ماهنامه موعود7 - فروردين و ارديبهشت 1377

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1377

عنوان و نام پديدآور:شماره 7 - فروردين و ارديبهشت 1377/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ويژگيهاى امامان معصوم عليهم السلام

گفتگو با حجة الاسلام والمسلمين على كورانى موعود: با تشكر از فرصتى كه در اختيار ما قرار داديد. موضوعى كه در اين جلسه قصد گفتگو درباره آن را داريم، مقام امام زمان عليه السلام و ويژگيهاى شخصيتى ايشان است. ويژگيها و خصائص امام عصر «عجل الله تعالى فرجه » را از منظرهاى مختلف مورد بررسى قرار داده اند، اما اگر بخواهيم ويژگيها و خصائص آن حضرت را به عنوان اينكه ايشان از سلسله امامان معصوم عليه السلام، و ادامه دهنده خط امامت هستند مورد بررسى قرار دهيم، به چه نكاتى مى توانيم اشاره كنيم؟ با تشكر از شما برادران مسؤول و متعهد مجله موعود اروحنافداه، آن امامى كه سزاوارترين انسانهاست در عالم براى اينكه مجله و روزنامه اى به نامش چاپ شود و آراء و رسالت او را براى مردم تفسير كند و مردم را متوجه كند به اينكه او همان منجيئى است كه ظهورش از طرف خداوند تبارك و تعالى وعده داده شده است. من از خداوند مى خواهم كه به شما توفيق بدهد تا مجله را روز به روز پربارتر كرده و به حد مطلوب و مورد ضايت حضرت صاحب الزمان، ارواحنافداه، برسانيد و لااقل آن را به دو زبان عربى و انگليسى بطور گسترده منتشر و توزيع كنيد. چرا كه در سراسر جهان قلوب مردم مملو از حب امام مهدى عليه السلام است

ص: 1

و مشتاقان و شيفتگان ايشان همگى خواهان ديدار اويند، در حالى كه يك مجله جهانى مناسب وجود ندارد تا موضوعاتى كه مسلمين و غيرمسلمين در دنيا تشنه آن هستند در مورد امام مهدى عليه السلام عرضه كند. از اين رو علاقه مندم، سؤالات شما را در مورد مقام امام مهدى عليه السلام و ويژگيهاى شخصيتى ايشان پاسخ گويم. هر چند كه كار سخت و عظيمى است چرا كه وقتى ما مى خواهيم راجع به شخصيت علما، نوابغ و هوشمندان از فلاسفه و بزرگان گفتگو كنيم دشوار است، زيرا هر كدام از اينها دنيايى هستند يا دنياهايى كه در اين عالم جمع شده اند و غيرمعصوم هم هستند. پس چگونه مى شود از صيت حجت خدا در زمين و مركز نور خدا و سر خدا و مظهر شناخت خدا و كسى كه براى بيان منظور رسالت و تحقق عدالت در زمين ذخيره شده سخن گفت. در واقع بايد گفت كه بسيارى از پژوهشگران غربى مخصوصا روشنفكران و آنهايى كه تحت تاثير فرهنگ غربند دچار اشتباه شده و با خلط شخصيت معصوم و غيرمعصوم، مثلا از رسول خدا نوشته اند و خيال كرده اند كه آن حضرت رهبر نابغه اى بوده كه به خاطر نبوغش از قبيله هاى بيابان نشين جزيرة العرب يك جامعه متمدنى ساخته است. يا ايشان را نابغه اى انگاشته اند كه در مدت كوتاهى با كمترين كشته (بنابر آنچه به ما رسيده فقط 600تن از طرفين در تمام جنگها) توانسته است جامعه متمدنى در جهان بپا كند. بايد گفت اين پژوهشگران يا دركشان بيش از اين قد نداده و يا اينكه از طرح

ص: 2

اينگونه مسائل غرض و مرضى دارند. در مورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم همين است و غربيها هرگاه بخواهند راجع به شخصيت ايشان هم بحث كنند ايشان را يك انسان نابغه معرفى مى كنند. متاسفانه ما در درگيريهاى فرهنگى متاثر از فرهنگ ناپسند غرب شده ايم و نگاه ما به همه معصومين، عليه السلام، متاثر از راه و روش و زاويه فكرى غربيها شده است. عقيده ما در مورد معصومين عليهم السلام فقط يك عقيده تعبدى نيست. اگر هم كسى بخواهد نظر شيعه را در اين باره بنويسد يا اگر بخواهد شخصيت امام عليه السلام را تحليل كند، لازم است كه آن را از يك فرد شيعى راستين بشنود، ولى متاسفانه اكثرا به معصومين با نگاه غربيها مى نگرند و اين يك اشتباه بزرگ است. از ديگر اشتباهاتى كه پيش آمده، اين است كه معصوم و غيرمعصوم مخلوط شده است و گمان كرده اند كه معصوم يعنى مرجع تقليد كه با تلاش به درجه اى از علم رسيده، در حاليكه مساله اينطور نيست. تفاوت بين معصوم و غيرمعصوم بسيار زياد است. شاخصها و نمونه هايى از غير معصومين داريم مثلا امام خمينى قدس سره كه خود شاخص در علم و جهاد و داراى ويژگيهاى شخصى مهمى است ولى در بالاترين مرتبه مى گويد: اى كاش من خاك پاى امام زمان عليه السلام بودم. زيرا آنها مى دانند كه هر چه شاخص و متمايز باشند; باز هم شاخصهاى زمينى و كره خاكى هستند. اما معصومين عليهم السلام شاخصهاى آسمانى هستند كه احدى را نمى شود با آنها قياس نمود و اصلا صحيح نيست و مراجع و

ص: 3

علما، با آن جايگاه و عظمتى كه دارند قبول نمى كنند و جايز نمى دانند كه فردى يا يكى از آنها با معصومين عليهم السلام مقايسه شود. ائمه معصومين داراى ويژگيهاى خاص شخصيتى هستند و حتى اگر كسى بگويد كه آنها داراى فرقهاى فيزيكى در اصل آفرينش و تكوين هستند، اگر ثابت شود ما اين را قبول مى كنيم، ولو اينكه صحيح است كه در ظاهر بشر هستند و لكن در درون و مضمون غيرعادى هستند پس مى شود گفت كه ائمه معصومين در واقع بشر هستند و طعام و غذا مى خورند و در بازار راه مى روند و سنتهاى طبيعى آفرينش درباره آنها جارى مى شود، همه اينها صحيح است، ليكن محتواى عقلى و روحى كه خداوند به شخصيت آنها بخشيده آنها را از تمام مردمى كه ما مى شناسيم جدا مى كند و لذا وقتى در زمان امام صادق عليه السلام روايتى در مورد سال ظهور امام مهدى عليه السلام مطرح مى شود كه 12نفر ادعاى مهدويت مى كنند و شخصى از آن حضرت مى پرسد: در آنوقت ما هستيم و دوازده نفر كه همه آنها از بنى عبدالمطلب هستند و ادعاى مهدى بودن مى كنند، چگونه آن امام عليه السلام را تميز بدهيم و جدا كنيم حضرت نگاه مى كند و اشاره مى كند به روزنه اى در خانه كه خورشيد از آن وارد شده است و مى فرمايد بنگر! راوى مى گويد: نگاه كردم. فرمود: امر ما آشكارتر از اين خورشيد است شخصت امام مهدى عليه السلام او را از همه متمايز و جدا مى كند. آنها ادعاى مهدى بودن

ص: 4

مى كنند در سابق و الآن و آينده در حالى كه يكى از اركان و ويژگيهاى آن حضرت اين است كه علم شريعت نزد آن حضرت است و اين شخصى كه ادعاى مهدى بودن مى كند، حتى احكام شريعت را هم نمى شناسد. پس چگونه مى تواند كه چنين ادعايى بكند؟ از صفات آن حضرت اين است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند و بايد پرسيد آيا آنهايى كه ادعاى مهدى بودن دارند خانه هايشان را پر از عدل و داد مى كنند؟ و از ديگر نشانه هاى آن حضرت عليه السلام اين است كه مال را بدون حساب و شمارش به افراد مى دهد شما كجا سراغ داريد كسى را كه به عامه مردم و فقرا بدون حساب و شمارش كمك كند و همينطور است خصوصيات ديگر آن حضرت. در واقع براى روشن شدن عناصر اساسى و مهم در شخصيت معصوم به بحثهاى فراوانى نياز داريم و پس از آن تطبيق آنها بر امام مهدى عليه السلام و غير امام تا بشناسيم كه چه كسى را به عنوان پيشوا انتخاب كنيم و بيشتر بفهميم شخصيت ائمه خودمان را. بهترين چيزى كه در اين فرصت پيدا كردم كتاب كوچكى است از مرحوم سيدهاشم بحرانى كه تقريبا معاصر مرحوم مجلسى است به نام «ينابيع المعاجز و اصول الدلائل » اين كتاب به گونه اى بحثها را مطرح كرده كه با پيشرفته ترين بحثهاى دانشگاهى جهان برابرى مى كند. من از اين كتاب مهمترين اركان و ويژگيهاى شخصيت معصوم را كه درود خدا و سلام او بر همه آنها باد و بر پايان

ص: 5

بخش آنها امام ما حضرت مهدى عليه السلام كه جانهاى ما فداى او باد استخراج كردم و سپس آن را در اين امور خلاصه نمودم: اولا مقومات را شمرده است و مى گويد، اولين ركن و ويژگى در شخصيت معصوم اين است كه علم كتاب پيش اوست، علم قرآن، كه در قرآن تمام اشياء بيان شده است. بعضى خواسته اند اين آيه را كه مى فرمايد «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء» (1) را در اينجا به تعميم نسبى تفسير كنند. يعنى اينكه قرآن بيان همه چيز است مراد چيزهايى كه بشر به آن محتاج است، نه ماوراء اينها، بر فرض اينكه ما اين گونه تفسير و تعميم نسبى را قبول كنيم، تمام اشيائى كه بشر به آن محتاج است كم نيست. بشر الآن نياز دارد به راههاى ارتباطى و ديگر كرات و سيارات و همينطور حل و فصل امور زندگى و مشكلات اقتصادى، نفسانى، روحى، قانونى، اجتماعى، سياسى. تمام آنچه كه بشر به آن نياز دارد; كم نيست ولى در عين حال پيش ما شيعه رواياتى هست كه دلالت مى كند بر اينكه قرآن بيان تمام اشياء است كاملا نه تنها نسبت به مايحتاج بشر و مردم و علم الكتاب نزد امام است. ما مى دانيم كه وقتى آصف برخيا وزير و وصى سليمان خواست كه پيامبر خدا تخت بلقيس را از يمن به قدس بياورد بنابر آنچه در روايات برادران سنى مذهب ما هست و بنابر آنچه در روايات ما هست از يمن به مسجدسليمان در اهواز بياورد زيرا سليمان در اهواز بود و خواست كه شى ء را با سرعت از

ص: 6


1- سوره نحل (16)، آيه 89.

فاصله سه هزار كيلومترى منتقل كند پرسيد چه كسى آنرا براى من مى آورد؟ كسى كه (جزئى از علم كتاب را مى دانست) گفت من آنرا قبل از آنكه پلكت را به هم بزنى برايت مى آورم يعنى كسى كه نزد او دانشى بود و به طورى كه روايت مى گويد دست خود را دراز كرد يعنى چيزى گفت و خواند حد فاصل بين مجلس سليمان تا عرش بلقيس شكافته شد بعد از آنكه تخت را برداشت زمين به حال اول برگشت اين علمى است كه در زمين تاثير مى كند و خارج و مافوق زمان است بگونه اى كه گويا اصلا چيزى اتفاق نيفتاده زيرا بالاخره با شكافتن زمين عده اى على القاعده بايد در اين بين نابود شوند ولى اين عمل بقدرى سريع اتفاق مى افتد كه اصلا انگار چيزى اتفاق نيفتاده است. الآن آخرين نظريه اى كه درباره عطسه مطرح است اين است كه عطسه مرگ كامل است ولى چون مدت آن كوتاه است انسان آنرا درك نمى كند و آن اتصال بلافاصله راسا برمى گردد اين عمل خارج و مافوق زمان است و اين آن چيزى است كه مربوط به نظريه انيشتين مى شود پس در يك لحظه مى شود طى الارض كرد سه هزار كيلومتر را پيمود و چيزى را گرفت و پس از آن به حالت اوليه خود برگشت. همينطور ما داريم كه جبرئيل دستش را از مدينه تا كربلا دراز كرد (1500 يا 1200 كيلومتر) و از خاك كربلا برداشت و سپس زمين به حال اولى برگشت و اين واقعه در مجلس پيامبر صل الله عليه وآله در

ص: 7

مدينه بود كه جبرئيل پرسيد آيا مى خواهى به بينى خاكى را كه حسين عليه السلام در آن شهيد مى شود؟ حضرت فرمود: بله، و اينرا با دو روايت مسند ابن حنبل هم آورده است و صاحب مجمع الزوائد از طبرانى نقل مى كند و مى گويد روات آنها ثقة هستند كه دراز كرد دستش را مابين مجلس پيامبر صل الله عليه وآله و كربلا شكافته شد و يك كف دست از خاك برداشت و زمين به حال اولى برگشت. اين عمل مافوق زمان است. اين يك دانش و علم است و كسى مى گويد كه پيش او جزئى از علم و دانش كتاب است كه قبل از پلك به هم زدن آن را برايت مى آورم. ما بعد از پيامبر صل الله عليه وآله بزرگتر از آصف ابن برخيا بلخى را داريم خداوند به پيامبرش صل الله عليه وآله مى فرمايد بگو اى پيامبر كه گواهى خداوند بين من و شما بس است و كسى كه علم و دانش كتاب تماما پيش اوست نه كه جزئى از علم و دانش كتاب پيش او باشد، علم كتاب نزد حضرت على عليه السلام و نزد ائمه عليهم السلام است. هيچ كس ادعا نكرده كه علم كتاب پيش اوست و توان تشريع و تنفيذ دارد. اين اولين صفت امام معصوم است كه علم قرآن را مى داند و پيش اوست و چه بسيارى از علوم ديگر كه در علم قرآن نهفته است. اين يك ركن. ديگر اينكه نزد امام معصوم مواريث همه انبياء وجود دارد و تمام آنچه كه نازل شده از كتابهاى انبياء، تورات، انجيل، عصاى

ص: 8

موسى، انگشتر سليمان، تابوت بنى اسرائيل و چه بسيارى علومى كه در مواريث انبياء نهفته است. سوم اينكه همراه امام معصوم روح القدس هست كه من در اينجا زياد تفصيل نمى دهم، فقط فهرستوار مى خوانم و تا حدى كه فرصت اجازه دهد درباره بعضى صحبت مى كنم. روح القدس ملكى است كه همراه ايشان است و هميشه با ائمه عليهم السلام است و احاديث مى گويند اينطور نيست كه هر آنچه را كه بخواهد بيابد. آن ملك مى گويد به او اينكار را بكن! اينكار را نكن! توجه كن! فلانى مى آيد او را خبر مى دهد و آگاهش مى كند. اين مامور خداوند است كه همراه معصوم عليهم السلام است و ما رواياتى داريم كه حضرت على عليه السلام با روح القدس سخن مى گفت خيلى اوقات به او مى گفت من اينطور مى گويم آيا اينگونه نيست؟ مى گفت چرا و اين از خصائص آن حضرت بود. چهارم اينكه ملائكه همراه ائمه عليهم السلام هستند كه گاهى آنها را صدا مى زنند و گاهى با آنها صحبت مى كنند. پنجم اينكه به آنها الهام مى شود و به دلشان مى افتد كه موضوع فلانى اينگونه است اينجور مى بيند كه در پشت كوه فلان جريان اتفاق مى افتد اينطور به ذهن امام الهام مى شود. ديگر از اركان و ويژگيهاى ائمه عليهم السلام اين است كه اسم اعظم را مى دانند گرچه در ميان خودشان قواعدى است كه در چه موقع اسم اعظم را به كار گيرند و چه وقت به كار نگيرند. ائمه عليهم السلام قادر بر انجام امورند از راه

ص: 9

غير طبيعى يا به تعبير ديگر تسلط بر قوانين طبيعى دارند و مافوق قوانين عادى عمل مى كنند ولى در عين حال با قوانين عادى و طبيعى و طبق معمول زندگى مى كنند. اما مى دانند كه در چه حالى اسم اعظم را به كار ببرند. از ديگر اركان و ويژگيهاى امام معصوم عليهم السلام اين است كه صاحب شب قدر است. در آن شب برنامه هاى الهى براى طول سال معين شده بر امام نازل مى شود و ما روايتى داريم كه مى گويد در آن شب برنامه هاى شخصى امام عليه السلام و برنامه هايى كه مربوط به همه مردم است مشخص شده به امام عليه السلام تحويل مى شود و سپس برنامه هاى نازل شده را امام عليه السلام بين اصحاب خود تقسيم مى كند. و طبيعى است كه صاحب برنامه هاى الهى كه در هر شب قدر بر او نازل مى شود نمى تواند يك انسان عادى باشد. از ديگر ويژگيهاى امام معصوم عليهم السلام هوشمندى و فراست اوست. مؤمن با نور خدا مى نگرد، گاهى هوشمندى و فراست مؤمن به حدى مى رسد كه از هوشمندى مؤمنان و قصص قطعى كه براى آنها رخ خواهد داد سخن مى گويد، انسان تعجب مى كند بعضى مردم صاف و صادق حتى از غيرمسلمانها كه بر فطرت اوليه هستند در بعضى شهرهاى دور يا غرب امكان دارد كه افرادى داراى فراست و هوشمندى صادق و صحيح باشند يا بعضى مردم با رياضت داراى هوشمندى عادى تعجب برانگيزى مى شوند كه بعضا مصيب به واقع هست و بعضا نيست ولى فراست و هوشمندى معصوم

ص: 10

هميشه به واقع ختم مى شود و همين فراست طبق واقع تفسير شده قول خداوند متعال: «ان فى ذلك لآيات للمتوسمين » (1) و تفسير به امام مهدى عليه السلام نيز شده و امام عليه السلام به يك نگاه دوست خود را از دشمن مى شناسد و شخصيت واقعى آن فرد را نيز مى شناسد و اين هوشمندى از نور خداوند تبارك و تعالى حاصل شده است. از ديگر ويژگيهاى امام معصوم اين است كه اعمال و كارهاى مردم بر آنها عرضه مى شود. چگونه اعمال پنج ميليارد انسان بر امام عرضه مى شود؟ در قرآن كريم داريم كه: «و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون » (2) بگو اى پيامبر عمل كنيد كه بزودى خدا و رسول او و مؤمنان كردار شما را خواهند ديد. در تفسير آيه آمده كه اين رؤيت تنها مربوط به آخرت نيست در دنيا هم ديدن اعمال هست و حجت خدا در هر عصر و زمانى اعمال و افعال مردم را مى بيند. حال چگونه مى بيند؟ نمى دانيم. ما مى دانيم كه براى رئيس جمهورى مثلا سياهه اعمال مردم را عرضه مى كنند يعنى ملائكه اينگونه تقريرى براى امام عليه السلام مى آورند؟ نمى دانيم. شايد عميقتر از اين حرفها باشد و شايد كه حجت خدا داراى يك نوع علمى از علوم پروردگار باشد كه اعمال مردم را بشناسد كه البته اين به دست خداوند است ولى آنچه كه بطور عام در نزد ما ثابت است. اين است كه اعمال مردم در هر عصر و زمانى بر حجت خدا و امام معصوم عرضه مى شود. و نيز

ص: 11


1- سوره حجر(15)، آيه 75.
2- سوره توبه(9)، آيه 105.

از اركان و ويژگيهاى ائمه ما اين است كه نزد آنها نوعى از علم وجود دارد كه از هر باب آن چندين باب باز مى شود. به امام عليهم السلام گفتند چه چيزى را بتو آموخت؟ فرمود هزار باب علم را به من آموخت. پيامبر صل الله عليه وآله چه بسا در يك جلسه بابى از علم را به حضرت على عليه السلام آموخت كه از آن باب هزار باب باز شد و از هزار باب هزار باب ديگر، چه نوعى از باب علم را آموخت؟ كافيست كه علم عدد و رقم را آموخته باشد يا اينكه نوع ديگرى از علم را به آن حضرت آموخته باشد كه به وسيله آن امور آخرى را بشناسد. ما از علم بهره اندكى بيش نداريم، وارد شده كه اين هزار بابى كه پيامبر صل الله عليه وآله تعليم حضرت على عليه السلام نمود; در غلاف شمشير حضرت بود، يك صحيفه كوچكى بود، از آن حضرت سؤال شد كه چيست در اين صحيفه؟ بخارى روايت مى كند و در ديگر منابع برادران اهل تسنن هست كه در آن صحيفه احكام بود، ارث، حدود، قصاص. ولى ما مى گوييم در آن صحيفه هزار باب بود، رموز هزار باب را بنگر كه چگونه علوم مربوط به خودشان و جدشان را از اين صحيفه استخراج مى كنند. از ديگر اركان و ويژگيهاى امام معصوم عليهم السلام اين است كه مصحف فاطمه سلام الله عليها پيش امام عليه السلام است. بعضى از برادران اهل سنت مى گويند مصحف يعنى قرآن، يعنى قرآن فاطمه سلام الله عليها غير از قرآن موجود فعلى است و

ص: 12

به خاطر همين روايات است كه شيعه را متهم مى كنند كه آنها قرآن ديگرى دارند. برادران ما اولا كه غيرمنصفانه سخن مى گويند و ثانيا در امور شتابزده عمل مى كنند، مصحف يعنى كتاب و لذا مى گويند قرآن در مصحف (قرآن فى المصحف) مصحف يعنى مجلد، هر گاه مى گوييم مصحف فاطمه يعنى مجلد فاطمه. حالا در مجلد فاطمه سلام الله عليها چه هست؟ علم ما يكون در مجلد فاطمه است حوادث و وقايعى كه اتفاق خواهد افتاد با املاء و ديكته جبرئيل و نوشتن حضرت على عليه السلام. و اين احاديث پيش ما قطعى و ثابت است. بعضى مى گويند كه چگونه جبرئيل بر غير از رسول خدا صل الله عليه وآله نازل مى شد؟ ما روايات ثابت و متقنى داريم به دست ما نيست كه بگوييم اى خدا جبرئيل را نزد احدى نفرست اين خواست پروردگار عالم است، مى شود كه خداوند بفرستد جبرئيل و ميكائيل و ملائكه خودش را به سوى مادر موسى و مريم و حضرت زهرا سلام الله عليها. چرا شما بخل مى ورزيد؟ وقتى كه اين با روايت ثابت شد ديگر چه مانعى از ارسال هست؟ ما معتقديم كه پبامبرى بعد از پبامبر صل الله عليه وآله نيست و حضرت على عليه السلام مى فرمايد من بنده اى از بندگان محمد صل الله عليه وآله هستم. حضرت على و زهرا صل الله عليه وآله ايمان به نبوت پبامبر صل الله عليه وآله و خاتميت وى دارند، مى شود كه هيچ گونه اكرامى از طرف خداوند متعال نداشته باشند و ملائكه خود به سوى آنها نيايد؟! برخى ادعا

ص: 13

مى كنند كه ملائكه با بعضى اشخاص و صوفيه صحبت مى كنند. آيا جايز است كه ملائكه با صوفيها سخن بگويند ولى با حضرت على عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها سخن نگويند. مهم اينكه پيش ما قطعى و ثابت است كه علم مايكون در مصحف فاطمه سلام الله عليها است تمام آن خبر از آينده است. حتى هيچ گروه و دسته اى نيستند كه در آن صد نفر هدايت شوند يا صد نفر گمراه شوند، مگر اينكه اسم آنها و اسم رئيس آنها در مصحف فاطمه سلام الله عليها وجود دارد. تمام حركتها و گروهها و جاعات كه هدايت شوند يا گمراه شوند اسم آنها در مصحف فاطمه سلام الله عليها وجود دارد. شايد در آن مصحف قواعد و رموزى باشد كه اسم آنها را از آن استخراج كنند. عبدالله بن حسن و غيره وقتى كه قيام كردند; امام صادق عليه السلام فرمود اينها پيروز نمى شوند چون اسمى از اينها در مصحف جده ام فاطمه سلام الله عليها نديدم و اين دليل بر اين است كه اسامى تمام حكام در آن صحيفه بوده است. يعنى در آن مصحف فاطمه سلام الله عليها صورت تمام جرياناتى كه تا ظهور امام زمان عليه السلام اتفاق خواهد افتاد وجود دارد و اين نيز ارث خاص و بخش خاص است كه پيش اهل بيت عليهم السلام است و الآن پيش امام عصر ارواحنافداه است. اين بود مهمترين اركان و مقومات امام معصوم ارواحنافداه كه دايره هر كدام از اينها بسيار وسيع است و سخن درباره هر كدام آنها نياز به بحثهاى طولانى و زمان زياد

ص: 14

دارد. من معتقدم كه ما در حوزه علميه و شما در مجله امام مهدى، اروحنافداه، مسؤوليت مهمى داريم و آن اينكه اين عناصر و ابعاد اينها را بشناسانيم ما به اين معتقديم كسى كه به اينها عقيده ندارد گناهش هم بر گردن خود اوست و بايد مطالعه و تحقيق كند اما ما كه عقيده داريم و پذيرفتيم كه خداوند متعال به ما دستور داده تا بعد از رسول الله صل الله عليه وآله از ائمه اطهار عليهم السلام متابعت كنيم و حتى پيامبر صل الله عليه وآله آنها را نامگذارى كرده و بعضى از آنها در زمان خود رسول خدا صل الله عليه وآله حاضر بوده اند. مهم اين است كه پيامبر صل الله عليه وآله به ما دستور داده تا از ائمه عليهم السلام متابعت كنيم و آنها را به ما شناسانده و نامگذارى نموده است و ما هم متابعت نموده ايم و اصلا معقول نيست كه خداوند پيامبر صل الله عليه وآله را مبعوث نمايد و اسلام و قرآن را نازل كند و به دين اسلام مشروعيت دهد، آن هم براى مدت كوتاهى تا بالاخره در دست عثمانيها در استانبول پايان پذيرد و امت پيرو غربيها شده و گمراه شوند اين تصورى غيرمعقول براى تاريخ است. اين روش از خداوند متعال درباره اسلام معقول نيست. راه و روش معقول همان است كه پيامبر صل الله عليه وآله فرموده كه خداوند جهان اسلام را با ما شروع نمود و با ما به پايان خواهد برد.

سوار در برف

آنچه مى خوانيد داستانى است كه خانم مريم نبيان 17 ساله از دهاقان اصفهان برايمان فرستاده و نوشته

ص: 15

اند كه اين داستان ماجرايى است حقيقى از زندگى انسان شريفى كه نامش سالها پس از مرگ بر سر زبان مردم ماند. هر وقت از او مى خواستيم كه اتفاق آن روز را تعريف كند حالش دگرگون مى شد، آب دهانش را قورت مى داد و نوعى ترس همراه با اشتياق به سراغش مى آمد. شغلش لگاره دوزى بود و تنها وسيله نقليه اش يابوى دودى رنگش بود. معمولا براى پيدا كردن كار به چهارمحال مى رفت و در روستاها و نقاط دوردست مدتها مشغول كار مى شد و بالاخره پس از سه يا چهار ماه كار به ولايت برمى گشت. اما، اينبار به علت مساعد بودن هوا، پاييز را در غربت گذرانده بود و با شروع اولين برف بايد به ديار خود بازمى گشت. هنوز از بروجن خارج نشده بود كه باريدن برف شروع شد ولى سيد مردى نبود كه خوف و هراسى از اين برفها داشته باشد. شال سبزش را كه ميراث پدر بود، بار ديگر محكم كرد و افسار حيوان را به دست گرفت و جلوتر رفت. از روبروى روستاى نقنه كه رد مى شد دو سه نفر از دوستان سيد خواستند كه مهمانشان باشد، اما سيد نپذيرفت و به راهش ادامه داد. تمام صحرا پوشيده از برف و سفيد سفيد بود. انعكاس نور خورشيد از پشت ابرها روشنايى يكنواختى را منتشر مى كرد. گرچه هوا سرد بود، اما قابل تحمل بود ولى هر از چندى باد مى وزيد و برفها را به صورتش مى زد. نزديكيهاى ظهر بود كه از گردنه گليسار گذشت. در اين فكر بود كه نهار را در

ص: 16

روستاى همگين بخورد. چيزى هم نمانده بود، ولى ناگاه ابرها فشرده تر شدند و سرعت بارش برف زياد شد. برف و بوران پيدا كردن راه را مشكل مى كرد و از سرعت آنها مى كاست، كم كم سوز سرما بيشتر شد، ناگهان حيوان از جا جست و بعد ميخكوب شد. براى لحظاتى سيد نمى دانست چه اتفاقى افتاده است، اما با پاك كردن چشمانش از برف كم كم صدايى ناآشنا به گوشش خورد و لكه هاى تيره رنگى را كه در برف سفيد خودنمايى مى كردند بخوبى ديد. آرى! چند گرگ گرسنه دوروبرش را گرفته بودند و هر لحظه حلقه محاصره را تنگتر مى كردند. چند دقيقه اى نگذشته بود كه دو تا از گرگها جسارت به خرج داده و با پاشيدن برف بر روى او، حمله را شروع كردند. سيد با چوبدستى و سروصداى زياد جواب آنها را داد و آنها براى چند دقيقه دور شدند، اما كمى بعد دوباره حمله گرگها شروع شد. بالاخره يكى از گرگها از پشت به يابو حمله كرد، و سيد مجبور شد حيوان را نجات دهد و در همين گيرودار نجات دادن يابو، خود نيز مورد حمله گرگها قرار گرفت. ضربان قلبش تند شده بود و تنفس مشكل، سرماى كشنده مرگ را هر لحظه نزديكتر مى ساخت، سيد تا اين لحظه بر خود مسلط بود و دفاع مى كرد، اما ناگهان يكى از پاهايش بر روى برفها سر خورد و نقش بر زمين شد، رصت خوبى براى گرگها پيش آمد، گرگ گرسنه اى به يك خيز بر روى بدن سيد افتاد و با هم درگير شدند. كتف سيد

ص: 17

توسط گرگ زخمى شد. ديگر اميدى به زنده ماندن نبود. سيد فريادى كشيد و با گريه كمك خواست. يا جدا! يا صاحب الزمان! يا مهدى ادركنى! خون گرم كتفش بر روى دستهايش ريخت و برف سفيد را رنگين كرد. حيوان از خودش دفاع مى كرد و مى خواست خود را نجات دهد و سيد گلوى گرگ را با شهامت فشار مى داد. ناگهان گرگها فرار كردند سيد لحظه اى به خود آمد. خدايا چه مى بينم، صداى حيوان بلند شد دستها را به زمين مى زد و مثل اينكه چيزى مى خواهد بگويد. سوارى نزديك شد. جوانى چون قرص ماه، تنومند و خوش سيما. سوار بر اسبى سفيد به زيبايى تمام طبيعت. هيبت سوار سيد را متحير كرده بود. نگاهش گرم و مجذوب كننده بود، ناگهان سوار گفت: برخيز سيد! سيد از جا پريد و بلند شد. جوان چنان ابهتى داشت كه سيد جرات نكرد حرفى بزند. جوان همان طور كه سوار اسب بود اشاره به سيد كرد و گفت: گرگها مزاحمت شدند، هان!؟ دستانت را ببر بالا! سپس تكه اى از شالش را جدا كرد و بر زخم كتف گذاشت، سيد مى لرزيد ولى هيچگونه احساس درد و ناراحتى نداشت. يك لحظه چشمش به اسبش افتاد حيوان نجيب چنان به سوار نگاه مى كرد كه انگار هزار سال است كه او را مى شناسد، اشك حيوان سرازير بود، سوار رو به سيد كرد و گفت: برو خدا نگهدارت شما نجات يافتيد، سيد گفت: ولى گرگها؟ زخم شانه ام؟ حيوانم؟ سوار لبخندى زد و دستش را به لامت خداحافظى بلند كرد چند ثانيه اى نگذشته

ص: 18

بود كه سوار ناپديد شد. سيد هنوز دستهايش را پائين نياورده بود، ناگهان مانند كسى كه از خواب بيدار شود به خود آمد. خدايا! اين جوان زيبا كه بود؟ كتفم كه خون مى آمد و زخم شده بود چه شد؟ پس گرگها كو؟ چرا ديگر سردم نيست؟ من چرا گرسنه نيستم. همه اينها براى چند ثانيه او را سرگرم كرده بودند. آرى! آقا امام زمان به كمكش آمده بود و سيد بعدا متوجه شد. سيد هر سال از آن راه مى گذشت و هر زمان كه به گردنه مى رسيد در آن نقطه كه معشوق را ديده بود پياده مى شد و ساعتها اشك مى ريخت. تكه بريده شال تا آخر عمر همراه سيد بود و سخت ترين بيماران با تماس با اين تكه شال نجات مى يافتند به عشق مولا صاحب الزمان.

در سايه هاي غدير

محمد عبدالغنى حسن

سايه ها! اين تعبير از قبيل پاره احساسات شاعرانه يا تمايل عواطف ناشيه از تخيلات نيست. اين كلمه از ميان پراكندگى هاى خيالى و يا از خاطرات يك روح ناتوان ناشى نشده! اين يك حقسقت بارزى است كه در جبهه حقايق با چهره روشن و واقعيت نمايان است. آرى. سايه هاى روح پرور غدير براى خواننده اين كتاب فرح بخش و دلنشين است. شما در نظر خود اين معنى را مجسم و تصور كنيد: يك مسافر كه در دشتى پهنار و بى انتها سرگردان گشته باشد و اشعه سوزان آفتاب و گردبادهاى شديد و سهمناك او را بتنگ آورده باشد. در آنهنگامى كه از رنج بسيار سستى و ناتوانى بر او مستولى شده بناگاه منظره مصفائى توجه او را جلب كند و پس از گاهى

ص: 19

چند خود را در يك باغ خرم و زيبا و در زير سايه درختان سرسبز و طرب انگيز به بيند. چقدر لذت بخش است؟ و از يك چنين آسايش و آرامش غير منتظر تا چه حد شاداب و خوشحال مى شود؟ اين داستان خواب و خيال نيست، اين حقيقت دارد. براستى هنگامى كه بر اين درياچه باصفا و فروزان مى گذرم، زمانيكه منظره روشن و حساس «الغدير» كه برانگيزه افكار و متضمن مطالب دلپسند و سخنان شيوا است در برابرم نمايان مى شود، و گوهرهاى گرانبهائى را كه در اعماق آن مى درخشد در دسترس خود مى بينم. اذعان مى كنم كه ادامه تفكر در آنحقايق و دست يافتن بر آن ذخاير و دقايق چشم و دل را فروغ مى بخشد و اعضاء و جوارح را نيرو مى دهد و هر بيننده را بى اختيار دچار اعجاب و شگفتى مى كند، مانند سياح و جهان گردى كه بآثار و ابنيه هائى برخرد نمايد كه گذشت زمان و مرور قرن ها و روزگاران در آن تاثير نكرده و قوائم و بنيان آن استوار و پابرجا مانده!! در گردآوردن آن بكار رفته و ضمن بررسى صفحات حساس آن كه معادل تعداد روزهاى سال است (1) مشاهده مى شود كه عاليترين مرتبه كمال و آراستگى را احراز نموده. آرى دانشمند بزرگوار و استاد زبردست (عبدالحسين امينى) در آغاز امر ضمن تدوين اولين محصول افكار خود حق داستان غدير را در حدود وسع و توانايى ادا نموده و نسبت براويان حديث غدير از صحابه پيغمبر ص و تابعين و طبقات علماء تا اين زمان بطور كافى و مستوفى سخن رانده و باين مقدار از استدلال بحديث - غديرخم و تحقيق در سند و روايت آن و

ص: 20


1- شماره صفحات جلد اول در چاپ نخست 365 است ولى چاپ دوم بالغ بر 410 صحفه مى باشد.

دلالت آنها بر استوار بودن مقام شامخ ولايت براى پيشواى گرامى على ع اعم از آن چه كه نص حديث بدست آيد و يا آيات قرآن كريم كه ضمن حديث از لسان رسول اكرم ص در برابر اصحاب بيان و اعلان شده حق سخن را ادا نموده. ولى: استاد بزرگوار. پس از ورود در وادى استدلال و تحقيق روايات و سند آنها. توسن همت والاى خود را در اين ميدان پيش رانده و نسبت به بررسى اقوال و مذاهب مختلف و كاوش در حقايق امر پاى انديشه را از سرحد معمول ديگر نويسندگان فراتر نهاده و با نيروى شگرف خود برهمگان سبقت گرفته. بلى: رادمرد ارجمند (امينى) در بررسى اين امر خطير در دشوارترين راهها قدم نهاده و تمام زواياى مسائل مربوط بآنرا با نيروى آهنين و بينش نافذ و عجيب خود از زير نظر گذرانده و هر چه در اين راه پيشروى نموده وسعت دامنه مسيرش بيشتر نمايان گشته و چهره معانى و دقايق حقايق منظره هاى زيباترى را باو نشان داده; مانند چهره ماه كه هر قدر بيشتر بدان بنگريم زيبائى بيشترى در نظر جلوه گر مى شود. اينست كه مى بينيم. اجزاء اين كتاب «الغدير» تا كنون به نه جزء رسيده (1) و هزاران صفحه شامل حقايق روشن و مطالب جالب در برابر چشم جلوه گر گشته و پيوسته اين رشته از بحث تحت ممارست بزرگوار و نيروى شكيبائى و پشت كار و عزم خستگى ناپذيرش ادامه خواهد داشت تا آنجا كه هدف عالى نويسنده عاليمقام كه جز خشنودى حق و دانش و وجدان چيز ديگرى نيست بدست آيد. و انديشه سالم و علم و منطق صحيح از آن بهره مند و بدان كامياب گردد.

ص: 21


1- تا تاريخ تنظيم اين مقاله چنين بوده ولى اكنون جلد يازدهم آن نيز منتشر شده و مجلات بعدى آن نيز در دست تهيه است.

دانشمند بزرگوار ما (امينى) از جام محبت پيشوائى چون على ع و پيروان او سيراب و سراب و سرخوش گشته و اين عشق جاودانى او را بر آن داشته كه براى بدست آوردن وسيله قرب به پيشگاه خاندان بزرگ علوى از بذل عزيزترين نيروى روحى و جسمى خود دريغ ننموده و از فروغ دانش و بينش خود حداكثر استفاده را بنمايد تا بتواند با اين فداكارى بى نظير بتداى مذهب و كيش خود پاسخ داده و وظيفه نهايى خود را بانجام برساند. آرى، آئين دوستى و شيفتگى چنين است. و اين چنين دوستى و فداكارى درخور ملامت نيست. زيرا بايد باصراحت اذعان نمود كه اين دانشمند بزرگوار و متتبع در عين محبت سرشار و شيفتگى كه سراسر وجود او را فرا گرفته. از عصبيت و هواى نفسانى بدور است. او دانشمندى است كه نتيجه دانش اندوزى خود را در راه محبت بى منتهائى كه بعلى(علیه السلام) و پيروان او دارد بكار بسته و در عين حال عواطف نفسانى خود را تحت نظام علم و درستى و آراستگى بحث هاى مستدل و حساس و متين خود از ياوه و سركشى بازداشته و اين چنين پايدارى در وادى محبت است كه درخور ملامت نيست. آنكس درخور ملامت است كه علاقه و محبت بشخص يا چيزى او را از مسير حق و راستى منحرف سازد و اسير دلخواه و عصبيت باطل گردد; و استاد بزرگوار ما (امينى) از اين صفت منزه و مبرا است زيرا تمام كوشش او در راه كشف حقيقت و بر افكندن نقاب از چهره مقصود است. ما در نخستين جزء «الغدير» مشاهده مى كنيم كه مؤلف بزرگوار راويان اين حديث را از طبقه

ص: 22

پيغمبر ص بترتيب حروف تهجى نام برده كه تعداد آنها به يكصد و ده تن بالغ گرديده و همه از بزرگان صحابه پيغمبرند. اين گروه از راويان را از ابى هريره آغاز نموده و به ابى مرازم يعلى بن مرة ابن وهب ثقفى پايان داده است. مؤلف بزرگوار در اين رشته مطلب تنها بذكر نام راويان اكتفا نكرده. بلكه كتب و مداركى را نيز كه راويان مذكور حديث غدير را ذكر نموده اند. آنهم با تعيين خصوصيات هريك از كتب مذكور و تصريح بذكر شماره صفحات آن بيان داشته و باين كيفيت «الغدير» در نظر خواننده آن بمانند دريائى بى كران نمايان مى شود كه كتب معتبره در آن چون سيل خروشان جلوه گر است.

مانند: اسد الغابه - الاصابه - تهذيب التهذيب - تاريخ خطيب بغدادى - تهذيب الكمال - تاريخ خلفاء سيوطى - البداية و النهايه ابن كثير - نخب المناقب - مسند احمد بن حنبل - سنن ابن ماجه - و ده ها كتب حديث و تفسير و تاريخ كه بموجب آنها صحابه پيغمبر ص داستان غدير را روايت نموده اند. مؤلف بزرگوار و ارجمند بعد از ذكر تابعين پرداخته سپس ديگر دانشمادان و ائمه حديث و تاريخ و تفسير را با رعايت ترتيب عصر و زمان هر يك و حتى باذكر تاريخ وفات آنان در هر قرنى پس از قرنى نام برده و اين گروه را از ابن دينا رجمحى آغاز و براويان عصر حاضر پايان داده است. نكته جالب آنكه: داستان غديرخم از اين جهت كه از فرط شهرت از جمله حقايق مسلمه و غير قابل ترديد شناخته شده محلى براى جدل باقى نگذارده و

ص: 23

بحد اجماع امت اسلامى از اهل سنت و شيعه رسيده است تا آنجا كه مطرح انظار صحابه و تبابعين و مورد احتياج و مبادله سوگند (مناشده) قرار گرفته است. دانشمند ارجمند اين موضوع را نيز ازنظر دور نداشته و فصلى مستقل مبنى بر احتياجات فيمابين صحابه و تابعين و استدلال و مناشده آنان تشكيل داده و از شخصيت هاى بنام نخست بذكر احتياجات فاطمه س دختر پيغمبر ص و امام حسن ع و امام حسين ع و عبدالله بن جعفر پرداخته تا مى رسد بعمربن عبدالعزيز و مامون خليفه عباسى. و نيز با وصف اينكه اين داستان از نظر ثبوت و استوارى سند و صحت و تواتر آن طورى است كه نيازى باثبات و تاييد آن نيست و مؤلف ارجمند نيز بااينكه خود را بى نياز يافته از اينكه فصلى هم بطور مستقل شامل بيان صحت استاد اين حديث تشكيل دهد. چه اين امر چون روشنى روز آشكار و مشهود است و اگر براى اثبات روشنى روز نيازى باقامه دليل باشد، ديگر هيچ امرى بر مدار ثبوت و وضوح باقى نمى ماند. مع الوصف بنا بروش علمى و بمنظور رعايت سنن و آداب تاليف و استقامت در مقصود از ص 266 و ما بعد آن (1) سخنان راويان و حافظان سند حديث را براى مزيد كمال نموده. از جمله گفتار ترمذى را از صحيح او نقل نموده كه مى نگارد: همانا اين حديث نيكو و صحيح است. و حافظ ابن عبدالبر قرطبى بعد از ذكر حديث مربوط به اجراء مراسم اخوت (بين افراد مسلمين) و دو حديث ديگر مربوط باعطاء پرچم و مربوط بغديرخم تصريح نموده كه: اينها همه آثار ثابت و مسلم است.

ص: 24


1- اين شمار صفحه مربوط به چاپ اول است و در چاپ دوم ص 294 است.

و بهمين منوال در اين فصل از كتاب خود سخنان حفاظ و راويان را داير بصحت سند غدير ذكر نموده است. شگفت آنكه با اين كيفيت كه داستان غدير بر حد تواتر و اجماع رسيده بر خلاف چنين اجماعى نسبت بآن بعضى از اشخاص نظرات و سخنانى ايراد نموده اند: در اين مورد صاحب كتاب «الغدير» قيافه دوست خشمگين را در برابر مخالف بخود گرفته و اين قبيل مخالفين را مورد محاكمه قرار داده و در يك فصل مستقل حساسى از كتاب خود ابن حزم اندلسى را كه ترديد و انكار نسبت باين امر محقق را فتح باب كرده محاكمه و دادرسى مى نمايد. اگر كتاب «الغدير» بر مبناى استدلال براى صحت اين داستان تدوين شده بود آنچه استاد دانشمند «امينى در اين باره از ذكر راويان در طول زمان تاريخ بيان داشته و آن بذل و جهد و سعى بليغى را كه در اثبات معنى حقيقى ولايت بكار برده كافى و رسا و جامع بود. ولى اين مؤلف دانشمند با مهارت بى نظير و تسلط كامل خود خواسته از اين وادى غدير، درياى بيكرانى تشكيل دهد كه امواج خروشان و برهم انباشته آن بهر جانب دست يافته و از آنميان محورى بوجود آيد كه سخنان صريح و تصريحات مليح پيغمبر عظيم الشان ص را كه درباره پيشواى گرامى چون على ع صادر شده از هر سو نمايان گردد: و براى تامين اين منظور نام ادبا و شعرا را بميان آورده كه در قصائد و منظومه هاى خود از داستان غدير ياد كرده اند و با شميم روح پرور و مشك فام نام على ع و سخنان رسول اكرم ص آثار و اشعار خود را آرايش داده اند. اينست

ص: 25

كه مى بينيم: مؤلف آزموده و زبردست «الغدير» با اولين كاروان از شعرا كه از آغاز اين داستان يعنى عهد پيغمبر گرامى ص اين افتخار و شرف را احراز نموده اند همگام شده و بترتيب قرون متوايه اين رشته از تاريخ تابناك اسلامى را در قصايد و اشعار ادباى هر قرن جسنجو و غديريه هاى هر قرن را نقل و درج نموده در اين مبحث زيبا و شيواى ادبى نيز باين مقدار اكتفا ننموده و بلكه ضمن درج و ثبت اشعار مزبور شرح احوال و هويت سرايندگان هر قرن را هم بمعرض استفاده علاقمندان بادب و تاريخ و جويندگان حقايق گذارده و نوابغ شعر و ادب را نيز بدين وسيله شناسانده است. مضافا برآنچه ذكر شد. بذكر مصادر و معرفى ديوانهائى كه قبلا شرح حال شعرا را ثبت و ضبط نموده اند پرداخته و اين نحو از تذكره خاصه در عصر حاضر بى نظير است;! من در اينجه نسبت بابتكار (الغدير) در تدوين شرح حال شعرا بترتيبى كه ذكر شد گزاف گوئى و مبالغه ننموده ام، بلكه عين حقيقت را بيان كرده ام. ملاحظه نمائيد: مثلا شرح حال و بيان هويت - كميت - از شعراى غدير در قرن دوم اسلامى در جلد دوم «الغدير» بالغ بر سى صفحه از اين كتاب را اشغال نموده كه مى توان آنرا يك مجموعه ادبى مستقل بنام (كميت) بحساب آورد. همچنين در مورد سيد حميرى شاعر شهير ديگر شصت صفحه از همان مجلد مشتمل شرح حال او است و ضمن آن خصوصيات اين شاعر بطورى مورد بررسى قرار گرفته كه او را در قرن مزبور در ميان اقرانش ممتازشان مى دهيد، و نيز شرح حال ابن رومى در جلد

ص: 26

سوم ضمن بيست و شش صفحه درج گرديده، بقيه شعرا و ادبا در هر قرن نيز بدين منوال قياس شود. اين بسط كلام در شرح احوال شعرا شگفتى ندارد بلكه منتهاى شگفتى در نيروى شگرف و طاقت فرساى اين مؤلف بزرگوار است كه در مطالعه دوران زندگى و خصوصيات هريك از اين شعرا بكار برده!! چه آنكه تنها در مورد ابن رومى و تنظيم شرح حال و زندگى او، اين دانشمند بى نظير، بدهها كتب قديم و جديد مراجعه و حتى نوادر مطالب و تطورات گوناگون هريك را از مصادرى استخراج نموده كه بسيارى از ارباب دانش و اهل تتبع بر آن مصادر وقوف نداشته اند: بالاخره بايد اذعان نمود كه حتى يك كتاب از كتبى كه شامل ذكر نام و نشانى ابن رومى و متضمن بيان حالات او از زشت و زيبا و نيك و بد بوده از نظر نافذ و دست تتبع تواناى او دور و مستور نمانده حتى مقاله استاد عباس محمود عقاد مندرج در مجله «الهدى منطبعه در عراق كه متضمن قسمتى مربوط بشاعر نامبرده بوده مورد بررسى مؤلف بزرگوار (الغدير) واقع شده و ما با توجه باين مقدار از تتبع و احاطه مؤلف «الغدير» است كه بطور محقق و با ايمان كامل بايد اقرار و اذعان كنيم كه اين پايه و مرتبه از تسلط و احاطه براى كسب ميسر نيست. جز آنكه نيروى خاصى با موهبت مخصوص از طرف خداوند توانا باو اعطا شده باشد مه تا اين اندازه برموز و دقايق هر امر واقف و مطلع گردد. بسى عبرت انگيز است!!! مثلا در مورد ابى تمام شاعر كه در جلد دوم

ص: 27

«الغدير» شرح حال او درج گرديده نام بيست و هفت تن از افراد مشهور كه بر ديوان حماسه او شرح نوشته اند ذكر شده كه از ابوعبدالله محمدبن قاسم شروع و بمرحوم شيخ سيد بن على مرتضى كه از رجال علم و ادب زمان ما بوده منتهى مى شود. و در مورد ذكر مؤلفين اخبار مربوط بابى تمام مذكور دهها از مؤلفين را نام مى برد كه از ابوالفضل احمد ابى طاهر (در قرن سوم هجرى ميزيسته) شروع و بدكتر عمر فروخ كه از نويسندگان زمان ما است منتهى مى گردد. تا اينجا كه درباره «الغدير» بيان گرديد نتيجه يك بررسى اجمالى است كه با شتاب و در عين گرفتارى بمشاغل و حوادث زمان توانسته ام بدان دست يابم و امعان نظز بيشتر و دقت در تمام محتويات آن و اظهار نظر درباره آن برايم مقدور نبوده و استاد بزرگوار، عبدالحسين امينى سزاوار است كه دوست سنى مصرى خود را در قبال اين قصور و عجز مورد عفو و اغماض قرار دهند و بر نارسائى او خورده گيرى ننمايند و از خداى متعال مسئلت مى نمايم كه از اين چشمه زلال «الغدير» يك صفاى معنوى بين اهل سنت و شيعه از طريق برادرى اسلامى پديد آورد تا با وحدت و يگانگى بتوانند يك امت متحد و يك بناى استوار و زوال ناپذير براى زندگى توام با آزادى و شرف تشكيل دهند و روز افزون عزت اسلاميان و ارجمندى مقام آنان در جهان تامين گردد و خداى متعال آن دانشمند بزرگوار را در اين راه مقدس توفيق عنايت فرمايد.

شعر و ادب

كوكب هدايت

وقتى بسان خورشيد از گوشه اى برآيى

روشن شود جهانى وقتى كه تو

ص: 28

بيايى

ماندم در انتظارت اى كوكب هدايت

بنما جمال خود را اى آيت خدايى

اى آفتاب هستى، اى شور عشق و مستى

بازا بخوان كلامى زان معجز الهى

اى ديده ها براهت، اى قائم هدايت

تا كى كنم حكايت شرح غم جدايى

گر من تو را نبينم روئيدنم نباشد

بنما جمال خود را اى مظهر رهايى

پيش رخ چو ماهت خورشيد سجده آرد

اى آيت الهى، اى پرتو خدايى

لب تشنگان نوريم هر لحظه ما، نگارا

برهان زما عطش را اى قائم رهائى اسماعيل نيك سرشت

لحظه اى نيست

لحظه اى نيست كه دل در هوس روى تو نيست

كشته بى سپر ناوك ابروى تو نيست

دل كه از محبس اغيار به در برده وجود

نيست يك دم كه پى سلسله موى تو نيست

آب حيوان كه ز سرچشمه چشمت جاريست

كس ندانست كه جز جارى در جوى تو نيست

مدعى جام مى از دست هر آلوده گرفت

هر دلى مشترى باده گيسوى تو نيست

زنده اى كز دم عيساى تو هشيار نگشت

مرده چون مرده آن غمزه جادوى تو نيست

تير مژگان تو نازم كه به محراب نگاه

مقصدى جز دل من هيچ فراسوى تو نيست

نه كه با مهر خدا مهر زدى لوح دلم

در كتاب دل من جز خط ياهوى تو نيست

كى زند پرسه به بام دگران مرغك جان

كين سرم جز به هواى سر زانوى تو نيست

مژده وصل بده خود به دم قد قامت

كه قيامت به جز آن قامت دلجوى تو نيست

عقابى

بيا

غمگين و گرفته چون غروبيم بيا

اى صبح

ص: 29

به كنج شب رسوبيم بيا

اى سبزتر از شعر بهاران! مولا!

بى روى تو افسرده چو چوبيم بيا

انديمشك - پيمان سگوند

عطر ميلاد

ديشب اين پنجره ها، بوى شقايق مى داد

بوى لبخند خدا! بوى حقايق مى داد

و سوارى كه از آغوش خدا مى آمد

خبر از آمدن يك گل عاشق مى داد

شهر، طوفان زده از درد به خود مى پيچيد

عطر ميلاد ضحى، باد موافق مى داد

هيچ كس در گذر ثانيه ها، خواب نماند

ابر چشمان افق، نم نم هق هق مى داد

ديشب از آينه ها، نور سحر مى باريد

باز هم بغض، به ما موهبت دق مى داد

نفس صبح كه در خلوت شبنم روئيد

قاصدك، باغچه را مژده صادق مى داد

تيغ خورشيد، سراغ دل دريا آمد

ساحل اما دل خود بر كف قايق مى داد

شهركرد - حميد يعقوبى سامانى

نوروز در آينه روايات

اى معلى! نوروز، روزى است كه خداوند در آن از بندگان خويش ميثاق گرفت كه جز او را عبادت و پرستش نكرده و به او شرك نورزند و به فرستادگان و پيامبرانش و نيز ائمه هدى ايمان بياورند. نوروز اولين روزى است كه خورشيد در آن طلوع كرد و باد در آن وزيدن گرفت و در آن روز درخشندگى زمين خلق شد. نوروز روزى است كه كشتى نوح بر كوه جودى كناره گرفت و نوروز روزى است كه افرادى كه از خانه هاى خود خارج شده و به آزمايش الهى از دنيا رفتند، مجددا به دنيا بازگشتند. عيد نوروز يكى از سنتهاى ملى و اعياد ايرانيان است، كه از

ص: 30

ديرباز مورد توجه بوده و قوم ايرانى ارزش و اهميت خاصى براى اين عيد قائل بوده است.

اما براى كسانى كه معتقدند همه چيز را بايد از منتظر دين مورد بررسى و نفى و اثبات قرارداد، اين پرسش مطرح است، كه آيا دين اسلام و پيشوايان دين نسبت به اين موضوع موضعگيرى خاصى داشته اند يا خير؟ آيا مى توان از فنون دينى به چيزى دست يافت كه دلالت بر تاييد و يا رد اين سنت ايرانى از سوى پيشوايان دين كند.

در مجموع مى توان گفت كه ما در متون روايى شيعه، در موضوع يادشده با دو دسته روايت روبرو هستيم; دسته نخست، رواياتى كه سنت ايرانى نوروز، در آنها مورد تاييد قرار گرفته و «روزنوروز» مبارك قلمداد شده است. دسته دوم; رواياتى كه اين سنت را تاييد نكرده و آن را سنتى خلاف اسلام شمرده اند.

در اينجا براى آشنايى شما عزيزان به نمونه هايى از دو دسته روايات اشاره مى كنيم. 1. دسته اول روايات

معلى بن خنيس از امام صادق (علیه السلام)، روايتى را نقل كرده كه در آن ضمن بزرگداشت نوروز، وقايع مختلف تاريخى برنوروز منطبق شده است. متن روايت يادشده از اين قرار است: معلى بن خنيس قال: دخلت على الصادق جعفربن محمد، عليه السلام، يوم النيروز فقال، عليه السلام، اتعرف هذا اليوم؟ قلت: جعلت فداك، هذا يوم تعظمه العجم و تتهادى فيه، فقال ابوعبدالله الصادق، عليه السلام، والبيت العتيق الذى بمكة ما هذا الامر قديم افسره لك حتى تفهمه. قلت: يا سيدى ان علم هذا من عندك احب الى من ان يعيش امواتي و

ص: 31

تموت اعدائى! فقال: يا معلى! ان يوم النيروز هواليوم الذى اخذ الله فيه مواثيق العباد ان يعبدوه و لايشركوا به شيئا و ان يؤمنوا برسله و حججه، و ان يؤمنوا بالائمه، عليه السلام، و هو اول يوم طلعت فيه الشمس، و هبت به الرياح، و خلقت فيه زهرة الارض، و هو اليوم الذى استوت فيه سفينة نوح، عليه السلام، على الجودى، و هو اليوم الذى احيى الله فيه الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم (75) و هو اليوم الذى نزل فيه جبرئيل على النبى صلى الله عليه وآله و هو اليوم الذى حمل فيه رسول الله صل الله عليه وآله اميرالمؤمنين على، عليه السلام، منكبه حتى رمى اصنام قريش من فوق البيت الحرام فهشمها، و كذلك ابراهيم، عليه السلام، و هو اليوم الذى امر النبى، صل الله عليه وآله، اصحابه ان يبايعوا عليا، عليه السلام، بامرة المؤمنين، و هو الذى وجه النبى، صل الله عليه، عليا الى وادى الجن ياخذ عليهم بالبيعة له، و هو اليوم الذى بويع لاميرالمؤمنين، عليه السلام، فيه البيعة الثانيه، و هو اليوم الذى ظفر فيه باهل النهروان و قتل ذالثدية و هو اليوم الذى يظهر فيه قائمنا و ولاة الامر و هو اليوم الذى يظفر فيه قائمنابالدجال فيصلبه على كناسة الكوفة، و ما من يوم نيروز الا و نحن نتوقع فيه الفرج، لانه من ايامنا و ايام شيعتنا، حفظته العجم و ضيعتمو انتم ... (1) معلى بن خنيس گويد: در روز نوروز بر امام صادق عليه السلام وارد شدم، ايشان فرمودند كه آيا اين روز را مى شناسى؟ عرض كردم: فدايت گردم

ص: 32


1- مجلسى محمدباقر، بحارالانوار، ج 56، ص 92

اين روز، روزى است كه غير عربها (ايرانيان) آن را گرامى داشته و به يكديگر هديه مى دهند، امام صادق، عليه السلام، فرمودند: قسم به خانه عتيقى كه در مكه هست اين (تعظيم و هديه دادن) ريشه طولانى و قديمى دارد و براى تو آن را توضيح مى دهم تا از آن مطلع شوى، گفتم: اى آقاى من چنانچه اين مطلب را از تو بياموزم براى من بهتر از زنده شدن مردگانم و مردن دشمنان من است. حضرت فرمود: اى معلى! نوروز، روزى است كه خداوند در آن از بندگان خويش ميثاق گرفت كه جز او را عبادت و پرستش نكرده و به او شرك نورزند و به فرستادگان و پيامبرانش و نيز ائمه هدى ايمان بياورند. نوروز اولين روزى است كه خورشيد در آن طلوع كرد و باد در آن وزيدن گرفت و در آن روز درخشندگى زمين خلق شد. نوروز روزى است كه كشتى نوح بر كوه جودى كناره گرفت و نوروز روزى است كه افرادى كه از خانه هاى خود خارج شده و به آزمايش الهى از دنيا رفتند، مجددا به دنيا بازگشتند. در اين نوروز است كه جبرئيل بر پيامبر اكرم، صل الله عليه وآله، نازل شد و درست در همين روز است كه پيامبر اسلام، حضرت على را بر شانه خود گذاشت تا او بتهاى قريش را از بيت الحرام پايين كشيد و آنها را درهم شكست. نوروز روزى است كه پيامبر به اصحابش دستور داد تا در مورد خلافت و ولايت مؤمنان با حضرت على عليه السلام بيعت كنند و در همين نوروز بود كه پيامبر، صل الله عليه

ص: 33

وآله، على، عليه السلام، را به سوى جنيان فرستاد براى او از آنان يعت بگيرد. نوروز روزى است كه براى حضرت على بيعت مجدد گرفته شد و نوروز روزى است كه حضرت على، عليه السلام، بر اهل نهروان پيروز شد و ذوالثديه را كشت و نوروز روزى است كه قائم ما در آن روز ظاهر مى گردد و بالاخره نوروز روزى است كه قائم ما در اين روز بر دجال پيروز مى شود و او را بر زباله دان كوفه آويزان مى كند و هيچ نوروزى نيست مگر آنكه ما در آن روز توقع ظهور حضرت حجت، عجل الله تعالى فرجه الشريف، را داريم چرا كه اين روز، از روزهاى ما و شيعيان ما است كه عجم (ايرانيان) آنرا گرامى دشته ولى شما آنرا ضايع نموديد ... آنگونه كه از حديث فوق به دست آمد، روز نوروز پيوند عميقى با مساله ولايت و رهبرى مسلمانان دارد، از اين روى شايسته است كه عيد نوروز را جشن ولايت دانسته و پيوسته در آن به ياد ظهور منجى عالم بشريت حضرت امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشريف، باشيم. 2. دسته دوم روايات

روايتى از حضرت امام موسى بن جعفر، عليه السلام، نقل شده كه ظاهر آن دلالت بر عدم تاييد سنت نوروز از سوى پيشوايان دارد. در اين روايت چنين آمده است: حكى ان المنصور تقدم الى موسى بن جعفر عليه السلام بالجلوس للنهنتة فى يوم النيروز و قبض ما يحمل اليه فقال: انى قد فتشت الاخبار عن جدى رسول الله فلم اجد لهذا العيد خبرا و انه سنة الفرس و محاها ان اسلام و

ص: 34

معاذ الله ان نحيى ما محاها الاسلام فقال المنصور انما نفعل هذا سياسة للجند فسالتك بالله العظيم الا جلست فجلس (1) حكايت شده كه منصور به سوى امام كاظم عليه السلام فرستاد تا در روز نوروز براى تهنيت جلوس كند و آنچه بسوى او حمل مى شد، بگيرد. حضرت فرمود من اخبار جدم رسول خدا را بررسى كردم و در آنها براى اين عيد خبرى نيافتم و اين سنت ايرانيان است كه اسلام آنرا محو كرده است و به خدا پناه مى برم كه چيزى را كه اسلام محو كرده احياء كنم. منصور در پاسخ گفت: ما اين كار را براى اداره (سرگرمى) لشكريان انجام مى دهيم و تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم كه در اين مجلس بنشينى و آنگاه حضرت نشست. مرحوم مجلسى در بحارالانوار روايت يادشده را مورد نقد و بررسى قرارداده و مى فرمايد: «هذا الخبر مخالف لاخبار المعلى و يدل على عدم اعتبار النيروز شرعا و اخبار المعلى اقوى سندا و اشهر بين الاصحاب » (2) اين خبر با اخبار معلى بن خنيس مخالفت داشته و دلالت بر بى اعتبارى نوروز از جهت شرعى مى كند، اما اخبار معلى از نظر سند قويتر بوده و در نزد اصحاب شهرت بيشترى دارد. اما توجيهات ديگرى نيز براى اين روايت مطرح است كه باختصار به آنها اشاره مى كنيم: 1. اين روايت به احتمال بسيار قوى در مقام تقيه اى بيان شده و حضرت در صدد بيان حكم واقعى عيد نوروز نبوده است. زيرا منصور اصرار شديدى براى حضور حضرت در جلسه داشته و مى خواسته از آن بهره بردارى سياسى كند، اما امام نمى خواست از وجودش سوء استفاده شود و حضرت براى اينكه در اين جلسه حضور پيدا نكند به دنبال عذرى بوده است. خصوصا كه اين مجلس براى نظاميان برپا شده بود و از حساسيت ويژه اى برخوردار بوده است. 2. پاسخ ديگر آنكه عيد نوروز سنت ديرينه اى بوده و همگان هم از آن اطلاع داشته اند. در صورتى كه اين عيد مطلوب اسلام و شرع نبوده، چرا در اين رابطه روايت صريح و متقنى وجود ندارد و اين مورد از مواردى است كه مورد ابتلاءبخش وسيعى از مسلمانان است و در صورتى كه حديث معتبرى وجود داشت، حتما نقل مى شد.

ص: 35


1- بحارالانوار ج 56 ص 100. ابن شهرآشوب، المناقب ج 4 ص 319
2- همان.

3. سومين پاسخ آنكه علما و فقهاى بسيارى آن را تاييد كرده اند. به عنوان نمونه احمدبن فهد الحلى مى گويد: يوم النيروز يوم جليل (القدر) و تعيينه من السنة غامض مع ان معرفته امر مهم من حيث انه تعلق به عبادة مطلوبة للشارع و الامتثال موقوف على معرفته (1) روز نوروز، روز با ارزشى است ولى معين كردن آن در سال مشكل است با اينكه شناخت آن (نوروز) امر مهمى است چرا كه عبادتى كه مورد نظر شارع است به آن روز تعلق گرفته است و اطاعت آن عبارت متوقف بر شناخت آنست. پس در نتيجه عيد نوروز مورد تاييد روايات متعددى است و روايت معتبرى كه بر بى اعتبارى آن از نظر اسلام دلالت كند، وجود ندارد دعاى هنگام تحويل سال

يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر الليل و النهار يا محول الحول والاحوال حول حالنا ال احسن الحال اى دگرگون كننده قلبها و ديده ها! اى تدبيرگر شبان و روزان! اى متحول كننده سالها و حالتها! حالات ما را به نيكوترين حالات تبديل نما! اين دعا بر چهار نكته اساسى تاكيد دارد 1- تحول 2- محور تحول 3- متحول كننده 4- هدف تحول 1-اصل تحول اين دعا به واژه هاى مختلفى تحول و دگرگونى را در همه ابعادش مطرح مى كند، دگرگونى در قلب و ديده و شب و روز و سال و حوادث جارى در آن و حالات انسانى. بر طبق اين دعا جهان در عين سكون داراى تغيير و تحول عميقى در درون خويش است و دامنه اين تحول آنچنان گسترده است كه از عالم خارج و آفاق گرفته تا عالم درون و انفس را شامل مى شود و در واقع لازمه بقاء جهان به تحول و دگرگونى است. 2- محور تحول (محول) اين دعا علاوه بر اصل تحول و گستردگى آن به محول يعنى متحول شونده هم اشاره مى كند، آنگونه كه طبيعت از خواب زمستانى بيدار شده و بيابانها و كوهها لباس سبز رنگ زيبايى مى پوشد و طراوت و نشاط خاصى مى يابد و گلهاى رنگارنگ زينت بخش زمين مى شوند، گل سرسبد هستى و خليفة الله يعنى انسان هم بايد متحول شود، تحول در همه ابعاد روحى و روانى او اعم از انديشه، تفكرات، طرز نگرشها و باورها ... صورت پذيرد. انسان مؤمن هميشه بايد به فكر تحول در درون خود باشد و لازمه تكامل يافتن انسان متحول شدن اوست، اين دعا بطور ظريفى به دگرگونى طبيعت و دگرگونى حالات انسانى اشاره مى كند. 3- آواى توحيد (محول) در سرتاسر دعا و در هر فقره آن سخن از توحيد است، دگرگون كننده قلبها و ديده ها پشت سرهم در آمدن شب و روز و رقم خوردن حوادث سال و حالات انسانى همه از قدرت و حكمت الهى سرچشمه گرفته است و برخلاف آنان كه براى هريك از اين عناوين خدايى قايل بودند به ارباب انواع اعتقاد داشتند، اين دعا تاكيد مى كند كه همه اينها يك خدا دارد و درواقع اين دعا از كثرت گرايى به توحيد دعوت مى كند. 4. هدف تحول (محول اليه) هدف اين تحول عظيم كه از اعماق طبيعت آغاز شده و به حالات انسان رسيده است، اينست كه حالات انسانى به بهترين حالات يعنى قرب الهى تبديل شود. احسن حال و قرب الهى هدف اين تحول بزرگ است، با اين نگرش دعاى مزبور يك نظام آموزشى عقيدتى به معناى كامل است.

ص: 36


1- المهذب البارع به نقل از بحارالانوار ج 56 ص 117

آداب دينى عيد نوروز

در روايات، اعمال و آداب مختلفى براى اين روز بيان شده كه خود حاكى از ارزش و اهميت اين روز دارد: 1. طهارت و پاكيزگى اين دستورالعمل شبيه آدابى است كه در ساير اعياد اسلامى رعايت مى شود. قال الصادق عليه السلام «اذا كان يوم النيروز فاغتسل والبس انظف ثيابك و تطيب باطيب طيبك و تكون ذلك اليوم صائما» (1) هرگاه نوروز فرا رسد غسل كرده و پاكيزه ترين لباسهايت را پوشيده و از معطرترين عطرهايت استفاده كن و آن روز را روزه بگير. 2. هديه دادن از اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين نقل شده كه فرمودند «اتى على عليه السلام بهدية النيروز فقال عليه السلام ما هذا؟ فقالوا يا اميرالمؤمنين اليوم النيروز! فقال عليه السلام اصنعوان كل يوم نيروزا» (2) در روز نوروز هديه اى براى اميرالمؤمنين على عليه السلام آورده شد. حضرت فرمودند اين هديه چيست؟ آنان پاسخ دادند اميرالمؤمنين امروز نوروز است امام فرمودند: هر روز را براى ما نوروز كنيد. در هديه آنچه مهم است، ارتباط روحى و ايجاد محبت است نه مقدار و كيفيت ... و در اين زمينه نبايد به تكلف افتاد. امام صادق عليه السلام در مورد اهميت هديه مى فرمايد: «تهادوا تحابوا فان الهدية تذهب بالضغائن.» به يكديگر هديه دهيد تا بين شما محبت ايجاد شود زيرا هديه كينه ها را از بين مى برد. 3. پيامبر اكرم در مورد ياد و ذكر خدا در اعياد چنين مى فرمايد: «زينوا اعيادكم بالتكبير» اعياد خود را با ياد و ذكر عظمت خدا زينت دهيد. 4. صله رحم و ديدار با دوستان در اين روز ارتباط با بستگان و فاميل ار اعمال نيكو و شايسته است، در روايات، نتايج و آثار فراوانى براى صله رحم بيان شده است قال الباقر عليه السلام «صلة الارحام تزكى الاعمال و تنمى الاموال و تدفع البلوى و تنسى ء الاجل » (3) ارتباط با خويشان، اعمال را پاكيزه مى كند، دارائيها را افزايش مى دهد و بلاهارا دور مى كند و مرگ آدمى را به تاخير مى اندازد. اگر افرادى از بستگان قطع ارتباط كرده باشند، مناسب است انسان مؤمن در ايجاد ارتباط پيشقدم شده و به كينه توزيها و وسوسه هاى شيطان پشت پا بزند، رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «صل من قطعك و احسن الى من اساء اليك و قل الحق و لو عليك » (9) با آنكه با تو قطع ارتباط كرده، ارتباط ايجاد كن و آنكس كه به تو بدى كرده به او نيكويى بنما و حق را گرچه به ضررت باشد اظهار كن. علاوه بر ديدار از فاميل، ديدار و زيارت برادران دينى ارزش بسيارى دارد، چنانكه در روايت آمده كه زيارت برادر دينى، زيارت خداوند محسوب مى شود. قال الصادق عليه السلام «من زار اخاه فى الله، قال الله عزوجل اياى زرت و ثوابك على و لست ارضى لك ثوابا دون الجنة » (4) هرگاه كسى برادرش را در راه خداديدار كند، خداوند مى فرمايد: تو مرا زيارت كردى و پاداش تو بر من است و براى تو ثوابى كمتر از بهشت راضى نمى شوم.

ص: 37


1- محمد رى شهرى،ميزان الحكمة ج 7 ص 132
2- شيخ صدوق من لايحضرالفقيه ج 3 ص 219
3- محمد رى شهرى ميزان الحكمة ج 4 ص 84
4- همان، ج 7 ص 86

تكليف عاشقان-2

«منا اثنا عشر مهديا، اولهم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، و آخرهم التاسع من ولدى، و هوالقائم بالحق يحيى الله به الارض بعد موتها، و يظهر به دين االحق على الدين كله، ولو كره االمشركون. له غيبة يرتد فيهااقوام و غيبته عل الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله صلى الله عليه و آله (1) امام حسين (علیه السلام) در ميان ما اهل بيت دوازده مهدى وجود دارد كه اولين آنها اميرمؤمنان على بن ابيطالب(عليه السلام) و آخرين آنها نهمين فرزند من است. و اوست قيام كننده به حق. خداوند به وسيله او زمين را پس از آنكه مرده است، زنده مى كند و دين حق را به دست او بر همه اديان غلبه مى دهد، اگر چه مشركان نپسندند. براى او غيبتى است كه گروهى در آن از دين خدا بر مى گردند و گروهى ديگر بر دين خود ثابت مى مانند، كه اين گروه را اذيت كرده و به آنها مى گويند: «پس اين وعده چه شد اگر راست مى گوييد؟» آگاه باشيد آنكه در زمان غيبت او بر آزار و اذيت و تكذيب صبر كند همانند كسى است كه در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله با شمشير به جهاد برخاسته است.

ص: 38


1- الصدوق ، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، تهران ، دارالكتب الاسلامية، 1359 ق ، ج 1 ، ص 317 ، ح 3.

مقتداى مسيح

امين ميرزايى

توضيح ضرورى: بخشى از شاكله اصلى اين نوشتار، پيش از اين در تاريخ چهارم دى ماه سال 75، در صفحه نظرها و انديشه هاى روزنامه اطلاعات به خوانندگان محترم آن مطبوعه تقديم شده است. اينك و به يمن پا گرفتن نشريه اى خاص موعود اديان و در خطابى با خوانندگان اين گرامى نامه متن ويراسته آن نوشته تقديمشان مى شود، تا مگر فتح بابى باشد براى سخنان آتى اين قلم با مخاطبان جوان موعود، ان شاءلله. خوانندگان جوان اين مطبوعه مى دانند كه در حال حاضر دهها ايستگاه راديو و تلويزيونى در سطح جهان و به موازات آن چندين و چند بنگاه نشر كتب و مجلات رايگان - همچون پلين يروث يوث، دسى ژن و امثال آن - به زبان هاى زنده دنيا به نشر و تبليغ كيش مسيحيان مشغولند و جملگى عشق و ايمان به مبشر محبت و رحمت، حضرت مسيح صلى الل.ه عليه وآله وسلم و رجعت دوباره او را به زمين محور تبليغات خود نموده اند. اگر اين تبليغات گسترده و تامل برانگيز كه علاوه بر منشورات مكتوب و راديو تلويزيون، در قالب ارسال نوارهاى كاست حاوى سرودهاى مذهبى و حتى بعضا تقديم رايگان دستگاههاى پخش صوت مجهز به آرميچر و بى نياز به برق و باطرى! صورت مى پذيرد، صرفا متوجه اديان منسوخ و بدوى و ظرفى - همچون اديان مورد اعتقاد بخشى از ساكنان خاور دور در آسياى جنوب شرقى يا آمريكاى لاتين و آفريقاى جنوبى و مركزى مى بود، سخنى و گله اى در كار نبود. و يا حتى اگر مبلغان فارسى زبان مسيحى كه سمت نگارش و گويندگى برنامه هاى راديويى يكى از همين بنگاههاى تبليغى را بر عهده دارند، در عوض استفاده از لقب «سيد» پيش از نام خود - كه از قضا با كنيه امام هشتم شيعيان حضرت «رضا»عليه السلام يكسان است! - از عنوانى و نامى ديگر در تركيب نام خود بهره مى جستند - و يا حتى اگر در طول ماه رمضان گذشته ساعتى جز ساعات سحر ماه مبارك را به پخش برنامه هاى خود به زبان فارسى، آن هم به روى طول موجى پهلو به پهلوى فركانس پخش صداى جمهورى اسلامى اختصاص مى دادند، حيرتى برنمى انگيخت. اما متاسفانه چنين نيست و نوك تيز پيكان اين تبليغات - به ويژه در چند سال اخير - به تغافل يا غافلانه متوجه مسلمانانى است،

ص: 39

كه بنا به آموزه هاى دينى آمده در متون مقدس خود - اعم از كتاب و سنت - ايمان به شريعت آسمانى عيسى عليه السلام و اصولا هر پيام عظيم الشان ديگرى را از جمله اصول و مبانى اعتقادى خود محسوب مى دارند و فرود دوباره آن پيامبر بزرگ مرتبه را و امداد و هميارى او را خاتم اوصياء حضرت مهدى عليه السلام انتظار مى برند. آرى! ما مسلمانان و بويژه شيعيان، به مسيح عليه السلام عشق مى ورزيم و آن رسول گرامى را كلمه اى از جانب خدا پيامبر صلح، دوستى و محبت مى دانيم. آن وجود گرانقدرى كه از دامان پاك مريم عذراعليهاالسلام به جامعه بشرى تقديم شد، تا ايشان را به توحيد خدا، صراط مستقيم او فرا بخواند و سلام و درود بى پايان الهى را به گاه ميلاد و مرگ با خود به همراه برد: «اذ قالت الملائكة: يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين (45/آل عمران) اضافه بر آنچه گفته شد، مادر گرامى و فرهيخته و نيكو ضمير امام حى و غايب ما حضرت بقية الله الاعظم روحى و ارواح العالمين له الفداء، حضرت نرجس - مليكه - عليهاالسلام از نوادگان پاك نژاد و نيك سيرت وصى و حوارى برجسته عيسى مسيح عليه السلام حضرت شمعون على نبينا و آله و عليه افضل التحية و الثناء است، كه خواستگارى او عليهاسلام به گونه اى معجزه آسا، از سوى روح پاك پيامبر گرامى اسلام، حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله و پسر عم بزرگوار آن گرامى، وجود مقدس مولانا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و در محضر بزرگ بانوى دو جهان و سيده زنان بهشت زهراى اطهر، عذراى بتول حضرت مريم عليهماالسلام، صورت پذيرفته است. آن زمان كه كاخ آراسته سزار روم به لرزشى مهيب در هم ريخت، تا بساط عروسى آن بانو با شاهزاده رومى درهم پيچيده شود و در پى شبانى و روزانى پر تب و تاب، رؤياى صادقه «مليكه پاك عليهاالسلام، وصلت فرخنده او را فرسنگ ها دور از آن ديار با شهسوار عرب و ميراث دار حكمت و عصمت و امامت، امامنا الحكيم، ابومحمد، حسن بن العسكرى، عليهم الصلوة و السلام، نويد بخشد. (1) مولود مبارك اين وصال مسعود، كه عاقد آن در عالم ملكوت حضرت مصطفى، پيامبر گرامى اسلام محمد بن عبدالله صلى الل.ه عليه وآله فرستاده با كرامت خداوند به سوى زمينيان عيساى مسيح عليه السلام بوده اند، مولا و مقتدا و محبوب دل و گمشده ما شيعيان منتظر است، كه جمعه روزى در آينده پرده غيبت از رخ باهرالنورش برخواهد كشيد و تيغ عدل خود را بر سر ستمگران جائز خواهد كوبيد و اين جهان فرو رفته در غرقاب ظلم و اسراف و ثروت اندوزى را، از چنگال عفريت ستم رهايى خواهد بخشيد. آن موعود مباركى كه اناجيل موجود از جمله «روح راستى و «پسر انسان ش خوانده اند و عيساى مسيح عليه السلام، ظهور او را چنين مژده داده است: «چون آن پارقليطى كه من به سوى تا خواهم فرستاد از سوى پدر بيايد، روح راستى كه از سوى پدر مى آيد. او درباره من گواهى خواهد داد.» (انجيل يوحنا، فصل 15، آيه 26) چنانكه در آيات چهاردهم و پانزدهم از فضل پانزدهم مى فرمايد: «چون او بيايد، شما را به جميع راستى ها راه بنمايد. چرا كه او از پيش خود سخن نمى گويد. بلكه آنچه را بشنود مى گويد و شما را از آنچه در آينده خواهد بود خبر مى دهد كه مرا جلال مى بخشد.» همچنين در آيه شانزدهم از فصل چهارم همين كتاب مى فرمايد:

ص: 40

«من از پدر خواهم خواست و او پارقليطى ديگر به شما خواهد داد كه تا ابد با شما خواهد بود.» گذشته از سخن عيسى عليه السلام در مزامير داودعليه السلام نيز از اين موعود منتظر ذكرى به ميان آمده است. آن حضرت عليه السلام از جمله مى فرمايد: «در ميان امت ها ندا سر دهيد: خداوند سلطنت مى يابد. ربع مسكون پايدار مى شود و از لرزش باز مى ايستد. و او قوم ها را به «انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد، دريا و پريان آن غرش كنند و صحرا و هر چه در آن است به وجد آيند. در آن روز تمام درختان جنگل ترانه خواهند خواند. زيرا كه مى آيد. زيرا كه براى «داورى جهان مى آيد. ربع مسكون را به «انصاف داورى خواهد كرد» (مزمور 96 از مزامير داودعليه السلام) چنانكه در همين كتاب نقل است: «صالحان وارثان زمين خواهند بود و در آن تا ابد ساكن شده عاقبت اشرار نابود خواهند شد» (مزمور سى وهفتم از همين كتاب) از سخن مزامير يا همان زبور داودعليه السلام، شاهدى صادق بر اين مدعاى كتاب آسمانى ما قرآن است كه مى فرمايد: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون در زبور - و پس از آن ذكر - نوشته بوديم: كه بى گمان زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.» (105/انبياء) در همين باره از پيامبر گرامى اسلام صلى الل.ه عليه وآله نقل است كه پس از ذكر آيه صدوپنجاه ونهم از سوره مباركه نساء «و ان من اهل الكتاب الا ليمؤمنن به قبل موته و هيچيك از اهل كتاب باقى نمى ماند، جز آنكه بى گمان پيش از مرگ عيسى به او ايمان آورد» مى فرمايد: «زودا كه پسر مريم در ميانتان به عنوان حاكمى عادل فرود آيد و دجال را بكشد و خوك را از ميان ببرد و صليب را بشكند و جزيه وضع كند و مال بگيرد و تنها خدا پروردگار جهانيان را سجده كند.» چنانكه در تفسير قمى در ذيل همين آيه به اسناد خود از امام باقرعليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «عيسى عليه السلام پيش از رستاخيز به دنيا فرود مى آيد و هيچ ملتى از يهود و جز آن نمى مانند مگر پيش از مرگ او بدو ايمان مى آرند. و او به امامت مهدى، نماز خواهد خواند» و شايد گوياتر از همه، اين سخن رسول مكرم اسلام صلى الل.ه عليه وآله است كه كه بنا به نقل ينابيع المودة، باب هفتادوهشتم از جلد دوم مى فرمايد: «ان خلفائى و اوصيائى و حجج الله على الخلق بعدى الاثناعشر. اولهم على و آخرهم ولى المهدى. منزل روح الله عيسى بن مريم، فيصلى خلف المهدى و تشرق الارض بنور ربها و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب بى گمان جانشينان و اصياء من و حجت هاى خدا بر خلق در پس من اين دوازده تن اند. نخستين آنان على و واپسين آنان مهدى است. پس [چون نوبت به مهدى عليه السلام رسد] روح الله عيسى بن مريم عليه السلام فرود مى آيد و به امامت مهدى نماز مى گزارد و زمين به

ص: 41

نور پروردگار خود روشنى يافته حكومت او خاور و باختر را زير چتر خود مى گيرد.» مشابه اين روايت را صفحه شصت ودوم از اثر ارزشمند حضرت آية الله صافى «منتخب الاثر» مى خوانيم: «...سوگند به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرد، اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را آن اندازه طولانى خواهد كرد كه فرزندم مهدى عليه السلام قيام كند. آنگاه روح الله - عيسى بن مريم عليه السلام - فرود آيد و پشت سر او نماز بگزارد. زمين به نور او روشنى يابد و دامنه فرمانروايى اش خاور و باختر زمين همه را فرا گيرد.» به شهادت محدثان شيعه و اهل سنت روايات وارد درباره فرود حضرت عيساى مسيح عليه السلام به گاه ظهور حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف مستفيضند. حديث مستفيض حديثى است كه داراى بيش از سه زنجيره سند و طريق نقل حديث باشد. از سوى ديگر، گرچه به اعتراف بسيارى محققان معاصر و متقدم، لفظ «پاراقليط يا «پاراكليتوس آمده در اناجيل، نه به معناى «روح القدس كه شكل تحريف يافته لفظ يونانى «پركليت به معنى احمد يا محمد و از اين نظر بر وجود مبارك رسول مكرم اسلام صلى الل.ه عليه وآله قابل انطباق است (از آن ميان ن.ك. التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن المصطفوى، المجلد الثانى، ذيل ماده ح م د، صفحه 303-307)، ليكن جالب توجه آنكه يكى از آيات رسيده از لسان عيسى عليه السلام كه گويا بشارت ظهور حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف را بيان داشته است - آيه شانزدهم از فصل چهاردهم انجيل يوحنا - اين لفظ يونانى (و شكل سريانى آن در اناجيل مترجم به اين زبان) با صفت «ديگر» همراه آمده است: «من از پدر خواهم خواست و او پاراكليتوس (در واقع همان پركليتوس) [يا پاراقليط (پرقليط) يا مهميدى] ديگر به شما خواهد داد كه تا ابد با شما خواهد بود.» اطلاق لفظ «ديگر بر اين پاراكليتوس (به عبارت صحيحتر پركليتوس) در درجه نخست بر عدم انطباق آن بر «روح القدس معهود دلالت دارد، چرا كه روح القدس صرفا يكى است. در ثانى اين پركليت دوم با پركليت يا محمد نخست متفاوت و در عين حال با او هم نام است. اينك اگر اين نكته را كه واژه پاراكليت يونانى يا پاراقليط سريانى شكل تحريف يافته «پركليت اين واژه اخير لفظ معادل «احمد» يا «محمد» به معنى «ستوده و پسنديده در زبان يونانى است، از محققين زبان شناس معاصر، فى المثل نويسندگان دائرة المعارف بزرگ فرانسه (صفحه 4174 از جلد بيست وسوم) پذيرا باشيم، لاجرم مى بايد اين «پارقليط موعود مسيح عليه السلام را بر حضرت «بقية الله الاعظم روحى و ارواح العالمين له الفداء منطبق بشماريم كه نام اوعليه السلام با نام رسول گرامى اسلام حضرت «محمد» مصطفى صلى الل.ه عليه وآله يكسان و كنيه شريفش با كنيه آن حضرت (ابوالقاسم) يكى است. به ويژه آنكه در ادامه همين گفتار مسيح عليه السلام از غيبت دراز دامن اين موعود منتظر نيز سخن به ميان آمده است: «من از پدر خواهم خواست و او «پارقليطى ديگر» به شما خواهد داد كه تا ابد با شما خواهد بود. يعنى روح راستى كه جهان نمى تواند او را بپذيرد، زيرا كه او را نمى بيند و نمى شناسد، اما شما او را مى شناسيد، زيرا كه با شما مى ماند و در ميانتان خواهد بود.» و اين حقيقتى است كه در اين سخن امام صادق عليه السلام - به نقل از مفضل بن عمر - نيز در آن بصراحت اشاره شده است: «به خدا سوگند، صاحب اين امر از شما پنهان مى شود و مورد احتمالات گونه گون واقع مى گردد تا كه گويند مرده است! يا هلاك شده، در كدامين وادى سر سپرده است؟ و همچون كشتى گرفتار آمده در امواج به اضطراب خواهد بود، چرا آنكس كه خداوند از او پيمان ستانده و ايمان را در دلش نقش كرده و او را بر روحى از خود پشتيبان بوده است.» (اقوال الائمه، ج 5، ص 258) لازم به يادآورى است كه بنا به نقل همين كتاب - (اقوال الائمه، ج 1، ص 319) - نام مقدس حضرت بقية الله الاعظم روحى و ارواح العالمين له الفداء در انجيل - مهيمد آخر - است.

ص: 42

سخن اول

دوست جوان و خوب موعود من! قبل از هر نكته و سخن سال نو، عيد قربان و عيد بزرگ ولايت را از جانب همه بچه هاى دست اندركار موعود به تو و همه آنهايى كه دوستشان دارى و دوستت دارند تبريك مى گوييم. عيد، پايان همه سختى هاست، وقت خوش گفتگو از سبزى و بهار كه با خودش طراوت و تازگى را دارد. و بالاخره هنگام كسب اجازه از صاحب همه خوبى هاست براى واردشدن در فضاى فراخ خانه دوستى و محبت. هيچ به «ولايت »، و عيد غدير كه از آن به عنوان عيد ولايت ياد مى كنند فكر كردى؟ ولايت به معنى مهر و دوستى است، محبتى صاف كه بر دل مى نشيند اما اگر فتحه روى «واو» را زير آن بگذارى «ولايت » به معنى سرپرستى روى كاغذ نقش مى بنده. اين دو كلمه يعنى «ولايت » و «ولايت » رفيق و همراه هميشگى همند. تا مهر و دوستى دل مردى را پر نكرده باشد حلقه فرمانبردارى او را به گوش نمى كنيم. اگر جز اين باشد لاف دروغ و گزاف است كه مى زنيم و ادعايى كه زود رنگ و روى خودش را مى بازد. آخر مگر مى شود كسى ادعاى داشتن مهر و عشق را در دل داشته باشد اما تنها و تنها ساز خودش را بزند و هركارى دلش خواست بكند؟ مهرى كه خالق همه هستى به اين آفريده هاى ريز و درشتش كه همه عالم را پر كردند دارد، موجب مى شود كه آنها را پرورش بدهد، سرپرستى كند و از خالى به حال ديگر برگرداند. همان مهر و محبت كه باعث شده اينهمه خلق عالم را رها نكند و براى امروز و فردا و سلامت و سعادتشان ولى و سرپرستى را برايشان تعيين كند، تا مبادا گردش روزگار و شيطنت ابليس و پيش آمدهاى دوران اين هم آدميزاد را سرگردان نكند و در دست حوادث از بين نبرد. غدير عيد دوستى است. دوستى خدا نسبت به بنده هاش، عشق پيامبر به امتش، همانطور كه عيد قربان وقت جشن و شادى آدم بود. و هنگامه شادمانى ابراهيم خليل، وقتى كه خالق هستى قربانى اش را قبول كرد و پسرش را به او بخشيد. «موعود» نيز قصه بلند دوستى است، مهر به كسى كه سرپرست همه آفريده هاى خداست. همان كه اگر نباشه سنگ روى سنگ نمى ماند. لازم مى دانم خبر چاپ شماره مستقل «موعود جوان » را در آينده اى نزديك بدهم. چرا مثل خيلى از بروبچه هاى ديگر به همه صفايى كه در دل دارى به جمع «موعوديان » نمى پيوندى و با نوشتن نامه اى، فرستادن قطعه اى و يا خبرى در ميان خبرنگاران افتخارى وارد نمى شوى. خانه موعود، خانه ولايت و دوستى است و پذيراى صميمانه همه عاشقان موعود. منتظر آثار خوب شما هستيم.

ان شاءالله خدا نگهدارت

ص: 43

واقعه غديرخم

رسول خدا صل الله عليه وآله در همين سال هجرت، زيارت خانه خدا (كعبه) را با اجتماع مسلمين آهنگ فرمود. و در ميان قبايل مختلفه و طوايف اطراف برحسب امر آنحضرت اعلان شد، و در نتيجه گروه عظيمى بمدينه آمدند تا در انجام اين تكليف الهى (اداى مناسك حج بيت الله) از آنحضرت پيروى و تعليمات آنحضرت را فرا گيرند.

اين تنها حجى بود كه پيغمبر صل الله عليه وآله بعد از مهاجرت بمدينه انجام داد، نه پيش از آن و نه بعد از آن ديگر اين عمل از طرف آنحضرت وقوع نيافته و اين حج را به اسامى متعدد در تاريخ ثبت نموده اند، از قبيل: حجة الوداع - حجة الاسلام - حجة البلاغ - حجة الكمال - حجة التمام (1) در اين موقع رسول خدا صل الله عليه وآله غسل و تدهين فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) كه يكى را بكمر بست و آنديگر را بدوش افكند روز شنبه بيست چهارم يا بيست و پنجم ذيقعدة الحرام بقصد حج پياده از مدينه خارج شد و تمامى زنان و اهل حرم خود را نيز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بيت خود و باتفاق تمام مهاجرين و انصار و قبايل عرب و گروه عظيمى از خلق حركت فرمود (2) اتفاقا در اين هنگام بيمارى آبله - يا حصبه - در ميان مردم شيوع يافته بود و همين عارضه موجب گرديد كه بسيارى از مردم از عزيمت و شركت در اين سفر بازماندند. مع الوصف گروه بيشمارى با آنحضرت حركت نمودند كه تعداد آنها به يكصد و چهارده هزار و يكصد و بيست يا يكصد و بيست چهار هزار و بيشتر ثبت شده است. البته از اهالى مكه و آنها كه باتفاق اميرالمؤمنين على عليه السلام و ابوموسى از يمن آمدند بر اين تعداد اضافه مى شود (3) . بامداد يكشنبه موكب نبوى صل الله عليه وآله در «يلملم بود و شبانگاه به «شرف السياله رسيدند و

ص: 44


1- آنچه بگمان ما مى رسد (و گمان اهل هوش و فراست همانند يقين است) اينست كه وجه ناميدن حجة الوداع به بلاغ بمناسبت نزول آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ...) مى باشد و همچنين ناميدن آن به كمال و تمام نيز بمناسبت نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...) مى باشد.
2- طبق مندرج در جلد 3 طبقات ابن سعد ص 225 و (الامتاع) مقريزى ص 511 و جلد 6 ارشاد السارى ص 429.
3- مدلول جلد 3 السيرة الحلبيه ص 283 و سيره احمد زينى دحلان جلد 3 ص 3 و جزء 4 از تاريخ الخلفاء ابن جوزى و تذكرة خواص الامه ص 18 و جلد 3 دايرة المعارف فريد وجدى ص 542.

در آنجا نماز مغرب و عشاء را خواندند و صبح آنشب را در (عرق الظبيه) اداى فريضه فرمودند سپس در (روحاء) فرود آمدند و پس از كوچ از آنجا نماز عصر را در (منصرف) ادا فرمودند و نماز مغرب و عشا را در (متعشى) خواندند و در همانجا صرف غذا مردند و نماز صبح روز بعد را در (اثابه) خواندند و بامداد سه شنبه را در (عرج) درك كردند و در نقطه اى كه بنام (لحى جمل) معروف است كه در شيب و فرازهاى (جحفه) است آنحضرت حجامت كرد سپس در (سقياء فرود آمدند (روز چهارشنبه) و پس از حركت از آنجا نماز صبح را در (ابواء) خواندند و از آنجا حركت كردند و روز جمعه به (جحفه) رسيدند و از آنجا به (قديد) رفته و شنبه را در آنجا درك فرمودند و روز يكشنبه در (عسفان) و پس از طى راه از آنجا و رسيدن به (غميم) پيادگان در مقابل پيغمبر صف بستند. و به رسول خدا صل الله عليه وآله از خستگى شكوه نمودند. پيغمبر صل الله عليه وآله بآنها دستور قدم دو دادند و با اجراء اين دستور احساس راحتى نمودند. روز دوشنبه در (مرالظهران) بسر بردند و هنگام غروب آفتاب به (سرف) و پيش از اداى نماز مغرب بحوالى مكه رسيدند و در ثنيتين (دو كوه مشرف بمكه) فرود آمدند و شب را در آنجا بسر برده و روز سه شنبه داخل مكه شدند. (1) پس از آنكه رسول خدا صل الله عليه وآله مناسك حج را انجام دادند و با جمعيتى كه بهمراه آنحضرت بودند آهنگ بازگشت بمدينه فرمودند چون بغديرخم (كه در نزديك جحفه است) رسيدند - جبرئيل امين فرود آمد و از خداى تعالى اين آيه را آورد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ... (2) بايد دانست كه جحفه منزلگاهى است كه راه هاى متعدد (راه اهل مدينه و مصر و عراق) از آنجا منشعب و جدا مى شود. و ورود پيغمبر صل الله عليه وآله و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذيحجه تحقق يافت (3) . امين وحى الهى آيه فوق الذكر را آورد و از طرف خداوند آنحضرت را امر كرد كه على عليه السلام را بولايت و امامت معرفى و منصوب فرمايد و آنچه درباره پيروى از او و اطاعت او امر او از جانب خدا بر خلق واجب آمده بهمگان ابلاغ فرمايد. در اين هنگام آنها كه از آنمكان گذشته بودند بامر پيغمبر بازگشتند و آنها هم كه در دنبال قافله بودند رسيدند و در همانجا متوقف شدند. در اين سرزمين درختان كهن و انبوه و سايه گستر وجود داشت كه پيغمبر صل الله عليه وآله قدعن فرمود كسى زير درختان پنجگانه كه بهم پيوسته بودند فرود نيايد و خار و خاشاك آنجا را بر طرف سازند. وقت ظهر حرارت هما شدت يافت بطوريكه مردم قسمتى از رداى خود را بر سر و قسمتى را زير پا افكندند و براى آسايش پيغمبر صل الله عليه وآله چادرى

ص: 45


1- (امتاع) مقريزى ص 513 - 617
2- آيه 70 از سوره مائده (اى فرستاده خداوند برسان و بامت ابلاغ فرما آنچه را كه از طرف پروردگار تو برتو فروفرستاده شد.
3- در لفظ روايت براء من عاذب تصريح باين روز شده و همچنين بعضى ديگر از راويان حديث غديرخم تصريح بآن نموده اند و قريبا سخن و نظر ما درباره اين موضوع خواهد آمد.

تهيه و روى درخت افكندند تا سايه كاملى براى پيغمبر صل الله عليه وآله فراهم گشت. اذان ظهر گفته شد و آنحضرت در زير آندرختان نماز ظهر را با همه همراهان ادا فرمود. پس از فراغ از نماز در ميان گروه بر محل مرتفعى كه از جهاز شتران ترتيب داده بودند قرار گرفت (1) و آغاز خطبه فرمود و با صداى بلند همگان را متوجه ساخت و چنين فرمود: حمد و ستايش مخصوص ذات خدا است. يارى از او مى خواهيم و باو ايمان داريم و توكل ما باو است و از بديهاى خود و اعمال ناروا باو پناه مى بريم. گمراهان را جز او راهنمايى نيست و آنكس را كه او راهنمايى فرموده گمراه كننده نخواهد بود. و گواهى مى دهم كه معبودى (درخور پرستش) جز او نيست. و اينكه محمد صل الله عليه وآله بنده و فرستاده او است. پس از ستايش خداوند و گواهى به يگانگى او. اى گروه مردم همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگهى داده كه دوران عمرم سپرى گشته و قريبا دعوت خداوند را اجابت و بسراى باقى خواهم شتافت. من، و شما هر كدام بر حسب آنچه بعهده داريم مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟ مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو ابلاغ فرمودى و از پند ما و كوشش در راه وظيفه دريغ نفرمودى.خداى بتو پاداش نيكو عطا فرمايد: آيا نه اينست كه شماها بيگانگى خداوند و اينكه محمد صل الله عليه وآله بنده و فرستاده او است گواهى مى دهيد؟ و باينكه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اينكه مردگان را خدا برمى انگيزد و اينها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟ همگان گفتند آرى، باين حقايق گواهى مى دهيم. پيغمبر صل الله عليه وآله گفت: خداوند گواه باش، و با تاييد و مبالغه در توجه و شنوائى همگى و اقرار مجدد آنان باينكه سخنان آنحضرت را شنيده و توجه دارند فرمود: همانا من در انتقال بسراى ديگر و رسيدن بكنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت. و شما در كنار حوض برمن وارد مى شويد. پهناى حوض من بمانند مسافت بين صنعا و بصرى است (2) و در آن بشماره ستارگان - قدحها و جامهاى سيمين هست. بينديشيد و مواظب باشيد كه پس از درگذشتن من با دو چيز گرانبها و ارجمند كه در ميان شما مى گذارم چگونه رفتار نمائيد؟! (3) در اين موقع يكى در ميان مردم بانگ برآورد كه يا رسول الله آن دو چيز گرانبها و ارجمند چيست؟ فرمود آنكه بزرگتر است كتاب خدا است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است (كنايه از اينكه كتاب خدا وسيله ارتباط با خداوند است) بنابراين آنرا محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من (اهل بيت من) مى باشد و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند. و من اين امر را (عدم جدائى كتاب و عترت را) از پروردگار خود درخواست نموده ام. بنابراين بر آندو پيشى نگيريد و از پيروى آن دو باز نايستيد و كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد. سپس دست على ع را گرفت و او را بلند نمود تا بحدى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و مردم او را ديدند و شناختند. و فرمود: اى مردم كيست كه بر اهل ايمان از خود آنها (سزاوارتر) مى باشد؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم و اولى و سزاوارترم بر آنها از خودشان. پس هركس كه من مولاى اويم على ع مولاى او خواهد بود و اين سخن را سه بار و بنا بگفته احمدبن حنبل پيشواى حنبلى ها چهاربار تكرار فرمود. سپس دست بدعا گشود و گفت: بار خدايا! دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى فرما ياران او را و خوار گردان خواركنندگان او را، و او را معيار و ميزان و محور حق و راستى قرارده. آنگاه فرمود: بايد آنانكه حاضرند اين امر را بغائبين برسانند و ابلاغ نمايند. هنوز جمعيت پاكنده نشده بود كه امين وحى الهى رسيد و اين آيه را آورد: اليوم «اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (4) در اين موقع پيغمبر ص فرمود الله اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا برسالت من و ولايت على ع بعد از من، سپس آن گروه شروع كردند به تهنيت اميرالمؤمنين ع و از جمله آنان (پيش از ديگران) شيخين - (ابوبكر و عمر) بودند كه گفتند: به به براى تو اى پسر ابى طالب كه صبح و شام را درك نمودى درحاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. و اين عباس گفت: بخدا سوگند كه اين امر (ولايت على ع) بر همه واجب گشت. سپس حشان ابن ثابت گفت: يا رسول الله اجازه فرما تا درباره على ع اشعارى بسرايم. پيغمبر ص فرمود بگو با ميمنت و بركت الهى. در اين هنگام حسان برخاست و چنين گفت: اى گروه بزرگان قريش در محضر پيغمبر اسلام درباره ولايت كه مسلم گشت، گفتار و اشعار خود را بيان مى كنم و گفت: يناديهم، يوم الغدير نبيهم بخم فاسمع بالرسول هناديا (5)

ص: 46


1- طبق مندرج در «ثمارالقلوب ص 511 و مصادر ديگر بشرحى كه قبلا ذكر شد.
2- صناء اكنون پايتخت يمن است و بصرى قصبه ايست جزء ايالات حوران از توابع دمشق و اين تشبيه با حدود درك و تصور آنها كه در ؟؟آن روز حضور داشته اند بيان گشته و تقريب اذهان است بر امرى كه حقيقت آن مهمتر است.
3- دو چيز گرانبها و ارجمند مفاد كلمه (ثقلين) است كه مفرد آن (ثقل) است يعنى چيز بزرگ و گرانبها.
4- آيه 3 از سوره مائده - امروز شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.»
5- اشعارى كه يك بيت آن در بالا ذكر شد با ترجمه احوال سراينده آن (حسان بن ثابت) و ترجمه خود اشعار ضمن ذكر شعراى قرن اول (كه درباره غديرخم شعر گفته اند) در جلد دوم انشاءالله مشروحا خواهد آمد.

گفتگو درباره امام مهدى عليه السلام

عبدالجبار شراره

مترجم: مصطفى شفيعى

اشاره:

در شماره قبل گفتيم كه شهيد صدر براى اثبات اينكه، انديشه مهدى عليه السلام به عنوان رهبرى كه براى رساندن طرح جهان به وضعيتى برتر انتظار كشيده مى شود، در شخص خاصى كه همان امام دوازدهم شيعيان باشد متبلور مى شود; به دو دليل تمسك مى جويد: 1-دليل اسلامى، 2-دليل علمى.

ايشان در شرح دليل اول صدها روايت را كه از رسول اكرم صل الله عليه وآله و ائمه اهل بيت عليه السلام وارد شده مورد توجه قرار داده مى گويد: اين روايات مشخص مى كند كه مهدى از اهل بيت عليهم السلام، از فرزندان فاطمه سلام الله عليها از نسل حسين عليه السلام و نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است.

اينك به بررسى كلمات ايشان در شرح دليل دوم مى پردازيم: دليل علمى

اما دليل علمى كه وى آن را با نام «دليل علمى براى اثبات وجود تاريخى مهدى مى آورد اين كه وى شخص معينى بوده، متولد شده، زندگى كرده و با پايگاههاى مردمى و نزديكان خود در ارتباط بوده است. اين دليل همان گونه كه شهيد صدر(رض) مى گويد از يك تجربه واقعى مايه مى گيرد. تجربه اى كه دسته اى از مردم مدت هفتادسال تقريبا با آن زندگى كرده اند، يعنى زمان غيبت صغرى. شهيد صدر(رض) در اين جا نگرشى از اين غيبت به دست مى دهد و مبانى آن را بيان مى كند. وى نقش امام مهدى عليه السلام و نقش سفيران چهارگانه را توضيح مى دهد. توقيعاتى كه از آن حضرت وارد شده يعنى نامه ها و جوابها همگى به يك اسلوب و با يك خط و نظم خاص است. اين هماهنگى در طول نيابت نمايندگان چهارگانه وجود داشته است. اين مساله نشان دهنده وجود حتمى آن «شخصيت است، چون در مجامع ادبى ثابت شده است كه «روش همان «شخص است و همه كسانى كه اهل تحقيق و ذوق ادبى هستند بخوبى اين حقيقت را درك مى كنند. پس از ذكر اين شاهدهاى قوى بر وجود امام مهدى عليه السلام كه بسيار بر آن تاكيد دارند، متوجه استقراء و نظريه احتمال مى شوند تا مساله را محكم كنند آنگاه مى گويند:

ص: 47

«از قديم گفته اند كه طناب دروغ كوتاه است، منطق هم حكم مى كند كه از نظر احتمال محال است عملا يك دروغ آن هم با اين شكل بتواند باقى بماند. در طول اين مدت و در ضمن اين همه روابط و بده و بستان و در عين حال به دست آوردن اطمينان همه كسانى كه در گرد او بودند، [همگى حكايت از حقيقت جريان مى كند.]شهيد صدر(رض) در آخر چنين نتيجه گيرى مى كند: «مساله غيبت صغرى را مى شود به مثابه يك تجربه علمى براى اثبات يك موضوع خارجى قلمداد كرد و سر بر آستان آن امام پيشوا گذاشت. بايد پذيرفت كه به دنيا آمده، زنده است ولى غايب و خود اعلان عمومى كرده است كه به غيبت كبرى مى رود. و در نتيجه از ديدها مخفى گشته و جمال خود را به كسى ننموده است.» (1) تا اينكه خداوند متعال اجازه ظهورش دهد و نقش خود را در انقلاب بزرگ به انجام رساند «زمين را پر از عدل و داد كند، پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد.» چنان كه پيامبر ما رسول گرامى اسلام صل الله عليه وآله بدان مژده داده است. اماميه، چنين عقيده اى دارد و مفهوم توقيع امام دوازدهم كه در آن اعلان غيبت كبرى مى كند، همين است. در آخر براى تكميل سخن، گاهى درباره روشى كه شهيد صدر(رض) دنبال كرده است - چنانكه توضيح داديم و در واقع هست - سؤال مى كنند كه: چرا شهيد صدر همان روش گذشتگان را كه بحث روايى باشد در پيش نگرفتند تا با نوگراييها و نكته يابيهاى خود مايه از بين رفتن شك و شبهه و اشكالاتى كه در سند روايات و تضعيف آن ها مى گردد، بشوند. در جواب اين سؤال ملاحظات ذيل را مى آوريم:

ص: 48


1- ر.ك: همان.

1. شهيد صدر در همين زمينه گفته است: در اين باره شمار زيادى از روايات وجود دارد با آمار بالا كه هيچ يك از مسائل اسلامى مشابه آن، چنين شمارى از روايات را ندارد. بلكه، بعضى از علما در اين مساله، سخن از «تواتر» گفته اند. بنابراين هيچ مسلمانى توان انكار يا معتقد نبودن به مفاد آن را ندارد; مگر اين كه علت ديگرى در كار باشد و آن هم نيست مگر از جهت درك عقلى مساله كه با اهتمام ايشان و تمركز روى مساله به جاى خوبى رسيده است.

2. بيشتر منكران معاصر، علت انكارشان يا از جهت عدم درك اين انديشه است يا از جهت اينكه وى را شخص خاصى بدانند كه قرنها قبل به دنيا آمده و اينك زنده و داراى شخصيتى حقيقى است. از اين روى - كه اين قضيه در حقيقت، اسلامى است نه فقط وابسته به مذهبى خاص - شهيد صدر به عقلى كردن آن از هر جهت چه تصور چه قبول و چه واقع، روى آورده است.

3. مساله ايمان به مهدى در رديف ايمان به همه غيبهايى است كه از طريق روايات به ما رسيده است. مانند: سؤال نكير و منكر در قبر و مانند آن كه در بخارى و مسلم (1) نيامده; در عين حال هيچ يك از مسلمانان نمى توانند آن را انكار كنند.

4. اختلاف ميان كسانى كه خبر صحيح را حجت مى دانند و به مقتضاى آن ايمان دارند و به خود اجازه تكذيب آن را نمى دهند، اختلاف در مصداق قضيه است كه چه شخصى است; نه در اصل مهدويت. و اين چيزى است كه لازم است توجيهات منطقى و علمى براى آن آورده شود.

5. كسانى كه روايات مهدى را انكار كرده اند يا مورد شك و ترديد قرار داده و تضعيف كرده اند، اهل فن و دانش حديث نيستند. (2) از اين روى لازم نيست خيلى به خود زحمت دهيم. لازم است به تثبيت عقيده در ميان مؤمنان روى آوريم و اين كار با عقلى كردن قضيه و كاربرد عقيده براى اصلاح امور، حاصل مى شود. برخورد شهيد صدر با قضيه مهدى به عنوان تجربه يك امت و مساله يك امت است و مانند يك حقيقت ثابت تاريخى است كه امت با همه احساس و آرزو و انتظارش همراه آن است. انتظارى مثبت، فعال و مؤثر در زندگى و تلاش هميشگى، بدون سستى در مقابله با ستم و ستمكاران و جباران. البته اين گذشته از آن است كه علماى گذشته و حال كاملا درباره اين موضوع بحث و تحقيق كرده اندو همه اشكالات و حرفها و تضعيفات خيالى را مورد بررسى قرار داده اند كه به آن اشاره كرديم.

6. تناقض و دوگانگى در نگرش، نسبت به كسانى كه به مفاد خبر صحيح ايمان مى آورند و همين كه در صحيح بخارى آمد حتى اگر با برخى حقايق طبيعت منافات داشته باشد يا با عقل و ذوق جور در نيايد، مى پذيرند و ناچار بايد آن را تاويل كنند. (3) دسته اى از روايات در صحيح بخارى آمده است كه با عقل و ذوق منافات دارد. اما همين افراد وقتى نوبت به مساله «مهدى منتظر» مى رسد با اينكه از طرق مختلف نقل شده و اسناد آن در سنن و مسانيد، صحيح است و با شرط بخارى و مسلم تطابق دارد، مى بينيم كه توقف مى كند يا احتياط مى كند يا شك مى كند و هيچ دليلى ندارد جز اين كه مساله - بنابر فكر قاصرش - از اعتقادات شيعه است; (4) با اينكه ثابت شده است اين عقيده همه امت در طول قرن هاست; چنانكه شيخ منصور على ناصف در كتاب غاية المامول على التاج الجامع الاصول جزءپنجم، صفحه 361 به آن اشاره كرده است.

ص: 49


1- ر.ك: عبدالمحسن العباد، مجلة الجامعة الاسلامية، مدينه منوره، سال 1969م.
2- ر.ك: همان; ثامر العميدى، دفاع عن الكافى، ج 1، ص 205-523.
3- ر.ك: ابن قتيبه، تاويل مختلف الحديث، چاپ قاهره، 1326ه’.ق.; محمود ابوريه، اضواء على السنة المحمدية; هاشم معروف الحسنى، دراسات فى البخارى و الكافى.
4- ر.ك: به آنچه شيخ عبدالمحسن العباد در تحقيق خود ذكر كرده مراجعه كنيد.

7. بحث شهيد صدر(رض) مقدمه اى است براى دائرة المعارفى بزرگ كه در آن، بحث روائى درباره حضرت مهدى عليه السلام شده است. اين كتاب تاليف علامه سيدمحمد صدر است و شهيد صدر(رض) اظهار كرده كه اميدوار است مؤلف، حق مساله را از هر نظر ادا كرده باشد. از اين روى نيازى به بحث روائى نبوده است.

انعكاس سنت ها

اسماعيل شفيعى سروستانى

حج، منعكس كننده مقام معلمان بزرگ عالم بشريت است. نمى توان بار اقامت در سرزمين وحى افكند اما، از شناخت معلمان بزرگ تاريخ، جايگاه و نقشى كه در زمان حياتشان و پس از رحلتشان ايفا كردند غفلت جست. شايد اگر يك وجه از حج، تاريخ و دركت تاريخى نهفته در لابلاى رخدادها و حوادث باشد; شناخت معلمان بزرگ تاريخ بشريت وجه ديگر آن است. اين دو وجه در اين سفر، در هم تنيده شده و خود را نشان مى دهد. اولين معلم، آدم عليه السلام، سر سلسله انبياء، مبدا جريانى شد كه چونان رودى آرام، در پهنه تاريخ حيات بشر به راه افتاد و فارق ميان ديگر جريانات با جريان حقيقى شد. حكايت گسيل انبياء، حكايت نياز آدمى به معلم است، آنهم، كسانى كه متعلم مدرسه داعى بزرگ و خداى رحمان بوده اند. چه، بشر در مسير پر فراز و نشيب حيات خود روبرو با مخاطرات و عقبه هايى مى شود كه بى حضور معلمى راهبر، نجات از آن ميان ميسر نيست. بى ترديد، همه فلاكتهاى بزرگى كه گريبان آدمى را گرفته محصول عدول انسان از فرمانهاى معلمان بزرگ بوده است. اولين داعى و معلم، خداى رحمان بود و آخرين نيز هموست كه هدايت كننده خاص و عام است و پس از او، پيامبران كه با كتاب و فرمان خداوندگار، مردمان را در مسير هدايت رهنمون گشتند و به اذن خداوند به انذار و تبشير مردمان مشغول شدند. و سه ديگر، كتاب الله و پس از آن بندگان صالحى كه به واسطه تبعيت از دستور خداوند و رسول او و پاك شدنشان از هرگونه شرك و پليدى در كسوت داعى، خلق خداوند را هادى در مسير رشد و كمال شدند. آنكه مى خواهد در مقام داعى الى الله، مردمى را فرا بخواند، ناگزيرست پيش از هر امر، صاحب اذن باشد. صاحب شرايطى كه او را مستعد قبول مسؤوليت هدايت انسان مى سازد تا مباد كه خود و ديگران را در دره هلاكت و نيستى درافكند. چرا كه داعى ناگزير به داشتن شناختى تمام و مبتنى بر حقيقت از انسان، جهان، مبدا هستى، سنن تاريخى و بالاخره مقصد نهايى و

ص: 50

غايتى است كه انسان فراروى خود دارد. داعى، ناچار به ايجاد رابطه مستقيم يا غير مستقيم) با منبع كلام قدسى است يعنى كتاب خداوند و عترت و اهل بيت تا بتواند، خود و ديگران را متذكر مسير هدايت و معروف شود و از ضلالت و منكر برهاند. تنها با اين مقدمات است كه «بايدها و نبايدهاى » داعى معنى خويش را بدرستى حاصل مى كند. در واقع، همه بايدها و نبايدها، متكى به مبانى نظرى هستند كه معلم راهبر ناگزير به دانستن آنهاست. اصولى كه خدشه ناپذيرند و به همراه باور قلبى، معلم را در صف داعيان الى الله وارد مى سازند. اشاره به اين نكته لازم است كه همه مسلكها و مكتبها هر كدام از مبانى نظرى خاصى تبعيت مى كنند و در آنها درباره انسان، جايگاه و نقشش اصولى مذكور است كه با مطالعه در كنشها و اقوال مبلغان آن مسلكها مى توان اصول نظرى آن مسلك و مكتب را ترسيم كرد. اما در ميان همه ملل و فرق، مكتب انبياء، مبتنى بر كلام حقيقى وحى، از اصول خاص ويژه اى برخورداد است همانكه آن مكتب را از همه آراء و اقوال مبتنى بر ظن و گمان ديگر ملل و نحل جدا مى سازد. در سرتاسر سفر بزرگ حج، از جده تا مكه و از مكه تا مدينه، رد پاى داعيان الى الله مشاهده مى شود. در حجر اسماعيل، حاجى مدفن قريب به هفتاد نبى را زيارت مى كند و در مدينه، نبى رحمت را. در خيف (1) يا صالح، يعقوب، ابراهيم، هود و صدها نبى ديگر را زنده مى دارد. در مقام ابراهيم، نام دوست خداى رحمان را پاس مى دارد. در جبل الرحمة و عرفات، جاى پاى آدم عليه السلام، ابراهيم عليه السلام و محمدصلى الل.ه عليه وآله را مى نگرد و با تمسك به سنن آنها به اقرار گناهان خويش مشغول مى آيد. در گرداگرد خانه كعبه، نوح و كشتى بزرگش را مى بيند كه در هواى نجات قومش از طوفان به طواف (2) آمده است. و بالاخره در جاى جاى اين سرزمين، حاجى پا جاى پاى راهبران و معلمانى مى گذارد كه بسان چراغى، مسير هدايت و رشد را معين كرده اند تا انسان در ميانه تاريكى در دره ضلالت و گمراهى سقوط نكند. مردان بزرگى را مشاهده مى كند كه با گذر از صحارى «عرفات، مشعر و منى » به گرد خانه دوست حلقه زدند. و در جامه داعى، حجت و نشانه اى از براى بندگان شدند. مردان بزرگى كه داستان زندگيشان ميزانى براى نجات از انحراف و كژروى است. داستان طوفان، فرود بلا، جفاى اقوام، رنج دورى و ناسپاسى خويشان است. داستانهايى كه پرده از سنتهاى حتمى برمى دارند. داستان تربيت و تزكيه ويژه اى است كه مردانى را مستعد قرب و منزلت مى سازد. و حاجى در اين مدرسه بزرگ حج مهيا مى شود تا به وقت بازگشت به ديار خود، پاسدار رسم داعيان الى الله شود و امكان استمرار حيات تاريخى و فرهنگى ملت مسلمان را فراهم سازد. از همين رو بود كه يكى از دلايل توقف و انحطاط مسلمين در گذشته به بلاى فراموشى سنتها، تذكر انبياء و تفكر درباره امور عالم دچار نمى شدند.

ص: 51


1- مسجدى بسيار كهن كه در انتهاى صحراى منى و قبل از محل رمى حجرات واقع است.
2- در تواريخ مذكور است كه در ميان طوفان بزرگ، نوح منتظر فرا رسيدن عنايت خداوند بود. كشتى بر بلنداى كعبه به طواف درآمد و به سوى خشكى رهنمون شد.

امروزه در برابر اقوام مهاجم درمانده نبودند. آدم، به جرم ترك ادب رانده شد و همه ترك كنندگان ادب حق، رانده مى شوند. اما، انابه اش موجب بازگشتش شد و او كه از ميدان بلا گذشته بود، در رجعت به حق، داعى برگزيده اى شد كه بر خويشان خود حكم مى راند. آن كه بتمامى روى به حق مى كند، در هنگام فرو افتادن بر زمين، از جاى برمى خيزد. اين سنتى است همگان بداننند: آنكه مى خواهد با اراده خود برپاى ايستاده و خود را عزيز بدارد، چونان قابيل چنان بر زمين مى افتد كه هيچكس را ياراى بلندكردنش نيست. هابيل، زمين خورده قابيل است اما، بلند شده حضرت رحمان و افتادن هابيل هنگامه برخاستن اوست. در اين سرزمين از هيچ چيز نمى توان غفلت كرد. آيا مى توان نوح را در وقت طواف به گرد كعبه در ميان طوفان بلا نديد؟ طوافى كه آنها را مهياى رهايى از بلا و دريافت اين نكته مى كند كه: «در هنگامه گرفتارى آمدن در بلا، تنها، طواف به گرد خانه است كه ترا در خشكى امن فرو مى آورد و آنكه به پاى خويش مى دود تا در بلنداى كوه پناه جويد و از بلا برهد چونان فرزند نوح در سيلاب غرقه مى شود.» كه به وقت فرود آمدن بلا; پسر نوح بودن شرط نيست بكه با نوح بودن عامل رهايى است. داستان يوسف يكى ديگر از داستانهاى هدايت آدميان است. داعى بزرگ كه غيرت برادران او را در چاه بلا افكند. زمين خورده برادران، از قعر چاه بر مسند عزت تكيه مى زند. صبر جميلى كه ميوه كام و ناز به بار مى آورد. هيهات كه دور گردون را سر آن نيست كه بريك مدار بچرخد. يوسف در زندان، به خود مى نگريست و رهايى را از شفاعت شرابدار شاه خواست. حضرت رب العزة چنان خوارى انسانى را بدو نمود كه هفت سال در بند ماند و كس او را به ياد نياورد. يوسف در ظلمت زندان شنيد كه: اى يوسف! پنداشتى كه تو را فراموشت خواهيم كرد؟ بمان تا دريابى «و من يتوكل على الله فهو حسبه » (1) يوسف به غير دوست رجعت كرد، هفت سال در بند ماند تا دريابد: وقتى مستعد افتادن در بلا باشى هيچ واسطه و شفيعى قادر به نجات تو نيست. مگر به اذن او «من ذالذى يشفع عنده الا باذنه (2) » (كيست كه شفاعت كند به نزدش جز به اذن او؟) پس بر او دل ببند كه: من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه (3) من حيث من لايحتسب. رجعت به حق، يوسف را بر تخت مراد نشاند و از ذلت زندان به عزت جاه رساند. ابراهيم نيز در چاه بلا افتاد، آن زمان كه فرمان يافت تا عزيز خود را در صحرا رها كند. بى خان ومان و ره توشه. هاجر در ميانه صفا و مروه، چنان دويد و چشم بر آسمان دوخت كه از ميانه صحراى لم يزرع آب زمزم به جوشش آمد و زير گامهاى اسماعيل بر دشت تفتيده از تشنگى جارى شد. پس، درياب كه سعى را بى توكل ره به جايى نيست. اسماعيل رهيده از بلاى صحرا به بلاى قربانى مبتلا مى شود. ابتلاى سختى از براى ابراهيم تا او دريابد: در ميان خيل ابرار وارد نمى شود و پدر ايمان ناميده نمى شود مگر آنكه آنچه را دوست تر دارد ببخشد. لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (4) از اسماعيل عزيزتر براى ابراهيم نبود. اما معلم بزرگ، خداى عليم، همان را از ابراهيم طلبيد. بهترين را. و همين دهش بزرگ است كه ابراهيم را مستعد مى سازد تا از بلا برهد. ابراهيم پدر ايمان شد و اسماعيل از بند قربانى رست. اما، رسم اسماعيل و سنت قربانى ماند. از بلاگذشتگان نشانه شدند در مقام ابراهيم از بلارستگان نشانه شدند در حجر اسماعيل تا آينه اى شوند براى آدميان، براى جويندگان سنن و قوانين الهى. حقا كزين غمان برسد مژده امان گر سالكى بعهد امانت وفا كند

ص: 52


1- طلاق، 3.
2- البقره، 255.
3- طلاق، 3 (كسى كه تقواى خدا را پيشه كند، قرار مى دهد براى او گريزگاهى و رزق مى دهد او را از وجهى كه حساب نمى كند).
4- آل عمران، 92 (هرگز به نيكى نمى رسد كسى مگر آنچه را بهتر دوست مى دارد انفاق كند)

بيا اى صاحب عصر!

باز هم غروب سرخ آدينه است و لحظه قبض و سنگينى روح بر قلب باز هم فارغ از تمام افكار زمينى با دلى آكنده از عشق به افق سرخ و خونين چشم دوخته ام و دلتنگ ديدار توام و آنقدر حرفهاى ناگفته برايت دارم كه گمان نمى كنم عمر مجال گفتن آنها به من دهد. هميشه احساس مى كنم در اين روز بيشتر به تو نزديك مى شوم و راحت تر مى توانم با تو صحبت كنم. همين چند دقيقه پيش پرستو را ديدم به سوى افق پر مى كشيد و شاد بود دليل شاديش را پرسيدم مى دانى چه گفت؟ پرستو مى گفت: كسى در باغى زيبا با دستهايى مهربان برايش لانه اى از شاخه هاى درخت عشق ساخته و او مى خواهد براى زندگى به آنجا برود. پرسيدم چه كسى؟ در كدام باغ؟ گفت تو فكر مى كنى ما پرستوها بى صاحب و آشيانه ايم؟ اگر يك عمر دربدرى مى كشيم و خانه بدوشى، همه اش به عشق ديدار و وصال معشوق است و اكنون است آن لحظه باشكوه وصال! و آنگاه پر كشيد و از ديد من دور شد. گويى پرستو نزد تو مى آمد، به حالش غبطه خوردم، كاش منهم روزى به ديدار تو بهترين بيايم، راستى برايت بگويم; ديشب در خواب شقايق را ديدم او نيز همانند من خون دل مى خورد آخر او بارها از عشق تو جان سپرده و با اشك پاك آسمان ديگر بار از قلب زمين روييده و زنده شده! مى دانى؟ مردم اسمش را گذاشته اند، گل هميشه عاشق! چون هميشه جامه اى سرخ از خون دلش بر تن دارد و هميشه مانند من عاشق عزيزى چون تو بوده. محبوبم! مگر نه اينكه مى گويند مى آيى! و دست مردم را مى گيرى و عاشقان را نوازش مى كنى پس بيا! بيا اى محبوب زيبا!اى خوبروى مه پيكر!بيا و دل تنگ مرا مونس باش، بيا و درد مرا درمان باش، بيا و چشم منتظر مرا با نور ربانيت نورانى كن، كه بهترين دلتنگيها، دلتنگى براى تو و شيرين ترين درد، درد فراق تو و زيباترين لحظه ها،

ص: 53

لحظه هاى انتظار كشيدن براى تو، بهترين است و من حاضر نيستم ذره اى از درد تو را به آسانى از دست بدهم! يادم مى آيد مادربزرگ هميشه مى گفت ما هر روز معشوقمان را مى بينيم چرا كه اگر نبينيمش سوى چشمانمان را از دست مى دهيم، آرى من نيز هر روز تو را مى بينم امابراستى به كدام چهره اى و در كدامين جامه كه هر روز تو را زيارت مى كنم كه هيچگاه سعادت شناخت تو را ندارم؟ باز هم از جا برمى خيزم، به آب ديده وضو مى كنم و سماتى بر سماء مى خوانم تا تسكين دل دردمندم باشد دعايى كه به گفته مادربزرگ فرجت را نزديكتر مى سازد. به هر حال نمى توانم دلتنگى نكنم زيرا با همه دردها و ناراحتيهايى كه در بردارد براى من دوست داشتنى است ديگر اشك مجالم نمى دهد و قطرات آن كه از عمق وجودم سرچشمه گرفته اند بر شيارهاى مورب گونه هايم سرازير مى شوند و قلبم را از هر چه غير از توست مى شويند و قلبم اكنون آنچنان زلال است كه مردن و منتظر ماندن برايش يكسان است . قلب من خواه با مرگ بخاطر تو پر شود خواه با انتظار براى تو! فرقى نمى كند، در اين هر دو ابديت عشق تو برپاست! براستى تو كيستى؟ تو كه در كنارم هستى بى آنكه تو را ببينم يا حداقل بشناسم، تو كه غالبا ديدارت مى كنم ! تو كيستى كه وقتى با تو صحبت مى كنم سكوت مى كنى و هيچ بر زبان نمى آورى ولى به اعماق قلبم نفوذ كرده و آنجا با من سخن مى گويى؟! بگو براستى تو كيستى؟ چگونه اى؟ كجائى؟ چه وقت مى آيى؟ آن زمان كه گل ستاره ها پرپر شدند؟ آن زمان كه همه رؤياهاى درخشان پرنده اى شدند و پر كشيدند؟ آن زمان كه تبر مرگ بر خاكم افكند و طاق آسمان فرو ريخت؟ آن زمان مى آيى؟ نه نه، چه عذاب آور است و چه تلخ و ناگوار، با من اينگونه نامهربان مباش و بيا، بيا و درد مرادرمان كن ! چشمهايم ديگر از اشك پر شده و افق را تار مى بينم و درخشش آسمان در قطرات اشكم محو مى شود، دلم طاقت نمى آورد مى خواهم فريادى از عمق جان برآورم و به همه بگويم ديگر تاب اين همه انتظار ندارم،ولى شيرينى و زيبايى و عظمت اين انتظار خوش همچون سنگى مقاوم در برابر سيلاب گريه هاى من نشسته پس اى پاكتر از زلال آب همچون ستاره اى پس از باران منتظرت مى نشينم و از تو مى پرسم; كه براستى چه وقت مى آيى؟ تا همه را از اينهمه ظلم و ستم و جور رهايى دهى! آن چه زمانى است كه تو: محبوب ما، سرور ما، صاحب ما و آقاى بزرگوار ما بر مسند زرين پادشاهى عالم عدالت مى نشينى! براستى اى صاحب عصر آن چه عصرى است؟ و در اين هنگام است كه طنين دلنوازالله اكبر گوشم را مى نوازد و اميد بر فرج و ظهورت مى بندم اى بهترين، اى يوسف گمشده زهراعليهاالسلام! كرج - مهرنوش بلاليان

ص: 54

رويكرد غرب و مسيحيت به معنويت و مهدويت-4

"رنسانس مذهبى در غرب "

يكاني فرد امروز بوضوح تلاشهاى ضد دينى دولتهاى غربى كه به طرفدارى از اومانيسم و انسانمدارى كه مامور طرد و نفى تفكر خداگرايى و دين باورى در جوامع غربى است به بن بست رسيده و نسل رنسانس بى دينى غرب كه در چندين قرن پيش شكل گرفت روبه انقراض مى رود و رنسانس مذهبى در غرب فراگير مى شود. امروزه نشانه هاى بيشمارى از رنسانس مذهبى در غرب ديده مى شود.كه برخى از اين گرايشهارا در بين فرقه هاى مسيحى مى توان مشاهده كرد.اين نشانه هاى رنسانس مذهبى در غرب تنها در گرايش به كليسا و دعا و نيايش خلاصه نمى شود بلكه بدليل رشد روزافزون و آگاهانه آن ، واكنش در برابر اهانت به مقدسات را نيز نتيجه مى دهد و سردمداران و حاميان انديشه هاى ضد دينى را كه دولتهاى غربى در راس آنها قرار دارند در موضع ضعف مى افكند. نمونه هاى بارز اين بيدارى را در اعتراض به نمايش فيلمهاى توهين آميزى چون آخرين وسوسه هاى مسيح و يا...مى توان ديد. (1) از طرف ديگر امروزه هزاران گروه از فرقه هاى مذهبى بر اين عقيده اند كه هزاره بعدى زمان ظهور منجى آخرالزمان است ;" تددانيلز"اهل فيلادلفيا كه دكتراى خود را از دانشگاه "پنسيلوانيا"اخذ كرده و تحصيلكرده "هاروارد"است مى گويد : در پى يك نظرخواهى انجام شده از سوى هفته نامه يو.اس .نيوزاين نكته روشن شده كه 61 درصد از آمريكاييها بازگشت دوباره مسيح (ع )را به زمين باور دارند و 59 درصد آنها به آخرالزمان معتقدند و حتى 12 درصد آخرالزمان را براى چند سال آينده پيش بينى مى كنند.اگر چه از جهت فلسفى بين گروهها و فرقه هاى گوناگون ، اختلافاتى وجود دارد اما"دانيلز"يك دورنماى اصلى را در همه آنها يكسان مى انگارد و آن همان طرز فكرى است كه براساس آنها اين اعتقاد وجود دارد كه زمين به حالت اوليه اش باز مى گردد و عدالت و يكرنگى بر همه جا حاكم مى شود آنروز ديگر از بدبختى و جنگ خبرى نيست .اين انديشه همواره با ظهور قهرمانى كه همه امور را مرتب

ص: 55


1- - روزنامه جمهورى اسلامى مورخه 23/5/73 صفحه 11

مى سازد همراه است . اما قبل از رسيدن به اين نقطه ، بايد جهان مصائبى چون طوفانهاى عظيم ،فوران آتشفشانها،سقوط شهاب سنگهاو حتى اپيدمى هايى چون ايدز را شت سر بگذارد. (1) از جمله ديگر گروههاى فعال مذهبى در اين رنسانس مذهبى گروه "وفاداران به عهد"هستند كه به گفته "بيل مك كارتنى" مؤسس گروه آنان نبايد انتظار نجات آمريكا را توسط سياستمداران آن داشت بلكه آنان نجات آمريكا رااز خدامى خواهند و مى گويند برآنيم تا تحت تاثير اراده خداوند جامعه خود را طبق نمونه دينى خود دوباره بسازيم. (2) در اين رنسانس مذهبى آن آيين و دينى كه بيش از همه راهگشاو تغيير دهنده بوده و جبهه اهل مبارزه با الحاد را تشكيل داده است "اسلام "است .در دنياى سرگشته امروز و در ميان عطش روزافزون نياز به مذهب و معنويت ،اين اسلام است كه در همه ابعاد پاسخگوى نيازهاى فطرى و اصيل بشرى است و راه روشن و هموار اتصال به مبداء وجود را فرا راه بشريت امروز قرار مى دهد. روزى "برناردشاو"فيلسوف برجسته انگليسى صريحا به زنده بودن دين اسلام اعتراف كرد و اعلام نمود :"من هميشه نسبت به دين محمد بواسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته ام .به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.من چنين پيش بينى مى كنم و هم اكنون هم آثارآن پديدار شده است ،كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فرداخواهد بود." (3) وقتى "برناردشاو"پيش بينى مى كرد كه آيين اسلام جهانگير مى شود و مورد قبول مردم اروپاقرار مى گيرد و تنها اسلام است كه مى تواند مشكلات جهان را حل كند، همه به اظهاراتش مى خنديدند ، و بدون تحقيق دوباره با بى اعتنايى از كنار آن مى گذشتند. اما امروز حقيقت سخنان "برنارد شاو "و ساير متفكران آزادانديش براى مردم غرب آشكار گشته و گرايش

ص: 56


1- - لوپوئن ،فرانسه ،عنوان :در جستجوى آخرالزمان ;نويسنده ;سباستين ستلى ،ژان NAEJ,ILHETS NEITSABES سال 1995.
2- - نيوزويك ،آمريكا،عنوان مقاله ;قولهاو نويدها;نويسنده ،كوزاليس SILLEESOC سال 1997
3- -جمهورى اسلامى مورخه 24/5/73 صفحه 11

روزافزون مردم جهان به اسلام نشانه بارزى است براى صحت پيش بينى هاى او. امروزه كسانى كه در آمريكا و اروپا به اسلام مى گروند همان حقايقى را مى يابند كه متفكران غربى آنهارا از ويژگيهاى بزرگ اسلام و عامل نجات بشريت و پناهگاه امن معنوى براى انسانهاى سرگشته غربى معرفى مى كنند.يك مسلمان تازه مسلمان شده آمريكايى مى گويد:اين آيين قادر است فشارهاى جامعه بى بنياد و مصرفى آمريكا را كه متوجه افراد است ، برطرف كند،اسلام نه تنها يك دين بلكه يك شيوه درست زندگى نيز مى باشد. (1) يك آمريكايى آفريقايى تبار نيز كه تازه به اسلام گرويده است اسلام را يك دين جهانى مى داند كه ميان ابناء بشر از لحاظ رنگ و پوست و نژاد فرقى قائل نيست . با آنكه مردم غرب شيفته اسلام شده اند و بطور روزافزون به اين آيين حياتبخش مى پيوندند،دولتمردان و سياستمداران غربى كه تعاليم مقدس اسلام را با منافع نامشروع و قدرت طلبى هاى خود در تضاد مى بينند با تبليغات گسترده و مسموم خود سعى در ايجاد مانع و جلوگيرى از استقبال مردم غرب از تعاليم اسلام دارند. امروزه طرفداران نهضت جهانى اسلام بايد بيش از هر زمان ديگر خود را مسؤول پاسخگويى به نيازهاى معنوى مردم غرب بدانند و با سازماندهى و گسترش تبليغات همه جانبه خود از آثار سوء دستگاههاى تبليغى غرب بكاهند و جلوه هاى نورانى فرهنگ و معارف اسلامى رابه بهترين وجه به روحهاى تشنه حقيقت عرضه بدارند. (2)

ص: 57


1- - هفته نامه "راديانس "،چاپ دهلى نو،نقل از روزنامه كيهان ،تيرماه 73به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى مورخه 24/5/73صفحه 11
2- - روزنامه جمهورى اسلامى مورخه 24/5/73صفحه 11

پرسش شما پاسخ موعود

سؤال اول:

چرا خداوند فيض خود را به تاخير انداخته است؟ چرا حضرت امام زمان (عج 9 غائب شده؟ با توجه به آنكه خداوند در همان آغازين لحظه مى توانست عدل را بر زمين حكمفرما كند؟

م - الف (تهران - شهررى) پاسخ:

1- همه كارهاى خداوند بر اساس حكمتهايى خاص صورت مى گيرد و هرگز در اراده و افعال او بيهودگى و بى قانونى قابل تصور نيست. همين اعتنقاد كافى است تا تاخير فيض قيام جهانى حضرت مهدى (عج) و حكومت توحيدى عالم گستر او را امرى قابل و منطقى و مبتنب بر حقايق و ضرورت هاى حيات بخشبشرى جلوه دهد.

بشر هيچگاه نتوانسته و نخواهد توانست ادعا كند كه تمام رازهاى هستى و اسرار پديده هاى گوناگون تاريخ را دريافته و به چند و چون حكمتهاى نهان الهى در هريك از پيشامدهاى روزگار دسترسى دارد.

از طرفى هيچ ضرورتى هم ندارد كه ما نسبت به همه اسباب و عللى كه موجب پيدايش حقيقت ها و واقعيتهاست آگاهى داشته باشيم. به عبارت ديگر ملازمه اى بين پديده هاى هستى و ادراك ما نيست. چه بسيار وقايعى كه هر روز و هر ساعت در زندگى بشر اتفاق مى افتد بدون آنكه معرفت و شناخت يا غفلت و جهل ما كوچكترين تاثيرى در بود و نبود آنها داشته باشد.

غيبت طولانى امام زمان (عج) و به تاخير افتادن حاكميت دين و قرآن توسط ايشان نيز مى تواند بر اساس همين فاعده تبيين و تفسير شود.

چنانچه امام صادق (علیه السلام) فرمود:

ص: 58

«اين امر» امرى از امور الهى و سرى از اسرار الهى و غيبى از غيب هاى الهى است و زمانيكه دانستيم كه خداى عزوجل حكيم است تصديق مى كنيم كه همه كارهاى او از روى حكمت است، اگر چه علت آن آشكار نباشد. (1) 2- اينكه خداوند مى توانست در همان ابتداى امامت حضرت مهدى (عج) برپايى آيين عدل در سراسر گيتى را به دست او عملى سازد، قابل ترديد نيست.

خداوند نه فقط از ابتداى دوران امامت او، بلكه از ابتداى رسالت جد بزرگوارش پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) مى توانست جهانگير شدن آيين توحيد و عدالت را تحقق بخشد و همه دلها را به اسلام مايل سازد و همه گردن فرازان را ذيل حكومت قرآن گرداند و از مظلوم واقع شدن و شهيد گشتن همه امامان و پيشوايان و صالحان جلوگيرى به عمل آورد، چنانكه خود فرمود: «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة » (2) اگر خدا مى خواست همه شمار را بر يك آيين قرار مى داد. لكن همواره حكمت هاى بالغه او بوده كه بر اساس قابليت ها و نحوه عمل كردهاى خلايق سير وقايع و فراز و فرودهاى زندگى انسانها را رقم زده است.

اينكه در سراسر تاريخ پرنشيب و فراز اسلام و نيز در طى اينهمه قرن كه از آغاز غيبت حضرت مهدى مى گذرد، هيچگاه زمينه عملى شدن وعده هاى حتمى خداوند نسبت به امامت و وراثت مستضعفان و خلافت مؤمنان حقيقى در سراسر گيتى پيش نيامده، به يقين ريشه در عدم وجود شرايط لازم و عدم آماگى داشته است، وگرنه قدرت خدا و اراده قطعى او در اين مورد غير قابل ترديد است. 3- چرا غيبت امام زمان (عج) به گونه هاى ديگرى نيز در احاديث معصومين (علیه السلام) تبيين شده است كه از آن جمله است:

الف) تجربه تلخ مظلوميت و شهادت امامان پيشين و قدرناشناسى و ناسپاسى مردم نسبت به نعمت وجود و حضور امامان خويش، كه باعث سلب توفيق آنان از درك حضور آخرين پيشواى معصومشان گشت. ب) آزمايش ميزان پايبندى مسلمانان به ايمان و تقوى در برابر مشكلات و سختى هاى دوران غيبت. ج) آزمايش درجه ولايت و فرمانپذيرى شيعيان نسبت به امام غائب. د) جلوگيرى از كشته شدن اخرين امام معصومين (علیه السلام) كه بنا به اراده خدا و ارث تمام پيامبران و امامان و تحقق بخش تمام آرمنهاى الهى در سراسر هستى است. ه’) آماده نبودن شذايط اجتماعى براى پذيرش حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت و توحيد. خلاصه سخن آنكه، هرگز سنت خداوند قادر و توانا بر اين نبوده است كه ارزشهاى والا و كمالات فردى يا اجتماعى انسانها را از راه معجزه و با بكارگيرى قدرت بى انتهاى خويش، به آنان ارزانى دارد. اين خود انسانها هستند كه بايد بكوشند و سختى هاى راه كمال را تحمل كنند تا به ارزشهاى الهى دست يابند.

ص: 59


1- .(كمال الدين، جلد 2، صفحه 482)
2- .(سوره مائده آيه 48)

دستيابى به جامعه اى تكامل يافته و مبتنى بر قانون وحى در سايه حاكميت رهبرى معصوم والاترين و با ارزش ترين موقعيت اجتماعى است كه به اراده خدا در دوران پس از ظهور امام زمان (عج) تحقق مى يابد. در چنين مسيرى تحمل قرنها رنج و مرارت دوران غيبت، فداكارى و جانبازى ميليونها انسان پاكباخته، سؤال دوم:

درباره رجعت مى دانيم كه حضرت رسول اكرم محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) و حضرت اميرالمؤمنين امام مرتضى على (علیه السلام) داراى مقاماتى به مراتب بالاتر از حضرت قائم (عج) هستند پس در هنگام رجعت چگونه در شمار سپاهيان موعود (عج) در خواهند آمد؟

م -الف (تهران شهررى) پاسخ:

1- اعتقاد به رجعت يكى از اعتقادات رسمى و ضرورى ايين تشيع است اما اين اعتقاد كلى هرگز به معناى لزوم آگاهى يافتن بر همه جزئيات آن نيست. 2- اصل رجعت كه در بسيارى از احاديث و دعاهاى وارده از ناحيه مقدسه اهل بيت (علیه السلام) مورد تاكيد قرار گرفته به معناى بازگشت كثيرى از مؤمنان و منتظران به زندگى دوباره در جهت يارى رساندن به حضرت مهدى (علیه السلام) و نيز به معناى زندگى دوباره امامان بزرگوار و حاكميت يافتن آنها پس از شهادت فرزند برومندشان امام زمان (عج) است. اين رجعت جهت اداره حكومت جهانى اسلام پس از امام زمان (عج) تا زمان قيامت ادامه مى يابد. 3- در فرمايشات پبامبر و ائمه بزرگوار اسلام (علیه السلام) كه يگانه مدرك لزوم اعتقاد به رجعت است، يا ذكرى از جزئيات اين واقعه شگفت به ميان نيامده و يا به برخى اشاره هاى گذرا اكتفا شده است كه البته در بين همين اشارات گذرا نيز اختلافاتى در بيان كيفيت رجعت به چشم مى خورد كه بطوريكه فهم موارد صحيح و مورد اتفاق آن نياز به تحقق گسترده دارد. در سؤال آمده است كه چرا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كه داراى مقاماتى بالاتر از حضرت ايم (عج) هستند در هنگام رجعت در شمار سپاهيان مهدى موعود در خواهند آمد؟ ما چنين نشانه اى را در هيچيك از احاديث باب رجعت نيافتيم و چون اصل موضوع سؤال مورد انكار است جواب دادن به آن نيز منتفى است. 4- در صورتى كه در برخى روايات - كه ما به آنها دسترسى نكرديم - رجعتى براى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و اميرالمؤمنين (علیه السلام) ذكر شده باشد هرگز به معناى اين نيست كه آن بزرگوار جزو سپاهيان حضرت مهدى (عج) و در ركاب او خواهند بود. بلكه به اين معناست كه در يكى از دورانهاى پس از شهادت حضرت قائم (عج) زمامدارى جامعه جهانى اسلام به دستهاى امين آن بزگواران سپرده خواهد شد.

واحد تحقيقات و پاسخ به سؤالات مسجد مقدس جمكران

ص: 60

پيروزى نهايى حق بر باطل

الرسول هاديان شيرازى

«و قل جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (1)

و بگو حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد و باطل نابود شدنى است. يكى از آرزوهاى ديرين بشر، برچيده شدن بساط ظلم و بيدادگرى ازجامعه وحكمفرمايى صلح و آرامش واجراى عدالت درسراسرجهان است.

اين انديشه هماهنگ با سرشت انسان است. به همين جهت، هرگاه براى گروهى از ملتها زمينه قيام فراهم شده، به مبارزه با حكومت ظلم و جور پرداخته اند، و بسيارى از اين مبارزه ها نتيجه اش پيروزى اهل حق بوده است. اما اولا اين پيروزيها در گوشه اى از جهان اتفاق افتاده است نه در سراسر جهان; و ثانيا ممكن است همين گروه حاكم نيز بتدريج از اهداف خود دور شوند و دوباره طاغوتى ديگر بر مردم مسلط شود. بنابراين در طول تاريخ مردم در تحت سيطره زورمدارانى بوده اند كه بناى حكومت آنها بر پايه ظلم و فساد و ناامنى پايه ريزى شده است; و به بيان قرآن از قول ملكه سبا: «ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون (2) پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند،آن را به فساد مى كشند وعزيزان آن راذليل مى كنند; كار آنها هميشه همين گونه است. در بسيارى از آيات، قرآن كريم با قاطعيت تمام نويد تحقق پيروزى نهايى و فرا رسيدن روزى را مى دهد كه حق در سرتاسر جهان حكمفرما مى شود و بساط حكومت باطل برچيده مى شود و صالحان وارث زمين مى شوند. در روايات زيادى نيز كه از فريقين نقل شده، اين پيروزى نهايى مربوط به قيام مهدى، عجل الله تعالى فرجه الشريف، است.

ص: 61


1- سوره اسراء (17)، آيه 81.
2- سوره نمل (27)، آيه 34.

در بحث هاى گذشته بعضى از اين آيات و روايات بررسى شد. اينك به بررسى آيه اى كه در صدر كلام ذكر شد، مى پردازيم. اين آيه شريفه نويد قطعى آمدن حق واضمحلال و هلاكت باطل رامى دهد. (1) خداوندبراى روشن كردن چگونگى تحقق اين وعده، باطل را به كفهايى تشبيه مى كند كه بر روى آب غوطه ورند و از بين مى روند و حق را به آبى تشبيه مى كند كه سودمند است و در زمين باقى مى ماند و يا فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند تا از آنها زينت آلات و يا وسايل زندگى بسازند; آنها نيز كفهايى همانند كفهاى آب دارند. (2)قيام و انقلاب مهدى، ص 20.(3) تشبيهى كه خداوند ذكر كرده است، براى فهم اينكه چرا حق ماندنى و باطل از بين رفتنى است ما را كفايت مى كند. حق همچون آب و فلزاتى است كه واقعيت دارد و باقى مى ماند و باطل همچون كفهاى روى آب است كه محكوم به هلاكت است. حق همچون آب و فلزات است كه مفيد، سودمند و باثبات است و باطل همچون كفهايى است كه گرچه پر سر و صداست اما توخالى، بى ريشه، بى فايده و بالاخره نابودشدنى است. چون حق ريشه دار و باطل بى ريشه است. همان طورى كه آب و فلزات موجب نابودى كفها مى شوند، در جريان حق و باطل نيز حق است كه به باطل چيره مى شود و باطل را از بين مى برد. همچنان كه خداوند مى فرمايد: «... بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق (4) ... بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد; پس در اين هنگام باطل نابود مى شود. در آيه مورد بحث نيز خداوند خبر از آمدن حق و نابودى باطل مى دهد، با توجه به مطالبى كه بيان شد روشن مى شود كه چون حق توام با واقعيت، صدق، درستى، داراى عمق و ريشه، هماهنگ با قوانين خلقت، باثبات، سودمند و از جانب خدا و تاييدات اوست، باقى مى ماند و چون باطل امرى موهوم،ساختگى،بى ريشه، ميان تهى، بى فايده، ناهماهنگ با آفرينش، بى ثبات و از جانب شيطان است، از بين رفتنى است. نكته قابل توجه در اين آيه و امثال آن اين است كه در اينجا سخن از سيطره حق بر باطل نيست; بلكه سخن از ظهور مطلق حق و نابودى كامل باطل است. باطل ممكن است مدت كوتاهى جلوه گرى كند، اما بالاخره عمر او كوتاه است و خاموش مى شود. حق همانند درخت ريشه دار و پربارى است كه طوفانها و تندبادهاى سهمگين هم نمى تواند او را از جا بركند و باطل همانند درخت بى ريشه اى است كه از زمين كنده شده و هيچ رشد و نمو و ثمره اى ندارد و از ثبات و قرار محروم است.

عوامل حاكميت اهل باطل

تا به حال سخن از پيروزى حق بر باطل بود. اما در بعضى مواقع، درمقابله حق و باطل، اهل باطل هستند كه پيروز مى شوند و حاكميت را به دست مى گيرند. حتى گاهى مشاهده مى شود كه جامعه نيز پذيراى همين گروه باطل است. سخن در اين است كه عامل اين غلبه و عامل پذيرش جامعه چيست؟ عوامل زيادى ممكن است نقش داشته باشد، ما در اينجا به بررسى دو عامل مهم مى پردازيم. عامل اول:

ص: 62


1- چون هرگاه بخواهند خبر قطعى از وقوع عملى بدهند با فعل ماضى مى آورند.
2- با استفاده از سوره رعد
3- ، آيه 17.
4- سوره انبياء (21)، آيه 18.

ظهورباطل در چهره حق. اگر اهل باطل چهره واقعى خود را بپوشانند و لباس حق را به تن خود كنند و با زبان اهل حق سخن بگويند و بعضى از اهل حق نيز با آنها معاشرت داشته باشند و رفتار و كردار ظاهرى خود را همانند رفتار و كردار اهل حق كنند، جامعه پذيراى آنها خواهد بود. اما اگر روزى مكر آنها آشكار شود و نقاب از چهره آنها برداشته شود، جايى براى آنها باقى نمى ماند. على، عليه السلام، در اين باره مى فرمايد: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لوان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين.» (1) اگر باطل از آميزش با حق خالص شود، بر حق جويان مخفى نخواهد ماند و اگر حق از آميزش با باطل رهايى يابد، زبان دشمنان قطع مى شود. عامل دوم:وحدت وانسجام اهل باطل با مشاهده تاريخ مى توان پى برد كه هرگاه اهل باطل در كار خود سعى و تلاش كنند و بين نيروهاى آنها وحدت و انسجام وجود داشته باشد و مطيع رهبر خود باشند، و بر عكس بر اهل حق، خمودى چيره شده باشد و در ميان آنها تشتت آراء و ناهماهنگى وجود داشته باشد و از رهبر خود اطاعت نكنند; در اين صورت پيروزى با اهل باطل است. على ،عليه السلام، درباره آينده مردم عراق خطاب به آنها مى فرمايد: «اما والذى نفسى بيده ليظهرن هؤلاء القوم عليكم ليس لانهم اولى بالحق منكم و لكن لاسراعهم الى باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقى.» (2) آگاه باشيد، قسم به جان كسى كه جان من در دست اوست، اين گروه (اهل شام) بر شما پيروز مى شوند، امانه به اين علت كه آنهاازشما به حق سزاوارترند، بلكه از اين جهت كه اينهابراى به دست آوردن باطل رهبر و فرمانده خود، سرعت مى گيرند و شما نسبت به آنچه كه حق من است به كندى حركت مى كنيد. بنابراين، عامل پيروزى را نبايد تنها در اعتقاد به حق و نيت خير ديد، بلكه براى غلبه بر دشمن، اتحاد و هماهنگى و اطاعت از رهبر نيز لازم است وهرگروهى اين صفت را بيشتر دارا باشند پيروزى با آنهاست.

ص: 63


1- نهج البلاغه: خطبه 50(فيض الاسلام، عبده)
2- نهج البلاغه(فيض الاسلام) خطبه 96;(عبده) خطبه 97.

* مصاديق اين آيه

تاكنون دانسته شد كه پيام اين آيه نويد پيروزى حق بر باطل و هلاكت و نابودى كامل باطل است. در اين قسمت به ذكر مواردى مى پردازيم كه مى تواند از مصاديق حق بر باطل باشد. 1. حق يعنى دين الهى وشريعت خاتم انبياء محمد ،صلى الله عليه وآله، و باطل هردين ومسلكى است كه ازمسير خدا خارج شود. همچنان كه در روايتى است از ابن مسعود كه در سال فتح، پيامبر ،صلى الله عليه وآله، وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت وجود داشت و پيامبر با چوبى كه در دستش بود به آن بتها مى زد و اين آيه را تلاوت مى كرد و بتها را با صورت به زمين مى افكند. 2. حق توحيد است و پرستش خدا و باطل شرك است و پرستش بتها. 3. حق قرآن است و باطل شيطان. 4. حق قسط و عدل است و باطل ظلم و ستم و كينه. 5. حق فضائل اخلاقى و كسب كمالات است، باطل رذايل اخلاقى و دورى از كمالات انسانى. ادعاى ما اين است كه اين آيه معناى وسيعى دارد، به گونه اى كه مى تواند همه اين مصاديق را تحمل كند. بنابراين پيام اين آيه اين است كه دين اسلام، پرستش خداوند يكتا، قرآن، عدالت و فضايل اخلاقى، بر كفر، پرستش خدايان دروغين، شيطان، ظلم و رذايل اخلاقى پيروز است، و سرانجام حاكميت مطلق از آن حق است. يكى ديگر از مصاديق اين آيه، ظهور حضرت مهدى ،عليه السلام، است. همچنان كه روايت شده كه وقتى حضرت قائم ، عليه السلام، تولد يافت، بر روى بازوى راست ايشان، اين آيه نوشته شده بود. (1) در روايت ديگرى است از امام باقر ، عليه السلام، كه درباره اين آيه فرمودند: «اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل (2) وقتى قائم قيام كرد، حكومت باطل از بين مى رود. در اين زمان قسط و عدل در سرتاسر جهان حاكم مى شود و جايى براى ظالمان باقى نمى ماند. اين در حالى است كه قبل از تحقق چنين روزى، ظلم و ستم سراسر دنيا را فراگرفته است. در روايتى از اهل سنت چنين آمده است: «لتملات الارض ظلما و عدوانا ثم ليخرجن رجل من اهل بيتى حتى يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و عدوانا» (3) زمين پر از ظلم و كينه مى شود، سپس مردى ازاهل بيت من قيام مى كند تا زمين را پر

ص: 64


1- تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 213.
2- همان، ص 212.
3- كنزالعمال، ج 14، ص 266، ح 3867.

از قسط و عدل كند همان گونه كه از ظلم و كينه پر شده بود. پرشدن زمين از قسط و عدل نشانه اين است كه هيچ جايى براى ظلم باقى نمى ماند. در روايتى ديگر در تاكيد تحقق چنين روزى، از رسول خدا ،صلى الله عليه وآله، نقل شده است كه مى فرمايد: «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لبعث الله عز و جل منا يملئوها عدلا كما ملئت جورا» (1) اگراز دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد، خداى عزوجل مردى از ما را مبعوث مى كند كه دنيا را از عدل پر مى كند همان گونه كه از ظلم پر شده بود. چنين روزى دين الهى بر ساير اديان غالب مى شود و هدف رسالت انبياى الهى محقق مى شود; چرا كه قرآن كريم در مقام هدف بعثت انبياء مى فرمايد: «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله. و لو كره المشركون (2) او كسى است كه رسول خود را همراه با هدايت و آيين حق فرستاده تا او را بر همه اديان پيروز كند، هر چند كه مشركان كراهت داشته باشند.» استاد شهيد، مرتضى مطهرى پيروزى نهايى اهل حق را چنين توصيف مى كند: «ظهور مهدى موعود حلقه اى است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزى نهايى اهل حق منتهى مى شود.» (13) بيان ايشان درقسمتى ديگرچنين است: «از مجموع آيات و روايات استنباط مى شود كه قيام مهدى موعود، عجل الله تعالى فرجه الشريف، آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء ومردان مبارزه راه حق است.» (3) براى رسيدن به اين هدف، بايد آمادگى لازم نيز در همه ما فراهم آيد و اين زمانى تحقق مى يابد كه در همه شؤون زندگى، اعم از كارهاى فردى و اجتماعى، اعمال ما بر راستى و درستى استوار باشد; و شايد به همين جهت است كه خداوند در همين آيه مورد بحث قبل از بشارت به آمدن حق و نابودى باطل، به ما اينگونه آموزش مى دهد كه چنين دعا كنيم: «وقل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا» (4) و بگو پروردگارا! مرا(در هر كارى) صادقانه وارد كن و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده.

ص: 65


1- المسند، ابن حنبل، ج 2، ص 774.
2- سوره توبه (9)، آيه 33; سوره صف (61)، آيه 9.
3- همان، ص 26.
4- سوره اسراء (97)، آيه 80.

آخرين رهاننده

سهيلا صلاحى اصفهانى

از آنجا كه اعتقاد به موعود آخرالزمان فصلى مشترك ميان اديان مختلف است، در اين مقاله تلاش شده تا گزارشى كوتاه از باور زرتشتيان در اين خصوص ارائه گردد، باشد كه در پيشگاه حضرت ولى عصر،عليه السلام، پذيرفته شود.

در اعتقادات كهن ايران، هستى عمرى دوازده هزارساله دارد كه به چهار دوره سه هزارساله تقسيم مى شود:

1. سه هزار سال نخستين زمانى است كه جهان مينوى است، آفرينش بالقوه است و تنها در انديشه اهورامزدا وجود دارد. 2. سه هزار سال دوم زمانى است كه جهان رنگ مادى به خود مى گيرد، آفرينش پاك است وآلودگى به آن راه نيافته است. 3. سه هزار سال سوم زمانى است كه آفرينش دچار آلودگى مى شود و نيروهاى اهريمنى به سرزمين روشنايى مى تازند و آميختگى و كشاكش ميان نيكى و بدى درمى گيرد. 4. سه هزار سال چهارم روزگار جدايى و رهايى است. آفرينش آلوده و آميخته در اين دوران به سوى پيراستگى مى گرايد تا سرانجام به پاكى آغازين خويش بازگردد.

كنند و بسا از سوشيانس اخيرى كه پس از ظهور او قيامت خواهد شد اسم برده شده است. «ابراهيم پورداوود»(1)به معنى دادپرور، پرورنده قانون - نام مادر او «سروتت - فذرى به معنى آن كه از پدرى نامى و مشهور است.(2)به معنى دين پرور، نمازگزار - نام مادر او «ونگهو - فذرى به معنى آن كه از پدرى نژاده و شريف است.(3)به معنى مظهر قانون مقدس - نام مادر او «اردت - فذرى يا «ويسپ - تئوروئيرى به معنى همه را شكست دهنده است.(4)ر.ك مقاله پايان جهان، معاد و رستاخيز، ظهور سوشيانت - هاشم رضى


1- Saoshianta به طور خارق العاده ظهور مى كند. سنت مزديسنان حاكى از اين است كه اين سه منجى، سه برادر از پشت زرتشت هستند كه ايزد « نريوسنگ » ( نئيريوسنگه (Nairyosangha نطفه را حفظ كرده و به ايزدبانو آناهيتا مى سپرد. ايزدبانو نطفه را در درياچه كانسه ايه يا «كانسو» (Kansaoya-Kansu) نگهدارى مى كند. در آغاز هزاره يازدهم، دوشيزه اى از يك خاندان بهروز و پارسا و پرهيزگار در اين درياچه ( هامون) به آب داخل شده واز آن نطفه آبستن مى شود و «اوخشيت ارته يا «هوشيدربامى
2- نخستين موعود و منجى متولد مى شود. چون به سن سى سالگى رسد، از سوى اهورامزدا برانگيخته شده و به رواج دين مى پردازد. براى هر يك از اين سوشيانت ها، نشانه هايى در ظهور نقل است. از علايم ظهور « هوشيدر » آن است كه خورشيد به مدت ده شبانه روز در ميان آسمان بى حركت مى ماند و به هفت كشور روشنايى مى بخشد. آنان كه پاك دين و پرهيزگار نيستند، از اين شگفتى آن چنان هراسان مى شوند كه جان باخته و مى ميرند و بدين طريق زمين از ناپاكان و بى دينان تهى مى شود. در آغاز هزاره دوازدهم، از همان خاندان بهروز پرهيزگار، دوشيزه اى به درياچه هامون اندر شده و از نطفه زرتشت آبستن مى شود، كه پسرى مى زايد به نام « هوشيدرماه »
3- . به سى سالگى كه رسد، از سوى خداوند برانگيخته مى شود و نشانه ظهور وى آن است كه خورشيد به مدت بيست شبانه روز در ميانه آسمان بى حركت مى ماند. در زمان وى «اژى دهاك ( ضحاك) كه در كوه دماوند به زنجير بسته است، بند گسسته و در زمين به بيداد و ستم مى پردازد. پس به فرمان اهورامزدا، گرشاسب از سرزمين زابل رستاخيز كرده و آن ستمگر ناپاك را تباه مى كند. در پايان هزاره دوازدهم، براى سومين بار از خاندان بهروز پارسا، دوشيزه اى به آب درياچه هامون داخل شده و آخرين رهاننده يا «سوشيانت ( استوت - ارته)
4- موسوم به سوشيانت از وى زاييده مى شود. چون به سى سالگى رسد، نشانه ظهور، مردم را بشارت مى دهد و اين نشانه، بى حركت ماندن خورشيد در ميانه آسمان به مدت سى شبانه روز است.

فروغ بتابد كه در دورترين كشور روى زمين نمودار باشد; گوئيا با شش چشم جهات ششگانه زمين را مى نگرد. او خلايق را كه به گرد وى جمع مى آيند به ستايش پروردگار امر مى كند. (1) معاونان و ياران « استوت ارته » پيروزمند نيز با او ظهور كنند، كسانى كه نيك انديش، نيك گفتار، نيك كردار و به دين اند. كسانى كه هيچ وقت قولى كه با زبان خويش داده اند نشكنند و از مقابل آنان ، عفريت خشم نابكار فرار كند، آنان پانزده مرد و پانزده زن هستند كه در نو نمودن جهان از ياران سوشيانت مى باشند. اسامى برخى از آنان چنين است: كيخسرو، طوس، گودرز، گرشاسب، نريمان و ... (اسامى زنان در جايى ضبط نشده است) (2) . هنگام ظهور آخرين موعود دين زرتشت حوادثى اتفاق مى افتد كه در زير به بعضى موارد اشاره مى شود: 1. روز نشور فرا مى رسد و مردگان برمى خيزند. 2. زمين و آسمان از موجودات خود تهى مى گردند. 3. انجمنى عظيم براى داورى و حساب كردار بندگان فراهم مى آيد. 4. درباره هر يك از ارواح گذشته، فرمان يزدانى صادر مى شود. 5. فرقه نيكان از زمره بدكاران جدا مى شوند. 6. ستاره دنباله دارى به نام گوچهر (Gochihr) بر زمين مى افتد و شعله ور مى شود. 7. همه معادن و فلزات گداخته مى گردند و چون سيل روان مى شوند. آن مايع گداخته براى نيكان چون شير گرم و ملايم خواهد شد. ليكن بدكرداران و دروغگويان طعمه آن سيل آتشين مى شوند.

8. پيكار آخرين بين اهورامزدا و سپاهش با اهرمن و لشكريانش درمى گيرد. اهريمن و اتباع او هزيمت نهايى يافته و به آتش فرو مى افتند. 9. پس از شكست لشكريان اهريمن، اهريمن تا ابد در ظلمات فرو مى رود و زمين صاف و مسطح شده از هر تيرگى پاك مى گردد. اين حالت را «فرشكرد» (Frashkard) گويند كه به معناى تصفيه و تجديد است. 10. جهانى نو كه جز نيكى و عدالت و راستى در آن حكمفرما نيست به وجود مى آيد. در زمين و آسمان نوين مردان همه به سن چهل و كودكان به سن پانزده با دوستان و خويشاوندان در كمال خوشى و خرمى زندگانى جاويد خواهند كرد و اين جهان ابدى و سرمدى است. چنين است كه پيروان آيين مزديسنا، منتظران ظهورسوشيانت، نجات دهنده موعودند و سروده آن شاعر را گاه و بيگاه زمزمه مى كنند كه: ...او به درياچه هامون گذرى خواهد كرد طهر عذراست همى شاهد پاكى او بار بردارد از آن تخمه پاك از پس پنجره حسرت و رنج چشم اميد من و يارانم نگران مولود تا بر اين عرصه بى رنگ برآيد ز نهفت او به گردونه مهر است سوار هان بجنبيد ز جا موسم آورد است خنگ دجال كش اكنون به يراق آماده اهرمن ديو دروج هم تو پتياره زشت راه ظلمت گيريد مقتدا مى آيد، مقتدا مى آيد... آبها موج شويد موجها رقص كنيد ابرها گريه كنيد گريه ها خنده شويد خنده ها باز شويد خارها غنچه شويد غنچه ها عشوه كنيد عشوه ها راز شويد رازها عشق شويد عشقها خو گيريد مقتدا مى آيد مقتدايم سوشيانت مقتدايم مهدى.

منابع: 1- پورداوود، ابراهيم: سوشيانت موعود مزد يسنا، اوت 1927 ميلادى 2- ذوقى نژاد، مهدى: انتظار، فروهر، سال 25، شماره 9 و 10 (آذر و دى 1369)، ص 320- رضى، هاشم: پايان جهان، معاد و رستاخيز، ظهور سوشيانت، فروهر، سال 23، شماره 7 و 8 (مهر و آبان 1367) ص 31- 25. 4- كزازى، ميرجلال الدين: مارهاى راز، نشر مركز، چاپ اول، 1370. 5 - مشكور، محمد جواد: خلاصه اديان در تاريخ دينهاى بزرگ، انتشارات شرق، چاپ دوم، 1362. 6- ناس، جان: تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، انتشارات پيروز، چاپ دوم، 1348.

ص: 68


1- ر.ك رساله سوشيانت موعود مزديسنا ابراهيم پورداوود، ص 47
2- همان ماخذ ص 25 و 33

نغمه هاي شوق

رضا بابايى

اى شوكت نماز! شكوه روزه! اصالت حج! كرامت زكات! شرافت دين و هيبت عدل! بار غيبت بر زمين بگذار و بال فرج بگشاى. ديگر نه وقت پنهان شدن از چشمان آبى آسمان است. زمين بى تو كشتزار ظلم شده است، و باران،اشك فرشتگان را همسفر. آه، ديگر حوصله ما را ندارد; ناله از ما مى نالد، و گريه پايان خود را نگران است. اى صبح! شام ما را سينه بشكاف; اى سپيده! سپاه سياهى را درهم شكن، اى شكوهمندى دين! تيرگى بخت ما را برمتاب; اى شهسوار دشتهاى پى درپى غيبت! «تيزتك گام زن، منزل ما دور نيست.» «شام تو اندر يمن، صبح تو اندر قرن، ريگ درشت وطن، پاى تو را ياسمن، اى چو غزال ختن! تيزترك گام زن. منزل ما دور نيست.» (1) نماز، روى به قبله تو ايستاده است; كه قبله كعبه تويى. روزه، لب تشنه ياد تو است; كه شادى افطار تويى. حج، بيابانهاى غيبت را به شوق تو مى پيمايد; كه سعى او صفاى توست. جهاد، انتظار ذوالفقار تو را مى كشد; كه تيزى شمشير وى، فرمان توست. زكات، خرقه درويشى به تن كرده است; سخاوت را به او بياموز! امامت، عزادار غيبت است; كه بى تو كناره نشين گودها شده است. حسن، ديگر به خود نمى بالد; خواستار ديدار توست. يادها از ياد رفته اند; بى وفايى را از آنان بازگير! با تو گلها، همه مى خندند; بى تو هر گلى، دهانه زخمى چركين است.

ص: 69


1- ديوان اقبال، با مقدمه احمد سروش، «نغمه كاروان »، ص 227.

با تو باران، پيامبر طراوت و زندگى است; بى تو باران، هق هق آسمان است. با تو، هر بيگانه اى آشناست; بى تو آشنايان، كينه وران بى رحمند. با تو، هر روز، امروز است; بى تو روزها همه ديروزند. با تو، همه خويشان منند; بى تو، برادرانم يوسف كشان كنعانند. با تو، من مى خندم، مى گريم، مى بالم، مى شورم، مى نازم، مى تازم، و مى مانم; بى تو، من، ماندن را نيز از ياد برده ام. با تو، من غم گنجشكان زمستانى را هم مى خورم. بى تو مرا با خود نيز كارى نيست. با تو، ز نو هر رازى گشوده است; بى تو هر كلمه رازى است; هر گردى، كوهى از پوشيدگى است; هر قطره دريايى از حيرت و شگفتى است، و هر لحظه، يك تاريخ حسرت. با تو «رفتگان » حسرت خورا ماندگانند; بى تو «من » شرمسار بودن خويش است. دريغا كه اين دريغاها پايان نگرفته است. حسرتا! كه دمى بى حسرت نزيستيم. دردا! كه از درمان دوريم. و افسوس كه افسانه خود را افسون كرده ايم. تو را به انتظارى كه مى كشى سوگند كه نگاه ما را چنين خيره مخواه و بخت ما را چنين تيره. ديروز، روزهاى غيبت را مى شمردم ، روز بيگاه شد، و ماه اقبال در چاه. در غم ما روزها بيگاه شد. روزها با سوزها همراه شد. روز گر رفت گو رو باك نيست. تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست. (1) ديروز، هزار جرثمه ياس، چنگ و دندان نشانم مى دادند، و من همه را به اشارت يك نويد روحانى از خود راندم. اينك، كريمانه ترين وعده هاى خداى تو را، بر سينه دل نگاشته ايم، تا حرز جان از چشم زخم مايوسان باشد; كه هيچ زنده دلى، مژده هاى ربانى را به پاى نغمه هاى شوم نوميدى نمى ريزد. زان شبى كه وعده كردى، روز وصل روز و شب را مى شمارم، روز و شب

ص: 70


1- مثنوى معنوى، ديباچه.

نشانه هاى ظهور -1

قسمت اول

محمدرضا جباران

يكى از موضوعاتى كه از ديرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته اعتقاد به مصلح كل است. اينكه زندگى اجتماعى در اين جهان با تمام ظلم ها، ستم ها و نابرابرى ها; با تمام بهره دهى ها و بهره كشى ها; با تمام تفاوت هاى نابحق بين طبقات اجتماعى سرانجام خوبى خواهد داشت; و در نهايت كسى پيدا خواهد شد كه به تمام اين نابرابرى ها و ظلم هاپايان دهد و حق هر كسى را به او بدهد، و تمام آحاد جامعه در سايه حكومت عادلانه او با آسايش خاطر زندگى كنند و از رنج ستم و برترى طلبى و زياده خواهى طبقات خاص آسوده باشند، تمام قوا و نيروهاى انسانى به جاى اينكه صرف درگيريهاى ناشى از تجاوزات و تعارضات برخواسته از فزون خواهى ها شود در راه رشد و شكوفايى استعدادهاى انسان و هموار كردن راه كمال او به كار گرفته شود; از جمله مسائلى است كه اعتقاد به آن همزمان با پيدايش اولين اجتماعات بشرى پيدا شد، و هر مكتب و مرامى به تناسب تعاليم خود طرحى از اين زندگى مطلوب ارائه و شخصى را به عنوان مصلح معرفى كرده است. تا آنجا كه ستون موجود اديان مختلف نشان مى دهد اسلام روشن ترين طرح از اصلاح نهائى جهان را ارائه كرده است. در اين طرح شخص مصلح شناخته شده، با اصل و نسب معلوم، داراى يارانى با تعداد معلوم، با برنامه اى مدون و مشخص مى باشد. اكنون طبق اخبار صحيح و مستند ما مى دانيم نام آن بزرگ مصلح چيست، پدرش كيست، مادرش كيست و اجدادش را به ترتيب تا جد سى و يكم (1) مى شناسيم، و درباره اكثر آنها اطلاعات دقيقى در دست داريم كه تمام گفته ها و كرده هاى مهم و بسيارى از امور جزئى زندگى ايشان را از زمان تولد تا لحظه وفات منعكس نموده است. ما مى دانيم او در چه سالى، چه ماهى و چه روزى متولد شده; چند سال به صورت عادى زندگى كرده، در چه سالى غايب

ص: 71


1- حقيقت اين است كه تاريخ نام تعداد بيشترى از اجداد حضرت مهدى (عج) را حفظ كرده است ولى از رسول مكرم اسلام روايت شده كه فرمود: «اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسكوا» و شماره پدران آن حضرت تا عدنان بيست و يك نفر است كه اگر با عدد ده (شماره اجداد حضرت مهدى تا پيامبر اكرم جمع شود عدد سى و يك بدست مى آيد.

شده و با چه كسانى در ارتباط بوده است. تنها نكته اى كه در اين طرح تا حدودى مبهم مانده و به طور دقيق مشخص نشده زمان ظهور مصلح است; البته اين ابهام اگر با كليت طرح سنجيده شود از نقاط قوت و كمال آن به حساب مى آيد. زيرا ممكن است قصور ذاتى يك عضو از يك مجموعه لازمه كمال محموعه باشد. آرى عدم اطلاع دقيق از زمان ظهور هر چند به خودى خود نقص و نارسايى است ولى در مقايسه با طرح جامع اصلاح نهايى امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است. توضيح اينكه: اعتقاد به ظهور مصلح داراى دو اثر متفاوت در دو قطب اجتماع بشرى است; از طرفى موجب نشاط و زنده شدن روح اميد در قطب محروم و ستمديده جامعه مى شود و از طرفى مايه هراس و وحشت طبقه ستمگر و بهره كش مى باشد. اعتقاد به ظهور مصلح در صورتى مى تواند اين دو نقش مهم را ايفا كند و طبقه محروم را در مقابل بهره كشان و ستمگران روى پا نگهدارد كه وقوعش در هر روز و هر ساعت ممكن باشد. ولى اگر تاريخ ظهور معلوم باشد نسلهايى كه عمر خود را متصل به آن زمان نمى دانند خود به خود از شعاع تاثير اين اعتقاد خارج، ستمكشان نااميد و ستمگران بى پروا مى شوند. و بديهى است كه طرحى با اين اهميت نمى تواند تنها در يك نصل مؤثر باشد بلكه بايد به گونه اى باشد كه هر كس در هر عصر و زمانى خود را در شعاع ظهور بداند. به همين جهت در اسلام همه ابعاد اصلاح جهانى آخر الزمان با دقت مشخص شده ولى زمان هظور در هاله اى از ابهام باقى مانده است. و درست به همين دليل از فرداى غيبت شيعيان در انتظار فرج بوده اند و مردم هر دوره اى خود را مردم آخر الزمان مى پنداشته اند. بنابراين ابهام ظهور فرج از بعد زمانى و عدم اطلاع از زمان دقيق آن يك ضرورت غير قابل اجتناب است ولى علاقه شديد مردم به اين موضوع از يك جهت و اهتمام معصومين(علیه السلام) به طرح اين مساله در جامعه از جهتى ديگر باعث شده كه همزمان با طرح اصل مساله اصلاح براى تعيين اجمالى زمان ظهور علائم و نشانه هايى بيان شود. علما و انديشمندان اين علائم را جمع كرده و تحت عناوين «علائم ظهور» و يا «ملاحم (1) و «فتن (2) تدوين نموده اند. به طورى كه مرحوم «شيخ آغابزرگ طهرانى در كتاب «الذريعه جمع آورى كرده است تنها علماى شيعه 42 كتاب تحت عنوان «ملاحم (3) كتاب تحت عنوان «فتن (4) و سه كتاب تحت عنوان «علائم الظهور» به رشته تحرير آورده اند كه بسيارى از آنها توسط اصحاب ائمه و در قرون اوليه اسلام تاليف شده است. اين، تعداد كتبى است كه مستقلا در اين موضوع نگاشته شده و گرنه در بسيارى از كتب روايى و كلامى شيعه و حتى در كتب تاريخ براى اين منظور بابى در نظر گرفته شده است. ما در اين بحث برآنيم تا سيرى اجمالى در نشانه هاى ظهور داشته باشيم ولى قبل از ورود به اصل بحث و بررسى اين نشانه ها ذكر چند مقدمه ضرورى است.

ص: 72


1- «ملاحم جمع «ملحمه و در لغت به معناى جنگ بزرگ و حماسه عظيم است. اما در اصطلاح به فتنه ها و آشوبهاى آخرالزمان اطلاق مى شود.
2- «فتن نيز جمع «فتنه به معناى آزمايش، بلا و محنت، آشوب، اختلاف آرا و عقايد و جنگ و خونريزى است.
3- الذريعه ، ج 22، ص 90-187 .
4- همان، ج 16، ص 3-112.

1 - همانطور كه اعتقاد به ظهور مهدى اختصاص به شيعيان نداشته و پيروان مذاهب ديگر اسلامى همانند شيعيان به اين اصل معتقد هستند، توجه به ملاحم و فتن نيز مخصوص شيعيان نيست علماى بزرگ اهل سنت نيز روايات فراوانى در اين زمينه نقل كرده اند. بعضى از كتب مهم اهل سنت كه اخبار ملاحم در ضمن آنها روايت شده به قرار ذيل است: 1 - درالمنثور 2- مستدرك حاكم 3- جمع الجوامع 4- كنرالعمال 5- مجمع الزوايد 6- عقدالدرر 7- حلية الاولياء 8-تذكرة القرطبى 9- مقدمه ابن خلدون 10- الخصائص الكبرى 11- ينابيع المودة 12- حليقة الابرار 13- صحيح بخارى 14- صحيح مسلم 15- سنن ابن ماجه 16- سنن ابى داود 17- سنن ترمذى به اضافه اينكه بعضى از علماء دانشوران اهل سنت در اين زمينه آثار مستقلى تاليف نموده اند چنانكه مؤلف كتاب «در جستجوى قائم عج در تحقيقى ارزنده جمع آورى نموده تعداد پنج نفر از علماى اهل سنت در اين موضوع صاحب اثر مى باشند كه نام ايشان به اين قرار است. 1 - ملاجلال الدين سيوطى شافعى داراى سه كتاب به نامها: «علامات المهدى (1) ، «نبذة من علامات المهدى (2) «البرهان فى علامة مهدى آخر الزمان (3) مى باشد. 2 - ابن حجر هيثمى شافعى مكى داراى كتاب «علامات المهدى المنتظر» (4) 3 - ابن حجر هيثمى سعدى مصرى شافعى صاحب كتاب «حاشية على القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر» (5) 4 - على بن حسام الدين متقى هندى مؤلف كتاب «البرهان فى علامات المهدى (6) و كتاب «تلخيص البيان فى اخبار مهدى آخر الزمان (7) 5 - ابن كمال پاشا حنفى صاحب كتاب «تلخيص البيان فى علامات مهدى آخر الزمان (8) و تعداد ديگرى از بزرگان اهل سنت كه كتابهايى در موضوع ملاحم و فتن از خود به يادگار نهاده اند. 2 - بديهى است كه همه رواياتى كه در اين زمينه وارد شده از نظر اعتبار سندى در يك مرتبه نيستند پاره اى از علائم در تعداد فراوانى از روايات وارد شده به طوريكه مى توان گفت اخبارى كه بر آنها دلالت دارند در حد «تواتر» (9) يا بالاتر از حد تواتر هستند، و بعضى باخبر واحد «مستفيض (10) به دست ما رسيده اند و برخى نيز با خبر واحد غير مستفيض نقل شده كه تعدادى از آنها نيز سندهاى معتبرى دارند. ما در آينده در ذيل هر يك از اين علائم اسناد آنها را به تفصيل نقد و بررسى خواهيم كرد. 3 - علائم ظهور را از جهات مختلفى مى توان تقسيم كرد ما به دو تقسيم كه در آيند مورد بحث خواهند بود اشاره مى كنيم: الف ) علائم و نشانه هايى كه به زمان ظهور نزديك، و بعضى تقريبا متصل به آن هستند; و علائمى كه با زمان ظهور فاصله دارند. ب ) علائم و نشانه هايى كه از روايات استفاده مى شود وقوع آنها حتمى است; و علائمى كه وقوع آنها حتمى نبوده بداء در آنها هست. 4 - اخبارى كه در زمينه علائم ظهور به دست ما رسيده از جهتى به گذشته هاى دور ارتباط دارند و از جهتى به آينده متصل مى باشند به لحاظ ظرف صدور و قائل متون اخبار، به گذشته مربوط مى شدند و به لحاظ زمان وقوع موضوعات خود با آينده مربوط مى شوند; و هر يك از اين دو جهت موجب مشكلاتى مى شود كه براى اعتماد به اين اخبار قبلا بايد اين مشكلات حل شود.

ص: 73


1- در جستجوى قائم (عج) ، ص 54، رديف 233.
2- همان ، ص 72، رديف 398.
3- همان ، ص 34، رديف 80.
4- همان ، ص 54، رديف 236.
5- همان ، ص 39، رديف 122.
6- همان ، ص 33، رديف 79.
7- همان، ص 38، رديف 114
8- همان، ص 38، رديف 115.
9- خبر «متواتر» در اصطلاح به خبرى اطلاق مى شود كه راويان آن از نظر تعداد به حدى برسند كه عادتا اتفاق آنها بر كذب محل باشد و اين خصوصيت در همه طبقات راويان وجود داشته باشد. ر.ك: العاملى، زين الدين (الشهيد الثانى)، الدراية فى علم مصطلح الحديث، نجف، مطبقه النعمان، ص 12.
10- خبر «مستفيض خبرى است كه روايان آن را طبقه از 3 نفر (بنابر قول مشهور) و يا 2 نفر (بنابر قول ديگر) بيشتر باشند. ر. ك: العاملى، زين الدين (الشهيد الثانى) همان، ص 16.

* زمان صدور و راويان اخبار

هر سخنى كه با واسطه به ما مى رسد تا زمانى كه به حد تواتر نرسد احتمال جعل و وضع در مورد آن معقول است به اضافه اينكه احتمال و وضع در اخبار مورد بحث ما از چند جهت قوى تر است. 1 - ايرن روايات درباره آينده سخن مى گويند و راوى مطمئن است معاصرين او و حتى چند نسل بعد از آنها نمى توانند بر جعلى بودن خبر واقف شوند. 2 - بسيارى از روايات اين باب با بيان رمزى و عبارات مبهم وارد شده و به همين جهت هركدام با وقايع و حوادث مختلفى قابل انطباق مى باشند و به همين دليل است كه نمى توان فهميد كه خبر جعلى است يا نه. و اين دو امر باعث مى شوند كه افراد دروغپرداز در جعل خبر جرات بيشترى پيدا كنند. 3 - بعضى از اين اخبار از وقايعى خبر مى دهند كه قبل از زمان ما اتفاق افتاده اند به همين جهت احتمال مى دهيم كه بعضى از راويان به هر دليل پس از وقوع آن حوادث، اين اخبار را جعل كرده و به راويان قبل از خود نسبت داده باشند. اينها اشكالاتى است كه به خاطر ارتباط اين اخبار به گذشته با آن مواجهيم.

ص: 74

شكوفه امامت بر شاخسار نبوت

قسمت اول

شت از روى دلاراى على جلوه گر در جهان خداى على چون ز احسان اوست زنده جهان باد جان جهان فداى على «سپاس خدايى را كه سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند» (1) ذيحجه ماه خداست، ماه كعبه، ماه عرفات و مشعر و منى و ماه غدير ماه خلافت و ولايت. گرچه دفتر نبوت خاتم انبياء در ذيحجه بسته شد، اما با گشوده شدن دفتر غدير برگهاى رنگين و زندگى بخش امامت و ولايت بر بندگان خدا گشوده شد تا انوار حقيقت در پناه آن جسم و جان مسلمين را روشنى و صفا بخشد. مژده فتح و پيروزى به هنگام نزول سوره «اذاجاء نصرالله و الفتح » دلهاى درمانده را جلا داد و گردهاى رخوت و ياس را فرو ريخت. اما، اين نويد درخود اندوه سفرى غمبار در دل داشت خبرى كه تنها رسول خدا از آن آگاه بود. اندوه رحلت خاتم همه انبياء الهى. سفر بزرگ پيشواى جهان اسلام. اينك مسلمين، كاروانى بزرگ بودند كه در ميانه راه كاروانسالار خود را از دست مى دادند. چه مى بايستى كرد؟ بيابان بى انتها و كمينگاههاى پر خطر، حضور قافله سالارى را مى طلبد تا او را به سلامت از بلا برهاند و در منزل مقصود فرود آرد. سؤالى بزرگ براى همگان پيش آمد: كيست آنكه شايسته كاروانسالارى اين قافله بزرگ است؟ آنچه على در سى وسه سال از حيات خويش نشان داده بود، تماميت شايستگى او را براى پيشوايى نمايان مى ساخت. پيوستگى تنگاتنگ على با عالم معنا بسان پيوستگى و انس او با نبى اكرم صلوات الله عليه بود. همانگونه كه مى فرمود: «در آن روز كه تنها يك خانه اسلامى وجود داشت كه پيغمبر، صل الله عليه وآله، و خديجه در آن سكنى داشتند و من سوم آنها بودم. و فرمود: «من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم و ناله شيطان را در آن هنگام كه وحى بر

ص: 75


1- نهج البلاغه، خطبه اول، دكتر شهيدى

رسول خدا نازل شد، مى شنيدم: گفتم يا رسول الله! اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه از پيروى مردم مايوس شده است. تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينم، فقط، تو پيغمبر نيستى ولى وزير منى » رابطه فكرى او با پيامبر در حدى بود كه خود مى فرمايد: وقتى من سؤال مى كردم حضرت پاسخ مى داد و وقتى اكت بودم او شروع مى كرد و هيچ مساله اى براى من بوجود نيامد مگر اينكه از پيامبر در مورد آن سؤال كردم و جواب وى را حفظ نمودم. از اين رو به تعبيرى مى توان گفت: «على خود محمد(صلی الله علیه و آله) ديگرى بود» كه در معركه هاى خونين نبرد با شمشير صفوف دشمنان مى شكافت و در همان حال از رنجى كه بر زنى يهودى رفته بود مى گريست. در آخرين ايامى كه خورشيد عمر بنى مرسل به غروب مى نشست خطاب آمد: اى رسول! آنچه را از جانب خداوند متعال به تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى، تبليغ رسالت نكرده اى و وظيفه پيامبرى انجام نداده اى. همانا خداوند ترا از شر مردمان حراست مى كند. (1) اين فرمان چنان پيامبر را كه سران قبايل عرب را مى شناخت و از ريشه هاى عصبيت قبيله اى آنان بخوبى آگاه بود، يارى داد و همه سايه هاى ترديد و نگرانى را از ئى دور ساخت. از جاى جاى اين آيات بخوبى نمودار است كه خداوند پيامبر را مطمئن مى ساخت كه از گفتگوى نابخردان انديشه نكند. هيجدهم ذيحجه فرارسيد، همه كاروانيان ديار كعبه در گلوگاه غدير جمع بودند، فرصتى مغتنم و مكانى درخور بود. پيامبر، فرمان توقف داد، بر منبرى از سنگ و خاك رفت و فرمود: «آيا شهادت مى دهيد كه معبودى جز خدا نيست؟ و اينكه محمد رسول خداست؟ بهشت و جهنم حق است؟

ص: 76


1- سوره مائده/آيه 17 همان آيه 3

يامت خواهد آمد و شكى در آن نيست؟ جمعيت يكپارچه و يكصدا تصديق كردند. «اى مردم! خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم و ولايت من بر مؤمنين بيشتر از خود آنهاست » سپس بازوى على را گرفت و اعلام فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عادمن عاداه والنصر من نصره واخذل من خذله » هركس كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست. خدايا! دوست بدار هركه على را دوست دارد و دشمنى كن با آنكه با على دشمنى كند. خدايا! يارى كن آنكه على را يارى كند و خوار كن آنكه على را خوار كند. با اين معرفى حيات اسلام در بستر اصيل و واقعى خود تضمين شد و خداوند نيز با نزول آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (4) بر اين انتخاب مهر تاييد زد و مشخص شد كه اتمام نبوت تنها با استمرار امامت معنى مى گيرد كه فلسفه اكمال دين و سر غدير است.

ص: 77

نگرشى بر دوران غيبت صغرى و نقش نواب خاص-3

على غفارزاده علل محفوظ ماندن مكتب تشيع ازاثرات منفى غيبت

پس از شهادت امام حسين، عليه السلام، درسرزمين كربلا، امامان بعد از او هميشه نسبت به خلفاى حاكم با تقيه رفتار مى نمودند و از آن تاريخ به بعد، به شيعيان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترويج و تبليغ مبانى عقيدتى و فكرى خويش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقيه ائمه معصومين ،عليهم السلام، به اين معنى نبود كه حقانيت حكومت و خلافت امويان و عباسيان را پذيرفته باشند،بلكه ازهر فرصت مناسبى براى بيان عدم صلاحيت حكومت آنها استفاده مى نمودند. در طول تاريخ حكومت امويان و عباسيان، تا زمان غيبت صغرى، هيچ خليفه و حاكمى پيدا نشد كه از شيعيان جانبدارى نموده و عرصه فعاليت را براى آنان باز بگذارد. امويان كه دشمن سرسخت آل على ،عليه السلام، بودند در دشمنى با آنان از هيچ تلاشى مضايقه نكردند. عباسيان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهل بيت ،عليهم السلام، به خاطر رسيدن به پيروزى در برابر امويان، بر سر كار آمدند، وليكن بعد از اندك زمانى همان خط مشى امويان را تعقيب كردند. آنها بعد از پيدا شدن فرقه هاى كلامى گاهى طرفدار معتزله و زمانى طرفدار اهل حديث و حنابله بودند و اگر شيعيان را در حال ضعف مى ديدند، نسبت به آنها بى اعتنايى مى كردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونى مى گذاشت و خطرى احساس مى كردند، براى تضعيف و نابودى آنها اقدام مى نمودند. على رغم چنين شرايط خاص زمانى، مكتب تشيع با رهبرى ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهاى ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانى، بدون كمترين انحرافى، خود را حفظ كرد. اينكه بقاى مكتب تشيع در طول تاريخ، با وجود مخالفتها و دشمنيهاى سرسختانه صاحبان قدرت و حكومت، وابسته به چه علل و عواملى است، نيازمند بحثى ريشه دار و تخصصى است تا اينكه به طور كامل واضح و روشن گردد; ليكن بحث ما به يك مقطع زمانى خاص يعنى دوران غيبت صغرى اختصاص دارد. با وجود اينكه، در زمانهاى قبل، امام معصوم در ميان مردم حضور داشت و به طور مستقيم

ص: 78

جامعه و شيعيان را رهبرى مى نمود، دشمنان باايجاد تفرقه و فرقه سازى در ميان امت فرصت فعاليت به آنها نمى دادند، ولى حالا كه شيعيان در غيبت صغرى، بحران و شرايط سخت ترى كه همان عدم حضور مستقيم امام ، عليه السلام، در ميان آنان است، رو به رو شده اند، چگونه مى توانند خود را حفظ كنند. و هيچ آبى از آب تكان نخورد؟ درست است شيعيان در اوايل غيبت، به فرقه هاى مختلفى انشعاب يافتند و بعضى ها منحرف گشتند; همان طورى كه اشاره خواهد رفت، ولى بعد از اندك مدتى همه جبران گرديد و همه فرقه ها منحل شد. چه عواملى باعث گرديد كه مكتب تشيع و شيعيان از اثرات منفى غيبت جان سالم به در برند و پراكنده و متلاشى نگردند و تا اين زمان با كاملترين مبانى عقيدتى، فكرى و احكام و فروع فقهى پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاريخ بدرخشند؟ به نظر مى رسد كه عوامل و علل مختلفى در اين مساله نقش داشته است، كه ما در اينجا به سه عامل از آنها اشاره خواهيم كرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقيق ما را تشكيل مى دهد، به طور مفصل به آن خواهيم پرداخت. 1. آمادگى افكار عمومى

اولين نقش را در خنثى سازى آثار منفى غيبت، پيامبراكرم ،صلى الله عليه وآله، و ائمه معصومين ،عليهم السلام، ايفا نموده و زمينه را براى غيبت آماده و مهيا كرده اند. اين بزرگواران از دو طريق به اين آماده سازى پرداخته اند: الف)زمينه سازى وآمادگى افكارعمومى ازطريق پيشگويى ازهمان اوايل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، و به پيروى از ايشان ائمه بارها مساله غيبت را يادآورى مى كردند و اين وضع تا زمان امام حسن عسكرى، عليه السلام، ادامه يافت، و اين خود، به نوعى تفكر شيعه را براى پذيرش غيبت آماده ساخت. احاديث، درباره اين موضوع، در حد تواتر است، وليكن برخى از آنها را به عنوان نمونه نقل مى كنيم: پيامبر اكرم ،صلى الله عليه وآله، فرمود: «على بن ابى طالب امام امت من، و جانشين بعد از من است، مهدى منتظر، كه خداوند به دست او زمين را از عدل و داد پر مى كند بعد از اينكه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن كسى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرد، ثابت قدمان در ولايت آن حضرت در زمان غيبتش، از ياقوت سرخ كميابتر هستند. جابر برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غايب مى شود؟ فرمود: «آرى، به خدا سوگند براى اينكه خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را تدريجا نابود سازد» (1)الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 302 حديث 11.(2) اى جابر، اين تقديرى از تقديرات خداوند، و سرى از اسرار اوست كه از بندگان پوشيده است. مبادا در امر خدا شك و ترديد كنى كه چنين شكى كفر است.» (3) اميرمؤمنان على، عليه السلام، مى فرمايد: «بار خدايا! همواره بايد حجتى در روى زمين باشد كه بندگانت را به سوى

ص: 79


1- سوره آل عمران
2- ، آيه 141.
3- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثباة الهداة، ج 6، ص 39، ح 107.

دين تو رهنمون شود و تعاليم تو را به آنها بياموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدايت تو، گمراه نشوند. حجت تو يا ظاهر و آشكار خواهد بود كه اطاعت نخواهد شد و يا از دغ يده ها غايب خواهد بود كه انتظارش را خواهند كشيد. اگر چه جسم او از ترس مخفى باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند كرد.» (3) امام حسين،عليه السلام،مى فرمايد: «قائم هذه الامة هو التاسع من ولدى، و هو صاحب الغيبة، و هو الذى يقسم ميراثه و هو حى قائم اين امت، نهمين فرزند من است. او صاحب غيبت است، و او كسى است كه در حال حياتش ميراث او را تقسيم مى كنند. (1) امام كاظم ،عليه السلام، مى فرمايد: «براى صاحب امر، بناچار غيبتى است كه بيشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگى است كه خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحيح تر از اين، راهى مى يافتند، از آن پيروى مى كردند.» (2) بايد توجه داشت كه پيشوايان دين، با بيان اين گونه روايات درباره غيبت، نظرشان اين بود كه هرگونه شك و ترديد را از دل شيعيان برطرف سازند و آنان را براى غيبت طولانى امام خود، آماده نمايند تا با غيبت انس بگيرند و عادت كنند; و با وظايف خود در دوران غيبت آشنا شوند و از روى دلايل قطعى، به وجود غيبت امام خود ايمان راسخ و استوار پيدا كنند. ب ) ايجاد آمادگى و زمينه سازى عملى شرايط بحرانى كه ائمه ،عليهم السلام، در زمان عباسيان، با آن روبرو شدند، ايشان را واداشت، تا ابزار جديدى را براى ارتباط با اعضا جامعه خود،جستجوكنند.مآخذ شيعه اماميه، حاكى از آن است كه امام ششم حضرت صادق، عليه السلام، نخستين امامى است كه نظام زير زمينى ارتباطات را در جامعه به كار گرفت. (3) هدف اصلى وكالت [در اوايل ]جمع آورى خمس، زكات و انواع ديگر خيرات و مبرات براى امامان از ناحيه شيعيان بود. گرچه امكان دارد اهداف ديگرى در آن زمان در برداشته باشد، ليكن مآخذ بندرت آنها را ثبت كرده اند. امام صادق ، عليه السلام، آنچنان هوشيارانه فعاليتهاى سازمان را هدايت مى كرد كه عباسيان به هيچ عنوان قادر نبودند از وجود آن آگاهى يابند. آن حضرت، از روى تقيه، از پيروانش مى خواست تا وظايفى را نسبت به سازمان انجام دهند، بى آنكه بدانند در واقع كارگزاران او هستند. (4)

شيخ طوسى روايت مى كند: «نصر بن قابوس لخمى بيست سال وظيفه وكالت او را انجام داد، بدون آنكه بداند واقعا به عنوان وكيل حضرت منصوب است . (5) خلفاى عباسى، از سال 197 ق. به بعد، از زمان مامون، سياست و روش جديدى را براى نظارت و مراقبت بيشتر و دقيقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجبارى آنها در پايتخت بود. اين سياست برامام رضا، امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى ،عليهم السلام، تحميل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پيروان خودمجبورشدندبه گسترش سازمان كالت بپردازند; تا

ص: 80


1- سليمان، كامل، يوم الخلاص، ص 150، به نقل از: اليزدى الحائرى، على، الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب، ص 67.
2- همان، ص 156، به نقل از: الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، ص 205.
3- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، عليه السلام، ص 134، به نقل از: javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212
4- همان، ص 135.
5- الطوسى، محمدبن الحسين، الغيبة، ص 347.

در هر شرايطى بتوانند اهداف الهى خود را كه هدايت و راهنمايى مردم باشد پيگيرى كنند. به مرور زمان ائمه ،عليهم السلام، به علت عدم امكان تماس مستقيم با پيروانشان، مسؤوليت بيشترى را به وكلا واگذار كردند. كامل سليمان در اين زمينه مى نويسد: «اين نكته ناگفته نماند كه بعد از امام هشتم، ديگرامامان معصوم، براى همگان ظاهر نمى شدند. بلكه براى خواص شيعه، آن هم در موارد خاص ظاهر مى شدند، حتى پاسخ سؤالات و رفع نيازمنديهاى آنها را غالبا از پشت پرده انجام مى دادند، تا شيعيان را براى غيبت ولى عصر آموزش دهند و آماده كنند. در پرتو همين تجربه و تمرين بود كه غيبت امام براى شيعيان گران نبود، در صورتى كه براى ديگران سخت و دشوار بود; زيرا آنها از چنين دوران تمرين، بى بهره بودند.» (1) هر چه دوران غيبت صغرى نزديكتر مى شد، استتار ائمه بيشتر مى گرديد; و لذا مى بينيم در زمان امام هادى و امام حسن عسكرى ،عليهماالسلام، اين مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودى مى نويسد: روايت شده كه امام هادى ، عليه السلام، غير از عده كمى از ياران خود از نظر اغلب شيعيان غايب بود، موقعى كه امر امامت به امام حسن عسكرى ،عليه السلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شيعيان خود و غير آنان از پشت پرده صحبت مى كرد. علت اين كه آن حضرت و پدر بزرگوارش اين عمل را انجام مى دادند، اين بود كه مقدمه غايب شدن امام زمان را فراهم كرده باشند تا گروه شيعيان با اين موضوع مانوس شوند و منكر غايب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت كنند.» (2) بنابراين، پيشوايان دين با استتار و پنهان زيستى و با به كارگيرى نظام وكالت به طور عملى و عينى، خواص و عموم شيعيان را جهت پذيرش غيبت صغرى آماده و مهيا ساختند. 2. بيدارى و هشيارى شيعيان دومين نقش را جهت خنثى سازى آثار منفى غيبت و حفظ مكتب تشيع، خود شيعيان ايفا نمودند. اين گروه، چون ربيت يافته مكتب اهل بيت عصمت و طهارت اند، لذا آموزشها و راهنماييهاى آن بزرگواران موجب گرديده، يك نوع خصايص وويژگيهايى در وجود آنها متبلور گردد كه از ديگران متمايز شوند. شيعيان وشاگردان واقعى اين مكتب، از روشن بينى، بصيرت و آگاهى ويژه اى برخوردارند و لذا در طول تاريخ عادت داشته و دارند كه هميشه به معيار عمل كنند، نه به تلقين ها، اينان اهل استدلال و منطق اند نه تقليد كوركورانه، و محك امتحان و آزمايش يكى از روشهاى اينها در زندگى است. به طور خلاصه مى توان گفت كه نحوه ساختار تفكر شيعى، مبتنى بر يك تفكرمنطقى است. بعد از شهادت امام حسن عسكرى ، عليه السلام، كه يك موقعيت بحرانى ويژه، به خاطر عدم حضور مستقيم و فقدان

ص: 81


1- سليمان، كامل، همان، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 1، ص 266.
2- المسعودى، على بن الحسين، اثباة الوصية لعلى بن ابى طالب، ص 231.

امام معصوم ،عليه السلام، به وجود آمده بود و از طرف ديگر اهل حديث و حنابله كه دشمنان سرسخت شيعه به حساب مى آمدند، در اوج قدرت بوده و حتى گاهى در مقابل حكومت نيزدست به اقداماتى مى زدند - چه برسد به شيعيان - و طرفداران مكتب تشيع را ملحد و كافر قلمداد مى نمودند، شيعيان، از همين ابزار و روش عقلايى و منطقى بهره جسته و توانستند در مرحله اول، جانشين واقعى امام حسن عسكرى ،عليه السلام، را كه حضرت حجة بن الحسن المهدى ، عليه السلام، بود، تشخيص داده و در مرحله دوم، مدعيان دروغين نيابت را، از مدعيان راستين تمييز دهند و خط ولايت و امامت را دنبال نمايند. در آن دوران، فريبنده ترين و گمراه كننده ترين جريان،ادعاى جعفر، برادر امام حسن عسكرى، عليه السلام، براى جانشينى آن حضرت و مدعيان دروغين نيابت بود. علاوه بر دشمنان خارجى كه سعى و تلاش در متلاشى كردن شيعيان داشتند. ولى اينها دشمنان داخلى بودند كه تاثير آنها در منحرف كردن اذهان عمومى بيشتر و مبارزه با آنها مشكل تر است. تاريخ نشان داده است كسانى كه با اسم اسلام به مخالفت با اسلام پرداخته اند، از موفقيت بيشترى برخوردار بوده و توانستند عده اى از عموم مردم را فريب بدهند. لذا شخصى چون «جعفر كذاب كه پسر امام هادى و برادر امام حسن عسكرى ،عليهم السلام، بود، ادعاى جانشينى برادر خود را مى كند، و همچنين كسانى كه مدتى را با اصحاب امام هادى يا امام حسن عسكرى و يا امام مهدى ،عليهم السلام، بوده اند و بعدا به خاطر تبعيت از هواى نفس و دنياطلبى و شهرت طلبى، مدعى دروغين نيابت امام زمان شدند و تشخيص نيات پليد آنان و مبارزه با آنها بمراتب سخت تر از دشمنان خارجى و شمشير به دست بود; ولى به حول قوه الهى شيعيان بيدار و هوشيار، بخوبى اين مرحله را پشت سر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقى رسوا كردند و شك و ترديد ايجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند. وقتى كه زندگانى نواب خاص را مطالعه مى كنيم،شواهد زيادى درباره اين مطلب مى يابيم. ليكن مقام، گنجايش ذكرتفصيلى مواردومصاديق اين موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اكتفا مى كنيم و برخى موارد ديگررادرشرح حال نايبان خاص امام زمان ،عليه السلام، گزارش خواهيم كرد. 2-1. «حلاج كه يكى از مدعيان دروغين نيابت بود و با حيل مختلف، مردم رافريب مى داد،چون مى خواست كه در ميان شيعيان از مقبوليت بالاترى برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى كه از رهبران شيعه در آن زمان به شمار مى رفت و از نفوذ فوق العاده اى در ميان آنها بهره مند بود، نامه اى نوشت و به او پيغام داد كه من وكيل حضرت صاحب الزمان هستم و از طرف امام غايب مامورم كه به تو نامه بنويسم كه هرگونه نصرت و يارى خواسته باشى براى تو آشكار سازم تا مطمئن شوى و در نيابت من ترديد نكنى! ابوسهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى راپيشنهادمى كنم، و آن اين است كه: من گرفتار محبت كنيزكان هستم و به ايشان عشق مى ورزم و عده اى از آنان را در تملك; دارم و قادر به چيدن ميوه اى از بستان وصل ايشان نيستم و اگر هر

ص: 82

جمعه موى خويش را به خضاب رنگين نسازم، پيرى من آشكار مى گردد و كنيزكان از من دور مى شوند و از اين جهت سخت در زحمت مى باشم. اگر كارى كنى كه از رنج خضاب رها شوم و موى سفيد من سياه گردد، دست اطاعت به سمت تو دراز مى كنم و با تو هم عقيده مى شوم و از مبلغين مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مى نمايم. وقتى حلاج به اشتباه خود پى برد كه با چه كسى مكاتبه كرده است، از او منصرف شد و جوابى به او نداد. ابوسهل بعد از آن، در هر محفلى به عنوان مسخره اين داستان را نقل مى كرد و اسرار او را فاش مى نمود و اين قصه باعث نفرت عموم مردم از او گرديد. (1) 2-2. «ابو الحسن على بن سنان موصلى از پدرش روايت مى كند كه :«هنگامى كه امام حسن عسكرى ،عليه السلام، وفات يافت، جماعتى از قم و جبل، با اموال زيادى كه مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتى به سامرا رسيدند، جوياى حال امام حسن عسكرى ،عليه السلام، شدند. به آنها گفته شد كه: حضرت وفات كرده است. پرسيدند: وارث او كيست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادى،عليه السلام، است (يعنى، جعفر كذاب). پرسيدند: او كجاست؟ گفتند: او اكنون براى تفريح، سوار قايقى شده و در دجله به ميگسارى مشغول و جمعى از خوانندگان و نوازندگان براى اوخوانندگى ونوازندگى مى كنند. وقتى كه آنها، اين حرفها را شنيدند، با خود گفتند: اين اعمال اوصاف امام نيست. بعضى از آنها گفتند: اين اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد مى داريم. ولى «ابوالعباس احمدبن جعفر حميرى قمى گفت: نه ! صبر مى كنيم تا اين مرد برگردد و كاملا درباره او تحقيق مى كنيم. وقتى جعفر برگشت به وى سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمى از اهل قم هستيم و جماعتى از شيعه و غير شيعه نيز با ما هست، اموالى را براى امام حسن عسكرى،عليه السلام، آورده ايم. جعفر پرسيد: آن اموال اكنون كجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پيش من بياوريد. گفتند: اين اموال داستانى دارد. گفت: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از شيعيان جمع شده و هر دو يا سه دينارى از آن يك نفر است، كه اينها را جمع كرده و در كيسه اى گذاشته و سرآن كيسه را مهر و موم نموده اند. و رسم چنين بوده كه ما هر وقت مالى را خدمت امام حسن عسكرى، عليه السلام، مى آورديم مقدار اموال را به طور معين بيان مى كرد و سپس هر اندازه آن، مال

ص: 83


1- الطوسى، محمدبن الحسن، همان.

چه كسى بود، نام مى برد و نقش سكه ها را هم بيان مى فرمود. جعفر گفت: شما دروغ مى گوييد و چيزى را (علم غيب) به برادرم، نسبت مى دهيد كه در وى نبود. وقتى آنها سخنان جعفر را شنيدند، به يكديگر نظر افكندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحويل بدهيد. آنها گفتند: ما اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم و آن را جز با نشانه هايى كه به وسيله آن امام را مى شناسيم، به كسى تسليم نمى كنيم. اگر تو امام هستى، آن نشانه ها را بيان كن والا ما آن را به صاحبانش برمى گردانيم تا هر گونه صلاح ديدند عمل كنند. جعفر نزد خليفه رفت و از آنها شكايت كرد، وقتى خليفه آنها را احضار كرد; گفت: اموالى را كه با خود آورده ايد به جعفر بدهيد. آنها گفتند: ما مردمى هستيم كه اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و صاحبان آن هم، به ما دستور داده اند فقط به كسى بدهيد كه با نشانه و دليل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نمايد; چنانكه با امام حسن عسكرى، عليه السلام، نيز به همين گونه رفتار مى كرديم. خليفه پرسيد: علامتى كه در امام حسن عسكرى ،عليه السلام، بود، چيست؟ آنهاگفتند: امام دينارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسليم) بيان مى داشت، وقتى اين نشانه ها را مى گفت، ما هم اموال را به وى تسليم مى نموديم. بارها به حضورش مى رسيديم و همين علامت و دليل را از او مشاهده مى كرديم. اكنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر اين مرد جانشين اوست، مانند برادرش علائم و نشانه هاى اين اموال را بگويد تا به او تسليم نماييم; و گرنه به صاحبانش برمى گردانيم. هنگامى كه جعفر اين را شنيد، به خليفه گفت: اينها مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مى بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غيب است (كه جز خدا نمى داند) خليفه گفت: اينها فرستادگان مردم هستند و ماعلى الرسول الا البلاغ. جعفر از حرف خليفه مات و مبهوت ماند و جوابى نداد. سپس آنها از خليفه خواستند كسى را همراه آنها بفرستد كه تا بيرون شهر آنها را بدرقه كند، خليفه هم راهنمايى همراه آنان فرستاد كه تا بيرون شهر آنها را مشايعت كند; هنگامى كه از شهر دور شدند، ناگاه جوان زيبايى را ديدند كه به نظر خدمتكار و خادم مى رسيد، جوان زيبا صدا زد: اى فلانى پسر فلانى و فلانى پسر فلانى! دعوت مولاى خودتان را بپذيريد. آنها پرسيدند: آقا و مولاى ما توهستى؟ گفت: خير! من خادم مولاى شما هستم، با من بياييد تا به خدمت او برويم. آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسكرى ،عليه السلام، شدند. ديدند فرزند آن حضرت، قائم، عليه السلام، مانند پاره ماه، در حالى كه لباس منبرى پوشيده، روى تختى نشسته است.آنهابه

ص: 84

وى سلام كردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالى كه آورده ايد، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالى را كه همراه آنان بود، بيان كرد. آنگاه اوصاف لباسها و توشه ها و چهارپايانى كه داشتيم، بيان فرمود. در برابر امام ،عليه السلام، به سجده افتاده و شكر خدا كرديم و زمين جلو روى امام را بوسه زديم. سپس سؤالاتى كه داشتيم، نموديم و اموالى را كه آورده بوديم تسليم كرديم و حضرت به ما دستور داد: بعد از اين اموال را به سامرا نياوريد و فرمود: شخصى (وكيلى) براى شما در بغداد تعيين مى كنم كه اموال را به او بدهيد و گرفتاريهاى خود و نامه ها را به او داد. و به وسيله او با من تماس گرفته و مشكلات خود را برطرف نماييد. آنگاه هيات قمى ها از خدمت امام ، عليه السلام، مرخص شدند و بيرون رفتند. (1)

ص: 85


1- الصدوق، محمدبن على بن الحسين، همان، ج 2، ص 476، ح 27.(اين حديث با استفاده ازكتاب مهدى موعود»ترجمه شده است).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109