شماره بازیابی : 5-17969 سرشناسه : حافظ، شمس الدین محمد، - 792ق عنوان و نام پدیدآور : غزلیات حافظ[نسخه خطی]/شمس الد ین محمد حافظ شیرازی (لسان الغیب -) آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:افتاده: ... بر آن عزمم که گر خود میرود سر ¤ که سر پوش از [طبق بردارم امشب] ¤ کشد نقش انالحق بر زمین خون ¤ چو منص[ور ار کشی بر دارم امشب] ¤ تو صاحب دولتی [نعمتی] من مست_ح_ق_م ¤ [زکات حسن ده خوش دارم امشب] ¤ همی ترسم [که حافظ محو گردد ¤ از این شوری که در سر دارم امشب]
انجام:افتاده: ... بیا که خرقه من گر چو وقف میکده هاست ¤ ز مال وقف نه بینی بنام من درمی ¤ حدیث چون و چرا درد سر دهد ایدل ¤ پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی ... مشخصات ظاهری : 108گ، 11س؛قطع:138×188 یادداشت مشخصات ظاهری : نوع و درجه خط:نستعلیق مایل به شکسته متوسط
تزئینات متن: __
نوع و تز ئینات جلد:تیماج مشکی، مقوایی، بسیار فرسوده، حاوی لت رو خصوصیات نسخه موجود : حواشی اوراق:در حاشیه اندکی تصحیح شده و افتادگی ابیات نوشته شده است. معرفی نسخه : غزلیات حافظ به ترتیب الفبایی قافیه هاست. به سب افتادگی در آغاز و پایان، شامل بخشی از قافیه (ب) تا بخشی از قافیه (ی) است. یاداشت تملک و سجع مهر : شکل و سجع مهر:دو مهر بیضوی با نشان نیمه خوانای «.. عبده عبدالحسین..» در ص 4 ب و 32ب دیده می شود. توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .در آغاز و انجام افتادگی دارد.پارگی اوراق، وصالی، رطوبت دیدگی، خمیدگی لبه اوراق، نوشته های ابتدایی مالکان، لکه های گوناگون به نسخه بسیار آسیب
رسانده است. یادداشت کلی : زبان:فارسی موضوع : شعر فارسی -- قرن 8ق دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/9b2586b7-7bb3-45dd-8765-ecc35fc11e39/Catalogue.aspx
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها****که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید****ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم****جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید****که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل****کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر****نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ****متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
صلاح کار کجا و من خراب کجا****ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس****کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را****سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد****چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست****کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است****کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال****خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست****قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را****به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت****کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب****چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است****به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم****که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم****جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند****جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو****که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ****که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را****که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا****تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل****که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر****به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست****سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی****به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب****که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ****سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را****دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز****باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون****نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل****هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت****روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است****با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند****گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند****اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی****کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد****دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر****تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند****ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می
آلود****ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را****که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم****مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت****ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی****تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی****به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی****دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز****که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را****تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس****کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین****کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو****یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش****پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند****آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است****ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو****وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
ساقیا برخیز و درده جام را****خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر****برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان****ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور****خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من****سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود****کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است****کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن****هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب****عاقبت روزی بیابی کام را
رونق عهد شباب است دگر بستان را****می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی****خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش****خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان****مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند****در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح****هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب****کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است****گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد****وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی****دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما****چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون****روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم****کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است****عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد****زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی****آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش****رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
ساقی به نور باده برافروز جام ما****مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم****ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق****ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان****کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری****زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می بری****خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است****زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست****نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان****باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال****هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما****آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده****بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت****به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر****زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای****بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم****گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید****زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند****خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری****کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر
یزد از ما بگو****کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست****بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی****تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو****روزی ما باد لعل شکرافشان شما
می دمد صبح و کله بست سحاب****الصبوح الصبوح یا اصحاب
می چکد ژاله بر رخ لاله****المدام المدام یا احباب
می وزد از چمن نسیم بهشت****هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن****راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بسته اند دگر****افتتح یا مفتح الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک****هست بر جان و سینه های کباب
این چنین موسمی عجب باشد****که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر****همچو حافظ بنوش باده ناب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب****گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار****خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم****گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست****خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
می نماید عکس می در رنگ روی مه وشت****همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت****گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو****در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند****دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت****و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز****کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد****اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری****پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت****تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی****پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار****تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل****باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی****یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد****صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت****به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود****زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد****فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن****که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم****چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می زد****صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم****سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش****هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می شویم****نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود****که بخشش ازلش در می
مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان****مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت****آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت****جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع****دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است****چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد****خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست****همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم****خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی****که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
ساقیا آمدن عید مبارک بادت****وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق****برگرفتی ز حریفان دل و دل می دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی****که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست****جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت****بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه ات بازآورد****طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح****ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست****منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش****آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد****در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند****نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است****ما کجاییم و ملامت گر بی کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش****کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو****دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی****عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج****فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست****می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت****وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد****این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود****بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق****آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم****وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم****باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود****ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست****گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست****که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد****پیش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو****به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت****به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت****سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری****کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست****سخن شناس نه ای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید****تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست****که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب****بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود****رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من****خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم****گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند****که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب****که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند****فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
خیال روی تو در هر طریق همره ماست****نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند****جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید****هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد****گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو****فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است****همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای****که سال هاست که مشتاق روی چون مه ماست
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست****که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق****چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا****که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا****ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد****زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر****چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد****یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست****صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود****ببین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا****چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل****رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج****بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش****که نیستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر****به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی****هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید****که گفته سخنت می برند دست به دست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست****پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان****نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین****گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند****کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر****که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم****اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار****ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست****مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا****وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست****وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست****و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید****ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمر شده حافظ****هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست****که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد****ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر****که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست****که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست****چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست****که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز****نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی****گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است****خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست****هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان****تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود****زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می گذرد بر تو ولیکن****اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید****در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم****دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت****کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز****بس طور عجب لازم ایام شباب است
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست****راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان****بگشود نافه ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو****ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت****این نقش ها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم****با نعره های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع****بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست****احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است****یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد****هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف****صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست****تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو****در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می****زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین****با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می زند****قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد****زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست****گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند****زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود****نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد****ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن****که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال****خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت****به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است****چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا****کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم****آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست****در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست****چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست****اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی****گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست****احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار****می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود****با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
رواق منظر چشم من آشیانه توست****کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل****لطیفه های عجب زیر دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد****که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن****که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت****ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی****در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار****که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز****از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد****که شعر حافظ شیرین
سخن ترانه توست
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست****مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ****دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای****نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست****اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی****اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار****تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ****کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست****دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است****لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست****نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار****چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست
دل من در هوس روی تو ای مونس جان****خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست****از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم****عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت****بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز****اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست****بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود****ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب****سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین****نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر****ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر****که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد****که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای****که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد****که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل****بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ****قبول خاطر
و لطف سخن خدادادست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست****وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم****دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت****هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت****از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید****دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن****چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است****گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده****ماتم زده را داعیه سور نماندست
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است****شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای****کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه****تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم****دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب****کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت****امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم****عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است****تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم****با پادشه بگوی که روزی مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو****کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است
المنه لله که در میکده باز است****زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی****وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر****وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم****با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان****کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طره لیلی****رخساره محمود و کف پای ایاز است
بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم****تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید****از قبله ابروی تو در عین نماز است
ای
مجلسیان سوز دل حافظ مسکین****از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است****به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد****به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن****که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
به آب دیده بشوییم خرقه ها از می****که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر****که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان****که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ****بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
حال دل با تو گفتنم هوس است****خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش****از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریف****با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه ای چنین نازک****در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای****که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه****خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیان****شعر رندانه گفتنم هوس است
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است****وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش می شود****آری آری طیب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد****ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق****دوست را با ناله شب های بیداران خوش است
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست****شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش****کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست****تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است
کنون که بر کف گل جام باده صاف است****به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر****چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد****که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش****که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر****که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران****همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ****نگاه دار که قلاب شهر صراف است
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است****صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است****پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس****ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب****جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان****که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت****ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش****چنین که حافظ ما مست باده ازل است
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است****سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب****در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن****بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است****چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را****هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر****زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است****همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است****وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز****وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز****پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی****کایام
گل و یاسمن و عید صیام است
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست****دری دگر زدن اندیشه تبه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی****که سرفرازی عالم در این کله دانست
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی****ز فیض جام می اسرار خانقه دانست
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند****رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب****که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان****چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم****چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
حدیث حافظ و ساغر که می زند پنهان****چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر****نمونه ای ز خم طاق بارگه دانست
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست****گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس****که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده****بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم****محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید****ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق****هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی****ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان****هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت****ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
روضه خلد برین خلوت درویشان است****مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد****فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت****منظری از چمن نزهت درویشان است
آن چه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه****کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید****کبریاییست که در حشمت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال****بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی****سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا می طلبند****مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی****از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را****سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو می شود از قهر هنوز****خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را****صورت
خواجگی و سیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی می خواهی****منبعش خاک در خلوت درویشان است
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است****بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما****به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع****شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل****مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج****که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بی مروت دهر****که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او****هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است****وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز****هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو****شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا****عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش****فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران****کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود****نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت****یار شیرین سخن نادره گفتار من است
روزگاریست که سودای بتان دین من است****غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید****وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر****از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد****خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار****کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش****زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست****که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان****که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
منم که گوشه میخانه خانقاه من است****دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک****نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله****گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست****جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی****رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی****فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ****تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است****ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت****ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو****اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است****شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است****سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی****که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز****کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم****به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار می کند حافظ****چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
خم زلف تو دام کفر و دین است****ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن****حدیث غمزه ات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد****که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد****که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق****که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد****حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن****که دل برد و کنون دربند دین است
دل سراپرده محبت اوست****دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون****گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار****فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب****همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا****پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم****زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای****ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست****هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب****هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک****غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را****سینه گنجینه محبت اوست
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست****چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی****او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک****لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است****سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران****چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل****کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش****زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست****که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر****نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد****که چون شکنج ورق های غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس****بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را****که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است****فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است****چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت****چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است****که داغدار ازل همچو لاله خودروست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست****کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او****گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس که برگذشت****در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان****موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت****از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد****با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام****زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی****بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست****آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می دهد نشان جلال و جمال یار****خوش می کند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم****زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز****بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار****در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند****ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح****زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز****تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک****منت خدای را که نیم شرمسار دوست
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست****بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم****اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار****برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات****مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است****ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را****به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد****چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست****تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس****طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من****بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر****هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک****دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا****خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق****ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز****زان که درمانی ندارد درد بی آرام دوست
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست****در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست****چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست****هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه می دهند****ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد****ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست****هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست****زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن****بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری****چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد****که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط****مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر****که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه****کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار****به گریه سحری و نیاز نیم شبیست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست****ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار****کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار****غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم****جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند****ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش****ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست****معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست****تا در میانه خواسته کردگار چیست
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست****که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست****چه جای دم زدن نافه های تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق****که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست****که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد****که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال****هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند****قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آری****عروج بر فلک سروری به دشواریست
سحر کرشمه چشمت به خواب می دیدم****زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ****که رستگاری جاوید در کم آزاریست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست****جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است****تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد****راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو****بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد****که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین****در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو****زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست****حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او****عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش****گر چه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر****وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد****که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد****نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد****حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست****در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان****همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهیست****حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم****مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را****شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز****در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است****جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر****گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت****در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت****با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی****جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به
خون دل حافظ****فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست****دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد****گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی****طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار****مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد****هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز****زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم****کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم****که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست****کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست****در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست****در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند****عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش****زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است****کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی داند حساب****کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو****کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود****خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست****ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه
نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است****ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست****عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست****آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود****در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار****کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می کشد****جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال****هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان****چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو****حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست****منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری****سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب****خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی****سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند****با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی****بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش****غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز****ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود****آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست****زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام
و نشان هست که هست****ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است****در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست****باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است****غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش****که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار****ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری****خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی****فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار****که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته زار و نزار****ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی****پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست****تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من می گفتم****این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین می دانم****در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق****ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت****ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد****حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست****سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم****که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم****کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر****بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم****که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن****که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن****که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم****به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده****که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت****و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست****گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض****پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست****خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم****کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن****شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر****ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت****شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت****بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم****افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار****حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او****هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو****انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد****مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی****هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت****من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز****که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکایت اردیبهشت می گوید****نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
به می عمارت دل کن که این جهان خراب****بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد****چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست****که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ****که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت****که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش****هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست****همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها****مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل****تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس****پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی****یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت****ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی****هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل****ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد****هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا****زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو****گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان****ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت****چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت****آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین****کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش****آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم****سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران****در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت****عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست****در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید****هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه****زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت****ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت****جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار****هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار****گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد****ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی****گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه****پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت****درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم****عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی****در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد****در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید****تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه****رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد****قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود****می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت****گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت****روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود****بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم****وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد****دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن****در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم****کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت****کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت****وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت****وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب****گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود****عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت****چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست****کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت****تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت****آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع****شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است****خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست****از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم****دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت****کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان****زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید****از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند****کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد****حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت****فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر****کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز****که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل****به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب****که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید****که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود****که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو****تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل****قبول کرد به جان هر سخن که
جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز****من این نگفته ام آن کس که گفت بهتان گفت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت****بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید****تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند****آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن****فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق****ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا****کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی****بر می شکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم****بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ****پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت****بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم****زین جا به آشیان وفا می فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست****می بینمت عیان و دعا می فرستمت
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر****در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب****جان عزیز خود به نوا می فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل****می گویمت دعا و ثنا می فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن****کآیینهٔ خدای نما می فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند****قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت****با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست****بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت****جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک****باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی****دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی****صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا طبیب****بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار****بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد****منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می گریم و مرادم از این سیل اشکبار****تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل****در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست****فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت
میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت****خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست****خوش تقاضا می کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست****گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او****گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا****گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
خوش خرامان می روی چشم بد از روی تو دور****دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست****ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت****حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کرده ای سلام مرا****که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بی دل به سهو کردی یاد****که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت****که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد****که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی****که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعه ای دریاب****چو می دهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد****که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت****گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم****یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس****گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا****سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی****جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود****از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود****زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم****یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست****کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم****جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ****قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت****خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن****که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم****که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی****صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی****برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل****من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی****نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت
درد ما را نیست درمان الغیاث****هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند****الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طلب****می کنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان****ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن****گشته ام سوزان و گریان الغیاث
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج****سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش****به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز****سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر****لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت****که از تو درد دل ای جان نمی رسد به علاج
چرا همی شکنی جان من ز سنگ دلی****دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است****قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی****کمینه ذره خاک در تو بودی کاج
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح****صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات****بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص****از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیده ام شده یک چشمه در کنار روان****که آشنا نکند در میان آن ملاح
لب چو آب حیات تو هست قوت جان****وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسه ای به صد زاری****گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان****همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ****ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
دل من در هوای روی فرخ****بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست****که برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی نیکبخت است آن که دایم****بود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بید لرزان سرو آزاد****اگر بیند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب ارغوانی****به یاد نرگس جادوی فرخ
دوتا شد قامتم همچون کمانی****ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
نسیم مشک تاتاری خجل کرد****شمیم زلف عنبربوی فرخ
اگر میل دل هر کس به جایست****بود میل دل من سوی فرخ
غلام همت آنم که باشد****چو حافظ بنده و هندوی فرخ
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد****گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می دهدم باده نام و ننگ****گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست****از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ****در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است****کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد****زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن****که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ****از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش****ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند****که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم****که لاله می دمد از خون دیده فرهاد
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر****که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم****مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر****نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ****که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد****من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم****هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین طره تو دل بی حفاظ من****هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم****یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن****بند قبای غنچه گل می گشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من****صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد****جان ها فدای مردم نیکونهاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد****یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت****بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من****از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا****کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام****زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند****ای دریغا رازداران یاد باد
جمالت آفتاب هر نظر باد****ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای زلف شاهین شهپرت را****دل شاهان عالم زیر پر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد****چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشق رویت نباشد****همیشه غرقه در خون جگر باد
بتا چون غمزه ات ناوک فشاند****دل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینت بوسه بخشد****مذاق جان من ز او پرشکر باد
مرا از توست هر دم تازه عشقی****تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی توست حافظ****تو را در حال مشتاقان نظر باد
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد****ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن****دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت****آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود****شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت****جان فدای شکرین پسته خاموشش باد
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت****لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
نرگس مست نوازش کن مردم دارش****خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ****حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد****وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست****به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست****که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی****رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد****مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند****بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی****که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
حسن تو همیشه در فزون باد****رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت****هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید****در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد****چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربایی****در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دلیست در غم تو****بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم****پیش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی****از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ****دور از لب مردمان دون باد
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد****ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست****دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشا عطارد صفت شوکت توست****عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد****غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد****هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد****ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران****پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
سوی من وحشی صفت عقل رمیده****آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست****و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست****دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات****هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد****گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد****وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر****ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم****چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود****هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد****بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات****با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد****با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود****بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد****عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد****این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود****یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید****کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم****اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار****هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ****آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی****کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت****کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است****این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی****زین میان حافظ
دلسوخته بدنام افتاد
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد****صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت****هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم****که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست****آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن****هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی****خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد****از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد****که تاب من به جهان طره فلانی داد
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا****درش ببست و کلیدش به دلستانی داد
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب****به مومیایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش****که دست دادش و یاری ناتوانی داد
برو معالجه خود کن ای نصیحتگو****شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد
گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت****دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد
همای اوج سعادت به دام ما افتد****اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه****اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع****بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار****کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال می بستم****که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز****کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی****بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ****نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد****نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان****که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما****بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است****خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال****چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت****بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ****نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد****محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت****نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه****که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسید که او****چو آستانه بدین در همیشه سر دارد
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب****که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را****دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد****به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد****چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد****که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس****که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم****تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله****به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن****مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم****که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم****طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ****که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
آن کس که به دست جام دارد****سلطانی جم مدام دارد
آبی که خضر حیات از او یافت****در میکده جو که جام دارد
سررشته جان به جام بگذار****کاین رشته از او نظام دارد
ما و می و زاهدان و تقوا****تا یار سر کدام دارد
بیرون ز لب تو ساقیا نیست****در دور کسی که کام دارد
نرگس همه شیوه های مستی****از چشم خوشت به وام دارد
ذکر رخ و زلف تو دلم را****وردیست که صبح و شام دارد
بر سینه ریش دردمندان****لعلت نمکی تمام دارد
در چاه ذقن چو حافظ ای جان****حسن تو دو صد غلام دارد
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد****ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل****به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان****غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست****نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار****که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان****کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل****به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری****که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست****که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد****بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب****بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود****ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم****کمین از گوشه ای کرده ست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق****به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو****که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل****که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس****که می با دیگری خورده ست و با من سر گران دارد
به فتراک ار
همی بندی خدا را زود صیدم کن****که آفت هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را****بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری****که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب****به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد****سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است****کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است****که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست****بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را****که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان****که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است****که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان****که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمی خواهم چو حافظ عاشق مفلس****بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد****خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست****که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای****فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان****نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی****ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت****ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری****که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ****به یادگار نسیم صبا نگه دارد
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد****نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی****که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور****خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست****تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال****پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند****درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق****هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست****شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند****و از زبان تو تمنای دعایی دارد
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد****باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود می گذری همچون باد****چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف****آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک****تا سهی سرو تو را تازه تر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا می ریزد****فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست****روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر****ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال****ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری****چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد****بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی****خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب****که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا****نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی****آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی****برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز****هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف****هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای****هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش****کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد****هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم****یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است****دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن****ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت****بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز****مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد****در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان****کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ****زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
روشنی طلعت تو ماه ندارد****پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم****خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من****آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت****چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری****جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مرید خرابات****شادی شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک****طاقت فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خون جگر شوی****هر که در این آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت****کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب****کافر عشق ای صنم گناه ندارد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد****بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش****عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم****آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن از او****اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم****بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد****ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر****سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست****منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است****هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار****خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد****نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر****چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک****که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو****مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن****که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون****فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت****مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
سحر بلبل حکایت با صبا کرد****که عشق روی گل با ما چه ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد****و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم****که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم****که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود****ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی****که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل****گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان****تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان****که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من****کمال دولت و دین بوالوفا کرد
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد****که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است****خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل****بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی****کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز****نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار****که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ****اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
به آب روشن می عارفی طهارت کرد****علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
همین که ساغر زرین خور نهان گردید****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد****به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز****به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب****چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز****خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد****بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه****زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان****دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت****و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم****زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت****عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید****شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می روی بایست****غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل****ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد****باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود****ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قره العین من آن میوه دل یادش باد****که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی****که امید کرمم همره این محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار****چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ****در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ****چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد****نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد****بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین****نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن****که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت****بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل****فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ****طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد****تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم****این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست****به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت****نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع****چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن****که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست****حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن****روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف****تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست****طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
دل از من برد و روی از من نهان کرد****خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود****خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم****که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز****طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من****صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است****که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت****که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی****که تیر چشم آن ابروکمان کرد
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد****به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول****بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک****رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد****ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر****آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار****زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد****هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق****که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ****که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد****صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد****در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار****کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت****وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سنگ دل بی کفایتیست****کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بریده حافظ در انجمن****با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد****یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت****یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم****چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من****سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من****کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد****چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت****آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار****طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر****وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب****نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی****کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت****یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد****شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید****تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق****راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود****آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت****مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود****عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد****وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است****طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش****کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست****و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم****گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود****او نمی دیدش و از دور خدا را می کرد
این همه شعبده خویش که می کرد این جا****سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند****جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید****دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست****گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد****که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر****بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید****که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست****گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی****که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون****کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی****غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور****به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی****طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دلا ز نور هدایت
گر آگهی یابی****چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ****به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد****که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر****که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن****که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد****بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است****که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست****برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ****چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم****که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند****که التجا به در دولت شما آورد
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد****دل شوریده ما را به بو در کار می آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم****که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد
فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن****که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم****ولی می ریخت خون و ره بدان هنجار می آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه****کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود****اگر تسبیح می فرمود اگر زنار می آورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد****به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می آورد
عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه****ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد****که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک****بدین نوید که باد سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان****در این جهان ز برای دل رهی آورد
همی رویم به شیراز با عنایت بخت****زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد****بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه****چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ****که التجا به جناب شهنشهی آورد
یارم چو قدح به دست گیرد****بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت****کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی****تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتاده ام به زاری****آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ****جامی ز می الست گیرد
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد****ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو****که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین****که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند****عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی****که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش****که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز****برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است****دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد
میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس****زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را****که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است****چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار****اگر می گیرد این آتش زمانی ور نمی گیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت****دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم****که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد****عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال****ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف****سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد خام که انکار می
و جام کند****پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز****دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب****گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار****بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر****بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد****به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند****زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی ارزد
رقیبم سرزنش ها کرد کز این باب رخ برتاب****چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است****کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود****غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی****که شادی جهان گیری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر****که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد****عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت****عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد****برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز****دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند****دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت****دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت****که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد****به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست****برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست****گره بگشود از ابرو و بر دل های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست****که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری****کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین****خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم****چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم****زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور****که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد****زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز
بدرخشید****که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل****که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است****بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد****شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن****گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما****بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی****جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان****ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند****عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن****سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است****چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست****گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی****باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
اگر روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد****ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری****چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس****ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
من آن فریب که در نرگس تو می بینم****بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست****کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز****هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ****که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد****تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند****کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز****به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی****به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند****یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند****که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش****که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را****غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او****به سمع پادشه کامگار ما نرسد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد****پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم****داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر****کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روان است بیا****اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ****که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد****کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری****سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
من و انکار شراب این چه حکایت باشد****غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم****ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز****تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است****عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شب ها ره تقوا زده ام با دف و چنگ****این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند****پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می گفت****حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد****ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی****شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان****تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب****ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست****عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور****حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش****گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد****نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم****که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال****رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز****در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل****توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی رود آری****غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ****چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد****یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار****صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل****شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز****نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند****در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود****کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر****کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد****که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب****که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان****که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین****ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما****شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی****که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند****که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب****که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم****اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید****چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ****که هیچش لطف در گوهر نباشد
گل بی رخ یار خوش نباشد****بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان****بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل****بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام****بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد****جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ****از بهر نثار خوش نباشد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد****عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد****چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل****تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر****مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی****مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید****از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت****که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود****چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود****قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد****قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت****مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند****هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش****که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم****کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی****دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ****که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد****زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود****عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل****نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب****گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شب های دراز و غم دل****همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز****قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد****که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را****شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد****دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت****به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا****فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست****گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر****به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور****که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا****که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود****که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری****قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید****چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد****بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم****شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان****بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می تپد کبوتر دل****که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل****چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم****که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود****شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور****بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر****در آن هوس که شود آن نگار
رام و نشد
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد****دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست****خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی****حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال هاست****تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار****مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند****کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست****عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت****کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش****از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد****از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست****باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب****باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه ای می گذشت راه زن دین و دل****در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت****چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت****قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری****حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست****دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد****کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن****ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند****حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود****کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان****کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است****همت نگر که موری با آن حقارت آمد
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار****کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد
آلوده ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه****کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب****هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
عشق تو نهال حیرت آمد****وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کآخر****هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او****بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل****آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم****آواز سؤال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت****آن را که جلال حیرت آمد
سر تا قدم وجود حافظ****در عشق نهال حیرت آمد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد****حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار****کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند****موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم****شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما****حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند****دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند****ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان****تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد****هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز****که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن****تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من****کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح****داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند****تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست****لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد****که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای****درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار****که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش****که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع****به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد****چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس****سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ****مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد****گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام****تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای****که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد****ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست****ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست****که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار****گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل****عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند****نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست****کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن****که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم****که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی****وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم****که آدمی بچه ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست****نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا****که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد****جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه****که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند****وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن****شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت****دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد****قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم****آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت****جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس****شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر****یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید****خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد****که حدیثش
همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی****شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند****چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم****رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را****کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است****چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود****که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه****که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور****که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر****که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ****که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند****مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند****زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون****دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی****ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود****آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست****تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند****ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند
حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی کنی****دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند****که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا****که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت****مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می باش****صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد****شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از این در نتوانم برخاست****از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ****زان که دیوانه همان به که بود اندر بند
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند****محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید****هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب****فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست****بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر****تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو****نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست****چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش****که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت****کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند****واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند****باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی****آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال****که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب****مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد****که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد****اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود****که ز بند غم ایام نجاتم دادند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند****گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت****با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید****قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه****چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد****صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع****آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب****تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند****تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار****بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی****گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش****که در این خیل حصاری به سواری گیرند
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون****که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد****خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست****زین میان گر بتوان به که کناری گیرند
گر می فروش حاجت رندان روا کند****ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا****غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان****گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم****نسبت مکن به غیر که این ها خدا کند
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست****فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد****وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت****یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت****عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند****نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش****که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند****هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک****چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار****که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری****به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد****مگر دلالت این دولتش صبا بکند
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند****که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه****که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی****که خاک میکده ما عبیر جیب کند
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی****که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است****مباد آن که در این نکته شک و ریب کند
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد****که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ****چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند
طایر دولت اگر باز گذاری بکند****یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند****بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من****هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما****مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز****بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی****مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای****جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب****بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی****گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند****ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش****چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند****گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز****که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد****قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد****تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست****فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز****خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند****بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی****وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او****نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام****گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده است بو****از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان****سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم****از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد****تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او****کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند****همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس****گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او****زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی****گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب****کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن****وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند
دل به امید روی او همدم جان نمی شود****جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد****کیست که تن چو جام می جمله دهن
نمی کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر****بی مدد سرشک من در عدن نمی کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند****تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند
در نظربازی ما بی خبران حیرانند****من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی****عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست****ماه و خورشید همین آینه می گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا****ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم****آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد****که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ****عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار****ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد****عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد****دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان****بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند****پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دل ها چو بربندند بربندند****ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند****نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند****رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند****ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد****ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند****بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند****که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
غلام نرگس مست تو تاجدارانند****خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز****و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر****که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین****که از تطاول زلفت چه بی قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو****که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس****که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من****پیاده می روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن****مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد****که بستگان کمند تو رستگارانند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند****آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی****باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد****هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست****آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق****اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود****تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار****صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب****بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم****ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور****اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان****خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی شود****شاهان کم التفات به حال
گدا کنند
شاهدان گر دلبری زین سان کنند****زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد****گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر****پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست****هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره ای****این حکایت ها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع****قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد****در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز****عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب****تا چو صبحت آینه رخشان کنند
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند****گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می کند لبت****گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه****گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین****گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم می برد ز دل****گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است****گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود****گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود****گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است****گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند****چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس****توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری****کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان****کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان****می دهند آبی که دل ها را توانگر می کنند
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد****زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی****کاندر آن جا طینت آدم مخمر می کنند
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت****قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند****پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند****عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز****باطل در این خیال که اکسیر می کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید****مشکل حکایتیست که تقریر می کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب****تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز****این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید****خوبان در این معامله تقصیر می کنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست****قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر****کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب****چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
شراب بی غش و ساقی خوش دو دام رهند****که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه****هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
جفا نه پیشه درویشیست و راهروی****بیار باده که این سالکان نه مرد رهند
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم****شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
به هوش باش که هنگام باد استغنا****هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود****چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند
غلام همت دردی کشان یک رنگم****نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب****که سالکان درش محرمان پادشهند
جناب عشق بلند است همتی حافظ****که عاشقان ره بی همتان به خود ندهند
بود آیا که در میکده ها بگشایند****گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند****دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان****بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید****تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب****تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند****که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا****که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود****رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان****هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می****که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل****کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد****و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت****که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
می شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی****بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان****رخصت خبث نداد ار نه حکایت ها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد****کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود****رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می کشت****معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس****جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد باد آن که رخت شمع طرب می افروخت****وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب****آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی****در میان من و لعل تو حکایت ها بود
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی****در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست****وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
یاد باد آن که به اصلاح شما می شد راست****نظم هر گوهر ناسفته که
حافظ را بود
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود****سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است****بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه****که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو****راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز****تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد****تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد****زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود****مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان****بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند****منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد****دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد****ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می برد و دین****بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد****گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار****دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن****سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد****دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود****دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک****بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد****عشق می گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است****آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز****چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم****خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب
درد فراق****مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی****خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ****که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود****گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی****آن چه در مذهب ارباب طریقت نبود
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق****تیره آن دل که در او شمع محبت نبود
دولت از مرغ همایون طلب و سایه او****زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن****شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست****نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه****هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود****ور نه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم****هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد****که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
سر ز حسرت به در میکده ها برکردم****چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست****خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم****حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع****جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو****که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود****تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت****باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی می داد****ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت****فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم****دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من****که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر****کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود****تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی****جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست****و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه می گفت که زارت بکشم می دیدم****که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل****در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت****الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد****آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ****یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود****و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب****رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر****عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق****هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب****در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست****طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم****کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت****طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
گوهر مخزن اسرار همان است که بود****حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند****لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح****بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید****همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب****زان که بیچاره همان دل نگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان می داری****همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند****سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم****که بر این چشمه همان آب روان است که بود
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود****تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت****تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که می خواستم ز بخت****در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر****دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون می خورم مدام****روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید****در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح****آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه****یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر****پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود****که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست****به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت****ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی****ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
قیاس کردم و آن چشم جادوانه مست****هزار ساحر چون سامریش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسه ای حوالت کن****به خنده گفت کی ات با من این معامله بود
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش****میان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشت****فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
آن یار کز او خانه ما جای پری بود****سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش****بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد****تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را****با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد****آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را****در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت****باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین****افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را****با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ****از یمن دعای شب و ورد سحری بود
مسلمانان مرا وقتی دلی بود****که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم****به تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین****که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان****چه دامنگیر یا رب منزلی بود
هنر بی عیب حرمان نیست لیکن****ز من محرومتر کی سائلی بود
بر این جان پریشان رحمت آرید****که وقتی کاردانی کاملی بود
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد****حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته دان است****که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود****تا ابد جام مرادش همدم جانی بود
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار****گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش****همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود
بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست****زان که کنج اهل دل باید که نورانی بود
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش****رند را آب عنب یاقوت رمانی بود
گر چه بی سامان نماید کار ما سهلش مبین****کاندر این کشور گدایی رشک سلطانی بود
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار****خودپسندی جان من برهان نادانی بود
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان****نستدن جام می از جانان گران جانی بود
دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب****ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود****بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ****ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ****که همچو روز بقا هفته ای بود معدود
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن****زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم****شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل****ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار****سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی****کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد****وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
بود که مجلس حافظ
به یمن تربیتش****هر آن چه می طلبد جمله باشدش موجود
از دیده خون دل همه بر روی ما رود****بر روی ما ز دیده چه گویم چه ها رود
ما در درون سینه هوایی نهفته ایم****بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک****گر ماه مهرپرور من در قبا رود
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش****بر روی ما رواست اگر آشنا رود
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد****گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست****زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل****چون صوفیان صومعه دار از صفا رود
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود****ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره****زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری****وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل****بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش****کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد****بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر****کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز****خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود****نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا****به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست****که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر****حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی****که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست****کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی****بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود****هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت****به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند****تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است****برود از دل من و از دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت****که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است****درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان****دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود****به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی****ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیده ام به اشک مشوی****که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار****چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی****که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست****که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم****که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری****وفای عهد من از خاطرت به درنرود
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم****چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید****چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده****به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود****وین بحث با ثلاثه غساله می رود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت****کار این زمان ز صنعت دلاله می رود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند****زین قند پارسی که به بنگاله می رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر****کاین طفل یک شبه ره یک ساله می رود
آن چشم جادوانه عابدفریب بین****کش کاروان سحر ز دنباله می رود
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز****مکاره می نشیند و محتاله می رود
باد بهار می وزد از گلستان شاه****و از ژاله باده در قدح لاله می رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین****غافل مشو که کار تو از ناله می رود
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود****وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر****آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه****کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان****باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو****لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من****آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب****یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی****مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست****سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست****دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود****تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است****حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض****ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش****که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق می ورزم و امید که این فن شریف****چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت****سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را****تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ****طالب چشمه خورشید درخشان نشود
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود****پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند****گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار****گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید****من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
عقلم از خانه به دررفت و گر می این است****دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می****تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت****حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد****دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم****اینم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست****یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین****کان جا مجال بادوزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم****دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی****بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست****حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید****که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق****من آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم****گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید****که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت****چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی غش****کنون بجز دل خوش هیچ در نمی باید
جمیله ایست عروس جهان ولی هش دار****که این مخدره در عقد کس نمی آید
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر****به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند****که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید****گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز****گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم****گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد****گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد****گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت****گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد****گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد****گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
بر سر آنم که گر ز دست برآید****دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد****دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست****نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا****چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی****از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند****تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر****باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست****هر که به میخانه رفت بی خبر آید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید****یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر****کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران****بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش****نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم****خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان****هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید****ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل****چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست****که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآید
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت****که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود****خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان****بلا بگردد و کام هزارساله برآید
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ****ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
زهی خجسته زمانی که یار بازآید****به کام غمزدگان غمگسار بازآید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم****بدان امید که آن شهسوار بازآید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من****ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد****بدان هوس که بدین رهگذار بازآید
دلی که با سر زلفین او قراری داد****گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی****به بوی آن که دگر نوبهار بازآید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ****که همچو سرو به دستم نگار بازآید
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید****عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر****برق دولت که برفت از نظرم بازآید
آن که تاج سر من خاک کف پایش بود****از خدا می طلبم تا به سرم بازآید
خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز****شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید
گر نثار قدم یار گرامی نکنم****گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم****گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح****ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ****همتی تا به سلامت ز درم بازآید
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید****فغان که بخت من از خواب در نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش****که آب زندگیم در نظر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم****درخت کام و مرادم به بر نمی آید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی****به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید****وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا****ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر****ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز****بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس****کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید****هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من****کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت****که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود****گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل****چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم****که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم****شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام****به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند****بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید****وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست****فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابد****هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب****به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز****که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد****که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت****که پیر باده فروشش به جرعه ای نخرید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب****که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید****وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام****بار عشق و مفلسی صعب است می باید کشید
قحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت****باده و گل از بهای خرقه می باید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش****من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ****از کریمی گوییا در گوشه ای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک****جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت****وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق****گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد****این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید****حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق****به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی****ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
چو در میان مراد آورید دست امید****ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود****ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید
نمی خورید زمانی غم وفاداران****ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال****ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
بیا که رایت منصور پادشاه رسید****نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت****کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد****جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن****قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر به رغم برادران غیور****ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل****بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چه ها بر سرم در این غم عشق****ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق****همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول****ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید****از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن****کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان****کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت****در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان****دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من****کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد****از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند****کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم****صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم****بس دور شد که گنبد چرخ این صدا
شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر****فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس****دربند آن مباش که نشنید یا شنید
معاشران گره از زلف یار باز کنید****شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند****و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند****که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد****گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است****چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است****که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق****بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ****حوالتش به لب یار دلنواز کنید
الا ای طوطی گویای اسرار****مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید****که خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن سربسته گفتی با حریفان****خدا را زین معما پرده بردار
به روی ما زن از ساغر گلابی****که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار
چه ره بود این که زد در پرده مطرب****که می رقصند با هم مست و هشیار
از آن افیون که ساقی در می افکند****حریفان را نه سر ماند نه دستار
سکندر را نمی بخشند آبی****به زور و زر میسر نیست این کار
بیا و حال اهل درد بشنو****به لفظ اندک و معنی بسیار
بت چینی عدوی دین و دل هاست****خداوندا دل و دینم نگه دار
به مستوران مگو اسرار مستی****حدیث جان مگو با نقش دیوار
به یمن دولت منصور شاهی****علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد****خداوندا ز آفاتش نگه دار
عید است و آخر گل و یاران در انتظار****ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی****کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن****از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو****کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم****یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد****جام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست****از می کنند روزه گشا طالبان یار
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توست****بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود****تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود****ناچار باده نوش که از دست
رفت کار
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار****وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل****نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی****کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است****ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
کنون که چشمه قند است لعل نوشینت****سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار
مکارم تو به آفاق می برد شاعر****از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است****که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ****تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر****زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد****یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است****ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم****ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان****وگر ایشان نستانند روانی به من آر
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن****یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت****کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار****ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو****نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام****شمه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز****بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب****بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست****خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن****به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست****عشوه ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید****ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن****وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر****خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا****گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات****ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش****دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است****دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی****مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده****وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش می گفت به مژگان درازت بکشم****یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار****برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
شب وصل است و طی شد نامه هجر****سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش****که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه****و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را****که بس تاریک می بینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار****فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ****فان الربح و الخسران فی التجر
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر****بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم آن روز که با دیده گریان بروم****تا زنم آب در میکده یک بار دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی****تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت****حاش لله که روم من ز پی یار دگر
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود****هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارند****غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند****هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت****کندم قصد دل ریش به آزار دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست****غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر****بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست****کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است****دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد****هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد****بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
اندیشه از محیط فنا نیست هر که را****بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر
در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهیست****زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار****روز فراق را که نهد در شمار عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان****این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور****گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گلبشکر آن که تویی پادشاه حسن****با بلبلان بی دل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکایت نمی کنم****تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد****ما را غم نگار بود مایه سرور
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار****ما را شرابخانه قصور است و یار حور
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی****گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی****در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور****کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن****وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن****چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت****دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب****باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند****چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم****سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید****هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب****جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار****تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر****هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار****که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی****که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر
معاشری خوش و رودی بساز می خواهم****که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم****اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند****گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک****که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی****حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
به عزم توبه نهادم قدح
ز کف صد بار****ولی کرشمه ساقی نمی کند تقصیر
می دوساله و محبوب چارده ساله****همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
دل رمیده ما را که پیش می گیرد****خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر
حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ****که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر****پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ****بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش****در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک****آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص****ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش****سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش****بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش****بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم****گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را****که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز****ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طریقت ره بلا سپرند****رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب****که نیست سینه ارباب کینه محرم راز
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست****من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم****ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز
چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت****که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز
بدین سپاس که مجلس منور است به
دوست****گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست****جمال دولت محمود را به زلف ایاز
غزل سرایی ناهید صرفه ای نبرد****در آن مقام که حافظ برآورد آواز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز****چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی****که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل****که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق****به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر****در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی****که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق****نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز****عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل****ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست****چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی****بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش****بشکست عهد چون در میخانه دید باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من****چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت****از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست****بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان****حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
درآ که در دل خسته توان درآید باز****بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست****که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت****ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه می دارم****بجز خیال جمالت نمی نماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو****ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ****به بوی گلبن وصل تو می سراید باز
حال خونین دلان که گوید باز****و از فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد****نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب****سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد****زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر****ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن****ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ****گر نمیرد به سر بپوید باز
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز****خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی****که گفته اند نکویی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا****مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی****شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن****نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
به نیم شب اگرت آفتاب می باید****ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند****مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت****به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز****پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است****حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است****بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم****ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست****از لب خود به شفاخانه تریاک انداز
ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد****آتشی از جگر جام در املاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند****پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید****دود آهیش در آیینه ادراک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ****وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز****بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو****تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من****در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن****می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب****می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو****اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت****جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان****جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش****آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز****دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد****هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد****که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی****بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر****به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی****که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت****که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست****تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس****بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام****پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار****کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب****گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق****شب روان را آشنایی هاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز****زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار****گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی می کنند****و از تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست****از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس****زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد****از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند****ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین****کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان****گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم****دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست****که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست****طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس****نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش****که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل****حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش****که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن****صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد****تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مؤلوف و عهد یار قدیم****ز ره روان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان****رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ****دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
درد عشقی کشیده ام که مپرس****زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار****دلبری برگزیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش****می رود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش****سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی****لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش****رنج هایی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق****به مقامی رسیده ام که مپرس
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس****که چنان ز او شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد****که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست****زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل****دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس
گفت وگوهاست در این راه که جان بگدازد****هر کسی عربده ای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی****شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم****گفت آن می کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا****حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش****وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند****ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک****جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است****گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش****ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند****ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین****گو در نظر آصف جمشید مکان باش
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش****حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده****مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
گرت هواست که با خضر همنشین باشی****نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست****بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش
طریق خدمت و آیین بندگی کردن****خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار****و از آن که با دل ما کرده ای پشیمان باش
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو****خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازیست****به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن****تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
به دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش****به بوی گل نفسی همدم صبا می باش
نگویمت که همه ساله می پرستی کن****سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند****بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی****بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان****تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی****به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ****ولی معاشر رندان پارسا می باش
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش****وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه****تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند****در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان****خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن****وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای****زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید****ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح****گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش****بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال****مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار****کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست****راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام****هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید****این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند****دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود****عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش****گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند****خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل****زین تغابن که خزف می شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود****این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می گذری****بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست****هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل****جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه****به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود****نازپرورد وصال است مجو آزارش
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش****که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش****مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن****به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار****که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم****به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست****سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ****ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش
خوشا شیراز و وضع بی مثالش****خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله****که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا****عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی****بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آن جا****که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست****چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد****دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را****که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر****نکردی شکر ایام وصالش
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش****به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم****که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست****ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید****تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد****که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین شکسته بیت الحزن که می آرد****نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم****که سوخت حافظ بی دل ز مکر و دستانش
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش****می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور****دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا****چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه****جای دل های عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد****محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند****سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت****هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال****سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است****آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
ببرد از من قرار و طاقت و هوش****بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار****ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش****به سان دیگ دایم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر****گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم****نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرده ست****بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ****لب نوشش لب نوشش لب نوش
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش****که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آن که اهل نظر بر کناره می رفتند****هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها****که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش
شراب خانگی ترس محتسب خورده****به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند****امام شهر که سجاده می کشید به دوش
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات****مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجلیست رای انور شاه****چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر****که هست گوش دلش محرم پیام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند****گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش****حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست****تا دید محتسب که سبو می کشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان****کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی****درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار می رسد و وجه می نماند****فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار****عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی****پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو****نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول****بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش****وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع****سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک****زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام****نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی****گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور****گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید****زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست****یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد****آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش****دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف****همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح****چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار****هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار****کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری****می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست****می رود حافظ بی دل به تولای تو خوش
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش****معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی****گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست****سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش
عروس طبع را زیور ز فکر بکر می بندم****بود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان****که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
می ای در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد****که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه****که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش****لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی****بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل****که بد و نیک ندیده ست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش می آید****گر چه خون می چکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم****که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب****خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند****ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در****صدف سینه حافظ بود آرامگهش
دلم رمیده شد و غافلم من درویش****که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم****که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
خیال حوصله بحر می پزد هیهات****چه هاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را****که موج می زندش آب نوش بر سر نیش
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد****گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم****چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر****نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ****خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش****بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست می گزم و آه می کشم****آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود****گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو****بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد****بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون****آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام****جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع****که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس می مغانه بیار****حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
خدای را به می ام شست و شوی خرقه کنید****که من نمی شنوم بوی خیر از این اوضاع
ببین که رقص کنان می رود به ناله چنگ****کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت****که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
به فیض جرعه جام تو تشنه ایم ولی****نمی کنیم دلیری نمی دهیم صداع
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد****ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع****شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
برکشد آینه از جیب افق چرخ و در آن****بنماید رخ گیتی به هزاران انواع
در زوایای طربخانه جمشید فلک****ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر****جام در قهقهه آید که کجا شد مناع
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر****که به هر حالتی این است بهین اوضاع
طره شاهد دنیی همه بند است و فریب****عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
عمر خسرو طلب ار نفع جهان می خواهی****که وجودیست عطابخش کریم نفاع
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل****جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع****شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست****بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد****همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو****کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست****این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست****ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است****با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت****تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو****چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین****تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت****آتش دل کی به آب دیده
بنشانم چو شمع
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ****که تا چو بلبل بی دل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه می کردم****که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور****که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم****نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن****دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست****یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان****که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف****گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من****گر چه سخن همی برد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد****وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من****کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل****یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک****مغبچه ای ز هر طرف می زندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل****مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد****پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق****بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
زبان خامه ندارد سر بیان فراق****وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال****به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر می سودم****به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال****که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی****فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود****ز موج شوق تو در بحر بی کران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم****که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب****قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده ست****تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار****مدام
خون جگر می خورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق****ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ****به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق****گرت مدام میسر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است****هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم****که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت****که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام****حکایتیست که عقلش نمی کند تصدیق
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد****خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است****به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب****که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام****ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک****از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور****که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک
به خاک پای تو ای سرو نازپرور من****که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری****به مذهب همه کفر طریقت است امساک
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی****چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
فریب دختر رز طرفه می زند ره عقل****مباد تا به قیامت خراب طارم تاک
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی****دعای اهل دلت باد مونس دل پاک
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک****گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد****و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش****زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات****بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم****و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا****لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر می زنی به شمشیرم****سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند****به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ****که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک****حق نگه دار که من می روم الله معک
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس****ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن****کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم****وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن****خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد****من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری****ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
خوش خبر باشی ای نسیم شمال****که به ما می رسد زمان وصال
قصه العشق لا انفصام لها****فصمت ها هنا لسان القال
مالسلمی و من بذی سلم****این جیراننا و کیف الحال
عفت الدار بعد عافیه****فاسالوا حالها عن الاطلال
فی جمال الکمال نلت منی****صرف الله عنک عین کمال
یا برید الحمی حماک الله****مرحبا مرحبا تعال تعال
عرصه بزمگاه خالی ماند****از حریفان و جام مالامال
سایه افکند حالیا شب هجر****تا چه بازند شب روان خیال
ترک ما سوی کس نمی نگرد****آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند****ناله عاشقان خوش است بنال
شممت روح وداد و شمت برق وصال****بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
احادیا بجمال الحبیب قف و انزل****که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
حکایت شب هجران فروگذاشته به****به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم****کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
چو یار بر سر صلح است و عذر می طلبد****توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ****که کس مباد چو من در پی خیال محال
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی****به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل****یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
ای درگه اسلام پناه تو گشاده****بر روی زمین روزنه جان و در دل
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم****انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی****بر روی مه افتاد که شد حل مسائل
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت****ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است****دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت****شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است****خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است****از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
به وقت گل شدم از توبه شراب خجل****که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث****نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم****که از سؤال ملولیم و از جواب خجل
ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم****شدیم در نظر ره روان خواب خجل
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش****که شد ز شیوه آن چشم پرعتاب خجل
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا****که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت****ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول****رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا****فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر در تو من بی نوای بی زر و زور****به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم****که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بدحال زندگی یابم****در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت****که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد****بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو****که طاعت من بی دل نمی شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ****رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل****هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول****آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید****از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم****گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری****مرضیه السجایا محموده الخصائل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت****و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم****و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است****یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل****سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب****همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه ای****همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است****سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمی یابم مجال ای دوستان****گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز****دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار****همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه عالم را بقا و عز و ناز****باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام****مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن****همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی****دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین****گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب****دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک****نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ****زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن****بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه****وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام****خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد****که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست****هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما****سرو می نازد و خوش نیست خدا را بخرام
زلف دلدار چو زنار همی فرماید****برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر****عاقبت دانه خال تو فکندش در دام
چشم بیمار مرا خواب نه درخور باشد****من له یقتل داء دنف کیف ینام
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم****ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید****جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام****و از خدا دولت این غم به دعا خواسته ام
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش****تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
شرمم از خرقه آلوده خود می آید****که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز****هم بدین کار کمربسته و برخاسته ام
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار****در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا****بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام
بشری اذ السلامه حلت بذی سلم****لله حمد معترف غایه النعم
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد****تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
از بازگشت شاه در این طرفه منزل است****آهنگ خصم او به سراپرده عدم
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال****ان العهود عند ملیک النهی ذمم
می جست از سحاب امل رحمتی ولی****جز دیده اش معاینه بیرون نداد نم
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت****ان قد ندمت و ما ینفع الندم
ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود****حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم****مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست****بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت****تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم****کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار****این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش****در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف****ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولتسرای تو****لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان****در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم****لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست****دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور****در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین****که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است****تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود****چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا****که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت****آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود****کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم****بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد****به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق****که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
بیار باده که عمریست تا من از سر امن****به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو****سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست****که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت****که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم****ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر****سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم****طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم****غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم****قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را****یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه****شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس****تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی****من از آن روز که دربند توام آزادم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم****بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق****که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود****آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض****به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست****چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت****یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق****هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست****که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک****ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم****تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری****به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی****گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم****که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی****دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم****رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت****نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده****چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم
سال ها پیروی مذهب رندان کردم****تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه****قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان****که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون****می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من****کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست****آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع****گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت****اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ****هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب****سال ها بندگی صاحب دیوان
کردم
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم****نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته****جامی به یاد گوشه محراب می زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست****بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود****وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ****فالی به چشم و گوش در این باب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم****بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت****می گفتم این سرود و می ناب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام****بر نام عمر و دولت احباب می زدم
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم****هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا****بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من****در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود****در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات می کند****هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد****کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت****با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید****ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست****بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا****بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم****به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم****به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
امید در شب زلفت به روز عمر نبستم****طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم
به شوق چشمه نوشت چه قطره ها که فشاندم****ز لعل باده فروشت چه عشوه ها که خریدم
ز غمزه بر دل ریشم چه تیر ها که گشادی****ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری****که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه****که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی****که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
به خاک پای تو سوگند و نور دیده
حافظ****که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
ز دست کوته خود زیر بارم****که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست****وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون****که شب تا روز اختر می شمارم
بدین شکرانه می بوسم لب جام****که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان****چه باشد حق نعمت می گزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر****که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن****به لطف آن سری امیدوارم
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم****همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام****خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد****آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب****تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن****از نی کلک همه قند و شکر می بارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب****کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید****با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا****بجز از خاک درش با که بود بازارم
گر دست دهد خاک کف پای نگارم****بر لوح بصر خط غباری بنگارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است****از موج سرشکم که رساند به کنارم
پروانه او گر رسدم در طلب جان****چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش****زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق****دادند قراری و ببردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور****کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری****من نقد روان در دمش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من****زین در نتواند که برد باد غبارم
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است****عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم****کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند****وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری****من به آه سحرت زلف مشوش دارم
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست****من رخ زرد به خونابه منقش دارم
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد****نقل شعر شکرین و می بی غش دارم
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من****جنگ ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است****بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم****هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم****فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل****چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش****فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند****بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی****چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه****که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه****که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله****نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن****چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم****لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو****که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس****که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان****که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار****و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل****دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو****تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم****یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز****کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه****پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من****از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل****مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال****کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور باورت نمی کند از بنده این حدیث****از گفته کمال دلیلی بیاورم
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر****آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من****و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود****و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه****من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه****کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود****در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن
مدح تو صد ملک دل گشاد****گویی که تیغ توست زبان سخنورم
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح****نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو می شنیدم و بر یاد روی تو****دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست****من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر اختر فلکم داوری بسیست****انصاف شاه باد در این قصه یاورم
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه****طاووس عرش می شنود صیت شهپرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد****گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من****گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر****من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست****تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت****و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است****نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم****تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست****بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم****که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله****که روز بی کسی آخر نمی روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی****هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن****کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد****ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم****که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است****زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی****به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست****که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق****جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بسته ام با می فروشان****که روز غم بجز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می****اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد****من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی****فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه****ز بام عرش می آید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم****اگر چه مدعی بیند حقیرم
نماز شام غریبان چو گریه آغازم****به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار****که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب****مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من****به کوی میکده دیگر علم برافرازم
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد****که باز با صنمی طفل عشق می بازم
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس****عزیز من که بجز باد نیست دمسازم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست****صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی****شکایت از که کنم خانگیست غمازم
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت****غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم****چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست****در دست سر مویی از آن عمر درازم
پروانه راحت بده ای شمع که امشب****از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی****مستان تو خواهم که گزارند نمازم
چون نیست نماز من آلوده نمازی****در میکده زان کم نشود سوز و گدازم
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید****محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی****چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
محمود بود عاقبت کار در این راه****گر سر برود در سر سودای ایازم
حافظ غم دل با که بگویم که در این دور****جز جام نشاید که بود محرم رازم
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم****حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم****خازن میکده فردا نکند در بازم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی****جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور****با خیال تو اگر با دگری پردازم
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان****چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم****به هوایی که مگر صید کند شهبازم
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم****از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس****زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد****همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم****طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی****از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی****پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین****تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات****کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش****تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده****تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم****چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم****به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم****ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی****که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان****گرم بود گله ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود****دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ****وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم****مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو****آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر****حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز****استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن****من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام****حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت****چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست****گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست****آیینه ای ندارم از آن آه می کشم
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم****دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
سزای تکیه گهت منظری نمی بینم****منم ز عالم و این گوشه معین چشم
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو****ز گنج خانه دل می کشم به روزن چشم
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت****گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم
نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت****اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش****به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را****مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم
من که از آتش دل چون خم می در جوشم****مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن****تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم****هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش****این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا****فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت****من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست****پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم****چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق****شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم****شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست****من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را****زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی****تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا****تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان****که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس****حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
حجاب چهره جان می شود غبار تنم****خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست****روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم****دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس****که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید****عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع****که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار****که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
چل سال بیش رفت که من لاف می زنم****کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش****ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز****پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم
در شان من به دردکشی ظن بد مبر****کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم
شهباز دست پادشهم این چه حالت است****کز یاد برده اند هوای نشیمنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس****با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است****کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم
حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی****در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
تورانشه خجسته که در من یزید فضل****شد منت مواهب او طوق گردنم
عمریست تا من در طلب هر روز گامی می زنم****دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود****دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو****حالی من اندر عاشقی داو تمامی می زنم
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی****گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل****نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را****این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم
با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم****در مجلس روحانیان گه گاه جامی می زنم
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم****زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت****نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر****کارفرمای قدر می کند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب****تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت****دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور****چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه موروث من است****اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم****محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها****توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده****سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق****داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من****تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها****کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست****کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار****عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست****کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم****گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست****تنگ چشمم گر
نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی****من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم****تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود****مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات****در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود****کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد****در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد****دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی****من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ****چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم****و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی****کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست****می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه****تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست****عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم****غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا****من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم****گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم****دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار****عشوه ای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرویی می کشم زان طبع نازک بی گناه****ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی****ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست****صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن****تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم****بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمی توانم دید****که می خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه****پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید****گر از میانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت****حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین****که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی****چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی****ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ****به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم****من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم****در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت****یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار****تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر****با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گله های شب فراق****با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست****روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم****در لباس فقر کار اهل دولت می کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام****در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن****در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست****و از رفیقان ره استمداد همت می کنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این****لطف ها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست****یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش****زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی****بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم****صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور****با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است****گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
هرگز نمی شود ز سر خود خبر مرا****تا در میان میکده سر بر نمی کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن****محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
این تقویم تمام که با شاهدان شهر****ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است****من ترک خاک بوسی این در نمی کنم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم****بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد****مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد****که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل****بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی****که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست****حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز****که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین****اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد****همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم****که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم****یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم****تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو****گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح****شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات****مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر****این متاعم که همی بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر****که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند****که مکدر شود آیینه مهرآیینم
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم****ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد****لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز****سخن با ماه می گویم پری در خواب می بینم
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران****منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت****ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد****تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم
اگر باور نمی داری رو از صورتگر چین پرس****که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشد****غلام آصف ثانی جلال الحق و الدینم
رموز مستی و رندی ز من بشنو نه از واعظ****که با جام و قدح هر دم
ندیم ماه و پروینم
در خرابات مغان نور خدا می بینم****این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو****خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن****فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب****این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال****با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین****آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید****که من او را ز محبان شما می بینم
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم****دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت****چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر****چرا که طالع وقت آن چنان نمی بینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار****که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس****که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من****به جای سرو جز آب روان نمی بینم
در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد****ببین که اهل دلی در میان نمی بینم
نشان موی میانش که دل در او بستم****ز من مپرس که خود در میان نمی بینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا****بضاعت سخن درفشان نمی بینم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم****راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب****من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت****رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت****به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت****با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی****تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان****تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست****پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون****همره کوکبه آصف دوران بروم
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم****دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم****نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک****به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند****ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار****چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز****سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر****سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم****خاک می بوسم و عذر قدمش می خواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا****بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته ام در خم گیسوی تو امید دراز****آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است****ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد****و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
صوفی صومعه عالم قدسم لیکن****حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی****تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود****آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می گفت****با همه پادشهی بنده تورانشاهم
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم****از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است****جامم به دست باشد و زلف نگار هم
ما عیب کس به مستی و رندی نمی کنیم****لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند****و از می جهان پر است و بت میگسار هم
خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکیست****مجموعه ای بخواه و صراحی بیار هم
بر خاکیان عشق فشان جرعه لبش****تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم
آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین****خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم
چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند****ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم
چون آب روی لاله و گل فیض حسن توست****ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس****و از انتصاف آصف جم اقتدار هم
برهان ملک و دین که ز دست وزارتش****ایام کان
یمین شد و دریا یسار هم
بر یاد رای انور او آسمان به صبح****جان می کند فدا و کواکب نثار هم
گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست****وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد****این پایدار مرکز عالی مدار هم
تا از نتیجه فلک و طور دور اوست****تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم
خالی مباد کاخ جلالش ز سروران****و از ساقیان سروقد گلعذار هم
دردم از یار است و درمان نیز هم****دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می گویند آن خوشتر ز حسن****یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما****عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می گویم سخن****گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب های وصل****بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست****گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان****بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار****بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است****و آصف ملک سلیمان نیز هم
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم****همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند****تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای****ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد****گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه****کانصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار****این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست****نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم****روی و ریای خلق به یک سو نهاده ایم
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم****در راه جام و ساقی مه رو نهاده ایم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم****هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی****چشمی بدان دو گوشه ابرو نهاده ایم
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم****ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز****بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال****همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در گوشه امید چو نظارگان ماه****چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست****در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم****از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم****تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت****به طلبکاری این مهرگیاه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین****به گدایی به در خانه شاه آمده ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست****که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار****که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما****از پی قافله با آتش آه آمده ایم
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم****که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم****روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من****سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت****ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری****سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل****ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش****کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن****درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
گوهر معرفت آموز که با خود ببری****که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا****ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش****چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم****به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر****به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است ولی****به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام****اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد****مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان****به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
تا بود نسخه عطری دل سودازده را****از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد****ما به امید غمت خاطر شادی
طلبیم
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ****خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم****خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد****حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود****ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت****ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز****ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد****جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا****ما محصل بر کسی نگماشتیم
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم****به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود****گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن****بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر****به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد****که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید****جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت****ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم****محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش****این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد****تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را****مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود****بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر****جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بی دل و دین بود****آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ****یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم****کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق****شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم می رود به باد****گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم
تا بو که دست در کمر او توان زدن****در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما****با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا****ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت****بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست****با خاک آستانه این در به سر بریم
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم****شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر****دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند****چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم****همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم****علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا****همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد****از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش****گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند****بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز****تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی****ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز****حاجت آن
به که بر قاضی حاجات بریم
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم****فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد****من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم****نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش****که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز****بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد****بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه****که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز****بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم****وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم****دلق ریا به آب خرابات برکشیم
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند****غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان****غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان****روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر خدا که در تتق غیب منزویست****مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم
کو جلوه ای ز ابروی او تا چو ماه نو****گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن****پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم****سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد****چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست****نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است****چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی****لاجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم****چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما****بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم****غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی****تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت****بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست****تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه****کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند****طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست****تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم****جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است****کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم****سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد****التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان****فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند****تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید****گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او****ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم****که من نسیم حیات از پیاله می جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند****مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست****کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید****کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی****چنان که پرورشم می دهند می رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین****خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست****غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی****چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک****غبار زرق به فیض قدح فروشویم
بارها گفته ام و بار دگر می گویم****که من دلشده این ره نه به خود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند****آن چه استاد ازل گفت بگو می گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست****که از آن دست که او می کشدم می رویم
دوستان عیب من بی دل حیران مکنید****گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است****مکنم عیب کز او رنگ ریا می شویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است****می سرایم به شب و وقت سحر می مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی****گو مکن عیب که من مشک ختن می بویم
گر چه ما بندگان پادشهیم****پادشاهان ملک صبحگهیم
گنج در آستین و کیسه تهی****جام گیتی نما و خاک رهیم
هوشیار حضور و مست غرور****بحر توحید و غرقه گنهیم
شاهد بخت چون کرشمه کند****ماش آیینه رخ چو مهیم
شاه بیدار بخت را هر شب****ما نگهبان افسر و کلهیم
گو غنیمت شمار صحبت ما****که تو در خواب و ما به دیده گهیم
شاه منصور واقف است که ما****روی همت به هر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم****دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود****شیر سرخیم و افعی سیهیم
وام حافظ بگو که بازدهند****کرده ای اعتراف و ما گوهیم
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان****لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود****گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین****کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت****همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن****چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین****نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است****شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم****ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
چندان که گفتم غم با طبیبان****درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست بادیست****گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند****چشم محبان روی حبیبان
درج محبت بر مهر خود نیست****یا رب مبادا کام رقیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت****تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی****گر می شنیدی پند ادیبان
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان****هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون****تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان
مر غول را برافشان یعنی به رغم سنبل****گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست****در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
ای نور چشم مستان در عین انتظارم****چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش****یا رب نوشته بد از یار ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست****گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان****وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز****یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند****یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد****یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار****پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات****بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب****به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
خدا را کم نشین با خرقه پوشان****رخ از رندان بی سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هست****خوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفی وشان دردی ندیدم****که صافی باد عیش دردنوشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاری****گرانی های مشتی دلق پوشان
چو مستم کرده ای مستور منشین****چو نوشم داده ای زهرم منوشان
بیا و از غبن این سالوسیان بین****صراحی خون دل و بربط خروشان
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش****که دارد سینه ای چون دیگ جوشان
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان****که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت****گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود****بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز****تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری****شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد****گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل****مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم****که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم****از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن****به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری****ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل****به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر****شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد****به عینه دل و دین می برد به وجه حسن
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار****برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو****به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
چو گل هر دم به بویت جامه در تن****کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ****چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان****ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست****نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده****دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین****که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه ام آه جگرسوز****برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز****که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بسته ست حافظ****بدین سان کار او در پا میفکن
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن****مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی****تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت****کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش****هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او****در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین****شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست****تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت****خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوه خوش می کنند****برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش****ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار****تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به
من
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن****تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند****گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او****رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش****اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست رنج تو همان به که شود صرف به کام****دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش****از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل****تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن****در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن****از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ****وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن****گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار****کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل****چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی****یا رب به یادش آور درویش پروریدن
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن****منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم****که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات****بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست****به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب****که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه****کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس****که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب****که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ****که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن****خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر****در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی****سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری****فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان****یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم به لطف دایه طبع از میان جان****می پرورد به ناز تو را در کنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است****کآب حیات می خورد از جویبار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو****دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن****یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را****چون شیشه های دیده ما پرگلاب کن
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد****ساقی به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را****و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر****بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زان جا که رسم و عادت عاشق کشی توست****با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون حباب دیده به روی قدح گشای****وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
حافظ وصال می طلبد از ره دعا****یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن****دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب****ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد****گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند****زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم****با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا****برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
ز در درآ و شبستان ما منور کن****هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز****پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان****بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستاره شب هجران نمی فشاند نور****به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس****به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم****به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند****کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی****تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال****بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع به قند وصال تو حد ما نبود****حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده****بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان****ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن****چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست****پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند****ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت****همت در این عمل طلب از می فروش کن
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت****هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق****خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست****صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
ساقی که جامت از می صافی تهی
مباد****چشم عنایتی به من دردنوش کن
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری****یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن****به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی****کلاه گوشه به آیین سروری بشکن
به زلف گوی که آیین دلبری بگذار****به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن
برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس****سزای حور بده رونق پری بشکن
به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر****به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن
چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد****تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ****تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
بالابلند عشوه گر نقش باز من****کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم****با من چه کرد دیده معشوقه باز من
می ترسم از خرابی ایمان که می برد****محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق****غماز بود اشک و عیان کرد راز من
مست است یار و یاد حریفان نمی کند****ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن****گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا****تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم****تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود****هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا****با شاه دوست پرور دشمن گداز من
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من****ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل****ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین****گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود****کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست****بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود****ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید****کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم****عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
نکته ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین****عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش****گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین
حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست****جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند****ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد****با هواداران ره رو حیله هندو ببین
این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم****کس ندیده ست و نبیند مثلش از هر سو ببین
حافظ ار در گوشه محراب می نالد رواست****ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین
از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب****تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین****خلاف مذهب آنان جمال اینان بین
به زیر دلق ملمع کمندها دارند****درازدستی این کوته آستینان بین
به خرمن دو جهان سر فرو نمی آرند****دماغ و کبر گدایان و خوشه چینان بین
بهای نیم کرشمه هزار جان طلبند****نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین
حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت****وفای صحبت یاران و همنشینان بین
اسیر عشق شدن چاره خلاص من است****ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین
کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست****صفای همت پاکان و پاکدینان بین
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این****بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که می فرماید****سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید****گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق****برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم****مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس****بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین****که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
به جان پیر خرابات و حق صحبت او****که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است****بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد****که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سری بینی****مزن به پای که معلوم نیست نیت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب****نوید داد که عام است فیض رحمت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست****که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی****به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است****مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو****از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست****غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما****کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار****آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت****از سر اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مه می دهد نشان****از افسر سیامک و ترک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست****درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو****یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید****گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک****از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار****تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش****دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن****بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق****خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت****حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
ای آفتاب آینه دار جمال تو****مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود****کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن****یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز****طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
در چین زلفش ای دل مسکین چگونه ای****کشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی****ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود****کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان****کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
این نقطه سیاه که آمد مدار نور****عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم****شرح نیازمندی خود یا ملال تو
حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست****سودای کج مپز که نباشد مجال تو
ای خونبهای نافه چین خاک راه تو****خورشید سایه پرور طرف کلاه تو
نرگس کرشمه می برد از حد برون خرام****ای من فدای شیوه چشم سیاه تو
خونم بخور که هیچ ملک با چنان جمال****از دل نیایدش که نویسد گناه تو
آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی****زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم****از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
یاران همنشین همه از هم جدا شدند****ماییم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت****آتش زند به خرمن غم دود آه تو
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو****زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی می دهد****از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا****سایه اندازد همای چتر گردون سای تو
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف****نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد****طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو
گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است****روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار****جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو
عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست****راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند****بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو****پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز****کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان****قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار****گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند****این همه نقش می زنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر****کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست****جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن****حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو****جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی****نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش****که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم****هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست****که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی****که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم****که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری****به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
خط عذار یار که بگرفت ماه از او****خوش حلقه ایست لیک به در نیست راه از او
ابروی دوست گوشه محراب دولت است****آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار****کآیینه ایست جام جهان بین که آه از او
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست****این دود بین که نامه من شد سیاه از او
سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن****من برده ام به باده فروشان پناه از او
ساقی چراغ می به ره آفتاب دار****گو برفروز مشعله صبحگاه از او
آبی به روزنامه اعمال ما فشان****باشد توان سترد حروف گناه از او
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد****خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
آیا در این خیال که دارد گدای شهر****روزی بود که یاد کند پادشاه از او
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو****باد بهار می وزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی****گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست****ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا****دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد****خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو****مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است****از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
ای پیک راستان خبر یار ما بگو****احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور****با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو می زد آن سر زلفین مشکبار****با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست****گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات می کند****گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود****بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر****شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان****با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند****بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت****رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می دهند****می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
خنک نسیم معنبر شمامه ای دلخواه****که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا****که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است****هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت****مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر****سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم****ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود****که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله
عیشم مدام است از لعل دلخواه****کارم به کام است الحمدلله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش****گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند****پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه****و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت****چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیده ست****از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ****درس شبانه ورد سحرگاه
گر تیغ بارد در کوی آن ماه****گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم****لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم****یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل****آن گاه توبه استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند****آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر مر و العمر فان****یا لیت شعری حتام القاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی****خون بایدت خورد در گاه و بی گاه
وصال او ز عمر جاودان به****خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم****که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در****به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید****که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت****بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما****که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش****به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران****که رای پیر از بخت جوان به
شبی می گفت چشم کس ندیده ست****ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است****ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر****ولیکن گفته حافظ از آن به
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه****مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب****این چنین با همه درساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای****قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی****بازم از پای درانداخته ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان****و از میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول****عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار****خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه
در سرای مغان رفته بود و آب زده****نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر****ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده****عذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز****شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت****ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربده شاهدان شیرین کار****شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفت****که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای****ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند****که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم****هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیبه کش شاه نصره الدین است****بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف****ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای****فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت****چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ****چون به هر حال برازنده ناز آمده ای
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل****چشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب****کشته غمزه خود را به نماز آمده ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم****مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست****مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده****خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش****گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام****تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی****جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن****خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی****که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست****که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق****غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش****آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
از من جدا مشو که توام نور دیده ای****آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان****پیراهن صبوری ایشان دریده ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک****در دلبری به غایت خوبی رسیده ای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان****معذور دارمت که تو او را ندیده ای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا****بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای
دامن کشان همی شد در شرب زرکشیده****صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی****چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک****رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده****شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب****وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد****یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار****دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت****روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ****بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده
بس شکر بازگویم در بندگی خواجه****گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه****انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت****لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم****من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا****فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم****و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین****حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه****مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق می فرمود****به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد****هزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش****نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشه ها که برانگیختیم و سود نداشت****فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند****به غیر خال سیاهش که دید به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی****ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی****که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز****فتاد در سر حافظ هوای میخانه
سحرگاهان که مخمور شبانه****گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می****ز شهر هستیش کردم روانه
نگار می فروشم عشوه ای داد****که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی کمان ابرو شنیدم****که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمروار****اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نه****که عنقا را بلند است آشیانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی****که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست****خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم****از این دریای ناپیداکرانه
وجود ما معماییست حافظ****که تحقیقش فسون است و فسانه
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می****طامات تا به چند و خرافات تا به کی
بگذر ز کبر و ناز که دیده ست روزگار****چین قبای قیصر و طرف کلاه کی
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان****بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار****کشفتگی مبادت از آشوب باد دی
بر مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست****ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست****و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد می دهد****جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد****فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتم طی جام یک منی****تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان****بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان****استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید****تا حد
مصر و چین و به اطراف روم و ری
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می****علاج کی کنمت آخرالدواء الکی
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار****که می رسند ز پی رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو****منه ز دست پیاله چه می کنی هی هی
شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد****ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی
خزینه داری میراث خوارگان کفر است****به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند****مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی
نوشته اند بر ایوان جنه الماوی****که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست****بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ****پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی
لبش می بوسم و در می کشم می****به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش می توانم گفت با کس****نه کس را می توانم دید با وی
لبش می بوسد و خون می خورد جام****رخش می بیند و گل می کند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد****که می داند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب****رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند****بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار****به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی****که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی****حدیث بی زبانان بشنو از نی
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی****پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید****مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت****زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری****در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی****بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه می نهی دل تو در خیال خوبان****کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی****لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت****حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش****جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت****زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما****سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن****تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال****تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه****و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم****شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست****حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف****چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور دارا شکوه ای آن که تاج آفتاب****از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصره الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را****از
دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی****وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو****هر قبله ای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش****بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است****آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی****یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش****کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد****سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز****ای کوته آستینان تا کی درازدستی
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی****تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید****ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم****با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را****تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود****تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست****کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ****چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی****گردون ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد****دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا****یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد****چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد****یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا****حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است****کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ****تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی****شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه ای****آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصه ای****هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی****گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیم****یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت****صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت****این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رخش دست می دهد****ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست****از تو کرشمه ای و ز خسرو عنایتی
سبت سلمی بصدغیها فؤادی****و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بی دل ببخشای****و واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت****توکلنا علی رب العباد
امن انکرتنی عن عشق سلمی****تزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت به بوتن دل و ای ره****غریق العشق فی بحر الوداد
به پی ماچان غرامت بسپریمن****غرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خورد ناچار****و غر نه او بنی آنچت نشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت****بلیل مظلم و الله هادی
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی****کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده می رسد****ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من****کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش****تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست****آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا****هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم****مظلومی ار شبی به در داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق****دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون****ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم****مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی****خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است****بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز****ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور****پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست****ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی****دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است****خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند****سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی****که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست****گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب****گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز****سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک****که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
اگر نه دایره عشق راه بربستی****چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
به جان او که گرم دسترس به جان بودی****کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را****اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی****گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمی بینمش چه جای وصال****چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طره او****کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی
به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است****به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور****که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی****اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری****خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی****ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب****که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند****که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان****چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار****دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی****به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری****یاران صلای عشق است گر می کنید کاری
چشم فلک نبیند زین طرفه تر جوانی****در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب****بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری
چون من شکسته ای را از پیش خود چه رانی****کم غایت توقع بوسیست یا کناری
می بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب****سال دگر که دارد امید نوبهاری
در بوستان حریفان مانند لاله و گل****هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
چون این گره گشایم وین راز چون نمایم****دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی****مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
تو را که هر چه مراد است در جهان داری****چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان****که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت****میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک****سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام****علی الخصوص در آن دم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما****مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست****به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود****که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست می دهد یک دم****برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ می بری حافظ****چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری****به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست****توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت****جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد****که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد****خود از کدام خم است این که در سبو داری
به سرکشی خود ای سرو جویبار مناز****که گر بدو رسی از شرم سر فروداری
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن****تو را رسد که غلامان ماه رو داری
قبای حسن فروشی تو را برازد و بس****که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
ز کنج صومعه
حافظ مجوی گوهر عشق****قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
بیا با ما مورز این کینه داری****که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی به****از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان****تو کز خورشید و مه آیینه داری
بد رندان مگو ای شیخ و هش دار****که با حکم خدایی کینه داری
نمی ترسی ز آه آتشینم****تو دانی خرقه پشمینه داری
به فریاد خمار مفلسان رس****خدا را گر می دوشینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ****به قرآنی که اندر سینه داری
ای که در کوی خرابات مقامی داری****جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز****فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند****گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی****بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم****بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود****می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود****تویی امروز در این شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود****تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
ای که مهجوری عشاق روا می داری****عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب****به امیدی که در این ره به خدا می داری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن****به از این دار نگاهش که مرا می داری
ساغر ما که حریفان دگر می نوشند****ما تحمل نکنیم ار تو روا می داری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست****عرض خود می بری و زحمت ما می داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم****از که می نالی و فریاد چرا می داری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند****سعی نابرده چه امید عطا می داری
روزگاریست که ما را نگران می داری****مخلصان را نه به وضع دگران می داری
گوشه چشم رضایی به منت باز نشد****این چنین عزت صاحب نظران می داری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار****دست در خون دل پرهنران می داری
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ****همه را نعره زنان جامه دران می داری
ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور****چشم سری عجب از بی خبران می داری
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ****سر چرا بر من دلخسته گران می داری
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است****تو تمنا ز گل کوزه گران می داری
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی****طمع مهر و وفا زین پسران می داری
کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت****این طمع ها که تو از سیمبران می داری
گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی****عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ****چه توقع ز جهان گذران می داری
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری****تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست****گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند****اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی****تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست****آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج****درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است****ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است****از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی****کاین خاک بهتر از
عمل کیمیاگری
طفیل هستی عشقند آدمی و پری****ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش****که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند****به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار****که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت****که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف که می برد پیغام****که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم****گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن****که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی زلف و رخت می روند و می آیند****صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی****که جام جم نکند سود وقت بی بصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند****چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن****و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است****نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن همت حافظ امید هست که باز****اری اسامر لیلای لیله القمر
ای که دایم به خویش مغروری****گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد****که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو****رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود****عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ****ساغر می طلب که مخموری
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی****از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن****که قارون را غلط ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است****که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی****به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست****مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن****کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی****که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست****مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
می ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش****خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع****که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم****بیا ساقی که جاهل را هنیتر می رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش****که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه****ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده****جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی****ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند****شاهبازان طریقت به مقام مگسی
دوش در خیل غلامان درش می رفتم****گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود****هر که مشهور
جهان گشت به مشکین نفسی
لمع البرق من الطور و آنست به****فلعلی لک آت بشهاب قبس
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش****وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن****حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم****جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ****یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی****که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش****که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی****وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است****حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف****گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست****رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد****صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
هزار جهد بکردم که یار من باشی****مرادبخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی****انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند****تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او****اگر کنم گله ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند****گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی****دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من****گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من****اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی****به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم****مگر تو از کرم خویش یار من باشی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی****بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند****چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن****شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن****ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش****کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای****ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان****چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است****هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی****خط بر صحیفه گل و گلزار می کشی
اشک حرم نشین نهانخانه مرا****زان سوی هفت پرده به بازار می کشی
کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف****هر دم به قید سلسله در کار می کشی
هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست****از خلوتم به خانه خمار می کشی
گفتی سر تو بسته فتراک ما شود****سهل است اگر تو زحمت این بار می کشی
با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم****وه زین کمان که بر من بیمار می کشی
بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند****ای تازه گل که دامن از این خار می کشی
حافظ دگر چه می طلبی از نعیم دهر****می می خوری و طره دلدار می کشی
سلیمی منذ حلت بالعراق****الاقی من نواها ما الاقی
الا ای ساروان منزل دوست****الی رکبانکم طال اشتیاقی
خرد در زنده رود انداز و می نوش****به گلبانگ جوانان عراقی
ربیع العمر فی مرعی حماکم****حماک الله یا عهد التلاقی
بیا ساقی بده رطل گرانم****سقاک الله من کاس دهاق
جوانی باز می آرد به یادم****سماع چنگ و دست افشان ساقی
می باقی بده تا مست و خوشدل****به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نادیدن دوست****الا تعسا لایام الفراق
دموعی بعدکم لا تحقروها****فکم بحر عمیق من سواقی
دمی با نیکخواهان متفق باش****غنیمت دان امور اتفاقی
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو****به شعر فارسی صوت عراقی
عروسی بس خوشی ای دختر رز****ولی گه گه سزاوار طلاقی
مسیحای مجرد را برازد****که با خورشید سازد هم وثاقی
وصال دوستان روزی ما نیست****بخوان حافظ غزل های فراقی
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی****بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفته ام از شوق با دو دیده خود****ایا منازل سلمی فاین سلماک
عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای****انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی
که را رسد که کند عیب دامن پاکت****که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل****چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز****و هات شمسه کرم مطیب زاکی
دع التکاسل تغنم فقد جری مثل****که زاد راهروان چستی است و چالاکی
اثر نماند ز من بی شمایلت آری****اری مآثر محیای من محیاک
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند****که همچو صنع خدایی ورای ادراکی
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی****یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم****تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی
می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم****نومید کی توان بود از لطف لایزالی
ساقی بیار جامی و از خلوتم برون کش****تا در به در بگردم قلاش و لاابالی
از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک****امن و شراب بی غش معشوق و جای خالی
چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت****حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی
صافیست جام خاطر در دور آصف عهد****قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال
الملک قد تباهی من جده و جده****یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی
مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت****برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی
سلام الله ما کر اللیالی****و جاوبت المثانی و المثالی
علی وادی الاراک و من علیها****و دار باللوی فوق الرمال
دعاگوی غریبان جهانم****و ادعو بالتواتر و التوالی
به هر منزل که رو آرد خدا را****نگه دارش به لطف لایزالی
منال ای دل که در زنجیر زلفش****همه جمعیت است آشفته حالی
ز خطت صد جمال دیگر افزود****که عمرت باد صد سال جلالی
تو می باید که باشی ور نه سهل است****زیان مایه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرین باد****که گرد مه کشد خط هلالی
فحبک راحتی فی کل حین****و ذکرک مونسی فی کل حال
سویدای دل من تا قیامت****مباد از شوق و سودای تو خالی
کجا یابم وصال چون تو شاهی****من بدنام رند لاابالی
خدا داند که حافظ را غرض چیست****و علم الله حسبی من سؤالی
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی****خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل****آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را****هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی****وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم****کز خواب می نبیند چشمم بجز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت****شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی****زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی****آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا****و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
می گشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم****می کردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق****آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب****گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی
بس گل شکفته می شود این باغ را ولی****کس بی بلای خار نچیده ست از او گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ****دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی****وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم****در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی****هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت****این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست****در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری****چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی****رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی****گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت****زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل****صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد****که نهاده ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است****که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن****برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد****بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد****کام دشوار به دست آوری از خودکامی
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی****که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم****که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن****که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود****نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته****به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح****که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش****که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت****که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ****که چنان کشنده ای را نکند کس انتقامی
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی****فدای خاک در دوست باد جان گرامی
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت****من المبلغ عنی الی سعاد سلامی
بیا به شام غریبان و آب دیده من بین****به سان باده صافی در آبگینه شامی
اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر****فلا تفرد عن روضها انین حمامی
بسی نماند که روز فراق یار سر آید****رایت من هضبات الحمی قباب خیام
خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت****قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام
بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال****اگر چه روی چو ماهت ندیده ام به تمامی
و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد****فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی
امید هست که زودت به بخت نیک ببینم****تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی
چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ****که گاه لطف سبق می برد ز
نظم نظامی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی****دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو****ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت****صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل****شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست****ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست****ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست****عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم****کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق****کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی****کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق****چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
بیا که خرقه من گر چه رهن میکده هاست****ز مال وقف نبینی به نام من درمی
حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل****پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد****برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم****به آن که بر در میخانه برکشم علمی
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند****به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است****اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست****به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی قندش نمی خرند آن کس****که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی
سزای قدر
تو شاها به دست حافظ نیست****جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی
احمد الله علی معدله السلطان****احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد****آن که می زیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد****مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند****دولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا****چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست****بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی
گر چه دوریم به یاد تو قدح می گیریم****بعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت****حبذا دجله بغداد و می ریحانی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود****کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای نسیم سحری خاک در یار بیار****که کند حافظ از او دیده دل نورانی
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی****حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کام بخشی گردون عمر در عوض دارد****جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد****گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت****عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمی داند این قدر که صوفی را****جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز****در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ****کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی****کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت****با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
می روی و مژگانت خون خلق می ریزد****تیز می روی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن****ابروی کماندارت می برد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان
را****ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل****حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی****که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق****نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور****که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است****خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد****که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است****مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت****ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست****بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ****نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی****چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم****ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه****هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام****چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی بدهم کامت و جانت بستانم****ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند****بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی
چون اشک بیندازیش از دیده مردم****آن را که دمی از نظر خویش برانی
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی****گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت****به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را****ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست****تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است****اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم****دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی
یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ****حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی****فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم****اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد****فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود****به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن****در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب****که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت****عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند****چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ****کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
نوش کن جام شراب یک منی****تا بدان بیخ غم از دل برکنی
دل گشاده دار چون جام شراب****سر گرفته چند چون خم دنی
چون ز جام بیخودی رطلی کشی****کم زنی از خویشتن لاف منی
سنگسان شو در قدم نی همچو آب****جمله رنگ آمیزی و تردامنی
دل به می دربند تا مردانه وار****گردن سالوس و تقوا بشکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر****خویشتن در پای معشوق افکنی
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی****برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار****می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
خون پیاله خور که حلال است خون او****در کار یار باش که کاریست کردنی
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست****مطرب نگاه دار همین ره که می زنی
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت****خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
ساقی به بی نیازی رندان که می بده****تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی****سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند****قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم****شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا****به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند****قول صاحب غرضان است تو آن ها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد****از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر****که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی****خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد****حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است****عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف****مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان****گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات****مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ****ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن****که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی****اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی زنی****باز ظفر به دست و شکاری نمی کنی
این خون که موج می زند اندر جگر تو را****در کار رنگ و بوی نگاری نمی کنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا****بر خاک کوی دوست گذاری نمی کنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل****کز گلشنش تحمل خاری نمی کنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است****وان را فدای طره یاری نمی کنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک****و اندیشه از بلای خماری نمی کنی
حافظ برو که بندگی پادشاه وقت****گر جمله می کنند تو باری نمی کنی
سحرگه ره روی در سرزمینی****همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف****که در شیشه برآرد اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار****که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بی نشان است****نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن****اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمی بینم نشاط عیش در کس****نه درمان دلی نه درد دینی
درون ها تیره شد باشد که از غیب****چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد****چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر چه رسم خوبان تندخوییست****چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم****مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت****نه دانشمند را علم الیقینی
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی****ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او****که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست****بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی
ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد****آفرین بر تو که شایسته صد چندینی
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار****ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم****عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست****که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست****گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی
سخنی بی غرض از بنده مخلص بشنو****ای که منظور بزرگان حقیقت بینی
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد****بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد****بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل****لایق بندگی
خواجه جلال الدینی
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی****من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی آید خیز****دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن****ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر****از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار****بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز****ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید****خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید****آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی****می خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل****تا از درخت نکته توحید بشنوی
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی****تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد****زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
این قصه عجب شنو از بخت واژگون****ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن****کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد****مخموریت مباد که خوش مست می روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر****کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد****کاشفته گشت طره دستار مولوی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی****تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق****هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی****تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد****آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد****بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر****کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود****در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر****زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود****در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا****باید که خاک درگه اهل هنر شوی
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی****گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان****پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند****که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای****دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما و در میخانه که طرف بامش****به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن****ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل****کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده****مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار****عملت چیست که فردوس برین می خواهی
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی****در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده****صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم****ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید****بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی****مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب****تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار****تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت****و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات****تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
عمریست پادشاها کز می تهیست جامم****اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی
گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد****یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان****گر
حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد****ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی
حافظ چو پادشاهت گه گاه می برد نام****رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی****خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد****از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش****که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج****نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان****ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر****در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست****گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست****کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت****بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد****آه اگر از پی امروز بود فردایی
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی****خیال سبزخطی نقش بسته ام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من****از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت****در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد****بیا ببین که که را می کند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید****که می رویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی داده ام من درویش****که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند****عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است****کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب****که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار****اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
سلامی چو بوی خوش آشنایی****بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان****بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای****دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا****فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است****ز حد می برد شیوه بی وفایی
دل خسته من گرش همتی هست****نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا می فروشند****که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند****که گویی نبوده ست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع****بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت****ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت****چه دانی تو ای بنده کار خدایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی****دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند****دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی کردم****گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند****این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد****کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم****رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست****شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی****و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم****لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست****کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده****تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد****شادیت مبارک
باد ای عاشق شیدایی
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی****هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش****آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد****گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح****باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت****کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد****وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی****تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو****بازآید و از کلبه احزان به درآیی
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی****این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می گویی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را****لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن****تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد****ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی
امروز که بازارت پرجوش خریدار است****دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است****طرف هنری بربند از شمع نکورویی
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد****خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد****بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی