ماهنامه موعود 10و 11 - آذر و دي 1377

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1377

عنوان و نام پديدآور:شماره 10 و 11 - آذر و دي 1377/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

سرمقاله

اسماعيل شفيعي سروستاني چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست كه خدمتى بسزا بر نيامد از دستم مثل اينكه همين ديروز بود كه همه خيابانها و صحن كوچه ها و سردر مغازه ها، پوشيده از چراغهاى سرخ و سبز و آبى بود و جشن و شادمانى مردمى كه نيمه شعبان را با نقل و شيرينى و تماشاى فيلمهاى خنده دار چارلى چاپلين و لورل و هاردى مى گذراندند. گويى همگان از ته دل يكصدا مى گفتند: عشرت كنيم ورنه بحسرت كشندمان روزى كه رخت جان بجهانى دگر كشيم چشم بر هم زدنى گذشت و دوباره از ميانه انبارها و صندوقها، پرچم هاى مزين به «يا صاحب الزمان » بيرون آمدند تا بر در و ديوار شهر آويخته شوند و بساط سور و شيرينى را گرم و گرمتر سازند.

ص: 1

با چاشنى هميشگى كارتونهاى والت ديسنى و برنامه هاى سرگرم كننده. گويى در ازدحام بى دردى و بى عارى، آنكه بيشتر از هر زمان پنهان مى ماند «سر خداست كه در تتق غيب منزويست » افسوس كه در منتهى اليه جاده خودبينى و بلنداى قله خودكامى همه چيز را در خدمت خود مى آوريم، حتى او كه: روى خوبست و كمال هنر و دامن پاك لاجرم همت پاكان دو عالم با اوست و صد افسوس كه در نيافتيم در عصر آخرالزمان و زمان فتنه آخرين، هيچ پناه امنى جز سايه سار نخل بلندش نيست. چه، بحران فراگير دامن مى گسترد تا همه نامها به بى نامى مبدل شود و همه جامه هاى اعتبارى اندامهاى ناراست ما فروافتد. شايد آن زمان بحقيقت دريابيم: آن سيه چرده كه شيرينى عالم با اوست چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست چشم بر هم زدنى ديگر، جشن ميلاد به سر مى آيد، چراغها و پرچمها به صندوقخانه باز مى گردند تا شمع نيم مرده تا شعبانى ديگر به خواب رود. هيهات كه اگر درمى يافتيم همه بودن در گرو نگاه اوست و همه «شدن » در انتظار اشارتى از سوى او، از عمق جان در هر روز و هر شب نشيد برمى كشيديم كه: فقير و خسته بدرگاهت آمدم رحمى كه جز ولاى توام نيست هيچ دست آويز گويى در ازدحام چراغها و رنگها مجالى براى سر بى سوداى ما نمى ماند تا در پى خط سبز او روانه شويم و پاى در دايره معرفتش گذاريم. گويى در دل بى نور، سوداى روز و روزگاران ماندگار مانده ورنه غم هجرانش هر روز و شبمان را چنان در خود مى پيچيد كه بى سر و دستار مى خوانديمش: اى پادشاه صورت و معنى كه مثل تو ناديد هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش جشن ميلاد، ذكر بلنديست تا گرد غفلت از چشم و دل باز گيريم و تاريكى دل را با چراغ نام بلندش روشنايى بخشيم. نيمه شعبان بشارت حضور مرديست كه اگر شناخته شود، انتظار يار قرين روزان و شبانمان خواهد شد و دستهامان رو به آسمان همنوا با لبهامان زمزمه خواهند كرد: تو خود اى گوهر يكدانه كجايى آخر كز غمت ديده مردم همه دريا باشد نيمه شعبان، انعكاس نام مضطريست كه براى برافراشتن پرچم «البيعة لله » بازوان گره خورده مردان مردى را مى طلبد كه با نامش هم عهد شده باشند. عهدى كه مى فرمود: «اگر شيعيان بدان وفادار مى ماندند فيض ديدارش را از دست نمى دادند.» در بيابان طلب گرچه ز هر سو خطرست مى رود حافظ بيدل به تولاى تو خوش نيمه شعبان بر عموم شيعيان مبارك باد. به اميد آنكه ياد او قرين همه اياممان باشد.

ان شاءالله سردبير

ص: 2

وظايف منتظران

پيام حضرت آيةالله صافى گلپايگانى السلام على المهدى الذى وعدالله به الامم سلام بر حضرت مهدى، موعود انبيا، خاتم اوليا و مطلوب اصفيا، امام وقت و صاحب عصر، بقية الله فى الارضين، محبوب ملائكه مقربين، فاتح حصون مستكبرين، معز الاسلام و المسلمين، نجات بخش مقهورين و مستضعفين، مقصود از: «فمن ياتيكم بماء معين »،(1) مصداق: «و كل شى ء احصيناه فى امام مبين »، نور ابصار سالكين،(2) شمع محفل ارباب يقين، نخل بلند بوستان موحدين، نهال برومند روضه «طه » و «يس »، دادگستر راستين، امين خدا و امان اسيران زمين، شرف اولياء صالحين، خلف انبياء مرسلين، قطب جهان و كهف حصين، غياث المضطر المستكين.

ص: 3


1- (1) سوره ملك (67)، آيه 30.
2- (2) سوره يس (36)، آيه 12.

حضرت حجت، ولى عصر، ختم هشت و چار عدل يزدان، نور تابان، رحمت پروردگار غوث اعظم، فخر آدم، پيشواى دين پناه عدل قرآن، روح ايمان، مهر چرخ اقتدار حافظ شرع نبى، معنايى از «نات بخير»(1) آيت عظمى، جمال الله، فخر روزگار سلام الله تعالى عليه و على آبائه الطاهرين. ثم السلام عليكم يا معشر الشيعه يا ايتها الفئة المؤمنة و الفرقة الناجية، بشرى لكم ثم بشرى و طوبى لكم ثم طوبى فانتم فئة الله تعالى و حزبه و الفائزون بكرامته و المتشرفون بولاية وليه الذى بشر بظهوره الامم، فزتم و الله فوزا عظيما، هنيئا لكم ثم هنيئا لكم هذه السعادة العظمى والدرجة الكبرى. سلام بر ماه شعبان، سلام بر شب نيمه شعبان، سلام بر بامداد روز ميلاد، سلام بر آن مادرى كه پيامبران عاليقدر خدا مردم را به نوزاد او بشارت دادند. سلام بر نرگس ملكه عظماى جهان و سلام بر حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام. سلام بر شما شيعيان و منتظران ظهور و سلام بر خوانندگان مجله موعود، سلام بر عزيزانى كه ماه شعبان را گرامى مى دارند و زاد روز حجت خدا، ارواح العالمين له الفداء، را با شكوه و عظمت و شوق و ذوق استقبال مى كنند و با مراسمى كه برپا مى كنند، و وفادارى خود را نسبت به اسلام و ارادت خود را نسبت به آقا و مولايشان اعلام كرده و پايدارى و ستقامت خود را براى پاسدارى از ارزشها و سنتهاى دينى و مذهبى به دنيا نشان مى دهند و دشمنان را از اينكه بتوانند در صف منتظران بيدار دل و مؤمنان غيرتمند و ملتزم به احكام اسلام رخنه نمايند مايوس مى سازند. گوارا باد بر شما اين حسن اعتضاد و قوت ايمان. گوارا باد بر شما اين درك و فهم از انتظار ظهور و گوارا باد بر شما اين شعور و احساسات. شما گروه خدا و حزب الله حقيقى هستيد، بر راه و عقيده و روش خود استوار و ثابت باشيد و دين خدا را يارى كنيد و آقا و مولاى خود را از خود شاد و مسرور سازيد. عزيزان دين، عزيزان خدا، جوانان اسلام و فرزندان قرآن! در اين عصر غيبت در برابر اين همه كيد و مكر و سياستهاى مكارانه و اين همه هجوم فرهنگى و افكار الحادى و اسلام زدا، اين تبليغات شوم و اين همه قلم به دستهاى مزدور و مطبوعات و نشريات گمراه كننده، اين شما جوانان غيرتمند مسلمان هستيد كه بايد از اسلام دفاع كنيد و اين توطئه ها را بى اثر سازيد. تلاش دشمن اين است كه تعهد ما را به احكام دين كمرنگ و ضعيف سازد. آنها زن مسلمان، مرد مسلمان، جوان مسلمان، دانشجوى مسلمان و مدرسه و دانشگاه مسلمان را هدف قرار داده اند و مى خواهند سنگرهاى فرهنگى و علمى ما را تصرف كنند و آن را از اسلام و از افتخار به گذشته هاى مسلمين خالى كنند. اينان به اسم مليت و وطن و تمدن و به اسم حمايت از آزادى و تجدد و به نام حقوق بانوان و روشنفكرى و بهانه ها و عناوين فريبنده و گمراه كننده ديگر به معنويت، اسلاميت و ولايت ما حمله مى كنند. آنان از اين موج اسلام گرايى كه درياى متلاطم جامعه ميلياردى اسلام را فرا گرفته و زن و مرد را براى بازگشت به عزت ديرين بسيج كرده در هراس اند. آنان از شور و شوق مسلمانان براى حاكميت اسلام و از بازگشت بانوان به حجاب و حشمت اسلامى به وحشت افتاده و در برابر انقلاب عظيم اسلامى ايران از هيچ گونه توطئه و تحريكى دست برنمى دارند. تجديد قدرت اسلام

ص: 4


1- (3) سوره بقره (2)، آيه 106

در فلسطين، الجزاير، ازبكستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، چچن، داغستان، تاتارستان و ديگر نقاط جهان خواب و آرام را از دشمنان اسلام ربوده و تلاش ملل اسلامى براى پاره كردن زنجيرهاى سلطه و استكبار و اجتماع در زير لواى اسلام آنها را سخت پريشان ساخته است. در اين اوضاع و احوال وظيفه شما، منتظران ظهور و شيعيان امام عصر، عليه السلام، مخصوصا شما جوانان عزيز بسيار حساس است. اميد است كه همگى مسؤوليتهايى را كه در برابر اين تحركات شوم و توطئه هاى فرهنگى و سياسى داريم درك كنيم و مواضع اسلامى را حفظ نماييم و ترقى و تعالى جامعه اسلامى را در علم و صنعت و اخلاق و فضايل و خودكفايى و بى نيازى از بيگانگان را وجهه همت قرار دهيم و نگذاريم كه شخصيت اسلامى ما را با گرايش به سوى يمين و يسار، ترويج فحشا و فساد و تاسيس مراكز لهو و لعب، اشتغال به كارها و سرگرميهاى عمر بر باد ده، همراه با تبليغ اختلاط زن و مرد و رواج موسيقى و ملاهى و مناهى ديگر، تغيير دهند و به سرنوشت اندلس و اسپانيا گرفتار كنند. همه بايد با زبان، با مال و با هر امكانى كه در اختيار داريم، جهاد كنيم و از سنگرهاى اسلام و از مرزهاى فكرى و عقيدتى اسلامى حفاظت كنيم. به اميد رشادتها و جوانمرديهاى جوانان غيور مسلمان و فرزندان عزيز اسلام و قرآن. و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ص: 5

انقلاب مهدى و دگرگونى روابط اجتماعى

محمد حكيمى قرآن كريم در آياتى چند كه به چگونگى هاى انقلاب آخرالزمان پرداخته است معيارها و محورهايى را تبيين كرده است كه بسيار با اهميت و درخور تامل است: يكى از اين محورها حاكميت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاريخ انسان همواره و هميشه (به جز دوران كوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگير و جهانى) مراكز قدرت مالى، سياسى و نظامى در دست طبقات مستكبر و برترى طلب و سلطه طلبان اجتماعى بوده است كه با دستيازى به منابع ثروت و كالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مى ساختند و انسانها را به دلخواه خود به كار مى كشيدند و برده خويش مى ساختند. طبق وعده هاى قرآنى اين جريان ناهنجار به طور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعايى، در انقلاب نهايى تاريخ، ره نيستى مى پويد و طبقه قدرتمند از اريكه قدرت به زير افكنده مى شوند و فرودستان و ضعيف نگه داشته شدگان مراكز قدرت را در دست مى گيرند و براستى محرومان حاكم مى گردند و آرزوى ديرينه همه مصلحان و انسان دوستان و پيامبران، تحققى راستين مى يابد. اين انقلاب كه به سود طبقه مستضعف صورت مى پذيرد، چون انقلاب و رستاخيز قيامت است. چنانكه در قيامت براستى نيكان و انسانهاى انسان به منزلت و جايگاه شايسته خويش دست مى يابند و ناانسانهاى انسان نما سقوط مى كنند و به كيفر مى رسند چنانكه قرآن اين ويژگى قيامت را نيك تبيين كرده است «خافضة رافعة (1) انقلاب قيامت، گروهى را بالا مى برد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مى دهد و گروهى را از اريكه قدرت به پايين مى كشد و زيردست مى سازد; انقلاب جهانى و نهايى موعود آخرالزمان نيز چنين است و بدون هيچ كمى و كاستى و يا سهل انگارى و چشم پوشى، سلطه طلبان قدرتمند را به زير مى افكند و فرودستان محروم را بر مراكز قدرت حاكم مى سازد. در انقلاب، نهايى انقلابيون به خاطر معيارهاى دقيق الهى كه بر جان و روان آنها حاكم است و دين باورى راستينى كه در ژرفاى روحشان نفوذ كرده است، هيچ گاه از راه اصلى و الهى خويش غافل نمى مانند و جهت حركت خود را عوض نمى كنند. بنابراين مشكل اصلى انقلابهاى تاريخ كه پس از رسيدن به قدرت، گذشته خويش را پس پشت مى افكنند و به همه معيارها و اصول انقلاب خود پشت مى كنند، پيش نمى آيد و طبقه فرودست انقلابى همواره انقلابى مى ماند. اين انقلاب كه در انتظار بشريت است و بشريت نيز در انتظار آن است در اين آيه از قرآن مطرح گرديده است: «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين(2)

ص: 6


1- (1)سوره واقعه (56)، آيه 3.
2- (2) سوره قصص (28)، آيه 5.

ما مى خواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم يعنى آنان را پيشوايان سازيم و وارث براى زمين. در اين رخداد عظيم تاريخ انسان، حقيقتى كه همواره به آن وعده داده شد و هيچ گاه لباس واقعيت نپوشيد و به عينيت نرسيد; آشكار مى گردد و عينيت مى يابد. در پرتو اين دگرگونى بنيادين كه جوهرى انقلابى دارد، ماهيت روابط اجتماعى دگرگون مى شود و تحولى اصولى مى يابد. يعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاى ديگر و با طبيعت دگرگون مى شود حتى بسيار بالاتر و در گستره اى عظيم تر. رابطه انسان با خدا و با خود نيز تحولى ژرف مى يابد. يعنى انسان براستى بنده خدا و فرمانبر او مى شود و در پرتو تعاليم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحيد راستين آموزش داده مى شود و از توحيدهاى ناخالص فلسفه ها و عرفانهاى بشرى جدا مى شود و راه مستقيم الهى روشن مى گردد و خداشناسى و خدايابى به اوج شكوفايى مى رسد و اين معناى انقلاب راستين در رابطه انسان با خداست. نيز رابطه انسان با خود و چگونگى درك و دريافت خود و كيفيت احساس از خود و نيروها و استعدادهاى خود، تحولى بنيادين مى يابد و انسان به ارزش والاى خويش، به جايگاه و منزلت انسانى و به چكاد فرازمندى كه ممكن است دست مى يابد و به گستره نيروهاى نهفته در درونش، پى مى برد و نقدينه استعدادها و روح و جسم خويش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمى نهد و به جستجوى حقايق ژرف و جاودانه وجود روى مى آورد و به جوهر هستى دست مى يابد و اين انقلاب در رابطه انسان با خود خويشتن است . ما در انقلابهاى بشرى، چنين دگرگونيهايى در اين قلمروها نمى يابيم. همچنين در رابطه انسان با انسانهاى ديگر، كه از مشكلات اصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستين رخ مى دهد و روابط سلطه طلبانه و استثمارى به روابط برادرانه و حق شناسانه تبديل مى شود. در آن دوران ديگر انسانى حق انسانى را پايمال نمى كند و كسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمى گيرد و هر انسانى هرچند ضعيف و ناتوان به حقوق خويش بدون هيچ مانعى دست مى يابد. لازمه تفكيك ناپذير حاكميت مستضعفان همين است. گرچه انقلابهاى بشرى اين چگونگى را وعده داده اند; اما در ظرف عينيت و عمل چندان تحقق نيافته است و يا تحققى فراگير و پايدار نداشته است. آن دورانى كه اين وعده انسانى، بى كم و كاست در متن زندگيها نمودى آشكار خواهد داشت و فراگير و همگانى خواهد شد; در دوران حاكميت مستضعفان است و معناى حاكميت مستضعفان كه وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همين است. انسان در رابطه خود با طبيعت نيز همواره راه ناهنجارى را پيموده و به استفاده بى رويه و نابهينه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبيعت از جهاتى رخ داده است. نخست اينكه در گذشته و اكنون اجتماعات انسانى،

ص: 7

طبقات با در دست داشتن امكانات و ابزارهاى مناسب، بيش از اندازه از منابع طبيعى بهره بردارى كرده و به شادخوارى و اسراف رو مى آورند و به تعبير قرآن اهل اسراف و زياده روى مى شوند و اين روش در زندگى به طور طبيعى موجب محروميت گروههاى زيادى در جامعه مى گردد. زيرا كه منابع و كالاها محدود است و شادخواريها موجب كمبود مى گردد واين موجب محروميت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شيرين كاملا محدود است، مواد شايسته براى تغذيه انسان، محدود است و بدينسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانه با محيط و طبيعت به بهره بردارى بى رويه و لذت پرستانه، به مصرف زياد روى آورند ظلم و زيان جبران ناپذيرى به يست سالم ديگر انسانها وارد مى سازند و انقلابهاى فراگير و اصولى بايد در نوع اين رابطه دگرگونى پديد آورند و به تصحيح آن همت گمارند به طورى كه زيربناى بسيارى از روابط درست ديگر است و بدون تصحيح آن روابط ظالمانه ديگر تصحيح نمى شود. ديگر اينكه انسانهاى متمكن كه به قدرت سرمايه و ابزار مجهزند به استفاده نابهينه و ويرانگر از منابع طبيعى دست مى زنند و اين استفاده نابهينه بر اساس محدوديت منابع، زمينه ساز بيدادى خانمانسوز بر همه بشريت مى گردد. زيرا كه زمين مادر هستى و مهد و گهواره زيست مناسب همه افراد انسانى است و با بهره بردارى بهينه و صرفه جويانه زيست بومى مناسب براى همه انسانها خواهد بود و كالاها و مواد آن به همه انسانها مى رسد و نياز همگان را بر مى آورد; ليكن با استفاده نابهينه و تخريب طبيعت، محيط زيست ناسالم مى شود و كالاها و منابع آن نيز پاسخگوى نياز همگان نخواهدبود.از اين رو، ظلمى فراگير رخ مى دهد كه موجب تباهى و نابسامانى در زيست اكثريت جامعه بشرى مى گردد آنچنان كه امروزه اين حقيقت تلخ، بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است. در دوران حاكميت مستضعفان اين دو جريان انحرافى از ريشه مى خشكد، زيرا روحيه استضعاف و استضعاف گرايى و حاكميت اين قشر، سدى آهنين بر سر راه هر ستم و ناروايى است و اين دو ناهنجارى و ناروايى كه يكى در مصرف افزون از حد و ديگرى استفاده نابهينه از منابع و در نتيجه ويرانى و تباهى محيط زيست انسانها است، با ماهيت حاكميت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستينى كه در رابطه انسان با طبيعت و با نعمتهاى الهى رخ مى دهد، طبقه حاكم از هر گونه استفاده زياد و نابهينه دورى مى كند واين روحيه را در سراسر اجتماعات مى گستراند و انسانهارا از كمبودها و نابسامانيهاى زندگى رهايى مى بخشد و محيط و طبيعت خدادادى را چنانكه خدا آفريده ارزانى همگان مى كند. آرى، حاكميت مستضعفان كه به معناى حاكميت معيارهاى درست انسانى است، تحولاتى ريشه اى در همه ابعاد زندگى پديد مى آورد و در نتيجه زندگى راه درست خويش را مى يابد و انسانها همه به زيستى شايسته دست مى يابند و محيط طبيعى و منابع آن از هرگونه تخريب و تباهى مصون مى ماند و چنان دورانى پيش مى آيدكه انتظارهمه انسانهااست. نيز مستضعفان طبق وعده الهى دين واحد الهى را بر اجتماعات حاكم مى سازند و با تئوريهاى دينى جامعه انسانى را دگرگون مى كنند و اين پندار واهى و پوچ را كه اديان الهى به دنيا كارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مى پردازند، كنار مى زنند و ثابت مى كنند كه دين خدا در همه ابعاد حيات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و ماديت و معنويت و بعد اين دنيايى و آن جهانى زندگى انسان را سامان مى دهد و دين در متن زندگى است و نه جدا از آن و اين موضوع در اصل عقيده به موعود آخرالزمان كاملا نهفته است كه موعود آخرالزمان براى گسترش عدالت در جامعه هاى انسانى قيام مى كند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از ميان مى برد و دنياى مردم را به نظم مى آورد چنانكه آخرت ايشان را. بنابراين انديشه حذف دين از زندگى دنيايى و تبعيد دين به حوزه مسائل آخرتى، با عقيده به موعود آخرالزمان بكلى ناسازگار است. چون بيشترين تاكيدى كه در تعاليم اسلامى موضوع آخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى يا پرهيزپيشگى شخصى و درونى و روحى حتى مى توان گفت كه صفت بارز و آشكار و عمومى كه در اكثريت قاطع تعاليم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است(1) و دين يك حقيقت اين دنيايى است و به زندگى

ص: 8


1- (3) به كتاب «عصر زندگى » فصل «عدالت اجتماعى » از نويسنده رجوع شود.

مردم در متن جامعه هاى انسانى نظر دارد و مشكلى است كه انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عينى نيافته اند. بنابراين درپرتو حاكميت مستضعفان، دين نقش اصلى خويش را ايفا مى كند و به متن زندگيها و به ژرفاى آن گام مى گذارد و ريز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمينه، سامان مى بخشد و انديشه هاى ضددينى را كه به تبعيد دين از متن زندگى پرداخته اند، رسوا مى كند. آنچه تا كنون گفته شد، تبيين برخى از ابعاد اين آيه كريمه است كه از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از اين آيه كه در زمينه حاكميت دين بر كل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهايى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آيه ديگرى است درباره همين موضوع يعنى حاكميت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان: «وعدالله الذين امنوا منكم و عملوالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...»(1)

خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و نيكى ها كردند، وعده داد كه بيقين ايشان را در زمين خليفه كند، چنانكه آنان را كه از پيش بودند خليفه ساخت و دينشان را باز بگستراند، آن دين كه بپسنديد براى آنان و هم آنان را از پس بيمى كه دارند، بى بيمى دهد و ايمنى... در اين آيه كريمه از خلافت بر زمين در پرتو تمكن و قدرت دينى سخن رفته است كه مؤمنان صالح فرمانروايان زمين مى شوند و در پرتو ايمان و باور دينى و حاكميت بخشيدن به اصول و فروع دين، به ساختن جامعه اى انسانى مى پردازند و انجام تاريخ انسان پس از آنهمه نابسامانيها و ناهنجاريها به سامانى الهى و دينى مى رسد. پس در همين زيست فيزيكى و دنيايى، آنكه آخرين حرف را مى زند و پناه راستين بى پناهان تاريخ مى گردد و انسانهاى دربند و مظلوم را رهايى مى بخشد حاكميت دينى و تفكر الهى است و ميداندار اصلى و نقطه پايان تاريخ به دست دين و تفكر دينى است نه به دست تفكر ظالمانه سرمايه دارى غربى و نه اصول مادى كمونيستهاى شرقى. كه اين

ص: 9


1- (4) سوره نور (24)، آيه 56.

هر دو در تجربه و عمل از سامان بخشى به محدوده كوچكى از جامعه هاى انسانى، درمانده اند و در بند كوچكترين و نازلترين تمايلات خودخواهى و خودپرستى گرفتارند. محور ديگرى كه در حاكميت مستضعفان نهفته است مبارزه با سرمايه دارى است. زيرا طبقه حاكم كه در عينيت و عمل با تمام وجود خويش استضعاف و محروميت را لمس كرده اند و از مشكلات آن احساسى راستين دارند، هيچ گاه با سرمايه دارى سازش نمى كنند و ميدان را براى يكه تازيهاى قشر مرفه و شادخوار باز نمى گذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حياتى جامعه سد مى كنند. اين ماهيت راه و كار مستضعفان است كه هيچ گاه با عامل اصلى محروميت كنار نيايند و ريشه آن را در جامعه بشرى بخشكانند و اين راهى است كه از آغاز نهضتهاى انبيا مورد نظر بوده است. چنانكه قرآن كريم همواره اين بعد از قيام پيامبران را ترسيم كرده است كه با طاغوتان و سلطه طلبان مالى درگير شدند همان سان كه با سلطه طلبان سياسى و نظامى. در قرآن كريم مى خوانيم: «و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب(1)

ما موسى را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون گفتند كه او جادوگرى دروغگو است. روشن است كه از جمله اهداف اين پيامبر الهى چنانكه سرنگونى نظام سياسى فرعونى است، سرنگونى نظام سرمايه و ثروت اندوزى نيز هست كه سمبل آن در آن روزگار قارون بوده است. آرى در آن دوران سراسر عدل است كه سرمايه دارى و سلطه آن بر جامعه هاى بشرى پايان مى يابد و توده هاى مظلوم بشرى از زير يوغ سلطه اين طبقه زالوصفت رهايى مى يابند و هرگونه بهره كشى ظالمانه از ميان مى رود و استثمار، اين پديده شوم، ره نيستى و زوال مى پويد و اين لازمه طبيعى حاكميت طبقه پايين و مستضعف است كه به دوران سياه ظلم قشرى اندك بر توده هاى عظيم انسانى پايان دهد

ص: 10


1- (5) سوره غافر (40)، آيات 24-23.

كيمياى محبت

سيد حسين هاشمى نژاد

محبت امام زمان، عليه السلام، كه همان محبت خدا مى باشد (من احبكم فقد احب الله)(1) هم جنبه موضوعيت دارد و هم جنبه طريقيت. محبت و عشق به آن بزرگوار موضوعيت دارد، يعنى نفس و ذات اين محبت و اظهار عشق و نياز به آن محبوب، مطلوب و ممدوح حضرت حق است. چنانكه در احاديث و روايات ائمه معصومين، عليهم السلام، از طريق عامه و خاصه بر آن تاكيد شده است. زمخشرى كه از مشاهير علماى عامه و صاحب تفسير «الكشاف است در تفسير آيه: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى(2) اين حديث را نقل مى كند: «رسول خدا فرمود: هر كه با دوستى آل محمد بميرد، شهيد مرده است. هر كه با دوستى آل محمد بميرد، بخشوده از عذاب مرده است. هركه با دوستى آل محمد بميرد، توبه كار مرده است. هركه با دوستى آل محمد بميرد، مؤمن كامل مرده است. هركه با دوستى آل محمد بميرد، فرشته مرگ او را بشارت مى دهد، و سپس منكر و نكير نيز او را به هشت بشارت مى دهند.

ص: 11


1- (1) سوره شورى (42)، آيه 23.
2- (2) قسمتى از زيارت جامعه كبيره.

هركه با دوستى آل محمد بميرد، او را معزز و محبوب به سوى بهشت مى برند، آنگونه كه عروس را معزز و محبوب به سوى خانه داماد مى برند.هركه با دوستى آل محمد بميرد، از قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود. هركه با دوستى آل محمد بميرد، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد. هركه با دوستى آل محمد بميرد، طبق سنت و جماعت مرده است. هركه با دشمنى آل محمد بميرد، روز قيامت در حالى وارد مى شود كه بر پيشانى او نوشته است: مايوس از رحمت خدا! هركه با دشمنى آل محمد بميرد، كافر مرده است. هركه با دشمنى آل محمد بميرد، بوى بهشت را استشمام نمى كند.»(1) از روايت فوق و دهها روايت ديگر چنين برداشت مى شود كه نفس محبت اهل بيت، عليهم السلام، داراى ارزش و اعتبار فوق العاده عظيم مى باشد، تا آنجا كه در برخى از روايات آمده است كه از همه عبادتهاست بالاتر است. چنانكه در روايتى كه از امام صادق، عليه السلام، نقل شده است، مى خوانيم: « ان فوق كل عبادة عبادة و حبنا اهل البيت افضل عبادة(2) بالاتر از هر عبادتى، عبادتى است، و محبت ما اهل بيت، عليهم السلام، برترين عبادتهاست.

ص: 12


1- (3) الزمخشرى، جار الله محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 3، ص 467; همچنين ر. ك: الرازى، فخرالدين محمد، التفسير الكبير، ج 27، ص 166; المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 27، ص 111، ح 84: «قال رسول الله: من مات على حب ال محمد مات شهيدا. ا لا و من مات على حب ال محمد مات مغفورا له.الا و من مات على حب ال محمد مات تائبا. الا و من مات على حب ال محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان. الا و من مات على حب ال محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير. الا و من مات على حب ال محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى بيت زوجها. الا و من مات على حب ال محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنة. الا و من مات على حب ال محمد جعل الله قبره مزار ملائكة الرحمة. الا و من مات على حب ال محمد مات على السنة و الجماعة. الا و من مات على بغض ال محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه ايس من رحمة الله. الا و من مات على بغض ال محمد مات كافرا. الا و من مات على بغض ال محمد لم يشم رائحة الجنة .
2- (4) المجلسى، محمد باقر، همان، ص 91، ح 48.

محبت امام زمان طريقيت دارد

وقتى فردى محب يك انسان كامل مانند حضرت ولى عصر، عليه السلام، مى شود طبيعى است كه لازمه اش تبعيت «محب از «محبوب و نتيجتا متصف گشتن «محب به صفات «محبوب است. چنانكه اهل معرفت مى گويند: تاثير نيروى «محبت در پيراستن جان از رذائل و آراستن آن به فضايل، از قبيل تاثير مواد شيميايى بر روى فلزات است كه همچون اكسيرى دفعتا فلزى را مبدل به فلز ديگرى مى سازد. و يا مانند سيم برقى است كه ا زوجود «محبوب به «محب اتصال مى يابد و يكجا و با سرعت، تمام صفات «محبوب را به «محب انتقال مى دهد. بنابراين اگر ديديم مدعى محبت به كسى، عارى از صفات محبوب، بلكه متصف به صفات ضد صفات اوست، طبيعى است كه در صدق ادعاى وى دچار ترديد شويم و احيانا تكذيبش مى كنيم. چنانكه در روايتى كه شيخ كلينى، رحمة الله عليه، به اسناد خود از امام صادق، عليه السلام، نقل مى كند، آمده است: «ما اساس هر خوبى و خيرى هستيم و هر چه نيكى است از فروع ماست [يعنى ما درخت مبارك و شجره طيبه اى هستيم كه شاخه هاى آن جز فضيلت و تقوى و خوبى ميوه اى ندارد]. و در شمار نيكيهاست، توحيد و نماز و روزه، و خشم فرو خوردن و خطا كار را بخشيدن، دلجويى از فقيران، و رعايت حال همسايگان، و اعتراف به فضل صاحبان فضل. و دشمنان ما، ريشه و اصل هر شر و بدى هستند. و هرچه پليدى و زشتى است از شاخه هاى [شجره خبيثه] آنهاست. و دروغ، بخل، سخن چينى، قطع رحم، ربا خوارى، تعدى به مال يتيمان، زنا و سرقت و ارتكاب هرگونه خطا و تبهكارى از آنها ناشى مى گردد. بنابراين دروغ گفته است كسى كه پنداشته است كه با ماست، در حالى كه او [به گواهى اعمال زشتش] وابسته به فروع غير ماست [از پيوند خوردگان به درخت ناپاك دشمنان ماست].»(1) اين حديث شريف هشدارى به دوستان و منتظران حضرت ولى عصر، عليه السلام، مى دهد كه به خود بيايند و در اعمال خود بيانديشند و بنگرند كه راستى خلق و خو و رفتار و گفتارشان در عداد چه سنخى از اخلاق و اعمال است و مشابهت با محصول كداميك از آن دو درخت «خبيث و «طيب دارد. اگر ديدند آنچه از دل و مغز و اعضايشان تراوش مى كند توحيد و تقوى و طهارت است دل خوش دارند و خدا را سپاس گويند كه شاخه وجودشان با شجره طيبه اهل بيت - كه امروز باقيمانده اش حضرت بقية الله است - پيوند پيدا كرده و ميوه اى هم سنخ با ميوه آن درخت پاك از خود تحويل مى دهند كه از لوازم قهرى و طبيعى هر پيوند پاك و صحيح همين است. و اگر ديدند - خداى نا كرده - آنچه از درون و برونشان نشات گرفته و

ص: 13


1- (5) الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 8، ص 243: «نحن اصل كل خير، و من فروعنا كل بر، فمن البر: التوحيد، والصلوة، و الصيام، و كظم الغيظ، و العفو عن المسيى ء، و رحمة الفقير، و تعهد الجار، و الا قرار بالفضل لاهله. و عدونا اصل كل شر، و من فروعهم كل و فاحشة. فمنهم: الكذب، و البخل، و النميمة، و القطيعة، و اكل الربا، و اكل مال اليتيم بغير حقه، و تعدى الحدود التى امر الله، و ركوب الفواحش، ما ظهر منها و ما بطن، و الزنا، و السرقة، و كل ما وافق من ذلك من القبيح. فكذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غيرنا».

ظاهر مى گردد، درست نقطه مقابل اعمال آن حضرت است; نه كسب و تجارتى منزه دارند، و نه خانواده اى مزكى، نه فضايل اخلاقى دارند و نه از قبايح عملى دورند، چشمهايشان ناپاك و زبانهايشان نامهذب است، نگران باشند كه مبادا شاخه وجودشان با شجره خبيثه دشمنان امام زمان، عليه السلام، پيوند خورده باشد و آنگاه عمرى با همين خيال غرور آميز در معاصى سر كنند و در قيامت ناگهان خود را در صف دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، بيابند. پيام امام زمان، عليه السلام، همان پيام اجداد طاهرينشان مى باشد كه در زيارت جامعه فرموده اند: «و وصيتكم التقوى . سخن خود را با شما شيفتگان و منتظران حضرت دوست با كلام نورانى حضرتش به پايان مى بريم: «ولو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا».(1) اگر شيعيان ما - كه خداوند آنها را موفق به اطاعتش بدارد - دلهايشان در وفا به عهد و پيمانى كه با ما دارند گرد هم مى آمد از فيض ديدار ما محروم نمى شدند.

ص: 14


1- (6) المجلسى، محمدباقر، همان، ج 53،ص 177.

دانستنيهايى درباره حضرت مهدى، عليه السلام

اشاره: آنچه كه يك شيعه منتظر مى بايست درباره امام و مقتداى خويش بداند مجموعه اى از معارف را شامل مى شود، كه برخى مطالبى عمومى اند كه فراگيرى آنها بر همه لازم است و برخى ديگر مطالبى تخصصى كه شايد براى همگان لازم و ضرورى نباشد. مقاله حاضر تلاشى است در جهت معرفى ابعاد مختلف شخصيت حضرت حجت، عليه السلام، به عموم دوستداران موعود. در اينجا لازم مى دانيم از حضرت آية الله سيد على شفيعى كه زحمت نگارش اين مقاله را متحمل شدند، سپاسگزارى كنيم. 1. مهدويت شخصيه و نوعيه

در باب مهدويت عقيده مذهب شيعه اين است كه مهدويت خاصه صحيح و مقبول است و به تعبير ديگر آنچه مورد پذيرش است مهدويت شخصيه است نه مهدويت نوعيه. لكن بعضى از صوفيه و عرفا قائل به مهدويت نوعيه بوده يا هستند.

ص: 15

به اين معنا كه عقيده دارند در هر عصرى و دوره اى بايد يك مهدى وجود داشته باشد كه ويژگيها و خواص مهدويت و هادويت را داشته باشد و مى گويند هيچ عصرى خالى از يك مهدى هادى نيست و ضرورتى هم ندارد كه مشخص شود از نسل چه كسى است و چه خصائصى را داراست؟(1) اين عقيده بعضى صوفيه و عرفا است كه البته از نظر ما نامفهوم بلكه مردود است. عقيده مبرهن و مستدل مذهب شيعه آن است كه مهدويت، مهدويت شخصيه است، يعنى يك فرد است كه مهدى اين امت است و موعود امتها و ملتها است و ابعاد و ويژگيهاى او مشخص است. خانواده اش، پدر و مادرش، محل ولادت و غائب شدن و نشانه هاى ظهورش و حتى خصوصيات جسمى او و در يك كلام همه ابعاد مربوط به او اعلام شده است و با اين مشخصات و ويژگيهاى ذكر شده، ما فقط يك مهدى را قبول داريم. آرى يك فرد به عنوان مهدى است كه واجد و جامع تمامى اين خصائص و ويژگيها و نشانه ها است. براى آنكه مفهوم مهدويت نوعيه مقدارى روشنتر شود، به اشعارى از ملاى رومى درباره امام حى غائب دقت كنيد كه مى گويد هر دورى يك ولى دارد ولى ما معتقديم كه در تمام ادوار و اعصار تنها و تنها يك ولى هست ملاى رومى مى گويد: پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است هر كرا خوى نكو باشد برست هركسى كوشيشه دل باشدشكست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر،خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راه جو هم نهان و هم نشسته پيش رو(2) اين كه در ابيات بالا ملاحظه مى نماييد مفاد مهدويت نوعيه است. ما قائل هستيم كه اين ادعا هيچ دليل و برهانى در مقام اثبات ندارد; بلكه تمامى ادله مهدويت شخصيه و خاصه به گونه اى است كه هر نوع مهدويت ديگرى را نفى مى كند و مهدويت شخصيه خاصه را با همان ابعاد و جزئيات و شرايط و صفات و علاماتى كه بيان داشتيم; اثبات مى نمايد. پس اگر در مطالعات و بررسيها پيرامون امام زمان، عليه السلام، مهدويت نوعيه به بيان فوق يا هر بيان ديگر ارايه و مطرح شد بايد توجه داشت كه اين نظر و عقيده اصيل و پذيرفته شده شيعه اماميه نيست بلكه ديدگاه مذهب شيعه همان هدويت خاصه شخصيه است كه به آن معتقديم.

ص: 16


1- (1) در اين رابطه به كتاب مولوى نامه تاليف مرحوم جلال الدين همائى (م 1400 ق،1317ش) ج دوم، صفحات 850 تا843 و 901 تا897 مراجعه شود كه اين عقيده را به گروهى از عرفاو صوفيه از جمله محيى الدين و مولوى نسبت داده و مى گويد: اين عقيده با مهدويت شخصيه منافاتى ندارد زيرا همان گروه از عارفان و صوفيان در عين حال به وجود امام عصر، عليه السلام، كه همان مهدى موعود باشد نيز اعتقاد جازم دارند كه در كلمات و تاليفات آنان موجود است. در كتاب ياد شده مهدى نوعى را به گونه اى تفسير مى نمايد كه با صرف نظر از مرحله ثبوت اما در مرحله اثبات، اقامه برهان بر آن ممتنع نباشد لكن بسى مشكل است.
2- (2) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، انتشارات اميركبير، دفتر دوم، ص 239.

2. سخنى درباره معناى ظهور

مطلب ديگر كه هر چند هنوز آن را مورد تحقيق تام و تتبع و كاوش قرار نداده ام لكن اصول و كليت آن را عرضه مى دارم اين است كه: كلمه «ظهور» نوعا به معناى ظهور شخص امام زمان، عليه السلام، مطرح مى شود و مثلا به همين معنى «عجل على ظهورك گفته مى شود و البته اين مساله اى قطعى و غيرقابل انكار است; لكن احتمال قوى و جدى ديگرى هم وجود دارد كه ظهور به معناى ظهور امر باشد نه ظهور شخص. البته ظهور كامل و تام امر، مستلزم ظهور شخص است. يعنى تا شخص ظاهر نشود، امر امت به صورت تمام و كامل ظاهر نمى شود، ولى در عين حال ميان اين دو تفاوتهايى وجود دارد. اصل اين تفكر و انديشه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه ظهور حداقل مى تواند دو معنا داشته باشد.(1) يكبار به معناى طلوع و آشكار شدن و پيدايش بعد از استتار; بدينگونه كه ظهور را نقطه مقابل خفا بگيريم كه نظارت مطلب بيشتر به ظهور شخص مى باشد، و البته اين قابل انكار نيست، و بار ديگر ظهور را از ماده و ريشه ظهر معنا كنيم كه عبارت از تقويت و پشتوانه يافتن چيزى باشد كه ما از آن تعبير به پيروزى و حاكميت مقتدرانه مى نماييم و در اين برداشت و نظر مطالب ديگرى به ذهن مى رسد و نتايج ديگرى به دست مى آيد. در اين بحث توجه به مشتقات لفظى لغت ظهور مفيد مطالب ارزشمندى است كه مى توان از آن كمك گرفت. خداوند در قرآن مبارك، يك جا مى فرمايد: «و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا»(2) هيچ كس نمى تواند مثل اين قرآن بياورد هر چند جن و انس با هم جمع شوند و بعضى پشتوانه بعضى ديگر شوند و به تقويت همديگر برخيزند. اين از «ظهر» به معناى كمر و پشت است كه استقامت انسان به كمر و پشت اوست و اين كاربرد در آيه شريفه كنايه از متراكم كردن نيروها است. از مشتقات ديگر هم مواردى در قرآن داريم مانند: «و ظهر امرالله و هم له كارهون(3) كه در اين آيه شريفه ظهور را صفت شخص نگرفته بلكه صفت امر گرفته است و در موارد خاصه در مورد امام زمان، عليه السلام، هم اين موضوع ديده مى شود. همچنين در آيه كريمه: «ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون يا «ولو كره الكافرون (4) كه در اينجا «ليظهره به معناى پيدايش بعد از خفا نيست بلكه به معناى پيروزى و چيره شدن است و لذا با «على متعدى مى شود تا پيروزى معنى دهد و غلبه و سلطه و قدرت را بر احياء دين افاده كند; هر چند كافران و مشركان را خوشايند نباشد. در دعاى افتتاح - در شبهاى ماه مبارك رمضان - مى خوانيم: «اظهر به دينك و سنة نبيك» كه اين جمله را هرچند مى توان بدين سان معنى و تفسير كرد كه پروردگارا! به وسيله امام زمان، عليه السلام، دينت را آشكار كن! اما با در نظر گرفتن مجموع مشتقات مى توان به اين گونه تفسير و معنا كرد كه: دينت را تقويت كن و سايه افكن فرما. و نيز در بعضى ادعيه و زيارات مبارك «ظهور الفرج على يديك داريم كه ظهور به فرج و نصرت امر توجه و ارتباط دارد، نه به شخص. البته بايد در اين مورد بحث وسيعترى انجام گيرد. بنابراين معنايى كه بيان كرديم; مى شود عصر ظهور را به عصر پيروزى و سلطه اسلام تعبير نمود. از اين بحث مى توان نتيجه گرفت كه اگر ظهور را صفت شخص بگيريم تمام آيات و روايات و ادعيه و زيارات و مناجاتهايى كه در آنها واژه ظهور به كار رفته و استعمال شده است; تحقق نيافته و معنى پيدا نمى كند مگر با ظهور شخص امام زمان، عليه السلام. زيرا ظهور به معناى پيدايش بعد از استتار و خفا استعمال شده است. اما اگر ظهور را به معناى پيروزى و سلطه اسلام تعبير نماييم; حتى ممكن است اين پيروزى - البته تا حدودى - قبل از ظهور امام زمان، عليه السلام، نيز حاصل شود; لكن نه به گونه اى كه مستغنى از ظهور آن حضرت باشيم، هرگز. اما به صورت منطقه اى و محدود مى شود اين ادعا را بيان كرد. الان همه مى دانيم و مى بينيم و لذا عقيده فقهى - سياسى ما اين است كه الان در ايران اسلامى ما نمى توانيم احكام دوران غيبت امام زمان، عليه السلام، را به صورت مطلق، آنچنان كه در ايران قبل از انقلاب معتقد بوديم، ادعا كنيم. زيرا آنگونه كه بيان شد، امروز حكومت ايران اسلامى در ظل و سايه حكومت الهى ولى عصر، عليه السلام، برپا شده و استقرار يافته است.

ص: 17


1- (3) جهت كاوش و تحقيق بيشتر نگاه كنيد به لسان العرب تاليف علامه ابن منظور (م 711ق) از انتشارت دفتر تبليغات اسلامى قم ج 4، ص ص 529 - 520
2- (4) سوره اسراء (17)، آيه 88.
3- (5)سوره توبه (9)، آيه 48.
4- (6)سوره توبه (9)، آيه 33.

3. انقلاب اسلامى نمودارى از ظهور امام زمان، عليه السلام

هنگامى كه امام عصر،عليه السلام، ظاهر مى شود، بديهى است كه ايشان در يك نقطه متمركز هستند و در بلاد و مناطق ديگر كه حضور ندارند، والى معين اعزام مى نمايند. همانگونه كه اميرالمؤمنين، على، عليه السلام، در دوران خلافت خود مالك اشتر را به ولايت مصر، ابن عباس را به ولايت بصره و اصحاب و بزرگان ديگرى از برجستگان يارانش را به حكومت ديگر بلاد تعيين فرموده بود. امام زمان، عليه السلام، نيز براى مناطق اسلامى حاكم معين مى فرمايد. بدين جهت ما امروز با اينكه مدعى نيستيم كه تمامى احكام زمان حكومت ولى عصر، عليه السلام، را پياده كرده ايم; اما حكومت اسلامى خود را مرحله اى از ظهور به معناى تدريجى آن مى دانيم يعنى حاكميت تدريجى اسلام و احكام نورانى آن بخشى و رشحه اى از ظهور امر حضرت مهدى، عليه السلام، است هر چند هنوز ظهور شخص ايشان، واقع نشده است.

4. امام زمان چه وقت ظهورمى نمايد؟

موضوع و نكته ديگرى كه احيانا در قالب سؤال مطرح مى شود اين است كه دنيا اكنون پر از جور و ستم است. پس چرا امام زمان، عليه السلام، بنا به مفاد روايت معروف و مشهور «يملاء الارض قسطا و عدلا بعد ماملئت ظلما و جورا»(1) ظهور نمى كند؟ در رابطه با اين مساله بايد گفت: اولا، چه كسى گفته امروز دنيا پر از ستم و ظلم است و اصولا تشخيص اين مطلب كه دنيا پر از ظلم و ستم شده يا خير با چه كسى است؟ گذشته از اين بعضى محققين مى گويند منظور از «ملئت ظلما و جورا» پر شدن دنيا از ظلم و جور نيست بلكه منظور و مراد سيطره و چيرگى ظلم و ستم و فراگيرى جوراست به گونه اى كه مجال و گريزى براى رهايى از آن نباشد. مثلا در نظر بگيريد امروز را كه نظم نوين جهانى آمريكا مطرح است و مى نگريم كه پس از فروپاشى شوروى سابق، آمريكاى جنايتكار كشورهاى مختلف را تحت فشار قرار داده تا حاكميت ظالمانه خود را گسترش و توسعه دهد. ولى در هر حال بايد توجه داشت كه به تعبير علمى هيچگونه عليتى فيمابين پرشدن دنيا از ظلم و جور و يا سيطره ظلم و جور بر دنيا و ظهور امام زمان، عليه السلام، وجود ندارد كه بگوييم بلافاصله و آنا امام زمان بايد در اين شرايط ظهور فرمايد. توضيح مطلبى را در اينجا مفيد و ضرورى مى دانيم و آن اينكه روايات وارده در اين بحث و مقام دو دسته هستند: الف) دسته اى از روايات مى فرمايند: «يملاءالارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما وجورا».(2) كه اين حرف «كاف به گفته بزرگان ادبيات زبان عرب يا براى تشبيه است يا مقابله. يعنى امام زمان، عليه السلام، دنيا را از عدل و داد پر مى كند آنچنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد يا در مقابل آنكه دنيا مملو و سرشار از جور و ستم است آن را پر از عدل و داد مى نمايد. ملاحظه مى فرماييد كه در اين تعبير و بيان، سخن از مقابله بين ظلم و عدل و يا شباهت ميان پرشدن زمين از عدالت است بگونه اى كه از جور و ستم پر شده باشد و سخنى از تاريخ سپرى شدن ظلم و جور و جايگزينى عدل و داد به ميان نيامده است. ب) در برخى ديگر از روايات چنين آمده است كه: «يملاءالارض قسطا و عدلا و نورا بعد ما ملئت ظلما و جورا»(3) بعد از آنكه دنيا از ظلم و جور پر شد امام زمان، عليه السلام، تشريف مى آورد و آن را از عدل و داد سرشار و لبريز مى نمايد; اما مقدار اين فاصله و اندازه آن مشخص نشده است. پس بايد اين شبهه ازاذهان بيرون بيايد كه تا دنيا از ظلم و ستم پر شد; بايد حتما امام زمان، عليه السلام، ظهور كند; زيرا امكان آن هست كه اين مدت زمان و فاصله بنا به حكمتها و مصالحى به درازا بكشد و اين نبايد براى كسى جاى نگرانى و يا افسردگى باشد.

ص: 18


1- (8) عن النبى، صلى الله عليه وآله: «لولم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى ياتى رجل من عترتى اسمه اسمى يملاءالارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» ينابيع المودة، ص 426 و همچنين كمال الدين و تمام النعمة ج 1، ص 280، ح 27 و مصادر فراوان ديگر.
2- (8) عن النبى، صلى الله عليه وآله: «لولم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى ياتى رجل من عترتى اسمه اسمى يملاءالارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» ينابيع المودة، ص 426 و همچنين كمال الدين و تمام النعمة ج 1، ص 280، ح 27 و مصادر فراوان ديگر.
3- از رسول خدا، صلى الله عليه وآله، نقل شده است كه در رابطه با امام زمان، عليه السلام، فرمودند: يملاءالارض قسطا و عدلاو نورا بعد تملى ء ظلما و جورا و سواءا. اثبات الهداة، ج 3، ح 268; سنن ابى داود ج 4، ص 107 ; كنز العمال، ج 14، ص 264; همچنين اصبغ بن نباته به نقل كمال الدين، ج 1، ص 259، حديث 5، روايت مى كند كه فرمودند: «يملاءالله عزوجل به الارض نورا بعد ظلمتها و عدلا بعد جورها علمابعد جهلها»

5. ذكر نام امام زمان به طور صريح

يك مساله ديگر اين است كه آيا در اين زمان ذكر اسم امام زمان، عليه السلام، به طور صريح و مشخص، جائز است يا خير؟ در بعضى روايات وارد شده كه نبايد صريحا اسم امام زمان، عليه السلام، را بيان كنيم بلكه بايد بگوييم (م ح م د) در روايتى آمده است: «لا يحل لكم ذكره باسمه(1) بنابراين اصلا ذكر نام حضرت مباح نيست. بعضى از اعاظم و علماى دين مستقلا در اين موضوع كتاب نوشته اند.(2) شيخ حر عاملى در اين مساله كتاب مستقلى تاليف نموده است.(3) مرحوم ميرداماد كتاب مستقلى در اين مساله به نام «شرعة التسمية تاليف و بر حرمت ذكر نام اصلى امام زمان، عليه السلام، استدلال كرده است.(4) شيخ صدوق(5) كه متخصص و استاد جمع روايات مربوط به امام زمان، عليه السلام، است در كمال الدين مى فرمايد: «والذى اذهب اليه ما روى فى النهى من التسمية (6) آنچه من بدان مايل شده ام رواياتى است كه در آنها از تسميه نهى شده است. درباره فتوى به حرمت ذكر نام; صريح امام زمان، عليه السلام، معتقدان به اين راى چون شيخ صدوق، شيخ مفيد، شيخ طبرسى، سيد اسماعيل عقيلى مولف «كفاية الموحدين ، ميرداماد، علامه مجلسى، محدث نورى... هر كدام به گونه اى به حرمت فتوى داده و آن را به زمان خاص و يا با شرايط مخصوص مقيد نموده و برداشتهاى گوناگونى از روايات مربوطه نجم الثاقب(7) تاليف محدث نورى و ديگر مصادر مربوطه از مشروح مباحث و مطالب آگاهى حاصل نمود. لكن الان قول ديگرى حاكم است و آن اينكه هيچ يك از مراجع معظم تقليد ما ذكر نام امام زمان، عليه السلام، را حرام نمى دانند زيرا رواياتى را كه در اين خصوص صادر شده ناظر به زمان تقيه مى دانند و استدلال مى نمايند كه در روايات مربوطه به امام زمان، عليه السلام، بيان شده كه نام آن حضرت، نام پيامبر، و كنيه اش، كنيه پيامبر، صلى الله وعليه وآله، است. خوب وقتى بنا باشد كنيه پيامبر درباره ايشان علنا مطرح باشد; نام پيامبر نيز علنا در مورد ايشان مطرح شود، اين زمينه اى مى شد براى اينكه دشمنان حضرت مهدى را شناسايى كرده و جان ايشان را مورد خطر و تهديد قرار دهند و اين مربوط به زمان تقيه و خطر بوده است. پس توجه مى شود كه اين مساله از آن مسائلى است كه به تعبير امام راحل، قدس سره الشريف، شرايط زمان و مكان به عنوان عناصر مؤثرى در اجتهاد دخالت دارد و تاثير مى گذارد.(8) برداشت و استنباط فقهاى ما اين است كه اين روايات به زمان تقيه نظارت دارد يعنى زمانى كه خلفاى عباسى با شدت هر چه تمامتر از همه احتمالات و اخبار براى رديابى امام زمان، عليه السلام، استفاده مى كردند تا آن حضرت را يافته و نابود نمايند. اما الان كه آن تقيه وجود ندارد لذا آن حركت هم منتفى است. بنابراين ذكر نام امام زمان، عليه السلام، «حرمت مادامى است يعنى مادامى كه تقيه حاكم بوده ذكر نام صريح امام، عليه السلام، حرام بوده است اما وقتى تقيه مرتفع شدحرمت هم مرتقع مى شود. در اين ميان بعضى از بزرگان بين دو قول مطرح در اين مساله جمع كرده اند و گفته اند به استناد بعضى از روايات ذكر نام صريح حضرت، عليه السلام، در ملاء عام و محافل و مجالس جائز نيست امادر غير اين موارد، بيان نام امام زمان، عليه السلام، اشكال ندارد. كما اينكه شيخ مفيد در ارشاد(9) و محدث نورى در النجم الثاقب(10) و شيخ صدوق دراعتقادات(11) نام شريف آن حضرت را ذكر كرده اند و چنانكه گفته شد تفصيل و تشريح موضوع را بايد از مدارك و مصادر خاصه به دست آورد. 6. برخاستن به هنگام ذكر نام امام زمان

مساله ديگر اين است كه آيا وقتى نام امام زمان، عليه السلام، برده مى شود قيام براى نام ايشان واجب است يا واجب نيست؟ مدركى كه براى اين مساله وجود دارد يكى روايتى است مشتمل بر داستان سفر «دعبل بن على خزاعى به خراسان و تشرف وى به محضر حضرت رضا، عليه السلام، كه دعبل در آنجا قصيده اى را كه براى ائمه اطهار سروده خدمت حضرت رضا، عليه السلام، مطرح مى كند تا آنجا كه در شعر خود به نام حضرت صاحب الامر، عليه السلام، مى رسد، امام هشتم با شنيدن نام مبارك حضرت صاحب الامر، عليه السلام، از جاى خود برخاسته قيام مى فرمايد و دست بر روى

ص: 19


1- روايت از امام حسن عسكرى، عليه السلام، در كتاب شريف كافى، ج 1، ص 332; همچنين كمال الدين، صدوق، ج 2، باب 56، ص 648، نقل شده است. همچنين در كمال الدين، ج 2، ص 333، باب 33، حديث 1، از امام صادق، عليه السلام، روايتى نقل شده كه پيرامون حضرت مهدى، عليه السلام، فرمودند: «يغيب عنكم شخصه ولايحل لكم تسميته.»
2- مرحوم علامه شيخ آقابزرگ طهرانى(1389-1393 ق)در كتاب ارزشمند «الذريعة الى تصانيف الشيعه از حدود ده رساله در اين خصوص ياد نموده است.
3- علامه محقق شيخ محمد بن الحسن الحرالعاملى متوفاى 1104 ق. كتابى به نام كشف التعيمة فى حكم التسميه نوشته كه در واقع جواب رساله ميرداماداست و در آن جواز تسميه رااثبات كرده است.
4- سيد محمدباقرحسينى استرآبادى مشهور به ميرداماد (م 1041 ق) كتاب بنام شرعة التسميه به سال 1020 ق تاليف نموده و در آن بيست روايت را كه به نظر وى دلالت بر حرمت ذكر نام امام زمان (عج) دارند بيان نموده است. صاحب كفاية المهتدى كه بر ميرداماد تلمذ نموده مى نويسد: مدتى فيمابين ميرداماد و شيخ بهايى، عليهماالرحمة، بر سر جوار تسسميه وحرمت آن در زمان غيبت مناظره روى نموده و لهذا ميرداماد كتاب مذكور راتاليف نمود.
5- ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق (م 381ق).
6- كمال الدين و تمام النعمة چاپ مكتبه صدوق ص 307.
7- النجم الثاقب فى الاحوال الامام الغائب تاليف محدث عظيم الشان ميرزاحسين نورى طبرسى، (1320-1254ق.)
8- صحيفه نور، ج 21، ص 98 حضرت امام، قدس سره الشريف، مى فرمايند: زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند.
9- الارشادفى معرفه حجج الله على العباد، محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، ج 2، صص 343-342، (413-336 ق).
10- النجم الثاقب، ص 58.
11- شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات ص ص 95-93 چنين مى فرمايد: «و نعتقد حجة الله فى ارضه و خليفة على عباده و هو القائم المنتظر،محمد بن الحسن بن على بن محمد...»

سرگذارده و مى فرمايد: «اللهم عجل فرجه سهل مخرجه (1) چنانكه در روايت ديگرى نيز چنين آمده است كه روزى در محضر حضرت صادق، عليه السلام، نام حضرت صاحب الامر، عليه السلام، برده شد، امام ششم به منظور تعظيم و احترام نام آن حضرت از جاى برخاسته قيام فرمود.(2) بديهى است

عملكرد دو امام بزرگوار حضرت صادق و حضرت رضا، عليهماالسلام، براى هميشه سند و حجت بوده و حداقل مراتب آن اثبات استحباب شرعى است و چنانچه در سند روايت ضعفى هم وجود داشته باشد لكن: اولا: مى توان سيره مستمره شيعه را كه از سوى علماى اعلام و جامعه مؤمنين هميشه وجود داشته است جبران كننده اين ضعف اصطلاحى دانست. ثانيا: طبق قاعده علمى متداول ميان فقها و اصوليان، اين مورد را در كليت روايات «من بلغ قرار داد. توضيح مطلب آنكه چنانچه سند روايتى يك مساله مستحب و يا مكروه ثابت و مستند و واجد شرايط حجيت باشد كه در اين صورت عمل نخست را به عنوان يك موضوع مستحب و شرعى قطعى مى توان به جا آورد و عمل دوم را به عنوان يك مكروه قطعى شرعى ترك نمود. اما در جايى كه سند روايتى داراى ضعف باشد و برخوردار از شرايط حجيت خبر نباشد; در اين صورت با پشتوانه اخبار و روايات متعددى كه مى گويند: «من بلغه شى ء من الثواب...» يعنى هر كس كه ثوابى را بر عملى مطلع شد و به اميد آن ثواب عمل مورد نظر را انجام داد; البته ثواب و اجر آن عمل را خواهد ديد هر چند ثواب آن عمل واقعا از طرف پيامبر، صلى الله عليه وآله، يا ائمه اطهار، عليهم السلام، صادرنگرديده باشد.(3) البته تفاوت اين موارد با استحباب و كراهت قطعى الصدور آن است كه در اينجا بايد عمل مورد بحث را به قصد رجاء و اميد اينكه شرعا مطلوب است انجام داد نه به عنوان يك مستحب قطعى و عمل مكروه را به قصد رجاء و اميد اينكه مورد كراهت شارع اسلام است ترك نمود نه به نيت يك مكروه قطعى. حال آيا استحباب برخاستن به هنگام شنيدن نام مبارك امام عصر، عليه السلام، شامل هر كدام از نامهاى آن حضرت است و يا منحصر به كلمه «قائم آل محمد» است؟ اين نيز مورد بحث و گفتگو ميان بزرگان علم و دين است كه با مراجعه به مصادر مربوطه روشن و استفاده مى گردد.

ادامه دارد

ص: 20


1- منتخب الاثر، چاپ سوم، ص 506 و 508 به نقل از كتاب «مرآة الكمال علامه مامقانى و كتاب «الزم الناصب تاليف شيخ على يزدى حائرى و كتاب «النجم الثاقب تاليف محدث نورى.
2- مكيال المكارم، ج 2، صص 172-171 به نقل از النجم الثاقب، محدث نورى، ص 523 و خود نويسنده دانشمند كتاب «مكيال المكارم ميگويد: سيره و روش مذهب شيعه دوازده امامى بر اين سنت حسنه جارى است.
3- مراجعه شود به كتب علم اصول مانند رسائل شيخ انصارى (1214-1281 ق) و... و كتب روايات مانند بحارالانوار، وسائل الشيعه و...

ياران قائم، عليه السلام-2

خليل منتظر قائم «مهدى هنگام نماز عشا در مكه ظهور مى كند در حالى كه پرچم رسول خدا، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، و پيراهن و شمشير او را با خود دارد و داراى نشانه ها و نور و بيان است. وقتى نماز عشا را به جا آورد با صداى رسا و بلند خود مى فرمايد: اى مردم! خدا را به ياد شما مى آورم. شما اينك در پيشگاه خدا ايستاده ايد. او حجت خود را برگزيد و پيامبران را برانگيخت و كتاب (آسمانى) فرو فرستاد و شما را امر كرد كه چيزى را شريك او قرار ندهيد و از او و فرستاده اش اطاعت و فرمانبردارى كنيد و زنده نگه داريد آنچه را كه قرآن زنده كرده است و بميرانيد آنچه را كه او ميرانده است. هواداران راستى و هدايت و پشتيبان تقوى و پرهيزگارى باشيد، زيرا نابودى و زوال دنيا نزديك شده و اعلام وداع نموده است. و من شما را به خدا و رسولش و عمل به كتاب خدا و ترك باطل و احياى سنت او دعوت مى كنم. سپس او، بدون قرار قبلى، به همراه سيصد و سيزده مرد، به شمار ياران بدر، كه همچون ابر پاييزى پراكنده اند و زاهدان شب و شيران روزند، ظهور مى كند و خداوند سرزمين حجاز را براى مهدى مى گشايد و او هر كس از بنى هاشم را كه در زندان به سر مى برد; آزاد مى سازد. آنگاه درفشهاى سياه در كوفه فرود مى آيد و گروهى را به جهت بيعت به سوى مهدى روانه مى سازند و آن حضرت لشكريان خود را به سراسر جهان گسيل داشته و ستم و ستم پيشگان را از ميان بر مى دارد و همه سرزمينها به دست او به راستى و درستكارى در مى آيند.»(1) امام باقر، عليه السلام. گفتيم كه به هنگام ظهور قائم، عليه السلام، ياران او از سراسر جهان در مكه به گردش جمع مى شوند و با او بيعت مى كنند; حال اين پرسش مطرح است كه ياران قائم چگونه همگى در يك زمان و در كمترين فرصت در مكه حاضر مى شوند و خود را براى همراهى با آن

ص: 21


1- المروزى، ابو عبدالله نعيم بن حماد، الفتن (نسخه خطى)، ص 95، به نقل از: معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3، ص 295، ح 832: «ثم يظهرالمهدى بمكة عندالعشاء، و معه راية رسول الله، صلى الله عليه وآله، و قميصه و سيفه و علامات و نور و بيان، فاذا صلى العشاء نادى باعلاصوته يقول: اذكركم الله ايهاالناس و مقامكم بين يدى ربكم، فقد اتخذالحجة و بعث الانبياء، و انزل الكتاب، و امركم ان لاتشركوا به شيئا و ان تحافظوا على طاعته و طاعة رسوله و ان تحيوا ما احياالقرآن و تميتوا ما امات، و تكونوا اعوانا على الهدى، و وزرا على التقوى، فان الدنيا قد دنا فناؤها و زوالها و آذنت بالوداع، فانى ادعوكم الى الله و الى رسوله والعمل بكتابه و اماتة الباطل و احياء سنته. فيظهر فى ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا عدة اهل بدر، على غير ميعاد، قزعا كقزع الخريف، رهبان بالليل و اسد بالنهار، فيفتح الله للمهدى ارض الحجاز، و يستخرج من كان فى السجن من بنى هاشم و تنزل الرايات السودالكوفة، فتبعث بالبيعة الى المهدى، فيبعث المهدى جنوده فى الآفاق و يميت الجور و اهله و تستقيم له البلدان...».

حضرت آماده مى سازند؟ امام على، عليه السلام، در اين زمينه تعبير جالبى دارند كه به ما در درك چگونگى اجتماع ياران قائم، عليه السلام، يارى مى كند. ايشان مى فرمايد: «فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه، فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف.»(1) چون وقت آن برسد آقاى بزرگوار و پيشواى دين مستقر و پابر جا گردد. پس نزد آن بزرگوار گرد آيند، چنانكه پاره هاى ابر در فصل پاييز گرد آمده و به هم مى پيوندند. تشبيه جمع شدن ياران آن حضرت به جمع شدن ابرهاى پاييزى نشان از سرعت اجتماع و به هم پيوستن آنها دارد; چنانكه در روايتى كه در همين زمينه از امام باقر، عليه السلام، نقل شده آمده است: «ياران قائم سيصد و سيزده مرد از فرزندان عجم (غير عرب) هستند. گروهى از آنان به هنگام روز به وسيله ابر حركت مى كنند و با نام خود و نام پدر و خصوصيات نسبشان شناخته مى شوند. گروهى ديگر از آنها در حالى كه در بستر خود آرميده اند، بدون قرار قبلى در مكه بر آن حضرت وارد مى شوند.»(2) از امام صادق، عليه السلام، نيز روايتى به همين مضمون نقل شده است: «جوانان شيعه در حالى كه بر پشت بامهاى خود آرميده اند، در يك شب، بدون هيچ قرار قبلى به نزد صاحب خود برده شده و بامدادان در مكه حاضر مى شوند.»(3) از اين روايات و ديگر روايات مشابه(4) كه همگى دلالت بر اجتماع ناگهانى و از پيش تعيين نشده ياران قائم، در يك شب مشخص در مسجدالحرام، دارند، روشن مى شود كه تنها به مدد قدرت بى مانند خداوند متعال است كه آن تعداد افرادى كه براى يارى امام مهدى، عليه السلام، برگزيده شده اند در مدت زمان كوتاهى و يا به تعبير برخى از روايات «در كمتر از يك چشم بر هم زدن »(5) به گرد آن حضرت جمع مى شوند. گفتيم كه ياران قائم، عليه السلام، از نظر توان جسمانى و قدرت بدنى در مرتبه بالايى قرار دارند تا آنجا كه كوهى را از جا بر مى كنند. اما اين پرسش همواره مطرح بوده كه امام عصر، عليه السلام، و يارانش از چه سلاحى در مبارزه با مستكبران و گردنكشان عصر استفاده مى كنند؟ براى يافتن پاسخ پرسش يادشده به سراغ روايات مى رويم تا ببينيم از آنها چه چيزى به دست مى آيد. امام باقر، عليه السلام، در ضمن روايتى كه در آن به بيان شباهتهاى امام مهدى با انبياى الهى مى پردازند، شباهت آن امام را با جد بزرگوارش پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، چنين بر مى شمارند: «... اما شباهت او به جد برگزيده اش، كه درود بر او و خاندانش باد، اين است كه او با شمشير قيام مى كند و دشمنان رسول خدا، صلى الله عليه وآله، و همه ستمگران و گردنكشان را به قتل مى رساند. و او با شمشير و ترسى (كه در دل دشمنان مى افكند) به پيروزى مى رسد...».(6) چنانكه ملاحظه مى شود در اين روايت به دو شباهت عمده حضرت مهدى، عليه السلام، با جد بزرگوارش اشاره شد كه يكى از آنها قيام با شمشير و ديگرى حمايت و پشتيبانى خدا از او به وسيله ايجاد ترس و وحشت در دل دشمنان است. در اينجا براى روشن ساختن بيشتر موضوع، در مورد شباهتهاى ياد شده باختصار توضيح مى دهيم:

ص: 22


1- فيض الاسلام، سيد علينقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص 1202، ح 1.
2- همان، ص 369، ح 157،: «اصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا، اولادالعجم بعضهم يحمل فى السحاب نهارا، يعرف باسمه و اسم ابيه و نسبه و حليته، و بعضهم نائم على فراشه، فيوا فيه (فيرى) فى مكة على غير ميعاد.»
3- همان، ص 370، ح 159: «بينا شباب الشيعة على ظهور سطوحهم نيام اذا توافوا الى صاحبهم فى ليلة واحدة على غير ميعاد، فيصبحون بمكة.».
4- ر.ك: همان، ص 239،286،316،323، 342، 368.
5- ر.ك: ابن طاووس، رضى الدين على بن موسى، الملاحم و الفتن فى ظهورالغائب المنتظر، ص 121; سليمان، كامل، روزگار رهايى (يوم الخلاص)، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 1، ص 407.
6- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 51، ص 217، ح 6: «... و اما شبهه من جده المصطفى، صلى الله عليه وآله، فخر وجه بالسيف و قتله اعداء لله و اعداء رسوله، صلى الله عليه وآله، و الجبارين والطواغيت، و انه ينصر بالسيف و الرعب و...».

1. نبرد و پيروزى با شمشير

در روايات بسيارى بر اين نكته تصريح شده كه امام مهدى، عليه السلام، با شمشير قيام مى كند، تا آنجا كه آن حضرت را «قائم بالسيف » و يا «صاحب السيف » ناميده اند; كه براى نمونه مى توان به روايت زير كه از امام صادق، عليه السلام، نقل شده اشاره كرد. آن حضرت در پاسخ فردى كه در مورد «قائم » از ايشان پرسيده بود فرمود: «كلنا قائم بامرالله، واحد بعد واحد، حتى يجى ء صاحب السيف، فاذا جاء صاحب السيف جاء بامر غير الذى كان.»(1) همه ما، يكى پس از ديگرى، بر پا دارنده (قائم) امر خداييم، تا اينكه صاحب شمشير ظهور كند. پس آنگاه كه صاحب شمشير ظهور كند، شيوه اى غير از آنچه پيش از آن بوده است، در پيش مى گيرد. اما اين پرسش مطرح است كه آيا اين تعبيرها تنها اشاره به مسلحانه و قهرآميز بودن قيام و انقلاب مهدوى دارد، يا اينكه نه، ذكر شمشير در اينگونه روايات موضوعيت داشته و آن امام واقعا با شمشير به نبرد با گردنكشان مى پردازد؟ اگر چه شايد نتوان پاسخى صريح و قطعى به اين پرسش داد ولى توجه به روايات زيادى كه در اين زمينه وارد شده احتمال دوم را تقويت كرده و نشان مى دهد كه در قيام مهدوى شمشير جايگاه خاصى دارد. در اينجا به برخى از رواياتى كه در آنها از شمشير، به عنوان سلاح آن حضرت و ياران ايشان، ياد شده، اشاره مى كنيم: الف) امام باقر، عليه السلام، در روايتى خطاب به «جابر جعفى » مى فرمايد: «اى جابر! براى بنى عباس پرچمى است و براى ديگران پرچمهايى، پس برحذر باش و برحذر باش، تا زمانى كه مردى از فرزندان حسين، عليه السلام، را ملاحظه كنى كه بين ركن و مقام با او بيعت مى شود. سلاح رسول خدا، صلى الله عليه وآله، كلاهخود رسول خدا، صلى الله عليه وآله، زره رسول خدا و شمشير رسول خدا با اوست.»(2) ب) در روايت ديگرى، به نقل از امام باقر، عليه السلام، در وصف امام قائم، عليه السلام، چنين آمده است:

ص: 23


1- همان، ج 23، ص 189، ح 4.
2- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثبات الهداة، ج 3، ص 588، ح 808، به نقل از: معجم الاحاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3، ص 243، ح 772: «يا جابر ان لبنى العباس راية و لغيرهم رايات، فاياك ثم اياك - ثلاثا - حتى ترى رجلا من ولدالحسين، عليه السلام، يبايع له بين الركن و المقام، معه سلاح رسول الله، صلى الله عليه وآله، و مغفر رسول الله و سيف رسول الله.»

«هشت ماه تمام شمشير بر دوش نهاده (دشمنان خدا) مى كشد تا خدا خشنود گردد.(1) » ج) امام صادق، عليه السلام، نيز در مورد سلاح جنگى ياران قائم مى فرمايد: «هنگامى كه قائم بپا خيزد، شمشيرهاى نبرد فرود مى آيد، درحاليكه روى هر شمشير نام مردى (از ياران آن حضرت) و نام پدر او نوشته شده است.»(2) د) «ابان بن تغلب » نقل مى كند كه روزى با جعفر بن محمد، عليهماالسلام، در مسجد مكه نشسته بودم، آن حضرت درحاليكه دست مرا گرفته بود فرمود: «اى ابان! خداوند313 مرد در همين مسجد شما گرد مى آورد، مردم مكه مى دانند كه (آن گروه) از پدران و نياكان آنها متولد نشده اند. با هر يك از آنها شمشيرى است كه بر آن نام شخص و نام پدر و نسب و خاندانش نوشته شده است.»(3) روايات بالا بخش كوچكى از روايات فراوانى است كه در آنهاء تصريح شده كه قائم، عليه السلام، و ياران او با شمشير، نبرد رهايى بخش خود را آغاز مى كنند. اما اينكه چرا آن امام از ميان همه سلاحها شمشير را برگزيده است شايد به اين خاطر باشد كه خداوند نمى خواهد عهدى از ستمگران بر گردن آن حضرت باشد، حتى به انداره استفاده از سلاحهايى كه ستمگران روزگار به وجود آورنده آنها بوده اند.

ص: 24


1- النعمانى، محمدابراهيم، الغيبة، ص 165، به نقل از: سليمان، كامل، همان، ص 478: «يجردالسيف على عاتقه ثمانية اشهر هرجا حتى يرضى الله.»
2- المجلسى، محمدباقر، همان، ص 356، ح 121: « اذا قام القائم، عليه السلام، نزلت سيوف القتال، على كل سيف اسم الرجل و اسم ابيه.»
3- همان، ص 286، ح 19: «يا ابان، سياتى الله بثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا فى مسجدكم هذا، يعلم اهل مكة انه لم يخلق آباؤهم و لا اجدادهم بعد، عليهم السيوف مكتوب على كل سيف اسم الرجل و اسم ابيه و حليته و نسبه...».

2. ايجاد وحشت در دل دشمنان

چنانچه گفته شد، يكى از ويژگيهايى كه در روايات براى قيام مهدى بر شمرده شده، رسيدن به فتح و پيروزى به وسيله ايجاد وحشت و هراس در دل دشمنان است. يعنى همان ويژگى كه در صدر اسلام و در حركت رهايى بخش پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، وجود داشت. در آيات متعددى از قرآن كريم به اين موضوع اشاره شده كه خداوند با ايجاد ترس و وحشت در دل كافران و مشركان به يارى رسول اكرم و سپاه او برخاسته و آنها را بر دشمنانشان غالب ساخته است. كه براى نمونه مى توان به آيات زير اشاره كرد: الف) « اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب... »(1) (و به ياد آر) آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شمايم، شما مؤمنان را به پايدارى واداريد. من در دلهاى كافران بيم خواهم افكند... اين آيه در جريان جنگ بدر نازل شده كه پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، تنها با313 نفر همراه و بدون تجهيزات كافى در برابر لشكر انبوه و مجهز قريش قرار گرفت و چنان عرصه بر مسلمانان تنگ شده بود كه سر بر آسمان برداشته و از خداوند طلب يارى كردند و خداوند نيز علاوه بر اينكه هزار فرشته را براى يارى مسلمانان فرستاد، چنان ترسى در دل دشمنان آنها انداخت كه همگى پا به فرار گذاشتند.(2) ب) «هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين فاعتبروا يا اولى الابصار.»(3) اوست آن خدايى كه نخستين بار كسانى از اهل كتاب را كه كافر بودند، از خانه هايشان بيرون راند و شما نمى پنداشتيد كه بيرون روند. آنها نيز مى پنداشتند حصارهايشان را توان آن هست كه در برابر خدا نگهدارشان باشد. خدا از سويى كه گمانش را نمى كردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افكند، چنانكه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤمنان خراب مى كردند. پس اى اهل بصيرت عبرت بگيريد. آيه ياد شده كه در جريان نبرد مسلمانان با يهود «بنى نظير» نازل شده است. بخوبى نشان مى دهد زمانى كه نه مسلمانان گمان مى بردند كه بنى نظير با آن همه شوكت و قدرت خانه و كاشانه خود را رها كنند و از سرزمين خود خارج شوند و نه بنى نظير احتمال مى دادند كه مسلمانان بتوانند بر آنها با آنهمه تجهيزات و برج و بارو غلبه كنند، خداوند چنان ترس و وحشتى در دل يهود بنى نظير انداخت كه خود در جستجوى راهى براى فرار به تخريب خانه هاى خود پرداختند.(4) و اين بهترين گواه

ص: 25


1- سوره انفال (8)، آيه 12.
2- ر. ك: الطبرسى، ابو على الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، ج 3-4، ص 525-526.
3- سوره حشر(59)، آيه 2.
4- ر. ك: الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، همان، ج 9-10، ص 257-258.

بر تاثير بيم و هراس ايجاد شده از سوى خداوند، در تسليم و شكست دشمنان خداست، و چه زيبا در پايان اين آيه مى فرمايد:«اى خردمندان عبرت بگيريد.» آيات ديگرى از اين دست در قرآن كريم وجود دارد كه ما به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.(1) اما برخى از رواياتى كه در آنها تصريح شده حضرت مهدى، عليه السلام، و ياران او با ترس و بيمى كه خداوند در دل دشمنان مى افكند، به پيروزى مى رسند، به قرار زير است: الف) امام محمدباقر، عليه السلام، در روايتى مى فرمايد: «القائم منصور بالرعب مؤيد بالنصرة تطوى له الارض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله، عز و جل، به دينه و لو كره المشركون.»(2) همانا قائم با ترس و بيم يارى شده و با نصرت (الهى) تاييد گشته است، زمين براى او در هم پيچيده مى شود و گنجهايش را آشكار مى كند. نفوذ و اقتدار او شرق و غرب (جهان) را در بر مى گيرد و خداوند به وسيله او دين خودش را، بر خلاف ميل مشركان، غلبه مى بخشد. ب) در روايت ديگرى كه از آن امام نقل شده، چنين آمده است: «... پرچم سياه رسول خدا را به اهتزاز در مى آورد. به فاصله يك ماه از پيش رو، سمت راست و سمت چپ آن پرچم، ترس همه را فرا مى گيرد...» (3) ج) امام، عليه السلام، در بيان لشكريان امام مهدى، عليه السلام، مى فرمايد: «يؤيدة بثلاثة اجناد: بالملائكة والمؤمنين والرعب.»(4) خداوند او را با سه لشكر يارى مى كند: فرشتگان، مؤمنان و هراس. با توجه به آيات قرآن كريم كه بصراحت از يارى پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، به وسيله ايجاد رعب و هراس در دل دشمنان سخن گفته است و همچنين عنايت به رواياتى كه رعب و هراس را از لشكريان امام مهدى، عليه السلام، و اسباب پيروزى ايشان برشمرده اند. مى توان چنين نتيجه گرفت كه به هنگام ظهور خداوند چنان ترس و وحشتى در دل دشمنان آن امام مى افكند كه آنان را از تصميم گيرى درست و بموقع در مقابله با قيام مهدوى باز مى دارد، تا آنجا كه به هر عملى كه دست مى زنند به ضررشان تمام مى شود. البته در عصر حاضر هم نمونه هاى چنين رويدادى قابل اشاره است، كه پيروزى انقلاب اسلامى و تسليم ارتش تا دندان مسلح رژيم طاغوت در برابر مردم بى سلاح و فتوحات گسترده رزمندگان اسلام در مقابل ارتش نيرومند بعثى از بارزترين آنهاست.

ص: 26


1- ر. ك: سوره آل عمران(3)، آيه 151، سوره احزاب (33)، آيه 23.
2- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 191، ح 24.
3- همان، ص 391: ح: «ينشر راية رسول الله السوداء، فيسير الرعب قدامها شهرا و عن يمينها شهرا و عن يسارها شهرا...».
4- همان، ص 356، ح 119.

موعود در قرآن ( برنامه دولت كريمه )

عبدالرسول هاديان شيرازى «الذين ان مكناهم فى الارض اقامواالصلوة و اتواالزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور»(1)

اينها (ياران خدا) كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز بر پا مى دارند و زكات مى پردازند، و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و پايان همه كارها از آن خداست. در مقاله هاى پيشين، آيات دربردارنده بشارت وراثت زمين به صالحان، مستضعفان و متقيان و پيروزى اهل حق بر باطل بيان شد. در بررسى سوره نور آيه 55، سه ويژگى براى اين حكومت ذكر شد: 1.برقرارى ثابت و پايدار دين مورد پسند خداوند. 2. مبدل شدن خوف و ترس به امنيت و آرامش 3. حاكميت توحيد و نفى مطلق شرك. اما در آيه محل بحث، سخن از برنامه هاى عملى ياوران خداست كه اگر در زمين قدرت پيدا كنند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامه هاى خود قرار مى دهند و با بر پايى نماز به خودسازى مى پردازند، و با پرداخت زكات مشكل اقتصادى جامعه را، حل مى كنند و با امر به معروف و نهى از منكر از جامعه اى سالم و خداپسند برخوردار مى گردند. در اينجا به بررسى آيه مى پردازيم:

ص: 27


1- سوره حج (22)، آيه 41.

1. موقعيت آيه: قبل از اين آيه، خداوند مطالبى درباره دفاع از مظلومان در برابر ظالمان و قدرت خود بر يارى آنها را بيان كرده، سپس در فايده دفاع مىفرمايد: اگر دفاع نباشد، عبادتگاههاء و مساجدى كه در آن ياد خدا مى شود، از بين مى رود و در پايان تاكيد مى كند كسانى كه خدا را يارى مى كنند، خداوند نيز آنها را يارى مى كند. چون او قوى و نفوذ ناپذير است و هنگامى كه با يارى خداوند پيروز و حاكم زمين شوند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامه خود قرار مى دهند و دين الهى را حاكميت مى بخشند.

2. برنامه عملى ياوران خدا: اينها پس از پيروزى، همچون خودكامگان، غرور مستى و دنياطلبى را شيوه خود نمى كنند تا اينكه خود طاغوت جديدى شوند; بلكه زندگى صالحانه توام با اصلاح خود و جامعه را به ارمغان مى آورند و بدين طريق حكومت مورد رضايت خداوند را فراهم مى سازند. برنامه هاى اصلى اينها در سه امر خلاصه مى شود:

الف) بر پا داشتن نماز: اولين برنامه حكومت مورد پسند خداوند، حاكميت توحيد و ايجاد روح معنويت و تزكيه نفس است كه راه را براى كمال نفسانى انسان هموار مى كند. البته، مراد نمازى است كه به خاطر رعايت تمام شرايط ظاهرى و معنوى، انسان را از فحشا و منكرات باز دارد و مقبول حضرت حق، جل و علا، واقع شود. چنين نمازى اطاعت، خشيت و تقواى الهى را در همه شؤون زندگى فراهم مى سازد و نتيجه آن كاميابى و رستگارى است. چنانكه مى فرمايد: «و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه، فاولئك هم الفائزون.»(1)هركس خدا و رسولش را اطاعت كند و از خدا بترسد

ص: 28


1- سوره نور(24)، آيه 52.

و پرهيزگارى پيشه كند; پس آنها رستگارانند.

ب) پرداخت زكات: پرداخت زكات از دو جنبه ارزشمند است:

1. همدلى و همراهى با مردم و زدودن فقر و اصلاح اقتصادى در جامعه;

2. زدودن حرص، بخل و مال پرستى از وجود انسانها و جايگزينى روح ايثار و همدردى; تا بخل در درون انسانهاست راه سعادت و رستگارى به روى آنها بسته است: «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون .(1) و هر كس جان خود را از بخل حفظ كند، او رستگار است. بنابراين، پرداخت زكات هم وسيله اى براى رستگارى و كمال نفسانى است و هم عدالت اجتماعى را گسترش مى دهد. امام صادق، عليه السلام، مى فرمايد: «زكات براى اين قرار داده شده تا ثروتمندان امتحان شوند، و كمكى براى فقرا باشد. اگر مردم زكات اموال خود را مى پرداختند، هيچ مسلمانى فقير و محتاج نبود و مردم با اين زكاتى كه خدا براى [استفاده] فقرا واجب كرده، بى نياز مى شدند و مردم، فقير، محتاج، گرسنه و عريان نمى شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان... سوگند مى خورم به كسى كه مردم را خلق كرد و روزى را گسترش داد، هيچ مالى د رخشكى و دريا تلف نمى شود مگر به خاطر ترك زكات... و محبوبترين مردم به خدا كسى است كه در بخشندگى سخى ترين مردم باشد، و سخى ترين مردم كسى است كه در آنچه كه خداوند از اموالش بر مؤمنان واجب كرده، بخل نورزد».(2) در حكومت صالحان، زكات، هم به همان صورتى كه خداوند واجب كرده، پرداخت مى شود، و هم به مصارف واقعى خودش مى رسد; و در نتيجه هم نفس انسان پاك مى شود و هم اقتصاد سالمى بر جامعه حكمفرما مى گردد.

ج) امر به معروف و نهى از منكر: يكى ديگر از وظايف ياوران دين خدا در زمان حكومت خود ترويج تمام خوبيها و اوامر الهى در ميان همه افراد است و تمام كوشش آنها زدودن بديها و گناهان در جامعه است. در چنين حكومتى اسلام و مسلمين چنان عزيز و كفار و منافقان چنان ذليل اند كه صالحان به خاطر اطاعت از فرمان خدا و ترك معصيت تمسخر نمى شوند و تعدى به حقوق ديگران و معصيت علنى خداوند، رخت برمى بندد. در چنين جامعه اى، هر انسانى خود را در برابر ديگران مسؤول مى بيند; بنابراين با بهترين وجه ممكن، بر اساس دستورهاى خداوند، در رشد و شكوفايى جامعه كوشش مى كند و مسلم است كه در چنين موقعيتى، جايى براى تسلط اشرار باقى نمى ماند. 3. مصاديق آيه: هر حكومتى كه توحيد و نفى شرك را اساس خود قرار دهد و در خودسازى و اجراى احكام دين و اصلاح جامعه كوشا باشد، اين حكومت از مصاديق آيه محل بحث مى شود. در بعضى روايات، اهل بيت، عليهم السلام، اين آيه را با خود منطبق دانسته و گفته اند: «نحن هم ;(3) ما همين گروه هستيم. امام صادق، عليه السلام، در روايتى كه در ذيل آيه مزبور وارد شده مى فرمايد: «فهذه لآل محمد الى آخرالآية، والمهدى و اصحابه يملكهم الله مشارق الارض و مغاربها، و يظهرالدين و يميت الله به و باصحابه البدع و الباطل كما امات الشقاة الحق، حتى لايرى اين الظلم، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر».(4) اين آيه تا آخر آن درباره آل محمد و مهدى و اصحاب اوست كه مشرقها و مغربهاى زمين را تصاحب مى كند و دين پيروز مى شود. و خداوند به وسيله او و اصحابش، بدعتها و باطل را مى ميراند، همانطور كه اشقيا، اهل باطل را از بين بردند، به گونه اى كه ظلم در هيچ جا ديده نمى شود، و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. بنابراين، مصداق كامل اين آيه، در زمان ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، تحقق مى يابد. همانطور كه پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، نيز مى فرمايند: «يفرج الله بالمهدى عن الامة بملا قلوب

ص: 29


1- سوره حشر(59)، آيه 9; سوره تغابن (64)، آيه 16.
2- الحرالعاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، ج 5، باب 1، از ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 6، ص 4.
3- العروسى، عبد على بن جمعه، نورالثقلين، ج 3، ص 506.
4- العروسى، عبد على بن جمعه، نورالثقلين، ج 3، ص 506.

العباد عبادة و يسعهم عدله، به يمحق الكذب، و يذهب الزمان الكلب و يخرج ذل الرق من اعناقكم .(1) خداوند به وسيله مهدى براى اين امت گشايش ايجاد مى كند، و دلهاى بندگان را از عبادت پر مى كند، و عدلش را همه جا مى گستراند و به وسيله او دروغ ريشه كن مى شود و دوران سخت سپرى مى شود، و ذلت بندگى از گردنهاى شما خارج مى شود. يكى از برنامه هاى مهم حكومت حضرت مهدى، عليه السلام، فقرزدايى كامل از جامعه به وسيله اجراى عدالت، و زدودن حرص و طمع از دلهاى مردم است. در روايتى از اهل سنت اين برنامه اينگونه تشريح شده است: «بشارت باد بر شما، مهدى ! مردى از قريش كه از خاندان من است، در اختلاف و سستى مردم خروج مى كند، پس از آن زمين را پر از قسط و عدل مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده است. ساكنان زمين و آسمان از او راضى هستند، و ثروتها به صورت صحيح و مساوى تقسيم مى شود. دلهاى امت محمد از بى نيازى پر مى شود، و عدالتش چنان گسترده مى شود كه آن حضرت منادى را مامور مى كند كه ندا دهد: چه كسى به من نياز دارد؟ اما غير از يك نفر كه درخواست مال مى كند هيچ كس به سراغ او نمى آيد. منادى به او مى گويد:

ص: 30


1- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 75.

پرده خانه كعبه را بياور تا از اموال به تو بدهم. آن شخص پرده خانه كعبه را مى آورد، منادى مى گويد: من فرستاده مهدى هستم تا مالى را به تو بدهم و سريع مال را به او مى دهد اما قدرت حمل آن را ندارد، بنابراين مقدارى از آن را كم مى كند تا بتواند آن را حمل كند. پس از آن كه بيرون مى آيد از كار خود پشيمان مى شود و مى گويد: من حريص ترين امت محمد هستم. همه مردم براى گرفتن اين مال دعوت شدند، اما غير از من همگى آن را رها كردند، بنابراين، اموال را به منادى بر مى گرداند، ولى منادى مى گويد: ما چيزى را كه عطا كنيم پس نمى گيريم...»(1) آرى، در چنين دولت كريمه اى، اسلام و مسلمين عزيز هستند، نفاق و اهل آن خوار و ذليل اند، مردم به اطاعت خداى متعال دعوت مى شوند، و كرامت و بزرگوارى در دنيا و آخرت نصيبشان مى شود. اين حكومت، حكومتى است قرآنى و خداپسند كه ارزشهاى دينى بارور مى شود، مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از بين مى رود، انسان از پوچى نجات مى يابد و در يك كلمه انسان به هدف آفرينش رهبرى مى شود. «اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك، والقادة الى سبيلك و ترزقنا بها كرامةالدنيا و الآخرة».(2)

ص: 31


1- المتقى الهندى، علاءالدين، كنزالعمال، ج 14، صص 262-261، حديث 38653.
2- بخشى از دعاى افتتاح.

نسبت ما و مهدى،عليه السلام در عصر حاضر(انسان كامل) -5

قسمت پنجم امين ميرزايى قول به «اصالت وجود»، تصديق اين نكته بديهى است كه جهان هستى را جز وجود پر نكرده و شيئيت و فعليت و هر كمالى مساوق با وجود است. آشنايان به مباحث حكمى مى دانند كه قائلين به «اصالت وجود»، در عين اذعان به آن، اين نكته را هم از ياد نبرده اند كه حدود وجودى موجودات مختلف با يكديگر متفاوت است و همين تفاوت حدود وجودى، يعنى ضعف يا شدت مراتب كمال، اختلاف آثار موجودات مختلف را به دنبال آورده و به دنبال آن، امكان شناسايى هر موجودى را از موجودات ديگر براى فرد انسانى فراهم كرده است. به عبارتى ساده تر آدمى در مقام تعقل مى تواند از موجوداتى كه در يك يا چند حد عدمى، يعنى در محدوده خاصى از وجود با يكديگر مشارك يا از همديگر متمايزند، مفاهيم «ماهوى مشترك يا مشخصى بگيرد

ص: 32

و آن مفهوم برگرفته را در يك «عكس الحمل منطقى بر وجود يا موجودات مورد تعقل حمل كند. فى المثل در مواجهه با مجموعه اى از موجودات كه جملگى در داشتن كالبد جسمانى حساس و داراى حركت ارادى و همچنين روح مجرد يا نفس ناطقه با يكديگر مشاركند، مفهوم كلى انسان (يا حيوان ناطق يا جسم نامى حساس متحرك بالاراده ناطق) را از آن گروه موجودات انتزاع كرده و سپس قضيه حمليه «اين موجود انسان است را به صورت «انسان موجود است تعقل مى نمايد. ثمره برگرفتن اين مفهوم يا مفاهيم ماهوى آن است كه ذهن در مقام تعقل، موجوداتى را كه در يك يا چند حد وجودى خاص با يكديگر شباهت دارند، در يك گروه مى نشاند و آثار مشابهى را در مراتبى از وجود از آنها انتظار مى برد. فى المثل از آنجا كه همه انسانها از كالبد جسمانى قابل نمو برخوردار و داراى قابليت احساس و تحرك ارادى ارند در بسيارى خصوصيات با حيوانات كه آنها نيز از چنين كالبدى بهره مى برند و آنها هم حساس و متحرك بالاراده هستند مشابهت دارند. و اين چنين است كه حكيمان اين ويژگيها يا مفاهيم ماهوى را حد مشترك انسان و حيوان يعنى «جنس آنها مى خوانند. اما سخن اينجاست كه انسانيت آدمى به كالبد جسمانى او يعنى بدن او نيست، بلكه به نفس ناطقه يا روح مجرد و قابل استكمالى است كه در اصطلاح حكيمان، «فصل مقوم ماهيت انسانى شناخته مى شود و از دست رفتن آن، زوال اين ماهيت را به دنبال دارد. از اينرو انسان كه در هنگام مرگ، بدن خود را رها مى كند، به علت بقاى نفس ناطقه، همچنان انسان است، اما اگر جنينى در مرحله رشد رويانى، از كمال و حركت جوهرى باز بماند و نفس ناطقه او كما هو حقها به فعليت نرسد، به همان درجه از انسانيت تهى مى گردد. پس اين امكان وجود دارد كه انسانى از مرحله وجود جسمانى گذر كرده يا در عين تعلق و تصرف در بدن از فعليت كامل نفس ناطقه برخوردار باشد، يعنى از مرحله تجرد مثالى كه واسطه عالم ماده و مجردات تام است گذر كرده و به مرحله تجرد عقلانى

ص: 33

كه مرحله بالاترى از وجود انسانى است دست يابد.(1) نكته ديگرى كه در اين مقام قابل تامل است، مساله رابطه خاص هر معلولى با علت هستى بخش اوست. اگر اصالت وجود را پذيرفتيم و امكان اشتراك برخى موجودات را در برخى حدود ماهوى (درواقع حدود وجودى) باور كرديم، و هم به اين قول باور آورديم كه جهان خارج عالم كثرات و سلسله اى از علتها و معلولهاست، به يك نكته ناب و مهم ديگر دست مى يابيم، و آن اينكه وجود هر كمالى در هر موجودى منشايى دارد و اين منشا، يا خود اوست يا كمال مذكور را از موجودى ضعيفتر يا وجودى كه آن كمال را در مرتبه اى بالاتر فرا چنگ خود دارد، دريافت مى دارد. قول به منشا بودن خود آن وجود براى فراهم آوردن آن كمال، به منزله آن است كه به وجوب وجود هر موجودى قائل باشيم و اين در واقع پذيرش ميلياردها ميليارد ذات واجب الوجود، يعنى بى نهايت خداست كه براهين عقلى، از جمله عدم امكان وجود دو بى نهايت بى آنكه يكى در ديگرى بگنجد به استحاله آن نظر دارند و از آنجا كه موجود ضعيفتر فاقد كمال مذكور است، چاره اى جز اين نيست كه وجود مورد نظر ما، «بودن خود را كه «كمال اول اوست، و آثار مترتب بر آن «بودن را كه كمال دوم و سوم و چندم آن است، از موجود قويترى كه همان كمال را در مرتبه اى والاتر داراست دريافت كند. با اين ديدگاه، ما فى الواقع با سلسله اى از موجودات يا مراتب وجود مواجهيم كه وجود و كمال هر مرتبه اى به مرتبه والاتر وابسته، و در عين اشراف بر كمالات موجودات مراتب پايين تر، از سلسله موجودات مراتب بالايى در حجاب است. گرچه مى تواند در حركتى جوهرى و استكمالى، كمالات والاترى را از مرتبه والاتر كسب كرده، پا در پله اى بالاتر بگذارد و به اين ترتيب بر مرتبه اى والاتر از وجود احاطه و اشراف بيابد. آنچه گفتيم همان مساله نابى است كه حكيمان الهى آن را «مراتب تشكيكى وجود مى نامند و صدرالمتالهين شيرازى، رضوان الله عليه، با اتكا بر آن و بر اين نكته مهم كه وجود معلول چيزى جز ربط به علت او و پرتوى از كمالات او نيست، به قاعده اى موسوم به «امكان اشرف رنگ و بويى تازه بخشيده است. بنا به قاعده «امكان اشرف ، كه طبيعى دانان معاصر ما، از آن به عنوان اصل «امتناع طفره ياد مى كنند، مى توان امكان وجود سازه هاى ماكروسكوپى (يا مهجهانى) را با استناد به وجود سازه هاى ميكروسكوپى (يا كهجهانى) به اثبات رساند. چنانكه وجود نظامهاى زيستى دانى، نشانه اى از وجود نظامهاى زيستى عالى محسوب مى شود.(2) بر اين مبنا «ملاك معلوليت ضعف وجودى است. پس هرجا بتوان موجودى كاملتر و قويتر فرض كرد، به گونه اى كه موجود ضعيفتر شعاعى از وجود آن به حساب آيد و نسبت به آن استقلالى نداشته باشد، چنين فرضى ضرورت خواهد داشت [يعنى] اگر تعدادى از موجودات

ص: 34


1- حضرت آية الله سيد عزالدين حسينى زنجانى در صفحه 60 و 61 از شرح خود بر خطبه حضرت زهرا، سلام الله عليها، در اين باره مى نويسد: «چنانچه در محل خود ثابت شده، وقتى نفس به آخرين مرحله كمال عقلى و عملى نائل گرديد و از حركات و افكار براى رسيدن به مطلوب و مجهول بى نياز شد، قدرت علمى و عملى وى متحد مى گردند، علمش عمل و عملش علم مى شود. مانند علم و قدرت در مجردات [كه] نسبت به ما دون خود چنين است. و بدينسان نفس انسان همه قوى و جوارح و عين بدن گشته و بدن هم عين نفس مى گردد (...) در چنين مرتبه اى است كه انسان در ملك و ملكوت تصرف كرده، و همه جهان به فرمان وى مى گردند. (...) و براى مثال مى توان به كتابهايى كه در قدرت و اعجاز ائمه طاهرين، عليهم السلام، تاليف شده مراجعه كرد. مانند خرائج و جرايح قطب راوندى و بحارالانوار و يا عيون اخبارالرضا، عليه السلام، در مورد امر به شيرهاى پرده و شير شدن آنها و به هلاكت رسيدن آن مرد جسور و بى ادب. آرى در ممكنات اشرف از عقل و پست تر از ماده عنصرى نيست و به عبارت ديگر، دو حاشيه وجود است و هر دو در انسان كامل جمع مى شوند. به طور كلى در تمام مراتب هستى جدايى و فطور نيست و انسان در وحدت خود مشتمل بر همه هستى است.»
2- ر. ك: عابدى شاهرودى، على، بنياد معادله ها و تبديلها در حركت و جسم، كيهان انديشه، خرداد و تير1375، شماره 66.

را فرض كنيم كه هر كدام از آنها قويتر از ديگرى باشد، به گونه اى كه بتواند علت وجود آن به شمار آيد و به ديگر سخن: ميان آنها تشكيك خاص برقرار باشد، هر موجود قويترى در مرتبه مقدم بر موجود ضعيفتر قرار خواهد گرفت و ضرورتا نسبت به آن علت خواهد بود، تا برسد به موجودى كه فرض كاملتر از آن محال باشد و امكان معلوليت براى هيچ موجودى را نداشته باشد.»(1) حكما با توسل به اين تحليل، وجود عالم مثال و عالم عقول را در مراتب والاتر از عالم نفس و عالم ماده به اثبات رسانده اند، و اينك ما، با توسل به تحليلى كه درباره انسان كامل ارايه داديم، بر اين نكته تاكيد مى ورزيم كه برترين وجود عالم عقول، يعنى صادر اول يا به قول برخى عارفان «هويت جمعى امكانى ، لزوما «انسان كامل است. يعنى انسانى كه از مرحله نفس و مثال و عقل گذر كرده و در والاترين مرتبه موجودات امكانى قرار گرفته، يا به تعبير صحيح تر وجود عالم عقول (مجردات تام)، عالم مثال، عالم نفوس و عالم ماده پرتوى است كه از ظل عنايات او صادر گشته.(2) حاصل بحث فوق آن است كه چنانكه گفتيم قاعده «امكان اشرف و اصالت و تشكيكى بودن مراتب وجود و رابطه خاص هر معلولى با علت هستى بخش خويش، لزوم وجود مرتبه اى از وجود را كه همه موجودات عالم امكان (يعنى همه آفريدگان ذات اقدس الهى) از او در پرده بوده و او خود، وجود ربطى خويش را از ذات اقدس الهى دريافت دارد، يعنى وجودى كه از همه حدود عدمى موجودات امكانى برى و واجد همه كمالات ايشان باشد، به اثبات مى رسانند. چنين وجودى قاعدتا انسانى است كه از ويژگيهايى چند برخوردار است كه از جمله آنها توان افاضه كمالات به همه عوالم وجود، علم نامتناهى به عالم امكانى و امكان تصرف در كائنات به اذن الهى است. شيعيان به ادله نقلى رسيده از رسول گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، كه شيعه و سنى در نقل آن هر يك به اسناد خود مشتركند، اين وجود مقدس و متعالى را حقيقت محمديه و علويه مى خوانند و حتى برخى قرآن پژوهان معاصر، با بدل گرفتن واژه «عليا» در آيات كريمه 48 و49 از سوره مباركه اعراف، به تصريح قرآن به اين موضوع اشارت دارند: «فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله، وهبنا له اسحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا و وهبنالهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا»(3) پس دمى كه [ابراهيم] از آنان و آنچه جز خدا مى پرستيدند گوشه گيرى اختيار كرد، اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و همگى را پيامبر گردانديم و از رحمت خود به آنان بخشيديم و برايشان «لسانى صدق ، «على را، قرار داديم. توجيه اين قرآن پژوه معاصر همخوانى اين تفسير با روايات فراوانى است كه از طرق مختلف شيعه و سنى به دست ما رسيده و جملگى از همراهى نور ملكوتى مولى على بن ابى طالب، عليه السلام، با همه انبياء الهى از آدم تا خاتم سخن گفته اند. شمار اين روايات در كتب روايى اهل سنت از جمله صحاح ايشان به حدى است كه اگر تنها به طريق روايى ايشان استناد كنيم، چه بسا بتوانيم نسبت به آن ادعاى تواتر معنوى داشته باشيم. به طور مثال صاحب شرح نهج البلاغه از مسند احمد بن حنبل (امام حنبليها) و همچنين از فردوس نقل مى كند كه پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، فرمود:

ص: 35


1- مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، ج 2، ص 176.
2- تعريف هر يك از عوالم ياد شده را از كتب حكماى اسلامى جويا شويد.
3- اين ديدگاه به تاريخ جمعه سيزدهم شهريورماه سال جارى (1377) در برنامه (جهان قرآن) شبكه چهارم سيماى جمهورى اسلامى ايران بيان شده است. چنانكه مشهود است، از نقطه نظر نحوى ايرادى بر تفسير ايشان وارد نيست.

«كنت انا و على بن ابى طالب نورا بين يدى الله، قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام. فلما خلق الله تعالى آدم قسم ذلك النور جزئين، فجزء انا و جزء على . من و على چهار هزار سال پيش از آفرينش آدم نورى در برابر خدا بوديم. پس چون خداوند آدم را آفريد، آن نور به دو پاره تقسيم شد، كه پاره اى منم و پاره اى على است.(1) چنانكه رواياتى مشابه اين روايت در تفسير الدرالمنثور سيوطى.(2) حاشيه تفسير طبرى(3) ينابيع المودة آمده است.(4) سزاوار است كه به منظور آشنايى خوانندگان با نحوه استدلال شيعيان در اين باره و روشن شدن معانى عباراتى چون آنچه در دعايى منقول از ابى جعفر محمد بن عثمان سعيد، رضى الله عنه، به نقل از امام غايب، عليه السلام، آمده است،(5) گوشه اى از بيان مرحوم علامه آقا سيد حسين همدانى درود آبادى، رضوان الله عليه، را در شرح زيارت جامعه بياوريم:(6) «بى ترديد پيامبر گرامى اسلام، صلى الله عليه وآله، مصداقى از براى حقيقت نبوت و همان ذاتى است كه از همه مراتب آفرينش آسودگى يافته و بر آن مرتبه والا دست انداخته است. از آنجا كه اين حقيقت [يعنى حقيقت نبوت] را مراتبى نامتناهى است، هر يك از پيامبران ديگر مصداقى جزئى از آن حقيقت را تشكيل مى دهند و به حد خود از آن حقيقت در پرده و محجوبند. مگر محمد، صلى الله عليه وآله، كه خداوند متعال او را از نشانه هاى بزرگ خود برشمرد، و او را به مقام «او ادنى رسانيد، بلكه او را از آن مرتبه هم بالاتر برد و او را حبيب خود گردانيد. به عبارتى اراده محب در اراده او مضمحل شد و آن حضرت را حجاب حبيبيت خداوند كه دست نايافتنى ترين مراتب نبوت و نه حقيقت آن است پوشانيد، چه حقيقت هر چيزى غير از مراتب اوست.» سخن مرحوم علامه، در عصر معاصر نيز قابل اثبات است. چه اگر حتى قرآن آسمانى را زاييده تفسير تجربه نبوى پيامبر اسلام بدانيم، چنانكه برخى روشنفكران معاصر دانسته اند، به هر تقدير عظمت وجودى اين كتاب و ناتوانى بشر از آوردن اثرى چون آن قابل ترديد نيست. بى شك ارزش والاى اين كتاب و محتواى بلند آيات آن، چه آن را وحى مستقيم الهى و پيامبر را تابع آن بدانيم و چه آنگونه كه اين عده از روشنفكران معاصر به آن باور دارند وحى را پيرو پيامبر و تحت تاثير احساسات و پيش فرضهاى بومى آن رسول مكرم به حساب آريم، در هر صورت، نشانه اى از عظمت وجودى و يگانگى نبى مكرم اسلام، صلى الله عليه وآله، در تجربه نبوى خويش است. به زبان ساده تر نگاهى گذرا به آثار آفريده از سوى همه عرفا و متون دست خورده يا ناخورده آسمانى، تفاوت وجودى عظيم اين نازله رحمانى را با سايرين به اثبات مى رساند و به تبع آن برترى ذاتى نبى مكرم اسلام را بر همه انبياء الهى و مدعيان كشف و شهود اثبات مى كند. مرحوم علامه درودآبادى در ادامه مى نويسند: «اينك كه دانسته شد كه مرتبه محمد، صلى الله عليه وآله، از همه مراتب بالاتر است و بالاتر از آن جز مرتبه ربوبى قرار ندارد، پس اين مرتبه همان حقيقت، كتاب و بيت اوست كه خداوند متعال وى را در آن سكنى داده است. پس هرگاه چيزى از قبيل اهل و آل و ميراث و عترت و علم و جز آن - در اين مرتبه - به او اضافه شوند، فى المثل گفته شود: اهل بيت نبوت، ميراث نبوت، علم نبوت [و امثال آن]، به ناگزير مقصود از آن، اهل بيت، [ميراث، علم و...] او در اين مرتبه است و هرگاه به صفتى جز اين صفت به او اضافه شوند، مراد از آن به اعتبار همان صفت است و نه چيز ديگر. و بدينسان مى بينيد كه در اخبار ثقلين و همچنين اخبار مربوط به آيه تطهير، كه خاصه و عامه [شيعه و اهل سنت] هر يك به اسناد خود در نقل آن مشتركند، «اهل بيت رسول را با «كتاب همراه آورده و به پيروى از ايشان اصرار ورزيده و از نافرمانى شان بازداشته و به چنگ زدن به دامانشان فرمان داده و از آنكه چيزى به آنان

ص: 36


1- شارح نهج البلاغه در جلد دوم كتاب خود صفحه 450 اين روايت را به نقل از مسند احمد بن حنبل و كتاب فردوس مى آورد. مرحوم سيد عبدالله شبر در ص 155 از ج 1 كتاب خود «حق اليقين فى معرفة اصول الدين ضمن نقل اين روايت، حديث ديگرى را به نقل از ابن مغازلى شافعى و او از جابر نقل كرده كه فراز پايانى آن چنين است: «حتى قسمها جزءين، جزء فى صلب عبدالله و جزء فى صلب ابى طالب، فاخرجنى نبيا، و اخرج عليا وصيا. تا كه آن را به دو پاره تقسيم كرد، پاره اى را در صلب عبدالله نهاد و پاره اى را در صلب ابوطالب قرار داد. پس مرا به صورت پيامبر به دنيا آورد و على را در صورت وصى (پيامبر).»
2- السيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج 3، ص 199.
3- الطبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القران، ج 25، ص 58.
4- القندوزى الحنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المدة، ج 1، ص 94.
5- اين عبارت در دعاى معروف ماه رجب: «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك، فتقها و رتقها بيدك، بدؤها منك و عودها اليك... فيهم ملات سمائك و ارضك حتى ظهر ان لا اله الا انت. (پروردگارا!) بين آنان (ائمه معصومين، عليهم السلام) و تو فرقى نيست جز آنكه آنان بندگان و آفريدگان تواند، فتق و رتق امورشان به دست توست، آغازشان از تو و بازگشتشان به سوى توست... پس به آنان آسمانها و زمينت را پر كردى تا كه يگانگى تو ظاهر شد.» مشابه اين عبارات در زيارت جامعه كبيره وارد شده و شايسته نيست كه خوانندگان اين زيارت عظيم الشان از محتواى بلند و مفهوم حقيقى آنچه خطاب به ائمه هدى، عليهم السلام، مى خوانند غافل باشند.
6- همدانى درودآبادى، آقا سيد حسين، الشموس الطالعه فى شرح الزيارة الجامعه، اين كتاب به زبان عربى است و در سال 1413 هجرى قمرى -1993 ميلادى از سوى مؤسسه العروة الوثقاى برج البراجنه به چاپ رسيده است.

بياموزند نهى كرده، و فرموده است: «بى گمان آنان نه شما را از در هدايتى بيرون مى رانند و نه به در ضلالتى وارد مى سازند.» همچنين در اخبار مربوط به آيه تطهير [ انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا] كسى چون ام سلمه را، با همه بزرگوارى و جلالت قدر آن بانو و على رغم تصريح به آنكه او بر مسيرى خير ره مى سپارد، و با وجود آنكه او از اهل بيت ساكن در خانه آن حضرت در مدينه شمرده مى شده و در چشم دوست و دشمن به نيكويى ياد مى گرديده است، از [دايره شمول] اهل بيت بيرون دانسته [و آل عبا را در همان پنج تن مشهور محصور فرموده است.]» مرحوم درودآبادى، رضوان الله عليه، آنگاه به ذكر روايات بى شمارى از منابع اهل سنت مى پردازند كه اين حقيقت در هر يك به نحوى مورد اشاره قرار گرفته است. از دلايل ديگرى كه بر اين مطلب دلالت دارند،يكى آيه معروف مباهله است كه در آن على، عليه السلام، نفس پيامبر دانسته شده. مرحوم امام راحل، رضوان الله عليه، در كتاب ارزشمند خود «مصباح الهدايه الى الخلافة و الولايه گويا با استناد به همين آيه كريمه و به نقل از استاد گرانقدر خود، عارف كامل شاه آبادى، رحمة الله عليه، در اين باره مى فرمايند: «اگر على، عليه السلام، پيش از پيامبر خدا، صلى الله عليه وآله، به دنيا مى آمد، همچون رسول خدا به بيان شريعت اسلام مى پرداخت و در نتيجه «پيامبر مرسل مى شد [نه وصى پيامبر]، چرا كه آن دو در روحانيت و همه مقامات معنوى و ظاهرى اتحاد دارند.»(1) بنا به آنچه گفتيم بر خلاف ادعاى برخى روشنفكران همچون باور به وجود و ثبوت امامت ائمه، عليهم السلام، نه امرى عرضى در دين كه از ذاتيات و مقومات آن است و اختلاف و شقاق حاصل ميان فرق و مذاهب اسلامى در باب خلفاى بلا فصل رسول الله، نه امرى تاريخى و كلامى، بلكه مقدم بر آن امرى عرفانى و هستى شناختى (انتولوژيك) است. به عبارتى اگر اعجاز قرآن به عنوان يك كلام آسمانى به ثبوت رسد (كه رسيده است)، و به دنبال آن مقام متعالى نبى مكرم اسلام در دريافت بلا واسطه اشراقات قلبى و توان تصرف در كائنات اثبات شود (كه شده است)، همه ادله نقلى متواتر يا صحيحى كه در كتب روايى اهل سنت و ما، در باب پيوستگى و همخانگى ائمه اهل بيت، عليهم السلام، با رسول الله وارد شده، بر تعالى وجودى، «تقدم دهرى ، فعليت تام و وساطت فيض آن انوار گرامى دلالت دارند. و اصل سخن اينجاست كه برادران و خواهران اهل سنت، على رغم اذعان به اين تقدم در بسيارى منابع روايى خويش، اين همه را تنها مصحح دوستى اهل بيت و نه قبول رهبرى تام علمى و دينى ايشان دانسته اند، البته با قيدى كه در پايان اين نوشته به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد. اما از سوى ديگر، اگر بنا را بر تسالم بگذاريم و مصداقيت نور پاك ائمه اطهار، عليهم السلام، را براى اين مرتبه از وجود منكر شويم، راه اثبات امامت ائمه، عليهم السلام، از اين طريق برهانى باز و غيبت و امامت امام دوازدهم، عليه السلام، نيز به همين منوال قابل اثبات است.

ص: 37


1- الخمينى، حضرت آية الله العظمى روح الله الموسوى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، جزء پايانى كتاب.

خطاى بزرگ برخى نويسندگان روشنفكر معاصر آن است كه تاكيد شيعه را بر لزوم خلافت بلافصل على، عليه السلام، و وقايع رخداده در غدير خم و امثال آن را با اعطاى منصبى اعتبارى همچون رياست جمهورى به فردى حقيقى و تبديل او به فردى حقوقى برابر مى گيرند، حال آنكه امامت و عصمت از ديدگاه فخيم شيعه نوعى صفت وجودى است كه در ذات امام استقرار مى يابد و به اين لحاظ علاوه بر منشا انتزاع، ما بازاء خارجى نيز دارد. به عبارتى اثبات فضيلت علمى امام، عليه السلام، به دليل مساوقت علم با وجود و كمال، به معنى اثبات تفوق وجودى و توان اشراف و احاطه امام بر مراتب عاليترى از وجود است. پس اگر فاضل بل افضل بودن على، عليه السلام، و فرزندان آن حضرت نسبت به سايرين به اثبات رسد - كه خوشبختانه با اعتراف صريح دانشمندان بزرگى از اهل سنت همچون ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغه و چنانكه در كتب معتبر تاريخى عامه و خاصه ثبت است، اقارير صريح خلفاى سه گانه پيش از على، عليه السلام، و اثبات ضعف علمى، شاگردى و مفضوليت ائمه مذاهب فقهى و علمى و كلامى اهل تسنن در محضر ائمه تشيع، عليهم السلام، به اثبات رسيده است - سخن گفتن از صلاحيت سايرين در قرون اوليه پس از رحلت رسول تا زمان امام حسن عسكرى، عليه السلام، امرى مردود و هم سطح دانستن ادله اهل تسنن براى رجوع به رهبران فكرى خود با ادله متقن شيعيان - آنگونه كه برخى روشنفكران معاصر در بعضى آثار خود به آن اشاره كرده اند - از پايه مخدوش است. براى آشنايى خوانندگان با موضوع شاگردى علما و رهبران فكرى برادران و خواهران اهل سنت در محضر ائمه، عليهم السلام، تنها به ذكر اين نكته اكتفا مى كنيم كه بنا به اعتراف ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغه و دانشمندانى ديگر همچون ابن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤول ، برخى پيشوايان نامبرده مذاهب گوناگون كه از شاگردان ائمه تشيع، عليهم السلام، محسوب مى شوند عبارتند از يحيى بن سعيد انصارى، ابن جريح، مالك بن انس، ابن عيينه، ابو حنيفه، احمد بن حنبل، شعبه، ايوب سجستانى، سفيان ثورى، واصل بن عطا (رئيس معتزله) ابوالحسن اشعرى، ابو على جبايى (اولى از رهبران فكرى اشاعره و دومى استاد او از معتزله)، اضافه بر دانشمندان علوم مختلف صرفى و نحوى و بلاغى و دانشمندان علوم تجربى و طبيعى. اما نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه اعتقاد به امامت و رهبرى فرد اعلم انسانى در دوران پس از غيبت - و به عنوان قدر متقين، واپسين دوران حيات بشر در كره خاك يا دوران شكوفايى علمى نسل انسانى - از جمله مواضع وفاق همه مذاهب اسلامى اعم از شيعه و سنى شمرده شده و جالب آنكه اذعان به نوادگى اين فرد خاص براى فاطمه زهرا، عليهاالسلام،

ص: 38

با نام مشخص مهدى، عليه السلام، نزد همه فرق اسلامى حتى وهابيون پذيرفته و به اين لحاظ مابه الاشتراك همه فرق اسلامى محسوب مى گردد.(1) يعنى اگر در قرون گذشته و درباره حوادث تاريخى پس از رحلت رسول و شايستگان رهبرى در اعصار پيشين ميان مذاهب اسلامى نزاع و نقارى در ميان بوده است، بحمدالله و المنه نه فقط درباره وجود بلكه درباره مصداق مشخص رهبرى بشر در دوران كمال جامعه انسانى و تنها عامل رهايى بخش همه نسل بشر از گرداب ظلم و اسراف و ثروت اندوزى، ميان ما و اهل سنت شكاف و شقاقى در بين نيست. و اين را بايد مايه سرافكندگى شديد نويسندگانى دانست كه در نوشته هاى خود، نواده معصوم حضرت زهرا، عليهاالسلام، را از دايره عقايد مسلمين بيرون مى دانند و از اين وجود كامل و گرامى به عنوان ولى قائم و مهمترين وجه وفاق همه مذاهب اسلامى - پس از توحيد و نبوت و قرآن و معاد - چشم مى پوشند. پلوراليسم ادعايى اين دسته از نويسندگان، هرگز توان آن را نداشته كه وحدت و همدلى اينچنين را در بين همه فرق اسلامى برقرار كند، بلكه با اميد به آينده اى روشن و در مسير رسيدن به فردايى بهتر، همه موحدان و خداباوران و آزاديخواهان جهان را، خسته از رهبرى انسانهاى ناكامل و غير معصوم با مسلمين شيعه و سنى منتظر مهدى، عليه السلام، در يك صف واحد و چشم انتظار يك مهمان واحد بايستاند. والحمدالله الذى انعمنا بهذاالهدى.

ص: 39


1- استاد ارجمند جناب حجة الاسلام سيد هادى خسروشاهى در مقاله اى مبسوط در پيش شماره نخست موعود فهرست بيش از چهل عنوان از كتبى را كه در سالهاى اخير از سوى نويسندگان اهل تسنن در اين باره نوشته شده آورده اند. چنانكه استاد گرامى حضرت حجة الاسلام سيدعلى اكبر قرشى در مقاله خود در شماره نخست همين ماهنامه به مساله ولادت حضرت مهدى، عليه السلام، در منابع اهل سنت اشاره كرده اند.

گفتگو درباره مهدى، عليه السلام(طول عمر و اعجاز)-7

قسمت هفتم

شهيد سيد محمد باقر صدر

تحقيق: عبدالجبار شراره

مترجم: مصطفى شفيعى اشاره: در قسمت پيشين مقاله، اين پرسش مطرح شد كه چگونه ممكن است كه امام عصر، عليه السلام، از عمرى چنين طولانى برخوردار باشند؟ در پاسخ اين پرسش شهيد صدر ابتدا به بررسى اين موضوع پرداخته كه از نظر علمى چنين عمر طولانى امرى ممكن است. اگرچه علم بشر تاكنون نتوانسته است در عمل اين امكان را تحقق بخشد و اينك ادامه پاسخ ايشان به پرسش مزبور... دانستيم كه عمر طولانى از نظر علم، ممكن است. حال اگر فرض كنيم از نظر علم امكان نداشته باشد و قانون پيرى و شكستگى قانونى حتمى باشد كه بشريت هرگز نتواند آن را تغيير دهد، در اين صورت چه مى شود؟ بايد گفت: در اين صورت طول عمر افرادى چون نوح و مهدى كه قرنها بر خلاف قوانين طبيعى كه در علم جديد به اثبات رسيده است زنده مانده اند از موارد اعجاز محسوب مى گردد. معجزه، در مقطع خاصى قانون طبيعت را از كار مى اندازد تا زندگى شخصى را كه رسالت آسمانى به وجود او بستگى دارد حفظ كند.

ص: 40

معجزه طول عمر از نظر يك مسلمان كه عقيده خود را از قرآن و سنت برگرفته است دور از انتظار و منحصر به فرد نيست.(1) مثلا قانون طبيعت اين است كه جسمى كه حرارت بيشترى دارد در جسمى كه حرارت كمترى دارد اثر مى گذارد تا برسد به جايى كه هر دو يكسان شوند و قاطعيت اين قانون از قانون پيرى هم بيشتر است; در حالى كه مى دانيم اين قانون براى حفظ زندگى حضرت ابراهيم، عليه السلام، از تاثير افتاد زيرا تنها راه براى نگهدارى او بود; وقتى آن حضرت به آتش در افتاد وحى آمد: «يا نار كونى بردا و سلاما» اى آتش بر ابراهيم سرد و گوارا باش!.(2) و ابراهيم سالم بدون هيچ گزندى از آتش بيرون آمد! و ديگر قوانين طبيعى كه براى شمارى از پيامبران و حجتهاى الهى در روى زمين از كار افتاد; دريا براى موسى شكافته شد،(3) روميان تصور كردند عيسى را دستگير كرده اند(4) در حالى كه اشتباه مى كردند و پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، در حالى كه گروه زيادى از قريش خانه اش را در محاصره داشتند و ساعتها در كمين او بودند، از خانه بيرون آمد و از ميان آنان گذشت در حاليكه خداوند وى را از ديد آنان پنهان داشت.(5) در همه اين نمونه ها قانون طبيعت براى حمايت و حفاظت يك شخص از كار مى افتد زيرا حكمت الهى اقتضاى زنده ماندن او را داشته است و قانون پيرى هم مى تواند در زمره يكى از اين نمونه ها باشد. شايد بتوان از آنچه تا به حال اتفاق افتاده يك نتيجه كلى به دست آورد و آن اينكه: هر وقت حفظ جان حجتى الهى در روى زمين نياز به تعطيل قانونى طبيعى داشته باشد و هرگاه ادامه زندگى آن شخصيت براى انجام يك طرح مهم، ضرورى باشد در اين هنگام لطف الهى باعث مى شود كه آن قانون طبيعى موقتا از كار بيفتد ولى وقتى شخصيتى وظيفه الهى خود را به انجام رساند، مطابق قوانين طبيعى مى ميرد و يا به شهادت مى رسد. در اينجا هم ما با يك سؤال روبرو مى شويم و آن اينكه چگونه ممكن است يك قانون از كار بيفتد؟(6) چگونه مى شود پيوند حتمى و ضرورى ميان پديده ها گسسته شود؟ آيا اين با علم تناقض ندارد؟ علمى كه قوانين طبيعى را كشف و بر اساس آزمايش و استقراء منطقى، پيوندهاى ضرورى آن را شناسايى كرده است. در جواب بايد گفت كه خود علم با عقب نشينى از انديشه ضرورى بودن قوانين طبيعى به اين پرسش، پاسخ داده است. توضيح اينكه، علم بر اساس آزمايش و مشاهدات، قوانين طبيعى را كشف مى كند; هرگاه پديده اى طبيعى هميشه دنبال پديده اى بيايد از اين پيوستگى به يك قانون كلى پى مى بريم و آن اينكه هر جا آن پديده اولى پيدا شد دنبالش پديده دومى مى آيد. ولى علم نمى گويد بايستى ميان آن دو پديده، يك وابستگى ذاتى حتمى وجود داشته باشد كه از ژرفاى آنها سرچشمه گرفته است. زيرا حتميت و ضرورت، يك حالت غيبى است كه وسايل آزمايشگاهى و علمى نمى تواند آن را اثبات كند. از اين رو منطق علم جديد تاكيد مى كند كه قانون طبيعى - آنگونه كه علم تعريف مى كند - سخن از ارتباط و علاقه حتمى ندارد بلكه سخن از مقارنه دائمى ميان دو پديده دارد.(7) پس اگر معجزه آمد و اين دو پديده طبيعى را از هم جدا كرد چنين چيزى هرگز گسستن يك رابطه ضرورى و حتمى نيست. حقيقت اين است كه معجزه به معنى دينى كلمه در پرتو منطق علم جديد بيش از آنچه نقطه نظر علم قديم بود، قابل فهم شده است. زيرا نقطه نظر گذشتگان اين بود كه هر پديده اى اگر با پديده ديگر مقارنه داشت، رابطه آندو ناگسستنى بود و معنايش اين بود كه محال است يكى از ديگرى جدا شود. ولى در منطق علم روز اين رابطه به قانون «مقارنه يا قانون «تتابع شايع (8) تعبير مى شود. بدون اينكه رابطه غيبى و حتمى ميان آن دو لازم شمرده شود. با اين ديد معجزه يك حالت استثنايى براى اين عموم مى گردد بدون اينكه با يك ضرورت، اصطكاك پيدا كند يا منجر به يك امر محال و نشدنى گردد.

ص: 41


1- يعنى در اين صورت معجزه است كه در قرآن و سنت آمده است. دعوت انبيا و ادعاى رسالت از طرف خدا هميشه با اعجاز همراه بوده است و اين چيزى نيست كه مسلمان بتواند آن را انكار يا در آن شك كند بلكه غير مسلمانان نيز به معجزه عقيده دارند و از اين جهت با مسلمانان مشترك اند.
2- سوره انبيا، آيه 69.
3- اشاره است به قول خداوند متعال: «فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطورالعظيم; به دنبال آن به موسى وحى كرديم عصايت را به دريا بزن (عصايش را به دريا زد) و دريا از هم شكافته شد و هر بخشى همچون كوه عظيمى بود»، سوره شعراء، آيه 63.
4- اشاره است به قول خداوند متعال: «و ما قتلوا و ما صلبوه و لكن شبه لهم...; در حالى كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند، لكن امر بر آنها مشتبه شد» (سوره نساء، آيه 157).
5- رجوع كنيد به سيره ابن هشام، ج 2، ص 127، كه اين حادثه را نقل كرده و اين قضيه اجماعى است.
6- گفته مى شود قانون از حيث اينكه قانون است بايستى فراگير باشد و تصور تعطيلى و از كار افتادگى در آن راه نيابد در حاليكه خود مى دانند گاهى قانون با قانون ديگرى از كار مى افتد مثل قانون جاذبه كه ايجاب مى كند همه چيز به مركز زمين جذب شود در حاليكه در گياهان آب از ريشه به طرف بالا مى رود و البته اين از خواص مويرگهاست كه خود يك قانون دارد. رجوع شود به كتاب «القرآن محاولة لفهم عصرى از دكتر مصطفى محمود.
7- شهيد صدر در كتاب «فلسفتنا»، ص 259 و299، در اين زمينه مفصلا بحث كرده است.
8- به كتاب «فلسفتنا» ص 282 به بعد مراجعه شود.

و ما بنابر آنچه به عنوان اساس استقراء در منطق(1) پذيرفته ايم با نظر

علم جديد موافقيم و مى گوييم: استقراء دليلى بر رابطه ضرورى ميان دو پديده اقامه نمى كند بلكه تنها دلالت بر وجود يك تفسير مشترك در تقارن دائمى و تعاقب دائمى ميان دو پديده دارد و همانطور كه مى شود اين تفسير مشترك را برا اساس يك رابطه ذاتى تصور كرد مى شود آن را بر اساس حكمتى فرض كرد كه باعث شده نظم آفرين جهان، رابطه مستمرى ميان پديده هاى خاصى برقرار كرده باشد. و همين حكمت احيانا ممكن است خود، دعوت به استثنا كند كه در اين صورت معجزه رخ مى دهد.

ص: 42


1- براى توضيح بيشتر درباره اين نظريه به كتاب «الاسس المنطقيه للاستقراء» مراجعه كنيد; شهيد صدر در آنجا به كشف مهمى راجع به نظريه شناخت، دست يافته است.

مهدى، عليه السلام در كتاب و سنت -1

قسمت اول

محمدهادى معرفت(1)

ترجمه: واحد پژوهش موعود يكى از امور ضرورى دين حنيف اسلام و يكى از موضوعاتى كه در آيات متعددى از كتاب عزيز بدان اشاره شده و در نت شريف نيز روايات متواترى در مورد آن وارد شده است، موضوع «مهدى موعود»، عليه السلام، است و امت اسلام، با مذاهب مختلف و ديدگاههاى متفاوت، در اعتقاد به ظهور مهدى از آل محمد، صلى الله عليه وآله، در آخرالزمان، براى پر كردن زمين از عدل و داد، بعد از آنكه از ظلم و ستم آكنده شده، وحدت نظر دارند. در هر حال اين موضوع در مجموعه اعتقادات اهل اسلام تا بدان حد از ضرورت رسيده كه جز اهل لجاج و كسانى كه بدون دليل سخن مى گويند، كسى با آن مخالفت نكرده است. كتابها و رساله هايى كه در اثبات ظهور مهدى، عليه السلام، و اينكه او از فرزندان فاطمه، عليهاالسلام، است، نوشته شده اند بسيار فراوان و متنوع اند و نويسندگان دانشمند شيعه و اهل سنت در اين زمينه قلم زده اند. مهدى در قرآن

در قرآن كريم آيات متعددى در شان مهدى، عليه السلام، وارد شده است، البته بايد توجه داشت كه باطن اين آيات و يا به عبارتى تاويل آنها به آن حضرت اشاره دارد، نه تنزيل آنها. رسول خدا، صلى الله عليه وآله، مى فرمايد: «ما فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن(2) هيچ آيه اى از قرآن نيست مگر اينكه براى آن ظاهر و باطنى است. امام باقر، عليه السلام، نيز در پاسخ كسى كه در همين زمينه از ايشان پرسش كرده بود، فرمود: «ظهرها تنزيلها و بطنها تاويلها»(3) ظاهر هر آيه تنزيل آن و باطن هر آيه تاويل آن است. «بطن و «تاويل عبارت از مفهوم عامى است كه بعد

ص: 43


1- ×. متن حاضر ترجمه مقاله اى است با عنوان «المهدى فى الكتاب والسنة كه توسط حضرت آية الله معرفت در اختيار مجله قرار گرفته است.
2- در نهايه ابن اثير (ج 1، ص 136) چنين آمده است: «لكل آية منها ظهر و بطن.»
3- ر. ك: السلمى السمرقندى، محمدبن مسعودبن عياش، تفسيرالعياشى، ج 1، ص 11.

از جدا كردن آيه از خصوصياتى كه آن را در برگرفته، به دست مى آيد، به گونه اى كه آيه در گذر ايام قابليت انطباق بر موارد مشابه با مورد نزول را پيدا كند. و اين همان چيزى است كه ماندگارى و فراگيرى قرآن را در عين جاودانگى آن تضمين مى كند. ترديدى نيست كه براى قرآن دو نوع دلالت وجود دارد: يكى دلالتى كه بر حسب ظاهر آن و بر اساس شان نزول آيه به دست مى آيد، و ديگرى دلالتى كه عام و فراگير است و قابليت انطباق بر موارد مشابه را، بر حسب آنچه در طول زمان پيش مى آيد، داراست. به واسطه همين نوع دلالت است كه قرآن تا ابد زنده است و در همه زمانها شفابخش مردم و دواى بيماريهاى آنهاست. اما برخى از آياتى كه در شان امام مهدى، عليه السلام، تاويل شده اند، به قرار زير است: 1. «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين، و نمكن لهم فى الارض(1) و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روى زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم. اين آيه اگر چه به مناسبت داستان فرعون و موسى و بنى اسرائيل نازل شده است، اما مدلول آن عام بوده و بيانگر سنتى است كه خداوند در ميان مردمان جارى ساخته است. به عبارت ديگر اين آيه بيان مى كند كه خداوند بزودى دستان مستضعفان را مى گيرد تا آنها را بر مستكبران غالب سازد و آنها را وارث شهر و سرزمين مستكبران نمايد. در حديثى كه «مفضل بن عمر» روايت كرده چنين آمده است: «سمعت اباعبدالله، عليه السلام، يقول: ان رسول الله، صلى الله عليه وآله، نظر الى على و الحسن و الحسين، عليهم السلام، فبكى و قال: انتم المستضعفون بعدى. قال المفضل: قلت: مامعنى ذلك؟ قال: معناه انكم الائمة بعدى، ان الله عزوجل يقول: «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين قال، عليه السلام: فهذه الآية جارية فينا الى يوم القيامة.»(2) از اباعبدالله (امام صادق)، عليه السلام، شنيدم كه فرمود: پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، نگاهى به على، حسن و حسين، عليهم السلام، انداخت و در حالى كه گريه مى كرد فرمود: شما مستضعفان پس از من هستيد. مفضل مى گويد: پرسيدم معناى اين سخن چيست؟ و امام [در جواب] فرمود: معناى اين سخن اين است كه شما امامان بعد از من خواهيد بود. خداوند، عزوجل، مى فرمايد: «و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روى زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم.» در نهج البلاغه نيز چنين آمده است: عطف الضروس(3) على ولدها. و تلا عقيب ذلك: و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين.»(4) دنيا بر ما [آل محمد] بازگردد و مهربانى نمايد مانند بازگشت شتر بدخو و گازگير به بچه خويش و در پى آن خواند: مى خواهيم بر آنانكه در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهاده [توانا و بزرگوارشان گردانيم] آنها را پيشوايان و ارث برندگان [زمامداران دين و دنيا] قرار دهيم. «ابن ابى الحديد» در شرح اين كلام اميرمؤمنان، عليه السلام، مى گويد: «اماميه گمان مى كنند اين كلام خداوند وعده اى است از سوى او نسبت به امام غايبى كه در آخرالزمان مالك زمين مى شود. اما اصحاب ما [اهل سنت] مى گويند:

ص: 44


1- سوره قصص (28)، آيه 5.
2- الصدوق، ابو جعفر محمدبن على، معانى الاخبار، ص 78-79.
3- كمله «الضروس به معناى شتر بدخويى كه به خاطر عطوفتى كه نسبت به فرزند خود دارد كسى را كه براى شير دوشيدن از او رفته گاز مى گيرد.
4- فيض الاسلام، علينقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، حكمت 200، ص 1181-1180.

اين كلام وعده اى است نسبت به امامى كه مالك زمين مى شود و بر همه سرزمينها چيره مى شود. اما لازم نيست كه اين امام در حال حاضر موجود باشد، بلكه براى درستى اين كلام تنها همين كه او در آخرالزمان به دنيا بيايد كفايت مى كند.»(1) اما بايد گفت: در اينكه آيه مزبور وعده به ظهور امامى است كه پيش از برپايى قيامت مالك زمين شده و بر همه سرزمينها چيره مى شود، اتفاق نظر وجود دارد و تنها اختلاف در اين است كه آيا اين امام در حال حاضر وجود دارد يا اينكه خير، او به موقع خود متولد مى شود؟ اما به هر حال در اين موضوع ترديدى نيست كه اين امام از فرزندان على، عليه السلام، خواهد بود. 2. «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون(2) و ما در زبور، پس از ذكر (تورات) نوشته ايم كه اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد. مراد از «زبور» در اين آيه زبور داود، عليه السلام، است. چنانكه در سوره نساء (آيه 163) و سوره اسراء (آيه 55) آمده است: «و اتينا داود زبورا» و به داود زبور را ارزانى داشتيم. و زبور همان كتاب «مزامير» است كه در ضمن كتاب عهد قديم آمده است: اما در اين كتاب چنين مى خوانيم: «از خشم دورى كن و از دشمنى بپرهيز، فريب كارهاى ناشايست را نخور زيرا كسانى كه كار ناشايست انجام مى دهند بركنده خواهد شد...»(3) «و كسانى كه انتظار پروردگار را مى كشند وارث زمين مى شوند.»(4) «و اما كسانى كه به سكون و آرامش دست يافته اند وارث زمين مى شوند و در نهايت سلامت به كامجويى مى پردازند.»(5) «زيرا خجستگان و بركت يافتگان از آنها وارث زمين مى شوند و نفرين شدگان از آنها ريشه كن مى شوند.»(6) «درستكاران وارث زمين شده و تا ابد در آن ساكن مى شوند.»(7)

3. «وعدالله الذين امنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبودننى لايشركون بى شيئا»(8) خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داد كه در روى زمين جانشين ديگرانشان كند، همچنان كه مردمى را كه پيش از آنها بودند جانشين ديگران كرد. و دينشان را، كه خود بر ايشان پسنديده است، استوار سازد. و وحشتشان را به ايمنى بدل كند. مرا مى پرستند و هيچ چيزى را با من شريك نمى كنند. جانشينى و قدرت يافتن در زمين به صورت فراگير و هميشگى، كه در اين آيه بدان وعده داده شده، در هيچ برهه از زمان براى امت اسلام تحقق نيافته است، بنابراين ما چاره اى نداريم جز اينكه بگوييم اين وعده اى است تخلف ناپذير كه با ظهور مهدى منتظر، عليه السلام، محقق مى شود. در مورد عيسى بن مريم، عليهماالسلام، و بازگشت او به دنيا در آخرالزمان و همچنين پيروى او از امام مهدى، عليه السلام، در قرآن كريم آمده است: «و لما ضرب ابن مريم مثلا، اذا قومك منه يصدون . و قالوا الهتنا خير ام هو ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون، ان هو الا عبد انعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل ... و انه لعلم للساعة ، فلا تمترن بها و اتبعون هذا صراط مستقيم.»(9) و چون داستان پسر مريم آورده شد، قوم تو به شادمانى فريادزدند، و گفتند: آيا خدايان مابهترند يا او؟ و اين سخن را براى جدال با تو نگفتند، كه مردمى ستيزه جويند. او جز بنده اى نبود كه مانعمتش ارزانى داشتيم و مايه عبرت بنى اسرائيلش گردانيديم... و هر آينه او نشانه فرارسيدن قيامت است.

ص: 45


1- ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 29.
2- سوره انبياء (21)، آيه 105.
3- زبور داود، مزمور 8-9.
4- همان، مزمور 10.
5- همان، مزمور11.
6- همان، مزمور22.
7- همان، مزمور29.
8- سوره نور (24)، آيه 55.
9- سوره زخرف (43)، آيه 61.

در آن شك مكنيد، و از من متابعت كنيد، اين است راه راست. «ابن حجر هيثمى مى گويد: «مقاتل بن سليمان و كسانى ديگر از مفسران كه از او پيروى مى كنند، گفته اند: اين آيه در شان مهدى نازل شده است. و در ادامه نيز چنين مى گويد: «بزودى احاديثى كه در آنهاء تصريح شده كه او از اهل بيت پيامبر است، خواهد آمد.. پس آيه دلالت بر اين دارد كه در نسل فاطمه و على، عليهماالسلام، بركت قرار داده شده و خداوند از نسل آن دو پاك سيرتان بسيارى خارج مى سازد و نوادگان آنها را كليدهاى حكمت و معادن رحمت قرار مى دهد و سر اين موضوع اين است كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، از خداوند خواست كه فاطمه و نسل او را از شر شيطان رانده شده در امان بدارد و همين را نسبت به على نيز درخواست كرد. »(1) رسول خدا، صلى الله عليه وآله، نيز مى فرمايد: «كيف انتم اذا نزل ابن مريم و امامكم منكم .(2) حال شما چگونه خواهد بود زمانى كه پسر مريم نازل شود و امامتان از شماست. اما، اين سخن خداى تعالى در آيه مزبور كه مى گويد: «و انه لعلم لساعة يعنى اينكه او از نشانه هاى فرا رسيدن قيامت است. زيرا نزول او در آخرالزمان رخ مى دهد.

ادامه دارد

ص: 46


1- الهيثمى، احمدبن حجر، الصواعق المحرقة، ص 96.
2- البخارى، اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخارى، ج 4، ص 205; مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج 1، ص 94; ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 2، ص 272 و336، الطبرسى، الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 449.

ايرانيان و نقش آنان در دوران ظهور - 1

على كورانى ترجمه: عباس جلالى

قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، كشور ايران در تصور غربيها پايگاهى حياتى، آن هم در مرز شوروى و در قلب جهان اسلام به حساب مى آمد و از ديدگاه مسلمانها كشورى اسلامى و اصيل به شمار مى رفت كه «شاه سر سپرده غرب و هم پيمان اسرائيل بر آن حكومت مى كرد و براى خوش خدمتى به اربابانش، كشورش را دربست در اختيار و خدمت آنان قرار داده بود. علاوه بر آنچه كه در تصور ديگران بود، در ذهن يك فرد شيعه مانند من، كشورى بود كه در آن مرقد مطهر امام رضا، عليه السلام، و حوزه علميه قم وجود داشت، كشورى داراى تاريخى اصيل و ريشه دار در تشيع و علما و انديشمندان شيعه و تاليفات گرانبها، زمانى كه به روايات وارده در خصوص مدح و ستايش ايرانيان بر مى خوريم و آنها را بررسى مى كنيم، به يكديگر مى گوييم:

ص: 47

اين روايات مانند روايتهايى است كه مدح و ستايش و يا مذمت اهل يمن، و يا بنى خزاعه را مى نمايد. از اين رو هر روايتى كه مدح و ستايش و يا مذمت گروهها و قبيله ها و بعضى كشورها را در بر دارد، نمى تواند بدون اشكال باشد. گرچه اين روايات صحيح و درست مى باشند، اما مربوط به تاريخ گذشته و احوال مختلف ملتهاى صدر اسلام و قرنهاى اوليه آن است. اين طرز فكر رايج بين ما بود، كه امت اسلامى در حالتى جاهلانه، فرمانبردار سلطه كفر جهانى و نوكران اوست، در بين ملتها هيچ يك بر ديگرى برترى ندارد و چه بسا همين ايرانيان مورد بحث، بدتر از ساير ملتها بوده اند، به دليل اينكه آنان طرفداران تمدنى كفر آميز و برترى جوييهاى ملى و نژادى بوده اند كه سر سپردگانى چون شاه و اربابان غربى اش براى ايجاد چنين تز و طرز فكرى و تربيت مردم ايران، بر همين روش پافشارى مى كردند. ... تا اينكه پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، مسلمانان را در سطح جهان غافلگير كرد و قلبهاى غمگين آنان را چنان از خوشحالى و شادى سرشار نمود كه در قرنهاى گذشته بى سابقه بود، بلكه بالاتر، آنان تصور چنين پيروزى را نداشتند. اين سرور و خوشحالى همه كشورها و ملتهاى مسلمان را در بر گرفت، از جمله مظاهر خوشحالى مردم، اين بود كه همه جا صحبت از فضل و برترى ايرانيان و طرفداران سلمان فارسى بود، بطور مثال، يكى از صدها عنوانى كه در غرب و شرق جهان اسلام منتشر و پخش شد، عنوان و تيتر مجله تونسى «شناخت بود كه در آن آمده بود: «پيامبر، صلى الله عليه وآله، ايرانيان را جهت رهبرى امت اسلامى برمى گزيند» اين نوشته ها، خاطرات ما را درباره ايرانيان تجديد كرد و دريافتيم رواياتى كه از پيامبر، صلى الله عليه وآله، درباره آنان وارد شده است تنها مربوط به تاريخ گذشته آنها نبوده، بلكه ارتباط به آينده نيز دارد... ما با مراجعه به منابع و تفسير و بررسى روايات مربوط به ايرانيان، به اين نتيجه رسيديم كه اين روايات و اخبار بيش از آنكه مربوط به گذشته باشد، مربوط به آينده است و جالب اينكه اينگونه روايات در منابع حديث اهل سنت بيشتر از شيعه وجود دارد. چه مى توان كرد، زمانى كه در روايات مربوط به حضرت مهدى، عليه السلام، و زمينه سازى حكومت آن بزرگوار، ايرانيان و يمنيها داراى سهم بسزايى بوده و كسانى هستند كه به مقام ايجاد زمينه مناسب براى ظهور آن حضرت و شركت در نهضت وى نائل مى شوند... و همچنين افراد شايسته اى از مصر و مؤمنانى حقيقى از شام و گروههايى از عراق... نيز از اين فيض بهره مند مى شوند و همينطور ساير دوستداران آن حضرت كه در گوشه و كنار جهان اسلام پراكنده هستند، از اين موهبت برخوردار مى شوند، بلكه آنان از ياران ويژه و وزرا و مشاورين آن حضرت، ارواحنافداه، مى باشند. ما اينك، رواياتى را كه پيرامون ايرانيان بطور عموم وارد شده است مورد بررسى قرار داده و سپس به نقش آنان در زمان ظهور مى پردازيم. آيات و اخبار در ستايش ايرانيان

رواياتى كه درباره ايرانيان پيرامون آياتى كه تفسير به ايرانيان شده وارد گرديده است، تحت اين نه عنوان است: الف. طرفداران سلمان فارسى

ب. اهل مشرق زمين

ج. اهل خراسان

د. ياران درفشهاى سياه

ه. فارسيان

و. سرخ رويان

ز. فرزندان سرخ رويان

ح. اهل قلم

ط. اهل طالقان.

ص: 48

البته خواهيد ديد كه غالبا مراد از اين عناوين يكى است، اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه با عبارتهاى ديگرى از آنان ياد كرده است. 1. در تفسير قول خداى سبحان: «ها انتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل عن نفسه والله الغنى وانتم الفقراء و ان تتولوا بستبدل قوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم .(1)

اينك شما كسانى هستيد كه فراخوانده مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد، برخى از شما در انفاق بخل مى ورزد و كسى كه بخل مى كند و خداوند بى نياز است و شما نيازمنديد و اگر روگردان شويد خداوند گروهى را غير از شما جايگزينتان مى نمايد و آنان مثل شما نيستند. صاحب كشاف نقل كرده كه از پيامبر، صلى الله عليه وآله، درباره كلمه «قوم كه در آيه شريفه آمده است سؤال شد. سلمان فارسى نزديك پيامبر، صلى الله عليه وآله، نشسته بود آن حضرت با دست مبارك خود به ران پاى سلمان زد و فرمود: «به خدايى كه جان من در دست و قدرت اوست، اگر ايمان به كهكشانها بستگى داشته باشد مردانى از فارس به آن دست مى يابند.»(2) به نقل صاحب «مجمع البيان از امام باقر، عليه السلام، روايت شده كه فرمود: «اى اعراب، اگر روى برگردانيد، خداوند گروه ديگرى را جايگزين شمامى گرداند يعنى ايرانيان و صاحب «الميزان آورده كه «درالمنثور» روايتى را عبدالرزاق و عبد بن حميد و ترمذى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و طبرانى در كتاب «اوسط و بيهقى در كتاب «دلائل ... از ابوهريره نقل كرده است كه وى گفت: پيامبر، صلى الله عليه وآله، اين آيه را «و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم، ثم لا يكونوا امثالكم قرائت فرمود، عرض كردند يا رسول الله! اينها چه كسانى هستند كه اگر ما رويگردان شويم جايگزين ما مى شوند؟ پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، با دست مبارك به شانه سلمان فارسى زد و سپس فرمود: «او و طرفداران او، به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگى به كهكشانها داشته باشد مردانى از فارس (ايرانيان) به آن دست مى يابند.»(3) مانند اين روايت به طرق ديگرى از ابوهريره و همچنين از ابن مردويه از جابر بن عبدالله نقل شده است. در اين روايت دو معنا كه همه بر آن اتفاق دارند، وجود دارد كه عبارتند از: 1. ايرانيان (فرس) خط و جناح دومى بعد از اعراب، براى به دوش كشيدن پرچم اسلام مى باشند. 2. آنان به ايمان دست مى يابند هرچند از آنان دور و دسترسى به آن دشوار باشد. چنانكه در همين روايت سه مطلب قابل بحث است: اولا: اينكه خداوند متعال اعراب را تهديد به جايگزينى ايرانيان نموده است، آيا مخصوص زمان نزول آيه در زمان پيامبر، صلى الله عليه وآله، است و يا اينكه مربوط به همه نسلهاست، بگونه اى كه داراى اين معنى باشد: اگر شما (اعراب) از اسلام رويگردان شويد در هر نسلى كه باشد ايرانيان (فرس) را جايگزين شما مى گرداند؟ ظاهر معنى اين است كه به حكم قاعده «مورد، مخصص نمى باشد» اين نكته در همه نسلهاى بعدى نيز استمرار دارد و آيات مباركه قرآن در هر طبقه و نسلى، نقش خورشيد و ماه را دارند (يعنى در نورافشانى يكسان اند) چه اينكه اين مطلب در روايات آمده و مفسران نيز بر آن اتفاق نظر دارند. ثانيا: حديث شريف مى گويد مردانى از فارس به ايمان دست خواهند يافت نه همه آنان، بديهى است كه اين خود، ستايشى است نسبت به افراد نابغه اى از بين آنها نه جميع آنها. اما ظاهر آيه شريف و روايت اين است كه هر دو، بطور عام ستايش از «فرس مى نمايند، چون در ميان آنان كسانى هستند كه به درجه دستيابى به ايمان و يا علم مى رسند. بويژه با ملاحظه اينكه صحبت از گروهى است كه بعد از اعراب حامل آيين اسلام هستند، بنابراين مدح و ستايشى كه براى آنان به شمار آمده بدين جهت است كه آنها زمينه مناسبى براى به وجود آمدن نوابغ خود مى باشند و از آنان اطاعت و پيروى مى كنند. ثالثا: آيا تاكنون رويگردانى اعراب از اسلام و جايگزين شدن «فرس به جاى آنان صورت گرفته است يا خير؟ جواب: بر اهل دانش و علم، پوشيده نيست كه مسلمانان امروز، اعم از عرب و غير عرب از اسلام واقعى اعراض نموده و رويگردان شده اند. بدين ترتيب متاسفانه فعل شرط، در آيه شريفه « ان تتولوا; اگر رويگردان شويد» تحقق يافته و تنها جواب شرط،

ص: 49


1- سوره محمد(47)، آيه 38.
2- الزمخشرى، جارالله محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 4، ص 331.
3- الطباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج 18، ص 250.

يعنى جايگزين شدن فرس به جاى آنان باقى مانده است، در اين زمينه هم با دقتى منصفانه مى توان گفت كه وعده الهى، در آستانه تحقق است. بلكه، روايت بعدى كه در تفسير «نورالثقلين آمده است دلالت دارد كه اين جايگزينى، در زمان بنى اميه حاصل شده است، چون زمانى كه عربها متوجه مراكز و مناصب و مال اندوزى شدند، فرس (ايرانيان) به كسب علوم اسلامى روى آورده و از آنان سبقت گرفتند. از امام صادق، عليه السلام، منقول است كه فرمود: «قد والله ابدل خيرا منهم، الموالى .

سوگند به خدا كه بهتر از آنها را جايگزين فرمود، يعنى عجم را. گرچه تعبير به «موالى در آن روز شامل غير فرس (ايرانيان) يعنى تركان و روميها كه اسلام آورده بودند نيز مى شده است، اما آنچه مسلم است «فرس به عنوان مركز ثقل، اكثريت آنان را تشكيل مى داده اند. بويژه با توجه به شناخت امام صادق، عليه السلام، نسبت به تفسيرى كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، از آيه شريفه درباره «فرس فرموده است. 2. در تفسير گفته خداى سبحان: «هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين× و اخرين منهم لما يلحقوا بهم و هوالعزيز الحكيم .(1)

اوست آنكه برانگيخت در بين درس نخوانده ها رسولى را از خودشان كه آيات خدا را بر آنان مى خواند و آنان را پاك مى سازد و كتاب و حكمتشان مى آموزد اگر چه قبلا در گمراهى آشكارى بودند و افراد ديگرى از ايشان كه به آنان نپيوسته اند و اوست خداى عزيز و حكيم. مسلم، در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده كه گفت: «ما حضور پيامبر، صلى الله عليه وآله، بوديم كه سوره مباركه جمعه نازل شد و حضرت آن را تلاوت فرمود تا رسيد به آيه «و آخرين منهم لما يلحقوابهم مردى از او سؤال كرد، يا رسول الله! اينان چه كسانى هستند كه هنوز به ما نپيوسته اند؟ حضرت پاسخ نفرمود: ابوهريره گفت: سلمان فارسى نيز در بين ما بود پيامبر، صلى الله عليه وآله، دست مباركشان را بر سر سلمان نهاد و فرمود: به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست اگر ايمان بستگى به كهكشانها داشته باشد مردانى از اينها (طرفداران سلمان) به آن دست خواهند يافت . در تفسير على بن ابراهيم، ذيل آيه «و آخرين منهم لما يلحقوا بهم آمده است كه: «و افراد ديگرى كه به آنها نپيوسته اند» يعنى كسانى كه بعد از آنان اسلام آورده اند. و صاحب «مجمع البيان آورده است: آنان همه افراد بعد از اصحاب هستند تا روز قيامت، سپس گفته است كه آنان عجمها و كسانى كه به لغت عربى حرف نمى زنند مى باشند چون پيامبر، صلى الله عليه وآله، به سوى هركسى كه وى را مشاهده كرده و كسانى كه بعدا مى آيند، اعم از عرب و عجم برانگيخته و مبعوث شده است به نقل از سعيد بن جبير و نيز امام باقر، عليه السلام. مطلق بودن كلمه «و آخرين منهم اقتضا دارد كه شامل همه طبقات و نسبهاى بعدى از زمان پيامبر، صلى الله عليه وآله، از عرب و غيرعرب شود، اما با مقايسه كلمه «اميين و «آخرين بهتر است كه بگوييم مراد از «اميين اعراب و از «آخرين افرادى از غيرعرب كه اسلام مى آورند مى باشد، چنانكه بعضى روايات اهل بيت، عليهم السلام، گوياى اين مطلب است و صاحب «كشاف نيز همين مبنا را پذيرفته است. بنابراين، پيامبر، صلى الله عليه وآله، كه آيه شريف را به «فرس تفسير نموده است، در حقيقت منطبق بر مصداق مهمى براى كلمه «آخرين و يا مهم ترين مصداق، از بين مصاديق آن مى باشد، گرچه صرف تطبيق، باعث فضل و برترى بيشتر نمى گردد، اما چون پيامبر، صلى الله عليه وآله، آنان را ستوده به اينكه آنان به ايمان و علم و يا اسلام هر چند دور و مشكل باشند نائل خواهند شد و از طرفى رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در تفسير هر دو آيه عمدا، عين گفته خود را تكرار مى كنند و زدن آن حضرت بر شانه سلمان فارسى، دليل روشنى بر اين مدعى است. ادامه دارد

ص: 50


1- سوره جمعه(62)، آيات 2 -3.

نگرشى به آيه تطهير -2

قسمت دوم كبرى خزعلى اشاره:

در قسمت اول اين مقاله پس از بررسى اجمالى موارد استعمال كلمه «اهل بيت » و ديگر لغات مشابه با آن، در قرآن، معنا و مفهوم و شان نزول آيه تطهير مورد بررسى قرار گرفت و سخن به اينجا رسيد كه ابن ابى الحديد در شرح خطبه نهج البلاغه، «عترت » پيامبر را على، عليه السلام، و فرزندان ايشان دانسته و آيه تطهير را مؤيد نظر خود قرار داده است. تصريح به عصمت و عترت على(ع)

سپس ابن ابى الحديد ادامه مى دهد: اگر كسى بگويد: اين سخن از آن حضرت، مشعر به اين است كه عترت معصوم اند، پس طرفداران تو از معتزله، در خصوص عصمت آنان چه خواهند گفت؟ پاسخ مى دهيم: «ابومحمد بن مثويه » در كتاب «كفاية » تصريح نموده است بر اين كه على، عليه السلام، معصوم است، هر چند كه عصمت واجب نبوده و شرط در امامت هم نباشد، ليكن ادله صريح بر عصمت آن حضرت دلالت دارند. و اين عصمت مخصوص به آن امام، عليه السلام، است، و غير از آن امام، عليه السلام، از ساير فرق را در آن حقى نيست. و اين فرق بسيار ظاهر و روشن است كه بگوييم: زيد معصوم است. يا اينكه بگوييم: زيد واجب العصمة است. زيرا كه امام است و از شرايط امامت اين است كه معصوم باشد پس قول اول [يعنى اينكه بگوييم: على، عليه السلام، معصوم است بدون اينكه عصمت شرط يا واجب باشد.] قول مذهب ما (معتزله) است، و قول دوم [يعنى اينكه بگوييم: على، عليه السلام،

ص: 51

معصوم است و عصمتش شرط امامت و واجب است.] قول مذهب اماميه است.

اقرار صحابى به فضايل اهل بيت

«عبدالكريم بن روح » با اسناد خود از «شريك بن عبدالله » در كتاب «مناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة » روايت كرده است كه گويد: «روزى اميرالمؤمنين على، عليه السلام، را ديدم، ايستاده و اصحاب رسول خدا، صلى الله عليه وآله، نشسته بودند و آن حضرت فرمود: شما را سوگند مى دهم به آن كسى كه از همه عظيم تر است! آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه با رسول خدا، صلى الله عليه وآله، برادر باشد؟ همگى گفتند: خير. شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا در ميان شما كسى غير از من هست كه پيش از همه به پيامبر، صلى الله عليه وآله، ايمان آورده باشد؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا! در ميان شما كسى هست كه قبل از من به دو قبله نماز خوانده باشد؟ و قبل از من، دو بيعت كرده باشد؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا! در ميان شما غير از من كسى هست كه عمويى مانند حمزه داشته باشد كه شير خدا، شير رسول خدا و سيد شهدا است و كسى است كه ملائكه او را غسل دادند؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا! آيا در ميان شما كسى است كه همسرى همانند همسر من، سليله مصطفى، صلى الله عليه وآله، اصل پاك و بزرگوار، والا مرتبه بزرگوار، فاطمه زهرا، عليهاالسلام، بانوى زنان عالميان داشته باشد؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا! كسى از شما هست كه او را فرزندى باشد، مانند فرزندان من، حسن و حسين كه سادات جوانان بهشت اند؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا! در ميان شما كسى هست كه، منزلت او نزد رسول خدا، صلى الله عليه وآله، نزديك تر از منزلت من به آن حضرت باشد؟ همه گفتند: نه. شما را سوگند مى دهم به خدا، آيا در ميان شما كسى غير از من هست كه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، را غسل داده باشد؟ همه گفتند: نه. شما را سوگند مى دهم به خدا، آيا در ميان شما كسى غير از من هست كه چشمان رسول خدا، صلى الله عليه وآله، را موقع جان دادن بسته باشد؟ همه گفتند: نه. شما را سوگند مى دهم به خدا، آيا در ميان شما كسى غير از من هست كه جانش را براى رسول خدا، صلى الله عليه وآله، فدا كرده و در خوابگاه خوابيده و از جان خود گذشته باشد؟ همه گفتند: نه. شما را سوگند مى دهم به خدا، آيا در ميان شما كسى غير از من هست هرگاه در ميدان جنگ كارزار كند، جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ او همراه باشند؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه خداوند در آيه شريفه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا الاالمودة فى القربى »(1) به دوستى

ص: 52


1- سوره شورى (42)، آيه 23.

و مودت او امر كرده باشد؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه خداوند در كتاب خود، در آيه شريفه تطهير « انما يريدالله عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(1) آنها را پاك و پاكيزه كرده باشد؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه رسول خدا، صلى الله عليه وآله، در روز غدير دست او را گرفته و فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من اولاده و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله »؟ همه گفتند: نه. شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا در ميان شما كسى غير از من وجود دارد كه خداوند، پيامبرش، صلى الله عليه وآله، را دستور مى دهد، تا درهاى همه حجره هايى كه به مسجد باز مى شدند، ببندد، ولى باب حجره مرا باز بگذارد؟ حتى عمويم عباس بلند شد و گفت: يا رسول الله چه امرى باعث شد كه دستور دادى درهاى حجره هاى ما بسته شود ولى در حجره على را باز گذاشتى؟ حضرت رسول، صلى الله عليه وآله، فرمود: به خدا سوگند، من اين كار را به دلخواه خود انجام ندادم بلكه اين كار خداوند متعال بود كه در حجره على را باز گذاشت و على را در مسجد اسكان داد ولى درهاى حجره هاى شما را بسته و شماها را از مسجد بيرون كرد؟ همگى گفتند: نه كسى جز تو نبود. آنگاه امام رو به درگاه خداوند برداشت و عرض كرد: بار خدايا شاهد و گواه باش. و از نظر شهادت، شهادت خداوند كافى است.»(2) شمول لفظ «اهل بيت » به ساير ائمه

در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه: اگر، «اهل بيت » تنها پنج نفر ممتاز «آل كساء» هستند، پس ساير ائمه اطهار، عليهم السلام، نبايد جزء اهل بيت، عليهم السلام، باشند و مشمول عنايت آيه تطهير قرار گيرند در صورتى كه ساير ائمه در موارد مختلف خود را مشمول آيه تطهير دانسته و از «اهل بيت » ناميده اند؟ براى يافتن پاسخ پرسش مزبور بايد به سراغ كلمات پيامبر اكرم و ائمه معصومين، عليهم السلام، رفت. آنچه از پيامبر، صلى الله عليه وآله، در اين زمينه حكايت شده، به دو صورت است: 1. پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله، در برخى از رواياتى كه در ذيل آيه تطهير نقل شده اند مى فرمايد: «اين آيه، درباره پنج نفر است: خودم، على، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام.» 2. در برخى ديگر از روايات آمده است كه ايشان پس از نزول آيه تطهير فرمود: «اين گردآمدگان زير پوشش، اهل بيت منند».(3) چنانكه ملاحظه مى شود، پيامبر اسلام در روايات بالا اهل بيت ياد شده در آيه تطهير را، منحصر در همان پنج نفرى كه در زير عبا جمع شده بودند، دانسته اند و امام صادق، عليه السلام، نيز در روايتى همين گفته را، تاييد مى نمايد. ايشان در پاسخ عبدالرحمن بن كثير فرمود: «اين آيه، درباره پيامبر، اميرالمؤمنين، حسن، حسين و فاطمه، عليهم السلام، نازل گشته است

ص: 53


1- سوره احزاب (33)، آيه 33.
2- البحرانى، السيد هاشم غاية المرام حجة الخصام عن طريق الخاص و العام، ص 292-287 و ترجمه آن: كفاية الخصام، ترجمه شيخ محمدتقى دزفولى، ص 382-376.
3- العروسى الحويزى، عبدعلى بن جمعة، ج 4، ص 276و277.

و اهل بيت، همين پنج نفرند.» اما ديگر ائمه، با استمداد از آيه اى ديگر از قرآن كريم، كه مى فرمايد: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله; خويشان و اقرباى نسبى، در كتاب خداوند، به همديگر ولايت دارند.»(1) مورد عنايت پروردگار واقع شده اند و اين آيه، تطهير را شامل ساير ائمه اطهار، عليهم السلام، نموده است(2) . در «تفسير الصافى » نيز به نقل از «علل الشرايع » از امام صادق، عليه السلام، چنين روايت شده است: «اين آيه، درباره پيامبر، اميرالمؤمنين، حسن، حسين و فاطمه، عليهم السلام، نازل شد هنگامى كه پيامبر از دنيا رفتند، اميرالمؤمنين، عليه السلام، سپس حسن، عليه السلام، و پس از او حسين، عليه السلام، بود، سپس تاويل اين آيه: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله »، واقع شد كه على بن الحسين، عليه السلام، بود، اطاعت از خدا و معصيت و نافرمانى از آنها، نافرمانى خداست.»(3) بنابراين، آيه تطهير، ساير ائمه را از فيض تطهير و زدودن رجس، محروم نكرده است، بلكه آنها هم مورد اين عنايت ويژه خداوند هستند; و به آنها هم «اهل بيت » گفته مى شود، گرچه، «اهل بيت » بنا به فرموده امام صادق، عليه السلام، از نظر تنزيل، جز پنج نفر انسانهاى ممتاز را فرا نمى گيرد ولى ساير ائمه را از نظر تاويل آيه، شامل مى شود كه تاويل آيه تطهير هم، همان آيه: «و اولوا الارحام ...» است. و از نظر لفظ و اطلاق لفظ، «اهل بيت » از آن پنج نفر تجاوز نمى كند وگرنه امام صادق، عليه السلام، استناد به آيه «و اولوا الارحام...» نمى فرمود كه از طريق تاويل، شامل ساير ائمه شود. به عبارت واضح تر، آيه تطهير، از نظر شمول، دو جنبه دارد: يكى جنبه تنزيل ديگرى جنبه تاويل; از نظر تنزيل، آيه تطهير، در جنبه هاى زدودن رجس، اثبات طهارت واطلاق تعبير «اهل بيت » تنها و تنها به پنج نفر آل كساء (پيامبر، على، فاطمه، حسن، حسين، عليهم السلام) اختصاص دارد. اما از نظر تاويل، به ائمه ديگر (فرزندان امام حسين، عليه السلام) نيز به استناد آيه «و اولوا الارحام » كه شارح آيه تطهير است، شامل مى شود; و ائمه اطهار (نه نفر از اولاد حسين، عليه السلام) نيز مشمول جنبه هاى اذهاب رجس، اثبات طهارت و اطلاق تعبير «اهل بيت، عليهم السلام » مى شوند منتها از طريق تاويل آيه تطهير، كه آيه دوم آن را شرح كرد و مورد تاويل را همچون مورد تنزيل مشمول مورد توجه و تلطف و عنايت خاص پروردگار اعلام گردد.

ص: 54


1- سوره انفال (8)، آيه 75.
2- العروسى الحويزى، عبدعلى بن جمعة، همان، ص 273.
3- الفيض الكاشانى، محمدمحسن، تفسيرالصافى، ج 4، ص 189.

اساس اولويت ائمه، عليهم السلام

امام صادق، عليه السلام، در روايت مفصلى كه در «الكافى » آمده است، اساس اولويت ائمه و چگونگى شمول آيه تطهير نسبت به آنها را شرح داده اند كه ما در اينجا آن را نقل مى كنيم: «ابو بصير گويد: از امام صادق، عليه السلام، درباره قول خداوند تعالى: «اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم »(1) پرسيدم، فرمود: درباره

اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، حسن و حسين، عليهم السلام، نازل شده است. گفتم مردم مى گويند: چرا نام على، عليه السلام، و اهل بيتش در كتاب خدا ذكر نشده است؟ فرمود: به آنها بگو: آيه نماز، بر پيامبر اكرم نازل شد، ولى سه ركعتى و چهار ركعتى آن نام برده نشد، تا اينكه پيامبر، صلى الله عليه وآله، خود براى مردم بيان مى كرد آيه «اطيعواالله » هم درباره على، حسن، حسين، عليهم السلام، نازل شد، پس پيامبر، صلى الله عليه وآله، درباره على، عليه السلام، فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه » و نيز فرمود: درباره كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش مى كنم; من از پروردگارم، خواسته ام كه ميان آنها جدايى نيندازد، تا آنها را در سر حوض [كوثر] به من رساند، خدا خواسته مرا عطا كرد; و نيز فرمود: شما به آنها چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند و باز فرمود: آنها شما را از هدايت بيرون نكنند و در گمراهى وارد نسازند. اگر پيامبر، صلى الله عليه وآله، درباره اهل بيتش، ساكت مى شد و بيان نمى كرد، آل فلان و آل فلان آن را براى خود ادعا مى كردند ولى خداى عزوجل براى تصديق پيامبرش، بيان آن حضرت را در كتابش نازل كرد: « انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» جز پيامبر، صلى الله عليه وآله، على، حسن، حسين و فاطمه، عليهم السلام، بودند; پيامبر، صلى الله عليه وآله، على، فاطمه و حسنين، عليهم السلام، را زير عبا گرد آورد و سپس گفت: خدايا هر پيامبرى اهل و حشمى داشت، اهل و حشم من هم، اينها هستند; ام سلمه گفت: من از اهل شما نيستم؟ فرمود: تو به خوبى مى گرايى، ولى اينها اهل و حشم من هستند. هنگامى كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، وفات يافت، براى پيشوايى مردم، على، عليه السلام، از همه، سزاوارتر بود، به خاطر اولويتهاى زيادى كه پيامبر، صلى الله عليه وآله، درباره على، عليه السلام، فرموده بود دست على را گرفته و در ميان مردم بپا داشته بود; چون على، عليه السلام، درگذشت، براى جانشينى خود، نمى توانست پسران ديگر خود، مانند: محمد، عباس، و يا غير آنها، جز حسن و حسين، عليهماالسلام، را تعيين كند، و آن ديگران را داخل در اهل بيت نمايد; زيرا در آن صورت، حسن و حسين، عليهماالسلام، [به پدرشان] مى گفتند: خداوند: آيه اهل البيت را درباره ما نازل فرمود، همچنانكه درباره تو نازل كرد و مردم را به اطاعت ما و تو امر كرد، پيامبر درباره ما و تو اولويتها را ابلاغ كرد و خدا ناپاكى و پليدى را هم از ما و هم از تو دور كرد; (پس آن اولويتى كه براى رهبرى تو داشتى، ما هم داريم ولى فرزندان ديگرت آن امتيازات را ندارند.) به هر حال بعد از على، عليه السلام، امام حسن، عليه السلام،

ص: 55


1- سوره نساء (4)، آيه 59.

به خاطر اولويتهاى بزرگسالى، عهده دار امامت گرديد. وقتى امام حسن وفات يافت، نمى توانست به استناد آيه «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله »; خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر سزاوارترند. امر امامت را در ميان فرزندانش قرار دهد، و اقدام هم نكرد; زيرا در آن صورت، حسين، عليه السلام، [به برادرش حسن] مى گفت: خدا مردم را به اطاعت من، تو و پدرت به يك نحو امر فرموده است، پيامبراكرم، صلى الله عليه وآله، درباره هر سه نفرمان (من، تو و پدر) اولويتها را تبليغ كرده است، و خدا از هر سه نفر ما (من، تو و پدرت) رجس و پليدى را دور نموده است. (پس بنابراين، اولويت امامت با من است و تا من بر اساس اولويتهاى آيه تطهير هستم، نمى توان به استناد آيه «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله » امامت را به اولاد خود واگذار كنى). هنگامى كه امامت به امام حسين، عليه السلام، رسيد، هيچ يك از اهل بيت و خانواده او، نمى توانست بر او ادعا كند، همچنان كه اگر پدر و برادرش، امامت را به او، نمى دادند، او مى توانست بر پدر ادعا كند [چون او هم مانند پدر و برادرش، مشمول تنزيلى آيه تطهير بود]. امامت به امام حسين رسيد [اولويتهاى تنزيلى آيه تطهير، با امام حسين به پايان مى رسيد، لذا] معنى و تاويل آيه «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ...» جارى گشت، و به استناد همين آيه بعد از امام حسين، عليه السلام، امامت به على بن الحسين، عليه السلام، رسيد. و بعد از او به محمد بن على، عليه السلام، رسيد; آنگاه امام صادق، عليه السلام، فرمود: مقصود از «رجس » همان شرك است، به خدا كه ما درباره پروردگار خود هرگز شك نكرده و نمى كنيم.»(1) با دقت نظر در اين روايت مفصل به طور دقيق و صريح ثابت مى شود كه تنها «پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام » بر حسب تنزيل آيه تطهير مشمول اين آيه هستند; ولى ائمه بعدى بر حسب تاويل آيه تطهير مشمول اين آيه هستند و اين تاويل را آيه «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض » تفسير مى كند.

ص: 56


1- الكلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، ج 1، ص 287، ح 1.

غرب و الگوهاى فرهنگى

عباسعلى پرچى زاده واقعيت اينست كه آنچه امروزه به عنوان تمدن غرب و به تعبير فراخوان موعود، الگوهاى توصيه شده تفكر غربى (تمدن انسان محور و قدرتمدار و لذت طلب غرب) مطرح مى شود محصول راهى است كه غرب در طول پانصد سال گذشته پيموده، كه آغاز آن به عصر رنسانس (نوزائى) و رفرماسيون (اصلاح گرى) در اوايل قرن پانزدهم ميلادى برمى گردد. عصرى كه به عصر روشنايى (روشنگرى) يا بيدارى اروپائيان و در ادبيات سياسى به عصر مدرنيته (مدرنيزم و مدرنيزاسيون غربى) موسوم است. تاريخ مدرنيته را مى توان به سه دوره مشخص تقسيم نمود:

1- دوره پيدايش و تولد مدرنيته كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد و بيشتر به بيان نظرات هستى شناسانه (انتولوژيك) و معرفت شناسانه (اپيستمولوژيك) خود همت گماشت. اومانسيم (انسان محورى)، راسيوناليسم (عقل محورى)، آمپريسم (اصالت تجربه) و كميت انگارى از انديشه هاى محصول اين دوره است. از متفكران اين دوره مى توان به «فرانسيس بيكن »، «رنه دكارت »، «لايب نيتز» و «اسپينوزا» اشاره كرد.

ص: 57

2- دوران رشد و بسط مدرنيته كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مى شود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مى پردازد. انديشه هايى چون دمكراسى، حقوق بشر، رولاتيويسم (نسبيت انگارى) و تفكيك ميان ارزش و دانش، سكولاريسم، پيدايش بينش تكنيكى، پيدايى علم به مفهوم جديد (Science) و وقوع انقلابهاى بزرگ سياسى - اجتماعى اومانيستى در كشورهاى فرانسه و آمريكا و انگليس، انقلاب صنعتى و پيدايش استعمار كهنه (كلينياليسم)، سكولاريسم عملى و تدوين راسيوناليته دكارتى، انديشه ليبراليسم كلاسيك، تفكرات و انديشه هاى سوسياليستى، جنبش هاى ناسيوناليستى همه متعلق به اين دوران از مدرنيته است. از متفكران بنام اين دوره مى توان «امانوئل كانت »، «ديويد هيوم »، «منتسكيو»، «ويلهلم هگل »، «جان استوارت ميل »، و «فوئر باخ » را برشمرد.

3- دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته: اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميت سرمايه دارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بين المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى گيرد. ظهور جنبشهاى فكرى و نظرى اى كه با نقد تفكرات و مبانى عقل گرايى پرده از ماهيت تمدن جديد و ذات سابژكتيويستى و استيلاجويانه آن برداشته و به پست مدرنيزم موسوم است و در حقيقت بيان كننده بحران مدرنيته و رويكرد انتقادى به مبانى نظرى و روح اومانيستى (انسان مدارانه) تمدن غربى است،از مختصات اين دوره است. «مارتين هيدگر»، «ميشل فوكو»، «هابرماس »، «تئودور آدورنو» و «ماكس هوركهايمر» متعلق به اين دوره اند. در مجموع شاخص هاى اصلى تفكر دوران مدرنيته در يك نگاه گذرا عبارتند از:

- اصالت دادن به عقل خود بنياد و ابزارى و اعدادانديش دكارتى.

- انكار تفكر وحيانى و تجربه هاى دينى و يا كم توجهى به آنها و ناديده گرفتن جنبه ها و قابليتهاى درك شهودى و اشراقى و جريانهاى فعال احساس آدمى.

- اومانيسم (انسان محورى) به جاى خدا محورى.

- ظهور بينش تكنيكى جديد كه ذاتا مقدم بر علم جديد (Science) بوده و تقريبا به همه عرصه هاى

ص: 58

زندگى بشر بسط پيدا كرده است.

- ظهور و بسط پوزيتويسم.

- اصالت دادن به علم جديد كه ساختار كمى، تجربه گرا، حسى و آزمايشگر دارد و مبتنى بر بينش فرضى يكى گرفتن هستى و عالم ناسوت است.

- دموكراسى به عنوان تجسم بينش كمى انگار، نسبى انديش و اومانيستى در عرصه سياست و زندگى اجتماعى انسان و فردگرائى حقوقى و سياسى.

- تاكيد عمده بر نسبى بودن حقايق و ارزشهاى اخلاقى و تفكيك ميان «است » و «بايد» و انكار وجود هر نوع رابطه استنتاجى ميان اين دو.

- ارزشمند تلقى شدن «تغيير»، «صيرورت » و «پويايى » و هر نوع تطور زمانى و تحقير هر نوع ثبات.

- اعتقاد به اصل پيشرفت كه از شاخص هاى انديشه قرن هجدهم و نوزدهم و عصر روشنگرى است.

- تاكيد بر الگوى زندگى، فرهنگ و تمدن مدرن به عنوان غايت تكامل و پيشرفت بشر و مدلى كه همه فرهنگها و ملتهاى ماقبل مدرن بايد از آن تبعيت كنند (نوعى مونيسم فرهنگى). - سكولاريسم و تقدس زدائى از عالم و ستيز با تفسير رازگونه هستى.

- تاكيد بر منطق تجربى و عملى به عنوان روش شناسى اصلى و منطق رياضى و ديالكتيك به عنوان سه روش عقلانى تعبير هستى.

- پيدايى ايدئولوژى در مفهوم اصطلاحى آن كه عجين با ظهور پديده اى به نام «روشنفكرى » بوده و هدف آن ساده كردن امور در قالب تعابير تجربى و حسى و بسط همگانى ارزشهاى تمدن مدرن بوده است.

- حاكميت روح سودانگار، انباشت گر و در دوران معاصر مصرف گراى بورژوازى.

- پيدايى فرماسيون هاى سرمايه دارى و سوسياليسم به عنوان الگوهاى اجتماعى، اقتصادى زندگى مدرن كه هر دو، اشكال مختلف تجلى روح ناسوتى و مادى بورژوازى و عقل اعدادانديش دكارتى هستند.

- پيدايى تلقى تازه از مذهب به عنوان امرى صرفا فردى و مبتنى بر تجربه اى شخصى و كم رنگ كردن يا ناديده گرفتن ديگر گامهاى سياسى و اجتماعى اديان »(1) با توجه به شاخص هاى فوق مى توان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايج تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشت كرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمى انگار، و سطحى و فرومايه. و به عبارت ديگر، انسان بورژوا و بشر مدرن مظهر تام و تمام اسم نفس اماره است كه با پشت پا زدن به معنويت و اخلاق و انقطاع از وحى و اتكال به عقل خودى و جزئى و جزوى متولد شده، رشد كرده و هم اكنون دوران كهنسالى جسمانى و روحانى و مرگ قريب الوقوع خود را تجربه مى كند. انسان مدرن با اتكال به عقل خودبنياد تصرف گرا (راسيون) و به تعبير روايات اسلامى نكرى (شيطنت) براى خود رسالتى جز توجيه كشمكش هاى غرائز و تمايلات و اهواء نفسانى در جهت لزوم پيروزى حس لذت طلبى بر درد و رنج و الم (يوتيليتاريانيسم محور قراردادن اصل Utility جرمى بنتهام فيلسوف انگليسى يا «بنتهاميسم ») و تحصيل سود براى كسب سود بيشتر قائل نيست و اين اعتقاد او در همه فعاليتهاى مختلف فردى و اجتماعى در ساحت مدرنيته متجلى شده است. ناگفته پيداست كه اين تلقى از زندگى، مبنايى جز تجلى نفس سركش اماره در

ص: 59


1- 1. موحد، هادى، مدرنيسم وپسامد مدرنيسم، ماهنامه صبح، تير76، شماره 71.

صورت فردى و تاريخى آن ندارد و محصول نگرش راسيونالسيتى، اومانيستى، سكولاريستى، ماترياليستى، ليبراليستى و سابژكتيويستى(1) عصر مدرنيته و نوع نگاه انسان مدرن به عالم و آدم و طبيعت و ديگران است يعنى نگاه طمع آميز نفسانى وشيطانى و ابزارى به فرد و محيط و اجتماع. از آنجا كه روح مدرنيته، سكولاريستى و ماترياليستى است، مخالفت با شريعت و دين زيربناى اصلى و هدف اصلى همه الگوهاى مبتنى بر اين اصل است. جدايى دين از شؤونات اجتماعى خاصه سياست (علم گرايى و سكولاريسم) در واقع تلقى و جهت گيرى همه مكاتب عصر مدرنيته در خصوص دين است. لذا، مدرنيته محصول عصر رنسانس است كه به جريان مقابله با معنويت و نفى خدا و انكار عالم غيب (هم در مرتبه عين و هم در مرتبه ذهن) و خروج دين از صحنه اجتماع دامن زد و در نهايت دين را امرى شخصى و خصوصى تلقى كرد كه حق خروج از معابد و منازل و قلوب افراد را به داخل اجتماع ندارد. مادام كه دين امرى خصوصى و شخصى باقى بماند قابل احترام خواهد بود ولى زمانى كه بخواهد از جنبه شخصى و فردى خارج شود و به وسيله كسب قدرت سياسى، اقدام به تشكيل نظام نموده و منشا اثر اجتماعى گردد، جامعه سكولار در برابر آن ايستادگى و موضع گيرى خواهد نمود. لذا عصر مدرنيته در غرب با غلبه روحيه سرمايه دارى و نفى دين ملازمه داشته است و بورژوازى هرگز تن به همكارى اجتماعى با دين نمى دهد. تفكر مدرنيته در عرصه سياست نيز در اومانيسم و در قالب دموكراسى (به عنوان حكومت مردم بر مردم) تجلى مى كند كه در واقع با اين نگرش خدا را حذف و مردم را جايگزين آن كرده و با اتكال به اندويدواليسم (اصالت فرد)، خالت شريعت و اديان را در زندگى و تصميم گيرى درباره آن نفى و انكار مى كند. در حقيقت دمكراسى غربى همان ليبراليسم در خدمت سرمايه دارى است. زيرا دمكراسى و پارلمانتاريسم غربى تنها ضامن منافع احزابى هستند كه حافظ منافع خود و در خدمت نظام بورژوازى غارتگر مى باشد و در عمل اين احزاب (صرف نظر از عناوين آنها: سوسياليست و ليبرال دموكرات و غيره) ذاتا متضمن منافع گروههاى سرمايه دارى بوده و همين گروههاى سرمايه دار هستند كه با استفاده از قدرت مالى و تبليغات خود جريان انتخابات را رقم مى زنند. و بالاخره روح مدرنيته با اصل عدالت فردى و اجتماعى در تضاد است. در قلمرو مدرنيته چون هدف كسب سود براى سود بيشتر بدون ملاحظه هيچ گونه قيد اخلاقى و يا معنوى است، تفكر سابژكتيويستى و تلقى شئ انگارانه و ابزارى از ديگران (انسترومنتاليسم)، تصرف بدون مرز در منابع طبيعت، و اعتقاد به اصل فلسفى يوتيليته (يوتيليتاريانيسم بنتهاميسم) يعنى كسب لذت و كاهش هرگونه محروميت و درد و الم و رنج فردى در بعد مادى و حيوانى، اساس و مبناى اصلى همه فعاليتهاى انسان مدرن در جامعه مدرن به شمار مى آيد. پس بديهى است كه عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايه مدار و سوداگرانه مى باشد. زيرانمى توان هم داعيه بسط سرمايه را داشت و هم تحقق اصل عدالت را انتظار كشيد. به همين لحاظ مدلهاى توسعه غربى در عمل براى كشورهاى دنباله روى غرب سوغاتى جز بى عدالتى، تشديد اختلافات و فاصله طبقات اجتماعى، تورم و ركود و ناهنجارى هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى، بحرانهاى مالى و پولى و وابستگى بيشتر به امپرياليسم در بر نداشته است. چرا كه عقل خودبنياد قدرت طلب ذاتا نمى تواند نظامى عادلانه پديد آورد و عدالت اجتماعى را عينيت بخشد. زيرا عدالت و كشف مصاديق آن كه هدف بعثت همه انبياء الهى و انزال كتب آسمانى است به حقيقت در قرب به حق، معنا و تعريف مى گردد و انسان مدرن كه نگاهى لائيك و سكولاريستى و آتئيستى(2) به عالم دارد از مرز حقيقت ميلياردها فرسخ فاصله گرفته و از حق و قيقت بسيار دور شده است. اينك پس از توضيحات مبسوط در خصوص غرب، مدرنيته و ادوار سه گانه آن، و ويژگيها و خصوصيات تفكر مدرن و انسان مدرن (يا انسان بورژوا)، و گرايشهاى مختلف مكاتب عصر مدرنيته، و روح سكولاريستى - ماترياليستى - آتئيستى آن، و بيان حقيقت دمكراسى ليبرال مبتنى بر اومانيسم و مغايرت

ص: 60


1- [راسيوناليسم تكيه بر يافته هاى عقل جزوى; اومانيسم محور قراردادن انسان به جاى خدا; سكولاريسم علم زدگى و تلاش براى حل همه معضلات بشر توسط عقل بريده از وحى; ماترياليسم ماده گرايى و نفى عالم غيب و ماوراء محسوسات; لبراليسم گرايش به آزادى براى كسب لذت بيشتر و رفع موانع ارزشى در اين مسير; سابژكتيويسم ذهن گرايى و غلبه احساسات درونى و خواسته هاى نفسانى بر انديشه و تفسير بى ضابطه و دلبخواهى جهان هستى و واقعيتهاى آن. موعود]
2- آته ئيسم، نقطه مقابل تئيسم يا خداگرايى و به معنى نفى خداست. [موعود]1. دوره پيدايش و تولد مدرنيته كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد 2. دوران رشد و بسط مدرنيته كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مى شود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مى پردازد. 3. دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته: اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميت سرمايه دارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بين المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى گيرد. مى توان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايج تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشت كرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمى انگار، و سطحى و فرومايه. عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايه مدار و سوداگرانه مى باشد.

ذاتى روح مدرنيته با دين و شريعت، و تضاد ذاتى آن با اصل شريف عدالت فردى و اجتماعى، به بيان يكى از مدلهاى مبتنى بر اصل مدرنيته غربى كه محصول اين روح مدرن است يعنى اصل «توسعه » مى پردازيم تا معلوم شود كه آيا نسبتى بين انقلاب دينى و الگوهاى مبتنى بر فرهنگ و تفكر غربى وجود دارد و اصولا آيا اثبات چنين نسبتى امكان پذير است يا خير؟ «ادامه دارد» پى نوشتها: 1. موحد، هادى، مدرنيسم وپسامد مدرنيسم، ماهنامه صبح، تير76، شماره 71. 2. [راسيوناليسم تكيه بر يافته هاى عقل جزوى; اومانيسم محور قراردادن انسان به جاى خدا; سكولاريسم علم زدگى و تلاش براى حل همه معضلات بشر توسط عقل بريده از وحى; ماترياليسم ماده گرايى و نفى عالم غيب و ماوراء محسوسات; لبراليسم گرايش به آزادى براى كسب لذت بيشتر و رفع موانع ارزشى در اين مسير; سابژكتيويسم ذهن گرايى و غلبه احساسات درونى و خواسته هاى نفسانى بر انديشه و تفسير بى ضابطه و دلبخواهى جهان هستى و واقعيتهاى آن. موعود] 3. آته ئيسم، نقطه مقابل تئيسم يا خداگرايى و به معنى نفى خداست. [موعود]1. دوره پيدايش و تولد مدرنيته كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد 2. دوران رشد و بسط مدرنيته كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مى شود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مى پردازد. 3. دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته: اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميت سرمايه دارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بين المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى گيرد. مى توان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايج تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشت كرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمى انگار، و سطحى و فرومايه. عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايه مدار و سوداگرانه مى باشد. ادامه دارد

ص: 61

نظريه پردازى درباره آينده جهان و جهان آينده -1

قسمت اول

محمدصادق امة طلب امروزه در اثر تحولاتى كه در آخرين دهه قرن بيستم رخ داده است، خصوصا فروپاشى شوروى و پايان رسمى جنگ سرد، انديشه «حكومت جهانى به محور پيش بينى نويسندگان معاصر (عمدتا آمريكاييان) درباره آينده جهان تبديل شده است. ديدگاه مشترك نويسندگان غربى، توسعه خطى تحولات و رسيدن حتمى به حكومت جهانى دموكراسى ليبرال است. لذا «مسؤوليت رهبران غرب براى رسيدن به آن موقعيت و «بى فايده بودن مقاومت مردم و رهبران غير غربى در برابر اين سير محتوم وقايع جهان را متذكر مى شوند. اما هر يك از آنها براى مقصود خويش راهى جداگانه را برگزيده اند. در اين مقاله به تعدادى از اين نظريات يا پيش بينيها و برخى معايب آن مختصرا اشاره مى كنيم. الف) فرانسيس فوكوياما (معاون ژاپنى الاصل بخش برنامه ريزى سياسى وزارت امور خارجه آمريكا- تابستان 1989) با پردازشى نو از انديشه هگل درباره آخرالزمان، چنين مى انديشد كه «جريان حقيقى تاريخ در سال 1806 كمال معنوى پيدا كرده است و پس از ظهور و شكست محتوم فاشيسم و ماركسيسم، سرانجام به سيطره دموكراسى ليبرال مى انجامد و به كمال مادى هم دست مى يابد.(1) او تنها آلترناتيو (جايگزين) واقعى و معتبر ليبراليسم را فاشيسم و كمونيسم مى داند، كه فروپاشيده اند، ولى معتقد نيست كه ديگر هيچ انديشه اى وجود ندارد. بلكه به نظر او در «پايان تاريخ برخى جوامع به صورت جوامع ليبرال موفق درآمده و بقيه هم از ادعاى خود مبنى بر ارايه اشكال و الگوهاى متفاوت و برتر درباره ساماندهى انسانى چشم مى پوشند. در واقع ليبراليسم از آن رو بر جهان مسلط مى شود كه در برابرش، ايدئولوژى بسيج كننده اى براى رويارويى با آن وجود ندارد. اين به منزله نقطه پايان تحول ايدئولوژيكى بشريت و جهانى شدن دموكراسى غربى به عنوان شكل نهايى حكومت با لوازم آن يعنى شيوه زندگى سرمايه دارى و ميل دستيابى به جامعه مصرفى كه به ليبراليسم اقتصادى و سياسى منجر مى شود است.

ص: 62


1- ر. ك: لاريجانى، محمدجواد، كاوشهاى نظرى در سياست خارجى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، صص 270. براى مطالعه مفصلتر نظرات فوكوياما، ر- ك: غنى نژاد، موسى، «پايان تاريخ و آخرين انسان » (گزارش كتاب فوكوياما)، ماهنامه اطلاعات سياسى- اقتصادى، آذر و دى 1371، شماره 64 و63، ص ص 8-22. همچنين اميرى، مجتبى، «پايان تاريخ و بحران اعتماد: بازشناسى انديشه هاى تازه فوكوياما»، ماهنامه اطلاعات سياسى- اقتصادى، مهر و آبان 1374، شماره 97 و 98، صص 15-11. و نيز مقاله خود فوكوياما كه توسط آقاى عليرضا طيب ترجمه و در مجله سياست خارجى چاپ شده و ساير منابعى كه در ذيل مقالات مذكور معرفى شده اند.

او اين ركود برخورد و تكاپوى انديشه ها را پايان تاريخ مى نامد، دورانى كه در آن شور و شوقها از بين رفته و سده هاى ملالت بارى در پيش خواهد بود. خصوصيات قرون گذشته، يعنى پيكار براى اكتشاف، آمادگى براى فداكارى براى آرمانهاى كاملا انتزاعى و مجرد، نبرد ايدئولوژيكى جهانى كه مستلزم بى باكى و شهامت و قدرت تخيل است، همگى جاى خود را به حسابگرى اقتصادى، جستجوى بى پايان راه حلهاى تكنيكى، نگرانيهاى مربوط به محيط زيست و ارضاء توقعات مصرفى پيچيده مى دهند. او درباره جهان سوم معتقد است كه هنوز در تاريخ فرورفته است، و آن را تحقير مى كند و مى گويد كه جهان سوم در تحول ايدئولوژيكى جهان نقشى ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاى شرق و غرب)، بيدارى جهان اسلام، رشد ملى گرايى، شكست سياستهاى توسعه، گسترش تروريسم، بحران سيستم پولى بين المللى، بى ثباتى بازارهاى جهانى، قدرتمند شدن متزايد هند و برزيل، همگى فرعى بوده و تناقض بنيادين با ليبراليسم ندارند. بلكه «ميراث مشترك ايدئولوژيكى بشريت اهميت دارد. اين ميراث مشترك، همان ليبراليسم اقتصادى و سياسى است. اينك به برخى از مشكلات اين نظريه توجه كنيد: 1. اين ديدگاه چيز جديدى ارايه نمى دهد و شبيه نظريه «دانيل يل در سى سال پيشتر درباره پايان ايدئولوژيها و نيز نظريه تاريخى ماركسيسم درباره رسيدن به مرحله نهايى حيات بشرى (و قدرى هم مشابه نظر كارل ياسپرس) است.

2. اين ديدگاه مبتنى بر ديدگاه ايدئولوژيك ايالات متحده آمريكا است كه سياست آن فقط در چارچوب نحوه روابط و رويارويى با شوروى مفهوم مى يافت و جدا از اين مشغله، به انزواگرايى مى رسيد و با سياست انزواگرايى كه پس از محو فاشيسم و كمونيسم در آمريكا مجددا پيشنهاد شده است، ارتباط نزديك دارد.

3. همچنين اين ديدگاه درباره تاريخ، مبتنى بر نوعى داروينيسم اجتماعى است كه مطابق آن تنازع بقا و انتخاب اصلح (بهترين) صورت مى گيرد. بر اين اساس در تنازع ايدئولوژيها، ليبراليسم به دليل اصلح و بهترين بودن پيروز شده است. اين برهان منطقى نيست، بلكه يك نوع استدلال بر اساس ميزان موفقيت (نشانه كلاسيك انديشه سوداگرانه) است.

4. ليبراليسم يكى از اشكال نوگرايى (مدرنيسم) است كه ظاهرا بر اشكال ديگر آن پيروز شده است، ولى در عين حال خود نوگرايى توسط جهان بينى ديگرى به نام فرانوگرايى (پست مدرنيسم يا مابعد مدرن) در حال جايگزين شدن است. پس ليبراليسم نيز با ديگر اشكال نوگرايى از ميدان رقابت بيرون مى رود.

5. ديدگاه فوكوياما مبين پايان روايتهاى تاريخ گرايانه و بحران شديد ايدئولوژى

ص: 63

پيشرفت و مبتنى بر اين پيشفرض است كه تاريخ فقط يك حركت خطى (توسعه خطى) دارد، در حالى كه تاريخ از نو زاده مى شود و آن هم به شكل مركزى، جمعى، و با معانى فراوان. 6. پيش بينى هگل هم غلط درآمد، زيرا او پيروزى ناپلئون در «اينا» بر پروس در1806 م. را كمال معنوى تاريخ دانست، در حالى كه بعدا جنگ واترلو در 1815 پيش آمد و ناپلئون شكست خورد. به علاوه امروز مجددا تاريخ در حال تكرار است و آلمان مثل پروس در حال تجديد اقتدار است و ژاپن و تمام اروپا و ساير كشورها نيز در حال بازيابى خود هستند.

7. بر خلاف نظر فوكوياما، ملى گرايى مجددا در حال رشد است، اتحاد اروپا هنوز نياز به فرصت دارد. مردم آزاد شده از يوغ كمونيسم بسادگى به اردوگاه كاپيتاليسم نخواهند پيوست، زيرا مناسبات مالى آن نيز به قدر كافى نفرت زا است.

8. نقطه اشتراك كمونيسم و سرمايه دارى يك نوع وهم و پندار بيهوده درباره اهميت درجه اول «اقتصاد» در سلسله مراتب مسائل اساسى انسان است. در حالى كه روز به روز واضح تر مى شود كه ملتها و فرهنگها «فاعلين راستين تاريخ هستند و در جهان مابعد صنعتى اولويتها برعكس خواهد شد يعنى اول فرهنگ و سپس سياست و پس از آن اقتصاد.

9. شكست كمونيسم و پيروزى نظام سرمايه دارى ليبرال، ناشى از ضعف كمونيسم (و نه قدرت ارزشهاى ليبراليسم غربى) است و معلوم نيست ليبراليسم در برابر رقيب قدرتمندترى پيروز شود. كمونيسم آزادى را فداى برابرى مى كرد. اما ليبراليسم با چالشهاى اساسى روبرو است كه آن را به انهدام مى كشاند. عجز در ايجاد همبستگى و برادرى اجتماعى، دفاع از حقوق بشر كه منجر به نهايت بهره ورى از سود فردى به زيان مصلحت عمومى و نيز ناديده گرفتن ناتوانى بسيارى از انسانها در بهره بردارى از اين حقوق و سود فردى مى شود، اهميت دادن به كار و دارايى انسانها و نه هويت آنها، بى رحمى و بيداد، از خود بيگانگى، حكومت كار و برترى پول و ارزشهاى سوداگرانه، تباهى بافت اجتماعى، حاشيه نشينى و كنار گذاشته شدن فقيران جديد، ناپايدارى سيستم پولى بين المللى، شكست توسعه، بحران اكولوژيكى و بيدارى ملتها و دينها. همانطور كه ايدئولوژيهاى نظامى بر اثر جنگ و ايدئولوژى اقتصادى (ماركسيم) بر اثر شكست اقتصادى از بين رفتند، ليبراليسم (ايدئولوژى ارزش سوداگرانه و اتميسم اجتماعى) در اثر فردگرايى و پول پرستى نابود مى شود.

10. او پايان يك چرخه (سيكل) را مشاهده كرده است، نه پايان تاريخ را و نه انحطاط آمريكا و پايان تاريخ آن را، بايد پذيرفت كه جهان در حال تغيير است و هرچند آينده، سرشار از شك و ترديدها و امكاناتى براى فرارسيدن يك دوران ناپايدارى و بى ثباتى است، و اگرچه تاريخ غير قابل پيش بينى است، لكن مى توان به آن دست يافت و بهره بردارى كرد.(1)

11. نگاه او به تاريخ (مثل نگاه ماركس) ناشى از گمراهى در ديدن آن به شكل ديالكتيكى كه به نتيجه ضرورى و قابل پيش بينى خواهد رسيد مى باشد. در حالى كه در نظام بين المللى (حتى پس از جنگ سرد) ممكن است باز هم تضادهاى ژرف ديگرى پديد آيد و يا ايدئولوژيهاى گسترش طلب ديگرى رواج يابد.

12. در زير پوسته ايدئولوژى، هسته منافع ملى قدرتهاى بزرگ نهفته است و حتى پس از فروپاشى ايدئولوژى، باز هم رقابت ميان قدرتهاى بزرگ ادامه خواهد يافت.

13. ديدگاه او ناشى از اين نگرش است كه كمونيسم شوروى را سرچشمه همه بحرانها و مسائل بين المللى مى داند و از علل منطقه اى آنها غفلت مى كند. در حالى كه اين نگرشى صحيح نبوده و نيست.(2)

ص: 64


1- ر. ك: دوبنوا، آلن، «بازگشت تاريخ: شامگاه بلوك بنديها و پگاه ملتها»، ترجمه رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، مهر و آبان 1370، شماره 50 و46، صص 19-14.
2- ر. ك: رابرتز، آدام، «عصر تازه اى در روابط بين الملل؟»، ترجمه مهبد ايرانى طلب، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، خرداد و تير1371، شماره 57 و 58، ص ص 24-18.

14. براى برخى از نقاط مهم جهان پيش بينى هاى ديگرى مى شود. به اين جملات توجه كنيد: «يك چيز قطعى است: وضع كنونى (در روسيه) قابل دوام نيست و روسها راه گريزى ندارند. كمونيسم باز نخواهد گشت، كاپيتاليسم هم ناممكن است، پس بايد چيز ديگرى ابداع كرد. در زمانى كه غرب قدرت تخيلش را از دست داده، در شرق است كه تاريخ گشوده مى شود.»(1) آيا شما از اين جملات بويى از رجوع به نظام ليبراليسم اقتصادى و سياسى حس مى كنيد؟! روى هم رفته على رغم جنبه هاى مثبتى كه برخى از نظريات فوكوياما دارد، نظريه او عمدتا در جهت توجيه ضرورت همان نظم امپرياليسم است كه در فصول ديگر اين نوشته به آن خواهيم پرداخت. ب) مارشال مك لوهان نيز همين نظر را با ديدگاه ديگرى بيان مى كند. ديدگاه او مبتنى بر انقلاب در عمليات با اطلاعات است كه جهان كنونى را به يك دهكده تبديل كرده است و حتى ارتباطات در جهان فعلى از ارتباط افراد يك دهكده سريعتر و راحت تر شده است. در همه دنيا يك درياى واحد اطلاعاتى هست كه سرچشمه و منبع آن غرب است. اين تحول در اطلاعات سبب تماس نزديك فرهنگهاى بومى غير غربى با فرهنگ غربى دموكراسى ليبرال شده است و در اين تماس طبعا فرهنگ قوى و غالب، فرهنگهاى ديگر را جذب و هضم مى كند و تفكر ليبراليسم در سراسر جهان رواج مى يابد. فرهنگها يك كاسه مى شوند و عناصر كليدى ساختار اجتماعى (اقتصاد، سياست، فرهنگ و غيره) همه به سوى «يكسان شدن پيشرفته و نهايتا مقتضى ايجاد يك حكومت جهانى كه فرهنگ و ساختار اجتماعى «دهكده جهانى هويت آن را تعيين مى كند، خواهد بود. با اين مقدمات ضرورتا حكومت واحد جهانى با فرهنگ دموكراسى ليبرال تشكيل مى شود. اما نظر او سطحى تر و براحتى قابل نقد است:

1. نظم اجتماعى فقط بر اساس دسترسى افراد به يكديگر سامان نمى يابد، بلكه دلايل و ريشه هاى متعدد و مهم ديگرى دارد و در صورت فقدان آن شرايط، اين تماس نزديكتر بر اثر تحول در اطلاعات موجب تنش و برخورد خشن تر بين جوامع مختلف مى شود.(2) نمونه اى از اين فقدان شرايط در انتقاد شماره 9 از ديدگاه فوكوياما ذكر شده است. از جمله عوامل مهم اين ناكامى در رواج يكدست دموكراسى ليبرال در جهان، ابهام در سرنوشت غرب و احتمال فراوانى است كه درباره انحطاط و حتى انهدام آن مى رود.

2. هنوز اين نظريه كه دموكراسى ليبرال قدرتمندترين فرهنگهاست و در نتيجه قادر به جذب و هضم فرهنگهاى ديگر است، معارضان بسيار قدرتمندى دارد. قدرتمندترين فرهنگ در برابر آن، فرهنگ اسلامى است كه به نظر ما آينده از آن اوست. پس مك لوهان نظريه اش را بر يك اصل موضوعه مشكوك و متزلزل گذارده و عوامل غيرقابل پيش بينى مثل خشونت را هم ناديده گرفته است. ج) آلوين تافلر ديدگاهى دارد كه نه مبناى فلسفى دارد و نه روش جامعه شناختى; استدلال و برهان نهايى ارايه نمى دهد; بلكه همواره از يك نقطه شروع كرده و با ارايه مثال و نمونه به نقطه ديگرى عزيمت مى كند. او مشكل آينده جهان را بر اساس نوع «قدرت و «تقسيم آن ترسيم مى كند و قدرت را مهمترين (يا تنها) عامل مؤثر سياسى جهان و ساختار اجتماعى بشر مى داند. از نظر او در عصر كشاورزى پيش از انقلاب صنعتى «قدرت سياسى در عرصه بين المللى ناشى از «توان نظامى بود و در دو قرن اخير ناشى از «توان اقتصادى است و در قرن 21 (كه امروزه بطور پراكنده در سنگاپور، هنگ كنگ، تايوان، بخشهايى از چين و هند، كره جنوبى، و ديگر نقاط به گونه اى آغازين ايجاد شده و در حال شكل گيرى و رشد است) ناشى از «توان علمى و دانش (و آگاهى و عمليات با آگاهى) خواهد بود.(3) به ديگر سخن او معتقد است كه سه گونه تمدن در جهان وجود دارد كه هر يك نظام خاصى براى توليد ثروت دارد: تمدن كشاورزى (موج اول)، تمدن صنعتى (موج دوم)، تمدن علمى و اطلاعاتى (موج سوم) كه راه آينده جهان در نتيجه برخورد آنها با هم ايجاد و مشخص خواهد شد. در اين تمدنها اگرچه عناصرى از مذهب، فرهنگ و قوميت وجود دارند، ولى اين پيوندها توسط نيروهاى صنعتى ضعيف شده اند، لذا در تمدن موج سوم تاثير اين عناصر بسيار اندك و در تمدن كشاورزى در بالاترين حد است.

ص: 65


1- دوبنوا، آلن، «روسيه، بازگشت تاريخ »، ترجمه ش رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، مرداد و شهريور1371، شماره 59 و 60، ص 31; نقد مفصل ديگرى از اين ديدگاه را در اين منبع بخوانيد: جهانگرد، نسرين، «نقدى بر نظريه پايان تاريخ »، ماهنامه سياسى - اقتصادى، آذر و دى 1374، شماره 99 و 100، صص 9-66.
2- ر. ك: لاريجانى، محمدجواد، منبع پيشين، صص 2-271.
3- همان، صص 3-272. همچنين ر. ك: تافلر، الوين، جابجايى در قدرت (دانايى و ثروت و خشونت در آستانه قرن بيست و يكم)، ترجمه شهين دخت خوارزمى، ج 1، تهران، نشر نو، 1370، صص 43-11.

او هر يك از اين تمدنها را چون جوامعى با مذاهب، فرهنگها و قوميتهاى متفاوتى را در بر مى گيرد، يك «ابر تمدن مى نامند كه با مفهوم رايج «تمدن چندان سازگار نيست.(1) از نظر تافلر راه توليد ثروت در موج سوم اين خصوصيات را (به دليل بهره ورى از نرم افزار و انبوه اطلاعات) خواهد داشت: 1. عوامل و منابع اصلى توليد كه در اقتصاد موج دوم، زمين، كارگر، مواد خام، و سرمايه است، در موج سوم دانش (شامل يافته ها، اطلاعات، نگاره هاى ذهنى، نمادها، فرهنگ، ايدئولوژى و ارزشها) خواهد بود، يعنى كاربرد صحيح دانش واقعى.

2. ارزش يك شركت موج دومى بر اساس داراييهاى عادى مثل ساختمانها، ماشينها، سهام و موجودى انبار محاسبه مى شود، ولى ارزش شركتهاى موفق موج سومى بيشتر بر اساس توانايى استراتژيكى و عملى آنها در جذب، توليد، توزيع و كاربرد دانش محاسبه خواهد شد.

3. توليد انبوه كه وجه مشخصه شركتهاى موج دومى است، منسوخ شده و غير انبوه سازى رايج مى شود، يعنى شركتهاى موج سوم،سيستمهاى صنعتى مبتنى بر اطلاعات و مجهز به «ربوت (آدمك كامپيوترى) را به كار مى برند و قادر به توليد بى پايان نمونه هاى متفاوت و ارزان و حتى منحصر به فرد (حتى با سفارش كامپيوترى اجناس با خصوصيات منحصر به فرد از داخل خانه و تحويل آن با پست) خواهند بود. آگهى هاى تبليغاتى هم با رسانه هاى غير انبوه (تخصصى) بر بازارهاى كوچكتر و كوچكتر متمركز مى شود.

4. نفس كار دگرگون مى شود، در موج دوم عمدتا از كار بدنى كم مهارت و اساسا قابل جايگزينى آسان استفاده مى شود. ولى در اقتصاد موج سوم، بر اثر افزايش شديد نياز به مهارت، عدم قابليت جا به جايى نيروى كار به دليل هزينه فراوانش، عموميت مى يابد. تخصصى شدن فزاينده و تغيير سريع نيازهاى مهارتى، امكان جابه جايى كار را كاهش مى دهد. تعداد كارگر با واسطه (متخصص) نسبت به كارگر بى واسطه (كه در كارخانه مستقيما محصول را مى سازد) بيشتر مى شود.

5. در اقتصاد موج سوم به دليل رقابت سنگين، نوآورى و ابتكار مداوم لازم است (يعنى انديشه هاى نوين در مورد محصولات، تكنولوژيها، فرايندها، بازاريابى، و تداركات مالى) حتى اگر لازم باشد كه كتاب قواعد كنار گذاشته شود.

6. واحدهاى كار و فعاليت اقتصادى در اقتصاد موج دوم با بزرگتر شدن، هزينه هاى توليد را كاهش مى دهد، ولى در اقتصاد موج سوم واحدهاى كار و تعداد كارگرانش كوچكتر و از هم متفاوت تر مى شوند، تعداد كارها و توليدكنندگان كوچك زيادتر مى شود. زيانهاى اقتصادى ناشى از پيچيدگى (هزينه هاى اضافى ناشى از پيچيده شدن كارها) هميت بيشترى از صرفه جوييهاى ناشى از مقياس (كاهش هزينه هاى توليد با بزرگتر كردن مقياس فعاليت اقتصادى) پيدا مى كند. فرض «هرچه بزرگتر بهتر» منسوخ مى شود.

7. سازمانها و ساختارهاى ديوان سالارانه موج دومى شركتهاى صنعتى كه نوعا همگون (هرمى شكل، يكپارچه، داراى سلسله مراتب ديوان سالارانه) بودند، فروريخته و اين يكدستى و همگونى، با نوسازى شركتها در تمام زمينه هاى فرايندها، بازارها، تكنولوژيها و كالاهاى ويژه بسته بندى شده، طراحى مجدد و متنوع مى شود. چون بازارها پيوسته در حال تغيير است، «جايگاه اهميتى كمتر از انعطاف پذيرى و تغيير موضع دارد.

8. بر اثر پيچيدگى فزاينده اقتصاد، همبستگى بيشتر و مديريت خردمندانه تر و جديدتر الزامى مى شود و اين خود مستلزم حجم هرچه بيشترى از اطلاعات است كه منظما در سازمان جريان يابد.

ص: 66


1- ر. ك: الوين و هيدى تافلر، جنگ و پادجنگ (زنده ماندن در سپيده دم سده بيست و يكم)، ترجمه مهدى بشارت، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صص 51-50.

9. شالوده اساسى اقتصاد موج سومى، شبكه ها و گذرگاههاى الكترونيكى هستند كه كامپيوترها، پايگاههاى اطلاعاتى، و ديگر تكنولوژيهاى اطلاعاتى را به هم پيوند مى دهد. اين ساختار اطلاعاتى گسترده و الكترونيك غالبا پايگاه ماهواره اى دارد و همان كارى را براى اطلاعات انجام مى دهد كه بزرگراهها براى خودروها. هدف از آن، حفظ پيوستگى (نشان گرفتن از همه اجزا و فراورده ها، ايجاد نظم زمانى در حمل كالاها، آشنا كردن مهندسان و فروشندگان با برنامه هاى ديگر، آگاهى دادن به اهل تحقيق و توسعه درباره نيازهاى طرف توليدكننده و بالاتر از همه نشان دادن تصوير روشنى به مديريت از جريان امور) مى باشد.

10. شتاب عمليات و داد و ستدها در اقتصاد موج سوم بيشتر مى شود. اقتصادهاى «سرعت جاى اقتصادهاى «اندازه را مى گيرد. «تحويل درست بموقع كالا» و «كاهش تعداد تصميمات در طى مراحل و «ارزش بيشتر هر لحظه از لحظه قبل اصول مهمى هستند، زيرا «پول با سرعت نور حركت مى كند. اطلاعات بايد تندتر حركت كند.» اين ده ويژگى، راه و رسم پديد آمدن ثروت را دستخوش تغييرى تاريخى مى سازد.(1) به نظر تافلر جنگ به شيوه موج سوم نيز جنگى با ابزار و تسليحات هوشمندانه (الكترو - ليزرى) است، كه دقت بسيار و آسيب پذيرى كم دارد و جنگى بهداشتى و پاكيزه است. اگرچه پيشرفته ترين جوامع كنونى جهان از نظر تكنولوژى، اقتصادهاى دو سطحى دارند: بخشى مبتنى بر توليد انبوه موج دومى كه سير نزولى را طى مى كند و با كار بدنى سر و كار دارد، و بخش ديگر بر پايه تكنولوژيها و خدمات موج سوم كه رو به رشد است و با كار مغزى مربوط است. همه آنها، حتى ژاپن، در حال گذار به سوى اين نظام نوين اقتصادى هستند. جنگ آمريكا عليه عراق تركيبى از شيوه ها و تسليحات جنگى موج دوم و موج سوم بود. در ابزار و شيوه هاى جنگى موج سوم، همان خصوصيات دهگانه به چشم مى خورد و البته هنوز به مرحله كمال نرسيده است. اين امر سبب تحولات فراوانى در انديشه هاى نظامى شده است كه بايد مورد توجه نظاميان، دولتمردان، ديپلماتها و مذاكره كنندگان در كنترل تسليحات، فعالان در راه صلح و سياستمداران قرار گيرد تا از زمان عقب نمانند.(2) ادامه دارد

ص: 67


1- همان، صص 95-87. همچنين ر. ك: الوين و هايدى تافلر، جنگ و ضدجنگ (ترجمه ديگر)، ترجمه هين دخت خوارزمى، تهران، سيمرغ، 1375، صص 83-73; و همان نويسندگان، به سوى تمدن جديد، ترجمه محمدرضا جعفرى، تهران، سيمرغ، 1374، صص 66-57.
2- ر. ك: همان، صص 122-96.

اهل بيت علماى ابرار، وسائط فيض

در گفتگو با حجة الاسلام والمسلمين صادق لاريجانى موعود: نكته اى كه در بررسى سير تحولات فكرى جامعه ما خصوصا پس از انقلاب به چشم مى خورد اين است كه ما شاهد رشد روزافزون انديشه هاى فلسفى هستيم، يعنى شايد اگر توليد و نشر كتابهايى كه به يك معنا فلسفى هستند، حالا چه انديشه هاى فلسفى خودى و چه انديشه هاى فلسفى وارداتى را، در كشورمان بررسى كنيم مى بينيم كه يك سير صعودى داشته است. و مخصوصا در چند ساله اخير، هم در محافل حوزوى و هم در محافل دانشگاهى، اقبال زيادى به مباحث فلسفى و كلامى، اعم از كلام سنتى و كلام جديد، شده و مباحث داغى در اين زمينه ها مطرح گرديده است. شما به عنوان كسى كه سالها در مباحث كلامى و فلسفى، مطالعه و تدريس كرده ايد و با طلاب و دانشجويان ارتباط داشته ايد، اينگونه مباحث، يعنى مباحث فلسفى يا كلامى صرف را تا چه حد در محكم ساختن بنيانهاى فكرى و فلسفى نسل جوان ما، مؤثر مى دانيد و آيا اين مباحث فلسفى و كلامى مى تواند نيازهاى اصلى اعتقادى جوانها را برآورده كند يا نه؟ حجة الاسلام والمسلمين لاريجانى: خوشحالم از اينكه در خدمتتان هستم، سؤال بسيار مهمى را مطرح كرديد، سؤالى است كه همواره و در همه زمانها، مطرح بوده. انسان از وقتى كه تكاپوگر انديشه شده با مساله «طمانينه » هم مواجه گرديده است. به اين معنى كه آيا تفكر و تاملات فكرى براى انسان طمانينه و آرامش خاطر هم مى آورد يا نه؟ از نظر آمارى فكر نمى كنم در دوره انقلاب كتابهاى فلسفى رشد زيادى كرده باشد اگرچه ترجمه هاى زيادى صورت گرفته اما، در مقايسه با موضوعات ديگر شايد بتوان گفت كاستى هم داشته است، ولى به هرحال چه رشدى در كار بوده باشد و چه نباشد، اين مساله، مساله مهمى است كه آيا پرداختن به مباحث كلامى و فلسفى، آنچنان كه در كشور ما مطرح است، كل نياز ما را پاسخ مى دهد يا نه؟ واقعيت مطلب اين است كه ما نمى توانيم از طرح مسائل كلامى و فلسفى

ص: 68

و فراتر از اين، مباحث مربوط به علوم اجتماعى امتناع كنيم. به دليل اينكه طرح اين مسائل و يافتن پاسخهايشان نياز ماست و من در اين ترديد ندارم كه اگر ما بگوييم انسانها چه در جامعه ما و چه در جوامع ديگر كلا اين مباحث را طرح نكنند، معنايش اين است كه بخشى از نيازشان را سرپوش بگذارند و چنين تفكرى صحيح هم نيست و به همين خاطر است كه ما شواهدى از استدلال و شواهدى از يك نحوه مكالمه عقلانى هم در آيات قرآنى و هم در روايات مى بينيم، و مستمسك خيلى از فيلسوفان ما همين نحوه استدلالات قرآنى و روايى بوده است كه خواسته اند ادعا كنند، و به نظرم اين ادعا، ادعاى صحيحى است كه آيات و روايات به استدلال و فلسفه به معناى ادعاهاى فلسفى پرداخته اند، در روايات ما حتى استدلالهاى كلامى شده است. من در اينها ترديد ندارم، منتها بحث مهمى كه به نظر من، مخصوصا در وضعيت امروز جامعه ما، قابل تامل و طرح است اين است كه چه نسبتى بين اين نياز و نيازهاى ديگر انسان وجود دارد؟ هر كسى كه با كارهاى فكرى و استدلالى سرو كار داشته باشد، اين برايش روشن است كه استدلال تنها آرامش درون نمى آورد. خدا رحمت كند مرحوم امام را، من اين را از كلام ايشان شنيدم، البته دقيقا زمان و مكان آن را نمى دانم، ايشان فرمودند كه شما صد تا استدلال هم كه در وجود خدا بكنيد، آن آرامش نهايى كه بايد با اين استدلالها نصيب انسان بشود به دست نمى آيد. اين حرفى است كه عرفا و اهل معنا زده اند و سخن حقى است. حالا مساله اصلى اين است كه آيا در جامعه اى كه، مرتبا از غرب، محصولات و كالاهاى فكرى جديدى بدان وارد مى شود صحيح است كه فقط به بحثهاى نظرى و بحثهاى استدلالى اكتفا كنيم؟ حالا نه تنها جامعه ما، جوامع غربى هم هميشه اين مساله برايشان مطرح بوده كه آيا در معارف دينى فقط به بحث و استدلال مى شود اكتفا كرد يا اينكه نه، انسانها بايد به وجه ديگرى از وجوه خودشان هم بپردازند؟ و اين نكته اى است كه عرفا و اهل معنا به آن اشاره داشته اند و در قرآن كريم و در روايات نيز در موارد متعددى به اين موضوع پرداخته شده است و آن تقويت جنبه هاى ديگر انسان است. پرداختن به يك نياز معنوى انسان كه صرفا با استدلال به دست نمى آيد، ما نمى خواهيم بگوييم اين دو وجه انسان بكلى با هم بى ربط است; ما نمى خواهيم بگوييم كه استدلالهايى كه در وجود خدا مى شود، در معتقدات دينى مى شود، اينها با معنويت كارى ندارند; ولى بحث اين است كه استدلالهاى فلسفى و كلامى نمى توانند همه نيازهايى را كه انسان دارد برآورده سازند. بنابراين روشنتر مى خواهيم بگوييم: اين مساله اى كه از قرنها پيش مطرح بوده است، و آن سخن دل است و سخن عقل و نداى عقل، اين را ما امروز هم داريم و شايد شديدتر از زمانهاى ديگر. ما نمى توانيم به همه مردم توصيه كنيم كه بياييد بحثهاى فلسفى را فرابگيريد. ولى مى شود به آنها توصيه كرد كه به نداى دل تا حدى پاسخ بگويند و در حدى كه مقدور است به معنويت بپردازند. انصافا تزكيه نفس، قلب را هم براى قبول معارف آزادتر مى كند، قلب را مستعدتر مى كند. من يادم مى آيد عبارتى از مرحوم ملاصدرا در يكى از كتابهاى خيلى مختصرشان ديدم، ظاهرا مثل اينكه «عرشيه » باشد، ايشان در آنجا مى فرمايد كه من مختصرترين بيان را از معارف در اين كتاب آوردم، همه اش اشارات است،

ص: 69

هر كس كه قلب سليم داشته باشد اينها را مى فهمد، بحث اين است كه انسانها با پرداختن به معنويت، معارف را هم حتى بهتر در مى يابند و كسى كه به مسائل معنوى پرداخته باشد معارف را سريعتر قبول مى كند، تا كسى كه ذهنى فرسوده از اصطلاحات فلسفى و كلامى دارد. در جامعه ما، شايد بهترين راه جذب نسل جوان به معارف دينى همين مساله معنويت باشد. به نظرم بهترين راه تبليغ دين براى كسانى كه اصل دين برايشان مساله است، يعنى نسبت به اصل دين دغدغه هايى دارند، آشنا كردن آنها با عالم معنويت دين است، تا با استدلالهاى عقلى و فلسفى صرف و لذا به گمان من همان طور كه اگر يك فرد مثلا مسيحى بخواهد اسلام بياورد بهترين راه براى جذب او پرداختن به آن معنويت خاصى است كه در اسلام هست. گرچه در اديان ديگر هم وجود دارد ولى به نحو خاصترش در اسلام هست و آن توحيد محض است. براى نسل جوان ما هم كه گرچه مسلمانند; گرچه; معتقدند ولى باز از طريق طرح جنبه معنوى دين بهتر مى توان آنها را به اصل دين جذب كرد. البته وقتى كه انسان اصل دين را پذيرفت ولو از طريق معنويتش طبيعتا روش و شريعت آن دين را هم خواهد پذيرفت، ولى خيلى فرق هست بين كسى كه تصويرش از دين فقط تصوير شريعت آن دين باشد، يعنى عبادتها و اعمال ظاهرى دينى و كسى كه اصل معنويت دين را مى پذيرد و از آن طريق مى آيد شريعت را هم مى پذيرد و تمام جزئيات دين را گردن مى نهد به خاطر اينكه آن معنويت را پذيرفته است. بنابراين در عين حال كه ما قبول داريم پرداختن به مسائل فلسفى و كلامى يك نياز است، منتها جنبه هاى معنوى انسان كه صرفا با آنها به دست نمى آيد، يك نياز ديگرى است و پرداختن به اين وجه در زمان ما از اهميت بسزايى برخوردار است. موعود: سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه طريق وصول به اين معنويتى كه شما فرموديد، چيست؟ ما الآن متاسفانه، حتى در بسيارى از محافل دانشگاهى و در جمع دانشجويان با رشد جريانهاى بظاهر عرفانى، اما غير الهى مواجه هستيم و شاهديم كه جريانهاى مختلفى كه برخى از آنها ريشه در عرفان سرخپوستان آمريكاى لاتين و برخى ديگر ريشه در تفكرات درونگراى آسياى جنوب شرقى و هند دارند، در بين نسل جوان ما در حال رشد و گسترش است و اين حاكى از نياز نسل جوان به معنويات است و از طرف ديگر ما متاسفانه نتوانسته ايم اين نياز نسل جوان به معنويت و انديشه هاى درونى را، كه يك نياز اصيل انسانى است، در صورتى كه بايد پاسخ دهيم. به هر حال سؤال اين است كه ما براى رسيدن به معنويت دينى چه طريقى را مى توانيم مطرح كنيم و چه راهى را مى توانيم پيش پاى جوانان بگذاريم ؟ حجة الاسلام والمسلمين لاريجانى: همانطور كه فرموديد از گوشه و كنار شنيده مى شود كه بسيارى از افراد گرايشهايى دارند نسبت به امور معنوى، منتها از ترجمه كتابها، از جلساتى كه بين آنها برگزار مى شود، اينطور بر مى آيد كه اينها به گرايشهاى خاصى در اين زمينه كشيده مى شوند، اين هم يك معضل است، ما به عنوان مسلمان معتقديم كه عاليترين معارف معنوى در اين دين هست و حتى بحثهاى بيرون دينى هم اين را نشان مى دهد. اصرار بر توحيد، به صورت شايسته در قرآن مجيد و در كلام ائمه، عليهم السلام، شاهد اين معناست. رجوع به روايات اهل بيت نيز انصافا اين نكته را روشن مى كند. مهمترين ركن دين ما توحيد است، كلمه «لااله الاالله » و توجه دادن انسانها به حقيقت، اين معنا عمده ترين ركن معنويت ماست، اما حالا شما در گوشه و كنار معنويتهايى را مى يابيد كه حتى با تجويز داروهاى مخدر توام است، كه در ميان بسيارى از اقوام و در بسيارى از مناطق اين چيزها مطرح شده است، ببينيد، اينها خيلى فرق مى كند با معنويتى كه از طريق انبياى الهى مى آيد، و آن معنويت محض است نه چيزهاى زود گذر، كه انسان جذبه هايى پيدا كند و حالاتى پيدا كند، گيريم كه با فلان داروى گياهى كسى حال خاصى پيدا كند اما اينها زودگذر است، اين ربطى به آن معنويتى كه اسلام مى خواهد بشر را با آن آشنا كند، ندارد. معنويت مورد نظر اسلام معنويتى است كه ريشه در وجود او دارد، اسلام مى خواهد

ص: 70

اين انسان به نحو طبيعى با فطرت اصلى خودش، با اين واقعيات پنهان در ضميرش آشنا بشود، نه اينكه حالا به صورت زودگذر حالاتى پيدا بكند، جذباتى و تمام بشود و برود، لذا در كلام اهل بيت، عليهم السلام، اگر ديده باشيد، هميشه امر به اطاعت حق شده است. يكى از مهمترين اذكار عبارت از اين است كه انسان اطاعت از امر خداوند بكند و از آنچه كه نهى شده امتناع كند، در اينجا اگر توجه كنيد مساله مهم عبوديت حق است نه اين جذبه هاى سريع كه گاهى مى آيد و مى رود. اصل عبوديت و بندگى است. انسان اگر حقيقت عبوديت را در خودش پيدا بكند نهايتا تجلى عبوديت هم در او ظاهر مى شود. تعبير جالبى كه در روايت يا در كلمات بعضى از بزرگان آمده اين است كه: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية ». حالا اگر روايت هم نباشد، واقعا تعبير صحيحى است، حقيقت اين است كه اگر انسان به نحو شهود به عبوديت و بندگى خودش پى ببرد، اين عينا ملازم با اين است كه دردرونش تجلى حق مى شود. و ائمه، عليهم السلام، در تمام موارد بشر را به بندگى و اطاعت حق تعالى فرا خوانده اند. لذا ما مى خواهيم بگوييم كه اسلام يك مسير فطرى براى بشر گذاشته است، خود اينكه اين انسان چگونه بايد به آن معنويت برسد بحث مهمى است، اصلا اين چيزى است كه انبيا برايش آمده اند تا آن فطرتى را كه در انسان نهفته است به تعبير نهج البلاغه «دفائن عقول » را براى بشر آشكار كنند و اين مساله مهمى است، ما نمى توانيم با پاى خودمان صرفا آن عالم را كشف كنيم و عالمى را كه مى خواهيم در صراط نهايى كمال ما باشد. نمى گوييم انسانها هيچ كشفى در اين زمينه نمى توانند داشته باشند، بحث اين است كه طريقى باشد كه پسرفت نداشته باشد، طريقى باشد كه به هيچ معنايى مانع كمالات ديگرى نباشد، چه بسا كسانى با يك روشهاى خاصى مثل مرتاضهاى هندى به يك معنويتى هم برسند ولى دليل ندارد كه اين آخرين مرحله معنويش باشد كه ممكن است، لذا ما دنبال كسانى مى گرديم كه خودشان اين راه را طى كرده باشند و در طى كردن راههاى كمال بشر به آنها ايمان آورده باشيم و آنها هم انبيا بزرگ الهى اند و مخصوصا خاتم انبيا پيامبر اسلام، صلى الله عليه وآله، كه ما به عنوان خاتم پيامبران و كسى كه دعوتش مهيمن بر همه دعوتهاست، معتقديم كه اين راه را به بهترين وجهى طى كرده است و لذا راه صحيح براى ما انسانها اين است كه پا جاى پاى انبياى الهى بگذاريم و از دعوت آنها استفاده بكنيم و بعد هم از خلفاى حقيقى آنها يعنى ائمه، عليهم السلام، و در زمان ما امام حى و حاضر، امام عصر، عليه السلام، و تعليمات او استفاده كنيم. و از اينجا هم روشن مى شود، كه ما چقدر بايد منتظر آن ولييى باشيم كه به تمام معنا معتقديم كه اين راه را طى كرده است، تا دستى از ما بگيرد و آن دستگيرى هم براى او از هر شخصى ممكن است، درست است كه ما به نوعى در غيبتيم، اما انسانها مى توانند خودشان را نزديك كنند به آن حضرت، حضرت از باطن به همه نزديك است. در ادامه بحث اين را متذكر مى شوم كه همه ائمه، عليهم السلام، هم بر اساس تعليمات روايى و هم براساس بحث استدلالى، از باطن به انسانها نزديك هستند و دستگيرى مى كنند و دستگيرى ايشان از شخصى منافاتى با دستگيريشان از شخص ديگر ندارد، در آن واحد امام مى تواند از اشخاص مختلف دستيگرى كند و ما به عنوان منتظرين

ص: 71

آن حضرت بايد اميدوار باشيم و متقاضى باشيم و واقعا در انتظار حضرت باشيم كه هم ظهورش را و هم فرجش را و هم دستگيريش را تا زمانى كه ظهور عام پيدا نكرده است، شامل حال ما كند. لااقل تا حدى كه ممكن است. انسانها همانطور كه به حق تعالى نزديك مى شوند به ائمه،عليهم السلام، هم نزديك مى شوند آنها واسطه فيض اند و اميدواريم كه از اين طريق بتوانيم به كمالات بالاترى دست يابيم. ان شاءالله موعود: در كلمات شما اشاره به اين موضوع بود كه يكى از راههاى رسيدن به معنويتى كه نسل جوان ما به آن احتياج دارد، توجه به تعاليم انبيا و در راس آنها تعاليم اسلام و توجه به ائمه، عليهم السلام، است. ائمه اهل بيت، عليهم السلام، از ديدگاه ما منبع فيض اند، منشا فيض اند و ارتباط با آنها در كمال نفس انسان مؤثر است، حالا اين سؤال مطرح است كه چه نوع ارتباطى با ائمه و چه نوع تصوير و برداشتى از ايشان مى تواند نياز معنوى انسان را پاسخ بدهد. شايد بشود گفت كه در طول تاريخ شيعه، تصاويرى كه از ائمه اهل بيت، عليهم السلام، مطرح شده است متفاوت بوده است، برخى ائمه را در حد «علماى ابرار» و كسانى كه صرفا دانشمندان پرهيزكارى هستند مطرح كرده اند. از ديد آنها بالاترين مرتبه اى كه مى شود براى ائمه مطرح كرد اين است كه آنها معارف دينى را از پيامبر، صلى الله عليه وآله، دريافت كرده اند و آن را براى مردم مطرح مى كنند. از ديد آنها ائمه تنها بيان كننده احكام و مفسر قرآن هستند. اما در مقابل ديدگاهى است كه ولايت ائمه معصومين، عليهم السلام، را هم در بعد تكوين و هم در بعد تشريع، مطرح مى سازد و مقامات معنوى خاصى براى آنها قائل است. با اين تصوير، ارتباطى كه با ائمه برقرار مى شود به نحو ديگرى است، بفرماييد كه آيا اين نياز معنوى، كه بنابرگفته شما با ارتباط با ائمه اهل بيت، عليهم السلام، مى تواند برآورده شود و پاسخ داده شود با چه تصوير و برداشتى از ائمه اهل بيت تناسب دارد؟ حجة الاسلام والمسلمين لاريجانى: مساله اى كه مطرح فرموديد مساله مهمى است و من فكر نمى كنم كه ما بتوانيم در اين مختصر اين مشكل را حل كنيم، اين مساله كه يك جنبه تاريخى مهم دارد كه آيا آن تلقى كه از صدر اسلام در ميان علما و شيعيان بوده عين همين تلقى است كه ما الان داريم يا آنها نسبت به ائمه نگاه ديگرى داشته اند؟ برخى خواسته اند ادعا بكنند كه اين ديدگاهى كه الان، عده زيادى از شيعيان دارند يك ديدگاه غلوآميز است و اين در واقع همان رايى است كه منسوب به «غلات » است. اما آن ديدگاهى كه مربوط به صدر اسلام است و آرام آرام گسترش پيدا كرده ديدگاه بسيار

ص: 72

ملايمترى بوده است و در اين راه از متكلمين و روات احاديث شيعه هم شواهدى گاهى گردآورده مى شود. واقعيت مطلب اين است كه ما نمى توانيم مساله علم امام و قدرت امام را انكار كنيم و البته تصويرى كه از امام وجود داشته است، در ميان محققان مختلف بوده است. جريان غلو در همان زمان ائمه هم مطرح بوده است، «غلو» و «تفويض » جريانى بوده است كه خود ائمه بشدت با آن مواجه بوده اند، و با آن برخورد داشته اند. چون اصطلاح «غلات » خودش محل بحث است ابتدائا من بايد توضيح بدهم. «غلات » به يك اصطلاح ائمه را خدا مى دانستند، يا در حد خدا مى دانستند و براى آنها قدرت مستقل قائل بودند، رتق و فتق امور را از آنها مى دانستند. «تفويض » هم اين بوده است كه خداوند جهان را خلق كرده است و اداره اش را به دست ائمه داده است. بحث اين است كه ما اينها را در صدر اسلام داشته ايم و در زمان ائمه، خود آنها با اين جريان مقابله مى كرده اند، و مراجعه به روايات اين را نشان مى دهد. منتها مهم اين است كه غلو و تفويض به چه معنا مورد اعتراض ائمه، عليهم السلام، بوده است؟ به نظر من آن معنايى بوده است كه براى ائمه، عليهم السلام، استقلال در خلق يا تدبير قائل بوده اند. اگر كسى بگويد كه امام واقعا خلق مى كند، يا معتقد باشد كه امور به امام تفويض شده است يعنى خداوند عالم را خلق كرده و اداره عالم را به عهده امام يا پيامبر گذاشته است، اينها البته معناى باطلى است و با توحيد جور در نمى آيد، اما اينكه ائمه، عليهم السلام، واسطه خلق باشند، يعنى فيض اين عالم از مجراى آنها صورت بگيرد و لذا به عالم محيط باشند، به لحاظ علم و به لحاظ قدرت، نه فقط با معناى توحيد سازگار است بلكه ما مى توانيم برهان فلسفى اقامه كنيم كه در اين عالم بايد مخلوقى وجود داشته باشد كه واقعا سعه وجودى داشته باشد و بر همه جا واقعا احاطه داشته باشد و محيط باشد. حال اسمش را بگذاريد صادر نخستين و يا نور اول. نگوييد ائمه، ما اصرارى نداريم اما خود ائمه مى گويند كه ما آن نور هستيم. ببينيد ما دو تا مساله داريم: يكى اينكه آيا اين شخص امام چنين مخلوقى است، يا نه؟ دوم اينكه آيا اصلا تصور چنين موجودى ممكن است؟ ما وقتى كه در برخى مكتوبات كسانى كه برايشان قبول اين معنا مشكل است، دقت مى كنيم، مى بينيم كه آنها يك مشكل متافيزيكى دارند، يا به تعبير ديگرى مشكل آنتولوژيكى (هستى شناسى) دارند،

ص: 73

تصويرشان از اين عالم به لحاظ متافيزيكى و آنتولوژيكى تصوير صحيحى نيست، آنها معتقدند كه اصلا نمى شود مخلوقى در اين عالم باشد كه سعه علم داشته باشد، يعنى «علم سعى » داشته باشد و «قدرت سعى » كه به همه اين عالم قادر باشد ولى مخلوق حق تعالى هم باشد، تصوير اين موضوع براى آنها مشكل است. ببينيد اگر ما در مورد ائمه اين قدرت و علم را انكار كنيم و بياييم بحثهاى درون مذهبى مطرح كنيم، رواياتى را بياوريم و طرح كنيم، خوب اين بحثى است، ولى بحث مهم ديگر اين است كه آيا ما قبل از ورود به اين باب اصلا توانسته ايم به لحاظ فلسفى بپذيريم كه در عالم چنين مخلوقى باشد، يا خير؟ چون من ديده ام كه بعضى ها مى گويند اين معنا با علم غيب خداوند منافات دارد،چون علم غيب منحصر به خداوند است درحالى كه به لحاظ فلسفى، به لحاظ «قاعده الواحد»، و استدلالات ديگر ما مجبوريم كه بپذيريم در عالم چنين مخلوقى هست، حالا ائمه باشند يا نباشند، بحث ديگرى است، ولى چنين مخلوقى ما در عالم داريم كه سعه علم داشته باشد ولى مخلوق حق تعالى باشد، قدرت سعى داشته باشد ولى مخلوق حق تعالى باشد، و آن صادر نخستين است و آن مخلوق اول است و يا ديگر تعابيرى كه در اين زمينه وجود دارد. حالا بحث اين است كه خود پيامبر و ائمه اهل بيت، صلوات الله عليهم اجمعين، هم به اين نكته تصريح كرده اند كه داراى علم سعى و قدرت سعى هستند و در روايات متعدد و در زيارتهاى متعدد به اين معانى اشاره شده است و شواهد قرآنى هم داريم مثلا درباره حضرت عيسى، عليه السلام، داريم كه: «وابرى الاكمه والابرص و احيى الموتى باذن الله »(1) يا در آيه شريفه ديگر داريم كه: «فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول...»(2) پس معلوم مى شود كه يك عده اى كه جزء «من ارتضى » هستند، كسانى كه خداوند از آنها راضى است و آنها را پذيرفته است، اينها به غيب اطلاع پيدا مى كنند و شواهد متعدد قرآنى ديگر داريم و ما نمى توانيم در مورد حضرت عيسى، عليه السلام، بگوييم كه اين قدرت فقط تعلق گرفته به احياء موتى. انبيا و ائمه يك كمال نفسانى پيدا مى كنند كه در آن احياء موتى هست، «ابرئ الاكمه و الابرص » هست و اينطور نيست كه فقط مثلا يك موجودى باشد كه يك دفعه چيزى به او داده شود و بعد گرفته شود. اين معنا واقعا در عالم وجود يك نوع طفره است. بله، پيامبران با تمام قدرتشان عين الربط به حق تعالى هستند. اينكه اهل معنا و اهل عرفان قدرتهايى را حتى براى اولياى پايين ترى از ائمه اطهار، عليهم السلام، مطرح مى كنند تمامشان معتقدند كه اينها در عين حال عين الربط هستند. پس ببينيد، ما در مساله علم امام و قدرت امام و اين شبهاتى كه مطرح مى شود دو مساله داريم، يك مساله كلامى، فلسفى و برون دينى كه آيا اصلا در عالم مى شود چنين موجوداتى باشند؟ و يك مساله درون دينى هم داريم، كه آيا ائمه چنين موجوداتى هستند يا خير؟ به نظر من در هر دو قسمت انصافا ادله فلسفى و ادله درون دينى و متون روايى و قرآنى داريم كه كمك مى كند به اين تصوير كه پيامبر و ائمه، عليهم السلام، با تفسير خاصى كه از بعضى از آيات شده است، چنين قدرتهايى را داشته اند و من فكر

ص: 74


1- (1) سوره آل عمران (3)، آيه 49.
2- (2) سوره جن (72)، آيه 27.

مى كنم كه اين يكى از مسائل مهم ما است. چون وقتى كه ما امام را در حد يك عالم متقى تنزلش مى دهيم، نحوه ارتباط ما با او يك جور مى شود. درست مثل يك عالمى كه تا زنده است به در خانه اش مى رويم اما وقتى كه فوت كرد ديگر تنها به ذكر او و ياد او بسنده مى كنيم. يك وقت ما امام را حى مى دانيم از باطن، البته همه انسانها بقاى روحانى دارند، ولى امام به خاطر سعه وجودى اش باطن او بر همه جا محيط است. در اذن دخول حرمهاى شريفه تصريح مى شود كه: شما حى هستيد و سلام ما را مى شنويد و پاسخ ما را مى دهيد منتها موعود: با تشكر و سپاس فراوان از اينكه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد و با حوصله به سؤالات ما پاسخ گفتيد.

ص: 75

يك جمكران آرزو

رضا بابايى از آستان پير مغان، سر چرا كشيم دولت در آن سرا و گشايش در آن سر است يك قصه بيش نيست غم عشق، وين عجب كز هر زبان كه مى شنوم نامكرر است.(1) شاعرم; ولى براى جز تو، شعر گفتن نمى دانم. قافيه هاى من، همه در آغاز بيت مى آيند، و وزن و عروض از شعر من گريزانند. آيا قامت موزون تو، چنين شعر مرا بى وزن كرده است؟ آيا ايهام حافظ، به موى تو دست يافت؟ ملاحت مثنوى را با روى تو چه كار؟ حماسه ذوالفقار، چه شاهنامه ها كه در غبار كارزار تو مى رقصاند! هرمضمون كه شاعران به ذوق مى آرايند، حكايتى ازبهشت روى توست. اى نور دل و ديده و جانم چونى؟ ى آرزوى هر دو جهانم چونى؟ من بى لب لعل تو چنانم كه مپرس تو بى رخ زرد من ندانم چونى؟(2) باغبانم; ولى در باغ من جز نرگس نمى رويد. بنفشه ها، از تاب شبهاى غيبت، در اضطرابند، و سوسن و ياسمن، پيامبران حسن تو. در گلزار خراميدن را، سرو از تو آموخت، و جامه دريدن را، غنچه از من. وقتى دل سودايى مى رفت به بستان ها بى خويشتنم كردى، بوى گل و ريحان ها گه نعره زدى بلبل، گه جامه دريدى گل تا ياد تو افتادم، از ياد برفت آن ها (3) عاشقم; و جز نام تو، ترجمانى براى عشق نيافتم. سوختن، پيشه من است، اما نه پاى شمعهاى شبهاى رنگى; در رثاى پروانه هاى سوخته پر. جمعه ها را دوست دارم; نه چون از كار و مشغله فارغم; چون همه را مشغول تو مى بينم. موسيقى، همان تكرار موزون و ضرباهنگ نام تو در دستگاه شور است. نوشتن، نيكو صنعتى است، اگر با ميم آغاز شود و تا ياء بخرامد. خواندن، سرگرمى جمعه شب ها در سال تحصيلى است; ولى ندبه خوان مسجد ما - كه خواندن را، فقط صبح هاى جمعه مى داند - زيباترين خط را بر پيشانى دارد. كار و بار من، كتاب و قلم است; يكى سينه مى خنداند،

ص: 76


1- (1) حافظ.
2- (2) مولانا.3. سعدى.

يكى گريه مى افشاند. و من ميان آن خنده و اين گريه، حيران نشسته ام. تو كدام را بيشتر دوست دارى؟ خنده كتاب را يا گريه قلم را؟ خامه تقدير، كتاب عمر مرا نگارستان غيبت و ظهور و فرج و انتظار كرده است، و هرگاه كه آخرين مى رسد، نخستين باز مى گردد، و دوباره همان واژه هاى خويشاوند و همخون. زاهدم; و زهد را از ميخواره هاى بى بند و بار آموختم. چون اگر بند و بارى باشد، نه پاى در راه است و نه قامت به قاعده. پاى كه در راه نباشد، و سر كه بالا نيفرازد، به خنده ديوانه اى نمى آزرد. نشسته اى و هرازگاه طناب راه را تابى مى دهى. آيا دست ما سزاوار آويختن به پاى تو نيست؟ در كدام بيدادگاه اين تقدير برما رفت؟ كدام گناه كرده و ناكرده، نشست و چنين زنجير آهن دلى بر پاى ما بست؟ تيره شب ترين روزگارها; فصل عاشقى است. اين فصل را به باد بسپار، تا با هر سيلى، ورقى چند از آن بگذرد. اما نه; چه سود؟ پايان اين فصل، انتهاى بودن است. آموزگارم; به نوآموزان مدرسه، الفباى دوست داشتن مى آموزم. مهر ورزيدن را با آنان تكرار مى كنم و تخته سياه را پر از سپيدى القاب تو. مى گويم: اوليها! دوميها! سوميها!... شما از مادر زاده شديد كه مشام به گلبرگ نرگس بساييد. شبها، با عروسك شمشير به خواب رويد، و صبح، چشمهاى نازك و معصوم خود را تا خونين ترين افق بدوانيد. درس ما امروز ميم است. ميم مثل مهدى; مثل موعود; مثل ... ديگر ميم بس است. حالا نون. نون، مثل ندبه. مشق فردا را فراموش نكنيد: هزار برگ، جمعه . نامه رسانم; نامه هاى مردم را يك يك به جوى خيابانها مى ريزم. جز آن كه كوى تو را نشانه گرفته است. طبابت مى كنم; هر دردى كه نه درمان آن، دست مهر توست، مرهم نمى نهم; معجون نمى دهم; چرك از آن نمى روبم، و مژده بهبود آن در طبله من يافت مى نشود. در بازار حجره دارم; «و ان يكاد...» مى فروشم. سرمايه ام را خشت مى كنم و يك جمكران آرزو مى سازم. تو را در محراب آن مى نشانم و خود بر در مى ايستم. كفشهاى زائرانت را به خود مى آويزم و تاصبح، سلام گوى فرشتگانم. مى نويسم; اما فقط گريه ها را. انتشارات خزان، ناشر كتابهاى من است. باد توزيع مى كند، و رود مى خواند. آرزومندم; يك جمكران پيشه من عاشقى است; پيشه تو چيست؟ چيست؟ پيشه من، راز نهان گفتن است پيشه تو، ديدن اشك من است از تو نپرداخته ام با كسى ياد توام، صحبت مرد و زن است

ص: 77

لايق عشق

مريم ضمانتى يار خبر را او هم شنيده بود، اما هنوز باور نمى كرد. يا دلش نمى آمد باور كند. دلتنگى غريبى به سراغش آمده بود. نمى دانست بعد از مرگ عثمان بن سعيد، نايب خاص امام زمان، چطور مى تواند با آن حضرت ارتباط داشته باشد. ياد آن روزها در دلش زنده شد. آن روز كه كشتى آرام به سوى بغداد پيش مى رفت. نگاهش را به دور دست شط دوخته بود و در فكر بود كه پدرش او را صدا كرد: محمد... پسرم... محمد... پدرش ابراهيم بن مهزيار اهوازى در تب مى سوخت و تا رسيدن به بغداد از دست محمد كارى ساخته نبود. به سراغ پدر رفت كه بسختى نفس مى كشيد. دست محمد را در دست داغ و تبدارش گرفت: پسرم اين تب بيمارى علامت رسيدن مرگ است... محمد وحشت زده گفت: نه... پدر... نه... تو زنده مى مانى... تو نبايد بميرى. ابراهيم بزحمت چشمانش را باز نگه مى داشت و نفس مى كشيد: گوش كن... من حال خودم را مى فهمم. مى دانى كه همراه من مقدار زيادى از اموال مردم اهواز است كه متعلق به امام هستند. از خدا بترس و آنها را به صاحبش برسان.. من زنده نمى مانم تا خودم... محمد التماس كرد: نه... پدر! خواهش مى كنم... نمى خواهم وصيت كنى... - آرام باش... آرام باش و گوش كن... اين نامه علامت و نشانه اى است. هر كس در بغداد به سراغ تو آمد از آن به تو خبر داد، اين اموال را به او برسان تا به دست امام برساند. محمد دستان

ص: 78

پدرش را با گريه بوسيد: تو بايد زنده بمانى... - اين بيمارى مرگ است... مواظب اين اموال باش... اينها امانت مردم هستند... مردم به من اعتماد كردند اعتماد آنها را سلب نكن... ابراهيم نفسش به شماره افتاد و قبل از آنكه محمد فرصت كند حرف ديگرى بزند از دنيا رفت. محمد پيكر بى جان پدر را به اهواز برگرداند و به خاك سپرد. اما تحمل ماندن در اهواز را نداشت، بايد به وصيت پدر عمل مى كرد. اموال مردم را برداشت و دوباره سوار بر كشتى شد. سفر با كشتى به او فرصت فكر كردن داد. با خودش انديشيد: پدر من كسى نبود كه وصيت نادرستى بكند. من اين اموال را به بغداد مى برم و به كسى چيزى نمى گويم تا بدانم صاحب واقعى آنها كيست. همانطور كه در زمان حيات امام حسن عسكرى برايم روشن شد. آن همه پول و پارچه و جنس آرام آرام محمد را وسوسه مى كرد. با خودش كلنجار مى رفت و با نبودن پدر فكرهايى به سرش مى زد: اگر كسى به سراغشان نيامد با آنها خوش مى گذرانم... كشتى به بغداد رسيد. خانه اى رو به شط اجاره كرد و اموال مردم را به آن خانه برد. با گذشت زمان تلخى غم مرگ پدر هم از دلش رفته بود. روزها را با آرامش در كنار شط مى گذراند و كسى هم به سراغش نمى آمد. او بود و امواج شط و آسمان آبى بغداد و روزهايى كه به آرامش مى گذشت. وصيت پدر را بكلى فراموش كرده بود تا اينكه يك روز غروب كه در ايوان خانه نشسته بود و به پرواز پرندگان بر فراز شط نگاه مى كرد، ناگهان كسى در خانه را كوبيد. با تعجب بلند شد. اين اولين بار بود كه كسى سراغى از او مى گرفت; با خودش فكر كرد: من در بغداد كسى را ندارم. هيچ كس هم از جاى من خبر ندارد... كه مى تواند باشد؟! در را باز كرد، مردى ميانسال و بلند قامت را ديد كه پشت در ايستاده. سلام كرد: محمد بن ابراهيم بن مهزيار؟ جواب سلام او را داد: بله خودم هستم. - اين نامه مال شماست. مى ايستم تا جواب بدهيد. با تعجب به او و نامه نگاه كرد: از طرف كيست؟ - باز كنيد متوجه مى شويد. - آخر تو كه هستى؟ نام مرا از كجا مى دانى؟... من در اين شهر غريبم.. مرد سكوت كرد. محمد با عجله نامه را گشود و آن را كه به خطى خوش و زيبا نوشته شده بود خواند... باور نمى كرد.

ص: 79

در نامه تمام مشخصات اموالى كه پدرش به او سپرده بود، ذكر شده بود. حتى جزئياتى كه خودش هم از آنها بى خبر بود. مثل رنگ پارچه ها و نقش سكه ها و... لحظاتى به فكر فرو رفت و به ياد وصيت پدرش افتاد: درباره اين اموال از خدا بترس و آنها را به صاحبش برسان. اين نامه علامت و نشانه اى است هر كس در بغداد از آن به تو خبر داد اين اموال را به او برسان.. . ديگر يك لحظه درنگ نكرد. با شتاب به خانه رفت و هر چه پدرش به او سپرده بود آورد و به آن فرستاده داد و نامه را برداشت تا با خود داشته باشد. مرد هم بدون هيچ حرفى اموال را گرفت و رفت... بعد از آن اتفاق، روزها كنار شط قدم مى زد و انتظار مى كشيد. انتظارى غريب همراه با دلتنگى. ديگر مثل روزهاى اول، زيباييهاى كناره شط برايش جذاب نبود. خودش هم نمى دانست اين دلتنگى از كجا به سراغش آمده. شب كه به خانه مى رفت با خودش فكر مى كرد امروز هم گذشت و كسى به سراغم نيامد. فقط همان يكبار... من كه همه اموال را بدون كم و كاست تحويل دادم... شايد هم به خاطر اينكه تصميم داشتم با اموال مردم خوش بگذرانم، آقا از من دلگير شده... من قابل اعتماد نيستم. كاش حتى يك لحظه هم اين فكر به سراغم نيامده بود... بعد از ظهر ملايمى بود. دلتنگ و تنها كنار شط قدم مى زد و به آب نگاه مى كرد كه متوجه سوارى شد كه از دور به سويش مى آمد. دلش فرو ريخت. ايستاد. سوار به او كه رسيد پرسيد: محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى تو هستى؟ نگاهش كرد: بله... - اين نامه براى شماست. جواب هم نمى خواهد. خداحافظ فرصت نداد كه محمد حرفى بزند. سر اسب را برگرداند و بسرعت از محمد دور شد. محمد با دستانى كه از شوق مى لرزيد، نامه را باز كرد، از اينكه خبر دلتنگى اش به امام رسيده بود احساس غرور و سرور مى كرد. با همان خط خوشى كه نامه قبل نوشته شده بود، خواند: اى محمد! تو را به جاى پدرت منصوب كرديم... خدا را شكر كن. همان جا كنار شط زانو زد و سر به سجده گذاشت. تمام صورتش پر از اشك شده بود. امام زمان او را به وكالت خود و جانشينى پدرش پذيرفته بود... حالا بعد از پنج سال كه از آن زمان مى گذشت دوباره همان دلتنگى به سراغش آمده بود.

ص: 80

در تمام اين مدت به عنوان وكيل امام در اهواز اموال مردم را جمع آورى مى كرد و به بغداد به نزد عثمان بن سعيد مى برد و به بهانه نامه ها و سؤالات مردم حداقل نامه ها و خط امام را زيارت مى كرد و دلش به همين خوش بود. حالا كه خبر مرگ عثمان در همه جا پيچيده بود همان دلتنگى آن روزهاى بغداد به سراغش آمده بود. انتظارى كشنده آزارش مى داد و نمى دانست چرا نامه اى از امام به دستش نمى رسد؟ آماده نماز بود كه در زدند. با خودش فكر كرد: خدا كند مهمان نباشد. نمازم دير مى شود. غلام در را باز كرد و لحظه اى بعد به اتاق برگشت: آقا... نامه داريد. شنيدن اسم نامه محمد را از جا كند. به طرف در رفت و نامه را گرفت. آن را بوسيد و باز كرد: - اى محمد! غمگين مباش. خداوند پسر او - عثمان - را حفظ كند. او مانند پدرش مورد اعتماد ماست و در جاى او نشسته است. طبق امر و دستور ما امر مى كند و به فرمان ما عمل مى كند. خداوند او را تاييد فرمايد. پس تو هم گفته او را قبول من و نظر مرا درباره او بدان. محمد نفس راحتى كشيد. امام نامه او را مو به مو و دقيق پاسخ داده و همين براى محمد كافى بود.

ص: 81

انتظارى كه به گل نشست

اميرحسين انبارداران انتظار سخت و كشنده اى بود، لحظه به لحظه هم بيشتر مى شد و وجودم را پر مى كرد، احساس خفگى و بى تابى آزارم مى داد، دلم مى خواست چشم مى گشودم و او مى آمد اما .... هر روز همين وقتها مى رسيد، خورشيد كه وسط آسمان مى ايستاد، صداى اذان كه از ماذنه ها به شهر عطر مى پاشيد، مدرسه ها كه تعطيل مى شد، مدرسه ايها كه دسته دسته مى آمدند ... او هم مى آمد و انتظار هر روزه ام را پايان مى داد و من غرق در او مى شدم. دلبندم بود، پاره تنم بود، اميد و آرزويم بود. نيامد. آفتاب هم خميد و چين برداشت، مثل قامت و پيشانى من، چشمهايم «دودو» مى زد و شورى اشك به لبهايم هم مى رسيد اما او از راه نرسيد. درد روى درد، انتظار روى انتظار و اضطراب، انگار قرار بود از پا در بيايم. آستانه در را رها كردم و دويدم به خانه. در ميان سر در گمى انديشه به ذهنم رسيد كه بروم سراغ دوستانش، چادرم را به سر انداختم و هراسان زدم بيرون، مرغ سر كنده اى را مى مانستم كه نمى داند كدام سو برود، كشيده شدم به سوى خانه اى، هميشه با او مى آمد، ضجه زدم: - فرشته از مدرسه آمده يا نه؟ مادر فرشته مثل من منتظر و بى تاب ناله سر داد: - نه، من هم منتظرم! هنوز اضطرابش را بدرستى مزمزه نكرده بودم كه صداى دختركش آبى بود بر آتش دل او و آتشى بر دل من. فرشته به آغوش مادر پريد، انگار حسادتم شد، كشيدمش پايين و گويى او عامل نيامدن «ريحانه » است تند پرسيدم: - ريحانه كو؟! انگشت اشاره اش را به لب گزيد و سكوت كرد، اين بار پر خشم پرسيدم: - گفتم ريحانه را نديدى؟! دخترك انگار ترسيد، دو قدم به عقب برداشت و قامت كوچكش كوچكتر شد. «من و منى » كرد و مادرش را نگريست، از نگاه زن خواندم كه به دخترش التماس مى كند جواب مرا بدهد، او هم مثل من مادر بود ديگر! درد مادرى را مى دانست.

ص: 82

دخترك نفس زنان و بريده بريده گفت: - ريحانه ... و ايستاد، انگار از گفتن شرم داشت، ناليدم: - ريحانه چى؟! بگو ديگه! كاش دخترك مى فهميد من يك مادرم، كاش مى دانست من هستم و همان يكدانه دختر، كاش مى دانست همان يكدانه دختر من كه تمام آرزويم بود عشقم ... - همه كلاس اوليها آمدند يا فقط تو آمدى؟ انگار بار دل و انديشه دخترك كم شد كه گفت: - همه آمدند، ريحانه هم آمد ... چرخيد و نگاه به مادرش كرد در يك آن گفت: - افتاد توى چاه. و بعد هم به اشاره دست به بيرون خانه و راه مدرسه اشاره كرد. مردم، توى دلم يك چيزى نيست شد. دنيا دور سرم چرخيد. ديوانه وار از خانه اى كه خبر به چاه افتادن دختركم را داده بودند بيرون دويدم به سوى مدرسه. در راه همه نگاهم مى كردند، چيزى نمى فهميدم، ديوانه بودم، دختركم در چاه افتاده بود. رسيدم به انبوه آدمها، حلقه زده بودند، زدم به ميانشان و رفتم جلو، رسيدم به چاه، افتادم روى خاكها و نگاهم را دواندم به سياهيهاى چاه، ظلمات بود. دلم مى خواست بيفتم توى چاه. دستهايم را كشيدند و مرا به عقب بردند، ضجه زدم، خون گريستم و فرياد زدم: - يا عباس! منم خواهر جوانت زينب! خودت رحم كن و ديگر چيزى نفهميدم. نمى دانم خواب بود يا بيدارى. صورتم خنك شد، نگاهم به آسمان آبى بود و بر آفتاب خيره شد، نسيمى ملايم نوازشم داد، نگاهم را آوردم پايين، ريحانه - دختركم كه به چاه افتاده بود - نشسته بود روى پاهايم، سر و صورتش خاكى بود و موهايش آشفته. دستم را به صورتش كشيدم، خودش بود، لبخندى خسته و دردآلود بر لب داشت، مردم اطرافمان حلقه زده بودند و نگاهمان مى كردند،

ص: 83

دوباره دست كشيدم به صورت ريحانه، باورم نمى شد، بلندش كردم، ايستاد، سراپايش سالم بود، به آغوشش كشيدم، بوسه بارانش كردم، انگار از نبردى عظيم با امواج دريا رهيده و در پناه ساحل بودم. اگر مادر هستيد خودتان را به جاى من بگذاريد، جوان باشى، يكدانه دختر شيرين زبان هم داشته باشى كه كلاس اولى است، ظهر از مدرسه نيايد و تو در انتظار و اضطراب غرق شوى، بعد هم خبر رسد كه به چاه افتاد، بيايى بالاى چاه و ... دخترك روى پاهايت بنشيند و مردم هم عشق تو را به دخترك ببينند، چه حالى پيدا مى كنى؟! مردم بتدريج مى رفتند و اطرافمان خلوت مى شد كه شوهرم آمد، مرا و ريحانه را نگريست، دستهايم را گرفت و بلندم كرد، بعد هم ريحانه را در آغوش كشيد و بوسيد، عده اى هنوز مانده بودند و دلداريمان مى دادند، شوهرم هم راه افتاد كه برويم، ريحانه به يكباره بى تابى كرد، مى خواست از آغوش پدرش پايين بيايد، شوهرم او را زمين گذاشت و هر دو به او خيره شديم، ريحانه به اين سو آن سو نگاه مى كرد، لا به لاى جمعيت مى گشت، حيرانش شديم، دنبال چه كسى مى گشت؟ ! به سويش رفتم، انگشت به دهان گرفته بود، پرسيدم: - دنبال كى مى گردى مادر؟ با نگاهى كنجكاو مرا نگريست و گفت: - اون آقاهه كو؟! سر در گم پرسيدم: - كدوم آقاهه؟! ريحانه بى توجه به من در حالى كه به سوى لبه چاه مى رفت گفت: - همون آقاهه ديگه! همون كه تو فرستادى پيش من كه مواظبم باشه. متعجب و حيران گفتم: - من؟! من كه كسى رو نفرستادم. ريحانه قيافه حق به جانبى گرفت و گلايه وار گفت: - مامان درغگو! او آقاهه خودش گفت من رو مامانت فرستاده. كلاف سر در گم انديشه ام لحظه به لحظه بيشتر به هم مى پيچيد، ريحانه از كسى حرف مى زد كه روح من هم از آن بى خبر بود، مردمى كه در حال رفتن بودند بر جا ميخكوب شدند، شوهرم به كنار ريحانه آمد و مثل بقيه محو او شد، نا و توان حرف زدن نداشتم، شوهرم حرف دلم را بر زبانش آورد و گفت: - بابا جون! او آقاهه چه قيافه اى داشت؟ ريحانه به دستهاى خودش اشاره كرد و گفت: - اون كه اومد پيش من خيلى خوشحال شدم، نشستم كنارش، چون خيلى مى ترسيدم باهاش حرف زدم، بهش گفتم آقا دست من رو بگير وببر بيرون، اون آقاهه گفت مامانت فقط به من گفته مواظبت باشم، اون كه مى دونست من دست ندارم. به دستهايش كه نگاه كردم ديدم دست نداره، دلم مى خواست بدونم او آقاهه كيه، بهش گفتم شما كى هستى، او آقا گفت: من عباسم، برادر زينب. همه چشمها خيس بود و .... نقل از مجله زن روز

ص: 84

فوتوريسم چيست؟

محمدعلى برزنونى

ساميد و آرزوى پيروزى نهايى حق بر باطل، صلح بر جنگ، عدالت بر ظلم، برقرارى ارزشهاى انسانى و تشكيل مدينه فاضله يا «آرمانشهر» و به عبارت ديگر «فوتوريسم » در همه اديان زمينى و آسمانى با اختلاف اندكى وجود دارد و يكى از مشتركات تمامى اديان و مذاهب است. در همه اديان به آينده درخشان و آمدن مصلحى جهانى در آخر الزمان نويد داده شده است. «فوتوريسم » يعنى اعتقاد به دوره آخر الزمان و انتظار ظهور منجى غيبى و مصلح بزرگ جهانى از مسايلى است كه در بحثهاى تئولوژيك تمام مذاهب و اديان درباره آن بحث و گفتگو شده است. همه اديان در آن مشتركند اما در مصداق آن اختلاف وجود دارد. سمت و سوى جهان بشريت على العموم رو به پيروزى عدالت و نجات قطعى انسانها و نابودى حتمى ظلم و ظالم مى رود و همين «انتظار» است كه عامل نيرو بخش و ايمان بخش به ستمديدگان است و باعث اميدوارى آنها به پيروزى مى شود. اين ايمان قطعى نه تنها آنها را بى مسؤوليت و منفى بار نمى آورد بلكه به آنان نيرو و قدرت و اطمينان به پيروزى مى دهد. در كتاب «روش جوك » از كتب هندويان آمده است: «سرانجام دنيا به كسى برگردد كه خدا دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او «فرخنده و خجسته » باشد.» (1) هندوها مصلح را «مظهر ويشنو» به معناى مظهر دهم مى دانند و آورده اند: «اين مظهر ويشنو در انقضاى كلى يا عصر آهن سوار بر اسب سفيدى در حالى كه شمشير برهنه درخشانى به صورت ستاره دنباله دار در دست دارد ظاهر مى شود و شريران را تماما هلاك مى سازد و خلقت را از نو تجديد و پاكى را جعت خواهد داد... اين مظهر دهم در انقضاى عالم ظهور خواهد كرد.» (2)1) در كتاب ديگرى به نام «باسك » كه از كتب هندوهاست آمده: «دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى

ص: 85


1- روزنامه همشهرى، ويژه ميلاد حضرت مهدى، عليه السلام،16 دى 1374.
2- اوپانيشاد، ص 737.

در آخرالزمان كه پيشواى فرشتگان و پريان و آدميان باشد و راستى حق با او باشد و آنچه در دريا و زمينها و كوه ها پنهان باشد همه را به دست آورد و از آسمان و زمين آنچه باشد خبر مى دهد و از او بزرگتر كسى به دنيا نيايد» (1) . «شاكمونى » پيغمبر هندوها در كتاب مذهبى خود مى گويد: «پادشاهى دولت دنيا به فرزند سيد خلايق دو جهان «كشن » بزرگوار تمام شود و او كسى باشد كه بر كوه هاى مشرق و مغرب دنيا حكم براند و بر ابرها سوار شود و دين خدا يك دين شود و دين خدا زنده گردد».(2) در كتاب «دداتك » از كتب مقدس برهمائيان آمده است: «دست حق درآيد و جانشين آخر «ممتاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد همه جا و خلايق را هدايت كند.»(3) جاماسب در كتاب «جاماسب نامه » از زرتشت نقل مى كند كه مى گويد: «مردى بيرون آيد از زمين تازيان... و بر آيين جد خويش با سپاه بسيار روى به ايران نهد و آبادانى كند و زمين را پر داد كند و سوشيانس «نجات دهنده بزرگ » دين را به جهان رواج دهد. فقر و تنگدستى را ريشه كن سازد. ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار گرداند.»(4) در كتاب «زند» كتاب مذهبى زرتشتيان در اين باره آمده است: «لشكر اهريمنان با ايزدان دائم در روى خاكدان محاربه و كشمكش دارند و غالبا پيروزى با اهريمنان باشد... آنگاه پيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود و اهريمنان را منقرض مى سازند... و بعد از پيروزى ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست.»(5) در «مزامير» داود چنين مى خوانيم: «... زيرا كه شريران منقطع خواهند شد، اما متوكلان به خداوند وارث زمين خواهند شد. هان! بعد از اندك زمانى شرير نخواهد بود. در مكانش تامل خواهى كرد و نخواهد بود. اما حكيمان (صالحان) وارث زمين خواهند شد... و ميراث آنها خواهد بود تا ابد الاباد... زيرا «متبركان خداوند» وارث زمين خواهند شد اما ملعونان وى منقطع خواهند شد.(6) » در «تورات » آمده است: «و نهالى از تنه يسى(7) بيرون آمده، شاخه اى از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت... مسكينان را به

ص: 86


1- روزنامه همشهرى،16 دى 1374.
2- همان،26 دى 1373، به نقل از مصلح جهانى، سيد هادى خسروشاهى.
3- همان،16 دى 1374.
4- جاماسب نامه، ص 121.
5- روزنامه همشهرى،26 دى 1373، به نقل از مصلح جهانى.
6- عهد عتيق، كتاب مزامير، مزمور37.
7- يسى، به معناى قوى ، نام پدر حضرت داود، عليه السلام، ر. ك: قاموس مقدس، ص 951.

عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين براستى حكم خواهد كرد... گرگ با بره سكونت خواهد كرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير پروارى با هم، و طفل كوچك آنها را خواهد راند. و در تمامى كوه مقدس من، ضرر و فسادى نخواهند كرد زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد... (1) به منظور گرد آوردن طوايف بشر بر يك دين حق، سلاطين دول مختلفه را نابود كنم. آن وقت برگردانيم به قومها لب پاكيزه براى خواندن همه به نام خداى و عبادت كردن ايشان به يك روش.»(2) در «انجيل » چنين مى خوانيم: «كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاى خود را مى كشند كه چه وقت از عروسى مراجعت كند. تا هر وقت آيد و در را بكوبد، بى درنگ براى او باز كنند. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد... پس شما نيز مستعد باشيد زيرا در ساعتى كه گمان نمى بريد پس ايشان مى آيد...(3) چون برق كه از مشرق بيرون مى آيد و تا مغرب ظاهر مى گردد. آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود... خواهند ديد فرزند انسان را بر ابرهاى آسمان كه مى آيد با قدرت و جلال عظيم...(4) و چون فرزند انسان در جلال خود خواهد آمد با جميع ملائكه مقدسه بر كرسى بزرگى قرار خواهد گرفت...»(5) در يكى از اناجيل مورد قبول مسيحيان پروتستان ضمن وصاياى مسيح، عليه السلام، به شمعون پطرس اين طور مى گويد: «اى شمعون خداى به من فرمود: ترا وصيت مى كنم به سيد انبيا كه بزرگ فرزندان آدم و پيغمبر امى عربى است و بيايد ساعتى كه فرج قوى گردد و نبوت بسيار شود و مانند سيل جهان را پر كند.»(6) قرآن كريم با قاطعيت تمام از پيروزى نهايى دين حق بر تمامى اديان سخن گفته است: «هو الذى ارسل رسوله و دين الحق ليظهره على الدين كله بالهدى و لوكره المشركون.»(7) اوست آنكه پيمبرش را به رهبرى و كيش حق فرستاد تا بر كيشها همگى چيره گرداندش چه شرك ورزان ناخوش دارند.(8) قرآن، وراثت زمين را براى بندگان صالح خداوند وعده داده است: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون »(9) و هر آينه در زبور پس ذكر نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من ارث برند. خداوند در قرآن، بر مستضعفان زمين منت مى گذارد و آنها را پيشوا و وارث قرار مى دهد: «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين.»(10) و خواهيم منت نهيم بر آنانكه ناتوان شمرده شدند در زمين و آنان را پيشوايان وارث برندگان بگردانيمشان. آيات 55 سوره نور، 128 اعراف، 54 مائده و نيز آيات ديگر در همين زمينه نشان مى دهد

ص: 87


1- تورات، اشعياى نبى، فصل 11.
2- تورات، صفياى نبى، فصل 3.
3- انجيل لوقا، فصل 12.
4- انجيل متى، فصل 24.
5- همان، فصل 25.
6- روزنامه همشهرى،26 دى 1373، به نقل از: خسزوشاهى، سيدهادى، مصلح جهانى.
7- سوره صف(61) آيه 9، همچنين ر. ك: سوره توبه(9) آيه 33 و سوره فتح(48) آيه 28.
8- تمامى ترجمه هاى آيات با استفاده از ترجمه مرحوم سيد كاظم معزى است.
9- سوره انبياء(21) آيه 105.
10- سوره قصص(28) آيه 5.

كه اين انديشه در قرآن به طور جدى و قوى حضور دارد. اين انديشه به تفسير استاد شهيد آية الله مطهرى: «بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوش بينى نسبت به جريان نظام طبيعت و سير تكاملى تاريخ و اطمينان به آينده و طرد عنصر بدبينى نسبت به پايان كار بشر است.»(1) اميد و آرزو به تحقق اين نويد و پايان خوش براى جهان در زبان روايات اسلامى «انتظار فرج » ناميده شده است.

ص: 88


1- ر. ك: مطهرى، مرتضى، قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 6.

رويكرد غرب و مسيحيت به معنويت و مهدويت

سيد احمدرضا يكانى فرد اخيرا مقاله اى به دست ما رسيده است كه در بر دارنده نكات جالب توجهى در خصوص عنوان اين سلسله مقالات يعنى «رويكرد غرب و مسيحيت به معنويت و مهدويت » است; اين مقاله مصاحبه اى است كه با دكتر «مايكل برادين » در مورد انگيزه اسلام آوردن و ديدگاهش پيرامون اسلام و مسلمانان آمريكا صورت گرفته كه چكيده اين مصاحبه در زير از نظر خوانندگان محترم مى گذرد. دكتر «مايكل برادين »، استاد دانشگاه «آريزونا» در آمريكاست كه در سال 1991 (1371) اسلام آورد و نام «محمد اسعد» را برگزيد و هم اكنون مسؤول مركز اسلامى «توسان » آمريكاست. وى در جواب به اين پرسش كه چرا مسلمان شديد مى گويد: «اول پيش از هر چيز، لطف و عنايت خداوند بزرگ بود كه مرا به اسلام خواند، هيچ كار با ارزشى انجام نداده و هيچ ويژگى مهمى نداشتم كه در خور چنين تحولى شوم تنها و تنها فضل خدا بود. دوم اينكه اسلام آوردم براى اينكه تنها راه حل مسائل امروز آمريكا و جهان است، آنچه در قرن بيست و يكم و پس از آن براى باقى ماندن به آن نيازمنديم، اسلام است. بدون اسلام آينده اى تيره و تار خواهيم داشت. سوم اينكه، مسلمان شدم چون اسلام دينى خودزا و منطق پرور است و راه حلهاى عملى همه مشكلهاى شخصى، ملى و جهانى امروز نيز در اسلام نهفته است.»(1) وى در ادامه سخنان خود مى گويد: «روانشناسى، اقتصاد، سياست، معاملات، اخلاق و ديگر تعاليم اسلامى، آفرينش بى مانند آفريدگارى كه همه ما را آفريده نمايان مى سازد. براى مسلمان شدن چه دلايلى بهتر از اينها مى خواهيد؟»(2) وى در جاى ديگر از سخنان خود مى گويد: «آمريكا مى تواند با كمك اسلام هم خود و هم جهان را نجات دهد. من مسلمان شدم براى اينكه خدا چنين دين خوبى را به ما

ص: 89


1- اسلام تنها راه نجات آمريكا و جان، نويسنده: نامعلوم، مجله العالم 1/3/1196، ص 1.
2- اسلام تنها راه نجات آمريكا و جان، نويسنده: نامعلوم، مجله العالم 1/3/1196، ص 1.

ارزانى كرد و الگويى به نام محمد، صلى الله عليه وآله، را براى ما فرستاد و مسلمان شدم براى اينكه اسلام، نسخه نجات جهان و كشورم را در خود دارد. وى در پاسخ به اين سؤال كه: «انديشمندان غربى معتقدند تمدن غرب به سوى بن بست گام برمى دارد و بشريت را به طرف تمدن انسان بحران زده مى برد. زيرا، دگرگونيهاى معاصر اوضاع بحرانى را وخيم تر كرده است; نظر شما چيست؟»(1) مى گويد: «به عقيده من تمدن غربى به بن بست مى رسد و جاى آن را تمدن اسلامى خواهد گرفت اسلامى كه خدا خواسته است نيروى برجسته جهان در قرن بيست و يكم باشد. شمار اندكى از مردم، چنين تغييرى را در جهان دريافته اند. ما به عنوان مسلمان توفيق يافته ايم كه اين را بفهميم زيرا از قرآن آموخته ايم كه هستى به سوى يك هدف آسمانى همواره در حركت است كه در پى هدفى خدايى رخ مى دهد.»(2) وى سخنان خود را چنين دنبال مى كند: «بسيارى از انديشمندان غربى دريافته اند كه تمدنشان به آخر خط رسيده است و از اين مساله بيمناك شده اند. برخى پيش بينى مى كنند كه اسلام به عنوان تمدن نيرومند جاى تمدن كنونى را مى گيرد، بعضى نيز معتقدند كه تمدن اسلامى مى تواند همه تمدنها از جمله تمدن غربى را از نيستى برهاند. بد نيست در اينجا به «برژينسكى » مشاور امنيت ملى كارتر اشاره كنم.او شهرت خود را مديون پيش بينيهايش درباره دگرگونى تمدنهاست. وى ده سال پيش كتابى نوشته و در آن تاكيد كرده بود كه تمدن كمونيستى بزودى نابود خواهد شد. وى اكنون هشدار مى دهد كه همين سرنوشت براى آمريكا تكرار خواهد شد.». «برژينسكى » با صراحت و تاكيد مى گويد: «جامعه غوطه ور در شهوتها نمى تواند آداب اخلاقى جهان را پايه ريزى كند و هر تمدنى كه نتواند در اخلاق پيشگام و جلودار باشد، دچار فروپاشى خواهد شد.»(3) اين موارد نكات برجسته اى بود از مصاحبه فوق الذكر كه در واقع گوياى روندى است كه از چندى پيش در جهان آغاز گرديده واز جنبه هاى متفاوت و مختلف در حال پيشرفت است كه در شماره هاى پيشين ماهنامه نيز به آنها اشاره رفت و در اين شماره نيز آن را از زاويه اى ديگر مطرح نموديم. باشد كه منعكس كننده گوشه اى از روند رويكرد غرب و سيحيت به معنويت و مهدويت باشد.

ص: 90


1- اسلام تنها راه نجات آمريكا و جان، نويسنده: نامعلوم، مجله العالم 1/3/1196، ص 3.
2- اسلام تنها راه نجات آمريكا و جان، نويسنده: نامعلوم، مجله العالم 1/3/1196، ص 4.
3- اسلام تنها راه نجات آمريكا و جان، نويسنده: نامعلوم، مجله العالم 1/3/1196، ص 4

ميعادگاه منتظران

برادر يا خواهر (ح. ا. م) از شهرستان اروميه پرسيده اند: نشانه هاى ظهور امام زمان، عليه السلام، كدامند؟ و چگونه بايد آنها را شناخت؟ در ابتدا نكاتى چند درباره اين نشانه ها را ذكر مى نماييم و سپس برخى از روايات وارد شده از معصومين، عليهم السلام، در اين مورد را به عنوان نمونه مى آوريم:

1. معتقدين به امام زمان، عليه السلام، بايد همواره چشم انتظار ظهور آن حضرت باشند و با بهره گيرى از اصل انتظار، آمادگيهاى لازم را براى يارى و همراهى با امام موعود خويش كسب نمايد. اينكه هنوز برخى از نشانه هاتحقق نيافته باشند، هرگز به معناى نفى لزوم انتظار در هر روز و شب نيست.

2. خداوند امر فرج و ظهور امام زمان، عليه السلام، را تنها در يك شب مقرر خواهد فرمود، و در اين صورت نيازى به مقدماتى طولانى نخواهد بود، بلكه بسيارى از نشانه هاى ذكر شده در روايات ممكن است طى همان يك شب و روز تحقق يابند.

3. يكى از دلايل ذكر اين نشانه ها در روايات، آشنا شدن مردم با شرايط ويژه اى است كه قبل از قيام جهانى ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه، پديد مى آيد. آشنايى مردم با اين ويژگيها، مى تواند عامل مهمى در شناسايى مدعيان دروغين مهدويت و رسوايى فرصت طلبانى باشد كه از جهالت مردم تحت پوشش نام مهدى، عليه السلام، سوء استفاده مى كنند.

4. صدها مورد از نشانه هاى ظهور تحت عنوان «علايم آخرالزمان در روايات مربوط برشمرده شده كه به اثرات جدا ماندن مردم از تعاليم اسلام و محروم ماندن آنان از سرپرستى آشكار معصومين، عليهم السلام، اشاره دارند. مانند: از بين رفتن اهميت نماز، خيانت در امانت،

ص: 91

حلال شمردن دروغ و علنى شدن فحشا.

5. درباره علايمى همچون گسترش فساد و زياد شدن گناهان، سه نكته قابل توجه است: .

الف) مطلق اين امور نشانه ظهور به حساب نمى آيد، و چنين نيست كه هر زمان فساد گسترش يافت و گناهانى زياد شد. حضرت مهدى، عليه السلام، ظهور كند.

ب) شرايط واقعى جهان قبل از ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، كثرت بسيار شديد گناهان و افزايش چشمگير و فوق العاده ظلم و فساد است. با اين همه اثبات چنين واقعيتى به معناى عدم وجود طاعت و بندگى و عدالت در جاى جاى زمين نيست.

ج) وجود چنين نشانه اى هرگز از مسؤوليت منتظران براى مبارزه با ظلم و از بين بردن ريشه گناهان نمى كاهد، اگر چه به موفقيتى در اين زمينه دست نيابند.

6. پديد آمدن برخى نشانه هاى ظهور و حتى بروز بسيارى از آنها نمى تواند توجيهى براى تعيين وقت ظهور امام زمان، عليه السلام، در اين دوران باشد، زيرا با توجه به فرمايش امام زمان، عليه السلام، تعيين كنندگان وقت ظهور دروغگو محسوب مى شوند، مگر در مواردى كه نشانه اى مخصوص سال يا روز ظهور باشد كه در آن صورت تعيين وقت ديگر معنا نخواهد داشت (و تحصيل حاصل به شمار مى آيد).

7. امر ظهور ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه، به دست خداست و ممكن است صدها سال ديگر نيز تحقق نيابد و على رغم بروز بسيارى نشانه ها باز هم بنا به حكمتهاى الهى تا زمانى بسيار طولانى به تاخير افتد. آنچه مهم است، حالت انتظار داشتن است كه لازمه اش آمادگى بيشتر، تلاش افزونتر، و احساس مسؤوليت شديدتر است. اين انتظار چه كوتاه باشد و چه طولانى هرگز نبايد اثرى جز افزايش شور و شوق خدمت و آمادگى بيشتر براى دفاع از ارزشهاى الهى در ما به وجود آورد. مبادا فرصت طلبان و دشمنان آگاه يا دوستان ناآگاه با تاكيد بر بروز برخى نشانه هاى نزديكى ظهور، و ايجاد اميد فراوانتر نسبت به نزديك شدن فرج امام زمان، عليه السلام، ما را از اداى تكليف نسبت به خدا و پيامبر، صلى الله عليه وآله، و امام زمان، عليه السلام، باز دارند، يا به اين وسيله ما را از توطئه هايى كه براى تضعيف ولايت و از بين بردن ارزشهاى اسلامى انقلاب و نظام مقدس جمهورى اسلامى صورت مى گيرد، غافل سازند. بايد بهوش بود كه حفظ ارزشهاى اسلام و قرآن و ولايت در دوره غيبت، كم اهميت تر از حفظ همان ارزشها در دوران ظهور نيست.

8. با مقايسه برخى روايات مربوط به نشانه هاى ظهور با برخى ديگر مى توان به نكاتى هشدار دهنده و عبرت آموز و بيدارى آفرين دست يافت. چنانكه وقتى در روايتى مى خوانيم كه قبل از ظهور شرايطى پيش مى آيد كه از «قرآن جز رسم و از «اسلام جز اسم آن باقى نماند، شرح همين نشانه را در روايتى مى يابيم كه: «قبل از ظهور، بردبارى، ضعف به شمار مى آيد و ستمگرى، افتخار. شهادت به دروغ پديدار مى گردد و تهمتها مورد قبول قرار مى گيرد. قرآنها آراسته مى شوند و مساجد زينت مى يابند. دروغگو مورد تصديق قرار مى گيرد و خيانتكار مورد امانت واقع مى شود.»

9. نشانه هاى ظهور تعداد مشخصى ندارد و در اينكه چه تعداد از آنها تاكنون پديد آمده است، نظر مشخصى موجود نيست و درباره اينكه از ساير علامات باقى مانده چه نشانه هايى بايد قطعا تحقق يابند، دليل محكمى در دست نيست.

ص: 92

10. نشانه هاى ظهور تقسيم بنديهاى گوناگون دارد:

الف) نشانه هاى عمومى: كه ممكن است طى چندين سال تحقق يابند. مانند: كثرت گناهان. نشانه هاى سال ظهور: كه در آخرين سال غيبت و با فاصله كمى به زمان ظهور به وقوع مى پيوندد. مانند: خروج سفيانى. نشانه هاى روز ظهور: كه پيش از ظهور يا همزمان با آن در دنيا رخ مى دهد. مانند: فريادى از آسمان. ب) نشانه هايى در اجتماع: مانند: زيادى فتنه ها، ظاهرشدن قحطى. نشانه هايى در طبيعت: مانند: كم شدن چشمگير برداشت از زراعتها. نشانه هايى در آسمان: مانند: خسوف و كسوف مكرر و فراوان در يك سال، بويژه در ماه رمضان.

ج) نشانه هاى يقينى: مراد از اين نشانه ها، علاماتى است كه در روايات متعدد مورد تاكيد قرار گرفته و يا در روايات صحيحه به عنوان نشانه هاى حتمى ذكر گرديده است. مانند: قيام سفيانى (مردى با عنوان عثمان بن عنبسه) و صيحه آسمانى. نشانه هاى احتمالى: مراد از اين نشانه هايى است كه تنها در اندكى از روايات آمده، يا تصريح به غير حتمى بودن آنها شده است. مانند: آتشى در آسمان، فرو رفتن بغداد و بصره در زمين.

د) نشانه هاى متشابه: نشانه هايى كه مراد از آنها و كيفيت آنها روشن نيست، و تاويلهاى مختلف و اشكال گوناگون مى تواند داشته باشد. مانند: خروج دجال. نشانه هاى روشن: نشانه هايى كه كيفيتى خاص دارند و تاويل بردار نيستند. مانند: فريادى از آسمان كه در آستانه قيام امام زمان، عليه السلام، به نام حضرت مهدى، عليه السلام، و اعلان ظهور او تصريح دارد.

ه) نشانه هايى در تلقى از شريعت: مانند اينكه كارهاى خير از منكرات شمرده مى شوند و كارهاى زشت و منكرات به عنوان كار خير و معروف مورد اقبال قرار مى گيرند و چنان مى شودكه گويا بر اندام اسلام پوستينى واژگون (و بدنما) پوشانده باشند. نشانه هايى در برخى سرزمينها: مانند: اينكه «كوفه از مؤمنين خالى مى ماند و «قم به عنوان معدن علم و فضيلت به شمار مى آيد. نشانه هايى در تكوين: مانند: طلوع خورشيد از مغرب.

و) نشانه هاى تحقق يافته در گذشته هاى دور: مانند: از بين رفتن حكومت بنى عباس. نشانه هاى تحقق يافته در گذشته اى نزديك: مانند: قيام مردى از قم. نشانه هاى تكرار شده در تاريخ: مانند: شيوع طاعون. نشانه هاى تحقق نيافته: مانند: خروج يمانى (در دعوت به ولايت اهل بيت) و سفيانى (در مبارزه با تشيع) و سيد خراسانى (با پرچمهايى به طرفدارى از حق). تذكر: اينكه چرا برخى امور كه صدها سال پيش انجام شده و يا در تاريخ بارها تكرار شده، از نشانه هاى ظهور به حساب آمده اند، احتياج به تحقيقى گسترده تر در سند روايات و مدلول عبارات آن دارد. اينك بدون در نظر گرفتن تقسيمات مزبور، به ذكر پنج روايت در اين مورد اكتفا مى كنيم:

× در «كمال الدين صدوق، از امام صادق، عليه السلام، نقل شده است كه: پنج چيز قبل از قيام قائم، عليه السلام، به وقوع مى پيوندد: قيام يمانى، خروج سفيانى، نداى آسمانى، فرو رفتن لشكرى در بيداء (سرزمينى بين مدينه و مكه) و كشته شدن نفس زكيه (محمد بن الحسن).

× در «همان مدرك پيشين و از همين پيشواى معصوم، عليه السلام، آمده است: بين كشته شدن نفس زكيه و قيام قائم آل محمد، عليه السلام، تنها پانزده شب فاصله هست.

× در «ينابيع المودة ص 427 از حضرت على، عليه السلام، نقل شده است كه فرمود: اندكى پيش از قيام قائم ما، سفيانى قيام خواهد كرد و به اندازه دوره باردارى زنان «يعنى 9 ماه فرمانروايى خواهد كرد. سپاه او رو به مدينه پيش مى روند وقتى كه به منطقه «بيداء» مى رسند، زمين آنان را به كام خويش فرو مى برد. × در «غيبت نعمانى آمده است كه امام صادق، عليه السلام، فرمود: از امور قطعى كه قبل از قيام قائم تحقق خواهد يافت، خروج سفيانى و فرو رفتن منطقه «بيداء» و كشته شدن نفس زكيه و نداى آسمانى است. قابل ذكر است كه كليه روايات فوق و نيز نمونه نشانه هاى ذكر شده در بندهاى پيشين همگى از كتاب «منتخب الاثر» گزينش شده كه مجموعه اى نفيس از روايات مربوط به حضرت مهدى، عليه السلام، گردآورى شده از دهها كتاب معتبر «شيعه و سنى است. مدارك كليه موارد مذكور را مى توان در صفحات 424 تا426 اين كتاب به دست آورده كه ما به خاطر رعايت اختصار، از ذكر متن عربى و آدرس هر كدام به طور جداگانه صرف نظر كرديم.

ص: 93

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109