ماهنامه موعود6 - بهمن و اسفند 1376

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376

عنوان و نام پديدآور:شماره 6 - بهمن و اسفند 1376/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

نوزده سال گذشت

اسماعيل شفيعي سروستاني به همين سرعت و شتاب، نوزده سال از حيات انقلاب اسلامى گذشت. سالهايى مملو از هيجان، شتاب، انتظار و اميد. بى گمان كمتر دوره اى از تاريخ گذشته اين سرزمين را مى توان سراغ گرفت كه تا اين اندازه عجين با حركت عمومى باشد. تكاندن گرد و غبار سيصد، چهارصد ساله، حضور يكباره اين امت در صحنه اى بزرگ از حيات اجتماعى، به همراه نگاهى ديگرگون به جهان و انگيزه اى براى ساختن عالمى نو بر جاى ويرانه هاى جهانى مملو از بيداد و تباهى. اين همه رويه اول سكه رايج اين عصر از زندگى مردم ايران بود و رويه دوم، پيروى بود، از تماميت خواست و آرزوى مردانى سلحشور از قبيله ايمان و رستگارى. تمناى مردى چون «امام خمينى » كه تماميت آرزويش فضايى فراخ و بى انتها را فراروى مردم ايران قرار داد و همين بلنداى آرزو و خواستش موجب بروز بزرگى و عظمتى شد كه چشم همه جهانيان را متوجه خود ساخت و اين بزرگترين تجربه اين ملت در طول تاريخ بود. «ديگرگون ديدن، ديگرگون ساختن و ديگرگون خواستن ». بى گمان اين عبارت را تنها و تنها درباره شيعيان پيرو ولايت و امامت مى توان به كار گرفت. همانان كه روحشان در قفس محدود جهان نمى ماند و تيررس نگاهشان جز برافراخته شدن بيرق زيباى جوانمردان خاندان

ص: 1

امامت را نمى بيند. اين همه خود نشان از تحولى بزرگ مى دهد و طلايه دار واقعه اى است كه چونان شهاب ثاقب همه پهنه گيتى را درمى نوردد و رسم مسلمان بودن و شيعه بودن را در همه اقصاى عالم مى گسترد. انقلاب اسلامى تنها طلايه دار اين واقعه است، منزلى براى رفتن، مرحله اى كه پشت سر نهاده مى شود تا با ظهور و بروز آمادگى امكان نيل به منزل ديگر فراهم آيد و بالاخره فرود در زير سايه سار بيرق بزرگ «البيعة لله ». «سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى بر همه امت ايران مبارك باد»

سخنراني آيت الله خامنه اي به مناسبت ميلاد امام عصر عليه السلام

عيد بسيار بزرگ و مسعود ميلاد حضرت خاتم الاوصياء حضرت ولى عصروصاحب الزمان،ارواحناله الفداء و عجل الله تعالى له الفرج، را به شما برادران و خواهران عزيزى كه در اينجا تشريف داريد، بخصوص برادران و خواهرانى كه از راههاى دور تشريف آورده اند، و بالاخص به خانواده هاى معظم شهدا جانبازان و ايثارگران و همچنين به همه ملت ايران و به همه شيعيان عالم و به همه كسانى كه در هر نقطه عالم، از ظلم و ستم حكومتهاى طاغوتى رنج مى برند واميدى مى طلبند، تبريك عرض مى كنم. يكى از مهمترين روزهاى سال، همين روز نيمه شعبان است كه هم مصادف با ولادت ذى جود مسعود حضرت بقية الله ، ارواحنا فدا، شده است، و هم شب و روز نيمه شعبان - با قطع نظر از ولادت اين بزرگوار اين شب و روز - از ليالى و ايام متبرك هستند. شب نيمه شعبان، شب بسيار متبركى است، تالى تلو ليالى قدر، و وقت توجه و تذكر و

ص: 2

توسل به ذيل عنايات بارى تعالى و طلب و درخواست است. اعمال و ادعيه اى هم دارد كه اگر موفق شده ايد و آنها را انجام داده ايد، كه ان شاءالله مشمول قبول پروردگار باشد; اگر كسانى هم غفلت كردند و توجه نداشتند، به ياد نگهدارند كه همه سال، شب نيمه شعبان را مغتنم بشمارند. مساله ولادت حضرت مهدى، عليه الصلاة والسلام و عجل الله تعالى فرجه الشريف، از اين جهت هم حائز اهميت است كه مساله انتظار و دوران موعود را كه در مذهب ما، بلكه در دين مقدس اسلام ترسيم شده است - دوران موعود آخرالزمان، دوران مهدويت - ما به ياد بياوريم، روى آن تكيه كنيم و بر روى آن مطالعه و دقت و بحثهاى مفيدى انجام بگيرد. همه عقايد سازنده، مورد تهاجم دشمن قرار گرفته است; برادران و خواهران عزيز، اين نكته بسيار مهمى است! توجه بفرماييد كه ما امروز چقدر بايد هوشيار باشيم! دشمنان سراغ مجموعه احكام و مقررات اسلام رفتند - هر عقيده، هر توصيه اى از شرع مقدس كه در زندگى و سرنوشت آينده فرد و جماعت و امت اسلامى تاثير مثبت و بارزى داشته است - به نحوى با آن كلنجار رفتند، تا اگر بتوانند، آن را از بين ببرند; اگر نتوانند، روى محتوايش كار كنند! خوب، ممكن است شما بگوييد كه مگر دشمن چه كاره است، چه طور دشمن مى تواند عقايد اسلامى را كارى كند كه از استفاده مردم خارج بشود؟ نه، اين خطاست; دشمن مى تواند، منتها نه در كوتاه مدت، بلكه در طول سالهاى متمادى. گاهى دهها سال زحمت مى كشند، براى اين

ص: 3

كه بتوانند يك نقطه درخشان را كور، يا كمرنگ كنند، يا نقطه تاريكى را به وجود بياورند! سالهاى متمادى مى نشينند و پول خرج مى كنند! يكى زحمت مى كشد و تلاش مى كند، ولى توفيق پيدا نمى كند; بعد از او كسان ديگرى مى آيند. روى عقايد دنياى اسلام، از اين گونه كارها خيلى شده است. روى عقيده توحيد، عقيده امامت، روى اخلاقيات اسلامى، معناى صبر، معناى توكل، معناى قناعت، كار كرده اند! همه اينها نقاط برجسته اى هستندكه اگر مامسلمانها درست به حقيقت اينها توجه بكينم، تبديل به موتور حركت دهنده جامعه اسلامى مى شود; ولى وقتى روى آن كار كردند و آن را خراب و معناى آن را عوض كردند و در ذهنها به صورت ديگرى جاانداختند، همين موتور محرك، به يك داروى مخدر و خواب آور تبديل مى شود. اين گونه است! در مورد ماجراى اعتقاد به مهدى موعود،عليه السلام يعنى اين كه درآخرالزمان ازخاندان پيامبر، شخصى ظهورمى كندكه دنياراازعدل، از دادگسترى و از نيكى پر مى كند، تبعيضها، ظلمها، سوءاستفاده ها وفاصله هاى طبقاتى رااز بين مى برد نيز خيلى كار كرده اند. اين عقيده كه همه مسلمانها هم به آن معتقدند، مخصوص شيعه نيست، البته در خصوصيات و جزئياتش، بعضى فرق، حرفهاى ديگرى دارند، اما اصل اين كه چنين دورانى پيش خواهد آمد و يك نفر از خاندان پيامبر چنين حركت عظيم الهى را انجام خواهد داد و «يملاالله به الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» بين مسلمانها متواتر است. همه، اين را قبول دارند. خوب، اين عقيده از آن عقايد بسيار كارگشاست كه من حالا

ص: 4

مختصر عرض خواهم كرد. به دليل همين كه كارگشاست، دشمنها از يك طرف، و البته دوستان نادان، از روى نادانى و بر اثر بى توجهى، كارى مى كنند كه هيچ دشمن دانايى به آن خوبى نمى تواند ضربه بزند! حالا بحث ما در مورد دشمنان داناست; سراغ اين عقيده آمدند. من سندى را ديدم كه مربوط به دهها سال قبل، يعنى آن اوايلى است كه استعمار وارد شمال آفريقا شده بود; چون كشورهاى شمال آفريقا، خيلى گرايش به اهل بيت دارند. حالا مذهبشان هرمذهبى ازمذاهب اسلامى كه هست; اما محب اهل بيت اند. اين كشورهاى «سودان »و «مغرب » واينها عقيده به مهدويت در آن جاها خيلى پررنگ است.آن زمانى كه استعمار واردآن مناطق شد، كه ورود استعمار به آن مناطق در قرن گذشته است يكى از چيزهايى كه مزاحم استعمار بود، عقيده به مهدويت بود! بنده سندى را ديدم كه آن بزرگان استعمار و فرماندهان استعمارى توصيه مى كنند كه ما بايد كارى بكنيم كه اين عقيده به مهدويت، بتدريج از بين مردم زايل بشود! آن روز استعمارگرهاى فرانسوى و استعمارگرهاى انگليسى در بعض جاهاى آن مناطق بودند - فرقى نمى كند كه استعمار از كجا باشد - استعمارگرهاى خارجى، قضاوتشان اين بود كه تا وقتى عقيده به مهدويت در بين اين مردم رايج است، ما نمى توانيم اينها را درست در اختيار بگيريم! ببينيد عقيده به مهدويت چقدر مهم است! چقدر خطا مى كنند كسانى كه به اسم روشنفكرى و به اسم تجددطلبى مى آيند و عقايد اسلامى را بدون مطالعه، بدون اطلاع، بدون اينكه بدانند دارند چكار مى كنند، مورد ترديد و

ص: 5

تشكيك و اينها قرار مى دهند! اينها همان كارى را كه دشمن مى خواهد، انجام مى دهد. عقايد اسلامى اين گونه است. خوب، حالا چرا؟ چند خصوصيت دراين عقيده مهدويت هست، كه اين خصوصيات براى هر ملتى، در حكم خون در كالبد و در حكم روح در جسم است. يكى، اميد است. گاهى اوقات دستهاى قلدر و قدرتمند، ملتهاى ضعيف را به جايى مى رساند كه اميدشان را از دست مى دهند. وقتى اميد را از دست دادند، ديگر هيچ اقدام نمى كنند; مى گويند چه فايده اى دارد؟ ما كه ديگر كار از كارمان گذشته است; با چه كسى دربيفتيم؟ چه اقدامى بكنيم؟ براى چه تلاش بكنيم؟ ما كه ديگر نمى توانيم! اين، روح نااميدى است. استعمار اين را مى خواهد. امروز استكبار جهانى مايل است كه ملتهاى مسلمان و از جمله ملت عزيز ايران، دچار اين حالت بشوند - روح نااميدى - اى آقا! ديگر نمى شود كارى كرد، ديگر فايده اى ندارد! مى خواهند اين را بزور به مردم تزريق كنند. ماها كه در جريان خبرهاى تبليغاتى و زهرآگين دشمنان قرار داريم، بعيان مى بينيم كه اغلب اين خبرهايى كه تنظيم مى كنند، براى مايوس كردن مردم است. مردم را از اقتصاد و از فرهنگ مايوس كنند، متدينين را از گسترش دين مايوس كنند، آزادى طلبها و علاقه مندان به مسايل فرهنگى و مسايل سياسى را از امكان كار سياسى، يا كار فرهنگى مايوس كنند، آينده را در نظر افرادى كه چشم به آينده دوخته اند، تيره و تار جلوه بدهند! براى چى؟ براى اين كه اين مجموعه انسانى كه دارد با

ص: 6

اميد كار مى كند، اين جوشش و اين اميد را از او بگيرند، آن را به يك موجود مرده، يا شبيه مرده تبديل بكنند، تا بتوانند هر كارى كه مايل اند، انجام بدهند! با يك ملت زنده كه نمى توانند هر كارى كه بخواهند، انجام دهند; يك جسم بيهوش مدهوش بى حسى كه آنجا افتاده است، هر كس هرچه دلش خواست، مى تواند به او تزريق كند، با او هر كارى كه مى تواند بكند; اما با يك موجود سر حال زنده باهوش متحرك فعال كه نمى توانند هر كارى را انجام بدهد! يك ملت هم همين طور است. با ملت مسلمان و انقلابى ايران، مردمى كه دارند در سايه جمهورى اسلامى زندگى مى كنند، نمى توانند هر كارى را انجام بدهند. ملتى است بيدار، زنده، متوجه، و قدر خودش را مى داند، قدرت و عزت خودش را مى داند، با دنيا آنطور كه شايسته خود اوست، رفتار مى كند، نتيجه را هم داريد مى بينيد. اگر ملتى براى خودش تحركى نداشت، ارزشى و آينده اى براى خودش قايل نبود، دشمنان مى توانند بيايند و براى او نقشه بكشند، به او توصيه بكنند، به جاى او تصميم بگيرند و عمل بكنند! بدون هيچ مانعى اين كارها را مى توانند انجام بدهند. اين ناشى از عدم تحرك است. عدم تحرك، ناشى از عدم اميد است; لذا سعى مى كنند مردم را نااميد كنند! شما بدانيد،امروز هر نفسى، هر حنجره اى كه براى نااميد كردن مردم بدمد، بدانيد كه اين حنجره در اختيار دشمن است;چه خودش بداند، چه خودش نداند! هر قلمى كه كلمه اى را در

ص: 7

جهت نااميد و مايوس كردن مردم روى كاغذ بياورد، اين قلم متعلق به دشمن است; چه صاحب اين قلم بداند، چه نداند! دشمن از او استفاده مى كند. آن وقت اعتقاد به مهدويت، به وجود مقدس مهدى موعود ،ارواحنا فداء، اميد را در دلها زنده مى كند. هيچ وقت انسانى كه معتقد به اين اصل است، نااميد نمى شود. چرا؟ چون مى داند يك پايان روشن حتمى وجود دارد; برو برگرد ندارد سعى مى كند كه خودش را به آن برساند. پس عقيده، اين است. البته وقتى نتوانستند اين عقيده را از مردم بگيرند،سعى مى كنندآن رادر ذهنهاى مردم خراب كنند. خراب كردن اين عقيده چگونه است؟ به اين صورت است كه بگويند خب آقا مى آيد همه كارها را درست مى كند! اين، خراب كردن عقيده است. اين، تبديل كردن موتور محركى به يك چوب لاى چرخ است، تبديل كردن يك داروى مقوى، به يك داروى مخدر و خواب آور است. خود آقا مى آيد انجام مى دهد، يعنى چه؟ امروز تكليف شما چيست؟ شما امروز بايد چه بكنى؟ شما بايد زمينه را آماده كنى، تا آن بزرگوار بتواند بيايد و در آن زمينه آماده، اقدام بكند. از صفر كه نمى شود شروع كرد! جامعه اى مى تواند پذيراى مهدى موعود ،ارواحنا فداه، باشد كه در او آمادگى و قابليت باشد; و الا مثل انبياء و اولياى طول تاريخ مى شود. چه علتى داشت كه بسيارى از انبياى بزرگ اولى العزم آمدند و نتوانستند دنيا را از بديها پاك و پيراسته كنند؟ چرا؟ چون زمينه ها آماده نبود. چرا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب

ص: 8

،عليه الصلاة والسلام، در زمان خودش - با آن قدرت الهى، با آن علم متصل به معدن الهى، با آن نيروى اراده، با آن زيباييها و درخشندگيهايى كه در شخصيت آن بزرگوار وجود داشت، با آن توصيه هاى پيامبر اكرم درباره او - در همين مدت كوتاه نتوانست ريشه بدى را بخشكاند؟ خود آن بزرگوار را از سر راه برداشتند! «قتل فى محراب عبادته لشدة عدله »; تاوان عدالت اميرالمؤمنين، جان اميرالمؤمنين بود كه از دست رفت! چرا؟ چون زمينه، زمينه نامساعد بود; زمينه را نامساعد كرده بودند، زمينه را زمينه دنياطلبى كرده بودند! آن كسانى كه در مقابل اميرالمؤمنين صف آرايى كرده بودند - در اواخر حكومت اين بزرگوار، يا در اواسط - كسانى بودند كه زمينه هاى دينى آنها زمينه هاى مستحكم و ماده غليظ متناسب دينى نبود. عدم آمادگى، اين طور فاجعه به بار آورد! آن وقت اگر امام زمان ،عليه السلام، در يك دنياى بدون آمادگى تشريف بياورند، همان خواهد شد! بايد آمادگى باشد. اين آمادگى چگونه است؟ اين، همانى است كه شما نمونه هايى از آن را در جامعه خودتان مشاهده مى كنيد. امروز در ايران اسلامى چيزهايى از درخشندگيهاى معنوى وجود دارد كه در هيچ جاى دنيا نيست. تا آنجايى كه ما خبر و گزارش و اطلاع داريم; از قضاياى دنيا بى خبر هم نيستيم. امروز در كجاى دنيا جوانهايى پيدا مى شوند كه روى شهوات نفس و روى ماديگرى پا بگذارند و سراغ معنويات بروند؟ البته گاهى يك جوان، دو جوان، يا يك آدم استثنايى گوشه اى هست، همه جاى دنيا پيدا مى شود، اما اين كه عدد

ص: 9

عظيمى از يك نسل، اين طور باشند كجاى دنيا هست؟ هيچ جا، اينجا هست! بعضى خيال مى كردندكه مخصوص دوران جنگ است، البته در دوران جنگ، زمينه هاى مناسب ترى بود، برجستگى آن هم بيشتر بود، ليكن اينطور نيست، امروز هم هستند. امروز جوانهاى خوب، جوانهاى مؤمن، حزب اللهى، با گذشت از شهوات نفسانى و انسانهايى كه داراى گذشت از پول و كسب ثروت و درآمد باشند، زياد هستند، در حالى كه البته عده اى هم به دنبال اين چيزها مى دوند و فضا را خراب مى كنند! عده اى با بلند نظرى، با تقوا و با بى اعتنايى به اين زخارف، حركت مى كنند. اينها مخصوص اين كشور است. پس مى شود قدم به قدم به سمت صلاح پيش رفت. زنها هم همين طور، شايد بشود گفت كه مجموعه زنان كشور ما از همه جاى دنيا بهترند. وقت كار كه مى رسد. كار سياسى، كار فرهنگى و كارتشكيلاتى، جلوهستند،وقت جهاد كه مى رسد، فرزندان خودشان را به دست خودشان به جبهه مى فرستند، وقت خانه دارى و تربيت اولاد كه مى رسد، كدبانوهاى خانه دارند! همه اينها در دنيا كمياب است. اينها خيلى ارزش است، اينها تربيت اسلام است، اينها همه اميدبخش است. همينها موجب شده است كه بحمدالله امروز داريد نتايج اينها را هم مى بينيد. البته ما هميشه اين را گفته ايم. بارها تكرار كرده ايم، حالا خود ملت ايران، تدريجا دارند عزت سياسى ما را در دنيا مى بينند. ما هميشه مى گفتيم كه بحمدالله ملت ايران و به تبع ملت ايران، دولت ايران و مسؤولان كشور در سطح دنيا عزيزند.

ص: 10

بعضا در گوشه و كنار، پوزخندى مى زدند كه بله، مرتب از مردم خودتان، از كشور خودتان و از خودتان تعريف كنيد! بفرماييد، امروز همه دارند اين را مى بينند، اين كنفرانس را ديديد. قبل از كنفرانس هم قضاياى ديگرى بود، ملت ايران آنها را مشاهده كردند. بحمدالله اين كشور، كشورى عزيز و مقتدر است، كشورى است كه دشمنانش هم اعتراف مى كنند كه كشورى برجسته و ملتى بزرگ است و مسؤولانى با اخلاص، مؤمن، علاقه مند و تابع اسلام هستند. همه اينها از بركات است. پس مى شود زمينه ها را فراهم كرد. وقتى يك چنين زمينه هايى ان شاءالله گسترش پيدا مى كند، زمينه ظهور حضرت بقية الله ،ارواحناله الفداء، نيز پديد مى آيد و مساله مهدويت - آن آرزوى ديرين بشر و مسلمين - تحقق پيدا مى كند. اميدواريم كه ملت ايران مشمول توجهات آن بزرگوار باشند. ان شاءالله همه شما و همه ما، هم اين توفيق را پيدا كنيم كه روزى در ركاب آن بزرگوار باشيم، براى خدا تلاش و مجاهدت كنيم، در مقابل چشم آن بزرگوار، در راه خدا جانمان را از دست بدهيم و به فيض شهادت برسيم. بزرگترين شرف و افتخار است. هم تا قبل از ظهورشان، و هم در زمان غيبت. خداى متعال توفيق بدهد كه ما سربازان آن بزرگوار، متوسل و متذكر آن بزرگوار باشيم. اگر شما از اين طرف انس داشتيد، از آن طرف هم جلب توجه، جلب تذكر و جلب لطف و محبت خواهد شد. اميدواريم ان شاءالله همه مشكلات، همه موانع، همه سختيها و رنجها، به بركت اين ارتباط طرفينى، با فضل الهى

ص: 11

و با دست قدرت پروردگار از بين برود. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

دست دعا

امام صادق ،عليه السلام: اللهم ارنى الطلعة الرشيدة، و الغرة الحميدة، واكحل ناظري بنظرة مني اليه، و عجل فرجه و سهل مخرجه، و اوسع منهجه، و اسلك بي محجه ، و انفذ امره، و اشدد ازره، و اعمر اللهم به بلادك، و احي به عبادك، فانك قلت و قولك الحق: ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس، فاظهر اللهم وليك و ابن بنت نبيك المسمى باسم رسولك، حتى لا يظفر بشى ء من الباطل الامزقه، و يحق الحق و يحققه، واجعله اللهم مفزعا لمظلوم عبادك و ناصرا لمن لا يجدله ناصرا غيرك و مجددا لما عطل من احكام كتابك، و مشيدا لما ورد من اعلام دينك، و سنن نبيك صلى الله عليه و آله، ...

مصباح الزائر، سيدبن طاووس، ص 169 بار خدايا! آن جمال دلارا و آن روشن جبين ستوده را به من بنما. ديدگانم را با سرمه يك نظر به سوى او بيارا. در گشايش او شتاب كن و درآمدنش را آسان گردان. راه و روش او را وسعت بخش و مرا به طريق او هدايت نما. فرمانش را نافذ و پشت او را استوار دار. به دست او سرزمينهايت را آباد گردان و بندگانت را زنده ساز; كه خود فرمودى، و سخنان تو نيز حق است، كه: «به سبب آنچه مردم انجام داده اند، فساد و تباهى خشكيها و درياها را در برگرفته است.» پس اى خدا! ولى خود و فرزند پيامبرت را، همو كه همنام فرستاده توست، آشكارساز! تا هر آنچه از

ص: 12

باطل كه بدان دست يابد نابود كند و حق را چنانكه بايد برپا دارد و عملى سازد. خداوندا! او را پناهگاه بندگان ستمديده ات و ياور كسانى كه جز تو ياورى ندارند، قرارده. آنچه از احكام كتابت تعطيل شده، به دست او تجديد كن و او را پشتيبان نشانه هاى دينت و سنت پيامبرت - كه درود و سلام و خداوند بر او و خاندانش باد - قرار ده. امام رضا ،عليه السلام: اللهم ادفع عن وليك و خليفتك و حجتك على خلقك ... اللهم اشعب به الصدع ، وارتق به الفتق وامت به الجور، و اظهر به العدل، وزين بطول بقائه الارض، وايده بالنصر وانصره بالرعب، وقو ناصريه، و اخذل خاذليه، ودمدم من نصب له، ودمر من غشه، واقتل به جبابرة الكفر و عمده و دعائمه ، و اقصم به رؤس الضلالة، و شارعة البدع، و مميتة السنة، و مقوية الباطل، و ذلل به الجبارين، و ابر به الكافرين وجميع الملحدين في مشارق الارض ومغاربها، و برها و بحرها و سهلها و جبلها، حتى لا تدع منهم ديارا، و لا تبقي لهم آثارا.

مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 366 بار خدايا! ولى و جانشين خود و حجت بر آفريدگانت را پشتيبان باش ... خداوندا! به وسيله او شكافها را برطرف ساز و گسيختگى ها را به هم پيوسته كن. ستمها و نابرابريها را با او بميران و عدل و داد را آشكار ساز، زمين را با درازى ماندگاريش بياراى، او را با نصرت خويش حمايت كن و بابيم [ و هراسى كه در دل دشمنان مى افكنى] پيروزساز، هر كس او را يارى

ص: 13

مى كند پيروز گردان و هر كس از يارى او دريغ مى كند به حال خود واگذار. هر كس كه طرح دشمنى با او درافكند هلاك ساز و هركس را كه از در نيرنگ با او درآيد نابود كن. سردمداران كفر و تكيه گاهها و استوانه هاى آن را به وسيله او به هلاكت رسان و گمراه كنندگان، بدعت گذران ، محو كنندگان سنت و تقويت كنندگان باطل را درهم شكن. همه گردن كشان را به دست او خوار ساز و همه كافران و بى دينان را در هر جاى زمين كه هستند، در مشرق ها و مغرب ها، در خشكيها و درياها، در جلگه ها و كوهستانها، برانداز; تا آنجا كه از آنها كسى باقى نماند و اثرى برجاى نماند.

ارمغان مور

به مناسبت ميلادخجسته امام رضا، (علیه السلام)

رجبعلى مظلومى - به كجا آمده اى و چه مى خواهى؟ - قصد زيارت امام دارم و با صد اميد خود را به اينجا كشانده ام. دانى اى عزيز! «زيارت » به معنى ديدار است، و شرط آن «زنده بودن يار». آرى تو با اين عقيده، آمده اى كه امام خويش را زنده و در كار مى دانى و شنواى گفتار و بيناى كردار خويش مى شناسى. و از اينروست كه به محض ورود به درگاه او مى گويى: «اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى، و انت حى عند ربك مرزوق » (1) اينك خوش حالتى دارى و نيكو ارادتى، آن بهتر كه زيارت تو، با معرفتى توام باشد تا ثواب كامل گيرى و بهره بيشتر يابى، پس سزاوار است كه بدانى اين

ص: 14


1- قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت امام رضا ،عليه السلام.

امام كيست و مقام او چيست؟ نام اين بزرگوار«على »است، كنيه اش «ابوالحسن » و القابش «رضا، صابر، فاضل،رضى،وفى،قرة عين المؤمنين (1) ، غيظ الملحدين (2) است ». پدرش موسى بن جعفر (الكاظم) و مادرش به يكى از نامهاى «تكتم، نجمه، اروى، سكن، سمانة، ام البنين، خيزران، صقر، شقراء» موسوم بود و ام ولدى پاكدامن به شمار مى رفت. (3) همين مادر گرامى گويد كه: چون حامله شدم; به هيچ وجه سنگينى درخوداحساس نمى نمودم; و چون به خواب مى رفتم، صدايى كه پياپى خدا را مى ستود از شكم خويش مى شنيدم و مى ترسيدم ولى به گاه بيدارى، آن صدا خاموش مى شد، تا آنگاه كه فرزندم متولد گشت، دستها بر زمين نهاد و سر به سوى آسمان بالا برد و سخنى گفت كه من نفهميدم، تا پدرش (امام كاظم، عليه السلام) آمد و در گوشهايش «اذان و اقامه » گفت و كامش به «آب فرات » برداشت و فرمود: «اين بقية الله در زمين است و حجت الهى پس از من خواهد بود.» (4) درباره روز تولد اين فرزند اختلاف نظراست (3 ، 11 يا 15 ذى القعده ; 11 يا19 ربيع الثانى ;6 ،7 يا 8 شوال ; 11 ذى الحجه) ولى مشهورتر از همه «11 ذى القعده » است. اما در مورد سال تولدش، تنها دو نظر وجود دارد: (148 يا153 ق) و دومى بنابر آنكه پنج سال پس از شهادت امام صادق ، عليه السلام، است صحيح تر به نظر مى رسد (5) زيرا روايات بسيارى مؤيد اين است كه آن حضرت آرزوى ديدار امام رضا، عليه السلام، را داشت. يكى از آن روايات

ص: 15


1- سحاب، ابوالقاسم، زندگانى حضرت على بن موسى الرضا ،عليه السلام، ص 66.
2- محدث قمى، منتهى الامام، ج 2، ص 171.
3- همان، ص 172.
4- همان، ص 173.
5- سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 73; محدث قمى، همان، ص 171; عماد زاده، چهارده معصوم، ج 2، ص 419.

از اين قرار است: «خداى بزرگ از صلب موسى ، عليه السلام،فرزندى به وجود مى آورد كه دادرس و فريادرس اين امت است و نور و فهم و حكم اين ملت خواهد بود. او بهترين فرزند، و عاليترين نورسيدگان است. خداوند به واسطه او خونهاى بسيار كسان را حفظ مى كند; و نزاعها را به اصلاح مى رساند، پراكندگيها را از ميان مى برد، و شكستگيها را التيام مى دهد. به وسيله او برهنه ها را مى پوشاند و بس گرسنه را سير مى سازد، وحشت زدگان را به خاطر وى آرامش مى بخشد، و بركات را از آسمان فرود مى آورد. بندگان، مطيع او شوند و او در همه حال، بهترين مردم باشد (در كودكى و جوانى و كهنسالى) و عشيره اش سرورى يابند. سخن او حكمت است، و خاموشى او دانايى است، براى مردم هرچه را اختلاف نظر دارند بيان مى كند.» (1) حضرت رضا ،عليه السلام، 35 سال از حيات خويش را با پدر گذراند; و پس از آن 20 سال تنها ماند، تا در 55 سالگى (به سال 203 ق) شهيد گرديد (روز آن را 14 يا17 يا آخر ماه صفر، و يا23 ذى القعده نوشته اند.) (2) امام، غالبا در مدينه به سر مى برد و در ميان مسلمين نفوذ علمى فراوان داشت و مقبوليت عامه پيدا كرد. اين توجه عمومى به حضرتش و قيامهاى پياپى علويان، مامون را در انديشه انداخت كه نيرنگى زده، ارتباطى برقرار سازد و امام را با خود همراه و همكار نشان دهد، شايد نگرانيها زايل شود. بنابراين پيامها فرستاد و نامه ها ارسال داشت، كه حضرت

ص: 16


1- محدث قمى، همان، ص 171.
2- مغنيه، احمد، زندگانى حضرت رضا و موسى الكاظم،عليهماالسلام،ترجمه: غضبان، ص 112; محدث قمى، همان،ص 171; سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 419.

را به خراسان آورد و جمع شيعيان را پراكنده دارد، ولى آن بزرگ; راضى نمى شد، اصرار در كار آمد و به اجبار و اكراه، آن حضرت را آماده سفر كردند. (1) حركت، آغاز شد، مسير «كوفه و قم » كه مركز شيعيان بود، از طرف مامون ممنوع گرديد و راه «بصره و اهواز و فارس » تعيين شد همه جا اجبار و اضطرار در كار بود. (2) كاروانى سراپا عظمت ولى به باطن غمناك و متالم به راه افتاد. در هر قدم از كرامت اثرها مى نهاد و از شرافت معنوى آيتها ظاهر مى ساخت. در اهواز با آنكه امام رنجور شد و طبيب را فرا خواند، اما خود به معالجت خويش پرداخت. (3) در «آهوان سمنان » مامنى براى آهوان ترتيب ترتيب دادو«ضامن آهو» لقب يافت. در «نيشابور» جايى را پسنديد كه به «شاه پسند» معروف شد، و درخت بادامى غرس كرد كه هر جزئش هزار ثمر مى بخشيد. در همان جا بود كه حديث «سلسلة الذهب » را بيان فرمود و «24000 قلمدان » به نوشتن آن پرداخت. آرى شهر نيشابور كه 300000 محدث داشت به تعظيم آن عالم بى نظير زمانه، اقدام كرد. در «قدمگاه » (محله قزوينى ها) به حمامى رفت، آب چشمه آن بيفزود. در «ده سرخ » به معجزه چشمه اى ظاهر ساخت كه به نام «چشمه رضا» باقى ماند. در «سناباد» به خانه «حميدبن قحطبه » رفت و جاى دفن خود را با كشيدن خطى معلوم نمود و فرمود: «هذه تربتى و فيها ادفن و سيجعل الله هذاالمكان مختلف شيعتى و اهل محبتى والله مايزورنى منهم زائر و لا يسلم

ص: 17


1- كشف الغمه، ص 261مى نويسد: «عيسى بن يزيد جلومهى »به دنياآمدوفجايعى مرتكب شد وستمهابه بنى هاشم كرد و اموالشان را غارت نمود. ضمناحضرت رضا ،عليه السلام، را هم باكراه حركت داده با رجاءبن ضحاك به مرو روانه كرد.
2- سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 261.
3- همان، صص 315-264.

على منهم مسلم الا وجب له غفران الله و رحمته به شفاعتنا اهل البيت » اين خاك من است و در آن دفن خواهم شد، و خداوند اين جا را بزودى محل آمد و شد شيعه من و دوستدارانم قرار خواهد داد به خدا سوگند، از آنان هر كه مرا زيارت كند، يا سلامى دهد; به شفاعت ما اهل بيت برايش آمرزش و حمت خدا مسلم خواهد گرديد. در «مرو» به دستور مامون استقبالى شايان كردند و خود او نيز شركت نمود. مامون، ابتدا، بظاهر خواست تا خلافت را به امام واگذار كند اما جوابى عالمانه شنيد، لذا ولايتعهدى خود را پيشنهاد كرد، آن را هم نپذيرفت و فرمود: «بنابر خبرى كه رسول خدا،صلى الله عليه وآله، داده است، من پيش از تو، مسموم و مظلوم از دنيا مى روم، و بر من ملائكه آسمان و زمين گريه خواهند كرد، و در سرزمين غربت مدفون خواهم شد.» و لذا ولايت عهدى معنايى نخواهد داشت. اما اصرار مامون بدانجا رسيد كه صريحا گفت: «اگر نپذيرى گردنت به تيغ خواهم زد.» (1) امام با آنكه وى را هراسى جز از خدا نبود تكليف شرعى خود دانست كه بظاهر قبول كند، بدان اميد كه دين حق را پايدارى بخشد و سنت رسول خدا ، صلى الله عليه وآله، را احيا نمايد. (2) جشنى بزرگ برپا شد و سكه ها به نام امام زده گشت و نثارها گرديد، و لباس سياه عباسيان به سبز مبدل شد، ولى امام نگران بود كه كار به كجا خواهد انجاميد!؟ باآنكه عصر امام ،عليه السلام، دوره عظمت علمى اسلام بود و تا «اسپانيا» و «ديار

ص: 18


1- همان، صص 282، 285،287.
2- مغنيه، احمد، همان، ص 179.

غرب » همه جا دانشگاهها برقرار; و مناظرات و تحقيقات در كار بود، و پسر هفت ساله قرآن را حفظ داشت و يازده ساله در فقه و علم حديث و نقل متبحر بود، مع ذلك، امام، عليه السلام، در راس همه قرار داشت و علماى بزرگ زمان را در مباحثه محكوم مى ساخت. (1) گفتگوى امام ، عليه السلام، با رؤساى مذاهب مختلف: «جاثليق » (رئيس انصارى) و «راس جالوت » (رئيس يهود) و «هربذ» (بزرگ زرتشتيان) و «عمران صابى » (رئيس صابئين) و «نسطاس رومى »(طبيب) و «يحيى بن ضحاك » (متكلم) و «ابن قره مسيحى » و سايرين معروف است و پاسخهاكه به دانشمندان عراق وخراسان وبه خود مامون داده، مشهور است ، و خود كتابى مستقل را ترتيب مى دهد. (2) كتاب «طب الرضا» كه جزء جزء آن، امروز هم به تصديق محققان رسيده و حاشيه ها بر آن نوشته اند، سند ديگرى بر عظمت علمى امام است . در روضه نبوى (مدينه) علما، بسيار گرد مى آمدند . پاسخ مردم را مى دادند; هرجا در مى ماندند، جملگى به امام ، عليه السلام، احاله مى كردند، پدرش، او را «عالم آل محمد»ناميده بود. (3) امام، به زبان بيگانگان نيز سخن مى گفت، از پيشامدهاى آسمانى خبر مى داد، اولين ساعت را طبق دستور او ساختند. (4) نسبت به كارگران عاطفه اى شديد داشت، در سر سفره غذا همه خادمان را گرد خود مى نشاند و با آنان صرف طعام مى كرد، و تا خدمتكارى از خوردن فارغ نمى شد، او را صدا نمى زد، امام قبل از آنكه دست به سفره دراز كند، از بهترين

ص: 19


1- سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 65-63; عمادزاده، همان، ص 453.
2- گيلانى، شمس، ترجمه «مكالمات حضرت با ملل و مذاهب مختلف »; سحاب، ابوالقاسم، همان، ج 2; محدث قمى، همان، ص 195; مغنيه، احمد، همان، صص 121به بعد.
3- محدث قمى، همان، صص 174-173; مغنيه، احمد، همان، صص 122-121; سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 77-75،115.
4- سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 89-88.

جاى هر غذا، مقدارى در ظرفى جمع كرده براى فقرا مى نهاد و آنگاه به خوردن مى پرداخت. «انعام »او به افراد، و رفع نيازمنديهاى اشخاص بيش از حد شمار و گفتار است تا آنكه تمام مال خود را هم يكبار به محتاجان بخشيد. «كرامتش » چندانكه، «محمدبن جعفر» را از مرگ نجات بخشيد و «محمدبن حفض » و جماعتى را از تشنگى در بيابان رهانيد. «تواضعش » ببين كه با وجود وليهعد مملكت بودن، پشت مردى را در حمام كيسه كشيد. «علو طبعش » آنكه، «اخرس » فحاش را باز مانع قتل شد. از تقوى و حسن خلق و حلم او، و كارهاى خيرش كه هيچ سخن نتوان گفت. و«عدلش » برتر از آن بود. نه تنها آدميان، بلكه گنجشك و آهو هم به دادخواهى نزد امام مى آمدند و امان مى يافتند. (1) او نسبت به كهتران و نيكان; آقايى داشت و مهربانيها مى كرد اما درباريان را (نظير فضل بن سهل) ساعتها در آستانه در به پا مى داشت و سر خود بلند نمى كرد سپس، با كلمه اى آمرانه رد مى نمود. و نظير «زيدبن موسى » را كه آلوده بود منسوب خود نمى شمرد. (2) شعرا (از قبيل ابونواس و ابن الحجاج و دعبل) در مدح امام اشعارى نغز سرودند (3) و امام نيز شعر، نيكو مى سرود. (4) مامون را عظمت تازه اى كه امام در خراسان پيدا كرد بيمناك ساخت و چون مردم غرب نيز عليه او آغاز اعتراض نمودند (5) لذا تصميم به قتل امام گرفت ... يك بار سى غلام شمشيرزن را شبانه بر آن حضرت مامور كرد، اما شمشيرها كارگر

ص: 20


1- محدث قمى، همان، ص 185.
2- مغنيه، احمد، همان، صص 150،180.
3- سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 310.
4- نمونه شعر امام به نقل از كتب اهل سنت; محدث قمى، همان، ص 188; عمادزاده، همان، ص 452; مغنيه، احمد، همان،صص 174-172.
5- سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 321.

نيفتاد. (1) و بار ديگر; خود مامون امام را به خوردن آن انار، (2) يا انگور زهرآلود مجبور كرد. گرچه آن حضرت خوددارى نمود اما مامون گفت: «ناچار بايد ميل كنيد» آرى، كار از كار گذشت. (3) خدمتكار خاص (ابوالصلت هروى) ديد كه امام عبا را بر سر انداخته از قصر مامون خارج شد. دانست كه زمان فراق فرا رسيد. جنازه امام را بظاهر تجليلى بى نظير كردند و در همانجا كه خود آن حضرت معرفى كرده بود و قبر ظاهر شد، دفن نمودند و آنگاه گور از خاك پر گشت و برآمد و صدها معجزه در همين صحنه براى ناظران نمودار شد. (4) امروز هم، آستانش زياد، دردها را شفا مى بخشد و حاجتها روا مى كند. توسل به او، در همه جا مايه سلامتى و بقاست و درخواست از او، مايه رفع هر فتنه و بلا. غلامش ابوالصلت را مامون يك سال در زندان زجر داد كه شايد اسرار امام را فاش سازد ولى اظهار نكرد (5) تا از درد به تنگ آمد و روزى گفت: «يا جوادالائمه! به داد من برس كه طاقتم طاق شد.» ناگهان، امام بر او ظاهر شد، ابوالصلت شكوه كرد كه «چرا دير آمديد؟». فرمود: «كى مرا دعوت كردى كه اجابت ننمودم؟؟». آرى; بخواه و به من اخلاص درخواست نماى; آنگاه اگر به مقصودت نرسيدى گله كن. همان بهتر كه عجز خود را در وصف امام با بيتى از ابونواس اعلام كنم كه گفت: قلت لااستطيع مدح امام كان جبريل خادما لابيه (6)

آثارتربيتى انتظار

گفتگوباحائرى شيرازى موعود: با سپاس از اينكه اجازه فرموديد خدمتتان برسيم و از محضرتان استفاده بكنيم. موضوع اصلى بحث مساله آثار

ص: 21


1- محدث قمى، همان، ص 180.
2- همان، ص 205.
3- برخى درباره اينكه مامون به قتل امام اقدام كرد شبهه مى كنند،خوب است به مضمون شعر ابونواس كه معاصر امام بوده و مرثيه اى سروده است توجه كنند. مغنيه، احمد، همان، ص 171، سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 304.
4- محدث قمى، همان، ص 207.
5- همان، ص 205.
6- سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 173،310; محدث قمى، همان، ص 210.

تربيتى انتظار است. اما در مورد مفهوم انتظار فرج و اينكه چه اراده اى از اين مفهوم مى شود، ديدگاههاى متفاوتى هست، هم در گذشته و هم در حال حاضر. هر كس با ديدگاهى با مساله انتظار فرج برخورد كرده است و مفهومى خاص از انتظار فرج ارائه داده است و بر اساس همين مفهوم هم مشى اجتماعيش را شكل داده است. با توجه به اهميت مساله و اينكه هر مفهومى كه ما از انتظار فرج اراده بكنيم، در عمل اجتماعيمان تاثير مى گذارد، به عنوان اولين سؤال بفرمائيد كه اصلا مفهوم انتظار فرج از نظر شما چيست و حضرت عالى ديدگاههاى مختلفى را كه در اين زمينه هست چگونه ارزيابى مى كنيد؟ آيت الله محى الدين حائرى شيرازى: بسم الله الرحمن الرحيم، هر مطلب مفيد و مثبتى قابل تحريف است، مى شود با اندك تصرفى، اندك دخالتى مطلب راازمسير خودش منحرف كرد، شيطان كارش همين است كه يك مطلب اصيل را وارونه كند، دين براى يك امرى است، شيطان از دين چيز ديگرى مى سازد. اين همه كسانى كه انسانهاى بسيارى را منحرف كرده اند، يعنى دين جعل كرده اند، حقيقت دين را مسخ كردند، شد يك چيزى كه شيطان پسند باشد، انتظار هم از اين قبيله مستثنى نيست، شياطين بهترين كارشان براى خودشان همين هست كه انتظار را از معنى اصلى خودش دور كنند، معنى انحرافى برايش درست كنند، پس معنى اصيل انتظار را ببينيم چيست تا معنى انحرافيش مشخص بشود. معنى اصيل انتظاراين است كه انسان در خودش زمينه آمادگى براى اطاعت و پيوستن به آن حضرت را پيدابكندو همچنين زمينه را براى آن حضرت آماده كند. يعنى هم خودش آماده باشد براى پيوستن به آن حضرت، هم براى آن حضرت زمينه سازى بكند. بعضى ها

ص: 22

يك بعد انتظار را گرفته اند و آن اينكه مى گويند آن حضرت تا نيايد امور اصلاح نمى شود اما اينكه آيا لازم است كه ما كارى كنيم تا براى آن حضرت زمينه هموارتر بشود، اين را مى گويند به ما مربوط نيست، اين برداشت غلطى از انتظار است، اين ياس است، اين انتظار نيست. مى گويند از دست ما كارى ساخته نيست. صاحبش مى آيد خودش امور را اصلاح مى كند، خير از دست شما كارى ساخته است، بعضى جايگاه تقدير را و جايگاه مقدرات را نشناخته اند، جايگاه تقدير و مقدرات اين نيست كه از انسانها سلب اختيار كنند، سلب قدرت كنند، تقدير جاى خودش را دارد، قدرت و اختيار انسان هم جاى خودش را دارد و به دليلى كه انسان مختار است و خدا امانت قدرت را به انسان داده است، اين زمينه انتظار فراهم مى شود. چرا؟ چون آن روزى كه آن حضرت مى آيد اينطور نيست كه ايشان از انسانها، سلب قدرت مى كند و انسانها را به راهى كه مى رود مجبور مى كند، اگر بنا بر چنين كارى بود نياز به انتظار نبود، در همان سال وقتى كه ايشان چهار ساله بودند، نه، وقتى كه ايشان ده يازده ساله بودند يا پانزده ساله بودند يا بيست ساله بودند اگر بنا بر اكراه بود خوب همان موقع اقدام مى شد نياز نبود كه اين همه زمان بگذرد و قرآن مكررا مى فرمايد: «انلزمكموها و انتم لها كارهون (1)فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 507، خطبه 159.(2)

با اينكه شمابدتان مى آيد و كراهت داريد، شما را به قضيه ملزم بكنيم؟ يا مى فرمايد: «انما انت مذكر لست عليكم بمصيطر»; (3) «لست عليهم بوكيل (4)سوره اسراء(5)، آيه 8.(6) پس اين مجموعه ها نشان مى دهد كه آن حضرت در انتظار مساعدشدن

ص: 23


1- سوره هود
2- ، آيه 28.
3- سوره غاشيه(88)، آيات 22-21.
4- سوره انعام
5- سوره بقره(2)، آيه 257.
6- ، آيه 66.

شرايط و اذن پروردگار جل و اعلى است، پروردگار متعال هم برنامه اش اين نبوده است كه مردم عوض نشدند او عوض كند، چه ظهور، چه غيبت، جزء اين آيه هستند: «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (1)سوره قصص(28)، آيه 27.(2) آن روزى كه غيبت صورت گرفت، باز باعثش مردم شدند، مردم يك كارى كردند كه نعمت ازشان سلب شد و آن روزى كه حضور پيدا بشود قبلش مردم عوض شده اند، «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (3) يا مى گويد: «ان عدتم عدنا» (6) اگر شما برگرديد ما برمى گرديم، گاهى هم در توبه راباز مى كند و خدا لطفى مى كند درآنجاو مى گويد: «تاب عليهم ليتوبوا» (4)همان سوره، آيه 24.(5) ملاحظه وضعيتشان و ضعفشان را كرده است، نظرى كرده است، اجازه داده است كه دلشان بشكند و توبه كنند، آن هم جايگاه خودش را دارد. پس اصل غيبت كه شروع شد از ناشكرى شروع شد، كارى با امام يازدهم كردند شيعيان كه با هيچ كدام از امامان نكردند، يك نامه اى به ايشان نوشتند كه پولهايى را كه ما خدمتتان فرستاديم شما بيلانش را به ما بگوييد در «تحف العقول حضرت پاسخشان را اينطورى دادند كه اگر اين امامت امر مستمرى است چرا اين سؤال از يكى از پدران من نشد، چرا آنها متهم به اين معنا نشدند؟ بعد از آن حضرت نپذيرفت و دستور فرمود پرده سياهى در اتاق ايشان آويختند، مردم مى آمدند از پشت پرده سؤال مى كردند و مى رفتند. اين هم پرده غيبت است. اين حركت است، چون خداى تعالى مى توانست آسمانها و زمين رادر يك لحظه خلق كند اما آنها را شش روزه آفريد، در

ص: 24


1- سوره رعد
2- ، آيه 11.
3- سوره انفال، آيه 53.
4- سوره توبه
5- ، آيه 118.

روايت داريم كه اى براى «اناته است، «تانى است، خداوند «تدرج را دوست دارد، اين متين تر است. پس اول غيبت كبرى است با نواب لاعلى التعيين[غيرمعينى]، كه حضرت ديگر تعيين نمى كنند، قلوب مردم به سمتى برود و آمادگيشان و ساخته شدنشان براى ظهور، معناى انتظار اين است كه هم خودش را فرد آماده كند براى پيوستن به آن حضرت، و هم ديگران را براى اين كار تشويق كند و براى اين كار تمهيد مقدمات كند. در يك مصداق كوچك مى شود اينطورى مثال زد، امام راحل، قدس سره، در نجف بود و مردم آرزو داشتند بيايد ايران، همكارى با او مى كردند با اينكه در بينشان نبود، نوارش را تكثير مى كردند، صحبتش را اشاعه مى كردند، ذكر خير او مى كردند، اطلاعيه به نفعش مى دادند، كار برايش مى كردند، تا امام رفتند به پاريس. باز هم مردم در اينجا تظاهرات مى كردند، راهپيمايى مى كردند، آن اندازه تلاش كردند، كار كردند، تا حكومت شاه را فلج كردند، تا امام آمد و حكومت هم نتوانست كارى بكند، اين نقش مردم بود. آمدن امام بر اساس كار و حركت و تلاش مردم است، از مردم حركت، از خدا بركت، نتيجه اش اين شد كه آمد. ظهور هم مثل همين است، در قبل از ظهور هم بايد، اينهايى كه دوستان آن حضرت هستند، آنچنان كار كنند كه دشمنان آن حضرت فلج بشوند. آنچنان تبليغ كنند، ترويج كنند، نام ببرند كه اسم آن حضرت، انتظار آن حضرت، آمدن آن حضرت، يك امر شايع و رايجى بشود. اين مى شود انتظار حقيقى. بعضى ها مى گويند ما چكار داريم كه مى آيد ما خودمان اصلاح مى كنيم، اين غلط است، اين عينا مثل قضيه دعاست، فرد مى گويد من

ص: 25

در مساله روزى بايد كار كنم، دعا يعنى چه، يكى ديگر مى گويد، دعا مى كنم، كار يعنى چه؟ اما دستور اين است كه انسان كار بكند، دعا هم بكند، اگر دعا بكند و كار نكند، روايت داريم چند دسته دعايشان مستجاب نيست، يكيش اين است كه كسى در خانه بنشيند و بگويد «اللهم ارزقنى مى گويد خداوند متعال به تو دست داده است، پا داده است، اينها وسايل روزى است، صلاح دانستم مى دهم، مى روى بيرون ممكن است صلاح ندانم و ندهم. تو معذورى، در مساله انتظار تلاشمان را بايد بكنيم، دعا هم بايد بكنيم، دعاى براى تعجيل ظهور و تلاش براى آن. خداوند متعال نمونه دعاى مستجاب را اينجورى مى گويد، موسى عليه السلام، وقتى رسيد به چاه ديد كه عده اى در اطراف چاه جمع شده و مى خواهند به گوسفندانشان مى خواهند آب بدهند، دو زن هم در آنجا ايستاده اند و منتظرند. آمد پيش آنها و گفت شماء چه چيزتان است؟ «قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء» (1) گفتند: جلوى چشم اين چوپانهاآب نمى دهيم، تااينها بروند «فسقى لهما»رحم كرد به اينها و برايشان آب كشيد، «ثم تولى الى الظل (9) در آفتاب نايستاد و دعا كند، مى خواست در حال خودش باشد. از اين جهت رفت توى سايه، «فقال رب انى لما انزلت الى من خير فقير» (2) كارش را كرد، بعد دعايش را هم كرد، ما داريم در روايت «ارحم ترحم رحم كرد به آنها خدا هم به او رحم كرد. تلاش كرد در حد خودش براى ديگران، اما فرج شد براى خودش، از اين جهت مى گويند دعا كنيد براى فرج ما كه فرج مى شود براى خودتان، موسى ، عليه السلام، آب كشيد براى دختران

ص: 26


1- سوره قصص(28)، آيه 23.
2- همان آيه.

شعيب اما فرج شد براى خودش، در آن وقتى كه درخواست مى كرد «لما انزلت الى من خيرفقير» ما نمى دانيم چه خيرى مى خواهد، على ، عليه السلام، مى داند، مى فرمايد: «والله ماساله الا خبزا ياكله (11) منظور موسى از خبز يك تكه نان بود، يك كف دست نان، از بس علف خورده بود «لانه كان ياكل بقلة الارض و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه (1) از زير وست شكمش سبزى علف پيدا بود، پيداست كه همه چربى بدنش آب شده بود در اين مدت، اين خيلى حرف است كه على ،عليه السلام، مى فرمايد: سبزى علف از زير پوست شكمش پيدا بود، موسى عليه السلام چقدر پوستهايش نازك شده بود و چقدر هم علف خورده بود، اما با اين همه علف خوردن به كسى نگفت يك تكه نان به من بده، مناعت طبع موسى را نشان مى دهد. خوب گاهى انسان از خدا يك پاره نان مى خواهد، او به اندازه حاجتش مى خواهد خدا به اندازه كرمش به او مى دهد. خدا براى او مساله زن را حل كرد، مساله اشتغال را حل كرد، مساله مسكن را حل كرد، الان مساله جوانان ما و احتياجات عمده جوانان ما اين چهار تاست، شغلى، خانه اى، همسرى، بعد هم براى ادامه تحصيل كنكور بدهند و وارد دانشگاه بشوند، خداوند متعال همه اينها را براى موسى عليه السلام فراهم كرد. اول گفت: «انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين (13) همه مى روند سراغ فردى كه او پيشنهاد كند به پدرزن، پدرزن پيشنهاد مى كند به داماد، يكى از اين دو تا دختر را مى خواهم به تو بدهم، اين از زنش، «على ان تاجرنى ثمانى حجج ; (2) هشت سال برايم كار كنى، اين هم از شغلش، الان كه مى خواهد دست توى اين سفره بكند بر اساس قرارداد است، ميهمان نيست، تصدقى و اعانت و اينها نيست، از همين امشب غذايى كه مى خواهد بخورد بر اساس اين است كه مى خواهد كار بكند، از حالا جزء قرارداد است. چون اجير اينهاست بايد به اجير مسكنش را هم بدهند، چون كار مى كند، در مقابل كار مسكن مى گيرد و زن مى گيرد و قوت و غذا و بالاتر از هر سه اينها دانشگاه است، چه استاد دانشگاهى بهتر از شعيب و دانشگاهى بهتر از تربيت پيغمبر، شما دانشگاه تربيت معلم يا تربيت مهندس داريد اما اينجا دانشگاه تربيت پيغمبر است، خوب او يك تكه نان خواست، اينطورى بهش دادند، خدا به ما مى آموزد عمل كنيد، دعا هم كنيد، در انتظار هم، هم عمل، هم دعا، هر كس بگويد من تلاش مى كنم براى آن حضرت، دعا نمى كنم، اشتباه مى كند. هركس بگويد من دعا مى كنم، كارى از دست ما ساخته نيست، ما فقط نشسته ايم. پس آنها انتظار افراطى و تفريطى و اين هم حد وسط، حد اعتدال، اين نوع انتظار، اثر تربيتى اش اين است كه من مى گويم. من براى اصلاح عالم، هر كارى را مقدورم شد مى كنم، هر چه را كه نتوانستم او مى آيد تكميلش مى كند، ما مى خواهيم اين عالم را بسازيم، هر اندازه اش را كه بتوانم مى كنم، او مى آيد تكميل مى كند، من وقتى كه بدانم كه اين كار من ديگر كسى دنبالش را نمى آورد، انگيزه كاركردن از من گرفته مى شود، وقتى كه من مى دانم بالاخره ديگران مى آيند و اين امور درست مى شود، من هيچ نگران نيستم، چقدر از كار را مى كنم، طلبه تربيت مى كنم كه برود انصار ايشان بشود. چون مى دانم كه آقا بعدا از اينها استفاده مى كند. هيچ نگرانى نيست، خستگى، افسردگى حاصل نمى كند، اثر ديگرش اين است كه انسان در حين انتظار اين حكومتهايى كه هست قبول ندارد مى گويد اينها طاغوتند، الا يك حكومت انتظار كه اهل انتظار باشد، آن حكومت را قبول دارد. بيعت با اينها نمى كند چون منتظر است كه با آقا بيعت كند، ببينيد كسى كه منتظر است از آن سفره بخورد، از اين سفره نمى خورد، مى گويد سفره ما بعد از اين هست. خودش را از اين ضعيت سير نمى كند، حالش، حالت مسافر مى شود، آن حال منتظر است، حال منتظر يك حال قائم است نه يك حال قائد، ببينيد شما نشسته باشيد بخواهيد از اين طرف اتاق نشسته برويد آن طرف اتاق، چقدر طول مى كشد و چقدر زحمت دارد، اما اگر برخيزيد چقدر راحت مى توانيد كار كنيد. توان انسان را انتظار بالا مى برد، ببينيد بعضى مى پرسند مثلا چه كار مى كند؟ «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس (3) اين كعبه را اينطورى نگاهش نكن. هر كه به اين كعبه معتقد باشد از جايش برمى خيزد، مى گويد ديگران دل به دنيا بسته اند، نشسته اند سر سفره دنيا همين را كرده اند خانه و مسكن، اين بيت الله انسان را از خاك بلند مى كند، انسان را سراپا بلند مى كند، انتظار هم همين طور است، انتظار انسان را سرپا مى كند، روحيه به انسان مى دهد، يك اثر ديگر انتظار اين است كه به انسان سنخيت مى دهد با آنها، چون به خودش مى گويد من منتظر آنها هستم اما اگر آنها آمدند و گفتند ما تو را قبول نداريم، چه كار كنم؟ قرآن را مشاهده مى كند كه طالوت گفت كه «ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بيده . (4) خوب مى گويد آقا امام زمان عليه السلام هم كه قيام مى كند

ص: 27


1- همان جا.
2- همان آيه.
3- سوره مائده(5)، آيه 97.
4- سوره بقره(2)، آيه 249.

اول جنودش 313 نفر است، طالوتيها هم كه 313 نفر بودند پس وقتى كه در313 اين دو تا مشتركند، جنگ بدر هم 313 تا بوده است، پس يك مشتركات ديگرى هم دارد. نه همين شرب كه به من بگويد هر كس خورد با ما نيست، هر كس نخورد از ماست مواظب مى شود كه از قدرتش سوء استفاده نكند، از آنچه كه در اختيارش هست، «الا من اغترف غرفة بيده تا «من لم يطعمه فانه منى بشوى، پس انتظار اين خاصيت را دارد كه دريچه اى است بسوى نور.

انتظار مى گويد اصلا آن حال تو اين نيست منتظرش شو، و همين مى شود نفس كش او، زمينه تنفس او، مثل نماز، نماز براى انسان تنفس است، كه اين همه فانى، اين همه كوچك، اين هم يكجور ديگر بازى، يك طرفى هست كه انسان با آن بازى نكند، وگرنه اين همه عالم را ببيند، اگر اين نماز نباشد، اين انسان دق مى كند و انتظار هم نباشد انسان مؤمن دق مى كند. پس اثر روحى مى گذارد، اثر تربيتى مى گذارد، اثر اخلاقى مى گذارد و بالاتر از همه ايشان گفته اند: شما دعا كنيد براى تعجيل فرج ما كه همين كار، فرج خود شماست. موعود: ببخشيد در صحبتهاى شما نكته اى بود، در ارتباط با برخورد شخص منتظر با حكومتهايى كه در زمان غيبت وجود دارند، اين نكته ممكن است اين سؤال را پيش بياورد كه پس حركتى كه در كشور ما براى تشكيل يك حكومت اسلامى ايجاد شد، چگونه بايد توجيه كرد؟ اين حركت چگونه با مساله انتظار قابل جمع است؟ آيت الله محى الدين حائرى شيرازى: جمهورى اسلامى خصلت بالايش همين انتظار است، امام راحل هميشه مى فرمود «ما منتظر طلوع خورشيديم ، «ان شاءالله اين حكومت را ما به صاحب اصليش بسپاريم ، نسبت به غير اين حكومت بله، بگويد آنها فاسقند، آنها فاسدند، آنها موانع راهند، از من نيستند، من از اينها نباشم، امانسبت به اين حكومت بايد معتقد باشد، براى پيوستن به آن حضرت آمادگى داشته باشد كه افراد را به حضرت ملحق كند، اما اينكه كار آن حضرت را اين حكومت مى كند، خير، آنطورى كه حضرت اقامه عدل مى كنند، اينها هم مى توانند، نه، اينها مى توانند زمينه چينى كنند، چرا، بعضى از امور را هم اينها تجربه كنند كه زمينه فراهم بشود، مثلا ما مى گوييم ولايت مطلقه فقيه، خوب كسى كه به ولايت مطلقه فقيه معتقد بود و راضى شد به ولايت مطلقه امام به طريق اولى حاضر مى شود كه براى غير معصوم ولايت مطلقه قائل بود و اينطورى از آن اطاعت كرد، تمرينى مى شود براى اطاعتش از معصوم و معمولا هم اينطور بزرگان وقتى كه مى آينديكضرب نمى آيند،

ص: 28

يك امتحانى مى كنند،يك آزمايشى مى كنند، يك سر و چشمى آب مى دهند و بعد مى آيند. هر عاقلى اينطورى است، امام حسين ،عليه السلام، وقتى كه كوفيان اين همه نامه نوشتند، مسلم بن عقيل را فرستاد كه سالى كه نكوست از بهارش پيداست، با ايشان چه كنند. معلوم مى شود كه با آن حضرت چه مى كنند. امام راحل را كه براى اين امت فرستادند مثل مسلم بن عقيل بود، اگر با او خوشرفتارى مى كردند پيدا بود كه مى شد براى آن آقا هم اينها مريدهاى خوبى باشند. واقعا هم مردم براى امام مريدان خوبى بودند، استقبالى از او كردند پنج ميليونى. وقت رحلتش هم بدرقه اى كردند بيشتر از آن استقبال، هر چه هم فتوا داد رعايت احترام فتوايش را كردند با سنتش و آدابش و عاداتش و مى گفتند مرجع هرچه بگويد، هشت سال جنگيدن را لازم كرد، آدم يك روز بجنگد، دو روز بجنگد، يك ماه، يك سال، آن هم با دست خالى، اينها همه اش پيداست كه آن وفادارى كه به آن حضرت كردند براى اين حضرت هم مى كنند. موعود: وقتى كه ما معارفى را كه از ائمه معصومين ،عليهم السلام، در مورد انتظار به ما رسيده است مورد مطالعه قرار مى دهيم، مى بينيم كه تعبيرات خيلى بلندى در مورد اصل مساله انتظار در آنها وجود دارد، تعبيرى مثل اينكه «افضل العبارة انتظارالفرج . اين موضوع اين سؤال را در ذهن ايجاد مى كند كه حالت يك انسان منتظر با حالت يك انسان غير منتظر چه تفاوتهايى دارد؟ چه چيزى به انتظار اين فضيلت را بخشيده كه «برترين عبارتها» شده است؟ اصولا وجه مميزه انسان منتظر چيست؟ آيت الله محى الدين حائرى شيرازى: انتظار و عدم انتظار مثل مسافر و حاضر است، كسانى كه اهل دنيا هستند قصد اقامت كرده اند، كسانى كه اهل آخرت هستند توى دنيا قصد اقامت ندارند، حالت مسافر دارند. مسافر چه كار مى كند؟ مسافر مثلا مى خواهد برود كشور عربستان، مى خواهد برود در آنجا مثلا متوطن بشود، نمى خواهد برود حج و برگردد، يك كسانى هستند كه مى خواهند بروند خارج و بمانند و ديگر برنگردند، اينها چه كار مى كنند، همين ها كافى است براى مطالعه كار، اينها همه چيزشان را دلار مى كنند، فرششان، باغشان، تجارت خانه شان، همه شان را پول مى كنند مى گذارند توى بانكهاى خارج، كسى هم كه اهل آخرت است، همه را مى فرستد توى بانكهاى آخرت، اينجا مصرفش نمى كند، پس آن كسى هم كه معتقد است به آخرت، حالتش، حالت مسافر دارد كه قصد رفتن كرده است، حالتش اين است كه همه چيزش را تبديل به جنس ارز آن كشور مى كند، انتظار هم همين حال را به انسان مى دهد كه شايد امشب آمد، شايد امروز صبح آمد، در روايات نگفته اند كه آقا ده سال ديگر مى آيد، بيست سال ديگر مى آيد، راوى مى گويد كه به آقا امام صادق ،عليه السلام، عرض كردند كه آقا من نماز صبح را كه خواندم دلم مى خواهد بخوابم اما مى ترسم كه خورشيد از مغرب طلوع كند (چون در روايت است كه از علائم است) اگر خورشيد از مغرب طلوع كند آن وقت من آماده نباشم به خاطر اينكه مى خواهم نگاه كنم ببينم از كدام طرف طلوع مى كند امروز روز ظهور است. الان شمشيرم را بردارم و آماده باشم براى قيام، خوابم نمى برد، حضرت فرمودند: نه بگير بخواب.

ص: 29

روزى كه بايد آفتاب بزند از مغرب سپيده اش هم از مغرب مى زند، ببينيد آقا چطورى با اين حرف زد، نگفت آقا اين قضيه مربوط به حالا نيست مربوط به نوه پشت چندمى من است، ايشان كه اينقدر منتظر بود كه هر روز به دنبال وقتش مى گشت آقاحالش رابه هم نزد، گفت حال خوشى داردبگذاردرحال خودش باشد،حال انتظارقربى داشت. حضرت آب سردنريخت رويش. از اين جهت بسيارى مى گفتند همين امروز ممكن است آقا ظهور كند. زمان نمى گفتند، مى گفتند شايد همين جمعه آمد، اين حالتى كه آنها مى خواستند اين بوده است كه انسان آمادگى خودش را حاصل كند، خوب وقتى كه انسان آماده شد، مرگ هم بخواهد در آن حال آمادگى برسد، پشيمانى ندارد، مى سازد انسان را از نظر اخلاقى. موعود: يكى از مسائل مهمى كه الان وجود دارد مسئله تهاجم فرهنگى و مسائلى است كه در مورد جوانها وجود دارد، به نظر شما ما چه استفاده اى مى توانيم از ترويج فرهنگ انتظار و توسعه فرهنگ مهدويت و انتظار براى اصلاح وضعيت فرهنگى، بخصوص جوانان داشته باشيم. با ترويج فرهنگ انتظار چه تاثيرى مى توانيم بگذاريم در اصلاح جوانان و هدايت آنها به طريقى مطلوب؟ آيت الله محى الدين حائرى شيرازى: فرهنگ انتظار ولايت انسان را حفظ مى كند و با ولايتش انسان هر چه بخواهد بشود، مى شود «الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» (17) ولايت است كه سبب مى شود كه انسان از ظلمت به سوى نور بيايد اين وقتى كه انتظار آقا را دارد چهره ولايت در انتظار تجلى مى كند، من اين را برايتان توضيح بدهم يعنى چهره ممكن است ابعاد مختلف داشته باشد، كسى به نام زيد مى خواهد توى اتاق بيايد، هركسى نسبت به زيد موضعى مى گيرد. آنكه از زيد طلبكار است مى گويد به او بگويم و طلبم را از او بگيرم، او كه به زيد بدهكار است يا مى خواهد از زيد فرار كند كه زيد را نبيند يا مى خواهد بدهيش را به او بپردازد، خلاصه هركس يك جورى با او برخورد مى كند. وقتى كه مى گوييم ولايت، وقتى كه امام حاضر است، ولايت يعنى اطاعت، وقتى كه امام غايب است، نيست كه از او اطاعت كنى، انتظارش را كه مى كشى ولايت در همين انتظار تجلى پيدا مى كند. وقتى كه ولايت آمد همه چيز مى آيد،اول ولايت بعد نماز، اين ولايت است كه به نماز روح مى دهد، چطورمى گوييم اول لباس غصبى نباشد بعد نماز، زمين غصبى نباشد، بعد نماز،انتظار جلوگاه ولايت است.

ص: 30

گزارشي از برگزاري جشن ميلاد «موعود»

فرا رسيدن نيمه شعبان، شور و شعف ويژه در جسم و جان موعوديان دوانيده بود. از يكى دو ماه قبل همه بروبچه هاى «موعود» خود را مهياى اين روز كرده بودند به اميد آنكه بتوانند در جشن بزرگى كه مردم سرتاسرايران درآن شركت مى كردند شريك شده باشند. تهيه ويژه نامه موعود، برگزارى مسابقه بزرگ «در انتظار موعود»، چاپ كتاب و بالاخره برگزارى مراسم جشن و اهداى جايزه در سالن كوچك مؤسسه با حضور جمعى از علاقه مندان و شيفتگان كه همه ساله از دور و نزديك در محفل جمع وجور موعود حاضر مى شدند. نام «امام عصر ،عليه السلام » كه به زبان مى آمد، اشك از چشمها جارى مى شد. بالاخره سحرگاه روز سه شنبه رسيد، بروبچه هاى دست اندركار مؤسسه به گرد هم آمده بودند، هركس كارى مى كرد، شمع و گل و شيرينى و ميهمانان عزيزى كه تا يكى دو ساعت ديگر وارد مى شدند. بوى گلهاى نرگس كه در جاى جاى سالن در گلدانها خودنمايى مى كردند دل هر تازه واردى را مى لرزاند، ديگر همه چيز آماده شده بود، ميهمانها يكى يكى وارد مى شدند، در ميانشان چهره هاى آشنا بسيار بود، شاعران، سخنوران، مداح اهل بيت آقاى «ميرخانى » و آقاى «واعظ موسوى »، روحانى صميمى و باصفايى كه قدم رنجه كرده بود و راه دراز مشهد تا تهران را بر خود هموار كرده بود تا در جمع موعوديان حاضر باشد. پس از تلاوت آيات دلنشين قرآن، مداحى جاندار و گوشنواز آقاى ميرخانى شور و حالى ويژه به مجلس داد، براستى صداى رساى مداح و بوى گل نرگس و مزمزه نقل و شيرينى روز عيد در خاطر مى ماند. پس ازآن سروده هاى زيباى شاعرانى كه از دور و نزديك به عشق مهدى موعود ،صلوات الله عليه، به اين محفل وارد شده بودند جرقه هاى انتظار را در دلها مى پراكند. شاعرعزيزوباصفاآقاى «بهداروند» كه دست در دست «شيدا» كه با همه سادگى و صميميت غزلهاى زيباى خود را كه در مدح حضرت سروده شده بود براى حضار خواندند ما را بيش از پيش براين نكته واقف ساخت كه راستى راستى در كار و بار حضرت هيچ كاره ايم و همه چيز از اوست و مال اوست و او خودش است كه هركس را بخواهد دعوت مى كند. آقاى «توسل » شاعر گرانقدر، آقاى «چشامى » و «جعفرى نيا» هر يك با قلب پاك و صافى پشت ميز قرار گرفتند و شعرهاى جاندار و تر و تازه خودشان را قرائت كردندنوبت به آقاى «واعظ موسوى » كه رسيد، از عشق گفت. از يوسف، زليخا، و محبت بى دريغى كه در دلها مى نشيند و از همه آنچه كه به قدر امكان آن را در اين شماره از موعود مى خوانيم. پيش از توزيع جوايز دوستانى كه در مسابقات مجله شركت كرده بودند، «آقاى شفيعى سروستانى » گزارش كوتاهى از موعود داد، از همه آنچه كه در طى سال گذشته در مؤسسه انجام شده بود. از مراحلى كه دايرة المعارف پشت سر مى نهاد، از «موعودجوان » كه پيش شماره اش را فروردين آينده مى بينيم واز اسباب كشى ناگزير. نمايشگاه موعود هم ديدنى بود، با انواع و اقسام كتابهايى كه محققان و نويسندگان درباره حضرت موعود، عليه السلام، نوشته اند و آثار تحقيقاتى مؤسسه. نزديك ظهر، جشن به پايان رسيد اما، انتظار به پايان نرسيد. انتظار جشن بزرگ فرا رسيدن روزى كه او مى آيد.

ص: 31

عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد

سخنرانى آقاى واعظ موسوى اشاره:

حجة الاسلام والمسلمين واعظ موسوى، درمراسم جشن عيد ميلاد، كام ميهمانان موعود را با شهد كلامشان شيرين كردند. متن حاضر، محصول جشن ميلاد است كه تقديم موعوديان مى كنيم: اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. السلام عليك يا اهل بيت النبوة. در قرآن مجيد مى خوانيم:« و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون.»; (1)همان جا.(2) زمانى كه برادران يوسف بر يوسف وارد شدند، يوسف همه شان را شناخت و آنان از شناختن يوسف بى بهره بودند «و لم جهزهم بجهازهم » (3) همه را تجهيز كرد. چون مظهر اسم رحمان است. ديشب امام زمان از همه پذيرايى كردند. نه اينكه فكر كنيد فقط از ما. نه، از اهل زمين پذيرايى كردند. چون مظهر صفت رحمانى اند، پذيراى همه شده اند. نسبت به همه رئوف و رحيم اند و همه بهره مند مى شوند، اما نسبت به مؤمنان رحمت ويژه و رافت ويژه دارند. در دعاى ندبه مى خوانيم: «انظر الينا نظرة رحيمة » يعنى نظر و نگاه رحيمانه ات را شامل حال من بكن. يوسف هم، همه برادران را تجهيز كرد اما گفت محبوب مرا بياوريد، بنيامين مرا بياوريد. اين زبان حال ولى عصر هم هست. مگر نمى بينى هرگاه به من رو كردى پاسخت را دادم؟ محبوب مرا بياور! به آيت الله بهاءالدينى هر وقت مى گفتند چه ببريم در خانه خدا و چه بكنيم؟ مى فرمود: صدق ببريد! حافظ اگرقدم زنى درره خاندان بصدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف شما هم محبوب او را ببريد. آنچه او مى خواهد ببريد. مگر يوسف نگفت «فان لم تاتونى به فلاكيل لكم عندى و لاتقربون.» (4) اگر نياوريد ديگر نزد من پيمانه اى نداريد. اين تهديد است. ما بايدبترسيم ازآن روزى كه يوسف ما، ما را تهديد كند. اگر نياوريد پيمانه تان پيش من تمام شده است. برادران بى معرفت يوسف وقتى برگشتند،گفتند از پيمانه ممنوع شديم. از پيمانه ناليدند. از كمبود نان ناليدند.سطح معرفت را حس مى كنيد؟ مى بينيد گمشده شان چيست؟ نمى گويند يوسف رنجيد، نمى گويند يوسف از ما مكدر شد. من بارها گفته ام دوستداران آقا امام زمان در مملكت ما كم نيستند.

ص: 32


1- سوره يوسف
2- ، آيه 58.
3- سوره يوسف (12)، آيه 59.
4- سوره يوسف (12)، آيه 60.

اما چه فايده دارد كه ادعا كنيم. اگر بتوانيم كارى كنيم كه خانه دل ما مسكن او شود و سجاده او در صحن و سراى دل ما پهن شود، آن وقت درست است. برادران به پدر گفتند برادرمان بنيامين را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم. ما حفظش مى كنيم. با تاكيد هم گفتند حفظش مى كنيم. يوسف را كه حفظ نكرده بودند، چون نان نداشت. اما بنيامين را حفظ مى كنند چون سود دارد. اينها شيعه هاى عافيت جو هستند نه عافيت سوز. وقتى هم كه بارهايشان را باز كردند و «وجدوا بضاعتهم ردت اليهم » (1) ديدند كه بضاعتشان هم به آنها بازگشته. گفتند: ما ديگر چه مى خواهيم؟ خدا نكند يك روزى مردم به اينجا برسند كه نان و آبشان تامين شود، امكاناتشان فراهم شود و آن وقت بگويند ما ديگر چه مى خواهيم. ما كه ديگر كامل هستيم. ما بايد ببينيم آيا آنچه كه بايد داشته باشيم، داريم؟ يوسفمان مكدر نيست؟ رنجيده خاطر نيست؟ ما اگر همه چيز داشته باشيم اما يوسفمان رنجيده خاطر باشد، چيزى نداريم. ما امام زمان را براى چه مى خواهيم. آيا اگر امام زمان برايمان زحمت داشته باشد، باز هم او را مى خواهيم؟ آيا ما از «المسارعين اليه فى قضاء حوائجه » (2) هستيم يا نه، از كسانى هستيم كه مى خواهيم امام زمان در قضاء حوائج ما بكوشد، از «والمستشهدين بين يديه » (3) هستيم يا نه؟ اجازه بدهيد باز هم به داستان يوسف برگردم «و لما دخلوا على يوسف » (4) يعنى زمانى كه اذن دخول يافتند و بر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را كه همان قاتلان يوسف هستند اذن دخول داد. چون كريم از در خانه اش كسى را نمى راند. امام رضا ،عليه السلام، مامون را هم از در خانه اش رد نكرد. يوسف هم همه را راه داد اما يكى را ماوى داد. يكى را در آغوش گرفت. او كيست؟ بنيامين. بياييد ما هم از آنها باشيم، ماوى بگيريم، در آغوش امام زمان باشيم. آيت الله سيد صدرالدين صدر در كتاب المهدى نوشته است: جوانى عارف شد. امام زمان يك هفته مهمانش شدند. دقت كنيد در منزل او مهمان شدند نه اينكه او را مهمان كردند. يوسف هم به برادرش گفت: من برادر تو هستم. به ديگران نگفت. كارى كنيم كه روزى آقا امام زمان به ما بگويد: «انا بقية الله ». خودش را معرفى كند. مى دانيد كه «يمشى فى الاسواق » (5) يعنى در بازارهاى ما راه مى رود. «يخاطبونه » مردم با او گفتگو مى كنند، «يبايعونه » خريد و فروش مى كنند. بر فرشهاى ما قدم مى گذارند. اما ببينيم به چه كسى خودشان را معرفى مى كنند؟ آيت الله صدر مى نويسد:

ص: 33


1- سوره يوسف (12)، آيه 65.
2- قمى،شيخ عباس، مفاتيح الجنان، دعاى عهد.
3- همان جا.
4- سوره يوسف (12)، آيه 69.
5- سوره فرقان (25)، آيه 7.

چگونه مى توان به امام غايب بهره جست؟ و جواب مى دهد كه اين طور نيست كه ايشان از ما دورى كند. مى آيند سر راهمان. فقط حضور معنوى ندارند بلكه حضور فيزيكى هم دارند. باز برگرديم به داستان يوسف; سخن اصلى من از اينجا آغاز مى شود «فلما جهزهم بجهازهم ».يوسف اين دفعه برادران را تجهيز كرد. اما اين دفعه بنيامين هم هست. محبوب هم هست. يوسف كار ديگرى مى كند.« جعل السقاية فى رحل اخيه.» (1) ظرف آبخورى را در بار برادرش مى گذارد. بارش را سنگين مى كند. يعنى متهمش مى كند. آيا ما آمادگى داريم كه در راه اين حب در معرض اتهام هم قرار بگيريم؟ اصلا عاشق يعنى همين. عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد. با حرف و ادعا كه نمى شود. دعاى ندبه دعاى عاشقى است. نجواى عاشقانه است. «اللهم لك الحمد.» (2) هيچ شكايتى نيست و سپاس است. سپاس بر چه؟ بر غذا؟ بر پول؟ نه. «اللهم لك الحمد على ما جرى بقضائك.» (3) صحبت از جارى شدن قضاست. آيا آمادگى قضا را داريم؟ يا مى خواهيم تغييرش دهيم. گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را مى خواهى تغيير دهى يا راضى به قضاى خدا هستى؟ اين دعا، دعاى اهل قضاست. جارى شدن قضا در چه چيز؟ «على ما جرى بقضائك ».جارى شدن قضا در چه چيزى «فى عبادك »؟ يا «اوليائك »؟ سخن از بنده عاشق است. سخن از ولى است. «اوليائك ». آنها چه خصوصيتى دارند؟ «الذين استخلصتهم لنفسك و دينك.» (12) كسانى كه اخلاص دارند. اخلاص براى خدا نه براى خود. نمى توان براى خدا خالص شد. بايد خود را در مسيرى قرار داد تا او تو را خالص كند. بايد بيايى همه چيز را در هم بريزى. بايد آماده باشى تا تو را براى خودش بپرورد. موسى در آن دل شب كه عيالش از دردفارغ شدن ضجه مى زند، مى گويد:«واصتنعتك لنفسى » (4) من تو را براى خودم ساخته ام. تو را براى خودم پرورانده ام. آيا تو اين آمادگى را دارى كه تو را براى خودش بپرورد و سپس «استخلصتهم لنفسك و دينك اذاخترت لهم جزيل ماعندك »؟ (5) او اختيار مى كند. او انتخاب مى كند. چه چيزى را؟ «جزيل ماعندك ». فراوانترين فراوانى را، آن چيست؟ نعمتهاى اين دنياست كه ما به آن دل بسته ايم؟ خير، نعمت پايدار، نعمتى كه ماندنى است، از بين نمى رود. اين دعا دعاى خواص است. دعاى كره و مربا نيست. روزى در مشهد گفتم اگر من مسؤول دعاى ندبه شوم مى گويم برويد دامنه كوه سنگى، زيرانداز هم با خودتان نبريد. برويد روى همان سنگها و خاكها بنشينيد و يابن الحسن بگوييد. بعد هم برويد صبحانه تان را در خانه تان بخوريد تا مزه عاشقى را بچشيد. خلاصه مردم را بدعادت نكنيم.

ص: 34


1- سوره يوسف (12)، آيه 70.
2- قمى، شيخ عباس، همان، دعاى ندبه.
3- همان جا.
4- سوره طه (20) آيه 41.
5- قمى، شيخ عباس، همان.

حداقل همان كسى را هم كه مى خواهد بيايد و ميدانى براى عاشقى پيدا كند ما برايش حجاب شده ايم. ادعا زياد است. من خودم را بچسبانم به امام زمان، اما فايده ندارد. بايد مرا بپذيرد. وقتى كه پذيرفت، به خود مقرب مى كند. نزديكت مى كند. نامت را بلند مى كند. با علم و دانشش از تو پذيرايى مى كند. قلمت روان مى شود. زبانت گويا مى شود. چشمه هاى حكمت از دلت جارى مى شود. كوتاه كنم. آيين نامه عاشقى اين است. تعجب نكنيد. مصداق هم دارد. بسيارى را مى توانم بشمارم كه همين گونه عاشقى كرده اند. نوح را سوار كشتى فرمود. امر كرد بزغاله را هم سوار كن از هر كدام دو تا اما بچه ات را سوار نكن. نوح عاشق بود. آيين نامه عاشقى را مى دانست. غزالى داستانى دارد.مى گويد:شخصى به بانويى بشدت اظهار علاقه كرد. آن زن در جواب گفت: من خواهرى دارم بسيار زيباتر و جميل تر از خودم كه پشت سر تو در حال حركت است. برگرد نگاهش كن. تا برگشت، يك مشت خاك ريخت بر صورتش و گفت اين بود عشق تو؟ بله اينطور است. بايد امتحان پس بدهى. روزى در جلسه اى به بچه هاى تخريب جنگ گفتم: الان هم ميدان مين هست. برويد ببينم چه كار مى كنيد. اين مينها غيرمحسوس است. آنها حسى بودند اينها غيرحسى اند. جهاد اكبر يعنى همين. گفتم اينجا هم مجروح مى شوى. شهيد مى شوى. اسير مى شوى. اينجا هم رمز شب دارد. راز شب دارد. معبر دارد. خاكريز دارد. آنجا چطور معبر مى زدى؟ حالا هم بزن و عبور كن. كار خيلى سخت است. مدير كل، يك سكه بهار آزادى به تو داده حواست پرت شد. يك سكه حواست را پرت كرد؟ تو كجايى كه ديگر هيچ نمى بينى؟ هيچ نمى گويى؟ پس اينجا باخته اى و تسليم شده اى. نتوانسته اى عبور كنى. بله، قصه اين است. گفتم: ننشينيد ناله كنيد كه ياد آن شبهاى جبهه بخير. اين فراركردن از حقيقت است. يك وقتى نجواى عاشقانه دارى، حرف دل مى زنى. قبولت دارم. اما يك وقت هست كه مى خواهى از حقيقت فرار كنى. مى خواهى بيندازى گردن سايرين. خير، الان هم جبهه هست، تمام نشده. ببينيد به نوح مى گويد بچه ات را سوار نكن. «ليس من اهلك ». (1) اما آقا باندش را ول نمى كند. همه چيز را زير و رو مى كند براى اينكه دار و دسته خودش را حفظ كند. آن وقت مى گويد من عاشق امام زمانم. منتظر امام زمانم. شماها كه دستتان به قلم مى رسد اينها را به مردم نشان دهيد. حضرت امام صادق ،عليه السلام، مى فرمايد: گاهى به خاطر يك نياز به در خانه خدا مى روم، آنقدر محو مناجات با خدا مى شوم كه نيازم را هم فراموش مى كنم. دو واژه در قرآن داريم: دعا و سؤال. ائمه ما سؤال را بهانه دعا مى كردند. ما دعا را بهانه سؤال مى كنيم. باز هم مى خواهيد بشمارم عشاق را؟ «و بعض اولدته من غير اب » (2) يكى را هم بدون پدر متولد كردى.

ص: 35


1- سوره هود (11)، آيه 46.
2- قمى، شيخ عباس، همان.

در آنجا اتهام دزدى است. «و جعل سقايه فى رحل اخيه » اين آسانتر است. اما در اينجا اتهام فحشا است. مى گويد: «يا اخت هارون ماكان ابوك امرا سوء و ما امك بغيا». (1) پدرت كه مرد بدى نبود و مادرت كه ستمكار نبود؟ حال متهم شده اى، حرف هم نبايد بزنى، مهر بزنى بر لبت. مهر بر لب زده خون مى خورم و خاموشم. حرف هم نزن فقط يك اشاره كن! همين! آن هم به كى؟ به كودكت! نه يك شاهد قوى كه بيايد شهادت بدهد و مهر و امضا كند كه تو آدم خوبى هستى. نه!! ببينيد قصه هاى عاشقى چقدر پيچ و خم دارد. بارها گفته ام كه ما همه مى گوييم اهل حب هستيم. اما حتى يك بيت از قصيده مطول عشق را نخوانده ايم. خيلى ادعا كرده ايم كه اهل حبيم. اصلا شيعه به قول شهيد مطهرى مذهب شيفتگى و عشق است ولى،درسش رادرست نخوانده ايم. لذا عافيت جو بار آمده ايم نه عافيت سوز. امامانمان را هم به خدمت گرفته ايم به جاى آنكه در خدمتشان باشيم. مى خواهند ابراهيم را در آتش بيندازند. فكر مى كنيد ابراهيم چگونه خليل شده است؟ «اتخذته الله ابراهيم خليلا». (2) جبرئيل آمده زمانى كه مى خواهند در آتش بياندازندش بين زمين و آسمان از او مى پرسد: كمك مى خواهى؟ مى گويد «و اما اليك فلا». ميكائيل و اسرافيل هم مى آيند و مى پرسند، باز هم مى گويد: «و اما اليك فلا». جبرئيل مى گويد: پس از خدا كمك بگير! جواب مى دهد: «علمه بحالى كفى ان مقالى ». اهل كام ونازرادركوى رندى راه نيست رهروى بايدجهانسوزى نه خامى بى غمى بياييدمردم را با نيازهاى فطرى شان آشنا كنيم نه نيازهاى كاذبشان. ما داريم مردم را با نيازهاى كاذب ماديشان آشنا مى كنيم و آنها را اشباع مى كنيم. ما گاهى علاوه بر چاههاى نياز فطرى و مادى، چاههاى ديگرى را هم حفر مى كنيم. كارى كه غرب دارد مى كند. يعنى مرتب چاه نياز در انسانها ايجاد مى كند. دخترى دانشجو با مادرش پيش من آمده بود. از يك خانواده بسيار لوكس! مى گفت: زدم، كاويدم، خواندم تا راه دانشگاه را بر خود هموار كردم و وارد دانشگاه شدم با رتبه خيلى خوب. آن وقت مهمانى داديم و... اما الان بعد از چند ماه احساس پوچى مى كنم. مى گويم خوب حالا بعدش چى؟

ص: 36


1- سوره مريم (19)، آيه 28.
2- سوره نساء (4)، آيه 125

گفتم خوش به حالت كه زود فهميده اى! هنوز بيست و يك سال دارى. بياييد جوانهايمان را با نيازهاى فطريشان آشنا كنيم.استاد دانشگاه آمده به من مى گويد: فلانى من در سمينارهاى داخلى، خارجى سخنرانى كرده ام. اين همه تاليفات دارم ،استادم، اما، حالا به اينجا رسيده ام كه بعدش چى؟ پيش آمده با يك جمله ساده كه به جوانى گفته ام توبه كرده، مثل آب زلالى كه در كام تشنه اش ريخته باشند. اصلا امام زمان با درون انسان سابقه دارد و امروز روايتى در اصول كافى مى خواندم كه نوشته بود: اين ميثاق از عالم ذر است. مال امروز و ديروز نيست. ياد ايامى كه در گلشن فغانى داشتم درميان لاله و گل آشيانى داشتم گردآن شمع طرب مى سوختم پروانه وار پاى آن سرو روان اشك روانى داشتم پس مشكل چيست؟ دردبى دردى ز جانم برده طاقت ورنه من،داشتم آرام تاآرام جانى داشتم ما آن دلارام را نداريم. آن دلارام را گم كرده ايم. او را به جوانان نشان دهيم. درست است كه امروز روزنامه ها صفحه معارف و خانواده و اخلاق دارد. اما اينها كافى نيست. من مى گويم خبر بايد دست اول باشد. اين خبر است. خبر مهمى هم هست كه امروز قدوم امام زمان را بايد استقبال كرد. اين خبر است. آن هم بايد در همان صفحه اول نوشته شود. نه آن بالا و گوشه يك نوار سبز و قرمز. نخير! بايد اين خبر در آن دو خط اصلى گفته شود. روز عاشورا بايد در آنجا نوشته شود: «يا اهل العالم قتل الحسين ». اينها بايد خوبشوند. آنكه با امام زمان رسمى برخورد مى كند عاشق نيست. ما مى گوييم دوستدار امام زمان اگر عاشق باشد تحمل ندارد و بى تاب است. هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم به هوش بودم ازاول كه دل به كس نسپارم شمايل توبديدم نه عقل ماند و نه هوشم مرا مگوى كه سعدى طريق عشق رها كن سخن چه فايده گفتن چو پند مى ننيوشم خدايا ما را به وصال مهدى برسان و ما را عاشق او قرار بده! سعدى بيت زيبايى دارد: گرچه دانم كه به وصلت نرسم بازنگردم تا در اين راه بميرم كه طلبكار تو باشم

ص: 37

فرج صالحان

آيت الله سيد مرتضى نجومى اشاره:

بسيارندمردان و زنانى كه در ميانه درد و رنج وابتلا، آنگاه كه احساس مى كردند ديگر هيچ روزنه اميدى نيست دست نياز وتوسل به سوى ائمه معصومين،عليهم السلام، دراز كرده اند و نياز خود را برآورده اند. آثار مكتوب مانده از بزرگان نيز از قول آن برگزيدگان الهى راههاى متعددى را براى عرض حاجات و برآورده شدن خواسته هاى بندگان فراروى آنان قرار داده اند. جناب آيت الله سيد مرتضى نجومى به مناسبت فرارسيدن نيمه شعبان 1418 ق، مطلبى رل با عنوان «فرج صالحان » تقديم برادران برگزاركننده جشن نيمه شعبان مسجد انگجى تبريز كرده بودند كه پس از كسب رخصت آن را براى دوستان موعود مهيا ساختيم واز اين پس نيز چنانچه همت حضرتش يارمان شود در اين باره يعنى «فرج صالحان » و خلاصى درماندگان پس از توسل جستن به دامان امام عصر، عليه السلام، مطالبى را درج خواهيم نمود. شب پنجم محرم سال 1418ق.ساعت يازده شب تلفن زنگ زد. پسرم گوشى را برداشت، گفت: شما را از مسجد آية الله انگجى مى خواهند، گوشى را برداشتم، از ستاد نيمه شعبان آن مسجد مبارك فرمودند، حاج آقا امسال براى نيمه شعبان ما را فراموش نكنيد، عرض كردم: خيلى كار دارم و نمى رسم و نمى دانم چه بنويسم چون بحمدالله والمنة سبت به ساحت مقدس حضرت مهدى ،عجل الله تعالى فرجه الشريف، همه چيز را به طور كامل نوشته اند و سليقه بنده نوشتن مطلبى نو است كه تكرار نوشته هاى گذشته نباشد. تا فرداى آن شب فكر مى كردم براى اين عزيزان چه چيزى تقديم كنم. فردا جهت استراحت ساعتى خوابيدم. در خواب به من گفتند قضيه ابن صالحان را براى آنها بنويس. من بسيار خوشحال شدم زيرا صلاة فرج قضيه منصوربن صالحان را گنجى از گنجهاى حضرت حق متعال و حضرت مهدى ، عليه السلام،

ص: 38

مى دانم و لذا تصميم گرفتم همان قضيه را تقديم حضور عزيزان كنم. اينك نقل داستان، به ترجمه از كتاب شريف و گرانقدر دلائل الامامه «شيخ ابى جعفر طبرى »: حكايت كرد مرا «ابوجعفر محمدبن هرون بن موسى تلعكبرى » كه گفت، خبر داد مرا «ابوالحسين بن ابى البغل كاتب » كه كارى را از جانب «ابى منصوربن صالحان » بر عهده گرفتم، تصادفا بين من و او جرياناتى پيش آمد كه موجب شد خود را از او پنهان كنم او مرا سخت ترسانيده، به جستجوى من برآمد. من هم از او پنهان و ترسان بودم تا پس از مدتى عزم كردم و پنهان به مقابر قريش و مرقد منور حضرت موسى كاظم ،عليه السلام، رفته شب جمعه اى را در آنجا به عبادت و شب زنده دارى و دعا و مسالت بگذرانم، شايد خداوند فرجى عنايت فرمايد. تصادفا شبى سخت طوفانى و باد و باران بود از ابن جعفر متصدى آن حرم شريف تقاضا نمودم درها را بسته و آن مكان مقدس را خلوت نگاه دارد تا به دلخواه خود به دعا و مسالت از درگاه بارى تعالى مشغول باشم و آنان كه از ايشان ايمن نبوده و از ديدنشان ترسانم بر من داخل نشوند و او چنين نموده، درها را قفل كرد و شب به نيمه كشيد اتفاقا باد و باران هم مانع از رفت و آمد مردم گشت و من با دل آسودگى مشغول دعا و زيارت و نماز بودم در اين هنگام ناگهان صداى پايى را از سمت مولاى خود موسى بن جعفر ،عليهماالسلام، شنيدم ديدم مردى زيارت مى كند و سلام بر آدم و پيغمبران اولوالعزم فرمود بعد ائمه را يك يك را نام برد تا به صاحب الزمان ،عليه السلام، رسيد و ايشان را ذكر نفرمود. من از اين سلام تعجب نمودم. پيش خود چنين گمان كردم كه شايد فراموش كرده يا عارف به آن امام نيست. يا اين خود مذهبى براى اين مرد است. چون از زيارت فارغ گشت دو ركعت نماز گزارد سپس رو به مرقد شريف حضرت ابى جعفر جواد ،عليه السلام، نمود. مثل همان زيارت و سلام را انجام داده و دو ركعت نماز به جا آورد و من از آن جهت كه او را نمى شناختم ترسان بودم. او را جوانى كامل در جوانى و مردانگى ديدم كه جامه سپيدى دربر و عمامه اى بر سر كه آخر آن را به زير چانه انداخته بر دوش مبارك عبايى افكنده بود. بعداز اعمالش فرمود: «اى اباالحسين ابن ابى البغل كجايى از دعا و فرج؟» گفتمش:

ص: 39

اى سيد و آقاى من! آن كدام است؟ فرمود:« دو ركعت نماز مى گزارى و بعد از آن مى گويى:« يا من اظهرالجميل و سترالقبيح يا من لم يؤاخذ بالجريرة و لم يهتك الستر يا عظيم المن يا كريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة يا منتهى كل نجوى يا غاية كل شكوى يا عون كل مستعين، يا مبتدء بالنعم قبل استحقاقها يا رباه - ده مرتبه - يا سيداه - ده مرتبه - يا مولاياه - ده مرتبه - يا غاية غايتاه - ده مرتبه - يا منتهى رغبتاه - ده مرتبه - اسالك بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين عليهم السلام الا ما كشفت كربى و نفست همى و فرجت غمى و اصلحت حالى » و دعا كن بعد از اين هرچه خواستى و طلب كن حاجت خود را. آنگاه مى گذارى گونه راست خودرابرزمين و مى گويى در سجده خود صد مرتبه:« يا محمد يا على يا على يا محمد اكفيانى فانكما كافياى وانصرانى فانكما ناصراى » سپس مى گذارى گونه چپ خود را بر زمين و مى گوئى صد مرتبه، «ادركنى » و زياد آن را تكرار مى كنى و مى گوئى: «الغوث الغوث » و تكرار مى كنى تا نفس تمام شود و سر از سجده بر مى دارى پس بدرستى كه خداى تعالى به كرم خود برمى آورد حاجت تو را ان شاءالله.» به هنگامى كه به نماز و دعا مشغول بودم او بيرون رفت و بعد از فراغ از نماز نزد ابن جعفر رفتم تا از او حال اين مرد را جويا شوم كه چگونه داخل شد؟ ديدم درها بسته و قفل است. شگفت زده گفتم شايد درى ديگر باشد كه من از آن بى اطلاعم. «ابن جعفر قيم » را صدا زدم و او از اطاق چراغخانه (اطاقى كه در آنجا روغن به چراغهاى روضه مباركه مى ريختند) بيرون آمد. سؤال از آن مرد و چگونگى داخل شدنش نمودم. گفت همان طور كه مى بينى درها بسته [است]و من هنوز باز نكرده ام. حكايت و قصه خود را به او گفتم. گفت: اين شخص همانا مولا و سيد ما صاحب الزمان ،عليه السلام، است، من به هنگام خلوت روضه مطهره مكرر او را مشاهده و زيارت نموده ام من بر فوت سعادت از دست رفته بسيار متاسف گشتم. صبح هنگام به گاه طلوع فجر خارج شده به سوى كرخ و مخفيگاه خود بازگشتم روز بالا نيامده بود كه اصحاب و ياران ابن صالحان در جستجوى من برآمده و ملاقات مرا طالب و از دوستانم جوياى من بودند و با آنان امان نامه اى از وزير بوده كه در آن به هر لطف و مرحمتى وعده بود. با دوستى از دوستان مورد وثوق و اطمينان به حضور او رفتم. از جاى برخاسته مرا دربر گرفت با رفتارى مهرآميز كه از او نه چنين ديده بودم و نه انتظارش را داشتم مرا گفت: تنگى كار تو بدان جا كشيد تا شكايت مرا به صاحب الزمان ،عليه السلام، نمودى؟ گفتم:دعايى و مسالتى بود.

ص: 40

واى بر تو، ديشب كه شب جمعه بود مولاى خود صاحب الزمان ،عليه السلام، را در خواب زيارت نمودم، مرا امر فرمود كه با تو به نيكى رفتار نمايم و با من چنان قهر و درشتى اظهار داشت كه بر خود ترسيدم. ابوالحسن ابن ابى البغل گفت: گفتم: لااله الاالله، شهادت مى دهم كه آنان حق اند و منتهاى حق اند، من خود مولاى خود را در بيدارى ديدم و با من چنين و چنان فرمود و آنچه را كه در حرم و مشهد مبارك موسى بن جعفر امام كاظم ،عليه السلام، ديده بودم براى او بازگفتم، پس بسيار شگفت زده شد و با من رفتارهاى بسيار نيكو و ارزنده و بزرگ به جاى آورد و به آرزوهايى كه انتظاروگمانش رانمى بردم به بركت مولاى ماصاحب الزمان ،عليه السلام، رسيدم. ترجمه اين قصه و صلوة فرج هم همان طور كه اشاره نموديم در كتاب «العبقرى الحسان » و «دارالسلام » مرحوم عراقى هست امادركتاب هردو يك سطر از دعا ساقط شده است و براى تصحيح آن شايسته است عزيزان به «بحار» يا خود «دلائل الامامه » رجوع نمايند. مرحوم «فاضل عراقى » بعد از نقل داستان مى فرمايد، مؤلف مى گويد: ذكر اين خبر مناسب فصل سابق بود و ذكر اين شخص در زمره كسانى كه شرفياب خدمت آن بزرگوار شده اند انسب مى نمود و سبب ذكر اين در فصل معجزات بعلاوه آنكه در بحار هم در اين باب ذكر نموده، آن است كه جهت معجزه را در آن اقوى ديدم زيرا كه از اين عمل آثار غريبه مشاهده كردم. اول وقتى كه به اين نعمت رسيدم آن بود كه در سال هزار و دويست و شصت و شش با امام جمعه تبريز كه «حاج ميرزا باقربن ميرزا احمد تبريزى »، طاب ثراهما، بود در همين بلده كه دارالخلافه تهران است در خانه «آقا مهدى ملك التجار تبريزى » كه فيمابين مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده و از ورثه «ميرزا موسى » برادر «حاج ميرزا مسيح » ،طاب ثراه، به او منتقل گرديد و الان در تصرف پسرش «حاجى محمد كاظم ملك التجار» است منزل داشتيم و حقير بر ايشان مهمان بودم لكن چون او ماذون به مراجعت به تبريز از جانب شاه نبود حقير را هم سبب انسى كه مانع از مراجعت به وطن بود و بدون تهيه هم چون عزم توقف نبود بيرون آمده بودم و امام جمعه هم به اين ملاحظه كه بر ايشان مهمانم و مخارج و ماكول و مشروب با ايشان است و غافل از آنكه مصادف ديگر هم هست بود و خود هم چون انسى با اهل نبود ومتمكن از قرض گرفتن نبودم لهذا از براى بعض مصارف مثل پول حمام و غير آن بسيار در شدت بودم.

ص: 41

اتفاقا روزى در ميان تالار حياط با امام جمعه نشسته بودم ازبراى استراحت و نماز برخاسته به غرفه اى كه در بالاى شاه نشين تالار واقع است بالا رفته مشغول اداء فريضه ظهرين شدم بعد از نماز در طاقچه غرفه كتابى ديدم برداشته گشودم كتاب چاپى ترجمه مجلد سيزدهم بحار بوددر احوالات حضرت حجت ،عجل الله فرجه، چون نظر كردم، همين خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد با خود گفتم كه با اين حالت و شدت اين عمل را تجربه نمايم برخاسته نماز و دعا و سجده را به جا آورده فرج را خواسته از غرفه به زير آمده در تالار نزد امام جمعه بنشستم ناگاه مردى از در درآمده رقعه اى به دست امام جمعه داد و دستمال سفيدى در نزد او نهاد. چون رقعه را خواند آنرا با دستمال به من داد و گفت اين مال تو است، چون ملاحظه كردم ديدم كه آقاى «على اصغر تاجر تبريزى » كه در سراى امير اطلاق تجارت داشت بيست تومان پول كه دويست ريال بود در دستمال گذاشته و در رقعه به امام جمعه نوشته كه اين را به فلان دهيد. چون خوب تامل كردم، ديدم كه از زمان فراغ از عمل تا زمان ورود رقعه و دستمال، زياده بر آنكه كسى از سراى امير بيست تومان بشمارد و رقعه بنويسد و به آن مكان روانه دارد وقت نگذشته بود چون اين ديدم تعجب كردم. سبحان الله گويان خنديدم. امام جمعه سبب تعجب پرسيده واقعه را به او نقل كردم، گفت سبحان الله من هم براى فرج خود اين كار كنم. گفتم: پس بزودى برخيز و به جا آور. او هم برخاست و به همان غرفه رفته نماز ظهرين ادا كرده بعد از آن عمل مذكور را به جا آورد. زمانى نگذشت كه امير را كه سبب احضار او به تهران شده بود ذليل و معزول نمودند و به كاشان فرستادند و شاه عذر خواه آمد امام جمعه را با احترام به تبريز برگردانيد. بعد از آن حقير اين عمل را ذخيره كرده در مظان شدت و حاجت به كار برده آثار سريعه غريبه مشاهده مى نمودم حتى آنكه يك سال در نجف اشرف ناخوشى وبا شدت كرد و مردم را بكشت و خلق را مضطرب نمود. حقير چون اين بديدم از دروازه كوچك بيرون رفته در خارج دروازه در مكانى تنها اين عمل را به جا آورده، رفع وبا را از خدا خواسته و بدون اطلاع ديگران برگشتم و فرداى آن روز از ارتفاع وبا خبر دادم آشنايان گفتند: از كجا مى گويى؟ گفتم: سبب نگويم لكن تحقيق كنيد اگر از ديشب و بعد كسى مبتلا شده باشد راست است . گفتند: فلان و فلان امشب مبتلا شده اند. گفتم: نبايد چنين باشد بلكه بايد از پيش ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد چون تحقيق نمودند چنان بود و ديگر بعد از آن ديده نشد ناخوشى در آن سال و مردم آسوده شدند و سبب را ندانستند و مكرر اتفاق افتاده كه برادران را در شدت ديدم و به اين عمل واداشته و بزودى فرج رسيده حتى آنكه يكروز در منزل بعضى برادران بودم بر شدت امرش مطلع شده اين عمل را به او تعليم نموده به منزل آمدم بعد از قليل زمانى

ص: 42

آواز در را شنيدم ديدم همان مرد است مى گويد از بركت دعاى فرج از براى من فرجى شد و پولى رسيد تو را هم هرقدر در كار است بدهم. گفتم: مرا از بركت اين عمل حاجتى نباشد لكن بگو امر تو چگونه شد. گفت: من بعد از رفتن تو به حرم اميرالمؤمنين ،عليه السلام، رفتم و اين عمل را به جا آوردم چون بيرون آمدم در ميان ايوان مطهر كسى آمد و به قدر حاجت در دست من نهاد و برفت. و بالجمله حقير از اين عمل آثار سريعه ديده ام لكن در غير مقام حاجت و اضطرار به كسى نداده و به كار نبرده ام زيرا كه تسميه آن بزرگوار اين را به دعاى فرج اشاره به اين دارد كه در وقت ضيق و شدت اثر نمايد والله العالم. و اما خود اين ناچيز به قدرى الطاف و عنايات از اين نماز مبارك و دعاى شريفه ديده ام كه واقعا و از صميم دل آن را گنجى از گنجهاى الهى مى دانم و اگر همه آنها را يك به يك بشمارم كتاب مستقلى مى شود نه جزوه اى. البته معلوم است كه اين نماز و هر دعا كه نام فرج بر آن نهاده شده است بايد به هنگامى خوانده شود كه انتظار فرج جز از خداوند نبوده و آدمى قطع اميد از همه جا و همه كس كرده، در كمال انقطاع متوجه پروردگار گردد شايسته است كه در موارد حاجت اكتفا به يك مرتبه خواندن نكند. بدون نااميدى دو مرتبه و سه مرتبه هم خوانده شود، خداوند گشايش عنايت مى فرمايد. نفس دعا و سؤال و طلب حوائج از خداوند خود عبادت خالصى است و اگر ريا و شبهه اى در آن باشد دعاى خداوند نيست. بنابراين محال است خداوند متعال عبادت خالص را رد كند. اگر مصلحت عبد باشد به سرعت عجيبى عنايت مى فرمايد و گهگاه با تاخير به تفاوت زمان و اگر صلاح نباشد عقل حكم مى كند كه خداوند جزاى آن عبادت خالص را در آخرت جبران و حاجت بنده را روا فرمايد.

ص: 43

وقتي بيايي

وقتى بيايى

از شوق دلها مى زنم تا خواهى آمد

اى يار! ما را مى كشى يا خواهى آمد

هر روزما همسايه با ياد تو رفته است

هر شب به اميدى كه فردا خواهى آمد

مرديم از بس تسليت داديم دل را

پس كى تسلاى دل ما خواهى آمد؟

مولا! نمى آيم مگو، ما را مرنجان

تو مهربانى، جان مولا خواهى آمد

شادم كه از خاك شهيدانت شنيدم

وقتى بيايى از همين جا خواهى آمد

بسيار مى سوزانى ام اى يار، بسيار

نازت فراوان است اما خواهى آمد

«عباس چشامى » «عطر سيب »

وردى بخوان قرار دل بى شكيب را

اشكى ببار سنگ مزار غريب را

يك نوبهار اگر بشكوفد لبان تو را

پر مى شود تمام زمين، عطر سيب را

تنها به اشتياق سلامى گذاشتم

در پشت سر هر آنچه فراز و نشيب را

آتش گرفت روح كويرانه ام، زلال

روزى بيا و آب بزن اين نهيب را

اين كيست؟ اين كه با دل من حرف مى زند

نشنيده ايد هيچ صداى عجيب را؟

آرام مى شود دل توفانى اى عجب!

خاصيتى است آيه امن يجيب را

«آرش شفاعى بجستان »

ص: 44

خم سربسته

بتى كه راز جمالش هنوز سربسته است

به غارت دل سوداييان كمر بسته است

عبير مهر به يلداى طره پيچيده است

ميان لطف به طول كرشمه بربسته است

بر آن بهشت مجسم دلى كه ره برده ست

در مشاهده بر منظر دگر بسته است

زهى تموج نورى كه بى غبار صدف

در امتداد زمان نطفه گهر بسته است

بيا كه مردمك چشم عاشقان همه شب

ميان به سلسله اشك تا سحر بسته است

به پاى بوس جمالت نگاه منتظران

ز برگ برگ شقايق پل نظر بسته است

هزار سد ضلالت شكسته ايم و كنون

قوام ما به ظهور تو منتظر بسته است

اميد روشن مستضعفان خاك، تويى

اگرچه گرد خودى چشم خود نگر بسته است

متاب چهره ز شبگير جان بى تابم

كه آه سوخته ميثاق با اثر بسته است

به يازده خم مى گرچه دست ما نرسيد

بده پياله كه يك خم هنوز سربسته است

زمينه ساز ظهورند شاهدان شهيد

اگرچه ماتمشان داغ بر جگر بسته است

كرامتى كه ز خون شهيد مى جوشد

بسا كه دست دعا را ز پشت سربسته است

در اين رسالت خونين بخوان حديث بلوغ

كه چشم و گوش حريفان همسفر بسته است

قسم به اوج كه پرواز صبح خواهم كرد

در اين ميانه مرا گرچه بال و پر بسته است

دل شكسته و طبع خيال بند «فريد»

به اقتداى شرف قامت هنر بسته است

«قادر طهماسبى (فريد)»

ص: 45

بشارت

غروب عمر شب انتظار نزديك است

طلوع مشرقى آن سوار نزديك است

دلم قرار نمى گيرد از تلاطم عشق

مگو «براى چه؟»، وقت قرار نزديك است

اگر كه در كف ديوارها گل و لاله است

عجيب نيست كه ديدار يار نزديك است

بيا كه خانه تكانى كنيم دلها را

از انجماد كسالت، بهار نزديك است

بيا! چو لاله تنت را به زخم آذين بند

بيا و زود بيا! روز بار نزديك است

فريب خويش مده، تشنگيت خواهد كشت

دو گام پيش بنه، چشمه سار نزديك است

در آسمان پگاه آن پرنده را ديدى؟

اسير موج نگردى، كنار نزديك است

«سهيل محمودى » مرد موعود

وقتى تو بيايى

سنگفرش سرد خيابان

چراگاه آهوان مى شود!

گرگها در برابر گوسفندان زانو مى زنند

و شقاوت نياكان را

به كرنشى غريب

پوزش مى طلبند! وقتى تو بيايى

زمين آتشفشان خشمش را فرو مى خورد

در كوير مى بارد!

چندان كه جويباران

عيادت شوره زاران را

فريضه بدانند

بيا! و دستهاى پينه بسته كارگران را

به بوسه اى بنواز

و حجم ترانه هاى دختران قاليباف را

از شادى پر كن

بيا و فانوسهاى بادى را

در ساحل بياويز

و ماهيگيران خسته را

به صداى موج

بخوان!

بيا و براى «مرتضى » دوچرخه بخر

و كفشهاى كهنه «مريم » را نو كن

لباسهاى زمستانى «عباس »

هنوز آستين ندارد!

و هنوز سقف خانه «رحمان »

چكه مى كند

و «شهربانو» - زنش

زير آن مى گذارد! اگر تو بيايى

ديگر «محرم »ها

«رمضان » قمه اش را بر فرقش نخواهد كوفت

و «صفر» با دست خود،

گل بر سرش نخواهد گذاشت

و شهر در عزاى عدالت

سياه نخواهد پوشيد! راستى را در كجايى؟

در «هور قليا»؟

در «مثلث برمودا»؟

يا در قلب «غلامرضا»

وقتى غريبى جدت حسين را

بر سينه مى كوبد؟!!

«جواد محقق » حديث عشق

به جز ولاى تو بر لوح دل نگارى نيست

به جز وصال تو در ديده انتظارى نيست

فروغ مهر تو بگرفته آسمان دلم

حديث عشق بنازم كه اختيارى نيست

دلم به باغ و گل و سرو و لاله خو نكند

كه باورم شده غير از تو گلعذارى نيست

گذشت قافله ها يك به يك از اين منزل

به شاهراه ولا جز تو تكسوارى نيست

فداى قلب صبور تو اى يگانه دهر

كه تا ابد به جهان چون تو داغدارى نيست

غريبتر ز مادر تو فاطمه ، (علیها السلام)، نبود

شبانه دفن شد و بهر او مزارى نيست

بيا عيان بنما قبر بى نشانش را

كه صبر رفته ز كف، سينه را قرارى نيست

به سر ارادت «صدر» و قدوم شوكت تو

به پيش اهل نظر غير شرمسارى نيست

«صدر» سيدعباس صدرالدينى

ص: 46

فجر صادق

بررسى اوضاع اجتماعى وسياسى عصرامامت امام صادق (علیه السلام)

ابراهيم شفيعى سروستانى

لباس قيراندود شب، مدينه را در برگرفته و سكوتى مبهم بر شهر سايه افكنده است. در آن شب زنى تنها، نگران و شتابان در كوچه پس كوچه هاى شهر به پيش مى رود. بر در چند خانه مى كوبد و پس از لختى درنگ و رساندن پيام خويش دوباره با همان حال راهش را در پيش مى گيرد. اينك او ماموريت اش را به پايان رسانده وشتابان به خانه برمى گردد، خانه اى كه از در و ديوار آن غبار غم مى بارد. در سايه روشن اتاقى محقر بسترى به چشم مى خورد. آه خداى من! او جعفربن محمد است كه اين چنين در بستر افتاده است. در تبى شديد مى سوزد و چهره اش به زردى گراييده است. آن زن به اتاق واردمى شودوبه بالين همسرخويش مى رود. اشك در چشمانش حلقه زده است. با صدايى بغض آلود رو به همسرش كرده مى گويد: مولاى من همه آنان را كه فرموده بوديد از پيغام شما آگاه كردم. چند دقيقه بعد فرزندان و نزديكترين ياران امام بر گرد بستر او جمع مى شوند، لحظات بسختى مى گذرند و آرامشى تلخ و جانكاه بر آن محفل حكمفرماست. در اين هنگام امام چشمان تبدارش رابسختى مى گشايدوآخرين نگاهش را متوجه جمع مى سازد. همه منتظرند كه آخرين وصاياى امامشان را بشنوند، لبان حضرتش آرام آرام گشوده مى شوند و با آخرين توانى كه برايشان مانده است اين كلام را به زبان جارى مى سازند: «آنان كه نمازرا كوچك مى شمارند، به شفاعت ما نخواهند رسيد.» و اين آخرين سخنى بود كه از آن امام شنيده شد. صبحگاه بيست و پنج شوال سال 140 هجرى بار ديگر قبرستان بقيع آغوش خود را براى پذيرش يكى ديگر از نوادگان پيامبر اكرم ، صلى الله عليه وآله،مى گشايد و حضرت جعفر بن محمد الصادق، عليه السلام، در كنار جد بزرگوار و پدر و عموى ارجمند خويش به خاك سپرده مى شود. ششمين امام معصوم در17 ربيع الاول سال 83 ق در مدينه منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن على الباقر، عليهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه »، دختر «قاسم ابن محمد بن ابى بكر»، بود. (1) نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنيه هاى حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى بود. آن جناب را القاب بسيارى بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجسته ترند. (2) امام صادق ،عليه السلام، در دوران حيات جد بزرگوارش حضرت على بن الحسين، عليهماالسلام، به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود مى گفت، صادق آل محمد ، عليه السلام، كودكى دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر ، عليه السلام، رحلت مى كرد، وى 31 سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت 34سال امامت وراهبرى شيعيان را بر عهده گرفت. (3) از خصوصيات ظاهرى آن حضرت اينكه ايشان متوسط القامة، ميانه بالا، افروخته رو، داراى بدنى سفيد، بينى كشيده و موهاى سياه و مجعد بوده و برصورت زيبايش خال سياه هاشمى بود

ص: 47


1- المفيد، محمدبن نعمان، الارشاد، ص 526; همچنين ر.ك: الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الورى، ص 266.
2- الاربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الائمة، ج 2، ص 155.
3- فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4; همچنين ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 399.

كه بر ملاحتش مى افزود. (1) آن امام چهره اى جذاب داشت و در نهايت جلالت و هيبت بود چنانكه هر بيننده اى رامسحورخويش مى ساخت. انتقال امامت به حضرت صادق، عليه السلام

از آن امام نقل شده است كه: «در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فرومى بست، رو به من كرده فرمود: «چند تن گواه بر بالين من حاضر كن ». من نيز چهار نفر از رجال برجسته قريش را كه در ميان ايشان «نافع » غلام «عبدالله بن عمر» نيز بود، پيش او آوردم. سپس فرمود: «بنويس.اين چيزى است كه يعقوب به پسرانش وصيت كردكه اى پسران من خدا دينش را براى شما برگزيده، مبادا كه جز بر سبيل اسلام از دنيا برويد».آنگاه رو به من كرده فرمود: «اى جعفر، پس از مرگم تو اقدام به غسل و كفن من نما و با آن جامه كه در آن نماز جمعه مى خواندم، كفنم بپوشان و عمامه ام را به سرم ببند و در دل خاك بند كفنم را باز كن. قبرم را چهارگوشه ساز و آن را چهار انگشت از زمين بالا بياور». آنگاه به آن چهارتن گواه فرمود: «به خانه هاى خويش بازگرديد. خدايتان رحمت كند». امام صادق، عليه السلام، ادامه مى دهد: من گفتم: «پدر جان، چه چيز در اين جريان بود كه لازم بود بر آن گواه گرفته شود؟!» فرمود: پسر جان. مى خواستم همه بدانند كه پس از من زمام امور به مشيت كيست. دوست نمى داشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالى به وجود بيايد». (2) آرى، از آن زمان به بعد، در محيطى پرآشوب ودرميان اقيانوسى پرتلاطم، حضرت صادق،عليه السلام، سكاندار كشتى شيعيان آل محمد، صلى الله عليه وآله، مى گردد. كشتى اى كه از جور زمانه آسيبها ديده و زخمها برداشته بود و اكنون در ميان گرداب حوادث روزگار، راه خويش را به سوى ساحل آرامش مى پوييد. آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «هشام بن عبدالملك » است. او از سال 105 ق به خلافت رسيده و مردى بسيار زشت روى و زشت خوى بود. (3) در آن زمان سال نهم خلافتش را در اوج رذالت و پستى و در نهايت خشونت و سنگدلى سپرى مى كرد. اما در سال 125 ق با به هلاكت رسيدن هشام، دوران خلافت ننگين او كه آكنده از ظلم و جور نسبت به آل على ، عليهم السلام، و فساد و تباهى بودبه پايان رسيد و پس از او زمام امور مسلمين به دست بى كفايت مردى ديگر از بنى مروان يعنى «وليد بن يزيد بن عبد الملك » افتاد. وليد به شرابخوارى و بى بند و بارى معروف بود، (4) و به نقل مورخين در اواخر عمرش به كيش «مانى » پيامبر دروغين ايرانى گرويده و علنا به انكار خدا و رسول خدا ،صلى الله عليه و آله و سلم، مى پرداخت و سرانجام به خاطر همين اعتقادات و اعمالش مردم بر او شوريده و او را به قتل رساندند. (5) با هلاكت «وليد بن يزيد» در سال 126 ق دو خليفه ديگر بر مسند خلافت نشستند، اما اوضاع زمانه چنان آشفته و پرآشوب بود كه در مجموع خلافت آنها به هشت ماه هم نرسيد و در سال 127 ق، «مروان بن محمد» معروف به «مروان حمار» از استان جزيره به دمشق حمله كرد و خلافت را به دست گرفت. (6) مروان به قصد تحكيم اساس سلطنت

ص: 48


1- ابن شهرآشوب، همان، ص 400; همچنين ر.ك: اصفهانى، عمادالدين، زندگانى حضرت امام جعفر صادق، ص 32.
2- مفيد، محمدبن نعمان، همان، ص 527; الاربلى، على بن عيسى، همان، ص 167.
3- فاضل، جواد، معصوم هفتم، ص 57.
4- همان، ص 62.
5- همان، صص 80-77.
6- فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 32.

خود و بازگرداندن قدرت و شوكت ازدست رفته دولت بنى اميه و بنى مروان، دست به كشتارها و سخت گيريهاى بسيار زد اما بى خبر بود كه دوران اقتدار بنى اميه به سر آمده و تاريخ در انتظار روشدن برگ تازه اى از دفتر پرماجراى حكمرانان پس ازرسول اكرم،صلى الله عليه وآله، است. در آن زمان كه «مروان بن محمد» در منطقه جزيره درگير جنگ با خوارج بود، در خراسان غوغايى ديگر برپا بود و سفيران بنى عباس در حال گرفتن بيعت از مردم براى يارى خود بودند و رفته رفته شعله قيام بالا مى گرفت. (1) بالاخره پس ازسالهاجنگ و خونريزى ميان بنى عباس و بنى مروان در سال 132 ق «مروان حمار» به قتل رسيده و سرش را به نزد «ابوالعباس سفاح » مى برند و اين پايان حكومت هزارماه بنى اميه و بنى مروان و آغاز خلافت بنى عباس بود. استقرار خلافت عباسيان

با استقرار خلافت عباسى، «ابوالعباس سفاح » بر مسند خلافت تكيه مى زند. او در دوران چهارساله خلافتش به انتقام از آل اميه پرداخته و هر كه از بزرگان آنان باقى مانده بود به قتل مى رساند و سرانجام در سال 136 ق به مرض آبله از دنيا رفته و برادرش «ابوجعفر عبدالله » معروف به «منصور دوانيقى » به خلافت مى رسد. (2) او نيز اگرچه در ابتدا به شيعيان آل على، عليه السلام،تمايل نشان مى دهد، اما پس از مدتى يكباره تغيير روش داده و سيره اسلاف اموى خود را پى مى گيرد تا حدى كه عهد منصور را يكى از پراختناق ترين دوره هاى تاريخ اسلام برشمرده اند; دوران پروحشتى كه حكومت ارعاب نفسهاى مردم را در سينه ها حبس كرده و ترس و دلهره همه جا را فرا گرفته بود. امام صادق ،عليه السلام، ده سال از اواخر عمر خود را در دوران خلافت منصور سپرى ساخت. در حالى كه جاسوسان و ايادى منصور روابط، ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت مراقبت شديد داشته و هر روز بر اساس گزارشهاى بى اساس، آن حضرت را با آن همه شكوه و عظمت و با آن همه قدر و منزلت به پيش كثيف ترين و جلادترين مرد روزگار احضار كرده و مورد بازخواست قرار مى دادند. گاهى به ساحت مقدسش جسارت و اهانت روا داشته و گاه او را تهديد به قتل و كشتار شيعيان مى نمودند و بدين وسيله امام رامجبورمى ساختندكه به خاطر حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است، حقايق را حتى به صورت غيرعلنى هم به دوستان خود نرساند و از اين رو پيوسته از ياران و شيعيان خويش مى خواستند كه مواظب جاسوسان و خبرچينان باشند و مطالب مهم را جز به افراد شايسته و مورد اطمينان خود بازگو نكنند. اين است كه شاعرى عرب درباره فجايع بنى عباس مى گويد: «آرزو مى كنم كه جور و ستم بنى مروان مستدام مى گرديد

ص: 49


1- همان، ص 33.
2- همان، صص 65-57.

و آرزو مى كنم كه اى كاش عدالت گسترى بنى عباس آتش مى گرفت و از ميان مى رفت ». و براستى كه اين شاعر به گزافه سخن نرانده است، چرا كه تعداد ساداتى كه از نسل حضرت فاطمه ، عليهاالسلام، در زمان منصور به قتل رسيدند در تمام مدت خلافت بنى اميه بى نظير است. و بالاخره در ماه شوال سال 148 ق منصور برگ ديگرى بر دفتر زندگانى ننگين و خيانت بار خود افزود و با مسموم ساختن معصوم هشتم و امام ششم شيعيان، امتى را از فيض آن امام محروم و خود را براى هميشه مشمول لعنت الهى ساخت. وضعيت اجتماعى، سياسى و فرهنگى امپراطورى اسلام

رژيم بنى اميه درساليان آخر زندگى امام باقر ،عليه السلام و نيز سالهاى آغاز امامت فرزندش امام صادق ، عليه السلام، يكى از پرماجراترين فصول خود را مى گذرانيد. قدرت نمايى هاى نظامى در مرزهاى شمال شرقى (تركستان و خراسان)، شمال (آسياى صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا و اندلس و اروپا) از سويى و شورشهاى پى در پى در نواحى عراق عرب، خراسان و شمال آفريقا كه عموما يا به وسيله بوميان ناراضى و زير ستم و گاه به تحريك يا كمك سرداران اموى به پا مى شد. از سوى ديگر وضع نابسامان و پريشان ملى در همه جا و مخصوصا در عراق، مقر تيولداران بزرگ بنى اميه و جايگاه املاك حاصلخيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه يا متعلق به سران دولت او بود و حيف و ميلهاى افسانه اى هشام و استاندار مقتدرش، خالد بن عبدالله قسرى در عراق و بالاخره قحطى و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان و عراق و شام و... حالت عجيبى به كشور گسترده مسلمان نشين كه به وسيله رژيم بنى اميه و به دست يكى از معروفترين زمامداران آن اداره مى شد، داده بود. بر اين همه بايد مهمترين ضايعه عالم اسلام را افزود، ضايعه معنوى، فكرى و روحى. در فضاى پريشان و غمزده كشور اسلامى كه فقر و جنگ و بيمارى همچون صاعقه برخاسته از قدرت طلبى و استبداد حكمرانان اموى بر سر مردم بينوا فرود مى آمد،مى سوخت وخاكسترمى كرد، پرورش نهال فضيلت و تقوى، اخلاق و معنويت چيزى در شمار محالات مى نمود. رجال روحانى و قضات و محدثان و مفسران كه مى بايست ملجا و پناه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گره گشايى نمى آمدند، غالبا خود نيز به گونه اى و گاه خطرناكتر از رجال سياست، بر مشكلات مردم مى افزودند. نام آوران و چهره هاى مشهور فقه، كلام، حديث و تصوف از قبيل «حسن بصرى »، «قتادة بن دعامه »، «محمد بن شهاب زهرى »، «ابن بشر» و «ابن ابى ليلى » و دهها تن از قبيل آنان در حقيقت مهره هايى در دستگاه عظيم خلافت و يا بازيچه هايى در دست اميران و فرمانروايان بودند. تاسف آور است اگر گفته شود كه بررسى احوال اين شخصيتهاى موجه و آبرومند در ذهن مطالعه گر آنان را در چهره مردانى سردر آخور تمنيات پليد، همچون قدرت طلبى،

ص: 50

نامجويى و كامجويى ويا بينوايانى ترسو،پست و عافيت طلب يا زاهدانى رياكار و ابله و يا عالم نمايان سرگرم مباحثات خونين كلامى و اعتقادى مجسم مى سازد. قرآن و حديث كه مى بايست نهال معرفت و خصلتهاى نيك را زنده بدارد،به ابزارى در دست قدرتمندان يا اشتغالى براى عمر بى ثمر اين تبهكاران و تبه روزان تبديل شده بود. (1) اينچنين اوضاع آشفته سياسى - اجتماعى زمينه مناسبى شده بود براى وقوع حركتها و قيامهاى اصلاح طلبانه، اگر چه در اين ميان انگيزه ها و اهداف قيام يكسان نبودند ولى در هر حال مردم هر روز شاهد بودند كه در گوشه اى از سرزمين پهناور اسلامى كسى علم مخالفت و مبارزه با نظام حاكم را به دست گرفته و داعيه دار احقاق حقوق مظلومان و ستمديدگان مى شود. بر همه خصوصيات اين زمان پرآشوب اضافه كنيد ايجاد فرقه ها و گروههاى بى شمار با عقايد و انديشه هاى گوناگون و متضاد; نحله هاى مختلف كلامى و فقهى. صوفى پيشه ها و زاهدنمايانى كه براى خود طرحى نو در افكنده بودند. رواج انديشه هاى مادى و ضدخدايى و بالاخره سيل بنيان كن افكار و عقايد نوينى كه از آن سوى مرزها ايمان فطرى مسلمانان را مورد هجوم قرار داده بود. در اين فضاى مسموم، خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق ، عليه السلام، بار امانت الهى را بر دوش گرفت و براستى چه ضرورى و حياتى است امامت با آن مفهوم مترقى كه در فرهنگ شيعى شناخته و دانسته ايم براى امتى سرگشته و فريب خورده، ستم كشيده در چنين روزگار تاريك و پربلا. (2) اين شمايى كلى بود از وضعيت زمان و سوانح روزگار در آن عصر پرماجرا، اما اينكه در اين ميان امام چه نقشى را بر عهده مى گيرند و چه اهدافى را دنبال مى كنند، خود بحث مفصلى است كه اين مجال را فرصت طرح دقيق و كامل آن نيست و ما تنها اشاراتى گذرا به آن خواهيم داشت ولى پيش از آن لازم ديديم كه در حد يك شناخت اجمالى ساير حركتهايى را كه با اهداف اصلاح طلبانه در آن روزگار وجود داشتند، بررسى نماييم تا هرچه بهتر به صحت تدابير اتخاذشده از سوى امام صادق ، عليه السلام، واقف شويم. قيامهاوحركتهاى اصلاح طلبانه درعصرامام صادق عليه السلام

ص: 51


1- خامنه اى،سيدعلى(آيت الله)، پيشواى صادق، صص 58-55.
2- همان جا.

پيش از اين گفتيم كه نيمه اول قرن دوم هجرى شاهد وقوع قيامها و حركتهاى مسلحانه متعددى بر ضد دستگاه اموى بود كه در اين ميان نقش انقلابيون علوى حائز اهميت بسيارى است. بسيارى از انقلابيون علوى سعى داشتند با فداكارى و نثار خون خود، وجدان خفته جامعه اسلامى را بيدار سازند و جامعه را به طريق صحيح خود كه همانا حاكميت امام معصوم بود برگردانند كه نمونه بارز ايشان امامزادگانى چون «زيد بن على بن الحسين » و فرزندش «يحيى بن زيد» هستند كه در نهايت اخلاص به حركتى شجاعانه در زمانه سكوت دست يازيدند، اگرچه به دليل نامناسب بودن شرايط جامعه براى چنين حركتهايى به نتيجه اى مطلوب دست نيافتند. قيام زيد بن على بن الحسين

«زيد بن على بن الحسين ،عليهم السلام ». در زمان «هشام بن عبدالملك » خليفه سفاك اموى به خونخواهى جدش حسين بن على ، عليهماالسلام، و در اعتراض به سياستها و عملكردهاى ضد اسلامى خلفاى جابر اموى در عراق دست به قيامى مسلحانه مى زند اما بار ديگر تاريخ تكرار شده و مردم نابكار كوفه او را نيز چون جد بزرگوارش در ميان دشمنان بى يار و ياور رها مى سازند. زيد در سال 120 ق به شهادت مى رسد و پيكر مطهرش را تا مدتهاى مديدى بر دار نگه مى دارند اما يك تن از آن بى وفا مردم به مخالفت بر نمى خيزند تا سرانجام به دستور هشام آن پيكر سربدار را به آتش مى كشند و خاكسترش را بر باد مى دهند. هنگامى كه خبر شهادت زيد بن على به امام صادق ،عليه السلام، مى رسد، حضرتش را اندوهى عميق فرا مى گيرد و بسيار محزون مى شوند به حدى كه آثار خون و اندوه بوضوح در چهره اش نمايان مى گردد و آن حضرت دستور مى دهد كه از مال خود، هزار دينار در ميان خاندان كسانى كه با زيد كشته شده اند پخش كنند. (1) امام صادق، عليه السلام، در وصف جناب «زيد بن على بن الحسين » مى فرمايد: «خداوندعمويم زيد را رحمت كند. او مردم را به سوى «رضاى آل محمد» دعوت مى كردو اگر پيروز مى گرديد، در پيشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل مى كرد». (2) قيام يحيى بن زيد

ص: 52


1- المفيد، محمدبن نعمان، همان، صص 522-521.
2- ممقانى، رجال، ج 1، ص 468، به نقل از پيشواى صادق

يحيى پسر زيد دنباله فعاليت پدر را گرفت و به منظور نجات و پيروزى هواداران مهاجر كوفى كه «حجاج بن يوسف » و ديگر امراى اموى عراق آنان را به خراسان تبعيد كرده بودند، به اين استان دوردست رفت ولى او نيز به سال 125 ق پس از چند سال مبارزه و تلاش به همان سرنوشت پدر مبتلا گرديد. (1) اما قيامهاى ديگرى هم از سوى علويان واقع مى شد كه به دليل اهداف جاه طلبانه و خودپسندانه اى كه در رهبران اين قيامها وجود داشت، هرگز مورد تاييد و رضايت امام صادق ،عليه السلام، واقع نگرديد. كه از جمله مى توان به جنبش مسلحانه نوادگان امام حسن مجتبى ، عليه السلام، اشاره نمود: قيام نوادگان امام حسن مجتبى، عليه السلام

«عبدالله محض » كه پسرزاده امام حسن مجتبى ،عليه السلام، بود، همواره براى به قدرت رساندن پسرانش تلاش مى كرد و پسر خود «محمد» معروف به «نفس زكيه » را قائم آل محمد مى خواند، از اين رو در پى فرصتى بود كه به اهداف خود جامه عمل بپوشاند و حتى به دنبال اين بود كه از امام صادق ، عليه السلام، نيز براى پسرش بيعت بگيرد، اما امام در پاسخ او با لحنى خيرخواهانه فرمود: «من ترا اى پسرعمو به پناه خدا مى سپارم و هرگز به مصلحت شما نمى دانم كه در اين امر (به دست گرفتن حكومت) دخالت كنيد، من مى ترسم كه با اين اقدام خود و خانواده ات به نابودى كشيده شويد». عبدالله كه از اين سخنان امام جا خورده بود و انتظار چنين جوابى را نداشت شروع به سخنانى در انكار و رد امامت فرزندان حسين بن على ، عليهماالسلام، نمود. اما سرانجام پس از دقايقى بحث و مجادله با امام با اين پاسخ مواجه شد كه: «مرا اطاعت كن اى ابومحمد! به خداوند متعال خدايى كه جز او خداى ديگرى نيست قسم مى خورم كه من از تو پندها و خيرانديشى هاى خود را دريغ نمى دارم. ولى افسوس مى خورم كه تو پند مرا نمى پذيرى و از آنچه تقدير شده است، راه گريزى نيست. تو نمى دانى كه پسرت محمد همين محمد در «سده اشجع » در آغوش سيل آن دامنه كشته خواهد شد». سرانجام در سال 144 ق و در زمان خلافت منصور عباسى فرزندان عبدالله دست به قيام زدند و حتى در جريان قيام خود براى اينكه امام صادق ،عليه السلام، را به همكارى با خود وادار كنند، به اعمال خشونت پرداخته وحضرتش را به بند كشيدند. اما همه اين فعاليتها براى آنها ثمرى نداشت و آنچنان كه امام پيش بينى نموده بود، «محمد» و «ابراهيم » فرزندان عبدالله محض در سال 145 ق در جنگ با سپاه عباسى به قتل رسيدند. (2) اين گوشه اى بود از حركتهاى اعتراض آميزى كه گاه به صورت مسلحانه و گاه به صورت قيام مردمى هر چند صباح در جامعه آن روز اتفاق مى افتاد. اما اينك مى پردازيم به بررسى سياست و خطمشى اى كه امام صادق، عليه السلام، در آن اوضاع و احوال آشفته در پيش گرفتند: خط مشى و موقعيت امام صادق، عليه السلام

ص: 53


1- قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، ج 2، صص 37-36. لازم به تذكر است كه «يحيى بن زيد» همان شخصى است كه حامل صحيفه سجاديه بوده است.
2- فاضل، جواد، همان، صص 101-76.

امام ششم شيعيان، عليه السلام، پس از آنكه واقعيت امت را از لحاظ فكرى و عملى فهميد و شرايط سياسى و اجتماعى محيط را دانست و واقعيت سياسى را كه امت در آن مى زيست و قدرت و امكانات او را كه مى توانست با آن روبرو شود و مبارزه سياسى را آغاز كند شناخت; قيام به شمشير و پيروزى مسلحانه و فورى را براى بر پاداشتن حكومت اسلامى كافى نديد، چه برپاى داشتن حكومت و نفوذ آن در امت به مجرد آماده كردن قوا براى حمله نظامى وابسته نبود، بلكه پيش از آن بايستى سپاهى عقيدتى تهيه مى شد كه به امام و عصمت او ايمان مطلق داشته باشد وهدفهاى بزرگ او را ادراك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيبانى كرده و دست آوردهايى را كه براى امت حاصل مى گرديدپاسبانى نمايد. گفتگوى امام صادق ،عليه السلام، با يكى از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشكار مى سازد (1) و اين معنى را بخوبى روشن مى سازد كه امام در پى ساختن شيعيانى بود كه با درك هدف والاى امام، بتوانند در همه حال ايشان را همراهى نمايند. از «سدير صيرفى » روايت شده است كه گفت: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و گفتم: خداى را چه نشسته اى؟! فرمود: اى سدير چه اتفاق افتاده است؟ گفتم: از فراوانى دوستان و شيعيان و يارانت سخن مى گويم. فرمود: فكر مى كنى چند تن باشند؟ گفتم: يكصدهزار. فرمود: يكصد هزار؟ گفتم: آرى و شايد دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟ گفتم: آرى و شايد نيمى از جهان. صيرفى سخن خود را چنين ادامه مى دهد كه: آنگاه امام خاموش گرديد و سخنى نفرمود تا به اتفاق هم به منطقه «ينبع » رفتيم، آن حضرت در آنجا به گله اى از بزها [كه مشغول چرا بودند] اشاره كرده و فرمود: اى سدير اگر شيعيان ما به تعداد اين بزها رسيده بودند، بر جاى نمى نشستم!». (2) ازگفتگوى امام صادق ،عليه السلام، با سدير در مى يابيم كه اگر امام مى توانست به يارى دهندگان و به قدرتى تكيه كند كه پس از عمل مسلحانه هدفهاى اسلام را تحقق بخشند، پيوسته آمادگى داشت كه دست به قيام مسلحانه بزند اما اوضاع و احوال و شرايط زمان مجال نمى داد كه امام ،عليه السلام، حتى انديشه اين موضوع را در سر بپروراند كه با سياست حاكم روز وارد كشمكش گردد، زيرا اين كار امرى بود كه اگر قطعا با شكست روبرو نمى شد باز هم نتايج آن تضمين شده نبود. به عبارت ديگر با آن شرايط موجود اگر هم شكست نمى خورد نتيجه مثبت قيام مسلم نبود. (3) لذا امام ،عليه السلام، با مدنظر قراردادن دو هدف عمده كه وجهه نظر همه ائمه راستين شيعه بوده است، يعنى ارائه تفكر درست اسلامى و تبيين و تطبيق و تفسير كتب كه خود متضمن مبارزه با تحريفها و دستكاريهاى جاهلانه و مغرضانه است و آنگاه پى ريزى و زمينه سازى نظام قسطوحق توحيدى به فعاليتى عميق و ريشه دار دست مى زنند. امام صادق ،عليه السلام، با درايت و تيزبينى كه حاصل از ارتباط به سرچشمه وحى بود، بامهارت بسيار از حالت فت

ص: 54


1- اديب، عادل، زندگانى تحليلى پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشرى، ص 183.
2- الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، ص 242 به نقل از ماخذ فوق، ص 184.
3- همان، ص 185

عقل وآخرالزمان

نصراله حكمت عقل با تمام شكوه ، عظمت و جايگاه برجسته اى كه در حيات انسان دارد، موهبتى است از جانب خداوند و حقيقتى ست با دو چهره: چهره اقبال به حق و چهره ادبار به حق.

چهره اقبال عقل، در سعى و تلاش انسان براى اتصال به حق، و ايمان به غيب تجلى كرده و ارتباط انسان را با لازمان و ابديت تحقق مى بخشد.

اما، چهره ادبار او به حق، با وقوع در زمان (عصر) و زيان (خسر) ترسيم شده و با اغواى شيطان استمرار يافته است. اين عقل ادبار كه - جايگاه نفوذ شيطان است، با زمان گره خورده و تاريخ بشرى را رقم زده - اكنون پس از پشت سرنهادن فراز و نشيبهاى بسيار، در آستانه پايان خود قرار دارد و چون عقل به پايان رسد، زمان فانى به پايان مى رسد و آخرالزمان يعنى آخرالعقل.

تعارض درونى عقل ادبار امروزه پس از عبور از پيچ و خم قرنها، كسب تجارب فراوان، پس از پشت سر نهادن تحولات دوران پرماجراى خلق و وضع كه اوج شكوفايى و اقتدار او بوده است، و بعد از پيمودن تمام راههايى كه محتمل بود بتواند استقلال و سيطره فراگير و دائمى او را تامين كند و براى انسان معرض از حق، مدينه فاضله و بهشت زمينى بسازد; بيش از هميشه آشكارا و برملا شده است.

ص: 55

نشان هويدايى اين تعارض، نوانديشى و نوآورى پرشتاب عقل است. چاره انديشى بى وقفه عقل واقع در بحران، حكايت از سرگشتگى و اضطراب درونى او مى كند. اين بحران سخن از پايان عقلانيت و سقوط نهايى او دارد. به اين نكته بايد توجه كرد كه تحولات و تطورات عقل با نوآوريهاى او تفاوت دارد. عقل در درون آن دو دوران كلى خود - دوران كشف و دوران وضع - ادوار و اعصار مختلفى را تجربه كرده و منازل بسيارى را پشت سر نهاده است. تطور عقل يعنى خروج اضطرارى او از يك منزل - بر اثر رسيدن به بن بست - و ورودش به منزلى ديگر ونوآوريهاى او يعنى تلاش براى مستوركردن بحران درونى يك منزل. امروز عقل قرن بيستم پس از عبور از آخرين دوره تحول دوران وضع و جعل، در ميانه بحرانى همه جانبه و فراگير گرفتار آمده است. نوانديشى و نوآورى مدام و لحظه به لحظه او نه حكايت ازشادابى و خرمى كه نشان از ويرانى و آشفتگى دارد. او بايد مدام پاسخگوى پرسشها، تقاضاها و توقعات فزاينده باشد و از اين رو همواره بايد امر جديدى ارائه كند و براى اين تجدد دائم، به كشفيات علمى و اطلاعات تجربى تازه نيازمند است و همين علم و اطلاع روزافزون - و محصولات آن - بر شتاب زمان افزوده است. و در نتيجه روز و ماه و سال امروز سرعت و شتابى بمراتب بيشتر و افزونتر از روزها و سالهاى قرون گذشته دارد. زمان در گرداب سرعتى تب آلوده وشتابى سرسام آور افتاده و بى مقصد و كور بر گرد خود مى چرخد و با سرعت تمام به پايان خود نزديك مى شود. پايان زمان يعنى به نهايت رسيدن تمام راههاى مولود علم و ادراك بشرى; و آخرالزمان يعنى آخرالعقل. آنجا كه عقل ادبار - پس از هزاران سال تلاش و جد و جهد براى معمارى بناى استقلال انسان و انفكاك او از حق - به بن بست مى رسد، زمان فانى نيز بى وجه مى شود و ضرورت وجودى خود را از دست مى دهد. همپا و همراه عقل، زمان نيز خسته و فرسوده مى گردد. با اين عقل فرسوده و از نفس افتاده، و درون اين زمان ناتوان و هويت از كف داده، چهره خسران آدمى بيشتر و بيشتر هويدا مى شود. در چنين وضعيتى است كه ماهيت فسادانگيز و فسق افروز ادبار به حق، عيان و حقيقت عقل و زمان برملا خواهد شد. تاريخ عقل ادبار، سراسر جهل مضاعف و مشدد در باب حقايق هستى بوده است. پافشارى او بر اين جهل زمخت، بر امتداد تاريخ و بر حجابهاى او افزوده است. اكنون اين عقل پس از طى دوره تجدد، در زائده اى پس از تجدد قرار گرفته، بناى ايمان به عقل متزلزل شده و پايه هاى عمارت و امارت عقلانيت در حال فروريختن است. غايت و نهايت عقلانيت كه اعتراف به جهل و اقرار به نادانى يعنى

ص: 56

خروج از ظلمت جهل مركب است، امروز در حال تحقق است. در اين نقطه پايانى كه تمام استعدادهاى عقل فعليت يافته و همه بذرهاى نهفته در ذاتش شكفته شده و به برگ و بار نشسته و عقل نتوانسته آرمانشهر موعود را در زمين بيافريند، و بت عقل در دل آدميان شكسته، و آنان رفته رفته به وادى جهل بسيط قدم نهاده اند و دو راه در برابر آنان گشوده است. اين دوره نهايى، در حقيقت تبلور كل دوره هايى است كه از آغاز تاريخ در برابر انسان وجود داشته و انسان امروز وارث آن شده است. اين دوره، دوره خاك و خداست; يكى از آنها آخرين مرتبه هبوط آدمى از خدا به خاك يعنى سقوط و انحطاط نهايى او را متحقق مى كند و ديگرى آخرين سرمنزل صعود انسان از خاك به خداست. اين دوره، دوره آخرالزمان است و هر يك از آنها آخرين خطوط سيماى دوگانه بشرى را ترسيم مى كند و جملات پايانى، و سرنوشت دو كتاب را رقم مى زند. كتاب ادبار، غفلت، خسران، زمان، شيطان، جبر و اضطرار و صحيفه عشق، ايمان، تفكر، آزادى، عمل صالح و انتظار. اين دوره، دوره فراگيرى است كه تمام راههاى موجود، در ذيل يكى ازآن دو حل و هضم مى شود و مندرج است. اين دو راه عبارتند از: راه شرق و راه غرب. مرادم شرق و غرب جغرافيايى نيست. راه شرق و حكمت مشرقى و ايمان يعنى راه اقبال و به شمس حقيقت، رويكرد به نور، توجه به حق، شستشوى خويش در كوثر عشق و ايمان، زدودن و ستردن غبار جهل و ملال با زلال وصال، و گشودن روزنه هاى دنياى انسان به ساحت غيب. و راه غرب و تعقل مغربى يعنى راه افول و غروب خورشيد حقيقت، ادبار به نور، نيست انگارى و رويكرد به عدم، و گام زدن در راهى كه به سوى اضطرار مطلق - كه تجسد نهايى جبر خشن تاريخ است - منتهى مى شود. راه غرب راهى است كه به پايان قرن بيستم رسيده و در تدارك ورودى پرهول و هراس به قرن بيست ويكم است. راه غرب را قرن بيستمى ها مى روند و آنها كسانى هستند كه يك رويداد موازى عظيم در تاريخ عقل را نديده انگاشته اند; يعنى ظهور پيامبر اسلام را. اگر اين نظريه را بپذيريم كه حضور پيامبران در طول تاريخ، پديده اى است مقارن و موازى با تحولات عقل - تا به عنوان حجتهاى ظاهرى، مردم هر عصر را دسگيرى و بر مكر شيطان آگاه كنند - در آن صورت نديده گرفتن آخرين پيامبر ، مولود غفلت و ناآگاهى از سازوكار حركت عقل در تاريخ و بى توجهى به آخرين تحولات اساسى عقل، و مؤدى به توغل در عقل زدگى

ص: 57

و استمرار بخشيدن به راهى است كه ادبار به حق را در پايان قرن بيستم تحويل قرن بيست و يكم مى دهد. فرهنگ و اخلاق مسلط قرن بيستمى، فرهنگ گسست تام و تمام از حق، و در واقع فرهنگ بى فرهنگى است; فرهنگ و اخلاقى است كه يك حقيقت ره آموز و سرنوشت ساز را در تاريخ، مسكوت نهاده و بدين ترتيب هويت تاريخى خود را گم كرده است و از اين رو براى جبران اين خسارت عظيم،به سلطه جويى و اقتدارطلبى گراييده و با نيروهاى اهريمنى معامله كرده است; يعنى نفيس ترين و ضرورى ترين لوازم حيات و گرانبهاترين امورى كه براى ادامه حيات انسانى خود به آنها نياز مبرم داشته، فروخته و با بهاى ناچيز و ثمن بخسى كه از اين راه به كف آورده، به ابتياع علم و اطلاعات و ابزار و ادواتى پرداخته است كه بتواند اقتدار او را تامين، و شكنندگى و آسيب پذيرى اش را در برابر صدها خطر و بليه اى كه در كمين اوست، ترميم كند ، غافل از اينكه در اين داد و ستد از يك سو فقط ابزار و وسايل حيات را به كف آورده و اصل حيات انسانى خود را از دست داده و از سوى ديگر دل به قدرت و سلطه اى خوش كرده كه چون حقيقى نيست، يعنى از آبشخور قدرت لايزال حق سيراب نشده بل مولود سراب قدرت اهريمنى است و آدمى پيش از پركردن ظرف وجودى خود از حق، آن را تملك كرده، تبديل به كابوسى مخوف گرديده و آدمى را محكوم قدرت دست پرورده خود ساخته است. راه غرب، راه جبر تاريخ و اضطرار و درماندگى ذاتى عقل ادبار است. در اين راه چون آدمى محكوم قدرت اهريمنى است كه هيچ اراده و اختيارى از خود ندارد. در اينجا انسان بسته زنجير زمان است و براى كسى كه در غل حركت تاريخ گرفتار افتاده، آينده نيز همانند گذشته بسته و ضرورى است. براى كسى كه در راه اعراض از حق گام مى زند، هيچ افقى جز هيچستان لم يزرع انحطاط و فسق وجود ندارد. براى راهيان راه غرب، عالم با همه وسعت مسدود است و زمين با تمام گستردگى، تنگ و تاريك و مظلم. در چنين وضعيتى عقل تنزل مى كند و نشانه هاى اين تنزل را مى توان در رويكرد عقل به واقعيتهاى حقير و پست مشاهده كرد. عقلى كه در اوج آسمانها پرواز مى كرد و ترانه مابعدالطبيعه مى سرود و در زمين و زمان پر مى كشيد و كل حوزه ادراك را زير بال و پر داشت، چنان به حضيض ذلت و حقارت فرود آمده كه سر از بستر خواب،مطالعه وكندوكاودرابتدايى ترين غرايز انسان در آورده است. آيينه اين حقارت و آشفتگى، زبان است. سراسيمگى، سرگشتگى و بى هويتى عقل و زمان را در آيينه زبان به عيان مى توان مشاهده كرد. زبان بى هويت، تلاش مى كند كه زيان برملاشده آدمى را همچنان پنهان دارد. زيبايى، رعنايى، هنر، تقويت صوت، امواج، صنعت، علوم، پرگويى، اسراف در مصرف الفاظ و هر چيز ديگر، به خدمت زبان درآمده تا او بتواند خسران وقوع انسان در شتاب مهارگسيخته زمان را مستور كند; اما زبان نيز همانند زمان و عقل، پير و شكسته و فرتوت شده و قادر نيست ماهيت خسران را در پوششهاى رنگارنگ خوشبختى پنهان كند و بر زخم اضطراب

ص: 58

و التهاب انسان، مرهمى نهد. ديگر هيچ قدرت بشرى نمى تواند در برابر سيل سدشكسته انحطاط مقاومت كند. آلودگى و فساد با شتابى روزافزون سراسر كره زمين را تهديد مى كند و در خشكى و دريا پيش مى رود و محيط زيست جسمانى و روحانى بشر را به زير سلطه خود مى كشد و هيچ نقطه اى در امان نيست. زمان و مكان آلوده گناه و فسق آدميزاده شده، همه چيز محكوم آن گرديده و غايت سياه تاريخ نزديك به تحقق است. كسانى كه ديدگاه شيعى در باب غايت تاريخ را بدبينى مى دانند از يك طرف چشمانشان را بسته اند و آنچه را اتفاق افتاده است نمى بينند و از طرف ديگر، از پيش قضاوت كرده اند و مى خواهند كه ما خوشبينانه به پايان تاريخ بنگريم. وقتى از اقتدار انفعالى و فراگير انسان بر خاك سخن مى رود، در حقيقت، نغمه شوم حكومت و سيطره خاك بر انسان سروده شده است. آنچه شيعه مى گويد نه بدبينى است، نه خوشبينى و نه واقع بينى; چرا كه اين گونه نگريستنها همه در حيطه انفعال و خضوع در برابر خاك معنى دارد. قول شيعه بر اساس حق بينى است; يعنى اگر نبود تشعشع حكمت ايمانى و اگر نبود نظركردن در پرتو انوار الهى - كه به ما جهانى ديگر را نشان مى دهد و با ما سخن از عوالم غيب مى گويد كه رهرو غرب از آن بيگانه است و ما را دعوت به ماندن در دخمه دنياى مشهود مى كند - هر كس تمايل داشت كه مسحور و مجذوب دستاوردهاى پرجذبه بشر شود، به سمت تمتع، التذاذ، كامجويى و خوشبختى رود، فارغ از هر دغدغه فكرى به ستايش و تعظيم محصولات علمى برخيزد و تفكر و ايمان را در معبد شرايع علمى و سياسى رنگارنگ قربانى كند. ساده ترين و هموارترين راه، راه غرب است. همه چيز مهياست، و همه دواعى و سوائق، ما را بدانسو مى خواند و سوق مى دهد. گام زدن در اين راه، رفتن در جهت جريان آب است، هيچ نگرانى و انديشه اى نمى طلبد، آوازه و شهرتش جهانگير، و انقياد و تسليم در برابر او باب روز است و مطلوب و مورد پسند اكثر مردم. راه غرب راه توغل در تكثير و فرورفتن مدام در كثرات است. پشت كردن به نور و دورشدن از آن، اقتدا به كثرت سايه هاست و مؤدى به اصالت دادن به كثرات اشباح و اظلال، و اعراض از وحدت را در پى دارد. كسى كه در اين راه قدم برمى دارد، از آنجا كه چشمى كثرت بين دارد، حل تمام مسائل و مشكلات را تنها در ميانه كثرات مى جويد و در واقع تمام كوشش او مصروف تكثير و تقطيع عالم و تكه تكه كردن حقيقت است. قرن بيستمى ها در هياهوى كثرت فرو رفته و قادر نيستند كثرت را با وحدت جمع كنند و در زير لايه هاى كثرات جارى، بستر واحد اين جريان را ببينند، تا آنجا كه تبديل به انسانهاى يك چشمى شده اند و چشم ديگر خود را از كف داده اند; چشم راست را. از نشانه هاى آخرالزمان ظهور دجال است; دجالى كه چشم راستش ممسوح است و از ميان رفته و چشم چپ

ص: 59

او بر پيشانى اش جاى دارد. راه شرق اما راه قرن پانزدهم است. تقويم راستين مشرقيان كه سطر سطر صحيفه حيات، فرهنگ، تفكر، اخلاق، عشق و ايمان راهيان مشرق با آن رقم خورده، تقويم هجرى قمرى است. اين تقويم، تقويم كسانى است كه آگاهانه در شب تاريك و مظلم، و يلداى بلند حيات بشرى مى زيند و در غياب خورشيد حق، دل با اشراق و بازتاب آن، خوش مى دارند; با قمر. اين راه، راهى است ناهموار و پرسنگلاخ كه رهرو در هيچ قدمش از سنگ اندازى شياطين در امان نيست و پيمودنش بى عنايت حق، مقدور، نه. همتى مردانه مى طلبد، سينه اى به پهناى آسمان، قلبى گشوده به آفاق هستى، شوقى پركشيده تاستيغ غيب، عزمى استوار، و عشق و صبورى و ايمانى كه بتوان هر بلايى را در اين راه تحمل كرد. قرن پانزدهمى ها مستضعفان زمين اند و وارثان لمعات آفتاب حق . آنان - گرچه در نظر قرن بيستمى ها بى فرهنگ، بى تاريخ، بى هويت، و اهل واپس ماندگى اند اما - در حقيقت پيشروان راه نجات انسان اند و اگر قدر و قيمت خود را بدانند، مرعوب يا مفتون شكوه و رعنايى مغربيان نشوند، والاييهاى خويش را بيابند و به خويشتن بازگردند، براى امروز سرگشته و فرداى سردرگم راهيان راه غرب، بايد فرهنگ، ادب، اخلاق، تفكر، عشق و ايمان به ارمغان ببرند. راه شرق، راه انتظار است; رهرو اين راه همواره منتظر است و چشم به راه خورشيد. مى داند كه در غياب خورشيد زندگى مى كند; و در عين حال مى داند كه حتى در اين شب ظلمانى اگر خورشيد نمى بود او نمى توانست تنفس كند. خورشيد غايب است نه معدوم; و اين را كسى در مى يابد كه شبها سر به آسمان بردارد و بازتاب آن را نظاره كند. انتظار يعنى آگاهى از جايگاه وجودى انسان - ميان خاك و خدا - و عمل متناسب با آن در عصر غيبت. انتظار، نماز وجودى عصر غيبت است. انتظار، تجلى ايمان و تقواست. انتظار يعنى انفتاح و انسداد; انفتاح در برابر غيب كه نتيجه اش تذكر، تفكر و ياد آفتاب است; و انسداد در برابر تمام امور و عواملى كه مى كوشند تا ما همواره شب زدگان شبستان تاريخ بمانيم، تاريكى و ظلمت حاكم بر غياب خورشيد را باور كنيم و ماه و ستاره را نديده انگاريم. انتظار يعنى پركردن جام نگاه از خم عشق و اشتياق، و قبول و انفعال در برابر حق، و فاعليت و حاكميت بر هر آنجه دون مرتبه انسان است. انتظار اوج عصيان و سركشى عقل اقبال در مقابل دنياى محدود متناهى و حقير علم و ادراك بشرى، و مقتضيات زمان و زمانه است. انتظار، دل سپردن به امام زمان و دل بريدن از ماموم زمان است. راه شرق، راه آزادى تاريخ است. آزادى انسان تنها با پشتوانه ايمان به غيب تحقق مى يابد و آنجا كه متكاى ايمان به غيب نباشد و آدمى فقط در گستره علم و اطلاع خود زندگى كند، هر گونه سخن از آزادى فريب و سرابى بيش نيست. از اين رو حريت و آزادى

ص: 60

حقيقى انسان تنها در راه شرق مى تواند متحقق شود و در آن راه است كه او از هر قيد و بندى رها مى گردد الا عبوديت حق. به تبع آزادى انسان در راه شرق و در انتظار حقيقت، تاريخ نيز از غل و زنجير جبر و اضطرار آزاد مى شود. در اين ساحت است كه گذشته نيز همانند آينده مفتوح و باز است. ايمان به غيب و انتظار عصر غيبت همچون نفخ صورى در گذشته مرده و بيجان مى دمد. گذشته جان مى گيرد، زنده مى شود، معنى مى يابد، از گور نمناك و تاريك جبر عقل ادبار و زمان فانى و گذرا برمى خيزد، با ابديت و لازمان پيوند مى خورد و رجعت مى كند و باز مى گردد. در حوزه عقل اقبال، گذشته اى مطلقا بسته و مسدود وجود ندارد. در دامنه هاى عقل اقبال، حتى گذشته هاى دور را مى توان آبيارى كرد تا جوانه زند، رشد كند و به برگ و بار نشيند. همين جا بحث سنت و تجدد قابل طرح است. در برخى از اذهان ممكن است چنين نشسته باشد كه سنت يعنى هر آنچه مشمول مرور زمان قرار گرفته است. چيزى كه در چرخه زمان و بر اثر تحول دوران پديد مى آيد، نبايد بر آن نام سنت نهاد هرچند قرنها از تولدش بگذرد. سنت چيزى است كه از جريان تجدد و تصرف بيرون است. آنچه در زمان پديد آمده و متعلق علم و ادراك بشرى بوده به مرور زمان، پير، كهنسال و فرتوت مى شود و هيچگاه قابل بازگشت نيست و نمى توان آن را تكرار كرد. وقتى سخن از بازگشت به سنت به ميان مى آيد هرگز نبايد به معناى بازگشت به برهه اى از زمان گذشته و مقتضيات آن باشد. بازگشت به سنت يعنى بازگشت به آن چيزى كه با ابديت انسان، و حيث نامتناهى اش - كه متجلى در پيام پيام آوران است - مرتبط و پيوسته است تا بتوان او را از قيد و سلسله امور دايم التجدد و متصرم نجات بخشد; و تا بتوان او را به بدايت ها هدايت كرد و بدين معنى، سنت تحول و تبدل ندارد. اگر قرار باشد كسى به سنت هاى زمانى بازگردد، در اين صورت همه سنتهاى گذشته در «گذشته بودن مساوى اند و ترجيح يكى از آنها، ترجيح بلامرجح است. وقتى صحبت از قرن پانزدهم به ميان مى آيد، يعنى قرنى كه هركس در آن زندگى مى كند و نفس مى كشد وابسته به سنتى است برخاسته از يك مبدا ابدى و لايتغير. خود اين مبدا گرچه به لحاظ ظاهرى و به موازات رشد، شكوفايى و تحولات عقلانى بشر، ادامه و استمرار يك سنت بى بديل است كه از آغاز هبوط آدم شروع شده، لذا خود اين مبدا نيز داراى مبادى است، اما در باطن، مبدا اين سنت - يعنى سنت قرن پانزدهمى - مبداالمبادى است; يعنى وقتى گل آدم را مى سرشتند، آب اين گل را از آن سرچشمه برداشتند. پيامبرى پيامبر خاتم پيش از آدميت آدم بود. بنابراين سنت قرن پانزدهم سنت وجودى انسان، يعنى استمرار سنتى است كه همه پيامبران، صالحان، متفكران، حكيمان و شاعران آزاده در طول تاريخ به آن سنت تعلق دارند. اينان در حقيقت ابيات قصيده

ص: 61

بلند عشق، ايمان و آزادى اند كه هميشه از ناحيه مقتدران و خودكامگان تاريخ ادبار مورد ستم و جفا بوده اند. با تمام تحولات و تطورات و دگرگونيهايى كه در طول تاريخ عقل ادبار به وقوع پيوسته و با آنكه چهره هاى ادبار، داراى اشكال و اطوار متعدد، متنوع و بى شمار بوده اند، سيماى برجستگان اهل ايمان و مناديان اقبال به حق همواره يكسان و لايتغير بوده و يك سخن بيش نداشته اند. اينان همواره غريب، تنها، آواره و مظلوم بوده اند. معشوق و محبوب اهل ايمان، و مقصد و مراد از همه منظومه هاى عاشقانه و تمام تغزلات و مغازلات هم اينانند. اينان غرباى تاريخ اند و مجنون براى غربت آنها گريه مى كند. اين خط غربت تاريخى از آغاز هبوط آدم تا امروز، يعنى تا قرن پانزدهم ادامه دارد; و تا زمان و زمانيات، و عقلانيت و تاريخيت بر سرنوشت بشر حكومت مى كند، غرباى تاريخ در غيبت اند. اوج غربت حقيقت، امام زمان است كه نه تنها در ميان مامومان زمان و منكران، بل در ميانه معتقدان به او نيز غريب است. امروز حقيقت در نهايت غربت و تنها به سر مى برد. آنگاه كه امام زمان، يعنى كسى كه نه تابع و خادم زمان بل متبوع و مخدوم زمان است، ظهور كند، زمام زمان را در دست مى گيرد و اين بى پناه مهارگسيخته ملتهب را از شتاب و جنون نجات مى دهد، تا آرام و قرار يابد. وقتى زمان بيقرار، قرار يافت و دست در دستان امام خويش نهاد، تمام غرباى تاريخ - همه پيامبران، امامان، صالحان و ابرار - رجعت خواهند كرد و معناى نهفته و مستور تاريخ آشكار و عيان خواهد شد. اينك آنكه خود را از قبله عشاق مى داند و دريافته است كه از اين جمع، مهجور و دور مانده، بايد به بوى قبله اين قبيله بنالد و به سوى آن نماز گزارد. چو از قبيله عشاق مانده اى مهجور دلا تو مرغ فغانى، به بوى قبله بنال والحمد لله اولا و آخراوالسلام على خليفة الله فى ارضه حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام.

ص: 62

پرسش شما، پاسخ موعود

تهران - خانم مينا آصفى

چرا به امام زمان ،عليه السلام، «شريك القرآن » گفته مى شود؟ 1. خواندن امام زمان ،عليه السلام، با تعبيرزيباو گرانسنگ «شريك القرآن » برگرفته از سخنان ائمه معصومين، عليهم السلام، است. اين تعبير در چند زيارت معتبر خطاب به امام حسين و حضرت مهدى ،عليهماالسلام، وارد گرديده است: «السلام عليك يا امين الرحمان، السلام عليك يا شريك القرآن » (1) «السلام عليك يا صاحب الزمان، السلام عليك يا خليفة الرحمان، السلام عليك يا شريك القرآن، السلام عليك يا قاطع البرهان » (2) ازطرفى چون تعبير «شركاءالقرآن » در زيارت مجموعه ائمه معصومين ، عليهم السلام، مورد استفاده قرار گرفته، يقينا مفرد آن «شريك القرآن » در مورد شخصيت ممتاز اين سلسله، يعنى حضرت مهدى ،عليه السلام، صادق خواهد بود: «السلام عليك ائمة المؤمنين ... و عباد الرحمان و شركاءالفرقان و منهج الايمان » (3) «السلام عليك ائمة المؤمنين و سادة المتقين ... و شركاءالقرآن » (4) 2. علاوه براين، اگر «شريك القرآن » بودن به معناى «همپا و همراه بودن با قرآن » باشد، كلام جاودانه پيامبر ،صلى الله عليه وآله، بر آن دلالت دارد كه فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تظلوا ابدا» (5) «من كتاب خدا و خاندان خودم را به عنوان دو وديعت گرانبها در بين شما باقى مى گذارم، تا زمانى كه به آن دو چنگ زده باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.» اگر عترت و خاندان معصوم پيامبر ، صلى الله عليه وآله، قرين قرآن و همراه و همپاى آن شمرده شده اند، به يقين در روزگار ما اين عنوان در وجود شريف تنها باقيمانده آنان امام زمان ،عليه السلام، تجلى مى يابد. تنها اوست كه در اين دوران هميشه با قرآن و در كنار قرآن بوده و خواهد بود. اگر قرار باشد امت اسلام به حفظ امانتهاى پيامبر بزرگوار خويش پايبند باشند بايد در ضمن تمسك به قرآن، همواره به ولاى شريك القرآن، حضرت مهدى ، عليه السلام، نيز متمسك باشند.

ص: 63


1- مجلسى، محمدباقر، بحار، ج 97، ص 336، چاپ بيروت.
2- قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، جامع الزيارت.
3- مجلسى، محمدباقر، همان، ص 207.
4- همان، ج 99، ص 163.
5- كنزالعمال، ج 1، ص 44; مسند احمدبن حنبل، ج 5، صص 89 و 182.

3. اگر «شريك القرآن » بودن امام ، عليه السلام،درتلازم با«شريك الامام » بودن قرآن قرار گيرد و مشاركت هر دو را در ابعاد مختلفه اعجاز و هدايت برساند، باز هم همان سخن پيشين پيامبر ،صلى الله عليه وآله، بر آن دلالت دارد كه فرمود: «تا زمانى كه به هر دو وديعت چنگ زده باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.» تمسك به قرآن در كنار تمسك به امام زمان ،عليه السلام، است كه اثربخش و حيات آفرين است، چنانكه تمسك به امام زمان ،عليه السلام، دركنار تمسك به قرآن است كه از ضلالت و سرگشتگى باز مى دارد. قرآن و امام ،عليه السلام، اگر هر دو با هم در زندگى فرد يا ساختار جامعه اى مورد توجه و اقتدا قرار گرفتند، هدايت آن فرد يا جامعه تضمين شده خواهد بود، چنانكه امام و قرآن اگر هر دو با هم مورد بى توجهى و غفلت واقع شدند، ضلالت و سقوط آن فرد وجامعه قطعى خواهد بود. حال اگر امام بدون قرآن، يا قرآن بدون امام ،عليه السلام، در حيات فرد يا جامعه اى مطرح گرديد، نقش هدايتى هر دو عقيم خواهد ماند و ديگر رشد و حركت و پويايى را به ارمغان نخواهند آورد. مثال چنين شراكتى را در مشاركت آب و آفتاب براى رشد گياه مى توان جست، گياه با بهره گيرى از آب و آفتاب است كه رشد مى كند و به برگ و بار مى نشيند. اگر آب بدون آفتاب به گياه برسد، قدرى قد مى كشد اما بزودى به زردى مى گرايد و پژمرده و پلاسيده از رشد طبيعى خود باز مى ماند، چنانكه اگر آفتاب بدون آب نصيب گياهى شود، بزودى همه بافتهايش خواهد سوخت و جز ساقه و شاخه هايى خشك از آن باقى نخواهد ماند. با توجه به همين مشاركت طرفينى بين «قرآن و امام » است كه مى توان گفت در منطق پيامبر ،صلى الله عليه وآله، كه منطبق بر وحى است - قرآنى كه شريك امام معصوم نباشد، قرائت مى شود، قرآن هست، اما «معجزه جاودانه اسلام » نيست. كتاب هست، نسخه وحى الهى هست، اما «كتاب هدايت » و «يگانه قانون سعادت » نيست و نيز امامى كه شريك قرآن نباشد، امامت مى كند، اما «امام معصوم » نيست. راهنما و پيشوا هست، امام «خورشيد هدايت » و «يگانه پيشواى راه نجات » نيست. در همين راستاست كه پيامبر ،صلى الله عليه وآله، مى فرمايد: «على مع القرآن و القرآن مع على » (1) «على ،عليه السلام، با قرآن است و قرآن با على ،عليه السلام »و اگر بپذيريم كه على ،عليه السلام، و حضرت مهدى ، عليه السلام، به عنوان آغازگر و پايان بخش سلسله وصايت و امامت هر دو يك نورند و دو جلوه يك حقيقت ناب به شمار مى آيند، مى توان سخن پيامبر ،صلى الله عليه وآله، را عموميت داد و گفت: «مهدى ،عليه السلام،با قرآن است و قرآن با مهدى ،عليه السلام » كه اين بيانى ديگر از همان تعبير شريف و شگفت «شريك القرآن » بودن امان زمان ،عليه السلام، است.

ص: 64


1- ينابيع المودة، ص 90.

4. اگر «شريك القرآن » بودن، ناظر به نقش امام زمان ،عليه السلام، در استمرار و ادامه حيات قرآن باشد، باز هم شواهدى در روايات و زيارات وجود دارد، كه از آن جمله است: «اللهم جدد به ماامتحى من دينك و احى به ما بدل من كتابك » (1) خدايا آنچه از دينت به نابودى گراييده، به وسيله او تجديد فرما و آنچه از كتابت دگرگونى و تبديل پذيرفته به وسيله او احيا كن. «... و احى بوليك القرآن » (2) و قرآن را به ولى خويش - امام زمان ،عليه السلام حياتى دوباره بخش. «و احى به ميت الكتاب والسنة » (3) خداوندا! امام زمان ،عليه السلام، را احياگر قرآن و سنت پيامبر ،صلى الله عليه وآله، قرار ده. با توجه به اينكه اين زيارتها و دعاها برگرفته از كلام معصومين، عليهم السلام، و حتى برخى از آنها وارد شده از ناحيه مقدسه خود امام زمان ،عليه السلام، است، نشانگر نقش قطعى آن بزرگوار در حيات قرآن و آثار حيات بخش آن است، كه خود مى تواند جلوه اى ديگر از «شريك القرآن » بودن به شمار آيد. 5- تعابيرى ديگر همچون: «الناطق عن القرآن » (4) كسى كه از قرآن و بر پايه قرآن سخن مى گويد. «تالى كتاب الله و ترجمانه » (5) تلاوت كننده و بيان كننده معارف قرآن. «ملقن احكام القرآن » (6) تلقين و تعليم دهنده احكام قرآن. «اولى الناس بكتاب الله » (7) شايسته ترين و سزاوارترين مردم به كتاب خدا. «الحاكم بين اهل القرآن بالقرآن » (8) كسى كه بين اسلاميان كه اهل قرآن اند بر اساس قرآن حكومت مى كند. «القائم بكتاب جديد» (9) كسى كه قيامش بر پايه قرآنى تازه و تجديد شده صورت مى گيرد. كه همگى آنها در ضمن روايات و زياراتى مخصوص امام زمان، عليه السلام، وارد شده اند، بيانگر كيفيت عملكرد قرآنى امام زمان ، عليه السلام، و جلوه هاى گوناگون قرآن در سيرت و سنت آن بزرگوار هستند و از طرفى تلاوت و ترجمه و تعليم قرآن و حاكميت و پياده شدن آن در زندگى انسانها را وابسته به امام زمان ،عليه السلام، مى شمارند. دقت در اينگونه تعابير نيز مى تواند در راستاى فهم «شريك القرآن » بودن امام زمان ،عليه السلام، به گونه اى ديگر ما را يارى دهد.

ص: 65


1- صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانى
2- قمى، شيخ عباس، همان، زيارت امام زمان، عليه السلام.
3- همان جا.
4- همان جا.
5- همان، زيارت آل يس.
6- همان، زيارت امام زمان ،عليه السلام.
7- مجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 341.
8- همان، ص 351.
9- همان، ص 354.

تكليف عاشقان-1

يونس بن عبدالرحمن از امام صادق ،عليه السلام، نقل مى كند كه فرمودند:

«بزودى شبهه ها به شما رو مى آورد و شما بى آنكه به راهنما، نشانه اى آشكار و پيشوايى هدايتگر دسترسى داشته باشيد [سرگردان] مى مانيد; و در اين حال تنها كسانى از شبهه ها رهايى مى يابند كه [خدا را] با دعاى «غريق » بخوانند. پرسيدم: دعاى غريق چگونه است؟ فرمود: بگو: اى خدا! اى بخشنده! اى بخشايشگر! اى كسى كه دلها را دگرگون مى سازى! قلب مرا بر دين خود استوار بدار. پس گفتم: اى خدا، اى بخشنده، اى بخشايشگر، اى كسى كه دلها و چشمها را دگرگون مى سازى، قلب مرا بر دين خود استوار بدار. امام فرمود: درست است كه خداوند دگرگون كننده قلبها و چشمهاست اما تو دعا را چنانكه من گفتم بگو: اى كسى كه قلبها را دگرگون مى سازى قلب مرا بر دين خود استوار بدار».

ص: 66

هدايت به امر

امين ميرزايى سخن ما دراين نوبت، بررسى رابطه وجودى ما و مهدى ،عليه السلام، در دوران غيبت، و تا سرآمدن اين ايام تلخ جدايى است; و اين كه آيا غيبت قهرى امام زمان ما ،عليه السلام، مانع ازآن خواهدبود كه از خورشيد وجود او بهره بگيريم و به عبارت ديگر، آيا لزوما بايد او را ببينيم تا از هدايت معنوى و باطنى و از رهنمود تشريعى و حقوقى، اخلاقى و عقيدتى آن وجود بزرگوار برخوردار شويم؟ توجه به اين نكته لازم است كه حضور امام ، عليه السلام، در عين غيبت او امرى مسلم است و حتى اگر از ديدگاه زيست شناسى نوين به اين موضوع بنگريم، راهى براى توجيه علمى طول عمر امام زمانمان مى يابيم. فرضا اين كشف جديد دانشمندان علوم زيستى را مى پذيريم كه مرگ و پيرى، حاصل عملكرد يك ژن خاص در بدن آدمى است و بى ترديد اگر اين ژن ويژه از وجود مادى كسى رخت بربندد، پيرى و مرگ او نيز تا مدتى كه خدا بخواهد به تاخير مى افتد. بعلاوه چنانكه خواهد آمد، تاثير هدايت باطنى و معنوى امام ،عليه السلام، اصولا بر وجود جسمانى آن امام همام پايه ندارد و وجود مقدس ائمه ديگر ما ، عليهم السلام، نيز در عين عدم حضور جسمانى در اين دنيا، از چنين تاثير و هدايتى برخوردارند. به هر تقدير عمده اشكال موجود در فهم ما از امامت مهدى ،عليه السلام، به تفسير محدود ما از معناى حقيقى ولايت آن حضرت و به فراموشى سپردن وجه اصلى امامت ائمه هدى ، عليهم السلام، يعنى «هدايت به امر»، باز مى گردد. ما همواره بر اين گمان بوده ايم كه وظيفه اصلى ائمه ، عليهم السلام، بيان فروع فقهى و احكام الهى و يا حداكثر برقرارى حكومت عدل اسلامى است و چون از هزار و اندى سال پيش و تا مدتى نامعلوم حكومت در اقصى آفاق گيتى از دست معصومان ، عليهم السلام، بيرون بوده وظهور و قيام بزرگمردان فرهيخته و آشناى با سياستى همچون امام عارفان حضرت روح الله، رضوان الله تعالى عليه، و ياران و سپهداران و جانشين گرامى آن حضرت، به برقرارى همه زواياى مكتب تشيع و اقامه همه حدود الهى توفيق نيافته است و حتى در آن دوران كوتاهى كه اميرالمؤمنين على ، عليه السلام، زمام حكومت جامعه را به دست گرفتند نيز، وجود مغرضان و معارضان و معاندان از ادامه

ص: 67

حكومت آن بزرگوار مانع شده است، پس ديگر امامتى تحقق نيافته و هيچ مامومى به پيروى از امام معصوم زمان خويش، به سر منزل مقصود و هدف متعالى خلقت نرسيده است. اگرچنين پندارى پذيرفته باشد، ما به خطا جبر جامعه و تاثير تخلف ناپذير شيطان رابرحيات روحانى و رحمانى فرد غالب دانسته ايم، و با قبول چيرگى روح جمعى حاكم، دست خدا را نيز در هدايت خلق بسته ديده ايم. در اين چنين حالتى يا ناگزير بايد بر همه ادله برهانى و عقلى و نقلى كه وجود حجتى معصوم را در هر زمانه ثابت مى دانند چشم اغماض و انكار بربنديم، و يا ادامه حيات جامعه بشرى را در دوران غيبت، عبث بينگاريم و از اين دليل محكم عقلى كه فاعل حكيم و فرزانه اى چون خداوند متعال به فعل بيهوده و عبث دست تمى يازد، دست برداريم كه اين هر دو ناممكن اند. حالت كنونى امام عصر ،عجل الله تعالى فرجه الشريف، و ياران وفادار ايشان در اين دوران بى دردى، به حال انبياء بزرگ الهى و ياران ايشان شبيه است كه در عين بودن در اقليت، از تلاش گسترده خود براى نشر معارف خدايى ست برنمى داشتند، و على رغم همه آن لرزشها كه بنا به آيه دويست و چهاردهم سوره مباركه بقره به خود ديدند و همه آزار و اذيتى كه از ناباوران - يا به تعبير صحيحتر نامؤمنان، و مومنان سست ايمان، و منافقان پنهان در صفوف ايشان - شنيدند، پيوند خود را با امام و مقتداى خود نگسستند و اين رشته پيوند را بر تن ندريدند. چرا كه هماره نصر و دستگيرى و يارى خدا را نزديك، و امامشان را كنار و همراه خود مى يافتند. اينك مى نگريم به حال آن جوان نوپايى (اويس قرنى) كه در عصر حضور و ظهور پيامبر گرامى اسلام ،صلى الله عليه وآله و سلم، به آن وجود گرامى ايمان آورد و عاشقانه و عالمانه بر مسير حق ترسيم شده از سوى آن نبى مكرم سير كرد، اما به علت بعد مسافت سرزمين خود با ميعادگاه رسول، هيچ گاه به ديدار روى آن نبى شريف توفيق نيافت، و حتى آن زمان كه به عشق ديدار روى امام خود، سر و قدم به سوى مدينه كشاند به علت عدم حضور نبى مكرم اسلام ،صلى الله عليه وآله و سلم، - در آن مدت - در شهر مدينه، با دستانى بظاهر تهى به كاشانه خود بازگشت، چرا كه مادر جز روزى به او فرصت ديدار نداده بود. جوانى كه پس از بازگشت پيامبر به شهر مدينه، رايحه خوش ولايت او، نفس قدسى نبى مكرم ،صلى الله عليه وآله وسلم، از حضور پيش هنگام او خبر مى داد و عطر ولايتى كه آن جوان را در دوران برومندى، در صف مدافعان و پاسداران حقيقى ولايت اميرمؤمنان على ،عليه السلام، قرار داد و در هنگام شك و ترديد و دو دلى دست و دامان او را از آلودگى به حرام سياسى، و حرام اجتماعى و دينى و اخلاقى، دور نگهداشت. به سخن اصلى خود در اين مقاله باز مى گرديم. اگر هدايت الهى و به تبع آن نحوه راهنمايى اولياء معصوم او را به سه گونه تقسيم كنيم: 1. هدايت فطرى كه همان بستر اصلى صراط مستقيم الهى و راه خويشتنداران يا متقين است «اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون » (1)سوره يس (54)، آيه 83.(2) اين گروه بر رهنمودى از پروردگارشان استوارند و اين گروه همان گروه رستگارند 2. هدايت تشريعى قرآنى كه بهره مندان از آن

ص: 68


1- سوره بقره
2- ، آيه 5.

نيز به تصريح آيات نخستين سوره مباركه بقره و آيه كريمه بيست و ششم اين سوره مباركه، همچنين آيه كريمه هشتاد و دوم از سوره مباركه اسراء، و بلكه، همه آيات كلام الهى، همان خويشتنداران مؤمن و مؤمنان صالح هستند. 3. هدايت به امر يا هدايت تكوينى و باطنى امام معصوم ،عليه الصلوة والسلام، كه نه از مقوله هدايت تكوينى است كه هر مولودى بر آن زاده مى شود و استمرار آن به كوشش و جد و جهد كوشنده نياز دارد، و نه از مقوله هدايت تشريعى كه با تشريح و تبيين احكام و عقايد آمده در قرآن از سوى نبى مكرم اسلام و ائمه هدى ،عليهم السلام، صورت تحقق به خودمى پذيرد،دراين صورت: ما اينك تنها از بخشى از هدايت تشريعى قرآنى - آن بخشى كه به شرح و بيان ائمه معصوم ،عليهم السلام، نياز دارد - بى بهره ايم و آن محروميت را نيز با تمسك به اصول القاء شده از سوى معصومان ،عليهم السلام، و با اجتهاد روشمند مجتهدان حقيقى جبران مى كنيم. اما بى گمان، نه باب هدايت فطرى بسته است و نه درباره متوسلان به مقام عصمت و طهارت، باب فياض «هدايت به امر». تفاوت وجودى «هدايت به امر» با «هدايت تشريعى »، در ابزار كار آن و هم در غايت و نهايت آن يعنى «عالم امر» و «مقاومات نفسانى » نهفته است. چه اگر هدايت قرآنى و هم هدايت تشريعى شارحان معصوم قرآن و سنت نبوى، با ابزار لفظ صورت مى گيرد و محتاج تعليم و تعلم و رياضت علمى است، اما «هدايت به امر»، هدايت با وجه ملكوتى وجود امام معصوم ، عليه السلام، يعنى بعد روحانى آن امام همام و از مقوله اى جدا از عالم جسمانى و مربوط به عالم نفوس است. به سخن ساده تر اگر «امر» را - چنانكه از آيات قرآنى برمى آيد - با «كلمه كن وجودى » كه به زبان ساده، با اراده و خواست الهى همسان و در واقع به معنى پيدايش آنى و غير تدريجى آفريده اى از آفريدگان خداست، برابر بگيريم: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. امر او تنها آنكه: چون چيزى را اراده مى كند به او بگويد: «باش »، پس باشد». (2) «و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر. يعنى امر ما جز يك آن نيست، همچون برهم زدن پلكى!» (1) و هم اگر مقام عالى و متعالى انبياء بزرگوارى چون ابراهيم ،عليه الصلوة والسلام - يا بخشى از دودمان آن حضرت ، عليهم الصلوة والسلام - را كه پس از تحمل سختيها و گذر از امتحانات فراوان الهى به مقام شامخ امامت دست يافتند در نظر آوريم، و گذشته آن بزرگواران را كه تا پيش از تصدى مقام منصوب امامت، تنها شارع و شارح احكام فردى و اجتماعى و پس از رسيدن به آن مقام منيع، «هادى به امر» و «رساننده خواهنده به خواسته متعالى او»، لقب گرفته اند مورد تامل قرار دهيم، «هدايت به امر» معنايى جز رساندن بندگان به كمال وجودى، از طريق نوعى تصرف تكوينى در وجود آنها و رفع حجب و پرده هاى ظلمانى - موانع شيطانى تكامل نفس - و حجب و پرده هاى روحانى و نورانى - موانعى كه گرچه شيطانى نيستند، اما از عالم ماده يا دستكم خواسته هاى نفسانى فراتر نمى روند، همچون عبادت خداوند از ترس دوزخ يا شوق بهشت، يا دعاى مربوط به بعد جسمانى و براى رفع آلام و دردها و مشكلات اين جهانى، و فراموش

ص: 69


1- سوره قمر (36)، آيه 50.

كردن مراتب تكامل نفس و بسنده كردن و اكتفا به حداقل واجبات شرعى و در نهايت نهادن دست ايشان در يد قدرت الهى نخواهدداشت. استاد استادان ما مرحوم علامه طباطبايى ،رضوان الله تعالى عليه، در شرح اين موضوع و در تفسير آيه كريمه هفتاد و سوم از سوره مباركه انبياء مى فرمايند: «هدايت به امر خدا از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنين به وسيله عمل صالح [ و با توسل و تمسك به ذيل دامان ائمه عليهم السلام] به سوى آن هدايت مى شوند و به اين وسيله به رحمت پروردگارشان ملبس مى گردند. و چون امام به وسيله امر هدايت مى كند ... به وسيله (قدرت خدادادى كه از زمان و مكان و امور جسمانى برى و به بعد ملكوتى وجود امام و جنبه باطنى حضور او ، عليه السلام، مربوط است) مى فهميم كه خود امام، پيش از ديگران به آن هدايت متلبس است و اين هدايت از طريق او به ساير مردم منتشر مى شود و ايشان نيز بر حسب اختلافاتى كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى گردد.» حضرت علامه ،رضوان الله تعالى عليه، در ادامه به جايگاه وجودى امام معصوم ،عليه السلام، در اين بعد هدايى اشاره كرده است: «امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداوند متعال است در گرفتن فيوضات ظاهرى، يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مى شود و نيز مى فهميم كه امام دليلى است كه نفوس را به سوى مقاماتشان راهنمايى مى كند [و آنان را در باطن و ظاهر هر دو به خدا مى رساند; در باطن از طريق هدايت باطنى و نوعى تاثير در نفوس و هموار كردن راه تكامل و دادن توفيق درك حقايق يا همان شرح صدر، و همچنين باز كردن چشم بصيرت آدمى در شناختن راههاى انحرافى و مسلكهاى سياسى و اعتقادى گوناگون و استوارى بر صراط مستقيم و عدم انحراف به سوى ائمه شيطانى، و در ظاهر از طريق نشر حقايق و بيان فروع فقهى و اخلاقى و وعظ (موعظه) لفظى و كلامى]، همچنان كه پيغمبر دليلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حقه و اعمال صالح [آن هم تنها از طريق تعليم و تدريس و وعظ و خطابه و سيره قولى و عملى] راه مى نمايد. البته بعضى از اولياء خدا تنها پيغمبرند [همچون بسيارى از پيامبران بنى اسرائيل] و بعضى تنهاامامند [همچون ائمه معصوم ما، عليهم السلام، كه در بعد ظاهرى «مجرى تعاليم قرآن آسمانى و شارح سنت و كلمت نبوى » و در بعد باطنى «رساننده نفوس به مقامات باطنى و روحانى » هستند] و بعضى هر دو مقام را دارند [يعنى هم «شارع و شارح » احكام اند و هم «هادى به امر»ند، هم «قانونگذار» و مجرى آن قانونند و هم از قدرت تاثير در نفوس و كائنات و رساندن انسانها به كمال وجودى برخوردارند. هم حكومت تشكيل مى دهند و در ميان خلق داورى مى كنند و هم خواص اصحاب خود را به يك چشم برهم زدن به پله هاى بالاى قلل رفيع كمال مى رسانند] و مانند ابراهيم و دو فرزندش [و نبى مكرم اسلام] عليهم السلام ». (1) بنابراين در ايام غيبت عصاره عالم امكان، گرچه دست ما از جنبه حكمى و حكومتى امام ما حضرت مهدى ، عليه السلام، كوتاه است، و گرچه امكان حضور در محضر او در عالم جسمانى هماره وبراى همه كس ميسر نيست، اما بى ترديد جنبه ملكوتى وجود آن امام همام ، عليه السلام، و هدايت به امر آن حضرت ،عليه السلام، در دو گستره خصوصى و عمومى شامل حال همه شيعيان و پيروان خالص آن گرامى و در هر دو گستره، رساننده خواهندگان و پرسندگان و متوسلان، به مقامات عاليه وجودى است. هدايتى كه به سبب ملكوتى بودن آن از عوارض عارض بر ماده يعنى مكان و زمان تهى است. از جمله بارزترين مصاديق مشمول اين هدايت الهى در گستره خصوصى و به گونه اى آشكار و برجسته، داستان «كربلايى كاظم » (مرحوم كربلايى محمدكاظم كريمى اراكى فراهانى ساروقى)، پيرمرد ساده دل و روستايى و بى سوادى است كه در همين دوران معاصر، مشمول لطف و عنايت معصوم ،عليه السلام، واقع شد، و على رغم عدم آشنايى با درس وكتاب

ص: 70


1- موسوى همدانى، سيدمحمدباقر، ترجمه و تفسير الميزان، ج 14، ص 457.

و مدرسه، به گونه اى معجزه آسا تمامى قرآن را - به يك چشم برهم زدن - در سينه فراخ و ولايى خود جا داد. و امروزه ودردوران قديم كم نبوده و نيستند عالمان برجسته و فرهيخته اى كه قلم آنها از فيض ربانى وجود معصوم ، عليه السلام، مايه مى گرفته، يا همچون شيخ عاليقدر صدوق ، عليه الرحمة، برجستگانى كه به دعاى حضرت ولى عصر ، روحى و ارواح العالمين له الفداء، به اين دنيا گام نهاده اندو صد البته فيض وجودى امام ،عليه السلام، در همه موارد و درباره هر كسى لزوما چنين برجسته و يا در اين بعد نيست، و اگر هر يك از ما، مرورى كوتاه بر لحظات توسل و انقطاع خود به درگاه آن امام همام ، عليه السلام، و ساعات و آنات و روزهاى پس از آن داشته باشيم، از اين چنين فيوضاتى به خواست خدا خبر مى يابيم. پس گرچه رتبه ها مختلفند و قياس آنها با يكديگر قياس مع الفارق است، اما بى ترديد در اصل اين تاثير و پايندگى آن در وجود برخى نمى توان غافل ماند. در اين ميان آنچه قبول اين هدايت را ميسر مى سازد و در تندباد حوادث پيچيده سياسى و اجتماعى و روزمرگيهاى ناگزير زندگى امروزين، اعطاء چشم بصيرت و قوه پايدارى و ديندارى را از سوى حجت زمانه ،عليه الصلوة والسلام، سهل الوصول مى گرداند، عمل صالح و ايجاد رابطه روحى و روانى و سنخيت وجودى با آن امام همام،عليه السلام،وتحكيم اين رابطه از طريق ذكردائم و توسل و زيارت، عمل بظاهروباطن شريعت اسلامى است.كه «اليه يصعدالكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه » سخن پاك به سوى او بالا مى رود و هر كار شايسته آن را در مكانى بالاتر مى نشاند.

ص: 71

شفاى بانو نيك صفت

احمدشطارى آنچه مى خوانيد ماجراى شفا يافتن بانويى است كه مورد عنايت حضرت امام زمان ،روحى فداه، قرار گرفته است. شرح ماجرا از زبان همسر ايشان است كه دركتاب «بشارت ظهور» نگارش «احمد شطارى درج شده است .كپى اين اثر را حضرت آيت الله صافى گلپايگانى در اختيار موعود گذاردند. با سپاس از ايشان متذكر مى شويم كه اين كتاب آخرين بار در سال 1332 به چاپ رسيده است. در سال 1314 ش از طرف شركتى كه در آن كار مى كردم مامور خريد مقدارى پنبه و پشم و پوست از ساوه شدم و در نتيجه به آن شهر نقل مكان كردم. دو سال از اقامت ما در ساوه گذشته بود كه روزى همسرم كه معمولا خوابهاى روحانى خاصى مى ديد و من پس از شنيدن تعبير مى كردم،روياى عجيبى به اين صورت مى بيند: در بيابانى در حال حركت است و به اطاق بزرگى كه وسط بيابان ساخته شده بود مى رسد و مشاهده مى كند كه تمام بستگان، زنده و مرده در آنجا جمع اند و مشغول خوردن غذا هستندو بانويى از ميان آن جمع كه فوت كرده بود دست ايشان را مى گيرد و از اطاق خارج مى شوند. به پل بزرگى مى رسند و همسرم به آن بانو مى گويد كه هر كس از اين پل بگذرد، از پل آخرت هم خواهد گذشت. بعد دو نفرى از آن پل مى گذرند و به بيابانهاى سبزوخرم و آبهاى صاف و جارى و باغهاى مصفا مى رسند كه نظيرش در دنيا نبوده. سپس و ارد باغى مى شوند كه ريشه هاى درختان از روى زمين پيدا بود و همچون بلورى مى درخشيدو خوشه هاى مرواريدشبيه به خوشه انگور از درختان آويزان بود و برگهاى ريز و سبز و خرمى داشته. از ميان درخت مار سفيدى

ص: 72

نمايان مى شودكه اين مار روى شاخه ها حركت مى كرده. همسرم با خود مى گويد اگر مقرر باشد كه مرادم را بگيرم اين مار در دامن من خواهد افتاد و پايين دامن خود را در زير درخت مى گيرد و مار به دامن او مى افتد. او با دست چپ دامن را جمع مى كند و محكم نگه مى دارد. از طرفى مى ترسدوازطرفى هم مى گويد مراد من داده شد و سپس به بانوى همراهشان مى گويند كه مى خواهى امام زمان را صدا بزنم بيايند مرا نجات بدهند. بعد دست راست خود را به گوش مى گذارد و فرياد مى زند يا امام زمان به فريادم برس و بلافاصله حضرت تشريف مى آورند در حالى كه عده زيادى از سادات همراه حضرت بودند و زمزمه مى كردند. همسرم تعظيم مى كند و سه مرتبه مى گويد السلام عليك يا امام زمان. مرا از شر اين مار نجات بدهيد. حضرت با نگشت سبابه اشاره مى فرمايند برو بيرون و مار غيب مى شود بعد حضرت به همسرم مى فرمايند هر وقت مرا صدا بزنى من دادرس توام. پس از آن ايشان از خواب بيدار مى شود. من با توجه به اينكه خواب معمولى نبود آن را نوشتم و اينطور تعبيركردم كه اگربه بلايى مبتلا شدى بايد به امام زمان توسل بجويى. تقريبا دو ماه از اين جريان گذشته بود كه همسرم مبتلا به آماس شكم شد. نخست تصور كرد كه حامله است. در همين روزها كه اوايل سال 1317ش بوداز طرف شركت مركزى مرا به رياست ايالتى اداره پنبه و پشم و پوست اهواز مامور كردند و من بناچار همراه همسرم به طرف اهواز حركت كرديم. پس از ورود ما به اهواز ورم شكم او بتدريج زيادتر شد و ديگر قادر به حركت نبود. كم كم از نه ماه گذشت و قابله ها و پزشكان شوركردند وچيزى تشخيص ندادند. برخى از قابله ها گفتند كه دوقلو حامله است ولى بچه ها مرده اند. بالاخره آماس شكم به 50 سانتى متر رسيد و پزشكان او را جواب كردند. مرحوم «صولت السلطنه هزاره اى كه آن زمان در اهواز بود ماجرا را فهميدوتوسطرئيس شركت نفت اهواز آقاى «قوامى از دكتر «كنكو» انگليسى كه رئيس بيمارستان آبادان بود دعوت كرد تا از مريض عيادتى بكند و دكتر كنكو روز پنجشنبه چهاردهم ماه شعبان 1357ق برابر سال 1317ش وارد منزل ما شد و تا چشمش به همسرم افتاد فوق العاده متاثر و متحير شد و از روى چادرى با انگشت سبابه پهلوى راست و چپ او را فشار داد. تشنج شديدى به او دست داد. دكتر اظهاركردكه جانورى موسوم به ... كه من اسم آن را فراموش كرده ام به وزن 12 كيلو در بدن اوست كه در تمام پاها و دستهاى او ريشه دوانده و بايد چندين ساعت تحت عمل جراحى قرار گيرد و مرگ بيمار حتمى است زيرا اين مرض را بايد در سه ماهه اول تشخيص دهندو عمل كنند حالابيشتر از نه ماه گذشته است. در نهايت گفت كه اگر عمل كنيد مى ميرد اگر عمل هم نكنيد بعد از سه روز مى تركد. بعد از مشورت با دكتر گفت اگر عمل كنيد و بميرد بهتر از اين است كه بتركد. قرار شد فردا آمبولانس از آبادان بفرستند تا همسرم را براى عمل به بيمارستان آبادان ببرند و ضمنا گفتند برويد شهربانى و تعهد كنيد كه اگر مريض مرد مسؤوليتى

ص: 73

متوجه پزشكان نيست. چون خطر مرگ حتمى است. همسرم و مادرش متوجه شده بودندو هر دو بى اختيار اشك مى ريختند و بى تابى مى كردند. در اين شرايط سخت و بسيار ناگوار ناگهان به ياد خوابى كه همسرم ديده بود افتادم و اينكه حضرت فرموده بودند: «اگر تو مرا صدا بزنى من دادرس توام از او پرسيدم آيا خوابى كه در ساوه ديده بودى حقيقت داشت؟و او پاسخ مثبت داد. گفتم امشب شب تولد امام زمان است وشب جمعه هم هست ان شاءالله دعا مستجاب مى شود به حضرت متوسل شو. پذيرفت و از من خواست كه او را به پشت بام منتقل كنم به كمك دوازده نفر از زنان عرب او را به پشت بام برديم و قاليچه اى هم براى مادرش انداختيم كه او هم در كنارش باشد و من در حالى كه به شدت اندوهگين بودم تا صبح بيدار نشستم و يك ساعت قبل از طلوع آفتاب پس از خواندن نماز با راننده به طرف رود كارون حركت كردم تا اگر آمبولانس آمده بود ترتيب انتقال او را بدهم. همه چيز آماده بود از كاروانسرايى در سر راه چهار نفر حمال را سوار كردم و سر راه به اداره رفتم و يادداشتى نوشتم مبنى بر اينكه من براى عمل همسرم به آبادان رفته ام هر كارى بود با من تماس بگيرند و سپس به اتفاق آن چهار نفر به طرف منزل رفتم تا همسرم را به كمك آنها منتقل كنيم. همين كه وارد منزل شدم چشمم به ايوان اطاق روبرو افتاد و همسرم را ديدم كه در كمال سلامتى و بدون درد مادر خود را در آغوش گرفته و هم مى خندند و هم گريه مى كنند. بهت زده نگاهشان مى كردم و قدرت سؤال هم نداشتم. همسرم گفت ديدى كه خواب من راست بود و حضرت امام زمان مرا شفا داد. و سپس تعريف كرد كه: «نزديك سحر در عالم خواب مرا از پشت بام به طرف آسمان بردند. مثل اين بودكه در هواپيما نشسته ام. صداى خروشى به گوشم مى رسيد وماه و ستارگان چنان نزديك بودند كه تصور مى كردم دستم به آنها مى رسد. چنان سحرگاه نورانى و روحانى كه تا آن زمان نديده بودم. ناگهان ديدم حضرت تشريف فرما شدند و من شرمنده از اين كه نمى توانستم بنشينم و ادب به جا آورم عذرخواستم حضرت فرمودند: عيبى ندارد و از روى چادر با دست مباركشان شكم مرا لمس كردند و سپس غيب شدند. بعد با همان حال از آسمان بر پشت بام آمدم و سپس نيم خيز نشستم و قرآنى كه در كنارم بود برداشته و به گوش خود چسباندم و دستم را با قرآن تكيه گاه سر كردم. مجددا خواب مرا در ربود. در خواب ديدم كه حضرت تشريف آوردندو آقا«سيد مهدى دايى من هم پشت سر حضرت قدرى دورترايستاده بودند.وقتى حضرت نزديكتر شدند ديدم كه سه حلقه چاه در مقابلم كنده شده، بعد حضرت به دايى من فرمودند مهدى بيا و اين سه حلقه چاه را پر كن! ايشان هم جلو آمدند و با دست خاكها را در چاه ريختند و هر سه را پركردند. سپس حضرت شاخه سبز كوچكى به آقا سيدمهدى دادند

ص: 74

و فرمودنداين شاخه را در چاه وسطى بكار و ايشان هم همين كار راانجام دادند ناگهان درخت بزرگى سبز شد و من از خواب بيدار شدم و ديدم. كه كاملا سالمم.» اين ماجرا اتفاق افتاد و ايشان شفا يافت و آن 12كيلو وزن معلوم نشد كجا رفت؟ بدون اينكه حتى ذره اى آب يا خون دفع شده باشد. به قدرى ذوق زده شده بودم كه همان روز عصر بليط گرفتم و با راه آهن به طرف تهران حركت كرديم. بين راه در قطار ناگهان به خاطرم رسيد كه چه غفلت بزرگى مرتكب شده ام. چه خوب بود كه به آبادان مى رفتم و دكتر كنكو را مطلع مى كردم و او مى ديد كه چه پيش آمده و مى فهميد كه امام زمان شيعيان كيست و تا به حال كه سالها از آن موضوع مى گذرد هنوز از اين غفلت خود پشيمانم.

ص: 75

امام رضا (علیه السلام)ناخداى كشتى تشيع در ميانه طوفان مرو

حضرت آيت الله خامنه اى اشاره:

در هنگام برگزارى كنگره علمى زندگى امام هشتم،عليه السلام، توسط دانشگاه اسلامى رضوى ،مقام معظم رهبرى در پيامى جامع يكى از فصلهاى عمده زندگينامه سياسى امام رضا،عليه السلام، را مورد بررسى قرار دادند. درآستانه سالگرد ولادت اين امام بزرگوار كه همواره در پرتو فيوضات معنوى ايشان زيسته ايم ،دريغمان آمد خوانندگان موعود از اين مقاله محققانه بى نصيب بمانند. اميد كه طبع لطيف امام رضا،عليه السلام، را بيارايد. ان شاءالله بايد اعتراف كنيم كه زندگى ائمه ، عليهم السلام، بدرستى شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتى بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده است. على رغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگى ائمه ، عليهم السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظيمى از زندگى اين بزرگواران را فرا گرفته وحيات سياسى برجسته ترين چهره هاى خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساسترين دورانهاى تاريخ اسلام را دربرمى گيرد با غرض ورزى يا بى اعتنايى و يا كج فهمى بسيارى از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده است. اين است كه ما از يك تاريخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پيشوايان، تهيدستيم. زندگى امام هشتم ،عليه السلام، كه قريب بيست سال از اين دوره تعيين كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته ترين بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقيق لازم به كار رود. مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه ، عليهم السلام، به طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى » است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت

ص: 76

اسلامى به طور آشكار با پيرايه هاى سلطنت آميخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بيت ،عليهم السلام، مبارزه سياسى خود را به شيوه اى متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند.اين مبارزه بزرگترين هدفش تشكيل نظام اسلامى و تاسيس حكومتى بر پايه امامت بود. بى شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى، و رفع تحريف ها و كج فهمى ها از معارف اسلامى و احكام دينى نيز هدف مهمى براى جهاد اهل بيت به حساب مى آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بيت به اين هدفها محدود نمى شد و بزرگترين هدف آن، چيزى جز تشكيل حكومت علوى و تاسيس نظام عادلانه اسلامى نبود. بيشترين دشواريهاى زندگى مرارت بار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه ، عليهم السلام، از دوران امام سجاد ، عليه السلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمينه سازى دراز مدت براى اين مقصود پرداختند. در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى امام هشتم ،عليه السلام، جريان وابسته به امامان اهل بيت يعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت به حساب مى آمد. در اين مدت بارها زمينه هاى آماده اى پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد به پيروزيهاى بزرگى نزديك گرديد. اما، در هر بار موانعى برسر راه پيروزى نهايى پديد مى آمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين نهضت، يعنى شخص امام در هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى گشت و هنگامى كه نوبت به امام بعد مى رسيد اختناق و فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى ديگرى نياز بود. ائمه ،عليهم السلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابه لاى گذرگاههاى دشواروخطرناك گذراندند. و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايش راازآنان سلب كرد.هنگامى كه حضرت موسى بن جعفر،عليه السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرمابود.در آن فضاى گرفته كه به گفته يكى از ياران امام على بن موسى، عليه السلام، «از شمشير هارون خون مى چكيد» بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت بدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه تقيه آميز و شگفت آورى جان خود را كه محور و روح جمعيت شيعيان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاى بنى عباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشنى از دوران ده ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله جنگهاى داخلى ميان خراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مى توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بيت ،عليهم السلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت گيرى و همان اهداف ادامه مى داده است. هنگامى كه مامون در

ص: 77

سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت يافت و لافت بى منازع را به چنگ آورد يكى از اولين تدابير او حل مشكل علويان و مبارزات تشيع بود، او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پيش چشم داشت. تجربه اى كه نمايشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ريشه كن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مى ديد كه سطوت و حشمت هارونى حتى با به بندكشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سياسى، نظامى، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى ميان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهديد مشكلات بزرگى مشاهده مى كرد بى شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدى ترى بنگرد. شايد مامون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود واقع بينانه فكر مى كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج ساله جنگهاى داخلى، جريان تشيع را از آمادگى بيشترى براى برافراشتن پرچم حكومت علوى برخوردار ساخته بود. مامون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در همه دوران طولانى امامت كم نظير و يا در نوع خود بى نظير بود تحقق يافت. اكنون جاى آن است كه باختصار، حادثه وليعهدى را مورد مطالعه قرار دهيم. در اين حادثه امام هشتم على بن موسى الرضا ،عليه السلام، در برابر يك تجربه تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا ناكامى آن مى توانست سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد. دراين نبرد رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به ميدان آمده بود مامون بود. مامون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم ودرايتى بى سابقه قدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مى شد و مى توانست آنچنان كه برنامه ريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقينا به هدفى دست مى يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على بن ابى طالب ،عليه السلام، هيچ يك از خلفاى اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست يابند، يعنى مى توانست درخت تشيع را ريشه كن كند و جريان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به كلى نابود سازد. اما امام هشتم با تدبيرى الهى

ص: 78

بر مامون فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود به طور كامل شكست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشه كن نشد بلكه حتى سال دويست و يك هجرى، يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پربركت ترين سالهاى تاريخ تشيع شد و نفس تازه اى در مبارزات علويان دميده شد; و اين همه به بركت تدبير الهى امام هشتم و شيوه حكيمانه اى بودكه آن امام معصوم دراين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد. براى اينكه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود به تشريح كوتاهى ازتدبيرمامون وتدبيرامام در اين حادثه مى پردازيم. مامون ازدعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى كرد: اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصه فعاليت سياسى آرام و بى خطر بود. همان طور كه گفتم شيعيان در پوشش تقيه،مبارزاتى خستگى ناپذير و تمام نشدنى داشتند، اين مبارزات كه با دو ويژگى همراه بود، تاثير توصيف ناپذيرى در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگى، يكى مظلوميت بود و ديگرى قداست. شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعى را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل بيت است، به زواياى دل و ذهن مخاطبان خودمى رساندندوهركسى را كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤمن مى ساختند و چنين بود كه دائره تشيع، روز به روز در دنياى اسلام گسترش مى يافت و همان مظلوميت و قداست بودكه با پشتوانه تفكر شيعى اينجاو آنجا در همه دورانها قيامهاى مسلحانه وحركات شورشگرانه را بر ضددستگاههاى خلافت سازماندهى مى كرد. مامون مى خواست يكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابى به ميدان سياست بكشاندو به اين وسيله كارايى نهضت تشيع راكه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين كار مامون آن دو ويژگى مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مى گرفت زيرا جمعى كه رهبرشان فردممتازدستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس. اين تدبير مى توانست فكر شيعى را هم در رديف بقيه عقايد و افكارى كه درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن راازحد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض است ازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز است خارج سازد. دوم، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن به اين خلافتهابود، مامون با اين كار به همه شيعيان مزورانه ثابت مى كردكه ادعاى غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهاى مسلطكه همواره جزء اصول اعتقادى شيعه به حساب مى آمده است يك حرف بى پايه و ناشى از ضعف

ص: 79

و عقده هاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامون هم كه جانشين آنهاست مى بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون على بن موسى الرضا، عليه السلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشينى مامون او را قانونى و مشروع دانسته پس بايد بقيه خلفا هم از مشروعيت برخوردار بوده باشند و اين، نقض همه ادعاهاى شيعيان است، با اين كار نه فقط مامون از على بن موسى الرضا ، عليه السلام، بر مشروعيت حكومت خود و گذشتگان اعتراف مى گرفت بلكه يكى از اركان اعتقادى تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومتهاى قبلى را نيز درهم مى كوبيد. علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بى اعتنايى ائمه به دنيانيزبا اين كار نقض مى شد كه آن حضرات فقط در شرايطى كه به دنيا دسترسى نداشته اند نسبت به آن زهد مى ورزيدند و اكنون كه درهاى بهشت دنيا به روى آنان باز شدبه سوى آن شتافتند ومثل ديگران خود را از آن متنعم كردند. سوم، اينكه مامون با اين كار، امام را كه همواره يك كانون معارضه ومبارزه بود دركنترل دستگاههاى خود قرار مى داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطره خود درمى آورد و اين موفقيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلاف مامون چه بنى اميه و چه بنى عباس بر آن دست نيافته بودند. چهارم، اينكه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شكوه ها بود در محاصره ماموران حكومت قرار مى داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مى افكند. پنجم، اين بود كه با اين كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى كرد. طبيعى بود كه در دنياى آن روز همه او را بر اينكه فرزندى از پيغمبر و شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكى دينداران به دنياطلبان از آبروى دينداران مى كاهد و بر آبروى دنياطلبان مى افزايد. ششم، آنكه در پندار مامون، امام با اين كار به يك توجيه گر دستگاه خلافت بدل مى گشت، بديهى است شخصى در حد علمى و تقوايى امام باآن حيثيت وحرمت بى نظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت بر عهده مى گرفت هيچ نغمه مخالفى نمى توانست خدشه اى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حكم حصار منيعى بود كه مى توانست همه خطاها و زشتى هاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشيده بدارد.

ص: 80

به جز اينها هدفهاى ديگرى نيز براى مامون متصور بود. چنانكه مشاهده مى شود اين تدبير به قدرى پيچيده و عميق است كه يقيناهيچ كس جز مامون نمى توانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهت بود كه دوستان و نزديكان مامون از ابعاد و جوانب آن بى خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاريخى چنين برمى آيد كه حتى «فضل بن سهل » وزير و فرمانده كل و مقربترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست، بى خبر بوده است.مامون حتى براى اينكه هيچ گونه ضربه اى برهدفهاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براى علت وانگيزه اين اقدام مى ساخت و به اين و آن مى گفت. حقا بايد گفت سياست مامون از پختگى و عمق بى نظيرى برخوردار بود. اما آن سوى ديگر اين صحنه نبرد، امام على ابن موسى الرضا ، عليه السلام،است و همين است كه على رغم زيركى شيطنت آميز مامون تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بى اثر و بازيچه اى كودكانه بدل مى كند، مامون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه گذارى عظيمى كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفى بر نبست بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام على بن موسى الرضا ، عليه السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورى كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان لم يكن شمرده، بالاخره همان شيوه اى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش درپيش گرفته بودنديعنى «قتل » و مامون كه در آرزوى چهره قداست مآب خليفه اى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبله اى كه همه خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و فحشا و عيش و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده ريا مامون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدى در دهها نمونه مى توان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجروعياش همچون يحيى بن اكثم و همنشينى ومجالست باعموى خواننده وخنياگرش ابراهيم بن مهدى وآراستن بساط عيش و نوش و پرده درى در دارالخلافه او در بغداد است. اكنون به تشريح سياستها و تدابير امام على بن موسى الرضا،عليه السلام، در اين حادثه مى پردازيم: 1. هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پيرامون امام يقين كردند كه مامون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مى كند، امام بد بينى خود به مامون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مى داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست، همه كسانى كه بايد طبق انتظار مامون نسبت به اوخوش بين و نسبت به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مى شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينه مامون كه امام عزيزشان را اين طور ظالمانه از آنان جدا مى كرد و به قتلگاه مى برد لبريز شد. 2. هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح

ص: 81

شد حضرت بشدت استنكاف كردند و تا وقتى مامون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه جا پيچيد كه على بن موسى الرضا ،عليه السلام، وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه مامون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است، دست اندركاران امور كه به ظرافت تدبير مامون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه جا منتشر كردند حتى فضل بن سهل در جمعى از كارگزاران و ماموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده ام اميرالمؤمنين آن را به على بن موسى الرضا ، عليه السلام، تقديم مى كند و على بن موسى دست رد به سينه او مى زند. خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى رساندوهمواره مى گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدى را قبول كردم. طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيب ترين پديده سياسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مامون فقط به دليل آنكه از وليعهدى برادرش امين عزل شده است به جنگى چند ساله دست مى زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مى رساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مى گرداند كسى مثل على بن موسى الرضا،عليه السلام، پيدا مى شودكه به وليعهدى با بى اعتنايى نگاه مى كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمى پذيرد. مقايسه اى كه از اين رهگذر ميان امام على بن موسى الرضا،عليه السلام، و مامون عباسى در ذهنها نقش مى بست درست عكس آن چيزى را نتيجه مى داد كه مامون به خاطر آن سرمايه گذارى كرده بود. 3. با اينهمه على بن موسى الرضا، عليه السلام،فقط بدين شرط وليعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مامون كه فكر مى كرد فعلا در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعدا بتدريج مى توان امام را به صحنه فعاليتهاى خلافتى كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشه مامون نقش برآب مى شد و بيشتر هدفهاى او برآورده نمى گشت. امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت نيز برخوردار بود چهره اى به خود مى گرفت كه گويى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤوليتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هيچ گونه توجيهى براى كارهاى آن دستگاه. روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از همه

ص: 82

مسؤوليتها كناره مى گيرد، نمى تواند نسبت به آن دستگاه صميمى و طرفدار باشد، مامون بخوبى اين نقيصه را حس مى كرد و لذا پس از آنكه كار وليعهدى انجام گرفت بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف الحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزه منفى امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثى مى كرد. يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى كند كه مامون به امام مى گويد: اگر ممكن است به كسانى كه از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است، چيزى بنويس و امام استنكاف مى كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مى آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه مامون به اين بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مى كند، امام استنكاف مى كند و پس از اينكه مامون اصرار را به نهايت مى رساند امام به اين شرط قبول مى كند كه نماز را به شيوه پيغمبر و على بن ابى طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره اى مى گيرد كه مامون را از اصرار خود پشيمان مى سازد و امام را از نيمه راه نماز برمى گرداند، يعنى بناچار ضربه اى ديگر بر ظاهر رياكارانه خود وارد مى سازد. 4. اما بهره بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدى، دست به حركتى مى زند كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بى نظير بوده است و آن برملا كردن داعيه امامت شيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست. تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديك گفته نشده بود به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آنها قرار نمى گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مامون كه در آن قويترين استدلالهاى امامت را بيان فرموده است; نامه جوامع الشريعه كه در آن همه رئوس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضل بن سهل نوشته است، حديث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزيزبن مسلم بيان كرده است; قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده وبرخى از سخن ما دراين نوبت، بررسى رابطه وجودى ما و مهدى ،عليه السلام، در دوران غيبت، و تا سرآمدن اين ايام تلخ جدايى است; و اين كه آيا غيبت قهرى امام زمان ما ،عليه السلام، مانع ازآن خواهدبود كه از خورشيد وجود او بهره بگيريم و به عبارت ديگر، آيا لزوما بايد او را ببينيم تا از هدايت معنوى

ص: 83

و باطنى و از رهنمود تشريعى و حقوقى، اخلاقى و عقيدتى آن وجود بزرگوار برخوردار شويم؟ توجه به اين نكته لازم است كه حضور امام ، عليه السلام، در عين غيبت او امرى مسلم است و حتى اگر از ديدگاه زيست شناسى نوين به اين موضوع بنگريم، راهى براى توجيه علمى طول عمر امام زمانمان مى يابيم. فرضا اين كشف جديد دانشمندان علوم زيستى را مى پذيريم كه مرگ و پيرى، حاصل عملكرد يك ژن خاص در بدن آدمى است و بى ترديد اگر اين ژن ويژه از وجود مادى كسى رخت بربندد، پيرى و مرگ او نيز تا مدتى كه خدا بخواهد به تاخير مى افتد. بعلاوه چنانكه خواهد آمد، تاثير هدايت باطنى و معنوى امام ،عليه السلام، اصولا بر وجود جسمانى آن امام همام پايه ندارد و وجود مقدس ائمه ديگر ما ، عليهم السلام، نيز در عين عدم حضور جسمانى در اين دنيا، از چنين تاثير و هدايتى برخوردارند. به هر تقدير عمده اشكال موجود در فهم ما از امامت مهدى ،عليه السلام، به تفسير محدود ما از معناى حقيقى ولايت آن حضرت و به فراموشى سپردن وجه اصلى امامت ائمه هدى ، عليهم السلام، يعنى «هدايت به امر»، باز مى گردد. ما همواره بر اين گمان بوده ايم كه وظيفه اصلى ائمه ، عليهم السلام، بيان فروع فقهى و احكام الهى و يا حداكثر برقرارى حكومت عدل اسلامى است و چون از هزار و اندى سال پيش و تا مدتى نامعلوم حكومت در اقصى آفاق گيتى از دست معصومان ، عليهم السلام، بيرون بوده وظهور و قيام بزرگمردان فرهيخته و آشناى با سياستى همچون امام عارفان حضرت روح الله، رضوان الله تعالى عليه، و ياران و سپهداران و جانشين گرامى آن حضرت، به برقرارى همه زواياى مكتب تشيع و اقامه همه حدود الهى توفيق نيافته است و حتى در آن دوران كوتاهى كه اميرالمؤمنين على ، عليه السلام، زمام حكومت جامعه را به دست گرفتند نيز، وجود مغرضان و معارضان و معاندان از ادامه حكومت آن بزرگوار مانع شده است، پس ديگر امامتى تحقق نيافته و هيچ مامومى به پيروى از امام معصوم زمان خويش، به سر منزل مقصود و هدف متعالى خلقت نرسيده است. اگرچنين پندارى پذيرفته باشد، ما به خطا جبر جامعه و تاثير تخلف ناپذير شيطان رابرحيات روحانى و رحمانى فرد غالب دانسته ايم، و با قبول چيرگى روح جمعى حاكم، دست خدا را نيز در هدايت خلق بسته ديده ايم. در اين چنين حالتى يا ناگزير بايد بر همه ادله برهانى و عقلى

ص: 84

و نقلى كه وجود حجتى معصوم را در هر زمانه ثابت مى دانند چشم اغماض و انكار بربنديم، و يا ادامه حيات جامعه بشرى را در دوران غيبت، عبث بينگاريم و از اين دليل محكم عقلى كه فاعل حكيم و فرزانه اى چون خداوند متعال به فعل بيهوده و عبث دست تمى يازد، دست برداريم كه اين هر دو ناممكن اند. حالت كنونى امام عصر ،عجل الله تعالى فرجه الشريف، و ياران وفادار ايشان در اين دوران بى دردى، به حال انبياء بزرگ الهى و ياران ايشان شبيه است كه در عين بودن در اقليت، از تلاش گسترده خود براى نشر معارف خدايى ست برنمى داشتند، و على رغم همه آن لرزشها كه بنا به آيه دويست و چهاردهم سوره مباركه بقره به خود ديدند و همه آزار و اذيتى كه از ناباوران - يا به تعبير صحيحتر نامؤمنان، و مومنان سست ايمان، و منافقان پنهان در صفوف ايشان - شنيدند، پيوند خود را با امام و مقتداى خود نگسستند و اين رشته پيوند را بر تن ندريدند. چرا كه هماره نصر و دستگيرى و يارى خدا را نزديك، و امامشان را كنار و همراه خود مى يافتند. اينك مى نگريم به حال آن جوان نوپايى (اويس قرنى) كه در عصر حضور و ظهور پيامبر گرامى اسلام ،صلى الله عليه وآله و سلم، به آن وجود گرامى ايمان آورد و عاشقانه و عالمانه بر مسير حق ترسيم شده از سوى آن نبى مكرم سير كرد، اما به علت بعد مسافت سرزمين خود با ميعادگاه رسول، هيچ گاه به ديدار روى آن نبى شريف توفيق نيافت، و حتى آن زمان كه به عشق ديدار روى امام خود، سر و قدم به سوى مدينه كشاند به علت عدم حضور نبى مكرم اسلام ،صلى الله عليه وآله و سلم، - در آن مدت - در شهر مدينه، با دستانى بظاهر تهى به كاشانه خود بازگشت، چرا كه مادر جز روزى به او فرصت ديدار نداده بود. جوانى كه پس از بازگشت پيامبر به شهر مدينه، رايحه خوش ولايت او، نفس قدسى نبى مكرم ،صلى الله عليه وآله وسلم، از حضور پيش هنگام او خبر مى داد و عطر ولايتى كه آن جوان را در دوران برومندى، در صف مدافعان و پاسداران حقيقى ولايت اميرمؤمنان على ،عليه السلام، قرار داد و در هنگام شك و ترديد و دو دلى دست و دامان او را از آلودگى به حرام سياسى، و حرام اجتماعى و دينى و اخلاقى، دور نگهداشت. به سخن اصلى خود در اين مقاله باز مى گرديم. اگر هدايت الهى و به تبع آن نحوه راهنمايى اولياء معصوم او را به سه گونه تقسيم كنيم: 1. هدايت فطرى كه همان بستر اصلى صراط مستقيم الهى و راه خويشتنداران يا متقين است «اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون » (1)سوره يس (54)، آيه 83.(2) اين گروه بر رهنمودى از پروردگارشان استوارند و اين گروه همان گروه رستگارند 2. هدايت تشريعى قرآنى كه بهره مندان از آن نيز به تصريح آيات نخستين سوره مباركه بقره و آيه كريمه بيست و ششم اين

ص: 85


1- سوره بقره
2- ، آيه 5.

سوره مباركه، همچنين آيه كريمه هشتاد و دوم از سوره مباركه اسراء، و بلكه، همه آيات كلام الهى، همان خويشتنداران مؤمن و مؤمنان صالح هستند. 3. هدايت به امر يا هدايت تكوينى و باطنى امام معصوم ،عليه الصلوة والسلام، كه نه از مقوله هدايت تكوينى است كه هر مولودى بر آن زاده مى شود و استمرار آن به كوشش و جد و جهد كوشنده نياز دارد، و نه از مقوله هدايت تشريعى كه با تشريح و تبيين احكام و عقايد آمده در قرآن از سوى نبى مكرم اسلام و ائمه هدى ،عليهم السلام، صورت تحقق به خودمى پذيرد،دراين صورت: ما اينك تنها از بخشى از هدايت تشريعى قرآنى - آن بخشى كه به شرح و بيان ائمه معصوم ،عليهم السلام، نياز دارد - بى بهره ايم و آن محروميت را نيز با تمسك به اصول القاء شده از سوى معصومان ،عليهم السلام، و با اجتهاد روشمند مجتهدان حقيقى جبران مى كنيم. اما بى گمان، نه باب هدايت فطرى بسته است و نه درباره متوسلان به مقام عصمت و طهارت، باب فياض «هدايت به امر». تفاوت وجودى «هدايت به امر» با «هدايت تشريعى »، در ابزار كار آن و هم در غايت و نهايت آن يعنى «عالم امر» و «مقاومات نفسانى » نهفته است. چه اگر هدايت قرآنى و هم هدايت تشريعى شارحان معصوم قرآن و سنت نبوى، با ابزار لفظ صورت مى گيرد و محتاج تعليم و تعلم و رياضت علمى است، اما «هدايت به امر»، هدايت با وجه ملكوتى وجود امام معصوم ، عليه السلام، يعنى بعد روحانى آن امام همام و از مقوله اى جدا از عالم جسمانى و مربوط به عالم نفوس است. به سخن ساده تر اگر «امر» را - چنانكه از آيات قرآنى برمى آيد - با «كلمه كن وجودى » كه به زبان ساده، با اراده و خواست الهى همسان و در واقع به معنى پيدايش آنى و غير تدريجى آفريده اى از آفريدگان خداست، برابر بگيريم: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. امر او تنها آنكه: چون چيزى را اراده مى كند به او بگويد: «باش »، پس باشد». (2) «و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر. يعنى امر ما جز يك آن نيست، همچون برهم زدن پلكى!» (1) و هم اگر مقام عالى و متعالى انبياء بزرگوارى چون ابراهيم ،عليه الصلوة والسلام - يا بخشى از دودمان آن حضرت ، عليهم الصلوة والسلام - را كه پس از تحمل سختيها و گذر از امتحانات فراوان الهى به مقام شامخ امامت دست يافتند در نظر آوريم، و گذشته آن بزرگواران را كه تا پيش از تصدى مقام منصوب امامت، تنها شارع و شارح احكام فردى و اجتماعى و پس از رسيدن به آن مقام منيع، «هادى به امر» و «رساننده خواهنده به خواسته متعالى او»، لقب گرفته اند مورد تامل قرار دهيم، «هدايت به امر» معنايى جز رساندن بندگان به كمال وجودى، از طريق نوعى تصرف تكوينى در وجود آنها و رفع حجب و پرده هاى ظلمانى - موانع شيطانى

ص: 86


1- سوره قمر (36)، آيه 50.

تكامل نفس - و حجب و پرده هاى روحانى و نورانى - موانعى كه گرچه شيطانى نيستند، اما از عالم ماده يا دستكم خواسته هاى نفسانى فراتر نمى روند، همچون عبادت خداوند از ترس دوزخ يا شوق بهشت، يا دعاى مربوط به بعد جسمانى و براى رفع آلام و دردها و مشكلات اين جهانى، و فراموش كردن مراتب تكامل نفس و بسنده كردن و اكتفا به حداقل واجبات شرعى و در نهايت نهادن دست ايشان در يد قدرت الهى نخواهدداشت. استاد استادان ما مرحوم علامه طباطبايى ،رضوان الله تعالى عليه، در شرح اين موضوع و در تفسير آيه كريمه هفتاد و سوم از سوره مباركه انبياء مى فرمايند: «هدايت به امر خدا از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنين به وسيله عمل صالح [ و با توسل و تمسك به ذيل دامان ائمه عليهم السلام] به سوى آن هدايت مى شوند و به اين وسيله به رحمت پروردگارشان ملبس مى گردند. و چون امام به وسيله امر هدايت مى كند ... به وسيله (قدرت خدادادى كه از زمان و مكان و امور جسمانى برى و به بعد ملكوتى وجود امام و جنبه باطنى حضور او ، عليه السلام، مربوط است) مى فهميم كه خود امام، پيش از ديگران به آن هدايت متلبس است و اين هدايت از طريق او به ساير مردم منتشر مى شود و ايشان نيز بر حسب اختلافاتى كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى گردد.» حضرت علامه ،رضوان الله تعالى عليه، در ادامه به جايگاه وجودى امام معصوم ،عليه السلام، در اين بعد هدايى اشاره كرده است: «امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداوند متعال است در گرفتن فيوضات ظاهرى، يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مى شود و نيز مى فهميم كه امام دليلى است كه نفوس را به سوى مقاماتشان راهنمايى مى كند [و آنان را در باطن و ظاهر هر دو به خدا مى رساند; در باطن از طريق هدايت باطنى و نوعى تاثير در نفوس و هموار كردن راه تكامل و دادن توفيق درك حقايق يا همان شرح صدر، و همچنين باز كردن چشم بصيرت آدمى در شناختن راههاى انحرافى و مسلكهاى سياسى و اعتقادى گوناگون و استوارى بر صراط مستقيم و عدم انحراف به سوى ائمه شيطانى، و در ظاهر از طريق نشر حقايق و بيان فروع فقهى و اخلاقى و وعظ (موعظه) لفظى و كلامى]، همچنان كه پيغمبر دليلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حقه و اعمال صالح [آن هم تنها از طريق تعليم و تدريس و وعظ و خطابه و سيره قولى و عملى] راه مى نمايد. البته بعضى از اولياء خدا تنها پيغمبرند [همچون بسيارى از پيامبران بنى اسرائيل] و بعضى تنهاامامند [همچون ائمه معصوم ما، عليهم السلام، كه در بعد ظاهرى «مجرى تعاليم قرآن آسمانى و شارح سنت و كلمت نبوى » و در بعد باطنى «رساننده نفوس به مقامات باطنى و روحانى » هستند] و بعضى هر دو مقام را دارند [يعنى هم «شارع و شارح » احكام اند و هم «هادى به امر»ند، هم «قانونگذار»

ص: 87

و مجرى آن قانونند و هم از قدرت تاثير در نفوس و كائنات و رساندن انسانها به كمال وجودى برخوردارند. هم حكومت تشكيل مى دهند و در ميان خلق داورى مى كنند و هم خواص اصحاب خود را به يك چشم برهم زدن به پله هاى بالاى قلل رفيع كمال مى رسانند] و مانند ابراهيم و دو فرزندش [و نبى مكرم اسلام] عليهم السلام ». (1) بنابراين در ايام غيبت عصاره عالم امكان، گرچه دست ما از جنبه حكمى و حكومتى امام ما حضرت مهدى ، عليه السلام، كوتاه است، و گرچه امكان حضور در محضر او در عالم جسمانى هماره وبراى همه كس ميسر نيست، اما بى ترديد جنبه ملكوتى وجود آن امام همام ، عليه السلام، و هدايت به امر آن حضرت ،عليه السلام، در دو گستره خصوصى و عمومى شامل حال همه شيعيان و پيروان خالص آن گرامى و در هر دو گستره، رساننده خواهندگان و پرسندگان و متوسلان، به مقامات عاليه وجودى است. هدايتى كه به سبب ملكوتى بودن آن از عوارض عارض بر ماده يعنى مكان و زمان تهى است. از جمله بارزترين مصاديق مشمول اين هدايت الهى در گستره خصوصى و به گونه اى آشكار و برجسته، داستان «كربلايى كاظم » (مرحوم كربلايى محمدكاظم كريمى اراكى فراهانى ساروقى)، پيرمرد ساده دل و روستايى و بى سوادى است كه در همين دوران معاصر، مشمول لطف و عنايت معصوم ،عليه السلام، واقع شد، و على رغم عدم آشنايى با درس وكتاب و مدرسه، به گونه اى معجزه آسا تمامى قرآن را - به يك چشم برهم زدن - در سينه فراخ و ولايى خود جا داد. و امروزه ودردوران قديم كم نبوده و نيستند عالمان برجسته و فرهيخته اى كه قلم آنها از فيض ربانى وجود معصوم ، عليه السلام، مايه مى گرفته، يا همچون شيخ عاليقدر صدوق ، عليه الرحمة، برجستگانى كه به دعاى حضرت ولى عصر ، روحى و ارواح العالمين له الفداء، به اين دنيا گام نهاده اندو صد البته فيض وجودى امام ،عليه السلام، در همه موارد و درباره هر كسى لزوما چنين برجسته و يا در اين بعد نيست، و اگر هر يك از ما، مرورى كوتاه بر لحظات توسل و انقطاع خود به درگاه آن امام همام ، عليه السلام، و ساعات و آنات و روزهاى پس از آن داشته باشيم، از اين چنين فيوضاتى به خواست خدا خبر مى يابيم. پس گرچه رتبه ها مختلفند و قياس آنها با يكديگر قياس مع الفارق است، اما بى ترديد در اصل اين تاثير و پايندگى آن در وجود برخى نمى توان غافل ماند. در اين ميان آنچه قبول اين هدايت را ميسر مى سازد و در تندباد حوادث پيچيده سياسى و اجتماعى و روزمرگيهاى ناگزير زندگى امروزين، اعطاء چشم بصيرت و قوه پايدارى و ديندارى را از سوى حجت زمانه ،عليه الصلوة والسلام، سهل الوصول مى گرداند، عمل صالح و ايجاد رابطه روحى و روانى و سنخيت وجودى با آن امام همام،عليه السلام،وتحكيم اين رابطه از طريق ذكردائم و توسل و زيارت، عمل بظاهروباطن شريعت اسلامى است.كه «اليه يصعدالكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه » سخن پاك به سوى او بالا مى رود و هر كار شايسته آن را در مكانى بالاتر مى نشاند.

ص: 88


1- موسوى همدانى، سيدمحمدباقر، ترجمه و تفسير الميزان، ج 14، ص 457.

مهدى موعود عليه السلام در گلشن رازشبسترى

رضا بابايى راز گلشن

درآ كه در دل خسته توان در آيد باز

بيا كه در تن مرده، روان در آيد باز

بياكه فرقت تو،چشم من چنان در بست

كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز

به پيش آينه دل هر آنچه مى دارم

به جز خيال جمالت نمى نمايد باز شيوه و طريقه ويژه عارفان، اقتضا مى كند كه سيماى دلرباى مهدويت را از منظر انسان كامل بنگرند. اگر گروههايى از طوايف و طبقات مسلمين، اين موضوع را با ماجراى منجى عالم، پيوند زده اند، اهل معرفت، به سائقه تفكرات و گرايشهاى ويژه خود، بيشتر ساحت انسان كامل را براى بحث از حضرت حجت، برگزيده اند. اين گزينش، بيش و پيش از آن كه اختيارى باشد، ضرورتى است كه سمت و سوى مباحث عرفانى برمى تابد و از آن گريزى نيست . آنان بيشتربه منجى آدم مى نگرند و دغدغه نجات روح را دارند، تا نگرانى اصلاح اجتماع; هر چند يكى را از گذر ديگرى مى بينند، وليكن، مايه و اساس اصلاح عالم را در سلامت انسان جست وجو مى كنند. به همين خاطر، آنجا كه سخن از ابدال، اقطاب، ولى، خضر و مدار ولايت مى گويند، نگاهى پر - نه نيم نگاه - به مهدى موعود - بر اساس مقدمات كلامى مذهب خود - دارند. درباره انسان كامل، تحقيقا همه گونه هاى دانشمندان اسلامى و حتى غير اسلامى سخن بسيار گفته اند. مشارب و مسالك گونه گون، اين فرد فريد از نوع انسان را نامهايى به مقتضاى انديشه هاى خود نهاده اند: بودا او را «ارهات مى نامد و كنفوسيوس،

ص: 89

«كيون تسو». آيينهاى يوگا و بهاكتى نيز از او با عنوان «انسان آزاده نام مى برند. افلاطون او را «فيلسوف مى خواند و ارسطو «انسان بزرگوار»، صوفيه، «قطب و شيخ و پير» نام نهاده اند و نيچه «ابرانسان ، و از همه بالاتر آنكه قرآن وى را «خليفة الله خوانده است. (1) موضوع و مجال اين نوشته كوتاه، اقتضا نمى كند كه بحث درباه انسان كامل را به دامنه هاى خرم عرفان و تصنيفات عرفا بكشانيم. اما از اين مقدار نمى توان چشم پوشيد كه در طرح عرفانى هستى، انسان كامل در جايى قرار مى گيرد كه حذف و يا غفلت از آن به ويرانى جهان و بيهودگى آفرينش مى انجامد. در دايره خلقت، حلقه آخرين، وجود خاتم اوصياست و نسبت اين حلقه به دايره، نسبت ثمر است به شجر و يا قافيه به بيت: ظاهر آن شاخ اصل ميوه است باطنا بهر ثمر شد شاخ هست گر نبودى ميل و اوميد ثمر كى نشاندى باغبان بيخ شجر؟ پس به معنى آن شجر از ميوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد (2) مثال قافيه نسبت به بيت، يكى از گوياترين مثالهايى است كه اهل ذوق، آفريده اند. زيرا، قافيه گرچه آخرين جزء بيت است، اما همه كلمات و الفاظ در شعر آن گونه مى آيند كه جاى را براى قافيه آماده كنند. بدانسان كه هر كلمه در مجموعه يت به اين انگيزه انتخاب و جايگزين شده است كه خدمتى به قافيه كرده باشد و حضور و ظهور قافيه را موجه بنماياند. اول بيت ارچه به نام تو بست نام تو چون قافيه آخر نشست خط فلك، خطه ميدان توست گوى زمين، در خم چوگان توست تا زعدم گرد فنا بر نخاست مى تك و مى تاز كه ميدان تو راست تازه ترين صبح نجاتى مرا خاك توام، كآب حياتى مرا خاك تو خود، روضه جان من است روضه تو جان جهان من است (3) و اگر گفته اند: زاحمد تا احد يك ميم فرق است جهانى اندرين يك ميم غرق است (4) بدان خاطر است كه با ظهور خاتم، حلقه هستى، دور كمال خود را با آن مى يابد و درخت آفرينش به بار مى نشيند. با اين تفسير از عالم و خاتم است كه مى توان براى هر چه آفريده شده است، توجيهى موجه يافت و حافظانه گفت كه: «خطا بر قلم صنع نرفت (5) شيخ محمود شبسترى و گلشن راز

ص: 90


1- نصرى، عبدالله، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 5.
2- مولانا جلال الدين بلخى، مثنوى، نسخه قونيه، دفتر چهارم، ابيات 523-521.
3- نظامى، گزيده سخن پارسى; مخزن الاسرار، به كوشش عبدالمحمد آيتى، ص 24.
4- اين بيت با همه نغز و زيبايى در نسخ كهن و معتبر گلشن راز نيامده است و ظاهرا از ملحقات گلشن باشد.
5- حافظ: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك و خطاپوشش باد

«سعدالدين محمودبن عبدالكريم بن يحيى شبسترى ، عارف نامى و انديشور سترگ قرن هفتم و هشتم هجرى است. تولد وى را687 ق و وفاتش را در سن سى و سه سالگى، يعنى به سال 720 ق گمان زده اند. (1) غير از اثر جاودانى و ماندگار شبسترى، موسوم به «گلشن راز» و آثار منظوم و منثور ديگرى نيز از او نام برده اند. گلشن راز، «سعادت نامه از منظومات اوست و «حق اليقين ، «مرآة المحققين و «شاهدنامه از نوشته هاى منثور وى است. (2) همان طور كه گفته شد، مثنوى گلشن راز مهمترين و خواندنى ترين اثر شيخ است. ماجراى سرودن اين هزاره را او خود در مقدمه گلشن بتفصيل مى آورد. آنچه اينك بايسته يادآورى است، نكات ارزشمندى است كه در شناخت بهتر اين اثر عرفانى راهگشاست. گلشن راز، در واقع پرسشهاى منظوم و مختصرى است كه شيخ شبستر در جواب نامه «امير حسينى هروى براى او ارسال مى كند. از پرسشها چنين برمى آيد كه هروى خود اهل فن و فرهيخته است و شگفت آن كه همه اين ابيات نغز و گاه سهل و ممتنع در يك شب سروده شده است. پاسخهاى شيخ در اين اثر، تماما هماهنگ با مشرب «شيخ اكبر محى الدين ابن عربى است. مطالعه گلشن فرصت مغتنمى است كه خواننده را با هزار توى انديشه هاى ابن عربى آشنا كند.

گلشن راز از همان ابتداى ظهورش، طرف توجه بسيارى از بزرگان و دانشمندان عرفان مسلك قرار گرفت. اين توجه و اهتمام منشا خلق شرحهاى بسيارى شد كه شمار آنان از بيست تجاوز مى كند. اما از ميان همه اين شروح، آنچه از قلم «شمس الدين محمد لاهيجى ، عارف قرن نهم تراوش كرده است، مقام والايى دارد. شرح لاهيجى، جدا از آن كه شرح است، خود به عنوان اثرى مستقل و تصنيفى ارزشمند مورد توجه و نظر است. لاهيجى در اين شرح، مباحث گسترده اى از عرفان نظرى و عملى را بيان كرده كه بسيار مغتنم و سودبخش است. گرايشهاى شيعى و نزديكى انديشه هاى لاهيجى به عقايد پذيرفته ما بر قدر و ارزش اين شرح مى افزايد. در اين نوشتار نگاه نگارنده بيش از هر توضيح و تفسيرى به گفته هاى لاهيجى است. نام مبارك حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه، در اين شرح بارها و بارها با اعزاز و اكرام بسيار آورده مى شود و اين توجه به رويه عرفا در بحث از انسان كامل ، بسيار شگفت و جالب مى نمايد. وى بر خلاف اكثر مصنفان متون عرفانى، به بيان مفهوم اكتفا نكرده و جاى جاى كتابش را به نام موعود، متبرك مى كند. از آنجا كه مقصود اين نوشته نگاهى به موضوع انسان كامل در گلشن راز و شرح لاهيجى است، بيش از اين سخن را درباره شيخ، گلشن و شارح فاضل آن دراز نمى كنيم و مقطع اين مقدمه را به مطلع گلشن مى آراييم: به نام آن كه جان را فكرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت زفضلش هر دو عالم گشت روشن ز فيضش خاك آدم گشت گلشن موعود گلشن

ص: 91


1- درباره نام، سال تولد، وفات و حتى برخى آثار شيخ اختلافات بسيار است.
2- ر.ك: لاهيجى، شمس الدين محمد، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه و تصحيح و تعليقات از محمدرضا خالقى و عفت كرباسى، ص 22، (در اين مقاله ماخذ نگارنده همين شرح است).

اشاره به انسان كامل كه به توضيح و تفسير برخى شارحان گلشن، حضرت مهدى ،عليه السلام، است، در چند جاى اين مثنوى كوتاه آمده است. از همه پر رنگتر و تخصصى تر در پاسخ پرسشهاى پنجم و ششم متمركز شده است: مسافر چون بود; رهرو كدام است؟ كه را گويم كه او مرد تمام است؟ در پاسخ، شيخ نخست نگاهى دارد به اطوار سير انسان از جمادى تا مقام «لى مع الله (1) سپس درباره مقام نبوت و مقايسه آن با رتبه ولايت سخن مى گويد و اينكه ولايت در نبوت خود را آشكار مى كند و از آن اعم و افضل است. لاهيجى، در سنجش دو مقام نبوت و ولايت مى نويسد: «اگرچه مبدا نبوت نبى، ولايت است، يعنى ولايت خود، چه ولايت نبى افضل از نبوت اوست. فاما مبدا ولايت غير نبى، نبوت است و ميان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است; چه، هر نبى البته مى بايد كه ولى باشد; فاما هر ولى لازم نيست كه نبى بود; مثل اولياى امت محمد ، صلى الله عليه وآله، كه ولايت بدون نبوت دارند.» (2) از توضيحات ديگر لاهيجى چنين برمى آيد كه دليل افضليت ولايت، جهت حقانى و ابدى است و اينكه هرگز منقطع نمى شود. اما نبوت جهتى است نسبت به خلق كه قابليت زوال دارد. با اين وجود ولايت در برابر نبوت، چون ما در مقابل خورشيد است; زيرا مبدا و ماخذ ولايت غير نبى، نبوت است. نبى چون آفتاب آمد ولى ماه مقابل گردد اندر لى مع الله جهانى كه شيخ در گلشن، طرح آن را ترسيم مى كند از خلقت جماد و نبات آغاز مى شود و پايان قوس نزولش با آفرينش آدم ،عليه السلام، اعلام مى گردد. آدم ،عليه السلام، نقطه آغازين قوس صعوداست;ازآن پس تا اوج قوس صعودكه تولدحضرت خاتم الانبيا، صلى الله عليه وآله، است ادامه مى يابد.پس ازظهورپيامبرگرامى اسلام، نيمه دوم قوس صعود آغاز مى گردد و حلقه پايانى اين قوس حضور حضرت مهدى، عليه السلام، است. اين صورت عالم است. اما در واقع، ولايت دايره اى است كه تمامى اين دو را دربرمى گيرد و سايه بر همه آفرينش گسترانده است. ولايت را ظهور از آدم آمد كمالش در وجود خاتم آمد ولايت بود باقى تا سفر كرد چو نقطه در جهان دورى دگر كرد ظهور كل او باشد به خاتم بدو يابد تمامى دور عالم لاهيجى در شرح اين ابيات، خاطرنشان مى كند كه معنى اين سخنان آن است كه «ظهور تمامى ولايت و كمالش به خاتم اوليا خواهد بود; چه كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به ظهور مى رسد». (3) آنگاه نام مبارك حضرت مهدى ، عليه السلام، را يادآور مى شود و اينكه پيامبر ،صلى الله عليه وآله، فرموده اند: «لولم يبق من الدنيا الايوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا منى او من اهل بيتى يواطى اسمه و اسم ابيه اسم ابى يملا الارض قسطا و عدلا كماملئت جورا و ظلما» اما بلافاصله متذكر اين روايت شريف مى شود كه پيامبر فرمودند: «المهدى من عترتى من اولاد فاطمه (4) مهدى از خاندان من، از فرزندان فاطمه است.

ص: 92


1- «لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل ; براى من با خدا، هنگامه اى است كه در آن نه فرشته مقرب مى گنجد و نه پيامبر مرسل، ر.ك: فروزان فر، بديع الزمان، احاديث مثنوى، ص 39.
2- لاهيجى، شمس الدين محمد، همان، ص 234.
3- همان، ص 266.
4- همان جا.

شارح فاضل، در شرح «بدو يابد تمامى دور عالم مى نويسد: «يعنى به خاتم الاوليا كه عبارت از مهدى است، دور عالم تمامى و كمال تام يابد و حقايق و اسرار الهى در زمان آن حضرت بكلى ظاهر شود» (1) لاهيجى باذكر روايتى چند بر اين حقيقت پاى مى فشارد كه غرض و مقصود خلقت، ظهور حضرت مهدى ، عليه السلام، است. از جمله روايتى بدين مضمون: «زندگان تمنا كنند كه كاشكى مردگان زنده شدندى تا فايده و غرض حيات، حاصل كردندى و عارف حقيقى گشتندى . اينكه مهدى ،عليه السلام، از فرزندان حضرت زهرا ،سلام الله عليها، مورد اتفاق نظر و از ضروريات مذهب تشيع است. اما بسيارى از دانشمندان اهل سنت، ضرورتى بر چنين خويشاوندى نمى بينند. حتى ايشان تولد و حضور آن گرامى را در حال حاضر مانند ظهورش منكرند. مثلا «مولانا جلال الدين رومى بلخى ، كه عارفى حنفى مذهب و اشعرى مسلك است، در مثنوى خود آورده است: پس به هر دور وليى قائم است تا قيامت آزمايش دايم است هر كه را خوى نكو باشد برست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حى قايم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است (2) صاحب گلشن رابطه مهدى ، عليه السلام، و همه اوليا را رابطه كل و جز دانسته مى گويد: وجود اوليا او را چو عضوند كه اوكل است و ايشان همچو جزوند (3) شرح لاهيجى بر اين بيت، از راى صواب و بينش صحيح او در اين باره خبر مى دهد. يعنى در دايره ولايت مطلقه كه خاتم الاولياء مظهر آن است، نقاط وجودات اولياء همه مثال اعضاى خاتم الاولياءاند; چه حقيقت ولايت هر فردى از افراد اوليا به صفتى از صفات كمال ظاهر گشته است و به جميع صفات كمال در نقطه اخير كه «... مهدى است، ظهور يافته و كمال بالقوه دايره ولايت در اين نقطه آخرين به ظهور رسيده و به فعل آمده است و چنانچه همه انبياء ، عليهم السلام، اقتباس نور نبوت تشريعى از مشكات نبوت خاتم الانبياء مى نمايند، جميع اولياء نور ولايت و كمال از آفتاب ولايت خاتم الاولياء مى برند. فلهذا ولايت خاتم الاولياء مسما به «ولايت قمريه چه ماخذ نور ولايت جميع اولياء ولايت مطلقه خاتم الاولياست، همچنان كه نور قمر مستفاد از شمس است . (4) لاهيجى پيش از آن كه «نسبت تام ميان خاتم الانبياء خاتم الاولياء را توضيح دهد. به عنوان پيش درآمد بر بيت گلشن مى گويد: «خاتم اولياء باطن خاتم انبياست . (5) آنگاه سخن شيخ را مى آورد كه گفته است: چواو[مهدى]ازخواجه يابد

ص: 93


1- همان جا.
2- مثنوى، دفتر دوم، ابيات 819 -817.
3- گلشن، بيت 371.
4- لاهيجى، شمس الدين محمد، همان، ص 267.
5- همان، ص 268.

نسبت تام از او با ظاهر آيد رحمت عام (1) لاهيجى در شرح اين بيت، نخست «نسبت تام را توضيح مى دهد. آنگاه معلوم مى دارد كه چنين نسبتى در همه عالم تنها ميان دو كس برقرار است و آن خاتم انبياء ،صلى الله عليه وآله، و خاتم اوصيا ،عليه السلام، است. يكى از مصاديق اين نسبت، نسبت صلبى و پدر فرزندى است. اقرار به چنين نسبتى، يعنى همسوشدن با آنچه از زبان بزرگان مذهب تشيع گفته شده است و اين در حالى است كه شاعر و شارح بظاهر چنين مذهبى ندارند. بدان كه نسبت فرزندى به سه نوع متحقق مى شود: يكى نسبت صلبى كه متعارف و مشهور است; دوم نسبت قلبى كه به حسن ارشاد و متابعت، دل تابع در صفا مثل دل متبوع گردد; سيم نسبت حقى حقيقى كه تابع به بركت حسن متابعت، به نهايت مرتبه كمال كه فرق الجمع است برسد و تابع و متبوع يكى گردد. چون خاتم اوليا[مهدى] البته از آل محمد ،صلى الله عليه وآله، است، نسبت صلبى ثابت است; و چون دل مباركش به سبب حسن متابعت خاتم انبيا مرآت تجليات نامتناهى الهى شده است، نسبت قلبى واقع است; چون وارث مقام «لى مع الله گشته است، نسبت حقى حقيقى كه فوق جميع نسبتهاست، تحقق يافته است. پس هر آينه ميان خاتم الولاية و خاتم النبوة ،عليهماالسلام، نسبت تام كه نسبت ثلاثه است، واقع باشد و بحقيقت خاتم الاوليا همان حقيقت و باطن نبوت خاتم الانبياست. (2) لاهيجى به پيروى از صاحب گلشن دائما يادآور مى شود كه اين ظهورات، نه از باب تناسخ كه از مقوله بروز است; يعنى آن چنان نيست كه روح خاتم الانبيا در خاتم اوصيا تجلى دوباره نموده باشد; بلكه اين دو روح در دو منشا مظهر و مجلاى يك رحمت عام اند: «از او با ظاهر آيد رحمت عام . سپس شيخ شبستر، نمايى از جهان پس از ظهور را ترسيم مى كند. گزارش شيخ از جهان پس از ظهور بكلى مستند به رواياتى است كه نزد شيعه و سنى پذيرفته است: شود او مقتداى هر دو عالم خليفه گردد از اولاد آدم بنا به توضيح لاهيجى، ولايت مطلقه، باطن نبوت حضرت رسالت است. اما در نشاه نبوت، وصف رسالت، مانع اظهار كمال آن است. با ظهور خاتم الاوليا حضرت مهدى ، عليه السلام، باطن ولايت مطلقه بر وجه اتم و اكمل، ظهور و بروز مى يابد. نبوت با ظهور پيامبر خاتميت يافت و ولايت در عصر ظهور مهدى ، عجل الله فرجه الشريف، ختم مى گردد.

ص: 94


1- گلشن، بيت 372.
2- لاهيجى، شمس الدين محمد، همان، ص 268، اين بخشها از مفاتيح الاعجاز براى كسانى كه در پى تحقيق درباره مهدى ،عليه السلام، در متون عرفانى هستند، بسيار خواندنى و قابل تامل و دقت نظرند.

زيرا دايره كمال به نقطه پايان خود رسيده و از آن پس دور ديگرى را آغاز خواهد كرد. ولايت شد به خاتم جمله ظاهر بر اول نقطه هم ختم آمد آخر ازو عالم شود پر امن و ايمان جماد و جانور يابد ازو جان نماند درجهان يك نفس كافر شود عدل حقيقى جمله ظاهر (1) توضيح لاهيجى بر بيت اخير بدين قرار است: «چون ذات آن حضرت مستلزم انكشاف اسرار توحيد و كمال است و كفر و ستم كه از لوازم جهل است، در آن زمان بالكل مرتفع است، هرآينه يك نفس كافر در جهان يافت نشود و همه عارف و موحد باشند، و عدل حقيقى كه ظل وحدت حقيقيه است كه مشتمل بر علم شريعت و طريقت و حقيقت [است] به تمام و كمال ظاهر شود و هر كس به كمالى كه لايق استعداد اوست، برسد; كه مقتضاى اسم العدل آن است كه حق هر ذى حق به حسب استحقاق او بدهد. (2) در پايان، اين نكته را بايد يادآور شد كه شرح عرفانى از ماجراى غيبت و ظهور حضرت حجت ،ارواحنا له الفداء، يكى از دل انگيزترين مباحث نظرى در عالم انديشه است. كسانى كه از اين مزرعه، خوشه اى چيده اند، مى دانند كه سينه تابناك عارفان حقيقى، خزانه گفتنيهاى بسيارى در اين باب است. آنچه گفته آمد اندكى از آن همه بسيار نيز نيست. هرچند سخنان گزاف و بى پايه بر زبان هر فرقه اى از طوايف مسلمين، گه گاه راه مى يابد، اما نبايد اين نقيصه، چشمان ما را از نگريستن به تماميت مسلك و مشرب گروهى باز دارد. مثلا آنچه در مثنوى درباره انسان كامل و ختم ولايت آمده است، آنچنان دل انگيز و شورآفرين است كه هر انسان كريم النفسى را به خطاپوشى از نقايص مثنوى در باب مهدى ، عليه السلام، مى خواند. نگارنده خود كمترين بضاعت را نيز در اين مقولات دارا نيست، اما شنيده و دانسته است كه سخن عارفان و صاحبان اهل دل درباره مهدى ،ارواحنا له الفداء، آنچنان از سر صدق و صفاى نفس است كه بى گمان بر دل نشيند و سينه جان را بشكافد. چگونه چنين نباشد. كه: آن را كه دل از عشق پرآتش باشد هر قصه كه گويد همه دلكش باشد (3)

ص: 95


1- گلشن، ابيات 392 -390.
2- لاهيجى، شمس الدين محمد، همان، ص 286.
3- مثنوى معنوى.

گفتگوى درباره مهدى (علیه السلام)

عبدالجبار شراره

مترجم:مصطفى شفيعى

پس از اثبات مساله ولادت و وجود مبارك حضرت مهدى ،عليه السلام، مطلب ديگرى درباره آن حضرت باقى مى ماند كه همان ادامه و استمرار وجود مبارك ايشان از زمان غيبت صغرى تا قطع نمايندگى و وقوع غيبت كبرى است كه خواننده گرامى و پژوهشگر جوينده حق، مطلوب خود را در اين زمينه در نوشته شهيد صدر ، قدس سره، مى يابد. وى موضوع را بخوبى توضيح داده و به قدرى ادله عقلى و منطقى و علمى ذكر كرده است كه تشنگان را سيراب مى كند و همه اوهام و افسون شك آوران را از ذهنها مى زدايد.

شهيدصدر درباره روش موافقان متذكر اين نكته است كه آنان براى اثبات نظر خود از دو روش استفاده كرده اند:

1. روش روايى:

كسانى كه در گذشته و حال درباره حضرت «مهدى مطلب نوشته اند بسيارند.برخى كتابى مستقل نگاشته و برخى يك فصل يا چند فصل كتاب خود را به آن اختصاص داده اند. «عبدالمحسن عباد» در پژوهش خود در مجله «الجامعة الاسلامية كه در مدينه منوره منتشر مى شود بيش از ده تن از مؤلفان بزرگ اهل سنت را در اين زمينه بر مى شمارد از جمله: «حافظ ابونعيم ، «سيوطى ، «حافظ ابن كثير»، «على متقى هندى صاحب كتاب «كنزالعمال ، «ابن حجر مكى در كتاب «القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر»، «مريم بن يوسف حنبلى در كتاب «فوائد الفكر فى ظهورالمهدى المنتظر»، «قاضى محمد ابن على شوكانى در كتاب «التوضيح فى تواتر ماجاء فى المهدى المنتظر والدجال والمسيح و ديگران. همچنين درميان شيعيان دههاكتاب و رساله در گذشته و حال انتشار يافته است. از جمله كتابهاى جديد چنين است: «منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر» از «شيخ لطف الله صافى گلپايگانى ، «الزام الناصب

ص: 96

فى اثبات الحجة الغائب از شيخ على يزدى حائرى، «المهدى الموعود المنتظرعند علماءاهل السنة والامامية از «شيخ نجم الدين عسكرى از انتشارات موسسه امام مهدى - تهران و «الامام المهدى از «على محمد على دخيل چاپ بيروت، كه كتابى بسيار جالب است. اين دسته از عالمان در برابر منكران بيشتربه ادله نقلى تكيه كرده و صحت احاديث مهدى را از طريق اهل سنت و شيعه، (1) اثبات كرده اند و همچنين تعدد طرق روايت و كثرت راويان از صحابه و تابعين و تابعين تابعين (از همه فرقه ها و مذاهب اسلامى) را يادآور شده اند. «شيخ عبدالمحسن عباد» نقل كرده است كه راويان حديث مهدى از صحابه بيست وشش تن هستند. و در مقابل ائمه [اهل سنت] كه احاديث و روايات مهدى را آورده اند شمارشان به سى وهشت تن مى رسد كه نامهاى ايشان را ذكر مى كند و برخى از آنها اينانند:«ابوداود»در «سنن ، «ترمذى در«جامع ،«نسائى در«سنن ،«احمد» در «مسند»، «ابوبكر بن شيبه در «المصنف ، «حافظ ابونعيم در «حلية الاولياء» و در كتاب «المهدى ، «طبرانى در «المعجم الكبير» و در «المعجم الاوسط ، «ابن عساكر» در تاريخ خود، «ابويعلى موصلى در «مسند»، «ابن حرير» در «تهذيب الاثار»، «بيهقى در «دلائل ، «ابن سعد» در «طبقات و ... در اينجا مى خواهيم از «احمدامين و كسانى كه از او تبعيت كرده اند بپرسيم آيا افرادى همانند اين ائمه كه از محدثان و راويان معتبر هستند و امت، ايشان را قبول دارد و در نقل اخبار صحيح به ايشان اعتماد هست، تبانى بر نقل «اسطوره داشته اند؟ چگونه ممكن است امت و علماى بزرگ و محققان و صاحبان صحاح و مسانيد، تا اين حد به «اسطوره اهميت دهند؟! اين گستاخى كه با ساده ترين قواعد ذوقى، منطقى، عملى و اخلاقى در تضاد است براى چيست؟ آيا اين وسوسه گريها نشان از هوسرانى ندارد و يا راه افتادن دنبال تحريكات وهابيان، نيست؟ علماى پيشين و حاضر همگى «تواتر» احاديث مهدى را اثبات كرده اند تا راه را براى شك آوران و توجيه گران ببندند مانند «شوكانى (م 1250 ق) در رساله اش به نام «التوضيح فى تواتر ما جاء فى المهدى والدجال والمسيح و «برزنجى (م 1103 ق) در كتاب «الاشاعة لاشراط الساعة ، «شيخ عبدالمحسن عباد» در پژوهش خود درمجله «الجامعة الاسلامية افراد ديگرى ذكر مى كند از جمله: «حافظ آبرى سجزى (م 363 ق)، «شيخ محمدسفارينى (م 1188 ق)در كتاب خود «لوامع الانوار البهية و «شيخ صديق حسن قنوچى (م 1307ق) وازمتاخران كه تواتر» احاديث مهدى را نقل كرده اند، «شيخ محمدبن جعفر كتانى (م 363 ق) است در كتاب «نظم المتناثرمن الحديث المتواتر». علما افزون بر نقل روايات، به ادعاهاى مخالفان پرداخته و به اشكالات و خدشه هاى ايشان نسبت به روايات، جوابهاى محكم و متين داده اند. (2) بايد گفت مهم ترين پژوهشهاى جديد عبارتند از: الف) پژوهشى از «عبدالمحسن عباد» (3) - استاد دانشگاه و از علماى اهل سنت - اين اثر كه البته اشتباهاتى نيز دارد مباحث زير را مطرح كرده است: 1. به صورت گسترده نام صحابه اى كه احاديث

ص: 97


1- رك: العباد، عبدالمحسن، مجلة الجامعة الاسلامية، س 1، ش 3،1969 م، با عنوان «عقيدة اهل السنة ولا اثر فى المهدى المنتظر»; صافى گلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر.
2- براى جواب اشكالات آنها ر.ك: العميدى، ثامر، دفاع عن الكافى، ج 1، ص 205.
3- قبلا به عنوان بحث و مرجع آن اشاره شد.

حضرت مهدى را از رسول اكرم ،صلى الله عليه وآله، نقل كرده اند، گرد آورده و بيست و شش تن را نام مى برد. 2. اسامى ائمه اى كه احاديث مهدى را گرد آورده اند برشمرده و سى و هشت تن را ذكر مى كند. 3. نام علمايى كه تاليفى جداگانه درباره مهدى دارند آورده و ده تن را نام برده است . 4. نام برخى از علما كه تواتر احاديث مهدى را نقل كرده اند، آورده است. 5. رواياتى را كه اندك رابطه اى با مهدى دارد و در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است ذكر مى كند. 6. برخى احاديث را كه در غير صحيحين (سنن و مسانيد) آمده است مى آورد. 7. نام علمايى را مى برد كه به احاديث مهدى استدلال كرده و به مفادآن پاى بندبوده اند.سپس به جنگ منكران احاديث مهدى و كسانى كه درباره آن حضرت شك مى ورزند همانند «ابن خلدون ، مى رود و اشكالات زيادى به او مى گيرد و ثابت مى كند كه وى آشنايى با اين مسائل نداشته است. از «شيخ احمد شاكر محقق كه مسند «امام احمد حنبل را بررسى كرده و احاديثش را تبيين كرده است، نقل مى كند كه گفته است: «ابن خلدون مساله اى را پى گيرى كرده كه درباره آن آگاهى نداشته و به ميدانى پاى نهاده كه مرد آن نبوده است و در فصلى كه درباره مهدى گشوده مرتكب اشتباهات فاحشى شده است...». و در نهايت [اين محقق] بدين جا رسيده كه «مهدى حقيقتى است ثابت و غيرقابل شك. ب) تحقيق دوم از پژوهشگر و محقق «ثامر عميدى است، ايشان روشى راكه علماى بزرگ در اين مسير پيموده اند، به كار برده است و به صورت كامل و گسترده مساله را تحقيق كرده است. اين پژوهشگر فاضل، توانسته است مطالب را دسته بندى كند و همه مسائل را ذكر نمايد; بخوبى توضيح دهد، بررسى كند و آنها را به صورت روش علمى صحيح درآورد. اين پژوهش، صص 611 - 171 جزء اول ارزشمند «دفاع عن الكافى را دربرمى گيرد. اين كتاب از انتشارات «مركز الغدير للدراسات الاسلامية در سال 1995 م است. از مهم ترين چيزهايى كه با روش علمى بدان پرداخته است چنين است: 1. بررسى نظريه اعتقاد به مهدى. (1) 2. ردسخنان ابن خلدون در تضعيف روايات مهدى ،عليه السلام. (2) 3. نقل بيش از پنجاه وهشت (3) مورد گواهى نسبت به صحت احاديث مهدى، عليه السلام، يا تواتر آن.

ص: 98


1- العميدى، ثامر، همان، صص 171 به بعد.
2- همان، ص 205.
3- همان، ص 343.

4. ذكر منكران ولادت مهدى ، عليه السلام. 5. ذكر ادله فراوان و محكم و اعترافات از طرف اهل سنت از ابتداى قرن چهارم هجرى تا حال نسبت به ولادت حضرت مهدى ،عليه السلام، و وجود شريفش. (1) 6. و در آخر بحث جالب او درباره دروغ سرداب و ديگر دروغها. (2) اين دو كار پژوهشى نمونه هاى جديدى هستند از تحقيقاتى كه به روش گذشتگان عمل كرده اند و گرنه در اين مورد، دهها تحقيق از دانشمندان برجسته وجود دارد كه در اين زمينه بسيار خوب كار كرده اند. (3) روش عقلى (روش شهيد صدر رحمة الله عليه)

شهيد صدر در بررسى مساله [امام] مهدى به مقدمات بديهى استدلال نكرده و به تتبع در كتابهاى تفسيرى و روايى نپرداخته است. همچنين در سند روايات كنكاش نكرده; بلكه روش ديگرى در پيش گرفته است. ايشان ابتدا اشكالات و سؤالاتى را كه در اين زمينه شده يا مى شود،مطرح كرده سپس با تكيه به دليل عقلى و داده هاى دانش و تمدن كنونى، به بررسى عميق و دقيق آن پرداخته است. سرفصلهاى اين روش چنين است: الف) شهيد صدر براى بحث خود، زمينه روشنى را درباره مهدويت (4) و وجود ريشه هاى آن در ميراث دينى - انسانى، ترسيم مى كند; سپس به اصالت بخشيدن آن در تفكر اسلامى مى پردازدومى گويد مهدويت در ديدگاه اسلام يك آرزو و خيال نيست كه احساسات را به بازى بگيرد و مسكنى براى دردها و رنجهاى روحى او باشد - چنانكه برخى از پژوهشگران پنداشته اند - بلكه «مهدى ،عجل الله انسانى زنده است (5) كه با مردم زندگى مى كند و در درد و رنج ايشان شريك است

ص: 99


1- همان، ص 535.
2- همان، ص 593.
3- به پژوهش آقاى عبدالمحسن عباد و همچنين به بحث آقاى جلالى و دخيل كه قبلا اشاره شد مراجعه كنيد.
4- ان شاءالله در شماره هاى آينده به اين مباحث خواهيم گرفت.
5- ان شاءالله در شماره هاى آينده به اين مباحث خواهيم گرفت.

و خود نيز همانند مردم، منتظر روز موعود است. ب) قبول اين تصور اصيل، قدرى مشكل است و در اذهان مردم اشكالات و سؤالاتى را مطرح كرده كه آشكار و پنهان آن را به زبان مى آورند. از اين رو شهيد صدر ،رحمة الله عليه، با صراحت و روشنى اين اشكالات و پرسش ها را مطرح مى كند و سپس با روش خاص خود به جواب مى پردازد زيرا مى خواهد مساله را در جايگاه طبيعى خود قرار دهد البته در چارچوب تفكر اسلامى كه مبناى آن عقل، واقعيت و برهان است. 1. اولين پرسشى كه شهيد صدر مطرح مى كند اين است: اگر «مهدى انسانى زنده است كه در بيشتر از ده قرن هم عصر مردم گذشته بوده است و در آينده هم خواهد بود، اين عمر طولانى براى ايشان چطور ممكن شده است؟! چگونه ايشان از قوانين طبيعى كه بايد وى را پير كرده و درهم شكسته باشد، گريخته است؟! سپس از سؤالى به سؤال ديگر و از اشكالى به اشكال ديگر مى پردازد به گونه اى منطقى كه جواب قبلى، زمينه سؤال بعدى مى شود و همه مباحث و مضامين در ارتباط كامل هستند. نسبت به اشكال اول دوباره چنين مطرح مى كند: آيا ممكن است يك انسان قرنهاى زيادى زندگى كند چنانكه درباره مهدى گفته مى شود كه بيش از هزار و اندى سال عمر كرده است؟ (اين شكل سؤال هيچ فرقى با قبلى ندارد) براى پاسخ به اين پرسش در ابتدا توضيحى داده است براى اقسام امكان; اقسامى كه معروف است يا مى شود تصور كرد: (امكان عملى، امكان علمى، امكان منطقى يا فلسفى) و پس از آنكه مفاهيم آنها را روشن مى كند، سخن خود را چنين خلاصه مى كند: «اينكه عمر انسان به هزاران سال برسد از نظر منطق امكان دارد زيرا اين از نظر عقل مجرد، محال نيست ولى فعلا امكان عملى نسبت به نوع انسان پيدا نشده و تلاشها به جايى نرسيده است. اما امكان علمى، چيزى كه از جهت علمى مانع اين مساله باشد، يافت نمى شود زيرا همه تلاشهاى علمى بر اين است كه «امكان علمى تبديل به «امكان عملى شود و در همين مسير، كوشش بر اين است جلوى پيرى گرفته شود. پس از نظر منطق نمى شود مساله را انكار كرد و بعيد شمرد مگر از اين جهت كه «مهدى بر علم پيشى گرفته باشد و در مورد شخص او، «امكان نظرى تبديل به «امكان عملى شده باشد يعنى قبل از اين كه علم در مرحله تكامل به فعليت برسد; كه البته اين نيز توجيه عقلانى براى انكار و استبعاد ندارد زيرا اين همانندآن كسى است كه مثلا دركشف داروى سرطان يا ديگر امراض، از علم پيشى گرفته باشد. البته اين پيشى گرفتن - چنانكه شهيد صدر مى گويد - در طرح كلى اسلام كه جريان مهدى را ترسيم كرده است - در مواردى اتفاق افتاده

ص: 100

و قرآن كريم نظاير آن را ضبط كرده است آنجا كه قرآن به حقايق علمى مربوط به جهان و طبيعت اشاره كرده و امروزه علم از آن پرده برداشته است و روشنتر اين كه قرآن نمونه هاى اين قضيه را ثبت كرده است چنانكه در مورد عمر نوح پيامبر گفته است: «فلبثت فيهم الف سنة الا خمسين عاما» (1) نوح نهصد و پنجاه سال در ميان آنها بود. شهيدصدر فرض ديگرى را طرح مى كند كه مبتنى بر فرض سابق است و آن اين است كه اگر آمديم و گفتيم قانون پيرى يك قانون قطعى است و طول عمر بيش از حد معمولى بنابر دليل «استقراء» خلاف قوانين طبيعت است جوابش اين است كه: دراين صورت از قبيل معجزه است كه در تاريخ پيامبران و رسولان چيز تازه اى نبوده و از نظر يك مسلمان كه عقايد خود را از قرآن و سنت مى گيرد امرى غير عادى نيست. زيرا قانونى كه خيلى قطعى تر بوده تعطيل شده است. مانند داستان حضرت ابراهيم، عليه السلام، كه در آتش افكنده شد و آتش او را نسوزاند قرآن كريم مى فرمايد: «قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (2) گفتيم اى آتش بر ابراهيم خنك و سلامت باش. پس از اين، شهيدصدر توضيح مى دهد كه مساله معجزه به مفهوم دينى آن، اينك در پرتو علم جديد، بيش از گذشته قابل درك است و با استناد به نظريات فلسفى جديد به استدلال و بررسى آن مى پردازد. 2. شهيد صدر ،رحمة الله عليه، پرسش ديگرى را مطرح مى كند: چرا تا اين حد اصرار بر مساله طول عمر مهدى است كه در نتيجه قوانين عمومى به خاطر آن تعطيل شود؟ چرا فرض ديگرى را قبول نكنيم كه مى گويد:رهبرى بشر در روز موعود ممكن است به شخصى واگذار شود كه آينده او را شكوفا سازد و فشارهاى آن عصر، وى را به ثمر رساند. سپس شكل سؤال را به صورت ديگرى مطرح مى كند: فايده اين غيبت طولانى چيست؟چه توجيهى دارد؟ودر دنبال آن مى گويد: مردم نمى خواهند يك جواب غيبى بشنوند آنها خواستار يك توجيه اجتماعى براى مساله هستند; توجيهى در سايه حقايق عينى و محسوس براى ايجاد تحولى بزرگ. براى پاسخ به اين پرسش، شهيد صدر،رحمة الله عليه،با سلاح شناخت از قوانين اجتماعى و مقتضيات تحولات اجتماعى، گام پيش مى نهدو با طرح يك سؤال، مقدمه اى براى جواب مى چيند. سؤال اين است: آيا ممكن است ما اين عمر طولانى را براى آن پيشواى ذخيره شده، يك رمز موفقيت در ايجاد تحول مورد نظر بدانيم؟ و مى گويد: آرى; سپس ادله اى مى آورد كه مستند به فهم عميق از حركت تاريخ و نتايج تغيير كلى تمدن و پيشرفتهايى است كه انسان به اندازه درك و ديد و تمدنش در سايه آن رشد مى كند. سپس مساله را در پرتو رسالت اسلام و تحول مورد نظر آن، بررسى مى كند. بدين سان شهيد صدر اين بحث را تبديل به يك بررسى جامعه شناختى مى كند كه بر نظريه هاى اصولى و مفاهيم اجتماعى متكى است.

ص: 101


1- سوره عنكبوت(29)، آيه 14.
2- سوره انبياء(31)، آيه 69.

3. شهيدصدر،رحمة الله عليه، سپس به مساله اى مهمتر در اين زمينه مى پردازد و آن «امامت زودرس يا «فرايند به امامت رسيدن يك رهبر آرمانى در فرضيه امامت از نظر شيعه دوازده امامى است. مى گويد اين پديده (امامت زودرس) را عملا (1) امت تجربه كرده است كه مرتبه كامل آن در امام مهدى ، عليه السلام، بوده و قبل از ايشان در امام جواد ،عليه السلام، وجود داشته است. اين پديده - همان طور كه ايشان، رحمة الله عليه، مى فرمايد - يك مفهوم حسى وعملى است كه مسلمانان آن را لمس كرده و در زندگى خود با امام آن را به دست آورده اندو هيچ پديده اى قويتر از تجربه يك امت نيست. (2) شهيد صدر ،رحمة الله عليه، موارد زيادى از وقايع تاريخى به عنوان نمونه هايى مى آورد كه اين پديده را تاييد مى كنند. سپس نتيجه گيرى مى كند كه: «امامت زودرس يك واقعيت است، خيال يا فرضيه صرف نيست و در قرآن كريم نمونه هايى براى آن وجود دارد مثلا راجع به حضرت يحيى ،عليه السلام، قرآن مى فرمايد: «و آتيناه الحكم صبيا» (3) واين چيزى است كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار كند. 4. شهيد صدر در اينجا وارد بحث روايى مى شود و شبهه و اشكالى كه منكران و مخالفان قديم و جديد ايجاد كرده اندمطرح مى كند: «چگونه معتقد شويم كه مهدى الان وجود دارد؟ آيا چند روايت كه در لابه لاى كتابها از پيامبر اكرم ،صلى الله عليه وآله، نقل شده است، كافى است كه ما را كاملا قانع كندكه امام دوازدهم وجود دارد؟ با توجه به اينكه اين فرض خيلى بعيد است و از آنچه ما به آن خو گرفته ايم بيرون است; اصلا چگونه ممكن است ما اثبات كنيم از نظر تاريخى، مهدى واقعاوجودداردوصرف فرض نيست كه شرايط خاص روحى روانى موجب آن گشته باشد؟ شهيد صدر اين پرسش را با همه شاخ و برگش مطرح مى كند. بعضى از جزئيات آن از اشكالاتى است كه افرادى مثل احمدامين و ديگر مخالفان (4) كه تحت تاثير روش غرب هستند در بررسى تاريخ اسلام و مسائل اسلامى، ايراد كرده اند. شهيد صدر با توسل به منطق عقل و دليل عقلى به جواب اين سؤال مى پردازد. و هنگامى كه دليل روايى مى آورد، مى بينيم كه همراه با اسناد و واقعيات تاريخى است. حال ببينيم ايشان چه مى گويد: «انديشه مهدى ، عليه السلام، به عنوان رهبرى كه براى رساندن جهان به وضعيتى برتر، انتظار كشيده مى شود در روايات رسول گرامى اسلام و بويژه در روايات امامان اهل بيت آمده است

ص: 102


1- ر.ك: شيخ مفيد، الارشاد، صص 319 به بعد; ابن حجر، الصواعق المعرفة; صص 224 -223.
2- ر.ك: ابن حجر، همان.
3- سوره مريم(19)، آيه 12.
4- قبلا به عده اى از آنان اشاره كرديم.

و به قدرى بدان تكيه شده كه جاى شكى باقى نمى گذارد.چهارصدحديث از طريق برادران اهل سنت از پيامبر شمارش شده است و مجموع روايات كه از طريق شيعه و سنى در اين زمينه آمده به بيش از شش هزار مى رسد. اين رقم - چنانكه شهيد صدر مى گويد - آمار بالايى است و هيچ يك از مسائل بديهى اسلام كه مورد قبول همه مسلمانان است، به اين اندازه روايت ندارد. (1) ج) شهيد صدر، در اين جا روش جديدى براى استدلال به كار مى برد. ايشان براى اين مساله كه انديشه مهدى در شخص خاصى متبلور مى شود كه امام دوازدهم باشد از روايات و بحثهاى روايى استفاده مى كند و آن را با شيوه اى جديد در اين راه به كار مى اندازد. وى در ابتدا توجيهاتى كه به نظرشان در اين زمينه قانع كننده است مطرح و آن را در دو دليل خلاصه مى كند و يكى را «دليل اسلامى و ديگرى را «دليل علمى مى نامد: «بادليل اسلامى وجود رهبر منتظر را اثبات مى كنيم و با دليل علمى برهان مى آوريم كه مهدى افسانه و خيالبافى نيست بلكه حقيقتى است كه با تجربه تاريخى، وجودش ثابت شده است» دليل اسلامى

اين دليل راباتوجه به صدهاروايت كه از رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، و ائمه اهل بيت،عليهم السلام، وارد شده مورد توجه قرار مى دهد. اين روايت مشخص مى كند كه مهدى از اهل بيت است،ازفرزندان فاطمه ،عليهاالسلام، است، از نسل حسين ،عليه السلام، است نه حسن ،عليه السلام، نهمين فرزند امام حسين ،عليه السلام، است و اين كه خلفا دوازده تن هستند. همه اين روايات آن انديشه كلى را محدود،ودر شخص دوازدهمين امام از امامان اهل بيت ،عليهم السلام، خلاصه مى كند. سپس درباره اين روايات مى گويد:«اين روايات بسيارند و در سطح وسيعى منتشر گشته اند و از طريق ما هم وارد شده على رغم اين كه امامان ،عليهم السلام، از طرح عمومى مساله، خوددارى مى كردند تا جان آن خلف صالح را از گزند حفظ كنند ...» در نظر شهيد صدر كثرت روايات كه رقم بزرگى را از نظر شماره تشكيل مى دهد - يعنى به حد تواتر مى رسد چنانكه برخى از علماء نقل كرده اند - اساس قبولى آن، صرفا فراوانى روايات نيست آنگونه كه در ميان محافل علمى حديثى جاافتاده است بلكه افزون بر آن، قرائن و شواهدى است كه خود دليل بر صحت آنها است.

ص: 103


1- در آينده به اين مبحث اشاره خواهيم داشت.

رويكرد مسيحيت و غرب به مهدويت و معنويت-3

سيداحمديكانى فرد اشاره:

در شماره هاى پيشين ماهنامه موعودمطالبى رابه حضورخوانندگان محترم و گرامى ماهنامه عرضه نموديم كه برگرفته از خبرنامه ها و بولتنهاى مذهبى غرب بود; در اين شماره ماهنامه نيز برآنيم تا خوانندگان عزيز را با گرايشهاى معنوى و مذهبى خاصى كه در غرب در حال رشد است و در واقع اعتراضى است بر ماديگرى و فساد حاكم بر جامعه غرب آشنا نماييم. امروزه زندگى مادى در تمام ابعاد و با همه جلوه ها و نمودهايش هرگز قادر به اقناع و ارضاى روحى بشر نيست و آدمى همواره خلاء و كمبودى را در وجود خويش احساس مى كند و به دنبال پناهگاهى است كه او را به آرامش برساند.انسان غربى، امروزه از جلوه هاى مبتذل زندگانى مادى و غرق شدن درلذتهاوشهوتهاى ناپايدار و غير مشروع كه راه را را بر معنويت او بسته اند به ستوه آمده است. انسان امروز غرب از زندگى ماشينى و صنعتى به تنگ آمده و ناآرام و بيقرار به دنبال تكيه گاهى مى گردد. پيش از اين برخى از متفكران دلسوز دنياى غرب آنچه را كه غرب امروزه بدان گرفتار آمده دريافته بودند و همگان را نسبت بدين امر كه دنياى غرب بيمار است و داروى اين بيمارى «ايمان مذهبى است، هشدار داده بودند اما جامعه غرب متاسفانه به اين هشدارهاى مكرر وقعى ننهاد و كسانى را كه احساس خطر مى كردند و فرياد بيدارى سر مى دادند «واعظ بى موقع ناميد. (1) رنسانس مذهبى غرب كه امروزه با روند نسبتاسريعى در حال رشد است با وقوع انقلاب شكوهمند اسلامى آغاز گشت و باعث علاقه و گرايش مردم غرب به مذهب شد و موجب گشت تا نهضتهايى توسط برخى از اصحاب كليسا به وجود آيد. امروزه در آمريكا نهضتهايى سياسى - مذهبى براى نجات جامعه آمريكا شكل گرفته اند كه از جمله آنها مى توان به نهضت «بلوغ اخلاقى

ص: 104


1- روزنامه جمهورى اسلامى،23/5/73، ص 11.

«جرى مالول اشاره كرد. اين نهضت كه به همراه نهضتهاى ديگر موجود در آمريكا به وجود آمده سعى در مسيحى كردن دوباره آمريكا و بازگشت به خويشتن دارد. «جرى مالول در برنامه اقدامى خود مى نويسد: «پنج مساله اصلى وجود دارد كه داراى پيامدها و تاثيرهاى سياسى هستند و آمريكاييان اخلاق گرا بايد براى روبرو شدن با آنها آماده باشند: سقط جنين، همجنس بازى، تظاهرات خلاف عفت عمومى،نوشته ها و فيلمهاى تلويزيونى يا سينمايى، انسان مدارى (اومانيسم) و نابودى خانواده. (1) اين گروهها معتقدند كه يكى از دردهاى بزرگ جامعه آمريكا كه باعث بى هويتى دينى شده، «انسان مدارى غير مذهبى است كه در درجه اول از نظر اجتماعى جلو آزادى عمل فرد را مى گيرد و او را از شبكه قيود و ديوانسالارى كه غايتى جز تقويت قدرت دولت ندارند به اختناق مى كشد و از طرف ديگر در زمينه اخلاقى در جهت معكوس، خود را مدافع آزادى كاملى قلمداد مى كند كه بلافاصله به صورت بى بند و بارى و مغايرت با اخلاق تغيير شكل مى دهد. به عقيده «جرى مالول مبارزه عليه اين هر دو وجه بايد به طور همزمان صورت گيرد. از جمله گروههاى ديگر كه امروزه در جامعه آمريكا به طرفدارى از مذهب خود را مطرح ساخته اند گروه «وفاداران به عهد» هستند كه راهپيمايى ميليونى خود را در آمريكا برپا كرده و مردان مسيحى در آن بر تعهد خود پاى فشردند. (2) از جمله ديگر نشانه هاى رويكرد غرب به معنويت گزارشهاى بسيارى است كه هر از چندى از گسترش رو به رشد اسلامگرايى در آمريكا و اروپا به گوش مى رسد. يكى از روزنامه هاى چاپ آمريكا در اين باره مى نويسد در آمريكا سالانه 25 هزار نفر به اسلام مى گروند و از اين نظر اسلام سريعترين رشد را در ميان مذاهب در اين كشور دارد. (3) روزنامه لوس آنجلس تايمز با اعلام اين مطلب مى افزايد چنانچه گرايش مذهبى اين افراد به اسلام را از سوى بزرگسالان احتساب نماييم بنابراين با در نظر گرفتن فرزندان خانواده رقم مسلمين به چند برابر خواهد رسيد. بنا به نوشته لوس آنجلس تايمزكارشناسان

ص: 105


1- همان، به نقل از كتاب اراده خداوند ژپل كوپل، ص 186.
2- ابرار، شنبه 13/10/1376.
3- روزنامه رسالت،6/5/72، ص 16.

حدس مى زنند تعداد مسلمانان آمريكا اكنون بين 4 تا7 ميليون تن باشد. (1) خبرهاى ديگرى نيز حاكى از آن است كه نقش دين در از بين بردن نابرابريهاى اجتماعى در اروپا نيز بسيار چشمگير است به طورى كه امروزه زنان خسته، كه از شعارهاى توخالى برابرى حقوق زن و مرد به ستوه آمده اند و اين شعار را داراى دستاوردى جزفشار روحى و جسمى بيشتر براى زنان غربى نمى دانند راه حل خود را روى آوردن به اسلام مى دانندو تنها طى دو سال اخير بيش از 20 هزار تن از باسوادترين زنان انگليسى به اسلام روى آورده اند. گرايش به اسلام پديده اى است كه به سيستمى براى احياى مجدد زندگى در دنياى پر از بحران و هويت بخشيدن به خود و بازگشت به هويتهاى زنانه تبديل شده است هويتى كه ديگر فراموش شده است. (2)

در اين مورد مطالب و گزارشها به اندازه اى زيادند كه ذكر تمامى آنها از حوصله اين مقاله خارج است و ما در اين مقاله تنها فهرست وار به برخى از آنها اشاره نموديم و اگر توفيقى به دست آورديم به توضيحات بيشترى در اين خصوص خواهيم پرداخت. ذكر يك نكته لازم است و آن اينكه بايد غربيان تشنه تازه به آب رسيده به شيوه اى درست و حساب شده راهنمايى كرد تا در دام مسلكهاى انحرافى نيفتند و آبشان به سراب مبدل نگردد. با آرزوى پيروزى حق بر باطل و برپايى حكومت جهانى اسلام به رهبرى حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه الشريف.

ص: 106


1- روزنامه رسالت،6/5/72، ص 16.
2- روزنامه جمهورى اسلامى، 22/8/72، ص 15.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109