ماهنامه موعود3 - مرداد و شهريور 1376

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376

عنوان و نام پديدآور:شماره 3 - مرداد و شهريور 1376/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

امام مهدي(علیه السلام) دركلام نبي اكرم(صلی الله علیه و آله)

امام مهدي(علیه السلام) دركلام نبي اكرم(صلی الله علیه و آله) آنگاه كه گردآمدگان در غدير خم، چشم بر دهان محمد مصطفي صلی الله علیه و آله دوختند تا در جمع يكصدوبيست هزار نفري خود، سخنانش را بشنوند.

نبي اكرم(صلی الله علیه و آله) پس از حمد و ثناي خداوند و دعوت مردم به سوي خاندان گرامي نبوت و چنگ زدن به ريسمان ولايت علي بن ابيطالب(علیه السلام) فرمودند:

«اي گروه مردمان! آن نور خداي تبارك و تعالي در من قرار گرفت و پس از آن در وجود علي(علیه السلام)، آنگاه از او در نسلش تا «قائم المهدي(علیه السلام)» كه بازگيرنده حق است و جلب كننده همه حقوق ازدست رفته ما.

- «الا و ان خاتم الاوصياء منا القائم المهدي . آگاه باشيد كه خاتم اوصياء مهدي قائم(علیه السلام) از ماست.

- «الا انه الظاهر علي الدين كله . آگاه باشيد كه او بر همه اديان پيروز مي شود.

- «الا انه المنتقم من الظالمين . آگاه باشيد كه او انتقامگير از ستمگران است.

- «الا انه فاتح الحصون و هادمها». آگاه باشيد كه گشاينده و درهم كوبنده مرزهاست. «الا انه مدرك بكل ثار لاولياءالله عز و جل . آگاه باشيد كه او خونخواه همه بندگان صالح خداست.

- «الا انه قاتل كل قبيلة من اهل الشرك . آگاه باشيد كه او كشنده هر قبيله اي از مشركان است.

ص: 1

«الا انه الغراف من البحرالعميق . آگاه باشيد كه او نهري خروشان از اقيانوسي بيكران است.

-...آگاه باشيد كه او ياور دين خداي تبارك و تعالي است.

-...آگاه باشيد كه او هر دانشمندي را به دانش وهر ناداني را به ناداني مي شناسد.

-...آگاه باشيد كه او برگزيده و انتخاب شده خداوند است.

-...آگاه باشيد كه اووارث هر دانش و دربرگيرنده آن است.

-...آگاه باشيد كه او آنچه بگويد از پروردگارش مي گويد و هشداردهنده به امر ايمان است.

-...آگاه باشيد كه او رشيد و كامل و نيرومند و متين است.

-...آگاه باشيد كه فرمانروايي جهان هستي به او واگذار شده است.

-...آگاه باشيد كه هر كس از (پيامبران و امامان) پيش از او، نويد آمدنش را داده اند.

-...آگاه باشيد كه او تنها حجت بازمانده خداوند است، بعد از او حجتي نيست، حقي جز با او و نوري جز در پيش اونيست.

-... آگاه باشيد كه احدي بر او چيره نيست و كسي او را شكست ندهد .

-...آگاه باشيد كه او ولي خدا در روي زمين، و داور او در ميان مردم و امين او در آشكار و نهان است.

بحار الانوار، ج 37، صص 213 - 211. «گروه پژوهشي موعود»

هادي اهل بيت علیهم السلام

هادي اهل بيت ولادت او در روز آدينه بود، هشت شب گذشته بود از ربيع الاخر سال 232 ق، لقبش هادي، زكي ، سراج و عسكري بود. نام مادرش حديث، غزال و سوسن بود و فرزندانش خلف قائم، مهدي (علیه السلام) بود، موسي ، جعفر، ابراهيم، فاطمه، عايشه و دلاله بودند و شيخ المفيد; مي گويد:

ما او را به جز قائم

ص: 2

فرزندي ديگر نمي دانيم. بدرستي كه كريمترين و سخي ترين مردم عصر خود بود و در روايات است كه: روزي در مجلس عبيداله بن خاقان كه متولي املاك و خراج شهر قم بود ذكر علويان و مذهب ايشان به ميان آمد. همگان بناي بر عداوت و دشنام اهل بيت نهادند اما، آنگاه كه سخن به «امام هادي رسيد، عبيدالله بن خاقان گفت:

«من، در سامرا مردي را چون ابومحمدالحسن العسكري بن علي نقي از علويان در سيرت و عفاف و بزرگواري نديده و نمي شناسم.» و همو نقل كرد كه روزي، در مجلس پدرم ايستاده بودم كه حاجبان خبر ورود ابومحمد بن الرضا(علیه السلام) را دادند. من در عجب ماندم از اينكه حاجبان در حضور پدر من بر خلاف معمول اين ميهمان تازه وارد را به كنيه خواندند. چرا كه نزد او هيچ كس را جز خليفه و يا وليعهد به كنيه صدا نمي كردند. ديدم مردي گندمگون ، بلند بالا و زيباروي با هياتي خاص وارد شد. پدرم از جاي برخاست و به پيشباز او رفت. چنانكه هيچ كس را بسان او اكرام نكرده بود. دست بر گردن او انداخت و روي سينه اش را بوسيد و وي را بر بلنداي مجلس نشاند و خود نزد وي به ادب بنشست. با وي سخن مي گفت و خود را فداي او مي ساخت. آنگاه كه اين ميهمان گرامي پدرم رفت، از حاجبان و غلامان پرسيدم:

واي بر شما! كه بود كه شما در نزد پدرم او را به كنيه خوانديد؟ گفتند: آن مرد از علويان بود. او را حسن بن علي مي خوانند. معروف به ابن الرضا. در عجب مانده بودم از آنچه ديدم و

ص: 3

آنچه پدرم در حق او روا داشت تا شب هنگام كه فرصتي براي گفتگو با پدر دست داد. چون نماز به جاي آورد و بنشست نزد او رفتم و آنچه را كه ديده بودم با وي در ميان نهادم و پرسيدم: آن مرد كه بود كه بامداد نزد تو آمد و او را با اكرام تمام بدرقه كردي و خود را و مادر و پدر را فداي وي كردي؟ گفت: اي پسر! او امام زمان است و رافضيان او را به امامت خود پذيرفته اند. او حسن عسكري بن علي نقي معروف به ابن الرضا است. آنگاه زماني خاموش شد و سپس ادامه داد:

اي پسر! اگر خلاف و امامت و حكومت از خلفاي بني عباس زايل شود، از بني هاشم هيچ كس به قدر او شايسته خلافت نيست. به سبب فضل و عفاف و اخلاق نيكو كه در وي جمع است. اگر پدر وي را مي ديدي درمي يافتي كه بس بزرگ و فاضل است. ازاين رو نزد من هيچ كس از بني هاشم و قاضيان و فقها به اندازه وي در خور تعظيم و اكرام و بزرگداشت نبود. قدرش نزد من انگاه بزرگ شد كه از ميان دوست و دشمن هيچكس رانيافتم مگر آنكه ذكر نيكوي وي مي گفت و بر وي ثنا مي فرستاد.

گوشه اي از معجزات وي زيد بن علي روايت كرد: روزي ابي محمدعسكري(علیه السلام) مشغول گفتگو بودم تا به منزل ايشان رسيديم. انگاه كه قصد بازگشت كردم فرمود كه: بايست و به منزل وارد شو. اطاعت كرده وارد شدم. صد دينار به من داد و فرمود: اين همه را صرف كنيزك خود كن كه وفات كرده است. من تعجب

ص: 4

كردم، زيرا وقتي كه از خانه خارج مي شود كنيزك را تندرست تر از هميشه ديده بودم. القصه چون به خانه رسيدم كنيزك رامرده يافتم.

محمد بن علي بن موسي گفت: روزگاري تنگي و فقر عجيبي روي به ما آورد. پدرم به من گفت: بيا تا به نزد ابي محمد عسكري(علیه السلام) رويم و احوال خود را با او در ميان بگذاريم تا ما را نوازش كند و از تنگي برهاند. و هيچكدام تا به آن روز آن حضرت را نديده بوديم.

به راه افتاديم و در راه با يكديگر گرم گفتگو بوديم. پدرم گفت: اي كاش مراپانصد درهم عطا كند. دويست درهم را براي جامه و دويست درهم را براي آرد خواهم داد و صد درهم را براي توشه راه خرج خواهم نمود. من گفتم: اي كاش سيصددرهم نيز به من بخشد. صد درهم را براي خريد درازگوشي خرج خواهم كرد و صد درهم را جامه خواهم خريد و بقيه را صرف توشه سفر خواهم كرد. چون در سراي حضرت امام رسيديم، غلامي بيرون آمدو گفت: «درآييد»! وارد شديم و سلام كرديم. امام به پدرم فرمود: چرا دير به ملاقات ما آمدي؟ گفت:

اي آقاي من ، شرم داشتم كه با اين حال و روز به خدمت شما درآيم. پس مدتي نزد حضرت مانديم. چون از خانه بيرون آمديم غلام آمد و گفت: اين زري است كه مولايم براي شما فرستاده است. پس پانصد درم به پدرم داد و سيصد درم به من .

به خانه رفتيم و آن همه را صرف معاش كرديم. بركتهاي بسياري از آن درهمها ظاهر شد چنانكه امروز ،

ص: 5

دو هزار درهم درآمد حاصل آن است. اسماعيل بن علي بن عبداله روايت كرد كه: روزي بر سر راه ابومحمد عسكري(علیه السلام) نشستم. چون به نزديك من رسيد از فقر و ناداري شكايت و گله سر دادم و سوگند خوردم كه مرا يك درهم نيست تا با آن غذايي خورم. امام گفت: سوگند دورغ مي خوري در حالي كه دويست دينار در زير خاك كرده اي - آنگاه روي به غلام خود كرد و گفت: «آنچه با توست به او بده غلام صددينار به من داد. آنگاه امام گفت:

«تو آن دينارها را كه در زير خاك پنهان ساخته اي نخواهي يافت.» و برفت . آن صد دينار را صرف مايحتاج خود ساختم تاآنكه هيچ پولي در دستم نماند. بقصد خارج كردن آن دويست دينار از زير خاك خارج شدم اما هر چه جستم نيافتم.

پسر من پيش از اين مخفيگاه دينارها را دانسته بود، همه رابر گرفته و بگريخته بود و هيچ از آن به دست من نرسيد. آن امام را بيست و هشت سال عمر بيشتر نبود و در عهد «معتمد بن جعفر بن المتوكل امام معصوم در روز آدينه، شت شب گذشته از ماه ربيع الاول شهيد شد.

ايشان را در سراي خودشان در شهر سامرا ، هم آنجاكه پدر بزرگوارش را دفن كرده بودند به خاك سپردند. صلوات الله عليهما و علي المهدي(علیه السلام)

برگرفته از:راحة الارواح ،

تاليف: ابوسعيد حسن بن حسين شفيعي سبزواري

نقش مردم در نسبت با موعود آخرالزمان و ظهور منجي آخرين

نقش مردم در نسبت با موعود آخرالزمان و ظهور منجي آخرين در شماره پيشين ، قسمت اول از گفتگو با «آيت الله محمدعلي گرامي از استادان حوزه علميه قم و از

ص: 6

شاگردان حضرت امام خميني قدس سره را كه در برگيرنده موضوع «غيبت حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)» و «جايگاه امام معصوم در نسبت با كل هستي بود حضور خوانندگان موعود تقديم كرديم. آنچه مي خوانيد بخش پاياني اين گفتگو است: موعود: نقش مردم در ايجاد زمينه غيبت حضرت ولي عصر (علیه السلام) چگونه است؟ به بيان ديگر آيا عدم حضور امام ميان مردم ، معلول عدم آمادگي و شايستگي مردم است يا ريشه در مشيت الهي دارد؟ آيت الله گرامي: قطعا آمادگي مردم دخيل است . بايد پيش از هر چيز يك پذيرش عمومي مهيا باشد. عدالت آن بزرگوار، چيزي نيست كه حتي گروههايي از خواص مردم تحمل آن را داشته باشند. اين ماجرا در تاريخ تكرار شده است.

در زمان حكومت حضرت علي(علیه السلام) بسياري از نزديكان امام از عدالت آن حضرت به سمت معاويه فراري شدند. در روايت است كه وقتي حضرت ظهور مي كند، خداوند دست ايشان را بر سر مردم مي گذارد و عقول آنها را به كمال مي رساند. «اذا قام قائمنا وضع الله يده علي روس العباد و جمع بها عقولهم و كملت به احلامهم (1) معلوم مي شود كه پيش از ظهور، انديشه ها نارس و ناقص بوده اند. اين نارسايي در عقول برمي گردد به درك مردم از خدا، از هستي، از عدالت و خيلي چيزهاي ديگر . معناي ديگري هم براي اين حديث مي توان در نظر گرفت و آن اينكه كه هنگام تولد حضرت و زمان شهادت پدر گرامي شان،امام حسن عسكري(علیه السلام)، زمانه به هيچ روي آمادگي پذيرش حضرت قائم(علیه السلام) را نداشت، هم مردم و هم حكومت صلاحيت درك امام را نداشتند. شايد به خاطر همين بود كه بردن اسم حضرت ممنوع بود، براي اينكه اصلا كسي

ص: 7


1- . كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، 1365، ج 1، ص 25 ، ح 21، دارالكتب الاسلامية، تهران، الصدوق ، ابوجعفر محمدبن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 675، دارالكتب الاسلامية، تهران ، 1395 ق.

از حاكمان نفهمد كه چنين شخصيتي ميان شيعيان وجود دارد. اما اگر دليل عدم ذكر نام ايشان از باب حرمت نهادن به وجود مقدسش باشد، شامل همه مردم از همان ابتدا تا حال مي شود.

ممكن است كسي بگويد اگر چنين دليلي دارد، پس چرا ذكر نام پيامبر(صلی الله علیه و آله) جايز است; چون احترام ايشان نيز از واجبات است؟ اين برمي گردد به حكومت حضرت مهدي(علیه السلام) .

حكومت حضرتش، غيراز حكومت پيامبر(صلی الله علیه و آله) است. اين يك حكومت ديگري است كه به لحاظ شرايط زماني خاص است. به هر حال يكي از دلايل عدم جواز ذكر نام حضرت همان تقيه است . حكومت كه مخالف بود; مردم هم همه شيعه نبودند ، شيعه ها هم گرفتار اختلافات سختي شده بودند. گروههاي بسياري در ميان شيعيان بودند كه عقايد انحرافي پيدا كرده بودند و فرقه محسوب مي شدند. بسياري از اين انشعابات از امام هفتم به بعد بود. اينكه در ميان ما رسم است كه پس از سلام به سيدالشهداء (علیه السلام) به امام رضا(علیه السلام) و بعد از آن به امام زمان(علیه السلام) سلام مي كنند، علتش همان اختلافاتي است كه در مورد آنها پديد آمد و ما مي خواهيم با چنين سلامهايي در واقع خطمشي عقيدتي - سياسي خودمان را ترسيم كنيم ; يعني در عين تولي به آن بزرگواران ، از مخالفان آنان تبري مي كنيم و اعلام برائتي است از كساني كه در امامت اين سه بزرگوار ترديد دارند. منتها بعدها اوضاع قدري بهتر شد، بخصوص با تشكيل حكومتهاي شيعي مثل «آل بويه و «صفويه ، تشيع پر و بال گرفت و بيش از

ص: 8

پيش اظهار وجود كرد.

اين حكومتها نقش مؤثري در گستردگي و استحكام تشيع در ايران و در دنيا داشتند . البته اينها همه در حد اهتمام به ظواهر بود. چون اگر واقعا به احكام اسلام رعايت وعمل شود ، خيلي ها بريده مي شوند . شما ببينيد در ميان احكام اسلامي ، دستوراتي است كه واقعا عمل به آنها در حال حاضر سخت است، يعني براي ما كه تا حالا تن به آنها نداده ايم سخت است. مثلا اينكه اگر كسي از سوراخ ديوار به درون خانه اي نگاه كند ، صاحبخانه حق دارد چشم او را كور كند، درحال حاضر چقدر قابل پذيرش و عمل است. همانها كه مي گويند ما درد دين داريم، تا چه اندازه آمادگي عمل به اين احكام را دارند. آن وقت مي آييم و مي گوييم كه خير، اين احكام طور ديگري هستند و بايد آنها را با زمانه وفق داد. آيا تكاليف ما اين است؟ تفسير ديگري دارند؟ يا ما از واقعيتهاي دين خيلي فاصله گرفته ايم؟ مثلا هنوز كساني هستند كه باور ندارند جمع ثروت (في حد ذاته) منعي ندارد، اينها ممكن است با تمسك به آياتي مانند «... كي لايكون دولة بين الاغنياء منكم (1) و يا آيه «والذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (2) (آيه كنز) بخواهند خط و مشي ديگري در جامعه ترسيم كنند. اما حقيقت دين چيز ديگري است و ما مي خواهيم همه اين حقايق را با حال و هواي خودمان مطابق كنيم. در روايتي كه هم نعماني در كتاب «الغيبة و هم شيخ صدوق در «اكمال الدين آن را نقل كرده اند آمده است كه: «خداوند پيش از

ص: 9


1- سوره حشر، آيه 7
2- سوره توبه ، آيه 34

ظهور حكومت را ميان گروههاي مختلف مي گرداند تا كسي مدعي نشود كه اگر حكومت و دولت دست ما بود بهتر عمل مي كرديم . (1) بنابر مفاد حديث ديگري «هر قدر كه امر نزديك شود ، تقيه سخت و شديدتر مي شود»; «كلما قرب هذاالامر اشتدت التقيه ، حالا اين امر ، ظهور است يا تولد حضرت، اختلاف است . من پيش از اينها يك روايتي در ذهنم بود كه هر چه مي گردم ماخذ آن را پيدا نمي كنم. روايت اين است: «سياتي علي الناس زمان لا يستطيع احد ان يقول ربي الله زماني بر مردم خواهد رسيد كه كسي نتواند بگويد پروردگار من خداست. مضمون اين روايت آن نيست كه وقتي خواهد آمد كه كسي ياراي استقامت در مسيرالله را ندارد، چون اين «سياتي نمي خواهد، الان هم كمابيش اين طور است . «زماني خواهد آمد» يعني وضعيت خاصي است كه در برهه هايي از زمان مصداق دارد. راجع به اينكه فساد و جور زمين را چنان مي گيرد كه از عدالت خبري نخواهد بود، روايت متواتري از سوي شيعه نقل شده است و گروهي از محدثان اهل تسنن هم در كتابهاي خود نوشته اند; منظورم همان حديث معروف است كه مي گويد: «فيملاءالارض به قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما» (2) زماني كه دنيا سرشار از ظلم و جور مي شود، خداوند به نيرو و وجود مقدس مهدي(علیه السلام) ورق را برمي گرداند. معلوم مي شود كه در آن زمان ارتباط مردم با دين و خدا سست شده است و كسي آشكارا دعوي ديانت نمي كند. آنجا هم كه فرمود: «لايستطيع احد ان يقول ربي الله نه اينكه كسي در خانه خود چنين جراتي ندارد، خير، يعني كسي آشكارا و در

ص: 10


1- متن روايت چنين است: «مايكون هذاالامرحتي لا يبقي صنف من الناس الا و قد ولوامن الناس، حتي لايقول قائل: انا لو ولينا لعدلنا، ثم يقوم القائم بالحق و العدل ، النعماني ، محمدبن ابراهيم، الغيبه، ص 274 ، ح 53، مكتبة الصدوق، تهران.
2- الصدوق ، ابوجعفرمحمدبن علي بن الحسين ، همان ، ج 1 ، ص 257.

حضور همگان چنين سخني بر زبان نمي آورد. موعود: در اول صحبتهايتان فرموديد خداوند به هنگام ظهور دست حضرت را بر سر مردم مي گذارد و بدين وسيله عقلهاي آنها كامل مي شود، اين به چه معناست؟ آيت الله گرامي: اين دست ممكن است ، دست قدرت باشد. يعني امام به مردم رشد فكري مي دهد و آنها را براي ظهور آماده مي كند و ممكن است ، خداوند شرايط اجتماعي را طوري كند كه مردم خودشان بتدريج رشد فكري پيدا كنند. موعود: اگر اين طور باشد، پس هميشه براي ظهور وقت مناسبي است، چون خداوند مي تواند هر وقت كه بخواهد مردم را آماده كند. آيت الله گرامي: خير. اين طور نيست . عنايت در عالم طبيعت مجراي طبيعي دارد. ارزش اين كار به اين است كه مردم خودشان آماده بشوند. يعني بعد از ديدن انواع و اقسام حكومتها و ياس از همه مدعيان عدالت ، چشم به ايشان بدوزند. خداوند كه نمي خواهد معجزه كند. اگر بنا بر معجزه باشد، شكل قضايا خيلي فرق مي كند. مردم بايد بفهمند و آن چنان انتظار ظهور را بكشند كه عاشق به انتظار معشوق مي نشيند، والا انقلاب نخواهد بود فقط يك قدرت نمايي از سوي خداوند است. موعود: در دو قرن و نيمي كه امامت شيعه در ميان مردم حضور داشت، نحوه ارتباط مردم با ايشان و چگونگي حضور امام در جامعه خيلي متفاوت است. يعني ارتباط بتدريج كم و كمتر مي شود. تا آنجا كه «مسعودي نقل مي كند: حضرت هادي(علیه السلام) حتي با خواص يارانشان از «وراي حجاب سخن مي گفتند. (1) آيا اين بدان معناست كه هر چه جلوتر مي آييم سزاواري مردم براي درك حضور و ملاقات با امام زمان

ص: 11


1- ر.ك: المسعودي ، علي بن حسين، اثبات الوصية، چاپ سنگي، ص 262.

خود كمتر مي شده است؟ آيت الله گرامي: تاريخ ما از اين جهت فراز و نشيبهاي شگفت انگيزي دارد. مثلا در سالهايي كه حضرت زين العابدين(علیه السلام)، امام بودند، شمار شيعيان خيلي اندك بود، به طوري كه مي توان آنهارا شمرد. به همين خاطر امام سعي مي فرمودند خودشان بيرون بيايند، چون اصلا كسي سراغ ايشان نمي رفت. امام اين وضعيت اسفبار را با حضور خود در ميان مردم جبران مي كردند. اينكه نوشته اند امام سجاد(علیه السلام) روزي از بازار عبور مي كردند ، ديدند كه قصابي سر گوسفندي را مي برد; از او پرسيدند آيا به او آب داده بودي يا نه؟ و يا ديگر حكايتهاي كه از آن حضرت نقل شده است همه به خاطر اين بوده كه با گفتگو و حضور فعال در كوچه و بازار مردم را متوجه غفلت خودشان كنند. امام مي خواست از طريق يادآوري ماجراي كربلا، مردم را بيدار كنند و بيشتر از اين هم در آن زمان ممكن نبود . يك وقتهايي هم دعايي را به كسي تعليم مي دادند تا با زبان دعا معارف شيعي را زنده نگهدارند. فقط در دوران امامت حضرت امام محمد باقر و امام صادق (علیه السلام) قدري گشايش بود. آن هم نه در همه سالهاي حيات آن بزرگواران چون همه شنيده ايم كه كسي مي خواست در مورد مساله اي كه برايش پيش آمده بود از امام استفسار كند، هر چه كرد نتوانست به امام صادق(علیه السلام) دست پيدا كند. آخر مجبور شد در هيات خيارفروش به خانه امام بيايد و مشكل خود را با آن حضرت در ميان بگذارد. غيبت براي همه امامان ما بوده است ، به اين معنا كه آن بزرگواران همه در حصر و حبس بودند. بعضي

ص: 12

كمتر، بعضي بيشتر. حتي امام رضا(علیه السلام) كه بظاهر از همه آزادتر بودند، خيلي تقيه مي كردند. وقتي به آن حضرت گفتند گروهي از شيعيان شما از قم آمده اند براي زيارت و ملاقات با شما، امام آنها را دو ماه منتظر نگاهداشت. بعد كه خيلي برايشان پيغام دادند كه شيعيان شما منتظرند. امام فرمود: اين قدر نگوييد شيعه ، شيعه ; «انما الشيعة من شايع عليا»; شيعه ، پيرو علي(علیه السلام) است . در واقع امام مي خواست تحزب را بشكند و از ايجاد اين تصور كه شيعيان به عنوان يك حزب مشغول فعاليت هستند، جلوگيري كند. چرا كه در غير اين صورت گرفتار اذيت و آزار مامون مي شدند. در زمان امام جواد ، امام هادي و امام عسكري: كه همگي در زمان خود به ابن الرضا مشهور بودند اوضاع خيلي بدتر شد. اينها همه همان غيبت است . وقتي هم كه ماه مهدي(علیه السلام) به برج امامت رسيد، امام با غيبت صغرا زمينه را براي غيبت طولاني خود آماده كردند. اين غيبتهاي پي در پي به علت بي ظرفيتي و نالايقي مردم بود. موعود: اگر بپذيريم كه حضور و غيبت امام(علیه السلام) در جامعه رابطه مستقيم با شايستگي هاي مردم دارد، براي آماده سازي و ايجاد زمينه مساعد جهت ظهور حضرت ، چه بايد كرد؟ آيت الله گرامي: اين مساله هم مثل هر مساله ديگر نياز به دو نوع تمرين دارد: فكري و عملي . تمرين عملي ، با تبليغ عدالت اسلامي و شناساندن حقيقت دين صورت مي پذيرد. اين تصور غلطي است كه بعضي فكر كرده اند آمادگي براي ظهور يعني آوردن چند سلاح گرم و سرد به خانه! تبليغ و آمادگي

ص: 13

براي ظهور، آراسته شدن به عدالت و دادگستري است. همه بايد اين نوع آمادگي را پيدا كنند; يعني خودشان را به عدل و قسط بيارايند، از مردم عادي گرفته تا سران مملكت . اينكه مي بينيم امام راحل بعد از رحلت فقط يك خانه كوچك در قم داشتند، معلوم مي شود كه ايشان خودشان را براي ظهور آماده كرده بودند. سرباز امام زمان بودن، سنخيت مي خواهد ; سنخيت و هماهنگي با امام در عدالت و گرنه تهيه سلاح كه از هر كسي ساخته است. «سيد قطب در كتاب «عدالت اجتماعي در اسلام نقل مي كند كه كسي امام علي(علیه السلام) را در يكي از مناطق ييلاقي كوفه ديد كه از سرما مي لرزد. بعد به امام گفت: چرا لباس پشمي نمي پوشيد؟ حضرت فرمود: ندارم . گفت: شما كه رئيس مملكت پهناور اسلامي هستيد و همه سرمايه هاي كشور در اختيار شماست. امام فرمود: در اختيار من هست ولي مال من نيست. امام در زمان ظهورشان از مردم توقع عدالت دارند. كسي فكر نكند كه امام مثلا فقط از مردم مي خواهد كه ميگساري نكنند. اينكه كار مهمي نيست. امام از همه مي خواهند حلال و حرام را رعايت كنند، هر كسي به حق خود قانع باشد و.... يكي از دوستان ما مي گفت كه كسي در حضور يكي از مراجع گفت: خدا كند كه امام زمان(علیه السلام) زودتر ظهور كند. آن مرجع بزرگوار گفت: آقا بيايند چه مي شود؟ گفت: وضع ما بهتر از اين مي شود. فرمودند: از كجا معلوم كه وضع تو بهتر مي شود. تو خيال مي كني وقتي امام تشريف بياورند، تو را مي كنند مرجع و صاحب رساله و اعتبار؟ ممكن است به شما

ص: 14

بگويند برو خيابانها را جارو كن! به هر حال آنچه مسلم است اين است كه با تشريف فرمايي امام زمان(علیه السلام) هر كسي در مكان و جايگاه شايسته خود مي نشيند و اين براي خيلي ها سخت خواهد بود. به خاطر همين مهمترين فعاليت براي آماده سازي و ايجاد زمينه براي ظهور حضرتش ، عادت دادن عوام و خواص به عدل است. چون مردمي كه به عدالت تن ندهند، تحمل حكومت مهدي(علیه السلام) بر آنها سخت خواهد بود. مسلمانها يك بار امتحان خود را در زمان حكومت عدل علي(علیه السلام) ، پس داده اند. ما هنوز دقيقا نمي فهميم كه چرا علي(علیه السلام) آهن گداخته را به دست عقيل نزديك كرد. حداقل من نمي فهم . عقيل واقعا نيازمند بود، حضرت مي توانست يك كاري براي او بكند، دست كم مي گفت: برادر! مرا ببخش ، ندارم . چرا آهن گداخته را به رخ او كشيد؟ چون اينها را نمي فهميم مي افتيم به جان سند روايات; يك جوري روايت را انكار مي كنيم. اميرالمؤمنين(علیه السلام) در عهدنامه مالك مي فرمايد: «مالك ! خواص را دور خودت جمع نكن. عوام را بگير» (1) . اينها فرازهايي از تاريخ ما هستند كه بايد آينده را با آنها روشن كرد. عادل بودن و به مردم درس عدالت دادن كار هركسي نيست . غير از مراتب علمي است كه هر كس با چند سال زحمت و مطالعه بدان دست بيابد. من از سالهايي كه خدمت امام مي رسيدم براي درس، خاطره اي دارم كه به نظر من خيلي غير عادي بود. خدا رحمت كند حضرت امام را ، ايشان در مسجد اعظم قم درس فقه مي گفتند. گوشه مسجد چند تا طلبه هم با صداي بلند مباحثه مي كردند. شاگردان

ص: 15


1- ر. ك: ، فيض الاسلام ، سيدعلي نقي ، ترجمه و شرح نهج البلاغه ، نامه 53 ، ص 996.

امام دائما به آنها تذكر مي دادند و گاهي هم اعتراض مي كردند. امام بر آشفت و گفت: «به آنها چه كار داريد؟ اگر آنها از ما زودتر آمده باشند، ما نمي توانيم مانع مباحثه آنها بشويم . اين براي ما غيرمعمول بود. چون يك طرف امام بود و طرف ديگر چند تا طلبه ساده و بي اسم و رسم. منظور اينكه بايد تمرين عملي داشت و تمرين عملي نزديك شدن به عدل است. يكي از كساني كه در اين مقام خيلي آمادگي زياد و وجود با بركتي داشت، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري بود. ايشان خيلي موفق بود. من توفيق آن بزرگوار را در اخلاص و توسلش به اهل بيت(علیه السلام) مي دانم. مي گويند وقتي سامرا مشرف بودند، شبهاي تاسوعا و عاشورا خودش طلبه ها را جمع مي كرد، مي رفت ميان آنهاسينه مي زد، و مثل هر شيعه ساده و بي پيرايه اي عزاداري مي كرد. قم هم كه بودند شبيه همين كارها را داشتند. در مورد آقاي بروجردي من خودم يادم هست كه ايشان از مدرسه فيضيه ، جلوي عزاداران به راه مي افتادند و از طرف دارالشفا مي آمدند داخل صحن آستانه. مرحوم حاج شيخ ، شهريه طلبه هاي ايراني را از طرف مرحوم ميرزاي شيرازي مي دادند. سرمايه زيادي بود. با اين وجود در همه اين مدت يك عبا براي خودشان نخريدند و هميشه با همان عباي پاره سر درس حاضر مي شدند. اين يعني همان تمرين عملي كه عرض مي كردم. اما تمرين فكري ، با خواندن زيارت نامه هايي مانند «جامعه كبيره «دعاي ندبه و «عهدنامه است. نبايد ميان جملات زيارات ، حرف ديگري زد ، تصنيف خواند و يا سخنراني كرد. چون آن تمرين فكري لازم را

ص: 16

بر هم مي زند . سند اين دعاها محتواي آنهاست. اينها از باب «قضايا فياساتها معها» است ، يعني نيازي به سند ندارند. آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وي رو متاب انتظار فرج يك تمرين فكري است. اگر نگوييم متواتر ، دست كم مستفيض است كه «افضل اعمال امتي، انتظار الفرج من الله عزوجل.» (1) در روايت ديگري كه اهل سنت هم نقل كرده اند، مسلمانان صدر اسلام وقتي مي خواستند از هم جدا بشوند، سوره «والعصر» را مي خواندند. الان ما در چنين وقتي به يكديگر مي گوييم خداحافظ، بعضي مي گويند «يا علي . ممكن است گروهي بگويند: «به اميد ديدار» و ... اما در زمان رسول الله مردم سوره والعصر را براي هم مي خواندند; «والعصر . ان الانسان لفي خسر. الاالذين آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». يعني الان كه از هم جدا مي شويم يادمان باشد كه مشكلات بسيار است، ما بايد همديگر را به صبر و عمل صالح سفارش كنيم، بي صبر و استقامت راه به جايي نخواهيم برد. انتظار فرج ، بايد شعار شيعه باشد. يعني همواره همديگر را به انتظار و يادآوري فرج و ظهور امام دعوت كنيم. چرا پيشينيان ما روزهاي جمعه با اسب و سلاح از شهر خارج مي شدند. اين يك كار نمادين و تمثيلي بود. براي اينكه يادشان نرود كه فرج و ظهوري در راه است . حرمت نهادن به مراجع ، همين فلسفه را دارد. ما به اين بزرگان احترام مي گذاريم ، تكريم مي كنيم چون امام اينها را نواب خود خوانده است. حضرت مهدي(علیه السلام) خودشان فرموده اند كه در حوادث به اينها مراجعه كنيد. احترام به اين نايبان ،

ص: 17


1- المجلسي ، مولي محمدباقر، بحارالانوار، ج 52 ، ص 128، مؤسسه وفا، بيروت ،1403 ق .

زمينه اي است براي گردن نهادن در برابر حكومت مهدي(علیه السلام) . بايد از همين جاها شروع كرد. اينها همان تمرينهاي فكري و عملي است كه مي گفتم. موعود: تحليل شما از313 نفري كه در ركاب امام هستند چيست؟ آيت الله گرامي: ممكن است منظور از اين 313 نفر، سران باشند ، نه همه ياران حضرت ، خود ظهور همراه با اعجازهايي است . نه اينكه همه وسايل از غيب آماده مي شود. اما ظهور حضرت با عجايب و غرايبي توام خواهدبود. غير از ظهور خيلي چيزهاي ديگر كه مربوط به ايشان مي شود، معجزه است. خود تولد حضرت همين طور بود. در كتاب «الكامل ابن اثير و «تاريخ عرب و روم » به قلم فضليوف روسي كه دكتر شعيره ترجمه كرده، آمده است كه در سالهاي 244 تا 248 ق جنگهايي بين سپاه اسلام و روم شرقي (بيزانس) در گرفت. در آن سالها امام عسكري(علیه السلام) شانزده ساله بودند. امام هادي(علیه السلام) ايشان را به خواهرشان ، حكيمه خاتون ، سپردند. امام زمان (روحي فداه) سال 255 تولد يافتند. اين تاريخها كاملا با هم همخواني دارند. هانري كربن هم در كتاب «امام المنتظر» اينها را مي گويد، و از مادر حضرت «نرگس خاتون به شاهزاده رومي ياد مي كند، بعد هم همه قصه را همان طور كه همه شنيده ايم مي گويد. ببينيد اينها قابل پيش بيني و تحليل نيست. يك تقديري در كار است كه يك خانم از بيزانس بيايد عربستان ، آنجا با يكي از فرزندان رسول خدا7 ازدواج بكند و ... تقدير چه بوده و چرا اين طور شده است؟ ما نمي دانيم. منظورم اين است كه حيات ، غيبت و ظهور حضرت همه اش غير

ص: 18

عادي است و اين ذخيره الهي كاملا از طرف خداوند اداره مي شوند. يكي از مراجع معاصر در سال 1343 يا 1344 به بنده فرمودند: امام به زودي ظهور مي كنند.من عرض كردم: ولي بسياري از علايم هنوز ديده نشده است. ايشان فرمودند: همه اين علايم ممكن است ظرف دو سه ماه ظاهر شوند. يعني اين امكان و احتمال است كه به طور جهشي همه علايم تحقق بيابد و يا ممكن است همان روال طبيعي و تدريجي خود را طي كند. به هر حال انسان كاملي كه زندگي ، تولد و همه آنچه به ايشان مربوط است با اعجاز و خرق عادت توام بوده ، ظهورشان نيز ممكن است به همين منوال باشد. موعود: در روايات علايم بسياري براي ظهور ذكر شده ، اما تطبيق آنها هميشه مساله است. ما بسياري از اتفاقات زمان خودمان را به علامت ظهور تفسير مي كنيم . اما بايد ابتدا يك معيار و دستگاه معرفتي براي اين تطبيق ها به وجود آورد. آيت الله گرامي: در تطبيق علايم بايد خيلي وسواس داشت. تعيين مصداق قطعي براي علايم كار آساني نيست. خيلي از اين تعيين مصداقها ، همراه با گرايشهاي فكري، سياسي است. همين روايت «رجل من اهل قم يدعواالناس الي الحق ...» (1) را تا به حال بر بسياري از بزرگان تطبيق كرده اند. يك وقتي مي گفتند منظور نواب صفوي است . گاهي با آقاي بروجردي تطبيق مي كردند و اخيرا هم آن را مرحوم امام تطبيق كرده اند. نمي توان در تعيين مصداق قاطعانه سخن گفت . كسروي در كتاب خود كه درباره مشروطه است مي گويد: در تهران طرفداران استبداد و مشروطه خواهان ميتينگهايي داشتند و هر كدام در آن گردهمايي ها

ص: 19


1- المجلسي ، مولي محمدباقر، همان ، ج 60 ، ص 216 ، متن كامل روايت چنين است: «رجل من اهل قم يدعواالناس الي الحق ، يجتمع معه قوم كزيرالحديد، لاتزلهم الرياح العواصف، و لايملون من الحرب ، و لا بجبنون، و علي الله يتوكلون، والعاقبة للمتقين.»

از روايات و آيات براي استحكام و تبليغ خود استفاده مي كردند. موعود: از وظايف شيعيان در عصر غيبت بگوييد. آيت الله گرامي: مهمترين وظيفه همان عمل به فرموده امام(علیه السلام) است: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله عليهم (1) در هر مساله اي بايد رفت سراغ مراجع. احترام به آنان ، احترام به ولي عصر (علیه السلام) است. امام در مكاتبه اي كه با «اسحاق بن يعقوب دارند، مي فرمايند: در «حوادث واقعه به ايشان (مراجع و روات احاديث) مراجعه كنيد. بعضي گفته اند ، مراد امام از حوادث واقعه ، روابط سياسي است. حوادث سياسي ، جزيي از مسايل ديني ماست. اگر منظور از سياست ، اداره كشور به نحو شرعي و ديني است، اين سياست، عين ديانت است ، سياستي كه ما آن را نفي مي كنيم ، دغل بازيهاي سياستمداران بي دين است. بنابراين اساسي ترين وظيفه مسلمانان در عصر غيبت ، ايجاد پيوند و ارتباط با نايبان حضرت است. حتي تكريم و احترام اين بزرگان ، موجب بخشودگي گناهان مي شود. چون احترام به پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بيت(علیه السلام) چنين ارمغاني دارد. در سوره حجرات مي خوانيم: «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي لهم مغفرة و اجر عظيم (2) كساني كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مي كشند، همان كساني هستند كه خدا دلهايشان را براي پرهيزگاري امتحان كرده است آنان را آمرزش و پاداشي بزرگ است. اين آيه در مورد احترام به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) است. احترام به مراجع هم به نوعي احترام و حرمت نهادن به پيامبر(صلی الله علیه و آله) است. هر قدر

ص: 20


1- المجلسي ، مولي محمد باقر، همان ، ج 53 ، ص 181.
2- سوره حجرات ، آيه 3.

كه مراجعه به ايشان بيشتر باشد، در واقع امام زمان(علیه السلام) مركزيت و محوريت بيشتري در جامعه پيدا مي كنند. يك وظيفه مهم ديگر ما، ذكر دائم تاريخ مربوط به حضرت است. اين وضعيت خوبي نيست كه مردم - حتي اهل علم - اطلاعات دقيق و گسترده اي راجع به ايشان ندارند. ما بايد حتي از نواب ايشان هم كاملا آگاه باشيم . اسمهايشان ، سيره ، تاريخشان و ... هر چيزي كه به نحوي با حضرت مربوط مي شود بايد مورد مطالعه و دقت قرار بگيرد. از علماي بزرگي كه با دعاي امام متولد شده اند ، مانند شيخ صدوق تا وقايع مربوط به مسجد جمكران . مثلا اينكه چرا شبهاي چهارشنبه مردم به جمكران مي روند؟ اينها همه يك ريشه هايي دارد كه به انديشه مهدويت كمك مي كند. طريقه ارتباط با حضرت ، افرادي كه به حضورشان شرفياب شدند و عنايت خاصه ايشان به برخي از بزرگان در گذشته و حال ، همه بايد مورد توجه قرار گيرند. موعود: اگر كسي مدعي ملاقات با حضرت ولي عصر (علیه السلام) شد، وظيفه ما در رابطه با او چيست ؟ آيا اصلا ملاقات باحضرت در زمان غيبت ممكن است؟ اگر امكان دارد. شيعيان براي درك حضور ايشان چه بايد بكنند؟ آيت الله گرامي: مساله ملاقات با حضرتشان مثل ماجراي احضار روح نيست كه برخي معتقد به حرمت آن باشند و بعضي هم مانند حضرت امام قدس سره آن را سحر بدانند. يعني اين طور نيست كه بشود با ورد و كلمات مخصوص حضور ايشان را درك كرد. حضرت بر همه اشراف دارند. در يكي از دعاها مي خوانيم كه «بيمنه رزق الوري (1) به يمن وجود ايشان است

ص: 21


1- ر. ك: قمي ، شيخ عباس ، مفاتيح الجنان: دعاي عديله

كه به موجودات روزي مي رسد. «وراء» يعني همه آفريدگان ، اختصاصي به موجودات طبيعت، مسلمانان و يا شيعيان ندارد «رزق هم اعم از رزق مادي و معنوي است حتي جبرئيل هم روزي خوار ايشان است. و از بركت وجودايشان استفاده مي كند . بنابراين ملاقات با حضرت به عنوان يك «رزق معنوي با عنايت و توجه ايشان صورت مي گيرد و صلحا، اوليا و وابستگان مي توانند ديده به ديدار ايشان بگشايند. هر كسي به اندازه شايستگي خود به نوعي ايشان را مي بيند. كسي ممكن است ايشان را ببيند اما نشناسد، كسي ديگر مي بيند و مي شناسد ، بعضي ها هم نمي توانند با چشم سر ببينند، بايد چشمهايشان را روي هم بگذارند تا بتوانند، تمثال ايشان را نظاره كنند. بعضي ممكن است كه ايشان را ببينند، اما فقط حس مي كنند، كه اين شخص از اهل بيت است و نفهمند كه خود آقاست . گاهي افراد بسيار معمولي و ساده محضر امام را درك مي كنند . همه كم و بيش شنيده ايم كه چه كساني به شرف ملاقات با امام زمان نايل شده اند. بعضي از اين ملاقات كنندگان ، خيلي انسانهاي ساده و معمولي هستند. من خودم در نوشته هاي مرحوم حاج عبدالحسين حائري ديدم كه نوشته اند يك روز رفتم در مغازه عطاري بوي خوشي به مشامم خورد، خيلي بوي عجيبي بود. نگاهي به عطار كردم و پيش خودم گفتم كه اين بو نمي تواند طبيعي باشد. عطار به من اشاره كرد كه ساكت باش و بمان . وقتي همه مشتريها رفتند، به من گفت امروز آقا اينجا تشريف داشتند. بايد لياقت حضور داشت ، با ورد و الفاظ پي در پي نمي شود به چنين سعادتي نايل شد. ديدن

ص: 22

روي تو را ديده جان بين بايد وين كجامرتبه چشم جهان بين من است مي گويند اويس قرني هرگز پيغمبر را نديد اما چهره حضرت را بخوبي توصيف مي كرد. اما روايتي كه مي گويد مدعيان ملاقات را تكذيب كنيد، به نظر مي رسد كه منظور ترتيب اثر ندادن است. نه اينكه دروغ است ، نه، شما طوري عمل كنيد كه اگر دروغ بود، از عقيده شما سوء استفاده نشود، ما مي بينيم و مي دانيم كه خيلي ها از اين طريق دكان باز كردند و از مردم معتقد و علاقه مند به امام سوءاستفاده ها كردند. اما: تا نباشد راست كي باشد دروغ؟ آن دروغ از راست مي گيرد فروغ ما هيچ وقت نمي توانيم منكر ارتباط كساني مانند سيد بحرالعلوم با امام بشويم . روايت ناظر به اين معناست كه شما ترتيب اثر ندهيد; اگر راست باشد ، فضيلتي است براي ملاقات كننده، و اگر دروغ باشد، وقتي شما اعتنا نكرده باشيد، مفسده اي به بار نمي آورد. موعود: بنابراين براحتي نمي توان هر ادعايي را در اين رابطه پذيرفت. چون همانطور كه فرموديد ملاقات موقوف به لياقت است. آيت الله گرامي: همين طور است . چنين ادعايي از كسي مانند شيخ مفيد و يا بحرالعلوم پذيرفته است. اما نبايد ساده لوحانه هر ادعايي را پذيرفت و گردن نهاد. ما مي دانيم كه آدمي مانند مثلا حاج شيخ عبدالكريم حائري آدمي نبود كه بخواهد ريا كند يا دكان باز كند، اگر ايشان بگويد كه من امام را ملاقات كرده ام، چه دليلي براي انكار مي ماند. مرحوم حاج آقا بزرگ حائري از قول پدرشان (حاج شيخ) نقل مي كنند كه استاد ما مرحوم حاج سيد محمد فشاركي در قضيه تنباكو خيلي به مرحوم ميرزا فشار مي آوردند، يعني از

ص: 23

ايشان مي خواستند كه هر چه زودتر فتواي تحريم را اعلام كنند. يك بار هم با كمال احترام از ايشان مي خواهند كه جدا از ارتباط استاد و شاگرد ، بتوانند حرفشان را بي پرده بزنند. بعد مي گويند: من فكر مي كنم شما از ناصرالدين شاه مي ترسيد كه اقدامي نمي كنيد. چون قضيه تنباكو مدتي طول كشيد. ظاهرا مرحوم ميرزا در فكر هماهنگي با همه علماي بلاد بودند، كه يك وقت كسي خلاف نظر ايشان اقدامي نكند و فتوا نشكند. مرحوم ميرزا به مرحوم فشاركي فرمودند: من از چيزي نمي ترسم. اما مي خواستم با نظر مبارك امام عمل كنم، به خاطر همين سه روز روزه گرفتم و امروز رفتم در سرداب سامرا و اين را آوردم. حالا معلوم نيست كه منظورشان اين بود كه فتوا به دستخط امام بوده ، يا ايشان املا فرموده اند و ميرزا نوشته است. اينگونه عوالم است كه طلبگي را مقدس و شيرين مي كند و گرنه درس و بحث كه ارزش اين حرفها را ندارد. بي ارتباط و توجه به مقام مقدس حضرت مهدي(علیه السلام) از اين همه درس و مباحثات، چيزي جز اتلاف عمر نصيب كسي نمي شود. از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنم خداوند همه ما را در غيبت و ظهور مهدي(علیه السلام) لايق سربازي و فداكاري در راه اهداف مقدسشان بگرداند. موعود: از حضور عالمانه و صبورانه شما در اين گفتگو كمال سپاس و امتنان را داريم. آيت الله گرامي: براي شما و نشريه موعود آرزوي موفقيت مي كنم.

بر بلنداي بونيز

بر بلنداي بونيز همه ساله نيمه شعبان كه فرامي رسد در گوشه و كنار اين سرزمين بزرگ اسلامي، از

ص: 24

شهرهاي بزرگ گرفته تا روستاهاي دوردست مجلس جشن و شادماني و انتظار براي ميلاد مبارك امام عصر(علیه السلام) بر پا مي گردد ، در هر ديار به رنگي و سبكي اين سرور خود را مي نماياند و در شهر سبز و گرم جهرم، همه نخلهاي برافراشته اش اين شادي رنگي ديگر دارد. در اين ايام «بونيز» كوه رفيع فرادست شهر ميعادگاه مشتاقان و شيفتگان حضرتش مي شود، به ميان آنان رفتيم تا باگزارشي كوتاه از اين مراسم براي موعوديان داشته باشيم. از خوانندگان موعود در سرتاسر ايران براي انعكاس مراسم مشابه آنچه در اين گزارش آمده تقاضاي همراهي داريم. قرنهاست كه منتظران براي ظهور آن منتظر لحظه شماري مي كنند. مجنونها از عشق مهدي(علیه السلام) سر به بيابان مي نهند و فرهادها به شوق حضور ، راهي كوه مي شوند. در جهرم دياري كه نايب مهدي(علیه السلام) دارالمومنينش خوانده است ، هر سال، در سالروز ميلاد مهدي(علیه السلام) عاشقانش شهر را ترك مي كنند تا شايد در بيابان گمشده خود را بيابند و جمعي در دل شب فرهادوار كوه را مي پيمايند تا بساط بزم منتظران را فراهم آورند. آنها عشق مهدي(علیه السلام) را از جان مي گيرند و با غذا مي آميزند تا فردا قوت بخش منتظران خسته جان باشند. آنگاه كه صبح ميلاد خورشيد پنهان فرا مي رسد و آفتاب، به عشق آفتاب از پشت ابر سر برمي آورد، مردم با قلبي مالامال از عشق و دلي تپنده از شوق انتظار، زن و مرد ، پير و جوان، خرد و كلان به راه مي افتند، همراه با كودكانشان تا مهدي جستن را به آنها بياموزند.اگر پا نباشد با سر و عصازنان. خار در راه مشتاقان پرنيان است و عاشقان را از

ص: 25

سختي راه چه غم؟ فرقي نيست. فقير و غني ، خاص و عام. بارگاه مهدي(علیه السلام) حاجب ندارد. همه عشاق يكسانند. آقاي آتشي كه سالهاست عشق مهدي(علیه السلام) را به جوانان اين ديار مي آموزد و مدتي است كه مسؤوليت فرمانداري جهرم را به دوش مي كشد مي گويد: «تعليمات انبيا: و معنويات هنوز بر جهان حاكميت دارد. جهان به سوي حاكميت الله مي رود. چه نيرويي و انگيزه اي مي تواند اين مردم را از پير و جوان به بالاي كوه بكشاند جز عشق؟ مگر يك عشق فرازميني. در راه كه مي آمديم پيرمردي را ديدم و از او سؤال كردم كه از كجا آمده است. روستايي در چند كيلومتري شهر را نام برد. آقايي را ديدم كه عصازنان مي آمد با پيرزنها و مادران بچه در بغل. اين عشق و انگيزه را فقط در شيعه مي توان ديد. بارها ديده ام كه برادران عضو هيات امنا 40 تا 50 كيلوبار از آب و غذا و پتو و غيره بر دوش مي كشند و بالاي كوه مي آورند.» از آقايي كه با خانواده شان بالاي كوه بونيز آمده اند مي پرسم انگيزه تان چيست كه امروز در روز ولادت امام عصر ارواحناله الفدا به اينجا آمده ايد؟ در پاسخ مي گويد: ما همگي خانواده ، خودم و تمام اهل شهرمان ارادت خالصانه به حضرت داريم. آقاي صحراييان كه مدت 6 سال است در مراسم برگزاري جشن ميلاد همكاري فعالانه دارد; در مورد تهيه مقدمات جشن مي گويد: فعاليتها تقريبا از 15 ماه رجب شروع مي شود و بچه ها در كوه چادر مي زنند و به نوبت نگهباني مي دهند. از همان موقع حمل وسايل لازم براي روز مبارك نيمه شعبان شروع مي شود. البته امسال استثنائا چون بارندگي كم بود،

ص: 26

ناچار شديم از دو ماه قبل براي تامين آب آشاميدني مردم شركت كننده در جشن مقدمات لازم را تدارك ببينيم. بنابراين منبعي در بالاي كوه درست كرديم و به لطف خدا و ياري خود حضرت اين منبع ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت. هنوز براي ما علت اينكه اين مراسم را در بالاي كوه برگزار مي كنيد روشن نيست ممكن است كه توضيحي در اين زمينه بفرماييد؟ بله ، از ابتدا بچه ها فكر مي كردند كه نام مبارك حضرت بايد بالاي سر ما و شهر ما باشد يعني غرض اين بود كه نام ايشان را در بلندترين نقطه شهر جهرم نصب كنيم ، از اين رو بالاي كوه مناسبتر بود و علاوه بر آن در دامن طبيعت و در فضاي وسيعي مي توانستيم از جمعيت زيادي پذيرايي كنيم. مضافا اينكه يك راه پيمايي و كوه پيمايي هم انجام مي شد. اين فكر چه كسي بود؟ فكر خود بچه ها بوده است. اول با بردن يك موتور برق به بلنديها و روشن كردن دو لامپ شروع كرديم بعد در سينه كوه نوشتيم يا «مهدي اما متوجه شديم كه از دور قابل رؤيت نيست. بعد توانستيم داربستي درست كنيم و نام مبارك ايشان را به اين ترتيب [المهدي]در بالاي داربست حك كنيم. امسال به لطف خدا طرحي داريم كه جالبتر و بهتر است. اين مراسم چند سال است كه بر پا مي شود؟ از سال 1367. يعني قبل از آن سابقه نداشت؟ چرا ، قبلا هم برگزار مي شد اما بسيار مختصر، از سال 1367 پرشكوهتر برگزار مي شود . آيا دليل ويژه اي براي انتخاب اين كوه داشتيد؟ خير، قبلا چيزي وجود نداشت اما الان كه نام حضرت

ص: 27

مهدي(علیه السلام) در آنجاست مردم و بچه ها معتقدند كه اين محل منظر امام مهدي(علیه السلام) است. آقاي ناظري يكي ديگر از مشتاقان حضرت كه مسؤول هيات كوهنوردي شهرستان جهرم است در جواب به اين سؤال كه آيا هيات كوهنوردي هم يك پايه اين مراسم است مي گويد: بله ، ما يك گروه كوهنوردي به نام سيمرغ هلال احمر داريم كه عده بسياري از بچه هاي عضو گروه صاحب الزمان از همان گروه هستند. براي پذيرايي از اين سيل جمعيت مشتاق حدود 10 تا 12 موتور برق، هفت يا هشت چادر گروهي ، وسايل پذيرايي و ميوه، شيريني، آب آشاميدني و ... بايد به بالاي كوه حمل شود . امسال هم يك پناهگاه درست كرده ايم كه پايگاهي براي كوهنوردان است با نام مبارك حضرت مهدي(علیه السلام). ما اين كار را با يك جعبه شيريني شروع كرديم و تعدادمان هم خيلي كم بود اما، امروز نزديك به 25 نفر از مخلصان حضرت مهدي(علیه السلام) در برگزاري اين مراسم از مدتها قبل فعاليت مي كنند. ما از اين طريق موفق شديم هم مراسمي پرشور در سالروز ميلاد ايشان برگزار كنيم و هم مردم را به كوه بكشانيم تا سلامتي روح و جسم را توام داشته باشند. علاوه بر اين ما براي هياتمان نام هيات كوهنوردي حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) راانتخاب كرده ايم كه همه اعضا از كوهنوردان بنام هيات كوهنوردي حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) هستند كه قله هاي مهم ايران را رفته اند.اينجا هر كس مسؤوليتي دارد عده اي مسؤول انتظامات، عده اي مسؤول تبليغات و عده اي مسؤول تداركات هستند. از آقاي افضل دبير پرورشي شهرستان جهرم كه از كوهنوردان با سابقه و عضو هيات كوهنوردي حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) هستند پرسيديم:

ص: 28

شما به عنوان يك فرهنگي چه امري را با شركت در اين مراسم دنبال مي كنيد؟ همانطور كه فرموديد بنا بر خصوصيت شغل معلمي و به خاطر اعتقادي كه ما مسلمانها به امام عصر (علیه السلام) داريم و منتظر ظهورشان هستيم مي توانيم يك سري مسائل تربيتي در اين رابطه مطرح كنيم و جوانان و بخصوص دانش آموزان را با اين مطالب بيشتر آشنا كنيم. شما اگر در مراسمي كه ما بر پا مي كنيم در روز 15 شعبان با شركت كنندگان گفتگو كنيد مي بينيد كه عده بسيار زيادي از آنها دانش آموزاني هستند كه با شور واشتياق شركت مي كنند، بخصوص در شهر جهرم كه از قديم سابقه ارادت مردم اين شهر به حضرت بسيار زياد بوده و جشن ميلاد ايشان را به صورت گسترده اي بر پا مي داشتند. بنده هم كوچكترين عضو اين هيات و از خدمت كنندگان هستم و كارهاي هنري و فرهنگي گروه با من است . ما هر ساله برنامه هايي با آقايان علماي شهر داريم و از آنها نظر خواهي مي كنيم و نظرياتشان را در برنامه هاي خودمان وارد مي كنيم. تاثيرش روي بچه ها چگونه است؟ تحقيقات من نشان مي دهد كه تعداد شركت كنندگان سال به سال بيشتر مي شود يعني مي توانم بگويم كه هر سال دو برابر شده است. نكته اي كه بايد عرض كنم اين است كه خانواده هاي جهرمي بسيار مذهبي هستند و ريشه دارند. ما بسياري از شبها شاهد جواناني هستيم كه نصف شب اين همه راه را طي مي كنند تا در تهيه مقدمات جشن كمك كنند. چه انگيزه اي دارد اين كار جز عشق به آقا امام زمان(علیه السلام) ؟ آيا گاهي در ميان بچه هاي آشنايانتان يا دانش آموزانتان دقت كرده ايد

ص: 29

كه بعد ازجشن ذكر نام مقدس حضرت چه تاثيري در زندگي، اخلاق و رفتار و درسشان داشته است ؟ بله ، دقت كرده ام بسيار مؤثر بوده، در مراسم مذهبي بهتر شركت مي كنند و اخلاق و رفتارشان به طور محسوسي تغيير مي كند. يكي ديگر از شركت كنندگان كه از بندر لنگه براي شركت در مراسم آمده بود مي گويد: وقتي اين همه فاصله را تا بالاي كوه كه نفس بر است مي روي و بر مي گردي كنار دستت پيرزني را مي بيني كه بالا آمده، متوجه مي شوي كه تا شور و عشق نباشد نمي تواند حتي تا پاي كوه بيايد ، اما براحتي به نيروي عشق به امام زمانش تا قله كوه مي آيد. ابتكار جالبي كه برادران داشتند اين است كه فاصله دامنه تا بالاي كوه را به 12 قسمت تقسيم كرده اند به اسامي ائمه معصومين(علیه السلام) تا آخرين قسمت كه نام حضرت مهدي(علیه السلام) است. از او مي پرسم به طور متوسط در روز نيمه شعبان چند نفر در اين مراسم شركت مي كنند؟ پاسخ مي دهد: بين 13 تا 15 هزار نفر از صبح تا عصر مي آيند. اگر شما برويد و از 100 نفر از مردم جهرم سؤال كنيد كه در روز نيمه شعبان كجا بوديد؟ خواهيد ديد كه نصف بيشتر آنها در اين مراسم در بالاي كوه شركت كرده اند. مواد مورد نيازتان را چگونه تامين مي كنيد؟ از بازاريها و مردم . مردم سالانه خودشان هديه مي كنند، نذر مي كنند و مي فرستند بدون ذكر نام و نشاني . آري اين چنين است. عاشق، جوياي نام و نشان نيست. عاشقان مهدي(علیه السلام)سالهاست كه چشم انتظارند و انتظار براي شيعه يعني عبوديت در آستان معبود، يعني يك سجود

ص: 30

دائم يك نماز هميشگي و نماز يك ركن دين است . با فرارسيدن ظهر ، منتظران همزمان با آن منتظر نماز مي گزارند و بعد تا غروب ، نمازي ديگر و سپس آرام آرام كوه را ترك مي كنند تا باز هم زندگي را با شوق انتظار پي بگيرند و نشانه هاي اهل انتظار را در خود متجلي سازند.

تكليف عاشقان

تكليف عاشقان ... تقواي خدا پيشه كنيد و به ما تسليم شويد و امر را به ما واگذاريد كه بازگشت شما به سوي ماست . همچنان كه وارد شدن نيز از ما آغاز شد. براي كشف و پرده برداري از آنچه بر شما پوشيده مانده سعي نكنيد و تمايل به راست وانحراف به چپ نداشته باشيد. ما را مقصد خود سازيد با دوستي بر مبناي سنت روشن كه من شما را نصيحت كردم و خداوند بر من و شما شاهد و گواه است. اباصالح المهدي(علیه السلام) مكيال المكارم ، ج 1 ، ص 308 ... هر يك از شما بايد كاري بكند كه وي را به محبت و دوستي ما نزديك مي كند، و از آنچه كه خوشايند ما نبوده و باعث كراهت و خشم ماست دوري گزيند، زيرا فرمان و امر ما ناگهان فرا مي رسد، در هنگامي كه توبه و بازگشت براي او سودي ندارد، و پشيماني او از گناه ، از كيفر ما نجاتش نمي بخشد. اباصالح المهدي(علیه السلام) بحارالانوار ، ج 53 ، ص 174

غرب و شيعيان

اشاره

غرب و شيعيان بيش از چهارصدسال از بسط تفكر، فرهنگ و به تبع آنها مدنيت مغرب زمين مي گذرد. مدنيتي كه بر مبناي تفكر انسان مدار (امانيسم)، جلوات مختلف نفس اماره انسان را متجلي ساخته و همان را هم ملاك

ص: 31

و معيار ارزش گذاري و سنجش همه امور عالم و آدم مي داند. ضمن آنكه ، فرهنگ حاكم بر آن ، بسياري از ارزشهاي ديني و اخلاقيات مذهبي را تحت الشعاع قرار داده است. شرايط تاريخي خاص «سرزمينهاي اسلامي ، غفلت مسلمين از شناسايي بنيادين غرب و بالاخره سلطه سردمداران استكبار موجب بوده است تا امروزه، مدنيت و فرهنگ غربي ، در تمامي گوشه ها و زواياي كشورهاي مسلمان نفوذ كرده و همه مناسبات فردي و جمعي آنان را تحت تاثير خود قرار دهد. تاآنجا كه طي يك قرن اخير، به صورت آشكار، سازمانهاي رسمي علمي ، تحقيقي ، سياسي ، مالي و جاسوسي انگليس و امريكا و ديگر كشورهاي غربي، احكام خود را درباره بيش از يك ميليارد مسلمان جاري ساخته اند. در اين ميان ، ايران به عنوان سرزميني كه مردمش هماره پرچم ولايت و امامت ائمه هدي علیهم السلام را در اهتزاز نگهداشته اند; از وضعيتي خاص برخوردار است و به همين سبب نيز بيش از ديگر كشورهاي اسلامي مورد توجه و تعرض غرب قرار گرفته است . از اولين سالهاي حكومت قاجار، به دلايل مختلف (كه ذكر آنها موجب طولاني شدن كلام مي شود) فرهنگ و تمدن اروپايي با دلالگي روشنفكران ملحد و حمايتهاي حكام جاهل، سايه شوم خويش را بر مهمترين اركان حيات فرهنگي و مدني اين قوم گسترد و همه مناسبات او را اعم از تعليم و تربيت ، سياست ، اقتصاد ، قضا ، تقنين و بالاخره نظاميگري تحت الشعاع مباني نظر و سياستهاي اجرايي خود قرار داد. به طوري كه تمامي منابع نظر ديني و حتي فرهنگ سنتي به فراموشي سپرده شدند، كه نتيجه طبيعي

ص: 32

اين امر، خودباختگي ، دوري از هويت حقيقي ، تعليم و تربيت غربي و بالاخره زندگي به سياق فرنگيان بود. انقلاب اسلامي ، به رهبري امام فقيد حضرت روح الله الموسوي الخميني رحمه الله، و در پي آن وقوع جنگ تحميلي هشت ساله ، همه گردهاي نخوت و غبار سستي يكصدو پنجاه ساله را كه بر پيكر اين ملت نشسته بود، سترد و با احيا و تجديد تفكر و فرهنگ معنوي امكان بازپرسي از همه مناسبات فردي و جمعي پيشين را فراهم آورد. اما، فقدان مطالعه جدي در امور مبتلا به ، به تعويق افتادن موضوع انقلاب فرهنگي همراه با تهاجم بي وقفه فرهنگي و سرمايه گذاري دستگاههاي سياسي استكبار جهاني (به سركردگي يهوديت صهيونيستي) براي مقابله با فرهنگ انقلاب اسلامي ، موجب شد تا آسيبهاي بسياري به حيات فرهنگي جوانان وارد آيد. پرواضح بود كه امپرياليسم امريكا همه هم خويش را مصروف اضمحلال سرزميني خواهد كرد كه پرچم ولايت و تشيع را برافراشته است. چنانكه «ويليام پري وزير دفاع امريكا در هفدهم آذرماه سال 73 در مجلس سناي امريكا اعلام داشت: «امريكا قبل از استفاده از زور به ديپلماسي بازدارنده متوسل خواهد شد و در صورت شكست آن به ديپلماسي فشار روي خواهد آورد.» اين در حالي است كه هنوز چنانكه شايسته است، نقد جدي تفكر ، فرهنگ و تمدن غرب و بازپرسي از نحوه نفوذ و بسط آن مباني در نظام تعليم و تربيت ، دستگاههاي ارتباط جمعي ، اقتصادي، شهرسازي و... در ايران به عمل نيامده است و تا دسترسي به پاسخهاي اساسي مبتني بر منابع اسلامي و مباني نظر ديني - در كليه امور - راهي دراز

ص: 33

در پيش است.راهي كه پيمودن آن الزامي است و استمرار حيات حقيقي انقلاب اسلامي و آغاز بناي تمدن ويژه آن منوط به اين امر مهم است زيرا: به جز دوران حيات و حضور حضرت نبي اكرم(صلی الله علیه و آله) و مدت كوتاه خلافت علي بن ابي طالب(علیه السلام) در سرزمينهاي اسلامي ( با انبوهي از درگيريها و جنگها) ديگر هيچ گاه، به صورت گسترده امكان استقرار حكومت اسلامي - زير لواي معصومين(علیه السلام) - مهيا نشد و پس از غيبت كبري نيز، سلطه اولاد بني عباس و پس از آنها، خلفا و سلاطين نادان، امكان نشر آراء مؤمنان آل محمد(صلی الله علیه و آله) و تحقق حكومت اسلامي فراهم نيامد و در يك كلام: وجوه فرهنگي و آداب ملك داري و تعاليم معصومين(علیه السلام) در پرده اجمال و سينه بزرگان اهل نظر ماند و تنها وجوهي از آن دريافتهاي قلبي در قالب آثار فقهي ، مجموعه هاي روايي ، دواوين شعراء، تفاسير و صورتهاي معماري آشكار شد. مجموعه اي كه طي چند قرن گوشه اي از تمدن اسلامي را به نمايش گذارد و پس از آن تبديل به آرزوي بزرگي شد كه قلبهاي مشتاقان را گرم مي كرد. انتظاري كه تا ظهور قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) امتداد مي يابد. ليكن، اين تصور بيهوده به وجود آمد كه «اسلام قادر به عرضه پاسخهاي مناسب براي سؤالات مسلمين در مباحث اقتصادي ، اجتماعي ، حقوقي و سياسي روز نيست.» و چه زود مسلمين نيز از ياد بردند كه امامشان فرموده بود: «ليس شي الا و قد جاء في الكتاب و جاءت فيه السنه (1) چيزي نيست مگر آنكه [حكم آن] در كتاب و سنت آمده است.

ص: 34


1- المجلسي ، مولي محمدباقر، بحارالانوار، ج 2، ص 304 ، ح 47، مؤسسه وفاء،بيروت،1403 ق.

اين امر مقدمه اي شد تاواسپس آن (بويژه در دوره معاصر) ، مباني نظر غيرديني و منابع غربي مورد توجه اهل علم و بويژه دانشگاهيان و دانش آموختگان جديد واقع شود و آراء آنان در قالب برنامه ها و كتب درسي به دانشجويان جوان منتقل گردد، تا جايي كه متاسفانه ، امروزه همه مسائل مبتلا به ، مباني نظر و منابع غربي نقش اساسي و تعيين كننده اي را ايفا مي كنند. به موازات اين جريان ، شاهد بوده ايم كه از بزرگان اهل ادب ديني و آثار مردان اهل تفكر و نظر، هماره وسيله اي براي تفاخر و زينت مجالس ساخته شد و هر از چندي سميناري و كنگره اي به نام آنان بر پا گشت . بي آنكه هيچ قصد جدي براي رجوع به آراء آن سلحشوران قبيله ايمان وجود داشته باشد. به طوري كه ، طي يكصد و پنجاه سال اخير همايشهاي بسياري برگزار شده، ليكن، سازمانهاي آموزشي و برنامه ريزان نظام دانشگاهي به همان راهي رفته اند كه غرب صورت و سيرت آن را ترسيم كرده است. شك نيست كه مجموعه «اعتقادات، اخلاقيات و احكام هر يك به منزله ركني اساسي در زير ساخت «تفكر ، فرهنگ و تمدن بوده اند وبدين سبب ، در طول تاريخ هيچ مدنيت فاخري، فاقد احكام مخصوص به خود و هيچ تمدني فاقد فرهنگ ويژه خود نبوده است . بر اين قياس ، بايد اعلام داشت تمدن مغرب زمين نيز بسان يك مذهب ضمن دارا بودن سلسله اي از احكام عملي براي همه مناسبات فردي و جمعي انسان از اخلاق، فرهنگ و بالاخره اعتقادات ويژه اي نيرو مي گيرد كه توسط بزرگان اهل نظر آن سامان (فلاسفه، روشنفكران ،

ص: 35

علما و ...) مدون و اعلام شده است. اين امر، جامعه مسلمين و حوزه هاي نظري آنها را ناگزير مي سازد تا اقدام به نقد اساسي همه احكام جاري بر مدنيت وارداتي غرب، پشتوانه فرهنگي و سير تحول آن نمايند. در مقابل ، بر اساس طرحي گسترده بايد مقدمات دستيابي به پاسخ سؤالات مبتلا به روز را از ميان منابع نظر ديني (قرآن و عترت) فراهم كرد. بي شك به عنوان يك مسلمان شيعي مذهب بر اين باوريم كه پيروي از دستورات معصومين(علیه السلام) تنها راه نجات است چنانكه امام محمد باقر(علیه السلام) مي فرمايند: «شرقا و غربا فلاتجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا» (1) در شرق و غرب عالم به دانش درستي دست نمي يابيد، مگر آنچه از نزد ما خارج شده باشد. و از حضرت حجت (علیه السلام) نقل است كه فرمودند: «طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا» (2) جستجوي معارف جز از راه ما خاندان پيامبر برابر انكار ما است. باور به اين امر خود پايه اوليه انقلاب بنيادين فرهنگي است چنانكه مقام معظم رهبري فرموده اند: «انجام يك انقلاب فرهنگي حقيقي در جامعه بر مبناي تحول عميق اخلاقي به معناي عام و صحيح كلمه ضروري است.» به نظر مي رسد ضرورت حل و فصل سريع مسايل طي سالهاي بحراني جنگ و انقلاب اسلامي در كنار حوادثي كه پي در پي فرا راه انقلاب قرار مي گرفتند موجب بوده تا دست اندركاران امور كشور، با توسل به راه حلهاي سهل الوصول پاسخهايي را براي امور مبتلا به پيدا كنند و با پشت سر نهادن بحرانها، دوره فترت و گذار را طي نمايند. اما، عدم تاسيس مركز تحقيقي هوشمندي كه بتواند با

ص: 36


1- همان، ج 46، ص 335، ح 21.
2- القيمومي الاصفهاني،جواد،صحيفة المهدي، ص 334، دفتر انتشارات اسلامي، قم،1373.

مراجعه به منابع و متون ديني ، پاسخگوي همه سؤالات مبتلا به امور فرهنگي و مدني جامعه مسلمين در اين شرايط تاريخي باشد; موجب شده است تا مطالب غير تحقيقي بسياري به صورت پراكنده در ميان مردم و مسؤولان رد و بدل شود و حتي بسياري از دستگاههاي اجرايي با اتكا به راه حلهاي متخذه از آراء انديشمندان غربي و يا روشنفكران التقاطي شرقي امور را به پيش برند و در نهايت به اين تصور واهي دامن زده شود كه: «دين فاقد پاسخ مناسب براي مسايل مبتلا به روز است و يا دين تنها امري فردي و اخلاقي است و نمي تواند در امور اجتماعي و حكومتي دخالت كند.» ايجاد چنين مركزي نيازمند طرحي اساسي است و مسلما بايد گفت طراحي چنين برنامه اي ممكن و ميسر است، تا اين امكان به وجود آيد كه: شالوده نظام تعليم و تربيت جامعه مسلمين بر بنياني مرصوص استوار گردد و از ديگر سو، مقدمات ايجاد تحول اساسي در همه زمينه ها فراهم شود. ضمن آنكه از اين طريق مي توان مطالب نظري مورد نياز كليه دستگاههاي اجرايي كشور را (عاري از شائبه هاي غربزدگي) فراهم كرد.

غرب وشيعيان اهل بيت (علیه السلام)

بايد اذعان داشت كه غرب و صهيونيسم هيچگاه تمايل به حفظ استقلال فرهنگي، سياسي و اقتصادي ايران نداشته و هميشه درصدد بوده اند تا با استفاده از تمامي وسايل مانع تحقق قطعي اين امر شوند زيرا، نوع باور و اعتقاد اهل تشيع را - كه هماره چشم به راه رسيدن «موعود منتظر» هستند - رو در رو با اساس و بنياد نظري فرهنگ و تمدن خود مي بينند كه: «سحر با معجزه پهلو نزند.» آنان نيك دريافته اند كه شيعيان

ص: 37

، به جهان معاصر به چشم مدينه فاضله و جهان مطلوب نمي نگرند. شايد به واسطه همين شناخت از سرزمين و مردم ايران است كه طي يكصد و پنجاه سال اخير، به گونه هاي مختلف سعي در خدشه دار كردن موضوع «انتظار و مهدي منتظر (علیه السلام)» كرده اند و با ايجاد فرقه ها و دسته هاي متعدد، اميد به بسط تفرق و تشتت در ميان مسلمانان داشته اند. چرا كه اين باور (ظهور منجي موعود) شيعيان را به عنوان جامعه اي معترض در برابر كفر، شرك ، نفاق و الحاد معرفي كرده است. نمونه بارز اين اعتراض بزرگ در برابر استكبار ، وقوع انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني قدس سره بوده است . چه ، شيعيان همواره در طول همه تاريخ ، تابع مكتبي بودند كه جانمايه آن را اعتراض در برابر وضع نامطلوب و تلاش براي بناي وضعي مطلوب تشكيل مي داد و به آنان يادآور مي شد كه: «افضل العبادة انتظار الفرج (1) انتظار، بذري است كه در شرايط مناسب، نهال اميدواري ، ستيز با استكبار ، دوري از فساد ، امر به معروف، نهي از منكر ، دفاع از مظلوم ، سرزندگي ، دوري از ياس و بالاخره فرمانبرداري از خداوند رحمان را مي پرورد.

شيعيان وحضرت صاحب الزمان(علیه السلام)

قيام مهدي موعود (علیه السلام)، بزرگترين حادثه تاريخي بشريت و سرفصل فارق ظلم و باطل از عدل و حق است چنانكه فرمود: «اذا قام القائم(علیه السلام) ذهبت دولة الباطل (2) هنگامي كه قائم به پا مي خيزد دولت باطل نابود مي شود اين قيام با استناد بر بسياري از اخبار و حوادث مي نمايد كه ، از آن ميان تحقق انقلاب اسلامي، و برخاستن مردي از قم را مي توان بشارت دهنده قريب الوقوع بودن

ص: 38


1- المجلسي ،مولي محمدباقر، همان، ج 52، ص 125، ح 11.
2- همان، ج 24، ص 313 ، ح 18.

آن جريان عظيم در عرصه هستي دانست. «و عجل لنا ظهوره انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا» (1) خداوندا در ظهور حضرتش شتاب كن، اگر چه ديگران اين امر را دور مي دانند اما ما آن را نزديك مي دانيم. اين مطلب در كنار اين كلام محكم: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (2) كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي از دنيا رفته است ما را متذكر اين مي سازد كه عدم معرفت درباره آن حضرت ما را دچار غبني بزرگ خواهد كرد. غبني كه تا مغز استخوان را مي سوزاند و دل را مي لرزاند . از آن مهمتر غم فقدان آمادگي جسمي و روحي بسياري از مسلمانان در سرتاسر عالم است كه در ميانه زنجير طغيانگران و سلاطين خودكامه ، زمينگير مانده اند. بديهي است كه ايجاد آمادگي منوط به شناختي ژرف درباره دين، تاريخ ، روايات و اخبار مربوط به ظهور و حكمت ازمنه است، مجموعه اي كه زمينه هايي قوي در مخاطبان به وجود مي آورد و عامل ايجاد شور و نشاط جهت آماده شدن در عصر غيبت و آخرالزمان مي شود. عجب نيست كه بسياري از مسلمين و حتي شيعيان در مقابل اين حوادث بزرگ و دشمناني كه تحت لواي يهوديت صهيونيستي و استكبار جهاني كمر به نابودي مسلمين بسته اند معرفتي اندك و اجمالي از حضرت صاحب الامر (علیه السلام) دارند و گاه موضوع ظهور را مترادف با وقوع قيامت كبري مي پندارند و از آن در هراسند . علي رغم آنكه، نزديك به شش هزار روايت در اين باره از معصومين(علیه السلام) وارد شده است و در واقع بايد گفت: «شيعيان درباره جانمايه بقا و دوامشان و

ص: 39


1- قمي،شيخ عباس، مفاتيح الجنان ، دعاي عهد.
2- الكليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 371 ، ح 5، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365.

سر اعتقاد و باورشان يعني موضوع ولايت، امامت و حجت نيازمند مطالعه و خوراك فكري و فرهنگي هستند.» زيرا علاوه بر موارد فوق: 1. تاكنون مركز تحقيقاتي جامع و مناسبي در جهان اسلام، براي مطالعه حقايق و كشف تحريفات وارد آمده در اخبار تاسيس نشده است و همواره حقايق متعالي همراه با بسياري از افسانه ها و تخيلات در ميان مسلمين منتشر گشته است كه در اين ميان جوانان آسيب پذيرتر بوده اند. بويژه كه علوم كمي غربي ، به صورت طبيعي پايه هاي اعتقاد به غيب ، روح ، عالم امر، رجعت، ظهور و ... را سست مي نمايد. 2. تاكنون، علي رغم تبليغات سازمانهاي جاسوسي و فرهنگي غرب عليه اين موضوع (ايجاد فرق ضاله، ساخت فيلمهايي چون نوستر آداموس و ...) از مطبوعات و سازمانهاي انتشاراتي ، جايگاه ويژه اي براي اين امر در نظر نگرفته اند. و تنها در ايام ماه شعبان ، مقالات پراكنده اي، در ميان سيلي از تبريكات و تبليغات تجاري منتشر مي سازند كه آن مقالات نيز عمدتا قالبي و غير تحقيقي نوشته مي شوند و همگي داراي مضاميني واحد و تكراري اند. 3. خالقان آثار ادبي و هنري، بويژه داستان نويسان و فيلمسازان، از دستمايه اي قوي و محققانه براي خلق آثاري مناسب با اين امر برخوردار نيستند. بدين سبب آن آثار، فاقد قدرت لازم براي ايجاد نشاط و تحرك در ميان جوانان اند و در مقابل بسياري از قهرمانان پوشالي و فاسد كه به وسيله فيلمسازان غربي و اخيرا ژاپن، تبليغ مي شوند، جايگزين مردان بزرگ و سلحشوران قبيله ايمان شده اند. 4. علي رغم آنكه موضوع «موعود آخرالزمان(علیه السلام)» در ميان تمام اقوام و در ميان همه مذاهب مطرح است; ليكن، هيچ

ص: 40

نوع شناخت اصولي دراين باره و هيچگونه ارتباطي كه عامل تضارب آرا و انديشه ميان علما و انديشمندان شود وجود ندارد. 5. به واسطه عوامل فوق ، هيچ نوع برنامه جدي و عملي براي تربيت نيروهاي زمينه ساز ظهور حضرت تدوين نگرديده است و امروزه، جوانان مسلمان در برابر تهاجمات بلاوقفه فرهنگي غرب آسيب پذيرند. 6. ضرورت انجام اقدامي اساسي براي ايجاد جريان «جهاد فرهنگي عليه «تهاجم فرهنگي بيش از هر زمان به چشم مي خورد و انجام اين مهم نيز ، در گرو شناخت جهان نامطلوب ساخته و پرداخته شده غرب و غربزدگان و شناخت جهان مطلوب موعود است. چه ، بايد اعلام داشت: حضرت حجت (علیه السلام) بكلي مورد غفلت واقع شده است و قهرا تا آن هنگام كه انسان ، ايشان را كماهوحقه نشناسد - چنانكه بايد - وظيفه اش را بجا نمي آورد و بعكس پس از شناخت ، در هر دو وجه وظايف را به انجام مي رساند. نگارنده بر آن باور است كه،«نقد جدي تفكر ، فرهنگ و تمدن غربي و «تاسيس مركز تحقيقي ويژه اي كه بتواند پاسخگوي سؤالهاي بنيادين شود» مقدمات بنيادين جهاد فرهنگي است. تحقق اين دو امر ، در گرو حراست از بنيادهاي فرهنگي و مدني جامعه مسلمين از آلودگي به شائبه هاي غربزدگي است چه غفلت در اين باره و رها كردن امور در دست مردان و زناني كه به حقيقت عاري از دلبستگي به ارزشهاي فرهنگي، ديني اند موجب مي شود تا تمامي فرصتها براي بازسازي فرهنگي از بين برود. چنانكه امروزه با معضل بزرگ اجتماعي (گرايش نسل جوان انقلاب به غرب) روبرو هستيم. انفعال در برابر خواسته هاي شهوي و هواجس نفساني و

ص: 41

دامن زدن به گرايشهاي غير ديني نه تنها موجب فرونشستن آتش و التهاب هواجس نمي شود بلكه، بسان «شوراب تمايل را صدچندان مي سازد. چنانكه مذاق به مرداب عفن خو گرفت به هيچ روي عطر گلها و رياحين را جستجو نمي كند. جامعه فرهنگي اين سرزمين ناگزير بازنگري در بسياري از عملكردهاست . ناگزير به شناسايي همه جانبه خصم و ردپاي آنها در ميان مناسبات فرهنگي و مادي مردم است. ناگزير به تكيه بر مرداني است كه گوش جانشان آكنده از كلام دين نبي اكرم(صلی الله علیه و آله) است ورنه ، آنان كه سالهاي سال در ميان سرزمينهاي غربي ارتزاق كرده اند و صورت و سيرت زندگي خود را با ادب غربي منطبق ساخته اند به چيزي كمتر از اعتزال از مباني ديني و كم رنگ ساختن احكام اسلامي راضي نيستند و از دين جز صورت وارفته اي كه توجيه كننده اعمالشان باشد نمي خواهند. اينان، بي آنكه بر ملا سازند دين را ناتوان و اهل ديانت را فاقد توانايي حل و فصل معضلات مسلمين مي پندارند. اينان بي آنكه آشكارا لب بگشايند احكام خدا و رسول او را كافي براي زندگي نمي دانند چرا كه زندگي در نگاه آنان ، جز تكرار آنچه غرب هم اكنون در آن دست و پا مي زند نيست. اينان به حقيقت پيرو مسلك «جدايي دين از سياست اند» و از همين رو امام عصر ارواحنا فداه را انتظار نمي كشند و از ايشان سخن به ميان نمي آورند چه،اعتقاد به امام عصر (علیه السلام)، تجلي اين باور است كه «دين منفك از هيچ يك از مناسبات فردي و جمعي آدمي تا ابدالاباد نيست .

شعر و ادب

شعر و ادب اگر زينب نبود

سر ني در نينوا

ص: 42

مي ماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان در كوير تفته ، جا مي ماند اگر زينب نبود زخمه زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ در گلوي چشم ها مي ماند اگر زينب نبود ذوالجناح دادخواهي، بي سوار و بي لگام در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود قادر طهمباسبي (فريد) سدره نشين

اي از بر سدره شاهراهت وي قبه عرش تكيه گاهت اي طاق نهم ، رواق بالا بشكسته ز گوشه كلاهت هم عقل دويده در ركابت هم شرع خزيده در پناهت وين چرخ كبود ژنده دلقي در گردن پير خانقاهت مه طاسك گردن سمندت شب طره پرچم سياهت چرخ ار چه رفيع خاك پايت عقل ارچه بزرگ طفل راهت جبريل مقيم آستانت افلاك حريم بارگاهت خورده است خدا ز روي تعظيم سوگند به روي همچو ماهت ايزد كه رقيب جان، خرد كرد نام تو رديف نام خود كرد جمال الدين اصفهاني (قرن ششم) ظهور مي كند آن مرد آسماني

نشسته ام به گذرگاه ناگهاني سرخ در انتظار خطر، زير آسماني سرخ نشسته ام كه بچينم عبور توفان را زجاده هاي اساطيري زماني سرخ بر آن سرم كه بخوانم نمازي از آتش اگر كه شعله بگويد، شبي اذاني سرخ تمام هستي من ، دفتري «غزل -آتش و سهم من ز تمام جهان، زباني سرخ خدا كند دل من در صف خطر باشي شبي كه واقعه

ص: 43

مي گيرد،امتحاني سرخ در انتهاي حماسي ترين شب تاريخ ظهور مي كند آن مرد آسماني، سرخ به قاف خوف وخطر،تاظهورآن موعود خدا كند دل من ، منتظر بماني سرخ رضا اسماعيلي كمال محمد(صلی الله علیه و آله)

ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلك را كمال و منزلتي نيست در نظر قدر با كمال محمد وعده ديدار هر كسي به قيامت ليله اسري شب وصال محمد آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گيتي مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد وانهمه پيرايه بسته جنت فردوس بو كه قبولش كند بلال محمد همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد چشم مرا تا به خواب ديد جمالش خواب نمي گيرد از خيال محمد سعدي اگر عاشقي كني و جواني عشق محمد بس است و آل محمد سعدي مهر جاودانه

خجسته باد قدوم تو ، اي كه بدر تمامي فروغ ديده ما، مهر جاوانه شامي شكفتي اي گل صبر و شكيب دامن زهرا(علیها السلام) تو زينبي و چو نام تو نيست نادره نامي اگر پرنده جانم سلام من نرساند «من المبلق عني الي سعاد سلامي (1) چگونه وصف تو گويم كه در كلام نگنجي چه از قيام تو گويم، كه قامتي ز قيامي سخن ز صبر نگويم ، كه خويش اسوه صبري رسالتت نستايم ، كه در پيام تمامي تويي تو، زينب «اب زينب اي عصاره عصمت تو حلم فاطمه(علیها السلام) علم علي(علیه السلام) ، تو روح پيامي هنوز سوز كلامت زند شرر به دل و جان تو از تبار حسيني، تو از

ص: 44

نژاد كرامي جمال عشق درخشيد با پيام تو آن سان كه در كمال بدين جلوه كسي نديد كلامي سزد كه از تو شود سرفراز رايت قرآن كه زان خطا به بلرزد ز خشم ، دشمن خامي اگر كلام شود هر نفس كه شرح تو مقامي تو سايبان يتيمان ، طلايه دار حسيني صداي نهضت حق ، قسط و عدل را تو دوامي چه نوش كرد گل ما ، مگر ز جام صبوري كه دسته دسته گل جان نثار كرده ، به جامي به كربلاست روان بي امان سپاه حسيني هلا صبورترين! اين سپاه را تو نظامي مراست آرزوي آنكه آستان تو بوسم تو اي فروغ دل ما ، تو اي كه زينت شامي خوشا طواف سر كوي دوست كردن و مردن چنين خوش است «سپيده ! سفر به حسن ختامي روانشاد سپيده كاشاني پي نوشت: 1. مصراع ازسعدي است; چه كسي است به سوي سعاد سلام مرابرساند.

ريشه ها

ريشه ها سخن اول

... يكي دو روزي مي شود كه شاخه هاي گل محمدي توي گلدون شيشه اي روي ميزم را تماشا مي كنم و هر لحظه رنگي از شكفتن غنچه هاي بسته آنها را آرام آرام و يكي يكي باز مي شوند و خنده زندگي سر مي دهند. رنگ گلها، رنگ زندگي است و طراوتشان، طراوت حيات. به همين خاطر است كه كسالت و جمود را از اتاق بيرون برده اند. چه زيبا در سكوت، بي صدايي را مي شكنند. خوب كه گوش بدهي صداي خنده هاي شادمانه شان را مي شنوي و صداي نوشيدن قطره قطره هاي آب صاف و زلال گلدان شيشه اي را . هميشه از گلهاي پلاستيكي متنفر بوده ام. همه شان بوي ركود ، ايستايي و بي بويي مي دهند. وقتي ، يكي از اين گلهاي شاداب پژمرده مي شوند دلم مي گيرد ،

ص: 45

مثل شمعي كه به آخر مي رسد يا عمر آدمي كه به سر مي آيد. آنوقت ديگه آب پاك و زلال داخل گلدان هم دردي را دوا نمي كند. گلهاي شكفته آرام در كنار غنچه هاي خودشان مي ميرند، غنچه هايي كه رنگ و بوي آن گلها را دارند و نمي خواهند كه بوي گلها از خاطره ها برود . تازه، دانه ها هم در خودشان نشان گلها را دارند، دانه هايي كه دير يا زود ، ميان يك خاك مناسب پر و بال مي گيرند و جوانه مي زنند. ريشه ها همه قوت شاخه هاي گل اند، همه گل اند، همه غنچه ها، حتي آن موقعي كه ميان خاك پنهانند در همان وقت آن ريشه هاي خاكي و قهوه اي، رنگ سبز و صورتي و سرخ و بوي ياس و مريم و محمدي را در خود پنهان دارند. فقط كافي است كه چشم را خوب باز كني تا با يك نفس عميق بتواني بوي گلها را استشمام كني. ريشه ها همه رنگ و بوي گلها هستند، به خاطر همين هم هست كه وقتي شاخه گلها را از ساقه قطع مي كني و توي گلدون مي گذاري بيش از دو سه روز دوام نمي آورند بله! ريشه ها همه شادابي و تنومندي شاخه ها هستند. هيچ ريشه هاي نرم و نازك پيچكها را ديده اي يا ريشه هاي لاغر ساقه هاي گندم و برنج را؟ وقتي ريشه ها نتواند پنجه در خاك بيندازند و از ته زمين آب را بالا بكشند، وقتي ريشه ها قادر به نگهداشتن تنه ها نباشند ساقه ها و شاخه ها روي زمين پخش مي شوند ويا به تنه درختي ديگر و حتي ديوارها و خرپشته ها مي چسبند شايد كه بمانند اما تا كي ؟ با كوچكترين تلنگري فرو مي ريزند ، به اين شاخه ها هيچ چيز نمي شود آويخت.

ص: 46

آنها حتي خودشان را هم طاقت نمي آورند... سردبير

به رنگ افق

به رنگ افق روزي لحظه غروب كه همه جانفس زمستان جاريست و بهار نزديك، در كوچه پس كوچه هاي رويايم پرسه خواهم زد اما هيچ نشانه اي از طلوع آفتاب نخواهم ديد و همچنان بي بهار در تلاطم زمستان، همچون هميشه در پي عشقي گمشده خواهم گشت. عشقي كه نام و نشاني ندارد. من در آن تاريكي در پي چه خواهم بود؟ خدا مي داند . شايد در پي بهاري يا طلوعي؟ نمي دانم. فقط مي دانم طالبم و در پي مطلوبم مي گردم. زماني مي رسد كه سردي شب تمام فضاي روياهايم را در برخواهد گرفت و من در آن سردي و تاريكي به دست نيافته ام خواهم انديشيد و به عطر جانفزاي آميخته با شب در تمام دلم. به دنبال منشا اين عطر مي گردم. سرم راكه برمي گردانم نور عجيبي چشمهايم را خيره مي كند. انگار مرا جادو مي كند. قلبم از سينه آزاد مي شود و به پرواز در مي آيد نور سبزي تراوش مي كند ، انساني در قالب نور ، چه زيبا، چه روحاني و پر از عشق است. شايد عشق من در آن پنهان است . زبان در دهان بند مي آيد. گوشهايم خواهش بلند يك عشق را نمي شنود، اما مشامم از بوي عطري كه مي رسد سرشار است در مقابلش آرام و ساكت مي ايستم . او كيست كه اين چنين با لبخند دلنشين در تركهاي وجودم رخنه مي كند؟ و چشم شكننده من از ديدارش در هم مي شكند. و من با اين خردي و كوچكي از پشت آن همه ترك، او را صاف و سالم دربند نوري بس عظيم به رنگ افق مي بينم همچون بهاري بي پايان و طلوعي بي غروب. آنقدر

ص: 47

زيبا كه از ادراك دور است. در فضاي روحانيي كه برقرار مي شود فقط زبان تاب گفتن نام خدا را خواهد داشت. از آسمان صدا مي آيد: «اين است مهدي . موسيقي لطيفي در دلم پخش مي شود و به خواب خوشي فرو مي روم و وقتي برمي خيزم طلوع آفتاب است و هنوز بوي عطر مي آيد و من در غم لطيفي فرو مي روم غمي پر از پشيماني كه چرا آنچه دلم مي خواست به او نگفتم؟ در ته دلم چه مي گذرد...؟

ردپا

ردپا پيرزن نگاهش را از حياط كوچك كه كم كم از برف سفيدپوش مي شد ، گرفت و آهي كشيد. بخار كمي روي نايلون پلاستيكي كه به جاي شيشه شكسته قرار گرفته بود جمع شد . گره چارقدش را سفت كرد و با قدمهاي كوتاه به طرف سماور نفتي كوچكي كه بالاي اتاق قل و قل مي جوشيد رفت و كنار آن بساط جمع و جور نشست. از قوري رنگ و رو رفته روي سماور، توي استكان كمرباريك براي خودش چاي يكرنگ ريخت و استكان را رو به روشنايي گرفت تا رنگ آن را بهتر بينند. بعد قوري را سرجايش قرار داد و استكان را مقابل خود گذاشت. شعله سماور را پايين تر كشيد و با خودش گفت: سرتاسر اين كوچه شتر داران تا سر چهار راه ريسمانچي و حتي خود خيابان خراسان را بگردي ، محض رضاي خدا يك نفر را توي اين برف پيدا نمي كني كه بهش سلام كني، غير از برف روبها. صداي گرپ بلندي پيرزن را از فكر بدر آورد. يا حسين گفت و بلند شد و از پشت پنجره نگاهي انداخت در بسته بود. از بام همسايه كپه هاي

ص: 48

برف به كوچه انداخته مي شد. نشست و چاي را سر كشيد. استكان را زير شير سماور آب زد و كنار دو سه استكان ديگر كه روي يك تكه پارچه سفيد بود گذاشت. نگاهي به كتيبه پارچه اي كوچك و رنگ و رو رفته شعر محتشم كه روي ديوار روبرو بود انداخت و بعد به چارپايه چوبي كه رويش را با پارچه بلند سياهي پوشانده بود. چهار دست و پا به طرف چارپايه رفت و قسمتي را كه از زير پارچه بيرون زده بود مرتب كرد. نگاهي به نفت چراغ والور انداخت و سرجايش برگشت و باز در فكر فرو رفت. اين برف امروز كارها را خراب كرد. بعيده دسته ها راه بيفتد . زمين ليزه و كتل دارها و علم كشها حتما زمين مي خورند اين روز عاشورايي . خدا كنه به حق پنج تن برف بند بياد، مردم به عزاداريشان برسند. من كه، اگر امروز دسته سينه زني نبينم دق مي كنم ... هي ... خدا بيامرزه اسيران خاك را . حاج دايي، خاله جان، آقام ، خانم جانم ... روحش شاد كه توي روضه اشك مي ريخت و شيرم مي داد ... همينه كه با يه يا حسين اشكم شره مي كنه . پيرزن قوري را از روي سماور برداشت، در سماور را بلند كرد و طوري كه بخار داغ به صورتش نخورد، آب سماور را پاييد كه كم نشده باشد. دوباره در سماور را گذاشت و قوري را روي آن قرار داد. روي دو زانو بلند شد و از پنجره به در حياط نگاه كرد. در هنوز نيمه باز بود و كف حياط ديگر كاملا سفيد شده بود. زير لب

ص: 49

گفت: دير كرد آقا ماشاءالله . همين وقتها مي اومد هر روز. از اول دهه نشده بود دير بكنه . سر ساعت مي آيد و ذكر مصيبت مي كرد و مي رفت كه به مجلس بعديش برسد. چي شد امروز ؟ نكنه نياد... يا باب الحوائج! لنگم نگذار اين روز عاشورايي ... يا قمر بني هاشم! تسبيحش را دست گرفت و شروع كرد به صلوات فرستادن. صداي بسته شدن در حياط آمد و پشت بندش كسي با صدايي گرم و محكم گفت: يا الله ، يا الله ... صاحبخانه هستي؟ پيرزن بلند شد و به طرف در اتاق رفت. سيد بلند قامت خوشرويي را ايستاده ميان حياط ديد. گفت: بفرماييد آقا ...سلام .. . فرمايش ؟ سيد سربلند كرد و گفت: عليك السلام مادر! من دوست آقا ماشاءاله هستم. امروز نتوانست بيايد ، مرا فرستاد. بدقولي حسابش نكن . دلش صاف است . پيرزن همين طور كه از جلوي در اتاق كنار مي رفت ، گفت: قربان جدت آقا... دلواپس شده بودم ... قدمت سر چشم ... بفرما داخل، بيرون سرده ، سيد وارد اتاق كوچك شد و گوشه اي نشست. پيرزن برايش چاي ريخت و مقابلش گذاشت. تازه دمه ، نوش جان كنين .... گرمتون مي كنه ... سيد با آرامش و طمانينه چاي را نوشيد . سپس نگاهي به كتيبه روي ديوار كرد. سري تكان داد و گفت: خدا خيرت بدهد مادر . چايت گرمم كرد. روضه بخوانم و بروم . امروز بايد به خيلي جاها سر بزنم . خدا از بزرگي كمتان نكند آقا سيد ياالله گفت وبرخاست روي چهار پايه نشست و آغاز كرد: بسم الله الرحمن الرحيم ... صلي ا... عليك يا اباعبدا... تو كيستي كه

ص: 50

گرفتي به هر دلي وطني كه ني در انجمني ني برون ز انجمني تو آن حسين غريبي كه روز عاشورا جهان مصالحه كردي به كهنه پيرهني بغض پيرزن تركيده بود و بدن نحيفش از شدت گريه تكان مي خورد. سيد به پهناي صورت اشك مي ريخت و مي خواند. سيد بلند مي گريست و پيرزن ضجه مي زد. سيد روضه را تمام كرد و ذكر امن يجيب گرفت. دعا كرد و پيرزن آمين گفت. همين كه دعاي سيد پايان يافت، پيرزن دست به كار شد و دو چاي خوش رنگ ريخت . يكي را به سيد كه هنوز روي چهارپايه نشسته بود تعارف كرد و ديگري را مقابل خودش گذاشت . سيد با همان وقار و آرامش چاي را نوشيد و بلند شد. مادرجان ، خدا به لطف و كرمش توسلت را قبول بفرمايد. من با اجازه مي روم . به آقا ماشاءاله سلام مرا برسان و از قول من بگو با چنگ و دندان هم كه شده بايد مجلس امام حسين را دريافت. پيرزن گفت: چشم آقاجان ... الهي به حق ارباب بي كفن، خدا حاجت قلب شما را بدهد! و بعد دست كرد و از گره چارقدش يك ده شاهي بيرو ن آورد و گفت: قابل شما نيست ... اين پول براي خرج روضه است. قند و چاي و خرما و ... بالاخره ديگر! هر روز هم از همين پول به آقا ماشاءاله مي دهم. امروز كه نيامده ، قسمت شماست ... دستم را رد نكنيد. سيد سكه را از پيرزن گرفت: دستت درد نكند مادر. خداوند خير و بركتت بدهد... بيرون نياكه سرد است. خداحافظ سيد از اتاق خارج شد. پيرزن پشت پنجره ايستاد

ص: 51

و نگاهش را زير پاي سيد كه آرام و موقر گام بر مي داشت تا دم در حياط كشيد. پيرزن آهي كشيد و به آسمان نگاه كرد. برف داشت بند مي آمد. به اتاق برگشت. هر دو استكان را زير شير سماور آب زد و وارونه روي پارچه سفيد گذاشت و بعد سماور را خاموش كرد. الهي صد هزار مرتبه شكر ... اين هم از روضه عاشورا. تاسال ديگر كي زنده و كي مرده؟ صداهايي از كوچه بلند شد . پيرزن گوش سپرد . صداي هماهنگ دستهايي را كه به سينه كوبيده مي شد، مي شناخت. سراسيمه چادرش را به سر كشيد و به طرف در حياط رفت. دو سه باري پايش سريد و نزديك بود روي برفهاء; بيفتد. تازه هوا تاريك شده بود كه در زدند. پيرزن از اتاق بيرون آمد و آهسته به سمت در رفت. آقا ماشاءاله بود. سلام عليكم همشيره! سلام عليكم حاجي! خسته نباشي، خدا قبول كند . بفرما داخل! آقا ماشاءاله دستهايش را با هاي دهانش گرم كرد و گفت: مزاحم نمي شوم. آمده ام عذر خواهي به جهت غيبت امروز . خدا ببخشه. دل واپس شده بودم. سلامتي ؟ ... كجا مانده بودي امروز حاجي ؟ قلهك بودم از ديشب. صبح مجلس روضه اي بود كه بايد مي خواندم . مجلس كه تمام شد و خواستم راه بيفتم طرف شهر ، برفگير شدم. درشكه و استر هم نمي توانست حركت كند. خوف سرما و گرگ بود. لاجرم ماندگار شدم. خيربوده ان شاءالله. باز خوب شد كه رفيقت رو فرستادي. كدام رفيقم باجي ؟ همان آقا سيدي كه روانه كردي امروز به عوضت بياد ديگه . آقا ماشاءاله چشمهايش را ريز

ص: 52

و ابروهايش را جمع كرد و گفت: آقاسيد ؟ ... كدام آقا سيد؟ اي بابا... همان آقاسيد قد بلند كه صداش هم خوبه آقا ماشااله ريش سفيدش را در مشت گرفت و انديشيد و گفت: من همچو رفيقي ندارم همشيره ... نكند اشتباه ... پيرزن با دو انگشت ، يك رشته موي نقره اي اش را كه از زير چارقد بيرون آمده بود، پوشاند و كلام آقا ماشااله را قطع كرد. نه حاجي ... شما را خوب مي شناخت ... تعريفتون رو كرد. نعوذبا... هوايي كه حرف نمي زد سيد اولاد پيغمبر ... گفت به شما سلام برسانم و بگم با چنگ و دندان هم شده بايد به مجلس آقاابي عبدا... رسيد. آقا ماشااله حيران و مات مانده بود. آهسته و لرزان گفت: به همين عزاي اربابم قسم ... من كسي را نفرستاده بودم. رنگ به چهره نداشت ، پيشاني اش عرق كرده بود، قوت از زانوهايش گريخت و همانجا كنار در نشست . پيرزن با سردرگمي فهميده و نفهميده گفت: پس ... پس ... آن آقا سيد... آقا ماشااله سرش را ميان دو دستش گرفت و فقط توانست بگويد: خاك بر سرم ... ! پيرزن به در تكيه داد و به سمت حياط روبرگرداند و خيره شد به ردپاهايي كه روي برف به جا مانده بود و حالا انگار مي درخشيد. صفر 1418

اگر او را ببينم به او مي گويم ...

اگر او را ببينم به او مي گويم ... اگر او را ببينم به او مي گويم:

گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برودچون توبيايي مجتبي نويد - تهران اگر او را ببينم به او مي گويم:

بابي انت و امي فداك حسين بادرام -

ص: 53

قم اگر او را ببينم به او مي گويم:

اي كسي كه در قنوتهاي نيازم تو را از ته دل صدا مي زدم و خدا را به آمدنت سوگند مي دادم و دعا مي كردم تا خدا در ظهور تو تعجيل فرمايد اما باز در غروبهاي دلتنگيم لايه اي اشك بود كه روي چشمانم را مي پوشاند و مرا در صبر براي آمدنت بي تاب مي كرد با آنكه مي دانستم:«افضل الاعمال انتظار فرج سارا استادعباس،كلاس سوم راهنمايي - تهران اگر او را ببينم به او مي گويم:

... كه تاچه حد چشم انتظار ديدار او بوده ام و چقدر براي رسيدن به اين زمان لحظه شماري كرده ام، اما اين در صورتي است كه اشكهاي جاري شده از چشمانم به من ياراي ديدار او و قلب كوچكم تاب تحمل اين موهبت بزرگ را داشته باشد. به او مي گويم ، مهدي جان ، دوستت دارم بيش از همه چيز و همه كس. نرگس السادات هاشمي دانا،17 ساله - تهران اگر او را ببينم به او مي گويم:

بهترين گلواژه هاي سلام و عشق و محبت را به تو اي زيباي مطلق و اي منجي عالم تقديم خواهم كرد، باشد كه اين دعاهاي ناچيز ما به درگاه خداوند متعال براي فرج آقايمان ، كارساز شود; و اين قطره ناچيز وجود خود را در درياي لطف و بيكران عشق خداوندي غرق كنيم باشد كه به ساحل جزيره خوشبختي برسيم . ليلا آبگينه - تهران

با شما

با شما نامه هاي شما رسيد

تهران: ح - الف ، دبيرستان البرز بهزاد بزرگدوستي رضا جلواني سيدمحمد علي حسيني ليلا آبگون ، دانشجوي دندانپزشكي اميرعلي محمدي مجتبي نويد وحيد عليان نژادي دانشجوي پزشكي سارا استاد عباس ، سوم راهنمايي گلي قهقائيان ، چهارم

ص: 54

دبيرستان روح اله نوريان ، دانشجوي پزشكي نرگس السادات هاشمي دانا،17 ساله فاطمه مرادي هزاري ، دانشجوي ادبيات فارسي فاطمه سادات معصومي،دانشجوي پزشكي ريحان ميرويسي نيا، اول راهنمايي سيدمحمد خردمند زهرا باقري ، پيش دانشگاهي سيدمهدي نواب كاشاني 15 ساله محمد بوميان سعيده محتشم صالحه حسيني ، پيش دانشگاهي مهيا ابراهيمي جونوش طاهره اميري قم:حسين بادرام،هيات محبان مهدي(علیه السلام) زهرا اكافان (خادم افتخاري مسجد جمكران) انديمشك: عرفان اسلامي زاده شهر ري: محمد يعقوبيان ، 15 ساله گنبد: سيداحمد محمودزاده شهر قدس: سميه راستي، 14 ساله بابل: سيدحميد مشتاقي نيا بهبهان: فرشته خوه، 18 ساله كاشان: مريم نكولعل تك ، دانشجوي پزشكي دانشگاه پزشكي كاشان قزوين: محمدرضا رحماني، دانشجو مشهد: محسن رحماني اعلام نتايج و اسامي برندگان مسابقه «در انتظار موعود»

در ايام برگزاري چهارمين جشنواره مطبوعات ، مسابقه «در انتظار موعود» بين كليه علاقه مندان و مراجعه كنندگان به غرفه نشريه موعود ترتيب داده شد. پس از بررسي پاسخهاي صحيح، ده نفر از شركت كنندگان به قيد قرعه انتخاب شدند كه اين افراد عبارتند از:

1. فاطمه مرشد - قم

2. هادي طالباني - تهران

3. مهدي آزاد - تهران

4. حسين حصاركي - تهران

5. فاطمة السادات معصومي - تهران

6. سهراب راستگو - تهران

7. هاجر شريف - تهران

8. سيدمحمدمهدي فضلي - بابل

9. محمد جواد كوچكي - كاشان

10. فاطمة السادات بشارت - بابل

شايان ذكر است كه از كليه افراد مذكور براي دريافت جوايز ويژه موعود به وسيله نامه و يا تلفن دعوت به عمل خواهد آمد .

از خداپنهان نيست ، از شما هم پنهان نماند!

از خداپنهان نيست ، از شما هم پنهان نماند! مي گفتند ديگر كسي اين حرفها را باور ندارد، ديگر براي كسي حوصله نمانده است. كدام اعتقاد ؟

ص: 55

همه گرفتار زندگي اند، همه به فكر به شب رساندن روزها هستند، همه دنبال آسايش و خوشي و تفريح اند، همه ... مي گفتيم: نه ! ظاهر مردم را نبين ... آنچه كه به آن تهاجم فرهنگي مي گوييم شايد بر ظاهر زندگي تاثير زيادي داشته است ... شايد دنيانگري و انسان مداري نگاهها را از ريشه ها و ارزشها ربوده باشد اما نه، به اصل و باطن اين مردم بدگمان نباش ... ايمان همزاد هزارساله اين مردم است. ولايت و دوستي خوبان در دل و جان اين مردم آموختني نيست به ارث رسيدني است. اين مردم ، اين جوانان ، هر كجا كه باشند ، دست روزگار هر لباسي كه بر تن آنها پوشانده باشد و به هر رنگي كه چهره شان را آراسته باشد، از دودمان انتظارند... مي گفتند دخترها و پسرهاي امروز، دخترها و پسرهاي ديروز نيستند، اينها افقهاي ديگري دارند. مي گفتيم دختران و پسران شيعه آل رسول هر جا كه باشند و به هر كاري مشغول ، در تاريكترين پستوهاي دلشان بي گمان هنوز چراغي به انتظار روشن مانده است: انتظار موعود. نسبت جوانان ما و انتظار ، نسبت علم و متعلم نيست، نسبت وجود و موجود است. گفتيم زمين و زمان را هزار بار جستجو كني نمونه دختران و پسران ما را نخواهيد يافت . اينها شير محبت نوشيده اند ، هواي عاشقي بوييده اند ، نان غيرت خورده اند ... نه ، شما دختران و پسران ما را نمي شناسيد. از خدا پنهان نيست از شما هم پنهان نباشد. خودمان هم هيچ ندانستيم كه چه شد به خدمتكاري جوانان موعود مفتخر شديم تا بهانه اي ترتيب دهيم كه نوجوانان و جوانان موعود از

ص: 56

موعود نوجوانان و جوانان بگويند و بخوانند . وقتي موعود ، روسياه و گنهكارپاكباخته اي چون ما را با لطف بي حسابش شرمسار مي كند و رخصت دوست داشتن مي دهد، خودت حساب كن دختران و پسران ما چقدر نزد موعود عزيزند ، چقدر موعود به آنان چشم اميد بسته آخر مگر نشنيده ايد «اصحاب القائم شباب لا كهول فيهم پس اين شما و اين موعود جوان شما . ما نبايد بگوييم چه بنويسيد . خانه ، خانه شماست . فقط هر چه زودتر ، بهتر . آخر «في التاخير آفات ، آخر «و نريه قريبا»

ميعادگاه منتظران

ميعادگاه منتظران پرسش شما، پاسخ موعود

در پي درخواست جمعي از خوانندگان و دوستداران «موعود» از اين پس با گشودن صفحه «ميعادگاه منتظران پاسخ گوي سؤالهاي مختلف شما درباره «موعود آخرالزمان خواهيم بود . جمعي از علما و همچنين معاونت فرهنگي مسجد مقدس جمكران صميمانه پذيراي اين درخواست «موعود» شدند. ضمن آنكه در همين صفحه با دوستداران موعود از «ميعادگاه منتظران سخن خواهيم گفت. ان شاءالله سؤالهاي خود را به آدرس مجله ارسال داريد(تهران: ص. پ 771-19615). من دانشجو هستم و تا به حال اين حديث را زياد خوانده و يا شنيده ام كه مي فرمايد: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية هر كس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مردن جاهليت مرده است. چندي قبل در صحبت با يكي از دوستانم، سؤالاتي در مورد همين حديث برايمان پيش آمد كه جواب قانع كننده اي برايش نيافتم. اولا مگر شهادت به توحيد و نبوت براي مسلمان بودن كافي نيست؟ چطور مي شود مسلمان باشيم ولي به خاطر نشناختن امام زمان مثل كافرهاي زمان جاهليت باشيم؟ ثانيا منظور

ص: 57

از اين شناختن چيست؟ يعني بايد او را كاملا بشناسيم؟ يا همين كه بعضي خصوصياتش را بدانيم كافي است؟ ثالثا ما كه در دوره غيبت امام زمان(علیه السلام) هستيم، چگونه مي توانيم او را بشناسيم؟ برادر شما رضا اسدي - از تهران با تقديم سلام و آرزوي توفيقات روزافزون براي برادرمان آقاي رضا اسدي و ساير عزيزاني كه ممكن است سؤالاتي از اين قبيل داشته باشند، در ضمن چند نكته به پاسخگويي آنها مي پردازيم: 1. اين مضمون در روايات شيعه و سني به شكلهاي مختلف وارد شده و از حيث كثرت تعداد روايات مربوطه ، «متواتر معنوي به حساب مي آيد. زيرا اگر چه الفاظ وتعابير در اين روايات يكسان نيست، اما همگي آنها بر مفهوم و مقصودي واحد دلالت دارند. به گونه اي كه صدور چنين مطلبي از ناحيه معصومين(علیه السلام) قطعي و غير قابل ترديد به نظر مي رسد. 2. در كتاب شريف كافي (ج 2، صص 209 -207) بابي در همين مورد وجود دارد كه در سومين حديث آن راوي گويد: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم آيا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرموده است: «من مات لا يعرف امامه ، مات ميتة جاهلية ؟ فرمود: آري! پرسيدم: جاهليت كامل يا جاهليت در همين حد كه امامش را نشناخته ؟ فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهي 3. شيعيان ، مراد از امام زمان در اين روايات را مختص پيشوايان معصوم (علیه السلام) مي دانند و اهل تسنن آن را به هر حاكمي كه مورد تاييد «اهل حل و عقد» باشد، عموميت مي دهند. 4. در بيشتر اين روايات اعتقاد به امامت ، قبول ولايت و پذيرش رهبري امام

ص: 58

زمان(علیه السلام) به جاي معرفت او ذكر شده است. از اين رو ذكر معرفت و شناخت در اين روايت مشهور را نيز مي توان به عنوان مقدمه همان اعتقاد و پذيرش و اقتداي به امام زمان(علیه السلام) به حساب آورد. 5. از آنچه ذكر شده پاسخ سؤال اول روشن مي شود، به اين ترتيب كه اعتقاد و اعتراف به «لااله الاالله و «محمدرسول الله ، اگر چه موجب مسلمان بودن شخص و محفوظ ماندن مال و جان او خواهد بود، ولي از جهت انجام تكاليف عملي و سلوك فردي و اجتماعي ، هيچگاه بي نياز از امام و پيشواي الهي نيست. پس بدون رهبر و امام منصوب از طرف خداوند ، انسان يابه دام ائمه كفر و رهبران ضلالت مي افتد و يا خود به خود به سقوط و نابودي كشيده مي شود و عملا سرانجامي همچون مردم زمان جاهليت خواهد داشت. 6. گواه روشن و شاهد عيني براي اثبات حقانيت و واقعيت اين فرمايش پيامبر گرامي(صلی الله علیه و آله)، سرنوشت تاريخي گروههاي بظاهر مسلماني بود كه در مقابل اميرالمؤمنين و امام حسن (علیه السلام) صف آرايي كردند و اگر چه قائل به توحيد و نبوت بودند و حتي نماز هم مي خواندند ، لكن به سبب عدم شناخت امام حق و عدم تبعيت از تعليمات او ، بازيچه دست كفار و منافقين گشتند. 7. در جواب سؤال دوم اين برادر عزيز بايد گفت: امام زمان(علیه السلام) تشخصي دارد و شخصيتي . در شناخت شخص او مي توان به همان شناخت شناسنامه اي و پاره اي خصوصيات فردي آن بزرگوار اكتفا كرد، اما در شناخت شخصيت او ، بايد حدود و نقش امامت او را شناخت و تاثير او

ص: 59

را در حفظ دين و نظام مسلمين و رهبري اجتماع دريافت. بايد با سنتها و آداب و اخلاق او آشنا شد و كيفيت اقتدا و تاسي به او را دانست. بايد سخنان و فرمايشهاي ايشان را مطالعه كرد و فرمانها و سفارشات آن بزرگوار را به گوش جان شنيد. چگونه كسي مي تواند ادعاي شناخت امام زمان(علیه السلام) و انگيزه پيروي از او را داشته باشد و با اين همه ، راه و روش او را نشناسد و با خواسته ها و دستوراتش آشنايي نداشته باشد؟ 8. شناخت امام زمان(علیه السلام) به گونه اي كه ذكر شد و به انگيزه اي كه بيان گرديد در دو زمان حضور و غيبت، تفاوت عمده اي ندارد. در همان زمان حضور ائمه: هم بسيار بودند افرادي كه در مكاني دور از آن بزرگواران به سر مي بردند و به طور عادي از ديدار و درك محضر امامان: محروم بودند، با اين همه باز هم موظف به شناخت و قبول ولايت و سرسپردگي به فرمان امام زمان خويش بودند كه طبعا از طريق نمايندگان و كارگزاران و راويان احاديث تحقق مي يافت. در عصر ما نيز چنين شناخت و تبعيتي با مراجعه به كتب مربوط به اهل بيت و امام زمان: و استفاده از احاديث و توقيعات شريفه ايشان و بهره بردن از علماي عامل و متعهد كه نمايندگان عام آن بزرگوار هستند ، ميسر خواهد بود. من چند كتاب راجع به حضرت مهدي(علیه السلام) مطالعه كرده ام ولي در هيچ كدام از آنها اسم «بقية الله براي امام زمان(علیه السلام) ذكر نشده است. در حاليكه همه مردم آن حضرت را به نام «بقية الله مي شناسند. اگر چه فكر مي كنم

ص: 60

خيلي از آنها مثل من معني آن را نمي دانند . لطفا اگر ممكن است قدري درباره اين اسم و معني آن برايم بنويسيد. فاطمه منصوري - مشهد مقدس با سلام و آرزوي توفيق براي اين خواهر محترم ، براي پاسخگويي به سؤال مذكور، تذكر چند نكته را لازم مي دانيم:

1. حضرت مهدي(علیه السلام) طبق احاديث شريفه ، همنام و هم كنيه حضرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) هستند و بدين ترتيب نام مباركشان م ح م د» و كنيه شريفشان «ابوالقاسم است و همين نام و كنيه در حديث «لوح جابر» نيز آمده است. (كمال الدين ،ج 2، ص 307)

2. در كتابها و در بين مردم، آن حضرت به نامهاي مختلف ديگري خوانده مي شوند كه اغلب آنها القاب و صفاتي هستند كه در ضمن روايات ، براي يادكرد حضرت يا توصيف ايشان به كار رفته اند.

3. مشهورترين القاب امام زمان(علیه السلام) عبارتند از: بقية الله ، قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله)، مهدي، حجت، خلف صالح، منتظر، ولي الله، امام العصر وصاحب الزمان . و در اين ميان لقبي چون «مهدي در اثر كثرت استعمال ، بين همه مذاهب اسلامي، به صورت نام خاص ايشان درآمده ، همچنانكه عنوانهايي مانند: بقية الله و امام زمان نيز، در بين شيعيان چنين خصوصيتي را داراست.

4. با توجه به آنچه ذكر شد عنوان «بقية الله نام حضرت نيست و شايد به همين جهت، در برخي كتابها ذكر نشده است. لكن از القاب آن بزرگوار به شمار مي رود كه ريشه قرآني نيز دارد: «بقية الله خيرلكم ان كنتم مؤمنين (سوره هود، آيه 86)

5. آيه شريفه مذكور در ضمن داستان حضرت شعيب(علیه السلام) و كم فروشان شهر

ص: 61

«مدين در قرآن كريم مطرح شده و مراد آن است كه همان سود مشروع كه از ناحيه خداوند، حلال شمرده شده و به حكمت و خواست او، در معاملات براي شما در نظر گرفته شده و مورد رضايت مردم نيز هست ، بهتر از سود نامشروعي است كه از راه كم فروشي حاصل آيد. (خلاصه فرمايش صاحب تفسير «الميزان در ذيل سوره هود، آيه 86.

6. اين آيه كريمه همچون دهها آيه ديگر قرآن كريم، در ضمن روايات متعددي ، به امام زمان(علیه السلام) تاويل شده و توسط امام باقر و امام صادق (علیه السلام) بر حضرت مهدي(علیه السلام) تطبيق شده است: × از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه مردي از ايشان پرسيد: آيا براي سلام دادن به حضرت قائم(علیه السلام) مي توان از تعبير «اميرالمؤمنين استفاده كرد؟ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خير، «اميرالمؤمنين عنواني مخصوص حضرت علي(علیه السلام) است و هيچ يك از مسلمين نه قبل و نه بعد از او به اين عنوان ناميده نشده و نخواهند شد. راوي پرسيد: پس چگونه به او سلام داده مي شود؟ حضرت فرمودند: مي گويند «السلام عليك يا بقية الله و سپس آيه را قرائت فرمود: «بقية الله خيرلكم ان كنتم مؤمنين (كافي، ج 1، ص 411) × از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) نيز روايت شده كه فرمود: حضرت قائم(علیه السلام) زماني كه ظهور كند پشت به كعبه مي دهد و سيصد و سيزده نفر گرداگردش جمع مي شوند و او به عنوان اولين سخن خطاب به مردم، همين آيه شريفه را قرائت مي كند: «بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين و سپس مي فرمايد: «من بقية الله و خليفة الله در زمين و حجت خدا برشمايم.» پس از آن

ص: 62

هيچ سلام كننده اي نيست مگر اينكه در سلام بر او گويد: «السلام عليك يا بقية الله (كمال الدين ، ج 1 ، ص 231)

7. در كيفيت تطبيق عنوان «بقية الله بر امام زمان(علیه السلام) مي توان گفت. اگر چه مفهوم «بقية الله عام است و شامل هر خير و نعمتي مي شود كه پس از انجام معامله اي عرفي يا جريان امري اجتماعي و تاريخي ، توسط خداوند براي بندگان باقي گذاشته مي شود، لكن از آن رو كه خير مطلق و نعمت بي بديل الهي، در وجود امام زمان(علیه السلام) و حكومت جهاني او تحقق مي يابد، مصداق حقيقي و كامل «بقية الله اوست كه وجود شريفش باقيمانده نسل پيامبران و سلاله امامان معصوم: است و حكومت توحيدي اش ميراث هميشه باقي همه انبياو صديقين و شهداست.

8. خلاصه كلام اينكه ، ذكر عنوان «بقية الله براي امام عصر (علیه السلام) در تاويلات قرآني و احاديث معصومين(علیه السلام) و نيز تكرار آن در زيارتها و دعاهاي مربوط به آن حضرت مانند عبارت «اين بقية الله التي لا تخلو من العتره الهادية در دعاي ندبه ، ريشه اين نامگذاري به شمار مي آيد و توجه به حيثيت وجودي و نقش اساسي امام زمان(علیه السلام) در ابقا و احياي مهمترين نعمت الهي يعني دين و ولايت، تاكيدي براي آن به شمار مي آيد.

تشرفات بين نفي و اثبات

تشرفات بين نفي و اثبات «قسمت دوم درنخستين شماره مجله موعود» درباره امكان تشرف به پيشگاه مقدس كعبه مقصود و قبله موعود، حضرت بقية الله ارواحنا فداه بتفصيل سخن گفتيم و متن گفتار بيش از ده تن از فقهاي نامدار شيعه را در طول يكهزارسال به ترتيب تسلسل زماني بيان كرديم كه همگي به جواز آن بصراحت فتوا داده بودند.

ص: 63

تنها مطلب مهمي كه لازم است در اين رابطه مورد بحث و بررسي قرار گيرد، توقيع شريفي است كه شيخ صدوق قدس سره آن را در كتاب ارزشمند: «كمال الدين از شخصي به نام «حسن بن احمد مكتب از «علي بن محمد سمري روايت كرده ، كه در فرازي از آن آمده است: «آگاه باشيد كه هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي مشاهده كند دروغگو و تهمت پيشه است.» (1) در شماره پيشين ، متن كامل اين توقيع شريف را از شيخ صدوق آورديم، آنگاه ديگر منابع روايي و حديثي شيعه را در طول ده قرن گذشته مورد بررسي قرار داديم. از بررسي اين منابع به اين نتيجه رسيديم كه اين توقيع را منحصرا شيخ صدوق از «حسن بن احمد مكتب روايت كرده، سند ديگر و طريق ديگري براي آن ادعا نشده است. اين توقيع شريف از اين نظر كه با وسايط كمتري به امام(علیه السلام) مي رسد در اصطلاح علماي دراية الحديث به آن «عالي مي گويند، (2) زيرا تنها با سه واسطه به امام(علیه السلام) مي رسد. از نظر روات نيز، دو تن از آنها در سطح اعلاي وثاقت قرار دارند: 1. علي بن محمد سمري (م 15 شعبان 320 ق) (3) چهارمين نائب خاص حضرت بقية الله ارواحنافداه، كه وثاقت و جلالت قدرش بالاتر از آن است كه نيازي به بحث و نقل اقوال رجاليون باشد. (4) 2.محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه، مشهور به «شيخ صدوق (م 381 ق) كه شاگردش شيخ طوسي پس از آنكه او را به جلالت قدر، وسعت علم ، بصيرت در رجال و قدرت نقادي در اخبار مي ستايد مي فرمايد: «در ميان قمي ها نظير

ص: 64


1- شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516، چاپ جامعه مدرسين، قم.
2- شيخ بهايي، الوجيزه في الدراية ، ص 5 ، چاپ كتابخانه بزرگ اسلامي، قم.
3- شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 394 ، چاپ معارف اسلامية ،قم.
4- علامه مامقاني، تنقيح المقال، ج 2، ص 305 ، چاپ سنگي ، نجف اشرف.

او در حفظ و كثرت علم ديده نشده.» (1) تنها موردي كه از روات توقيع، احتياج به بحث و كنكاش دارد، واسطه بين شيخ صدوق و سمري است و او «حسن بن احمد مكتب است. معيار براي شناخت روات و تشخيص ميزان قوت و ضعف آنها چهار منبع اصلي است: 1. رجال نجاشي 2. رجال كشي 3. رجال شيخ طوسي 4. فهرست شيخ طوسي در اين چهار منبع اصلي «حسن بن احمد مكتب نيامده است، لذا ناگزير شديم به ديگر كتب رجال و تراجم مراجعه كنيم ، و اينك فهرست منابعي كه به آنها مراجعه كرديم: 1.اعيان الشيعه،سيدمحسن عاملي 2.ايضاح الاشتباه، علامه حلي 3. بهجة الامال، مرحوم علياري 4. تحرير طاووسي، سيدابن طاووس 5. تنقيح المقال، علامه مامقاني 6. جامع الرواة، اردبيلي 7. الجامع في الرجال ، حاج شيخ موسي زنجاني 8. رجال ابن داود 9. رجال علامه بحرالعلوم 10. رجال علامه حلي 11. رجال علامه مجلسي 12. روضات الجنات،چهارسوقي 13. رياض العلماء، افندي 14. ريحانه الادب ، مدرس 15. معارف الرجال، حرزالدين 16. معالم العلماء، ابن شهر اشوب 17. منتهي المقال ، حائري 18. نضد الايضاح ، فيض كاشاني 19. نقدالرجال ، تفرشي 20. هدية الاحباب، فوائد رضويه و الكني و الالقاب محدث قمي و ... در هيچ كدام از منابع يادشده «حسن بن احمد مكتب عنوان نشده بود، به كتابهاي معاصرين نيز - چون: رجال خاقاني ، معجم الثقات تجليل، ثقات الروات موسوي اصفهاني - مراجعه كرديم، در آنها نيز عنوان نشده بود. تنها موردي كه نام او در كتب رجالي معاصرين آمده ، مورد زير است: 1. علامه تستري ، در قاموس الرجال نام او را عنوان كرده، مي فرمايد: «در اكمال در ضمن توقيعات

ص: 65


1- شيخ طوسي، الفهرست، ص 189 ، چاپ مؤسسه وفا، بيروت .

آن حضرت، توقيع مربوط به سيمري را درباره غيبت كبري از او نقل كرده و بر او طلب مغفرت نموده است.» (1) 2. شيخ آغا بزرگ تهراني، در طبقات اعلام الشيعه - قرن چهارم - نام او را عنوان كرده، مي نويسد: «از مشايخ شيخ صدوق است، به هنگام وفات ابوالحسن علي بن محمدسمري در سال 328 ق حضور داشته ، آخرين توقيعي را كه به سويش صادر شده ، مشاهده كرده ، چنانكه در باب 50 كمال الدين آمده است.» (2) 3. آية الله خويي قدس سره نيز در معجم خود نام او را عنوان كرده،مي فرمايد: «از مشايخ شيخ صدوق قدس سره است ، در كمال الدين باب 49 حديث 41 بر او طلب مغفرت نموده است.» (3) در سه منبع يادشده ، هيچ سرنخي از زندگي «حسن بن احمد مكتب به دست نيامده ، بلكه صرفا به جهت اينكه نام او در يك مورد از كتاب «كمال الدين آمده و بنابر صحت نسخه كمال الدين، شيخ صدوق از او بدون واسطه نقل كرده ، او را از مشايخ شيخ صدوق برشمرده اند. علامه تستري و آية الله خويي تنها نقطه قوتي كه پيدا كرده اند در مورد او بيان كنند اين است كه شيخ صدوق بر او طلب مغفرت نموده و به دنبال نام او «رضي الله عنه گفته است و آن علامت حسن حال او از ديدگاه شيخ صدوق است . ما اطمينان داريم كه اگر اين دو بزرگوار اين تعبير را شخصا مشاهده نكرده باشند ، هرگز آن را نقل نمي كنند ولي در نسخه چاپ شده «كمال الدين لفظ «رضي الله عنه يا چيزي كه آن معني را برساند وجود ندارد. (4) براي تحقيق در اين قسمت به منابع ديگري كه اين توقيع را از شيخ

ص: 66


1- شيخ محمدتقي تستري، قاموس الرجال ، ج 3، ص 192 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.
2- علامه تهراني، نوابغ الروات في رابعة المئات، ص 83، چاپ دارالكتاب العربي، بيروت.
3- آية الله خويي، معجم رجال الحديث ، ج 4، ص 285 ، چاپ سوم دارالزهراء(علیها السلام)،بيروت.
4- شيخ صدوق ، كمال الدين، ج 2، ص 516 ، چاپ دارالكتب اسلاميه، تهران، جامعه مدرسين، قم.

صدوق نقل كرده اند مراجعه نموديم، در هيچ كدام چنين تعبيري وجود نداشت ، و اينك منابعي كه ما مراجعه كرديم: 1. غيبت شيخ طوسي (1) 2. الخرائج و الجرائ (2) ح 3. بحارالانوار (3) در اين سه منبع مستقيما از شيخ صدوق بدون لفظ «رضي الله عنه نقل شده، اما منابعي كه به وسيله شيخ طوسي از شيخ صدوق روايت كرده اند، آنها نيز هيچ كدام بعد از عنوان «حسن بن احمد مكتب لفظ رضي الله عنه نداشتند، كه از آن جمله است: 1. اعلام الوري باعلام الهدي (4) 2. الثاقب في المناقب (5) 3. كشف الغمه (6) 4. الصراط المستقيم (7) 5. منتخب الانوارالمضيئة (8) 6. اثبات الهداة (9) 7. بحارالانوار (10) 8. جنة الماوي (11) «رضي الله عنه روايت كرده اند. در اين باره هيچ سرنخي كه او را از «مجهول بودن خارج كند به دست نيامد، و لذا روايت توقيع شريف، گذشته از اينكه خبر واحد است، از نظر سند مجهول ، و به تعبير اهل درايه «مجهول و «مهمل است . (12) ميرزاي نوري به هنگام ارزيابي اين توقيع شريف فرموده: «اين حديث خبر واحد و مرسل است و هرگز موجب علم نيست. » (13) و در جاي ديگر فرموده:«اين خبر ضعيف - و غير آن خبر واحد است - كه جز ظني از آن حاصل نشود و مورث جزم و يقين نباشد.» (14) خبر واحد و ضعيف بودن آن جاي ترديد نيست ولي آيا مي توان به آن «مرسل گفت يا نه؟ با توجه به اين كه ابومنصور طبرسي در احتجاج ، امين الاسلام طبرسي در اعلام الوري ، ابن حمزه در ثاقب المناقب، اربلي در كشف الغمة و نيلي در منتخب الانوارالمضيئة ، آن را به صورت مرسل نقل كرده اند، شايد بتوان به آن مرسل گفت. اما نسبت به نقل شيخ صدوق ، مرسل نيست بلكه

ص: 67


1- شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 242 ، چاپ نجف اشرف، ص 512، چاپ قم.
2- قطب راوندي، الخرائج والجرائح، ج 52، ص 151، چاپ مؤسسه الامام المهدي(علیه السلام)، قم.
3- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 151، چاپ مؤسسه وفا، بيروت.
4- امين الاسلام طبرسي،اعلام الوري، ص 417 ، چاپ دارالتعارف ، بيروت .
5- ابن حمزه طوسي ، الثاقب في المناقب، ص 603 ، چاپ انصاريان، قم.
6- اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة ، ج 3، ص 320 ، چاپ دارالكتاب الاسلامي، بيروت.
7- بياضي، الصراط المستقيم، ج 2،ص 236، چاپ مرتضويه، تهران.
8- نيلي، منتخب الانوار المضيئه، ص 130، چاپ خيام، قم.
9- شيخ حرعاملي،اثبات الهداة،ج 3، ص 693، چاپ علميه، قم.
10- علامه مجلسي،بحارالانوار،ج 51، ص 361، چاپ وفا، بيروت.
11- ميرزاي نوري، جنة الماوي، ص 145، چاپ دارالمحجة البيضاء، بيروت; بحارالانوار، ج 53، ص 318 ، مؤسسه چاپ وفا، بيروت.
12- علامه مامقاني، مقباس الهداية، ج 1، ص 397 ، چاپ مؤسسه آل البيت ، قم.
13- ميرزاي نوري، جنة الماوي ، ص 145; بحارالانوار، ج 53، ص 318.
14- ميرزاي نوري، نجم ثاقب، ص 412 ، چاپ اسلاميه، تهران، ص 560 ، چاپ جمكران، قم.

مسند است، مگر اينكه به جهت جهالت سند و مهمل بودن راوي ، آن را در رديف مبهم قرار دهيم و حديث را مرسل بخوانيم، كه در تعريف مرسل فرموده اند: «معناي عام مرسل كه در ميان علماي رجال متعارف است اين است كه يكي از واسطه ها حذف شود و يا به صورت مبهم گفته شود.» (1) يكي ديگر از عناويني كه بر اين توقيع شريف صادق است عنوان «غريب است ، زيرا غريب به حديثي گفته مي شود كه در طبقه اي آن را فقط يك نفر روايت كرده باشد (2) در حالي كه اين توقيع شريف را در هر سه طبقه فقط يك نفر روايت كرده است. و به طوري كه بعدا شرح خواهيم داد، اين حديث «مصحف است و مصحف به حديثي گفته مي شود كه در متن و يا در نام يكي از روات آن، لفظي به لفظي ديگر تغيير يافته باشد. (3) از اين رو از هر طرف ضعف اين حديث را فراگرفته ، و از مصاديق روشن خبر ضعيف است، و در مورد چنين خبر ضعيفي مشهور بين شيعه و سني اين است كه به آن عمل نمي شود ، طالبين به كتب درايه مراجعه فرمايند. (4) اگر كسي تصور كند كه اين توقيع شريف شهرت روايي دارد و در هر قرني در منابع حديثي - خلفا عن سلف - آن را نقل كرده اند و لذا ضعف آن به وسيله شهرت جبران مي شود، اين تصور هم مردود است ، زيرا بنابر تحقيق ضعف حديث تنها در موردي باشهرت جبران مي شود كه قبل از عصر شيخ طوسي شهرت داشته باشد (5) در حالي كه اين حديث را قبل از شيخ طوسي

ص: 68


1- شهيدثاني، الدراية، ص 47 ، چاپ مطبعه النعمان، نجف -اشرف، مكتبة المفيد، قم.
2- شيخ بهايي، الوجيزة في الدراية ، ص 4، چاپ كتابخانه بزرگ اسلامي ، قم.
3- شهيد ثاني ، الدراية، ص 35.
4- مامقاني ، شيخ محمدرضا، مستدركات مقباس الهداية، ج 6، ص 14-19 چاپ مؤسسه آل البيت، قم.
5- علامه مامقاني ، مقباس الهداية ، ج 1، ص 190 ، چاپ آل البيت ، قم.

فقط شيخ صدوق روايت كرده است و شهرتي در بين نيست و اگر كسي خيال كند كه مشهور به مضمون آن عمل كرده اند و هر حديثي كه مشهور به مضمون آن عمل كند آن را «مقبوله گويند (1) مطلب درست است ولي متاسفانه نه تنها مشهور به آن عمل نكرده اند، بلكه ناقلين آن نيز به مضمونش متلزم نشده اند و در كتابهاي خود فصلي را به ذكر تشرف يافتگان اختصاص داده اند. در اين مقوله هر تلاشي براي تصحيح سند روايت و جبران ضعف آن بي نتيجه است، مگر اينكه بگوييم در سند حديث تصحيف شده و نسخه هاي كمال الدين غلط است و اينك ارزيابي اين احتمال: پس از بررسي كامل آثار حديثي شيخ صدوق قدس سره از كسي به نام «ابومحمد حسن بن احمد مكتب هيچ نام و نشاني به دست نيامد و در ميان مشايخ فراوان ايشان اثري از اين نام پيدا نشد . پس اين احتمال قوت گرفت كه «حسن مصحف «حسين باشد و واسطه بين ايشان و سمري «حسين بن احمد مكتب باشد. اين عنوان نيز به همين تعبير در آثار ايشان جز يكبار، آن هم در «كمال الدين در بخش توقيعات به دست نيامد. در اين مورد شيخ صدوق دعاي مشهور به «دعاءالمعرفة را از «ابومحمد حسين بن احمد مكتب از ابوعلي بن همام، از عمروي (نائب خاص حضرت بقية الله(علیه السلام)) روايت كرده است. (2) در اين مورد نيز معلوم مي شود كه نسخه كمال الدين به جاي «حسين «حسن بوده است ، زيرا سيدابن طاووس اين دعا را به نقل از شيخ صدوق ، از: «ابومحمد حسن بن احمد مكتب از ابوعلي محمد بن همام، از عمروي روايت كرده

ص: 69


1- شيخ بهايي، الوجيزة في الدراية، ص 5.
2- شيخ صدوق ، كمال الدين ، ج 2، ص 512 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.

است. (1) جالبتر اينكه علامه مجلسي نيز در دو مورد از «بحارالانوار» اين دعا را از شيخ صدوق روايت كرده ، در هر مورد «ابومحمد حسن بن احمد مكتب تعبير كرده است. (2) پس راهي باقي نمي ماند جز اينكه بگوييم: نسخه صحيح كمال الدين در هر دو مورد «ابو محمد حسين بن احمد مكتب است، ولي «حسين پسر احمد نيست، بلكه نواده او است و اين به كثرت در اسناد واقع مي شود كه شخص را به جاي پدر به جد نسبت دهند. در اين صورت عنوان كامل او «ابومحمد، حسين بن ابراهيم بن احمدمكتب خواهد بود، كه اين عنوان در آثار حديثي شيخ صدوق به وفور آمده است. او همچنين در كتاب «عيون (3) و «علل نيز از او روايت كرده است. از بررسي موارد يادشده به دست مي آيد كه جد اعلاي او «هشام بوده ، كنيه اش «ابومحمد» و لقبش «مكتب و «مؤدب بوده است، كه در همه اين موارد شيخ صدوق از او «حسين بن ابراهيم بن احمد» تعبير كرده ، گاهي با لقب «مكتب و در مواردي به عنوان «مؤدب و در علل الشرايع نسبت «رازي را به آخر آن افزوده است. (4) و اينك بررسي سيماي «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام در آيينه كتب رجال و تراجم: «ابومحمد حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتب چهره ناشناخته در كتب رجالي نيست، ولي متاسفانه نام او در چهار كتاب اصلي رجال يعني استوارترين محك تشخيص قوت و ضعف روات شيعه، نيامده است. در كتب تراجم و رجالي متاخرين هم كه نام او مطرح شده، هيچ تعبيري مشعر به مدح و توثيق او نقل نشده، ولي

ص: 70


1- سيدابن طاووس، جمال الاسبوع ، ص 522 ، چاپ سنگي و افست رضي، قم.
2- علامه مجلسي ، بحارالانوار، ج 53 ، ص 187 ; ج 95 ، ص 327 .
3- شيخ صدوق ، عيون اخبارالرضا(علیه السلام) ، ج 2، ص 86 ، چاپ اعلمي ، تهران.
4- شيخ صدوق، علل الشرايع ، ج 1، ص 69، چاپ مكتبه حيدريه ، نجف اشرف ، و داوري ، قم.

به سه جهت او را مي توان جزء افراد خوش نام به شمار آورد: 1. در شمار مشايخ شيخ صدوق است. 2. شيخ صدوق به كثرت از او روايت كرده است. 3. شيخ صدوق براي او طلب مغفرت نموده است. در مورد اولي ترديدي نيست كه ايشان يكي از مشايخ شيخ صدوق است و نام ايشان در مشيخه شيخ صدوق آمده است. (1) شيوه سلف صالح اين بود كه در مورد مشايخ تحقيق نمي كردند و مي گفتند ، شهرت آنها به وثاقت كافي است و نيازي به تصريح علماي رجال نمي باشد (2) ولي اين در مورد مشايخ اجازه است (3) نه مشايخ روايت ، چنانكه در كتب درايه به آن تصريح شده است. (4) در مورد ايشان كسي ادعا نكرده كه ايشان جزء مشايخ اجازه است، بلكه ايشان در شمار مشايخ روايتي شيخ صدوق قرار گرفته است. اما مورد درست است، يعني شيخ صدوق تغيير نكند از او روايت كرده، و روايت كردن شخص جليل القدر از كسي به كثرت نشانه مدح است ، چنانكه علماي رجال و درايه بر آن تصريح كرده اند. (5) بخصوص شيخ صدوق كه از اجلاء اصحاب است و خود از قميين مي باشد ، كه اعتماد قميين بر كسي نشانه قوت اوست و اعتماد قميين بالخصوص نشانه وثاقت است. (6) مشكل اين مورد هم اين است كه شيخ صدوق عليرغم روايات فراواني كه از او نقل كرده ، تا جايي كه ما توانستيم پيدا كنيم ، هرگز از او به تنهايي چيزي روايت نكرده است، بلكه همواره از او به همراه تعدادي از مشايخ ديگرش روايت كرده است و در اين صورت نشانه اعتماد و استناد نخواهد بود. و اما

ص: 71


1- شيخ صدوق ، من لايحضره الفقيه ، ج 4، ص 429، چاپ جامعه مدرسين ، قم و ج 4، ص 16 ، چاپ دارالاضواء، بيروت.
2- شهيد ثاني ، الدراية ، ص 59 ، چاپ كتابخانه بزرگ اسلامي، قم.
3- علامه مامقاني، مقباس الهداية، ج 2، ص 218، چاپ آل البيت:، قم.
4- همان ، ج 2 ص 222 و ج 3، ص 43.
5- همان ، مقباس الهداية، ج 2، ص 263.
6- بهبهاني، وحيد، الفوائدالرجاليه، ص 49 ، چاپ نجف اشرف، به پيوست رجال خاقاني.

مورد سوم آن نيز درست است، يعني شيخ صدوق در دهها مورد از او روايت كرده و از خداوند بزرگ طلب مغفرت نموده است و بسياري از علماي رجال معتقد هستند كه اگر شخص جليل القدري از يك راوي روايت كند و برايش طلب مغفرت نمايد نشانه جلالت قدر و پاكدامني او مي باشد. (1) مشكل اين مورد هم همان مشكل مورد دوم است ، زيرا هرگز شيخ صدوق از او به تنهايي نام نبرده ، تا ببينيم برايش طلب مغفرت مي كند يا نه؟ بلكه همواره او را همراه تني چند از مشايخ خود نام برده و در آخر براي همه آنها طلب مغفرت نموده است. در اين مقوله از هر راهي كه به نظر رسيد، تلاش كرديم ولي نتوانستيم موجبات قوت ، وثاقت ، اعتماد و استناد به روايات «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتب را فراهم نماييم. از اين رهگذر كلمات رجاليون را - به ترتيب تسلسل زماني - در حق ايشان نقل كرده ، قضاوت را به عهده خوانندگان قرار مي دهيم: 1. ميزرا عبدالله افندي ، از علماي قرن 12 هجري، مي نويسد: «شيخ حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتب، از اجله مشايخ صدوق است، از احمد بن يحيي بن زكرياقطان روايت مي كند - چنانكه از كتب شيخ صدوق به دست مي آيد - و به عنوان حسين مكتب شناخته مي شود.» (2) 2. ابوعلي حائري (م 1216 ق) از تعليقه وحيد بهبهاني (3) نقل مي كند: «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مودب مكتب، صدوق به كثرت از او روايت كرده ، برايش طلب مغفرت نموده است.» (4) 3. ميرزاي نوري (م 1320 ق) در خاتمه مستدرك، طرق شيخ

ص: 72


1- علامه مامقاني ، مقباس الهداية ، ج 2، ص 275 ، چاپ آل البيت:، قم.
2- افندي، عبدالله ، رياض العلماء، ج 2، ص 33 ، چاپ خيام، قم.
3- بهبهاني، وحيد، تعليقه ، ص 155.
4- حائري، ابوعلي، منتهي المقال، ج 3، ص 5 ، چاپ آل البيت:، قم.

صدوق را به محمد بن سنان مي شمارد و در ميان آنها از حسين ابراهيم بن هشام مكتب نام برده ، با طلب مغفرت بر همگي جمله را تمام مي كند. (1) 4. ميرزا علي علياري (م 1327 ق) در حق او مي نويسد: «از مشايخ شيخ صدوق است، به كثرت از او روايت كرده، برايش طلب مغفرت نموده، و به وسيله او از ابراهيم بن هاشم و محمدبن عبدالله و ديگران حديث كرده است.» (2) 5. علامه مامقاني (م 1351 ق) از تعليقه وحيد بهبهاني نقل مي كند كه صدوق از او روايت كرده و برايش طلب مغفرت نموده ، سپس اضافه مي كند: «حداقل چيزي كه از آن استفاده مي شود حسن حال اوست.» (3) 6. سيد محسن امين (م 1372 ق) مي نويسد: «به وثاقت او تصريح نشده ، جز اينكه صدوق به كثرت از او روايت كرده ، برايش طلب مغفرت نموده است و اين براي اثبات جلالت او كافي است.» (4) 7. حاج شيخ موسي زنجاني (م 1398 ق) پس از نقل روايت صدوق از او و بيان مشايخ روايتي او مي فرمايد: «به گمان من او موثق و جليل القدر است.» (5) 8. آية الله خويي (م 1415 ق) به تعدادي از موارد روايت شيخ صدوق اشاره كرده ، چيزي در حقش بيان نفرموده است. (6) 9. شيخ محمد تقي تستري (م 1415 ق) از تعليقه وحيد بهبهاني نقل كرده كه صدوق از او روايت كرده و برايش طلب مغفرت نموده است. (7) 10. آية الله تجليل ، ازاساتيد برجسته حوزه علميه قم، در كتاب ارزشمند «معجم الثقات متن گفتار ميرداماد را در حق سپس به شمارش مشايخ شيخ صدوق پرداخته، از اونيز نام برده است. (8) 11. آية الله ابطحي، محقق

ص: 73


1- ميزراي نوري، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 660 ، چاپ سنگي و افست اسماعيليان، قم.
2- علياري، ملاعلي،بهجة الا مال، ج 3، ص 238 ، چاپ بنياد كوشانپور، تهران.
3- علامه مامقاني، تنقيح المقال ، ج 1، ص 315 ، چاپ سنگي نجف اشرف.
4- امين، سيد محسن، اعيان الشيعه ، ج 5، ص 411، چاپ دارالتعارف، بيروت.
5- زنجاني،حاج شيخ موسي ، الجامع في الرجال ، ج 1، ص 568 ، چاپ پيروز، قم.
6- آية الله خويي ، معجم رجال الحديث، ج 5، ص 174 ، چاپ دارالزهرا(علیها السلام)، بيروت.
7- علامه تستري، قاموس الرجال ، ج 3، ص 397 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.
8- آية الله تجليل، معجم الثقات ، ص 384 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.

ارزشمند معاصر، جامعترين و كاملترين شرح حال او را در شرح خود بر رجال نجاشي آورده ، موارد روايت او را برشمرده ، مي فرمايد: «در كتب اصحاب ما نديدم كه شرح حال او را آورده باشند، جز آنچه ابن حجر از علي بن حكم نقل كرده ، وي از مشايخ صدوق بود، شيخ صدوق به كثرت از او روايت كرده ، برايش طلب مغفرت نموده است.» (1) 12. قديمي ترين منبع رجالي كه شرح حال او را متعرض شده «علي بن حكم كوفي است كه احتياج به بررسي و تحقيق دارد: كتاب «مشايخ الشيعه علي بن حكم كوفي يكي از منابع از دست رفته ماست كه نسخه آن به دست هيچ كدام از علماي رجال شيعه نرسيده است. تنها نسخه اي كه گزارش آن به ما رسيده ، نسخه اي است كه در اختيار ابن حجر عسقلاني (م 852 ق) بوده است. ابن حجر شرح حال تعدادي از علماي شيعه را از اين كتاب نقل كرده است. (2) وي در شرح حال «حسين بن ابراهيم بن احمد مودب مي نويسد: «از ابوالحسن محمد بن جعفر اسدي و غير آن روايت كرده است. علي بن حكم در كتاب «مشايخ الشيعه مي گويد: در قم اقامت داشت، كتابي در «فرائض دارد كه نيكو نوشته، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه از او روايت كرده و او را ارج مي نهاد.» (3) علامه تهراني در معرفي «علي بن حكم مي نويسد: «كتابي در رجال شيعه دارد كه در لسان الميزان برخي از تراجم علماي شيعه را از آن نقل كرده است.» (4) سپس مي افزايد: «اوابوالحسن علي بن حكم بن زبير نخعي انباري ، شاگرد ابن ابي عمير است.» (5) كشي در رجال

ص: 74


1- آية الله ابطحي، تهذيب المقال ،ج 2، ص 372، چاپ آداب ، نجف اشرف.
2- ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان ، ج 1، ص 58 ، 72 و ج 2، ص 237.
3- همان ، ج 2، ص 334 ، چاپ دارالفكر، بيروت.
4- شيخ آغا بزرگ تهراني، مصفي المقال، ص 278 ، چاپ عترت ، تهران.
5- همان، ص279

خود در همين رابطه مي فرمايد: «او شاگرد ابن ابي عمير است و بسياري از اصحاب امام صادق(علیه السلام) را ملاقات كرده بود.» (1) شيخ طوسي پس از آنكه او را به وثاقت و جلالت قدر ستوده ، مي نويسد: «براي او كتاب است، كه آنرا خبر داد به من جماعتي ، از محمد بن علي بن حكم.» (2) در اين باره شيخ طوسي با 5 واسطه از علي بن حكم روايت مي كند و شيخ صدوق با3 واسطه . نجاشي نيز با چهار واسطه به شرح زير از او روايت مي كند: «ابوعبدالله بن شاذان ، از احمد بن محمد بن يحيي عطار، از سعد، از محمد بن اسماعيل و احمد بن ابي عبدالله ، از علي بن حكم . (3) در اينجا منظور از «احمد بن ابي عبدالله ابوجعفر برقي، صاحب كتاب «المحاسن است . بدين ترتيب «علي بن حكم در طبقه تلامذه ابن ابي عمير و مشايخ احمد بن ابي عبدالله برقي است. با توجه به اينكه «ابن ابي عمير» به سال 217 ق. درگذشته (4) و برقي به سال 274 يا 280 ق. وفات كرده (5) معلوم مي شود كه علي بن حكم در نيمه دوم قرن دوم و نيمه اول قرن سوم مي زيسته است. در اين صورت چگونه ممكن است كه در كتاب او شرح حال «حسين بن ابراهيم بن احمد مودب و نام شاگردانش شيخ صدوق آمده باشد، در حالي كه شيخ صدوق خود با سه واسطه از او روايت كرده است!! (6) از اين رو كتاب «مشايخ الشيعه كه به دست ابن حجر عسقلاني رسيده و شرح حال «حسين بن ابراهيم بن احمد مؤدب در آن آمده، امكان ندارد كه از تاليفات «علي بن حكم

ص: 75


1- شيخ طوسي، اختيارمعرفة الرجال كشي، ص 570 ، چاپ دانشگاه مشهد.
2- شيخ طوسي، الفهرست ، ص 117 ، چاپ مؤسسه وفا، بيروت.
3- نجاشي ، رجال ، ص 274 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.
4- مدرس ، ريحانة الادب، ج 7، ص 361 ، چاپ شفق ، تبريز; رجال نجاشي ، ص327
5- نجاشي، رجال، ص 77 ، چاپ جامعه مدرسين، قم.
6- شيخ طوسي، الفهرست، ص 117 ، چاپ مؤسسه وفا، بيروت.

بن زبير نخعي انباري شاگرد ابن ابي عمير و استاد احمد بن ابي عبدالله برقي باشد. جاي تعجب است كه علامه تهراني با آن دقت نظر متوجه اين نكته نشده و به صورت حتم و جزم فرموده كه مؤلف اين كتاب علي بن حكم انباري است!! وخود تصريح كرده كه او شاگرد ابن ابي عمير و استاد برقي بود!! (1) با نگاهي گذرا به گفتار اين بزرگاني كه «حسين بن ابراهيم بن احمد مكتب را در آثار ارزشمند خود مطرح كرده اند و احيانا ستوده اند، معلوم شد كه هيچ كدام موجب قوت، اعتماد و استناد نمي شود، زيرا همه آنها صرفا به روايت شيخ صدوق از او، و طلب مغفرت شيخ صدوق بر او استناد كرده اند و اين موضوع را قبلا بررسي كرديم، و همه آنها از قرن دوازدهم به بعد مي زيستند، جز «علي بن حكم كه او نيز شناخته نشد و بر جهالت و ابهام مساله افزود. نتيجه اينكه تلاش ما براي تصحيح و تقويت سند توقيع شريف به نتيجه نرسيد و اين توقيع طبق فرموده محدث نوري خبر واحد و ضعيفي بيش نيست و نمي توان با چنين حديثي به تكذيب مدعي مشاهده حكم كرد. البته در اين زمينه مطالب گفتني فراوان است كه ان شاءالله در شماره هاي آينده از نظر خوانندگان گرامي خواهد گذشت . در پايان نكاتي را در مورد «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام يادآور مي شويم كه محققان را به كار آيد: 1. علامه مجلسي به هنگام معرفي مصادر و منابع بحارالانوار مي فرمايد: منظور از «مكتب «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام است. (2) 2. او همچنين مي فرمايد: هر كجا اسناد كتابهاي شيخ صدوق را

ص: 76


1- علامه تهراني ، مصفي المقال، ص 278، چاپ عترت، تهران.
2- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 59 ، چاپ وفا، بيروت.

مختصر كرده ايم، منظور از آنها عبارتند از: ... و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتب ... (1) 3. مسؤولين تصحيح و تحقيق بحار نيز در مواردي اسناد تلخيص شده را در پاورقي متذكر شده اند و مكتب را نيز در آن ميان برشمرده اند. (2) 4. علامه مجلسي در بحارالانوار غالبا «حسين بن ابراهيم مكتب تعبير كرده (3) و گاهي «حسين بن احمد» (4) و بندرت «حسين بن احمد مودب . (5) 5. در همه منابع حديثي و رجالي، كنيه او «ابومحمد» آمده ، جز در كتاب «الجامع في الرجال كه «ابوعبدالله آمده است. (6) بقيه در شماره آينده

معرفي كتاب

معرفي كتاب فروغ مهدويت ، امام مهدي و منتظران و امتحان الهي

ناشر: انتشارات كتابچي

قطع: رقعي

قيمت هر جلد:313 تومان

عناوين مجموعه كتبي است كه آقاي «محمد حسين صفاخواه تدوين و تاليف آنها را عهده دار بوده اند.

اين آثار را انتشارات كتابچي در قطعي يكسان (رقعي) منتشر ساخته است.

بخش اصلي اين آثار را گزيده اي از «مجموعه رسايل سيد شريف مرتضي رضي الله عنه در برمي گيرد.

ناشر در مقدمه هر سه اثر قصد خود را نشر كتبي كه از احاديث نوراني خاندان نور: اقتباس شده اعلام مي دارد.

مساله غيبت، رجعت، حكمت غيبت ، زمان ظهور و امتحان الهي در زمره سرفصلهاي اين مجموعه مي باشد. فروغ ولايت، به سوي دولت كريمه و وابستگي جهان به امام زمان(علیه السلام)

سه عنوان از مجموعه چهارده جلدي است كه تحت عنوان كلي «سلسله مباحث امامت ومهدويت توسط مؤسسه انتشارات حضرت معصومه(علیها السلام) به چاب رسيده است. آية الله صافي گلپايگاني ، در زمره علما و محققاني هستند كه طي سالهاي گذشته آثار بسياري را درباره «امامت و

ص: 77


1- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص49
2- همان، ج 65 ، صص 176 - 204 (پاورقي)
3- همان، ج 65 ص 165 ، ج 80 ص 214،266، ج 81، ص 8، 378،387 ، ج 83، ص 234، ج 90 ص 360 و ج 91 ص 344.
4- همان، ج 6، ص 94، ج 10، ص 222، ج 53، ص 183.
5- همان، ج 85، ص 257.
6- حاج شيخ موسي زنجاني، الجامع في الرجال ، ج 1، ص 568.

مهدويت منتشر ساخته اند.

سالها پيش اين مجموعه در يك اثر جامع در اختيار مشتاقان قرار گرفته بود. ابتكار ناشر، خوانندگان را در مطالعه اين آثار به نحوي ساده و آسان ياري داده است.

«فروغ ولايت توضيحات مؤلف درباره «دعاي ندبه است. اين توضيحات موارد زير را شامل مي شود: اعتبار سند، دعاي ندبه و معراج جسماني ، دعاي ندبه و عقل و ديگر مباحث در خور مطالعه مشتاقان دعاي ندبه. «به سوي دولت كريمه ، سخني درباره امدادهاي غيبي ، ويژگيهاي جامعه موعود ، شكوفايي وضع اقتصادي و بسط عدل و قسط در وقت ظهور حضرت صاحب (علیه السلام) دارد. جلد يازدهم اين مجموعه با عنوان «وابستگي جهان به امام زمان(علیه السلام)» سخن از وابستگي ممكنات به وجود امام زمان(علیه السلام) دارد و چگونگي اين وابستگي را از ديدگاههاي مختلف مورد بحث و فحص قرار مي دهد. اين مجموعه در زمستان 1375 با تيراژ 5000 نسخه منتشر گشته است.

من مهدي هستم

من مهدي هستم اين ماجرا مربوط به شخصي است كه «حسن عراقي نام داشت. او در زهد و معنويت به جايي رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار گرفت و از جهت عبادت و معرفت و نيل به مقامات معنوي و كمالات روحي نامور گرديد، وي حدود يكصد و سي سال در اين جهان زيست و در مصر مدفون گرديد. عبدالوهاب شعراني ، صاحب كتاب «يواقيت و جواهر» پس از گزارش اين رويداد گويد: «حسن عراقي كه به سعادت ملاقات امام عصر (علیه السلام) نائل آمد، گفت: من از حضرت مهدي(علیه السلام) پرسيدم: چند سال از عمر شما مي گذرد؟ فرمودند: «فرزندم ، اكنون ششصد و بيست سال از عمر من سپري شده

ص: 78

است.» سرگذشت حسن عراقي را دانشمندان شيعه و غيرشيعه نوشته اند، از جمله حديث نگار بزرگ قرن سيزدهم مرحوم نوري طبرسي در دو كتاب ارزشمند «كشف الاستار» و «النجم الثاقب ثبت نموده است. سالها پيش ، در شهر دمشق ، پايتخت كشور سوريه زندگي مي كردم. كارم عبابافي بود و از اين طريق امرار معاش مي نمودم. سن زيادي نداشتم. جواني بود و غفلت و دوستاني كه در ساعات فراغت با آنان سرگرم تفريح مي شدم و به لهو و لعب مي پرداختم . ما از گناه پروايي نداشتيم و فكر و ذكرمان خوشگذراني و هوسراني بود. آن روز جمعه بود و من به شيوه هميشگي با دوستان همفكرم گرد آمديم و دسته جمعي مشغول لهو و لعب شديم. ميل به ميگساري و عياشي در ما تمامي نداشت. ناگهان در اوج خوشي و غفلت احساسي غريب بر وجودم مستولي شد. گويي، از خوابي سنگين بيدار شده بودم، بر خويشتن نهيب زدم: تو براي اين سرگرميها و هوسبازيها آفريده شده اي!؟ همان جا خداوند قلبم را تكان داد، مرا متنبه ساخت و پليدي گناه و زشتي اتلاف عمر و بيهودگي و بي بندوباري را برايم آشكار نمود و از تيرگي باطن نجاتم داد. در پي اين دگرگوني روحي و تحول فكري بي درنگ برخاستم ، پياله شراب و بزم عيش و بساط گناه را ترك كردم و از رفقا و جمعشان گريختم. هر چه دوستان هم پياله و رفيقان سفره انس دنبالم دويدند اعتنايي نكردم تا مايوس شدند و از من دل بريدند. جمعه بود و روز عبادت ، وقت توبه بود و هنگام ندامت . تصميم گرفتم به مسجد بروم و انقلاب دروني و بارقه هاي معنوي

ص: 79

را با حال و هواي خانه خدا و فضاي ملكوتي آن در هم آميزم. از اين رو راهي مركز شهر شدم و به طرف مسجد جامع دمشق حركت كردم . مسجد دمشق، بزرگترين و عظيم ترين مسجد كشورهاي اسلامي است كه وليد بن عبدالملك بن مروان در سال 87 يا 88 ق بناي آن را آغاز كرد و به جامع اموي نيز شهرت دارد. وقتي وارد مسجد شدم، ديدم شخصي در كرسي خطابه قرار گرفته و براي مردم سخنراني مي كند. قدري جلوتر رفتم و به سخنانش گوش دادم، او درباره حضرت مهدي(علیه السلام) صحبت مي كرد و زمان ظهورش را شرح مي داد. خوب كه متوجه مطالب خطيب شدم ، به آنچه درباره صاحب الزمان(علیه السلام) مي گفت گوش جان سپردم و به گفته هايش دل دادم. حالت عجيبي به من دست داد. احساس كردم امام زمان را خيلي دوست دارم. يكباره مهرش در جانم ريخت و قلبم سرشار از محبت او گرديد. آن روز گذشت. در پي آن سير نفساني و تحول روحي لهو و لعب را ترك كردم ، دست از گناه شستم، گرد معصيت از صفحه دل زدودم و آرامش خاطر يافتم. اما سوز ديگري در درونم بر پا گرديد، چيزي كه وجودم را تسخير كرد و بسان شعله فروزنده اي جانم را مشتعل ساخت. آن سوز ، سوز محبت بود و آن شعله ، بارقه هاي اميد و آتش عشق به وصال محبوب. مهر حضرت مهدي(علیه السلام) و عشق ديدار او و اميد لقاي آن مهر تابان و جلوه پر فروغ يزدان ، در ژرفاي قلبم موج مي زد . روز به روز علاقه و اشتياقم بيشتر مي شد و چنان شيفته وصال دلدار

ص: 80

گرديدم كه در تمام سجده هايم او را طلب مي كردم و هرگز سجده اي نرفتم كه از درگاه خداوند سبحان ديدار امام زمان را درخواست نكنم و لقايش را نجويم. يك سال گذشت. در طول اين دوازده ماه هرگز از ياد محبوبم غافل نماندم. همواره در پي او مي گشتم و اشك فراق مي ريختم ، در خلال دعاها و عبادتهايم توفيق ديدار او را از پروردگار مي خواستم و هر بار در سجود به درگاه خدا مي ناليدم و با تمام وجود تشرف به خدمت حضرتش رامسئلت مي نمودم. روزها و شبها بدين منوال سپري مي شد تا آنكه يك شب در مسجد جامع دمشق ، نماز مغرب را به جاآوردم و سپس مشغول نماز مستحبي شدم. بعد از فراغ به حال خود نشسته بودم كه ناگهان احساس كردم دستي روي شانه ام قرار گرفت. تكاني خوردم و صورتم را برگرداندم، آقايي را ديدم پشت سرم نشسته و دستش را بر شانه ام نهاده، بي مقدمه به من فرمود: «فرزندم خدا دعايت را اجابت نمود، چه مي خواهي؟» برگشتم و لحظه اي به او خيره شدم، عمامه اي همانند عمامه مردم غير عرب و جامه اي گشاد و بلند از پشم شتر به روي لباسهايش در برداشت. پرسيدم: شما كيستيد؟ با لحن ملايم و آهنگ دلپذيري فرمود: «من مهدي هستم.» بي درنگ دست آن حضرت را بوسيدم و گفتم: همراه من به خانه ام تشريف بياوريد و منت نهاده با قدوم مباركتان سراي مرا منور سازيد. آقا در كمال مهرباني و نهايت بزرگواري دعوت مرا پذيرفتند و فرمودند: «بله، خواهم آمد.» سپس در خدمت مولي رهسپار منزل شدم. وقتي حضرت درون خانه تشريف آوردند، دستور دادند جايي را برايم اختصاص بده كه تنها باشم

ص: 81

و هيچ كس غير از خودت بدان راه نيابد. من اطاقي را مخصوص آن حضرت قرار دادم و خود نيز گوش به فرمانش كمر خدمت بستم تا هر چه فرمايد انجام دهم و جانم را از سرچشمه زلال هدايت و معارف روح پرور ولايتش سيراب سازم. حضرت بقية الله(علیه السلام) يك هفته در خانه ام ماندند و به تعليم و تربيت و ارشادم بذل عنايت نمودند. در مدت اين فت شبانه روز اذكار و اورادي به من آموختند و فرمودند: «دعاي خود را به تو ياد مي دهم كه هر روز بخواني و ان شاءالله بدان مداومت نمايي.» آنگاه چنين توصيه كردند: «يك روز را روزه مي داري و يك روز را افطار مي كني ، هر شب پانصد ركعت نماز مي خواني و به بستر استراحت نمي روي مگر خواب بر تو غلبه كند.» من با شوق فراوان دستورالعمل و برنامه اي را كه حضرتش تعليمم نمودند پذيرفتم و به انجام آن پرداختم هر شب شت سر امام زمان(علیه السلام) مي ايستادم و پانصد ركعت نماز به جا مي آوردم، هرگز عبادت را ترك نمي كردم و به بستر نمي رفتم مگر وقتي كه خواب بر من غالب مي شد و بي اختيار خوابم مي برد. سرانجام پس از يك هفته اراده رفتن نمودند و به من فرمودند: «حسن از حالا به بعد با هيچ كس رفاقت و همنشيني نكن ، زيرا آنچه آموختي براي رستگاري و برنامه زندگي ات كافي است و به ديگري احتياج نداري هر مطلب و سخني نزد هر كه باشد ، از آنچه در محضر ما به دست آوردي پايين تر است و از حقايق و معارفي كه از ما به تو رسيده ، كمتر است، بدين خاطر زير بار منت هيچ

ص: 82

كس نرو و از احدي راه مجو كه فايده اي ندارد و به حالت سودي نبخشد.» عرض كردم: اطاعت مي كنم، گوش به فرمان شما هستم و آنچه را دستور داديد مو به مو انجام خواهم داد. آنگاه حضرت از منزل بيرون رفتند و من نيز پشت سر ايشان خارج شدم تا با امام زمانم خداحافظي كنم و آن بزرگوار را بدرقه نمايم. اما همين كه در آستانه در قرار گرفتم مرا نگهداشتند و فرمودند: «از همين جا». من همان جا كنار در ايستادم امام تشريف بردند و نگاه من بدرقه راهشان بود تا از نظرم ناپديد شدند.

زينب كبري(علیها السلام)مفسر معني زندگي

زينب كبري(علیها السلام)مفسر معني زندگي پايان روز عاشورا ، سرآغاز حضور هنرمندانه و باشكوه يگانه زني است كه گوييا همه صحنه عاشورا براي نقش آفريني او فراهم آمده بود. چنانست كه الگوي ازلي و نمونه ابدي ساخته شده در ظهر عاشورا بي حضور زينب(علیها السلام) ناقص مي ماند، بدان سان كه بي نقش آفريني او ، داستان كربلا بي سرانجام رها مي شد. آغاز حضور زينب(علیها السلام)، پايان نبرد حسين(علیه السلام) است، پايان هنگامه رويارويي مردي با مرگ سرخ تا از پس آن آدابي سر بر آورد و سنتي آغاز شود كه تماميت آن را زينب(علیها السلام) عهده دار است. آنگاه كه همه گرد و خاك ميدان فرو نشست و غوغاي ساز و طبل جنگي خاموش شد، زينب(علیها السلام) برپاي خاست تا بنيانگذار رسمي شود كه حسين(علیه السلام) و تماميت نقش آفريني اش را به ابديت پيوند زند. زينب(علیها السلام)، دخت علي(علیه السلام)، تربيت يافته خانه فاطمه(علیها السلام) است، پرورده مادري كه در هنگامه آشفتگي و پريشاني، در وقت اختلاط حق و باطل، به پا مي خيزد و براي دفاع از حقيقت،

ص: 83

خطبه سر مي دهد. خطابه بلندي كه طنين آن همچنان از گوشه ها و زواياي مسجد پيامبر به گوش مي رسد و حسين(علیه السلام) و زينب(علیها السلام) ، سر برآورده از ميان خانه خطابه و شمشير ، خانه تماميت حق و ايستادگي فرا روي باطل. چنين بود كه در ظهر عاشورا، آن هنگام كه خورشيد به نيمه آسمان رسيد و حسين(علیه السلام) در خون خود غلطيد، زينب(علیها السلام) بناگاه خود را در مقابل همه حوادث و مسؤوليتها تنها يافت تا پيش از اين ، او حسين را در كنار خود داشت و فرزنداني كه با جوانمردي تمام با شمشيرهاي آخته خصم را مي راندند اما، ديگر مردي در ميانه ميدان نبود. مردي كه بتوان در گذار از صحنه كربلا بازو در بازوي او انداخت. از اين رو حركت غمگنانه و در عين حال جوانمردانه زينب(علیها السلام) در تنهايي آغاز مي شود. با انبوهي از مصيبت ديدگان و افتادگان كه چشم به دستان زينب(علیها السلام) دوخته اند زينب ناگزير به معني كردن زندگي است واسپس معني سترگ مرگ كه حسين(علیه السلام) بتمامي عهده دار آن بود. دخت فاطمه(علیها السلام)، از همان مسيري گذشته بود كه حسين(علیه السلام) در همه طول حيات تا به مكه و از مكه تا به دشت كربلا پشت سرنهاده بود و فراروي خود يك نشانه داشت ، يك نشان از آزادگي ، همو كه در تمامي دوران زندگي به بالاي بلندش مي نگريست، بدو عشق مي ورزيد و در كابين خويش، بودن در كنار او را شرط ازدواج با جعفر قرار داده بود. او ناگزير به مقابله و ادامه راهي بود كه حسين(علیه السلام) آغاز كرده بود . هيهات كه اين راه را با كوله باري

ص: 84

از سختيها مي پيمود تا هم حافظ ياد حسين(علیه السلام) باشد و هم حافظ بازماندگاني كه ضربت تازيانه ها را تاب مي آورند. ميوه زندگي از درخت پرثمر مرگ سر برمي آورد و زينب(علیها السلام) تفسير آن را عهده دار بود اما ، آنچه كه چونان هميشه در كمين اين تفسير بزرگ زندگي و معني سترگ مرگ خونين حسين(علیه السلام) نشسته بود، رسم تحريف فرزندخواندگان شيطان بود كه زينب(علیها السلام) با وجود همه سختيها ناگزير به حراست از آن بود. مبلغ و مبين اميني كه لحظه به لحظه در طي مسير كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام خود را مي نمود تا از مقلوب جلوه دادن حركت زيباي حسين(علیه السلام) جلوگيري كند. كاروان ، بي قافله سالار به راه مي افتد ، زينب(علیها السلام) دامن بر كمر زده از جاي بر مي خيزد، باقيمانده هاي قافله كربلا را فراهم مي آورد و به راه مي افتد تا با داغ مانده بر دلها راهي شهري شود كه تا چندي پيش او را با عنوان دخت اميرالمؤمنين و خليفه مسلمين مي شناختند. او ناگزير پاي در صحنه اي نهاد كه تماشاگران رسم ديدار ذلت بار در اسارت ماندگان و بنديان را چشم مي داشتند اما او ، نقشي آفريد كه همگان حيرتزده، انگشت بر دهان ماندند و همه هنرمندي در عرضه نقشي بود خلاف انتظار تماشاگران . همانان كه در غفلت تام به زندگيئي عاري از معني چسبيده بودند و سخن زينب(علیها السلام) هيچ نسبتي با زندگي و مطلوب مردم كوفه نداشت، هيچ نسبتي با زندگي انسانهايي كه بر عرصه زمين و تا ابدالاباد طالب زندگي كوفيان اند. شايد با خود مي انديشيد: آيا اينجا، همان كوفه ايست كه به همراه پدر در آن مي زيستم؟

ص: 85

و اينان همان مردم اند كه حسين مرا كشتند و اينك براي تماشاي خاندانش انتظار مي كشند؟ زينب(علیها السلام) سر از كجاوه بي پوشش بيرون آورد و روي به بي خبران از حقيقت مرگ و زندگي، لب به خطابه اي مي گشايد كه همه پرده هاي پندار و وهم كوفيان را مي درد . او پس از حمد و ثناي خداوند ، با صدايي كه گويي از كام علي(علیه السلام) خارج مي شد لرزه بر اندام تماشاگران انداخت: اي گروه دغا و دغل ! با شما سخن مي گويم ! با شما نامرداني كه جز حيله نمي دانيد و جز نيرنگ نمي شناسيد، با شما دستهاي پيمان شكن و قلبهاي پيوند گسل ... اين اولين سخن زينب(علیها السلام) بود و معني ويژه اي از زندگي بي حسين(علیه السلام)، زندگيئي بي معني و فاقد بنيادي استوار . زندگي عفني كه دغا و دغل و پيمان شكني در ذات آن نهفته بود و آنك زينب پرده از آن برمي گرفت . فريادزد: اشكتان خشك مباد!به پيرزني مي مانيد كه تار همي داشت و پود همي گسيخت ... شما هر چه پيوند و پيمان است به بازي گرفته ايد... آنچه كه كوفيان بر آن نام زندگي نهاده بودند به رشته اي از هم گسيخته مي مانست كه تنها دغل آن را حراست مي نمود . گوييا شيطان، زيوربندي اين زيست عفن را عهده دار بود كه لاف زنان ناسپاسانه ديوار حصين و باروي بلند گرداگرد خويش را فروريخته بودند چنانكه زينب(علیها السلام) اعلام داشت: «ناسپاسانه كسي را كشتيد كه مرهم شما بود در وقت بلا و پشتيبان شما بود در وقت جنگ و اينان ندانسته بودند كه آنچه خود و پدرانشان خوردند همه از خوان گسترده محمد(صلی الله علیه و آله) بود و

ص: 86

فرزندان بزرگوارش . اشك از سر و روي كوفه و كوفيان مي بارد و بناگاه با كلام زينب(علیها السلام)، صداي مرگ خونين حسين(علیه السلام) به كوفه مي رسد. زينب(علیها السلام) ، مردم كوفه را در دادگاهي به بزرگي يك شهر به محكمه مي برد و محكومشان مي سازد و آنان را وعده فرارسيدن محكمه بزرگي مي دهد كه خداي قاهر قاضي آن است. جبران خون ريخته بر زمين ممكن نيست اما، زينب(علیها السلام) در پي زندگي ويژه اي است كه بر شالوده اين خون ستونهايش برمي آيد اين بيداري تنها شامل مردم نمي شود، فرماندهان سپاه عبيدالله نيز در مي يابند جنگ اصلي تازه آغاز شده است. تا به آن هنگام مي پنداشتند با كشتن حسين(علیه السلام) ماجرا پايان پذيرفته است ليكن، اينك در مي يافتند كه خون حسين(علیه السلام) مي جوشد و چونان جويباري به راه مي افتد و همه را غرقه مي سازد. صداي زينب(علیها السلام) ، صداي خون حسين(علیه السلام) بود. حسيني ديگر به ميدان آمده بود، با آمادگي تام و ابزاري تمام . حسيني كه در كالبد زينب(علیها السلام) خود را مي نماياند. همه قيام عاشورا، مقدمه اي بود تا از پس آن زينب روي به ميدان نهد و عهد نهاده را استوار سازد. كاروان خسته از بيراهه روانه مي شود شايد كه صداي زينب(علیها السلام) در دل صحرا رها شود و به گوش جان نرسد اما، زينب(علیها السلام) دربار عبيداله و يزيد را چنان در خون جاري حسين(علیه السلام) و كلام سيال خود در مي نوردد كه هيچ حجتي براي خصم باقي نمي ماند. زينب(علیها السلام) همه ابزار را از دشمن بازمي ستاند تا همه روزنه هاي تحريف و قلب را ببندد و اين كلام آخرين اوست كه چونان مشتي بر

ص: 87

دهان يزيد فرود مي آيد. «اي يزيد! آنچه مي تواني در راه دشمني با ما به انجام رسان و آنچه مي خواهي فريب در كار كن ! به خدا قسم تو نمي تواني نام مارا محو كني و ما را از ياد مردم ببري . تو نمي تواني وحي ما را خاموش كني و به آرزوي خود برسي. اين ننگ تا ابدالاباد بر دامان تو خواهد ماند... خداي را سپاس مي گويم كه ابتداي كار ما را به سعادت قرار داد و پايان آن را به شهادت.» آري آنگاه كه حسين(علیه السلام) به ميدان آمد، زينب(علیها السلام) با او بود تا شاهد هميشه خون خدا باشد. تا جوانمردانه خون او را پاس دارد و با حضور و كلام خويش بناي لرزان بازمانده يزيديان را فرو ريزد و آرام و قرار از آنان بازستاند. خدايا! ما را در درك قيام سالار شهيدان ياري ده تا رسم مردن و معني مرگ را دريابيم. زينب(علیها السلام) را بما بشناسان تا ادب زيستن و معني حيات را بدانيم، شايد از جمله رستگاران شويم.ان شاءالله ميلاد اين بانوي بزرگوار و اسوه ايثار و شجاعت بر همه رهروانشان مبارك باد. سردبير

رجعت

اشاره

رجعت در دو شماره قبل تحت عنوان «رجعت مباحثي مستند به روايات درباره «بازگشت برخي از شهدا و صالحين به دنيا (قبل از وقوع قيامت كبري) در عصر ظهور تقديم شد. بخش سوم از اين مطالب اختصاصي به «رجعت شهداي كربلا» و وقايع رجعت دارد كه اميدواريم مقبول طبع مشتاقان قرار گيرد. ان شاءالله حكمت الهي بر اين تعلق گرفته است كه ، زمان دقيق برخي از وقايع كه در آينده اتفاق مي افتد و در سرنوشت مردم و جهان مؤثر

ص: 88

است، مشخص نگردد. همانند معاد و ظهور حضرت ولي عصر علیه السلام. از اين جمله است رجعت ، كه نمي توان تاريخ دقيق آن را با ذكر سال و ماه و روز معين نمود. در اين زمينه حضرت علي(علیه السلام) حديثي از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نقل مي كند: «فلما اخبرهم رسول الله مايكون من الرجعة، قالوا متي يكون هذا؟ قال الله: قل يا محمد ان ادري اقريب ما توعدون ام يجعل له ربي امدا» (1) آن هنگام كه رسول خدا مردم را به وقايع رجعت آگاه نمود، از وي پرسيدند: آن رجعت در چه زماني اتفاق مي افتد؟ خداوند به پيامبرش وحي فرمود: بگو من نمي دانم (فقط خداوند از آن آگاه است) كه آنچه وعده داده شده نزديك است و يا آنكه خداوند براي آن، مدت (طولاني) قرار داده است.

رجعت شهداي كربلا

همان طور كه مي دانيم هنگام رجعت، گروهي از انبيا و امامان معصوم: به دنيا برمي گردند. برخي حضرت را ياري مي دهند و برخي ديگر بعد از ظهور به مدت طولاني در روي زمين حكومت صالحان را تشكيل خواهند داد. در حديثي از امام باقر(علیه السلام) مي خوانيم كه شهداي كربلا، بويژه سالار شهيدان حسين بن علي(علیه السلام) ، به دنيا برمي گردد و داراي حكومت طولاني روي زمين خواهد بود.امام باقر(علیه السلام) فرمود: «قال الحسين لاصحابه قبل ان يقتل ...فابشروا فوالله لئن قتلونا فانا نرد علي نبينا، قال: ثم امكث ما شاءالله فاكون اول من ينشق الارض عنه ، فاخرج خرجة يوافق ذلك خرجة اميرالمؤمنين(علیه السلام) ...» (2) امام حسين(علیه السلام) قبل از آنكه شهيد شود، به يارانش فرمود:... بشارت باد بر شما كه اگر كشته شويم ، به سوي پيامبر خويش برمي گرديم. سپس فرمود: پس آن

ص: 89


1- المجلسي، مولي محمدباقر، بحارالانوار، ج 53، ص 59.
2- همان، ص 62.

مقدار كه خداوند بخواهد در قبر خواهيم ماند، و من اولين كسي خواهم بود كه رجعت مي كند، پس خروج مي كنم مانند خروج اميرالمؤمنين(علیه السلام)... در احاديث (1) بسياري آمده كه اولين كسي كه در روز رجعت ، خروج مي كند حسين بن علي(علیه السلام) است و در پاكسازي زمين از كافران و منافقان شركت خواهد نمود.

رجعت پيامبر اسلام

ابي خالد كابلي از امام سجاد(علیه السلام) نقل كرده كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه «ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الي معاد» (2) فرمودند: در مورد آيه اي كه مي فرمايد; آنكه قرآن را بر تو فرض نمود ، تو را به معاد و بازگشتگاه بر مي گرداند، فرمودند: «يرجع اليكم نبيكم ; (3) پيامبرتان بار ديگر به سوي شما برمي گردد مطابق اين روايت مي توان گفت كه منظور از معاد (زمان موعود) روز رجعت است كه در آن زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به دنيا رجعت مي كند. روشن است كه منظور از «يرجع اليكم نبيكم اين نيست كه مردم در قيامت و سراي ديگر پيامبر را ملاقات مي كنند، زيرا در اين صورت مي بايست اينگونه تعبير مي شد كه «ترجعون الي نبيكم علاوه بر اين ، حضرت از آن واقعه ، به رجوع تعبير كرده است و با توجه به اينكه حضرت از دنيا رحلت كرده اند، معناي رجوع در مورد ايشان ، بازگشت به دنيا پس از مرگ خواهد بود. پس بر خلاف آنان كه مي پندارند ، رجعت توسط ابن سبا وارد تشيع شد ، بايد گفت كه انديشه رجعت از همان سالهاي آغاز پيدايش اسلام مطرح شد اگر چه اين انديشه در آن سالهاي آغازين به جهت غامض بودنش هنوز ميان مردم جايگاه اصلي خود را پيدا

ص: 90


1- همان، بخش رجعت، ح 1، 14،19، 54.
2- سوره قصص ، آيه 85 .
3- المجلسي،مولي محمد باقر، همان، ج 53 ، ص 56.

نكرده بود و دوره بعدي به واسطه بحثها و تاليفات متعدد، بتدريج رشد و توسعه پيدا كرد.

2. دوره رشد و بالندگي

سالهاي بين شهادت امام سجاد(علیه السلام) (95 ق) تا ابتداي غيبت صغري (260 ق) را مي توان دوره رشد و بالندگي انديشه رجعت تلقي كرد. يكي از ويژگيهاي اين دوران، موضع گيري برخي از اهل سنت پيرامون اعتقاد به رجعت بود. در مقابل ، ائمه دين با تمسك به آيات قرآن كه مورد قبول آنان بود از عقيده به رجعت دفاع و آن را مبرهن مي كردند. در آن زمان دو مركز علمي مهم ، در جهان اسلام مطرح بود. يكي حجاز و مدينه كه محل نزول قرآن و محل زندگي پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بود كه طرفداران آن مكتب را اهل حديث مي ناميدند، و ديگري در عراق و كوفه كه برخي از صحابه و نيز برخي از ائمه مذاهب مثل ابوحنيفه در آنجا زندگي مي كردند و گرايش كلي آنها به راي و قياس بود. در آن زمان اهل عراق از زمره كساني بودند كه به شدت بااعتقاد به رجعت مخالفت مي كردند. ابوبصير در اين زمينه مي گويد: امام باقر(علیه السلام) به من فرمودند: «ينكر اهل العراق الرجعة؟ قلت: نعم، قال: اما يقرؤن القران (1) و يوم نحشر من كل امة فوجا» (2) آيا اهل عراق منكر رجعت هستند؟ من در جواب عرض كردم آري . امام فرمودند: مگر آنها قرآن را نمي خوانند كه مي فرمايد: و روزي كه از هر امتي گروهي را محشور مي كنيم. از اين روايت بخوبي روشن مي شود كه در آن زمان ، مساله رجعت مورد بحث و گفتگو بوده و اهل عراق آن را

ص: 91


1- همان، ص 40.
2- سوره نمل ، آيه 83.

نمي پذيرفتند و در مقابل حضرت باقر(علیه السلام) از آيات قرآن بر رجعت استدلال مي كند، ولي اين نقد و نظر ظاهرا در دوره گذشته مطرح نبوده و ائمه اطهار: فقط به ذكر وقايع و اصل رجعت اكتفا مي كردند ولي درصدد اثبات و يا پاسخ سخنان مخالفان نبوده اند. (1) گروه ديگري كه در آن عصر به اين عقيده خرده مي گرفتند، «قدريه (2) بود. جنان بن سدير از پدرش نقل مي كند كه پدرش گفت: سالت اباجعفر(علیه السلام) عن الرجعة، فقال: «القدرية تنكرها ثلاثا» (3) از امام باقر(علیه السلام) در مورد رجعت سؤال كردم [ شايد منظور از سؤال درباره رجعت اين باشد، كه چه كساني رجعت را منكرند، كه اين معني بقرينه جواب امام تاييد مي شود] حضرت سه بار فرمود: قدريه رجعت را انكار مي كند. جرم اعتقاد به رجعت !!

در عصر امام باقر(علیه السلام) برخي از اصحاب آن حضرت تنها به جرم اعتقاد به رجعت آنچنان در جامعه منفور شده بودند كه با داشتن علم و دانش وافر از آنها حديث نقل نمي شد. سيد بن طاووس از صحيح مسلم، كه از كتابهاي بسيار معتبر اهل سنت است ، نقل مي كند كه جراح بن مليح گويد: جابر مي گفت: نزد من از طريق امام باقر(علیه السلام) و ايشان از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هفتاد هزار حديث وجود داشت كه اهل سنت همه آنها را رها كردند و سپس مسلم به اسناد محمد بن عمر رازي علت ترك آن را چنين نقل مي كند: «خود از حريز شنيدم كه مي گفت: با جابر ملاقات كردم، ولي اصلا از او حديثي يادداشت نكردم، زيرا او به رجعت اعتقاد داشت!.» (4) البته ريشه اصلي اينگونه مخالفتها

ص: 92


1- در بحثهاي آينده كيفيت استدلال به اين آيه و پاسخ اشكالات وارده به آن خواهد آمد.
2- «قدريه قائل به جبر و عدم اختيار انسان بودند آنها «قدر» را آنقدر تعميم مي دادند كه حتي شامل افعال الهي هم مي شد، چه رسد به اينكه شامل افعال اختياري انسان هم بشود. بنابراين به قائلين جبر، قدريه مي گفتند و مصداق آن حديث مشهور نبوي بودند كه: «القدرية مجوس هذه الامة يعني گروه قدريه مجوس اين امت هستند، ولي برخي قائلين به جبر و تعميم قدر به افعال اختياري انسان و حتي خداوند متعال ، براي اينكه حديث مذكور بر آنها منطبق نشود، گفتند: منظوراز قدريه، نافين و منكرين قدر است و چقدر سخيف است اين سخن . براي مطالعه بيشتر به كتاب «بحوث مع اهل السنة و السلفيه » حسيني روحاني ، مهدي ، چاپ اول ،1399 ق.
3- المجلسي، مولي محمدباقر ، همان،53، صص 67 و 72.
4- همان، صص 140-139. به نقل از كتاب الطرائف سيدبن طاووس .

با چنين عقيده اي ناشي از عدم ظرفيت فكري مردم بوده است كه نمي توانستند باور كنند چطور انسانهايي كه ساليان دراز از دنيا رفته اند مجددا به دنيا باز مي گردند و شاهد اعتلاي حكومت جهاني اسلام خواهند بود. نظير اين مساله مخالفتهايي است كه با عقيده به معاد و ساير امور غيبي مي شود. در زمان امام باقر(علیه السلام) تنها برخي از مذاهب اهل سنت (اهل عراق، قدريه) با عقيده رجعت مخالفت مي ورزيدند ، اما در زمان امام صادق(علیه السلام) اين مخالفت به اوج خود رسيد به طوري كه همه مذاهب اهل سنت در مقابل شيعه با چنين عقيده اي به ستيز برخاسته بودند، در اين عصر امام صادق(علیه السلام) با استدلالهاي قوي از كيان اين اعتقاد دفاع مي نمودند. ابوبصير گويد به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: «ان العامة تزعم ان قوله « و يوم نحشر من كل امة فوجا» عني في يوم القيامة . فقال ابو عبدالله(علیه السلام): فيحشرالله يوم القيامة من كل امة فوجا و يدع الباقين؟ لا و لكنه في الرجعة. و اما آية القيامة و حشرنا فلم تعادر منهم احدا» (1) اهل سنت در مورد سخن خداوند (متعال ) كه مي فرمايد: «روزي كه از هر امتي گروهي را محشور مي كنيم مي پندارند كه منظور، روز قيامت است. امام فرمودند: آيا اينچنين است كه خداوند در روز قيامت از هر امتي گروهي را محشور و بقيه را رها مي كند؟ چنين نيست. بلكه منظور آيه از حشر گروهي از هر امتي، در روز رجعت است و آيه قيامت آن است كه حق تعالي مي فرمايد: «همه را محشور مي كنيم و از كسي چشم پوشي نمي كنيم.» پرسش مامون

يكي از ويژگيهاي عصر امام

ص: 93


1- همان، ص 52.

رضا(علیه السلام) ، تشكيل مناظرات و طرح سؤالاتي از طرف مامون در مباحث مختلف اسلامي بود. وي مي خواست با طرح اينگونه مناظرات و سؤالات مختلف امام را تضعيف كند. خود مامون كه تا حدودي از علم و دانش بهره اي داشت ، پيوسته سؤالات مختلفي را مطرح مي كرد و حضرت پاسخ مي دادند. يكي از آن پرسشها در مورد رجعت است. حسن بن جهم گويد: روزي مامون به امام رضا(علیه السلام) عرضه داشت: «يا اباالحسن ما تقول في الرجعة؟ فقال (علیه السلام): انهاالحق ، قد كانت في الامم السالفة و نطق بهاالقرآن و قدقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : يكون في هذه الامة كل ما كان في الامم السالفة حذوالنعل بالنعل والقذة بالقذة.» (1) اي اباالحسن نظر شما در مورد رجعت چيست؟ حضرت فرمودند: اعتقاد صحيحي است و اين رجعت (مساله جديدي نيست) در امتهاي گذشته بوده و قرآن هم درباره آن سخن گفته است. [مثل قصه عزير و كساني كه از ترس مرگ از خانه هايشان فرار كردند...] و رسول خدا فرمود: هر چه در امتهاي گذشته بوده در اين امت نيز خواهد بود. بسان فت بودن نعل به نعل و گوش به گوش. يعني دقيقا آنچه در امتهاي گذشته اتفاق افتاده در اين امت هم اتفاق مي افتد و يكي از آن موارد اتفاق افتاده در امتهاي گذشته ، رجعت بوده است. وقايع رجعت

علي بن مهزيار از امام زمان(علیه السلام) كلماتي را نقل مي كند و حضرت حوادث ظهور را بيان مي نمايد و سپس ايشان از حضرت مي پرسد: «يا سيدي مايكون بعد ذلك ؟ قال: الكرة الكرة الرجعة (2) ثم تلي هذه الاية «ثم رددناكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا» (3)

ص: 94


1- همان، ص 59.
2- همان، ص 105.
3- سوره اسري ، آيه 6

از حضرت پرسيدم: پس از حوادث ظهور چه رخ خواهد داد؟ حضرت فرمودند: رجعت و آن را تكرار كردند و آنگاه آيه اي را كه دلالت بر رجعت مي كند تلاوت فرمودند: «آنگاه شما را به سوي آنها برگردانيم و بر ايشان غلبه دهيم و به مال و فرزندان مدد بخشيم و عده جنگجويان شما را افزايش دهيم تا بر آنها پيروز گرديد.» نويسندگان «رجعت در عصر ائمه اطهار:

چون مساله رجعت از مسائل پيچيده اي است كه براي اذهان عموم مردم تا حدي قابل هضم نبوده ، پيوسته مورد نقض و ابرام بوده و لذا در همان عصر ائمه: و نيز برخي از محدثين و علماي بزرگوار شيعه ، كتبي در اين مورد تدوين كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم: 1. احمد بن داود بن سعيد الجرجاني . شيخ طوسي گفته كه وي كتابي در رجعت نوشته است. 2. الحسن بن علي بن ابي حمزة البطائني. نجاشي در شمارش كتب وي كتاب رجعت را نام برده است. 3. فصل بن شاذان نيشابوري . شيخ طوسي و نجاشي گفته اند وي كتابي را در اثبات رجعت به رشته تحرير درآورده است. 3. گسترش و تكامل (از 260 ق تا كنون)

در اواخر دوره دوم و ابتداي دوره سوم بتدريج اعتقاد به رجعت به عنوان يكي از شعارها و مميزات شيعه از اهل سنت، درآمده بود و برخي نويسندگان اهل سنت در هنگام معرفي شيعه و يا شخصيتهاي مهم آن ، اعتقاد به رجعت را يكي از خصيصه هاي آنان بر مي شمردند. در اين دوره انديشمندان شيعه براي گسترش اين اعتقاد در ميان مردم و دفاع از آن به دو

ص: 95

عمل دست زدند: 1. نگارش كتابها و مقالات علمي 2. تشكيل مناظرات با اهل سنت. كتابهايي كه در اين زمينه به رشته تحرير درآمد از نظر سبك با يكديگر متفاوت اند و بسياري از آنها به نقل روايات در آن دوره اكتفا كرده و برخي ديگر علاوه بر نقل احاديث به برخي استدلالها هم اشاره كرده اند. و اخيرا برخي مساله رجعت را تنها از ديدگاه عقلي بررسي كرده اند . يكي از مفيدترين و شايد مبسوطترين كتابها در اين زمينه كتاب «الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة » نوشته شيخ حر عاملي قدس سره است كه هم ادله مفصلي از آيات و روايات نقل كرده و هم ادله مخالفان در نفي رجعت را پاسخ داده است. انديشمندان شيعه علاوه بر ادامه شيوه نگارش، مناظراتي را به منظور اثبات و رد ادله مخالفان تشكيل مي دادند و از رجعت دفاع مي كردند به عنوان نمونه يكي از آن مناظراتي كه مرحوم مجلسي از كتاب «المجالس نقل كرده است را بيان مي كنيم: سيدبن طاووس مي گويد: در مجلسي با اهل سنت پيرامون مسائل مورد اختلاف شيعه و سني بحث مي كرديم من از آنها پرسيدم چه چيزهايي را بر شيعه اماميه انكار مي كنيد؟ گفتند: تعرض به صحابه و قول به رجعت و متعه و حديث مهدي(علیه السلام) كه زنده است با اينكه زمان غيبت او طولاني شده است. سيد به ساير مسائل جواب كافي داده و در مورد رجعت فرمودند: اما اينكه شما قول به رجعت را بر شيعيان عيب مي گيريد. شما خودتان از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت مي كنيد كه هر چه در امتهاي گذشته اتفاق افتاده، در اين امت نيز اتفاق

ص: 96

مي افتد و قرآن هم بيان مي كندكه: «آيا نديدي كساني كه از خانه هايشان از ترس مرگ فرار كردند در حاليكه هزاران نفر بودند و خداوند به آنها گفت: بميريد و سپس آنها را زنده كرد» سپس قرآن شهادت مي دهد كه آنها را در دنيا زنده كرده است و معناي رجعت چيزي جز اين نيست. پس سزاوار است كه در اين امت هم مثل آن واقع گردد. با اين سخنان اهل سنت بر مساله رجعت شدند و چون جوابي نداشتند، سكوت اختيار كردند!! (1)

نتيجه گيري از مباحث تاريخي

1. اعتقاد به رجعت ، يك اصل اسلامي است كه از زمان صدر اسلام در احاديث منقول از پيامبر شروع شده (2) تا به غيبت كبري رسيده است و اينگونه نيست كه خرافي باشد و يا اينكه كذابين اين اعتقاد را وارد مذهب شيعه كرده باشند.

2. در عصر امام سجاد(علیه السلام) مساله رجعت به عنوان مساله اي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد، بحث مي شده ولي استدلال بر آن و رد شبهات آن مطرح نبوده، ولي از عصر امام باقر(علیه السلام) به بعد، بحثهاي استدلالي جالبي پيرامون آن صورت گرفته است.

3. اهل بيت عصمت و طهارت: براي استدلال بر رجعت از آيات شريفه مدد جسته تا مخالفان را مجاب كنند و از دليل عقلي استفاده نكرده اند.

4. علماي شيعه چه در عصرائمه: و چه در عصر غيبت (غيبت صغري و كبري) پيرامون رجعت كتب مفيدي به رشته تحرير در آورده و جلسات مناظره و بحث تشكيل داده اند.

مصادرغيبت در فهرست نجاشي

مصادرغيبت در فهرست نجاشي منابع و مصادر بحث غيبت و مسائل مربوط به آن ، از ديرزماني پيش از ميلاد امام عصر (علیه السلام) تهيه و تدوين شده

ص: 97


1- الحرالعاملي ، محمدبن الحسن، الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، صص 64-62
2- فعلا در صدر اين بحث نيستيم كه آيا اعتقاد به رجعت قبل از اسلام وجود داشته يانه كه خود بحث مستقلي است ولي از برخي روايات اين مطلب استفاده مي شود.

است. پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار: در ضمن احاديث و اخبار خويش، به امامت دوازدهمين امام ، غيبت ايشان ، قيام ايشان ، ملاحم (1) و فتنه هاي پيش از ظهور و نيز علايم ظهور ارشاد فرموده اند. راويان احاديث در كتابهاي خويش اين اخبار و روايات را جمع آوري نمودند و بدين ترتيب اسناد مربوط به آن امام عظيم الشان را به دوره هاي پس از خود انتقال دادند. متاسفانه بسياري از اين مصادر اصلي و قديمي به دست ما نرسيده است و تنها بعضي از مضامين روايات و اسناد در كتابهاي دوره هاي بعد نقل شده ، اما فهرستهاي تاليفات شيعه، نام اين مصادر و نويسندگان آنها را ثبت و ضبط كرده است. از مهمترين فهرستهاي به جا مانده از آن دوران ، كتاب «فهرست اسماء مصنفي الشيعه است كه به «رجال نجاشي شهرت يافته است. «ابوالعباس احمد بن علي بن احمد بن عباس نجاشي (450-372 ق) از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضي و همدرس شيخ طوسي بوده است. او نام مؤلفان شيعه تا آن عصر را در مجموعه اي كه اينك به نام «رجال نجاشي شناخته مي شود، جمع آوري نمود. از آنجا كه بسياري از كتابهاي نامبرده در اين مجموعه ، در حال حاضر موجود نيست ، لكن شناخت آنها در بررسي مصادر كتابهاي دوره هاي بعد لازم است ، لذا ما مصادر موضوع مورد نظر را از اين كتاب استخراج نموديم كه به نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم. تذكر دو نكته در اينجا لازم است. اول اينكه ، كتابهاي موضوع مورد نظر كه توسط شيخ صدوق ، شيخ مفيد، سيدمرتضي ، شيخ طوسي و شيخ نعماني نگاشته شده است

ص: 98


1- ملاحم، جمع «ملحمه به معناي جنگ بزرگ و حماسه عظيم است. اصطلاحا مراد از اين موضوع فتنه ها و آشوبهاي آخرالزمان مي باشد.

از آن جهت كه اكثرا به دست ما رسيده است، به صورت جداگانه معرفي خواهند شد. دوم اينكه ، مصادري كه در شماره پيشين معرفي شد از اين مجموعه استثنا شده است. مصادر معرفي شده در رجال نجاشي و نويسندگان آنها عبارتند از: 1. ابراهيم بن الحكم بن ظهير الفزاري وي كتابي به عنوان «كتاب الملاحم نگاشته است. (1) 2. اسماعيل بن مهران بن ابي نصر سكوني وي كه شخصي معتمد است ، از اصحاب امام رضا(علیه السلام) شناخته شده است. او كتابي به عنوان «الملاحم دارد . (2) 3. حسن بن علي بن فضال وي فطحي (3) مذهب بوده است و در آخر عمر خويش به مذهب حق روي كرده است. وي را در امر حديث موثق دانسته اند. «كتاب ملاحم نيز از جمله تاليفاتش ذكر شده است. وي به سال 224 ق وفات يافته است. (4) 4. حسن بن محمدصفار از استادان حديث و دانشمند موثق شيعه دوازده امامي بوده است. وي كتابي در «دلائل خروج القائم(علیه السلام)» و كتابي ديگر به عنوان «الملاحم دارد. (5) 5. حسن بن علي ، الاطروش وي از نوادگان امام سجاد(علیه السلام) بوده است. «كتاب انساب الائمة و مواليد هم الي صاحب الامر:» از اوست . (6) 6. حسن بن سعيدبن حماد اهوازي وي كتابي در «ملاحم نگاشته و در قرن سوم هجري مي زيسته است. (7) 7. حسن بن محمدبن يحيي ، معروف به ابي اخي طاهر وي از نوادگان امام سجاد(علیه السلام) بوده و در سال 358 ق وفات يافته است. «كتاب الغيبة و «ذكر القائم(علیه السلام)» را از كتابهاي وي نام برده اند. (8) 8. حسن بن حمزة بن علي طبري ، مشهور به مرعش از بزرگان و فقيهان شيعه به شمار مي رفته است. كتابي در موضوع غيبت امام عصر (علیه السلام) به وي

ص: 99


1- نجاشي ، رجال نجاشي ، ص 15
2- همان ، ص 26
3- فطحيان پس از امام كاظم(علیه السلام) عبدالله افطح فرزند ايشان را امام دانستند و پس از وي به امام رضا(علیه السلام) رجوع كردند.
4- همان، ص 37
5- همان، ص 48
6- همان، ص 57
7- همان، ص 59
8- همان، ص 64

نسبت داده اند. او در سال 358 ق وفات يافته است. (1) 9. احمدبن محمدبن عمران ، مشهور به ابن جندي وي استاد نجاشي بوده است و «كتاب الغيبه » را به وي اسناد داده است. (2) 10.احمدبن محمدبن عبيدالله نجاشي درباره وي مي گويد: «من اين شيخ را ديدم ، او دوست من و پدرم بود، و بسيار از وي روايت شنيدم ... او به سال 401 ق وفات يافت.» (3) سپس دو كتاب را به وي نسبت مي دهد، يكي «كتاب مانزل من القرآن في صاحب الزمان كه موضوع آن آياتي است كه در مورد امام عصر (علیه السلام) نازل شده است، ديگري «كتاب اخبار وكلاءالائمة الاربعة كه ظاهرا در تاريخ نمايندگان چهار امام معصوم شيعه; حضرت جوادالائمه ، حضرت امام علي النقي ، حضرت امام حسن عسكري و حضرت صاحب الامر: است. (4) 11.احمدبن محمدبن احمدجرجاني وي در مصر سكونت داشته و به زهد و امانتداري ستوده شده است. كتابي بزرگ در موضوع راويان روايت «مهدي از فرزندان امام حسين(علیه السلام)» است ، تاليف نموده است. نجاشي اضافه مي كند كه در اين كتاب اخبار قائم(علیه السلام) آمده است. (5) 12.احمدبن علي بن عباس بن نوح او ساكن بصره و فقيهي بصير و موثق در روايت بوده است. نجاشي شاگرد وي بود او كتاب «اخبار الوكلاءالاربعة را در تاريخ چهار وكيل امام عصر (علیه السلام) در طول غيبت صغري ، به وي نسبت مي دهد. (6) 13.احمدبن ابي زاهر او كه در قم صاحب وجاهت بوده است، كتابي در وظيفه مردم در زمان عدم حضور امام تاليف كرده و آن را «كتاب مايفعل الناس حين يفقدون الامام ناميده است. (7) 14. احمدبن علي ، ابوالعباس رازي نجاشي «كتاب الشفاء و الجلاء في الغيبة را از او دانسته است. (8) 15. جعفربن محمدبن مالك وي كتابي در «الفتن و

ص: 100


1- همان جا
2- همان، ص 85
3- همان جا
4- همان جا
5- همان، ص 86
6- همان جا
7- همان، ص 88
8- همان، ص 97

الملاحم تاليف كرده است و همچنين «كتاب اخبارالائمة و مواليدهم:» از اوست. (1) 16. حنظلة بن زكريا، ابوالحسن قزويني وي نيز «كتاب الغيبة تاليف نموده است. (2) 17. سلامة بن محمد ، ابوالحسن الارزني به عنوان استاد جليل و موثق شيعه از او نام برده شده است ، «كتاب الغيبة و كشف الحيرة راء تاليف كرد. او به سال 339 ق وفات يافته است. (3) 18. عبدالله بن جبله خاندان جبله در كوفه شهرت داشته اند و عبدالله فقيهي مشهور و موثق از اين خاندان است. «كتاب الصفة في الغيبة علي مذهب الواقفه » را وي بنابر مسلك واقفيان (4) نگاشته است. او به سال 219 ق وفات يافته است. (5) 19. عبدالله بن جعفر حميري استاد راويان قم و صاحب جلالت در بين ايشان بود. «كتاب الغيبة و الحيرة و «كتاب قرب الاسناد الي صاحب الامر» و «مسائل ابي محمد و توقيعات از تاليفات اوست. وي در اوايل قرن چهارم هجري وفات نمود. (6) 20. عبدالعزيزبن يحيي وي را استاد بصريان و تاريخدان آنان دانسته اند. او از اصحاب ابي جعفر، امام جواد(علیه السلام) بوده است. «كتاب ذكر كلام [اميرالمؤمنين(علیه السلام)] في الملاحم از آثار اوست. همچنين كتاب «قوله في قتال اهل القبله و انكار الرجعة و الامر بالمعروف و «كتاب اخبار المهدي(علیه السلام)» به وي منسوب است. (7) 21. عبدالوهاب مادرايي كتابي در غيبت امام عصر7 تاليف نموده است. (8) 22. علي بن ابي صالح نجاشي از بعضي فهرستها نقل مي كند كه «كتاب الملاحم تاليف اوست. (9) 23. علي بن محمدبن علي، ابوالحسن سواق وي واقفي مذهب بود ولكن موثق و صحيح در روايت بوده است. «كتاب الغيبة از جمله تاليفات وي است. (10) 24. علي بن سليمان زراري وي از مرتبطين با حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بوده و توقيعاتي را از سوي

ص: 101


1- همان، ص 122
2- همان، ص 147
3- همان، ص 192
4- واقفيان كساني هستند كه بر امامت امام كاظم(علیه السلام) توقف كرده اند و هفت امامي هستند.
5- همان، ص 216
6- همان ، ص 220
7- همان، صص 242- 241
8- همان، ص 247
9- همان، ص 257
10- همان، ص 260

آن حضرت دريافت داشته است. (1) 25. علي بن محمد بن ابراهيم كليني ، معروف به علان وي به قصد حج به طرف مكه مي رفت كه به قتل رسيد. «كتاب اخبار القائم(علیه السلام)» را از او دانسته اند. (2) 26. علي بن احمد كوفي نجاشي كتابي به نام «ابان حكم الغيبة را به وي نسبت داده است. (3) او به سال 352 ق در نواحي فسا در نزديكي شيراز وفات يافته است. (4) 27. عيسي بن مهران مستعطف «كتاب المهدي تاليف اوست، نجاشي نقل مي كند كه اين كتاب را نزد استادش خوانده است. (5) 28. عمركي بن علي وي كه از اهالي قريه اي نزديك نيشابور بود، از استادان و شيوخ موثق شيعه به حساب مي آمده و او «كتاب الملاحم را تاليف نموده است. (6) 29. محمد بن ابي عمير او از اصحاب امام كاظم و امام رضا (علیه السلام) بوده است و در بين شيعيان جايگاهي رفيع داشته و دارد. «كتاب الملاحم از جمله آثار اوست. وي به سال 210 ق وفات يافته است. (7) 30. محمد بن اوربمه نجاشي «كتاب الملاحم را از او دانسته است. وي از اصحاب امام هادي(علیه السلام) است. (8) 31. محمد بن جمهور راوي حديث از امام رضا(علیه السلام) مي باشد و «كتاب الملاحم الكبير» از آثار اوست. (9) 32. محمد بن عباس بن عيسي او را ثقه و معتمد دانسته اند و «كتاب الملاحم از تاليفات اوست. (10) 33. محمدبن احمدبن يحيي وي صاحب كتاب «نوادر الحكمة بوده و اين كتاب كه پيش از تاليف كتاب كافي ، كتاب مرجع شيعيان بوده است، كتابي نيز در ملاحم نگاشته است. (11) 34. محمد بن عبدالله بن مهران «كتاب الملاحم از جمله كتابهاي اوست. (12) 35. محمد بن

ص: 102


1- همان جا
2- همان ، ص 261
3- احتمال آنكه اين كتاب در موضوع غيبت كردن باشد وجود دارد.
4- همان ، ص 266
5- همان ، ص 297
6- همان ، ص 303
7- همان ، ص 327
8- همان ، ص 330
9- همان ، ص 337
10- همان ، ص 341
11- همان ، ص 349
12- همان ، ص 350

مسعود عياشي از بزرگان و دانشمندان شيعه محسوب مي شود. او در ابتداء سني مذهب بوده و سپس شيعه شده است . نجاشي «كتاب الغيبة و «كتاب الرجعة را از تاليفات وي دانسته است. (1) 36. محمد بن حسن صفار از موثقين و صاحب جلالت در بين شيعه بوده است. «كتاب الملاحم و «كتاب ماروي في شعبان كه درباره امام عصر (علیه السلام) نگاشته شده ، از تاليفات اوست. او به سال 290 ق وفات يافته است. (2) 37. محمدبن قاسم نجاشي كتابي كلامي در موضوع غيبت را از وي نام برده است. ظاهرا عنوان كلام از آنجا ذكر شده كه وي را متكلم دانسته اند و او كتابش را در موضوع غيبت از ديدگاه كلامي نگاشته است. (3) 38. محمدبن احمدبن عبدالله از مشايخ شيعه و فقيه ايشان بوده است. «كتاب الغيبة و كشف الحيرة را از وي دانسته اند. (4) 39. محمدبن حسن بن حمزة او كه جانشين شيخ مفيد و از متكلمان و فقيهان بنام بوده ، كتابي با عنوان «المسالة في مولد صاحب الزمان(علیه السلام)» تحرير كرده است. وفات وي را به سال 463 ق گفته اند. (5) 40. معلي بن محمد بصري كتابهاي او را معتمد دانسته اند كه از جمله آنها «كتاب سيرة القائم(علیه السلام)» است. (6) 41. هبة الله بن احمد، معروف به ابن برنيه وي از نوادگان دختري محمد بن عثمان عمري بوده و كتابي در تاريخ «ابوعمروعمري و ابوجعفر عمري نگاشته است. نجاشي مي گويد: «ابن نوح در كتاب «اخبار الوكلاء» به روايتهاي اين كتاب اعتماد نموده است. ما در سال 400 ق با هم به زيارت اميرالمؤمنين(علیه السلام) رفتيم.» (7) 42. ابوحيون تنها كتابي كه از وي نام برده شده است، «كتاب الملاحم اوست. (8) با توجه به عناوين كتابها و تاريخ زندگي مؤلفان آنها، اين

ص: 103


1- همان ، صص 352 -350
2- همان ، ص 354
3- همان ، ص 381
4- همان ، ص 393
5- همان ، ص 404
6- همان ، ص 418
7- همان ، ص 440
8- همان ، ص 458

نكته اثبات مي شود كه امامت امام عصر (علیه السلام) به عنوان دوازدهمين حجت خدا و غيبت ايشان و شرايط ظهور آن حضرت، از حكمتهاي الهي است كه مشيت خداوند به آن تعلق گرفته و معصومين(علیه السلام) در فرصتهاي مناسب مردم را به آن توجه داده اند. از طرف ديگر منابع و مصادر غيبت و علائم ظهور و فتنه هاي آخرالزمان در قديمي ترين احاديث شيعه ريشه دارد كه اين، جاي هيچ گونه تشكيك در مضمون اخبار و احاديث مربوط به اين موضوع را باقي نمي گذارد.

شرح دعاي عهد

شرح دعاي عهد اين دعا در زمره ادعيه منقول از حضرت امام صادق(علیه السلام)است كه حراست از آن و ذكر مداومش در عصر غيبت تاكيد شده است. عالم جليل ، ميرزا محمدبن حسن بن ملاعلي هرندي در سال 1287 ق آن را شرح نموده است و برادر محترم جناب آقاي «حسين درگاهي تصحيح مجدد آن را عرضه داشتند. «و اجعله اللهم مفزعا لمظلوم عبادك وناصرالمن لايجد له ناصراغيرك ومجددالماعطل من احكام كتابك و مشيدا لما ورد من اعلام دينك و سنن نبيك (صلی الله علیه و آله)» و قرار فرما، امام(علیه السلام) را خداوندا! پناه از براي ستم شده بندگان خود و ياري كننده اي مر كسي را كه نمي يابد، از براي خود ياري كننده اي غيرتو و تازه كننده اي مر آن چيزي را كه معطل گذاشته شده از احكام كتاب تو; كه قرآن باشد. و محكم كننده اي مر چيزي را كه وارد شده از علامات دين تو و طريقهاي پيغمبر تو - درود فرستد خدا بر او وبر آل او. و «مفزع بودن آن حضرت براي مظلومان عباد، به آن است كه بعد از ظهور ، سلطان ملك و دادخواه خواهد شد. پس به

ص: 104

عرض مظلومين مي رسد و داد ايشان را از ظالمان ايشان مي گيرد و به اين واسطه مظلومين هم ، هميشه رو به او مي آورند و دادخواهي خود را نزد او مي برند و پناه به او مي جويند و ناصر بودن آن حضرت هم براي بي ناصران، به واسطه قدرت او است. زيرا، كساني كه ناصر ايشان به جز خدا نيست، همه كس عاجز از ياري ايشان است و گر نه روا بود كه غير خدا هم ياري ايشان را بنمايد و در محل خود مبرهن است كه چيزي روا نيست كه در مقامي در آيد، مگر آن كه در عين آن مقام باشد. پس عدم نصرت غيرخدا، مستلزم عجز از نصرت است. پس ناصر، منحصر در خدااست و از اين جهت نصرت خدا از او متمشي مي شود. و ممكن است كه بگوييم: عدم نصرت غيرخدا، صفت نقص است و نصرت ، كمال است. پس اول از خدا صادر مي شود و بعد از امام، مثل ساير صفات افعال خداوند. و علي اي حال; شبهه نيست كه امثال اين صفات در حقيقت ، حالتي است از متصف به آنها، كه هميشه با او هست; خواه در ظاهر به حسب اسباب ظاهره، به ظهور برسد و خواه نرسد. و از اين جهت است كه خداوند قادر و عالم است، پيش از وجود مقدور و معلوم . بلكه پيش از ايجاد قدرت و علم (1) . پس امام هم مفزع و ناصر مظلومان و بي ناصران هست. اگر چه ظهور اين دو صفت از او بعد از ظهور و مفزعيت و نصرت باشد. بلي، چون مقصود آن است كه; «خداوندا! آن حضرت را ظاهر

ص: 105


1- في الدعاء: كان قويا قبل وجودالقدرة والقوة و كان عليما قبل ايجاد العلم والعلة. لم يزل سلطانااذ لامملكة و لامال - الخ . منه ره

فرما، تا آنكه ، چنين و چنان شود» ، لهذا اتصاف او به اين دو صفت به نفس ظهور او خواهد بود و قبل از آن و بعد از آن را اعتباري نيست; اگر چه حقيقت در هر حال موجود باشد. بلكه در نفس داعي باشد كه به اين دعا مدعي استعداد اجابت شده و از اينجا معلوم مي شود كه صدق و كذب در اين ادعا هم ، نظير فقرات سابقه مي آيد. و اما مقصود از «تجديد احكام معطله از كتاب كه قرآن است، آن است كه قرآن حاوي بر جميع احكام كليه و جزئيه هست; چنانكه خداوند فرموده: «ما فرطنا في الكتاب من شي ء». (1) و شبهه نيست كه بسياري از آنها مخفي است و اسرار محسوب است و وقت ظهور آنها، زمان ظهور امام است. پس قبل از ظهور او معطل و بي حاصل است و به ظهور امام، ظاهر و معمول به فيما بين مؤمنين مي شود. پس گويا تجديد و تازه مي شود، بعد از آنكه اثر آنها محو و منسي شده باشد، به سبب رفتن پيغمبر و ائمه: از دنيا و غيبت امام حي. و بالجمله; قرآن جامع كل حقايق است و لكن بسياري از آنها در آن مخفي است و سبب خفا آنها، عدم وجود و ظهور رسول و ائمه: است، در ظاهر و در زمان ظهور امام عصر (علیه السلام) ظاهر مي شوند. پس اسرار هم ظاهر مي شوند و از اينجا معلوم مي شود كه تعطيل آنها قبل از ظهور، مستلزم عبثيت آنها نيست. زيرا كه اين تعطيل به معني خفا در ادني است و گر نه در اعلي ظاهر و هويدا است و همين است سر «ليظهره علي

ص: 106


1- سوره انعام ، آيه 38

الدين كله و لوكره المشركون (1) كه در قرآن مجيد واقع شده و گر نه بايد حق هميشه ظاهر و غالب باشد. و محال است كه در وقتي ، غير محيط و غيرغالب باشد. يا بازار او كساد و بي رواج باشد و به اين سبب معطل و ضايع مانده باشد - تعالي الله عن العجز في رواجه او رضاه بكساده ، علوا كبيرا. و همچنين است، كلام در تشييد واردات از اعلام دين (2) و سنن سيدالمرسلين (صلی الله علیه و آله) كه آنها نيز، در ظهور امام محكم مي شوند. اگر چه قبل از آن هم در وجود هستند; و لكن بر سبيل خفا و ضعف ، نه بر سبيل ظهور و قوت. و حقيقت اوليه خفا و ظهور و ضعف و قوت همه ، اگر چه خارج از اصل حقيقت متحده جامعه بين جميع كثرات نيست، و لكن كلام در مقام كثرت است، نه وحدت . و گر نه در عالم وحدت همين دعاها هم حاصل است و تحصيل حاصل، محال است. «قل: كل مظهر عما عليه حقيقته في كل شؤونهم و احوالهم و افعالهم. والا ، فالله واحد فوق جميع الكثرات. و هو منزه عن كلها. فسبحان الله عما يصفون.» (3) و چون در فقرات مذكوره ، اظهار خلاف مشهور بين الناس است، كه احكام مجدده و اعلام مشيده باشد، و معلوم است كه آن، باعث ايذاء و اذيت اغلب ناس مي شود، زيرا كه معتاد به آن نيستند، لهذا مناسب است كه بگويي: «و اجعله اللهم ممن حصنته من باس المعتدين و قرار فرما، خداوندا! امام را بعد از ظهور او، از كساني كه محافظت مي فرمايي ايشان را از شر سركشان. چون مردم

ص: 107


1- سوره توبه، آيه 33 ; سوره صف،آيه 9 .
2- مراد از دين، اسلام است. چنانكه خداوند فرموده: « ان الدين عندالله الاسلام.» [سوره آل عمران،آيه 19] و مراد از اعلام آن احكام و افعال مكلفين است، در مقام امتثال آن احكام كه معتبر در كل اخلاص و محبت و حفظ حدود خداوندي است. چنانكه واضح است.
3- كلمه «قل خطاب به ناظر در اين شرح است و اصل اين كلام تا كلمه «يصفون اتمام مطلب است به قاعده توحيديه جاريه در اغلب مقامات . فافهم! منه

در مقام عداوت او برآيند، به سبب آنچه از او مي شنوند; از خلاف عادات و مشتهيات انفس ايشان، امام را حفظ فرما، كه ازايشان بدي به او نرسد و امام در زمان غيبت، لا محاله محفوظ از شر اشرار است. پس اين دعا مخصوص زمان ظهور او است كه در ظاهر در ميان خلق است و يكي از ايشان است و ممكن است كه به مقتضاي عادت بشريت، بدي از مردم به او برسد; از قتل و غارت و ساير ظلمهاو ستمها، كه هميشه از مردم نسبت به انبيا و اوليا صادر مي شده. و استجابت اين دعا، در حقيقت ، به طور كلي ممكن، بلكه واجب است بر خداوند در حكمت. زيرا كه حفظ حق، مقتضاي لطف و حكمت او است و لكن در ظاهر، به طور كليت ، اگر چه جايز باشد، عقلا ، و لكن عادتا محال است. بلكه مقتضاي بسياري از اخبار، آن است كه از مردم انواع آزارها و اذيت ها به آن حضرت مي رسد و اگر هيچ اذيتي نباشد، همان اذيت آنكه آن حضرت را محتاج به جنگ و جدال مي كنند، كافي است و گر نه بايد تصديق او را نكند. و در فرمان او داخل نشوند، كه به اين جهت او با ايشان محاربه كند. بلي، مقصود از اين فقره ، آن است كه: خداوندا! من از كساني هستم كه در مقام نصرت امام، حافظ او از باس معتدين ، به قدر قوت هستم; نظير ساير فقرات كه مكررا گفته ايم كه راجع به نفس داعي است و ادعا استعداد استجابت آن است; صدقا يا كذبا ، چنانكه دانسته اي . والحاصل; هر دعايي

ص: 108

از هر داعي، اخس (1) از آن است كه تصرف در حكمت حقيقيه خداوند كند. پس همه اظهار خلوص و تهيؤ نفس داعي است، به هيات اجابت ، نسبت به مدعوله . و گر نه واقع هر چيزي و هر كسي در مقام خود، هميشه دايم و برقرار است و تغيير و تبديل را راهي به آن نيست. زيرا كه در حكمت خداوند خللي ابدا نبوده و نخواهد بود و چون در فقرات سابقه خواهش ظهورامام و توابع آنكه اثمار آن و فوائد و غايات آن باشد، شده و حصول آن فوائد موجب سرور مقربين درگاه الهي مي شود. لهذا بعد از آنها مي گويي: «اللهم و سر نبيك محمدا6 برويته و من تبعه علي دعوته.» خداوندا! و مسرور فرما پيغمبر خود محمد(صلی الله علیه و آله) را به ديدار امام. و مسرور فرما هر كه را متابعت كرده پيغمبر يا امام را بر دعوت او. و فاعل «رؤيت ، محتمل هست كه خود پيغمبر باشد. و بنا بر اين مراد به رؤيت يا به رويت حقيقي باطني است، اگر چه مرئي بعد از ظهور ظاهري يا مراد به آن رؤيت ظاهري است، كه در رجعت رسول به دنيا متحقق مي شود. يعني: خداوندا! امام را ظاهر فرما تا پيغمبر به رؤيت حقيقي ، اگر چه قبل از رجعت باشد، او را ببيند و مسرور شود. يا آنكه بعد از رجعت به دنيا، به چشم سر او را ببيند و مسرور شود. و محتمل هست كه فاعل «رؤيت مطلق بينندگان باشند. يعني: خداوندا; مسرور فرما پيغمبر را در هر جا كه باشد، به رؤيت بينندگان ، جمال با كمال فرزند او را در ظهور او. و احتمال اول

ص: 109


1- اخس: پست تر.

اظهر است. پس بنا بر آن ، چون رؤيت هم ظاهر در رؤيت بصر ظاهري است، اين فقره دليل رجعت پيغمبر در زمان ظهور امام خواهد بود. و همچنين است كلام در «من تبع پيغمبر يا امام و لكن در صورت تخصيص «من تبع به كساني كه در وقت ظهور امام در حيات دنيا باشند، اين فقره دليل رجعت اتباع نخواهد بود. بلي ، چون در آيات و اخبار، رجعت نيكان هم ثابت شده ، لهذا انسب، تفسير اين فقره است به نوعي كه اثبات رجعت اتباع هم بشود. و بالجمله; متبادر به ذهن در اين فقره ، آن است كه: خداوندا! مسرور فرما پيغمبر را به رؤيت او، فرزند خود را ، در ظهور او و مسرور فرما «من تبع امام را ، بر دعوت امام در عالم ظاهر. زيرا كه اهل حق، هميشه حق در قلوب ايشان مكتوم و در جولان است. پس چون امام علانيه و بر ملا، آن را اظهار فرموده ، عقده دل اهل حق به آن گشاده شود و مسرور شوند و همگي بالاتفاق در ترويج آن بكوشند، بعد از آنكه عاجز از اظهار آن قبل از ظهور امام بوده اند; خوفا عن الناس او عن الله و آنچه مي گويي: «و ارحم استكانتنا بعده و رحم فرما تضرع يا حاجت و مسكنت ما را بعد از او دو احتمال دارد: يكي آنكه در اخبار وارد شده كه صدمات از كفار و مخالفين به مؤمنين در زمان ظهور امام مي رسد. پس مراد از اين فقره ، آن است كه: خداوندا!بر ما رحم كن در حيني كه ما را صدمه اي از ايشان برسد، بعد از

ص: 110

ظهور امام، كه موجب تضرع يا ذلت ظاهري ما شود. و احتمال ديگر آنكه ; ضمير در «بعده ، راجع باشد به دعاء در فقرات سابقه است ، و زمان «استكانت ، زمان غيبت امام باشد. يعني: خداوندا! بعد از آن خواهشها كه از تو كرديم ، خواهش ديگري از تو مي كنيم ، كه تضرع و زاري ما را در دعا و غيره ، رحم فرمايي، و دعاي ما را مستجاب كني. و احتمال اول ، اظهر است و لكن مؤيد احتمال ثاني است آنچه مي گويي: «اللهم اكشف هذه الغمة عن [هذه] الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره خداوندا! برطرف ساز اين غم و گرفتگي را كه حاصل است به جهت غيبت امام، براي امت از امت ، به سبب حاضرشدن آن بزرگوار و تعجيل فرما از براي ما ظهور آن حضرت را . و وجه تاييد آنكه «استكانت دليل ذلت و مهجوري و غم و اندوه بر دوري محبوب است. پس، از خداوند رفع همه ، خواهش شده و چون در هر بليه و غمي، ياس از رحمت خداوند بد است، و اميد به او مطلوب است در رفع آن ، لهذا خواهش رحم و كشف غم مدلل شده به آنچه مي گويي: «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا» اين خواهشها را از تو كرديم و آنها به جهت اميد رحمت تو و عدم ياس از آن بوده . زيرا به درستي كه كفار و منافقين و مخالفين و غافلين ، ظهور و حضور امام را دور مي بينند، به حدي كه مايوس از آنند و ما آن را نزديك مي بينيم، به حدي كه اميد آن را در زمان حيات خود

ص: 111

داريم. و اين فقره اقتباس از آيه قيامت است كه خداوند فرموده: «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا» (1) و اشاره است به تاويل اين آيه به زمان ظهور امام ، كه رجعت و قيامت صغري است و بعد از آن خواهش را رحمت و كشف غمه را مؤكد مي كني، به قسم دادن خداوند را به آنچه مي گويي: «برحمتك يا ارحم الراحمين.» مستجاب فرما دعاي ما را ، به حق رحمت خودت ، اي رحم كننده تر از همه رحم كنندگان! و از سبك اين دعا، معلوم است كه اين فقره آخر دعا است و لكن در حديث و روايت وارد است بعد از آن، كه: پس سه مرتبه دست بر ران راست خود مي زني و در هر مرتبه مي گويي: «العجل يا مولاي يا صاحب الزمان تعجيل فرما ، تعجيل فرمودني در ظهور، اي آقاي من! اي صاحب اختيار اين زمان ما! و «العجل منصوب است به فعل مقدر، كه مصدر ، قائم مقام آن است. و ممكن است كه «العجل منصوب باشد، بنا بر مفعول به بودن. و بنا بر آن ، فعل مقدر يا «نطلب و امثال آن است، يا «اعمل و «افعل و امثال آنها است. يعني: طلب مي كنيم تعجيل فرمودن تو را ، اي امام زمان! يا ، به كاربر، يا به جا آور تعجيل را، اي آقايي ما و صاحب ما! و نكته در زدن دست بر ران راست، يحتمل اشاره به تاسف و تحسر بر غيبت امام است، چنانكه اهل مصيبت در مقام تاسف و حسرت و غم بر زانوي خود مي زنند. و تعيين ران راست به جهت شرف راست است بر چپ، يا اشاره به آن است كه آدمي بايد از اصحاب يمين باشد تا

ص: 112


1- سوره معارج ، آيه 7.

در دعا صادق باشد. و نكته تكرار سه دفعه ، تاكيد در تاسف و تحسر و در خواهش تعجيل فرمودن در ظهور است و عدد سه ، اول مراتب كثرات است ، كه الحاح در خواهش و طلب، به آن متحقق مي شود كه موجب استجابت شود. و در آخر دعا، التفات به امام است; با وجودي كه همه دعا، خطاب به خداوند است. زيرا كه اين التفات ، اشاره به اختصاص دعا است به امام زمان و مقصود اين است كه: «اي امام زمان! همه اين دعاها در درگاه خداوند، به جهت اخلاص و محبت و شوق لقاي تو بود. پس در ظهور تعجيل فرما! » و اذن در ظهور اگر چه مختص به خداوند است و در دست امام نيست، زيرا كه مامور به امر خداوند است، و لكن مقصود در مقام هيچ چيز نيست به جز اظهار اشتياق ملاقات امام در ظهور. پس خواهش تعجيل از خود او منافات با بودن ظهور در دست خداوند ندارد. و مخفي نماندكه زمان ظهور را، احدي جز خداوند نمي داند. بلكه مستفاد از اخبار آن است كه خود امام هم علم به آن ندارد. بلكه نزديك شدن زمان ظهور را علاماتي است براي خود امام و ديگران، كه به آنها، علم به آن حاصل مي شود.

انعكاس معاني در آينه نامها

انعكاس معاني در آينه نامها امامت گوهر فروزنده اي است كه خداوند در ميان بشر به وديعه نهاده است. امام شاكله اي مانند مردمان و روحي فراتر از انديشه هر انسان دارد از اين رو، بر پيروان امامان است تا امام زمان خويش را بشناسند و در راه معرفت او بكوشند بدين ترتيب روح وجان را با آب زلال

ص: 113

معرفت از هر چه پليدي است پاك كنند . اهميت اين مساله تا حدي است كه گفته اند كه اگر كسي بميرد و امام زمان خويش را نشناسد مرگش مانند مرگ جاهليت است. در ميان همه امامان امام زمان(علیه السلام) خصوصيات ويژه اي دارد چرا كه سالهاي سال است چون خورشيدي در پس ابر غيبت به هستي نور مي بخشد . او به انتظار سالهايي نشسته كه در زمين آشوب زده سفره عدالت پهن كند و خوان رحمت بگستراند. نامهاي امام زمان(علیه السلام) آينه انوار وجودي آن حضرت هستند. هر نام به نكته اي بديع اشاره مي كند و معنايي تازه به ارمغان مي آورد و در صدف نامها معاني درخشنده و كمياب به انتظار صياداني نشسته اند كه در قلب خويش به دنبال تصويري روشن از امام مي گردند. الف) اباصالح (1) اثبات كننده حق (محقق كل حق) (2) امام محفوظ از آسيب دشمن (الامام المامون) (3) پانقلابي (الثائر) (4) ب) بقية الله (5) بهار مردم (ربيع الانام) (6) بيناكننده نابينايي (تجلي العمي) (7) پ) پرچم برافراشته (العلم المنصوب) (8) پرچم هدايت (علم الهدي) (9) ت) ترجمان كتاب خدا (ترجمان كتاب الله) (10) تلاوت كننده قرآن (تالي كتاب الله) (11) ج) جانشين پيشينيان(خلف السلف) (12) جانشين پدران خود (خليفة آبائه) (13) جانشين خدا (خليفة الله) (14) جمع كننده سخنان مردم بر تقوي (جامع الكلمة علي التقوي) (15) ح) حاكم و حافظ دين خدا (ديان دين الله) (16) حافظ اسرار پروردگار جهانيان (حافظ اسرار رب العالمين) (17) حجت خدا (حجة الله) (18) حجت معبود (حجة المعبود) (19) حجت آشكار خدا (حجة الله التي لاتخفي) (20) حجت خدا در آسمان و زمين (حجة الله علي من في الارض و السماء) (21) حق ثابت (الحق الثابت) (22) خ) خونخواه شهيد كربلا (الطالب بدم المقتول بكربلاء) (23) خورشيدتاريكيها (شمس الظلام) (24) د) درگاه خدا (باب الله) (25) دعوت كننده به حق (داعي الله) (26) ذ) ذخيره شده براي احياي واجبات و مستحبات (المدخرلتجديدالفرائض و السنن) (27) ذليل كننده دشمنان (مذل الاعداء) (28) ر) راه خداكه هر كس جز آن بپيمايد هلاك مي شود (سبيل الله الذي من سلك غيره هلك) ()29 ريشه كن كننده دشمنان، گمراهان و كافران (مستاصل اهل العناد والتضليل والالحاد) (29) روي خدا (وجه الله) (30) روشني بخش تاريكيها (مجلي الظلمة) (31) ز) زنده اي كه تا نابودي كفر و طاغوت نمي ميرد (حي لايموت حتي يبطل الجبت والطاغوت) (32) زنده كننده معارف دين و اهل آن (محيي معالم الدين واهله) (33) زندگي بخش اهل ايمان (محيي المؤمنين) (34) س) سخن پسنديده (كلمة المحمود) (35) سياستمدار دين (ديان دينه) (36) ش) شادي بخش روزگار(نضرة الايام) (37) شمشيركشيده(السيف الشاهر) (38) شكاف دهنده فرق ظالمان (فلاق الهام) (39) ص) صاحب زمان (صاحب الزمان) (40) صاحب روز پيروزي (صاحب يوم الفتح) (41) صاحب شمشير قدرت (صاحب الصمصام) (42) ع) عالمي كه علمش را كرانه نيست (العالم الذي علمه لايبيد) (43) عدل مشهور (العدل المشتهر) (44) عزت بخش دوستان (معز الاولياء) (45) ف) فرزند آيات (ابن الايات) (46) فرزند احمد (ابن احمد) (47) فرزند برهانهاي واضح (ابن البراهين الواضحات) (48) فرزند دليلهاي آشكار (ابن الدلائل المشهودة) (49) فرزند پرچمهاي برافراشته (ابن الاعلام اللائحه) (50) فرزند ماه درخشان (ابن البدر المنيرة) (51) فرزند چراغهاي روشن (ابن السراج المضيئه) (52) فرزند عترت پاك (ابن العترة الطاهرة) (53) فرزند خبري بس بزرگ (ابن النباء العظيم) (54) فرزند معجزات (ابن المعجزات الموجودة) (55) فرزند جوانمردان و بزرگان (ابن الخضارمة المنتجبين) (56) فرزندمهتران (ابن الغطارفة الانجبين) (57) فرزند مردان پاك (ابن الاطائب المطهرين) (58) فرزند راههاي راست (ابن الصراط المستقيم) (59) فرزند نعمتهاي فراوان (ابن النعم السابغات) (60) فرزند رؤساي باكرامت (ابن القماقمة الاكرمين) (61) فرزند يس و ذاريات (ابن يس والذاريات) (62) فرزند سنتهاي مشهور (ابن السنن المشهورة) (63) فرزند ستارگان درخشان (ابن الانجم الزاهرة) (64) فرزند اشياي نوراني

ص: 114


1- اباصالح
2- قمي ، حاج شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت حضرت صاحب الامر7، ص 962
3- همان، ص 957
4- همان، ص 959
5- همان، ص 965
6- همان، ص 970
7- همان، ص 960
8- همان، ص 957
9- همان، ص 971
10- همان، ص 956
11- همان جا
12- همان، ص 969
13- همان، ص 961
14- همان جا
15- همان، دعاي ندبه ، ص 981
16- همان، زيارت حضرت صاحب الامر7، ص 956
17- همان، ص 961
18- همان، ص 957
19- همان، ص 969
20- همان، ص 962
21- همان جا
22- همان جا
23- همان، دعاي ندبه ، ص 981
24- همان، زيارت حضرت صاحب الامر7، ص 969
25- همان، ص 962
26- همان، ص 956
27- مفاتيح، دعاي ندبه ، ص 981
28- مفاتيح، زيارت صاحب الامر7، ص 969
29- همان، ص 981
30- همان جا
31- همان، ص 959
32- همان، ص 966
33- همان، ص 981
34- همان جا
35- همان، زيارت صاحب الامر7 ، ص 969
36- همان، ص 956
37- همان، ص 970
38- همان، ص 981
39- همان، ص 970
40- همان، ص 974
41- همان، ص 981
42- همان، ص 970
43- همان، ص 969
44- همان جا
45- همان جا
46- همان، دعاي ندبه ، ص 983
47- همان جا
48- همان جا
49- همان، ص 982
50- همان، ص 983
51- همان، ص 982
52- همان جا
53- همان، زيارت صاحب الامر7 ، ص 962
54- همان، دعاي ندبه ، ص 982
55- همان جا
56- همان جا
57- همان جا
58- همان، ص 983
59- همان، ص 982
60- همان، ص 983
61- همان، ص 982
62- همان، ص 983
63- همان، ص 982
64- همان جا

آسمان (ابن الشهب الثاقبة) (1) فرزند دانشهاي كامل (ابن العلوم الكاملة) (2) فرزندنشانه ها(ابن المعالم الماثورة) (3) ق) قائم منتظر (قائم المنتظر) (4) ك) كشتي نجات (سفينة النجاة) (5) گ) گشاينده گره ها (فاتق كل رتق) (6) گنجينه علوم (خازن كل علم) (7) گوينده حكمت و راستي (الناطق بالحكمة والصدق) (8) م) م ح م د (9) ماه تابان (القمرالزاهر) (10) ماه كامل ايمان (بدرالتمام) (11) مايه اتصال زمين و آسمان (السبب المتصل بين الارض و السماء) (12) محوكننده دشمني و عناد در زمين (حاصد فروغ الغي و الشقاق) (13) مظهر آيات خدا (رباني آياته) (14) مشعل هدايت (علم الهدي) (15) مشاهده كننده درخت طوبي و سدره منتهي(ناظر شجره طوبي و سدرة المنتهي) (16) معدن علوم وحي و نبوت (معدن العلوم النبوية) (17) مولاي پندآموز (الولي الناصح) (18) مهيا شده براي بركندن ظلم و ستم (المعدلقطع دابرالظلمة) (19) ميثاق خداوند (ميثاق الله) (20) مهدي (المهدي) (21) ن) نابودكننده انديشه هاي باطل و هواهاي نفساني (طامس آثارالزيغ و الاهواء) (22) نابودكننده اهل فسق (مبيد اهل الفسوق) (23) نابودكننده سركشان عالم (مبيد القباة و المردة) (24) نور خاموش نشدني (نورالله الذي لايطفي) (25) نور درخشان (النورالباهر) (26) نور ديدگان مردم (نور ابصار الوري) (27) نظام دين (نظام الدين) (28) و) وارث انبيا (وارث الانبياء) (29) وصي اوصياي پيشين (وصي الاوصياءالماضيين) (30) وعده خداوند (وعدالله) (31) ولي خداوند (ولي الله) (32) ويران كننده سازمانهاي شرك و نفاق (هادم ابنية الشرك و النفاق) (33) ه) هلاك كننده كافران ( مبير الكافرين) (34)

ص: 115


1- همان جا
2- همان جا
3- همان جا
4- همان، ص 969
5- همان، زيارت حضرت صاحب الامر7، ص 960
6- همان، ص 962
7- همان، ص 963
8- همان، ص 960
9- م ح م د
10- همان، ص 969
11- همان جا
12- همان، دعاي ندبه، ص 981
13- همان جا
14- رباني آياته
15- همان، زيارت حضرت صاحب الامر7، ص 971
16- همان، ص 962
17- همان جا
18- همان، ص 960
19- همان، دعاي ندبه، ص 980
20- همان، ص 957
21- همان، ص 970
22- همان، ص 981
23- همان جا
24- همان جا
25- همان،زيارت حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)، ص 962
26- همان، ص 960
27- همان جا
28- همان، ص 963
29- همان، ص 969
30- همان، ص 961
31- همان، 971
32- ولي الله
33- همان، دعاي ندبه ، ص 981
34- همان، ص 969

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109