مطلوب كل طالب

مشخصات كتاب

سرشناسه : رشید وطواط، محمدبن محمد، 480؟ - 573؟ق عنوان و نام پديدآور : مطلوب کل طالب نویسنده رشیدالدین وطواط؛ مقدمه تصحیح و تعلیق محمود عابدی مشخصات نشر : [تهران : بنیاد نهج البلاغه 1365. مشخصات ظاهری : 208 ص نمونه فروست : (نشر روشنگر26) شابک : بها:300ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : در این کتاب مختصری راجع به جاحظ نخستین گردآورنده سخنان امام علی ع نیز آمده است يادداشت : عربی - فارسی یادداشت : کتابنامه ص [53] - 59؛ همچنین به صورت زیرنویس موضوع : علی بن ابی طالب ع ، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- کلمات قصار شناسه افزوده : جاحظ، عمروبن بحر، 255 - 150ق شناسه افزوده : عابدی محمود، مصحح رده بندی کنگره : BP39،/23 1365 رده بندی دیویی : 297/9515 شماره کتابشناسی ملی : م 66-865

مقدمه بنياد نهج البلاغه

بسمه تعا لي

بنياد نهج البلاغه بر آن است كه در ضمن معرفى و عرضه فرهنگ غنى نهج البلاغه، كتاب جاويدان و زندگى ساز اميرمومنان على - عليه السلام - كتب و آثار ارزنده اى را كه از ديرزمان در پيرامون اين كتاب گرانقدر پديد آمده است، با تصحيح دقيق و طبعى مطلوب به دوستداران فرهنگ علوى تقديم دارد، و آن چه را كه تاكنون با همكارى نويسندگان و محققان دانشمند عرضه كرده بنابر همين هدف و خواسته بوده است.

اينك با تقديم كتاب ((مطلوب كل طالب)) كه از متون ارزشمند و حاوى شرح و تفسير صد كلمه از كلمات گهربار على (ع) است آرزو

دارد كه خداوند متعال بر موفقيت مصحح كتاب، فاضل ارجمند آقاى دكتر محمود عابدى، بيفزايد و همه كسانى را كه در راه معرفى و اشاعه فرهنگ و معارف اسلامى صادقانه مى كوشند، بيش از پيش موفق دارد.

هيأت تحريريه بنياد نهج البلاغه بسمه تعالى

سرآغاز

مطلوب كل طالب شرحى است به زبان تازى و پارسى برصد كلمه منسوب به اميرمومنان على (ع) با قطعات منظومى كه حاوى مضامين همان كلمات است. اين صد كلمه در نيمه اول قرن سوم به انتخاب جاحظ، اديب نامدار عرب، فراهم آمده و درميانه هاى قرن ششم هجرى به همت رشيد وطواط، اديب و شاعر معروف ايرانى، شرح و تفسير شده است. اين رساله با حجم اندك خود، از نظر تاثير در آثار مولفان، در ميان متون تعليمى فارسى كم نظير است، امروزه ما سلسله اى از كتب و رسائل گوناگونى را مى شناسيم كه در پى مطلوب كل طالب به وجود آمده اند. از اين تاثير و نفوذ و هم فراوانى دستنوشته هاى آن مى توان دريافت كه در طول ادوار مختلف، در بسيارى از مراكز فرهنگى و آموزشى، در زمره كتب درسى بوده است و نوآموزان و مبتديان آن را در مكتبها به درس مى خوانده اند، چنان كه در سالهاى اخير چنين بوده است.

نگارنده از سالها پيش درصدد آن برآمد كه تاثير سخنان مولاى متقيان على - عليه السلام - را در ادب پارسى جستجو كند و نخستين نتيجه كار او تصحيح همين رساله بود كه به مساعدت اولياى محترم بنياد نهج البلاغه به طبع رسيد. و اكنون خوش وقت است كه با تصحيحى مجدد و تجديد نظرى ديگر در مقدمه و تعليقات، و تنظيم فهارس لازم، آن را

به پيشگاه دوستداران كلام على (ع) و فرهنگ و ادب فارسى تقديم مى دارد. و اميدوار است كه اين گونه كارها در شناختن و شناساندن سرچشمه هاى غنى و اصيل معارف اسلامى موثر باشد.*

و توفيق از خداست. محمود عابدى تابستان 73

جاحظ، نخستين گرد آورنده سخنان امام على (ع)

تا آن جا كه ما مى دانيم كسى كه به جمع و تدوين مجموعه اى ازسخنان اميرالمومنين على (ع) همت گماشت و صد سخن را كه هر يك از آن به نظر او با هزار سخن برابر بود، انتخاب كرد، جاحظ، اديب سخن شناس و- رك: متن حاضر، ص 63. نويسنده پرآواز عرب بود كه در سالهاى (160 - 250 ه ق) مى زيست. در مقدمه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب (با تاريخ كتابت 686) و از گفته ابوالفضل احمد بن ابى طاهر (م: 280) آمده است كه: ((مرا با- رك: معجم الادباء 3/87 ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ مدتى مديد مجالست و مصاحبت بود و با او مخالطت داشتم، و جاحظ همى گفتى كه: اميرالمومنين على بن ابى طالب را - رضى الله عنه - صد كلمه است كه هر كلمه اى برابر هزار كلمه باش از فضيلت و حكمت و فصاحت و بلاغت، و اين صد كلمه از محاسن سخن عرب است و از احاسن سخنهاى ايشان داشته اند. و من به مدتى دراز از او التماس همى كردم و از او مى درخواستم تا اين صد كلمه را از بهر من به هم آرد و يا بر من املا كند، و او مرا وعده همى داد و طريق تغافل همى سپرد و بدان بخيلى مى نمود. و چون جاحظ پير شد و به آخر عمر رسيد، مسودات و مصنفات خود را

جمع كرد و اين صد كلمه از جمله آن بيرون آورد و به خط خويش بنوشت و به من داد...)) - نسخه ((ك)): كه در فهرست ميكروفيلمهاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ج 1/447، ((كنزالحكمه)) ناميده شده است. رك: معرفى نسخه ها. اين مطالب در مناقب خوارزمى / 374 نيز آمده است.

و بدين گونه به انتخاب جاحظ، سخن شناس اديبى كه او را در ميان متقدمان و متاخران در فصاحت بى مانند دانسته اند، و صد كلمه از كلمات على رك: مروج الذهب، ترجمه پاينده ج 2 / 596 (ع) فراهم آمد و سالها بعد زبان و قلم رشيد وطواط آن را شرح و تفسير كرد.

جاحظ و سخنان على (ع)

جاحظ در كتاب ((البيان و التبيين)) خود، كه ابن خلدون آن را يكى از اركان چهارگانه علم ادب مى داند. پس از نقل سخن معروف ابن خلدون، مقدمه (به نقل عبدالسلام هارون، مقدمه او بر البيان و التبيين / 6) اميرالمومنين (ع)، ((قيمة كل امرء ما يحسنه))، مى گويد: - متن حاضر (كلمه پنجم)

((اگر از اين كتاب - البيان و التبيين - جز اين سخن را نمى داشتيم، آن را شافى كافى و بسنده و بى نياز كننده در مى يافتيم و خرسند سازنده و نيازبرآرنده، كه از حد كفايت بيش بود و از غايت مقصود چيزى كم نداشت.

و براستى نيكوترين سخن آن است كه اندكش از بسيار آن بى نياز دارد و معنايش از ظاهر لفظ پيدا آيد، و خداى - عز و جل - بر حسب نيت و تقواى گوينده آن را به (جامه) جلالت پوشانده و به نور حكمت آراسته ظاهر از متن البيان و التبيين / 83 ((ثياب)) ساقط

شده است. در زهر الاداب و ثمر الالباب حصرى (چاپ بيروت، ج 1/81) عبارت چنين است: ((قد البسه من ثياب الجلالة و غشاه من نور الحكمة)). در يافتن اين ماخذ مرهون همت برادر جوانم آقاى محمدرضا مرواريد بوده ام. باشد.

و سخن را چون بلندى معنى بارسايى لفظ جمع گردد و درستمايه و خوشايند و بسامان و روان گفته آيد، در دلها چنان حالى پديدار كند كه باران در زمين بار آور كند و هر آن گاه كه سخنى بدين شريطه پايان گيرد و بر اين صفت بر زبان گوينده بگذرد، خداى توفيقى همپاى آن كند و تاييدى پشتيبان آن سازد كه سينه گردنكشان در تعظيمش سر فرود آورد و خرد نادانان به فهمش برخيزد.)) - البيان و التبيين ج 1 / 83

سخنان امام على (ع) در آثار جاحظ

جاحظ علاوه بر ((مائة كلمة)) جاى جاى در آثار خود، و از جمله در البيان و التبيين، از خطبه ها، دعاها و كلمات قصار امام (ع) آورده است چنان كه مجموع آن ها رساله اى مستقل مى تواند باشد. محققان منابع و مصادر در سخنان على (ع)، مانند آقاى عبدالزهراء الحسينى الخطيب، در ضمن كار خود به بسيارى از آن ها اشاره كرده اند. - رك: مصادر نهج البلاغه و اسانيدها

پس از جاحظ

پس از جاحظ كار گردآورى و انتخاب مجموعه هاى از سخنان امام على (ع) به همت سخن شناسان و اديبان دنبال شد. اين بزرگان به سايقه ذوق خود و ترغيب مشتاقان، يا احتمالا به پيروى از جاحظ مجموعه هايى فراهم كردند كه امروز شمارى از آن ها را مى شناسيم:

1 - دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم: از قاضى ابوعبدالله محمد بن سلامة قضاعى (م: 454 ه ق). وى در آغاز ((هزار و دويست سخن از- رك: وفيات الاعيان ج 1 / 462 سخنان پيامبر در وصايا و امثال و مواعظ و آداب فراهم آورد و به صورت كتابى تدوين كرد و آن را شهاب (= شهاب الاخبار) ناميد. آن گاه بعضى از او درخواستند كه به همان شمار از كلمات اميرمومنان، على بن ابى طالب - صلوات الله عليه - را هم در كتابى جمع آرد و در اين كار بدانچه خود يافته است و در مصنفات مورد اطمينان و پسند خويش مى يابد اعتماد كند و كلمات را پى در پى و بى ذكر اسناد، مانند شهاب الاخبار، بياورد، و او نيز پس از استخاره بدين كار پرداخت)) و دستور معالم الحكم و ماثور- دستور معالم الحكم / 16 مكارم الشيم

را تاليف كرد.

گفتنى است كه در ابواب نه گانه اين كتاب تنها كلمات قصار امام (ع) نيامده است بلكه پاره اى از خطبه ها، پاسخ چند پرسش و نيز بعضى از اشعار منسوب به آن حضرت را نيز در آن مى توان خواند.- اين كتاب بارها به طبع رسيده است، از جمله يك بار (1362) با ترجمه فارسى آقاى دكتر فيروز حريرچى و به وسيله انتشارات اميركبيرتهران.

2 - غررالحكم و دررالكلم: اين مجموعه را ابوالفتح عبدالواحد بن محمد آمدى تميمى (م: نيمه اول قرن ششم) تاليف كرده و در مقدمه آن آورده است كه: بدين سبب چنين مجموعه اى فراهم آوردم كه جاحظ تنها صد كلمه از سخنان حكمت آميز اميرمومنان (ع) را جمع كرده و گويى به آن شاد شده بود، و شگفتا كه وى با آن كه علامه زمان ويگانه اقران بود قطره اى از دريا برگرفته و به اندكى از بسيار بسنده كرده بود. - ما در اينجا ترجمه كوتاه شده اى از سخنان آمدى را آورده ايم.

غررالحكم و دررالكلم آمدى بر حسب حروف تهجى ترتيب يافته و شامل بيش از يازده هزار كلمه است. بر اين كتاب شرحهايى نوشته اند، از آن هاست شرح جمال الدين محمد خوانسارى كه به همت مرحوم محديث ارموى به چاپ رسيده است.

3 - نثراللئالى: مجموعه ديگرى است از سخنان كوتاه امام(ع) كه بعضى آن را گردآورده امين الاسلام شيخ طبرسى، مفسر بزرگ شيعه، دانسته اند. اين مجموعه نيز به ترتيب حروف تهجى فراهم آمده و شامل حدود سيصد كلمه است. - اين كتاب در ايران، به سال 1312 هجرى قمرى، در ضمن مجموعه اى به چاپ سنگى رسيده است، رك: مصادر نهج البلاغه ج 1 /

71.

4 - الحكم المنثوره: ابن ابى الحديد، شارح معروف نهج البلاغه، در پايان شرح خود يك هزار سخن از امام (ع) را آورده و آن را تكمله اى بر نهج البلاغه شمرده است. - رك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20 / 255.

اديبان و مورخان ديگرى نيز شمارى از كلمات امام (ع) را در ضمن تاليفات خود آورده اند كه از آن ميان ابن شعبه حرانى در تحف العقول، شيخ على واسطى در عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ و الواعظ، ثعالبى درالاعجاز و الايجاز و... را مى توان نام برد.

رشيد وطواط

رشيد الدين محمد بن محمد بن عبدالجليل، متخلص به رشيد و معروف به وطواط (م: 573)، در بلخ زاده شد و در نظاميه آن شهر به تحصيل علوم وطواط: مرغى كوچك از جنس پرستو. درباره سبب شهرت يافتن رشيد به وطواط، رك: مقدمه عباس اقبال بر حدايق السحر / ح. متداول عصر پرداخت و به پايمردى فضل و علم خود به دربار علاءالدين اتسز خوارزمشاه راه يافت. وى تا پايان عمر اين سلطان (م: 551) در خدمت او بود و مشاغلى مانند دبيرى، ملك الشعرايى، منادمت و رياست دارالانشاء را به عهده داشت.

رشيد وطواط هرچند در تاريخ شعر و ادب فارسى از گويندگان طراز اول به شمار نيست، از معدود اديبانى است كه او را در نظم و نثر فارسى و عربى درباره رشيد يكى از شاعران معاصر وى (عبدالواسع جبلى، م: 555) سخنى دارد كه پايه علم و شعر او را بخوبى نشان مى دهد (ديوان / 613):

عالم علم رشيدالدين در باغ خرد - آن درختى است كه همواره هنر بار دهد

گرچه

در گفتن اشعار چنان منفرد است - كه همه كس به بزرگى وى اقرار دهد

آن تبحر كه در انواع علوم است او را - خاطر خويش نزيبد كه به اشعار دهد استاد، بخصوص ((در شناخت دقايق كلام عرب و اسرار نحو و ادب ازسرآمدان روزگار)) دانسته اند. - رك: معجم الادباء، ج 19 / 29

مشاعره او با شاعران بزرگى چون اديب صابر و خاقانى شروانى و ستايشهاى آنها از وى، مانند گفتگوها و بحثهاى دقيق او با عالمان روزگار- رك: ديوان خاقانى / 30 مانند علامه جارالله زمخشرى (م: 538) و حسن قطان مروزى، نشان رك: مقدمه اقبال بر حدايق السحر / ظ مى دهد كه به شايستگى تحسين آن ها را برانگيخته است.

از آثار وطواط جز ديوان شعر و نامه هاى فارسى و عربى و رساله هاى گوناگونى در پند و اندرز و لغت و ادب، كتاب معروف ((حدايق السحر فى دقايق الشعر)) است كه وى آن را در برابر و به تقليد ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادويانى نوشته است. اين كتاب با مقدمه و توضيحات محققانه استاد فقيد، عباس اقبال، به طبع رسيده است. - رساله اى كه با نام ((لطايف الامثال و طرايف الاقوال)) به رشيد وطواط نسبت داده اند بى گمان از ديگرى است، مولف آن از ((صد كلمه اميرالمومنين))، يعنى مطلوب كل طالب، مطالبى را گرفته است. رك: لطايف الامثال / 70، 71

رشيد مانند بسيارى از شاعران تاريخ، وابسته به دربار و ستاينده قدرت بود و هنر خود را در خدمت خوشامد سلطان و سلطانيان داشت، اما ستايش او، برخلاف ديگر همكاران، غالبا از تحقير خود و زبون نمايى فاصله دارد و چنان است كه

خواننده در شعر او - به هر پايه و مايه اى كه باشد - براى شاعر نوعى بزرگ منشى و احساس شخصيت مى بيند. بعضى از اشعارى كه به او نسبت داده اند، و اتفاقا از زمره مشهورترين شعرهاى فارسى نيز هست، از عزت نفس شاعر و حرمت بى مانند او در ميان بزرگان عصر حكايت دارد.

مشهور است كه در مرگ اتسز - سلطان خوارزم - گفت:

شاها فلك از سياستت مى لرزيد - پيش تو بطبع بندگى مى ورزيد

صاحب نظرى كجاست تا در نگرد - تا آن همه سلطنت بدين مى ارزيد؟

يا در شدت پيرى، در حالى كه در محفه (= تخت روان) نشسته بود، خطاب به محمود بن ايل ارسلان، سلطان شاه، گفت:

جدت ورق زمانه از ظلم بشست - عدل پدرت شكستگى كرد درست اى بر تو قباى سلطنت آمده چست - هان تا چه كنى كه نوبت دولت تست رك: مقدمه سعيد نفيسى بر ديوان رشيد وطواط.

رشيد پس از درگذشت اتسز خوارزمشاه، بنابر آن چه از ديوان او برمى آيد، از دربار دور مانده و همين حال بود كه او را به خود آورد و فرصت داد كه به جمع و تدوين منشآت خويش و ترتيب رساله هايى بپردازد. - احتمال اين هست كه تاليف حدايق السحر نيز نتيجه همين سالها باشد.

اين رساله ها در موضوعاتى مانند عروض، لغت و پندو حكمت، و به صورت منتخباتى از سخنان بزرگان و نيز گزيده هايى از گفته هاى خود شاعر، و با نام صد كلمه يا صد پند، نوشته شده اند.

نخستين رساله صد كلمه اى كه رشيد وطواط به فتوا و فرمان دل خود شرح كرد و ((واجب ديد كه آن صد كلمه را -

كه جاحظ برگزيده بود - به دو- ظاهرا اين كار رشيد وطواط با توجه به ((اربعين حديث)) بود كه گفته اند خواجه امام عبادى (م: 547) تنظيم و شرح كرده بود. رك: بريدالسعاده، محمد بن غازى ملطيوى / 6 (هر چند امروز از اربعين حديث عبادى اطلاعى نداريم و در ميان آثار منسوب به او چنين نامى را نياورده اند. رك: التصفيه فى احوال المتصوفه، مقدمه استاد دكتر يوسفى). زبان تركى و پارسى تفسير كند ودر آخر تفسير هر كلمه، دو بيت شعر از منشآت خويش كه مناسب باشد بياورد)). ((مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب)) است. اين رساله به موجب يكى از دستنوشته ها به ابوالفتح ايل ارسلان (م: حدود 568) و بنا بر سه نسخه ديگر به فرزند او، ابوالقاسم محمود بن ايل ارسلان (م: 589)، تقديم شده است. اگر ضبط آن نسخه ( ((اس)) رك: معرفى نسخه ها) قابل اعتماد باشد، بايد تاريخ و چنين است، چرا كه ((فصل الخطاب)) نيز به نام همين امير نوشته شده است. رك: ديوان رشيد، مقدمه سعيد نفيسى / 32. تاليف آن را ميانه سالهاى 551 (سال درگذشت اتسز) و 568 دانست.

اما پس از اين كه ((شرح آن صد كلمه را بساخت و آن مجموع كه اصل نجات و سبب درجات وى بود بپرداخت كبراى دين و دولت و عظماى ملك و ملت)) بفرمودند كه ((فصل الخطاب من كلام عمر بن الخطاب)) را بپردازد و او چنان كرد ((تا ذكر جميل مترادف تر و اجر- وطواط در فصل الخطاب كلمات را به عربى شرح نكرده است. جزيل متضاعف تر شود و هيچ بد گوينده عيب جوينده را مجال

مقال نباشد)). پس آن گاه ((اركان دين و دولت و اعيان ملك و ملت)) كلمات ديگران را ((مهمل گذاشتن)) ((مصلحت)) نديدند و رشيد ((به حكم نصيحت شريفشان)) رساله ((تحفة الصديق من كلام ابى بكر الصديق)) را ((فراهم آورد و آن را به پارسى بر سبيل ايجاز شرح كرد))، و سرانجام ((بزرگان دين خواستند)) و او صد كلمه ((انس اللهفان من كلام عثمان بن عفان)) را ((به دست آورد و شرح آن را به پارسى و بر سبيل اختصار نوشت)). - جملات و كلمات مشخص شده را از مقدمه رسائل چهارگانه - با اندكى تغيير در فعلها - آورده ايم، چون از همين اشارات علاوه بر انگيزه نخستين تاليف و ترتيب نگارش و تدوين آن ها، نظر اجمالى مولف را هم در باب هر يك از آن رسائل مى توان دريافت.

مطلوب كل طالب

چنان كه پيش از اين گذشت، رشيد وطواط صد كلمه اى را كه جاحظ از كلام على (ع) اختيار كرده بود و بسيارى از آن ها در منابع معتبر ديگر نيز آمده است، به تازى و پارسى شرح كرد و از خود دو بيت شعر (= قطعه) در- منابع را در ذيل هر سخن و نيز در تعليقات آورده ايم. - اين قطعات بر وزن حديقه حكيم سنايى سروده شده اند، و گفتنى است كه فراوانى قطعاتى كه در متون تعليمى اخلاقى فارسى با اين وزن آورده اند بسيار و گاهى شگفت آور است، به عنوان نمونه حدود 95 قطعه از 275 قطعه گلستان سعدى (به تصحيح استاد دكتر يوسفى) با همين وزن سروده شده است. همان معنى آورد و آن مجموعه را مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب ناميد.

مطلوب كل طالب از هر جهت رساله اى ارجمند و گرانقدر و در نوع خود كم نظير است ؛ اصل آن مجموعه اى است از كلمات حكمت آموز كه مولفان متون فارسى بسيارى از آن ها را آرايش سخن خود كرده اند و حضور اغلب آن ها در امثال و حكم دهخدا، نشانه حضورشان در زبان و ادب فارسى است. قطعات تعليمى آن، كه ترجمه منظوم همان سخنهاست، در عين استوارى بسيار ساده و مفهوم است و ما شيوع آن ها را در ميان اهل ادب در جاى خود - مطلوب كل طالب، كتاب درسى - نشان داده ايم. اما نثر رشيد در هر دو بخش تازى و پارسى اين رساله، مسجع و مصنوع، در نهايت ايجاز و استحكام و مفهوم و دلنشين است. در سرتاسر آن كمتر جمله يا عبارتى مى توان يافت كه از صنايع و محاسن گونه گون سخن خالى، يا به افزودن و كاستن آرايش و پيرايشى نيازمند باشد. و البته كمال و لطف سخن او آن گاه بهتر دريافته مى شود كه به ياد آوريم اين اهتمام به قرينه سازى و سجع پردازى از خصايص اصلى نثر قرنهاى ششم و هفتم هجرى، يعنى روزگار كليله و دمنه، چهار مقاله، مقامات حميدى و جز آن هاست، روزگارى كه ((آفاق، گوش و گردن خود را به زيور چنين سخنانى مى آراست و خزانه خاطر خردمندان از اين گوهرها مالامال بود.))- اصل سخن سعدالدين وراوينى چنين است: ((فرايد قلايد رشيدالدين وطواط كه گوش وگردن آفاق بدان متحلى است و خواطر ذوى الالباب از فضالات فضل او مل ءالاهاب و ممتلى)) مرزبان نامه /6.

ما به حكم مجال تنگى كه در اين مختصر داريم، درك زيباييها، رعايت اعتدال در

استعمال واژه هاى عربى، و خاصه لطف ايجاز سخن رشيد، را به ذوق سليم خواننده وامى گذاريم و براى رسيدن به فوايد زبانى و واژگانى كتاب علاقه مندان را به فهرست لغات و تركيبات ارجاع مى دهيم.

رشيد و سخنان على(ع)

رشيد وطواط در ضمن آثار خود - ديوان، حدايق السحر و رسايل فارسى چاپ شده - تنها در چند مورد از حدايق السحر به سخنانى از امام (ع) استشهاد كرده است:

1 - در تجنيس خط:... و از سخن على، قال فى الجراد: كله كله. - جاحظ درباره جراد (= ملخ) مى گويد: ((وهاهنا قوم لاياكلون الجراد الاعرابى السمين، و نحن لانعرف طعاما اطيب منه.)) الحيوان (به تصحيح عبدالسلام هارون، طبع دوم، ج 4 / 43).

و از سخن فصحا و بغايت نيكوست، و بعضى با اميرالمومنين نسبت مى كنند:

غرك عزك، فصار قصار، ذلك ذلك، فاخش فاحش، فعلك فعلك تهدا بهذا. (ص 11)

2 - در اشتقاق:... از كلام على، رضى الله عنه:

يا حمراء يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى.(ص 12)- اين سخن با تفاوتهايى در كتب ديگر به نام امام على (ع) آمده است. رك: عيون الاخبار 1/53، 2/82 و عقد الفريد 4/313

3 - در متضاد:...از سخن مرتضوى:

ان اعظم الذنوب ما صغر عند صاحبه. (ص 24)- مفهوم اين عبارت نزديك است به حكمت شماره 348 نهج البلاغه كه مى فرمايد: ((اشد الذنوب مااستهان به صاحبه)) و نيز رك: حكمت شماره 477.

پيروان رشيد

پيروان رشيد

رشيد وطواط پس از مطلوب كل طالب، و ظاهرا بعد از آن كه به ((فرمان)) و ((مصلحت ديد)) و ((درخواست)) بزرگان رساله هاى سه گانه فصل الخطاب، تحفة الصديق و انس اللهفان را نوشت، تصميم گرفت از سخنان خود نيز گزيده هايى در پند و اندرز فراهم آورد و به رسم هديه به بزرگان تقديم دارد، و بدين ترتيب او خود نخستين كسى بود كه اين كار - نوشتن صد كلمه در نصيحت و پند - را دنبال

كرد و رساله هاى هفتگانه زير را به فارسى و عربى فراهم ساخت:

1 - منية المتكلمين و غنية المتعلمين (فارسى)

2 - مفاتيح الحكم و مصابيح الظلم (فارسى)

3 - غرايب الكلم فى رغايب الحكم (عربى)

4 - عقود اللئالى و سعود الليالى (عربى)

5 - غرر الاقوال و دررالامثال (عربى)

6 - الكلم الناصحة و الحكم الصالحة (عربى)

7 - جواهر القلائد و زواهر الفرائد (عربى)- اين رساله گزيده اى از سخنان ديگران است. براى آگاهى از ديگر آثار وطواط رك: مقدمه سعيد نفيسى بر ديوان رشيد الدين وطواط / 26

اما پس از رشيد نيز افرادى و هريك به گونه اى كار او را دنبال كردند:

الف: شرح صد كلمه

1 - كمال الدين ميثم بن على ميثم بحرانى، دانشمند و فيلسوف شيعى (م: 679)، صاحب تاليفات بسيار از جمله شروح سه گانه (كبير، متوسط و صغير) نهج البلاغه، از كسانى است كه صد كلمه امام (ع) را به زبان عربى شرح كرده است. نامبرده در شرح ((صد كلمه)) را به سه بخش: ((المباحث المتعلقة بالعقل و العلم...)) و ((المباحث المتعلقة بالاخلاق الرضية و الردية...)) و ((المباحث المتعلقة بالآداب و المواعظ...)) تقسيم كرده و صدر و ذيلى در مبادى و مقدمات و در لواحق و متممات بر آن افزوده است.

2 - عبدالوهاب: پس از ابن ميثم شارح ديگرى نيز به شرح صد كلمه دست زده است كه مشخصات و تاريخ حيات او به درستى دانسته نيست. از نسخه يگانه اى كه در اختيار مرحوم محدث ارموى بوده و آن را به طبع رسانده است بر مى آيد كه شارح و كاتب آن ((عبدالوهاب)) نامى بوده است.

از مقايسه اين شرح با مطلوب كل طالب و دستنوشته هايى كه از آن

در دست است مى توان دريافت كه: شارح مذكور به زبان و ادب فارسى آشنإ؛ه بوده و در شرح موجز و عارفانه خود به شرح رشيد وطواط نظر داشته است، چنان كه سخنش در موارد بسيارى ترجمه كلام وطواط يا نزديك به آن گشته است، و به علاوه نسخه مورد مراجعه و مطالعه وى همانند نسخه ((م)) (مورخ 896) بوده است. - از قرائنى كه اين احتمال را تاييد مى كند آن است كه كلمه هشتاد و هشتم را به صورت ((من ابدى صفحته للحق ملك، و من اعرض عن الحق هلك)) آورده است رك: متن حاضر، كلمه هشتاد و هشتم، نسخه بدلها.

اينك چند نمونه از آن هماننديها:

در شرح كلمه بيست و هشتم - ((لا معقل احسن من الورع)):

وطواط:

هر كه خواهد تا از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه ورع بايد گريخت، چه به بركات ورع هيچ آفت در دوجهان بدو نرسد. ص 14.

عبدالوهاب:

اذا اردت ان تخلص نفسك من الافات و العاهات و تفصحت ملجا تستعيذ به فصاحب الورع و التقى، فانه ليس فى الدنيا حصن اشد منه ملجا و اقوى ملاذا. ص 25.

در شرح كلمه سى و ششم - ((اعادة الاعتذار تذكير للذنب)):

وطواط:

عذر يك بار خواه از گنهى - كز دو بار است نقص جاه تو را

به سر عذر باز رفتن تو - تازه كردن بود گناه تو را

عبدالوهاب:

ان من اساء فلاباس بالاعتذار مرة، فان اعاده كان مذكرا لاساءته، فيكون كان سيئته ثانيا. ص 31.

و در شرح كلمه پنجاه و پنجم:

تتكل على المنى، فانها بضائع النوكى :

وطواط:

لاتعتمد على الهوى، و لا تتكل على المنى، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه، و

لاكل ما يتمناه يدركه، و اعلم ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى.

عبدالوهاب:

لا تعتمد على امنيتك من الهوى، فانه ليس كل ما يهواه الانسان يملكه و لا كل ما يتمناه يدركه، و ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى. ص 47

و اين هر دو به بيتى از متنبى نظر داشته اند كه عبدالوهاب آن را در ذيل شرح خود آورده و آن بيت اين است:

ما كل مايتمنى المرء يدركه - تجرى الرياح بمالا تشتهى السفن - ديوان ابى الطيب متنبى، بشرح ابى البقاء العكبرى، تصحيح مصطفى السقاو...چاپ بيروت، الجزء الرابع، ص 236.

شرح عبدالوهاب از شرح ابن ميثم بسيار كوتاهتر است و مقدمه و موخره اى ندارد، و شارح در هشت مورد ابيات و قطعاتى از گلستان سعدى را با كلام امام (ع) سنجيده است كه ما در جاى خود به بعضى از آن ها اشاره كرده ايم. - دو شرح ابن ميثم و عبدالوهاب به زبان عربى نوشته شده و همراه مطلوب كل طالب به همت مرحوم محدث ارموى به چاپ رسيده اند.

3 - مولى مصطفى بن محمد معروف به خواجگى زاده (م: 998): بنا به نقل كشف الظنون صد كلمه امام (ع) را به تركى ترجمه و شرح كرده است. - كشف الظنون، چاپ استانبول، ج 1 / 1077

ب: تصنيف كتاب

1 - محمد بن غازى ملطيوى (منسوب به شهر ملطيه، يا ملاطيه، واقع در شمال حلب):

اين اديب دشوارنويس از جمله فاضلان و منشيان قرن ششم و هفتم هجرى است كه دردربار سلاجقه آسياى صغير شغل منشيگرى و وزارت داشت. وى ابتدا كتاب مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن

رستم بن شروين را - كه به زبان طبرى بود - با نام ((روضة العقول)) به فارسى درآورد و آن گاه به دستور عزالدين كيكاوس اول ((بريد السعاده)) را به پيروى از كار رشيد وطواط و به مدت يك سال (609 - 610) تصنيف كرد.

بريد السعاده ((حاوى شرح كلماتى است رسيده از رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - در چهل حديث، و چهل كلمه از خلفا تا سخنان على بن ابى طالب - عليه السلام - و بيست لطيفه از مقالات حكما و بيست مثل مولف بريد السعادة ده كلمه امام (ع) را ازصد كلمه مطلوب كل طالب انتخاب كرده است. از امثال عرب. روى هم رفته اين كتاب مجموعه اى است در حكمت عملى از اخلاق و سياست و سلوك سلطنت)). - مقدمه مصحح بريد السعادة، صفحه ب.

محمد بن غازى ((چون اين كتاب بديع را بدين الفاظ رفيع به توفيق بارى - عز و علا - تصنيف كرد)) اميدوار بود كه ((شاه مطالعه آن را مدد دولت و عدت سعادت فرمايد گردانيد (= خواهد كرد) از آنك همگنان دانند كه خواجه امام عبادى - رحمةالله - اربعينى ساخته است و شرح آن اخبار- ظاهرا مراد قطب الدين ابوالمظفر منصور بن اردشير عبادى (م: 547) صاحب آثارى مانند (التصفية فى احوال المتصوفة)) و جز آن است. به قدر امكان خود تمهيد فرموده، و همچنان رشيد وطواط - رضى الله عنه - كلمات صحابه را - رضوان الله عليهم - با كمال فضل خود شرحى پرداخته، ارباب الباب كه آن تصانيف ايشان را مطالعه كنند و اين قدم صدق بايد بيضا بينند انصاف

دهند كه:

لايقاس الشوك بالرطب و لاالعود بالحطب. - خار خشك با رطب، و عود با هيزم قابل مقايسه نيست.

(بريد السعاده، ص 6)

اما خردمندان - ارباب الباب - كه اعتدال زبان و زبان فارسى را مى شناسند، با اين كه محمد بن غازى ملطيوى را از زمره مترسلان و اديبان استاد مى شمارند، انصاف مى دهند كه افراط بيش از حد در استعمال الفاظ دشوارو مهجور نشانه اى از روشنى و نور در ((يد بيضا))ى او نگذاشته است.

و اينك نمونه اى از بريدالسعاده:

كلمه اول: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

معنى كلمه آن است كه اگر در اين حال جمله حوايل را از پيش برگيرند و درين وقت همه حواجز را دور گردانند در يقين كه اكنون با اين عوارض (مرا) حاصل است هيچ نيفزايد.

يعنى كه به واسطه صفاى ضمير و ذريعت آينه خاطر چنان بر حقايق مكونات و دقايق جمله موجودات اطلاع يافته ام كه (در) حواس ظاهر و قواى باطن طالع آن مصور گردد، از آنك نفس من در درگاه ازل از عنايت قدسى نه چنان تصقيل يافته است كه درين منزل از حلول نوازل صدا پذيرد. چه از آن وقت كه

يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون در خاطر- قرآن كريم، سوره نور، آيه 24 (...يعملون) من مركوز شد، اعضاى من در عبوديت بارى - عز و علا - به جز صفاى طويت و خلوص نيت از من نديده اند، بدين سبب از طوارق حشر و بوايق نشر ايمن شده ام.

شاه نيز بايد كه چون ايزد - تعالى - او را خاطر وقاد و ضمير نقاد داده است بر عجز ملك و بجر دولت چنان واقف باشد كه

هر چه منهيان اخبار و مخبران احوال از متجددات اطراف وحوادث اكناف بر راى عالم آراى او عرض دهند از قوت حدس و يقظت نفس بر آن، پيش از اعلام ايشان، عثوريافته باشد و از تقرير تدبير آن پرداخته، و چون از سر راى صايب و فكر ثاقب، آن ثلمه را مرمت فرموده باشد و سد انخرام فساد و رد طعن حساد كرده، نظام ملك متضاعف گردد و دوام حضرت مترادف شود و اساس جلال از التباس اراذل محروس ماند، و اعادى به اميد ايادى مطاوع و متابع شوند و دهر مخالف، محالف و زمانه جافى، وافى شود.

و پس از اين به همين شيوه در پيچ و تاب زنجيره اى از الفاظ، داستانى از خوارزمشاه مى آورد و شرح كلمه امام (ع) را - از زبان خوارزمشاه - با اين قطعه به پايان مى برد:

پرده را گر ز پيش بردارند - مرمرا در يقين نيفزايد

زانك امروز كار فردا را - آن چنان ديده ام كه مى بايد

بريدالسعاده / 239 - 242

2 - ابوالفضل يوسف بن على مستوفى: او ظاهرا در اواخر قرن ششم و اوائل هفتم مى زيست، و چون مى ديد كه ((قربت و منادمت مجلس پادشاهان و بزرگان مرد خرد به سخن خوب بايد (ظ: يابد) )) و ((قاعده الفت ميان خردمندان به گفتار لطيف استوار گردد و نهاد مردم بر آن است كه چون سخن حكمت به نظم و نثر بشنود حالى جان او بياسايد، و چون معنى آن به خاطر پيوندد و كار بندد نام خردمندى بر وى افتد)) سخنانى از بزرگان و حكما گرد آورد و ((به امثال اميرالمومنين - عليه السلام - و به نظم فردوسى)) بياراست

و آن را ((خردنماى جان افروز)) ناميد. - رك: خردنماى جان افروز / 1.

در اين كتاب صد سخن از حكيمان و فرزانگان و صد كلمه از كلمات امام (ع) و اشعارى از حكيم طوس برابر هم نهاده شده است، و هر چند در جايى از آن به مطلوب كل طالب اشاره اى نرفته اما از آن جا كه اين كتاب نيز شامل صد كلمه ازسخنان امام (ع) و نظير و شرح گونه اى در باب هر كلمه است، مى توان احتمال داد كه نويسنده به نوعى به مطلوب كل طالب نظر داشته است. كهنترين دستنوشته اى كه ما از خردنماى جان افروز در اختيار داريم در سال 729 هجرى كتابت شده است.

و اينك نمونه اى از آن (خردنماى جان افروز / 32):

در ستايش هنر:

برزجمهر گفته است: هنر آن است كه بندگان را بر آزادگان فزونى دهد و درويشان را بر توانگران فضيلت نهد و وضيع را از شريف بگذراند و ذليل را بر عزيز مقدم دارد و فرودستان را عز مجلس شاه پديد آورد.

قال على - عليه السلام -

الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و النسب : - كلمه 79 از مطلوب كل طالب.

شرف به دانش و ادب است نه به اصل و نسب.

چو پرسند پرسندگان از هنر - نشايد كه پاسخ دهيم از گهر

همان پرهنر مردم پيشه كار - نباشد به چشم خردمند خوار

كرا جفت گردد هنر با خرد - شود مهتر و از هنر برخورد- خردنماى جان افروز، با تصحيح نگارنده اين سطور در سال 1368، و به وسيله موسسه نشر فرهنگى رجا چاپ شده است.

ج: ترجمه شعر وطواط به تركى

در حاشيه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب، (موجود در كتابخانه اياصوفيه با

تاريخ كتابت 731) با قلم ديگرى ترجمه تركى منظومى از شعر رشيد وطواط آمده است. متاسفانه اين نسخه هيچگونه اطلاعى از نام مترجم شاعر و تاريخ زندگى او به دست نمى دهد، و ما در جاى ديگر نيز چيزى درباره او نيافته ايم. مگر اين كه بگوييم احتمالا اشعار تركى آن از همان ((خواجگى زاده)) است كه پيش از اين نام او را در جمله شارحان صد كلمه آورديم.

نمونه اى از اين ترجمه:

مطلوب كل طالب (كلمه اول)

حال خلد و جحيم دانستم - بيقين آن چنان كه مى بايد

گر حجاب از ميانه بردارند - آن يقين ذره اى نيفزايد

ترجمه تركى آن:

سكزاو چماق و يدى طامونك احوال بتن - شيله كم كوكلم گوز گوردم و بلدم عيان كم اگر بر تن حجابى كيده ناگه اورتدن - اول يقين او لمايه هرگز ارتوغ اكسك بى گمان

مطلوب كل طالب (كلمه صدم):

اشاره

مرد احمق گه سخن گفتن - دل خود تابع زبان دارد

هرچه بايد بگويد و آن گاه - دل بر آن قول گفته بگمارد

ترجمه آن به تركى:

ابلهك كوكلى هميشه چون دلى اردنده در - سويلمك استر سوزه انديشه سوز آغزن آچار

هرنه كم اغزينه كلورسه دلندن دوكلور - پس پشيمان اوتورور خيرينى شرندن بچار

د: به نظم آوردن احاديث نبوى و كلمات ديگر امام (ع)

شاعران بسيارى پس از رشيد وطواط مضمون احاديثى از پيامبر اكرم (ص) و كلماتى از امام (ع) را به نامهاى: صد كلمه، نثراللئالى و جز آن به نظم آورده اند:

1 - شاعرى، احتمالا درقرن ششم، وصيت امام به فرزندش حسين (ع) را- رك: تحف العقول، ابن شعبه حرانى، با ترجمه احمد جنتى، انتشارات اميركبير، 1367 / 136 در نود و دو بند و هر بندى را در يك بيت به نظم آورده است.

نمونه اى از آن:

فقال: ((يا بنى اوصيك ب... - كلمة الحق فى الرضا و الغضب

راست گوى اى نگار مردم چشم - در نسيم رضا و آتش خشم ((و القصد فى الغنى و الفقر))

گر توانگر بوى و گر درويش - نه كم از كم ده و نه بيش از بيش - نسخه عكسى، به شماره 7062 كتابخانه مركزى تهران، به خط ابن الساوجى، سال 729، ورق اول

2 - ابن الساوجى: ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد النخجوانى معروف به اين الساوجى ((درة المعالى فى ترجمة اللئالى)) را در ترجمه نثر اللئالى ساخته و به صاحب اعظم شرف الدين على - كه در آن ايام به اصفهان آمده بوده - تقديم كرده است. درة المعالى ابن الساوجى حاوى دويست و شصت و سه كلمه از كلمات امام (ع) است كه هر كلمه آن دريك بيت

ترجمه شده است و با مقدمه اى كه در توحيد و مدح پيامبر (ص) و على (ع) و سبب ترجمه نثراللئالى دارد و نيز دو بيتى كه در تاريخ ترجمه آورده است، جمعا 298 بيت است.

ابن الساوجى خود درة المعالى را در سال 729 در اصفهان نوشته است (نسخه عكسى، شماره 7062، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران).

و اينك نمونه اى از آن:

حموضات الطعام خير من حموضات الكلام

به ساغر زهر نوشيدن به ناكام - به از الفاظ زهرآلود دشنام ورق 11

((ذلاقة اللسان راس المال))

فصاحت در زبان مرد عاقل - بود سرمايه پيوسته حاصل ورق 14

((شيبك ناعيك))

خبر گويد ترا از مرگ، پيرى - كه كار مرگ را آسان نگيرى وزن 21

3 - درويش اشرف مراغى (م: 864) همان نثراللئالى را كه در اينجا شامل بيش از دويست و نود كلمه امام (ع) است به نظم فارسى سروده است. درويش اشرف مضمون هر كلمه را در دو بيت و در قالب مثنوى آورده و در آغاز و پايان ابياتى در ستايش خدا، سبب نظم كتاب و خاتمه ترجمه افزوده است. نثراللئالى درويش اشرف نيز مانند درة المعالى ابن الساوجى با ((ايمان المرء يعرف بايمانه)) آغاز مى شود و با ((يسعد الرجل بمساعدة السعيد)) پايان مى پذيرد.

نمونه اى از شعر درويش اشرف:

فخر المرء بفضله اولى من فخره باصله

فخر مردان به اصل چندان نيست - به هنر فخر اگر بود اولى است

كى شنيدى كه اندرين پاياب - به شناه پدر گذشت از آب؟

ورق 31

((ليس الشيب من العمر))

دولتى بهتر از جوانى نيست - روز پيرى ز زندگانى نيست

رو غنيمت شمر جوانى را - نقد اين است زندگانى را

ورق 35

4 - نظام الدين محمود بن حسن الحسنى، ملقب

به داعى الى الله و مشهور به شاه داعى شيرازى (م: حدود 870)، در سال 868 ترجمه چهل سخن منسوب به امام (ع) را به نظم آورده و آن را ((ترجمة الاخبار العلوية)) ناميده است.

نمونه اى از ترجمه منظوم شاه داعى:

الخبر الاول: خير المواهب العقل. بيت:

از همه بخششى كه داد خداى - عقل بهتر كه آدمى دارد

پس بود به كه در همه چيزى - كار خود را به عقل بگذارد

الخبر العشرون: نعم الزاد حسن العمل. بيت:

نيك زادى است در ره عقبى - هركسى را كه هست حسن عمل ترك غفلت كن و به خير گراى - بگذار اى عزيز طول امل شانزده رساله از شاه داعى / 49046

5 - نورالدين عبدالرحمن جامى، شاعر و صوفى معروف (817 - 898) در سال 886 مضمون چهل حديث از احاديث نبوى را به نظم آورده كه به نام ((اربعين)) يا ((چهل حديث)) معروف است.

نمونه اى از اثر جامى:

((السعيد من وعظ بغيره)) - اين سخن در متن حاضر - كلمه شصت و پنجم - به على (ع) منسوب شده است.

نيك بخت آن كسى كه مى نبرد - رشك بر نيك بختى دگران سختى روزگار ناديده - پند گيرد ز سختى دگران ((الغنى الياس مما فى ايدى الناس))

گر دلت را توانگرى بايد - كه توانگر دلى نكوهنرى است

بازكش دست همت از چيزى - كه به دست تصرف دگرى است - اربعين جامى، با مقدمه و تصحيح و استخراج احاديث كاظم مديرشانه چى، انتشارات آستان قدس رضوى / 26

6 - عادل بن على شيرازى ((صد كلمه)) را در صد بيت فارسى به نظم آورده است، و نيز ((نثراللئالى)) را - كه در اثر او حاوى

دويست و پنجاه و هشت كلمه است - به نام ((نظم اللئالى فى ترجمة نثر اللئالى)) در سال نهصد هجرى و در دويست و شصت بيت سروده است.

ترجمه منظوم عادل بن على با اين بيت آغاز مى شود:

بهترين هر كلام اى نور چشم مردمان - هست نام خالق بسيار بخش مهربان اينك نمونه ديگرى از شعر او:

كلمه سوم: ((الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم))

سر بسر خلق جهان مانند دورند اى پسر - نيستند از صد يكى ماننده جد و پدر

كلمه نودم: ((من لان عوده كثفت اغصانه)).

هر كه نرم است اى دل اندر دست او چوب ادب - زير دستانش برآيند ابله و خوارى طلب براى اين كه درجه توجه عادل را به مطلوبت كل طالب بدانيم كافى است كه ترجمه همين كلمه (كلمه نودم) را - كه برخلاف راى اكثر شارحان است - در هر دو با يكديگر مقايسه كنيم.

7 - يكى مكتبى (ظاهرا مكتبى خراسانى و زنده در قرن نهم) مضمون شصت كلمه از نثراللئالى را به نظم آورده و پس از ترجمه حديث با تمثيلى دلكش آن را شرح كرده است. ترجمه و شرح مكتبى ((كلمات عليه)) نام دارد و هزار و پانصد بيت است.

كلمات عليه مكتبى چنين آغاز مى شود:

((جل من لا يموت))

آن كسى كه بزرگ دان كه اجل - نتواند بدو رساند خلل آن كه مردم بزرگ خوانندش - گرنميرد بزرگ دانندش چه بزرگى در آن حقير بود - كه به دست اجل اسير بود؟

آن كسى را بزرگ دان پيوست - كه زبردست او نباشد دست آن كه زو كوته است دست اجل - نيست الا خداى عز و جل

فى تمثيل چون كه فرعون

غرقه شد در نيل - دستگيرش نه غير عزرائيل گفت با عارفى كه: ((در تابم - دست گير از ميان غرقابم))

عارف انداخت بر سرش سنگى - كه ((اى زنامت زمانه را ننگى با ضعيفى و بينوايى، تو - مى كنى دعوى خدايى، تو!

هر كه را مرگ در قفا باشد - نتوان گفت كو خدا باشد))

8 - اسدى (قرن نهم و دهم) شاعرى كه نام و تاريخ حياتش بر ما ناشناخته است، بيست و نه كلمه از كلمات امام (ع) را به ترتيب حروف تهجى تنظيم كرده و مضمون هر كلمه را در دو بيت همانند وطواط به نظم آورده است.

اسدى سخن خود را چنين آغاز مى كند:

بهترين سخن زمن بشنو - هست نام خداى عز و جل زان كه بى نام او نخواهد شد - مشكل كارت اى برادر حل اثر او با قطعه اى در مناجات و توبه پايان مى پذيرد.

نمونه اى از اسدى: ((شرف المرء فى الادب لا فى النسب))

شرف مرد يا بزرگى او - تو گمان مى برى كه در نسب است

اين تصور خطاست زانكه شرف - مرد را در حمايت ادب است (410 - 416 مجموعه خطى)

9- نديمى (قرن نهم و دهم)، اين شاعر نيز نثراللئالى را به دستور مسيب خان وزير(؟) به نظم كشيده است. او در آغاز، مقدمه اى در توحيد و نعت پيامبر(ص) آورده و با اشاره اى به خلفاى چهارگانه به ستايش سلطان - باسط عدل و ناشر احسان، شه بديع الزمان بهادرخان - پرداخته است.

نثراللئالى (نثر الدرر) نديمى چنين آغاز مى شود:

((ايمان المرء بايمانه))

ايمان مرد شناخته مى شود به سوگند او.

هر كه شد راست قول و ايمان دار - به خدا راست مى خورد سوگند

مرد را هر

طريق كايمان است - هم ز سوگندهاى او دانند

((استراحة النفس فى الياس))

آرميدن نفس در نااميدى است.

اى كه بستى به مردمان اميد - مى كشى خوارى از قباحت نفس بگسل اميد تا بياسايى - چون به نوميدى است راحت نفس ص 237 - 304 مجموعه خطى 10 - در حاشيه صفحات (341 - 358) مجموعه خطى شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، كه ما شعر اسدى و نديمى را از آن نقل كرده ايم ترجمه منظوم ديگرى از صد كلمه امام (ع) (جز صد كلمه جاحظ)- اربعين جامى نيز در اين مجموعه آمده است. هست كه سراينده آن مضمون هر كلمه اى را در يك رباعى سروده و سخن خود را چنين شروع كرده است:

آن را كه دل از معرفت آگاه بود - در پرده لى مع اللهش راه بود

چون در نگرد ز روى معنى داند - كاينها ز كلام حضرت شاه بود

اولين كلمه منسوب به امام (ع) در اين رساله

الشرف عند الله بحسن الاعمال لا بحسن الاقوال است و كلمه ((استراحة النفس فى الياس)) در آن چنين ترجمه شده است:

اى دل ز خداى خود طلب مرهم ريش - بى منت بيش و كم زوى جو كم وبيش هر كس كه شد از خلق بكلى نوميد - آسوده شد از محنت بيگانه و خويش اينها نمونه و گزيده اى از مجموعه آثارى بود كه پس از رشيد وطواط و به تقليد از كار او به وجود آمده است، در كتابهايى مانند: الذريعة، مصادر نهج البلاغة و اسانيدها، كتابنامه نهج البلاغه، فرمان مالك اشتر و غير آن ها به دو كتاب اخير از انتشارات بنياد نهج البلاغه است. نام كتابها و

رساله هاى ديگرى مى توان رسيد كه ادامه اين كار را به دست افراد گوناگون تا امروز نشان مى دهد. بى ترديد ج

سخنان على (ع) در متون فارسى

به كار بردن سخن فرزانگان و بزرگان در ميان گفته خود، امرى است كه ظاهرإ؛أع با نخستين روزهاى پيدايش زبان فاصله چندانى ندارد. گوينده، يا نويسنده، غالبا بر آن است كه با اين كار سخن خود را بيارايد و انديشه خود را تاكيد كند، اما وقتى بدين شيوه گفته مقبول و دلنشينى را به ذهن مخاطب مى سپارد، دانسته يا ندانسته، بخشى از فرهنگ بشرى را حفظ مى كند و آيندگان را وامدار خود مى دارد، و بديهى است كه اين بهره گيرى از گفته ديگران، - تضمين -، اگر با لطف و ظرافتى نيز همراه گردد خود به سخن اهل ادب آوردن مصراع يا بيتى از ديگران در شعر خود را ((تضمين)) گفته اند. گوينده، يا نويسنده، زيبايى ديگرى خواهد بخشيد.

در قرنهاى نخستين هجرى، زمانى كه زبان فارسى با روحى تازه حيات خود را در قالب كتابها آغاز كرد، از سرچشمه هاى نخستين فرهنگ اسلامى - قرآن كريم، سخنان پيامبر (ص) و ياران او - نيرو مى گرفت و يكى از عوامل غنا و كمال روز افزون آن، بهره مندى از اين سرمايه فياض بود. از اين روى در ميان آثارى كه از آن سالها، بخصوص از قرن چهارم به بعد، باقى است كمتر كتاب ارجمندى مى توان يافت كه از اين بركات بى بهره باشد.

اما در ميان سخنانى كه مولفان فارسى نويس از بزرگان اصحاب و صاحبان انديشه صدر اسلام، در ضمن نوشته هاى خود، آورده اند، آن چه به اميرمومنان على (ع) منسوب است برجستگى خاصى دارد، چنان كه اگر روزى

مجموعه اى از آن فراهم آيد بى گمان رساله اى دل انگيز خواهد شد.

ذكر نمونه اى از اين ((تضمين))ها گفته ما را روشنى خواهد بخشيد:

در منابع متعددى آمده است كه على (ع) فرمود:

يا حمراء و يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى. - عيون الاخبار 1/115، اللمع /131، و نيز رك: عقد الفريد 4/113، مروج الذهب 2/371، نهج البلاغه حكمت 7

از جمله متون تاريخى فارسى در تاريخ بلعمى (تاليف سالهاى 352 -- اين كتاب ترجمه اى است از تاريخ طبرى با منقولات فراوانى از كتب ديگر، تاليف ابوعلى محمد بلعمى (م: 363) وزير معروف امير منصور سامانى. رك: تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح الله صفا ج 1/618. 363) آمده است:

از اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - خبر است كه: او به بيت المال اندر شد، خواسته ديد بسيار...پس يك مشت دينار برگرفت و يك مشت درم، و باز جاى افكند و گفت:

يا حمراء و يا بيضاء! احمرى و ابيضى و غرى غيرى. گفت ((يا سرخ و يا سپيد، جز مرا بفريب)).

تاريخ بلعمى ج 2/804

اين سخن را چند تن از مولفان آورده اند: از جمله:

على بن عثمان هجويرى (م: حدود 465):

و آنان كه گويند زر و كلوخ به نزديك وى يكسان شده است، اين همه علامات سكر باشد و نادرستى ديدار، و اين را بس شرفى نباشد. شرف مر آن درست بين و راست دان را باشد كه زر نزديك وى زر بود و كلوخ كلوخ، اما به آفت آن بينا بود تا گويد: ((يا صفراء و يا بيضاء، غرى غيرى)). يا زر زرد روى و يا سيم سفيد كار، به جز مرا فريبيد، كه من

به شما مغرور نگردم، از آن چه من آفت شما ديده ام.

كشف المحجوب / 288

ابوالفضل رشيد الدين ميبدى (زنده در نيمه اول قرن ششم):

اميرالمومنين على (ع) دينارى بر دست نهاد گفت:

يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى و غرى غيرى اى دنيا و اى نعيم دنيا، رو كه تو عروسى آراسته اى و به انگشت عروسان پنجه شيران نتوان شكست. شو ديگرى را فريب ده، كه پسر بوطالب سر آن ندارد كه در دام غرور تو آيد.

كشف الاسرار (تاليف، 520) ج 5/453

سعد الدين وراوينى (نيمه اول قرن هفتم):

خنك كسى كه مرغ انديشه او بيضه طمع - و اگر چه زرين يا سيمين بود - ننهد و نقش سپيدى و زردى آن بيضه بر بياض ديده و سواد دل نزند، و- متن (مرزبان نامه، به تصحيح محمد روشن): زند(!) رك: مرزبان نامه به تصحيح علامه قزوينى، 1337 / 205. چون از پرده فريب روى بنمايد آستين بر روى گيرد،

يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى غرى غيرى.

مرزبان نامه وراوينى / 398

عطاملك جوينى (م: 681):

به وقتى كه در پاى لمسر بودم بر هوس مطالعه كتابخانه كه صيت آن در- يكى از قلاع اسماعيليه كه آن را كيا بزرگ اميد، جانشين حسن صباح، در رودبار الموت ساخته بود. اقطار شايع بود عرضه داشتم كه نفايس كتب الموت را تضييع نتوان كرد. پادشاه آن سخن را پسنديده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آن چه يافتم از مصاحف و نفايس كتب بر مثال ((يخرج الحى من الميت)) - قرآن كريم، انعام، 95. بيرون آوردم و آلات رصد كه...موجود بود برگرفتم... و هر چند خزاين موفور بود و

اجناس ذهبيات و فضيات نامحصور، اما ((يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى)) بر آن خواندم و آستين به كرم بر آن افشاندم.

جهانگشاى جوينى (تاليف: 658) ج 3/270

اما نهج البلاغه: مى دانيم كه سيد شريف رضى نهج البلاغه را در حدود سال چهارصد و يك هجرى از گزيده خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار اميرمومنان (ع) فراهم آورد. اين كتاب شريف البته آن مايه قدر و اهميت داشت كه از همان آغاز تدوين توجه و اقبال آشنايان به ادب عرب را به خود برانگيزد، چه وقتى اجزاء پراكنده آن در ميان سخن شناسان دست به دست مى گشت و خواطر زايا را پربار مى كرد، اهتمام اهل فضل بدان مجموعه،- رك: مروج الذهب ج 2 / 419 - قال عبدالحميد بن يحيى: ((حفظت سبعين خطبة من خطب الاصلع. ففاضت ثم فاضت)) شرح ابن ابى الحديد، ج 1 / 24. در حقيقت سيراب كردن طبايع عطشناكى بود كه در طلب چشمه اى شيرين مى سوختند، شرحهايى كه فاضلان عرب، تنها تا قرن هشتم، بر آن كتاب شريف نوشته اند و بعضى از آن ها موجود و معروف است اين معنى را به خوبى نشان مى دهد. در آن سالها، هر چند در قلمرو زبان فارسى و در عالم نويسندگان رسمى، نسبت به اين گنجينه گرانقدر نوعى بى خبرى و بى اعتنايى بود، اما چنان نبود كه اين تغافل هر نظرى را فرو بندد، چنان كه با همه آن پرهيز و گريز، تاثير مستقيم آن در بعضى از متون فارسى آشكار است. اشاره به چندى از اين آثار بى ترديد لطف و فايده اى تمام دارد:

1 - شرح شطحيات: اين كتاب، چنان كه از اسمش نيز پيداست،

در شرح سخنان رمزى بعضى از عارفان نوشته شده است و مولف آن روزبهان بقلى فسايى از مشايخ معروف قرن ششم (م: 606)است.

در شرح شطحيات آمده است (ص 71):

فى شطح المرتضى، رضى الله عنه اما شطحيات مرتضى پيشتر آمد زيرا كه در فصاحت پيشتر آمد. نبينى كه در غليان سكر شقشقه انبساطى چون در حلق جانش مرتفع گشتى ناساكن شدى، همه شطح گفتى. نديدى كه چه گفت در صحو بعد از سكر كه:

هيهات، يا ابن عباس، تلك شقشقة هدرت ثم استقرت. چون در بحر- شرح شطحيات (ص 7): الشقشقة(!)، رك: نهج البلاغه، خطبه 3. - اشاره روزبهان به اين بخش از سخنان امام نشان ميدهد كه در قرن ششم، خطبه شقشقيه در ميان اهل فضل مشهور بوده است. قدم غوطه خوردى، از اصداف جان لئالى شطح برانداختى، گفتى: من در شبهتى نه ام، حق را ديدم و در حق شك نكردم كه مى بينم. چون مى ديدم بعد از آن در غيم اعتراض نفس نيفتادم. اگر بينم به چشم سر، چنانش غيم: مه، ابر بينم كه به چشم دل،

ما شككت فى الحق منذ رايته. و لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. - براى آگاهى از احوال و آثار روزبهان رك: مقدمه دكتر محمد معين بر عبهر العاشقين (به تصحيح هنرى كربين و محمد معين، چاپ افست، منوچهرى، 1360)

2 - دستور الوزاره: نويسنده اين كتاب، كه پيشرو كتبى مانند دستور الوزراى خواندمير (تاليف: 914) و دستور الوزراى استرابادى (تاليف: حدود 1060) است، محمود بن محمد اصفهانى (م: 612) دانسته شده است. اگر اين تاريخ - 612 - براى درگذشت مولف و سال 595 براى تاليف رك: دستورالوزاره،

با تصحيح و تعليق دكتر رضا انزابى نژاد، انتشارات اميركبير، 1364، مقدمه مصحح. كتاب صحيح باشد، بايد گفت، تا آن جا كه ما مى دانيم، دستورالوزاره نخستين كتابى است در زبان فارسى كه بصراحت ((نهج البلاغه)) را مجموعه اى از سخنان على (ع) معرفى كرده است. - رك: همان / 78 بد نيست بگوييم كه از ميان شاعران ايرانى هم نخستين كسى كه در شعر خود به نهج البلاغه اشاره كرده است اوحدى مراغه اى (م: 738) است. اوحدى در ضمن قصيده اى مى گويد (ديوان / 37):

راى تو دشمن مال را - رويت مبارك فال را

نهج تو اهل حال را - كرد از بلاغت يا

دستورالوزاره چنين آغاز مى شود

حمد و ثنا داراى جهان و داناى آشكار و نهان را، پادشاهى كه عقل دورانديش از ادراك كنه جلالش عاجز است. لا يدركه غوص الفطن... و- برگرفته از نهج البلاغه، خطبه اول ((الحمدلله...الذى لايدركه بعدالهمم و لا يناله غوص الفطن)) درود بر صاحب منشور اتيناك ...دلاورى كه مبارزان قلب مجاهدت به اتيناك: از آيه 87 سوره حجر يا 99 سوره طه، و مراد از ((صاحب منشور اتيناك)) پيغمبر اسلام(ص) است. جاندارى نصرتش پناه گرفتند كنا اذا احمر الباس، زبان آورى كه...- جاندارى: محافظت، نگهبانى - نهج البلاغه: ((و كان رسول الله - ص - اذا احمر الباس))...نامه شماره 9 - دستورالوزاره / 17 و 18 (با استفاده از تعليقات مصحح)

و به نهج البلاغه چنين اشاره مى كند: اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - امام مرتضى ولى حضرت خدا...به فيض سماحت بنان و سجاحت بيان اين مرتبت از حضرت نبوت يافته كه ((اجود الناس بنانا و افصح الناس بيانا)) و

دررزواهر و غرر جواهر او كه در نهج البلاغه منتظم است...كمال اين معنى را (گواه است). دستورالوزاره / 78

3 - تاريخ جهانگشا: اين كتاب نوشته عطاملك جوينى (م: 681) و يكى از مهمترين منابع تاريخ مغول و از نمونه هاى استوار نثر مصنوع است.

در تاريخ جهانگشا (ج 3 / 122) - در وصف قلعه ميمون دز - آمده است:

آن قلعه اى بود كه هنگام استيلا و استعلاى كار آن طايفه...علاء الدين....به كفات و اركان اشارت كرده بود تا مدت دوازده سال قلال و تلال آن جبال را مطالعه مى كردند تا آن كوه سرافراز را...اختيار كردند و بر قله آن...قلعه ميمون دز آغاز نهادند....و در آن موضع از افراط سرما حيوان را از ابتداى خريف تا ميان بهار امكان آرام و مكان مقام ميسر نه. و بدين سبب در خيال آنك جبال آن را كه...از غايت رفعت آن مكان على سخن على

ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير بر خود مى بست، ابناى آدم چگونه نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيه) بدان تعدى يابند و به محاصره آن تصدى نمايند.

از ذكر شواهد ديگر براى پرهيز از طول سخن چشم مى پوشيم. اكنون جاى آن است كه ببينيم مطلوب كل طالب، به عنوان مجموعه اى از سخنان منسوب به على (ع) چه تاثيرى در آثار پس از خود داشته است.

مطلوب كل طالب، كتاب درسى

البته به قطع و يقين نميتوان گفت كه در ادوار گذشته، مانند قرنهاى ششم و هفتم و...در مراكز آموزشى و فرهنگى ايران، تعليمات مبتديان و نوجوانان با چه كتاب يا كتابهايى آغاز مى شد. اما گستره اين مجهول چنان نيست كه پژوهشگر تاريخ فرهنگ و تعليم و تربيت نتواند به حدس و

نظر بالنسبه قابل اعتمادى دست يابد، چرا كه قراين و امارات گونه گونى هست كه وى را به جانب مقصود دلالت كند. به عنوان نمونه توجه به اقبال بسيارى از ايرانيان به آيين مقدس اسلام و پذيرش صميمانه آن، همانند آثار بازمانده از دانش آموختگان قوم، تاكيد مى كند كه در اكثر حوزه هاى آموزشى، قرآن كريم، و سپس كتابهاى وابسته بدان در درجه اول اهميت و تقدم بوده اند. ((محاسن اخبار و اشعار)) مشتمل بر آداب شريف را هم كه بعضى در- تهذيب الاخلاق ابوعلى مسكويه / 70، اخلاق ناصرى / 223. تعليم نوآموزان توصيه مى كرده اند، بى گمان چنان نبوده است كه از اين اهميت و تقدم بكاهد. رسائلى مانند نصاب الصبيان ابونصر فراهى (م: 640)، ((شافيه)) و ((كافيه)) ابن حاجب (م: 646) و ((الفيه)) ابن مالك (م: 672) را هم كه قرنها كتب درسى بوده اند، بايد دنباله طبيعى كتبى به شمار آورد و در درجه نخست براى كسب مهارت در زبان و لغت عربى و ورود به تحصيل علوم قرآنى تدريس مى شده اند.

براى آن كه احتمال ((درسى)) بودن كتاب يا رساله اى پذيرفتنى باشد، دست كم بايد:

موضوع و محتواى آن با فرهنگ جامعه ايرانى آن روز سازگار و همسوى باشد، و پيداست كه آن چه در سايه قرآن كريم و تعليمات آن برآمده باشد از اين نوع است، ديگر آن كه از آن كتاب يا رساله در آموخته هاى مولفان، كه به ضرورت در آثارشان منعكس است، نشانه اى هرچند كمرنگ يافته شود، مانند آن چه از كيمياى سعادت غزالى در گلستان سعدى مى توان يافت.

بديهى است كه وجود دستنوشته هاى متعدد در حوزه هاى مختلف جغرافيايى نيز اين احتمال را به درجاتى

تاييد مى كند.

اما آن چه درباره مطلوب كل طالب مى دانيم اين احتمال را به يقين نزديك مى كند:

مطلوب كل طالب مجموعه اى از سخنان منسوب به على (ع) است، يعنى محاسن اخبارى كه به گفته جاحظ، اديب سخن شناس عرب، بعضى از آن ها با ((البيان و التبيين)) برابر است، شرح دلنشين تازى و فارسى و- رك: البيان و التبيين ج 1 / 83 (سخن جاحظ درباره قيمة كل امرء مايحسنه) شعر ساده و روشن رشيد وطواط، يكى از اديبان قرن ششم، نيز بر مطلوبيت اين رساله مى افزايد، تاثير آن را هم در بسيارى از كتب قرون بعد مى توان ديد. چنان كه بسيارى نسخه هاى خطى از آن، بخصوص نسخه هايى كه شامل سخن امام (ع) و شعر وطواط است، هم نشان مى دهد كه روزگارى ((در مكتب خانه ها درس داده مى شده است)) - رك: سبك شناسى، ملك الشعراء بهار، ج 2 / 400

اينك بعضى از متونى كه گوشه هايى از اين تاثير را در خود دارند:

1 - بختيارنامه: اين كتاب تحريرى است آراسته و مصنوع از بختيارنامه، كه آن را از داستانهاى مشهور پيش از اسلام دانسته اند، و گفته اند به نام تاج الدين محمود بن عبدالكريم از بزرگان قرن ششم و از ممدوحان رشيد وطواط نوشته شده است. - رك: مقدمه آقاى محمد روشن بر لمعة السراج / ده

در بختيارنامه (ص 59) مى خوانيم:

الخبر: بشر مال البخيل بحادث او وارث.

مال بخيل يا هدف تير حوادث شود يا علف وارث گردد. اما ثروت اهل خرد به اتفاق عالميان واجب الوجود است. مثل: من جاد ساد.

هر كه را مال هست و خوردن نى - وى از آن مال بهره كى دارد

يا به تاراج حادثات

دهد - يا به ميراث خوار بگذارد- بختيارنامه، از شمس الدين محمد دقايقى مروزى، به اهتمام و تحقق ذبيح الله صفا، از انتشارات دانشگاه تهران، 1345 (اين كتاب بار ديگر با نام لمعة السراج لحضرة التاج، به كوشش محمد روشن - انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348 - چاپ شده، مصحح محترم مولف آن را دقايقى نمى داند و قطعه رشيد در اين چاپ، در پاى صفحه - ص 65 - آمده است).

رك: متن حاضر، كلمه دهم.

2 - گلستان سعدى: درباره مطلوب كل طالب و گلستان جداگانه سخن خواهيم گفت.

3 - تاريخ نامه هرات: اين كتاب نوشته سيف بن محمد هروى است در تاريخ هرات، از آغاز روزگار چنگيزخان مغول تا سال 721.

در تاريخ نامه هرات (ص 131) آمده است:

(به) امير بزرگ....ارغون بيك...عرضه مى دارند بندگان آن حضرت و...جماهير خطه هرات...به آن جمله كه ملك مجد (الدين) كاليوينى سر از خط انقياد و طاعت دارى...برداشته و از غايت سرى و سرورى پاى از دايره رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره بيرون نهاده و از خبر

رحمت ايزدى بر آن كس باد - كه عنان در كف جنون ننهد

قدر خود را بداند و هرگز - قدم از حد خود برون ننهد

غافل مانده.- تاريخ نامه هرات، از سيف بن محمد بن يعقوب هروى، به تصحيح محمد زبير الصديقى، كتابفروشى خيام (تهران، افست) چاپ دوم، 1352

رك: متن حاضر، كلمه سى و پنجم.

4 - مناقب العارفين: از شمس الدين احمد افلاكى است. در باب زندگانى و احوال جلال الدين مولوى و اطرافيان او. اين كتاب در حدود سال 742 در قونيه تاليف شده است.

در مناقب العارفين (ص 302) آمده است:

شمس

الائمه (سرخسى) چندين پاره كتب نفيس در هر فنى تصنيف كرده بود كه هيچ عالمى مثل آن در خواب نديده بود. بزرگان آن عصر مصلحت چنان ديدند كه آن كتب را آشكارا نكنند تا به دست قتله انبياء و دجاجله اولياء نيفتد و فتنه واقع نشود. چنان كه گفته اند:

جاهلان منكرند علمى را - كه ز جهل و عمى ندانندش گرچه ايمان محض آن باشد - چون ندانند كفر خوانندش مناقب العارفين، از شمس الدين احمد افلاكى، به كوشش تحسين يازيجى، دنياى كتاب (افست)، 1362

رك: متن حاضر، ذيل كلمه سى و چهارم (گويى افلاكى شعر رشيد را از حافظه نقل كرده است.)

5 - هزار مزار: اين كتاب ترجمه ((شد الازار فى حط الاوزار عن زوار المزار)) جنيد شيرازى است در شرح مزارات شيراز كه در اوائل قرن نهم به وسيله فرزند مولف، عيسى ابن جنيد شيرازى، انجام گرفته است.

در هزار مزار (ص 341) آمده است:

...چنان كه در صد كلمه حضرت امير آمده است كه: قيمة كل امرء ما يحسنه.

قيمت تو بدان قدر علم است - كه تن خود بدان بيارايى خلق در قيمتت بيفزايند - چون تو در علم خود بيفزايى - هزار مزار، از عيسى بن جنيد، با تصحيح و تحشيه دكتر نورانى وصال، از انتشارات كتابخانه احمدى شيراز، 1364

اين قطعه در سوانح الافكار رشيدى، مجموعه چند نامه از رشيدالدين رك: سوانح الافكار، از رشيدالدين فضل الله همدانى، به كوشش محمد تقى دانش پژوه، از انتشارات دانشگاه تهران، 1358 (ص 300) فضل الله همدانى (م: 718) كه شمس الدين محمد ابرقوهى، در حدود سال 730 تدوين كرده، نيز آمده است.

رك: متن حاضر، كلمه

پنجم.

6 - الرسالة العلية: اين كتاب از كمال الدين حسين كاشفى (م: 910) در شرح چهل حديث نبوى است. ملا حسين واعظ كاشفى در الرسالة العليه (ص 203) مى آورد:

روزى كسى حسن بصرى را - رض - غيبتى كرد. حسن فرمود تا طبقى حلوا پيش وى بردند و پيغام فرستاد كه: شنيدم كه بعضى از حسنات به ديوان عمل ما فرستادى، ما نيز حلوايى فرستاديم تا دهان شيرين كنى.

و شيخ شيراز - رحمة الله عليه - مى گويد:

اگر نام مردم به زشتى برم - نگويم به جز غيبت مادرم رك: بوستان سعدى / 161 (من ارنام مردم...) و نيز رك: تعليقات مرحوم استاد دكتر يوسفى بر بوستان / 380.

كه دانند پروردگان خرد - كه طاعت همان به كه مادر برد

غيبت شنيدن نيز گناه است، چنان كه اميرمومنان - عليه السلام - مى فرمايد كه: السامع للغيبة احد المغتابن.

...و در ترجمه اين آورده اند:

تا توانى مخواه غيبت كس - نه گه جد و نه گه طيبت هر كه او غيبت كسى شنود - هست همچون كننده غيبت الرسالة العلية فى احاديث النبوية، از كمال الدين حسين كاشفى بيهقى سبزوارى، به تصحيح و تعليق سيد جلال الدين حسينى ارموى (محدث)، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1362. (و نيز رك: صفحه 207 كه كلمه ديگرى از مطلوب كل طالب را آورده است).

رك: متن حاضر، كلمه چهل و ششم.

مطلوب كل طالب و گلستان

در گلستان سعدى از نثر يا نظم رشيد وطواط تاثيرى آشكار نمى توان يافت، اما در بسيارى از موارد، نزديكى مفاهيم، كه گاهى با مشابهتهاى لفظى نيز همراه است، به حدى است كه توجه خاطر سعدى را به مطلوب كل طالب به

ذهن مى آورد. البته اشتراك موضوع اخلاقى، تربيتى و دينى هر دو كتاب زمينه اى طبيعى براى وجود مفاهيم و معانى مشتركى را ايجاب مى كند، اما چنانكه خواننده ملاحظه خواهد كرد، بعضى از هماننديها چنان نيست كه بتوان آن را نتيجه شيوع مفاهيم اخلاقى يا اشتراك موضوع و غير آن دانست.

و اكنون آن هماننديها:

1 - مطلوب كل طالب (كلمه سوم): الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم.

...مردمان در زمانه نگرند و به افعال او اقتدا نمايند، هر كه را زمانه بنوازد ايشان بنوازند و هر كه را زمانه بيندازد ايشان نيز بيندازند...

گلستان (ص 72):

نبينى كه پيش خداوند تخت - تواضع كنان دست بر بر نهند

چو بينند كارش ز دست اوفتاد - همه عالمش پاى بر سر نهند

2 - مطلوب كل طالب (كلمه هفتم): المرء مخبو تحت لسانه.

...تا مرد سخن نگويد مردمان ندانند كه او عالم است يا جاهل، ابله است يا عاقل. چون سخن گفت مقدار عقل و مثابت فضل او دانسته شد.

گلستان: (ص 50):

تا مرد سخن نگفته باشد - عيب و هنرش نهفته باشد

هر بيشه گمان مبر كه خالى است - باشد كه پلنگ خفته باشد- در شرح عبدالوهاب نيز به اين مشابهت اشاره شده است.

3 - مطلوب كل طالب (كلمه نوزدهم): لا راحة مع حسد.

...مردم حسود پيوسته از نيكوييى كه خداى - عز و جل - ديگران را دهد اندوهگن باشد و راحت عمر و لذت عيش نيابد.

گلستان (ص 63):

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى - حسود را چه كنم كو ز خود به رنج درست؟

بميرتا برهى اى حسود كاين رنجى است - كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست در شرح عبدالوهاب نيز

به مشابهت اشاره شده است.

4 - مطلوب كل طالب (كلمه سى و چهارم): المرء عدو ماجهله.

...هر كه علمى را نداند پيوسته در پوستين آن علم افتاده بود و اصحاب آن علم را بد مى گويد و مذمت مى كند.

گلستان (ص 178):

بى هنران هنرمند را نتواند كه بينند...يعنى سفله چون به هنر با كسى بر نيايد به خبثش در پوستين افتد.

5 - مطلوب كل طالب (كلمه پنجاه و دوم): الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له.

...حسود چون با كسى نعمت بيند....بر آن كس خشم آلود شود و او را دشمن گيرد و پيوسته در زوال نعمت او كوشد بى آن كه از آن كس جرمى پيدا آمده باشد يا جنايتى ظاهر شده، شعر:

هست مرد حسود خشم آلود - بر كسى كو نكرد هيچ گناه نعمت خلق ديد نتواند - رنجه باشد ز اصطناع اله گلستان (ص 183):

حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بى گناه را دشمن دارد.

مردكى خشك مغز را ديدم - رفته در پوستين صاحب جاه گفتم: اى خواجه، گر تو بدبختى - مردم نيكبخت را چه گناه در شرح عبدالوهاب نيز به اين مشابهت اشاره شده است.

و نيز (ص 63):

(سرهنگ زاده) گفت:...همگنان را راضى كردم مگر حسود را كه راضى نمى شود الا به زوال نعمت من...

شوربختان به آرزو خواهند - مقبلان را زوال نعمت و جاه گر نبيند به روز شب پره چشم - چشمه آفتاب را چه گناه؟

6 - مطلوب كل طالب (كلمه شصت و پنجم): السعيد من وعظ بغيره.

... نيكبخت آن كس باشد كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و گفتار نابايسته بازدارند، او از آن پند

عبرت گيرد. نصيب خويش بردارد و به گرد امثال آن كردار و گفتار نگردد.

گلستان (ص 187):

نيكبختان به حكايت و امثال پيشينيان پند گيرند از آن پيش كه پسينيان به واقعه ايشان مثل زنند و دزدان دست كوته نكنند تا دستشان كوته نكنند.

نرود مرغ سوى دانه فراز - چون دگر مرغ بيند اندر بند

پندگير از مصايب دگران - تا نگيرند ديگران به تو پند

7 - مطلوب كل طالب (كلمه چهل و چهارم): اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة.

...هر كه دشمنى نهان دارد و دوستى آشكارا كند، او بدترين دشمنان باشد، از بهر آن كه حذر از دشمن ظاهر ممكن است و از دشمن باطن ممكن نيست.

گلستان (ص 124):

هرگز ايمن ز مار ننشستم - كه بدانستم آن چه خصلت اوست زخم دندان دشمنى بترست - كه نمايد به چشم مردم، دوست 8 - مطلوب كل طالب (كلمه هشتاد و هفت):

اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع.

...هر كه طمع برو مستولى گردد عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.

گلستان (ص 123):

بدوزد شره ديده هوشمند - در آرد طمع مرغ و ماهى به بند

9- مطلوب كل طالب (كلمه نودم): من لان عوده كثف اغصانه.

...هر كه نرم باشد و سياست به وقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند و به مراد او نروند.

گلستان (ص 133):

(صاحبدل)) گفت: اى برادر، چون (با بنده) قرار دوستى كردى توقع خدمت مدار، كه چون عاشق و معشوقى در ميان آمد مالكى و مملوكى برخاست.

خواجه با بنده پرى رخسار - چون درآمد به بازى و خنده نه عجب كو چو خواجه حكم كند - وين كشد بار ناز

چون بنده جز اين نيز در اين دو كتاب، مطلوب كل طالب و گلستان، نمونه هاى همانند يا نزديك به يكديگر وجود دارد كه براى پرهيز از طول سخن به همين مقدار بسنده مى كنيم.

نسخه هايى كه در تصحيح متن مورد استفاده ما بوده است

1 - ((ك)): از كتابخانه اياصوفيه، به شماره 2052، در مجموعه اى شامل شانزده رساله نهمين رساله اين مجموعه مطلوب كل طالب است كه فهرست نويسها آن را ((كنزالحكمه)) ناميده اند (فهرست ميكروفيلمهاى دانشگاه تهران، ج 1 / 447). اين ((كنز الحكمه)) با مطلوب كل طالب - متن ما - تفاوتهاى بسيارى دارد:

الف: به جاى خطبه رشيد وطواط، مطالبى را از ابوالفضل احمد بن ابى طاهر (م: 280)، در باب آشنايى وى با جاحظ و مجموعه اى از سخنان على، آورده است، كه ما پيش از اين آن را نقل كرده ايم و اصل عربى آن رك: صفحه 11 نيز در مناقب خوارزمى / 374 آمده است.

ب: شرح فارسى كلمات را در همه موارد كوتاه كرده و احيانا سخنى بر آن افزوده، چنان كه گويى از آن تحرير ديگرى ساخته است. نمونه اى از كار او در بخش توضيحات و تعليقات آورده ايم.

خط ((ك)) نسخ، تاريخ كتابت آن شب پنج شنبه، بيست ونهم ذوالحجه سنه 686، و كاتب آن - بنابر آن چه در ورق 13، پايان رساله ((مونس العشاق)) آمده - مبارك بن اصيل بن محمد بن النجيب، ملقب (به) نجم القرطاسى است.

ميكروفيلم و عكس اين مجموعه به شماره هاى (270 - 527 و 528) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.

2 - ((س)): از كتابخانه چيستر بيتى دوبلين در مجموعه اى (فهرست 3: 72 ش 308) حاوى چهار رساله كه مطلوب كل طالب دومين رساله آن است.

كاتب

اين مجموعه ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد سعيد، معروف به ابن الساوجى است كه با خط نسخ خوش، در سال 729، در اصفهان، و گويا به رسم هديه براى شرف الدين على فامنينى نوشته و آن را ((الدر المنثور)) ناميده است.

اين نسخه (پس از ك) كهنترين نسخه مطلوب كل طالب است كه ما به آن دست يافته ايم، اما نسخه عكسى ما در پايان عبارتهاى فارسى، و گاهى عربى، و غالبا در پايان سطور، نواقص و افتادگيهايى دارد. عمده ترين تفاوت اين نسخه در ترجمه كلمات به فارسى است كه ظاهرا در اينجا از خود كاتب است.

ميكروفيلم و عكس اين نسخه نيز به شماره هاى (3432 و 7062) در همان كتابخانه مضبوط است.

3 - ((ص)): از كتابخانه اياصوفيه در مجموعه اى به شماره 4795 و حاوى 56 رساله كه مطلوب كل طالب پنجاه و دومين رساله آن است.

شرح فارسى اين نسخه با خط نستعليق و عبارات عربى به خط نسخ و خاصه كلمات امام (ع) به خطى خوش نوشته شده است. تاريخ كتابت مطلوب كل طالب 843 و نام كاتب آن در هيچ يك از رساله ها ذكر نشده است. تفاوت عمده اين نسخه با ديگر نسخه ها آن است كه در اينجا ترجمه فارسى كلمات امام (ع) نيامده است.

ميكروفيلم و عكس اين نسخه هم به شماره هاى (129 - 259 و 255) در كتابخانه مذكور موجود است.

4 - ((ز)): از كتابخانه حميديه، در مجموعه اى به شماره 1447 كه شامل حدود صد و شصت و هفت رساله است. در اينجا به علت پس و پيش شدن اوراق مجموعه، رساله مطلوب كل طالب به دو بخش (رساله هاى 78 و 129) تقسيم شده

است.

خط اين نسخه نسخ بسيار زيبايى است كه به دست ابواسحاق بن يحيى بن ابراهيم زنجانى به سال 812 و در لاهيجان نوشته شده است. كاتب زيبانويس كه با خطى ريز و در متن و حاشيه مى نوشته است، شرح عربى مطلوب كل طالب را نياورده و شرح فارسى آن را هم غالبا كوتاهتر كرده است. ما تنها در چند مورد به اين نسخه مراجعه كرده ايم.

ميكروفيلم و عكس اين نسخه نيز به شماره هاى (195 و 2832 - 2835) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.

5 - ((م)): نسخه ديگر كتابخانه اياصوفيه جزو مجموعه اى به شماره 2854 و به نام ((كلمات چهار يار گزين)). مطلوب كل طالب رساله چهارم اين مجموعه و سه رساله ديگر آن تحفة الصديق، فصل الخطاب و انس اللهفان است.

خط اين مجموعه نسخ و كاتب آن محمد بن على مولوى است كه در سال 896 آن را نوشته است.

شماره عكس اين مجموعه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران 706 و 707 است.

6 - ((اس)): متعلق به كتابخانه دانشگاه استانبول و از مجموعه اى به شماره 407 و به نام ((صد كلمه چهار يار نبى))، ترتيب رساله هاى چهارگانه در اينجا نيز مانند ((م)) است و مطلوب كل طالب در مرتبه چهارم قرار دارد.

با اين كه از اين نسخه كلمات 78 و 79 ساقط شده است و نام كاتب و تاريخ كتابت را (كه به احتمال قريب به يقين متاخر از قرن نهم نيست) ندارد، اما نسبتا نسخه خوبى است.

خط اين نسخه نسخ و نستعليق است.

عكسى از اين مجموعه با شماره 524 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.

7 - ((ع)): از كتابخانه عاطف افندى به شماره

2207، و داراى 6 رساله كه رساله نخستين آن ((كلمات چهار يار گزين))، و مطلوب كل طالب چهارمين جزء آن است. هيچ يك از اجزاء، تاريخ و نام كاتب ندارد، و آخرين تاريخى كه در پايان رساله ششم مجموعه - مناقب افلاكى دده مولوى كه به خامه ديگرى است - آمده است جمادى الاول 928 را نشان مى دهد، اختلافى كه خطبه هاى كلمات چهار يار اين نسخه با ديگر نسخه ها - ((م)) و ((اس)) - دارد اين است كه شخصى خطبه رساله هاى چهارگانه را چنان گردانيده كه ((تحفة الصديق)) اولين و ((فصل الخطاب)) دومين و ((انس اللهفان)) سومين و سرانجام مطلوب كل طالب - كه در حقيقت كار نخستين رشيد وطواط در اين زمينه بوده است - چهارمين اثر وى در آمده است، و ديگر اين كه در اينجا نيز كلمات امام (ع) مانند ((ك)) و ((ص)) - به فارسى ترجمه نشده است.

اين نسخه علاوه بر اين كه به خطى ناخوش نوشته شده است، كلمه 76 و شرح آن را نيز ندارد، اما در پايان كلمه 77 را كسى براى بار ديگر افزوده است.

ميكروفيلم و عكس اين نسخه به شماره هاى (367 و 732 - 731) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.

و اينك چند نسخه ديگر كه تنها بخشى از مطلوب كل طالب را دارند.

1 - نسخه اى در كتابخانه اياصوفيه، به نام ((صد كلمه على)) و به شماره 4165 كه به خط نسخ و به دست حسين بن حسن مولوى و در سال 731 نوشته شده است. اين نسخه پس از خطبه آغاز كتاب تنها كلمات امام (ع) و شعر رشيد را آورده است و شرحهاى

عربى و فارسى را ندارد. از امتيازات خاص اين نسخه آن است كه كلمات فارسى را نيز در بسيارى از موارد مشكول آورده و به اين طريق صورت ملفوظ آن ها را ثبت كرده است. ما براى مزيد فايده كلماتى را كه شكل مضبوط آنها با تلفظ امروزين تفاوت دارد مى آوريم:

هاى بيان حركت (هاى غيرملفوظ) ماقبل مفتوح است:

اندازه (ورق 11)، برنده (ورق 23)، بهره (ورق 17) پيوسته (ورق 20) تكيه (ورق 15) خواهيده (المسؤول حر حتى يعد = خواهيده آزاد است تا وعده دهد، ورق 12)، رميذه (ورق 20 دوبار)، شكوفه (به ضم شين، ورق 18) گفته (ورق 25) همه (ورق 6 و 16 و 18 و 22 و 24).

ب (حرف اضافه) در همه موارد مفتوح است:

بپذر (= به پدر، ورق 3)، براه (= به راه، ورق 9)، بسلامت (به سلامت، ورق 10) و....

و كلمات زير:

پاسبان(به ضم سين، ورق 14)، پر (با تشديد راء، ورق 11)، پنهان (به ضم پ، ورق 4) پيذا (با فتح پ، ورق 20 و 249) پيوست (به فتح پ چنان كه در پيوسته، ورق 19 و پيوستى، ورق 23)

مشتقات توانستن: توانايى، توانگران، توانگرى (به ضم تاء ورق: 24 و 25 و 19)، و نيز در شكل فعلى آن (توان: ورق 5، نتوان ورق 22، توانى: ورق 7 و 13 و...)

جهان (به كسر جيم، ورق 25) چنان (به ضم چ، ورق 6)، زبان (به ضم زاء، ورق 4 و 5 و...) و نيز زفان (ورق 5 و 23)، سخن (به فتح سين و ضم خاء، ورق 11 و 24 و 25)، شكوفه (به ضم شين، ورق 18)، ميان (به فتح ميم، ورق 11)،

وى (به فتح واو، ورق 13 و 23)

ب (حرف تاكيد پيش از فعل) گاهى مكسور:

بدهذ (ورق 24)، بكاهذ (دو بار، ورق 11)، بكند (ورق 22). بيشتر مضموم:

ببرد (به ضم باء اول و فتح دوم، ورق 22)، ببريذى (ورق 23)، بروذ (ورق 17)، بشكفيذ (ورق 18)، بشوذ (به ضم باء و فتح شين، ورق 17)، بنمايذ (ورق 20) بگويذ (ورق 25)

و پاره اى از فعل هاى ديگر:

رساندورسى (به فتح راء: ورق 19 و 20)، رو (فعل امر به فتح راء: ورق 9)، نمايذ (به ضم نون، ورق 13)، نهفت (به ضم نون و هاء، ورق 24)

و نيز پيوستن ضمير متصل به كلمه مختوم به ((ا)) و ((و)) بدون افزودن ((ياء)): هر كه را زيرش نرم باشد بالاش سخت باشد، يعنى روش (ورق 17)

از محاسن ديگر اين نسخه آن است كه ترجمه اشعار وطواط را به تركى و با قلم ديگر در حاشيه آورده است كه ما قبلا از آن سخن گفته ايم.

2 - نسخه اى در ضمن مجموعه شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، كه پيش از اين از آن ياد كرده ايم. در حاشيه صفحات 304 تا 431 مجموعه مذكور صد كلمه امام (ع) و ترجمه آن ها و شعر وطواط آمده است. تاريخ كتابت اين مجموعه دهه اول و دوم قرن دهم است و بخشهاى عمده اى از سخنان امام (ع) را شامل است.

3 - نسخه اى از كتابخانه مجلس شوراى ملى سابق، به شماره 4820. اين نسخه تنها كلمات امام (ع) و شعر رشيد وطواط را دارد، و شيخ محمد كمال كاتب نيشابورى آن را در سال 943 نوشته است. ما در چند مورد به اين نسخه مراجعه كرده ايم.

4 - نسخه اى در

ضمن مجموعه شماره 4379 كتابخانه ملى ملك تقريبا با همان مشخصات مجموعه دانشگاه تهران ولى با تاريخ كتابت 1056 هجرى.

5 و 6 - درصفحات 460 - 461 مجله راهنماى كتاب سال بيستم دو نسخه از ((مائة كلمه)) معرفى شده است كه تاريخ كتابت اولى 886 و دومى 874 و هر دو متعلق به بنياد ((هاراسويتس)) بوده است.

و جز اينها در گنجينه كتابخانه ها نسخه متعددى از مطلوب كل طالب وجود دارد كه تنها كلمات امام (ع) و شعر وطواط را آورده اند و جوينده مى تواند به آن ها رجوع كند.

روش تصحيح

نسخه ((ك)) قديمترين نسخه هايى بود كه در اختيار داشتيم، اما چنان كه پيش از اين نيز گذشت، كابت خطبه رشيد وطواط را حذف كرده و به جاى آن ترجمه سخن ابوالفضل احمد ابن ابى طاهر را آورده بود، بدون اين كه ذكرى از رشيد وطواط در ميان آورد، و بعلاوه شرح فارسى آن را تلخيص و احيانا مطالبى بر آن اضافه كرده بود. نسخه ((س)) نيز كه از نظر قدمت در مرتبه دوم قرار داشت به سبب بعضى افتادگيها و تصرفات كاتب نمى توانست اساس كار باشد.

از اين رو صحيح ترين روايت، روايتى كه در بيشترين نسخه ها آمده بود، روايت ((س)) و ((اس)) را در متن قرار داديم و اختلافها را در پاى صفحه آورديم.

ترتيب كلمات بر حسب نسخه ((س)) است.

نشانه و رمزها

اس: نسخه استانبول رك: رجوع كنيد

ز: نسخه زنجانى س: نسخه ابن الساوجى ص: نسخه اياصوفيه ع: نسخه عاطف افندى

ك: كنزالحكمة

م: نسخه محمد بن على المولوى م: متوفى (= درگذشته)

2 - م: ((عالم عادل...)) از ((عالم عادل)) تا ((2)) ندارد.

-: ندارد

+: اضافه ندارد

/: صفحه، مانند 2/25 = جلد 2 صفحه 25

از خود افزوده ايم

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله على الطاف كرمه، و اصناف نعمه، و الصلوة على نبيه، الطاهر اعراقة، الزاهر اخلاقه، و على آله الاصفياء، و اصحابه الاتقياء، حماة- ص: الزاهر اخلاقه الطاهر اعراقه الحق، و هداة الخلق. - ص: + ((اما بعد))

چنين گويد:

محمد بن محمد بن عبدالجليل العمرى الرشيد الكاتب - وفقه اس: - ((بن)) - ص اس: - ((العمرى)) - ص: الرشيدى - س:+ ((المعروف بوطواط))، م: الرشيد الوطواط الله لما يصلح اعمال دينه و دنياه و ينجح آمال آخرته و اولاه

- كه س: احوال، اس: ندارد اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - با آن كه امام اخيار و- ص: + ((و امام المتقين)) قدوه ابرار و سيد فتيان و مقدم شجعان بود، فصاحتى داشت كه عقود جواهر از انفاس او در غيرت اند و نجوم زواهر از الفاظ او در حيرت و- س: نفايس كلمات عمرو بن بحر الجاحظ - رحمة الله عليه - كه در كمال براعت و وفور- س: عمر بلاغت نادره اين امت و اعجوبه اين ملت بود، از مجموع كلام اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - كه جمله بدايع غرر و روايع س: در - س: بدايع دررو روايع غرر درراست، صد كلمه اختيار كرده است و هر كلمه را از آن برابر هزار كلمه داشته، و به خط خويش نبشته و خلق را يادگار گذاشته، واجب م: پنداشته (!) - ص م: نوشته - س: ياد ديدم من بنده كه پرورده خاندان و پديدآورده دودمان مجلس عالى س: پديد آوريده، ص: برآورده - م: - ((مجلس عالى)) خداوند و خداوندزاده، و پادشاه و پادشاه زاده، شاه معظم، عالم عادل،- م: شاه و شاهزاده مويد مظفر منصور، جلال الدنيا و الدين، تاج الاسلام و - م: - ((عالم عادل...)) - س م: جلال الدين - اس: نصرت - س: ((و)) المسلمين، علاء الملوك و السلاطين، قطب الدولة، مجدالملة، بهاء- ص م: عمده الامة، عدة الخلافة، ناصرالملك، سيد ملوك الشرق و الغرب، شمس المعالى، سلطان شاه، ابوالقاسم محمود بن خوارزمشاه ايل ارسلان م: - ((تاج الاسلام...)) - اس: المعالى

سلطان الغراة (ظ: الغزاة) و المجاهدين ابوالفتح خوارزمشاه بن - خوارزمشاه اتسزبن خوارزمشاه محمد، يمين اميرالمومنين -- س: ((ايل ارسلان...))، اس: ((اتسز بن خوارزمشاه)) - ص: يمين خليفه اعزالله انصاره و ضاعف اقتداره - ام آن صد كلمه را به رسم م: كه درشرح كلمات آن سه امام كه امناى دينند سعى نمودن تا هيچ ملاعين (!)لعنهم الله را مجال طعن در آن بزرگواران نماند و نيز - ص: اين خدمت خزانه كتب معمور او - لازالت معمورة ببقائه، مزينة بلقائه -- ص: - ((خدمت)) - ص: معموره به دو زبان تازى و پارسى تفسير كردن، و در آخر تفسير هر كلمه دو بيت ص: - ((تفسير)) شعر از منشآت خويش كه مناسب آن كلمه باشد آوردن؛ تا فايده آن م: بود عام تر و منفعت آن تام تر باشد و هر دو فريق، هم ارباب نظم و هم اصحاب نثر، در مطالعه آن رغبت نمايند. اميدست كه اين خدمت در محل قبول اس: اوميد كه افتد، و من بنده را به اقبال آن، عز جاودانى و شرف دو جهانى حاصل ص اس: + ((قبول)) گردد. - اس م: + ((اللهم وفق و يسر))

كلمه اول

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

(اگر گشاده پوشش، نيفزايم من در يقين.)- س: برداشته - س: زيادت نشود، اس: - ((من))

معنى اين كلمه به تازى: - ص: - ((اين)) در همه موارد مشابه نيز

بلغت فى معرفة احوال المعاد و اهوال يوم التناد غاية لو كشفت عنى ستور الدنيا، و عرضت على امور العقبى لم تزد تلك المشاهدة الحسية فى دينى نقيرا، و لا فى يقينى قطميرا.

معنى اين كلمه

به پارسى

اميرالمومنين على - عليه السلام - مى فرمايد كه: آن چه مرا در دار دنيا، كه سراى حجاب است، معلوم شده است، و يقين گشته از امور آخرت، از - ص: است از، م: چون حشر و نشر و ثواب و عقاب و نعيم و جحيم و غير آن ؛ اگر حجاب دنيا از- اس: + ((را)) ميان برگيرند و مرا به دار آخرت رسانند، و آن جمله را به چشم سر- م: بردارند مشاهده كنم يك ذره در يقين من زيادت نشود، چه علم اليقين من امروز- م: + ((و يك حبه در حقيقت من (!) نيفزايد)) چون عين اليقين من است فردا. - اس م: همچون، ص: ندارد

شعر: - ص در همه موارد مشابه نيز: بيت، م: ترجمه منظوم

حال خلد و جحيم دانستم - به يقين آن چنان كه مى بايد- اس، مانند ديگر موارد: كى، ص س: آنچنانك

گر حجاب از ميانه برگيرند - آن يقين ذره اى نيفزايد- س: بردارند - م: در

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 7569، المناقب / 375

كلمه دوم

الناس نيام، فاذا ماتوا انتهوا.

(مردمان خفتگانند، پس چون بميرند بيدار- م: همه مردمان - س م: خفته اند - م: ((پس)) - اس: - ((چون)) شوند.)

معنى اين كلمه به تازى

الناس ماداموا فى الحياة الدنياوية غافلون، كانهم راقدون عن الجنة و- م: الحياة هم نعيمها و النار و حميمها، فاذا ماتوا انتبهوا من رقدة الغفلة، فندموا على م: جحيمها (!) - اس: ((انتبهوا)) ما فرطوا فى جنب خالقهم، و لا موا انفسهم على ما قصروا فى شكر- س: فى حال حياتهم رازقهم، و لكن حين لا يعينهم الندامة و لا

ينفعهم الملامة.- م: ((و لاموا...)) - اس: لا يغنيهم، و اين صورت نيز صحيح است. - چنين است در همه نسخ، هر چند ((لا تعينهم... لا تنفعهم)) اصح است.

معنى اين كلمه به پارسى

مردمان در دار دنيا از كار عقبى غافلند. چون بميرند از- ص: فارغند خواب غفلت بيدار گردند و بدانند كه روزگار به باد- س: كار - ص: شوند داده اند، و قدم بر جاده صواب ننهاده، و پشيمان اس: ننهاده اند، ص: ننهاد (!)، م: نهاده (!) - ص: - ((و)) شوند از كردار نكوهيده و گفتار ناپسنديده خويش، ليكن آن گاه پشيمانى سود ندارد و فايده ندهد. - اس: پشيمان شوند - اس: نيارد، م: نكند

شعر

مردمان غافلند از عقبى - همه گويى به خفتگان مانند

ضرر غفلتى كه مى ورزند - چون بميرند آنگهى دانند

- المناقب / 375

كلمه سوم

الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم.

(مردمان به زمان خويش ماننده ترند از ايشان به پدران اس: زمانه - اس: - ((از ايشان، م: + ((كه)) خويش.)

معنى اين كلمه به تازى

الناس يشبهون زمانهم لاآبائهم، و يحاكون ايامهم لا قدماءهم ؛ فكل من م: قدامهم (!) اهانه الزمان اهانوه، و كل من اعانه الزمان اعانوه. - ص: دو جمله مقدم و موخر، و اين صورت با ترتيب معنى فارسى سازگارتر است.

معنى اين كلمه به پارسى

مردمان درزمانه نگرند و به افعال او اقتدا نمايند ؛ هر كه را زمانه س م: مردم - س: اقبال بنوازد ايشان بنوازند، و هر كه را زمانه بيندازد ايشان نيز بيندازند، و- اس م: - ((نيز))، ص: + ((او را)) بر سنت پدران خويش نروند و به گذشتگان خويش تشبه اس: -

((و بر سنت...)) - ص: ((خويش)) نكنند.

شعر

خلق را نيست سيرت پدران - همه بر سيرت زمانه روند- اس م: صورت

دوستند آن كه را زمانه نواخت - دشمنند آن كه را زمانه فكند

- الاعجاز / 28، المناقب / 375

كلمه چهارم

ما هلك امرو عرف قدره. - ص: + ((و لم يتعد طوره))

(هلاك نشد مردى كه بشناخت اندازه خويش.)- س: شناخت - اس: شناخت قدر - ص: + ((را))

معنى اين كلمه به تازي

من عرف قدره كان طول عمره و مدة دهره متفرعا ذروة الكرامة، متدرعا- س: مقرعا (!)، ص: متفرغا، اس: متفزعا، متن موافق ك م كسوة السلامة، لاتمسه من احد آفة، و لا تصيبه من جانب مخافة.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه محل خويش بداند و پاى به اندازه گليم خويش دراز كند و- اس: - ((پاى)) - اس: خويش گليم گرد كارى كه لايق مرتبت و در خور منزلت او نيست نگردد، همه ص: نباشد عمر از ملامت رسته باشد و به سلامت پيوسته. - م: + ((او))

شعر:

هر كه مقدار خويشتن بشناخت - از همه حادثات ايمن گشت از مضيق غرور بيرون جست - در مقام سرور ساكن گشت

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 9515، المناقب / 375، و نيز رك: نهج البلاغه حكمت 149

كلمه پنجم

قيمة كل امرى ء ما يحسنه.

(قيمت هر مردى آن است كه نيكو داند آن را.) - س: او

معنى اين كلمه به تازى

كل من زاد علمه زاد فى صدور الناس قدره و قيمته، و كل من نقص علمه نقص فى قلوب الناس جاهه و حشمته.

معنى اين كلمه به پارسي

قيمت هر مردى به اندازه علم اوست، اگر بسيار داند قيمت او بسيار است، و اگر اندك داند قيمت او اندك است. - ص: - ((است))، اس: - ((قيمت او...))

شعر

قيمت تو در آن قدر علم است - كه تن خود بدان بيارايى خلق در قيمتت بيفزايند - چون تو در

علم خود بيفزايى س: چو

- نهج البلاغه حكمت 81، البيان و التبيين 1/83، عقد الفريد 2/209 و 268، الاعجاز / 27، المناقب / 375.

كلمه ششم

من عرف نفسه فقد عرف ربه.

(هر كه بشناخت نفس خويش را، به درستى كه بشناخت س م: تن - س: به حقيقت، اس: - ((كه)) پروردگار خويش را.) - س: خداى خود، اس م: - ((را))

معنى اين كلمه به تازى

من عرف ان نفسه مخلوقة مصنوعة، و من الاجزاء المتكثرة و- اس م: ((ان)) الاعضاء المتغيرة مركبة مجموعة، فقد عرف ان له خالقا لا يتكثر ذاته، و صانعا لا يتغير صفاته.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه در نفس خويش نگرد او به بديهه عقل بداند كه پيش از اين هست ص: - ((او)) نبوده است و اكنون هست شده است و از اينجا بداند كه او را هست س: شده و، ص: - ((و)) كننده اى و پديد آرنده اى هست، پس از دانستن نفس ص: + ((هست)) - س: آورنده - ص: شناختن خويش به دانستن پروردگار خويش رسد. - ص: شناختن

شعر

بر وجود خداى، عز و جل - هست نفس تو حجتى قاطع چون بدانى تو نفس را، دانى - كوست مصنوع و - س: چون تو مر نفس خويش - اس م: - ((و)) ايزدش صانع - المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 7946، اخلاق محتشمى / 8، شرح نهج 20/192.

كلمه هفتم

المرء مخبو تحت لسانه.

(مرد پنهان است در زير زبان خويش.)- س: پوشيده - س: - ((در))

معنى اين كلمه به تازى: - اس: - ((معنى اين كلمه))

المرء ما لم يتكلم لم يعرف مقدار عقله و مثابة فضله، فاذا- ص: علمه تكلم رفع الحجاب و عرف الخطاء و الصواب. - س: - ((فاذا...))

معنى اين كلمه به پارسى

تا مرد سخن نگويد مردمان

ندانند كه او عالم است يا جاهل، ابله است ص: نگفته باشد يا عاقل، چون سخن گفت مقدار عقل و مثابت فضل او دانسته م: گويد شد. - م: شود

شعر

مرد پنهان بود به زير زبان - چون بگويد سخن بدانندش ص: تا نگويد سخن ندانندش

خوب گويد ؛ لبيب گويندش - زشت گويد ؛ سفيه خوانندش - نهج البلاغه حكمت 148 و 392، الاعجاز / 28، المناقب / 375.

كلمه هشتم

من عذب لسانه كثر اخوانه.

(هر كه خوش باشد زبان او، بسيار باشد برادران او.) - س: داشت - س: خويش - س: - ((او))

معنى اين كلمه به تازى: - اس: - ((معنى اين كلمه)) و پس از اين نيز غالبا ((بتازى - يا - تازى)) مى آورد

المرء يصطاد قلوب الناس بكلمه الطيب و كرمه الصيب. - ص: - ((قلوب الناس))

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه مردمان را نيكويى گويد و به گرد عثرات ايشان نگردد، ايشان اس: نيكو، ص م: نكو - ص: - ((ايشان)) او را دوست گيرند و با او چون با برادران زندگانى كنند. - ص اس م: - ((با))

شعر

گر زبانت خوش است، جمله خلق - در مودت برادران تواند

ور زبانت بدست، در خانه - خصم جان تو چاكران تواند- ص: خوش است (!)

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 7761، المناقب / 375.

كلمه دهم

بالبر يستعبد الحر.

(به نيكويى بنده كرده شود آزاد. ) - س: + ((مرد)) - م: + ((را))

معنى اين كلمه به تازى

المرء ببره يسترق الحر، و يستحق الشكر.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه با آزادگان نيكويى كند، آزادگان بنده او شوند،- س: مرد - اس: نكويى و راه خدمتكارى و طريق طاعت دارى او سپرند.- س: - ((طريق))

شعر

گرت بايد كه پيش تو باشند - سروران جهان سرافكنده م: باشد

مردمى كن كه مردمى كردن - مرد آزاد را كند بنده - ص م: نيكويى كن كه نيكويى كردن

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 4213، المناقب / 375، لطايف الامثال / 70.

كلمه دهم

بشر مال البخيل بحادث او وارث.

(بشارت ده مال بخيل را به آفتى از روزگار يا به س: خواسته مرد ميراث خوارى.)- س: - ((ب))

معنى اين كلمه به تازى

مال البخيل لا يصرف فى طرق الخيرات و وجوه المبرات، فيكون معرضا لحادث يصطلمه، او لوارث يلتقمه. - س: معرضا

معنى اين كلمه به پارسى:

خواسته بخيل يا در آفت روزگار تلف گردد، يا به دست ميراث خوار افتد، از بهر آن كه بخيل را دل ندهد كه مال خويش را خوش بخورد، يا در وجه خيرات و طريق مبرات بكار برد. - م: خيرات و مبرت

شعر:

هر كه را مال هست و خوردن نيست - او از آن مال بهره كى دارد

يا به تاراج حادثات دهد - يا به ميراث خوار بگذارد

- الاعجاز / 28، المناقب / 375.

كلمه يازدهم

لاتنظر الى من قال، و انظر الى ما قال.

(منگر بدان كه گفت: بنگر بدانچه گفت.) - س: سوى آن كس كه

معنى اين كلمه به تازى

اذا سمعت كلاما فلا تنظر الى حال قائله و لكن انظر الى كثرة طائله، - ص: طالبه فرب جاهل يقول خيرا، و رب فاضل يقول شرا.

معنى اين كلمه به پارسى

در گوينده سخن منگر كه شريف است يا وضيع، عالم است يا جاهل،- ص م: وضيع است (م: - است) يا شريف در نفس سخن نگر؛ اگر نيك باشد نگاهدار، و اگر بد باشد - م: عالم يا جاهل است - اس: نيك نباشد بگذار.

شعر

شرف قائل و خساست او - در سخن كى كنند هيچ اثر؟

تو سخن را نگر كه حالش چيست - در گزارنده سخن منگر

- الاعجاز / 28، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش

10189.

كلمه دوازدهم

الجزع عند البلاء تمام المحنة.

(زارى نزديك بلا، تمامى محنت است.)- م: + ((كردن)) - ص: + ((و رنج))

معنى اين كلمه به تازى

الصبر عند البلاء من جاذبات المثوبة، و الجزع عند البلاء من جالبات العقوبة، و اى محنة تكون اتم من فقدان المثوبة الابدية، و وجدان العقوبة السرمدية؟ - م: ((و اى...))

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را بلائى رسد يا آفتى روى بدو نهد، او در آن بلا- م: برسد - ص: و - ص: روى نهد: م: روى نمايد - ص: و در، اس: - ((او در)) زارى كند يا در آن آفت اضطراب نمايد و صبر و تسليم را سرمايه كار و پيرايه روزگار خويش نسازد، از ثواب ابد محروم ماند، و به عقاب م: خود سرمد گرفتار شود، و چه محنت بود تمام تر از اين س: سرمدى - م: و كدام حالت؟

شعر

در بليت جزع مكن كه جزع - بتمامى دلت كند رنجور

هيچ رنجى تمامتر زان نيست - كز ثواب خداى مانى دور

كلمه سيزدهم

لا ظفر مع البغى.

(نيست پيروزى با فرهى كردن.) - ص م: فيروزى - س: ستم

معنى اين كلمه به تازى

من طلب بالبغى شيئا فالغالب انه لايجد ذلك المطلب و لا يرد ذلك المشرب، و ان وجده مرة او ظفر به كرة، فلا يتمتع به، فكانه لم ينله و لم يحز، و لم يظفر به و لم يفز. - س: لم يجد

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه به ظلم و فرهى كردن چيزى طلب كند، غالب آن است كه آن چيز را- س: - ((كردن)) به دست نيارد و بر آن چيز ظفر نيابد، و اگر بنادر به دست آرد

و ظفر- اس: بدان يابد، از آن چيز برخوردارى و انتفاع نگيرد، پس همچنان باشد - ص: + ((نيابد)) - س: بود كه ظفر نيافته بود. - ص: + ((آن)) - م: نايافته

شعر

هر كه از راه بغى چيزى جست - ظفر از راه او عنان برتافت ور ظفر يافت منفعت نگرفت - پس چنان است آن ظفر كه نيافت ك م: پس چنان است كان ظفر بنيافت

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10508، المناقب / 375.

كلمه چهاردهم

لاثناء مع الكبر.

(نيست ثنا با كبر.)

معنى اين كلمه به تازى

المتكبر لاتخلع عليه اردية الثناء، و لا تقطع اليه اودية الرجاء.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه متكبر باشد مردمان ثناى او نگويند و ولاى او نجويند. - س: - ((مردمان)) - س: - ((و ولاى او...)) م: نخوانند (!)

شعر

هر كرا كبر پيشه شد، همه خلق - در محافل جفاى او گويند- م: پيشه كبر شد

وان كه بر منهج تواضع رفت - همه عالم ثناى او گويند- م: جويند

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10520، المناقب / 375.

كلمه پانزدهم

لا بر مع شح.

(نيست نيكويى با بخيلى.)

معنى اين كلمه به تازى

الشحيح لا يثبت على الناس الحقوق فلا يلقى من الناس الا العقوق. - م: الحقوق على الناس - ص: الى

معنى اين كلمه به پارسى

مردمان نيكويى نگويند و طاعت دارى ننمايند آن كس را كه بخيل م: بگويند...بنمايند باشد، از بهر آن كه از او خيرى نبينند و- م: بنمايند بخيل را - س م: چيزى (س: بى نقطه چ) نفعى نگيرند. - م: + ((از او))

شعر:

هر كه را بخل پيشه شد، دگران - نيست ممكن كه طاعتش م: پيشه بخل شد دارند

حق گزارى است طاعت و او را - نبود حق، چگونه بگزارند - اس: بگزارد (!)

- الاعجاز / 28، المناقب / 375، و نيز رك: شرح غرر و درر: ش 10521.

كلمه شانزدهم

لا صحة مع النهم.

(نيست تندرستى با بسيار خوردن.) - اس: ȘǠتندرستى

معنى اين كلمه به تازى

من قل غذاوه قلت ادواوه، و من كثر طعامه كثرت اسقامه. - ص: داوه، م: دواءه - ص: سقامه

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه بسيار خورد پيوسته معده او گران و تن او ناتوان باشد، و هر كه ع: ترش و گران اندك خورد حال او به خلاف اين حال باشد. - ص: بر - ص اس: اين بود، م: آن حال بود

شعر

نشود جمع هيچ مردم را - تندرستى و خوردن بسيار

مذهب خويش ساز كم خوردن - گرت جان عزيز هست بكار- س ص: اگرت (!)

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10524، المناقب / 375.

كلمه هفدهم

لا شرف مع سوء الادب. -ك: ادب (مانند الاعجاز، شرح غرر و المناقب)

(نيست بزرگى با بدى ادب.) - م: با بى ادبى

معنى اين كلمه به تازى

علو الرتب لا ينال الا بحسن الادب.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه بى ادب باشد از بزرگى محروم ماند، و به درجه اشراف و اكابر و اعيان و اماثل نرسد. - اس: - ((و امائل)) - ص: و به درجه اشراف نرسد و در دايره اكابر و اعيان و اماثل نيايد، م: و به درجه بزرگى و اكابرى نرسد و از اماثل نازل بود.

شعر

بى ادب مرد كى شود مهتر - گرچه او را جلالت نسب است - م: + ((و))

باادب باش تا بزرگ شوى - كه بزرگى نتيجه ادب است

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10530، المناقب / 375.

كلمه هجدهم

لا اجتناب محرم مع حرص. - ص م: الحرص

(نيست دور شدن از حرام با حرص).

معنى اين كلمه به تازى

اياك و الحرص، فان الحرص يلقى صاحبة فى المحذورات، و يقوده الى س: يفرده المحظورات. - م: - ((و يقوده...))

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را در طبيعت حرص سرشته شد نتواند كه از حرام بگريزد، يا- ص: سرشته باشد، اس: پيوسته شد - ص: پرهيز كند - م: تا از محظورات بپرهيزد.

شعر:

حرص سوى محرمات كشد - خنك آن را كه حرص را بگذاشت ص ز: آن كس

گر نخواهى كه درحرام افتى - دست از حرص مى ببايد داشت - الاعجاز / 28، المناقب / 375.

كلمه نوزدهم

لا راحة مع حسد. - ص: حسود، م: الحسد

(نيست راحت با حسد.)

معنى اين كلمه به تازى

الحسود يغتم بما يفيض الله من خيره على غيره، و خيرات الله الحاصلة - اس: الخالصة فى بلاده الواصلة الى عباده لا تنقطع ركائبها و لا تنقشع سحائبها، -ك ص م: لا ينقطع، لا ينقشع - م: + ((و غمايمها)) فلاجل هذا لايكون للحسود قط فى الحياة طيب، و من الراحات ك: و لا من - ص: الركعات نصيب. - م: لايكون حياة الطيبة للحسود و هو لا يسود و فى العيش لايطيب و من الرخات (!) لا يصيب

معنى اين كلمه به پارسى

مردم حسود پيوسته از نيكوييى كه خداى - عز و جل - ديگران را- م: حسود از نيكوييها - م: ديگرى دهد، اندوهگن باشد و راحت عمرو لذت عيش نيابد. - ا س م: اندوهگين - ص: و بدان سبب - ص: لذت زندگانى

از حسد دور باش و شاد بزى - با حسد

هيچ كس نباشد شاد- م: - ((و))

گر طرب را نكاح خواهى كرد - مر حسد را طلاق بايد داد- ص: بست، م: داد

- عقد الفريد 2/191و الاعجاز / 28 و شرح غرر و درر: ش 10435 (...لحسود) المناقب / 375.

كلمه بيستم

لا محبة مع مراء.

(نيست دوستى بالجاج.)

معنى اين كلمه به تازى

اللجاج يورث العداوة، و يذهب من العيش الحلاوة.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه لجاج پيشه كند مردمان از دوستى او بگريزند و از مجالست او- م: مردمان او را دوست نگيرند - اس: + ((هم)) بپرهيزند.

شعر

ابله است آن كه فعل اوست لجاج - ابلهى را كجا علاج بود

تا توانى لجاج پيشه مگير - كافت دوستى لجاج بود- ص: مكن

- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10435، المناقب / 375.

كلمه بيست و يكم:

لا سودد مع انتقام.

(نيست مهترى با كينه خواستن.) - س: كشيدن، م: كينه خواستن با مهترى

معنى اين كلمه به تازى

الرجل المنتقم لا يقطف له ثمرات السعادة، و لا يعقد عليه خرزات السيادة.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه خواهد كه مهتر شود او را دست از كينه خواستن ببايد داشت و- س: ((مهتر شود)) - س: بياسايد، اس: ببايد گذاشت مذهب انتقام را بيكبارگى ببايد گذاشت، و تا تواند به عفو كوشيد و- ص م: مذهب انتقام (م: + بكلى) بگذاشت - ص اس: بتواند - س اس: بايد كوشيد، م: كوشد لباس احتمال پوشيد. - س اس: بايد پوشيد، ص: و اغماض پوشيد، م: پوشد

شعر

صولت انتقام از مردم - دولت مهترى كند باطل از ره انتقام يكسو شو - تا نمانى ز مهترى عاطل - الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10518، المناقب / 375.

كلمه بيست و دوم:

لازيارة مع زعارة.

(نيست زيارت با بدخويى.)

معنى اين كلمه به تازى

ينبغى ان يكون الانسان عند زيارة صديقه حسن الخلق، رقيق حواشى ص: - ((ان)) - ص: - ((الخلق)) النطق، فان الزائر اذا كان زعرا لايكون زائرا، بل يكون اسدا زائرا. - س ص: زاعر - س: ذائرا

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه به زيارت كسى رود بايد كه به وقت زيارت خوشخوى و گشاده روى اس: چون كسى باشد، چه اگر در آن وقت بدخويى كند و از سنن لطف، قولا و فعلا،- ص: خوشخو و گشاده رو - س: به وقت خوشخويى و گشاده رويى رود - م: رفق عدول نمايد، آن زيارت باطل كرده باشد. - اس م: + ((را))

شعر:

چون زيارت كنى عزيزى را -

روى خوش دار و خوى از آن خوشتر

چه اگر بدخويى كنى آن جا - آن زيارت شود هبا و هدر

- الاعجاز / 28 و المناقب / 375 (...دعارة).

كلمه بيست و سوم

لا صواب مع ترك المشورة.

(نيست صواب با فرو گذاشتن مشورت. ) - س: - ((فرو)) - م: + ((وپذير، ظ: و تدبير))

معنى اين كلمه به تازى: - س: + ((من لم يكن صدق)) آغاز شرح كلمه بيست و چهارم به خطا در اينجا آمده است.

المشاورة فى الامور داعية الى الصواب و الصلاح، هادية الى النجاة و النجاح.

معنى اين كلمه به پارسى

در همه كارها با عقلا مشاورت و با علما مذاكرت بايد كرد، چه م: مشورت، ص: + ((بايد كردن)) - ص: - ((بايد كردن)) مشاورت مرد را به صواب رساند و از خطا نگاه دارد. - س: نگه، م: و خلل نگه - ص: و از خطا برهاند

شعر

مشورت رهبر صواب آمد - در همه كار مشورت بايد- ص اس: آيد

كار آن كس كه مشورت نكند - نادره باشد ار صواب آيد- ص م: نادرى

- الاعجاز / 28، المناقب / 375.

كلمه بيست و چهارم

لا مروءة لكذوب.

(نيست مروت مر دروغگوى را.) - م: دروغزن

معنى اين كلمه به تازى

من لم يكن له صدق الاقوال لم يكن له حسن الافعال، فيكون خاليا من ص: حسن خصائص المروءة، عاريا من ملابس الفتوة، و لهذا قيل: الصدق ام الفضائل، و الكذب ام الرذائل.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را صدق گفتار نباشد حسن كردار نباشد، و هر كه چنين باشد- م: باشد و - م: - ((و هر كه چنين باشد)) از مروت خالى و از فتوت عارى بود.

شعر:

هر كه باشد دروغزن بروى - از مروت كجا فروغ بود؟

گر كند عهد، آن خداع بود - ور دهد وعده، آن دروغ بود- ع: خلاف

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش

10582، المناقب / 375.

كلمه بيست و پنجم

لا وفاء لملول.

(نيست وفا با مردم ملول.) - اس: وفا نيست - م: + ((را))

معنى اين كلمه به تازى

الانسان اذا كان ملولا لا يعتمد على عهده، و لايعول على وعده، فانه اذا مل نقض العهد، و اذا سئم اخلف الوعد.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه ملول باشد بر عهد بستن و دوستى جستن او هيچ اعتماد نباشد؛ از- م: + ((او)) بهر آن كه چون سلطان ملالت و شيطان سآمت برو مستولى گردد، هم اس: - ((چون سلطان)) - اس: سامت و (!) عهد را بشكند و هم دوستى را تباه كند. - اس: شكند، م: همه عهدها را در هم شكند - م: همه دوستيها

شعر:

مطلب تو وفا ز مرد ملول - نشود مجتمع ملال و وفا

گر كند عهد چون ملالش خاست - بشكند عهد را به دست جفا- ص هامش، گر كند عهد چون ملول شود

- عقد الفريد 2/319 (لا اخاء...) الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10437، المناقب / 375.

كلمه بيست و ششم

لا كرم اعز من التقى.

(نيست هيچ كرم بزرگوارتر از پرهيزگارى.)- س: هيچ كرمى نيست عزيزتر

معنى اين كلمه به تازى

من كان تقيا فهو عند الله مكرم و عند الناس معظم، ((ان اكرمكم عند الله اتقيكم. (13 / حجرات) )).

ولها معنى آخر و هو: ان الكرم على نوعين: احدهما ان يكف الانسان شره عن غيره، و ثانيهما ان يجعل الانسان نصيبا للغير من خيره، فالاول يسمى تقى و زهادة؛ و الثانى يسمى جودا و افادة، و الاول اشرف من الثانى لان فائدته اتم و منفعته اعم؛ و لهذا كان الانبياء - صلوات الله عليهم - يوصون بكف الاذى عن الناس. - م:

+ ((من الصفحة و ا...؟)) در نسخه ما محو است.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه پرهيزگار باشد به نزديك خداى - عز و جل - گرامى بود و به ص: پرهيزكارى كند، م: پرهيزكارتر - م: گرامى تر - ص: باشد نزديك مردمان بزرگ و نامى. - ((و به نزديك...)) را تنها ص دارد

و نيز اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى آن است كه: كرم دو- م: گرامى بود (و عبارتى را ندارد) گونه است: يك گونه آن است كه خلق را از شر خويش ايمن دارد و- اس: دو نه است (ظ: گو، ساقط است)، م: باشد - ص م: يكى - ص: دارى اين پرهيزگارى است، و گونه ديگر آن است كه خلق را از خير- س: آن - ص: و يكى - م: پرهيزگارى است و ديگر آن خويش نصيب دهد؛ و اين جوانمردى است و پرهيزگارى شريف تر- س: خويشتن - ص: دهى از جوانمردى، به حكم آن كه فايده او كاملتر است و منفعت او- ص: - ((و پرهيزكارى...))، م: + ((است)) - ص: فايده آن كاملتر شامل تر.

شعر

گر كريمى به راه تقوى رو - ز آن كه تقوى سر همه كرم است ناگرفتن درم زوجه حرام - بهتر از بذل كردن درم است

- دستور معالم / 34 (لاكنز اعز من التقوى)، شرح غرر و درر: ش 10464، الاعجاز / 29، المناقب / 375 (...التقوى).

كلمه بيست و هفتم

لا شرف اعلى من الاسلام.

(نيست هيچ شرف بلند پايه تر از مسلمانى.) - س: هيچ شرفى نيست بلندتر از اسلام

معنى اين كلمه به تازى

المسلم عزيز عند الله و ان رق حاله و الكافر ذليل

عند الله و ان كثر ماله، و اى شرف يكون اعلى من العزة الموبدة و اوفى من الكرامة المخلدة؟ - م بدين صورت تغيير داده است: يكون اعلى و اعز من الاسلام و عزة المويدة بالدوام المخلدة بالاكرام عند الله

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه مسلمان شد به عز جاودانى و شرف دو جهانى رسيد، و عقلا- اس م: رسد دانند كه عز مويد بهتر از ملك گذرنده و مال ناپايدارنده. - اس م: مخلد - م: + ((است)) - ص: گذرنده و ملك ناپايدار

شعر:

اى كه در ذل كفر ماندستى - عز اسلام داده اى از كف گر شرف بايدت مسلمان شو - كه چو اسلام نيست هيچ شرف -نهج البلاغه، حكمت 371، دستور معالم / 34، الاعجاز / 29

كلمه بيست و هشتم

لا معقل احسن من الورع. - ص: احصن، م: اصنع

(نيست پناهى نيكوتر از پرهيزگارى. )- س: هيچ پناهى نيست نيكوتر از ترسكارى، اس: از زهد و ورع، م: از ورع

معنى اين كلمه به تازى

الورع للانسان احسن معقل و ملاذ، و احصن موئل و معاذ. - ص: معاد -ك: مغنى، ص ملاذ، م مآل

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه خواهد تا از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه - ص م: خواهد كه - س: - ((پناه))، م: قلعه ورع بايد گريخت، چه به بركات ورع هيچ آفت در دو جهان بدو - م: + ((و در حصار تقوى جاى حصين طلبيد)) - م: ورع دو جهانى، ص: آفت در دين و دنيا به وى نرسد.

شعر

اى كه از دفع لشكر آفات - عاجزى و ترا سپاهى نيست - ص: در

در پناه ورع

گريز از آنك - از ورع نيكتر پناهى نيست - ص: خوبتر

- نهج البلاغه حكمت 371 و دستور معالم / 34 (در هر دو احصن)، الاعجاز / 29 (احرز)

كلمه بيست و نهم

لا شفيع انجح من التوبة.

(نيست هيچ شفيع حاجت رواتر از توبه. ) - س م: هيچ شفيعى (م: شفيع) نيست - م: + ((كردن))

معنى اين كلمه به تازى

من تمسك بحبل التوبة و الاعتذار، و تشبث بذيل الندامة و الاستغفار، ثم اشتغل بعد ذلك برفع حاجاته و عرض مهماته على الحضرة الالهية، فانه ببركة التوبة تقضى حاجاته و ان كثرت، و تكفى مهماته و ان كبرت. - م: حاجته

و لها معنى آخر و هو: ان العبد اذا جنى جناية مقتضية للمعاتبة مستدعية- ص: اين فقره و شرح فارسى آن را ندارد، م: تنها شرح فارسى را، با تغييراتى، آورده است. للمعاقبة، فلا مخلص له من اظفار تلك الآفة و من مخالب تلك المخافة الا بالشفاعة او بالتوبة، لكن جاز ان يكون كثرة الشفاعات تهيج غضب اس: بالشجاعة - س: يهيج،ك: يهيج الحليم و تشعل لهب الكريم، فيحرم الجانى، بسبب ذلك، برد العفو المطلوب زلاله، المحبوب ظلاله، و كثرة التذلل عند الاقرار بالحوبة- اس: التذليل يحبها كل احد و يرق لها كل خلد، فاذن التوبة من الشفاعة انفع و لضرر العقوبة ادفع.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه توبه كند و آن گاه از خداى - عز و جل - حاجتى خواهد خداى - عز- ص: كند آن گاه، م: كند و آنگه و جل - به بركت توبه آن حاجت او روا كند، پس هيچ شفيعى ص: آن توبه، م: توبه او - ص اس: +

((را)) در دين و دنيا، و آخرت و اولى بهتر از- س: شفيع - ص: در دنيا و آخرت - س: و عقبى - م: شفيعى در اولى و عقبى توبه نباشد.

و نيز اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى اين است اس: آن كه: اگر كهترى گناه كند و مهتر بر او خشم آلود شود، پس آن اس: كهتر گناهى كهتر توبه كند و دست در حبل اعتذار و دامن استغفار زند و- اس: - ((آن)) خضوع و خشوع نمودن گيرد، اين حال به رضاى مهتر نزديكتر از آن باشد كه به نزديك مردمان رود و شفيعان انگيزد، و مهتر را از جوانب دردسر دهد.

شعر:

اى كه بى حد گناه كردستى - مى نترسى از آن فعال شنيع؟

توبه كن تا رضاى حق يابى - كه به از توبه نيست هيچ شفيع - نهج البلاغه حكمت 371، دستور معالم / 34، الاعجاز / 29، المناقب /375.

كلمه سى ام

لا لباس اجمل من السلامة.

(نيست هيچ پوشيدنى نيكوتر از سلامت.) - س: پوشش خوبتر، م: بهتر

معنى اين كلمه به تازى

السلامة للانسان اصفى شربة يحتسيها، و اضفى حلة يكتسيها.

معنى اين كلمه به پارسى:

چون مردم كاس صحت نوشيد و لباس سلامت پوشيد، - ص: مرد - اس: نوشند، پوشند - اس: نوشند، پوشند مى بايد كه قناعت كند و گرد افزونى نگردد تا به سبب طمع فاسد و- اس: بگرد طلب زايد، آن جام صحت و جامه سلام را به باد ندهد.- ص: لباس - م: ندهند

شعر

مرد را، گر ز عقل با بهره است - هيچ كسوت به از سلامت اس: بهره بود، م: اگر از عقل مرد

بابهره است نيست به سلامت اگر نباشد شاد - كسوت او بجز ندامت نيست - دستور معالم / 34، الاعجاز / 35 (هر دو...من العافيه))، شرح غرر و درر: ش 10635، المناقب / 375.

كلمه سى و يكم

لا داء اعى من الجهل.

(نيست هيچ دردى بى درمان تر از نادانى.) - اس: - ((هيچ))

معنى اين كلمه به تازى

الجهل ليس لدائه علاج، و لا لظلمائه سراج، و لا لغمائه انفراج.-ك س اس: لظلمائه، م: لظلامته (!)

معنى اين كلمه به پارسي

هر كه را جهل در غريزت مركوز شد، و نادانى در جبلت سرشته گشت،- اس: پيوسته، ص: او سرشته نصيحت هيچ عاقل و موعظت هيچ فاضل او را سود ندارد، و هرگز- م: جهل در خلقت غريزى مكدود بود و نادانى در طينت و جبلت مسدود(!) دامن از جهالت و آستين از ضلالت نگذارد. - س: به جاى هر دو ((از)) ((اين)) ص اس ((آن)) متن موافق ((ز)) ((ع)) ((م)) - اس: وانگذارد، م: در نتواند كشيد لاتبديل لخلق الله

شعر

علم درى است نيك با قيمت - جهل دردى است سخت بى درمان نيست از جهل جز شقاوت نفس - نيست از علم جز سعادت جان -الاعجاز / 29، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 10629 (لاداء ادوء من الحمق)

كلمه سى و دوم

لا مرض اضنى من قلة العقل.

(نيست هيچ بيمارى نزارتر از اندكى س: رنجى - چنين است در جميع نسخ عقل.)- اس: خرد

معنى اين كلمه به تازى

قلة العقل اشد الم و اشق سقم، قيل لواحد: ((استراح من لا عقل م: الما...سقما له)) قال: ((لا ، بل مستراح من لا عقل له.)) - ص: - ((قال لا)) - س: - ((بل...))

معنى اين كلمه به پارسى

هيچ بيمارى صعب تر از كم خردى نيست، به سبب آن كه مردم صحيح آن باشد كه از اوافعال قويم و اعمال مستقيم صادر- ص: باشند - ص: ايشان - اس: -

((قويم)) - ص: اقوال مستقيم، اس: + ((و اقوال قويم)) گردد، و هيچ كم خرد برين گونه نيست م: ظاهر شود - س: - ((كم)) ، پس هيچ كم خرد صحيح نيست. - ص: نباشد (در هر دو مورد) - ص: نباشد (در هر دو مورد)

شعر

اى كه روز و شب از طريق علاج - در فزونى جسم و جان خودى پاره اى در خرد فزاى كه نيست - هيچ بيماريى چو كم خردى - الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10763، المناقب / 375.

كلمه سى و سوم

لسانك يقتضيك ما عودته.

(زبان تو تقاضا مى كند ترا آن چه عادت كرده اى س اس: - ((ترا)) تو آن را.)- س: كردى - اس: او

معنى اين كلمه به تازى

عود لسانك من القول اجمله و من الخير اكمله، فانك ان عودته الشر لم تامن ان تبدر منه او تصدر عنه، على موجب عادتك لا على موجب ارادتك، كلمة شر تكدر كاسك، بل تطير راسك.

معنى اين كلمه به پارسى

زبانرا بر نيك خوى بايد كرد، و بر بدخوى نبايد كرد، چه روا بود كه به ص: خويى عادت - م: بنيك خو بايد كردن حكم عادت بر زبان، در موضعى نازك، از آن بد كه بر آن خوى س: بر - ص: - ((بر آن))، اس: بدان كرده باشد، كلمه اى رود كه خداوند زبان را زيان دارد. - م: بر زبان رود - اس: - ((كه))

شعر:

بر نكو خوى كن زبانت را - كان رود بر زبان كه خوى كند

خويش ار بر بدى كنى، روزى - پيش خلقت سياه روى كند- س: خويشتن از بدى كنى، اس: با خويش ار تو

بدى كنى (!)، م: خوى خود را چو بد كنى، متن موافق، ((ص)) ((ز))

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7611، المناقب / 375.

كلمه سى و چهارم

المرء عدو ما جهله.

(مرد دشمن است آن چيزى را كه نداند.- اس م: - ((چيزى)) )- س: ندانست آن را

معنى اين كلمه به تازى

المرء اذا لم يعرف علما قرع مروته، و مزق فروته، و ذم اربابه و عادى اصحابه.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه علمى را نداند پيوسته در پوستين آن علم افتاده بود و اصحاب س: - ((را)) - م: باشد آن علم را بد مى گويد و مذمت مى كند. - اس: را بدى - م: - ((و مذمت...))

شعر

مردمان دشمنند علمى را - كه زنقصان خود ندانندش ص: منكرند - م: تقصير

علم اگرچه خلاصه دين است - چون ندانند كفر خوانندش - نهج البلاغه حكمت 172 و 438 (الناس اعداء ما جهلوا)، الاعجاز / 29، المناقب / 375.

كلمه سى و پنجم

رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره.

(رحمت كناد خداى بر آن مرد كه بشناخت اندازه س: مردى را، م: مرد را خويش، و در نگذشت از حد خويش.) - س: ((و نه....)) ظاهرا در هامش بوده و در عكس محو است

معنى اين كلمه به تازى

رحم الله امرء عرف انه فطر من صلصال لا من سلسال، و خلق من ماء مهين لا من ماء معين، فلم يتكبر على اقرانه، و لم يتجبر على اخوانه.

معنى اين كلمه به پارسى

مردم را چنان بايد بود كه قدر خويش بداند و- ص: مرد - م: بدانند، نگذارند از اندازه خويش در نگذرد، تا هم از خالق رحمت يابد و هم از- م: بدانند، نگذارند - س: - ((خالق)) - م: يابند خلايق مدحت.

شعر:

رحمت ايزدى بر آن كس باد - كه عنان در كف جنون ننهد

قدر خود را

بداند و هرگز - قدم از حد خود برون ننهد- ص: پاى

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5204، المناقب / 375.

كلمه سى و ششم

اعادة الاعتذار تذكير للذنب. -ك: بالذنب

(دگرباره عذر خواستن ياد دادن بود مر گناه را.)- س: بازگردانيدن

معنى اين كلمه به تازى

اذا اذنبت ذنبا، فلا تعتذر منه الاكرة واحدة، و لا تستغفر منه الا مرة فاردة،- م: عنه، س: - ((منه)) فان اعادة العذر مذكرة للذنوب، مقررة للعيوب.- م: مذكرة للذنب

معنى اين كلمه به پارسى:

چون از گناهى يك بار عذر خواستى ديگر بار به سر آن عذر- اس: - ((بار))، م: باره نبايد شد ؛ چه تازه كردن عذر تازه كردن گناه باشد.- اس: باز نبايد شد

شعر:

عذر يك بار خواه از گنهى - كز دوبار ست نقص جاه ترا

به سر عذر باز رفتن تو - تازه كردن بود گناه ترا

- الاعجاز / 29 (...الذنب)، شرح غرر و درر: ش 1428، المناقب / 375، شرح نهج 20/340 (...بالذنب)

كلمه سى و هفتم

النصح بين الملا تقريع.

(نصيحت در ميان انجمن سرزنش باشد.) - م: فضيحت

معنى اين كلمه به تازى

من نصح اخاه على ملا من الناس، فقد هتك ستره و افشى سره. - م: سواته

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه دوستى را نصيحت كند تنها بايد كرد، چه نصيحت در ميان مردمان فضيحت باشد.

شعر:

گر نصيحت كنى به خلوت كن - كه جز اين شيوه نصيحت نيست هر نصيحت كه بر ملا باشد - آن نصيحت بجز فضيحت نيست اس: در

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9966، المناقب / 375، شرح نهج البلاغه 20/341

كلمه سى و هشتم

اذا تم العقل نقص الكلام.

(چون تمام شود خرد بكاهد سخن.) - اس: عقل

معنى اين كلمه به تازى

المرء اذا تم عقله لم يتكلم الا بقدر الحاجة، و لم يحم حول الهذيان و- س ص اس م: حوم، متن موافق ((ك)) اللجاجة.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را عقل تمام شد در مجامع بيهوده نگويد و زبان خويش را از سخن ص: باشد زيانكار نگاه دارد. - س: زيان (!) - م: جمله اخير را به كلى تغيير داده است.

شعر:

هر كه را اندك است مبلغ عقل - بيهده گفتنش بود بسيار- ص هامش: مايه، م: مبلغ عمر

مرد را عقل چون بيفزايد - در مجامع بكاهدش گفتار

- نهج البلاغه حكمت 71، الاعجاز / 29، المناقب / 375، مجمع الامثال 4/55

كلمه سى و نهم

الشفيع جناح الطالب.

(شفيع بال جوينده است.) - س: خواهشگر

معنى اين كلمه به تازى

الطالب بواسطة الشفيع يصل الى مرامه و مطلبه ؛ كما ان الطائر بواسطة الجناح يصل الى مطعمه و مشربه. - اس: - ((الى))

معنى اين كلمه به پارسى:

چون مردم را به بزرگى حاجت افتد، و او آن حاجت به زبان خويش س م: مرد - ص: افتد و آن حاجت را رفع نتواند كرد، دست در دامن شفيعى زند و به عنايت آن شفيع ص: + ((واسطه)) - م: عنايت او به حاجت خويش رسد، چنان كه مرغ به استظهار بال به مطعم و مشرب خويش رسد. - م: خود

شعر:

اى كه هستى تو طالب حاجات - بيخ نوميدى از دلت بركن تا به مطلوب خود رسى ز ملوك - دست در دامن شفيعى زن - نهج البلاغه حكمت 63، الاعجاز / 29، المناقب /

375.

كلمه چهلم

نفاق المرء ذلة. - س م: ذله

(نفاق مرد خوارى باشد.)- س: اوست، م: است

معنى اين كلمه به تازى

المنافق يكون ذليلا عند الخالق، حقيرا عند الخلائق.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه نفاق پيشه كند و ظاهر خويش به خلاف باطن دارد، او به ص: - ((او)) نزديك خداى - عز و جل - ذليل باشد و به نزديك آدميان م: و نزد حقير.

شعر

اى كه دارى نفاق اندر دل - خار بادت خليده اندر حلق هر كه سازد نفاق پيشه خويش - خوار گردد بنزد خالق و خلق ص: بنزديك (!)، م: ميان

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9988، المناقب / 375.

كلمه چهل و يكم

نعمة الجاهل كروضة فى مزبلة.

(نعمت نادان چون سبزه زارى است در سرگين دانى.)- م: سبزه اى - م: سرگين دان

معنى اين كلمه به تازى

نعمة من لا علم لديه، و لا اثر من الفضل عليه، كروضة فى مزبلة وضعت فى غير موضعها، و وقعت فى غير موقعها.

معنى اين كلمه به پارسى

مردم نادان سزاوار نعمت و شايسته حشمت نباشد، و اگر نعمتى يابد- ص م: مرد يا حشمتى به دست آرد برو نزيبد، چنان كه سبزه زار در- ص: او را، م: بروى - م: + ((ميان)) مزبله نزيبد و نيكو نيايد. - م: باشد - ص: نزيبد و سزاوار نباشد

شعر:

اى كه دارى هنر ندارى مال - مكن از روزگار خود گله اى

نعمت و جهل را مخواه كه هست - روضه اى در ميان مزبله اى

- شرح غرر و درر: ش 9956، ترجمه جاودان خرد / 119، المناقب / 375.

كلمه چهل و دوم

الجزع اتعب من الصبر.

(زارى كردن دشوارتر از صبر كردن است.) - س: دشوارتر است ازشكيبايى، م: - ((است))

معنى اين كلمه به تازى

الجزع من الصبر اتعب، و القلق من السكون اصعب.

معنى اين كلمه به پارسى:

جزع كردن در وقوع نوايب و نزول مصايب، دشوارتر و رنجور كننده تر از- اس: - ((مصايب)) صبر و قرار و سكون و وقارست. - ص: - ((و قرار))

شعر:

در حوادث به صبر كوش، كه صبر - به رضاى خداى مقرون است

تن مده در جزع، كه رنج جزع - صد ره از رنج صبر افزون است

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1198، المناقب / 375.

كلمه چهل و سوم

المسؤول حر حتى يعد.

(مسؤول آزادست تا آن گاه كه وعده دهد.)- م: آنگه

معنى اين كلمه به تازى

المسوول ما لم يعد كان بالخيار فى المنع و الاعطاء، و الاسراع و الابطاء،- س: الخيار فاذا وعد صار انجاز الوعد لازما فى ذمته، واجبا على همته.

معنى اين كلمه به پارسى: - اس: كلمه آن است كه

مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده است، آزاد است و- ص: - ((است)) زمام ايثار و عنان اختيار دردست اوست، اگر خواهد بكند و اگر خواهد نكند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد، در بند وفا كردن وعده ماند و- س: داده باشد و زبان گرو كرده زمام ايثار و عنان اختيار از روى مردمى از دست او بيرون شد. - ص: - ((از روى مردمى)) - اس: مردم او بيرون (!)، ص: شود

و اين كلمه را معنيى ديگر توان گفت، و آن معنى آن است كه: مرد- ص: اين فقره را ندارد مسوول تا وعده نداده است

و زبان گرو نكرده سائل او را حر داند- اس: كرد(!) و آزاده خواند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد سائل در- اس: - ((خواند)) حريت او متوقف و در آزادگى وى متشكك اس: در آزادى - س: - ((و در آزادى...)) گشت، و منتظر ماند. اگر وعده را وفا كند گويد كه: حرست و آزاده، و اگر وعده را وفا نكند گويد كه: نه حر است و نه آزاده. - م: - ((كه))

شعر:

مرد مسوول چون دهد وعده - خويشتن در مقام شك فكند

هست حر گر ره وفا سپرد - نيست حر گر در خلاف زند

- نهج البلاغه، حكمت 336، الاعجاز / 29 (...ما لم يعد)، المناقب / 375.

كلمه چهل و چهارم

اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة.

(بزرگترين دشمنان پوشيده ترين ايشان است به مكر و كيد.) - م: بدترين دشمنان آن باشد كه پوشيده باشد مكر و كيد او

معنى اين كلمه به تازى

اكبر الاعداء من يستر مكايد شره و مصايد ضره، و يكتم غوائل غدره و حبائل مكره.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه دشمنى نهان دارد و دوستى آشكارا كند، او بدترين دشمنان باشد؛- اس: بترين از بهر آن كه حذر از دشمن ظاهر ممكن است و از دشمن ص: دشمنان است - ص: - ((حذر)) - اس: ظاهرى، ص: + ((حذر)) باطن ممكن نيست. - ص: ناممكن

شعر

بدترين دشمنى تو آن را دان - كه به ظاهر ترا نمايد بر

هست ممكن حذر ز دشمن جهر - نيست ممكن حذر ز دشمن سر

- الاعجاز / 29 (...اخفاهم مشورة!) المناقب / 375.

كلمه چهل و پنجم

من طلب ما لا يعنيه، فاته ما يعنيه.

(هر كه طلب كند آن چه او را به كار نيايد، از او بشود- س: آن چه نيايد او را از دست برود او را آن چه.... آن چه او را به كار آيد.)

معنى اين كلمه به تازى

من طلب ما لا يعنيه و حاول لا يغنيه، فاته ما ينفعه فى المهمات، و حازه ص: جاوزه (!) ما يمنعه من الملمات. - اس: المهمات (!)

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه چيزى طلب كند كه لايق كار و در خور روزگار او نباشد، از او- ص: و فراخور حال چيزى فوت مى شود كه لايق كار و در خور روزگار او باشد. - اس: - ((از او...))

شعر:

آن چه نايد به كار مردم را - گر به جستنش هيچ بگرايد- اس م: بايد

فوت گردد

ز دست او بى شك - آن چه او را همى به كار آيد- س: او را به كار مى بايد

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 8520، المناقب / 375.

كلمه چهل و ششم

السامع للغيبة احد المغتابين.

(شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده س: + ((را)) - اس م: + ((است)) است.) - اس: - ((است))، م: غيبت كنندگان

معنى اين كلمه به تازى:

السامع للغيبة شريك للمغتاب فيما يستحقه من نكال العاجلة و وبال الاجلة.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه غيبت كسى كه غايب باشد بشنود، و بدان رضا دهد و غيبت كننده را ملامت نكند و آن غيبت را عذرى بنهد، او يكى از دو غيبت كننده س: در هر دو مورد: عيب - س ص م: ننهد (!) - م: + ((باشد)) باشد و در مذمت دنيا و عقوبت آخرت با غيبت م: ((باشد)) - ص: - ((و)) - ص: عقبى كننده شريك بود. - ص: باشد

شعر:

تا توانى مخواه غيبت كس - نه گه جد و نه گه طيبت هر كه او غيبت كسى شنود - هست همچون كننده غيبت - شرح غرر و درر: ش 1607، المناقب / 375.

كلمه چهل و هفتم

الذل مع الطمع.

(خوارى با طمع است.)

معنى اين كلمه به تازى

قد ذل من طمع، و قد عز من قنع.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه به نزديك مردمان اختلاف از بهر طمع دارد،- ص م: اختلاط و مردمان را آن حال از او معلوم شود،- ص: - ((دارد)) - ص: حال او مردمان او را دشمن گيرند و درو به چشم خوارى نگرند، و- ص: - ((مردمان))، اس: و مردمان هرگز به نزديك هيچ كس شرف و عزت نيابد. - ص: + ((عزيز نشود و)) - س م: - ((و))

شعر:

هر كه دارد طمع به مال كسان - تنش در رنج و جانش در جزع است تا

توانى طمع مكن زيراك - هر چه خوارى است جمله در- س: مكن طمع - ص: آن چه طمع است

- شرح غرر و درر: ش 444، ترجمه جاودان خرد / 123، المناقب / 375.

كلمه چهل و هشتم

الراحة مع الياس

(راحت با نوميدى است.)

معنى اين كلمه به تازى

من تعلق باذيال الياس، و قطع رجاءه من اموال الناس، عاش س اس: الناس فى دعة لايشوبها نصب و فى راحة لاينوبها تعب.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه اميد از اموال خلق ببرد و در دنيا طمع تجمل و زينت ندارد،- ص: ببريد پيوسته قرين راحت باشد و عمر در آسايش گذارد. - ص: زينت و تجمل نكرد - م: - ((و در دنيا...))

شعر:

تا تو دل در اميد بستستى - هر چه رنج است جمله در دل تست چون بريدى اميد از دگران - هر چه آن راحت است حاصل تست - الاعجاز / 29، المناقب / 376.

كلمه چهل و نهم

الحرمان مع الحرص.

(نوميدى با حرص است.)

معنى اين كلمه به تازى

كل حريص محروم، و كل طماع مذموم.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه بر چيزى حريص تر و مولع تر، او از آن چيز محروم تر و بى بهره تر. - ص: - ((و مولع تر)) - اس ص: - ((و بى بهره تر))

شعر:

اى كه از حرص مانده اى شب و روز - با تن مستمند و با دل ريش م: - ((و))

از ره حرص دور شو، زيراك - هر كرا حرص بيش حرمان بيش ك ع: هر كجا

- الاعجاز / 29، المناقب / 376.

كلمه پنجاهم

من كثر مزاحه لم يخل من حقد عليه او استخفاف به. - م: - ((و استخفاف به))

(هر كه بسيار شود مزاح او، خالى نبود از كينه اى برو يا- اس: شد استخفافى بدو.) - س: - ((استخفافى بدو))، م: - ((بدو))

معنى اين كلمه به تازى

من تعود المزاح حقد عليه الاكابر و استخف به الاصاغر.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه مزاح بسيار كند پيوسته بزرگان برو كينه ور باشند و خردان بدو- ص: بسيار مزاح - س: بزرگان پيوسته استخفاف رسانند، و او هرگز از كينه بزرگان و استخفاف خردان ص: كنند - م: - ((خردان)) خالى نبود. - ص: نباشد

شعر:

هر كه سازد مزاح پيشه خويش - گر اميرست پاسبان گردد

در همه ديده ها سبك باشد - بر همه سينه ها گران گردد

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 893، المناقب / 376، شرح نهج 20/327

كلمه پنجاه و يكم

عبد الشهوة اذل من عبد الرق.

(بنده شهوت خوارترست از بنده درم خريده.)- م: - ((خريده))

اين كلمه به تازى

العبد المشترى قد يعزه مولاه و قد يكرمه من اشتراه، اما عبد الشهوة فانه يكون ابدا فى كل عين ذليلا مستحقرا، و فى كل قلب مهانا مستصغرا. - ص: - ((اشتراه...))

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه در بند شهوت باشد او از آن كس كه در بند- ص: + ((خوارتر بود)) - اس: - ((بند)) بندگى باشد ؛ خوارتر بود، زيرا كه وقت وقت خداوند را بر بنده درم ص: - ((خوارتر بود)) - م: - ((بنده)) خريده خويش مهر آيد و او را اعزاز كند ؛ اما هرگز هيچ كس را بر- س: و اما - ص: هرگز به هيچ وقت هيچ

كس را، اس م: + ((به هيچ وقت)) كسى كه در بند شهوت باشد، مهر نيايد و او را اعزاز نكند. - ص: - ((بر كسى)) - م: نكنند

شعر:

هر كه او بنده گشت شهوت را - هست نفسش خسيس و طبع م: طبعش خسيس و نفس لئيم بنده شهوت است در خوارى - بتر از بنده س: - ((است)) -ك ص م: بدتر خريده به سيم - الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6298، ترجمه جاودان خرد / 123، المناقب / 376

كلمه پنجاه و دوم

الحاسد مغتاظ على من لاذنب له.

(حسد كننده خشم آلود بود بر آن كس كه او را- م: كسى هيچ گناه نبود.) - س: كه گناه نباشد او را

معنى اين كلمه به تازى

الحاسد غضبان على من لم يظهر منه جرم و لم يحدث منه ظلم، و ما غضب الحاسد على المحسود الا بسبب نعم ساقها الله اليه، و اياد افاضها- ص اس: + ((الله)) عليه.

معنى اين كلمه به پارسى

حسود چون با كسى نعمت بيند خواهد كه آن نعمت او را باشد و آن كس ص م: نعمتى را نباشد، و بدين سبب بر آن كس خشم آلود شود و او را دشمن گيرد. و- ص: خشمناك پيوسته در زوال نعمت او كوشد، بى آن كه از آن كس جرمى پيدا آمده م: كه ازو باشد يا جنايتى ظاهر شده. - س: ظاهر شود، م: جرمى بيند

شعر

هست مرد حسود خشم آلود - بر كسى كو نكرد هيچ گناه نعمت خلق ديد نتواند - رنجه باشد ز اصطناع اله م: از

- الاعجاز / 29 (الحاسد ضاغن...)، المناقب / 376

كلمه پنجاه و سوم

كفى بالظفر شفيعا للمذنب.

(بسنده است ظفر شفيع گناهكار.) - س: بسنده است پيروزى خواهشگر گناه را

معنى اين كلمه به تازى:

اذا ظفرت بالمذنب فاقبل فيه شفاعة ظفرك و اعف عنه، فان العفو احسن سيرك. - س م: سيرتك

معنى اين كلمه به پارسى

گناهكار را شفيع، ظفر تو برو بس است. چون ظفر يافتى به عفو كوش، و- ص: پس چون لباس تجاوز برو پوش.

شعر:

بر گنهكار چون شدى قادر - عفو كن، زان كه بى گنه كس نيست ك ص: شوى

ور مرو را شفيع كس نبود - ظفر تو

شفيع او بس نيست؟

- الاعجاز / 29، المناقب / 376

كلمه پنجاه و چهارم

رب ساع فيما يضره.

(بسا كوشنده در چيزى كه او را زيان دارد.)- س: اى بسا

معنى اين كلمه به تازى

رب انسان يسعى فى امر يضر ذاته و يسر عداته. - س: سعى

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه در كارى بكوشد واجب نيست كه از آن منفعت يابد، چه - ص: كه بسيار باشد كه بكوشد و عاقبت از آن كار زيان بيند. - ص: - ((از آن)) - اس: بكوشند، بينند

شعر

اى بسا كس كه طالب كارى است - كه در آن كار باشدش خذلان ناصح او شود از آن غمگين - حاسد او شود از آن س: او، ص: از آن شود شادان ص: او

- نهج البلاغه نامه / 31، دستور معالم / 31، الاعجاز / 29، المناقب / 376

كلمه پنجاه و پنجم

لا تتكل على المنى، فانها بضائع النوكى.

(تكيه مكن بر آرزوها كه آن بضاعتهاى احمقان است.)- اس: + ((يعنى))!

معنى اين كلمه به تازى

لا تعتمد على الهوى، و لا تتكل على المنى، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه، و لاكل ما يتمناه يدركه، و اعلم ان الاعتماد على الهوى، و- س: - ((كل)) الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى.

معنى اين كلمه به پارسى

بر آرزو اعتماد نبايد كرد و بر موجب آرزو خويشتن در خطر نبايد- اس: بموجب افكند، كه نه هر چه آرزوى تست به تو دهند و مقاليد آن در دست تو نهند، و ببايد دانست كه اعتماد كردن بر آرزو عادت ابله پيشگان و بضاعت ص: دانستن كوته انديشگان است. - ص: كژانديشگان

و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى آن ص ز: اين فقره را

ندارند - س: بتوان است كه: بر مجرد آرزو اعتماد- م: اين - اس: - ((و اين كلمه را...)) نبايد كرد، ليكن در طلب آن چه آرزو باشد جهد بايد نمود و- م: نتوان رنج بايد ديد، تا به دست آيد و يافته گردد.

شعر

تكيه بر آرزو مكن كه نه هرچ - آرزو باشدت ببخشد حق

هر كه بر آرزو كند تكيه - به بر عاقلان بود احمق

نهج البلاغه نامه 31، دستور معالم / 97 و عقد الفريد 3/157 (و اياك و...)، الاعجاز / 29

كلمه پنجاه و ششم

الياس حر و الرجاء عبد.

(نوميدى آزادست و اميد بنده.) - اس م: آزادى - اس: آرزومندى بندگى، م: اميد بندگى

معنى اين كلمه به تازى

من قطع الرجاء عن الناس خرج من رق خدمتهم، و خلص من قيد طاعتهم، و هذا هو الحرية و من عقد الرجاء بالناس بقى فى رق خدمتهم، و وقع فى طاعتهم، و هذا هو العبودية.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه از احسان كسى نوميد شد از بند او بيرون آمد، و از مذلت س: شود، آيد، باز رهد. - س: شود، آيد، باز رهد. خدمت او باز رست، و اين نشان آزادى باشد. و هر كه س: شود، آيد، باز رهد. - س ص: است اميد در احسان كسى بست در بند او ماند، و به ذل خدمت او- اس: اوميد گرفتار شد، و اين نشان بندگى باشد. - س اس: گشت - ص: است

شعر

گر بريدى ز مردمان تو اميد - به تن آزادى و به دل شادى م: - ((تو))

ور بديشان اميد در بستى - دادى از دست عز آزادى

- شرح غرر و درر: ش

52، المناقب / 376.

كلمه پنجاه و هفتم

ظن العاقل كهانة.

(گمان خردمند از اخترگويى است.)

معنى اين كلمه به تازى

قد يصدق ظن العاقل بسبب فطانته، كما قد يصدق حكم الكاهن بسبب اس م: - ((قد)) كهانته.

معنى اين كلمه به پارسى

بسيار باشد كه گمان عاقل راست آيد، چنان كه بسيار باشد كه حكم م: ((بسيار باشد كه)) اخترگوى راست آيد. - م: + ((بسيار بود كه))

شعر

هر اشارت كه مرد عاقل كرد - بر اشارات او مزيد مجوى ظن عاقل بود به هر كارى - در اصابت چو حكم اخترگوى ص: راى

- شرح غرر و درر: ش 6036 (ظن المومن كهانه)، المناقب / 376.

كلمه پنجاه و هشتم

من نظر اعتبر.

(هر كه بنگريست عبرت گرفت.) - م: + ((نيكو))

معنى اين كلمه به تازى

من لحظ و اختبر، اتعظ و اعتبر.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه در احوال دنيا و امور عقبى بنگرد و نيك تامل كند عبرت گيرد، و از آن چه زيانكار باشد بگريزد و بدانچه سودمند باشد درآويزد. - اس: زبان - س: - ((بگريزد)) - ص: بود، م: بگريزد و بسودمند

شعر:

مرد در كارها چو كرد نظر - بهره اعتبار از آن برداشت هر چه آن سودمند بود گرفت - هر چه ناسودمند بود گذاشت ص: و آن چه

- شرح غرر و درر: ش 7658 (من تامل اعتبر)، شرح نهج البلاغه 20/280 (المومن اذا....)، المناقب / 376.

كلمه پنجاه و نهم

العداوة شغل. - ص ز: + ((شاغل))

(دشمنى كارى است.) - ص: + ((كردن))

معنى اين كلمه به تازى

العداوة شغل يشغل صاحبها عما هو الاليق به و الاولى فى مصالح ص: يشتغل الاخرة و الاولى.

معنى اين كلمه به پارسى:

دشمنى كارى است بى فايده، و از كارهاى با فايده باز دارنده و منع اس: - ((و)) كننده. - م: - ((و منع كننده))

شعر:

هر كه پيشه كند عداوت خلق - از همه خيرها جدا گردد

گه دلش خسته عنا باشد - گه تنش بسته بلا گردد- س: كى - س: كى

- المناقب / 376 (...شغل القلب).

كلمه شصتم

القلب اذا اكره عمى.

(دل چون به ستم فرموده شد كور گردد.)

معنى اين كلمه به تازى

القلب اذا اكره على معرفة علم حدث له الملال و ظهر فيه الكلال، و فسد منه النظر و ذهب عنه البصر، حتى لا يعلم ما يعلم، و لا يفهم ما يفهم. - اس: - ((ما يفهم))

معنى اين كلمه به پارسى:

چون دل را رنجانيده شود در دانستن چيزى، كور گردد و آن چيز را - س: - ((را)) - ص: - ((را، علم، او)) درنيابد، پس عنان دل در وقت تحصيل علم بدو بايد داد، و بارى كه ص: - ((را، علم، او)) زيادت از طاقت او باشد بر او نبايد نهاد، تا او عاجز و سرگردان نگردد و- ص: - ((را، علم، او)) متحير و نادان نماند. - ص: بنماند

شعر:

به ستم دل به سوى علم مبر - كان ستم آتش دل افروزد- ص: كه

هيچ خاطر، و گر چه تيز بود - به ستم هيچ علم ناموزد- ص: اگر

- نهج البلاغه، حكمت 193، المناقب / 376.

كلمه شصت و يكم

الادب صورة العقل.

(ادب تمثال خرد است.) - اس م: با ادب بودن صورت عقل است،ك: خرد صورت دانش است (!)

معنى اين كلمه به تازى

صورة العقل: هى الافعال المهذبة، و الاقوال المصوبة، و الحركات المودبة، و السكنات المرتبة.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه را عقل باشد نشان او آن بود كه گفتار او گزيده و كردار او پسنديده ص م: باشد باشد، و با مردمان بادب نشيند و بادب خيزد و از موارد ندامت و- ص: بود - ص: با ادب - ص م: - ((بادب)) مراصد ملامت بپرهيزد. - ص: جاى ملامت و ندامت

را تغيير داده.

شعر:

با ادب باش در همه احوال - كه ادب نام نيك را سبب است

عاقل آن است كو ادب دارد - نيست عاقل كسى كه بى ادب است

- شرح غرر و درر: ش 996، المناقب / 376.

كلمه شصت و دوم

لا حياء لحريص.

(نيست شرم مردم حريص را.)

معنى اين كلمه به تازى

من استولى عليه الحرص، ذهب عن عينه الماء و عن وجهه الحياء. - س: عينيه، ص: وجهه - ص: عينه

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه بر چيزى از مطالب دنى و لذات بدنى حريص باشد، او را در- اس: از - ص: چيزى دنياوى طلب آن چيز از هيچ آفريده شرم نيايد، و به ملامت هيچ ملامت كننده التفات ننمايد.

شعر:

هر كه باشد حريص بر چيزى - نايد او را ز جستن آن شرم برود از نهاد او خجلت - بشود از سرشت او آزرم - شرح غرر و درر: ش 10499، المناقب / 376.

كلمه شصت و سوم

من لا نت اسافله صلبت اعاليه.

(هر كه نرم باشد زيردستان او سخت باشند زبردستان او.) - م: + ((را))

معنى اين كلمه به تازى

من لم ينصره الصغار قهره الكبار.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را زيردستان و چاكران نرم و ضعيف باشند و او را در حوادث ص: ضعيف و نرم - اس: باشند و ضعيف نصرت و معاونت نكنند، زيردستان و قويتران بر او سختى نمايند و- س: معاونت و نصرت، م: نصرت و يارى - اس: نكند - ص: كنند او را بمالند و قهر كنند.

و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى اين است كه: هر كه نيمه س: آن، ص: كنند و معنى ديگر آن زير خويش را سست داشته باشد تا بر او فساد و فاحشه رفته بود، - س: بر آن، ص: يا از جنس - ص: + ((بر او)) - اس: باشد نيمه زبر او - يعنى چشم و روى

او - سخت شده باشد، و از هر دو- اس م: - ((او)) - ص: - ((باشد)) آب و شرم رفته باشد و زايل گشته. - ص: - ((و)) - ص م: - ((باشد)) - س: - ((باشد و زايل گشته))، ص: + ((بود))

شعر:

هر كه باشد ضعيف اتباعش - در كف اقويا بود مقهور

نشود بى متابعان هرگز - هيچ كس بر منازعان منصور

- المناقب / 376.

كلمه پنجاه و هفتم

ظن العاقل كهانة.

(گمان خردمند از اخترگويى است.)

معنى اين كلمه به تازى

قد يصدق ظن العاقل بسبب فطانته، كما قد يصدق حكم الكاهن بسبب اس م: - ((قد)) كهانته.

معنى اين كلمه به پارسى

بسيار باشد كه گمان عاقل راست آيد، چنان كه بسيار باشد كه حكم م: ((بسيار باشد كه)) اخترگوى راست آيد. - م: + ((بسيار بود كه))

شعر:

هر اشارت كه مرد عاقل كرد - بر اشارات او مزيد مجوى ظن عاقل بود به هر كارى - در اصابت چو حكم اخترگوى ص: راى

- شرح غرر و درر: ش 6036 (ظن المومن كهانه)، المناقب / 376.

كلمه پنجاه و هشتم

من نظر اعتبر.

(هر كه بنگريست عبرت گرفت.) - م: + ((نيكو))

معنى اين كلمه به تازى

من لحظ و اختبر، اتعظ و اعتبر.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه در احوال دنيا و امور عقبى بنگرد و نيك تامل كند عبرت گيرد، و از آن چه زيانكار باشد بگريزد و بدانچه سودمند باشد درآويزد. - اس: زبان - س: - ((بگريزد)) - ص: بود، م: بگريزد و بسودمند

شعر:

مرد در كارها چو كرد نظر - بهره اعتبار از آن برداشت هر چه آن سودمند بود گرفت - هر چه ناسودمند بود گذاشت ص: و آن چه

- شرح غرر و درر: ش 7658 (من تامل اعتبر)، شرح نهج البلاغه 20/280 (المومن اذا....)، المناقب / 376.

كلمه پنجاه و نهم

العداوة شغل. - ص ز: + ((شاغل))

(دشمنى كارى است.) - ص: + ((كردن))

معنى اين كلمه به تازى

العداوة شغل يشغل صاحبها عما هو الاليق به و الاولى فى مصالح ص: يشتغل الاخرة و الاولى.

معنى اين كلمه به پارسى:

دشمنى كارى است بى فايده، و از كارهاى با فايده باز دارنده و منع اس: - ((و)) كننده. - م: - ((و منع كننده))

شعر:

هر كه پيشه كند عداوت خلق - از همه خيرها جدا گردد

گه دلش خسته عنا باشد - گه تنش بسته بلا گردد- س: كى - س: كى

- المناقب / 376 (...شغل القلب).

كلمه شصتم

القلب اذا اكره عمى.

(دل چون به ستم فرموده شد كور گردد.)

معنى اين كلمه به تازى

القلب اذا اكره على معرفة علم حدث له الملال و ظهر فيه الكلال، و فسد منه النظر و ذهب عنه البصر، حتى لا يعلم ما يعلم، و لا يفهم ما يفهم. - اس: - ((ما يفهم))

معنى اين كلمه به پارسى:

چون دل را رنجانيده شود در دانستن چيزى، كور گردد و آن چيز را - س: - ((را)) - ص: - ((را، علم، او)) درنيابد، پس عنان دل در وقت تحصيل علم بدو بايد داد، و بارى كه ص: - ((را، علم، او)) زيادت از طاقت او باشد بر او نبايد نهاد، تا او عاجز و سرگردان نگردد و- ص: - ((را، علم، او)) متحير و نادان نماند. - ص: بنماند

شعر:

به ستم دل به سوى علم مبر - كان ستم آتش دل افروزد- ص: كه

هيچ خاطر، و گر چه تيز بود - به ستم هيچ علم ناموزد- ص: اگر

- نهج البلاغه، حكمت 193، المناقب / 376.

كلمه شصت و يكم

الادب صورة العقل.

(ادب تمثال خرد است.) - اس م: با ادب بودن صورت عقل است،ك: خرد صورت دانش است (!)

معنى اين كلمه به تازى

صورة العقل: هى الافعال المهذبة، و الاقوال المصوبة، و الحركات المودبة، و السكنات المرتبة.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را عقل باشد نشان او آن بود كه گفتار او گزيده و كردار او پسنديده ص م: باشد باشد، و با مردمان بادب نشيند و بادب خيزد و از موارد ندامت و- ص: بود - ص: با ادب - ص م: - ((بادب)) مراصد ملامت بپرهيزد. - ص: جاى ملامت و ندامت

را تغيير داده.

شعر

با ادب باش در همه احوال - كه ادب نام نيك را سبب است

عاقل آن است كو ادب دارد - نيست عاقل كسى كه بى ادب است

- شرح غرر و درر: ش 996، المناقب / 376.

كلمه شصت و دوم

لا حياء لحريص.

(نيست شرم مردم حريص را.)

معنى اين كلمه به تازى:

من استولى عليه الحرص، ذهب عن عينه الماء و عن وجهه الحياء. - س: عينيه، ص: وجهه - ص: عينه

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه بر چيزى از مطالب دنى و لذات بدنى حريص باشد، او را در- اس: از - ص: چيزى دنياوى طلب آن چيز از هيچ آفريده شرم نيايد، و به ملامت هيچ ملامت كننده التفات ننمايد.

شعر

هر كه باشد حريص بر چيزى - نايد او را ز جستن آن شرم برود از نهاد او خجلت - بشود از سرشت او آزرم - شرح غرر و درر: ش 10499، المناقب / 376.

كلمه شصت و سوم

من لا نت اسافله صلبت اعاليه.

(هر كه نرم باشد زيردستان او سخت باشند زبردستان او.) - م: + ((را))

معنى اين كلمه به تازى

من لم ينصره الصغار قهره الكبار.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه را زيردستان و چاكران نرم و ضعيف باشند و او را در حوادث ص: ضعيف و نرم - اس: باشند و ضعيف نصرت و معاونت نكنند، زيردستان و قويتران بر او سختى نمايند و- س: معاونت و نصرت، م: نصرت و يارى - اس: نكند - ص: كنند او را بمالند و قهر كنند.

و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى اين است كه: هر كه نيمه س: آن، ص: كنند و معنى ديگر آن زير خويش را سست داشته باشد تا بر او فساد و فاحشه رفته بود، - س: بر آن، ص: يا از جنس - ص: + ((بر او)) - اس: باشد نيمه زبر او - يعنى چشم و روى

او - سخت شده باشد، و از هر دو- اس م: - ((او)) - ص: - ((باشد)) آب و شرم رفته باشد و زايل گشته. - ص: - ((و)) - ص م: - ((باشد)) - س: - ((باشد و زايل گشته))، ص: + ((بود))

شعر

هر كه باشد ضعيف اتباعش - در كف اقويا بود مقهور

نشود بى متابعان هرگز - هيچ كس بر منازعان منصور

- المناقب / 376.

كلمه هفتاد و يكم

رب ارباح تودى الى الخسران.

(بسا سودها كه ادا كند به زيان.) - م: بسيار - س: بكشد

معنى اين كلمه به تازى

رب اربح هو خاسر و عن مدارع المنافع حاسر. - ص: مدافع، م: مدارج

معنى اين كلمه به پارسى:

بسيار سودها باشد كه بازگشت آن به زيان بود، و از آن غرامت افتد و- س: او بزيان، م: آن زيان - س: در غرامت مردم رنج و نقصان بيند. - ص اس: + ((از))، س: ((از)) افزوده شده است - م: و مردم نقصان بينند

شعر

اى بسا مرد سود جوينده - كه قدم در ره مخوف نهاد

عاقبت چون به دستش آمد سود - او از آن سود در زيان افتاد

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5308، دستور معالم / 31 (...تؤول...)

كلمه هفتاد و دوم

رب طمع كاذب.

(بسا طمع كه آن دروغ بود.) - س: اى بسا

معنى اين كلمه به تازى

رب طمع كبرق خلب لا يرى صدقه و لا يرجى ودقه.

معنى اين كلمه به پارسى:

بسا طمع كه مردم را افتد، و بسا اميد كه دل او در آن بسته شود، و عاقبت اس: دل در او آن طمع دروغ و آن اميد بى فروغ باشد، و از آن هيچ ثمره و از آن ص: + ((بود)) - م: و آتش آن - ص: - ((باشد)) اميد هيچ فايده حاصل نيايد.

شعر

در طمع دل نبست بايد هيچ - كه طمع بيشتر دروغ بود

آتشى كان طمع برافروزد - كم ز خاكسترش فروغ بود

- الاعجاز / 29، دستور معالم / 31، شرح غرر و درر: ش 5311، المناقب / 376.

كلمه هفتاد و سوم

البغى سائق الى الحين. - اس: حين

(فرهى كردن راننده است به هلاك.) - س: سوى

معنى اين كلمه به تازى

البغى ذميم و مرتعه وخيم، يسوق صاحبه الى النصب و العناء ؛ لا بل يقوده الى العطب و الفناء.

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه فرهى كند وزيادتى جويد و قدم از دايره انصاف و انتصاف بيرون س: راه، ص: جاده نهد، شومى آن حال در او رسد و او را در انياب نوائب و اظفار مصائب هلاك گرداند.

شعر

بغى شوم است گرد بغى مگرد - بغى بيخ حيات را بكند

مرد را از صف بقا ببرد - ناگه و در كف فنا فكند-ك: نا كه در، م: تا كه او در، (اين هر دو به گونه اى متن را تاييد مى كنند)، اس: ناگهش، در، ع: ناگه اند

- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1157، المناقب

/ 376.

كلمه هفتاد و چهارم

فى كل جرعة شرقة و مع كل اكلة غصة. - س: - ((غصه))

(در هر جمله اى يك بار آب در گلو در ماندنى است، و با- س: - ((آب)) - س م: در گلو، اس: بكلو در هر طعام خوردنى يكبار طعام در گلو در گرفتنى است.) - ص م: - ((طعام)) - م: - ((در)) - س: - ((يكبار...))

معنى اين كلمه به تازى

خير الدنيا مختلط بشرها و نفعها ممتزج بضرها، فمع كل فرحة ترحة، و مع كل حبرة عبرة، و مع كل ربح خسار، و مع كل خمر خمار، و مع كل صحة علة، و مع كل عزة ذلة، و مع كل عشرة عسرة، و مع كل منحة محنة.- اس: - ((و مع كل ربح...)) - م: عسرة يسره

معنى اين كلمه به پارسى

در دنيا هيچ گل بى خار، و هيچ مى بى خمار، و هيچ شادى بى غم، و هيچ راحت بى الم نيست. - اس: راحتى بى المى

شعر:

نيك و بد، بيش و كم، صلاح و فساد - هست آميخته در اين عالم هيچ راحت نديد كس بى رنج - هيچ شادى نديد كس بى غم - الاعجاز / 29، المناقب / 376.

كلمه هفتاد و پنجم

من كثر فكره فى العواقب لم يشجع.

هر كه بسيار بود انديشه او در عاقبت كارها، او شجاع س: باشد - س: سرانجام، م: عواقب نبود. ) - س: دلير - م: نشود

معنى اين كلمه به تازى

من اكثر النظر فى عواقب الاحوال و خواتم الاعمال، ذهبت شدته و بطلت نجدته ؛ فلا يخوض الكرائب، و لا يروض الكتائب، و لا يملك ناصية مراده، و لا يدرك قاصية مرتاده.

معنى اين كلمه به پارسى

هر

كه در آخر كارها بسيار نگرد و در عواقب شغلها انديشه بى شمار كند، او شجاع نباشد، و بدانچه مراد و كام و آرزو و مرام اوست نرسد. - ص: - ((و كام...)) - اس: است

شعر

هر كه در عاقبت بسى نگرد - بيم دل باشد و تنك زهره نه بيابد ز عز تن حصه - نه بگيرد ز كام دل بهره - الاعجاز / 29، عقد الفريد 1/97 (من اكثر النظر...)، المناقب / 376.

كلمه هفتاد و ششم

اذا حلت المقادير ضلت التدابير. - س: - ((التدابير))

(چون فرود آيد قضاهاى خداى، گمراه شود تدبيرهاى خلق.) - س: - ((تدبيرهاى خلق))

معنى اين كلمه به تازى

اذا حل قضاء الله بالانسان عكس تدبيره و نكس تقديره، فلا يعرف وجه صلاحه و فلاحه، و لا يعلم طريق نجاته و نجاحه.

معنى اين كلمه به پارسى:

چون قضاى خداى - عز و جل - نازل شود تدبير و تقدير خلق باطل گردد، تا در آن حال راه صلاح گم كنند و عنان صواب از دست بدهند. - ص: شود - م: كند، بدهد - م: كند، بدهد

شعر:

چون قضاى خداى، عز و جل - بر سر بنده اى شود نازل همه تدبير او شود گمراه - همه تقدير او شود باطل - الاعجاز / 29 (...بطل الحذر!) شرح غرر و درر: ش 4037، المناقب / 376.

كلمه هفتاد و هفتم

اذا حل القدر بطل الحذر.

(چون فرود آيد قضاى خداى باطل شود پرهيز كردن.) - اس: باطل ترسيدن و پرهيز كردن (!)، م: شود ترسيدن

معنى اين كلمه به تازى

اذا نزل قضاء الله بالانسان لم ينفعه حذره و فراره، و لم يدافع عنه اعوانه م: يدفع و انصاره.

معنى اين كلمه به پارسى:

چون قضاى خداى - عز و جل - فرود آيد گريز و پرهيز و ترسيدن و هراسيدن سود ندارد، و هيچ چيز از اين جمله آن قضا را باز نگرداند.- س م: - ((هراسيدن)) - س: - ((چيز)) - ص: باز ندارد و بنگرداند

شعر

چون قضاى خداى نازل گشت - تو ز تسليم و صبر ساز پناه نتوان كرد دفع او به حذر - نتوان بست راه او به سپاه ص: آن

- شرح غرر و درر:

ش 4031 (اذا نزل...) المناقب / 376.

كلمه هفتاد و هشتم

الاحسان يقطع اللسان.

(نيكويى كردن ببرد زبان بدگوى را.)- م: بدگويان

معنى اين كلمه به تازى

من احسن الى الناس، فقد ملا افئدتهم بجبه و ولائه، و قطع السنتهم عن س: من سبه و هجائه.

معنى اين كلمه به پارسىچون مردم به جاى كسى احسان و مبرت كند زبان او را از هجا و- ص: مرد، م: كسى - م: مروت مسبت خويش بريده گرداند. - م: مسيئت - س: كنند، كردانند

شعر

هر كه كردى به جاى او احسان - مال دادى و مرد بخريدى

هم ضميرش به مهر پيوستى - هم زبانش ز هجو ببريدى اس: كلمات 78 و 79 را ندارد

- الاعجاز / 29، المناقب / 376.

كلمه هفتاد و نهم

الشرف بالفضل و الادب، لا بالاصل و النسب.

(سرورى به فضل و ادب است ونه به اصل و نسب.) - س: - ((نه باصل و نسب))

معنى اين كلمه به تازى

شرف المرء بفضله لا باصله، و جلالته بادبه لا بنسبه، فافخر بالعلوم العالية و لا تفخر بالعظام البالية. - س: بالنظام (!)

معنى اين كلمه به پارسى

مردم را فخر به هنر بايد كرد نه به پدر، و شرف از ادب بايد جست نه از- ص م: مرد نسب، و عز خويش در فضل بايد دانست نه در اصل.

شعر:

فصل جوى و ادب، كه نيست بحق - شرف مرد جز به فضل و ادب مرد بى فضل و بى ادب خردست - ور چه دارد بزرگ اصل و نسب ص: گر

- الاعجاز / 30 (الشرف بالعقل...) المناقب / 376.

كلمه هشتادم

اكرم الادب حسن الخلق.

(كريمتر ادب نيكو خويى است.) - س: گرامى تر ادبى نيكو گردانيدن خوى است

معنى اين كلمه به تازى

حسن الخلق اكرم الاداب و اعظم الاحساب. - س اس: الادب (!)

معنى اين كلمه به پارسى

خوى نيكو از همه آداب بهترست و هر چه لوازم الطاف و مكارم س: جمله - ص: + ((از)) اوصاف است در او مضمرست.- ص: - ((است))

شعر:

مرد بدخوى بر همه عالم - بى سبب سال و ماه در غضب است ك، س: غضبى، ادبى

نيكخويى گزين كه نزد خرد - نيكخويى شريف تر ادب است ك، س: غضبى، ادبى

- نهج البلاغه حكمت 38، دستور معالم / 27، و المناقب / 376 (اكرم الحسب...)

كلمه هشتاد و يكم

اكرم النسب حسن الادب.

(كريم ترين نسب خوبى ادب است.)

معنى اين كلمه به تازى

اكرم نسب الرجل حسن الادب لاجلالة الاب. - ص: النسب، اس: الادب (!)

معنى اين كلمه به پارسى:

نيكويى ادب بهتر از بزرگوارى نسب است.

شعر

اى كه مغرور مانده اى شب و روز - به بزرگى اصل و عز نسب ص م: عز و نسب

رو به حسن ادب گراى، كه هست - نسب بهتر تو حسن ادب س: شو، م: روى

- الاعجاز / 30، المناقب / 376، شرح غرر و درر: ش 3319.

كلمه هشتاد و دوم

افقر الفقر الحمق.

(درويشترين درويشيها حماقت است.) - س م: درويشى، اس: درويشها

معنى اين كلمه به تازى

افقر الفقراء من كثر خرقه و كبر حمقه.

معنى اين كلمه به پارسى:

بدترين درويشيها حماقت است، از بهر آن كه از حماقت مال به دست س ص اس: درويشها (!) نيايد و مال به دست آمده ضايع شود، و از عقل مال به دست آيد و مال اس: - ((مال به دست آيد و)) به دست آمده محفوظ ماند.

شعر

گر فقيرى و نيستى احمق - تا از آن فقر هيچ ننديشى شكر كن اندر آن مقام، كه نيست - بتر از حمق هيچ درويشى

ح الاعجاز / 30، نهج البلاغه حكمت 38 (ان...اكبر الفقر الحمق)، شرح غرر و درر: ش 2849.

كلمه هشتاد و سوم

اوحش الوحشة العجب.

(بزرگترين وحشت ها خويشتن بينى است.)

معنى اين كلمه به تازى

اذا كان المرء ذا عجب، فالناس يستوحشون من صحبته و يستنفرون من ص: - ((فالناس)) محبته، فيبقى فى وحشة الوحدة بلا صديق يجالسه و رفيق يوانسه.- س: فبقى

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه خويشتن بين باشد مردمان از مجالست او بگريزند و از- اس: مردم - ص: + ((و موانست)) - س: بگرداند (!) موانست او بپرهيزند، و او هميشه در وحشت وحدت مانده بود. - ص: - ((و از موانست او)) - ص: بمانده

شعر

گر ترا پيشه خويشتن بينى است - مردمان از تو مهر بردارند- اس: مردم (!)

مر ترا در مضايق وحشت - بى جليس و انيس بگذارند

- نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه هشتاد و چهارم

اغنى الغنى العقل.

(بزرگترين توانگريها خرد است.) - اس: است خرد، س: توانگرى بزرگ توانگرى خرد است

معنى اين كلمه به تازى

العقل اعظم الغنى، و به يوصل الى المنى.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه را خرد باشد او توانگرتر از همه مالداران بود، از بهر آن كه م: توانگرترين - ص: باشد از توانگران و - س: - ((بهر)) اگر از مال هزينه كنى كم گردد و نيست شود، و اگر از خرد- س: - ((از)) - ص: كه مال را چون - ص: - ((و نيست شود)) - س: و از خود، اس: - ((هزينه كنى كم...)) هزينه كنى خرد بيفزايد و هر روز به سبب تجربت زيادت گردد. - س در هر دو مورد: كند - ص: - ((خرد)) - ص: - ((سبب)) - ص: بيشتر مى شود و مى افزايد

شعر

اى كه خواهى توانگرى پيوست -

تا از آن ره رسى به مهتريى از خرد جوى مهترى، زيراك - نيست همچون خرد توانگريى - نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، دستور معالم / 28، المناقب / 376.

كلمه هشتاد وپنجم

الطامع فى وثاق الذل.

(طمع كننده در بند خوارى است.) - اس: وثاق، س: مرد طامع در زاويه

معنى اين كلمه به تازى

الطامع ابدا فى صغار و ذلة، و خسار و قلة.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه طمع افزونى كند هميشه در مقام ذلت و موقف قلت باشد. - س: فزونى

شعر:

تا توانى مگرد گرد طمع - اگر از عقل بهره اى دارى زان كه پيوسته مردم طماع - بسته باشد به رشته خوارى س: مرد طماع (!)، م: طامع

- نهج البلاغه حكمت / 226، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه هشتاد و ششم

احذروا نفار النعم، فما كل شارد بمردود. - س: احذر انفار (!)

(بپرهيزيد از رميدن نعمتها كه نه هر رميده اى باز آورده شود.) - س: بپرهيز از نفرت گرفتن نعمتها نه هر رفته...

معنى اين كلمه به تازى

لا تفعلوا شيئا يشرد نعمتكم و ينفر دولتكم، فما كل شارد يرد الى عطنه،- س ص: يسترد و لا كل نافر يعاد الى وطنه.

معنى اين كلمه به پارسى:

نعمت نگاه داريد و چيزى مكنيد كه نعمت را از شما برماند، چه اگر- ص: كارى - ص اس: - ((را)) نعمت از شما برمد و زايل شود باز آوردن او ديگر باره مشكل اس: برمد زانك (!) - س: + ((چه)) ! - ص: آن - س: دگر - اس م: دشوار و مشكل (!) بود.

شعر:

اى كه با نعمتى، به سيرت بد - نعمت خويش را ز خود مرمان كه نه هرچ ان رميده شد ز كسى - باز آوردنش بود آسان س: كه باز

- نهج البلاغه حكمت 246، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه هشتاد و هفتم

اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع.

(بيشتر جايهاى افتادن خردها زير پديد آمدن طمعهاست.) - س: (ناقص و ناتمام): بيشتر...خردها در زير....

معنى اين كلمه به تازى

الغالب ان الطمع اذا شد على العقل صرعه فى المعركة و اوقعه فى س: الطالب (!) المهلكة.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه طمع بر او مستولى گردد عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.- اس: بروى - ص: + ((بشود)) - س: مقهور! گردد، ص: گردد

شعر

آفت عقل مردم از طمع است - تا توانى سوى طمع مگراى چون طمع دستبرد بنمايد - عقل مردم در اوفتد از پاى -

نهج البلاغه حكمت 219 (...المطامع)، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه هشتاد و هشتم

من ابدى صفحته للحق هلك. - م (اس در هامش): للحق ملك و من اعرض عن الحق هلك (!)

(هر كه پيدا كند كرانه روى خويش مر حق را هلاك شود.) - س: هر كه...روى خود از حق تباه شد

معنى اين كلمه به تازى

من اقبل على الحق ملك، و من اعرض عنه هلك. - س: استقبل

معنى اين كلمه به پارسى: - م: + ((هر كه بر حق بود مالك شود بر هر مراد!))

هر كه از حق روى بگرداند و از او اعراض كند هلاك شود و از نجات بى ص: نمايد بهره ماند. - س: - ((و از نجات...))

شعر:

هر كه بر حق بود به هر دو جهان - حاصل آرد به جملگى اغراض ص: سراى

باز در ورطه هلاك افتد - آن كه از راه حق كند اعراض ص: هر

- نهج البلاغه حكمت 188، البيان و التبيين 2/50، عقد الفريد 4/66، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه هشتاد و نهم

اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة.

(چون درويش شويد بازرگانى كنيد با خداى به صدقه.) - س: چون....بازرگانى...

معنى اين كلمه به تازى

الصدقة سبب لزيادة المال و سعادة الحال، و من تاجر الله بالصدقة نال الغنية و حاز البغية. - س: العييه (!)

معنى اين كلمه به پارسى

صدقه سبب زيادت مال و سعادت حال است، و هر كه صدقه دهد توانگر شود و از حال بد برهد. - ص: از بدحالى باز رهد، اس: از احوال بد باز رهد

شعر

هيچ چيزى مدان تو چون صدقه - هست از او مال و جاه را بيشى - ص: جاه و مال

او رساند به ناز استغنا - او رهاند ز رنج درويشى - س: كسان

به استغنا، اس: به جاه و استغنا

- نهج البلاغه حكمت 258، الاعجاز / 30 (اذا املقتم فتحا...) المناقب / 376.

كلمه نودم

من لان عوده كثف اغصانه. - س: كثرت

(هر كه نرم شد چوب او خشن شد شاخه هاى او.) -ك: كشن، س: بسيار، اس: انبوه

معنى اين كلمه به تازى

من لان هان فى اعين خدمه و اغذياء نعمه، فلا يطيعون امره و لا يعظمون قدره.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه نرم باشد و سياست بوقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند و به مراد او نروند. - اس: رحمت نداند(!)

شعر

هر كه با كهتران كند نرمى - ماند اندر بليت ايشان ننهندش براستى گردن - نبرندش بواجبى فرمان - نهج البلاغه حكمت 214، الاعجاز / 30 (...كشف اغصانه)، المناقب / 376.

كلمه نود و يكم

قلب الاحمق فى فيه.

(دل احمق در دهان اوست.) - س: + ((مرد))

معنى اين كلمه به تازى

كل سر يكون فى قلب الاحمق يذيعه بلسانه و يشيعه لاخوانه.

معنى اين كلمه به پارسى

هر چه در دل احمق باشد به زبان بگويد، و خلق را از اسرار خويش آگاه ص: + ((آن)) م: بر گرداند و هيچ چيز پوشيده و نهفته ندارد. - ص م: كند - ص: پوشيده نماند

شعر

هر كه او هست با حماقت جفت - جايگاه دلش دهان وى است

هر چه دارد ز نيك و بد در دل - آن همه بر سر زبان وى است - س: بنيك

- نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.

كلمه نود و دوم

لسان العاقل فى قلبه.

(زبان خردمند در دل اوست.) - س: دل (!) مرد خردمند در...

معنى اين كلمه به تازى

كل سر يكون للعاقل فقلبه يخفيه و يستره، و لسانه لايفشيه و لايذكره. - س ص: يكون فى قلب العاقل

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه خردمند باشد سر خويش در دل نگاهدارد و به زبان با هيچ كس س: + ((خود)) - س - ((زبان)) نگويد، و در پيدا كردن آن انديشه بسيار كند و تا او را نيك معلوم و مصور، و محقق و مخمر نگردد كه پيدا كردن آن صواب است، بر زبان س: - ((و محقق و مخمر)) - س: + ((يا نه)) - ص: نيك معلوم و محقق نگردد و بر نراند و با هيچ كس پيدا نكند.

شعر

هر كه او هست با كمال خرد - هست پنهان زبان او در دل م: جمال - س: نيست (در هر دو مورد)

نشود هيچ سر او پيدا -

نبود هيچ گفت او باطل - نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.

كلمه نود و سوم

من جرى فى عنان امله عثر باجله.

(هر كه برود در عنان امل خويش، ناگاه در افتد به اجل اس: با خويش.) -ك: ناگاه به اجل خويش باز خورد، س: هر كه روان شد در اول (!) امل خويش ديده ور (!) شود به اجل خويش

معنى اين كلمه به تازى

من غرته كواذب الامال، جرته جواذب الاجال.

معنى اين كلمه به پارسى:

هر كه عنان به دست امل دهد و بر موجب هواى نفس رود، باشد كه در- م: دل - س: زود باشد مغاك هلاك افتد. - س: خاك - ص: كه هلاك شود

شعر:

در همه كارها به گفت هوا - هر كه بدهد عنان به دست امل بيم باشد كه آن امل ناگاه - اندر اندازدش به چاه اجل ص: زود

- نهج البلاغه حكمت 19، دستور معالم / 33، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه نود و چهارم

اذا وصلت اليكم اطراف النعم، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.

(چون برسد به شما كرانه هاى نعمتها، مرمانيد دورتر آن را به اندكى شكر.) - اس: مرمانيت به اندكى از شكر - س: - ((مرمانيد...))

معنى اين كلمه به تازى

من لم يشكر النعم الحاصلة لديه، الواصلة اليه، حرم النعم النائية منه، القاصية عنه.

معنى اين كلمه به پارسى:

نعمتهايى كه به نزديك شما رسيده است، آن را شكر گوييد و سپاسدارى كنيد، تا از آن نعمتها كه دور است و هنوز به شما نرسيده است ص اس م: نماييد - اس: تا آن - اس: - ((است)) نوميد نگرديد و محروم نمانيد.

شعر

چون بيابى تو نعمتى، هر چند - خرد باشد چو نقطه موهوم ص: گر - س: از غيب (!)

شكر آن يافته فرو مگذار -

كه ز نايافته شوى محروم - نهج البلاغه حكمت 13، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه نود و پنجم

اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

(چون قادر شدى بر عدو خويش بكن عفو كردن را ازو شكر- س: چون قادر گشتى بر دشمن تو بگردان قدرت يافتن برو.)

معنى اين كلمه به تازى

من وعد فوفى و قدر فعفا، فقد قضى حق النعمة، و ادى شكر القدرة. - س: من ظفر على عدوه - اس: النعمة

معنى اين كلمه به پارسى

چون بر دشمن خويش قدرت يافتى، شكر قدرت يافتن آن باشد كه از- ص: - ((خويش)) - س: يافتى مروت او درگذارى و گناه او را عفو كنى. - ص: - ((گناه))

شعر

چون شدى بر عدوى خود قادر - عفو را شكر قدرت خود ساز- س ص: عدو

رحم كن رحم كن، كه هر چه كنى - در جهان جز همان نيابى باز

- نهج البلاغه حكمت 11، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه نود و ششم

ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات س ص: + ((منه)) وجهه.

(در دل نداشت هيچ كس چيزى كه نه آن چيز پديد آمد در- م: چيزى را كه آن ناگاه گفتهاى زبان او و كرانه هاى روى او.) - اس: + ((معنى))! - س: در دل نگرفت هيچ كس چيزى كه نه پيدا شد در...

معنى اين كلمه به تازى

من اضمر شيئا ظهر ذلك فى اثناء اقواله و ادراج افعاله. - س: ما - س: الا اظهر

معنى اين كلمه به پارسى

هر كه در دل چيزى دارد اثر آن چيز در اثناى گفتار و ادراج كردار او پيدا- س: مى دارد آن شود. - اس: كردار پيدا شود پوشيده

شعر

هر كه چيزى نهفت اندر دل - تا بدانى كه چيست مى جويش گاه اندر

ميانه گفتش - گاه اندر كرانه رويش اس: گفتن - س م: كناره

- نهج البلاغه حكمت 26، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.

كلمه نود و هفتم

اللهم اغفر رمزات الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهوات الجنان و هفوات اللسان.

(اى بار خداى، بيامرز زدنهاى چشمها را، و ناپسنديده س: اى بار خدايا بيامرز گناهان چشمها...(دنباله سخن محو است) لفظها را، و آرزوى دل را و خطاهاى زبان را.)

معنى اين كلمه به تازى

اللهم اغفر ما عرفت فى الحاظنا و الفاظنا من الذنوب، و استر ما رايت فى افئدتنا و السنتنا من العيوب.

معنى اين كلمه به پارسى

بار خدايا، بيامرز گناهانى را كه بر چشمها و لفظهاى ما رفته است و- ص: گناهان - اس م: - ((را)) - ص: - ((است)) بر دلها و زبانهاى ما گذشته. - اس: - ((ما))

شعر

اين گناهان كه ياد خواهم كرد - يا رب از ما به فضل درگذران زدن چشم و زشتى گفتار - راندن شهوت و خطاى زبان - نهج البلاغه خطبه 78، الاعجاز / 30 (...زلات الالحاظ...) المناقب / 376.

كلمه نود و هشتم

البخيل مستعجل الفقر، يعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و- س: للفقر يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء. - م: العقبى

(بخيل زود كننده درويشى است. بزيد در دنيا زيستن س: مرد بخيل شتاب مى كند درويشى را مى زيد... درويشان، و حساب كرده شود در عقبى، چون حساب توانگران.))

معنى اين كلمه به تازى

البخيل فقير من غير رقة حال و قلة مال ؛ يعيش فى الدنيا عيش اصحاب الخسار، و يحاسب فى العقبى حساب ارباب اليسار.

معنى اين كلمه به پارسى

بخيل به تعجيل درويشى را به خويشتن مى كشد و مال نگاه مى دارد،- س م: - ((را)) - ص: + ((را)) در اين جهان چون درويشان زندگانى كند، نه او را از مال لذتى و نه از- اس: - ((كند)) نعمت راحتى،

و در آن جهان چون توانگران رنج حساب كشد، به ص: عمر - ص: توانگران حساب كنند دقيق و جليل آن چه پنهان كرده است و به كثير و قليل آن چه نگاه س: قليل و كثير - س: نگه داشته است.

شعر

هست مرد بخيل ره داده - فقر را سوى خويشتن به شتاب اين جهان، همچو مفلسانش معاش - وان جهان، چون توانگرانش حساب س هامش: عقاب، م: توانگران بحساب

- الاعجاز / 30، المناقب / 376 (...للفقر)، و نيز رك: نهج البلاغه حكمت 126.

كلمه نود و نهم

لسان العاقل وراء قلبه.

(زبان خردمند پس دل اوست.)

معنى اين كلمه به تازى

لسان العاقل تابع لقلبه طائع للبه، ما لم يخمره اولا فى جنانه لم يذكره اس: طالع(!) بلسانه. - س: + ((و هذا هو العقل التام)) معنى اين كلمه به پارسى: خردمند چون خواهد كه سخنى گويد، نخست در دل بينديشد و در- ص: و بگويد(!) - س: - ((نخست)) صلاح و فساد آن بنگرد، آن گاه بر زبان براند. پس زبان او تابع دل و- اس: بزبان - س: راند - ص: - ((دل)) طايع عقل او باشد. شعر: مرد عاقل گه سخن گفتن - دل خود هادى زبان دارد تا حديثى به دل نينديشيد - به زبان آن حديث نگزارد- ص: بر نهج البلاغه حكمت 40.

كلمه صدم

قلب الاحمق وراء لسانه.

(دل احمق پس زبان اوست.)

معنى اين كلمه به تازى: قلب الاحمق تال للسانه جار فى عنانه، يلفظ القول من فيه، ثم يتامل س: لسانه كالنادم فيه. معنى اين كلمه به پارسى: احمق هر چه يابد به زبان بگويد، آن گاه به دل در صلاح و فساد آن س: ((بايد)) هم مى توان خواند، اس: بايد، ص: خواهد و بايد، م: خواهد. متن با توجه به معنى عبارت و ضبط ((((س)))) - م: گويد انديشه كند. پس دل او تابع زبان و طايع هذيان او باشد. شعر: مرد احمق گه سخن گفتن - دل خود تابع زبان دارد هر چه يابد بگويد و آن گاه - دل بر آن قول گفته بگمارد.- ص اس: بايد، م: خواهد - اس: رفته - نهج البلاغه حكمت 40.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109