ماهنامه موعود4 - مهر و آبان 1376

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376

عنوان و نام پديدآور:شماره 4 - مهر و آبان 1376/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

مهدي عليه السلام تك سوار دشت عشق و ما...

مهدي عليه السلام تك سوار دشت عشق و ما... «موعود» به همراه نسيم بهاري، بسان بادصبا از همه كوچه ها و لابلاي درختها گذشت و وارد صحن اطاق محقرمان شد. همه گوشه ها و زواياي آن را گرفت، چنانكه بناگاه همه تاروپودمان مملو از عطر نسيمي جانفزا گشت. دنيا رنگ ديگري يافت و همه بود و نبودمان . به راه افتاديم، با همه توش و توان كه جز قلمي و كتابي چندنبود. با تجربه اي دراز از پس دو دهه كار قلمي و فرهنگي در اين پهنه خاك. چشم جز عنايت او را نمي ديد و روي نياز به آستان كسي جز او نبرديم، الا آنكه از باب تذكار، عرض احوال كرديم تاشايد از خوان گسترده موعود كه نام مبارك مهدي صاحب الزمان ارواحناله الفدا زينت بخش آن بود ديگران را نيزبهره اي حاصل آيد. بسيار انديشيده بوديم كه چه امري مي تواند پادزهر همه سموم منتشر در ميان نونهالان و جوانان باشد. سمومي كه غرب بيمار از طريق نشر فرهنگ و توسعه مدنيت آلوده اش درميان همه ملل و ساكنان سرزمينهاي اسلامي مي پراكند تا آنكه واسپس نقد و تحليل مباني فرهنگ و تمدن مغرب زمين و نحوه دست اندازي استعمار و استكبار بر حيات فرهنگي و مادي مسلمين خود را رويارو با «موعود» يافتيم. و اين آغاز راه بود. چشم به آن شهسوار شيرين كار و پيك پي خجسته ايمان و رستگاري دوختيم و تكليفي كه با عنوان يك مسلمان شيعي مذهب، يك فرزند انقلاب و ساكني در اين وطن اسلامي بر دوش احساس

ص: 1

مي كرديم. چه، اعتقاد به موعود» خوني است در ميان رگهاي آنان كه ماندن در طريق عاشورائيان را پذيرا شده اند. رمق پاهاي خسته همه سلحشوران كربلاي ايران. «موعود» تكيه گاه همه مردان و زناني است كه همواره در خود انديشيده اند كه «چه بايد كرد»؟ بايد موعودي بود، به موعود انديشيد و كبوتر دل را در آسمان او به پرواز درآورد تا از بادهاي گزنده و مسموم درامان ماند. بايد به «موعود» انديشيد و گام در سرزمين او نهاد تا همه گردهاي رخوت و سستي عارض بر پاها و دستهافرو ريزد. بايد به «موعود» انديشيد تا دانست در وقت انفعال چه بايد كرد . چه، مهدي عليه السلام عصاره تماميت تشيع است. همنام محمد صلي الله عليه وآله وسلم ، فرزند علي عليه السلام، منتقم حسين عليه السلام و ذخيره رب الارباب و وديعه اوست. مهدي عليه السلام، روح بزرگي است كه در هيچ ظرفي نمي گنجد تاچه رسد به آنكه در ملكيت هياتي و انجمني درآيد. وجود مغتنمي است كه تمامي يافته ها ، همه تمناها و تماميت گذشته و حال و آينده را در خود دارد. مهدي عليه السلام ، همه زمان ، همه مكان و همه پهناي انديشه ها را درمي نوردد تا به انسان وامانده درس آزادگي ، سنت بودن و طريق شدن را بياموزد. دستگير همه مضطران دوران است. همو كه مي خواند و اجابت مي كند، دعاي هر داعي و خواهش هر خواهشگر را، ومي آموزاند كه در وقت غيبت خورشيد چگونه بايد زيست تا زيبنده نام «منتظر» شد؟ چگونه بايد ساخت بنايي را كه انسان منتظر در تماميت عظمتش حيران جلوه خداوندي شود؟ چگونه بايد پوشيد، جامه انتظار را تا از منكران مهدي عليه السلام بازشناخته شد؟

ص: 2

چگونه بايد در صحنه حيات حاضر شد تا كيان سرزمين اسلامي در امان ماند؟ چگونه بايد تعهد هر طاغوت مستكبر را از گردن باز كرد تا در وقت، حضور پذيرايمان شود؟ چگونه بايد به تماميت استكبار و تماميت اعتقاد و ادبي كه دل را مي ميراند و آدمي رابه بند مي كشد گفت «نه . مهدي عليه السلام تماميت وجود شوق منتظريست كه در كناره جاده انتظار پا به پاي فقيه دوران و ولي شيعيان مسافر خودرا چشم به راه است. مهدي عليه السلام خود محمد صلي الله عليه وآله وسلم است كه مي آيد. رحمة للعالمين، تك سوار دشت عشق كه دلدادگان را صلا مي دهد و«موعود»، دفتر همه آرزوي ما و شماست. همه آنچه كه گفته و يا مي گوييم اما; اي همه موعوديان! به همان سان كه نوشته ايم، دفتر موعود، صفا و لطف حضور شما را طالب است. در كنار سفره گسترده اي كه جمع شما و اعلام نامتان ،تراوش قلمتان و دست سخاوتمندتان گرمترش مي سازد و گذار از راه دراز انتظار را سهل . والسلام سردبير

دختر بهشتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)

دختر بهشتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشيد پس از چهل شام تيره ، چهل شام بي روزن، چهل شام بي صبح از بام خانه طلوع كرده باشد، دلم روشني گرفت و من روشني را زماني با تمام وجود، باتك تك رگها و شريانهايم احساس كردم كه نور حضور تو را در درون خويش يافتم. آن حالات، حالاتي نبود كه حتي تصور و خيالش هم از كنار ذهن ودل من عبور كرده باشد. كودكي دررحم مادر خويش با او سخن بگويد؟كودكي در رحم مادر خويش خداوندرا تسبيح و تقديس كند؟ من شنيده بودم كه عيسي

ص: 3

- بر شوي من و اودرود - در گهواره سخن گفته بود ووحدانيت خدا و نبوت خويش را ازماذنه گهواره فرياد كرده بود.. و اين هميشه برترين معجزه در انديشه من بود اما من چگونه مي توانستم باور كنم كه كودكي در رحم مادرخويش با او به گفتگو بنشيند، او رادلداري دهد و پيامبري پدرش راشاهد و گواه باشد؟ و من چگونه مي توانستم تاب بياورم كه آن كودك ، كودك من باشد و آن مخاطب ، من باشم؟چگونه مي توانستم اين شادي را درپوست تن خويش بگنجانم؟ چگونه مي توانستم اين شعف را در درون دل خويش پنهان كنم؟ چگونه مي توانستم اين عظمت را در خودحمل كنم؟ شايد آن چند ماه حضور تو دروجود من ، شيرين ترين لحظات زندگي ام بود. شب و روز گوش دلم در كمين بود كه كي آواي روحبخش تو در سرسراي وجودم بپيچد؟ و كي كلام زلال تو بر دل عطشناك من جاري شود؟ نفهميدم آن چند ماه شيرين چگونه گذشت و درد زادن كي به سراغم آمد، اما همان هراس كه ازدرد زادن بر دل مادران چنگ مي اندازد، دست استمداد مرا به سوي زنانكه دراز كرد. زنان قريش و بني هاشم همه روي برگرداندند ودست اميد مرا در خلاياس واگذاشتند. «مگر نگفتيم با يتيم ابوطالب ازدواج نكن؟ مگر نگفتيم تراخواستگاران ثروتمند بسيارند؟ مگرنگفتيم حرمت اشرافيت رامشكن،ابهت قريش را خدشه دار مكن؟ مگرنگفتيم ثروت چشمگيرت را با فقرمحمد صلي الله عليه وآله وسلم در نياميز؟ كردي؟ حالا برو و پاداش آن سرپيچي ات را بگير. برو و كودكت رابه دست قابله انزوا بسپار...» غمگين شدم ، اما به آنها چه مي توانستم بگويم؟ آن زنان ظلماني چه مي دانستند نور نبوي چيست؟چه مي فهميدند ازدواج احمدي چگونه است؟ چگونه مي توانستندبدانند خلق محمدي چه مي كند؟ ازكجا مي توانستند دريابند كه خوي مهدوي چه عظمتي است. آن زنان زميني،

ص: 4

شوي آسماني چه مي فهميدند چيست؟ به خانه بازگشتم، با درد زايمان رفتم و با دو درد زايمان و تنهايي بازگشتم. آب ، اما در دل پيامبر تكان نمي خورد كه او دو دست در آسمان داشت و دو پاي در زمين. هر چه من بي قرار بودم او قرار وآرامش داشت. هر چه من بي تاب ترمي نمودم او به من سكينه بيشتري مي بخشيد!؟ ناگهان ديدم كه در باز شد وچهار زن بلندبالا و گندمگون كه روحانيتشان بر زيبايي شان مي افزود داخل شدند. كه بودند اينان خدايا؟! يكي شان به سخن درآمد كه : - نترس خديجه ! ما رسولان پروردگار توايم و خواهران تو. آنگاه كه من قدري قرار و آرام گرفتم گفت: - من ساره ام همسر ابراهيم،پيامبر و خليل خدا. آن ديگري كه دلنشين سخن مي گفت و تبسمي شيرين بر لب داشت گفت: - من مريم دختر عمرانم، مادرعيسي پيامبر و روح خدا. - آن سومي كه نگاهي مهربان ومحجوب داشت، به سخن درآمد كه : - من آسيه ام ، دختر مزاحم.همسر فرعون كه به موسي مؤمن شدم. و دريافتم كه چهارمين زن كه صلابتي كم نظير داشت كلثوم ،خواهر موسي است ، پيامبر و كليم خدا. گفتند: خداوند ما را فرستاده است تاياريت كنيم در اين حال كه هر زني به زنان ديگر محتاج است، سپس ساره در سمت راستم نشست ، مريم درطرف چپم، آسيه در پيش رويم وكلثوم پشت سرم. من آنجا - نه خودم - كه مقام وقرب تو را در نزد خداوند بيش ازپيش دريافتم و با خودم گفتم: - ببين خدا چقدر اين فرزند رادوست مي دارد كه قابله هايش راگلهاي سرسبد عالم زنان انتخاب كرده است. تو را نه بدان سان كه مادران ،حمل خويش مي گذارند بلكه بدان فراغت كه مادري كودكش را ازآغوش خود به

ص: 5

آغوش مادري ديگرمي سپارد، به دست آن چهار عزيزسپردم. ... و تو پاك و پاكيزه ، قدم بدين جهان گذاردي، طاهره مطهره! و مكه از ظهور تو روشن شد و جهان ازنور حضور تو تلالو گرفت. ده حورالعين كه هم اكنون نيز ازبهشتيان ديگر بي تاب ترند براي ديدار تو، به خانه فرود آمدند، هركدام با ملاحت خاصي در چشم وطشت و ابريقي در دست. آب كوثر رامن اول بار در آنجا ديدم و تا نگفتندكه آن آب است و كوثر است من ندانستم، همچنانكه تا پيامبر نفرمودكه تو زهره اي و خدا نفرمود كه توكوثري من ندانستم. فرمود پيامبر كه به آفتاب اقتداكنيد و از او هدايت بجوييد وآنگاه كه خورشيد غروب كرد به ماه و آنگاه كه ماه پنهان گشت به زهره وآنگاه كه زهره رفت به دو ستاره فرقدين . و در پاسخ هويت اين انوارهدايت، پيامبر فرمود: من خورشيدم ، علي ماه است وفاطمه، زهره و حسن و حسين عليهما السلام دو ستاره فرقدين. و وقتي خدا به رسول من وعالميان وحي فرمود: انا اعطيناك الكوثر. من فهميدم كه تو كوثري و هيچ مادري، دختري به خوبي دختر من نزاده است. آن بانوان گرانقدر تو را به آب كوثر شستشو كردندودردوجامه اي كه از بهشت آمده بود، - سفيدتر ازشير، خوشبوتر از مشك و عنبر -پيچيدند. و اكنون كه تو اسماء رافرستاده اي تا آن كافور بهشتي راءبراي رحلت و رجعتت به بهشت آماده كند، اكنون كه بهترين جامه هاي خويش را براي ملاقات باخدا بر تن كرده اي ، و اكنون كه رو به قبله خفته اي و جامه اي سفيد بر سركشيده اي و به اسماء گفته اي كه پس از ساعتي بيايد و ترا صدا كند و اگرپاسخي نشنيد بداند كه تو به ديدارپدر نايل شده اي، اكنون ... اكنون من به ياد آن

ص: 6

جامه هاي بهشتي و آن آب كوثر و آن لحظه هاي شيرين تولدت افتادم كه تو براي اقامتي چند روزه از بهشت به زمين مي آمدي و اكنون كه آخرين لحظات حيات دردآلوده ات سپري مي شود چون مرغ پر و بال مجروحي كه از قفسي هجده ساله رها مي گردد به سوي ما پر مي كشي. دخترم!بتول من كه خدا تو را درميان زنان بي مثل و همتا ساخت.بتول من ! دختر دل گسسته ام از دنيا!دختر آخرتم! دختر معادم! دختربهشتي من! بتول من كه خدا ترا ازهمه آلودگيها منزه ساخت! عزيزدلم! خدا تو را چند روزي به زمينيان امانت داد تا بدانند كه راز آفرينش زن چيست؟ و رمز خلقت زن دركجاست؟ و اوج عروج آدمي تا چه پايه بلند است. مي دانم، مي دانم دخترم كه زمينيان با امانت خدا چه كردند، مي دانم كه چه به روزگاردردانه رسول خدا آوردند، مي دانم كه پاره تن من را چگونه آزردند،مي دانم ، مي دانم ، بيا! فقط بياوخستگي اين عمر زجر آلوده را از تن بگير! ملائك بال در بال ايستاده اند وآمدن تو را لحظه مي شمردند. حوريان ، بهشت را با اشك چشمهايشان چراغان كرده اند. بيا و بهشت را از انتظار درآر. بياءو در آغوش پدرت قرار و آرام بگير. سلام بر تو! سلام بر پدرت وسلام بر شوي هميشه استوارت.

همه مثل هم همه مثل ...

همه مثل هم همه مثل ... ... واسپس روزگاري كه نام بسياري از مردان بزرگ چونان حكيم «ناصر خسرو قبادياني ،«ابن بطوطه و «سعدي شيرازي برتارك آن سالها مي درخشد ، هنوزهم وقتي سفرنامه هاي باقيمانده ازايام ماضي را مي خوانيم حتي، سفرنامه سياحاني كه طي يكي دوقرن گذشته عرصه زمين را زيرگامهاي خود پيموده اند، پيش روي خود، جهاني را نظاره مي كنيم كه مملو از تفاوت، رنگارنگي و تنوع اند.تنوع شهرها ، پوشش ها، ادوات وابزار ، آداب و رسوم و سنتهاي فرهنگي كه

ص: 7

هر يك از آبشخورويژه اي سيراب شده اند. همين امر،حكيمان و عارفان و سياحان اهل ذوق را وامي داشت تا شال بر كمربسته و با گيوه كشيده رنج راه ومشقت سفر را بر خود هموار كنند، تاشايد از اين رهگذر، ره توشه اي بزرگ از معرفت ، جهان شناسي وسير در آفاق و انفس فراهم آورده باشند. آثار بزرگ انديشمنداني چون ناصر خسرو» و «سعدي مشحون از اينهمه دريافت ، ديدار و خاطره است، بدان سان كه چشم بر بسياري از دقايق و ظرايف نهفته در پهنه زمين گشوده مي شود. هيچ انديشيده ايد كه چرا امروزه همه شهرها و بلاد منتشر در روي زمين، از منتهااليه صحاري اريزوناگرفته تا افريقاي جنوبي و از آنجا تاكراچي و سيدني كم و بيش يكسان ويك شكل اند؟ شايد پاره اي تفاوتهاي جزيي مثل نوع پلها،رنگ آميزي دروپنجره هاو يا جدول بندي خيابانها و چراغهاي آويز در ميان شهرها متفاوت باشندليكن، همگوني دهشتناكي ميان همه پايتختها و به تبع آنها شهرهاي كوچك و بزرگ عالم به چشم مي خورد. در ديار خودمان هم همين است،براحتي مي توان اسم شاهرود را بركرمانشاه نهاد و نام كرمانشاه را برنيشابور، مشروط به اينكه ، در اين ميانه باقيمانده آثار تاريخي گذشتگان مثل مسجدها، برجها وكاروانسراها را برداريد. آنچه مي ماند چند خيابان است وعمارتهاي يك شكل ، جامه هاي همگون مردمان، مهمانسراها وهتلها و چند پارك و شهربازي باانواع آب نماهاي رنگارنگ كه مردمان يك شكل و يك قدو قواره رابه سوي خود جلب مي كند وپاساژهاي رنگارنگ و فروشگاههاي زنجيره اي. به قول معروف، «به هركجا كه روي آسمان همين رنگ است.» همه كشورها، شهرها، محله ها وخانه ها حتي انسانها و آرزوهايشان هم يكسان و يك شكل اند. اسباب ووسايل و حتي نحوه زندگي يك شهروند اهل كراچي همان است كه در گوشه اي ديگر مردي سياه ياسفيد شبانگاه بر مبلمان خود تكيه مي دهد،سوسيس مي خورد،كوكاكولامي نوشد و در عين خستگي در حال ديدن

ص: 8

فيلمي كه از تلويزيون پخش مي شود به خواب مي رود. همه اين ساكنان منتشر، بي آنكه بدانند و يا بخواهند، بسان هم به جهان مي نگرند. از تماميت حيات خود يك خواست واحد دارند و همگي با باز كردن پيچ راديو محلي خود ازشنيدن خبري انگشت به دهان مي گزند كه، در آن طرف كره خاك مردي ساكن مالزي يا سنگاپور. و ياهر دو با خواندن گزارشي حيرت مي كنند كه يك مركز واحداطلاع رساني آن را بر روي آنتنهاي يك شكل و يك قواره نهاده در پشت بامهاي يك شكل و يك قواره مردم اين كره خاك فرستاده است. اينان ، گاه با ساده انديشي تمام خود را در پوشيدن جامه ها مختارمي پندارند اما، درست آنگاه كه پيراهني را مي خرند و با شادي و يابي تفاوتي به صحن خيابان مي آيندناظر لباسهاي يك شكل، كفشهاي يكدست، كتهاي يك قواره ديگرهمشهريهاي خودند. كوتاهي و بلندي قدها و يا لاغري و چاق بودن آدمهاست كه كمي درنوع رنگ و اندازه جامه ديگرگوني ايجاد كرده ورنه چنين مي نمايد كه همگي از يك سوپر ماركت بزرگ ويكي از فروشگاههاي زنجيره اي منتشر در ميان شهرها خريد كرده باشند. براي يك معمار ساكن ايتاليافرقي نمي كند كه در كجا و براي چه كساني خانه مي سازد، به همان گونه كه براي دانشجوي رشته معماري يكي از دانشگاههاي فلورانس فرقي نمي كند كه پس از فراغت از تحصيل به كجا مي رود. او ياد گرفته است تاالگويي واحد را براي همه مردمي كه ديگر از خواسته اي واحد برخوردارشده اند به كار برد. به همان راحتي كه مي تواند در هر جاي اين پهنه خاك زندگي كند. جوانان گويي تابلوهاي سياري هستند كه بي آنكه مزدي دريافت كرده باشند، توليدات شركتها وكارخانه هاي كشورهاي غربي را به نمايش گذارده اند. [ Marllboro ],[ Sony ],[ Puma ],[ Addidas ] وصدهانام ديگر،نقش آفرين جامه هاي جواناني اند كه به خيابان مي آيند وكفش و كيف و شلوار خود را، بي مزدو منت در

ص: 9

اختيار دستگاه تبليغاتي توليدكنندگان اروپايي مي گذارند. به همان سان كه خانه ها،چشمهاي ساكنانشان را با انواع محصولات فرنگي مي آرايند تا زنان خانه دار و مردان بچه دار، درآشپزخانه هاي باز و بر صندليها وكرسيهاي منقش غذاي مهيا شده كدبانوي منزل را كه برگرفته از ميان بورداها و كتابهاي آشپزي ترجمه شده اند، صرف كنند. شهرسازان و معماران نيز،برجها را زينت بخش شهرهاشان مي سازند تا با متجمع ساختن انبوهي از مردمان در ميان قفسهاي آهني و سنگي، پيشرفت و تمدن شان را به رخ ديگران بكشند. همگي در مسابقه اي باورنكردني شركت كرده اند تا جام پيروزي را ازدست داوران فرنگي بربايند. قاليهاي رنگارنگ و منقش از ميان صحن اطاق به چارچوب قابها كشيده شده اند و صندليها و ميزها درصحن اطاقهايي با كف سراميك ومنور از نور آباژورها خودنمايي مي كنند تا اين انسان تهي از خود وگريزان از سؤالهاي اساسي ، درغفلت تمام شبي را به سر آورد وديگر بار به صحن شهر گسيل شود. «همسان سازي ديگر از هيات طراحي مزورانه در ذهن دشمن خارج و تبديل به آرزويي بزرگ دردل آدميان شده است. مسابقه عجيبي براي متشبه شدن به غربيان در بين همه ساكنان ربع مسكون درگرفته است. چنان مي نمايد كه دستي پنهان با شعبده بازي همه سالهاي جواني و همه هويت وفرهنگ اين ملتها را به يغما برده است كه بي آنكه بخواهند و اراده اي داشته باشندمبلغان،مصرف كنندگان و فروشندگان محصولات كمپانيهاي دولتهاي استعماري اند و بي آنكه بدانند، هادم همه ابنيه ايمان ورستگاري. هيچ انديشيده ايد كه چراكودكانمان بازي نمي كنند؟ بله! آنهابازي كردن را فراموش كرده اند.اينان تماشاكنندگان منفعل بازي بزرگان اند و در واقع بازي خورندگان صحنه گردانان پشت پرده. اينان همه رفتن، آمدن، نشستن،خوردن، خفتن، گفتن و ديگر اعمال ومناسبات خود را از ميان الگوهاي به تصوير كشيده شده دستگاههاي ارتباط جمعي مي گيرند و آن را درصحنه بزرگ شهر به نمايش مي گذارند تا از قافله تمدن عقب نمانند. سالها پيش «آلدوس هايكسلي داستان خيالي «دنياي

ص: 10

قشنگ نو» رانوشت.

داستان شهري كه ساكنانش از خط توليد يك كارخانه بيرون آمده بودند. مثل هم راه مي رفتند،مثل هم مي خوردند، مثل هم بودند وبراي كاري واحد ساخته شده بودند،محكوماني كه براي همه عمر كارگرمي ماندند و يا بنا به خواست طراح كارخانه ، با كم و زياد كردن الكل وگرما و سرما، نقشي ديگر را تا پايان عمر ايفا مي كردند. اينان همه احساس شاعرانه وتمايلات روحي خود را از دست داده بودند، چه ، گردانندگان شهر بزرگ بوخافسك در داستان دنياي قشنگ نو، چنين مي خواستند تاانسانهاي يك دست و يك قواره مثل روبات و آدم ماشيني تنها ساكنان رام اين شهر باشند. تلقينهاي مصنوعي، نوارهاي ضبط صوت و ديگر ادوات، آخرين نيروهاي مقاومت كننده در نهاد اين موجودات دستكاري شده را كه ديگربي آنكه پدر و مادري داشته باشند ازخط توليد كارخانه خارج شده بودنددرهم مي شكستند تا ماشيني درهيات انسان راهي اين شهر بزرگ ساخته ذهن الدوس هايكسلي شود. امروز، سالها از اين داستان خيالي مي گذرد اما، به هر كجاي جهان كه رو كني در مي يابي كه طرح ذهني آلدوس تبديل به واقعيتي دهشتناك شده است. شهرهاي يكسان، آدمهاي يكسان، خانه هاي يكسان و خواسته هاي يكسان.آدمهايي كه چشم خويش را بر روي واقعيتي شگرف بسته اند. هيچ درباره مسابقه پنهان امابزرگي كه همه مردم جهان را براي كسب مدرك دانشگاهي به رقابت واداشته است، انديشيده ايد؟ و تلاش بي وقفه پدران و مادراني كه براي نشاندن كودكانشان بر يكي از آن صندليها تا مرز خودكشي پيش مي روند؟ گوييا بي اين همه، بودن ونبودن جوانانشان در عرصه خاك يكي است. هيهات كه همه فلاح ورستگاري، همه پاكي و پاك دامني،كسب روزي حلال و خدمت وبالاخره تضمين بي خدشه رزق و سلامتي درعنوان و مدركي دانشگاهي خلاصه شده است. در شهرهاي بزرگ بي دروازه امروز، مردمان بي آنكه بدانندمحصور در ميان خواسته هاي نظريه پردازان و كاوشگراني هستندكه براي رسيدن به اهداف پليد وشوم

ص: 11

خود، استراتژي بزرگ خود را«يكسان سازي ومشابه سازي،آدمهاقرار داده اند و برآنند تا با انواع حيل،آخرين مقاومتهاي اقوام را براي تحقق اهدافشان درهم بشكنند. شايدبرخي اين گفتار را ناشي از اتفاقي ساده بدانند. شايد آنها هيچگاه آنچنان كه شايسته است، جهان اطراف خود و حال و روز مردمان راننگرند. اما، بايد دانست كه همواره طرحهاي ذهني نظريه پردازان وبرنامه سازان، در قالب يك پروژه،يك پيشنهاد و يا مصوبه اي قانوني از سوي صاحبان قدرت وگردانندگان سازمانهاي بين المللي به ساكنان سرزمينها و ملل غيرغربي تحميل شده و يا با بسط انواع محصولات فرهنگي (فيلم، نشريه، ...)آنان را ناخودآگاه به سوي مقاصدخود سوق داده اند، با اين همه، جاي اين پرسش مي ماند كه: غرب دربرنامه پيگير «همسان سازي جهاني جوياي چيست؟

دجال دروغگوي فريبنده

دجال دروغگوي فريبنده در فرهنگ جديد عربي - فارسي منجدالطلاب و فرهنگ لاروس معاني لغت دجال چنين آمده است: «آب طلا، گروه بزرگ انبوه ، دروغگو ، فريبنده لقب مسيح كذاب كه در آخرالزمان ظهور كند.» مرحوم علامه علي اكبر دهخدااين لغت را در لغتنامه خود، هم باتشديد «جيم » و هم بدون تشديد«جيم ضبط نموده است. مهدي پرتوي آملي درباره اين لغت مي نويسد: «دجال صيغه مبالغه از لغت دجل و به معني خدعه ،نيرنگ ، حيله و باطل است.» شادروان دكتر محمد خزائلي تعبيري زيبا و ظريف از لغت دجال كرده است: «دجال كلمه اي مركب است و الف و لام آن همان الف ولامي است كه در نامهاي دانيال وخرقيال هم وجود دارد و به معني خدا» ست. جزء اول آن هر چه باشدبه معني «ضد» و «دشمن است ودور نيست كه با «دژ»، «دشمن و«دشوار» همريشه باشد. (1) بنابراين تعبير، دجال يعني : ضدخدا، دشمن خدا. شكل ظاهري «دجال

دجال را با سيمايي عجيب مجسم كرده اند. صورتي آبله رو كه يك چشم او كور شده

ص: 12


1- اعلام قرآن، ص 479; پرتوي آملي، مهدي،به نقل از ريشه هاي تاريخي امثال وحكم ، ج 1،ص 436.

- چشم راست - وچشم ديگرش در وسط پيشاني ،مانند ستاره صبح درخشان است.اين بيت مولانا جلال الدين بلخي به يك چشم بودن دجال گواهي دارد : او به سر، دجال يك چشم لعين اي خدا فريادرس نعم المعين نام اصلي، كنيه، محل اقامت و محل ظهور دجال

نام اصلي دجال، «صائد بن صيد»و كنيه اش «ابويوسف است. ازمادري يهودي به نام «ميمونه به دنيا آمده و در جزيره اي به يك صخره بسته شده است. چون سال از چهارصد هجرت بگذرد، بايدمنتظر بود تا ظاهر شود و اين ازعلامات آخرالزمان است. خراسان و كوفه از نقاطي هستندكه به عنوان محل خروج و ظهوردجال ذكر شده اند. خاقاني شاعرنامي قرن ششم هجري قمري محل ظهور دجال را چنين ذكر مي كند: نه عيسي راست از ياران كمينه سوزني دربر؟ نه سوزن شبه دجال است يك چشم و صفاهاني (1) ؟ كيفيت خروج دجال

كيفيت خروج دجال به اين ترتيب است كه سه سال قبل از خروجش دردنيا قحط و خشكسالي مي شود. به اين صورت كه سال اول، ثلث باران وسال دوم دو ثلث باران معمولي نمي بارد و سال سوم حتي يك قطره باران از آسمان به زمين نمي بارد ويك برگ سبز از زمين روييده نمي شود. در اين موقع كه گرسنگي وتشنگي بر عالميان سايه افكنده است، دجال خروج مي كند. هنگامه عجيبي بر پا مي شود و دجال به كمك پيروانش بر تمام شهرها مسلطمي شود و «بيت المقدس را كه ساكنانش حاضربه تسليم نمي شوند،محاصره مي كند. در چنين زماني به هنگام نماز صبح و يا عصر، حضرت مهدي صاحب الزمان عليه السلام ظهورمي كند و با جماعت محصورين به نماز مي ايستد. حضرت عيسي بن مريم عليه السلام نيز از آسمان فرود مي آيدو به صاحب الامرعليه السلام اقتدا مي كند.آنگاه حضرت صاحب الزمان عليه السلام ازحصار خارج شده، دجال و پيروانش را از ميان برمي دارد. دجال در

ص: 13


1- ديوان خاقاني،پيراسته دكترمير جلال الدين كزازي، ج 1،ص 616.

اعتقادات مسيحيت

مسيحيان دجال را «مسيح كذاب و دروغين مي دانند كه دشمن وضدمسيح (1) است. قاموس كتاب مقدس (صفحه 460) دجال را اسم عام و دجال و دجالان را كساني مي داند كه تجسم مسيح را تكذيب مي كنند. در همين كتاب آمده است كه كلمه دجال در جايي ديگر جز دررساله «يوحنا» يافت نمي شود ومقصود از دجال كسي است كه بامسيح مقاومت و ضديت مي نمايد ومدعي آن باشد كه خود او در جاي مسيح است و در رساله اول يوحنا، مي گويد: «و هر روحي كه عيساي مجسم شده را انكار كند از خدانيست. اين است روح دجال، كه شنيده ايد، مي آيد و الان هم در جهان است و نيز مي گويد: «دروغگوكيست؟ جز آنكه مسيح بودن عيسي را انكار كند و آن دجال است.» نشاني هاي دقيق دجال ازكلام اميرمؤمنان علي عليه السلام

«اسبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمودند كه: آگاه باشيد، دجال «صائدبن صيد» است و شقي كسي است كه او را تصديق كند و سعيد كسي است كه او را تكذيب كند...و از دهي كه معروف به يهوديه است ، خروج مي كند. چشم راستش از اصل خلقت ندارد به طوري كه گودي حدقه اش نيست و ديگري كه در پيشانيش است، مانند ستاره صبح مي درخشد و در چشمش مانندپارچه گوشت چيزي است گويا كه باخون ممزوج است و در ميان چشمش لفظ «كافر» نوشته شده به طوري كه همه كس آن را مي خواند خواه نويسنده باشد و خواه نه . به درياها داخل مي شود و آفتاب با وي سير مي كند و در پيش رويش كوهي است از دود و در پشت سرش كوه سفيدي است كه خلايق چنين مي دانند كه آن طعام است و در ايام قحط شديدي خروج مي كند وبه درازگوش سبز يا خاكستري رنگ سوار شود و زمين در زير پايش پيچيده مي گردد و به هيچ آب نمي گذرد مگر اينكه خشكيده مي شود به طوري كه جايش تا روزقيامت خشك مي ماند وبه آواز بلندندا مي كند، به نوعي كه همه جن وانس و شياطين ، كه در ما بين مشرق و مغرب اند صداي او را مي شنوند.چنين مي گويد: «اي دوستان من! به زودي به سوي من آييد. منم آن كسي كه مخلوقات را خلق نمود و ايشان را درمحكم نمودن تركيبشان با هم مساوي گردانيد و اندازه صورتها وهياتهاي ايشان راتعيين نمود و منم آن پروردگار شما كه بر همه اشياقادر است.» و اين دشمن خدا، اينها را دروغ مي گويد، زيرا كه او مردي است كه طعام مي خورد و در بازارها راه مي رود و پروردگار شما كور نيست و طعام نمي خورد و راه نمي رود و ازمكاني به مكان ديگر منتقل نمي شود.آگاه شويد بدرستي كه بسياري ازتابعان او در آن روز اولاد زنا وصاحبان طيلسان سبز هستند و آن پارچه اي است مانند ردا كه بر سر ودوش انداخته مي شود. خداوند عزوجل او را در شهر«شام در بالاي تلي كه معروف است به تل «افيق سه ساعت از روز«جمعه گذشته به دست كسي كه مسيح بن مريم عليه السلام در پشت سرش نماز مي گزارد، به قتل مي رساند.آگاه شويد بدرستي كه بعد از اين طامه كبري واقع خواهد شد و آن خروج دابه (2) از زمين است. بعد از آن امام علي عليه السلام فرمودند كه : از من مپرسيد كه بعد از خروج دابه چه واقع خواهد شد. درآن حال «ترال بن سبره به صعصعه گفت كه:اميرالمؤمنين از اين كلام اعجازنظام، چه چيز اراده نموده؟صعصعه گفت: يابن سبره! كسي كه عيسي بن مريم عليه السلام در پشت سرش نماز مي گزارد ، امام دوازدهم است!» (3) سيماي دجال در ادب فارسي

از راه احاديث اسلامي، دجال به صورت شخصي مقابل و ضدعيسي بن مريم (4) ، در ادبيات فارسي مجسم شده است. قديمي ترين ديوان شعر كه در آن كلمه دجال و مفاهيم مرتبط با او در آن ديده مي شود«ديوان حكيم ناصرخسرو قبادياني است (تولد 394 ق وفات 481 ق)حكيم ناصرخسرو 7 بار كلمه دجال را در ديوان اشعار خود آورده و دردو مورد «جهان را به «دجال شبيه و مانند كرده است: دجال چيست؟

ص: 14


1- Antichriste
2- دابة: دابة الارض: 1. موريانه ، 2. جانوري عظيم الجثه كه در آخر الزمان پديد آيد و آن نشانه نزديكي قيامت است.
3- مجلسي ، محمدباقر، بحارالانوار، ج 13،ص 482.
4- سوره اسرا (17)، آيه 81.

عالم و، شب چشم كوراوست وين روز چشم روشن او كيست، بي ريب عالم دجال تست و تو به دروغش بسته اي و مانده اي و گشته يگانه از ديگر شاعراني كه مضامين زيبايي از كلمه دجال ساخته،«افضل الدين بديل بن علي خاقاني شاعر قرن ششم هجري است. دربين شاعران ، خاقاني بيشتر از همه ،اين كلمه را در شعرخود آورده است.دجال 22 بار در شعر خاقاني ديده مي شود. در شعر برخي شاعران ديگر كمابيش اين كلمه ديده مي شود.بعضي تركيبات و مضامين كه شاعران بااستفاده از كلمه دجال ساخته اند، چنين است: - دجال بند، آن كه دجال را به بندمي كشد. قلزم دجله عطا، مهدي دجال بند كسري جمشيد جام خسرو خورشيدفر مجيد بيلقاني - دجال جفا، كنايه از دغل كار وستمگر لب بگشا ، هيكل عيسي بخوان كز دم دجال جفا مرده اند مولوي - دجال چشم ، كنايه از يك چشم چرا سوزن چنين دجال چشم است كه اندرجيب عيسي يافت ماوا خاقاني - دجال خلقت ، كنايه از بدنهاد گر او هست دجال خلقت به رغمش تو را كم ز عيسي مريم ندارم خاقاني - دجال راي ، كنايه از بدانديش چه مي خواهي از اين دجال رايان چه مي جويي ازاين مهدي نمايان عطار نيشابوري - دجال شكل ، كنايه از فريبكار كيد اين دجال شكلان آخراندرچه فتاد چون لواي مهدي آخرزمان آمد پديد مجيد بيلقاني - دجال طبع، كنايه از بدنهاد وستم پيشه از اين دجال طبعان وارهد دور نماند كار و بار عالم اين طور وحشي بافقي - دجال فعل، كنايه از فريبنده نه روح الله بر اين دير است چون شد چنين دجال فعل اين دير مينا خاقاني - دجال كيش، كنايه از دروغگو وبدكردار پي دجال كيشان برگرفته به تو نيرنگ ايشان درگرفته تو را دجال شد چون هادي راه به جز دوزخ كجا يابي وطنگاه وحشي بافقي - دجال عالم سوز، اشاره به فريب دادن دجال جهانيان را.( فراگيرشدن ظلم و ستم در عالم) اي دريغا مهديي، كامروز از هر گوشه اي يك جهان دجال عالم سوز سر بركرده اند سنايي دجال در ادبيات عرفاني نيز،گذشته از تعبيرات و معاني ديني وكلامي ، كنايه از اهل نيرنگ و حيله است. كلام آخر درباره «دجال به نظر مي رسد كه خروج دجال وفتنه او در جهان و كشته شدنش به دست حضرت مهدي عليه السلام، نمودار ورمزي ازجنگ «نور» و «ظلمت باشد.بيان ديگري از مبارزه نيكي و بدي وپيروزي نهايي روشني و خير برتاريكي و شر كه در فرهنگ ايران به صورتهاي گوناگون مطرح است ودر اقوام و ملل ديگر هم سابقه دارد.در اوستا كتاب مقدس زرتشتيان هم از جنگ اهريمن و اهورامزدا ،گفتگوهاست و آيين مانويان هم براساس درگيري دائمي نور و ظلمت پي ريزي شده است. به هر حال، روزي كه دجال ظهوركند و جهان ، پر از ظلم و ستم باشد،حضرت مهدي صاحب الزمان عليه السلام مي آيد و ريشه ظلم و بيداد رابرمي كند و طومار دجال و دجال صفتان را در هم مي پيچد و آن هنگامي است كه اين آيه شريفه براي چندمين بار مصداق پيدا مي كند: «و قل جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (1) و به امتت بگو كه رسول حق آمد وباطل را نابود ساخت كه باطل خود لايق محو و نابودي ابدي است. و آن روزي است كه وعده الهي تحقق پيدا كند: «ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين (8) و ما اراده كرديم كه بر آن طايفه ذليل وضعيف در آن سرزمين منت گذارده و آنهارا پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك وجاه فرعونيان گردانيم.

ص: 15


1- سوره قصص (28)، آيه 5.

رويكرد مسيحيت و غرب به معنويت و مهدويت

رويكرد مسيحيت و غرب به معنويت و مهدويت گويا غرب هم از راهي كه رفته خودپشيمان شده وقصد بازگشت دارد و دراين بازگشت و رويكرد،معنويت و در راس آن منجي گرايي را به عنوان يك وسيله تنبيه، تذكر وتزكيه به كار گرفته است. همان طور كه مي دانيم مساله مهدويت در بين تمامي اديان، مذاهب و ملل و نحل به گونه اي مطرح گرديده و شايد تنها اعتقاد و باوري باشد كه تمامي مذاهب و اديان متفقا آن راباور دارند و هر يك با تلقي خاصي ازمنجي آخرالزمان نام شخص خاصي را ذكر مي كنند; يهوديان معتقد به ظهور «ماشيح هستند ، مسيحيان معتقد به بازگشت و رجعت عيسي عليه السلام هستند، زرتشتيان آمدن سوشيانس را انتظار مي كشند وبوداييان چشم به راه بازگشت بوداي پنجم هستند و حتي پيروان مذاهبي چون سيك، هندو برهما نيزمنجي خاصي در اعتقادات خوددارند.

ص: 16

اما شايد در هيچ ديني به اندازه اسلام و آن هم در قرآن از آمدن منجي آخرالزمان و به اعتقاد مامسلمانان مهدي موعود عليه السلام صحبت به ميان نيامده باشد. قرآن مهدويت وحكومت صالحان بر روي زمين را درآيات چندي مورد تاكيد قرار داده ومي فرمايد: «ولقد كتبنا في الزبور من بعدالذكران الارض يرثها عبادي الصالحون (1) «قال موسي لقومه استعينوابالله واصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين (2)Medjugrje(3) «ونريدان نمن علي الذين استضعفوافي الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ] ونمكن لهم في الارض ونري فرعون و هامان و جنودهما منهم ماكانوا يحذرون (4) «هوالذي ارسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين كله ولوكره المشركون (5)Bluelgtter(6) «اذا جاء نصرالله والفتح ] ورايت الناس يدخلون في دين الله افواجا] فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا» (7) اين آيات و تعداد بسيار زيادي ازآيات، روايات و احاديثي كه در اين مورد (ظهور حضرت مهدي صلي الله عليه وآله وسلم)در قرآن و كتب اسلامي وجود داردمساله ظهور منجي آخرالزمان را دراديان ديگر در مقايسه با اسلام حداقل در بين ما مسلمانان كمرنگ نموده است تا جايي كه گاهي اوقات فراموش مي كنيم كه اديان ديگر نيز به آن معتقدند. شايد چنين تصوري بيشتر از آنجا نشات گرفته باشد كه ما خود را در مقابل دنيايي احساس مي كنيم كه آن را دنياي غرب مي ناميم و غربيان عموما بيش از آنچه درمسائل معنوي و الهي پيشقدم باشنددر مسائل مادي پيشقدم بوده اند وحتي متاسفانه چهره اي كاملا مادي را از خود ارائه كرده اند كه براي عده كثيري اين تصور را به وجود آورده كه معنويت هيچ جايگاهي در غرب ندارد.

ص: 17


1- سوره انبيا(21)، آيه 105.
2- سوره اعراف
3- ، آيه 128.
4- سوره قصص(28)، آيه 5.
5- سوره توبه
6- ، آيه 33; سوره صف(61)،آيه 9.
7- سوره نصر(110)، آيات 3-1

اما مساله اين چنين هم كه ازظواهر امر برمي آيد، نيست و امروزما شاهد آن هستيم كه در همين غرب سر تا پا مادي و غرق در ماديات وظواهر حيواني زندگي، گرايش شديدي نسبت به مسائل معنوي وحتي منجي گرايي آن هم با تبليغات همه جانبه به چشم مي خورد. گوياغرب هم از راهي كه رفته خودپشيمان شده و قصد بازگشت دارد ودر اين بازگشت و رويكرد، معنويت ودر راس آن منجي گرايي را به عنوان يك وسيله تنبيه، تذكر و تزكيه به كارگرفته است. غربيان چون پيش از ملل ديگر به تكنولوژي و علوم مادي ورفاهي كه در سايه اين علم وتكنولوژي به دست آمده دست يافته اندو در واقع دموكراسي غربي همه چيزرا برايشان به ارمغان آورده به جزمعنويات; اين بار گام در وادي معنويات گذاشته و چاره دردهاي غيرقابل درمان ناشي از گرايش به مادي را در آن مي جويند. امروزه اگربر نشريات و بولتنهاي مذهبي و حتي روزنامه هاي غربي نظري بياندازيم شاهد اين رويكرد غرب خواهيم بود،شايد باور اين مساله دشوار باشد كه امروزه حتي ادعيه خاصي از طرف كليساهاي مسيحي (كاتوليك ها) وديگر فرق مسيحيت به شكل بروشورهايي چاپ و در مقياس وسيع توزيع مي شود كه در واقع مردم را به يك عبادت و اداي ذكردسته جمعي فرا مي خواند كه هدف عمده آن تزكيه نفس و دعا براي بازگشت عيسي مسيح عليه السلام است. امروزه شاهد آنيم كه هر از چندي يكي از نشريات غربي خبري ازمكاشفه اي يا الهاماتي از طرف حضرت مريم عليها السلام، حضرت عيسي مسيح عليه السلام و حتي حضرت فاطمه عليها السلام و به قول غربيان [ و تجلي آنها در مكانهايي خاص نظير محله مسيحي نشين دمشق ، «مجوكرويه (1) يوگسلاوي و يا كوههاي راكي آمريكا مطرح مي سازند كه گزارش واسناد آنها تماما موجود است. وان شاءالله به حضور خوانندگان عزيز ارائه خواهد شد. اخيرا در يكي از انتشارات ديني بنياد رايله (7) تحت عنوان «نامه آبي (2) مقاله اي تحت عنوان «چراكسي ما رابه خود نمي آورد» چاپ شده است و پدر روحاني «گورك كوسيكي (9)

ص: 18


1- قيام و انقلاب مهدي عليه السلام از ديدگاه فلسفه تاريخ; مطهري، مرتضي، ص 6.
2- The Riehle Foundation

بيانات جالب توجهي ابراز داشته است كه به چند جمله آن اشاره مي كنيم تا نشاندهنده ميزان توجه و رويكرد غرب باشد. وي مي گويد: زماني كه بازگشت شكوهمندعيسي مسيح عليه السلام به وقوع پيوندد عده بسياري افسوس خواهندخورد.وي در جايي ديگر از سخنان خود مي گويد: «خداوند بندگانش رامرتبا و به طرق مختلف مورد خطاب قرار مي دهد. چرا ما گوشهاي خود رابر روي صحبتهاي خداوند بسته ايم؟قلبهاي ما سفت و سخت شده است، مابايد به رحمت و بخشش خداوند وعيسي عليه السلام ايمان داشته باشيم و خودرا براي بازگشت او آماده كنيم;عيسي مسيح عليه السلام به زودي خواهدآمد، ما بايد براي ظهور حضرت مسيح دعا كرده و نماز به پا داريم،بشر بدون بازگشت عيسي به صلح وآرامش دست نخواهد يافت.» آري، جاي بسي اميدواري وخرسندي است كه قيامي عمومي وفراخواني معنوي و الهي در كار است تا تمام جهانيان را متوجه اين امربزرگ - كه همان مساله آخرالزمان ومنجي الهي است - نمايد; اين رخدادهانشان مي دهد كه اكثريت جهانيان براين باورند كه ديگر از دست نيروهاي بشري براي نجات جهان كاري ساخته نيست و تنها ازبين برنده جنگ، جهل، دشمني و فساد يك رهبرالهي است كه با آمدن خود نويد ديرين الهي را كه همان حكومت صالحان ومستضعفان بر زمين است تحقق مي بخشد. در اين راستا بخش خارجي موعود نيز بر آنست تا از اين پس تحت عنوان رويكرد غرب و مسيحيت به معنويت و مهدويت منعكس كننده بخشي از تبليغات و رخدادهاي دنياي غرب باشد. گردانندگان موعود بسيارخرسندخواهند شد تا خوانندگاني كه دراين زمينه ها اطلاعات و آگاهيهايي دارندما را ياري كرده و گزارشها واطلاعات هر چه بيشتري درباره مساله مذكور را براي استفاده و چاپ به دفتر مجله ارسال نمايند.

ص: 19

نگرشي بر دوران غيبت صغري و نقش نواب خاص

نگرشي بر دوران غيبت صغري و نقش نواب خاص يكي از مسائلي كه پيروان اديان و مذاهب گوناگون ، اعم از يهوديان ،مسيحيان ، زرتشتيان و مسلمانان وهمه ملل عالم بر آن اتفاق نظر دارند،مساله ظهور يك مصلح حقيقي ومنجي اعظم در آخرالزمان است. همه اديان و مذاهب حاكم بر جهان، ازكسي كه نجات دهنده بشريت وخاتمه دهنده به ظلم و ستم ، جنگ،فساد، فقر و ناامني است، سخن به ميان آورده و آمدن او را نويدداده اند. همه، چشم به راه و آماده اندكه شايسته ترين انسان روي زمين،پا به عرصه ظهور گذاشته ، كمال واقعي انسان را ارزاني بدارد، كژيهاو كاستي ها را ريشه كن سازد،فضيلت و تقوي را بگستراند و پرچم هدايت و ايمان را در همه جهان برافرازد. محروميت و ناكامي را ازميان برداردو بشر را از نعمت آسايش بهره مند سازد. چرا كه اين وعده الهي تخلف ناپذير است. علامه طباطبايي رحمه الله در اين زمينه مي نويسد: «بشر از روزي كه روي زمين سكني گزيده ، پيوسته در آرزوي يك زندگي اجتماعي مقرون به سعادت مي باشد و به اميد رسيدن چنين روزي قدم برمي دارد و اگر اين خواسته تحقق خارجي نداشت،هرگز چنين آرزو و اميدي در نهادوي نقش نمي بست ; چنانچه اگرغذايي نبود، گرسنگي نبود، اگر آبي نبود تشنگي تحقق نمي يافت و ... ازاين روي ، به حكم ضرورت (جبر)آينده جهان روزي را در برخواهدداشت كه آن روز جامعه بشري پر ازعدل و داد شده و با صلح و صفازندگي خواهند كرد و افراد انساني غرق فضيلت و كمال مي شوند و البته استقرار چنين وضعي به دست خودانسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اي منجي جهان بشري و به لسان روايات «مهدي خواهد بود.» (1)

ص: 20


1- طباطبايي ،سيد محمد حسين، شيعه دراسلام، ص 220.

بنابراين ، اعتقاد به «مهدي تنهايك باور اسلامي نبوده و رنگ خاص ديني ندارد، بلكه عنواني ست براي خواسته ها و آرزوهاي همه انسانهابا كيشها و مذاهب گوناگون وهمچنين ، بازتاب الهام فطري تمامي مردم است كه با همه اختلافاتشان در عقيده و مذهب ، دريافته اند كه براي انسانيت در روي زمين، روزموعودي خواهد بود كه با فرارسيدن آن ، هدف نهايي و مقصدبزرگ رسالتهاي آسماني تحقق مي يابد و طومار ستمگران درهم پيچيده مي شود. آري ، جهان به سوي آينده درخشان و تكامل روحاني و عقلاني و نظام واحد و مستحكم ديني وغيبت صغري از زمان شهادت امام حسن عسكري عليه السلام در هشتم ربيع الاول سال 260ق كه حضرت ولي عصر عليه السلام متولي امرامامت گرديد، آغاز شده وبا وفات «علي بن محمدسمري » چهارمين و آخرين نايب حضرت، در نيمه شعبان سال 329 ق پايان يافته است. الهي،و عصر صلح و صفا و برادري و همكاري پيش مي رود . روز موعودنزديك است ، نشانه هايش يكي پس از ديگري ظاهر مي شود و ما درآستانه فرا رسيدن روز رهايي انسانها از زير يوغ استعمار واستبداد هستيم. علي رغم اتفاق نظر تمام ملل دراصل وجود «مصلح در مصداق وتطبيق آن اختلاف وجود دارد.روايات نقل شده درباره حضرت مهدي عليه السلام و بحث از نواب خاص آن حضرت كه در طول هفتادسال واسطه بين شيعيان و حضرت بوده اند و همچنين تجزيه و تحليل دوران غيبت صغري ، اين اعتقاد رااز محدوده «ذهن به دنياي واقعيات مي آورد; يعني: او يك حقيقت فرضي و خيالي نيست بلكه يك موجود واقعي است و وجود او رااز آينده به حال انتقال داده است تا به جاي باور داشتن و چشم دوختن به نجات دهنده اي كه در آينده ناشناخته و دور پديد مي آيد ، به رهايي بخشي ايمان داشته باشيم كه اكنون هست و خود نيز همانند ديگرمنتظران ،چشم به راه رسيدن روزموعود است. بنابراين ، موضوع مهدي عليه السلام، نه انديشه چشم به راه نشستن كسي است كه بايد زاده شود ونه، يك پيشگويي است كه بايددر انتظار مصداقش ماند.

ص: 21

بلكه واقعيت استوار و فردمشخصي است كه در ميان ما زندگي مي كند، ما رامي بيند و مانيز او را مي بينيم و دراندوه و شاديهامان شريك است. احاديث و نيز تاريخ غيبت صغري،اين باور را در جان مازنده مي كند كه مصداق آن مصلح و موعود منتظر ،كسي جز فرزند امام حسن عسكري عليه السلام و امام دوازدهم شيعيان حضرت مهدي عليه السلام نيست; كه وجودش به تجربه تاريخي ثابت شده است. درباره مصلح جهان ، مسائل بس فراواني وجود دارد كه بيان و تحليل علمي و فلسفي آن ظرافت و دقت خاصي لازم دارد و محققان اسلامي در اين مورد كتابهاي فراوان ومقاله هاي متنوع به زبانهاي مختلف دنيا نوشته اند كه هر يك گوشه هاي مختلف اين حادثه را روشن مي سازد. در ميان اين مسائل ، موضوع غيبت و مسائلي كه ارتباط مستقيم و غيرمستقيم با مساله غيبت دارند ،از اهميت خاصي برخوردار است ،لذاضروري به نظر مي رسيد اين موضوعات را به عنوان مباحث مقدماتي به صورت اجمالي بررسي كنيم و در مراحل بعدي به مباحث مورد نظر كه بررسي زندگاني نواب خاص امام زمان عليه السلام است، بپردازيم. غيبت

امام مهدي عليه السلام بنابر قول مشهور، در سال 255 ق چشم به جهان گشود . پنج سال بعد، پس ازشهادت امام حسن عسكري عليه السلام ماموران دستگاه عباسي ، به خانه امام عليه السلام هجوم برده و در جستجوي فرزند و جانشين آن حضرت برآمدند. از اين حادثه و پيشامد،معلوم شد كه خطر جدي جان امام آينده را تهديد مي كند. لذالازم بودجهت محفوظ ماندن جان باقيمانده سلسله امامت و سلاله نبوت ومصلح بزرگ بشريت ، اقدامي جدي به عمل آيد و به همين خاطر حضرت از تيررس چشمان كارگزاران خلفاي عباسي پنهان گرديد. غيبت امام زمان عليه السلام براي شيعيان بسيار سخت و دشوار بود واحتمال قوي بود كه در اين دوران دچار حيرت و سرگرداني و تشتت شوند، ولي براي اين كه شيعيان به غيبت امام عليه السلام عادت كنند و باغيبتش دچارشك و ترديد نشوند واحساس وحشت نكنند،

ص: 22

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام ازسالها قبل ، تدابير لازم را انديشيده بودند و در بيانات نوراني و پرمحتواي خويش ، مساله غيبت را به طور گسترده يادآوري نموده وافكار عمومي را جهت پذيرش غيبت مهيا ساخته بودند. (1) برخي از محدثين شيعه ، اخبارمربوط به امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت را از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ازائمه معصومين عليهم السلام به ترتيب نقل كرده اند. (2) در آن احاديث اوصاف وويژگيهاي غيبت ، بيان شده و درطول تاريخ طبق آن به وقوع پيوسته كساني كه در دوره غيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي شده بودند ، «نايب خاص ناميده شده و نايبان خاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص نواب اربعه مي گويند. است. وقوع غيبت حضرت ، خود ،يكي از دلايل قطعي صدق اين احاديث و صدق اين احاديث هم ، دليل قطعي بر صحت امامت او، و دليل روشني بر اين كه «مهدي موعود»جز او كس ديگري نيست، زيرا چنين ويژگيهايي در غير او ديده نشده است. غيبتي كه در احاديث پيشگويي شده بود، در دو مرحله به وقوع پيوست: غيبت صغري

به دوره اي از غيبت اطلاق مي شود كه امام زمان عليه السلام از انظارعمومي غايب بوده و نايباني راانتخاب كرده بود، تا توسط آنان باشيعيان در ارتباط باشد. براي آغازغيبت صغري ، مبدا دقيقي، در دست نداريم كه بتوانيم بدان اشاره كنيم وبگوييم مثلا در فلان روز يافلان ساعت آغاز شده است، بلكه به طوركلي مي توان گفت: غيبت صغري اززمان شهادت امام حسن عسكري عليه السلام در هشتم ربيع الاول سال 260 ق كه حضرت ولي عصر عليه السلام متولي امر امامت گرديد، آغاز شده و باوفات «علي بن محمد سمري »چهارمين و آخرين نايب حضرت، درنيمه شعبان سال 329 ق پايان يافته است. مدت غيبت صغري

طبق آنچه كه بيان شد، مدت غيبت صغري نزديك به 70 سال است. ليكن برخي مدت آن را 74 سال نوشته اند. (3) اين دسته از علما، مبداغيبت صغري را، سال تولد آن حضرت; يعني سال 255 ق، به حساب آورده اند. به نظر مي رسد،70 سال نزديك به واقع باشد; زيرا باوجود اينكه امام زمان عليه السلام در زمان حيات پدرش، غايب از ديدگان بود،ليكن اين غايب بودن از غيبت صغري محسوب نمي شود; چون در زمان حيات پدربزرگوارش، منصب ومسؤوليت امامت را به عهده نگرفته بود و بعد از وفات پدر متولي امامت گرديد و وقتي ما از غيبت او بحث مي كنيم ، مراد ما آن غيبتي است كه همراه و ملازم با امامت باشد نه هرغيبتي . بنابراين ، غيبت صغري;يعني: غيبتي كه وصف امامت وداشتن نواب خاص ، همراه و ملازم آن باشد و چنين غيبتي از هشتم ربيع الاول سال 260 ق شروع و درنيمه شعبان سال 329 ق خاتمه يافته است. (4) غيبت كبري

ص: 23


1- براي اطلاع يافتن به مضامين اين روايات ر.ك: اثبات الهداة، ج 6، ص 386، حديث 97;فيض الاسلام، نهج البلاغه، كلمات قصار،شماره 139; كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ج 2، باب غيبت، ح 1،15; طوسي، محمدبن حسن، كتاب الغيبة، ص 160، ح 118.
2- ر.ك: صدوق، محمدبن علي بن بابويه ،كمال الدين، صص 256 به بعد.
3- طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري ،ص 616;سليمان،كامل،يوم الخلاص،ص 147.
4- صدر،سيدمحمد،تاريخ الغيبة الصغري ،ص 417.

پس از سپري شدن دوره غيبت صغري ، غيبت كبري و طولاني باخاتمه نيابت خاصه و مكاتبات حضرت با نواب ، شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. ويژگيهاي اين غيبت در ادامه بحث روشن خواهدشد. پيشگويي دو نوع غيبت

احاديث بسياري از ائمه هدي عليهم السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده ، كه درآنها براي حضرت دو نوع غيبت پيش بيني كرده اند. اين بخش از بحث و روايات مربوط به آن و تحقق عيني آنها در خارج، براي ما شيعيان اهميت خاصي دارد و جواب برخي ازاشكالات و ايرادهايي است كه برخي نويسندگان معاصر ، در اثربي توجهي يا از روي غرض واردكرده اند. بنابراين ، براي روشن شدن حقيقت به دو نمونه از آن احاديث اشاره مي كنيم. 1.امام علي عليه السلام به نقل از پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: «... ثم يغيب عنهم امامهم ماشاءالله و يكون له غيبتان: احدهمااطول من الاخري، ثم التفت الينارسول الله فقال رافعا صوته : الحذرالحذر اذا فقدالخامس من ولدالسابع من ولدي ...سپس امامشان تا مدتي كه خدابخواهد از ديدگان پنهان مي گردد ، و براي او دو غيبت خواهد بود كه يكي از آنهاطولاني تر از ديگري است . سپس رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نگاهي به ما كرد و با صداي بلندفرمود: هشيار و آگاه باشيد هنگامي كه پنجمين از نسل هفتمين فرزندم از ديده هاناپديد شود. (1) 2.امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «للقائم غيبتان: احداهما طويلة والاخري قصيرة، فالاولي يعلم بمكانه فيها خاصة من شيعته،والاخري لايعلم بمكانه فيهاالاخاصة مواليه في دينه (2) براي قائم عليه السلام دو غيبت است:يكي طولاني و ديگري كوتاه، در اولي تنهاخواص شيعيان از جايگاه او مطلع خواهندبود، در دومي فقط نزديكترين خواص اوكه متصدي خدمت او هستند (3) از جايگاه وي باخبر خواهند بود. احاديث زيادي درباره پيشگويي دو نوع غيبت وارد شده است كه فقطنه حديث در «غيبت نعماني نقل شده است. محمد بن ابراهيم نعماني، كه ازاعلام قرن چهارم هجري است، بعداز نقل اين احاديث، چنين نتيجه گيري مي كند: «اين احاديثي كه بيانگر دو غيبت براي قائم عليه السلام است ، احاديثي است كه بحمدالله نزد ما از صحت برخوردار است و خداوند گفتارامامان راروشن نموده و دليل راستگويي ايشان را در آن آشكارساخته است.» (4) در عين حال «ساشدنيا» ازنويسندگان معاصر، مي نويسد: «قابل توجيه است بپذيريم كه دوران غيبت صغري، كه نواب خاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ، مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال ازتاريخ را به خوداختصاص دادند، مصادف و مقارن با خلافت شش تن از خلفاي عباسي بوده است. تقسيم غيبت كوتاه و طولاني ، ابداع فقهاي اماميه باشد، در تاييد اين تقسيم بندي ، احاديث ياابداع شده ياتفسير گرديده اند تا وضعيت راآنچنان كه ظاهر شده باآن تطبيق دهند.» (5) چنين نظريه اي بسي ناانصافي است، چون اعتقاد به دو غيبت ، پس از رحلت نايب چهارم به وجودنيامده و توسط علماي شيعه ابداع نشده است، بلكه اين موضوع ، سالهاقبل از غيبت صغري در گفتارنوراني پيامبر اكرم و امامان پيشين ما بيان شده بودوعلماي شيعه آن راجمع آوري كرده و تبيين نمودند. (6) نيابت

ص: 24


1- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52،ص 380.
2- مقصود خادمان و اهل بيت آن حضرت ويا همان سي نفري كه همراه حضرت هستندكه در روايات به آنها اشاره شده است.
3- نعماني، محمدبن ابراهيم، كتاب الغيبة، ص 170 ، حديث اول; بشارة الاسلام، ص 164 ;كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 140 ;صافي،لطف الله،منتخب الاثر،ص 251،باب 26.
4- نعماني، محمدبن ابراهيم، همان، ص 173.
5- sachedia, Op. Cit,125 ، به نقل ازتاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص 219.
6- براي روشن شدن اين موضوع دراحاديث منقوله، دقت شود و به تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، صص 220-219مراجعه گردد.

در هيچ يك از دو غيبت ، صغري و كبري، پيوند امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن المهدي عليه السلام با مردم،به طور كلي، گسسته نبوده است;زيرا در هر دو غيبت، امر «نيابت وجود داشته و دارد و از طريق نايبان، ارتباط امام بامردم برقراربوده است. همان طوري كه گفتيم ، غيبت امام دوازدهم عليه السلام به دو مرحله تقسيم گشت و به تبع آن ، نيابت نيزهمين گونه است; يعني ، داراي دومرحله است و دوگونه: نيابت خاصه،در غيبت صغري ، و نيابت عامه ، درغيبت كبري. (1) نيابت خاصه و نيابت عامه

نيابت خاصه ، آن است كه امام اشخاص معين و مشخصي را نايب خود قرار دهد و به اسم و رسم او رامعرفي كند، همان طوري كه امام حسن عسكري عليه السلام اين كار را انجام داد و فرمود: «العمري وابنه ثقتان ، فمااديااليك عني فعني يؤديان و ما قالا لك فعني يقولان (2) عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش(محمدبن عثمان) مورد اعتماد هستند، هرچه آنها به تو برسانند از من مي رسانند وآنچه به تو بگويند از جانب من مي گويند. و در جاي ديگر فرمود : «و اشهدوا علي ان عثمان بن سعيدالعمري وكيلي و ان ابنه محمدا وكيل ابني مهديكم (3) گواه و شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمري (نايب اول) وكيل من است وفرزندش محمد بن عثمان (نايب دوم) وكيل فرزند من، مهدي شمااست. حضرت حجة بن الحسن المهدي عليه السلام نايبان بعد از عثمان بن سعيد (نايب اول) رابه وسيله نايب قبلش معين مي كرد و به مردم معرفي مي نمود. نيابت عامه ، آن است كه امام عليه السلام ضابطه اي كلي و صفات ومشخصاتي را معرفي و بيان مي كند،در هر عصري آن صفات وويژگيهاي معين در هر فردي از افرادوجود داشته باشد ، نايب عام امام عليه السلام شناخته مي شود. همان طوري كه در احاديث اين ضابطه كلي بيان شده است. امام زمان عليه السلام در توقيع اسحاق بن يعقوب كه به دست محمدبن عثمان (نايب دوم) صادرگشت، فرمود: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوافيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله (4) و اما رويدادها و پيشامدهايي كه درآينده روي خواهد داد، درباره آنها به راويان حديث ما رجوع كنيد; زيراكه آنهاحجت من برشمايند ومن حجت خدامي باشم. و امام صادق عليه السلام فرمود: «و اما من كان من الفقهاء صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه (5) هر كس از فقها نفس خود را از معاصي و محرمات نگهداري كند و دين خود را حفظنمايد و مخالف هواي خود و مطيع مولاي خود باشد، پس عوام (كسي كه فقيه نيست و قدرت استنباط ندارد) بايد از آن تقليدبكنند. بنابراين ، كساني كه در دوره غيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي شده بودند،«نايب خاص ناميده شده و نايبان خاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص نواب اربعه مي گويند. و كساني كه از آغاز غيبت كبري نيابت داشته اندو بر طبق ضابطه معين شده از طرف ائمه معصومين عليهم السلام به نيابت رسيده اند، «نواب عام ناميده مي شوند. خلفاي دوران غيبت صغري

ص: 25


1- حكيمي، محمدرضا، خورشيدمغرب،ص 44.
2- كليني ،محمدبن يعقوب ،همان ،باب في تسميه من رآه عليه السلام، ح 1.
3- طوسي، محمدبن حسن، همان، ص 356،ح 317.
4- صدوق ، محمدبن علي بن بابويه، همان،ج 2، ص 483 ، ح 4; طوسي ، محمدبن حسن ،همان ، ح 247 ; طبرسي ، احمدبن علي بن ابي طالب، الاحتجاج، ج 2، ص 469 .
5- مجلسي، محمدباقر، همان، ج 2، ص 88 .

دوران غيبت صغري، كه نواب خاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ،مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال از تاريخ را به خود اختصاص دادند، مصادف ومقارن با خلافت شش تن از خلفاي عباسي بوده است. در اين دوره از تاريخ ، حوادث وجريانهاي بزرگ و جنگهاي مكرري به وقوع پيوسته است كه بررسي آنها كتاب مستقلي را مي طلبد. مااكنون درصدد بيان اين جريانها ونگارش شرح حال و تاريخ تفصيلي هنر عباسي ها آن بود كه خودشان را جزء آل محمدبه قلم آوردند تا جنبش ونهضت را به نفع خود اداره كنند. اين افراد نيستيم ، بلكه جهت آگاهي اجمالي به ذكر اسامي، بعضي ويژگيها و مدت خلافت هر كدام و آن قسمت از زندگانيشان كه مرتبط باجريان غيبت صغري، و نواب خاص و شيعيان باشد، اكتفا خواهيم نمود. قبل از ورود به شرح اجمالي خلفا، لازم است به عنوان مقدمه،مطالبي را درباره خلفاي عباسي يادآور شويم. نخستين خليفه ابوالعباس (1) ملقب به سفاح (خونريز)، روزدوازدهم ربيع الثاني سال 132 ق دركوفه، به اتفاق آراء طرفداران خود،بر كرسي خلافت نشست. وي بر منبر ايستاده، خطبه اي خواند و در طي آن خود و خانواده خود را اهل بيت پيامبر و آل محمد وذوي القربي و عشيرة الاقربيين ناميدو آيات راجع به اهل بيت و حقوق آنهارا ذكر كرد. هنر عباسي ها آن بود كه خودشان را جزء آل محمد به قلم آوردند تا جنبش و نهضت را به نفع خود اداره كنند. (2) سرانجام ، بني عباس به نام اهل بيت عليهم السلام خلافت را، بعد از سرنگوني بني اميه به دست گرفتند، و در ابتداي كار، روزي چند به مردم و علويين روي خوش نشان دادند; حتي به نام انتقام علويين، بني اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاء بني اميه راشكافتند و هر چه يافتند، آتش زدند. (3) اما ديري نگذشت كه شيوه ظالمانه و خصمانه بني اميه را پيش گرفتند و در بيدادگري وبي بندوباري ، هيچ گونه فروگذارنكردند و علويين را دسته دسته گردن زدند و يا زنده زنده دفن كردند. (4) يكي از ويژگيهاي خلفاي عباسي كه در همه آنها مشترك است،مشغول بودن و پرداختن به لهوولعب ، خوشگذراني شراب خواري،شب نشيني ها و بي توجهي به شؤون زندگي مردم است. خوشگذراني ،شراب خواري ، محفل و مجلسهاي كذايي اينان روشنتر از آن است كه احتياج به استشهاد داشته باشد;زيرا كتب تاريخ مملو از اين گونه شواهد است. بهترين موردي كه مي توان دراين باره ذكر كرد، جريان برخوردمتوكل با امام هادي عليه السلام است.درباره امام هادي عليه السلام نزد متوكل،سخن چيني و سعايت شد كه نامه هاو سلاحهاي مهمي از شيعيان درمنزل حضرت وجود دارد و آن حضرت انگيزه خلافت داشته و فكرزمامداري را در سر مي پروراند . به همين خاطر، متوكل عده اي از تركهارا مامور كرد كه شبانه به خانه حضرت، هجوم برده و تفتيش نمايند. آنان شبانه به خانه امام ريختند، امام را در اطاقي ديدند كه عبا بر دوش ، عمامه به سر و رو به قبله ، بر روي زمين بدون فرش نشسته است و آياتي از كلام الله مجيد، پيرامون عذاب و وعد و وعيد،قرائت مي كند. به همان وضع حضرت را گرفته و پيش متوكل بردند، وقتي وارد شدند، متوكل جامي از شراب در دست داشت ومشغول ميخوارگي بود، تا حضرت را ديد، احترام كرد و كنار خود نشاندوجامي كه در دست داشت به حضرت تعارف كرد ، حضرت فرمود: «مرا معذور و معاف دار،گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده است.» (5) نمونه هاي ديگر از اين قبيل درتاريخ بسيار است. بلي فقط المهتدي بالله از اين روش مستثني است و از نظر راه و روش بهتر ازهمه آنها بود;

ص: 26


1- كتابهايي كه در قرون اوليه غيبت نگاشته شده است، به جاي «نواب بيشتر«سفراء»و«ابواب و «وكلا» تعبير شده است.
2- عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب.
3- فياض، علي اكبر، تاريخ اسلام، ص 207.
4- ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل، المختصرفي اخبارالبشر، ج 1، ص 212.
5- صدر، سيد عيسي، تشيع و ستمگران وجنايتكاران تاريخ، ص 219; به نقل از تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 198.

ميان عباسيان اين شخص مانند عمربن عبدالعزيز درميان بني اميه به شمار مي رفت. (1) يكي ديگر ، از ويژگيهاي خلفاي عباسي، دشمني با خاندان رسالت،ايجاد نفرت نسبت به علويين، تبعيد،زنداني كردن ، كشتن و فشار بر آنان است. در اين فكر ميان خليفه ، سران قوم، ارتش و وزرا، فرقي نبود و همه،هم عقيده بودند. اين تفكر درسراسرتاريخ خلافت عباسي به چشم مي خورد، ليكن بر حسب اختلاف اشخاص و روحيه ها درادوار مختلف شدت و ضعف پيدامي كرد. شواهد تاريخي زيادي داريم كه اين مطلب را اثبات مي كند، ولي ما به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم. 1. جنايات متوكل نسبت به آل علي عليهم السلام

متوكل در دشمني با خاندان رسالت ، در ميان خلفاي عباسي نظير نداشت، بويژه با علي عليه السلام دشمني سرسختي داشت و آشكاراناسزا مي گفت و در بزمهاي شبانه كسي را وا مي داشت كه تقليد آن حضرت كند و خود هم مي خنديد درسال 236 ق امر كرد قبه ضريح حضرت امام حسين عليه السلام را در كربلاو همچنين خانه هاي بسياري كه دراطرافش ساخته بودند، خراب و بازمين يكسان نمودند و دستور دادآب به حرم امام عليه السلام بستند و زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تابه كلي اسم و رسم مزار فراموش شود. (2) در زمان متوكل، وضع زندگي سادات علويين كه در حجاز بودند ،به مرحله رقت باري رسيده بود; به گونه اي كه زنهاي ايشان ساترنداشتند و عده اي از ايشان، چادري كهنه داشتند كه در اوقات نماز آن راءبه نوبت پوشيده ، نماز مي خواندند.نظير اين فشارها را ، به سادات علوي كه در مصر بودند، نيز ، واردمي ساخت. (3) 2. تحت نظر گرفتن ائمه عليهم السلام وسركوبي نهضتهاي علوي

اين سختگيريها و فشارها هر چه به طرف دوران غيبت صغري نزديك مي شد، زيادتر مي گرديد. ائمه ما،بويژه در زمانهاي نزديك غيبت صغري مدت زيادي در دنيانمي ماندند، در عنفوان جواني به پيشگاه خدا مي شتافتند.امام جوادعليه السلام (طبق روايات شيعه) در سال 220 ق به تحريك معتصم ، خليفه عباسي، به دست همسر خود، كه دختر مامون بود، در سن 25 سالگي مسموم و شهيد شد. (4) امام هادي عليه السلام در سال 254 ق(بر طبق روايات شيعه) در سن 41سالگي ، به دست معتز خليفه عباسي با سم به شهادت رسيد. (5) امام حسن عسكري عليه السلام را در سال 260 ق (بنابه بعضي از روايات شيعه) به دسيسه معتمد، خليفه عباسي، درسن 28 سالگي مسموم كردند وشهيد شد. (6) عمر كوتاه اين امامان راستين ، نشانه اين است كه خلفابراي سركوبي و مخفي نگاه داشتن وجود امامان ، گر چه به صورت غيرمستقيم ، تا چه اندازه كوشش داشته اند.

ص: 27


1- مسعودي ، علي بن حسين، مروج الذهب،ج 4، ص 11; تاريخ ابن الوردي، ج 1 ، ص 232;الشيعه في التاريخ، ص 206.
2- همان ، ص 103.
3- همان، ص 51; اصفهاني، ابوالفرج،مقاتل الطالبين، ص 395; ابوالفداء، همان، ج 2،ص 38; طباطبايي، سيدمحمدحسين، همان،ص 26.
4- اصفهاني، ابوالفرج، همان، صص 396-395; طباطبايي، سيدمحمدحسين،همان، ص 216.
5- كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 413.
6- همان، ص 432.

سردرد ملكه

سردرد ملكه سردرد ملكه شديد شده بود وهر چه از شب مي گذشت بر شدتش افزون مي گشت. ملكه آن شب را بادرد و نج سپري كرد و ناله زد واشك ريخت. بالاخره صبح سه شنبه،اشعه خورشيد تاريكي شب را دريدو صفحه زمين را روشن ساخت امابانو هر دو چشمش را از دست داد وبر اثر يك بيماري مرموز بكلي نابيناشد. بانو سخت متاثر گرديد، ديگرهيچ چيز را نمي ديد. از غم كوري،سردرد را فراموش كرد . نمي دانست آيا ديدگانش قابل معالجه هست ودرمان مي پذيرد يا خير؟ سيد محمد سعيد افندي كه خوداز استادان و سخنوران عامه درنجف به شمار مي رفت و درمدرسه اي نزديك باب وادي السلام تدريس مي نمود، گويد: شوهر اين زن ملا امين ، در كتابخانه حميدي بامن همكاري داشت. او روز سه شنبه نزد من آمد و با افسردگي وپريشاني، حادثه نابينا شدن همسرش را برايم شرح داد و گفت:ديشب بعد از يك سردرد شديد وطولاني هر دو چشم ملكه كور شده وهيچ كس و هيچ چيز را نمي بيند.

ص: 28

من از اين پيش آمد اظهار تاثر كردم وگفتم: «اگر شفاي همسرت رامي خواهي امشب او را در حرم مطهرحضرت مرتضي علي عليه السلام ببر و به حضرتش توسل جسته ، شفاي وي را طلب كن و آن بزرگوار را در درگاه الهي واسطه قرار بده شايد خداوندبه بركت اميرالمؤمنين عليه السلام شفايش بخشد.» شب چهارشنبه فرارسيد، ملكه همچنان دردمند و مضطرب بود، باآنكه مي خواستند او را به حرم شريف مولا برده و متوسل شوند،اما از شدت درد و ناراحتي، چنان بيتاب و ناآرام بود كه از تشرف وزيارت منصرف گرديدند. پاسي از شب گذشت ، هنوز زن بيچاره ناله مي كرد و درد مي كشيد .بي قراري او ، آرامش ديگران را نيزبر هم زده بود . همه متاثر و ناراحت بودند. اواخر شب ، اندكي آرام گرفت وساعتي به خواب رفت. اما چيزي نگذشت كه از خواب پريد و اظهارخرسندي نمود. خواب عجيبي ديده بود. او با خوشحالي و انبساط خاطر،رؤياي نويدبخش و اعجازآميزش راتعريف كرد و گفت: در خواب ديدم، شوهرم با خانمي به نام زينب، مرا براي رفتن به حرم حضرت امير عليه السلام و زيارت مرقدمطهر آن بزرگوار كمك نمودند.همراه آن دو حركت كردم تا مشرف شوم و توسل بجويم. در راه ، مسجدبزرگ و با عظمتي ديديم كه مملو ازجمعيت بود. تصميم گرفتيم به آن مسجد برويم و ببينيم چه خبر است. وقتي وارد مسجد شدم ، صداي مردي را شنيدم كه از ميان انبوه جمعيت مرا شناخت و خطاب به من فرمود: «مترس و نگران نباش ، ان شاءالله هر دو ديده ات شفا مي يابد.» من كه نابينا بودم و هيچ كس رانمي ديدم، بعد از شنيدن اين صدا،پرسيدم: «شما كيستيد؟ خدا دروجودتان بركت افزايد.» ايشان فرمودند: «اناالمهدي، من صاحب الزمان ، مهدي هستم ملكه رؤياي مسرت بخش خود رابدينگونه ادامه داد و گفت : «در اين هنگام با خوشحالي از خواب پريدم واحساس كردم نشاط روحي و لذت خاصي وجودم را فرا گرفته است.سپس بي صبرانه در انتظار طلوع خورشيد نشستم تا براي زيارت وتوسل شرفياب شوم.»

ص: 29

خورشيد بامداد چهارشنبه ازافق سرزد و براي آن بانوي دردمندو نابينا، گرمي، شادي ونشاط زايدالوصفي به ارمغان آورد. آن روز، سوم ماه ربيع الاول سال يكهزارو سيصد و هفده هجري بودكه ملكه با شوهرش همراه عده زيادي از زنان به راه افتادند. اما قبل از زيارت مرقد اميرمؤمنان عليه السلام به طرف خارج شهرحركت كردند تا به جايگاهي كه مقام حضرت مهدي عليه السلام گفته مي شودمشرف شوند و توسل جويند. آنها دسته جمعي شهر را پشت سرنهادند و راهي مقام صاحب الزمان عليه السلام شدند. اين مقام كه داخل وادي السلام است، بيرون نجف قرارگرفته و صحن و گنبدي دارد ومحرابي كه به حضرت مهدي عليه السلام منسوب است. وقتي به مقام رسيدند، ملكه به تنهايي وارد شد، ميان محراب نشست و با حال عجيبي به توسل ودعا پرداخت. او سخت منقلب بود. از سوز دل ناله مي كرد، مثل ابربهار اشك مي ريخت ، با صداي بلندگريه مي كرد، آنقدر گريست و زاري نمود كه بي حال بر زمين افتاد و ازهوش رفت. زنان همراهش كه از دور مراقب وي بودند و وضعش را نظاره مي كردند، دورش را گرفتند و منتظرماندند تا به حال طبيعي برگردد.ناگهان ملكه به هوش آمد و اطرافش را نگريست. او شفا يافته بود و همه جا را مي ديد. زنهاي عرب ، بامشاهده اين كرامت هلهله كنان غريوشادي سردادند. ملكه گفت: «وقتي از حال رفتم وبيهوش افتادم ، دو مرد بزرگوار راديدم كه نزد من آمدند يكي از آن دو ،سن بيشتري داشت. آن آقايي كه سنش زيادتر بود،جلو قرار داشت و آن ديگري كه جوان بود پشت سر او ايستاده بود.او كه سن بيشتري داشت، رو به من نمود و فرمود: «نترس ، بيم نداشته باش از ايشان پرسيدم:«شماكيستيد؟» فرمودند : «من علي بن ابي طالب هستم و اين شخصي كه پشت سرم ايستاده ، فرزندم مهدي است.» سپس حضرت علي عليه السلام بانويي را كه آنجانشسته بود، به نام خواندند وفرمودند : «اي خديجه ، برخيز ودستت را بر دو چشم اين زن بيچاره بكش.» آن بانو به فرمان امام بي درنگ برخاست نزد من آمد، دستش راروي ديدگانم كشيد كه ناگهان به هوش آمدم وحال طبيعي ام رابازيافتم . وقتي به خود آمدم متوجه شدم،شفا پيدا كرده ام و ديدگانم پر نور وسالم و از سابق بيناتر شده اند و همه جا را بهتر از اول مي بينيم . آنگاه ديدم زنها دورم را گرفته و هلهله كنان ، فريادي شادي برآوردند.» ملكه ، شفا پيدا كرد او با توسل به امام عصر مورد لطف حضرت بقية الله عليه السلام قرار گرفت ، و از كوري نجات يافت. پس از ظهور اين كرامت ، ملكه باشوهر و زنان همراهش در حالي كه آهنگ درود بر محمد و آل محمدصلي الله عليه وآله وسلم سر مي دادند رهسپار نجف شدند تا تربت پاك و مرقد تابناك حضرت اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كنند.

ص: 30

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109