ماهنامه موعود5 - آذر و دي 1376

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376

عنوان و نام پديدآور:شماره 5 - آذر و دي 1376/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات

نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص:1

به ما نگفتند

سيد مهدى شجاعى راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند. گفتند: تو كه بيايى خون به پا مى كنى،جوى خون به راه مى اندازى و از كشته پشته مى سازى و ما را از ظهور تو ترساندند. درست مثل اينكه حادثه اى به شيرينى تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند. ما از همان كودكى، تو را دوست داشتيم. با همه فطرتمان به تو عشق مى ورزيديم و با همه وجودمان بى تاب آمدنت بوديم. عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت ، طبيعى ترين و شيرين ترين نيازمان بود. اما ... اما كسى به ما نگفت كه چه گلستانى مى شود جهان ، وقتى كه تو بيايى. همه، پيش ازآنكه نگاه مهرگستر و دستهاى عاطفه تو را توصيف كنند، شمشير تو را نشانمان دادند. آرى ، براى اينكه گلها و نهالها رشد كنند، بايد علفهاى هرز را وجين كرد و اين جز با داسى برنده و سهمگين ، ممكن نيست. آرى ، براى اينكه مظلومان تاريخ ، نفسى به راحتى بكشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد. آرى ، براى اينكه عدالت بر كرسى بنشيند، هر چه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودى سپرد. و

ص: 1

اينها همه ، همان معجزه اى است كه تنها از دست تو برمى آيد و تنها با دست تو محقق مى شود. اما مگر نه اينكه اينها همه مقدمه است براى رسيدن به بهشتى كه تو بانى آنى . آن بهشت را كسى براى ما ترسيم نكرد. كسى به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياى خون نشسته است، چگونه ساحلى است؟! كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى: پرندگان در آشيانه هاى خود جشن مى گيرند و ماهيان درياها شادمان مى شوند و چشمه ساران مى جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مى كند. (1) به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: دلهاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مى كنى و عدالت بر همه جا دامن مى گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه كن مى كند و خوى ستمگرى و درندگى را محو مى سازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلايق برمى دارد. (2) به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مى ورزند، آسمان بارانش را فرو مى فرستد، زمين ، گياهان خود را مى روياند... و زندگان آرزو مى كنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقى را مى ديدند و مى ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مى فرستد. (3) به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: همه امت به آغوش تو پناه مى آورند همانند زنبوران عسل به ملكه خويش. و تو عدالت را آنچنان كه بايد و شايد در پهنه جهان مى گسترى و

ص: 2


1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:فعند ذلك تفرح الطيور فى اوكارها و الحيتان فى بحارها و تفيض العيون و تنبت الارض ضعف اكلها: ينابيع المودة، ج 2، ص 136.
2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: يفرج الله بالمهدى عن الامه، بملا قلوب العباد عبادة و يسعهم عدله، به يمحق الله الكذب و يذهب الزمان الكلب و يخرج ذل الرق من اعناقكم: بحارالانوار، ج 51، ص 75.
3- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: يحبه ساكن الارض و ساكن السماء و ترسل السماءفطرها و تخرج الارض نباتها. لاتمسك منه شيئا، يعيش فيهم سبع سنين او ثمانيااو تسعا. يتمنى الاحياءالاموات ليروالعدل والطمانينه و ماصنع الله باهل الارض من خيره: بحارالانوار، ج 51، ص 104.

خفته اى را بيدار نمى كنى وخونى را نمى ريزى. (1) به ما نگفته بودند كه وقتى تو بيايى: رفاه و آسايشى مى آيد كه نظير آن پيش از اين ، نيامده است. مال و ثروت آنچنان وفور مى يابد كه هر كه نزد تو بيايد فوق تصورش ، دريافت مى كند. (2) به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: اموال را چون سيل، جارى مى كنى ، و بخششهاى كلان خويش را هرگز شماره نمى كنى. (3) به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: هيچ كس فقير نمى ماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نيازمند مى گردند و پيدا نمى كنند. مال را به هر كه عرضه مى كنند، مى گويد: بى نيازم. (4) اى محبوب ازلى و اى معشوق آسمانى! ما بى آنكه مختصات آن بهشت موعود را بدانيم و مدينه فاضله حضور تو را بشناسيم تو را دوست مى داشتيم و به تو عشق مى ورزيديم. كه عشق تو با سرشتها عجين شده بود و آمدنت طبيعى ترين و شيرين ترين نيازمان بود. ظهور تو بى ترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد كرد. كلك مشاطه صنعتش نكشد نقش مراد هركه اقراربدين حسن خدادادنكرد

تكليف عاشقان

امام حسن عسكرى عليه السلام:

پس از من، فرزندم، قائم [و صاحب امر دين و امامت] است، و او است كه مانند پيامبران ، عمرى دراز خواهد داشت و غايب خواهد شد. در غيبت طولانى او دلهايى تيره گردد. فقط كسانى در اعتقاد به او پاى برجا خواهند ماند، كه دل آنان به فروغ ايزدى رخشان باشد و روح خدايى به

ص: 3


1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:ياوى الى المهدى امته كمال تاوى النحل الى يعسوبها و يسيطرالعدل حتى يكون الناس على مثل امرهم الاول . لايوقظ نائما و لا يهريق دما: منتخب الاثر، ص 478.
2- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم:تنعم امتى فى دنياه نعيما لم تنعم مثله قط. البر منهم والفاجر والمال كدوس ياتيه الرجل فيحثوله: البيان ، ص 173.
3- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم: يفيض المال فيضا و يحثوالمال حثوا و لايعده عدا:صحيح مسلم، ج 8، ص 185.
4- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم: يفيض فيهم المال حتى يهم الرجل بماله من يقبله منه حتى يتصدق فيقول الذى يعرضه عليه: لا ارب لى به: مسنداحمد ، ج 2، ص 530.

آنان مدد رساند.

خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى، ص 169 امام محمد تقى عليه السلام:

براى قائم ما غيبتى هست كه مدت آن به درازا خواهد كشيد، گويى شيعيان را با چشم خود مى بينم كه همانند گله بى صاحبى كه در دشت و صحرا پراكنده شده به دنبال چراگاه بگردند، در غيبت او به جستجوى او مى پردازند و او را نمى يابند. آگاه باشيد كه هر كس بر آيين خود استوار بماند و در اثر طول غيبت امامش دلش را قساوت نگيرد، روز قيامت در كنار من خواهد بود.

كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 303

دعاى شب و آه سحر

ابراهيم شفيعى سروستانى

نيمه شعبان در اذهان شيعيان و محبان اهل بيت ،عليهم السلام، به عنوان روز ميلاد نجات بخش موعود معنا و مفهوم مى يابد. روز ميلاد بزرگ مردى كه انسانيت، ظهور او را به انتظار نشسته و عدالت براى پاى بوس قدمش لحظه شمارى مى كند. نيمه شعبان اگر چه شرافتش را وامدار مولود خجسته اى است كه در اين روز زمين را با قدوم خويش متبرك ساخته است، اما همه عظمت آن دراين خلاصه نشده و در تقويم عبادى اهل ايمان نيز از جايگاه و مرتبه والايى برخوردار است. در رواياتى كه از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده فضيلتهاى بسيارى براى عبادت و راز نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان بر شمرده شده است و اين خود تمثيل زيبايى است از اين موضوع كه براى رسيدن به صبح وصال موعود بايد شب وصل با خدا را پشت سرگذاشت، و تا زمانى كه منتظر، عمرخويش را در طريق كسب صلاح طى نكند نمى تواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد. با توجه به اهميت فراوانى كه در روايات به شب

ص: 4

نيمه شعبان داده شده و حتى آن را هم پايه شب قدر شمرده اند، در اين مجال برخى از روايتهايى را كه در بيان مقام و منزلت اين شب روحانى وارد شده اند مورد بررسى قرار مى دهيم. باشد تا خداوند ما را به عظمت اين شب مقدس واقف گرداند و توفيق بهره بردارى از بركات آن را عطا فرمايد: از پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه وآله، در زمينه موضوع محل بحث روايتهاى بسيارى نقل شده كه يكى از آنها به اين شرح است: «شب نيمه شعبان در خواب بودم كه جبرييل به بالين من آمد و گفت: اى محمد! چگونه در اين شب خوابيده اى؟ پرسيدم: اى جبرييل! مگر امشب چه شبى است؟ گفت: شب نيمه شعبان است. برخيز اى محمد! پس مرا از جايم بلند كرد و به سوى بقيع برد، در آن حال گفت: سرت را بلند كن! امشب درهاى آسمان گشوده مى شوند، درهاى رحمت باز مى گردند و همه درهاى خوشنودى، آمرزش، بخشش، بازگشت، روزى، نيكى و بخشايش نيز گشوده مى شوند. خداوند در اين شب به تعداد موها و پشمهاى چارپايان[بندگانش را از آتش جهنم] آزاد مى كند. امشب خداوند زمانهاى مرگ را ثبت و روزيهاى يك سال را تقسيم مى كند و همه آنچه را كه در طول سال واقع مى شود نازل مى سازد. اى محمد! هر كس امشب را با منزه داشتن خداوند (تسبيح)، ذكر يگانگى او (تهليل)، ياد بزرگى او (تكبير)، راز و نياز با او (دعا)، نماز، خواندن قرآن، نمازهاى مستحب (تطوع) و آمرزش خواهى (استغفار) صبح كند، بهشت جايگاه و منزل او خواهد بود و خداوند همه آنچه را كه پيش از اين انجام داده و يا بعد از اين

ص: 5

انجام مى دهد، خواهد بخشيد ...» (1) يكى از همسران پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله، حالات ايشان را در شب نيمه شعبان چنين بيان مى كند: «در يكى از شبها كه پيامبر خدا، صلى الله عليه و آله، در نزد من بود ناگهان متوجه شدم كه ايشان بستر خود را ترك كرده است، غيرت خاص زنانه به سراغ من آمد و به گمان اينكه حضرت نزد يكى ديگر از همسران خود رفته است به جستجوى ايشان پرداختم، اما بناگاه ديدم كه حضرتش مانند جامه اى كه بر زمين افتاده باشد به سجده رفته و چنين راز و نياز مى كند: «اصبحت اليك فقيرا خائفا مستجيرا فلا تبدل اسمى و لاتغير جسمى و لاتجهد بلائى و اغفرلى » به سوى تو آمدم در حالى كه تهيدست، ترسان و پناه جويم، پس نام مرا برمگردان، جسم مرا تغيير مده، گرفتاريم را افزون مساز واز من در گذر. آنگاه سر خود را بلند كرد و بار ديگر به سجده رفت و در آن حال شنيدم كه مى فرمود: «سجد لك سوادى و خيالى و امن بك فوادى هذه يداى بما جنيت على نفسى يا عظيم ترجى لكل عظيم اغفرلى ذنبى العظيم فانه لايغفرالعظيم الاالعظيم » سراپاى وجوم براى تو سجده كرده و قلبم به تو ايمان آورده است; اين دو دست من با همه جنايتى كه برخود روا داشته ام، پس اى بزرگى كه براى هركار بزرگى اميدها به سوى تو است; از گناهان بزرگ من در گذر، چرا كه از گناهان بزرگ در نمى گذرد مگر پروردگار بزرگ. بعد از اداى اين كلمات سر خود را بلند كرده و براى سومين بار به سجده رفت و اين

ص: 6


1- ابن طاووس ، على بن موسى ، اقبال الاعمال، ص 212، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات،1417 ق; المجلسى ، محمدباقر ، بحارالانوار، ج 98، ص 413، بيروت، مؤسسه الوفاء،1403 ق.

جملات را بر زبان جارى ساخت: «اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بمعافاتك من عقوبتك و اعوذ بك منك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون » از خشم تو به خوشنوديت پناه مى برم، از كيفر تو به بخشش ات پناهنده مى شوم و از تو به سوى خودت پناه مى جويم. تو همان گونه اى كه خود توصيف كرده اى و بالاتر از آنى كه گويندگان مى گويند. لحظاتى ديگر سر از سجده برداشت و دوباره به سجده رفت در حالى كه مى فرمود: «اللهم انى اعوذ بنور وجهك الذى اشرقت له السموات و الارض و قشعت به الظلمات و صلح به امرالاولين و الاخرين ان يحل على غضبك او ينزل على سخطك اعوذبك من زوال نعمتك و فجاة نقمتك و تحويل عافيتك و جميع سخطك لك العتبى فيما استطعت و لاحول و لاقوة الا بك » خدايا به نور وجه تو كه آسمانها و زمين از آن روشن شده، تاريكيها با آن از بين رفته و كار پيشينيان و آيندگان با آن اصلاح شده است پناه مى برم ، از اينكه به خشم تو گرفتار شوم و يا دشمنى تو بر من نازل شود. پناه مى برم به تو از زوال نعمتت، نزول ناگهانى عذابت، دگرگونى سلامتى ات و همه آنچه كه خشم تو را در پى دارد. خوشنودى نسبت به آنچه من در توان دارم از آن تو است و هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به سبب تو. چون اين حال را از پيامبر ديدم او را رها كردم و شتابان به طرف خانه حركت كردم. نفس نفس زنان به خانه رسيدم. وقتى پيامبر ،صلى الله عليه و آله، به خانه برگشتند و حال مرا ديدند گفتند: چه

ص: 7

شده است كه اينچنين به نفس نفس افتاده اى؟ گفتم: من اى رسول خدا به دنبال شما آمده بودم، پس فرمود: آيا مى دانى امشب چه شبى است؟! امشب شب نيمه شعبان است، در اين شب اعمال ثبت مى گردند، روزيها قسمت مى شوند، زمانهاى مرگ نوشته مى شوند و خداوند تعالى همه را مى بخشد مگر آنكه به خدا شرك ورزيده يا به قمار نشسته است.يا قطع رحم كرده يا برخوردن شراب مداومت ورزيده يا برانجام گناه اصرار ورزيده است ...» (1) پرسشى كه با مطالعه روايتهاى بالا به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا با اينكه در بسيارى از روايات تصريح شده كه تعيين زمان مرگ مردمان و تقسيم روزى آنها در شب قدر و در ماه مبارك رمضان صورت مى گيرد، در دو روايت ياد شده شب نيمه شعبان به عنوان زمان تقدير امور مزبور ذكر شده است؟ مرحوم سيدبن طاووس (م 664 ق) در پاسخ پرسش ياد شده مى گويد: «شايد مراد روايات مزبور اين باشد كه تعيين زمان مرگ و تقسيم روزى به صورتى كه احتمال محو و اثبات آن وجود دارد، در شب نيمه شعبان صورت مى گيرد، اما تعيين حتمى زمان مرگ و يا تقسيم حتمى روزيها در شب قدر انجام مى شود. و شايد مراد آنها اين باشد كه در شب نيمه شعبان امور مزبور در لوح محفوظ تعيين و تقسيم مى شوند، ولى تعيين و تقسيم آنها در ميان بندگان در شب قدر واقع مى شود. اين احتمال هم وجود دارد كه تعيين و تقسيم امور ياد شده در شب قدر و شب نيمه شعبان صورت گيرد، به اين معنا كه در شب نيمه شعبان وعده به تعيين و تقسيم امور

ص: 8


1- ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص 217 -216.

مزبور در شب قدر داده مى شود. به عبارت ديگر امورى كه در شب قدر تعيين و تقسيم مى گردند، در شب نيمه شعبان به آنها وعده داده مى شود. همچنان كه اگر پادشاهى در شب نيمه شعبان به شخصى وعده دهد كه در شب قدر مالى را به او مى بخشد، در مورد هر دو شب اين تعبير صحيح خواهد بود كه بگوييم مال در آن شب از آن حضرت چنين بخشيده شده است.» (1) كميل بن زياد از ياران امام على ، عليه السلام، چنين روايت مى كند كه: در مسجد بصره در نزد مولايم اميرالمؤمنين نشسته بودم و گروهى از ياران آن حضرت نيز حضور داشتند، در اين ميان يكى از ايشان پرسيد: معناى اين سخن خداوند كه: «فيها يفرق كل امر حكيم »; (2) در آن شب هر امرى با حكمت معين و ممتاز مى گردد، چيست؟ حضرت فرمودند: «قسم به كسى كه جان على در دست اوست همه امور نيك و بدى كه بر بندگان جارى مى شود، از شب نيمه شعبان تا پايان سال، در اين شب تقسيم مى شود. هيچ بنده اى نيست كه اين شب را احياء دارد و در آن دعاى خضر بخواند، مگر آنكه دعاى او اجابت شود.» پس از آنكه امام از ما جدا شد، شبانه به منزلش رفتم. امام پرسيد: چه شده است اى كميل؟ گفتم اى اميرمؤمنان آمده ام تا دعاى خضر را به من بياموزى، فرمود: بنشين اى كميل! هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى خدا را در هر شب جمعه، يا در هر ماه يك شب، يا يك بار در سال يا حداقل يك بار در طول عمرت، با آن بخوان، كه خدا تو

ص: 9


1- همان ، ص 214.
2- سوره دخان (44) آيه 4.(لازم به توضيح است كه غالب مفسران آيه يادشده را ناظر به شب قدر دانسته اند.ر.ك: الطباطبايى، سيدمحمدحسين ، تفسيرالميزان ، ج 18 ، ص 130، قم ، انتشارات اسلامى.)

را يارى و كفايت مى كند و تو را روزى مى دهد، و از آمرزش او برخوردار مى شوى، اى كميل! به خاطر زمان طولانى كه تو با ما همراه بوده اى بر ما لازم است كه درخواست تو را به بهترين شكل پاسخ دهيم، آنگاه دعارا چنين انشاءفرمود...» (1) شايان ذكر است كه اين دعا همان دعايى است كه امروزه آن را با نام «دعاى كميل » مى شناسيم. اميرمؤمنان على ،عليه السلام، در روايتى ديگر در فضيلت شب نيمه شعبان چنين مى گويد: «در شگفتم از كسى كه چهار شب از سال را به بيهودگى بگذراند: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و اولين شب از ماه رجب » (2) از امام صادق ،عليه السلام، روايت شده كه پدر بزرگوارشان در پاسخ كسى كه از فضيلت شب نيمه شعبان از ايشان پرسيده بود فرمودند: «اين شب برترين شبها بعد از شب قدر است، خداوند در اين شب فضلش را بربندگان جارى مى سازد و از منت خويش گناهان آنان را مى بخشد، پس تلاش كنيد كه در اين شب به خدا نزديك شويد. همانا اين شب، شبى است كه خداوند به وجود خود سوگند ياد كرده كه در آن درخواست كننده اى را، مادام كه درخواست گناه نداشته باشد، از درگاه خود نراند. اين شب، شبى است كه خداوند آن را براى ما خاندان قرار داده است، همچنان كه شب قدر را براى پيامبر ما ،صلى الله عليه وآله، قرار داده است. پس بر دعا و ثناى بر خداوند تعالى بكوشيد، كه هر كس در اين شب صدمرتبه خداوند را تسبيح گويد، صد مرتبه حمدش را بر زبان جارى سازد، صد مرتبه زبان به تكبيرش گشايد و صدمرتبه ذكر يگانگى

ص: 10


1- ابن طاووس، على بن موسى ، همان ، ص 220.
2- المجلسى، محمدباقر، همان ، ج 94، ص 87، ح 12.

(لااله الاالله) او را به زبان آورد، خداوند از سر فضل و احسانى كه بر بندگانش دارد، همه گناهانى را كه او انجام داده بيامرزد و درخواستهاى دنيوى و اخروى او را برآورده سازد، چه درخواستهايى كه برخداوند اظهار كرده و چه درخواستهايى كه اظهار نكرده و خداوند با علم خود بر آنها واقف است و ...» (1) در اين مجال فرصت پرداختن به همه روايتهايى كه در فضيلت شب و روز نيمه شعبان وارد شده اند نيست (2) و گمان مى كنيم كه روايتهاى يادشده براى ارائه تصويرى روشن از جايگاه برجسته شب نيمه شعبان در ميان ديگر شبهاى سال كافى باشند. اما چنانكه در ابتداى سخن نيز گفته شد، شرافت اين شب خجسته، علاوه بر همه آنچه كه بيان شد، به اعتبار مولود مباركى است كه در اين شب قدم به عرصه خاك نهاده است. وجود مقدسى كه سالها پيش از تولدش مژده ميلاد او به مسلمانان داده شده بود و شايد همه عظمت اين شب و تكريم و بزرگداشتى كه در كلمات معصومان ،عليهم السلام، از آن شده است به خاطر وجود همين مولود مبارك باشد. چنانكه بزرگانى چون سيدبن طاووس به اين موضوع اشاره كرده و بر همگان لازم دانسته اند كه در اين شب خداى خويش را به سبب منت بزرگى كه با ميلاد امام عصر ،عليه السلام، بر آنها نهاده سپاس گويند و تا آنجا كه در توان دارند شكر اين نعمت الهى را به جاى آورند. (3) در يكى از دعاهايى كه در شب نيمه شعبان وارد شده است چنين مى خوانيم: «اللهم بحق ليلتنا هذه و مولودها و حجتك و موعودها التى قرنت الى فضلها فضلا فتمت كلمتك صدقا و عدلا

ص: 11


1- ابن طاووس ، على بن موسى، همان ، ص 209; المجلسى ، محمدباقر ، همان ، ج 94 الصدوق ، محمدبن على بن الحسين ، همان ، ج 2، ص 424، ح 1.
2- ابن طاووس ، على بن موسى، همان ص 209; المجلسى ، محمدباقر ، همان ، ج 94 ، ص 85، ح 5.
3- ر.ك: ابن طاووس، على بن موسى، همان، صص 237-207; المجلسى، محمدباقر، همان.

لا مبدل لكلماتك ...» (1) بار خدايا تو را مى خوانيم به حق اين شب و مولود آن، و به حق حجتت و موعود اين شب، كه فضيلتى ديگر بر فضيلت آن افزودى و سخن تو از روى راستى و عدالت به حد كمال رسيده و هيچ كس را ياراى تبديل و تغيير سخنان تو نيست. مطابق روايتهاى بسيارى كه شيعه و اهل سنت آنها را نقل كرده اند ميلاد خجسته امام عصر ، عليه السلام، در شب نيمه شعبان سال 255 ق واقع شده و باعث مزيد فضيلت اين شب مبارك گشته است. (2) در پايان اين مقاله به عنوان حسن ختام گزارشى را از شب ميلاد امام عصر عليه السلام به نقل از حكيمه خاتون دختر بزرگوار امام جواد ،عليه السلام، و عمه بزرگوار امام حسن عسكرى ،عليه السلام، نقل مى كنيم، ايشان مى فرمايد: «ابو محمدحسن بن على ،عليه السلام، به دنبال من فرستاد و فرمود: اى عمه! امشب روزه ات را با ما افطار كن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتى را كه حجت او در زمين است آشكار مى سازد. پرسيدم: مادر او كيست؟ فرمود: نرجس، عرض كردم: خدا مرا فداى شما گرداند، به خدا قسم در او هيچ اثرى از حاملگى نيست! فرمود: موضوع اين چنين است كه مى گويم، حكيمه خاتون ادامه مى دهد: من [به خانه امام عسكرى] درآمدم، پس از آنكه سلام كردم و نشستم نرجس پيش من آمد و در حالى كه كفشهاى مرا از پايم بيرون مى آورد گفت: اى بانوى من چگونه شب كردى؟ گفتم: بلكه تو بانوى من و بانوى خاندان منى. سخن مرا انكار كرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم:

ص: 12


1- ابن طاووس، على بن موسى، همان ، ص 219.
2- ر. ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، ص 514، تهران ، دارالكتب الاسلاميه، 1365، الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1395ق، ج 2، ص 432; شبراوى، عبدالله بن محمد، الاتحاف تجب الاشراف، ص 179; ابن صباغ المالكى، نورالدين على بن محمد، الفصول المهمة فى معرفة الائمة ، ص 310.

دختر جان خداوند تبارك و تعالى در همين شب به تو فرزند پسرى عطا مى كند كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود. نرجس از حيا در جاى خود نشست. وقتى از نماز عشاء فارغ شدم و افطار كردم، به بستر رفتم و خوابيدم، در نيمه هاى شب براى نماز برخاستم، نمازم را تمام كردم، در حالى كه هنوز نرجس خوابيده بود و اثرى از زايمان در او نبود. تعقيب نماز را به جاى آوردم و خوابيدم، اما لحظاتى بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم. كه در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد. حكيمه مى گويد: در همين حال شك و ترديد به سراغ من آمد، اما ناگهان ابومحمد[امام حسن عسكرى] ، عليه السلام، از همان جا كه نشسته بود ندا برآورد: اى عمه! شتاب مكن كه آن امر نزديك شده است. حكيمه ادامه مى دهد: در حال خواندن سوره هاى سجده و يس بودم كه نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزى احساس كردى؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ كن، كه اين همان است كه به تو گفتم. حكيمه ادامه مى دهد: دقايقى كوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود كه حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حركت نوزاد بيدار شدم، جامه را از روى او كنار زدم و ديدم كه او اعضاى سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است، او را در آغوش گرفتم و با تعجب ديدم كه او كاملا

ص: 13

پاكيزه است و از آثار ولادت چيزى بر او نمانده است. در اين هنگام ابومحمد[امام حسن عسكرى] عليه السلام ندا برآورد كه: اى عمه! پسرم را نزد من بياور. نوزاد را به سوى او بردم، آن حضرت دستانش را زير رانها و كمر او قرار داد و پاهاى او را برسينه خود گذاشت، آنگاه زبانش را در دهان او كرد و دستانش را بر چشمها و گوشها و مفاصل او كشيد و بعد از آن گفت: پسرم! سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت: شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و هيچ شريكى براى او وجود ندارد و شهادت مى دهم كه محمد ،صلى الله عليه وآله، فرستاده خداست. آنگاه بر اميرمؤمنان ،عليه السلام، و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسيد ...» (1) اميدواريم كه خداوند به بركت مولود با عظمت شب نيمه شعبان به همه ما توفيق درك فضيلت هاى اين شب خجسته را عطا فرمايد و همه ما را از زمره ياوران و خدمتگزاران مولود اين شب قرار دهد.

عوامل پيروزى حضرت مهدى

در ضمن بررسى ويژگيهاى حكومت جهانى حضرت مهدي (عج)، اين سؤال مطرح است كه با وجود جهانخواران تا دندان مسلح و ارتشهاى عظيم و منظم و پيچيده و سلاحهاى فوق مدرن الكترونيكى و تكنيك برتر ابرقدرتها و سلاحهاى هسته اى و طرحهاى جنگ ستارگان و ... پيروزى جهانى براى امام زمان ، عليه السلام، چگونه ميسر است؟

اصولا چون چنين پيروزى عظيمى، اگر محال نباشد، ممكن و آسان هم نيست بايد ديد زمينه و عوامل چنين پيروزيى چيست و راه آن كدام است؟ در اين بحث به عوامل پيروزى آن حضرت در اين قيام جهانى و فتح نهايى عالم

ص: 14


1- الصدوق ، محمدبن على بن الحسين، همان، ج 2، ص 424، ح 1; المجلسى، محمدباقر، همان، ج 51، ص 2.

توسط ايشان مى پردازيم و با توجه به روايات و احاديث رسيده اين عوامل را بررسى مى كنيم.

در ضمن بررسى ويژگيهاى ياران حضرت مهدى ،عليه السلام، و خصوصيات لشكريانش به اين نكته برمى خوريم كه آنان «منصور بالرعب هستند.

منصور بالرعب بودن، يعنى آنكه پيروزى آن حضرت ظاهرا در سايه رعب و وحشتى است كه در دل دشمنان، از او و لشكريانش ايجاد مى شود و آنها از قدرت و پيروزيهاى او به قدرى به هراس مى افتند كه توان استقامت خويش را از دست مى دهند يا تسليم مى شوند و يا سلاحها را بر زمين مى گذارند و فرار مى كنند و اين خود زمينه پيروزى و فتح بدون درگيرى و خونريزى و جنگ را براى آن حضرت فراهم مى سازد.

دشمنان آن حضرت از ترس برخورد نظامى و درگيرى با امام، سلاحهاى خود را بر زمين مى گذارند يا با بلندكردن پرچم سفيد، تسليم مى شوند و يا از پيشاپيش لشگر او مى گريزند.

در تاريخ از اينگونه پيروزيها ديده شده كه سپاهى با مشاهده قدرت طرف مقابل متزلزل و مرعوب مى شدند و سرانجام قبل از رسيدن لشگر، خود را تسليم مى كردند.

پيامبر اسلام،صلى الله عليه وآله، طبق شواهد تاريخى و آيات قرآن از اين موهبت برخوردار بوده و درمواردى صلابت و ابهت آن حضرت و تصميم و اراده شكست ناپذير او دلهاى دشمنان را به لرزه افكنده و آنان را پريشان ساخته است و پيش از درگيرى و يا به مجرد رويارويى ، شكست خورده و پا به فرار نهاده يا تسليم شده اند.

پيامبر اسلام در «غزوه بدر» با اقليتى غير مجهز و بسيار كم در برابر سپاهى مجهز و چندين برابر، نه تنها ايستاد، بلكه به پيروزى

ص: 15

جالبى هم رسيد و اين خود از مواردى است كه دشمن با رعبى كه در دلش از پيامبر اسلام توسط خداوند مى افتد و با دادن بيش از هفتادكشته و مجروح و به جا نهادن اسيران زياد، پا به فرار مى گذارد. ابوسفيان مى گويد به محض رساندن كاروان به مكه بسرعت به بدر مراجعه كردم ، لشكر در حال فرار بود و به هر كس مى گفتم: بايست! مى گفت: على ،عليه السلام، سوار بر اسب مرا تعقيب مى كند.

در جنگ خندق پس از محاصره مدينه توسط نيروهاى قريش و احزاب و عبور «عمروبن عبدود» و همراهان او از خندق و رجزخوانى عمرو، اضطراب و دلهره اى بين مسلمين رخ داده بود كه به تعبير قرآن «و زلزلوا زلزالا شديدا» (1) و فرياد «متى نصرالله سر مى دادند.

آنگاه كه حضرت على ،عليه السلام، عمرو را با يك ضربت از پا درآورد و پيامبر ،صلى الله عليه وآله،فرمود: «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ترس و رعب عجيبى در دل دشمن افتاد و شبانه فرار كردند. و نيز در جنگ با يهود بنى نظير و بنى قريظه، ترس و نگرانى به حدى بود كه به تعبير قرآن:

«وقذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين (2)

و در دلشان (از سپاه اسلام) ترس افكند تا به دست خود و به دست مؤمنان خانه هاشان را ويران كردند. ويادر فتح مكه زمينه چنان فراهم مى شودوبه گونه اى مرعوب مى گردند كه جرات هر گونه مقاومت و رويارويى از لشكر جرار قريش و ابوسفيان سلب مى گردد و همه طوعا و كرها تسليم مى شوند و شعار «لااله الاالله وحده وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده تحقق مى يابد. باز

ص: 16


1- سوره احزاب (33)، آيه 11
2- سوره حشر (59)، آيه 2

درانقلاب اسلامى ، ديديم كه دشمن با همه قوا و توان وسلاحهاى مدرن، چگونه صحنه را خالى مى كرد، مخصوصادرآخرين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى شاهد بوديم كه در پى فرمان حضرت امام، قدس سره، و ريختن همه مردم به خيابانها با فرمان رهبرانقلاب، چگونه نيرومندترين ارتش خاورميانه عملا جا خالى كرد و نيروهاى انقلاب پيروز شدند.

در جنگ تحميلى هم نمونه هايى از اين پيروزيها را در فتح خرمشهر و آبادان و فتح المبين ديديم كه نيروى مجهز و برتر مهاجمان، با روحيه متزلزل در اثر ترس و وحشت شعار الله اكبر چگونه شكست خورد و تسليم شد.

اينها نمونه كوچكى است از پيروزى كه در سايه ترس و رعب در دل دشمن به وجود مى آيد.

پس بسيار روشن است كه يكى از عوامل عمده پيروزى ارتش امام زمان ،عليه السلام، همان رعب است كه از آوازه حضرت و تاييد ونصرت او از طرف خدا در دل دشمنان خدا و امام زمان ،عليه السلام، مى افتد و اين حقيقت در لابلاى آيات و روايات مشهود است.

اينك آياتى كه دلالت بر اينگونه پيروزيها دارد و مى رساند كه پيامبر، صلى الله عليه وآله،در مواردى ، منصور بالرعب بوده است از نظر شما مى گذرانيم: 1. «سنلقى فى قلوب الذين كفرواالرعب بما اشركوا بالله (1)

بزودى در دلهاى كفار رعب و هراس مى افكنيم به خاطر آنكه شرك براى خدا قائل شدند. 2.«سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق (2)كشف الغمه، ج 3، ص 324;المحجه البيضاء، ج 3، ص 341; يوم الخلاص، ص 300; منتخب الاثر، ص 292و482; مجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 190، نورالابصار، ص 171; اعلام الورى، ص 433، اسعاف الراغبين، ص 152; ينابيع المودة، ج 3، ص 136(3)

بزودى در دلهاى كافران وحشت و ترس مى افكنيم ، پس ضربه ها را

ص: 17


1- سوره آل عمران (3)، آيه 151
2- سوره انفال
3- ، آيه 12

بر بالاى گردنها (يعنى مغزشان) فرود آوريد. اين در رابطه با رعبى است كه در دل كفار قريش در جنگ بدر افتاد و سبب پيروزى مسلمانان بر آنها شد. 3. «و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاسرون فريقا» (1)

در دل يهوديان رعب و وحشت افتاد كه سبب فروآمدن از دژهايشان شد و شما گروهى را كشتيد و گروه ديگرى را به اسارت گرفتيد. 4. «فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب (2)

پس قدرت خداوند از جايى كه گمان نمى بردند، آمد و رعب وحشتى در دل آنان افتاد. در بسيارى از روايات ما همين صفت و ويژگى پيامبر،صلى الله عليه وآله،براى حضرت مهدى ، عليه السلام،نقل شده است، علاوه بر رواياتى كه قبلا اشاره شد به اينكه رعب پيشاپيش لشكر امام زمان از هر طرف مى رود يعنى از فاصله دور دشمن او مرعوب مى گردد و فرار مى كند يا تسليم مى شود . امام باقر ،عليه السلام، مى فرمايد: «همه سنن انبيا در امام زمان جمع است (كه بعدا در اين زمينه بحث خواهيم كرد) ولى از سنتهاى جدش مصطفى،صلى الله عليه وآله، قيام به شمشير و منصور بالرعب است. «و اما شبهة من جده المصطفى محمد،صلى الله عليه وآله، فخروجه بالسيف و قتله اعداءالله و اعداءرسوله و الجبارين و الطواغيت و انه ينتصر بالسيف و الرعب و انه لا ترد له راية ...» (3)

از سنتهاى جدش قيام امام زمان با شمشير و قيام مسلحانه است و نابودى دشمنان خدا و رسول خدا و ستمگران و طاغوتها است و منصور به رعب و تسليم همه پرچمها در برابر اوست. امام محمدباقر،عليه السلام،نيز مى فرمايد:

«القائم،عليه السلام،منا منصور بالرعب، مويد بالنصر تطوى له الارض و تظهر له الكنوز و

ص: 18


1- سوره احزاب (33)، آيه 23
2- سوره حشر (59)، آيه 2
3- مجلسى،محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 217، ح 6.

يبلغ سلطانه المشرق و المغرب (8)

قائم ،عليه السلام، ما يارى شده به رعب است و تاييدشده با پيروزى است. تمام زمين به تصرف او درمى آيد و گنجهاى زمين براى او ظاهر مى شود و سلطه او بر شرق و غرب مى رسد. امام صادق ،عليه السلام، مى فرمود:

«ان القائم منامنصوربالرعب مويد بالنصر تطوى له الارض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهرالله به دينه ولوكره المشركون (1) 4. در ذيل تفسير آيه «اتى امرالله فلاتستعجلوه مى فرمايد: (2)

«هو امرنا امرالله تعالى عزوجل ان لانستعجل به حتى و يويده بثلاثة اجناد الملائكه المؤمنين والرعب (3)

او همواره با سه گروه سپاه تاييد مى شود. سپاه فرشتگان ، سپاه مؤمنان مخلص و سپاه رعب و ترس. هشام بن سالم از امام صادق ، عليه السلام، نقل مى كند:

«... فلا يبقى بين الخافقين الا خافه (4)

در ميان شرق و غرب كسى نمى ماند مگر اينكه از او مى هراسد. ابى بصير از امام صادق ، عليه السلام، نقل مى كند كه آن حضرت درباره نشر و گسترش پرچم حضرت مهدى،عليه السلام، پس از نقل مطالبى مى فرمايد:

«و يسيرالرعب قدامها شهرا وراءها شهرا و عن يمينها شهرا و عن يسارها شهرا، ثم قال يا ابامحمد، انه يخرج موتورا غضبان اسفا لغضب الله على هذاالخلق . (5) با توجه به معناى لغوى رعب كه همان خوف و در واقع ترس شديدى است كه كتمان آن ممكن نيست، روشن مى شود منصور به رعب بودن آن حضرت ممكن است به اين معانى باشد:

1. مردم مخالف و دشمنان ، روحيه خود را ببازند و جرات مقاومت در برابر او نكنند و از ترس لشكر مقاوم و غيرقابل نفوذ و شكست ناپذير آن حضرت ،

ص: 19


1- مجلسى، محمدباقر، همان، ص 191، ح 24.
2- سوره نحل (16)، آيه 1.
3- نعمانى، كتاب الغيبة، ص 128; مابعد الظهور، ص 535; ر.ك: امام مهدى من المهد الى الظهور.
4- نعمانى، همان، ص 122.
5- مجلسى، محمدباقر، همان، ص 360، ح 129.

تسليم شوند.

2.آوازه آن حضرت و لشكرش چنان رعب آور است كه شهرهاى دور دست كه با لشكر امام به مسافت يك ماه راه رفتن، فاصله دارند، از هر طرف بدون درگيرى و رويارويى و مقاومت تسليم مى گردند، چنانچه حديث ابى بصير گوياى آن است.

3. تمام دشمنان آن حضرت در خوف شديد به سر مى برند و اين ترس خودمقدمه پيروزى امام و شكست دشمنان امام است. اين رعب و ترس از چند جهت ممكن است رخ دهد:

الف) از نظر اعجاز و قدرت خداوند كه هراس و رعب در دلهاى دشمنان امام و ابرقدرتها بيفكند و قدرت اراده و تصميم به مقاومت را از آنان سلب نمايد، نتيجه اينكه زودتر تسليم گردند. گويى چنان از خود بى خود شوند و دست و پاى خود را گم كنند كه توان حركت نيابند همانند بره در برابر شير و ...!

ب) آوازه پيروزى سريع حضرت و شيوع فتح و نصرت او در سراسر بلاد و ويژگى ياران او و لشگريانش كه مقاوم و شكست ناپذيرند، سبب اين خوف و رعب گردد.

ج) انتشار حركت و قيام امام و آمادگى باطنى مردم ممكن است، سبب پيوستن مردم به امام شود و در تمامى كشورها نيروها و مردم خواستار همكارى با امام زمان گردند و در نتيجه شورشها و قيامهاى داخلى رخ دهد و موجب انشعاب حكومتها وتقسيم و تجزيه آنان گردد و عملا ايجاد ترس و وحشت و رعب در دلهاى حاكمان و طاغوت و قدرتها شود.

د) امام زمان با احاطه اى كه بر اسرار غيب دارد ممكن است راز و رمز آنان را قبلا كشف

ص: 20

و خنثى كند و منابع و ذخاير اسلحه و نيروهاى انسانى آنان را نيز شناسايى كند و نقاط ضعف و آسيب پذيرى آنان را بداند و با يك اقدام سريع همه را وادار به تسليم سازد و نيز كافى است كه اين كار را با چند دولت مقتدر انجام دهد تا بقيه حساب خويش را بدانند ...!!

على اكبر حسنى

نسبت ما و مهدى (علیه السلام) در عصر حاضر

در دورانى كه سخن گفتن از مباحث اقتصادى و افزايش و كاهش درآمد سرانه ، رشد ، توسعه و توليد ناخالص ملى و پى جويى مسائل مربوط به پيچيده ترين فن آوريهاى عالم ارتباطات و ساخته هاى صنعتى، به همراه بحث و كندوكاو پيرامون مكتب نوظهور «هرمنوتيك و اثبات ثبات يا دگرگونى فهم ما از متون دينى - قبض و بسط تئوريك شريعت يا فى الواقع نسخه فارسى [Contextuality] - و همچنين بررسى برخورد تمدنها و عاقبت قابل پيش بينى براى آنها، رسم و عادت زمانه شده است، بيان احوال امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشريف، به عنوان يك حقيقت غايب از نظر و مباحث و مسائل مربوط به آن حضرت،عليه السلام،به عنوان موعود منتظر، چه بسا در ذهن برخى ساده انديشان و شيفتگان عرف موجود، بل حافظان و مدافعان سينه چاك او و فرهنگى كه آن را پروريده، سخت نامانوس و ناضرور بنمايد. اما نگارنده به عنوان پژوهشگر مسلمانى كه در غالب موضوعات مطرح در عرصه فرهنگ معاصر انديشيده و در همين زمينه ديدگاه دينى خود را در باب غالب موضوعات يادشده، از سياست و اقتصاد و مسائل مربوط به توسعه تا بخشى از دانش تجربى و فلسفه معاصر دين و كلام نوين، عرضه كرده به اين نتيجه رسيده است كه متاسفانه مباحث مربوط به موضوع

ص: 21

اصلى جهان بشرى در عصر حاضر - يعنى غيبت عصاره عالم امكان و خليفه حى الهى بر زمين و خيمه آسايش ، امنيت ، وفاق و واسطه فيض ربوبى مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بى اندازه تهى و بى رنگ است. آيا شگفت آور نيست كه در حوزه هاى علميه و دانشكده هاى الهيات ما - گذشته از محافل روشنفكرى باصطلاح دينى!- از دين شناسى تطبيقى سخن بگويند، و اقتصاد و سياست جامعه اسلامى را در قالب فقه حكومتى به دايره بحث و بررسى بگذارند، و همچنين شبهات مطرح در فلسفه معاصر دين و كلام نوين را به سرپنجه تدبير و انديشه بگيرند و بگشايند، و يا حتى از ثقل اكبر - از قرآن عظيم و عزيز - از قرائت و محتواى آن، سخن به ميان آرند، اما در عين حال هدف از اين همه تلاش و جنبش و كوشش و هم بخش معظمى از ضروريات مكتب تشيع و على الخصوص آموزه هاى بلند اين مكتب درباره حجت زمانه ولى عصر، روحى و ارواح العالمين له الفداء، تا به اين اندازه به دست فراموشى سپرده شود; كه غافلان به دل بستن به وضع موجود و تبيين و تنقيح و تحكيم پايه هاى تئوريك آن بكوشند و منفعلان در دفاعى منفعلانه از تعاليم مورد هجمه آنان، همه گستره پهناور معارف عاليه اسلام و على الخصوص مكتب پربار تشيع را در دامنه محدود برخى مباحث اپيسيمولوژى ياجامعه شناسى دين و معرفت و يا حداكثر مسائل مربوط به فقه حكومتى محصور سازند و تنها وظيفه خود را پاسخگويى به القائات دشمنان و مغرضان دانسته و در عوض تبيين عقلانى معتقدات خالص شيعى يا اسلامى، دامنه فعاليت خود را در محدوده تصحيح و نقض و ابرام اقوال نوانديشان مترجم

ص: 22

آراى مسيحيت محرف محصور نمايند؟! چنانكه مشهود است، روند فعاليتهاى پژوهشى و تبليغى حوزه هاى دينى در چند سال گذشته به سمتى سو گرفته كه نشانه گذار اصلى آن انديشه وران غربى بوده اند. البته دفاع آگاهانه از دين و وسعت تهاجم دشمنان به مبانى اعتقادى جامعه اسلامى، ضرورت چنين تلاشى را صدچندان مى كند و ما را نيز با اين تدافع عالمانه مخالفتى نيست. ليكن سخن بر سر آن است كه آيا تنها در موضع دفاع نشستن و از عرضه روزآمد آموزه هاى پربار مكتب تشيع چشم پوشيدن و منفعلانه بر ردپاى مترجمان آراى بيگانه سير كردن، باعث نخواهد شد كه بخش معظمى از ضروريات مذهب تشيع - كه نسل قديم را نيز به حد وافى با آن آشنايى نيست تا چه رسد به عصر حاضر - مثل مساله مهم رجعت كه از زمان پيامبر ،صلى الله عليه و آله، تاكنون از جمله ضروريات مذهب شيعه شمرده مى شده و اعتقاد به آن هماره طعن و طنز و كين مخالفان را به همراه داشته، يا حقيقت دابة الارض و حشر پيش از روز رستاخيز، و از همه مهمتر و اساسى تر، نقش كنونى امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشريف، در سرنوشت جوامع بشرى و نسبت آن حضرت با كل جهان هستى و مفهوم حقيقى روايت متواتر يا دست كم مستفيضى كه مرگ بى شناخت امام ،عليه السلام، را - ولو در عصر انفجار اطلاعات و پيچيده ترين فن آوريهاى عالم ارتباطات، از ماهواره و شبكه هاى اطلاع رسانى گرفته تا مطبوعات و منشورات مكتوب - مرگ در جاهليت و ناآگاهانه و ناهشيارانه، بلكه نهفته در جهل مركب مى داند، همچنين وظيفه شيعيان در عصر غيبت و نحوه ارتباط روحى آنان با امام زمانشان و نحوه تمهيد

ص: 23

ظهور آن حضرت ،عليه السلام، كه جز به خواست و تلاش بخش وسيعى از مؤمنان ميسر نخواهد شد، و به همين موازات مفهوم حقيقى و منطقى برخى آيات قرآنى، نظيرآيات آغازين جزء پانزدهم قرآن (آيات ابتدايى سوره مباركه اسراء) كه مصداق عينى آنها در اين دنيا تا كنون رخ نداده است، و يا آيات مربوطبه عيساى مسيح، عليه السلام، و رجعت و فرود دوباره آن حضرت از ملكوت الهى به گاه قيام حضرت حجت ، عليه السلام، و در نهايت شرح و تفسير ادعيه و زيارات رسيده درباره يا از ناحيه امام عصر، عليه السلام، كه هر يك دريايى ژرف از مفاهيم بلند و آسمانى محسوب مى گردند و تمركز در مباحث القا شده از سوى مترجمان آراء بيگانه، باعث نخواهد شد كه اين همه، از جانب بسيارى از كارشناسان دينى ما و به تبع آنان عموم مردم مسلمان و خصوصا نسل جوان ما مورد غفلت قرار گيرد؟ به هر تقدير واقعيت اين است كه در حال حاضر برخورد ما با مساله مهم مهدويت، بيش از آنكه برخوردى همه جانبه، پژوهشگرانه و علمى باشد، برخوردى مقطعى، شاعرانه و غالبا از سر احساس و عاطفى است. تا به آنجا كه اين نكته مهم را كه مجموعه زيارات، ادعيه و توقيعات شريف رسيده از ناحيه يا درباره امام مهدى ،عليه السلام، فى الواقع ماثوراتى صادره از سو يا در معرفى حجت حى زمانه و قطب عالم امكان در عصر معاصرند و به اين ترتيب مجموعه اى از مهمترين آموزه هاى مورد نياز امت شيعه را - از زمان آغاز امام آن بزرگوار تا به اكنون - عرضه مى دارند، بكلى از يا برده ايم. اين همه در حالى است كه ارزش علمى و

ص: 24

عملى اين قبيل ماثورات به اضافه آن دسته از آيات، زيارات و ادعيه پرمحتوايى كه اهتمام به آنها از ناحيه حضرت ، عليه السلام، مورد اشاره قرار گرفته و پيوسته در تشرفات محبان آن حضرت در عصر غيبت، بر استدامت بر آنها تاكيد گرديده است (از آن جمله دعاى آسمانى سمات يا زيارات جامعه و عاشورا) و نقش مفيد و معتنابه آنها در ساختن بناى عقيدتى فقهى انسان مسلمان امروزين، نه فقط از بار علمى و اعتقادى و عبادى سخنان و سيره رسيده از ساير معصومان كمتر نيست، بلكه اولا با توجه به آنكه منشا صدور يا موضوع مورد بحث آنها، درباره حضرت حجت ،عجل الله تعالى فرجه الشريف، و فرهنگ عقيدتى و عملى لازم الاتباع از سوى امت آن حضرت، چه در زمان غيبت و چه در زمان ظهور است و در ثانى با التفات به اين نكته مهم كه محيط صدور آنها در محدوده خواص ياران ايشان محصور مى شده است تامل در آنها به عنوان مجموعه تعاليم و آموزه هاى حجت زمانه براى مردم از ضرورت بيشترى برخوردار مى گردد. گذشته از اين، باطن هر بحثى از مباحث فقهى، كلامى و فلسفى معاصر، به نحوى با امام زمان ، عليه السلام، و مباحث مربوط به غيبت و حضور و ظهور آن حضرت گره خورده است كه مشكل مى توان از آن حضرت غفلت كرد، اما در عين حال حق مطلب را از لحاظ جامعيت آن ادا نمود. فى المثل آيا مى توان از معاد سخن گفت و امكان بازگشت مجدد ارواح به فعليت رسيده مؤمنان را به ابدان ايشان - از جمله در همين دنيا - مورد بحث و بررسى قرار داد، ليكن از

ص: 25

مساله مهم رجعت يعنى احياء مجدد برخى رفتگان در زمان قيام قائم ،عليه السلام، و آيات وارد در اين زمينه مانند آيه هشتاد و سوم سوره مباركه نمل چشم پوشيد؟! و يا مگر مى توان مساله شر (Problem Evil) را كه از جمله مباحث مهم و مورد بحث اكثر فلاسفه معاصر دين و متكلمان معاصر مسيحى و مسلمان امثال «الوين پلسينجا» و علامه شهيد استاد «مرتضى مطهرى رضوان الله تعالى عليه، و «جى.ال.مكى است، به بحث و بررسى نهاد و نقش عمل پيشينيان و اختيارات نيك و بد عالميان را در پيدايش مصائب روزافزون وارد آمده بر عالم بشرى بازگو كرد، اما در همان حال از سلسله علل و معلولهايى كه در راس آن كج انديشى برخى از صحابه رسول خدا ،صلى الله عليه وآله وسلم، و در طول آن سلسله، مصائب ناگزير پيش آمده در نتيجه غصب ولايت از خاندان عصمت و طهارت و به تبع آن غيبت قهرى و هزارساله مولانا و مقتدانا امام مهدى عليه الصلوة و السلام قرار دارند، چشم اغماض بر بست، و تاثير آن شوراى كذايى را در سرنوشت آحاد مردمان جهان در عصر حاضر از ياد برد؟! كه بى ترديد اگر به وصايت رسول مكرم اسلام پشت نمى شد، و اگر بدعتها جاى سنت رسول ، صلى الله عليه و آله، را نمى گرفت، و اگر ولايت در جاى حق خود مستقر گرديده بود، امروزه تاريخ جهان به گونه اى ديگر رقم مى خورد. زبده آنكه مباحث مربوط به فقه حكومتى و اثبات مشروعيت الهى ولايت مطلقه فقيه و همچنين حدود اختيارات او و نحوه مشاركت مردم در اين ميان و يا حتى مباحثى چون نحوه اخذ، و منابع و مصارف وجوه و

ص: 26

اموال حاصل از مالياتهاى ثابت شرعى، به بررسى عالمانه امامت امام مهدى عليه السلام و نيابت آن حضرت منوط و مسبوق است. بنابراين على رغم غفلتى كه برخى مى ورزند، چنانكه مى بينيم از پرداختن به مساله مهدويت - آن هم به صورتى آگاهانه و علمى - گريزى نيست و آنان كه به شاخه هاى ديگر معارف عليه اسلام دل بسته اند نيز تنها هنگامى حق مطلب را چنانكه بايد ادا خواهند كرد كه از مهدويت مهدى ، عليه السلام، و از آموزه هاى بلند مربوط به آن حضرت ،عليه السلام، سخن بگويند. به موازات آنچه گفته شد پرداختن به مساله مهدويت و تبيين علمى، همه جانبه و پژوهشگرانه اصول و متفرعات مربوط به آن، كه در قالب غيرشيعى و غيراسلامى آن در چهره «مسيانيسم يا عقيده به موعود آخرالزمان تجلى كرده است، در عدم مقهوريت در برابر تمدن غرب - به معناى اصطلاحى و نه جغرافيايى آن - و نقد كاستى ها و ارائه راه حل براى جبران آنها و يا دست كم ايجاد آرامش روحى و روانى براى محصورشدگان «بحران هويت وعوارض ناشى از«ماشينيسم ، «مدرنيسم و افزايش «اوقات فراغت و همچنين در سلوك فردى و اجتماعى، از تاثيرى ژرفتر و ماندگارتر برخوردار است. و نگارنده - بى آنكه قصد دفاع از مكتبى خاص را داشته باشد - بر اين نكته تاكيد دارد كه على رغم انكار پاره اى نوانديشان مدعى نقد انديشه دينى - در جهان غرب نيز انديشمندانى بسان «هايدگر» و پيروان مدرسه او، بمراتب از معتقدان به «جامعه باز پوپرى و خوانندگان كتب پراگماتيستى نويسندگانى چون «ويليام جيمس و «جان ديويى و همچنين از رهروان طريقت هاى گونه گونى چون رهبانيت شرقى، عرفان سرخپوستى امثال «دن خوان و «كارلوس

ص: 27

كاستاندا» و يا سلوك «سندرتايى امثال «هرمان هسه و هم حتى از پيروان طريقت هاى گوناگون پراتيكى چون «يوگا»، «مدى تيشن و اين اواخر طريقت «آلفا» كه فى الواقع نوعى دل بستن به سرابند - از آرامش روحى و روانى افزونترى برخوردار بوده اند و در عين حال در نقد معضلات موجود جامعه بشرى و ارائه راه حل درباره آنها بمراتب توفيق بيشترى يافته اند. و اين صد البته به مثابه تاييد همه گفته ها و معتقدات ايشان نيست. و عجيب آنكه برخى انديشه وران غربى چون فيلسوف و اسلام شناس مشهور معاصر مرحوم پروفسور «هانرى كربن فرانسوى به صورتى آگاهانه و عالمانه و برخى چون «مارتين هايدگر» آلمانى و «برتراند راسل انگليسى به صورتى نادانسته و ناآگاهانه، به وضع موعود و سيماى نورانى منجى عالم بشريت چشم دوخته بوده اند، و در همان حال جمعى از ايرانيان مسلمان مدعى نقد انديشه دينى و پلوراليستهاى طرفدار جامعه باز پوپرى و مروجان وطنى آراء و افكار فلاسفه معاصر دين اروپايى و آمريكايى و كانادايى، با آميختن زوايد فرهنگ قرون شانزده تا نوزده ميلادى به گفته هاى محرف «مولاى رومى و «ابوحامد غزالى ، به تمجيد و توجيه وضع موجود زبان مى گشايند و هر روزى كه مى گذرد با فرورفتن و غور نابايسته در زواياى فرهنگ و تمدن انسان مدار و لذت محور و قدرت پرست غربى، از سنگ آسياب عالم امكان و محور هستى در عصر حاضر، فاصله اى افزونتر مى گيرند و براستى اين پرسش بجا و ضرورى است كه ; اگر خود ره به بيراهه مى كشانيد: «لم تصدون عن سبيل الله من امن و تبغونها عوجا» (1)سوره حديد (57)،آيه 21 .(2) از چه روى از راه خدا او را كه ايمان آورده باز مى داريد و آن راه را كج مى خواهيد؟! در همين مقام و به تناسب بحث نقل سخنى را درباره «پروفسور كربن تهى از لطف نمى دانم. مرحوم آيت الله شيخ «مرتضى حائرى رضوان الله تعالى عليه در بخشى از بحث خود درباره «خلافت در قرآن پس از اثبات انطباق خليفه الهى بر انبيا و اوصيا الهى و از آن جمله امامنا المهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، مى فرمايند: «از آقاى كربن استاد دانشگاه فرانسه [نقل شده كه] در يكى از كنفرانس ها گفته اند: كه ايشان مذهب شيعه را بر ساير اديان و مذاهب ترجيح داده اند و آن را اختيار نموده اند، براى اين كه فقط مذهب شيعه است كه اساس آن، بر ادامه فيض از جانب پروردگار است و اين بر طبق عقل سليم است. ايشان سالها بود با يكى از علماى شامخين قم يعنى مفسرالميزان جناب آقاى حاج ميرزا محمد حسين طباطبايى [مرحوم علامه طباطبايى(رحمة الله عليه)] مذاكراتى راجع به مذهب شيعه داشتند. ظاهرا دو ماه يك مرتبه از پاريس مى آمد و ايشان هم از قم به تهران مى رفتند و مذاكراتى در اين باره مى نمودند و على الظاهر بعضى از مذاكراتشان به طبع رسيده است. [ر.ك به: «ظهور شيعه و «شيعه ] آقاى طباطبايى نقل مى كردند كه آقاى كربن مى گفتند: در موقع راز و نياز با حق متعال دعاهاى منقول از امام زمان و خليفة الرحمان را مى خوانم. على الظاهر آقاى كربن اولا اعتقاد به امام زمان پيدا كرده اند و از راه اعتقاد به وجود مقدس ايشان شيعه و مسلمان شده اند.


1- سوره آل عمران
2- ،آيه 99.

- 21).

زنده كننده اسلام

داود الهامى

يكى از رسالتهاى مهم «مهدى موعود» ،عليه السلام، احياى قرآن و زنده كردن تعاليم اسلام است زيرا مى دانيم آن حضرت هنگامى ظهور خواهد كرد كه از قرآن جز اثرى و از اسلام جز اسمى باقى نماند. ممكن است كسى بگويد مگر اسلام و قرآن مى ميرد كه امام زمان ،عليه السلام، آن را زنده مى كند؟ با اينكه امام صادق ،عليه السلام، در يكى از سخنان ارزشمند خود، جاويد بودن «قرآن را به دوام و استمرار نواميس حيرت انگيز طبيعت تشبيه كرده و فرموده است: «ان القران حى لم يمت و انه يجرى كما يجرى الليل والنهار و كما يجرى الشمس والقمر» قرآن كتاب زنده اى است كه مرگ و نيستى در آن راه نمى يابد و مانند شب و روز و آفتاب و ماه سارى و جارى است. (1) البته حقايق دينى و اصول كلى كه دين ذكر كرده است مردنى نيست و هرگز نمى ميرد. چيزى در اجتماع قابل مردن و يا منسوخ شدن است كه يك اصل بهترى جاى آن را بگيرد. مثلا «هيات بطلميوس به عنوان يك اصل علمى مدتى در دنيا زنده بود، بعد حقايق و اصول ديگرى در هيات و آسمان شناسى پيدا شد و هيات بطلميوس را از بين برد اما اين معنى درباره اسلام با توجه به خاتميت آن صادق نيست. پس اينكه در روايات وارد شده است كه «قرآن يا سنت مى ميرد بايد كسى يا كسانى باشندكه آن را زنده كنند»، به چه معنى است؟ على ،عليه السلام، در نهج البلاغه از دوستان و ياران با وفاى خويش چون عمار و ابن تيهان وذوالشهادتين به اين صفت ياد كرده است كه آنها دين را زنده كردند. «واحيواالسنة و اماتواالبدعة آنها سنت پيامبر را زنده كردند و بدعت را ميراندند. (2) و درباره امام زمان ،عليه السلام، با اين تعبير فرموده است كه: «و يحيى ميت الكتاب والسنة قرآن و سنت مرده را زنده مى كند. (3) پس آنچه مى ميرد حقيقت دين نيست، بلكه غرض آن است كه دين در ميان مردم مى ميرد. آرى وقتى كه به دستورات دين در جامعه عمل نشود و قوانين آن پياده نگردد، مى توان گفت كه دين در آن جامعه مرده است. چرا كه مردن يك قانون متروك شدن آن است و اينكه امام زمان ،عليه السلام، آن را زنده مى كند به اين معنى است كه تعاليم اسلام و قوانين متروكه قرآن را به جريان مى اندازد و آن را در جامعه پياده مى كند. به عبارت ديگر آنقدر وصله ها و پيرايه ها و بدعتها به دين بسته مى شود كه حقيقت آن زير پرده هاى ضخيم اوهام پنهان مى گردد و غبار كهنگى بر چهره اش مى نشيند و آن را فرسوده مى سازد. يكى از اقدامات اساسى حضرت ولى امر پيراستن اسلام از اين وصله ها، پيرايه ها، بدعتها، خرافات و تحريفها و تفسيرهاى نادرست و تلقى هاى غلطى است كه به مرور زمان در اسلام پديد آمده و مى آيد. بنابراين ايشان اسلام را تجديد بنا مى كنند

ص: 29


1- الخويى، السيدابوالقاسم، تفسيرالبيان، چاپ نجف.
2- نهج البلاغه، شرح وترجمه فيض الاسلام، خطبه 182.
3- نهج البلاغه، شرح وترجمه فيض الاسلام، خطبه 138.

و لباس نو بر قامت آن مى پوشانند و گرد فرسودگى و كهنگى را از سيماى آن مى زدايند و سنتهاى مرده و فراموش شده را احياء مى نمايند و مجموع اين نوسازى آنچنان وسيع ودگرگون كننده خواهد بود كه در برخى از روايات از آن به «دين جديد» تعبير شده است و سپس با پياده كردن تعاليم اسلام در جامعه، فكر دينى را در ميان مردم زنده مى كنند و در نتيجه دين مردم زنده مى شود و آنها نيز دين را زنده نگه مى دارند و بدعت را مى ميرانند. آيا با اين همه اختلاف اهوا و تشتت آرا و تعدد اسباب انحراف، قرآن كه اساسى ترين پايه اسلام است اساسش به خطر نخواهد افتاد؟ و احكام آن متروك نخواهد شد؟ و مسلما هر فرقه و گروهى آن را مطابق عقيده و سليقه خود تاويل و توجيه خواهند كرد و عقايد باطل خود را به اسلام و دين منتسب خواهد كرد. پس با اينهمه اختلاف مذهبها و مسلكها و فرقه ها از قرآن چه باقى خواهد ماند مسلما همان روزى خواهد بود كه على ،عليه السلام، آن را پيش بينى كرده و فرموده: عصرى از پرده زمان رخ مى نمايد كه در آن از قرآن و اسلام جز اسم و رسم چيزى باقى نمى ماند.» (1) ناگفته نماند هرچند وجود قرآن - طبق وعده الهى - از تحريف و تفسير مصون مانده و تا حدودى جلو اين دگرگونيها را گرفته است ولى بايد اعتراف كرد كه بسيارى از مفاهيمش نزد گروه كثيرى از مسلمانان چنان مسخ و واژگون شده كه مى توان گفت چندان شباهتى به اسلام اصيل عصر پيامبر،صلى الله وعليه وآله، ندارد. در چنين زمانى است كه مهدى موعود،عليه السلام، قيام مى كند و تمام بدعتها و تحريفها و رسومات جاهلى را از بين مى برد و زنگار تفسيرهاى نادرست را مى زدايد. گرد و غبار كهنگى و فرسودگى را از آن پاك مى كند و دستهاى آلوده مغرضان و منحرفان را از آن كوتاه مى نمايد و احكام خدا را همان طورى كه صادر شده، جارى مى سازد. پس عمل آن حضرت در بيان و تبليغ دين دو صورت پيدا مى كند: يكى از بين بردن بدعتها و احياى سنتهاى متروكه و دعوت جديد به اسلام و قرآن خواهد بود. دوم اظهار حقايق و تاويلات و تنزيلات قرآن كه تا آن زمان بيان نشده است. در هردو صورت مردم چون تعاليم وى را بر خلاف عقايد و عادات خود مى بينند، آن را «دين جديد» مى نامند در صورتى كه كتاب ايشان همان قرآن است و دعوت ايشان نيز به اسلام و قرآن خواهد بود. اكنون رواياتى كه دراين باره رسيده است، نقل مى شود تا حقيقت موضوع كاملا روشن گردد. 1. امام صادق ،عليه السلام، فرمود: «اذا خرج القائم يقوم بامر جديد و كتاب جديد و سنة جديدة و قضاء جديد...» هنگامى كه قائم خروج كند امر تازه و كتاب تازه، روش تازه و داورى تازه اى با خود مى آورد. (2) 2. و نيز آن حضرت،عليه السلام، فرمود: هرگاه قيام كند: «جاء بامر جديد كما دعا رسول الله،صلى الله عليه وآله، فى بدوالاسلام به امر جديد خواهد آمد چنانكه پيامبر اكرم در ابتداى امر به امر جديد دعوت كرد. (3) 3. امام باقر ،عليه السلام، مى فرمايد: «فوالله لكانى انظر اليه بين الركن والمقام يبايع الناس بامر جديد و كتاب جديد و سلطان جديد من السماء...» به خدا قسم گويا مى بينم او را كه در بين ركن و مقام از مردم بيعت مى گيرد به امر تازه و كتاب تازه كه بر عرب سخت است و سلطنتى تازه از آسمان.

ص: 30


1- المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52 ، ص 90.
2- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثبات الهداة، ج 3، ص 542، ح 521 .
3- المفيد، محمدبن محمدبن نعمان ،ارشاد، خطبه 343.

4. و در روايتى ديگر از امام صادق ، عليه السلام، مى خوانيم كه فرمود: «اذا خرج القائم جاء بامر جديد كما دعى رسول الله فى بدءالاسلام الى امر جديد» هنگامى كه قائم ظهور مى كند آئين جديدى با خود مى آورد، همچنان كه رسول خدا در آغاز اسلام، مردم را به آيين جديد دعوت مى كرد. (1) ناگفته پيداست كه تازه بودن امر نه به اين معنى است كه مذهب جديدى با خود مى آورد بلكه آنچنان اسلام را از ميان انبوه خرافات و تحريفها و تفسيرهاى ناروا، بيرون مى آورد كه كاملا به صورت نو جلوه مى كند. و همچنين جديد بودن كتاب نيز به اين معنى نيست كه آن حضرت با كتاب جديد آسمانى سواى قران ظاهر مى شود زيرا امام حافظ دين است نه پيامبر و آورنده دين و كتاب جديد. بلكه قرآن اصيل فراموش شده را چنان از زنگار تحريفها و تفسيرهاى نادرست پاك مى كند كه كاملا به نظر تازه مى نمايد. شاهد اين مطلب علاوه بر صراحت قرآن و احاديث فراوان درباره ختم نبوت و مصون بودن قرآن از هر گونه تحريف، احاديث متعددى است كه در آنها تصريح شده است كه امام زمان با همان روش پيامبر اسلام و كتاب و سنت و آيين او قيام خواهد كرد. 5. يكى از دوستان امام صادق ، عليه السلام، به نام «عبدالله بن عطا» مى گويد: از آن حضرت پرسيدم سيره و روش مهدى چگونه است؟ فرمود: «يصنع ما صنع رسول الله صلى الله و عليه و آله، يهدم ما كان قبله كماهدم رسول الله، امرالجاهلية و يستانف الاسلام جديدا» همان كارى را كه رسول خدا انجام داده انجام مى دهد، بدعتهاى موجود را ويران مى كند همچنان كه رسول خدا اساس جاهليت را ويران ساخت و اسلام را نوسازى مى نمايد. (2) 6.امام صادق،عليه السلام،فرمود: «اذا قام القائم دعاالناس الى الاسلام جديدا و هداهم الى امر قدثر و ضل عنه الجمهور و انما سمى القائم مهديا لانه يهدى الى امر مضلول عنه و سمى القائم لقيامة بالحق وقتى قائم قيام كند مردم را از نو به اسلام فراخواند و آنان را به امرى كه پوشيده شده، رهنمون شود و عامه مردم از او به گمراهى افتاده اند و از آن جهت قائم مهدى ناميده شده كه راهنمايى مى كند به امرى كه از مردم گمشده است و بدين جهت قائم ناميده شده است كه قيام و به حق است. (3) اين حديث صراحت دارد به اينكه دعوت او به اسلام است وليكن از نو دعوت مى كند زيرا كه بسيارى از امور از مردم پوشيده و از دست آنها خارج شده است. به اين معنى گرد فرسودگى و كهنگى را آنچنان از سيماى اسلام مى زدايد و تعاليم واقعى اسلام را از نو زنده مى كند كه گويا آن حضرت مردم را به آيين جديد فرا مى خواند. 7. نعمانى در كتاب الغيبة از ابوبصير و او از كامل از امام باقر ، عليه السلام، روايت كرده كه فرمود: «ان قائمنا اذاقام دعى الناس الى امر جديد كما دعى اليه رسول الله و ان الاسلام بداغريباو سيعود غريبا كما بدا فطوبى للغرباء» وقتى قائم ما قيام مى كند مردم را به امر تازه اى دعوت مى نمايد چنانكه پيغمبر ،صلى الله وعليه وآله، مردم را بدينگونه دعوت نمود، اسلام در حال غربت ظاهر شد و به زودى مانند روز اول غريب مى شود، پس خوش به حال غربا. (4) 8. و نيز در آن كتاب از ابوبصير روايت نموده كه امام صادق ، عليه السلام، فرمود:

ص: 31


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 338.
2- همان، ص 352.
3- المفيد، محمدبن محمدبن نعمان ، الارشاد، ص 343.
4- النعمانى، محمدبن ابراهيم،الغيبة، ص 172; المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 366.

«الاسلام بدا غريبا و سيعد غريبا كما بدا فطوبى للغرباء» اسلام با غربت ظاهر شد و به زودى نيز غريب مى شود چنان كه بود، پس خوشا به حال غرباء. راوى مى گويد: عرض كردم آقا اين مطلب را براى من شرح دهيد، فرمود: «يستانف الداعى منادعاء جديدا كما دعى رسول الله،صلى الله و عليه و آله دين و احكام اسلامى روزى چنان غريب و بى ارزش مى شود و بر اثر سلطه دشمنان و جعل قوانين بشرى در برابر آن، طورى از نظر مى افتد كه مانند روز نخست مردم از آن بى خبر مى شوند، پس خوشا به حال غريبان، يعنى عمل كنندگان به اسلام در آن روزگار، سپس قائم آل محمد و دعوت كننده اهل بيت قيام كرده با احياء و تجديد معالم دين، احكام قرآن و دستورات تعطيل شده و از نظر افتاده اسلام مجددا مردم را به اسلام دعوت مى كند و تبليغ اسلام را از سر مى گيرد، مثل جدش پيغمبر كه هنگام ظهورش تمام دستورات دينى سابق فراموش شده بود و او مردم را به اسلام و دين خدا دعوت مى نمايد. (1) 9. و در روايتى از رسول خدا، صلى الله و عليه وآله، آمده است كه: «و ان الثانى عشر من ولدى يغيب حتى لا يرى ... ياذن الله تبارك و تعالى له بالخروج فيظهرالاسلام به و يجدد الدين دوازدهمين فرزندم از نظرها پنهان مى گردد و ديده نمى شود و زمانى بر پيروان من خواهد آمد كه از اسلام جز نام و از اسلام جز نقشى باقى نماند. در اين هنگام خداوند بزرگ به او اجازه مى دهد و اسلام را با او آشكار و تجديد مى كند. (2) 10. فضل بن يسار از امام صادق ، عليه السلام، روايت نموده كه فرمود: «ان قائمنا اذا قام استقبل من جهلة الناس ممااستقبله رسول الله من جهال الجاهليه هنگامى كه قائم ما قيام مى كند با مردم نادانى روبرو مى گردد كه در نفهمى از جهال جاهليت كه پيغمبر با آنها مواجه بود، بدترند. عرض كردم چطور؟ فرمود: وقتى پيغمبر مبعوث شد مردم بتهايى از سنگ و صخره ها و چوبهاى تراشيده پرستش مى كردند و زمانى كه قائم قيام مى كند مردم كتاب خدا (قرآن) را به ميل خود تاويل نموده و به آن استدلال مى كنند، آنگاه فرمود آگاه باشيد به خدا قسم عدل قائم (چنان گسترش مى يابد كه) مانند سرما و گرما به داخل خانه هاى مردم نفوذ مى كند. (3) 11. پيامبر اكرم،صلى الله عليه وآله، درباره سيرت و روش كلى او فرمودند: «القائم من ولدى اسمه اسمى و كنية كنيتى و شمائله شمائلى و سنة سنتى يقيم الناس على ملتى و شريعتى و يدعوهم الى كتاب الله عزوجل قائم از فرزندان من، همنام و هم كنيه من است، خوى او خوى من سيرت او سيرت من مى باشد. مردم را بر ملت و دين من وادار مى نمايد و آنان را به سوى كتاب خدا (قرآن) فرا مى خواند. (4) 12. در روايتى از امام صادق ، عليه السلام، آمده است: «اذا قام القائم سار بسيرة رسول الله الاانه يبين آثار محمدصلى الله و عليه وآله وقتى قائم قيام كرد به سيرت رسول خدا رفتار مى كند وليكن آثار محمد ، صلى الله و عليه و آله، را تفسير و بيان مى نمايد. (5) 13. شيخ طوسى در كتاب تهذيب با سند خود از محمدبن مسلم روايت مى كند كه گفت: «از امام باقر ، عليه السلام، پرسيدم قائم چگونه در ميان مردم رفتار مى كند؟ فرمود: «يسير بسيرة ما سار به رسول الله حتى يظهرالاسلام به روش پيامبر عمل مى نمايد تا اينكه اسلام را آشكار مى سازد. عرض كردم:

ص: 32


1- الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر، ص 98.
2- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 36، ص 283.
3- الحرالعاملى، محمدبن الحسن ، همان، ج 3، ص 482.
4- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 352.
5- الطوسى، محمدبن الحسن، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 52; الحرالعاملى ، محمدبن الحسن، همان، ج 3، ص 454; المجلسى، محمدباقر، ج 52، ص 381.

روش پيامبر چگونه بود؟ فرمود: «ابطل ما كانت فى الجاهلية و استقبل الناس بالعدل و كذلك القائم اذا قام يبطل ما كان فى الهدنة مما كان فى ايدى الناس و يستقبل بهم العدل پيامبر آثار كفر جاهليت را از ميان برد با مردم به عدالت رفتار كرد قائم هم موقعى كه قيام مى كند هر اعمال نامشروع و بدعتى را كه هنگام صلح و سازش با بيگانگان اسلام درميان مسلمين مرسوم گشته از ميان مى برد و مردم را به عدالت گسترى رهبرى مى نمايد. (1) اين احاديث كاملا دلالت دارند بر اينكه آن حضرت اسلام را از نو تجديد خواهد كرد و سنتهاى مرده و فراموش شده را از نو بازسازى خواهد نمود و از اين روايات استفاده مى شود، مهدى دست به يك انقلاب وسيع دينى و فرهنگى خواهد زد و تمام بدعتها و انحرافاتى را كه به مرور زمان در اسلام پديد آمده است از بين خواهد برد و اسلام را از نو زنده خواهد كرد و تخريب بعضى از بناها ومساجد هم طبق همين اصل انجام خواهد گرفت. 14.امام صادق،عليه السلام،مى فرمايد: «القائم يهدم المسجدالحرام حتى يرده الى اساسه و مسجدالرسول الى اساسه و يردالبيت الى موضعه و اقامه على اساسه قائم مسجدالحرام و مسجدالنبى را خراب كرده و بر اساس اول مى سازد در خانه خدا را در جاى خود بنا مى كند و در جاى خود برپا مى دارد. (2) 15. ابوبصير از امام باقر، عليه السلام، در يك حديث طولانى روايت مى كند كه فرمود: «اذا قام القائم سارالى الكوفه فهدم بااربعه مساجد ولم يبق مسجد على وجه الارض له شرف الا هدمها وجعلهاجماءوسع الطريق الاعظم هنگامى كه امام قائم قيام كند به كوفه رود و در آنجا چهار مسجد را ويران كند و مسجد كنگره دارى در روى زمين نباشد جز اين كه حضرت آن را خراب و هموار سازد و راههاى بزرگ (شاهراهها) را وسيع گرداند و هر بالكنى كه از خانه ها به كوچه آمده باشد، خراب كند و سر در خانه ها و ناودانهايى كه در كوچه هاست از ميان بردارد و هيچ بدعتى به جاى نگذارد جز اين كه از ميان ببرد و سنتى به جاى ننهد جز اينكه آن را بپا دارد... (3) 16.امام حسن عسكرى، عليه السلام، فرمود: «اذاقام القائم امربهدم المنار والمقاصيرالتى فى المساجد» هنگامى كه قائم قيام كند دستور مى دهد مناره ها و اتاقهايى را كه در مساجد مى سازند، خراب نمايد. راوى مى گويد، با خود گفتم: چرا قائم چنين كارى مى كند؟ ناگاه امام حسن عسكرى ،عليه السلام، روكرد به جانب من و فرمود: «معنى هذا انها متحدثة مبتدعه لم يبنها نبى و لاحجة معنى اين كار اين است كه اينها چيز تازه و بدعتى است كه پيغمبر و امام آن را نساخته است. يعنى تمام انحرافاتى كه در زمينه هاى مختلف در تعاليم اسلامى به وجود آمده است و پيرايه هايى كه به اسلام بسته شده است همه را از بين مى برد و اسلام را از نو تجديدبنا مى نمايد. اين احاديث صراحت دارد به اينكه امام قائم اسلام را دوباره تازه مى كند و احكام و سنتهاى مرده و فراموش شده را زنده مى نمايد و قرآن را با تفسير و تاويل و تنزيل اصلى خود انتشار مى دهد و منظور از كتاب جديد و سنت جديد همين معنى است نه اينكه كتاب تازه و دين تازه مى آورد چنانكه برخى از فرق ضاله اين اخبار را براى خود مستمسك قرار داده اند. 17. چنانكه امام باقر،عليه السلام، فرمود: «لاتذهب الدنيا يبعث الله رجلا منا اهل البيت يعمل بكتاب الله دنيا به آخر نخواهد رسيد تا اينكه خداوند از ما اهل بيت مردى را برانگيزاند كه عمل به كتاب خدا (قران) كند. (4)

ص: 33


1- المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 332.
2- المفيد، محمدبن محمدبن نعمان ، همان ، ص 344.
3- كتاب الغيبة ،ص 131.
4- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، همان، ج 3، ص 588.

موعود در قرآن -4

عبدالرسول هاديان شيرازى حكومت مستضعفين

«و نريد وان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم وارثين ] و نمكن لهم فى الارض ...» (1)

اراده ما بر اين است كه بر مستضعفان روى زمين منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثين زمين قرار دهيم، و حكومت آنها را در زمين پابرجا بسازيم.

پيام اين آيه، بشارت به يك سنت الهى در همه قرون و اعصار است كه هر جا مستضعفان تحت سلطه زورمندان قرار گيرند، اراده خداوند بر اين قرار گرفته است كه زمانى فرا مى رسد كه اينها طعم شيرين پيروزى حق بر باطل را مى چشند و سرانجام حكومت و رهبرى زمين به آنها اعطا مى شود. 1. موقعيت اين آيه در قرآن

اين كلام الهى در حالى بيان شده است كه خداوند قبل از آن خبر از استكبارورزيدن و سلطه گرى فرعون در روى زمين مى دهد. او براى تثبيت پايه هاى حكومت خود، به تفرقه مردم مصر پرداخت و آنها را به دوگروه «سبطى و «قبطى تقسيم كرد. تمام امكانات رفاهى، ثروتها و پستهاى حساس را در اختيار قبطيان قرار داد و سبطيان كه مهاجران بنى اسرائيل بودند، در نهايت فقر و محروميت به سر مى بردند و تمام كارهاى دشوار به عهده آنها بود. همچنين براى جلوگيرى از تقويت بنى اسرائيل نسل ذكور آنها را از بين مى برد، و به تعبير قرآن در يك جمع بندى، او از مفسدان بود. (انه كان من المفسدين) خداوند بعد از ترسيم حكومت فرعون، اين آيه محل بحث را بيان مى كند سپس به داستان حضرت موسى، عليه السلام، و مقابله او با فرعون و بالاخره پيروزى حق بر باطل مى پردازد. 2. فضاى نزول اين آيه

ص: 34


1- سوره قصص (28)، آيات 6- 5.

اين آيه در سوره قصص - كه از سوره هاى مكى است - مذكور است و بنا بر قول بعضى در سال يازدهم هجرى نازل شده است، يعنى در زمانى كه مسلمانان در حال گذراندن دوران سخت شكنجه ها و آزار قريش اند و محاصره اقتصادى را سپرى كرده اند و دو تن از حاميان پيامبر اسلام ،صلى الله وعليه وآله، - ابوطالب و خديجه - از دنيا رفته اند و سفر تبليغى پيامبر اسلام ، صلى الله وعليه وآله،به طائف نيز با شكست روبرو شده است، و در نتيجه نهايت ضعف و ناامنى بر مردم مسلمان سايه افكنده است و ممكن است ياس و نااميدى برآنها چيره شود. خداوند ماجراى ظلم فرعون و قيام حضرت موسى، عليه السلام، را بازگو مى كند تا ياس آنها به اميد مبدل شود و بدانند كه بعد از هر شدتى فرجى است و اراده الهى بر تمام اراده ها غالب مى گردد. 3.مستضعفان چه كسانى هستند؟

واژه «مستضعف كه از ماده «ضعف است، به كسى گفته مى شود كه بر اثر ستم ستمگران به حالت ضعف كشيده شده باشد. اين ضعف مى تواند ناشى از اختلاف طبقاتى جامعه يا تعداد كم نيرو، ياء نداشتن تجهيزات دفاعى، يا نداشتن رهبرى آگاه و شجاع باشد و در بعضى مواقع اين ضعف، ضعف فرهنگى و عقيدتى است. در مقابل اينها، مستكبران و اشرافى هستند كه برترى جويى و ظلم و ستم را پيشه خود ساخته اند و با هر وسيله اى كه بتوانند، مستضعفان را تحت سلطه خود قرار مى دهند. بااستفاده ازآيات الهى،مستضعفان به دو گروه تقسيم مى شوند: گروه اول: مستضعفان بى گناه و ماجور گروه دوم: مستضعفان گنهكار و غيرماجور گروه اول كسانى هستند كه به هر علتى، قدرت مقابله با دشمن را ندارند و راهى براى فرار از سلطه زورمندان نيز برايشان ممكن نيست، به همين جهت چنين گروهى نه تنها گنهكار نيستند، بلكه صبر در برابر فشارها و سختيهايى كه از جانب دشمنان بر آنها تحميل مى شود، اجر و پاداش الهى را هم به همراه دارد. نمونه اين گروه، مسلمانان صدر اسلام هستند كه خداوند خاطرات قبل از هجرت را به ياد آنها مى آورد و مى فرمايد: «و اذكروا اذانتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس فاويكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون (1)سوره يس (36)، آيه 82.(2) به ياد آوريد زمانى كه شما گروه كمى بوديد كه در روى زمين شما را به ضعف كشانده بودند،مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند ، ولى او شما ر را پناه داد و يارى كرد و از روزيهاى پاكيزه بهره مندتان ساخت، تا شايد شما شاكر شويد.

ص: 35


1- سوره انفال
2- ، آيه 26.

اين گروه ظلم پذير نيستند، بلكه مشكل اينها نداشتن ياور و رهبرى است كه آنها را ازاين ظلم و ستم برهاند. به همين جهت قرآن براى ترغيب به يارى اينهامى فرمايد: «و مالكم لاتقاتلون فى سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنااخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها واجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا» (1)سوره اعراف (2)، آيات 76 - 75.(3) چرا شما در راه خدا و در راه زنان و مردان مستضعف نمى جنگيد؟ آن كسانى كه مى گويند: خدايا! ما را از اين شهرى كه اهل آن ستمگرند خارج كن، و براى ما از طرف خود، سرپرستى قرار ده، و از جانب خود، براى ما ياورى معين فرما. از اين آيه استفاده مى شود كه تنها چاره اينها براى رهايى از دشمن، دست به دعا بردن در پيشگاه الهى بود، خداوند نيز مسلمانان را براى يارى آنها ترغيب مى كند، چون اينها در صورت داشتن ياور، از جهاد و مبارزه در راه خدا هراسى ندارند. خصوصيت ديگر اين گروه اين است كه اينها با وجودى كه از نظر جمعيت و قدرت، ضعيف هستند اما داراى روحيه اى محكم و ايمانى قوى اند، به گونه اى كه هيچگاه در برابر مستكبران و طعنه هاى آنها خود را نمى بازند. همچنان كه خداوند در وصف مستكبران و مستضعفان زمان صالح پيامبر، صلى الله وعليه وآله، مى فرمايد: «قال الملاء الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن امن منهم اتعلمون ان صالحا مرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مؤمنون] قال الذين استكبروا انا بالذى امنتم به كافرون (4) اشراف متكبر قوم او (صالح،عليه السلام) خطاب به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا يقين داريد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟ آنها گفتند: ما به آنچه كه به وسيله او فرستاده شده ، ايمان داريم. مستكبرين گفتند: ما به آنچه كه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم. همان طور كه مشاهده مى شود ملامت و طعنه مستكبران در ايمان راسخ آنها اثرى نمى گذارد و به صورت صريح آنچه را كه بدان ايمان آورده اند، بازگو مى كنند ، به گونه اى كه تنها سخن مستكبران در برابر اينها اين است كه ما به آنچه كه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم!

مسلم است چنين گروهى، اگر مورد ظلم ستمگران قرار گيرند، اجر آنها در پيشگاه الهى محفوظ است. اما گروه دوم از مستضعفان، كسانى هستند كه گر چه بظاهر اسلام آورده اند، اما بر اثر ضعف ايمان، خود را از حق و از آشنايى با احكام و معارف الهى دور نگهداشته و به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و داراييهايشان، حاضر نيستند خود را از چنگال دشمنان برهانند و هجرت كنند. نمونه اينها گروهى از مسلمانان صدر اسلام بودند كه با مسلمانان به مدينه هجرت نكردند و نتيجه اين شد كه در جنگ بدر مجبور شدند در صف بت پرستان قرار گيرند و با مسلمانان بجنگند و بعضى از آنها نيز در ميدان جنگ كشته شدند. قرآن سرنوشت شوم اين گروه را چنين بيان مى نمايد: «ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماوئهم جهنم و ساءت مصيرا» (4) كسانى كه به خودشان ظلم كرده بودند، فرشتگان ، روح آنها را گرفتند و به آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد؟ گفتند: ما در سرزمين خود در حال استضعاف بوديم. آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمين خدا، پهناور نبود تا به آنجا مهاجرت كنيد؟

ص: 36


1- سوره نساء
2- سوره نساء (4)، آيات 99-98.
3- ، آيه 75.
4- سوره نساء (4)، آيه 97.

بنابراين ، آنها جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. تعبير مرحوم «علامه طباطبايى اين است كه اين گروه مى توانستند به وسيله مهاجرت خود را از سلطه دشمنان نجات دهند و از حومه استضعاف خارج شوند. بنابراين ملائكه استضعاف آنها را تكذيب كردند، چون اينها قدرت داشتند كه خود را از قيد و بند استضعاف به در آورند ولى با سوءاختيار خود، پذيراى استضعاف شدند. (1) بنابراين ، اينها نه تنها در استضعاف خود ماجور نيستند، بلكه سرنوشت شومى در انتظار آنهاست. البته خداوند در ادامه همين آيات، گروهى از مستضعفان را كه چاره اى براى رهايى خود ندارند استثنا مى كند و مى فرمايد: «الاالمستضعفين من الرجال والنساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا] فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا» (7) مگر آن دسته از مردان و زنان مستضعفى كه ناتوان اند و چاره و راهى براى نجات خود نمى يابند، پس آنهااميد است مورد عفو خدا قرارگيرند و خداوند عفوكننده و آمرزنده است. با توجه به اين مطالب، ملاك تشخيص مستضعف ماجور و غير ماجور معلوم شد. بنابراين ، آن گروه از مستضعفانى كه خداوند اراده كرده است كه به آنها نعمت پيشوايى زمين را بدهد، آنهايى هستند كه در برابر ظلم ظالمان و كفر كافران تسليم نمى شوند و ناتوانى آنها در برابر دشمن قهرى بوده است نه با سوءاختيار خود! و اينها هستند كه خداوند وعده پيروزى آنها را داده است. 4.مصاديق اين آيه

تا به حال مشخص شد اراده الهى بر اين است كه مستضعفان وارث زمين شوند، و شكى نيست كه اگر اراده خداوند به چيزى تعلق بگيرد، آن امر محقق خواهد شد. (انماامره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون) (8) اما آيا تاكنون اين وعده الهى تحقق يافته است يا نه ؟ و در صورت تحقق اين وعده چه كسانى، از مصاديق آن هستند؟ همان طور كه گفته شد، خداوند اين آيه را هنگام بازگويى ماجراى دوران ستمگرى فرعون نسبت به بنى اسرائيل بيان كرد و همين گروه مصداق بارز اين آيه هستند كه با يارى خداوند حكومت فرعون نابود شد و بنى اسرائيل وارث زمين شدند، خداوند در اين باره مى فرمايد: «و اورثناالقوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا و دمرنا ماكان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون (2) ما مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را به آن قوم تضعيف شده واگذار كرديم، و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند، تحقق يافت و آنچه كه فرعون و قومش ساخته بودند و عمارت و كاخهاى باعظمت آنهارا نابود كرديم. مراد از مشارق و مغارب ، سرزمين مصر و شام است كه تحت سلطه فرعونيان بود و بنى اسرائيل بر آن حاكم شدند. نمونه ديگر آن، حكومت پيامبر اسلام ،صلى الله وعليه وآله، است كه پس از سالها تلاش و مبارزه و تحمل شكنجه هاى طاقت فرسا و محاصره اقتصادى و هجرت و جهاد، سرانجام اسلام و معارف الهى از جزيرة العرب به تمام نقاط جهان گسترش يافت، و اين در حالى بود كه در اوايل بعثت، مسلمانان از نظر نيرو، تعدادشان كم، و از نظر قدرت، ضعيف بودند و در ناامنى و ترس بسر مى بردند. همچنان كه خداوند اين موضوع را در سوره انفال آيه 26 به ياد مسلمانان مى آورد. به هر حال اين سنت الهى است كه در هر زمان و مكانى كه شرايط فراهم گردد، اراده الهى نيز بر اين قرار مى گيرد كه به وعده خود عمل كند و حق بر باطل پيروز شود همچنان كه امام زين العابدين (على بن الحسين،عليه السلام) در روايتى مى فرمايد: «والذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا ان الابرار منا اهل البيت و شيعتنا بمنزلة موسى و شيعته و ان عدونا و اشياعهم بمنزلة فرعون و اشياعه (3) قسم به كسى كه محمد ، صلى الله و عليه وآله،

ص: 37


1- طباطبايى، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان ، ج 9 ، صص 82 - 80.
2- سوره اعراف (7)، آيه 137.
3- نورالثقلين، ج 4، ص 109 ، عبد على بن جمعة العروبى، مطبعة الحكمة، قم.

را بحق مبعوث كرد تا بشارت دهنده و انذاركننده باشد، نيكان از مااهل بيت و شيعيان آنها به منزله موسى،عليه السلام،و پيروانش و دشمنان ما و تابعان آنها به منزله فرعون و تابعان آن هستند. پيام اين روايت اين است كه خط موسى،عليه السلام، و فرعون در همه اعصار و قرون جريان دارد و اهل بيت پيامبراسلام، صلى الله وعليه وآله، و شيعيان آنها يكى از مصاديق آن هستند كه بر اثر برترى جوييهاى ستمگران زمان خود در حالت استضعاف قرار دارند ولى سرانجام وارث زمين خواهند شد. از امام صادق،عليه السلام، در اين باره روايتى نقل شده است كه مى فرمايد: «ان فرعون قتل بنى اسرائيل فظفرالله موسى بفرعون و اصحابه حتى اهلكهم الله و كذلك اهل بيت رسول الله اصابهم من اعدائهم القتل والغصب ثم يردهم الله و يرد اعدائهم الى الدنيا حتى يقتلوهم (1) فرعون بنى اسرائيل را كشت ، پس از آن خداوند موسى، عليه السلام، را بر فرعون و يارانش غلبه داد به گونه اى كه خداوند آنهارا هلاك كرد. اهل بيت رسول الله،صلى الله وعليه و آله، نيز اينچنين هستند كه از جانب دشمنانشان كشته مى شوند وحق آنها غصب مى شود، پس از آن خداوند آنها و دشمنانشان را به دنيا برمى گرداند تا اهل بيت، دشمنان خود را بكشند. در روايتى ديگر، مفضل بن عمر مى گويد: از امام صادق،عليه السلام، شنيدم كه مى فرمود: پيامبر ، صلى الله وعليه وآله، نگاهى به على و حسن و حسين،عليهم السلام،افكندند و فرمودند: شمامستضعفان بعد از من هستيد. مفضل مى گويد: از امام صادق، عليه السلام، سؤال كردم: اى پسر رسول خدا! معناى اين سخن چيست؟ حضرت فرمودند: معنايش اين است كه شما امامان بعد از من هستيد، خداوند مى فرمايد: «و نريدان نمن على الذين استضعفوافى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين] و نمكن لهم فى الارض ...» سپس فرمودند: اين آيه تا روز قيامت بين ما جريان دارد. (2) امام على،عليه السلام، نيز با تعبيرى زيبا و جالب، اينگونه نويد چنين روزى را مى دهد كه: «لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها و تلى عقيب ذلك:«و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و...» (3) دنيا پس از چموشى و سركشى، به ما باز مى گردد و مهربانى مى نمايد همانند شترى كه از دادن شير به دوشنده اش خوددارى مى كند و براى بچه اش نگاه مى دارد. سپس اين آيه را تلاوت كردند ... در روايتى ديگر نيز پس از تلاوت اين آيه فرمودند: هم آل بيت محمد يبعث الله مهديهم بعد جهدهم فيعزهم و يذل عدوهم (4) اينهااهل بيت محمد،صلى الله و عليه و آله، هستند; خداوند بعد از تلاش و كوشش آنها، مهدى،عليه السلام، آنها را برمى انگيزاند و اينها را عزيز و دشمنانشان را خوار و ذليل مى كند. آرى، اين روايات بشارت به تحقق مصداقى ديگرى از اين آيه است كه بايد در انتظار چنين روزى بود و آن ظهور مهدى آل محمد ، صلى الله وعليه وآله، است كه حكومت او سراسر جهان را فرا خواهد گرفت. او همان كسى است كه در هنگام تولد لب به سخن گشود و شهادت به وحدانيت الهى داد و بر پيامبر اسلام و اميرالمؤمنين و ائمه ، عليهم السلام، بعد از او تا پدرش امام حسن عسكرى،عليه السلام، درود فرستاد، سپس اين آيه را تلاوت كرد: «بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين] و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ماكانوا يحذرون ...» (5)

ماهنامه موعود شماره 5

ص: 38


1- همان، ص 107.
2- همان، ص 110.
3- نهج البلاغه صبحى صالح كلمات قصار209; «فيض الاسلام ، كلمات قصار 200.
4- الطوسى، ابى جعفر، محمدبن الحسن، كتاب الغيبة، ص 113، مطبعة النعمان، النجف.
5- ر.ك: الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ص 425 ، مكتبه الصدوق ، تهران، 1390.

تشرفات بين اثبات ونفى

هادى دانشور در نخستين شماره از مجله موعود» پيرامون امكان و يا عدم امكان تشرف به پيشگاه كعبه مقصودوقبله موعودحضرت بقية الله، ارواحناله الفداء، در عصر غيبت سخن گفتيم و متن گفتار بيش از ده تن از فقهاى نامدار شيعه را در طول قرون و اعصار، به ترتيب تسلسل زمانى برشمرديم، كه همگى به امكان آن بصراحت فتوا داده بودند. و در سومين شماره مجله موعود، پيرامون توقيع شريفى كه در فرازى از آن آمده است: «هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده كند، دروغگو و تهمت پيشه است (1) سخن گفتيم و تلاش ما براى تصحيح سند آن به جايى نرسيد و اين روايت از حد «خبر واحد ضعيف فراتر نرفت و «حسن بن احمد مكتب تنها راوى آن، از حد «مجهول و «مهمل بودن خارج نشد. و اينك گفتار ما در اين شماره از مجله موعود، پيرامون اين پرسش است كه: «آيا مى توان با ديگر احاديث مربوطبه غيبت حضرت بقية الله،ارواحنا له الفداء،مضمون توقيع شريف را تقويت كرد و ضعف سند آن را جبران نمود يا نه؟! » ظاهرا پاسخ منفى است و اين تلاش هم، ما را به نتيجه مورد نظر نمى رساند، زيرا به جز توقيع نامبرده، در هيچ يك از صدها حديث موجود پيرامون غيبت آن حضرت، اشاره اى به تكذيب «مدعى مشاهده نشده است. و مى توان گامى فراتر نهاده و ادعا نمود كه همه احاديث وارده از معصومين، عليهم السلام، صريح هستند در اين كه حضرت مهدى، عليه السلام، در زمان غيبت از ديد عموم مخفى است و همگان او را مشاهده نمى كنند و در هيچ كدام از اين احاديث نيامده كه هرگز احدى آن حضرت را نخواهد ديد [دقت شود]. و اينك براى روشن شدن اين مطلب از ميان صدها حديثى كه پيرامون غيبت آن حضرت آمده، چهارده حديث كه صراحت بيشترى در اين رابطه دارند برگزيديم و فرازهايى از آنها را تبركا در اينجا تقديم مى داريم: 1. «جابربن عبدالله انصارى مى گويد:

ص: 39


1- صدوق، محمدبن على بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516، چاپ جامعه مدرسين، قم.

رسول اكرم ،صلى الله عليه و آله، پيرامون حضرت مهدى ، عليه السلام، سخن گفت و در فرازى از آن فرمود: «ذلك الذى يفتح الله عزوجل على يديه مشارق الارض ومغاربها يغيب عن اوليائه غيبة لا يثبت فيها الا من امتحن الله قلبه للايمان» او همان شخص است كه خداوند، شرق و غرب جهان را به دست او فتح مى كند، او از دوستانش آن چنان غيبت مى كند كه در دوران غيبتش، به جز كسانى كه خداوند دل آنان را آزموده است - در اعتقاد خود - پا برجا نمى مانند. (1) 2. حضرت «عبدالعظيم حسنى از امام جواد،عليه السلام، از پدران بزرگوارش، از اميرمؤمنان ، عليه السلام، روايت مى كند كه فرمود: «للقائم منا غيبة امدها طويل كانى بالشيعة يجولون جولان النعم فى غيبته يطلبون المرعى فلايجدونه الا فمن ثبت منهم على دينه و لم يقس قلبه لطول غيبة امامه فهو معى فى درجتى يوم القيامة» براى قائم ما غيبتى هست كه مدت آن به درازا خواهد كشيد، گويى شيعيان را با چشم خود مى بينم كه همانند گله بى صاحبى كه در دشت و صحرا پراكنده شده به دنبال چراگاه بگردند، در غيبت او به جستجوى او مى پردازند و او را نمى يابند. آگاه باشيد كه هر كس بر آيين خود استوار بماند و در اثر طول غيبت امامش دلش را قساوت نگيرد، روز قيامت در كنار من خواهد بود. (2) 3. اميرمؤمنان ،عليه السلام، در روايتى ديگر مى فرمايد: «ان القائم منا اذا قام لم يكن لاحد فى عنقه بيعة فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه» هنگامى كه قائم ما،عليه السلام، قيام كند، بيعت كسى در گردن او نخواهد بود، از اين رهگذر تولدش پنهانى انجام گيرد و خودش از ديده ها غايب شود. (3) 4. امام حسن مجتبى،عليه السلام، در فرازى از حديث مفصلى كه در آن از علل پذيرش صلح سخن گفته مى فرمايد: «اما علمتم انه ما منا احد الا و تقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه الاالقائم الذى يصلى روح الله عيسى بن مريم خلفه فان الله عزوجل يخفى ولادته و يغيب شخصه لئلا يكون لاحد فى عنقة بيعة اذا خرج» مگر نمى دانيد كه هر يك از ما برگردنش بيعت طاغوت زمانش خواهد بود به جز قائم ما، كه حضرت عيسى در پشت سر او نماز مى خواند و لذا خداى تبارك و تعالى ولادتش را مخفى نگه مى دارد و خودش را در پشت پرده غيبت نهان مى سازد تا به هنگام ظهور، بيعت احدى در گردن او نباشد. (4) 5 - از پيشواى مذهب، امام صادق، عليه السلام،پرسيدند: مهدى فرزندان شما كيست؟ فرمود: «الخامس من ولدالسابع يغيب عنكم شخصه و لايحل لكم تسميته» او پنجمين فرزند هفتمين امام است كه شخص او از ديده ها غايب شود و بازگو كردن نامش بر شما روا نباشد. (5) 6.ازحضرت موسى بن جعفر ، عليه السلام، پرسيدند: آيا در ميان امامان كسى هست كه از ديده ها مخفى گردد؟ فرمود: «نعم يغيب عن ابصار الناس شخصه و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره و هو الثانى عشرمنا» آرى، خودش از ديدگان ناپديد شود ولى ياد او هرگز از خاطر مؤمنين محو نشود،

ص: 40


1- شيخ بهائى، الاربعون ، ص 206، چاپ نويداسلام، قم.
2- صدوق،محمدبن على بن بابويه، همان ،ج 1، ص 303.
3- علامه مجلسى، محمدباقربحارالانوار، ج 51، ص 109، چاپ مؤسسه وفا، بيروت.
4- امين الاسلام طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص 230 ، چاپ مؤسسه آل البيت، قم.
5- صدوق، محمدبن على بن بابويه،همان، ج 2، ص 411.

او دوازدهمين ما مى باشد. (1) 7. از محضر امام رضا ، عليه السلام، پيرامون قائم،عجل الله تعالى فرجه الشريف، پرسيدند، فرمود: «لايرى جسمه و لايسمى باسمه» جسم او ديده نشود و نام او بازگو نگردد. (2) 8 .به محضر امام هشتم گفته شد: اميدواريم كه صاحب اين امر، شماباشيد حضرتش توضيحاتى پيرامون امامان بيان كردند، آنگاه فرمودند: «حتى يبعث الله عز و جل لهذا الامر غلاما منا خفى المولد والمنشا غير خفى فى نسبه» تا خداوند براى اين امر جوانى را از ما بر انگيزد كه ولادت و محل نشو و نمايش پنهان باشد ولى نقطه ابهامى در نسبش نباشد. (3) 9. امام هشتم در حديث ديگرى بتفصيل از ويژگيهاى حضرت مهدى، عليه السلام، سخن گفته و در پايان مى افزايد: «ذاك الرابع من ولدى يغيبه الله فى ستره ماشاء ثم يظهره فيملا به الارض قسطا وعدلا كما ملئت جورا و ظلما» او چهارمين فرزند از تبار من است، خداوند به مقدارى كه بخواهد او را در پشت پرده غيبت نگه مى دارد، سپس او را ظاهر مى سازد و به دست او زمين را پراز عدل و داد مى كند، آن چنانكه پر از ظلم و ستم شده باشد. (4) 10. امام جواد، عليه السلام، نيز در اين رابطه فرمود: «هوالذى يخفى على الناس ولادته و يغيب عنهم شخصه و يحرم عليهم تسميته» او همان شخصى است كه ولادتش بر مردم پوشيده باشد و خودش از ديده ها پنهان باشد و بازگو كردن نامش بر آنها حرام باشد. (5) 11. امام هادى ،عليه السلام، روزى خطاب به يارانش فرمود: حجت خدا بعد از من فرزندم حسن عسكرى مى باشد ولى در مورد جانشين او چه وضعى خواهيد داشت؟ راوى پرسيد: چرا؟ فرمود: «لانكم لاترون شخصه و لايحل لكم ذكره باسمه» زيرا شما شخص او را نخواهيد ديد و بازگو كردن او با نام و نشان بر شما روا نخواهد بود. (6) 12. امام صادق، عليه السلام، در مورد حضور يافتن آن كعبه موعود در ايام حج و شركت آن حضرت در مراسم حج فرمود: «يفقد الناس امامهم يشهد الموسم يراهم ولايرونه» مردم امام خود را گم مى كنند، در موسم شركت مى كند، او مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند. (7) 13. و در حديث ديگرى در همين زمينه فرمود: «للقائم غيبتان يشهد فى احدهما المواسم يرى الناس و لا يرونه» براى قائم، عليه السلام، دو غيبت است كه در يكى از آنها در موسمها حضور مى يابد، او مردم را مى بيند ولى مردمان او را نمى بينند. (8) 14. و نيز در حديثى ديگر فرمود: «ان للقائم غيبتين يرجع فى احداهما و فى الاخرى لايدرى اين هو؟ يشهد المواسم يرى الناس و لايرونه» براى قائم، عليه السلام، دو غيبت هست، در يكى از آنها به او مراجعه مى شود و در ديگرى جايگاهش معلوم نباشد، در موسمها حضور يابد، او مردم را ببيند ولى مردمان او را نبينند. (9)

ص: 41


1- علامه مجلسى، محمدباقر،همان، ص 150.
2- كلينى، محمدبن يعقوب،اصول كافى، ج 1، ص 333، چاپ دارالاضواء، بيروت.
3- نعمانى، محمدبن ابراهيم ،كتاب الغيبة، ص 168، چاپ مكتبه صندوق، تهران.
4- صدوق، محمدبن على بن بابويه، همان ، ص 376.
5- ابن خزازقمى، كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، ص 278، انتشارات بيدار، قم.
6- طوسى، محمدبن حسن،كتاب الغيبة ، ص 202، چاپ معارف اسلامية، قم.
7- طبرى امامى، دلائل الامامة، ص 482، چاپ بنياد بعثت، قم.
8- كلينى، محمدبن يعقوب،همان، ص 339.
9- نعمانى، همان، ص 175.

در ميان صدها روايتى كه پيرامون غيبت حضرت بقية الله ارواحناله الفداء، از محضر معصومين، عليهم السلام، شرف صدور يافته، روايات فوق بيش از همه صراحت دارند كه در عهد غيبت نمى توان به خدمت آن كعبه مقصود رسيد ولى در هيچ كدام از آنها اشاره اى به تكذيب مدعى رؤيت نشده است. از اين رو ، اين احاديث و ديگر احاديثى كه به اين مضامين از معصومين، عليهم السلام، رسيده است، ضعف سند توقيع شريف را جبران نمى كند و مضمون آن را تقويت نمى كند، و توقيع شريف از حد خبر ضعيف و خبر واحد فراتر نمى رود. مطلب ديگرى كه لازم است در مورد مدلول احاديث فوق يادآور شويم اين است كه:ظاهر احاديث ياد شده اين است كه در عهد غيبت نمى توان خورشيد فروزان امامت را مشاهده كرد و اطلاق آن همه امت اسلامى را دربرمى گيرد ولى در هيچ يك از احاديث فوق تعبيرى نيامده كه صريح در عموم باشد. به عبارت ديگر، ما هيچ مدرك حديثى نداريم كه معصوم،عليه السلام، فرموده باشد كه در عهد غيبت هيچ كس آن حضرت را نمى بيند، بلكه بر عكس رواياتى داريم كه صراحت دارند در اين كه افرادى به محضر آن حضرت مى رسند و اينك به چند دسته از اين روايات اشاره مى كنيم: 1. امام رضا،عليه السلام، در فرازى از يك حديث طولانى از حضور يافتن حضرت خضر،عليه السلام، همه ساله در موسم حج سخن مى گويند و در پايان مى فرمايند: «و سيؤنس الله به وحشة قائمنا فى غيبته و يصل به وحدته» خداوندمنان به وسيله ايشان (حضرت خضر) وحشت و غربت قائم ما را تبديل به انس و تنهايى او را مبدل به رابطه و پيوند مى سازد. (1) اين روايت صريح است در اين كه حضرت خضر،عليه السلام، همواره در محضر آن خورشيد فروزان است و به وسيله ايشان رفع غربت از آن حضرت مى شود و در نتيجه اين طور نيست كه هرگز احدى به محضر آن حضرت نرسد. 2. امام صادق،عليه السلام، در ضمن حديثى كه پيرامون مخفى بودن اقامتگاه آن كعبه مقصود سخن مى گويند، مى فرمايند: «لا يطلع على موضعه احد من ولى و لاغيره الا المولى الذى يلى امره» از دوست و غير دوست كسى از جايگاه آن حضرت آگاه نمى شود، به جز خدمتكارى كه متصدى خدمت آن حضرت مى باشد. (2) اين حديث نيز صريح است در اينكه علاوه بر حضرت خضر،عليه السلام، خدمتكار و يا خدمتكارانى در محضر آن حضرت هستند، كه از اقامتگاه آن خورشيد فروزان آگاه اند و طبعا ديدگانشان از نور جمالش منور مى گردد.

ص: 42


1- صدوق، محمدبن على بن بابويه، همان، ص 391.
2- نعمانى، محمدبن ابراهيم، همان، ص 172.

3. امام صادق ،عليه السلام، در حديث ديگرى در همين رابطه مى فرمايد: «للقائم غيبتان احداهما قصيرة و الاخرى طويلة الغيبة الاولى لا يعلم بمكانه فيها الا خاصة شيعته و الاخرى لايعلم بمكانه فيها الا خاصة مواليه» براى قائم ما دو غيبت است: يكى كوتاه و ديگرى طولانى، در غيبت نخستين جز خواص شيعيان از جايگاه آن حضرت آگاه نمى باشند و در غيبت دومى تنها خواص مواليانش از جايگاه آن حضرت آگاه اند. (1) اين حديث نيز صريح است در اين كه گروهى از دوستان خاص آن حضرت از جايگاه آن خورشيد تابان در عهده غيبت آگاه اند و طبعا افتخار ملازمت و سعادت ديدار آن كعبه مقصود را دارند. 4. امام باقر،عليه السلام، تعداد اين مواليان را سى نفر بيان كرده مى فرمايد: «لابد لصاحب هذاالامر من عزلة و لابد فى عزلته من قوة و ما بثلاثين من وحشة و نعم المنزل طيبة» براى صاحب اين امر به ناگزير دوران عزلتى هست، در دوران عزلت نيرويى لازم است، ديگر با وجود سى نفر وحشتى نيست، و چه جايگاه خوبى است مدينه. (2) از اين حديث استفاده مى شود كه همواره تعداد سى نفر از اولياء الهى در محضر آن تنها بازمانده از حجتهاى پروردگار شرف حضور دارند، كه در اين دوران عزلت به وسيله آنها رفع غربت از وجود اقدس آن هادى امت و عصاره خلقت مى شود. علامه مجلسى رحمة الله، در توضيح اين حديث شريف مى فرمايد: «عزلت به معناى كناره گيرى است، طيبه از اسامى مدينه طيبه است و اين حديث دلالت مى كند كه آن حضرت غالبا در مدينه منوره و حوالى آن مى باشد و دلالت مى كند براين كه همواره سى تن از دوستان و نزديكان آن امام در محضرش مى باشند، كه اگر عمر يكى از آنها سر آيد ديگرى به جاى او جايگزين گردد.» (3) 5.محمدبن عثمان عمرى، دومين وكيل خاص حضرت بقية الله ارواحنا له الفداء، قسم ياد كرده، مى فرمايد: «والله ان صاحب هذاالامر يحضر الموسم كل سنة فيرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه» به خدا سوگند صاحب اين امر همه ساله در موسم حج حضور مى يابد، او مردم را مى بيند و مى شناسد، مردم نيز او را مى بينند ولكن نمى شناسند. (4) اين حديث صريح است در اين كه ديدار حضرت منحصر به ملازمان ركاب و متصديان خدمت نيست، بلكه علاوه بر حضرت خضر ، عليه السلام، خدمتگزاران، مواليان خاص و گروه سى نفرى ملتزمان، كه همواره در خدمت آن حضرت هستند; همه ساله ميهمانان خدا و زائران خانه خدا، در موسم حج به ديدار آن كعبه مقصود نائل مى آيند، جز اين كه او را نمى شناسند. پس آنچه در احاديث [شماره 14-12] آمده است كه «او مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند» منظور اين است كه ديدار توام با شناخت انجام نمى گيرد، ولى ديدار به صورت ناشناس براى همه امكان پذير است، و اين منافات ندارد با اينكه بعدا از روى نشانه هايى متوجه شوند كه آن آقا، وجود اقدس آقاى دو جهان حضرت صاحب الزمان ،عليه السلام، بوده است و در هيچ روايتى از اين منع نشده است. 6. پيشواى مذهب ما حضرت امام صادق ،عليه السلام، در ضمن حديثى كه

ص: 43


1- كلينى، محمدبن يعقوب، همان، ص 340.
2- طوسى، محمدبن حسن، همان، ص 162.
3- علامه مجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 158.
4- طوسى، محمدبن حسن، همان، ص 364.

از غيبت حضرت مهدى ، عليه السلام، و شباهت آن به غيبت حضرت يوسف ،عليه السلام، بتفصيل بحث كرده اند مى فرمايند: «فما تنكر هذه الامة ان يفعل الله جل و عز بحجته كما فعل بيوسف ان يمشى فى اسواقهم و يطابسطهم حتى ياذن الله فى ذلك له كمااذن ليوسف» چرا اين امت نمى پذيرند كه خداى تبارك و تعالى در مورد حجت خود همان كارى را انجام دهد كه در حق حضرت يوسف انجام داد، بدين گونه كه در بازارهاى آنها گام بسپارد و روى فرشهايشان قدم بگذارد، تا روزى كه خداوند او را فرمان ظهور دهد، چنانكه به يوسف فرمان داد. (1) اين روايت صريح است در اين كه ديدار به صورت ناشناس به موسم حج اختصاص ندارد، بلكه هر روز و شب امكان دارد كه كعبه مقصود و قبله موعود در هر كوى و برزن گام بسپارد، در محافل و مجالس دوستان حضور يابد و سعادت ديدارش را به منتظران ظهور و راهيان كويش ارزانى دارد. 7. امام زين العابدين،عليه السلام، در حديثى به شمارش مشابهتهاى حضرت مهدى، عليه السلام، با شش تن از پيامبران بزرگ مى پردازد و در فرازى از آن مى فرمايد: «و اما من ابراهيم فخفاءالولادة و اعتزال الناس و امامن موسى فالخوف و الغيبة» نشانه او از حضرت ابراهيم، تولد پنهانى و كناره گيرى اش از ميان مردم است; و نشانه او از حضرت موسى، ترس، وحشت و غيبت اوست. (2) ترديدى نيست كه غيبت حضرت ابراهيم و حضرت موسى از همه مردمان نبود، بلكه غيبت ابراهيم ، عليه السلام، از نمروديان و غيبت موسى،عليه السلام، از فرعونيان بود. 8. امام باقر،عليه السلام، نيز در حديث ديگرى به شمارش شباهتهاى آن حضرت با پنج تن از پيامبران بزرگ پرداخته، در فرازى از آن فرموده است. «و اما شبهه من يوسف بن يعقوب عليهماالسلام، فالغيبة من خاصته و عامته و اختفاؤه من اخوته» و اما شباهت او به حضرت يوسف فرزند حضرت يعقوب،عليهماالسلام، عبارت از غيبت آن حضرت از همگان و مخفى بودنش از برادرانش مى باشد. (3) ترديدى نيست كه غيبت حضرت يوسف، عليه السلام، نسبت به ايل و تبار و برادران معاندش غيبت بود و گرنه در تمام مدت افرادى با او مراوده داشتند، چه در خانه عزيز مصر، چه در زندان و چه در هنگامى كه بر اريكه حكومت تكيه داده بود. 9. امام صادق،عليه السلام، نيز مشابهتهاى آن حضرت را با چهار تن از پيامبران بيان مى كند و در فرازى از آن مى فرمايد: «و اما سنته من يوسف فالستر جعل الله بينه و بين الخلق حجابا يرونه و لا يعرفونه» و اما نشانه آن حضرت از حضرت يوسف پرده نشينى اوست، خداوند بين او و بين مردمان حجابى قرار داده كه او را مردمان مى بينند ولى نمى شناسد. (4) اين حديث نيز صريح است در اينكه غيبت آن حضرت از مردمان همانند غيبت پيامبران است كه به هنگام بروز خطر مخفى مى شدند و اختفاى آنها به اين صورت نبود كه هرگز احدى آنها را نبيند، بلكه مردم با آنها ديدار و مراوده داشتند، جز اين كه آنها را نمى شناختند. 10. امام صادق ،عليه السلام، در اين رابطه مى فرمايد: «ان سنن الانبيا بما وقع بهم من الغيبات حادثة فى القائم منا اهل البيت حذوالنعل بالنعل والقذة بالقذة» سيره پيامبران ،عليهم السلام، در زمينه غيبتهايى كه براى آنها رخ داده است عينا در مورد قائم ما اهل بيت نيز واقع خواهد شد، درست همانند مطابقت دو لنگه كفش و دو چوبه تير. (5) در اين حديث با صراحت تمام بيان شده است كه غيبت حضرت بقية الله، عليه السلام، دقيقا همانند غيبت پيامبران عظيم الشانى چون: حضرت ادريس،حضرت نوح، حضرت صالح، حضرت ابراهيم، حضرت يوسف، حضرت موسى، عليهم السلام، و حضرت رسول اكرم،صلى الله عليه و آله، است كه تفصيل آنها را شيخ صدوق در كتاب گرانسنگ

ص: 44


1- كلينى، محمدبن يعقوب،همان، ص 337.
2- فيض كاشانى ، المحجة البيضاء، ج 4، ص 338، چاپ جامعه مدرسين، قم.
3- صدوق ، محمدبن على بن بابويه، همان، ج 1، ص 327.
4- علامه مجلسى، محمدباقر، همان ، ص 224.
5- صدوق،محمدبن على بن بابويه، همان، ج 2، ص 345.

«كمال الدين وتمام النعمه از معصومين روايت كرده است. (1) از بررسى احاديث فوق به اين نتيجه رسيديم كه ديدار حضرت بقية الله اروحناله الفداء، نه تنها امكان پذير است، بلكه واقع شده و براى گروهى به طور مداوم، سعادت ديدار آن حضرت ميسر است، كه از آن گروه اند: حضرت خضر، خدمتگزاران، مواليان خاص و يك گروه سى نفرى، كه در متن احاديث از معصومين، عليهم السلام، تصريح شده كه همواره در محضر آن كعبه دلها هستند و به وسيله آنها رفع غربت از آن عصاره خلقت مى شود. و ديدار آن حضرت به صورت ناشناس از هيچ كس نفى نشده، چنانكه در احاديث بصراحت آمده و از تشبيه غيبت آن حضرت به غيبت پيامبران نيز استفاده مى شود. از بررسى احاديث مربوط به غيبت، كه 14 نمونه آن در اين گفتار، به عنوان صريحترين احاديث غيبت آورده شد، نيز به اين نتيجه رسيديم كه اين احاديث اگر چه ظهور در عدم امكان رؤيت دارند، ولى هيچ كدام صريح در آن نيستند و در هيچ كدام اشاره اى به تكذيب مدعى رؤيت نشده است. در نتيجه توقيع شريفى كه در آن آمده است: «هر كس پيش از خروج سفيانى وصيحه آسمانى ادعاى مشاهده كند، دروغگو و تهمت پيشه است از حد خبر واحد ضعيف فراتر نمى رود و ديگر احاديث مربوط به غيبت، ضعف سند آن را جبران نمى كند. در شماره اول مجله موعود، متن توقيع شريف را با منابع و مصادرش آورديم، در شماره سوم سند آن را بررسى كرديم، در اين شماره توضيح داديم كه روايات ديگر ضعف سند آن را جبران نمى كند، در شماره بعدى به فضل الهى دلالت آن را بر امكان يا عدم امكان تشرف در عصر غيبت، بررسى خواهيم نمود.

ماهنامه موعود شماره 5

ص: 45


1- كتاب «كمال الدين به طورى كه شيخ صدوق،قدس سره، در مقدمه آن بيان كرده، به فرمان حضرت بقية الله ارواحنا فداءو به منظور تشريح غيبت پيامبران تاليف شده است; كمال الدين ، مقدمه ، ص 3.

نگرشى بر دوران غيبت صغرى و نقش نواب خاص-3

قسمت سوم

على غفارزاده

علل محفوظ ماندن مكتب تشيع ازاثرات منفى غيبت

پس از شهادت امام حسين، عليه السلام، درسرزمين كربلا، امامان بعد از او هميشه نسبت به خلفاى حاكم با تقيه رفتار مى نمودند و از آن تاريخ به بعد، به شيعيان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترويج و تبليغ مبانى عقيدتى و فكرى خويش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقيه ائمه معصومين ،عليهم السلام، به اين معنى نبود كه حقانيت حكومت و خلافت امويان و عباسيان را پذيرفته باشند،بلكه ازهر فرصت مناسبى براى بيان عدم صلاحيت حكومت آنها استفاده مى نمودند. در طول تاريخ حكومت امويان و عباسيان، تا زمان غيبت صغرى، هيچ خليفه و حاكمى پيدا نشد كه از شيعيان جانبدارى نموده و عرصه فعاليت را براى آنان باز بگذارد. امويان كه دشمن سرسخت آل على ،عليه السلام، بودند در دشمنى با آنان از هيچ تلاشى مضايقه نكردند. عباسيان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهل بيت ،عليهم السلام، به خاطر رسيدن به پيروزى در برابر امويان، بر سر كار آمدند، وليكن بعد از اندك زمانى همان خط مشى امويان را تعقيب كردند. آنها بعد از پيدا شدن فرقه هاى كلامى گاهى طرفدار معتزله و زمانى طرفدار اهل حديث و حنابله بودند و اگر شيعيان را در حال ضعف مى ديدند، نسبت به آنها بى اعتنايى مى كردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونى مى گذاشت و خطرى احساس مى كردند، براى تضعيف و نابودى آنها اقدام مى نمودند. على رغم چنين شرايط خاص زمانى، مكتب تشيع با رهبرى ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهاى ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانى، بدون كمترين انحرافى، خود را حفظ كرد. اينكه بقاى مكتب تشيع در طول تاريخ، با وجود مخالفتها و دشمنيهاى سرسختانه صاحبان قدرت و حكومت، وابسته به چه علل و عواملى است، نيازمند بحثى ريشه دار و تخصصى است تا اينكه به طور كامل واضح و روشن گردد; ليكن بحث ما به يك مقطع زمانى خاص يعنى دوران غيبت صغرى اختصاص دارد. با وجود اينكه، در زمانهاى قبل، امام معصوم در ميان مردم حضور داشت و به طور مستقيم جامعه و شيعيان را رهبرى مى نمود، دشمنان باايجاد تفرقه و فرقه سازى در ميان امت فرصت فعاليت به آنها نمى دادند، ولى حالا كه شيعيان در غيبت صغرى، بحران و شرايط سخت ترى كه همان عدم حضور مستقيم امام ، عليه السلام، در ميان آنان است، رو به رو شده اند، چگونه مى توانند خود را حفظ كنند. و هيچ آبى از آب تكان نخورد؟ درست است شيعيان در اوايل غيبت، به فرقه هاى مختلفى انشعاب يافتند و بعضى ها منحرف گشتند; همان طورى كه اشاره خواهد رفت، ولى بعد از اندك مدتى همه جبران گرديد و همه فرقه ها منحل شد. چه عواملى باعث گرديد كه مكتب تشيع و شيعيان از اثرات منفى غيبت جان سالم به در برند و پراكنده و متلاشى نگردند و تا اين زمان با كاملترين مبانى عقيدتى، فكرى و احكام و فروع فقهى پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاريخ بدرخشند؟ به نظر مى رسد كه عوامل و علل مختلفى در اين مساله نقش داشته است، كه ما در اينجا به سه عامل از آنها اشاره خواهيم كرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقيق ما را تشكيل مى دهد، به طور مفصل به آن خواهيم پرداخت.

ص: 46

1. آمادگى افكار عمومى

اولين نقش را در خنثى سازى آثار منفى غيبت، پيامبراكرم ،صلى الله عليه وآله، و ائمه معصومين ،عليهم السلام، ايفا نموده و زمينه را براى غيبت آماده و مهيا كرده اند. اين بزرگواران از دو طريق به اين آماده سازى پرداخته اند: الف)زمينه سازى وآمادگى افكارعمومى ازطريق پيشگويى ازهمان اوايل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اكرم، صلى الله عليه وآله، و به پيروى از ايشان ائمه بارها مساله غيبت را يادآورى مى كردند و اين وضع تا زمان امام حسن عسكرى، عليه السلام، ادامه يافت، و اين خود، به نوعى تفكر شيعه را براى پذيرش غيبت آماده ساخت. احاديث، درباره اين موضوع، در حد تواتر است، وليكن برخى از آنها را به عنوان نمونه نقل مى كنيم: پيامبر اكرم ،صلى الله عليه وآله، فرمود: «على بن ابى طالب امام امت من، و جانشين بعد از من است، مهدى منتظر، كه خداوند به دست او زمين را از عدل و داد پر مى كند بعد از اينكه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن كسى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرد، ثابت قدمان در ولايت آن حضرت در زمان غيبتش، از ياقوت سرخ كميابتر هستند. جابر برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غايب مى شود؟ فرمود: «آرى، به خدا سوگند براى اينكه خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را تدريجا نابود سازد» (1)الصدوق، محمدبن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 302 حديث 11.(2) اى جابر، اين تقديرى از تقديرات خداوند، و سرى از اسرار اوست كه از بندگان پوشيده است. مبادا در امر خدا شك و ترديد كنى كه چنين شكى كفر است.» (3) اميرمؤمنان على، عليه السلام، مى فرمايد: «بار خدايا! همواره بايد حجتى در روى زمين باشد كه بندگانت را به سوى دين تو رهنمون شود و تعاليم تو را به آنها بياموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدايت تو، گمراه نشوند. حجت تو يا ظاهر و آشكار خواهد بود كه اطاعت نخواهد شد و يا از دغ يده ها غايب خواهد بود كه انتظارش را خواهند كشيد. اگر چه جسم او از ترس مخفى باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند كرد.» (3) امام حسين،عليه السلام،مى فرمايد: «قائم هذه الامة هو التاسع من ولدى، و هو صاحب الغيبة، و هو الذى يقسم ميراثه و هو حى » قائم اين امت، نهمين فرزند من است. او صاحب غيبت است، و او كسى است كه در حال حياتش ميراث او را تقسيم مى كنند.


1- سوره آل عمران
2- ، آيه 141.
3- الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثباة الهداة، ج 6، ص 39، ح 107.

اليزدى الحائرى، على، الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب، ص 67.(1)همان، ص 156، به نقل از: الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، ص 205.(2)تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، عليه السلام، ص 134، به نقل از: javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212(3)همان، ص 135.(4)الطوسى، محمدبن الحسين، الغيبة، ص 347.(5)سليمان، كامل، همان، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 1، ص 266.


1- امام كاظم ،عليه السلام، مى فرمايد: «براى صاحب امر، بناچار غيبتى است كه بيشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگى است كه خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحيح تر از اين، راهى مى يافتند، از آن پيروى مى كردند.»
2- بايد توجه داشت كه پيشوايان دين، با بيان اين گونه روايات درباره غيبت، نظرشان اين بود كه هرگونه شك و ترديد را از دل شيعيان برطرف سازند و آنان را براى غيبت طولانى امام خود، آماده نمايند تا با غيبت انس بگيرند و عادت كنند; و با وظايف خود در دوران غيبت آشنا شوند و از روى دلايل قطعى، به وجود غيبت امام خود ايمان راسخ و استوار پيدا كنند. ب ) ايجاد آمادگى و زمينه سازى عملى شرايط بحرانى كه ائمه ،عليهم السلام، در زمان عباسيان، با آن روبرو شدند، ايشان را واداشت، تا ابزار جديدى را براى ارتباط با اعضا جامعه خود،جستجوكنند.مآخذ شيعه اماميه، حاكى از آن است كه امام ششم حضرت صادق، عليه السلام، نخستين امامى است كه نظام زير زمينى ارتباطات را در جامعه به كار گرفت.
3- هدف اصلى وكالت [در اوايل ]جمع آورى خمس، زكات و انواع ديگر خيرات و مبرات براى امامان از ناحيه شيعيان بود. گرچه امكان دارد اهداف ديگرى در آن زمان در برداشته باشد، ليكن مآخذ بندرت آنها را ثبت كرده اند. امام صادق ، عليه السلام، آنچنان هوشيارانه فعاليتهاى سازمان را هدايت مى كرد كه عباسيان به هيچ عنوان قادر نبودند از وجود آن آگاهى يابند. آن حضرت، از روى تقيه، از پيروانش مى خواست تا وظايفى را نسبت به سازمان انجام دهند، بى آنكه بدانند در واقع كارگزاران او هستند.
4- شيخ طوسى روايت مى كند: «نصر بن قابوس لخمى بيست سال وظيفه وكالت او را انجام داد، بدون آنكه بداند واقعا به عنوان وكيل حضرت منصوب است ».
5- خلفاى عباسى، از سال 197 ق. به بعد، از زمان مامون، سياست و روش جديدى را براى نظارت و مراقبت بيشتر و دقيقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجبارى آنها در پايتخت بود. اين سياست برامام رضا، امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى ،عليهم السلام، تحميل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پيروان خودمجبورشدندبه گسترش سازمان كالت بپردازند; تا در هر شرايطى بتوانند اهداف الهى خود را كه هدايت و راهنمايى مردم باشد پيگيرى كنند. به مرور زمان ائمه ،عليهم السلام، به علت عدم امكان تماس مستقيم با پيروانشان، مسؤوليت بيشترى را به وكلا واگذار كردند. كامل سليمان در اين زمينه مى نويسد: «اين نكته ناگفته نماند كه بعد از امام هشتم، ديگرامامان معصوم، براى همگان ظاهر نمى شدند. بلكه براى خواص شيعه، آن هم در موارد خاص ظاهر مى شدند، حتى پاسخ سؤالات و رفع نيازمنديهاى آنها را غالبا از پشت پرده انجام مى دادند، تا شيعيان را براى غيبت ولى عصر آموزش دهند و آماده كنند. در پرتو همين تجربه و تمرين بود كه غيبت امام براى شيعيان گران نبود، در صورتى كه براى ديگران سخت و دشوار بود; زيرا آنها از چنين دوران تمرين، بى بهره بودند.»

از ياران خود از نظر اغلب شيعيان غايب بود، موقعى كه امر امامت به امام حسن عسكرى ،عليه السلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شيعيان خود و غير آنان از پشت پرده صحبت مى كرد. علت اين كه آن حضرت و پدر بزرگوارش اين عمل را انجام مى دادند، اين بود كه مقدمه غايب شدن امام زمان را فراهم كرده باشند تا گروه شيعيان با اين موضوع مانوس شوند و منكر غايب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت كنند.» (1) بنابراين، پيشوايان دين با استتار و پنهان زيستى و با به كارگيرى نظام وكالت به طور عملى و عينى، خواص و عموم شيعيان را جهت پذيرش غيبت صغرى آماده و مهيا ساختند. 2. بيدارى و هشيارى شيعيان دومين نقش را جهت خنثى سازى آثار منفى غيبت و حفظ مكتب تشيع، خود شيعيان ايفا نمودند. اين گروه، چون ربيت يافته مكتب اهل بيت عصمت و طهارت اند، لذا آموزشها و راهنماييهاى آن بزرگواران موجب گرديده، يك نوع خصايص وويژگيهايى در وجود آنها متبلور گردد كه از ديگران متمايز شوند. شيعيان وشاگردان واقعى اين مكتب، از روشن بينى، بصيرت و آگاهى ويژه اى برخوردارند و لذا در طول تاريخ عادت داشته و دارند كه هميشه به معيار عمل كنند، نه به تلقين ها، اينان اهل استدلال و منطق اند نه تقليد كوركورانه، و محك امتحان و آزمايش يكى از روشهاى اينها در زندگى است. به طور خلاصه مى توان گفت كه نحوه ساختار تفكر شيعى، مبتنى بر يك تفكرمنطقى است. بعد از شهادت امام حسن عسكرى ، عليه السلام، كه يك موقعيت بحرانى ويژه، به خاطر عدم حضور مستقيم و فقدان امام معصوم ،عليه السلام، به وجود آمده بود و از طرف ديگر اهل حديث و حنابله كه دشمنان سرسخت شيعه به حساب مى آمدند، در اوج قدرت بوده و حتى گاهى در مقابل حكومت نيزدست به اقداماتى مى زدند - چه برسد به شيعيان - و طرفداران مكتب تشيع را ملحد و كافر قلمداد مى نمودند، شيعيان، از همين ابزار و روش عقلايى و منطقى بهره جسته و توانستند در مرحله اول، جانشين واقعى امام حسن عسكرى ،عليه السلام، را كه حضرت حجة بن الحسن المهدى ، عليه السلام، بود، تشخيص داده و در مرحله دوم، مدعيان دروغين نيابت را، از مدعيان راستين تمييز دهند و خط ولايت و امامت را دنبال نمايند. در آن دوران، فريبنده ترين و گمراه كننده ترين جريان،ادعاى جعفر، برادر امام حسن عسكرى، عليه السلام، براى جانشينى آن حضرت و مدعيان دروغين نيابت بود. علاوه بر دشمنان خارجى كه سعى و تلاش در متلاشى كردن شيعيان داشتند. ولى اينها دشمنان داخلى بودند كه تاثير آنها در منحرف كردن اذهان عمومى بيشتر و مبارزه با آنها مشكل تر است. تاريخ نشان داده است كسانى كه با اسم اسلام به مخالفت با اسلام پرداخته اند، از موفقيت بيشترى برخوردار بوده و توانستند عده اى از عموم مردم را فريب بدهند. لذا شخصى چون «جعفر كذاب » كه پسر امام هادى و برادر امام حسن عسكرى ،عليهم السلام، بود، ادعاى جانشينى برادر خود را مى كند، و همچنين كسانى كه مدتى را با اصحاب امام هادى يا امام حسن عسكرى و يا امام مهدى ،عليهم السلام، بوده اند و بعدا

ص: 49


1- المسعودى، على بن الحسين، اثباة الوصية لعلى بن ابى طالب، ص 231.

به خاطر تبعيت از هواى نفس و دنياطلبى و شهرت طلبى، مدعى دروغين نيابت امام زمان شدند و تشخيص نيات پليد آنان و مبارزه با آنها بمراتب سخت تر از دشمنان خارجى و شمشير به دست بود; ولى به حول قوه الهى شيعيان بيدار و هوشيار، بخوبى اين مرحله را پشت سر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقى رسوا كردند و شك و ترديد ايجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند. وقتى كه زندگانى نواب خاص را مطالعه مى كنيم،شواهد زيادى درباره اين مطلب مى يابيم. ليكن مقام، گنجايش ذكرتفصيلى مواردومصاديق اين موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اكتفا مى كنيم و برخى موارد ديگررادرشرح حال نايبان خاص امام زمان ،عليه السلام، گزارش خواهيم كرد. 2-1. «حلاج » كه يكى از مدعيان دروغين نيابت بود و با حيل مختلف، مردم رافريب مى داد،چون مى خواست كه در ميان شيعيان از مقبوليت بالاترى برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى » كه از رهبران شيعه در آن زمان به شمار مى رفت و از نفوذ فوق العاده اى در ميان آنها بهره مند بود، نامه اى نوشت و به او پيغام داد كه من وكيل حضرت صاحب الزمان هستم و از طرف امام غايب مامورم كه به تو نامه بنويسم كه هرگونه نصرت و يارى خواسته باشى براى تو آشكار سازم تا مطمئن شوى و در نيابت من ترديد نكنى! ابوسهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى راپيشنهادمى كنم، و آن اين است كه: من گرفتار محبت كنيزكان هستم و به ايشان عشق مى ورزم و عده اى از آنان را در تملك; دارم و قادر به چيدن ميوه اى از بستان وصل ايشان نيستم و اگر هر جمعه موى خويش را به خضاب رنگين نسازم، پيرى من آشكار مى گردد و كنيزكان از من دور مى شوند و از اين جهت سخت در زحمت مى باشم. اگر كارى كنى كه از رنج خضاب رها شوم و موى سفيد من سياه گردد، دست اطاعت به سمت تو دراز مى كنم و با تو هم عقيده مى شوم و از مبلغين مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مى نمايم. وقتى حلاج به اشتباه خود پى برد كه با چه كسى مكاتبه كرده است، از او منصرف شد و جوابى به او نداد. ابوسهل بعد از آن، در هر محفلى به عنوان مسخره اين داستان را نقل مى كرد و اسرار او را فاش مى نمود و اين قصه باعث نفرت عموم مردم از او گرديد. (1) 2-2. «ابو الحسن على بن سنان موصلى » از پدرش روايت مى كند كه :«هنگامى كه امام حسن عسكرى ،عليه السلام، وفات يافت، جماعتى از قم و جبل، با اموال زيادى كه مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتى به سامرا رسيدند، جوياى حال امام حسن عسكرى ،عليه السلام، شدند. به آنها گفته شد كه: حضرت وفات كرده است. پرسيدند: وارث او كيست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادى،عليه السلام، است (يعنى، جعفر كذاب). پرسيدند: او كجاست؟ گفتند: او اكنون براى تفريح، سوار قايقى شده و در دجله به ميگسارى مشغول و جمعى از خوانندگان و نوازندگان

ص: 50


1- الطوسى، محمدبن الحسن، همان.

براى اوخوانندگى ونوازندگى مى كنند. وقتى كه آنها، اين حرفها را شنيدند، با خود گفتند: اين اعمال اوصاف امام نيست. بعضى از آنها گفتند: اين اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد مى داريم. ولى «ابوالعباس احمدبن جعفر حميرى قمى » گفت: نه ! صبر مى كنيم تا اين مرد برگردد و كاملا درباره او تحقيق مى كنيم. وقتى جعفر برگشت به وى سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمى از اهل قم هستيم و جماعتى از شيعه و غير شيعه نيز با ما هست، اموالى را براى امام حسن عسكرى،عليه السلام، آورده ايم. جعفر پرسيد: آن اموال اكنون كجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پيش من بياوريد. گفتند: اين اموال داستانى دارد. گفت: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از شيعيان جمع شده و هر دو يا سه دينارى از آن يك نفر است، كه اينها را جمع كرده و در كيسه اى گذاشته و سرآن كيسه را مهر و موم نموده اند. و رسم چنين بوده كه ما هر وقت مالى را خدمت امام حسن عسكرى، عليه السلام، مى آورديم مقدار اموال را به طور معين بيان مى كرد و سپس هر اندازه آن، مال چه كسى بود، نام مى برد و نقش سكه ها را هم بيان مى فرمود. جعفر گفت: شما دروغ مى گوييد و چيزى را (علم غيب) به برادرم، نسبت مى دهيد كه در وى نبود. وقتى آنها سخنان جعفر را شنيدند، به يكديگر نظر افكندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحويل بدهيد. آنها گفتند: ما اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم و آن را جز با نشانه هايى كه به وسيله آن امام را مى شناسيم، به كسى تسليم نمى كنيم. اگر تو امام هستى، آن نشانه ها را بيان كن والا ما آن را به صاحبانش برمى گردانيم تا هر گونه صلاح ديدند عمل كنند. جعفر نزد خليفه رفت و از آنها شكايت كرد، وقتى خليفه آنها را احضار كرد; گفت: اموالى را كه با خود آورده ايد به جعفر بدهيد. آنها گفتند: ما مردمى هستيم كه اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و صاحبان آن هم، به ما دستور داده اند فقط به كسى بدهيد كه با نشانه و دليل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نمايد; چنانكه با امام حسن عسكرى، عليه السلام، نيز به همين گونه رفتار مى كرديم. خليفه پرسيد: علامتى كه در امام حسن عسكرى ،عليه السلام، بود، چيست؟ آنهاگفتند: امام دينارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسليم) بيان مى داشت، وقتى اين نشانه ها را مى گفت، ما هم اموال را به وى تسليم مى نموديم. بارها به حضورش مى رسيديم و همين علامت و دليل را از او مشاهده مى كرديم. اكنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر اين مرد جانشين اوست، مانند برادرش علائم و نشانه هاى اين اموال را بگويد تا به او تسليم نماييم; و گرنه به صاحبانش برمى گردانيم. هنگامى كه جعفر اين را شنيد، به خليفه گفت: اينها مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مى بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غيب است (كه جز خدا نمى داند) خليفه گفت: اينها فرستادگان مردم هستند و ماعلى الرسول الا البلاغ. جعفر از حرف خليفه مات و مبهوت ماند و جوابى نداد. سپس آنها از خليفه خواستند كسى را همراه آنها بفرستد كه تا بيرون شهر آنها را بدرقه كند، خليفه هم راهنمايى همراه آنان فرستاد كه تا بيرون شهر آنها را مشايعت كند; هنگامى كه از شهر دور شدند، ناگاه جوان زيبايى را ديدند كه به نظر خدمتكار و خادم مى رسيد، جوان زيبا صدا زد: اى فلانى پسر فلانى و فلانى پسر فلانى! دعوت مولاى خودتان را بپذيريد. آنها پرسيدند: آقا و مولاى ما توهستى؟ گفت: خير! من خادم مولاى شما هستم، با من بياييد تا به خدمت او برويم. آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسكرى ،عليه السلام، شدند. ديدند فرزند آن حضرت، قائم، عليه السلام، مانند پاره ماه، در حالى كه لباس منبرى پوشيده، روى تختى نشسته است.آنهابه وى سلام كردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالى كه آورده ايد، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالى را كه همراه آنان بود، بيان كرد. آنگاه اوصاف لباسها و توشه ها و چهارپايانى كه داشتيم، بيان فرمود. در برابر امام ،عليه السلام، به سجده افتاده و شكر خدا كرديم و زمين جلو روى امام را بوسه زديم. سپس سؤالاتى كه داشتيم، نموديم و اموالى را كه آورده بوديم تسليم كرديم و حضرت به ما دستور داد: بعد از اين اموال را به سامرا نياوريد و فرمود: شخصى (وكيلى) براى شما در بغداد تعيين مى كنم كه اموال را به او بدهيد و گرفتاريهاى خود و نامه ها را به او داد. و به وسيله او با من تماس گرفته و مشكلات خود را برطرف نماييد. آنگاه هيات قمى ها از خدمت امام ، عليه السلام، مرخص شدند و بيرون رفتند. (1)

ص: 51


1- الصدوق، محمدبن على بن الحسين، همان، ج 2، ص 476، ح 27.(اين حديث با استفاده ازكتاب «مهدى موعود»ترجمه شده است).

گفتگو درباره مهدى

عبدالجبارشراره

مترجم: مصطفى شفيعى

اشاره:

در شماره قبل به بررسى روش كسانى كه در صحت انديشه مهدويت ترديد كرده اند پرداخته و در ادامه گفتيم كه «شهرستانى در كتاب «ملل و نحل ادعا كرده كه معتقدان به امامت امام حسن عسكرى ،عليه السلام، پس از مرگ ايشان به يازده گروه تقسيم شدند; اما هيچ اشاره اى به نام اين گروهها و رهبران آنها نكرده است. كه اين خود نادرست بودن ادعاى او را ثابت مى كند. اينك در ادامه مطالب پيشين و براى روشن تر شدن سستى ادعاى يادشده ، كلمات برخى از بزرگان را كه به نقد سخنان شهرستانى پرداخته اند، مورد بررسى قرار مى دهيم.

به عنوان نمونه به پاورقى «علامه عبدالحسين شرف الدين در كتاب «الفصول المهمه راجع به اين دروغى كه شهرستانى در كتابش آورده است اشاره مى كنيم. وى مى نويسد: «اى كاش ايشان حرفهايى را كه از اين فرقه ها نقل مى كند با ذكر نام كتاب يا شخصى مستند مى كرد! يا حداقل يكى از مكانهايى را كه در آن زندگى مى كردند و يا زمانى را كه در آن مى زيسته اند و يا حتى نام اين فرقه ها را ذكر مى كرد. شما را به خدا قسم تا كنون ديده ايد كه گروههايى با هم بجنگند و يا مكتبى را مى شناسيد كه آراء و نظرياتش مورد نقد و بررسى باشد ولى كسى نه از زنده و نه از مرده شان خبرى نداشته باشد و نام و نشانى از آنها موجود نباشد؟!» (1) گويااخيرا يكى از آنها به اشتباه خود پى برده و گفته است:

ص: 52


1- شريف الدين، عبدالحسين، الفصول المهمة فى تاليف الامة، ص 169.

«من امامى را كه از اهل بيت،عليهم السلام،باشد و وجودش ثابت شده باشد انكار نمى كنم، البته براى من نسبت به ولادت امام دوازدهم فقط شك حاصل شده است.» او در ادامه مدعى شده كه علت اين شك در دست نبودن دلايل كافى و يا قانع كننده نبودن دلايل موجود است!! اما در اينجا اين پرسش مطرح است كه اينها در جستجوى چه نوع دليلى هستند؟ آيا دليلى قوى تر از اتفاق جماعت دانشمندان امت و راويان موثق، در مورد ولادت امام حجة بن الحسن العسكرى وجود دارد؟ چون براى اثبات اين موارد، هيچ چيز مثل خبر صحيح، شواهد فراوان و وجود قرائن و مؤيدات عقلى و منطقى نيست و در اين زمينه همه اينها موجود است. بى مناسبت نيست كه در اينجا به آنچه كه «ثامر العميدى در جزء اول كتاب خود به نام «دفاع عن الكافى اثبات كرده است، اشاره كنيم. وى ولادت امام و بقاى وجود شريف آن حضرت را از طريق روايات و احاديث صحيح و نقلهاى متواتر تاريخى اثبات كرده و اعترافات و اقرارهاى فقيهان، محدثان، مفسران، مورخان، پژوهشگران، اديبان و نويسندگان اهل سنت و جماعت را درباره ولادت حضرت مهدى، عليه السلام، آورده است. «عميدى از آغاز قرن چهارم هجرى شروع كرده و از افرادى مثل «رويانى در كتاب «المسند»، «سهل بن عبدالله بخارى (م 341 ق) در كتاب «سرالسلسلة العلوية و «خوارزمى (م 387 ق) دركتاب «مفاتيح العلوم (چاپ ليدن 1895م) اسم برده است. وى اعترافات رجال قرن پنجم تا قرن چهاردهم را نيز ذكر كرده است. از آن جمله اند: «ابونعيم اصفهانى (م 430 ق) در كتاب «الاربعين حديثا» «يحيى بن سلامه خصفكى شافعى (م 568 ق) آنچنان كه در كتاب «تذكرة الخواص ابن جوزى آمده است. «محى الدين بن عربى (م 638 ق) در كتاب «الفتوحات المكية آنچنان كه «شعرانى در كتاب «يواقيت نقل كرده است. «ابوالفداءاسماعيل بن على (م 732 ق) در كتاب «المختصر فى اخبارالبشر» «ابن صباغ مالكى (م 855 ق) در كتاب «الفصول المهمة «جلال الدين سيوطى (م 911 ق) در كتاب «احياء الميت «ابن طولون حنفى مورخ دمشقى (م 953 ق) در كتاب «الائمة الاثناعشر» «احمد بن يوسف العباس قرمانى حنفى (م 1019 ق) در كتاب «اخبارالدول «شبراوى شافعى (م 1171 ق) در كتاب «الاتحاف بحب الاشراف «محمد امين سويدى (م 1246 ق) در كتاب «سبائك الذهب و بالاخره «زركلى (م 1396 ق) در كتاب «الاعلام آيا اين همه روايت، نقل قول و شاهد براى اثبات وجود و ولادت يك شخص كافى نيست؟ كه در غير اين صورت بايد در همه رويدادهاى گذشته، شخصيت هاى علمى و تاريخى و آنچه در گذشته هاى دور و نزديك اتفاق افتاده است شك كنيم. يعنى وضعيتى كه در آن هيچ چيز پابرجا نخواهد ماند. حال بايد پرسيد: آيا اين وضعيت پژوهشگران تازه به دوران رسيده اى مانند اينها را خشنود مى كند؟ اما اگر بخواهيد مساله را از نظر عقلى مورد بررسى قرار دهيد، اين كتاب يعنى «گفتگو درباره مهدى، عليه السلام نوشته شهيد صدر ، رضى الله عنه، مناسب ترين كتاب است. اين كتاب از هر نظر مفيد و كامل است و برهانى قاطع و دليلى محكم براى كسانى است كه مى انديشند و تعقل مى كنند و به گفته ها و بافته هاى كسانى كه به دنبال اهداف خاصى هستند يا مغالطه مى كنند مثل «ظهير» و «بندارى و ديگران توجهى ندارند. شايد براى نمونه ذكر يكى از مغالطه هاى آنان، براى آشناشدن خوانندگان عزيز بد نباشد. اينها مى گويند: «بعيد نمى دانيم كه خداوند عمر يك انسان را طولانى كند... ولى عقيده به وقوع اين مورد، از راه «قياس درست نيست.

ص: 53

امام صادق هم قياس در فرع را جايز نمى دانست، چه رسد به مسائل تاريخى و عقيدتى!» اينان نمى دانند كه قياس در اينگونه موارد جايز است. يعنى در مواردى كه انسان راهى براى درك مساله ندارد از نظر اهل منطق و صاحب نظران قياس و تشبيه دليلى معتبر و اسلوبى علمى و منهجى قرآنى است. خداوند مى فرمايد: «و يضرب الله الامثال للناس (1) خداوند براى مردم مثلها مى آورد. همچنين سخن منكران معاد را كه درباره مسائل اعتقادى است نقل مى كند و پاسخ مى دهد: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة...» (2) براى ما مثلى آورد در حالى كه خلقت خودش را فراموش كرده بود. گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو همان كسى كه اولين بار آن را آفريد، زنده اش مى كند... ملاحظه مى كنيد كه اين تازه به دوران رسيده ها چگونه از منهج عملى و قرآنى دورى مى جويند و فرقى ميان «قياس در حكم شرعى كه جايز نيست (چون علت حكم شارع، احراز نشده است و نمى شود آن را تعميم داد) با قياسى كه در موارد عقلى به كار گرفته مى شود و هيچ اشكالى ندارد، نمى گذارند. خلاصه اينكه كسانى كه روش ايجاد شك را پى گرفته اند، هيچ دليل و برهان و سند علمى يا تاريخى قابل قبول و منطقى براى انكار خود، در دست ندارند. همه اينها گمان، وهم، حدس و فرضيه است كه در برابر ادله و برهانهاى محكم روايى، تاريخى و عقلى رنگ مى بازند، همان طور كه طرفداران ولادت حضرت مهدى ،عليه السلام، و بقاى وجود شريفش اثبات كرده اند. رواياتى كه در زمينه ولادت آن حضرت است و از جهاتى نيز با هم اختلاف دارند زيانى به اصل قضيه نمى رساند. مساله اى است كه مخالفان خواسته اند [با تمسك بدان] به صورتى غيرواقع بينانه از آن بهره جويند و اذهان را نسبت به ولادت آن حضرت مشوش سازند. تولد آن حضرت مثل همه ولادتها از راه معمولى كه همان شهادت «قابله است به اثبات رسيده، آن هم شهادت قابله اى مانند «حكيمه دختر امام جواد،عليه السلام، و عمه امام عسكرى، عليه السلام، كه روايت ايشان با اسناد معتبر صحيح است. (3) حال اگر در اينجا روايات مختلف باشد چه درباره ازدواج امام حسن عسكرى، عليه السلام، با «نرجس خاتون مادر حضرت مهدى، عليه السلام، يا درباره اسم مادر آن حضرت يا درباره ولادت آن حضرت و مسائل مربوط به آن و يا اختلافى كه درباره تاريخ ولادت ايشان هست هر چه باشد «مشهور بنا بر نقل راويان موثق شيعه و سنى اين است كه ولادت آن حضرت روز پانزدهم شعبان به سال 255 ق اتفاق افتاده است. مادرش «نرجس كنيزى بود پيش يكى از خواهران امام هادى ، عليه السلام، كه امام عسكرى ، عليه السلام، از او خواستگارى و با وى ازدواج مى كند. نرجس خاتون از او امام مهدى، عليه السلام، را به دنيا مى آورد. اين آن چيزى است كه امام عسكرى، عليه السلام، با سند صحيح كه در آن هيچ خدشه اى نيست، تصريح كرده است . (4) حضرت امام عسكرى، عليه السلام، نيز

ص: 54


1- سوره ابراهيم(12)، آيه 25.
2- سوره يس(40)، آيات 79-78.
3- ر.ك: كلينى، محمدبن يعقوب ، اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة; مسعودى، اثبات الوصية، ص 219.
4- ر.ك: كلينى، محمدبن يعقوب، همان; مسعودى، همان; العميدى، السيدثامر، دفاع عن الكافى، ج 1 ،صص 546 به بعد.

ياران و شيعيان خود را به آن مولود مبارك بشارت داده و او را به عنوان جانشين و حجت موعود و امام بعد از خود معرفى كرده است. (1) شايان ذكر است كه روش منكران مساله حضرت مهدى ، عليه السلام، همان است كه خاورشناسان براى اشكال تراشى به اعتقادات اسلامى و پيامبرى حضرت محمد، صلى الله و عليه و آله، و احكام و مفاهيم قرآنى به كار مى بردند. «آربرى (2) كه خاورشناس منصفى است درباره اين روش مى گويد: «در اين روش عبارتها را از سياق خود جدا و سپس تجزيه و تحليل سطحى مى كنند و...» علاوه بر اين آنها بسيار مغالطه مى كنند و از راه و روش بحث دور مى افتند. مثلا ارجاع نادرست به مصادر مى دهند (3) يا آرا را دستكارى كرده و به دروغ متوسل مى شوند. گاهى نيز براى به اشتباه انداختن فرد عبارتهاى زيادى مى آورند و سپس مصادر را يك جا ذكر مى كنند. از همه بدتر اينكه آنان - با سطحى نگرى خاص خود - فهم ساده خود، از برخى مسائل را همان راى و نظرى مى دانند كه آن مذهب يا جماعت دارند و سپس براى اينكه حرف خود را به كرسى بنشانند تلاش مى كنند تا شواهدى گرد آورند و آن را به زور با عقايد خود تطبيق دهند. در حالى كه نه آن مذهب چنين گفته و نه حرف، حرف قابل قبولى است. باز هم بر خود لازم مى دانم مساله مهمى را كه «علامه محمد تقى حكيم در كتاب خود به نام «اصول العامه للفقه المقارن آورده است، يادآورى كنم;ايشان نوشته اند: «مجتهدان شيعه اجازه نمى دهند يك راى كه مولود اجتهاد شخصى است به عنوان كل مذهب، نسبت داده شود. خواه اين نظر فقهى يا اصولى و يا حديثى باشد; هر مجتهدى مسؤول نظر خود است و آنچه از «ضروريات مذهب است، نسبت آن - به صورت مطلق - درست است.» (4) از اين رو عموميت بخشيدن به يك نظر اجتهادى تا مورد قبول عمومى نباشد و مشهور نشود، سخن گزافى است. در زمينه هاى ديگر هم، چنين است. مثلا اگر يكى از مفسران يا اخباريان نظر خاصى قائل شود يا به روايت خاصى استناد كند يا نظريات خاصى داشته باشد و يا حتى اگر نظريه اى را پايه و اساس قرار دهد درست نيست كه به كل مذهب يا جماعت نسبت داده شود، منطقى و صحيح اين است كه فقط به خود او نسبت داده شود و اين نسبت بدين معناست كه وى بر روايت خاصى متكى بوده است و نيز ضرورت دارد روش خاص روايى شان هم در نظر گرفته شود. در اين صورت بر پژوهشگر لازم است از مجموع آراى فقها و علما، راى مذهب را به دست آورد; رايى كه از طريق روش عمومى فقها در پذيرش اخبار و روايات به دست آمده باشد. همچنين لازم است كه به آنچه در نزد علما، مصادر اصلى و اساسى شمرده مى شود مراجعه كند. بنابراين پژوهشگران بدون توجه به اين ملاحظات مهم، در ورطه اى از

ص: 55


1- ر.ك به: العميدى، السيدثامر، همان، رواياتى كه به طرق صحيح و معتبر از كافى و جز آن نقل كرده است.
2- ر.ك: عبدالحميد، عرفان، المستشرقون و الاسلام، ص 19.
3- ر.ك: الهى ظهير، احسان، الشيعة و التشيع، فرق و تاريخ; در قسمتى كه او و ديگران از كتاب «الامامة و التبصرة من الحيرة از ابن بابويه ،پدر صدوق، (م 329 ق) انتخاب كرده اند، كه در آن ادله اى بر ضد ايشان وجود دارد. همچنين قسمتى به ايشان از كتاب «فرق الشيعة ، نوبختى برگزيده اند، كه آن هم بر خلاف آنچه آنها مى گويند دلالت دارد.
4- حكيم، محمدتقى، الاصول العامة للفقه المقارن، ص 596، بيروت، چاپ دوم،1979م.

اشتباهات و گزافه گويى خواهند افتاد و در نتيجه از سوءقصد و تلاش در ايجاد اخلال و وسوسه گرى مبرا نخواهند بود. همان كارى كه دائما گذشتگان ايشان مانند خاورشناسان و دشمنان اسلام يا كسانى كه نسبت به اهل بيت، عليهم السلام، و مكتب اصيل ايشان كينه دارند، انجام داده اند. همان كارى كه احسان الهى ظهير، جبهان، بندارى و ديگران در گذشته و حال كرده اند. پس از اثبات مساله ولادت و وجود مبارك حضرت مهدى، عليه السلام، مطلب ديگرى درباره آن حضرت باقى مى ماند كه همان ادامه و استمرار وجود مبارك ايشان از زمان غيبت صغرى تا قطع نمايندگى و وقوع غيبت كبرى است كه خواننده گرامى و پژوهشگر جوينده حق مطلوب خود را در اين زمينه در نوشته شهيد صدر ،قدس سره، مى يابد. وى موضوع را بخوبى توضيح داده و به قدرى ادله عقلى، منطقى و علمى ذكر كرده اند كه تشنگان را سيراب مى كند و همه اوهام و افسون شك آوران را از ذهنها مى زدايد.

ص: 56

شرح دعاى ندبه

حاج شيخ عباسعلى اديب

«و رفدتهم بعلمك »

و يارى كردى ايشان رابه علم خود افتخارانبياواوليابه علم ايشان است. اول كسى كه خدا به علم خود او را مفتخر گردانيد، حضرت آدم بود; و از همين جهت برترى بر ملائكه داشت كه در قرآن فرمود: «و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين× قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم× قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات والارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون×» (1)سوره مائده (2)سوره شعرا (26)، آيه 84.(3)، آيه 35.(4) تعليم به آدم فرمود اسما مقدسه را تماما، پس آن اسما را بر ملائكه عرضه داشت كه اگر مى توانيد و در دعوى خود صادق هستيد از آن اسما خبر دهيد، گفتند: خدايا تو منزهى; ما علمى نداريم مگر به آنچه به ما تعليم فرموده اى و تو داناى حكيم هستى . خدا به آدم فرمود: ملائكه را به اين اسما آگاه كن. پس چون آدم به ايشان از آن اسما خبر داد، خدا به ملائكه فرمود: آيا به شما نگفتم كه من به امور پنهانى آسمان و زمين دانايم و به مطالبى كه شما پنهان كنيد يا آشكار سازيد نيز آگاه مى باشم؟ و اين مطلب خود واضح است كه بالاترين فضيلت علم است، از اينجا انبيا و اوليا به علم فخر و مباهات مى نمودند. بلكه مقصد اصلى ايشان رسانيدن علم است به مردم، همچنان كه اميرالمؤمنين ،عليه السلام، بارها مى فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى » سؤال كنيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد. و پيغمبر اكرم ،صلى الله و عليه و آله، فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها فمن ارادالمدينة فلياتها من بابها» من شهر علم و على باب علم است پس هركس خواهد طلب علم كند از در وارد شود يعنى از على طلب نمايد. و اميرالمؤمنين ،عليه السلام، در ديوان خود فرمايد: «لافضل الا لاهل العلم انهم على الهدى لمن استهدى ادلا نقم بعلم ولانبغى له بدلا فالناس موتى واهل العلم احياه » هيچ فضيلتى نيست مگر براى اهل علم; زيرا كه ايشانند راهنمايان براى هر كس كه طالب هدايت باشد، قيام ما خانواده به علم مى باشد، بدلى براى آن نمى جوييم ، مردمان همه مردگان اند و اهل علم و دانش زنده مى باشند. «و جعلتهم الذريعة اليك و الوسيلة الى رضوانك » و قرار دادى ايشان را واسطه به سوى خود، و وسيله به سوى خوشنودى خود. وظيفه هفتم: اعتقاد به اينكه انبيا و اوليا واسطه بين خدا و خلق هستند «ذريعه » و «وسيله » هر دو به معنى واسطه است، و خداوند در قرآن مى فرمايد: «يا ايهاالذين آمنوا اتقوالله وابتغوا اليه الوسيلة » (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد، و براى رابطه به سوى خدا واسطه بجوييد. انبيا و اوليا واسطه بين خالق و خلق مى باشند و واسطه بودن ايشان به دو جهت است: اول آنكه ايشان راهنماى خلق مى باشند كه خلق را به سوى خدا و دين دعوت نمايند، و خلق عقايد و احكام دين را از ايشان اخذ كنند، و راه راست و طريق نجات را از دستورات ايشان بيابند كه شرح آن مذكور خواهد شد. جهت دوم آنكه در دعا و طلب حاجت از خدا، ايشان را واسطه قرار دهند، و به ايشان توسل جويند، تا دعاى ايشان بهتر مستجاب گردد و بهترين وسيله براى دعا، توسل به خمسه طيبه ،عليهم السلام، مى باشد. كه در خبر است كه «داود رقى » گويد: از حضرت صادق ،عليه السلام، شنيدم كه در دعا خدا را به خمسه طيبه ،عليهم السلام، مى خواند.

ص: 57


1- سوره بقره
2- سوره هود
3- ، آيه 108.
4- ، آيات 33-31.

و ابن عباس گويد: خدمت پيغمبر، صلى الله و عليه و آله، از معناى كلماتى كه خدا تلقى به آدم فرمود، و آدم خدا را به آن خواند، سؤال كردم، جواب فرمود كه آدم خدا را قسم داد به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين،عليهم السلام، تا خدا توبه او را قبول فرمود. و از حضرت صادق ،عليه السلام، رسيده است كه پيغمبر ،صلى الله و عليه و آله، فرمود كه اگر چه براى بنده زشت است كه تعريف خود كند و تزكيه نفس خود نمايد، لكن براى راهنمايى شما اعلام مى كنم كه چون آدم ،عليه السلام، خواست از ترك اولاى خود توبه كند، خداى را چنين خواند: «اللهم بحق محمد و آل محمد لما غفرت لى » پس خدا توبه او را قبول فرمود. و حضرت نوح ،عليه السلام، در كشتى چون از غرق شدن خائف شد اين دعا را خواند: «اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما انجيتنى من الغرق » پس خدا توبه او را قبول فرمود. و حضرت ابراهيم ،عليه السلام، چون گرفتار آتش نمرودى شد، اين دعا را خواند: «اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما انجيتنى منها» پس خداوند آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و حضرت موسى ،عليه السلام، چون با سحره فرعون مقابل شد، و آن جادوهاى بزرگ را از ايشان مشاهده نمود، خائف شد و عصا را رها نمود، و خدا را به اين دعا خواند: «اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد لما آمنتنى » پس خطاب رسيد: «لا تخف انك انت الاعلى » و چون حضرت يعقوب،عليه السلام، به فراق دو فرزند خود يوسف و بنيامين مبتلا و از كثرت گريه چشمان او سفيد گرديد، جبرئيل امين به او خبر داد كه: دعايى تعليم تو مى كنم كه چون آن را بخوانى چشم تو به توبرمى گردد، و به وصال دو فرزند خود نائل خواهى شد، و اين همان دعائى است كه خداوند به واسطه آن توبه آدم را قبول فرمود و كشتى نوح را از غرقاب نگاهدارى كرد و به واسطه آن آتش نمرودى را بر ابراهيم سرد و سلامت گردانيد و آن دعا اين است: «اللهم بحق محمد و على وفاطمه و الحسن و الحسين ان تاتينى بيوسف و بنيامين و ترد على عينى » تا يعقوب اين دعا را خواند ،بشير از مصر رسيد وپيراهن يوسف را به صورت يعقوب انداخت و چشم او را بهبودى حاصل شد و او را بشارت به وصال دو فرزند داد . و در جلد دويم بحار از كتاب «در الثمين » در تفسير اين آيه: «فتلقى آدم من ربه كلمات »، (1) نقل مى كندكه آدم نامهاى پيغمبرو ائمه را به ساق عرش ديده بود و جبرئيل براى قبولى توبه او اين دعا را به او تعليم كرد: «يا حميد بحق محمد يا عالى بحق على يافاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الا حسان فلما ذكر الحسين،عليه السلام، سالت دموعه و انخشع قلبه و قال: يا اخى جبرئيل فى ذكر الخامس ينكسر قلبى و تسيل عبرتى قال جبرئيل ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندهاالمصائب فقال: يا اخى و ماهى؟ قال يقتل عطشانا غريبا وحيدا فريدا ليس له ناصر و لامعين و لو تراه يا آدم و هو يقول: واعطشاه واقلة ناصراه حتى يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان فلم يجبه احد الا بالسيوف و شرب الحتوف فيذبح ذبح الشاة من قفاه و ينهب رحله اعداوه و تشهر رؤسهم هو و انصاره فى البلدان و معهم النسوان كذلك سبق فى علم الواحد المنان فبكى آدم و جبرئيل بكاء الثكلى »

ص: 58


1- سوره بقره (2)، آيه 37.

آدم،عليه السلام، چون خدا را به خمسه طيبه قسم داد و به نام حسين،عليه السلام، رسيد اشك او جارى شد و دل او شكست و از جبرييل پرسيد كه: اى برادر در ذكر پنجمين دلم شكسته و اشكم جارى مى شود، جبرييل گفت كه: اين فرزند تو به مصيبتى مبتلا مى شود كه تمام مصيبتها نزد آن كوچك است، پرسيد: مصيبت او چيست؟ جواب داد كه: كشته مى شود در حالى كه تشنه و غريب و تنها و بى كس باشد، كه ديگر براى او يار و معينى نمى باشد، ايكاش مشاهده مى نمودى اى آدم او را در حالتى كه بگويد آه از تشنگى، آه از بى كسى، تا آن حدى كه گويا تشنگى مانند دودى حايل بين او و بين آسمان شود، پس احدى او را جواب ندهد مگر به شمشيرها و آشاميدن مرگ، پس مانند گوسفند سر او از قفا بريده مى شود، و دشمنان اثاث او را به غارت مى برند و سر او و اصحاب او بالاى نيزه ، با زنان حرم او در شهرها گردانيده مى شود، همچنين در علم خدا گذشته و تقدير شده است: پس آدم و جبرئيل مانند زن فرزند مرده گريستند. و از سلمان فارسى روايت شده; كه گويد; از پيغمبر خدا،صلى الله عليه و آله، شنيدم كه فرمود، خدا فرمايد: اى بندگان من! آيا چنين نيست كه اگر كسى حاجت بزرگى به شما داشته باشد شما آن حاجت را روا نمى كنيد مگر آنكه يكى از دوستان شما را واسطه و شفيع گرداند. «الا فاعلموا ان اكرم الخلق على و افضلهم لدى محمد و اخوه على و من بعده الائمة الذين هم الوسائل الى الله الا فليدعنى من همته حاجة يريد نفعها او دهمته داهية يريد كشف ضرها بمحمد و آله الطيبين الطاهرين اقضها له احسن ما يقضيها من يستشفعونها باحب الخلق اليه » آگاه باشيد كه گرامى ترين خلق بر من و بهترين آنان نزد من ، محمد و برادر او على و بعد از او امامان مى باشند; و ايشان وسيله هاى به سوى خدا هستند، پس هر كه را حاجتى باشد كه از آن اراده نفعى دارد يا مصيبتى بر او وارد شده كه اراده رفع ضرر آن را دارد، مرا بخواند به محمد و خانواده طيبه طاهره او، تا آنكه روا كنم و شفاعت ايشان را بهتر از هر شفيع و واسطه اى كه شما نزد كسى مى بريد; قبول مى نمايم. تقريبا به همين مضمون نيز از حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، در تفسير رسيده است و جابر از حضرت باقر، عليه السلام، روايت مى كند كه فرمايد:« بنده به اندازه هفتاد خريف كه هر خريفى هفتاد سال باشد، در آتش جهنم مكث نمايد، تا آنكه خداى را به محمد و آل او قسم مى دهد كه اورا ببخشد، خطاب به جبرئيل مى شود كه: به جهنم فرود آى ، و بنده مرا از آتش بيرون آور، پس خطاب شود كه: اى بنده چه اندازه از زمان در آتش ماندى ، و مرا نخواندى؟ گويد: خدايا حساب آن را ندانم پس خطاب رسد كه: به عزت و جلال من قسم اگر مرا به محمد و آل او قسم نداده بودى ، با خوارى در آتش مى ماندى، لكن من بر خود لازم گردانيده ام كه هر بنده اى مرا به محمد و آل او خواند، هر گناهى كه كرده بيامرزم ، و تو را نيز به واسطه ايشان بخشيدم.» «فبعض اسكنته جنتك الى ان اخرجته منها» پس بعضى از ايشان را در بهشت خود سكونت دادى. تا آنكه او را از آن خارج نمودى. مراد ازاين بعض،آدم،عليه السلام، است و در بهشت كه آدم در آن بوده سه قول است:

ص: 59

1. آنكه بوستانى در زمين است، كه از حضرت صادق،عليه السلام، سؤال كردند، آن حضرت فرمود: آن بوستانى از دنيا است كه آفتاب و ماه بر آن طلوع مى كند. 2. آنكه بوستانى است در آسمان است. 3. آنكه بهشت جاويد است و اكثر مفسرين قول اول را اختيار نموده اند به دو دليل: اول آنكه اگر بهشت جاويد بود، آدم از آن خارج نمى گرديد ، كه خداوند درباره آن فرمايد: «و ما هم منها بمخرجين » (1) اهل بهشت از آن خارج نمى شوند و ديگر فرمايد: «واماالذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها» (5) اهل سعادت ، پس در بهشت مخلد وجاويد مى باشند. و ديگر آنكه خدا آدم را ازخاك خلقت فرموده و خواست خليفه روى زمين باشد و چون خداوند آدم ، عليه السلام، را آفريد، وملائكه را امر فرمود كه به او سجده كنيد، تمام ملائكه به دستور خداوند سجده به آدم نمودند، ولى شيطان از روى تكبر به آدم سجده نكرد: و گفت من از آدم بهترم ، براى آنكه خلقت من از آتش ، و خلقت آدم از خاك است و آتش اشرف از خاك است و نافرمانى خدا كرد و رانده درگاه شد لذا با آدم دشمن شد و كينه او را در دل گرفت. پس چون خدا آدم و حوا را در بهشت جاى داد و همه نعمتهاى بهشت را براى ايشان مباح نمود و از شجره گندم نهى فرمود، شيطان در مقام دشمنى برآمد و در دهن مار شد و به دستيارى طاووس وارد بهشت گرديد و ايشان را فريب داد كه اگر از اين شجره خورديد، در بهشت جاويد خواهيد ماند، پس از آن گندم خوردند و لباسهاى ايشان - براى ترك اولى - از بدنشان دور شد و با برگ درختان خود را مى پوشانيدند، پس خداوند ايشان را از بهشت بيرون نمود، آدم به سرانديب هند و حوا به زمين جده فرود آمدند; و دويست سال براى اين ترك اولى گريه مى كردند، و مبتلا به فراق يكديگر بودند، تا مشيت خدا بر اين شد كه آدم توبه كند، و توبه او قبول شد. « و ياآدم اسكن انت و زوجك الجنة فكلا من حيث شئتما ولاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين× فوسوس لهما الشيطان ...» (2)سوره احقاف (46)، آيه 35.(3) اى آدم ساكن شو با زوجه ات در بهشت و هر چه را خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت نرويد و الا از ستمكارانيد. پس شيطان ايشان را فريب داد . جد تو آدم بهشتش جاى بود قدسيان كردندبهروى سجود يك گناه ناكرده گفتندش تمام مذنبى مذنب برو بيرون خرام تو طمع دارى كه باچندين گناه داخل جنت شوى اى روسياه «و بعض حملته فى فلكك و نجيته و من امن معه من الهلكة برحمتك » و بعضى را در كشتى جاى دادى ، ونجات بخشيدى به رحمت خود او را با كسانى كه ، به او ايمان آورده بودند، از هلاكت و غرق شدن. مراد از اين عبارت، حضرت نوح ، عليه السلام، است و او اول پيغمبران اولوالعزم است، كه در قرآن مجيد فرمايد: «فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل » و ايشان بنا بر مشهور پنج نفر بودند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى،عليهم السلام ومحمد خاتم الانبيا، صلى الله عليه وآله . و مطابق خبرى كه از حضرت رضا،عليه السلام، رسيده: اين پنج نفر را اولوالعزم گويند، براى آنكه صاحبان عزائم و شرايع بوده اند و عزائم جمع عزيمه ، به معنى شريعت و دين است كه هر كدام از ايشان شريعت تازه اى آورده كه ناسخ ريعت سابقه مى باشد و از زمان آدم تا زمان نوح ، پيغمبران ديگر مردم را به شريعت آدم دعوت مى كردند،

ص: 60


1- سوره حجر (15)، آيه 48.
2- سوره اعراف
3- ، آيات 20-19.

و بعد از نوح تا زمان ابراهيم پيغمبران ديگر به شريعت نوح، و همچنين بعد از ابراهيم تا زمان موسى به شريعت ابراهيم، و بعد از موسى تا زمان عيسى،عليه السلام، مردم را دعوت مى نمودند و شريعت خاتم الانبيا ، صلى الله و عليه و آله، ناسخ شرايع سابقه شد، بلكه نبوت به وجود آن حضرت خاتمه يافت. حضرت نوح ،عليه السلام، نهصد و پنجاه سال قوم خود را دعوت فرمود و اكثر ايشان نه تنها او را اجابت نكردند، بلكه در مقام اذيت و آزار او برآمدند، و سنگ و چوب بر بدن او مى زدند ، و به اطفال تعليم مى دادند كه سنگ بر او بزنند، و هر چه در اذيت افزودند، دست از دعوت خود بر نمى داشت. در خبر است كه مردى بچه خود را بر دوش داشت و به نزد نوح ، عليه السلام، آمد و به بچه ياد مى داد كه اين مرد ديوانه است، كلام او را هيچ گاه باور مدار و تا مى توانى او را اذيت كن و سنگ بر او بزن، بچه گفت: اى پدر شايد عمر من نرسد كه به اين امر عمل نمايم، الان مرا سنگى ده تا به وصيت توعمل نموده باشم; و سنگى از پدر گرفته بر پيشانى آن حضرت زد كه خون جارى شد; نوح به خدا ناليد كه: «رب انى مغلوب فانتصر» نفرين كرد، كه خدا در قرآن شرح آن را ياد مى كند. «و قال نوح رب لاتذرعلى الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا» (7) نوح نفرين كرد كه: خدايا احدى ازكافران را بر روى زمين باقى مگذار ، اگر ايشان را باقى گذارى بندگان تو را گمراه مى كنند، و فرزندى نمى آورند مگر آنكه بد عمل و كافر باشد. پس از جانب خداوند مامور به ساختن كشتى شد و تا دوسال كشتى را تمام نمود و آن را به قير اندود; و آن داراى سه طبقه بود و از هر حيوانى زوجى گرفت و در كشتى داخل نمود كه نسل آنها منقطع نشود; مرغان را در طبقه عليا، و بهائم را در طبقه سفلى، و آدميان و امتعه را در طبقه وسطى جاى داد; و جبرئيل به او خبر داد كه اول طوفان ، زمانى است كه آب از تنور بجوشد; و نوح و سه پسر او، حام ، سام و يافث، با مؤمنين سوار كشتى شدند; و آب از آسمان باريد و از زمين جوشيدن گرفت و تا چهل ذراع از بالاى كوههاى بلند درگذشت. كنعان كه يكى از پسران نوح است تخلف نمود و داخل كشتى نشد و بر كوه پناه برد و نافرمانى پدر كرد كه خدا مى فرمايد: «و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء... (1) » نوح به فرزند خود ندا كرد در حالى كه كناره كرده بود: اى پسر سوار بر كشتى شو و با كافران مباش; جواب داد كه: من پناه به كوهى مى برم تا مرا از آب نگاهدارى كند. چون غرق در آب شد، نوح به خدا ناليد كه:

ص: 61


1- سوره هود (11)، آيات 43-42.

فرزند من غرق آب گرديد; خطاب رسيد كه اين پسر نااهل است و از فرزندى تو خارج شد. پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد پس از اينكه اين امتحان به سر آمد و بنا بر مشهور چهل روز گذشت. فرمان خدا به آسمان و زمين رسيد كه آب خود را باز گيريد، كه فرمايد: «و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى » (1) خطاب از خدا شد كه: اى زمين آب خود را بلع كن ، و اى آسمان آب خود را بازگير، و آب كم شد و فرمان خدا در آن جارى شد، و كشتى بر كوه جودى قرار گرفت، و نوح و مؤمنين از هلاكت و طوفان نجات يافتند. و در خبر است كه: «مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب عليها نجى و من تخلف عنها غرق » مثل اهل بيت من ، مثل كشتى نوح است، هر كه بر آن سوارشدنجات يافت و هر كه تخلف كرد غرق شد. «و بعض اتخذته لنفسك خليلا» و بعضى را برگزيدى ، و او را براى خود خليل و دوست قرار دادى. مراد از اين بعض ، حضرت ابراهيم ،عليه السلام،است.حضرت رضا ،عليه السلام، مى فرمايدكه: خدا ابراهيم ،عليه السلام، را خليل خود خواند، براى اينكه هيچ سائلى را از درگاه خود محروم نمى فرمود ، و به غير از در خانه خدا دست مسالت دراز نمى نمود. و در خبرى حضرت صادق ،عليه السلام، فرمود: براى كثرت سجود او بود و حضرت هادى، عليه السلام، فرمود: براى كثرت صلوات اوبر محمد و آل او،صلى الله و عليه و آله، بود و جابر گويد كه: از پيغمبر صلى الله و عليه و آله، شنيدم كه فرمود: «مااتخذالله ابراهيم خليلا الا لاطعامه الطعام و صلواته بالليل و الناس نيام.» خدا ابراهيم را خليل خود نخواند مگر براى آنكه اطعام طعام مى فرمود، و در وقتى كه مردم به خواب بودند نماز شب به جا مى آورد. و يكى از القاب ابراهيم ، حنيف است; كه در قرآن فرمايد: «ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا» (2) و آن براى آداب حنيفه ده گانه او است كه ابراهيم ،عليه السلام، به آن عمل كرده، و در اين امت هم جارى است، كه پنج آنها در سراست: 1. سر تراشيدن 2. شارب گرفتن 3.ريش گذاشتن 4.مسواك زدن 5.خلال كردن و پنج آنها در بدن: 1. غسل جنابت 2. طهارت به آب 3. ناخن گرفتن 4. موى از بدن ستردن 5. ختنه كردن «وسئلك لسان صدق فى الاخرين. فاجتبته و جعلت ذلك عليا» و او از تو سؤال نمود كه: به نام نيك در آخرالزمان نام برده شود; پس سؤال او را اجابت فرمودى، و نام او را تا آخرالزمان بلند نمودى. اشاره اى است به آيه: «واجعل لى لسان صدق فى الاخرين » (11) (ابراهيم دعا كرد كه خدايا) لسان صدق، و نام نيك براى من در آخرين از امتها مقرر فرماى. بعضى گفته اند، مراد آن است كه نام او به نيكى تا آخرالزمان برده شود و بعضى گفته اند، مراد از لسان فرزند باشد، يعنى فرزندى كه محمد باشد از خدا خواهش نمود و فرمايد: «و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا» (3) و بخشيديم براى ابراهيم و ذريه او رحمت خود را و قرار داديم براى ايشان نام نيك بلندى را . و در بحار است كه ، ابوبصير از حضرت صادق ،عليه السلام، روايت مى كند كه ابراهيم دعا كرد كه لسان صدق در آخرالزمان براى او قرار دهد، پس خداوند براى اجابت دعا او در اين آيه خبر مى دهد و مراد

ص: 62


1- سوره هود (11)، آيه 44.
2- سوره نحل (16)، آيه 123.
3- سوره مريم (19)، آيه 50.

از على در اين آيه، على بن ابيطالب ، عليه السلام، است. و در تفسير على بن ابراهيم ، از امام حسن عسكرى ،عليه السلام، روايت مى كند كه ،مراد از كلمه «رحمتنا» رسول خدا، صلى الله و عليه و آله و مراد از كلمه «لسان » صدق عليا اميرالمؤمنين ، عليه السلام، است . «و بعض كلمته من شجرة تكليما و جعلت له من اخيه ردا و وزيرا» و بعضى را كليم خود فرمودى، و از درخت با او تكلم نمودى، و قرار دادى براى او برادر او (هارون) را يار و وزير او. مرادازاين بعض حضرت موسى، عليه السلام، است و اول زمان تكلم موسى با خداوند0 وقتى شد كه موسى از شعيب اجازه گرفت و با عيال خود (صفورا) گوسفندان را برداشت، و براى زيارت پدر خود (عمران) و خويشان به جانب مصر روان شد; در شب جمعه بود كه راه را گم كردند ، باد مى ورزيد و برف مى باريد، و گوسفندان در بيابان متفرق گرديده بودند ; در اين حال عيالش را هنگام وضع حمل رسيد، موسى آتش زنه بر سنگ زد تا آتش بيفروزد; هر چه آن را بر سنگ زد آتش نداد; از غضب سنگ را بر زمين زد و در كار خود حيران ماند; ناگاه آتشى ديد كه از بالاى كوه نمايان است; موسى به ياران خود گفت: تاملى كنيد تا من از كوه آتش بياورم ; پس متوجه آن آتش شد; ديد آتشى است بر شاخه درخت ، و هيچ كسى را آنجا نديد ، در تعجب ماند كه شاخه سبز را با آتش چه مناسبت است؟ پس دسته هيزم بر عصا بست، و آن را به سوى آتش برد; ديد آتش به طرف ديگر شد; در تعجب و حيرت ماند; ناگاه ندايى آمد كه: «يا موسى انه اناالله العزيز الحكيم و الق عصاك فلما رآها تهتزكانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلين » (1) اى موسى! منم خداوند ارجمند حكيم، و عصاى خود را بيفكن ; پس ديد كه آن عصا به حركت آمده كه گويا مارى است موسى پشت كرده و از آن دورى كرد، و ديگر التفاتى به آن عصا نمى كرد; (خطاب رسيد) اى موسى! مترس، كه پيغمبران نزد من ترس ندارند. پس خدا او را مامور به دعوت فرمود، و دو معجزه بزرگ به او عنايت نمود. يكى آنكه عصاى او اژدهاى عظيمى مى شد، و ديگرى آنكه دست در جيب برده ، چون بيرون مى آورد نورى از آن تابش مى نمود كه نور آفتاب را مى پوشانيد. موسى عرض كرد: خدايا چون من يك نفر از فرعونيان را كشته ام، خائفم كه مرا قصاص كنند، و زبان من روان نيست; برادرم هارون را همراه من روانه فرما، پس خداوند هارون را نيز مبعوث فرمود تا با او همراه شد، و به جانب فرعونيان روانه شدند. «و بعض اولدته من غير اب » و بعضى رااز مادر بدون پدر به وجود آوردى. مراد ازاين بعض،حضرت عيسى، عليه السلام، است، و مادر عيسى مريم دختر عمران هميشه در بيت المقدس مشغول عبادت بود، و حضرت زكريا كفيل او بود، و در وقت عذر به خانه خاله خود مى رفت ، و پس از پاكى باز به بيت المقدس مراجعت مى نمود. روزى براى غسل

ص: 63


1- سوره نحل (27)، آيات 10-9.

نقش امام عصر (علیه السلام)،درهدايت اهواءوآراء

درمحضرآيت الله خزعلى در ايامى كه خود را مهياى تدوين مطالب «ويژه نامه موعود» مى ساختيم رخصت يافتيم تا در گفتگويى صميمانه از محضر حضرت آية الله خزعلى بخواهيم تا براى خوانندگان موعود از مفهوم و مصداق عدل و ظلم در نسبت با موضوع ظهور امام عصر، عليه السلام، سخن بگويند. متن حاضر، محصول درخواست ما و اجابت آن بزرگوار است.

موعود: در روايات وارد شده، كه با ظهور حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، جهان از عدل و داد پر مى شود، چنانكه از ظلم و جور پرشده بود. مفهوم «ظلم و «عدل را در نسبت با موضوع ظهور بيان بفرماييد. آيت الله خزعلى: بسم الله الرحمن الرحيم. همه انسانها بر فطرت توحيد سرشته شده اند و مفاهيم اخلاقى نيز جزء خصلت آنهاست. چنانكه در قرآن آمده: «فالهما فجورها و تقويها...» (1)

مفاهيم اخلاقى و از جمله قسط و عدل، كششى فطرى و روانى در انسان دارند. در ميان همه مفاهيم، قسط وعدل در راس واقع شده اند و به عبارتى تامين كننده ساير مفاهيم و مسايل اخلاقى اند. «قسط و عدل بدين معناست كه خوراك لازم براى آنچه در جسم و جان انسان به وديعه نهاده شده، تامين شود. حال چه من روستازاده باشم و چه شهرنشين ، چه در منطقه اى دوردست ساكن باشم و چه در مركز كشور. من يك بشر هستم، آن فرد هم يك بشر است و همه بشرند. همه بايد از حيث معنوى و ارزشى تغذيه شوند. چنانچه اين امر حاصل شد بشر به سير تكاملى خودش ادامه مى دهد و به هدف خلقت مى رسد. اما، اگر اين امر حاصل نشد، قهرا به صورت طبيعى بسان يك غده سرطانى ، ساير اعضا را هم مريض مى كند و از بين مى برد. تنها عضو بيمار در رنج نيست. ساير اعضا هم در رنج مى افتند. آنكه در اثر بيمارى از ارزش و خوراك معنوى لازم محروم مى ماند از رشد و تكامل محروم مانده است. ناگزير بايد كسى بيايد و همه آنچه را كه بشر براى رشد احتياج دارد تامين كند. در اين مواقع ذهن ما بسرعت متوجه غذا و پوشاك و مسكن مى شود. بايد گفت كه اينها همه مهم هستند، اما، تامين خير، فهم خوب، درك عالى ، شناخت موقعيت انسان در عالم خلقت و اينكه ارتباطش در هستى با كيست و ابزارى كه براى اين امر خلق شده چگونه است و مسايلى از اين قبيل همه براى رشد بشر لازم است. يك عدل و قسط همه جانبه و فراگير لازم است تا فكر ما، فقه ما، احساسات و عواطف ما و ضوابط عمل و عقايد ما را تامين كند.

موعود: راجع به حوزه و دايره شمول اين قسط و عدل توضيح بفرماييد، آيا عدل و داد حضرت شامل هر دو وجه از زندگى انسان مى شود؟ آيت الله خزعلى: يك بخش از بسط عدل و داد، راجع به عمران زمين و آبادى جهان است مانند كشف ذخاير زمين ، پيشرفت فنون، حذف محدويتها، در يك سطح قرار دادن همه، بسط برادرى و برابرى ميان همه و توزيع امكانات طبيعى . گمان مى شود قسط و عدل تنها اين موارد را در برمى گيرد. اما، بايد توجه داشت بخش مهم قسط و عدل در فرهنگ است. آنگاه كه اوبيايد، عقل همه كامل مى شود، علم همه بالا مى رود و جهالت برطرف مى شود. بى سوادى نمى ماند. از اين موضوع چنين دريافت مى شود كه حضرت، يك فرهنگ وسيع; مجموعه اى از قوانين مى آورند كه بر اساس آن بشر ساخته مى شود. در نهج البلاغه در وصف ياران قائم آمده است كه: «تجلى بالتنزيل ابصارهم و يرمى بالتفسير فى مسامعهم و يغبقون كاس الحكمة بعدالصبوح ...» با قرآن چشمهاشان بصيرت پيدا مى كند يعنى با واقع آشنايشان مى كند و حقايق را نشانشان مى دهد. (2) پيچ و خمهاى استدلال را كم مى كند تا مردم بينا شوند. و تفسير را در بن گوشهاشان مى ريزد و صبح و شام از قدح حكمت آنها را سيراب مى كند. «صبوح آن است كه صبح به انسان مى دهند و «غبوق آن است كه در عصر به انسان مى دهند.

ص: 64


1- سوره شمس (91) ، آيه 8.
2- نهج البلاغه ، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 150، ص 458.

حكمت هم به معناى استوارى در عمل است. بنابراين معناى عبارت اين مى شود كه صبح و شام وتمام شبانه روزشان مصروف تحصيل حكمت مى شود و پيوسته از قدح حكمت مى نوشند. نبايستى قسط را تنها به جانب ماديات برد. در همه امور، در نگاه كردن، در ارتباط با مردم و بالاخره در همه اركان زندگى بايستى عدالت جارى شود .امام على ،عليه السلام، درادامه مى فرمايد: «...حملوابصائرهم على اسيافهم» وقتى كه موقع قيام برسد، بصاير اين قيام كنندگان روى شمشير و اسلحه شان قرار مى گيرد. (1) يعنى، حقد و كينه و ثروت اندوزى و قدرت طلبى روى شمشيرشان نيست بلكه بصاير است. على بن ابيطالب، وقتى مالك اشتر را راهى مصر مى كنند در عهدنامه به مالك مى گويند: «مالك !به مصر مى روى درنده نباش، به جان مردم نيفت. مردم در دو صف هستند يا برادر دينى تواند (اگر مسلمانند) و يا در خلقت نظير تواند. اينها نيز به عفو نياز دارند، اينها هم خطا مى كنند اما، چنين نيست كه از خطاى مسلمين بگذرى اما از خطاى يك ارمنى و پيروان ساير اديان نگذرى آنها هم بشراند» (2) اين معنى را در ماجراى بدر و احد و احزاب نيز ديديم كه بصاير روى شمشيرهاى آنها قرار داشت. اما پس از معصومين، اوضاع به سويى ديگر رفت و تنها در عصر حكومت «عمر بن عبدالعزيز» مقدارى انعطاف پيدا شد كه آن هم استمرار نداشت. قسط و عدلى كه امام عصر، ارواحناالفداء برقرار مى كنند، در جميع جوانب و احتياجات بشرى است. به وسيله ايشان هر آنچه كه بشر احتياج دارد تامين مى شود. على بن ابى طالب ،عليه السلام، در مدت پنج سال حكومت درگير با سه جنگ بزرگ شدند با اين همه، يك مقدار از خواست ايشان عملى شد فرمود; «در كوفه كسى باقى نمانده كه خانه ، آب گوارا و غذا نداشته باشد با اينكه من با سه جنگ خونين سرگرم بودم ولى كوفه را تامين كردم.» (3)

ص: 65


1- همان، ص 460.
2- همان، نامه 53، ص 993.
3- متن روايت چنين است: «ما اصبح بالكوفة الا ناعما و ان ادناهم منزلة لتاكل البر و يجلس فى الظل و يشرب من ماء الفرات ، المجلسى ، محمدباقر،بحارالانوار، ج 40، ص 327.

موعود: درباره «عدالت همه جانبه «مادى و فرهنگى مطلوب كه حضرت پس ازظهورجارى مى سازند توضيح فرموديد، با توجه به اين مطلب، چه تعبيرى درباره «يملاء» مى توان عرضه داشت؟ با توجه به اينكه در روايات اشاره شده زمين مملو از ظلم مى شود و ايشان عدالت را جايگزين آن مى سازند. آيت الله خزعلى: در حال حاضر جهان به سمت مملو شدن (يملاء) از ظلم مى رود و به عبارتى به انتهايش هم رسيده است. ابرقدرتها، براى تامين خودشان هر جا منبعى، ثروتى و ذخيره اى زيرزمينى است غصب مى كنند و حتى در كنار منابع ، مغزها را هم مى ربايند ، قهرا اين عمل غده سرطانى بزرگى به وجود مى آورد. در پى اين عمل، كرنش و زبونى مى آيد. پذيرش استعمار و استبداد مى آيد و ظالم روزبروز قوى تر مى شود. در حال حاضر دنياى ما به اين غده مبتلا است. چنانچه كويت را به خاطر نفتش غارت مى كنند و به سراغش مى روند اما، بوسنى را رها مى كنند و با تحريك ديگران ضربات بسيارى را بر او وارد مى سازند و اين ماجرا همچنان ادامه دارد و ابرقدرتها به همه خواسته هاى چپاولگرانه شان مى رسند و اكثر اهل زمين را از نعمات محروم مى سازند. اولين كارى كه حضرت صاحب الزمان ،عليه السلام، پس از ظهور مى كنند برداشتن دانه درشتهاست. همان طور كه حضرت امام ،رحمة الله عليه، فرمود، سيدجمال مردى خبير و انقلابى بود ولى يك اشتباه داشت، او به دنبال شاهان مى رفت تا آنها را اصلاح كند، غافل از اينكه اين دانه درشتها اصلاح پذير نيستند. حضرت حجت،عليه السلام،شاهان را برمى اندازد و يك حكومت در كوفه برقرار مى كند و اين حكومت به تدريج در سرتاسر كره زمين بسط مى يابد و در آن وقت ، «يملاء عدلا» محقق مى شود. يعنى يك حاكم معصوم و پاك كه تمام مردم در نظرش چون فرزند و برادر و پدرند و براى همه به يكسان عدل را جارى مى سازد. امام محمد باقر، عليه السلام، به عمر بن عبدالعزيز كه درخواست راهنمايى و تذكر داشت فرمودند: «ارحم ولدك، صل اخاك، بر اباك بچه هاى مسلمين راپسران خودحساب كن، متوسط الحالها را برادران خود و كهنسالان را پدران خود. در وقت ظهور حضرت، وقتى اين معنى و آوازه اين عمل از كوفه به پنج قاره منتقل شد و عدالت جارى شد، منابع هر كشور همان هم كشور مى شود، البته مردم از منابعشان استفاده مى كنند و اگر چيزى اضافه آمد، به جانب مركز حكومتى سرازير مى كنند براى محرومان، بيچارگان و مردمى كه فاقد منابع هستند. از اين رو در هيچ سرزمينى كسى پيدا نمى شود كه در فقر مانده باشد. (1) در روايات آمده است كه پشته اى از مال يعنى طلا و نقره جلو حضرت جمع مى شود و ندا مى كنند كه هر كس حاجتمند است بيايد و بگيرد و تنها يك نفر متقاضى مى آيد. حضرت دامنش را پر مى كنند تا آنجا كه او خجل مى شود ، قصد برگرداندن آنها را مى كند، اما، حضرت در جواب او مى گويند: «ما چيزى كه بخشيديم پس نمى گيريم.» اين جريان ظالمانه مستبدان و دانه درشتها متوقف مى شود . امام معصوم جانشين مى شود و در ديگر نقاط افراد زبده كه همان 313 نفر هستند و برگزيده نخبه هاى جهان اند، يا يك زندگى ساده و غذاى مختصر بر مردم حكم مى رانند. قهرا منابع مردم و فكرهاى مردم رو به بالندگى و رشد مى گذارد.

ص: 66


1- ر.ك: المجلسى ، محمدباقر ، همان ، ج 52، ص 390.

موعود: به نظر شما چه امرى موجب بروز اين همه انحطاط و تشتت در ميان بشر شده و حضرت حجت ،عليه السلام، چگونه اين همه انحطاط را اصلاح مى كنند؟ آيت الله خزعلى: بايد به اين نكته توجه كنيد كه هر چقدر كه بگوييم فطرت انسان خوب است تا دو موضوع در ميان مردم سركوب نشود، ناگزير از خوبان هم بايد احتراز كرد. در ماجراى بعثت نبى اكرم، صلى الله وعليه وآله، مى بينيم كه وقتى روز دوشنبه مبعوث شدند در روز سه شنبه نماز را برگزار كردند و بعد از مدتى درباره نماز سوره اى آمد و گفته شد به جز اين سوره يعنى حمد، هيچ سوره ديگرى نمى بايست در نماز خواند. در سوره دوم مسلمين مختاراند اما در سوره اول نماز اختيار ندارند. ما اين مطلب را مى دانيم اما دقت نمى كنيم. در نماز پس از حمد و ثناى خداوند از او استعانت مى جوييم و اولين درخواستمان هدايت به راه راست است. سپس راه راست را با سه قيد مى آوريم. متاسفانه در تفسيرها و ترجمه ها همه را «صراط حساب كرده اند. يعنى گفته اند راه نعمت گرفتگان نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان در حالى كه اينطور نيست. زيرا «صراط منصوب است، «صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم . و اگر «غير» صفت «صراط بود بايد آن هم منصوب مى شد. در حالى كه «غير» در اينجا مجرور است، و صفت براى مضاف الله است. بنابراين معناى آيه چنين مى شود: «خدايا ما را در راه كسانى كه نعمت گرفتند و مغضوب عليهم نبودند و از ضالين نبودند قرار بده.» يعنى كسانى كه در تمام زمان و در طول همه زندگى متوجه تو بودند، هوا را كوبيدند، نعمت تو را در جاى بايسته صرف كردند و هيچ گاه به آراء خود تكيه نكردند. البته همه نعمت دارند. نعمت وجود، عقل و هدايت به همه داده شده اما، اين نعمت را گاه «اهوا» و گاه «آرا» منحرف مى كنند. بشر مى گويد: راى من و هوا و هوس من اين است. و راى خودش را مقابل راى خدا مى گذارد و در نتيجه، فكر خود و راى خود را بر حكم خداوند مقدم مى دارد. اينها «ضالين هستند. همه مردم درزمره نعمت گرفتگان هستند، هر كس از عدم به وجود آمده از نعمات خداوند بهره برده اما، همين عقل و درايت خدادادى در هر كس به نوعى ظاهر مى شود. در «عمروعاص به نوعى و در «اميرالمؤمنين نيز به نوعى تجلى پيدا مى كند. بعضى به دانسته هاى اندكشان مغرور مى شوند در مقابل خداوند و علم بى كران او، عقل و علم ناچيز خود را قرار مى دهند اينها را مى گويند «ضالين». معصوم كسى است كه نعمت گرفته شده را در جايش به كار مى برد و هيچ وقت به آراء خودش تكيه نمى كند. هر گاه از پيامبر اكرم سؤالى پرسيده مى شد مى فرمودند: «الان صبر كنيد تا جبرئيل بيايد.» پيامبر از خودش صحبت نمى كند. مااز خدا اين راه را ما مى خواهيم; راه نعمت گرفتگان كه به غضب مبتلا نشده اند. يعنى به دنبال هوا نرفته و آراء خود را بر مطالب حكيمانه خداوند مقدم نداشته اند. تمام بلاهايى كه بر سر ما آمده مربوط به همين دوتاست. «اهوا» و «آرا». «زبير» از ياران على با «هوا» منعطف شد، با پول منعطف شد و در مقابل امام ايستاد. در جنگ جمل حضرت او را صدا كرد و گفته هاى پيامبر را درباره خودش به يادش آورد. زبير دست از جنگ كشيد اما مى بايست به طرف جبهه على، عليه السلام، برود واين كار را نكرد. طلحه از ياران امام على ، عليه السلام، بود

ص: 67

اما ، پول چهارخانه و هزار اسب او را از بين برد. از صدر اسلام تا امروز هر چه گرفتارى پيدا كرده ايم از همين هواست و الان هم هر گرفتارى داريم از همين هواست. الان ما ده مرتبه در شبانه روز در نماز مى گوييم: «صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين روزى ده مرتبه به خودمان تلقين مى كنيم كه: هوانه ، راى نه ولى با اين وجود ما نوعا مبتلا هستيم، ايشان ريشه همين هوا و راى را مى كنند. به نظر من، بهترين و بلندترين و درخشانترين سخن درباره اقدامات حضرت ولى عصر،عليه السلام، را امام على ، عليه السلام، بيان فرموده اند: «يعطف الهوى على الهدى، اذ عطفواالهدى على الهوى و يعطف الراى على القرآن اذاعطفواالقرآن على الراى ...» هواهاى مردم را به هدايت برمى گرداند. يعنى اجازه نمى دهد يك مطلب از روى هوى و هوس واقع شود. هوى بايد به گرد هدايت باشد. (1) انبيا مى خواستند اين امر انجام شود اما، در كنارشان منافقى سبز مى شد. منافق منتظر فرصت بود. درباره حضرت موسى، عيسى و حتى پيامبراكرم هم همين طور پيش آمد. قرآن در اين باره مى گويد: «و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق اينان اطراف تو تمرين نفاق مى كنند. در زير منبر پيامبر منتظر اندك فرصتى بودند. تا كار دلخواه خود را انجام دهند. (2)نهج البلاغه ، خطبه 150، ص 460 .(3) امام عصر ،عليه السلام، ريشه اين مسايل را مى زنند. و همه كسانى را كه «مردواعلى النفاق هستند و به درد نمى خورند از بين مى برند و سپس همه را زير تعليم مى گيرند. صبح و شام قدح حكمت را به آنان مى آموزند و مراقب ايشان اند، ديگر رقيبى هم در مقابلشان نمى ماند. از همين رو مردم را رشد مى دهد به طورى كه: «حملوابصائرهم على اسيافهم حضرت هوى را مى كشد و آراء را به قرآن برمى گرداند. اگر بتوان اين نكته را در مردم اصلاح كرد ، كارها خوب مى شود. (9)

موعود: از ميان اين دو يعنى «هوا» و «آرا» كدام خطرناكتر است؟ آيت الله خزعلى: من از آرا بيشتر مى ترسم. كسى كه مسلمان است و براى خودش هم راى قائل است و در برابر خدا و پيامبر «من مى گويد خطرناك است. يك وقت كسى مثل «ابوعلى سينا» است كه «من مى گويد (هر چند آن بيچاره هم نگفت) اما يك وقت، فردى كه تشخيص يك عبارت ساده عربى را هم نمى دهد «من مى گويد. موعود: سؤال اين است كه چه تفاوتى ميان حضرت ولى عصر ،عليه السلام، و ساير ائمه و حتى انبياء هست كه ايشان موفق به اين كار مى شوند و مى توانند جلو بروز اين دو امر يعنى غلبه هوى و آرا را بگيرند و آنها نتوانستند؟ آيت الله خزعلى:

ص: 68


1- نهج البلاغه ، خطبه 138، ص 424.
2- سوره توبه
3- ، آيه 101.

درباره معجزه انبيا سخن بسيار است . معجزه حضرت موسى بايستى عصا باشد و معجزه پيامبر اكرم «بيان چون ادراك مردم در عصر موسى ،عليه السلام، ضعيف بود، عصاى چوبى و يد بيضاء را بايد ببينيد. اما، در زمان نبى اكرم مردم بلاغت را مى بينند و تحت تاثير قرار مى گيرند. ادراك مردم در آخرالزمان از دو جهت مثبت و منفى بالا است . مثبتش آن است كه علم جلو مى رود و مردم راز طبيعت را به دست مى آورند و به لطايف طبيعت پى مى برند. لطايفى كه پيشتر پى نمى بردند. در حال حاضر با يك ماهواره از فاصله اى دور بر جهان حكومت مى كنند و همه كشورها را زير نظر دارند، اما در آن اعصار ممكن نبود. در قرآن مى خوانيم: «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى الانفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ...» (1) ادراك مردم بالا مى رود اما در مقابل، مردم با همين ادراك ، نقطه مقابل يعنى ظلم را هم مى بينند كه هر كس روى كار مى آيد با وعده، در باغ سبز را نشان مى دهد. اعتماد مردم از حكومتها و سران كاسته مى شود و تجربه چندين قرن به آنها منتقل مى شود. اين تجربه آنان را مهيا مى كند كه دنبال يك نفر بگردند كه واقعا دادگر است و واقعا براى داد مى آيد. قبلا تجربه كم بوده و يا منتقل نمى شده است ولى در عصر حاضر، اگر تجربه اى در گوشه اى از دنيا واقع شود بسرعت منتقل مى شود. اين قدرت انتقال تجربه قبلا ممكن نبوده است. اين تجربه ها فكر مردم را بالا برده و آنان ظلمها را خوب شناخته اند و از طرف ديگر به خاطر غلبه ظلم، اعتماد از همه سلب شده است. حال يكى را كه با آن عظمت مى يابند به سويش مى روند; به همان سان كه مردم امام خمينى را يافتند و به سويش رفتند. روزى به جناب بهلول گفتم: قضيه اى را درباره تو شنيده ام مى خواهم از خودت بشنوم تا واسطه نباشد. ايشان گفتند: روزى درحرم حضرت عبدالعظيم بر منبر بودم. مى بايست پس از آن بلافاصله خود را به محل ديگرى مى رساندم. قرار من در آنجا ساعت 2 عصر بود اما، عواملى مانع از آن شد كه بموقع خودم را مهياى رفتن كنم. پنج دقيقه به ساعت دو مانده راه افتادم ، نزد خودم حساب مى كردم تا خود را به محل موعود برسانم سه ربع ساعت زمان مى برد. مانده بودم چه كنم. وقتى كنار خيابان رسيدم يك اتومبيل بنز كنار پايم ترمز كرد. خيلى مؤدبانه گفت بفرماييد سوار شويد. سوار شدم اما بعد پشيمان شدم. به خودم گفتم من در دوران طاغوت تسليم اين بنزها نشدم حالا چطور ... مثل برق مى آمديم. همه چراغها بين راه سبز بود. من تعجب كردم. گفتم چطور شد كه يك چراغ قرمز هم پيش نيامد. ايشان گفتند: «ما جور به كسى نكرديم كه جور ببينيم.» پى نبرديم كه كيست. آمديم تا رسيديم به محل مجلس. گفتم لابد ده بيست دقيقه طول كشيده از صاحب مجلس عذرخواهى كردم. ايشان گفتند هنوز دو نشده . يكى دو دقيقه ماند. برگشتم، اما ديگر نه بنز ديدم و نه راكب بنز را ... خوب ، الان هم اگر يك شخصى بيايد و مردم اورا ببينند، از عمق جان تسليم او مى شوند. لذا عدالت هم گسترش پيدا مى كند. همه مالك گونه حركت مى كنند. مردم ديگر به دانشمندان هم بى اعتماد شده اند چون ديده اند كه ابزار كار صاحبان قدرت و ثروت شده اند.

موعود: امام عصر ،عليه السلام، حجت حى و حاضر زمان ماست. برخى تصور مى كنند ايشان وجود غايبى هستند كه در زمانى دور بايد بيايند و كارى بكنند و حتى قايل به هيچ نقشى براى ايشان (به دليل غيبت) در عالم نيستند. لطفا درباره نقش ايشان در عالم هستى بفرماييد و وظيفه اى كه ما نسبت به ايشان داريم. آيت الله خزعلى: در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «بكم فتح الله و بكم يختم» كارها را خدا با شما آغاز كرد و با شما هم تمام مى كند.

ص: 69


1- سوره فصلت (41) ، آيه 53.

بركات بر زمين به وسيله امام معصوم بر مردم مى بارد. امام على ، عليه السلام، در نامه اى كه به معاويه مى نويسد، در جواب او كه مى گويد همه از قريشيم مى فرمايند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا» ما دست پرورده پروردگاريم بى واسطه، ولى تمام مردم دست پرورده ما هستند. (1) بنابراين وقتى تمام مردم دست پرورده هستند، همه نعمتهايى كه بر آنان مى بارد از ايشان است و اگر توجه كنند عنايت رسيده ملموس هم خواهد شد. در دوران جنگ، در جبهه هاى خودمان مكرر اين الطاف وارد شده است و ماجراهاى مختلفى در اين زمينه نقل شده است ، از جمله ماجرايى كه براى يكى از طلبه هاى حوزه اتفاق افتاده است. ماجرا از اين قرار بود كه طلبه اى به قصد خدمت راهى جبهه مى شود. در آنجا نزد حجة الاسلام شهيد ميثمى كه در آن زمان مسؤوليت تبليغات جبهه را بر عهده داشتند مشغول كار مى شود. توان و قدرت اين جوان طلبه موجب شده بود بسيارى از كارها براحتى انجام شود از همين رو آقاى ميثمى بشدت نسبت به حضور اين جوان احساس نياز مى كرده است اما، همسر اين طلبه مكرر از مشهد تماس مى گرفته كه چرا برنمى گردى بچه ها دچار سختى هستند و ... بيش از شش ماه، مى گذرد و آقاى ميثمى اجازه رفتن به اين جوان نمى دهد تا اينكه يك روز جام صبرش لبريز مى شود. تصميم مى گيرد به نزد آقاى ميثمى برود و بگويد در هر حال من فردا راهى مشهد مى شوم. همين كار را هم مى كند. آقاى ميثمى مى بيند جايى براى صحبت نيست. از طرفى هم امور مربوط به جبهه با رفتن اين جوان طلبه در دچار اختلال مى شد. شب در خيمه متوسل به حضرت ولى عصر ،عليه السلام، مى شود و از ايشان استمداد مى طلبد. قرار بود كه فردا صبح جوان طلبه براى خداحافظى بيايد اما، به جاى خداحافظى اعلام آمادگى براى ماندن و ادامه كار مى كند. ميثمى متعجب مى شود . به طلبه مى گويد مگر نه اينكه قرار بود به مشهد بروى ؟ جوان مى گويد قرار بود اما، امروز صبح خانم از مشهد زنگ زد و گفت: امام عصر، عليه السلام، به خوابش آمده و فرموده «چطور است كه مرتب مى گويى بيايد، كجا براى نصرت اسلام بهتر از جبهه؟» از همين رو به من توصيه كرده اگر چه وجودت در خانه به خاطر بچه ها و مشكلات لازم است اما در جبهه بمان ... در سفرى كه به مشهد داشتم به همين طلبه برخوردم و از زبان خودش ماجرا را شنيدم. بايد دانست كه هيچ كارى واقع نمى شود مگر با الطاف حضرت. موعود: چه توصيه اى براى موعوديان و دوستان موعود داريد؟ آيت الله خزعلى: به همه برادران و خواهرانى كه اين نوشته ها را مى بيند و مطالعه مى كنند توصيه مى كنم دست از دامن ولى عصر ،عليه السلام، برندارند. در همه مشكلات به ايشان روى بياورند. اگر محكم دامن ايشان را بگيرند، حاجت خود را خواهند گرفت. ماه رمضان نزديك است. در اين ماه دعاى افتتاح خوانده مى شود، در اين دعا مى بينيد كه پس از حمد و ثناى خداوند درباره همه معصومين ،عليهم السلام، سخن به ميان آمد

ص: 70


1- نهج البلاغه ، نامه 28، ص 894.

اناالمهدى

رضا بابايى

انا المهدى; من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. من مهدى، قائمه گيتى، خرد هستى و ادامه خدايم. شكيب شما در سراشيب عمر. ميوه باغ آفرينش، فراخى آسمانها و نجابت زمين. من گريه هاى شما را مى شناسم. با انتظار شما هر شام ديدار مى كنم. نغمه گر ندبه هاى شما در ميان كاجهاى غيبتم. اشكهاى شما آيندگان من است. دلتنگيهاى من، گشايش بخت شماست. من موى گره در گرهم را نذر پريشان شمايان كرده ام. انا المهدى; من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. با من از همه آنچه در دل داريد بگوييد. از گرانى بار انتظار; از تيرگى شبهاى غيبت; از هيمنه جور از هيبت گناه، از فريب سراب، از دروغ خنده ها و از دورى اقبال من با ندبه هاى شما مى بالم. من تنگى دل شما را مى شناسم. من برق چشم شما را مى مانم. گرمى دست هاى شما، چراغ خيمه صحرايى من است. انا المهدى; من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. از دورى و ديرى بامن بگوييد. جز من كسى حرف شما را باور نمى كند. جز من كيست كه بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟ جز من كيست كه بداند زخم شما، شكوفه كدام غم است؟ گريه شما، جارى چه اندوهى است؟ و خنده شما تا كجا شكوهمند است؟ مرا باور كنيد. من تنهايى شما هستم. اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابك است. پرنده اميد شما را من پرواز مى دهم. و آشناترين رهگذر شهر شما منم. اناالمهدى، من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. مرا بخوانيد و بخواهيد. مرا تا صبح ظهور، انتظار كشيد. مرا كه چون پدران روستايى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مى آيم. با يك سبد انار; يك طبق سيب. و يك سينه سخن. من شما را از گريه هاى شما مى شناسم و شما مرا از اجابت هايم. امسال، باران گرسنه خاك است. ابرها ديگر نمى بارند. خورشيد به ناز نشسته است. بهار خرمى نمى كند. آيا از ياد برده اند كه شما جمعه شناسان هفته انتظاريد؟ نمى دانند شما شبها مرا به خواب مى بينيد؟ و روزها زمين را با آهن اندوه مى شكافيد؟ امسال زمين ركاب نمى دهد، و گريه انتظار، شما را امان. من مى آيم، كه هر سال، بهار آمدنى است. من مى آيم كه سفره شما بى نان نباشد. و هفته شما، بى جمعه. اناالمهدى، من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گيتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا. اناالمهدى

ص: 71

اى هميشه بهترين

نرجس امامى پناه اى نسيم سحر آرامگه يار كجاست منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست هرسر موى مرا باتو هزاران كاراست ماكجاييم و ملامتگر بى كار كجاست ساقى و مطرب و مى،جمله مهياست ولى عيش، بى يار مهيا نشود يار كجاست همه هستى ام را كه ذره اى از لطف بى نهايت اوست. خاك قدمت كردم، شايد بيايى و نفسى بر اين خاك تيره ، پاى عنايت گذارى. آنگاه است كه چشمان هميشه منتظر نرگس، توتيايى خواهد يافت كه جهانى را تواند روشنى بخشد و قافله هستى را راه نمايد. اى مهربان ترين! ببين كه از اشك، سرشارم; ببين كه مرغ دلم در آسمان آرزوها چگونه بال و پر مى زند; ببين كه دستان نيازمند، جز در آستان تو اجابت را نمى يابد. پس بيا و شبهاى تنهايى دلم را كه در هر گوشه آن هزار يلدا خفته است، ستاره باران كن. اى جانان جان! از فيض نگاه توست كه عشق در خانه قلبمان مى تپد، و رود زندگى در رگهاى عمر، جارى است. ترنم عاشقانه ترين كلاممان، موسيقى آرام نام توست، كه به تار هستى، زخمه شوق مى زند و آهوى عاشقى را چابكتر از هميشه به هر سو مى برد. اى هميشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جاده هاى سرد انتظار، ره مى پيماييم. شايد آينه اشكمان نيم نگاهى از رخ مهتابى ات را حسرت به دل نماند. اى سرخ ترين سپيده! مهر خونين چشمانمان در انتظار صبح صادق ديدار توست كه هر بامداد سر بر مى كند، تا شايد دراين بى نهايت اندوه، نشانى از تو بجويد، كه بى تو راه گم كردگانيم در اين حيرت. اى وارث لب تشنگان! تشنه ديدار توايم و سالهاست كه جز سراب هزار رنگ دنيا، اجابتى به خودنديده ايم. بيا كه كام عطشناك زندگى در انتظار زلال حضور تو به تمنا نشسته است. در رؤيايى ترين شبهاى دل، نام تو آذين تنهاييهاى بى پايان ماست. اى بهترين هميشه و اى هميشه بهترين! انجمادذهن خسته من، شعاعى از تو را مى خواهد تا زمستان زندگى را از طراوت بهار تو لبريز كند. اى تمام زيبايى! عشق تنها با تو معنا مى شود و دلدادگى، كودك نوآموز دبستان كوى توست. تو جانى و همه خوبيهاى عالم، كالبد. تو بهارى و همه فضيلتها، چون شاخه هاى تودرتو، تو را انتظار مى كشند. اگر هنوز آيين مهرورزى غبار خاموشى نگرفته است، چون مهر رخ تو برآيينه ها مى تابد. اگر هنوز اميدى است، چون گرماى نفس تو چون نسيم بهارى، جان مى بخشد و شكوفايى مى آورد. تو را و ميلاد تو را بيش از آن دوست مى داريم كه كودكان مهر مادر را. تو را و ميلاد تو را بيش از آن دوست مى داريم كه تن، جان را. تو را و ميلاد تو را بيش از آن دوست مى داريم كه يعقوب، يوسف را. تو را و ميلاد تو را هميشه از همه دوست داشتنيها، بيشتر دوست مى داريم.

ص: 72

اى قبله گل، عطر سحر، زمزمه رود!

بهار رويا

تو آفتاب يقينى، بهار رويايى

طراوت گل سرخى، نسيم صحرايى

تو ابر منقلب چشم هاى پرهيزى

تو قطره قطره ى باران ناشكيبايى

تو فصل رويش عشقى، نگاه مجنونى

تو آبشار صميميتى، تو ليلايى

تو نرم و سبز و لطيفى، تو موج احساسى

تو روح پاك مسيحى، تو دست موسايى

تو لحظه هاى خوش خاطرات شيرينى

تو باغ عاطفه هايى، اميد فردايى

تو جلوه ى سحرى، آبروى انسانى

تو نور روشن صبحى، تو جام صهبايى

تو گرم باده عشقى، بهار زيستنى

تو شور و شوق شقايق به دشت دلهايى

تو شعر خواجه شيراز و شمس تبريزى

تو معنى كلمات هميشه زيبايى محمد عزيزى

ص: 73

اى اميد بى پناهم

محسن على بيگى موعودا! ديرهنگامى است كه چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره هاى اشتياقت، سوخته ايم . باغ آرزوها به شوق بهارروى تو خزانها را مى شمارد و چكامه هاى خونين شقايق را مى نگارد; نرگسها داغ هجر تو بر سينه دارند; عروسان چمن جز به مژده جمال دلارايت سر زحجله عيش برنيارند; اى دست دست كردگار! معراج نشينى بگذار از پرده غيبت به درآى و رخسار محمدى بنما; كه خيل منتظران در فرودست وعيدهاى دنيايى ، چشم بر بلنداى وعده ديدار تو دارند. اى گوشوار عرش الهى! آرمان انتظار را به كوله بار صبر و يقين ، بر دوش مى كشيم و به ترنم آواى ظهور سرخوشيم ; هر صبح و مسا، ياد طلوع تو را در سينه مى پرورانيم و پرتو چهر تو را در ديده نقش مى زنيم. اى اميد بى پناهان ، بيا ... بيا . از ثرى تا به ثريا، دلهاى بى قراران ، شيداى يك نگاهت . از سوى تا ماسوى جانهاى بى پناهان ، نثار قدمهايت . بيا و روزه داران غيبت را به افطار فرج بنشان و قضاى عهد انتظار را دستى برافشان.

ص: 74

پرسش شما، پاسخ موعود

آيا اين حقيقت دارد كه امام زمان ، عليه السلام، به خاطر ترس از كشته شدن در پرده غيبت به سر مى برند؟ 1. سخن از چرايى غيبت امام زمان ، عليه السلام، پيشينه اى بس طولانى دارد، به طورى كه حتى در زمان پيامبر ، صلى الله عليه و آله، و ائمه معصومين ،عليهم السلام، نيز به دنبال بحث از حضرت مهدى ، عليه السلام، و غيبت و قيام او ، گاه از علت غيبت سخن به ميان مى آمده است. «ترس از كشته شدن » نيز از جمله مواردى است كه در همين رابطه در روايات متعدد ذكر شده است. به طور مثال در روايتى از امام صادق ،عليه السلام، آمده است كه در پاسخ «زراره » مى فرمايد: «يخاف و اشار بيده الى بطنه و عنقه » (1) از كشته شدن با زهر يا با شمشير مى ترسد. و مى فرمايد: «يخاف على نفسه الذبح » (2) از كشته شدن خويش مى ترسد 2. هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه همه حكمت ها و اسرار غيبت را دريافته است، زيرا نهان زيستى امام زمان ،عليه السلام، از امور غيبى پروردگار است و درك بشر از شناخت همه جانبه اينگونه امور عاجز است. اما آنچه در روايات اهل بيت ، عليهم السلام، در اين باره آمده است، تنها به بخش كوچكى از اين حقايق اشاره دارد، و هرگز هيچ امامى در صدد بيان همه جوانب اين امر نبوده است. شاهد اين ادعا، اختلاف حكمت هاى وارد شده در روايات است كه نشان مى دهد هر امامى به فراخور درك مخاطبان خود و به اقتضاى شرايط موجود، تنها وجهى را كه متناسب با انگيزه خاص خود براى ورود به اين مبحث بوده مطرح مى فرموده است. علاوه بر اينكه خود آن بزرگواران نيز بارها به پوشيده ماندن علل غيبت تصريح مى فرموده اند. چنانكه امام صادق ،عليه السلام، مى فرمود: «ان وجه الحكمة فى ذلك لا ينكشف الا بعد ظهوره... ان هذا الامر امر من الله تعالى و سر من سرالله و غيب من غيب الله و متى علمنا انه عز و جل حكيم صدقنا بان افعاله و اقواله كلها حكمة و ان كان وجهه غير منكشف لنا.» (3) وجه حكمتى كه در غيبت حضرت مهدى ، عليه السلام، هست، جز بعد از ظهورش معلوم نمى گردد... امر غيبت امرى از امور الهى و سرى از اسرار او و امرى غيبى است و ما زمانى كه دانستيم خدا حكيم است، تصديق مى كنيم كه همه كارها و فرمايشات او حكمت است، اگر چه وجه و علت آن بر ما پوشيده باشد.

ص: 75


1- كمال الدين، ج 2، ص 346.
2- كمال الدين، ج 2، باب 44، ص 481.
3- كمال الدين، ج 2، باب 44، ص 482.

3. از آنچه گذشت روشن مى شود كه نمى توان گفت امام زمان ، عليه السلام، به خاطر ترس از كشته شدن در غيبت به سر مى برد، بلكه بايد گفت: امام زمان ، عليه السلام، بنا به اراده الهى و حكمت هاى پوشيده پروردگار و بر اساس مصلحت هايى همچون حفظ جان آن حضرت، ناگزير از غيبت است. 4. وقتى درباره امام زمان ، عليه السلام، كه آخرين وارث پيامبران و امامان ،عليهم السلام، و يگانه سكاندار كشتى نجات امت اسلام است، سخن از «خوف كشته شدن » پيش مى آيد، يقينا به معناى حرص به زندگى و ترس از مرگ نيست، زيرا او فرزند برومند و وارث صالح و جانشين شايسته همان امام بزرگوارى است كه فرمود: «به خدا سوگند! انس فرزند ابوطالب به مرگ، بيش از انس طفل به پستان مادر است!» (1) «همانا محبوب ترين ملاقات كنندگان در نزد من، مرگ است.» (2) او جانش را و همه امكاناتش را براى انجام ماموريت و مسؤوليت خويش مى خواهد. حفط جان او، حفظ پيام اوست، چنانكه ترس او از كشته شدن، ترس از نابودى اسلام و نافرجام ماندن ماموريت اقامه عدالت و توحيد در سراسر گيتى است. نمونه چنين ترسى را درباره حضرت موسى ،عليه السلام، در قرآن كريم مى يابيم، آنجا كه خداوند در پى شرح توطئه فرعون و انجام سحر ساحران مبنى بر تبديل ريسمانها به مارهاى بزرگ و كوچك مى فرمايد: «فاوجس فى نفسه خيفة موسى قلنا لاتخف انك انت الاعلى.» (3) موسى ،عليه السلام، در خويش ترسى احساس كرد، گفتيم: مترس كه تو خود برترى. اينكه خداوند برترى يافتن بر ساحران را تضمين مى كند، نشان مى دهد كه ترس او نه ترسى عادى و به خاطر جان خويش، بلكه به خاطر احتمال فريب خوردن مردم و غلبه يافتن ساحران بوده است. 5. وقتى كه يازده امام معصوم ، عليهم السلام، كه برترين پاسداران توحيد و والاترين رهبران بشريت بودند، هر كدام در نهايت مظلوميت با شمشير و يا توسط زهر به شهادت رسيدند، آخرين امام معصوم كه موعود همه امت ها و به ثمر رساننده همه رسالت ها بود چگونه بايد از شمشير جور و زهر جفاى دشمنان محفوظ مى ماند؟ آيا اگر او هم چونان پدران بزرگوار خويش در اثر توطئه هاى هميشگى خلفاى جور و بى تفاوتى مردم دنياطلب به شهادت مى رسيد، در اجراى وعده حتمى خداوند كه غلبه اسلام ناب بر همه اديان و وراثت صالحان و امامت مستضعفان است، خللى پيش نمى آمد؟ براستى چه تدبيرى جز غيبت مى توانست ضمانت كننده حفظ جان امام ،عليه السلام، و عقيم ماندن توطئه هاى دشمنان اسلام باشد؟ 6. اگر بپذيريم كه ترس از كشته شدن آن بزرگوار، نه فقط يكى از علل آغاز غيبت، بلكه انگيزه اى براى استمرار آن نيز هست; همين امر مى تواند عاملى بيدارى آفرين و تذكردهنده و اصلاحى باشد، چرا كه نشان دهنده عدم آمادگى جامعه براى پذيرش رهبرى امام زمان ، عليه السلام، و تحمل عدالت مطلق او در ابتداى دوران غيبت و نيز در زمان حاضر است و تلاشى همه جانبه از سوى فرد براى خودسازى، و از سوى مسؤولان و انديشمندان براى اصلاح جامعه، در جهت آماده سازى شرايط لازم براى ظهور را مى طلبد كه خوشبختانه بروز شكوهمند انقلاب اسلامى و استقرار پرافتخار ولايت فقيه در جهان معاصر، گامى بزرگ و استوار در همين راستاست. بندرعباس ، آقاى ناصر امينى: بعضى ها مدت غيبت صغراى امام زمان ،عليه السلام، را 74 سال و بعضى 69 سال مى دانند، كدام درست است؟ 1. آنان كه مدت غيبت صغرى را 74 سال مى دانند، آغاز آن را از هنگام تولد امام زمان ،عليه السلام، يعنى سال 255ق، و آنان كه مدت آن را69 سال مى دانند شروع آن را همزمان با شهادت امام حسن عسكرى، عليه السلام، و آغاز امامت آن بزرگوار يعنى سال 260 ق محاسبه مى كنند. (كه در هر تقدير همه تاريخ نگاران پايان غيبت صغرى را سال 329 ق مى دانند. ) .

ص: 76


1- نهج البلاغه، خطبه پنجم.
2- نهج البلاغه، خطبه 180.
3- سوره طه ،آيات 68-67.

در برخى روايات كه در ارتباط با غيبت حضرت مهدى ،عليه السلام، از رسول خدا ،صلى الله و عليه و آله، و ساير معصومين ،عليهم السلام، وارده شده است، تنها به اصل غيبت و طولانى شدن آن اشاره شده و چون معصوم ،عليه السلام، در صدد بيان انواع غيبت نبوده، آن را به صغرى و كبرى تقسيم نفرموده است. به طور مثال از پيامبر ، صلى الله و عليه و آله، روايت شده كه فرمود: «مهدى ،عليه السلام، از فرزندان من است. اسم و كنيه اى همانند من دارد و از جهت اخلاق و خصوصيات ظاهرى بيشتر از هر كس به من شباهت دارد. او را غيبت و حيرتى هست كه طى آن گروههاى بسيارى به گمراهى كشيده مى شوند.» (1) و امام صادق ،عليه السلام، فرمود: «به خدا سوگند كه امام شما را در طى ساليان دراز غيبتى هست، و شما به تحقيق مورد آزمايش قرار مى گيريد... و ديدگان مؤمنين بر او گريان مى شود و زندگى آنان همچون كشتى طوفانزده دستخوش حوادث مى گردد. (2) » اما در برخى روايات تصريح شده است كه حضرت مهدى،عليه السلام، دو نوع غيبت دارد كه يكى كوتاه و ديگرى طولانى است. امام صادق ، عليه السلام، مى فرمايند: «للقائم غيبتان احديهما طويلة و الاخرى قصيرة » (3) و نيز امام سجاد ،عليه السلام، از جد بزرگوار خويش اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرموده است كه: «قائم ما را دو غيبت است كه يكى طولانى تر از ديگرى است، به حدى كه بر امامت او ثابت قدم نمى ماند مگر كسى كه يقين و ايمانش قوى و معرفتش صحيح باشد.» (4) در هيچ كدام از اين دو دسته روايات اشاره اى به مدت غيبت نشده، چنانكه در هيچ روايت ديگرى نيز به مدت دقيق غيبت صغرى يا كبرى تصريح نشده است. 3. اگر چه بسيارى علما آغاز غيبت صغرى را با ترديد بين سالهاى 255 و 260 ذكر كرده اند، و حتى بزرگانى همچون علامه مجلسى (در شرح و توجيه برخى روايات مربوط به زمان غيبت صغرى) قول اول را اختيار فرموده است. اما با دقت در برخى دلايل و شواهد مى توان آن را معين نمود و سال 260 را قطعى دانست:

ص: 77


1- ينابيع المودة، ص 488 و493; منتخب الاثر، ص 182 به نقل از كفاية الاثر.
2- كمال الدين، ج 2، باب 33، ص 347.
3- منتخب الاثر، ص 251 به نقل از غيبت نعمانى .
4- ينابيع المودة، ص 427.

رويكرد مسيحيت و غرب به معنويت و مهدويت-2

تجلى حضرت مريم عليها السلام و ذكر علائم ظهور

سيداحمدرضا يكانى فرد اشاره:

در شماره قبل ماهنامه تحت عنوان «رويكرد غرب و مسيحيت به معنويت و مهدويت در مورد الهاماتى كه هر از چندى در اروپا و غرب رخ مى دهد و نيز از مكانهايى چون «مجوگوريه (1) ، «كوههاى راكى و غيره سخن به ميان آورديم. شايد يكى از جالب توجه ترين تجلياتى كه در اين ميان صورت گرفته است تجلى حضرت مريم ، عليهاالسلام، در ناحيه «مجوگوريه بر پدر روحانى عاليجناب «گبى باشد. در اين تجلى حضرت مريم ، عليهاالسلام، پس از ذكر مطالبى خطاب به پدر روحانى به ارائه نشانه ها و علائم چندى درباره ظهور حضرت عيسى ، عليه السلام، مى پردازد كه در انجيل نيز آمده است اما نسبت به آنها بى توجهى شده است. در اين مقاله برآنيم تا پس از توضيح مختصرى در مورد ناحيه «مجوگوريه و زمان رويداد اين تجلى به اصل مطلب بپردازيم. «مجوگوريه نام روستايى در ناحيه بوسنى هرزگوين - يوگسلاوى سابق - است. اين روستا در سى مايلى جنوب «موستار» واقع شده است. در اين ناحيه چندين بار تجلياتى صورت گرفته است كه تنها يكى از آنها خطاب به پدر «گبى بوده است و در موارد ديگر مثلا در تاريخ بيست و چهارم ژوئن 1981 دو دختر به نامهاى «ايوانكار» (2) و «ماريانا» (3) تجلى حضرت مريم ، عليهاالسلام، را بر بالاى تپه اى مشاهده نمودند و حضرت مريم خطاب به آن دو دختر فرمود: «من آمده ام تا به شما بگويم كه خدايى در جهان وجود دارد، او آكنده از حس زندگى صلح و آرامش است و شما بايد به او روى آوريد.» مى فرمايند: «در كمال آرامش روحى شما را به فراگيرى تعليمات خود مى خوانم. در اين روز آخر سال ميلادى گردهم آييد، نماز به پاى داريد و به سخنان مادر آسمانيتان گوش فرا دهيد كه در واقع پيام آور اين واپسين لحظات است.

ص: 78


1- Medjugorje
2- Ivanka
3- Mariana

اوقات خود را در جنجال و هياهو به پايان مبريد، آرام باشيد و به تفكر بپردازيد; من بارها به شما يادآور شده ام كه آخرالزمان نزديك و بازگشت عيسى مسيح ، عليه السلام، نيز قريب الوقوع است، اكنون مى خواهم شما را در درك و فهم علايمى كه در كتب مقدس در مورد بازگشت و رجعت شكوهمند عيسى وجود دارد يارى رسانم. اين علايم بوضوح در انجيل بويژه در نامه هاى «پطرس مقدس و «پولس مقدس كه در اين ازمنه به صورت حقايق جلوه گر شده ذكر گرديده است ...» (1) حضرت مريم ،عليهاالسلام، در ادامه به كشيش «استفانو» درباره علايم آخرالزمان مى فرمايند: اولين علامت ظهور ، گسترش گناهان و عقايد نادرست است كه موجب از بين رفتن ايمان و بروز الحاد مى گردد. اين عقايد نادرست از طريق آموزگاران مذهبى دروغين و عالمانى كه اعتقاد درستى به كتب آسمانى ندارند روى مى دهد. بدعتهاى مخرب بر اساس همين عقايد نادرست و بهانه هاى بشرى پايه گذارى مى شود. بنابراين در چنين زمانى ايمان رخت بربسته و الحادى بزرگ همه جا را فرا گرفته است. «نگذاريد هيچ كس به هيچ عنوانى شما را فريب دهد زيرا بسيارى افراد در پى فريب عده ديگرى هستند (پيامبران دروغين)» (انجيل متى; 24، 5-4) «آن روز نخواهد آمد مگر اينكه اول شورش عظيمى عليه خدا روى دهد.» (تسالونيكيان دوم ;3-2). «اما قوم اسرائيل علاوه بر پيامبران راستين ، پيامبران دروغين هم داشتند و شما هم در ميان خود معلمان دروغين خواهيد داشت. آنها مخفيانه تعاليم غلط و زيانبخش به ميان شما خواهند آورد و همان مولايى را كه آنها را آزاد نمود، انكار خواهند نمود و بلاى ناگهانى بر سر خود خواهند آورد. عده زيادى آنهاو راههاى هرزه آنها را دنبال خواهند كرد و به خاطر ايشان راه حقيقت مورد اهانت قرار خواهد گرفت.» «از روى طمع و با داستانهاى جعلى خود ، شما را استثمار خواهند كرد اما، كيفرى كه از مدتها پيش براى آنان مقرر شده بود در انتظار آنها و هلاكت در كمين آنان است.» (2) (پطرس دوم; فصل دوم،3-1) دومين علامت ظهور و وقوع جنگها و نزاعهاى برادركشانه است كه منجر به حاكميت خشونت ، كينه و عداوت مى گردد و دستگيرى از محرومين و صدقه دادن رو به كاهش مى گذارد و اين در حالى است كه حوادث و بلاياى طبيعى نظير قحطى، بيماريهاى واگيردار و اپيدمى ، سيل و زلزله هر چه بيشتر به وقوع مى پيوندد. «زمانى مى آيد كه شما صداى جنگها را از نزديك و اخبار مربوط به جنگ در جاهاى دور را خواهيد شنيد. هراسان نشويد، چنين وقايعى بايد رخ دهد اما پايان كار هنوز نرسيده است زيرا ملتى با ملت ديگر و دولتى با دولت ديگر جنگ خواهد كرد و قحطى ها و زمين لرزه ها در همه جا پديد خواهد آمد. اينها همه مثل آغاز درد زايمان است و شرارت بقدرى زياد مى شود كه محبت آدميان نسبت به يكديگر سرد خواهد شد اما هر كس تا آخر پايدار ماند نجات خواهد يافت.» (3) (انجيل متى ; 24، 8-6 و13-12) سومين

ص: 79


1- ترجمه از متن اصلى خبرنامه مجوگوريه، آمريكا ، نوامبر1993.
2- همان جا
3- همان جا

علامت ظهور توهين وحشتناك به مقدسات است كه توسط شخصى كه خود را «دجال (1) معرفى مى كند انجام مى شود و وى دشمن مسيح، عليه السلام، است او وارد خانه مقدس خدا شده و بر تخت الهى تكيه زده و خود را خدا قلمداد مى كند.» «او با هر آنچه خدا خوانده مى شود و هر آنچه معبود آدميان است مخالفت مى كند و خود را مافوق همه آنها قرار خواهد داد به حدى كه در معبد خدا مى نشيند و ادعاى خدايى مى كند. ظهور آن مظهر شرارت در اثر فعاليتهاى شيطان خواهد بود و با انواع آيات و نشانه ها و معجزات فريبنده و هر نوع شرارتى كه براى محكومان به هلاكت فريبنده است همراه خواهد بود.» (تسالونيكيان دوم ; 4-2،9) «پس روزى آن توهين وحشتناك به مقدسات را كه دانيال نبى از آن سخن گفت در مكان مقدس ايستاده ببيند.» (در اينجا خواننده خوب توجه كند) (انجيل متى فصل 24، 15) (2)

«فرزندان عزيزم براى آنكه بدانيد آخر اين امور چه خواهد بود آن چيزى را كه توسط دانيال نبى پيش بينى شده ست بخوانيد: «اى دانيال برو زيرا اين كلام تا آخرالزمان مخفى و مختوم شده است ، بسيارى طاهر و سفيد و مصفى خواهند گرديد و شريران شرارت خواهند ورزيد و هيچ كدام از شريران نخواهند فهميد ليكن حكيمان خواهند فهميد (و از هنگام موقوف شدن قربانى دائمى و نصب نمودن رجاست ويرا من هزارودويست و نود روز خواهد بود خوشا به حال آنكه انتظار كشد و اين انتظار به هزارو سيصدو سى و پنج روز برسد.» (دانيال نبى فصل 12، 12-9)] (3) از ديگر نشانه هاى ظهور پديده هاى خارق العاده اى است كه در آسمانها رخ مى دهد. «خورشيد تاريك خواهد شد و ماه ديگر نور نخواهد داد، ستارگان از آسمان فرو خواهند ريخت و قدرتهاى آسمانى متزلزل خواهند شد.» (انجيل متى ; فصل 24;29) «فرزندان و عزيزان من به من توسل جوييد من به شما علايم ظهور

ص: 80


1- در دين مسيحيت دجال را تحت عنوان « ضد مسيح » يا دشمن مسيح يا [Antichrist] مى شناسد.
2- [در اينجا خواننده خوب توجه كند] تاكيدى كه براى شروع آيه 16 داده مى شود كه چون در آخر آيه 15 بوده است براى حفظ امانت عينا ذكر شده است . بنابراين براى اطلاع بيشتر به آدرس داده شده در انجيل مراجعه شود. (م)
3- ترجمه ازمتن اصلى خبرنامه مجوگوريه، آمريكا ، نوامبر1993، ص 2 .

را تعليم مى دهم كه عيسى مسيح، عليه السلام، آنها را براى شما در كتاب مقدس خاطرنشان كرده است تا خود را براى آخرالزمان آماده كنيد زيرا كه اين علايم در دوران زندگى شما روى مى دهد. سالى كه به پايان آمد و سالى كه شروع خواهد شد (1) قسمتى از آزمايش سختى است كه در خلال آن الحاد گسترش مى يابد، جنگها چند برابر مى شود، حوادث طبيعى در نقاطى از جهان روى مدهد و بر ميزان شكنجه ها و اذيت و آزار افزوده مى شود; انجيل اعلام مى دارد كه حوادث خارق العاده اى در آسمان اتفاق مى افتد و ظهور دجال نيز نزديك است. من شما را به محكم داشتن ايمانتان سفارش مى كنم، ايمان خود را حفظ كنيد و در دستگيرى از مردم و صدقه دادن با شوق و اشتياق اقدام كنيد. هدايت خود را به من سپاريد و با هم باشيد، علايم و نشانه هاى عصر خود را با من يادآور شويد و در سايه آرامش قلبها و قوت قلب به سر بريد. من هميشه با شما هستم ، به شما مى گويم اين علايم كه براى شما بيان گرديد نشان مى دهد كه آخرالزمان نزديك است . «از درخت انجير درسى بياموزيد; هر وقت شاخه هاى آن جوانه مى زند و برگ مى آورد شما مى دانيد كه تابستان نزديك است و به همان طريق وقتى تمام اين چيزها را مى بينيد بدانيد كه آخر كارها نزديك بلكه بسيار نزديك است . (انجيل متى ; فصل 24،33- 32) (2)

ص: 81


1- ترجمه از متن اصلى خبرنامه مجوگوريه، آمريكا ، نوامبر1993، ص 3.
2- ترجمه از متن اصلى خبرنامه مجوگوريه، آمريكا ، نوامبر1993، ص 3.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109