؤمن صدقه را بايد خود يا براى فايده و غرضى كه در نظر دارد بدهد و يا براى حفظ نفس خود و يا محبوب و عزيزى كه بسيار نزد او گرامى است و چه محبوبى بالاتر از امام زمان، ارواحنا فداه، كه اصلاح بسيارى از امور دينى و آخرتمان بستگى به وجود و سلامتى آن حضرت دارد و اين مطلب به دليل عقل و نقل ثابت است كه هيچ شخصى عزيزتر و گراميتر نيست و نبايد باشد از وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، بلكه حضرتش بايد محبوبتر از نفس خودمان باشد و اگر چنين اعتقادى نداشته باشيم در ايمان و معرفتمان نسبت به آن حضرت ضعف و خللى وجود دارد. لذا سيد بن طاووس، رحمة الله عليه، به فرزند خود سفارش مى فرمايد كه: ابتدا كن به صدقه دادن براى آن حضرت قبل از اينكه براى خود و عزيزانت صدقه بدهى. بايد توجه داشت كه آن حضرت هيچ احتياجى به صدقه و دعاى ما ندارد بلكه از شؤون بندگى و اداى بعضى

ص: 78


1- سوره توبه (9)، آيه 103.

از حقوق بزرگ آن حضرت است و خود يك نوع اظهار محبت و دوستى به آن جناب است، و اين عمل راه و سببى است براى جلب رضاى پروردگار و حصول قرب به خداوند در قضاى حوائج و دفع بلا. لذا آثار صدقه به انفاق كنندگان آن مى رسد مخصوصا اگر انفاق براى اظهار محبت و دعا براى وجود مقدس امام، عليه السلام، باشد. ايامى كه در مدرسه علميه بعثت سكونت داشتم طلبه اى كه نزد من موثق بود، راجع به صدقه دادن براى وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، مى گفت: شبى از حرم حضرت رضا، عليه السلام، به طرف مدرسه مى آمدم، در آن شب بسيار براى امام زمانم دعا كردم و در فراقش اشك ريختم، در وقت برگشتن از حرم به بازار سرشور رسيدم كه فقيرى جلوى مرا گرفت و از من چيزى خواست هرچه دست در جيب لباسهايم كردم چيزى پيدا نكردم مگر يك «پنج ريالى آن را با آنكه كم بود با شرمندگى به آن فقير دادم و نيت كردم كه اين صدقه براى حفظ وجود مقدس امام زمانم باشد. فرداى آن شب هنگامى كه براى حضور در درس به بازار سرشور رسيدم يكى از كسبه كه قبلا مرا مى شناخت تا چشمش به من افتاد مرا با صداى بلند صدا زد، وقتى كه نزد او رفتم گفت: ديشب چه عملى انجام دادى؟! گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: ديشب در عالم رؤيا ديدم حضرت بقية الله، ارواحنا فداه، سوار بر اسب سفيد رنگى هستند و وارد بازار سرشور شدند و جمعيتى در پشت سر آن حضرت در حركت بودند كه فرمودند: آمده ام جزاى فلان طلبه را بدهم (و اسم تو را بردند)من با شنيدن اين خبر دلم شكست و متوجه محبت و مهربانى امام زمانم شدم و گفتم ديشب من براى آن حضرت صدقه ناچيزى دادم. و همچنين سيد بن طاووس، رحمة الله عليه، در كتاب «امان الاخطار» در ضمن دعايى كه براى صدقه دادن در وقت سفر ذكر مى كند مى نويسد: اللهم ان هذه لك و منك وهى صدقة عن مولانا م ح م د، عجل الله فرجه، و صل عليه بين اسفاره و حركاته و سكناته فى ساعات ليله و نهاره و صدقه عما يعنيه امره و مالا يعنيه و ما يضمنه و ما يخلفه. خدايا! اين (صدقه) از آن تو و براى توست و صدقه اى براى سلامتى مولايمان م ح م د، عجل الله تعالى فرجه الشريف، مى باشد، و بر او درود بفرست آن هنگام كه در سفر است و در تمام حركتها و استراحتهايش، در تمامى اوقات شب و روزش و صدقه اى است براى هرچه كه متعلق به اوست. يكى از علماى اهل معنا مى فرمود: چه در هنگام سفر و چه در هنگام حضر در وقتى كه صدقه براى وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، مى دهيد اين دعا - دعاى فوق - را بخوانيد.

پى نوشتها:

×. برگرفته شده از: رفيعى، سيد جعفر، امام زمان و سيد بن طاووس. 3.

ص: 79

«غدير» بزرگترين عيد اسلامى

رفتن به

«غدير» بزرگترين عيد اسلامى

صفحه 2

صفحه 1 از 2 محمدابراهيم موحد

ترجمه: محمدرضا انصارى اشاره: شايد برخى گمان كنند كه عيد غدير تنها اختصاص به شيعيان دارد و در كلمات پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، اشاره اى به لزوم بزرگداشت آن نشده است. اما بايد گفت كه عيد غدير نيز چون عيد فطر و قربان از اعياد اسلامى، بلكه از بزرگترين اعياد است، و نخستين كسى هم كه اين روز را به عنوان عيد اسلامى معرفى كرد، خود پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، بود. آنچه در پى خواهد آمد تحقيقى است در زمينه سابقه تاريخى عيد غدير كه اميدواريم مورد استفاده خوانندگان عزيز واقع شود.

پيامبر اكرم پس از آنكه على بن ابيطالب را در روز غدير به جانشينى خود تعيين كرد، در همان روز اين عيد را اعلام نمود و مراسم آن را بپا داشت، و در خيمه اش نشست و با كمال خوشحالى و سرور از تبريك گويندگان استقبال كرد و به آنها مى فرمود: به من تبريك بگوييد... به من تبريك بگوييد، زيرا خداوند مرا به نبوت و اهل بيتم را به امامت اختصاص داده است. (1) ما در تاريخ پيامبر، شاديهاى او روزى را نمى يابيم كه پيامبر گفته باشد: به من تبريك بگوييد، حتى روز ازدواجش و روز هجرتش از مكه به مدينه و رهايى از چنگال مشركان، و روز فتح مكه و پيروزى مسلمانان نفرمود به من تبريك بگوييد، ولى روز غدير مكرر مى فرمود: به من تبريك بگوييد، چرا؟ به خاطر آنكه پيامبر عظمت اين روز را بخوبى درك مى كرد و از شرافت اين خاطره و برترى داشتن اين عيد بر ساير اعياد آگاه بود. بر همين اساس پيامبر فرمود: روز عيد غدير خم بهترين اعياد امت من است،

ص: 80


1- ر. ك: ابو سعيد نيشابورى، شرف المصطفى.

و آن روزى است كه خداوند تعالى به من فرمان داده با منصوب كردن على بن ابيطالب به عنوان رهبرى كه امتم پس از من به وسيله او هدايت يابند; آن روز را ياد كنيم. آن روزى است كه خدا دين را در آن روز كامل و نعمت را تمام گردانيد و اسلام را به عنوان يك دين براى مردم پسنديد. (1) پيامبر در اين حديث، اولا: روز غدير را يك عيد اسلامى جاويد در رديف ساير اعياد اسلامى اعلام كرده; ثانيا: عيد غدير را مطلقا برتر از اعياد اسلامى شمرده است. پس از رحلت پيامبر، خود اميرالمؤمنين نيز روز غدير را به عنوان يك عيد اسلامى تلقى كرد (2) و در سالى كه روز غدير با جمعه مصادف بود خطبه اى ايراد نمود و در ضمن آن فرمود: خداوند بزرگ در اين روز بزرگ در اين روز براى شما گروه مؤمنان دو عيد بزرگ كه قوام هريك به ديگرى است جمع كرده تا احسانش را نزد شما كامل گرداند و شما را بر راه هدايت آگاه و مطلع كند... از اين رو جمعه را مركز تجمع براى پاكسازى گذشته ها قرار داده است... بنابراين هيچ توحيدى را جز بر اساس اعتراف به رسالت پيامبر نمى پذيرد، و هيچ آيينى را جز توام با ولايت كسى كه به ولايت او فرمان داده قبول نمى كند، و اسباب اطاعت او جز با تمسك به ريسمان او و ريسمان اهل ولايت او منظم نمى گردد، لذا در روز غدير آنچه را كه بيانگر اراده اش در مورد برگزيدگانش بود بر پيامبرش نازل فرمود، و او را به تبليغ آن و ترك همنشينى با منحرفان و منافقان و بى اعتنايى به آنان مامور ساخت و ضامن نگهدارى او از شر آنان شد. آنگاه حضرت امير، عليه السلام، مردم را به اجراى مراسم عيد دعوت نمود و فرمود: خدا شما را رحمت كند، پس از پايان يافتن اجتماعتان، به سوى توسعه بر زن و فرزند، و نيكى با برادران و شكر نعمتهاى الهى بازگرديد، و همه با هم مجتمع باشيد تا خدا يگانگى شما را حفظ كند و با يكديگر نيكى كنيد تا خدا الفت و دوستى و صداقت شما را نگهدارد، و به يكديگر هديه دهيد (3) همانگونه كه خدا پاداش شما را در اين روز، چند برابر اعياد گذشته يا اعياد آينده - جز در موارد مثل آن - قرار داده است. نيكى در اين روز (يعنى: روز عيد غدير) ثروت را زياد و عمر را افزون مى كند، و مهربانى به يكديگر باعث رحمت و عطوفت خداوند است. با سعى و كوشش خويش و در حد توانايى خود، از آنچه خدا به شما بخشيده، براى برادران و زن و فرزندانتان آماده كنيد و شادى را در ميان خود آشكار سازيد و با گشاده رويى با يكديگر برخورد كنيد. (4) بعد از على، عليه السلام، امام حسن و امام حسين، عليهماالسلام، نيز روز غدير را زنده نگاه مى داشتند و هر سال، آن روز را به عنوان عيد تلقى مى كردند و با كمال مسرت و شادى، براى قبول تهنيت و تبريك شاد باش جلوس مى نمودند، و به وسيله نماز و روزه و دعا به خدا تقرب مى جستند، و در نيكويى و احسان و اطعام تاكيد مى نمودند، تا تشكر نعمت خدا را در چنين روزى كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، به

ص: 81


1- براى توضيح بيشتر ر. ك: الامينى، عبدالحسين، الغدير، ج 1، ص 283.
2- روزى كه قدرت به دست آن حضرت آمد.
3- و در حديث شريف از حضرت رضا، عليه السلام، روايت شده است كه فرمود: «يك درهم را در اين روز به برادران مؤمن بدهى برابر است با هزار درهم كه در اوقات ديگر بدهى و در حديث ديگر وارد شده است: «كه برابر است با صد هزار درهم در غير اين روز.»
4- الامينى، عبدالحسين، همان، ج 3، ص 284;الطوسى، محمد بن الحسن، مصباح المجتهد، ص 524.

خلافت و امامت منصوب شده به جاى آورده باشند. آنها در اين روز صله رحم مى كردند، و خانواده خويش را در وسعت ارزاق قرار مى دادند و به ملاقات برادران مى رفتند و شيعيان خود را نيز به تمام اين كارها دعوت مى نمودند. (1) اكنون به روايات زير توجه كنيد: 1. ابوالحسن ليثى مى گويد: امام جعفر صادق، عليه السلام، به بعضى از دوستان و شيعيانش كه در حضور او بودند فرمود: آيا مى دانيد روزى كه خدا اسلام را در آن روز براى ما و شيعيانمان عيد غدير قرار داده چه روزى است؟ عرض كردند: خدا و رسول و فرزند پيامبر داناترند، آيا روز عيد فطر است؟ امام فرمود: نه! گفتند: آيا روز عيد قربان است؟ امام فرمود: نه! البته اين دو روز، بزرگ و با شرافت هستند اما روز منار دين بزرگتر است، و آن روز هيجدهم ذى الحجه است كه پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، هنگامى كه از حجة الوداع بازگشت و به غدير خم رسيد...». 2. فرات بن احنف مى گويد: از امام جعفر صادق، عليه السلام، پرسيدم: فدايت شوم، آيا مسلمانان عيدى بالاتر از عيد فطر و عيد قربان و روز جمعه و روز عرفه دارند؟ امام فرمود: آرى! بالاترين و بزرگترين و شريف ترين اعياد روزى است كه خدا دين را در آن روز كامل گردانيد، و اين آيه را بر پيامبرش محمد، صلى الله عليه وآله، نازل فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. سؤال كردم: آن چه روزى است؟ فرمود: انبياى بنى اسراييل وقتى وصيت و امامت را به نفر بعد از خودشان واگذار مى كردند، آن روز را عيد قرار مى دادند، و اين روز هم روزى است كه پيامبر، صلى الله عليه، على، عليه السلام، را رهبر مردم قرار داد، و در آن روز چيزهايى نازل شد، و دين كمال يافت و نعمت بر مؤمنان تمام گرديد. عرض كردم: در اين روز چه كارى شايسته است انجام دهيم؟ امام، عليه السلام، فرمود: اين روز، روز عبادت و نماز و روز شكر و سپاس خدا، و مسرت به خاطر ولايت ما بر شما از جانب خداست، من دوست دارم اين روز را روزه بگيريد. (2) 3. عبدالرحمن بن سالم از پدرش نقل مى كند كه گفت: از امام صادق، عليه السلام، پرسيدم: آيا مسلمانان غير از روز جمعه و عيد قربان و عيد فطر، عيد ديگرى دارند؟ فرمود: آرى عيدى بزرگتر! گفتم: فدايت شوم، كدام عيد است؟ فرمود: روزى كه پيامبر خدا اميرالمؤمنين را به خلافت نصب كرد و فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى او است. پرسيدم: آن روز چه روزى است؟ فرمود: به روز چه كار دارى؟ (3) سال هميشه در گردش است ولى آن روز، روز هجدهم ذى الحجه است. عرض كردم: چه كارى سزاوار است در آن روز انجام دهيم؟ فرمود: خدا را ياد كنيد و به روزه و عبادت بپردازيد و محمد و آل محمد، صلى الله عليه وآله، را ياد نماييد، زيرا پيامبر خدا به اميرالمؤمنين، عليه السلام، وصيت كرد كه مسلمانان اين روز را عيد بگيرند و انبيا چنين مى كردند; به اوصيا خود همين سفارش را مى نمودند و آن روز را عيد مى گرفتند. (4) بر اساس همين روايات است كه مى بيند شيعيان از زمان ائمه اطهار تا كنون در تمام كشورها هر سال روز غدير را عيد مى گيرند، و به وسيله نماز، تلاوت قرآن و خواندن دعاهاى ماثور به خدا تقرب مى جويند، و خدا را بر كامل ساختن دين و تمام نمودن نعمت به وسيله امامت على، عليه السلام، سپاسگزارى مى كنند، و به ملاقات يكديگر مى روند، و با چهره اى گشاده با نيكى و احسان و مسرور ساختن خويشاوندان و همسايگان به خدا تقرب مى يابند، و اگر يكى ازآنها برادر دينى خود را در اين روز ملاقات كند، با او مصافحه مى كند و مى گويد: الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة الطاهرين (5) رفتن به «غدير» بزرگترين عيد اسلامى

ص: 82


1- الموسوى العاملى، السيد عبدالحسين شريف الدين، المراجعات، ص 197.
2- الامينى، عبدالحسين، همان، ج 1، ص 285.
3- گويا كه راوى پرسيد: در كدام روز از روزهاى هفته است؟
4- الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 204; الامينى، عبدالحسين، همان، ج 1، ص 285.
5- نص مذكور، در حديث شريف وارد شده است.

صفحه 2

صفحه 2 از 2 و هر سال دراين عيد سعيد، شيعيان به سوى مرقد پيشواى بزرگ، اميرالمؤمنين، عليه السلام، در نجف اشرف روانه مى شوند، و جمعيتى كه نزد قبر مقدس آن حضرت براى زيارت اجتماع مى كنند از نيم ميليون كمتر نيست، كه از هر ناحيه اى به آنجا وارد مى شوند (1) تا عمق محبت و دوستى،و استحكام اعتقاد به پيشواى راستينشان اميرالمؤمنين، عليه السلام، را نسبت به خويش تاكيد كنند، و شرافت حضور نزد مقام مبارك وى را براى خود ثبت نمايند. آنها پراكنده نمى شوند تا ضريح مقدس را در بر گرفته و پيشواى خود را زيارت كنند، و بر او سلام داده، و چنانكه گويى آن حضرت در برابر آنها حاضر است به او تهنيت گويند (2) و زيارتى خوانند كه از بعضى از ائمه اطهار وارد شده است كه ضمن آن به موقعيتهاى ارزنده و سوابق عظيم حضرت در اسلام و جهاد و تلاش وى در تاسيس اركان دين، و خدمت به پيامبر در روز غدير به عنوان خليفه پيامبر، گواهى داده مى شود. (3) آرى! اين است برنامه شيعيان در هر سال، و پيوسته گويندگانشان در هر زمان و مكانى حديث غدير را به طور مسند يا مرسل و بصورت اجمال يا تفصيل بيان مى كنند. بررسى در مساله غدير، ما را به اين نتيجه مى رساند كه تنها شيعيان، روز غدير را به عنوان عيد تلقى نكرده اند - هرچند شيعيان بيشتر از ديگران به آن اهميت مى دهند - لكن مسلمانان غير شيعه نيز آن را عيد مى گرفته اند. علامه امينى در كتاب الغدير (ج 1، ص 267) مى نويسد بيرونى - كه يكى از اهل تسنن است - روز غدير را از روزهايى دانسته كه: اهل اسلام آن را يكى از اعياد شمرده اند (4) ابن طلحه شافعى در كتاب مطالب السئول (ص 53) هنگاميكه از عيد غدير سخن مى گويد چنين تصريح مى كند: اميرالمؤمنين روز غدير خم را در ضمن اشعارش ياد كرده است و از آنجا كه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، در روز غدير اين مقام بلند را از ميان همه مردم به على، عليه السلام، داد، اين روز به صورت يك عيد بزرگ در آمد. آنگاه شافعى در صفحه 56 اضافه مى كند كه: لفظ «مولى هر معنايى را در بر داشته باشد، از سوى پيامبر براى على قرار داده شده، و اين خود مقامى والا و منزلتى عظيم است كه پيامبر آن را به على، عليه السلام، اختصاص داده است بدين جهت اين روز، روز عيد و روز سرور دوستان او است. علامه امينى مى گويد: اين بيان شافعى دلالت دارد بر اينكه تمامى مسلمين اين روز را عيد مى گيرند چه مسلمانانى كه حضرت على را خليفه بلافصل پيامبر مى دانند و چه مسلمانى كه او را خليفه چهارم به شمار مى آورند، و خلاصه بايد گفت، امت اسلامى در شرق و غرب، همگى در اين عيد با يكديگر توافق دارند مخصوصا با توجه به اينكه مصريان و اهل مغرب و عراق در قرون گذشته به اين روز توجه داشته و آن را روز نماز و دعا و خطبه و سرودن اشعار مى دانسته اند.

ص: 83


1- و در حديث شريف از حضرت امام رضا، عليه السلام، روايت شده كه فرمود: «هر كجا كه باشى سعى كن كه روز غدير نزد قبر حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، حاضر شوى.
2- روشن است كه امام مرده و زنده ندارد، و هميشه زنده است و آيه: ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء ... و آيات ديگر بر اين معنى دلالت دارند.
3- اگر فرصت تنگ نبود نمونه اى از جملات اين زيارت را براى شما نقل مى كردم تا از لابلاى آن لذت ايمان و شيرينى ولايت و سعادت روح و حرارت شوق را بچشد. زيارت مزبور در كتب ادعيه و زيارات نقل شده است.
4- بيرونى، ابوريحان،الاثار الباقية، ص 334.

پيام غدير

رفتن به

پيام غدير

صفحه 2

صفحه 1 از 2

على اكبر صادقى

واقعه غدير و خطابه اى كه پيامبر گرامى اسلام در آن روز بر آن گروه عظيم از مسلمانان، القا فرمود، بتواتر نقل گرديده; بلكه كثرت طرق و اسناد آن روايت چند برابر حد تواتر است و با گذشت چندين قرن هنوز قطعى بوده و ترديد را به حريم آن راهى نيست و به گفته ضياء الدين مقبلى، دانشمند سنى مذهب:

اگر حديث غدير، مسلم نباشد، هيچ امر مسلمى در اسلام وجود ندارد. (1)

در ميان اهل سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسر قرآن و متكلم و حتى اديب و لغوى، حديث غدير را روايت كرده و در كتب خود نوشته اند.

از دانشمندان و مؤلفان متقدم، تا آنجا كه تحقيق و تفحص شده، بيست و شش مجلد كتاب، درباره همين مساله باقى مانده است و از آن جمله: كتاب «الولايه تاليف مورخ شهير و مفسر نامدار سنى مذهب، محمد بن جرير طبرى (متوفى 310ق) كه ظاهرا نخستين دانشمندى است كه در اين موضوع، كتابى مستقل تدوين كرده و در آن به هفتاد و پنج طريق، حديث غدير را روايت نموده است و به نقل كتاب «معجم الادباء تاليف حموى، ج 18، ص 80» نامبرده كتابى ديگر نيز به نام «فضائل على بن ابى طالب نگاشته است. كتاب «الولاية فى طرق حديث الغدير» تاليف حافظ، ابن عقده همدانى (متوفى 333ق) كه حديث مزبور را با يكصد و پنج طريق نقل كرده است. (2) كتاب «طريق حديث الغدير» تاليف ابوطالب،

ص: 84


1- الغدير، ج 1، فصل «الكلمات حول السند الحديث .
2- تهذيب النبوة، ج 7، ص 337.

عبدالله بن احمد بن زيد انبارى (متوفى 356ق). (1) كتاب ابوبكر محمد بن عمرو بن محمد تميمى بغدادى، معروف به «جعابى (متوفى 355ق). با يكصد و بيست و پنج طريق. (2) علاوه بر اينها كتب و تاليفات بسيارى وسيله دانشمندان شيعه در اين زمينه نگارش يافته و از آن جمله است كتاب بسيار ارجمند «عبقات الانوار» شامل بيست جلد كه دوازده جلد آن، وسيله دانشمند، مورخ و محقق نامدار، «ميرحامد حسين هندى تاليف گرديده و هشت جلد ديگر، تاليف و تكميل فرزند برومند و عالم اوست. كتاب قيم «الغدير» در بيست مجلد، تاليف آية الله علامه، شيخ عبدالحسين امينى، قدس سره، كه بحق مى توان آن را دائرة المعارف شيعه در موضوع تاريخ اسلام و ولايت علوى دانست. و در همين سده و همين روزگار نيز از محققان و محدثان و مؤلفان اهل سنت به ذكر حديث غدير و ثبت آن پرداخته اند و از جمله: احمد زينى دحلان مكب شافعى در كتاب «الفتوحات الاسلامية شيخ يوسف بنهانى بيروتى در كتاب «اشرف المؤيد» سيد مؤمن شبلنجى مصرى در كتاب «نور الابصار» شيخ محمد عبده در كتاب تفسير «المنار» عبدالحميد آلوسى بغدادى در كتاب «نثر اللئالى شيخ محمد، حبيب الله شنقيطى در كتاب «كفاية الطالب دكتر احمد، فريد رفاعى در كتاب «تعليقات معجم الادباء» استاد احمد، زكى مصرى در كتاب «تعليقات الاغانى استاد احمد، نسيم مصرى در كتاب «تعليقات ديوان مهيار ديلمى استاد محمد، محمود رافعى در كتاب «شرح الهاشميات حافظ، ناصر السنة حضرمى در كتاب «تشنيف الآذان دكتر عمر فروخ در كتاب «حكيم المعمرة (3) همان طور كه پيش از اين اشاره شد حديث غدير در كتب مورخان تا يكصد و بيست و پنج طريق دارد كه از ميان آن راويان، اسامى اشخاص زير را كه همگى از مشاهير صحابه پيامبر اسلامند، نمونه مى آوريم: 1. ابوبكر بن ابى قحافه 2. عمر بن الخطاب 3. عثمان بن عفان 4. طلحة بن عبدالله تميمى 5. زبير بن عوام 6. عباس بن عبدالمطلب 7. اسامة بن زيد بن حارثه 8. انس بن مالك 9. جابر بن عبدالله الانصارى 10. سعد بن ابى وقاص 11. عبدالرحمن بن عوف 12. حسان بن ثابت 13. سعد بن عباده 14. ابو ايوب الانصارى 15. عبدالله بن مسعود 16. سلمان فارسى 17. ابوذر غفارى 18. عمار ياسر 19. مقداد بن اسود 20. سمرة بن جندب 21. سهل بن حنيف 22. ابى بن كعب 23. اميرالمؤمنين، على و از بانوان: 24. اسماء بنت عميس 25. ام سلمه، همسر پيامبر 26. عايشه، دختر ابوبكر 27. ام هانى، بنت ابى طالب 27. صديقه طاهره، فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، صلى الله عليه وآله. (4) حال كه واقعه غدير و پيام آن روز، از مهمترين وقايع تاريخ اسلام است و اكنون كه بيش از يكصد ميليون مسلمان در جهان بر اساس فرمان حق و بر طبق وصيت لازم الاطاعه پيامبر خود اسلام و معارف و احكام دينى را از ناحيه نورانى على، امير المؤمنين و ائمه طاهرين، صلوات الله عليهم اجمعين، تلقى مى كنند. دريغ است كه بسيارى از اين پيروان راستين اسلام و تشيع ار خطاب عزا و پيام انسان ساز پيامبر خود در روز غدير به قدر شايسته آگاه نباشند و يا سبب نا آشنايى با زبان تازى، ز درك و استفاده از آن محروم بمانند و بهمين جهت ترجمه فارسى آن گرامى بر طبق متن مروى در كتاب ارجمند «احتجاج طبرسى دانشمند و محقق عظيم الشان قرن ششم هجرى (5) كه از مصادر معتبر كتب روايت است هب عمل آمد; هرچند كه مرا آن مايه نبود كه بتوانم آن بلاغت و جاذبه را كه در آن متن شريف است تامين نمايم ولى آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد

بسم الله الرحمن الرحيم ستايش خداوندى را كه در يگانگى، والا و در بى همتايى، نزديك و در اقتدار شكوهمند و در اركان خود بسى بزرگ است. دانشش بر هر چيز احاطه دارد و آفريدگان همگى مقهور قدرت اويند. بزرگى كه پيوسته بوده و ستوده اى كه هميشه خواهد بود. آفريدگار آسمانهاى بلند و گستراننده گستره زمين است. فرمانرواى مطلق زمينها و آسمانهاست و به غايت، پاك و بى نهايت پاكيزه است. پروردگار فرشتگان و روح است و نسبت به هر آنچه آفريده كريم است و هرچه ساخته و پرداخته غرقه عطا و فضل اويند. هر ديده اى را مى بيند و هيچ ديده اى را توان

ص: 85


1- نجاشى، ص 161.
2- الغدير، ج 1، ص 152-158.
3- الغدير، ج 1، ص 147-151.
4- الغدير، ج 1، ص 5-23.
5- ابو منصور، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى.

ديدار او نيست... در اجراى كيفر مجرمان، شتاب نمى كند و به عذابى كه در خور آنند تعجيل، نمى نمايد. به اسرار نهان و به سويداى سينه ها آگاه است و هيچ رازى از او پوشيده نيست و هيچ امر نهانى او را به اشتباه نمى افكند... گواهى مى دهم: او خدايى است كه هستى، آكنده قداست وى است و آغاز بى آغاز و انجام بى فرجام به نور او احاطه شده است. فرمانش بى مشورت مستشارى مجرا و نافذ است و قضا و تقديرش بى مدد و انبازى بر كائنات حكومت دارد و در تدبير امر خلقش هيچ نقص وبى نظمى نيست... اعتراف مى كنم كه بنده اويم و گواهى مى دهم كه پرورنده و پروردگار من است و آنچه را كه به من اعلام فرموده به مردم ابلاغ خواهم كرد. مباد كه به سبب مسامحه در انجام وظيفه تبليغ، كوبه عذاب حق بر من فرود آيد. عذابى كه هيچ قدرتى را توانايى دفع آن نباشد. [آرى] نيست خدايى جز خداوند كه دستورم داده و فرموده است كه: «اگر در ابلاغ آنچه اينك بر تو فرو فرستاده ام كوتاهى كنى، در حقيقت به هيچ يك از وظايف رسالت و ابلاغ پيام من عمل نكرده اى.» و هم او - تبارك و تعالى - حفظ و نگهدارى مرا در برابر مخالفان تعهد و تضمين كرده و او مرا كفايت كننده اى بزرگوار است. و اينك اين است آن پيام كه بر من نازل فرموده: بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (1) اى مردم! من در ابلاغ آنچه كه حق بر من فرو فرستاده است، كوتاهى نكرده ام و هم اكنون سبب نزول آن آيه را برايتان باز خواهم گفت: فرشته وحى خدا - جبرئيل، عليه السلام - سه بار بر من فرو آمد و از سوى حق تعالى، پروردگارم، فرمان داد تا در اين مكان بپاخيزم و سپيد و سياه مردم را رسما آگاهى دهم; كه على بن ابيطالب، برادر و وصى و خليفه و جانشين من و امام پس از من است كه نسبتش به من همان نسبت است كه هارون به موسى داشت، با اين تفاوت كه رسالت به من خاتمه يافته است و بعد از خداوند و رسولش، على، ولى و صاحب اختيار شماست و پيش از اين هم خداوند در آيه اى ديگر از قرآن چنين فرمود: انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. (2) على بن ابيطالب، همان كسى است كه نماز به پاى داشته و در حال ركوع، به نيازمند، صدقه داده است. از جبرئيل، عليه السلام، خواستم كه از خداوند متعال عافيت مرا از تبليغ اين ماموريت، تقاضا كند; چون مى دانستم كه در ميان مردم، پرهيزگاران، اندك و منافقان، بسيارند و از مفسده جويى گنه آلودگان و نيرنگ بازى آنان كه دين اسلام را به تمسخر و استهزا گرفته اند، آگاهى داشتم; همانها كه خداوند در قرآن كريم، چنين توصيفشان كرده است: تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم.


1- سوره مائده، آيه 67، يعنى: «به نام خداوند بخشنده مهربان اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت نازل شده است، به مردم ابلاغ كن و چنانچه نكنى، به وظايف رسالت الهى خود اقدام ننموده اى و خداوند ترا در برابر مردم حمايت و محافظت خواهد كرد.»
2- سوره مائده، آيه 55، يعنى: «تنها ولى و صاحب اختيار شما، خدا و پيامبرش و هم آن كسانند كه ايمان آورده و نماز به پاى داشته و در حالت ركوع، زكوة مى دهند.»

عظيم است.»(1)سوره توبه، آيه 61، يعنى: «از اين مردم، كسانى هستند كه پيامبر را مى آزارند و گويند: او گوش است و هر سخن را بى تامل باور مى كند. به آنان بگو: اگر گوش است به سود شما مى شنود، به خدا ايمان دارد و سخن مؤمنان را باور مى كند.»


1- هنوز آن آزارها كه اين گروه بارها بر من روا داشتند، از خاطر نبرده ام، تا آنجا كه به دليل ملازمت و مصاحبت فراوان على با من و توجهى كه به او داشتم به عيبجويى من برخاستند و مرا مردى زود باور كه هرچه مى شنود، بى انديشه مى پذيرد، خواندند تا آنكه خداوند، عز و جل، اين آيه را نازل فرمود: و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين.

به من معرفى كرده است و من نيز تمام آنچه از كتاب خود و حلال و حرامش تعليم نموده است، به على آموخته ام. اى مردم! دانشى نيست كه خداوند به من تعليم نكرده باشد، و من نيز هرچه تعليم گرفته ام، يكسره به على اين امام پرهيزگاران و پارسايان آموخته ام و ديگر دانشى نيست مگر آنكه به على تعليم كرده ام، او كه امام مبين و رهنماى آشكار شماست. اى مردم! مباد كه نسبت به او راه ضلالت و گمراهى سپريد و مباد كه از او روى بر تابيد و مباد كه از ولايت و سرپرستى او و از اوامر و فرمانهايش به تكبر سر باز زنيد. اوست كه هادى به حق و عامل به حق و نابود كننده باطل است و از ناپسنديده ها بازتان مى دارد. اوست كه در راه خدا از سرزنش هيچ كس، پروا نمى كند و اوست نخستين كسى كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد و جان خويش فداى رسول الله كرد و در آن هنگامه ها كه هيچ كس در كنار پيامبر، باقى نماند، همچنان از او حمايت كرد و او را تنها رها ننمود و همو بود كه در آن روزگار كه كسى را انديشه عبادت و پرستش خدا نبود، در كنار پيامبر، پروردگار خود را پرستش و عبادت مى كرد. اى مردم! على را برتر و والاتر از هر كس بدانيد كه خدايش از همه والاتر و برتر دانسته است و به ولايت او تمكين كنيد كه خدايش به ولايت بر شما منصوب فرموده است. اى مردم! على، امام و پيشوا از جانب حق تعالى است و خداوند توبه منكران ولايت او را هرگز نخواهد پذيرفت و هرگز آنان را مشمول عنايت و مغفرت خويش قرار نخواهد داد و خداوند، بر خود حتم و لازم فرموده كه با آن كسان كه از فرمان على سرپيچند، چنين رفتار كند و پيوسته تا جهان باقى و روزگار، در كار است، ايشان را در شكنجه و عذابى سخت و توان فرسا معذب دارد. پس مباد كه فرمانش را معصيت كنيد كه به آتشى گرفتار خواهيد شد كه آدمى و سنگ افروزنده آن است كه براى كافران فراهم گرديده است. اى مردم! همه پيامبران پيشين و رسولان نخستين، مردم را به آمدن من بشارت داده اند. من، خاتم پيامبران و رسولان خدايم و بر همه خلق آسمانها و زمينها حجت و برهانم. هر كس در اين امر، ترديد كند، همچون كفار جاهليت نخستين است و هر كس در سخنى از سخنان من شك نمايد; در حقيقت، به تمام سخنان من شك كرده است و چنين كس، مستحق بلا و مستوجب آتش خواهد بود. اى مردم! خداوند متعال با اين فضيلتها كه بر من، مرحمت فرموده بر من منت نهاده و احسان كرده است (آرى) خدايى جز او نيست و تا جهان، بر قرار و روزگار، پايدار است، ستايش و سپاس من، ويژه خداى من است. اى مردم! على را برتر از همه بدانيد كه گذشته از من، از هر مرد و زنى، برتر و والاتر است. [بدانيد] كه خداوند، به خاطر ماست كه به جهانيان، روزى مى دهد و آفرينش بر پاى و برقرار است; هر آن كس كه اين سخن مرا انكار كند، ملعون و ملعون و مغضوب و مغضوب درگاه حق است. هان! آگاه باشيد كه اين سخنان را بيقين جبرئيل از سوى حق تعالى به من خبر داده و گفته است كه: «هر كس با على به عداوت و دشمنى برخيزد و ولايت

ص: 88

و محبت او را در دل نگيرد، لعنت و خشم مرا نسبت به خود. فراهم كرده است; پس هر كس بايد كه در كار خود بنگرد كه براى فرداى خود چه آماده نموده است; پس بايد كه از مخالفت با على، سخت بر حذر باشيد، مباد كه پس از ثابت قدمى، پايتان بلغزد كه خداوند به هرچه كنيد، آگاه است. اى مردم! على، همان كس است كه خدا در كتاب مجيد خود، به عنوان «جنب الله از او ياد كرده و از زبان مبتلايان دوزخ، فرموده است: «يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله.» (1) اى مردم! در قرآن، به تدبر و تفكر، نظر كنيد و در درك و فهم آيات آن بكوشيد، به محكمات آن توجه كنيد و از متشابهاتش پيروى منماييد. و به خدا سوگند كه بجز اين مرد كه هم اكنون، دست او را گرفته و بر كشيده ام هرگز ديگرى نيست كه بتواند دستورات قرآن را براى شما روشن كند و تفسير آيات آن را بيان نمايد; همين مردى كه اينك بازوى او را گرفته و به شما اعلام مى كنم كه: هر كس را كه من مولا و سرپرست و صاحب اختيارم، على، مولا و سرپرست و صاحب اختيار اوست; اين مرد، على بن ابيطالب است، برادر و وصى من است، كه فرمان دوستى و ولايت او از جانب حق متعال بر من نازل گرديده است. اى مردم! على و آن پاكان از فرزندانم، ثقل اصغرند و قرآن، ثقل اكبر است، كه هر يك از ديگرى خبر مى دهد و هر كدام، آن ديگر را تاييد و تصديق مى كند; ميان اين دو ثقل و اين دو امر گران، جدايى نخواهد بود تا آنكه به قيامت در كنار حوض، به من رسند. ايشان امناى حق در ميان خلق و فرمانروايان او بر روى زمين اند. بهوش باشيد كه من، آنچه لازم بود، گفتم. به هوش باشيد كه مطلب و مقصود را ابلاغ كرده و به گوش شما رساندم. توضيح دادم كه اين امر، به دستور خداوند بود و من نيز از سوى او، عز و جل، به شما ابلاغ نمودم. به هوش باشيد كه عنوان «اميرالمؤمنين بر كسى جز برادر من روا نيست و اين سمت و مقام و فرمانروايى بر مسلمانان پس از من، براى هيچ كس جز وى مجاز و حلال نيست. (رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در اين هنگام، بازوى على، عليه السلام، را بگرفت و او را بالا برده و به مردم نشان داد، تا آنجا كه پاهاى وى، محاذى زانوان پيامبر مى رسيد و پس از آن به سخن ادامه داد:) اى مردم، اين مرد، على است، برادر و وصى من و حافظ علم و خليفه و جانشين من بر امت است. على است، مفسر قرآن، كتاب خدا. اوست كه مردم را به حق دعوت مى كند و اوست كه به هر چه موجب رضا و خشنودى خداست، شتابنده است. اوست كه با دشمنان حق. در پيكار و ستيز و بر فرمانبردارى و اطاعت از خدا، سختكوش و باز دارنده مردمان از معاصى و نافرمانيهاست. اوست خليفه و جانشين رسول خدا و اميرالمؤمنين و پيشوا و هادى خلق خدا. اوست كه به امر خدا قاتل «ناكثين و «قاسطين و «مارقين است. [اى مردم!] آنچه مى گويم به فرمان پروردگار مى گويم و اين خواست و دستور حق است كه هيچ سخنى از او، به دست من تغيير و

ص: 89


1- سوره زمر، آيه 56، يعنى: «وا اسفا بر من از آن تقصير و كوتاهى كه نسبت به جنب الله ورزيدم.»

تبديل نپذيرد; حال مى گويم: خداوندا! هر آن كس كه على را دوست مى دارد، دوست بدار و هر كس با وى دشمن است، دشمن دار. خداوندا هر كس كه على را انكار كند، لعنت كن و آن كس كه پذيراى حق او نباشد، به خشم و غضب خود، گرفتار ساز. خداوندا! اگر اكنون، على، ولى تو را به خلافت و جانشينى خود معين كردم و امرى كه موجب اكمال دين و اتمام نعمت بر اين مردم است، بيان كردم، همه و همه به فرمان تو بود. كه تو، خود بر من، وحى فرمودى كه: و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين. (1) خداوندا! تو را گواه مى گيرم و تو بهترين گواهى كه من به وظايف تبليغ و رسالت خود عمل كردم. اى مردم! خداوند، عز و جل، كمال دين شما را در ميان امامت و پيشوايى على قرار داده است; پس هر كس كه از او و از جانشينان او يعنى فرزندان من كه از صلب او تا واپسين روز، به جهان خواهند آمد، پيروى و اطاعت نكند، به حبط و نابودى اعمال، گرفتار گرديده و در آتش دوزخ، جاودانه، معذب خواهد بود، نه ديگر عذابش تخفيف يابد و نه مهلت و فرصت نجاتى به او داده شود. اى مردم! اين، على است كه مرا بيش از هر كس، يارى كرده و از همه، بر من بيشتر، حق دارد. از تمام مردم، به من، نزديكتر و از همه كس، نزد من، محبوبتر و گراميتر است. خداوند، عز و جل، و من از او راضى و خشنوديم. آيه اى در قرآن، مشعر به رضايت حق از بندگان، نازل نشده مگر آنكه در شان على است و هر جا كه خداوند، مؤمنان را مخاطب قرار داده، و در درجه نخست، نظر به او داشته است. آيه مدحى نيست مگر آنكه در مورد اوست و بهشتى كه در [سوره] «هل اتى على الانسان ياد شده، براى اوست، و در نزول آن، ديگرى جز او منظور نشده و ديگرى جز او مدح و ستايش نشده است. اى مردم! على، ناصر دين خدا و حامى پيامبر خداست، اوست پارساى پرهيزگار و طيب و طاهر و رهنما و ره يافته پيامبرتان، بهترين پيامبر و وصى او بهترين وصى و پسرانش بهترين اوصيااند. اى مردم! ذريه و نسل هر پيامبرى از صلب خود اويند اما ذريه و نسل من از صلب على هستند. اى مردم! شيطان ،به حسادت، آدم را از بهشت بيرون كرد پس مباد كه نسبت به على، حسد ورزيد كه اعمالتان، يكسره، باطل شود و به لغزش و انحراف درافتيد، كه آدم،

ص: 90


1- سوره آل عمران، آيه 85، يعنى: «و هر كس كه دينى جز اسلام برگزيند، هرگز پذيرفته نخواهد شد و در آن سراى، از زيانكاران است.»

صفوت الله، تنها به سبب يك معصيت، به زمين فرو افتاد، پس بر شماست كه مراقب احوال خويشتن باشيد. شما كه در ميانتان، دشمن خدا نيز هست. [اى مردم!] جز شقى واژگون بخت، با على، كين نمى ورزد و جز، پارساى پرهيزگار، مهر على در دل نمى گيرد و جز اهل ايمان و مخلصان بى ريا به على، ايمان نخواهند آورد و به خدا سوگند، سوره: «والعصر ان الانسان لفى خسر...» در شان على، نازل شده است. اى مردم! خدا را گواه مى گيرم كه در انجام وظايف رسالت فرو گذار نكردم و بر پيامبر جز ابلاغ فرمان حق، وظيفه اى ديگر نيست. اى مردم! نسبت به خداوند، آنچنان كه شايسته است پرهيزگار باشيد، مباد كه جز به مسلمانى ديده از جهان فرو بنديد. اى مردم! به خدا و پيامبرش باور آريد و به نورى كه به او نازل شده ايمان آوريد، پيش از آنكه خشم خداى شما را فرو گيرد و به مجازات ، رخسارتان به عقب بازگردانده شود. اى مردم! اين نور از جانب حق تعالى در من سرشته شده و بعد از آن در طينت على و سپس در نسل او قرار داده شده تا آنگاه كه نوبت به امام قائم، مهدى رسد و اوست كه سرانجام حق خدا و حقوق ما را باز خواهند ستاند; كه خداوند ،عز و جل، ما را بر تمام مقصران و دشمنان و مخالفان و خائنان و معصيت كاران و ستمگران حجت قرار داده است. اى مردم! به شما اعلام خطر مى كنم، بهوش باشيد كه من فرستاده خدا به سوى شمايم و هنگامى به رسالت مبعوث گرديده ام كه مدتى است زمين از پيامبران تهى بوده است. آيا اگر من نيز از جهان بروم و يا كشته شوم، به راه پيشينيان خود، باز مى گرديد؟ ولى هر آنكس كه به عقب بازگردد و به جاهليت اسلاف خود، روى كند، زيانى به خداوند نخواهد رساند اما پروردگار، سپاسگزاران را پاداش نيكو و مرحمت خواهد كرد. اى مردم! بدانيد كه على همان كس است كه متصف و موصوف به سپاسگزارى و شكيبايى است و پس از او فرزندان من از صلب اويند. به اين صفات مزين و ممتازند. اى مردم! مسلمانى خود را بر خداوند، منت منهيد كه موجب خشم و غضب پروردگار بر شما گردد و عذابى از سوى او به شما برسد; زيرا كه حق در كمين است. اى مردم! چيزى نمى گذرد كه پس از من امامان و سردمدارانى پديد آيند كه خلق را به آتش دوزخ فرا خوانند اما اين گروه را در روز قيامت يار و مددكارى نخواهد بود. اى مردم! خدا و پيامبرش از اين كسان متنفر و بيزارند. اى مردم! اينان و پيروان و يارانشان جملگى، در پست ترين دوزخ گرفتار خواهند شد. و چه بد جايگاهى است دوزخ، براى اين گروه كه به تكبر گراييده اند. هشداريد كه اينان همان «ياران صحيفه (1) اند اما هر يك از شما بايد كه در نامه اعمال خود بنگرد هرچند كه مردم جز تنى چند، نامه عمل خود را از ياد برده اند. اى مردم! من اين ولايت را به عنوان امامت و ارث تا روز قيامت، در ذريه و نسل خود قرار دادم و با اين كار، وظيفه اى را كه به آن مامور بودم به پايان بردم تا بر هر حاضر و غايب و بر هر كس كه شاهد اين انجمن بوده و يا در اين اجتماع، حضور نداشته است و حتى بر آنان كه هنوز از مادر نزاده اند، حجت تمام باشد. بايد كه ماجراى امروز را حاضران به غايبان گزارش كنند و پدران به فرزندان تا واپسين روز خبر دهند. گرچه مدتى نخواهد گذشت كه ....

پى نوشتها:

×. برگرفته از كتابى به همين نام از انتشارات سازمان فرهنگى - هنرى شهردارى تهران.

ص: 91


1- شايد مقصود پيامبر از «ياران صحيفه كسانى از اطرافيان آن حضرت بوده كه بنا به نقل مرحوم مجلسى در بحارالانوار، سندى را به خط سعيد بن عاص تنظيم و امضا كرده و نزد ابو عبيد به امانت گذارده بودند. قسمتى از متن آن سند چنين بوده است: «اين مطالب، مورد اتفاق جمعى از اصحاب رسول الله است و آن حضرت كسى را به جانشينى و خلافت بعد از خود معين نكرده و مساله خلافت او به ابوبكر و ابو عبيده و سالم مربوط است.»

صبح انعكاس لبخند توست

سلمان هراتى

زمين فقط پنج تابستان به عدالت تن داد و سبزى اين سالها تتمه آن جويبار بزرگ است كه از سرچشمه ناپيدايى جوشيد وگرنه خاك را بى تو جرات آبادانى نيست تو را با ديدنيهاى مانوس مى سنجم من اگر مى دانستم پشت آسمان چيست تو همانى تو آن بهار ناتمامى كه زمين عقيم ديگر هيچگاه به اين تجربت سبز تن نداد آن يكبار نيز در ظرف تنگ فهم او نگنجيدى شب و روز بى قرارى پلكهاى توست وگرنه خورشيد به نورافشانى خود اميدوار نيست صبح انعكاس لبخند توست كه دم مرگ به جاى آوردى آن قسمت از زمين كه نام تو را نبرد يخبندان است اى پهناورى كه عشق و شمشير را به يك بستر آوردى دنيا نمى تواند بداند تو كيستى

ص: 92

اينجا غدير است

اسماعيل شفيعي سروستاني

اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و اله و غيبة ولينا و كثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا

اى جگرگوشه جانم غم تو شادى هر دو جهانم غم تو

زمانى چند از خاموش شدن صداى توپها و خمپاره ها نمى گذرد. از شبهاى بيم و روزهاى هراس. از آژير ممتد آمبولانسها در صفى به درازاى ستونهاى نظامى در مسيرى كشيده شده از فرودگاه تا همه بيمارستانهاى شهر. از لبخند زنان و مردانى كه ساعتهاى انتظار در كنار واحدهاى انتقال خون را غنيمت عمر، واسپس نعمت هاى پروردگارشان مى دانستند. از همه آنچه كه تماميت مردى را به مبارزه مى طلبيد. از صداى خمينى بزرگ و نگاه تيزش كه انفعال را در پاها و سكون در قلبهاى مى كشت و از خيلى چيزهاى ديگر. از همه ايامى كه بودن يا نبودن در ميدانى به فراخى كره ارض معنى مى يافت و از آرزوهاى بلندى كه گامها را براى صعود بر بلنداى قله تاريخ صلا مى داد. تا نداى تاختن بر ظالم و دفاع از مظلوم به نام خدا از همه گلدسته ها و مناره ها بلند شود; واسپس صبرى جميل تا اميد برافراخته شدن پرچم «البيعة لله » را بر بلنداى آسمان در دلها زنده گرداند. افسوس كه تا چشم گشوديم، آرزوهاى خرد و همتهاى حقير در زير شعارهايى خردتر از آرزوها و حقيرتر از همتها سايه افكن بر رد گامهاى مردان مرد شد تا خامان ره نرفته دل به بازيهاى سياسى و سياست بازيهاى دون خوش دارند. گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار! به كجا مى توان برد اين درد بزرگ و اين بازگشت رفيقان از نيمه راه را؟ هيهات كه فراموشى همه بزرگيها بدل به حيثيتى حقير شده و انكار خوبيها مدالى آويخته كنار سينه ها و عاملى براى كسب وجاهت در ميان اشباح الرجال. نامردمانى كه در تمامى ايام سخت بر فرش بى دردى غنودند و تماشاگر ميدان شهادت مردان شدند تا شايد تاييد فرزندخواندگان شيطان و اولاد يهودا متضمن زندگى حقارت بارشان شود. از كدامين درد بايد ناليد؟ از همه آنچه بر صفحه كاغذ آمد يا از بى مهرى آنان كه در وقت تاراج بقية السيف خوبيها زبان در كام كشيده رخت اهل سلامت بر تن كردند. وه كه عينك سياه سياست زدگى اندازه عالم را تيره مى نماياند كه «سياست » دورافتاده از عقل سياسى. اگر گوش نيوشا و چشم بينا داشتيم، درمى يافتيم كه فجر صادق دميده. سپيده سرزده و ديرى نخواهد پاييد كه خورشيد حقيقت واسپس غيبتى دراز طلوع مى كند تا جانى تازه به كالبد فسرده زمين و زمان بدهد.

ص: 93

گوشهاى بسيارى دميدن فجر صادق را شاهد بوده اند. نفسهاى بسيارى در زير تلالؤ درخشان آن خورشيد روى به زندگى و حيات دوباره آورده است. چگونه مى توان چشم برهم نهاد و «خمينى » را ناديده انگاشت و «انقلابى » را كه با خود خبر پايان يافتن تاريخ غرب و شروع تاريخ مردان «اهل ديانت » را داشت به فراموشى سپرد و نام و ياد مردان مرد را كه سينه سپر ساختند و با بال شهادت تا آسمان انس بالا رفتند، از صفحه قلب و سينه كاغذها زدود؟ از چه زمانى به اين بلاى خانمانسوز گرفتار آمده ايم كه ذكر بلند صيادان مرغ عشق و مرغان بى تاب قاف معرفت را نشانه آلودگى به سياست بازى و سياست زدگى مى شناسيم؟ «الفباى سياست » را در كدام مدرسه آموخته ايم كه بى «عقل سياسى » به تفسير آن مى نشينيم؟ هيهات كه ندانستيم سياست دورافتاده از فرهنگ آفت است و فرهنگ بى سياست دلمشغولى آنان كه سترون بر عرصه خاك مى زيند. همواره بر اين نكته اشاره داشته ايم كه: آنكه از منظر «اهل فرهنگ و تفكر» به معاملات و مناسبات مردم مى نگرد، سياست را ذيل فرهنگ مى شناسد تا مبنايى براى همه بودن و معنايى براى همه ملك دارى عرضه كرده باشد. سياستى كه فرهنگ باطن آن را مى نماياند. سياستى متكى به عقل سياسى و نه سياست بازى. بر اهل خرد پوشيده نيست كه: آنانكه از «فرهنگ » دم مى زنند با همه چيز كار دارند و براى همه چيز معنى اى مى طلبند. رهنمايانى كه در شب چراغى فراروى مردمان قرار مى دهند تا سراب را آب مپندارند و مغيلان را مامن. وه كه غفلت از «فرهنگ » بر سر همه مناسبات ما و از جمله سياست آن آورد كه همگان شاهد آنيم. و سياست بى اتكا و مبنا بر سر ادب و فرهنگ آن آورد كه همگان از آن نالانيم. در هنگامه اى چهاردهمين شماره «موعود» را به نام «چهاردهمين » ستاره آسمان امامت و ولايت تقديم مشتاقان و منتظران مى كنيم كه نام و ياد محمد مصطفى، صلوات الله عليه، ما را به رجعت به آيين حقيقى آن عالى جناب، حضرت رحمة للعالمين فرا مى خواند، آئينى كه واسپس هزار و اندى سال ديگربار با حضور مردى از تبار محمد، هم نام محمد، با لباس محمد و با صفت ناب رحمة للعالمين آشكار مى شود. «خمينى بزرگ » متذكر اين نكته بود كه نهضت بهمن ماه، طلايه دار حضور مهدى، عليه السلام، است و خرداد، سرآغاز فصل انتظار. همو كه سروده بود: «انتظار فرج از نيمه خرداد كشم ».

والسلام

سردبير

ص: 94

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109