راویان امام رضا علیه السلام در مسند الرّضا
تألیف
عزیز الله عطاردی
کنگره جهانی حضرت رضا علیه السّلام
نام کتاب: راویان امام رضا علیه السّلام در مسند الرضا
تأليف: حجة الاسلام والمسلمين حاج شیخ عزیز الله عطاردی
ناشر: کنگره جهانی حضرت رضا علیه السّلام
تاریخ انتشار: آذر 1367
تیراژ: 3000 نسخه
چاپ و صحافی: سازمان چاپ مشهد
لیتوگرافی: لیتوگرافی رضا
قیمت: 2200 ریال
حق چاپ محفوظ است
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
نام کتاب: راویان امام رضا علیه السّلام در مسند الرضا
تأليف: حجة الاسلام والمسلمين حاج شیخ عزیز الله عطاردی
ناشر: کنگره جهانی حضرت رضا علیه السّلام
تاریخ انتشار: آذر 1367
تیراژ: 3000 نسخه
چاپ و صحافی: سازمان چاپ مشهد
لیتوگرافی: لیتوگرافی رضا
قیمت: 2200 ریال
حق چاپ محفوظ است
ص: 2
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
ص: 3
ص: 4
اصحاب و راویان و شاگردان ائمه معصومین علیهم السلام نقش عظیمی در اخذ و انتقال اخبار دربار آن بزرگان داشته اند.
راویان مؤمن و متعهد با انتقال و گزارش دیده ها و شنیده های خود که حاکی احوالات و اقوال ائمه بزرگ و معصوم شیعه می می باشد سهمی سترگ در باروری فرهنگ غنی تشیع ایفا کرده اند .
لكن شناخت اصحاب راستین و راویان مورد وثوق و تمیز دادن آن ها از اصحاب ساختگی و جاعلین اخبار شرط اصلی بهره برداری از اخبار و روایات منقوله از ائمه معصومین علیهم السلام می باشد .
کتاب راویان امام رضا علیه السلام که حاوی شرح حال اصحاب و راویان آن حضرت می باشد در راستای همین هدف توسط دانشمند محترم حجة الاسلام والمسلمين حاج شیخ عزیز الله عطاردی تهیه و تنظیم گردیده است در هیأت علمی و کمیسیون اصحاب و شاگردان حضرت رضا علیه السلام در دومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام مطرح و پس از بحث و بررسی برای چاپ به تصویب رسید.
کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام با قدردانی و تشکر از مؤلف محترم و همچنین با تقدیر از دست اندرکاران تصحیح، مقابله، چاپ و سایر امور مربوطه، اقدام به نشر کتاب مزبور نموده که هم اکنون در اختیار مشتاقان علوم اهل بیت علیهم السلام قرار می گیرد.
کنگره جهانی حضرت رضا علیه و السلام
ص: 5
ص: 6
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمين، والصلوةُ وَالسَّلام عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين.
در پایان مجلد دوم از کتاب شريف مسند الامام الرضا عليه السّلام وعده کردیم شرح حال جامعی از حالات و خصوصیات راویان امام رضا (علیه السلام) که نام آن ها در کتاب نامبرده آمده و از آن حضرت اخذ حدیث کرده اند جمع آوری کنیم و زندگی آن ها را روشن سازیم.
به عنایت و توفیق خداوند متعال این کار مهم انجام گرفت، و کتاب جامعی در این موضوع نوشته شد و چون موضوع از هر جهت جنبۀ علمی و تحقیقی داشت و برای عامه چندان سودمند نبود لذا کتاب تحت عنوان معجم الرواة عن الامام الرضا به زبان عربی تالیف گردید.
اما از آن جا که فارسی زبانان هم باید از حالات و خصوصیات یاران امام رضا عليه السّلام اطلاعی داشته باشند و در زبان شیرین فارسی هم کتاب جامعی در این موضوع باشد، تصمیم گرفتیم قسمتی از آن کتاب مشروح و مفصل را به صورت فارسی در اختیار علاقه مندان امام رضا علیه السلام قرار دهیم.
ص: 7
ص: 8
در کتاب مسند الرضا علیه السّلام نام سیصد و شصت نفر که بدون واسطه از آن بزرگوار اخذ حدیث کرده اند ذکر شده در میان آن ها فقط دو تن از بانوان هستند که یکی از آن ها فاطمه دختر خود امام رضا علیه السلام می باشد که دو حدیث از پدرش روایت می کند و دیگری کنیزی به نام عذر که خدمتگزار آن بزرگوار بوده است.
اخبار و روایاتی که این راویان نقل می کنند بعضی به صورت شفاهی بوده و موضوعی را خود راوی از امام سؤال می کند و پاسخ را دریافت می کند، گاهی راوی در محضر مقدس امام بوده و شخص دیگری از امام مسأله ای می پرسد و امام هم به وی پاسخ می دهد و او سؤال و جواب را نقل می کند.
در جایی راوی خود امام علیه السّلام را مشاهده نکرده و مسأله ای را از آن حضرت کتباً سؤال می کند و امام به او پاسخ می دهد در جایی دیگر شخص در منزل امام بوده و یا با او مسافرت می کرده است و در این جا اعمال و افعال امام را نقل می کند و از اخلاق و خصایص او سخن می گوید.
راویان حضرت رضا علیه السّلام همگان بر یک طریقه و مذهب نبوده اند، و در میان آن ها از شیعیان و مخلصان اهل بیت علیهم السلام که به ولایت و امامت آنان معتقد بودند، وجود دارند که البته اکثریت راویان امام علیه السّلام، از شیعیان و معتقدان آن بزرگوار می باشند.
در آن جا گروهی هم از اهل سنت و رجال سیاست و ارباب مناصب دولتی
ص: 9
بوده اند و شاعران مدیحه پرداز که برای مطامع دنیوی شعر می گویند، و جماعتی هم از واقفيه، فطحیه، زیدیه، غلاة و مفوضه بوده اند که به مجلس درس آن حضرت می رفته اند و گاهی حدیث از او روایت می کنند.
بطور کلی معلوم است که چون امام رضا علیه السلام در مسجد مجلس درس و بیان مسائل داشته و اگر هم گاهی به عللی در منزل خود برای اصحاب سخن می گفته، مجلس به صورت عام بوده از این جهت مردم از همۀ طبقات در آن شرکت می کرده اند و هر فرقه و جماعتی در آن جا حضور داشته اند و ما اکنون در این جا راجع به خصوصیات راویان امام رضا علیه السّلام بحث می کنیم تا موضوع روشن گردد.
اول: همان گونه که قبلاً تذکر دادیم اکثر راویان امام رضا علیه السّلام از شیعیان اهل بیت علیهم السلام می باشند اما آن ها همه یکسان نبوده،اند، در میان آن ها جماعتی از فقها، و متکلمین، شعرا، امرا، وزرا، فرماندهان لشكر و منشیان و نویسندگان بودند آن ها با علم و معرفت از امام علیه السلام سؤال می کردند و پاسخ خود را دریافت می کردند.
گروهی از شیعیان که خدمت امام رضا علیه السلام می رسیدند از بازرگانان و پیشه وران و بازاریان و اهل حرفه و صنعت بودند که بیشتر از مسائل مربوط به خودشان سؤال می کردند، و گاهی هم از احکام فرعی و مسائل شرعی حلال و حرام گفتگو می نمودند، این جماعت از شهرستان ها و ولایات به مدینه منوره می رفتند و با آن حضرت ملاقات می کردند مخصوصاً در ایام حج تعداد این ها زیاد می شد.
جماعتی از این راویان از عوام الناس بوده اند که بر طریقی مستقیم ثابت نبودند آن ها گرفتار هوس ها و امیال نفسانی بوده و به هرجا رفت و آمد داشته اند این گروه از هر صدایی پیروی کرده و گرد هر سخنگویی اجتماع می کرده اند، هرجا حلقه ای را مشاهده می کردند خود را به آن جا می رسانیدند و از هر جا سخنی می شنیدند، با سخن های دیگری که شنیده بودند مخلوط می کردند و ایجاد شبهه می نمودند.
این جماعت با مختصر معلوماتی که به دست می آوردند شروع به تحریف اذهان
ص: 10
مردم می کردند، آن ها قرآن را با آراء فاسد خود تفسیر کردند و بدعت ها ایجاد نمودند، در هر فتنه و فسادی وارد شدند موجب آزار و اذیت امامان اهل بیت علیهم السلام شدند، اخبار و احادیث را طبق میل و عقیده خود شرح کردند غلاة و مفوضه و باطنیه همه از این جماعت بودند که ائمه اطهار از آن ها تبری فرمودند.
دوم: درمیان راویان امام رضا سلام الله علیه گروهی از محدثان و مشایخ بزرگ اهل سنت می باشند که از آن حضرت اخذ حدیث کرده اند که از میان آن ها اسحاق ابن ابراهيم حنظلی مروزی و محمد بن اسلم طوسی هستند که از مشاهیر اهل حدیث در زمان خود بوده اند، این دو نفر با گروهی دیگر در نیشابور از حضرت رضا علیه السّلام اخذ حدیث کردند که یکی از آن احادیث حدیث سلسلة الذهب می باشد.
شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی در کتاب های امالی خود روایات زیادی از طریق علمای اهل سنت از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرده اند، مخصوصاً شیخ ابو جعفر صدوق در سفر خراسان و هنگام اقامت در شهر نیشابور و همچنین در شهرهای مرو، بلخ، بخارا، سمرقند ایلاق و سرخس با گروهی از محدثین اهل سنت ملاقات کرده و روایات امام رضا علیه السّلام را از آن ها روایت می کند.
کسانی که با آثار صدوق و مشایخ او آشنایی دارند این مطلب را بخوبی درک می کنند در کتاب عیون اخبار الرضا و علل الشرايع و كمال الدین و امالی و توحید از این گونه روایات بسیار دیده می شود و در کتاب عیون اخبار الرضا چند روایت هست که همه رجال آن از اهل سنت می باشند و از مردمان خور نیشابور بوده اند.
سوم: درمیان راویان حضرت رضا علیه السلام جماعتی هم از شعراء و مدیحه سرایان بوده اند و گروهی از شاعران درباری که زندگی خود را در کنار امیران و حاکمان و خلفای جور می گذرانیدند هنگامی که شنیدند امام رضا علیه السّلام در خراسان به ولايتعهدی مامون برگزیده شده و مقام رسمی پیدا کرده است به طرف خراسان رهسپار شدند تا شعری بگویند و صله ای از مامون بگیرند.
از جمله این شاعران درباری و اهل دنیا ابراهیم بن عباس صولی بود او که شاعری مشهور و سخنوری بلیغ و کاتبی ادیب به شمار می رفت، هنگامی که شنید حضرت
ص: 11
رضا علیه السّلام در خراسان اقامت دارد و به عنوان ولایتعهدی انتخاب شده است، عراق را به قصد خراسان ترک کرد و وارد مرو شد و اشعار زیادی در مدح حضرت رضا عليه السلام سرود.
اما بعد از این که حضرت رضا سلام الله علیه در خراسان به شهادت رسید و مأمون به عراق باز گشت، او هم خراسان را ترک گفت و به عراق بازگشت، و درکارهای دیوانی به کار مشغول شد، بعد از درگذشت مأمون که معتصم به خلافت رسید و بعد که نوبت خلافت به متوکل رسید و آن ها به آل علی علیه السّلام سخت گرفتند و شیعیان را مورد ظلم و ستم و تحقیر قرار دادند. در این هنگام ابراهیم بن عباس مشاهده کرد اشعاری که در مدح حضرت رضا علیه السّلام گفته و در دست مردم قرار گرفته ممکن است موجب گرفتاری او گرده، لذا همه اشعار خود را از دست مردم گرفت و همه را جمع کرد و دفن نمود، و بعد هم جزء یاران متوکل شد و در شب نشینی های او شرکت می کرد و خود را به هر گناه و فسادی آلوده کرد ما شرح حال او را در باب خود آورده ایم. ولی از آن طرف شاعرانی هم بوده اند که امام رضا علیه السّلام را به عنوان امام گفتند و تا مفترض الطاعة می دانستند و برای رضای خداوند درباره او و پدرانش شعر پایان زندگی هم از اعتقاد خود دست بر نداشتند و از خاندان رسول اكرم عليهم السّلام دفاع کردند مانند دعبل خزاعی رحمة الله علیه که حضرت رضا را آن چنان مدح کرد که امام آن را تحسین کردند و به خاطر محبت اهل بیت هم جانش را از دست داد.
چهارم: جماعتی از راویان امام رضا علیه السّلام از رجال کشوری و لشکری و از امرا و حکام و کارگزاران دولت و خلافت بودند مانند فضل بن سهل و حسن بن سهل سرخسی، و طاهر بن حسین پوشنبحی و رجاء بن ابی ضحاک و هرثمه بن اعین و مانند آن ها که گرداننده دستگاه خلافت بودند این جماعت و امثال آن ها هرگز اهل اعتقاد و ایمان و مذهب نیستند و به منافع خود نگاه می کنند.
این گونه مردم دنبال مقام و جاه و مال می باشند و گرد عنوان و شهرت می گردند هرجا منصبی بود می روند و با همۀ امیران و حاکمان کار می کنند، آن ها کاخ های مجلل و باغ و بستان های زیبا و خدم و حشم می خواهند این گروه همواره دنبال
ص: 12
کنیزان زیبا و غلامان خوش سیما می باشند هرجا که بساط عیش و نوش وفسق و فساد پهن شود آن طرف را می گیرند.
از این دسته چند نفر با حضرت رضا علیه السّلام رفت و آمد می کردند و برای این که خود را از مخلصان و دوستان آن حضرت از آن حضرت گاهی روایتی نقل می کردند و یا سؤالاتی از آن حضرت می نمودند ولی امام علیه السّلام این مردمان منافق و اهل دنیا را هرگز تایید نکردند اگر چه گروهی از آن ها در میان مردم به عنوان شیعه هم مشهور بودند، چون اعمال و کردار آن ها با مبانی تشیع هرگز سازگار نبود.
پنجم: در میان راویان حضرت رضا علیه السّلام چند نفر از کارگزاران خلفای بنی عباس می باشند این افراد که تعداد آن ها بسیار کم است به خانه حضرت رضا عليه السّلام می آمدند و در مجالس آن جناب شرکت می کردند و مراقب بودند چه اشخاصی با امام رفت و آمد می کنند و حضرت در مباحث خود چه مطالبی را عنوان می کند و چه مسائلی را مطرح می سازد.
در ایام حج و عمره که مردم از شهرها و ولایات در مدینه و یا مکه اجتماع می کردند و رفت و آمد در منزل حضرت رضا علیه السّلام زیاد می شد. این گونه افراد بیشتر در آن جا بودند و همه جریاناتی که در منزل امام بود و گفتگوهایی که در آن جا رد و بدل می شد به خلیفه اطلاع می دادند جامعه تشیع از این گونه مردمان دور و زیان های بزرگی دیده و هنوز هم می بیند.
از طریق همین جاسوسان و عوامل نفوذی گروهی از بزرگان شیعه گرفتار شدند و به زندان افتادند و تبعید و یا کشته شدند یکی از بزرگانی که توسط همین افراد گرفتار شد محمد بن ابن عمیر بود که عمال خلیفه او را دستگیر کردند و به عنوان طرفدار موسى بن جعفر علیهما السلام به زندان افکندند و او را تازیانه زدند و اموالش را مصادره کردند.
ششم: در میان راویان امام رضا علیه السّلام گروهی هستند که نام آن ها در کتب رجال حدیث نیست و ما هر چه تحقیق کردیم اثری از آن ها را مشاهده نکردیم، ما در این مورد فقط به ذکر نام آن ها اکتفا کرده و روایت آن ها را که در مسند آمده نقل کردیم، شیخ
ص: 13
طوسی در رجال خود نام افرادی را در باب حضرت رضا علیه السّلام نقل می کند.
اما در روایات موجود و در مصادری که اکنون در دست می باشد روایتی از آن ها نقل نشده و از طرف دیگر در مسند الرضا نام اشخاصی در روایات آمده که در رجال شیخ ذکری از آن ها نیست ممکن است در کتاب هایی که روایات آن ها را نقل کرده اند آن کتاب ها مفقود شده و شیخ طوسی آن ها را دیده باشد.
هفتم: در مسند الرضا راویانی هستند که در اسم مشترک می باشند و همه معاصر یکدیگر هستند و امام رضا را درک کرده اند در این جا تشخیص آن ها مشکل است و نمی توان حتی با قرائن هم تمیز داد و گاهی اشتراک در مروی عنه می باشد مانند این که راوی می گوید از ابوالحسن پرسیدم که ممکن است موسى بن جعفر و يا على بن موسی و یا امام هادی علیهم السلام باشد.
ص: 14
نام این راوی به همین صورت آمده بدون این که نام پدر و یا قبیله و شهرش ذکر شده باشد، در کتب رجال حدیث اسم چند نفر که نام آنان ابان می باشد آمده، و احتمال دارد این راوی ابان بن محمد بجلی معروف به صفدی بزاز باشد که خواهرزاده صفوان بن یحیی است و صفوان یکی از روات امام رضا علیه السّلام است که بسیار جلیل القدر بوده و در جای خود خواهد آمد.
از طرف دیگر احتمال دارد او ابان بن عثمان احمر بجلی باشد که بزنطی از او روایت می کند و بزنطی هم یکی از اصحاب خاص امام رضا علیه السلام می باشد و شرح حال او خواهد آمد این ابان را از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السلام ذكر کرده اند نجاشی گوید او از اهل کوفه بود و گاهی هم در بصره سکونت داشت گروهی از اهل بصره مانند ابوعبیده و محمد بن سلام از او روایت می کنند.
کشّی در رجال خود گوید: او از اهل قادسیه بود، شیخ طوسی رضوان الله علیه گوید: ابان بن عثمان بجلی از موالیان بجیله است او در بصره سکونت داشت و گروهی از بصریان مانند ابوعبیده از وی نقل کرده اند علامه حلی نیز او را در قسم اول خلاصه ذکر کرده و او را از فقهاء شمرده است.
ابن حجر نیز در لسان المیزان او را یاد کرده و او را از راویان ابان بن تغلب می داند، و یاقوت حموی نیز در معجم البلدان او را ترجمه کرده و گفتار شیخ طوسی را
ص: 15
دربارۀ او نقل می کند، ابان بن عثمان چند کتاب هم تألیف کرده که عبارتند از کتاب رده کتاب سقیفه و مغازی و مبدأ و مبعث او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن حدیث را در کتاب تفسیر مسند الرضا حدیث شماره 49 نقل کرده ایم. (1)
او یکی از صاحبان اصول می باشد نام او در جاهای متعددی در مسندالرضا عليه السلام آمده است و چند حدیث از آن حضرت نقل کرده است، علمای رجال در کتب خود مختصری از حالات او را ذکر کرده اند و از روایتی معلوم می گردد که او از خواص امام رضا علیه السلام بوده است و ما اکنون سخنان علمای رجال را دربارۀ او ذکر می کنیم.
شیخ طوسی در فهرست خود گوید ابراهیم بن ابی البلاد از صاحبان اصول است و بعد طریق خود را به او نقل می کند و شیخ نجاشی گفته: ابراهیم بن ابی البلاد نام پدرش یحیی و یا سلیمان می باشد و او از موالیان است او مردی ادیب بود و از قاریان به شمار می رفت در حدیث ثقة و مورد اعتماد است و پدرش ابوالبلاد نابینا بود و از روات اشعار به شمار می رفت.
علامه حلی در خلاصه او را جزء ثقات آورده و گفته ابراهیم عمری دراز داشت و حضرت رضا علیه السلام نامه ای برای وی نوشت و او را ستود از تاریخ تولد و وفات او در کتب رجال ذکری به میان نیامده است در کتاب منهج المقال گوید او امام جواد علیه السلام را نیز درک کرده، ما روایات او را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 235 و كتاب صلوة حديث 116 و كتاب زیارت حدیث 4 و کتاب رجال حدیث 94 نقل کرده ایم.
ص: 16
او از اهل خراسان و از یاران امام رضا علیه السّلام به شمار می رود او از ثقات روات و از بزرگان شیعه و مورد اعتماد آن بزرگوار بود و حضرت عبدالعظیم حسنی از وی روایت می کند شیخ طوسی گوید: ابراهیم بن ابی محمود خراسانی راوی کتاب مسائل می باشد و احمد بن محمد بن عیسی مسائل را از وی نقل می کند و بعد طریق خود را به او ذکر می کند.
نجاشی هم در رجال خود او را از ثقات نوشته و گوید او کتابی دارد و بعد طریق خود را به آن کتاب ذکر کرده است شیخ کشی هم گوید: نصر بن صباخ می گفت: ابراهیم بن ابی محمود نابینا بود و احمد بن محمد بن موسی از او روایت می کند، او مسائل موسی بن جعفر علیه السّلام را در 25 برگ نوشته جمع کرده بود، علامه حلی نیز او را از ثقات می داند و به روایات او اعتماد کرده است.
ابراهیم گوید: خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم و نامه ای از پدرش را به او نشان دادم او نامه را گرفت و قراءت کرد و بردیدگانش گذاشت و فرمود آری به خداوند این خط پدرم می باشد و گریست به گونه ای که اشکش جاری شد. گوید: عرض کردم پدرت چندبار به من گفت خداوند تو را در بهشت جای دهد، امام فرمود: آری من هم از خداوند می خواهم شما را در بهشت جای دهد.
ما روایات ابراهیم بن ابی محمود را در مسند الرضا در کتاب توحید حدیث 24 و کتاب امامت حدیث 439 و کتاب ایمان و کفر حدیث 16 و کتاب تفسیر حدیث 35 و 195 و کتاب دعاء حدیث 10 و 30 و کتاب طهارت حدیث 7 و 15 و 25 و 42 و 60 و 71 و کتاب صلوة حدیث 38 و 70 و کتاب زکوة حدیث 18 و کتاب حج حدیث 33 و 52 و 58 و 73 و 76 وكتاب اطعمه حدیث 5 و 6 و 120 نقل کرده ایم.
ص: 17
نامی به این عنوان در کتب رجال نیست و این راوی مجهول می باشد و ممکن است تصحيف ابراهيم بن سمال و یا ابراهیم بن سماک باشد که از راویان موسی بن جعفر علیهما السلام بوده است و بعد از وفات آن حضرت در گروه واقفیه درآمد. او با حضرت رضا عليه السّلام حديثى طولانی دارد که شیخ کشی آن را در رجال خود در صفحهٔ 400 روایت می کند.
ابراهيم بن اسماعيل حدیثی از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در مسند الرضا در کتاب صوم حدیث 42 نقل کرده ایم.
این راوی از واقفیه به شمار می رود و شیخ طوسی در رجال خود گوید ابراهیم ابن شعیب عقرقوفی از اصحاب امام رضا علیه السّلام است ولی در فهرست نامی از وی نبرده است و نجاشی هم در رجال خود از او نامی ،نبرده علامه حلی در بخش دوم خلاصه او را ذکر می کند و می گوید: او از واقفیه به شمار می رود و من به روایات او اعتمادی ندارم و به احادیث او عمل نمی کنم.
کشی در رجال خود گوید: علی بن خطاب واقفی گفت: از ابراهیم بن شعیب شنیدم می گفت: من در مسجد رسول اکرم صلی الله عليه وآله بودم و در کنار من مرد تنومندی هم نشسته بود، از او پرسیدم شما که هستید؟ او گفت: من از موالیان بنی هاشم می باشم پرسیدم از کدام بنی هاشم؟ گفت: از علی بن موسی الرضا، از او سؤال کردم امروز کدام یک از بنی هاشم اعلم می باشند.
او گفت: امروز داناترین بنی هاشم علی بن موسی الرضا می باشد، گفتم: پس
ص: 18
چرا از او چیزی ظاهر نمی گردد همان گونه که از پدرانش ظاهر می گردید، او گفت: من از این مسائل چیزی نمی دانم او برخاست و رفت و بعد از لحظاتی برگشت و نامه ای به من داد، من آن نامه را خواندم و دیدم در آن اسامی همۀ فرزندان مرا نوشته اند، بعد از آن نامه را از من گرفت و رفت ولی ابراهیم همچنین در شک بود تا از جهان رفت.
ذهبی در میزان الاعتدال از او نام برده و گفته: عبدالله بن سعيد بن ابی هند و واقدی از او روایت می کنند و ابن حجر هم در لسان المیزان گوید: ابراهیم بن شعیب مدنی از محدثان است و ابن وهب از وی روایت می کند ابن معین گوید: روایت های او قابل اعتماد نمی باشد ولی ابن حبان او را از ثقات می داند.
ابراهیم بن شعیب از حضرت رضا علیه السلام یک حدیث نقل می کند، ما آن حدیث را در مسند الرضا در کتاب امامت حدیث 484 نقل کرده ایم.
او شاعری فصیح و ادیبی بلیغ و نویسنده ای بزرگ بود و از مشاهیر زمان خود به شمار می رفت او در دستگاه خلافت بنی عباس رشد کرد و در دفاتر دیوانی آن ها به کتابت مشغول شد و در مناصب حکومتی در ولایات و شهرها کار کرد او درعین اشتغال به کارهای حکومتی و مناصب سیاسی شعر هم می گفت و از شعرای بزرگ عصر خود و شاعران درجه اول ادبیات عرب به شمار می رود.
مورخان می نویسند که ابراهیم بن عباس از یک خاندان بزرگ ایرانی بوده، وجد او صولی و فیروز هر دو برادر بودند و در جرجان (گنبد کاووس امروز) حکومت داشتند هنگامی که یزید بن مهلب سردار بزرگ مسلمانان در می کردند، و دین مجوسی زمان بنی امیه جرجان را فتح کرد آن دو برادر که حاکمان آن جا بودند به دست او مسلمان شدند.
ص: 19
خطیب بغدادی گوید: ابراهیم بن عباس صولی ابو اسحاق اصلش از خراسان بود، او یکی از کاتبان و شاعران عصر خود به شمار می رفت او بیانی رقیق و زبانی شیرین داشت؛ دیوان شعرش در میان مردم مشهور می باشد جد پدر او صولی با برادرش فیروز در جرجان حکومت می کردند و بعد به دست یزید بن مهلب مسلمان شدند و او از علی بن موسى الرضا روایت می کند.
یاقوت حموی گوید: ابراهیم مردی بلیغ، فصیح، شاعر و کاتب بود، او و برادرش عبدالله از تربیت شدگان ذوالریاستین فضل بن سهل بودند، آن ها خود را به دستگاه فضل رسانیدند و در نزد او مقام پیدا کردند و به کارهای دیوانی مشغول شدند، او در سامراء متصدی دفتر املاک و مخارج بود او هنگامی که شعر می گفت، نخبه های آن را بر می گزید و بقیه را حذف می کرد ابراهیم در سال 176 متولد شد و در سال 243 در سامراء درگذشت.
او هنگامی که شنید امام رضا علیه السّلام در خراسان ولیعهد مأمون شده است از عراق به خراسان رفت و در مدح امام علیه السّلام اشعاری سرود و مسائل متعددی از آن جناب سؤال کرد و سؤالات او از طریق محدثان شیعه و سنّی در کتاب های حدیث نقل شده و نام او هم در زمرۀ محدثان و راویان حضرت رضا علیه السّلام در آمده است اگر چه تعداد آن ها اندک می باشد.
مسعودی گوید: ابراهیم بن عباس صولی نویسنده ای بلیغ و شاعری خوش قریحه بود، در میان کاتبان گذشته و حال شاعری مانند او پیدا نشده، او در جوانی از طریق شعر زندگی می کرد و پادشاهان و امراء و حکام را مدح می نمود و از آن ها صله می گرفت و امرار معاش می نمود او در هنگام خلافت متوکل در شهر سامرا در گذشت. اسحاق بن ابراهيم حاکم حیره گوید: ابراهیم بن عباس هنگامی که عازم خراسان بود به حیره آمد او شنیده بود که علی بن موسی الرضا ولیعهد مامون شده است،
ص: 20
بدین جهت اشعاری در فضیلت آل علی گفته بود و در نظر داشت آن اشعار را برای آن حضرت بخواند، ابراهیم در این اشعار تصریح داشت که حق با آل علی می باشد و خلافت به آن ها تعلق دارد:
من از آن قصیده استقبال کردم و او را در سرودن آن تحسین نمودم و گفتم: نسخه ای از آن به من بدهد و او هم نسخه ای نوشت و به من داد و من هزار درهم به او دادم و مرکبی هم در اختیارش گذاشتم و او رهسپار خراسان شد، ابراهیم در هنگام مسافرت خراسان با دعبل خزاعی همراه بوده و به اتفاق او در خراسان خدمت حضرت رضا سلام الله رسیده اند.
او وارد مرو شد و حضرت رضا علیه السّلام را زیارت کرد و اشعاری که در مدح آن حضرت گفته بود خواند از شرح حال او معلوم است که با امام رضا زیاد رفت و آمد داشته و مسائلی در موضوعات مختلف از آن بزرگوار روایت می کند و ما اینک در این جا چند حدیث را از او که از امام رضا علیه السّلام نقل کرده به نظر خوانندگان می رسانیم.
خطیب بغدادی از ابراهیم بن عباس روایت می کند که حضرت رضا فرمودند: شخصی از جعفر بن محمد علیهما السلام پرسیدند چرا قرآن همواره تازگی دارد و هرگز کهنه نمی گردد، هر چه انسان بیشتر قرآن می خواند و آیات شریفه را تلاوت می کند باز هم برایش تازگی دارد و باز هم می خواهد آن را از نو بخواند، شما علت این را برایم بیان فرمایید تا موضوع برایم روشن گردد.
امام صادق فرمودند: خداوند متعال قرآن را برای همه زمان ها فرستاده و به زمان معینی اختصاص ندارد و برای مردم در همه اعصار و قرون نازل کرده است و لذا قرآن در همه زمان ها و نزد همۀ مردم در طول تاریخ تا روز قیامت تازه می باشد و هر کس به فراخور استعدادو دانش خود از آن استفاده می کند و برای همۀ طبقات مطالب آن تر و تازه می باشد.
ابراهیم گوید: من داناتر از امام رضا علیه السّلام کسی را مشاهده نکردم،
ص: 21
هرکس چیزی از وی سؤال می کرد پاسخ آن را دریافت می کرد، او از همه فضلاء گذشته و زمان خود عالمتر بود و مانند نداشت مأمون سؤالات زیادی از وی می کرد و او پاسخ همه سؤالات او را می داد او همۀ سؤالات را از قرآن پاسخ می داد و به آیات قرآن استشهاد می کرد و در هر سه روز یک قرآن ختم می نمود و در هنگام قراءت تفکر می کرد.
ابوالفرج اصفهانی در اغانی گوید: ابراهیم بن عباس صولی در خراسان به امام رضا عليه السّلام وارد شد و قصیده خود را برای آن جناب خواند:
أزالت عزاء القلب بعد التجلّد + مصارع اولاد النبي محمد
امام رضا علیه السّلام ده هزار درهم از درهم هایی که به نام او سکه زده بودند به وی مرحمت فرمودند ابراهیم آن درهم ها را خرج نکرد و در نزد خود نگه داشت، بعضی از آن ها را مهر زن های خود قرارداد و تعدادی را هم برای کفن و دفن خود گذاشت، اخبار و اشعار او درکتاب اغانی بطور مشروح ذکر شده و مادر بخش عربی این کتاب آن ها را نقل کرده ایم.
بطوری که از حالات او معلوم می گردد وی بعد از شهادت امام رضا علیه السّلام از خراسان به طرف عراق رفت و در نزد مامون به کارهای دیوانی مشغول شد، او دیگر امام رضا و آل علی علیهم السلام را که در فضیلت آن ها قصاید زیادی گفته بود فراموش کرد و در فساد و گناه گرفتار و آلوده گردید بعد از آن که مأمون در گذشت و نوبت به معتصم رسید وی به سامراء منتقل شد
در زمان خلافت متوکل که نسبت به آل علی علیهم السّلام سختگیری شد، و متوکل دستور داد شیعیان و دوستان علی علیه السّلام را تعقیب کنند، و بر علویان سخت بگیرند، ابراهیم بن عباس هم اشعار خود را که در مدح اهل بیت و امام رضا گفته بود از میان مردم جمع آوری کرد و همه را در زیر خاک پنهان ساخت و لذا از اشعار او که در مدح امام رضا و اهل بیت گفته اثری نیست.
او در پایان زندگی خود مقیم سامرا شد، متوکل عباسی که یکی از کثیف ترین
ص: 22
خلفای بنی عباس است، در سامرا زندگی می کرد دوران خلافت او به باده گساری و زن بازی گذشت، او اوقات خود را با کنیزان زیبارو، خوانندگان و نوازندگان و شاعران هرزه و مسخرگان می گذرانید، مورخان نوشته اند او چهار هزار کنیز داشت که با همۀ آن ها نزدیکی کرده بود.
تمام کارگزاران و عمال او همچنان بودند در زمان او به امامان اهل بیت سخت گذشت و آن ها را در لشکرگاه زندانی کردند و امام هادی و عسکری علیهما السلام تحت نظر بودند، ابراهیم بن عباس هم از ندیمان متوکل بود و برایش شعر می گفت و در شب نشینی ها شرکت می کرد و باده گساری می نمود تا سرانجام در همین شهر در سال 243 درگذشت.
ما روایات او را از حضرت رضا علیه السّلام در مسندالرضا در کتاب توحید حدیث 60 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 145 و در کتاب تفسیر حدیث 12 و 125 و 204 و کتاب نوادر در حدیث 107 نقل کرده ایم. (1)
او یکی از مؤلفان و صاحبان اصول است و از ثقات روات به شمار می رود علمای رجال از وی به حسن عقیده و دانش و فقه توصیف کرده اند و او را مورد اعتماد و توثیق قرار داده اند و به اخبار و روایات او عمل نموده اند ما اینک در این جا کلمات علما و فقها را دربارۀ او نقل می کنیم تا موقعیت علمی و روایتی او برای علاقه مندان روشن گردد.
شیخ ابوجعفر طوسی گوید: ابراهیم بن عبدالحمید از ثقات اهل حدیث می باشد و اصلی هم در حدیث دارد و کتابی هم به نام نوادر تألیف کرده است که آن را عوانة ابن حسین از وی روایت می کند و کتاب اصلش را هم صفوان بن یحیی نقل کرده است.
نجاشی در رجال خود گوید: ابراهیم بن عبدالحمید از اهل کوفه و از موالیان بنی امیه است، او برادر مادری محمد بن عبدالله بن زراره بوده و از حضرت صادق علیه السلام نیز روایت می کند و کتابی به نام نوادر تالیف کرده که محمدبن ابی عمیر از وی روایت می کند.
ص: 23
علامه حلی در خلاصة الاقوال او را در قسم دوم که اختصاص به ضعفا دارد نقل کرده است و گوید: شیخ طوسی در کتاب رجال خود او را از واقفیه ذکر می کند، سعید بن عبدالله گفته: او حضرت رضا علیه السّلام را هم درک کرده است، فضل بن شاذان نیشابوری گوید: ابراهیم بن عبدالحمید مرد صالح و خوبی بوده است.
کشی گوید: وی از امام صادق و موسی و رضا علیهم السلام روایت می کند ولی در امامت حضرت رضا توقف کرد و با واقفیه همراه شد ابن حجر نیز گوید: ابراهیم بن عبدالحمید از موالیان بنی امیه و از اهل کوفه می باشد که از جعفر صادق و يعقوب احمرو سعد اسکاف روایت می کند و از وی محمد بن جعفر و صفوان بن يحيى و محمد بن عیسی روایت می کنند.
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث نقل کرده که ما آن دو را در مسند الرضا کتاب صوم حدیث 33 و در کتاب اطعمه حدیث 20 نقل کرده ایم. (1)
از این راوی در کتب رجال نامی نیست و مادر کتب قدما و متأخرين در میان اصحاب امام رضا سلام الله علیه از وی عنوانی نیافتیم در جامع الرواة او را از یاران امام هادی ذکر می کند و گوید شیخ طوسی در تهذیب از علی بن ریان نقل می کند که او گفت: بعضی از اصحاب ما توسط ابراهیم بن عقبه نامه ای برای آن حضرت نوشتند.
ابراهیم بن عقبه یک حدیث از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در کتاب رجال مسند الرضا حدیث 95 نقل کرده ایم.
این راوی نیز مجهول است در جامع الرواة به استناد حدیثی که از حضرت رضا
ص: 24
علیه السلام روایت می کند او را از روات امام رضا ذکر کرده احتمال می رود او ابراهیم ابن محمد اشعری قمی باشد که از امام کاظم و رضا علیهما السلام روایت می کند.
نجاشی گوید: ابراهیم بن محمدقمی از ثقات به شمار می رود و راوی امام کاظم و رضا می باشد او به اتفاق برادرش فضل کتابی در حدیث تالیف کرده اند که حسن بن فضال آن کتاب را از آن دو برادر نقل می کند و ابن حجر نیز حالات او را در لسان المیزان از شیخ طوسی نقل کرده است.
ابراهیم بن محمد یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در کتاب توحید مسند الرضا حدیث 11 نقل کرده ایم.
شیخ ابو جعفر طوسی او را از یاران امام رضا و امام جواد عليهما السلام ذكر می کند ابن حجر نیز در لسان المیزان همین مطلب را از شیخ طوسی نقل می کند، در جامع الرواة گوید: ابراهیم بن محمد همدانی وکیل امام عسکری علیه السلام بود و چهل بار حج خانه خدا را انجام داد.
کشی در رجال خود گفته ابراهیم بن محمد همدانی گفت: برای حضرت جواد عليه السلام نوشتم و اوضاع و احوال خود را برای او وصف کردم امام علیه السلام در پاسخ من نوشت: خداوند بزودی تو را یاری خواهد کرد و ظالمان را از تو دفع خواهد ساخت و زندگی تو را کفایت خواهد کرد اینک تو را به یاری خدا مژده می دهم و او بزودی تو را پاداش خواهد داد و تو هم باید زیاد خدا را سپاس گویی.
ابراهیم بن محمد همدانی از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 418 و کتاب تفسیر حدیث 106 ذكر کردیم.
او گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود: هرکس معصیتکاری را دوست بدارد خود از معصیت کاران خواهد بود و هر کس نیکوکاران را دوست بگیرد از آن ها
ص: 25
محسوب می گردد، و هرکس به ظالمی کمک کند با ظالمان محشور می گردد، و هرکس افراد عادل را ترک گوید، با ظالمان به حساب می آید بین خداوند و هیچ کس می آید خویشاوندی نیست و کسی به ولایت خدا نمی رسد مگر به اطاعت خداوند.
ما به این عنوان نامی در کتب رجال پیدا نکردیم. نجاشی در رجال خود از محدثی به نام ابراهیم بن موسی انصاری نام برده و گوید: وی کتابی در نوادر تالیف کرده که محمد بن حماد از او روایت می کند و احتمال دارد این دو یک نفر باشند والله اعلم. او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 228 و 404 نقل کرده ایم.
او از بزرگان شیعه و محدثان جلیل القدر و مشایخ مشهور می باشد، شرح حال او در همۀ كتب رجال ذکر شده و همگان از وی تجلیل و تکریم کرده اند مرحوم ثقة الاسلام کلینی در کافی از وی بسیار حدیث نقل می کند و از طریق فرزندش علی بن ابراهیم در همۀ کتب کافی روایات او را آورده است ابراهیم بن هاشم اصلاً از اهل کوفه بود و بعد به قم منتقل شد و در آن جا اقامت گزید.
شیخ طوسی در کتب خود گفته: ابراهیم بن هاشم ابو اسحاق قمی اصلش از کوفه بود و بعد در شهر قم ساکن شد محدثان شیعه می گویند: او نخستین کسی است که حدیث کوفیان را در قم نشر داد و گفته اند که او خدمت حضرت رضا علیه السلام هم رسیده است او کتاب هائی تألیف کرده که از آن جمله کتاب نوادر و کتاب قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام است.
ص: 26
نجاشی گوید: ابراهیم بن هاشم ابواسحاق قمی از کوفه به قم مهاجرت کرد و در این شهر اقامت گزید کشی گفته او شاگرد یونس بن عبدالرحمان بوده ولی این مطلب ثابت نیست او نخستین کسی است که روایات اهل کوفه را در قم انتشار داد کتاب هایی نیز نوشته که از آن جمله کتاب نوادر و کتاب قضایا امیر المؤمنين عليه السّلام می باشند.
علامه حلی در خلاصه گوید: من در کتب اصحاب ندیده ام کسی او را قدح کرده و یا او را تعدیل نموده باشد روایات زیادی از او روایت می کنند و بهتر قبول روایات او می باشد ابن حجر نیز در کتاب خود گفته ابن بابویه در تاریخ ری او را ذکر کرده و گوید: او بطور عبوری از ری گذشته است او از ابو هدیه از انس و همچنین از اصحاب جعفر صادق روایت می کند.
فرزند او علی بن ابراهیم از بزرگان علماء و محدثین شیعه می باشد، و کتاب تفسیر او در جامعه تشیع معروف می باشد و مکرر چاپ شده است او از مشایخ کلینی صاحب کافی است و بسیار از وی روایت می کند قبر علی بن ابراهیم هم اکنون در شهرستان مقدس قم در باغ قبرستان شیخان زیارتگاه مؤمنان و دوستان اهل بیت علیهم السلام می باشد.
ابراهیم بن هاشم از حضرت رضا علیه السّلام یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب نوادر مسند الرضا حدیث 63 ذکر کرده ایم و او می گوید: من در مدینه در مجلس حضرت رضا حاضر شدم مردی از برادرش به آن جناب شکایت کردند و امام هم این چند بیت را برای او خواندند
اعذر اخاک علی ذنوبه *** واستر و غط على عيوبه
واصبر على بهت السفيه *** و للزمان على خطوبه
ودع الجواب تفضلا *** و كل الظلوم الى حبيبه
نام او حسین و نام پدرش ابوسعید هاشم بوده است او از جماعت واقفیه به شمار
ص: 27
می رفت و از روایات او معلوم می گردد که با حضرت رضا علیه السلام بسیار عناد داشته است امام علیه السلام او را از مجلس خود طرد کرد و او را نفرین نمود و فرمود: خداوند نور تو را خاموش کند و فقر را در خانه ات وارد سازد تا همواره در ظلمت و پریشانی بسر بری و راه به جایی پیدا نکنی.
با همه شهرتی که این مرد در میان محدثین دارد شیخ طوسی او را در کتب خود ذکر نکرده ولی نجاشی گوید حسین و پدرش هاشم هر دو از ارکان واقفیه بودند، ابو عمرو کشی در رحال خود اخباری در مذمت اونقل می کند ابن ابی سعید کتابی هم در حدیث به نام نوادر کبیر تالیف کرده که حسن بن سماعة آن کتاب را از وی روایت می کند.
او دو حدیث از حضرت رضا سلام الله علیه روایت کرده که ما آن ها را در کتاب التوحيد مسند الرضا حدیث 266 و کتاب تفسیر حدیث 67 نقل کرده ایم.
ما به این عنوان نامی در کتب رجال حدیث پیدا نکردیم او یک حدیث از حضرت رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 293 ذکر کرده ایم او گوید: هنگامی که موسی بن جعفر عليهما السلام به شهادت رسید و مردم در امر او متوقف شده بودند من در آن سال برای انجام فرایض حج به مکه رهسپار شدم.
در آن جا با امام رضا علیه السلام برخورد کردم، در دلم گذشت آیا ما باید از یک بشری واحد متابعت کنیم؟ در این هنگام علی بن موسی مانند برق از مقابلم گذشت و فرمود: به خداوند سوگند من آن بشری هستم که واجب است از من متابعت کنی، من عرض کردم از این مطلب معذرت می خواهم فرمود ما هم از تو گذشت کردیم.
ص: 28
نام او يعقوب بن اسحاق ابویوسف بن سکیت می باشد او از بزرگان اهل لغت و ادب و شخصیت های بسیار بزرگ و ممتاز زمان خود بود، او در علوم عربیه و ادبیات تاليفات و تصنیفات زیادی دارد شهرت او در بین علما و اهل ادب بالاتر از این است که درباره او سخنی گفته شود و یا از او تجلیل و تکریم به عمل آید.
او در فصاحت و بلاغت در صف مقدم قرار دارد و همۀ نویسندگان لغت و صرف و نحو از آثار گران قدر او استفاده کرده و می کنند، نام او در همه کتب ادبی و تاریخی و تذکره های رجال علم و ادب آمده و همگان از قدیم و جدید وفور اطلاعات و کثرت دانش او را ستوده اند، و او را مردی فوق العاده و عدیم النظیر توصیف می کنند.
رجال شیعه در کتب خود او را از شیعیان مخلص و از اصحاب حضرت جواد و هادى عليهما السلام ذکر نموده اند نجاشی گوید او در نزد ابو جعفر جواد علیه السلام و ابوالحسن هادی سلام الله عليه بسیار محترم بود و از آن دو روایت هایی نقل می کند متوکل عباسی به خاطر مذهب تشیّع او را به شهادت رسانید و داستان شهادت او مشهور است.
او در علم ادب و لغت چهره ای درخشان بود، و در نقل حدیث و روایات موثق و راستگو به شمار می رفت کسی بر او طعنی وارد نکرده او کتب زیادی تألیف کرده که از آن جمله کتاب اصلاح المنطق كتاب الالفاظ، كتاب المذكر والمؤنث، كتاب الارضين و الجبال، كتاب الاصوات، كتاب النبات، كتاب الطير و کتاب هایی که در شرح حال او ذکر شده اند.
علامه حلی در بخش اول کتاب خلاصة او را عنوان کرده و بعد از نقل کلام نجاشی درباره او گفته: او از راستگویان و ثقات به شمار می رود و همچنین شرح حال
ص: 29
او در کتاب روضات و لؤلؤة البحرين و ساير كتب رجال و تواریخ آمده و همگان به جلالت قدر و دیانت و وثاقت و وفور علم و دانش او تصریح کرده اند.
خطیب بغدادی گوید: یعقوب بن اسحاق ابو یوسف بن سکیت از علمای نحو و لغت به شمار می رود، و کتاب اصلاح المنطق از تألیفات او می باشد، او مردی فاضل و متدین بود در نقل روایت ثقة و مورد اطمینان می باشد و او مؤدب فرزندان جعفر متوکل بود و از ابو عمرو شیبانی روایت می کرد ابو، عکرمه ضبی و ابوسعید سکری و میمون بن هارون و گروهی دیگر از وی روایت می کنند
یاقوت حموی گوید: یعقوب بن اسحاق بن سکیت از عالمان علوم عربیه و لغت و شعر به شمار است او از ابو عمرو شیبانی و فراء و ابن اعرابی و اثرم دانش آموخت و از ابوعبیده و اصمعی روایت کرد و گروهی مانند محمد بن فرج مقری و محمد بن عجلان اخباری و میمون بن هارون کاتب از وی اخذ حدیث کرده اند او کتب زیادی تصنیف کرده که مشهورترین آن ها اصلاح المنطق می باشد.
ابن خلکان او را در کتاب خود ذکر کرده و از وی تجلیل و توصیف می کند و می گوید کتاب های او در موضوع خود بسیار متین و صحیح می باشند، و حافظ ابن عساکر نیز در تاریخ دمشق شرح حال او را ذکر کرده و مشایخ و راویان او را آورده و گفته او از محمد بن مهنا و محمد بن صيح واعظ روایت می کند و از وی نیز احمد بن فرج مقری و محمد بن عجلان روایت کرده اند.
پدر او در بغداد مکتب خانه داشت و کودکان مردم را تربیت می کرد و آنان را با علوم و معارف آشنا می ساخت و فرزندش یعقوب هم با او مساعدت می کرد، پدرش در یکی از سالها که برای انجام مناسک حج به مکه رفته بود از خداوند در خواست کرد که کودک او را به فراگیری علم نحو توفیق دهد فرزندش هم به طرف علم نحو و ادبیات رفت و به فراگیری آن مشغول شد.
ص: 30
ابن سکیت در محله جسر بغداد با گروهی رفت و آمد می کرد و کودکان آن ها را تعلیم می داد و آن ها هم مزدی به او می دادند تا آن گاه که با بشر و ابراهیم فرزندان هارون که برای عبدالله طاهر امیر معروف کتابت می کردند آشنا شد و به تعلیم و تربیت کودکان آن ها مشغول شد و از این طریق با عبدالله بن طاهر که در آن ایام فرماندار عراق و بلاد جبل و خراسان بود رفت و آمد نمود.
در این هنگام عبدالله احتیاج پیدا کرد که معلمی برای کودکان خود پیدا کند، از این رو با کاتبان خود به مشورت پرداخت و آن ها هم ابن سکیت را به او معرفی کردند او هم با گرفتن ماهی پانصد درهم حاضر شد کودکان عبدالله را تعلیم دهد و در این میان گاهی هم به سر من رأی که مرکز خلافت بود می رفت و با عبدالله بن یحیی بن خاقان وزیر متوکل گفتگو می کرد.
ابوالعباس ثعلب گوید: ابن سکیت در انواع علوم متبحر بود، و پدرش هم مرد صالحی بود و از ابوالحسن کسائی دانش آموخته و با علوم عربیه آشنایی داشت، او برای بیان مسائل ادبی مجلسی داشت و مردم هم پیرامون او جمع می شدند، یکی از جهات موفقیت او و شهرتش در بین مردم این بود که وی اشعار ابوالنجم عجلی را برای مردم تجزیه و تحلیل می کرد.
ثعلب گوید: به او گفتم نسخه ای از دیوان ابوالنجم را به من بده او گفت: را من به طلاق سوگند یاد کرده ام که نسخهٔ دیوان ابوالنجم را از دست ندهم ولی شما می توانید این دیوان را هم اکنون برای خود استنساخ کنید، او می گوید: من روز دوشنبه نزد ابن سکیت رفتم و دیوان را استنساخ کردم و او هم مرا به مردمی که در مجلسش بودند معرفی کرد.
ثعلب گوید: اهل ادب و لغت اجماع کرده اند که بعد از ابن اعرابی داناترین فرد به لغت و ادبیات ابن سکیت بوده است یکی از علما گفته کتابی مانند اصلاح المنطق که از تألیفات ابن سکیت می باشد تاکنون از جسر بغداد نگذشته است، و شکی نیست که او یکی از کتاب های سودمند در باب خود بوده و کتابی مانند او در موضوع خود
ص: 31
تألیف نشده است.
کتاب اصلاح المنطق از هنگام تالیف آن همواره مورد استفاده و استناد اهل لغت و ادبیات عرب بوده است و گروهی بر آن شرح و تفسیر نوشته اند و در موضوعات آن بحث و تحقیق کرده اند ابوالقاسم بن حسین معروف به ابن مغربی آن را اختصار کرده و خطيب تبریزی نیز آن را منقح ساخته و ابن سیرافی نیز ابیات آن را مورد بحث قرار داده است.
ابن سکیت روزی در مجلس ابن اعرابی حاضر شد، ابن اعرابی موضوعی را عنوان کرد و پیرامون آن سخن گفت، در این هنگام ابن سکیت به سخنان او اعتراض کرد و گفت، شما این سخنان را از کجا نقل می کنید و مستند شما در این جا چیست؟ این اعرابی از سخن او برآشفت و با او به تندی صحبت کرد و ابن سکیت هم سکوت کرد و بعد ابن اعرابی به او گفت: من دوست داشتم به دیگری اعتراض می کردی و جلو سخن مرا نمی گرفتی.
بطوری که قبلاً تذکر دادیم او در بغداد فرزندان عبدالله بن طاهر را تعلیم می داد و از این طریق با رجال بزرگ سیاسی و درباریان متوکل آشنا شد و ضمن رفت و آمد به سامرا به مجلس عبدالله بن يحيى بن خاقان راه پیدا کرد و توسط او به متوکل معرفی شد، او که مردی ادیب و شاعر و سخندان بود نظر متوکل را به طرف خود جلب کرد و مورد توجه او قرار گرفت.
در این هنگام به ابن سکیت پیشنهاد شد تا فرزندان متوکل معتز و مؤید را تعلیم و تربیت نماید و به آن ها علم و دانش و ادب بیاموزد او هم این پیشنهاد را قبول کرد و در سامرا اقامت گزید و به تعلیم فرزندان خلیفه مشغول شد و ماهیانه ای هم برایش مقرر گردید معلوم است دستگاه خلافت که جای رقابت های خطرناک می باشد برای ابن سکیت دشمنان جدیدی به وجود آورد.
احمد بن عبید گوید: ابن سکیت در مورد همنشینی و منادمت با متوکل با من به مشورت پرداخت من او را از مجالست و منادمت با متوکل نهی کردم ولی او گمان
ص: 32
کرد من از روی حسادت او را از همنشینی با خلیفه باز می دارم به سخنان و نصیحت من گوش فرا نداد و با متوکل همنشین شد و در مجالس خصوصی او شرکت کرد و با او همصحبت شد.
به دستور متوکل جایی برای تدریس و تعلیم فرزندانش معین کردند و ابن سکیت حاضر شد و برای تدریس آماده گردید، فرزندانش هم آماده گردید فرزندانش هم در اطاق درس حاضر شدند، ابن سکیت متوجه معتز که کودکی بود شد و گفت: ایها الامیر شما دوست دارید از کجا شروع کنیم مقصودش این بود که موضوع درس ما از کجا شروع شود و شما چه مبحثی را دوست می دارید.
معتز متوجه استاد جدید خود شد و رو به طرف او کرد و گفت: دوست دارم مرا امروز مرخص کنید تا بروم آزادانه گردش کنم و بازی نمایم ابن سکیت گفت: پس برخیزم بروم او گفت: من از شما سبک تر هستم و زودتر از شما خواهم رفت او با شتاب برخاست و دوید تا از اطاق خارج شود در اثر شتاب و سرعت پایش در شلوار گیر کرد و برزمین افتاد و از خجالت صورتش سرخ شد و ابن سکیت بلافاصله گفت:
يصاب الفتى من عثرة بلسانه *** و ليس يصاب المرء من عثرة الرجل
فعثرته فى القول تذهب رأسه *** و عثرته بالرجل تبرأ على مهل
کسانی که شرح حال او را نوشته اند تصریح کرده اند که او از محبان و شیعیان على عليه السلام بوده و با حضرت جواد و هادی علیهما السلام رفت و آمد داشته است بعد از این که او به سامرا آمد و به تعلیم کودکان خلیفه مشغول شد رقیبان او از این نقطه به تضعیف مقام او مشغول شدند و جریان را به متوکل اطلاع دادند و سابقۀ او را به متوکل گفتند.
در میان خلفاء بنی عباس متوکل نسبت به علی علیه السلام بسیار دشمنی می کرد و حتی دلقک هائی را وادار می کرد تا در نقش علی علیه السلام برای او مسخرگی کنند و او هم از آن جریان ها و نمایش ها ابراز خوشحالی می نمود متوکل امر کرده بود در شهرها و ولایات نسبت به علویان سختگیری کنند و آن ها را در فشار قرار دهند و تحقیر نمایند.
ص: 33
مخالفان او جریان و سابقۀ او را به متوکل گزارش کردند و او را متهم کردند که از شیعیان علی علیه السلام است از قراری که از سیره او معلوم می شود، متوکل به سخن ساعیان گوش فرا نمی داده و نمی خواسته بدون تحقیق و بررسی او را از دست بدهد و به همین جهت تصمیم می گیرد خود او را آزمایش کند و حقیقت را دریابد و عقیده اش را به دست آورد.
او در یکی از روزها با مقدمه چینی وارد مجلس درس او شد، در حالی که کودکانش نزد او بودند متوکل متوجه ابن سکیت شد و گفت: این دو کودک من نزد شما عزیزتر می باشند یا حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب، سؤال بسیار حساسی بود آیا این سؤال را خود متوکل طرح ریزی کرده و یا به وی گفته بودند تا این سؤال را از معلم کودکان خود بکند؟
ابن سکیت اگر چه معلم کودکان خلیفه می باشد و در دربار زندگی می کند و از دنیای مادی و رفاه کامل بهره می برد همه به او احترام می کنند و به مقام او غبطه می خورند ولی ایمان و عقیده ثابت او و اخلاصش به علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت در دلش رسوخ کرده و زرق و برق دنیا دیدگان او را کور نکرده است، او با کمال شجاعت دست از همه چیز کشید و خود را در معرض خطر انداخت و گفت:
ای متوکل قنبر خادم علی از دو کودک تو بهتر می باشند تا چه رسد به فرزندان او، با این پاسخ هوش از سر متوکل رفت و او را در بهت و حیرت فرو برد، خشم و غضب او را فرا گرفت و بلافاصله امر کرد تا غلامان ترک زبان او را از پشت گردنش بیرون کشیدند و بریدند و شکمش را زیر پاهای خود له کردند و بعد بدن نیمه جان او را به منزلش بردند و او در ماه رجب سال 243 درگذشت.
بطوری که قبلاً تذکر دادیم اسحاق پدر او در بغداد به تعلیم و تربیت کودکان اشتغال داشت و به آن ها ادبیات می آموخت خاندان او اصلاً ایرانی بوده اند، فراء یک
ص: 34
روز از نسب ابن سکیت سؤال کرد، وی گفت: ما اصلاً خوزی هستیم و پدران من در دورق خوزستان زندگی می کردند و ما از آن جا به بغداد منتقل شده ایم.
ابن سکیت در زندگی خود کتاب های زیادی تالیف کرد و ما در این جا به تعدادی از آثار او که یاقوت حموی در معجم الادبا آورده ذکر می کنیم، ولی افسوس که این آثار ارزنده ادبی و تاریخی در حوادث روزگار از بین رفته و فقط کتاب اصلاح المنطق او باقی مانده است و اکنون چاپ شده و در دسترس اهل علم و ادب قرار دارد، اینک نام کتاب ها:
كتاب القلب و الابدال، كتاب النوادر، كتاب اصلاح المنطق، كتاب الالفاظ، کتاب فعل و أفعل، كتاب الأضداد، كتاب الاجناس الكبير، كتاب الفرق، كتاب الامثال، كتاب البحث، كتاب الزبرج، كتاب الابل، كتاب السرج و اللجام، كتاب الوحوش، كتاب الايام والليالي، كتاب سرقات الشعرا، و ما تواردوا علیه، کتاب معانی الشعر الكبير، كتاب معانى الشعر الصغير.
او از حضرت رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در مسند الرضا کتاب نبوت حدیث 2 و کتاب امامت 457 نقل کرده ایم. (1)
خاندان طیفوری از خاندان های مشهور می باشند و در بغداد اقامت داشتند در میان این خانواده دانشمندان، حکیمان، شاعران، مورخان و طبیبان زیادی بودند که هر کدام در رشته خود منشأ اثر شده اند آن ها بیشتر در خدمت خلفای بنی عباس بودند و از دنیای آن ها بهره مند شدند و به و به مقامات عالیه راه پیدا کردند و نفوذ و مقامی یافتند و به رفاه، ثروت و جاه فراوانی رسیدند.
اصل آن ها از خراسان بود وجد آنان از خراسان به عراق رفت و به خاطر
ص: 35
استعدادی که داشت به دستگاه حکومت راه پیدا کرد و بعد فرزندان و احفاد او جزء کارگزاران خلفا شدند و نخستین کتاب دربارۀ بغداد و تاریخ تأسیس این شهر توسط یکی از همین طیفوریان نوشته شده و تحت عنوان کتاب بغداد به چاپ رسیده است.
دربارهٔ طیفور در میان مورخان اختلاف بروز کرده است گروهی گفته اند او برادر خیزران زن مهدی عباسی و مادر هارون رشید بوده و بعضی هم گفته اند او از بردگان خیزران بوده است ولی اکثر مردم در آن زمان عقیده داشتند که او از غلامان و خادمان خیزران به شمار می رفته و درخانه او کار می کرده است و ظاهراً جزء بردگانی بوده که در کارهای دیوانی کار می کرده اند.
هنگامی که سنقار در اطراف ری قیام کرده بود، ابو جعفر منصور مهدی را بازنش خیزران به طرف ری فرستاد و طیفور هم همراه آن ها به طرف ری رهسپار شد و شخصی به نام عبدالله که در کسکر متولد شده و طبیب طیفور بود، او هم همراه خیزران و مهدی به طرف ری رفت و در آن جا به شغل خود که طبابت بود مشغول شد.
مهدی عباسی پس از این که واردری شد در محلی که لشکریان اقامت می کردند منزل کرد. زنش خیزران هنگامی که از بغداد حرکت کرد نمی دانست حامله شده و بعد از ورود به ری آثاری در خود یافت که احتمال بارداری می داد از این رو ادرار خود را برای آزمایش نزد پزشکان اردوگاه فرستاد تا معلوم شود وی حامله است و یا بیماری دیگری دارد.
هنگامی که طیفور غلام خاص خیزران متوجه شد اربابش ادرار خود را برای تجزیه و آزمایش نزد طبیبان اردو فرستاده برای خیزران پیام فرستاد که طبیب من در کار خود مهارت دارد اگر اجازه بدهید او هم آزمایشات خود را انجام دهد، هنگامی که طبیب ادرار را تجزیه کرد گفت: آب نشان می دهد که وی حامله می باشد، ولی این که جنین دختر باشد و یا پسر بر من معلوم نیست.
ص: 36
خیزران دستور داد هزار درهم به او بدهند و از او خواست پس از این ملازم او باشد و از حال او مراقبت کند شهرت طیفوری از این جا شروع شد که او طبیب مخصوص ولیعهد و زن او می باشد و مردم نام او را فراموش کردند و او به نام ارباب خود طیفور مشهور گردید و بعد از این همه جا او را طیفوری می گفتند و فرزندان او به نام ابن طيفور و یا ابن طیفوری معروف گردیدند.
در روایت او از حضرت رضا عليه السلام فقط ابن طیفور آمده و از نام او ذکری نشده است و بنابر این او مجهول می باشد زیرا طیفوریون گروهی هستند که نام آن ها در کتب تاریخ و تذکره ها آمده است و در حدیث ابن طیفور متطبب آمده، پس معلوم است که از طیفوریان مورخ و یا شاعر و کاتب نبوده است.
ظاهراً مقصود از ابن طیفور در روایت حضرت رضا علیه السلام باید زکریا بن طیفور باشد که معاصر مامون و معتصم بوده است که در لشکر افشین در جنگ بابک شرکت کرده و احتمال دیگر این که او در خراسان نزد مامون بوده و در آن جا با حضرت رضا علیه السلام ملاقات کرده و از او مساله ای در مورد خریدن یک مرکب گران قیمت پرسیده است.
دیگر این که ممکن است او اسرائیل بن طیفور باشد که پزشک فتح بن خاقان بوده و از طبیبان درجه اول زمان خود بوده و خلفاء و امراء واعیان و اشراف را معالجه می کرده و دارای مال و منال و جاه و جلال بوده و متوکل عباسی او را به خود اختصاص داده و در دربار او محترم زندگی می کرده و دنیایی آباد و با شکوه داشته است.
و نیز احتمال دارد که علی بن طیفور پزشک منتصر عباسی باشد که به تحریک غلامان ترک این خلیفه را مسموم کرد و از پا در آورد و خود نیز در اثر اشتباه یکی از دستیارانش بوسیله نیشتر زهرآلود کشته شد ابن ندیم گوید: او کتاب هایی در علم طب تالیف کرده و در طبابت بسیار ماهر بوده و گروهی از خلفا را دیده است.
ابن طیفور متطبب یک حدیث از امام رضا نقل می کند و ما آن حدیث را در کتاب
ص: 37
تجمل مسندالرضا حديث 76 نقل کرده ایم او گوید امام رضا علیه السلام از من سؤال کرد شما بر چه سوار می شوید گفتم: سوار الاغ می شوم فرمودند: آن را به چند خریده ای گوید: گفتم: سیزده دینار، فرمود: این اسراف است تو الاغ به این گرانی را خریداری می کنی و از سوار شدن به قاطر غفلت می کنی. (1)
این راوی مجهول می باشد و نامی از او در کتب رجال حدیث دیده نمی شود نام او فقط در یک روایت که از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند آمده در تاج العروس در مادۀ غیلان نام گروهی که غیلان نام دارند ذکر شده است، ولی در آن از ابن غیلان مدائنی ذکری نیست، ما حدیث او را از امام رضا علیه السلام در کتاب نکاح مسند الرضا حدیث 90 نقل کرده ایم.
از این راوی نیز ذکری در کتب رجال نیست و فقط در حدیثی که از امام رضا عليه السلام نقل می کند نام او ذکر شده است و ما آن حدیث را در کتاب توحید مسند الرضا حدیث 40 ذکر کرده ایم و آن روایت این است:
امام رضا از پدرش و او از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که فرمودند: اعمال مردم سه گونه می باشند واجبات مستحبات و گناهان واجبات را خداوند امر کرده که باید مردم انجام دهند و این کارها با رضایت و خشنودی و حکم او انجام می گیرد و با مشیت و علم او می باشد.
اما مستحبات و کارهای خوب خداوند به انجام آن ها امر نکرده و مردم مخیّر می باشند آن را انجام دهند و یا ندهند، ولی خداوند از کار بستن آن ها توسط مردم خشنود
ص: 38
می گردد و قضا و قدر و علم و مشیت او این کارها را تجویز می کند.
اما کارهای زشت و گناهان به امر خداوند نیست و خداوند به انجام آن ها مردم را امر نکرده است ولی اعمال زشت مردم در علم و مشیت خداوند هست ولی اگر بندگان کار زشتی بکنند با این که خداوند از کار زشت آن ها آگاه است گناهکاران را مجازات می کند.
نامی به این عنوان در کتب رجال دیده نشد در حدیثی ابو اسماعیل سندی و در روایت دیگری ابو اسماعیل بدون نسبت ذکر شده و ممکن است هر دو یک نفر باشند، در کتب رجال در باب کنیه ها جماعتی به نام ابو اسماعیل ذکر شده اند ولی هیچ یک از آن ها نسبت سندی ندارند.
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب احتجاجات مسندالرضا حديث 6 و کتاب اطعمه حدیث 18 نقل کرده ایم. او گوید: از امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم که تخم کلاغ چه حکمی دارد؟ فرمودند: آن را نخورید.
ما از این راوی نیز عنوانی در کتب رجال مشاهده نکردیم و او یک حدیث از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن حدیث را در کتاب تفسیر مسند الرضا حدیث 57 نقل کرده ایم و آن روایت این است.
ابواسحاق گوید: نزد حضرت رضا علیه السلام بودم که مردی خدمت آن جناب آمد و عرض کرد فدایت گردم خداوند می فرماید: ﴿إِنّما جَزاءُ الّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ تا
ص: 39
آخر آیه، امام فرمود آری چنین است خداوند همین طور فرموده است، گفت: قربانت گردم کدام یک از این فعل ها را اگر کسی به جای آورد مستحق یکی از این عقوبت ها می شود؟
امام رضا سلام الله علیه فرمود هرگاه شخصی مرتکب چهار معصیت شد، به چهار عقوبت گرفتار می گردد و مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت، اول اگر کسی با خدا و رسول جنگ کرد و در روی زمین فتنه و فساد به راه انداخت و مرتکب قتل شد باید کشته شود.
دوم اگر کسی را کشت و مال او را هم ضبط کرد، باید کشته شود و به دار هم آویخته گردد. سوم اگر مال کسی را گرفت و لیکن مرتکب قتل نگردید، دست و پایش باید قطع گردد. چهارم اگر با خدا و رسول محاربه کرد و راه فساد پیش گرفت، ولی کسی را نکشت و مالی هم نگرفت در این صورت تبعید می گردد.
راوی گوید: عرض کردم تبعید او چگونه است؟ فرمود: او را از شهر و دیارش به جای دیگری تبعید می کنند و برای مردم آن شهر می نویسند که به مردم اطلاع دهند آن مرد تبعیدی می باشد کسی با وی رفت و آمد نداشته باشد با او طعام نخورد و زنی هم به عقد او در نیاورد.
اگر از آن شهر به جای دیگری رهسپار شد باز هم به مردم آن جا اطلاع دهند کسی با او معاشرت نداشته باشد و تا مدت یک سال با وی این گونه رفتار می کنند تا توبه کند و به حکم خداوند تسلیم گردد راوی گوید اگر او از بلاد مسلمانان بیرون گردد و با مشرکان در بلاد کفر زندگی کند چه باید کرد؟ فرمودند: هرگاه اراده کرد چنین کاری انجام دهد گردنش را باید بزنند.
نام این راوی یحیی قطان است و او پدر ابراهیم است که ترجمه آن گذشت، ابوالبلاد فقط یک روایت دارد و ما برای او شرح حالی در کتب رجال پیدا نکردیم و او کاملاً مجهول است ما حدیث او را در کتاب زیارت مسند الرضا حدیث 23 نقل کرده ایم.
ص: 40
ابوالبلاد گوید: از حضرت رضا علیه السلام راجع به زیارت امام حسین علیه السلام پرسیدم، فرمودند شما در این باره چه می گوئید عرض کردم عقیده ما این است زیارت امام حسین معادل یک حج و عمره می باشد فرمودند معادل یک عمره مقبوله می باشد.
او یکی از محدثان بزرگوار قم بوده و از امام رضا علیه السلام روایت می کند، شیخ طوسی او را در رجال از راویان امام رضا ذکر کرده و فقط به نام او اکتفاء می کند و از حالات و خصوصیات او گفتگویی نکرده است و علامه حلی در خلاصه او را یاد می کندو سخن شیخ کشی را دربارۀ او نقل می کند، در رجال نجاشی و فهرست طوسی نامی از او نیست.
شیخ کشی در رجال خود از زکریا بن آدم قمی روایت کرده که گفت: من خدمت امام رضا رسیدم و این هنگامی بود که ابوجریر در گذشته ابوجریر در گذشته بود، امام از وی سؤال کرد و برای او طلب مغفرت فرمود، من از آغاز شب تا هنگام طلوع فجر با وی گفتگو کردم، و امام برخاست و نماز صبح به جای آورد.
مؤلف گوید: قبر شریف ابوجریر قمی هم اکنون در قبرستان معروف شیخان در شهرستان مقدس قم موجود است و شاید قبر او قدیم ترین مزار درقم باشد که قبل از ورود حضرت معصومه به این شهر در گذشته بود.
ابوجریر از حضرت رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند و ما آن را در كتاب تجمل مسندالرضا حدیث 3 نقل کرده،ایم او می گوید از امام رضا سلام الله علیه پرسیدم آیا پر پاک است فرمودند پدرم روی تشک پر می نشست. (1)
در کتب شیخ و رجال نجاشی از او عنوان نشده علامه حلی در خلاصه گوید:
ص: 41
مفضل بن صالح ابو جمیله اسدی که شغلش برده فروشی بود و از موالیان بنی اسد به شمار می رفت در نقل اخبار ضعیف و از دروغگویان می باشد، وی اخباری جعل می کرد و به امامان علیهم السلام نسبت می داد او معاصر حضرت صادق و كاظم عليهما السلام بوده است.
در کتاب جامع الرواة گوید: او در حیات حضرت رضا سلام الله علیه در گذشت و بعد موارد اخبار او را در کتب اربعه ذکر می کند ابوجمیله فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب وصایای مسندالرضا حدیث 5 نقل کرده ایم او می گوید: از حضرت رضا سؤال کردم مردی وصیت می کند شمشیر مرا به فلان شخص بدهید در حالی که در غلاف آن زیورهایی هست.
اما ورثه می گویند: شمشیر به شما تعلق دارد ولی زیورها مال وراث می باشد امام علیه السلام فرمودند خیر شمشیر و هر چه در غلاف آن هست باید به آن مرد داده شود گوید: بار دیگر سؤال کردم شخصی وصیت می کند فلان صندوق را به فلان شخص بدهید ورثه می گویند صندوق را بردارید و مال را به ورثه بدهید امام علیه السلام فرمودند صندوق و محتویات به او تعلق دارد. (1)
او از خدام و موالیان حضرت رضا علیه السلام بوده و نامی از او در کتب رجال نیست راوی او نیز که صالح بن راهویه نام دارد مجهول می باشد و احتمال دارد این صالح برادر اسحاق بن راهويه محدث معروف باشد ابوجوید یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در کتاب نکاح مسند الرضا حدیث 37 نقل کرده ایم.
ابوجوید گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند جبرئیل بر حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرود آمد و گفت ای محمد خدایت سلام می رساند و می فرماید: دختران بکر در میان زنان مانند میوه درخت می باشند هنگامی که میوه رسید چاره ای جز چیدن آن
ص: 42
نیست، و اگر میوه چیده نشد آفتاب آن را فاسد می کند و تغییر آب و هوا و وزیدن بادها آن میوه را فاسد می سازد.
دختران و دوشیزگان هرگاه به حد رشد رسیدند باید شوهر کنند، در صورتی که از شوهر کردن خودداری نمایند گرفتار فساد خواهند شد در این هنگام رسول خدا صلی الله عليه وآله بالای منبر رفتند و برای مردم سخن گفتند و اوامر خداوند را به آنان رسانیدند مردم پرسیدند دختران خود را به چه کسانی بدهند، فرمود: به کسانی که کفو آن ها می باشند. و مؤمنان کفو یکدیگر هستند و در همان هنگام دختر عموی خود را به مقداد دادند.
از این راوی نامی در کتب رجال نيامده در جامع الرواة به استناد حدیثی که از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده است او را عنوان کرده و از حالات و خصوصیات او چیزی نیاورده است ما حدیث او را در کتاب صلوة مسند الرضا حديث 109 نقل کرده ایم.
او گوید: از امام رضا سلام الله علیه سؤال کردم در مسافرت ها به خاطر این که کاروانیان زود حرکت می کنند نمی توانم چهار رکعت نماز نافله مغرب را بخوانم، آیا می توانم آن نمازها را در محمل به جای آورم امام علیه السلام فرمودند: مانعی ندارد می توانید در محمل بخوانید.
این محدث نیز مجهول است و ذکری از وی در کتب رجال نیست علی بن جعفر عموی امام رضا از وی روایت می کند با این که معلوم است وی شخصیت بزرگی
ص: 43
بوده که علی بن جعفر با آن جلالت قدر از او روایت کرده ولی با همۀ آن ها نامی از وی نمی باشد.
او یک حدیث از حضرت رضا سلام الله علیه نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 274 نقل کرده ایم وی می گوید: هنگامی که موسی بن جعفر درگذشت امام رضا علیه السلام یک سگ و یک گوسفند و یک خروس خریدند، هنگامی که مأمور هارون این جریان را برای او نوشت هارون گفت: از طرف او خطری متوجه ما نخواهد شد.
زبیری شخصی از اولاد زبیر مأمور هارون در مدینه بود، او برای هارون نوشت که على بن موسی در خانه خود را باز کرده و مردم را به طرف خود دعوت می کند، هارون هنگامی که نامه او را خواند گفت: من از این مرد در شگفت هستم. روزی برای من می نویسد که او سگ و گوسفند و خروس خریده و روز دیگر گزارش می دهد او در خانه اش را باز کرده و مردم را بطرف خود فرا می خواند.
از این راوی نیز نامی در کتاب ها نیست حتی در جامع الرواة هم او را عنوان نکرده است با این که روایت او در کتاب تهذیب آمده و صاحب جامع الرواة همه راويان کتب اربعه را ذکر کرده است ولی از ذکر این راوی غفلت شده است ما روایت او را در کتاب جهاد مسند الرضا حدیث 8 نقل کرده ایم.
ابوالحسن رازی گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: مردی خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و دو دینار به آن جناب تقدیم کرد و گفت این دو دینار را در راه خدا انفاق کنید فرمود پدر و مادرت هر دو زنده هستند و یا یکی از آن ها زنده می باشند، عرض کرد هر دو در حال حیات می باشند رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرمودند: این دینارها در اختیار پدر و مادرت قرار بده که از انفاق در راه خداوند بهتر است.
ص: 44
این راوی از خدمتکاران و کارگزاران حضرت رضا علیه السلام است شیخ طوسی گوید: او کتابی در ملاحم دارد که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی روایت می کند نجاشی هم گفته: ابوحیون به همین نام معروف می باشد و کتابی در ملاحم تألیف کرده و برقی از او روایت می کند ما حدیث او را در کتاب تفسیر مسند الرضا حدیث 5 نقل کرده ایم.
ابوحیون گوید: امام رضا علیه السلام گوید: هرکس متشابهات قرآن را به محكمات آن برگرداند به طریق مستقیم راه پیدا خواهد کرد، و بعد از آن فرمودند: در اخبار ما هم مانند قرآن متشابهات هست و همچنین محکمات می باشد، شما اخبار متشابه را به روایات محکم برگردانید تا در بیان و تفسیر آن ها گمراه نگردید و راه درست را پیدا نمایید.
از این محدث نیز در کتب رجال نامی برده نشده است و نام راوی او نیز در مسند نیست و از این جهت شناختن او به هیچ وجه امکان ندارد ما حدیث او را در كتاب دعاء مسند الرضا حدیث 67 نقل کرده ایم.
شیخ طوسی در رجال او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و علامه
ص: 45
حلی نیز او را در بخش دوم خلاصه نوشته و از این جا معلوم می گردد که وی مورد اعتماد علامه نبوده است او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند که ما آن را در کتاب آداب و مواعظ حدیث 4 نقل کرده ایم.
ابوزید گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: اگر کسی به شما چیزی هدیه کرد مانند این که عطری به شما بخشید و یا تعارف کرد در جایی بنشینید به سخن او گوش فرا دهید و احسان او را قبول کنید فقط افراد نادان هستند که به این مسائل توجهی ندارند.
در بخش دوم
شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان امام رضا نوشته و همچنین علامه حلی خلاصه او را ذکر نموده است ولی از حالات و خصوصیات او چیزی نگفته اند در جامع الرواة از یک نفر دیگر به نام ابوسعید خراسانی نام برده که ارتباطی با این راوی ندارد او دو حدیث از امام رضا روایت می کند که ما آن را در کتاب صلوة مسند الرضا حدیث 92 و کتاب صوم حدیث 18 نقل کرده ایم.
ابوسعید گوید: دو نفر در خراسان خدمت امام رضا سلام الله علیه رسیدند و از قصر و اتمام از آن حضرت سؤال کردند، امام به یکی از آن ها فرمودند: شما باید نماز خود را قصر بخوانید چون به خاطر این مسافرت آمده اید و به دیگری فرمود: شما باید نماز خود را تمام بخوانید چون برای کارهای حکومتی مسافرت کرده اید.
در روایتی که او از امام رضا علیه السلام نقل می کند به همین نام بدون اضافه آمده است ولی در جامع الرواة ابو عاصم کنیۀ گروهی از محدثان می باشد و آن ها
ص: 46
عبارتند از حفص بن عاصم، و ضحاک بن محمد و عمار بن عبدالحمید و غالب بن عبدالله و در جامع الرواة گوید: ابو عاصم مدتی از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بوده است و معلوم نیست مقصود از ابو عاصم | کدام یک از آن ها می باشند.
در کتاب لسان المیزان و تهذیب التهذیب نیز چند نفر به نام ابو عاصم ذکر شده اند بنابراین این راوی مجهول می باشد او یک حدیث از حضرت علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 217 نقل کرده ایم.
ابو عاصم گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند یکی از روزها موسی بن جعفر علیهما السلام در نزد پدرش سخن گفت و نیکوسخن راند، پدرش گفت: ای فرزند من خداوند را سپاس می گویم که تو را جانشینان پدران و موجب خوشحالی فرزندان و عوض از دوستان قرارداد.
از این شخص در کتب رجال نامی نیست، و از حدیث او معلوم می شود که اهل خراسان بوده و در این ناحیه خدمت آن جناب رسیده و اخذ حدیث کرده است او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک روایت نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 412 نقل کرده ایم.
ابوعبدون گوید: زید بن موسی علیه السلام را که در بصره قیام کرده و خانه های بنی عباس و هواداران آن ها را خراب نموده و آتش زده بود به خراسان آورده و نزد مامون بردند، مامون به او گفت: ای زید تو هنگامی که در بصره قیام کردی می خواستی خانه های دشمنان ما بنی امیه و ثقیف وعدی و باهله و آل زیاد را خراب می کردی و آتش می زدی اما تو منازل پسر عموهای خود را آتش زدی و ویران کردی زید که مردی بذله گو بود گفت: یا امیرالمؤمنین اگر این بار به بصره برگردم از دشمنان آغاز می کنم، مامون خندید و او را نزد برادرش امام رضا علیه السلام فرستاد و گفت: من گناهان او را به تو بخشیدم هنگامی که زید نزد امام علیه السلام رفت حضرت او را سرزنش کردند و بعد رهایش کردند.
ص: 47
از این راوی نامی درکتب رجال حدیث نیست در تهذیب التهذيب ابن حجر گوید: ابوالقاسم مدنی از مشایخ احمد بن حنبل می باشد او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده که ما آن را در کتاب تفسیر مسندالرضا حدیث 28 ذکر کرده ایم.
ابوالقاسم فارسی گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم قربانت گردم معنای «فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ» چیست؟ امام فرمودند: امساک به معروف یعنی آزار و اذیت نکردن و دادن نفقه و تسریح با حسان طلاق دادن روی موازین شرعی است.
این راوی به کنیه معروف می باشد و نام او معلوم نیست، صفوان بن یحیی او را به منزل حضرت رضا علیه السلام برد و به آن جناب معرفی کرد و او هم از امام پیرامون مسائل حرام و حلال سؤالاتی کرد و حضرت پاسخ سؤالات او رادادند، از او در آثار و کتب رجال شیعه نامی نیست ولی در کتب رجال اهل سنت چند نفر ابوقره دیده می شوند که معاصر امام رضا علیه السلام می باشند.
ابن حجر گوید: ابوقره اسدی صیداوی از بادیه نشینان بود او از سعید بن مسیب روایت می کند و نضر بن شمیل هم از او نقل حدیث کرده است و نیز گوید ابوقرة موسی بن طارق زبیدی یکی از محدثان است که از موسی بن عقبه و ابن جریج روایت کرده و اسحاق بن راهویه و صامت بن معاذ جندی از او روایت می کنند.
این دو نفر معاصر حضرت رضا علیه السلام می باشد زیرا نضر بن شمیل که در
ص: 48
خراسان با مامون زندگی می کرد از وی روایت کرده و اخبار او در خراسان معروف می باشد و اسحاق بن راهویه مروزی هم از راویان امام رضا علیه السلام می باشد که از ابوقره هم اخذ حدیث کرده است او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت کرده که ما در کتاب توحيد مسند الرضا حديث 7- و 53 نقل کرده ایم.
این محدث نیز مجهول می باشد و نامی از او در کتب رجال حدیث نیست او یک حدیث از حضرت رضا سلام الله علیه نقل می کند ما آن را در کتاب معیشت مسند الرضا حدیث 27 نقل کرده ایم او می گوید من در حضور حضرت رضا علیه السلام بودم که شخصی از وی سؤال کرد و من هم سخنان او را می شنیدم او گفت: قربانت گردم تفسیر «و نظرة الی میسرة» چیست؟ آیا برای این انتظار مدت معینی هست که باید طلبکار تا آن مدت صبر کند در صورتی که او مال را گرفته و خرج زن و فرزندانش کرده است، او نه از کسی طلب کار می باشد و نه در انتظار محصولی که بتواند بوسیله آن وام های خود را بدهد پس معنی این که وام دهنده باید او را مهلت معینی بدهد و در انتظار باشد چه می باشد.
امام علیه السلام فرمودند: آری باید به اندازه انتظار بکشد تا خبر افلاس او به امام برسد و در این جا حاکم شرع از سهم غارمان وام او را می دهد، این در صورتی است که او وام را در راهی که مرضی خداوند بوده خرج کرده باشد، اما اگر آن را در معصیت خرج کرده باشد بر امام لازم نیست آن را بدهد، گفتم اگر مرد امینی بوده و معلوم نیست در راه اطاعت و یا معصیت خرج کرده چه باید کرد؟
فرمودند: این جا باید از هرجا که می تواند فراهم کند و وام خود را بدهد.
از این راوی نیز ذکری در کتب نیست و رجال شیعه و سنی آن را عنوان نکرده اند
ص: 49
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند که ما آن را درکتاب تفسیر مسندالرضا حدیث 39 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا عليهم السلام روایت می کرد که آیه ﴿الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِراً وَ عَلَانِيَةً﴾ درباره علی علیه السلام نازل شده است.
با این عنوان شخصی در کتب رجال نیست، ولی شیخ طوسی گوید: غفاری صاحب کتاب می باشد که ابن فضال از وی روایت می کند، در جامع الرواة گفته: ظاهراً غفاری در این جا باید عبدالله بن عمرو بن غفاری هم پیمان انصار باشد که در مزنیه نزدیک مدینه سکونت داشت.
نجاشی گوید: عبدالله بن ابراهيم بن ابی عمر و غفاری هم پیمان انصار که در مزنيه سکونت داشت گاهی او را غفاری و گاهی ،انصاری و زمانی مزنی گفته اند، او کتابی تالیف کرده که حسین بن علی بن فضال از وی روایت می کند.
ابن حجر گوید: عبدالله بن ابراهيم بن عمر و غفاری ابو محمد که گفته می شود که از اولاد ابوذر غفاری می باشد او از پدرش و اسحاق بن محمد انصاری و مالک و منکدر روایت می کند و از وی سلمة بن شبيب و حسن بن عرفه و احمد بن عبدالرحمان روایت می کنند.
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 244 و 295 نقل کرده ایم، او می گوید: وام سنگینی داشتم، با خود گفتم کسی جز سید و سرور من ابوالحسن رضا علیه السلام وام مرا نخواهد داد، در یکی از روزها صبح به منزل او رفتم و اذن ورود خواستم، او اجازه ورود داد هنگامی که مرا مشاهده کردند گفتند:
ما حاجت تو را می دانیم و وام تو را می دهیم هنگام شب افطاری آوردند و ما افطار کردیم بعد فرمودند: ای ابو محمد می روی و یا در این جامی خوابی؟ عرض کردم:
ص: 50
ای سید من اگر حاجت مرا برآوری می روم گوید: حضرت در این هنگام دست خود را زیر فرشی که روی آن نشسته بودند بردند و یک مشت به من مرحمت کردند من هنگامی که در روشنایی به آن ها نگاه کردم مشاهده نمودم همه درهم و دینار می باشند. (1)
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر می کند و فقط به نام او اکتفاء کرده و در منتهی المقال گوید: این کنیه مشترک بین عمران بن مسکان و عبدالله بن وضاح وحسن بن طريف و بکر بن جناح می باشد و با قرینه می توان آن ها را از هم تشخیص داد او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب ایمان و کفر مسندالرضا حدیث 63 نقل کرده ایم.
ابومحمد گوید: در مدینه خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم آن جناب متوجه من شد و به سؤالات من پاسخ فرمود و گفت: ای ابومحمد هرگاه مؤمنی گرفتار مصیبتی شد و در آن صبر کرد و شکیبایی از خودنشان داد، خداوند به او پاداش هزار شهید می دهد.
نام این راوی در کتب رجال دیده نمی شود او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده است که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 274 نقل کرده ایم، او می گوید بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدم و سلام کردم امام متوجه شد و به گفتگو پرداخت. در حین صحبت فرمود: ای ابو محمد هرگاه مؤمنی گرفتار من مصیبتی شود و صبر کند خداوند پاداش شهیدان را به او می دهد.
ابو محمد گوید: بحث ما اصلاً مربوط به این موضوع نبود و ما از بیماری و درد
ص: 51
سخن نمی گفتیم، من از این سخن ها ناراحت شدم و تعجب کردم که چگونه امام از بحث خارج شد و این موضوع را مطرح کرد من با امام وداع کردم و از منزلش بیرون شدم هنگامی که از منزل بیرون گردیدم متوجه شدم یاران من رفته اند من هم خود را به آنان رسانیدم.
شب درد پا برای من عارض شد و من با خود گفتم: چون از سخنان امام ناراحت شدم این درد برای من پیدا شده روز بعد پایم ورم کرد و بعد بر شدت ورم افزوده ،شد در این هنگام متوجه شدم که امام چرا مرا به صبر در هنگام مرض و مصیبت دعوت می،فرمودند هنگامی که وارد مدینه شدم پایم چرک کرد و به صورت زخم بزرگی در آمد که از شدت درد خوابم نمی برد و یاد سخنان امام افتادم و ماه ها گرفتار آن بودم که تا بهبودی یافت.
از این راوی نیز در کتب رجال نامی نیست او یک روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 306 ذکر نموده ایم. او می گوید برای حضرت امام رضا علیه السلام نوشتم و از او اجازه گرفتم تا به من اجازه دهند به طرف مصر برای تجارت بروم.
امام علیه السلام برای من نوشتند فعلاً تا مدتی از این سفر خودداری کنید، من دو سال در محل خود اقامت کردم بار دیگر برای او نوشتم و از وی اجازه مسافرت به طرف مصر را خواستم فرمودند مسافرت کنید خداوند به تو برکت می دهد، او می گوید من به طرف مصر رهسپار شدم و مال زیادی به دست آوردم. بعد از رفتن من بغداد گرفتار هرج و مرج شد و از فتنه مصون ماندم
نام او فقط در رجال کشی آمده گوید: ابو مسروق و فرزندش هیشم هر دو
ص: 52
فاضل و مردان نیکی بودند، در خلاصه علامه و جامع الرواة نیز همین سخن را از کشی نقل کرده اند و چیزی بر آن اضافه نکرده اند او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 286 ذکر کرده ایم.
ابو مسروق گوید: گروهی از واقفیه خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدند که در میان آن ها على بن ابى حمزه بطائنى و محمد بن اسحاق بن عمار و حسین بن مهران و حسن بن ابی سعید مکاری بودند علی بن ابی حمزه گفت: قربانت گردم از پدر خود برای ما صحبت کنید امام علیه السلام فرمودند: پدرم از دنیا رفت، گفت: او امامت را به کدام شخص واگذار کرد؟
امام رضا علیه السلام فرمودند: امامت را به من واگذار کردند گفت شما سخنی می گویید که هیچ یک از پدرانت از علی علیه السلام تا آخر آن را نگفته اند، فرمود: بهترین پدران من و افضل آن ها که رسول خدا صلی الله علیه وآله می باشد آن را فرموده است پرسید از حکومت نمی ترسی که خود را به عنوان امام معرفی می کنی فرمود: اگر از آن ها بترسم که به آن ها کمک کرده ام تا آخر حدیث.
این کنیه نام گروهی از راویان می باشد و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی امام رضا علیه السلام می باشند او فقط یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 21 ذکر کرده ایم. او می گوید: از امام علیه السلام سؤال کردم آیا امام را امام غسل می دهد؟ فرمودند: آری این سنت از موسی ابن عمران مانده است.
این راوی نیز مجهول می باشد و بین گروهی مشترک واقع شده و در یک نسخه
ص: 53
ابوهاشم آمده است، او هم دو حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب معیشت مسند الرضا حدیث 55 و 56 نقل کرده ایم، او می گوید: امام رضا عليه السلام فرمودند: به برادرانت بیش از اندازه کمک نکن و کاری نکن که زیان تو بیش از سودی که به آن ها می رسانی باشد.
او نیز مجهول می باشد و ذکری از وی در کتب رجال نیست و او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 354 ذکر کرده ایم. او می گوید در محضر امام علیه السلام بودم که فرزند ابوجعفر را که کودک بودند آوردند امام فرمودند برکت این کودک برای شیعیان ما بسیار زیاد می باشد و در خاندان ما کودکی به برکت او متولد نشده است.
او از صاحبان اصول و مؤلفين در عصر ائمه علیهم السلام بوده و نامش سهیل بن زیاد می باشد شیخ در فهرست در باب کنیه ها گوید: ابویحیی واسطی کتابی دارد که احمد بن ابی عبدالله برقی آن را روایت می کند نجاشی گفته: سهیل بن زیاد ابویحیی واسطى محضر امام عسکری علیه السلام را درک کرد، مادر او دختر محمد بن نعمان مؤمن طاق بوده او کتابی در نوادر تالیف کرده که محمد بن هارون از وی روایت می کند.
او در نقل حدیث چندان مورد توجه نیست و محدثان به روایات او زیاد اهمیت نمی دهند ظاهراً وی در تدوین احادیث زیاد دقت نمی کرده است، او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب اطعمه، حدیث 23 و کتاب
ص: 54
رجال حدیث 42 نقل کرده ایم.
ابویحیی واسطی گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: بنان سخنان دروغ از حضرت سجاد علیه السلام نقل می کرد لذا خداوند حرارت آهن را به او رسانید و مغیرة ابن سعید اخبار دروغ را به امام باقر سلام الله علیه نسبت می داد خداوند او را هم از گرمی آهن چشانید و محمد بن بشیر از موسی بن جعفر دروغ نقل می کرد او هم گرفتار حرارت آهن شد.
ابوالخطاب به امام جعفر صادق سلام الله عليه احادیث دروغ نسبت می داد خداوند او را هم از حرارت آتش بی نصیب نکرد و اکنون محمد بن فرات احادیث دروغ را به من نسبت می دهد ابویحیی گوید: محمد بن فرات یکی از نویسندگان و منشیان بود که ابراهیم بن شکله او را کشت و به سزایش رسید. (1)
این راوی نیز مجهول می باشد در جامع الرواة به استناد روایات او از حضرت رضا عليه السلام نام وی را ذکر می کند ولی از حالات و خصوصیات او ذکری ندارد، ما روایت او را در کتاب صلوة مسند الرضا حديث 34 و 43 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم با پوست های سیاهی که از آن ها جوراب درست می کنند و مانند کفش می پوشند می توان در آن ها نماز گزارد؟ امام علیه السلام فرمود در آن ها نماز نگزارید زیرا آن چرم ها را با مدفوع سگ ها دباغی می کنند.
او یکی از محدثان بزرگ شیعه و از مشاهیر رواة و اهل علم می باشد کتاب محاسن که یکی از مشهورترین کتب حدیثی شیعه می باشد از تالیفات این محدث جلیل
ص: 55
القدر است کتاب او یکی از اصول معروفه بوده که فقها و محدثان امامیه در تمام قرون و اعصار به او توجه داشته اند شیخ کلینی در کتاب کافی بواسطه جماعتی از مشایخ خود بسیار از آن کتاب نقل می کند.
علمای رجال در کتب و آثار خود شرح حال او را ذکر کرده اند و از خصوصیات و علم و دانش او سخن گفته اند و از آراء و نظریات و روش او در نقل حدیث بحث کرده اند و همگان در تلاش و کوشش او در ضبط احادیث اهل بیت تجلیل کرده اند و ما اینک ترجمه حال او را از کتب رجال نقل می کنیم و زندگی و خصوصیات او را مورد بحث قرار می دهیم.
شیخ طوسی گوید: احمد بن محمد بن خالد برقی ابوجعفر اصلش از کوفه بود، جدش محمد بن على توسط يوسف بن عمر حاكم عراق به حبس انداخته شد و بعد هم او را کشت و این جریان بعد از شهادت زيد بن على بن الحسين عليهما السلام روى داد، خالد جد اول برقی که کودک بود همراه پدرش عبدالرحمان از کوفه فرار کردند و در منطقه برقه رود قم اقامت گزیدند.
احمد بن محمد برقی خودش ثقة و مورد اطمینان می باشد ولی او از ضعفاء بسیار حدیث نقل کرده است و به روایات مرسله اعتماد نموده او کتاب های زیادی در موضوعات مختلف نوشته که مشهورترین آن ها کتاب محاسن می باشد که در آن زیاد و كم اتفاق افتاده است و بعد شیخ طوسی نام کتاب های او را می برد که ما در بخش عربی راویان امام رضا آن ها را نقل کرده ایم.
شیخ نجاشی نیز در رجال خود همین مطالب را ذکر کرده و بعد نام کتاب های او را آورده و طرق خود را به آن ها ذکر می کند و در پایان ترجمه اش می گوید احمد بن حسین در تاریخ خود گفته احمد بن محمد برقی در سال 274 درگذشت، ولی احمد بن محمد بن ماجیلویه گوید: احمد بن محمد ابوعبدالله در سال 280 در گذشته است.
علامه حلی نیز در خلاصه کلمات شیخ و نجاشی را در مورد او نقل می کند و می گوید: ابن غضائری گفته: محدثان قم بر او طعن وارد کرده اند، ولی این طعن برخود
ص: 56
او وارد نیست بلکه طعن بر کسانی است که برقی از آن ها نقل حدیث کرده است زیرا ابو عبدالله برقی از هرکس روایت کرده و دقت به خرج نداده است.
محمد بن اسحاق ندیم گوید: ابوعبدالله احمد بن محمد برقی از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است و بعد از امام با ابوجعفر جواد سلام الله علیه مصاحب شد، او در طول زندگی خود کتاب های زیادی تالیف کرده که از آن جمله کتاب محاسن کتاب عویص کتاب تبصره کتاب رجال که در آن روات ائمه اطهار علیهم السلام را ذکر کرده است.
علامه بحرالعلوم گوید: حق این است که ضعف روایت موجب تضعیف راوی نیست و اعتماد بر مراسیل در صورتی که از ثقات نقل شده باشد مورد ایراد نباید قرار گیرد روایات بزرگان از اشخاص ضعیف زیاد واقع شده و همچنین ارسال احادیث به اسقاط وسائط در کتب مشایخ دیده شده است و این ها نباید سبب شود تا محدثی را تضعیف کنند.
علمای رجال و تذکره نویسان اهل سنت نیز در کتب رجال خود او را ذکر کرده اند و ما اینک در این جا به چند مورد اشاره می کنیم یاقوت حموی در معجم البلدان در ذیل برقه گوید: برقه یکی از نواحی قم می باشد که ابوجعفر فقیه شیعه از آن جا برخاسته است، اصل او از کوفه بود، جدش خالد از دست عیسی بن عمر از کوفه فرار کرد و در آن ناحیه ساکن شد.
خاندان خالد به علت اقامت در برقه به برقی معروف شدند احمد بن ابی عبدالله برقی تصنیفات زیادی در مذهب شیعه دارد و کتابی هم در سیره نوشته است، تالیفات او بالغ بر صد کتاب می باشد که آن ها را در کتاب ادباء نقل کرده ام، مقصود یاقوت از كتاب ادباء معجم الادباء است و ما اینک آن چه را در آن جا گفته می آوریم.
احمد بن ابی عبدالله بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن علی برقی ابو جعفر که اصلش از کوفه بود یوسف بن عمر ثقفى والى عراق از طرف هشام بن عبدالملک جد او محمد را بعد از قتل زید بن علی حبس کرد و بعد او را کشت، خالد
ص: 57
که کودک بود همراه عبدالرحمان پدرش از کوفه فرار کردند و در برقه رود قم ساکن شدند، او خود موثق بود ولی از ضعفاء حدیث نقل می کرد یاقوت بعد از این اسامی کتب او را نقل می کند.
حمزة بن حسن اصفهانی در تاریخ اصفهان گفته: احمد بن ابی عبدالله برقی که اصلش از روستای برقه رود قم بود یکی از راویان لغت و شعر به شمار می رود، او در شهر قم اقامت گزید، و بعد از این قم را ترک گفت و به اصفهان آمد و آن جا را وطن خود قرار داد و خواهرزاده اش ابوعبدالله برقی هم در قم اقامت کرد.
یاقوت در شرح حال احمد بن عبدالله بن عبدالرحیم گوید: در کتاب جمهرة النسب خواندم که ابن حبیب گفته: ابوعبدالله برقی که داناترین فرد زمان به نسب اشعری ها بود می گفت که ابن کلبی گفته «فى ثلاثة احياء من الاشعريين لعنى» صحيح آن اسن می باشد در جائی گفته: «مراطه» که امراطه درست است و در جایی گفته «زکار» که صحيح آن رکاز می باشد.
ابن حجر گوید: احمد بن محمد بن خالد از بزرگان رافضیان است، او کتاب های فراوانی دارد که یکی از آن ها کتاب اختلاف الحديث و كتاب العيافة و القيافة بوده و چیزهای دیگری هم دارد و او در زمان معتصم زندگی می کرده است.
هرکس فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام را نقل کند در نزد ابن حجر و امثال او رافضی می باشد آن ها بسیاری از علما و محدثان بزرگ اسلامی را با همین اتهام واهی از صحنه خارج کرده اند و اخبار و روایات آن ها را مردود اعلام کرده اند، کتاب لسان المیزان او در همین باب تألیف شده و صدها نفر را در آن جا زخم زده اند و گروهی را به نام این که شیعه و رافضی بوده اند مورد طعن قرار داده اند.
ابو عبدالله برقی در نقل حدیث از افراد زیاد دقت نداشت و از هر محدثی روایت می کرد و هر حدیثی را در کتاب های خود ذکر می کرد از این جهت احمد بن محمد بن
ص: 58
عیسی او را از قم تبعید کرد ولی بعد از مدتی بار دیگر او را به قم برگردانید و از وی معذرت خواست و هنگامی که برقی جهان را وداع ،گفت، احمد بن محمد بن عیسی با پای برهنه در تشییع جنازه او شرکت کرد.
همان گونه که قبلاً تحقیق شد اصل این خاندان بزرگ از کوفه بوده و آن ها در اثر ظلم و جنایت بنی امیه از عراق بیرون شده و در ناحیه قم سکونت کردند و به نشر علوم و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام مشغول شدند در آن ایام قم مرکز شیعه بود و علمای قم در جهان تشیع مورد اعتماد و توجه بودند و در نزد ائمه اطهار علیهم السلام هم محترم بودند خاندان برقی نیز از خادمان اهل بیت به شمار می رفتند.
1- جد او خالد بن عبدالرحمان از موالیان ابوالحسن اشعری بود و گفته شده از موالیان جریر بن عبدالله می باشد او هنوز کودک بود که همراه پدرش از عراق بیرون شد و در ناحیه برقه اقامت گزید از زندگی او اطلاع جامعی در دست نیست.
2- پدر او محمد بن خالد از راویان حدیث و صاحبان اصول می باشد، شیخ در فهرست گوید: محمد بن خالد کتابی تالیف کرده که محمد بن اسماعیل بن بزيع از او روایت می کند و در رجال خود او را از اصحاب موسی بن جعفر و امام رضا و ابوجعفر جواد عليهم السلام ذکر کرده است.
نجاشی در رجال خود گوید: محمد بن خالد ابو عبدالله برقی جدش از موالیان أبو موسی اشعری بوده او در برقه رود که دهی در روستای قم می باشد سکونت کرد او چند برادر دارد که نام آن ها حسن بن خالد ابوعلی و خالد ابوالقاسم بن فضل بن خالد و فضل هم فرزندی دارد که به علی بن علان بن خالد معروف است.
محمد بن خالد در نقل حدیث ضعیف می باشد او ادیبی بزرگ بود و در اخبار و علوم عربیه معرفت داشت او کتاب هایی را هم تالیف کرده که از آن جمله کتاب تنزیل و تعبير كتاب يوم وليلة كتاب تفسير كتاب مكه و مدینه، کتاب جنگ اوس خزرج، کتاب علل کتاب عالم باری و کتاب خطب می باشند فرزندش احمد گفته: پدرم از اصحاب كاظم و رضا عليهما السلام بوده است.
ص: 59
3- حسن بن خالد برادر محمد نیز از ثقات محدثان است و کتابی هم تالیف کرده است.
4- احمد بن عبدالله بن احمد که او نیز از روات می باشد و از جدش احمد بن أبی عبدالله برقی روایت می کند و کتاب های برقی از طریق ابن احمد روایت شده است.
5- محمد بن ابی القاسم ماجیلویه که از محدثان و فقهای بزرگ بوده و در ادبیات و شعر هم معروف می باشد داماد برقی بوده و کتاب هایی هم تالیف کرده که عبارتند از کتاب المشارب، کتاب الطب و کتاب تفسیر حماسه ابوتمام.
6- على بن محمد ماجیلویه دختر زاده برقی می باشد که از فضلا و ثقات و فقهای عصرش بود و در نزد جدش ابوعبدالله برقی دانش و کمال آموخت.
7- على بن علاء بن فضل بن خالد که او نیز از فقها بود.
شیخ کلینی رضوان الله علیه در اصول کافی کتاب حجت باب ماجاء في الاثنا عشر والنص عليهم روایتی از طریق احمد بن محمد برقی از حضرت ابوجعفر جواد علیه السلام نقل می کند، موضوع این روایت نص و تصریح بر امامت امامان دوازده گانه می باشد که نام گرامی آن ها در آن حدیث ذکر شده و این روایت به حدیث خضر هم معروف می باشد.
در پایان حدیث مرحوم کلینی می گوید: محمد بن یحیی عطار قمی عطار قمی گفت: من به احمد بن محمد بن صفار گفتم ای ابوجعفر من دوست داشتم این حدیث را از غیر طریق برقی می شنیدم او گفت: محمد بن حسن صفار به من فرمودند: من این حدیث را ده سال قبل از حیرت احمد بن ابی عبدالله برقی از وی شنیده ام.
دربارهٔ این حیرت و تفسیر آن در کتب رجال سخن بسیار گفته شده است و کسانی که درباره برقی شرح حال نوشته و از وی بحث کرده اند، در این موضوع مطلبی نوشته اند ظاهر این روایت در مذمت برقی می باشد و گویا محمد بن یحیی عطار که خود از ثقات محدثین قم می باشد در مورد او حرف هایی داشته که از روایت او خاطر جمع نبوده است.
ص: 60
معنی حیرت و یا تحیّر در آن زمان به کسانی گفته می شده که در غیبت امام زمان تحیر پیدا کرده بودند طول غیبت امام و استتار او از مردم موجب شده بود که جماعتی از شیعیان گرفتار سرگردانی شوند و از طرف دشمنان شیعه هم تبلیغات زیادی می شد تا مردم را مردد کنند و با ایجاد شک و شبهه گروهی را به تردید را دارند و ما اکنون در این باره مطلبی از شیخ صدوق نقل می کنیم تا مطلب روشن گردد.
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین بعد از خطبه کتاب گوید: علت این که من به تالیف کتاب مزبور دست زدم این بود که بعد از زیارت حضرت رضا سلام الله عليه وارد نیشابور شدم و در آن جا اقامت کردم در نیشابور شیعیان به دیدن من می آمدند و با من گفتگو می کردند یکی از مسائل مورد بحث ما در نیشابور درباره غیبت حضرت صاحب الزمان بود.
من مشاهده کردم گروهی در این شهر در مورد غیبت حضرت مهدی گرفتار تحیر شده اند و سؤال می کنند چرا غیبت این اندازه طول کشیده است و امام از انظار مردم پنهان می باشد مردم گرفتار شبهه و سرگردانی شده بودند، هرکس در این باره چیزی می گفت و نظری ابراز می داشت که هیچ کدام با حقیقت و واقعیت مطابق نبود.
از این جهت تصمیم گرفتم شیعیان نیشابور را ارشاد کنم و حق مطلب را به آن ها تفهیم نمایم و اخبار وارده در این باب را برای آن ها بیان کنم در این هنگام که در این موضوع فکر می کردم ناگهان شیخ بزرگواری از اهل فضل و علم از بخارا وارد شد، او شیخ نجم الدین ابوسعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن علی بن صلت قمی بود.
در حین مذاکره با او، شیخ اظهار داشت که در بخارا با یکی از فلاسفه و اهل منطق که در مورد حضرت قائم سلام الله علیه گرفتار شک و شبهه شده و متحیر مانده بود ملاقات کردم من اخبار وارده را در مورد غیبت برای آن فیلسوف خواندم او هم قبول کرد وشک و تردید از وی زایل گردید و بعد به من گفت گفت بهتر است شما در این باره کتابی بنویسید و اخبار غیبت را جمع کنید.
من به او وعده کردم هنگامی که به محل اقامت خود در ری رسیدم به یاری خداوند این کار را شروع خواهم کرد یکی از شب ها در فکر زن و فرزندان و برادران خود که آن ها را در ری گذاشته و به سفر پرداخته ام بودم در خواب مشاهده کردم که در مکه
ص: 61
معظمه هستم و به طواف خانه خدا مشغول می باشم و شوط هفتم را تمام کرده ام و مشغول استلام حجر هستم.
ناگهان دیدم صاحب الزمان عليه السلام درب کعبه قرار گرفته من بادلی مشغول و فکری پراکنده خود را به او نزدیک ساختم، امام با فراست مطلب را از چهره من دریافت من بر او سلام کردم و او پاسخ مرا داد و بعد فرمود: چرا درباره غیبت کتابی تألیف نمی کنی تا از این مشغولیتی که داری رها شوی عرض کردم یا بن رسول الله در غیبت کتاب نوشته شده فرمود من به تو امر می کنم کتابی خاص در این مورد تالیف کنی، و از غیبت انبیاء علیهم السلام سخن بگویی.
صدوق رحمة الله علیه گوید: امام بعد از گفتن این کلمات رفتند و من از خواب بیدار شدم و به خواندن دعا مشغول شدم و گریستم و تضرع وزاری کردم تا آن گاه که فجر طالع شد، هنگام صبح شروع به تألیف نمودم تا اوامر حجت خدا را انجام دهم و از خداوند توفیق می خواهم تا مرا یاری کند و از تقصیر من در گذرد و همه توفیقات از طرف خداوند می باشد.
پس از این شیخ صدوق کمال الدین را تالیف کرد و از غیبت پیامبران گذشته اخباری جمع آوری نمود و بعد در مورد غیبت حضرت قائم علیه السلام روایات وارده از ائمه اطهار علیهم السلام را جمع نمود و کتاب کمال الدین امروز جامع ترین کتاب در مورد اخبار غیبت می باشد که در آن روایات طبقه بندی شده و یکی از آثار ارزنده شیخ صدوق است.
پس معلوم شد که در آن ایام تحیّر به معنی سرگردانی در امر غیبت بوده و به کسانی اطلاق می شده که در امر غیبت دچار شک و تردید بوده اند اکنون بحث ما دربارهٔ احمد بن ابی عبدالله برقی می باشد آیا او حقیقه در مورد حضرت قائم گرفتار شک و تردید بوده و حیرت او به این معنی بوده است و شخصی مانند برقی با آن اطلاعاتی که در اخبار و روایات داشته چگونه گرفتار شک و تردید می گردد.
به همین جهت گروهی کلمۀ حیرت را به صورت دیگری تفسیر و تعبیر کرده اند، و مرحوم محدث نوری رضوان الله علیه در خاتمه مستدرک نظریات همه را جمع کرده است و ما اینک در این جا آن نظریات را ذکر می کنیم تا موضوع روشن گردد.
ص: 62
محدث نوری در ترجمه احمد بن ابی عبدالله برقی پس از مقدمه ای می گوید: علما دربارهٔ حیرت برقی چند وجه ذکر کرده اند:
1- مولی خلیل در شرح خود گفته: چون احمد بن محمد بن خالد برقی را از قم تبعید کردند و او در شهرها و ولایات حیران و سرگردان بود و نمی دانست در برابر این اتهام چه بگوید و چگونه از خود دفاع کند، بنا بر عقیدهٔ مولی خلیل حیرت برقی یعنی سرگردانی و غربت و این که او متهم به نقل اخبار ضعیفه بوده و نمی توانسته از خود دفاع کند.
2- گروهی گفته اند که مقصود از تحیر خرافت بوده چون عمرش به درازا کشیده مشاعرش را از دست داده و نمی توان به حدیث او اعتماد کرد.
3- یکی از علما در حاشیۀ خود بر رجال ابن داوود گوید: مقصود از تحیر احمد برقی در این جا تحیر از این حدیث بوده است و او دربارۀ این روایت خاص نظر داشته و از موضوع آن متحیر بوده و به مطلب دیگری دلالت نمی کند.
4- گروهی گفته اند: مراد از حیرت زمان غیبت می باشد و این در سالی بود که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام وفات کردند و شیعیان در این سال متحیر و سرگردان بودند و هرکس کتب مربوط به غیبت را بخواند می داند که مقصود از حیرت به این معنی است که ما گفتیم و این موضوع در کلمات بسیاری از علما و محدثان آن روزگار شایع بوده است.
علامه نوری در پایان بحث گوید: عبارتی که در این باره از احمد بن محمد بن صفار در پاسخ احمد بن محمد بن عطار نقل شده به این معانی اشاره ندارد و پاسخ ها به آن جمله سازگار نیست و یا مشکل می توان این توجیهات را قبول کرد و خداوند به همه چیز آگاه می باشد.
احمد بن ابی عبدالله فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در در کتاب امامت مسند الرضا علیه السلام حدیث 30 نقل کرده ایم برقی گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم ذوالفقار کجاست؟ فرمودند جبرئیل آن را از آسمان آورد و او اکنون در نزد من است. (1)
ص: 63
شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده است، و در جایی دیگر نامی از او نمی باشد و او از امام رضا سلام الله علیه یک روایت نقل کرده که ما آن را در کتاب نکاح مسندالرضا حدیث 100 ذکر کرده ایم او می گوید: از امام علیه السلام پرسیدم:
چرا عرب ها نام فرزندان خود را کلب و یا نمر و فهد گذاشته اند، امام رضا علیه السلام فرمودند: عرب ها اهل جنگ بودند و با این نام ها دشمنان خود را می ترسانیدند، و آنان بردگان خود را نیز به نام های فرج و مبارک و میمون صدا می کردند و آن را به فال نیک می گرفتند.
درباره این راوی بین علمای رجال خلط مبحث شده و ترجمه او با پدرش به مخلوط شده است کشی در رجال خود گوید: ابو علی محمودی فرزند احمد بن حماد گوید: ابوجعفر علیه السلام برای من نوشتند پدرت در گذشت خداوند از او و شما خشنود گردد پدر شما نزد ما پسندیده بود و او از حد خود تجاوز نکرد و بر طریقه خود ثابت قدم ماند.
در روایت دیگری کشی از محمودی روایت می کند که ابوجعفر علیه السلام برای پدرم نوشتند ﴿ثم وفیت كُلّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ﴾ و بعد فرمودند: ما در دنیا از همدیگر پراکنده شده ایم و هر کدام در شهری زندگی می کنیم، هرکس امام خود را دوست داشته باشد با او خواهد بود و اگر چه از وی دور زندگی کند، ولی آخرت جای استقرار است و همه با هم خواهند بود.
ص: 64
علامه حلّی گوید: صاحب علیه السلام به احمد بن حماد مروزی نوشتند پدرت در گذشت خداوند از او و شما خشنود می باشد حال او در نزد ما پسندیده بود و از حال خود تجاوز نکرد علامه گوید از او چیزهای ناپسندی نقل شده که دلالت بر عدم وثاقت او می کند و لذا ما به روایات او عمل نمی کنیم و در مورد او توقف داریم.
ظاهرا مطالبی که علامه به آن اشاره می کند روایاتی است که کشی در رجال خود آورده است کشی می گوید: در کتاب ابو عبدالله شاذانی یافتم که او گفت: از فضل ابن شاذان شنیدم می فرمود من با احمد بن حماد که خود را شیعه می دانست برخورد کردم او مطالبی را اظهار کرد که دروغ آن آشکار شد.
در حدیث دیگری آمده که حسن بن حسین گفت: احمد بن حماد مال زیادی را ضبط کرد و آن را برای خود حلال دانست من در این مورد نامه ای برای ابوالحسن نوشتم که در آن از احمد بن حماد شکایت نمودم امام علیه السلام در پاسخ من نوشتند او را از خداوند بترسانید من هم جریان را به او گفتم ولی سودی نبخشید.
راوی گوید: بار دیگر برای امام نوشتم که جریان را به احمد بن حماد اطلاع دادم و او گوش نداد ابوالحسن علیه السلام برای من مرقوم فرمودند: حالا که او از خداوند نمی ترسد و مال حرام را تصرف کرده چگونه او را از ما می ترسانید، کسی که از خداوند واهمه نداشته باشد از ما هم نخواهد ترسید.
ابوعلی مسعودی گوید: پدرم احمد بن حماد می گفت: به ابوالهذیل علاف گفتم: از شما سؤالی دارم؟ گفت سؤال کنید من از خداوند می خواهم ما را از لغزش نگه دارد و توفیق دهد پرسیدم مگر شما عقیده ندارید که عصمت و توفیق را خداوند فقط با عمل به آدمی عطا می کند، پس معنی ادعای تو که می گویی عمل می کنم و می گیرم چیست؟
ابوالهذیل به او گفت: سؤال خود را بگو احمد گفت: شیخ من می گوید: معنی آیه شریفه ﴿اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ چه می باشد؟ ابوالهذیل گفت: او دین ما را کامل گردانید، احمد بن حماد گفت: من از شما مسأله ای می پرسم که نه در کتاب خداوند و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و نه در قول اصحاب آن حضرت می باشد.
ص: 65
گفت: آن کدام است احمد گفت: شیخ من می گوید: ده مرد در یک طهر واحد هر کدام به نحوی بازنی نزدیکی کردند آیا امروز درمیان مخلوقات مردم کسی هست که حدود هر یک از آن ها را معین کند و به همان اندازه که مرتکب گناه شده اند حد خدا را بر آن ها جاری کند و آن ها را پاک سازد و کسانی که می گویند دین کامل است پاسخ بدهند، ابوالهذیل گفت مردم دستشان از امام کوتاه شده و دیگرکسی نیست پاسخ این سؤالات را بدهد.
در این جا از طرف ترجمه نویسان و مؤلفان کتب رجال ظاهراً اشتباهاتی شده است در یک روایت ذکر شده که ابو جعفر برای فرزندش مسعودی نوشت که پدرت احمد بن حماد درگذشت و او مردی بود که از حدش تجاوز نکرد و امام درباره اش دعا کردند، در روایت دیگری آمده که از او به ابوالحسن شکایت شده است.
اگر مقصود از ابوجعفر در روایت ابن مسعود حضرت جواد باشد که فوت احمد بن حماد را به فرزندش تسلیت می دهد پس شکایت حسن بن حسين به أبوالحسن که حکایت از زنده بودن او می کند چه معنی ،دارد بنابراین مقصود از ابوالحسن در این روایت باید حضرت رضا علیه السلام باشد زیرا او از حضرت رضا روایت کرده و زمانش را درک نموده است.
احمد بن حماد یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 216 ذکر نموده ایم.
در جامع الرواة او را از راویان حضرت هادی علیه السلام ذکر می کند و از فضل ابن شاذان نقل کرده که او از دروغگویان مشهور می باشد، و نام او در فهرست شیخ در ترجمه محمد بن علی بن عیسی هم آمده است این راوی فقط یک حدیث از امام رضا
ص: 66
علیه السلام نقل می کند ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 389 ذكر نموده ایم.
او می گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: منزل شما در کجای بغداد می باشد گوید عرض کردم منزل من در محله کرخ است، فرمود: آگاه باش که آن جا سالم ترین جای بغداد به شمار می رود در آینده فتنه ای پیش خواهد آمد که همه را گرفتار مصیبت های سخت خواهد کرد همه ارتباطات و خویشاوندی را قطع خواهد نمود و باطن ها را آشکار خواهد ساخت و این سختی ها هنگامی به وقوع خواهد پیوست که شیعیان سومین فرزند مرا از دست بدهند.
این راوی از اولاد میثم تمار یار با وفای علی علیه السلام می باشد، علمای رجال او را از ثقات محدثان و حاملان اخبار دانسته اند و او را تجلیل و تکریم می کنند شیخ طوسی رضوان الله علیه گوید: احمد بن حسن بن اسماعیل بن شعيب بن ميثم بن عبدالله ابو عبد الله اسدی کوفی که حدیث او از صحاح شمرده شده و مردی سالم النفس بوده است او کتابی تالیف کرده که احمد بن نهیک از او روایت می کند.
نجاشی گفته: احمد بن حسن میثمی از رجال صحیح الحدیث و از ثقات به شمار می رود و علما به روایات او اعتماد کرده اند او کتابی به نام نوادر تالیف کرده که محدثان از وی نقل می کنند شیخ کشی در رجال خود گوید: او از واقفیه بوده و برای همین جهت علامه حلی او را در جزء دوم خلاصه ذکر می کند و به اخبار او اعتماد ندارد و درباره او متوقف می باشد.
ابن حجر نیز گوید: احمد بن حسن بن میثم کوفی از رؤسای مذهب شیعه به شمار می رود او تألیفاتی دارد و از علی بن موسی الرضا روایت می کند، او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب نوادر مسند الرضا حدیث 78 نقل کرده ایم او می گوید: یکی از روزها گروهی در نزد امام رضا علیه السلام
ص: 67
اجتماع کرده بودند و پیرامون یکی از احادیث نبوی سخن می گفتند.
امام علیه السلام فرمودند: خداوند چیزهایی را حرام کرده و چیزهایی را حلال فرموده و چیزهایی را واجب کرده است حالا اگر حرامی حلال و یا حلالی را حرام و یا واجبی را که در کتاب خدا آمده تغییر دهند بدون این که آن احکام نسخ شده باشد اخذ آن ها جایز نیست زیرا رسول خدا صلی الله علیه واله حرامی را حلال و یا حلالی را حرام نمی کند و واجبات و احکام را تغییر نمی دهد-تا آخر حدیث. (1)
او از راویان امام رضا علیه السلام و روایات زیادی نقل می کند و در همه ابواب اصول و فروع از آن جناب حدیث اخذ کرده است ولی با این همه شیخ طوسی در رجال و فهرست خود او را ذکر نکرده و کشی از او سخن نگفته است او از احفاد وهب بن عامر که در کربلا در محضر امام حسین علیه السلام به شهادت رسید می باشد.
نجاشی در رجال خود گفته: احمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر، جد او وهب در کربلا به شهادت رسید فرزند او عبدالله گوید: پدرم در سال 157 متولد شده و در سال 194 حضرت رضا علیه السلام را ملاقات کرد او می گوید: پدرم مؤذن ابوالحسن و ابو محمد عليهما السلام بود و نسخه ای را که از امام رضا علیه السلام نقل کرده بود به من دادند.
ابن حجر گوید: احمد بن عامر طائی اصلی دارد که در شرح حال فرزندش عبدالله آمده است، ابن جندی گوید: او در نقل حدیث متهم می باشد و بیهقی در کتاب شعب الایمان دربارۀ او سخن گفته است او احادیث زیادی از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن ها را در کتاب عقل حديث 4 و كتاب علم حدیث 8- 9- 10- 11- 12- 13 و در کتاب توحید حدیث 61 و كتاب نبوت حدیث 6- 7- 11- 17- 62- 63 و در کتاب امامت حدیث 1- 46- 47- 48- 49- 50- 51- 90- 96- 97- 99- 100- 101- 102 - 178-179-180-181-
ص: 68
186182- 183-184 185- 186- 187-188- 451-465- 466.
در کتاب ایمان و کفر حدیث 17- 18- 19- 26- 33- 41- 42- 56- 74-82- 83- 84- 85- 95- 101- 132- 137- 138- 139- 140 و در کتاب تفسیر حدیث 7-8-9- 38- 62- 119- 137 – 171- 189- 199- 203 و در کتاب دعا حدیث 15 و در کتاب صلوة حديث 7-8-9- 10- 85- 86 و در کتاب زکوة حديث 31 و در کتاب آداب و مواعظ حدیث 1- 2- 5- 18- 61 و در کتاب مواریث حدیث 2 و در کتاب نوادر حديث 14- 17- 18- 19- 67- 79- 80- 81- 82- 83- 84- 85- 86- 111- 112- 113 نقل کرده ایم.
احمد بن عامر گوید: امام رضا علیه السلام از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که شخصی از آن جناب دعوت کرد تا به منزلش برود، علی علیه السلام به او فرمودند: من به منزل شما خواهم آمد به شرط این که چیزی از بیرون منزل نیاورید و از آن چه در خانه چیزی ذخیره نکنید و برزن و فرزندان هم اجحاف ننماییدا و هم قبول کرد و به خانه او رفت.
این راوی از اهل سنت می باشد و در کتب رجال شیعه از وی نامی نیامده است و مشایخ و راویان او هم از اهل سنت هستند جویبار نام جاهای متعددی در فلات ایران می باشد و ظاهراً او از جویبار هرات می باشند نام او در کتب رجال اهل سنت آمده ولی آن ها وی را متهم به جعل حدیث کرده اند و اخبار و روایات او را قبول ندارند.
شیخ صدوق اخبار او را از مشایخ نیشابور گرفته و در کتب خود ذکر کرده است و جالب این است که همۀ راویان حدیث او از خور نیشابور بوده اند که صدوق هنگام اقامت در نیشابور احادیث او را از خوریان نقل می کند.
او از حضرت رضا (علیه السلام) چند حدیث نقل می کند که ما آن ها را در کتاب توحید
ص: 69
مسند الرضا حديث 43- 44- 64- 65- 66- 67 و كتاب دعاء حدیث 11 – 12- 13- 14 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: که رسول خدا صلی الله عليه وآله فرمود: كلمه لا اله الا الله در نزد خداوند بزرگ و محترم است هرکس از روی اخلاص آن کلمه را بر زبان جاری کند بهشت بر او واجب می گردد، و هرکس به زبان بگوید و دردل معتقد نباشد جان و مالش مصون بوده ولی روز قیامت گرفتار آتش خواهد شد.
او را از ثقات ذکر کرده اند و در کتب رجال از وی تجلیل نموده اند شیخ طوسی در کتاب فهرست گوید: احمد بن عبد الله بن مهران معروف به پسر خانبه مکتی به ابوجعفر از شیعیان ثقة و مورد توجه و معتمد می باشد او کتاب تأدیب را تألیف کرده و آن در اعمال شب و روز است و همین مطلب را نجاشی هم در رجال ذکر موضوع می کند و می گوید کتاب او درست و صحیح است.
کشی گوید: احمد بن عبدالله کرخی کتاب های زیادی تألیف کرده، ابوطاهر محمد بن علی بن بلال گفت او کاتب اسحاق بن ابراهیم بوده و بعد توبه کرد و به تصنیف کتب مشغول گردید احمد از بردگان یونس بن عبدالرحمان بود و به او شناخته می شد و او را فرزند خانبه هم می گفتند او اصلاً ایرانی بوده و در عراق زندگی می کرده است.
علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و سخنان کشی و نجاشی و شیخ طوسی را دربارۀ او ذکر می کند و چیزی بر آن نیفزوده است، او دو حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 307 و كتاب حج حدیث 64 نقل کرده ایم. (1)
ص: 70
او محدثى جليل القدر و موثق بوده نام او در تمام کتب رجال ذکر شده و همگان او را ستوده اند، شیخ ابوجعفر طوسی رضوان الله علیه او را در فهرست آورده و می گوید: احمد بن عمر حلال کتابی دارد که محمد بن علی کوفی از وی روایت می کند نجاشی گوید: احمد بن عمر حلال سرکه فروش بود و از امام رضا علیه السلام حدیث نقل کرده است.
علامه حلی در کتاب خلاصه گوید: شیخ طوسی او را توثیق کرده و گفته: اصل او اعتباری ندارد و لذا علامه حلی به اخبار او اعتماد نکرده است و در کتاب فهرست شیخ چاپ نجف اشرف که در دست نگارنده می باشد عبارت ردئیی دیده نمی شود و ممکن است در چاپ نجف آن عبارت ساقط شده باشد والعلم عند الله.
او از امام رضا علیه السلام روایاتی نقل کرده که ما آن ها را در کتاب علم مسند الرضا حديث 6 و کتاب امامت حديث 1- 20- 29- 66- 223- 252- 407 و کتاب ایمان و کفر حدیث 52- 60 و در کتاب تفسیر حدیث 122- 164 و در کتاب قضا حدیث 3 و در کتاب رجال حدیث 33 ذکر کرده ایم.
احمد بن عمر گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم یکی از اصحاب ما کتابی به من می دهد ولی نمی گوید او را از من روایت ،کن آیا جایز است که من آن را از وی روایت کنم فرمودند: هرگاه یقین کردی که کتاب به او تعلق دارد از وی روایت كن. (1)
علمای رجال او را در کتب خود نیاورده اند، و فقط نجاشی در رجال خود او را
ص: 71
ذکر می کند و می گوید: احمد بن عمر حلبی از ثقات می باشد و از ابوالحسن الرضا علیه السلام روایت کرده است احمد کتابی دارد که گروهی از او روایت می کنند، این احمد موسی بن جعفر را هم درک کرده و از او اخذ حدیث نموده است پدرش نیز از امام صادق علیه السلام روایت کرده.
در جامع الرواة گوید: احمد بن عمر دو نفر می باشند یکی از روات امام صادق و دیگری از راویان امام رضا هستند او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده که ما آن را در کتاب رجال مسند الرضا ذکر کرده ایم، او می گوید: در منی خدمت امام علیه السلام رسیدم و گفتم: قربانت گردم ما خاندانی بودیم که در رفاه و آسایش زندگی می کردیم. و خداوند نعمت ها را از ما گرفت و اکنون به کسانی نیازداریم که آن ها به ما نیاز داشتند.
امام عليه السلام فرمودند: حالت چگونه است، عرض کردم حالم را مشاهده می فرمایید، فرمودند ای احمد دوست داری دنیا را به تو بدهند و تو مانند این ظالمان زندگی کنی؟ گوید عرض کردم نه به خداوند سوگند هرگز دوست ندارم مانند ستمکاران زندگی کنم، امام رضا علیه السلام از سخنان من خندیدند.
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و مصادری که در دست نگارنده می باشد عنوانی از او وجود ندارد او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 475 نقل کرده ایم او می گوید: من برای ملاقات حضرت رضا علیه السلام از محل خود بیرون شدم و هنگام خروج از منزل زنم حامله بود.
هنگامی که خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم عرض کردم زوجه ام حامله می باشد از خداوند درخواست کنید به من پسری عنایت کند امام فرمودند شما نام او را عمر بگذارید، من عرض کردم: من نیت کرده ام اگر آن جنین پسر باشد نام او را علی
ص: 72
بگذارم و به خانواده ام نیز دستور داده ام اگر پسر زایید نام او را علی بگذارد.
امام رضا علیه السلام فرمودند: شما نام او را عمر بگذارید، من به کوفه برگشتم متوجه شدم زوجه ام کودکی آورده و نامش را هم علی گذاشته اند، من نام او را تغییر دادم و نام عمر را بر وی ،نهادم در این هنگام همسایگان من گفتند ما دیگر سخنان کسی را درباره شما قبول نخواهیم کرد ما از تو چیزهایی دیگر را شنیده بودیم، من از این جا فهمیدم امام چه منظوری داشته است.
در کتب قدما از این راوی ذکری به میان نیامده است، در جامع الرواة گفته: احمد بن عیسی بین دو نفر مشترک می باشد یکی از آن ها اصحاب حضرت صادق و دیگری از راویان حضرت ابوالحسن علیهما السلام می باشد او یک روایت از امام رضا عليه السلام نقل کرده و ما آن را در کتاب دعا حدیث 71 نقل کرده ایم.
احمد بن عیسی گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام عرض کردم من به سفر دریایی و بیابانی که بسیار خطرناک هستند می روم شما در این باره چه نظری دارید فرمودند به سفرهای بیابانی برو و هرگاه خواستی سفر کنی به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و در آن جا دو رکعت نماز بگزار و صد بار از خداوند طلب خیر کن.
اما هرگاه اراده کردی سفر دریایی انجام دهی کلماتی را قراءت کن که خداوند فرموده بگو ﴿ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَ مُرْسَیهآ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ﴾ و هرگاه گرفتار موج دریا شدی بگو: ﴿بِسْمِ اَللَّهِ اُسْکُنْ بِسَکِینَهِ اَللَّهِ وَ قِرَّ بِوَقَارِ اَللَّهِ وَ اِهْدَأْ بِإِذْنِ اَللَّهِ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾
ص: 73
او یکی از راویان جلیل القدر است که عظمت مقام و شرافت نفس او مشهور و معروف می باشد علمای رجال در کتب خود او را ستوده اند، وی از ثقات روات و محدثان عظيم الشان است که فقهای امامیه از قدیم و جدید به صحت روایات او اجماع کرده اند و هرگاه سند حدیث به او برسد از رجال قبل از او گفتگو نمی شود زیرا او فقط از ثقات نقل می کند و همۀ مرویات او قابل عمل می باشد.
علمای رجال همگان او را توثیق کرده اند فضایل و مناقب او در کتب رجال آمده است او از راویان بزرگ حضرت رضا سلام الله علیه می باشد و بسیار مورد احترام و علاقه آن حضرت بوده است و روایات زیادی در همه ابواب اصول و فروع از آن جناب نقل می کند و ما اکنون ترجمه حال او را از کتاب های معروف ذکر می کنیم.
شیخ طوسی رضوان الله علیه گوید: احمد بن محمد بن ابی نصر ابوجعفر و یا ابوعلی معروف به بزنطی از ثقات اهل کوفه می باشد او حضرت رضا علیه السلام را ملاقات کرده و مقامی عظیم در نزد آن جناب داشت و کتابی از آن حضرت نقل می کند و کتابی هم به نام جامع تالیف کرده است که ما آن کتاب را از طریق محمد بن حسین بن ابی الخطاب نقل می کنیم او در سال 221 درگذشت.
نجاشی گوید: احمد بن محمد بن ابی نصر ابوجعفر معروف به بزنطی از اهل کوفه است وی حضرت رضا وجواد عليهما السلام را ملاقات کرده و در نزد آن دو بزرگوار معظم و محترم بود او کتاب هایی به نام جامع و نوادر تالیف کرده که محمد بن الحسین بن ابى الخطاب و احمد بن هلال از وی روایت می کنند او در سال 221 بعد از هجده ماه از وفات حسن بن فضال درگذشت.
کشی گوید: احمد بن محمد بن ابی نصر گفت: من به اتفاق صفوان بن یحیی
ص: 74
و محمد بن سنان بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدیم، پس از مدتی که در حضور آن جناب بودیم برخاستیم برویم امام فرمودند: ای احمد شما بنشینید، من هم در کنار آن جناب نشستم و حضرت با من سخن می گفت و من سؤالاتی از او می کردم تا آن گاه که پاسی از شب گذشت.
هنگامی که خواستم مرخص شوم فرمودند می خواهی بروی و یادلت می خواهد در این جا بخوابی، عرض کردم اختیار دست شما می باشد، اگر امر بفرمایید می روم و اگر دستور دهید شب را در این جا می گذرانم فرمودند همین جا بخواب زیرا اکنون همه خوابیده اند و نگهبانان در کوچه ها پاس می دهند حضرت این را گفت و به اطاق خود رفت.
هنگامی که امام از نزد من رفتند سجده شکر به جای آوردم و گفتم خداوند را سپاسگزارم که حجت خداوند و وارث علوم پیامبران به من انس گرفت و مرا از بین دوستانم برگزید و به من محبت کرد من هنوز در سجده بودم که با پای خود مرا متوجه کردند، من فورا سرم را برداشتم و از جای خود برخاستم امام علیه السلام دست مرا فشار دادند و بعد فرمودند:
ای احمد امیرالمؤمنین به عیادت صعصعة بن صوحان تشریف بردند، در آن در هنگام که بیمار بود هنگامی که علی علیه السلام خواستند برخیزند و منزل او را ترک گویند، متوجه صعصعه شدند و فرمودند: ای صعصعه اینک که من به عیادت تو آمده ام نباید به دوستان خود افتخار کنی که امیرالمؤمنین به عیادت من آمده است این جمله را گفتند و رفتند.
اسحاق ندیم در فهرست خود گوید بزنطی از علمای شیعه می باشد و از موسی بن جعفر عليهما السلام روایت می کند او کتاب هایی هم تالیف کرده که از آن جمله کتاب جامع و کتاب ،مسائل و کتاب روایات حضرت رضا علیه السلام می باشند، او در این کتاب اخباری را که از امام رضا سلام الله علیه شنیده ست گرد آوری کرده است.
علامه حلی در خلاصه گفته: احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی ابوجعفر و یا ابوعلی از یاران و راویان حضرت رضا علیه السلام می باشد و در نزد آن بزرگوار مقامی ارجمند ،داشت او از ثقات اهل حدیث و جلیل القدر بوده و از خواص آن حضرت بوده
ص: 75
است علما و فقهای شیعه بر تصحیح اخبار او اجماع دارند و گفته اند هر حدیثی که مورد قبول او باشد مورد عمل می باشد.
ابونصر بزنطی اصلاً از خاندان های ایرانی بوده که پدران او در کوفه زندگی می کردند، خاندان او به آل مهران معروف بودند و به اصطلاح آن روز جزء موالی که به غیر اعراب گفته می شد به شمار می رفتند، در میان خاندان مهران گروهی از اهل حدیث و فقه می باشند که نام آن ها در کتب رجال آمده است و آثار و اخبار و کتب و تالیفات آن ها در معاجم اهل روایت ذکر شده.
مهران یک نام ایرانی و فارسی می باشد، در ناحیه ری دهکده ای به نام مهران بوده که با تهران ذکر می شده و گروهی به نام مهرانی رازی در کتاب ها ذکر شده اند، ظاهراً میدان مهران که اکنون در شمال شهر تهران قرار دارد، نشانی از این دهکده باستانی باشد و مهرانی هایی که به ری نسبت داده شده اند از این آبادی باشند و محتمل است که مهران نام شخص به خصوصی بوده است.
رودخانه معروف سند نیز نام فارسی آن مهران می باشد، یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: مهران یک نام عجمی است برای جائی که رود سند از آن جا عبور می کند و این رود را به فارسی مهران می گویند این رود بزرگ و خروشان از شرق به طرف غرب جریان دارد و در قسمت های پایین سند به دریای فارس می ریزد.
این رود عظیم یکی از رودهای معروف جهان می باشد، و از کوه های کشمیر، طخارستان، سرچشمه می گیرد و رودهای کوچکی از نواحی، کابل، جلال آباد، دامنه های جنوبی سلسله جبال هندوکش، و کوه های شمال و شرق پیشاور، و آب های شمالی اسلام آباد و لاهور به این رود می ریزند و سپس از نزدیک ملتان و حیدرآباد سند گذشته به دریا می ریزد، این رود مانند دجله، فرات، نیل، جیحون و کنکا می باشد.
احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از امام رضا علیه السلام روایات زیادی در اصول و فروع می کند و ما آن ها را در کتاب توحید مسند الرضا حديث 9- 14- 16- 34- 35 و در کتاب نبوت حدیث 8- 10- 21- 28- 30- 34، و در کتاب
ص: 76
امامت حدیث 23- 27- 28- 31- 69- 172- 173- 221 – 231- 235- 236- 269- 284- 285- 299- 342- 350- 370- 371- 372- 373- 377- 381- 395- 395- 397- 408- 409- 421- 422- 424- 425- 492 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 1- 2- 3- 23- 28- 38- 44- 51 و در کتاب آداب حدیث 37 و در کتاب تفسیر حدیث 42- 50- 59- 70- 71- 85- 87- 92- 95- 97- 105- 107- 112- 117- 123- 126- 129- 133- 134- 150- 151- 150- 181- 202- 205 و در کتاب دعاء حديث 7- 20- 27- 76- 88 و در کتاب طهارت حدیث20- 22- 27- 45- 54- 66 در کتاب صلوة حديث 14- 15- 17- 24- 26- 31- 32- 36- 47- 62- 63- 73- 77- 78- 88- 89- 93- 99- 121- 124- 127 و در کتاب صوم حديث 10- 14- 18- 31- 41- 45 و در کتاب زكوة حديث 1- 4- 6- 19- 21- 27- 34. در کتاب حج حديث 1- 4- 6- 10- 14- 17- 18- 19- 25- 26- 27- 28- 29- 36- 37- 41- 46- 48- 49- 51- 59- 62- 78-79-80- 81 و در کتاب زیارت حدیث 1- 5- 10- 11- 19- 28- 29- 32 و در کتاب نکاح حدیث 15- 20- 26- 28- 29-
35- 52- 55- 63- 69- 70- 74- 75- 76- 79- 80- 83- 85- 117. در کتاب طلاق حدیث 1- 2- 4- 6- 11- 14- 16- 26- 31- 36- 37- 38- 40. در کتاب معیشت حدیث 1- 12- 39- 46- 49 و در کتاب صید حدیث 1- 3. در کتاب اطعمة حدیث 85- 92- 105- 106- 107- 109- 111- 127. در کتاب جهل حدیث 1- 5- 15- 17- 50- 55- 56- 69- 78. در کتاب جهاد حدیث 10 و در کتاب نذور حدیث 1 و در کتاب وصايا حدیث 2- 3- 6. در کتاب مواریث حدیث 5- 13 و درکتاب رجال حديث 3- 4- 5- 8- 30-60. در کتاب نوادر حدیث 1- 2- 3- 4- 5- 6- 7- 109 ذکر کرده ایم.
بزنطی گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم قربانت گردم از خداوند بخواهید به من روزی حلال عطا کند، فرمودند: آیا می دانی حلال چیست؟ عرض کردم مقصود ما از حلال کسب و کار پاک و مشروع می باشد، فرمودند: امام سجاد علیه السلام
ص: 77
می فرمودند: حلال خوراک برگزیدگان است، و شما از خداوند بخواهید تا از رزق واسع خود به شما عطا کند. (1)
در رجال ابن داود و جامع الرواة از رجال شیخ نقل شده که او از ثقات راویان حضرت رضا علیه السلام است ولی در رجال شیخ چاپ نجف، نامی از او نیست او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 85 نقل کرده ایم.
او می گوید: حضرت رضا از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که جبرئیل از اسرافیل و او از میکائیل از قلم و او از لوح نقل می کنند که خداوند متعال فرمودند: علی حصار و دژ من است هرکس وارد آن گردد مصون خواهند ماند.
از این راوی در کتب رجال حدیث ذکری نشده و در مصادر و مآخذی که دردست ما می باشد نامی از او نیست او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 92 ذکر کرده ایم، او می گوید:
حضرت رضا از پدرش و او از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: خداوند به زمین متوجه شد مرا و تو را از میان مردم برگزید، تو پدر فرزندان من هستی و دیون مرا می پردازی و وعده های مرا انجام می دهی، تو فردا در کنار حوض پهلوی من قرار می گیری خوشا به حال کسانی که تو را دوست داشته باشند و وای بر افرادی که تو را دشمن بدارند.
ص: 78
این راوی نیز مجهول و مهمل می باشد و در کتب رجال حدیث نامی از وی نیست و او یک روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن روایت را در كتاب حج مسندالرضا حدیث 57 ذکر نموده ایم او می گوید با حضرت رضا علیه السلام در طواف بودم هنگامی که با او به رکن یمانی رسیدم، امام در آن جا ایستاد و دست خود را بلند کرد و فرمود:
﴿یَا اَللَّهُ یَا وَلِیَّ اَلْعَافِیَهِ وَ یَا خَالِقَ اَلْعَافِیَهِ وَ یَا رَازِقَ اَلْعَافِیَهِ وَ اَلْمُنْعِمَ بِالْعَافِیَهِ وَ اَلْمَنَّانَ بِالْعَافِیَهِ وَ اَلْمُتَفَضِّلَ بِالْعَافِیَهِ عَلَیَّ وَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِکَ یَا رَحْمَانَ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ وَ رَحِیمَهُمَا صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُرْزُقْنَا اَلْعَافِیَهَ وَ دَوَامَ اَلْعَافِیَهِ وَ تَمَامَ اَلْعَافِیَهِ وَ شُکْرَ اَلْعَافِیَهِ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ یَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِینَ﴾
با این عنوان در کتب رجال نامی نیست و در رجال نجاشی ادریس بن زیاد عنوان شده و گوید او از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام روایت می کند و از ثقات به شمار می رود و کتابی هم به نام نوادر تالیف کرده که جعفر بن حسین از وی نقل کرده است شیخ طوسی هم او را ذکر کرده و گفته ادریس بن زیاد روایاتی دارد که حمید بن احمد بن می شم از او روایت می کند.
او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل کرده که ما آن را در کتاب صوم مسندالرضا حدیث 29 ذکر نموده ایم او می گوید: از امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم مردی نذر کرده اگر او از حبس خلاص شود در همان روزی که آزاد می شود روزه بگیرد ولی او در آن روز بیمار می گردد و نمی تواند به نذرش وفا کند و از این جهت
ص: 79
روزه های زیادی در گردنش می ماند فرمودند: برای هر روزی باید یک مد گندم و یا جو کفّاره دهد.
علامه حلی در خلاصه گفته: اسحاق بن ابراهیم حضینی از خادمان امام رضا علیه السلام می باشد و حسن بن سعید او را به حضرت معرفی کرد و این معرفی سبب شد که وی به امام خدمت کند و روایاتی هم از او نقل نماید و لذاما روایات او را به قبول نزدیک تر می دانیم اما شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام جواد علیه السلام می داند و می گوید: امام رضا را هم ملاقات کرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب نبوت مسند الرضا حدیث 37 ذکر نموده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: شاه به دانیال گفت: دوست دارم مانند شما فرزندی داشته باشم گفت شما مرا چگونه می دانید گفت: من شما را مردی بزرگ می دانم دانیال گفت: هرگاه خواستی با زنت همبستر گردی همت کن تا مردی مانند من خداوند به تو دهد او همچنان کرد و خداوند فرزندی مانند دانیال به او داد.
او از بزرگان اهل حدیث و مشایخ روایت در عصر خود به شمار می رفت، بخاری و مسلم و احمد بن حنبل و نسائی از وی اخذ حدیث کرده اند هنگامی که امام رضا علیه السلام وارد نیشابور شدند او در این شهر اقامت داشته است اسحاق بن راهویه هنگام خروج آن حضرت از نیشابور جلو مرکب او را گرفت و از آن جناب خواست تا برای او و محدثان نیشابور حدیثی را املاء فرمایند.
ص: 80
امام علیه السلام سرش را از عماری بیرون کردند و برای آن ها حدیثی از پدران بزرگوارش قراءت فرمودند شرح حال او به طور مشروح در کتاب های رجال اهل سنت آمده و همگان او را به فضل و دانش و اتقان در حدیث توصیف کرده اند و مشایخ و راویان او را ذکر نموده اند و ما اکنون شرح حال او را از کتب رجال که در دست ما هست در این جا نقل می کنیم:
بخاری در تاریخ خود گوید: اسحاق بن ابراهیم حنظلی مروزی از ابن عيينة و وكيع اخذ حدیث کرد و یحیی بن آدم نیز از او روایت می کند، بخاری گوید: وی در شب شنبه چهاردهم ماه شعبان سال 238 در حالی که هفتاد و هفت سال از عمرش گذشته بود درگذشت.
خطیب بغدادی گوید: اسحاق بن ابراهيم ابو یعقوب حنظلی مروزی معروف به ابن راهویه یکی از رهبران مسلمانان و اعلام دین به شمار می رود. او محدث، فقیه، حافظ، باورع، زاهد، و راستگو بود، ابن راهویه برای طلب حدیث و تحصیل دانش و کمال به طرف عراق، حجاز، يمن و شام مسافرت کرد، او از جریر بن عبدالحمید و اسماعيل بن علیه و نضر بن شميل و غیر آن ها روایت می کند.
او چند بار وارد بغداد شد و با حفاظ و محدثان بغداد مجالست نمود، و در مورد حدیث با آن ها مذاکره کرد بعد از آن به خراسان بازگشت و در نیشابور اقامت کرد، تا آن گاه که در آن شهر درگذشت علم او در نزد خراسانی ها بود و بوسیله آن ها پخش شد، محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن حجاج نیشابوری و محمد بن نصر مروزی و ابوعیسی ترمذی و گروهی بسیار از وی روایت می کنند.
یکی از روزها اسحاق در نزد عبدالله بن طاهر امیر خراسان بود، و ابراهیم بن ابی
ص: 81
صالح هم در آن جا بودند، عبدالله بن طاهر مسأله ای را مطرح کرد، اسحاق گفت: سنت در این مسأله- و چنان است و هرکس از سنت متابعت می کند عقیده اش چنین می باشد ولی ابوحنیفه و یاران او بر خلاف این سنت فتوی می دهند، ابراهیم گفت: ابوحنیفه بر خلاف سنت چیزی نگفته است.
اسحاق گفت: من خلاف سنت را در این مسأله در کتاب جد او دیده ام، ابراهیم گفت: ای امیر اسحاق دروغ می گوید در کتاب جد من چنین چیزی نیست، اسحاق بن راهويه گفت: امیر دستور دهند جامع ابوحنیفه را بیاورند تا موضوع روشن گردد عبدالله فرستاد کتاب را آوردند و به امیر دادند او هنگامی که کتاب را ورق می زد اسحاق گفت:
ای امیر صفحۀ یازدهم کتاب را باز کنید و از سطر نهم مطالعه کنید تا سخن مرا در آن جا پیدا کنید هنگامی که کتاب مورد مطالعه قرار گرفت صدق گفتار اسحاق روشن شد عبدالله بن طاهر گفت: حفظ کردن مسائل امری طبیعی است ولی حفظ صفحهٔ کتاب و سطر آن برای من شگفت آور می باشد.
اسحاق گفت: من برای چنین روزی این مطالب را حفظ می کنم تا خداوند این چنین دشمنانی را رسوا کند بعد از آن عبدالله بن طاهر از اسحاق پرسید به من گفته اند شما صدهزار حدیث حفظ دارید اسحاق گفت: صد هزار حدیث من نمی دانم، ولی هر چه شنیده ام حفظ کرده ام.
ابن ابی حاتم گوید: اسحاق بن ابراهيم حنظلی ابن راهویه از ابن مبارک و جریر روایت می کند و از وی بقية بن وليد و يحيى بن آدم روایت می کنند از پدرم و ابوزرعه این را ،شنیدم عبدالرحمان برای من حدیث کرد که صالح بن احمد بن حنبل می گفت: از پدرم شنیدم که دربارۀ اسحاق بن راهویه گفتند: از مانند اسحاق سؤال نمی شود که آن ها چه گونه هستند.
پدرم گفت: اسحاق در نزد ما یکی از پیشوایان مسلمانان می باشد، و نیز عبدالرحمان برای من روایت کرد که احمد بن سلمه گفت: از قتيبة بن سعید بغلانی از
ص: 82
اسحاق بن راهویه پرسیدم سعید گفت: اسحاق یکی از پیشوایان است و پدرم نیز دربارهٔ اسحاق می گفت او یکی از پیشوایان مسلمانان به شمار می رود.
ابن حجر گوید: اسحاق بن ابراهيم حنظلی معروف به ابن راهويه مروزی ساکن نیشابور بود او یکی از پیشوایان اهل حدیث می باشد که شهرها را برای اخذ حدیث و کسب علم و دانش سیاحت کرد او از ابن عيينة وابن عليه و جرير وبشر بن مفضل وحفص بن غیاث و گروهی روایت می کند صاحبان صحاح جز ابن ماجه و بقية بن وليد و احمد بن حنبل و اسحاق کوسج از وی روایت می کنند.
محمد بن موسی باشانی گوید: او در سال 161 متولد شد و از ابن مبارک در سنین جوانی حدیث کرد، ولی به خاطر جوانی از روایت حدیث او خودداری نمود اما موسی بن هارون گوید: ولادت او در سال 166 بوده است نعیم بن حماد می گفت رگاه مشاهده کردی یک نفر خراسانی دربارۀ اسحاق سخن ناروائی می گوید او را در دین متهم بدانید.
احمد بن حنبل گفته: کسی مانند اسحاق از جسر بغداد عبور نکرده و به خراسان نرفته است او می گفت: من در عراق نظیر او را ندیده ام محمد بن اسلم طوسی گوید: او هنگامی که درگذشت داناترین مردم بود و اگر ثوری زنده بود به اسحاق احتیاج پیدا می کرد نسائی گوید: اسحاق یکی از پیشوایان است و ثقة و مورد اطمینان می باشد.
ابن خزیمه گوید: اگر او در میان تابعین بود به حفظ و علم و فقه او اقرار می کردند ابوداود گوید: از اسحاق شنیدم که می گفت در کتاب های من صد هزار حدیث می باشد که در نظرم می باشد او می گفت وی یازده هزار حدیث از حفظ برای ما املا کرد و بعد که از روی کتاب برای ما قراءت نمود یک حرفی هم زاید نبود و همه با حفظ او مطابقت می کرد.
او از حضرت رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند ما آن حدیث را در کتاب توحيد مسندالرضا حديث 63 نقل کرده ایم اسحاق بن ابراهیم گوید: هنگامی که امام رضا علیه السلام خواستند از نیشابور خارج شوند محدثان پیرامون مرکب او
ص: 83
اجتماع کردند و گفتند یا بن رسول الله اکنون که ما را ترک می کنی، حدیثی برای ما بخوان تا ما آن را بنویسیم.
امام همچنان که در عماریه نشسته بودند فرمودند: از پدرم شنیدم که می گفت از پدرم و او از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کرد که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند از خداوند شنیدم فرمود: لا اله الا الله حصار من است و هرکس در آن حصن در آید از عذاب من مصون خواهد ماند پس از این که مرکب حرکت کرد بار دیگر گفت این لا اله الا الله شروطی دارد و من هم یکی از شروط آن می باشم. (1)
در كتب رجال شیعه نامی از او نیست ولی در تهذیب این حجر دو نفر به نام اسحاق بن صباح ذکر شده اند که معاصر امام رضا علیه السلام بوده اند و احتمال دارد یکی از آن ها راوی امام رضا سلام الله علیه باشد، او یک حدیث از آن حضرت نقل کرده که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 380 ذکر کرده ایم.
اسحاق بن صباح گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: امامت به جایی خواهد رسید که امام از نظرها غایب گردد و اشاره می کند به غیبت حضرت مهدی علیه السلام.
این راوی نیز مجهول است و ذکری از آن در کتب رجال حدیث نمی باشد، نام او در روایتی آمده که از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است و ما آن روایت را در کتاب صید و ذبائح مسند الرضا حدیث 10 ذکر کرده ایم.
اسحاق گوید: ما یک ماهی به دست آوردیم و بیرون شدیم تا امام رضا عليه السلام برسد و ماهی را به او بدهیم. ما از مدینه که بیرون شدیم امام را مشاهده
ص: 84
کردیم که از سفر مراجعت می کرد، امام فرمود: ای فلان شاید با شما ماهی هست، گفتم آری، فرمودند: شاید آن ماهی پوست ندارد گفتم: آری و ماهی را به او نشان دادم، امام فرمودند سوار شوید ما را به او حاجتی نیست.
او برادر حضرت رضا علیه السلام می باشد، و شیخ طوسی وی را در باب اصحاب آن حضرت ذکر کرده است ولی از حالات و خصوصیاتی او مطلبی نیاورده است ما حدیث او را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 278 ذکر کرده ایم او می گوید: عموی من محمد بن جعفر در مکه قیام کرد و مردم را به طرف خود فرا خواند و خویشتن را به عنوان امیرالمؤمنین معرفی نمود و گروهی هم باوی بیعت کردند.
امام رضا علیه السلام نزد او رفت در حالی که من هم با او بودم، امام به او فرمودند: ای عمو پدرت را تکذیب مکن و برادرت را به دروغ نسبت مده، و بدان که این موضوع به جایی نخواهد رسید بعد از نزد محمد بیرون شد و من هم به اتفاق او خارج گردیدم.
چندی از این جریان نگذشت که جلودی آمد و با او برخورد کرد و او را منهزم ساخت، بعد او را تامین داد، او هم لباس سیاه که شعار عباسیان بود پوشید و بالای منبر رفت و خود را خلع کرد و گفت خلافت به مأمون تعلق دارد و من حقی در آن ندارم بعد از آن او را به خراسان بردند و او در جرجان وفات کرد.
نامی از این راوی در کتب رجال نیست، و او یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل کرده است، ما آن را در کتاب نوادر مسندالرضا حدیث 75 ذکر
ص: 85
کرده ایم او می گوید: امام رضا سلام الله علیه فرمودند: پرهیز از یک چیز این نیست که آن را کاملاً ترک کنی، بلکه پرهیز واقعی آن است که از مقدار آن بکاهی
این راوی نیز مجهول است و نامی از او در کتب رجال نیست، او از حضرت رضا عليه السلام فقط یک روایت نقل کرده و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 324 ذکر کرده ایم، او می گوید: من با امام رضا علیه السلام بودم که ناگهان دست خود را به طرف زمین برد مانند این که می خواهد چیزی از آن بیرون بیاورد.
در این هنگام دانه های طلائی را در دست آن حضرت دیدم و امام آن ها را در دست گرفته بود، و بعد آن طلاها از نظرم آن طلاها از نظرم محو شد و چیزی در دست شد و چیزی در دست آن حضرت ندیدم با خود گفتم کاش امام رضا مقداری از آن ها را به من داده بود، در این هنگام حضرت رضا علیه السلام فرمود هنوز وقت این که از این طلاها به شما برسد نیامده است.
او محدثی جلیل القدر از خاندان اشعری می باشد وی در نزد اهل حدیث ثقه و مورد اعتماد است شیخ ابوجعفر طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام نوشته و او را توثیق و مورد اعتماد قرار داده است و علامه حلی نیز در خلاصه او را از ثقات راویان امام رضا ذکر نموده.
وی از حضرت رضا علیه السلام روایاتی نقل کرده که ما آن ها را در کتاب طهارت مسند الرضا حديث 30- 47 و در کتاب صلوة حديث 33- 46- 96- 111- 118- 128 و در کتاب زکوة حديث 24 و در کتاب نکاح حدیث 11- 27، و در کتاب طلاق حدیث 34 و در کتاب وصايا حديث 9- 15- 16 و در کتاب نذور
ص: 86
حدیث 1-2-4- 5 و در کتاب جنائز حدیث 21 و در کتاب نوادر حدیث 25 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی سوگند یاد می کند که با خویشاوندان خود قطع رابطه کند، امام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: نذر در معصیت و سوگند برای قطع رابطه با خویشاوندان جایز نیست گوید: سؤال کردم مردی از طرف حاکم مجبور می گردد که سوگند طلاق انجام دهد و او هم از ترس جان خود سوگند یاد می کند.
فرمود: مانعی ندارد می تواند سوگند یاد کند، بار دیگر سؤال کردم مردی می ترسد حاکم مال او را بگیرد و او برای حفظ مالش سوگند یاد می کند تا از دست آن حاکم ظالم نجات پیدا نماید فرمودند: مانعی ندارد می تواند سوگند یاد نماید، گوید پرسیدم آیا مردی می تواند برای حفظ مال برادرش سوگند یاد کند همان گونه که برای مال خود سوگند یاد کرده فرمودند: این هم مانعی ندارد.
از او نامی در کتب رجال نیست و او چند حدیث از حضرت رضا علیه السلام روایت می کند و ما آن ها را در کتاب طهارت مسند الرضا حديث 44 و در كتاب صلوة حديث 37- 64- 123 و در کتاب صوم حدیث 16- 17 و در کتاب صید حدیث 19 و در کتاب قضاء حدیث 7 نقل کرده ایم.
او می گوید: از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم مردی با یک دختر و یا زن بیوه ازدواج می کند ولی پدرش از ازدواج دختر اطلاع ندارد و هیچ یک از خاندانش نیز از آن ازدواج مطلع نمی باشند اما دختر و یا زن وکیلی انتخاب می کنند تا آن ها را بدون اطلاع پدران تزویج کند، امام علیه السلام فرمودند این نوع ازدواج درست نیست.
شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر می کند، نجاشی گوید:
ص: 87
اسماعيل بن محمد از جدش اسحاق بن جعفر صادق علیه السلام روایت می کند و همچنین مسائل على بن جعفر را نیز نقل کرده است علامه حلی نیز او را از ثقات می داند و در خلاصه او را ذکر می کند او از حضرت رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در كتاب نبوت مسند الرضا حدیث 61 نقل کرده ایم.
اسماعیل بن محمد گوید: حضرت رضا علیه السلام از پدرش و او از پدرانش از امام حسن مجتبی علیهم السلام روایت می کند که آن جناب فرمودند: از دائی خود هند بن ابی هاله از شمائل حضرت رسول صلى الله علیه و آله سؤال کردم هند که از صفات و خصوصیات آن حضرت اطلاع داشت و نبی اکرم را به خوبی وصف می کرد گفت:
حضرت رسول صلی الله علیه و آله در دیدگان مردم بسیار بزرگ و با عظمت جلوه می کرد و از چهرۀ مبارکش نوری مانند ماه تابان می درخشید قامتش معتدل بود و بدنش زیاد فر به و گوشت آلود نبود، پیشانیش بزرگ و پهن و موهایش پیچیده و در هم رفته بود، هرگاه موهای سرش از هم باز می شد فرقش نمایان می گردید موی سرش از لاله های گوشش تجاوز نمی کرد، و این هنگامی بود که موی سرش را آزاد می گذاشت.
رنگش نورانیت و درخشندگی داشت پیشانیش باز و ابروهایش پهن و پر مو بود، وسط دو ابرویش موئی نداشت و رگی در صورتش بود که هرگاه غضب می کرد آن رگ پر می شد، در وسط دماغش یک برآمدگی بود و از اونوری ساطع می گردید، وسط دماغش از قسمت بالا بلند تر بود، محاسنش کوتاه و انبوه و گونه هایش کم گوشت و آب دهانش گوارا و سردی مخصوصی داشت.
دندان هایش از هم باز بود و از زیر گلوتا روی ناف موهای نازکی داشت، گردنش مانند نقره سفید بود بدنش معتدل و اعضایش متعادل بودند، نه لاغر و نه فربه، شکمش برآمدگی نداشت و سینه اش پهن بود از این جهت سینه و شکمش مساوی بودند، بین دو شانه اش فاصله ای داشت و استخوان هایش درشت بود هنگامی که لباس های خود را از بدن بیرون می کرد بدنش روشن بود.
بین گلو و نافش با خطی از موبهم متصل بود روی سینه و شکم خالی از مو بود، هر دو دستش پر مو و همچنین شانه هایش مو داشت استخوان های دستش درشت بود از کفش جود و سخا جریان داشت کفش خشن و درشت و پاهایش همچنان درشت می نمود تمام
ص: 88
اعضا و جوارحش معتدل و استخوان هایش در کمال اعتدال بود، گودی کف پایش با زمین بیش از حد معمول فاصله داشت.
پاهایش زیاد گوشت آلود نبود و از این جهت آب در آن نمایان بود هنگامی که پاهای خود را از زمین بلند می کرد یک مرتبه آن را از جایش حرکت م یداد چنان قدم ها را آهسته برمی داشت و به آرامی حرکت می کرد که خیال می کردی متکبرانه راه می رود با عجله و شتاب هرگز راه نمی رفت و هرگاه به طرف کسی توجه می کرد با همه جهاتش متوجه می شد.
دیدگانش همواره متوجه زمین بود و بیشتر نظرش زمین و کمتر متوجه آسمان می شد، تمام نگاهش از روی دقت بود و با هرکس برخورد می کرد سلام می نمود.
او برادر حضرت رضا علیه السلام می باشد که از وی روایت می کند، شیخ طوسی در فهرست گوید: او در مصر سکونت کرد و فرزندان وی در آن جا زندگی می کردند او چند كتاب تألیف کرده و از پدران خود روایت می کند کتب او را ابوعلی محمد بن محمد بن اشعث کوفی از وی روایت می کند و نجاشی هم در رجال خود همین سخنان شیخ را گفته و نیازی به تکرار آن نمی باشد.
جمال الدین بن عنبه در کتاب خود گوید: احفاد اسماعیل بن موسى عليه السلام که اندک هستند از تنها فرزندش موسی بن اسماعیل می باشند یکی از اولاد او جعفر بن موسى بن اسماعیل است که به ابن كلثم ،معروف می باشد و به اولاد او کلثمیون می گویند: و آن ها در مصر زندگی می کنند بنو ابوالعساف و بنو نسيب الدولة و بنوالوراق در مصر و شام از آن ها هستند.
اسماعیل از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب دعاء مسند الرضا حديث 44 و كتاب صلوة حدیث 113 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا از پدرش و او از جدش علیهم السلام نقل می کند که از امام سجاد سلام الله عليه سؤال شد چرا شب زنده داران زیبا رو می باشند فرمودند آن ها با خداوند خلوت می کنند و خداوند از
ص: 89
انوار خود به آن ها می پوشاند.
نام این راوی در کتب رجال با احترام و تعظیم و تکریم یاد شده است، شیخ طوسی رضوان الله علیه او را در رجال خود از یاران حضرت رضا علیه السلام ذکر می کند و در فهرست گوید: اسماعیل بن مهران سکونی از موالیان بوده و در کوفه سکونت داشته است، او در نقل اخبار موثق و مورد اعتماد می باشد و از جماعتی از یاران امام صادق علیه السلام روایت می کند و امام رضا سلام الله علیه را هم ملاقات کرده است.
او کتاب های زیادی هم تصنیف کرده که راویان از او نقل می کنند کشی در رجال خود گفته: اسماعیل بن مهران متهم به غلو شده است اما محمد بن مسعود می گفت: اخبار دروغ به او نسبت می دهند او مردی با تقوی و فاضل و نیکوکار بود و در نقل اخبار و روایات هم از ثقات می باشد اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابی نصر و احمد بن محمد بن ابی نصر هر دو سکونی بودند.
نجاشی نیز در رجال خود او را ذکر می کند و می گوید: اسماعیل بن مهران سکونی مکنی به ابو یعقوب از محدثان کوفه می باشد. او در نقل حدیث ثقه و مورد اطمینان است او گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) را درک کرده و از آنان روایت می کند، شیخ کشی گفته: او از راویان امام رضا نیز به شمار می رود و کتاب هایی هم نوشته که یکی از آن ها اهليلجة و ملاحم وكتاب خطب اميرالمؤمنین علیه السلام است.
علامه حلی در خلاصه گوید: اسماعیل بن مهران از ثقات روات و مورد اعتماد می باشد عبیدالله غضائری گفته، حدیث های او منقح نشده روایات ضعیف و صحیح بهم آمیخته است او از راویان ضعیف اخذ حدیث کرده و روایات او را باید به عنوان شاهد استخراج کرده علامه گوید: من به روایات او اعتماد دارم زیرا شیخ طوسی و نجاشی او را توثیق کرده اند.
ابن حجر گوید: اسماعیل بن مهران کوفی از مصنفان شیعه است شیخ طوسی و
ص: 90
کشی او را در کتب خود ذکر کرده اند، کتاب ملاحم و ثواب القرآن از تالیفات او می باشد او از مالک بن عطیه احمسی و جعفر بن محمد صادق روایت می کند و از وی سلمة بن خطاب و بكر بن هشام و سهل بن زیاد و گروهی دیگر روایت می کنند.
او از حضرت رضا (علیه السلام) چند روایت نقل می کند ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 327 و در کتاب تفسیر حدیث 17 و در کتاب طهارة حديث 52 و در کتاب صلوة حدیث 57- 58 ذکر کرده ایم، او می گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم نزدیک تر از سیاهی چشم به سفیدی آن می باشد. (1)
او از راویان موثق به شمار می رود علمای رجال در کتب و آثار خود او را مورد تکریم و تعظیم قرار داده اند پدران او نیز همگان از اهل حدیث بوده اند، او احادیث زیادی از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است وی کتاب هایی هم تألیف کرده و از صاحبان اصول به شمار رفته است این را وی در محله کنده کوفه زندگی می کرد و از موالیان آن ها به شمار می رفت.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا (علیه السلام) ذکر کرده و گفته از موالیان کنده بوده و کنیه اش ابوهمام می باشد و در کتاب فهرست از او ذکری نشده است نجاشی گوید: اسماعیل بن همام بن عبدالرحمان بصری از موالیان کنده می باشد او از حضرت رضا (علیه السلام) روایت می کند و کتابی هم تألیف کرده که گروهی از وی روایت می کنند.
علامه حلی او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و بعد از نقل کلام نجاشی او را توثیق کرده و روایات و اخبار او را مورد اعتماد قرار داده است ابن حجر هم او را در کتاب خود آورده و ترجمۀ او را از کشی و نجاشی نقل می کند و گوید: او از علی بن موسى الرضا (علیه السلام) روایت کرده و عباس بن معروف و حسن بن علی بن فضال از او
ص: 91
روایت می کنند، ابو زرعه گوید: او از بصریان به شمار می رود.
او از امام رضا (علیه السلام) روایاتی در اصول و فروع نقل کرده است ما آن ها را در کتاب نبوت مسند الرضا حدیث 18- 25 و کتاب ایمان و کفر حدیث 32 وكتاب تفسير حدیث 113- 116- 127- 135 و در کتاب دعاء حديث 18- 89 و در کتاب طهارت حديث 64- 69- 70 و در کتاب صلوة حديث 60- 66، در کتاب حج حدیث 47- 53- 54- 72- 74 و در کتاب نکاح حدیث 116 و در کتاب معیشت حدیث 7- 19- 23 و در كتاب وصايا حدیث 4- 8 و در کتاب جنائز حدیث 18- 24 و در کتاب نوادر حدیث 34- 76 نقل کرده ایم.
او می گوید: برای امام رضا (علیه السلام) نوشتم مردی مزرعه ای را از مردی اجاره کرد، بعد از آن موجر در حضور مستاجر آن مزرعه را به شخصی فروخت و مستاجر هم در این مورد چیزی نگفت سپس خریدار درگذشت آیا ورثه میت می توانند قبل از پایان مدت اجاره زمین را از مستاجر بگیرند؟ امام (علیه السلام) فرمود: قبل از پایان مدت اجاره نمی توانند مزرعه را از مستاجر بگیرند. (1)
نامی از او در کتب رجال نیست او یک روایت از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده که ما آن را در کتاب تجمل مسند الرضا حدیث 42 ذکر کرده ایم، او می گوید: به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم دختر جوانی حائض نمی گردد، امام فرمودند: او حناء بر سرش بمالد تا خون حیض مشاهده کند آن دختر به دستور آن حضرت عمل کرد و حائض شد.
ص: 92
علمای رجال او را در کتب خود ذکر نموده و گفته اند وی از غالیان بوده است، برای همین جهت او را توثیق نکرده اند و روایاتش را مورد عمل قرار نداده اند او از اصحاب حضرت جواد (علیه السلام) بوده و بعضی هم گفته اند امام صادق (علیه السلام) را نیز درک کرده و از آن حضرت روایت می کند.
نجاشی گوید: امیة بن علی قبسی شامی از طرف اصحاب امامية تضعیف شده است گفته اند او از امام جواد (علیه السلام) روایت کرده و کتابی هم تألیف نموده است که احمد بن هلال از او نقل می کند علامه حلی در خلاصه گفته: امية بن علی ضعیف است ابن غضائری گوید او مکنی به ابو محمد و از محدثان قم به شمار می رود. او از ضعفاء و غالیان می باشد.
او یک روایت از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 261 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا در حالی که عازم خراسان شدند حج به جای آوردند و من هم در خدمت آن جناب بودم. در این سفر ابوجعفر فرزندش که یک سال داشتند همراه پدر بودند یکی از روزها که امام (علیه السلام) طواف خانه را انجام دادند و با خانه خدا وداع کردند و برای نماز به طرف حجر رفتند. در این هنگام ابو جعفر (علیه السلام) روی شانه موفق خادم بود و طواف می کرد، او هم
به طرف حجر رفت و ابو جعفر در آن جا نشست جلوس او مدتی طول کشید من گفتم: قربانت گردم برخیز برویم گفت: من همین جا هستم تا آن گاه که خداوند اراده کند و اندوه در چهره اش مشاهده می شد، موفق به طرف امام رضا (علیه السلام) رفت و جریان را گفت.
حضرت رضا نزد فرزندش آمد و گفت: از جایت حرکت کن او گفت: من از جای خود حرکت نمی کنم. من چگونه از جای خود حرکت کنم در حالی که دیدم با خانه خدا وداع می کنی بطوری که دیگر به این جا مراجعت نخواهی کرد. امام رضا (علیه السلام) فرمودند با من حرکت کن، او هم با پدرش برخاست.
ص: 93
او از ثقات اهل حدیث می باشد نام وی در همه کتب رجال ذکر شده و همگان از وی تجلیل و تکریم کرده اند اخبار و آثار او را مورد عمل قرار داده و به فضل و دانش او اقرار دارند شیخ طوسی او را در رجال خود از یاران امام رضا (علیه السلام) ذکر کرده و گوید او از موالیان نخع بود و در کوفه اقامت داشت و در نقل حدیث از ثقات به شمار می رفت.
در فهرست گوید: ایوب بن نوح بن دراج از ثقات است، او کتابی تألیف کرده و روایات و مسائلی از ابوالحسن سوم روایت می کند که سعد بن عبدالله و حمیری از وی نقل می کنند. علامه حلی گفته ایوب بن نوح از ثقات است، او مردی باورع و اهل عبادت بود، و در میان اهل حدیث مقامی ارجمند داشت و همه از وی تجلیل می کردند.
نجاشی گوید: ایوب بن نوح ابوالحسین نخعی وکیل امام هادی و عسكرى عليهما السلام بوده، و در نزد آن دو بزرگوار محترم بود و مقامی عظیم داشت، وی محل اطمینان و امین و باورع و اهل عبادت بود و در روایت از ثقات به شمار می رفت پدرش نوح بن دراج در کوفه قاضی بود او و برادرش جميل بن دراج اعتقاد درستی داشتند، ایوب از گروهی که امام صادق (علیه السلام) را درک کرده بودند روایت می کند.
حمدان نقاش گوید: ایوب یکی از بندگان صالح و شایسته خداوند بودند، کشی گوید: از او بعد از مرگ فقط یک صد و پنجاه دینار باقی ماند، ابو محمد رازی گوید: من و ابو عبدالله برقی در عسکر بودیم که رسولی از امام عسکری آمد و گفت: ایوب بن نوح و ابراهیم بن محمد همدانی و احمد بن حمزة و احمد بن اسحاق همگان از ثقات به شمار می روند.
ابن حجر گفته: ایوب بن نوح نخعی کوفی از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و فرزندش ابوجعفر و عباس بن عامر روایت می کند او از رضا و فرزندش وکالت
ص: 94
می کرد، محمد بن علی بن محبوب واحمد بن محمد بن خالد و سعد بن عبدالله قمی و عبدالله بن جعفر حمیری و دیگران از وی روایت می کنند او روایات و مسائلی در لغت جمع کرده بود و پدرش در کوفه منصب قضا داشت.
او از حضرت رضا (علیه السلام) روایاتی نقل کرده که ما آن ها را در کتاب نبوت مسند الرضا حدیث 32 و کتاب امامت حدیث 375- 376 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 102- 103 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا (علیه السلام) فرمودند: انجام هفت چیز بدون در نظر گرفتن هفت چیز دیگر مسخره کردن هفت چیز اول می باشد، هرکس با زبان استغفار کند و قلبش پشیمانی نداشته باشد خود را استهزاء کرده است.
هرکس از خداوند توفیق بخواهد و در انجام کارها کوشش نکند خود را ریشخند کرده است، هرکس احتیاط کند و در کارها حزم داشته باشد ولی بدون ترس از عاقبت آن کار را انجام دهد خود را مسخره کرده است هرکس از خداوند بهشت را آرزو کند و در سختی ها شکیبایی نداشته باشد خود را مسخره کرده است و هرکس از آتش به خداوند پناه برد و از شهوات دست نکشد خود را استهزاء کرده است. (1)
نام او در کتب رجال نیست و وی فقط یک حدیث از حضرت رضا (علیه السلام) نقل می کند که ما آن را در کتاب دعاء مسند الرضا حدیث 25 ذکر نموده ایم، او می گوید نامه ای برای حضرت رضا (علیه السلام) نوشتم و از وی خواستم تا دعائی را که از امام باقر (علیه السلام) روایت شده برایم تصحیح فرمایند امام در پاسخ من مرقوم فرمودند:
آری آن دعای حضرت باقر (علیه السلام) است که در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود پدرم می گفت امام باقر فرمودند: اگر مردم بدانند که این سؤال ها چه مقامی در نزد خداوند دارند و سریع الاجابه می باشند برای به دست آوردن آن دعا با هم به جنگ می پرداختند و روی هم شمشیر می کشیدند و خداوند گروهی را به رحمت خود مخصوص می گرداند و مورد عنایت قرار می دهد.
ص: 95
امام باقر (علیه السلام) می فرمودند: می توانم سوگند یاد کنم که اسم اعظم خداوند در این دعا می باشد، هرگاه به خواندن او موفق شدید در خواسته خود کوشش کنید که آن از گنجینه های علوم می باشد و باید آن را از نا اهلان مخفی نگه داشت، منافقان و دروغگویان و منکران حقیقت اهلیت آن دعا را ندارند و آن را دعای مباهله هم می گویند، دعا این است: ﴿اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بِأَبْهاهُ﴾ تا آخر....
ص: 96
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نیست در جامع الرواة از شخصی به نام بريد بن عامر اسلمی که از راویان امام صادق علیه السلام می باشد نام برده است، او از موالیان اسلم و اهل مدینه می باشد برید بن عمیر فقط یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل می کند او در شهر مرو خراسان خدمت امام سلام الله علیه رسیده و سؤالی در خداشناسی از آن جناب کرده است.
ما آن روایت را در کتاب توحيد مسند الرضا حدیث 52 نقل کرده ایم او می گوید در مرو خدمت امام رضا سلام الله علیه رسیدم و عرض کردم یا بن رسول الله حدیثی برای ما از حضرت صادق علیه السلام رسیده که آن جناب فرموده اند: نه جبر هست و نه تفویض بلکه چیزی بین این دو می باشد معنی این حدیث چیست آن را برای ما بیان فرمایید.
امام رضا سلام الله علیه فرمودند: هرکس گمان کند که خداوند کارهای ما را انجام می دهد و بعد هم ما را عذاب می کند این معتقد به جبر می باشد و هرکس پندارد که خداوند کارهای مخلوقات و روزی آن ها را به امامان و حجت های خود علیهم السلام واگذاشته و خود در آن کارها دخالت ندارد این را هم تفویض می گویند، معتقد به جبر کافر است و قائل به تفویض مشرک می باشد- تا آخر حدیث.
ص: 97
نام این راوی همین گونه که در عنوان او ذکر شد آمده است و نام پدر و یا قبیله و یا شهری در آن دیده نمی شود و این نام مشترک بین گروهی از اهل حدیث و روایت می باشد که نام آن ها در کتب رجال ذکر شده و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی امام رضا سلام الله علیه بوده اند و راوی این بسطام بکار بن جراح می باشد و ما اکنون نام آن ها را در این جا ذکر می کنیم:
1- بسطام فروشنده مروارید که از راویان امام صادق علیه السلام بوده است.
2- بسطام کفش فروش از اهل کوفه که او نیز از یاران امام صادق علیه السلام می باشد.
3- بسطام بن حسین جعفی از اهل کوفه یکی از بزرگان شیعه است و کتابی هم تالیف کرده است.
4- بسطام بن شاپور ابوالحسین از اهل واسط که روغن فروش بود و از ثقات و اخیار می باشد.
5- بسطام بن علی که از وکلای ائمه بود و از اهل همدان به شمار می رفت.
6- بسطام بن مرة که از مؤلفین بوده و معلی بن حسین از وی روایت می کند.
7- بسطام بن یزید جعفی از اهل کوفه.
تمام این ها معاصر امام رضا علیه السلام و از روات مشهور امام صادق و کاظم و رضا عليهم السلام بوده اند و معلوم نیست مقصود کدام یک از آن ها می باشند، او فقط یک حدیث از امام علیه السلام نقل کرده که ما آن را در کتاب نکاح مسندالرضا حدیث 103 ذکر نموده ایم، او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند هرگاه دو کودک از شیر یکدیگر بخورند رضاع صدق پیدا می کند.
ص: 98
او یکی از محدثان مشهور و راویان امام صادق و کاظم علیهما السلام می باشد شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و موسی علیه السلام ذکر کرده ولی در ضبط پدرش مختلف نوشته در جایی گوید: بشر بن مسلم، و در جایی دیگر گفته: بشربن مسلمة گوید: وی از ثقات راویان بوده و مورد اعتماد اهل حدیث می باشد.
نجاشی گوید: بشر بن مسلم از ثقات اهل کوفه است و از حضرت صادق سلام الله عليه روایت می کند او کتابی هم تالیف کرده که محمد بن ابی عمیر از وی نقل می کند و علامه حلی نیز در خلاصه او را توثیق کرده و اخبار او را مورد عمل قرار داده است او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت می کند که ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث 19 نقل کرده ایم.
این راوی همین گونه بدون نسبت و اضافه در مسند المرضا آمده است و در کتب رجال گروهی از اهل حدیث به این نام ذکر شده اند، بعضی از آن ها معاصر امام رضا علیه السلام هستند و راوی او نیز شخصی به نام رشید می باشد که او هم شناخته نیست او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در کتاب تجمل مسند الرضا حديث 60 نقل کرده ایم او می گوید امام فرمودند: زندگی فراخ در وسعت منزل و داشتن خادمان می باشد.
ص: 99
بکر بن صالح رازی از موالیان بنی ضبه بوده و اهل حدیث او را تضعیف کرده اند شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و او را از موالیان بنی ضبه و ساکن ری نوشته است و در فهرست گوید بکر بن صالح رازی کتابی در درجات ایمان و وجوه کفر و استغفار و جهاد نوشته است و آن کتاب را ابراهیم بن هاشم قمی از وی روایت می کند.
نجاشی گوید: بکر بن صالح از موسی بن جعفر علیهما السلام روایت می کند و در نقل اخبار ضعیف می باشد او کتابی در نوادر تالیف کرده که محمد بن خالد برقی از او روایت کرده است و اختلاف این کتاب به جهت مختلف بودن روات آن می باشد علامه حلی نیز در خلاصه گوید بکر بن صالح ضعیف است و غرائب را نقل می کند و متفردات بسیار دارد.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند ما روایات او را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 32-476 و در کتاب رجال حدیث 88 نقل کرده ایم او می گوید حضرت رضا سلام الله علیه فرمودند: هرکس دوست می دارد بدون مانع حضور خداوند برسد باید آل محمد علیهم السلام را دوست بدارد و از دشمنان آن ها تبری جوید و به امامان آن خاندان اعتقاد پیدا نماید. (1)
ص: 100
در کتب رجال ذکری از او نیست در جامع الرواة او را عنوان کرده و موارد روایات او را در کتب اربعه ذکر نموده است او یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل کرده که ما آن را در کتاب صوم مسند الرضا حدیث 53 ذکر نموده ایم او می گوید: برای امام رضا سلام الله عليه نوشتم قربانت گردم اصحاب ما در مورد صاع اختلاف کرده اند. گروهی می گویند فطره را باید با صاع مدینه حساب کرد و جمعی می گویند: باید با صاع عراقی آن را به حساب آورد امام علیه السلام برای من نوشتند: صاع شش رطل مدنی و نه رطل عراقی می باشد و در مورد وزن نوشته بودند؛ که وزن یک هزار وصد و هفتاد در هم است.
او نیز مجهول است شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان حضرت رضا علیه السلام ذکر کرده و فقط به نام او و پدر وجدش اکتفا می کند و در جامع الرواة هم به موارد روایت او در کافی و تهذیب اشاره کرده است کشی در رجال خود درضمن یک روایت مفصل که درباره گروهی از اهل حدیث می باشد از او ذکری به میان آورده است
ص: 101
جویندگان به کتاب عربی معجم رواة امام رضا علیه السلام مراجعه کنند.
او چند حدیث از حضرت رضا سلام الله علیه روایت می کند، که ما آن ها را در کتاب صوم مسند الرضا حدیث 27 و کتاب تجمل حدیث 7 و کتاب رجال حدیث 42- 64 نقل کرده ایم او می گوید برای امام رضا نوشتم آیا خز را از پشم درندگان تهیه می کنند، امام در پاسخ من نوشتند حسين بن على وجد من عليهما السلام لباس خز در بر می کردند.
از این راوی نیز نامی در کتاب ها نمی باشد و در کتب فریقین از وی ذکری نیست و او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده و نامش تنها در همین جا آمده است و ما آن حدیث را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 166 نقل کرده ایم او می گوید حضرت رضا سلام الله علیه فرمودند:
علی علیه السلام بعد از این که از مکه مهاجرت کردند یک شب هم در آن جا نخوابیدند، تا آن گاه که جهان را وداع کردند گوید عرض کردم چرا آن حضرت این کار را کردند؟ امام فرمودند: او خوابیدن در زمینی که از آن جا مهاجرت کرده بودند دوست نمی داشت بعد از این که نماز عصر را در مکه می خواندند، از مکه بیرون می شدند و در خارج شهر شب را به سر می بردند.
این شخص مانند سابق مجهول می باشد در جامع الرواة او را به استناد حدیثی که از حضرت رضا سلام الله علیه نقل کرده ذکر می کند، و چیزی درباره او نگفته است ما آن روایت را در کتاب صلوة مسند الرضا حدیث 50 نقل کرده ایم، او
ص: 102
می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال شد آیا نماز در پوست روباهی که تزکیه شده جایز است؟ امام فرمودند: در آن نماز نگذارید.
از او نیز نامی در کتب رجال نیست و در مصادری که در دست ما ذکری از وی به میان نیامده است او در روی پل اربق که دهکده ای بین رامهرمز و بهبهان بوده امام رضا سلام الله علیه را ملاقات کرده و از وی روایت می کند و ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 289 نقل کرده ایم، او می گوید: در روی پل اربق امام علیه السلام را ملاقات کردم و بر او سلام کردم و گفتم:
قربانت گردم گروهی اعتقاد دارند پدرت زنده می باشد! فرمودند: آن ها دروغ می گویند خداوند آن ها را لعنت کند اگر پدرم زنده بود که میراثش تقسیم نمی شد و یا زنانش ازدواج نمی کردند به خداوند سوگند او مزۀ مرگ را چشید همان گونه که علی بن ابی طالب سلام الله علیه مرگ را چشیدند گوید: عرض کردم پس من بعد از این چه کاری انجام دهم و دستور شما در این باره چیست؟
امام علیه السلام فرمودند بعد از این به فرزندم محمد مراجعه کنید و من اکنون در راهی قدم گذاشته ام و به جایی می روم که مراجعتی نخواهد بود، مبارک باد آن قبری که در طوس خواهد بود، و آن دو قبری که در بغداد هستند، گوید: عرض کردم ما یکی را می شناسیم پس دومی کدام است؟ فرمودند: قبرمن و هارون این چنین به هم خواهند چسبید و بعد دو انگشت خود را به هم متصل کردند.
ص: 103
ص: 104
او از خادمان امام رضا علیه السلام بود و در کتب رجال نامی از او نیست، او دو حدیث از امام رضا نقل کرده که ما آن ها را در کتاب ایمان و کفر مسندالرضا حدیث 6 و 48 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا سلام الله علیه فرمودند: خداوند به سه چیز امر کرده و سه چیز دیگر را نیز به آن ها قرین ساخته و آن ها را به یکدیگر ارتباط داده است.
خداوند مردم را به صلوة و زکوة امر کرده هر کس نماز بگذارد ولی زکاة ندهد نماز او را قبول نمی کند و امر کرده مردم او و پدر و مادر خود را سپاس گویند، اینک اگر کسی والدین خود را سپاسگزاری نکند خداوند را هم سپاس نگفته است، امر کرده مردم از خداوند بترسند و صله ارحام به جای آورند اینک هرکس با ارحام خود رفت و آمد نکند از خداوند هم نخواهد ترسید.
او از اهل نباج که منزلی بین بصره و قادسیه بوده می باشد از او در کتب رجال
ص: 105
نامی نیست امام رضا علیه السلام درسر راه خود به خراسان وارد منزل نباج شدند و این شخص در این محل حضور امام علیه السلام می رسد و با او گفتگو می کند او فقط یک حدیث از امام روایت کرده و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 263 ذكر کرده ایم.
ابو حبیب گوید در خواب دیدم حضرت رسول صلى الله عليه وآله به نباج تشریف آوردند و در مسجدی که حاجیان در آن فرود می آیند منزل کردند، من خدمت آن جناب رسیدم و سلام کردم، در مقابل رسول اکرم یک طبق خرما از خرماهای مدینه بود که به آن صیحانی می گفتند حضرت رسول یک مشت از آن خرماها را به من دادند، من شمردم هیجده دانه بود.
در روایت دیگری آمده که بیست و یک دانه بود من از خواب بیدار شدم و خواب خود را چنین تعبیر کردم که من بیست و یک سال دیگر عمر خواهم کرد، یکی از روزها در مزرعه خود بودم و کارگران مشغول زراعت بودند، در این هنگام شخصی نزد من آمد و گفت ابوالحسن رضا علیه السلام از مدینه آمده و در مسجد نباج نزول فرموده اند، و مردم دسته دسته به دیدن او می روند.
من هم حرکت کردم و به طرف مسجد رفتم، دیدم او در جایی نشسته که حضرت رسول صلى الله عليه وآله در آن جا نشسته بودند او روی حصیری قرار گرفته و یک طبق خرمای صیحانی در مقابلشان بود من جلو رفتم و سلام کردم، او مرا نزد خود فرا خواند و یک مشت از آن خرماها را به من مرحمت ،کرد من خرماها را شمردم به همان تعدادی بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله به من داده بودند. عرض کردم یابن رسول الله زیادتر مرحمت فرمایید، فرمودند اگر جدم زیادتر داده بود من هم زیادتر به شما می دادم وی فقط یک روز در نباج توقف کردند و سپس از طریق بصره و اهواز و فارس و کرمان به طرف خراسان رهسپار شدند.
ص: 106
از این راوی نیز در کتب رجال نامی نیست و او مجهول و مهمل می باشد او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 45 ذکر کرده ایم او گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: هرکس به سخنانی گوش فرا دهد که حق نباشند و از آن سخنان اطاعت کند خداوند او را به هلاکت ملزم خواهد ساخت.
هرکس گوش به سخنانی بدهد و یا درخانه ای برود که خداوند از آن سخنان و یا از رفتن به آن خانه راضی نباشد او در زمره مشرکان حساب خواهد شد، خانه ای که مورد اطمینان می باشد و خداوند آن را محل امن قرارداده و جای وحی خود نموده در خانه محمد صلى الله عليه و آله است که مردم باید آن جا بروند و گفتار حق را بشنوند.
شیخ در رجال خود گوید: حسن تفلیسی مکنّی به ابو محمد از راویان حضرت رضا علیه السلام است، او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب نکاح حدیث 7471 ذکر کرده ایم او گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم آیا تمتع به زن یهودی و نصرانی جایز است فرمودند: تمتع به حره مؤمنه بهتر است و احترام او بیشتر از آن ها می باشد.
ص: 107
او از خواص یاران امام رضا علیه السلام است در جامع الرواة گوید: حسن بن بشار واسطی از راویان امام رضا می باشد و در نقل روایات ثقة و مورد اعتماد است و در رجال طوسی به عنوان حسن بن بشار مدائنی آمده و گوید او از اصحاب موسی بن جعفر عليهما السلام بوده است او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن حدیث را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 360 ذکر کرده ایم.
حسن بن بشار گوید: حسن بن قياما صیرفی از من خواست برای او از امام رضا علیه السلام اجازه ورود بخواهم من اجازه گرفتم و او به دیدن امام آمد هنگامی که مقابل آن جناب قرار گرفت گفت شما امام هستید فرمود: آری گفت: من گواهی می دهم که شما امام نیستید امام رضا از وی پرسید از کجا می گویی؟ گفت: از امام صادق سلام الله علیه روایت شده که گفت: امام عقیم نیست و تو هنوز با این سن فرزندی نداری.
حسن بن بشار گوید: در این هنگام امام رضا علیه السلام دست خود را به طرف آسمان برداشت و گفت: بار خدایا من شهادت می دهم که چند روز نخواهد گذشت که به من فرزندی عطا می کنی تا بوسیله آن زمین را پر از عدل و دادنمایی پس از این که زمین پر از ظلم و جور شده باشد راوی گوید: بین این سخن امام و تولد ابوجعفر جواد فقط مدت حمل فاصله داشت.
او از ثقات اهل حدیث و صاحبان اصول می باشد علمای رجال در کتب خود او را مورد تکریم و تجلیل و احترام قرار داده اند او در خراسان در مجالس حضرت رضا
ص: 108
عليه السلام شرکت می کرد و در مناظرات و احتجاجات آن حضرت که با فلاسفه و دانشمندان و رؤسای ادیان انجام می گرفت حضور داشت و ما اخبار آن ها را در کتاب مسندالرضا در یک کتاب جمع آوری کرده ایم.
شیخ طوسی گوید: حسن بن جهم مسائلی جمع کرده که توسط حسن بن علی ابن فضال روایت شده است و نجاشی گفته: حسن بن جهم بن بکیر ابو محمد شیبانی از ثقات به شمار است او از موسی کاظم و ابوالحسن رضا علیهما السلام روایت می کند او کتابی دارد که راویان مختلفی از وی نقل می کنند و از آن جمله حسن بن علی بن فضال می باشد.
حسن بن جهم روایات زیادی در اصول و فروع از امام رضا علیه السلام نقل می کند ما آن ها را در کتاب نبوت مسند الرضا حدیث 47 و در کتاب امامت حدیث 48- 218- 353- 379- 365- 398- 417- 438 و در کتاب ایمان و کفر حديث 66- 67 و درکتاب آداب حدیث 3- 10- 38 و در کتاب احتجاجات حديث 15 و در کتاب صلوة حديث 55-56- 101- 102 و در کتاب حج حدیث 7- 77- و در کتاب زیارت حدیث 6- 7- 21 و در کتاب نکاح حدیث 82- 88 و در کتاب معیشت حدیث 3 و در کتاب اشربة حدیث 23 و در کتاب تجمل حديث 40- 41- 44- 66 و در کتاب نوادر حدیث 10 ذکر کرده ایم.
حسن بن جهم گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم بهترین جای مسجد الحرام برای نماز خواندن کجا می باشد؟ فرمودند بین حجر و در خانه کعبه که آن جا را حطیم می گویند گفتم بعد کجا فضیلت دارد؟ فرمودند: نزد مقام ابراهیم علیه السلام گفت:م بعد کجا افضل می باشد؟ فرمودند حجر اسماعیل سؤال کردم بعد کجا بهتر است؟ فرمود هرجا که به بیت نزدیک باشد افضل می باشد.
از او در کتب رجال ذکری نیست و او یک حدیث از حضرت رضا علیه السلام
ص: 109
روایت می کند که ما آن را در کتاب معیشت مسند الرضا حدیث 408 نقل کرده ایم او می گوید برای حضرت رضا علیه السلام نوشتم چهارده سال است از شما برای کار در دستگاه حکومتی اجازه می خواهم و در آخرین نامه نوشتم اکنون می ترسم برای من خطری پیش آید و حاکم می گوید چون تو رافضی هستی با ما کار نمی کنی !
امام رضا عليه السلام نوشتند من نامه تو را خواندم و از ترسی که تو را فرا گرفته مطلع شدم اگر می دانی هرگاه کاری در آن جا بدست آوری و طبق اوامر رسول خدا صلى الله عليه وآله عمل کنی و بعد به برادران و اهل مذهبت خدمت ،نمایی و به نیازمندان برسی و خود را یکی از آنان بدانی مانعی ندارد که در آن جا به کار مشغول گردی و اگر اطمینان نداری این کارها را بکنی این شغل را قبول نکن.
از این راوی نیز در کتب رجال بحثی نشده است و او دو روایت از امام رضا علیه السلام نقل کرده است و ما آن ها را در کتاب رجال مسند الرضا حدیث 1- 12 نقل کرده ایم او می گوید در محضر امام رضا علیه السلام از حمزة بن بزيع سخن گفته شد امام برای او طلب رحمت کردند، گفته شد او از واقفیان می باشد، باز هم برای وی طلب کرد و فرمود: هر کس حق مرا انکار کند مانند این است که حق پدران مرا انکار نماید و نماز نگزارد.
در روایت امام رضا علیه السلام به همین عنوان ذکر شده و حسن بن راشد نام دو نفر می باشد که هر دو از معاصران امام علیه السلام هستند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی آن حضرت می باشند بعضی از علمای رجال آن دو را به هم اشتباه کرده و
ص: 110
ترجمه آن ها را به هم آمیخته اند.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادی عليهم السلام ذکر کرده و گفته حسن بن راشد مکنّی به ابوعلی از موالیان آل مهلب بود و در بغداد اقامت داشت او از ثقات اهل حدیث به شمار می رود و در فهرست گوید: : حسن بن راشد کتابی دارد که علی بن سندی از وی روایت می کند و در جای دیگر گوید او کتابی هم به نام راهب و راهبه دارد.
نجاشی گوید: حسن بن راشد طفاوی در نقل روایات از ضعفا به شمار می رود، او کتابی به نام نوادر دارد که خوب نوشته شده و کثیر العلم می باشد، علی بن سندی کتاب را از وی روایت می کند علامه حلی نیز او را در قسم اول خلاصه نقل کرده و او را از یاران امام جواد علیه السلام می داند ولی در قسم دوم گوید: حسن بن راشد طفاوی از اهل بصره است و ضعیف می باشد.
ابن غضائری گفته: حسن بن راشد طفاوی از راویان ضعیف روایت کرده و ضعفاء هم از او نقل حدیث کرده اند، او فاسد المذهب بود، و نیز گفته: حسن بن راشد از کارگزاران و موالیان منصور بوده و از امام صادق و ابوالحسن موسى عليهما السلام روایت می کند ولی در روایت ضعیف است برقی در رجال خود گفته او وزیر مهدی و موسی هادی و هارون الرشید بوده است.
همان گونه که در آغاز گفته شد حسن بن راشد نام دو نفر می باشد، یکی از آن ها حسن بن راشد که ثقه و مورد اطمینان است و علما از وی تجلیل کرده،اند دومی حسن ابن راشد طفاوی از اهل بصره که ظاهراً وزیر خلفای بنی عباس بوده تضعیف شده و به روایات و کتب او اعتمادی نکرده اند و اخبار و آثار او را مورد عمل قرار نداده اند.
او دو حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده و ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 305 و در کتاب صلوة حدیث 22 نقل کرده ایم، او می گوید: از امام رضا عليه السلام از تكبيرة الاحرام پرسیدم فرمودند هفت تکبیر است گفتم روایت شده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله یک تکبیر می گفتند فرمود: رسول خدا یک تکبیر را بلند و بقیه را آهسته می گفتند.
ص: 111
شیخ طوسی در رجال خود گوید حسن بن سعید کوفی اهوازی که جدش از مواليان على بن الحسين سلام الله عليهما ،بود او علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم حضین را نزد امام رضا علیه السلام بردند و در محضر آن حضرت منشأ خدمت شدند او از حضرت جواد علیه السلام هم روایت کرده است.
در فهرست گوید: حسن بن سعید اهوازی برادر حسین بن سعید از ثقات به شمار است او همه تصنیفات برادرش را روایت می کند و از مشایخ او هم اخذ حديث کرده است، کشی گوید: حسن و حسین فرزندان سعید بن حماد اهوازی از صاحبان کتب و مؤلفین به شمار می روند و گفته شده که حسن پنجاه کتاب تصنیف کرده و او را دندان می گفتند.
علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و گفته نجاشی و کشی و شیخ را دربارۀ او نقل می کند برقی هم او را از راویان امام رضا علیه السلام نوشته است اسحاق ندیم هم گفته: حسن و حسین فرزندان سعید اهوازی از اصحاب امام رضا هستند آن ها از مشهورترین علما و فقهای عصر خود بودند و در علوم شیعه آثار ارزنده ای دارند.
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب تفسیر مسندالرضا حدیث 192 و کتاب نکاح حدیث 90 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه شریفه ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَونَ إِلَي السُّجُودِ﴾ فرمودند: حجاب از نور برداشته می گردد و مؤمنان همه به سجده می روند ولی منافقان نمی توانند به سجده بروند زیرا بدن آن ها طبیعت خود را از دست می دهد. (1)
ص: 112
با این عنوان نامی در کتب رجال نیست، در جامع الرواة گفته: حسن بن سلیمان جعفری از راویان ابوالحسن علیه السلام است که حسین بن سعید از وی نقل می کند او یک روایت از امام رضا علیه السلام روایت کرده که ما آن را در کتاب ایمان و كفر مسند الرضا حدیث 75 نقل کرده ایم. او می گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: نزدیک است حسد بر تقدیر پیشی گیرد.
در کتب رجال شیعه عنوانی از او نشده و تنها در جامع الرواة با استناد به روایتی که او از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده نام او را ذکر می کند ولی در کتب رجال اهل سنت و جماعت شرح حال او آمده و از مشایخ و راویان او سخن گفته اند، او از مشایخ بزرگ حدیث بوده و گروهی از اکابر محدثان از وی اخذ حدیث کرده اند و ما اینک آن چه را دربارۀ وی ذکر شده زیاد می نگاریم.
ابن حبان گوید: حسن بن شاذان واسطی از محمد بن فضيل و يحيى بن سعيد قطان و حرمی بن عمارة و گروهی دیگر روایت می کند و از وی نیز پدرم روایت می کند عبدالرحمان گوید از پدرم در مورد او سؤال کردند وی گفت: او یکی از مشایخ می باشد.
ذهبی گوید: حسن بن شاذان واسطی که نام پدرش خلف بوده و گفته شده حسن بن خلف بن شاذان او از ابواسحاق از رق و ابو معاویه و گروهی روایت می کند و از وی بخاری و ابوعروبة و محاملی روایت می کنند خطیب او را از ثقات ذکر کرده است.
ص: 113
ابن حجر گوید: حسن بن شاذان بن زیاد واسطی ابوعلی بزاز که گاهی به جدش منسوب می گردد او وارد بغداد شد و در آن جا به نقل حدیث پرداخت، اواز اسحاق بن یوسف از رق و ابن مهدی و قطان و يزيد بن هارون روایت می کند و از وی نیز بخاری و بقی بن مخلد و ابوحاتم و ابن ابی الدنیا و جماعتی دیگر روایت کرده اند.
خطیب بغدادی گوید: حسن بن خلف بن شاذان ابوعلی واسطی وارد بغداد شد و در آن جا حدیث گفت، او از اسحاق بن یوسف از رق و محمد بن عدی و ابواسامه روایت می کند و از وی محمد بن هارون و اسماعیل مجامل روایت می کنند، بخاری حدیث او را در کتاب صحیح نقل می کند و او را از ثقات می داند محمد بن اسحاق سراج گفت: او در سال 246 در بغداد درگذشت.
اسلم بن سهل او را به عنوان حسن بن خلف بن زياد نقل کرده و از شاذان ذکری نکرده است و ابن منده و کلاباذی هم این گونه از وی نام برده اند ولی در تاریخ بخاری اوسط حسن بن شاذان واسطی ضبط کرده و گفته است دربارۀ او سخن می گویند؛ ظاهراً شاذان لقب پدرش می باشد و ابن عدی گفته من حدیث منکری از وی ندیده ام.
او از حضرت رضا علیه السلام یک حدیث نقل می کند که ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 452 ذکر کرده ایم او می گوید: برای امام رضا علیه السلام نوشتم که اهل واسط مرا اذیت می کنند و رنجم می دهند زیرا آن ها عثمانی می باشند و با شیعیان علی دشمنی دارند.
امام علیه السلام به خط خود برای من نوشتند خداوند برای شیعیان ما در دولت باطل به صبر و شکیبایی عهد و پیمان گرفته است اینک در برابر امر خداوند صبر داشته باش و در مقابل آزار و اذیت دشمنان اهل بیت علیهم السلام مقاومت نما. (1)
در کتب رجال او را از اصحاب امام صادق و موسی بن جعفر عليهما السلام
ص: 114
نوشته اند، و شرح حالی هم از وی در دست نیست او فقط یک حدیث از امام رضا عليه السلام نقل کرده که ما آن را در کتاب معیشت مسند الرضا حدیث 38 ذکر کرده ایم او می گوید به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم قربانت شوم من وارد معادن می شوم و جواهر را با خاکش با درهم و دینار خریداری می نمایم
فرمودند: مانعی ندارد گوید: عرض کردم من درهم را با یکدیگر معامله می کنم و گاهی درهم سفید می دهم غله می گیرم و گاهی غله می دهم و درهم سفید می گیرم فرمودند: اگر در آن بین دینار باشد مانعی ندارد راوی گوید من این مطلب را به عمار بن موسی ساباطی گفتم، او گفت من این مسأله را با پدر او هم در میان نادم و او همین طور به من پاسخ داد.
با این عنوان نامی در کتب رجال نیست و ظاهراً او حسن بن عباس بن حريش است که از راویان امام جواد علیه السلام ذکر شده است و علمای رجال او را تضعیف کرده اند و به روایات و اخبار او اعتنا ننموده اند، گویند مرویات او اصالت ندارند و كتب او مردود هستند زیرا وی جعل اخبار می کرده و در آثار خود می نوشته است.
شیخ طوسی گوید: حسن بن عباس رازی صاحب کتاب ثواب قراءت انا انزلناه است و کتاب او را اسحاق بن سعد روایت می کند، نجاشی گوید: حسن بن عباس مؤلف کتاب ثواب انا انزلناه از ضعفا به شمار است و ابن غضائری گوید کتاب او فاسد الالفاظ و موضوع می باشد و اخبار آن گواهی می دهد که برای آن ها اصلی نیست، این شخص مردود است و حدیثش نوشته نمی شود.
او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 16 نقل کرده ایم او می گوید برای امام رضا علیه السلام نوشتم قربانت گردم بفرمایید فرق بین رسول و نبی و امام چه می باشد؟ امام در جواب فرمودند فرق بین آن ها این است که رسول جبرئیل بر او نازل می گردد و با او گفتگو
ص: 115
می کند و وحی بر او فرود می آید و گاهی هم در خواب چیزهایی به او می گویند.
اما نبی سخنان را می شنود و گاهی هم شخص را مشاهده می کند ولی سخنان او را نمی شنود و اما امام کسی است که سخنان را می شنود ولی شخص را مشاهده نمی کند این است فرق بین رسول و نبی و امام.
نامی از این شخص در کتب رجال نیست و او را کسی ذکر نکرده است او تعدادی روایات از امام رضا علیه السلام نقل می کند ولی در کتب رجال جزء راويان ذكر ،نشده ما روایات او را در کتاب علم مسند الرضا حدیث 14 و در کتاب نبوت حدیث 64- 65 و درکتاب امامت حدیث 54- 55- 56-57- 58- 59- 187- 188- 402- 403- 419- 434- 435- 436- 440- 467 و در کتاب ایمان حدیث 20 و در کتاب تفسیر حدیث 52- 168- 184- 186- 193 و در کتاب صلوة حدیث 23 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله عليه و آله نقل کردند که فرمودند: مؤذنان روز قیامت گردنشان از همه بلندتر خواهند بود.
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نشده است او از امام رضا سلام الله عليه یک حدیث روایت می کند ما آن را در کتاب حج مسند الرضا حدیث 8 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام شنیدم می فرمودند: هرکس سه نفر را با خود به حج ببرد خود را به خداوند در برابر این قیمت فروخته است....
ص: 116
او از بزرگان اهل حدیث و ثقات رجال شیعه می باشد، او را در کتب رجال بسیار توصیف و تکریم کرده اند و به فضل و علم وفقه و دیانت می ستایند، فقهای شیعه رضوان الله عليهم اخبار و روایات او را مورد عمل قرار داده و او را به عنوان محدثی جلیل القدر و عظيم المنزله تعریف می کنند شرح حال او در همۀ کتب رجال ذکر شده و ما اینک گفتار قدمای شیعه را درباره او می آوریم.
شیخ ابو جعفر طوسی رضوان الله علیه او را در رجال خود از راویان حضرت رضا علیه السلام ذکر کرده و گوید او از موالیان تیم الرباب بوده و از ثقات اهل کوفه به شمار است و در فهرست گوید: او نخست از فطحیه بود و به امامت عبدالله بن جعفر اعتقاد داشت ولی بعد از این طریقه برگشت و به امامت حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام معتقد شد و در سال 224 در گذشت.
او از راویان امام رضا به شمار می رفته و از خواص آن حضرت می باشد، او مردی زاهد، پارسا، باورع و موثق در نقل حدیث بود و در میان محدثان مقامی بزرگ و ارجمند داشت او کتاب هائی تالیف کرده که گروهی از مشایخ ما آن ها را از محمد بن عبدالجبار روایت می کنند و بعد از این شیخ طوسی نام کتاب های او را ذکر می کنند.
کشی در رجال خود از فضل بن شاذان روایت می کند که گفت: من در کوی ربیع بغداد در مسجد زیتونه نزدیک معلم و مقرئی درس می خواندم و نام او اسماعیل بن عباد بود یکی از روزها مشاهده کردم چند نفر با هم آهسته صحبت می کنند، یکی از آن ها گفت: شخصی در منطقهٔ جبل هست که او را ابن فضال می گویند او عابدترین فردی است که من دیده و یا شنیده ام.
او به طرف بیابان می رود و در آن جا به سجده مشغول می شود، پرندگان می آیند و روی او قرار می گیرند شما اگر از آن جا عبور کنید خیال می نمایید که او یک جامه و یا پارچه ای است که آن جا افتاده است حیوانات وحشی آن جا جمع می گردند و از آن جا
ص: 117
فرار نمی کنند و با او انس دارند، راه زنان از آن جا عبور می کنند و برای غارت و کشتن مردمان مورد نظر خود از آن محل می گذرند.
اما آن ها هرگز او را مشاهده نمی کنند و او هم آنان را نمی بیند، او می گوید: من خیال می کردم این شخص در گذشته زندگی می کرده است، من بعد از سال ها بار دیگر گذرم به همان مسجد در قطيعة الربيع افتاد و با پدرم در آن جا نشسته بودیم در این هنگام پیرمردی زیباروی که پیراهنی در برداشت و کفشی پوشیده در آن جا حاضر شد و به پدرم سلام کرد پدرم برخاست و به او خوش آمد گفت.
پدرم بعد از این برای ملاقات ابن ابی عمیر بیرون شد، و من از استادم سؤال کردم این شخص با این شمائل کیست؟ گفت: او حسن بن علی بن فضال می باشد، گفتم این همان عابد فاضل است که وصفش را شنیده بودم گفت آری همان است گفتم: همان که او در ناحیه جبل زندگی می کند گفت: همان است که گاهی هم در آن جا می باشد گفتم: فکر نمی کنم او باشد.
فضل بن شاذان گوید شیخ من گفت: تو جوانی و عقلت به این مسائل نمی رسد، من هم آن چه را از آن جماعت شنیده بودم به او گفتم، شیخ من گفت: آری این همان است او بعد از این نزد پدرم می آمد پس از این من به طرف کوفه رفتم و کتاب ابن بکیر را نزد او خواندم و احادیث دیگری را هم از وی فرا گرفتم او کتاب خود را بر می داشت و به حجره ام می آمد و برای من قراءت می کرد.
هنگامی که ابن فضال برای حج رفت در آن جا با داماد طاهر بن حسین اختلافی پیدا کرد مردم از جریان مطلع شدند و قدر و مقام او را در نزد حکومت دانستند، قبلاً در نزد داماد طاهر از شخصیت او سخن گفته بودند و او میل داشت حسن بن فضال نزد او برود ولی او امتناع کرد دوستان او گفتند: شما به گفته های او توجه کنید، ولی ابن فضال گفت: مرا با طاهر وآل او چکار است من هرگز نزد آن ها نخواهم رفت.
فضل بن شاذان گفت: من از این جا فهمیدم که آمدن او نزد من که جوانی بیش نبودم و او پیرمرد بود برای تعلیم و تربیت من بوده و او با نیت پاکی کتاب های خود
ص: 118
را برای من می خوانده است، او در مسجد کوفه در نزد ستون هفتم نماز می گزارد که آن ستون را استوانه ابراهیم می گفتند او با عبدالله حجال و علی بن اسباط در آن جا اجتماع می کردند حجال در علم کلام بسیار ماهر بود و ابن فضال مرا با او به مباحثه مشغول می،کرد و مرا بسیار دوست می داشت.
نجاشی در رجال خود گوید: حسن بن علی بن فضال ابو محمد از یاران و راویان حضرت رضا علیه السلام است او کتاب های زیادی تالیف کرده که روات، آن ها را از فرزندش روایت می کنند و اسحاق ندیم نیز او را در فهرست خود ذکر کرده است، و وی را از اصحاب امام رضا علیه السلام می داند و علامه حلی هم او را در بخش اول خلاصه ذکر نموده و سخنان شیخ و نجاشی را درباره او می آورد.
ابن حجر نیز گوید: حسن بن فضال تیمی کنیه اش ابوبکر و از اهل کوفه می باشد او از موسی بن جعفر و علی بن موسی و ابراهیم بن محمد اشعری و محمد بن عبدالله بن زرارة روایت می کند و فضل بن شاذان از وی روایت کرده و او را به زهد و ورع و عبادت وصف می کند او از مصنفان شیعه به شمار می رود و کتاب های زیادی تالیف کرده و در سال 224 در گذشته است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه روایات زیادی در اصول و فروع نقل کرده و ما آن ها را در کتاب توحید مسند الرضا حدیث 1- 62 و در کتاب نبوت حدیث 3-22-24- 29- 38- 39- 40- 45- 55-56 و در کتاب امامت حديث 36- 37-44- 52- 165- 167- 191- 383- 430- 431 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 479 و در کتاب تفسیر حدیث 19- 33-34- 63- 72- 90- 124- 142- 177-200- 201 و در کتاب دعاء حدیث 3- 21-22-29- 37- 92-93 و در کتاب صلوة حدیث 102 و در کتاب صوم حديث 1- 3- 4- 15- 37- 38- 39- 40-44 و در کتاب نکاح حدیث 109 و در کتاب طلاق حدیث 18- 20- 21 و در کتاب حج حديث 5 و در کتاب معیشت حدیث 24- 35-42- 52 و در کتاب اطعمه حدیث 11 و در کتاب اشربة حدیث 23- 29 و در کتاب دیات حدیث 2 و در کتاب نوادر حدیث 26- 29- 74 نقل کرده ایم.
حسن بن فضال گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: هنگامی که امام حسن
ص: 119
مجتبی سلام الله علیه نزدیک بود از دنیا برود گریه می کرد گفته شد یا بن رسول الله شما گریه می کنید در صورتی که جایگاه شما در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله معلوم است و شما تاکنون بیست بار برای انجام مناسک حج پیاده به مکه رفته اید و اموال خود را سه بار تقسیم کرده اید فرمودند من از وحشت روز قیامت و مفارقت دوستان گریه می کنم. (1)
او یکی از چهره های نورانی در میان محدثان شیعه می باشد و از راویان موثق و مورد اعتماد است علمای رجال در کتب خود او را ذکر نموده و از وی تجلیل و تکریم نموده اند و گفته اند او از خواص ياران امام رضا سلام الله علیه بوده و در خراسان هم خدمت آن جناب رسیده و مسائلی از آن بزرگوار سؤال کرده است و ما اکنون در این جا سخنان علمای رجال را درباره او ذکر می کنیم.
شیخ طوسی در رجال خود گوید حسن بن علی خزاز که به وشاء معروف است و او را ابن بنت الیاس هم می گویند او مدعی بود که از نژاد عرب می باشد و در کوفه سكونت داشت و در فهرست گوید: او کتابی هم تالیف کرده که احمد بن محمد بن عیسی از وی روایت می کند.
نجاشی گوید: حسن بن على وشاء بجلى كوفی مکنی به ابو محمد از برگزیدگان یاران امام رضا علیه السلام است او یکی از چهره های درخشان امامیه می باشد و از جدش الیاس روایت می کند احمد بن محمد بن عیسی گوید من برای طلب حدیث به طرف کوفه رفتم و در آن جا با حسن بن علی وشاء ملاقات کردم و از او خواستم کتاب علاء بن رزین و ابان بن احمر را به من نشان دهد.
او کتاب ها را به من نشان داد به او گفتم: دوست دارم نقل آن ها را به من اجازه دهید، گفت: خداوند شما را رحمت کند نخست آن ها را بنویس و بعد سماع آن ها را انجام بده گفتم: می ترسم حوادثی پیش آید که مانع از کتابت وسماع آن شود، گفت:
ص: 120
اگر من می دانستم مردم این چنین دنبال حدیث خواهند بود زیاد جمع می کردم، من در این جا مسجد کوفه نهصد شیخ را دیدم که همه می گفتند: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد عليهما السلام.
او می گفت: حسن بن علی وشاء یکی از اعیان این طایفه بود و او کتاب هایی دارد که محدثان از وی نقل می کنند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام ذکر کرده است و علامه حلی در خلاصه او را در بخش اول ذکر می کند و سخنان شیخ و نجاشی را دربارهٔ او نقل کرده و گوید: او از رجال مشهور امامیه است.
ابن حجر نیز او را در کتاب خود آورده و گفته: حسن بن زیاد و شاء خزاز کوفی از حماد بن عثمان واحمد بن عائد و مثنى بن وليد و منصور بن موسی و غیر آن ها روایت می کند و از وی نیز احمد بن محمد بن عيسى و يعقوب بن يزيد و مسلم بن سلمة و گروهی دیگر روایت می کنند طوسی او را در فهرست مصنفان شیعه ذکر نموده و چیزهای ناپسندی دربارۀ او نقل می کند
ما در فهرست شیخ روایتی از وی ندیدیم تا شیخ آن ها را انکار کند و یا ناپسند جلوه دهد همان گونه که ابن حجر آن را ادعا می کند احتمال دارد در فهرست چاپی شیخ طوسی حذف و اسقاطی باشد یا در نسخه ای که ابن حجر داشته دخل و تصرفی شده است و یا این که عینک مخصوص ابن حجر چیزهایی در آن دیده که ما آن ها را مشاهده نمی کنیم والعلم عند الله.
او از حضرت رضا علیه السلام روایات زیادی در اصول و فروع نقل کرده که ما آن ها را در کتاب توحید مسند الرضا حدیث 48- 68 و در کتاب نبوت حدیث 13-26- 44 و در کتاب امامت حدیث 2- 6- 7-37- 224- 230- 234- 239- 260- 265- 294- 298- 316- 317- 328- 454- 458 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 7- 9- 29- 39- 68- 99 و در کتاب آداب حدیث 15 و در کتاب تفسیر حدیث 66- 80- 97- 103- 108- 129 – 130- 131- 132 و در کتاب دعاء حديث 36- 38- 41 و در کتاب طهارت حديث 19- 61-
ص: 121
67-74 و در کتاب صلوة حديث 1- 27- 74-79 و در کتاب صوم حدیث 22 و در کتاب زكوة حديث 2- 11 و در کتاب حج حدیث 13-20- 39 و در کتاب زیارت حدیث 12- 36- 38-42 و در کتاب نکاح حديث 19- 30- 44 و در کتاب معیشت حدیث 8-16 و در کتاب صید حدیث 15 و در کتاب اشربة حديث 24- 28 و در کتاب تجمل حدیث 2-18- 49 و در کتاب حدود حدیث 13 و در کتاب دیات حدیث 8 و در کتاب رجال حدیث 35 و در کتاب نوادر حدیث 12 نقل کرده ایم. او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمود: اعمال بندگان چه نیکوکار باشند و یا بدکار به رسول خدا صلی الله علیه وآله عرضه می شود.
از این راوی ذکری در کتب رجال نیست و او فقط یک روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 472 نقل کرده ایم او می گوید من برای حج بیرون شدم کنیزم در میان لباس هایم دو پارچه گذاشته بود که دریافت آن ها حریر هم استعمال شده بود و از من خواست تا در احرام از آن ها استفاده کنم به غلام خود گفتم آن پارچه ها را در میان جامه دان ها بگذارد.
هنگامی که به میقات رسیدم و خواستم مُحرم گردم آن دو جامه مخصوص را خواستم، ولی در این هنگام شکی برای من عارض شد و در احرام از آن ها استفاده نکردم و در جامۀ دیگری محرم شدم هنگامی که وارد مکه شدم نامه ای برای امام ابوالحسن علیه السلام نوشتم و امانت هایی هم برایش فرستادم ولی فراموش کردم که در مورد جامه ها از وی سؤال کنم ولی امام در پاسخ من در ذیل نوشته بود احرام در آن جامه ها مانعی ندارد.
ص: 122
او نیز مجهول است و از حالات و خصوصیات او اطلاعی در کتب رجال نیامده، او هم فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده است و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 468 نقل کرده ایم او می گوید: یکی از فرزندان جعفر عليه السلام مشرف به موت بود ما در انتظار امام رضا بودیم که آن جا بیایند ولی او آمدنش طول کشید و من غمگین شدم که چرا به دیدن عمویش نیامد.
بعد از چندی آمدند و زود حرکت کردند، من هم دنبالش روان شدم گفتم قربانت گردم عمویت را در این حال می گذاری و بیرون می روی فرمود: فلانی را کجا می خواهید دفن کنید؟ راوی گوید: بعد از این حال بیمار تغییر کرد و بهبودی یافت ولی برادر او که سالم بود در گذشت.
او یکی از راویان بزرگ و جلیل القدر می باشد که فقهای شیعه رضوان الله علیهم به صحت احادیث او اجماع کرده اند و هرگاه سندی به او برسد رجال بعد از وی مقبول هستند زیرا در نزد علما ثابت شده که او فقط از ثقات نقل حدیث می کند و به همین جهت همه اخبار و آثار و کتب و تالیفات این محدث عظیم الشان مورد عمل می باشند و فقیهان بر اساس آن ها فتوی می دهند.
شرح حال او در کتب رجال حدیث ذکر شده است و همگان او را توثیق کرده اند، حسن بن محبوب سراد و یا زراد از راویان موسی بن جعفر و امام رضا علیهم السلام می باشد و در نزد آن دو بزرگوار محترم بود او یکی از ارکان زمانش به شمار می رفت و مرجع و ملجا ،بود شیعیان اهل بیت از اطراف نزد او می رفتند و از فقه و فضل او
ص: 123
استفاده می کردند.
شیخ طوسی در رجال خود گوید: حسن بن محبوب سراد از موالیان بجيلة است و در کوفه سکونت داشت او از ثقات اصحاب امام رضا علیه السلام و از موسی بن جعفر عليهما السلام هم روایت می کند و در فهرست گوید: حسن بن محبوب سراد که او را ز راد هم می گویند از محدثان کوفه بود و از شصت نفر از یاران حضرت صادق علیه السلام روایت می کند.
او محدثى جليل القدر و یکی از ارکان چهارگانه زمان خود بود، او کتاب های زیادی تالیف کرده که احمد بن محمد بن عیسی از وی نقل می کند تالیفات و تصنیفات حسن بن محبوب در اصول و فروع را شیخ در فهرست خود ذکر کرده است به آن جا مراجعه شود و اسحاق ندیم هم در فهرست خود آن ها را نقل می کند.
کشی می گوید: حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر بن وهب اصلاً از اهل سند بود جد اعلی او وهب یک بردۀ سندی بوده که به جریر بن عبد الله بجلی تعلق داشته است و بعد به امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته است علی علیه السلام به جریر فرمودند: وهب را به او بفروشد ولی جریر از فروختن او خودداری کرد و دوست نداشت و هب از نزد او برود.
بعد جریر وهب را آزاد کرد. هنگامی که او آزاد شد به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و با او زندگی نمود حسن بن محبوب درسن هفتاد و پنج سالگی در سال 224 در گذشت احمد بن محمد بن ابی نصر گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم حسن بن محبوب زراد نامه ای برای ما آورد امام سلام الله علیه فرمودند: زراد نگویید بلکه سراد بگویید همان گونه که در قرآن «و قدر فی السرد» آمده است.
ابن حجر گوید: حسن بن محبوب از موالیان بجيلة است، او از جعفر صادق و حسن بن صالح بن حى و جعفر بن سالم و حنان بن سدیر و صالح بن زرارة و گروهی دیگر روایت می کند از وی احمد بن محمد بن عيسى و معاوية بن حكيم و يونس بن على عطار و محمد بن سیرین و گروهی دیگر روایت می کنند شیخ طوسی در رجال شیعه او را ذکر کرده است.
ص: 124
او از حضرت رضا سلام الله علیه چند روایت نقل کرده و ما آن روایات را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 388- 396 و کتاب تفسیر حدیث 45 47 و در کتاب نکاح حديث 54 نقل کرده ایم او می گوید از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم:
کنیزی به دخترم بخشیدم و همراه او به خانه شوهرش رفت او در خانه دخترم ماند تا آن گاه که شوهرش در گذشت بعد از آن دخترم به اتفاق آن کنیز به خانه ام برگشت آیا من می توانم با آن کنیزش زناشویی کنم؟ امام علیه السلام فرمودند: او را به قیمت عادله قیمت گذاری کن و شاهدی هم برای آن بگیر و بعد هرگاه خواستی با او نزدیکی نما. (1)
این نام مشترک است بین گروهی از اهل حدیث که همۀ آن ها معاصر امام رضا عليه السلام می باشند و ظاهراً مقصود در این جا حسن بن محمد بن ابی طلحه است، شیخ در رجال خود گفته: حسن بن محمد بن ابی طلحه از راویان امام رضا علیه السلام بوده است گویا این محدث از اهل قم بوده و برای انجام مناسک حج به مکه رفته و نامه ای هم از امام رضا سلام الله علیه به دست او رسیده است.
او از امام علیه السلام فقط یک حدیث روایت کرده که ما آن را در کتاب رجال مسندالرضا حدیث 21 نقل کرده ایم او می گوید ما به اتفاق محمد بن اسحاق بعد از در گذشت زکریا بن آدم عازم حج ،شدیم و در بین راه نامه ای از امام رضا علیه السلام به دست ما رسید و در آن نوشته بودند شما آن چه را دربارۀ آن مرد متوفی جریان یافت برای ما تذکر دادید.
خداوند هر چه مقدر کند انجام می گیرد خداوند او را رحمت کند، روزی که
ص: 125
متولد شد و روزی که قبض روح گردید و روزی که زنده خواهد شد، او در ایام زندگی با حق آشنا بود و حق می گفت او مردی شکیبا و برای حق کار می کرد هر چه را خدا و رسول دوست داشتند انجام می داد از جهان رخت بربست و عهد و پیمانی نشکست، و چیزی را تغییر و تبدیل نکرد.
خداوند پاداش نیت های او را بدهد و او را به آرزوهایش که همه خیر بودند برساند تو دربارۀ آن مرد به ما توصیه کرده ای ولی نمی دانی ماهم با او آشنایی داریم و شاید شناخت ما از او بیشتر از آن است که تو در نامه خود آن را وصف کردی و از خصوصیات و حالاتش سخن گفته ای راوی گوید: مقصود آن حضرت از آن شخص حسن ابن محمد بن عمران می باشد.
نامی از این محدث درکتب رجال نیست و او نیز یک حدیث از امام رضا عليه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 15 نقل کرده ایم او گوید: امام رضا از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند هرکس بمیرد و او را امامی از فرزندان من نباشد در نادانی مرده است و به آن چه در جاهلیت و اسلام عمل کرده مؤاخذه خواهد شد.
او از اولاد نوفل بن حرث بن عبد المطلب می باشد و از این جهت او را نوفلی می گویند و فرزندان وی را نیز نوفلیون می نامند این نوفلی در خراسان خدمت امام رضا سلام الله علیه بوده اند، و در مجالس و محافل آن حضرت حاضر می شدند و مناظرات و گفتگوهایی علمی و مذهبی آن جناب را می نوشتند او کتابی پیرامون اخبار امام رضا
ص: 126
در خراسان نوشته بود که صدوق از آن نقل کرده است.
نجاشی گوید نوفلی در نقل حدیث ضعیف است ولی کتاب او خوب و دارای فواید زیادی می باشد او مجالس امام رضا علیه السلام را در خراسان در آن گرد آورده است و مناظرات او را با رؤسای ادیان و فلاسفه و متکلمان و مخالفان جمع آوری نموده آن کتاب را حسن بن محمد بن جمهور از وی روایت می کند و علامه حلی نیز در خلاصه او را توثیق کرده و او را از راویان امام رضا علیه السلام می داند.
او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت کرده که ما آن ها را در کتاب احتجاجات مسندالرضا حدیث 3- 9 ذکر کرده ایم نوفلی گوید: سلیمان مروزی متکلم خراسان بر مأمون وارد شد مأمون او را گرامی داشت و بعد گفت: پسر عمویم علی بن موسی از حجاز آمده و او مناظره را دوست دارد روز ترویه در مجلس مناظره شرکت کنید و با او سخن بگویید. تا آخر حدیث که بسیار مفصل می باشد.
شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان امام رضا علیه السلام ذکر می کند و او یک حدیث از آن حضرت نقل کرده که ما آن را در کتاب نبوت مسند الرضا حدیث 48 ذکر کرده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم آیا پیامبران از خداوند مطلبی را ذکر می کنند و بعد خلاف آن انجام می گیرد فرمودند: آری اگر میل داری از قرآن برایت در این باره می گویم.
خداوند در قرآن می فرماید: داخل سرزمین های مقدس بشوید که خداوند آن را برای شما مقدر کرده است ولی پیامبران وارد آن سرزمین نشدند و فرزندان فرزندان آن ها وارد آن جاها شدند، عمران گفت: خداوند وعده کرده پسری به من عطا کند و در این سال در فلان ماه آن پسر متولد خواهد شد و بعد زنش مریم را به دنیا آورد که زکریا کفالت او را به عهده گرفت.
گروهی گفتند پیامبر خدا راست گفت، و جماعتی گفتند او دروغ اظهار نمود،
ص: 127
هنگامی که حضرت مریم عیسی علیه السلام را به دنیا آورد آن دسته ای که می گفتند: عمران راست گفته با ولادت حضرت عیسی بن مریم به صدق گفتار او احتجاج کردند و گفتند این همان وعده ای است که خداوند به او داد و پسری برای وی متولد گردید.
او در خراسان در خدمت حضرت رضا سلام الله علیه بود ولی نامی از او در كتب رجال و سیره نیست و حال وی معلوم نمی باشد، او یک حدیث از امام رضا عليه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 174 نقل کرده ایم او می گوید در خراسان در مجلس امام رضا بودم و زید بن موسی علیه السلام برادرش هم با گروهی در آن جا بودند زید همواره افتخار می کرد و از پدران خود می گفت.
امام رضا علیه السلام متوجه زید شدند و فرمودند: ای زید مگر گفته بقالان کوفه تو را مغرور کرده است خداوند دامن فاطمه را پاک نمود و ذریه او را برآتش جهنم حرام کرد به خداوند سوگند آن فقط اختصاص به حسن و حسین دارد و کودکانی که از بطن فاطمه متولد شدند اینک موسی بن جعفر عليهما السلام خداوند را عبادت کند و روزها را روزه بگیرد و شب ها نماز بگذارد و تو هم معصیت خداوند را انجام دهی، بعد با هم یکی باشید.
در این صورت تو نزد خداوند عزیزتر از او می باشی امام سجاد علیه السلام می فرمودند: نیکوکاران ما دو اجر دارند و گناهکاران ما دو برابر عذاب می شوند، و بعد متوجه من شدند و فرمودند: ای حسن شما این آیه را چگونه قراءت می کنید ﴿قال یا نوح إنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح﴾ گفتم مردم این آیه را دو نوع قراءت می کنند و گروهی گفته اند خداوند در این آیه فرزندی او را نفی می کند.
امام علیه السلام فرمودند: خیر او فرزند نوح است و مقصود نفی فرزندی او نیست، بلکه چون او نافرمانی کرد و به سخنان پدرش گوش نداد و خداوند را معصیت نمود
ص: 128
پروردگار او را از فرزندی نوح علیه السلام طرد نمود و درمیان ما هم اگر کسی معصیت کند و کارهای ناشایسته انجام دهد از ما نخواهد بود و هرگاه شما از خداوند اطاعت کنید از ما خواهید بود.
از این راوی نیز اطلاع کامل در دست نیست، و شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ذکر می کند، و کشی نیز در رجال خود گفته: امام حسن عسکری دنبال جنازه پدرش امام هادى سلام الله عليهما حركت می کردند و پیراهن او از سینه دریده شده بود، ابوعون ابرش برای آن جناب نوشتند آیا خود دیدی و یا شنیدی که یکی از پدرانت در مصیبت پیراهن دریده باشند.
امام علیه السلام فرمودند: ای نادان مگر نمی دانی که موسی در مرگ برادرش هارون گریبان خود را درید، اینک بدانید گروهی مؤمن متولد می شوند و مؤمن زندگی می کنند و مؤمن هم از دنیا می روند و بعضی هم کافر متولد شده و زندگی کرده و کافر از دنیا می روند و بعضی هم مؤمن متولد می گردند و کافر جهان را ترک می کنند، و شما از این جماعت هستید، و او در حالی که عقلش را از دست داده بود از دنیا رفت.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث نقل کرده و ما آن ها را در کتاب طهارت مسند الرضا حدیث 35- 40 و در کتاب جنائز حدیث 8- 17 ذکر نموده ایم او می گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم چرا برای نماز میت پنج تکبیر گفته می شود؟ فرمودند روایت می کنند که آن نشانۀ پنج نماز یومیه می باشد و این ظاهر روایت است ولی این باطنی هم دارد که باید روشن گردد.
و آن این است که خداوند متعال پنج چیز را واجب گردانیده و آن ها عبارتند از نماز، زكوة، روزه، حج و ولایت خداوند برای میّت از هر یک از واجبات یک تکبیر را
ص: 129
واجب کرده، آن هائی که ولایت را قبول دارند پنج تکبیر می گویند، و هرکس آن را قبول ندارد چهار تکبیر می گوید، و از این جهت شما پنج تکبیر می گویید و مخالفان شما چهار تکبیر می گویند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از راویان حضرت کاظم عليه السلام ذکر می کند و به مجرد نام او اکتفا کرده است و شیخ طوسی نیز در رجال او را از اصحاب حضرت رضا علیه السلام به شمار آورده و او کاملاً مجهول است او از حضرت رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب نکاح مسند الرضا حدیث 39 نقل کرده ایم.
او می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی کنیزی دارد و آن کنیز را دختری از شوهر اولش می باشد آیا جایز است که آن مرد با آن دختر ازدواج کند امام علیه السلام فرمودند آیا مرد صالح با دختر خودش ازدواج می کند؟!
او یکی از ثقات اهل حدیث است او روایاتی از امام صادق و کاظم و رضا عليهم السلام روایت می کند علمای اهل حدیث در کتب خود از وی تجلیل و تکریم می کنند ولی تصریح دارند که او از گروه واقفیه بوده ولی بعد از آن طریق دست برداشته و به امامت موسى بن جعفر عليهما السلام اعتقاد پیدا کرده است.
شیخ ابو جعفر طوسی در رجال خود او را از راویان حضرت رضا علیه السلام ذکر کرده و گوید حسین بن بشار مدائنی از ثقات و صحاح بوده و از موسی بن جعفر حدیث نقل می کند علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و گفته های نجاشی و
ص: 130
شیخ را درباره وی نقل کرده است. و بعد گوید من به شیخ که وی واثقة و صحيح دانسته اعتماد کرده و به روایات او عمل می کنم.
کشی گوید: حسین بن سعید می گفت: هنگامی که ابوالحسن موسی علیه السلام در گذشت من نزد علی بن موسی رفتم در حالی که به در گذشت پدرش ایمان نداشتم و به امامت او معتقد نبودم ولی می خواستم تا از وی سؤالاتی بنمایم تا صداقت او بر من روشن گردد، هنگامی که به طرف مدینه رهسپار شدم در جایی به نام «صوی» نزد او رفتم و از وی اجازه ملاقات خواستم.
او مرا به طرف خود فرا خواند و به من محبت ،کرد قبل از این که من از پدر او سؤال کنم وی آغاز سخن کرد و فرمود: ای حسین اگر می خواهی خداوند را بدون واسطه مشاهده کنی باید محمد و آل او و ولی امر از آن خاندان را دوست داشته باشی گفتم: به خداوند بنگرم؟ فرمود: آری به خداوند سوگند
حسین گوید: من در این هنگام یقین کردم که پدرش در گذشته و او امام می باشد بعد فرمودند من در نظر نداشتم به تو اجازه ورود بدهم چون بسیار در فشار هستم ولی می دانستم تو چگونه فکر می کنی، سپس سکوت کرد و بعد فرمود: از حالات تو مطلعم منظور مرا فهمیدی گفتم: آری.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند که ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 33 و کتاب تفسیر حدیث 176 و کتاب نکاح حدیث 5- 107 و کتاب رجال حدیث 1 ذکر کرده ایم او می گوید برای امام رضا علیه السلام نوشتم یکی از خویشاوندان من که اخلاقش مورد پسند نیست دختر مرا خطبه کرده امام علیه السلام فرمود: اگر بداخلاق است او را زن ندهید.
ص: 131
علمای رجال او را در کتب خود ذکر نکرده اند و فقط شیخ طوسی در رجال خود نامی از او برده و گوید: او از اصحاب امام کاظم و رضا عليهما السلام بوده او روایات زیادی از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده و در همه ابواب اصول و فروع از آن جناب روایت دارد ولی با همۀ این ها وی مجهول است و ذکری از وی در کتب رجال نیامده است.
ما روایات و احادیث او را در کتب توحید حدیث 3- 6- 25 و در کتاب نبوت حديث 16- 41 و در کتاب امامت حدیث 13- 70- 71- 79- 108- 142- 177- 384- 385- 386- 390- 412- 429 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 76- 94 و در کتاب آداب حدیث 27 و در کتاب تفسیر حدیث 3- 6- 24- 30- 54- 65- 83- 162- 178- 179- 182- 183- 194- 197 و در کتاب حج حدیث 11- 43 و در کتاب نکاح حدیث 23-25-81 و در کتاب اطعمه حدیث 15 و در کتاب اشر به حدیث 33 و در کتاب تجمل حدیث 19- 20- 23- 28-29- 30-31 و در کتاب دیات حدیث 5 و در کتاب نوادر حديث 48- 104 نقل کرده ایم.
حسین بن خالد گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: هرکس به تناسخ معتقد گردد کافر است، خداوند لعنت کند غالیان را که آن ها مانند یهود، نصاری، قدریه، مرجئه و حروریه می باشند، بعد از آن فرمودند: با آن ها مجالست نکنید و از آن ها تبری بجویید که خداوند هم از آنان براءت دارد.
ص: 132
او از بزرگان اهل حدیث و مشایخ عالی قدر روایت می باشد. علمای رجال و فقهاء او را در کتب خود به جلالت قدر و وثاقت و دیانت و عفت و پاکی عقیده ستوده اند او از اصحاب امام رضا و جواد و هادی علیهم السلام است و در نزد آن بزرگواران محترم بوده و از خواص یاران آن ها به شمار می رفته است او کتب و تألیفات زیادی دارد که در كتب رجال و فهارس ذکر شده اند.
برقی در رجال خود گوید: حسین بن سعید اهوازی و برادرش حسن از محدثان کوفه به شمار می روند وجد آن ها از موالیان امام سجاد علیه السلام بوده است و شیخ طوسی نیز در رجال خود گفته: حسين بن سعيد صاحب مصنفات از ثقات می باشد و در فهرست گوید: او از ثقات اصحاب امام رضا و جواد و هادی علیهم السلام است او از کوفه به اهواز و از آن جا به قم رهسپار شد و در آن جا اقامت گزید.
نجاشی گوید: حسین بن سعيد بن حماد بن مهران ابو محمد اهوازی با برادرش حسن در تألیف کتب مشارکت داشت و او کتاب های زیادی تصنیف کرده که بر سی عدد بالغ می باشد تمام کتاب های او را ابوالعباس احمد بن محمد دینوری در هنگامی که حسين بن سعید از زیارت امام رضا علیه السلام مراجعت می کرد و در آمل طبرستان اقامت داشت از وی روایت می کند و نام کتب او در فهرست شیخ و نجاشی آمده اند.
علامه حلی در بخش اول خلاصه او را ذکر می کند و می گوید: حسین بن سعید اهوازی که جدش از موالیان علی بن الحسین علیهما السلام بود از ثقات اهل حدیث به شمار می رود او از امام رضا و ابوجعفر جواد و ابوالحسن هادى عليهم السلام روایت می کند، اصل او از کوفه است و از آن جا با برادرش حسن به اهواز آمدند و سپس به قم منتقل گردیدند و در منزل حسن بن ابان اقامت گزیدند و او در شهر قم در گذشت.
اسحاق ندیم هم در فهرست خود او را ذکر می کند و گوید: حسن و حسین فرزندان سعید اهوازی اصلاً از اهل کوفه بوده اند، آن ها در زمان خود از مشاهیر اهل
ص: 133
حدیث و فقه به شمار می رفتند، و آثار و اخبار آن ها در مذهب شیعه زیاد می باشد و مناقب آن دو مشهور در نزد همگان هست آن ها از اصحاب امام رضا بودند و بعد از او به فرزندش ابو جعفر ملحق شدند و سپس نام تالیفات آن ها را ذکر می کند.
ابن حجر هم او را در کتاب خود ترجمه کرده و گوید: حسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران کوفی اهوازی که در قم اقامت داشت، شیخ طوسی او را در کتاب خود ذکر نموده و کشی نیز حالات او را نقل می کند او کتاب هایی نیز تصنیف کرده است حسین بن حسن بن ابان و احمد بن محمد بن عیسی از وی روایت می کنند.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت می کند که ما آن را در کتاب جنائز حدیث 12 نقل کرده ایم او می گوید: برای امام رضا علیه السلام نوشتم آیا باید تابوت میت را از طرفی بخصوص حمل کرد و یا هر چهار طرف مساوی می باشد فرمودند: از هر طرف بخواهند می توانند بردارند.
او از ثقات اصحاب حضرت رضا سلام الله علیه می باشد، شیخ در رجال خود او را از راویان آن حضرت ذکر کرده و .گوید او در نقل حدیث موثق است، احمد بن ابی عبدالله برقی نیز در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم سلام الله علیه نوشته و در خلاصة الاقوال هم از یاران امام رضا ذکر شده است.
کشی گوید: حسین بن عمر گفت من نزد امام رضا علیه السلام رفتم و گفتم پدرم به من اطلاع داد که من نزد موسی بن جعفر رفتم و به او گفتم: من در نزد خداوند احتجاج خواهم کرد که تو به من امر کردی تا من عبدالله را ترک گویم، و گفتی من امام هستم او هم فرمود: آری درست است اگر خلافی در این مورد باشد گناه آن به گردن من خواهد بود و اینک هم من مانند او با شما سخن می گویم.
ص: 134
شما امروز به من می گویید پدرت در گذشته است و تو جای او نشسته ای و صاحب امر می باشی امام رضا علیه السلام فرمودند: آری من این را می گویم گفتم من از مکه بیرون نشدم مگر این که نزدیک بود این امر آشکار گردد یکی از اشخاص نامهٔ شما را برای من قراءت کرد که ترکه امام ماضی در نزد شما می باشد امام رضا علیه السلام فرمودند او راست می گوید.
او از حضرت رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت حدیث 237 نقل کرده ایم حسین بن عمر گوید: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم در حالی که هنوز مذهب واقفیه داشتم پدرم از پدر او هفت مسأله سؤال کرده بود، او پاسخ شش مسأله را داده و یکی را پاسخ نداده بود، گفتم: به خداوند سوگند من هم مسائلی را که پدرم از پدرش کرده بود سؤال می کنم.
اگر پاسخ آن ها را مانند پدرش داد که معلوم است جانشین پدرش می باشد، من سؤالات خود را مطرح کردم و او مانند پدرش پاسخ داد بدون این که در آن ها فرقی باشد و در جواب سؤال هفتم نیز مانند پدرش خودداری کرد. پدرم به پدر او گفته بود من به خاطر شما از امامت عبدالله دست کشیدم و روز قیامت خواهم گفت که تو مرا وادار کردی تا امامت او را ترک گویم.
هنگامی که خواستم از منزل آن حضرت خارج گردم فرمودند: اگر شیعیان در مشکلات و گرفتاری ها صبر کنند خداوند پاداش هزار شهید به آن ها خواهد داد، من از این سخن که هیچ مناسبتی به مجلس ما نداشت تعجب کردم پس از این که از آن جا بیرون شدم در میان راه گرفتار بیماری شدم و سخت پریشان گردیدم، و سال بعد که برای حج رفته بودم بار دیگر خدمت آن حضرت رسیدم و هنوز اندکی از آن درد بود.
من از درد به آن جناب شکایت کردم و گفتم: قربانت گردم به پای من دعائی بخوانید در این جا پای خود را مقابل آن جناب در از کردم فرمودند: این پایت عیبی ندارد پای سالم خود را به من نشان دهید من پای خود را نشان دادم و امام دعائی بر ر آن خواندند هنگامی که از محضر آن حضرت بیرون شدم اندکی گذشت و درد از پای
ص: 135
بیمارم بیرون شد و تسکین یافت.
این راوی نیز از واقفیه است و از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند شیخ در رجال خود او را از یاران حضرت کاظم علیه السلام ذکر کرده و گوید: از واقفیه بوده است و علامه حلی نیز او را در بخش دوم خلاصه آورده و گوید او به امامت حضرت رضا عليه السلام اعتقاد نداشت و لذا علامه حلی روایات او را قبول و اخبار و آثارش را مورد عمل قرار نمی دهد.
کشی روایت می کند که حسین بن بشار گفت: من و حسين بن قياما بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدیم امام فرمود: مطالب خود را بگویید حسین گفت: آیا زمین حسین خالی از امام خواهد بود؟ فرمودند: خیر، بار دیگر پرسید آیا در روی زمین در یک حال دو امام خواهند بود فرمود اگر باشند یکی از آن ها ساکت است و سخن نمی گوید، حسین گفت پس معلوم شد که شما امام نیستید!.
حضرت رضا سلام الله علیه فرمودند: از کجا دانستی که من امام نیستم، حسین گفت: برای این که شما فرزندی ندارید و امام باید از امامی پیدا شود حضرت رضا سلام الله علیه فرمودند: به خداوند سوگند چند شب و روزی نخواهد گذشت مگر این که فرزندی برای من متولد خواهد شد که جای ما را خواهد گرفت، او حق را زنده خواهد کرد و باطل را از بین خواهد برد.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 282 و کتاب رجال حدیث 10-11 ذکر کرده ایم ابن قیاما گوید ما از امام رضا عليه السلام اذن ورود خواستیم و به منزل آن جناب رفتیم، هنگامی که مقابل آن حضرت قرار گرفتم پرسیدم شما امام هستید فرمودند من امام می باشم تا آخر حدیث که مشابه آن را در بالا ذکر نمودیم.
ص: 136
به این عنوان نامی در کتب رجال نیست ولی اشخاصی از اهل حدیث به نام حسین بن محمد در کتاب ها هستند که تعدادی از آن ها معاصر امام رضا علیه السلام می باشند او فقط یک حدیث از آن حضرت نقل کرده که ما آن را در کتاب صلوة مسند الرضا حدیث 12 ذکر نموده ایم.
او می گوید: امام رضا علیه السلام از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ما آمد در حالی که در دستش انگشتری از نقره بود نگین آن انگشتر دانه های سیاه داشت رسول خدا برای ما نماز گزارد و بعد از نماز انگشتر را به من مرحمت فرمود.
بعد از آن گفت: ای علی این انگشتر را در دست راست خود قرارده و با آن نماز بخوان مگر نمی دانی که نماز خواندن با این انگشتر و نگین ثواب هفتاد نماز دارد، او تسبیح می گوید و استغفار می کند و ثواب آن به صاحبش عاید می گردد، خداوند آدمی را حفظ می کند و توفیق می دهد.
این محدث از ثقات اهل حدیث می باشد و در شهر قم محترم و معزز زندگی می کرد او نزد همگان مورد تکریم و تعظیم بود و به او اعتماد داشتند، نجاشی در رجال خود او را ذکر کرده و گوید حسین بن محمد بن عمران اشعری ابوعبدالله قمی از ثقات به شمار است او کتابی در نوادر تالیف کرده است که محمد بن یعقوب از وی روایت می کند علامه حلی نیز او را در قسم اول خلاصه ذکر می کند و او را موثق می داند.
ص: 137
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب زیارت نقل کرده ایم او گوید حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر کس قبر پدرم را در بغداد زیارت کند مانند این است که رسول خدا صلی الله عليه وآله و امیرالمؤمنين علیه السلام را زیارت کرده باشد با حفظ فضیلت رسول خدا و امیرالمؤمنين عليهما السلام.
این راوی مجهول است در جامع الرواة او را ذکر کرده و روایات او را در کتب اربعه نشان می دهد و از روایات او معلوم است که وی از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و امام رضا عليهم السلام می باشد و نیز گفته شده که او کتابی هم در زیارات دارد زیرا همۀ روایات او در باب زیارت می باشد.
او از حضرت رضا علیه السلام چند روایت نقل کرده که ما آن ها را در کتاب زیارت حدیث 18- 35-37 ذکر نموده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمود هرکس قبر پدرم را در بغداد زیارت کند مانند کسی است که قبر رسول خدا و امير المؤمنین علیهما السلام را زیارت کرده باشد با فضیلتی خاص که آن دو دارند، و هرکس قبر ابوعبدالله را زیارت نماید مانند آن است که خداوند را بالای کرسی زیارت کرده باشد.
ص: 138
او برادر امام رضا سلام الله علیه است، و در برخی از کتب انساب و مشجرات آمده که او در ناحیه فارس مخفی بود بنی عباس او را تعقیب می کردند و او از ظلم آن ها دور از انظار زندگی می کرد مأموران و حاکمان ناحیۀ فارس جای او را پیدا کردند و آن سید بزرگوار را به شهادت رسانیدند او اکنون به سید علاء الدین حسین معروف است و در شیراز دارای قبه و بارگاه می باشد.
ابن عنبه در کتاب عمدة الطالب گوید: حسین بن موسی کاظم علیه السلام فرزندانی داشت ولی بعد منقرض شدند و اولادی از وی نماند این سخن را ابوالحسین عمرى گفته است ولی ابن طباطبا گوید: از حسین بن موسى سلام الله عليه و عبدالله و عبیدالله و محمد باقی ماندند، و در طبسین گروهی هستند که می گویند ما موسوی هستیم و از اولاد حسین بن موسی می باشیم.
آن جماعت برای من نسب خود را نوشتند ولی من پاسخ آن ها را ندادم. ابونصر بخاری گوید: عمری و ابوالیقضان گفته اند از حسین بن موسی فرزندی نمانده و اکثر علمای نسب نیز همین عقیده را دارند ولی ابوالحسن موسوی نسابة گوید: فرزندان او باقی ماندند، و بخاری در جای دیگری از کتاب خود گوید: او فرزندی به نام عبدالله داشت که مادرش ام ولد بود.
او از برادرش امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت کرده که ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 281 و 302 نقل کرده ایم، او می گوید: ما در یکی از روزها همراه حضرت رضا به طرف یکی از مزرعه هایش رفتیم در آن روز هوا صاف بود و ابری در فضا مشاهده نمی شد امام علیه السلام فرمودند شما با خود لباس بارانی دارید؟ پاسخ دادیم ما لباس بارانی نداریم. امروز هوا صاف و فضا خالی از ابراست و احتیاجی نبود که
ص: 139
لباس بارانی با خود بیاوریم، امام فرمودند ولی من برداشته ام و بزودی باران خواهد آمد ما چند لحظه که راه پیمودیم، ناگهان ابری بلند شد و بارانی از آن فرو ریخت که ما را به خود مشغول داشت و در اثر فرو ریختن باران همۀ ما خیس شدیم تا آن گاه که به مقصد رسیدیم. (1)
او از واقفیه به شمار می رود و به همین جهت او را تضعیف کرده اند، شیخ طوسی او را در رجال خود از راویان حضرت رضا سلام الله علیه ذکر کرده و از توثیق و تضعیف و یا رد و قبول او چیزی نگفته است و در فهرست گفته: حسین بن مهران کتابی تألیف کرده که احمد بن نهیک از وی روایت می کند علامه حلی نیز او را به جهت واقفی بودن مردود دانسته و به روایت او عمل نمی کند.
نجاشی در رجال خود گوید: حسین بن مهران سکونی از راویان ابوالحسن موسى و رضا عليهما السلام است او از واقفیه بوده و مسائلی هم جمع کرده است که احمد بن نهیک آن ها را نقل می کند شیخ کشی در رجال خود حدیث مفصلی درباره او نقل کرده و گوید حسین بن مهران در مذهب وقف مردد بود، او نامه ای برای امام رضا علیه السلام نوشت و او را امر و نهی کرد.
امام رضا سلام الله علیه نامه ای در پاسخ او نوشتند و متن نامه را برای دوستان او هم فرستادند تا او نامه را مخفی نکند، امام در نامه خود برای او نوشتند: خداوند به ما و شما عافیت دهد، نامۀ شما به من رسید و دربارۀ خیانت های آن مرد و زیانی که از وی دیده ای مطالبی نوشته ای این نامه بسیار طولانی می باشد جویندگان به بخش عربی این کتاب مراجعه کنند.
او دو روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند، ما آن ها را در کتاب طلاق
ص: 140
حدیث 39 و در کتاب رجال حدیث 9 ذکر کرده ایم او می گوید: از امام رضا سلام الله علیه پرسیدم مردی چهار زن خود را ظهار کرد، فرمودند برای هر یک از آن ها یک کفاره ی دهد پرسیدم یک زن و کنیزش را ظهار می کند فرمودند برای هر یک از آن ها یک برده آزاد می کند و یا دو ماه روزه می گیرد و یا شصت مسکین را طعام می دهد.
او از راویان حضرت رضا علیه السلام بود و در شهر ری اقامت داشت و در همان جا درگذشت شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا نوشته و گوید او ملقب به نوفلی بوده و از قبیلهٔ نخع می باشد و در فهرست خود گوید: حسین بن یزید نوفلی کتابی دارد که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی روایت می کند شیخ دربارۀ او سخنی نگفته و در توثیق و یا تضعیف او سکوت کرده است.
نجاشی نیز در رجال خود گوید: حسین بن یزید نوفلی از موالیان نخع بود و در کوفه متولد شد او اهل شعر و ادب هم بود و در ری اقامت گزید و در همان جا درگذشت، گروهی از قمیان معتقدند که او در آخر عمرش غالی شد ولی ما در این مورد چیزی از وی ندیده ایم او کتابی در تقیه تألیف کرده و کتابی هم درسنت نوشته است که آن ها را ابراهیم بن هاشم قمی از وی روایت می کند علامه نیز او را در بخش دوم خلاصه ذکر کرده است.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل کرده که ما آن را در کتاب ایمان و کفر حدیث 60 ذکر نموده ایم او می گوید ما خدمت امام علیه السلام رسیدیم، و عرض کردیم ما سابقاً زندگی فراخی داشتیم وضع ما خوب بود و در کمال آسایش و رفاه بودیم، ولی اکنون اوضاع و احوال تغییر کرده و همه چیز دگرگون شده است، اکنون از خداوند درخواست کنید تا بار دیگر زندگی از دست رفته به ما باز گردد.
ص: 141
امام رضا سلام الله عليه فرمودند شما چه می خواهید، آیا در نظر دارید مانند پادشاهان زندگی کنید، و یا مثل امیرانی مانند هرثمه و طاهر باشید و عقیده ای غیر از آن چه اکنون دارید داشته باشید من گفتم: نه به خداوند سوگند ما هرگز نمی خواهیم برای به دست آوردن دنیا و یا داشتن طلا و نقره دست از عقیدهٔ خود برداریم و دنبال دیگران برویم و دین و مذهب آن ها را قبول کنیم.
امام فرمودند: خداوند در قرآن فرموده: ای فرزندان داوود سپاسگزار باشید و بدانید که بندگان شاکر کم هستند، شما به خداوند حسن ظن داشته باشید، و هرکس به خداوند حسن ظن داشت خداهم با او خواهد بود هرکس به روزی اندک قناعت کند خداوند اعمال اندک او را قبول می کند و هرکس به حلال راضی شد خدا زندگی را بر او آسان می نماید و بیماری های دنیا را با داروها به او نشان می دهد و او را سالم از جهان می برد و در دار السلام جان می دهد.
شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و گفته: حسین بن یسار مدائنی از ثقات است و از موسی بن جعفر سلام الله عليهما روايت می کند و ابوعبدالله برقی نیز او را از راویان امام کاظم علیه السلام می داند، علامه حلی در خلاصه او را در بخش اول ذکر نموده و وی را یشار با یاء و شین ضبط کرده است و به استناد به گفتۀ شیخ طوسی او را از ثقات می داند.
او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند که ما آن را در کتاب صلوة حدیث 98 نقل کرده ایم.
او می گوید: در محضر امام رضا علیه السلام بودم که مردی از وی سؤال کرد و گفت: مردی در کنار شخصی به نماز ایستاده و بعد آن شخص از پهلوی او برخاست و او
ص: 142
نمی دانست چه کند بعد از آن متوجه شد که آن مرد هنوز به نماز مشغول می باشد. امام فرمودند او را به طرف راست بگرداند.
علمای رجال او را در کتب خود ذکر نکرده اند در رجال برقی نامی از حسن بن یسار آمده ولی احتمال می رود شخص دیگری باشد او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت کرده و ما آن را در کتاب زیارت مسندالرضا نقل کرده ایم، او می گوید از آن حضرت سؤال کردم زیارت قبر پدرت چه پاداشی دارد؟ فرمود: به زیارت او بروید.
عرض کردم زیارت او چه اندازه ثواب و پاداش دارد؟ فرمود: کسی که قبر پدرم را زیارت کند مانند این است که قبر والد او رسول خدا صلى الله عليه وآله را زیارت کرده باشد، گوید عرض کردم اگر به خاطر ترس موفق نشوم وارد روضهٔ آن حضرت شوم چکنم؟ فرمودند از پشت دیوار سلام کنید.
از روایت وارده معلوم می گردد که این بانو درنزد امام رضا سلام الله عليه قرب و منزلت خاصی داشته است ابن شهر آشوب گوید: حکیمه دختر موسی بن جعفر عليهما السلام گفت هنگامی که خیزران می خواست ابوجعفر جواد علیه السلام را به دنیا بیاورد امام رضا علیه السلام مرا طلب کرد و گفت ای حکیمه اکنون فرزندم متولد خواهد شد شما نزد خیزران بروید و به او کمک کنید.
امام علیه السلام فرمودند: او را با قابله وارد اطاقی کنید، چراغی در آن جا بگذارید و در اطاق را هم مسدود کنید، گوید: ما وارد اطاق شدیم، هنگامی که نزدیک تولد کودک شد چراغ ها خاموش گردید و در این حال طشتی هم مقابل او قرار داشت، من
ص: 143
از خاموش شدن چراغ اندوهگین شدم و در این هنگام ابوجعفر در طشت قرار گرفت و یک پرده نازکی مانند پارچه او را به خود گرفته بود.
در این جانوری از وی بلند شد و اطاق را روشن ساخت، من او را دیدم و برداشتم و در دامن خود نهادم و آن پرده را از وی دور کردم بعد از این امام رضا عليه السلام آمدند و در را باز کردند در حالی که ما فارغ شده بودیم امام علیه السلام او را گرفتند و در گهواره گذاشتند و به من فرمودند ای حکیمه از او مواظبت کنید و درکنار گهواره او قرار گیرید.
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند که ما آن ها را در کتاب امامت حديث 341 361 ذکر نموده ایم او می گوید هنگامی که مادر امام جواد علیه السلام حامله شد برای امام رضا نوشتم که کنیزت سبیکه حامله می باشد امام فرمودند: آری، او در فلان روز حامله شد.
هنگامی که او خواست وضع حمل کند هفت روز ملازم او باش، راوی گوید: هنگامی که آن بانو کودک خود را به دنیا آورد و برزمین آمد، گفت: اشهد أن لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، روز سوم ولادت عطسه کرد و گفت: الحمد لله وصلی الله على محمد و على الائمة الراشدين.
این راوی مشترک بین دو نفر می باشد یکی حماد بن عثمان بن عمرو بن خالد فزاری و دیگری حماد بن عثمان ناب که هر دو از امام رضا سلام الله علیه روایت می کنند و ظاهراً مقصود از عثمان بن حماد در این جا دومی باشد زیرا در طریقه حدیث محمد بن ولید آمده و او راوی حماد بن عثمان ناب می باشد و علمای رجال او را از ثقات می دانند و اخبارش را قبول دارند.
ص: 144
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق و کاظم و رضا علیهم السلام می داند و گوید: حماد بن عثمان ناب از موالیان ازد بوده و در کوفه اقامت داشته است و او کتابی هم تألیف کرده. ابوعبدالله برقی نیز در رجال خود او را از راویان امام صادق و كاظم و رضا علیهم السلام ذکر کرده است و گوید: حماد بن عثمان ناب قصیده ای دارد که از مرگ او حکایت می.کند
کشی گوید: حمدویه می گفت: من از مشایخ خود شنیدم می گفتند: حماد ناب جعفر و حسین فرزندان عثمان بن زیاد رواسی و حماد ملقب به ناب همه از فضلا و اخیار بودند و در نقل حدیث از ثقات به حساب می آمدند. شیخ طوسی نیز او را در فهرست توثیق کرده و او را به جلالت قدر وصف می کند و می گوید: او کتابی هم تالیف کرده که حسن بن علی بن فضال از وی روایت می کند.
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در کتاب مواریث حدیث 12 ذکر نموده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی در گذشت و یک مادر و برادر از خود به جای گذاشت، فرمودند: ای شیخ از کتاب خدا پاسخ می خواهی و یا از سنت من گمان کردم او می گوید مردم چه می گویند، گفتم: از کتاب جواب می خواهم فرمودند: علی علیه السلام ارث را به الاقرب فالاقرب می دادند. (1)
او یکی از راویان جلیل القدر و موثق می باشد علمای رجال در کتب خود او را بسیار تعظیم و تکریم کرده و به صدق و امانت و ورع و دیانت ستوده اند. فقها احادیث او را قبول می کنند و گفتار او را مورد عمل قرار می دهند و اجماع دارند بر تصحیح روایاتی که مورد اعتماد او باشد و ما اکنون آن چه را که دربارۀ او در مصادر نقل شده ذیلا بنظر
ص: 145
خوانندگان گرامی می رسانیم. شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود گوید: حماد بن عیسی بحری اصلش از کوفه بود و تا زمان حضرت رضا سلام الله علیه در حیات بود و در راه مکه به جحفه گرفتار سیل شد و غرق گردید و در فهرست گوید: حماد بن عیسی جهنی غریق جحفه از ثقات به شمار می رود او کتاب هایی تالیف کرده که محمد بن خالد برقی از وی روایت می کند.
کشی گوید: حماد بن عیسی می گفت من خدمت ابوالحسن اول عليه السلام رسیدم و عرض کردم قربانت گردم از خداوند بخواهید خانه ای و زوجه ای و خادمی به من روزی کند و توفیق دهد هر سال به مکه بروم و حج خانه خدا را به جای آورم امام علیه السلام فرمودند: ﴿اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُرْزُقْهُ دَاراً وَ زَوْجَهً وَ وَلَداً وَ خَادِماً وَ اَلْحَجَّ خَمْسِینَ سَنَهً﴾ او گوید: من دانستم که بیش از پنجاه حج به جای نخواهم آورد.
حماد گفت: من اکنون چهل و هشت بار حج به جای آورده ام، این خانه ای است که خداوند به من ارزانی داشته است و این زوجه من است که در پشت پرده قرار دارد و سخنان مرا می شنود این فرزند من و این هم خادم من می باشد که خداوند همه آن ها را به من روزی فرموده است.
او بعد از این دو بار دیگر هم حج به جای آورد، و پنجاه حج کامل شد، او بار دیگر همراه ابوالعباس نوفلی برای حج بیرون شد و هنگامی که به میقات رسید به کناری رفت تا غسل کند در این هنگام سیلی آمد و او را در آب فرو برد و نتوانست بیش از پنجاه بار حج به جای آورد او تا زمان امام رضا زنده بود و در سال 209 در گذشت.
نجاشی گوید: حماد بن عیسی ابو محمد جهنی از موالیان است و گفته شده عرب بوده است اصل او از کوفه می باشد ولی در بصره سکونت داشت گفته شده که او از امام صادق علیه السلام روایت کرده و بیست حدیث از او نقل نموده است و از ابوالحسن موسى و رضا سلام الله علیهما نیز نقل می کند و در حیات امام جواد علیه السلام وفات کرده است ولی او از امام رضا و ابوجعفر حدیث نقل نکرده.
او در نقل اخبار موثق و مورد اطمینان و اعتماد است او می گفت من هفتاد حدیث از امام صادق علیه السلام شنیده ام ولی همواره شک بر من عارض می گردد و فقط
ص: 146
بیست حدیث آن را نقل می کنم، من کتابی دیدم که در آن موضوعاتی از مطالب گوناگون بود و در آن خط حسن بن احمد بن شیبان قزوینی شاگرد حماد بن عیسی دیده می شد، او درسال 209 در جحفه درسیل غرق شد.
علامه حلی نیز در خلاصه گفتار نجاشی و کشی و شیخ را نقل کرده و او را از ثقات معرفی نموده است و او برخلاف کشی گوید: امام جعفر صادق سلام الله عليه دعا کردند تا خداوند او را توفیق دهد پنجاه بار حج خانه خدا را به جای آورد و در سال 207 و یا 208 هنگام رفتن به مکه معظمه در حین احرام در جحفه گرفتار سیل شد و غرق گردید.
ابن حجر گوید: حماد بن عيسى بن عبيدة بن طفيل جهنی واسطی که در جحفه غرق شد از ابن جریج و ثوری و معمر و موسی بن عبید ربذی و جعفر صادق روایت می کند و از وی حسن بن على حلواني و احمد بن سعید دارمی و عبد بن حمید و ابوموسی و محمد بن اسحاق صنعانی و دوری و ابراهیم جوزجانی و کریمی و جماعتی دیگر روایت می کنند.
ابن معین گوید: حماد بن عیسی شیخ صالحی بود، ابوحاتم گفته او در نقل حدیث ضعیف است آجری از ابوداود نقل کرده که او ضعیف می باشد و احادیث ناپسندی نقل می کند ابوموسی گفت: او در سال 209 درگذشت. حاکم گوید: او از ابن جریج و جعفر صادق اخبار نادرست نقل کرده است روی هم رفته علمای مخالف به خاطر این که او شیعه بوده و فضایل نقل می کرده او را تضعیف کرده اند.
او از حضرت رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب آداب و مواعظ حدیث 16 ذکر کرده ایم او می گوید حضرت رضا علیه السلام از پدرش روایت کردند که امام جعفر صادق سلام الله علیه فرمودند: هرگاه مردی از من حاجتی را بخواهد من زود حاجت او را بر می آورم؛ زیرا ممکن است وی نیازش برطرف گردد و من به او کمک نکرده باشم. (1)
ص: 147
شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و در باب راویان امام هادی می گوید: حمدان بن سلیمان بن عمیره نیشابوری که به تاجر معروف است و محمد بن یحیی عطار از وی روایت می کند و در فهرست گوید او کتابی تالیف کرده که عطار قمی از او نقل می نماید.
نجاشی گوید: حمدان بن سلیمان ابوسعید نیشابوری از ثقات محدثان و از چهره های بزرگ شیعه است او کتابی تالیف کرده که علی بن محمد بن سعید قزوینی و محمد بن یحیی عطار قمی از وی روایت می کنند علامه حلّی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و او را از ثقات شمرده و به اخبار و روایات و آثار او عمل می کند.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل کرده که ما آن ها را در کتاب توحيد حديث 42 و کتاب تفسیر حدیث 76 ذکر نموده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم تفسیر آیه شریفه ﴿فَمَنْ یُرِدِ اَللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ﴾ را فرمایید.
امام علیه السلام فرمود هر کس را خداوند بخواهد بوسیله ایمانش در دنیا به طرف بهشت در آخرت هدایت کند به او شرح صدر می دهد تا تسلیم اوامر خداوند متعال گردد و به پروردگار اعتماد داشته باشد و به ثوابی که خداوند به او وعده کرده مطمئن شود.
اما هرکس را بخواهد از بهشت محرومش کند و از مقام قرب خود دور گرداند، برای این است که او در دنیا کفران نعمت کرده و در نتیجه دلش تنگ شده به اندازه ای که در کفر خود گرفتار می گردد و در معتقدات مضطرب می شود کارش به جایی می رسد که گویا از آسمان افتاده است به همین جهت خداوند پلیدی را بر کسانی که ایمان نیاورده اند برقرار کرده است.
ص: 148
او از راویان امام کاظم و رضا عليهما السلام است در کتب شیخ از این راوی ذکری نشده است نجاشی او را در رجال خود آورده و گوید: حمدان بن معافا ابوجعفر صبیحی از موالیان جعفر بن محمد می باشد و از موسی بن جعفر و امام رضا عليهم السلام روایت می کند او چند کتاب تالیف کرده که محمد بن علی بن معمر از وی نقل می کند و او می گوید: امام کاظم و رضا دربارۀ او دعا کردند.
او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت کرده و ما آن را در کتاب امامت حدیث 95 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا سلام الله علیه فرمودند: علی علیه السلام و جابر بن عبدالله و حذيفة بن اليمان و عبدالله بن عباس گفتند: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و در یکی از راه های مدینه حرکت می کردیم در این هنگام رسول خدا دست خود را در دست امیرالمؤمنین نهاده بودند.
راوی می گوید: به خداوند سوگند ما دستی زیباتر از آن دو دست مشاهده نکردیم ما در این میان از نخلستانی عبور کردیم یکی از نخل ها به نخل دیگری گفت: این محمد مصطفی است و این هم علی مرتضی می باشد، از آن جا عبور کردیم به نخلستان دیگری رسیدیم نخلی به دیگری می گفت این نوح پیامبر است و این هم ابراهيم خليل.
از آن جا هم گذشتیم به نخلستانی دیگر رسیدیم، بار دیگر نخلی به نخل دیگری گفت: این موسی است و آن یکی هارون از آن جا گذشتیم و به جایی دیگر رسیدیم بار دیگر نخلی به دیگری گفت: این محمد سید پیامبران است و آن علی سید اوصیاء، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله تبسم کردند و فرمودند: ای علی از این روز این را صیحانی نام گذار زیرا آن ها به فضیلت من و شما صیحه زدند.
ص: 149
از این راوی ذکری در کتب رجال نیست و او یک روایت از امام رضا سلام عليه نقل می کند ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 290 ذکر کرده ایم او می گوید: هارون از دری در مسجد الحرام بیرون شد و امام رضا علیه السلام از دری دیگر برآمد و فرمود خانه ها بسیار از هم دور ولی برخوردها بسیار نزدیک، ما در طوس یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد ای طوس بزودی مرا با وی متصل خواهی کرد.
این راوی نیز مانند گذشته مجهول می باشد و ما ذکری از وی در مصادر ندیدیم او از حضرت رضا علیه السلام دو روایت نقل کرده ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حديث 65- 286 ذکر کرده ایم او می گوید خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم کتابی و یا برگی با من بود که در آن از امام صادق علیه السلام روایت کرده بودند که دنیا برای امام- تا آخر حدیث.
ظاهراً مقصود از این حمیری در سند روایت امام رضا سلام الله عليه ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری قمی صاحب کتاب قرب الاسناد ،باشد علمای رجال او را از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام نوشته اند و او با آن جناب مکاتبات و مراسلاتی دارد و روایاتی از وی نقل می کند و گویا امام رضا علیه السلام را درک نکرده باشد و
ص: 150
ممکن است روایات را بطور ارسال از آن حضرت نقل کرده باشد.
شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان حضرت هادی و عسکری نوشته و گوید: عبدالله بن جعفر حمیری قمی از ثقات است و برقی نیز او را از رجال امام هادی ذکر می کند و در فهرست هم او را ذکر کرده و کتاب های او را نقل نموده است، نجاشی نیز او را در رجال خود آورده و گوید او شیخ محدثان قم بود و وارد کوفه شد و اهل حدیث در آن جا از وی روایت کردند، او کتاب های زیادی تصنیف و تالیف کرده است.
کشی نیز در رجال خود بطور اختصار از وی یاد می کند و می گوید: نصر بن صباح گفته: ابوالعباس حمیری نامش عبدالله بن جعفر و استاد ابوالحسن بوده است، علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را ذکر می کند و سخنان نجاشی و شیخ را دربارهٔ او نقل کرده و مرحوم آية الله بروجردی حاج آقا حسین در مقدمه قرب الاسناد دربارۀ او بحث می کنند به آن جا هم مراجعه شود.
او از امام رضا سلام الله علیه دو روایت نقل کرده که ما آن ها را در کتاب تفسیر حدیث 88 و کتاب رجال حدیث 32 ذکر کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: علت این که علی بن ابی حمزه با ما مخالفت کرد و از دستورات ما سر پیچید این بود که او نسبت به اموال موسى بن جعفر عليهما السلام تعدی نمود و امانات آن حضرت را پس نداد.
وکلای حضرت ابوالحسن موسی همۀ اموال و امانت ها را به من برگردانیدند و به حق تسلیم شدند و عنادی نکردند اما او از فرصت استفاده کرد و بعد از درگذشت آن حضرت همه اموال و امانت های آن جناب را ضبط نمود و او اکنون برای این که راه فراری برای خود بیابد و اموال را پس ندهد با فریب دادن مردم اخبار و روایات را تاویل و تفسیر می کند و آن ها را گمراه می سازد.
ص: 151
او از ثقات اهل حدیث بوده و همگان وی را قبول دارند، حنان از حضرت صادق و کاظم و رضا سلام الله علیهم روایت می کند او از واقفیه بود و در کوفه اقامت داشت شیخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام ذکر می کند و در فهرست گوید: او از ثقات است و کتابی هم تالیف کرده است و آن کتاب را حسن بن محبوب از وی روایت می کند.
نجاشی نیز او را در رجال خود آورده و گفته حنان بن سدير بن حكيم بن صهيب ابوالفضل صیرفی از محدثان اهل کوفه می باشد او کتابی در وصف بهشت و دوزخ تالیف کرده که اسماعیل بن مهران از وی روایت می کند و او عمری طولانی کرد و در بازار بزازان کوفه اقامت داشت کشی نیز او را در رجال خود از واقفیه دانسته و گوید او امام صادق را درک کرد ولی زمان ابو جعفر جواد را درک نکرده است.
ابن حجر گوید: حنان به تخفیف نون از اهل کوفه است، او از پدرش و عمرو بن قیس ملائی و غیر آن ها روایت می کند و از وی عباد بن یعقوب و محمد بن ثواب هنائی روایت کرده اند او یک حدیث منکری از طریق فاطمه از پدرش روایت کرده که رسول خدا فرمودند هرکس شربتی بنوشد و از آن لذت ببرد خداوند چهل روز نماز او را قبول نمی کند دارقطنی گوید: او از مشایخ شیعه می باشد.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده که ما آن را در کتاب امامت حدیث 364 ذکر کرده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم آیا ممکن است امامی فرزند نداشته باشد؟ فرمود من یک فرزند بیشتر نخواهم داشت ولی از همان فرزند خداوند فرزندان زیادی خواهد آورد. (1)
ص: 152
از روایات او معلوم می گردد که از وکلای حضرت رضا علیه السلام بوده است او وجوهات بریه را از مردم می گرفت و برای آن حضرت می فرستاد و او مردی امین و مورد اعتماد بود امام برای او نوشتند هرگاه سال 174 فرا رسید از مردم چیزی نگیر و همه اموال را نزد من بفرست و او بعد از این در همان سال در مکه معظمه درگذشت.
شیخ ابو جعفر طوسی رضوان الله علیه در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و کاظم عليهما السلام ذکر می کند و برقی هم او را مانند شیخ طوسی از یاران آن دو بزرگوار دانسته است نجاشی او را از موالیان کوفه می داند و می گوید: از امام صادق علیه السلام روایت کرده است و در جامع الرواة نیز او را عنوان کرده و به روایات او در كتب اشاره نموده است.
کشی در رجال خود گفته: خالد جوان که از خدمتکاران حضرت کاظم علیه السلام بود گفت: هنگامی که موسی بن جعفر سلام الله عليهما در گذشتند مردم در این باره اختلاف کردند من به خالد گفتم: این چه اختلافی است که در میان ما پیدا گفت: ابوالحسن موسی علیه السلام به من فرمودند امام بعد از من شده خالد به من فرزند بزرگم علی می باشد که از همۀ فرزندان من بهتر و افضل است.
ص: 153
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت کرده و ما آن ها را در کتاب امامت حديث 344- 345- 346 نقل کرده ایم او می گوید بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدم، امام فرمودند از یاران شما کدام یک در این جا بیمارند؟ عرض کردم عثمان بن عیسی در این جا بیمار می باشد و از شدت بیماری درد می کشد.
امام علیه السلام فرمودند: به او بگویید از این جا بیرون شوند، من هشت نفر بیمار را در آن جا شمردم فرمودند چهار نفر از آن ها بیرون شوند و چهار نفر بمانند، روز بعد قبل از این که شب فرا رسد چهار نفری که در منزل بودند در گذشتند و چهار نفری که بیرون رفتند و عثمان بن عیسی هم در آن میان بود بهبودی یافتند.
این نام مشترک بین چند نفر است و همه از معاصران امام رضا سلام الله عليه می باشند و معلوم نیست کدم یک از آن ها از آن حضرت روایت می کند و ما اکنون نام آن ها را در این جا ذکر می کنیم:
1- خلف بن حماد اسدی که کتابی هم تالیف کرده و احمد بن محمد ابوعبدالله برقی از وی روایت می کند.
2- خلف بن سلمة كه شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا و امام كاظم عليهما السلام ذکر می کند.
3- خلف بن خلف که شیخ در رجال خود او را از راویان امام کاظم علیه السلام ذکر کرده است.
4- خلف بن حماد بن ناشر بن مسیب که نجاشی گفته: او از ثقات اهل کوفه است و از امام کاظم روایت کرده و کتابی هم دارد که محمد بن حسین بن ابی الخطاب آن را روایت می کند.
ص: 154
5- خلف بن عیسی که شیخ گوید او کتابی دارد و مهدی بن عتیق آن را روایت کرده است و نجاشی نیز او را در رجال خود ذکر می کند.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب تجمل حدیث 48 ذکر کرده ایم او گوید امام رضا علیه السلام در خراسان مرا دیدند در حالی که چشمان من درد می کرد فرمود دوست داری چیزی را به تو معرفی کنم اگر آن را انجام دهی دیگر چشم درد نخواهی دید گفتم: آری بفرمایید، فرمودند: روزهای پنج شنبه ناخن های خود را بگیر گفت: من این کار را کردم و تا امروز چشم درد ندیده ام.
او از موالیان امام رضا علیه السلام و از خادمان خاصه آن جناب بوده است، همان گونه که از روایات معلوم می گردد او در خراسان همراه امام رضا سلام الله علیه بوده و آن جناب را خدمت می کرده است و شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه ذکر می کند و می فرماید: خیران خادم از ثقات می باشد و برقی نیز او را از راویان امام هادی می داند.
نجاشی گوید: خیران خادم امام رضا علیه السلام بوده و کتابی هم تالیف کرده که محمد بن عیسی عبیدی از او روایت می کند و علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و گفته او از اصحاب ابوالحسن سوم می باشد شیخ کشی نیز روایت های متعددی دربارۀ او در رجال خود ذکر می کند و ما اکنون برای استفاده خوانندگان عزیز آن ها را در ذیل می آوریم.
خیران خادم گوید: در زمان امام جواد علیه السلام حج به جای آوردم و یکی از روزها خواستم نزد آن حضرت بروم. نزد یکی از خادمان که مقام ارجمندی نزد آن جناب داشت رفتم و از وی خواستم تا مرا به حضور امام برساند وقتی که وارد مدینه شدیم
ص: 155
گفت: خود را مهیا کنید که قصد داریم حضور آن حضرت برویم، من همراه او راه افتادم تا آن گاه که به در منزل امام علیه السلام رسیدیم.
او وارد منزل شد و من در کنار در منزل منتظر ماندم تا اجازه ورود داده شود مدتی انتظار کشیدم دیدم از او خبری نیست خودم وارد شدم، او مرا دید و گفت: امام از منزل بیرون شده است من سرگردان ماندم که چرا چنین شد در این هنگام خادمی آمد و گفت: تو خیران هستی؟ گفت:م آری من خیرانم گفت: وارد شو من وارد شدم دیدم امام ابو جعفر علیه السلام بالای بامی کوتاه ایستاده است.
بعد از این خادمی آمد و فرشی در آن جا پهن کرد و امام روی آن نشست، هیبت و بزرگی او مرا فرا گرفت و اراده کردم به طرف آن جناب بروم، ابوجعفر علیه السلام به پله ها اشاره کردند و من از پله ها بالا رفتم و در روی آن سطح ایستادم، امام دست خود را به طرف من دراز کردند من دست او را گرفتم و بوسیدم و به صورت خود نهادم و همان گونه که دستش در دست من بود مرا بر زمین نشانید.
در این جا که هنوز دست من در دست او قرار داشت و هیبت او مرا فرا گرفته بود امام از من سؤالاتی کردند، ریان بن شبیب از من درخواست کرده بود هرگاه خدمت ابوجعفر علیه السلام رسیدی از طرف من هم به او سلام برسان و بگو برای من و فرزندانم دعا کند، من هم گفته های او را به امام سلام الله علیه رسانیدم امام درباره او دعا کردند ولی از دعا کردن دربارهٔ فرزندش خودداری کردند.
بار دیگر عرض کردم ریان برای خود و فرزندش التماس دعا کرده است، امام بار دیگر او را دعا کردند ولی در مورد فرزندش سکوت نمودند بار سوم تکرار کردم باز هم درباره فرزندش دعائی نکرد من با او وداع کردم و هنگامی که خواستم از منزلش بیرون شوم امام آهسته سخنی گفت که من آن را نفهمیدم، خادم دنبال من روان شد تا مرا مشایعت کند من از او پرسیدم امام چه فرمودند که من آن را خوب نشنیدم.
گفت: امام درباره فرزند ریان که شما برای او طلب دعا کردید، فرمود: این کیست که می خواهد خود را هدایت کند، این مرد در بلاد مشرکان متولد شده، و اکنون
ص: 156
که از آن جا آمده است از آن ها بدتر می باشد هرگاه خداوند اراده کند که او را هدایت نماید هدایت خواهد کرد.
علی بن مهزیار گوید: برای خیران خادم نوشتم هشت در هم برایت می فرستم آن درهم ها را برای من از طرسوس هدیه فرستاده اند و دوست نمی دارم بار دیگر آن ها را برای صاحبش برگردانم و یا بدون امر شما در آن دخل و تصرفی بنمایم، آیا دستور می دهی آن ها را قبول کنم و یا برگردانم اینک هر چه نظر می دهی عمل می کنم، او برای من نوشت هدیه آن ها را قبول کن زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله هدایای یهود و نصاری را قبول می کردند.
در حدیث دیگری از خیران روایت شده که او گفت: برای امام علیه السلام نوشتم: مردی نزد ما می آید و حق شما در گردن اوست و او هم می داند که حق با شما می باشد، او از من سؤال می کند با او چگونه معامله نمایم، من عقیده دارم باید وجوه بريه را از آن ها درنهانی بگیریم امام در پاسخ نوشتند هرگونه می خواهی عمل کن رای تو رأى من می باشد هرکس از تو اطاعت کند مانند این است که از من اطاعت کرده باشد.
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند که ما آن را در کتاب امامت حدیث 346 نقل کرده ایم خیران گوید: مردی در خراسان از امام علیه السلام پرسید ای سید من اگر حادثه ای پیش آمد به کجا بروم فرمودند: به ابوجعفر رجوع کن خیران گوید: مثل این که این مرد از صغرسن امام جواد تعجب کرد و لذا امام رضا فرمودند: خداوند عیسی بن مریم را صاحب شریعت کرد در حالی که از فرزندم ابوجعفر کوچک تر بود.
ص: 157
ص: 158
او از راویان امام رضا علیه السلام است ولی در رجال برقی و طوسی و فهرست او نامی از وی نیامده است در حالی که او روایات متعددی از آن حضرت نقل کرده، نجاشی گوید: دارم بن قبیصه نهشلی ابوالحسن دارمی از روات امام رضا می باشد و کتاب هایی هم تالیف کرده است که آن ها را محمد بن جعفر عنبسة از وی روایت می کند، علامه حلی هم در خلاصه او را ذکر نموده و گوید غضائری او را توثیق نکرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی نقل کرده که ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 76- 160- 161- 162- 163- 164- 170- 189 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 21- 87-131- 142- 143- 144 و در آداب حدیث 7- 30 و در کتاب تفسیر حدیث 11 و در کتاب دعاء حدیث 43 و در کتاب طهارت حدیث 63 و در کتاب تجمل حدیث 25 و در کتاب اطعمة حديث 43- 88 و در کتاب نوادر حدیث 21- 22- 97- 98- 99- 100 ذکر کرده ایم، او می گوید امام رضا از پدرش و او از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: هرکس مؤمنی را به خاطر فقرش تحقیر کند خداوند روز قیامت او را روی پل جهنم به مردم نشان خواهد داد.
ص: 159
او از اصحاب امام صادق و کاظم و رضا عليهم السلام بوده است، اقوال علمای حدیث و رجال دربارۀ او مختلف نقل شده گروهی به استناد چند روایت او را توثیق کرده اند و او را به داشتن تقوی و عدالت و دیانت ستوده اند جماعتی او را جرح کرده و به غلو و ارتفاع در عقیده متهم ساخته اند و او را از رؤسای غلاة دانسته اند و لذا اخبار و روایات او را ترک نموده و مورد عمل قرار نداده اند.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و صادق سلام الله عليه ذکر نموده و گوید از موالیان بنی اسد است و از ثقات اهل حدیث به شمار می رود و در فهرست گوید: او کتابی تالیف کرده که حسن بن محبوب از وی روایت می کند و احمد بن ابی عبدالله برقی نیز او را در رجال خود از اصحاب امام جعفر صادق سلام الله علیه می داند و فقط به نام او اکتفاء کرده و چیزی دربارهٔ وی نگفته است.
نجاشی گوید: داود بن کثیر رقی ابوسلیمان از ضعفاء به شمار می باشد، غالیان از وی روایت می کنند احمد بن عبدالواحد می گفت من حدیث محکمی در میان حدیث های او کمتر ،دیدم او کتابی به نام مزار تالیف کرده که ولید رقی معروف به شباب صیرفی از وی روایت می کند او اندکی بعد از وفات حضرت رضا علیه السلام در ،گذشت و از امام کاظم و رضا علیهما السلام حدیث کرده است.
يونس بن عبدالرحمان از مردی روایت می کند که حضرت صادق سلام الله عليه فرمودند: داود رقی را نسبت به من مانند مقداد در نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله بدانید ابوعبدالله برقی در یک حدیث مرسل نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمودند: هرکس دوست دارد به یکی از یاران قائم علیه السلام بنگرد به داود رقی نگاه کند.
ص: 160
کشی در یک حدیث مرفوع نقل می کند که داود بن کثیر گفت: امام صادق سلام الله علیه به من فرمودند: ای داود هرگاه از ما حدیثی نقل کردی و آن حدیث تو را مشهور کرد، آن را انکار نما نصر بن صباح گفت: داود بن کثیر عمرش به درازا کشید و تا زمان امام رضا علیه السلام به طول انجامید کشی می گوید: غلاة می گویند: او از ارکان آن ها می باشد و اخبار ناپسندی در غلو از وی نقل می کنند ولی هیچ کدام از مشایخ او را طعن نکرده اند و من در این باره چیزی ندیده ام.
او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند، ما آن را در کتاب رجال مسند الرضا عليه السلام حدیث 15 نقل کرده ایم.
از این شخص نامی در کتب رجال نیست و فقط اسم او در روایتی که از امام رضا علیه السلام روایت می کند آمده است و از روایت او معلوم می گردد که وی از وکلای امام کاظم می باشد که اموال را از مؤمنان می گرفت و برای آن حضرت می فرستاد او مردی عادل و امین بود و بعد از شهادت موسی بن جعفر عليهما السلام باقی اموال را نزد امام رضا علیه السلام فرستادند.
او فقط یک حدیث از امام علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 297 نقل کرده ایم او می گوید موسی بن جعفر سلام الله عليهما نزد من مالی داشت، شخصی را فرستاد و مقداری را گرفت و بقیه را در نزد او گذاشت و :فرمود کسی بعد از من می آید و آن ها را طلب می کند و او امام شما هم می باشد. بعداً فرزندش علی برای من نوشت بقیه اموال را برای من بفرست و من هم فرستادم.
ص: 161
او از علمای حدیث و رجال قزوین است، نام او درکتب اهل سنت و جماعت و معاجم رجال حدیث آمده است، او راوى صحيفة الرضا عليه السلام می باشد که در میان محدثان بزرگ عامه مانند حافظ ابن عساکر و ابوسعد سمعانی و عبدالکریم رافعی و گروهی دیگر مشهور و معروف می باشد و همه طرق مشایخ به او می رسند و علمای قزوین و سایر بلاد از وی صحیفه را گرفته و نقل کرده اند
داود بن سلیمان در رجال شیعه مذکور نیست و با این که علمای شیعه مخصوصاً شیخ صدوق از او زیاد روایت می کند ولی با همۀ این ها ترجمه او در کتب شیعه دیده نمی شود کتاب صحيفة الرضا عليه السلام مکرر چاپ شده و عبدالواسع بن یحیی واسطی او را مبوب و مرتب ساخته و با عناوین موضوعی مهذب نموده و در بیروت در ذیل مسند زید بن على بن الحسين عليهما السلام چاپ شده است.
رافعی در کتاب التدوین گوید: داود بن سلیمان بن یوسف ابواحمد غازی قزوینی یکی از مشایخ قزوین است که با روایت از علی بن موسی الرضا مشهور گردیده ،است و گفته می شود که علی بن موسی الرضا در خانه او در شهر قزوین مخفی بوده است و او نسخه ای دارد که قزوینیان از داود و اسحاق بن محمد و علی بن محمد بن مهرویه روایت می کنند.
ذهبی گوید: داود بن سلیمان غازی از علی بن موسی الرضا و غیر او روایت می کند یحیی بن معین او را تکذیب کرده ابوحاتم وی را نشناخته است و در هر حال او حدیث دروغ نقل کرده و نسخه ای که وی از علی بن موسی الرضا روایت می کند موضوع است و آن نسخه را علی بن مهرویه قزوینی که از راستگویان است از وی روایت می کند و همین سخنان را ابن حجر هم نقل کرده است.
ص: 162
ذهبی و ابن حجر او را تکذیب کرده و متهم ساخته اند که او صحيفة الرضا را وضع کرده و به امام رضا علیه السلام نسبت داده است در صورتی که خودش گفته: علی ابن محمد بن مهرویه که از محدثان راستگوست آن را نقل می کند باید پرسید اگر او راستگو هست و اخبار درست نقل می کند پس چرا او از یک شخصی که اخبارش صحيح نیست حدیث نقل کرده است داودبن سلیمان تنها تقصیرش این است که فضایل و مناقب اهل بیت را روایت کرده، ذهبی و ابن حجر از نقل این اخبار ناراحت می شوند.
او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی نقل کرده که ما آن ها را در کتاب عقل حدیث 5 وكتاب علم حدیث 16 و درکتاب توحید حدیث 40- 55- 70 و در کتاب نبوت حدیث 43- 57- 58 و در کتاب امامت حدیث 42- 81- 83- 84- 88-401- 433- 441 و در کتاب ایمان و كفر حدیث 14- 61- 93 و در کتاب آداب حدیث 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- 25- 26 و در کتاب دعاء حدیث 90 و در کتاب نوادر حدیث 31 ذکر کرده ایم. داود می گوید: امام رضا از پدرانش علیهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روایت می کنند که آن جناب فرمودند:
آیا می دانید تفسیر آیه ﴿كَلاّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾ چیست؟ فرمودند: هنگامی که روز قیامت فرا رسد جهنم را با هفتاد هزار رشته مهار می کنند و هفتاد هزار فرشته آن مهارها را می گیرند و او را نگاه می دارند. اگر خداوند جهنم را حبس نمی کرد همه آسمان ها و زمین را می سوخت. (1)
ص: 163
نام او فقط در فهرست شیخ آمده او گوید داود صرمی کتابی در مسائل مختلف دارد که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی نقل می کند او فقط از امام رضا علیه السلام ینک حدیث روایت کرده که ما آن را در کتاب صلوة مسندالرضا حدیث 72 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم من برای کارهایی که دارم به اطراف مسافرت می کنم و گاهی در جاهایی قرار می گیرم که همه جا را برف فرا گرفته است من در این جا چگونه نماز بگزارم؟ امام فرمودند: اگر برایت ممکن باشد روی برف سجده نکن، ولی اگر نشد برف ها را روی هم قرار بده و به آن سجده نما.
او از اولاد جعفر بن ابی طالب می باشد وی محدثی جلیل القدر و بزرگوار بوده، و در نزد حضرت رضا علیه السلام بسیار محترم و معزز بود و از خواص آن حضرت به شمار می رفت، شیخ طوسی در رجال ،خود او را از اصحاب امام رضا و جواد و هادی و عسكرى عليهم السلام ذکر نموده است.
در فهرست گفته: داود بن قاسم جعفری مکنّی به ابوهاشم از اهل بغداد می باشد او در نزد حکومت هم محترم بود او کتابی هم تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی نقل می کند نجاشی هم او را در رجال خود آورده و گوید او در نزد ائمه بسیار مقام عالی داشت و از ثقات اهل حدیث به شمار می رود.
ص: 164
کشی گفته: او را در نزد ابو جعفر جواد مقامی ارجمند بود امام هادی و عسكرى عليهما السلام نیز او را گرامی می داشتند از روایات معلوم می گردد که او مقامی بسیار عالی داشته است از بعضی اخبار او معلوم می شود که او اندکی غلو داشته، علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و سخنان نجاشی و دیگران را دربارۀ او نقل می نماید.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت کرده که ما آن ها را در کتاب توحید حدیث 28 و کتاب امامت حدیث 38- 314- 456 و کتاب ایمان و کفر حدیث 134 نقل کرده ایم، او می گوید امام رضا فرمودند: علی علیه السلام به کمیل فرمود: ای کمیل! با دین به صداقت رفتار نما و آن را شریک خود بدان و احتیاط را از دست مده. (1)
او از شاعران مشهور و ادیبان معروف عصر خود بود شهرتش همه جا را فرا گرفته و اشعارش در هر کوی و برزن و خانه ای راه یافته بود او از شهری به شهر دیگر و از ولایتی به ولایت دیگر می رفت و اشعار بلیغ و فصیح خود را برای مردم می خواند، و مظالم حكام و فسق و فجور آن ها را برای جامعه بازگو می کرد و حقایقی را که دیگران از گفتن آن سکوت کردند می گفت.
در میان شعرای زمانش نظیری نداشت ولی وی از شعرای انگشت شمار در زبان و ادبیات عرب می باشد قصاید طولانی و اشعار بلند او که در مدح و ستایش خاندان رسالت و امامت سروده مشهور است او در اشعار خود مناقب و مصائب وارده براهل بیت عليهم السلام را به نظم کشیده و واقعاً حق مطلب را ادا کرده و همگان به این مطلب اقرار دارند.
ص: 165
او عقاید خود را آشکار و بدون تقیه اظهار می کرد و قصاید خود را در مدح خاندان رسول اکرم علیهم السلام در شهرها و ولایات انتشار می داد و از هیچ خلیفه و حاکم و امیری هم باکی نداشت او همواره حق را می گفت و از هیچ کس نمی ترسید، در زمانی که همه شاعران در دربار خلفا و حاکمان جمع بودند و مدیحه سرایی می کردند و مال و منال و کنیز و غلام جمع می نمودند. او از همه روگردان شد و از دنیای آن ها چشم بر نهاد.
شرح حال دعبل در همه کتب رجال علم و ادب و حدیث آمده، شاعران و ادیبان و تذکره نویسان مقام فضل و ادب او را ستوده اند و او را از نوابغ شعر و ادبیات عربی می دانند البته گروهی هم او را مذمت کرده اند و برحسب عقیده و پندارهای خود بروی تاخته اند و این بیشتر به خاطر اعتقادات مذهبی او بوده چون او از اهل بیت علیهم السلام دفاع می کرده و به دشمنان آن ها حمله می کرده است.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا سلام الله علیه ذکر کرده و فقط به آوردن نام او اکتفا می کند و چیزی دربارۀ او نمی گوید، نجاشی گوید: دعبل بن علی بن رزين ابوعلی خزاعی شاعری مشهور از شیعیان می باشند. او کتاب هایی هم تألیف کرده که ما آن ها را از طریق موسی بن حماد یزیدی روایت می کنیم و آن ها عبارتند از كتاب طبقات الشعراء كتاب الواحدة، و كتاب مثالب العرب و مناقبها.
کشی در رجال خود گوید: دعبل بن علی خزاعی در خراسان خدمت امام رضا سلام الله عليه رسيد، و عرض کرد یا بن رسول الله من قصیده ای درباره شما گفته ام که با خود عهد کرده ام نخست آن را برای شما بخوانم امام فرمودند: بخوانید او هم قصیده را خواند پس از این که قصیده تمام شد امام از جای حرکت کرد و داخل منزلش شد و کیسه ای که در آن ششصد دینار بود برای او فرستاد.
امام فرمودند: این کیسه را به دعبل دهید و از وی عذر بخواهید و بگویید این دینارها را در سفر خود خرج کنید. دعبل گفت: نه به خداوند سوگند من برای دینار این جا نیامده ام به آن حضرت بگویید یکی از پیراهن های خود را به من بدهد، امام علیه السلام بار دیگر دینارها را برای او برگردانیدند و فرمودند: یکی از پیراهن هایش را
ص: 166
هم به او بدهند او پیراهن را با دینارها گرفت و از مرو بیرون شد.
علامه حلی در بخش اول خلاصه شرح حال او را ذکر کرده و او را از ثقات می داند و اخبار او را مورد عمل قرار می دهد و می گوید حال او بر همگان روشن است، ایمان و مقام او در میان شیعیان مشهور عظمت و اهمیت او در میان مؤمنان معلوم می باشد، اصحاب ما برای دعبل ارج و اعتباری خاص قائل هستند و حال او برهمه ظاهر است.
اسحاق ندیم در فهرست خود گوید: دعبل بن علی خزاعی در حدود سیصد ورق آثار دارد که صولی آن ها را جمع آوری کرده است کتاب طبقات الشعراء و كتاب واحده از تالیفات او می باشند.
ابن داود حلی نیز او را در بخش اول کتاب خود نقل می کند و می گوید: دعبل ابن علی شاعر مشهور در خراسان به حضور امام رضا سلام الله علیه رسید و قصیده طولانی خود را برای آن جناب خواند و از امام ششصد دینار و یک جامه صله گرفت.
شیخ عباس قمی گوید: روایت شده که دعبل را بعد از مرگش درخواب دیدند در حالی که جامه سفید پوشیده و کلاه سفیدی هم بر سر نهاده است، از حال وی پرسیدند که در آن دنیا چگونه است؟ دعبل پاسخ داد حالم خوب نبود، ولی رسول خدا صلی الله عليه و آله آمدند و لباس سفیدی در برداشتند سؤال کردند تو دعبل هستی گفتم: آری فرمودند: شعری که درباره فرزندان من گفته ای بخوان من هم این چند بیت را خواندم:
لا اضحك الله سن الدهران ضحكت *** و آل احمد مظلومون قد قهروا
مشردون نفواعن عقر دارهم *** كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر
بعد از آن مرا تحسین کردند و از من شفاعت نمودند و این لباس ها را به من مرحمت فرمودند.
خوانساری در روضات الجنات گوید: دعبل بن علی بن رزین خزاعی، ادیب فاضل و شیخ کامل، و صالح متدین، مادح اهل بيت عليهم السلام، که اشعارش همه جا را گرفته و آثارش در هرجا پرتو افشانی می کند، او در زیبایی سخن و رقت طبع و دقت در صنعت شعر و فصاحت و بلاغت در رتبه بالائی بود، او چهارتن از ائمه اطهار علیهم-
ص: 167
السلام را درک کرد و در سالی که امام صادق علیه السلام وفات کردند متولد گردید.
شیخ آغا بزرگ تهرانی رضوان الله علیه گوید: محمد بن علی بن رزين دعبل خزاعی شاعر و مادح اهل بیت علیهم السلام که از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی است او در سال 148 متولد شد و در سال 246 به شهادت رسید.
علامه شیخ عبدالحسین امینی رضوان الله علیه در الغدیر گوید: دعبل پیوسته مشغول جهاد و مبارزه و ستیز بود او همواره با شعر خود از اهل بيت عليهم السلام دفاع می کرد و از مناقب و فضایل آن ها سخن می گفت و مصائب آن بزرگواران را به نظم می کشید، او با خلفا و عمال آنان و مفسدین عقیده و ایمان در حال جدال و نزاع بود و در اشعار و قصاید خود دشمنان خاندان رسالت را هجو می کرد.
دعبل به خاطر مخالفت با خلفا و هجو حاکمان و امیران و قاضیان مفسد و تبه کار همواره از این شهر به آن شهر و از این ولایت به ولایت دیگری می رفت، و درجایی استقرار پیدا نمی کرد و همواره در بیابان ها و کویرها و یا مناطق کوهستانی دور از انظار زندگی می نمود، ولی با همۀ این ها قصاید و ابیات او در همه شهرها و ولایات و مراکز اجتماعی مردم و مجالس اهل علم و ادب بسرعت منتشر می شد و در دست مردم قرار می گرفت.
خطیب بغدادی گوید: دعبل بن علی بن رزين بن عثمان بن عبدالله بن بديل ابن ورقاء ابو علی خزاعی شاعر، که اصلش از کوفه می باشد و گفته می شود که از قرقیساء بوده است او در شهرها گردش می کرد و مدتی هم در بغداد اقامت داشت، و بعد که معتصم خواست او را دستگیر کند از آن جا فرار کرد ولی بار دیگر به آن جا مراجعت نمود. او مردی بد زبان بود و با کلمات زشتی مردم را ناسزا می گفت و هجو می کرد.
دعبل اخباری را مسنداً از مالک نقل می کرد که هیچ یک از آن ها مورد قبول نبود و من عقیده دارم آن روایات را برادر زاده اش اسماعیل بن رزین وضع کرده است زیرا آن اخبار را او نقل کرده است. احمد بن قاسم گوید: دعبل لقب او می باشد و نام وی حسن بوده است، برادر زاده اش گفته: نام او عبدالرحمان بوده و بعضی هم گفته اند
ص: 168
نام وی محمد می باشد و کنیه اش ابوجعفر.
یاقوت حموی گوید: دعبل بن علی بن رزین بن سليمان و یا دعبل بن علی بن رزین بن عثمان ابوعلی خزاعی که اکثر این طور نوشته اند او شاعری شیرین سخن و خوش مشرب و فصیح اللسان بود او بیشتر عمر خود را در بغداد گذرانید و به شهرهای دیگر هم مسافرت می کرد او به دمشق و مصر هم رفت و مدتی در آن جاها به سر برد. دعبل شاعری بدزبان بود و همه را هجو می کرد.
خلفای بنی عباس و امیران و حاکمان و وزرا و قاضیان و هیچ شخص مشهوری از هجو او در امان نبودند بین او و کمیت شاعر و ابوسعد مخزومی مناقضات و مشاجرات زیادی واقع شد دعبل یکی از مشاهیر شیعه است و قصیده تائیه او درباره اهل بیت از بهترین اشعار است او آن قصیده را سرود و برای علی بن موسی الرضا در خراسان خواند و ده هزار درهم گرفت و جامه ای هم به وی اهدا کرد.
ذهبی گوید: دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور که صیت او همه جا را فرا گرفته از رافضیان بدزبان و فحاش بود. او از متوکل فرار کرد و در حدود نود سال زندگی نمود او از مالک اخبار منکری را نقل کرده است و بعضی هم او را دغفل ذکر کرده اند ولی درست همان دعبل می باشد دارقطنی او را اهمال کرده و ابوالعباس بناتی نیز او را تضعیف نموده است و او بعد از سال 240 درگذشت.
ابن حجر گوید: دعبل بن علی بن علی بن رزین خزاعی ابوعلی شاعر مشهور از موالیان خزاعه است، جدش رزین از موالیان عبدالله بن خلف خزاعی پدر طلحة الطلحات بود بعضی هم گفته اند که او اصلاً عرب بوده و از اولاد بدیل بن ورقاء از صحابه رسول اکرم صلى الله عليه وآله می باشد او در آغاز زندگی دنبال ادب رفت و در آن مهارت پیدا کرد و اشعار خوبی سرود.
او از مالک و شریک و واقدى و مأمون و على بن موسی الرضا و گفته شده از شعبة و ثوری روایت می کند و از او برادرش علی بن على و محمد بن موسی ترمذی و احمد بن ابی داود و غیر آن ها روایت می کنند گفته شده که دعبل کنیه او بوده و نام اولش محمد می باشد او اشعاری در مدح اهل بیت گفته و از فضایل و مناقب آن ها سخن گفته است دعبل در اثر ضربه مسمومی در سال 246 در گذشت.
ص: 169
ابن خلکان گوید: او شاعری بزرگ بود و اشعار نیکو سرود ولی همه از دست و زبان او ناراحت بودند در هجو کردن افراد و اشخاص حرص داشت و افراط می کرد از خصوصیات مردم به زبان شعر انتقاد می نمود، او خلفاء و ملوک و مردمان معمولی را با اشعار ،خود مورد حمله قرار می داد و می گفت من اکنون پنجاه سال است چوبه دار خود را با خویشتن حمل می کنم ولی هنوز کسی نیامده مرا بردار زند.
اکثر کسانی که از دعبل سخن گفته اند او را عرب اصیل دانسته اند، و گفته اند که او از اولاد و احفاد بدیل بن ورقاء خزاعی بوده و نسب او چنین است دعبل بن علی ابن رزین بن عثمان بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی، پس او از فرزندان و اعقاب عبدالله بن بدیل است که از اصحاب خاص و یاران علی علیه السلام بود و در جنگ صفین در رکاب علی علیه السلام بودند.
بعضی هم گفته اند که او عرب نبوده و جدش از موالیانی بوده که برای عبدالله ابن خلف خزاعی پدر طلحة الطلحات کتابت می کرده وجد او رزین عرب نیست بلکه نخست برده بوده و نسب خزاعی او ولائی می باشد و در نام جد اعلای او نیز اختلاف کرده اند گروهی رزین بن عثمان و جمعی نیز رزین بن سلیمان نوشته اند، و در محل سكونت خاندان وی اتفاق نظر نیست بعضی او را از اهل کوفه و گروهی او را از قرقیساء می دانند.
کسانی که درباره دعبل مطلبی نوشته اند تولد او را در سال 148 دانسته اند ولی از محل تولد او سخنی نگفته اند جز آن که می گویند اصل او از کوفه و یا قرقیساء بوده است، او در سال وفات امام جعفر صادق علیه السلام متولد شده و آن حضرت را درک نکرده است درباره نام او نیز در کتب رجال و تراجم اختلاف شده گروهی نام او را دعبل که به آن مشهور بوده و بعضی هم حسن و عبد الرحمان و محمد نوشته اند.
از آغاز زندگی او و از این که در کوفه و یا بغداد و یا جای دیگر بوده ذکری در
ص: 170
مصادر نشده اگر چه می نویسند اکثر زندگی او در بغداد گذشته، ولی چون پدرانش در کوفه زندگی می کرده اند و از مشاهیر خاندان کوفه بوده اند. شاید او آغاز زندگی خود را در این جا گذرانده باشد، و در همین جا به تعلیم و فراگیری علوم وادبیات مشغول بوده و بعد به بغداد منتقل شده باشد.
در میان استادان و معلمان او افرادی مانند واقدی شخصیت معروف عصر عباسی هستند و پیداست که وی از محضر این گونه افراد استفاده شایانی کرده و از علوم و معارف اسلامی نیکو بهره گیری نموده و با مالک بن انس امام مالکیان هم ارتباط داشته است در صورتی که واقدی با مالک از نظر فکری بسیار فرق داشته اند و ظاهراً وی در ابتدای فراگیری علوم ادبی و اسلامی در هر مجلسی حاضر می شده است.
از جمله مشایخ او شریک و شعبه و ثوری بوده اند، که گویا دعبل از این ها حدیث آموخته است ولی پیداست که دعبل دارای فکری مستقل بوده و تحت تأثیر این ها قرار نگرفته است، او از نخست محب آل علی بوده و در مدح و ستایش آن ها سخن می گفته، و پایه های عقیدتی او چنان بوده که امثال مالک و یا ثوری که از شخصیت های زمان خود بودند نتوانسته اند در او تأثیر بگذارند.
از اساتید و معلمان او در علم ادب و این که دعبل ادبیات را در کجا فرا گرفته در کتاب ها ذکری نشده است ولی آن چه مسلم است و از حالات او معلوم می گردد او استعداد فراگیری علوم ادبی را در حد اعلی داشته و خیلی زود خطوط و رموز این فن را فرا گرفته است و در زمره شاعران در آمده و با گروهی از بزرگان شعرای زمانش ارتباط برقرار کرده است.
او در زمان خود با شاعران بزرگ مانند کمیت بن زید اسدی که یکی از شاعران مدافع اهل بيت عليهم السلام بود مباحثات و مناظراتی داشته که به عالم شعر و ادبیات هم کشیده شده و همچنین با مسلم بن ولید انصاری که از وی در ادبیات استفاده کرده
ص: 171
بود مکاتباتی دارد و با بحتری و ابوتمام طائی و ابونواس که از شاعران معروف و مدیحه سرای عصر او بودند رفت و آمد داشته است.
محمد بن قاسم مهرویه می گفت: از پدرم شنیدم گفت: شعر به دعبل پایان یافته است، بحتری گفت: من عقیده دارم دعبل از مسلم بن ولید بهتر شعر می سراید، گفتند: از کجا این سخن را می گویید گفت اشعار دعبل به کلام عرب بیشتر شباهت دارد و به روش آنان نزدیکتر است بحتری دربارۀ او تعصب داشت و از دعبل سخت حمایت می کرد.
اشعار و قصاید دعبل زود فراگیر شد و به اطراف و اکناف و شهرها و ولایات رسید اهل ادب و بلاغت به آن ها روی آوردند کتاب ها و رساله ها و مجموعه های شعری از اشعار او انتخاب کردند و در مجالس ادبی به آن استشهاد نمودند شیعیان اهل بیت قصاید و منظومات او را در محافل خود آشکار و مخفی می خواندند و از آن ها لذت می بردند.
او همۀ خلفای بنی عباس را که معاصر او بوده اند هجو کرده است و اعمال زشت آن ها را برشمرده او هارون الرشيد و مامون و معتصم و متوکل را در اشعار خود هجو ،نمود و همۀ حاکمان و والیان و قاضیان فاسد و بی اعتقاد را با اشعار نغز و غرای خود کوبیده و آن ها را در جامعه خاموش آن روز رسوا کرد هنوز شماری از آن اشعار در متون کتب مانده است.
اگر چه بسیاری از آن قصائد و ابیات را همان دار و دسته ها جمع کردند، و نگذاشتند در کتاب ها و مجموعه ها گردآوری شود و گروهی هم از ترس و وحشت بسیاری از اشعار او را از بین بردند و ما امروز مقداری از آن ها را در کتب ادبی و تاریخی مشاهده می کنیم و متوجه می گردیم که در آن روز در بغداد و سامراء که مرکز خلافت اسلامی بود چه می گذشته است.
کشور پهناور اسلامی آن عصر که از کنار چین در شرق و تا ساحل اقیانوس اطلس در غرب امتداد داشت با آن همه درآمدهای کلان در اختیار چه کسانی بوده
ص: 172
است، مردی شهوتران و فاسد به نام خلیفه در بغداد و یا سامراء اقامت داشت که اوقاتش با شاعران هرزه گو و مطربان و خوانندگان و نوازندگان از زن و مرد می گذشت.
خلفای عباسی از زمان مهدی کاملاً به فساد و تباهی آلوده شدند، شرابخواری، کنیز بازی شرکت در مجالس لهو و لعب و شب نشینی های کثیف به صورت امری عادی درآمد هارون، مامون، معتصم و متوکل که از معاصران شاعر مبارز دعبل خزاعی بودند همه فاسد و گناهکار و شرابخوار و زن باز بودند و در کاخ های خود صدها کنیز زیبا روی و خواننده جمع کرده بودند.
در این عصر پلید و زشت که فساد خلفا و عمال آن ها همه جا را فرا گرفته بود تنها شاعری که با آن ها در ستیز بود و فساد آن ها را آشکارا می گفت همین دعبل بود و برای همین جهت همیشه در حال آوارگی به سر می برد دعبل با اشعار و قصاید خود چهره پلید خلفا و عمال آن ها را به مردم نشان داد و سرانجام جان خود را در این راه داد و نام نیک خود را درمیان شاعران جاودان ساخت.
شاعر بزرگوار ما از یک خاندان اصیل و ریشه دار است اعلای او عبدالله . بدیل بن ورقاء خزاعی که در فتح مکه مسلمان شد و در جنگ حنین و طائف و تبوک شرکت کرد او از یاران علی علیه السلام بود و از فضلای اصحاب آن حضرت به شمار می رفت او و برادرش عبدالرحمان هر دو در رکاب امیرالمؤمنین سلام الله علیه در جنگ صفین به شهادت رسیدند و او فرمانده پیادگان بود.
دعبل شاعر عالی قدر در این خاندان بزرگ شد و محبت علی و اولادش در دل او ثابت بود، او بعد از این که به حد رشد رسید و علم و دانش تحصیل نمود و راه سرودن اشعار را پیش گرفت دفاع از اهل بیت علیهم السلام را به عهده گرفت و با عزمی راسخ و ایمانی قوی و اراده ای آهنین فضایل و مناقب اهل بیت را به نظم کشید و در مصائب آن ها قصاید غرایی سرود.
اشعار و ابیات او در مصیبت حضرت سید الشهداء و مرثیه او دربارۀ امام رضا عليه السلام مشهور است و در کتب ادب و تاریخ ذکر شده اند قصیده تائیه او که بسیار
ص: 173
مشهور می باشد همه از این باب می باشد. او در اشعار و قصاید از مظالم بنی امیه و بنی عباس سخن گفته و از حق اهل بیت علیهم السلام باکمال شجاعت و جوانمردی دفاع کرده است.
دعبل خزاعی هنگامی که شنید حضرت رضا علیه السلام در خراسان هستند و به عنوان ولیعهدی مامون برگزیده شده اند به اتفاق تنی چند از شاعران و دوستان خود عازم خراسان شد، و پس از پیمودن راه دور و دراز به مرو رسید و قصیدهٔ غرائی را که در فضایل و مناقب و مصائبی که بر اهل بیت رسول خدا عليهم السلام وارد شده بود، سروده بود برای آن حضرت قراءت کرد.
عبد السلام بن صالح ابوصلت هروی گوید دعبل خزاعی رحمة الله عليه وارد مرو گردید و بر حضرت رضا سلام الله علیه وارد شد و عرض کرد: یابن رسول الله قصیده ای برای شما گفته ام و با خود عهد کرده ام تا آن را برای شما نخوانم برای دیگری قراءت نکنم و اینک اجازه دهید آن را بخوانم امام علیه السلام فرمودند: بخوان. دعبل گفت:
مدارس آیات خلت من تلاوة *** و منزل وحى مقفر العرصات
هنگامی که به این بیت رسید:
أرى فيئهم في غيرهم متقسما *** و أيديهم من فيئهم صفرات
امام رضا علیه السلام گریستند و فرمودند: ای خزاعی راست گفتی و هنگامی که به این بیت رسید:
اذا و تروا مدوا الى واتريهم *** اكفاعن الأوتار منقبضات
امام علیه السلام دست های خود را به هم فشار می دادند و می فرمودند آری به خداوند سوگند آن ها بسته هستند و هنگامی که به این بیت رسید:
لقد خفت في الدنيا و ايام سعيها *** و انى لأرجو الامن بعد وفاتي
امام رضا سلام الله علیه فرمودند: خداوند شما را از وحشت های روز قیامت حفظ
ص: 174
کند و هنگامی که به این بیت رسیدند:
وقبر ببغداد لنفس زكية *** تضمنها الرحمان في الغرفات
امام علیه السلام فرمودند: من می خواهم در این جا دو بیت اضافه کنم تا قصیده ات کامل شود، دعبل گفت: آری یا بن رسول الله اضافه بفرمایید، امام علیه السلام فرمودند:
وقبر بطوس يالها من مصيبة *** توقد في الاحشاء بالحرقات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما *** يفرج عنا الهم والكربات
دعبل خزاعی عرض کرد: یابن رسول الله این قبری که در طوس است قبر کدام شخص است؟ امام علیه السلام فرمودند: آن قبر من است، بعد از گذشت چند شب و روز آن جا محل رفت و آمد شیعیان و زائران خواهد شد آگاه باش هرکس مرا زیارت کند روز قیامت با من خواهد بود و خداوند او را خواهد آمرزید و بعد از جای خود برخاست و رفت و فرمود دعبل همان جا باشد و جایی نرود.
بعد از لحظاتی خادمی آمد و صد دینار به دعبل داد و گفت امام علیه السلام می فرمایند این دینارها را بگیر و در سفر خود خرج کن دعبل گفت: به خداوند سوگند من برای گرفتن صله این جا نیامده ام او دینارها را برگردانید و گفت: به امام بگویید یکی از پیراهن های خود را به من بدهد تا به آن تبرک جویم امام رضا علیه السلام بار دیگر یک پیراهن و همان دینارها را به او برگرداند و به خادم فرمودند: به او بگویید به این دینارها نیاز پیدا خواهی کرد
در روایت دیگری وارد شده که دعبل یک بار نیز این قصیده را در حضور امام رضا علیه السلام که مامون هم در آن جا بودند قراءت ،کردند، و مأمون پنجاه هزار درهم به او داد دعبل از امام رضا درخواست کرد که یکی از پیراهن هایش را به او بدهد تا در کفن خود بگذارد امام علیه السلام یک پیراهن مستعمل را که خود پوشیده بود با یک قطیفه به او مرحمت فرمودند و گفتند این را حفظ کن که تو را حفظ می کند.
دعبل گوید: بعد از این فضل بن سهل هم یک قاطر خراسانی به من دادند، یکی از روزها با آن حرکت می کردم و او یک بارانی از خز پوشیده و کلاهی از خزهم برسرش گذاشته بود او بارانی و کلاه را به من دادند و لباس جدیدی را طلب کردند و
ص: 175
پوشیدند و گفتند: من از این جهت این بارانی ها را به شما دادم که آن ها بهترین نوع این لباس هستند آن ها را به هشتاد دینار از من می خریدند ولی من آن را نفروختم.
مشهورترین قصیده ای که دعبل خزاعی دربارۀ اهل بيت عليهم السلام سروده قصیده معروف به تائیه می باشد این قصیده طولانی را از این جهت تائیه می گویند که قافیه آن با تاء است در آن قصیده شاعر عالیقدر همه مصیبت هایی که براهل بیت رسول اكرم عليهم السلام وارد شده ذکر کرده است و این قصیده در واقع یک کتاب تاریخ می باشد.
در آن قصیده از ستم هایی که از صدر اسلام براهل بیت وارد شده گفتگو می کند و از این که خاندان رسالت مقهور و مظلوم شده اند و حقوق آن ها پایمال شده منازل آن ها خراب گردیده و نشانه های آیات خداوندی از بین رفته و آل رسول عليهم السلام همه آواره شده ولی دشمنان آن ها در عزت و شوکت زندگی می کنند و در کاخ های مجلل زندگی می نمایند و در ناز و نعمت غوطه ورند سخن می گوید.
در آن قصیده از شهدای بدر و احد و خیبر و حنین ذکر می شود و از قبر مبارک حضرت رسول صلى الله علیه وآله و بعد از قبرهائی که در کوفه و بقیع می باشند یاد می کند و از آن جا به کربلا می رود و از شهدای طف یاد می نماید از آن جا به جوزجانان و قبر یحیی یاد کرده و بعد به فخ و با خمری می رود، و از آن جا به بغداد می رود و از قبر موسی بن جعفر عليهما السلام ذكرى می آورد.
دعبل از مرو بیرون شد و از راه کوه به طرف عراق حرکت کرد از اخبار و روایات وارده در این جا معلوم می گردد که دعبل از راه سرخس نیامده، و او از طریق ابیورد حرکت می کرده و گویا قصد داشته میان بر حرکت کند و زود به مقصد برسد، راه عمومی و کاروان ها در آن زمان از مرو به سرخس و از آن جا از سنگ به سرخس و از آن جا از سنگ بست به شهر نیشابور می رفته و بعد از طریق جوین و آزادور به بسطام می رفته اند.
ص: 176
ولی دعبل از راه درگز و کلات حرکت کرده است و در جایی به نام میان کوه گرفتار گروهی راهزن می شود راهزن ها در وسط دره راه بر کاروان دعبل می بندند و همه را دست بسته در جایی حبس می کنند و هر چه را که کاروانیان داشته اند از آن ها می گیرند و بعد بالای تپه می روند تا اسباب و اثاثیه کاروانیان را بین خود تقسیم کنند، و نگهبانانی هم بر آن ها می گمارند.
در این هنگام که همه کاروانیان و دعبل با کتف های بسته در گوشه ای خموش در انتظار سرنوشت بودند ناگهان یکی از همان راهزنان یکی از ابیات قصیده تائیه را که چند روز قبل دعبل در حضور امام رضا علیه السلام خوانده بود از زبان آن راهزن می شنود و راهزن این بیت را خواند:
أرى فيئهم في غيرهم متقسما *** و أيديهم من فيئهم صفرات
دعبل هنگامی که این بیت را از وی شنید پرسید این شعر از کیست؟ گفت: مردی از خزاعه این شعر را گفته است و او را دعبل می گویند، گفت: من دعبل هستم و این بیت از آن قصیده می باشد در این هنگام او نزد رهبر خودشان رفت و جریان را گفت او بالای تپه نماز می خواند و از شیعیان بود وقتی که داستان را شنید خودش آمد و گفت: تو دعبل هستی؟
گفت: آری من دعبل می باشم. گفت: پس آن قصیده را برایم بخوان، او قصیده را برای آن ها قراءت کرد بعد از آن آمد و دست دعبل را باز کرد، سپس دست همه کاروانیان را نیز باز کردند و آزادشان نمودند و هر چه از مردم گرفته بودند باردیگر به آن ها برگرداندند برای کرامت و احترام دعبل کاروانیان را محترمانه از آن جا عبور دادند و دعبل به طرف قم رهسپار شد.
در حدیث دیگری آمده که دعبل گفت: هنگامی که از مرو بیرون شدیم بین راه اکراد راه را بر ما بستند و آن روز هوا بارانی بود من در یک پیراهن نازک به سختی افتادم و بسیار متأسف بودم که پیراهن اهدایی امام رضا علیه السلام را با قطیفه آن حضرت از من گرفته بودند، در حالی که دربارۀ سخنان امام در فکر بودم، ناگهان یکی از آن اکراد از نزد من گذشت در حالی که بر مرکب اهدایی ذوالریاستین به من سوار بود.
او بارانی را پوشیده بود و در کنار من توقف کرد تا یاران وی نزدش بیایند، او
ص: 177
در این حال قصیده مرا که در مرو سروده بودم خواند من هنگامی که اشعار خود را از وی شنیدم در شگفت ماندم که چگونه اکراد دزد و راهزن پیرو مذهب تشیع می باشند و مصائب اهل بیت را می خوانند من هنگام شنیدن ابیات قصیده خواستم خود را به آن ها معرفی کنم تا پیراهن امام رضا را از آن ها بگیرم.
از خواننده شعر خود پرسیدم این قصیده از کدام شاعر است گفت شما به آن چه کار دارید؟ گفتم از این سؤال منظوری دارم که بعد به شما خواهم گفت او پاسخ داد این شاعر مشهور است و همه او را می شناسند. گفتم او کیست؟ گفت: دعبل بن على خزاعی شاعر آل محمد عليهم السلام که خداوند به او پاداش نیک بدهد، گفتم: به خداوند سوگند من دعبل می باشم و این هم قصیده من.
گفت: توچه می گوئی؟ گفتم این را همه می دانند بفرستید از کاروانیان موضوع را سؤال کنید آن ها گروهی را احضار کردند و از من سؤال نمودند آن ها به اتفاق مرا معرفی کردند که این دعبل خزاعی می باشد او گفت ما همه کاروان را به خاطر مقام تو آزاد می کنیم و بعد فریاد زد هرکس از یاران ما چیزی از این کاروان گرفته پس دهد آن ها همه اشیا را پس دادند و ما را تا محل امنی هدایت کردند و این به برکت پیراهن آن حضرت بود که کاروانیان از آن حادثه نجات یافتند.
از این روایت معلوم می شود که اکراد از قرن دوم در خراسان سکونت داشته اند و خود از شیعیان اهل بیت علیهم السلام بوده اند از این جا معلوم می گردد که این کردها راهزن به معنای مصطلح نبوده اند، بلکه آن ها برضد خلفای بنی عباس قیام کرده بودند و قصد آن ها اخلال در امنیت مملکت آن ها و آزار و اذیت طرفداران بنی عباس بوده است.
از شعری که یکی از آن ها خواند این مطلب روشن است او گفت ما می نگریم که سهم آل محمد علیهم السلام در جای دیگر تقسیم می شود و دست آن ها از حقوق خودشان محروم است آن ها اموال طرفداران بنی عباس را مصادره می کردند و آن ها را طرفدار باطل می دانستند و لذا هنگامی که شاعر شیعه و مادح خاندان رسول صلی الله علیه و آله در میان آن ها هست او را با همه کاروانیان آزاد کردند.
ص: 178
او از این جا به طرف قم رهسپار شد و هنگامی که به قم رسید، اهل این شهر که از شیعیان اهل بیت علیهم السلام بودند از وی درخواست کردند تا قصیده ای را که در مدح امام رضا علیه السلام گفته و در حضور آن جناب خوانده است برای آن ها هم بخواند دعبل گفت: برای شنیدن قصیده همه در مسجد جامع اجتماع کنند تا وی قصیده خود را برای مردم بخواند مردم هم که در انتظار بودند همگان در مسجد جمع شدند.
دعبل در مسجد حاضر شد و قصیده را برای آن ها قراءت کرد، مردم هدایای زیادی به دعبل دادند و به او احسان نمودند، بعد از این اهل قم فهمیدند که یکی از پیراهن های امام رضا علیه السلام در نزد دعبل ،هست لذا از وی در خواست کردند تا آن پیراهن را به آن ها بفروشد و آن ها حاضر شدند به هزار دینار آن را از دعبل خریداری نمایند ولی دعبل حاضر به فروش آن نشد.
آن ها از امتناع دعبل ناراحت شدند و گفتند هزار دینار به او می دهیم باز هم امتناع می کند ولی او از فروختن پیراهن خودداری کرد و از قم خارج شد، هنگامی که از حومه شهر قم خارج شد گروهی از جوانان عرب راه را بر او بستند و پیراهن را به زور از وی گرفتند، دعبل ناگزیر بار دیگر به قم مراجعت کرد و پیراهن را از آنان طلب نمود ولی جوانان آن را پس ندادند.
مشایخ قم آمدند و واسطه شدند تا جوان ها پیراهن را به دعبل بدهند، ولی آن ها باز هم از برگردانیدن آن خودداری کردند و اصرار آن ها هم اثری نکرد، هنگامی که دعبل متوجه شد آن ها از دادن پیراهن خودداری می کنند او گفت: پس مقداری از آن را پاره کنید به من بدهید آن ها قبول کردند و قطعه ای از پیراهن را به وی دادند و هزار دینار هم به خاطر پیراهن به وی بخشیدند و او هم گرفت و از قم خارج گردید.
او از قم متوجه موطن خود شد و معلوم نکرده اند که دعبل در آن ایام در کجا
ص: 179
اقامت داشته است ولی ظاهراً باید در حجاز ،باشد او هنگامی که وارد منزل خود شد متوجه گردید که دزدان خانه اش را غارت کرده اند و چیزی برای او نگذاشته اند، او دینارهایی را که امام رضا علیه السلام به او داده بود هر دیناری را به صد درهم به شیعیان حجاز فروخت و پول فراوانی به دست آورد.
در این هنگام متوجه سخنان امام رضا علیه السلام شد که در خراسان به او فرموده بودند: این دینارها را بگیر که در آینده به آن ها نیازمند خواهی شد، دعبل را در خانه کنیزی بود که سخت به او علاقه داشت هنگامی که به منزل خود رسید مشاهده کرد وی به درد چشم مبتلا شده و دیدگانش ورم کرده است، او طبیبی را حاضر کرد تا چشم های کنیزش را معالجه کند.
طبیب گفت: چشم راست کنیز قابل معالجه نیست و از بین رفته است ولی چشم چپ را معالجه خواهم کرد و کوشش می کنم هر چه زودتر بهبودی حاصل کند، دعبل از این سخن بسیار اندوهگین شد و سخت بی تاب گردید، بعد از این متوجه شد که قطعه ای از پیراهن امام رضا علیه السلام در دست اوست و بعد پیراهن را بردیدگان آن کنیز بست و او شب به خواب رفت.
بامداد که از خواب بیدار شد متوجه شدند که چشمان کنیزک بهبودی یافته است و دیدگانش سالم می باشد دعبل از این جریان خوشحال شد و غم و اندوهش بر طرف ،گردید و از برکت حضرت امام رضا سلام الله علیه بیمارش شفا یافت، و به این طریق سفر طولانی او به خراسان پایان یافت و او از این سفر سود مادی و معنوی فراوان برد.
او پیوسته در سفر بود و از شهری به شهر دیگر و از ولایتی به ولایت دیگر می رفت او در ایام زندگی پر مشقت و مصیبت خود که همواره مطرود خلفا و امرا بود در جایی مخصوص سکونت نداشت و منزل و مسکن معینی برای خود ترتیب نداد. او در ایام حیات در مصر، شام، عراق، مغرب، حجاز، یمن، بلاد جبل، خراسان و قم روزگار خود را گذرانید و در شهر قم بیشتر سکونت می کرد زیرا آن ها شیعه بودند و به وی احترام می کردند.
ص: 180
در مصادر آمده که مردمان قم برای او شهریه و مستمری معین کرده و زندگی او را اداره می کردند او گاهی از منزل خود خارج می شد و سال ها طول می کشید تا باردیگر به آن جا برمی گشت زمانی از مشرق بیرون می شد و بعد از مدتی خبرش از مغرب می آمد هنگامی که به خانه اش بر می گشت دستش پر بود، هم اشعار و قصاید تازه ای سروده بود و هم مال و منالی برای خود گردآورده و هدایای بسیاری به او داده بودند.
دعبل در سفرهای خود با مخالفان عقیدتی و سیاسی خلفا که با آن ها در حال جنگ و گریز بودند و به اصطلاح امروز مبارزات چریکی می کردند آشنا شده بود و آن ها به وی سخت علاقه مند شده بودند اگر چه از نظر مذهبی با وی مخالفت می کردند و نیز در سفرها با راهزنان و عیاران برخورد می کرد او با فصاحت و بلاغت و اشعار رسا و پر مغز خود این گونه مردمان را که اغلب در کوهستان ها زندگی می کردند به خود جلب می کرد.
هنگامی که در راه ها به این جماعت برخورد می نمود آن ها را نزد خود فرا می خواند و با آن ها به گفتگو می پرداخت او سفره اش را پهن می کرد و طعام و غذای مسافرتی خود را در سفره می گذاشت و از آن عیاران و راهزنان و یا جنگجویان دعوت می کرد تا با وی غذا بخورند آن ها هم با وی می نشستند و غذا می خوردند، و بعد به غلام خود دستور می داد تا برای مهمانان جدیدش شعر بخواند.
عیاران او را می شناختند و از روح سرکش و ستیزه جوی او آگاه بودند، و می دانستند این همان شاعر نامداری است که با خلفا و ملوک و امیران و حاکمان در حال مبارزه است و هم اکنون که با آن ها در حال غذا خوردن است مورد تعقیب می باشد ولذا به او محبت می کردند احتیاجات او را بر می آوردند و در مشکلات او را یاری می نمودند و دعبل در اشعار خود به این موارد اشاره می کند.
دعبل وارد بغداد شد و در آن جا ساکن گردید تا آن گاه که هارون الرشید درگذشت دعبل از ندیمان و مصاحبان هارون بود، سیدحسن صدر در تاسیس الشیعه گوید: رشید اشعار او را از مغنیان شنید و آن را پسندید هنگامی که شنید دعبل در بغداد است او را نزد خود خواند و او را به منادمت برگزید ابن معتز گفته: دعبل همراه امام
ص: 181
رضا عليه السلام به خراسان رفت ولی این درست نیست، دعبل بعد از آن حضرت به خراسان رفت.
در بشارة المصطفى نقل می کند که یحیی بن اکثم گفت: مأمون دعبل را تأمین داد و او هم در نزد او حاضر شد مامون به او گفت قصیده خود را برای من بخوان دعبل آن را انکار کرد و گفت اصلاً از آن خبر ندارد مامون به او گفت من به تو تأمین دادم و اکنون هم کاری به تو ندارم قصیده ات را بخوان و کسی نمی تواند به تو آسیبی برساند در این هنگام دعبل آن قصیده را انشاد کرد.
این قصیده مفصل و طولانی می باشد و ما چند بیت از آن را در این جا نقل می کنیم:
لم يبق حى من الاحياء نعلمه *** من ذى يمان ولابكر ولا مضر
الا وهم شركاء في دمائهم *** کما تشارک ایسار على جزر
قتلى و اسرى و تحريقا و منهبة *** فعل الغزاة بارض الروم والخزر
ارى امية معذورين ان قتلوا *** و لا أرى لبنى العباس من عذر
قوم قتلتم على الاسلام أولهم *** حتى اذا استمكنوا جاز اوعلى الكفر
ابناء حرب و مروان و اسرتهم *** بنو معيط ولاة الحقد والوغر
اربع بطوس على قبر الزکی بها *** ان كنت تربع من دين على وطر
هیهات کل امرئی رهن بما كسبت *** له يداه فخذ ما شئت أو فذر
راوی گوید: هنگامی که مامون این ابیات را از دعبل خزاعی شنید، عمامه اش را بر زمین زد و گفت: ای دعبل به خداوند سوگند راست گفتی.
ابواسحاق قیروانی گوید: هنگامی که مامون وارد بغداد شد دعبل را احضار کرد، دعبل قبلاً او را هجو کرده بود ولی مامون او را عفو نمود و از وی درگذشت، دعبل نزد مأمون رفت هنگامی که دیدگان مأمون بر دعبل افتاد گفت: آن کسی که در گودال ذلت و حقارت گرفتار آمده کیست دعبل گفت: یا امیرالمؤمنین شما از کسانی که جرمشان بزرگ تر از من بود در گذشته اید مقصود مامون اشاره به این اشعار دعبل بود.
ص: 182
انى من القوم الذين سيوفهم *** قتلت اخاک و شرفتک بمقعد
شادو ابذکرک بعد طول خموله *** واستنقذوك من الحضيض الاوهد
دعبل در این اشعار افتخار می کند به طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین که محمد بن هارون امین برادر مامون را کشت و سرش را برای مامون فرستاد و این طاهر از موالیان خزاعه می باشد، در این هنگام مامون از دعبل خواست تا قصیده تائیه خود را بخواند دعبل در خواست کرد که او را از خواندن قصیده معاف بدارد ولی او قبول نکرد گفت: من آن را شنیده ام ولی دوست دارم از تو بشنوم، دعبل قصیده را خواند، هنگامی که به این ابیات رسید:
الم ترانی مذثلاثين حجة *** اروح واعدو دائم الحسرات
أرى فيئهم في غيرهم متقسما *** و ايديهم من فيئهم صفرات
اذاوتر وامدوا الى اهل وترهم *** اكفاعن الاوتار منقبضات
و آل رسول الله نحف جسومهم *** و آل زیاد غلظ القصرات
بنات زیادفی القصور مصونة *** و بنت رسول الله في الفلوات
در این جا مأمون گریست، و بار دیگر او را امان داد، وصله ای نیکو به وی بخشید.
ابراهیم بن مهدی بر مامون وارد شد و از حال خود به وی شکایت کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین خداوند سبحان تو را بر من فضیلت داد و رحمت و عطوفت را به تو الهام کرد و مرا مورد عفو قرار دادی ما از نظر خاندان یکی هستیم و نسب و ریشه ام با شما فرقی نمی کند و اینک دعبل مرا هجو کرده شما انتقام مرا از وی بگیرید، مامون گفت: او چه گفته است شاید مقصود شما در شعر ابن شكلة بالعراق باشد.
ابراهیم گفت: این یکی از هجوهای او می باشد و او زشت تر از این ها درباره من گفته است مامون گفت: تو در این جا مانند من هستی او مرا هم هجو کرده است. ابراهیم گفت: خداوند حلم تو را زیاد کند و بر علمت افزون گرداند، ما همه از دانش تو سخن می گوئیم و از حلم و بردباری تو متابعت می نماییم و حلیمان باید از حلم تو فرا
ص: 183
گیرند و صبر و صبر و استقامت را از تو بیاموزند.
ابراهيم بن مهدی را بنی عباس در بغداد به خلافت انتخاب کردند و مامون را از خلافت خلع نمودند، ابراهیم یک خواننده و نوازنده بود و عمر خودش را در لهو و لعب گذرانیده و همواره ساز و آواز می خواند هنگامی که او در بغداد به عنوان خلیفه بر اریکه خلافت نشست دعبل خزاعی او را به باد مسخره گرفت و با اشعار خود او را هجو کرد، دعیل درباره او می گوید:
يا معشر الاجنادلا تقنطوا *** وارضوا بما كان ولا تسخطوا
فسوف تعطون حنینیة *** يلتذها الامرد و الاشحط
والمعبديات لقوادكم *** لا تدخل الكيس ولا تربط
و هكذا يرزق قواده *** خليفة مصحفه البربط
هنگامی که ابراهیم از دعبل شکایت کرد و خواست مامون او را مجازات کند، مامون به وی گفت: او مرا هم هجو کرده ولی من از وی در گذشتم. مامون از پیشنهاد ابراهیم خنده اش گرفت، در این هنگام ابوعباد وارد شد مامون گفت: دعبل ابوعباد را هم هجو کرده ابراهیم گفت: در صورتی که دست او از تو بازتر است. مامون گفت: خیر او جاهل است ولی من حلیم هستم و از لغزش ها در می گذرم.
ابن حجر گوید: دعبل می گفت روزی بر معتصم وارد شدم او به من گفت: شما گفته اید: پادشاهان بنی عباس عددشان هفت نفر بیشتر نیست، و دستور داد گردن را بزنند در این هنگام ابراهیم بن مهدی برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین دعبل آن اشعار را نگفته است آن ها را من گفتم و به دعبل نسبت دادم، زیرا او مرا هجو کرده بود، معتصم دستور داد او را رها کردند.
ابن رشیق گوید: دعبل بن علی بزرگان را هجو می کرد و باکی نداشت که چه می گوید و یا می سراید، او معتصم را هجو کرد و گفت:
ملوك بني العباس في الكتب سبعة *** ولم تأتناعن ثامن لهم كتب
كذلك اهل الكهف في الكهف سبعة *** کرام اذا عدوا و ثامنهم كلب
ص: 184
هنگامی که معتصم آن را شنید دستور داد دعبل را حاضر کنند، او فرار کرد و به شهری در ناحیه سودان که اکنون بزویله بنی خطاب معروف است رفت و در همان جا درگذشت و قبرش هم در آن جا می باشد ولی شعر بحتری که در مرثیه او سروده شده خلاف این می باشد از شعری که دربارۀ دعبل گفته معلوم می گردد که قبر دعبل در اهواز است.
اما در خبر دیگری که از ابوناجیه روایت شده است، معتصم دعبل را سخت دشمن می داشت و از زبان وی در ناراحتی به سر می برد دعبل این جریان را می دانست و لذا از وی فرار کرد و به طرف بلاد جبل رفت و او را هجو کرده و گفت:
و قام امام لم يكن ذاهداية *** فليس له دين وليس له لعب
و ما كانت الانباء تاتي بمثله *** يملك يوما اوتدين له العرب
لقد ضاع ملك الناس انساس ملكهم *** وصيف واشناس و قد عظم الكرب
ونیز دعبل دربارۀ معتصم گفته:
قدقلت اذغيبوه وانصرفوا *** في شر قبر لشر مدفون
اذهب الى النار والعذاب فما *** خلتك الامن الشياطين
مازلت حتى عقدت بيعة من *** اضر با لمسلمين والدين
از اشعار و ابیات دعبل خزاعی معلوم می شود وی با خلافت متوکل بسیار مخالف بوده و خلافت او را برای مسلمانان و مذهب اسلام مضر می دانسته است، متوکل شاید فاسدترین خلیفه در میان بنی عباس بوده و زندگی سراسر پلید و ننگین او در صفحات تاریخ آمده است او قبل از رسیدن به خلافت مانند مخنثان لباس می پوشیده و خود را به شکل آنان در می آورده است.
او مردی شرابخوار و زن باز بود، مورخان می نویسند او چهار هزار کنیز داشت که با همۀ آن ها نزدیکی کرده بود شعرای هرزه و دلقک و خوانندگان و نوازندگان بی آبرو و یک گروه از غلامان زیبا روی ترک پیرامون او را گرفته بودند و وی شب و روز به باده گساری و معاشرت بازنان زیبا اوقات می گذرانید و با مردان آلوده به گناه محشور بود.
ص: 185
دعبل خزاعی شاعر پرخاشگر و ستیزه جو با اشعار خود این خلیفه فاسد و طاغی را مورد نکوهش قرار داد و او را شدیداً هجو کرد سخنان دعبل او را در جامعه رسوا ساخت و اسرار زشت او را برملا کرد این بیت ذیل را دعبل در هجو او گفته است:
و لست بقائل قذعا و لكن *** لأمرما تعبدك العبيد
عبدالله بن طاهر یکی از والیان و امرای بزرگ بنی عباس بود پدرش طاهر همان کسی است که امین را شکست داد و او را کشت و سرش را برای مامون در خراسان فرستاد عبدالله بعد از درگذشت طاهر مقام و منصب پدر را گرفت و حاکم خراسان و عراق وری و بلاد جبل شد، او با قدرت تمام بر تمام بلاد شرقی خلیفه حکومت می کرد و بزرگ ترین قدرت روز به حساب می آمد.
دعبل خزاعی یکی از روزها نزد عبدالله بن طاهر رفت، هنگامی که در مقابل او قرار گرفت ایستاد و این چند شعر را برای او قراءت کرد
اتیت مستشفعا بلاسبب *** اليك الا بحرمة الأدب
فاقض ذمامی فانني رجل *** غیر ملح عليك في الطلب
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو بیت فوراً از جای خود برخاست و به اطاق دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت.
اعجلتنا فاتاك اول بحرنا *** قلّا ولو اخرته لم يقلل
فخذ القليل وكن كمن لم يقبل *** و نكون نحن كاننالم نفعل
روزی عبدالله بن طاهر نزد مامون ،رفت مامون به او گفت: از اشعار دعبل چیزی حفظ داری عبدالله گفت: آری اشعاری که او دربارۀ خاندان شما گفته در یاد من هست مامون گفت: پس آن شعرها را برای من بخوان عبدالله بن طاهر چند بیت که آغاز آن بیت ذیل می باشد قراءت کرد:
سقيا و رعيا لايام الصبابات *** ايام أرفل في أثواب لذاتي
ص: 186
در حالات او نوشته اند که وی به قم زیاد رفت و آمد داشته و در این شهر مورد علاقه مردم بوده است اهالی قم که شیعه بودند او را گرامی می داشتند، قمیان به او شهری و مستمری می دادند و زندگی او را تامین می کردند. در هنگام وفات امام رضا علیه السلام او در این شهر زندگی می کرد وقتی که شنید امام علیه السلام را مسموم کرده اند سخت ناراحت شد و مرثیه ای در این باره گفت.
اما از آن جا که روح نازک و حساس و شاعرانه او همواره در حال تغییر و تحوّل بود و زود از اوضاع و احوال ناراحت می شد از مردمان قم رنجش خاطر پیدا کرد و با این که از اهل قم همواره محبت و لطف و احسان دیده بود، ولی سرانجام به آن ها پشت کرد و هجوشان نمود و از شهر قم بیرون شد و بار دیگر در کوه و بیابان و ولایات سرگردان گردید و از دست والیان و حاکمان در حال فرار بود.
او در زمان حکومت مطلب بن عبدالله بن مالک مصری وارد مصر شد و از طرف او به حکومت اسوان منصوب گردید ولی بعد از مدتی او را هجو کرد مطلب بن عبدالله هنگامی که از هجو او مطلع شد او را از مقامش عزل نمود. او نامه عزل وی را به یکی از کارگزاران خود داد و گفت: به اسوان برو و او را از جریان مطلع ساز و روز جمعه که وی برای نماز جمعه آمد حکم مرا به دستش بده.
قاصد نامۀ حاکم را گرفت و به طرف اسوان رفت و روز جمعه به مسجد رفت هنگامی که دعبل برای ادای نماز به مسجد آمد و بالای منبر خطابه رفت و خود را برای سخن گفتن آماده کرد ناگهان قاصد از جای خود برخاست و نامه را به وی داد، دعبل گفت بگذارید خطبه را بخوانم و بعد نامه را خواهم خواند، گفت: خیر او به من امر کرده قبل از خواندن خطبه نامه را بخوانی او نامه را خواند و از منبر به زیر آمد.
ص: 187
او نود و هفت سال عمر کرد و در طول زندگی صدها نفر را مدح و ستایش کرد و گروهی را نیز هجو نمود جماعتی او را دوست می داشتند و بعضی هم دشمن او بودند، عاملان و حاکمان و امیران و قاضیان واهل دنیا و جاه و مال باوی دشمن ،بودند زیرا او همه را هجو کرده بود هیچ خلیفه و امیری از شعر او مصون نماند، شعر او بسیار کوبنده بود و همه از او واهمه داشتند و نمی خواستند با وی درگیر شوند.
او در پایان زندگی مالک بن طوق را هجو کرد اشعار او به مالک رسید، مالک دستور داد او را بگیرند ولی وی فرار کرد و به بصره رفت و در آن جا اسحاق بن عباس عباسی حاکم بود وی فهمید که دعبل نزار را هجو کرده است، وقتی که او وارد بصره شد، فرستاد او را گرفتند و نزد اسحاق بردند او فورا دستور داد جلاد حاضر شد و تصمیم گرفت دعبل را بکشد.
دعبل سوگند یاد کرد که این اشعار به او تعلق ندارد و سخت انکار نمود و گفت: این اشعار را دشمنان من گفته اند و به من نسبت داده اند تا جان مرا به خطر بیندازند او بسیار تضرع و زاری می کرد و التماس می نمود تا وی را نکشد، حالت او موجب شد که اسحاق بن عباس دلش نرم شود و از کشتن او چشم بپوشد، اسحاق از کشتن او خودداری کرد ولی او را سخت مضروب ساخت و تحقیرش نمود.
دعبل بعد از این که سخت کتک خورد و تحقیر گردید و در انظار سبک شد از بصره بیرون شد و به طرف اهواز رفت ولی مالک بن طوق که نسبت به وی دشمنی می کرد و از هجو خود ناراحت بود مرد زیرک و باهوشی را یافت و به او گفت ده هزار در هم به تومی دهم تا دعبل را بکشی او هم قبول کرد و دعبل را در یکی از آبادی های شوش یافت و با عصائی آهنین که مسموم بود او را مضروب کرد و بعد از چندروز جان سپرد، و این حادثه در سال 246 واقع گردید و در همان دهکده در نزدیک شوش دفن شد.
دعبل خزاعی از امام رضا علیه السلام چند روایت نقل می کند که ما آن ها را در
ص: 188
کتاب امامت حدیث 41- 80 و 86 و کتاب تفسیر حدیث 187 وكتاب الرجال حدیث 94 ذکر نموده ایم، دعبل گوید: امام رضا از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر آیه شریفه ﴿لايَسْتَوي أصْحابُ النَّارِ وَأصْحابُ الْجَنَّةِ أصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ﴾ فرمودند:
اصحاب جنت کسانی هستند که از من اطاعت کنند و سخنان مرا به کار بندند و بعد از من تسليم على بن ابى طالب شوند و به ولایت او اقرار و اعتراف ،کنند و اصحاب دوزخ کسانی می باشند که با ولایت دشمنی نمایند و پیمان ها را بشکنند و بعد از من با علی به جنگ برخیزند و با او مخالفت کنند. (1)
ص: 189
ص: 190
او خراسانی و از خویشاوندان فضل بن سهل سرخسی بود مأمون او را به مدینه فرستاد تا امام رضا علیه السلام را به خراسان بیاورد ما از وی در کتب رجال ذکری ندیدیم مگر این که او از کارگزاران بنی عباس بوده و به مامون و معتصم خدمت کرده است و در سال 226 در دمشق به دست علی بن اسحاق کشته شده است.
طبری در تاریخ خود ضمن حوادث سال 226 گوید: در این سال علی بن اسحاق بن یحیی بن معلی که در دمشق کارهای دیوانی داشت و از طرف صولی ارتکین مامور کارهای مالی بود ناگهان بر رجاء بن ابی ضحاک تاخت و او را کشت، رجاء در دمشق مامور ادارۀ خراج شام بود و با وی اختلافی پیدا کرد و جانش را از دست داد.
علی بن اسحاق بعد از این که رجاء بن ابی ضحاک را از پا در آورد، خود را به دیوانگی زد و حرکاتی از خود نشان می داد که معلوم بود او عقل خود را از دست داده است و بعد خود را به احمد بن ابی داد که از رجال بزرگ دربار عباسی بود رسانید و او هم واسطه شد و اسحاق از زندان خلاص گردید و بدین وسیله مرد ظالمی که امام رضا را با جبرو زور به خراسان کشید خود این چنین خوار کشته شد و قاتلش هم آزاد گردید.
از وی فرزندی به نام حسن بن رجاء باقی ماند که طبری در تاریخ خود از وی یاد می کند و می گوید او در راه سامراء با علی قاتل پدرش برخورد می کرد ولی نمی توانست کاری دربارۀ وی انجام دهد ظاهراً فرزندش حسن مرد عیاش و فاسدی بوده
ص: 191
و در منطقه مخرم بغداد که رجال و اعیان و اشراف در آن سکونت می کردند منزل داشت دعبل خزاعی و بحتری در اشعار خود او را به بی عقلی یاد کرده اند.
رجاء بن ابی الضحاک از اعمال عبادی امام رضا علیه السلام در طول سفرش از مدینه تا خراسان مطالبی نقل می کند و از نمازهای واجب و نوافل که در ایام شب و روز انجام می داد سخن می گوید این حدیث بسیار مفصل و طولانی می باشد، جویندگان می توانند به اصل کتاب مسند الرضا و یا فارسی آن در کتاب اخبار و آثار امام رضا سلام الله علیه مراجعه کنند.
از این راوی در جامع الرواة به استناد روایاتی که او از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده، ذکری شده است و او کاملاً مجهول است او دو روایت از آن حضرت نقل می کند که ما آن ها را در کتاب زیارت مسند الرضا حدیث 33- 34 ذکر نموده ایم، او می گوید به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم زیارت قبر ابوالحسن علیه السلام در بغداد برای ما مشقت دارد ما آن جا می رویم و از پشت دیوارها سلام می کنیم پاداش زیارت او چه می باشد؟ فرمودند مانند ثواب زیارت قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله می باشد.
او برادر دعبل شاعر معروف می باشد که شرح حال او گذشت، شرح حال او در کتاب های رجال علم و ادب ضمن حالات دعبل ذکر شده و عنوان خاصی برای او مشاهده نمی شود علامه جلیل القدر شیخ عبدالحسین امینی رضوان الله علیه در الغدیر در
ص: 192
ترجمه دعبل خزاعی از او بحث می کند و می فرماید: او یکی از شاعران این خاندان می باشد و دعبل دربارۀ او اشعاری سروده است.
شیخ صدوق در عیون گوید: هنگامی که امام رضا سلام الله علیه به ولایتعهدی مامون انتخاب شدند رزین نیز همراه برادرش به طرف خراسان حرکت کردند ولی در بیابان راه را گم کردند و بعد از مدتی سرگردانی به یکی از منازل رسیدند تا آن گاه که در مرو خراسان به حضور امام رضا سلام الله علیه رسیدند و در این سفر ابراهیم بن عباس صولی شاعر هم آن ها را همراهی می کرد.
او از امام رضا سلام الله علیه یک روایت نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت حدیث 91 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: ای علی تو بعد از من مظلوم خواهی شد، وای بر کسانی که با تو جنگ ،کنند و خوشا به حال آن هائی که در رکابت به جنگ مشغول گردند و از تو یاری کنند ای علی تو سخنان مرا می گویی و با زبان من حرف می زنی.
وای بر آن ها که سخنان تو را نپذیرند و خوشا به حال کسانی که گفته های تو را قبول نمایند ای علی تو سید و رهبر این امت بعد از من هستی و امام آن ها می باشی و جانشین من در میان امتی هرکس تو را ترک کند روز قیامت از من جدا خواهد شد و هر کس با تو همراهی کند روز قیامت با من خواهد بود. ای علی تو نخستین کسی هستی که به من ایمان آورده ای و مرا تصدیق نمودی.
ای علی تو اولین کسی می باشی که در کارها به من کمک کردی و با من با دشمنان و مخالفانم به جهاد پرداختی و تو نخستین کسی هستی که با من نماز گزاردی و مردم آن روز در جهالت فرو رفته بودند، ای علی تو نخستین کسی می باشی که سراز قبر بر می آوری و با من مبعوث می گردی تو نخستین کسی هستی که با من از صراط عبور می کنی و خداوند سوگند یاد کرده که کسی را بدون ولایت تو و ولایت امامان از فرزندان تو از صراط عبور ندهد.
ص: 193
ای علی تو نخستین کسی می باشی که بر حوض من وارد می گردی و دوستانت را از آن سیراب می گردانی و دشمنانت را از آن دور می کنی، و تو در مقام قرب مصاحب من ،هستی و از دوستان ما شفاعت می کنی و تو نخستین فردی می باشی که با پرچم حمد وارد بهشت می گردی پرچمی که وسعت آن از آفتاب و ماه هم بیشتر است، تو صاحب درخت طوبی هستی که ریشه آن در بهشت و شاخ و برگ آن در خانه شیعیان و دوستانت می باشد.
او از ثقات راویان امام رضا سلام الله علیه است او روز اول ماه محرم در خراسان خدمت امام رسید و آن حضرت از محرم و خصوصیات آن برای او سخن گفت و از مصائب اهل بیت در کربلا برای او صحبت کرد ریان بن شبیب در کتب رجال ترجمه مفصلی ندارد و فقط شیخ نجاشی و علامه حلی از او یادی کرده اند که اکنون ذکر می شود.
نجاشی در رجال خود گفته: ریان بن شبیب دائی معتصم خلیفۀ عباسی بود و در قم سکونت کرد او از ثقات اهل حدیث به شمار است و اهل قم از وی روایت می کنند ریان بن شبیب مسائل نصر بن صباح هندی را که از حضرت رضا علیه السلام سؤال کرده بود جمع نمود و ما آن مسائل را از طریق یحیی بن زکریای لؤلؤی نقل می کنیم و علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و وی را از ثقات می داند.
او از امام رضا علیه السلام چند روایت نقل می کند و ما آن ها را در کتاب امامت حديث 196 و کتاب دعاء حديث 31 و کتاب صوم حدیث 28 و کتاب نکاح حدیث 61 و كتاب وصايا حديث 12 ذکر نموده ایم او می گوید: مارده برای گروهی از نصرانیان که خدمتکار بودند وصیت کرد، اصحاب ما گفتند: این مال را بین فقراء مؤمن
ص: 194
تقسیم کنید و به شیعیان اهل بدهید.
ریان بن شبیب گوید: من این مسأله را از امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم و گفتم: خواهرم برای جماعتی از نصاری وصیت کرده است که مالی به آن ها بدهیم، ولى من می خواهم آن مال را درمیان مستحقان مسلمان تقسیم کنم امام علیه السلام فرمودند: همان گونه که وصیت کرده اند آن را اجرا کنید مگر متوجه نمی باشید که خداوند فرموده: ﴿فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾.
او از ثقات روات و مقبول القول می باشد شرح حال او در کتب رجال شیعه آمده است اهل حدیث او را توثیق کرده و به روایات او عمل می کنند و از او تجلیل و تکریم می نمایند، احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا و هادى عليهما السلام ذکر می کند و تنها به نام وی اکتفا کرده است.
شیخ طوسی نیز در رجال خود در باب راویان امام رضا علیه السلام گوید: ریان ابن صلت خراسانی از ثقات است و درباب اصحاب امام هادی گوید ریان بن صلت بعدادی از موثقین می باشد و در جایی دیگر گفته ابراهیم بن هاشم از وی روایت می کند؛ و در فهرست خود نیز او را ذکر کرده و گوید ریان بن صلت کتابی هم تالیف نموده که علی بن ابراهیم از پدرش از او نقل می کند.
نجاشی هم در رجال خود او را آورده و گفته: ریان بن صلت اشعری قمی ابو علی از امام رضا سلام الله علیه روایت کرده و از ثقات اهل حدیث و راستگویان در نقل اخبار و آثار به شمار رفته است او گفته که کتابی در فرق بین آل و امت که از امام رضا شنیده تالیف کرده که عبدالله بن جعفر از او نقل می کند، حسین بن عبیدالله گوید: در نسخه ای دیگر از این کتاب دیدم که این کتاب متعلق به ریان بن شبیب می باشد.
کشی در رجال خود گوید: معمر بن خلاد گفت: مردی از من درخواست کرد تا برای او از امام رضا علیه السلام اجازه ورود طلب کنم، و از وی بخواهم که پیراهنی به او
ص: 195
بدهد و از دراهم خودش به او عطا نماید هنگامی که از نزد او بیرون شدم، فرستاده امام رضا علیه السلام را دیدم که می گفت: امام تو را طلب می کنند، من خدمت آن حضرت رفتم، سؤال فرمودند: کجا بودی؟ من عرض کردم در نزد فلان شخص بودم.
امام رضا علیه السلام فرمودند: او میل دارد نزد من بیاید عرض کردم: آری قربانت گردم، در این جا من کلمه سبحان الله را بر زبان جاری کردم امام سؤال کردند چرا سبحان الله گفتی؟ عرض کردم من اکنون نزد او بودم و او خود از من طلب کرد تا او را به حضور شما بیاورم امام علیه السلام فرمودند مؤمن موفق می باشد و بعد فرمود اگر نزد شما آمد به او اعلام کنید پیش من بیاید.
معمر بن خلاد گوید: او خدمت امام رضا سلام الله علیه رسید و در مقابل آن جناب نشست من کناری رفتم ولی امام از من خواست نزدیک آن ها باشم من هم نشستم او از امام سؤال کرد تا برای او دعا کند امام هم در حق او دعا کردند و بعد پیراهنی به او دادند و هنگامی که خواستند بروند چند درهم نیز به او بخشیدند، و این شخص ریان بن صلت بودند و در حدیث دیگری آمده که امام سی درهم به او دادند.
علامه حلی رضوان الله علیه نیز در بخش اول خلاصه او را ذکر می کند و گوید ریان بن صلت خراسانی الاصل بغدادی اشعری قمی از ثقات اصحاب امام رضا سلام الله علیه می باشد او مکنی به ابوعلی و در نقل حدیث و آثار از صادقان به شمار می رود و اخبارش مورد اعتماد است،
او روایات متعددی از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند ما آن روایات را در کتاب توحید حدیث 21- 33 وكتاب نبوت حدیث 49 و کتاب امامت حدیث 232-246- 280- 274- 393- 410- 428- 432 و در کتاب تفسیر حدیث 4- 10- 121 و در کتاب دعاء حدیث 50 و در کتاب صلوة حدیث 45 و در کتاب اشربه حدیث 31-42 و در کتاب رجال حدیث 53 آورده ایم.
ریان بن صلت گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم هشام بن ابراهیم عباسی پنداشته است که شما غنا را برای او حلال کرده اید امام علیه السلام فرمودند:
ص: 196
زندیق دروغ می گوید، او از من سؤال کرد من به او گفتم: مردی از امام صادق سلام الله علیه از غنا سؤال کرد امام به او فرمودند: هنگامی که خداوند حق و باطل را از هم جدا نماید غنا کجا می رود آن مرد گفت: با باطل خواهد بود. امام صادق علیه السلام فرمود: پس خود حکم آن را دادی.
ص: 197
ص: 198
از این شخص نامی در کتب رجال نیست او فقط یک حدیث از امام رضا سلام الله عليه نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا عليه السلام حدیث 300 نقل کرده ایم. او می گوید من بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدم و در نظر گرفته بودم از وی دربارۀ امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام سؤال نمایم. او دست مرا گرفت و بر سینه ام گذاشت و قبل از این که سؤال خود را مطرح کنم، فرمودند: عبدالله ابن جعفر امام نیست.
او از محدثان بزرگ و جلیل القدر می باشد او از بزرگان اصحاب امام رضا علیه السلام است و از ثقات و افراد مورد اعتماد شمرده شده علمای رجال همگان او را توثیق کرده و به دیانت و امانت و فقاهت او اذعان دارند، او از امام رضا سلام الله علیه روایات و مسائلی نقل می کند و از مؤلفان شیعه محسوب می گردد و ما اکنون گفتار علمای رجال و اهل حدیث را دربارۀ او نقل می کنیم.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق و کاظم و رضا و جواد
ص: 199
علیه السلام می داند، و در فهرست گوید: زکریا بن آدم کتابی دارد و مسائلی هم روایت می کند که محمد بن حسن شنبوله و احمد بن ابی عبدالله برقی از وی نقل می کنند نجاشی می گوید زکریا بن آدم قمی از ثقات جلیل القدر است و در نزد امام رضا علیه السلام مقام و منزلت بزرگی داشت و کتاب مسائل او از امام رضا معروف است و برقی آن را از وی روایت می کند
علامه حلی رضوان الله علیه در بخش اول خلاصه گوید: زکریا بن آدم بن اشعری از ثقات محسوب است. او محدثی جلیل القدر می باشد و در نزد امام رضا سلام الله عليه اعتبار فوق العاده ای داشت و در یکی از سفرهایی که امام علیه السلام عازم مکه بود، زکریا بن آدم از مدینه تا مکه با آن جناب همسفر بودند و امام فرمودند زکریا بن آدم در امور دین و دنیا مورد اعتماد و اطمینان می باشد.
کشی در رجال خود گوید: زکریا بن آدم گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم من در نظر گرفته ام از میان خاندانم مهاجرت کنم، زیرا در میان آن ها افراد نادان پیدا شده اند امام فرمودند شما آن جا را ترک نکنید خداوند به خاطر شما بلیات را از اهل بیت شما دفع می کند همان گونه که بوسیلۀ موسی بن جعفر بلاها را از بغداد دفع می سازد.
علی بن مسیب می گوید: به امام رضا سلام الله عليه عرض کردم: من راهم دور است و نمی توانم به مدینه بیایم و مسائل دینی خود را از شما سؤال کنم بفرمایید من احتیاجات دینی خود را از کجا بپرسم امام علیه السلام فرمودند: از زکریا بن آدم که در امور دین و دنیا مورد وثوق می باشد سؤال کنید من هم بعد از مراجعت از سفر به او رجوع کردم و از احتیاجات خود از وی سؤال کردم.
محمد بن اسحاق و حسن بن محمد که هر دو قمی بودند، گفتند: ما بعد از وفات زکریا بن آدم برای انجام مناسک حج به مکه رهسپار شدیم، در بین راه نامه ای از امام رضا سلام الله علیه دریافت کردیم امام در آن نامه نوشته بودند حکم خداوند درباره آن مرد که به رحمت خداوند واصل شد مطالبی را متذکر شدی، خداوند او را رحمت کند روزی که به دنیا آمد و روزی که از جهان رخت بربست و روزی که مبعوث خواهد شد.
ص: 200
او عمر خود را سپری کرد در حالی که حق را می شناخت و حق را بر زبان جاری می کرد و برای رضای خداوند صبر و شکیبایی داشت و خدا و رسول را دوست می داشت او در حالی به رحمت خداوند واصل شد که عهدی نشکست و پیمانی را نقض نکرد خداوند به اندازه نیت او به وی پاداش دهد و او را به بهترین آرزوهایش برساند تو درباره شخصی که به او وصیت شده از من سؤال کرده ای ما او را بخوبی می شناسیم.
زکریا بن آدم هنگامی که در گذشت شخصی را به نام حسن بن محمد بن عمران وصی و جانشین خود مقرر کردند نامه ای که برای حضرت رضا سلام الله عليه نوشته شده برای شناخت همین وصی می باشد امام در پاسخ فرموده اند من او را نیکو می شناسم شما باید از وی متابعت کنید و زکریا بن آدم در انتخاب او اشتباهی نکرده است و او مورد اعتماد و تایید ما می باشد.
زکریا بن آدم قمی در شهر قم درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد، اکنون قبر شریفش در مقبره شیخان در جوار قبر مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها زیارتگاه خاص و عام می باشد و این قبرگرامی بیش از دوازده قرن است مورد احترام و تکریم بوده و پیرامون قبر او گروهی از علما و فقهای بزرگ شیعه مدفون هستند که از آن جمله میرزای قمی صاحب قوانین الاصول می باشد
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 362 و در کتاب طهارت حدیث 14- 50 و در کتاب صلوة حدیث 25- 81 و در کتاب طلاق حدیث 35 و در کتاب معیشت حدیث 4- 20-21- 22 و در کتاب صيد حدیث 16- 20 و در کتاب اشر به حدیث 20 و در کتاب جهاد حدیث 9 و در کتاب حدود حدیث 10 و در کتاب رجال حدیث 19 ذکر کرده ایم.
زکریا بن آدم گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم: جماعتی از دشمنان
ص: 201
صلح می کنند و دست از عناد با مسلمانان بر می دارند ولی بعد از مدتی نقض عهد می کنند شاید یکی از علل نقض آن ها این باشد که نسبت به آنان عدالت نمی شود و آن ها به خاطر ظلم و ستم پیمان خود را شکسته اند. آیا می توان از اسیران آن ها خریداری کرد امام فرمودند اگر روشن شد که نقض عهد آن ها برای کفر بوده می توان از اسیر آنان خرید ولی اگر به خاطر ظلم بر آن ها باشد خریدن جایز نیست.
این راوی بین چند نفر مشترک می باشد و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی امام رضا علیه السلام بوده است او از امام سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب اشر به مسندالرضا حدیث 27 نقل کرده ایم، او می گوید: من از امام رضا علیه السلام در مورد فقاع سؤال کردم و از چگونگی ساختن فقاع برای او سخن گفتم. امام فرمودند آن را نیا شامید بار دیگر سؤال کردم فرمود: آن را نیاشامید و دیگر در این مورد سؤال مکن.
او زیاد بن مروان قندی ابوالفضل انباری است که از واقفیه بوده و از امام صادق و كاظم عليهما السلام روایت می کند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از یاران ابوالحسن موسى علیه السلام ذکر کرده است شیخ طوسی قدس الله سره نیز در رجال خود گوید: زیاد بن مروان قندی از اصحاب موسی بن جعفر می باشد. او مکنی به ابوالفضل و از واقفیه به شمار است و کتابی هم تالیف کرده است.
در فهرست گوید: زیاد بن مروان قندی کتابی دارد که یعقوب بن یزید از وی نقل می کند نجاشی در رجال خود گوید: زیاد بن مروان ابوالفضل انباری و یا ابوعبدالله
ص: 202
قندی از موالیان بنی هاشم بود، او از امام صادق و كاظم عليهما السلام روایت کرده ولی در امامت امام رضا سلام الله علیه متوقف شد او کتابی هم تالیف کرده است و آن را محمد بن اسماعیل زعفرانی از وی روایت می کند.
کشی در رجال خود گوید حسن بن موسی می گفت: زیاد یکی از ارکان واقفیه بود که در بغداد اقامت داشت او می گوید ابن ابی سعید زیات می گفت: من با زیاد قندی به حج رفته بودیم و شب و روز در راه مکه و در خود مکه همواره با یکدیگر زندگی می کردیم در یکی از شب ها نزد او رفتم وی را ندیدم و هنگام طلوع فجر به وی برخورد کردم و گفتم از غیبت شما ناراحت شدم بگویید دیشب کجا بودید!
زیاد گفت: من دیشب در ابطح با ابوالحسن موسى عليه السلام بودم و علی فرزندش هم نزد او بود و بعد موسی بن جعفر متوجه من شد و فرمود این فرزندم علی می باشد، گفته او گفته من است و فعلش هم فعل من می باشد، هرگاه حاجتی داشتی نزد او بروواز وی طلب کن و هر چه می گوید بپذیر که او جز گفته خداوند را نمی گوید، و جز حق از زبان وی چیزی نخواهی شنید.
ابن ابی سعید گوید مدتی از این جریان گذشت و اوضاع و احوال برامکه پیش آمد و حوادثی روی داد در این هنگام زیاد قندی برای امام رضا علیه السلام نوشت آیا آن سخنان پدرت را که به من گفت اظهار کنم و یا مخفی بدارم امام فرمودند: هر چه از پدرم شنیدی آشکارا بازگوکن و از کسی هم واهمه نداشته باش، زیاد هم آن جریان را آشکار کرد و همه جا گفت ولی او باز هم دست از توقف برنداشت.
در یک حدیث دیگر کشی از یونس بن عبدالرحمان نقل می کند که او گفت: بعد از در گذشت حضرت کاظم علیه السلام گروهی از وکلاء و نواب آن حضرت در شهرها اموال زیادی که متعلق به موسى بن جعفر سلام الله عليها بود در اختیار داشتند، و آن ها برای این که این اموال را به وصی و جانشین او ندهند در امامت توقف کردند و امامت امام رضا را قبول نکردند یکی از آن ها مروان قندی بود که هفتاد هزار دینار مال امام در دست او بود.
علامه حلی نیز زیاد بن مروان قندی را در بخش دوم خلاصه ذکر کرده و گفتار نجاشی و شیخ طوسی و کشی را دربارۀ او نقل نموده و گفته او یکی از ارکان واقفیه بوده
ص: 203
و من او را توثیق نمی کنم و روایت او را مورد عمل قرار نمی دهم و او را مردود الرواية می دانم.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب اطعمه حدیث 75 ذکر کرده ایم زیاد می گوید بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدم و دیدم در مقابلش طبقی پر از آلوی سیاه می باشد در حالی که فصل آلو نبود، امام فرمودند گرمی بدن من اندکی بالا رفت و آلو می خورم تا اندکی تسکین پیدا کند، آلوصفراء و خون را آرامش می دهد و به یاری خداوند بیمار را شفا می بخشد. (1)
ص: 204
او محدثی جلیل القدر و عالمی موثق و مورد اعتماد اهل حدیث بود مؤلفان در کتب خود از وی تجلیل و تکریم می کنند و او را امین در روایت حدیث می دانند، او از امام رضا و ابوجعفر عليهما السلام روایت کرده است برقی در کتاب رجال خود او را از اصحاب حضرت امام کاظم علیه السلام می داند ولی شیخ در رجالش گوید او از راویان امام رضا علیه السلام می باشد.
در فهرست خود گوید: سعد بن سعد اشعری کتابی هم تالیف کرده و آن کتاب را محمد بن حسن شنبوله از وی روایت می کند نجاشی در رجال خود گوید سعد بن سعد بن احوص اشعری قمی از ثقات است و از امام رضا علیه السلام نقل می کند، او یک کتاب مبوّب دارد که عباد بن سلیمان از وی روایت می کند و کتابی هم غیر مبوب دارد که احمد بن محمد بن خالد برقی از او روایت کرده است.
کشی گوید: عبدالله بن صلت قمی گفت: من خدمت حضرت جواد علیه السلام رسیدم و از او شنیدم می فرمودند: خداوند به صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و زکریا بن آدم پاداشی نیک دهد ولی از سعد بن سعد نام نبردند، من برگشتم نزد آن حضرت و امام فرمودند: خداوند به صفوان و عبدالله، و زكريا بن آدم و سعد بن سعد جزای خیر بدهد که آن ها نسبت به من وفا کردند.
ص: 205
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی در اصول و فروع نقل کرده، ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 308 و کتاب تفسیر حدیث 73 و کتاب دعاء حدیث 23- 51 و کتاب صلوة حديث 28- 30- 48- 76- 95- 105- 115- 125- 126 و در کتاب صوم حدیث 9- 35- 47 و در کتاب حج حدیث 15- 35- 65 و در کتاب زیارت حدیث 46 و در کتاب نکاح حدیث 91- 93- 94- 95- 96- 97 و در کتاب طلاق حدیث 7- 24 و در کتاب اطعمه حدیث 9- 10- 13- 14- 16- 31- 47- 50-52 و در کتاب تجمل حدیث 6 و در کتاب جهاد حدیث 2- 7 و در کتاب وصایا حدیث 1- 10 ذکر کرده ایم.
او گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی فرزندی دارد و او را به فرزندی خود قبول کرده ولی در هنگام وصیت او را از فرزندی خود نفی می کند و از میراث محروم می سازد من که وصی او هستم چکنم؟ امام علیه السلام فرمودند: چون او قبلاً او را به فرزندی قبول داشته نمی تواند او را از خود نفی کند و محروم گرداند، حالا که وصی از ماجرا اطلاع دارد نباید او را محروم کند. (1)
از او در کتب رجال نامی نیست. او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند، ما آن را در کتاب طهارة مسندالرضا حدیث 9 ذکر کرده ایم. او می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: مردی که بیضه اش کنده شده و او در هنگام بول به سختی گرفتار می شود و پشت سرهم از وی رطوبت ظاهر می گردد او چه باید بکند؟ امام علیه السلام فرمودند او باید وضو بگیرد و روزی یک بار خود را تمیز نماید و هر چه در مخرج بول هست بیرون بریزد.
ص: 206
او از ثقات راویان حدیث می باشد و همگان او را قبول دارند اصل او از کوفه بود ولی در بغداد بزرگ شد و در همان شهر نیز در گذشت، او حضرت کاظم و رضا علیهما السلام را درک کرد و از آن دو بزرگوار روایت نمود، او از موالیان ازد و یا جهینه می باشد علمای رجال او را در کتب خود آورده اند و از وی تجلیل و تکریم می کنند و به روایات او اعتماد دارند.
نجاشی در رجال خود او را ذکر می کند و می گوید: سعید بن جناح بغدادی از امام رضا علیه السلام روایت کرده و کتابی هم تالیف نموده که عبدالله بن محمد بن خالد از وی روایت می کند علامه حلی نیز در خلاصه او را توثیق کرده و در بخش اول خلاصه او را ذکر می نماید.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب اطعمه مسندالرضا حدیث 1 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: هرگاه مردی پا به سن گذاشت باید شب ها چیزی بخورد که خوردن عشاء و غذا در شب، خواب راحت می آورد و دهان را خوشبو می کند.
ابن داود در رجال خود و اردبیلی در جامع الرواة او را از اصحاب امام رضا عليه السلام ذکر کرده اند و آن را مستند به رجال شیخ نموده اند، ولی در رجال شیخ که در نجف اشرف چاپ شده ذکری از آن نیست و ممکن است در رجال چاپی حذف و یا اسقاطی شده باشد او از امام رضا چند حدیث نقل کرده که ما آن ها را در کتاب نوادر مسند الرضا حدیث 30- 38- 45 نقل کرده ایم.
ص: 207
او می گوید: امام رضا سلام الله علیه از پدرانش روایت می کند که رسول خدا صلى الله عليه وآله خیبر را به اهلش داد و قرار شد نصف محصول آن را به رسول خدا بدهند هنگامی که فصل برداشت محصول فرا رسید رسول اکرم صلى الله عليه وآله عبدالله بن رواحه را فرستادند تا محصول آن را تخمین بزند او گفت اگر میل دارید با تخمین ما بگیرید و اگر می خواهید ما می گیریم و حساب شما را می دهیم گفتند: این طور حق است و زمین و آسمان به حق پایدار می باشد.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و در رجال برقی گوید: سلیمان بن حفصویه از راویان امام هادی سلام الله بوده و در جامع الرواة نیز او را از رجال شیخ نقل می کند و در جایی دیگر از وی نامی نیست و مصادر مربوطه از او ذکری به میان نیاورده اند.
ظاهر حدیث این است که وی از بزرگان و متکلمان خراسان بوده مأمون او را به مرو خواسته بود تا در حضور وی با دانشمندان و فلاسفه واهل ادیان مناظره کند، و همچنین با امام رضا سلام الله علیه در موضوعات مختلف علمی و مذهبی احتجاج نماید ولی با همه این ها از وی در کتب مربوطه ذکری نیست تنها در آثار شیخ صدوق رضوان الله علیه از وی یادی شده است.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند که ما آن ها را در کتاب دعاء مسند الرضا حدیث 42 و در کتاب احتجاجات حدیث 9 و در کتاب طهارت حدیث 39 و درکتاب صلوة حديث 94 و درکتاب معیشت حدیث 31 ذکر کرده ایم، او می گوید: به حضرت رضا علیه السلام نوشتم مردی درگذشت و مقروض بود، از وی چیزی نماند مگر چیزی که در نزد شخصی گرو بود و قیمت آن بیش از مال مرتهن نبود، او می تواند بدون سایر وام خواهان از آن محل دین خود را بردارد.
امام علیه السلام فرمودند: همۀ طلبکاران در آن حق دارند و باید فروخته شود و
ص: 208
بین آن ها تقسیم گردد، و باز برای آن جناب نوشتم مردی درگذشت و وارثانی از او ماندند، شخصی آمد و ادعا کرد من از متوفی مالی طلب دارم و او هم نزد من گرو دارد، فرمودند اگر او از میت طلبی دارد ولی بینه ای ندارد او مال خود را می گیرد و بقیه را به ورثه بر می گرداند.
اما اگر اقرار کرد میت از من طلب دارد باید طلب را بدهد و اگر مدعی شد من هم از او طلب دارم باید بینه بیاورد و بعد از سوگند حقش داده می شود، اما اگر نتوانست بینه اقامه کند و وراث هم منکر هستند و می گویند وی از میت طلبی ندارد، باید آن ها سوگند یاد کنند که وی از میّت آن ها طلبکار نیست و حقی بروی ندارد.
این محدث جلیل القدر و بزرگوار از اولاد جعفر بن ابی طالب می باشد، او یکی از ثقات اهل حدیث است، وی از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده و پدرش نیز از راویان امام صادق علیه السلام است او مورد اعتماد فقهاء و محدثین می باشد و همگان او را امین و مورد اعتماد و مقبول القول می دانند علمای رجال در کتب خود او ر توصیف کرده و از وی تجلیل و تکریم می کنند.
شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و رضا عليهما السلام ذکر کرده و وی را از ثقات می داند و احمد بن ابی عبدالله برقی هم او را از اصحاب امام کاظم و رضا سلام الله علیه می داند و در فهرست شیخ آمده که او کتابی تالیف کرده و احمد بن ابی عبدالله از وی روایت می کند نجاشی هم او را از ثقات می داند و گوید او کتابی دارد که عبدالله بن محمد بن عیسی از وی نقل می کند.
کشی گوید: امام کاظم علیه السلام به سلیمان بن جعفر می فرمودند: ای سلیمان تو یک بار از رسول خدا صلی الله علیه و آله متولد شده ای گفت آری فرمودند: دوبار هم از علی علیه السلام متولد شده ای گفت آری فرمودند: تو فرزند جعفر هستی ؟ گفت: آری، فرمود: اگر عقیده ای که امروز داری نداشتی از هیچ کدام آن ها سود نمی بردی.
ص: 209
او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی در اصول و فروع نقل کرده و ما آن ها را در کتاب توحید حدیث 10- 15- 28- 29- 50 و در کتاب نبوت حدیث 1- 23- 46- 53 و در کتاب امامت حدیث 3- 10- 19- 24- 43- 227- 406- 427- 487- 489 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 5 و در کتاب تفسیر حدیث 18- 78- 148 و در کتاب دعاء حدیث 39 و در کتاب صلوة حديث 39- 58 و در كتاب صوم حدیث 21- 23 و در کتاب حج حدیث 30-71 و در کتاب نکاح حدیث 2- 3- 45- 89- 92 و در کتاب معیشت حدیث 6- 15 و در کتاب صید حدیث 4-5- 6- 7- 8- 9 و در کتاب اطعمه حدیث 2- 21- 24- 55- 61- 62- 86- 125 و در کتاب اشر به حدیث 12- 21- 25- 39 و در کتاب تجمل حدیث 32- 33- 35 و در کتاب جنائز حدیث 11- 15 و در کتاب رجال حديث 6- 38- 59- 90 و در کتاب نوادر حدیث 15- 16- 69- 71- 105 و در کتاب عقل حدیث 2 ذکر کرده ایم.
ابوهاشم جعفری گوید: در خدمت امام رضا سلام الله علیه بودیم، در آن جا عقل وادب مورد مذاکره قرار گرفت امام رضا علیه السلام فرمودند: ای ابوهاشم، عقل یک بخشش از طرف خداوند می باشند در صورتی که ادب را باید با مشقت به دست آورد هرکس خود را به سختی اندازد می تواند عقل را به دست آورد ولی هرکس بخواهد عقل را با تکلف تحصیل کند جز جهل چیزی به دست نخواهد آورد.
این راوی پدر داود قزوینی می باشد که ما ترجمه او را به شماره 149 در همین کتاب نوشتیم، ظاهراً در این جا بر راویان اشتباه شده باشد، زیرا راوی امام رضا علیه السلام فرزند او داود است نه پدرش سلیمان در هر حال در روایتی چنین آمده
ص: 210
است و خداوند می داند او یک حدیث از امام رضا نقل کرده و ما آن را در کتاب تفسیر مسند الرضا حدیث 158 ذکر نموده ایم.
سلیمان غازی از امام رضا علیه السلام روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه ﴿فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها﴾ فرمودند: هنگامی که مورچه گفت ای مورچگان در لانه های خود ساکن شوید که سلیمان و لشکریانش از این جا می گذرند و آن ها از روی عدم توجه شما را پایمال می کنند، باد این گفته مورچه را برای سليمان علیه السلام برد و او در این هنگام در آسمان پرواز می کرد.
حضرت سلیمان متوقف شد و فرمود مورچه را حاضر کردند، هنگامی که در برابر سلیمان قرار گرفت، گفت: ای مورچه مگر نمی دانی که من پیامبر هستم و به احدی ستم نمی کنم ، مورچه گفت: مطلب همین است که فرمودی، سلیمان گفت: پس چرا آن ها را از من ترسانیدی مورچه گفت: ترسیدم جلال و شکوه ترا مشاهده کنند و مفتون گردند و غیر خدا را عبادت نمایند.
از این شخص در کتب رجال ذکری نیست، ظاهراً او از فرماندهان لشکر مأمون می باشد، که در خراسان اقامت داشته است و جزء نگهبانانی بوده که مامون آن ها را برای حفظ و مراقبت از خانه امام رضا علیه السلام گمارده بود، او بعد از شهادت حضرت رضا بار دیگر همراه مأمون به عراق مراجعت می کند و به همان شغل سپاهیگری مشغول می شود.
طبری در تاریخ خود در حوادث سال 251 گوید: در این سال بین اهل بغداد و لشكر خلیفه جنگ در گرفت آن هایی که در سامراء بودند با معتز بیعت کردند ولی بغدادی ها در بیعت خود با مستعین ثابت ماندند او با گروهی از امراء واعیان کشور وارد بغداد شد و در منزل محمد بن عبدالله بن طاهر ساکن گردید و بین او و لشکر سامراء که با معتز بودند رفت و آمد برقرار شد.
ص: 211
بعد از این که مستعین در بغداد اقامت کرد گروهی از امراء و کارگزاران بزرگ حکومت به طرف بغداد رفتند و با مستعین همراه شدند ولی جعفر بن خیاط و سلیمان بن یحیی از رفتن به بغداد خودداری کردند و همین مطالب را ابن اثیر نیز در کامل التواریخ در حوادث سال 251 ذکر نموده است غیر از این واقعه در جای دیگری نامی از سلیمان ابن یحیی دیده نمی شود.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب تجمل حدیث 73 ذکر کرده ایم او می گوید: یکی از روزها امام رضا سلام الله عليه خواست سوار شود و به خانه مأمون برود، من هم جزء نگهبانان او بودم، در این وقت شانه ای طلب کردند و فرمودند ای سلیمان پدرم از پدرانش روایت می کرد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود هر کس شانه را هفت بار بر سر و ریش و سینه خود بکشد هرگز بیماری به او نزدیک نمی شود.
از این شخص نیز اسمی در کتاب ها نیست و نام او فقط در یک روایت که از امام رضا علیه السلام نقل می کند آمده است و ما آن را در کتاب نوادر مسندالرضا حديث 36 نقل کرده ایم، او می گوید امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که علی علیه السلام فرمودند مقصود از ذبیح اسماعیل علیه السلام می باشد.
ص: 212
او از راویان جلیل القدر و موثق می باشد و فقهای شیعه به اخبار و روایات او اطمینان و اعتماد دارند و مؤلفان در کتب خود از وی تجلیل می کنند و به فقه و فضل او اقرار دارند شیخ طوسی در رجال خود گفته: سهل بن یسع بن عبدالله اشعری قمی از اصحاب حضرت رضا و امام کاظم عليهما السلام است و علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و او را از ثقات می داند.
نجاشی نیز در رجال خود گوید سهل بن یسع بن عبدالله بن سعد اشعری از ثقات اهل قم بوده و از امام رضا و امام کاظم سلام الله عليهما روایت می کند، او کتابی هم تالیف کرده که محمد بن سهل فرزندش از پدر روایت می کند.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند ما آن ها را در کتاب طهارت حديث 62 و كتاب صلوة حدیث 100 و کتاب معیشت حدیث 32 و کتاب اطعمه حدیث 45 نقل کرده ایم، او می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم مردی وصیت می کند که دین او را بدهند شخصی می آید و مدعی می گردد که از وی طلب دارد و بینه اقامت می کند و سوگند هم یاد می نماید. باید با وی چگونه رفتار کرد، امام فرمودند: باید با او مصالحه شود و امانت او به وی باز گردد.
از او در کتب رجال نامی نیست و در روایتی که از امام رضا علیه السلام نقل کرده نامش آمده و ما آن را در کتاب صوم مسندالرضا حدیث 6 ذکر نموده ایم. او گوید:
ص: 213
از امام رضا علیه السلام شنیدم فرمودند: هرگاه ماه را دیدید روزه بگیرید و هرگاه ماه را دیدید افطار کنید و کسانی که قبل از دیدن ماه روزه بگیرند و یا افطار نمایند از شیعیان ما نیستند و با ما نخواهند بود.
راوی گوید: عرض کردم: پس روزه یوم الشک چه می شود؟ فرمودند: از پدرم شنیدم که از پدرش روایت می کرد که علی علیه السلام فرمودند: اگر روزی از شعبان را روزه داشته باشم بهتر است از این که روزی از ماه مبارک را افطار کرده باشم.
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نیست و نامش فقط در روایت او از امام رضا علیه السلام آمده است و روایت او را شیخ ابوجعفر طوسی در عیون الاخبار ذکر می کند صدوق گوید: سهل بن قاسم نوشجانی گفت: امام رضا علیه السلام در خراسان به من فرمودند: بین ما و شما خویشاوندی هست گفتم: ما از کجا با شما خویشاوند شده ایم و نسبت ما با شما چیست؟
امام علیه السلام فرمودند: هنگامی که عبدالله بن عامر بن کریز خراسان را گشود دو دختر از یزدجرد بن شهریار پادشاه ایران را اسیر کرد و برای عثمان بن عفان به مدینه فرستاد، عثمان یکی از آن ها را به حسن و دیگری را به حسین علیهما السلام بخشید، و آن دو بانو در منزل آن دو بزرگوار به هنگام تولد نوزاد در گذشتند و ما از این جهت با شما قرابت پیدا کرده ایم.
او دو حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند و ما آن را در کتاب امامت حدیث 168 و در کتاب تفسیر حدیث 61 نقل کرده ایم، او می گوید: مردی به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد: یا بن رسول الله از عروة بن زبیر روایت می کنند که او گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله در گذشتند در حالی که از مردم تقیه
ص: 214
می کردند. امام علیه السلام فرمودند:
بعد از این که آیه شریفه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ﴾ برحضرت رسول صلى الله علیه و آله فرود آمد، خداوند از وی ضمانت کرد و تقیه از او برداشته شد و اوامر خداوند را آشکار کرد ولی قرشیان آن چه می خواستند انجام دادند ولی قبل از این که این آیه نازل شود شاید تقیه ای بوده است.
ص: 215
ص: 216
او محدثى شريف و جلیل القدر است و از عبّاد و زهّاد و متقین به شمار می رود او در میان راویان و اهل حدیث وفقه به ،امانت صداقت و دیانت مشهور بوده و همگان به اخبار و روایات او اعتماد دارند صفوان از اصحاب اجماع است و فقهای ما رضوان الله علیهم به احادیث او عمل کرده اند و اخبار و آثار او را مورد پذیرش قرار داده اند و نام او در همه جا با احترام و تجلیل ذکر شده است.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود که از اقدم رجال شیعه می باشد گوید: صفوان بن یحیی از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهما السلام بوده و از اهل کوفه است شیخ طوسی نیز او را از اصحاب امام کاظم و رضا و جواد علیهم السلام نوشته و وی را از ثقات و وکلای امام رضا می داند گوید او مکنی به ابو محمد و از موالیان بجیله بود.
در فهرست گوید: صفوان بن یحیی از موالیان بجیله است، کنیه اش ابو محمد و در نزد اهل حدیث از موثق ترین افراد زمانش بود او در زمان خود یکی از عابدان به شمار می رفت و در هر روز صد و پنجاه رکعت نماز می گزارد و سالی سه ماه روزه می گرفت و سالی سه بارزکات مالش را می داد صفوان بن یحیی با عبدالله بن جندب و على بن در نعمان مسجد الحرام با هم پیمانی بستند که به آن عمل نمایند.
پیمان این بود که هرگاه یکی از آن ها در گذشت دیگری برای او نماز بخواند و
ص: 217
روزه بگیرد، و حج انجام دهد و زکاة بدهد، مادامی که زنده می باشد این اعمال را به کار بندد هر دو رفیقش درگذشتند و او به عهدش وفا کرد و برای آن دو رفیقش آن کارها را انجام داد و خیرات و مبرات کرد او هم برای خودکار کرد و هم برای دوستانش حج به جای آورد و روزه گرفت و زکاة داد و خیرات نمود.
صفوان بن یحیی از امام رضا و امام جواد سلام الله علیهما روایت می کند و از چهل نفر از اصحاب حضرت صادق علیه السلام نیز روایت کرده است و از موسی بن جعفر عليهما السلام نیز مسائلی نقل می کند و کتاب های زیادی هم تألیف کرده است و ما آن ها را از زکریا بن شیبان از وی روایت می کنیم و اسحاق ندیم در فهرست خود کتاب ها و تأليفات صفوان بن یحیی را ذکر کرده است.
نجاشی در رجال خود گوید: صفوان بن یحیی ابو محمد بجلی از ثقات اهل کوفه به شمار است پدرش از امام صادق سلام الله علیه نقل می کند و خودش از امام رضا و ابوجعفر جواد عليهما السلام روایت کرده است و از طرف آن دو بزرگوار وکیل بوده او گرفتار واقفیه نشده اگر چه آن ها پول بسیاری خرج کردند تا او را با خود همراه کنند، ولی وی به آن ها توجهی نکرد او کتاب های زیادی تالیف کرد و در سال 210 در گذشت.
شیخ کشی در رجال خود گفته: امام رضا علیه السلام فرمودند: خداوند صفوان ابن یحیی را رحمت کند، آن ها از گروه پدران ما بودند و هرکس در حزب ما درآید خداوند و را وارد بهشت می کند صفوان در سال 210 در مدینه درگذشت و امام جواد برای او حنوط و کفن فرستاد و به اسماعیل بن موسی دستور دادند بر او نماز بگزارد، و امام جواد علیه السلام نیز برای او طلب رحمت کردند و دیانت او را ستودند و علامه حلی هم او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده است.
او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی در اصول و فروع نقل کرده و ما آن ها را در کتاب علم حدیث 6 و در کتاب توحید حدیث 17 و در کتاب امامت حدیث 12- 17- 26- 209- 212- 242- 253- 311- 318- 345- 366 و در کتاب
ص: 218
ایمان و کفر حدیث 122 و در کتاب آداب حدیث 36- 39 و در کتاب تفسیر حدیث 25- 56- 69- 130- 131- 174- 175 و در کتاب طهارت حديث 6- 12- 21- 26 و در کتاب صلوة حدیث 91- 114 و در کتاب صوم حدیث 20 و در کتاب زكوة حديث 7 و درکتاب حج حدیث 14- 38 و در کتاب زیارت حدیث 23- 25 و در کتاب نکاح حديث 4- 41 و در کتاب طلاق حدیث 5-9 و در کتاب معیشت حدیث 34 و در کتاب تجمل حدیث 14 و در کتاب نذور حدیث 1- 3 و در کتاب وصایا حدیث 2 و در کتاب نوادر حدیث 118 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی سوگند یاد می کند ولی در دلش به آن اعتقاد ندارد و از روی میل و رغبت سوگند یاد نمی کند امام علیه السلام فرمودند: سوگند به اراده و نیت ارتباط دارد و اگر از روی قلب و اراده نباشد سوگند حساب نمی شود و اثری بر آن مترتب نیست.
ص: 219
ص: 220
این راوی نیز مجهول است در میان راویان چند نفر به نام طلحه هستند و معاصر امام رضا علیه السلام می باشند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی امام رضا هستند. او فقط یک حدیث از آن حضرت روایت کرده و ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 22 نقل کرده ایم او گوید: از آن جناب پرسیدم امام را جز امام کسی غسل نمی دهد. فرمود نمی دانید کدام کس او را غسل داد آری کسی که او را غسل داد بهتر از آن هایی که در چاه نزد یوسف رفتند، بود در حالی که پدر و مادر یوسف نزد وی نبودند.
ص: 221
ص: 222
او از خدمتگزاران امام رضا علیه السلام بود ولی از وی شرح حالی در کتب رجال نیامده، و عباس نام چند نفر از راویان است که همگان معاصر امام رضا بوده اند، و ظاهراً او عباس بن معروف قمی است که از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده که تالیفاتی هم داشته است، شیخ طوسی در رجال خود گوید: عباس بن معروف از یاران امام رضا بوده و او از ثقات اهل قم بود و از موالیان جعفر بن عبدالله اشعری به شمار می رفت.
در فهرست گوید: عباس بن معروف کتاب هایی تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله از وی روایت می کند نجاشی نیز در رجال خود گوید: عباس بن معروف ابوالفضل قمی از ثقات است و او کتاب هایی هم نوشته که برقی از وی نقل می کند، او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت کرده که ما آن ها را در کتاب ایمان و کفر مسند الرضا حدیث 30 و در کتاب دعاء حدیث 47 ذکر کرده ایم.
عباس از امام رضا علیه السلام روایت می کند که امام صادق سلام الله عليه فرمودند: هرکس هنگام شنیدن اذان صبح و اذان مغرب این دعا را بخواند و در همان روز و یا شب آن فوت کند مانند کسی است که با توبه از جهان رفته باشد، و دعا این است: ﴿اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِإِقْبَالِ نَهَارِکَ وَ إِدْبَارِ لَیْلِکَ وَ حُضُورِ صَلَوَاتِکَ وَ أَصْوَاتِ دُعَائِکَ وَ تَسْبِیحِ مَلاَئِکَتِکَ أَنْ تَتُوبَ عَلَیَّ إِنَّکَ أَنْتَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ﴾.
ص: 223
او نیز از خادمان امام رضا علیه السلام بوده است و از آن حضرت روایت می کند، شیخ طوسی در رجال و فهرست خود او را ذکر نکرده ولی نجاشی در رجال خود گفته: عباس بن هلال شامی از راویان امام رضا سلام الله می باشد او کتابی هم دارد که نسخه های آن به حسب راویان آن با یکدیگر اختلاف دارند و ما آن را از طریق محمد بن ولید خزاز از عباس بن هلال روایت می کنیم.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب ایمان و کفر حدیث 79- 98 و در کتاب تفسیر حدیث 36- 66- 89-93- 113- 154- 166 و در کتاب صلوة حديث 18 و در کتاب صوم حدیث 37 و در كتاب قضاء حديث 13- 14 و در کتاب مواریث حدیث 6 و در کتاب رجال حدیث 24- 25- 51-52 و در کتاب نوادر حدیث 24 نقل کرده ایم.
او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند ابلیس نامش حارث می باشد، و این که خداوند متعال او را ابلیس مورد خطاب قرار داده است معنایش این استای معصیت کار که فرمان خدا را به کار نبستی و او را از این جهت ابلیس گفته اند که وی از رحمت خداوند مأیوس شده است.
او از راویان موثق و مورد اعتماد است علمای رجال و فقهای عظیم الشان رضوان الله عليهم اخبار و روایات او را قبول دارند و به آثار و کتب او اهمیت می دهند او
ص: 224
از امام رضا علیه السلام روایت می کند و پدرش نیز راوی امام جعفر صادق سلام الله عليه بوده است ابوعبدالله برقی در رجال خود او را از راویان امام رضا و امام جواد علیهما السلام ذکر می کند و گوید او از محدثان کوفه و قم به شمار است.
شیخ طوسی نیز در فهرست خود گفته: عبدالرحمان بن ابی نجران کتابی دارد که محمد بن خالد برقی از وی روایت می کند و در رجال خود نیز او را از راویان امام رضا علیه السلام ذکر کرده است نجاشی گوید: عبدالرحمان بن ابی نجران ابوالفضل از موالیان کوفه می باشد او از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند و بسیار موثق و مورد اعتماد بوده است او کتاب هایی هم تالیف کرده که ما آن ها را از طریق عبدالله بن محمد بن خالد روایت می کنیم و علامه حلی در خلاصه او را ذکر کرده و وی را جزء ثقات نقل نموده است.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 18- 226- 313 و کتاب صلوة حديث 110 ذکر نموده ایم او می گوید در نامه ای که امام به یکی از اصحاب خود نوشته بود خواندم ما هرگاه مردی را مشاهده کنیم حقیقت ایمان و نفاق را در چهره او می بینیم.
او از راویان بزرگ و جلیل القدر می باشد علمای حدیث او را تعظیم و تجلیل کرده و به روایات او اعتماد نموده اند. وی از امام رضا و امام صادق و امام کاظم عليهم السلام روایت می کند در مصادر ذکر شده که وی وکیل امام صادق عليه السلام واستاد صفوان بن یحیی بوده و از مؤلفان و صاحبان اصول به شمار رفته است.
احمد بن ابی عبدالله برقی او را از راویان امام صادق و كاظم عليهما السلام ذکر کرده، و شیخ در رجال خود گوید: عبدالرحمان بن حجاج بجلی کوفی از اصحاب
ص: 225
امام صادق و کاظم است، در فهرست گوید: عبدالرحمان بن حجاج کوفی کتابی هم تالیف کرده که صفوان بن یحیی از وی روایت می کند.
نجاشی گوید: عبدالرحمان بن حجاج کوفی از موالیان بجیله است و در بغداد سكونت داشت او متهم بود که مذهب کیسانیه دارد ولی بعد از این عقیده دست برداشت و به امامت ائمه اطهار علیهم السلام اعتقاد پیدا کرد او از امام صادق و کاظم و رضا عليهم السلام روایت می کند و بسیار موثق و جلیل القدر است، او کتابی هم تالیف کرده که محمد بن ابی عمیر از وی روایت می کند.
کشی گوید: امام علیه السلام گواهی داد که او از اهل بهشت است، و حضرت صادق سلام الله علیه به او فرمودند با اهل مدینه سخن بگو، من دوست دارم درمیان شیعیان من مانند شما باشند در حدیث دیگری آمده که ابوالحسن علیه السلام فرمودند: عبدالرحمان بن حجاج بر دل ها سنگینی می کند.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند ما آن را در کتاب طهارت حدیث 55 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم: محلی که شکسته شده و روی آن بسته شده و یا زخمی که روی آن پارچه می باشد، در هنگام وضو و یا غسل جنابت و یا غسل جمعه چه باید کرد فرمودند تا آن جا که امکان دارد باید شسته شود و هرجا که امکان ندارد باید رها کرد و به زخم و جراحت نباید دست زد.
از این راوی ذکری در کتب رجال نیست ولی از حدیث او معلوم می گردد که وی از خواص امام رضا سلام الله علیه بوده است ولی با همه این ها او مجهول می باشد، او از امام علیه السلام یک حدیث روایت می کند ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 359 ذکر کرده ایم.
ص: 226
او می گوید: خدمت امام رضا علیه السلام بودم در آن هنگام که بیمار بود و ساعت های آخر عمرش را می گذرانید او به من نگاهی کرد و فرمود: ای عبدالرحمان در آخرین ساعت امروز فریاد از این خانه بر می آید در آن وقت فرزندم محمد نزد تو می آید و از تو می خواهد او را در غسل دادن من یاری کنی هرگاه مرا غسل دادید و برمن نماز گزاردید به این طاغیه اطلاع دهید تا او برمن نتواند ایرادی بگیرد.
راوی گوید: هنگام مغرب همان روز امام علیه السلام از دنیا رفتند و مرا حسرت و اندوه فرا گرفت، وقتی که خود را به او نزدیک کردم ناگهان صدایی از پشت سرخود شنیدم که گفت: آهسته باش ای عبدالرحمان، من متوجه شدم. مشاهده کردم دیوار شکاف برداشته و ابو جعفر نزد من می باشد او لباسی سفید و عمامه ای سیاه در برداشت گفت: ای عبدالرحمان حرکت کن تا مولایت را غسل دهیم.
او پدرش را غسل داد و بعد بر او نماز گزارد هنگام فراغ از غسل و نماز به من گفت: اکنون آن طاغیه را خبر کن تا نتواند از آن ایرادی بگیرد، من در کنار جنازه بودم تا صبح شد، هنگام صبح مأمون با گروهی آمدند هیبت او مانع شد تا من آغاز سخن کنم، مامون سؤال کرد: شما چه قدر دروغ گو هستید مگر شما نمی گویید امام را باید امام غسل دهد و بر او نماز بگزارد.
در این هنگام من متوجه مأمون شدم و گفتم حالا که شما شروع به سخن کردید پس بشنوید که دیشب هنگام مغرب سید و سرور من جهان را وداع گفت، و بعد ماجرا را برای او نقل کردم و شمایل و خصوصیات فرزندش را به او گفتم و از دیواری که آمده بود به او نشان دادم او پس از شنیدن این سخن خود را بر زمین افکند و مانند گاو نفس می کشید و می گفت وای بر تو ای مامون این چه کاری بود که کردی و بعد چند نفر را لعنت کرد و گفت آن ها مرا وادار کردند تا من او را مسموم سازم.
او یکی از مشهورترین اصحاب امام رضا علیه السلام می باشد و در میان خاصه و
ص: 227
عامه معروف است و همگان او را از خادمان خاص و محارم آن حضرت می دانند ابوصلت از حضرت رضا روایات زیادی در توحید امامت و تفسیر آیات قرآن و مطالبی دیگر در آداب و سنن نقل می کند شرح حال او در کتب فریقین آمده است، او را به صراحت لهجه و شجاعت و حق گویی ستوده اند.
حالات و خصوصیات او در کتب رجال مخصوصاً رجال اهل سنت آمده است از از مطالعۀ زندگی او معلوم است که وی در عصر خود از شخصیت های ممتاز بوده و با اکابر علما و اهل حدیث در آن عصر ارتباط داشته است افرادی که در طریق او هستند و ایخ و راویان او همگان از اعیان محدثین و حفاظ و رجال بزرگ حدیث می باشند، و ابوصلت تمام عمرش را در طلب حدیث و مسافرت در شهرها و ولایات گذرانیده است.
او معروف به ابوصلت هروی است ولی شیخ کشی نقل می کند که او در مدینهٔ منوره متولد شده است و آن طور که از حالات او بر می آید پدران وی در حجاز زندگی می کرده اند و ظاهراً جد اعلای او در هرات خراسان اسیر شده و به حجاز برده شده و به صورت برده در اختیار عبدالرحمان بن سمرة قرار گرفته و به همین جهت او را از موالیان عبدالرحمان بن سمره نوشته اند و نسب ولائی او هم قرشی بوده است.
پس بنابراین اصل او از هرات است و خاندانش در مدینه سکونت داشته اند و او در همان جا متولد شده و آغاز زندگی خود را در آن جا گذرانیده است و بعد برای طلب حدیث که در آن عصر اهمیت داشت و گروهی به جمع آوری احادیث پرداخته بودند او هم دنبال حدیث را گرفت، گاهی در بغداد و زمانی در حجاز، و مدتی در نیشابور و بلاد خراسان گذرانید و در علم حدیث مقامی بلند و ارجمند پیدا کرد.
شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا علیه السلام ذکر کرده و گوید عبد السلام بن صالح ابوصلت هروی از عامه است و بكر بن صالح از وی روایت می کند و در فهرست هم نامی از وی نبرده است. شیخ طوسی
ص: 228
تصریح می کند که او عامی است و این موجب شگفتی می باشد و بر ما معلوم نیست که شیخ با آن اطلاعات و وسعت روی چه اصلی او را از عامه می داند، در صورتی که اهل سنت او را شیعه می دانند.
نجاشی در رجال خود گوید: عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی از راویان امام رضا علیه السلام است وی از ثقات به شمار می رود و کتابی هم در وفات امام رضا تالیف ،کرده علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را ذکر نموده و از ثقات شمرده است، علامه گوید: او راوی امام رضا علیه السلام می باشد و اخبار و روایاتش صحیح و مورد عمل قرار می گیرد.
کشی در رجال خود گفته یحیی بن نعیم می گفت: ابوصلت حدیثش منقّح و صحيح است و ما دیدیم او حدیث استماع می کرد ولی او سخت به تشیع علاقه داشت و دروغ از وی مشاهده نشد و باز می گوید طاهر بن علی بن احمد می گفت: ابوصلت در مدينه متولد شده است و احمد بن سعید رازی گفت: ابوصلت ثقة و امین می باشد و آل رسول را دوست می داشت و دین و مذهب وی محبت محمد و آل او عليهم السلام بود.
ابن ابی حاتم گوید: عبد السلام بن صالح ابوصلت هروی از حماد بن زید، و عبدالوارث و جعفر بن سلیمان و عطاء بن مسلم و دیگران روایت می کند، او می گوید: از پدرم سؤال کردم: ابوصلت چگونه است؟ گفت: من او را ضعیف می دانم و از وی برای من حدیث نگفت و ابوزرعه نیز دستور داد حدیث ابوصلت را دور بیندازند و گفت: من از او روایت نمی کنم و او را قبول ندارم.
سمعانی در انساب خود گوید: ابو الصلت عبدالسلام بن صالح بن سليمان بن ایوب بن ميسرة هروی قرشی از موالیان عبدالرحمان بن جندب می باشد حماد بن زید و اهل عراق از وی عجایبی در فضایل علی بن ابی طالب نقل می کنند که منفردات او قابل احتجاج نیست ابوصلت برای طلب حدیث سفری به بصره كوفه، حجاز ویمن انجام داد و از حماد بن زید و مالک بن انس و جعفر بن سلیمان روایت کرد.
یحیی بن معین گوید: ابوصلت راستگو و مورد اطمینان است، و درجایی دیگر
ص: 229
گفته: ابوصلت در نزد ما از دروغگویان محسوب نمی شود ولی اخباری که او نقل می کند نزد ما شناخته نیست ابراهیم بن یعقوب جوزجانی گوید: ابوصلت از حق دور بود و میانه روی نداشت، ابوعبدالرحمان نسائی گوید: ابوصلت موثق نیست، دارقطنی گوید: ابوصلت یک رافضی خبیث بود.
ذهبی گوید: عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی مردی است شایسته، مگر این که او یک شیعه محکم و استوار است او از حماد بن زید و ابومعاويه وعلى الرضا روايت می کند عقیلی گوید: او یک رافضی خبیث است ابن عدی گفته او متهم می باشد دارقطنی گوید: از وی نقل شده که گفته است سگ علویان بهتر از همه بنی امیه می باشد، یحیی او را ثقه می دانست، ابن ستار مروزی گوید: او اخباری در مثالب نقل می کرد.
ابن حجر گوید: عبد السلام بن صالح بن سليمان بن ايوب بن ميسرة قرشي هروی، او در نیشابور سکونت داشت و در شهرها برای طلب حدیث به سیاحت پرداخت و به علی بن موسی الرضا خدمت کرد او از عبدالسلام بن حرب و عبدالله بن ادریس و عبادبن عوام و فضيل بن عياض و عبدالله بن مبارک و گروهی دیگر اخذ حدیث کرد و از وی فرزندش محمد و محمد بن رافع نیشابوری و عبدالله بن احمد بن حنبل و جماعتی دیگر روایت می کنند.
احمد بن سیار گوید: او برای مانقل کرد که او از مواليان عبدالرحمان بن سمرة می باشد او مردی زاهد و پارسا ،بود و در تشیّع افراط نداشت او به صحابه احترام می گذاشت و اخباری در مثالب و مطاعن نقل می کرد و حدیث ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ را او روایت می نمود و از عبدالرزاق صنعانی نیز اخباری نقل کرده که ما آن ها را نشنیده و نمی شناسیم.
خطیب بغدادی گوید: عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی از موالیان عبدالرحمان بن سمرة می باشد او برای به دست آوردن حدیث در شهرها و ولایات به مسافرت پرداخت و از شریک بن عبدالله و عبدالله بن محمد ادریس و ابو معاویه ضریر و سفيان بن عيينه و عبدالرزاق بن همام نقل حدیث کرد و در بغداد نیز از احمد بن منصور رمادی و عباس بن محمد دوری و اسحاق حربی و قطان روایت نمود.
او در ایام اقامت مأمون وارد خراسان شد و قصد داشت برای جهاد با کفار برود،
ص: 230
مأمون او را دید و شیفته سخنان او شد، او را در نزد خود نگه داشت و مصاحب خود نمود، او همواره در نزد مأمون محترم زندگی می کرد تا هنگامی که او مسألۀ خلق را ابداع کرد در این هنگام ابوصلت مامون را ترک گفت ابوصلت به کلام شیعه معرفت داشت و از عقاید آنان آگاه بود.
قبلاً از ابن حجر نقل کردیم که وی گفته: ابوصلت در نیشابور ساکن شد و در این شهر به نشر حدیث مشغول شد او قبلاً از مراکز علمی و حدیثی آن عصر در شام حجاز ،یمن، عراق و جاهای دیگر دیدن کرده بود و با مشایخ بزرگ آن زمان ارتباط برقرار کرده و در علم حدیث مشهور شده بود و بعد وارد نیشابور شد و در این شهر بزرگ که از حوزه های بزرگ علمی آن روز بود، اقامت گزید.
اقامت ابوصلت در نیشابور مقارن با اقامت مامون در مرو شد شهر مرو در آن ایام مرکز حکومت خراسان بود و مدتی هم به خاطر مامون مرکز خلافت اسلامی گردید مامون که خود مرد دانشمندی بود کوشش می کرد علما و دانشمندان را در مرو گردآورد و از آن ها به جهت منافع خود بهره برداری کند و لذا گروهی از فلاسفه و ارباب ادیان و متکلمین و فقها و اهل حدیث در آن جا جمع شدند.
در این هنگام ابوصلت نیز به قصد جهاد و غزا از موطن خود بیرون می گردد و در سرراه وارد مرو می شود و مامون از ورود او مطلع شده و وی را به مجلس خود می پذیرد، خطیب در تاریخ بغداد می گوید او وارد مرو شد و قصد داشت برای جهاد با کفار به طرف بلاد شرقی برود بعد او را نزد مامون بردند و مامون باوی به سخن گفتن مشغول شد از طرز صحبت او خوشش آمد و وی را نزد خود نگه داشت.
از عبارات خطیب چنین بر می آید که مأمون او را مانند برادر خود می دانست و برادرانه با او رفتار می کرد او در نزد مامون محترم زیست و در مجالس علمی و بحث و مناظرات شرکت می کرد چون زبانی شیرین و بیانی فصیح داشت و از علوم اسلامی هم آگاه بود. او با شجاعت و شهامت سخن می گفت و از کسی ترس و واهمه نمی کرد و همواره حق را مورد نظر قرار می داد و از آن دفاع می نمود.
ص: 231
بود، به همه میدان داده بود و هرکس هر چه می خواست می گفت و عقیده خود را آشکار می کرد اگرچه با نصوص قرآن و سنت ثابت مخالف باشد.
از جمله مسائلی که در عصر مامون پیدا شد موضوع خلق قرآن بود که گروهی از علما و اهل حدیث گرفتار آن شدند و از آن تعبیر به ایام محنت شده است جریان هایی که در این مسأله پدید آمد و خطوط فکری و عقیدتی که در این موضوع نوظهور پیدا شد بسیار مفصل و طولانی است و شرح آن مناسب این کتاب نمی باشد، و چون ابوصلت گرفتار این مسأله شد ما این بحث را در این جا ذکر نمودیم.
بشر بن غیاث مریسی که از شاگردان ابویوسف قاضی بود و از علمای کلام به حساب می آمد مسأله خلق قرآن را عنوان کرد و گفت قرآن قدیم نیست بلکه مخلوق می باشد و این موضوع سبب اختلاف و پراکندگی شد گروهی از او متابعت کردند و جماعت زیادی از بزرگان اهل حدیث مانند احمد بن حنبل باوی به مخالفت برخاستند، مامون هم از وی طرفداری کرد و مذهب او را تایید نمود.
ابوصلت هروی نیز با وی به مخالفت برخاست و در مجلس مامون با او مناظره کرد بشر بن غیاث در مناظره با ابوصلت شکست خورد، ولی چون مامون و دستگاه سیاست در آن روز از بشر حمایت می کردند او به فعالیت خود ادامه می داد ابوصلت متوجه شد که مامون از وی حمایت می کند و مخالفان او را سرکوب می نماید مامون را ترک کرد و بار دیگر عازم نیشابور و خراسان شد.
او بار دیگر از بغداد به نیشابور آمد. در این هنگام فرزندان طاهر در خراسان حکومت می کردند و مرکز حکومت آن ها شهر نیشابور بود و آن ها تقریبا در کار خود مستقل بودند و فقط نامی از خلیفه بود ابوصلت که اهل بحث و مناظره بود. در این جا نیز به کارهای خود مشغول بود و مجلس بحث و مناظره داشت و چون مرد زاهدی بود و گرایشی به دنیا نداشت مردم او را دوست می داشتند.
عبیدالله بن عبدالله بن طاهر گوید: من در مجلس برادرم طاهر بن عبدالله بن طاهر بودم در آن روز اسحاق بن راهويه حنظلی و ابوصلت هروی و گروهی از فقها و
ص: 232
اهل حدیث در آن جا بودند، در این میان اسحاق بن راهویه آغاز سخن کرد و مسائلی را بیان داشت و بقیه هم مطالبی گفتند و مجلس جنب وجوشی پیدا کرد و هرکدام از یکی تایید کردند و سرو صدا بلند شد.
ابوصلت هروی نیز در آن مجلس حضور داشت ولی او در گوشه ای ساکت نشسته بود و به سخنان بقیه گوش می داد مردم متوجه او شدند و گفتند: چرا تو چیزی نمی گویی و سکوت کرده ،ای او گفت من از علی بن موسی الرضا علیه السلام که به خداوند سوگند از خدا راضی بود همان گونه که به رضا نام گذاری شده بود شنیدم و او از پدرانش روایت می کرد که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:
ایمان بر سه گونه است نخست اعتقاد قلبی دوم اقرار به زبان سوم عمل به ارکان هنگامی که او این حدیث را با شرح و بیان اظهار کرد، همه مجلس را سکوت فرا گرفت و همگان از گفتار باز ماندند بعد از آن ابوصلت از جای خود برخاست و اسحاق بن راهویه نیز از جای خود حرکت کرد و بقیه هم برخاستند، اسحاق بن راهويه گفت: این چه سندی بود؟ گفت: این سند عطر مجالس است و همۀ مردمان را خشنود می کند.
این روایت را شیخ ابو جعفر طوسی در امالی خود نقل می کند و این جریان باید در سال 230 تا 232 واقع شده باشد زیرا در سال 230 عبدالله بن طاهر امیر خراسان در شهر نیشابور در گذشت و فرزندش طاهر بن عبدالله بن طاهر در همان سال به جای پدر به حکومت نشست و بطوری که بعداً خواهد آمد ابوصلت هروی نیز در سال 232 در گذشته و دو سال از حکومت او را درک نموده است.
این بود آن چه ما توانستیم دربارۀ این محدث جلیل القدر از مصادر و منابع موجود به دست آوریم بطوری که خوانندگان ارجمند ملاحظه فرمودند: گفتار علمای رجال دربارۀ او متفاوت است گروهی او را مورد وثوق قرار داده اند و اخبارش را قبول کرده اند و جماعتی هم او را جرح کرده و تضعیف نموده اند ولی تضعیف آن ها ناشی از تعصب می باشد و ما در این جا مواردی از خصوصیات او را ذکر می کنیم:
اول: شخصیت بارز و شهرت او در زمانش که اهل حدیث به آن اشاره کردند و
ص: 233
ما در حالات او نوشتیم که وی شیعۀ استوار و محکمی بود و علمای اهل سنت هم به این تصریح کرده اند و ما سخنان آن ها را قبلاً نقل کردیم و آن ها تنها ایرادی که بر ابوصلت گرفته اند این است که وی شیعۀ متعصب بوده و با بنی امیه مخالف بوده و دین و مذهب او محبت آل رسول صلى الله عليه و عليهم بوده است وی مثالب و معایب دشمنان اهل بیت را نقل می کرده و از فضایل و مناقب اهل بیت سخن می گفته است.
با مطالبی که نقل شد او از شیعیان اهل بیت علیهم السلام بوده و به امامت حضرت رضا سلام الله علیه معتقد و پای بند بوده است ولی در این که ابوصلت قبل از آمدن امام رضا علیه السلام به خراسان با وی برخوردی داشته و یا از او روایتی نقل کرده باشد. در این مورد در مصادر سخنی به میان نیامده است و مأخذی برای آن پیدا نکرده ایم ولی به احتمال قوی او قبلاً امام را در مدینه دیده است.
ما قبلاً از رجال کشی نقل کردیم که ابوصلت در مدینه متولد شده و پدرانش در آن جا اقامت داشته اند و او تشیع را در مدینه فرا گرفته و در همان جا با مذهب اهل بیت آشنا شده و لذا نمی توان گفت چون مأخذی در دست نیست پس باید گفت: وی در حجاز امام را ندیده است با این مطالب معلوم است که ابوصلت در مدینه با امام رضا و اصحاب او در ارتباط بوده است.
هنگام ورود حضرت رضا علیه السلام به نیشابور ابوصلت دراین شهر بوده است، زیرا در حدیث معروف به سلسلة الذهب که امام آن را در نیشابور القا و املا فرمودند ابوصلت حاضر بوده و یکی از راویان این حدیث می باشد و می گوید هنگامی که امام خواستند از نیشابور به طرف طوس بروند حفاظ وائمه اهل حدیث نزد آن جناب آمدند و از وی خواستند تا حدیثی از جدش برای آن ها املا فرماید.
او بعد از حرکت امام رضا سلام الله علیه و خروج از نیشابور همراه آن جناب از نیشابور بیرون گردید و در مصاحبت او به طرف طوس و مرو حضور داشت، در این جا باز هم معلوم نیست او از مرو برای استقبال امام به نیشابور آمده بود و یا این که وی در آن ایام در نیشابور به سر می برده و امام به آن جا رسیده است ولی از آن جا که ابوصلت با
ص: 234
امام همراهی کرده شاید به استقبال آمده و بعد به اتفاق عازم مرو شده اند.
هنگام ورود امام رضا علیه السلام به سناباد و ناحیه طوس ابوصلت در حضور آن جناب بوده است، در روایت صدوق آمده است که ابوصلت گفت: هنگامی که امام رضا سلام الله علیه به نزدیک سناباد رسیدند متوجه شدند که مردم از کوه سنگی برای طبخ غذا دیگ می تراشند امام علیه السلام به آن کوه تکیه دادند و دستور دادند برای آن حضرت نیز دیگی از آن سنگ ها بتراشند و برای وی در آن غذا طبخ کنند.
بعد از آن که امام رضا سلام الله عليه وارد مرو شدند ابوصلت همواره با آن حضرت بوده است و بطوری که ابن حجرهم نقل کرده است مانند خادمی برای آن جناب بوده و آن حضرت را ترک نمی کرده است ابوصلت در همه مجالس و محافل با امام شرکت داشته و در مناظرات و احتجاجات امام با رؤسای ادیان و متکلمان و دانشمندان حاضر بوده است.
از روایاتی که شیخ صدوق نقل می کند و ما آن ها را در ابواب و کتب مسندالرضا نقل کرده ایم ابوصلت مورد عنایت و توجه آن حضرت بوده و امام سخت به وی علاقه داشته است کسانی که با این روایات آشنا هستند از میزان علاقه امام رضا علیه السلام به ابوصلت آگاهی دارند و ابوصلت تا پایان عمر و لحظات آخر زندگی امام رضا با وی بوده است.
از زندگی ابوصلت بخوبی روشن می شود که او بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به عراق باز گشته است و در محافل علمی بغداد و در مناظرات و احتجاجات شرکت می کرده و با مأمون هم در ارتباط بوده است. ابوسعد سمعانی در انساب گوید: ابوصلت با هواپرستان و صاحبان مقالات و فرق و زنادقه و مرجئه و قدریه و جهمیه سخت در مبارزه بود و با آن ها مناظره داشت.
در زمان مامون بغداد مرکز تمام فرق و ادیان بود و هرکس برای خود در این شهر بزرگ بساطی پهن کرده و دکانی باز کرده بود هواپرستان و اهل شهرت میدان کار داشتند و هرکس ادعائی داشت علناً آشکار می کرد مامون هم که طرفدار علم و آزادی
ص: 235
اهمیت و مقام او در نزد رجال علم و سیاست و شرکت او در مجالس علم و حدیث و بحث و مناظره با متکلمان و مخالفان و ارتباط او با گروهی از مشاهیر اهل حدیث در آن زمان که مرجع و مقتدای اهل فن بوده اند و صراحت لهجه و دفاع از حق در حضور خلفا و امرا و اهل شوکت و قدرت.
دوم: تعریف و توصیف او به زهد و تقوا و ترک مال و منال دنیا و روی آوردن به علم و حدیث و شرکت در غزو و جهاد با کفار و حضور در مرزهای عقیدتی و سیاسی و حفظ حدود و ثغور و دفاع از حوزه مقدس دین و احکام مقدس اسلام که همه از اوصاف بندگان خاص خداوند است و ابوصلت همۀ این صفات را دارا بوده و جاه و جلال و شکوه خلفا او را به دنیا آلوده نکرد.
سوم: ورود ابوصلت به مرو خراسان و آشنایی او با مامون قبل از این که امام رضا سلام الله علیه وارد خراسان شوند او برای غزو و جهاد با کفار عازم مرزهای شرقی خراسان بوده و در مرو مامون او را نگه می دارد و از وی در مجالس و محافل علمی خود استفاده می کند تا آن جا که از خواص یاران او می گردد و با فضلا و دانشمندان در محضر مامون مناظره می کند و از عهده بر می آید و مورد توجه قرار می گیرد.
چهارم: مباحثات و مناظرات او با فرق ضاله و مبتدعه که در آن ایام به خاطر جو موجود زیاده شده بودند، مانند: جهمیه، قدریه، زنادقه، مبدعه و صاحبان مقالات و ادیان باطله او با همۀ این فرقه ها در مبارزه و ستیز بود و با آن ها بحث می کرد و از حق دفاع می،نمود و در این راه سختی ها و رنج ها کشید ولی دست از مبارزه برنداشت و همه خطرات را بر خود گرفت و از گفتن حق اعراض نکرد
پنجم: ابوصلت با بشر بن غیاث مریسی مباحثه و مناظره نمود و مامون هم در آن مجلس حضور داشت و او در حضور خلیفه بشر را مجاب کرد و بروی غلبه نمود بشر مریسی که یک مرد گمراه و منحرف بود مدتی با اظهار سخنان خود در مورد خلق قرآن جامعه را به خود مشغول کرد ابوصلت بعد از این جریان بغداد را ترک کرد و از مامون جدا شد و به طرف خراسان رفت و در نیشابور اقامت گزید.
ششم: ابوصلت از شیعیان اهل بیت علیهم السلام بود و به محبت علی و فرزندانش عليهم السلام علناً اظهار عقیده می کرد او همواره روایات وارده در فضایل و
ص: 236
مناقب آن ها را در مجالس حدیث نقل می کرد و مطاعن و مثالب دشمنان آنان را منتشر می ساخت و از این جهت مخالفان و معاندان او را متهم به رفض می کردند و اخبار و احادیث او را مردود اعلام می نمودند.
هفتم: او بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به عراق برگشت و در بغداد به نقل حدیث پرداخت و مجالس و محافل را با حضور خود رونق می بخشید به خاطر شهرتی که داشت علاقه مندان دور او جمع می شدند و از بیانات شیرین او سود می بردند، او در این شهر بزرگ که همه گونه مردمی در آن زندگی می کردند با مخالفان و معاندان مبارزه می کرد و عقاید حقه را بدون ترس و واهمه بیان می نمود.
هشتم: اختصاص او به امام رضا سلام الله عليه و نقل روایات آن بزرگوار و تدوین آن ها در کتاب خود او در هر محفلی که حاضر می شد و در هر شهری که بود در مجالس املای حدیث روایات امام رضا علیه السلام را املا می کرد و چون مرد ساده و بی پیرایه بود همگان سخن او را قبول می کردند و اکنون روایات او در کتب اهل سنت و جماعت نقل شده است جویندگان می توانند آن ها را پیدا کنند.
نهم: بغض او نسبت به بنی امیه و دشمنان اهل بیت علیهم السلام که همه آن را گفته اند خطیب بغدادی و سمعانی و ذهبی و ابن حجر که از اکابر عامه می باشند، به این موضوع تصریح کرده اند که وی با بنی امیه سخت مخالف بود و می گفت: سگ علویان بهتر از بنی امیه می باشد، به او می گفتند: عثمان هم از بنی امیه است می گفت: عثمان هم باشد.
دهم: محدثان عامه او را متهم کرده اند که دربارۀ اهل بیت و فضایل آن ها حدیث جعل کرده است و از آن احادیث مجعول یکی هم حدیث ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ می باشد، این سخن از روی تعصب و جهل می باشد حدیث مدینه را گروهی دیگر روایت می کنند و اختصاص به ابو صلت ندارد کسانی که تاریخ ابن عساکر و عبقات الانوار را مطالعه کرده اند به این سخنان سست اعتنایی ندارند.
ابوصلت هروی رحمة الله علیه در سال 232 بنابر قول سمعانی و یا در سال 236 بنابر نقل خطیب بغدادی در گذشت و او در ایام حکومت طاهر بن عبدالله بن طاهر که در
ص: 237
سال 230 به حکومت خراسان منصوب شد درگذشت و از این که در هنگام مرگ چند سال داشته و یا در کدام شهر از جهان رفته و در کجا دفن شده هیچ خبری نیست و فقط معلوم است که وی اندکی قبل از وفات در نیشابور بوده است.
از محل دفن او هم در کتب و آثار خبری نیست و همه دراین باره سکوت کرده اند و چیزی نگفته اند در حومه شهر مقدس مشهد در کنار جاده سنگ بست مزاری هست که مردم می گویند قبر ابوصلت است و خاصه و عامه او را زیارت می کنند، ولی در آن مزار هیچ گونه اثر و نشانه ای که ثابت کند این مزار متعلق به ابوصلت است وجود ندارد و سنگی ولوحی هم در آن جا نیست که این مدعا را ثابت نماید، والله اعلم.
او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی نقل کرده است و ما آن ها را در کتاب علم حدیث 15-18 و در کتاب توحید حدیث 12- 46 و در کتاب نبوت حدیث 4- 9- 12- 14- 54- 66 و در کتاب امامت حدیث 195- 270- 315- 382-391- 392- 394- 404- 416- 446- 450 و در کتاب ایمان و کفر حدیث- 10- 11- 12- 24- 25- 91- 92 و در کتاب تفسیر حدیث 32- 110- 155 و دركتاب دعا حديث 24 و در کتاب احتجاجات حدیث 4- 13 و در کتاب صلوة حديث 11 و در کتاب صوم حدیث 25 و در کتاب نوادر حدیث 32- 106 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم یابن رسول الله از پدرانت روایت شده هرکس در ماه رمضان مجامعت کند و یا افطار نماید باید سه کفاره بدهد و در حدیث دیگری نیز وارد شده که باید یک کفاره بدهد، ما به کدام یک از این دو حدیث باید عمل نماییم امام علیه السلام فرمودند باید به هر دو عمل گردد، و بعد از آن در توضیح حدیث فرمودند:
هرگاه مردی با حرام مجامعت کرد و یا با حرام افطار نمود، باید سه کفاره بدهد، برده آزاد کند، و دو ماه پشت سرهم روزه بگیرد و شصت مسکین طعام دهد ولی اگر با حلالی نکاح کرد و یا با حلالی افطار نمود باید یک کفاره بدهد و آن روز را هم قضا نماید. ولی اگر فراموش کرد باکی بر او نخواهد بود. (1)
ص: 238
از این راوی در کتب رجال حدیث ذکری نیست، و نام او در روایتی که از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند آمده است او در مرو خراسان در خدمت امام علیه السلام بوده و به موضوع امامت و خلافت اهمیت می داده است، ما روایت او را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 35 و در کتاب تفسیر حدیث 102 ذکر نموده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام از تفسیر آیه شریفه ﴿نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ پرسیدم.
فرمودند: خداوند فراموشی ندارد و سهو هم نمی کند این مخلوق حادث است که سهو دارد و فراموش می کند مگر نشنیده ای که خداوند فرموده: ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾، آری او کسانی که خدا را فراموش کنند و یا روز قیامت را از یاد برند مجازات می کند و آن ها را از یاد خودشان می برد همان گونه که در قرآن مجید می فرماید: ﴿وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسیهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾.
شما مانند کسانی که خداوند را فراموش کردند نباشید که خداوند آنان را از یاد خودشان برد و آن ها از فاسقان می باشند و یا فرمود: ﴿الْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَٰذَا ﴾، يعنى ما آن ها را ترک می گوییم همان گونه که آن ها روز قیامت را ترک گفتند و خود را برای هم چه روزی آماده نساختند امروز هم ما به آنان توجهی نخواهیم کرد.
او محدثی جلیل القدر بود و از وکلای حضرت رضا علیه السلام به شمار می رفت امام او را گرامی می داشتند و به وی احترام می کردند علمای رجال در کتب خود او را ستوده اند و به اخبار و روایات او اعتماد نموده اند شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان امام رضا علیه السلام ذکر می کند و می گوید: عبدالعزیز بن مهتدی از اشعریان قم
ص: 239
می باشد، احمد بن محمد بن عیسی و برقی از وی روایت می کنند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام می داند و شیخ طوسی در فهرست خود گوید: اوکتابی تألیف کرده که احمد بن ابی عبدالله از او نقل می کند نجاشی نیز در رجال خود او را از یاران حضرت رضا سلام الله علیه می داند و گوید وی از ثقات می باشد و کتابی هم نوشته که احمد بن ابی عبدالله برقی از او نقل کرده است و فرزندی هم به نام محمد بن الحسین بن عبدالعزیز از او باقی مانده.
کشی در رجال خود گفته فضل بن شاذان گفت: من در قم کسی را ندیدم که مشابه او باشد و او در زمان خود بی نظیر بود و نیز فرمود عبدالعزیز به من حدیث کرد و او بهترین قمی بود که من دیده بودم و وکیل امام رضا علیه السلام هم بود، علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و از شیخ طوسی نقل می کند که او فرموده دربارهٔ عبدالعزیز آمده که خداوند گناهانت را بیامرزد به ما و شما رحم کند و از شما راضی شود، همان گونه که من از شما راضی هستم.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند، ما آن ها را در کتاب نکاح حدیث 105 و در کتاب اطعمه حدیث 48 و در کتاب اشر به حدیث 19 و در کتاب رجال حدیث 71-83 نقل کرده ایم او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم من همه وقت نمی توانم حضور شما برسم اکنون مسائل دینی خود را از چه کسی سؤال کنم؟ امام علیه السلام فرمودند: مسائل خود را از یونس بن عبدالرحمان بپرسید.
او محدثی بزرگوار و جلیل القدر بود او شرافت نسب را با پاکی و صداقت و علم و تقوا در هم آمیخت او در میان سادات بنی حسن هم چون ستاره ای تابناک
ص: 240
می درخشید، و مقامی عظیم و جایگاهی بلند داشت، او عالمی مجاهد و محدثی زاهد باورع و پارسا بود او با جباران روزگار و خلفای نابکار عصر خود در ستیز بود و با معاندان و مخالفان حق مبارزه می کرد.
او عبدالعظيم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب عليهما السلام بود که روضه مبارکه اش در شهرری نزدیک تهران مشهور و معروف می باشد روزی هزاران زائر از اطراف و اکناف به زیارت قبر شریفش می روند و مرقد پاکش را زیارت می کنند و هزاران عالم، فقیه، محدث، خطیب، ادیب، شاعر و رجال سیاست در طول هزار و یک صد و پنجاه سال در جوارش آرمیده اند.
از حالات او معلوم می شود که وی به حضور سه تن از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده و از آن ها روایت می کند او از امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السلام نقل حدیث می نماید و در زمان امام هادی در گذشته است. عبدالعظیم درری و نواحی آن از طرف آن حضرت وکیل بوده و از شیعیان سرپرستی می کرده است، او در نزد ائمه اطهار سلام الله عليهم بسیار محترم و معزز و موثق بوده است.
او در عصر خود از بزرگان سادات اهل بیت و اعاظم مشایخ حدیث بود، او روایت های متعددی از ائمه اطهار بواسطه و یا بلا واسطه نقل می کند علمای رجال و انساب در کتب خود از وی تجلیل و تکریم می کنند و فضایل و مناقب و محاسن او را می ستایند و از شخصیت علمی و معنویش سخن می گویند و از عبادت و زهد و پارسایی وی تعریف می نمایند.
صاحب بن عباد در رساله خود گوید ابو حماد رازی می گفت خدمت امام هادی علیه السلام رسیدم و از او مسائلی را که نیاز داشتم سؤال کردم هنگامی که خواستم از حضورش مرخص ،گردم فرمودند: هرگاه برایت مشکلی پیش آمد و احتیاج پیدا کردی از عبدالعظیم حسنی که در نزد شما می باشد سؤال کن و سلام مرا هم به او برسان.
ص: 241
شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند، حضرت عبدالعظيم بر امام هادی عليه السلام وارد شد و عقاید خود را بروی عرضه کرد، امام سلام الله علیه به او فرمودند: ای ابوالقاسم به خداوند سوگند این هایی که گفتی دین من و دین پدران من می باشد، خداوند این عقاید را برای بندگانش پذیرفته و راضی می باشد بر همان عقاید ثابت باش که خداوند در دنیا و آخرت شما را ثابت بدارد.
ابونصر بخاری در انساب خود از عقبة بن عبیدالله روایت می کند که شخصی از امام حسن عسکری سلام الله علیه از عبدالعظیم سؤال کرد، امام علیه السلام فرمودند: اگر عبدالعظیم نبود، می گفتیم علی بن حسن بن زيد بن حسن فرزندی از خود باقی نگذاشت و روایتی نیز در فضیلت زیارت او وارد شده که آن را در فصل خودش در همین کتاب نقل خواهیم کرد به آن باب مراجعه شود.
شیخ طوسی در رجال خود گوید عبدالعظیم بن عبدالله حسنی از اصحاب امام هادی علیه السلام می باشد، و در فهرست گوید: عبدالعظیم بن عبدالله حسنی علوی کتابی تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی روایت می کند عبدالعظیم در ری جهان را وداع گفت و قبرش در همان جا می باشد شیخ در کتب خود بیش از این دربارهٔ عبدالعظیم چیزی نگفته و با اختصار گذشته است.
نجاشی در رجال خود گوید: عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب ابوالقاسم مؤلف کتاب خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام است و آن را احمد بن محمد بن خالد برقی از او روایت می کند عبدالعظیم در حال فرار از سلطان وقت واردری شد و در خانه یکی از شیعیان مخفی و درسكة الموالى ساكن شد.
عبدالعظیم در آن مخفی گاه که یک زیر زمین دور از انظار بود به عبادت مشغول شد، او روزها را روزه داشت و شب ها را به عبادت می گذرانید گاهی مخفیانه از منزل خارج می شد و به زیارت قبری که هم اکنون مقابل قبرش قرار دارد می رفت و آن جا را می رفت آن جا زیارت می کرد و می گفت این قبر یکی از فرزندان امام کاظم علیه السلام می باشد و بعد
ص: 242
بار دیگر به جای خود در همان منزل برمیگشت.
بعد از مدتی که از اقامت او در آن زیرزمین می گذشت شیعیان متوجه شدند که عبدالعظیم در آن جا اقامت دارد آن ها یکی بعد از دیگری به آن خانه مراجعه می کردند و با وی ملاقات می نمودند تا آن گاه که همۀ شیعیان متوجه شدند او در ری اقامت دارد، در این ایام مردی از شیعیان حضرت رسول صلى الله علیه و آله را در خواب دید رسول خدا به او فرمودند:
مردی از فرزندان من از سكة الموالی حمل خواهد شد و در باغ عبدالجبار نزدیک درخت سیب دفن خواهد گردید و به محل دفن او هم اشاره کردند، آن مرد رفت تا آن محل را بخرد صاحب باغ از او سؤال کرد برای چه می خواهد آن باغ را بخرد او هم جریان خواب را برای وی نقل کرد صاحب باغ گفت: من هم چنین خوابی دیده ام و اینک آن باغ را وقف می کنم.
آن مرد باغ خود را وقف کرد تا حضرت عبدالعظیم را در آن جا دفن کنند و بعد هم شیعیان ری مردگان خود را در آن دفن نمایند عبدالعظیم در همان ایام بیمار شد و درگذشت، هنگامی که خواستند او را لخت کنند و غسلش دهند در گریبان او کاغذی یافتند که در آن نسب خود را نوشته بود عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب عليهما السلام.
علامه حلّی در بخش اول خلاصه گوید: عبدالعظيم بن عبدالله ابوالقاسم صاحب کتاب خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام از عابدان و پارسایان زمان خود بودند، او داستانی دارد که دلالت بر حسن حال او می کند ما آن داستان را در کتاب بزرگ خود نقل کرده ایم ظاهراً مقصود علامه حلی از این داستان همان حدیث عرض دین و عقاید به امام هادی علیه السلام باشد.
احمد بن ابی عبدالله برقی در محاسن در کتاب عقاب الاعمال حدیثی از حضرت عبدالعظیم حسنی نقل می کند و در پایان می گوید او در نزد اهل حدیث مقبول و مورد رضایت می باشد شیخ صدوق نیز در من لا یحضره الفقيه ذيل حديث يوم الشک گوید: من این حدیث را فقط در طریق عبدالعظیم بن عبدالله حسنی که در مقابر شجره ری مدفون می باشد دیده ام و او نیز مرضی اهل حدیث است.
ص: 243
محدث جليل القدر حاج میرزا حسین نوری در خاتمه مستدرک گوید: عبدالعظیم از بزرگان سادات است و ما اکنون در این جا حالات او را از رساله ای که صاحب بن عباد دربارۀ او نوشته و به خط بعضی از بنی بویه که تاریخ آن 516 می باشد نقل می کنیم، صاحب بن عباد رحمة الله عليه گوید: تو از من نسب عبدالعظیم را که در مقبره شجره مدفون است سؤال کردی و خواستی از حالات و خصوصیات او تو را مطلع سازم، اینک بطور اختصار می گویم.
او عبدالعظيم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب عليهما السلام می باشد که بر او و پدرانش سلام باد، او مردی عابد و پارسا و معروف به امانت و صدق لهجه و آشنا به امور دین بود او به عدل و توحید معتقد و حدیث و روایات زیادی نقل کرده است وی از ابوجعفر محمد بن على و ابوالحسن عسكرى روایت می کند و آن دو بزرگوار نامه هایی برای او نوشته اند.
عبدالعظیم راوی گروهی از اصحاب موسی بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام می باشد او کتاب یوم و لیله را تالیف کرده است. گروهی از رجال شیعه مانند احمد بن ابی عبدالله برقی و ابوتراب رویانی از او روایت می کنند عبدالعظیم از دست حاکم وقت فراری بود و از شهری به شهری می رفت و خود را پیک سلطان معرفی می کرد تا آن گاه که به ری رسید و در محله ساربانان در منزل یکی از شیعیان در سکه الموالی فرود آمد.
صاحب بن عباد رحمة الله علیه سپس از آن چه در ری بر او گذشت گفتگو می کند که ما آن ها را قبلاً از رجال نجاشی نقل کردیم و بعد درباره اخبار و روایات او مطالبی آورده و در باب زیارت او حدیثی نقل می کند که ما آن را در جای خود نقل می کنیم و بعد دربارۀ توحید و عدل که در اخبار عبدالعظیم آمده و چند حدیث را نقل کرده است، جویندگان به کتاب زندگانی عبدالعظیم مراجعه کنند.
ص: 244
علمای رجال او را از اصحاب امام جواد و امام هادی علیهما السلام نوشته اند، و کسی او را از راویان امام رضا علیه السلام نشمرده است ولی او از امام رضا هم حدیثی نقل کرده و شیخ مفید حدیث او را از آن حضرت در کتاب اختصاص آورده است ممکن است گفته شود که در آن جا ابوالحسن هادی به ابوالحسن رضا تغییر پیدا کرده باشد و ناسخی در هنگام کتابت اشتباه کند.
اما این که از امام رضا علیه السلام حدیث نقل کرده باشد و بدون واسطه از آن جناب حدیث نقل کند بعید نیست زیرا عبدالعظیم حتی از هشام بن حکم روایت می کند و هشام در سال 198 در گذشته است. یعنی پنج سال قبل از شهادت امام رضا علیه السلام پس او در حال حیات امام رضا مردی جا افتاده بوده که از هشام روایت کرده و هم چنین او راوی حسن بن محبوب و محمد بن ابی عمیر هم می باشد.
در ایام خلافت متوکل عباسی اوضاع و احوال بر آل ابی طالب بسیار سخت شد و عمال و حكام برآن ها تعدى و تجاوز نمودند از طرف خلیفه بخشنامه هایی صادر شد که در شهرها و ولایات بر آنان سختگیری کنند دستور داده شد که اموال آنان را مصادره نمایند، کاری به آنان ندهند شهادت آن ها را در محاکم قبول نکنند، از ازدواج با آن ها خودداری نمایند هیچ گونه کمک و مساعدتی به آن ها انجام ندهند.
در این هنگام دنیا بر آن ها تنگ شد و سیاهی و ظلم و ستم به طرف آن ها حمله آورد. حقوق حقۀ آن ها پایمال گردید، منازل آنان ویران شد و خانه ها غارت گردید، باغ و مزارع خاندان پیغمبر از آن ها گرفته شد علویان کروه گروه توقیف شدند و به زندان ها افکنده گردیدند، گروهی هم خانه های خود را رها کردند و در کوه و بیابان ها و کویرها آواره شدند و در شکاف کوه ها و دره ها مخفی گردیدند.
ص: 245
یکی از این آواره ها حضرت محدث علیم و سید جلیل و محدث نبيل عبدالعظيم حسنی بود او از جور و ستم متوکل از منزل خود در مدینه بیرون شد و از شهری به شهر دیگر و از ولایتی به ولایت دیگر می رفت او خود را از جامعه مخفی می داشت تا آن گاه که بطور ناشناس وارد شهرری شد و در کوی بردگان در محله ساربانان در منزل یک نفر از شیعیان مخفی شد و سرانجام در همین شهر درگذشت.
عبدالعظیم در شهر ری اقامت گزید و معلوم نیست وی در چه سالی به ری وارد شد و در چه سالی جهان را وداع گفت و چند سال در آن جا زندگی کرد، ولی ورود او مصادف با ایام امامت حضرت هادی علیه السلام بوده است و در حیات امام هادی هم در گذشته است و وفات حضرت عبدالعظیم باید در حدود سال های 250 باشد، زیرا امام هادی در سال 254 در گذشته است.
عبدالعظیم حسنی در شهرری مورد توجه شیعیان شد و مردم متوجه او شدند. او در اوایل مخفیانه با مردم ملاقات می کرد و نمی خواست کسی از بودن او در شهر ری آگاهی پیدا کند ولی با مرور زمان همه شیعیان از وجود او در شهرری مطلع شدند، آن ها نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از وی سؤال می کردند و مشکلات خود را با او در میان می گذاشتند او گاهی هم مخفیانه از خانه بیرون می شده و برای زیارت قبریکی از فرزندان امام کاظم می رفته است.
در روایتی که در مسند عبدالعظیم حسنی نقل شده او از طرف امام هادی علیه السلام نیابت و وکالت داشته است و در شهرری سر پرست شیعیان بوده ابوتراب رویانی گوید: از ابوحماد رازی شنیدم می گفت من بر امام هادی علیه السلام در سرمن رأی وارد شدم و چند مسأله از او سؤال کردم که پاسخ مرا دادند بعد که خواستم با او وداع نمایم فرمود: هرگاه برایت مشکلی پیش آمد از عبدالعظیم حسنی سؤال کن و سلام مرا هم به او برسان.
ص: 246
ابوتراب رویانی گوید: حضرت عبدالعظیم حسنی گفت: بر امام هادی علیه السلام وارد شدم هنگامی که نظرش بر من افتاد به من خوشامد گفت و فرمود: ای ابوالقاسم تو حقاً دوست ما هستی گفتم: یا بن رسول الله آمده ام تا دین خود را بر شما عرضه کنم اگر عقاید من درست است بر آن ثابت باشم تا هنگامی که به لقای رحمت خداوند برسم امام علیه السلام فرمودند: عقاید خود را بگویید.
گفتم: من عقیده دارم که خداوند متعال یکی است و مانند ندارد، خداوند جسم نیست و به چیزی هم شباهت ندارد در او جسم، صورت عرض، و جوهر نیست، او جسم ها را پدید آورده و صورت ها را به تصویر کشیده است محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او می باشد او خاتم پیامبران است و پیغمبری بعد از وی نخواهد بود تا آن گاه که قیامت بیاید و شریعت او خاتم همه شرایع است و تا قیامت شریعت دیگری نخواهد آمد.
امام و خلیفه و ولی امر بعد از او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است، پس از وی فرزندش حسن بعد حسین علی بن حسین محمد بن علی جعفر بن محمد، موسى بن جعفر على بن موسى، محمد بن على و بعد شما امام و مولای من هستید امام هادی فرمودند بعد فرزندم حسن ولی بعد از وی مردم چه گونه خواهند بود. گفتم: مولای من او چگونه می باشد؟
امام هادی فرمودند امام بعد از فرزندم شخصش دیده نمی شود و نامش برده نمی گردد تا آن گاه که از غیبت بیرون گردد و جهان را پر از عدل و داد کند، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد عبدالعظیم گوید: به امام بعد از شما هم اقرار می کنم و عقیده دارم ولی آن ها ولی خداست و دشمن آنان دشمن خداوند می باشد، هرکس از آن ها اطاعت کند خداوند را اطاعت کرده است و معصیت آنان معصیت خداوند خواهد بود.
عقیده دارم معراج حق است، سؤال در قبر، بهشت، دوزخ، صراط، میزان، همه حق هستند، روز قیامت فرا خواهد رسید و خداوند همه را از گورها بیرون خواهد کرد و معتقد هستم واجبات خداوند بعد از ولایت، نماز، روزه، زکات، حج، جهاد و امر به
ص: 247
معروف و نهی از منکر می باشند امام هادی علیه السلام فرمودند: ای ابوالقاسم به خداوند سوگند این همان دینی است که خدا آن را برای بندگان خود پسندیده برآن ثابت باش که خداوند تو را در دنیا و آخرت ثابت بدارد.
محدث علیم حضرت سید عبدالعظیم در شهرری در همان کوی بردگان در محله ساربانان درگذشت و در باغی که مردی از شیعیان ری به نام عبدالجبار وقف کرده بود به خاک سپرده شد و در کنار درخت سیب آرمید و لذا آن قبرستان را مقبره شجره نام نهادند و در تاریخ و تذکره ها به همین نام معروف شد و ما قبلاً درباره این باغ و خوابی که صاحب آن دیده بود گفتگو کرده ایم و موضوع را از رجال نجاشی نقل کردیم.
مزار عبدالعظیم امروز در شهر ری معروف است بر قبر مبارک او قبه بلند طلائی سایه افکنده است، مناره های سر به آسمان کشیده و رواق های مجلل و ایوان ها و صحن های وسیع، پیرامون آن ساخته شده است روزی هزاران زائر از سراسر ایران بلکه جهان اسلام برای زیارت آن مرقد پاک به شهرری می روند و آن سید مظلوم را زیارت می کنند و از برکات قبر او بهره می برند و در آن بارگاه به راز و نیاز و تضرع به درگاه خداوند مشغول می گردند.
قبۀ پاک عبدالعظیم حسنی و روضه منوره او در قرن پنجم ساخته شده و اکنون هزار سال از عمر آن می گذرد. ساختمان آن مقارن با ساختن گنبد مطهر امام رضا علیه السلام بوده و شرف الدین قمی اساس آن را ریخته است و در فتنه مغول که شهرها و ابنیه و اماکن و مساجد و مدارس را خراب می کردند گنبد امام رضا علیه السلام در طوس و گنبد عبدالعظیم در ری از تخریب مصون ماندند و یادگاری از عهد کهن می باشند.
در طول یک هزار و یک صد و پنجاه سال که از وفات عبدالعظیم می گذرد، قبرش همواره مورد توجه شیعیان و مردمان ایران بوده است در کنار مرقد او در این مدت طولانی هزاران نفر از ملوک و سلاطین و امیران و حاکمان ناحیهٔ ری و علما و رجال دين و شخصیت های بزرگ در آن جا به خاک سپرده شدند اما امروز مقبره هیچ یک از آن ها
ص: 248
وجود ندارد و همه محو شده اند تنها مقبره باقی مانده از قدیم قبر ابوالفتوح رازی مفسّر بزرگ قرآن مجید می باشد.
شیخ صدوق در کتاب ثواب الاعمال حدیثی در فضیلت زیارت عبدالعظیم حسنی نقل کرده و گوید: محمد بن یحیی عطار قمی روایت می کند شخصی به خدمت حضرت هادی علیه السلام رفت امام علیه السلام از وی سؤال کردند: شما کجا بودید؟ عرض کرد به زیارت حسین بن علی علیهما السلام رفته بودم امام به آن شخص که از اهل ری بود، فرمودند: اگر قبر عبدالعظیم را که نزدیک شما هست زیارت کنی مانند این است که حسین علیه السلام را زیارت کرده باشی.
جعفر بن محمد بن قولویه نیز در کتاب کامل الزیارات این حدیث را از حسین ابن موسی بن بابویه از محمد بن یحیی عطار نقل می کند و صاحب بن عباد نیز در رساله خود که در حالات عبدالعظیم نوشته است آن را ذکر نموده است علامه محقق مرحوم شیخ عبدالحسین امینی قدس سره در تعلیقات کامل الزیارات می فرمایند این حدیث به خصوصیات این را وی بستگی دارد.
ظاهر امر چنین حکایت می کند که این مرد رازی به زیارت عبدالعظیم نمی رفته است و یا از مقام وفضل او آگاه نبوده و وی را آن طور که باید بشناسد نمی شناخته ،است لذا امام هادی علیه السلام به این وسیله خواسته است مقام و منزلت عبدالعظیم را به وی بشناساند و شخصیت معنوی او را به وی معرفی نماید تا او و دیگران متوجه موقعیت و شخصیت آن محدث بزرگوار بشوند و به زیارت قبر او بروند.
ابونصر بخاری در کتاب خود گوید: حضرت عبدالعظیم یک پسر و یک دختر داشتند پسرش محمد بن عبدالعظیم از زاهدان بزرگ عصر خود بود، و در کتاب منتقلة الطالبية گوید: زیارتگاه موسوم به سید محمد در نزدیک بلد که در حومه شهر سامراء قرار دارد، فرزند عبدالعظیم می باشد ولی مشهور در میان مردم آن زیارتگاه متعلّق به محمد بن
ص: 249
على هادي عليه السلام است، والله اعلم.
از او دختری هم به نام ام سلمه باقی مانده که زوجهٔ محمد بن ابراهيم بن حسن بوده و از وی سه پسر به نام های حسن عبدالله و احمد متولد شدند، مرحوم محدث قمی در سفينة البحار از مجدی نقل می کند که خدیجه دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن مجتبی علیه السلام همسر او بوده بنابراین عبدالعظیم بادختر عموی پدرش ازدواج کرده است، ما در کتب انساب جز این دختر و پسر فرزند دیگری از وی ندیدیم.
پدرش عبدالله در زمان حیات جدش حسن بن زید متولد شد، و پدرش علی قبل از این که فرزندش متولد گردد در زندان ابو جعفر منصور دوانیقی خلیفه جابر عباسی درگذشت کفالت او را جدش حسن بن زید به عهده گرفت مادرش کنیزی بود که او را حیفا می گفتند حسن بن زید او را بر فرزندانش مقدم می داشت و به او بسیار محبت می کرد، و در تعلیم و تربیت او کوشش می نمود.
ابونصر بخاری در کتاب سر السلسلة العلوية گفته: ابوالحسن علی بن حسن بن زید مادرش کنیز بود و در زندان ابوجعفر منصور درگذشت و در کتاب عمدة الطالب گوید: علی بن حسن بن زید ملقب به سدید و مکتی به ابوالحسن می باشد، اولاد او از فرزندش عبدالله هستند و مادرش ام ولد بوده است.
ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل آل ابوطالب گوید: منصور خلیفۀ عباسی دستور داد گروهی از سادات بنی حسن علیه السلام را دستگیر کنند، یکی از آن ها علی ابن حسن بن زید جد عبدالعظیم بوده است آن ها را از مدینه به بغداد آوردند و به زندان انداختند و مورد شکنجه قرار دادند علی بن حسن در زندان درگذشت و اخبار و حوادث این جریان در کتب تاریخ و سیر مشروحاً ذکر شده است.
ص: 250
حسن بن زید بن حسن علیه السلام جد پدر حضرت عبدالعظیم مادرش ام ولد بود و زجاجه نام داشت و او را رقراق هم می گفتند در عمدة الطالب گوید: حسن از طرف منصور دوانیقی حاکم مدینه بود و در غیر مدینه هم حکومت می کرد او در مبارزات عموزاده های خود با بنی عباس از خلفای عباسی حمایت می کرد و او نخستین علوی می باشد که لباس سیاه پوشید و به شعار عباسیان عمل کرد، وی در سن هشتاد سالگی در سال 168 درگذشت.
خطیب بغدادی در تاریخ بغداد شرح حال او را مفصل آورده و گوید: حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب هاشمی مدنی از پدرش و عکرمة و عبدالله بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم روایت می کند و از وی محمد بن اسحاق بن یسار و مالک بن انس و ابن ابی ذئب و عبدالرحمان بن ابی زیاد روایت می کنند، حسن بن زید یکی از مردان دستباز و با سخاوت بود و به همه احسان می کرد.
ابوجعفر منصور او را والی مدینه کرد و او پنج سال در آن جا حکومت نمود، پس از آن حسن مورد غضب او قرار گرفت و از مقامش عزل شد منصور تمام اموال او را مصادره کرد و وی را در بغداد به زندان افکند او همچنان در زندان بود تا منصور در گذشت بعد از منصور مهدی خلیفه شد و او بار دیگر حسن را از زندان آزاد نمود و همه اموالش را به او برگردانید وی در سفر حج در حاجر در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.
نسب عبدالعظیم حسنی از طریق زید به امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد شیخ مفید گوید: زید بن حسن متولی صدقات رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، او مسن ترین فرد بنی هاشم در عصر خود به شمار می رفت او طبعی بلند و اخلاقی نیکو داشت و به همگان نیکی می کرد مورخان نوشته اند او امور صدقات رسول خدا را در دست داشت ولی هنگامی که سلیمان بن عبدالملک خلیفه شد به فرماندار مدینه
ص: 251
نوشت زید را از تولیت صدقات کنار بگذار.
در این هنگام تولیت صدقات را از وی گرفتند و به شخص دیگری از همان خاندان دادند، ولی بعد عمر بن عبدالعزیز بر اریکه خلافت استقرار پیدا کرد نامه ای برای والی مدینه نوشت که زید بن حسن امروز بزرگ ترین و مسن ترین فرد در بنی هاشم است، هنگامی که نامه ام به تو رسید صدقات رسول خدا را به او تحویل دهید، زید بن حسن در سن نود سالگی در گذشت.
ابن حجر گوید: زید بن حسن بن علی بن ابی طالب هاشمی مدنی از پدرش و جابر و ابن عباس روایت می کند و از وی فرزندش حسن و عبدالرحمان بن ابی موالی و عبدالله بن عمرو بن خراش و عبدالملک بن زکریا انصاری و ابو معشر روایت می کنند او از سادات بنی هاشم بود و تولیت صدقات رسول خدا صلی الله علیه وآله را در دست داشت. او در حدود سال 120 در گذشت و نود سال عمر عمر کرد.
ما در کتب انساب و تذکره های خاندان عصمت و طهارت در این باره جستجو کردیم، و بعد از تفحص و تحقیق نام چند نفر از برادران او را به دست آوردیم که اکنون به نظر خوانندگان محترم می رسد:
1- احمد بن عبدالله که گفته اند اعقاب او در مصر و کوفه بوده اند.
2- حسن بن عبدالله معروف به مهفهف که در هنگام خلافت معتضد متولی فدک بوده است.
3- محمد بن عبدالله که او را نیز مهفهف می گفتند. اعقاب او در زنجان و ابهر زندگی می کرده اند.
عبدالعظیم حسنی در ایام زندگی خود تالیفاتی هم داشته که نام دو کتاب او برای ما حفظ شده است یکی از آن ها کتابی به نام خطیب امیرالمؤمنین علیه السلام است که نجاشی در رجال خود آن را ذکر می کند و دوم کتاب یوم و لیله می باشد که در رساله
ص: 252
صاحب بن عباد ذکر شده است و این کتاب باید در اوراد و اذکار و ادعیه و اعمال عبادی شب و روز باشد همان گونه که از نامش پیداست.
در اخبار و روایات عبدالعظیم چند حدیث و خطبه هست که از علی علیه السلام روایت شده و آن خطبه ها و روایات در نهج البلاغه سید رضی هم ذکر شده اند، و عبدالعظیم این روایات را با سند از مشایخ خود نقل می کند. از آن جمله حدیث مفصلی است که از امام جواد علیه السلام نقل می کند و در آن تعدادی از کلمات قصار امیرالمؤمنین که در نهج البلاغه هم آمده ذکر شده اند جویندگان به مسند عبدالعظیم تالیف نگارنده مراجعه کنند.
عبدالعظیم حسنی از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب آداب حدیث 12 نقل کرده ایم. او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: ای عبدالعظیم دوستان مرا از طرف من سلام برسان و به آن ها بگوشیطان را به دل های خود راه ندهند و به آنان بگو در گفتار راستگو باشند و امانت ها را ادا نماید و با همدیگر منازعه و جدال ننمایند و سکوت را مراعات نمایند و به کارهای بیهوده خود را مشغول نکنند.
به دوستان من بگو با یکدیگر رفت و آمد نمایند و این کارها موجب نزدیکی من با آن ها می گردد دوستان من نباید اوقات خود را به مخالفت و دشمنی با یکدیگر بگذرانند من با خود عهد کرده ام که از خداوند طلب نمایم تا کسانی را که مرتکب این گونه کارها می شوند عذاب کند و آنان را مورد خشم و غضب خود قرار دهد و این ها در آخرت زیانکار خواهند شد و سودی نخواهند برد.
به دوستان من بگو که خداوند نیکوکاران آن ها را آمرزیده و از بدکاران در گذشته است، مگر کسانی که شرک آورده و یا یکی از دوستان مرا رنجانیده باشند و یا در دل خود نسبت به آنان کینه ای داشته باشند خداوند از این گونه افراد نخواهد گذشت اگر او از این کار زشت خود دست کشید مورد رحمت و آمرزش خود قرار خواهد گرفت و اگر در این عمل باقی ماند خداوند روح ایمان را از وی می گیرد.
این گونه جماعت با این خصوصیات از دوستان ما هم محسوب نمی گردند و از
ص: 253
ولايت ما خارج می باشند، آن ها از خاندان ما سودی و بهره ای نخواهند برد، و من به خداوند از این لغزش ها پناه می برم عبدالعظیم حسنی روایات دیگری نیز از امام رضا علیه السلام نقل می کند و لیکن آن ها از طرق راویان دیگری نقل شده که ما آن روایات را در حالات همان راویان آورده ایم و روایت مستقیم همین تنها می باشد.
حضرت عبدالعظیم حسنی درمیان خاندان علوی شاید تنها فردی باشد که اخبار و احادیث مدوّن دارد و حتی احادیث او از احادیث علی بن جعفر هم بیشتر می باشد شیخ کلینی و صدوق در کافی و من لایحضره الفقیه به احادیث او استناد کرده اند و شیخ طوسی هم اخبار او را در کتب خود نقل می کند و در کتب قدما اکثر روایات او مورد استناد قرار گرفته است.
ما در مورد عبدالعظیم حسنی تحقیق و بررسی جامعی کرده ایم و تمام کتب حدیثی شیعه را مورد مطالعه قرار دادیم و از آن بزرگوار در حدود هفتاد حدیث مسند جمع کردیم و در یک مجموعه به نام عبدالعظیم الحسنى حياته و مسنده چاپ نمودیم و کتاب در چهار بخش تدوین شده بخش اول حالات ،عبدالعظیم بخش دوم مسند عبدالعظیم بخش سوم آباء واجداد عبدالعظیم و بخش چهارم مشیخه عبدالعظیم
از او درکتب رجال ذکری نشده، وی از امام رضا علیه السلام تعدادی روایت نقل کرده است، ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 143- 144- 145- 146- 147- 148- 149- 150- 151- 152- 153- 154- 155- 156- 157- 158- 159 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 86- 141 نقل کرده ایم.
او می گوید امام رضا علیه السلام از پدرش و او از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هرکس با مسلمانی در حالی که از وی
ص: 254
در کاری مشورت می خواهد، خیانت کند و او را در معرض ضرر و زیان قرار دهد من از او براءت می جویم.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم نوشته، ولی شیخ در رجال او را از یاران امام رضا سلام الله علیه می داند از این راوی جز نام خبر دیگری نیست و همه دربارۀ او سکوت کرده اند او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 231 و در کتاب تفسیر حدیث 96- 99- 100- 101 و در کتاب نکاح حدیث 102 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم: مردی با دختر عموی خودش ازدواج می کند، در حالی که وی از ام ولد پدر بزرگ خود شیر خورده است، آیا آن دختر بر آن جوان حرام می گردد یا خیر امام علیه السلام فرمودند: حرام نیست.
این راوی با همین نام در روایت امام رضا سلام الله علیه آمده است و آن مشترک بین چند نفر می باشد که همۀ آن ها با امام رضا علیه السلام معاصر می باشند و آنان عبارتند از:
1- عبدالله بن ابراهيم ابوالعباس که احمد بن ابی عبدالله برقی صاحب محاسن از وی روایت می کند.
2- عبدالله بن ابراهيم بن ابی عمر و غفاری هم پیمان انصار که ساکن ناحیهٔ مزینه در اطراف مدینه بود و کتابی هم تالیف کرده است که تالیف کرده است که حسن بن علی بن فضال از وی روایت می کند.
ص: 255
3- عبدالله بن ابراهيم بن حسين بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام او نسخه ای داشته که از پدران خود روایت می کرد و آن نسخه را علی بن سالم ثوبانی از وی نقل می کند.
4- عبدالله بن ابراهیم مدائنی که از امام کاظم علیه السلام روایت می کند.
معلوم نیست کدام یک از این چهار نفر راوی امام رضا علیه السلام بوده اند، او فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند، ما آن را در کتاب نوادر مسندالرضا حدیث 47 ذکر کرده ایم او می گوید: امام رضا از پدرش از امام صادق و او از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماه رمضان به طرف بدر حرکت کردند و در ماه رمضان نیز مکه را فتح نمودند.
او از مشاهیر اهل حدیث و ثقات می باشد او مردی عابد و پارسا بود و مقامی بزرگ در نزد محدثان داشت. همه او را گرامی می داشتند و به او احترام می گم گذاشتند، علماء و فقها او را مورد اعتماد قرار داده اند و اخبار و روایات وی را قبول دارند نام او در كتب رجال حدیث با تجلیل و تکریم آمده و همگان او را ستوده و با تعریف و تمجید از او شرح حالش را ذکر می کنند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق سلام الله علیه نقل می کند و گوید وی اهل کوفه بود و پدرش جندب هم از امام صادق علیه السلام روایت کرده است شیخ طوسی نیز در رجال خود او را از اصحاب امام صادق و كاظم و رضا عليهم السلام ذکر نموده و او را از ثقات اهل کوفه می داند.
کشی گوید: عبدالله بن جندب به موسی بن جعفر علیهما السلام عرض کرد: آیا از من راضی هستی؟ امام فرمودند: آری به خداوند سوگند خدا و رسول هم از تو راضی هستند، یونس بن عبدالرحمان گوید: عبدالله بن جندب را دیدم در حالی که از عرفات به طرف مشعر حرکت می کرد و او یکی از شب زنده داران بود، به او گفتم: خداوند
ص: 256
به عبادت تو امروز توجه فرمود.
او به من گفت: به خداوند سوگند! من در این مواقف و حرکت های خود که انجام دادم هرگز برای خودم دعا نکردم، من از ابوالحسن علیه السلام شنیدم می فرمودند: هرکس در پشت سر برادر مؤمن خود دعا کند و در غیبت او برایش دعا نماید از آسمان ها به او ندا می شود برای هر دعائی که برای برادر غایب خود کردی خداوند صد هزار به تو می دهد من دوست نمی دارم که صدهزار را برای یکی رها کنم و معلوم نیست آن یکی هم انجام می گیرد یا نه.
شیخ طوسی گوید: عبدالله بن جندب وکیل امام كاظم و رضا عليهما السلام بود، او در نزد آن دو بزرگوار مقامی ارجمند داشت و اوقات خود را به عبادت می گذرانید حمدویه می گفت هنگامی که عبدالله بن جندب در گذشت علی بن مهزیار جای او را گرفت علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و او را از ثقات شمرده و سخنان نجاشی و کشی را درباره او نقل کرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند، ما آن ها را در کتاب نبوّت حدیث 31 و کتاب امامت حدیث 420- 453 و در کتاب تفسیر حدیث 153 و در کتاب رجال حدیث 97 ذکر کرده ایم او گوید: حضرت رضا علیه السلام برای من نوشتند: خداوند تو را رحمت کند از گروهی که تا دیروز با تو برادر بودند و اکنون با تو از در مخالفت در آمده اند و با تو دشمنی می کنند.
نوشته ای اینک آن ها با تو مخالف می باشند و از تو براءت می جویند و زندان بودن پدرم را وسیله قرار می دهند امام در آخر نامه نوشته بودند شیطانی برآن ها ظاهر شد و آن ها را گمراه کرد و آنان را در امور دین و دنیا گرفتار شبهه نمود، آن ها دروغ گفتند و از باطل متابعت کردند و بر امام خود دروغ بستند آن ها خواستند از نزد خود هدایت شوند و به همین جهت دنبال تأویلات و توجیهات رفتند.
اکنون باید از همان جائی که می بایست رهنمایی می شدند، از همان ناحیه هلاکت آنان خواهد رسید هر چه به آن ها برسد از طرف خودشان می باشد و خداوند به
ص: 257
بندگان خود ستم نمی کند و این بندگان او هستند که برخود ستم روا می دارند.
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند، ما آن حدیث را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 32 ذکر کرده ایم. او می گوید امام رضا علیه السلام از نزد ما گذشتند، ما دربارۀ امامت او با هم مخاصمه می کردیم هنگامی که از ما دور شد من و تمیم بن یعقوب سراج که از اهل برقه بود با امامت او مخالف بودیم و به زیدیه اعتقاد داشتیم دنبال وی را گرفتیم.
هنگامی که وارد بیابان شدیم تعدادی آهو در آن جا مشاهده کردیم، در این جا على بن موسی الرضا به یک بچه آهو که تازه متولد شده بود اشاره کردند، بچه آهو آمد و در مقابل او قرار گرفت، امام رضا علیه السلام آهو را گرفتند و دست به سر و صورتش کشیدند و آن را به غلام خود دادند، بچه آهو ناراحت بود و می خواست خود را خلاص کند و به چراگاه برود.
در این هنگام امام رضا سلام الله علیه سخنانی به بچه آهو گفت که ما آن را نشنیدیم بچه آهو ساکت شد و بعد به من فرمودند: ای عبدالله هنوز ایمان نیاورده ای عرض کردم چرا ایمان آوردم تو سیدمن و حجت خداوند برخلق او می باشی، و من اکنون از گذشته توبه می کنم بعد از این امام رضا علیه السلام به آن بچه آهو اشاره کردند و او هم به میان آهوان در چراگاه رفت.
آهو در هنگام رفتن خود را به بدن امام می مالید و از دیدگانش اشک جاری بود و فریاد می زد، امام علیه السلام فرمودند می دانید او چه می گوید؟ گفتم خدا و رسول و فرزند رسول می دانند او چه می گوید او می گوید تو مرا نزد خود طلب کردی و من امیدوار بودم از گوشت من بخوری و اکنون که مرا رها می کنی و دستور می دهی میان آهوان بروم محزون می باشم.
ص: 258
ابوطالب عبدالله بن صلت قمی یکی از ثقات اهل حدیث و شخصیت های بزرگ عصر خود بود نام او در کتب رجال با تجلیل و احترام ذکر شده و همگان او را توثیق و ستایش کرده اند و به فضل و کمال و دانش او اعتماد نموده اند و او را به جلالت قدر و عظمت مقام ستوده اند و به اخبار و روایات و کتب و آثار او عمل کرده اند، ابوعبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا و جواد عليهما السلام ذکر کرده و گفته او از موالیان تیم الله بن ثعلبه می باشد.
شیخ ابوجعفر طوسی رضوان الله علیه در رجال خود در باب اصحاب امام رضا علیه السلام گوید: ابوطالب عبدالله بن صلت قمی از موالیان تیم الله بن ثعلبه از ثقات اهل حدیث است، ولی در باب اصحاب امام جواد گوید او از موالیان ربیعه است و در فهرست گوید ابوطالب عبدالله بن صلت قمی کتابی تالیف کرده و احمد بن ابی عبدالله برقی صاحب محاسن ! را از وی روایت می کند.
نجاشی در رجال خود گفته عبدالله بن صلت ابوطالب قمی از ثقات می باشد و روایات او مورد قبول است او از امام رضا علیه السلام روایت می کند و کتابی هم در تفسیر دارد که علی بن عبدالله بن صلت از وی روایت می کند، علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر نموده و بعد از نقل کلام شیخ و نجاشی او را توثیق می کند و می گوید: روایات او مورد اعتماد می باشد و او راوی امام رضا علیه السلام است.
کشی در رجال خود گفته: محمد بن عبدالجبار نقل می کند که ابوطالب قمی گفت: برای امام جواد علیه السلام ابیاتی فرستادم و در آن ابیات از پدرش یادی کرده بودم و از آن بزرگوار اجازه خواستم تا دربارۀ او هم چند بیت بگویم امام اشعار مرا از كاغذ بریده و در دست خود نگه داشته بود و در بالای نامۀ من نوشته بود، خوب اشعاری گفتی، خداوند به تو پاداش دهد.
حمدان نهدی گوید: ابوطالب قمی گفت: نامه ای برای ابوجعفر علیه السلام
ص: 259
نوشتم و از آن حضرت خواستم اجازه دهند تا در مصیبت پدرش نوحه سرایی کنم و اشعاری در مصیبت او بگویم او در پاسخ من نوشت برای من هم نوحه سرایی کن همان گونه که می توانی برای پدرم نوحه کنی، محمد بن مسعود گوید: ابوطالب قمی سمیر را درک نکردند.
خاندان صلت قمی از خاندان های علم و حدیث و فقه می باشند، آن ها در قرن دوم و سوم و چهارم رجالی عالی مقام داشته اند فرزندان و احفاد آن ها همگان از مشاهیر عصر خود بوده اند گروهی از آن ها در قم و جماعتی هم در بخارا و جاهای دیگر به مذهب اهل بیت علیهم السلام خدمت کرده اند که شیخ صدوق رضوان الله علیه در مقدمه کمال الدین به این خاندان اشاره ای دارد و از دانش و کمال آن ها یاد می کند
ابوطالب قمی از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب نکاح حديث 13 و 24 نقل کرده ایم.
شیخ ابو جعفر طوسی در رجال خود او را از راویان امام رضا عليه السلام ذكر کرده و و گفته: او صد سال عمر کرد، و کشی در رجال خود گوید: عبدالله بن طاووس صد سال زندگی نمود و پس از این از حسن بن احمد مالکی نقل می کند که او گفت عبدالله بن طاووس می گفت: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم برادر زاده ای دارم که دخترم را به وی داده ام و او شراب می نوشد و همواره از طلاق سخن می گوید.
امام علیه السلام فرمودند: اگر او در مذهب با شما هم عقیده است. تکرار طلاق به زبان در یک مجلس مانعی ندارد و زن او مطلقه نمی شود ولی اگر از اهل سنت باشد باید
ص: 260
از زنش جدا شود، زیرا او با اظهار طلاق قصدش جدایی می باشد راوی گوید: عرض کردم: از پدرانت روایت شده که آن ها فرموده اند: با زنانی که در یک مجلس سه طلاقه می شوند ازدواج نکنید، زیرا آن ها هنوز در نکاح زوج های خود هستند.
امام علیه السلام فرمودند: این موضوع به شما شیعیان مربوط می شود نه از اهل سنت زیرا هرکس دین قومی را قبول کرد باید از قوانین و احکام آن دین متابعت کند گوید از او سؤال کردم یحیی بن خالد پدرت موسی بن جعفر عليهما السلام را مسموم کرد فرمودند آری سم را در سی عدد خرمای تازه نهادند و او در اثر خوردن آن خرما مسموم شد. در پایان به او فرمودند توصد سال عمر می کنی.
علامه حلی گوید: عبدالله بن طاووس از اصحاب امام رضا علیه السلام بود و امام به او فرمودند تو صد سال زندگی خواهی کرد در مورد این راوی مطلبی که دلالت بر عدالت و یا جرح او باشد پیدا نکردم و ظاهر این است که او از شیعیان باشد.
او از حضرت رضا سلام الله علیه دو حدیث نقل می کند و ما آن ها را در کتاب طلاق حدیث 28 و کتاب رجال حدیث 37 نقل کرده ایم.
او از اولاد زید بن علی بن الحسین علیهم السلام می باشد جد او حسین بن زید را ذوالدمعه و ذوالعبرة می گفتند چون او همواره گریان بود و اشک از دیدگانش جاری می شد او برای پدرش زید و برادرش یحیی بسیار گریست او بعد از شهادت پدرش در کفالت امام صادق علیه السلام درآمد و از آن جناب دانش و علم فراوانی آموخت و در سال 135 در حالی که هفتاد و شش سال از عمرش می گذشت جهان را وداع گفت.
او نه دختر و هجده پسر داشت که یکی از آن ها علی بود و فرزند او عبدالله که از امام رضا علیه السلام روایت می کند، شرح حال مفصلی از وی نیست ولی یحیی بن
ص: 261
حسین ذوالدمعه عموی عبدالله مادرش خدیجه دختر امام باقر علیه السلام بود و یحیی در بغداد در گذشت و مامون بر وی نماز گزارد او مردی عاقل و دانا بود و بیست و هشت فرزند از دختر و پسر داشت.
در دهکده میامی در نزدیک مشهد مقدس زیارتگاهی هست که در میان مردم مشهور به امام زاده یحیی می باشد و در مدخل بقعه این امام زاده سنگی نصب شده و در آن نوشته اند این جا مقبره و مزار يحيى بن حسين ذى الدمعه است و این سنگ در قرن نهم هجری در آن جا نصب گردیده است در حالی که علمای انساب نوشته اند او در بغداد در سال 207 درگذشت.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام می داند و در فهرست گفته: او کتابی هم نوشته که ابن عقده توسط مشایخ خود از او روایت می کند و نجاشی نیز در رجال خود او را ذکر کرده و گفته او نسخه ای دارد که فرزندش ابوجعفر محمد بن عبدالله از او نقل کرده است.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند، ما آن را از کتاب امامت مسندالرضا حدیث 79 نقل کرده ایم. او می گوید امام رضا علیه السلام از پدران خود از علی علیه السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: ای علی این امر از شما آغاز می گردد و به شما ختم می شود (یعنی امامت) شما صبر پیشه کنید که عاقبت با پرهیزکاران می باشد.
شما حزب خدا هستید و دشمنان شما حزب شیطان می باشند خوشا به حال کسانی که از شما اطاعت کنند و وای بر کسانی که نافرمانی شما را بنمایند شما حجت خداوند در میان بندگان او هستید و شما آن ریسمان محکمی می باشید که هرکس به آن چنگ زند هدایت می گردد و هرکس آن را رها کند گمراه می گردد من بهشت را از خداوند برای شما مسألت می کنم شما همواره در اطاعت خداوند پیشتاز هستید و سزاوار به آن می باشید.
ص: 262
از این راوی در کتب رجال حدیث نامی نیست او یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل کرده که ما آن را در کتاب تفسیر مسندالرضا حدیث 60 نقل کرده ایم. او می گوید امام رضا سلام الله علیه آیه شریفه: ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾ را عنوان کردند من عرض کردم او هم مانند ما دو دست دارد؟ امام علیه السلام فرمودند: اگر خداوند چنین باشد که مخلوق خواهد بود.
از این را وی نیز ذکری در کتب رجال نیست و او هم از امام رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند ما آن ها را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 72-75 ذکر نموده ایم او می گوید امام رضا سلام الله علیه از پدرانش از علی علیه السلام روایت می کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند من و علی از یک نور آفریده شده ایم.
شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا علیه السلام عنوان کرده و گوید: عبدالله بن محمد حجال از موالیان بنی تیم الله است و از ثقات اهل حدیث به شمار می رود و در فهرست گوید: عبدالله بن محمد حجال کتابی تالیف کرده که حسن بن علی کوفی از وی نقل می کند نجاشی نیز او را از موالیان بنی اسد می داند و گفته شده که از موالیان بنی نهم است. او از ثقات بوده و کتابی هم تالیف کرده است.
ص: 263
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل کرده است و ما آن را در کتاب تفسیر حديث 91 ذکر نموده ایم او می گوید ما در محضر ابوالحسن دوم عليه السلام بودیم، حسن بن جهم از آن حضرت سؤال کرد و گفت آن ها با ما به آیه ﴿ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ﴾ استناد می کنند امام علیه السلام فرمودند: خداوند در آن جا سکینه را به رسول خدا نازل کردند و برای او فضیلتی نیست و انزال سکینه به وی ارتباطی ندارد.
او محدثی بزرگوار و شریف است و از ثقات و چهره های بزرگ شیعه می باشد، فقهای ما رضوان الله علیهم اجماع به تصحیح روایات او دارند و هرگاه سند حدیثی به او رسید در صورتی که رجال قبل از وی مورد اعتماد باشند آن حدیث مورد عمل قرار می گیرد مؤلفان در کتاب های خود از وی بسیار تجلیل و تکریم می کنند و او را به تقوا و پرهیزگاری و عبادت توصیف می نمایند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام و امام رضا سلام الله عليهما ذکر می کند و می گوید: او از موالیان بنی نوفل بوده و از ثقات اهل کوفه به شمار ،است و شیخ طوسی نیز در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و رضا علیهما السلام می داند و گوید او از اهل کوفه بود و از موالیان بنی نوفل بن حرث بن عبدالمطلب می باشد.
نجاشی گوید: عبدالله بن مغیرة ابو محمد بجلی از موالیان جندب بن عبدالله علقی کوفی می باشد او یکی از ثقات اهل حدیث است که در دیانت و وثاقت و ورع و تقوا بی عدیل می باشد او از موسی بن جعفر علیهما السلام روایت می کند و گفته شده که سی کتاب تألیف کرده است بسیاری از اصحاب ما کتاب های او را نقل کرده اند که از آن جمله ایوب بن نوح و حسن بن علی بن عبدالله بن مغیره هستند.
ص: 264
کشی می گوید: عبدالله بن مغیره می گفت: من از واقفیه بودم و در همان حال برای حج عازم مکه شدم در مکه در دلم شوری پیدا شد و در ملتزم متوجه پروردگار شدم و گفتم بار خدایا می دانی که من طالب حق و حقیقت هستم، اینک مرا به آن چه خیر من در آن می باشد هدایت فرما و راه صحیح را به من نشان ده و مذهب درست را به من بنمایان در این هنگام به دلم افتاد که نزد حضرت امام رضا علیه السلام بروم.
بعد از آن عازم مدینه شدم، و به در خانه امام علیه السلام رفتم و در آن جا توقف کردم بعد از آن به غلام گفتم به مولایت بگو مردی از اهل عراق در خانه ایستاده است و اجازه ورود می خواهد در این هنگام صدای او را از داخل منزل شنیدم فرمودند وارد شوید و مرا به نام خطاب کردند من وارد شدم هنگامی که به من نگاه کردند فرمودند: خداوند دعوت تو را اجابت فرمود و هدایتت کرد، من هم گفتم گواهی می دهم که شما حجت خدا و امین او هستید.
علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر نموده و گوید: اصحاب ما بر تصحیح روایات او اجماع کرده اند و او را فقیه می دانند و بعد سخنان کشی و نجاشی را در بارۀ او نقل می کند.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را درکتاب امامت حديث 240 و در کتاب دعاء حديث 4-5 و درکتاب طهارت حدیث 32 و درکتاب صوم حدیث 55 و در کتاب نکاح حدیث 8 و درکتاب تجمل حدیث 38 و درکتاب قضاء حدیث 2 ذکر کرده ایم، او می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم روی فرش های مصوّر می توان نشست؟ فرمودند: عجم ها به آن تصاویر احترام می کنند ولی ما آن ها را حقیر و پست می شماریم و برای تحقیر روی آن می نشینیم.
ص: 265
از این را وی در کتب رجال شیعه عنوانی نشده است ولی در رجال اهل سنت نام او آمده است ابن حجر گوید: عبدالله بن هشام دستوائی برادر معاذ از پدرش روایت می کند ساجی گفت:ه او ضعیف است و اهل حدیث و روایت نمی باشد. ابن ابی حاتم گوید: عبدالله بن هشام دستوائی از پدرش و از ایوب سختیانی روایت کرده و از پدرم دربارۀ وی سؤال کردم گفت: حدیث او را نقل مکن.
سمعانی گوید: دستوائی منسوب به دستواء و آن شهری در نزدیکی اهواز می باشد، و مشهور به این نسبت ابوبکر هشام دستوائی است که از اهل بصره و از بکر بن وائل به شمار است او پارچه هایی می فروخت که از دستواء می،آمد و از این جهت به دستوائی معروف شد او در سال 154 درگذشت و یاقوت نیز در کتاب معجم البلدان همین مطلب را از سمعانی نقل کرده است ولی وفات او را در سال 152 می داند.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت کرده است، ما آن را در کتاب امامت حدیث 194 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا سلام الله علیه از پدرانش روایت می کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند فطرس یکی از فرشتگان مقرب بود و در نزد خداوند متعال مقام ارجمندی داشت خداوند متعال او را برای انجام کاری فرستاد وی در رسانیدن پیام اندکی تأخیر کرد و بالش شکسته شد و در یکی از جزایر افتاد.
هنگامی که حسین بن علی علیهما السلام متولد شد. خداوند جبرئیل را با هزار فرشته خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرستاد تا ولادت حسین را تبریک گویند و موقعیت او را در نزد خداوند روشن کنند جبرئیل از نزد آن فرشته عبور کرد و
ص: 266
با هم دوست بودند، فطرس گفت: ای روح الله کجا می خواهید بروید، جبرئیل گفت: خداوند به پیامبر تهامی فرزندی عطا کرده که اهل آسمان ها همدیگر را به ولادت او مژده می دهند اینک پروردگار مرا فرستاده تا این مولود را به وی تبریک گویم، فطرس گفت: آیا می توانید مرا با خود آن جا ببرید شاید وی از من شفاعت کند و خداوند از من در گذرد فطرس با جبرئیل حرکت کرد تا آن گاه که نزد حضرت رسول صلى الله عليه وآله رسیدند جبرئیل گفت: این یکی از فرشتگان مقرب می باشد و در نزد خداوند ارج و اعتباری داشت و در انجام رسالت کوتاهی کرد و خداوند بر وی خشم گرفت . و در نتیجه بال های خود را از دست داد و در یکی از جزایر زندانی شد و اینک آمده تا شما از وی شفاعت کنید. حضرت رسول صلی الله علیه و آله برخاست و دو رکعت نماز گزارد و سپس گفت: ﴿اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ عَلَيْكَ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ أَنْ تَرُدَّ عَلَى فُطْرُسَ جَنَاحَهُ وَ تَسْتَجِيبَ لِنَبِيِّكَ وَ تَجْعَلَهُ آيَةً لِلْعَالَمِين﴾ خداوند دعای پیامبر را مستجاب فرمود و امر کرد تا او بال خودش را بر بدن امام حسین علیه السلام بکشاند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله به فطرس امر کردند بال خود را بر بدن این مولود بکشاند. فطرس نیز این کار را کرد و بال او به حال اول بازگشت وگفت: ستایش و سپاس می گویم خداوند را که بوسیلهٔ شما بر من منت گذاشت، حضرت فرمودند: ای فطرس کجا می خواهی بروی؟ گفت جبرئیل مرا از محل شهادت این نوزاد آگاه کرده است و من از خداوند خود خواسته ام که مرا در آن جا بگمارد.
راوی گوید: آن فرشته در کنار قبر امام حسین علیه السلام اقامت گزیده است و هرگاه بندهای سلامی به حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه بفرستد و یا با شمشیر و زبان او را یاری کند آن فرشته خود را به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله می رساند و می گوید: ای نفس پاک یکی از بندگان حسین و پدرش را دوست دارد و با زبان و دل و شمشیرش از آن ها حمایت می کند در این هنگام فرشته موکل به قبر رسول خدا می گوید سلام رسول را به او برسان و بگو اگر با همین نیت از جهان بروی با او در بهشت خواهی بود.
ص: 267
از این راوی نامی در کتب رجال فریقین نیست او دو حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند، در یکی از آن ها عبدالملک و در دیگری عبدالملک بن هشام آمده است و ما آن دو حدیث را در کتاب جنائز مسند الرضا حدیث 6 و در کتاب رجال حدیث 62 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی از پرده کعبه مقداری خریداری کرد و حاجت خود را از آن بر طرف نمود مقداری از آن در دست او ماند آیا می تواند آن را بفروشد؟ فرمودند می تواند بفروشد و یا به کسی هبه کند و از او سود برد و از آن برکت بجوید عرض کردم می تواند آن را کفن خود هم قرار دهد؟ فرمود: نمی تواند آن را برای خود به عنوان کفن استفاده نماید.
از این را وی نیز نامی در کتب رجال نیست و او کاملاً مجهول است او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند ما آن را در کتاب ایمان و کفر مسندالرضا حدیث 15 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله عليه شنیدم، فرمودند: من دوست دارم مؤمن محدث باشد گوید عرض کردم معنای محدث چه می باشد؟ فرمودند: یعنی با فهم و زیرک و عاقل.
ص: 268
او یکی از خادمان حضرت رضا علیه السلام بود و در خراسان به آن جناب خدمت می کرد و بعد از شهادت آن بزرگوار از خراسان بطرف بصره رفت و در آن جا از امام عليه السلام روایت نمود ما از او فقط یک حدیث به دست آورده ایم و آن را در کتاب تجمل مسند الرضا حدیث نقل کرده ایم او در حدیث خود نقل کرده که گروهی از مردمان خراسان نزد آن حضرت آمدند و گفتند.
مردم راجع به لباس پوشیدن شما حرف می زنند و اعتراض دارند امام علیه السلام فرمودند: یوسف بن يعقوب عليه السلام پیامبر بود و فرزند پیامبر، او لباس دیبا در بر می کرد و کمربند طلائی بر کمر می بست و در مجالس آل فرعون می نشست و این طرز لباس او را از مقام خود پائین نیاورد، آن کس مورد مذمت می باشد که در زندگی عدالت نداشته باشد در صورتی که مردم احتیاج به عدالت او داشته باشند.
امام باید در جامعه عدالت داشته باشد و به حق حکم کند، هرگاه به کسی وعده داد به وعده اش وفا نماید و هرگاه سخنی ،گفت راست بگوید، خداوند چیزهایی را حرام کرده و آن حرام را نباید انجام داد چه کم باشد و یا زیاد و چیزهایی را هم حلال نموده است چه زیاد باشد و یا اندک.
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نیامده است و در جامع الرواة به استناد حدیثی که او از امام رضا علیه السلام نقل می کند نام او را ذکر کرده او از امام رضا یک حدیث روایت می کند که ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث 56 ذکر کرده ایم،
ص: 269
او می گوید: امام رضا علیه السلام از خراسان نوشتند سویق مخلوط با شکر را به ابوجعفر ندهید که خوردن و آشامیدن آن انسان را هلاک می کند.
او نیز مجهول است، در جامع الرواة او را باستناد حدیثی که از امام صادق و کاظم و رضا علیهم السلام نقل کرده ذکر می کند ولی از حالات وی اطلاعی نیست او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب حدود مسندالرضا حدیث 1-2 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال شد تفسیر آیه شریفه ﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا﴾ تا آخر چیست؟
امام علیه السلام فرمودند: هرگاه با خدا و رسولش جنگ کرد و در زمین تولید فساد و ناامنی نمود و لیکن مرتکب قتل نشد و مال کسی را هم نگرفت در این صورت از آن منطقه تبعید می گردد، راوی گوید عرض کردم چگونه تبعید می شود؟ فرمودند: از آن شهری که مرتکب فساد شده به جای دیگری تبعید می گردد، برای اهالی آن شهر می نویسند با او معامله و رفت وآمد نکنند و به او زن هم ندهند. تا یک سال با او چنین رفتار می گردد و اگر از آن شهر بیرون شد و به جایی دیگر رفت برای آن ها هم این طور نوشته می شود تا یک سالش به پایان برسد راوی گوید: اگر از آن شهر بیرون شد و به سرزمین مشرکان رفت و خواست در آن جا سکونت کند، فرمودند: اگر در آن جا سکونت کرد با آن ها جنگ می شود.
ص: 270
او با همین نام و عنوان در طریق حدیث آمده است و احتمال دارد او عبیدالله بن علی بن ابی شعبه حلبی کوفی که از موالیان بنی عجل ،بود باشد و یا عبیدالله بن علی بن سواره که او نیز یکی از راویان است اولی از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده و دومی از راویان امام رضا سلام الله علیه می باشد که شرح حالی از وی در کتب نیست.
اما عبيد الله بن على بن ابى شعبه از مشاهیر راویان حدیث است علمای رجال او را توثیق کرده اند و او را یکی از شخصیت های بزرگ حدیث می دانند، او از امام صادق سلام الله علیه روایت می کند و گویند وی نخستین مؤلف در میان شیعیان می باشد و گروهی از اصحاب امام رضا علیه السلام از وی روایت می کنند و وی را به عنوان ثقة و ثبت و عین معرفی می نمایند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود گوید: عبیدالله بن علی حلبی از یحیی ابن عمران حلبی روایت می کند. او از اهل کوفه است ولی برای تجارت به حلب می رفت و از این جهت به حلبی مشهور شد او از موالیان است و شخصی موثق وصحيح الحديث می باشد. او کتابی هم تالیف کرده و کتاب او نخستین کتابی است که در شیعه تالیف و تصنیف شده است.
شیخ طوسی در فهرست خود گوید: عبیدالله بن علی حلبی کتابی دارد که عمل می باشد گفته شده او کتاب خود را برامام صادق علیه السلام عرضه داشته است و امام آن را پسندیده و فرموده مخالفان مانند این را ندارند ما آن کتاب را از طریق حماد روایت می کنیم.
نجاشی در رجال خود گفت:ه عبیدالله بن علی حلبی از موالیان کوفه بود، او و پدرش برای تجارت به حلب می رفتند و به حلبی معروف شدند خاندان حلبی و
ص: 271
خاندان ابوشعبه در کوفه از خاندان های شیعه بودند جد آن ها ابوشعبه از امام حسن و امام حسین روایت می کند و آن ها از ثقات هستند و گفته های آنان مرجع همه می باشد و علماء و اهل حدیث به آن ها استناد می.کنند
عبیدالله از همۀ آن ها مهمتر بود او چهرۀ بزرگ این خاندان به شمار می رفت. او کتابی تصنیف کرد و به امام صادق علیه السلام عرضه داشت، امام او را تصحیح کردند و هنگامی که آن را ملاحظه فرمودند گفت:ند مخالفان مانند آن را ندارند گروهی از اصحاب ما آن کتاب را روایت می کنند و طرق آن زیاد می باشد یکی از راویان کتاب حماد است که ما از طریق وی آن را نقل می کنیم علامه نیز در خلاصه همین مطالب را نقل می کند.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در کتاب نبوت حدیث 20 و کتاب امامت حدیث 82- 460- 461- 462 و در کتاب نوادر حدیث 37- 40- 42- 43- 44- 46 ذکر کرده ایم. او می گوید: امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت کردند که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: هر نسب و سببی روز قیامت منقطع خواهد شد، مگر کسانی که با من قرابت سببی و نسبی داشته باشند.
او از رؤسای واقفیه می باشد در نزد او مقداری از اموال موسى بن جعفر عليهما السلام بود امام رضا علیه السلام بروی خشمگین شد و او هم توبه کرد و مال ها را پس فرستاد، او پیرمردی بود که از ابو حمزه ثمالی روایت می کرد اخبار و روایات و کتاب هایی هم جمع کرده بود، احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق و كاظم سلام الله عليهما ذکر کرده است.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر می کند و
ص: 272
گوید: او از واقفیه بود و کتابی هم تالیف کرده است، و در باب اصحاب امام رضا علیه السلام نیز او را یاد می کند و او را از واقفیهٔ کوفه می داند و در فهرست گفته: عثمان ابن عیسی عامری از واقفیه است و کتاب میاه از آثار او می باشد که محمد بن حسین بن ابی الخطاب آن را از وی نقل می کند.
نجاشی گوید: عثمان بن عیسی ابو عمرو عامری کلابی از فرزندان عبید بن رواسی که او را گاهی عامری و زمانی کلابی و در جایی رواسی هم گفته اند و صحیح آن است که وی از موالیان بنی رواس است. او یکی از رؤسا و چهره های واقفیه بود و از وکلای امام کاظم علیه السلام شمرده می شد و مال زیادی از آن حضرت در نزد وی بود. او از موسی بن جعفر روایت می کند و کتاب هایی هم تالیف کرده است.
نصر بن صباح گوید: اموالی از امام رضا علیه السلام در نزد او بود ولی وی آن مال را نفرستاد ولی بعد که امام بروی خشم گرفت او توبه کرد و مال را فرستاد، او از ابو حمزه ثمالی روایت می کرد و در خواب دید که در کربلا فوت می کند، لذا کوفه را ترک کرد و در کربلا ساکن شد و در همان جا درگذشت و به خاک سپرده شد، او آثار زیادی دارد که مشایخ از وی نقل می کنند که یکی از آن ها احمد بن محمد بن عیسی می باشد.
کشی در رجال خود گوید: یکی از واقفیه عثمان بن عیسی بود که در مصر زندگی می کرد، نزد او اموال زیادی بود که به موسی بن جعفر تعلق داشت امام رضا عليه السلام برای او نوشتند که اموال را بفرستد امام در نامه خود برای او نوشته بود که پدرم درگذشت و میراث او هم تقسیم شد او در پاسخ نوشت اگر پدرت نمرده است که مسأله ای ،نیست و اگر مرده است همان گونه که می گویی او به من نگفته بود اموال را به چه کسی بدهم.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب حج حدیث 68 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله علیه سؤال کردم چه می فرمایید درباره کسی که پولی گرفته تا حج به جای آورد ولی خودش آن را انجام نمی دهد و به دیگری واگذار می کند، فرمودند: مانعی ندارد.
ص: 273
او کنیزی از اهل کوفه بود مامون وی را برای خدمت در خانه امام رضا علیه السلام به وی هدیه کرده بود او در منزل آن جناب به خدمت در کارهای خانه مشغول بود او یک حدیث از روش زندگی امام رضا سلام الله علیه را نقل می کند و ما آن را در باب سیره امام در مسندالرضا ذکر کرده ایم محمد بن یحیی صولی گوید: مادر پدرم که نامش عذر بود می گفت:
مرا با گروهی از کوفه خریداری کردند و برای مامون به خراسان فرستادند، من از بردگانی بودم که در کوفه به دنیا آمده بودم ما را نزد مامون بردند و ما در منزل مأمون در بهشتی که همه چیز در آن بود زندگی می کردیم در آن جا انواع و اقسام خوراکی ها و آشامیدنی ها و عطرهای گوناگون و پول زیادی بود و ما از هر جهت در رفاه و خوشی بودیم و از انواع لذت ها استفاده می کردیم.
بعد از مدتی مامون ما را برای خدمتگزاری در خانه امام رضا علیه السلام به آن جا فرستادند و ما در آن جا از همۀ آن لذت ها و خوشی ها محروم شدیم کسی را مامور کرده بودند تا شب ها ما را از خواب بیدار کند و ما نماز بگزاریم و این نماز گزاردن بر ما بسیار سخت بود، من همواره آرزو می کردم از آن خانه بیرون شوم تا آن گاه که امام رضا مرا به عمویت عباس بخشیدند و من بار دیگر به زندگی لذت بخشی رسیدم.
صولی گوید: ما در بزرگ من در سال 270 در گذشت و صد سال عمر داشت، ما از وی از حالات امام رضا علیه السلام سؤال می کردیم. او می گفت: خاطراتی که من از وی به یاد دارم این است که او از عود هندی برای بخور استفاده می کرد و خود را با مشک و گلاب خوشبو می نمود و نماز صبح را در اول وقت انجام می داد و بعد به سجده می رفت و تا طلوع آفتاب در سجده بود.
هنگام طلوع آفتاب از عبادت فارغ می شد و برای مردم می نشست تا هرکس می خواهد به حضورش برود و یا سوار می شد و از خانه بیرون می آمد، هیچ کس توانایی
ص: 274
نداشت در خانه او صدایش را بلند کند و این کار را هرکس و در هر مقامی که بود مراعات می کرد و او با مردم آهسته آهسته و کم گفتگو می نمود، و از گفتار زیاد خودداری می کرد.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر کرده است و شیخ طوسی وی را از راویان امام رضا سلام الله علیه می داند او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب طلاق مسند الرضا حدیث 41 نقل کرده ایم، او می گوید از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی زنش را ظهار می کند فرمود اگر با سوگند باشد ظهار محسوب نمی گردد.
شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و چیزی نگفته است و علامه حلی نیز وی را در بخش دوم خلاصه ذکر می کند و روی هم رفته وی مجهول است و از حالات او اطلاعی در دست نیست او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند که ما آن ها را در کتاب صوم مسند الرضا حدیث 26 و کتاب طلاق حدیث 3 نقل کرده ایم.
او می گوید: از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم مردی زنش را بعد از این که از حیض پاک شد در حضور گروهی گفت: زنم مطلقه است ولی به آن مردم نگفت شما گواهی بدهید ولی آن جماعت صدای او را شنیدند که زنش را مطلقه کرد آیا این طلاق شرعی می باشد؟ امام علیه السلام فرمودند آری این خود گواه گرفتن بر طلاق می،باشد مگر می توان آن زن را معلق گذاشت.
ص: 275
از این راوی در کتب رجال حدیث ذکری نشده در جامع الرواة به استناد حدیثی که وی از امام رضا علیه السلام نقل می کند او را ذکر کرده است ولی او کاملاً مجهول می باشد او سه حدیث از امام رضا سلام الله عليه نقل کرده و ما آن ها را در کتاب صوم مسند الرضا حديث 29 و در کتاب نکاح حدیث 58- 80 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا سلام الله علیه سؤال کردم من مالک کنیزی شدم و با او همبستر هم گردیدم ولی بعد از ملکیت من در آمد و رفت در اختیار دیگری قرار گرفت و بعد دختری از وی متولد شد آیا فرزند من می تواند با آن دختر ازدواج کند، امام فرمودند: آری مانعی ندارد چه بعد از مقاربت باشد و یا بعد از آن.
او از بزرگان اهل حدیث و ثقات آن ها می باشد. وی روایات و اصولی دارد که محدثان از وی روایت می کنند نام او درکتب رجال حدیث با تجلیل و تکریم ذکر شده و همگان او را به فضیلت و دیانت و صداقت ستوده اند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا و جواد عليهما السلام ذکر کرده است ولی در مورد او مطلبی نگفته و فقط به نامش اکتفاء می کند.
شیخ طوسی در رجال او را از اصحاب امام رضا و جواد سلام الله عليهما ذكر می کند و گوید او از قبیله کنده بود و در کوفه اقامت داشت و در فهرست گفته: علی بن اسباط روایات و اصلی دارد که محمد بن حسین بن ابی خطاب آن ها را روایت می کند نجاشی گوید: علی بن اسباط ابوالحسن کوفی از ثقات است. وی قبلاً فطحی مذهب بود و از آن طریقه برگشت و او از امام رضا و ابوجعفر جواد علیهما السلام روایت می کند و
ص: 276
تألیفاتی هم دارد.
او از امام رضا علیه السلام روایات متعددی نقل می کند و ما آن ها را در کتاب توحيد حديث 47 وكتاب نبوت حدیث 19 و در کتاب امامت حدیث 210 و در کتاب تفسیر حدیث 29- 86- 145- 146- 173 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 78- 80- 97 و در کتاب حج حدیث 44- 45 و در کتاب زیارت حدیث 3 و در کتاب معیشت حدیث 41- 53 ذکر کرده ایم.
در کتاب اشر به حدیث 14 و در کتاب تجمل حدیث 34 و در کتاب مواریث حدیث 3 و در کتاب نوادر حدیث 70 علی بن اسباط گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: یک منادی در هر شب و روز فریاد می زند ای بندگان خدا از معصیت دست بردارید اگر چهار پایان چرنده و یا کودکان شیرخوار و یا پیرمردان عبادت کننده نبودند، عذاب، شما را می گرفت و در هم خرد می کرد و نابودتان می ساخت.
او از احفاد میثم تمار بود، وی متکلمی جلیل القدر و محدثی بزرگ و عالمی مجاهد بود او نخستین کسی است که در مذهب امامیه بحث و مناظره کرده و کتابی در این موضوع تألیف کرده است وی با مخالفان شیعه مباحثه و احتجاج نمود و با قلم و زبانش از حقوق اهل بیت علیهم السلام دفاع کرد او اصلاً از اهل کوفه بود ولی در بصره مقیم شد مؤلفان در کتب خود او را می ستایند و به دانش و فضل وی اقرار می کنند.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده است او گفته: علی بن اسماعیل میثمی از متکلمین می باشد و در فهرست گوید او فرزند می شم است که از بزرگان اصحاب علی علیه السلام بود او اولین شخصی است که در امامت کتاب تالیف کرد و از نظر کلامی آن را مورد بحث قرار داده و کتاب خود را به
ص: 277
نام الکامل نام گذاری نمود و کتاب دیگری هم به نام استحقاق دارد.
نجاشی گوید: علی بن اسماعيل بن شعیب بن ميثم بن یحیی تمار ابوالحسن از موالیان بنی اسد است که در کوفه اقامت داشت و بعد در بصره ساکن شد او از بزرگان متکلمان شیعه به شمار می رود و با ابوالهذیل علاف و نظام مجالسی دارد و با آنان به مناظره پرداخته است و کتاب هایی هم تالیف کرده و علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و گفته های شیخ و نجاشی را دربارۀ او نقل می نماید.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب رجال حدیث 46 نقل کرده ایم وی می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: محمد بن فرات مرا اذیت کرد، خداوند او را گرفتار کند و گرمی آهن را به او بچشاند، او مرا رنج داد همان گونه که ابوالخطاب لعنة الله عليه امام صادق علیه السلام را رنج داد هیچ خطابی مانند محمد بن فرات بر ما دروغ نبست به خداوند سوگند هرکس به ما دروغ نسبت دهد خداوند از گرمی آهن به او خواهد چشانید.
او از ثقات اهل حدیث می باشد وی در بغداد متولد شد و در واسط اقامت ،گزید احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر می کند ولی شیخ طوسی او را از راویان امام رضا علیه السلام می داند و او کتابی هم تالیف کرده که محمد بن احمد بن یحیی از وی نقل می کند محمد بن حسن صفار و سهل بن زیاد از راویان او می باشند.
کشی در رجال خود از نامه هایی که از طرف امام هادی سلام الله علیه به او نوشته شده یاد کرده ولی در آن جا ابوعلی بن بلال آمده است و ظاهراً در آن جا تحریف و تغییری پیش آمده و یا این که درست همان است که او ضبط کرده است، علامه حلی
ص: 278
نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و وی را توثیق می کند و گوید: او از اصحاب امام جواد علیه السلام می باشد.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت حدیث 74 ذکر کرده ایم، او گوید: امام رضا سلام الله علیه از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليهم اجمعین روایت می کند که جبرئیل از میکائیل و او از اسرافیل و او از لوح و او از قلم نقل کرده که خداوند متعال فرمود: ولایت علی بن ابی طالب حصار محکم من است هرکس وارد آن حصار گردد از عذاب من ایمن خواهد بود.
او عموی بزرگوار امام رضا علیه السلام و از سادات اهل بیت و راویان جلیل القدر می باشد او از برادرش موسی بن جعفر روایت می کند و مسائل او در بین اهل حدیث مشهور است علی بن جعفر تا زمان امام جواد علیه السلام در حیات بود و آن جناب را هم درک ،کرد مقبره در بهشت درقم به او منسوب می باشد و گفته اند که او در آن جا مدفون است.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب پدرش امام صادق علیه السلام می داند و شیخ طوسی هم او را از راویان پدر و برادرش ذکر می کند و گوید: او کتابی دارد که مسائل خود را از برادرش در آن جا گرد آورده است، و در فهرست خود گوید: علی بن جعفر از ثقات جلیل القدر به شمار است او کتاب هایی هم تالیف کرده که موسی بن قاسم بجلی از وی روایت می کند.
نجاشی گوید: علی بن جعفر ابوالحسن در ناحیهٔ عریض در نزدیک مدینه ساکن شد و فرزندانش به عریضی معروف شدند او کتابی در حلال و حرام نوشت که گاهی مبوّب و گاهی هم غیر مبوب روایت می شود و آن کتاب را علی بن اسباط از وی
ص: 279
روایت می کند، و علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و گفته های نجاشی و شیخ کشی را دربارۀ او نقل می کند.
شیخ کشی در رجال خود گوید: علی بن جعفر می گفت: مردی که خیال می کنم از واقفیه بود از من سؤال کرد برادرت چه کرد؟ گفتم او در گذشت، گفت: از کجا می گویی او در گذشته؟ گفت:م اموال او را تقسیم کردند و زنانش هم شوهر کردند و امام بعد از او هم به سخن آمد گفت امام بعد از او کیست؟ گفتم: فرزندش علی ،
گفت: او چه کرد؟ گفتم او هم درگذشت. گفت: از کجا می گویی؟ گفتم: مال او تقسیم شد و زنانش هم شوهر کردند.
گفت: امام بعد از او کیست؟ گفتم: فرزندش ابوجعفر.
او به من گفت: تو با این سن و سال و مقامت و پدرت کسی مانند جعفر بن محمد آن کودک را امام می دانی؟ من در پاسخ او گفتم: تو شیطان هستی راوی گوید: علی بن جعفر در این هنگام محاسن خود را به دست گرفت و آن را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: وقتی که خداوند او را برای امامت اهلیت دهد و مرا با این ریش سفید شایسته آن مقام نداند چه می توان کرد.
جمال الدين بن عنبة گوید: علی بن جعفر صادق علیه السلام مکنّی به ابوالحسن که او را عریضی می گفتند کوچک ترین فرزند امام صادق بود، هنگامی که پدرش درگذشت او کودک بود وی عالمی بزرگ به شمار می رفت و از برادرش موسی كاظم علیه السلام روایت می کرد و همچنین از پسر عموی پدر خود حسین ذی الدمعه نیز حدیث می نمود و او در زمان امام هادی علیه السلام درگذشت.
او همراه برادرش محمد بن جعفر در مکه قیام کرد ولی بعد از آن برگشت و از وی جدا شد و به امامت برادر زاده اش اعتقاد داشت او در عریض که جایی در نزدیک مدینه می باشد سکونت کرد و از این جهت او و فرزندانش را عریضی هم مي گفتند، از وی چهار فرزند بر جای ماندند به نام محمد احمد شعرانی، حسن و جعفر اصغر.
ص: 280
کلینی در کافی روایت می کند که حسن بن عمار می گفت: من در مدینه نزد على بن جعفر بن محمد عليهما السلام بودم و من مدت دو سال در نزد او ماندم و حدیث های او را که از برادرش شنیده بود می نوشتم یکی از روزها ابوجعفر محمد بن علی رضا عليهما السلام در مسجد رسول خدا صلى الله علیه وآله بر او وارد شد.
در این هنگام علی بن جعفر بدون کفش و رداء از جای خود برخاست و به او تعظیم کرد و دستش را بوسیده ابوجعفر فرمودند: ای عم بنشین خداوند شما را رحمت کند، گفت: ای سید من چگونه من بنشینم در حالی که شما روی پا ایستاده اید، هنگامی که ابوجعفر علیه السلام رفتند، مردم او را سرزنش کردند و گفتند: تو عموی پدر او می باشی و این چنین با وی رفتار می کنی.
علی بن جعفر متوجه آن مردم معترض شد و گفت: شما ساکت شوید، او دست خود را به محاسن خویش گرفت و گفت: هنگامی که خداوند این محاسن سفید مرا برای امامت شایسته نمی داند ولی این جوان را اهلیت امامت داده است مگر می توان منکر فضیلت شد، من از سخنان شما به خداوند پناه می برم و من یکی از بندگان او می باشم.
ابونصر بخاری گوید: ابوالحسن علی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین عليهم السلام عریضی کوچک ترین فرزند امام صادق علیه السلام بود، او پدر خود را ندید و از وی روایت نکرد اکثر روایات او از برادرش موسی کاظم علیه السلام و از پسر عموی پدرش حسین بن زید می باشد او عالم بزرگی بود و عمر طولانی کرد و در زمان امام هادی علیه السلام درگذشت و مادرش ام ولد بود.
شیخ مفید در ارشاد گوید: علی بن جعفر از راویان حدیث می باشد، او بسیار با ورع و پرهیزکار و با فضل و کمال بود راهی درست و روشی منظم و صحیح داشت، او ملازم برادرش موسی بن جعفر علیهما السلام شد و او را ترک نگفت و اخبار زیادی از او نقل کرد.
زبیدی در تاج العروس گوید: عریض بر وزن زبیر نام یک دره در نزدیک مدینه منوره است و در حدیث هم نام آن محل آمده است و امام ابوالحسن علی بن جعفر بن
ص: 281
محمد بن علی بن حسین به آن جا منسوب می باشد زیرا او و فرزندانش در آن جا سکونت کردند و به عریضی معروف شدند، آن ها جماعت زیادی هستند و تعداد آن ها در آن منطقه فزونی یافت.
ترمذی در صحیح خود از علی بن جعفر حدیثی نقل می کند و آن را در باب مناقب علی علیه السلام ذکر کرده است او گوید: نصر بن علی جهضمی گفت: علی ابن جعفر از برادرش موسی بن جعفر و او از پدرانش از علی بن ابی طالب روایت می کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله دست حسن و حسین را گرفت و فرمود: هرکس من و این دو و پدر و مادر آن ها را دوست داشته باشد روز قیامت با من خواهد بود.
ذهبی گوید: علی بن جعفر بن محمد صادق از پدرش و برادرش موسی و ثوری روایت می کند و عبدالعزیز اویسی و نصر بن على هضمی و احمد بزی و ر گروهی دیگر از وی روایت می کنند کسی دربارۀ او چیزی نگفته از وی حدیث منکری نقل شده که ترمذی دربارۀ آن سکوت کرده است او حديث من أحبنی را از پدرانش نقل می کند.
ابن حجر گوید: علی بن جعفر بن محمد هاشمی علوی از پدرش روایت می کند اگر از وی حدیث شنیده باشد و از برادرش موسی کاظم و پسر عموی پدرش حسین بن زید و ثوری و معتب و ابوسعید مکی روایت می کند و از وی فرزندش احمد و محمد و فرزند فرزندش عبدالله حسن بن علی و زید بن علی بن حسین بن زید و فرزندش حسین بن زید و سلمة بن شبیب و گروهی دیگر روایت می کنند پسر برادرش اسماعیل گفت: او در سال 210 در گذشت.
مؤلف گوید: مقصود ذهبی از حدیث منکر در روایت علی بن جعفر همان روايت ﴿مَنْ أحَبَّ هَذَینِ، وَ أبَاهُمَا، وَ أمّهُمَا﴾ می باشد که به زعم او حدیث درستی نیست ذهبی که از یک خاندان خوارزمی و ترکمان است هرجا که فضیلتی برای اهل بیت نقل شده باشد میل دارد آن را انکار کند و در سند آن خدشه نماید با این که ترمذی که یکی از مؤلفان صحاح سته می باشد و این حدیث را نقل کرده او کوشش می کند آن را منکر جلوه دهد.
مطلب دیگری که در نقل ترجمه علی بن جعفر انجام داده، او را راوی پدرش
ص: 282
می داند، در صورتی که ما قبلاً از علمای انساب نقل کردیم علی بن جعفر هنوز کودک بود که پدر بزرگوارش از دنیا رفت و به گفتۀ ابونصر بخاری وی اصلاً پدر خود را ندیده است دیگر آن که نقل کرد علی بن جعفر در سال 210 درگذشت و حال آن که همهٔ علمای انساب و رجال شیعه گفتند: علی بن جعفر امام هادی را نیز درک کرده است.
محمد تقی مجلسی گوید: قبر او در قم مشهور می باشد، من شنیدم اهل کوفه از وی در خواست کردند در شهر آن ها اقامت کند و او مدتی درکوفه مقیم شد و کوفیان از وى اخذ حدیث کردند و او هم از حدیث آن ها استفاده کرد، بعد از آن مردمان قم از او خواستند در قم اقامت نماید او هم وارد قم شد و در همان جا در گذشت، فرزندان او در شهرها پراکنده شدند و هرکدام به جایی رهسپار گردیدند.
قبر یکی از اولاد او در اصفهان در قریه حسین برخوردار است که به سید کمال الدين معروف می باشد که اکنون زیارتگاه می باشد و سادات نطنز اکثراً از اولاد او هستند و اکنون فرزندان او سیدابوالمعالی و سیدابوعلی و فرزندان آن ها در اصفهان از بزرگان دین و دنیا می باشند.
محمد باقر مجلسی دوم در کتاب مزار بحارالانوار گوید: علی بن جعفر که به جلالت مقام معروف و مشهور است و موقعیت او بر همگان روشن می باشد در قم مدفون است و اما این که خبر دفن او در قم صحت دارد و یا نه در کتب معتبر در این باره چیزی نیست ولی اکنون قبری به نام او در قم هست و روی لوحی، نام وی را نوشته اند و این لوح از قدیم در آن جا نهاده شده است.
محدث نوری رضوان الله علیه در خاتمه مستدرک گوید: من از این دو عالم جلیل که از اهل تجربه و فن هستند در شگفت هستم که چگونه از دفن علی بن جعفر درقم سخن گفته اند و از روی نوشته ای که روی قبر او بوده می گویند او در قم دفن شده و یا این که شنیده اند که وی به دعوت اهالی قم به این جا آمده و در این شهر در گذشته بطور جزم قبر او را در قم بنویسند ولی با دلائلی که اکنون ذکر می شود او در قسم دفن نشده است:
ص: 283
1- علی بن جعفر از شخصیت های بسیار معروف در میان اولاد ائمه علیهم السلام بوده و به جلالت قدر و علم و فضیلت و تقوا مشهور بود، همگان او را می شناخته و در کتاب های رجال و انساب ذکرش آمده است و از خصوصیات او و اولادش سخن گفته اند ولی تاکنون در هیچ یک از کتب قدما که مورد اعتماد می باشد از بودن قبر او در قم سخنی به میان نیامده است.
2- على بن جعفر محدثی بزرگوار و جلیل القدر است و اگر او ساکن قم شده بود محدثان قم از وی نام می بردند و از احادیث او استفاده می کردند، چگونه می توان این مطلب را درست دانست که اهالی قم از وی دعوت کنند و او هم به قم بیاید ولی محدثان قم که از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام بوده اند از وی اخذ حدیث نکرده و نامی از وی نبرند و از احادیث او استفاده نکنند.
مردمان قم در آن زمان برای اخذ حدیث شد رحال می کردند و از این شهر به آن شهر می رفتند تا از محدثی حدیث فرا گیرند آن ها هنگامی که شنیدند ابراهیم ثقفی وارد اصفهان شده و در آن جا اقامت گزیده به اصفهان رفتند تا از وی اخذ حدیث کنند حالا چگونه مردمان قم از یک محدث بزرگی مانند علی بن جعفر که گفته اند در این جا سکونت داشته غفلت کنند و نامی از وی نبرند.
3- حسن بن محمد بن حسن قمی معاصر شیخ صدوق که کتاب تاریخ قم را برای صاحب بن عباد تالیف کرده فصلی از آن را به اولاد ابی طالب که درقم سکونت کرده اند اختصاص داده است او از ورود علویان و اولاد ائمه اطهار عليهم السلام سخن گفته ولی از علی بن جعفر علیه السلام نامی نبرده در صورتی که اگر او در قم سکونت داشت از وی هم نام می برد، زیرا او از بزرگان خاندان امامت می باشد.
محدث نوری در پایان بحث خود گوید: حق این است که قبر او در عریض می باشد همان گونه که در نزد اهل مدینه معروف است و ما در یکی از سفرها به زیارت قبر او رفتیم و گنبدی بلند برقبر او قرار دارد و ممکن است قبری که در قم می باشد به یکی از احفاد او تعلق داشته باشد و تمام علمای رجال و انساب قبر او را در عریض می دانند و در این مورد به کتب انساب مراجعه شود.
ص: 284
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 356- 459 و در کتاب تجمل حدیث 39 و در کتاب نوادر حدیث 39 نقل کرده ایم او می گوید: از امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم: آیا نشستن و یا نماز گزاردن روی فرش های حریر و دیبا جایز است؟ امام فرمودند: مانعی ندارد ولیکن روی آن سجده نکنید. (1)
شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و گوید: او از اهل کوفه و موالیان ازد است ولی در مدائن سکونت داشت و احمد بن ابی عبدالله برقی نیز او را از اصحاب امام رضا سلام الله علیه می داند شیخ در فهرست خود گفته : على بن حديد بن حكيم مدائنی کتابی تألیف کرده است و آن را ابومحمد عیسی بن ایوب اشعری از وی روایت می کند.
نجاشی گفته: علی بن حديد بن حکیم مدائنی ازدی ساباطی از موسی بن جعفر سلام الله عليه نقل حدیث کرده و کتابی هم دارد که محمد بن حسین بن ابی خطاب از او روایت می کند شیخ کشی گوید: علی بن حديد بن حكيم فطحی مذهب بود و امام رضا علیه السلام را درک کرد علامه حلی در بخش دوم خلاصه گوید: شیخ طوسی در استبصار و تهذیب او را تضعیف کرده است و منفردات او قابل اعتنا نیست.
او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث نقل کرده و ما آن ها را در کتاب صلوة حدیث 90 و در کتاب جنائز حدیث 1 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: اکثر دوستان ما با شکم پروری و پرخوری سریع درکام مرگ فرو می روند.
ص: 285
او على بن حسان واسطی است که از ثقات رجال حدیث می باشد و امام رضا علیه السلام را درک کرده است. شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام جواد سلام الله علیه می داند و در فهرست گوید: علی بن حسان واسطی کتابی تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی روایت می کند.
نجاشی گوید: علی بن حسان واسطی ابوحسین قصیر معروف به منمس بیش از صد سال عمر کرد و کسی به وی ایرادی وارد نکرد او از امام صادق علیه السلام روایت کرد و کتابی هم دارد که گروهی از اصحاب ما آن را از محمد بن حسن صفار نقل می کنند.
شیخ کشی گوید: محمد بن مسعود گفت: از علی بن حسن بن فضال راجع به علی بن حسان سؤال کردم گفت: کدام علی بن حسان، اگر علی بن حسان واسطی منظورت هست او از ثقات است و اگر علی بن حسان هاشمی را در نظرداری او از دروغگویان بوده و پیرو واقفیه می باشد.
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت کرده ما آن را در کتاب زیارت حدیث 33 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: از پدرم سؤال شد زیارت قبر امام حسین علیه السلام چگونه است؟ او فرمود: در مساجد اطراف قبر آن حضرت نماز بگزارید و در هرجا که قرار گرفته اید در کنار روضه مبارکه آن جناب بگویید:
﴿السَّلامُ عَلی أوْلِیاءَ اللّهِ وَأصْفِیائِهِ، السَّلامُ عَلی اُمَناءِ اللّهِ وَأحِبّائِهِ، السَّلامُ عَلی أنْصارِ اللّهِ وَ خُلَفائِهِ، السَّلامُ عَلی مَحالِّ مَعْرِفَهِ اللّهِ، السَّلامُ عَلی مَساکِنِ ذِکْرِ اللّهِ، السّلامُ عَلى مَظاهِرِ أمْرِ اللَّهِ و نَهْيِهِ، السّلامُ عَلى الدُّعاةِ إلى اللَّهِ، السّلامُ عَلى المُسْتَقِرِّينَ في مَرْضاتِ اللَّهِ، السّلامُ عَلى المُمَحِّصِينَ في طاعَةِ اللَّهِ، السّلامُ عَلى الأدِلّاءِ عَلى اللَّهِ﴾.
ص: 286
﴿السَّلامُ عَلَی الَّذِیْنَ مَنْ والاهُمْ فَقَدْ والَی اللَّهَ، وَ مَنْ عاداهُمْ فَقَدْ عادَی اللَّهَ، وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ، وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ، وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ، وَ مَنْ تَخَلّی مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلّی مِنَ اللَّهِ أُشْهِدُ اللَّهَ أنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، مُؤمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ عَلَانِیَتِکُمْ، مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ، لَعَنَ اللَّهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الجِنِّ وَالإنْسِ وَأبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْهُمْ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ﴾.
در همۀ زیارت ها می توانید این را بخوانید و بعد صلوات زیاد بر رسول خدا صلی عليه وآله بفرستید و هر یک از امامان را با نام یاد کنید و از دشمنان آن ها بیزاری بجویید، و هر دعایی که خواستید برای خود و مؤمنان انجام دهید و خواسته های خود را طلب کنید.
او از بزرگان اهل حدیث و مشاهیر راویان می باشد، او فقیهی آگاه به اخبار و احادیث و مسموع القول بود و در کوفه سکونت داشت و مورد توجه عامه قرار گرفت احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام هادی و عسکری ذکر کرده و شیخ هم وی را از راویان امام هادی نقل می کند
شيخ الطائفه رضوان الله علیه در فهرست گوید: علی بن حسن بن فضال فطحی مذهب بود ولی از ثقات اهل کوفه به شمار است او مردی عالم و کثیر الاخبار بود تالیفات خوبی از وی به جای ،ماند او به ما نزدیک بود و با امامیه که معتقد به امامت اثنا عشر هستند همفکری داشت و سی کتاب تالیف کرد.
نجاشی گوید: علی بن حسن بن علی بن فضال ابوالحسن از فقهای اصحاب ما در کوفه بود او مورد توجه محافل شیعه و محل اعتماد آن ها بوده در شناخت حدیث بصیرت داشت و لغزشی از او دیده نشد او از ضعفا حدیث نقل نمی کرد و اگر هم نقل کرده بسیار اندک است او با این که فطحی مذهب بود ولی از پدرش حدیث نقل نمی کرد. او می گفت من جوان بودم و اخبار پدرم را درک نمی کردم و اکنون آن ها را روایت نمی کنم.
ص: 287
کشی گوید: از ابوالنضر محمد بن مسعود راجع به علی بن حسن بن فضال سؤال کردم، گفت من در ناحیه عراق و خراسان فقیه تر و داناتر از وی ندیدم، و در کوفه هم کسی از وی فاضل تر نبود و همه کتاب هایی که در آن ها اخبار و روایات ائمه عليهم السلام جمع شده بودند در نزد او وجود داشت و او حفظش از همه بهتر بود جز این که وی مذهب فطحیه داشت ولی بعد به موسی بن جعفر برگشت و او از ثقات به شمار می رفت.
علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را ذکر می کند و می گوید: او یکی از فقهای شیعه است و در کوفه مورد توجه و محل اعتماد بوده، و همگان او را توثیق کرده اند علامه بعد از نقل سخنان شیخ طوسی و کشی و نجاشی گفته چون این بزرگان او را توثیق کرده اند، من هم روایات او را مورد عمل قرار می دهم اگر چه وی از نظر مذهب فاسد می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند، ما آن را در کتاب رجال حدیث 23 نقل کرده ایم.
او از وکلای امام هادی و عسکری علیهما السلام بود برقی و شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی نوشته اند و چیزی دربارۀ وی نگفته اند کشی در رجال خود گوید: علی بن حسین می گفت: از امام خواستم تا دعا کنند خداوند مرگ مرا به تأخیر اندازد فرمودند: اگر بمیری و در پیشگاه خداوند قرارگیری و خداوند تورا بیامرزد بهتر است او این جریان را برای برادرانش در مکه نقل کرد و بعد از مراجعت از مکه در منزل خزیمیه درگذشت.
وفات او درسال 229 واقع شد و او در حقیقت با اظهار این خبر از مرگ خود
ص: 288
خبر داد، محمد بن عیسی که این روایت را نقل می کرد گفت: او وکیل امام علیه السلام بود و این حدیث را محمد بن نصیر هم روایت می کند و می گوید: او برای امام سلام الله علیه نوشت دعا کنید تا خداوند عمر مرا طولانی کند، امام فرمود جوار رحمت حق برای تو بهتر است، و او هم در خزیمیه بعد از مراجعت از مکه در گذشت.
در جامع الرواة از غیبت شیخ طوسی نقل می کند که امام حسن عسکری برای شیعیان در بعداد نوشتند من ابو علی بن راشد را به جای علی بن حسین بن عبدربه به وكالت انتخاب کرده ام اینک اطاعت او اطاعت از من و نافرمانی او نافرمانی از من می باشد و این نامه به خط من می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب زکوة حدیث 28 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام برای پدرم چیزی فرستاده بودند پدرم برای آن حضرت نوشتند در آن چه فرستاده ای خمس هست؟ فرمودند. وقتی که صاحب خمس چیزی را می فرستد در آن خمس نیست.
او یکی از رؤسا و ارکان واقفیه بود وی از امام صادق و كاظم عليهما السلام روایت می کرد. او متهم به دروغگوئی و دشمنی با امام رضا علیه السلام است، احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اهل کوفه و از اصحاب امام صادق و کاظم می داند و در باب راویان امام کاظم گوید: او از موالیان انصار و بعدادی می باشد، شیخ طوسی نیز در رجال خود او را از واقفیه شمرده و گوید: او از اصحاب امام کاظم علیه السلام بوده است.
در فهرست گوید: علی بن ابی حمزه بطائنی واقفی است، او اصلی دارد که ما او را از طریق صفوان بن یحیی روایت می کنیم نجاشی نیز در رجال خود گفته: علی بن
ص: 289
ابی حمزه بطائنی ابوالحسن یکی از پایه های واقفیه بود و کتاب هایی هم تالیف کرده است که احمد بن حسن میثمی از وی روایت می کند.
کشی گوید: علی بن ابی حمزه کذاب و متهم است از امام رضا علیه السلام روایت کرده اند که آن جناب فرمودند: علی بن ابی حمزه را بعد از مرگ در قبرش نشاندند و از وی از امامان علیهم السلام سؤال ،کردند او هم نام آن ها را گفت: هنگامی که به امام بعد از موسی کاظم علیه السلام رسید سکوت کرد، در این هنگام چنان بر فرقش کوبیده شد که قبرش پر از آتش گردید.
علی بن حسن می گفت ابن ابی حمزه کذاب و ملعون است. من روایات زیادی از او نقل کردم و در تفسیر قرآن مطالب زیادی از وی نوشتم ولی اکنون روا نمی دانم که یک حدیث از وی نقل نمایم او می گوید من به ابوالحسن علیه السلام شکایت کردم و حدیثی از پدرش و از جدش روایت نمودم فرمودند: ای ابوحمزه حدیث پدرم وجدم چنین است؟ گوید: من در این حال گریه کردم.
بعد از آن امام فرمودند: من از خداوند می خواهم تو را بیامرزد، یونس بن عبدالرحمان گوید: امام کاظم سلام الله علیه درگذشتند و اموال زیادی از او در نزد گروهی ماند و آن ها برای این که آن مال ها را به وصی آن ندهند مذهب واقفیه را درست کردند، یکی از آن ها علی بن ابی حمزه بود که سی هزار دینار در نزد او بود و او مال ها را به امام رضا علیه السلام باز نگردانید.
علامه حلی در خلاصه او را ذکر کرده و سخنان نجاشی و کشی را دربارهٔ او نقل می کند و بعد از ابن غضائری نقل کرده که او گفت علی بن ابی حمزه اصل و ریشه واقفیه است و او با امام رضا علیه السلام بسیار دشمن بود و علامه در پایان می گوید: من روایت از او را جایز نمی دانم.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب نکاح حدیث 21 ذکر کرده ایم او می گوید: از آن جناب پرسیدم مردی بازنی ازدواج می کند و مهریه آن را یک خادم قرار می دهد فرمودند یک خادم متوسط باید به او بدهد،
ص: 290
گفتم: اگر خانه ای مهریه قرار دهند فرمود: آن هم باید یک خانه متوسط باشد.
او نیز از واقفیه است شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام می داند و گوید او واقفی بوده است. او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده که ما آن را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث 483 ذکر نموده ایم، او می گوید: در عرفه حضرت رضا علیه السلام را با چندنفر از عموزادگانش دیدم، علی بن موسی در نزدیک من توقف کرد، من در آن حال تب داشتم و حالم بسیار بد بود و تشنگی برمن غلبه کرده بود.
وی به یکی از غلامانش چیزی گفت که من آن را درک نکردم، غلام فرود آمد و مقداری آب آورد آب را خورد و بقیه را برسرش ،ریخت، بار دیگر فرمود: این ظرف را پر از آب کن و به آن پیرمرد بده، علی بن خطاب گوید: غلام آب را برای من آورد و گفت: تب داری، گفتم آری گفت از این آب بخورد من از آن آب خوردم تبم قطع گردید یزید بن اسحاق گفت: وای بر تو منتظر چه هستی و چه می گویی، گفتم ای برادر دست از من بازدار.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق سلام الله عليه نقل کرده و گفته او یکی از موالیان بجیله و از اهل کوفه می باشد و شیخ در رجال او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده، شیخ در فهرست گوید: علی بن حسن بن رباط کتابی تالیف کرده که جماعتی آن را از حسن بن محبوب از وی روایت می کنند.
ص: 291
ابوالعباس نجاشی گوید: علی بن حسن بن رباط بجلی ابوالحسن کوفی از ثقات به شمار می رود و قابل اعتماد می باشد او کتابی دارد که حسن بن محمد حضرمی از وی روایت می کند و کشی گفته علی بن رباط از اصحاب امام رضا علیه السلام می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب امامت حدیث 215 نقل کرده ایم، او می گوید: به امام رضا علیه السلام گفتم: نزدیک ما مردی هست می گوید پدرت زنده است و تو حقیقت را می دانی امام علیه السلام :فرمودند: سبحان الله رسول خدا صلى الله عليه و آله مرده ولی موسی بن جعفر نمرده است، آری به خداوند سوگند او از دنیا رفت و کنیزان او هم شوهر کردند.
او از ثقات راویان امام کاظم و رضا سلام الله عليهما بود. او محدثی جلیل القدر و عالی مقام به شمار می رفت امام کاظم علیه السلام به او علاقه داشتند و مکاتباتی با او دارند، این محدث بزرگ از اهل سایه که یک دهکده کوچک در نزدیک مدینه بوده هستند در آن ده خرما، موز، انار و انگور به وجود می آمد و جایی سرسبز و خرم بود و یکی از مزارع اطراف مدینه به حساب می آمد.
احمد بن ابی عبدالله برقی گوید: او از اصحاب امام کاظم علیه السلام بوده است، و شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر می کند و گوید او از اهل سایه است و از ثقات می باشد و در فهرست گفته: علی بن سوید سائی کتابی دارد که حمید بن احمد بن زید خزاعی از وی نقل می کند.
نجاشی گوید: علی بن سوید سائی که از اهل قریه سایه بوده و از امام کاظم علیه السلام روایت می کند و گفته شده که از امام صادق هم روایت کرده است، او
ص: 292
رساله ای از امام کاظم روایت می کند که آن را حمزة بن بزیع از وی نقل کرده است، در این رساله جواب سؤالات او آمده است.
کشی گوید: علی بن سوید سائی گفت: من برای موسی بن جعفر هنگامی که در حبس بود نوشتم و در آن از حالات آن بزرگوار سؤالاتی کردم و درباره مسائلی که از آن حضرت پرسیده بودم مطالبی گفتم و بعد امام برای من نامه ای نوشتند: به نام خداوند بخشنده مهربان سپاس خداوندی را که مقامش عالی و بزرگ است آن خدائی که با عظمت و روشنایی خود دل های اهل ایمان را روشن کرده و با این عظمت و نور نادانان او را دشمن می دارند.
خداوند با بزرگی و عظمت خود وسیله ای به مردم داده تا از کارهای مختلف و مذاهب متشتت خود را رها سازند و حق را دریابند امروز گروهی خطاکار هستند، و جماعتی دنبال حق را گرفته اند عده ای گمراه شده اند و بعضی راه درست را پیدا کرده اند جماعتی کور هستند و عده ای بینایی دارند گروهی بینا هستند و جماعتی حیران و سرگردان .
سپاس خداوند را که دین محمد صلی الله علیه وآله را تعریف کرد و آن را به مردم نشان داد، اینک تو مردی هستی که خداوند به تو در نزد آل محمد علیهم السلام مقامی ارجمند داده و رشد و هدایت را به تو الهام کرده و تو را دردین بصیرت داده و تو را با آل محمد آشنا ساخته و تو هم به امامت آن ها راضی شده ای و گفته های آنان را پذیرفته ای.
بعد از آن امام علیه السلام برای او نوشته بود اکنون به هرکس امیدواری او را به طرف راه درست و صحیح هدایت کن و آن هایی که حاضرند پاسخ دعوت ما را بدهند آن ها را به طرف ما فراخوان و مردم را از ما دور مساز، آل محمد را دوست بدار و از هر چه از طرف آن ها برسد و یا به آن ها نسبت داده شود مگو این ها باطل هستند واصل ندارند.
اگر خلاف آن سخنان هم برتو معلوم شد باز هم نمی توانی آن ها را رد کنی زیرا تو نمی دانی برای چه ما آن مطالب را گفته ایم و منظور ما چه بوده است، اینک هر چه ما می گویم به کاربند و هر چه را که گفته ام مخفی نگهدار، آن ها را افشا مکن، باید حقوق برادران خود را ادا کنی و از هر چه به دنیا و آخرت آن ها سود می دهد دریغ نداشته باشی.
ص: 293
او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند ما آن ها را در کتاب تفسیر حدیث 170 و کتاب جنائز حدیث 22 نقل کرده ایم، او می گوید: از امام رضا علیه السلام از تفسیر آیه شریفه ﴿أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ﴾ پرسیدم، امام علیه السلام فرمودند: مقصود از جنب الله در این جا امیرالمؤمنین و اوصیای بعد از او می باشند.
از این راوی ذکری در کتب رجال نشده است و نام او در حدیثی که از حضرت رضا عليه السلام نقل می کند آمده و ما آن را در کتاب ایمان و کفر مسندالرضا حدیث 123 و کتاب معیشت حدیث 59 ذکر نموده ایم او می گوید: خدمت امام رضا سلام الله علیه رسیدم، فرمودند: ای علی کدام کس از نظر زندگی موفق تر است؟ عرض کردم: ای سید من شما داناتر هستید.
امام علیه السلام فرمودند: کسی که دیگران را در زندگی خود شریک سازد، بار دیگر فرمودند کسانی که معاش آن ها از همه بدتر می باشد چه افرادی هستند، گفتم: شما داناتر می باشید، فرمودند کسی که دیگری را در زندگی خود وارد نکند، ای علی قدر نعمت ها را بدان اگر نعمت ها را از دست دادی دیگر به طرف تو نخواهند آمد، بدترین افراد کسانی هستند که به مردم نیکی نکنند و تنها بخورند و بردگان خود را تازیانه زنند.
از او نیز در کتاب ها و مصادر نامی نیست او نیز یک روایت از امام رضا
ص: 294
عليه السلام نقل کرده او خادم قبر و سادن روضه مبارکه رضویه بوده است، ما حدیث او را در کتاب زیارت مسند الرضا حدیث 15 نقل کرده ایم.
او می گوید: خدمت امام رضا سلام الله علیه رسیدم امام فرمودند: مردم دربارهٔ این پرنده ای که در خرابه ها جای می گیرد چه می گویند؟ گوید ما در نظر داشتیم این را از شما سؤال کنیم، امام فرمودند: این حیوان در زمان جدم رسول خدا علیه و آله در منازل و خانه ها زندگی می کرد هرگاه مردم طعام می خوردند او پرواز می کرد و نزد آن ها می رفت آن ها هم به او غذا می دادند.
آن حیوان بعد از این که طعام می خورد و آب می آشامید بار دیگر به جای خود می رفت ولی هنگامی که قضیه کربلا پیش آمد و امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، او شهرها و آبادی ها را رها کرد و به طرف خرابه ها رهسپار شد و در کوه ها و بیابان ها مسکن گزید و گفت: شما بد امتی می باشید که فرزند دختر پیامبر خود را کشتید من از شما در امنیت نیستم.
از این راوی نیز اسمی درکتب رجال حدیث نیست او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در کتاب زیارت مسند الرضا حدیث 8 ذکر نموده ایم او می گوید علی بن موسی الرضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که امام سجاد سلام الله عليه کنار قبر امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند و این زیارت را خواندند: ﴿السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ﴾ تا آخر و این همان زیارت معروف به امین الله می باشد.
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نشده است، او از امام رضا سلام الله علیه
ص: 295
یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب رجال مسندالرضا حدیث 84 نقل کرده ایم او گوید: برای امام رضا سلام الله علیه نوشتم و از او خواستم درباره واقفیه چیزی بفرمایند امام نوشتند واقف با حق معاند است و بر گناه قائم می باشد اگر با آن گناه بمیرد در جهنم که جای بدی است قرار خواهد گرفت.
از این محدث نیز نامی نیامده و او کاملاً مجهول است، در جامع الرواة به استناد روایتی که از امام رضا علیه السلام نقل کرده او را از اصحاب آن جناب دانسته و او یک حدیث از آن حضرت نقل می کند ما آن را در کتاب صلوة مسند الرضا حدیث 117 ذکر نموده ایم.
او از راویان مشهور است علمای رجال او را در کتاب های خود ذکر کرده اند و از وی تجلیل و تکریم نموده اند وی را در نقل اخبار مورد توثیق قرار داده و به اخبار و آثار او اعتماد کرده اند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق سلام الله علیه ذکر کرده و گوید او از اهل کوفه بود، و شیخ هم گفته: او از موالیان بنی اسد و از راویان امام صادق علیه السلام می باشد.
در فهرست گفته: علی بن عقبه کتابی تالیف کرده که حسن بن علی بن فضال از وی روایت می کند نجاشی در رجال خود گفته: علی بن عقبة بن خالد اسدی ابوالحسن از موالیان کوفه و از ثقات بوده و کتابی هم تالیف کرده که عبدالله بن محمد حجال از وی روایت می کند و پدرش عقبه نیز کتابی دارد علامه حلی هم در بخش اول خلاصه او را ذکر کرده و توثیقش نموده است.
ص: 296
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل کرده است و ما آن را در کتاب آداب و مواعظ حدیث 17 ذکر نموده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام می فرمودند: امام باقر سلام الله علیه به اسماعیل گفتند: ای اسماعیل قبل از شما افرادی زندگی می کردند که هرگاه یکی از آن ها لباس و وسایل زیادی داشت آن را به برادر نیازمند خود می داد تا از آن ها استفاده کند.
راوی گوید: من به امام باقر علیه السلام عرض کردم اکنون در میان ما از این گونه کارها نیست فرمود در میان شما اکنون کسی نیست که لباس های زیادی خود را به برادر دینی خود بدهد، گفتم خیر امروز کسی را من ندیده ام، امام باقر علیه السلام در این هنگام دست بر ران خود زدند و گفتند پس این ها با یکدیگر برادر نیستند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر کرده و فقط به نام او اکتفاء کرده است و شیخ طوسی نیز در رجالش وی را از راویان امام رضا سلام الله علیه نوشته و چیزی دربارۀ او نگفته است و این راوی مجهول می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت کرده و ما آن ها را در کتاب صلوة حديث 104 و کتاب طلاق حدیث 32 نقل کرده ایم، او می گوید: برای امام رضا علیه السلام نوشتم مردی زنش را سه طلاقه کرده اکنون می خواهد باردیگر با او ازدواج کند، آیا جوانی که هنوز بالغ نشده می تواند محلل واقع شود؟ امام علیه السلام فرمودند: تا بالغ نشود نمی تواند با این گونه زنان ازدواج کند گوید عرض کردم: حد بلوغ چیست؟ فرمود: هنگامی که حد بر او واجب شود.
ص: 297
از این راوی در کتب رجال ذکری نشده و او مهمل و مجهول می باشد، او یک روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند ما آن را در کتاب تجمل حديث 26 نقل کرده ایم. او می گوید: من با دختر جعفر بن مسعود کاتب ازدواج کرده بودم و او را بسیار دوست می داشتم مدتی از ازدواج ما می گذشت و ما بچه دار نشدیم.
من خدمت امام رضا سلام الله عليه رفتم و عرض کردم که وضعم چنین است و تاکنون بچه دار نشده ایم امام رضا علیه السلام تبسم فرمودند و گفتند: انگشتری که نگینش فیروزه باشد تهیه کن و روی آن بنویس ﴿رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَأَنْتَ خَیْرُالوارِثینَ﴾ من دستور امام را بکار بستم و یک سال نگذشت که خداوند به ما کودکی عنایت فرمود.
احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام هادی سلام الله علیه می داند و را شیخ طوسی نیز وی را از راویان امام هادی ذکر کرده است او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب صوم مسند الرضا حدیث 51 ذکر نموده ایم. او گوید به امام رضا سلام الله عليه عرض کردم: من روز عید فطر با خاک قبر امام حسین علیه السلام و خرما افطار کردم فرمودند شما بین برکت و سنت را جمع کردید.
برقی در رجال خود گفته: علی بن مسیب اصلش عرب و از قبیلهٔ همدان بود، و
ص: 298
شیخ طوسی در رجال خود گوید علی بن مسیب از ثقات می باشد، و علامه حلی هم او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و او را از ثقات می داند.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب رجال حدیث 20 ذکر نموده ایم، او گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم راه من دور است و نمی توانم در هر وقت این جا بیایم و مسائل دینی خود را بپرسم، اکنون بفرمایید برای مسائل دینی به کجا مراجعه کنم.
امام علیه السلام فرمودند: هرگاه به مسأله ای احتیاج پیدا کردی به زکریا بن آدم قمی که مادر امور دین و دنیا به او اعتماد و اطمینان داریم مراجعه کنید و مسائل خود را از وی بپرسید او گوید من بعد از مراجعت نزد زکریا بن آدم رفتم و احتیاجات خود را از وی سؤال کردم.
شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر می کند و می گوید: ابوالحسن علی بن مهدی رقی فرزندش ابوعلی احمد از وی روایت می کند، نجاشی گفته: علی بن مهدی رقی انصاری ابوالحسن کتابی تألیف کرده که فرزندش احمد بن علی از وی روایت کرده است.
او از امام رضا علیه السلام دو روایت نقل کرده و ما آن ها را در کتاب امامت حديث 103- 442 ذکر نموده ایم او می گوید: امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: دوستی ما اهل بیت گناهان را پاک می کند و نیکی ها را چند برابر می نماید، محبت ما اهل بیت مظالم بندگان را به
ص: 299
عهده می گیرد مگر این که کسی اصرار برگناه و ظلم داشته باشد.
از این راوی در کتب رجال شیعه نامی نیست، علی بن شهر آشوب مازندرانی حدیثی از او از امام رضا علیه السلام نقل می کند و احتمال دارد این علی بن مهران اهل طبرستان بوده و حدیث او در آن جا به دست ابن شهر آشوب افتاده و او هم در مناقب خود ذکر کرده است و نام او در کتب رجال اهل سنت و جماعت ذکر شده و او را طبرستانی یاد کرده اند.
ذهبی گوید: علی بن مهران رازی طبری از محدثان است، ابواسحاق جوزجانی گفته: او موثق و مورد اعتماد نیست و روش او پسندیده نمی باشد، ابن عدی گفته: من در او جز خیر ندیده ام و در اخبار او حدیث منکری هم نیست و او از مسلمة بن فضل روايت می کند و ابن حجر نیز همین سخنان را از وی نقل می کند و گفته های ذهبی را عیناً ذکر کرده و گوید: ابن حیان او را از ثقات دانسته ولی دولابی او را تضعیف کرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند، ما آن حدیث را در کتاب امامت حدیث 331 ذکر نموده ایم او می گوید امام رضا امر کردند چند ساعت به کاری مشغول شود هنگامی که ما به نزد او رسیدیم بسیار خسته بودیم، ما هنوز در خانه آن حضرت ننشسته بودیم که خادمی بیرون شد و کوزه های پر از آب سرد را آورد، ما آن آب را نوشیدیم و امام هم بالای یک صندلی قرار گرفته بودند.
ص: 300
شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا سلام الله علیه نوشته و طبق معمول فقط به نام او اكتفاء کرده است. او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب رجال مسندالرضا حدیث 57 ذکر نموده ایم. او می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، اصحاب ما با یکدیگر اختلاف کرده اند، امام فرمودند: آن ها در چه چیز اختلاف کرده اند.
راوی گوید: عرض کردم قربانت گردم در مورد مسائلی که زراره و هشام بن حکم با هم اختلاف کرده اند زراره می گوید منفی چیزی نیست و او آفریده نمی باشد. ولی هشام گوید: منفی چیزی هست و مخلوق هم می باشد، امام علیه السلام به او فرمودند: در این جا سخن هشام را بشنوید و گوش به گفته های زراره ندهید.
او یکی از دانشمندانی بود که مامون به خراسان دعوت کرده بود تا با حضرت رضا عليه السلام مناظره ،کند از اوضاع و احوال معلوم است که وی یک شخصیت ممتاز و مشهور بوده که در آن ایام زندگی می کرده است ولی با کمال تاسف از او در کتاب ها هیچ نامی نیست و او کاملاً مجهول می باشد ما در هیچ کتاب و اثری ذکری از او ندیده ایم. کتب تاریخ و سیر و تراجم و طبقات رجال علم و ادب از او نامی نبرده اند.
او همراه صباح بن نصر هندی در مجالس علمی و بحث و مناظره شرکت می کرد و با فلاسفه و متکلمین عصر مامون بحث های مختلفی داشت و چند مجلس هم با امام رضا سلام الله علیه دارد. احتجاجات او را شیخ صدوق در کتاب توحید و عیون الاخبار ذکر می کند اما معلوم نیست او در کجا متولد شده و در کجا تحصیل کرده و در کجا زندگی
ص: 301
می کرده و در کجا در گذشته است.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب احتجاجات حدیث 8 نقل کرده ایم، این روایت مفصل است و نیاز به شرح و بسط دارد جویندگان به اصل کتاب مراجعه کنند.
شیخ طوسی در رجال خود گفته: عمر بن فرات از اصحاب امام رضا علیه السلام است او از اهل بغداد بود و از غالیان به حساب می آمد ابن داود حلی در رجال خود می گوید عمر بن فرات اخبار منکری نقل می کند و گفته کشی این مطلب را نقل کرده است. ولی در رجال کشی چاپی نامی از عمر بن فرات نیست و ممکن است در چاپ مطالبی ساقط شده باشد و علامه هم او را در بخش دوم خلاصه ذکر کرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب رجال حدیث 93 ذکر نموده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله علیه در مورد واقفیه سؤال کردم فرمودند آن ها سرگردان زندگی می کنند و در زمره زنادقه دنیا را ترک می کنند.
این نام مشترک بین چهار نفر می باشد و همه آن ها از راویان امام صادق عليه السلام می باشند و زمان امام رضا علیه السلام را هم درک کرده اند. اول: عمر بن
ص: 302
یزید بیاع سابری کوفی، دوم: عمر بن يزيد ثقفی کوفی بزاز، سوم: عمر بن يزيد صيقل کوفی، و چهارم: عمر بن یزید بصری سه نفر از آن ها مجهول می باشند و یکی در کتاب ها نامش آمده است که اینک ذکر می شود.
عمر بن یزید بیاع سابری که نسب حقیقی او عمر بن محمد بن یزید است ولی وی به نام جدش معروف شده او از موالیان ثقیف و از ثقات و ممدوحان به شمار است مؤلفان در کتب خود او را ستوده اند و به روایات و اخبار و آثارش اعتماد و اطمینان نموده اند و به فضل و کمال و فقه و دانش او اقرار کرده اند، شیخ در فهرست خود گوید: او از ثقات می باشد و کتابی هم تالیف کرده که محمد بن زیاد از او روایت می کند.
نجاشی گفته: عمر بن یزید بن ذبیان ابوموسی از موالیان بنی نهد که از امام صادق سلام الله علیه روایت می کند و کتابی هم تالیف کرده که محمد بن زیاد از وی نقل می کند علامه حلی در بخش اول خلاصه او را توثیق می کند و گوید او هر سال به حضور امام می رسید و از کوفیان جلیل القدر بود او از امام کاظم سلام الله علیه روایت می کند و حضرت صادق سلام الله علیه شفاها او را ستودند.
کشی گوید: عمر بن یزید گفت: امام صادق سلام الله علیه به من فرمودند: ای فرزند یزید به خداوند سوگند تو از ما اهل بیت هستی، گوید عرض کردم قربانت گردم از آل محمد؟ فرمود: آری به خداوند سوگند از آن ها گفتم از خود آن ها ؟ فرمود: آری از خود آن ها، مگر در کتاب خداوند نخوانده ای ﴿إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُحْسِنینَ﴾
او از امام رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند، ما آن ها را در کتاب امامت حدیث 229 و کتاب معیشت حدیث 33 ذکر کرده ایم. او می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم: مردی مدیون است و در نزد او مالی معین از یک مرد معین هست، فرمودند: طلبکاران در آن مال موجود حقی ندارند.
ص: 303
او نیز مشترک بین دو نفر از اهل حدیث می باشد، اول: عمرو بن ابراهیم همدانی که مجهول می باشد دوم: عمرو بن ابراهیم ازدی که اهل کوفه و از ثقات است و از امام صادق علیه السلام روایت می کند شیخ در رجال و فهرست او را ذکر کرده و گوید: عمرو بن ابراهیم ازدی کوفی کتابی تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله برقی از وی نقل می کند و او از راویان امام صادق بوده است.
نجاشی گوید: عمرو بن ابراهیم ازدی از ثقات اهل کوفه می باشد. او کتابی تالیف کرده که محمد بن خالد برقی آن را روایت می کند علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را ذکر کرده و گوید: او از ثقات اصحاب حضرت صادق علیه السلام می باشد.
اگر چه در کتاب های رجال او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر نکرده اند، ولی از روایت او بصراحت روشن می شود که وی امام رضا را درک کرده است، او از آن جناب به خراسانی تعبیر می کند و این عنوان و نسبت برای امام رضا بسیار نادر است و در چند مورد توسط چند راوی به این نام خوانده شده است.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث 101 ذکر نموده ایم او گوید از خراسانی علیه السلام شنیدم فرمودند: خوردن انار شیرین نطفه مردان را زیاد می کند و کودک را زیبا می نماید.
او نیز مشترک بین سه نفر است، اول: عمروبن عثمان ثقفى خزاز و یا ازدی، او
ص: 304
مکنّی به ابوعلی و از اهل کوفه می باشد، او از ثقات شمرده شده و روایاتش صحیح می باشد. دوم: عمرو بن عثمان جابری همدانی، سوم: عمرو بن عثمان جهنی کوفی، دو نفر اخیر را شیخ در رجال خود از اصحاب امام صادق علیه السلام ذکر کرده است.
اما عمروبن عثمان خزاز مؤلفان كتب رجال او را توثیق کرده و مورد اعتماد قرار داده اند، شیخ در فهرست خود گوید عمرو بن عثمان خزاز کتابی دارد که احمد بن ابی عبدالله از وی روایت می کند نجاشی نیز او را در رجال خود آورده و گوید: او از ثقات اهل کوفه می باشد او فرزندی به نام محمد دارد که ابن عقده از وی نقل می کند عمرو بن عثمان کتابی تالیف کرده که نام آن جامع است و برقی آن را روایت می کند.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند که ما آن را در کتاب زیارت حدیث 47 نقل کرده ایم، او می گوید امام رضا سلام الله علیه فرمودند: هرکس توانایی ندارد نزد ما بیاید باید نزد دوستان صالح ما برود تا ثواب زیارت ما را به دست بیاورد و هرکس نمی تواند ما را زیارت کند به زیارت دوستان ما برود که پاداش زیارت ما را به او می دهند.
از این شخص درکتب رجال حدیث عنوانی نشده است، او از امام رضا عليه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا علیه السلام حدیث 71 ذکر کرده ایم، او می گوید نزد امام رضا بودم که سخنی از محمد بن جعفر پیش آمد امام رضا علیه السلام فرمودند: با خود عهد بسته ام با او در یک اطاق قرار نگیرم و سقفی برمن و او سایه نینداخته باشد. راوی گوید: من از این سخن امام در شگفت شدم و با خود گفتم: او ما را به نیکی و احسان امر می کند ولی اکنون با عموی خود چنین رفتاری دارد، در این هنگام
ص: 305
امام متوجه من شدند و فرمودند: این خود از نیکی است او هنگامی که نزد من می آید مردم او را تصدیق می کنند ولی هرگاه من نزد او نروم و او هم نزد من نیاید مردم او را تصدیق نخواهند کرد و گفته اش را نخواهند پذیرفت.
او كاتب امام رضا علیه السلام بود و هنگام اقامت امام در خراسان برای آن جناب کتابت می کرد ولی در کتاب ها و مصادر نامی از او نیست، او یک حدیث از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 368 نقل کرده ایم.
او می گوید: امام رضا سلام الله علیه فرزندش محمد را همواره با کنیه خطاب می کرد و می فرمود ابو جعفر برای من نامه نوشته و یا من برای ابوجعفر نامه ای نوشته ام در صورتی که در آن هنگام ابوجعفر علیه السلام در مدینه کودک بودند و نامه های ابوجعفر که خیلی هم بلیغ بود می رسید و امام رضا می فرمودند ابوجعفر وصی و جانشین من می باشد.
ص: 306
نام آن بانو در دو حدیث آمده و در آن تصریح شده، فاطمه بنت علی بن موسی که از پدرش روایت می کند در صورتی که در کتب انساب و شرح حال اولاد ائمه اطهار عليهم السلام دختری به این نام برای امام رضا علیه السلام ثبت نشده است و مأخذ آن تنها همین دو روایت می باشد و اینک ما در این جا در مورد تعداد اولاد امام رضا و اختلاف علما در این موضوع گفتگو می کنیم.
مرحوم شیخ مفید در ارشاد و شیخ طبرسی در اعلام الوری گویند امام رضا علیه السلام تنها یک فرزند داشته و آن هم امام جواد علیه السلام است و دیگر از آن جناب فرزندانی متولد نشده است ولی جماعتی دیگر برای آن حضرت اولاد متعدد ذکر کرده اند که چند پسر و دختر می باشند به نام های محمد، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه، ولی در میان آن ها از فاطمه نام برده نشده است.
حافظ عبدالعزيز اخضر جنابذی گوید: امام رضا علیه السلام پنج پسر و یک دختر داشته داشته و اسامی آن ها از قرار ذیل است: محمد که بعد از وی امام بودند، ابو محمد حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه، علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه گوید: حضرت رضا علیه السلام شش فرزند داشت یک دختر و پنج پسر به نام های محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین، و عائشه.
ابن شهر آشوب گوید: در مسجد زرو که در حومه مرو واقع است فرزندی از امام
ص: 307
رضا علیه السلام دفن شده و درباره این مسجد و مزار کرامت هایی نقل شده است، در کتاب عدد گفته: امام رضا علیه السلام دو فرزند داشت یکی محمد و دیگری موسی و در کتاب درر گوید: علی بن موسی درگذشت و از او فرزندی جز ابوجعفر نماند و سن او در هنگام درگذشت پدر هفت سال و چند ماه بود.
ابن حزم اندلسی گوید: فرزندان علی الرضا عبارتند از علی بن علی که فرزندی از وی به جای نماند و محمد بن علی که داماد مامون شد و حسين و محمد بن طلحه گوید: فرزندان علی بن موسی شش تن بودند پنج پسر و یک دختر و آنان عبارتند از محمد قانع، حسن، ابراهیم، حسین و عائشه، و در کتاب رشحات الفنون هروی گوید: اولاد امام رضا عبارتند از محمدتقی، ابوجعفر اكبر، ابوجعفر اصغر، ابومحمدحسن، ابراهیم، حسین و یک دختر.
عبدالکریم رافعی در کتاب التدوین فی اخبار قزوین گوید: در کنار راه ارداق مشهد معروف پسر علی بن موسی الرضا قرار دارد و او در کودکی در قزوین درگذشت و در کنار او قبر گروهی از شیعیان و علویان قرار دارد و حافظ خلیل قزوینی در کتاب محاسن قزوین گوید: وی حدود شش سال داشت که در قزوین درگذشت و گفته شده که خود علی بن موسی الرضا نیز مدتی در قزوین در منزل داود بن سلیمان بطور ناشناس اقامت داشته است.
او از امام رضا سلام الله علیه دو حدیث روایت می کند. و ما آن ها را در کتاب ایمان و کفر حدیث 133 و کتاب آداب و مواعظ حدیث 28 نقل کرده ایم، او می گوید: از پدرم علی بن موسى عليهما السلام شنیدم که از پدران خود علیهم السلام روایت می کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: هرکس خشم خود را نگه دارد خداوند عذاب خود را از وی بر می دارد و هرکس خلق و خوی نیک داشته باشد خداوند پاداش روزه دار نماز شب خوان را به او می دهد.
ص: 308
علمای رجال او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر کرده اند و از جرح و یا تعدیل او سکوت نموده اند، شیخ طوسی با آن که روایت او را از امام رضا علیه السلام در استبصار نقل می کند ولی در رجال خود او را در باب راویان آن حضرت ذکر نکرده است و وی را در باب اصحاب امام هادی آورده و احمد بن ابی عبدالله برقی نیز او را در رجال خود از اصحاب امام هادی می داند.
شیخ طوسی در فهرست خود گوید فتح بن یزید جرجانی کتابی تألیف کرده و آن کتاب را مختار بن بلال از او نقل می کند نجاشی نیز گوید: فتح بن یزید ابوعبدالله جرجانی مسائلی جمع کرده بود و احمد بن ابی عبدالله برقی آن مسائل را از وی روایت می کند علامه حلی هم در بخش دوّم خلاصه او را ذکر کرده و گوید: او از ابوالحسن سؤالاتی کرده و پاسخ دریافت کرده بود اکنون اختلاف شده که او امام رضا بوده و یا امام هادى عليهما السلام.
او از امام رضا سلام الله علیه روایات متعددی نقل کرده و ما آن ها را در کتاب توحید حدیث 20-56-57 و در کتاب صوم حدیث 24 و در کتاب نکاح حدیث 65 ذکر نموده ایم، او می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم: مردی در ماه رمضان در حال روزه با زنی حلال و یا حرام ده مقاربت می کند فرمودند: باید ده کفاره بدهد، برای هر باریک کفاره ولی اگر خورد و یا آشامید باید کفاره یک روز را بدهد.
ص: 309
او از ثقات اهل حدیث بود او محدثی جلیل القدر و پاک طینت و بزرگوار به شمار می رفت علما او را تجلیل و توصیف کرده و به صداقت و امانت او را ستوده اند و به اخبار و روایات و آثار او عمل کرده اند گروهی هم او را از اصحاب اجماع دانسته و به فقه او اعتراف دارند و روایات او را صحیح می دانند.
ابن داود و ابوعلی و اردبیلی در کتب خود حالات فضاله را از رجال نجاشی و کشی نقل کرده اند ولی در نسخه چاپ شده این دو کتاب نامی از او نیست و ظاهراً در چاپ این کتاب ها حذف و اسقاطی شده باشد و البته موارد دیگری هم هست که ما در جاهای خود تذکر داده ایم.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر می کند و گوید او از ثقات اصحاب آن جناب می باشد، و شیخ طوسی نیز در فهرست خود گوید: فضالة بن ایوب کتابی تالیف کرده که احمد بن ابی عبدالله برقی آن را روایت می کند علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر نموده و گوید او از ثقات است و در اهواز ساکن گردید و از امام کاظم علیه السلام روایت کرده است.
بوعلی در رجال خود از نجاشی روایت می کند که او گفت: فضالة بن ایوب کتابی در صلوة تألیف کرده که حسن بن سعید از وی روایت می کند گروهی گفته اند راوی کتاب صلوة فضاله حسین بن سعید بوده ولی این اشتباه است حسین بن سعید او را ملاقات نکرده بود و راوی کتاب او حسن بن سعید است، کشی نیز گوید: اصحاب ما به تصحیح روایات فضاله اجماع کرده اند.
ص: 310
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث روایت می کند، و ما آن را در کتاب تفسیر حدیث 191 نقل کرده ایم. او می گوید از امام رضا علیه السلام از تفسیر آیه شريفة ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاء مَّعِین﴾ سؤال شد، امام علیه السلام فرمودند: مقصود از «ماؤکم» امامان هستند که درهای خداوند بین او و مردم می باشند و منظور از «ماء معین» هم علم امام است.
ذوالریاستین فضل بن سهل نوبختی وزیر مامون و گرداننده دستگاه او بود، او در یک زمان کارهای کشوری و لشکری او را در اختیار داشت و همۀ عزل و نصب ها به امر او انجام می گرفت فضل بن سهل مردی باهوش و با کمال و دانش بود، او توانست با نقشه های خود مامون را به خلافت ،برساند و برادرش امین را با آن ذلت و خواری هلاک کند و همه مخالفان را سرکوب نماید.
فضل بن سهل از آغاز زندگی با مامون آشنا شد و در کنار او کار کرد و مشیر و مشاور او بود و وی را در کارهای سیاسی و اجتماعی راهنمایی می کرد مامون هم به سخنان او گوش می داد و نصایح وی را به کار می گرفت او قبل از معرفی به هارون و مامون در تشکیلات برمکیان کار می کرد و راه و رسم سیاست و حکومت را از آن ها آموخته و رموز و فنون اداره امور مملکت را فرا گرفته بود.
خطیب بغدادی گوید: فضل بن سهل بن عبدالله ابو العباس ملقب به ذوالریاستین از فرزندان پادشاهان مجوس بود پدر او سهل در ایام خلافت هارون الرشید مسلمان شد و با یحیی بن خالد برمکی ارتباط برقرار کرد و فرزندان او فضل و حسن هم به فضل و
ص: 311
جعفر بن یحیی برمکی نزدیک شدند و در کارهای آن ها مشغول شدند و مورد توجه آن دو برادر قرار گرفتند.
گویند: فضل هنگامی که می خواست دین اسلام را قبول کند، نخواست نزد هارون برود و مسلمان شود و یا در نزد فرزندش مامون شهادتین بگوید، او تنها به مسجد جامع رفت و در یک روز جمعه خود را شستشو داد و غسل کرد و لباس نو پوشید و بعد در مسجد رسماً به شریعت اسلام در آمد و در حالی که مسلمان شده بود نزد هارون و مامون رفت.
ابو اسحاق قیروانی گوید: فضل و کمال و عقل و دانش فضل بن سهل نزد یحیی ابن خالد برمکی روشن شد و او دریافت که فضل بسیار باهوش و زرنگ و دانا می باشد و او همچنان در دین مجوسی باقی مانده است، او یکی از روزها به فضل گفت: شما مسلمان شوید تا من راهی پیدا کنم که از شما در کارهای بزرگ استفاده نمایم، او هم قبول کرد و در نزد مامون مسلمان شد.
او بعد از این با مامون زندگی کرد و در کارهای وی وارد شد تا آن گاه که به مقام عالی رسید یکی از روزها یحیی نزد هارون از وی تعریف و توصیف کرد و از مزایای او سخن گفت هارون دستور داد فضل را نزد او ببرند، هنگامی که نزد هارون رسید از سخن گفتن بازماند. در این هنگام هارون متوجه یحیی برمکی شد و با نظر شک و تردید به او نگاه کرد.
فضل بن سهل فوراً به سخن آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین، بهترین دلیل بر هوش و فراست یک مملوک آن است هنگامی که دیدگانش بر چهره مولایش افتاد هیبت او وی را از سخن گفتن و زبان و دلش را از کار باز دارد هارون گفت اگر برای گفتن این سخنان سکوت کرده بودی بسیار خوب عمل نمودی و بعد او را مورد محبت قرار داد و بر اکرام او افزود و او بعد از این هرگاه از وی سؤال می کرد با زبانی شیرین پاسخ می شنید.
ابن طباطبا گوید: فضل بن سهل از فرزندان پادشاهان ایران بود و دین مجوسی داشت او نخست از کارگزاران یحیی بن خالد برمکی بود و پدرش سهل نیز مجوسی بود و در دوران خلافت هارون مسلمان شده بود او از ابتدا وارد دستگاه مامون شد و با او کار می کرد تا هنگامی که مامون به خلافت رسید و فضل را وزیر خود کرد و او هم با
ص: 312
جود و سخاوت و عقل و تدبیر خود مملکت را اداره نمود.
ابن خلکان گوید: وی در سال 190 به دست مامون مسلمان شد و گفته شده پدرش سهل به دست مهدی عباسی مسلمان شده است هنگامی که جعفر برمکی فضل بن سهل را برای کارگزاری در دستگاه مامون که در آن زمان ولیعهد بود خواست او را به هارون معرفی کرد و هارون نیز او را احضار نمود و با وی به گفتگو پرداخت و بعد از مکالمه او را پسندید و دستور داد تا او را استخدام کنند.
ابن اثیر در کامل گوید: در سال 190 فضل بن سهل به دست مامون مسلمان شد و گفته شده پدر او سهل که در زندان بود به دست مهدی اسلام اختیار کرده است، و گفته اند: فضل و حسن برادر او به دست یحیی بن خالد برمکی مسلمان شده اند و یحیی او را برای خدمت به مامون برگزید و به همین جهت فضل مراعات حال برامکه را می کرد و از آن ها تعریف و تمجید می نمود و آنان را مورد ستایش قرار می داد.
به طوری که نقل شد او را برای مامون برگزیدند و استخدام او با موافقت هارون انجام گرفت و حتی چند نفر از علمای بزرگ هم عقیده دارند و نقل کرده اند که او به دست مامون مسلمان شده است پس او از آغاز فعالیت های سیاسی و حکومتی با مامون بوده است و نبض همه کارهای مربوط به او را در دست داشته و نقاط ضعف و قوت مامون را خوب می دانسته است.
ابن اثیر در حوادث سال 192 گوید: در این سال هارون برای جنگ با رافع بن لیث به طرف خراسان حرکت کرد در هنگام مسافرت هارون بیمار بود، هارون فرزندش قاسم را در رقه گذاشت و فرزندش امین را هم در بغداد به جای خود مقرر کرد و به مامون هم گفت: در بغداد بماند و خود نیز تصمیم گرفت از طریق نهروان به طرف خراسان عزیمت کند و در پنجم ماه شعبان سال 192 بغداد را ترک کرد
در این هنگام که هارون عازم خروج بود، فضل بن سهل نزد مامون رفت و گفت:: اکنون پدرت عازم خراسان می باشد و معلوم نیست در این مسافرت چه حوادثی پیش خواهد آمد خراسان منطقه حکومت شماست، ولی محمد امین در بغداد برتو مقدم
ص: 313
می باشد و او در صورتی که برای پدرت حادثه ای پیش آید تو را خلع خواهد کرد، او فرزند زبیده است و بنی هاشم همه خویشاوندان او هستند.
علاوه بر این ها زبیده بسیار ثروتمند است و مال و منال فراوانی دارد و اقامت در بغداد برایت خطر دارد کاری کن تا همراه پدر به طرف خراسان بروی مامون سخنان او را شنید و نصایح وی را قبول کرد، نزد پدر رفت و از وی اجازه خواست تا همراه او به خراسان برود، هارون نخست به مسافرت او راضی نشد ولی در اثر اصرار مامون ناگزیر رضایت داد و او هم به طرف خراسان رهسپار شد.
مامون به اتفاق فضل بن سهل در لشکر هارون حرکت کردند و بعد از این که هارون به طوس رسید و در آن جا درگذشت کارگزاران و رجال دولت او که همراهش آمده بودند به بغداد بازگشتند و با امین که خلیفه رسمی بود بیعت کردند، ولی فضل بن سهل و گروهی از امرا و رجال و کارگزاران با مامون در خراسان ماندند و به تمشیت امور وی مشغول شدند.
بعد از این که امین در بغداد به خلافت رسید و در کارها استقرار پیدا کرد، گروهی پیرامون او را گرفتند و وی را وادار کردند تا نامه ای برای مامون در خراسان بنویسد و او را به بغداد احضار کند او هم بدون توجه به عاقبت کار فریب آن ها را خورد و نامه ای برای مامون نوشت و به او گفت وجودش در بغداد لازم است و هر چه زودتر خراسان را ترک گوید و به بغداد بیاید.
امین نامه ای نوشت و برای مامون فرستاد هنگامی که مامون نامه را خواند رجال و فرماندهان لشکر خود را احضار کرد و موضوع را با آنان در میان نهاد، آن ها نظر دادند که بهتر است شما به سخنان برادر خود گوش دهید و به طرف بغداد بروید، و فضل ابن سهل هم که بیش از همه مورد توجه هارون بود در آن مجلس حضور داشت و به سخنان مشاوران گوش فرا می داد.
ص: 314
ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال گوید: هنگام شب مامون دنبال فضل بن سهل فرستاد و او را از همگان بیشتر دوست می داشت و به آراء و نظریات او گوش فرا می داد، و به او اطمینان و اعتماد می کرد مامون بارها او را تجربه کرده بود و به فضل و دانش و آراء او دلبستگی داشت هنگامی که فضل نزد او رفت مامون جریان را باوی مخفیانه در میان گذاشت و از او نظر خواست.
فضل بن سهل گفت: برادرت به شما نظر خوبی ندارد، من نظرم این است که به گفته های او اعتماد نکنی و به طرف بغداد نروی مامون گفت: من چگونه باوی مخالفت کنم مخالفت برای من امکان ندارد لشکر و خزانه مملکت با او می باشد و همۀ نیروها در اختیار او می باشند مردم هم همواره هر جا پول باشد می روند فضل گفت: امشب به من مهلت بدهید تا در این مورد فکری بکنم و پاسخ درستی بدهم.
فضل از خانه مامون بیرون شد و به منزل خود رفت، او که مردی منجم بود شب را تا صبح کار کرد و بامدادان باز نزد مامون برگشت و گفت: شما بر محمد غلبه خواهی کرد و خلافت را در دست خواهی گرفت، مامون هنگامی که این سخن را از وی شنید نمایندگان امین را احضار کرد و به هر یک از آن ها جایزه و هدیه ای داد و گفت نزد امین عذر مرا بخواهید نام های هم نوشتند و از مراجعت عذر خواستند.
ابن اثیر گوید: ذوالریاستین به مامون گفت: اگر تو به سخنان کسانی که اشاره می کنند نزد امین در بغداد بروی گوش فرا دهی آن ها تو را به عنوان یک هدیه نزد برادرت خواهند برد حق این است که نامه ای برای آن ها به بغداد بفرستی، و به آن ها تذکر دهی قراردادی که بسته اند لغو نشود و به عهد و پیمان خود وفادار باشند، و از عواقب آن در دنیا و آخرت مصون بمانند.
مامون هم به سخنان او گوش فرا داد و نامه ای برای برادرش نوشت و نامه را به دو نفر دادند تا در نیشابور به قاصدان امین بدهند، هنگامی که رسولان مامون نامه را در نیشابور به فرستادگان امین دادند، بین آن ها مشاجره شد و یکی از آن ها به مامون فحش داد آن ها برگشتند و جریان را به فضل بن سهل اطلاع دادند فضل گفت: آن ها دشمنان ما
ص: 315
بودند و ما از دست آنان راحت شدیم.
در این هنگام که مامون قاصدان بغداد را رد کرد و از رفتن به عراق خودداری نمود، فضل بن سهل به مامون گفت شما ناراحت نشوید خویشاوندان شما در خراسان هستند و بیعت شما در گردن مردم هست و آن ها شما را تنها نمی گذارند شما صبر کنید بغداد به هم خواهد ریخت و اوضاع واحوال آن جا مضطرب خواهد گردید، من تضمین می کنم که شما را به خلافت برسانم.
بعد از این مطالب مامون به فضل بن سهل گفت: من تصمیم به این امر گرفتم و کارها را به شما واگذار کردم و اینک هرکار می خواهی انجام بده، فضل گفت: من حقیقت را به شما می گویم اگر عبدالله بن مالک و کسانی که با او هستند با شما موافقت بکنند آن ها برای اداره امور بهترند چون لشکر با آن ها می باشد باز هم هر چه نظر شما باشد همان را انجام می دهیم او رفت و موضوع را با عبدالله در میان گذاشت.
عبدالله به او گفت: چرا در میان دو برادر دخالت می کنی و می خواهی بین آن ها اختلاف افکنی من آمدم و جریان را به مامون گفتم: او گفت: باید کارهای دولت مرا خودت زیر نظر بگیری و از این ساعت همه تشکیلات مملکت در اختیارت می باشد و اینک هرکاری می خواهی انجام می دهم در این جا فضل گفته های او را پذیرفت و رسماً به عنوان وزیر شروع به کار کرد.
فضل بن سهل به مامون گفت: تو قرآن خوانده ای و حدیث و روایت شنیده ای و فقه دین آموخته ای اکنون نظرم این است فقهای شهر را نزد خود فراخوانی و به آن ها دستوردهی تا به حق عمل کنند و سنت را احیا نمایند خودت نیز زاهدانه زندگی کنی لباس پشمی در برنمایی و از مظلومان دفاع کنی و داد آنان را از ظالمان بستانی.
بعد از این که مامون با اشاره فضل بن سهل از رفتن به بغداد امتناع کرد و در خراسان ماند، فضل بن سهل توسط دوستان و آشنایان خود در بغداد فعالیت را شروع کرد
ص: 316
و فرستادگانی را مخفیانه روانه بغداد نمود و با گروهی ارتباط برقرار ساخت و حتی در این ارتباطات از وجود زنان هم استفاده کرد و نامه ها را توسط زن ها برای دوستان و طرفداران خود می فرستاد.
از طرف دیگر امین به تحریک فضل بن ربیع برادران خود مامون و مؤتمن را از خلافت خلع کرد و فرزندش را که یک کودک شیر خوار بود به ولایتعهدی برگزید، و داد عهدنامه هارون را از کعبه بیاورند هنگامی که آن را از مکه آوردند آن را دستور گرفت و پاره کرد و به همه خطیبان امر کرد تا در منابر نام مامون و مؤتمن را نبرند تمام این حوادث در بغداد به فضل بن سهل در خراسان می رسید.
هنگامی که به خراسان خبر رسید که امین مامون را خلع کرده و دستور داده نام او را در خطبه حذف کنند نخستین کاری که فضل بن سهل انجام داد این بود که دستور داد همه لشکریانی که در ری و اطراف آن می باشند در آن جا اجتماع کنند. طبق وصیت هارون ری آخرین حد منطقهٔ حکومت مامون بود به دستور فضل لشکریان درری جمع شدند و وسایل زندگی در اختیار آنان قرار گرفت.
بعد از این که لشکر در آن جا استقرار پیدا کرد و مرز ری استوار گردید، فضل ابن سهل، طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین را به عنوان فرماندهی لشکر به آن جا فرستاد و فرمانی صادر کرد که باید لشکر از وی اطاعت کنند، او هم وارد ری شد و برکارها مسلط گردید، کارهای لشکر را مرتب کرد و همه را آماده ساخت و اطراف و حدود را نیکو به ضبط آورد و اوضاع و احوال را محافظت نمود.
در سال 195 به دستور امین سکه های مأمون را از اعتبار انداختند و دستور داد که در منابر نام کودک او را که به ولایتعهدی انتخاب شده بود ذکر کنند، و او را به الناطق بالحق ملقب ساخت و بعد دستور داد تا لشکری به طرف خراسان حرکت کند و مامون را با زور به طرف بغداد بیاورند و علی بن عیسی بن ماهان بسیار کوشش می کرد که فرماندهی این لشکر را در اختیار بگیرد.
از آن طرف فضل بن سهل که جاسوسانی در دستگاه فضل بن ربیع وزیر امین
ص: 317
داشت برای آن ها نوشت تا کوشش کنند این ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی امین به خراسان منصوب گردد، زیرا فضل بن سهل می دانست که ابن ماهان در خراسان سابقهٔ خوبی ندارد او هنگامی که از طرف هارون در خراسان بود نسبت به مردم این ناحیه ستم روا داشت و خراسانی ها از وی ناراضی بودند تا آن گاه که هارون وی را عزل کرد.
مقصود فضل بن سهل این بود که وی چون در خراسان بدنام بود و مردم او را می شناختند با او مخالفت کنند و در قلع و قمع آن ها بکوشند؛ عوامل فضل بن سهل کوشش کردند تا فرمان به نام ابن ماهان صادر شد شگفتی این جاست که خود ابن ماهان به امین می گفت اهل خراسان به من نوشته اند اگر تو به خراسان بیایی مردم از تو اطاعت می کنند و اگر دیگری بیاید او را نخواهند پذیرفت.
در اثر کوشش خود ابن ماهان و تحریک عوامل فضل بن سهل على بن عيسى ابن ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی برگزیده شد و به طرف خراسان حرکت کرد، ابن ماهان به شهر ری رسید و در این جا بین او و طاهر بن حسین جنگی شدید درگرفت، و ابن ماهان کشته شد به دستور طاهر سر ابن ماهان را از بدن جدا کردند و برای مامون به مرو فرستادند و او که برای فرماندهی لشکر فعالیت می کرد جان خود را از دست داد.
طاهر بن حسین سر ابن ماهان را با نام های برای مامون و فضل بن سهل فرستاد، مورّخان نوشته اند سر علی بن عیسی را در مدت سه روز به مرو رسانیدند در صورتی که دویست و پنجاه فرسخ بین این دو شهر فاصله می باشد فضل بن سهل وارد بر مامون شد و کشته شدن ابن ماهان فرمانده نیروهای امین را به او تبریک گفت و مردم وارد شدند و به او تبریک گفتند.
از این روز مامون رسماً خود را خلیفه خواند و فضل بن سهل او را به عنوان خلیفه معرفی کرد و مردم گروه گروه نزد او می رفتند و خلافت را به او تبریک می گفتند، و بعد دستور داده شد تا سرعلی بن عیسی بن ماهان را در شهرهای خراسان بگردانند و مردم بدانند که لشکریان امین کشته شدند و اینک سر فرماندهان آن ها در شهرها گردانده می شود تمام این حوادث موجب قدرت فضل بن سهل گردید و او را نیرومند ساخت.
ص: 318
در سال 196 مامون رسماً اعلان خلافت کرد و او را به عنوان امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار دادند مامون بر مقام و مرتبۀ فضل بن سهل ،افزود و فرمانی صادر کرد که از حدود مشرق تا همدان و از شبت تا دریای فارس و دریای مازندران و گیلان در تحت فرمان او باشد و پرچمی مخصوص برای او معین کرد و وی را به ذوالریاستین یعنی فرمانده لشکر و ریاست امور کشور و دیوان دولتی ملقب ساخت
در سال 198 طاهر بن حسین فرمانده لشکر مامون امین را به دست آوردند و او را کشتند و سر بریده اش را به خراسان فرستادند سرامین را نخست نزد فضل بردند فضل بن سهل سرامین را روی سپری گذاشت و نزد مامون برد، هنگامی که چشم مامون بر سر بریده برادرش افتاد سجده کرد و در این هنگام مهر مخصوص خلافت و ردا و چوب دستی ویژه خلیفه را که از بغداد فرستاده بودند به او دادند و فضل نامه فتح را برای مردم خواند.
روزی در مجلس فضل بن سهل از محمد امین سخن بمیان آمد گویا گروهی به کشتن امین معترض بودند در این هنگام فضل بن سهل به آن ها اعتراض کرد و گفت: شما که اعتراض می کنید مگر نمی دانید شاعر او چه می گوید مگر شاعر امین در مجلس او نگفته است:
الا فاسقنى خمراً وقل لى هى الخمر *** ولا تسقنى سراً اذا امكن الجهر
بعد از آن که امین کشته شد و عراق به دست لشکریان خراسان فتح گردید، عمال و طرفداران مامون بر اوضاع و احوال مسلط شدند قدرت فضل بن سهل زیاد شد و عوامل او در کارها دخالت می کردند و همه کارهای دولتی در اختیار آن ها قرار گرفت، مردم عراق و بغداد که در ایام هارون و امین از زندگی وسیعی برخوردار بودند و در رفاه به سر می بردند، اوضاع روز بروز بر آن ها تنگ می شد و وسایل عیش و نوش آن ها کم شده بود.
مخصوصاً بنی عباس که شوکت و قدرت خود را به خاطر طرفداری از امین از
ص: 319
دست داده بودند. آن ها بهانه می کردند که فضل بن سهل، مامون را در یک قصر زندانی کرده و خود حکومت می کند و هنگامی که مامون طاهر بن حسین را از مقامش عزل کرد و حسن بن سهل برادر فضل را به عنوان حاکم عراق به بغداد فرستاد، آن ها سخت پریشان شدند و شروع به توطئه کردند و با حسن بن سهل به مخالفت برخاستند.
در سال 199 حسین بن مصعب پدر طاهر ذوالیمینین در خراسان درگذشت، و فرزندش طاهر در رقه سکونت داشت مامون در تشییع جنازه او شخصاً شرکت کرد و فرزندش طاهر را تسلیت گفت و نامه ای برای وی فرستاد، فضل بن سهل خود وارد قبر او شد و خسین را به خاک سپرد و خاندان حسین بن مصعب از اهل پوشنج خراسان بودند و بیش از پنجاه سال به نام طاهریان در خراسان و عراق حکومت کردند.
هنگامی که حسن بن سهل حاکم عراق شد بین او و هرثمه بن اعین اختلاف پدید آمد هرثمه از فرماندهان لشکر مامون بود که در جنگ امین شرکت داشت مامون برای هرثمه نوشت که با لشکر خود به طرف شام و حجاز برود ولی او با امر مامون مخالفت کرد و گفت فضل بن سهل با من مخالف است و من باید شخصاً به خراسان بروم و موضوع را با مامون در میان بگذارم و او را آگاه کنم.
او می گفت: فضل بن سهل مامون را زندانی کرده و نمی گذارد او از اوضاع واحوال مطلع گردد و اخبار و حوادث را از وی مخفی می دارد، به همین جهت او از امر مامون سر پیچید و به طرف خراسان رفت، فضل بن سهل قبل از این که هرثمه وارد مرو شود به مامون گفت: هرثمه شهرها را در عراق به هم ریخته و با ابوالسر یا مخفیانه سازش کرده است و اگر او با ابوالسرایا نمی ساخت کاروی به این جا نمی رسید و ابوالسرايا یکی از لشکریان او می باشد.
فضل گفت: اگر هرثمه را آزاد بگذارید او مملکت شما را به هم خواهد ریخت و در جامعه فساد خواهد کرد فضل با گفتن این سخنان قلب مامون را نسبت به وی
ص: 320
تغییر داد و او را تحریک کرد، و هنگامی که هرثمه وارد مرو شد و نزد مامون رفت، مامون او را سخت نکوهش کرد ولی هرثمه همین که خواست سخن بگوید مامون جلو او را گرفت و دستور داد او را کتک زدند و به زندان انداختند و بعد از چند روز در زندان درگذشت.
این موضوع بسیار روشن و واضح است که فضل بن سهل بر مامون تسلط داشت فضل از آغاز زندگی و جوانی از همان هنگام که مامون ولیعهد پدرش بود به منزل مامون راه پیدا کرد و جزء مشاوران درجه اول او شد او در تمام مدت زندگی خود با مامون با وی به سر برد و روحیات و خلقیات مامون را به دست آورده ،بود و نقاط ضعف و قوت او را می دانست و نبض کار را در دست داشت.
او مامون را وادار کرد تا همراه پدرش هارون به خراسان بیاید و در آن جا برای خود دستگاهی مستقل بنا کند و در برابر برادرش در بغداد مستقل زندگی نماید اگر مامون در بغداد مانده بود بعد از درگذشت هارون قطعاً از مقام خود عزل می شد، همان گونه که برادر دیگرش قاسم مؤتمن از مقامش عزل گردید، مامون نمی توانست در بغداد در مقابل دار و دسته امین مقاومت کند و سرکوب و منزوی می گردید.
او بعد از این که فرستادگان برادرش را به بغداد روانه کرد و در مقابل امین ایستاد از همان روز در اختیار فضل بن سهل قرار گرفت و هر چه او می گفت انجام می داد و بعد از این که امین کشته شد و او رسماً خلیفه بلامنازع شد و بر اوضاع مسلط گردید خلافت خود را مرهون فعالیت های فضل بن سهل و تدبیر او می دانست و لذا هرگز با نظرات او مخالفت نمی کرد و هر چه او می گفت انجام می گرفت.
مورخان نوشته اند تسلط او بر مامون به اندازه ای بود که حتی در کارهای شخصی و خصوصی او نیز فضل بن سهل دخالت می کرد مامون در نظر گرفته بود کنیزی که برایش وصف کرده بودند خریداری کند ولی فضل بن سهل با خریدن آن کنیز موصوف مخالف بود و مامون را در فشار قرار داد و نگذاشت آن کنیز را خریداری کند این در کارهای خصوصی بود تا چه رسد به کارهای سیاسی و کشوری.
ص: 321
درباره روابط فضل بن سهل و حضرت رضا سلام الله علیه مطالب ضد و نقیض و متفاوتی در کتاب های تاریخ و سیره و حدیث آمده است گروهی او را شیعه می دانند و معتقدند چون او باطناً شیعه بوده و طرفدار آل علی عليهم السلام از این رو می خواسته خلافت را به آن ها برگرداند و او مامون را وادار کرد تا امام رضا علیه السلام را به عنوان ولايتعهدی انتخاب کند تا بعد از وی خلیفه مسلمانان گردد.
از طرف دیگر روایات زیادی هست که وی باطناً با حضرت رضا سلام الله عليه مخالف بوده و از نفوذ او در دستگاه خلافت ناراضی بوده است و در این مورد روایاتی در كتاب عیون الاخبار شیخ صدوق می باشد که حاوی مطالبی در مخالفت امام رضا علیه السلام با فضل بن سهل می باشد و ما اکنون در این جا برای روشن شدن موضوع برای خوانندگان ارجمند گفته های طرفین را ذکر می کنیم.
ابن خلکان در وفیات الاعیان وابن اثیر در كامل التواریخ تصریح کرده اند که وی شیعه بوده و به خاطر همین او مامون را وادار کرده تا علی بن موسی الرضا را به عنوان جانشین خود انتخاب کند و خلافت را که حق آل علی بوده به آن ها برگرداند، تقریباً عموم مورخان و مؤلفان بر این عقیده متفق هستند که انتخاب امام رضا به اصرار فضل بن سهل انجام گرفته است و مامون چاره ای جز موافقت نداشته است.
حالا انتخاب او به عنوان ولایتعهدی یا به خاطر تشیع فضل بوده و یا عللی دیگر به پیشنهاد و اصرار او بوده است بنی عباس و طرفداران آن ها معتقد بودند که مأمون کاملاً خود را در اختیار فضل بن سهل گذاشته و هر چه او بگوید انجام می دهد، و به همین جهت با برادرش حسن بن سهل هم که از طرف مامون حاکم عراق شده بود مخالفت کردند و با شخص دیگری از بنی عباس بیعت نمودند.
ص: 322
موسى بن سلمة گوید: با محمد بن جعفر در خراسان بودم یکی از روزها ذوالریاستین فضل بن سهل از خانه بیرون شد و گفت من امروز چیز شگفتی را دیدم از من بپرسید: آن چه بوده است سؤال کردند: خداوند شما را حفظ کند قضیه از چه قرار است؟ گفت من امروز مشاهده کردم که مامون به علی بن موسی الرضا پیشنهاد می کند: من می خواهم از خلافت کناره گیری کنم و آن را به شما واگذار نمایم.
اما علی بن موسی الرضا از قبول خلافت خودداری می کرد و می گفت من آن را قبول نمی کنم من دیدم مسألۀ خلافت چنان سست و بی مایه شده و اعتبار خود را از دست داده که مامون می خواهد آن را واگذار کند و علی بن موسی الرضا نیز آن را قبول نمی کند و از پذیرش آن امتناع دارد و من از این جهت سخت در شگفت مانده ام که چرا مسألۀ خلافت تا این اندازه بی ارج و مقام شده است.
محمد بن یحیی صولی گوید: عبیدالله بن عبدالله بن طاهر به من گفت: فضل ابن سهل به مامون پیشنهاد کرد که برای تقرب به خدا و رسول وصله رحم شما ولايتعهدى را به علی بن موسی الرضا عليهما السلام بدهید و بگذارید او بعد از شما به خلافت برسد، و چون پدرت رشید نسبت به آن ها ظلم کرد و خاندان آن ها را از هم برانداخت، شما در عوض به آنان محبت کنید و با انتخاب او به عنوان ولایتعهدی گذشته را جبران نمایید.
مامون هم پیشنهاد فضل را قبول کرد و رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را فرستاد و على بن موسى الرضا سلام الله علیه را از مدینه به خراسان آورد و او را ولیعهد خود نمود مامون و همگان با او بیعت کردند و درهم و دینار به نام او سکه زدند. مامون لباس سیاه را که شعار عباسیان بود از تن در آورد و لباس سبز پوشید و بعد هم دخترش را به عقد و ازدواج او در آورد و به همه حاکمان و والیان خود موضوع را ابلاغ کرد.
ص: 323
در یکی از اعیاد مامون به امام رضا علیه السلام پیشنهاد کردند که شما بروید و برای مردم نماز عید بخوانید. امام رضا سلام الله علیه از رفتن به نماز امتناع کردند، مامون گفت: من در نظر دارم مردم بدانند که ما از روی حقیقت و واقعیت شما را به عنوان ولایتعهدی برگزیده ایم و میل داریم مردم مطمئن گردند و دلشان آرام گردد و فضل و دانش و کمال شما را مشاهده کنند و شخصیت شما را بشناسند پس اکنون بهتر است شما نماز عید را بخوانید.
امام رضا علیه السلام فرمودند: اگر قرار شد من نماز عید بگزارم مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خواهم گزارد مامون گفت: هر طور که میل دارید نماز بگزارید، مامون به همه فرماندهان لشکر و رجال دولت خود امر کرد صبح زود در خانه امام رضا علیه السلام جمع شوند و برای نماز خود را آماده سازند صبح روز عید هنگام برآمدن آفتاب تمام بزرگان مملکت و شخصیت های مقیم مرو در خانه امام رضا علیه السلام جمع شدند و منتظر خروج آن بزرگوار بودند.
هنگام طلوع آفتاب حضرت رضا سلام الله علیه غسل کرد و عمامه ای سفید برسر گذاشت و یک طرف آن را به سینه و طرفی را هم به روی شانه خود انداختند در حالی که دامن ها را بالا زده و با پاهای برهنه از منزل خارج شدند و همۀ کارگزاران و خدمتکاران هم او را همراهی می کردند وقتی که مردم چنین وضعی را از آن حضرت مشاهده کردند همگان از اسب ها پیاده شده و کفش ها را از پا در آورده و با پای برهنه به طرف مصلی روان شدند.
حضرت رضا علیه السلام تکبیرگویان حرکت می کردند و جماعت هم دنبال او روان شدند آن روز شهر مرو یک پارچه شور و نشاط و جوش و خروش بود صدای تکبیر همه جا را فرا گرفته بودو غوغایی عظیم پدیدار گشت جریان به مامون رسید، فضل بن سهل به مامون گفت: اگر علی بن موسی با این وضع به مصلی برسد مردم فریفته او می گردند، بهتر است دستور دهید او برگردد و از خواندن نماز خودداری کند، مامون پیام فرستاد و حضرت هم برگشت.
ص: 324
هشام راشدی از کسانی بود که همواره نزد امام رضا علیه السلام می آمد و خود را به آن جناب نزدیک کرده بود او مردی عالم و ادیب به شمار می رفت و کارهای امام رضا به دست او انجام می گرفت و او قبل از این که امام رضا سلام الله علیه از مدینه به خراسان منتقل شود از کارگزاران آن حضرت بود و همۀ اموال و وجوه بریه ای که از اطراف و اکناف برای امام رضا علیه السلام می رسید در اختیار او قرار می گرفت.
بعد از این که امام رضا علیه السلام به خراسان آمدند هشام بن ابراهیم هم به خراسان آمد و همچنان با امام رضا علیه السلام ،بود در این جا او اخبار داخل خانه امام علیه السلام را به فضل بن سهل می رسانید و فضل را از آن چه در آن جا می گذشت مطلع می کرد و نسبت به کسانی که می خواستند با امام ملاقات کنند سختگیری می نمود، و هرکس با امام سخنی می گفت بلافاصله به اطلاع فضل بن سهل و مامون می رسید، زندگی هشام را در همین کتاب مطالعه کنید.
شیخ صدوق نقل می کند فضل بن سهل از ارتباط و رفت و آمدهای مامون با امام رضا علیه السلام ناراحت می گردید منزل امام علیه السلام متصل به منزل مأمون بود، و گاهی رفت و آمدهای خصوصی جریان داشت مخصوصاً از هنگامی که امام رضا داماد مأمون شد قطعاً رفت و آمدهای خانوادگی هم بوده و گاهی در مجلس آن ها زن ها حضور داشته اند و مسائلی در آن جا مطرح می شده است.
فضل بن سهل که همۀ جریان ها و خطوط فکری و سیاسی دربار مأمون را تحت نظر داشته و می خواسته از مذاکرات و رفت و آمدهای خصوصی هم اطلاع داشته باشد، ولی گویا از مجالس خصوصی امام با مأمون که در آن ها زن ها هم حضور داشته اند و فضل نمی توانسته در آن جا حضور داشته باشد ناراحت بوده است و می خواسته این گونه مجالس نباشد و زنها نتوانند در آن ها شرکت کنند.
برای همین جهت او به مامون می گوید: در خصوصی خانه امام را که به منزل
ص: 325
مامون باز می شده و گویا زن ها از آن جا وارد می شده اند مسدود کند، مامون هم دستور می دهد آن در را می بندند لذا یکی از روزها که امام در نظر داشته از آن جا وارد شود مشاهده می کند در مخصوص بسته است امام رضا از مامون سؤال می کند چرا در را بسته اند، او می گوید: فضل گفته این در بهتر است بسته شود و لذا آن را بسته اند.
امام رضا سلام الله علیه از این سخن ناراحت می گردند و می فرمایند: انا لله و انا اليه راجعون کار فضل به این جا رسیده که باید در کارهای مربوط به زنان شماهم دخالت کند، و شما حتی حق نداريد مجالس خانوادگی تشکیل دهید. مامون سؤال می کند: چکار کنم امام می فرماید در را باز کنید و در کارهایی که به فضل مربوط نیست نباید دخالت کند، شما آزاد هستید مجالس خانوادگی بر پا کنید و با محارم خود بنشینید.
مامون هم دستور می دهد در را باز کنند و بار دیگر زن ها از آن در رفت و آمد کنند و در مجالس خانوادگی شرکت نمایند فضل بن سهل هنگامی که از این جریان آگاه شد و دانست برخلاف نظر او در مخصوص باز شده و او نمی تواند از آن چه در آن جا می گذرد آگاه شود بسیار اندوهگین می.گردد .گویند از این جا ناراحتی فضل از امام رضا عليه السلام شروع شد و کینه آن جناب را در دل گرفت.
شیخ ابوجعفر صدوق رضوان الله علیه متن این رضایت نامه را در عیون الاخبار نقل می کند و می فرماید من این را در کتاب ها دیده ام ولی آن را هیچ شیخی و محدثی برایم روایت نکرده است و من همان گونه که آن را یافته ام نقل می کنم این نامه در چند فصل تدوین و تنظیم شده و به امضای امام رضا سلام الله علیه و مامون رسیده است، و در سال 201 رضایت نامه تنظیم گردیده و در سراسر کشور در آن روز ارسال شده است.
این رضایت نامه در حضور ارکان کشور و فرماندهان لشکر و رجال و علما و قضات و شخصیت ها و طبقات مختلف قراءت گردیده و دستور داده شد از آن نسخه های متعدد تهیه شود و به شهرها و ولایات فرستاده شود تا در منابر و اجتماعات بخوانند و به اطلاع همگان برسانند، این نامه بسیار مفصل و چند صفحه می باشد، ولی همان گونه که شیخ صدوق فرموده اند، صحت آن مسلم نمی باشد.
ص: 326
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا عليه السلام نقل می کند یکی از روزها مامون به خانۀ امام رضا سلام الله آمد و بعد از گفتگوهایی امام متوجه مامون شد و فرمود: شما در این گوشه دنیا نشسته اید و از همه جا بی خبرید اکنون در حجاز، یمن و جاهای دیگر به مردم ظلم می کنند و کسی نیست که از آن ها رفع ظلم بنماید، و شما هم از آن ها اطلاعی ندارید و نمی دانید بر مردم چه می گذرد.
مامون گفت: من چکار می توانم انجام بدهم امام فرمودند: از همان جایی که آمده اید بروید و به دردهای مسلمانان برسید و کارها را به دیگران واگذار نکنید که خداوند از شما بازخواست خواهد کرد مامون گفت: من این نظریه را قبول می کنم و اکنون بار سفر را می بندم او از مجلس بیرون شد و دستور داد مقدمات سفر فراهم گردد، و خانواده با خادمان و کارگزاران مخصوص آماده حرکت شوند.
فضل بن سهل از این جریان آگاهی پیدا کرد و بسیار ناراحت شد و غم و اندوه او را فرا گرفت فضل بن سهل بر اوضاع و احوال مسلط بود و مامون نمی توانست با او مخالفت کند ولی اکنون مشاهده می کند که مامون می خواهد به طرف عراق حرکت کند او خود را بسرعت نزد مامون رسانید و گفت این چه فکری است برایت پیش آمده و تصمیم گرفته ای به طرف بغداد بروی و خراسان را ترک گویی.
مگر فراموش کرده ای که دیروز برادر خود را کشتی، و خلافت را از وی گرفتی، خویشاوندان پدری شما با تو دشمن هستند و همه اهل عراق و عرب ها با تو مخالف می باشند دیگر این که کار تازه ای انجام داده ای و ابوالحسن را به ولیعهدی برگزیده ای، و خلافت را از خاندانت بیرون کرده ای، فقها و علما و مردم از عمل تو راضی نیستند و آل عباس همه از تو نفرت دارند و دلهای آن ها با تو نیست.
رأی درست این است که هنوز در خراسان اقامت داشته باشی تا دل های مردم آرام شود، و قضیه کشته شدن محمد فراموش گردد و اکنون در این جا بزرگانی هستند که به رشید پدر شما خدمت کرده اند و از اوضاع و احوال آگاهی دارند، تو آن ها را طلب کن و در این مورد با آن ها مشورت نما، هر چه آن ها گفتند و نظر دادند به کار گیر. او سؤال
ص: 327
کرد آن ها کدام افراد هستند فضل گفت: مانند جلودی، ابویونس و علی بن عمران.
این سه نفر قبلاً با ولایتعهدی امام رضا مخالفت کرده بودند و مامون آن ها را به حبس انداخته بود مامون دستور داد آن سه نفر را از زندان به مجلس او آوردند و امام رضا علیه السلام هم حضور داشت آن ها هنگامی که وارد مجلس شدند دیدند امام رضا کنار مامون نشسته است، بار دیگر مخالفت خود را با امام رضا علیه السلام اظهار داشتند. مامون هم ناراحت شد و دستور داد هر سه نفر را کشتند.
هنگامی که فضل بن سهل مشاهده کرد مامون آن سه نفر را کشت یقین کرد که او دیگر به سخنان او گوش نمی دهد و تصمیم گرفته است به طرف عراق برود، بعد از این که مقدمۀ کاروان مامون از مرو بیرون شدند و مامون خواست حرکت نماید فرستاد تا فضل بن سهل را حاضر کنند، مامون گفت چرا در منزل خود نشسته ای و آماده حرکت نمی شوی تو هم باید فوراً آماده گردی و با ما بیایی.
فضل بن سهل گفت: یا امیرالمؤمنین من گناهان بزرگی دارم خاندانت مرا متهم می کنند و مردم مرا سرزنش می نمایند و می گویند: برادر مظلومت را من کشته ام، و من برای ابوالحسن رضا علیه السلام بیعت گرفته ام من از حاسدان و ساعیان بیم دارم و ممکن است گزندی به من برسانند اکنون اجازه بده من در خراسان بمانم و تو خود به طرف بغداد برو.
مامون گفت: ما به وجود تو نیازمندیم و اما این که گفتی از حاسدان واهمه داری و ممکن است برای تو ناراحتی پدید آید تو در نزد ما مورد اطمینان و اعتماد می باشی، و همواره طالب خير و سعادت ما بوده ای اکنون برای این که اطمینان پیدا کنی که خطری متوجه تو نیست نامه ای بنویس و آن را به امضای علما برسان من زیر آن را امضاء می کنم و به تو امان نامه می دهم که از هر جهت مصون بمانی.
او رفت امان نامه ای نوشت و به امضای گروهی از بزرگان رسانید، و بعد آورد و مامون هم آن را امضا کرد و بار دیگر مقداری از املاک و اموال را به او بخشید، ذوالریاستین گفت: دوست دارم خط ابوالحسن علیه السلام هم در این نامه باشد، مامون
ص: 328
گفت: تو می دانی که او شرط کرده در این کارها مداخله نکند، اکنون خودت برو و اگر توانستی از او هم امضا بگیر تاراحت گردی.
یاسر خادم گوید: فضل نزد امام رضا آمد امام علیه السلام به ما فرمودند: شما کناری بروید، او آمد کنار امام نشست و بعد امام متوجه او شد و فرمود چه می خواهی گفت: ای آقای من این امان نامه ای است که مامون برای من نوشته است و دوست دارم شما هم این را امضا بفرمایید، امام فرمود: نامه را بخوان او هم همه را خواند امام رضا علیه السلام فرمودند: ما این را قبول داریم مادامی که تقوی داشته باشی و از خداوند بترسي.
شیخ صدوق در کتاب عیون از کتاب سلامی نقل می کند که او گفت فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر و مدیر کارهای مامون بودند یحیی بن خالد برمکی او را برای کارگزاری و خدمت در نزد مامون برگزید او پس از مدتی بر مامون مسلط گردید و باهوش و فراست خود او را جذب خویشتن کرد او همه کارهای مامون را در اختیار خود گرفت و مستبدانه حکومت نمود و هر چه خواست انجام داد.
روزی در مجلس او سخن از کارهای ابومسلم خراسانی به میان آمد، شخصی به گفت: ابومسلم توانست خلافت را از یک خاندان به خاندانی دیگر انتقال بدهد، ولی تو خلافت را از یک برادر به برادر دیگر منتقل کردی و فرق این دو بسیار زیاد است. فضل ابن سهل گفت: من هم می توانم آن را از یک قبیله به قبیله ای دیگر انتقال بدهم و بعد مامون را وادار کرد تا علی بن موسی را به ولایتعهدی برگزیند.
در عیون اخبار الرضا نقل می کند که فضل بن سهل و هشام بن ابراهیم خدمت امام رضا علیه السلام آمدند و عرض کردند یا بن رسول الله ما با شما سخنی داریم که باید در نهان آن را به شما بگوییم بعد از این که مجلس خلوت شد فضل بن سهل سوگند نامه ای بیرون آورد که در آن به طلاق و آزادی سوگند یاد شده بود آن ها گفتند: ما نزد
ص: 329
شما آمده ایم که سخن حقی را بگوییم و کلام راستی را بر زبان خود جاری سازیم.
ما دانسته ایم که خلافت به شما تعلق دارد و امامت حق خاص شما می باشد، یابن رسول الله هر چه بر زبان جاری می شود دل های ما هم آن را گواهی می دهد و اگر غیر از این باشد بردگان ما آزاد و زنان ما مطلقه باشند وسی حج پیاده نیز به جای آوریم، ما تصمیم گرفته ایم مامون را بکشیم و خلافت را در اختیار شما قرار دهیم تا حق در جای خود قرار گیرد و خلافت به جایگاه اصلی خود برگردد.
امام رضا عليه السلام هنگامی که این سخنان را از آن ها شنیدند، آن ها را لعن کردند و از خود دور نمودند و فرمودند شما کفران نعمت کردید و شما سلامت نخواهید ماند و از گفتار شما هرگز خوشم نیامد هنگامی که فضل و هشام این گونه جواب شنیدند اراده کردند تا نزد مامون بروند، آن ها به امام رضا سلام الله علیه گفتند: ما برای این که شما را امتحان کنیم این سخنان را گفتیم.
امام رضا سلام الله علیه فرمودند شما دروغ می گویید، دل شما همان گونه بود که گفتید، ولی چون من با شما موافقت نکردم زبان و گفته خود را تغییر دادید، آن ها از آن جا نزد مامون رفتند و جریان را به وی گفتند بعد از آن امام رضا علیه السلام نزد مامون رفت و گفت باید از این ها خود را محافظت کنی مامون هنگامی که مسأله را شنید یقین کرد که امام علیه السلام در گفته خود صادق می باشد.
او مردی بخشنده و کریم الطبع بود و مانند برمکیان بذل و بخشش می کرد، فضل ابن سهل مردی سختگیر و با مجرمان بشدت رفتار می نمود و کمتر انعطاف داشت، و درعین حال شخصی فصیح و شیرین زبان و بلیغ و ادیب به شمار می رفت، راه خروج از مشکلات را بخوبی پیدا می کرد و با نظریات صائب خود کارهای مهم را فیصله می داد و روش کار در دستش بود، در آمدها را بخوبی جمع می کرد و به امور مالی حکومت بصیرت کامل داشت.
گویند او مردی با همت بود و قبل از این که به وزارت برسد و شوکتی به هم رساند کریم النفس بود، معلم مامون در هنگام خلافت مامون روزی به او گفت: مامون
ص: 330
به شما محبت دارد و اخلاق و خوی شما را می پسندد و من امیدوارم که تو روزی از مامون هزار هزار درهم به دست بیاوری، فضل از این سخن خشمگین شد و به او گفت: تو نسبت به من کینه و حسادت داری که این گونه سخن می گویی و یا من به شما بدی کرده ام.
معلم و مؤدب مامون گفت: نه به خداوند سوگند من این سخن را از روی محبت به شما گفتم و غرض دیگری نداشتم فضل گفت: تو به من می گویی هزار هزار درهم از مامون به دست می آوری به خداوند سوگند من برای مال به او نپیوسته ام، من به مال زیاد و یا کم توجهی ندارم من از این رو به وی پیوسته ام تا امضا و حكم من به شرق و غرب عالم رود و فرمان من در همه جا جریان پیدا کند و چندی نگذشت که همان گونه شد.
گویند: فضل بن سهل به مردی چیزی بخشید و برای او نوشت من هدیه ای برای شما فرستادم این هدیه آن اندازه زیاد نیست تا آن را بزرگ جلوه دهم و آن قدر هم کم نیست که مقام شما را پایین بیاورد شما این را دریافت کنید و امیدوار باشید که هنوز نزد من از این گونه هدایا دارید و این آخرین نیکی من به شما نخواهد بود و پاداش ثنا را هم از شما انتظار ندارم او به یکی از یاران خود خشمگین شد و او را مورد عتاب قرارداد ولی باردیگر به او محبت کرد و گفت:
انها محنة الكرام اذاما *** اجرموا أوتجرموا الذنب تابوا
واستقاموا على المحبة للاخ *** وان فيما ينوبهم و أنابوا
ابوالعيناء گوید: فضل بن سهل می گفت: من بخل را ناشی از سوء ظن به خداوند می دانم، و سخا و جود را حسن ظن به او خداوند در قرآن می فرماید: ﴿الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ﴾، و در جای دیگر می فرماید: ﴿و مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾، اين شیطان است که به آدمیان وعده فقر می دهد و مانع احسان می گردد، در صورتی که اگر انفاق کند خداوند عوض به او می دهد و روزی او را زیاد می گرداند.
ابراهيم بن عباس صولی گوید: فضل بن سهل در خراسان بیمار شد، بعد از این که بهبودی یافت مردم برای تبریک و تهنیت به منزل او رفتند تا او را عافیت گویند هنگامی که مردم در آن جا قرار گرفتند فضل متوجه آنان شد و گفت: در بیماری ها
ص: 331
فوایدی هست که باید عاقلان در آن تفکر نمایند تا آن فواید و علل را بیابند و بدانند که بیماری فوایدی هم دارد که باید از آن ها غفلت نداشت.
نخست این که گناهان را پاک می کند دوم موجب ثواب می شود در صورتی که توأم با صبر و شکیبایی باشد سوم آدمیان را از خواب غفلت بیدار می کند، چهارم موجب می شود که انسان قدر سلامتی را بداند و نعمت صحت و تندرستی را قدر بداند پنجم این که از خداوند طلب توبه و بازگشت می کند ششم این که آدمیان برای سلامتی و بهبودی خود صدقه می دهند، هفتم این که به قضا و قدر پروردگار راضی می گردد. مردم با شنیدن این سخنان گفته های خود را فراموش کردند و متفرق شدند.
مردی به فضل بن سهل گفت: تو آن اندازه کارهای بزرگ انجام داده ای که من توانایی وصف آن ها را ندارم و سرگردان هستم که چگونه آن ها را بشمارم و راهی برای توصیف همه برای من نیست هرگاه صفتی از صفات تو را تعریف می کنم صفت دیگری مشابه آن مقابل من ظاهر می گردد که آن نیز شایسته تذکر می باشد، و من ناتوانم که صفتی از اوصاف تو را بیان کنم و یا تعریف و توصیف نمایم.
ثمامة بن اشرس گوید: روزی در نزد فضل بن سهل بودم او متوجه من شد و گفت: اهل حاجت زیاد نزد من آمد و رفت می کنند و هر کسی چیزی می خواهد بطوری که من اکنون خسته ام گوید من به او گفتم شما از جای خود حرکت کنید و در گوشه ای بنشینید تا مردم شما را مشاهده نکنند و خسته ات نسازند گفت راست می گویی اما او بار دیگر برای تمشیت کارهای مردم و رسیدگی به امور آن ها به محل کار خود رفت و مشغول رتق و فتق گردید.
جهشیاری گوید: فرزندی از فضل بن سهل درگذشت، او از در گذشت فرزندش بسیار بی تابی می کرد و ناراحت به نظر می رسید در این هنگام ابراهیم بن موسی بر او وارد شد و گفت:
خير من العباس اجرک بعده *** والله خير منك للعباس
فضل گفت: راست گفتی و همین بیت موجب تسکین خاطرش شد و او را صله بخشید.
سهل بن هارون گوید: از سخنان ذوالریاستین که اکنون از وی باقی مانده و نام
ص: 332
او را در کتاب ها جاودان ساخته این چند کلمه است که باید سرمشق قرار گیرد و از آن ها استفاده شود او می گفت هر کس حقی را ترک گوید از سودی مغبون شده است و هرکس حقی را مورد عمل ،قراردهد غنائم فراوانی برای خود به دست آورده است،
هرکس کار نیکی انجام داد باید شکر آن را به جای آورد و خداوند را سپاس گوید. هرکس توکلش نیکو باشد و کارهایش را به خدا واگذار کند خداوند کارهایش را جبران می کند و هرکس برای خداوند کاری را ترک نماید، عوض آن را در نزد خداوند پیدا می کند هرکس از راه معصیت سپاس مردم را به دست آورد مذمت مردم را هم با دست خودش فراهم خواهد آورد هرکس برخلاف حق سودی به دست آورد هلاکت خود را هم بوسیلۀ خویش به دست خواهد آورد خداوند رستگاری را برای نیکوکاران و فرجام بد را برای بدکاران قرار داده است.
شخصی به فضل بن سهل در مورد مردی سعایت کرده بود فضل در زیر نامۀ او نوشت ما قبول سعایت را بدتر از خود سعایت می دانیم ساعی سعایت می کند و راهنمایی می نماید ولی قبول سعایت و عمل به قول ساعی تجویز سعایت می شود و کسی که سعایت می کند و خبر از سعایت می دهد مانند کسی که سعایت را قبول کند و آن را مورد عمل قرار دهد نخواهد بود اینک از ساعی ،بترسید اگر او در سعایت راستگو باشد ولی در دلش گناهکار می باشد زیرا او سری را آشکار کرده است.
فضل بن سهل برای تمیم بن خزیمه نوشت: شایستگی والیان و حاکمان و موفقیت آنان هنگامی معلوم می گردد که کارها را بخوبی انجام دهند و ماموریت ها را به کمال و تمام برسانند و همواره کار نیک بنمایند و اسب های خوب و راه رو در پایان مسابقه خود را نشان می دهند در پایان ماموریت یک والی جوهره او روشن می شود و در آن هنگام یا مورد تقدیر و تشویق قرار می گیرد و یا مخذول و مردود می شود.
او برای برادرش حسن بن سهل نوشت: خداوند مرتبۀ تو را بلند کرد و تو را در هر کار خیری پیشقدم نمود و در میدان فضل و کمال گوی سبقت را از همگان بردی و اکنون اگر چه از محیط خانواده و مرکز خلافت دور شده ای ولی کرامت خلیفه درباره تو همچنان ادامه دارد و نیکی های او همواره به شما می رسد و خداوند عزت دنیا و دین و شرف و کرامت را به تو ارزانی کرده و ان شاء الله بیشتر از این ها را نیز خواهد داد.
ص: 333
کسانی که از فضل بن سهل سخن گفته اند تصریح می کنند که وی در علم نجوم بسیار ماهر بوده و حتی روز مرگ خود را هم پیش بینی کرده بوده است و گفته بوده که وی در میان آب و آتش خواهد ،مرد و در این مورد مطالبی درباره او در کتاب ها نقل شده است و ما اکنون برای این که در این موضوع هم راجع به او بحث کرده باشیم در این جا آن چه درباره او گفته شده ذکر می کنیم تا مبحث ما کامل شود.
سید بن طاووس گوید: از کسانی که به دانستن علم نجوم مشهور شده اند فضل بن سهل می باشد او به مذهب امامیه منسوب است و شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام می داند و او درباره امام رضا سخت از خود تعصب نشان داد و از آن جناب حمایت کرد فضل بن سهل در چند مورد از طریق علم نجوم دست به کارهایی زد و موفق هم شد.
یکی از آن موارد موضوع اختلاف امین و مامون بود هنگامی که خراسان به هم خورد و لشکریان مامون حقوق خود را مطالبه می کردند و امین هم على بن عيسى بن ماهان را فرستاده بود تا وی را به بغداد ببرند در این هنگام مامون سخت مضطرب بود و نمی دانست چه کاری انجام دهد او از ترس و وحشتی که وجودش را فرا گرفته بود در ناراحتی شدیدی به سر می برد.
فضل بن سهل چون اوضاع مامون را مضطرب و پریشان دید متوجه علم نجوم شد و به طرف اسطرلاب خود رفت بعد از مدتی فعالیت و محاسبه به مامون گفت: تو بر برادر پیروز خواهی شد و خلیفه خواهی گردید اینک وحشت نداشته باش که نصرت و ظفر با تو می باشد از این سخنان فضل نور امید در دل مامون تابید و از ناراحتی و اضطرابش کاسته شد و بعد از چند روز سر علی بن ماهان را برای او آوردند.
ابن خلکان گوید: ابوالحسین سلامی در تاریخ ولاة خراسان گوید: هنگامی که مامون خواست طاهر بن حسین را به جنگ برادرش محمد امین بفرستد، فضل بن سهل از نظر علم نجوم موضوع را مطالعه کرد و گفت طاهر برامین پیروز خواهد شد و به ذوالیمینین ملقب خواهد گردید مامون از پیشگویی او در شگفت ماند و بعد او را به
ص: 334
ذواليمينین ملقّب ساخت، و خود به فرا گرفتن علم نجوم پرداخت.
سلامی گوید: یکی از پیشگویی های فضل بن سهل که آن را از علم نجوم استخراج کرده بود این است هنگامی که طاهر بن حسین می خواست به جنگ امین برود، او در ساعت معینی که خود آن را برگزیده بود پرچمی را به طاهر داد و گفت: این پرچم تا شصت و پنج سال همچنان در اهتزاز خواهد بود و خاندان طاهر آن را مورد استفاده قرار خواهند داد.
گفته فضل بن سهل در این مورد درست از کار درآمد و پیشگویی او حقیقت یافت زیرا از روزی که آن پرچم را به طاهر دادند و او آن را جلو خیمه خود برافراشت پرچم همچنان به دست فرزندان او در اهتزاز بود تا آن گاه که یعقوب بن لیث وارد نیشابور شد و محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر والی نیشابور را از آن جابر داشت و به حکومت طاهریان خاتمه داد درست شصت و پنج سال بود.
فضل بن سهل دربارۀ خودش نیز پیشگویی کرده و مدت زندگی خود را در دنیا و نوع مردنش را هم نوشته بود هنگامی که فضل بن سهل کشته شد مامون از مادر فضل خواست تا اگر چیزی از وی مانده به مامون ارائه دهند آن ها یک جعبه ای ممهور به مهر فضل را نزد مامون بردند هنگامی که جعبه را باز کردند صندوق کوچکی درون آن جعبه پیدا کردند که آن هم مهر زده شده بود صندوق را باز کردند و دیدند در آن جا یک بسته ای هست که آن را لوله کرده و به هم پیچیده اند بسته را باز نمودند و نوشته ای از فضل در آن جا مشاهده کردند که از این قرار بود:
بسم الله الرحمن الرحيم، فضل بن سهل دربارۀ خود این چنین پیش بینی می کند و سرنوشتش این است او چهل و هشت سال عمر می کند و بین آتش و آب کشته می شود پیشگویی او درست از کار درآمد و او را در حمام سرخس کشتند که جریان قتل او را در همین جا نقل خواهیم کرد و فضل بن سهل از این گونه پیش بینی ها باز هم دارد.
جاحظ در رسائل خود گوید: مشایخ خراسانی ما نقل می کردند که ابوالصلت هروی روزی در نزد فضل بن سهل بود فضل نامه ای را که نضر بن شمیل برای او نوشته
ص: 335
بودند قراءت می کرد ابو الصلت به آن نامه ایراد گرفت و به آن اشکال وارد کرد، فضل بن سهل برای نضر بن شمیل ارزش و اعتباری قائل بود و به علم و کمال او اعتقاد داشت او را به خاطر علم و ادبش احترام می کرد.
فضل بن سهل از گفته ابوصلت ناراحت شد و متوجه ابوصلت گردید و گفت: روزی در مجلس یحیی بن خالد بودم او می گفت نامه های من دست افرادی قرار می گیرد و چون آن ها فهم و درک آن مطالب را ندارند و ذهن آنان متوجه موضوع نمی شود و از عمق مسائل آگاهی ندارند به نامه اعتراض می کنند که فلان عبارت نامفهوم و یا بی معنی و زائد است وحسد موجب می شود که آن ها اعتراض بکنند و به نامه ها خدشه وارد سازند.
جاحظ گوید: سهل بن هارون به فضل بن سهل گفت: حاجب دو چهره امیر و حاکم را نشان می دهد کسانی که نزد سلطان و ملکی و یا امیر و دبیری می روند نخست با حاجب برخورد می کنند اگر حاجب و پرده دار چهرۀ خوش نشان دهد و با ملاطفت و گرمی و محبت از واردان استقبال کند آن ها امیرو سلطان را نیز این چنین تلقی خواهند کرد و اگر با درشتی و تندخویی یا چهره عبوس با آن ها برخورد کند آن ها امیر و ملک را همچنان خواهند شناخت.
اکنون که می خواهی حاجب و پرده داری انتخاب کنی باید حاجبی خوش نفس با محبت و رأفت که از چهره اش نیکی و احسان و لطف نمودار باشد انتخاب نمایی، او باید قیافه بشاش و صورتی خندان و باز داشته باشد او باید نیکوکار و خوش نیت باشد و از سوءنیت با مراجعان دوری ،کند به حاجب خود امرکن تا اشخاص را بشناسد و هرکس را نسبت به مقام و شخصیتش احترام بگذارد.
او باید همه مراجعان را به یک چشم نگاه نکند و با هرکدام به اندازه مقام و موقعیت او سخن بگوید، وسعنی کند تا دل همه را جلب کند او نباید کاری کند که افراد از ترس این که در آن جا تحقیر شوند از آمدن نزد شما خودداری کنند و در مجلس به هرکس در خور مقامش جای بدهند و او را در رتبه نازل قرار ندهند، و اگر کسی را در
ص: 336
آن جا تحقیر کردند او از جای خود حرکت کند و محلی در خور شانش به او بدهد.
خطیب بغدادی گوید: مسلم بن ولید انصاری با فضل بن سهل دوست بود، و منزل آن ها در پل بردان بغداد به هم متصل بود و آن ها با یکدیگر ارتباط نزدیک داشتند، هنگامی که مسلم شنید فضل بن سهل دوست قدیمی او در مرو خراسان به وزارت مامون رسیده است بغداد را ترک گفت و به سوی خراسان رهسپار گردید وقتی که فضل او را دید گفت: تو گوینده این بیت هستی؟
فاجر مع الدهر الى غاية *** يرفع فيها حالك الحال
بعد از این فضل بن سهل متوجه مسلم بن ولید شد و گفت ما اکنون به آن حالی رسیده ایم که تو آن را در شعر خود گفته ای و بعد دستور داد سی هزار درهم به او بدهند.
ابن طباطبا می گوید: مسلم بن ولید شاعر، قبل از این که فضل بن سهل به وزارت برسد ندیم او بود و بعد که فضل وزیر شد او به خراسان رفت و قصیده خود را برای فضل خواند فضل بن سهل به او گفت: در این دولت اوضاع و احوالت خوب خواهد شد و مقامت بالا خواهد رفت فضل دستور داد سی هزار درهم به او بدهند و بعد هم وی را متصدی برید جرجان نمود و او در آن جا مال و منال فراوانی به دست آورد.
ابن رشیق قیروانی نیز گوید: مسلم بن ولید صریع الغوانی خود را به فضل بن سهل ذوالریاستین نزدیک کرد و بعد ولایت جرجان را از طرف او به دست آورد و در همان جا در گذشت، او نزد فضل رفت و خواست برای او شعری بخواند، فضل گفت: مقام تو بزرگتر از این است که بخواهی شعری بخوانی مسلم گفت: من شعری گفته ام باید برای شما بخوانم و بعد شعرش را خواند و گفت کاری به من بدهید او هم مسلم را به جرجان فرستاد.
شیخ ابو جعفر طوسی رضوان الله علیه او را در رجال خود از اصحاب امام رضا
ص: 337
علیه السلام نوشته است و برای همین جهت سید بن طاووس در کتاب فرج المهوم او را سیدبن از امامیه شمرده است و گوید او شیعه می باشد و از امام رضا حدیث نقل می کند و قبلاً در ترجمه او تذکر دادیم که ابن اثیر در کامل التواریخ و ابن خلکان در وفیات او را شیعه می دانند و می گویند به خاطر همین امام رضا را برای ولیعهدی برگزید.
خطیب بغدادی نیز در تاریخ بغداد او را از اهل حدیث می داند و دو حدیث از او نقل می کند خطیب توسط مشایخ خود از طاهر بن حسین روایت می کند که فضل بن سهل گفت: من از یحیی برمکی شنیدم و او از عبدالحمید کاتب و او از سالم بن هشام کاتب و او از عبدالملک بن مروان و او از زید بن ثابت روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: هرگاه بسم الله الرحمان الرحیم را نوشتی سین را روشن بنویس.
مامون هنگامی که از مرو حرکت کرد و به طرف عراق رهسپار شد در سر راه خود وارد سرخس گردید، او تصمیم گرفت قبل از این که وارد بغداد شود چند نفر را باید از بین ببرد یکی از آن ها فضل بن سهل بود با این که فضل از آغاز به او کمک کرده بود و در اثر مساعی او مامون به خلافت رسید ولی خلفای حیله گربنی عباس همیشه خادمان خود را پس از به قدرت رسیدن کشتند.
ابوجعفر منصور ابو مسلم را ،کشت هارون برمکیان را قتل عام کرد و اکنون مامون می خواهد فضل بن سهل وزیر دانشمند و با تدبیر خود را بکشد و بهانه از دست مخالفان خود بگیرد، او هنگامی که وارد سرخس شد در کاخ دولتی آن جا اقامت گزید، امام رضا و فضل بن سهل و همه رجال کشوری و لشکری او هم با وی بودند، مامون و فضل در یک ساختمان زندگی می کردند و فاصله زیادی بین آن ها نبود.
مامون با دائی خود غالب موضوع را در جریان گذاشت و بسیار مخفیانه عمل کرد او هم رفت چهار نفر را برای این کار انتخاب کرد نام آن ها را ابن اثیر در کامل التواریخ ذکر کرده و گوید آن چهارنفر عبارت بودند از: غالب مسعودی که سیاه بود، قسطنطین رومی، فرج ریاحی و موفق صقلبی آن ها را تحریک و تطمیع کردند تا فضل را بکشند و آن چند نفر هم آماده دستور شدند.
ص: 338
یکی از روزها که فضل بن سهل به حمام رفته بود آن چهار نفر ناگهان به حمام ریختند و فضل را کشتند و بعد هم از آن جا فرار کردند، در این هنگام اعلام شد که فضل را در حمام کشته اند مامون بلافاصله دستور داد هر چه زودتر قاتلان را دستگیر کنند و اعلان کردند هر کس قاتلان را معرفی کند ده هزار درهم به او انعام خواهند داد، و بعد از مدتی آن چهار نفر را دستگیر کردند و نزد مامون آوردند.
هنگامی که آن ها را نزد مامون بردند مامون گفت: چرا او را کشتید؟ آن ها گفتند: شما امر کردید ما هم او را کشتیم ولی مامون برای این که خود را بی تقصیر جلوه دهد دستور داد آن چهار نفر را کشتند و سرآن ها را به عراق برای برادرش حسن بن سهل فرستادند و خود نیز اظهار مصیبت کرد و از کشته شدن فضل ابراز تأسف نمود و بعد از سرخس به طرف طوس رهسپار شد.
غالب دائی مامون که به وسیله او فضل بن سهل کشته شد خود از اهل خراسان بود و گفته اند که استاذسیس که در سال 151 در خراسان قیام کرد جد او بوده است یعنی مراجل مادر مامون که زنی از اهل بادغیس خراسان بود دختر همین استاذسیس می باشد ولی خطیب در تاریخ خود گوید مامون عبدالعزيز بن عمران طائى و موسى بن عمران بصری و خلف بن عمر مصری و علی بن ابی سعید و سراج خادم را به عنوان قاتلان فضل اعدام کرد.
سید مرتضی علم الهدی رضوان الله علیه در امالی خود نقل می کند که مامون به فضل بن سهل گفت: من می ترسم از طرف گروهی که با شما دشمن هستند صدمه ای به شما برسد، اکنون هر وقت می خواهید نزد من بیایید با گروهی از لشکریان بیایید، فضل به او گفت اگر تو به من امنیت بدهی و از طرف شما تامین داشته باشم هیچ کس نمی تواند به من صدمه ای برساند و من فقط از شما می ترسم.
شیخ صدوق نیز در کتاب عيون اخبار الرضا حديث مفصلی راجع به کشته شدن فضل بن سهل نقل می کند و می گوید: یاسر خادم گفت: هنگامی که مأمون با امام رضا عليه السلام و فضل بن سهل از مرو بیرون شده بودند در یکی از منازل بین راه نامه ای از حسن بن سهل برادر فضل رسید و برای او نوشته بودمن در حساب نجوم دیدم که تو در یکی از ماه های امسال بین آهن و آتش کشته خواهی شد.
ص: 339
اکنون نظرم این است که تو و على بن موسى الرضا و مامون وارد حمام شوید و حجامت کنید تا مقداری خون از شما بریزد و نحس آن روز موعود برطرف گردد، ولی سرانجام فضل در سرخس وارد حمام شد و گروهی وارد حمام شدند و او را کشتند، و یکی از قاتلان او ابن ذی القامت پسرخاله فضل بن سهل بود و بعد از آن ضجّه و شیون در سرخس بلند شد و همه دانستند که فضل کشته شده است.
فضل بن سهل در روز پنج شنبه دوم شعبان سال 202 و یا 203 در حالی که چهل و هشت سال از عمر وی می گذشت کشته شد گروهی از شعرا مانند دعبل و مسلم ابن ولید او را مرثیه گفتند بعد از کشته شدن فضل مامون نزد مادر او رفت و به وی تسلیت گفت و اظهار داشت اگر تو فرزندی را از دست دادی من امروز به جای او برای تو فرزند می باشم، او هم گفت چگونه در مرگ او محزون نباشم که او فرزندی مانند تو را برای من گذاشته است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه دو حدیث نقل کرده و ما آن ها را در کتاب آداب و مواعظ حدیث 47 و کتاب تفسیر حدیث 71 ذکر کرده ایم او می گوید به امام 71 رضا سلام الله عليه عرض کردم راجع به رؤیت خداوند برای من بفرمایید، گروهی گفته اند خداوند را می توان دید و جماعتی هم گفته اند خداوند هرگز قابل رؤیت نیست و با چشم ظاهر نمی توان او را مشاهده کرد.
امام علیه السلام فرمودند: ای ابوالعباس هرکس خداوند را بر خلاف آن چه خودش وصف کرده است تعریف نماید بر خداوند دروغ بسته است. خداوند فرموده ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ اين دیدگان چشم های ظاهر نمی باشند بلکه مقصود دیدگان دل هستند خداوند را با وهم و گمان نمی توان وصف کرد و چگونگی او هم قابل درک نیست.
ص: 340
او عالمی جلیل القدر و محدثی بزرگوار و متکلمی عظیم الشان بود، او همواره با مخالفان و معاندان و کج فکران و منحرفان در حال مناظره بود، و با جهاد و کوشش خود از مذهب شیعه و عقاید اهل بیت عصمت و طهارت دفاع می کرد مناظرات و احتجاجات او از راه بیان و قلم معروف و مشهور است آرا و نظریات او در فقه و احکام درکتب حدیث و فقه مورد استناد قرار گرفته است.
فضل بن شاذان نیشابوری رحمة الله علیه در ایام زندگی خود در بغداد و کوفه و نیشابور بسیار منشأ اثر بود و در طول حیات پر برکت خود کتاب های زیادی تالیف کرد که متأسفانه اکثر آن ها از بین رفته است او در شهر نیشابور از طرف امام عسکری سلام علیه وکالت داشت و سر پرستی شیعیان آن ناحیه در دست او بود، وی در این شهر که در آن ایام از مراکز بزرگ علمی اسلامی بود به ترویج مذهب اهل بیت پرداخت.
شیخ ابو جعفر طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا نوشته و در باب اصحاب امام هادی علیه السلام گوید: فضل بن شاذان کنیه او ابومحمد است، و پدر او شاذان را از اصحاب امام جواد علیه السلام ذکر می کند و در فهرست گوید: فضل بن شاذان نیشابوری از فقها و متکلمان جلیل القدر است او كتب و مصنفات زیادی دارد که ما آن ها را از طریق علی بن شاذان از وی نقل می کنیم.
نجاشی در رجال خود گفته: فضل بن شاذان ابو محمد ازدی نیشابوری پدرش از اصحاب يونس بن عبدالرحمان بود و از ابو جعفر علیه السلام نیز روایت می کند فضل بن شاذان از ثقات به شمار می رود و یکی از فقها و متکلمان می باشد، او در میان شیعیان و اصحاب ائمه بسیار محترم و معظم بود و مقامش بزرگ تر از آن است که بتوان او را توصیف و تعریف کرد. او در حدود یک صد و هشتاد کتاب تالیف کرده است.
ص: 341
کشی در رجال خود از شخصی به نام بورق که از اهل پوشنج هرات بود روایت می کند که او گفت: من در سر من رای (1) خدمت امام عسکری علیه السلام رسیدم و کتاب يوم و لیله هم در دست من بود من کتاب را به آن حضرت نشان دادم و عرض کردم می خواهم به این کتاب نظری بیندازید امام علیه السلام آن کتاب را ورق زدند و مورد مطالعه قرار دادند و فرمودند مانعی ندارد به آن عمل کنید.
بعد از این عرض کردم فضل بن شاذان بیمار است، مردم می گویند شما او را نفرین کرده اید، زیرا او گفته است وصی ابراهیم بهتر از وصی محمد صلى الله عليه وآله می باشد من این حرف را از وی نشنیده ام او این چنین نگفته، امام فرمودند: آری خداوند فضل را رحمت کند بورق گوید: من از مسافرت که برگشتم متوجه شدم که فضل بن شاذان در گذشته است و مرگش همان روزهایی بوده که امام برای او طلب رحمت کردند.
بندقی نیشابوری گوید: عبدالله بن طاهر امیر نیشابور فضل بن شاذان را از آن شهر تبعید کرد او بعد از این که از افکار فضل و مطالعه کتب او اطلاع حاصل نمود فضل را نزد خود طلب کرد و گفت: عقاید خود را بنویس او نخست شهادتین را نوشت و بعد چیزهای دیگری که مورد در خواست بود، سپس به فضل گفت: می خواهم نظر شما را درباره گذشته ها بدانم فضل گفت: من ابوبکر را دوست می دارم ولی از عمر تبری می جویم چون او عباس عموی رسول خدا را از شورا اخراج نمود در این هنگام عبدالله ابن طاهر او را آزاد کرد.
سهل بن بحر فارسی گوید: در آخرین دیدارم با فضل بن شاذان او به من گفت: من جانشین گذشته ها می باشم، من محمد بن ابی عمیر وصفوان بن یحیی و دیگران را درک کردم و مدت پنجاه سال از آن ها استفاده نمودم هشام بن حکم درگذشت یونس بن عبدالرحمان جای او را گرفت یونس به رحمت خدا رفت، سکاک به جای او نشست و با مخالفان سخن گفت و اینک من به جای آن ها قرار گرفته ام و کارهای آن ها را انجام می دهم.
ص: 342
علامه حلی در بخش اول خلاصه گوید: فضل بن شاذان ابو محمد نیشابوری از ثقات جليل القدر و مشایخ بزرگ می باشد او فقیه و متکلم بزرگ شیعه بود، و در حدود یک صد و هشتاد کتاب تالیف کرده است این شیخ بزرگتر از این است که درباره او گفتگویی بشود او رئیس شیعه در زمان خود بود و امام حسن عسکری علیه السلام از خداوند برای او طلب رحمت کردند و او را دعا نمودند.
اسحاق ندیم در فهرست خود فضل بن شاذان نیشابوری را با فضل بن شاذان رازی در هم آمیخته است و گوید فضل بن شاذان گفت: موثقان اصحاب ما گفت:ند: تالیف سور قرآن در مصحف ابی بن کعب در قریه انصار در دو فرسنگی بصره انجام گرفت و در هنگام تالیف محمد بن عبدالملک انصاری هم در آن جا بودند، او مصحفی
بیرون آورد و گفت: این مصحف ابی می باشد و من ترتیب سُور قرآن را از آن نوشتم.
ابوالقاسم سهمی در تاریخ جرجان گوید: حسن بن حسین جرجانی از مشایخ خود که فضل بن شاذان نیشابوری به سند خود از علی بن الحسین از پدرش و او از جدش روایت می کند که خداوند صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه وآله را واجب کرده و ما را هم به رسول خدا مقرون ساخته است هرکس به رسول خدا صلوات بفرستد و ما را ترک کند صلوات او ابتر خواهد بود و روز قیامت از آن سودی نخواهد برد.
فقهاء و محدثان شیعه رضوان الله علیهم، نظریات و آراء فضل بن شاذان را در کتب خود جزء اخبار و روایات ذکر می کنند مخصوصاً عللی که او از امام رضا علیه السلام روایت کرده محدثان شیعه آن علل را بدون سند و به عنوان کلام فضل نقل کرده اند این موضوع اهمیت و مقام او را در نزد فقهای شیعه می رساند و این دلالت بر وثاقت و صداقت و امانت او می کند.
شیخ کلینی رضوان الله علیه در کافی در موارد متعددی مطالبی را از قول فضل بن شاذان نقل کرده و از آن جمله در کتاب ارث در باب میراث فرزندان و در کتاب طلاق مناظرات او را با ابوعبید نقل می کند و همچنین شیخ ابو جعفر صدوق رحمة الله علیه در تکالیف بندگان از طرف خداوند مطالبی از فضل بن شاذان نقل کرده است جویندگان
ص: 343
می توانند به مصادر مراجعه کنند.
از روایات کشی معلوم می شود که او وکیل امام حسن عسکری علیه السلام در نیشابور بوده و از طرف آن حضرت وجوهات بریه و سهم امام را می گرفته، ولی گروهی در این جا با او مخالفت می کرده اند و وجود فضل بن شاذان مزاحم کارهای آن ها بوده است آن ها نامه هایی از طرف امام جعل می کرده اند و درمیان شیعیان پخش می نمودند تا از مقام و منزلت او در میان شیعه بکاهند.
شیعیان نیشابور در آن ایام گرفتار تفرقه و تشتت بودند، جهل و نادانی از یک طرف و سیاست عمال بنی عباس از طرف دیگر موجب شده بود که شیعیان گرفتار چند دستگی شوند آن ها بر ضد یکدیگر فعالیت می کردند و نامه های مجعولی را انتشار می دادند و عوامل سیاست روز که در میان آن ها نفوذ کرده بودند بر اختلافات دامن می زدند.
همان طور که تذکر دادیم فضل بن شاذان مردی متکلم و فقیه بود، مباحث امامت و خلافت را استدلالی بیان می کرد و با مخالفان مناظره می نمود، از این جهت مورد بغض حاکم نیشابور قرار گرفته بود وجود فضل در شهر نیشابور برای حکومت بسیار گران و سنگین به شمار می رفت و او با مجالس درس و بحث گروهی را به طرف خود جذب کرده بود و فعالیت می کرد.
در آن هنگام غالیان هم در میان شیعه نفوذ کرده بودند و اخبار و روایات مجعولی را از قول ائمه اطهار عليهم السلام انتشار می دادند مرکز این غالیان در آن زمان شهر کوفه و قم بود و نفوذ آن ها به نیشابور هم رسیده بود، قطعاً عوامل بنی عباس هم در میان غالیان نفوذ کرده بودند و آن ها به مسأله دامن می زدند و اکنون جای بحث در این موضوع نیست.
فضل بن شاذان علاوه بر این که با مخالفان ائمه اطهار علیهم السلام درگیر بود و حکومت او را تعقیب می کرد با شیعیان غالی هم در مبارزه بود و آن ها با قیافه حق به
ص: 344
جانب او را اذیت می کردند و بطور کلی آزار و اذیت غالیان گریبان گروهی از بزرگان علمای شیعه و اصحاب ائمه را گرفت و موجب اختلاف در صفوف مردم شیعه گردید که جریان آن ها در کتب حدیث و رجال آمده است.
سیاست روز برای کوبیدن فضل بن شاذان از وجود این جماعت که در میان شیعه نفوذ داشتند استفاده کرد و نامه های جعلی در مورد فضل توسط عمال بنی عباس ولی به دست همان گروه طرفدار اهل بیت علیهم السلام در نیشابور و سایر شهر برهای خراسان پخش می شد تا موقعیت فضل بن شاذان را در میان شیعه تضعیف کنند و او را بدنام نمایند و شیعیان را از اطراف او پراکنده سازند.
سردسته غالیان در زمان امام هادى و عسكرى عليهما السلام على بن حسكه و قاسم بن یقطین بودند، این دو نفر در قم زندگی می کردند و عوامل آن ها در همه جا پراکنده بودند، آن ها آیات قرآنی را تاویل می کردند و منکر نماز و روزه و زکوة بودند، درباره این گروه اخبار و روایات زیادی در رجال کشی آمده است و ائمه اطهار علیهم السلام آنان را لعن و طرد کردند و به مردم گفتند فریب آن ها را نخورند.
طرفداران آن دو نفر در خراسان هم بودند و در شهر نیشابور که در آن ایام مرکز علم و حدیث بود و گروهی از رجال دین در آن جا زندگی می کردند آن ها نیز فعالیت شاذان داشتند، فضل بن هم در نیشابور بود و به ترویج و تبلیغ احکام دین و مذهب اهل بیت اشتغال داشت، و مورد توجه مردم بود عالیان از وجود او در شهر نیشابور ناراحت بودند چون وجود او مانع از گرایش عامه به آن ها بود.
کشی نقل می کند شخصی به نام ایوب بن باب که نامه ای در دست داشت و مدعی بود از طرف امام حسن عسکری برای سر پرستی شیعیان به نیشابور آمده است او در نیشابور به منزل یکی از مخالفان فضل بن شاذان وارد شد و مدعی گردید نمایندهٔ امام حسن عسکری می باشد دشمنان فضل بن شاذان نزد او رفتند و مطالبی در مورد گفته های فضل به او گفتند.
او مردم را جمع کرد و گفت هرکس سخنی درباره فضل بن شاذان دارد به او
ص: 345
بگوید تا وی سخنان آن ها را به امام علیه السلام برساند آن ها شکایتی درباره فضل نوشتند او هم برای امام ،فرستاد بعد از مدتی نامه ای توسط شخصی به نام دهقان در بغداد پخش شد، و او مدعی شد که این نامه را امام حسن عسکری علیه السلام در مورد فضل بن شاذان نوشته است و به شیعیان امر کرده فضل را ترک کنند.
این نامه را عوامل مخرّب جعل کرده بودند تا مقام و موقعیت آن عالم جلیل القدر را از بین ببرند و از نفوذ کلام او که موجب ناراحتی عوامل حکومت بنی عباس شده بود جلوگیری کنند در آن ایام که اخبار بعد از ماه ها از بغداد به نیشابور و یا از نیشابور به عراق می رسید و تا حقیقت کشف می شد و یا نامه ها تکذیب می گردید دشمن استفاده خود را کرده بود.
حامد بن محمد بوشنجی از اهل بوزجان نقل می کند که من از طرف فضل بن شاذان به طرف عراق رهسپار شدم تا پیامی از فضل بن شاذان به امام حسن عسکری علیه السلام برسانم، او می گوید خدمت امام رسیدم و هنگامی که خواستم از محضرش مرخص گردم کتابی که به ردایم پیچیده بودم بر زمین افتاد، امام علیه السلام کتاب را از من گرفتند و مورد مطالعه قرار دادند.
کتاب مزبور از تالیفات فضل بن شاذان بود امام بعد از این که کتاب را مطالعه کردند برای او طلب رحمت نمودند و گفتند من از بودن فضل بن شاذان در بین مردم خراسان غبطه می خورم و ابوعبدالله شاذانی نیشابوری گفت: امام حسن عسکری سلام الله علیه سه بار برای فضل بن شاذان طلب رحمت کردند و در حق او دعا نمودند.
از فضل پرسیدند چرا ابوایوب انصاری در جهاد با مشرکان با معاویه همکاری کرد، فضل بن شاذان گفت: ابوایوب در این جا غفلت کرد و موضوع را درست در نیافت، او خیال می کرد با این اعمال خود که با لشکر معاویه انجام می دهد و به جهاد و غزا می پردازد اسلام را تقویت می کند او صرفاً به جهاد در راه اسلام فکر می کرد و به نیات و
ص: 346
مقاصد معاویه توجهی نداشت.
ابوایوب نظر داشت با جهاد و کوشش خود اسلام را تقویت کند و آن را نشر دهد و پایه های شرک و کفر را سست نماید از این رو با لشکر معاویه به جهاد می رفت و در زیر پرچم و فرمان معاویه به جنگ با مشرکان و کافران می پرداخت از معاویه به ابو ایوب زیانی نمی رسید چه با معاویه کار می کرد و یا آن که او را کمک نمی رسانید و معاویه کاری به او نداشت و مزاحمتی برای او ایجاد نمی کرد.
از فضل بن شاذان سئوال کردند درباره ابن مسعود و حذیفه چه نظری دارد فضل گفت: حذیفه مانند ابن مسعود نبود حذیفه یکی از ارکان به شمار می رفت و او ثابت و پابرجا ماند ولی ابن مسعود از خود ضعف نشان داد و با دیگران هم ارتباط برقرار کرد. او دنبال گروه مخالف رفت و با آن ها نیز همگام شد و مطالبی در این باره از وی هست که معرف او می باشد.
فضل گفت: در میان سابقان که به علی علیه السلام پیوستند این اشخاص بودند: ابو الهيثم بن تيهان، ابوایوب، خزيمة بن ثابت، جابر بن عبدالله، زید بن ارقم، ابوسعيد خدری، سهل بن حنیف، براء بن مالک، عثمان بن حنیف، عبادة بن صامت، و پایین تر از آن ها مانند: قيس بن سعد بن عبادة، عدی بن حاتم، عمرو بن حمق، عمران بن حصین، بریده اسلمی، و بشر بن کثیر بودند که به امیرالمؤمنین سلام الله علیه وفادار ماندند.
از فضل بن شاذان روایت شده که او گفت: بزرگان تابعان و رؤسا و زهاد آن ها عبارتند از جندب بن زهير قاتل ساحر، عبدالله بن بديل، حجر بن عدی، سلیمان بن صرد، مسيب بن نجیه، علقمه، اشتر، سعید بن قیس و مانند آن ها که بسیار بودند و همه در جنگ ها کشته شدند و بعد بر تعداد آن ها افزوده شد که با امام حسین علیه السلام و بعد از او کشته شدند.
ص: 347
علی بن قتیبه گوید: از ابو محمد فضل بن شاذان سئوال شد درباره زاهدان هشت گانه چه نظری دارید؟ وی گفت: ربیع بن خثیم، هرم بن حیان، اویس قرنی، و عامر بن عبدقیس با علی علیه السلام بودند، این چند نفر از یاران آن حضرت به شمار می رفتند و زاهدان پرهیزکاری بودند.
اما ابو مسلم یک مرد بدکار و ریائی بود و با معاویه رفاقت داشت، او کسی بود که مردم را به جنگ علی علیه السلام تحریص و تحریک می کرد، او به امیرالمؤمنین گفت مهاجران و انصار را به ما تحویل دهید تا آن ها را به خاطر کشتن عثمان بکشیم اما على عليه السلام به گفته او اعتنایی نکرد و سخن او را رد نمود او هم گفت: حالا که آن ها را تحویل نمی دهی ما هم با شما جنگ می کنیم و بعدهم گفت: اکنون جنگ با شما لذت بخش خواهد بود.
اما مسروق برای معاویه در شهرها و ولایات عشریه و سرانه جمع می کرد و در تقویت مالی او می کوشید و تا آخرهم به این کار اشتغال داشت و درجایی به نام رصافه در نزدیک واسط کنار دجله درگذشت و قبرش هم در آن جا می باشد، ولی حسن بصری با هر فرقه ای کار می کرد و او مردی جاه طلب و اهل ریاست بود و برای دنیا کار می کرد رهبری قدریان را به عهده داشت و افضل آن جماعت اویس قرنی می باشد.
نصر بن صباح از فضل بن شاذان روایت می کند که او گفت: وارد بر محمد بن ابی عمیر شدم دیدم او در سجده است او سجده را طول داد و بعد از مدتی سر برداشت و علت طول سجده خود را برای او گفت و بعد اظهار داشت اگر شما جمیل بن دراج را دیده بودید در طول سجده من تعجب نمی کردید او گفت من از طول سجده جميل بن دراج تعجب کردم او به من گفت: اگر تو سجده معروف بن خربوذ را دیده بودی از سجدهٔ من چیزی نمی گفتی.
ص: 348
سهل بن بحر گوید: از فضل بن شاذان شنیدم می گفت: در اسلام از میان مردم فقیه تر از سلمان بیرون نشده و بعد از ائمه اطهار علیهم السلام او از همگان فقیه تر است و بعد از سلمان یونس بن عبدالرحمان از همه مردم فقیه تر بودند فضل بن شاذان گفت: علم ائمه اطهار علیهم السلام به چهار نفر منتقل ،شد نخست سلمان فارسی دوم جابر بن عبد الله ، سوم سید و چهارم یونس بن عبدالرحمان.
فضل در کتاب خود نوشته یکی از دروغگویان مشهور فارس بن حاتم قزوینی است و او مردی کذاب و فاجر بود امام حسن عسکری علیه السلام او را لعنت کردند و فرمودند هرکس او را بکشد به بهشت خواهد رفت. او مردم را گمراه و از راه بیرون می برد، و او مردی فتنه جو و مفسد و بدعتگزار بود امام علیه السلام فرمودند: کسی هست او را به قتل برساند و مردم را از شر او آزاد سازد و بعد شخصی به نام جنید او را کشت.
در کتب رجال و تذکره ها از دو نفر به نام فضل بن شاذان نام برده شده است یکی فضل بن شاذان نیشابوری و دوم فضل بن شاذان رازی و بعضی از علما این دو را به هم مخلوط کرده و در این مورد اشتباهاتی شده است و کتاب ها و آثاریکی را به دیگری نسبت داده اند و یا این که شیعیان ادعا دارند فضل از آن ها می باشد و اهل سنت مدعی هستند که فضل از اهل سنت است.
درصورتی که آن ها دو نفر بوده اند یکی فضل بن شاذان بن خلیل ابو محمد نیشابوری که در سال 260 در گذشته و دیگری فضل بن شاذان بن عیسی ابوالعباس رازی که در حدود سال 290 در گذشته است اولی شیعه و دومی از اهل سنت بوده است و در بعضی از کتب فضل بن شاذان بن جلیل با جیم آمده که آن غلط است و از طرف ناسخان تحریف و تصحیف شده است.
ص: 349
احمد بن يعقوب ابوعلی بیهقی گوید: فضل بن شاذان در روستای بیهق زندگی می کرد، و هنگامی که شنید خوارج به آن طرف هجوم آورده اند او از آن ناحیه بیرون شد و بعد به خاطر مشقتی که در هنگام سفر به او دست داده خسته شد و بیمار گردید و درگذشت و من بروی نماز گزاردم، فضل در سال 260 در گذشت و در شهر نیشابور به خاک سپرده شد و اکنون قبر او زیارتگاه می باشد.
قبر مبارک او که قبه ای برفراز آن ساخته شده اکنون در کنار شهر نیشابور در جنوب شرقی آن شهر باستانی متصل به خط آهن تهران مشهد قرار دارد و خاصه و عامه آن را زیارت می کنند و یکی از آثار قدیمه نیشابور است که از عهد باستان باقی مانده است در حالی که هزاران مقبره و آثار در نیشابور از بین رفت و اثری از آن ها نماند.
کجا رفتند آل طاهر که از بغداد تا مرز چین و از باب المندب تا در بند قفقاز در زیر فرمان آن ها بود نه از کاخ ها و قصور آنان در شادیاخ نیشابور اثری هست و نه از گورهای آنان نشانه ای، کجا رفتند آل صاعد خبوشانی که دویست و پنجاه سال در نیشابور منصب قضاء داشتند، کجا رفتند غزنویان و سلجوقیان و سلاطین جور و ستم که در آن شهر حکومت می کردند کجا رفتند هزاران فقیه و مفتی و شاعر که از آن ها ستایش کردند.
مشایخ فضل بن شاذان
فضل از گروهی روایت می کند که عبارتند از: محمد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، حسن بن محبوب، حسن بن علی بن فضال، محمد بن اسماعيل بن بزيع، محمد بن حسن واسطی، محمد بن سنان، اسماعیل بن سهل، پدرش شاذان بن خلیل، ابوداود مسترق، عمار بن مبارک، عثمان بن عیسی، فضالة بن ايوب، على بن حكم، ابراهیم بن عاصم، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، قاسم بن عروة وابن ابى نجران.
ص: 350
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی نقل می کند که ما آن ها را در کتاب توحيد حديث 71- 72 و کتاب نبوت حدیث 5- 15 و در کتاب امامت حدیث 67- 197- 198- 199- 200- 201- 202- 203- 204- 205- 206 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 12- 22 و در کتاب دعاء حدیث 87 و درکتاب احتجاجات حدیث 2 و در کتاب طهارت حدیث 75- 37 و در کتاب صلوة حديث 5- 6- 20- 21- 80- 106 و در کتاب صوم حدیث 54- 57 و در کتاب حج حدیث 12- 22 و در کتاب اشر به حدیث 30 و در کتاب رجال حدیث 3 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم فرمودند: هنگامی که سر امام حسین عليه السلام را برای یزید به طرف شام بردند و در نزد او گذاشتند او در حال غذا خوردن بود، یزید و دوستان او طعام می خوردند و آب جو که آن را فقاع می گفتند می نوشیدند، بعد از این که از غذا خوردن فارغ شد دستور داد سر را در میان طشتی زیر تخت قرار دادند و روی آن بساط شطرنج پهن کردند.
يزيد لعنة الله عليه شطرنج بازی می کرد و به امام حسین و پدر و جدش عليهم السلام ناسزا می گفت و آن را استهزاء می نمود او هرگاه بر رفیقش پیروز می شد سه جرعه از آن آب جو را می نوشید و زیادی آن را در طشت می ریخت و اکنون باید شیعیان ما از نوشیدن آب جو و بازی شطرنج خودداری کنند و هرکس آن ها را مشاهده کرد باید از حسین علیه السلام یاد کند و یزید را لعنت نماید، خداوند گناهان او را می آمرزد.
از این راوی در کتب رجال ذکری ،نیست در جامع الرواة به استناد روایاتی که از وی نقل شده او را ذکر می کند ولی او مجهول است و از حالاتش اطلاعی در دست نیست او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب
ص: 351
آداب مسند الرضا حدیث 33 نقل کرده ایم.
او می گوید: امام رضا سلام الله علیه فرمودند هرکس به فقیر مسلمانی برخورد کند و طوری به وی سلام نماید که با سلام کردن به توانگران فرق داشته باشد، او روز قیامت در حالی به محضر عدل خداوند حاضر می گردد که خداوند بر او خشمگین باشد مومن باید در هنگام سلام بین غنی و فقیر فرقی نگذارد.
او از گروه واقفیه است و از امام کاظم سلام الله علیه نقل حدیث می کند، او را از اهل بغداد و از ثقات نوشته اند او از حسن بن محبوب و محمد بن ابی مجمر حدیث روایت کرده است احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم نوشته و گوید: فضل بن یونس کاتب اصلش از کوفه بود و در بغداد اقامت گزید.
شیخ ابوجعفر طوسی رضوان الله علیه او را از اصحاب موسی بن جعفر عليهما السلام نوشته و گوید او از واقفیه بود و در بغداد سکونت داشت، و در فهرست نیز گفته، او کتابی تالیف کرده که حسن بن محبوب از او نقل می کند نجاشی هم او را در رجال خود ذکر می کند و گوید او از ثقات است و کتابی هم دارد که حسن بن محبوب آن را از وی نقل کرده است.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب امامت حدیث 339 ذکر نموده ایم، او می گوید ما وارد مدینه شدیم و قصد داشتیم به مکه برای مناسک حج برويم هارون الرشید هم در مدینه بود و قصد داشت به مکه برود برود، جمعی از دوستان من در منزل بودند و غذا آورده بودند و ما قصد داشتیم طعام بخوریم.
در این هنگام غلام آمد و گفت شخصی به نام ابوالحسن در منزل است و می خواهد به خانه بیاید من به او گفتم اگر ابوالحسن همان شخصی است که من
ص: 352
می شناسم تو در راه خدا آزاد هستی من بلافاصله از اطاق بیرون شدم و دیدم امام رضا علیه السلام می باشد گفتم بفرمایید داخل منزل او هم وارد شد، بعد از این که طعام خورده شد امام رضا علیه السلام فرمود:
ای فضل هارون برای شما نوشته ده هزار دینار به حسین بن یزید بدهید شما هم اکنون این دینارها را به او پرداخت نمایید او گفت به خداوند سوگند آن ها نزد من چیزی ندارند و اگر من آن ده هزار دینار را بدهم از دست من خواهد رفت ولی اگر شما می خواهید دینارها را می دهم.
امام رضا علیه السلام به او فرمودند شما ده هزار دینار را به او بدهید و قبل از این که شما به منزل خود بروید جای آن ها پر خواهد شد حسین بن یزید آمد و حواله خود گرفت، او می گوید: هنوز من به منزل خود نرسیده بودم که جای آن پرشد همان گونه که امام فرموده بودند.
او از ثقات رجال حدیث و بزرگان روات می باشد، وی مردی جلیل القدر و از چهره ها و شخصیت های عظیم الشان است که همگان او را به استقامت طریق و حسن معرفت ستوده اند، مؤلفان شیعه در کتب خود او را تجلیل و تکریم کرده اند و به روایات و اخبار و آثار او عمل نموده اند و او را به علم و کمال و فضیلت و فقه تعریف می کنند.
گفته اند: او در زمان حیات امام صادق علیه السلام در گذشته ولی روایت او از امام رضا عليه السلام در کتاب ها وجود دارد برقی در رجال خود او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام ذکر کرده است او می گوید: فضیل بن یسار از موالیان بنی نهیک و اهل کوفه می باشد و او از کوفه به بصره انتقال پیدا کرد و در آن جا مقیم شد.
شیخ ابو جعفر طوسی در رجال خود گوید: فضیل بن یسار از ثقات اهل بصره است او از امام باقر و صادق سلام الله علیهما روایت می کند و او در زمان حیات امام صادق
ص: 353
درگذشت، نجاشی نیز گوید: فضیل بن یسار ابوالقاسم نهدی از ثقات می باشد و امام صادق علیه السلام هنگامی که او را مشاهده می کردند می فرمودند: خاشعان و عابدان را به بهشت بشارت دهید.
کشی در رجال خود گفته فقهای شیعه بر تصحیح اخبار او اجماع کرده اند و روایات او را مورد عمل قرار داده اند و او را از فقها شمرده،اند علامه حلی نیز در خلاصه او را توثیق می کند و می گوید او از اصحاب امام باقر و صادق می باشد و در ایام زندگی امام صادق درگذشته است و علمای دیگر رجال هم در کتب خود همین مطالب را نقل کرده اند که او در زمان حیات امام صادق علیه السلام درگذشته است.
همان گونه که ملاحظه شد شیخ طوسی و نجاشی او را از اصحاب امام صادق سلام الله علیه دانسته اند و گویند او در زمان امام صادق هم در گذشته است و خلافی هم بین مؤلفان نیست ولی حدیث او از امام رضا علیه السلام در تحف العقول نقل شده و مؤلف آن کتاب حسن بن علی بن شعبه قبل از شیخ طوسی و نجاشی زندگی می کرده و معاصر شیخ صدوق بوده است.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند که ما آن را در کتاب ایمان و کفر حدیث 104 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله علیه پرسیدم افعال بندگان مخلوق است یا خیر فرمودند بخداوند سوگند آن ها مخلوق می باشند- مقصود خلق تقدیر است نه تکوین- و بعد فرمودند: ایمان یک درجه از اسلام افضل است و تقوا نیز یک درجه از ایمان افضل می باشد و به بنی آدم بهتر از یقین داده نشده است و یقین از همه چیز افضل می باشد.
ص: 354
از این شخص در کتب رجال و تاریخ ذکری نمی باشد، او مقیم طوس بوده و در آن جا امام رضا علیه السلام را دیده است. او حدیث مفصلی از امام علیه السلام در فضیلت روز غدیر روایت می کند ما آن را در کتاب دعاء مسند الرضا حدیث 28 نقل کرده ایم سعید بن هارون ابو عمر مروزی گوید فیاض بن محمد طوسی در سال 259 در حالی که نود سال از عمرش گذشته بود گفت:
ما روز غدیر در حضور امام رضا علیه السلام بودیم و گروهی از خواص هم در آن جا بودند امام علیه السلام آن ها را برای افطار نگهداشته بود، و به منازل آنان نیز طعام و هدایایی فرستاده بودند آن روز در منزل آن حضرت همه چیز تغییر کرده بود و باروزهای قبل بسیار فرق داشت و آن جناب در آن روز وضع فوق العاده ای پیدا کرده بود، و از فضایل و خصوصیات آن روز سخن می گفت.
امام علیه السلام فرمودند: پدرم از پدرش و او از پدرش از امام حسین علیه السلام روایت می کردند که در یکی از سال ها روز جمعه با غدیر مصادف شده بود، علی علیه السلام بالای منبر خطابه قرار گرفت و مدتی زیاد برای مردم صحبت کرد او حمد خداوند را به جای آورد بطوری که تا آن روز به مانند آن شنیده نشده بود و بعد خطبه را القاء کرد این خطبه بسیار طولانی است جویندگان به مسند الرضا مراجعه کنند.
ص: 355
ص: 356
شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر کرده و چیزی درباره او نگفته است او دو روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده و ما آن ها را در کتاب تفسیر مسند الرضا حدیث 144 و کتاب صلوة حدیث 35 ذکر کرده ایم، او می گوید: برای حضرت رضا سلام الله علیه نوشتم و عرض کردم من از پوست الاغ های مرده غلاف شمشیر درست می کنم گاهی آن ها به لباسم می خورد آیا با آن لباس ها نماز بگزارم.
امام علیه السلام در پاسخ من نوشتند: برای نماز خود از لباس دیگری استفاده کنید، و بعد از چندی نامه ای دیگر برای حضرت جواد سلام الله علیه نوشتم و گفتم: من از پدر شما سئوالی کرده بودم و جواب او رسیده بود ولی چون برایم مشکلی پیش آمد از پوست گورخرهای وحشی که ذبح شرعی شده بودند استفاده کردم امام نوشتند همه کارهای نیک را با صبر می توان انجام داد اگر پوست ها از ذبح شرعی باشد اشکال ندارد.
او از موالیان بنی اسد بود و در قم اقامت داشت، علمای رجال او را تضعیف
ص: 357
کرده اند و به اخبار و روایات او اعتنایی ندارند، اهل قم گفته اند او از غالیان بوده و حدیثش معروف ولی قابل نقل نیست شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام هادی ذکر کرده و گوید: او از غالیان می باشد نجاشی هم گوید: قاسم بن حسن ابو محمد از موالیان بنی اسد بود و در قم اقامت داشت.
کشی در رجال خود گوید احمد بن محمد بن عیسی گفت: من برای امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم در این جا مردی هست که او را قاسم یقطینی می گویند، او آیات قرآنی را تاویل می کند و بر خلاف ظاهر تفسیر می نماید، آن ها می گویند نه سجودی هست و نه ،رکوعی آن ها برای تایید مذهب خود روایاتی هم از پدران شما نقل می کنند تکلیف ما چیست؟ امام علیه السلام فرمودند گفته های آن ها به ما مربوط نمی شود شما از آن ها کناره گیری کنید.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث 100 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: چوب درخت انار حشرات و حیوانات موذی را از محیط دور می کند.
این نام مشترک بین دو نفر از محدثان می باشد یکی قاسم بن فضیل کوفی از موالیان بنی سعد که از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بوده و دیگری قاسم بن فضيل ابو محمد بصری نهدی که از ثقات است و او هم از امام صادق روایت می کند نجاشی گوید: قاسم بن فضیل بن یسار نهدی از اهل بصره از ثقات راویان امام صادق سلام الله علیه است او کتابی هم دارد که ابن ابی عمیر از وی روایت می کند.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب صلوة حدیث 69 ذکر کرده ایم، او می گوید از امام سلام الله علیه سئوال کردم قربانت شوم از
ص: 358
شدت سرما و یا گرما مردی بر آستین خود سجده می کند، فرمودند: مانعی ندارد.
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و در جامع الرواة او را عنوان کرده و به موارد روایات او در کتب اربعه اشاره می کند و در هر حال او مجهول می باشد او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند و ما آن را در کتاب طلاق مسند الرضا حدیث 42 نقل کرده ایم.
از این شخص نیز در کتب رجال نامی نیست و او یک حدیث از امام رضا علیه السلام روایت می کند و ما آن را در کتاب ایمان و کفر مسند الرضا حدیث 21 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: هرکس مؤمنی را برای فقرش حقیر به شمارد و یا او را خوار سازد خداوند متعال روز قیامت او را روی پل دوزخ به مردم نشان می دهد.
ص: 359
ص: 360
او عبدالله بن يحيى كاهلی اسدی از اصحاب امام کاظم علیه السلام می باشد کاهل در نزد آن حضرت معظم و محترم بود علمای رجال او را جلیل القدر و عظيم المنزله می دانند و در کتاب های خود او را توصیف و تجلیل کرده اند و به فقه او وفضل و کمالش اذعان دارند و به معرفت و امانت او گواهی داده اند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام صادق علیه السلام ذکر کرده است.
شیخ طوسی در رجال گوید: او از اصحاب امام کاظم سلام الله علیه است و در فهرست گوید: او کتابی تالیف کرده که محمد بن ابی عمیر از او نقل می کند، نجاشی گوید:: عبدالله بن یحیی کاهلی اصلاً عرب است و او از امام صادق و کاظم روایت می کند و در نزد آن حضرت محترم بوده است موسی بن جعفر علیه السلام به علی بن يقطين فرمودند شما از کاهلی و خاندان او نگهداری کنید من بهشت را برای شما ضمانت می کنم.
محمد بن عقده گوید: عبدالله بن یحیی کاهلی از بنی تمیم بود و کتابی هم داشت که احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از وی نقل می کند کشی در رجال خود گوید: على بن یقطین زندگی او و خاندانش را تامین کرد تا آن گاه که کاهلی از دنیا رفت او همواره به کاهلی و خاندان و خویشاوندان وسایل زندگی می رسانید و نیازهای او را برطرف می کرد و کاهلی از امام صادق سلام الله علیه روایت می کند.
ص: 361
اخطل کاهلی گوید: عبدالله بن یحیی گفت: من بعد از انجام مناسک حج خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم، فرمودند کار نیک انجام بده که مرگت نزدیک شده، گوید: من گریه کردم امام فرمودند چرا گریه می کنی؟ عرض کردم شما خبر از مرگ من می دهید، فرمود: خوشحال باش تو از شیعیان ما هستی و عاقبت به خیر هستی اخطل گوید: وی بعد از مدتی درگذشت، علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده است.
در سند حدیث کاهلی آمده و نام او ذکر نشده است در این جا محتمل است که برادرش اسحاق بن یحیی کاهلی باشد که از امام رضا علیه السلام حدیث نقل کرده و کاهلی نسبت گروهی از اهل حدیث است که در کتب رجال نام آنان آمده است و معلوم نیست کدام یک از آنان منظور هستند.
او از امام رضا علیه السلام یک روایت نقل می کند و ما آن را در کتاب طهارت مسند الرضا حدیث 18 ذکر کرده ایم.
ص: 362
او نیز از راویان امام رضا علیه السلام می باشد و در هنگام اقامت آن حضرت در خراسان سئوالاتی از امام کرده است و روایات او هم در مسندالرضا ذکر شده است مامون در میان خلفای بنی عباس به هوش و زرنگی و علم و دانش و فراست و سیاست معروف است، او مردی درس خوانده و معلم دیده بود هم علوم دینی را فرا گرفته و هم ریاضیات و علوم اوایل را آموخته بود.
او مردم را آزاد گذاشته بود که هر نوع تفکری داشته باشند، علما و دانشمندان در زمان او بحث و مناظره آزاد داشتند و در مباحث مختلف گفتگو می کردند، در عصر مامون توجه به علوم نظری و فلسفه در میان مسلمانان پیدا شد و به دستور او کتاب های زیادی از زبان های خارجی ترجمه گردید و بطور کلی او به علمای حدیث واهل ظاهر چندان توجهی نداشت.
او به تشکیل مجالس علمی و بحث و مناظره بسیار رغبت نشان می داد چه آن گاه که در خراسان بود و یا زمانی که در بغداد به عنوان یک خلیفه مقتدر حکومت می کرد مدت خلافت او که نسبةً طولانی و در حدود بیست سال طول کشید به او فرصت داد تا افکار و اندیشه های خود را مورد عمل قرار دهد و ما اکنون در این جا بطور مختصر از حالات و خصوصیات او بحث و گفتگو می کنیم.
ص: 363
او در شب جمعه پانزدهم ماه ربیع الاول سال 170 در بغداد متولد شد، در یک شب خلیفه ای درگذشت و خلیفه ای به اریکه خلافت نشست و خلیفه ای هم متولد گردید، ردید یعنی در همان شب موسی هادی از جهان رفت و هارون الرشید به خلافت رسید و مامون هم متولد شد مادر مامون زنی از اهل خراسان و از شهر باد غیس بود و این شهر هم اکنون نیز وجود دارد و در نزدیک هرات می باشد.
مادرش کنیزی بود به نام مراجل که بعضی از مورخان گفته اند: او دختر استاذسیس بود که در سال 150 در خراسان برضد خلفای بنی عباس قیام کرد، و گروهی بی شمار از اهل هرات و بادغیس و مرو رود و سایر شهرهای خراسان با وی همراهی کردند که داستان او در کتب تاریخ مفصل آمده است و برادران و خویشاوندان مادری مامون در خراسان با او همکاری داشتند و در جنگ با امین به او کمک کردند.
طبق معمول آن روز برای مامون معلم خصوصی معین شد و او به فراگیری مقدمات علوم ادبی مشغول شد ظاهراً نخستین معلم او ابو محمد یزیدی بوده است.خطیب بغدادی گوید: ابو محمد یزیدی می گفت من به مأمون ادب می آموختم و او را آموزش می دادم روزی برای تعلیم او رفته بودم و او به داخل منزل رفته بود یکی از خادمان را فرستادم تا او را به محل درس بیاورند مامون از حاضر شدن در محل تدریس درنگ کرد، بعد از آن خادم دیگری فرستادم و سفارش کردم زود بیاید او باز نیامد، در این هنگام به سعید که مربی او بود گفتم این پسر وقت خود را به بطالت می گذراند و به درس خواندن توجهی ندارد، سعید گفت: آری او این چنین است علاوه بر این وقتی که شما از این جا بیرون می روید او خادمان خود را هم اذیت می کند، شما او را ادب کنید.
معلم گوید: هنگامی که او نزد من آمد هفت تازیانه به او زدم، چشمش پر از اشک شد و دست بر چشمان خود می کشید در این هنگام جعفر بن یحیی رسید و او دستمالی از جعفر گرفت و اشک خود را پاک کرد بعد لباس های خود را جمع نمود و
ص: 364
روی آن قرار گرفت و بعد از آن به جعفر گفت: وارد اطاق شود او هم آمد داخل اطاق و در کنار مامون نشست.
هنگامی که جعفر وارد اطاق درس شد من برخاستم و رفتم ترسیدم شاید مامون از من شکایت کند و از او ناراحتی به من برسد ولی وقتی جعفر نزد او رفت او متوجه جعفر شد و با او به سخن گفتن مشغول شد تا آن گاه که با سخنان خود او را خندانید و خودش هم خنده می کرد وقتی که جعفر خواست برود، مرکب طلب کرد و جعفر سوار شد و به غلامان خود گفت او را مشایعت کنند.
بعد از آن دنبال من فرستاد و گفت: بقیۀ درس مرا بگویید، من گفتم: ای امیر من ترسیدم از من به جعفر شکایت کنی و اگر با او در این مورد سخنی می گفتی، او مرا ناراحت می کرد مامون متوجه من شد و گفت یا ابا محمد من به پدرم رشید هم شکایت نمی کنم تا چه رسد به جعفر شکایت برم من به ادب احتیاج دارم و از شما هم ناراحت نیستم خداوند شما را رحمت کند به درس خود مشغول باش و باکی به دل راه نده ولو روزی صدبار مرا بزنی.
مأمون معلمان زیادی دید و از هر کدام علمی را فرا گرفت او علم کلام را از ابوالهذیل علاف که از فضلای بزرگ آن عصر بود آموخت و همچنین علم مناظره در ادیان و فرق را هم از وی یاد گرفت علم نجوم را نزد وزیر خود فضل بن سهل سرخسی خواند، و با ثمامة بن اشرس که در آن ایام از روسای معتزله بود گفتگو می کرد و حتی ثمامه او را به مذهب اعتزال دعوت کرد.
بطور کلی مامون مردی با همت و اراده و زرنگ بود او را ستاره فروزان بنی عباس لقب داده بودند وی در علم و حکمت و دانش و بینش در میان بنی عباس نظیر نداشت او از هر علمی بهره ای گرفت و از هر دانشی خوشه ای چید مأمون دستور داد کتاب هائی را از زبان های خارجی ترجمه کردند و مجالس مناظره در ادیان و مذاهب تشکیل داد و خود نیز در آن مجالس حضور پیدا می کرد.
در سال 182 هارون الرشید برای فرزندش مامون از مردم بیعت گرفت و او را
ص: 365
ولیعهد امین قرار داد و از همدان تا آخر خراسان را به او واگذاشت و مقرر کرد بعد از او امین خلیفه شود و بعد از امین مأمون به خلافت بنشیند و فرزندان خود را که محمد و عبدالله نام داشتند یکی را ملقب به امین و دیگری را به مامون ملقب ساخت و دستور اجرای آن را به جعفر بن یحیی برمکی داد.
در سال 186 عازم مکه شد و فرزندانش را هم با گروهی از فقها و قاضیان و فرماندهان لشکر با خود به مکه برد و در آن جا نامه هایی در مورد خلافت بعد از خودش نوشت و مقرر کرد که بعد از او امین به خلافت بنشیند و بعد از او مأمون خلیفه شود و بعد از او فرزند سومش قاسم که او را ملقب به مؤتمن کرده بود به خلافت بنشیند و نامه ها را به امضای فرزندان خود و همه رجال کشوری و لشکری رسانید و در کعبه آویزان کرد.
در سال 189 هارون به اتفاق گروهی از بزرگان و علما و فقها به طرف کرمانشاه حرکت کرد و در این سفر مامون را هم با خود برد و در آن جا مقرر کرد هر چه در لشکر او از خزاین و اموال هست به مامون تعلق دارد و همه ساز و برگ جنگی و ادوات در دست مامون قرار می گیرد و بار دیگر در آن شهر از مردم بیعت گرفت و فرستاد تا در بغداد نیز برای امین بیعت بگیرند.
هارون به اتفاق فرزندش مامون از آن جا به ری رفتند و فرزند دیگرش قاسم هم در سفر با آن ها بود هارون قاسم را ولیعهد مامون کرده بود که اگر مامون خواست بعد از خودش او را خلیفه نماید، و اگر هم میل نداشت اختیار با اوست و او می تواند دیگری را به عنوان خلافت معین کند و بعد هم هر چه در ری از مال و اسلحه چه در ری از مال و اسلحه و لشکر بود به مامون داد و گفت دیگری در این اموال و ذخایر حقی ندارد.
در سال 192 هارون برای جنگ با رافع بن لیث عازم خراسان شد و هنگام حرکت از رقه به قصد خراسان بیمار بود او فرزندش قاسم را در رقه به جای خود گذاشت و از آن جا به طرف بغداد حرکت کرد و بعد از ورود به بغداد، فرزند دیگرش امین را هم
ص: 366
در بغداد به جای خود نهاد و به مامون هم دستور داد در بغداد بماند و خود با لشکریان آماده مسافرت به طرف خراسان گردید.
در این هنگام فضل بن سهل که از کارگزاران او بود نزد مامون آمد و گفت: پدرت در نظر دارد تو را در بغداد بگذارد و خود به خراسان برود، تو نمی دانی در این مسافرت بر سر پدرت چه خواهد آمد و خراسان به تو تعلق دارد برادرت امین در بغداد حکومت می کند و او بر تو مقدم است او بزودی می تواند تو را از ولایتعهدی خلع کند و تو را از خلافت محروم سازد.
امین فرزند زبیده است خویشاوندان مادری او در میان بنی هاشم می باشند آن ها از وی حمایت خواهند کرد و اموال زبیده هم به او کمک خواهد نمود، اکنون نزد پدر خود برو و از او بخواه تا تو را با خود به خراسان ببرد مامون به گفته های او توجه کرد و فوراً نزد پدر رفت و موضوع را باوی در میان گذاشت هارون نخست با مسافرت او مخالفت نمود ولی بعد راضی شد که مامون با وی باشد.
هارون در سرراه خود به جرجان رسید و در آن جا بیماری او شدت پیدا کرد و از حرکت باز ماند او مامون را به طرف مرو فرستاد و گروهی از امرای لشکر را هم امر کرد با وی همراهی کنند و بعد از چند روز هارون هم از جرجان به طرف طوس حرکت کرد و در این شهر بیماری او بار دیگر شدت یافت و او در طوس درگذشت و در همان اتاقی که در گذشته بود دفن شد.
بعد از این که هارون را دفن کردند فضل بن ربیع وزیر هارون همه فرماندهان و رجال دربار هارون را که باوی در طوس بودند جمع کرد و به آن ها گفت: ما می خواهیم به بغداد برویم و به امین ملحق شویم فضل گفت: امین اکنون در بغداد خلیفه است و بر اوضاع مسلط می باشد ولی مامون که در مرو اقامت دارد معلوم نیست سرنوشت او چه خواهد شد آن ها همگان به طرف بغداد حرکت کردند.
مامون از این جریان آگاهی پیدا کرد و دانست که گروهی از یاران پدرش او را در خراسان رها کرده اند و به سوی عراق رفته اند او هم فرماندهان لشکر پدرش را که در
ص: 367
مرو با او بودند احضار کرد و با آن ها مشورت نمود، آن ها نظر دادند بهتر است شما هم با دوهزار نفر حرکت کنید و به آن ها ملحق شوید و به اتفاق به بغداد بروید.
در این جا فضل بن سهل که نزدیک ترین فرد به او بود با مامون خلوت کرد و به او گفت: نظریات این ها درست نیست اگر با آن ها بروی آنان تو را به عنوان یک هدیه به در برادرت خواهند داد، اکنون برای آن ها نامه ای بنویس و به آنان تذکر ده که بیعت من در گردن شما می باشد و نباید نقض عهد کنید و بیعت خود را بشکنید که نقض و شکستن بیعت خلاف است و در دنیا و آخرت گرفتار آن خواهید شد.
مامون نامه ای نوشت و به شخصی به نام سهل بن صاعد و نوفل خادم داد، آن ها از مرو بیرون شدند و در نیشابور به فضل بن ربیع رسیدند او نامه را به فضل داد و گفت: من یک نفر لشکری هستم و نامه آورده ام در این هنگام مردی به نام عبدالرحمان انباری با نیزه به قاصد مامون حمله کرد و خواست نیزه را در بدن او فرو کند و گفت به مامون بگو اگر در این جا بودی این نیزه را در بدنت فرو می بردم.
آن ها برگشتند و جریان را به مامون گفتند: فضل بن سهل گفت: آن ها دشمن بودند و تو از آن ها راحت شدی اکنون ناراحت نباش تو در خراسان میان خویشاوندان مادری خود زندگی می کنی و آن ها از تودفاع می کنند بیعت تو در گردن آن ها می باشد و آنان به این بیعت وفادار هستند تو باید بدانی که اهل بغداد مضطرب هستند من تضمین می کنم که تو را به خلافت برسانم.
مامون گفت: هرکاری می خواهی انجام بده من کارها را به تو واگذار کردم، فضل بن سهل گفت: من با صداقت کار خود را شروع می کنم اینک عبدالله بن مالک با فرماندهان در این جا هستند من با آن ها صحبت می کنم اگر آن ها قبول کردند برای ریاست آن ها بهتر هستند چون آن ها اهل جنگ می باشند و برای این کار آمادگی دارند و هرکس زمام کار را در دست گیرد من هم خدمت خواهم کرد تا شما به آرزوهای خود برسید.
فضل بن سهل از منزل مامون نزد آن جماعت رفت و هر چه در نظر گرفته بود به
ص: 368
آنان گفت فضل گوید: هنگامی که من سخنان خود را به آنان گفتم مانند این که مُرداری را در طبق گذاشته و برای آن ها برده ام بعضی گفتند این کار جایز نیست از این جا بیرون روید، گروهی گفتند: آن کیست که بین خلیفه و برادرش اختلاف می اندازد او گوید من بار دیگر نزد مامون رفتم و جریان را به او گفتم.
مامون گفت: خودت کارها را تحت نظر بگیر و هر چه دلت می خواهد انجام بده فضل به مامون گفت: تو قرآن خوانده ای و احادیث شنیده ای و فقه دین آموخته ای اینک بفرست تا فقها به حق عمل کنند و سنت را احیاء نمایند خودت هم لباس پشمینه در برکن و احقاق حق نما و داد مظلومان را از ظالم بستان و عدالت را در جامعه اجرا نما.
مامون به سخنان او گوش داد و همه نصایح او را پذیرفت در این هنگامه همه فرماندهان لشکر و بزرگان کشور اخلاق او را ستودند و او همه قبایل را آرام کرد و برای هر یک از آن ها فرماندهی از خودشان منصوب نمود، همه از وی خوشحال شدند و گفتند: مامون فرزند خواهر ماست و پسرعم پیامبر ما می باشد و او دستور داد یک چهارم خراج را هم برداشتند و مردم خوشحال گردیدند.
از مطالعه در زندگی مامون معلوم می گردد وی هرگز نمی خواست بین او و امین درگیری پیش آید او بعد از این که با فضل بن ربیع همراهی نکرد و در خراسان ماند برای برادرش نامه نوشت و برای او هدایایی هم فرستاد، ولی فضل بن ربیع می دانست مامون نسبت به وی بد گمان است و اگر روزی قدرتی به دست آورد او را ناراحت خواهد کرد و لذا در صدد فریب دادن امین برآمد.
امین جوانی مغرور و بی سواد بود گروهی فاسد و عیاش مانند خودش پیرامون او را گرفته بودند شاعرانی هرزه مانند ابونواس ندیم او بودند که پیوسته سخن از شراب و زن بود ساقیان زیبا رو برایش جام های شراب را پر می کردند و خوانندگان و نوازندگان برایش اشعار عاشقانه می خواندند امین یا در میدان به گوی و چوگان مشغول بود و یا در رودخانه دجله به تفریح و خوشگذرانی می پرداخت.
ص: 369
فضل بن ربیع او را وادار کرد تا برادرش مامون را از خلافت خلع کند و فرزندش موسى را به ولایتعهدی برگزیند. امین نخست قصد خلع مامون را نداشت ولی در اثر اصرار فضل و على بن عيسى بن ماهان و گروهی دیگر او را از ولایتعهدی خلع کرد و فرزندش را که هنوز کودکی شیر خوار بود رسماً به ولایتعهدی برگزید و دستور داد نام مامون را از خطبه ها انداختند و نام فرزند او را به جای وی گذاشتند.
بعد از آن امین بطور رسمی فرستادگانی را به طرف خراسان فرستاد و برای مامون نوشت که باید فرزند او موسی را بر خود مقدم بدارد و خودش هم به بغداد بیاید هنگامی که نمایندگان امین پیام او را به مامون رساندند او هم برای عاملان خود در ری و نیشابور نوشت که ساز و برگ جنگی آماده کنند و خود را مهیا نمایند، و با فضل بن سهل در این مورد به مشورت پرداخت.
فضل بن سهل گروهی از رجال و صاحبنظران را دعوت کرد و در حضور مامون و فرستادگان امین جلسه ای تشکیل شد، آن ها گفتند: ما با شما بیعت کرده ایم که شما در خراسان بمانید و از این منطقه بیرون نشوید اکنون که امین این پیشنهاد را کرده است او دیگر بیعتی برگردن ما ندارد و بعد هم آن جماعت به عنوان امیرالمؤمنین بروی سلام کردند در حالی که نمایندگان امین هم در مجلس بودند.
یکی از حاضران گفت: ما نخواهیم گذاشت شما از خراسان بروید تا آن گاه که کشته شویم در این هنگام مامون تصمیم قاطع خود را گرفت و عباس بن موسی را خواست و گفت: من هرگز موسی را برخود مقدم نخواهم داشت، او گفت مانعی ندارد که شما این کار را بکنید جدم عیسی بن موسی را هم خلع کردند و او زیانی ندید در این جا فضل بن سهل گفت: ساکت باشید جدت عیسی در میان آن ها اسیر بود.
اینک مامون در این جا در میان خویشاوندان مادر خود زندگی می کند و آن ها از وی دفاع خواهند کرد و پیروانش او را تنها نخواهند گذاشت، و بعد در خلوت با عباس که فرستاده امین بود صحبت کرد و گفت اگر شما با مامون همراهی کنید او شما را به امارت حج خواهد فرستاد و در مصر هم جاهایی به شما خواهد بخشید او هم با مامون
ص: 370
بیعت کرد و در همان وقت مامون را به عنوان امام مورد خطاب قرار دادند.
فضل بن سهل برای گروهی از دوستان و علاقه مندان خود در بغداد در نهان مکاتبه کرد و جریان کار مامون را با آن ها در میان نهاد و از آن ها خواست تا هر چه در بغداد میگذرد به وی اطلاع دهند و بعد از مراجعت نمایندگان امین به بغداد معلوم شد که مأمون با بیرون شدن از خراسان موافقت نکرده و با امین به مخالفت برخاسته است و حاضر نیست فرزند او را بر خود مقدم بدارد.
در سال 195 محمد امین دستور داد تا درهم و دیناری که مامون در خراسان به نام خود سکه زده است باطل اعلام کنند و آن ها را از اعتبار انداخت، و دستور داد تا نام فرزندش را در خطبه ها ببرند و او را به ناطق بالحق ملقب ساخت، فرزندش هنوز کودکی شیر خوار بود و بعد هم تصمیم گرفت برای جلب مامون و آوردن او به بغداد لشکری به آن طرف بفرستد.
على بن عيسى بن ماهان که یکی از رجال بزرگ آن عصر بود برای فرماندهی لشکر برگزیده شد و او خود از کسانی بود که امین را وادار کرد تا مامون را خلع نماید علی بن عیسی خودش به امین اصرار می کرد تا او را به خراسان بفرستد، او می گفت اهل خراسان برای من نوشته اند اگر شما به این طرف بیایید همه از شما اطاعت خواهند کرد و در این جا پیروزی با شماست امین هم گفته های او را قبول کرد.
از طرف دیگر فضل بن سهل می دانست که علی بن عیسی به خاطر ظلمی که در خراسان مرتکب شده مردم آن جا سخت باوی دشمن هستند، او هم به طرفداران خود در دربار امین توصیه کرد کاری کنند تا علی بن عیسی به فرماندهی لشکر برگزیده شود و به خراسان بیاید و آن نامه ها که برای علی بن عیسی فرستاده می شد و او را تشویق می کرد تا به خراسان حرکت کند اغلب از طرف عوامل فضل بن سهل نوشته می شد.
على بن عيسى بن ماهان خود را آماده حرکت کرد و ساز و برگ لشکر آماده
ص: 371
گردید، لشکری بسیار مجهز و آماده با همه گونه ساز و برگ که گویند تا آن روز لشکری چنان مجهز در اسلام سابقه نداشته است هنگامی که علی می خواست از بغداد بیرون شود برای وداع به در قصر زبیده مادر امین رفت، زبیده به او گفت: ای علی اگرچه امین فرزند من است و همه محبت های من به او متعلق است اما از آن طرف عبدالله را هم دوست می دارم و می خواهم به او آسیبی نرسد فرزندم امین اینک سلطان و خلیفه است و او برای حکومت و سلطنت خود با او مبارزه می کند و آن ها حاضرند گوشت همدیگر را بخورند، ولی بدان که مامون هم فرزند هارون می باشد و برادر او اکنون باید احترام او را مراعات کنی، به او فحش و ناسزا نگویی قبل از وی حرکت نکنی او را در غل و زنجیر زندانی نسازی.
بگذار او آزادانه از کنیزان خود استفاده کند و از خادمان خود کمک بگیرد، در هنگام آوردن او وی را آزار ندهی و با شتاب او را به حرکت نیاوری، قبل از او سوار نشوی، و در کنار او راه نروی هنگام سوار شدن رکاب او را بگیری، اگر تو را دشنام داد تحمل کنی و بعد هم یک عدد زنجیر طلائی به او داد و گفت اگر خواستی او را مقید سازی با این قید طلائی او را مقید ساز او هم گفت: دستورات شما را انجام می دهم.
علی بن عیسی با لشکر به ظاهر مجهز خود از بغداد بیرون شد، امین هم با گروهی از رجال دولت خود تا خارج بغداد او را مشایعت کرد، و به او گفت: اگر مامون با تو جنگ کرد توسعی کن او را به اسارت بگیری، لشکریان علی بن عیسی در جلولاء به کاروانی برخوردند و از آن ها از اوضاع و احوال راه ها سئوال کردند کاروانیان گفتند: طاهر بن حسین اکنون در ری اقامت دارد و او آماده جنگ می باشد.
از طرف دیگر مامون و فضل بن سهل در خراسان بیکار نبودند آن ها از همهٔ حوادث و وقایع بغداد آگاه بودند و از آن چه در کاخ امین می گذشت اطلاع حاصل می کردند، وقتی که دانستند امین لشکر مهیا می کند آن ها در صدد تهیه نیر و برآمدند، در خراسان لشکری آماده شد و برای فرماندهی آن نیز یک سردار خراسانی به نام طاهر بن حسین بوشنجی که از موالیان خزاعه بود انتخاب گردید.
ص: 372
طاهر هنوز مردی جوان و ناشناخته بود هنگامی که علی بن عیسی شنید او فرمانده لشکر شده به افسران خود گفت ظاهر نمی تواند با ما جنگ کند او مانند برگ درخت است و در مقابل ما که بادتندی هستیم مقاومت نخواهد کرد، او مانند بزغاله ای است که در زیر دست و پای قوچ ها خرد خواهد شد و هرگاه ما نزدیک رسیدیم لشکریان او از هم پراکنده خواهند شد.
فرمانده لشکر عراق با این سخنان خود لشکریان خراسان و فرمانده آنان را تحقیر کرد، و بعد هم برای گروهی از طرفداران امین در گیلان و طبرستان نوشت که آن ها راه ارتباطی خراسان را با نواحی ری قطع کنند تا کمک برای عاملان مامون در ری نرسد، و خود کوه و بیابان و دره ها را پشت سرگذاشت و از همدان عبور کرد و در ده فرسنگی ری توقف نمود و خود را برای گرفتن ری آماده می ساخت.
هنگامی که طاهر شنید علی بن عیسی بن ماهان در نزدیکی ری خود را آماده می کند و در نظر دارد به شهر ری حمله نماید، دوستان و همکاران خود را برای مشورت دعوت کرد مشاوران نظر دادند بهتر است ما در شهر بمانیم و از این جا دفاع کنیم تا کمک از خراسان برسد و گفتند اقامت در شهر بهتر است ما از خانه استفاده می کنیم، و از سرمای بیابان محفوظ می مانیم و آن ها را در پشت دروازه ها معطل می کنیم تا کمک برسد.
طاهر این نظریه را قبول نکرد و گفت مردمان ری از علی بن عیسی می ترسند، اکنون گروهی از عرب های بیابانی و راهزنان کوه ها و دهات و قصبات او را همراهی می کنند ما اگر در شهر بمانیم و در آن جا تحصن ،کنیم بیم آن می رود که مردمان شهر به ما حمله کنند و دروازه ها را برای ورود لشکریان علی بن عیسی بگشایند، بهتر آن است که ما هم از شهر بیرون شویم و با آن ها جنگ کنیم تا کمک برسد.
در این هنگام طاهر فریاد زد همۀ لشکریان از شهر بیرون شوند، چهار هزار نفر مرد جنگی از شهر بیرون شدند و در پنج فرسنگی شهر آماده نبرد شدند، در این جا احمد بن هشام که رئیس شرطه طاهر بود گفت: اگر علی بن عیسی آمد و گفت: من
ص: 373
نمایندۀ خلیفه هستم و ما هم گفته او را قبول کنیم در این صورت نمی توانیم با او جنگ کنیم، طاهر گفت: در این باره به من دستوری نرسیده است.
او گفت: شما مرا آزاد بگذارید من فکری در این باره کرده ام طاهر گفت: هرکاری می خواهی انجام بده او بلافاصله بالای منبر رفت و محمدامین را از خلافت خلع کرد و مامون را به عنوان خلیفه معرفی نمود یکی از لشکریان به طاهر گفت: سربازان و جنگجویان شما از لشکر بغداد ترسیده اند بهتر است جنگ را اندکی تاخیر بیندازید تا مردم با همدیگر آشنا شوند و با هم انس بگیرند.
طاهر بن حسین گفت: افراد من اندک هستند اینک دشمن در مقابل من قرار گرفته است سپاه آن ها بسیار زیاد می باشد و تعداد آن ها فزونتر از لشکر من است اگر ما جنگ را به تاخیر بیندازیم آن ها متوجه خواهند شد که ما اندک هستیم در آن هنگام با تطمیع و تهدید لشکریان ما را جذب می کنند و در صفوف ما رخنه ایجاد خواهند کرد بهتر است در مقابل هم قرار گیریم و آماده جنگ شویم.
طاهر بن حسین به لشکر خود دستور مقاومت داد و گفت: با دشمن مردانه ستیز کنید، اگر پیروز شدید که به مقصود خود رسیده اید و اگر کشته شدیم ما نخستین افرادی نخواهیم بود که در میدان های جنگ کشته شده باشیم، و به دنبال لشکر خراسان حمله را آغاز کرد از طرف دیگر علی بن عیسی نیز سربازان خود را آماده کرد و گفت مخالفان شما اندک هستند و آن ها هرگاه خود را در خطر دیدند فرار می کنند.
دو لشکر به هم ریختند جنگ شدیدی در گرفت، چند نفر از میان لشکر طاهر به طرف علی بن عیسی رفتند او دستور داد به چند نفر تازیانه زدند و گروهی را هم سرزنش کرد هنگامی که افراد طاهر مشاهده کردند او با پناهندگان چه می کند آن ها مصمم شدند از خود دفاع کنند و تسلیم او نشوند، ولذا جنگ شدت بیشتری پیدا کرد و معرکه گرم شد.
در این هنگام احمد بن هشام گفت: مگر همین علی بن عیسی نبود که از ما خراسانی ها برای مامون بیعت گرفت خراسانیان گفتند: چرا او از همه ما برای مامون
ص: 374
بیعت گرفته است، او بیعت نامه را بالای نیزه برد و در بین دو صف ایستاد و طلب امان کرد. علی بن عیسی به او امان داد او گفت ای علی مگر تو این بیعت را از ما برای مامون نگرفته ای از خداوند بترس که مرگت نزدیک شده است.
علی بن عیسی از سخنان او برآشفت و گفت: هرکس او را نزد من بیاورد هزار درهم به او می دهم یاران احمد به او ناسزا گفتند یکی از یاران علی بن عیسی به نام حاتم طائی از لشکر بیرون شد و به یاران طاهر بن حسین حمله کرد طاهر شخصاً بر او تاخت و شمشیرش را از دست او گرفت و با دو شمشیر به او حمله کرد و او را بر زمین افکند از آن روز طاهر را ذوالیمینین لقب دادند.
هنگامی که جنگ بین طاهر و علی در گرفت مردمان ری دروازه های شهر را بستند، طاهر به یاران خود گفت: متوجه مقابل خود باشید و به پشت سر نگاه نکنید اینک کوشش داشته باشید که کوشش و صداقت شما را نجات می دهد طاهر به لشکر خود فرمان داد به قلب لشکر بغداد حمله کنند و به راست و چپ نگاهی نداشته باشند آن ها نیز مردانه جنگ کردند.
بعد از مدتی جنگ و گریز شکست در لشکر بغداد پدید آمد، و گروه گروه فرار کردند و علی بن عیسی فریاد می زد کجا رفتند یاران خاص کجا هستند صاحب نشان ها و درجه دارها به کجا رفتند فرماندهان و جنگجویان هنگامی که وی یاران خود را صدا می کرد و کسی نبود که پاسخ او را بدهد شخصی از لشکر طاهر تیری به طرف او افکند و او را بر زمین انداخت و کشته شد.
گویند قاتل فرمانده لشکر بغداد مردی به نام داود سیاه بود، فورا سر او را بریدند و نزد طاهر بردند و بعد دست او را به پاهایش بستند و روی چوبی گذاشتند و نزد طاهز حمل ،کردند طاهر امر کرد بدن او را در چاهی انداختند. طاهر در آن روز برای شکرگزاری همه غلامان خود را آزاد کرد و لشکر بغداد فرار کردند، گروهی از آن ها به دست لشکر خراسان کشته شدند و غنایم زیادی به دست آن ها افتاد.
بعد از این که نیروهای امین پراکنده شدند و علی بن عیسی بن ماهان آن طور
ص: 375
باذلت کشته شد، طاهر نامه ای برای مامون و فضل بن سهل نوشت و از شکست لشکر عراق او را آگاه ساخت نامه در مدت سه روز از ری به مرو رسید در حالی که دویست و پنجاه فرسنگ بین آن ها فاصله بود مامون از همان روز به عنوان خلیفه خوانده شد و به مردم معرفی گردید.
نخستین کسی که بروی وارد شد و به او تبریک خلافت گفت فضل بن سهل بود و بعد هم سایر طبقات رفتند و به عنوان خلافت به وی تبریک و تهنیت گفتند و دو روز بعد از نامه سرعلی بن عیسی هم ،رسید مامون دستور داد سر را در شهرها و ولایات خراسان بگردانند تا همگان از فتح و پیروزی مامون آگاهی پیدا کنند، و بعد از چندی کشته شدن علی بن عیسی به بغداد هم رسید.
از این تاریخ مامون رسماً خود را خلیفه خواند و مردم هم به همین عنوان او را مورد خطاب قرار می دادند و در منابر و خطبه ها نیز او را رسماً اعلان کردند گویند از آن طرف هنگامی که خبر کشته شدن علی بن عیسی را در بغداد به امین دادند، او مشغول صید ماهی بود و در دجله گردش می کرد امین گفت: از این حرف ها به من نگویید، کوثر دو ماهی صید کرده و من هنوز صیدی نکرده ام.
در سال 196 مردمان مکه و مدینه با مأمون بیعت کردند داود بن عیسی که حاکم مکه بود هنگامی که شنید طاهر بر لشکریان امین پیروز شده است، او مردم مکه را جمع کرد و گفت شما خود گواه بودید که رشید از مردم برای مامون بیعت گرفت و عهدنامه ای بین فرزندان خود نوشت و آن را به امضای علما و فقها رسانید، ولی بعد از درگذشت هارون امین آن را نقض کرد.
مگر امین نبود که دستور داد عهدنامه را از کعبه پایین آوردند و به دستور او آن را آتش زدند چون او آشکارا ظلم کرد و نقض عهد نمود و برادرش را از خلافت خلع کرد ظلم و ستم آغاز نمود و اکنون شایسته خلافت ،نیست او برادران خود را بر کنار کرد و
ص: 376
فرزند شیر خوار خود را به جای آن ها نصب نمود، ما اکنون او را از خلافت خلع می کنیم و مامون را به خلافت انتخاب می نماییم.
مردم هم او را اجابت کردند و در مقابل او تسلیم شدند و در همۀ مکه و اطراف آن اعلام شد که امین از خلافت خلع گردید و مامون خلیفه شد، فرزند او سلیمان نیز در مدینه حکومت می کرد او هم مانند پدرش از مردمان مدینه برای مامون بیعت گرفت و امین را خلع کرد سپس داود بن عیسی از طریق بصره و اهواز و فارس به مرو رفت و جریان را به مامون گفت و او هم خوشحال گردید و آن را به فال نیک گرفت.
طاهر بن حسین و هرثمه هر کدام از طرفی به بغداد حمله آوردند و این شهر را به محاصره خود در آوردند بغداد در آن ایام عاصمه بلاد شرق و زیباترین شهرهای جهان به شمار می رفت تمام ثروت ها و نعمت ها از دنیا به آن شهر سرازیر بود مردم در آن جا غرق در سرور و شادمانی بودند از زمان ابو جعفر منصور دوانیقی که آن شهر تاسیس گردید روز بروز بر رونق آن افزوده شد.
بغداد در زمان هارون عروس البلاد نام گرفت و داستان های هزار و یکشب آن معروف است کنار دجله هنگام عصر و شب ها در طول تاریخ حکایت ها دارد، مردمان مرفه و فاسد بغداد از عمل عمال و حکام بنی عباس در شهرها و بلاد بی خبر بودند و فقط به فکر شکم و دامن خود ،بودند هر چه می خواستند در بازار بغداد وجود داشت، از امتعه چینی و هندی تا دیبای رومی در آن جا دیده می شد.
روزی صدها کشتی از طریق خلیج فارس وارد دجله می شدند و کالاهای شرق و غرب را در آن جا عرضه می کردند میوه های هند و ایران را در آن جا با قیمت های گزاف عرضه می داشتند و خربزه های خوارزم را در بازارهای میوه فروشان بغداد می فروختند، زیباترین کنیزان و غلامان از بازارهای دنیا جمع می کردند و در آن جا به گروهی عیاش و فاسد به قیمت های گزاف می فروختند.
برای اهل بغداد و سوداگران آن و اعیان و اشراف و رؤسای قبایل که در آن جا گردآمده بودند مسأله این نبود که کدام کس خلیفه شود امین یا مامون آن ها فقط
ص: 377
می خواستند زندگی آن ها به هم نخورد بساط عیش و نوش آنان مانند گذشته در جریان باشد هرکاری می خواهند انجام دهند و به شهوات حیوانی خود برسند و در سفره های رنگین آن ها نقصانی پدید نیاید.
در هنگام محاصره بغداد که مدتی طول کشید، براین طبقه بسیار سخت گذشت طرق ارتباط بسته شد و راه فرار نبود ولگردان و دزدان در داخل شهر اوضاع را به هم زدند و خطر خارج هم از طرف اهر و هرثمه وجود داشت کسی جرات نمی کرد از بغداد بیرون شود و همه راه ها یا مسدود و یا نا امن بود، طبقات مرفه و اشراف به خاطر خصلت ذاتی خود از اغتشاش و ناامنی در هراسند و از هر بانگی وحشت دارند.
محاصره بغداد بسیار طول کشید و زندگی در آن سخت شد، امین هر چه داشت خرج کرد و تمام ظروف و ادوات و آلات طلا و نقره را بین مردم طرفدار خود تقسیم نمود و برای هر بخشی از بغداد مسئولی گماشت ولی اوضاع و احوال روز بروز و ساعت به ساعت سخت تر می شد و نزدیکان و اطرافیان او یکی بعد از دیگری از طاهر امان نامه می گرفتند و تسلیم می شدند.
طاهر هنگامی که بر عراق مسلط شد و بغداد را محاصره کرد املاک و مزارع گروهی از بزرگان بنی هاشم را ضبط کرد و بعد برای آن ها نوشت اگر شما با مامون بیعت کنید و دست از امین باز دارید به شما امان می دهم گروهی از فرماندهان و بزرگان کشوری و لشکری تسلیم شدند و جماعتی هم توانستند از راه هایی بغداد را ترک گویند و به جاهای دیگر بروند و خود را از خطر دور نگهدارند.
اندک اندک حلقه محاصره تنگ تر شد و لشکریان خراسان کاخ امین را به محاصره درآوردند، و در مدخل کاخ جنگ شدیدی در گرفت و گروهی از یاران طاهر در این جا کشته شدند و اهل فسق و فجور و دزدان و عیاران و مردمان کوچه و بازار شروع به غارت منازل کردند و هر چه توانستند از اموال مردم را بردند، و طاهر امر کرد در بغداد بعضی منازل را خراب کردند و یا آتش زدند.
از آن جمله در محله خیزرانیهٔ بغداد منازل امین را آتش زدند که بیش از بیست
ص: 378
میلیون درهم خرج آن ها شده بود، مواد خوراکی در جایی پیدا نمی شد و گروهی از اشرار و فجار بغداد که از امین حمایت می کردند کشته شدند، در این هنگام امین تنها مانده بود و خود را در معرض هلاکت دید و عبدالله بن خازم نیز فرار کرد و به مدائن رفت و گروهی هم در دجله غرق شدند.
ابراهیم بن مهدی گوید: هنگامی که امین در محاصره طاهر بود شبی با هم بودیم، او یک شب خواست از منزل خود بیرون بیاید و اندکی تفرج کند، من کند، من هم با او بیرون شدم. قدم زنان تا کاخ خلد رفتیم او به من گفت: مشاهده می کنی چه اندازه هوا لطیف است و ماه چگونه در آسمان می درخشد و نور ماه بر آب های دجله پرتو افکنده است. اکنون اگر میل داری مقداری شراب بنوشیم.
گفتم: اختیار با شماست، او جامی را خودش نوشید و جامی را به من داد، من برای او آواز خواندم و می دانستم او از آواز خوشش می آید گفت: میل دارید کسی بیاید و برای شما آواز بخواند گفتم بسیار دوست می دارم او امر کرد یک زن آوازه خوان حاضر شد تا آواز بخواند نام آن کنیزک مغنیه ضعف بود امین از نام او تفال بدزد و ناراحت شد و او را از خود دور کرد.
در آخرین لحظاتی که حلقه محاصره تنگ شده بود و تمام شهر بغداد در اختیار طاهر قرار داشت چند نفر از نزدیکان امین آمدند و به او گفتند: ما هنوز گروهی طرفدار داریم و آن ها از ما حمایت می کنند بهتر است از فرصت استفاده کنیم و به طرف شام و یا جزیره برویم و در آن مملکت وسیع بمانیم تا بنگریم اوضاع و احوال چه خواهد شد و خداوند چه مقدر خواهد کرد.
طاهر از این جریان اطلاع پیدا کرد و برای چند نفر از رجال بنی عباس پیام فرستاد که باید فوراً امین را از رفتن به طرف شام منصرف کنید، و اگر او بغداد را ترک گوید و از این جا فرار نماید تمام اموال شما را مصادره می کنم و شما را از پا در می آورم؛ آن ها نزد امین رفتند و گفتند: شنیده ایم قصد عزیمت دارید و باید از این کار منصرف شوید که خطر دارد.
ص: 379
مشاوران به او گفتند: اگر بخواهی از بغداد بیرون شوی برای تو مخاطره دارد، اکنون تو در محاصره قرارداری و اگر از این جا بیرون شوی تو را اسیر می کنند و ممکن است سرت را هم ببرند، پس بهتر است تسلیم گردی و از آن ها امان بخواهی، اگر تسلیم شوی برادرت کاری به تو نخواهد داشت او برای تو وسیله تفریح و خوشگذرانی تهیه می کند و تو هم زندگی آرامی خواهی داشت.
امین گفته های آن ها را پذیرفت و حاضر شد تسلیم گردد، آن ها گفتند بهتر است به هرثمه تسلیم شوی اما آن چند نفر که گفته بودند به شام برو گفتند: اکنون که سخنان ما را قبول نکردی و از رفتن به شام خودداری نمودی و در نظر داری تسلیم شوی پس بهتر است نزد طاهر بروی، او از هرثمه بهتر است امین گفت: من نزد طاهر نمی روم و از او کراهت دارم.
امین گفت: من خواب دیدم بالای دیواری بلند که از آجر ساخته شده بود قرار گرفته ام دیواری بسیار بلند، محکم و با طول و عرض زیاد، در حالی که لباس سیاه در برم بود و شمشیری هم در دست من قرار داشت طاهر هم در پایین دیوار بود و همواره آن دیوار را می کوبید تا آن گاه که دیوار سقوط کرد و من هم سقوط کردم و کلاهم از سرم افتاد من این را به فال بد می گیرم و نزد طاهر نمی روم.
اما من نزد هرثمه خواهم رفت چون او از موالیان و کارگزاران ما می باشد و او مانند پدر من است و به او اطمینان دارم برای هرثمه پیام فرستاد و طلب امان کرد، هرثمه قبول کرد و گفت: اگر مامون بخواهد او را کشد من با او جنگ خواهم کرد طاهر از جریان مطلع شد و گفت هرثمه حق ندارد اوراتامین دهد، امین درمیان جنگجویان من محاصره شده و به هرثمه مربوط نیست.
هنگامی که هرثمه از جریان آگاه شد در منزل خزیمة بن خازم اجتماع کردند و طاهر هم در آن جا حاضر شد و در مورد امین گفتگو شد در آن جا مقرر گردید که امین تنها به نزد هرثمه برود و مهر مخصوص خلافت را با قضیب و برده که مخصوص خلیفه بود نزد طاهر بفرستد گفتند: این اشیاء نزد هرکس باشد خلافت در آن جاست، طاهر
ص: 380
هم به این راضی شد و مجلس پایان گرفت.
اما مردمان مفسد و هرج و مرج طلبی که دور او را گرفته بودند برای نجات خود و تقرب به طاهر برای او پیام فرستادند که این یک مکر و فریب است و همه چیز همراه امین به طرف هرثمه فرستاده خواهد شد طاهر از این پیام در خشم آمد و او بدون این که کسی متوجه شود در اطراف محل او در کاخ خلد مامورانی گماشت که هرگاه امین خواست از آن جا برود او را دستگیر کنند.
امین در شب بیست و پنجم ماه محرم سال 198 به طرف هرثمه حرکت کرد تا خود را تسلیم او کند او در آن شب بسیار تشنه بود و هر چه آب طلبید آبی در خانه پیدا نشد، او بعد از عشاء از منزل خود بیرون شد در حالی که لباسی سفید و ردائی سیاه در بر کرده بود او برای هرثمه پیام فرستاد که من اکنون با وعده ای که داده ام به طرف شما می آیم.
هرثمه برای او پیام فرستاد امشب از جای خود حرکت نکنید کنار شط امشب خطرناک می باشد و من می ترسم به شما صدمه ای برسد و خودم نیز از بین بروم امشب را صبر کنید و در شب آینده بیایید اگر خواستند با شما جنگ کنند من هم با آن ها خواهم جنگید امین گفت: چاره ای ندارم باید همین امشب بیایم تا فردا نمی توانم صبر کنم که اوضاع سخت وخیم است.
امین با فرزندان خود وداع کرد و سوار شد و به کنار دجله آمد در آن جا هرثمه در حالی که کشتی او آماده حرکت بود انتظار او را می کشید امین در کشتی کوچک او قرار گرفت هرثمه دست و پا و دیدگان امین را بوسید و دستور داد نگهبانان از کشتی دفاع کنند و نگذارند کسی به آن نزدیک شود و او کوشش داشت امین را به جای امنی منتقل کند.
در این هنگام طرفداران طاهر دریافتند که امین نزدیک است از محاصره خارج شود آن ها خود را به کشتی هرثمه رسانیدند و به آن حمله کردند کشتی هرثمه در اثر حمله طرفداران طاهر سوراخ شد و آب در آن نفوذ کرد و بعد در آب غرق شد، هرثمه به
ص: 381
میان دجله افتاد ولی ملاحان او را از میان آب گرفتند، و بیرون آوردند ولی امین خود شناکنان از آب بیرون شد.
امین را گرفتند و در حالی که لخت بود در اطاقی زندانی نمودند، او سخت مضطرب بود و نمی دانست کارش به کجا خواهد انجامید یکی از نزدیکان امین که با وی دستگیر شده بود گوید: ما با امین در یک جا بودیم که ناگهان محمد بن حمید طاهری وارد شد من هنگامی که او را مشاهده کردم دانستم امین را خواهند کشت نیمه شب گروهی که گویا خراسانی بودند وارد شدند و شمشیرها را آماده کرده بودند.
هنگامی که دیدگان امین به آن ها افتاد از جای خود حرکت کرد، هر چه امین فریاد کشید من پسر عموی رسول خدا هستم من فرزند هارون می باشم من برادر مامونم مرا نکشید، ولی آن ها اعتنایی نکردند و یکی از آن ها جلو آمد و شمشیری بر او فرود آورد و بعدهم او را بر زمین انداختند و سرش را بریدند و برای طاهر بن حسین بردند و او هم دستور داد سر را بالای برجی نصب کردند و مردم به تماشا می رفتند.
بعد از آن طاهر بن حسین سر امین را به خراسان فرستاد تا مامون از جریان آگاه شود هنگامی که سر امین را نزد مامون بردند او سجده کرد و بعدهم دستور داد سر را در جای بلندی نصب کنند تا مردم آن را تماشا کنند و بعد از چند روز سر را در شهرها و ولایات خراسان به گردش در آوردند و بعد به سیستان بردند و در آن جا هم به مردم نشان دادند تا معلوم گردد که دیگر امینی در دنیا نیست.
اختلاف امین با مامون برسر خلافت از روز اول ماه جمادی الاخر سال 193 شروع شد و در ماه محرم سال 198 با کشته شدن امین پایان یافت و در این مدت طولانی گروه بی شماری در شهرها و ولایات جان خود را از دست دادند، شهرها ویران و آبادی ها خراب گردید، اهل دنیا و طالبان مقام در نقاط مختلف سر برآوردند و مدعی ریاست و زعامت شدند.
جماعتی هم که از ظلم و ستم عباسیان به ستوه آمده بودند از فرصت استفاده کرده و با عمال و حکام ستمگر آن ها به مبارزه پرداختند و روی هم رفته شیرازه مملکت از
ص: 382
هم گسیخت و نقشه هایی که هارون برای فرزندان خود کشیده بود همه بر باد رفت، و همه گنج ها و ذخائر او در بغداد به تاراج رفت و کاخ های با شکوه و مجلل او در کنار دجله طعمه حریق گردید و بغداد مجلل او به ویرانه ای تبدیل شد.
هارون رشید به تقلید از پادشاهان باستانی ایران کشور پهناور خود را به سه فرزندش محمد امین و عبدالله مامون و قاسم مؤتمن بخشید و فرزند دیگرش اسحاق معتصم را محروم کرد این کار هارون آدمی را به یاد داستان فریدون در کتاب شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی می اندازد که او گوید فریدون ایران را به ایرج و ترکستان را به تور و روم را به سلم داد که هر یک در منطقه ای فرمانروایی کنند.
اما آن ها بعد از مرگ پدر خود فریدون با یکدیگر جنگ کردند و ایرج برادر کوچک خود را کشتند و در نتیجه بین آن ها دشمنی پدید آمد و تا چند نسل ادامه داشت هارون الرشید نیز کشور پهناور خود را بین سه نفر از فرزندان تقسیم کرد و کسی هم مانع او نشد و جلو او را نگرفت و مفاسد این کار را به او نگفت چون همۀ طبقات کشوری و لشکری و فقها و قضاة همه محافظه کار بودند و رأی خلیفه را تصویب می کردند.
هارون مرکز کشور را مانند عراق، خوزستان، فارس، حجاز، نجد، يمامه، یمن، و جزائر خلیج فارس، اصفهان، کرمان، گیلان، طبرستان، آذربایجان و سایر نقاط شمال و شمال غرب را به امین داد و مرکز او هم بغداد بود و مقرر کرد بعد از او مامون به جای وی در بغداد به خلافت بنشیند و در امور دو برادر دیگر دخالت نکند و آن ها در کارهای منطقه خود استقلال دارند.
خراسان و سیستان و همه بلادی که بینری و هندوستان و چین قرار دارند در اختیار مامون است و او در آن ولایات به استقلال کار می کند و باید حکام و والیان آن مناطق از طرف مامون انتخاب شوند و امین حق دخالت در کارهای او ندارد و هرگاه امین درگذشت مامون باید به جای او خلافت کند و دیگران در کار مامون حق دخالت ندارند.
سرزمین های بین فرات و دجله، شام، مصر، فلسطین تمام شهرها و ولایات شمال افریقا تا جبل طارق و سرزمین های آسیای صغیر که از رومی ها گرفته شده بود به فرزند سوم
ص: 383
خود قاسم مؤتمن بخشید و مرکز حکومت او رقه در کنار فرات بود و از او نیز خواست در کارهای دیگر برادران دخالت نکند و برادران هم حق دخالت در کارهای او را ندارند و هرگاه مامون از دنیا رفت خلافت از آن قاسم می باشد.
هارون تمام این مطالب را در یک عهدنامه به اصطلاح قانونی تنظیم کرد و خود آن را امضاء نمود و بعد هم فرزندانش آن را امضاء کردند و بعد هم همه بزرگان کشور آن را امضاء نمودند و سپس هارون به حج رفت و فرزندان خود را نیز با خود برد و در آن جا هم از آن ها پیمان گرفت که به عهدنامه وفا کنند و بعد عهدنامه را در خانه کعبه آویختند که یادگاری از آن بماند.
در همان روزهایی که هارون آن عهدنامه را تنظیم می کرد معلوم بود که آن یک ورق بی ارزش است و ضمانت اجرایی ندارد زیرا در خاندان بنی عباس که مکر و فریب و خدعه و نیرنگ حکومت می کرد از این گونه عهدنامه ها زیاد نوشته شد و بعد از مدتی ارزش و اعتبار خود را از دست داد از همان روز نخست که هارون عهدنامه را در کعبه آویزان می کرد مردم می گفتند هارون با دست خود میان فرزندانش اختلاف انداخت و آن ها با هم جنگ خواهند کرد.
هارون خودش می دانست که این عهدنامه ها و امضای علما و فقها در خاندان عباسی معنی و مفهومی ندارد او می دانست پدر وجدش منصور چگونه عیسی بن موسی او را وادار کردند تا خود را از خلافت خلع کند و برادرش هادی همواره کوشش می کرد تا هارون خود را خلع کند و اگر برادرش اندکی زنده مانده بود او را خلع می کرد، ولی با همۀ این ها او برای فرزندان خود از مردم بیعت می گیرد تا فرزندان او یکی بعد از دیگری به خلافت برسند.
روی هم رفته هارون الرشید که دیدگان او کور شده بود و حقیقت را مشاهده نمی کرد با پندارهای خود موجب گردید تا فرزندان او بعد از مرگش در برابر هم صف بکشند از همان لحظه ای که هارون در طوس درگذشت مخالفت ها علنی شد و بعد امین نخست برادرش قاسم مؤتمن را خلع کرد و بعد هم به مامون پیشنهاد آمدن به بغداد را داد که او نپذیرفت و جنگ طولانی بین آن ها شروع شد و آن همه کشتار و خرابی به بار آورد.
ص: 384
در چند سالی که بین آن دو برادر جنگ بود، حوادث و وقایع زیادی در شهرها و ولایات پدید آمد گروهی قیام کردند و از اطاعت عباسیان سرباز زدند چند نفر از فرزندان موسی بن جعفر در حجاز، یمن، بصره و فارس به مخالفت برخاستند و گروهی دیگر از علویان در کوفه و مکه مدعی خلافت شدند و به نام خود سکه زدند، و حتی شخصی در شام به طرفداری از بنی امیه قیام کرد.
یکی از عجایب کارهای مامون که هنوز هم در ابهام مانده آن است که وی چرا و چگونه حاضر شد تا امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان دعوت کند و او را ولايتعهد خود نماید و خلافت را به او واگذار کند، در این باره از قدیم و جدید سخن بسیار گفته شده و هرکس طبق پندار خود مطلبی و علتی را گفته است ولی حقیقت امر که مامون چه هدفی را دنبال می کرده معلوم نیست.
گروهی می گویند مامون شیعه بوده و خلافت را از آن آل علی علیهم السلام می دانسته است و معتقد بوده که پدران او خلافت را غصب کرده اند و حق آل علی را به زور از آن ها گرفته اند و او تصمیم گرفت اکنون که مدعیان خلافت را از بین برده و بر اوضاع و احوال تسلط پیدا کرده از قدرت خود استفاده کند و حق را به صاحب حق بدهد و خلافت را به صاحبش برگرداند.
جماعتی گفته اند مامون به پیشنهاد فضل بن سهل نوبختی وزیر خودش این کار را کرده و او چون شیعه بوده و با آل عباس از در مخالفت درآمده و مامون را به زور و اجبار وادار کرده تا خلافت را از خاندان بنی عباس خارج کند و به آل علی بدهد لذا مامون از روی اکراه امام رضا علیه السلام را به خراسان فراخواند و او را به خلافت برگزید بدون این که قلباً به این کار راضی باشد.
بعضی گفته اند: مامون هنگامی که از طرف برادرش امین در فشار قرار گرفت و به بغداد احضار شد و او هم از رفتن به عراق خودداری کرد برادرش لشکری فرستاد تا او را جبراً به بغداد ببرند که در آن صورت معلوم نبود بر سر وی چه خواهد آمد، لذا مامون نذر کرد اگر بر برادر خود پیروز گردد، خلافت را به امام رضا سلام الله عليه بدهد و خود
ص: 385
کناره گیری کند و بعد که پیروز شد به نذر خود وفا کند.
عده ای هم گفته اند: بعد از این که بین امین و مامون جنگ در گرفت شیرازه مملکت از هم گسیخته شد و شهرها و ولایات کشور پهناور اسلامی درهم ریخت، مدعیان زیادی پیدا شدند که هر کدام ادعای خلافت داشتند و فتنه و آشوب همه جا را فرا گرفت، عراق، حجاز، شام، بلاد جزیره، فارس و جاهای دیگر از دست مامون خارج گردید و او در گوشه ای قرار گرفته بود و رشته امور دردست فضل بن سهل بود.
در هنگام وجود فتنه بین امین و مامون گروهی قیام کرده بودند، بعضی از آن ها مدعى خلافت بودند و به نام خود سکه زدند، افرادی هم خود مدعی نبودند ولی دعوت به خلافت آل علی می کردند شخصی هم در شام قیام کرده بود مردم را به طرف بنی امیه دعوت می کرد و ما اکنون برای این که خوانندگان این کتاب از این جریان ها آگاهی پیدا کنند مختصری از مفصل داستان را می آوریم.
در سال 199 محمد بن ابراهیم ابو عبدالله علوی در کوفه قیام کرد و مردم را به طرف آل محمد علیهم السلام دعوت کرد و مردم را به عمل کردن به کتاب وسنت فرا خواند، کارگزار او سری بن منصور معروف به ابوالسرایا بود او کوفه و اطراف آن را از دست عمال مامون بیرون کرد و خود بر اوضاع مسلط گردید بنی عباس و عوامل آن ها را در کوفه مغلوب ساخت.
هنگامی که ابن طباطبا قیام کرد مردم از اطراف و نواحی گروه گروه می آمدند و با او بیعت می کردند این جریان ها به حسن بن سهل که در بغداد عامل مامون بود رسید او لشکری برای جنگ با محمد بن ابراهیم فرستاد ولی آن ها تاب نیاوردند و فرار کردند، لشکریان ابوالسرايا آنان را مورد تعقیب قرار دادند و بطور کلی در اندک زمانی ابوالسرایا کارگزار محمد بن ابراهیم بر شهرهای عراق مسلط شد و تا مدائن پیش راند.
بعد از مدتی ابوالسرایا متوجه شد که ابن طباطبا به سخنان او گوش نمی دهد، او از این جهت ناراحت گردید و او را مخفیانه مسموم کرد ابن طباطبا درگذشت، ابوالسرايا بایکی از علویان که هنوز بسیار جوان بود بیعت کرد و او را به عنوان امام معرفی نمود ولی
ص: 386
خودش حکومت می کرد و بعد کارش بالا گرفت و بسیاری از علویان را به حکومت های شهرها در عراق و اطراف آن فرستاد.
جریان ابوالسرایا در همه جا مشهور شد، مخصوصاً بعد از این که لشکریان مامون از وی شکست خوردند او در عراق عنوانی به هم زد و همه جا سخن از وی بود، او حمله ای به طرف بغداد کرد و تا مدائن پیش راند و بغداد را در مخاطره افکند، عوامل او نیز به طرف بصره فارس و اهواز رفتند و مردمان آن مناطق را برضد مامون شورانیدند و یک قیام همگانی در آن نواحی پدید آمد
محمد بن جعفر صادق علیه السلام برادر مادری امام کاظم سلام الله علیه از پدر بزرگوار خود علم و کمال آموخته بود او یکی از عالمان و زاهدان زمان خود بود، و گروهی نزد او حاضر می شدند و مسائل دینی خود را از وی سئوال می کردند و در مدینه مجلس درس و بحث داشت و بسیار معزز و محترم زندگی می کرد و کاری هم به اوضاع و جریان روز نداشت و مردی آرام به شمار می آمد.
بعد از این که ابوالسرایا کشته شد اصحاب و یاران او نزد محمد بن جعفر رفتند و از وی خواستند خود را برای امامت و خلافت آماده کند تا مردم با وی بیعت کنند، او نخست امتناع کرد و آن ها را از خود دور نمود ولی فرزندش على و حسين بن حسن افطس اصرار کردند و او هم در اثر اصرار آن ها پذیرفت و قول مساعد داد، او در ربیع الاول سال 200 به عنوان خلیفه در مکه قیام نمود.
مردم به عنوان خلافت با او بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین دانستند و به نامش خطبه خواندند. او مدتی در مکه حکومت کرد و اطرافیان او موجب آزار و اذیت مردم شدند تا آن گاه که لشکریان مامون به طرف او رفتند و او را گرفتند او هم بالای منبر رفت و خود را خلع کرد و بعد او را نزد مامون به خراسان بردند و مامون هم او را به امام رضا بخشید و از وی درگذشت.
ص: 387
ابراهيم بن موسی کاظم علیه السلام برادر امام رضا در هنگامی که ابوالسرایا در عراق قیام کرده بود، به طرف یمن رفت و بر آن جا مسلط شد، بطوری که در شرح حال او نوشته اند او زیدی مذهب بوده است و مادرش هم ام ولدی از اهالی شمال افریقا بوده است، و علمای انساب گویند از وی فرزندی باقی نمانده است و او را ابراهیم اکبر می گفتند زیرا موسی بن جعفر فرزند دیگری هم به نام ابراهیم داشته که او را اصغر می گفتند.
او هنگامی که وارد یمن شد گروهی از علویان به او پیوستند و وی در آن جا تشکیلاتی فراهم کرد و جماعت زیادی را کشت و اموال گروهی را مصادره کرد او حاکم بنی عباس را که اسحاق بن موسی نام داشت از آن جا اخراج کرد و خودش به جای او نشست و برای مدتی نام عباسیان را از آن جا حذف نمود و طرفداران آن ها را منكوب و مخذول ساخت.
در همان هنگام که اوضاع و احوال بر مامون سخت شده بود و نفوذ او در شهرها و ولایات روبه ضعف می رفت زید بن موسى بن جعفر عليهما السلام در اهواز و بصره قیام کرد و آن مناطق را از دست مامون خارج ساخت زید در شهر بصره خانه و منازل گروهی از بنی عباس و طرفداران آن ها را آتش زد و از این جهت او را به زیدالنار ملقب ساختند.
علمای انساب دربارۀ او نوشته اند که زید در بصره به بنی عباس بسیار سخت گرفت و خانه و مزارع آنان را به آتش کشید و بعد از مدتی او را دستگیر کردند و به خراسان نزد مامون فرستادند و مامون با او به نرمی سخن گفت و به اعمال او اعتراض کرد و بعد هم گفت من تو را به برادرت رضا بخشیدم امام رضا علیه السلام گفتگویی با او دارد که در مسند الرضا در کتاب امامت نقل کرده ایم.
ص: 388
در سال دویست هجری نصر بن سیار عقیلی برضد مامون قیام کرد او در جایی به نام کیسوم نزدیک حلب زندگی می کرد او با امین بیعت کرده بود و بعد از این که امین کشته شد او سخت ناراحت شد و علیه مامون به مخالفت پرداخت و چند شهر را در آن ناحیه تصرف ،کرد گروهی از اعراب آن ناحیه به وی پیوستند و قدرت و شوکتی در آن منطقه به دست آورد و از رود فرات گذشت و متوجه شرق گردید.
هنگامی که نیرومند شد و گروهی پیرامون او جمع شدند، عده ای نزد او رفتند و گفتند: بهتر است با علویان بیعت کنیم او گفت من با فرزندان زنان سیاه بیعت ،نمی کنم گروهی گفتند: پس با بنی امیه همکاری کنیم پاسخ داد آن ها دیگر اعتباری ندارند و کاری از آن ها ساخته نیست من طرفدار بنی عباس هستم. حالا به خاطر دفاع از عرب با آن ها جنگ می کنم چون آنان ایرانیان را مقدم می دارند.
بعد از این که مامون به گفتۀ امین توجهی نکرد و با او جنگ نمود و لشکریان او امین را کشتند اشراف و بزرگان بنی عباس از وی ناراحت شدند و در نهان با او مخالف ،بودند آن ها دریافتند با تسلط مامون کارگزاران ایرانی و خراسانی او کارها را قبضه کرده اند و امور کشوری و لشکری او را در دست گرفته اند و خویشاوندان مادری مامون که ایرانی بودند نزد وی قرب و منزلت داشتند.
مادر امین زبیده دختر جعفر بن منصور ،بود او در میان بنی عباس و بنی هاشم بسیار احترام داشت و حالا که فرزندش را کشته اند سخت ناراحت بود. مخصوصاً که کشندگان او در بغداد و شهرهای دیگر مصدر کارها شده بودند، عباسیان اکثراً از کار برکنار شده بودند و هر کدام در گوشه ای مخفی و یا منزوی شده و در انتظار روزی بودند که بار دیگر به قدرت و شوکت برسند.
بطور کلی اوضاع و احوال کشور سخت مضطرب بود شهرها و ولایات از اختیار مامون بیرون گردیده و هر حاکمی در جائی بطور مستقل حکومت می کرد، این حوادث
ص: 389
مامون را در فشار قرار می داد و او همواره در این اندیشه بود که کاری انجام دهد و جامعه را آرام سازد و مخالفان خود را سرکوب کند مخصوصا از مکه و مدینه و کوفه که از دست او خارج شده بود آرام نداشت.
در هنگامی که قدرت سیاسی مامون کاسته شده بود و در اکثر ولایات و شهرها نفوذی نداشت و علویان در نقاط حساس کشور حکومت می کردند ناگهان مامون رجاء ابن ابى الضحاک را که از خویشاوندان فضل بن سهل سرخسی بود احضار کرد و به او ماموریت داد که بالشکری به طرف حجاز برود و علی بن موسی الرضا علیه السلام را از مدینه به خراسان بیاورد.
مامون چرا امام رضا علیه السلام را به خراسان احضار کرد و او را به زور به خراسان کشانید آیا خودش این کار را کرده و یا مشاورانش مصلحت دانسته اند در این وقت حساس که مکه و مدینه و کوفه در اختیار فرزندان امیرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفته امام رضا در مدینه نباشد و در خراسان تحت نظر قرار گیرد و یا این که با انتخاب او به ولایتعهدی علویان را ساکت کنند.
آن چه از مصادر معلوم می گردد مامون در آن ایام پریشان بوده و می خواسته کاری کند که کشورش را آرام کند و مدعیان را از میدان بیرون سازد، او و مشاورانش مصلحت دیدند امام رضا علیه السلام باید در حجاز نباشد و او را به هر صورتی که شده به خراسان بیاورند آن ها کار خود را کردند و امام رضا را به خراسان آوردند و اوضاع و احوال را آرام نمودند.
رجاء ابن ضحاک به امر مامون از خراسان حرکت کرد و با گروهی که همراه او بوده اند به مدینه رفتند در کتاب ها و مصادر نیامده که او از کدام راه رفت تا به مدینه رسید آیا او از طریق بغداد رفته و یا از راه بصره معلوم نیست او با چند نفر به این سفر پر مخاطره اقدام کرده است آیا لشکری همراه وی بوده و یا افراد معدودی با او همسفر
ص: 390
شده اند، باز هم موضوع روشن نیست.
رجاء بن ابی ضحاک در مدینه امام رضا علیه السلام را ملاقات می کند و پیام مامون را به آن حضرت می رساند در این جا نیز در هیچ یک از مصادر سخن از موضوع پیام نیست آیا کتبی بوده و یا شفاهی و از مذاکرات نمایندگان مامون با امام رضا اصلاً ذکری در کتاب ها نیامده است و معلوم نیست آن ها چه گفته اند و امام به آن ها چه گفته است، مورخان و محدثان در این باره مطلبی ندارند.
آن چه از کتب و مصادر معلوم می شود آن ها مامور بودند امام علیه السلام را به هر صورت که شده به طرف خراسان ببرند در کتاب کلمه «اشخصه المامون» نقل شده و معنای اشخاص همان جلب و کشاندن و بردن به قهر است، قطعاً آن ها مامور بوده اند اگر امام خود به اختیار نیاید او را بزور و غلبه بیاورند، چون اقامت او در مدینه به سود آن ها نبوده است.
از این که امام علیه السلام به نمایندگان مامون چه گفته هیچ سخنی در کتاب های اهل تشیع و تسنن ذکر نشده است ولی امام علیه السلام بدون رضایت به این مسافرت طولانی تن داده و تسلیم قضا و قدر خداوند شده است، و در هنگام خروج از مدینه به خاندان خود فرموده من از این سفر مراجعت نخواهم کرد و شما برای من گریه کنید، و با خانواده خود طوری وداع کردند که دیگر آن ها را نخواهند دید.
ماموران مامون امام رضا علیه السلام را از مدینه بیرون آوردند، امام هنگامی که می خواست از مدینه خارج گردد به زیارت قبر مبارک جدش رفت و در آن جا گریست و بعد دوازده هزار دینار به خاندان و افراد تحت تکفل خود داد تازندگی کنند و مایحتاج خود را تهیه نمایند، و بعد با آن ها وداع کرد و فرمود: من دیگر نزد شما مراجعت نخواهم کرد و شما برای من گریه کنید تا مردم بشنوند.
چرا امام علیه السلام دستور می دهند خانواده ایشان بلند گریه کنند تا مردمان مدینه بشنوند و این خود می رساند که امام را بزور از مدینه آورده اند و با گریه و شیون می خواستند به مردم اعلان کنند که او با اختیار خود از مدینه نمی رود و این نمایندگان
ص: 391
مامون هستند که او را با جبر و اکراه می برند و اگر منظور این نبود که امام نمی گفتند بلند گریه کنید تا مردم بشنوند.
احتمال دیگر این است که شاید فرستادگان مامون می خواستند مخفیانه و بدون این که مردم آگاه شوند امام رضا را از مدینه بیرون کنند، وحضرت با اعلام این که شما بلند گریه کنید تا مردم متوجه شوند می خواسته مردم مدینه از جریان آگاه شوند و بدانند که آن حضرت را می خواهند مخفیانه ببرند و بعد هم اعلام کنند که خودش با رضایت خود نزد مامون رفته است.
امام رضا سلام الله علیه از مدینه بیرون شدند نخست به مکه معظمه رفتند و خانه خدا را زیارت کردند، و سپس از طریق کوفه به طرف خراسان رهسپار شدند و بعد از مدتی وارد قادسیه شدند، ابونصر بزنطی گوید: من در قادسیه خدمت آن جناب رسیدم امام به من فرمودند برایم خانه ای اجاره کنید که دو در داشته باشد دری به طرف حیاط و دری هم به طرف بیرون.
در این جا امام رضا علیه السلام از بزنطی می خواهد برای او منزلی اجاره کند اگر امام علیه السلام را ماموران مامون بازور و اکراه آورده باشند چگونه می گذارند امام خودخانه اجاره کند و مستقل باشد مگر این که حضرت با آن ها شرط کرده باشد که او در منازل بین راه در انتخاب مکان آزاد باشد تا مردم بتوانند با او رفت و آمد کنند و از اخبار و روایات هم معلوم می گردد که هنگام توقف آن جناب مردم نزد او می آمدند و سئوالاتی را مطرح می کردند.
بزنطی می گوید امام چندی در قادسیه توقف کردند و بعد آن حضرت را از طریق بیابان به طرف بصره بردند از عبارت بزنطی بصراحت معلوم می شود که حضرت رضا علیه السلام در انتخاب راه دخالتی نداشته است و نمایندگان مامون تصمیم گرفته اند که حضرت را از راه بیابان ببرند و مصلحت ندیده اند که از راه کوفه و بغداد بیایند زیرا آن دو شهر آشفته بود.
امام علیه السلام از قادسیه بیرون شده و از راه کویر و بیابان های خشک عازم
ص: 392
بصره شدند و بعد از گذشتن از منزل نباج در بادیه بصره وارد شهر بصره شدند، و در آن جا در باغی سکونت کردند و در این جا هم مردم به دیدن آن حضرت رفته اند و آزادانه با او سخن گفته اند و بعد از چند روز استراحت بصره را ترک کردند و به اهواز رسیدند و در این جا مدتی اقامت کردند.
امام رضا در اهواز بیمار شدند و بعد از بهبودی این شهر را ترک کردند ابوهاشم جعفری از فرزندان و احفاد جعفر بن ابی طالب گوید: من در جایی به نام آبیدج زندگی می کردم هنگامی که شنیدم امام رضا علیه السلام در اهواز هستند خدمت آن بزرگوار رسیدم و این نخستین ملاقات من با آن حضرت بود هنگامی که من به حضور آن جناب رسیدم هوا گرم بود و امام هم بیمار بودند و از من خواستند تا برای او طبیبی بیاورم.
از اخبار و روایات معلوم می شود که مردم از حرکت امام رضا و مسیر آن بزرگوار مطلع بوده اند معلوم نیست آیا مامون این کار را کرده و دستور داده تا این موضوع را به اطلاع برسانند و یا این که شیعیان از مسافرت آن حضرت آگاه شده و در شهرهای مسیر آن حضرت به اطلاع شیعیان و دوستان اهل بیت رسانیده اند، مثلاً ابوهاشم جعفری که در یکی از مناطق دور خوزستان بوده و به دیدن امام آمده است.
حضرت رضا سلام الله عليه بعد از اهواز از طریق رامهرمز و بهبهان و فارس از وسط کویر خراسان عبور کردند و وارد شهر بزرگ نیشابور شدند، نیشابور در آن ایام از بزرگ ترین شهرهای خراسان و مشرق زمین بود مرکز علم و ادب و فرهنگ و تجارت و سیاست بود، دانشمندان زیادی در این شهر اقامت داشتند مدارس و مساجد فراوانی در این جا بود و طلاب علوم از هر سو به این شهر می آمدند.
در یکی از محلات نیشابور برای امام رضا علیه السلام خانه ای گرفتند و برای آن جناب خادمانی مقرر ساختند از روایتی که ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل کرده امام رضا سلام الله علیه مدت زیادی در نیشابور توقف کردند تا آن گاه که مامون دستور داد او را به مرو بردند مردم در این مدت حضور امام می رسیدند و از وی در مورد مسائل و احکام سئوال می کردند و امام هم پاسخ آن ها را می دادند.
امام رضا هنگام اقامت در نیشابور در حیاط منزل خود درختی کاشته بودند، آن
ص: 393
درخت بعد بارور شد و میوه آورد، مردمان نیشابور از آن درخت و میوه آن تبرک می جستند، و در نزدیک آن منزل حمامی بود که امام به آن حمام می رفتند و آن حمام به حمام رضا معروف شد آن حمام تا قرن پنجم وجود داشت و حاکم نیشابوری در تاریخ خود از آن حمام نام برده و از درختی که حضرت خودش کاشته بود نیز یاد کرده است.
علت این که چرا امام رضا علیه السلام را چند ماه در نیشابور نگهداشته اند معلوم نیست و فقط در کتاب مناقب ابن شهر آشوب به این موضوع اشاره می کند، ابوصلت هروی نیز در نیشابور حضور امام رضا می رسد و در حدیث سلسلة الذهب از وی یاد می،شود ظاهراً او از مرو به نیشابور آمده بود، چون او قبلاً در مرو بوده قبلاً در مرو بوده است و ما در شرح حال او در همین کتاب تذکر دادیم که ابوصلت درمر و نزد مامون رفت.
سمعانی در انساب گوید: ابوصلت هروی برای غزو و جهاد عازم بلاد شرقی بود و هنگام عبور از مرو نزد مامون رفت و مامون از کمال و دانش و بیان او خوشش آمد و او را در مرو نگهداشت، پس هنگام مسافرت امام رضا علیه السلام ابوصلت در خراسان بوده و حالا معلوم نیست او از طرف مامون به نیشابور آمده و یا خود شخصاً به استقبال آمده است چون ابوصلت در مدینه متولد شده و قطعاً با امام آشنا بوده است.
امام رضا سلام الله علیه وقتی که می خواستند از نیشابور خارج گردند محدثان این شهر که از بزرگان اهل حدیث در جهان اسلام بودند پیرامون مرکب آن جناب اجتماع کردند و از او در خواست نمودند تا برای آن ها حدیثی بخواند، وقتی که امام اراده کردند حدیثی را برای آنان املا نمایند هزاران قلم آماده نوشتن شد امام فرمودند: پدرم از پدرانش علیهم السلام روایت کرد که رسول اکرم از جبرئیل و او از میکائیل و او از قلم و او از خداوند نقل کرد که فرمود:
كلمه لا اله الا الله حصار و پناهگاه من است هرکس به آن جا پناه آورد از عذاب من در آسایش خواهد بود و بعد از این که مرکب از جای خود حرکت کرد بار دیگر سر مبارک خود را از عماری بیرون آورد و فرمود: لا اله الا الله شروطی دارد که باید به آن ها عمل کرد و من هم یکی از آن شروط می باشم حضرت رضا علیه السلام این حدیث را املاء فرمودند و از نیشابور بیرون شدند.
امام رضا این حدیث را هنگامی به مردم گفتند که جامعه مسلمانان گرفتار
ص: 394
چند دستگی سیاسی و عقیدتی شده بود، مکتب های نوظهور در میان مسلمانان پیدا شده و ارباب بدعت و صاحبان هوی و هوس هر کدام در گوشه ای قیام کرده بودند، هرکس سخنی می گفت گروهی دور او جمع می شدند و هر منافقی با تظاهر به دین و مذهب اساس دین را ویران می کرد و تفرقه و تشتت همه جا را فرا گرفته بود.
مدعیان خلافت و امامت در حجاز، عراق، شام، یمن و خراسان قیام کرده بودند و هر کدام برای خود نیرو تهیه کرده بودند و با یکدیگر به جنگ می پرداختند، روزی هزاران مسلمان در بلاد مختلف کشته می شد و خانه ها ویران می گردید، در این میان مفسدان و تبهکاران از اوضاع و احوال جامعه سوء استفاده کرده و موجبات قتل و غارت و زشتی و پلیدی را در جامعه رواج دادند.
امام رضا علیه السلام با بیان آن حدیث مردم را به توحید و خداپرستی دعوت کردند و فرمودند همه باید دست از عناد و لجاج بردارند و در تحت پرچم توحید و خداشناسی در آیند و از تفرقه پرهیز نمایند و بدعتگذاران و منحرفان به خداوند روی بیاورند و دست از تحریفات بردارند و عقاید مردم را خراب نکنند و احکام خداوند را با تفسیرهای گوناگون بیان ننمایند و اصول و معارف دینی را تحریف نسازند.
از طرف دیگر به مدعیان خلافت تذکر دادند که خلافت و امامت حق آن ها نیست و کسانی که در شهرها و ولایات قیام کرده اند و مدعی خلافت می باشند و برای خود لشکر و اسلحه فراهم کرده اند بدانند که خلافت و امامت متعلق به ما می باشد و دیگران را در آن حقی نیست کسانی که وارد حصار توحید می شوند باید ولایت ما را هم قبول داشته باشند و امامت و حکومت ما را بپذیرند.
امام رضا علیه السلام از نیشابور بیرون شدند و به طرف طوس رهسپار گردیدند و پس از گذشتن از ده سرخ و رباط سعد وارد ناحیه طوس شدند امام علیه السلام را از طريق معمولی آن زمان حرکت نداده اند راه نیشابور در آن عصر از سنگ بست می گذشت و از آن جا به سرخس و بعد به مرو منتهی می شد ولی مامون امام رضا را از طریق طوس به طرف مرو برده و شاید در این جا نظر خاصی داشته است.
نمایندگان مامون امام رضا را از طریق کوهستان به ناحیه طوس وارد کردند، راه مخصوصی که طوس را به نیشابور متصل می کرد امام رضا از کنار کوهی که امروز بنام
ص: 395
کوه سنگی معروف می باشد وارد جلگه طوس شد ابوصلت هروی که از نیشابور همراه امام علیه السلام بود گوید امام هنگامی که به ناحیه طوس رسید به کوهی که از آن دیگ های سنگی می تراشند تکیه کردند و دستور داد برای آن جناب هم دیگی از سنگ درست کنند تا در آن غذا طبخ شود.
امام رضا علیه السلام را وارد قصر حمید بن قحطبه حاکم طوس کردند، قبلاً هارون هم در این قصر ساکن شد و در همان جا درگذشت و به خاک رفت امام را به مقبره هارون هم بردند امام به دوستان خود فرمودند که من هم بزودی در همین جا کنار هارون به خاک سپرده خواهم شد او می دانست برسرش چه خواهد آمد و در این جا نیز از مرگش خبر داد، و چند روزی در همین باغ در دهکده سناباد طوس اقامت گزید.
امام علیه السلام از طوس بیرون شدند و پس از گذشتن از سرخس وارد مرو شدند مرو در آن زمان مرکز خراسان بود و از سال 31 هجری که خراسان به دست لشکریان اسلام فتح شد به عنوان مرکز ایالت خراسان انتخاب گردید و والیان خراسان که از مدینه منوره و کوفه و دمشق و بغداد به آن منطقه اعزام می شدند در مرو اقامت می کردند و بعد از آن طاهریان در زمان مامون و معتصم از مرو به نیشابور آمدند و این جا را مرکز خراسان قرار دادند.
حضرت رضا وارد مرو شد و مامون از آن حضرت استقبال کرد و در تجلیل و تکریم او کوشید و در مجالس و محافل رسمی از فضایل و مناقب آن جناب سخن ،گفت امام رضا در مدت طولانی اقامت خود در مرو مذاکرات و گفتگوهای زیادی با مامون داشته و با علما و فقهای اهل سنت در موضوعات مختلفی گفتگو کرده است، و با رؤسای ادیان و مذاهب گوناگون هم مذاکره نموده و با فلاسفه و متکلمان و دهریان و زنادقه هم مجالسی داشته است.
ما آن چه بین آن حضرت و مامون اتفاق افتاده و گفتگوهایی که در موارد مختلف انجام گرفته بطور مفصل در جلد نخستین مسند الرضا در یک باب مخصوص گرد آورده ایم و تمام مباحثات و مذاکرات علمی آن حضرت را هم با فقها و متکلمان
ص: 396
و فلاسفه و دهریان و روسای ادیان در مجلد دوم مسند الرضا تحت عنوان کتاب احتجاجات جمع کرده ایم، جویندگان به آن کتاب مراجعه کنند.
در این جا برای این که مطلب از هم گسیخته نگردد و خوانندگان این کتاب در جریان مطالعۀ تاریخ و مسیر زندگی مامون قرار گیرند فهرست وار با اختصار مطالب را ذکر می کنیم مقصود ما در این کتاب فقط سیری در زندگی مامون و کارهای او می باشد، و در نظر نداریم شرح حال مشروح و مفصلی برای او بنویسیم، و ان شاء الله شرح حال جامع او را در کتاب خراسان خواهیم آورد.
ریان بن صلت خراسانی که از رجال و شخصیت های بزرگ آن عصر بود گوید: پس از این که امام رضا علیه السلام وارد مرو شدند مامون پیشنهاد کرد که امام خلافت را قبول کند امام رضا با شدت تمام این سخن را رد کردند و نپذیرفتند، مامون بار دیگر گفت: پس ولیعهد من باشید و بعد از من خلافت را در دست بگیرید، امام فرمودند با شروطى من این را قبول می کنم.
مامون گفت: شروط شما چیست؟ امام رضا فرمودند: شرط من این است که در هیچ کاری از کارهای حکومتی مداخله نداشته باشم و در عزل و نصب والیان و حاکمان شرکت نکنم و از اوامر و نواهی در کارهای سیاسی و کشوری دوری جویم ریان گوید: مامون این سخنان امام رضا سلام الله علیه را قبول کرد و حضرت رضا در یک جلسه رسمی به مقام ولایتعهدی برگزیده شدند.
ابوصلت هروی داستان ولایتعهدی را چنین نقل می کند، او می گوید: مامون به امام رضا علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا من فضل و کمال و زهد و عبادت تو را می دانم و تو برای خلافت از همگان شایسته تری امام علیه السلام فرمودند: من به عبادت و پرستش پروردگار افتخار می کنم و با زهد در دنیا امیدوارم خداوند مرا از شرور آن نگه دارد و باورع و پرهیزکاری و دوری از محرمات امید رستگاری دارم.
مامون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کرده و شما را به جای خود بگذارم امام رضا علیه السلام فرمودند: اگر خلافت حق شما می باشد و خداوند آن
ص: 397
را برای تو مقرر کرده است، بنابراین جایز نیست خود را خلع کنی و به دیگری واگذار نمایی و اگر حق تو هم نیست باز هم حق نداری آن را به دیگری بدهی، مامون گفت: باید پیشنهاد مرا قبول کنی و خلافت را بپذیری و چاره ای هم نداری.
امام رضا فرمودند: من با طوع و رغبت نخواهم پذیرفت مامون وقتی که متوجه شد امام رضا خلافت را قبول نمی کند گفت: پس ولایتعهدی را قبول کنید، و بعد از من خلیفۀ مسلمانان باشید امام رضا علیه السلام فرمودند به خداوند سوگند پدرم از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روایت کردند که من قبل از تو مسموم و کشته می شوم و فرشتگان آسمان بر من گریه خواهند کرد و در کنار هارون دفن خواهم شد.
مامون گفت: چه کسی جرأت می کند تو را بکشد و من تازنده هستم هیچ کس قدرت ندارد به تواسائه ادب کند و یا زیان برساند امام علیه السلام فرمودند: اگر بخواهم می توانم بگویم چه کسی مرا خواهد کشت مامون گفت: یابن رسول الله تو با این سخنان می خواهی شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنی تا مردم بگویند علی بن موسی الرضا زاهد است و به دنیا توجهی ندارد و طالب مقام دنیایی نیست.
مامون اصرار زیادی کرد و امام هم امتناع می نمود، تا آن گاه که مامون گفت: اگر قبول نکنی گردنت را خواهم زد حضرت فرمودند خداوند مرا نهی کرده تا خود را در مهلکه بیندازم واكنون ولا يتعهدی را قبول می کنم مشروط بر این که در کارها مداخله نکنم و در عزل و نصب وزرا و حکام شرکت نداشته باشم قانونی را نقض نکنم، و سنتی را از بین نبرم مامون هم قبول کرد و امام به عنوان ولایتعهدی برگزیده شد.
ابوصلت در حدیث دیگری گوید: به خداوند سوگند علی بن موسی الرضا عليهما السلام باميل و رغبت قبول ولایتعهدی نکرد او را با جبر و اکراه از مدینه بیرون کردند و از طریق بصره و فارس به مرو بردند حسن بن جهم گوید: از پدرم شنیدم که می گفت هنگامی که امام رضا علیه السلام به عنوان ولیعهدی مامون انتخاب شدند، مامون بالای منبر رفت و گفت ای مردم شما با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی ابن حسین بن علی بن ابی طالب بیعت کرده اید.
به خداوند سوگند اگر این نام ها را بر گوش افراد کر بخوانند به اذن خداوند گوش آن ها بهبودی حاصل می کند و شنوا می شود عبیدالله بن عبدالله بن طاهر گفت: فضل بن
ص: 398
سهل مامون را وادار کرد تا برای تقرب به خداوند و صله رحم با علی بن موسی الرضا علیه السلام بیعت کند تا بدین وسیله گناه پدرش رشید را که درباره پدرش مرتکب شده بود بزداید.
بعد از این که امام رضا سلام الله علیه به عنوان ولایتعهدی برگزیده شد، نخست عباس فرزند مامون با وی بیعت کرد و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین بیعت نمود و بعد هم سایر طبقات بیعت کردند و بخشنامه ای هم به شهرها و ولایات نوشته شد تا از مردم بیعت بگیرند و در منابر نام آن حضرت را ذکر کنند و در منابر حرمین شریفین هم به نام امام رضا علیه السلام خطبه خواندند.
در یکی از اعیاد مذهبی مامون به امام رضا گفت: بهتر است شما برای نماز عید بروید تا مردم مطمئن گردند که مسألۀ ولایتعهدی جدی می باشد و به علاوه مردم از کمال و فضل شما آگاه شوند امام رضا علیه السلام فرمودند: من با شما قرار گذاشته ام در این کارها مداخله نکنم مامون گفت: می خواهم شما در نماز عید شرکت کنید و نماز را بخوانید تا لشکر من مطمئن شوند که ولایتعهدی شما قطعی می باشد.
حضرت رضا علیه السلام فرمودند: اگر بناست من به مصلی بروم و نماز عید بخوانم همانند رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز عید را به جای می آورم مامون گفت: هر طور دلت می خواهد نماز بگزار و بعد دستور داد فریاد بزنند که روز عید علی بن موسى الرضا وليعهد مأمون نماز عید را می گزارند و امر شد فردا لشکریان و همه رجال واعیان در خانه امام رضا علیه السلام اجتماع کنند و از آن جا به مصلی بروند.
صبح روز عید همه فرماندهان لشکر مامون و رجال کشوریش در خانه امام علیه السلام اجتماع کردند و منتظر شدند تا امام علیه السلام از خانه خارج گردد، مردم شهر مرو نیز گروهی در مصلی جمع شده اند و گروهی به طرف مصلی می روند و عده ای منتظر امام هستند تا همراه او بروند، زنان و کودکان نیز پشت بام ها جمع شده اند و به این منظره می نگرند جوش و خروش عظیمی در شهر مرو پیدا شده است.
در حالی که شهر مرو در انتظار بیرون شدن امام علیه السلام بوده، ناگهان مشاهده
ص: 399
کردند امام رضا علیه السلام در حالی که عمامه سفیدی بر سر گذاشته و طرفین آن را روی سینه و پشت سرش انداخته اند و دامن پیراهن خود را تا زانو بلند کرده اند، عصایی در دست با پاهای برهنه به راه افتادند و دستور دادند همه کارگزاران و خدمتکاران هم چنین کردند آن وقت تکبیر گویان به طرف مصلی رفتند.
هنگامی که مردم و رجال دربار مامون مشاهده کردند امام رضا سلام الله علیه با پای برهنه پیاده به راه افتاد آن ها نیز از مرکب ها پیاده شدند و بند کفش ها را پاره کردند و پیاده دنبال امام رضا روان شدند آن روز در شهر مرو شور و غوغایی بر پا بود و ناله و شیون از همه جا بلند شد و همگان به طرف مصلی روان شدند امام رضا در جلو مردم تکبیر گویان به طرف مصلی روان شد و مردم هم دنبال او حرکت می کردند.
مامون از این جریان مطلع شد و از اوضاع و احوال شهر ناراحت گردید مشاوران به او گفتند اگر علی بن موسی با این وضع و حرکت به مصلی برسد مردم مفتون او خواهند شد دستور دهید تا بازگردد و دیگری نماز بگزارد. مامون قاصدی فرستاد و امام را از نیمه راه باز گردانید و از نماز گزاردن او جلوگیری کرد، امام رضا هم کفش خود را پوشیدند و با حال عادی به منزل برگشتند.
قبلاً تذکر دادیم که مامون در میان خلفای بنی عباس به فضل و دانش معروف بود، او هم علوم و معارف اسلامی را فرا گرفته بود و هم با فلسفه و ریاضیات و علوم اوائل آشنایی داشت و سعی می کرد فضلا را دور خود جمع کند و مجلس بحث و مناظره راه بیندازد او از وجود حضرت رضا سلام الله علیه هم در این گونه مجالس استفاده می کرد و در حضور امام علیه السلام مجالس زیادی تشکیل داد.
حضرت رضا سلام الله علیه با فقهاء و محدثان مسلمان در موارد خلاف گفتگو می کرد و با فلاسفه و رؤسای ادیان و زنادقه دربارۀ توحید و مبدأ و معاد و ویژگی های دین مقدس اسلام و امتیاز آن بر سایر ادیان بحث می نمود و مامون هم در اکثر این مجالس شرکت می کرد و به مباحث گوش می داد ما این گفتگوها را در کتاب احتجاجات مسند الرضا نقل کرده ایم.
ص: 400
بعد از این که امام رضا علیه السلام را به خراسان آوردند و آن حضرت را به عنوان وليعهد انتخاب کردند در صفوف علویان شکاف ایجاد شد و مردم اندک اندک از اطراف آن ها پراکنده شدند فرزندان موسی بن جعفر که در یمن و بصره و خوزستان قیام کرده بودند روش متفاوتی داشتند ابراهیم بن موسی با زیدیه بود و مردم را به طرف زید دعوت می کرد و کاری به دیگران نداشت.
زید بن موسی هم مردم را به خلافت مردی از آل محمد علیهم السلام که مورد رضایت مردم باشد دعوت می نمود، محمد بن جعفر هم که در مکه خود را امیرالمؤمنین می دانست مردم را به سوی خود می خواند و ابن طباطبا هم که در کوفه قیام کرده بود او هم به نام خود سکه زد و افراد دیگری هم بودند که آلت دست گروهی شدند و مردان شیادی امثال ابوالسرایا از آن ها استفاده کردند.
همه این قیام ها از نظر امام رضا سلام الله علیه و پیروان آن حضرت باطل بود چون آن ها امام منصوص از آل محمد علیهم السلام را که امام رضا سلام الله علیه بود مورد نظر نداشتند، این قیام ها بعداً پایگاه مردمی خود را از دست داد و همه مغلوب مامون شدند و سران آن ها را دستگیر کردند و به خراسان نزد مامون آوردند و مامون هم در ظاهر آن ها را به امام رضا علیه السلام بخشید ولی بعد در فرصت های مناسب آن ها را مسموم کرد.
هنگامی که خاندان بنی عباس و عمال آن ها در بغداد متوجه شدند که مامون امام رضا سلام الله علیه را به عنوان ولیعهد خود برگزیده و خلافت را بعد از خودش به او واگذار نموده است سخت ناراحت شدند بنی عباس که هر کدام در جایی منصبی داشتند و همه کشور پهناور اسلامی در قبضه قدرت آن ها بود ترسیدند که با رفتن خلافت از دست آن ها عزت و شوکت خود را از دست بدهند.
آن ها مامون را متهم کردند که او شیعه شده و می خواهد خلافت را به خاندان على علیه السلام واگذار کند از این جهت عوام الناس و فقيهان و محدثان
ص: 401
اهل سنت را وادار نمودند تا مأمون را از صحنه خارج کنند بنی عباس با اجتماع در بغداد مامون را از خلافت خلع کردند و با ابراهیم بن مهدی پسر عموی مامون بیعت نمودند و او را به خلافت نشانیدند.
ابراهیم بن مهدی یک نفر فاسق و فاجر بود که عمرش را با نوازندگان و خوانندگان گذرانده بود و هرگز در راه دین و مذهب گام نگذاشته و از قرآن و احکام خبر نداشت او در موسیقی و انواع و اقسام آوازها مهارت داشت و اکثر عمر خود را به شراب خواری و زن بازی سپری کرده بود ولی با همۀ این ها مردم باوی در بغداد بیعت ،کردند شاعران در هجو او اشعاری گفته اند که در کتب ادبی ذکر شده است.
مردم بغداد و مخالفان مامون می گفتند مامون از خود اختیاری ندارد، هر چه فضل بن سهل بگوید او انجام می دهد و اکنون فضل بن سهل خلافت را از خاندان بنی عباس خارج کرده و به آل علی داده است آن ها می گفتند مامون در خراسان گرفتار زندان فضل بن سهل شده و او هر چه بگوید مامون قبول می کند و از خود اراده ای ندارد و از همه چیز بی خبر است.
بعد از چندی مامون از قیام عباسیان در بغداد آگاه شد و دانست که او را از خلافت خلع کرده اند و ابراهیم بن مهدی را به خلافت برگزیده اند، و اوضاع و احوال بار دیگر به هم خورده و این بار بنی عباس برضد او قیام کرده اند و خلیفه ای هم معین ساخته اند از این رو تصمیم گرفت خراسان را ترک گوید و به طرف عراق رهسپار شود و مقام خود را بار دیگر به دست آورد.
مامون بعد از این که مطلع شد اوضاع و احوال در بغداد چگونه است و از حوادث و وقایع مطلع گردید آماده حرکت به طرف بغداد شد فضل بن سهل از جریان اطلاع پیدا کرد و خواست تا او را از حرکت باز دارد ولی مامون به سخنان او توجهی نکرد و دستور داد وسایل مسافرت آماده شود و مقدمۀ کاروان او مرو را ترک گفتند و خود نیز با گروهی از خواص به طرف طوس حرکت کردند.
امام رضا علیه السلام به مامون فرمودند: اکنون سراسر کشور تو را آشوب فرا
ص: 402
گرفته، و در نه و در همه جا مردم در سختی و فشار قرار گرفته اند اوضاع و احوال در شهرها به هم ریخته عمال و حکام با هم ناسازگاری دارند و در این میان مردمان بی گناه کشته می شوند و اموال آن ها غارت می گردد و مورد تجاوز واقع شده اند، اکنون در عراق جنگ بین ابراهیم بن مهدی و حسن بن سهل در جریان است.
شما در این گوشۀ دنیا قرار گرفته اید و از همه جا بی خبر هستید امروز در حجاز و يمن آشوب آشوب است، در عراق و شام جنگ می باشد و شما را از حوادث و وقایع دور نگه داشته اند و بعد چند نفر دیگر هم آمدند و گفتند ما از ترس فضل بن سهل به شما چیزی نگفته ایم و اکنون مردم بغداد شما را خلع کرده اند و ابراهیم بن مهدی در آن جا خلافت می کند. مامون هنگامی که این سخنان را شنید مرو را ترک گفت.
مامون به اتفاق حضرت رضا عليه السلام وفضل بن سهل و گروهی از رجال و اعیان مرو را ترک گفت و وارد سرخس ،گردید و چند روزی در آن جا اقامت گزید از جریان زندگی مامون در آخرین روزهای اقامت وی در مرو معلوم می گردد که او تغییر سیاست داده و مشاوران جدیدی پیدا کرده بود و دیگر به فضل بن سهل چندان توجهی نداشت و دست به کارهای تازه ای زد.
مامون دریافته بود که علت خلع او در بغداد برای این است که او امام رضا علیه السلام را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود و این که مامون به علویان گرایش دارد و این کارها را به اشاره فضل بن سهل انجام می دهد، مامون که برای رسیدن به خلافت برادر خود را کشت و سر او را از بدن جدا نمود و در میدان های بغداد، نیشابور مرو، بخارا، سمرقند، هرات و شهرهای ترکستان سیستان و طخارستان نصب کرد اینک برای این که مخالفان خود را شکست دهد و بهانه ها را از آن ها بگیرد به تصمیمات خطرناکی متوسل می گردد.
او برای این که نشان دهد به علویان توجهی ندارد نخست زید بن موسی بن جعفر را که در بصره قیام کرده بود و او را به مرو آورده بودند با یک نقشه کاملاً محرمانه مسموم کرد و کشت او در ظاهر از دنیا رفت ولی مردم می دانستند، او را چه کسی زهر
ص: 403
داده و کشنده واقعی او کیست با کشته شدن زید بن موسی علیه السلام در مرو معلوم شد که مامون به کارهای دیگری هم دست خواهد زد.
در واقع مامون قبل از حرکت به طرف سرخس نقشه های خود را کشیده بود که قبل از رسیدن به بغداد عده ای را بکشد و موانع و بهانه را از دست بنی عباس که وی را به خاطر تشیع خلع کرده بودند بگیرد، نخست زید را مسموم کرد و اکنون در سرخس می خواهد بزرگ ترین شخص سیاسی زمان خود را که به وی بسیار خدمت کرده و او را به خلافت رسانده است به قتل برساند.
مامون در مرو تصمیم گرفت فضل بن سهل را بکشد، کشتن فضل بن سهل کار آسانی نبود. باید این کار بسیار محرمانه انجام بگیرد مامون دائی خود را نزد خود طلب کرد و با او در این باره مشورت نمود او وعده داد که این کار را بکند، بعد از این چهار نفر را برای این کار آماده کردند و قرار شد هنگامی که فضل در حمام می باشد او را پاره پاره کنند و مامون را خوشحال کنند.
فضل بن سهل در سرخس در همان کاخی زندگی می کرد که مامون هم در آن جا بود یکی از روزها که فضل وارد حمام آن ساختمان شد طبق نقشه قبلی آن چهار نفر وارد شدند و با شمشیرهای کشیده بر او حمله آوردند و او را کشتند، ناگهان شایع کردند که فضل در حمام کشته شد و قاتلان فرار کردند.
مامون که خود دستور داده بود فضل را بکشند فوراً اظهار ناراحتی کرد و از کشته شدن او متاثر و متاسف شد امر کرد قاتلان او را دستگیر کردند و جایزه هم معین نمود و گفت: هرکس آن ها را بگیرد و تحویل دهد ده هزار دینار به او خواهد داد، بعد از آن قاتلان را دستگیر کردند و نزد مامون بردند او گفت: چرا فضل را کشتید؟ گفتند تو به ما امر کردی ما هم او را کشتیم.
مامون فورا امر کرد آن چهار نفر را اعدام کردند و چند نفر را هم احضار نمودند و جریان را از آن ها سؤال کرد ظاهراً در آن جا گروهی بوده اند که امام رضا علیه السلام را هم درکشتن فضل متهم کرده اند و ابن اثیر گوید از کسانی که برای جریان قتل فضل ابن سهل مورد بازخواست مامون قرار گرفته اند عبدالعزیز بن عمران و علی بن موسی الرضا بوده اند.
ص: 404
در عیون اخبار الرضا روایتی از ابوصلت نقل می کند که امام رضا علیه السلام را مامون در سرخس زندانی کردند و من در زندان به دیدن آن حضرت رفتم ولی ابن اثیر فقط اشاره می کند که مامون از وی در مورد قتل فضل تحقیق کرده است مامون می خواسته امام را هم در کشتن فضل متهم کند و راه را برای کارهایی که بعداً می خواهد انجام دهد باز نماید در صورتی که خود می دانسته فضل چگونه کشته شده است.
البته حضرت رضا سلام الله علیه از فضل نزد مامون انتقاد می کرد و اعمال زشت او را بازگو می نمود که ما همۀ آن ها را در کتاب مسند الرضا بطور مبسوط نقل کرده ایم. تمام این کارهای مامون برای این بود که وی خود را از قتل فضل بی گناه جلوه دهد و افکار عموم را به طرف دیگران منحرف کند ولی همه می دانستند که خودش دستور قتل او را داده بود و در تاریخ هم مانده است.
شگفتی این جاست که قاتلان فضل بن سهل همه از اشخاص گمنام و ظاهراً از بردگان بودند که به دستور اربابان خود که از خویشاوندان مامون محسوب می شدند فضل را کشتند، یکی از آن ها سیاهی بود به نام غالب مسعودی، دوم یک نفر رومی به نام قسطنطين، سوم شخصی از دیلم بنام فرج و چهارم مردی بنام موفق از مردمان صقلب در شمال دریای خزر و نزدیک بلغار.
مامون مرد بزرگ و دانشمندی مانند فضل بن سهل را که سال ها به او خدمت کرده بود و او را بزرگ نموده و بر مسند خلافت نشانید و همه مخالفان و معاندان او را سرکوب کرد، سرانجام توسط چند نفر افراد گمنام از پا درآورد و بدنش را پاره پاره ساخت، او هم به گذشتگان اقتدا کرد و از آبا و اجداد خود که ابومسلم خراسانی و جعفر برمکی را کشتند، تقلید نمود.
مامون از سرخس عازم طوس شد و در باغ حمید بن قحطبه در کنار قبر پدرش هارون اقامت گزید و اقامت او در طوس چند ماه طول کشیده است، زیرا فضل بن سهل در سوم ماه شعبان سال 202 کشته شد و امام رضا در ماه صفر سال 203 به شهادت رسید و مامون هفت ماه در سرخس و طوس گذرانیده است و تاریخ نمی گوید که او چرا
ص: 405
این مدت را در این دو شهر سپری کرده است و در این مدت چه می کرده و منتظر چه کاری بوده است.
از کارهایی که او در طوس انجام داده و بعد از فضل بن سهل چه کسی را به جای او انتخاب کرده مطلبی در مصادر و منابع نیست جز این که او هنگام ترک مرو غسان بن عباد را به عنوان حاکم خراسان معین کرد و خود آن جا را ترک گفت، ولی از جانشین فضل سخنی گفته نشده است.
شاید اقامت طولانی مامون در طوس این بوده که می خواسته عکس العمل قتل فضل بن سهل را در خراسان و عراق مشاهده کند و اگر در اثر آن ناراحتی هایی در خراسان پدید آید و مخالفت هایی آغاز شود، آن را سرکوب کند و دوم این که او می خواسته امام رضا علیه السلام را که تنها مانع برای راضی کردن بنی عباس بود از میان بردارد و برای از بین بردن آن حضرت نقشه هایی را طرح می کرده است.
ما درباره شهادت امام رضا علیه السلام در مسند الرضا بتفصیل گفتگو کرده ایم و همۀ اقوال و آراء مورخان و اهل حدیث را در آن جا گرد آورده ایم و در این کتاب جای تفصیل نیست و فقط برای این که رشته مطلب از هم گسیخته نشود و کارهای مامون و حوادث زمان او برای خوانندگان این کتاب روشن گردد، مختصری از مفصل را در این جا ذکر می کنیم. جویندگان برای آگاهی از تفصیل می توانند به مسند الرضا مراجعه کنند.
از اخبار و روایات وارده درباره امام رضا علیه السلام و مامون معلوم می شود که مامون نسبت به امام رضا حسادت داشته و گاهی که امام او را نصیحت می کردند ناراحت می شد مخصوصاً در آن هنگام که امام رضا در مجالس مناظره با دانشمندان و فضلا بر آن ها پیروز می گردید مامون سخت ناراحت می شد چون مقام علمی امام رضا و احاطه او به علوم و معارف او را بر مامون برتری می داد و فضیلت وی را آشکار می کرد.
شيخ مفيد رضوان الله علیه گوید امام رضا علیه السلام در خلوت مامون را نصیحت می کرد و او را موعظه می نمود و از خداوند او را می ترسانید و کارهای خلاف وی
ص: 406
را تقبیح می نمود، مامون در ظاهر سخنان امام رضا علیه السلام را قبول می کرد ولی در باطن ناراحت می شد و کینه آن جناب را در دل می گرفت.
یکی از روزها امام رضا علیه السلام بر مامون وارد شد و مشاهده کرد مامون مشغول وضو گرفتن می باشد غلامش آب می ریزد و او هم وضو می گیرد، امام علیه السلام فرمودند: در عبادت پروردگار نباید شریک بگیری و خود باید آب بریزی مامون غلام را از خود دور کرد، ولی از امام رضا علیه السلام ناراحت شد.
بعد از مدتی اقامت در طوس مامون تصمیم می گیرد امام رضا را به هر وسیله ای که شده از میان بردارد و بهترین وسیله برای از بین بردن امام رضا سم است همان گونه که برادرش زید را در مرو با خورانیدن زهر از بین برد در بین مورخان در این که امام رضا علیه السلام با چه نوع خوراکی مسموم شده اختلاف است گروهی گفته اند انگور بوده، بعضی می گویند انار بوده و جماعتی هم گفته اند خرما بوده است.
طبرسی گوید: حضرت رضا سلام الله علیه را با انگور مسموم کردند، جریان آن از این قرار است که مقداری انگور تهیه کردند و سوزن های مسموم را در انگورها فرو بردند، و مدتی سوزن ها در انگور ماندند و بعد که انگورها کاملاً مسموم شدند، آن ها را با نقشه های قبلی در مقابل امام قرار دادند، امام هم از آن انگورها میل فرمودند و سم در بدن حضرت فرو رفت و در اثر آن به شهادت رسیدند.
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل آل ابی طالب گوید: عبدالله بن بشیر گفت: مامون به من دستور داد تا ناخن های خود را چند روز بلند نگه دارم و من هم از او اطاعت کردم و علت آن را هم نمی دانستم بعد از چند روز چیزی شبیه تمرهندی به من دادند و گفتند: این را با دست خود با هم مخلوط کن و من هم این کارها را کردم بعد از آن امام رضا سلام الله علیه وارد شدند.
مامون از آن جناب پرسید: حالت چگونه است؟ امام رضا فرمودند: امیدوارم حال من خوب باشد مامون گفت: امروز کسی از خدمتکاران این جا آمده است فرمودند: کسی نیامده است مامون در خشم شد و غلامان خود را صدا زد، در این هنگام غلام مخصوص آمد همان غلامی که قبلا دست های خود را آلوده کرده بود و ناخن های بلند داشت مامون چند دانه انار به او داد و گفت آب این ها را بگیر.
ص: 407
عبدالله بن بشیر آب انارها را گرفت و به مامون داد، مامون آن آب را با دست خود به حضرت رضا علیه السلام داد و آن جناب از آن نوشید و همین آب انار موجب مرگ اوشد و بیش از دو روز زنده نماند و در یک روایت دیگر از عیون الاخبار آمده است که امام رضا از خوردن آب انار امتناع کرد و مامون اصرار ورزید تا امام آن را نوشید و بعد هم گفت: تو کار خود را کردی و از جای خود بلند شد.
بعد از این که امام رضا سلام الله علیه در اثر زهر جهان را وداع گفتند، مامون مرگ آن حضرت را در موقع خود اعلام نکرد و یک شبانه روز که از این جریان گذشت محمد بن جعفر و گروهی از آل ابی طالب را احضار کرد وجسد امام را که آثاری در آن دیده نمی شد به آن ها نشان داد و سپس گریه کرد و گفت ای برادر بسیار سخت است که تو را در این حال مشاهده می کنم دوست داشتم قبل از تو بمیرم.
در حدیث ابو الصلت آمده که مامون گفت: سخت تر از همه این است که مردم مرا به کشتن تو متهم می کنند در صورتی که من در این جریان تقصیری ندارم. مامون بسیار جزع و فزع می کرد او همراه جنازه از خانه بیرون شد و در تشییع جنازه شرکت کرد، مامون دستور داد در کنار قبر پدرش قبری حفر کردند و امام را در آن جا به خاک سپردند و قبر آن حضرت در قبله قبر هارون قرار دارد و متصل به آن می باشد.
با شهادت امام رضا علیه السلام در طوس طومار زندگی مادی آن حضرت پیچیده شد، از همان روز نخست جریان شهادت آن بزرگوار را در پرده ابهام گذاشتند، و در این که چه کسی آن جناب را زهر داده است اختلاف ،کردند، اکثریت مردم آن روز و جامعه تشیع جز چند نفر معدود مامون را عامل اصلی می دانند و گفته اند او با دست امام رضا علیه السلام را مسموم کرد و ما در این جا نظریات گوناگون را بیان می کنیم:
1- به عقیده علمای شیعه مامون از روز نخست نمی خواست که امام رضا عليه السلام را به خلافت برساند منظور مامون این بود که اوضاع و احوال را آرام سازد و علویان و برادران امام رضا علیه السلام را که درگوشه و کنار قیام کرده بودند آرام کند، و جريانات بعد هم این نظریه را تایید می کند که مامون با انتخاب امام رضا به عنوان ولايتعهد همۀ آن ها را دستگیر کرد و به مرو آورد و مردم آن ها را ترک کردند.
مامون امام رضا علیه السلام را با جبر و قهر از مدینه احضار کرد و لشکری فرستاد
ص: 408
و آن حضرت را به خراسان بردند و در آن جا بعد از مدتی مذاکره دربارۀ خلافت مامون ابتدا خواست آن جناب خلافت را قبول کند ولی امام رضا آن را نپذیرفت، ولی اصرار مامون ولایتعهدی را قبول کرد تمام این ها را مامون با زور انجام داده و برای مقاصد خاصی بوده و هنگامی که به مقصد خود رسید امام را شهید کرد.
دیگر این که بعد از انتخاب امام رضا علیه السلام بعنوان ولیعهدی عباسیان در بغداد قیام کردند و مامون را بعنوان این که شیعه و رافضی شده از خلافت خلع کردند در این هنگام مامون متوجه شد که اگر امام رضا را زنده نگهدارد خلافت از دستش خواهد رفت، و لذا برای کوبیدن مخالفان خود در بغداد که دیگری را به جای او به خلافت نصب کرده بودند امام رضا را شهید کرد تا بهانه را از آن ها بگیرد.
به همین جهت وقتی که امام رضا علیه السلام را در طوس به شهادت رساندند، بلافاصله نامه ای در مورد شهادت امام رضا برای عامل خود حسن بن سهل در بغداد نوشت و مرگ امام رضا را به او اطلاع داد و نامه ای هم برای مردمان بغداد نوشتند که اکنون على بن موسی در گذشته و باید شما دست از دشمنی با من بردارید و از من اطاعت کنید، بنابراین امام رضا به دست خود او مسموم شده است.
2- جماعتی گفته اند: که مامون به امام رضا علیه السلام معتقد بوده و از روی عقیده و ایمان آن حضرت را به ولایتعهدی انتخاب کرده بود و واقعاً می خواست آن حضرت خلیفه شود و حق به حق دار برسد آن ها می گویند مامون شیعه بوده و به امامت علی علیه السلام و فرزندان آن بزرگوار اعتقاد داشته و هنگامی که از او پرسیدند چرا آل علی علیهم السلام را مقدم می داری گفت: من تشیع را از پدرم آموختم.
امام رضا علیه السلام را افرادی از مخالفان مامون که با محافل عباسیان در بغداد تماس داشته اند به قتل رسانیدند تا خلافت را برای خود حفظ کنند، یعقوبی در تاریخ خود گفته: علی بن هشام توسط انار امام رضا را مسموم کردند و مامون در مرگ او بسیار جزع می کرد و بی تابی می نمود گروهی تأسف مامون را از شهادت آن حضرت دلیل عدم دخالت او در این مورد می دانند.
مامون بعد از این که وارد بغداد شد و مخالفان خود را سرکوب کرد بار دیگر به امام رضا علیه السلام گرایش پیدا کرد و ابوجعفر جواد را به بغداد آورد و دخترش
ص: 409
ام الفضل را به او تزویج کرد و باز بنی عباس را با خود مخالف نمود و رسماً اعلام کرد که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب از همۀ صحابه برتر است و بر همگان حق تقدم دارد و در این مورد بخشنامه ای هم صادر کرد.
یکی از کارهای او در بغداد این بود که دستور داد در منابر معاویه را لعن نمایند و کسی هم حق ندارد از او تعریف و تمجید کند و این مسأله را به صورت یک اعلامیه رسمی به اطلاع عموم رسانید در یکی از روزها در حضور یحیی بن اکثم کلمه ای دربارهٔ عم گفت: و می خواست دربارۀ او هم مطلبی را اعلام کند، یحیی بن اکثم جلو او را گرفت.
ظاهراً مامون درباره متعه و عقد انقطاعی می خواسته مطلبی را بگوید، و لذا یک روز با خود کلمه ای که خلیفه دوم به زبان آورده بود زمزمه کرد و گفت: ﴿مُتْعَتَانِ کانَتا مُحَلَّلَتَیْنِ فِی زَمَنِ رسول الله و أنا احَرِّمُهُما﴾، و بعد گفت: مالك يا جعل مالك يا جعل، در این هنگام یحیی بن اکثم گفت: این سخنان را مگو که جامعه مضطرب خواهد شد و برایت خطر پیش خواهد آمد.
این گونه مطالب و مانند این ها که در کتاب ها از مامون نقل شده دلیل بر تشیع او می گیرند و می گویند مامون در باطن شیعه بوده ولی محیط اجازه نمی داده او علناً عقیده خود را آشکار کند بنابراین او در به شهادت رساندن امام رضا نقشی نداشته و مخالفان او از بنی عباس و کسانی که امام رضا را مخالف منافع خود می دانستند آن حضرت را مسموم کردند.
علامه مجلسی رضوان الله علیه در بحار الانوار گوید: امامیه و مخالفین در این که حضرت رضا علیه السلام به اجل طبیعی در گذشته و یا مسموم شده اند اختلاف کرده اند در صورتی که آن جناب را زهر داده اند کدام شخص او را زهر داده مامون بوده و یا شخصیت دیگری مشهور بین علمای امامیه آن است که مامون خودش آن حضرت را مسموم کرده و شهید نموده است.
از سید بن طاووس رحمة الله علیه نقل شده که وی مامون را در این جریان مسؤول نمی داند و گفته مامون از این قضیه بی اطلاع بوده است، علی بن عیسی اربلی هم در کشف الغمه گوید: مامون امام رضا سلام الله علیه را زهر نداده است و در این مورد
ص: 410
با شیخ مفید مخالفت می کند.
اربلی گوید: سید بن طاووس اهل مطالعه و تحقیق است و بدون مطالعه و دلیل این سخن را نگفته است مامون به امام رضا علیه السلام بسیار علاقه داشت و او رابر برادران و خویشاوندان خود مقدم می داشت و او را به خلافت برگزید.
3- گروهی از مورخان مانند طبری و مسعودی و ابن اثیر هم گفته اند علی بن موسى الرضا عليه السلام چون انگور را دوست می داشت و از آن زیاد میل نمود درگذشت و با ترویج این مطلب دروغ و ناروا موضوع را لوث کردند و شک و شبهه ایجاد نمودند نویسندگان بعدی هم از آن ها گرفتند و بعد به هزاران کتاب در شرق و غرب عالم وارد گردید.
طبری که این مطلب ناروا را در کتاب خود وارد کرده، خودش هم می دانسته این مطلب دروغ است و امام رضا سلام الله علیه با آن مقام و شخصیت پرخوری نمی کند او خود همواره مردم را از پرخوری منع کرده است اما دروغی را که عوامل سیاست درباره آن جناب پخش کردند و خواستند مامون را بی گناه جلوه دهند، همین شایعه را طبری هم در کتاب خود نقل کرد و بعدها مؤلفان هم از وی اخذ کردند.
امام رضا سلام الله عليه مظلوم بوده او را مظلومانه از خانه و کاشانه اش بیرون آوردند و با جبر و قهر از کنار خانواده اش جدا کردند و در بیابان ها و کوه ها و کویرهای سوزان عبورش دادند و هزارها فرسنگ راه با مشکلات طی کردند و بعد با زور و جبر او را ولایتعهد کردند و بعد از این که به نیات پلید و شوم خود رسیدند او را باز هرکین شهید نمودند و جگرش را پاره پاره کردند و بعد هم نوشتند از پرخوری در گذشت.
خداوند لعنت کند جنایتکاران تاریخ را که به هر کاری دست می زنند و هر گناهی را مرتکب می شوند شخصیت های بزرگ را با کمال ناجوانمردی مسموم می کنند و بعد توسط عوامل خود شایعه پراکنی می نمایند و آن شایعات در کتاب های بظاهر معتبر ثبت می گردد و برای آیندگان به عنوان یک سند می ماند و می گویند طبری و مسعودی چنین نوشته اند، نفرین ابدی بر این گونه مؤلفان و مورخان باد که حقایق را مسخ می کنند.
علمای شیعه به اتفاق نوشته اند که مامون امام را مسموم کرد و تنها اربلی در كشف الغمه گوید: مامون در آن دخالتی نداشته است و گروهی از محدثان و مورخان
ص: 411
بزرگ هم تصریح هم تصریح کرده اند که امام رضا بازهر از دنیا رفت ولی در این که به چه وسیله او را مسموم کردند اختلاف شده است و ما اینک نام آن ها را در این جا ذکر می کنیم تا معلوم شود گفته طبری پایه و اساسی ندارد.
ابن خلکان در وفیات الاعیان ابن طقطقی در کتاب الفخری، سمعانی در انساب ابوالفرج اصفهانی در مقاتل آل ابی طالب ابن اثیر جوزی در کامل التواريخ البته این مورخ هم گفته طبری را نقل کرده و هم گوید مسموم شده است یعقوبی در تاریخ خود او می گوید علی بن هشام امام رضا را مسموم نمود ابن کثیر در کتاب خود، یافعی در مرآت الجنان.
در این جا باید گفت: آیا طبری از سرگذشت امام رضا علیه السلام با مامون اطلاع نداشته و از دشمنی بنی عباس با او آگاه نبوده و نمی دانسته که عباسیان به خاطر او مامون را از خلافت خلع کرده اند آری طبری مورخ محققی است و زمان او با امام رضا علیه السلام زیاد فاصله نداشته و مشایخ او زمان امام رضا را درک کرده اند، ممکن است طبری به خاطر افرادی این مطلب را نوشته و یا با امام رضا عنادی داشته است
مامون بعد از این که امام رضا علیه السلام را در طوس به خاک سپرد به طرف بغداد حرکت کرد و در سر راه خود وارد جرجان شد مورخان نوشته اند: مامون چهل روز در جرجان (گنبد کاووس کنونی) اقامت کرد و این اقامت طولانی بی جهت نبوده است وی گویا در نظر گرفته در این شهر هم مانند سرخس و طوس کاری انجام دهد و یک نفر را از میان بردارد و مشغول اجرای نقشه بوده است.
مرگ محمد بن جعفر علیه السلام مامون هنگام حرکت به طرف عراق محمد بن جعفر را هم با خود آورد، این محمد فرزند امام صادق بود و او را به خاطر زیبایی و حسن منظر دیباج می گفتند، او در مکه قیام کرد و مردم به عنوان امیرالمؤمنین بروی سلام کردند و مامون لشکری به طرف مکه فرستاد او هنگامی که دانست تاب مقاومت ندارد خود را خلع کرد و از مامون
ص: 412
حمایت نمود، ما سابقاً درباره او بحث کرده ایم.
اکنون مامون در جرجان است و محمد هم با او می باشد، ظاهراً محمد در جرجان مجلس املای حدیث هم داشت و از فرصت استفاده کرده مجالس هم تشکیل داده است، ابوالقاسم سهمی در کتاب تاریخ جرجان به این موضوع اشاره می کند و گوید عبدالوهاب بن علی جرجانی در جرجان از محمد بن جعفر حدیث نقل کرده است.
در روزهای اقامت مامون در جرجان ناگهان شایع شد که محمد بن جعفر در گذشته است و علت مرگ او این است که وی جماع کرد و حجامت نمود و سپس داخل حمام شد و درگذشت و بعد از طرف مامون اعلام شد که ای مردم نسبت به مامون سوءظن نداشته باشید که او تقصیری ندارد و محمد امروز با محرم خود جماع کرد و بعد وارد حمام شد و مرد.
محمد بن جعفر را در همان جرجان به خاک سپردند و بعد آن جا زیارتگاه شد و تا زمان ابوالقاسم سهمی در قرن پنجم مزار او وجود داشته و به نام قبر داعی معروف بوده است و اهالی جرجان هم از وی اخذ حدیث کرده اند ولی این مزار بعداً تغییر نام یافته و اکنون مزاری بنام محمد بن جعفر در آن جا وجود ندارد و احتمال دارد یکی از زیارتگاه های جرجان که اکنون وجود دارند متعلق به او باشد.
در این جا باید به بازیگران این برنامه ها بخوبی توجه کرد، پیرمردی محترم، زاهد عابد عالم فرزند امام جعفر صادق علیه السلام که همه علم و فضل و زهد و تقواى او را ستوده اند، جز این که فرزندش او را وادار کرد تا خود را به عنوان خلیفه معرفی کند و بعد هم که مشاهده کرد این کار از او بر نمی آید کناره گیری نمود و به خراسان نزد مامون آمد و در آن جا اقامت کرد.
اکنون این بازیگران برای چند روز ریاست شایع می کنند که محمد بن جعفر جماع کرد و به حمام رفت و مرد همان گونه که قبلاً گفتند: امام رضا علیه السلام انگور زیادی خورد و درگذشت این خبرها را به همین نحو در شهرها و ولایات شایع کردند و محدثان و مورخان مزدور و معاند هم به همان شکل نقل کردند و بعد از هزار سال هنوز هم به همان صورت نقل می شود.
اکنون مامون از بدو حرکت خود از مرو تا جرجان چهار نفر را کشته است و در
ص: 413
همه قتل ها هم او متهم است نخست زید بن موسی بن جعفر را در مرو کشت و با کشتن او انتقام بنی عباس را از وی گرفت چون او در بصره منازل بنی عباس و طرفداران آن ها را خراب کرد و به آتش کشید و بنی عباس بغض او را در دل گرفته بودند و با کشتن او بوسیله سم بنی عباس را از خود راضی کرد.
در سرخس فضل بن سهل را کشت و یک مرد سیاسی را که دشمنان زیادی در عراق و خراسان داشت و همه مامون را آلت دست او می دانستند و می گفتند هر چه مامون انجام می دهد با اشاره فضل بن سهل می باشد او فضل را کشت تا مخالفان خود را در عراق آرام کند و بهانه ها را از دست آن ها بگیرد و دیگر کسی نگوید فضل او را در اختیار گرفته است.
در طوس هم امام رضا سلام الله علیه را زهر داد تا دیگر برای بنی عباس بهانه ای نباشد که وی را متهم کنند که می خواهد آل ابوطالب را به خلافت برساند، و امام رضا را مسموم کرد تا موضوع منتفی شود و در جرجان هم محمد بن جعفر را کشت تا معلوم گردد که وی به علویان هم اعتقادی ندارد و آن ها را هم در فرصت های مناسب می کشد، اگر چه بر جنازه آن ها نماز هم می گزارد و تشییع می کند.
در سال 204 مامون وارد بغداد شد و بر اوضاع مسلط گردید، قبل از این که او به بغداد برسد، ابراهیم بن مهدی از خلافت خلع شده بود، او هنگامی که شنید مامون وارد بغداد می گردد مخفی شد تمام عباسیان و خاندان مامون و فرماندهان لشکر نزد مامون رفتند و بروی سلام کردند مامون پس از سال ها دوری از بغداد بار دیگر به این شهر آمد و زمام امور را در دست گرفت.
او هنگام ورود لباس سبز در برداشت و همۀ لشکریان او هم لباس سبز در بر کرده بودند و هرکس هم می خواست به دیدن او برود باید لباس سبز می پوشید، اطرافیان مامون لباس های سیاه را از بدن مردم بیرون می کردند و تا مدت هشت روز این وضع ادامه داشت و کسی را نمی گذاشتند لباس سیاه بپوشد بعد از آن بنی عباس و فرماندهان لشکر خراسان در این مورد با مامون سخن گفتند.
ص: 414
گفته شده مامون طاهر بن حسین را نزد خود طلب کرد و به او گفت هر چه می خواهی سئوال کن نخستین سخن طاهر این بود که به مامون گفت: شما در بغداد لباس سیاه بپوشید و از امروز لباس سبز را از تن خود بیرون سازید مامون هم پیشنهاد او را قبول :کرد و لباس سیاه پوشید و در مجلس رسمی جلوس کرد و لباس سیاهی را خواست و به بدن طاهر پوشانید.
این جریان در ماه صفر سال 204 صورت گرفت و مامون برکرسی خلافت نشست و بدون هیچ مزاحمی به رتق و فتق ،پرداخت او همه مخالفان خود را از پا درآورد، و علویان را خانه نشین کرد و گروهی را باز هر کشت و با شهادت امام رضا سلام الله عليه بنی عباس هم سکوت کردند و از این به بعد مامون زندگی آرامی را شروع کرد.
ابراهیم بن مهدی که یک ساززن و آواز خوان و جوانی فاسد و عیاش بود، از طرف بنی عباس به خلافت برگزیده شده بود هنگامی که مامون وارد بغداد شد او فرار کرد و مخفی شد و اختفای او شش سال طول کشید، وی از ترس مامون خود را آشکار نمی کرد مامون هم چون می دانست وی آدم عیاش و خوشگذرانی است و نمی تواند برضد او کاری انجام دهد زیاد او را تعقیب نمی کرد.
در ماه ربیع الاول سال 210 در حالی که لباس زنانه پوشیده و نقاب بر چهره داشت همراه دو زن به دام ماموران شب گرد افتاد یکی از شب گردان آن ها را دید و گفت شما در این وقت کجا می روید، ابراهیم که در خطر افتاده بود انگشتر گران بهای خود را به آن پاسبان داد و گفت: کاری به این زنان نداشته باشید بگذارید ما به منزل خود برویم.
اما آن نگهبان هنگامی که به انگشتر قیمتی نگاه کرد و آن زنان را در حال غیر عادی دید به شک افتاد و احساس کرد این ها از افراد عادی نیستند و صاحب این انگشتر باید شخص بزرگی باشد، نگهبان آن ها را رها نکرد و به طرف پاسگاه جلب نمود هنگامی که در پاسگاه خواستند نقاب از چهرۀ آن ها بردارند بدن آنان را بازرسی کنند،
ص: 415
ابراهیم امتناع کرد پاسبان ها با او گل آویز شدند، ناگهان ریش او نمایان گردید.
ماموران او را شناختند و شکار بزرگ بدام افتاد ابراهیم را همان شبانه به نگهبانان کاخ مامون تحویل دادند و در آن جا زندانی کردند روز بعد جریان را به مامون اطلاع ،دادند و قرار شد او را نزد مامون ببرند وی را با همان لباس زنانه و نقابی که بر چهره داشت نزد مامون بردند تا همه مردم و بنی هاشم بدانند که او در چه حالی دستگیر شده است و چگونه در بغداد رفت و آمد می کرده است.
هنگامی که ابراهیم را نزد مامون بردند گفت ای ابراهیم حالت چگونه است گفت: یا امیرالمؤمنین شما می توانید قصاص کنید ولی اگر عفو نمایید به تقوا نزدیکتر است کسی که فریب بخورد و خود را به مشقت بیندازد خود را به این مشکلات و سختی ها گرفتار می سازد خداوند تو را بالاتر از همه گناهان من قرار داده و من گناهکار هستم اگر مرا مجازات کنی شایستۀ آن هستم و اگر عفوم کنی به احسانت نیاز دارم.
مامون او را عفو کرد و رهایش ساخت، گروهی گفته اند، مامون او را در خانه احمد بن ابی خالد زندانی کرده و بعد حسن بن سهل از وی شفاعت نمود و آزاد شد بعضی هم نوشته اند هنگامی که مامون می خواست با پوران دخت دختر حسن بن سهل عروسی کند پوران در حجله به وی گفت ابراهیم را به من ببخش او هم از وی در گذشت ابراهیم قصیده ای در مدح مامون گفت که ما آن را در بخش عربی این کتاب آورده ایم.
مامون از هنگامی که در خراسان بود امور عراق را به حسن بن سهل داد و او به همه کارها نظارت می کرد و در حوادث عراق و پیروزی های مامون بر مخالفان نقش مؤثری ایفاء می کرد، او توانست در عراق همه کارها را قبضه کند و طاهر بن حسین را منزوی ،نماید مامون بعد از مراجعت به بغداد او را وزیر خود قرار داد و همه امور لشکری و کشوری خود را به او واگذار نمود.
مامون با دختر او پوران دخت ازدواج کرد و عقد او در خراسان انجام گرفت و ظاهراً امام رضا علیه السلام در مجلس عقد او حضور داشته است، چون مورخان می گویند عقد دختر مامون برای امام رضا و دختر حسن بن سهل در یک روز انجام گرفت، ولی
ص: 416
عروسی مأمون با پوران دخت در عراق انجام شد که بسیار مجلل و با شکوه و افسانه ای برگزار گردید و ذکر آن با این کتاب تناسب ندارد.
حسن بن سهل مانند برادرش فضل بن سهل بسیار باهوش و زرنگ بود و چند سال دستگاه خلافت را بخوبی اداره کرد ولی بعد بیمار شد و دیوانه گردید و مشاعر خود را بکلی از دست داد و او را در خانه حبس کردند و بعد از بغداد به خراسان بردند و درسال 235 در شهر سرخس محل پدران خود جان سپرد اخبار حسن بن سهل بسیار مفصل است و ان شاء الله در کتاب خراسان خواهد آمد.
طاهر بن حسين بن مصعب اصلاً از اهل پوشنج هرات بودند، پدر او حسین از رجال دربار هارون و مامون بود آن ها ایرانی بودند ولی در خراسان به قبیله خزاعه پیوستند و لذا آن ها را خزاعی هم می گویند ولی این نسبت والایی می باشد و آن ها نژاد عربی ندارند، طاهر از طرف مامون فرمانده لشکری شد که برای جنگ با امین از خراسان بیرون شد او امین را شکست داد و مامون را به خلافت رسانید.
بعد از این که مامون وارد بغداد شد او در رقه بود و حکومت آن نواحی را داشت فضل بن سهل و حسن بن سهل با او مخالفت می کردند و عباسیان هم او را به تشیع متهم می نمودند مامون هم به خاطر این که طاهر برادرش امین را کشته بود چندان مایل نبود کاری به او بدهد ولی مامون می دانست که طاهر فرماندهی لایق می باشد و او می تواند خراسان را آرام نگه دارد و مخالفان را در آن جا سرکوب کند.
زبیده مادرامین از دست طاهر بسیار ناراحت بود و اشعاری در مذمت طاهر و این که او فرزندش را بعد از تسلیم و تامین کشته است برای مامون فرستاد ولی با همه این ها مامون به آن اشعار توجهی نکرد و طاهر را برای خود حفظ نمود و او را ارتقاء مقام داد و به عنوان حاکم خراسان که در آن ایام بزرگ ترین منطقه به حساب می آمد معین کرد، و از دروازه بغداد تا اقصای خراسان و سیستان را تحت اختیار او قرار داد.
ص: 417
یحیی بن اکثم در بصره قضاوت می کرد او اصلاً از اهل مرو بود و در عراق اقامت داشت او متهم به فسق و گناه بود، هنگامی که در بصره اقامت داشت بازدست از فساد برنداشت مردمان بصره از اعمال زشت او به مامون شکایت کردند و گفتند او کودکان و جوانان ما را فاسد کرده است و چند بیت نیز به عنوان شاهد برای او فرستادند تا وی حقیقت را دریابد.
هنگامی که مامون به شکایات اهل بصره توجه کرد و اشعاری را که برایش فرستاده بودند قراءت نمود از موضوع شکایت آن ها سخت در شگفت ماند مامون از شاکیان سئوال کرد کدام یک از شما این کارها را از وی مشاهده کرده اید مردمان بصره گفتند: همه می دانند که او اهل فساد می باشد و پیوسته با جوانان در ارتباط است و اعمال او در نزد اهل بصره بر همه روشن است.
مامون دستور داد یحیی بن اکثم را از بصره برداشتند و بعد از مدتی بار دیگر او را به خود نزدیک کرد و در مجالس خود با او گفتگو می نمود فساد اخلاق او چنان بالا گرفت که در همه جا شایع گردید و در سال 215 هنگامی که مامون به مصر رفته بود دستور داد او را گرفتند و به عراق فرستادند اخبار او و اشعاری که دربارهٔ وی گفته اند تناسب با این کتاب ندارد، ما در کتاب خراسان دربارۀ او مفصلاً گفتگو خواهیم کرد.
در سال 218 مامون اعلام کرد قرآن مخلوق و حادث است و در این باره کتابی انتشار دادند و آن را به نظر علما و محدثین رسانیدند این موضوع باعث تفرق و چند دستگی شد و مدت ها جامعه را به خود مشغول کرد مامون این کتاب را به منازل اهل علم م یبردند و از آن ها نظر می خواستند هرکس با آن موافقت می کرد او را رها می کردند و هرکس مخالف بود بازداشت می نمودند.
گروهی از بزرگان اهل حدیث با آن موافقت کردند و نظر خود را کتباً نوشتند، و آزاد شدند جماعتی دو پهلو سخن گفتند و اظهار داشتند قرآن کلام خدا می باشد و مامون
ص: 418
هم امام و خلیفه ماست هر چه او بگوید ما قبول می کنیم چون ممکن است او حدیثی را شنیده باشد که به اطلاع ما نرسیده است این گروه نیز با این کلمات خود را خلاص کردند و آزاد شدند.
عده ای هم مانند ابوصلت هروی با این که در نزد مامون بسیار محترم بودند بغداد را ترک گفتند و چند نفر مانند احمد بن حنبل و سجاده و محمد بن نوح و گروهی دیگرذیل نامه را امضاء نکردند ماموران مامون آن ها را گرفتند و به زندان انداختند جریان این قضیه بسیار مشروح است جویندگان به کتب تاریخ و عقاید رجوع کنند، بانی و مبدع این نظریه بشر بن غیاث بود که مامون را وادار به ترویج این فکر کرد.
ما قبلاً تذکر دادیم که فضل بن سهل در هنگام آغاز مخالفت مامون با امین به وی تذکر داد شما از امروز تظاهر به دینداری و ترویج احکام شرعی نمایید لباس پشمی در بر کنید و ساده زندگی نمایید و جلو فساد را بگیرید مامون هم تا در خراسان بود مجالس بزم و سرور و یا شب نشینی های مجلل و با شکوه ترتیب نمی داد و از ساز و آواز و زنان خواننده و نوازنده استفاده نمی کرد.
بعد از این که وارد بغداد شد تا مدتی به همان روش ادامه داد با این که بغداد مرکز فساد و فحشا بود و در آن جا بهترین خوانندگان و نوازندگان زن و مرد بودند او مجلس بزم و سرور بر پا نکرد و با ندیمان شرابی ننوشید و جامی را رد و بدل نکرد ولی بعد از این که بر اوضاع کاملاً مسلط شد و مخالفان را از میدان بیرون کرد به پدران خود اقتداء نمود و مجلس بزم تشکیل داد.
او با خواص یاران خود و رجال کشوری و لشکری مجلس خصوصی ترتیب داد و ندیمان جوان و زیبارو را دور خود جمع کرد، زیباترین دختران و پسران برای اوساز می زدند و آواز می خواندند و جام های پر از شراب را به او می دادند در این مورد در کتب ادبی مطالب زیادی هست ولی ذکر آن ها در این کتاب مناسب نیست و ما در یک کتاب خاصی که در مورد هارون و مامون تالیف کرده ایم همۀ این ها را جمع نموده ایم.
ص: 419
در سال 215 مامون از راه موصل عازم جنگ با رومیان شد و از طرسوس گذشت و دژی را به نام قره در محاصره گرفت و آن را فتح کرد و بعد از آن چند شهر و در دیگر راهم ،گشود و گروهی را هم اسیر نمود و بازگشت و بعد از آن شنید که پادشاه روم گروهی از مسلمانان را در طرسوس کشته است، او از این جریان برآشفت و بار دیگر عزم رحیل کرد.
در جمادی الاول سال 216 عازم روم شد هنگامی که به مرز رسید پادشاه روم تقاضای صلح کرد، او در هر قله ساکن شد و برادرش را به جنگ فرستاد، در این سفر مامون حدود سی دژ جنگی را فتح کرد و اسیران زیادی به دست آورد، و بعد از طریق کیسوم عازم دمشق شد مامون در سال های آخر عمر خود به جنگ و جهاد می رفت و شهرهای زیادی را در آسیای صغیر فتح نمود که در کتب تواریخ ذکر شده اند.
او در یکی از سفرهای خود وارد دمشق شد در آن جا مردی نزد مامون آمد و گفت: شما به عرب شام همان گونه نگاه کنید که به مردم خراسان نگاه می نمایید مامون به او گفت شما از این حرف ها زیاد می گویید مگر اعراب شام به من کمکی کرده اند شما در فتنه شبت عامری از او حمایت کردید و من هر چه داشتم برای سرکوبی او خرج کردم تا او را از پا درآوردم.
اما اعراب یمن نه آن ها مرا دوست می دارند و نه من از آن ها خوشم می آید، اعراب قضاعه هم هنوز در انتظار خروج سفیانی می باشند اعراب ربیعه هم از روزی که خداوند رسول خود را برانگیخت با خداوند دشمن می باشند که چرا پیامبر را از مضر انتخاب کرده است هرگاه دو نفر عرب از خانه خود برآیند یکی از آن ها حتماً برای قتل و غارت و فساد بیرون شده است دور شو خداوند تو را هلاک کند.
ص: 420
مامون در یکی از سفرها وارد مصر شد، او که روح کنجکاوی داشت دستور داد یکی از اهرام را سوراخ کنند تا درون آن را بنگرد به او گفتند: سوراخ کردن اهرام کار بسیار مشکلی است و ما وسایل سوراخ کردن آن را نداریم، او گفت در هر صورت باید این کار انجام گیرد تا بنگرم در درون آن چه هست کارگزاران او دست به کار شدند و بوسیلهٔ آتش و کلنگ و آهنگران سوراخی در آن پدید آوردند.
آن ها متوجه شدند عرض دیوار بیست ذرع است و در پشت سوراخ آفتابه ای طلائی مشاهده کردند که وزن آن به اندازه هزار دینار بود مامون از دیدن آن ظرف طلائی در شگفت مانده بود بعد پرسید برای سوراخ کردن دیوار اهرام چه اندازه خرج شده است، پس از محاسبه معلوم شد مخارج آن به اندازه بهای همان آفتابه طلائی است که از آن جا بیرون آورده اند مامون آن ظرف طلائی را با خود به بغداد آورد.
در سال 210 مردمان قم مامون را از خلافت خلع کردند و از دادن مالیات دیوانی سرباز زدند علت مخالفت مردمان قم با مامون این بود که وی هنگام حرکت از خراسان وارد شهر ری شد و چند روز در آن جا اقامت گزید و مقداری از مالیات مردم آن جا را کم کرد و به آن ها محبت نمود، هنگامی که اهل قم از این جریان اطلاع پیدا کردند برای مامون پیام فرستادند که به آن ها نیز توجهی بنماید.
مالیات دیوانی قم در ایام مامون دو میلیون در هم بوده است مامون به درخواست مردم قم توجهی نکرد و خواسته های آنان را انجام نداد آن ها هم مالیات خود را ندادند و او را خلع کردند مامون علی بن هشام را به قم فرستاد و با آن ها جنگ نمود، در جنگ مردم قم شکست خوردند و رئیس آن ها کشته شد، علی بن هشام برج و باروی قم را ویران ساخت و هفت میلیون درهم از آن ها گرفت.
ص: 421
ما قبلاً در این مبحث نقل کردیم که بنی عباس مامون را به رفض و تشیع متهم کردند و گفتند او شیعه شده و علی بن موسی الرضا علیه السلام را به خلافت برگزیده است و در این مورد شعری هم به مامون نسبت داده اند هنگامی که بین او و ابراهیم بن مهدی منافرت و ستیز بود بین آن دو ابیاتی رد و بدل شده است. مسعودی گوید مامون که اظهار تشیع می کرد گفت:
إذا المُرْجِيُّ سَرَّكَ أن تراه *** يَمُوتُ لحينه من قبل مَوْتِهِ
وجدد عنده ذکری علی *** و صل على النبي و آل بيته
ابراهیم بن مهدی که از تسنن حمایت می کرد در پاسخ او گفت:
اذالشیعی جمجم في مقال *** فسرّك ان يبوح بذات نفسه
فصلّ على النبيّ و صاحبيه *** وزیریه و جاریه برمسه
در مورد انتخاب مامون امام رضا علیه السلام را به عنوان خلافت و ولایتعهدی سخن بسیار گفته شده و ما هم در این مورد بحث کردیم و مطلب همان است که گفته اند چون مامون به خاطر قیام علویان و فرزندان موسی بن جعفر بیم داشت خلافت را از دست بدهد امام رضا را احضار کرد و او را ولایتعهد خود ساخت و هنگامی که علویان را خانه نشین کرد امام رضا را هم شهید نمود و خود بر اوضاع مسلط گردید.
در مورد امام رضا علیه السلام می توان پذیرفت که مامون تظاهر به تشیع می کرده ولی مامون بعد از شهادت حضرت رضا کارهایی کرده که قابل تامل و دقت می باشد مامون بعد از این که از خراسان وارد بغداد شد بر اوضاع و احوال مسلط گردید، بنی عباس همه دور او جمع شدند و ابراهیم بن مهدی از ترس مخفی شد و بعد از سال ها اختفا دستگیر شد و مامون هم از وی در گذشت.
قیام های پراکنده در اطراف و اکناف را سرکوب ساخت و دیگر کسی نبود تا باوی مخالفت کند او چنان فکرش از داخل کشورش آسوده شده بود که به فکر جنگ و جهاد با کفار روم مشغول شد و لشکر جمع آوری کرد و به طرف روم حرکت نمود و دژها و شهرهای زیادی را در آسیای صغیر فتح کرد و بر وسعت قلمرو اسلامی افزود و به شام
ص: 422
و مصر مسافرت نمود و از اهرام دیدن کرد.
ما اینک در پایان این مبحث کارهایی که مامون بعد از بازگشت از خراسان و شهادت امام رضا سلام الله علیه در مورد اهل بیت علیهم السلام و مخصوصاً امير المؤمنين سلام الله علیه انجام داده به نظر خوانندگان می رسانیم و قضاوت در آن را به خوانندگان ارجمند و محققان و صاحبنظران واگذار می کنیم این کارها را مامون در زمانی انجام داده که بر اوضاع مسلط بوده و از هیچ کس واهمه نداشته است، و بزرگ ترین مرد نیرومند سیاسی و مذهبی در جهان خود بوده است.
در سال 215 حضرت ابوجعفر جواد علیه السلام وارد عراق شد و مامون او را گرامی داشت و دخترش ام الفضل را به آن جناب تزویج ،کرد، و سپس همراه زوجه اش برای حج حرکت کردند و بعد در مدینه اقامت گزیدند این کار مامون باردیگر عباسیان را ناراحت کرد و آن ها سخت به وی اعتراض کردند ولی مامون به گفته های مغرضانه آن ها ترتیب اثر نداد و دخترش را همراه آن حضرت به مدینه فرستاد.
شيخ مفيد رحمة الله علیه در کتاب ارشاد می فرمایند: هنگامی که مامون از فضل و کمال و علم و ادب و عقل و دانش امام جواد مطلع شد، به او علاقه مند گردید و دخترش ام الفضل را به او تزویج کرد مامون امام جواد را بسیار احترام می کرد و تعظیم و تکریم می نمود او در مجالست با حضرت جواد سلام الله علیه دریافت که هیچ کس در علم و کمال به او نمی رسد و او از همگان داناتر است.
عباسیان هنگامی که دریافتند مامون قصد دارد دختر خود را به آن حضرت بدهد در منزل مامون اجتماع کردند و گفتند شنیده ایم شما در نظر گرفته اید دختر خود را به ابن الرضا بدهید ما می ترسیم خلافت از دست ما بیرون ،شود شما خود م یدانید که خلفای قبل از شما به این خاندان توجهی نداشتند خلفا آن ها را تبعید می کردند و یا تحقیرشان می نمودند و اکنون از این کار خودداری کنید.
مامون در پاسخ آن ها گفت: حوادثی که بین شما و آل ابی طالب پیش آمد تقصیر شما بود اگر انصاف بدهید و حق را مورد توجه قرار دهید آن ها به امامت و خلافت
ص: 423
شایسته تر می باشند اگر پدران من به آن ها ظلم می کردند و حق آن ها را گرفتند، آنان به این وسیله قطع رحم کردند. من به خداوند پناه می برم که اگر نسبت به آن ها ظلمی انجام دهم و بخواهم قطع رحم بکنم.
من درباره علی بن موسی الرضا که او را برای خلافت انتخاب کردم هرگز پشیمان نیستم من به او گفتم خلافت را قبول کنید و من کناره گیری می کنم ولی او قبول نکرد و خداوند هر چه مقدر کند پیش می آید اکنون فرزند او محمد بن علی ابوجعفر بر کافه اهل علم و فضل برتری دارد اگر چه او از نظر سن و سال کوچک می باشد ولی علم او از همه بیشتر است و بعد برای شما معلوم خواهد شد که او در چه موقعیتی از علم و کمال است.
عباسیان به سن او اعتراض کردند گفتند: بگذارید او مقداری درس بخواند و فقه بیاموزد مامون به آنان گفت: وای بر شما من این جوان را می شناسم، او از خاندانی است که علم و فضیلت را از یکدیگر به ارث می برند پدران او از علم و ادب مردم بی نیاز بودند آن ها همه چیز را در حد کمال می دانند اکنون بروید او را امتحان کنید تا روشن شوید و بدانید که او همه چیز می داند بنی عباس مجلسی ترتیب دادند و یحیی بن اکثم قاضی القضاة آمد و با آن جناب به گفتگو نشست و مجاب شد و رسوا گردید که شرح آن در ارشاد آمده است.
فدک نام یک دهکده در حجاز می باشد که در آن نخلستان ها و باغ های زیادی بود، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فدک را در ایام حیات خود به حضرت زهرا سلام الله علیها بخشیدند ولی بعد از وفات آن حضرت و جریان سقیفه بنی ساعده ابوبکر فدک را از حضرت زهرا سلام الله علیها گرفت و زهرای اطهر هر چه احتجاج کرد و شاهد آورد ابوبکر آن را مسترد نداشت.
مسأله فدک بسیار مشروح و مفصل در کتاب ها مورد بحث قرار گرفته و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه بطور مبسوط دربارۀ آن گفتگو کرده است، مامون در هنگام خلافت خود فدک را به فرزندان حضرت زهرا علیها السلام برگردانید و دعبل
ص: 424
خزاعی در این باره گفت:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا *** برد مامون هاشما فدكا
شيخ مفيد رضوان الله علیه در کتاب امالی خود روایت می کند که مامون دعبل خزاعی را تامین داد و او را احضار کرد هنگامی که دعبل خزاعی نزد مامون رفت و در مقابل او قرار گرفت مامون گفت: ای دعبل قصیده بزرگ خود را برای من بخوان دعبل انکار کرد و گفت من قصیده ای که مورد نظر شما می باشد نگفته ام.
مامون گفت: ای دعبل تو در امان من می باشی قصیده را برای من بخوان و از کسی ترس نداشته باش دعبل هم قصیده را برای مامون قراءت کرد، این قصیده طولانی و مفصل است و ما در این جا چند بیت آن را از امالی مفید نقل می کنیم و یاقوت حموی نیز چند شعر آن را در معجم البلدان نقل می کند.
لم يبق حي من الاحياء نعلمه *** من ذى يمان ولا بكر ولا مضر
الا وهم شركاء في دمائهم *** كما تشارك أيسار على جزر
قتلا و اسرا و تخويفا و منهبة *** فعل الغزاة بارض الروم والخزر
أرى امية معذورين ان قتلوا *** و لا أرى لبني العباس من عذر
قوما قتلتم على الاسلام أولهم *** حتى اذا استملكوا جاز و اعلى الكفر
ابناء حرب و مروان و اسرتهم *** بنو معيط ولاة الحقد والوغر
اربع بطوس على قبر الزکی بها *** ان كنت تربع من دين على وطر
هیهات كل امرئ رهن بما كسبت *** له يداه فخذ ما شئت أو فذر
راوی حدیث گوید: هنگامی که مامون این ابیات را از دعبل شنید عمامه خود را بر زمین زد و متوجه دعبل شد و گفت ای دعبل تو در این ابیات براستی سخن گفته ای و حقیقت را اظهار داشته ای.
در سال 212 مامون اعلام کرد که علی بن ابی طالب سلام الله عليه بعد از رسول
ص: 425
خدا صلی الله علیه و آله از همگان افضل می باشد و هیچ کدام از صحابه در فضیلت به او نمی رسند و در این مورد مجلسی بزرگ تشکیل داد و علما و فقها را دعوت کرد و در این مورد به مذاکره و مناظره پرداخت. مؤلف كتاب عقد الفرید این مجلس را مشروحاً نقل کرده است.
او می گوید: یحیی يحيى بن اكثم قاضی القضاة مامون گفت: فردا با چهل نفر از فقیهان که از مسائل علمی آگاه باشند و پاسخ سئوالات را نیکو بدهند در نزد من حاضر شوید او می گوید ما نام چهل نفر را به اطلاع مامون رساندیم و او هم پذیرفت، روز بعد هنگام طلوع فجر به کاخ مامون رفتیم، او در آن وقت لباس پوشیده و در انتظار ما نشسته بود.
ما نخست نماز گزاردیم و بعد غلام مامون آمد و گفت: مامون منتظر شما می باشد ما بر مامون وارد شدیم و بر وی سلام کردیم او لباس سیاه در بر کرده و عمامه ای بر سر نهاده و در جای خود نشسته بود بعد از مراسم سلام به ما اجازه جلوس داد، و بعد از آن وارد بحث دربارۀ فضیلت علی علیه السلام شدند و اخبار و روایات وارده را مورد بحث قرار دادند.
در پایان این مناظره بسیار طولانی و شیرین که همگان به افضلیت علی علیه السلام تصریح کردند، مامون گفت: بار خدایا من آن ها را نصیحت کردم و حق را به آن ها نشان دادم و هر چه برگردنم بود ادا نمودم بار خدایا من با محبت و ولایت علی به تو تقرب می جویم این مجلس مفصل را ما در بخش عربی این کتاب نقل کرده ایم جویندگان به آن جا مراجعه کنند.
یحیی بن اکثم گوید: یکی از روزها مامون مشغول وضو گرفتن بود، و او در حالی که وضو می گرفت با خود می گفت: متعتان كانتا محللتان في زمن رسول الله صلى الله عليه وآله و انا احرمهما و اعاقب عليهما مالك ياجعل مالك يا جعل ؟! مقصود مامون اشاره به عقد موقت و طواف نساء بود که خلیفه دوم آن ها را تحریم کرد.
يحيى بن اكثم متوجه جریان شد و گفت: اگر نسبت به خلیفۀ دوم این گونه
ص: 426
سخنان بر زبان جاری کنی و باوی به مخالفت برخیزی جامعه با تو مخالف می شود و در میان مردم اضطراب پیدا می گردد. مامون تصمیم گرفته بود در این دو موضوع تجدید نظر کند و بار دیگر سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به مورد اجرا بگذارد، ولی يحيى جلو آن را گرفت
در سال 212 مامون طی بخشنامه ای اعلام کرد کسی حق ندارد از معاویه تمجید کند و یا از او به نیکی یاد نماید و یا او را بر یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه مقدم بدارد جریان قضیه از این قرار بود که در یکی از شب ها مامون با گروهی از ندیمان خود نشسته بود یکی از حاضران حديث مطرف بن مغیره را در مجلس مامون مطرح کرد و آن حدیث این است:
مطرف گوید: من به اتفاق پدرم مغيرة بن شعبه نزد معاویه رفتیم پدرم همواره با او گفتگو می کرد و از هر بابی سخن می گفت و از عقل و هوش معاویه تعریف و توصيف می نمود. در یکی از شب ها پدرم از نزد معاویه برگشت و ما او را پریشان و اندوهگین دیدیم ما مدتی صبر کردیم تا او سر حال بیاید و غصه اش برطرف شود.
ما گمان کردیم در منزل معاویه حادثه ای پیش آمده و او را ناراحت کرده است و یا این که ما مرتکب کاری شده ایم و او را ناراحت کرده ایم من پرسیدم چرا اندوهگین هستی؟ پدرم گفت: ای فرزند من از نزد پلیدترین شخص می آیم گفتم: موضوع چیست؟ پدرم گفت: من با معاویه در خلوت گفتگو می کردیم و از اوضاع و احوال سخن می گفتیم.
من به معاویه گفتم: یا امیرالمؤمنین اکنون که بر اوضاع مسلط شده ای در جامعه عدالت را توسعه بده و به کارهای نیک مشغول باش تو اکنون بزرگ شده ای و بهتر است به برادرانت از بنی هاشم برسی و با آن ها رفتار نیک داشته باشی، اکنون هنگام صله ارحام است و آن ها هم قدرتی در دست ندارند تا از آن ها بترسی.
معاویه در پاسخ من گفت ای مغیره تو از مطلب دور هستی، ابوبکر به حکومت رسید و عدالت کرد و کارهایی هم انجام داد و بعد درگذشت و اکنون فقط نام او مانده
ص: 427
است و گاهی از وی یاد می کنند بعد از او عمر آمد و او هم بسیار کوشید و ده سال فعالیت کرد او هم درگذشت و فقط گاهی از وی یاد می شود، عثمان هم چند صباحی حکومت کرد و مرد و فقط نامی از وی مانده است.
اما محمد هاشمی در هر روز پنج بار نام او را در اذان ها می گویند و اشهدان محمداً رسول الله از هر کوی و برزن بلند است با این وضع چگونه نام ما باقی خواهد ماند، ای بی مادر این چه سختی است که می گویی خیر من باید این نام را از بین ببرم و آن را دفن نمایم تا دیگر ذکری از او نباشد. هنگامی که مامون این سخنان را شنید امر کرد معاویه را در منابر لعن کنند و امر او به همه جا ابلاغ شد.
این اثیر در کامل التواریخ نوشته است که مامون در هنگام مرگ وصیت کرد وقتی که خواستند بر جنازه او نماز بگزارند پنج تکبیر بگویند، و این موافق با عقیده شیعه می باشد و اهل سنت و جماعت در نماز میت چهار تکبیر می گویند و مذاهب چهارگانه به این موضوع تصریح کرده اند و پنج تکبیر را جایز نمی دانند.
در کتاب الفقه على مذاهب الاربعه فتواهای ائمه اربعه را نقل می کند و می گوید فقهای اهل سنت گفته اند در نماز میت بیش از چهار تکبیر جایز نیست، و اگر کسی بیش از چهار تکبیر گفت، مامومان می توانند بعد از گفتن چهار تکبیر از جنازه دور شوند و نماز را قطع کنند، و وصیت مامون در هنگام مرگ مؤید کسانی است که وی را شیعه می دانند.
یکی از وصیت های مامون در هنگام مرگ دربارهٔ احسان و نیکی کردن به اولاد على علیه السلام بود. او به برادرش معتصم وصیت کرد و گفت: پسر عمویانت که فرزندان امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می باشند باید مورد محبت تو قرار گیرند، با آن ها بخوبی رفتار کن و در مورد آنان نیکی نما، اگر از آن ها خطایی دیدی در گذر و نیکان آن ها را نزد خود بپذیر و به آن ها رسیدگی کن.
ص: 428
مامون در هنگامی این وصیت ها را انجام می دهد و به جانشینان خود توصیه می کند که ساعات آخر عمر او می باشد و بطور کلی ما هشت مورد درباره او به دست آوردیم که نشانه علاقه او به علی علیه السلام و فرزندان او می باشد و به خاطر همین مطالب سید بن طاووس و علی بن عیسی اربلی او را شیعه می دانند.
در سیزدهم جمادی الاخر سال 218 مامون در بدندون در ناحیه طرسوس نزدیک دریای روم بیمار شد مامون برای جهاد به طرف روم لشکرکشی کرده بود، و بعد از فتح چند حصار جنگی فاتحانه به طرف شام در حرکت بود تا آن گاه که به ناحیه بدندون رسید، سرزمین خرم و زیبا و چشمه های آب نظرش را جلب کرد.
مامون امر کرد سراپرده مخصوص او را روی چشم های بر پا کردند، او کنار چشمه قرار گرفت و برادرش معتصم هم نزد او نشست آن ها پاهای خود را در میان آب سرد چشمه نهادند آبی بسیار سرد بود مامون به برادرش گفت: از این آب سرد بیاشام آیا تا کنون آبی سردتر و صاف تر از این دیده ای؟
معتصم از آن آب نوشید و گفت: آبی گواراتر از این ننوشیده ام مامون گفت: دوست داری در کنار این آب چه طعامی بخوری معتصم گفت: هر چه تو میل داشته باشی آن گواراتر می باشد مامون گفت: خرمای تازه آزاد در این هنگام برید وارد شد و خرمای مورد نظر را آورد.
خرماها را نزد مامون و معتصم بردند، خرما چنان تازه بود که گویی از درخت کنده و آورده اند آن ها تعجب کردند چیزی را که آرزو کرده بودند به آن ها رسید آن دو برادر مقداری از آن خرما را خوردند و بعد از روی آن آب نوشیدند، و در دم تب کردند، و حالشان دگرگون شد و حال مامون از همه بدتر شد و تب شدیدی او را فرا گرفت.
در پاره ای از کتب تاریخ ذکر شده که در آن چشمه ماهی های زیبایی مشاهده می شدند، مامون دستور داد یکی از آن ماهی ها را برایش صید کنند، خادمان با کوشش یک ماهی را از آب بیرون آوردند ولی ماهی بار دیگر از دست آن ها رها شد و با شدت خود را به آب زد و مقداری از آب چشمه به سر و صورت مامون پاشیده شد و بلافاصله
ص: 429
بدنش لرزید.
مامون گفت: می لرزم بدنم را کرم کنید، هر چه بر روی او افکندند او همچنان می گفت بدنم می لرزد، تب شدیدی او را فرا گرفت پزشکان به معالجه او پرداختند ولی او از شدت تب مضطرب ،بود مامون دریافت که عمرش به آخر رسیده است او نامه ای به ولایات و شهرها نوشت که برادرش معتصم را به عنوان خلیفه و جانشین خود معین کرده و مردم باید از وی اطاعت کنند.
مامون که قبلاً فرزندش عباس را به عنوان ولیعهد انتخاب کرده بود و مقرر شد که وی بعد از پدرش خلیفه شود معلوم نیست چه مسائلی در این جا پیش آمد که او را نادیده گرفت و برادرش معتصم را به خلافت برگزید و هنگام انتخاب معتصم عباس هم حضور داشت و او به خلافت عمویش رضایت داد.
مامون در هنگام مرگ وصیتنامه ای مفصل تنظیم کرد و به برادرش معتصم داد تا آن ها را به کار گیرد و بعد گفت: مرا بالای بلندی ببرید تا باردیگر به لشکریان خود نظاره کنم او را هنگام شب بالای تپه ای بردند او از بلندی سراپرده ها را مشاهده کرد و چراغ ها را تا مسافت زیادی که فضا را روشن نموده بود از نظر گذرانید و وسعت لشکرگاه را دید.
مامون سرانجام درشب دوازدهم ماه رجب سال 218 درگذشت در حالی که ابن ماسویه طبیب هم در بالینش نشسته بود هنگام احتضار شهادتین را بروی تلقین می کردند ابن ماسویه گفت: او را رها کنید، او اکنون خدا و مانی را از هم تشخیص نمی دهد، نمی دهد مامون دیدگان خود را بازکرد و می خواست مشتی بروی بزند که از شدت ضعف دستش بالا نرفت و خواست سخن بگوید ولی زبانش از گفتن بازمانده بود.
او در آخرین لحظات زندگی به سخن آمد و گفت: یا من لايموت ارحم من يموت، و بعد از این جان سپرد پسرش عباس و برادرش معتصم جنازه او را به طرسوس حمل کردند و در منزل خاقان خادم هارون الرشید دفن نمودند و صد نفر هم نگهبان در آن جا مستقر نمودند که به هر یک از آن ها نود در هم حقوق می دادند مامون بیست سال و پنج ماه و بیست و سه روز مستقلاً خلافت کرد.
قبر او هم اکنون در طرسوس کنار مرز ترکیه و سوریه نزدیک دریا موجود است،
ص: 430
و از میان خلفای بنی عباس تنها قبر مامون مانده است و قبور بقیهٔ خلفا همه ویران شده اند و اثری از آن ها در دنیا نیست، مامون مرد عجیبی بود و زندگی او بسیار مفصل است و ما در بخش عربی این کتاب تمام اخبار و خصوصیات او را نقل کرده ایم.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند که ما آن ها را در مسند الرضا کتاب آداب حديث 41 و کتاب تفسیر حدیث 37- 111- و کتاب طلاق حدیث 13 و کتاب وصايا حدیث 11 و کتاب نوادر حدیث 103- 108 نقل کرده ایم.
در كتب رجال شیعه و سنی نامی از وی برده نشده است و او از امام رضا سلام الله عليه دو روایت نقل کرده است و ما آن دو حدیث را در کتاب امامت روایت 93 و 94 نقل کرده ایم او می گوید حضرت رضا سلام الله علیه از پدرش و او از پدرانش عليهم السلام روایت می کند که علی علیه السلام فرمودند:
از من در موضوع کتاب خداوند سئوال کنید به خداوند سوگند هر آیه ای که در شب و یا روز بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرود آمد و یا در سفر و حضر بر آن جناب نازل شد رسول خدا آن آیه را برای من قراءت کردند و تاویل آن را هم به من تعلیم دادند در این هنگام ابن کواء برخاست و گفت پس آیاتی که در غیبت شما نازل می شد چگونه بود؟
على علیه السلام فرمودند: هرگاه آیه ای بر آن حضرت فرود می آمد و من غایب ،بودم بعد از آن که خدمت آن بزرگوار می رسیدم آیه را برای من می خواندند و تاویل آن را هم به من یاد می دادند و من از تفسیر و تاویل آیات قرآن مطلع می شدم.
ص: 431
نام این راوی فقط در مسندالرضا علیه السلام ،آمده و مؤلف جامع الرواة نيز گوید: محمد بن آدم مدائنی از یاران و راویان امام رضا علیه السلام بوده و به زرقان معروف می باشد. او از راویان مجهول است و درکتب رجال ذکری از وی نیست، ما روایت او را از امام رضا سلام الله عليه در کتاب نکاح حدیث شماره 56 نقل کرده ایم.
محمد بن آدم گوید: امام رضا سلام الله علیه درباره مردی که به کنیزش می گوید من تو را آزاد کردم و مهریه ات را به جای آزادیت گذاشتم فرمودند: این نوع آزادی مانعی ندارد ولی بعد از آزادی آن زن مخیر است با آن مرد ازدواج کند و یا مرد دیگری را اختیار نماید اما من دوست می دارم اگر او با مولایش ازدواج کرده مولایش چیزی به او بدهد.
از این محدث نیز نامی در کتب رجال حدیث نمی باشد و او یکی از راویان ناشناخته است. او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند، ما آن حدیث را در کتاب رجال مسندالرضا عليه السلام روایت شماره 74 نقل کرده ایم و آن حدیث در مذمّت يونس بن عبد الرحمان نقل شده است.
ابو جریر قمی یکی از ثقات اصحاب و راویان امام رضا علیه السلام بوده و شرح
ص: 432
حال او زیر شمارهٔ 22 در این کتاب ،گذشت ولی محمد بن ابی جریر مجهول است و شرح حالی از وی در دست نمی باشد و نام او فقط در همین حدیث که از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده آمده است، او همراه پدرش در محضر امام بوده و حدیث را از آن بزرگوار شنیده است.
ما آن حدیث را در کتاب نکاح روایت شمارهٔ 17 نقل کرده ایم او می گوید من همراه پدرم در محضر مبارک حضرت رضا سلام الله علیه بودیم امام علیه السلام به پدرم فرمودند: هر کس امام حسین علیه السلام را زیارت کند و عارف به حقش باشد مانند آن است که در بالای عرش با خداوند همسخن شده است و بعد این آیه شریفه را تلاوت کردند: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾.
از این راوی در کتب رجال ذکری نشده است، او از امام رضا سلام الله عليه فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در کتاب مسند الرضا علیه السلام کتاب امامت حدیث شمارهٔ 208 نقل کرده ایم و آن حدیث چنین است:
محمد بن ابی یعقوب بلخی گوید: از امام رضا سلام الله علیه پرسیدم چرا امامت در فرزندان امام حسین علیه السلام قرار گرفت و فرزندان امام حسن سلام الله علیه به آن مقام نرسیدند امام علیه السلام فرمودند: مشیت خداوند بر آن تعلق گرفته و خداوند از آن چه می کند مورد سئوال قرار نمی گیرد.
این راوی مشترک بین چند نفر از اهل حدیث بود که همگان با حضرت رضا علیه السلام معاصر بوده اند ولی ظاهراً او محمد بن ابراهيم حضینی اهوازی می باشد، زیرا
ص: 433
حسین بن سعید در دو جا از وی روایت می کند ولی شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر کرده و تنها به نام او اکتفا نموده و از خصوصیات او چیزی نگفته است.
کشی در رجال خود گوید: حمدان حضینی می گفت به امام جواد سلام الله علیه عرض کردم برادرم درگذشت امام فرمودند: خداوند برادرت را رحمت کند که او از خواص شيعيان من بود علامه حلی نیز در خلاصه او را به عنوان محمد بن ابراهیم حضينی اهوازی ذکر می کند و روایت شیخ کشی را از امام جواد سلام الله علیه از وی نقل کرده است.
او از امام رضا سلام الله یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب صلوة مسند الرضا حدیث شماره 44 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا سلام الله علیه سئوال کردم: نمازگزاران در جامه ای که در آن ابریشم باشد چگونه است امام فرمودند: من نامه شما را قراءت کردم و نماز گزاردن در آن مانعی ندارد.
از این راوی در کتب رجال و سیر نامی نیست از روایت او معلوم می گردد که وی امیر شرطه محمد بن سلیمان بن داود بن حسن بن علی علیه السلام حاکم مدینه بوده است این محمد بن سلیمان هنگام تسلط ابوالسرايا بر کوفه در مدینه حکومت می کرد و از محمد بن ابراهیم معروف به طباطبا ترویج می نمود و مردم را به بیعت با وی ترغیب می کرد.
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در کتاب امامت
ص: 434
مسند الرضا تحت شمارهٔ 279 ذکر کرده ایم او می گوید: گروهی از خویشاوندانم نزد من جمع شدند و تعدادی از قرشیان هم با آن ها بودند آن جماعت بعد از این که با وی بیعت کردند اظهار داشتند:
اگر شما دنبال ابوالحسن رضا علیه السلام بفرستید و او هم بیاید و با ما همکاری کند، ما قدرت پیدا می کنیم و وحدت ما حفظ خواهد شد محمد بن سلیمان گفت: شما نزد او بروید و سلام مرا به او برسانید و بگویید خویشاوندانت در این جا جمع شده اند و دوست دارند شما هم در این جا با آنان شرکت داشته باشید.
اکنون اگر میل دارید با ما باشید هر چه زودتر بیایید راوی گوید: من خدمت آن حضرت رفتم در حالی که در حمراء اقامت داشتند پیام حاکم مدینه را به آن جناب ابلاغ کردم، امام علیه السلام فرمودند: سلام مرا به محمد بن سلیمان برسانید و به او بگویید بعد از بیست روز نزد شما خواهم آمد او گفت من به مدینه بازگشتم و جریان را به محمد گفتم.
ما چند روز را گذراندیم و در انتظار بودیم تا پس از انقضاء مدت معین امام رضا سلام الله علیه در اجتماع ما شرکت کند بعد از این که هجده روز گذشت و رقاء یکی از فرماندهان لشکر جلودی به مدینه آمد و با ما جنگ کرد و ما هم شکست خوردیم وفرار کردیم در هنگام فرار از ناحیه صورین می گذشتم که صدایی به گوشم رسید متوجه شدم امام رضا علیه السلام را مشاهده کردم فرمودند: بیست روز گذشت یا خیر.
احمد بن محمد برقی او را در رجال خود از اصحاب امام حسن عسکری عليه السلام ذکر می کند و وی را به نام محمد بن احمد بن مطهر بغدادی یاد کرده است، ولی شیخ در رجال گوید: او از یاران امام هادی و عسکری علیهما السلام بوده و از شاگردان و پیروان یونس بن عبدالرحمان و از اهل بغداد می باشد و علامه حلی او را به عنوان محمد بن حمدان ذکر کرده است.
ص: 435
شیخ ابوجعفر صدوق رضوان الله عليه در مشيخه من لا يحضره الفقيه احمد بن مطهر را از یاران امام حسن عسکری می داند و روایات او را از طریق عبدالله بن جعفر حمیری نقل می کند و اردبیلی در جامع الرواة به موارد روایات او در کتب اربعه اشاره کرده است.
با این که علمای رجال او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر نکرده اند ولی حدیث او از امام علیه السلام در مسندالرضا آمده و ما آن را در کتاب نوادر مسند حدیث شماره 20 ذکر کرده ایم محمد بن احمد گوید: برای آن حضرت نوشتم گروهی گفته اند هرکس روز چهارشنبه به مسافرت برود از آن سفر مراجعت نخواهد کرد و یا اگر در آن روز حجامت نماید بهبودی پیدا نمی کند.
امام علیه السلام فرمودند این سخن کسانی می باشد که فال بد می زنند و حقیقت ندارد هرکس روز چهارشنبه به مسافرت برود از هر آفت و مرضی مصون می ماند و خداوند حاجت او را روا می کند و هرکس ر آن روز حجامت نماید خداوند او را شفا می دهد و محل حجامت وی را بزودی بهبودی می بخشد و او را از هر نقاهتی حفظ می کند.
از این راوی در کتب رجال ذکری به میان نیامده است او ظاهراً از طالقان خراسان است که اینک خرابه های آن در غرب رود جیحون و شرق مرو موجود است او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در کتاب احتجاجات مسند الرضا حدیث شماره 14 نقل کرده ایم و آن حدیث این است:
او می گوید: مردی در خراسان سوگند یاد کرد معاویه از اصحاب رسول خدا نیست و اگر او از اصحاب باشد زنم مطلقه است فقهای خراسان فتوا دادند معاویه از
ص: 436
اصحاب رسول خدا صلى الله علیه می باشد و باید آن مرد زنش را طلاق دهد ولی امام رضا علیه السلام با فقها مخالفت کردند و فرمودند: زن او نباید طلاق داده شود.
فقها برای آن حضرت نامه ای نوشتند و گفتند: شما از کجا این سخن را می گویید و برهان شما چیست؟ امام رضا سلام الله علیه فرمودند: من این سخن را از روایت شما می گویم شما در کتاب های خود روایت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه وآله در هنگام فتح مکه که مردم آمده بودند مسلمان شوند و پیرامون آن جناب ازدحام کرده بودند فرمود:
ای اهل مکه شما خوب هستید و اصحاب من هم خوب می باشند و بعد از فتح مکه دیگر هجرتی نیست و مهاجرت با فتح مکه منقطع گردید، رسول خدا صلى الله عليه وآله هنگام فتح مکه اعلام کردند مهاجرت از امروز قطع شد و مسلمانان مکه را در زمرهٔ اصحاب قرار نداد پس بنابراین معاویه از اصحاب نیست فقها هم نظر آن حضرت را تایید کردند و آن زن مطلقه نشد.
او از بزرگان اهل حدیث و ثقات رجال بوده و علما و فقهای شیعه در کتب خود وی را ستوده اند. شیخ طوسی در رجال خود او را ذکر کرده و گوید: محمد بن اسحاق بن عمار صیرفی کوفی از بزرگان اهل حدیث و اجله راویان است و از امام کاظم و رضا سلام الله عليهما روایت می کند و در فهرست نیز او را از مصنفان و مؤلفان شیعه یاد می کند.
نجاشی در رجال خود گوید: محمد بن اسحاق تغلبی از ثقات به شمار می رود و از موسى بن جعفر عليهما السلام روایت می کند او کتابی هم تالیف کرده که گروهی از راویان از وی روایت می کنند شیخ مفید در ارشاد گوید: محمد بن اسحاق بن عمار همان است که نصوص امامت حضرت رضا علیه السلام را روایت می کند.
از این روایت معلوم می گردد که وی از خواص و یاران امام کاظم سلام الله عليه
ص: 437
بوده است، و بعد گفته: محمد بن اسحاق از اهل ورع و دیانت و فقه و ثقات و از شیعیان آن حضرت به شمار می رفته علامه حلی در خلاصه او را در بخش اول ذکر می کند و از ابن بابویه نقل می کند که محمد بن اسحاق از واقفیه بوده است.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث روایت کرده و ما آن ها را در مسندالرضا كتاب صلوة حدیث 82- 83 و در کتاب معیشت حدیث 11- 13 و در کتاب جنائز حدیث 25 و در کتاب رجال حدیث 21 نقل کرده ایم.
محمد بن اسحاق گوید: ما سه ماه بعد از وفات زکریا بن آدم عازم حج شدیم، در بین راه کتاب امام رضا علیه السلام بما رسید امام علیه السلام نوشته بودند تو از وفات زکریا بن آدم گفتگو کرده بودی، خداوند او را رحمت کناد در آن روزی که متولد شد و روزی که درگذشت و روزی که سر از گور درآورد و برای حساب در پیشگاه خداوند حاضر گردد.
زکریا بن آدم در هنگام زندگی با حق آشنا بود و حق را می شناخت و از آن دفاع می کرد و شکیبایی از خود نشان داد، او به آن چه خدا و رسول دوست داشتند ابراز علاقه کرد و به آن محبت داشت، او در حالی که طرفدار حق بود جهان را وداع گفت، او در دین تبدیل و تحریف نکرد و راه انحراف را در پیش نگرفت و بر صراط مستقیم ثابت ماند.
خداوند به او در برابر اعمال نیکش پاداش دهد و به آن چه آرزو داشت برساند، تو از شخصی نام برده ای و او را به ما توصیه کرده ای ولی نمی دانی مادربارۀ او چه نظری داریم، ما او را بهتر از تو می شناسیم و شناخت ما بیشتر از تو می باشد، مقصود از آن شخص حسن بن محمد بن عمران قمی می باشد که محمد بن اسحاق دربارۀ او مکاتبه کرده بود.
ص: 438
ظاهراً این راوی از اهل سنت بوده و در شهر نیشابور حضرت رضا علیه السلام را ملاقات کرده و از آن بزرگوار اخذ حدیث کرده است در کتب رجال اهل سنت از وی عنوان نشده و از زندگی و خصوصیات او اطلاعی در دست نیست و معلوم نمی باشد چرا وی را مهمل و مجهول قرار داده اند و او را که ظاهراً از بزرگان اهل حدیث بوده ذکر نکرده اند.
علمای رجال شیعه هم او را در کتب خود نیاورده اند، تنها شیخ ابوجعفر طوسی رضوان الله علیه در کتاب رجال خود او را عنوان کرده و گوید: او از اصحاب امام رضا علیه السلام می باشد و از زندگی و حالات او چیزی نگفته و تنها به نام او اکتفاء کرده است و حتی از مذهب و طریقه او هم چیزی بیان نکرده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند، هنگامی که امام رضا شهر نیشابور را ترک می گفت و عازم مرو بود او و گروهی از محدثان جلو مرکب آن جناب را گرفتند و از آن بزرگوار خواستند تا برای آن ها حدیثی املا کند امام هم سر مبارک خود را از عماری بیرون کردند و حديث معروف سلسلة الذهب را برای آن ها املا فرمودند.
ما حديث او را در باب مسیر امام رضا به خراسان مجلد اول صفحه 63 نقل کرده ایم علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف الغمة نقل می کند که محمد بن عبدالكريم بن هوازن قشیری خبوشانی در سال 596 در شهر نیشابور گفتند که گروهی از محدثان نیشابور به حضرت رضا علیه السلام عرض کردند اکنون که شهر ما را ترک می کنید برای ما حدیثی روایت کنید.
در این هنگام مردم پیرامون مرکب آن حضرت جمع شده بودند و ازدحامی عجیب
ص: 439
پیدا شده بود گروهی شادی می کردند جماعتی گریه و شیون می کردند امام علیه السلام سر از عماری بیرون آوردند و برای مردم حدیث خواندند در این جا چند هزار قلم برای نوشتن حدیث حاضر شد که یکی از نویسندگان حدیث محمد بن اسلم طوسی بود.
او از محدثان جلیل القدر و بزرگوار شیعه می باشد علمای رجال در کتب خود او را از ثقات اهل حدیث و از چهره های بزرگ امامیه شمرده اند، وی در نقل حدیث موثق و مورد اعتماد بود و به اخبار و آثار آشنا و بصیر بود او در شناخت حدیث متبحر و در طريق حق ثابت و مستقیم بود فقهای شیعه رضوان الله عليهم به روایات او عمل کرده اند و به اقوال و آراء او اعتماد نموده اند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهما السلام ذکر می کند و شیخ ابوجعفر طوسی در رجال گفت:ه محمد بن اسماعیل بن بزیع از یاران امام رضا و امام کاظم است و از ثقات محدثان کوفه به شمار بوده و اخبار او در نزد فقهاء جزء صحاح می باشد و در فهرست نیز او را از مؤلفان و مصنفان ذکر کرده است.
نجاشی در فهرست خود گوید: محمد بن اسماعیل بن بزيع ابوجعفر از صالحان اماميه و ثقات آن ها به شمار است او تألیفات زیادی دارد که یکی از آن ها کتاب ثواب حج است او از یاران و اصحاب امام کاظم علیه السلام بوده و امام جواد سلام الله علیه را هم درک کرده است و او را از کارگزاران ابوجعفر منصور هم نوشته اند.
کشی گوید: محمد بن اسماعیل گفت: از امام جواد علیه السلام در خواست کردم پیراهن خود را به من مرحمت کند تا آن را در کفن خود بگذارم امام هم پیراهن خود را برای من فرستادند حمدویه از مشایخ خود روایت کرده که محمد بن اسماعیل از وز را به شمار می رفت و علی بن نعمان وصیت کرد کتاب هایش را به او بدهند.
در کتاب محمد بن حسن بن بندار قمی دیدم که به خط خود نوشته بود که
ص: 440
محمد بن احمد بن یحیی گفت: در معیّت محمد بن علی بن بلال در فید بودیم، محمد بن علی گفت: بیایید با هم به زیارت قبر محمد بن اسماعیل بن بزیع برویم، هنگامی که کنار قبر او رسیدیم محمد بن علی بن بلال کنار سرش به طرف قبله قرار گرفت و گفت:
صاحب این قبر به من فرمودند که از امام جواد علیه السلام شنیدم فرمود: هرکس قبر برادر مؤمن خود را زیارت کند و در کنار سرش رو به قبله بنشیند و دست خود را روی قبر بگذارد و سوره مبارکهٔ انا انزلناه را قراءت نماید و هفت بار آن را تکرار کند، از وحشت بزرگ روز قیامت در امان خواهد ماند.
علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را عنوان کرده و گفتار نجاشی و کشی را نقل می کند در جامع الرواة از تفرشی نقل می کند که محمد بن اسماعیل از مشایخ شیخ کلینی می باشد ولی این نظریه بعید به نظر می رسد زیرا کلینی بواسطه على بن ابراهيم قمی از پدرش از وی روایت کرده است و ظاهراً او محمد بن اسماعیل برمکی یا محمد بن اسماعیل زعفرانی می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی در موضوعات مختلف نقل کرده و ما آن ها را در کتاب امامت مسند الرضا حدیث شماره 14- 357 و در کتاب ایمان و کفر حدیث شماره 64 و در کتاب دعاء حدیث شماره 8 -40 و در کتاب طهارت حدیث شماره 1- 2- 5- 13- 29- 31- 38- 43- 46- 48- 53- 59 و در کتاب صلوة حديث 29- 40- 49- 84- 87 و در کتاب صوم حديث 49 و در کتاب زكوة حديث 14- 15- 16- 17- 23 و در کتاب حج حدیث 62- 64- 66- 77 و در كتاب طلاق حدیث 10- 25- 29- 33 و در کتاب معیشت حدیث 57 و در کتاب صید حدیث 12 و در کتاب اطعمه حدیث 12 و در کتاب اشر به حدیث 13- 26- 32- 36 و در کتاب قضا حدیث 8 و در کتاب مواریث حدیث 4، آورده ایم.
محمد بن اسماعيل بن بزيع گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: محمد بن عبدالله قمی سئوال می کند ما مزارعی داریم که در آن جا آتشکده هایی هستند، مجوسان گاو و گوسفند و پول هایی به آن جا هدیه می کنند آیا صاحبان مزارع و دهکده ها می توانند
ص: 441
در آن هدایا تصرف کنند و از آن ها استفاده کنند در حالی که آن آتشکده ها خادم و سادن دارند امام علیه السلام فرمودند مانعی ندارد.
او از ثقات اصحاب امام هادی علیه السلام بود، ابو عبدالله برقی در رجال خود او را از یاران امام ابوالحسن هادی دانسته و تنها هم به ذکر نام او اکتفا کرده است شیخ طوسی نیز در رجال خود او را از ثقات مورد اعتماد و از یاران امام هادی دانسته و علامه حلی هم وی را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و او را توثیق نموده است.
او تنها یک حدیث از امام رضا سلام الله عليه نقل کرده و ما آن را در کتاب نکاح مسند الرضا علیه السلام حدیث شمارهٔ 33 نقل کرده ایم، او گوید: برای حضرت رضا سلام الله علیه نوشتم مردی با دختر جوانی به نیت این که او بکر است ازدواج می کند و بعد در می یابد که او باکره نبوده، آیا مهریه اش نقصان پیدا می کند، امام فرمودند: آری نقصان پیدا می کند.
احمد بن ابی عبدالله برقی او را از یاران امام کاظم ضبط کرده، ولی شیخ طوسی وی را از اصحاب امام رضا علیه السلام می داند آن دو بزرگوار در رجال خود تنها به نام وى اکتفا کرده و دربارۀ او از جرح و یا تعدیل خودداری کرده اند، و در جامع الرواة نیز او را ذکر می کند و به موارد روایات او در کتب اربعه اشاره می نماید.
ص: 442
او از حضرت رضا علیه السلام تنها یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث شمارهٔ 22 نقل کرده ایم و آن حدیث درباره تعدادی از حیوانات و خزنده ها می باشد که به علل مختلفی مسخ شده اند جویندگان به اصل کتاب مراجعه کنند.
از این راوی در کتب رجال حدیث نامی نیست و اسم او فقط در یک روایت که از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند آمده است و ما آن روایت را در کتاب نوادر مسند الرضا حدیث شماره 110 ذکر کرده ایم و آن حدیث دربارۀ چهار پایان و خزندگانی است که به عللی مسخ شده اند جویندگان می توانند به متن حدیث در مسندالرضا مراجعه کنند.
او را از غالیان واقفیه نوشته اند و در نقل حدیث تضعیف نموده اند این محدث در نزد علمای رجال مطرود و وی را فاسد المذهب معرفی کرده اند گویند او احادیثی را به نفع واقفیه جعل کرده است او از حضرت رضا و جواد و هادی علیهم السلام روایت کرده و این سه امام بزرگوار را درک نموده است.
شیخ ابوجعفر طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام جواد و هادی و عسکری عليهم السلام نوشته و گوید: محمد بن حسن بن شمون از غالیان اهل بصره به شمار است و در فهرست او را از مؤلفان و مصنفان یاد می کند علامه حلی در خلاصه او را در بخش
ص: 443
دوم عنوان کرده و گوید او از غلاة واقفیه است به اخبار و روایات و مصنفات او اعتمادی نیست.
ابوالعباس نجاشی در رجال خود گفته: محمد بن حسن بن شمون ابوجعفر بغدادی از واقفیه است و بعد از آن به مذهب غلو و ارتفاع گرایش پیدا نمود، و مدت یک صد و چهارده سال عمر کرد و از هشتاد نفر از راویان امام صادق عليه السلام نقل حديث نموده است و در سال 258 درگذشت.
محمد بن حسن بن شمون کتاب هایی هم تالیف کرد که از آن جمله کتاب سنن و آداب و کتاب مکارم الاخلاق و کتاب معرفت می باشد و کتابی هم در نوادر تالیف کرده است کتاب های او جز تعدادی از اخبار و روایات که در آن خلط شده بقیه مورد توجه اهل حدیث می باشد و پاره ای از روایات آن کتاب ها از نظر سند مخدوش هستند.
شیخ کشی نیز او را در رجال خود ذکر کرده و گوید: محمد بن حسن بن شمون گفت: من برای امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم و از فقر خود شکایت نمودم، و بعد با خود گفتم مگر امام صادق علیه السلام نفرموده اند شکیبایی در فقر با ما بهتر است از توانگری در خدمت دشمنان ما و شهادت در راه ما بهتر است از زندگی با دشمنان ما.
بعد از مدتی از امام حسن عسکری علیه السلام پاسخ نامه من رسید امام علیه السلام نوشته بودند خداوند متعال شیعیان و دوستان ما را در هنگامی که به گناهان زیادی آلوده شوند با فقر و تنگدستی پاک می گرداند و از لغزش ها در می گذرد و همان گونه که حدیث نفس کردی فقر با ما بهتر از توانگری با دشمنان ما می باشد.
ما پناهگاه کسانی هستیم که به ما پناه بیاورند و ما روشنایی برای کسانی می باشیم که بخواهند از مانور و روشنایی به دست آورند، و ما نگهدارنده هستیم برای آن هایی که به ما روی بیاورند هرکس با ما باشد و ما را دوست بدارد در جایگاه بلندی با ما خواهد بود و هر کس از ما کناره گیری کند سرانجام گرفتار آتش دوزخ خواهد شد.
او از حضرت رضا سلام الله علیه یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب اطعمه مسند الرضا حدیث شماره 60 نقل کرده ایم او می گوید: برای حضرت رضا سلام.
ص: 444
الله علیه نوشتم یکی از یاران ما از بوی دهان خود شکایت می کند امام علیه السلام در پاسخ نوشتند: او باید خرمای برانی بخورد او می گوید یک بار دیگر نوشتم یکی از دوستان ما یبوست دارد.
امام علیه السلام فرمودند به او بگویید خرمای برانی را ناشتا بخورد و روی آن آب بنوشد. او به دستور امام عمل کرد و بدنش فربه شد و بیماری رطوبت بروی غلبه کرد، باردیگر نوشت و از بیماری جدید خود شکایت ،نمود، امام برای او نوشتند خرمای برانی را ناشتا بخورید و روی آن آب ننوشید وی این دستور را به کار گرفت و مزاجش معتدل شد.
این نام مشترک بین چندنفر از محدثان می باشد که همگان معاصر امام رضا سلام الله علیه می باشند و ظاهراً مقصود از محمد بن حسین در این جا محمد بن حسین بن ابی الخطاب است و او محدثی جلیل القدر و از بزرگان علمای شیعه و راویان عظیم الشان بوده که فقهاء و علمای امامیه از او در کتب و آثار خود تجلیل کرده اند.
شیخ طوسی در رجال خود در باب اصحاب امام جواد و امام هادی علیهما السلام گوید محمد بن حسین بن ابی خطاب از ثقات اهل کوفه است و در فهرست گفته: محمد بن حسین بن ابی خطاب از مؤلفان و محدثان امامیه می باشد و کتاب هایی نیز تالیف کرده و در نقل حدیث ثقه و مورد اطمینان می باشد کتاب لؤلؤة و نوادر از آثار اوست.
ابوالعباس نجاشی گوید: محمد بن حسین بن ابی خطاب ابوجعفر زیات همدانی از اصحاب جليل القدر و عظیم الشان است و روایات زیادی هم نقل می کند، او از ثقات و افراد مورد اعتماد می باشد و کتاب هایی هم تالیف کرده که از آن جمله کتاب توحید، کتاب معرفت و بدا و کتاب رد بر قدریه و کتاب امامت می باشند او در سال 262 در گذشت.
ص: 445
علامه حلی نیز او را در کتاب خلاصه تعریف و توصیف می کند و در بخش اول خلاصه که به ثقات و حسان تعلق دارد وی را ذکر کرده و گوید او دارای تالیفات خوبی است و از بزرگان اهل حدیث است و روایات او مورد قبول فقهاء و علمای شیعه قرار دارد و از اصحاب امام جواد علیه السلام می باشد.
او از حضرت رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب توحيد مسند الرضا علیه السلام حدیث شمارهٔ 11 نقل کرده ایم، او می گوید: ما بر حضرت رضا سلام الله علیه وارد شدیم و به آن جناب عرض کردیم در یک حدیث آمده که محمد صلی الله علیه و آله خدای خود را در صورت یک جوان که در حدود سی سال داشت مشاهده کرد.
امام علیه السلام از شنیدن این سخن به سجده رفت و گفت: بار خدایا تو پاک و منزه ای تو را نشناختند و به یگانگیت اقرار نكردند و از این جهت تو را وصف می کنند و برایت جسم و صورت قائل می باشند آن ها آن طور که هستی تو را نشناختند آنان چگونه تو را به مخلوقات تشبیه می کنند در صورتی که تو مانند نداری
بار خدایا من تو را آن گونه وصف می کنم که خودت خود را تعریف کرده ای و من تو را به مخلوقاتت مانند نمی کنم بارخدایا تو اهل هر خیری هستی و مرا با گروه ستمکاران قرار مده بعد از این حضرت رضا سلام الله علیه متوجه ما شدند و فرمودند، هر چه به خیال و و هم شما رسید بدانید که خداوند غیر آن است.
سپس فرمودند: ما آل محمد خط میانه هستیم و افراط و تفریط در ما راه ندارد غالیان از ما فاصله دارند و مخالفان ما از ما پیشی نمی گیرند، ای محمد مقصود از آن حدیث آن است هنگامی که رسول خدا صلى الله عليه وآله عظمت خداوند را مشاهده کرد درسن یک جوان سی ساله بود. ای محمد خداوند را بزرگ بشمار و او را به مخلوقات مانند مکن.
ص: 446
این راوی مجهول است، در جامع الرواة او را به عنوان حدیثی که از حضرت رضا سلام الله علیه روایت کرده ذکر می کند و ما حدیث او را در کتاب معیشت مسندالرضا روایت شماره 43 نقل کرده ایم او می گوید از حضرت رضا سلام الله علیه سئوال کردم مردی صد گوسفند می خرد و با فروشنده شرط می کند که چند عدد را به وی برگرداند، امام فرمود: جایز نیست.
او مشترک بین سه نفر از محدثان می باشد نخست محمد بن داود انصاری کوفی، دوم محمد بن داود بکری کوفی از موالیان و سوم محمد بن داود همدانی کوفی که همگان مجهول می باشند و درکتب رجال آن ها را از اصحاب امام صادق علیه السلام نوشته اند ولی او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند.
ما آن حدیث را در کتاب امامت مسند الرضا روایت شماره 276 ذکر کرده ایم او می گوید من و برادرم خدمت امام رضا علیه السلام بودیم که خبر آوردند چانه محمد بن جعفر را محکم بسته اند امام رضا از منزل بیرون شدند و ما هم همراه او بیرون شدیم و مشاهده کردیم که هر دو صورت او بسته شده است و اسحاق بن جعفر و فرزندان و گروهی از آل ابوطالب هم آن جا هستند.
امام رضا علیه السلام بالای سر محمد بن جعفر نشست و هنگامی که نظرش به او افتاد تبسم فرمود، چند نفر که در مجلس بودند از تبسم امام رضا ناراحت شدند و گفتند او از رنج عمویش اظهار خوشحالی می کند بعد از چند لحظه امام از مجلس برخاستند تا به مسجد بروند و نماز بگزارند راوی گوید از آن حضرت سئوال کردم: چرا هنگامی که
ص: 447
محمد بن جعفر را دیدی تبسم فرمودی.
امام رضا علیه السلام فرمودند: هنگام ورود مشاهده کردم اسحاق بن جعفر در آن جا نشسته و برای برادرش محمد گریه می کند و من از گریه او تعجب کردم، در صورتی که محمد از این ناراحتی نجات پیدا می کند و بهبودی می یابد ولی اسحاق قبل از او در میگذرد و محمد بر او خواهد گریست راوی گوید: محمد بن جعفر از آن بیماری بهبودی یافت و اسحاق در گذشت.
ظاهراً او از خادمان امام رضا علیه السلام بوده و در خراسان در خدمت آن جناب بوده است او در مجالس آن حضرت رفت و آمد داشته و سخنان امام را استماع می کرده شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود گوید محمد بن زید طبری از اصحاب امام رضا سلام الله علیه بوده و اصلش از کوفه بوده است و نجاشی هم او را از اصحاب امام رضا ضبط کرده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل کرده است و ما آن ها را در کتاب توحید مسند الرضا حدیث 18- 58 و در کتاب امامت حدیث 34 و در کتاب آداب حدیث 34 و در کتاب زکوة حدیث 29- 30 آورده ایم. وی می گوید: گروهی از اهل خراسان خدمت امام رضا علیه السلام آمدند و عرض کردند خمس را از گردن آنان بردارد.
حضرت رضا سلام الله علیه در پاسخ آنان فرمودند من از خمس نمی گذرم و شما باید خمس را بدهید. شما با زبان خود به ما اظهار محبت می کنید و خود را از شیعیان ما به حساب می آورید ولی حق ما را که خداوند معین کرده است نمی دهید امام علیه السلام فرمودند ما هرگز خمس را به کسی نبخشیده و از آن نمی گذریم و این سخن را چند بار
ص: 448
تکرار کردند.
این راوی مشترک بین چند نفر می باشد که همگان معاصر امام رضا سلام الله علیه بوده اند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی آن جناب می باشند، او از حضرت رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در کتاب دیات مسند الرضا حدیث شماره 6 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم گروهی در جایی مورد حملهٔ دشمنان خود قرار گرفتند و مال و جان و ناموس آن ها در معرض خطر قرار گرفت، آن ها از مردی استمداد کردند تا از آنان حمایت کند و دشمن را از آن ها دفع نماید و جان و مال و زنان و فرزندان آنان را از دست مهاجمان و غارتگران حفظ کند.
آن مرد پس از شنیدن استغاثه آن مردم مظلوم فورا اسلحه خود را برداشت و با شتاب خود را به محل حادثه رسانید او در هنگام حرکت کنار چاه آب رسید و مشاهده کرد مردی در آن جا از چاه آب می کشد شب هنگام بود وی را در چاه افکند و به راه خود ادامه داد و آن مرد هم در چاه درگذشت.
مرد مسلح جلو رفت و آن گروه غارتگر را از محل دور کرد و هر چه را که غارت کرده بودند از آن ها باز پس گرفت و بار دیگر به طرف منزل خود برگشت، هنگامی که به منزل رسید به او گفتند می دانی چه کار کرده ای گفت: آری من از گروهی که مورد حمله قرار گرفته بودند حمایت کردم و اموال آنان را باز گرفتم و دشمنان را از خانه آن ها دور کردم.
به او گفتند: تو هنگام شب که به طرف غارتگران حمله کردی در کنار چاه آب مردی را مشاهده کردی وی را در چاه افکندی و او هم در درون چاه کشته شده است، آن مرد گفت: من هرگز قصد کشتن او را نداشتم او در کنار چاه قرار داشت و من با او برخورد کردم و در چاه افتاد و کارش به این جا کشید.
ص: 449
اینک بفرمایید دیه این مرد با کیست؟ امام رضا سلام الله علیه فرمودند: دیه آن مرد را باید آن جماعت بدهند که آن شخص را برای یاری کردن به خود دعوت کردند او هم رفت و آن ها را نجات داد و اموالشان را باز پس گرفت و زنان و کودکان آن ها را آزاد ساخت، اما اگر آن مرد برای آن کار اجیر شده بود می بایست دیه آن مقتول را خودش بدهد.
او یکی از محدثان مشهور و راویان معروف است کتاب ها و آثارش در تذکره های رجال حدیث ذکر شده اند او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی نقل می کند و در اصول و فروع و تفسیر و سنن و آداب اخبار زیادی روایت کرده است، ولی علمای رجال او را مورد نکوهش قرار داده و به اخبارش اعتماد نکرده اند.
شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود او را از راویان امام کاظم و رضا علیهما السلام ذکر کرده و گوید او از اهل کوفه می باشد و در نقل روایات ضعیف است واحمد بن ابی عبدالله برقی نیز در رجال خود او را از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و على بن موسى عليهما السلام ضبط کرده است.
در فهرست خود گوید: محمد بن سنان برای امام جواد سلام الله علیه نامه ای نوشت و این نامه را حسن بن شمون روایت می کند و در جایی دیگر در فهرست گفته: محمد بن سنان کتاب هایی تالیف کرده و اهل حدیث آن ها را مورد طعن قرار داده و به آن ها عمل نکرده اند، تالیفات او به اندازۀ تالیفات حسین بن سعید می باشد.
او کتابی در نوادر تالیف کرده که مشایخ از او نقل می کنند و ما آن را از طریق محمد بن علی صیرفی از وی روایت می کنیم اخبار او جز آن قسمت که در آن تخلیط شده و صحیح و سقیم را در هم آمیخته و یا در نقل روایات غلو و افراط شده مورد قبول می باشد و شیخ طوسی رحمة الله عليه طرق خود را به محمد بن سنان ذکر می کند.
ابوالعباس نجاشی در رجال خود گوید: محمد بن سنان ابوجعفر زاهری از اولاد
ص: 450
زاهر از موالیان عمرو بن حمق خزاعی بوده است او از امام رضا علیه السلام روایت می کند و مسائلی را از آن جناب سئوال کرده و جواب شنیده است، او یک راوی ضعیف می باشد که به اقوال و آراء او اعتمادی نیست و متفردات وی مورد عمل نمی باشد.
او كتب و تالیفاتی دارد که عبارتند از کتاب طرائف که محمد بن حسین بن ابی خطاب از وی روایت می کند و کتاب اظله و کتاب مکاتب و کتاب حج و و کتاب صيد و ذبايح و كتاب شرا و بيع و كتاب وصیت و کتاب نوادر و ما همۀ آن کتاب ها را از محمد بن حسین روایت می کنیم محمد بن سنان در سال 220 درگذشت.
شیخ کشی در رجال خود گوید: علی بن حسین بن داود می گوید: از امام جواد علیه السلام شنیدم که صفوان بن یحیی و محمد بن سنان را به نیکی یاد می کردند و می فرمودند: من از آن ها راضی هستم و خداوند هم از آنان راضی باشد و آن دو هرگز با من مخالفت نکردند راوی گوید: من این سخن امام را بعد از شنیدن مطالبی درباره آنان استماع کردم.
در یک روایت از محمد بن اسماعیل بن بزيع وارد شده که امام جواد نخست از وی ناراضی بودند و بعد از وی درگذشتند و از او رضایت حاصل فرمودند و به محمد بن اسماعیل گفتند: شما صفوان بن یحیی و محمد بن سنان را دوست بدارید و من از آن ها راضی می باشم.
حمدویه بن نصیر گوید: ایوب بن نوح دفتری که در آن احادیث محمد بن سنان را جمع کرده بود به من دادند و بعد گفتند: اگر دوست دارید از آن یادداشت بردارید، من این احادیث را از محمد بن سنان روایت کرده ام و لیکن اکنون از روایت آن ها خودداری می کنم زیرا او قبل از مرگش به من گفت همه روایات من سماعی و روایی نیست، بلکه من آن ها را یافته ام.
عبدالله بن حمدویه گوید: از فضل بن شاذان شنیدم می گفتند: من روایت احادیث محمد بن سنان را جایز نمی دانم و او در یکی از کتاب های خود گوید: محمد بن سنان یکی از دروغگویان مشهور می باشد و علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری گوید: فضل بن شاذان می گفت من تا زنده هستم روایات محمد بن سنان را از من نقل روایت نکنید.
ص: 451
محمد بن عیسی اسدی ملقب به بنان گوید: من با صفوان بن یحیی در کوفه بودم که ناگهان محمد بن سنان وارد مجلس ما شد، صفوان گفت: این فرزند سنان است او تصمیم گرفته بود که از حد متعادل فراتر رود و غالی گردد ولی ما بال و پر او را بریدیم و او را از بلند پروازی باز داشتیم و ما در طریقه حقه و روش معتدل ثابت ماند.
در یک روایت دیگر از بنان روایت شده که گفت: ما وارد مسجد کوفه می شدیم و محمد بن سنان در آن جا متوجه ما می شدند و می گفتند: هر کس می خواهد مشکلات را درک کند، به طرف من بیاید و هرکس در نظر دارد مسائل حرام و حلال را یاد بگیرد به طرف شیخ ،برود مقصود او از شیخ در این جا صفوان بن یحیی بود.
حمدویه گوید: حسن بن موسی گفت: محمد بن سنان روایت می کند که خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم. قبل از این که او را به طرف عراق حرکت دهند و فرزندش علی هم در کنارش نشسته بود امام کاظم فرمودند: ای محمد در این سال حادثه ای پیش خواهد آمد و بعد سکوت کردند و دست خود را بر زمین فرود آوردند و بعد متوجه من شدند و فرمودند: ﴿وَ يُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ﴾.
گوید: عرض کردم قربانت شوم مقصود از این سخن چیست؟ فرمودند: هرکس نسبت به این فرزندم علی ظلم کند و حق او را ضایع گرداند و امامت وی را انکار نماید مانند کسی است که حق علی بن ابی طالب علیه السلام و امامت او را بعد از رسول خدا انکار کند راوی گوید: از این سخنان فهمیدم که آن حضرت خبر از وفاتش می دهد.
محمد بن سنان گوید: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم اگر خداوند به من زندگی عطا کند و زمان امامت او را درک کنم حق وی را ادا خواهم کرد و به امامت او اقرار خواهم نمود و اینک گواهی می دهم که او بعد از شما امام است و مردم را به دین خدا دعوت می کند امام علیه السلام فرمودند خداوند عمرت را طولانی خواهد کرد و مردم را به امامت او دعوت خواهی کرد.
گوید: عرض کردم قربانت گردم امام بعد از او چه نام دارد؟ فرمودند: فرزندش محمد، عرض کردم با رضا و رغبت به امامت او هم گردن می نهم، امام کاظم فرمودند: درست می گویید من نام تو را در صحیفۀ امیرالمؤمنین علیه السلام دیده ام و تو از شیعیان ما محسوب می گردی و همچون نوری در یک شب تاریک می درخشی.
ص: 452
علامه حلى رضوان الله علیه در بخش دوم خلاصه که اختصاص به ضعفا و مجروحان دارد او را عنوان کرده است و گوید: علمای امامیه دربارۀ محمد بن سنان اختلاف کرده اند شیخ طوسی او را تضعیف کرده ولی شیخ مفید وی را توثیق نموده است و نجاشی و ابن الغضائری نیز در کتب خود او را از غالیان و ضعفا دانسته اند و اخبار او را مورد اعتماد قرار نداده اند و من هم در این باره متوقف می باشم و اخبار او را مورد عمل قرار نمی دهم.
محمد بن سنان از امام رضا علیه السلام روایات زیادی در اصول و فروع و تفسير قرآن روایت می کند و ما آن روایات را در مسند الرضا کتاب توحید حدیث 4 و دركتاب نبوت حديث 35 و كتاب امامت حديث 62- 249- 470- 471 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 22- 49 و در کتاب تفسیر حدیث 55- 163- 172 و در کتاب دعاء حديث 34- 72 و در کتاب طهارت حديث 34- 36- 58 و در کتاب صلوة حديث 4- 130 و در کتاب صوم حدیث 11- 12 و در کتاب زكوة حديث 5 و درکتاب حج حديث 2- 3- 9- 40- 55 - 56 و در کتاب زیارت حدیث 20- 24- 26- 45 و در کتاب نکاح حدیث 22 -57- 84- 101- 113 و درکتاب طلاق حدیث 8- 17- 19 و در کتاب معیشت حدیث 30 و در کتاب اطعمه حدیث 30 و در کتاب اشربه حدیث 22- 34 و در کتاب حدود حدیث 4- 6- 7 -8- 9- 11 و در کتاب نذور حدیث 6 و در کتاب جنائز حدیث 4 و در کتاب مواریث حدیث 8 - 9-10 و در کتاب رجال حديث 34- 43- 54- 73 و در کتاب نوادر حدیث 23- 114- 115 آورده ایم.
محمد بن سنان گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: بیماری مؤمنان را پاک می کند و موجب رحمت و آمرزش آنان می شود ولی بیماری برای کافران عذاب و نفرین است مؤمنان همواره گرفتار بیماری هستند تا آن گاه که اثری از گناهان آن ها نماند.
ص: 453
شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان امام صادق سلام الله علیه می داند، و گوید: محمد بن صلت بن مالک قرشی از محدثان کوفه است و چیزی دربارهٔ وی نگفته او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل کرده و ما آن را در کتاب قضا و شهادات مسند الرضا حدیث 1 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم گروهی دوست و آشنا در راهی حرکت می کردند و ناگهان راه را بر آن ها بستند آن جماعت قاطعان طریق را گرفتند و دزدان را که طمع در مال آن ها کرده بودند دستگیر نمودند، و بعد از آن بعضی از آن ها درباره بعضی شهادت دادند امام علیه السلام فرمودند: شهادت آن ها مسموع نیست مگر این که دزدان خود شهادت دهند و یا افرادی غیر از آن جماعت گواهی دهند که آنان دزد هستند.
این راوی مجهول است و نام او در جامع الرواة به استناد روایتی که از امام صادق علیه السلام روایت می کند آمده است و ابن ابی عمیر از وی روایت می کند، او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل کرده و ما آن را در کتاب رجال مسند الرضا حدیث 89 ذکر کرده ایم.
او می گوید: حضرت رضا سلام الله علیه به من فرمودند: ای محمد شنیده ام تو با واقفيه مجالست می کنی عرض کردم آری درست می باشد من با آنان همنشین هستم ولی با عقیدۀ آنان مخالفت می کنم فرمودند: بعد از این با آن ها مجالست نداشته باش.
خداوند متعال در قرآن مجید فرموده: ﴿وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ
ص: 454
اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ﴾ در قرآن مجید نازل شده، هرگاه شنیدید آیات خدا را کفران می کنند و یا آن ها را به مسخره می گیرند با آن ها همنشین نباشید و بگذارید تا سخن دیگری بگویند.
اگر با آنان قطع رابطه نکردی و در مجالس آن ها شرکت نمودی و به سخنان آنان گوش فرا دادی تو هم مانند آن ها خواهی بود راوی گوید: مقصود حضرت رضا سلام الله علیه از آیات اوصیاء علیهم السلام می باشند که واقفیه نسبت به آن ها کافر شدند و امامت آنان را منکر شدند.
احمد بن عبدالله برقی در رجال خود او را از راویان امام هادی علیه السلام ذكر کرده است و گوید: محمد بن عبدالرحمان نوفلی از قبیله همدان می باشد و در جامع الرواة نیز او را عنوان کرده و به موارد روایات او در تهذیب و استبصار اشاره می کند ولی شیخ طوسی در رجال خود او را عنوان نکرده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه تنها یک حدیث نقل می کند و ما آن را در کتاب امامت مسندالرضا حدیث 322 ذکر کرده ایم، او می گوید: وامی در گردن داشتم و از این جهت بسیار در تنگی قرار گرفته بودم و دلم بسیار تنگ شده بود، با خود گفتم هیچ کس توانایی ندارد این قرض مرا ادا کند، مگر مولایم علی بن موسی الرضا عليهما السلام.
روزی به طرف آن حضرت رهسپار شدم، هنگامی که نظر امام بر من افتاد فرمود: ای ابوجعفر خداوند حاجت شما را برآورد دلت تنگ نباشد، من قبل از این که آن حضرت سخن بگوید چیزی به او نگفته بودم من در نزد آن حضرت نشستم و امام در آن روز روزه داشتند، دستور فرمودند برای من غذا بیاورند.
عرض کردم: من هم روزه دارم و دوست می دارم با شما افطار نمایم و از خوردن غذا با شما تبرک جویم او می گوید: بعد از این که امام رضا سلام الله علیه نماز
ص: 455
مغرب را ادا کرد در وسط خانه نشست و غذا طلب کرد بعد از آن غذا آوردند و حضرت میل فرمود و من هم در خوردن طعام با آن حضرت شرکت کردم.
بعد از آن امام علیه السلام فرمودند: امشب در این جا می خوابی و یا بعد از برآوردن حاجت تو از این جا می روی گفتم: دوست دارم با برآورده شدن خواسته ام از این جا بروم، در این هنگام امام دست خود را به طرف زمین بردند و یک مشت برداشتند و به من دادند، من آن دانه ها را در آستین خود گذاشتم و به منزلم رهسپار شدم.
وقتی که به منزل رسیدم نزد چراغ رفتم تا دینارها را بشمارم ناگهان مشاهده کردم در یک دینار نوشته اند این ها پانصد دینار می باشند نیمی از آن ها را به طلبکاران خود بدهید و نیمی دیگر را برای امرار معاش خود بردارید من دینارها را در آن وقت نشمردم و به خواب رفتم صبح که از خواب برخاستم آن دینار را در میان دینارها ندیدم و بعد دینارها را شمردم همان پانصد دینار بود.
این راوی مشترک بین چند نفر می باشد که همگان با امام رضا علیه السلام معاصر هستند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی آن حضرت می باشند.
1- محمد بن عبدالله بن جعفر ابوجعفر قمی حمیری که از ثقات بوده و شیخ در ست خود گوید او دارای تالیفات و روایاتی هست که اهل حدیث از وی نقل می کنند.
2- محمد بن عبدالله جلاب بصری از اصحاب امام کاظم علیه السلام است و از واقفیه به شمار است و شیخ در رجال خود او را ذکر می کند.
3- محمد بن عبدالله بن رباط بجلی، نجاشی گوید پدر او از یاران امام صادق سلام الله علیه بوده او و پدرش هر دو از ثقات هستند، و محمد کتابی هم تالیف کرده است.
4- محمد بن عبدالله ابوعبدالله لاحقی صفار که از حضرت رضا سلام الله علیه
ص: 456
روایت می کند. او کتابی دارد که مانند کتاب حلبی می باشد و مرتب به ابواب است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 220 و در کتاب طهارت حدیث 33 و در کتاب صلوة حدیث 103 و در کتاب معیشت حدیث 17 و در کتاب جهاد حدیث 1 ذکر کرده ایم.
او می گوید از حضرت رضا علیه السلام سئوال کردم مردی یک مزرعه دارد که در حدود بیست میل وسعت آن می باشد شخصی می آید و به او می گوید از چراگاه مزرعه خود به من بدهید و من در مقابل آن اجرتی معین به شما میدهم امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: هرگاه مزرعه به او تعلق داشته باشد مانعی ندارد.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام ذکر کرده، ولی شیخ طوسی در رجالش او را از راویان امام رضا سلام الله علیه می داند و گوید او از ثقات اهل حدیث می باشد او از امام رضا دو حدیث نقل کرده و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب نکاح حدیث 115 و کتاب طلاق حدیث 27 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم با زنانی که در یک مجلس سه طلاقه می شوند می توان ازدواج کرد امام فرمودند: اگر شما این گونه طلاق دهید برای دیگران جایز نیست با آن ها ازدواج کنند ولی اگر مخالفان شما طلاق بدهند شما می توانید آن ها را عقد کنید زیرا مخالفان سه طلاق را در یک مجلس جایز می دانند ولی شما آن را تجویز نمی کنید.
ص: 457
او از خادمان حضرت رضا علیه السلام بود اما در کتب رجال و سیرنامی از وی نیست و ما هر چه کوشش کردیم اثری از او ندیدیم وی به خاطر روایت دو حدیث از امام رضا نامش باقی مانده و ما آن دو روایت را در مسند الرضا کتاب توحید حدیث 2 و کتاب احتجاجات حدیث 1 نقل کرده ایم.
او می گوید: مردی از زنادقه خدمت حضرت رضا سلام الله علیه رسید، در حالی که گروهی در محضر مبارک آن حضرت بودند امام علیه السلام متوجه او شدند و فرمودند: ای مرد اگر گفته شما بر حق باشد که البته نیست ما و شما یکسان خواهیم بود، نماز و روزه ای که ما انجام داده ایم به ما زیانی نخواهد رسانید و از اقرار به توحید ضرر نخواهیم کرد، آن مرد ساکت شد.
اما اگر گفته ما درست باشد که حتماً درست است در آن صورت شما هلاک خواهید شد و ما نجات پیدا خواهیم کرد این احتجاج مفصل است، جویندگان می توانند به اصل کتاب مراجعه کنند و از این مناظره شیرین استفاده نمایند.
شیخ طوسی او را در رجال خود از اصحاب امام رضا سلام الله علیه می داند، ولی برقی در رجالش وی را از راویان امام هادی علیه السلام ضبط کرده است ولی از روایت او معلوم می گردد که او امام هادی را درک نکرده و در هنگام زندگی امام رضا وفات کرده است از زندگی وی در کتب رجال ذکری نیست، برقی و طوسی فقط به نام او بسنده کرده اند.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا
ص: 458
کتاب امامت حدیث 272 نقل کرده ایم او می گوید: برای حضرت رضا علیه السلام کرده ایم، نوشتم عموی من از کارگزاران خلافت است و مرا وصی خود قرار داده است، و من چه تکلیفی در این جا دارم امام در پاسخ او فرمودند دیگری این وصیت را انجام خواهد داد او بعد از بیست روز درگذشت و از اجرای وصیت مصون ماند.
او از احفاد زید شهید است و ما در کتاب های رجال نامی از او ندیدیم وی فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 60 ذکر کرده ایم. او می گوید امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت می کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند متعال می فرماید:
هر کس دوستان مرا دشمن بدارد با خداوند به جنگ پرداخته و هرکس با اهل بیت پیامبرم محاربه کند به عذاب من گرفتار خواهد شد و هرکس جز آنان را دوست بدارد به عذاب من خواهد رسید و هرکس جز آنان را عزیز بدارد مرا آزرده است و هرکس مرا بیازارد اهل دوزخ خواهد بود.
این راوی با همین عنوان در طریق حدیث امام رضا علیه السلام آمده است و احتمال می رود محمد بن عبدالله اشعری قمی باشد که در شماره 280 گذشت، او سه حدیث از آن حضرت روایت می کند که ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حديث 273 و در کتاب حج حدیث 69 و 70 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم مردی برای انجام حج اجیر می شود او حج را انجام می دهد ولی از اجرت چیزی برای او می ماند آیا اضافه را باید به
ص: 459
صاحب حج برگرداند امام علیه السلام فرمودند: خیر اضافه به خودش تعلق دارد.
این راوی مشترک بین چند نفر می باشد و همه از معاصران امام رضا علیه السلام هستند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی آن جناب هستند.
1- محمد بن عبید بن مدرک حارثی کوفی
2- محمد بن عبید کوفی حذاء
3- محمد بن عبید بن نسطاس مدنی همۀ این راویان مجهول می باشند و فقط نام آنان در جامع الرواة ذکر شده است محمد بن عبید چند حدیث از امام رضا عليه السلام نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب توحید حدیث 548 و در کتاب آداب حدیث 42 و در کتاب تفسیر حدیث 169 نقل کرده ایم.
او می گوید از حضرت رضا سلام الله علیه سئوال کردم تفسیر آیه شریفه ﴿ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ چیست؟ فرمودند: یعنی به قدرت و نیروی خود آدم را آفریدم و تو تکبر کردی و آن را سجده ننمودی.
نام این راوی در جامع الرواة آمده و با استناد به حدیثی که از ابوالحسن عليه السلام روایت کرده از وی نام برده شده است در رجال ابو عبدالله برقی و رجال شیخ طوسی از محمد بن عبده که از راویان امام جواد علیه السلام بوده ذکری به میان آمده است، ولی از زندگی و خصوصیات او سخنی نیست.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب نکاح حديث 86 ذکر نموده ایم او می گوید حضرت رضا علیه السلام از من
ص: 460
سؤال کردند اصحابت درباره رضاع چه می گویند؟ عرض کردم: آن ها می گویند شیر متعلق به مرد می باشد ولی هنگامی که روایت شما به آن ها رسید که حرمت رضاع مانند حرمت سبب می باشد آن ها هم به قول شما برگشتند.
از این راوی نامی در کتب رجال نیست و او مهمل و مجهول است، نام او فقط در چند حدیث که از امام رضا علیه السلام روایت می کند آمده است و ما آن روایات را در مسند الرضا کتاب توحید حدیث 36 و در کتاب ایمان حدیث 50 – 71 و در کتاب آداب حدیث 32 و در کتاب زکوة حدیث 10 و در کتاب اطعمه حدیث 113 و درکتاب جهاد حدیث 11 و درکتاب نوادر حدیث 77 آورده ایم.
او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: ای فرزند عرفه نعمت های خداوند مانند شترانی هستند که آن ها را بعد از آب دادن مهار کرده باشند، و شتران در این وقت در حال استراحت می باشند و آرام گرفته اند و شما هم اگر قدر نعمت ها را بدانید، نعمت ها در کنار شما خواهند ماند ولی اگر درباره نعمت های خداوندی کفران کردید نعمت ها از شما دوری خواهند کرد و مانند شتران سرکش خانه را ترک خواهند کرد.
از این راوی نیز در کتب رجال ذکری نمی باشد نام او فقط در یک روایت که از امام رضا علیه السلام نقل می کند آمده است و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 53 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا از پدران خود از علی علیهم السلام روایت می کند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
هرکس دوست دارد به شاخه ای از یاقوت سرخ بنگرد شاخه ای که خداوند آن را
ص: 461
به قدرت خود کاشته است و به آن چنگ زند باید علی بن ابی طالب و امامان بعد از او را دوست بدارد، امامانی که از فرزندان او هستند آن ها برگزیدگان خدا می باشند و از هر گناهی مصون و محفوظند.
نجاشی در رجال خود گفته: او از اولاد و احفاد زید بن علی بن الحسين عليهم السلام است او کتابی داشت که از حضرت رضا علیه السلام احادیث آن را نقل می،کرد و ما آن کتاب را از طریق ابوالفرج محمد بن علی بن ابی قره روایت می کنیم از شرح حال و خصوصیات او در کتب رجال و انساب ذکری نشده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه دو حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب علم حدیث 17 و در کتاب صلوة حدیث 59 نقل کرده ایم، او می گوید من در سفر خدمت حضرت رضا علیه السلام ،بودم او نماز مغرب را در هنگامی که سیاهی از طرف مشرق ظاهر می شد، اداء می کرد.
این راوی مجهول است و در جامع الرواة او را به استناد حدیثی که از ابوالحسن عليه السلام روایت می کند عنوان کرده ولی از حالات و خصوصیات او ذکری نشده است او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا كتاب دعا حدیث 45 ذکر کرده ایم.
او می گوید ابوالحسن علیه السلام در تفسیر آیه شريفه ﴿وَ رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ﴾ فرمودند: یعنی نماز شب.
ص: 462
احمد بن ابی عبدالله برقی وشیخ ابو جعفر طوسی او را از اصحاب امام رضا علیه السلام نوشته اند ولی فقط به نام او و پدر و جدش بسنده کرده اند و از حالات او چیزی نگفته اند و احتمال دارد وی فرزند علی بن جعفر پسر عموی امام رضا باشد او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل کرده و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب طلاق حدیث 13 و در کتاب اشر به حدیث 38 نقل کرده ایم.
در کتاب تجمل از فروع کافی نیز حدیثی از وی از حضرت رضا سلام الله علیه روایت شده که در مسندالرضا نیامده و ما آن را در این جا استدراک می کنیم، او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: هر کس با ابزار و وسایل گلی در حمام بدنش را بمالد و در نتیجه گرفتار بیماری برص شود باید خود را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، و هرکس در آبی که دیگران خود را در آن شستشو داده اند، شستشو دهد و به بیماری جذام مبتلا گردد باید خود را ملامت نماید.
راوی گوید: به ابوالحسن رضا علیه السلام عرض کردم اهل مدینه می گویند غسل کردن در آن آب بیماری چشم را شفا می دهد امام علیه السلام فرمودند: آن ها دروغ می گویند در آن آب مردانی که از حرام جنب شده و زانیان و ناصبیان که از آن دو بدتر می باشند و سایر مردم غسل کرده اند چگونه شفای بیماری چشم در آن می باشد، آری شفای بیماری چشم خواندن سوره حمد و معوذتین و آیة الکرسی است که شفای بیماری در قراءت آن ها خواهد بود.
علمای رجال او را تضعیف کرده و به روایات او اعتماد ندارند و اخبار او را مورد
ص: 463
عمل قرار نمی دهند شیخ طوسی در فهرست خود گوید محمد بن علی همدانی کتابی تالیف کرده و عبدالله بن بندار جنابی ملقب به ماجیلویه از وی روایت می کند ابن داود حلی در رجال خود نقل می کند. شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام حسن عسکری ذکر می کند.
اما در رجال شیخ مطبوعه نجف اشرف ذکری از او در اصحاب امام عسکری نیست و در آن جا از محمد بن صالح همدانی وکیل دهقان نام برده شده است، محمد بن علی همدانی یک حدیث از حضرت رضا سلام الله علیه نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب اشر به حدیث 15 نقل کرده ایم.
او می گوید: مردی در خراسان خدمت حضرت رضا علیه السلام بود، در این هنگام سفره پهن شد و غذاها آماده گردید امام علیه السلام سر سفره نشستند و نخست سرکه میل فرمودند آن مرد گفت: قربانت گردم شما به ما امر کردید نخست نمک را مصرف نماییم و در سفره غذا از نمک شروع کنیم امام فرمود: سرکه هم مانند نمک می باشد او ذهن را نیرو می دهد و عقل را زیاد می کند.
برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر کرده و گوید: محمد بن عمارة بن اشعث از قبیلۀ نهد به شمار است، ولی شیخ در رجال او را به عنوان محمد بن عمار بن اشعث ضبط کرده و در جامع الرواة وی را به استناد روایاتی که نقل کرده عنوان نموده است او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب صلوة حدیث 7 نقل کرده ایم.
او حدیث دیگری هم از امام رضا علیه السلام نقل کرده که شیخ طوسی در تهذیب باب فضیلت نماز جماعت از کتاب صلوة حدیث 7 روایت کرده و نقل آن در مسند الرضا از نظر ما فوت شده و اینک در این جا بطور استدراک نقل می شود او می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم نماز واجب در مسجد کوفه بطور انفرادی
ص: 464
خواندن افضل است و یا نماز جماعت در مسجد دیگر، امام علیه السلام فرمودند: نماز جماعت افضل می باشد.
شیخ طوسی در فهرست خود گوید: محمد بن عمر بن یزید بیاع سابری از مؤلفان به شمار است. او کتابی تالیف کرده که محمد بن عبدالحمید از وی روایت می کند و نجاشی هم در رجال خود بطور اختصار از وی یاد می کند و گوید وی از مؤلفان و مصنفان امامیه می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب زکوة حديث 9 ذکر کرده ایم او می گوید خدمت امام رضا سلام الله عليه عرض کردم دو فرزندم درگذشتند و اکنون پسر کوچکی برایم مانده است امام علیه السلام فرمودند برای اوصدقه بدهید و بعد فرمودند هرگاه خواستم از این مجلس برخیزم به کودک بگو با دست مقداری نان و یا گندم صدقه دهد، اگر چه کم باشد.
او از ثقات اهل حدیث و از اعیان و بزرگان امامیه به شمار است مؤلفان و علمای رجال شیعه در کتب و آثار خود از وی تجلیل کرده و اخبار و روایات او را مورد اعتماد قرار داده اند، شیخ طوسی در فهرست گوید: محمد بن عمرو زیات کتابی تالیف کرده و احمد بن ابی عبدالله برقی آن کتاب را از وی روایت می کند.
نجاشی در رجال خود گفته: محمد بن عمرو بن سعید زیات مدائنی از ثقات و عيون شیعه است و از امام رضا سلام الله علیه نقل حدیث می کند، او نسخه ای از احادیث و روایات داشته که علی بن سندی از وی روایت کرده است، علامه حلی رضوان الله
ص: 465
علیه هم او را در بخش اول خلاصه ذکر می کند و او را می ستاید و اردبیلی هم در جامع الرواة او را عنوان کرده است.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در کتاب طهارت مسند الرضا حديث 23- 24 و در کتاب صلوة حديث 67 و در کتاب معیشت حدیث 14- 38 ذکر نموده ایم او می گوید برای امام رضا علیه السلام نوشتم: زنی از خاندان ما وصیت کرد که سی دینار به شما تقدیم نمایم ولی اکنون آن سی دینار را ندارم.
بعد از آن نزد صرافی رفتم و گفتم چند دینار به من نسیه بدهید و من در برابر هر یک از آن ها بیست و شش درهم خواهم داد او به من ده دینار داد و قرار شد من دویست و شصت درهم به او بدهم و بعد دینارها را از او گرفتم و برای امام رضا علیه السلام ،فرستادم امام در پاسخ من نوشتند دینارهای ارسالی به من رسید.
او از بزرگان اهل حدیث و شیخ علما و فقهای قم در عصر خود بود، وی رئیس قبیله اشعریان قم که از بنیانگذاران شهرقم و حوزه های علمی و حدیثی این شهر مقدس بود و از حضرت رضا و امام جواد سلام الله عليهما روایت کرده است و در ایام زندگانی خود کتاب هایی تالیف و تصنیف کرد و آثار و اخبار زیادی از خود به جای گذاشت.
نجاشی در رجال خود گوید: محمد بن عیسی بن عبدالله بن سعد بن مالک اشعری ابوعلی در عصر خود شیخ محدثان قم بود وی از چهره های درخشان اشعریان قم به شمار می رفت و در نزد حاکم آن روز بسیار محترم بود او خدمت حضرت رضا سلام الله علیه رسید و از آن حضرت اخذ حدیث کرد و از امام جواد هم حدیث نقل می کند، او کتابی هم به نام خطب تالیف کرده است.
علامه حلی نیز در بخش اول خلاصة الاقوال او را ذکر می کند و از وی تجلیل می نماید و سخنان و گفته های نجاشی را درباره او می آورد او از امام رضا علیه السلام
ص: 466
چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب دعاء حدیث 50 و در کتاب اطعمه حدیث 93 و در کتاب رجال حدیث 39 و 70 ذکر کرده ایم.
او می گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: به بیماران خود برگ چغندر بدهید که بیماران را شفا می دهد و هیچ بیماری نمی آورد و مشکلی ایجاد نمی کند برگ چغندر بیماران را به آرامی به خواب می برد و به آنان آرامش می دهد، از خوردن اصل آن خودداری نمایید، زیرا خوردن آن سودا را تحریک می کند.
علمای رجال دربارۀ او اختلاف کرده اند، گروهی عقیده دارند وی در نقل اخبار و روایات ضعیف بوده و از غالیان به شمار می رود جماعتی هم گفته اند او از ثقات راویان و مقبول القول است و اخبار و احادیث او مورد اعتماد می باشد او از مشایخ کثیر الروایه می باشد و حالات او در کتب رجال آمده و همگان در حالات و خصوصیات او بحث و گفتگو کرده اند.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام هادی نوشته و گوید: محمد بن عیسی بن عبید از یقطینیان محسوب می باشد، ولی شیخ در رجال خود وی را از راویان امام رضا علیه السلام می داند و گوید وی از اهل بغداد می باشد، و در فهرست گفته محمد بن عیسی یقطینی از ضعفا به شمار است.
شیخ ابو جعفر صدوق رضوان الله علیه او را از رجال کتاب نوادر الحكمة استثناء کرده و گفته من روایات او را نقل نمی کنم و گفته شده که او از غالیان بوده است و چند کتاب تالیف کرده که از آن جمله کتاب وصایا و کتاب تفسیر قرآن و کتاب تجمل و مروءة و كتاب امل و رجاء می باشند این کتاب ها را ابن همام از وی نقل می کند.
ابوالعباس نجاشی در رجال خود گوید: محمد بن عیسی بن عبید ابوجعفر از بزرگان امامیه و ثقات كثير الروايه است. او تالیفات خوبی دارد و از ابوجعفر جواد علیه السلام روایت می کند. ابن بابویه از ابن الولید نقل می کند منقولات متفرد محمد بن
ص: 467
عیسی که از کتب یونس روایت کرده قابل اعتماد نیست ولی اصحاب ما سخن ابن الولید را انکار می کردند و می گفتند دربارۀ کسی مانند او نباید این سخنان گفته شود.
محمد بن جعفر رزاز گوید: محمد بن عیسی در بازار عطش بغداد سکونت داشت و کتاب هایی تالیف کرده که از آن جمله کتاب امامت، کتاب واضح، کتاب معرفت، كتاب بعد الاسناد، کتاب قرب الاسناد، کتاب وصايا، كتاب لؤلؤة، كتاب مسائل محرمه، کتاب ضیاء، کتاب ظرائف، کتاب توقیعات، کتاب فيي و خمس، كتاب رجال، کتاب زكوة، كتاب ثواب الاعمال و کتاب نوادر.
کشی در رجال خود گوید: ابوجعفر محمد بن عیسی بن عبید از ابن محبوب روایت می کند و در میان راویان او از همگان کوچک تر بود، علی بن محمدقتیبی گوید: فضل بن شاذان محمد بن عیسی را دوست می داشت و از وی تجلیل می کرد و به طرف او تمایل داشت و می گفت درمیان افرانش مانند ندارد علامه حلی نیز در خلاصه به اقوال و آراء او اعتماد کرده است و روایات وی را مورد اعتماد قرار داده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه دو حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب طلاق حدیث 43 و کتاب تجمل حدیث 79 ذکر کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند در خروس سفید پنج خصلت از خصال پیامبران می باشد شناختن اوقات نماز، غیرت، سخاوت، شجاعت و کثرت مجامعت.
او از کوفیان ضعیف و از غالیان محسوب شده و به فساد عقیده هم متهم گردیده ،است او در اعتقاد غلو داشت و به همین جهت اخبار و روایات او را ترک کرده اند و به اقوال و آراء او اعتماد ننموده اند او توسط پدرش از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روایت می کند ابراهیم بن شکله او را کشت و امام رضا علیه السلام او را نفرین کرد.
ص: 468
نجاشی گوید: محمد بن فرات جعفی از ضعفای اهل کوفه می باشد، او کتابی هم تالیف کرده و عباد بن یعقوب آن را روایت می کند شیخ کشی در رجال خود اخباری در مذمت او نقل می کند و روایت کرده که حضرت رضا سلام الله عليه او را لعن و نفرین نمودند و از وی براءت جستند و به مردم هم اعلان کردند تا او را لعنت نمایند.
او یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت می کند و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب رجال حدیث 44 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام برای من یک حصیر کوچک و یک دانه خرما فرستادند من دریافتم که حصیر را از این جهت فرستاده اند تا روی آن نماز بگزارم و خرما را هم از این رو فرستاده تا من نبیذ ننوشم.
این راوی مشترک بین چند نفر از راویان حدیث می باشد که با حضرت رضا علیه السلام معاصر بوده اند و ما اکنون در این جا نام آن ها را ذکر می کنیم.
1- محمد بن فضل ازدی شیخ او را در رجال از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و گوید او از ثقات اهل کوفه است.
2- محمد بن فضل بغدادی در جامع الرواة او را از اصحاب امام عسکری علیه السلام ذکر کرده است و احمد بن عبدالله بن جعفر حمیری از وی روایت می کند.
3- محمد بن فضل بن بنت داود رقی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام که علی بن ابراهیم جعفری از وی روایت می کند.
4- محمد بن فضل بن عبیدالله مدنی از راویان امام صادق.
5- محمد بن فضل بن عمر شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا عليه السلام ذکر کرده است.
6- محمد بن فضل هاشمی که حدیث او در کتاب احتجاجات مسند الرضا نقل شده است و از امام صادق علیه السلام هم روایت می کند.
ص: 469
7- محمد بن فضل بن يزيد ثمالی کوفی از اصحاب امام صادق علیه السلام. این راویان همه مجهول می باشند و شرح حالی از آن ها نیامده است.
محمد بن فضل از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب امامت حدیث 323 و در کتاب احتجاجات حدیث 6 و در کتاب تفسیر حدیث 104 ذکر نموده ایم، او می گوید از امام رضا علیه السلام سئوال کردم تفسیر آیه شریفه ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ چیست؟ فرمودند: ولایت محمد و آل محمد عليهم السلام بهتر است از آن چه که این مردم از اموال دنیا جمع می کنند.
او از ضعفای اهل حدیث و غالیان شمرده شده و روایات وی مورد قبول نیست، محمد بن فضیل از امام کاظم و رضا عليهما السلام روایت می کند نام او در کتب رجال حدیث آمده، ولی همگان او را تضعیف کرده اند و او را متهم به غلو و ارتفاع در عقیده نموده اند و اینک گفته های علمای رجال را دربارۀ او ذکر می کنیم.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود وی را از اصحاب امام صادق و کاظم علیهما السلام ذکر می کند و سخنی از جرح و یا تعدیل درباره او نمی گوید، ولی شیخ طوسی در رجال او را از راویان امام رضا علیه السلام می داند و گوید وی از ضعفای اهل کوفه و از قبیله ازد است و دربارۀ اصحاب حضرت کاظم علیه السلام هم او را ذکر می کند.
در فهرست هم او را از مؤلفان شیعه به حساب آورده و گوید: محمد بن فضیل ازرق کتابی دارد که علی بن حکم از وی روایت می کند نجاشی هم گوید محمد بن فضیل از رق از اصحاب موسی بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام است و کتابی هم
ص: 470
تالیف کرده که محمد بن حسین بن ابی خطاب از او روایت می کند.
او از امام رضا علیه السلام روایات زیادی نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 4- 5- 9- 78- 222- 257- 304 و در کتاب ایمان و کفر حديث 40- 46 و در کتاب تفسیر حدیث-31- 48- 51- 77- 79- 81 - 94- 136- 159- 160- 165- 206 و در کتاب دعاء حدیث 32 و در کتاب طهارت حديث 49 و در کتاب صلوة حديث 2 و در کتاب صوم حدیث 8- 50 و در کتاب زکوة حدیث 26 و در کتاب معیشت حدیث 26 و در کتاب دیات حدیث 7 و در کتاب قضاء حدیث 4 و در کتاب رجال حدیث 92 آورده ایم.
او می گوید حضرت رضا از پدرانش علیهم السلام روایت کردند که رسول خدا صلى الله علیه و آله روز اول محرم دو رکعت نماز می گزاردند، هنگامی که از نماز فارغ می شدند این دعا را سه بار می خواندند: ﴿اَللّهُمَّ اَنْتَ الاِْلهُ الْقَدیمُ، و هذِه سَنَهٌ جَدیدَهٌ﴾، تا آخر دعاء که در مسند الرضا مجلد دوم صفحه 29 ذکر شده است.
او از اکابر اهل حدیث و مشایخ بزرگ روایت می باشد، اخبار او در کتب اربعه نقل شده و در کتب رجال هم از وی یاد شده است و او را از ثقات محدثان و راویان ذکر کرده اند احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر می کند، ولی شیخ طوسی در رجال گوید: او از راویان امام رضا علیه السلام است.
ابوالعباس نجاشی گفته محمد بن قاسم بن فضیل بن یسار نهدی از ثقات است او و پدر و جدش از راویان مورد اعتماد می باشند او کتابی هم تالیف کرده و قاسم بن هیشم از وی روایت می کند علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه او را یاد کرده و گوید: محمد بن قاسم از ثقات اهل حدیث است و از امام رضا علیه السلام روایت می کند.
ص: 471
او از حضرت رضا سلام الله علیه چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب طهارت حدیث 3 و کتاب صوم حدیث 48 و کتاب زکوة حدیث 25 و کتاب نکاح حدیث 32 و کتاب قضاء حدیث 11 ذکر کرده ایم، او می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم آیا وصی می تواند از طرف ایتام فطره بدهد، فرمودند: بر ایتام زکوة فطره نیست.
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و نام او فقط در روایاتی که از امام رضا علیه السلام نقل می کند آمده است و ما روایات او را در مسندالرضا کتاب امامت حديث 161- 162- 163- 164 نقل کرده ایم او می گوید: حضرت رضا سلام الله علیه از پدرانش علیهم السلام روایت کردند که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: من خاتم پیامبران هستم و علی خاتم اوصیاء.
از این راوی در کتب رجال ذکری نشده است. او از امام رضا علیه السلام دو حدیث روایت می کند و ما آن ها را در کتاب نکاح مسند الرضا حديث 41 و كتاب طلاق حدیث 22 نقل کرده ایم او گوید: از امام رضا سلام الله عليه سئوال کردم غلامان خصی می توانند محلل واقع گردند، فرمودند: خیر آن ها نمی توانند محلل واقع شوند.
ص: 472
این راوی مشترک بین چند نفر از اهل حدیث می باشد و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی امام رضا علیه السلام هستند و ما اکنون نام آن ها را در این جا ذکر می کنیم:
1- محمد بن منصور بن نصر خزاعی که شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا عليه السلام ذکر کرده و مجهول است.
2- محمد بن منصور اشعری که علامه حلی در خلاصه او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ضبط کرده و گوید مجهول است.
3- محمد بن منصور جرجانی در جامع الرواة گوید: او از راویان امام صادق علیه السلام است.
4- محمد بن منصور صقلی که از پدرش از امام صادق علیه السلام روایت می کند.
5- محمد بن منصور طائی کوفی از اصحاب امام صادق علیه السلام.
6- محمد بن منصور کوفی از راویان امام رضا سلام الله عليه.
7- محمد بن منصور از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام
او از حضرت رضا علیه السلام دو حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب صوم حدیث 30 و کتاب نکاح حدیث 60 نقل کرده ایم، او می گوید از امام رضا علیه السلام سئوال کردم جوانی که هنوز بالغ نشده با کنیز جوانی ملاعبه می کند آیا پدر آن جوان م یتواند آن کنیز را خریداری کند و با او مقاربت نماید؟ فرمودند: کار حرام حلال را حرام نمی کند.
ص: 473
در كتب رجال حديث جماعتی به نام محمد بن میمون ذکر شده اند و معلوم نشد کدام یک از آن ها از امام رضا علیه السلام روایت کرده اند، یکی از آن ها به نام محمد بن حسن بن میمون از امام عسکری روایت کرده و محتمل است که او حضرت رضا را هم درک کرده باشد او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 369 نقل کرده ایم.
او می گوید: من در مکه خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم، قبل از این که به طرف خراسان حرکت کنند به آن حضرت عرض کردم تصمیم دارم به مدینه بروم نامه ای بنویسید تا برای ابوجعفر ببرم حضرت تبسم کردند و نامه ای نوشتند، من به طرف مدینه حرکت کردم در حالی که دیدگانم بینایی نداشت هنگامی که به مدینه رسیدم به در خانه امام علیه السلام رفتم و منظورم را گفتم.
خادمی ابوجعفر را که هنوز کودک بود از اطاقی بیرون آورد و من نامه پدرش را به او دادم او به موفق خادم گفت: نامه را باز کنید او نامه را باز کرد و در مقابل آن حضرت گذاشت، ابوجعفر همچنان که به آن نامه نگاه می کرد به من فرمودند: دیدگانت چه شده؟ عرض کردم: یابن رسول الله دیدگانم در یک بیماری کور شد، گفت: نزدیک بیاء من نزدیک رفتم، امام دست بر دیدگانم گذاشت و بینایی را بازیافتم.
از این راوی در کتب حدیث و رجال ذکری نشده و نام او تنها در حدیثی که از حضرت رضا سلام الله علیه روایت می کند آمده است و ما آن حدیث را در کتاب صلوة مسندالرضا روایت 108 نقل کرده ایم او می گوید برای حضرت رضا نوشتم نماز نافله در
ص: 474
گردنم هست آن را چه وقت انجام دهم امام علیه السلام در پاسخ من نوشتند هر وقت می توانی آن را انجام دهی در شب و یا روز.
او محمد بن يحيى بن عيسى بن عبدالله بن محمد بن عمر اطرف بن علی بن ابی طالب علیه السلام است نام وی و پدرانش در کتاب سرالسلسلة العلويه تاليف ابونصر بخاری آمده است ولی در کتب رجال حدیث از وی عنوانی نشده و شرح حالی از او در دست نیست از روایت او معلوم می گردد که در خراسان بوده و در مجلس مناظره امام رضا شرکت داشته است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب احتجاجات حدیث 11 ذکر کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام در مجلس مامون در توحید سخن می گفت و من هم آن سخنان را می شنیدم امام علیه السلام به پیشنهاد بنی هاشم که در مجلس حضور داشتند بالای منبر قرار گرفتند و فرمودند:
نخستین عبادت خداوند معرفت خداوند می باشد و اصل شناخت خداوند آن است که او را یگانه و بدون شریک بدانی و نظام توحید او نفی صفاتی است که شایسته شأن و مقام او نیست زیرا خردها گواهی می دهند که هر صفت و موصوفی مخلوق هستند و هر موصوفی خود گواهی می دهد که او مخلوق است و آفریننده ای دارد (تا پایان حدیث که بسیار طولانی است).
در کتب رجال حدیث نامی از او نیست، و او دو حدیث از امام رضا سلام الله-
ص: 475
علیه نقل می کنند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب نبوت حدیث 52 و در کتاب امامت حدیث 73 نقل کرده ایم، او می گوید امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا عليهم السلام روایت می کند که جبرئیل از میکائیل و او از اسرافیل که خداوند فرموده:
منم خداوند که خدایی جز من نیست، من مخلوقات را به قدرت خود آفریدم، و از میان آن ها پیامبران را برگزیدم و از میان پیامبران محمد صلى الله عليه وآله را اختیار کردم و او را دوست و برگزیده خود قرار دادم و وی را به عنوان رسالت برای تبلیغ دستورات خود به مردم ،فرستادم و علی را جانشین و وصی و وزیر او معین کردم و او جانشین من در میان مخلوقات خواهد بود.
او در میان مردم کتاب مرا تفسیر خواهد کرد و احکام مرا تبلیغ خواهد نمود و احکام و دستورات مرا در جامعه به کار خواهد بست من او را علمی قرار دادم تا مردم از او راهنمایی پیدا کنند و از گمراهی و سرگردانی نجات یابند، علی دری است که مردم از آن به طرف من می آیند و او به منزله خانه من است که هرکس وارد آن شود در آسایش خواهد بود.
علی حصار و دژ محکم و استوار من است هر کس در آن جا پناه می گیرد مصون خواهد ماند و دشمنان به او آسیبی نخواهند رسانید و از ناراحتی های دنیا و آخرت مصون می ماند و کسی قدرت ندارد به او گزند و آسیبی برساند علی چهره من است و هرکس متوجه او باشد من چهره خود را از او برنخواهم ،گردانید علی در آسمان ها و زمین و بر همه مخلوقات حجت است و قبولی اعمال به ولایت او بستگی دارد.
محمد بن یونس بن عبد الرحمان از ثقات روات است، احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام نوشته است، شیخ طوسی در رجال خود او را از راویان امام کاظم و امام رضا عليهما السلام می داند و گوید وی از ثقات اهل حدیث می باشد او بعد از وفات موسى بن جعفر سلام الله علیهما به حضرت رضا
ص: 476
علیه السلام پیوست.
کشی در رجال خود در ترجمه محمد بن ابی عمیر گوید: فضل بن شاذان می گفت: درباره محمد بن ابی عمیر نزد خلیفه سعایت شد و به او گزارش دادند که ابن ابی عمیر اسامی شیعیان را می داند، خلیفه دستور داد او را توقیف کردند و به زندان انداختند، مأموران خلیفه از وی خواستند تا نام شیعیان موسی بن جعفر را در عراق به آن ها بدهد.
محمد بن ابی عمیر امتناع کرد و نام شیعیان را افشا نکرد، مأموران و دژخیمان خلیفه او را برهنه کردند و روی دستگاه مخصوصی که متهمان را برای اقرار گرفتن روی آن قرار می دادند انداختند و صد تازیانه به او زدند فضل بن شاذان گوید از محمد بن ابی عمیر شنیدم می گفت هنگامی که صد تازیانه بر بدن من زدنددرد شدیدی مرافرا گرفت و نزدیک بود نام ها را بگویم.
در این هنگام شنیدم محمد بن یونس بن عبدالرحمان با صدای بلند گفت: ای محمد بن ابی عمیر از حضور خود در پیشگاه خداوند بترس و روز قیامت را به یادآور من از شنیدن سخنان محمد بن یونس قوت گرفتم و دلم محکم شد و صبر و استقامت کردم و نام احدی را فاش نساختم او در این جریان بیش از صد هزار درهم زیان دید.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسند الرضا كتاب رجال حديث 64 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا سلام الله علیه بهشت را سه بار برای یونس بن عبدالرحمان ضمانت کردند.
او از مشایخ روایتی حضرت عبدالعظیم بن عبدالله حسنی که در شهرری دارای قبه و بارگاه است می باشد و عبدالعظیم چند حدیث از او نقل می کند و ما روایات او را در
ص: 477
مسند عبدالعظیم حسنی که چندی قبل به چاپ رسید آورده ایم، ولی شرح حال او در کتب رجال حدیث نیامده و از قرائن معلوم است که وی از بزرگان زمان خود بوده است.
او از حضرت رضا سلام الله علیه تنها یک حدیث نقل کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب آداب و مواعظ حدیث 31 نقل کرده ایم او می گوید از امام رضا عليه السلام شنیدم می فرمودند: هر کس از منعمی سپاسگزاری نکند خداوند را سپاس نگفته است.
از این مرد در کتب رجال و سیره و تذکره ها نامی نیست و اسمش در روایتی آمده که از امام رضا علیه السلام نقل کرده است و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 292 ذکر کرده ایم او می گوید هنگام عزیمت حضرت رضا به طرف خراسان من در مدینه بودم.
امام رضا علیه السلام قبل از حرکت به طرف خراسان به روضه مقدسه رسول اکرم صلى الله عليه وآله تشریف آوردند تا با آن حضرت وداع کنند، امام رضا هنگام تودیع چند بار از روضه دور شدند و بار دیگر برای وداع نزدیک قبر آمدند، و در همه حالات با صدای بلند گریه می کردند و شیون و زاری داشتند.
من نزدیک آن بزرگوار رفتم و به وی سلام کردم امام هم جواب سلام مرا دادند و فرمودند: بدیدن من بیا من از کنار قبر جدم بیرون خواهم شد و در غربت خواهم مرد و در کنار هارون به خاک خواهم رفت، من نیز بعد از خروج آن جناب از طریقی که او رفته بود حرکت کردم و او در طوس درگذشت و در کنار هارون به خاک رفت.
ص: 478
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام نوشته ولی شیخ ابو جعفر طوسی وی را از راویان امام رضا سلام الله علیه می داند ابوالعباس نجاشی در کتاب رجال خود گوید: مرزبان بن عمران اشعری قمی از امام علیه السلام روایت می کند و کتابی هم تألیف کرده که صفوان از وی نقل می کند.
شیخ کشی در رجال خود مسنداً از مرزبان قمی نقل کرده، که وی گفت: به حضرت رضا سلام الله عليه عرض کردم در نظر دارم سئوالی که برای من بسیار اهمیت دارد بپرسم امام علیه السلام فرمودند هر چه می خواهید سئوال کنید گفتم من از شیعیان شما به حساب به حساب می آیم فرمودند آری تو از شیعیان من هستی، گفتم نام من در نزد شما ثبت است؟ فرمودند: آری.
او از حضرت رضا سلام الله علیه روایاتی نقل کرده و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 219 و در کتاب تفسیر حدیث 41 و در کتاب صوم حدیث 36 و در کتاب طلاق حدیث 23 و در کتاب صید حدیث 14-17 و در کتاب رجال حدیث 47 نقل کرده ایم، وی گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم از ذبیحه ولدالزنا می توان خورد؟ فرمود: مانعی ندارد.
از روایات او معلوم است که وی از خادمان و ملازمان حضرت رضا علیه السلام بوده
ص: 479
و در سفر و حضر به آن حضرت خدمت کرده است، او در خراسان در حضور امام علیه السلام بود و به آن جناب خدمت می کرد و بعد از شهادت آن بزرگوار به مدینه بازگشت و به خدمتگزاری امام جواد علیه السلام مشغول شد.
شیخ طوسی در رجال خود گوید: مسافر مکنی به ابومسلم از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده و شیخ کشی نیز در رجال خود گفته ابوجعفر محمد بن عیسی نقل کرده که مسافر به من گفت امام رضا علیه السلام به من امر کردند به مدینه باز گردم و نزد ابو جعفر جواد علیه السلام بروم و در جامع الرواة او را عنوان کرده و به موارد روایات او اشاره می کند.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 213- 241- 246- 309- 477- 479 و دركتاب رجال حدیث 48 نقل کرده ایم، وی می گوید:
یکی از روزها ابوالحسن علیه السلام به من گفتند: برخیز و بنگر که در آن چشمه ماهی هایی دیده می شوند، من برخاستم و نگاه کردم و ماهی ها را در آن دیدم، بعد از آن فرمودند: من در خواب دیدم که در آن چشمه ماهی هست و رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمودند ای علی آن چه در نزد ما می باشد برایت بهتر است و بعد از چندر و زوفات کردند.
او از محدثان جلیل القدر و عظیم الشأن و ثقات روات می باشد، نام او در کتب رجال حدیث با احترام و تجلیل یاد شده و علما اقوال او را مورد اعتماد قرار داده و به اخبار و روایات او عمل کرده اند او روایات زیادی از ائمه اطهار علیهم السلام نقل کرده و یکی از اصحاب و راویان حضرت رضا سلام الله علیه می باشد.
ص: 480
شیخ طوسی در فهرست خود گوید: معاوية بن حکیم کتاب هایی تألیف کرده که از آن ها است کتاب طلاق و کتاب حیض و کتاب فرائض نجاشی نیز گوید: معاوية بن حکیم دهنی یکی از ثقات راویان است و او از امام رضا سلام الله عليه اخذ حدیث کرده است و مشایخ حدیث گفته اند: او بیست و چهار اصل روایت کرده که دیگری آن ها را روایت نکرده است.
او کتاب هایی هم تألیف کرده که عبارتند از کتاب طلاق، کتاب حیض، کتاب فرائض، کتاب نکاح، کتاب حدود و کتاب دیات. این کتاب ها را علی بن حسن بن فضال از وی روایت می کند، ابو عمرو کشی گوید: محمد بن وليد خزاز، معاوية بن حكيم، مصدق بن صدقه، و محمد بن سالم بن عبدالحمید همه از فطحیه می باشند و از بزرگان علما و فقها به شمار می روند.
علامه حلی نیز در بخش اول خلاصه گوید: معاوية بن حکیم از ثقات جلیل القدر و اصحاب حضرت رضا علیه السلام است کشی گفته: او فطحی بود ولی عالمی عادل به شمار می رفت جد او معاوية بن عمار دهنی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بوده و از بزرگان اهل حدیث و ثقات محسوب شده است.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب نکاح حديث 14 ذکر کرده ایم او می گوید حضرت رضا علیه السلام در هنگام عقد نکاح خطبه ای خواندند و این خطبه طولانی است، جویندگان می توانند به اصل کتاب مراجعه کنند.
در سند حدیث مسند الرضا و همچنین در اصل منقول منه نیز معاویه بن سعد آمده،
ص: 481
ولی برقی و شیخ طوسی و نجاشی معاوية بن سعيد ضبط کرده اند، ابوعبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و شیخ ابوجعفر طوسی از راویان امام رضا نوشته اند و نجاشی او را از مؤلفان و راویان حضرت رضا سلام الله علیه نوشته است.
از حضرت رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در کتاب معیشت مسندالرضا حدیث 40 نقل کرده ایم او می گوید: از امام رضا سلام الله علیه پرسیدم یک نصرانی مسلمان شده و در نزد او مقداری شراب و چند عدد خوک می باشد و مقروض هم هست آیا وی می تواند آن ها را فرو شد و قرضش را بدهد؟ فرمودند: نمی تواند این کار را بکند.
این راوی مهمل و مجهول است و نامی از وی در هیچ کتاب و اثری نیست اسم او فقط در یک حدیث مرسل آمده است و سید بن طاووس در فرج المهموم بطور حذف و ارسال حدیثی از وی از امام رضا علیه السلام نقل می کند و ما آن روایت را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 330 نقل کرده ایم از متن این روایت معلوم است که او قبلاً به امامت آن حضرت اعتقاد نداشته است.
او از بزرگان اصحاب امام رضا علیه السلام است و روایات زیادی از آن حضرت نقل می کند وی از ثقات راویان و محدثان جلیل القدر بوده و مورد اعتماد علما و رجال حدیث می باشد احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام كاظم علیه السلام نوشته است ولی نجاشی او را از اصحاب امام رضا سلام الله علیه می داند.
ص: 482
شیخ طوسی در فهرست معمر بن خلاد را از مؤلفان نوشته و گوید او کتابی در زهد تألیف کرده که محمد بن عیسی از وی روایت می کند علامه حلی نیز او را در بخش اول خلاصه ذکر کرده و گوید او از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده و از ثقات اهل حدیث می باشد.
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی در اصول و فروع و سنن و و آداب نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب عقل حدیث 3 و کتاب نبوت حدیث 50 و کتاب امامت حدیث 39- 63- 64-348- 351- 355- 378- 448- و در کتاب ایمان و کفر حدیث 47- 72- 77 و در کتاب آداب حدیث 35 و در کتاب تفسیر حدیث 27- 196- 204 و در کتاب دعا حدیث 94 و در کتاب طهارت حدیث 51- 68 و در کتاب صلوة حديث 53- 54- 71- 122 و در کتاب صوم حدیث 7 و در کتاب زکوة حدیث 20 و در کتاب نکاح حديث 1- 46- 50- 68- 87 و در کتاب معیشت حدیث 2- 5- 18- 44- 51 و در کتاب اطعمه حدیث 35- 49- 59- 126 و در کتاب اشر به حدیث 37 و در کتاب تجمل حديث 11- 51- 53- 59- 68 و در کتاب زیارت حدیث 14 و در کتاب رجال حدیث 27- 41 و در کتاب نوادر حدیث 9 نقل کرده ایم وی می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: هرکس در منزل خود غذا می خورد و اگر چیزی از آن بر زمین افتاد باید بردارد و اگر در بیابان طعامی خورد و چیزی از آن بر زمین ریخت باید آن را برای پرندگان و درندگان بگذارد.
او از گروه واقفیه بود و از این جهت اخبار و روایات او را تضعیف کرده اند و نوشته های او را مورد عمل قرار نداده اند، شیخ طوسی او را از راویان امام رضا علیه السلام
ص: 483
نوشته و گوید: مقاتل بن مقاتل بن قیاما از واقفیه بود او مردی خبیث و گمانم این است که نام او خشیش بوده است احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام می داند.
نجاشی گوید: مقاتل بن مقاتل بلخی از راویان حضرت رضا علیه السلام است و کتابی هم تألیف کرده که حسن بن علی بن یوسف از وی نقل می کند.
شیخ کشی در رجال خود گوید: حسین بن عمر بن یزید گفت: بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدم در حالی که نسبت به امامت او شک داشتم، همراه من مردی بود که او را مقاتل بن مقاتل می گفتند و او در کوفه اقامت داشت و به امامت او اعتقاد پیدا کرده بود، من به او گفتم تو در این کار عجله کرده ای و باید اندکی صبر می نمودی.
او به گفت: من در این جا برهانی دارم و از روی علم عمل کرده ام، حسین گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم پدرت درگذشت. فرمود: آری به خداوند سوگند او در مقامی قرار دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام در آن قرار دارند و اگر پدرم زنده بود من از همگان خوشبخت تر بودم.
بعد از آن فرمودند: خداوند متعال می فرماید: ﴿السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ آن ها کسانی می باشند که امامت را شناخته باشند تا آن گاه که خود امام ظاهر گردد و خود را بشناساند، سپس فرمودند: رفیقت چه کاری انجام داد. عرض کردم کدام رفیقم فرمودند مقاتل بن مقاتل آن سیاه چهره طویل اللحيه.
گوید: عرض کردم او را ندیده ام و او نزد من نیامده است، ولی او به امامت شما ایمان آورده و دیگران را هم به آن دعوت می کند من از منزل امام رضا علیه السلام بیرون شدم و او را دیدم که به خواب رفته بود، او را از خواب بیدار کردم و گفتم برای تو بشارتی دارم تا صد بار خداوند را حمد نکنی آن را به تو نخواهم گفت، و بعد جریان را با او در میان گذاشتم.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا
ص: 484
کتاب نبوت حدیث 33 و در کتاب دعاء حدیث 56-59 و در کتاب طهارت حدیث 41 و در کتاب حج حدیث 21 نقل کرده ایم او می گوید ابوالحسن رضا علیه السلام را روز جمعه هنگام ظهر مشاهده کردم او در حالی که محرم بود حجامت می کرد.
در جامع الرواة او را به عنوان حدیثی که از امام رضا علیه السلام نقل کرده عنوان می کند و او مجهول است و شرح حالی از او نیست ما حدیث او را در مسندالرضا کتاب صوم حدیث 13 و کتاب نوادر حدیث 13 ذکر کرده ایم، او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند در بنی اسرائیل خشکسالی شدیدی ظاهر شد و چند سال طول کشید.
زنی در میان آن ها لقمه نانی بدست آورد و آن را در دهان گذاشت تا بخورد، در این هنگام سائلی به او رسید و گفت ای کنیز خداوند گرسنه هستم، آن زن با خود گفت: بهتر است در این زمان این لقمه را هم صدقه دهم، او نان را از دهان خود بیرون آورد و به سائل داد، آن زن فرزند کوچکی داشت که در بیابان هیزم جمع می کرد.
ناگهان گرگی به او حمله آورد و او را در ربود در این هنگام فریادی بلند شد و زن دنبال گرگ دوید تا فرزندش را از دست گرگ نجات دهد، خداوند جبرئیل را برانگیخت تا آن کودک را از دهان گرگ نجات دهد جبرئیل به مادر کودک گفت: لقمه ای را از دهان بیرون کردی و به سائل دادی و اینک خداوند هم کودکت را از دهان گرگ نجات داد.
او از گروه واقفیه بود و از حضرت کاظم علیه السلام روایت کرده است؛ صفوان بن
ص: 485
یحیی و محمد بن ابی عمیر از وی روایت می کنند احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و امام رضا عليهما السلام ذکر می کند، شیخ طوسی در رجال گفته موسی بن بکر واسطی اصلش از کوفه بود و از امام کاظم علیه السلام روایت کرده است.
او کتابی هم تألیف کرده و روایات آن را از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند نجاشی گوید موسی بن بکر واسطی از امام صادق و كاظم عليهما السلام روایت می کند و کتابی هم تألیف کرده که علی بن حکم از او روایت کرده است، علامه حلی نیز او را در بخش دوّم خلاصة الاقوال یاد کرده و او را از واقفیه ذکر می کند.
شیخ کشی در رجال خود از محمد بن سنان نقل می کند که موسی بن بکر واسطی گفت: ابوالحسن علیه السلام برای من پیام فرستاد تا نزد او بروم، هنگامی که خدمت آن بزرگوار رسیدم فرمودند چرا رنگت زرد شده است مگر من به تو نگفتم گوشت بخور، گوید: عرض کردم من از آن روز که شما فرمودید همواره گوشت می خورم.
فرمودند: گوشت را چگونه می خوری؟ گفتم آن را پخته می کنم و می خورم، فرمودند: گوشت را کباب کن و بخور من چند روز کباب خوردم و خون در صورتم ظاهر شد امام فرمودند حالا خوب شد اکنون میل داری کاری را که به تو می گویم انجام دهی گفتم آری من بنده شما می باشم هر کاری دارید امر بفرمائید. در این هنگام امام مرا برای کاری به طرف شام فرستادند.
او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب صوم حدیث 5 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: اگر به برادر مؤمن خود افطاری بدهید فضیلت آن از روزه داشتن هم بیشتر است، رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز جمعه آخر ماه شعبان برای مردم خطبه خواندند و بعد از حمد و ثنای خداوند چنین فرمودند:
اینک ماه رمضان فرا رسیده هر کس در این ماه روزه داری را افطار دهد مانند آن
ص: 486
است که در راه خداوند برده ای را آزاد کرده باشد و خداوند گناهان گذشته او را می آمرزد، گفته شد: یا رسول الله همه ما توانایی نداریم به روزه دار افطار بدهیم فرمودند: به هر اندازه که توانایی دارید ولو مقداری شیر و یا شربتی آب گوارا و یا یک دانه خرما افطاری بدهید خداوند به شما پاداش خواهد داد.
نام او در کتب رجال نیست و تنها اسمش در روایتی که از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده آمده است و ما آن روایت را در مسندالرضا کتاب رجال حدیث 58 ذکر کرده،ایم جویندگان می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
با این عنوان در کتاب رجال نامی نیست نجاشی در رجال خود گوید موسی بن سلمه کوفی کتابی دارد که از حضرت رضا علیه السلام روایت می کند موسی بن سلام فقط یک حدیث از امام رضا سلام الله علیه روایت کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب حج حدیث 75 نقل کرده ایم.
او می گوید: امام رضا علیه السلام پس از این که عمره خود را انجام دادند، در نظر گرفتند از در بازار گندم فروشان بیرون شوند، امام چند لحظه در صحن مسجدالحرام توقف فرمودند و در حالی که پشت به کعبه داشتند دست خود را بلند کرده و دعا نمودند و بعد متوجه ما شدند ما شدند و فرمودند در این جا بهترین عمل نماز است و یک نماز در این محل بهتر است از شصت سال نماز در جای دیگر
ص: 487
در کتاب رجال شیعه از این راوی عنوانی ذکر نشده است ولی ابن حجر در لسان المیزان و ذهبی در میزان الاعتدال گویند: موسی بن علی قرشی معلوم نیست چگونه بوده او یک حدیث مرفوع را که دروغ بوده نقل می کند و آن خبر این است که در شب عروسی فاطمه و علی اوراقی نثار می شد که در آن نام های دوستان آن ها که از آتش دوزخ آزاد شده بودند آمده بود.
از این مطلب معلوم است که این راوی از شیعیان اهل بیت علیهم السلام بوده و در فضایل و مناقب آنان حدیث نقل می کرده و از این جهت متعصبانی نظیر ذهبی و ابن حجر او را مورد حمله قرار داده و روایات او را تکذیب کرده اند ذهبی و ابن حجر ناقلان فضایل اهل بیت را همواره تضعیف می کنند و اخبار و روایات آن ها را تکذیب می نمایند.
او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 437 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: شیعیان ما مورد رحمت و آمرزش هستند و خداوند لغزش های آنان را می بخشد راوی گوید: عرض کردم این مطلب را برای من توضیح دهید که چگونه گناهان بخشیده می شوند و ثبت و ضبط نمی گردند؟
امام رضا علیه السلام فرمودند از آن ها پیمان گرفته شده که در دولت باطل تقیه کنند و اظهار عقیده ننمایند در دولت باطل مردم در امان و آسایش هستند ولی شیعیان ما در ترس و وحشت به سر می برند و تکفیر می شوند در حالی که ما نسبت به آن ها صدمه ای مشاهده نمی کنیم آن ها در راه ما کشته می شوند ولی ما در راه آن ها کشته نمی شویم.
ص: 488
هر یک از شیعیان ما که مرتکب گناهی شوند و یا خطا و لغزشی از آن ها سر زند گرفتار غم و اندوه می گردند تا گناهانشان پاک گردد، اگر شیعیان ما به اندازه دانه های باران و ریگ بیابان و برگ درختان هم گناه داشته باشند باز گرفتار مصائب دنیا می شوند و اگر خود هم گرفتار نگردند در مال و خاندان خود گرفتار خواهند شد تا کفارهٔ گناهان آن ها در دنیا باشد.
او از ثقات راویان حضرت رضا علیه السلام می باشد و نامش در کتب رجال آمده است، احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر کرده ، و شیخ ابوجعفر طوسی گوید: او از اصحاب امام جواد و امام هادی عليهما السلام است و از ثقات می باشد و در فهرست هم او را از مؤلفان نام برده است.
ابوالعباس نجاشی گوید: موسی بن عمر بن بزیع از کارگزاران منصور بود و در نقل اخبار و روایات از ثقات می باشد او اهل کوفه است و کتابی هم تألیف کرده است و آن کتاب را یحیی بن زکریا از وی روایت می کند و علامه حلی نیز او را در بخش اوّل خلاصه ذکر کرده و وی را از ثقات اهل کوفه می داند.
با این که علمای رجال او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر نکرده اند ولی او چند روایت از آن حضرت نقل کرده است و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 296 و كتاب صلوة حديث 40 و کتاب معیشت حدیث 50 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم قربانت گردم مردم روایت می کنند که رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه از راهی به سفری می رفتند، هنگام مراجعت از راه دیگری بر می گشتند امام علیه السلام فرمودند آری چنین است و من هم همین کار را
ص: 489
می کنم، شما هم از این کارها بکنید سپس فرمودند: این کار موجب می گردد که روزی شما زیاد گردد.
از این را وی نیز در کتب رجال شیعه نامی نیست ولی ابن حجر در لسان المیزان او را عنوان کرده و گوید موسی بن نصر رازی از عاقلان شهرری بوده و در نقل حدیث از راستگویان می باشد او از جریر بن عبدالحمید اخذ حدیث کرده و اصحاب ما نیز از او روایت می کنند موسی بن نصر رازی در سال 263 درگذشت.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث و روایت نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب تفسیر حدیث 13 و در کتاب نوادر حدیث 101 و در باب سیره امام رضا ج 1، ص 51 نقل کرده ایم، او می گوید: مردی به امام رضا علیه السلام گفت: روی زمین کسی نیست که مانند شما پدری داشته باشد امام به او فرمودند: شرف و بزرگی آن ها در تقوا بود و طاعت خداوند بهره و نصیب آنان.
مرد دیگری به امام رضا علیه السلام عرض کرد: به خداوند سوگند تو بهترین مردم می باشی، امام به او فرمودند: ای مرد سوگند یاد نکن بهترین مردم کسانی هستند که تقوا پیشه کنند و از خداوند بترسند و از وی اطاعت نمایند به خداوند سوگند این آیه هنوز نسخ نشده ﴿وَجَعَلنَاکُم شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنّ أَکرَمَکُم عِندَاللهِ أَتقَاکُم﴾.
ص: 490
در جامع الرواة از این راوی نام برده و او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده ولی به مواضع روایات او اشاره ای ندارد او یک محدث مجهول است که در اثبات الوصيه مسعودی و عیون اخبار الرضا از وی حدیث نقل شده است، و شیخ طوسی رضوان الله علیه در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام می داند.
از روایات او معلوم می گردد که وی با دربار خلافت هارون الرشید ارتباط داشته و از حاشیه نشینان وی بوده است ولی با همۀ این ها با امام رضا سلام الله علیه نیز رفت و آمد داشته و به آن حضرت اظهار علاقه می کرده و از آن چه در مجالس هارون و خواص او می گذشته مطلع می شده و آن ها را به امام رضا علیه السلام اطلاع می داده است.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 255- 258- 303- 310 نقل کرده ایم او می گوید: از جعفر بن یحیی شنیدم می گفت: از عیسی بن جعفر در آن هنگام که هارون از رزقه به طرف مکه حرکت می کرد شنیدم به هارون می گفت بیاد داری سوگندی که درباره فرزندان ابوطالب یاد کردی.
تو سوگند خوردی که اگر کسی بعد از موسی مدعی امامت شد گردن او را بزنی، و اینک فرزند او علی مدعی امامت شده است و درباره او می گویند آن چه را که درباره پدرش می گفتند هارون از روی غضب به او نگاه کرد و گفت: تو می خواهی من همه آن ها را بکشم موسی بن مهران گوید: من جریان را به امام علیه السلام گفتم، فرمودند: آن ها نمی توانند به من گزندی برسانند.
ص: 491
در کتب رجال شیعه از او نامی عنوان نشده ولی ابن حجر در لسان المیزان گوید: موسی ابن هارون بردی از اهل مدینه می باشد و در آن جا خرما می فروخت و از ابن عیینه و ولید بن مسلم روایت می کرد و از وی محمد بن یحیی ذهل روایت می کند، ابن حیان بستی در ثقات شرح حال او را ذکر می کند و گاهی در نقل حدیث خطا می کرده است.
محمد بن اسماعیل بخاری یک حدیث از وی نقل می کند. او این حدیث را از ولید بن مسلم روایت کرده، در تهذیب آمده که نسبت موسی بن مهران به برده برای این بود که وی برد در بر می کرد و به آن مشهور گشت.
او از امام رضا سلام الله علیه فقط یک حدیث نقل می کند که ما آن را در مسندالرضا کتاب اطعمه حدیث 119 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام فرمودند: خوردن بادنجان در هنگام چیدن خرما از درخت بیماری ندارد.
از این را وی در کتب رجال ذکری نشده است و نام او تنها در روایتی که از امام رضا علیه السلام نقل کرده آمده است و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 176 نقل کرده ایم او می گوید امام رضا علیه السلام از پدرانش از علی علیهم السلام روایت می کند که آن حضرت فرمودند: هنگامی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم از اظهار این موضوع به رسول خدا صلی الله علیه و آله خودداری کردم.
ص: 492
من جرأت نداشتم در این موضوع با رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی بگویم، این مطلب همچنان در نظرم بود تا آن گاه که خدمت رسول اکرم رسیدم، رسول خدا صلى الله علیه و آله به من فرمودند ای علی میل داری ازدواج کنی عرض کردم رسول خدا داناتر هستند من گمان کردم رسول خدا می خواهند یکی از زنان قریش را برایم خطبه کنند و من از فاطمه محروم گردم.
یکی از روزها رسول اکرم صلی الله علیه و آله مرا نزد خود فرا خواندند در آن روز پیامبر گرامی در خانه ام سلمه بودند من خدمت آن حضرت رسیدم، هنگامی که نظرش بر من افتاد چهره اش باز شد و سفیدی دندانش برق زد و فرمودند: ای علی ترا بشارت دهم که امر تزویج تو در حال انجام شدن است (تا آخر حدیث که بسیار طولانی می باشد).
این راوی مشترک بین سه نفر از اهل حدیث می باشد که همگان از اصحاب امام صادق علیه السلام ضبط شده اند، او از امام رضا علیه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب تفسیر حدیث 185 نقل کرده ایم.
ص: 493
ص: 494
از ظاهر روایات معلوم می شود وی از خادمان و کارگزاران و ملازمان حضرت رضا علیه السلام بوده ولی در هیچ یک از کتب رجال قدیم نامی از او نیست و تنها در جامع الرواة به استناد روایاتی که از امام رضا علیه السلام نقل کرده او را عنوان می کند و می گوید او از اصحاب و راویان حضرت رضا سلام الله علیه می باشد.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث روایت کرده و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب اطعمه حدیث 110- 123- 124 و در کتاب تجمل حدیث 7 نقل کرده ایم او می گوید هرگاه یکی از ما مشغول خوردن غذا بود، امام او را به کاری امر نمی کرد تا آن گاه که غذایش را می خورد.
این راوی مهمل و مجهول است و در کتب رجال فریقین از وی ذکری نیست نام او در روایتی که حضرت رضا علیه السلام را وصف می کند آمده است و ما آن روایت را در باب سیره و مکارم اخلاق آن حضرت در مسندالرضا ذکر کرده ایم، او می گوید: امام رضا علیه السلام هرگاه قبل از طعام دست خود را می شست آن را خشک نمی کرد و هرگاه
ص: 495
بعد از طعام می شست خشک می کرد.
این راوی یکی از محدثان بزرگ عصر خود بوده و شرح حال او در کتب رجال اهل سنت با احترام و تجلیل فراوان آمده است ولی در کتب رجال شیعه نامی از وی نیست ظاهراً او از علمای اهل سنت بوده ولی به اهل بیت علیهم السلام هم علاقه مند بوده و فضایل آنان را نقل می کرده است و از این جهت مورد آزار و اذیت قرار گرفته و مورد بغض بنی عباس بوده است.
خطیب بغدادی در تاریخ بغداد گوید: نصر بن علی جهضمی ابوعمرو بصری از نوح بن قيس و حاتم بن وردان و معتمر بن سلیمان و سفيان بن عيينة و گروهی دیگر روایت می کند و از وی اسماعیل بن اسحاق قاضی و مسلم بن حجاج در صحیح و عبدالله بن احمد بن حنبل و احمد بن مسروق طوسی و ابو معشر دارمی و جماعتی دیگر روایت کرده اند.
خطیب گوید: او از بصره وارد بغداد شد و در این شهر اقامت گزید و به نقل حدیث ،پرداخت او از علی بن جعفر از پدرش موسی بن جعفر و او از پدرانش علیهم السلام روایت می کرد که رسول خدا صلى الله عليه وآله دست حسن و حسین علیهما السلام را گرفتند و فرمودند هرکس این دو برادر و پدر و مادر آن ها را دوست بدارد روز قیامت با من خواهد بود.
عبدالله بن احمد گوید: هنگامی که نصر این روایت را اظهار کرده متوکل عباسی سخت برآشفت و امر کرد او را هزار تازیانه زدند، در این هنگام جعفر بن عبدالواحد آمد و به متوکل گفت: این مرد از اهل سنت می باشد و با اصرار او متوکل دست از او برداشت. خطیب گوید: متوکل به خیال این که او از شیعیان است وی را تازیانه زد.
ص: 496
او یک روز نزد متوکل بود و متوکل از رفق و مدارا و نرمش سخن می گفت در این هنگام نصر بن علی این اشعار را خواند:
لم ارمثل الرفق في لينه *** اخرج للعذراء من خدرها
من يستعن بالرفق في امره *** يستخرج الحية من جحرها
متوکل هنگامی که این ابیات را از وی شنید فوراً قلم و دوات خواست و آن را نوشت فرهیانی گوید: نصر بن علی یکی از باهوش ترین مردمان زمان خود بود و بطور کلی همه اهل حدیث او را ستوده اند و وی را در نقل اخبار و روایات موثق می دانند پدرش نیز یکی از محدثان معروف زمان خود بوده و ثقه و مورد اعتماد و اطمینان اهل حدیث بوده است.
خطیب بغدادی گوید: ابوبکر بن ابی دؤاد گفته: مستعين بالله خلیفه عباسی از نصر بن علی دعوت کرد تا منصب قضا را قبول کند، عبدالملک امیر بصره او را دعوت نمود و امر خلیفه را به او رسانید، او گفت من به منزل خود می روم و از خداوند در این مورد طلب خیر می کنم، او به خانه اش بازگشت و در هنگام ظهر دو رکعت نماز گزارد.
او بعد از نماز دست خود را بلند کرد و گفت: بار خدایا اگر درنزد شما قرب و منزلتی دارم جان مرا بگیر و بعد از این به خواب رفت هنگامی که خوابش طول کشید رفتند او را از خواب بیدار کنند ناگهان مشاهده کردند او درگذشته است، نصر بن علی جهضمی در سال دویست و پنجاه درگذشت و در بصره به خاک سپرده شد.
ابن حجر در تهذیب التهذيب گويد: نصر بن علی بن نصر ازدی جهضمي ابو عمرو بصری از پدرش و یزید بن رزیع و عبدالاعلی و عیسی بن یونس یمامی و گروهی دیگر روایت می کنند و از وی زکریا سجزی و احمد بن علی مروزی و ابوزرعه و ابوحاتم و ذهلی و بقى بن مخلد و عبدالله بن احمد بن حنبل و عبدان اهوازی و گروهی دیگر روایت کرده اند.
ص: 497
وی نقل می کند عبدالله بن احمد بن حنبل گوید: از پدرم سئوال کردم نصر بن علی چگونه است پدرم گفت: روایت از وی اشکالی ندارد و او مورد اطمینان است و من از وی رضایت دارم و ابن ابی حاتم گوید: از پدرم سئوال کردم نصر بن علی را برای من توصیف کنید پدرم گفت: نصر بن علی نزد من از ابو حفص بهتر و بیشتر مورد اطمینان است و مورد اعتماد می باشد.
ذهبی در تذکرة الحفاظ گوید: نصر بن علی جهضمی ابوعمرو ازدی بصری از حافظان و عالمان و محدثان به شمار است او از نوح بن قیس و یزید بن زریع و مرحوم بن عبدالعزیز عطار و بشر بن مفضل و فضیل بن سلیمان و گروهی دیگر روایت می کند و از وی صاحبان صحاح سته و زکریا ساجی و ابن خزیمه و ابن ابی داود و گروهی از اهل حدیث روایت می کنند.
عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی در کتاب الجرح و التعدیل می گوید: نصر بن على جهضمی بصری ازدی از نضر بن شیبان روایت کرده و از وی ابونعیم و مسلم بن ابراهیم و فرزندش علی روایت می کنند از پدرم شنیدم می گفت که مسلم بن حجاح گفته: نصر بن علی از راستگویان است و حدیث او مورد قبول می باشد و از یحیی بن معین نقل شده که او گفته نصر بن علی از ثقات ماست.
ابن اثیر جزری در کامل التواريخ ضمن حوادث سال 250 گوید: در این سال نصر بن على هضمی حافظ درگذشت.
ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب گفته: در سال 250 نصر بن علی جهضمی ابو عمر و بصری صغیر که از ثقات محدثین و حفاظ بزرگ بود درگذشت، او یکی از صاحبان علوم و معارف در زمان خود به شمار می رفت ابوداود و ترمذی و نسائی هم از وی روایت کرده اند و سیوطی نیز در طبقات الحفاظ مختصری از حالات او را نقل کرده و گوید او در سال 250 درگذشت.
ص: 498
نصر بن علی جهضمی کتابی به نام موالید الائمه دارد که محدثان از او نقل می کنند او در این رسالهٔ مختصر زادروز ائمه اطهار را روایت می کند و همان گونه که قبلاً گفتیم او از محبان و دوستان اهل بیت علیهم السلام بوده و به همین جهت مؤلفان و محدثان صدر اول چندان توجهی به او نکرده اند چون در عصر زندگی او خلفای بنی عباس از کسانی که فضایل علی و اولاد او را نقل می کردند، جلوگیری می نمودند.
او از امام رضا سلام الله علیه چند حدیث روایت کرده است و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب نبوّت حدیث 59 وكتاب امامت حدیث 175- 243- 444- 445 نقل کرده ایم، او می گوید: امام رضا علیه السلام فرمودند: على بن حسين عليهما السلام در سال 95 در حالی که 56 سال عمر داشتند وفات کردند او در سال 38 متولد شد و بیست سال با عمویش امام حسن و پدرش امام حسین هم زندگی کرد.
از این راوی در کتب رجال حدیث ذکری نیست و نام او در روایاتی که از امام رضا عليه السلام نقل می کند آمده است و ما آن روایات را در مسندالرضا کتاب آداب حدیث 8- 9-30 و در کتاب اطعمه حدیث 43 و در کتاب نوادر حدیث 22 ذکر کرده ایم او می گوید امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت کرده که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: خداوندا صبح های شنبه و پنجشنبه را برای امت من مبارک گردان.
ص: 499
ص: 500
شیخ طوسی در رجال خود گوید: ولید بن ابان ضبی رازی از اصحاب امام رضا علیه السلام است و احمد بن ابی عبدالله برقی نیز او را از راویان امام رضا می داند ولی از خصوصیات او چیزی نگفته اند او از حضرت رضا سلام الله علیه تنها یک حدیث نقل کرده و ما آن را در مسند الرضا کتاب صلوة حدیث 52 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم در پوست سنجاب و فنک می توانم نماز بگزارم، فرمودند: آری، بار دیگر پرسیدم: در پوست روباه تذکیه شده می توانم نماز بخوانم؟ فرمودند: در آن نماز نگزارید.
فنك بفتح فاء و نون حیوانی است شبیه به سگ که گوش های بزرگی دارد و از پوست آن لباس تهیه می کردند و می پوشیدند.
ص: 501
ص: 502
با این عنوان نامی در کتب رجال شیعه نیست در جامع الرواة گوید: هارون بن موسی اعور بصری از راویان امام صادق علیه السلام بوده است، و ابن حجر هم در تهذیب التهذیب هارون بن موسی را از رجال عامه ذکر کرده و این راوی حضرت رضا سلام الله علیه را درک نکرده است بنابراین هارون بن موسی اعور بصری از امام رضا سلام الله علیه حدیثی ندارد و باید هارون بن موسی دیگری باشد.
ظاهراً این هارون بن موسی باید هارون بن موسی بن حیان تمیمی ابوموسی قزوینی باشد که رافعی در کتاب التدوین او را ذکر می کند و گوید هارون بن موسی ابن حیان ابوموسی قزوینی از اکابر اهل حدیث است و از حسن بن یوسف و عبدالرحمان بن عبدالله دشتکی و عبیدالله بن عاصم حدیث روایت می کند.
ابن ابی حاتم گوید: پدرم در قزوین از وی اخذ حدیث کرد و او را توثیق نمود، حافظ خلیل گوید: ابوزرعة و محمد بن ماجه و محمد بن مسعود و فرزندش موسی بن هارون از وی اخذ حدیث کردند و هارون بن موسی کتاب معرفت را که بسیار فایده دارد تالیف نموده است، ابن حجر نیز او را در تهذیب التهذیب ذکر می کند حافظ خلیل گوید: او مردی با دیانت و امانت بود و در سال 248 درگذشت.
ص: 503
او از حضرت رضا سلام الله علیه تنها یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 332 نقل کرده ایم او می گوید: در بیابانی همراه ابوالحسن علیه السلام بودیم و ناگهان اسبش به حمحمه افتاد، امام افسار او را رها کرد و او رفت در کناری بول نمود و برگشت امام رضا علیه السلام فرمودند: هر چه به داود داده شده به محمد وآل او هم داده شده است.
او یکی از کارگزاران و فرماندهان لشکر بنی عباس بود، وی مردی شجاع و خونریز و جاه طلب بود، او در جنگ های زیادی در خراسان، عراق، شام و افریقیه شرکت داشت و فتوحات زیادی برای خلفای عباسی مانند هارون و مامون انجام داد و سرانجام به سعایت فضل بن سهل مامون او را در مرو خراسان به زندان افکند و در زندان درگذشت.
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت مفصلی از او نقل می کند که حضرت رضا علیه السلام او را در هنگام اقامت در طوس نزد خود فرا می خواند و جریان شهادت خود را به او می فرماید این روایت با گفتۀ مورخان که می گویند او در سال دویست هجری به امر مامون به زندان انداخته شد و در زندان درگذشت بسازگار نیست و ما اکنون فصلی از زندگی او را در این جا ذکر می کنیم.
از حالات او معلوم می شود که وی از عاملان و کارگزاران ابوجعفر منصور دومین خلیفۀ عباسی در خراسان بوده است بعد از مدتی منصور او را دستگیر کرد و به بغداد احضار نمود، در حالی که او را در کند و زنجیر کشیده بودند علت غضب منصور بر وی این بود که او از عیسی بن موسی طرفداری می کرد و منصور آن را نمی خواست و به این
ص: 504
جهت او را در بغداد بزندان افکند.
بعد از مدتی او را از زندان آزاد کردند و او بار دیگر به کار خود در لشکر برگشت در سال 198 در موصل شخصی به نام یاسین از قبیله بنی تمیم بر خلیفه خروج کرد، لشکر موصل با او وارد جنگ شد ولی تاب مقاومت نیاورد و از میدان جنگ فرار ،کرد یاسین بر موصل و شهرهای دیار ربیعه و جزیره مسلط گردید.
مهدى عباسى هرثمه بن اعین را با محمد بن فروخ قائد برای دفع یاسین به طرف موصل فرستاد آن ها با وی جنگ کردند و او را شکست دادند، یاسین در میدان جنگ از خود صبر و شکیبایی نشان داد و با لشکریان خلیفه به نبرد پرداخت تا آن گاه که خود و گروهی از یارانش کشته شدند و بقیه هم از میدان جنگ فرار کردند.
هرثمه از فرماندهانی بود که به هارون نزدیک شده و از اطرافیان و طرفداران او به شمار می رفت هنگامی که هادی عباسی درگذشت هرثمه بن اعین که با یحیی بن خالد برمکی همفکر و همدست بود نزد هارون الرشید آمد و او را برای گرفتن خلافت مساعدت کرد و هارون به کمک و مساعدت او بر کرسی خلافت استقرار یافت.
ولیعهد هادی فرزندش جعفر بود و او می بایست بر مسند خلافت قرار می گرفت ولى يحيی برمکی مقدمات کار را با دست هرثمه و خزيمة بن خازم فراهم آورد و موجبات خلع جعفر بن هادی را فراهم نمود هنگامی که هارون را برای خلافت آماده کردند خزیمه نزد جعفر بن هادی رفت و به او گفت یا خود را از خلافت خلع کن و یا گردنت را می زنم او هم از ترس جان خود را خلع نمود.
هارون الرشید او را به عنوان حاکم به افریقا فرستاد و یحیی بن موسی را هم که در نزد خراسانیان محترم بود همراه او روانه کرد، هرثمه وارد منطقه افریقا شد و با یاران ابن جارود به محاربه مشغول شد و گروهی از آنان را کشت و ابن جارود را نیز دستگیر کرد و به بغداد فرستاد و او را به امر هارون در زندان افکندند، ابن جارود والی
ص: 505
افریقا بود که کارهایی انجام داد و هارون او را عزل کرد.
هرثمه وارد قیروان شد و مردم را آرام کرد و در سال یک صد و هشتاد در آن جا قصر بزرگی ساخت که در آن ایام بر سر زبان ها افتاد و باروی شهر طرابلس غرب را هم او بنا نمود بعد از آن عياض بن وهب و كليب بن جميع كلبی لشکری جمع کردند و خواستند با هرثمه جنگ کنند، هرثمه یحیی بن موسی را به مقابله فرستاد و او آن ها را شکست داد و بعد از آن حوادثی پیش آمد و هرثمه استعفا داد.
در سال 178 گروهی در مصر بر عامل خود اسحاق بن سلیمان شوریدند و با او به جنگ پرداختند هارون هرثمه بن اعین را که در فلسطین حکومت می کرد به یاری او فرستاد او با گروهی از اعراب قیس و قضاعه که در آن جا شورش کرده بودند به قتال پرداخت و آن ها را سرکوب کرد و آن جماعت تسلیم شدند و اموال حکومت را پس دادند.
هارون الرشيد اسحاق بن سلیمان را از مصر برداشت و هرثمه را به جای او ،فرستاد هرثمه در حدود یک ماه در آن جا حکومت کرد و بعد هارون او را به بغداد فراخواند، پس از این که وارد بغداد شد جعفر بن یحیی برمکی او را به فرماندهی نگهبانان منصوب کرد و بعد از چندی از طرف هارون به ولایت ناحیهٔ موصل گمارده شد و به آن جا رفت.
در سال 191 هارون علی بن عیسی بن ماهان را از حکومت خراسان عزل کرد و هرثمه بن اعین را به آن جا فرستاد گفته اند هنگامی که هارون خواست هرثمه را به طرف خراسان روانه کند او را نزد خود فرا خواند و با او به خلوت نشست هارون در نهان به او گفت علی بن عیسی برای من نامه نوشته و از من کمک خواسته است و تو باید طوری حرکت کنی که بگویند او برای مساعدت علی بن عیسی به خراسان می رود.
هرثمه به طرف خراسان روانه شد و کسی از راز او مطلع نبود، هرثمه وارد نیشابور شد و عوامل خود را در شهرهای خراسان منصوب کرد و خود قبل از این که
ص: 506
اخبارش پراکنده شود نیشابور را ترک کرد و وارد مرو شد بدون این که علی بن عیسی از ورود او اطلاع پیدا کند، هنگامی که علی بن عیسی مطلع شد هرثمه نزدیک مرو است به استقبال او شتافت و وی را بسیار تکریم و تعظیم کرد.
آن ها به اتفاق وارد شهر شدند و به مرکز حکومت رفتند، بعد از این که هرثمه در جای خود استقرار پیدا کرد دستور داد علی بن عیسی و خویشاوندان و اطرافیان او را دستگیر کنند و همه اموال آن ها را مصادره نمایند، اموال مصادره شده در حدود یک میلیون بود اموال و خزائن او را بر یک هزار و پانصد شتر بار کردند و همه را به بغداد فرستادند.
بعد از این که هرثمه اموال را از آن ها گرفت به مردم اعلان کرد هرکس از علی ابن عیسی و کارگزاران او شکایت و یا طلبی دارد بیاید و اقامه دعوا کند، و بعد از آن جریان را برای هارون نوشت و علی بن عیسی را بر شتری برهنه سوار کرد و به طرف بغداد فرستاد.
در سال 193 هرثمه برای جنگ با رافع بن لیث به سمرقند رفت، رافع برای ترک ها نامه ای نوشت که از وی حمایت کنند آن ها هم به کمک وی شتافتند، هرثمه خود را به سمرقند رسانید و در مقابل لشکریان رافع و ترک ها صف آرایی کرد، در این هنگام ترک ها از جنگیدن با هرثمه منصرف شدند و میدان را ترک کردند و جبهه رافع بن لیت ضعیف شد.
بعد از آن رافع دریافت که نمی تواند با هرثمه جنگ کند و از این رو تصمیم گرفت تسلیم گردد و از وی امان خواست و با درخواست امان او موافقت شد، رافع بن لیت به مرو نزد مامون آمد و هرثمه هم در سمرقند ماند و طاهر بن حسین هم با او بود، بعد از چندی هرثمه نزد مامون آمد و مورد تکریم قرار گرفت و به فرماندهی نگهبانان منصوب شد.
ص: 507
در سال 196 مامون هرثمة بن اعين را با لشکری به طرف عراق فرستاد و نامه ای توسط او برای طاهر بن حسین روانه کرد هرثمه در حلوان نزد طاهر رسید و نامه مامون را به وی داد، مامون برای طاهر نوشته بود که تمام آن نواحی را به هرثمه بسپارد و خود به طرف اهواز برود، طاهر هم به نامۀ مامون عمل کرد و همۀ آن ولایات را به او سپرد و خود به سوی اهواز رفت.
در این سال محمدامین چهارصد پرچم را به چهار صد نفر داد و آن ها را همراه با لشکری به فرماندهی علی بن محمد بن عیسی بن نهیک بطرف هرثمه ،فرستاد آن ها به استقبال هرثمه که عازم بغداد بود رفتند و در نهروان به هم رسیدند، در آن جا جنگی شدید در گرفت و لشکریان امین فرار کردند و علی بن محمد بن عیسی اسیر شد و هرثمه او را به خراسان نزد مامون فرستاد.
در سال 197 طاهر و هرثمه خود را به بغداد رسانیدند و این شهر را محاصره کردند و منجنیق ها را نصب نمودند و با لشکریان امین به جنگ پراختند، آن ها از اموال بازرگانان مالیات می گرفتند و بر ساکنان بغداد بسیار سخت گرفتند، بطوری که مردم از محاصره بغداد به تنگ آمدند و آماده شدند تا تسلیم طاهر و هرثمه بشوند.
یکی از روزها جنگ شدیدی میان لشکریان امین و مامون در گرفت عیاران بغداد به کمک امین آمده بودند و با گروهی که تحت امر هرثمه بودند مشغول جنگ شدند لشکریان هرثمه از میدان جنگ فرار کردند هنگامی که هرثمه شنید لشکریانش در حال فرار هستند به کمک آن ها آمد او هم بدون این که شناخته شود اسیر شد ولی بعد توسط یارانش از اسارت رها گردید.
در سال 198 هرثمه از طرف شرق بغداد وارد این شهر شد، در این هنگام طاهر برای خزیمة بن خازم نوشت اگر قضیه من با محمد تمام شود تو سهمی در کمک من نداری خزیمه در جواب او نوشت اگر تو به جای هرثمه از طرف شرق وارد بغداد شده
ص: 508
بودی من به شما یاری می کردم ولی اکنون آن قسمت شهر در دست هرثمه است و من به او اطمینان ندارم.
بعد از این طاهر برای هرثمه نوشت و او را به عجز و ناتوانی متهم کرد و گفت: تو لشکریان را به کشتن دادی و اموال را تلف کردی و در مقابل دشمنان ایستادگی نکردی اکنون خود را آماده کن و حمله را به طرف دشمن شروع نما، و من اینک تصمیم دارم به لشکریان امین حمله کنم و پل های ارتباطی بغداد را قطع نمایم و امید دارم کسی با من مخالفت نکند هرثمه اطاعت خود را از وی اعلام کرد.
هنگامی که طاهر و هرثمه وارد بغداد شدند و مردم از اطراف امین پراکنده گردیدند امین تصمیم گرفت بغداد را ترک ،گوید و در منطقه شام و یا جزیره سکونت کند، در این هنگام محمد بن عیسی بن نهیک و سندی بن شاهک نزد او رفتند و گفتند شنیده ایم در نظر داری بغداد را ترک گویی ما از این تصمیم نگران جان تو هستیم و بیم داریم اگر از خانه ات بیرون شوی در مخاطره قرار گیری. کسانی که می خواهند به تو آسیب برسانند تو را به این تصمیم واداشته اند این ها جماعتی هستند که سود خود را در نظر می گیرند و می خواهند تو را بعد از این که از کاخ خود بیرون شدی دستگیر کنند و تسلیم دشمنان سازند تا موجبات رهایی خود را فراهم کنند و برادرت را از خودشان راضی نمایند، اکنون بهتر است از این نظریه عدول کنی و در خانه ات بمانی.
امین سخنان آن ها را قبول کرد و گفت برای من امان بگیرید و من تسليم لشكر مامون خواهم شد و او گفت من به طرف هرثمه خواهم رفت و به او خواهم پیوست کسانی که او را وادار کرده بودند تا به طرف شام حرکت کند به او گفتند: اکنون که سخنان ما را قبول نکردید و تسلیم شدید پس بهتر است به جای این که نزد هرثمه بروید به لشکر طاهر بروید و خود را تسلیم او نمائید.
امین گفت: من دوست ندارم نزد طاهر بروم، و میل دارم نزد هرثمه بروم و خود را به او تسلیم کنم، او در این هنگام نامه ای برای هرثمه نوشت و از وی امان خواست، هرثمه هم پذیرفت و سوگند یاد کرد از او دفاع خواهد کرد اگر چه مامون هم بخواهد او را
ص: 509
بکشد هنگامی که طاهر بن حسین از این جریان مطلع شد سخت ناراحت گردید و تصمیم گرفت از رفتن او به طرف هرثمه جلوگیری کند.
طاهر گفت: امین اکنون در میان لشکریان من گرفتار شده و من او را در محاصره گرفته ام تا کارش به جایی رسیده که طلب امان می کند اگر او به طرف هرثمه حرکت کند او فاتح جنگ خواهد شد و سهم من از بین خواهد رفت، هنگامی که خبر او به هرثمه رسید او با همه فرماندهان و کارگزاران مأمون مجلسی ترتیب دادند و طاهر هم در آن جا حضور پیدا کرد.
همگان گفتند: امین نزد طاهر نخواهد رفت و او در نظر دارد به هرثمه پناه ببرد و از وی امان بخواهد و مهر خلافت و چوب دستی مخصوص و برد را که از لوازم مخصوص خلیفه می باشد به طاهر تسلیم نماید، اکنون بهتر است شما از این فرصت استفاده کنید طاهر بن حسین به این موضوع راضی شد و مقرر گردید امین خود نزد هرثمه برود و لوازم خلافت را به طاهر تسلیم کند.
در این هنگام که بین هرثمه و طاهر توافق شد که امین خود را تسلیم هرثمه کند و لوازم خلافت را هم به طاهر بدهد گروهی مفسد و ماجراجو به میدان وارد شدند و به طاهر گفتند آن ها می خواهند شما را فریب دهند امین در نظر دارد هنگامی که نزد هرثمه رسید و اطمینان پیدا کرد لوازم خلافت را نیز به او بدهد طاهر فریفته سخنان آن ها شد و توافق را برهم زد.
طاهر به گروهی که با او کار می کردند گفت: شما باید قصر مادر امین و کاخ های ناحیۀ خلد را محاصره کنید و هرگاه امین خواست از کاخ خود بیرون شود و به طرف هرثمه برود او را دستگیر کنید و کوشش نمایید کسی از جریان اطلاع پیدا نکند، هنگامی که امین خواست از منزل خارج شود و به طرف هرثمه برود بسیار تشنه شد و مقداری آب خواست ولی برای او آب خوردن هم پیدا نشد.
او بعد از عشاء از خانه خود خارج شد لباس سفیدی در بر کرده بود و روپوش سیاهی هم روی خود افکنده بود هرثمه برای او پیام فرستاد که من سر وعده خود هستم
ص: 510
ولی شما امشب از منزل بیرون نشوید، امشب در میان شط جریانی هست و می ترسم شما را دستگیر کنند و مرا هم از پا درآورند امشب درنگ کنید من فردا شب شما را نجات می دهم.
امین گفت: همۀ غلامان و خدمتگزاران فرار کرده اند و من تنها مانده ام و جانم در خطر است و باید همین امشب بیرون شوم احمد بن سلام گوید: من با هرثمه در یک زورق در میان آب دجله بودیم که امین خود را به زورق رسانید هرثمه از جای خود حرکت کرد و او را در بغل گرفت و دست و پای او را بوسید و امر کرد هر چه زودتر زورق را از آن ناحیه دور کنند.
در این هنگام ماموران طاهر متوجه شدند امین با هرثمه می رود، آن ها به زورق حمله آوردند و آن را سوراخ کردند و آب در آن راه پیدا کرد و در میان آب غرق شد، هرثمه و امین در میان آب قرار گرفتند هرثمه را از آب گرفتند و امین هم شناکنان خود را به کنار شط رسانید و در دست ماموران طاهر گرفتار شد و او را با ریسمانی بستند و در اطاقی زندانی ساختند.
شب هنگام گروهی همراه محمد بن حمید طاهری وارد اطاق شدند و گردن امین را زدند و سرش را نزد طاهر بردند و او هم دستور داد سرامین را بالای برجی نصب کردند و مردم بغداد برای تماشای آن بیرون شدند و بعد هم سر را به خراسان فرستاد و مامون هم امر کرد آن سر را بالای قصر آویختند و سپس سر امین را در همه بلاد خراسان و سیستان گرداندند و به مردم نشان دادند.
ابوالسرایا در عراق برضد بنی عباس با علویان همکاری می کرد و او چندین بار با کارگزاران مامون در عراق جنگ کرد ابوالسرایا نخست مردی گمنام بود و الاغ کرایه می داد و از آن طریق زندگی می کرد. او پس از مدتی مالی به دست آورد و قدرتی پیدا کرد و در این هنگام در جزیره ابن عمر که در شمال عراق قرار داشت مردی از بنی تمیم را کشت و اموال او را برداشت و به طرف شام فرار کرد.
او در آن ناحیه به راهزنی مشغول شد و سی سوار دور خود جمع کرد و بعد از آن
ص: 511
به یزید بن مزید شیبانی در ارمنستان ملحق شد، و بعد از این که یزید از ارمنستان معزول شد او نزد برادر یزید احمد بن مزید رفت احمد او را به فرماندهی گروهی برگزید و به طرف لشکر هرثمه در هنگام جنگ امین و مامون فرستاد تا با وی مقابله کنند.
هرثمه از شجاعت او مطلع شده بود و بوسیلهٔ نامه او را به طرف خود دعوت کرد، او هم دعوت هرثمه را قبول نمود و به لشکر او منتقل شد و عرب های منطقه جزیره هم با او همراهی کردند و به هرثمه ملحق شدند، هرثمه برای آن ها حقوق معین کرد و ابوالسرایا را از آن روز امیر خطاب می کردند.
بعد از کشته شدن امین هرثمه از حقوق او و یارانش مقداری کم کرد او اجازه خواست به حج برود، هرثمه اجازۀ حج به او داد و بیست هزار درهم به او بخشید و او هم درهم ها را بین یاران خود تقسیم نمود و به آن ها گفت همه با من نیایید و بطور پراکنده مرا دنبال کنید او با دویست سوار بطرف عين التمر رفت و عامل آن جا را محاصره کرد و بیت المال آن جا را تصرف نمود.
هرثمه لشکری در تعقیب او روانه کرد ابوالسرایا با آن ها جنگ کرد و آن ها را از معرکه فراری داد و بعد از آن وارد کوفه شد و با ابن طباطبا بیعت کرد و کوفه را از بنی عباس گرفت، مردمان و اعراب اطراف آمدند و با او بیعت نمودند، او عامل حسن ابن سهل را از کوفه اخراج کرد و خود در آن جا به حکومت پرداخت و ابن طباطبا نیز به نام خود سکه زد و خود را امیرالمؤمنین معرفی نمود.
حسن بن سهل متوجه شد یاران او در برابر ابوالسرایا نمی توانند مقاومت کنند و در این هنگام برای هرثمه نامه نوشت و او را برای جنگ با ابوالسرایا انتخاب کرد هرثمه با حسن بن سهل که در عراق حکومت می کرد مخالفت کرده بود و قصد خراسان داشت هرثمه نخست امتناع کرد ولی بعد قبول نمود و به طرف کوفه حرکت کرد ولی ابوالسرایا از کوفه خارج شده بود.
هرثمه از کوفه بیرون شد و به دنبال ابوالسرايا روان گردید، در بیابان گروهی از یاران او را مشاهده کرد و آن ها را کشت و سرشان را برای حسن بن سهل فرستاد و سپس با ابوالسرايا تلاقی شد و جنگ شدیدی بین آن دو لشکر در گرفت و گروهی از یاران ابوالسرایا کشته شدند ابوالسرایا از میدان جنگ خود را کنار کشید و به طرف کوفه رفت
ص: 512
و منازل بنی عباس را خراب کرد و آنان را از کوفه اخراج نمود.
در این هنگام هرثمه در میان مردم شایع کرد که قصد حج دارد، و حاجیان خراسان را که عازم حج بودند در بین راه نگه داشت و می خواست خود امیر حاج باشد، در سال دویست هرثمه کوفه را محاصره کرد و با آن ها به جنگ پرداخت بطوری که اهل کوفه از جنگ و محاصره خسته شدند و دست از جنگ برداشتند و ابوالسرایا ناچار کوفه را ترک کرد و به خوزستان رفت و در آن جا دستگیر شد و بعد در بغداد اعدام گردید.
از اخبار هرثمه بن اعین معلوم است که وی با حسن بن سهل والی عراق اختلاف داشته و بین آن ها منافره و معارضه شدید بوده و چون فضل بن سهل مدبر امور مامون بود و همه کارها به دست او انجام می گرفت و مامون بدون رضایت او کاری نمی کرد و حسن بن سهل هم برادر او بود لذا هرثمه نمی توانست با حسن مخالفت کند و ناچار تحت الشعاع او بود.
هنگامی که جریان ابوالسرایا پایان یافت و او در بغداد به امر حسن بن سهل کشته شد هرثمه بدون این که نزد حسن بن سهل بیاید از طریق نهروان عازم خراسان شد، در بین راه نامه های زیادی از مامون برای هرثمه رسید و به او امر کرده بود به شام و یا حجاز برود، ولی هرثمه به سخنان مامون توجهی نکرد و راه خراسان را در پیش گرفت.
او در نظر داشت به مرو برود و جریان کار فضل بن سهل و برادرش حسن را به مامون بگوید و از او بخواهد خراسان را ترک گوید و به عراق بیاید هرثمه خیال می کرد اگر خود را به مامون برساند و او را نصیحت کند مامون به سخنان او گوش می دهد، و به بغداد که در وسط مملکت قرار داشت مراجعه خواهد کرد و همه جا را تحت نظر قرار خواهد داد.
از طرف دیگر فضل بن سهل می دانست که هرثمه به چه منظوری عازم خراسان است او نزد مامون رفت و گفت: هرثمه مردی منافق است و در نظر دارد شهرها را علیه تو بشوراند و بندگان را از تو ناراضی سازد او می توانست جلو ابوالسرایا را بگیرد زیرا او از افراد لشکر وی بود تو برای او نوشتی که به حجاز و یا شام برود ولی او به سخنان
ص: 513
و گوش نداد.
سخنان فضل بن سهل در مامون اثر گذاشت و او را نسبت به هرثمه بدبین کرد بطوری که تصمیم گرفت او را بکشد از آن طرف هرثمه به راه خود ادامه داد تا به مرو رسید و چون دریافته بود اگر بی سر و صدا وارد مرو شود ورود او را مخفی نگهدارند بدین جهت هنگامی که نزدیک مرو رسید دستور داد طبل بزنند تا سر و صدای آن به گوش مامون برسد.
مامون هنگامی که صدای طبل ها را شنید پرسید این صداها چیست گفتند: هرثمه وارد مرو شده و این جوش و خروش ها و رعد و برق ها از او می باشد هرثمه گمان می کرد هر چه بگوید مامون قبول می کند مامون دستور داد او را به نزدش ببرند هنگامی که بر مامون وارد شد از دیدن هرثمه سخت برآشفت و به او گفت:
تو کوفیان را متوجه علویان کردی و ابوالسرایا را تحریک کردی و اگر می خواستی می توانستی او را ساکت کنی و او را دستگیر سازی، هرثمه خواست سخن بگوید و عذرخواهی کند مامون از وی قبول نکرد و اجازه سخن گفتن به او نداد و امر کرد او را زیر دست و پا انداختند و شکمش را پایمال و دماغش را مضروب کردند و از مجلس مامون بیرون کشیدند و به زندان بردند.
فضل بن سهل گروهی را مامور کرد تا او را در زندان شکنجه کنند و بر او سخت بگیرند، او چند روز در زندان ماند و بعد او را کشتند و شهرت دادند که وی در زندان درگذشته است ابن حبیب بغدادی گوید: یحیی بن عامر مسلی همراه هرثمه بر مامون وارد شد گفت: تو امیر مجوس هستی مامون بر آشفت و او را بردار آویخت و هرثمه را هم به حبس انداخت تا در آن جا درگذشت.
هرثمه بن اعین از امام رضا علیه السلام دو حدیث نقل کرده و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 230- 288 نقل کرده ایم، حدیث بسیار مفصل است
ص: 514
و جریان شهادت امام رضا علیه السلام را نقل می کند، جویندگان به اصل حدیث در مسند الرضا مراجعه کنند.
او فرزندی داشت به نام یحیی که از رجال دربار متوکل خلیفه عباسی بود، مسعودی در مروج الذهب گوید: متوکل او را به مدینه فرستاد تا حضرت ابوالحسن علی ابن محمدهادی علیهما السلام را به سامرا بیاورد او می گوید هنگامی که وارد مدینه شدم و مردم دریافتند به چه منظوری آمده ام شیون و فریادی بلند کردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
او مردی مذموم و مطعون بود و امام رضا علیه السلام به خاطر نفاقی که در نهاد او رسوخ داشت او را لعنت کردند و از وی تبری فرمودند، از اخبار و آثار او چنین معلوم است که وی عامل و گزارشگر خلفاء بود و در خانه امام كاظم و رضا عليهما السلام رفت و آمد داشته و اوضاع و احوال آن حضرت را به هارون و مامون اطلاع می داده است.
شیخ نجاشی در رجال خود گوید: هاشم بن ابراهیم عباسی از امام رضا عليه السلام روایت می کند و کتابی هم تالیف کرده که یونس بن عبدالرحمان از او روایت می کند، در کتاب نجاشی او را هاشم ضبط کرده در حالی که جاهای دیگر او را هشام آورده است و نیز نجاشی او را هشام عباسی مشرقی نوشته در صورتی که هشام مشرقی غیر از هشام عباسی است و آن دو یک نفر نیستند.
کشی گوید: هنگامی که موسی بن جعفر علیهما السلام را به طرف هارون بردند هشام بن ابراهیم عباسی نزد آن حضرت رفت و عرض کرد ای سید من نامه ای برای فضل بن یونس بنویسید و از وی بخواهید تا به من مساعدت کند راوی گوید: امام علیه السلام خود سوار شد و به طرف منزل فضل بن یونس روان شد.
ص: 515
هنگامی که به منزل او رسید حاجب فضل نزد اربابش رفت و گفت: ابوالحسن در خانه شما می باشد و می خواهد شما را ببیند فضل باور نمی کرد که امام کاظم علیه السلام در خانه او برود و لذا به حاجب که غلام او بود گفت: اگر واقعاً ابوالحسن عليه السلام در خانه من باشد تو در راه خدا آزاد هستی و جایزه ای هم خواهی داشت.
او با پای برهنه خود را به در منزل رسانید و مشاهده کرد امام علیه السلام در خانه می باشد او روی قدم امام کاظم افتاد و پاهای آن حضرت را بوسید، بعد از آن حضرت درخواست کرد تا وارد منزل شوند، امام علیه السلام به او فرمودند اول حاجت هشام را ادا کند، او هم خواسته او را برآورد و بعد امام به منزل او قدم گذاشتند.
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا روایت می کند که هشام بن ابراهیم راشدی همدانی از نزدیکان امام رضا علیه السلام بودند قبل از این که آن حضرت را به طرف خراسان ببرند هشام مردی ادیب و زرنگ بود و کارهای امام رضا سلام الله به دست او انجام می گرفت و اموال از اطراف و نواحی به دست او می رسید.
بعد از این که امام رضا سلام الله علیه را به خراسان بردند او هم به خراسان رهسپار شد و خود را به فضل بن سهل نزدیک کرد و فضل هم او را گرامی داشت و به خود نزدیک نمود او اخبار امام رضا علیه السلام را به ذوالریاستین و مامون اطلاع می داد و از این جهت نزد آنان مقرب بود و هر چه در خانه امام می گذشت از آن ها پنهان نمی کرد.
مأمون او را حاجب حضرت رضا علیه السلام قرارداده بود، او هرکس را که دلش می خواست اجازه می داد تا با آن حضرت ملاقات کند و نمی گذاشت دوستان امام با وی ملاقات کنند، هر چه از زبان امام رضا می شنید و با هرکس که سخن می گفت همه را هشام به مامون و ذوالریاستین می گفت
مامون فرزند خود عباس را نزد او گذاشت تا علم و ادب بیاموزد و از این جهت او را هشام عباسی هم گفته اند راوی گوید: فضل بن سهل نسبت به امام رضا علیه السلام بسیار حسد داشت چون مامون آن حضرت را بر فضل مقدم می داشت.
طبری در حوادث سال 144 گوید: یکی از موالیان بنی دارم می گفت: به بشیر رحال گفتم: چرا در خروج براین مرد یعنی ابوجعفر منصور عجله می کنی؟ گفت: او بعد از دستگیری عبدالله بن حسن دنبال من فرستاد و به من امر کرد تا وارد اتاقی شوم،
ص: 516
هنگامی که من وارد اتاق مورد نظر شدم دیدم عبدالله بن حسن در آن جا کشته شده است، من از مشاهده آن وضع بی هوش بر زمین افتادم هنگامی که به هوش آمدم با خداوند عهد کردم اگر دو شمشیر بلند شوند من با شمشیری خواهم بود که علیه منصور بلند شده است و بعد از آن به شخصی که همراه من بود گفتم سخن مرا به منصور نگوید اگر او گفته ام را بشنود مرا خواهد کشت راوی گوید: من گفته او را برای هشام بن ابراهیم همدانی عباسی نقل کردم و گفتم: ابوجعفر او را کشت.
هشام سوگند یاد کرد که ابوجعفر منصور او را نکشته است، و نیز گوید: ایوب ابن عمر گفت: جعفر بن محمد علیهما السلام با ابوجعفر منصور ملاقات کردند و گفتند: زمین مرا که در مزرعه ابوزیاد است به من برگردانید تا از حاصل آن بخورم، ابوجعفر منصور گفت: با من این گونه سخن می گویی به خداوند سوگند جانت را خواهم گرفت.
جعفر بن محمد عليهما السلام فرمودند: شتاب نداشته باش من اکنون شصت و سه سال دارم و در همین سن وسال پدر و جدم علی بن ابی طالب عليهم السلام ،در گذشتند راوی گوید: ابوجعفر منصور بعد از این سخن امام صادق را مورد محبت قرارداد و او را آزاد کرد هشام بن ابراهیم گوید: منصور مزرعه ابوزیاد را به او نداد ولی بعد از او مهدی به خلافت رسید و به اولاد او برگردانید.
این بود اخباری که دربارۀ هشام بن ابراهیم عباسی که گاهی او را همدانی و زمانی هم راشدی گفته اند و این تعدد نسبت خود تشتت افکار و اندیشه های او را می رساند و در نزد هر گروهی به نامی خوانده می شده است از اخبار او در کتب رجال نفاق و دوروئی او آشکار می باشد او قبلاً با امام کاظم علیه السلام ارتباط داشته و حتی از آن حضرت مساعدت هم دیده است.
با حضرت رضا علیه السلام نیز رفت و آمد داشته و حتى از کارگزاران او بوده ولی در نهان با دستگاه خلافت هم در ارتباط بوده و ما اینک در این جا دلایلی که موجب نفاق و ریا و تزویر او بوده به نظر خوانندگان محترم می رسانیم تا معلوم گردد او چگونه کار می کرده و یک عامل سیاست روز در خانه امام رفت و آمد داشته است:
ص: 517
1- ما از طبری نقل کردیم که وی در موضوع کشته شدن عبدالله بن حسن که ابوجعفر منصور عباسی او را کشته بود دخالت کرد و گفت: او به مرگ طبیعی در گذشته و کسی او را به قتل نرسانیده است و منصور را تبرئه کرد.
2- از شیخ صدوق رضوان الله علیه نقل کردیم که هشام اخبار حضرت رضا (علیه السلام) را به فضل بن سهل گزارش می کرد و در واقع مأمور بود که هر چه در خانه امام رضا می گذرد به اطلاع او برساند و نیز مانع می شد که نزدیکان امام با وی رفت وآمد داشته باشند.
3- او از طرف امام رضا علیه السلام حدیث جعل کرد و در میان مردم پخش نمود که آن حضرت غنا را تجویز کرده اند امام علیه السلام هنگامی که این سخن را شنید گفتۀ هشام را تکذیب فرمود و او را لعنت کرد و از وی برائت حاصل نمود.
4- او به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد چرا به درخواست های امیرالمؤمنین (مأمون) ترتیب اثر نمی دهید امام (علیه السلام): ای عباسی تو هم با من دشمنی می کنی، ظاهراً او به امام رضا علیه السلام اعتراض می کند چرا پیشنهادات مأمون را در امور دنیا و مسائل سیاسی روز قبول نمی کند و او دوست داشته که آن حضرت در کارها دخالت کند.
5- از اخبار و روایات او معلوم می گردد که او یک عنصر وابسته خلافت عباسیان بوده و از زمان ابو جعفر منصور با خلفا رفت و آمد داشته است و با رجال سیاسی روز کاملاً در ارتباط بوده و یک عنصر خطرناک و منافق و خبرچین بوده است و با حضرت امام کاظم و امام رضا علیه السلام و شیعیان هم ارتباط داشته و وقایع را به خلفا اطلاع می داده است.
همان گونه که گفتیم: او به نام هشام عباسی، هشام راشدی و هشام همدانی در مصادر و مآخذ ذکر شده او را از این جهت عباسی گفته اند که معلم عباس فرزند مأمون بوده و یا این که او کتابی در اثبات امامت عباس بن عبدالمطلب نوشته بود و راشدی برای نسبت به جدش را شد بوده و همدانی هم برای انتساب به قبیله همدان می باشد.
ص: 518
او از حضرت رضا (علیه السلام) روایات زیادی نقل کرده و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 301- 325 و در کتاب تفسیر حدیث 157 و در کتاب نکاح حدیث 108 و در کتاب رجال حدیث 53 ذکر کرده ایم، او می گوید: از امام رضا (علیه السلام) از نفقه عیال سئوال کردم.
امام (علیه السلام) فرمودند: بین دو مکروه گوید عرض کردم قربانت گردم به خداوند سوگند من مکر و همین را نمی دانم چیست؟ فرمودند: خداوند تو را رحمت کند مگر نمی دانی خداوند می فرماید: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَٰلِكَ قَوَامًا﴾ در این جا پروردگار اسراف و اقتار را مکروه دانسته است و باید در نفقه معتدل بوده و راه افراط و تفریط را نرفت.
او از محدثان جلیل القدر و مورد ثقه و اطمینان است، علمای رجال در کتب خود او را ستایش کرده اند وی از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده و از آن جناب نقل حدیث می کند این هشام بن ابراهیم غیر از هشام بن ابراهیم عباسی است که شرح حال او گذشت اگر چه در پاره ای از کتب رجال آن دو را یک نفر دانسته اند و حالات آن دو را به هم در آمیخته اند.
نجاشی در رجال خود گفته: هاشم بن ابراهیم عباسی همان هاشم بن ابراهیم عباسی همان هشام مشرقی است و کتابی هم تالیف کرده است اما نام او هشام است و در همه کتب رجال و حدیث به همین نام و عنوان ذکر شده و ظاهراً در نسخه های رجال نجاشی اشتباه ضبط شده است و عباسی هم بطوری که توضیح دادیم غیر از مشرقی است.
در طرق روایات حضرت رضا علیه السلام چهار نفر به عنوان هشام ذکر شده اند.
ص: 519
1- هشام بن ابراهیم عباسی
2- هشام بن ابراهیم مشرقی که او را ختلی هم می گویند.
3- هشام بن ابراهیم راشدی همدانی.
4- هشام بدون ذکر پدر و نسبت به قبیله و یا شهری و منطقه ای.
گروهی پنداشته اند همۀ آن ها یک نفر می باشند ولی بعد از بحث و تحقیق معلوم شد که آن ها دو نفر می باشند یکی هشام بن ابراهیم عباسی راشدی همدانی و دیگری هشام بن ابراهیم مشرقی ختلی که اولی مذموم و مطعون و دومی ممدوح و مقبول است.
اما هشام بن ابراهیم مشرقی و یا ختلی از اصحاب امام رضا علیه السلام است و از آن حضرت به ابوالحسن خراسانی تعبیر می کند و ابونصر بزنطی که یکی از اصحاب اجماع است از وی روایت می کند و این هشام یکی از ثقات است و اصحاب حدیث مانند بزنطی و محمد بن عیسی او را ثقه می دانند و از وی اخذ حدیث کرده اند.
کشی در رجال خود گوید: هشام بن ابراهیم ختلی که همان مشرقی می باشد می گوید از امام رضا علیه السلام اجازه خواستم تا گروهی از شیعیان و اهل حدیث را به محضر خود بپذیرند و این در سال 199 سالی که ابوالسرایا قیام کرده بود اتفاق افتاد، امام هم اجازه دادند و ما در حدود شانزده نفر برای ملاقات آن حضرت رهسپار منزلش شدیم.
هنگامی که در منزل رسیدیم مسافر حاجب آن حضرت گفتند: آل یقطین و يونس بطور دسته جمعی و دیگران بطور انفرادی نزد آن حضرت بروند، آن ها که از محضر امام خارج شدند مسافر آمد و به من گفت شما و موسی و جعفر بن عیسی و یونس با هم وارد شوید ما به اطاق امام رضا وارد شدیم و سلام کردیم امام جواب سلام دادند و فرمودند بنشینید (حدیث مفصل است جویندگان به اصل کتاب مراجعه کنند).
مقصود از مشرقی در این جا نسبت به بلاد شرقی است یعنی مشرق بلاد اسلام همان گونه که به اهالی بلاد غرب مغربی می گفتند مقصود از بلاد شرق در آن زمان خراسان، سیستان سند و ترکستان بود و به مردمان این مناطق مشرقی می گفتند کسانی که با کتب تاریخ و سیره و تذکره های علم و ادب آشنایی دارند این موضوع را درک می کنند.
ص: 520
اما ختلی منسوب است به ختل بضم خاء و تشديد تاء منقوطه مفتوحه که ناحیهٔ وسیعی در ماوراء رود جیحون است و بنا بگفته اصطخری نخستین منطقه بعد از جیحون می باشد و در مجاورت رود و خش قرار دارد و از آن ناحیه علما و دانشمندان زیادی برخاسته اند و ختل ناحیه ای از خراسان قدیم به شمار می رفته و ظاهراً پدر هشام از آن جا به بغداد آمده و هشام در بغداد متولد شده است
در پاره ای از تعلیقات کتب آمده که مشرقی منسوب به جبال اعرف در سرزمین ضبه و یا منسوب به مخلافی از مخالیف یمن می باشد و یا این که مشرقی به ضم میم و فتح شین و تشدید راء است و منسوب به بازاری در طائف و یا مسجدی در خیف بوده همه این سخنان از روی گمان گفته شده است و با حقیقت مطابقت ندارد.
او از حضرت رضا علیه السلام چند حدیث روایت می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب تفسیر حدیث 58- 64 و در کتاب صلوة حديث 1916 و در کتاب نكاح حديث 106 و در کتاب رجال حدیث 17- 69 و در کتاب نوادر حدیث 17 نقل کرده ایم.
او می گوید: مردی از امام رضا علیه السلام سئوال کرد درباره معانی توحید برای او توضیح بدهد هشام گوید: امام علیه السلام پرسیدند: اگر از شما سئوال کردند خداوند شیئ است و یا شیی نیست چه می گویی؟ گوید: گفتم: خداوند خودش را بعنوان شیئ معرفی کرده است در آن جا که در قرآن گوید: ﴿قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اَللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾.
ولی من نمی گویم خداوند شیئ مانند سایر اشیاء است و یا این که بگویم خداوند جسم است، بعد از این فرمودند: اگر گفته شود که خداوند جسم است نه مانند سایر اجسام و هیچ مخلوقی به او شباهت ندارد در این چه اشتباهی هست و ضعف این عقیده در کجا می باشد و بعد فرمودند مردم در توحید سه روش دارند و توحید را سه گونه معرفی کرده اند.
نخست مذهب نفی، دوم مذهب تشبیه و سوم مذهب اثبات بدون تشبيه مذهب
ص: 521
نفی جایز نیست و مذهب تشبیه هم جایز نیست زیرا به هیچ چیزی شباهت ندارد و راه درست در این جا همان طریق سوم است و آن اثبات بدون تشبیه می باشد و آن همان است که خداوند خود را به آن وصف کرده و گفته او یکی است که همتا ندارد و صمد است یعنی جسم نیست و نور است که همه جا را روشن کرده است.
ابوالعباس نجاشی در کتاب رجال خود گوید هیثم بن عبدالله رمانی از اهل کوفه بود او از امام کاظم و امام رضا علیهما السلام روایت می کند و کتابی هم تالیف کرده و در جامع الرواة نیز او را عنوان نموده و به موارد روایات او اشاره می کند ولی در سایر کتب رجال نامی از وی نیست.
ابن حجر در لسان المیزان گوید: هیثم بن عبدالله از علی بن موسى الرضا و پدران او روایت می کند که ﴿اَلْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ﴾ ابن عدی گوید: هیثم مجهول است و حدیث مذبور از روایات ابوصلت هروی است.
او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل کرده و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب توحید حدیث 23 و در کتاب امامت حدیث 77 و در کتاب تفسیر حدیث 161 و درکتاب زیارت حدیث 16- 31 ذکر کرده ایم. او از حضرت رضا سلام الله علیه روایت کرده که امام صادق علیه السلام فرمودند: روزهای زائران امام حسین علیه السلام از عمر آنان به حساب نمی آید.
ص: 522
او مشترک بین چند نفر می باشد که همۀ معاصران امام کاظم و امام رضا عليهما السلام هستند ولی در میان آن ها ابو خالد فارسی نیست او یک روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل کرده و ما آن را در مسند الرضا کتاب قضاء حدیث 10 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از ابوالحسن ثانى عليه السلام سئوال شد چگونه می شود که زوج هرگاه شهادت دهد که زنش مرتکب زنا شده شهادت او به جای چهار شاهد مورد قبول قرار می گیرد و برای غیر شوهر جایز نیست و اگر کسی غیر از شوهر تنها شهادت بدهد حد بر او جاری می گردد اگر چه آن شاهد برادر و یا فرزند آن زن باشد.
امام رضا علیه السلام فرمودند: از حضرت صادق سلام الله علیه هم این سئوال را کردند امام فرمودند هرگاه از شوهر سئوال کنند تو از کجا زنت را به زنا متهم می کنی و از کجا دانستی او مرتکب فساد و زنا شده است او می گوید با چشم خود مشاهده کردم در این هنگام شهادت او به جای چهار شاهد مورد قبول قرار می گیرد.
برای این که زوج حق دارد در هر حالی وارد منزل خود شود و نزد زنش برود، زوج می تواند به خلوت زوجهاش بدون هیچ مانعی وارد گردد، در حالی که فرزند و یا برادر و پدر زوجه هم نمی توانند در شب و یا روز بدون اطلاع وارد خلوت زوجه شوند، از این رو برای شوهر این حق و امتیاز داده شده که شهادت او درباره زنش به جای چهار شاهد قبول شود (تا آخر حدیث که طولانی است).
ص: 523
ص: 524
او از محدثان شهر قم بود و از حضرت رضا علیه السلام روایت می کند او از آن حضرت روایات زیادی در اصول و فروع و سنن و آداب روایت کرده است، شیخ طوسی در رجال خود گوید: یاسر از موالیان حمزة بن يسع است و مسائلی را جمع کرده بود و احمد بن ابی عبدالله برقی آن مسائل را از وی نقل کرده و در فهرست هم او را از مؤلفان آورده است.
او از امام رضا علیه السلام روایات متعددی نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 106- 248- 267- 415 و در کتاب ایمان و کفر حديث 89-100 و در کتاب آداب حدیث 13- 14 و در کتاب تفسیر حدیث 1- 2- 149- 188 و در کتاب دعاء حدیث 68 و در کتاب صلوة حديث 67 و در كتاب صوم حدیث 2- 52- 56 و در کتاب زکوة حدیث 12 و در کتاب اطعمه حدیث 51-81 -82- 121- 122 و در کتاب اشربه حدیث 1- 2-3- 5- 40- 45 و در كتاب تجمل حدیث 4- 52 و در کتاب وصایا حدیث 13 و در کتاب رجال حدیث 72 آورده ایم.
یاسر گوید: یکی از فرماندهان از امام رضا علیه السلام سئوال کرد خوردن گل
ص: 525
جایز است و بعضی از کنیزان ما گل می خورند امام علیه السلام از این سخن برآشفت و فرمود: خوردن گل حرام است و مانند اکل میته و خون و گوشت خوک می باشد آن ها را از خوردن گل باز دارید.
در اخبار حضرت رضا علیه السلام از مرد دیگری هم به نام یاسر یاد شده است این یاسر از خادمان و کارگزاران مامون بوده که او را برای آوردن امام رضا از مدینه به خراسان همراه رجاء بن ابی ضحاک خراسانی به حجاز روانه کرد ولی از این یا سرکه از کجا بوده و بعد کجا رفته در کتب رجال و تاریخ ذکری نشده است.
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام نوشته و در باب دیگری گوید: برقی از وی روایت می کند و احمد بن ابی عبدالله برقی نیز او را از اصحاب امام رضا سلام الله عليه ذکر کرده است و در فهرست شیخ آمده که او کتابی هم تالیف کرده و محمد بن خالد برقی از وی روایت می کند و ابوالعباس نجاشی نیز گوید: یحیی بن ابی البلاد از ثقات است او و پدرش از قاریان بودند.
او از امام رضا علیه السلام تنها یک حدیث روایت کرده و ما آن را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 25 نقل کرده ایم. او دربارهٔ سلاح و شمشیر رسول خدا صلى الله علیه وآله حدیثی از امام رضا سلام الله علیه نقل می کند. جویندگان به اصل کتاب مراجعه کنند.
ص: 526
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و نام او در روایتی که از امام رضا عليه السلام نقل کرده آمده است و ما آن روایت را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 287 ذکر کرده ایم. او می گوید بعد از وفات امام کاظم علیه السلام نزد امام رضا سلام الله علیه رفتم و با او مشغول صحبت شدم در این جا ناگهان امام فرمودند: آری چنین ای سماع من گفتم: قربانت گردم من در کودکی به لقب سماع ملقب بودم و اکنون بزرگ شدم و دیگر کسی مرا به این نام نمی خواند، امام در این جا تبسم فرمودند.
در جامع الرواة او را به استناد حدیثی که از امام رضا علیه السلام روایت می کند عنوان کرده است و ما آن حدیث را در مسندالرضا کتاب صلوة حديث 119 روایت کرده ایم، او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم بهترین عملی که انسان را به خداوند نزدیک می کند نماز است؟ فرمودند چهل و شش رکعت نماز واجب و مستحب می باشد گفتم: این روایت را زراره نقل می کند. فرمودند مگر کسی هست که بهتر از زراره حق را آشکار کرده باشد.
از این راوی در کتب رجال ذکری نیست و او یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب امامت حدیث 107 ذکر
ص: 527
نموده ایم، او می گوید: امام رضا از پدران بزرگوار خود از علی علیهم السلام روایت می کند که آن حضرت فرمودند یکی از روزها با رسول خدا صلی الله علیه و آله در اطراف مدینه راه می رفتم در این هنگام پیرمردی قد بلند با محاسن انبوه نزدیک آمد و به رسول خدا سلام کرد و خوش آمد گفت
بعد از این متوجه من شد و گفت السلام عليك يا رابع الخلفاء و رحمة الله و بركاته، و بعد متوجه پیامبر اکرم شد و گفت مگر چنین نیست رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: آری چنین است و بعد از آن جا دور شد من به رسول خدا عرض کردم این چه سخنی بود که به من گفت و شما هم او را تصدیق کردید و سخنان او را مورد تایید قرار دادید.
حضرت رسول فرمودند: او درست گفت و بحمد الله تو چنین هستی، خداوند در قرآن مجید فرموده ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الأْرْضِ خَلِيفَةً﴾ و مقصود از آن خلیفه آدم علیه السلام است و در جای دیگر فرموده: ﴿يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این دومین خلیفه می باشد و در داستان موسی دربارۀ هارون می گوید: ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ﴾ پس هارون خلیفه موسی است و او سومین خلیفه در قرآن مجید می فرماید: ﴿وَأَذَانٌ مِنْ اللّه وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ﴾ در این جا تو از طرف خدا و رسول به مشرکان اعلام کردی و تو وصی و وزیر من می باشی و دین مرا اداء می کنی و تو در نزد من مانند هارون در نزد موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نخواهد آمد پس به این معنی تو چهارمین خلیفه هستی همان گونه که آن پیرمرد گفت، آیا نمی دانی آن مرد که بود؟ گفتم خیر او را نشناختم رسول خدا صلی الله عليه وآله فرمودند: او خضر پیامبر علیه السلام بود.
این راوی مشترک بین چند نفر از محدثان است که همگان معاصر امام رضا علیه السلام می باشند و معلوم نیست کدام یک از آن ها راوی آن حضرت می باشد و اسامی
ص: 528
آن ها از قرار ذیل است:
1- يحيى بن سلیمان از اصحاب امام صادق علیه السلام.
2- يحيى بن سلیمان کاتب از اصحاب امام رضا عليه السلام.
3- يحيى بن سلیمان مازنی که از امام کاظم علیه السلام روایت می کند.
او از حضرت رضا سلام الله علیه یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب اطعمه حدیث 96 نقل کرده ایم او می گوید: امام رضا علیه السلام را در خراسان دیدم در حالی که در یک باغچه ای کراث میل می فرمودند، عرض کردم قربانت گردم مردم می گویند برهندباء روزی یک قطره از آب بهشت می چکد، امام فرمودند: اگر برهندباء روزی یک قطره از آب بهشت می چکد کراث در آب بهشت می روید.
او یکی از دانشمندانی است که مامون وی را احضار کرده بود تا با حضرت رضا سلام الله علیه مناظره کند او از فقهاء و متکلمان شهر سمرقند بود و با امام علیه السلام در امامت و خلافت بحث و گفتگو نمود از او درکتب رجال حدیث هیچ نامی و ذکری نیست از مشایخ و تلامذهٔ او اطلاعی در مصادر نیامده و در تهذیب التهذیب از شخصی به نام يحيى بن عبدالله بن ضحاک که معاصر امام رضا بوده نام می برد.
ما مجلس مناظره او را با حضرت رضا علیه السلام در مسندالرضا کتاب احتجاجات حدیث 16 نقل کرده ایم محمد بن یحیی صولی گوید مامون دوست داشت امام رضا علیه السلام را در مجالس بحث و مناظره شکست دهد اگر چه در ظاهر خلاف این را اظهار می کرد یکی از روزها فقها و اهل کلام را جمع کرده بود که با آن حضرت در موضوع امامت گفتگو کنند.
امام علیه السلام فرمودند یکی را از میان خود انتخاب کنید تا با من بحث کند، آنان يحيى بن ضحاک سمرقندی را که در خراسان مانند نداشت انتخاب کردند تا با آن
ص: 529
حضرت بحث نماید امام رضا به یحیی فرمودند: هر چه می خواهی سئوال کن، یحیی پاسخ داد: در امامت بحث خواهیم کرد نخست یحیی پرسید. تو چگونه کسی را به امامت قبول می کنی که مردم او را ترک گفتند و کسی را که مردم برگزیدند قبول نداری.
امام رضا سلام الله عليه فرمودند ای یحیی خلیفهٔ اول گفت: من والی شما شدم در حالی که از شما بهتر نیستم و خلیفۀ دوم هم اظهار داشت بیعت ابوبکر ناگهانی انجام گرفت و اگر دیگری خواست مانند او از مردم بیعت بگیرد او را بکشید اگر ابوبکر راست می گفت و اولیاقت نداشت خلیفه مسلمانان باشد و بیعت او ناگهانی و بدون سابقه انجام گرفت پس چرا خلافت را به دیگری واگذار کرد؟
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر کرده و به نام او بسنده نموده است و در جامع الرواة نیز او را راوی امام رضا علیه السلام یاد می کند او یک حدیث از آن حضرت نقل کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب رجال حدیث 96 ذکر کرده ایم.
او می گوید از امام رضا سلام الله علیه مسائلی پرسیدم و در آخرنامه سئوال کردم تفسیر آیه شريفة ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ ولا إِلی هؤُلاءِ﴾ چیست؟ فرمودند این آیه دربارهٔ واقفیه است آن ها نه مؤمن هستند و نه مسلمان آنان آیات خداوند را تکذیب می کنند، ای يحيى با آنان رفت و آمد نداشته باش و در قلب خود آن ها را دشمن بدار.
او پسر عموی امام رضا علیه السلام ،بود پدر او محمد بن جعفر صادق عليه السلام
ص: 530
معروف به محمد دیباج از علمای آل ابوطالب و از بزرگان آن ها به شمار می رفت، وی با موسى بن جعفر علیهما السلام از یک مادر متولد شده بودند محمد در مکه اقامت داشت و در آن جا به نشر علم وحدیث مشغول بود او را از این جهت دیباج می گفتند که چهره ای زیبا و نورانی داشت.
در مکه گروهی پیرامون او را گرفتند و او را به عنوان خلافت برگزیدند، و این در زمانی بود که بین امین و مامون جنگ در گرفته بود، جماعتی از زیدیه دور او جمع شدند و او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب قرار دادند ولی اسحاق بن موسی عباسی به مکه حمله آورد و پیروان او فرار کردند و او هم خود را از امامت خلع کرد و سپس او را به مرو در خراسان فرستادند.
مامون از وی درگذشت و او را عفو نمود ما سرگذشت او را در این کتاب در حالات مامون آورده ایم و در این جا تکرار نمی کنیم یحیی بن محمد از امام رضا عليه السلام فقط یک حدیث نقل می کند و ما آن را در مسند الرضا کتاب امامت حدیث 277 نقل کرده ایم.
او می گوید: پدرم بیمار شد ابوالحسن علیه السلام به عیادت او آمدند، در این هنگام عموی من اسحاق سخت گریه می کرد و بی تابی می نمود، راوی گوید: ابوالحسن متوجه من شد و گفت: عمویت چرا گریه می کند؟ گفتم می ترسد برادرش وفات کند فرمودند ناراحت نباش اسحاق بزودی خواهد مرد و پدرت بهبودی حاصل خواهد کرد يحيى گوید: پدرم خوب شد و اسحاق بعد از چندی درگذشت.
در جامع الرواة او را از اصحاب امام رضا علیه السلام نوشته است او از آن حضرت چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب امامت حديث 344- 363 و در کتاب اطعمه حدیث 112 ذکر کرده ایم، او می گوید: بر امام رضا عليه السلام وارد شدم در حالی که ابو جعفر جواد سلام الله علیه روی زانویش نشسته بود و
ص: 531
امام علیه السلام موز به او می خورانید.
علامه حلى رضوان الله علیه در بخش اول خلاصه گوید: یزید بن حماد انباری ابو یعقوب سلمی کاتب از ثقات اهل حدیث ،بوده و شیخ طوسی در رجال خود در باب اصحاب امام رضا علیه السلام دربارۀ فرزند او یعقوب گوید: یعقوب بن یزید کاتب و پدرش هر دو ثقه و مورد اطمینان در نزد اهل حدیث و روایت می باشند.
یزید از حضرت رضا علیه السلام یک حدیث روایت می کند و ما آن را در مسندالرضا کتاب رجال حدیث 80 نقل کرده ایم او می گوید از امام علیه السلام سؤال کردم پشت سرکسی که نمی شناسم می توانم نماز بگزارم امام علیه السلام فرمودند: پشت سرکسی نماز بگزارید که به دین او اطمینان داشته باشید.
او از راویان امام رضا علیه السلام است و فقط در جامع الرواة از وی نام برده و در سایر کتب رجال ذکری از او نیست وی از امام علیه السلام دو حدیث نقل کرده ما آن ها را در مسند الرضا در باب سیرۀ آن حضرت و در کتاب زکوة حديث 8 ذکر کرده ایم، او می گوید مردی به امام رضا علیه السلام عرض کرد سلام بر تو ای فرزند رسول خدا صلی الله عليه وآله من مردی از دوستان تو و پدرت هستم از حج بر می گردم و نفقه ام تمام شده است و اینک به اندازه یک منزل هم زاد و توشه ندارم امیدوارم مرا یاری کنی تا بتوانم به شهر خود برسم من در محل قدرت مالی دارم و در آن جا آن مقداری که به من مرحمت کنی از طرف شما صدقه می دهم و من خود نیازمند گرفتن صدقه نیستم و صدقه به من نمی رسد.
ص: 532
امام رضا علیه السلام از جای خود برخاستند و داخل اطاقی شدند و بعد از چند لحظه بیرون آمدند و از بالای در دست خود را به طرف آن مرد آوردند و فرمودند این دویست دینار را بگیر و در کارهای خود از آن استعانت بجوی و در حوائج خود آن را خرج نما و لازم هم نیست از طرف من صدقه بدهی اکنون بروید نه من ترا بنگرم و نه تو مرا مشاهده نمایی.
هنگامی که آن مرد از منزل امام رضا خارج شد از آن جناب سئوال کردند: چرا با وی چنین رفتار فرمودی؟ امام رضا علیه السلام فرمودند برای این که نمی خواستم ذلت سئوال را در چهرۀ او مشاهده کنم مگر نشنیده ای که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: کسی که نیکی را بپوشاند خداوند هفتاد حسنه به او می دهد و هرکس گناه را علنی انجام دهد رسوا خواهد شد و هرکس گناه را بپوشاند خداوند او را رحمت می کند.
ما از این راوی در کتب رجال حدیث، اثری ندیدیم، ممکن است او یکی از افراد خاندان نوبختیان سرخس باشد نوبختی ها خانواده ای بزرگ بودند که از میان آن ها گروهی عالم و دانشمند و سیاستمدار برخاستند، او از امام رضا علیه السلام یک حدیث روایت کرده و ما آن را در مسندالرضا در باب سیره آن حضرت نقل کرده ایم او می گوید: مردی نزد امام رضا آمد و گفت به اندازۀ مروت خودتان به من عطا کنید، امام فرمودند: توانائی این کار را ندارم گفت: پس به اندازۀ مروت من بدهید. امام به غلام خود فرمود: دویست دینار به او بدهید.
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام
ص: 533
ذکر کرده ولی شیخ طوسی در رجال گوید: یعقوب بن يقطين از اصحاب امام رضا علیه السلام بوده و یکی از ثقات به شمار می رود او از امام رضا علیه السلام چند حدیث نقل می کند و ما آن ها را در مسند الرضا کتاب اطعمه حدیث 38 و در کتاب جنائز حدیث 7 و در کتاب رجال حدیث 40 ذکر کرده ایم.
او می گوید: از حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام شنیدم فرمودند: علی بن يقطين درگذشت در حالی که صاحبش یعنی موسی بن جعفر عليهما السلام از وی رضایت داشت و کارهایش مورد پسند آن جناب بود.
او از گروه واقفیه بوده است احمد بن ابی عبدالله برقی او را از اصحاب امام صادق علیه السلام نوشته ولی شیخ طوسی وی را از اصحاب امام کاظم سلام الله عليه می داند و گوید او از واقفیه بود علامه حلی نیز او را در بخش دوم خلاصه ذکر کرده و گوید او از واقفیه به شمار است، ولی از شیخ صدوق نقل کرده که او گفته: یوسف فطحی مذهب بوده است.
او از امام رضا علیه السلام تنها یک حدیث روایت کرده و ما آن را در مسند الرضا كتاب رجال حدیث 86 نقل کرده ایم او می گوید: به امام رضا عرض کردم به این جماعتی که عقیده دارند پدرت زنده است زکات ،بدهم فرمودند به آن ها زکات ،ندهید آن ها کافر و مشرک هستند.
نام این راوی در کتب شیعه نیست و ظاهراً او اصلی داشته که ادعیه و اوراد و اذکار را در آن جمع کرده است و سید بن طاووس دعایی از امام رضا علیه السلام را از
ص: 534
اصل او نقل می کند، ما هر چه سعی کردیم در کتب رجال و حدیث شیعه نامی از وی ندیدیم ولی شرح حال او در کتب رجال اهل سنت با تجلیل و احترام آمده است.
ابن ابی حاتم در کتاب جرح و تعدیل گوید: یونس بن بکر ابوبکر شیبانی از محدثان کوفه بود او از اعمش و هشام بن عروة و محمد بن اسحاق روایت می کند و از وی عبيد بن يحليش و محمد بن عبد الله بن عمیر و ابوبکر بن ابی شیبه روایت می کنند یحیی ابن معین می گوید: یونس بن بکیر در نقل روایات از راستگویان می باشد.
ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب گوید: یونس بن بکیر بن واصل شیبانی ابوبکر و یا ابوبکیر جمال حافظ از اهل کوفه بود وی از ابوخلده خالد بن دینار سعدی و خالد بن دينار نيلى و طلحة بن یحیی و اسباط بن نصر و گروهی دیگر روایت می کنند و از وی فرزندش عبدالله و یحیی بن معین و سعید بن سلیمان و ابوبکر بن ابی شیبه و احمد بن عبدالجبار عطاردی و دیگران روایت می کند.
ابن معين گفته وی از اطرافیان جعفر بن یحیی برمکی بود و از اغنیا به شمار می رفت و اتهاماتی که به او روا داشته اند اصالت ندارد من خود مشاهده کردم که ابن ابی شیبه به وی مراجعت کرد و از وی خواست کتابی به آن ها بدهد، ولی از دادن کتاب مورد نظر امتناع کرد و از این جهت او را متهم به پاره ای از مسائل کردند، ولی او محدثی صادق و مورد اعتماد است.
احمد بن حنبل گوید: وی از زاهدان به شمار نبود ولی من از وی اخذ حدیث کردم ساجی می گوید او مردی صادق بود و در نقل حدیث مورد ثقه است ولی با حاکمان و اهل قدرت ارتباط داشت ابن عمار گوید: یونس بن بکیر امروز مورد اعتماد اهل حدیث می باشد او در سال 199 در گذشت و پدرش نیز از کارگزاران و عمال جعفر بن یحیی برمکی برمکی بوده است.
ذهبی در تذکرة الحفاظ گوید: یونس بن بکیر بن واصل حافظ، عالم و مورخ از اهل کوفه بود او کتابی در مغازی تالیف کرده بود و از اعمش و هشام بن عروه و کهمس بن حسن و گروهی دیگر روایت می کند و از وی ابوکریب و ابن نمیر و ابوسعید اشیح و محمد بن عثمان بن كرامه و گروهی دیگر روایت کرده اند، ابوزرعه و ابوداود از وی انتقاد کرده اند او در سال 199 درگذشت.
ص: 535
او یک حدیث از امام رضا علیه السلام نقل می کند و ما آن را در مسندالرضا كتاب دعاء حدیث 81 ذکر کرده،ایم سید بن طاووس در مهج الدعوات در باب ادعیه امام رضا علیه السلام روایت می کند که یونس بن بکیر گوید: از سید خود ابوالحسن علیه السلام سئوال کردم دعایی به من تعلیم دهد تا در سختی ها آن را بخوانم امام دعایی برای من نوشتند و به من دادند (این دعا مفصل است جویندگان به مسند الرضا مراجعه کنند).
او از غالیان و جاعلان حدیث بوده و با خطابیان که گروهی از غلاه بودند ارتباط داشته است از اخبار و روایات او معلوم می گردد که وی منافق بوده و در ظاهر ادعای مسلمانی و تشیع داشته و در حقیقت عامل مخالفان اسلام بوده ،است او در نهان با خویشاوندان خود که نصاری بودند رفت و آمد داشته و با آن ها در سر یک سفره غذا می خورده است.
او روایات را جعل می کرده و به اهل بیت علیهم السلام نسبت می داده و در جامعه پخش می کرده است و در عقاید شیعیان انحراف ایجاد می نموده و در صفوف آنان اختلاف می انداخته است علامه حلی در بخش دوم خلاصه او را عنوان می کند و می گوید یونس بن بهمن از غالیان بوده و در کوفه اقامت داشت و جعل حدیث می کرد.
او یکی از محدثان مشهور شیعه و از معاریف علما و فقهای امامیه در عصر خود می باشد اخبار و آثار زیادی از او نقل شده و شرح حالش در همه کتب رجال و تذکره ها
ص: 536
آمده است، او در نزد امام کاظم و رضا عليهما السلام مقامی ارجمند داشت و مورد اعتماد آن دو بزرگوار بود او یکی از چهره های درخشان و از ارکان مذهب اهل بیت علیهم السلام می باشد.
مقام ارجمند این عالم جلیل القدر و موقعیت اجتماعی و مذهبی او موجب شد که گروهی بروی حسد برند و شایعات بی اساسی را درباره او انتشار دهند، و اخبار و روایاتی از زبان امام رضا علیه السلام نسبت به او جعل کنند و در بین شیعیان انتشار دهند، مخالفان او اکثر از اهل قم بودند و سعی می کردند چهره مقدس او را در جامعه زشت نشان دهند و اینک گفته های علما دربارۀ او:
احمد بن ابی عبدالله برقی در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم و امام رضا عليه السلام ذکر می کند و درباره اش اظهار نظری از جرح و یا تعدیل ندارد و شاید از این جهت است که برقی از اهل قم بوده و دربارۀ او سکوت کرده است و شیخ طوسی در رجال گوید: یونس بن عبدالرحمان از اصحاب کاظم و رضا علیهما السلام بوده و اهل قم او را تضعیف کرده اند ولی من او را ثقه و مورد اطمینان می دانم.
در فهرست خود گوید: یونس بن عبدالرحمان از موالیان آل یقطین بود و کتاب های زیادی تالیف کرد، تالیفات و تصنیفات او را بیش از سی کتاب نوشته اند و شاید به اندازه و یا بیشتر از حسین بن سعید کتاب نوشته است و کتاب جامع الآثار و کتاب شرایع و کتاب علل و کتاب اختلاف حدیث و مسائل موسی بن جعفر از تالیفات اوست.
نجاشی در رجال خود گوید: یونس بن عبدالرحمان از مواليان على بن يقطين بود، او یکی از چهره های علمای امامیه بود و مقامی ارجمند داشت، یونس در عصر خود بر همگان مقدم و در میان اهل حدیث شاخص بود او در ایام خلافت هشام بن عبدالملک متولد شد و در بین صفا و مروه امام صادق علیه السلام را ملاقات کرد ولی از وی روایت نمی کند و از امام کاظم و رضا عليهما السلام نقل حدیث می کند و امام رضا به او امر کردند که نشر علم نماید و فتوی بدهد.
ص: 537
ابو عمر کشی در رجال خود نقل می کند که فضل بن شاذان گفت: از عبدالعزیز این مهتدی که از بهترین مردمان قم و از خواص حضرت رضا علیه السلام و وکیل آن جناب بود شنیدم که فرمود از امام رضا علیه السلام سئوال کردم من هر وقت بخواهم نمی توانم خدمت شما برسم، مسائل دین خود را از چه کسی سئوال کنم امام فرمودند: مسائل خود را از یونس بن عبدالرحمان بپرسید.
فضل بن شاذان در حدیث دیگری گوید: از محمد بن حسن واسطی و جعفر بن عیسی و محمد بن يونس شنیدم که گفتند: امام رضا علیه السلام سه بار برای یونس بهشت را ضمانت کردند و نیز فضل گوید: از پدرم خلیل بن شاذان شنیدم که گفت: احمد بن ابی خلف روایت کرد من بیمار شدم و ابوجعفر جواد سلام الله علیه برای عیادت نزد من آمدند.
بالای سرمن کتاب اعمال شب و روز بود امام آن کتاب را باز کردند و صفحه به صفحه آن را مورد مطالعه قرار دادند و تا پایان آن را بررسی کردند و بعد فرمودند: خداوند یونس را رحمت کند و سه بار این سخن را تکرار فرمودند و نیز فضل بن شاذان می گفت در اسلام فقیهی مانند سلمان فارسی و یونس بن عبدالرحمان ظهور نکرده است.
ابوهشام جعفری گوید: کتاب یوم ولیله یونس بن عبدالرحمان را به امام هادی علیه السلام نشان دادم امام در آن کتاب نگریست و آن را ورق زد و فرمود: این دین من و پدران من می باشد. فضل بن شاذان گوید: یونس بن عبدالرحمان پنجاه و پنج بار حج به جای آورد و پنجاه و چهار بارهم عمره انجام داد صفحات زیادی در رد مخالفان نوشت.
گفته می شود علوم اهل بیت به چهار نفر رسید: اول سلمان فارسی دوم جابر، سوم سيد، و چهارم یونس بن عبدالرحمان، یکی از ثقات نقل می کرد: که یونس گفت: امام صادق علیه السلام را بین روضه و منبر دیدم در حالی که نماز می گزاردند ولی امکان سئوال برای من پیدا نشد و یونس می گفت بیست سال سکوت کردم و بیست سال سئوال کردم و بعد پاسخ مسائل را دادم.
ص: 538
جعفر بن عیسی گوید: نزد امام رضا علیه السلام بودم و یونس هم در آن جا بود، در این هنگام گروهی از اهل بصره آمدند و از آن حضرت اذن ملاقات خواستند، امام عليه السلام به یونس فرمودند شما در آن اطاق پشت پرده قرار گیرید و از جای خود حرکت نکنید تا به شما اطلاع دهم، یونس به اطاق مورد نظر رفت و در پشت پرده قرار گرفت و سکوت کرد.
بصریان بر آن حضرت وارد شدند و از یونس بن عبد الرحمان بدگویی کردند امام علیه السلام هم سرش را پایین انداختند و چیزی نمی گفتند آن ها هر چه در دل داشتند گفتند و رفتند در این جا امام علیه السلام اجازه فرمودند یونس از آن اطاق بیرون گردد و نزد آن حضرت بیاید، یونس در حالی که گریه می کرد نزد امام رضا آمد و در آن جا قرار گرفت و گفت:
قربانت گردم من از مذهب اهل بیت علیهم السلام دفاع می کنم ولی اصحاب من با من این چنین رفتار می کنند امام رضا علیه السلام فرمودند: ای یونس وقتی که امامت از تو رضایت دارد از این گونه سخنان دلگیر نباش، ای یونس نسبت به فهم و شعور مردم با آن ها صحبت کن و از مطالبی که در خور فهم و استعداد آن ها نیست خودداری نما.
شیخ کشی روایاتی هم در قدح او نقل کرده ولی آن روایات اکثر مجهول و غیر قابل اعتماد است مخالفان برای این که موقعیت او را متزلزل کنند روایات زیادی در قدح او جعل کرده اند و در بعضی از روایات الفاظ تند و زشتی درباره او به امام علیه السلام نسبت داده اند که ساحت مقدس امامین همامین حضرت کاظم و رضا علیهما السلام از آن مبرا می باشد جویندگان می توانند به رجال کشی مراجعه کنند.
علامه حلی در بخش اول خلاصه دربارهٔ یونس گوید: او یکی از بزرگان شیعه و از محدثان عالی مقام طائفه حقه می باشد امام رضا علیه السلام به وی امر کردند تا مردم را علم بیاموزد و مسائل را به آن ها تعلیم دهد اموال زیادی به وی پیشنهاد کردند تا او دست از حق باز دارد، ولی او قبول نکرد و در مذهب حق باقی ماند، او در سال 208 درگذشت.
ص: 539
اسحاق ندیم در فهرست خود گفته: یونس بن عبدالرحمان از اصحاب موسی بن جعفر علیهما السلام بود وی یکی از علمای بزرگ عصر خود به شمار می رفت و کتاب های زیادی در مذهب شیعه تالیف و تصنیف ،کرد که از آن جمله کتاب علل الحديث کتاب صلوة، کتاب صيام کتاب فرايض كتاب جامع الآثار و کتاب بداء می باشند.
این بود اخبار و روایات وارده دربارهٔ یونس بن عبدالرحمان و اقوال علما و رجال حدیث و فقه و درایت و روایت در شأن این محدث جلیل القدر علمای شیعه و فقهای امامیه از قدیم و جدید اجماع کرده اند بر عدالت و توثیق او و عمل کردن به اخبار و روایات و آثار و کتب او و به اخبار و احادیث مخالفان که در قدح وی نقل شده توجهی نداشته و آن ها را مورد اعتماد قرار نداده اند.
بعد از تحقیق و تفحص در اخبار مادحه و قادحه که درشان این فقیه و متکلم عالی قدر وارد شده معلوم، می گردد که اکثر مخالفان و طاعنان او از اهل قم می باشند و راویان اخبار قادحه اکثر مجاهیل و یا در طرق آن ها حذف و ارسال می باشد و به همین جهت فقهاء به آن اخبار توجهی نکرده و آن ها را مردود اعلام نموده اند و از عمل به آن روایات اعراض کرده اند.
ولی از آن طرف احادیث وارده در مدح و ستایش و فضایل و مناقب یونس همه مورد اعتماد و قابل توجه می باشد رجال سند همگان از موثقان و معتمدان و معروف به دیانت و امانت و صدق حدیث هستند و ما اکنون در این جا اسامی راویان اخبار مادحه را نقل می کنیم تا موقعیت او در نزد اهل حدیث روشن شود.
1- فضل بن شاذان نیشابوری مؤلف کتاب ایضاح که ترجمه او در شماره 244 گذشت.
2- حسن بن علی بن فضال از ثقات و بزرگان امامیه بوده و ترجمه او در شمارهٔ 108 گذشت.
3- داود بن قاسم جعفری که از اولاد جعفر بن ابی طالب بوده و از راویان
ص: 540
جلیل القدر است. شرح حال او در این کتاب به شمارهٔ 151 گذشت.
4- محمد بن عيسى بن عبید که فضل بن شاذان او را می ستاید و از وی تجلیل می کند شرح حال او در این کتاب به شمارهٔ 298 گذشت.
5- عبد العزبن مهتدی از ثقات اصحاب امام رضا عليه السلام است و ترجمه او در این کتاب به شماره 183 گذشت.
6- هشام بن ابراهيم مشرقی از ثقات اصحاب امام رضا علیه السلام بوده و شرح حال او در این کتاب به شماره 340 .گذشت
7- ياسر خادم از ثقات محدثان قم بوده و از امام رضا عليه السلام نقل حديث کرده، شرح حال او در این کتاب به شمارۀ 343 گذشت.
8- محمد بن حسن بن جمهور عمی قمی که در بصره مقیم بود و شیخ طوسی در فهرست خود از وی یاد می کند و او راوی رساله ذهبیه از امام رضا علیه السلام است.
1- حسن بن صباح از مجاهیل و متروکین است ابن داود گوید: نام او در رجال کشی آمده ولی ما هر چه کوشش کردیم ترجمۀ حال او را در این کتاب ندیدیم
2- حسن بن راشد از کارگزاران و موالیان ابو جعفر منصور عباسی است و از موسى بن جعفر عليهما السلام هم حدیث نقل کرده و لیکن از ضعفا محسوب است.
3- عبدالله بن محمد حجال اگر چه خود از ثقات می باشد ولی در طریق او حذف و اسقاط وجود دارد و سند فاقد اعتبار است.
4- یونس بن بهمن از غالیان می باشد و به جعل اخبار متهم است، ترجمۀ او در این کتاب به شمارهٔ 359 گذشت.
5- محمد بن ابادیه مهمل است و عنوانی از او در کتب رجال نیست و نام او به شمارهٔ 258 گذشت.
6- محمد بن سنان اگرچه از مشاهیر محدثان است ولی علمای رجال او را تضعیف کرده اند شرح حال او در این کتاب به شماره 277 گذشت.
7- احمد بن محمد بن عیسی قمی شیخ اهل قم که با حاکمان و سلاطین عصر
ص: 541
خود در ارتباط بوده و امام رضا و جواد و هادی علیهم السلام را هم درک کرده است و اهل حدیث او را ثقه می دانند.
8- محمد بن ابراهيم حصینی که شرح حال او را در کتب رجال نیافتیم و نام او در این کتاب به شمارهٔ 261 گذشت.
9- يزيد بن حماد انصاری که علامه حلی در خلاصه او را توثیق کرده و حالات او در این کتاب به شماره 353 گذشت.
او از امام رضا سلام الله علیه روایات زیادی در اصول و فروع و آداب و سنن نقل کرده است و ما آن ها را در مسند الرضا كتاب توحيد حديث 13- 38- 49 و در کتاب امامت حدیث 426، 463 و در کتاب ایمان و کفر حدیث 8 و در کتاب دعاء حديث 29 و در کتاب زیادت حدیث 27 و در کتاب نکاح حدیث 38- 72 و در کتاب معیشت حدیث 9- 28- 29- 36- 47 و در کتاب صید حدیث 2- 11 و در کتاب اطعمه حدیث 17- 40- 117 و در کتاب اشربة حديث 41 و در کتاب جهاد حدیث 6 و درکتاب ديات حديث 1- 2- 4- 9 و در کتاب وصايا حديث 14 و در کتاب جنائز حدیث 10 و در کتاب مواریث حدیث 1 و در کتاب رجال حدیث 28- 45- 79 نقل کرده ایم.
او می گوید: از امام رضا علیه السلام سئوال کردم ماهی جلال چه حکمی دارد فرمودند: یک شب و روز آن را نگه می دارند سیاری گوید: ماهی جلال فقط در بصره می باشد و در جوجه ها سه روز و مرغابی هفت روز و گوسفند چهارده روز و گاو یک ماه و شتر چهل روز است و بعد از گذشت این ایام آن ها را ذبح می کنند.
ابن داود در رجال خود او را از اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر می کند و او
ص: 542
یک روایت از امام رضا علیه السلام نقل کرده و ما آن را در مسندالرضا کتاب دیات حديث 6 ذکر کرده ایم و این حدیث در ترجمه محمد بن سلیمان که او نیز راوی این حدیث می باشد، گذشت.
ص: 543
ص: 544
1- فهرست شیخ: 32- رجال نجاشی: 18- من لا يحضره الفقيه: 469/4- خلاصة الاقوال: 3- رجال الكشي: 425- جامع الرواة: 16
2- تاریخ بغداد: 117/6- معجم الادباء: 164/1- وفيات الاعيان: 25/1- مروج الذهب: 106/4-109
3- فهرست شیخ: 30- رجال نجاشی. 16- خلاصة الاقوال: 94- رجال کشی: 378- لسان المیزان: 75/1
4- رجال نجاشی : 349- خلاصة الاقوال: 90- الكنى والالقاب: 309/1- معجم الادباء: 50/20- تاریخ بغداد: 273/14- وفيات الاعيان: 438/5- بغية الوعاة: 416- كامل التواريخ: 91/7
5- عيون الاخبار: 85/2-86- تاریخ طبری: 224/9- 252- كامل التواريخ: 95/6 – فهرست الندیم: 355- کنی والقاب: 328/1
6- خلاصة الاقوال: 126- رجال کشی: 512- کنی والقاب: 33/1
7- خلاصة الاقوال: 126- جامع الرواة:
8- فهرست شیخ: 224- جامع الرواة: 464/1- رجال نجاشی: 166- تهذيب التهذيب: 137/5
9- فهرست شیخ: 106- رجال نجاشی: 145
10- فهرست شیخ: 44- رجال نجاشی: 59- خلاصة الاقوال: 8- رجال ابن داود: 40- رجال بحر العلوم: 339/1- معجم البلدان: 389/1- معجم الادباء: 4/ 132- کمال الدین: 2- مستدرك الوسائل: 553/3
11- فهرست شیخ: 46- رجال نجاشی: 57- رجال کشی: 397- خلاصة الاقوال: 96- لسان الميزان: 151/1
12- فهرست شیخ: 50- رجال نجاشی: 71- رجال کشی: 474
13- فهرست شیخ: 60- رجال نجاشی: 77- خلاصه علامه: 8
ص: 545
14- فهرست شیخ 43- رجال نجاشی: 58- فهرست ندیم: 276- خلاصة الاقوال: 8
15- تهذيب التهذيب: 217/1- تاريخ بغداد: 347/6-355 الجرح والتعديل: 209/2- تاریخ بخاری ق: 279/1
16- رجال شیخ 368- فهرست شیخ: 34- رجال نجاشی: 21- رجال کشی: 492- خلاصة الاقوال: 5- لسان الميزان: 439/1
17- رجال طوسی: 398- رجال نجاشی: 24- خلاصة الاقوال: 6- تهذيب التهذيب: 441/1
18- رجال شیخ 368- فهرست شیخ: 40- رجال نجاشی: 80 رجال کشی: 467- خلاصة الاقوال: 7- لسان الميزان: 490/1
19- رجال طوسی: 370-457- فهرست شیخ: 64- رجال نجاشی: 84- خلاصة الاقوال: 99
20- رجال طوسی: 371- 399- فهرست شیخ: 78- رجال کشی: 461- رجال برقی: 54- فهرست ندیم: 277- خلاصة الاقوال: 20
21- ميزان الاعتدال: 494/1- الجرح والتعديل: 17/3- تاريخ واسط: 236- تهذيب التهذيب: 273/2- تاریخ بغداد: 305/7
22- رجال طوسی: 371- فهرست شیخ: 72- رجال نجاشی: 26-28- لسان الميزان: 225/1- فهرست ندیم: 278- خلاصة الاقوال: 20
23- رجال طوسی: 347- 372- لسان الميزان: 248/2- فهرست ندیم: 276- رجال کشی: 488- خلاصة علامة : 19
24- عمدة الطالب: 198- سر السلسلة العلوية: 37-41
25- رجال شیخ 173- 346-371- رجال برقی: 21-48-53- رجال کشی: 317- فهرست شیخ: 85- خلاصة الاقوال: 29- رجال نجاشی: 110
26- رجال شيخ: 174- 376- فهرست شیخ: 86- خلاصة الاقوال: 28- تهذيب التهذيب: 3/ 18- الجرح والتعديل: 145/3
27- فهرست شیخ: 98- رجال نجاشی: 112- لسان المیزان: 367/2- رجال کشی: 384
28- التدوين: 3/3- میزان الاعتدال: 8/2- لسان الميزان: 417/2
29- رجال شیخ: 375- فهرست شیخ: 93- رجال نجاشی: 478
30- معجم البلدان: ذیل طوسی، سمرقند، فدک، سمنجان، مخرم. تاریخ بغداد: 382/8- عيون الاخبار باب 40- الغدير: 349/2- كامل مبرد: 214/1 و 2/ 9- 180 و 3 / 48- 77- 154- 157- و 45/4- امالی مرتضی: 372/1- 483- 484- 608 و 70/2- روضات: 276- مسند الرضا: 189/1
ص: 546
- التدوين: 3/3- تأسيس الشيعه: 193- ریحانه الالباء: 422/1- عقد الفريد: 196/2 و 5 / 297- 374 و 6 /180- 398- مقاتل الطالبيين: 379- العمده: 72- 122- 219- تاریخ موصل: 394-401- 397- وفيات: 34/2- معجم الادباء: 99/11- بشارة المصطفى: 310- شذرات: 111/2- 401- طبقات ابن معتز: 264- زهر الاداب: 134/1- وسائل جاحظ: 267/2- لسان الميزان: 430/2- میزان الاعتدال: 72/2
31- رجال برقی: 49- رجال شیخ: 198- 350- رجال نجاشی 129- رجال کشی: 396- خلاصة الاقوال: 106
32- رجال شیخ: 378- رجال برقی: 51- فهرست طوسی: 102- رجال نجاشی: 135- رجال کشی: 424- خلاصة الاقوال: 39
33- رجال شيخ: 380- 396- رجال نجاشی: 184- خلاصة الاقوال: 58- رجال کشی: 512- الجرح والتعديل: 48/6- انساب سمعانی ذیل هروی- ميزان الاعتدال: 2/ 616- تهذيب التهذيب: 311/6- تاریخ بغداد: 46/11- تاریخ طبری: 131/9- امالی طوسی: 64/2
34- رجال شيخ: 417- فهرست شیخ: 147- خلاصة الاقوال: 64- رجال نجاشی: 186- محاسن برقی: 92- من لا يحضره الفقيه: 128/2- ثواب الاعمال: 104- عمدة الطالب: 70- تاريخ بغداد: 309/7- الارشاد: 176- تهذيب التهذيب: 406/3- سرالسلسله العلويه- عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده
35- رجال شیخ: 241- 379- فهرست شیخ: 113- رجال نجاشی: 190- رجال کشی: 364- عمدة الطالب: 241- سر السلسلة العلويه: 48- خلاصة الاقوال: 45- ارشاد مفيد: 269- مستدرك الوسائل: 626/3- تاج العروس: 52/5- جامع ترمذی: 641/5- تهذيب التهذيب: 293/7- بحار الانوار: 273/102- کافی: 322/1- میزان الاعتدال: 117/3
ص: 547
ص: 548
پیشگفتار...5
مقدمة...7
راویان امام رضا علیه السلام...9
خصوصیات راویان امام رضا عليه السلام...10
الف
1- ابان...15
2-ابراهيم بن أبي البلاد...16
3- ابراهيم بن ابي محمود...17
4- ابراهيم بن اسماعيل...18
5- ابراهيم بن شعيب...18
6- ابراهيم بن عباس صولى...19
7- ابراهيم بن عبد الحميد...23
8- ابراهيم بن عقبه...24
9- ابراهيم بن محمد خرّاز...24
10- ابراهیم بن محمد همدانی...25
11- ابراهيم بن موسی قزاز...26
12- ابراهيم بن هاشم قمی...26
13- ابن ابي سعيد المكارى...27
ص: 549
14- ابن ابي كثير...28
15- ابن سکیت... 29
16- ابن طيفور طبيب...35
17- ابن غیلان مدائنی...38
18- ابو احمد غازي...38
19- ابو اسماعیل سندی...39
20- ابو اسحاق مدائنی...39
21- ابو البلاد... 40
22- ابو جریر قمی...41
23- ابو جميله...41
24- ابوجويد...42
25- ابو الحارث...43
26- ابو الحسن طيب...43
27- ابو الحسن رازی...44
28- ابو حيون...45
29- ابو زکریا حضرمی...45
30- ابوزید مکی...45
31- ابو سعید خراسانی...46
32- ابو عاصم...46
33- ابو عبدون...47
34- ابو القاسم فارسی...48
35- ابو قره محدث...48
36- ابو محمد جزیری... 49
37- ابو محمد رازی...49
38- ابو محمد غفاری...50
39- ابو محمد كوفى...51
40- ابو محمد رقی...51
ص: 550
41- ابو محمد مصری... 52
42- ابو مسروق...52
43- ابو معمر... 53
44- ابو هشام بصری... 53
45- ابویحیی صنعانی...54
46- ابو يحيى واسطى...54
47- ابویزید قسمی...55
48- احمد بن ابی عبد الله برقی... 55
49- احمد بن اشیم... 64
50- احمد بن حماد مروزی... 64
51- احمد بن زكريا...66
52- احمد بن حسن میثمی...67
53- احمد بن عامر طائی... 68
54- احمد بن عبد الله جویباری...69
55- احمد بن عبدالله کرخی... 70
56- احمد بن عمر حلال...71
57- احمد احمد بن عمر حلبی...71
58- احمد بن عمره...72
59- احمد بن عيسى...73
60- احمد بن محمد ابو نصر بزنطی...74
61- احمد بن معافا معافا...78
62- احمد بن مهدی رقی...78
63- احمد بن موسى بن سعد...79
64- ادريس بن زيد... 79
65- اسحاق بن ابراهيم...80
66- اسحاق بن راهو یه مروزی... 80
67- اسحاق بن صباح...84
ص: 551
68- اسحاق صاحب ماهي ها...84
69- اسحاق بن موسى...85
70- اسماعيل خراساني...85
71- اسماعيل بن ابي الحسن...86
72- اسماعيل بن سعد اشعری...86
73- اسماعيل بن عيسى...87
74- اسماعيل بن محمد بن اسحاق ...87
75- اسماعیل بن موسى عليه السلام...89
76- اسماعيل بن مهران... 90
77- اسماعیل بن همام کندی...91
78- اسماعيل بن يوشع... 92
79- امية بن على... 93
80- ایوب بن نوح... 94
81- ايوب بن يقطين...95
ب
82- برید بن عمیر شامی...97
83- بِسطام... 98
84- بشير بن مسلمه... 99
85- بشر...99
86- بكر بن صالح...100
جیم
87- جعفر بن ابراهیم همدانی...101
88- جعفر بن عيسى بن عبيد...101
89- جعفر بن عيينه... 102
90- جعفر بن محمد بن ابی زید...102
ص: 552
91- جعفر بن محمد نوفلی...103
ح
92- حارث بن دلهات...105
93- حبیب نباجی...105
94- حسن بن اسحاق...107
95- حسن تفلیسی...107
96- حسن بن بشار واسطی...108
97- حسن بن جهم...108
98- حسن بن حسن انباری...109
99- حسن بن حسين خثعمی...110
100- حسن بن راشد...110
101- حسن بن سعيد...112
102- حسن بن سلیمان ملطی...113
103- حسن بن شاذان واسطی...113
104- حسن بن صدقه...114
105- حسن بن عباس بن معروف...115
106- حسن بن عبد الله رازی...116
107- حسن بن علی دیلمی...116
108- حسن بن على بن فضال ... 117
109- حسن بن على وشاء...120
110- حسن بن على بن يحيى...122
111- حسن بن قاسم... 123
112- حسن بن محبوب... 123
113- حسن بن محمد...125
114- حسن بن محمد بن عبد الله رازی...126
115- حسن بن محمد نوفلی...126
ص: 553
116- حسن بن محمد بن ابی طلحه...127
117- حسن بن موسى وشاء بغدادی...128
118- حسن بن ننضر ابو عون ابرش...129
119- حسين بن بشهر...130
120- حسین بن بشار واسطی...130
121- حسين بن خالد خالد...132
122- حسین بن سعید اهوازی...133
123- حسين بن عمر بن يزيد...134
124- حسين بن قياما... 136
125- حسين بن محمد علوی...137
126- حسین بن محمد اشعری...137
127- حسين بن محمد قمی...138
128- حسین بن موسی بن جعفر عليهما السلام... 139
129- حسين بن مهران... 140
130- حسين بن يزيد... 141
131- حسين بن یسار مدائنی...142
132- حسن بن يسار واسطی...143
133- حکیمه دختر موسی کاظم علیه السلام...143
134- حماد بن عثمان...144
135- حماد بن عيسى... 145
136- حمدان بن سلیمان نیشابوری...148
137- حمدان بن معافا... 149
138- حمزة بن جعفر ارجانی... 150
139- حمزة بن عبد المطلب جعفى...150
140- حميرى... 150
141- حنان بن سدير...152
ص: 554
خ
142- خالد بن نجيح...153
143- خلف...154
144- خیران خادم... 155
دال
145- دارم بن قبیصه نهشلی...159
146- داود رقى...160
147- داود بن رزین...161
148- داود بن سليمان غازي قزويني...162
149- داود صرمی...164
150- داود بن قاسم جعفری...164
151- دعبل خزاعی...165
ر
152- رجاء بن ابی ضحاك خراسانی...191
153- رحیم خلنجی...192
154- رزين بن على...192
155- ریان بن شبیب...194
156- ريان بن صلت... 195
ز
157- زروان مدائنی...199
158- زكريا بن آدم قمی...199
159- زكريا بن يحيى... 202
160- زياد قندی...202
ص: 555
سین
161- سعد بن سعد اشعری قمی...205
162- سعدان عبد الرحمان...206
163- سعيد بن جناح...207
164- سلیمان بن بلال مدنی...207
165- سليمان بن حفص مروزی...208
166- سليمان بن جعفر ابو هاشم جعفری...209
167- سلیمان غازی... 210
168- سليمان بن يحيى...211
169- سليمان بن يزيد...212
170- سهل اشعریچ... 213
171- سهل بن سعد...213
172- سهل بن قاسم نوشجانی...214
صاد
173- صفوان بن يحيى... 217
طا
174- طلحه...221
عین
175- عباس خادم امام رضا عليه السلام...223
179- عباس بن هلال شامی...224
177- عبد الرحمان بن ابی نجران...224
178- عبد الرحمان بن حجاج...225
179- عبد الرحمان بن يحيى...226
ص: 556
180- عبد السلام بن صالح ابو صلت هروی...227
181- عبد العزيز بن مسلم... 239
182- عبد العزيز بن مهتدى...239
183- عبد العظيم بن عبد الله حسنى...240
184- عبد عبد الله تسلیمی... 254
185- عبد الله بن ابان زيات... 255
186- عبد الله بن ابراهيم...256
187- عبد الله بن جندب... 256
188- عبد الله بن سمره...258
189- عبد الله بن صلت... 259
190- عبد الله بن طاووس...260
191- عبد الله بن على بن حسين...261
192- عبد الله بن قيس... 263
193- عبد الله بن محمد تمیمی...263
194- عبد الله بن محمد حجال...263
195- عبد الله بن مغيره...264
196- عبد الله بن هشام...266
197- عبد الملك بن هشام... 268
198- عبيد بن هلال...268
199- عبيد خادم امام رضا...269
200- عبيد الله بن ابی عبد الله...269
201- عبيد الله بن اسحاق مدائنی...270
202- عبيد الله بن على... 271
203- عثمان بن عيسى...272
204- عذر...274
200- عطية بن رستم... 275
206- على بن احمد بن اشیم...275
ص: 557
207- على بن ادريس...276
208- على بن اسباط...276
209- على بن اسماعيل ميثمي...277
210- على بن بلال...278
211- على بن جعفر عليه السلام...279
212- على بن حديد...285
213- على بن حسان... 286
214- علی بن حسن بن فضال...287
215- على بن حسين بن عبد ربه...288
216- علی بن ابی حمزه...289
217- على بن خطاب...291
218- علی بن رباط...291
219- على بن سويد سائى ....292
220- على بن شعيب...294
221- علی بن صاعد بربری...294
222- على بن صدقة رقى...295
223- على بن عبد الله زهرى...295
224- على بن عبد الله بن عمران...296
225- على بن عقبه...296
226- على بن فضل واسطى...297
227- علی بن محمد نصیری...298
228- علی بن محمد نوفلی... 298
229- على بن مسيّب...298
230- على بن مهدي رقى...299
231- على بن مهران...300
232- على بن يونس بن بهمن...301
233- عمران صابی...301
ص: 558
234- عمر بن فرات... 302
235- عمر بن يزيد...302
236- عمرو بن ابراهيم...304
237- عمرو بن عثمان...304
238- عمير بن يزيد ...305
239- عون بن محمد... 306
ف
240- فاطمه دختر امام رضا عليه السلام...307
241- فتح بن یزید جرجانی...309
242- فضالة بن ايوب...310
243- فضل بن سهل سرخسی...311
244- فضل بن شاذان نیشابوری...341
245- فضل بن كثير... 351
246- فضل بن يونس...352
247- فضل بن يسار...353
248- فياض بن محمد طوسی... 355
قاف
249- قاسم صيقل... 357
250- قاسم بن حسن يقطيني...257
251- قاسم بن فضيل...258
252- قاسم بن محمد زيات... 359
253- قاسم بن محمد علوی... 359
ص: 559
كاف
254- کاهلی...361
میم
255- مأمون الرشيد... 363
256- مجاشعي...431
257- محمد بن آدم... 432
258- محمد بن اباديه ...432
259- محمد بن ابی جریر قمی... 432
260- محمد بن ابی یعقوب بلخی...433
261- محمد بن ابراهیم حضینی... 433
262- محمد بن اثرم... 434
263- محمد بن احمد دقاق ... 435
264- محمد بن اسحاق طالقانی...436
265- محمد بن اسحاق بن عمار عمار ... 437
266- محمد بن اسلم طوسی...439
267-محمد بن اسماعيل بن بزيع...440
268- محمد بن جزك ...442
269- محمد بن حسن اشعری... 442
270- محمد بن حسن زعلان... 443
271- محمد بن حسن بن شمون... 443
272- محمد بن حسين...445
273- محمد بن حنان جلاب...447
274- محمد بن داود... 447
275- محمد بن زید طبری... 448
276- محمد بن سلیمان...449
ص: 560
277- محمد بن سنان...450
278- محمد بن صلت صلت...454
279- محمد بن عاصم...454
280- محمد بن عبد الرحمان...455
281- محمد بن عبد الله...456
282- محمد بن عبد الله اشعری...457
283- محمد بن عبد الله خراسانی... 458
284- محمد بن عبد الله طاهری...458
285- محمد بن عبد الله علوی...459
286- محمد بن عبد الله قمی... 459
287- محمد بن عبيد...460
288- محمد بن عبیده همدانی... 460
289- محمد بن عرفه... 461
290- محمد بن علي تميمي...461
291- محمد بن علی... 462
292- محمد بن علی بن ابی عبد الله ...462
293- محمد بن علی بن جعفر...463
294- محمد بن علی همدانی...463
295- محمد بن عمارة ...464
296- محمد بن عمر بن یزید...465
297- محمد بن عمرو بن سعيد... 465
298- محمد بن عیسی قمی...466
299- محمد بن عيسى يقطيني... 467
300- محمد بن فرات...468
301- محمد بن فضل...469
302- محمد بن فضيل... 470
303 محمد بن قاسم...471
ص: 561
304- محمد بن قاسم علوی...472
305- محمد بن مضارب...472
306- محمد بن منصور...473
307- محمد بن میمون...474
308- محمد بن يحيى بن حبيب...474
309- محمد بن يحيى بن عمر...475
310- محمد بن یعقوب نهشلی... 475
311- محمد بن يونس...476
312- محمود بن ابى البلاد...477
313- محول سجستانی...478
314- مرزبان بن عمران قمی...479
315- مسافر...479
316- معاوية بن حكيم...480
317- معاوية بن سعد...481
318- معبد بن عبد الله شامی... 482
319- معمر بن خلاد...483
320- مقاتل بن مقاتل ... 483
321- موسى بن ابى الحسن...485
322- موسى بن بکر... 485
323- موسی رقی...487
324- موسى بن سلام... 487
325- موسى بن علی قرشی... 488
326- موسى بن عمر بن بزيع... 489
327- موسی بن نصر رازی ... 490
328- موسی بن مهران... 491
329- موسى بن هارون ... 492
330- مهدی بن سابق... 492
ص: 562
331- میسر...493
نون
332- نادر خادم...495
333- نذار... 495
334- نصر بن علی جهضمي...496
335- نعيم بن صالح طبری...499
واو
336- وليد بن ابان...501
ه
337- هارون بن موسى...503
338- هرثمه بن اعين...504
-339 هشام بن ابراهیم عباسی...515
340- هشام بن ابراهیم مشرقی...519
341- هيثم بن عبد الله رمانی...522
342- هيثم ابو خالد فارسی...523
ي
343- ياسر خادم...525
344- يحيى بن ابى البلاد...526
345- يحيى بن بشار...527
346- يحيى بن حبيب...527
347- يحيى بن سعيد بلخی...527
348- يحيى بن سليمان...527
ص: 563
349- يحيى بن ضحاك سمرقندى...529
350- يحيى بن مبارك...530
351- يحيى بن محمد بن جعفر عليه السلام...530
352- يحيى بن موسى صنعانی...531
353- يزيد بن حماد...532
354- يسع بن حمزه ...532
355- يعقوب بن اسحاق نوبختی...533
356- يعقوب بن يقطين...533
357- يوسف بن يعقوب...534
358- يونس بن بكير...534
359- يونس بن بهمن...536
360- يونس بن عبد الرحمان...536
361- يونس بن عبد الله...542
مآخذ کتاب راویان امام رضا علیه السلام...545
ص: 564