بضعة الرّسول، مظلومه تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:بضعة الرّسول، مظلومه تاريخ/ آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى قدس سره

ناشر چاپي : بهار

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع: پنج سخنرانى پيرامون حضرت فاطمه زهراعليها السلام

ص: 1

اشاره

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

ص: 2

بضعة الرّسول

مظلومهٔ تاریخ

پنج سخنرانی

پیرامون حضرت فاطمه زهرا علیها السلام

توسط:

آية اللّه حاج سیّد حسن فقیه امامی قدس سره

ص: 3

ص: 4

پيشگفتار

بسمه تعالى

«إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسْلامِ ثُلْمَةٌ لا يَسُدُّها شَىْ ءٌ».(1)

پس از ارتحال جانگداز و فقدان فقيه اهل البيت عليهم السلام، زعيم و احياگر حوزه علميّه اصفهان حضرت آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى - رضوان اللَّه تعالى عليه - كه ملجأ و پناه عموم مردم با ولايت و پدرى دلسوز براى سربازان حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - و پشتوانه اى مستحكم براى هيئات مذهبى و مراكز خيريّه و مؤسّسات دينى بودند و تا آخرين لحظات، عمرِ پر بركت خود را در راه دفاع از مكتب مقدّس اهل البيت عليهم السلام صرف نموده و از هيچ تلاش و اقدامى دريغ ننمودند، تنها چيزى كه ياد و راهش را براى ما زنده نگه مى دارد، احياء آثار ايشان است.

لذا به مناسبت چهلمين روز درگذشت آن فقيد سعيد و دلباخته با اخلاص حضرت فاطمه زهراعليها السلام، پنج سخنرانى پيرامون آن صدّيقه

ص: 5

كبرى عليها السلام كه ايشان در بيت الزهراء حضرت آية اللَّه حاج سيّد حجّت موحّد ابطحى - سلّمه اللَّه - ايراد فرموده اند را تقديم شما مى داريم.

اصفهان - مدرسه علميّه خالصيّه

اوّل جمادى الأولى 1432ق

ص: 6

مقدمه اى به قلم مرحوم آية اللَّه فقيه امامى قدس سره(2)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

قالَ الصادِقُ عليه السلام:

«فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ أدْرَكَ لَيْلَةَ القَدْرِ».(3)

يكى از درس هائى كه بانوى دو سرا فاطمه زهراعليها السلام به شيعيان جهان تعليم داد، «درس دفاع از حريم ولايت مطلقه» بود. آن بانوى بزرگ زمانى به اين احساس رسيد كه مسير امامت و ولايت مطلقه به مخاطره افتاده و دشمنان قرآن و عترت - همان دو امانتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله پس از خود در ميان امّت به وديعه گذاشت - از طريق منزوى كردن اهل بيت عليهم السلام كه به شهادت نصّ قرآن و حديث ثقلين عِدْلِ قرآن و نگهبان اسلامند، سعى در نابودى روح و مغز اسلام كردند.

«يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ

ص: 7

الْكافِرُونَ».(4)

بى بى دو عالم فاطمه زهراعليها السلام نخست از راه استدلال و خطابه مبارزه خود را آغاز نموده و سپس عملًا وارد معركه شد؛ اگر چه ابتدا به قيمت مصادره فدك و ديگر مزارع و پس از آن سوخته شدن درب خانه و سيلى خوردن و كبودى صورت و تازيانه خوردن و تورّم شديد بازو و سپس سقط جنين و بيمارى و ديگر مصائب و بالاخره به شهادت رسيدن آن حضرت تمام شد.

لكن با تحمّل اين مظلوميّت ها سرانجام غاصبين حق على عليه السلام كه در حقيقت همان دشمنان خدا و رسولش مى باشند را رسواى تاريخ كرد و بر مشروعيّت حكومت غاصبانه آنان خطّ بطلان كشيد و در نتيجه اين مبارزات، با توجّه به مقام شامخ آن حضرت عالى ترين سند را براى اثبات مظلوميّت امامش يعنى حضرت على بن أبى طالب عليه السلام و همچنين اثبات حقّانيّت افكار و عقائد شيعه اماميّه كه تنها فرقه ناجيه اند بر صفحه هاى تاريخ حكّ نمود.

آن حضرت با مخفى نگاه داشتن قبر خود و اجازه ندادن مراسم تشييع پيكر پاكش توسط خلفا، تمام تلاش هاى بدانديشانى را كه سعى در پاك كردن دامن جنايتكاران تاريخ صدر اسلام از لوث اين

ص: 8

ستم ها را داشته و دارند نقش بر آب و رسواى تاريخ نمود.

دشمنان اسلام هميشه و هميشه سعى كرده اند كه اين قطعه تاريخ را كه بزرگترين حربه تبليغاتى شيعه مى باشد از دست پيروان اين مكتب بِدَر آورند.

هيهات! آنان بدانند كه تا خون در رگ هاى فرزندان و شيفتگان اهل بيت عليهم السلام در جريان است همواره با ارائه اسناد و مدارك تاريخى كه امروزه در فرهنگ جهانى حرف اوّل را مى زند اجازه نخواهند داد، معاندين و دشمنان اسلام، اين پرونده هاى جنائى را مختومه اعلان نمايند و در حدّ توان از حريم امامت و ولايت مطلقه كليّه حضرات معصومين - عليهم صلوات اللَّه - دفاع خواهند كرد و به مصداق آيه كريمه: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا»(5) انتقام خون فاطمه زهراعليها السلام را به حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه واگذار مى نمايند.

سيّد حسن فقيه امامى

جمادى الأولى 1418 ه ق

ص: 9

ص: 10

مجلس اوّل

بيان شهادت حضرت زهراءعليها السلام

از كُتُب عامّه

ص: 11

ص: 12

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(6)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ حَمْدًا أزَلِيًّا بِأَبَدِيَّتِه وَ أَبَدِيًّا بِأَزَلِيَّتِه، سَرْمَدًا بِإطْلاقِه مُتَجَلِّيًا في مَرايا آفاقِه وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدِ أنْبِيائِه البَشيرِ النَّذِيرِ وَ السِّراجِ المُنِيرِ سَيِّدِنا أحْمَد وَ نَبِيِّنا أبِي القاسِمِ مُحَمَّدصلى الله عليه وآله وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدّيْن.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«أ فَإِنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ».(7)

گاهى حوادث تاريخى در زندگى ما هيچ نقشى ندارد؛ مثلًا فرض كنيد هزار سال قبل در يكى از نقاط دنيا حادثه اى رخ داده كه اثرى روى فكر، عمل و اخلاق ما ندارد. اين ها حوادثى نيست كه انسان به آن تكيه كرده و بخواهد مطرح كند و در موردش بحث و تحقيق نمايد.

همان طورى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وارد مسجد شدند و ديدند

ص: 13

عدّه اى دور شخصى را گرفته اند و پيدا است كه خيلى به او توجّه مى كنند. پرسيدند: چه خبر است؟ اين ها چه كسانى هستند و چه كار مى كنند؟

عرض كردند: يا رسول اللَّه! اين مرد علّامه است.

فرمودند: علّامه چيست؟

گفتند: انساب و اشعار و تاريخ عرب را خوب مى داند.

پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمودند: اين علمى است كه ضرر نمى كند كسى كه آن را نداند و نفعى هم داناى به آن نمى برد.

اين چيزهائى كه اين شخص مى داند علم نيست، أشعار عرب كه هيچ محتوايى ندارد، دانستنش چه ضرورتى دارد؟

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند:

«إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ».

علم منحصر مى شود به سه علم: علم عقائد، علم اخلاق و علم فقه. اين ها علم است و بقيّه اش زيادى است «وَ مَا خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».(8)

نظر پيغمبرصلى الله عليه وآله در مورد حوادث تاريخى اين چنين بود. حال كتاب

ص: 14

بر دارند و هفت خان رستم را بخوانند، يك قصّه خيلى طولانى كه هيچ خاصيّت و اثرى در زندگى ما ندارد.

ولى گاهى حوادث تاريخى در ارتباط با عقايد، وظائف و اخلاق ما است، آن ها را نمى توانيم بگوييم بى فايده است. قرآن هم براى ما قصّه نقل مى كند:

«لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ».(9)

داستان قوم لوط را بيان مى كند كه شهرشان را واژگون كرديم:

«جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها».(10)

چون داستان ايشان سازندگى دارد خداوند متعال آن را بيان مى كند.

يا در جهت مثبت داستان اصحاب كهف را نقل مى كند؛ زيرا براى ما سازندگى دارد و نشان مى دهد خداوند متعال انسان هايى كه به او ايمان دارند را چگونه حفظ مى كند:

«إنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ».(11)

بنابر اين حوادث تاريخى با هم فرق دارند و نبايد آن ها را با

ص: 15

يكديگر مخلوط كرد.

حوادثى كه بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله رخ داده است حوادثى نيست كه بى ارتباط با عقايد، وظائف و اخلاق ما باشد و كاملًا در ارتباط است. پس نمى توانيم بگوييم آن ها يك حادثه بوده و در يك زمانى اتّفاق افتاده است و هيچ ارتباطى با شرائط فعلى ما ندارد. اين طور نيست و اين امر محسوس است. در كتاب ها مى خوانيم كه ائمه عليهم السلام عنايت داشتند مسائل و حوادث بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله را دقيق مطرح كنند تا ما تولّى يا تبرّى پيدا كنيم. فكر نكنيد تولّى يا تبرّى هيچ ارتباطى با ما ندارد. اگر ارتباطى نداشت واجب نمى كردند. تبرّى يعنى مى بايد دشمنى خودمان را از دشمنان خدا ابراز و اظهار كنيم و لذا تبرّى جزء فروع دين به حساب آمده است. بايد از دشمنان خدا و دشمنان رسول خداصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام اظهار نفرت بكنيم كه خداى نكرده افكار، اخلاق، روش و سيره آن ها به ما سرايت نكند.

اميرالمؤمنين عليه السلام درس عجيبى به ما داده اند؛ بعد از اين كه عمر دستور داد براى انتخاب خليفه بعد از خودش شورائى تشكيل بدهند؛ در اين شوراى شش نفره بحث شد و أبوعبيده جرّاح با اميرالمؤمنين عليه السلام دست داد و گفت ما شما را به عنوان خليفه انتخاب مى كنيم «على كتاب اللَّه و سنة رسول اللَّه و سيرة الشيخين» اگر به كتاب خدا و سيره پيغمبر و سيره و روش شيخين عمل كنيد ما با شما

ص: 16

بيعت مى كنيم.

اميرالمؤمنين دستشان را عقب كشيدند و فرمودند:

«عَلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ إجْتِهادِ رَأيي».(12)

و از سر خلافت گذشتند كه آن سيره را قبول نكنند. اين عمل براى تمام شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام الى يوم القيامة يك حجّت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از پُست به اين مهمّى صرف نظر مى كنند تا به سيره شيخين عمل نكنند. معلوم مى شود سيره آن ها سيره حق نبود و الّا اميرالمؤمنين عليه السلام كسى نبود كه از حق روى گردان باشد.

«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ».(13)

درس بزرگى است! به هر حال بعضى از حوادث تاريخى قابل بررسى است. بعضى از حوادث است كه تكليف ما را روشن مى كند كه آيا مى توانيم از آن دو خليفه تبعيّت كنيم يا نمى توانيم.

الآن در زمان ما عدّه اى تلاش مى كنند تا ثابت كنند فاطمه زهراعليها السلام با مرگ طبيعى از دنيا رفته يعنى بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله از وفات پدرشان خيلى متأثّر بودند و غصّه خوردند تا به مرگ طبيعى از دنيا

ص: 17

رفتند.

ولى ما مى گوييم بايد درباره اين قضيّه تحقيق كنيم. قضيّه ساده نيست. وضعيّت خيلى از آدم ها را مشخّص مى كند.

آن ها مى گويند لفظ «شهادت» را براى فاطمه زهراعليها السلام به كار نبريد، ولى ما وقتى بررسى مى كنيم، تحقيق مى كنيم، مى بينيم مسأله اين چنين نيست؛ اگر ما شهادت فاطمه زهراعليها السلام را ثابت كنيم آن وقت خلافت خلفاء از رسميّت مى افتد و به ما اجازه نمى دهد كه به هيچ عنوانى از آن ها تبعيّت و حمايت كنيم. يك لكّه سياه و ننگى روى سيره و روش آن ها در دوران خلافتشان است. به همين دليل است كه پيروانشان، طرفدارانشان و هوادارانشان سعى مى كنند اين لكّه ننگ را از پرونده آن ها حذف كنند. آيا مى شود؟! آيا امكان پذير است؟!

فرض كنيد امروز حادثه اى اتّفاق افتاده است و خانمى در گوشه اى از دنيا فوت كرده و مرگش خيلى مرموز است، معلوم نيست به مرگ طبيعى از دنيا رفته يا اين كه او را از پا در آورده اند يا مسمومش كرده اند يا او را كشته اند. چه كار مى كنند؟ دستگاه قضايى، دادگسترى و نيروى انتظامى وقتى مى خواهند قضيّه را پى گيرى كنند چه كارى انجام مى دهند؟

مى بينند مرگ، مرگ مشكوكى است، بايد تحقيق كرد، از اين رو زمان و مكان قضيّه را بررسى مى كنند از كسانى كه ممكن بوده است

ص: 18

در اين جريان نقشى داشته باشند تحقيق مى كنند و آن قدر پرس و جو كرده تا از لابلاى تحقيقات حقيقت را كشف كنند. مى بينيم قتلى اتّفاق مى افتد و قاتل معلوم نيست و در اثر تحقيقات و پيگيرى بالآخره قاتل را پيدا مى كنند.

شهادت بى بى فاطمه زهراعليها السلام يك حادثه تاريخى سنگين است. چرا فاطمه زهراعليها السلام از دنيا رفته اند؟

اگر به مرگ طبيعى از دنيا رفته باشند، در زير سؤال بردن خلافت آن ها نقشى ندارد، ولى اگر ناخن زديم و ديديم كه يگانه دختر پيغمبرصلى الله عليه وآله، اين معصومه به وسيله اين ايادى از پا در آمده، آيا مى توانيم بپذيريم كه اين ها خليفه پيغمبرند؟! جانشين پيغمبرند؟! وظيفه ما است كه تحقيق كنيم!!!

بنده در حدّ خودم دويست كتاب از شيعه و هشتاد كتاب از اهل سنّت را بررسى كرده ام و سراغ تك تك كتاب ها رفته ام تا از آن ها بپرسيم شما از اين حادثه چه اطّلاعى داريد؟

شرايط را بررسى كردم، ديدم سراغ هر كسى كه مى رويم يك گوشه از قضيّه را بيان مى كند. جرأت نكرده اند در كتاب هايشان دقيق، تمام حوادثى را كه اتّفاق افتاده مطرح كنند، امّا بالأخره از سر قلم هايشان پريده و هر كدامشان يك گوشه از حادثه را مطرح كرده اند.

اوّلًا نزاعى بوده يا نبوده؟ كشمكش و درگيرى بوده يا نبوده؟

ص: 19

اين مسأله را تمام مورّخين شيعه و سنّى نوشته اند كه وقتى سقيفه تشكيل شد گروهى زير بار بيعت نرفتند و در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام تحصّن كردند مثل سلمان فارسى، عمّار، مقداد و غيره. طلحه و زبير هم آن وقت در خانه حضرت على عليه السلام تحصّن كردند.

تحصّن يعنى چه؟ از قديم الأيّام مرسوم بوده وقتى دولت مقتدرى سر كار بود و عدّه اى روى اين دولت اعتراض داشتند و جرأت نمى كردند آزاد باشند و هر روز يك عدّه اى دستگير يا كشته مى شدند، در يك امامزاده يا خانه عالمى متحصّن مى شدند و به اصطلاح بست نشينى مى كردند؛ مثل خانه مرحوم آقا نجفى قدس سره در اصفهان و يا مرحوم شيخ فضل اللَّه نورى قدس سره در حرم حضرت عبدالعظيم كه جايگاه مقدّسى است، متحصّن شده بود. كتاب مستقلّى هم در موضوع بست نشينى نوشته شده است.

عدّه اى به مسأله سقيفه اعتراض دارند، اگر پناهنده به خانه على عليه السلام نشوند اين ها را مى گيرند، آزار و اذيّت مى دهند و ممكن است به قتل برسانند. همان گونه كه سعد بن عبادة را كه با أبى بكر مخالفت كرد و بيعت نكرد، كشتند و بعد گفتند: جن ها او را از پا در آورده اند و نگذاشتند قاتلش معلوم بشود.

پناهنده شدن عدّه اى به خانه على عليه السلام جاى بحث ندارد و از نظر تاريخى هم قابل انكار نيست.

ص: 20

بعد ببينيم آيا كسانى كه در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام تحصّن كرده بودند را از خانه بيرون كردند؟ اتّفاق آراء در تاريخ شيعه و سنّى است كه آمدند درِ خانه حضرت على عليه السلام را باز كردند و بدون اجازه داخل خانه آمدند و اين ها را بيرون كشيدند و به زور در سقيفه بردند و به ايشان گفتند كه بايد بيعت كنيد. در اين هم بحثى نيست.

تنها مسأله مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام مى ماند. اگر مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام اعتراض به حكومت نو پاى ابوبكر داشتند، رسميّت پيدا نمى كرد. فاطمه زهراءعليها السلام، معصومه، دختر رسول خداصلى الله عليه وآله با حكومت ابوبكر مخالف است؛ پس اين مخالفت باعث مى شود كه حكومت ابوبكر شكل نگيرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام داماد پيغمبرصلى الله عليه وآله است، نفر دوّم در اسلام است. اگر با حكومت ابوبكر مخالفت كند، رسميّت پيدا نمى كند.

آيا متعرّضِ اميرالمؤمنين عليه السلام شدند يا نشدند؟ آيا متعرّضِ فاطمه زهراعليها السلام شدند يا نشدند؟ اينجا است كه محلّ بحث است. اين يك مسأله تاريخى است و خيلى ها هم براى اين كه مسأله را كم رنگ جلوه دهند، مى گويند اين حرف ها مال هزار و چهار صد سال پيش است و هيچ ارتباطى با مسائل امروز ندارد، بايد اين حرف ها را ناديده گرفت!!!

آيا اين قضيه به گونه اى است كه در سرنوشت ما هيچ دخالتى

ص: 21

ندارد؟!

حالا بايد پرونده را بررسى كنيم. من در بررسى كتاب ها سراغ كُتب شيعه نرفتم، زيرا از نظر شيعه اين مسائل بسيار مسلّم است. ولى سراغ كتاب هاى اهل سنّت كه رفتم ديدم هر كدام از نويسندگان اهل سنّت گوشه اى از مسأله را مطرح كرده اند. و اسناد تمام مطالبى كه بيان مى كنم از نظر اهل سنّت موجود است.

«طبرى» نوشته است كه خليفه دوّم درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام آمد و تهديد كرد كه اگر از خانه بيرون نيائيد و بيعت نكنيد، خانه را آتش مى زنم.(14) گفتند: در اين خانه فاطمه عليها السلام است. گفت: «وَ إنْ» و لو فاطمه باشد خانه را آتش مى زنم.(15)

سراغ يك مورّخ معروف اهل سنّت به نام «بَلاذُري» برويم و ببينيم او چه مى گويد؟ او مى گويد: «جاءَ عُمَر وَ مَعَهُ فَتِيلَة»(16) عمر آمد و يك فتيله هم دستش بود.

مى دانيد امروز اگر بخواهند آتشى را روشن كنند يا چراغى را روشن كنند، فندك مى گذارند. زمان سابق چيزهايى شبيه طناب بود كه آن را روشن مى كردند و چيزى را به وسيله آن آتش مى زدند.

ص: 22

بلاذرى مى گويد: عمر آمد و يك فتيله دستش بود؛ يعنى علاوه بر اين كه آمده بود و تهديد هم كرده بود عملًا فتيله آورده بود كه درِ خانه را آتش بزند. ولى ديگر قبل و بعدش را مطرح نمى كند.

سراغ يكى ديگر از مورّخين عامّه به نام «ابن قُتَيْبَة» برويم و ببينيم او چه مى گويد.

او نوشته است: «فَدَعا بِالحَطَبِ».(17) خليفه به قنفذ و پيروانش دستور داد هيزم جمع كنند و به در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام بياورند. هيزم آوردند و در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام ريختند.

تا اينجا عمر تهديد كرد، فتيله هم آورد، دستور داد چوب ها را هم بياورند. اين قرائن و نشانه ها قسمت به قسمت حقايق را روشن مى كند.

سراغ تاريخ «ابوالفداء» برويم؛ در تاريخ ابوالفداء نوشته شده: «فَأقْبَلَ عُمَر بِشَى ءٍ مِنْ نار».(18)

هيزم ها را آورده اند ولى معلوم نيست كه در را آتش زده اند يا نزده اند؟ ابوالفداء مى گويد: مقدارى آتش آورد كه هيزم ها را آتش بزند، تمام مقدّمات فراهم است، حال آتش زد يا نزد؟

ص: 23

«مسعودى» مورّخ ديگر عامّه مى گويد: «وَجّهُوا إلى مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ أحْرَقُوا بابَهُ»(19) به درِ خانه فاطمه عليها السلام هجوم آوردند. چند نفر؟ اسم چهل نفر را با مشخّصات آورده، پس چهل نفر پشت در خانه فاطمه زهراعليها السلام هجوم آوردند و در را آتش زدند.

تا اينجا معلوم شد كه در خانه فاطمه زهراعليها السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام آتش زده شده است.

البتّه عرض كردم همه اين ها با مداركش موجود است. از كتاب هاى تاريخ اهل سنّت است. جرأت نكرده اند همه واقعه را با هم بياورند. هر كدام از مورّخين به قسمتى از واقعه اشاره كرده است.

«نظّام»(20) يكى ديگر از مورّخين اهل سنّت مى گويد: نه تنها درِ خانه را آتش زدند، بلكه: «انَّ عُمَر رَكَضَ بِرِجْلِه عمر با لگد محكم به در كوبيد. او نيز يك گوشه اش را نقل كرده است.

«نظّام» مى گويد: فاطمه زهراعليها السلام پشت در آمده بود و دست هايش را ميانه آستانه در گرفته بود تا اين ها نتوانند داخل خانه بيايند و جرأت نكنند داخل خانه بيايند. من نمى گويم! اهل سنت مى گويند: آن چنان لگد به در زد كه در شكسته شد.

حالا فاطمه عليها السلام از اين ضربت لطمه ديد يا نديد؟ نظّام مى گويد:

ص: 24

«إنَّ عُمَر ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَة» عمر درِ شكسته را به شكم فاطمه زهراعليها السلام كوبيد «يَوْمَ البَيْعَةِ حَتّى ألْقَتْ الجَنِينَ مِنْ بَطْنِها»(21) به طورى در را كوبيد كه محسن عليه السلام سقط شد. اين گوشه قضيّه را هم او نقل مى كند.

اين مقدّمات همه فراهم شده است. حال توجّه كنيد فاطمه زهراعليها السلام بيمار مى شود، بسترى مى شود، غم وغصّه هاى پدر سر جاى خودش باقى است و فاطمه زهراعليها السلام در خانه افتاده است.

اگر زمان حال بود بايد كسى از پزشكى قانونى بياورند و معاينه كند كه زهراء مرضيّه عليها السلام بر اثر اين ضربت چه مشكلاتى پيدا كرده اند، از سر گرفته تا شكم. امّا خود مورّخين اهل سنّت يكى يكى اين ها را بيان كرده اند.

در جايى آمده: آن چنان لطمه به صورت بى بى زد كه چشم هاى فاطمه عليها السلام قرمز شده بود و در جاى ديگر آمده: آن چنان قنفذ با تازيانه به كمر فاطمه زهراعليها السلام كوبيده بود كه موجب سقط محسن عليه السلام شد(22)، در كمر هم آثار تازيانه وجود داشت.(23)

فاطمه زهراعليها السلام بازوى خود را ظاهر نكرده بود در غسل دادن

ص: 25

اميرالمؤمنين عليه السلام متوجّه شدند بازو هم ورم كرده است. تا اين مقدار را خود اهل سنّت نيز نقل كرده اند. امّا بعد سينه فاطمه زهراعليها السلام در چه حال است؟ مرحوم آية اللَّه حاج شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى قدس سره مى گويد:

وَ مِنْ نُبُوغِ الدَّمِ مِنْ ثدييها *** يُعْلَمُ عَظْمَ ما جَرى عَلَيْها(24)

آن مقدار خونى كه از سينه فاطمه زهراعليها السلام آمده بود معلوم مى شود حادثه چقدر سنگين بوده است.

بعد مى رسيم به سينه فاطمه عليها السلام و استخوان هاى فاطمه عليها السلام. مرحوم كمپانى قدس سره مى فرمايد: كه من نمى دانم وضعيّت سينه فاطمه زهراعليها السلام چگونه بوده است!

وَ لَسْتُ أدْري خَبَرَ المِسْمار *** سَلْ صَدْرَها خَزِينَةَ الأسْرار(25)

برو از سينه فاطمه عليها السلام بپرس كه ميخ هاى در با سينه فاطمه عليها السلام چه كار كرده است.

باز مى نويسند: دنده هاى فاطمه در اين حادثه شكست. من نمى دانم اين نانجيب چه كار كرده و اين حادثه چقدر ضربه اش سنگين بوده كه اعضاء و جوارح فاطمه عليها السلام را له كرده است.

حال مى گوييم: ممكن است فاطمه زهراعليها السلام رضايت داده باشند.

ص: 26

همان گونه كه بعضى خوش بين ها نوشته اند كه فاطمه زهراعليها السلام راضى شد!

بخارى در صحيح(26) نوشته كه اين دو نفر به درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام رفتند و در را زدند. اميرالمؤمنين عليه السلام پشت در رفتند. آن دو نفر گفتند: آمده ايم از فاطمه عليها السلام رضايت بطلبيم.

اگر جريانى در كار نبود اين ها چه دليلى داشتند كه بخواهند عذر خواهى كنند و بگويند كه اى فاطمه! از ما راضى باش! پس خبرى بوده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيش فاطمه عليها السلام آمدند و فرمودند: اين دو نفر آمده اند عذر خواهى كنند، اجازه مى دهيد داخل بيايند؟

حضرت زهراعليها السلام فرمودند: يا على! خانه خانه تو است و من هم همسر تو هستم اختيار من و خانه با تو است، ميل تو است در را باز كن و ميلت نيست در را باز نكن.

اميرالمؤمنين عليه السلام در را باز كردند، آن دو نفر آمدند داخل نشستند. فاطمه زهراعليها السلام رويشان را برگرداندند؛ آن دو طرف ديگر نشستند، حضرت زهراعليها السلام باز هم رويشان را برگرداندند. يعنى چه؟ يعنى به من و شماى شيعه مى خواهند بگويند كه اين ها بودند كه من را بسترى

ص: 27

كردند، اين ها بودند كه من را كشتند.

حضرت زهراعليها السلام اوّل از آن دو اقرار گرفتند، آيا شما از پيغمبرصلى الله عليه وآله شنيديد كه فرمودند: رضاى فاطمه رضاى من است و رضاى من رضاى خدا است، غضب فاطمه غضب من است و غضب من غضب خداست.

گفتند: بله.

حضرت زهراعليها السلام فرمودند: خدايا! شاهد باش من از اين دو نفر راضى نيستم.(27)

متوجّه شديد! آيا رضايت دادند يا ندادند؟! خود اين عذر خواهى دليل بر اين است كه اين دو نفر آن فجائع را به وجود آورده اند. در اواخر عُمْرِ ابوبكر در حالى كه در بستر خوابيده بود و محتضر بود نزد او آمدند، گفت: دلم مى خواست در طول عمرم سه كار را انجام نمى دادم و اى كاش انجام نداده بودم! يكى اين كه دلم نمى خواست درِ خانه فاطمه زهرا را باز كنم و داخل خانه فاطمه زهرا بروم.(28)

اين قرائن و شواهد را شنيديد؟ همه اين ها را خود اهل سنّت گفته اند.

عمر درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام رفته، تهديد كرده، چوب هم برده،

ص: 28

فتيله هم برده، آتش هم زده، لگد هم زده، فاطمه زهراعليها السلام را بسترى كرده؛ آن وقت باز هم بگوئيم وفات فاطمه؟! نگوييم شهادت فاطمه زهراعليها السلام؟! براى اين كه مى خواهند براى خليفه قداست درست كنند!

ما مى خواهيم بگوئيم: شهادت فاطمه زهراعليها السلام و شهادت فاطمه زهراعليها السلام را هم اثبات مى كنيم و مى خواهيم بگوييم آن كسانى كه عامل اين كارها بودند لياقت خلافت ندارند.

تعرّض به فاطمه زهراعليها السلام و شهادت فاطمه زهراعليها السلام نشانه اين است كه اين ها رسميّت ندارند؛ اگر حكمى، قانونى و كارى هم انجام داده اند، يك غاز ارزش ندارد.

حال وظيفه ما چيست؟ ما مى گوييم هر كس طبق قرآن پيغمبرصلى الله عليه وآله را آزار داد «عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعينَ»(29)؛ لعنت خدا بر او باد و بايد تبرّى بكنيم.

نمى گويم وظيفه ما اين است كه وسط سنّى ها فرياد بزنيم كه بعد بگويند تمام اين سنّى هايى كه شيعه مى كشند خونش گردن تو است. من اين را نمى گويم. امّا اين را هم نمى گويم كه در دلتان هم لعن نكنيد. به تازگى آن قدر كار بالا گرفته است كه آقايى سخنرانى مى كند و

ص: 29

مى گويد: در دلتان هم ديگر لعن نكنيد!

لعنت به تو و هم فكران تو و اين طرز فكر تو. خون فاطمه زهراعليها السلام را براى بعضى مسائل پاى مال مى كنى؟ جواب فاطمه زهراعليها السلام را در قيامت چه مى دهى؟ ملعون! چرا اين كارها را مى كنيد؟ هر چيزى حسابى دارد؟ درست است، پنجه خودتان را به روى اهل سنّت نزنيد، تقيّه بكنيد. ما از زمان اميرالمؤمنين عليه السلام تا حالا تقيّه مى كرديم، الآن هم تقيّه مى كنيم، حرفى نداريم. امّا تا اين حدّ كه در دلت هم ديگر لعن نكن!!!

مگر مى توانيم با كسانى كه فاطمه عليها السلام را خانه نشين و بسترى كردند عقد أخوّت ببنديم، مگر مى شود؟!

خدا به عظمت آل اللَّه ما را از خواب غفلت بيدار كند. فقط مى خواستم اين مطلب را بگويم اگر روزى روزگارى بعضى ها به فكر بيفتند شهادت فاطمه زهراعليها السلام را پايمال بكنند و اسمش را وفات بگذارند؛ بزرگترين خيانت را به مكتب تشيّع كرده اند، شهادت است نه وفات. ما بايد به اين مسأله معتقد باشيم تا اين لكّه ننگ روى پرونده آنان باشد تا ما روزى به فكر تبعيّت از اين ها نيفتيم.

«السَلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَة يا سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمِينَ السَلامُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه»

ارباب مقاتل نوشته اند: بى بى فاطمه زهراعليها السلام وصيّت كردند:

ص: 30

«يا عَلي! كَفِنّي بِاللَيْلِ وَ دَفَنّي بِاللَيْلِ».

شب مرا غسل بده و شب مرا كفن كن. اين براى اين است كه امروز نگوييم «وفات».

فرمود: راضى نيستم آن هايى كه به من ظلم كردند در تشييع جنازه من شركت كنند. با كمال مظلوميّت، فاطمه زهراعليها السلام به خاك سپرده شد و الآن هم نمى دانيم كجا فاطمه زهراعليها السلام را زيارت كنيم. اميرالمؤمنين عليه السلام پيكر فاطمه زهراعليها السلام را براى خاكسپارى آماده كردند، يك وقت ديدند بندهاى كفن فاطمه عليها السلام باز شد و دست هاى فاطمه عليها السلام از زير كفن بيرون آمد. على عليه السلام مى فرمايد:

«إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيًّا».(30)

دست ها از كفن فاطمه عليها السلام بيرون آمد بچّه هايش را به سينه گرفت. ملائكه به خروش آمدند، ياعلى! بچه ها را از سينه مادر جدا كن.

عرض مى كنيم اميرالمؤمنين عليه السلام بچّه ها را با نوازش از سينه مادر جدا كردند امّا در گودال قتلگاه عدّه اى عرب جمع شدند «وَ اجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الأعْرابِ وَ جَرّوها أوْ جَزّوها عَنْ جَسَدِ أبِيهْا»(31)؛ وقتى سكينه

ص: 31

نازدانه بدن پدر را در بغل گرفته بود با ضربه هاى تازيانه...

اللّهُمَّ اغْفِرْ بِآلِ مُحَمَّدٍ ذُنُوبَنا وَ اسْتُرْ بِهِمْ عُيُوبَنا وَ اشْفِ بِهِمْ مَرْضانا، سَلِّمْ بِهِمْ مُسافِرِينا؛ اللّهُمَّ اقْضِ حَوائِجَنا وَ اكْفِ بِهِمْ مُهِمَّاتَنا؛ اللّهُمَّ أيِّدْ إمامَ زَمانِنا وَ عَجِّلْ فِي فَرَجِهِ وَ ظُهُورِهِ وَ اجْعَلْنا مِنْ أعْوانِهِ وَ أنْصارِهِ؛ اللّهُمَّ أيِّدْ عُلَمائَنا الربَّانِيّينَ لا سِيَّما المَنْظُورِينَ مِنْهُمْ بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ.

ص: 32

مجلس دوّم

مقدّمه پيروزى بر كفّار چيست؟

ص: 33

ص: 34

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(32)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(33)

در دو آيه كريمه آخر سوره بقره كه معمولًا بعد از نماز عشاء تلاوت مى كنند، جملات مهمّى است؛ آيه اوّل اشاره به معارف اسلامى

ص: 35

است و آيه دوّم اشاره دارد به وظايفى كه بر عهده مسلمين است.

نسبت به معارف مى فرمايد:

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ».(34)

«الرَّسُولُ» اشاره به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله است؛ الف و لامش، الف و لام عهد است.

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ» يعنى اين پيغمبر كه ما فرستاديم به آن چه از جانب خدا به او وحى شده ايمان دارد. خيلى مهمّ است كه كسى به آن چه مى گويد ايمان داشته باشد؛ از عملكرد پيغمبرصلى الله عليه وآله مى بينيم و مى فهميم كه گفته هاى خودشان را باور داشته اند. اگر دعوت به سوى خدا مى كردند يا مردم را از قيامت آگاه مى كردند، خودشان هم اين ها را باور داشتند.

«الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ».(35)

پيغمبرصلى الله عليه وآله آن چه را كه براى مردم آورده است صدق و مطابق واقع است، خلاف نيست، خود پيغمبرصلى الله عليه وآله هم اين مطلب را باور دارد؛ «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ».

ص: 36

از قديم الأيّام اين افكار انحرافى در جامعه بوده و الآن هم بعضى از روشنفكرمآب ها اين شبهات را القاء مى كنند، و منكر وحى مى شوند و مى گويند: آن چه پيغمبرصلى الله عليه وآله گفته، ساخته و پرداخته افكار خودش بوده است!

اين آيه اين افراد را تكذيب مى كند، زيرا آن چه پيغمبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إنْ هُوَ إلّا وَحْيٌ يُوحى .(36)

آن است كه از جانب خدا به او وحى شده، از خودش نيست، از مقامات بالا و از عرش الهى به او القاء شده است.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ».(37)

انسان هاى با ايمان اعتقاد به چهار چيز دارند:

اوّل: اعتقاد به خدا.

دوّم: اعتقاد به كارگزاران پروردگار كه ملائكه هستند.

سوّم: اعتقاد به كتب آسمانى.

چهارم: ايمان به انبياءعليهم السلام.

يعنى همه اين ها غيب است.

ص: 37

«الم ؛ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ؛ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ».(38)

فرق بين مسلمانان و دين داران و الهيّون با ماديّون چيست؟ ماديّون ايمان به غيب ندارند.

«يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا».(39)

پشت پرده ها را نمى بينند، و فقط همين زرق و برق دنيا را مى بينند و آن چه در معرض ديد و لمسشان هست باور مى كنند و به امور غيبى اعتقاد ندارند؛ ولى خدا به مؤمنين واقعى ديدى داده كه ماوراء اين عالم مادّى را هم مى بينند، قبل و بعد اين عالم را مى بينند، خدا را با چشم دل مى بينند.

از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد كه شما خدا را ديده ايد؟

فرمودند:

«مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ».(40)

ص: 38

خدايى را كه نديده باشم عبادت نمى كنم؛ يعنى با چشم دل ايمان به خدا دارم. خيلى مهّم است كه انسان ها باور كنند خدايى هست؛ اگر باور كردند، يك تحوّل عظيمى در اخلاق و اعمالشان به وجود مى آيد. مى بينيم گاهى كارهايى انجام مى گيرد، صفات و خصوصيّاتى از انسان ها ديده مى شود كه نشانگر اين است كه هنوز خدا را باور نكرده اند، هنوز چشم دلشان باز نشده كه خدا را ببينند.

«أ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى .(41)

خدا را ناظر اعمالشان نمى دانند. اين ها هر گونه خلافى را مرتكب مى شوند چون آن چه را كه بايد ببينند، نمى بينند.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ».(42)

ملائكه كارگزاران خدا هستند. اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه و امام سجادعليه السلام در صحيفه سجاديّة ملائكه را معرّفى مى كنند؛ كه هر كدامشان چه كارهايى از جانب خدا به آن ها واگذار شده و عالَم را به اذن و اراده پروردگار مى گردانند.

«فَالْمُدَبِّراتِ أمْرًا».(43)

بعضى مأمور رزق، بعضى مأمور موت، بعضى مأمور باران، بعضى

ص: 39

مأمور باد و بعضى مأمور وحى هستند.

كارها بين اينان تقسيم شده كه به درستى انجام مى دهند و حاملين عرش الهى اند، حكومت الهى را اداره مى كنند. در آيات بسيارى از قرآن هم بحث ملائكه مفصّلًا مطرح شده است و ما بايستى به اين امور ايمان داشته باشيم.

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ».(44)

كتاب هم يكى از امور غيبى است كه صد و چهارده كتاب از آسمان بر انبياءعليهم السلام نازل شده است؛ زبور، تورات، انجيل و قرآن از كُتب آسمانى هستند. يعنى خداوند اين ها را به عنوان پيام هاى كَتبى براى انسان ها در دنيا قرار داده؛ مؤمنين به اين كتاب ها ايمان دارند و بسيارى از حقائق و معارف و دستورات و وظائف و مسائل اخلاقى در اين كتاب ها مطرح شده و سر آمد تمام اين كتاب ها قرآن كريم است، آن چه در كتب ديگر وجود دارد در قرآن هست، به اضافه مسائل ديگر.

حال اين كتاب آسمانى داراى چه امتيازاتى است؟ جز خدا كسى نمى داند كه چه خبر است و اين چه كتاب عظيمى مى باشد؛ البتّه

ص: 40

گوشه و كنار دنيا دانشمندانى بوده اند كه با دقّت قرآن را مطالعه كرده اند و به عظمت آن پى برده اند و اعلام كرده اند. و حال مجال بيان نيست. ما بايد واقعًا افتخار كنيم كه چنين كتاب آسمانى در اختيار ما مسلمان ها هست و پر از اسرار و دقائق است؛ غرض اين كه: اين امور زير بناى افكار مؤمنين است.

مؤمنين واقعى ايمان به رُسُل دارند. أبوذر غفارى رحمه الله در مسجد نشسته بود، از پيغمبرصلى الله عليه وآله سؤال كرد: تعداد انبياءعليهم السلام چقدر است؟

فرمودند: صد و بيست و چهار هزار پيغمبر از جانب خدا بر مردم مبعوث شده اند كه سيصد و سيزده نفر آن ها رسالت داشته اند و پنج تاى ايشان ألواالعزم بوده اند و بيست و پنج نفر از اين انبياء را هم خدا در قرآن اسم هايشان را با خصوصيّاتشان مطرح كرده كه مؤمنين به همه اين ها پايبندند.(45)

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».(46)

قرآن هم مى فرمايد: ما فرقى بين انبياءعليهم السلام نگذاشته ايم.

همه انبياءعليهم السلام آمدند كه دو چيز مهمّ: توحيد و معاد را كه تقريبًا مى توانيم بگوئيم محور همه معارف هستند را به مردم ياد دادند و همه آن ها مردم را دعوت به يك خدا كردند. اين طور نيست خدايى را

ص: 41

كه موسى عليه السلام معرّفى كرده با خدائى كه عيسى عليه السلام معرفّى كرده، با خدايى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله معرّفى كرده فرق داشته باشند. نه! همه پيغمبران يك خدا را معرفّى كرده اند، يك مسير را طى كرده اند، البتّه هر دينى تكامل اديان گذشته بوده است.

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».(47)

اين خلاصه زمينه فكرى و معارف يك مسلمان است كه بايد به آن معتقد باشد.

در آيه دوّم مسأله تكاليف مطرح است؛ بالاخره ما نسبت به خدا وظائفى داريم؛ نمى توانيم بگوييم هيچ مسئوليّتى از جانب خدا به عهده ما گذاشته نشده؛ خدا ربّ است و ربّ مى بايد در مقام تربيتِ مربوبينش باشد، نمى شود خدا ما را بلاتكليف گذاشته باشد، او دستورات و وظائفى براى ما در مسير تكامل تعيين كرده كه همه آن ها به نفع خودمان است. تكاليفى هم كه خدا معيّن كرده تمامش در حدّ قدرت و توان ما است. آن وقت در رابطه با تكاليف در اين آيه دوّم چند مطلب را خدا اشاره كرده، كه البتّه نظر من به آخر آيه مى باشد. اين ها مقدّمه است براى مطلبى كه مى خواهم در آخر نتيجه گيرى بنمايم؛ مى فرمايد:

ص: 42

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها».(48)

از اين جمله مى فهميم خدا تكليف دارد. تكليف از ريشه كُلْفَت است. كلفت يعنى زحمت.

بالاخره سربازى كه فرمانده به او دستور مى دهد، اگر بخواهد به دستورات عمل كند، مقدارى زحمت دارد؛ مى بايد اين زحمت ها را تحمّل بكند.

اگر واجباتى را كه خدا دستور داده انجام دهيم، زحمت دارد. نماز مى خواهيم بخوانيم زحمت دارد، روزه بگيريم، زكات بدهيم، حج برويم، جهاد برويم، همه اين ها زحمت دارد.

براى چه اين زحمت را خدا به ما داده است؟ واقعًا خدا مى خواسته ما را به درد سر بيندازد؟ نعوذ باللَّه.

ولى اين ها حكم ورزش را دارد. وقتى يك معلّم تربيت بدنى دستور مى دهد كه چند بار بايد بنشينى و بلند شوى، دست و پاهايت را حركت بدهى، اين ها زحمت دارد ولى اين زحمت ها عضلات را تقويت مى كند و نيرو مى دهد؛ يك قهرمان مى سازد، يك پهلوان درست مى كند. تا آن زحمت ها نباشد، اين قدرت ها به وجود نمى آيد.

خدا بر مبنايى كه مى خواهد ما را تقويت معنوى بكند، دستوراتى

ص: 43

به ما مى دهد. حالا يا به نفع جسم ما است يا به نفع روح ما، يا به نفع هر دو آن ها و يا به نفع اجتماع ما است. خدا هيچ زمان دستور بى حكمت نمى دهد. نمى خواهد بى جهت بندگانش را به زحمت بيندازد، آن وقتى هم كه تكليف مى كند در حدّ قدرتِ انسان تكليف مى كند. مى خواهد حجّ را واجب كند مى گويد:

«للَّهِ ِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إلَيْهِ سَبيلًا».(49)

استطاعت بدنى و مالى و سيرى كه راه باز باشد و امثال ذلك... ؛ مافوق قدرتِ انسان هيچ وقت تحميل نمى كند.

و يا مى فرمايد:

«الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ».(50)

آن كسانى كه نمى توانند روزه بگيرند، بايد كفّاره بدهند. خداوند كه نمى خواهد زور بگويد؛ تو كه مريضى روزه برايت بد است، باز هم بايد روزه بگيرى؟! اين گونه نيست.

يا مثلًا در مسأله جهاد:

«لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى

ص: 44

الْمَريضِ حَرَجٌ».(51)

كسانى كه عذرى دارند و نمى توانند، نبايد در جنگ شركت كنند؛ و امثال اين تكاليف.

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها».(52)

هر كسى را خداوند در حدّ قدرت وتوانش تكليفى روى دوشش مى گذارد.

خداوند نمى خواهد به بندگانش ظلم بكند. پس:

1 - تكليف دارد و بايد داشته باشد.

2 - به اندازه قدرت تكليف مى كند.

3 - مى فرمايد:

«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(53)

ما طلبه ها بين فعل ثلاثى مجرّد و باب افتعال، بين «كسب» و «اكتسب» فرق مى گذاريم. «كسب» سه حرف دارد و «اكتسب» پنج حرف. فرقش چيست؟

كارى را كه به راحتى انجام داده مى شود مى گويند: «كسب».

و كارى كه با مشكل انجام داده مى شود را مى گويند: «اكتسب».

ص: 45

واجباتى كه ما انجام مى دهيم سودمند است. اگر مقدارى هم انسان خستگى پيدا بكند، ولى ثواب ها و آثار خوبى كه دارد رفع خستگى اش را مى كند. يك كارگرى از صبح تا شام كار مى كند، آن مزدى كه آخر كار مى گيرد رفع خستگى اش را مى كند. انجام واجبات و مستحبّات صدمه دارد، از اوّل اذان صبح تا اذان مغرب روزه مى گيرد، مى خواهد افطار كند، حديث مى فرمايد:

«لِلصَّائِمِ فَرْحَتانِ».(54)

آدمى كه روزه مى گيرد دو بار خوشحال مى شود؛ يكى موقع افطار وقتى مى خواهد افطار كند، با نشاط و حالت معنوى خاصّى كه به او دست مى دهد رفع تلخى و خستگى روزه را مى كند. دوّم موقعى است كه آثار روزه گرفتنش را در قيامت مى بيند، آن وقت جبران مى شود و خستگى اش رفع مى شود، اين را «كسب» مى گويند.

امّا آن كسى كه معصيت مى كند اگر چه ممكن است در هنگام معصيت لذّت ببرد، امّا آخر كار پيامدهاى گناه اين لذّت ها را از بينى اش در مى آورد. «يك لحظه هوسرانى يك عمر پشيمانى». يك آدم مى آيد يك لذّت پنج دقيقه اى مى برد و به دنبالش چه مشكلاتى را تحمّل مى كند. نعوذ باللَّه مثلًا يك عمل بى عفّتى انجام مى دهد، بعد به بيمارى هاى جنسى مبتلا مى شود كه تا آخر عمر رهايش نمى كند و

ص: 46

اين گونه امور «اكتسب» است؛ «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(55)

در اين جمله خدا مى فرمايد: كارهاى خوبتان بى اجر نيست و بدى هايتان نيز بى كيفر نيست. يعنى اين را بدانيد هر عملى يك بازتابى دارد، عمل خوب بازتاب خوب و عمل بد بازتاب بد دارد، هم در دنيا و هم در آخرت.

اگر خدا تكاليفى مى كند، تكاليف به گونه اى است كه انسان بايد متوجّه بازتاب اعمالش هم باشد. اگر واجبات را انجام داد و مستحبّات را عمل كرد، انتظار ثواب هايش را هم بايد داشته باشد و اگر عمل به مكروهات يا محرّمات كرد، انتظار پيامدهاى نامطلوبش را هم بايد داشته باشد.

بعد از خدا مى خواهيم كه ما بنده و ضعيف هستيم، تو خدائى و البتّه با حكمت كار مى كنى، ولى گاهى استحقاق پيدا مى كنيم يك بارهاى سنگينى روى دوش ما گذاشته شود؛ مثل سربازى كه از فرمانِ فرمانده تخلّف مى كند و جريمه اش مى كنند. آن وقت ما از خدا مى خواهيم:

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا».(56)

ص: 47

خدايا! ما ممكن است در عملكردمان يك كمى مسامحه بكنيم، آن گونه كه بايد و شايد به وظايفمان عمل نكنيم و در نتيجه استحقاق اين را پيدا كنيم كه بارهاى سنگينى روى دوش ما گذاشته بشود، مثل زمان بنى اسرائيل كه با موسى عليه السلام درگير شدند و از فرمان هاى الهى تخلّف كردند، خداوند هم بارهاى سنگينى روى دوش آن ها گذاشت، از جمله اين كه فرمود:

«فَاقْتُلُوا أنْفُسَكُمْ».(57)

مى بايد روبروى هم بايستيد و هم ديگر را بكشيد.

خدايا! اين گونه كيفرها را نصيب ما نفرما و اگر چه ما آن طورى كه بايد و شايد انجام وظيفه نكنيم و استحقاق اين كيفرها را پيدا بكنيم. از خدا مى خواهيم كه مقدارى لطف در حقّ ما بكند و آن بارها را روى دوش مانگذارد. ما خودمان اقرار مى كنيم كه استحقاق يك تعدادى مشكلات را داريم، امّا خدايا! «عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ» اگر خدا بخواهد با عدلش با ما رفتار كند، خيلى مى بايست به ما سخت بگيرد، ولى خدايا! تو با فضلت با ما رفتار كن.

«رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ».(58)

خدايا! آن چيزهايى كه ما طاقتش را نداريم، به ما تحميل نكن.

ص: 48

اكنون اينجا چند جمله دعا است:

«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا».

خدايا ما اقرار مى كنيم: بندگان خوب و ايده آل نيستيم، شيطان و هواى نفس بر ما سلطه دارد، شرايط زمان و مكان ما را به كارهاى خلاف مى كشاند.

خدايا!

«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا».

اولًا خدايا! ما را ببخش و اعمال ما پيامدهايى هم دارد، خدايا! از اين ها نيز صرف نظر بفرما.

خدايا! كارهايى كه ما مى كنيم موجب مى شود كه گرفتار نقص بشويم و كمبود پيدا كنيم. بالاخره گناه مى كنيم و استحقاق اين را پيدا مى كنيم كه باران از ما گرفته بشود و رزقمان كم شود. بلاها و رنج ها متوجّه ما بشود. خدايا! بر ما رحم كن و ما را گرفتار آثار اعمالمان نكن.

تمام حرفم سر اين جمله است كه در آخرين آيه از اين سوره و آخر اين دعاها قرار گرفته است:

«فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ».(59)

همه دعاها را كه مى كنيم، معلوم مى شود تكاليفى هست. اين

ص: 49

تكاليف را اگر انجام ندهيم پيامدهايى دارد، اگر اين پيامدها را خدا نبخشد، آن وقت خدا كفّار را بر ما مسلّط مى كند.

ما مى گوييم: خدايا! اين تكاليف هست، ما هم آن گونه كه بايد و شايد توجّه نمى كنيم، و موجب مى شود كفّار بر ما مسلّط شوند. خدايا! اگر ما را نبخشى و نيامرزى و به كيفر اعمالمان گرفتارمان كنى، اين كفّار بر ما مسلّط مى شوند و روزگار ما را سياه مى كنند.

مى خواهيم از اين دو آيه شريفه كه خوانديم نتيجه اى بگيريم: مؤمنين آن افكار را بايد داشته باشند و بايستى به وظايفشان هم عمل كنند، اگر هم به وظايفشان عمل نكردند، گرفتار مى شوند و هيچ راهى براى نجاتشان جز اين كه خدا آن ها را ببخشد نيست.

الآن مى بينيم كفر و ظلم، ما را احاطه كرده است؛ اين ابرقدرت ها، اين كفّار، بالاخص يهود و اين عناصرى كه كينه توزند و از اين ها كينه توزتر زير آسمان وجود ندارد، شبانه روز عليه ما فعّاليّت و تلاش مى كنند كه در درجه اوّل اسلام را نابود كنند و مسلمانان را از بين ببرند؛ در بين مسلمين بالأخص شيعه مورد حمله و هجوم آن ها قرار مى گيرد، چون هيچ كدام از مسلمانان ديگر مثل شيعه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام آزادى طلب نيستند. آن ها گردنشان را زير بار ظلم و كفّار قرار مى دهند و هيچ تحرّكى ندارند. مى بينيم عدّه اى يهودى در قلب اسلام خانه كرده اند، پنجاه و هفت كشور اسلامى وجود دارد و

ص: 50

نفسشان در نمى آيد، هر گونه تحميلى را مى پذيرند و هر گونه همكارى هم با اين دشمنان خدا دارند، ابرو خم نمى كنند. تنها گروهى كه در طول تاريخ مقابل اين موج عظيم كفر مقاومت كردند، شيعه بوده اند. آن وقت اين ها بايد چوب بخورند؟!

فاطمه زهراعليها السلام عملًا به ما نشان دادند كه اگر كسى از حريم ولايت دفاع كرد، چوب مى خورد. چنان چه آن حضرت دستشان را بردند و كمربند على عليه السلام را گرفته و از اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت كردند، آن دشمنان خدا هم با غلاف شمشير زدند و بازوى زهراعليها السلام را متورّم كردند. اين براى شيعه تا آخر عالم درس است كه اين ها در مسير دفاع از حريم ولايت چوب مى خورند؛ از خودى و بيگانه چوب مى خورند.

خلاصه اين كه: اگر خواستيم دعاهايمان مستجاب بشود و آخر دعاهايمان اين باشد كه خدايا:

«فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ».(60)

زمانى نصرت بر قوم كفّار پيدا مى نماييم كه توبه كنيم و خدا بر ما رحم كند تا بر كفّار پيروز بشويم. اگر بخواهيم به گناهان، بى بند و بارى ها و معصيت هايمان ادامه بدهيم و واجبات الهى را ترك بكنيم،

ص: 51

نتيجه اش اين مى شود كه آن ها بر ما مسلّط مى شوند. و اين مطلب طبيعى و خيلى روشن است.

«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ».(61)

آن هايى كه دار و دسته خدا هستند، مطيع و پيرو پروردگارند و تخلّف از فرمانِ خدا نمى كنند، پيروز هستند. اگر شكست خورديم، معلوم مى شود در حزب خدا وارد نشده ايم. مى بايد از معصيت هايمان بكاهيم، از خدا طلب آمرزش كنيم تا خدا به ما ترحّم كند و ما را بر كفّار پيروز گرداند. اين رمز كار ما است.

بنابر اين ما شيعه اى كه دم از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مى زنيم، بايد مراقب اعمالمان باشيم. اين را بدانيد اگر بناء ما اين شد كه با خدا كج بتابيم، واجبات خدا را ترك بكنيم و به فرمان او گوش ندهيم و هر كارى دلمان خواست بكنيم و هر معصيتى را كه مى خواهيم انجام بدهيم، اين اعمال بعدًا مصيبت دارد، بايد حواسمان را جمع كنيم.

مى بينيد روز به روز چه قدر گرفتارتر مى شويم! نمى خواهيم هم بفهميم كه اين عملكرد خودمان است! «وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»(62)؛ خداوند تبارك و تعالى به ما گوشزد كرده: اگر پايتان را كج گذاشتيد، چوبش را مى خوريد. وقتى در زندگى ما گرفتارى و نكبت هايى پيدا

ص: 52

مى شود، بايد سر نخ هايش را پيدا كنيم و ببينيم كداميك از فرامين الهى را زير پا گذاشته ايم كه گرفتار شده ايم و به خود بياييم، بى جهت گرفتار نمى شويم.

اگر مى بينيد گرانى هست، اگر قحطى هست، اين ها را خدا گوشزد كرده كه اگر شما با خدا بد رفتارى بكنيد، آن وقت اين چيزها گريبانتان را مى گيرد، هر چه هم فرياد بزنيم كسى نيست به فرياد ما برسد. پس بايد بيشتر در عملكردمان تجديد نظر بكنيم.

اميدوارم خداوند اين مجالس را، اين محافل الهى و دينى را هم ذخيره آخرت ما و هم عامل و وسيله تنبيه ما قرار بدهد و به بركت اين مجالس خدا به ما واقعًا ترحّم كند، گناهانمان را ببخشد و إن شاء اللَّه از عنايات پروردگار بر خوردار بشويم.

السلامُ عَلَيْكَ يا أباعَبْدِ اللَّه، السلامُ عَلَيْكَ يَابنَ رَسُولِ اللَّه، السلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه.

نوشته اند: آقا امام حسين عليه السلام در آن لحظات آخر آمدند پشت خيمه ها صدا زدند: يا زينب! يا أمّ كلثوم! يا سكينه! عَلَيْكُنّ منّي السلام. يعنى منم رفتم خداحافظ...

ص: 53

ص: 54

مجلس سوّم

فتنه ها از كجا آغاز شد؟!

ص: 55

ص: 56

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(63)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

پروردگار متعال برنامه هايى را طرح فرموده و براى ايجاد وادامه اش طرح هاى عجيبى را فراهم كرده و ما اسم آن را «حقّ» مى گذاريم.

آنچه را كه مى خواهد حق است. در مقابل، انسان ها موضع گيرى مى كنند و گاهى از انعقاد آنچه كه مشيّت و خواست خدا است جلوگيرى مى كنند و گاهى از ادامه و بقائش تا آنجايى كه قدرت داشته باشند، جلوگيرى مى كنند و نمى گذارند منعقد بشود و بر فرض انعقاد

ص: 57

نمى گذارند بقاء و ادامه پيدا بكند.

اين درگيرى در طول تاريخ از صدر خلقت تا الآن ادامه داشته است؛ هنوز هم ادامه دارد تا قيام حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - و بالأخره آن چه خدا مى خواهد، انجام مى گيرد و نقشه هاى مخالفين بر باد مى رود.

«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أمْرِهِ».(64)

منتهى در اين درگيرى، انسان ها هم آزمايش و امتحان مى شوند وكسانى كه فطرتشان پاك است، طرفدار حق مى شوند. آدم هايى كه فطرت ناپاكى دارند، جذب باطل مى شوند. در اين گير و دار اين امتحانات تحقّق پيدا مى كند.

مسأله اسلام و نبوّت پيغمبرصلى الله عليه وآله مسأله اى است كه از صدر خلقت مطرح بوده، به تمام انبياءعليهم السلام ابلاغ شده وآن ها هم به مردم ابلاغ كرده اند كه در آخر الزمان دينى مى آيد به نام دين اسلام، پيغمبرى دارد كه خاتم انبياء است.

برنامه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در تمام كتب آسمانى مطرح بوده و آثارش هنوز هم هست، چه قبول كنند يا انكار كنند؛ اين يك واقعيّت است.

خدا مشيّتش تعلّق گرفته پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله بيايد، دينى بياورد،

ص: 58

دينى جهانى كه تا قيام قيامت اين دين حاكميّت داشته باشد. منتهى عدّه اى قبل از اين كه پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا بيايد، آگاه شدند و خيلى برنامه ريزى كردند تا انقلاب اسلامى شكل نگيرد.

آن ها در آباء و اجداد پيغمبرصلى الله عليه وآله مطالعه كردند، متوجّه شدند كه چه كسانى هستند كه از نسل اين ها خاتم انبياءصلى الله عليه وآله مى خواهد به وجود بيايد.

عجيب است! اگر تاريخ مطالعه بفرمائيد، اين ها روى جدّ پيامبرصلى الله عليه وآله مطالعه داشته اند، براى نابودى او برنامه ريزى كردند تا پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا نيايد.

همچنين پدر پيامبرصلى الله عليه وآله را شناسايى كردند و برنامه ريزى كردند كه پدر پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا نيايد يا اگر به دنيا آمد، باقى نماند كه بخواهد از نسلش پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا بيايد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در رحم مادر بودند و هنوز به دنيا نيامده بودند، نقشه طرح كردند بچّه سقط بشود. آرايشگر فرستادند با شانه زهرآگين بيايد و آمنه عليها السلام را آرايش بكند تا موادِّ سمّى موجب سقط بچّه بشود. خدا نخواست، پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا آمد. آن قدر نقشه و طرح و برنامه قبل و بعد از رسالت پيغمبرصلى الله عليه وآله ريختند، تا پا نگيرد.

خدا مى خواهد اين پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايد و آن ها هم طراحى مى كنند كه

ص: 59

پيغمبرصلى الله عليه وآله نيايد؛ ولى «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أمْرِهِ».(65) در تمام اين مراحل خداوند كار خودش را انجام مى دهد. پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا مى آيد، به مقام رسالت مى رسد و آن ها مأيوس مى شوند. در ايجاد و انعقاد مأيوس شدند و حال در بقاء قضيّه برنامه ريزى مى كنند كه باقى نماند.

بر خلاف آنچه مى خواستند، پيغمبرصلى الله عليه وآله آمده و كار را شروع كرده و به هر حال كار به اوج خودش رسيده، پيغمبرصلى الله عليه وآله موفّق شده، اراده و مشيّت الهى تحقّق پيدا كرده، حالا مى بايد جلوى آن را گرفت تا ادامه پيدا نكند.

اين ها فكر كردند از چه راهى ممكن است برنامه رسول خداصلى الله عليه وآله ادامه پيدا كند، آن چيزى كه به نظرشان رسيد اين بود كه اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله فرزندى پيدا كردند، از نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله ممكن است كسانى به وجود بيايند و كار رسول خداصلى الله عليه وآله را ادامه بدهند و اين ها را بايد متوقّفشان نمود. شروع كردند به توطئه هاى عجيب و حساب شده كه از پيغمبرصلى الله عليه وآله كسى باقى نماند.

پيامبر خداصلى الله عليه وآله با زن هاى متعدّد ازدواج كردند، ولى از هيچ كدام از آن زن ها اولاد پيدا نكردند، تا جريان ماريه قبطيّه پيش آمد.

رسول خداصلى الله عليه وآله نامه بسيار جالبى به پادشاه مصر نوشتند. پادشاه

ص: 60

مصر هم اطّلاع قبلى داشت، آن فرستاده پيامبرصلى الله عليه وآله را پذيرفت، با او مصاحبه كرد، پرس و جو كرد، احساس كرد كه اين همان پيغمبر آخر الزمان است.

مثل پادشاه ايران حماقت نكرد كه نامه را پاره كند تا پيغمبرصلى الله عليه وآله در حقّش نفرين كنند: «همين گونه كه نامه مرا پاره كرد خدا شكمش را پاره كند»، او هم به كيفر خودش مبتلا شد و به دست فرزندش كشته شد.(66)

پادشاه مصر احترام كرد و هدايايى براى پيغمبرصلى الله عليه وآله فرستاد. يكى از هدايا كنيزى بود، اين كنيز قبطى (مصرى) بود. اين كنيز را با اشياء قيمتى ديگر فرستاد و از پيغمبرصلى الله عليه وآله تجليل كرد.

ماريه قبطيّه مصرى بود. مصرى ها زبانشان با زبان مردم حجاز تفاوت داشت. پادشاه مصر شخصى به نام «جَريح» كه غلامى بود را فرستاد تا ماريه قبطيّه هم زبان داشته باشد.

اين ها با هم خدمت پيغمبرصلى الله عليه وآله آمدند، ماريه قبطيّه همسر پيغمبرصلى الله عليه وآله شد و از اين ماريه قبطيّه يك پسر به نام «ابراهيم» متولّد گرديد.

پيغمبرصلى الله عليه وآله زنان متعدّدى گرفتند، ولى هيچ كدام بچّه دار نشدند،

ص: 61

بچّه پسر نياوردند، امّا ماريه يك اولاد به نام ابراهيم پيدا كرد. بچّه بزرگ شد. از آن طرف فاطمه زهراعليها السلام هم يك فرزند به نام امام حسين عليه السلام پيدا كردند. پيغمبرصلى الله عليه وآله نشسته بودند، روى يك زانويشان امام حسين عليه السلام و روى زانوى ديگرشان ابراهيم نشسته بود.

مقدّر نبود ابراهيم بماند. جبرئيل نازل شد يا رسول اللَّه! يا بايد حسين عليه السلام بماند و ابراهيم برود؛ يا ابراهيم بماند و حسين عليه السلام برود؛ انتخاب با شما است.

پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمودند: اگر حسين عليه السلام برود، من و فاطمه عليها السلام و على عليه السلام ناراحت مى شويم؛ امّا اگر ابراهيم برود، فقط من ناراحت مى شوم. بالاخره بنا بر اين شد كه ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام بشود.(67)

قبل از اين كه ابراهيم از دنيا برود، عايشه و دشمنان پيغمبرصلى الله عليه وآله به دست و پا افتادند كه حالا ابراهيم بزرگ مى شود و جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله مى گردد و اسلام به وسيله نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله ادامه پيدا مى كند. بايد كارى كرد كه ابراهيم پا نگيرد. هنوز ابراهيم نمرده بود، ولى اين ها توطئه كردند كه چه كار كنند.

خيلى عجيب است، چون «يُحْفَظُ الرَّجُلُ في وُلْدِه»(68) كسى اگر

ص: 62

بخواهد باقى بماند، از طريق فرزندانش در جامعه باقى مى ماند. اگر فرزند نداشته باشد، چند صباحى كه مى گذرد مردم او را فراموش مى كنند، ولى اگر اولاد داشته باشد به بركت اولادش آثارش باقى مى ماند.

فاطمه زهراعليها السلام در خطبه فدكيّه فرمودند: «المَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِه».(69)

حضرت زكريّاعليه السلام عرض مى كند:

«فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ؛ يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا».(70)

خدايا! من مى خواهم در خانه ام بسته نشود، در خانه آل يعقوب بسته نشود، بچّه ندارم، يك وليى، يك بچّه اى از من باقى بماند كه يادگار ما باشد و در خانه ما بسته نشود. خداوند يحيى عليه السلام را به ذكريّاعليه السلام مى بخشد. باورش هم نمى شد، مى گفت:

«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا».(71)

خدايا! من پيرمردم و از آن طرف هم زنم نازا است؛ چگونه من اولاد پيدا مى كنم؟

ص: 63

ولى وقتى مشيّت خدا باشد، خداوند متعال يحيى عليه السلام را به او مى دهد كه درِ خانه اش بسته نشود.

از طريق فرزند و نسل مى تواند مكتب زنده شخصيّتى باقى بماند.

به دست و پا افتادند چه كار كنند؟ اين جور كارها خيلى بى دينى و بى وجدانى مى خواهد!

عايشه آمد به ماريه قبطيّه تهمت زد؛ گفت: اين غلامى كه از مصر با ماريه قبطيّه آمده است، گاهى در خانه ماريه آمد و شد مى كرده؛ پس اين بچّه اى كه ابراهيم باشد، فرزند پيغمبرصلى الله عليه وآله نيست. مال آن غلام، جَريح است.

اين تهمت بزرگ را عايشه به ماريه زد تا اين انتساب و ارتباط ابراهيم با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع بشود. پيغمبرصلى الله عليه وآله بسيار ناراحت شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام را فرستادند جريح را دستگير كنند و قضيّه را تحقيق كنند. جريح از ترسش بالاى درخت رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند پاى درخت ايستادند و فرمودند: بيا پايين.

ترسيد و گفت آقا من قبل از اين كه از درخت پايين بيايم، مى خواهم به شما عرض كنم كه اصلًا امكان اولاد دار شدن از من نيست و پيراهنش را بالاى درخت بالا زد. ديدند اصلًا چيزى وجود ندارد. از درخت پايين آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام به پيغمبرصلى الله عليه وآله خبر دادند

ص: 64

كه جريح به قول عرب ها «مجبوب» است.(72)

دشمنان توطئه كردند نسلى از پيغمبرصلى الله عليه وآله باقى نماند، اگر هم ماند ارتباطش را با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع كنند كه اولاد پيغمبرصلى الله عليه وآله نيست. تا بالاخره ابراهيم از دنيا رفت و زنده بودن او مقدّر نبود. اين ها خوشحال شدند كه ديگر از پيغمبرصلى الله عليه وآله نسلى نمانده تا انقلاب رسول خداصلى الله عليه وآله بخواهد تداوم پيدا كند.

گفتند: اكنون ممكن است از راه قرابت و خويشاوندى يك عدّه اى از وابستگان پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايند و جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله بشوند. بايد فكرى كرد كه قرابت هم اثر و خاصيّتى نداشته باشد. طرحى ديگر ريختند. آمدند و بعد از اين كه پيغمبر خداصلى الله عليه وآله از دنيا رفتند، مسأله قرابت را قيچى كردند، گفتند: خلافت و نبوّت در يك خانواده جمع نمى شود. يعنى حق ندارند خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله بشوند و از قول پيغمبرصلى الله عليه وآله اين روايت را نقل كردند.

ولى آن ها جايى كه به نفعشان بود، دَم از خويشى با پيغمبرصلى الله عليه وآله مى زدند و آن جايى كه به ضررشان بود، قرابت را قيچى مى كردند.

مثلًا در سقيفه بنى ساعده بحث بود كه مهاجرين سر كار بيايند يا أنصار. مهاجرين از قريش و خويشان دور پيغمبرصلى الله عليه وآله بودند. أنصار مال

ص: 65

مدينه بودند و با پيغمبرصلى الله عليه وآله قرابت نداشتند.

داد و قال كردند كه در سقيفه چه كسى بايد انتخاب بشود، همين آقايانى كه از قول پيغمبرصلى الله عليه وآله نقل كردند: خلافت و ولايت با رسالت در يك خانواده جمع نمى شود، گفتند: ما خويشان پيغمبريم، اولويّت با ما است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ *** فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ(73)

شما كه در سقيفه با شورا سر كار آمديد، اگر دليلتان شورا است، همه كه نبودند؟ چهار تا آدم دور هم جمع شديد و خليفه انتخاب كرديد «وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ» آن هايى كه بايد نظر بدهند، غائب بودند. اكثر صحابه در شورا وجود نداشتند، شما چگونه انتخاب كرديد؟!

وَ إِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيمَهُمْ *** فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَب(74)

و اگر استناد به خويشى و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله كرديد و سر كار آمديد، از شما أولى تر و نزديك تر بود، ما كه به پيغمبرصلى الله عليه وآله نزديك تر بوديم. قرابت با پيغمبرصلى الله عليه وآله را شما زير پا گذاشتيد. حالا در

ص: 66

سقيفه استناد به قرابت با پيغمبرصلى الله عليه وآله مى كنيد؟!

تمام استناد بنى أميّه براى سر كار آمدن، به خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله بود. بهانه بنى العبّاس براى سر كار آمدن خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله بود. همه جا از ارتباط و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله استفاده كردند! وقتى نوبت خلافت على عليه السلام مى شود، مى گويند: نه! قرابت معنا و مفهومى ندارد! قرابت را قيچى كردند. اين خيلى عجيب است.

تا نوبت به اين رسيد كه پيغمبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته اند ارثشان به چه كسى مى رسد؟

قرآن مى فرمايد: يك عدّه از خويشان كه نزديك ترند، به ارث اولويّت دارند:

«أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ».(75)

در قرآن مى فرمايد: آن هايى كه رحم اند و خويشند، اين ها ارث مى برند.

دشمنان ديدند اگر بخواهند حقوقى كه در قرآن براى خويشاوندان پيغمبرصلى الله عليه وآله تعيين شده را به خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله بدهند، قرابت و خويشاوندى آن ها را تأييد كرده اند، بنابر اين حقوق قرابت را قطع كردند؛ يعنى فاطمه زهراعليها السلام در زمان پيغمبرصلى الله عليه وآله مالك فدك بود، كه

ص: 67

پيغمبرصلى الله عليه وآله به فاطمه عليها السلام بخشيدند، آن ها منكر شدند؛ اگر هم مال پيغمبرصلى الله عليه وآله بود، بايستى به وارث پيغمبرصلى الله عليه وآله برسد، ولى آن ها گفتند: پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده است «نَحْنُ الأنْبِياء لا نُوَرِّث».

و اگر فدك خمس بود:

«وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ ِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ».(76)

بايد سهم فاطمه زهراعليها السلام را از ذوى القربى بدهند، ولى ندادند.

عمر آمد به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: خمس را به من قرض بدهيد، بعد به شما مى دهم. به عنوان قرض جلوى خمس را گرفت، بعد هم مثل كسانى كه مال مردم را مى خورند، چشم هايش را بست و خلاص شد، خمس را هم ندادند.

«ما أفاءَ اللَّه» كه حقّ ذوى القربى بود را ندادند. آنچه كه از اموال بيت المال يا از اموال پيغمبر كه سهم ذوى القربى بود، آن ها با كمال پر روئى اين سهام را ندادند.

چرا؟ براى اين كه ذوى القربى بودن و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله را كمرنگ بكنند و كسى نتواند با قرابت به پيغمبرصلى الله عليه وآله موقعيّتى به دست بياورد.

ص: 68

آن ها خيلى نقشه هاى عجيبى كشيده بودند. طرح هايشان بسيار حساب شده بود.

توطئه بعدى براى اين كه از نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله كسى سر كار نيايد، اين بود كه جلوى نقل حديث را گرفتند. يعنى گفتند: كسى حقِّ نقل حديث ندارد. چرا؟ پيغمبرصلى الله عليه وآله در روايات عديده اى ازاهل بيت عليهم السلام تجليل كرده بودند، اين ها مى خواستند اين روايات بين مردم نشر پيدا نكند.

پانصد حديث از پيغمبرصلى الله عليه وآله در دست ابوبكر بود، به عايشه گفت: برو بياور، پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده اند اين احاديث را آتش بزنيم. پانصد حديث از پيغمبرصلى الله عليه وآله را ابوبكر آتش زد.(77) چرا؟ اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله مى خواستند اين احاديث بين مردم نشر پيدا نكند، چرا فرمودند؟ اگر فرمودند چرا شما آتش زديد؟

تا صد سال اجازه نقل حديث ندادند، تامبادا در بين احاديث فضائل اهل بيت عليهم السلام مطرح شود.

بعد براى اين كه مسأله خويشاوندى پيغمبرصلى الله عليه وآله از نظر نسبى رشد پيدا نكند، به زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله عظمت و اهميّت دادند. ارتباط با پيغمبرصلى الله عليه وآله اگر ارزش دارد، نسبى ارزشش بيشتر است يا سببى؟

ص: 69

زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله ارتباطشان سببى بود نه نسبى، زيرا ارتباطشان به واسطه ازدواج بود. فاطمه زهراعليها السلام گوشت و پوست و استخوانش وابسته به پيغمبرصلى الله عليه وآله بود «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي».(78)

زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله را ارج دادند و آن ها را بالا بردند تا قرابت و خويشاوندى فاطمه زهراعليها السلام و خويشان و بستگان پيغمبرصلى الله عليه وآله را كم رنگ كنند. اگر بگويى بالاى چشم يكى از زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله ابرو است، پوست آدم را مى كنند؛ چرا به عايشه مثلًا گفته ايد: فلان!

آن ظلم ها را به صدّيقه طاهره عليها السلام مى كنند و از اين طرف از عايشه آن گونه تجليل مى كنند.

اين ها حساب شده بود. قرابت كم رنگ بشود و زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله مطرح بشوند. البتّه قرآن خيلى جالب پيش گيرى كرده بود و خداوند مى دانسته اين ها چه نقشه هايى دارند؛ به زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله دستور مى دهد:

«وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ».(79)

در خانه هايتان بنشينيد.

يعنى: حق نداريد بياييد خودتان را در جامعه مطرح كنيد تا از وجودتان سوء استفاده كنند. عايشه بر خلاف صريح قرآن آمد در

ص: 70

جنگ جمل در ملأ عام سوار بر شتر شد و آن بلوا را راه انداخت.

از آن طرف آن ها صحابه را مطرح كردند؛ يعنى براى اين كه اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله مطرح نشوند، مورد توجّه مردم قرار نگيرند - با آن همه سفارشات پيغمبرصلى الله عليه وآله و آيه تطهير كه در شأن خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شد - صحابه را بزرگ كردند، حديث درست كردند كه ما حديث را بررسى كرده ايم در تمام چهارده قرنى كه از عُمْرِ اسلام مى گذرد، اين حديث را تخطئه كرده اند حتّى خود علماى اهل سنّت.

امروز ببينيد در مورد عدالت صحابه چه قيامتى است. يكى از پتك هاى بزرگى كه بر مغز ما شبانه روز مى كوبند، عدالت صحابه است. شيعه كافر است، شيعه مشرك است، شيعه قتلش واجب است، به خاطر اين كه به صحابه توهين مى كند. كدام صحابه؟ صحابه اى كه قرآن اين ها را معرّفى كرده است:

«أ فَإِنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ».(80)

مرتد شدند: «إرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ إلّا ثَلاث أوْ أرْبَع».(81)

بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله عملكرد صحابه را مى بينيم كه بر خلاف مسير پيغمبرصلى الله عليه وآله و اسلام بود. كدام صحابه؟ آمدند حديث درست كردند:

ص: 71

«قال رسول اللَّه: أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم»(82) ؛ اصحاب من مثل ستاره اند، به هر كدامشان اقتدا كنيد، هدايت مى شويد.

بندگان خدا! اصحاب پيغمبرصلى الله عليه وآله در مقابل هم ايستادند. على عليه السلام از اصحاب پيغمبرصلى الله عليه وآله، طلحه و زبير هم از اصحاب پيغمبرند، اين ها با هم جنگيده اند، آيا هر دوى اين ها درست مى گويند؟!

با درست كردن اين روايت مجهول، صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله را بالا بردند، آن قدر بالا بردند كه كسى ديگر حق ندارد بگويد صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله فلان تخلّف را داشته اند، فلان بدعت ها را گذاشته اند، فلان خلاف كارى ها را كرده اند.

چرا؟ براى اين كه اهل بيت عليهم السلام را از صحنه بيرون بيندازند! يادگارى هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله نباشند!

متوجّه شديد نقشه ها چه گونه بوده است. خوب اين هم يك نقشه و طرح كه كسانى را در مقابل اهل بيت عليهم السلام قرار بدهند و آن قدر شعاع اين ها را بالا ببرند تا ديگر اثرى از اهل بيت عليهم السلام باقى نماند.

بعد شروع به نسل كشى كردند. يعنى تمام ذرارى زهراعليها السلام را زير ذرّه بين داشتند. بنى اميّه كشتار كردند. بنى العبّاس كشتار كردند. آن ها

ص: 72

هم ترور شخص و هم ترور شخصيّت كردند. به صورتى كه از اين ذرارى پيغمبرصلى الله عليه وآله اثرى باقى نماند. همه ايشان كف بُر بشوند و بروند.

اين هم يك طرح بود كه همه آنان اجرا كردند. بچّه هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله را چه كارها كه به سرشان نياوردند! يا كشتند يا لاى ديوار كردند يا تبعيد كردند و امثال آن بلاهايى كه بر سر ذرارى پيغمبرصلى الله عليه وآله آوردند.

آخرين حربه آن ها چه بود؟ ششمين توطئه اين ها براى اين كه ارتباط اهل بيت عليهم السلام را با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع كنند؛ گفتند: هميشه نسل از ناحيه پسر است و پيغمبرصلى الله عليه وآله پسر نداشتند. بچّه ها و نوه هاى دخترى پيغمبرصلى الله عليه وآله هم كه اولاد پيغمبرصلى الله عليه وآله نيستند، ذريّه به حساب نمى آيند.

چندين سال درگيرى بود بين دشمنان اهل بيت با اهل بيت عليهم السلام در مورد اين كه آيا اين ها ذريّه پيغمبرصلى الله عليه وآله هستند يا نيستند.

حتّى در دوران هارون، هارون از موسى بن جعفرعليهما السلام پرسيد: به چه دليل شما ذريّه پيغمبريد؟ حضرت آيه قرآن خواندند. فرمودند: خداوند متعال ذريه ابراهيم عليه السلام را مطرح مى كند. در شمار ذرّيّه هاى ابراهيم عليه السلام خداوند مى فرمايد: عيسى عليه السلام هم ذريّه ابراهيم عليه السلام است. عيسى عليه السلام پدر نداشت از ناحيه مادر متصّل به حضرت ابراهيم عليه السلام مى شد «وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ»(83). عيسى عليه السلام از طريق مادر ذريّه ابراهيم عليه السلام

ص: 73

است. آن وقت ما از ذرّيّه پيغمبرصلى الله عليه وآله نيستيم؟ سپس حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام فرمودند: اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايد و بخواهد از تو دختر بگيرد دخترت را به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى دهى؟

گفت: افتخار مى كنم.

حضرت فرمودند:من نمى دهم. - چرا؟ - چون دختر خود پيغمبرصلى الله عليه وآله است و محرم به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى باشد.(84)

ببينيد تا كجاها نقشه طرح كردند تا اين ارتباط نسبى را قطع كنند كه از پيغمبرصلى الله عليه وآله چيزى باقى نماند. واقعًا عجيب است! خدا هم تو دهنى محكمى به همه آن ها مى زند و نقشه هايشان را باطل مى كند. در قرآن مى فرمايد:

«إنَّا أعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ؛ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ ؛ إنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ».(85)

تمام نقشه هاى آن ها را خدا از طريق حضرت فاطمه عليها السلام به باد مى دهد.

خداوند متعال مى خواهد از نسل پيغمبر كه منحصر به فاطمه عليها السلام است دين پيغمبرصلى الله عليه وآله را باقى گذارد.

ص: 74

اللَّه اكبر! اين نسل چقدر بركت دارد. الآن ببينيد ذرارى زهراعليها السلام دنيا را پر كرده اند، آن هايى كه مدافع پيغمبرصلى الله عليه وآله بودند، ذرارى زهراعليها السلام بودند. يازده امام از فاطمه زهراعليها السلام و حضرت على عليه السلام به وجود مى آيند و دين خدا را اين ها تا قيامت نگه مى دارند و آخرين ذخيره الهى براى تداوم بخشيدن به دين پيغمبرصلى الله عليه وآله و جهانى كردن پيغمبرصلى الله عليه وآله آقا حضرت بقيّة اللَّه حجّة بن الحسن المهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - هستند.

به خانه فاطمه زهراعليها السلام يورش مى برند؛ چرا؟ براى اين كه اهل بيت عليهم السلام طرد بشوند و نفسشان در نيايد و اسلام نابود شود.

ما اگر خواستيم ارزش فاطمه زهراعليها السلام را بدانيم، مى بايست هر مقدار براى دين خدا ارزش قائليم همان ارزش را براى فاطمه عليها السلام قائل باشيم و به وجود فاطمه زهراعليها السلام كه علّت تداوم و علّت مبقيّه دين مبين اسلام است، بباليم.

بعضى سعى و تلاش مى كنند كه پرونده هاى خلفاء و كسانى كه به صدّيقه طاهره عليها السلام ستم كردند را ماست مالى كنند. كى؟ كجا؟ نه! يك چنين چيزى در صدر اسلام نبوده. مگر خورشيد را مى شود زير ابر پنهان كرد؟! تاريخ را مى شود مخدوش كرد؟

الحمد للَّه اين قدر سند و مدرك در اختيار شيعه است كه هر چه دشمنان بخواهند تلاش كنند آن ها را از بين ببرند، امكان پذير نيست.

ص: 75

چندين كتاب با سند درباره ظلم هايى كه به فاطمه زهراعليها السلام شده، نوشته شده است؛ اكنون هزار تا سنّى هم بنشينند يقه چاك كنند و بگويند: نه. البتّه رويشان نمى شود بگويند كه خلفاء يك چنين جنايتى كرده اند. اگر جنايت آن ها را تصديق كنند، سفره تسنّن جمع مى شود. براى همين نمى توانند تصديق كنند.

كسى كه قداست فاطمه زهراعليها السلام را پذيرفته، نمى تواند ديد مثبتى نسبت به دشمنان فاطمه عليها السلام داشته باشد. فاطمه زهراعليها السلام با صبرش، با مقاومتش، با خطبه هايش، با سينه مجروحش، با بازوى ورم كرده اش، با محسن سقط شده اش، يك مهر ابطال بر مكتب اهل سنّت زده كه تا قيام قيامت اين سند از بين رفتنى نيست.

حال ما مى خواهيم شيره سر ديگران بماليم، مى گوييم ما خيلى بد بين به خلفاء نيستيم، لعن هم نمى كنيم، پس احترام به اهل سنّت مى گذاريم. ولى آن ها كه خودشان مى دانند كه ما شيره سرشان مى ماليم. آخر چرا خودمان را گول مى زنيم؟

خيلى براى من عجيب است! يك جمله اى از بن باز شنيدم. يكى از مسئولين كشور ما پيش بن باز رفته و به او گفته بود: ما براى اين كه كمى نسبت به هم محبّت پيدا كنيم، كارهايى كرده ايم؛ و به مردم گفته ايم: بيايند در مسجدهاى شما پشت سر شما نماز بخوانند و به هر حال يك ترميمى در كارها بشود. خوب كه حرف هايش را زده بود

ص: 76

و خدمت هايش را گفته بود كه ما چه كرديم، بن باز گفته بود: «كنتم كفّارًا فصرتم منافقين»؛ يعنى: آن روز تا حالا كافر بوديد، اكنون منافق شده ايد.

مى فهميد يعنى چه؟ يعنى شيره سر ما نماليد، ما كه مى دانيم شما شيعه ها هيچ وقت آبتان با ما در يك جوى نمى رود. عمر، عمر است. يعنى فكر مى كنيد اگر چنانچه حوض كوثر را بياورند و بخواهند عمر را با آن شست و شو بدهند، مى شود؟! اصلًا امكان پذير است؟!

فاطمه زهراعليها السلام نمى گذارد اين ها در مقابل شيعه جلوه كنند. ظلم هايى كه كرده اند فراموش نمى شود. كسانى كه سعى مى كنند به صورتى تاريخ را مخدوش كنند، خودشان را گول مى زنند. تاريخ به جاى خودش هست. اين جنگ حقّ و باطل ادامه دارد. نگران هم نباشيد، اگر مى بينيد يك مسائلى هست، اين درگيرى ها بوده و هست و تا زمان ظهور حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - خواهد بود. خدا هم جاى حقّ نشسته، امكان ندارد بتوانند تشيّع را با اين حرف ها زير سؤال ببرند.

شخصى در يكى از مجلّات چيزى نوشته كه براى من خيلى سنگين بود. نوشته بود: «ما بايد مشروعيّت خلافت شيخين را در دنيا اثبات كنيم.» آيا مى توانيد؟ ممكن نيست! هر وقت توانستيد تاريخ صدر اسلام را محو كنيد، شايد بتوانيد. تاريخ همچنان باقى است و

ص: 77

خون فاطمه زهراعليها السلام روى پرونده اين ها هست، پاك شدن هم ندارد، بى خود هم از اين فكرها نكنيد.

چند كلمه هم از فاطمه زهراعليها السلام ذكر مصيبت كنيم. حالا ديگر نزديك ظهر است و فاطمه زهراعليها السلام در بستر افتاده، اگر من و شما جاى أسماء بوديم و مى رفتيم داخل اتاق فاطمه زهراعليها السلام بدن نحيف فاطمه زهراعليها السلام را مى ديديم، چه به ما مى گذشت؟ لا اله الّا اللَّه! اگر ما به جاى حسنين عليهما السلام بوديم، داخل اتاق فاطمه زهراعليها السلام مى رفتيم پهلوى شكسته مادرمان را مى ديديم، چه حالتى به ما دست مى داد؟ خدا به داد دل بچّه هاى فاطمه زهراعليها السلام برسد! خدا به داد دل على عليه السلام برسد!

مى دانيد امروز تنها كسى كه از اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت مى كرد از دنيا مى رود. على عليه السلام تنها مى شود. او كه كمربند على عليه السلام را مى گرفت و به خاطر على عليه السلام تازيانه مى خورد، اكنون ديگر از دنيا مى رود. على عليه السلام تنها مى شود. على عليه السلام بالاى سر قبر زهراعليها السلام مى آيد براى فاطمه زهراعليها السلام چقدر گريه مى كند، چقدر اشك مى ريزد، وقتى خبر شهادت بى بى را به حضرت على عليه السلام مى دهند؛ على عليه السلام غش مى كند، بى حال مى شود، روى زمين مى افتد.

عرض مى كنيم: ياعلى! شما وقتى خبر شهادت فاطمه عليها السلام را شنيديد، غش كرديد، خدا به دادِ دل زينب عليها السلام برسد آن وقت كه

ص: 78

بالاى گودال قتلگاه آمد، نگاه كرد بدن پاره پاره، بدن بى سر ابى عبداللَّه عليه السلام، سنگ ها، چوب ها، نيزه شكسته ها را عقب كرد، افتاد روى پيكر ابى عبد اللَّه عليه السلام. مى خواهد برادرش را ببوسد، مى خواهد زير گلوى برادر را طبق وصيّت مادرش ببوسد، مى بيند سر در بدن ندارد، خم شد و لب ها را به رگ هاى بريده... .

ص: 79

ص: 80

مجلس چهارم

آثار تفكّر

ص: 81

ص: 82

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(86)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ ا لْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».(87)

خداى متعال اين عالم را با تمام امتيازاتى كه در آفرينش موجودات هست، آفريده است و نمونه اى از اين عالم يا بگوييم ماكتى از آن به نام انسان درست كرده است. به فرمايش

ص: 83

اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود:

وَ تَحْسَبُ(88) أنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ *** وَ فِيكَ انْطَوى العَالَمُ الأَكْبَرُ(89)

خداى بزرگ عالَم به اين بزرگى را در وجود انسان خلاصه كرده است و اين انسان كارخانه بزرگى است در حجم كوچك و همين طورى كه اين عالم داراى اجزائى است و هر جزئى براى كارى ساخته شده، انسان هم داراى اجزاء است، خداوند اعضاء گوناگونى برايش خلق كرده و هر كارى را بر عهده يك عضوى گذاشته است و با ارزش ترين عضوى كه خدا به بشر داده و به هيچ موجودى اين عضو را نداده، مغز انسان است.

كار مغز تفكّر است و تفكّر خاصيّتش اين است كه چيزهاى معلومى را در كنار هم مى گذارد و مجهولى را كشف مى كند. اين هنر فقط مخصوص انسان است. تمام تمدّن بشر، پيشرفت بشر، اوج بشر به بركت همين فكر است كه اين كارخانه عجيب را به كار مى اندازد و چيزهائى را كشف مى كند كه قبلًا معلوم نبوده است.

هر روز صنعتى در دنيا بروز مى كند، مثل امروز كه واقعًا پيشرفت هاى بشر در امور صنعتى بسيار چشمگير و حيرت آور است.

ص: 84

انسان مخترع و مكتشف است و روز به روز تمدّنش تغيير مى كند، به اصطلاح از عصر حجر گرفته تا عصر اتم هميشه در حال پيشرفت بوده است و در جا نمى زند.

علّت موفقيّت انسان و پيشرفت تمدّن ها، فكر است. فكر داراى خاصيّت ها، آثار بسيار و بركات چشمگيرى مى باشد. فلذا قرآن در رابطه با تفكّر تأكيد دارد و گاهى توبيخ كرده و مى فرمايد:

«أ فَلا تَتَفَكَّرُونَ».(90)

چرا فكر نمى كنيد.

گاهى دعوت به تفكّر مى كند و مى فرمايد:

«قُلْ إنَّما أعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا للَّهِ ِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ».(91)

يا مى فرمايد: عقلاء عالم كيانند؟ اولوا الالباب چه كسانى هستند؟

«الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا».(92)

ص: 85

انسان هاى عاقل كسانى هستند كه به فكر خدا مى باشند. زيرا آدم عاقل هميشه سراغ سرچشمه مى رود، خيلى جالب است كه انسان هاى عاقل مى دانند: «للَّهِ ِ كُنُوزُ السَّمواتِ وَ الْأرْض» گنج هاى عالم چه در آسمان و چه در زمين در دست خداوند تبارك و تعالى است.

حال آن كسى كه واقعًا به نعمت ها و موجودات عالم چشم داشت دارد، به سراغ گنجينه هايى كه در دست خدا است مى رود و رابطه اش را با خدا برقرار مى كند.

هر چه انسان بتواند رابطه اش را با بزرگترها برقرار كند، استفاده هاى بيشترى مى تواند ببرد؛ بنابر اين عقلاى عالم به سراغ كسى مى روند كه از تمام افراد و چيزها بزرگتر است، اللَّه أكبر.

«يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ».(93)

در حال ايستادن به فكر خدا هستند، نشسته اند در انديشه پروردگارند، به پهلو مى خوابند به يادِ خدا هستند. اين نعمت خدا، اين قدرت تفكّر، اين مغز را به كار مى گيرند تا چه چيزى را كشف كنند؟ آدم هاى عاقل هدفشان چيست؟

معصوم عليه السلام مى فرمايد:

«الفِكْرَةُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُهٍ».

آدم هاى عاقل روى پنج چيز فكر مى كنند و از قدرت تفكّرشان براى بدست آوردن پنج چيز تلاش مى كنند كه اين امور همه در ارتباط با خدا است. يعنى اگر انسان بخواهد با خدا در ارتباط باشد، راهش اين است كه محبّت خدا به دلش باشد و اميد به ثوابِ او داشته باشد. خوف از پروردگار داشته باشد. از خدا حياء كند و از آن طرف معرفت به حضرت حقّ پيدا كند. اگر اين ارتباطات بين بنده و خدا برقرار شد، اين انسان خدايى مى شود. قطره ارزشى ندارد، ولى وقتى وصل به دريا شد ارزش پيدا مى كند.

چه گونه مى شود انبياء، اولياء و اوصياءعليهم السلام قدرت هاى فوق العاده اى پيدا مى كنند و مى توانند كارهاى خارق العاده و معجزه انجام بدهند؟ عيسى عليه السلام مى تواند مرده زنده كند. او چطور مى تواند خبر بدهد از آنچه مردم در خانه هايشان ذخيره كرده اند؟ چطور پيسى را معالجه مى كند؟ كور را شفا مى دهد؟ اين قدرت از كجاست؟ هيچ بشرى قدرت اين كارها را ندارد مگر اين كه وصل به خدا باشد و خدا نمونه اى از قدرت خودش را در اختيار آنان قرار مى دهد.

پس آن كه مى خواهد اين كارهاى مهم را بتواند انجام بدهد، تا آن ارتباط را برقرار نكند كارى از او ساخته نيست.

عاقل كيست؟ آن است كه ارتباط با بارى تعالى را برقرار كند تا آن قدرت را به دست آورد.

عاقل كيست؟ آن است كه اين ارتباطات را برقرار نمايد تا بتواند علم لدنّى پيدا كند. درس نخوانده عالم باشد. عجيب اين است كه قرآن به همين مطلب سفارش مى كند، مى فرمايد:

«اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ».(94)

اگر مى خواهيد علم فرا گرفته و خدا دَرستان بدهد، تقوا داشته باشيد. رابطه خود را با خدا برقرار كنيد تا علم از جانب او به شما إفاضه شود؛ پس كسانى كه براى كسب سرمايه هاى مادّى و معنوى سراغ حضرت بارى تعالى كه «عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ»(95) «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ»(96) است مى روند، انسان هاى عاقلند.

آن ارتباطات با اين پنج چيز حاصل مى شود: يكى: محبّتِ به خدا، ديگرى: رغبت، سوّم: رهبت، چهارم: حيا و پنجم: معرفت.

اين امورى كه در ارتباط با خدا است اگر دست به دست هم بدهد، آن وقت انسان مى تواند همان گونه كه عرض كردم خدائى بشود. حال اين امور از كجا به وجود مى آيد؟ چه كار كنيم كه محبّت به خدا در دل ما قرار بگيرد و اين رابطه قلبى بين ما و خدا برقرار شود؟ اگر من خدا را دوست بدارم، خدا هم من را دوست دارد، يك دوستى متقابل:

«قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ».(97)

پيغمبرصلى الله عليه وآله مأمور است كه اين پيام را به مردم بدهد؛ اگر خدا را دوست داريد دنبال من بياييد، اگر دنبال من آمديد و خدا را دوست داشته باشيد، خدا هم شما را دوست دارد.

حال آثارى كه خدا آدم را دوست داشته باشد چيست؟ خودش بابِ جداگانه اى دارد كه چه كنم محبّت خدا در عمق جانم نفوذ كند و واقعًا خدا را دوست داشته باشم؛ زيرا مى دانيد اگر كسى خدا را دوست داشت، همه چيزش را براى خدا مى دهد؛ چنانچه امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

تَرَكْتُ الخَلْقَ طُرًّا في هَواكا

وَ أيْتَمْتُ العَيْالَ لِكَيْ أراكا(98)

خدايا تمام اين خلق را به خاطر محبّت تو پشت سر گذاشتم.

خاصيّت محبّت به پروردگار سر از پا نشناختن و در خدمت فرمان بارى تعالى بودن است. چه كنيم كه خدا را دوست داشته باشيم؟

مى فرمايد: «الفِكْرَةُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُهٍ فِكْرَةٌ في آلاءِ اللَّهِ وَ نَعْمائِه»؛ يعنى فكرى را كه خدا به بشر داده به كار بيندازد، نگاه كند، ببيند كه خدا چه نعمت هايى به او داده، در اين باره خداوند تبارك و تعالى آب صاف و پاك را روى دست ما ريخته، مى فرمايد:

«وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها».(99)

اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد و واقعًا هم نمى توانيد، چون در قدرت بشر نيست.

مقدارى از اين نعمت ها را خداوند عزّوجل در سوره نحل بيان فرموده است:

«سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ».(100)

پروردگار خطاب به انسان مى كند، آسمان به اين عظمت را - كه هنوز عمق آن را هيچ بشرى نفهميده و نمى فهمد - براى شما خلق كرديم، اين يك نعمت از نعمت هاى خداوند است، آيا مى توانيم ارزش اين آسمان را درك كنيم؟ وسعتش را بدانيم؟ مى فرمايد:

«إنَّا لَمُوسِعُونَ».(101)

ما اين آسمان را دائمًا گسترش مى دهيم.

زمين با اين طول و عرضش در اختيار تو است:

«وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ».(102)

ستارگان و ماه و خورشيد براى شما است.

مى دانيد چقدر انرژى از اين خورشيد به شما مى رسد! زمين شما را آباد مى كند! منافعى براى شخص شما دارد! بايد مطالعه كرد تا ببينيم مى توانيم عظمت خورشيد را بفهميم؟ آيا عظمت بركات خورشيد را دانسته ايم؟ مى توانيم انرژى هاى خورشيد را ارزيابى كنيم؟ و اللَّه اگر بخواهيم، نمى توانيم.

ماه در تسخير شما است، جذر و مدّ درياها را ماه به وجود مى آورد و بشر از آن استفاده مى كند؛ و امثال ديگر و آثار ديگر.

همه ستارگان در اختيار شما است.

مى فرمايد: نباتات زمين و آنچه از زمين مى رويد؛ به نفع شما است. چند نوع گياه داريم؟ چقدر ميوجات داريم؟ چقدر حبوبات داريم؟ تمام اين ها را حقّ جلّ و علا براى شما خلق كرده است.

آدم درب مغازه هايى عبور مى كند و ميوه ها را مى بيند، گُل ها را مى بيند، درب مغازه هاى عطّارى مى رود گل و گياهانى را مى بيند، چهارصد نوع گياه درمانى هست و بعضى تعدادش را خيلى بالاتر مى گويند، البتّه از آن گياهانى كه بشر نوانسته كشف كند. و خدا همه اين ها را خلق كرده است.

هشت جلد كتاب براى من هديه آورند از اوّل تا آخر درباره گياهانى است كه جنبه داروئى براى بشر دارد، العظمة للَّهِ؛ هر كدام يك بوئى، يك عطرى، يك خاصيّتى، يك اثرى، يك رنگ آميزى به خصوصى دارد؛ اين ها شناخته مى شود براى چه كسى؟ براى شما.

«وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها».(103)

ما براى اين كه شما سوارى بكشيد، اسب و قاطر و الاغ را خلق كرديم، بعد مى فرمايد: «وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ»(104)، ما در آينده هم براى شما مركب سوارى خلق مى كنيم، در حالى كه شما نمى دانيد چه چيزهايى است. آن زمان كه مردم ماشين و هواپيما و... را نمى دانستند چيست، فرمود: «وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».

در رابطه با ماهيان دريا فرمود:

«وَ هُوَ الَّذَي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا».(105)

درياها و حيوانات دريايى را خلق كرديم كه از گوشت تازه ماهيان استفاده كنيد.

اكنون اگر بخواهم آن مواردى كه در قرآن مطرح شده را بگويم، إلى ما شاء اللَّه خداوند براى ما انسان ها نعمت قرار داده است.

بشر بايد روى نعمت ها فكر كند، هر عضوى از اعضاء انسان يك نعمت بزرگ الهى است. اگر آدم به بيمارستان ها برود، مى بيند داخل اين بخش ها چه خبر است؟! چقدر انسان ها گرفتار بيمارى هاى مختلف اند كه انسان سالم اين بيمارى ها را ندارد. آن وقت شكر خدا به جا مى آورد و مى بيند پروردگار چه نعمت هايى برايش قرار داده است. خداى ناخواسته آفتى به چشم، گوش، قلب، زبان، كليه، كبد و ريه انسان برسد، آن وقت مى فهمد اين اعضاء چه نعمت هايى هستند و هر كدام چقدر ارزش دارند.

شخص جوانى به خواستگارى رفته بود. به او گفته بودند: سرمايه و درآمد و كسب و شغل و كار شما چيست؟

داماد بحث را عوض كرده بود و بحث شده بود راجع به أعضايى كه پيوند مى زنند مثل چشم و قلب و كليه و... كه عوض مى كنند. پرسيده بود اگر كليه را الآن بخواهند عوض كنند، چقدر مى ارزد؟ اگر چشم ها را بخواهند جا به جا كنند چقدر ارزش دارد؟ قلب را بخواهند عمل كنند چقدر ارزش دارد؟ چند ميليون بايد پول بدهند و چندين ميليون بايد خرج كنند تا اين قلب عوض بشود؟

قيمت أعضاء را پرسيده بود و حدودًا نرخ ها را گفته بودند. داماد گفته بود: من دو چشم سالم دارم، زبانم سالم، قلبم سالم، كليه ام سالم، ريه ام سالم و مانند آن ... مجموعًا ارزش اين ها چقدر است؟ من اين سرمايه ها را دارم كه نمى شود حساب كرد؛ هر دانه رگى، هر موئى، هر عضله اى، هر استخوانى چقدر اهميّت دارد؟

اين ها نعمت هاى خدا است. اگر آدمى كمى فكر كند، به اين نتيجه مى رسد كه سرش را بلند كرده و مى گويد: خدايا! چقدر با عظمتى! چقدر به بندگانت لطف دارى! چقدر عنايت كردى! اين نعمت هاى سرشار را به ما داده اى ولى ما قدرش را نمى دانيم. اگر فكر كند «فِكْرَةٌ فِي آلاءِ اللَّهِ وَ نَعْمائِه»، آن وقت نتيجه فكر كردن در اين نعمت ها «يَتَوَلَّدُ مِنْها المَحَبَّة» مى شود؛ يعنى در اعماق جان انسان محبّت خدا نفوذ مى كند.

مى دانيد «الإنْسانُ عَبيدُ الإحْسان» اگر كسى به انسان محبّت كند و مثلًا چيزى به او بدهد، دوستى او در دلش جا مى گيرد.

اكنون خدا با اين همه نعمت هاى بيكران، قاعدتًا انسان چقدر بايد محبّت به خدا پيدا كند! سرمايه اوليّه ارتباط بين ما و خداوند به واسطه تفكّر در آلاء و نعمت هاى او به وجود مى آيد.

رابطه دوّم مسأله رغبت است. اگر بنده خدايى دنبال كار مى گردد، اين طرف و آن طرف سر مى زند. به اداره كار مراجعه مى كند، به مراكز ديگر براى كاريابى مى رود، تحقيق مى كند و جستجو مى كند كجا كمتر كار مى خواهند و بيشتر مزد مى دهند؛ و تا به چنين جايى دست پيدا نكند، دست از تلاش دائمى خود بر نمى دارد ولى اگر جائى كمى كارها سنگين باشد و اجرت ها كم، زير بار نمى رود؛ بلكه ميلش به جائى بيشتر است كه كار كمتر و اجرت بيشتر باشد.

كجاست كه به آدم اجر بى حساب مى دهند؟ جايى را سراغ داريد كه بى حساب و بى كتاب و بى چرتكه به آدم اجر و مزد بدهند؟ جايى را سراغ داريد؟ نداريد. فقط و فقط خدا است كه مى فرمايد:

«إنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ».(106)

كسانى كه صبر در اطاعت دارند، صبر در معصيت دارند، صبر در مصيبت دارند، به آنان اجر بى حساب مى دهيم.

مى فرمايد:

«وَ فِكْرَةٌ فِي وَعْدِ اللَّهِ وَ ثَوابِهِ يَتَوَلَّدُ مَنْها الرَّغْبَة».

خداوند متعال به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ».(107)

پيغمبر! تمايلت را به طرف خدا كن. به طرف او - جلّ شأنه - برو. اگر كسى وعده هاى حضرت حقّ را در قرآن بخواند و او را راستگو بداند و باور داشته باشد كه: «إنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ»(108) و نيز آگاه باشد كه ثواب هاى كلان را براى كارهاى عبادى ما قرار داده است.

«جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ».(109)

«وَ أصْحابُ الْيَمينِ ما أصْحابُ الْيَمينِ ؛ في سِدْرٍ مَخْضُودٍ ؛ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ ؛ وَ ظِلِّ مَمْدُودٍ ؛ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ ؛ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ؛ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ ؛ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ».(110)

خدا اين چيزها را ثوابِ اعمال انسان قرار مى دهد؛ چيزهايى كه در دنيا آدم خوابش را نمى بيند. كسى كه در اين وعده ها و ثواب هاى الهى فكر كند، نتيجه اش اين مى شود كه رو به خدا مى آورد، رغبت إلى اللَّه پيدا مى كند و جاذبه خدا او را مى گيرد، «وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ».(111)

«وَ فِكْرَةٌ فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَة».

يكى از چيزهايى كه آدم را كنترل و مهار كرده و جلوى تجاوزات او را مى گيرد و اين انسانِ چموش را رام مى كند، ترس است. حيوانات هم همين طورند. ترس است كه حيوان را رام مى كند. انسان هم اگر بترسد، رام مى شود و تا خوف نباشد اين انسان طغيان مى كند، سركش است.

«إنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى ؛ أنْ رَآهُ اسْتَغْنى .(112)

فقط با ترس، آن هم ترس از خدا مى شود انسان را مهار كرد.

مى فرمايد: اگر كسى فكرش را به كار بيندازد، مطالعه كند، ببيند خداوند چه كيفرهايى براى گناهان بزرگ در نظر گرفته است «فِكْرَةٌ فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِه»، و بداند خدا چه عقاب هاى عجيبى دارد، چه كسى جرأت مى كند معصيت كند؟ عِقابى كه در دنيا مثلش نيست. مثلًا اگر بخواهند آدمى را در دنيا عذاب كنند، شكنجه اش مى كنند تا حدِّ مرگ، اگر مُرد ديگر كارى نمى توانند بكنند؛ چون او مرده و شكنجه اش فائده اى ندارد؛ امّا خدا اين طور نيست اگر قرار شد عقاب كند:

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها».(113)

خدا مى سوزاندش، پس سوخته مى شود. دو مرتبه خدا او را بر مى گرداند و باز عذابش مى كند. كجاى دنيا چنين عذابى داريم؟ آن وقت آگاه نيستيم چه مى كنيم؟ همين طور بى حساب معصيت كرده و فكر نمى كنيم كه «إنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(114) خدا در كمين است، مراقب است، از اين گناهان بزرگ، مخصوصًا جناياتى كه خدا در قرآن وعده عذاب شديد برايش داده است، نمى گذرد.

اين بى عفّتى هايى كه در سطح جامعه رواج دارد براى چيست؟ براى اين است كه نمى دانند خدا چه عذاب ها و كيفرهايى را برايشان در نظر گرفته است، غافلند.

مقدارى بايد قرآن خواند و به احاديث مراجعه كرد تا قدرى انسان باور كند كه خلاف كارى ها بى كيفر و نكبت نمى ماند، آن وقت خوددارى مى كند. اين قدر بى حساب گناه نمى كند.

از تلفن هايى كه به ما مى شود مى فهميم چه خبر است و اين مردم غافل چگونه با شتاب به روى بى عفّتى مى روند و خبر از عواقبش ندارند؛ اگر ذرّه اى بينديشند «فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِه يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَة». اگر مطالعه كنند و بفهمند عذاب خدا يعنى چه، خوف از خدا در دلشان قرار مى گيرد.

«مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى .(115)

وقتى آدم ترسيد، آن وقت ديگر «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى جلوى هواى نفسش را مى گيرد كه اين گونه تاخت و تاز نكند.

چهارم فرمود:

«وَ فِكْرَةٌ فِي جَفاءِ النُّفُوسِ بِجَنْبِ إحْسانِ اللَّه إلَيْها يَتَوَلَّدُ مِنْها الحَياءُ وَ النَدَمُ».

فكر كند كه آدم هائى كه سر سفره خدا نشسته اند و نان و نمك خدا را خوردنده اند، در مقابل چه عكس العملى نشان مى دهند؟ جنايت مى كنند، فرمان خدا را نمى برند، حساب روى كارهايشان نمى كنند، جنايت مى كنند.

اگر انسان مقدارى فكر كرد خدايى كه اين گونه است و ما اين گونه برخورد مى كنيم، حيا مى كند: «يَتَوَلَّدُ مِنْها الحَياءُ وَ النَدَمُ».

فقط گاهى شب احياء به گناهانمان فكر مى كنيم كه چه كرده ايم؟ امّا اين كار را هر شب بايد انجام بدهيم؛ چرا كه يكى از دستورات اخلاقى در كتب اخلاق، محاسبة النفس نمودن در هر شب است. چه گونه آقايانى كه كاسب اند هر شب حساب و كتاب مى كنند، چه خريده اند، چه فروخته اند، صادراتشان چه بوده، وارداتشان چه بوده، مطالباتشان چقدر است، شب مى نشينند مقايسه مى كنند، حساب مى كنند ضرر كرده اند يا نفع نموده اند، بدهكارند، طلبكارند، محاسبه مى كنند. ما هم بنشينيم اعمالمان را محاسبه كنيم، يك ذرّه فكر كنيم امروز چند گناه انجام داديم؟ چقدر عبادت كرديم؟ به اندازه اى كه خدا براى ما نعمت داده، آيا به همان اندازه ما براى خدا كار كرده ايم؟ اگر قدرى انديشه كنيم كه از چه نعمت هاى كلانى برخوردار هستيم ولى در مقابلش حال نداشتيم پيشانى بر خاك بساييم و شكر خدا را به جاى آوريم، خجالت مى كشيم. اگر كسى فكر كند و به اين نتيجه برسد كه كم كارى كرده، پشيمان مى شود كه چرا بى توجّهى كردم.

پنجم فرمود:

«فِكْرَةٌ فِي آياتِ اللَّه يَتَوَلَّدُ مِنْها المَعْرِفَةُ».(116)

انسان بايد مدّتى اين قوّه تفكّرش را در آيات خدا به كار بيندازد، آن چيزهايى كه به غير خدا نمى تواند نسبت بدهد چيست؟ در سوره مباركه نمل چهارده كار است كه خدا مى فرمايد: صاحب اين كارها را پيدا كنيد. كيست كه باران مى دهد؟

«أمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أ إلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ».(117)

«أ رَأيْتُمْ إنْ أصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ».(118)

اى انسان ها! فكر كنيد اگر خدا درِ آسمان را ببندد، كيست كه باز كند و باران را بفرستد؟ از بى بارانى گريه مى كنيم و نمى دانيم كجا برويم؛ اگر جايى و كسى را سراغ داريد كه آب تقسيم مى كند، باران تقسيم مى كند، سراغش برويد.

اين آيات خدا است كه ابرها را بفرستد، بادها را بفرستد، بادها ابرها را متراكم كنند و در يك فضاى مناسب قرار بدهند، قطره قطره باران روى زمين بيايد و انسان ها و حيوانات و گياهان زنده بشوند. آيا اين از آيات خدا نيست؟!

اگر چنانچه پروردگار اراده كرد هميشه شب باشد، كسى را پيدا كنيد به روز تبديلش كند يا به عكس آن، چه كسى را پيدا مى كنيد؟ يا كسى را پيدا كنيد كه در بيابان ها و درياها در مواقعى كه انسان دسترسى به هيچ جا ندارد به فرياد انسان برسد؟

«أمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ».(119)

زمين، آسمان، باران، حيوانات و هر موجودى از موجوداتِ ذرّه بينى گرفته تا موجودات كلان الهى، همه و همه آيات خدا هستند.

«يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».(120)

آدم عاقل، اولوا الالباب آن هايى هستند كه مى گردند راهى پيدا كنند تا با خدا ارتباط برقرار كنند و اگر اين ارتباط برقرار شد، اگر هيچ نداشته باشند همه چيز پيدا مى كنند.

اگر فكرمان را در اين پنج مسير به حركت انداختيم، پنج سرمايه به دست مى آوريم: 1 - محبّت به خدا، 2 - ميل به خدا، 3 - ترس از خدا، 4 - حياى از خدا و پشيمانى كه نتيجه آن استغفار است و 5 - معرفت؛ و ارزش معرفت از تمام اين عنايات خدا بيشتر است. معرفت چيز عجيبى است. اگر انسان نسبت به خدا شناخت پيدا كرد، به شكلى ديگر فكر مى كند، برنامه هايش تغيير مى كند، سرا پا تسليمِ محضِ پروردگار مى شود؛ «الإسْلامُ هُوَ التَسْلِيم».(121)

حضرت ابراهيم عليه السلام كه خدا را مى شناسد، آخرين كلامى كه بعد از معرفتِ خدا مى زند، اين چنين است:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَ ما أنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».(122)

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ» يعنى من تمايلم به خدا است؛ رغبت.

«لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» به خاطر مطالعه خلقت آسمان و زمين توجّه به خدا مى كنم.

«حَنيفًا» يعنى سراپا تسليم محض خدا هستم؛ موقعى كه فرزندش اسماعيل را مى خواباند تا ذبح كند، قرآن مى فرمايد:

«فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ».(123)

پدر تسليم، فرزند هم تسليم، پدر مى گويد: راضيم سر فرزندم را خودم جدا كنم. فرزند هم مى گويد: من راضيم، تسليمم. نتيجه اين چيزها تسليم است. اگر انسان معرفت پيدا كند، تسليم مى شود. اگر معرفت به پيغمبرصلى الله عليه وآله پيدا كرد تسليم پيغمبر است، كسى حق ندارد در مقابل پيغمبرصلى الله عليه وآله برنامه اى، حكمى يا كارى انجام بدهد، خواست، خواستِ پيغمبرصلى الله عليه وآله است.

اگر كسى فاطمه زهراعليها السلام را شناخت چگونه است؟

«وَ عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى .(124)

اين كلام بسيار پر معنى است. «عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى يعنى چه؟

يعنى محور شخصيّت قرن ها از زمان خلقت حضرت آدم عليه السلام به بعد معرفت فاطمه زهراعليها السلام است. هر كسى معرفت فاطمه عليها السلام را پيدا كرد، ارزش بيشترى پيدا مى كند. حال چه گونه گذشته ها نسبت به فاطمه عليها السلام معرفت پيدا كردند؟ قبل از ولادت فاطمه عليها السلام آن ها معرفت داشتند، ولى بعدى ها كه فاطمه زهراعليها السلام را ديده بودند، معرفت نداشتند. نمى دانستند فاطمه عليها السلام يعنى چه؟ نمى دانستند شفيعه روز قيامت فاطمه زهراعليها السلام است؟ تمام خلايق بايد مشمول شفاعت فاطمه عليها السلام واقع بشوند تا بهشتى گردند. بدون معرفت فاطمه عليها السلام كسى بهشتى نمى شود. مقام خيلى عجيبى است. «عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى .

پيغمبر خداصلى الله عليه وآله فاطمه عليها السلام را مى شناسد. آيا پيغمبرصلى الله عليه وآله بدون دليل سر و سينه و دست كسى را مى بوسد؟! يا رسول اللَّه! چه عظمتى در فاطمه عليها السلام سراغ داشتيد كه گاهى سرش را مى بوسيديد، گاهى سينه اش را مى بوسيديد. آن معرفت پيغمبرصلى الله عليه وآله است.

آن هايى هم كه معرفت ندارند، همين سينه اى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله مى بوسيدند را بين در و ديوار! لا إلهَ إلّا اللَّه!

مى دانيد مرحوم آية اللَّه حاج شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى قدس سره چه مى فرمايد؟ مى فرمايد:

وَ لَسْتُ أدْري خَبَرَ المِسْمار

سَلْ صَدْرَها خَزِينَةَ الأسْرار(125)(126)

نمى دانم ميخ در با سينه چه كرد؟ مى خواهى خودت برو از سينه مجروح فاطمه عليها السلام كه خزينه اسرار الهى است بپرس كه ميخ در با سينه فاطمه عليها السلام چه كرد؟ همين دستى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله مى بوسيد را يك وقت صدا زد: قنفذ! بزن زهرا را. آن چنان ضربه به بازوى فاطمه زهراعليها السلام وارد كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: مثل «دملج»، يعنى همانند بازو بند، بازوى فاطمه زهراعليها السلام ورم كرده بود.(127)

ألا لَعْنَة اللَّهِ عَلَى القَوْمِ الظالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الّذينَ ظَلَمُوا أىّ مُنْقَلبٍ يَنْقَلِبُونَ.

إلهي بِمُحَمَّدٍ وَ عَليّ ٍ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ وَ تِسْعَةِ المَعْصُومينَ مِنْ ذُريَّةِ الحُسَيْن. اغْفِرْ بِهِمْ ذُنُوبَنا وَ اغْفِرْ والِدَيْنا وَ لِمَنْ لَهُ حَقٌّ عَلَيْنا ؛ اللّهُمَّ اقْضِ حَوائِجَنا الشرعيّة، جُزْئِيَّةً وَ كُلِيَّةً، دُنْيَوِيَّةً وَ أُخْرَوِيَّةً؛ اللّهُمَّ أيِّدْ إمامَ زَمانِنا وَ عَجِّلْ في فَرَجِهِ وَ ظُهُورِهِ وَ اجْعَلْنا مِنْ أنْصارِهِ وَ أعْوانِهِ؛ وَ اجْعَلْ عَواقِبَ أمُورِنا خَيْرًا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِه.

مجلس پنجم

فاطمه زهراعليها السلام

محدَّثة و محدِّثة هستند.

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(128)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«إنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ».(129)

براى فاطمه زهرا، صدّيقه كبرى عليها السلام القابى را نقل كرده اند؛ من جمله از القاب فاطمه عليها السلام «محدَّثة» است و معناى محدَّثه اين است كه ملائكه با فاطمه زهراعليها السلام سخن مى گفتند و در روايات - مخصوصًا در كتاب كافى، جلد اوّل - در رابطه با مُصْحَف فاطمه عليها السلام است كه آقا اميرالمؤمنين عليه السلام پشت در خانه مى آمدند، مى شنيدند كه فاطمه زهراعليها السلام صحبت مى كنند، مانند اين كه با يك آدمى صحبت مى كنند. بعد كه وارد خانه مى شدند، مى پرسيدند: با چه كسى صحبت مى كرديد؟

فاطمه عليها السلام عرض مى كردند: ملائكه مى آيند با من صحبت مى كنند.

فاطمه زهراعليها السلام از خانه بيرون نمى آمدند و براى اين كه دل تنگ نشوند ملائكه با ايشان صحبت مى كردند.

حضرت على عليه السلام مى فرمودند: سخنان ملائكه را به ذهن بسپاريد، من كه مى آيم باز گو كنيد تا يادداشت كنم.(130)

خود اين مطلب درس بزرگى است، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«اكْتُبُوا فَإنَّكُمْ لا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا».(131)

هر چه را انسان يادداشت كند، مى ماند و هر چه را يادداشت نكند از ذهنش مى رود و فراموش مى كند.

چقدر خوب است آنچه را انسان مى شنود، يادداشت كند تا يادگار برايش بماند. شايد در مجالسى شركت مى كنيم، مطالبى را مى شنويم ولى يادداشت نمى كنيم، فراموش مى شود كأن لم يكن است؛ ديدم بعضى از دوستان قلم و كاغذ در دستشان است و مطالب حسّاس و آموزنده را يادداشت مى كنند و اين سنّت بسيار خوبى است.

يكى از آقايان علما كتاب مفصّلى نوشته كه در آن هزار و يك نكته جمع نموده است. علم فرّار است، آن مطالبى را كه احيانًا شنيده اند، يادداشت كرده اند، در فلان مجلس فلانى اين طور گفت، يك روايت، يك آيه، يك مطلب علمى و يك داستان، اين ها را كه جمع كنيد، خيلى مى شود و آدم فكر مى كند كه حرف هاى خُرد و ريز اهميّتى ندارد؛ اين گونه نيست! وقتى كه جمع بشود، مطالب مهمّى است.

من اين توصيه را به شما مى كنم: به مجالسى كه مى رويد احتياطًا قلم و كاغذ داشته باشيد، وقتى مطالب جالب و حسّاسى را مى شنويد يادداشت كنيد، فرار نكند.

معلوم است كه ملائكه حرف لغو نمى زنند، حرف بى فايده وبى ثمر نمى زنند، آن هم براى فاطمه زهراعليها السلام، براى دانستن مقام علمى حضرت زهراعليها السلام بايد روايات را خواند. دختر ايشان حضرت زينب است كه حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود:

«أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَة».(132)

دختر فاطمه عليها السلام اين گونه است، ديگر خود فاطمه زهراعليها السلام از نظر علمى در چه فازى بودند، بايد كتاب خواند.

گوينده ملائكه هستند و شنونده فاطمه عليها السلام، مطالبى كه گفته مى شود پيدا است چه مطالبى است، آن مطالب را حضرت على عليه السلام جمع آورى كردند و «مُصْحَف» شد.

يكى از اشكالات و ايراداتى كه اهل سنّت از ما مى گيرند، اين است كه مى گويند: شما يك قرآن ديگر هم داريد و آن «مصحف فاطمه عليها السلام» است.

البتّه آن ها نمى فهمند ما چه مى گوييم يا نمى خواهند بفهمند؛ ما نمى گوييم فاطمه زهراعليها السلام يك قرآن ديگر دارند. اين ها در اصطلاح خودشان به قرآن «مصحف» مى گويند.

وقتى ما مى گوييم: مصحف فاطمه عليها السلام، مصحف را به همان قرآن تفسير مى كنند؛ يعنى قرآنِ فاطمه عليها السلام در حالى كه عقيده ما اين گونه نيست و قرآن يكى بيشتر نيست.

مصحف يعنى كاغذها و كتاب هايى كه فاطمه زهراعليها السلام گفته اند، حضرت على عليه السلام نوشته اند، اين مصحف فاطمه عليها السلام است؛ چون كه ملائكه براى فاطمه زهراعليها السلام مطالبى را مى گفتند، فاطمه زهراعليها السلام را «محدَّثَة» مى گويند ؛ يعنى كسى كه ملائكه برايشان حديث مى گفتند.

مصحف فاطمه عليها السلام يكى از مدارك و مآخذ مهم اهل بيت عليهم السلام است. اهل بيت عليهم السلام مداركى دارند، يكى از آن ها مصحف فاطمه عليها السلام است، يكى كتاب على عليه السلام است كه در وسائل مرحوم شيخ حُر عاملى چهارصد حديث به واسطه ائمه عليهم السلام از كتاب على عليه السلام نقل كرده است. يكى جفر أبيض و يكى جفر أحمر است، كه هر كدام جداگانه بحث هاى مهمّى دارد.

همان گونه كه خداوند به مادر موسى عليه السلام وحى كرد:

«وَ أوْحَيْنا إلى أُمِّ مُوسَى أنْ أرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إنَّا رَادُّوهُ إلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ».(133)

خدا به قلب مادر موسى عليه السلام الهام مى كند. وقتى به مادر موسى عليه السلام الهام مى كند، آن هم مطالبى كه اگر كسى ايمان به آن نداشته باشد، اقدام نمى كند.

فرمود: بچّه ات را درون يك صندوق بگذار و روى آب دريا رهايش كن. تا كسى ايمان به اين الهام نداشته باشد، مطمئن نباشد كه از جانب خدا است، اين كار را نمى كند؟ پيدا است مادر موسى عليه السلام متوجّه شده كه اين القاء از جانب خدا است و بايد به آن عمل كند. اين كه خدا اين گونه به مادر موسى عليه السلام القاء و راهنمايى مى كند، يك امتياز براى ايشان است.

فاطمه زهراعليها السلام محدَّثه است؛ يعنى به واسطه ملائكه، مستقيم يا غير مستقيم الهام به قلب فاطمه عليها السلام مى شود.

آدم هاى با تقوا يك حدّ ضعيف ترى را دارا هستند؛ يعنى اگر تقوا داشته باشند خدا الهاماتى به قلبشان مى كند و با الهامات قلبى هدايتشان مى نمايد.

فاطمه زهراعليها السلام علاوه بر اين كه داراى مقام والاى «محدَّثه» بودند، «محدِّثة» هم بودند كه امتياز ديگرى است.

محدِّثه يعنى چه؟ فاطمه زهراعليها السلام مطالبى را از پيغمبرصلى الله عليه وآله سؤال مى كردند و پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله به فاطمه عليها السلام تعليم مى دادند و فاطمه زهراعليها السلام هم آن مطالب را براى ديگران بازگو مى كردند، يعنى مُحَدِّثْ بودند.

به عدّه اى از آقايان علماءرحمهم الله نيز محدِّث مى گويند؛ شيخ انصارى قدس سره از علّامه مجلسى رحمه الله تعبير به «محدِّث مجلسى» مى نمايد؛ يعنى او كسى است كه روايات را در كتاب «بحارالانوار» و ديگر كتب جمع كرده و شرح نموده است؛ يا محدّث نورى قدس سره استاد مرحوم شيخ عباس قمّى رحمه الله؛ يا مثلًا مرحوم كلينى قدس سره كه احاديث را در كتاب شريف «كافى» جمع آورى كرده است. اين دسته از علماء محدِّث بودند.

در صدر اسلام اين كار، كار مهمّى بود. پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمّه عليهم السلام تأكيد مى كردند كه مردم بيايند و اين مطالب را بشنوند تا در ذهنشان جا بگيرد و براى ديگران نقل كنند.

در جلد اوّل «كافى» در بحث علم، اين حديث نقل شده است: شخصى خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله آمد و عرضه داشت: «مَا العِلْمُ؟»؛ علم چيست؟

فرمودند: اوّل علم اين است كه انسان گوش بدهد، «إنْصات» يعنى آرامش داشته باشد؛ فرض كنيد بنده صحبت مى كنم و شما اينجا آرام نشسته ايد، اگر آرامش نداشته باشيد، يعنى حواسّ شما پرت باشد، با يكديگر صحبت كنيد، حرف من را نمى فهميد.

مثل اين كه راوى قانع نشد؛ زيرا سكوت علم نيست. براى همين گفت: «ثُمَّ مَه؟» بعد از آن چيست؟

حضرت فرمود: «الإسْتِماع». ممكن است اينجا بنشينيد، حرف هم نزنيد، صحبت هم نكنيد و ليكن گوش ندهيد و مثلًا حواستان به چك و سفته ها باشد. اين شخص هم چيزى نمى فهمد.

آن وقت مى بينى يك خانمى پنجاه سال در مجلس روضه مى نشيند، آخر عمرش با اوّل عمرش يك قدم پيشرفت نكرده. چرا؟ در مجلس روضه حرف مى زند؛ اگر حرف زد، هيچ نمى فهمد. اگر فردا از او بپرسند: ديروز كه روضه رفته بودى چه ياد گرفتى؟! از بس حرف زده، حرف هاى خودش را هم فراموش كرده، چه برسد به سخنان يك منبرى!

خدا در قرآن مى فرمايد:

«وَ إذا قُرِى ءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».(134)

اگر مى خواهيد نواقص زندگيتان بر طرف شود، بايد قرآن كه مى خوانند گوش بدهيد. آن گوينده مى خواند، شما تحويل بگيريد. وقتى گوش داديد، بالأخره تحت تأثير آيات قرآن قرار مى گيريد.

باز راوى قانع نشد، گفت: «ثُمَّ مَه؟»

حضرت در مرحله سوّم فرمودند: آن چه را شنيده است با قلم يا با حافظه حفظ كند.

باز سؤال كرد: «ثمَّ مَه؟»

فرمودند: «العَمَلُ بِه». به آن چه ياد گرفته و حفظ كرده است، عمل نمايد.

باز قانع نشد، گفت: «ثُمَّ مَه؟»

حضرت فرمودند: «نَشْرُه».(135) اين كلمه شاهد عرض من است. اين مطالبى كه آدم مى شنود و گوش مى دهد و حفظ مى كند، در ذهنش ذخيره نكند، نشر بدهد؛ يعنى شخص بايد هم عامل مصرف و هم عامل پخش باشد. به واسطه مطالبى كه مى شنود، چهار نفر را هدايت كند و به گوش ديگران هم برساند و اين كار در صدر اسلام دائر و رايج بوده است.

در زمان ائمّه عليهم السلام مجالس ذكر و ثبت حديث بوده است، در زمان بعد از ائمه عليهم السلام هم اين كار دائر بوده است. الآن از آن مجالس كتاب هايى هست مثل أمالى سيّد مرتضى قدس سره؛ أمالى شيخ طوسى رحمه الله. يعنى جلسه تشكيل مى دادند و عدّه اى مى نشستند، علماء احاديثى را نقل مى كردند و كسانى كه در جلسه بودند يادداشت مى كردند، حال «كافى» و «وسائل» و «من لا يحضره الفقيه» شده است.

احاديث را گرفتند، حفظ كردند، عمل نمودند و پخش كردند؛ و اين كار دستور است.

اين كارى بود كه در زمان صدر اسلام و بعد از آن در زمان ائمه عليهم السلام مى كردند و اين احاديث يادگار ماند.

امروز همين احاديث ذخيره اى در بين شيعه است، تنها و تنها كتاب كافى بيش از شش كتاب صحاح اهل سنّت روايت دارد.

در مقام باشيم احاديث را يادداشت كنيم، حفظ كنيم، عمل كرده و منتشر نماييم. آن وقت فرهنگ اسلام زنده مى ماند؛ ولى وقتى همه بى توجّه گوش بدهيم، از اين گوش بشنويم از آن گوش بيرون كنيم، خاصيّتى ندارد.

فاطمه زهراعليها السلام الگو هستند، اين درس را از فاطمه عليها السلام ياد بگيريم. فاطمه زهراعليها السلام خدمت پيغمبرصلى الله عليه وآله آمدند و سؤال نمودند؛ زيرا دستور قرآن است:

«فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».(136)

چيزهايى را كه نمى دانيد پيش خودتان نگذاريد، برويد بپرسيد.

ابوريحان بيرونى يك دانشمند معروف اسلامى است. در حال احتضار كه جان مى كَند فرستاد يك فقيهى را آوردند، يك مسأله از او سؤال كرد.

گفتند: تو دارى مى روى، در دالان مرگ هستى، سؤال مى كنى؟!

گفت: آيا اين مسأله را بدانم و بميرم بهتر است يا ندانسته بميرم؟!

اگر چيزى را نمى دانيد، بپرسيد.

«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مِفْتَاحُهُ السُّؤَال».(137)

علم گنجينه هائى است كه كليدش سؤال است.

چرا بعضى وقت ها انسان اعمالى را انجام مى دهد و بعد مى فهمد باطل بوده است؟ چون نمى پرسد.

فاطمه زهراعليها السلام آمدند خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله و سؤالى مطرح كردند و پيغمبر خداصلى الله عليه وآله به طور تفصيل بيان نمودند. فاطمه زهراعليها السلام حديث را از پدر گرفتند، يادداشت كردند، بعد براى ديگران نقل كردند و به همين شكل دست به دست به زمان ما رسيده است.

آن حديث را تَيمّنًا و تبرّكًا از قول فاطمه زهراعليها السلام عرض مى كنم.

صدّيقه كبرى عليها السلام خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمدند و سؤال كردند:

«مَا لِمَنْ تَهَاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ؟».

مردان و زنان اگر چنانچه نسبت به نماز سستى كنند، چه نكبتى گريبانشان را مى گيرد؟

«تَهاوُن بالصَلوة» يعنى چه؟ يعنى آدم با نماز سرسرى برخورد كند. نه اين كه نماز نخواند، آن بحث ديگرى است. نماز مى خواند ولى طمأنينه ندارد؛ به تعبير پيغمبرصلى الله عليه وآله: مثل كلاغى كه به زمين نوك مى زند، معلّق مى زند.(138)

يا مثلًا در وضو گرفتن براى نماز توجّه نكند، نمازش با يك وضوى ناقص انجام گيرد، يا دير وقت نماز بخواند، يا حمد و سوره اش را درست نكند، يا حضور قلب در نماز نداشته باشد؛ اين امور اهميّت ندادن به نماز است.

آن هايى كه به نماز اهميّت مى دهند، هيچ وقت نمازشان را از اوّل وقت تأخير نمى اندازند، حمد و سوره هايشان غلط نيست، مراقب لباس و بدنشان هستند كه با لباس و بدن ناپاك نماز نخوانند، مراقب هستند. بحث سر كسانى است كه نماز را سبك مى شمارند و آن را ضايع مى كنند.

فاطمه زهراعليها السلام سؤال مى نمايند: چه عواقبى در انتظار آن ها است؟

حضرت فرمودند: پانزده خصوصيّت در انتظار كسانى است كه به نماز اعتناء و توجّه خاصّى ندارند و چندان اهميّتى براى آن قائل نيستند، فرمودند: مقدارى از اين نكبت ها مربوط به دنيا است و مقدارى در هنگام مرگ و مقدارى مربوط به عالم قبر و مقدارى راجع به قيامت است.

اين بى توجّهى به نماز پانزده اثر دارد.

رمز اين كه چرا در زندگى اين قدر مشكل داريم، دعا مى كنيم، التجاء مى كنيم، التماس مى كنيم، ولى مشكلات ما حل نمى شود و به هر درى مى زنيم موفّق نمى شويم، در اين حديث بيان شده است.

اين رمز در قالب ديگرى، ضمن حديثى بيان شده است:

«مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ».(139)

مى فرمايد: وقتى انسان رابطه اش را با خدا برقرار كند، خدا بين او و مردم اصلاح مى دهد. يعنى از ناحيه مردم ضربه نمى خورد، مشكلاتش حل مى شود، بايستى رابطه خودمان را با خدا درست برقرار كنيم، آن وقت كارهاى ما حل مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«سِتٌّ مِنْهَا فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ ثَلاثٌ عِنْدَ مَوْتِهِ وَ ثَلاثٌ فِي قَبْرِهِ وَ ثَلاثٌ فِي الْقِيَامَةِ».

فرمود: شش اثر و خاصيّت بى توجّهى به نماز در دنيا است، سه اثر هنگام مرگ، سه اثر در قبر است و سه اثر مربوط به قيامت است. شخص اين گرفتارى ها را در آن مقاطع مختلف دارد.

آن شش تايى كه مربوط به دنيا است و در دنيا به آن گرفتار مى شود چيست؟

«فَأَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَالْأُولَى يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ عُمُرِهِ».

خدا بركت را از عمرش مى گيرد. بركت يعنى خير، خير بسيار؛ بى توجّهى به نماز مى كند، شصت سال عمر مى كند ولى يك قدم پيش نمى رود.

يك شخصى هم مثل علّامه مجلسى قدس سره شصت و سه سال عمر مى كند ولى به اندازه صد سال كار مى كند. اين بركت است.

يك وقت آدم چرتكه مى اندازد، خوب امروز ما چه كار كرديم؟ شب مى نشيند حساب روزش را مى كند، امروز چه كار كرديم؟ مى بيند امروز گذشته و هيچ چيزى از دنيا و آخرت گيرش نيامده است. همين گونه اين عمر تلف شده، رفته است. بركت در اين عمر نيست.

«وَ يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ رِزْقِهِ».

بعد مى فرمايد: خدا بركت را از رزقش بر مى دارد.

«وَ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِيمَاءَ الصَّالِحِينَ مِنْ وَجْهِهِ».

آدم هاى خوب و آدم هايى كه با خدا هستند، مخصوصًا در روايت است آدم هايى كه نماز شب مى خوانند، چهره هايشان خيلى روشن و نورانى است. ولى آن كسانى كه به نماز بى توجّهى مى كنند، خدا آن سيما و قيافه صالحين را از ايشان مى گيرد، در قيامت هم همين گونه است: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ».(140)

بعضى در قيامت با قيافه ها و چهره هاى بسيار زشت و بد و درهم كشيده هستند، آن ها همان كسانى هستند كه در دنيا به نماز بى توجّهى كردند. نه در دنيا سيماى صالحى دارند نه در آخرت، هيچ كدام. خدا سيماى صالحين را از آن ها مى گيرد.

«وَ كُلُّ عَمَلٍ يَعْمَلُهُ لا يُؤْجَرُ عَلَيْهِ وَ لا يَرْتَفِعُ دُعَاؤُهُ إِلَى السَّمَاءِ».

هر عملى انجام بدهد، اجر به آن نمى دهند. روزه مى گيرد اجر نمى دهند، نماز مى خواند نمازش ناقص است و اجرى ندارد، دعا مى كند اجر نمى دهند، كارها را مى كند و زحمت ها را مى كشد، ولى فائده اى ندارد، هدر مى رود، چرا؟! روايات زيادى داريم كه محور نماز است:

«إنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها».(141)

نماز عمل عبادى عجيبى است. بى جهت نيست فاطمه زهراعليها السلام تا صبح نماز مى خواندند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا صبح نماز مى خواندند تا اين كه آيه نازل شد:

«طه ؛ ما أنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى .(142)

بى خود نبود فاطمه زهراعليها السلام اين قدر براى نماز روى پاهايشان مى ايستادند كه «حَتّى تَوَرَّمَ قَدَماها»(143)، پاهايشان ورم مى كرد. پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله هم همين گونه بوده اند.(144) اين ها مى دانستند نماز چه معجونى است.

بعد مى فرمايد: هيچ عملى از آن ها صادر نمى شد كه خدا اجر به ايشان داده باشد.

«وَ السَّادِسَةُ لَيْسَ لَهُ حَظٌّ فِي دُعَاءِ الصَّالِحِينَ».(145)

اين هم يك نكبت بدترى است كه آدم هاى صالح اگر در حقّ آدمى كه نماز را سبك شمرده دعا بكنند، مستجاب نمى شود.

اين كه مرتّبًا مى گويند: التماس دعا، اگر آدم مستجاب الدعوة هم دعا كند، به درد اين افراد نمى خورد؛ چون اين ها نماز را سبك شمرده اند، اثرى هم ندارد.

إن شاء اللَّه بقيّه حديث را در فرصت ديگرى بيان خواهم نمود.(146)

«السَلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةَ الزَّهْراء، يا سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمِينَ، السَلامُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه».

در اين ايّام آخر دهه نه تنها براى فاطمه عليها السلام بايد اشك بريزيم، بلكه براى على عليه السلام هم بايد اشك بريزيم، براى بچّه هاى فاطمه عليها السلام هم بايد اشك بريزيم.

يك سَرى مى زنيم به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام مى بينيم بچّه ها؛ زينب عليها السلام چهار ساله در چه وضعيّتى است، ببينيم حسنين عليهما السلام در چه وضعيّتى هستند، بنشينيم پاى درد و دل اميرالمؤمنين على عليه السلام، چقدر اميرالمؤمنين عليه السلام مظلوم هستند.

شما شخصيّت على عليه السلام را در نظر بگيريد، اين مرد الهى با آن قوّت قلب، با آن نيروى معنوى كه در اميرالمؤمنين عليه السلام هست مى نشينند گريه مى كنند، مى فرمايند:

نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ

يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

دلم براى فاطمه عليها السلام تنگ شده است، كاش جانم با نفس هايم خارج مى شد!

لا خَيْرَ بَعْدَكِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا

أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي(147)

مى فرمايد: من گريه مى كنم؛ زيرا مى ترسم بعد از تو عمرم طولانى بشود؛ يعنى من طاقت فراغ تو را يا فاطمه ندارم. بعد از مردن تو ديگر خير در اين زندگى نيست.

نظير اين جمله را آقا امام حسين عليه السلام بالاى سر جوانشان على اكبر فرمودند، وقتى على اكبر روى زمين افتاد صدا زد:

«يا أبَتاه! عَلَيْكَ السَّلامْ» يعنى بابا من هم رفتم خداحافظ.

آقا آمدند بالاى سر جوانشان، سر على را به دامن گرفتند صدا زدند: «عَليّ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ العَفى».(148)

على جان! خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا، رفتى و آسوده شدى، امّا پدرت غريب و تنها... .

پاورقی ها

1) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 2 ص 43 باب 10 ح 9.

2) لازم به ذكر است اين مقدّمه را مرحوم آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى قدس سره جهت كتاب «آتش به خانه وحى» تأليف جناب آقاى حجّة الاسلام و المسلمين سيّد محمّد حسين سجّاد نوشته بودند و در اوّل آن كتاب به طبع رسيده بود، ما نيز تيمّنًا و تبرّكًا در اين مجموعه درج نموديم .

3) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 65 باب 3 ح 58.

4) صف / 8: مى خواهند نور الهى را با سخنان خويش خاموش كنند، حال آنكه خداوند كمال بخش نور خويش است، و لو آنكه كافران ناخوش داشته باشند.

5) اسراء / 33: و هر كس مظلومانه كشته شود، به راستى كه براى ولى [و وارث او حق و حجّتى مقرر داشته ايم.

6) اين سخنرانى در فاطميّه 1428ق مطابق با سال 1386ش ايراد گرديده است.

7) آل عمران / 144 :اگر او [پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بميرد يا كشته شود [از پيروى او و عقيده خود ]باز مى گرديد.

8) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 32 باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء ح 1.

9) يوسف / 111: به راستى در بيان داستان ايشان مايه عبرتى براى خردمندان هست.

10) هود / 82 و حجر / 74: [شهر قوم لوط] را زير و زبر كرديم.

11) كهف / 13: ايشان [اصحاب كهف جوانمردانى بودند كه [در نهان به پروردگارشان ايمان آورده بودند.

12) شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد معتزلي ج 1 ص 188 قصّة الشورى

13) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 10 ص 432 باب 26 ؛ الغدير، علّامه امينى ج 3 ص 177 ؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد معتزلى ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 ؛ الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 73.

14) تاريخ طبرى ج 3 ص 202.

15) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى (متوفى 276ق) ج 1 ص 30.

16) أنساب الأشراف، بلاذرى(متوفى 279ق) ج 1 ص 586.

17) الإمامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى ج 1 ص 30.

18) تاريخ أبى الفداء، اسماعيل بن أبى الفداء (متوفى 732ق) ج 1 ص 239 أخبار أبى بكر الصديق و خلافته.

19) اثبات الوصيّة، على بن حسين مسعودى (متوفى 346ق) ص 124.

20) ابراهيم بن سيّار البصري النظّام المعتزلي (160 - 231ق).

21) الملل و النحل، شهرستانى(متوفى 548ق) ج 1 ص 57 ؛ الوافي بالوفيات، الصفدي(متوفى 764ق) ج 6 ص 15 «حتّى ألقت المحسن من بطنها». هر دو مصدر از نظّام نقل كرده اند.

22) المناقب، ابن شهر آشوب ج 3 ص 132 از معارف القتيبي: «انّ محسنًا فسد من زخم قنفذ العدوي».

23) عوالم العلوم، بحرانى علوم سيّدة النساء ص 572.

24) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 334.

25) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 342.

26) اين مطلب در سه بخش از صحيح بخارى آمده است لكن مجموع اين مطلب در يك جا نيست: صحيح بخارى ج 5 ص 82 ؛ صحيح بخارى ج 8 ص 3 ؛ صحيح بخارى ج 4 ص 219.

27) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 13 و 14.

28) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 18 ؛ تاريخ طبرى ج 3 ص 430.

29) بقرة / 161: لعنت الهى و فرشتگان و مردم جملگى بر آنان است.

30) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 179 باب 7 ح 15.

31) لهوف، سيّد بن طاووس ص 130 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 45 ص 59 بقيّة باب 37: «فَأجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الأعْرابِ حَتّى جَرّوها عَنْهُ».

32) اين سخنرانى در روز دوشنبه 13 جمادي الأولى 1429ق مطابق با30/2/1387ش ايراد گرديده است.

33) بقرة / 286: خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كند، هر كس هر چه نيكى كند به سود او و هر چه بدى كند به زيان اوست.

34) بقرة / 285: پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورده است و مؤمنان هم، همگى به خداوند و فرشتگانش و كتاب هايش و پيامبرانش ايمان آورده اند.

35) زمر / 33.

36) نجم / 3 و 4: و از سر هواى نفس سخن نمى گويد؛ و نيست جز وحيى كه به او فرستاده مى شود.

37) بقرة / 285.

38) بقرة / 1 الى 3 : الم ؛ اين كتابى است كه شكى در آن نيست [كه راهنماى پرهيزكاران است ؛ همان كسانى كه ايمان به غيب دارند.

39) روم / 7 : فقط ظاهرى از زندگانى دنيا را مى دانند.

40) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 97 باب في إبطال الرؤية ح 6: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟

قَالَ: فَقَالَ وَيْلَكَ! مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ.

قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟

قَالَ: وَيْلَكَ! لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ».

41) علق / 14: آيا نمى داند كه همانا خداوند [همه چيز را] مى بيند.

42) بقرة / 285.

43) نازعات / 5: و [قسم به فرشتگانى كه كار سازند.

44) بقرة / 285.

45) بحارالانوار، علّامه مجلسى ج 11 ص 32 باب 1 و ج 74 ص 72 باب 4 ح 1.

46) بقرة / 285.

47) بقرة / 285.

48) بقرة / 286.

49) آل عمران / 97 : براى خداوند بر عهده مردم، حج خانه [ى كعبه مقرر است، البتّه هر كس كه به آن راه توان داشته باشد.

50) بقرة / 184.

51) فتح / 17 : بر نابينا و بر لنگ و بر بيمار ايرادى نيست.

52) بقرة / 286.

53) بقرة / 286.

54) كافى، محدّث كلينى ج 4 ص 65 باب ما جاء فى فضل الصوم و الصائم ح 15.

55) بقرة / 286.

56) بقرة / 286.

57) بقرة / 54.

58) بقره / 286.

59) بقره / 286.

60) بقره / 286.

61) مائدة / 56؛ مجادلة / 22 : «ألا إنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

62) بقرة / 286.

63) اين سخنرانى در روز جمعه 17 جمادي الأولى 1429ق مطابق با3/3/1387ش ايراد گرديده است.

64) يوسف / 21 : خداوند سررشته كار خويش را در دست دارد.

65) يوسف / 21 : خداوند سررشته كار خويش را در دست دارد.

66) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 20 ص 381 باب 21 ح 7.

67) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 153 ح 7 باب 1.

68) إرشاد القلوب، ديلمى ج 1 ص 143 باب 45.

69) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 29 ص 226.

70) مريم / 5 و 6.

71) مريم / 4.

72) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 153 ح 8 باب 1.

73) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 34 ص 406 باب 36.

74) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 34 ص 406 باب 36.

75) انفال / 75 : [در مسأله ارث مراتب بعضى خويشاوندان بر بعضى مقدّم شده است.

76) انفال / 41 : بدانيد كه از هر غنيمتى كه به دست آوريد يك پنجم آن خاصِّ خداوند و پيامبر و خويشاوندان [او ]و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است.

77) تذكرة الحفّاظ، شمس الين ذهبي (متوفى 748ق) ج 1 ص 5 ؛ كنز العمّال، متّقي هندي ج 10 ص 285.

78) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 21 ص 279 باب 32.

79) احزاب / 33.

80) آل عمران / 144 :اگر او [پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بميرد يا كشته شود [از پيروى او و عقيده خود ]باز مى گرديد.

81) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 440 باب 13 ح 9 (قريب به اين مضمون).

82) الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، سيّد بن طاووس ص 523.

83) انعام / 84.

84) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 10 ص 242 باب 16 ح 2.

85) كوثر / 1 الى 3: [اى پيامبر!] ما به تو كوثر بخشيده ايم؛ پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى كن؛ بى گمان دشمن تو بى سرانجام [و بلا عقب است.

86) اين سخنرانى در روز جمعه 13 جمادي الأولى 1430ق مطابق با18/2/1388ش ايراد گرديده است.

87) آل عمران / 191.

88) خ ل: «أ تزعم».

89) ديوان أميرالمؤمنين ص 175: و تو (اى انسان) مى پندارى كه موجودِ كوچكى هستى در صورتى كه جهانى بزرگ در تو پيچيده است.

90) انعام / 50.

91) سبأ / 46 : [اى پيامبر!] بگو شما را فقط به يك نكته پند مى دهم، و آن اين است كه دوگان دوگان، و يكان يكان به كار خداوند برخيزيد و سپس انديشه كنيد، هم سخن شما جنونى ندارد.

92) آل عمران / 191 : همان كسانى كه خداوند را [در همه احوال ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه پروردگارا اين ها را بيهوده نيافريده اى.

93) آل عمران / 191.

94) بقره / 282.

95) بقرة / 20.

96) بقرة / 29.

97) آل عمران / 31 : [اى پيامبر] بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.

98) من أخلاق الامام الحسين، عبدالعظيم المهتدى البحرانى ص 258.

99) ابراهيم / 34.

100) نحل / 12.

101) ذاريات / 47.

102) الرحمن / 10 : و زمين را براى جهانيان مقرّر فرمود.

103) نحل / 8.

104) نحل / 8.

105) نحل / 14.

106) زمر / 10.

107) انشراح / 8.

108) آل عمران / 9.

109) بقرة / 25.

110) واقعة / 27 الى 34.

111) انشراح / 8.

112) علق / 6 و 7: بى گمان انسان سر به طغيان بر آورد ، از اين كه خود را بى نياز [و توانگر ]بيند.

113) نساء / 56 : هرگاه پوست هايشان پخته [و فرسوده شود بر ايشان به جاى آن ها پوست هاى ديگر آوريم.

114) فجر / 14.

115) نازعات / 40 و 41 : هر كس كه از ايستادن [در موضع حساب و حشر] در پيشگاه پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى و هوس باز داشته باشد ؛ بى گمان بهشت جايگاه اوست.

116) تفسير روح البيان، اسماعيل حقّى بروسوى ج 5 ص 65.

117) نمل / 60: يا كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است و از آسمان براى شما آبى فرو فرستاده است و بدان باغ هاى خرّم رويانده ايم كه شما نمى توانيد درختانش را برويانيد، آيا در جنب خداوند خدايى هست، حقا كه آنان قومى روى گردان از خدا هستند.

118) ملك / 30: به ديده تأمّل بنگريد اگر آب شما در زمين فرو رود [و ناپديد گردد] چه كسى براى شما آب گوارا پديد آورد؟

119) نمل / 62: يا كيست كه دعاى درمانده را چون بخواندش، اجابت مى كند، و بلا را مى گرداند.

120) آل عمران / 191 : در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه پروردگارا اين ها را بيهوده نيافريده اى، خدايا تو منزّهى، ما را از عذاب [آتش دوزخ در امان بدار.

121) كافى، محدّث كلينى ج 2 ص 45 باب نسبة الاسلام ح 1.

122) أنعام / 79 : من با ايمان خالص روى به سوى كسى آوردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

123) صافّات / 103 : آنگاه چون هر دو [بر اين كار] گردن نهادند و او را بر گونه اش به خاك افكند.

124) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 105 باب 5 ح 19.

125) خ ل: خُزانَةَ الأسْراري.

126) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 342.

127) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 30 ص 302 باب 20 ح 152.

128) اين سخنرانى در روز جمعه 20 جمادي الأولى 1430ق مطابق با25/2/1388ش ايراد گرديده است.

129) عنكبوت / 45.

130) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 240 باب فيه ذكر الصحيفة و الجامعة و مصحف فاطمةعليها السلام ح 2 و 5.

131) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 52 باب رواية الكتب و الحديث و فضل الكتابة و التمسّك بالكتب ح 9.

132) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 45 ص 164 باب 39 ح 7.

133) قصص / 7: و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير بده، و چون بر او بيمناك شدى، او را [در جعبه اى به دريا بيفكن، و مترس و غم مخور، [چرا كه ما برگرداننده او به سوى تو و قرار دهنده او از پيامبران هستيم.

134) أعراف / 204 : و چون قرآن خوانده مى شود به آن گوش بسپاريد و [در برابر آن خاموش باشيد، باشد كه مشمول رحمت شويد.

135) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 48 باب النوادر ح 4.

136) نحل / 43: پس اگر نمى دانيد از پژوهندگان كتاب هاى آسمانى بپرسيد.

137) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 1 ص 197 باب 3 ح 3.

138) كافى، محدّث كلينى ج 3 ص 268 باب مَن حافظ على صلاته أو ضيّعها ح 6: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليه السلام قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَقَامَ يُصَلِّي فَلَمْ يُتِمَّ رُكُوعَهُ وَ لا سُجُودَهُ فَقَالَ صلى الله عليه وآله: نَقَرَ كَنَقْرِ الْغُرَابِ لَئِنْ مَاتَ هَذَا وَ هَكَذَا صَلاتُهُ لَيَمُوتَنَّ عَلَى غَيْرِ دِينِي».

139) نهج البلاغة ص 483 حكمت 89.

140) قيامة / 24 : و در چنين روزى بعضى چهره ها عبوس و غمگين است.

141) فلاح السائل، سيّد بن طاووس ص 127.

142) طه / 1 و 2: طه ؛ قرآن را بر تو نازل نكرديم كه در رنج افتى.

143) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 84 باب 4 ؛ بحارالأنوار ج 43 ص 76 باب 3 «حتّى تتورم قدماها».

144) تفسير قمّى، على بن إبراهيم قمّى ج 2 ص 57 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 81 ص 341 باب 21 ح 13: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي جَعْفَرٍعليهما السلام قَالا: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِذَا صَلَّى قَامَ عَلَى أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ حَتَّى تَوَرَّمَتْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ طه بِلُغَةِ طَيِ ءٍ يَا مُحَمَّدُ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى .

145) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 80 ص 21 باب 6 ح 39.

146) وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ عِنْدَ مَوْتِهِ فَأُولاهُنَّ أَنَّهُ يَمُوتُ ذَلِيلًا وَ الثَّانِيَةُ يَمُوتُ جَائِعًا وَ الثَّالِثَةُ يَمُوتُ عَطْشَانًا فَلَوْ سُقِيَ مِنْ أَنْهَارِ الدُّنْيَا لَمْ يَرْوَ عَطَشُهُ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ فِي قَبْرِهِ فَأُولاهُنَّ يُوَكِّلُ اللَّهُ بِهِ مَلَكًا يُزْعِجُهُ فِي قَبْرِهِ وَ الثَّانِيَةُ يُضَيَّقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ وَ الثَّالِثَةُ تَكُونُ الظُّلْمَةُ فِي قَبْرِهِ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ فَأُولاهُنَّ أَنْ يُوَكِّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَكًا يَسْحَبُهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ الْخَلائِقُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ الثَّانِيَةُ يُحَاسَبُ حِسَابًا شَدِيدًا وَ الثَّالِثَةُ لا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ لا يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ».

147) ديوان منسوب به حضرت على عليه السلام ص 123 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 547 باب 2.

148) لهوف، سيّد بن طاووس ص 113 و 114.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109