حکومت جهانی مهدی عج

مشخصات کتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور : حکومت جهانی مهدی عج / مکارم شیرازی

وضعیت ویراست : [ویراست 3؟]

مشخصات نشر : قم نسل جوان 1380.

مشخصات ظاهری : 302ص.

شابک : 9500ریال 964-6275-23-0 ؛ 14000ریال (چاپ چهارم) ؛ 21000 ریال (چاپ پنجم ؛ 26000ریال(چاپ ششم ؛ 30000 ریال چاپ هفتم 978-964-6275-23-2

یادداشت : چاپ چهارم و پنجم: 1386.

یادداشت : چاپ ششم:1387.

یادداشت : چاپ هفتم : 1388.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس .

عنوان دیگر : انقلاب جهانی عج .

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

موضوع : مهدویت

رده بندی کنگره : BP224 /م 7الف 8 1380

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : م 81-442

ص: 1

اشاره

حکومت جهانی مهدی عج

آیه الله العظمی مکارم شیرازی

ص: 2

فهرست مطالب

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

همۀ افراد كنجكاو از خود مى پرسند

آن روز كه :

ابرهاى سياه ظلم و فساد آسمان جهان را بپوشاند

آن روز كه :

قدرتهاى اهريمنى جهانخواره پنجه هاى خود را در گلوى مردم رنجديدۀ دنيا، هرچه بيشتر فرو برند

آن روز كه :

همۀ معيارها جز معيار مادّه و ماده پرستى از ميزان سنجش افكار مردم پنهان گردد

آن روز كه :

امواج تبليغاتى نيرومند طاغوتهاى شرق و غرب براى تأمين منافع نامشروع خود هر حقّى را باطل و هر باطلى را حق جلوه دهد

و سرانجام آن روز كه :

تازيانۀ نامهربانيها؛ تنگ نظريها؛ جدائيها؛ تبعيضها و ستمها پشت خلق مستضعف جهان را مجروح سازد

آرى!

در آن لحظه چشمهاى پراميدمان به تو - اى مصلح بزرگ جهان - دوخته شده

به انقلاب و حكومت جهانى ات!

و از خدايت اين توفيق را براى ما بخواه كه خود را آنچنان بسازيم، از نظر وسعت فكر و انديشه، از نظر مبارزه و جهاد و از نظر قدرت اصلاح همه جانبۀ جهان، كه شايستگى شركت در آن برنامۀ عظيم انقلابى را داشته باشيم!

ص: 8

1- آيا سرنوشت آيندۀ بشريّت، صلح و عدالت و امنيّت و آزادى انسانها از چنگال هر گونه ظلم و ستم و تبعيض و استعمار است؟

يا آن گونه كه بعضى پيش بينى مى كنند هرج و مرجها روزافزون، فاصله ها بيشتر، ناهماهنگيها و نابسامانيها فراوانتر، و سرانجام يك جنگ اتمى يا فوق اتمى عالمگير، پايه هاى تمدّن انسانى را ويران خواهد ساخت، و اگر انسانهايى بر روى كرۀ زمين باقى بمانند افرادى عقب مانده، معلول، بينوا و درمانده خواهند بود؟

2- اگر عقيدۀ نخست صحيح است و سرانجام صلح و عدالت است به چه دليل؟

3- اگر بنا هست جهان به سوى «عدل» و «صلح» و «برادرى» گام بردارد، آيا اجراى اين اصول بدون انقلاب ممكن است؟ و به تعبير ديگر: آيا اصلاحات «تدريجى» و «رفورمها» توانايى بر دگرگون ساختن چهرۀ عمومى جهان با اينهمه ناهنجاريها دارند؟

ص: 9

4- اگر لازم است انقلابى صورت گيرد آيا تنها از طريق قوانين مادّى امكان پذير است، يا بدون استمداد از اصول معنوى و ارزش هاى اصيل انسانى ممكن نيست؟

5- باز اگر قبول كنيم چنين انقلابى - به هر حال - انجام گرفتنى است، رهبر اين انقلاب چه صفاتى بايد داشته باشد؟

6- آيا اين انقلاب الزاماً به «حكومت واحد جهانى» مى انجامد؟

7- آيا آمادگيهاى خاصّى براى چنان حكومتى قبلاً لازم نيست؟

8- اين آمادگيها در دنياى كنونى وجود دارد يا نه؟ و اگر ندارد آيا در حال حاضر، جهان به سوى اين آمادگيها گام برمى دارد يا به سوى عكس آن؟

9- آيا اين امور - به هر حال - با عقيدۀ عمومى مذهب جهان نسبت به ظهور يك مصلح بزرگ آسمانى ارتباطى دارد؟

10- اعتقاد عمومى مسلمانان به ظهور «مهدى» چگونه است و پيوند آن با اين مسائل سرنوشت ساز چيست؟

11- آيا اعتقاد به چنان ظهورى ما را به اصلاح عمومى جهان از طريق يك انقلاب همه جانبه نزديكتر مى سازد، يا آنچنان كه بعضى مى انديشند دور مى كند؟

12- آيا اين فكر و عقيده عمومى مذاهب يك واقعيّت عينى است و مولود دلايل منطقى، يا يك تخيّل است براى اشباع كاذب تمايلات سركوفتۀ انسانها در مسير گمشدۀ عمومى يعنى «صلح» و «عدالت»؟...

* * *

در اين كتاب كوشش شده، دور از تعصّبها و گرايشهاى افراطى و

ص: 10

دور از پيشداوريهاى غير منطقى، به اين پرسشها پاسخ گفته شود؛ پاسخ هايى كه از اعماق جان بجوشد، و با خرد سازگار باشد، و بتواند «عقل» و «عواطف» و «روح» و «جان» را سيراب سازد.

* * *

مدّتها بود كه در زمينۀ بحثهاى فوق يادداشتهايى تهيّه كرده بودم ولى تراكم اشتغالات در قم اجازۀ «تشريح» و «تنظيم» و «تكميل» آن را نمى داد، و وسوسۀ هميشگى كه در نوشتن كتاب دارم مانع از آن بود كه به همان صورت انتشار يابد، و به راستى خام و ناپخته بود.

ولى دست حوادث مرا به نقطه اى كه هيچ گاه باور نمى كردم كشاند.

بندر چاه بهار!... يعنى دور افتاده ترين و بدآب وهواترين نقطۀ ايران كه از تهران حدود 2300 كيلومتر فاصله دارد و امكانات آن براى زيست بسيار محدود و اهالى به طرز غير قابل تصوّرى گرفتار محروميّتها هستند.

خوشبختانه اين سفر اجبارى در فصل زمستان پيش آمد، زمستانى كه گاهى بهار و گاه بوى تابستان مى داد با آب و يخهايش و وسائل خنك كننده اش!

از آنجا كه شايد 90 درصد اهالى پيرو آئين تسنّن بودند فرصتى دست داد كه با بعضى از تحصيل كرده هاى آنها - به ياد ايّامى كه به حجاز مى رفتم - تماس بگيرم و جلساتى تشكيل شد كه اكثريّت قاطع آن را همين برادران دينى تشكيل مى دادند؛ و خوشبختانه محصول اين جلسات جالب و چشمگير بود.

ص: 11

در اين منطقۀ كويرى، در كنار آبهاى نيلگون درياى عمان، در زير اين آسمان پرستارۀ شبهايش، و در اين گوشۀ تنهايى، طبعاً مجال و فرصت بيشترى براى مطالعه به دست آمد؛ و با استفاده از اين فرصت غير منتظره، يكى از نخستين بحثهايى كه مورد بررسى قرار دادم همين بحثها بود (و در كنار آن يك رشته مطالعات فقهى كه توفيق آن نيز به اين صورت در قم دست نمى داد) ؛ و از مجموع چنين نتيجه گرفتم كه به مضمون «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» ديدن اين دوران «تبعيد» نيز شايد از جهات گوناگون لازم بوده است.

اميدوارم بحثهاى اين كتاب بتواند پاسخى باشد به درخواست طبقۀ تحصيل كرده كه مى خواهند مسألۀ ظهور مصلح بزرگ جهانى را به گونۀ تحقيق مورد بررسى قرار دهند.

و نيز اميدوارم مطالعۀ اين كتاب الهامهاى تازه اى به ما، در مبارزه اى كه در برابر «ظلم و فساد» در پيش گرفته ايم ببخشد، و اين مبارزه را تا سر حدّ قطع كامل دست جبّاران از اجتماعان ادامه دهيم.

البتّه كاملاً احتمال وجود نقايصى در محتويات اين كتاب مى رود بخصوص كه در اين زمينه كتاب تحقيقى بسيار كم نگاشته شده است.

نگارنده بسيار متشكّر خواهد شد كه خوانندگان عزيز و صاحب نظران، نظرات اصلاحى و انتقادى خود را مستقيماً براى او (به آدرس قم - حوزه علميّه) ارسال دارند.

چاه بهار - ناصر مكارم شيرازى

ماه صفر 1398 - بهمن ماه 1356

ص: 12

آيندۀ روشن

اشاره

ما به چند دليل آيندۀ جهان را روشن مى بينيم :

1 سير تكاملى جامعۀ انسانى

2 هماهنگى با نظام عمومى آفرينش

3 واكنشهاى اجتماعى (قانون عكس العمل)

4 الزامهاى اجتماعى

5 فطرت و «صلح و عدل جهانى»

ص: 13

سير تكاملى جامعه ها

شك نيست كه در يك نظر ابتدائى قرائن گواهى مى دهد كه دنيا به سوى «فاجعه» پيش مى رود؛ فاجعه اى كه زاييدۀ: «ترك عواطف»؛ «افزايش فاصله ميان جوامع ثروتمند و فقير»؛ «شدت گرفتن اختلافات و برخوردهاى دولتهاى بزرگ و كوچك»؛ «سير تصاعدى جنايات» ؛ «نابسامانيهاى اخلاقى و روحى و فكرى» ؛ و «فراورده هاى نامطلوب و پيش بينى نشده زندگى ماشينى» و مانند آن است.

فاجعه اى كه مقايسه وضع موجود با گذشتۀ نزديك، چهرۀ آن را مشخّص مى سازد؛ و عامل مؤثّرى براى نموّ جوانه هاى بدبينى در اعماق فكر خوشبين ترين افراد محسوب مى گردد.

آگاهان بين المللى مى گويند:

تنها حجم بمبهاى هسته اى موجود در زرّادخانه هاى دولتهاى بزرگ براى نابود ساختن تمام آباديهاى كرۀ زمين - نه يك بار بلكه هفت بار - كافى است!

ص: 14

ص: 15

اين سلاحها را با آن هزينه هاى سرسام آور كه با ارقام نجومى قابل بيان است بى جهت نساخته اند، بازيچه نيست، براى مصرف در يك جنگ اتمى وحشتناك ساخته شده؛ و پيدا كردن بهانه براى شروع آن، در جهانى كه اينهمه برخورد مرزى و تزاحم منافع، و مناطق قابل انفجار وجود دارد كار مشكلى نيست.

در سران بزرگ امروز دنيا نيز «حسّ جاه طلبى» و «جنون قدرت» به اندازۀ كافى براى شروع چنين جنگى سراغ داريم!

بنابراين، پيش بينى مى توان كرد كه در آينده اى نه چندان دور «فاجعۀ بزرگ» روى دهد و احتمالاً بشريّت در يك جنگ وسيع اتمى، يا بر اثر فقر اقتصادى ناشى از انحصارطلبى قدرتهاى بزرگ، يا پايان گرفتن منابع انرژى و يا غير قابل زيست شدن محيط زيست، از ميان برود!

ولى در برابر اينهمه عوامل بدبينى ابتدايى، مطالعات عميقتر نشان مى دهد آيندۀ درخشانى در پيش است:

اين ابرهاى تيره و تار با غرّش تندرهاى وحشت انگيز سرانجام كنار خواهد رفت.

اين شام سياه قيرگون را صبح سپيد اميدى به دنبال است.

اين سرماى سوزان زمستان جهل و فساد و زور گويى و ستم، بهار شكوفان عدالتى در پى دارد.

اين اندوه كشنده، اين طوفان مرگبار، و اين سيل ويرانگر، سرانجام، پايان مى گيرد، و اگر خوب بنگريم در افقهاى دور دست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد!

* * *

ص: 16

نخستين دليل منطقى براى اين موضوع قانون سير تكاملى جامعه ها است:

از آن روز كه انسان خود را شناخته هيچ گاه زندگى يكنواخت نداشته، بلكه با الهام از انگيزۀ درونى - و شايد ناآگاه - كوشش داشته كه خود و جامعۀ خويش را به پيش براند.

از نظر مسكن، يك روز غارنشين بود و امروز آسمانخراشهايى ساخته كه يك دستگاه آن مى تواند جمعيّتى معادل يك شهر كوچك را در خود جاى دهد - با تمام وسائل زندگى و همۀ امكانات لازم براى مردم يك شهر!

از نظر لباس، يك روز از برگ درختان لباس مى دوخت ولى امروز هزاران نوع لباس با هزاران طرح، و هزاران شكل، در اختيار دارد و باز در جستجوى رنگها و طرحها و جنسهاى دگر است.

يك روز غذايش فوق العاده ساده و محدود بود، امّا امروز بقدرى متنوّع و گوناگون شده كه تنها ذكر نام آنها نيازمند به يك كتاب بزرگ است.

يك روز مركبش تنها پايش بود؛ امّا امروز بر سفينه هاى فضايى سوار مى شود و آسمانها را زير پا مى گذارد و از كرات ديگر ديدن مى كند.

از نظر علم و دانش، يك زمان بود كه تمام معلومات او در يك صفحۀ كاغذ مى گنجيد - گرچه هنوز خط اختراع نشده بود - ولى امروز حتّى ميليونها كتاب در رشته هاى مختلف بيانگر علوم و دانشهاى او نيست.

ص: 17

آن روز كشف آتش، و اختراع جسم مدوّرى به شكل «چرخ»، و حربۀ نوك تيزى مانند «خنجر» براى او كشف و اختراع بزرگى محسوب مى گشت، و از اين كه با انداختن يك كندۀ درخت روى يك نهر توانسته از روى آن بگذرد بسيار خوش حال بود كه پلى ساخته است، امّا امروز صنايع سنگين و اختراعات حيرت انگيزش هر بيننده اى را گيج مى كند، و سيستم پيچيده مغزهاى الكترونيكى، او را در عالمى از رؤيا فرو مى برد.

و عجيب اين كه به هيچ يك از اينها قانع نيست و باز براى وصول به سطحى بالاتر و برتر، تلاش و كوشش مى كند، تلاشى پيگير و خستگى ناپذير.

از مجموع اين سخن، نتيجه مى گيريم كه عشق به تكامل در درون جان آدمى شعله اى است جاودانه و خاموش ناشدنى، و در حقيقت يكى از امتيازات بزرگ انسان كه او را از حيوانات و جانداران ديگر يعنى جاندارانى كه ميليونها سال است درجا مى زنند و زندگى ظاهراً يكنواختى دارند جدا مى كند، همين موضوع است.

و باز بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست، و همچنان انسان را در مسير تكاملها به پيش مى راند، و نيروهايش را براى غلبۀ بر مشكلات و نابسامانيها و ناهنجاريهاى زندگى كنونى بسيج مى كند.

به سوى جامعه اى پيش مى برد كه «تكاملهاى اخلاقى» در كنار «تكاملهاى مادّى» قرار گيرد.

ص: 18

به سوى جامعه اى كه در آن از جنگ و خونريزيهاى ويرانگر و ضدّ تكامل اثرى نباشد.

به سوى جامعه كه تنها «صلح و عدل» حاكم بر مقدّرات انسانها باشد، و روح تجاوزطلبى و استعمار كه مهمترين سدّ راه «تكامل مادّى و معنوى» او است، در آن مرده باشد.

ممكن است كسانى بگويند كه تكاملهاى گذشته همه در جنبه هاى مادّى صورت گرفته، و دليلى ندارد كه سير تكاملى، معنويات را هم در بر گيرد.

ولى پاسخ اين سخن روشن است زيرا:

اوّلاً، در تكاملهاى گذشته بسيارى از اصول معنوى و انسانى را نيز مى توان يافت؛ مثلاً، در علوم و دانشهاى بشرى كه در پرتو تكامل، پيشروى عظيم كرده است؛ علوم غير مادّى هم كم نيست؛ و فى المثل، اعتقاد بشر نخستين دربارۀ «خدا» كه به صورت پرستش قطعات سنگ و چوب و حتّى بتهايى از خرما بود، هيچ گونه شباهتى با درك يك دانشمند روشن ضمير خداشناس يا يك حكيم عارف ربّانى امروز، از اين مسأله، ندارد.

ثانياً، تكامل در همه جا تكامل است؛ و عشقى را كه در درون وجود خود نسبت به آن مى يابيم هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و در همۀ زمينه ها جوياى آن هستيم و در مسير آن پويا.

از اين گذشته، اصول مادّى و معنوى از هم جدا نيستند؛ و فى المثل، روح ستيزه جويى و برترى طلبى، و تجاوزگرى، به همان اندازه زندگى

ص: 19

مادّى انسانها را به هم مى ريزد كه يك بمب اتمى پرقدرت ! بلكه دومى بدون اوّلى به كار نخواهد رفت!

و از اينجا مى فهميم كه اين تكامل در همۀ زمينه ها ادامه خواهد يافت.

اين است كه نخستين بارقۀ اميد براى وصول به آينده اى روشن و دنيايى پر از صلح و صفا، و برادرى و برابرى - در پرتو «قانون سير تكاملى جامعه ها» در نظرها پديدار مى شود.

ص: 20

هماهنگى با نظام آفرينش

جهان هستى تا آنجا كه مى دانيم مجموعه اى از نظامها است.

وجود قوانين منظّم و عمومى در سرتاسر اين جهان دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است.

مسأله نظم و قانون و حساب در پهنۀ آفرينش يكى از اساسى ترين مسائل اين عالم محسوب مى شود.

فى المثل، اگر مى بينيم صدها دستگاه مغز الكترونيكى نيرومند دست به دست هم مى دهند تا با انجام محاسبات دقيق سفرهاى فضايى، راه را براى مسافران فضا هموار سازند و محاسبات آنها درست از آب در مى آيد و قايق ماه نشين در محلّ پيش بينى شده در كرۀ ماه فرود مى آيد با اينكه كرۀ ماه و زمين هر دو بسرعت در حركتند، بايد توجّه داشته باشيم كه اين جريان مديون نظام دقيق منظومۀ شمسى و سيّارات و اقمار آن است؛ زيرا اگر از سير ثابت و منظّم خود منحرف مى شدند، سرنوشت مسافران فضا دگرگون مى گشت و معلوم نبود به كدام نقطه

ص: 21

پرتاب خواهند شد.

از جهان بزرگ، وارد عالم كوچك و كوچكتر و بسيار كوچك مى شويم؛ در اينجا - مخصوصاً در عالم موجودات زنده. نظم مفهوم زنده ترى به خود مى گيرد و هرج و مرج در آن هيچ محلّى ندارد.

مثلاً، به هم خوردن تنظيم سلّولهاى مغزى انسان كافى است كه سازمان زندگى او را به گونۀ غم انگيزى به هم بريزد.

در اخبار جرائد آمده بود كه يك جوان دانشجو بر اثر يك تكان شديد مغزى در يك حادثۀ رانندگى، تقريباً تمام گذشتۀ خود را فراموش كرده است؛ در حالى كه از جهات ديگر سالم است، برادر و خواهر خود را نمى شناسد، و از اين كه مادرش او را در آغوش مى فشارد و مى بوسد وحشت مى كند، كه اين زن بيگانه با من چه كار دارد!

او را به زادگاهش مى برند؛ به اطاقى كه در آن بزرگ شده، به كارهاى دستى و تابلو نقّاشى خودش مى نگرد و مى گويد اين نخستين بار است كه چنين اطاق و تابلويى را مشاهده مى كند! شايد فكر مى كند از كرۀ ديگرى به اين كره قدم گذارده است كه همه چيز براى او تازگى دارد.

شايد از ميان چند ميليارد سلّول مغز او، تنها چند سلّول ارتباطى كه گذشته را با «حال» پيوند مى داده، از كار افتاده است، ولى همين به هم خوردن تنظيم جزئى، چه اثر وحشتناكى به بار آورده!

يك اتم را بزرگ مى كنيم به شكل منظومۀ شمسى در مى آيد، و اگر فرضاً منظومۀ شمسى را كوچك كنيم همچون يك اتم خواهد شد، هر

ص: 22

دو نظام واحدى دارند؛ بزرگترين منظومه ها، و كوچكترين منظومه ها!

آيا در جهانى اينچنين، انسانى كه جزئى از اين كلّ است مى تواند يك وضع استثنائى به خود بگيرد، و به صورت وصلۀ ناهمرنگى در آيد!

آيا جامعۀ انسانى مى تواند با انتخاب «لانظام»، هرج و مرج، ظلم و ستم، نابسامانى و ناهنجارى، خود را از مسير رودخانۀ عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه و نظم پيش مى روند كنار بكشد!

آيا مشاهدۀ وضع عمومى جهان ما را به اين فكر نمى اندازد كه بشريّت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستى سر فرود آرد، و قوانين منظّم و عادلانه اى را بپذيرد، و به مسير اصلى بازگردد ؛ و همرنگ اين نظام شود!

نظرى به ساختمان دستگاههاى گوناگون و پيچيدۀ بدن هر انسانى مى افكنيم مى بينيم همۀ آنها تابع قوانين و نظم و حسابى هستند؛ با اين حال، چگونه جامعۀ بشريّت بدون پيروى از ضوابط و مقرّرات و نظام صحيح و عادلانه مى تواند بر قرار بماند!

ما خواهان بقا هستيم و براى آن تلاش مى كنيم، منتها هنوز سطح آگاهى اجتماع ما به آن حد نرسيده كه بدانيم ادامۀ راه كنونى منتهى به فنا و نابودى ما مى شود؛ ولى كم كم به عقل مى آئيم، و اين درك و رشد فكرى براى ما حاصل مى گردد.

ما خواهان منافع خويشتن هستيم، ولى هنوز نمى دانيم كه ادامۀ وضع فعلى منافع ما را بر باد مى دهد، امّا تدريجاً ارقام و آمار زنده و گويا

ص: 23

را مثلاً در - مورد مسابقۀ تسليحاتى - در برابر چشممان مى گذاريم و مى بينيم چگونه نيمى از فعّالترين نيروهاى فكرى و جسمانى جوامع جهان، و نيمى از ثروتها و سرمايه هاى بزرگ، در اين راه، به هدر مى رود؛ نه تنها به هدر مى رود بلكه در مسير نابود كردن نيم دوم به كار مى افتد!

همزمان با افزايش سطح آگاهى ما، به روشنى مى يابيم كه بايد به نظام عمومى عالم هستى بپيونديم، و همانطور كه واقعاً جزئى از اين كل هستيم، عملاً هم چنين باشيم؛ تا بتوانيم به اهداف خود در تمام زمينه هاى سازنده برسيم.

* * *

نتيجه اينكه: نظام آفرينش دليل ديگرى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده، در جهان انسانيّت خواهد بود.

ص: 24

واكنشهاى اجتماعى

تنها در مباحث فيزيكى نيست كه ما به قانونى با نام «قانون عكس العمل» روبه رو مى شويم كه اگر فى المثل جسمى با فشار معيّنى به ديوار برخورد كند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مى شود، بلكه در مسائل اجتماعى اين قانون را محسوستر مى يابيم.

آزمونهاى تاريخى به ما نشان مى دهد كه همواره تحوّلها، و انقلابهاى وسيع، عكس العمل مستقيم فشارهاى قبلى بوده است؛ و شايد هيچ انقلاب گسترده اى در جهان رخ نداده مگر اين كه پيش از آن فشار شديدى در جهت مخالف وجود داشته است.

به تعبير ديگر، هميشه تندرويها سرچشمۀ دگرگونيها شده است؛ مثلاً:

1- انقلاب علمى اروپا (رنسانس) - واكنشى در برابر يك هزار سال جهل و عقب ماندگى قرون وسطا، و فشارهائى كه از طرف متولّيان خرافى كليسا در جهت عقب نگاهداشتن مردم اعمال مى شد - بود، كه

ص: 25

يكباره عوامل جهل را كنار زدند؛ و مشعل علم را برافروختند و پرچم دانش را در همه جا به اهتزاز در آوردند.

2- انقلاب كبير فرانسه به سال 1789 - كه جهشى فوق العاده در جهت سياسى و اجتماعى بود در برابر استبداد و استعمار طبقاتى و زور گويى و خودكامگى رژيمهاى حاكم ظاهر گشت كه جامعۀ فرانسه و سپس جوامع ديگر اروپايى را وارد مرحلۀ نوينى از تاريخ خود ساخت و حكومت قانون را - البتّه تا حدودى - جانشين زور و استبداد نمود.

3- انقلاب بر ضدّ بردگى - در سال 1848 كه نخست از انگلستان آغاز شد - نتيجۀ طرز رفتار فوق العاده خشن و ضدّ انسانى برده داران با بردگان بود كه از يك سو آتش انقلاب را در خود بردگان، و از سوى ديگر در عواطف برانگيخته شده جامعه ها به سود بردگان، شعله ور ساخت؛ و نظام بردگى را در هم پيچيد، هر چند شكل ديگرى از بردگى كه مرموزتر و وسيع تر از آن بود جاى آن را گرفت و تحت عنوان «كمك به آبادى كشورهاى عقب مانده» آيين «استعمار به» وجود آمد!

نظام بردگى در هر حال مى بايست برچيده شود، ولى طرز رفتار با بردگان آن را تسريع كرد.

4- انقلاب بر ضدّ استعمار، در عصر ما، واكنش مستقيم رفتارهاى ضدّ انسانى استعمارگران در مستعمرات بوده و هست؛ كه باعث شكفتن شعور اجتماعى مردم استعمار زده گرديد و پرچم مخالفت را با

ص: 26

قدرتهاى استعمارى بر افراشتند، هر چند غالباً به استقلال كامل اقتصادى و اجتماعى و سياسى و فكرى نينجاميد؛ ولى وضع با سابق بسيار تفاوت پيدا كرده است.

5- انقلاب كمونيستى - در سال 1917 عكس العمل مظالم سرمايه داران و تجاوز بى حساب آنها به حقوق اكثريّت توده هاى زحمتكش و خلقهاى به زنجير كشيده شده بود؛ هر چند - چنانكه در جاى خود گفته ايم - اين انقلاب نيز به آزادى طبقات رنجديده منتهى نگرديد، و نظام استبدادى ديگرى تحت عنوان «ديكتاتورى پرولتاريا» كه در حقيقت ديكتاتورى تعداد انگشت شمارى سران حزب بود جاى آن را گرفت.

6- انقلاب بر ضدّ تبعيضات نژادى - كه هم اكنون در دنيا جريان دارد، واكنش فشارهاى شديد نژاد سفيد بر سياه پوستان، و محروميّت فوق العادۀ آنان از حقوق اجتماعى است.

* * *

اگر تاريخ را ورق بزنيم و به عقب بازگرديم ، در همه جا با مظاهر قانون عكس العمل رو به رو مى شويم.

تاريخ پيامبران پر است از يك سلسله تحوّلها كه زمينۀ آنها در اثر فشارهاى شديد اجتماعى از پيش فراهم شده بود، و پيامبران با تعليمات آسمانى خود اين انقلابها را رهبرى و بارور ساختند، و در مسير صحيح پيش بردند.

ص: 27

نه تنها در ميان سرگذشتهاى واقعى ملّتهاى جهان، نمونه هاى فراوانى براى اين قانون در تاريخ معاصر و قديم مى يابيم؛ بلكه در اسطوره ها و افسانه هاى اقوام نيز بازتاب اين قانون بخوبى ديده مى شود.

در افسانۀ «ضحّاك مار دوش» و «كاوۀ آهنگر» آمده است كه خوراك مارهايى كه بر دوش او سبز شده بود مغز انسان بود و همه روز بايد مغز يا مغزهايى را از جمجمه ها بيرون كشند، و به مارها بدهند تا آرام بگيرند!

حقيقت همين است كه مار زهرآگين و خوش خطّ و خال «استعمار» خوراكش مغزهاست؛ و استعمار فكرى ريشه و اساس همۀ استعمارها محسوب مى شود!

سپس مى بينيم از ميان همين جامعۀ محرومى كه زير ضربات ضحّاك قرار داشت، آهنگرى كه فشار آتش را ديده و بازوى توانايش قادر به كوبيدن پتك انقلاب بود برخاست و از همان پيش بند آهنگرى كه مدّتها در برابر جرقّه هاى آتش مقاومت كرده، و فشارها را به خود پذيرفته بود، پرچم انقلاب ساخت، و دستگاه ضحّاك بيدادگر را در هم پيچيد و واكنش نهايى انجام پذيرفت!

* * *

در «روانكاوى» و «روانشناسى» امروز نيز بحثى وجود دارد كه بازتاب ديگرى از اين قانون است.

اين بحث به ما مى گويد: اگر اميال انسان به صورت مناسبى ارضا

ص: 28

نشود، اين اميال سركوفته و واپس زده، از مرحلۀ «شعور ظاهر» به مرحلۀ «باطن» و ناشناختۀ روح، عقب نشينى مى كند، و در وجدان، ناآگاه (ضمير باطن) تشكيل عقده يا «كمپلكس» مى دهد؛ بلكه به عقيدۀ بعضى ضمير باطن چيزى جز همين اميال واپس زده نيست!

آنها در نهانگاه ضمير آدمى آرام نمى نشينند، و دائماً سعى دارند خود را به نحوى نشان دهند؛ عكس العمل اين عقده ها در افراد بسيار متفاوت است، ولى مى توان گفت غالباً خود را در يكى از اشكال زير نشان مى دهند:

1- از طريق ايجاد اختلال روانى و به هم زدن دستگاه خود آگاه فكر.

2- از طريق فرار و گريز از اجتماع و انزوا و بدبينى.

3- از طريق انتقامجويى ناآگاهانه از جامعه اى كه او را چنين ساخته!

4- از طريق ارضا در صورتهاى بدلى و خيالى.

5- از طريق «تصعيد» و پرواز به مراحل عاليتر!

* * *

مثلاً، فرض كنيد پسرى تمايل شديدى به دخترى پيدا كرده است و باز فرض كنيد بر اثر مخالفت شديد پدر و مادر او با ازدواج آنان نتوانسته است به وصال همسر مورد علاقه اش برسد، اين عشق سوزان از مرحلۀ خود آگاه روح او، به شعور باطن، رانده مى شود و نه تنها نابود نمى گردد، بلكه بزودى واكنش هاى شديد از خود نشان مى دهد.

ممكن است او را ديوانه كند؛ يا براى هميشه به انزوا بكشاند؛ يا از او يك انسان انتقامجو و جنايتكار خطرناك بسازد؛ يا او را به شعر و ادب

ص: 29

متوجّه كند؛ و در جهان رؤياهاى شاعرانه به وصال محبوب برساند.

امّا گاهى همين عشق مادّى ممكن است تبديل به يك عشق عميق آسمانى و الهى گردد؛ و از غير خدا دل بر كند و به صورت عارفى وارسته، با افكارى بلند و دور پرواز تجلى كند؛ و البتّه اين تفاوتها به خاطر تفاوتهاى ديگر روانى و آمادگيها و زمينه هاى مختلف روحى افراد است.

بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه فشارهاى روانى نيز همواره با انقلاب و واكنشى شديد روبه رو مى شود كه چهرۀ ديگرى از قانون عكس العمل است.

* * *

نتيجه :

اين قانون به ما مى گويد وضع كنونى جهان، آبستن انقلابى است.

فشار جنگها، فشار مظالم و بيدادگريها، فشار تبعيضها و بى عدالتيها، توأم با ناكامى و سرخوردگى انسانها از قوانين فعلى براى از بين بردن يا كاستن اين فشارها، سرانجام واكنش شديد خود را آشكار خواهد ساخت.

سرانجام اين خواستهاى واپس زدۀ انسانى، در پرتو آگاهى روزافزون ملّتها، چنان عقدۀ اجتماعى تشكيل مى دهد كه از نهانگاه ضمير باطن جامعه، با يك جهش برق آسا، خود را ظاهر خواهند ساخت و سازمان نظام كنونى جوامع انسانى را به هم مى ريزند؛ و طرح نوينى ايجاد مى كنند.

ص: 30

طرحى كه در آن نه از مسابقۀ كمرشكن تسليحاتى خبرى باشد؛ و نه از اينهمه كشمكشهاى خسته كننده و پيكارهاى خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان.

و اين بارقۀ ديگرى است از آيندۀ روشنى كه جامعۀ جهانى در پيش دارد.

ص: 31

ص: 32

الزامها و ضرورتهاى اجتماعى

اشاره

منظور از «الزام اجتماعى» اين است كه وضع زندگى اجتماعى انسانها به چنان مرحله اى برسد كه احساس نياز به مطلبى كند و آن را به عنوان يك «ضرورت» بپذيرد.

اين را هم مى دانيم كه هر انسانى در آغاز چنان است كه مى خواهد از هر نظر آزاد باشد و هيچ گونه محدوديّتى در زندگى او وجود نداشته باشد، ولى كم كم مى فهمد كه اين گونه آزادى او را از بسيارى از امتيازات زندگى جمعى محروم مى سازد، و به خواستهاى اصيل او زيان مى رساند؛ و اگر قيد و بندهايى به نام «قانون» را نپذيرد، اجتماعى كه در آن زندگى مى كند گرفتار هرج و مرج مى شود و از هم متلاشى مى گردد.

اينجاست كه تن به مقررات و اصول و قوانينى مى دهد.

همينطور با پيشرفت جوامع؛ روز به روز بر ميزان اين قيد و بندها افزوده مى شود، و باز همۀ آنها را به عنوان «ضرورت» مى پذيرد.

يك مثال ساده براى اين موضوع مى زنيم:

ص: 33

در مورد مقرّرات رانندگى و ترافيك، هنگامى كه وسيلۀ نقليۀ سريع السّيرى در اختيار انسان قرار مى گيرد، دلش مى خواهد آزادانه به هر جا مى خواهد برود؛ در هر جا مايل باشد توقّف يا پارك كند؛ با هر سرعتى براند؛ بر سر چهار راهها بدون معطّلى به راه خود ادامه دهد؛ ولى بزودى مى فهمد اگر اين كار را او بكند، دليلى ندارد كه ديگران نكنند، و نتيجۀ آن هرج و مرج و انواع خطرهاست.

لذا امروز هر كودكى مى داند اين موضوع درست نيست؛ بايد مقرّراتى در كار باشد، هر چند ساعتها او را از رسيدن به مقصدش عقب بيندازد؛ بايد جريمه و انضباط شديد (امّا عادلانه و عاقلانه!) در كار باشد وگرنه هر روز صدها نفر، جان خود، يا وسيلۀ نقليۀ خويش را در اين راه از دست مى دهند.

اين را مى گوييم «ضرورت» يا «الزام» اجتماعى.

ولى مهم اين است كه يك «نياز واقعى» جامعه آن قدر آشكار گردد كه ضرورت بودنش را، همه يا حدّ اقل متفكّران و رهبران جامعه بپذيرند؛ و اين در درجۀ اوّل بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد، و سپس ارتباط با آشكار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امكان ادامه راه.

به همين دليل، (مثلاً) مى بينيم داد و فريادها در زمينۀ آلودگى محيط زيست به جايى نمى رسد، و كسى گوشش بدهكار اين نيست كه مقرّرات مربوط به پاكسازى محيط را بپذيرد؛ امّا هنگامى كه مردم ببينند فى المثل، شهرى همانند تهران آنچنان گرفتار آلودگى هوا شده كه

ص: 34

بيماريهاى پى درپى مردمش را تهديد مى كند؛ تنفّس كردن مشكل شده؛ چشمها مى سوزد؛ و به گفتۀ آمارگران روزى ده نفر نابينا مى شوند؛ آب دهان - با چند ساعت رفت و آمد در شهر - سياه شده، آثار بيماريهاى پوستى و كم كم بيمارى دستگاه تنفس و ناراحتى قلب و كبد و مسموميّت آشكار گشته، اينجاست كه به عنوان يك ضرورت تن به مقرّرات شاق و كمرشكنى مى دهد، و از امورى مانند از كار انداختن كارخانه هايى كه با قيمت گزاف ساخته شده، كنار گذاشتن هزاران وسيلۀ نقليۀ دودزا، و خوددارى كردن از بسيارى از فعّاليّتهاى پرسود اقتصادى كه موجب آلودگى هوا مى گردد، استقبال مى كند.

* * *

با توجّه به اين مثال به اصل سخن بازمى گرديم ؛

شايد بسيارى از مردم در قرن 17 و 18، با مشاهدۀ پيشرفتهاى چشمگير صنعتى، ترسيمى كه از قرن بيستم داشتند، ترسيم يك بهشت برين بود؛ فكر مى كردند با آهنگ سريعى كه رشد صنايع به خود گرفته روزى فرا خواهد رسيد كه:

منابع زيرزمينى پشت سر هم كشف مى شود؛

نيروى «اتم» كه مهمترين و عظيمترين منبع انرژى است بالاخره با سرپنجۀ علم مهار مى گردد؛

انسان به رؤياى پرواز به آسمانها تحقق مى بخشد؛

با يك فشار آوردن روى يك دكمه خانه اش جاروب، غذا پخته، لباسها و ظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم و در تابستان سرد مى شود؛ با زدن يك دكمه زمين شكافته، بذر افشانده و سرانجام

ص: 35

محصول آن با ماشينهاى مجهّز جمع آورى و پاك و بسته بندى و آمادۀ مصرف مى گردد...؛

آنگاه انسان مى نشيند و از اينهمه آسايش و آرامش و راحتى لذّت مى برد!

ولى باور نمى كردند كه انسان صنعتى و ماشينى زندگى مرفّه ترى نخواهد داشت، بلكه پا به پاى پيشرفت تكنولوژى، سروكلّۀ نابسامانيهاى تازه و غول مشكلات جديد پيدا مى شود؛ عفريت «جنگهاى جهانى» سايۀ وحشتناك خود را بر كانونهاى ماشين و صنعت، خواهد افكند؛ و در مدّت كوتاهى آن را چنان در هم مى كوبد كه هرگز در خواب هم نمى ديد!

تازه مى فهمد زندگى او چقدر خطرناك شده است!

اگر در گذشته سخن از جنگهايى در ميان بود كه در آن چند هزار نفر جان خود را از دست مى دادند، فعلاً سخن از جنگى در ميان است كه بهاى آن نابودى تمدّن در كرۀ زمين و بازگشت به عصر حجر است!

كم كم مى فهمد براى حفظ وضع موجود، و پيروزيهاى بزرگ صنعتى و تمدّن؛ مقرّرات گذشته، هرگز كافى نيستند، و بايد تن به مقرّرات تازه اى بدهد.

كم كم زمانى فرا مى رسد كه «وجود حكومت واحد جهانى» براى پايان دادن به مسابقۀ كمرشكن تسليحاتى؛ براى پايان دادن به كشمكشهاى روزافزون قدرتهاى بزرگ؛ براى كنار زدن دنيا از لب پرتگاه جنگ؛ به

ص: 36

عنوان يك «ضرورت» و «يك واقعيّت اجتناب ناپذير» احساس مى گردد كه بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى و دردسرساز بر چيده شود و همۀ مردم جهان زير يك پرچم و با يك قانون زندگى كنند!

زمانى فرا مى رسد كه سطح شعور اجتماعى در جهان به مرحله اى مى رسد كه به روشنى مى بينند توزيع ظالمانۀ ثروت به شكل كنونى كه در يك سوى دنيا و حتّى گاهى در يك طرف شهر، مردمى چنان مرفّه زندگى مى كنند كه سگ و گربه هاى آنها نيز بيمارستان و پزشك و دندانساز و اطاق مجلّل خواب دارند؛ ولى در طرف ديگر، مردمى از گرسنگى، همچون برگهاى زرد پائيزى روى زمين مى ريزند؛ عاقبت وحشتناكى در پيش دارد؛ و بدون يك سيستم توزيع عادلانۀ ثروت، جهان روى آرامش نخواهد ديد؛ بلكه غنى و فقير، كشورهاى پيشرفته و عقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود.

هنگامى كه اين مسائل بر اثر آشكار شدن عكس العملهاى نامطلوب وضع موجود، و بالا رفتن سطح شعور عمومى، به مرحلۀ يك «ضرورت» رسيد انقلاب و دگرگونى حتمى خواهد بود، همانطور كه در گذشته نيز چنين بوده است.

بنابراين، «الزام اجتماعى» عامل مؤثّر ديگرى است كه با كاربرد نيرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوى يك زندگى آميخته با صلح و عدالت؛ پيش مى برد، و پايه هاى يك حكومت جهانى را بر اساس طرح تازه اى مى چيند.

ص: 37

نشانه هايى از خود آگاهى مردم جهان

اشاره

سخن در اين بود كه آيا قرائن موجود نشان مى دهد كه سرانجام جهان، صلح است و عدالت، يا تباهى و نابودى نسل بشر؟

تا كنون از چهار طريق مدارك روشنى براى احتمال اوّل يافته ايم، ولى ممكن است در برابر اين سخن گفته شود كه اگر چنين است چرا هيچ نشانه اى در وضع كنونى دنيا، طرز زندگى انسان امروز، براى گام برداشتن به سوى چنان مقصدى مشاهده نمى كنيم، بلكه بعكس وضع موجود، بيشتر يأس آور است تا اميدبخش!

* * *

ما هم قبول داريم كه نظر ابتدايى همين موضوع را تأييد مى كند؛ ولى دقّت بيشتر، نشان مى دهد كه انسان كنونى، نيز با تمام تجاوزها و ستمگريها و ويرانگريها، گامهايى به سوى آن هدف بزرگ برداشته و بر مى دارد، و نشانه هايى از خود آگاهى در فكر و زندگى او به چشم مى خورد.

هرچند اين گام ها، چندان بزرگ نيست، و حتّى بعضى از آنها زياد جدّى به نظر نمى رسد، ولى هر چه هست قدمى است قابل ملاحظه براى آمادگى فكرى محيط.

نمونه اى از اين قرائن ذيلاً از نظر شما مى گذرد:

1 تشكيل مجامع جهانى و تنظيم اعلاميّۀ حقوق بشر

مى دانيم جنگ جهانى اوّل و دوم كه بى شباهت به حالت جنون

ص: 38

ادوارى در عالم بشريّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بيدار كننده اى از خود به يادگار گذاشت.

به دنبال جنگ جهانى اوّل، «جامعۀ ملل» تشكيل شد؛ اما چيزى نگذشت كه با غرّش توپهاى جنگ جهانى دوم، بقاياى آن در هم فرو ريخت.

ولى همان تجربۀ كوتاه مدّت سبب شد كه پس از پايان جنگ جهانى دوم، اساس نسبتاً محكمتر براى يك مركز و مرجع جهانى، به نام «سازمان ملل متّحد» چيده شود، و منشور جالبى به عنوان «اعلاميّۀ حقوق بشر» تنظيم گردد.

انكار نمى كنيم كه بسيارى از موادّ آن شبيه همان ضرب المثل معروف خودمان دربارۀ «زنگ» و «گربه» است و كسى را نمى توان پيدا كرد كه در شرايط كنونى اين زنگ به گردن آن گربه بياويزد؛ ولى اين را نيز نمى توان انكار كرد كه اين گام با تمام نقايصش گام مهمّى است كه برداشته شده، و حدّ اقل همۀ مردم جهان به درستى اين طرز فكر ايمان دارند، هرچند در عمل پايشان لنگ است!

خوب ملاحظه كنيد آيا موادّ زير را كه از «اعلاميّۀ جهانى حقوق بشر» نقل كرده ايم همانها نيست كه در بحثهاى گذشته دنبال آن مى گشتيم؟!

مادّه اول : تمام افراد بشر آزاد به دنيا مى آيند، و از لحاظ حيثيّت و حقوق با هم برادرند - همه داراى عقل و وجدان مى باشند؛ و بايد نسبت به يكديگر با روح برادرى رفتار كنند...

ص: 39

مادّۀ سوم : هر كس حق زندگى و آزادى و امنيّت شخصى دارد...

مادّۀ پنجم : احدى را نمى توان تحت شكنجه، و يا مورد مجازات و رفتارى موهن و ظالمانه، يا بر خلاف شئون انسانيّت، قرار داد.

مادّۀ ششم : هر كس حق دارد كه در همه جا، به عنوان يك انسان، در برابر قانون شناخته شود.

مادّۀ هفتم: همه در برابر قانون مساوى هستند، و حق دارند بدون تبعيض و با رعايت تساوى حقوق، از حمايت قانون برخوردار شوند...

مادّۀ بيست و ششم: هر كس حق دارد از آموزش و پرورش بهره مند شود،... آموزش و پرورش بايد طورى هدايت شود كه شخصيّت انسانى هر كس را به حدّ اكمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزاديهاى بشر را تقويت كند...

مادّۀ بيست و نهم: هر كس در مقابل آن جامعه اى «وظيفه» دارد، كه رشد آزاد و كامل شخصيّت او را ميسّر سازد.

و بالاخره آخرين مادّۀ اين اعلاميّۀ جهانى راه را براى تمام سوء استفاده جويان مى بندد:

مادّۀ سى ام: هيچ يك از مقرّرات اعلاميّۀ حاضر نبايد طورى تفسير شود كه متضمّن حقّى براى دولتى، يا جمعيّتى، يا فردى، باشد كه به موجب آن بتواند هر يك از حقوق و آزاديهاى مندرج در اين اعلاميّه را از بين ببرند، و يا در راه آن فعّاليّتى نمايند.

مجدّداً يادآور مى شويم كه آن قدر خوش باور نيستيم كه اين شعارهاى زيبا و دل انگيز را كه در شرايط نابسامان دنياى كنونى، شبيه «رؤياى شيرين و دلپذيرى» است كه تا مرحلۀ تحقّق خارجى فاصلۀ بسيار دارد، امورى انجام يافته تصوّر كنيم، و يا ضعف و ناتوانى اين

ص: 40

مجامع بزرگ جهانى را از حلّ بسيارى از مشكلات ناديده بگيريم.

ولى نبايد همانند افراد منفى باف، وجود آن را كه دليل بر وارد شدن بشريّت در يك مرحلۀ جديد تاريخى است ناديده بنگاريم.

مى دانيم «سازمان ملل متّحد» در واقع حكم يك «سازمان مادر» را دارد، و از آن شعبى منشعب مى گردد كه يكى از آنها «شوراى امنيّت» است.

تفاوت اين «فرزند» با آن «مادر» در آن است كه «آن» قدرت اجرايى ندارد و مصوّباتش يك سلسله توصيه هاى رسمى، به كشورهاى جهان است.

به همين دليل، گاهى افراد بدبين، از اين مجمع جهانى، به عنوان «ميز خطابه» يا «تالار سخنرانى جهانى» يا «پارلمان بى دولت » و مانند آن تعبير مى كنند؛ ولى هر چه هست اين فايده را دارد كه همۀ كشورهاى جهان در رأى گيرى بر اساس «مساوات و برابرى» در آن شركت دارند، و مصوّباتش تأثير روانى و معنوى قابل ملاحظه اى در افكار عمومى مردم جهان دارد.

امّا فرزندش «شوراى امنيت» توانايى كافى و قدرت اجرايى دارد! و اگر بخواهد مى تواند مصوّبات خود را پياده كند، ولى متأسّفانه قدرت كافى براى رأى گيرى ندارد؛ زيرا قدرتهاى پنج گانه (آمريكا و شوروى و چين و فرانسه و انگليس) كه عضو دائمى و ابدى! شورا هستند؛ هر يك به تنهايى مى تواند با رأى منفى خود همۀ تصميمها را خنثى كند؛ و اين حقّ «وتو» كه علامت يادگارى از عهد استعمار بر پيشانى اين مركز

ص: 41

مهمّ جهانى است، آن را غالباً در تصميمهاى مهم فلج مى سازد!

بنابراين، يكى قدرت اجرا دارد و تصويب نمى كند، و ديگرى تصويب مى كند و توانايى بر اجرا ندارد!

امّا با تمام اين اشكالات همين «مركز نيم بند » سازمان ملل و دستاوردهايش، همين كانون پرسروصداى كم اثر، اگر از انصاف نگذريم تا كنون توانسته است كارهايى - هر چند كوچك - انجام دهد؛ و قطع نظر از كارش، همين صورت ظاهرش، دليل بر اين است كه طرز فكر جديدى در دنيا در حال تكوين است كه از مراحل «نيمه جدّى» و يا حتّى شبيه به شوخى آغاز شده، و به سوى مراحل جدّى تر در حال حركت است؛ به دليل اينكه تمام كشورهاى جهان با تمام اختلافهايى كه در مكتب و روش دارند احساس نياز به وجودش مى كنند؛ و كنار رفتن از آن را بسيار بد مى دانند.

2 گفتگو از خلع سلاح عمومى

گرچه اين موضوع هنوز به طور اساسى از دايرۀ حرف و سخن و كميسيون و كاغذ بازى فراتر نرفته است؛ و هنوز آنچه بيرون كميسيونهاى خلع سلاح جهانى مى گذرد گواه بر «گسترش مسابقۀ تسليحاتى» است، ولى استقبال عموم مردم جهان، از اين پيشنهاد نشان مى دهد كه يك نوع خود آگاهى در وجدان جهانى پيدا شده است؛ و حدّ اقل همۀ دولتهاى بزرگ و كوچك از اين كه قسمت بسيار عظيمى از ثروتهاى خود را صرف آهن پاره هاى ويرانگرى مى كنند كه

ص: 42

نيرومندترين مغزهاى دانشمندان را براى توسعه و تكميل به خود مشغول ساخته در حالى كه در «مسائل عمرانى» به اين «سرمايه ها» و «مغزها» فوق العاده نيازمندند؛ و همه دست و پا مى كنند به نحوى خود را از اين دام بزرگ و خطرناك رهايى بخشند، و روزى فرا رسد كه آن سرمايه هاى عظيم انسانى و اقتصادى به مسائل زير بنايى، و به مراكز نيازها و دردها كشيده شوند.

يكى از مراكز جهانى آمارى در زمينۀ هزينه اى كه هر يك از دولتهاى بزرگ جهان صرف نگهدارى سربازان خود مى كنند اعلام كرده بود - سربازانى كه جوانترين و زنده ترين اعضاى پيكر اجتماعند - و به تعبير ديگر، هزينۀ سنگينى كه صرف از كار انداختن اين نيروى عظيم در هر سال مى كنند.

و ارقام سرسام آورى شبيه ارقام نجومى ارائه داده بود كه نشان مى داد به هر حال در كنار اين برنامه هاى غلط، طرز فكرهاى نوينى در حال تكوين مى باشد؛ طرز فكرى كه مى گويد اين برنامه قابل ادامه نيست و بايد در آن تجديد نظر كرد.

و اين خود گام ديگرى به سوى آن هدف بزرگ محسوب مى شود.

3 حملۀ صلح!

در دنياى امروز همه سخن از صلح مى گويند؛ حتى جنگ طلبان مسلّم! چرا كه تنفّر از جنگ، همگانى گشته؛ و ويرانيهاى وحشت آور جنگهاى جهانى هنوز فراموش نشده، و هرگز فراموش نخواهد شد!

ص: 43

گرچه طرفدارى از صلح - هنوز مانند بسيارى از خواست هاى ديگر بشر - از حدود آرزو، فراتر نرفته؛ و همه جا به عنوان يك شعار مورد استفاده قرار مى گيرد، و حتّى آتش افروزان جنگ آن را يدك مى كشند؛ ولى به هر حال، اين وضع نشان مى دهد يك «تشنگى عمومى» نسبت به «آب حيات صلح» همگان را فرا گرفته، و به راستى توده هاى مردم جهان آن را به عنوان پايۀ اصلى براى پيشبرد همۀ برنامه ها مى طلبند.

مخصوصاً با توجّه به اين كه جنگهاى امروز آن قدر پرخرج و ويرانگر است كه ممكن است كشورى تنها با چند روز جنگ علاوه بر تحمّل ميلياردها خسارت مالى و هزاران كشته و مجروح، دهها سال از نظر اقتصادى و عمرانى عقب بيفتد.

هرگز نبايد اين خواست عمومى را دست كم بگيريم؛ زيرا كه هر تحوّل و انقلابى نخست به صورت يك «آرزو» يك «خواست بدون پشتوانه» يا يك «شعار دلپذير» در اعماق فكرها جوانه مى زند؛ سپس به صورت يك «ضرورت» و يك «واقعيّت اجتناب ناپذير» در مى آيد و تدريجاً اركان جامعه را دگرگون مى سازد.

آتش بس جنگهاى سابق ويتنام و آمريكا، گويا طبق گفتۀ خبرگزاريها - پانصد هزار بار! نقض شد، ولى سرانجام ديديم كه به مرحلۀ جدّى و قطعى رسيد و ضرورتى كه مى بايست تحقّق يابد با پيروزى ويتنام تحقّق يافت.

ص: 44

4 طرح حكومت اسلامى

4 طرح حكومت اسلامى (1)

اين طرح كه اخيراً طرفداران فراوانى پيدا كرده، و در محافل مختلف سخن از آن مى رود، و حتّى بعضى طرح زبان بين المللى «اسپرانتو» را كه اخيراً به طرز مؤثّرى در حال گسترش است به عنوان مقدّمه اى از آن طرح بزرگ مى دانند، گام مؤثّر ديگرى در راه وصول به آن هدف نهايى است.

البتّه بى شك مزاج دنياى كنونى در حال حاضر آمادۀ پذيرش چنين حكومتى نيست؛ زيرا هنوز در جامعۀ به اصطلاح پيشرفته اى همچون آمريكا، مسألۀ نژاد سفيد و سياه، حل نشده، و سياهان از تبعيضات دردناكى در بطن اين جامعه رنج مى برند.

هنوز حكومت نژادپرست آفريقاى جنوبى مورد تأييد قدرتهاى بزرگ است؛ و هنوز فاصلۀ سه گروه «عقب افتاده» و «در حال توسعه» و «توسعه يافته » به قوّت خود باقى است بلكه شكافها بيشتر مى شود.

امّا با همۀ اينها - همانطور كه گفتيم - گسترش اين افكار و مقبوليّت آن از سوى بسيارى از گروههاى جهان، هر چند در افق دور دستى قرار داشته باشد، خود دليل زنده اى بر نضج گرفتن آمادگيهاى روحى فرهنگى و اجتماعى براى تحقّق يافتن «صلح و عدالت جهانى» محسوب مى شود.

* * *

ص: 45


1- - بايد توجّه داشت كه نگارش اين كتاب قبل از انقلاب اسلامى ايران بوده است.

غير از آنچه در بالا گفتم نشانه هاى ديگرى نيز در گوشه و كنار مجتمعات جهانى، از قبيل «بازارهاى مشترك» و «اتّحاديه هاى بزرگ جهانى» و هرگونه تمايل به زندگى گروهى و گرايش به وحدت، به چشم مى خورد كه مجموعاً نشان مى دهد جهان در راهى طولانى به سوى مقصدى كه گفتيم پيش مى رود؛ و وصول به چنان هدفى را به ما نويد مى دهد.

ص: 46

فطرت و «صلح و عدالت جهانى»

اشاره

هر مسأله اى از دو راه قابل بحث و بررسى است از طريق «عقل و خِرد» و از طريق «عاطفه و فطرت»

فطرت، همان الهام و درك درونى است كه نياز به دليل ندارد، يعنى بدون استدلال و برهان، انسان آن را پذيرا مى شود و به آن ايمان دارد.

اين گونه الهامات باطنى گاهى امواجش از داوريهاى خرد نيرومندتر، و اصالتش بيشتر است، كه اينها ادراكات ذاتى است و آنها معلومات اكتسابى.

اينگونه الهامات درونى در حيوانات غالباً «غريزه» ناميده مى شود؛ و غرائز هم دامنۀ وسيعى در حيوانات دارند و هم نقش مهمّى؛ بلكه مى توان گفت نقش اصلى در زندگى آنها بر دوش همين غرائز گذارده شده است.

بازتاب غرائز گاهى چنان شگفت انگيز است كه انسان را با تمام وسائل صنعتى پيشرفته و ابزارهاى دقيق الكترونيكى اش، در برابر آن

ص: 47

وادار به اظهار عجز مى كند.

مثلاً، فراوانند حيوانات و حشراتى كه وضع هوا را پيش بينى مى كنند، گاهى شايد براى يك روز و گاهى براى شش ماه و حتّى در نشريه اى ديدم نوعى از ملخ ها وضع هوا را از يك سال قبل پيش بينى مى كنند، و اين راستى حيرت آور است كه انسان عصر فضا، با تمام ابزارهاى دقيقى كه براى پيش بينى وضع هوا اختراع كرده، و با تهيّۀ پستهاى هواشناسى در تمام نقاط حسّاس و گردآورى مجموعۀ اوضاع جوّى محسوس اين نقاط از طريق مخابره، و تشكيل دادن «نقشه هاى هوايى» با تمام اين تلاش ها و كوششهاى پرخرج، باز وضع هوا را براى مدّت 6 ساعت پيش بينى مى كند تازه آن هم با عباراتى چند پهلو!:

كمى تا قسمتى ابرى

گاهى تمام ابرى

احتمالا توأم با رگبارهاى پراكنده

و شايد بارندگى شديد

و احتمالاً صاف و آفتابى! ...

ولى آن حشرۀ هواشناس بدون تماس با حشرات ديگر، براى مدّت 6 ماه، يعنى از وسط تابستان چگونگى زمستان را پيش بينى مى كند و خود را براى آن آماده مى سازد.

شايد اين كه انسان معلومات فطرى اش محدودتر از بسيارى از جانداران ديگر است به اين خاطر است كه سهم عظيم او از نيروى عقل، كمبودهاى او را در همۀ زمينه ها جبران مى كند؛ ولى به هر حال، انسان

ص: 48

نيز در نيازهاى ضرورى و مسائل اصولى زندگى، از الهام فطرى بهره مند است و اين چراغ مى تواند ما را در مسيرى كه در پيش داريم رهنمون گردد.

* * *

آيا در مسألۀ مورد بحث يعنى پايان گرفتن جهان با جنگ و خونريزى و ظلم و بيدادگرى، يا حكومت صلح و عدالت و امنيت، الهامهاى فطرى مى تواند به ما كمكى كند يا نه؟

* * *

پاسخ اين سؤال مثبت است؛ زيرا دو نشانۀ قابل ملاحظه وجود دارد كه مى تواند ما را به حقيقت رهنمون گردد:

1 عشق به صلح و عدالت

عشق به صلح و عدالت در درون جان هر كسى هست؛ همه از صلح و عدل لذّت مى برند؛ و با تمام وجود خود خواهان جهانى مملو از اين دو هستند.

با تمام اختلافهايى كه در ميان ملّتها و امّتها در طرز تفكّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقه ها، خواستها و مكتبها، وجود دارد؛ همه بدون استثنا سخت به اين دو علاقه مندند، و گمان مى كنم دليلى بيش از اين براى فطرى بودن آنها لزوم ندارد؛ چه اينكه همه جا عموميّت خواسته ها دليل بر فطرى بودن آنهاست.

آيا اين يك عطش كاذب است؟

ص: 49

يا نياز واقعى كه در زمينۀ آن، الهام درونى به كمك خرد شتافته؛ تا تأكيد بيشترى روى ضرورت آن كند؟ (دقّت كنيد)

آيا هميشه تشنگى ما دليل بر اين نيست كه آبى در طبيعت وجود دارد و اگر آب وجود خارجى نداشته باشد آيا ممكن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟

ما مى خروشيم، فرياد مى زنيم، فغان مى كنيم و عدالت و صلح مى طلبيم؛ و اين نشانۀ آن است كه سرانجام اين خواسته، تحقّق مى پذيرد و در جهان پياده مى شود.

اصولاً فطرت كاذب مفهومى ندارد؛ زيرا مى دانيم آفرينش و جهان طبيعت يك واحد به هم پيوسته است، و هرگز مركّب از يك سلسله موجودات از هم گسسته، و از هم جدا نيست.

همه در حكم يك درخت تناور عظيم است كه شاخه هاى گسترده اش پهنۀ هستى را فرا گرفته، ممكن است ميان دو شاخه اش و حتّى ميان دانه هاى يك خوشه اش ميليونها سال نورى فاصله باشد امّا اين فاصله عظيم دليل بر از هم گسستگى آنها نيست، بلكه از ويژگيهاى عظمت و وسعت آن مى باشد.

در اين واحد عظيم، هر جزء نشانۀ كل است، و هر قسمت با قسمتهاى ديگر مربوط؛ و عكس العملهاى آنها به يكديگر پيوسته است؛ هر يك قرينۀ وجود ديگرى، و همه از يك ريشه آب مى خورد.

روى اين جهت «هر عشق اصيل و فطرى حاكى از وجود معشوقى در خارج و جذبه و كشش آن است.»

ص: 50

«عشقى» كه معشوقش تنها در عالم رؤياها وجود دارد يك «عشق قلاّبى» است؛ و در جهان طبيعت هيچ چيز قلابى وجود ندارد؛ تنها انحراف از مسير آفرينش است كه يك موجود قلاّبى را جانشين يك واقعيت اصيل مى كند. (دقّت كنيد)

به هر حال، فطرت و نهاد آدمى بوضوح صدا مى زند كه سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت؛ و بساط ستم برچيده مى شود؛ چرا كه اين خواست عمومى انسانها است.

2 انتظار عمومى براى يك مصلح بزرگ

تقريباً همۀ كسانى كه در اين زمينه مطالعه دارند متّفقند كه تمام اقوام جهان در انتظار يك رهبر بزرگ انقلابى به سر مى برند كه هر كدام او را به نامى مى نامند، ولى همگى در اوصاف كلّى و اصول برنامه هاى انقلابى او اتّفاق دارند.

بنابراين، بر خلاف آنچه شايد بعضى مى پندارند، مسألۀ ايمان به ظهور يك نجاتبخش بزرگ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه بشريّت، تنها در ميان مسلمانان، و حتّى منحصر به مذاهب شرقى نيست، بلكه «اسناد و مدارك» موجود نشان مى دهد كه اين يك اعتقاد عمومى و قديمى، در ميان همۀ اقوام و مذاهب شرق و غرب است، اگر چه در پاره اى از مذاهب همچون اسلام تأكيد بيشترى روى آن شده است.

و اين خود دليل و گواه ديگرى بر فطرى بودن اين موضوع است.

در اينجا به قسمتى «كاملاً فشرده» از باز تاب اين عقيده در ميان اقوام

ص: 51

و ملل مختلف، براى دو منظور اشاره مى كنيم:

نخست توجّه به عمومى بودن مسأله است؛ و ديگر توجّه به اصول مشتركى است كه دربارۀ برنامۀ آن مصلح بزرگ در ميان همۀ آنها وجود دارد.

ص: 52

مصلح بزرگ در ميان اقوام ديگر

تجلّى اين برنامه در كتب زرتشتيان

1- در كتاب معروف «زند» پس از ذكر مبارزۀ هميشگى «ايزدان» و «اهريمنان» مى خوانيم:

... آنگاه پيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود؛ و اهريمنان را منقرض مى سازند...

پس از پيروزى ايزدان، و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست!

2- «جاماسب» در كتاب « جاماسب نامه» از زردشت نقل مى كند كه مى گويد:

مردى بيرون آيد از زمين تازيان... مردى بزرگ سر، و بزرگ تن، و بزرگ ساق، و بر آئين جدّ خويش و با سپاه بسيار، و روى به ايران نهد، و آبادانى كند و زمين را پر داد كند.

ص: 53

جلوه گاه اين عقيده در كتب هنديان و برهمائيان

1- در كتاب «وشن جوك» از كتب هندوها چنين آمده است:

سرانجام دنيا به كسى بر گردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاصّ او باشد. و نام او «فرخنده و خجسته» باشد!

2- در كتاب ديگرى به نام «ديده» آمده است:

پس از خرابى دنيا پادشاهى در آخر زمان پيدا شود كه پيشواى خلائق باشد؛ و نام او «منصور» باشد، و تمام عالم را بگيرد؛ و به آئين خود آورد.

3- در كتاب «دداتك» از كتب مقدّسۀ برهمائيان آمده است:

... دست حق در آيد و جانشين آخر «ممتاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد همه جا؛ و خلايق را هدايت كند.

4- در «پاتيكل» از كتب هندوان آمده است:

چون مدّت روز تمام شد، و دنياى كهنه نو شود؛ و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود؛ از فرزندان دو پيشواى جهان يكى ناموس آخر زمان و ديگرى و حتّى بزرگ وى كه «پشن» نام دارد و نام صاحب آن ملك تازه «راهنما» باشد؛ بحق پادشاه شود، و خليفه رام باشد و حكم براند و او را معجزه بسيار باشد.

5- در كتاب «باسك» از كتب هندوها آمده است:

دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى در آخر زمان كه پيشواى فرشتگان و پريان و آدميان باشد؛ و راستى حق با او باشد، و آنچه در دريا و زمينها و كوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد، و از آسمان و زمين آنچه باشد خبر مى دهد، و از او بزرگتر كسى به دنيا نيايد!

ص: 54

پرتوى در كتب عهد قديم (تورات و ملحقّات آن)

1- در كتاب «مزامير داوود» مزمور 37 چنين مى خوانيم:

... زيرا كه شريران منقطع خواهند شد، و امّا متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد، هان، بعد از اندك مدتى شرير نخواهد بود، در مكانش تأمّل خواهى كرد و نخواهد بود؛ امّا حكيمان (صالحان) وارث زمين خواهند شد!

2- و نيز در همان مزمور 37 (از مزامير داوود) جملۀ 22 مى خوانيم:

زيرا «متبركان خداوند» وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.

3- و نيز در جملۀ 29 در همان مزمور آمده است:

صديقان وارث زمين شده ابداً در آن ساكن خواهند شد.

4- در كتاب «حبقوق» نبى، فصل 7، مى خوانيم:

... و اگر چه تأخير نمايد؛ برايش منتظر باش!

زيرا كه البتّه خواهد آمد و درنگ خواهد نمود؛

بلكه جميع امّتها را نزد خويش جمع مى كند؛

و تمامى را براى خويشتن فراهم مى كند.

5- در كتاب «اشعياى نبى»، فصل 11، در بحثى كه سراسر تشبيه است مى خوانيم:

و نهالى از تنه يسى (1) بر آمده شاخه اى از شاخه هايش قد خواهد كشيد...

ص: 55


1- «يسى» به منى «قوى» نام پدر داوود است (نقل از قاموس مقدس).

ذليلان را به عدالت حكم؛ و براى مسكينان زمين به راستى تنبيه (و مايه بيدارى) خواهد بود...

كمربند كمرش عدالت،

و وفا نطاق ميانش خواهد بود؛

و گرگ با بره سكونت داشته،...

و طفل كوچك راعى (شبان) ايشان خواهد بود...

و در تمامى كوه مقدّس من هيچ ضرر و فساد نخواهند كرد

زيرا كه زمين از دانش خداوند، مثل آبهايى كه دريا را فرو مى گيرند، پر خواهد شد.

نشانه هايى در كتب عهد جديد (اناجيل و ملحقّات آن)

1- در انجيل «متى»، فصل 24، مى خوانيم:

چون كه برق از مشرق بيرون مى آيد و تا به مغرب ظاهر مى گردد، آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود...

خواهند ديد فرزند انسان را بر ابرهاى آسمان كه مى آيد با قدرت و جلال عظيم!

و فرشته هاى خود را (ياران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز.

و آنان برگزيدگانشان را جمع خواهند نمود.

2- و در انجيل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است:

كمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته داريد، و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاى خود مى كشند، تا هر وقت بيايد و در را بكوبد بيدرنگ براى او باز كنيد!

ص: 56

اين عقيده در ميان چينيان و مصريان و مانند آنها

1- در كتاب «علائم ظهور» (گردآورى يكى از دوستان صادق هدايت) در صفحۀ 47، مى خوانيم:

قسمت اعظم ترجمۀ متن هاى پهلوى «صادق» دربارۀ ظهور و علائم ظهور است و اگر روى همرفته نيز به همۀ متون پهلوى صادق توجّه كنيم بايد بگوييم تماماً جنبۀ مذهبى دارد.

... موضوع ظهور و علائم ظهور موضوعى است كه در همۀ مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّيّت خاصّى است... به قول «صادق»: صرف نظر از عقيده و ايمان كه پايۀ اين آرزو را تشكيل مى دهد، هر فرد علاقه مند به سرنوشت بشريّت و طالب تكامل معنوى آن وقتى كه از همه نااميد مى شود و مى بيند كه با وجود اينهمه ترقّيات فكرى و علمى شگفت انگيز باز متأسّفانه بشريّت غافل و بى خبر، روز به روز، خود را به سوى فساد و تباهى مى كشاند، و بيشتر از خداوند بزرگ دورى مى جويد، و بيشتر از اوامر او سرپيچى مى كند، بنا به فطرت ذاتى خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ مى شود و از او براى رفع ظلم و فساد يارى مى جويد!

از اين رو در همۀ قرون و اعصار آرزوى يك مصلح بزرگ جهانى در دلهاى خداپرستان وجود داشته است و اين آرزو نه تنها در ميان پيروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتى و يهودى و مسيحى و مسلمان سابقه دارد؛ بلكه آثار آن را در كتابهاى قديم چينيان، و در عقايد هنديان؛ و در بين اهالى اسكانديناوى و حتّى در ميان مصريان قديم؛ و بوميان و حتّى مكزيك؛ و نظاير آنها نيز مى توان يافت.

* * *

ص: 57

لازم به يادآورى است كه كتاب «زند، و هو من يسن» و چند كتاب ديگر زردشتى و از جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پيشگويى زردشت از زبان جاماسب حكيم به «گشتاسب» پادشاه وقت كه به آئين زردشت گرويد راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدايت از متن پهلوى به فارسى برگردانده شده، و به وسيلۀ حسن قائميان دوست و هم قلم هدايت به نام «علائم ظهور» منتشر گرديده است.

شعاع اين فكر در ميان غربيها

1- عقيده به ظهور يك رهايى بخش بزرگ و برچيده شدن بساط ظلم و ستم از ميان انسانها، و حكومت حق و عدالت منحصر به شرقيها و مذاهب شرقى نيست؛ بلكه يك اعتقاد عمومى و جهانى است كه چهره هاى مختلف آن در عقايد اقوام گوناگون ديده مى شود، و همه روشنگر اين حقيقت است كه اين اعتقاد كهن ريشه اى در فطرت و نهاد انسانى؛ و در دعوت همۀ پيامبران، داشته است.

در كتاب «ديباچه اى بر رهبرى» ضمن بيان وجود انتظار ظهور يك منجى بزرگ در ميان اقوام مختلف غربى، و بهره بردارى پاره اى از افراد از يك چنين انتظار عمومى، نام پنج نفر از مدّعيان را كه از انگلستان برخاستند به عنوان: «جيمز نايلور» و «يوحنا سوثكات» و «ريچارد برادرز» و «جان نيكولز تام» و «هنرى جيمز پرينس» را ذكر مى كند، و از «برنارد باربر» جامعه شناس آمريكايى در رساله «نهضت منجى گرى»

ص: 58

وجود چنين اعتقادى را، حتّى در ميان سرخ پوستان آمريكايى نقل كرده مى گويد:

در ميان قبائل سرخ پوست آمريكائى... اين عقيده شايع است كه روزى گرد سرخ پوستان ظهور خواهد كرد و آنها را به بهشت زمين رهنمون خواهد شد...

تنها تا پيش از سال 1890 بالغ بر بيست نوع از اين نهضت ها در تاريخ آمريكا ضبط شده است.

در بحثى كه از كتاب «علائم الظّهور» سابقاً آورديم تصريح شده بود كه: آثار اين عقيده را در ميان اهالى اسكانديناوى و بوميان مكزيك و نظاير آنها نيز مى توان يافت. (1)

از مجموع آنچه گفتيم - و مطالب و شواهد فراوان ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار ناگفته ماند - نتيجه مى گيريم كه اين انتظار جنبۀ منطقه اى ندارد؛ انتظارى است همه گير و گسترده و در سطح جهانى، و سرانجام شاهدى است بر فطرى بودن اين اعتقاد.

در بحثهاى آينده خواهيم ديد كه اين عقيده تحت عنوان ظهور «مهدى» در عقايد اسلامى وسعت فوق العاده اى دارد و به عنوان يك عقيدۀ زير بنايى شناخته شده است.

و نيز خواهيم ديد كه ايمان و توجّه به اين واقعيّت فطرى كه عقل و خرد نيز پشتيبان آن است چگونه ابرهاى تيره و تار يأس و بدبينى را ازت.

ص: 59


1- - در اين بخش از كتابهاى: «علائم الظّهور»؛ «شكوفه هاى اميد» و «ديباچه اى بر رهبرى» استفاده شده است.

آسمان روح انسان دور ساخته، و او را براى آيندۀ روشنى بسيج و آماده مى كند.

نيروها را آماده تر،

افكار را بيدارتر،

آمادگيها را فزونتر،

انقلابها را سريعتر،

عشقها را آتشينتر؛

و راه را براى رسيدن به يك جامعۀ انسانى به معنى واقعى كلمه هموارتر مى سازد؛

جامعه اى كه بيدادگريها همچون آتش آن را نسوزاند، تبعيضها همچون موريانه آن را از درون نپوساند؛ و بى عدالتيها آن را به كام نابودى نكشاند.

ص: 60

انقلاب جهانى

اشاره

ص: 61

انقلاب يا اصلاحات تدريجى

تا كنون بحث در اين بود كه انسان به حكم نداى خرد، و الهام فطرت، به آينده اى روشن مى نگرد، آينده اى كه با امروز فرق بسيار خواهد داشت، و از اينهمه تيره روزيها در آن اثرى نخواهد بود.

ولى اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پيدايش چنان دگرگونى از طريق اصلاحات تدريجى بايد انجام گيرد؛ يا از طرق انقلابى و بنيادى؟

اصولاً - و بطور كلّى - در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيدۀ واحدى در ميان دانشمندان نيست؛ جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» گفته مى شود.

و در برابر آنها «انقلابيون» قرار دارند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمى دانند.

آنها معتقدند همانطور كه در طبيعت نيز تحوّلها، شكل جهش و انقلاب دارد، و تغييرات تدريجى «كمّى» به جايى مى رسد كه شكل «كيفى» به خود مى گيرد، و با يك جهش و انقلاب، جاى خود را به ضدّ خود مى دهد.

ص: 62

ص: 63

طرفداران اين اصل در همه دگرگونيهاى اجتماعى، شاخ و برگهاى زيادى براى چگونگى انقلاب و تحوّل اجتماعات درست كرده اند كه نه همۀ آنها مستدل است، و نه منطبق بر روند مسائل تاريخى و شواهد عينى، ولى نمى توان انكار كرد كه اين اصل در موارد بسيارى قابل قبول است.

توضيح اينكه:

آنچه به واقعيّت نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه درجۀ فساد اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا كه فساد به صورت همه گير، و همه جانبه در نيامده، اصلاحات تدريجى مى تواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشكيل دهد.

امّا آنجا كه فساد همه جا را گرفت و يا در بيشتر سازمانهاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى و جهش، نمى توان بر نابسامانيها چيره گشت.

و اين درست به آن مى ماند كه يك بناى با عظمت را با تعميرات تدريجى مرمّت مى كنند و شكوه نخستين را به آن بازمى گردانند ؛ امّا هنگامى كه شالوده ها از درون رو به ويرانى گذارد؛ و پايه هاى اصلى در حال پوسيدن و فرو ريختن بود؛ آن را بكلّى در هم مى كوبند و بر ويرانۀ آن بنايى تازه برپا مى كنند.

شواهد زيادى بر درستى اين عقيده در دست داريم:

1- اصلاحات تدريجى هميشه بر همان شالوده هاى قديمى گذارده مى شود و تأثير آنها وابسته به آن است كه شالوده هاى سالم باشد، و به

ص: 64

تعبير ديگر، در «رفورمها» الگوها و ضوابط همان الگوها و ضوابط پيشين هستند و اين در آنجا به درد مى خورد كه الگوها سالم مانده باشند، در غير اين صورت به «نقش ايوان» پرداختن ثمرى ندارد چه اينكه «خانه از پاى بست ويران است». در اينجا بايد به سراغ الگوهاى جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى مورد بررسى مجدّد قرار داد.

2- اصلاحات تدريجى غالباً از طرق مسالمت آميز مايه مى گيرد و تكيه خود را در بسيارى از موارد تنها روى «منطق» قرار مى دهد، و اين در حالى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينه اى در اجتماع باشد ولى آنجا كه اين زمينه ها وجود ندارد، بايد از منطق انقلاب كه منطق «قدرت» است استفاده كرد؛ اگر چه در «تحوّلهاى انقلابى» نيز منطق نقش مؤثّرى دارد، ولى ضربه نهايى را «قدرت هاى انقلابى» وارد مى كنند.

استفاده كردن از روشهاى غير انقلابى در جوامعى كه فساد در عمق آنها نفوذ كرده، سبب مى شود كه عناصر اصلى فساد از موقعيّت استفاده كرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند، و در برابر سلاحهاى آنها به «وسائل خنثى كننده » و «بازدارنده» مجهّز گردند؛ درست همانند ميكربهاى نيرومندى كه در برابر استعمال تدريجى «دارو» مصونيّت پيدا كرده و به كار خود ادامه مى دهند؛ و جز در يك حملۀ برق آسا با داروهاى قوى از ميان نخواهد رفت!

3- در جامعه هايى كه فساد به ريشه نفوذ كرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراكز حسّاس اجتماع را در دست دارند و به آسانى

ص: 65

مى توانند هر طرح اصلاح تدريجى را عقيم كنند؛ مگر آن كه غافلگير شوند و پيش از آن كه «تشكّل» و «تجهيز بيشتر» يابند؛ با يك «حملۀ انقلابى» از هم متلاشى گردند!

4- نيروهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولاً نمى توان براى مدّت زيادى داغ و پرهيجان و آماده و يك صدا نگاهداشت؛ و اگر بموقع از آن ها استفاده نشود ممكن است با گذشت زمان «كارائى و برندگى» خود را از دست دهند، و عناصر «ضدّ انقلابى» تدريجاً در صفوف و افكار آنها نفوذ كنند؛ لذا بهنگام نياز به اصلاحات گسترده و وسيع، بايد از وجود آنان حدّ اكثر استفاده را، «سريع و برق آسا» نمود؛ و پيش از آن كه به خاموشى گرايند، و نيروهاى ارتجاعى از حدّت و هيجان آنها بكاهند، مورد بهره بردارى قرار گيرند.

5- تاريخ نيز نشان مى دهد كه اين دسته از اجتماعات، از طريق اصلاحات تدريجى سازمان نيافته اند بلكه اصلاح آنها از طريق جهش و انقلاب بوده است.

پيامبران بزرگ، و مردان اصلاح طلب جهان، به هنگام مواجهه با چنين جوامع، همواره روش انقلابى را در پيش گرفتند؛ و در ميدان جهاد و مبارزه تا آخرين حدّ قدرت گام نهادند.

نوح؛ ابراهيم؛ موسى؛ عيسى - و مخصوصاً پيامبر اسلام - كه سلام خدا بر همه باد، همگى مردان بزرگ انقلابى بودند.

مردان و زنان بزرگ ديگرى كه چهرۀ تاريخ را عوض كردند و نقطۀ عطفى در مسير زندگى انسانها، يا اجتماع خود محسوب مى شوند؛ همه

ص: 66

انقلابى بودند، و اين خود دليل زنده اى است كه اصلاح اينگونه جوامع جز از طريق انقلاب امكان پذير نيست.

* * *

امّا در مورد اصلاح عمومى وضع جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس هدر دادن نيروهاى فعّال و تبعيض و ظلم و ستم بنا شده؛ و جانشين شدن يك «نظام عادلانه» خالى از اين نابسامانيها، وضع روشنتر است؛ زيرا اين انقلابى ترين كارى است كه بايد در جهان صورت گيرد، و از هر انقلاب ديگرى وسيعتر و گسترده تر است.

با اين حال، چگونه ممكن است از طريق اصلاحات تدريجى اين دگرگونى دامنه دار و بنيادى صورت پذيرد؟!

اينجاست كه بايد صريحاً گفت:

اگر بنا هست جهان كنونى پر از بيدادگرى و ظلم و فساد، از لبۀ پرتگاه فنا و نيستى كنار رود، بايد انقلابى وسيع در آن صورت گيرد.

انقلاب در همۀ زمينه ها:

در زمينۀ فكرى و فرهنگ و اخلاق؛ در زمينۀ اقتصاد و سياست؛ و در زمينۀ قوانين و برنامه ها؛ و يا سقوط در ميان شعله هاى سوزان يك جنگ عالمگير!

انقلاب مادّى يا معنوى؟

بحث ديگرى كه مى تواند مكمّل بحث گذشته باشد اين است كه با توجّه به دلايل متعدّدى كه نشان مى دهد سرانجام، زندگى بشر به

ص: 67

روشنى مى گرايد، و ابرهاى تيره و تار ناامنى و بى عدالتى از آسمان تمدّن انسانها دامن بر مى چيند؛ اين سؤال پيش مى آيد كه آيا انقلاب وسيعى كه بايد اين برنامه را پياده كند از طريق تكامل قوانين مادّى صورت خواهد گرفت و يا حتماً بايد با استمداد از سرمايه هاى معنوى اين هدف تحقّق يابد؟

و به تعبير ديگر، آيا ادامۀ وضع «زندگى يك بعدى كنونى» و تكامل آن، توانايى اجراى چنان برنامه اى را دارد، يا دگرگونى بايد از همين جا آغاز گردد، و تكامل يك بعدى جاى خود را به تكامل چند بعدى، و همه جانبه بدهد:

ارزشهاى انسانى زنده بشود.

مسائل اخلاقى بطور وسيع به كار گرفته شود.

ايمان و عواطف احيا گردد.

و با استفاده از اين سرمايه ها، زندگى طغيانگر ماشينى و مادّى مهار شود؟

دقّت در ريشه هاى اصلى بدبختى ها، و نابسامانيهاى كنونى، نشان مى دهد كه تكامل اين وضع در واقع تكامل بدبختيها است! و ادامۀ اين راه ادامۀ بحرانها خواهد بود.

زيرا:

عادلانه ترين طرز حكومت در دنياى امروز حكومت دموكراسى و حكومت مردم بر مردم است، كه در غالب نقاط جهان نيز تنها نامى از آن به گوش مى خورد؛ فرض كنيد اين نوع حكومت به مفهوم واقعى در سراسر جهان پياده شود تازه آغاز مشكلات بزرگ است.

ص: 68

توضيح اينكه:

در يك بررسى اجمالى مى بينيم چهار نوع حكومت در دنيا بيشتر نداريم:

انواع حكومت ها

1 حكومت استبدادى (در چهرۀ اصلى اش): منظور حكومت استبداد فردى است كه حال و وضعش در گذشته و حال روشن است، و در يك جملۀ كوتاه مى توان گفت: هر نوع بردگى و بدبختى و سيه روزى و عقب ماندگى دامنگير نوع بشر شده، از اين نوع حكومت مرگ آفرين سرچشمه گرفته است.

2 حكومت استبدادى (در لباس دموكراسى) يعنى همان حكومت خودكامۀ فردى خونخوار و جبّارى كه لباس دموكراسى را در بر مى كند، و عنوان آن را يدك مى كشد، و با راه انداختن «حزب و مجلس ساختگى» اداى دموكراسى را در مى آورد. همان حزب و مجلسى كه ليست مقامات و نمايندگان و رهبرانش قبل از تشكيل نوشته و آماده شده و بازيگرانش به ترتيب در پشت صحنه لباس در تن كرده و آمادۀ كار مى شوند و به نوبت نقش خود را با ظاهر شدن در صحنه ايفا مى كنند.

در پشت صحنه با هم بر سر يك سفره مى خورند و مى نوشند و مى خندند و مسخره مى كنند امّا روى صحنه كه آمدند يكى موافق و ديگرى مخالف، يكى در جناح پيشرو و ديگرى در جناح سازنده، يكى

ص: 69

هماهنگ كننده اين جناح و ديگرى هماهنگ كننده آن جناح، جنگهاى زرگرى مضحكى براى فريب عوام - كه ديگر فريب اين بازيها را نمى خورند - راه مى اندازند؛ حتّى گاه براى تكميل اين صحنه با مشتهاى گره شده و قيافۀ درهم كشيده به يكديگر حمله مى كنند!

اين نوع حكومت در تاريخ گذشته وجود نداشت؛ چرا كه مردمش و حتّى ديكتاتورهايش رك و راست بودند، و يا شايد عقلشان نمى رسيد كه مى توان استبداد را در قالب دموكراسى ارائه داد.

اين نوع حكومت پديدۀ عصر ما است، عصر نفاقها، دوروئيها و عصر تغيير چهره ها! و ميوۀ تلخى است كه مغزش به گذشته تعلّق دارد و پوشش اش به امروز، و تنها هدفش آن است كه تاريخ رهايى ملّتها و آزاديشان را چند روزى به عقب بيندازد و غير از آن كارى از آن ساخته نيست.

3 حكومت استبدادى گروهى (ديكتاتورى پرولتاريا) اين نوع حكومت در گذشته با اين محتوا وجود نداشت، و فرآوردۀ عصر گسترش ماشينيزم و مخصوص كشورهاى كمونيستى است كه طبقۀ «پرولتاريا» (كارگر جديد) زمام امور را به دست مى گيرد و خواسته هاى خود را در تمام زمينه ها زير لواى ماركسيسم تحقّق مى بخشد.

گرچه خود ماركسيستها هستند كه عنوان ديكتاتورى پرولتاريا را به عنوان شعار حكومتشان انتخاب كرده اند، ولى قطع نظر از مفاهيمى كه

ص: 70

زير اين عنوان نهفته شده بايد ديد، آيا اين طبقه پرولتاريا است كه بر چنين جوامعى حكومت مى كند يا اعضاى كميتۀ مركزى حزب و دبير كلّ آن؛ آن هم حزبى كه نه فراگير است و نه انتخاب آزادى در آن صورت مى گيرد و نه رنگ و بويى از دموكراسى دارد، و خودكامگى و استبداد سران گردانندگان حكومت، و توسّل به خشونت و سلب آزادى انسانها در آن چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد.

آيا به هنگام تنظيم تاريخ و تهيّۀ ليست حكّام و زمامداران، آقاى استالين و خروشچف و مائو را جز در رديف سرسخت ترين مستبدّان تاريخ كه دوران حكومتشان يادآور رنجهاى جانكاه بشريّت است مى توان جاى داد!

درست است كه زمامداران در اين گونه جوامع گامهاى مؤثّرى در راه تعديل ثروت بر مى دارند و نيز درست است كه به دوران ثروتمندان افسانه اى پايان مى دهند، ولى آيا مى توان از اين حقيقت روشن، چشم پوشيد كه آنها ميلياردها ثروتهاى كشور خود را در راه تحكيم پايه هاى قدرتشان صرف مى كنند؛ و به طور فعّال ما يشاء هرچه خواستند انجام مى دهند؛ و حقّ اظهار نظر و نقد و بررسى و اعتصاب و هر گونه توضيح خواهى را از مردم محيط خود مى گيرند.

4 حكومت دموكراسى (در چهرۀ اصيلش): اين نوع حكومت كه عاليترين و كاملترين نوع حكومت در دنياى امروزش مى دانند، و حتّى

ص: 71

ادّعا و اداى آن مايۀ مباهات بسيارى از زمامداران است، تا چه رسد به وجود عينى و خارجى اش؛ از نظر مفهوم در يك جمله خلاصه مى شود و آن اينكه:

در اين سيستم حكومت، تمام مردم از هر گروه و قشرى ظاهراً با آزادى كامل مى توانند به پاى صندوقهاى رأى رفته و نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند، و سرنوشت خويش را براى چند سال - تحت ضوابط خاصّى - به دست آنها بسپارند.

آنها نيز با تبادل نظر و مشورت ظاهراً آزادانه قوانين و مقرّراتى را كه به عقلشان حافظ منافع آن مردم است وضع و مقرّر مى كنند.

حال گاهى رئيس هيئت اجرايى وسيلۀ اين نمايندگان انتخاب مى شود و گاهى مستقيماً بوسيلۀ مردم كه «نخست وزير» يا «رئيس جمهورش» مى نامند.

عيوب حكومت دموكراسى

امّا با تمام امتيازاتى كه در اين طرز حكومت به چشم مى خورد، هنگامى كه به عمق و محصول نهايى اش مى انديشيم مى بينيم بر خلاف ظاهر زيبايش؛ چهرۀ وحشتناكى دارد؛ زيرا:

1- استثمار گروهى - نخستين محصول اين نوع حكومت يعنى حكومت «اكثريّت ها» - با توجّه به اين كه اقلّيّتها هميشه نفرات محدود و ناچيزى نيستند كه بتوان در محاسبات گروهى آنها را ناديده گرفت -

ص: 72

اين است كه استثمار دستجمعى را مجاز مى شمرد و به پنجاه و يك درصد جمعيّت مردم جهان اجازه مى دهد افكار و مقاصد خود را بر چهل و نه درصد جمعيّت تحميل كنند؛ و براى حفظ منافع اكثريّت، منافع گروه قابل ملاحظه اى كه تنها دو درصد، و يا حتّى گاهى يك درصد، با آنها تفاوت دارند، ناديده بگيرند.

و اين ضربه اى است بزرگ بر عدالت و آزادى در جهان انسانيّت كه تحت عنوان مترقى ترين نوع حكومت انجام مى گيرد.

2- اقلّيّتها در چهرۀ اكثريّت - بدتر از آن اين كه در اين نوع حكومت غالباً «اقليّتها» در چهرۀ «اكثريّت» ظاهر مى شوند، و عقائد خود را بر آنها تحميل مى كنند؛ به اين ترتيب كه صاحبان «زر» و «زور» با در دست داشتن وسائل ارتباط جمعى، و با تغذيۀ اهداف و مقاصد و برنامه ها و اشخاص مورد نظر خويش، به طور مستقيم و غير مستقيم، به مطبوعات تجارتى، راديوها و تلويزيونهاى بازارى، چنان اكثريّت را شستشوى مغزى مى دهند و افكار محيط را در مسير خواسته هاى خود منحرف مى سازند كه عملاً حكومتى روى كار مى آيد كه تنها در مسير منافع اين اقلّيّت متكاثر (افزون طلبان قدرت و پول) گام بر مى دارد.

به همين دليل، جاى تعجّب نيست كه در كشورهايى كه با اين سيستم اداره مى شود، حكومت ها «معمولاً» نماينده و حافظ منافع بورژواها و سرمايه داران بزرگند (هر چند ظاهراً انتخابات آزاد با مشاركت عموم مردم و مداخلۀ كتبى در صندوق هاى رأى صورت مى گيرد).

ص: 73

البتّه اگر اكثريّت بتواند نخست اين گروه را از تخت قدرتشان پايين بكشد سپس انتخاباتى صورت گيرد، ممكن است اكثريّت واقعى حاكم بر مقدّرات جامعه باشند، ولى اين كار هم به اصطلاح سر از دور و تسلسل و محال در مى آورد.

و اگر ما بتوانيم حكومت اكثريّت واقعى را بر اقلّيّت (فرضاً) به نحوى توجيه كنيم مسلّماً حكومت اقلّيّت استثمارگر بر اكثريّت استثمار شده به هيچ وجه قابل توجيه نيست.

3نامساوى در شرايط مساوى در اين سيستم حكومتى هر كس در هر شرائطى داراى يك رأى است، يعنى:

يك دانشمند بزرگ با يك فرد بيسواد كاملاً مساوى است؛ همچنين يك سياستمدار آگاه و ورزيده و ملّى، با يك فرد ناوارد و فاقد تجربه؛ و يك انسان پاكدامن خوشنام با يك عضو دزد آلودۀ جانى...

و اين يك نوع بى عدالتى آشكار است، چرا كه يكى از اين دو مى تواند هزاران برابر ديگرى سرنوشت ساز باشد.

درست است كه اگر بخواهيم تفاوتهايى ميان افراد قائل شويم، با فقدان معيار و ضابطۀ روشن روبه رو خواهيم شد ولى هر چه هست اين يك نوع نارسائى است كه در طبيعت حكومت دموكراسى مادّى غربى نهفته است. 4دنباله روى بجاى رهبرى - حكومتها و نمايندگان مجلس در اين سيستم حتماً خود را ملزم به رعايت خواسته هاى اكثريّت (بى هيچ قيد و شرط) مى دانند، چرا كه براى حال و آينده چشمشان به آنها دوخته

ص: 74

است، و بدون اين دنباله روى موقعيّت و قدرتشان بخطر خواهد افتاد.

بنابراين، در طبيعت اين طرز حكومت، مسألۀ رهبرى عملاً جاى خود را به دنباله روى سپرده است، و مفاسد و مظالم و انحرافات و آلودگيهاى اجتماعى از هر نوع و هر قبيل كه مورد علاقۀ اكثريّت باشد، نه تنها دنبال، بلكه تشديد مى شود.

با توجّه به اين واقعيّت، جاى تعجّب نيست كه فى المثل مى بينيم پارلمان انگلستان مسألۀ « همجنس گرايى»! را با نهايت تأسّف به عنوان يك قانون به تصويب مى رساند، چرا كه همجنس گرايان در آنجا نماينده بلكه نمايندگان دارند!

با توجّه به آنچه گفته شد، تصديق خواهيد كرد تا چه اندازه اين حكومت ايده آل مادّى غير ايده آل است! زيرا:

اولاً، قوانين مادّى بفرض اين كه مفيد به حال ضعفا و موجب تعميم عدالت باشد هيچ گونه ضمانت اجرايى ندارد، زيرا در محيطى كه تمام ارزشها طبق مقياسهاى مادّى تعيين مى گردد، موضوع «عدالت» براى زورمندان كه مستلزم گذشت از بسيارى منافع و امكانات مادّى است، مفهوم صحيح و عاقلانه اى ندارد؛ لذا در چنين محيطهايى تنها ضعفا دم از عدالت و مساوات مى زنند نه اقويا ولى اگر پاى ارزشهاى معنوى پيش آيد عدالت براى آنها نيز مفهوم پيدا خواهد كرد زيرا هنگام اجراى عدالت اگر چه قسمتى از منافع خود را از دست مى دهند امّا به جاى آن به يك ارزش معنوى و فضيلت خواهند رسيد.

نمونۀ روشن اين مطلب سازمانهاى وسيع بين المللى است كه پس

ص: 75

از جنگ دوم جهانى به وجود آمده؛ اين سازمانها كه به اصطلاح مهمترين مركز براى تأمين صلح جهانى محسوب مى شود و سياستمداران متفكّر جهان در آن شركت دارند تا كنون همواره به صورت بازيچه اى براى اعمال نفوذ دولتهاى بزرگ و يا به صورت يك سالن كنفرانس و سخنرانى براى دولتهاى كوچك بوده كه فقط مى توانسته اند قسمتى از حرف هاى خود را در آنجا بزنند.

ثانياً، مطالعات تاريخى و تجربه نشان مى دهد كه حسّ افزون طلبى انسان هيچ گاه از طريق مادّى اشباع نشده است؛ يعنى انسان هرگز به جايى نرسيده كه بگويد همين مقدار براى من كافى است. خواسته هاى انسان از اين نظر نامحدود است و امكانات مادّى هر قدر هم زياد باشد محدود است و اين وسائل محدود پاسخ آن خواسته هاى نامحدود را نمى دهد و همين «تضادّ خواسته ها و امكانات» است كه جنگ را به صورت يكى از لوازم هميشگى زندگى مادّى در آورده است.

ولى اگر پاى معنويات ايمان به خدا و توجّه به ارزشهاى انسانى و اخلاقى و احساس مسئوليّت در پيشگاه آن مبدأ بزرگى كه مافوق مادّيات و جهان مادّه است در دلها زنده شود، مى تواند اين غريزه را محدود ساخته و در مجراى صحيحى به كار اندازد و صلح و امنيّت را به جاى جنگ بنشاند.

و به عبارت ديگر، غريزۀ فزون طلبى را مى توان از طريق امور معنوى كه هيچ گونه محدوديّتى ندارد اشباع كرد و آن تضادّى كه عامل اصلى جنگ و ظلم بود از ميان خواهد رفت.

ص: 76

آمادگيهاى لازم براى حكومت جهانى

اشاره

ص: 77

آمادگيهاى عمومى

اشاره

ما هر قدر خوشبين و اميدوار باشيم باز بايد بدانيم رسيدن به مرحله اى از تاريخ كه در آن :

همۀ انسانها زير يك پرچم گرد آيند، و سلاحهاى وحشتناك از جهان برچيده شود؛

و طبقات به مفهوم استعمارگر و استعمار شونده از ميان برود؛

و كشمكشها و بازيهاى خطرناك سياسى و نظامى ابرقدرتها براى هميشه به دست فراموشى سپرده شود و دنيا از نام چندش آور «ابرقدرت» و كابوس شوم نيروهاى جهنمى آنها رهايى يابد؛

و رقابتهاى ناسالم و ويرانگر اقتصادى جاى خود را به تعاون همگانى انسانها در راه بهتر و پاكتر زيستن دهد؛...

هنوز زود است؛ و آمادگى عمومى لازم دارد.

امّا از آنجا كه در عصر اخير تحوّلها و دگرگونيها به سرعت روى مى دهد نبايد آن را هم زياد دور بدانيم همانند يك رؤيا و خواب شيرين.

ص: 78

ص: 79

ولى در هر حال، براى اين كه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد چهار نوع آمادگى لازم است.

1-آمادگى فكرى و فرهنگى

يعنى سطح افكار مردم جهان آنچنان بالا رود كه بدانند مثلاً مسألۀ «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيائى» مسئلۀ قابل توجّهى در زندگى بشر نيست. تفاوت رنگها و زبانها و سرزمينها نمى توانند نوع بشر را از هم جدا سازد. تعصّبهاى قبيله اى و گروهى بايد براى هميشه بميرد؛ فكر مسخره آميز «نژاد برتر» را بايد به دور افكند؛ مرزهاى ساختگى با سيمهاى خاردار! و ديوارهايى همچون ديوار باستانى چين! نمى تواند انسانها را از هم دور سازد.

بلكه همان گونه كه نور آفتاب و نسيم هاى روح بخش، و ابرهاى باران زا، و ساير مواهب و نيروهاى جهان طبيعت به اين مرزها ابداً توجّهى ندارند و همۀ روى كرۀ زمين را دور مى زنند و دنيا را عملاً يك كشور مى دانند؛ ما انسانها نيز به همين مرحله از رشد فكرى برسيم.

و اگر خوب دقّت كنيم مى بينيم اين طرز تفكّر در ميان آگاهان و روشنفكرهاى جهان در حال تكوين و تكامل است، و روز به روز بر تعداد كسانى كه به مسألۀ «جهان وطنى» مى انديشند افزوده مى شود.

حتّى مسألۀ زبان واحد جهانى از صورت حرف بيرون آمده و زبان «اسپرانتو» به عنوان زبانى كه همۀ جهانيان را در آينده به هم پيوند دهد ابداع شده، و كتابهاى مختلفى به اين زبان نشر يافته است.

ص: 80

2-آمادگيهاى اجتماعى

مردم جهان بايد از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته شوند، و تلخى اين زندگى مادّى و يك بعدى را احساس كنند، و حتّى از اين كه ادامۀ اين راه يك بعدى ممكن است در آينده مشكلات كنونى را حل كند، مأيوس گردند.

مردم جهان بايد بفهمند آنچه در قرن 18 و 19 ميلادى دربارۀ آينده درخشان تمدّن بشرى در پرتو پيشرفتهاى ماشينى به آنها نويد داده مى شد، در واقع در باغ سبزى بيش نبود؛ و يا همچون سرابى در يك بيابان سوزان در برابر ديدگان مسافران تشنه كام.

نه تنها صلح و رفاه و امنيّت مردم جهان تأمين نشد، بلكه دامنۀ مناقشات و ناامنيهاى مادّى و معنوى گسترش يافت.

نه تنها وضع قوانين بظاهر جالب، ظلم و تبعيض و استعمار و شكافهاى عظيم طبقاتى را از جهان برنچيد، بلكه مفاسد پيشين، در مقياسهاى عظيمتر و اشكال خطرناكتر بروز كرد.

پى بردن به عمق وضع خطرناك كنونى، نخست حالت تفكّر، سپس ترديد، و سرانجام يأس از وضع موجود جهان، و آمادگى براى يك انقلاب همه جانبه بر اساس ارزش هاى جديد به وجود مى آورد.

اين چيزى است كه تا حاصل نگردد رسيدن به چنان مرحله اى ممكن نيست، درست همانند دمل چركينى كه تا نضج نگيرد لحظۀ نشتر زدن آن فرا نخواهد رسيد.

ص: 81

3-آمادگيهاى تكنولوژى و ارتباطى

بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند كه رسيدن به مرحلۀ تكامل اجتماعى و رسيدن به جهانى آكنده از صلح و عدالت، حتماً همراه با نابودى تكنولوژى جديد امكان پذير است، وجود اين صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانۀ جهانى نخواهد بود، بلكه شايد بدون آن وصول به چنين هدفى محال است.

براى ايجاد و سپس كنترل يك نظام جهانى، يك سلسله وسايل مافوق مدرن لازم است كه با آن بتوان جهان را در مدّت كوتاهى درنورديد و به همه جا سركشى كرد؛ از همه جا آگاه شد؛ و در صورت نياز امكانات لازم را از يك سوى جهان به سوى ديگر برد؛ و پيامها و اطّلاعات و آگاهيهاى مورد نياز را در كمترين مدت به همۀ نقاط دنيا رسانيد.

اگر زندگى صنعتى به وضع قديم بازگردد، و مثلاً براى فرستادن يك پيام از يك سوى جهان به سوى ديگر يك سال وقت لازم باشد، چگونه مى توان بر جهان حكومت كرد و عدالت را در همه جا گسترد؟!

اگر براى سركوب كردن يك فرد يا يك گروه كوچك متجاوز - كه مسلّماً حتى در چنان جهانى نيز امكان وجود دارد - مدّتها وقت براى مطّلع شدن حكومت و سپس مدّتها وقت براى فرستادن نيروى تأمين كننده عدالت لازم باشد، چگونه مى توان حقّ و عدالت و صلح را در سراسر دنيا تأمين كرد؟!

خلاصه، بدون شك چنين حكومتى براى برقرار ساختن نظم و

ص: 82

عدالت در سطح جهان نياز به آن دارد كه در آنِ واحد از همه جا آگاه و بر همه جا تسلّط كامل داشته باشد، تا مردم آمادۀ اصلاح را تربيت و رهبرى كند؛ آگاه سازد؛ زنده و بيدار نگه دارد؛ و چنانچه افرادى ناصالح بخواهند سر برآورند آنها را بر سر جاى خود بنشاند.

آنها كه غير از اين فكر مى كنند گويا به مفهوم حكومت جهانى نمى انديشند و آن را با حكومت در يك محدودۀ كوچك مقايسه مى كنند.

اصولاً دنيائى كه مى خواهد به چنين مرحله اى برسد بايد آنچنان وسايل آموزش و تربيت در آن وسيع و گسترده و همگانى باشد كه قسمت عمدۀ برنامه هاى اصلاحى را با «خود آگاهى» و «خود يارى» مردم پياده كند، و زنده كردن روح «خودآگاهى» و «خوديارى» عمومى و در سطح جهان نيازمند به نيرومندترين مراكز فرهنگى و وسايل ارتباط جمعى، و جامعترين كتب و مطبوعات، و مانند آن است، كه هيچ كدام از اينها بدون عاليترين و پيشرفته ترين وسائل صنعتى ممكن نيست.

آرى! اگر بنا بود همۀ كارها با «معجزه» تحقّق پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصوّر بود ولى مگر ادارۀ زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟

معجزه، استثنائى است منطقى در نظام جارى طبيعت، براى اثبات حقّانيّت يك آيين آسمانى، نه براى ادارۀ هميشگى نظام جامعه. اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت گيرد.

البتّه در اين زمينه بازهم سخن خواهيم گفت.

ص: 83

ص: 84

انتظار

مفهوم انتظار

«انتظار» يا « آينده نگرى» به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.

فى المثل، بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.

همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرونشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد :

«بيگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».

بنابراين، مسألۀ انتظار حكومت حق و عدالت «مهدى» و قيام مصلح جهانى در واقع مركّب از دو عنصر است؛ عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».

عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود؛ و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

ص: 85

انتظار در اعماق سرشت آدمى

بر خلاف گفتۀ كسانى كه فكر مى كنند بذر اصلى انتظار ظهور يك مصلح بزرگ را شكستها و ناكاميها و نابسامانيها در سطح افكار مى پاشد، عشق به اين موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است؛ گاهى به گونۀ پررنگ، و گاهى كم رنگ.

به تعبير ديگر، انسان از دو راه - از راه عاطفه، و از راه خرد - سر انجام در برابر چنين مسأله اى قرار مى گيرد و سروش اين ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مى شنود.

و به عبارت روشنتر، ايمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زيبايى» و «عشق به نيكى» (سه بعد از ابعاد چهارگانۀ روح انسان) است كه بدون چنان ظهورى اين عشقها به ناكامى مى گرايد و به شكست محكوم مى شود.

شايد اين سخن نياز به توضيح بيشترى داشته باشد و آن اينكه مى دانيم «عشق به تكامل» شعلۀ جاويدانى است كه سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او مى خواهد بيشتر بداند؛ بيشتر از زيبائيها ببيند؛ بيشتر از نيكيها بهره ببرد و خلاصه آنچه مايۀ پيشرفت و برترى مى داند بيشتر فراهم سازد.

هيچ گاه پيدايش اين انگيزه ها را نمى توان با عوامل اجتماعى و روانى پيوند داد. گرچه اين عوامل در تضعيف يا دامن زدن به آن ها سهم مهمّى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلى روح او؛ به دليل اين كه هيچ جامعه و هيچ ملّتى هرگز از اين انگيزه ها تهى نبوده است.

ص: 86

خلاصه، علاقۀ انسان به پيشرفت و تكامل، به دانايى و زيبايى، به نيكى و عدالت، علاقه اى است اصيل، هميشگى و جاودانى؛ و انتظار ظهور يك مصلح بزرگ جهانى آخرين نقطۀ اوج اين علاقه است . (دقّت كنيد!)

چگونه ممكن است عشق به تكامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پياده شدن تكامل جامعۀ انسانى بدون آن امكان پذير است!

بنابراين، كسانى كه در زندگى گرفتار شكست و بحرانى نبوده اند چنين احساسى را در درون جان خود دارند... اين از يكسو.

از سوى ديگر، همانطور كه اعضاى پيكر انسان به تكامل و پيشرفت وجود او كمك مى كند و عضوى در بدن نمى يابيم كه مطلقاً نقشى در اين حركت تكاملى نداشته باشد، خصايص روانى انسان نيز چنين اند؛ يعنى، هر كدام نقش مؤثّرى در پيشرفت هدفهاى اصيل او دارند.

مثلاً «ترس از عوامل خطرناك» كه در هر انسانى وجود دارد سپرى است براى حفظ او در برابر خطر.

«خشم» به هنگامى كه انسان منافع خود را در معرض تهديد مى بيند وسيله اى است براى افزايش قدرت دفاعى و بسيج تمام نيروهاى ذخيرۀ جسمى و روحى براى نجات منافعش از خطر؛ بنابراين، عشق به تكامل، عشق به صلح و عدالت، نيز وسيله اى است براى رسيدن به اين هدف بزرگ و به منزلۀ موتور نيرومندى است كه چرخهاى وجود انسان را در اين راه به حركت دائمى وامى دارد ؛ و او را براى رسيدن به جهانى مملو از صلح و عدالت كمك مى كند.

ص: 87

از سوى ديگر، احساسات و دستگاههايى كه در جسم و جان وجود دارد نمى تواند هماهنگ با مجموعۀ عالم هستى نباشد؛ زيرا همۀ جهان هستى يك واحد به هم پيوسته است، و وجود ما نمى تواند از بقيۀ جهان جدا باشد.

از اين به هم پيوستگى بخوبى مى توانيم نتيجه گيرى كنيم كه هر عشق و علاقۀ اصيلى در وجود ما هست دليل بر آن است كه «معشوق» و «هدف» آن نيز در جهان وجود دارد و اين عشق وسيله اى است كه ما را به او نزديك مى سازد.

يعنى اگر تشنه مى شويم و عشق به آب داريم دليل بر آن است كه «آبى» وجود دارد كه دستگاه آفرينش تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است.

اگر علاقه اى به جنس مخالف داريم دليل بر وجود جنسى مخالف در بيرون ماست؛ و اگر عشق به زيبايى و دانايى داريم دليل بر اين است كه زيبائيها و دانائيهايى در جهان هستى وجود دارد.

و از اينجا به آسانى نتيجه مى گيريم كه اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مى كشند كه جهان را پر از صلح و عدالت و نيكى و داد كند، دليل بر آن است كه چنان نقطۀ اوجى در تكامل جامعۀ انسانى امكان پذير و عملى است كه عشق و انتظارش در درون جان ماست.

عموميّت اين اعتقاد در همۀ مذاهب نيز نشانه ديگرى بر اصالت و واقعيّت آن است زيرا چيزى كه زاييده شرايط خاص و محدودى است نمى تواند اينچنين عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند كه از چنين

ص: 88

عموميّتى برخوردارند؛ و اينها همه نشانۀ آن است كه از زبان عواطف و سرشت آدمى اين نغمه در جان او سرداده شده كه سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زير پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.

فلسفۀ انتظار

ممكن است براى شما نيز اين سؤال پيش آيد كه :

سخن از آيندۀ جهان بشريّت، چه نتيجه اى براى امروز ما مى تواند داشته باشد؟

امروز با هزاران مشكلات و گرفتارى دست بگريبانيم و بايد براى پيروزى بر اين مشكلات بينديشيم، ما را با فردا چه كار؟

آينده بالاخره خواهد آمد، خوب باشد يا بد، آنها كه تا آن روز زنده اند از مواهبش برخوردار مى شوند، و آنها كه نيستند خدا رحمتشان كند!

به هر حال، اين مسأله فعلاً «نسيه» است و اثر مثبت و سازنده اى در زندگى امروز ما ندارد!

* * *

ولى اين سخن را كسانى مى گويند كه هميشه با ديد سطحى حوادث را مى نگرند، و تصوّر مى كنند امروز از ديروز و فردا جدا است؛ و جهان را مركّب از واحدهاى پراكنده و از هم گسسته مى پندارند.

ولى با توجّه به اين كه ريشه هاى «حوادث امروز» در گذشته است و آينده را هم از امروز بايد بسازيم، و اين كه توجّه به يك آيندۀ «تاريك»

ص: 89

يا «درخشان» انعكاس فورى در زندگى امروز و موضع گيرى هاى مادر برابر حوادث دارد، روشن مى شود كه ما به خاطر امروز هم كه باشد بايد گذشته و آينده را مورد بررسى دقيق قرار دهيم و بزودى خواهيم ديد چه اندازه سازنده است اين انتظار بزرگ.

امّا عجب اين كه، بعضى از نويسندگان نه تنها جنبۀ مثبت اين قضيّه را منكر شده اند بلكه تصريح كرده اند كه در انتظار چنان آينده اى بودن، اثرات منفى در كاربرد نيروهاى اجتماعى امروز دارد و آنها را كند مى سازد!

و عجبتر اين كه، بعضى معتقدند ايمان به وجود يك آيندۀ روشن، بازتابى از محروميّتهاى طبقۀ شكست خورده است كه غالباً در شكل مذهبى خود نمايى كرده.

ولى انكار نمى توان كرد كه عدّه اى كوته فكر از مسألۀ انتظار سوء استفاده كرده و به عنوان اين كه ما منتظر چنان ظهورى هستيم تمام مسئوليّتها را از دوش خود برداشته و به جاى همۀ آنها، مسألۀ انتظار - آن هم محدود به زبان - گذارده اند!

براى بر طرف شدن هر گونه سوء تفاهم از طرفين لازم مى دانم قسمتى از رساله اى را كه چندى قبل پيرامون اين موضوع نوشته ام از نظر خوانندگان عزيز بگذرانم:

داوريهاى حساب نشده

با اين كه جمعى از خاورشناسان اصرار دارند ايمان به وجود يك مصلح بزرگ جهانى را «واكنشى» از وضع نابسامان مسلمانان در

ص: 90

دورانهاى تاريك تاريخ بدانند؛

و با اين كه جمعى از پژوهشگران شرقى و اسلامى كه تحت تأثير افكار غربيها قرار دارند به اين طرز تفكّر دامن مى زنند؛ و حتّى اصرار دارند كه ايمان به وجود «مهدى» و مصلح جهانى را يك فكر وارداتى تلقّى كنند كه از عقايد يهود و مسيحيان گرفته شده؛

و با اين كه جمعى از جامعه شناسان ماترياليست مى كوشند كه از مسألۀ انتظار ظهور مهدى، دليلى بر عقيدۀ خود ترتيب دهند كه اين عقيده يك ريشه اقتصادى دارد و براى تخدير افكار توده هاى به زنجير استعمار كشيده ساخته و پرداخته شده است؛

با تمام اين گفتگوها، بايد توجّه داشت كه اعتقاد به چنين ظهورى يك ريشۀ فطرى در همۀ نهادها دارد كه در اعماق عواطف انسان نفوذ كرده است؛ و يك ريشۀ اصيل اسلامى كه در منابع مهمّ اسلامى ديده مى شود.

ولى شايد مطالعات محدود اين پژوهشگران از يك سو، و علاقه به «توجيه مادّى» براى هر گونه فكر و عقيدۀ مذهبى، از سوى ديگر، اين گونه افكار را به وجود آورده است.

جالب اين كه جستجو گرانى از غرب، همچون «مارگلى يوت» به انكار احاديث اسلامى پيرامون مهدى عليه السلام برخاسته و مى گويد:

اين احاديث را هر گونه تفسير كنند، دليل قانع كننده اى در دست نيست كه تصوّر كنيم پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ظهور يك مهدى را براى احياء، تحقّق اكمال و تقويت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد؛

ص: 91

ليكن درگيرى آتش جنگهاى داخلى در ميان يك نسل واحد، پس از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و درهمى و آشفتگى جهان اسلام كه بر اثر اختلاف آنان با يكديگر روى داد، موجب اقتباس فكر ظهور «منجى» از يهود يا مسيحيان گرديد، كه به ترتيب در انتظار ظهور و بازگشت «مسيح» به سر مى برند.

نمى دانم «مارگلى يوت» چه كتابهايى از منابع اسلامى را در اين زمينه ديده و چگونه در تفسير آنها چيزى كه او را قانع كند نيافته است، در حالى كه در مهمترين منابع شيعه و اهل تسنّن دربارۀ اين ظهور احاديث صريحى وجود دارد، و اين احاديث در سر حدّ تواتر است.

چگونه همۀ دانشمندان و محقّقان اسلامى تقريباً بدون استثناء (جز افراد بسيار نادرى همچون ابن خلدون كه در مقدّمۀ تاريخ خود در احاديث مهدى ترديد كرده) گفتگويى در صدور اين احاديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ندارند و تنها گفتگوها پيرامون شاخ و برگها و مسائل فرعى آن است، ولى تنها «مارگلى» نتوانسته قانع شود؟

اين سؤالى است كه خود او بايد پاسخ آن را بدهد.

در اين ميان عدّۀ ديگرى مى گويند:

ما كار به عمل و انگيزه هاى اين انتظار عمومى نداريم، ما پى آمدهاى آن را مى نگريم كه سبب تحمّل دردها و شكيبايى در برابر نابسامانيها و تن در دادن به مظالم و ستمها؛ و فرار از زير بار مسئوليت هاست .

ما به اين مى نگريم كه اين انتظار، توده هاى رنجديده را در يك عالم رؤيايى فرو مى برد و از آنچه در اطراف آنها مى گذرد غافل مى سازد، و

ص: 92

آنها را به تنبلى و فرار از تعهّدهاى اجتماعى تشويق مى كند.

و به عبارت ديگر، از نظر فردى عاملى است براى ركود و توقّف، و از نظر اجتماعى وسيله اى است براى خاموش ساختن جنبشهاى ضدّ استعمارى و به هر صورت اثر منفى آن آشكار است.

ولى به عقيدۀ ما يك پژوهشگر آگاه كه نمى خواهد از دور قضاوت كند؛ بلكه خود را موظّف مى بيند كه از نزديك همۀ مسائل مربوط به «انگيزه ها و نتيجه ها» را بنگرد نمى تواند تنها به اين داوريهاى حساب نشده قانع شود.

اكنون اجازه دهيد بيطرفانه انگيزه هاى انتظار و نتايج و پى آمدهاى آن را يك يك، مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم عامل پيدايش آن شكست هاست و يا يك سلسله واقعيّتهاى فطرى و عقلانى است؛ و نتايج آن سازنده و مثبت است يا منفى و نامطلوب؟

آثار سازندۀ انتظار

اشاره

آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را آن سان در افكار رويائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد، و تسليم هر گونه شرايطى مى كند؟

و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟

آيا ايجاد تحرّك مى كند يا ركود؟

آيا مسئوليّت آفرين است يا مايۀ فرار از زير بار مسئوليّتها؟

ص: 93

و بالاخره آيا مخدّر است يا بيداركننده؟

* * *

قبل از توضيح و بررسى اين سؤالات توجّه به يك نكته كاملاً ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عاليترين مفاهيم هرگاه به دست افراد ناوارد، يا نالايق، يا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است آن را چنان مسخ كنند كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسير بر ضدّ آن حركت كند؛ و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسألۀ «انتظار» بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است.

به هر حال، براى رهايى از هر گونه اشتباه در محاسبه، در اين گونه مباحث، بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگى هاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر نگذارد.

به همين دليل، ما در بحث انتظار مستقيماً به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسألۀ «انتظار» تأكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم.

* * *

اكنون با دقّت به اين چند روايات توجّه كنيد!

كسى از امام صادق عليه السلام پرسيد چه مى گوييد دربارۀ كسى كه داراى ولايت امامان است؛ و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه - ثمّ سكت هنيئه

ص: 94

- ثمّ قال هو كمن كان مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ؛ او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمۀ او (ستاد ارتش او) بوده باشد - سپس كمى سكوت كرد - و فرمود مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (در مبارزاتش) همراه بوده است.

اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است:

در بعضى «بمنزلة الضّارب بسيفه فى سبيل اللّه؛ همانند شمشير زنى در راه خدا».

و در بعضى ديگر «كمن قارع مع رسول اللّه بسيفه؛ همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد.»

در بعضى ديگر «بمنزلة من كان قاعداً تحت لواء القائم؛ همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد.»

و در بعضى ديگر «بمنزلة المجاهد بين يدى رسول اللّه؛ همانند كسى است كه پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جهاد كند.»

و در بعضى ديگر «بمنزلة من استشهد مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ؛ همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود.»

* * *

اين تشبيهات كه در مورد انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) در اين روايات وارد شده بسيار پرمعنى و روشنگر اين واقعيّت است كه يك نوع رابطه و تشابه در ميان مسألۀ «انتظار» و «جهاد» و مبارزه با دشمن، در آخرين شكل خود، وجود دارد.(دقّت كنيد!)

در روايات متعدّدى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن، به عنوان

ص: 95

بالاترين عبادت معرفى شده است.

اين مضمون در بعضى از احاديث، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و در بعضى از حضرت على عليه السلام نقل شده است؛ از جمله در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«افضل اعمال امّتى انتظار الفرج من اللّه عزّ و جلّ؛ بالاترين اعمال امّت من انتظار فرج از ناحيۀ خدا كشيدن است.»

و در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:

«افضل العبادة انتظار الفرج»

اين حديث اعم از اين كه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم، و يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح جهانى باشد، اهمّيّت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى هميشه توأم با يك جهاد وسيع دامنه دار است.

و اگر اعتقاد و انتظار حكومت جهانى مهدى به صورت ريشه دار حلول كند، سرچشمۀ دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد (زيرا اعتقادات سطحى ممكن است اثر آن از گفتار و سخن تجاوز نكند امّا اعتقادات عميق هميشه آثار عملى گسترده اى به دنبال خواهد داشت)؛ اين دو رشته اعمال عبارتند از:

ترك هرگونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد، و حتّى مبارزه و درگيرى با آنها از يك سو؛ و خودسازى و خوديارى و جلب

ص: 96

آمادگيهاى جسمى و روحى و مادّى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى، از سوى ديگر.

و خوب كه دقّت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن كاملاً سازنده و عامل تحرّك و آگاهى و بيدارى است.

* * *

با توجّه به مفهوم اصلى «انتظار»، معنى روايات متعدّدى كه دربارۀ پاداش و نتيجۀ كار منتظران نقل شده بخوبى درك مى شود.

اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمۀ حضرت مهدى عليه السلام يا زير پرچم او است، يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند يا به خون آغشته شده يا شهيد گشته است.

آيا اينها مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حقّ و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجۀ انتظار افراد است؟

يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است، انتظار و خودسازى و آمادگى نيز درجات كاملاً مختلفى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر «مقدّمات» و «نتيجه» شباهت دارد؛ هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خودسازى.

كسى كه در خيمۀ رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمى تواند يك فرد غافل و بى خبر و بى تفاوت بوده باشد؛ آنجا جاى هر كس نيست؛ جاى افرادى است كه بحق شايستگى چنان موقعيّت پراهمّيّتى را دارند.

همچنين كسى كه سلاح در دست دارد و در كنارِ رهبر اين انقلاب با

ص: 97

مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد، آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.

انتظار يعنى آماده باش كامل

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمۀ شمشيرش خون ستمگران است!

من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مى توانم، منتظر انقلابى باشم كه شعلۀ اوّلش دامان آلودگان را مى گيرد!

ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد، و هر گونه نقطۀ ضعفى را اصلاح مى كند.

چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم:

انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر

انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز

انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول

انتظار فرا رسيدن فصل تحصيلى مدارس...

هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است.

در يكى بايد خانه را آماده كرده و وسايل پذيرايى فراهم ساخت؛ در ديگرى ابزار لازم و داس و كمباين و... در ديگرى كتاب و دفتر و قلم و لباس مدرسه و مانند آن.

ص: 98

اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و دگرگونى و تحوّلى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلاب هاى انسانى در طول تاريخ بشر است.

انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى اصلاحى پيشين جنبۀ منطقه اى نداشته و نه اختصاص به يك جنبه از جنبه هاى مختلف زندگى دارد؛ بلكه علاوه بر اين كه عمومى و همگانى است، تمام شئون و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود؛ انقلابى است سياسى و فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى.

فعلاً كار به اين موضوع نداريم كه دليل ما بر تحقّق يافتن چنين انقلابى چيست؟

اين را موكول به بحث ديگرى مى كنيم، زيرا هدف ما در اين بحث تنها نتايج و آثار چنين عقيده و چنان انتظارى است كه آيا به راستى آنچنان كه بعضى از ماترياليستها پنداشته اند جنبۀ تخديرى دارد يا سازنده و حركت آفرين و اصلاحگر است.

سابقاً گفتيم كه «انتظار» هميشه از دو عنصر «نفى» و «اثبات» تشكيل مى شود؛ ناراحتى از وضع موجود و عشق و علاقه به وضع بهتر.

و در اينجا اضافه مى كنيم كه در هر انقلاب و تحوّل بنيادى نيز دو جنبه وجود دارد؛ جنبۀ نفى و جنبۀ اثبات.

جنبۀ نخستين انقلاب كه همان جنبۀ «نفى» است، از ميان بردن عوامل اختلال و فساد و انحطاط و شستشو دادن لوح جامعه از نقشهاى مخالف است.

ص: 99

پس از انجام يافتن اين مرحله، نوبت به جنبۀ اثبات يعنى جانشين ساختن عوامل اصلاح و سازندگى مى رسد.

تركيب دو مفهوم «انتظار» و «انقلاب جهانى» آنچه را قبلاً گفتيم كاملاً روشن مى كند؛ يعنى، كسانى كه در انتظار چنان انقلابى به سر مى برند اگر در دعوى خود صادق باشند (نه جزء منتظران دروغين خيالى) بطور مسلم آثار زير در آنها آشكار خواهد شد:

1- خودسازى فردى

حكومت جهانى مهدى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند؛ و اين در درجۀ اوّل محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است؛ تنگ نظرى ها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه، و بطور كلّى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيّت منتظران واقعى سازگار نيست.

نكتۀ مهم اينجاست كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمّى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد؛ بايد حتماً در صف اصلاح طلبان واقعى قرار گيرد.

ايمان به نتايج و عاقبت اين تحوّل هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر، برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است.

ص: 100

من اگر ناپاك و آلوده ام چگونه مى توانم منتظر تحوّل و انقلابى باشم كه شعلۀ اوّلش دامان مرا مى گيرد!

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى بنشينم كه طعمۀ شمشيرش خون ستمگران است و من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچ گونه نقشى ندارند، بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روزشمارى كنم!

آيا اين انتظار براى تصفيۀ روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيها كافى نيست!

ارتشى كه در انتظار جهاد آزاديبخش به سر مى برد، حتماً به حالت آماده باش كامل در مى آيد؛ سلاحى كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است به دست مى آورد؛ سلاحهاى موجود را اصلاح مى كند؛ سنگرهاى لازم را مى سازد؛ آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد؛ روحيۀ افراد خود را تقويت مى كند؛ و شعلۀ عشق و شوق براى چنان مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد؛ ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد؛ انتظار يك مصلح جهانى به معنى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادّى و معنوى، براى اصلاح همۀ جهان است.

فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است! اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همۀ مظالم و نابسامانيها شوخى نيست! كار ساده اى نمى تواند باشد! آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد؛ يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد.

ص: 101

براى تحقّق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمّم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده، پاك و بلند نظر، كاملاً آماده و داراى بينش عميق، لازم است؛ و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است؛ اين است معنى انتظار واقعى؛ آيا هيچ كس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازندۀ نيست!

2- خودياريهاى اجتماعى

منتظران راستين در عين حال، وظيفه دارند كه علاوه بر اصلاح خويش، در اصلاح ديگران نيز بكوشند؛ زيرا برنامۀ عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامۀ فردى نيست؛ برنامه اى است كه تمام عناصر تحوّل بايد در آن شركت جويد؛ بايد كار به صورت دستجمعى و همگانى باشد؛ كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامۀ انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند.

در يك ميدان وسيع مبارزه دستجمعى هيچ فردى نمى تواند از حال ديگران غافل بماند؛ بلكه موظّف است هر نقطه ضعفى را در هركجا ببيند اصلاح كند؛ و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد؛ و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند؛ زيرا بدون شركت فعّالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامه اى امكان پذير نيست.

بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اين كه به اصلاح خويش

ص: 102

مى كوشند، وظيفۀ خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.

اين است اثر سازندۀ ديگر براى انتظار قيام يك مصلح جهانى! و اين است فلسفۀ آن همه افتخارات و فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است.

3- حل نشدن در فساد محيط

هنگامى كه فساد فراگير مى شود، و اكثريّت و يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند، گاهى افراد پاك در يك بن بست سخت روانى قرار مى گيرند، بن بستى كه از يأس از اصلاحات سرچشمه مى گيرد.

گاهى آنها فكر مى كنند، كار از كار گذشته و ديگر اميدى براى اصلاح نيست، و تلاش و كوشش براى پاك نگهداشتن خويش بيهوده است؛ اين نوميدى و يأس ممكن است آنها را تدريجاً به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند، و نتوانند خود را به صورت يك اقلّيّت صالح در برابر اكثريّت ناسالم حفظ كنند، و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوايى بدانند.

تنها چيزى كه مى تواند در آنها روح اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهايى است؛ تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و حتّى براى اصلاح دگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى يأس از آمرزش. يكى از

ص: 103

بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد، تعجّب كنند كه چرا يأس از رحمت خدا اين قدر مهم تلقى شده - مهمتر از بسيارى از گناهان - فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامۀ گناه بردارد، و منطق او اين است:

«آب از سر من گذشته است، چه يك قامت چه صد قامت - من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است - بالاتر از سياهى، رنگ دگر نباشد؛ آخرش جهنّم است من كه هم اكنون آن را براى خود خريده ام؛ ديگر از چه چيز مى ترسم!»

امّا هنگامى كه روزنۀ اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار و اميد به تغيير وضع موجود، نقطۀ عطفى در زندگى او پيدا مى شود و چه بسيار او را به توقّف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى نمايد.

به همين دليل، اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤثّر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت؛ همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.

نتيجه اين كه، انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزايندۀ روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند؛ آنها نه تنها با گسترش دامنۀ فساد محيط مأيوستر نمى شوند، بلكه به مقتضاى: وعدۀ وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد

وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوششهايشان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.

* * *

از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ و تحريف شود - همان گونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كرده اند؛ و جمعى از موافقان مسخش - امّا اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود، يك عامل مهمّ تربيت و خودسازى و تحرّك و اميد خواهد بود.

از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تأييد مى كند، اين است كه در ذيل آيۀ: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ...؛ خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند، وعده داده است حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد...» از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه «هو القائم و اصحابه؛ مهدى و ياران او» هستند.

و در حديث ديگرى مى خوانيم: « نزلت فى المهدى؛ آيه دربارۀ مهدى نازل شده است » در حالى كه در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» معرفى شده اند.

بنابراين تحقّق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم، كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازند و بدون اعمال صالحى كه

ص: 104

ص: 105

راه را براى اصلاح جهان بگشايد، امكان پذير نيست و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند، هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح خويش و اعمال خود بكوشند.

تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد زندگى در حكومت او به خود دهند، نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند!

و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند!

نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتّى از سايۀ خود مى ترسند!

و نه افراد سست و بى حال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط زندگى و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاشى در راه مبارزه با فساد ندارند.

آرى انتظار راستين اين است!

ص: 106

مصلح بزرگ جهانى در منابع اسلامى

اشاره

ص: 107

صفات رهبر جهانى

در بحثهاى گذشته ظهور يك انقلاب بزرگ جهانى را در راه ريشه كنى ظلم و فساد، از يك ديدگاه وسيع مورد بررسى قرار داديم و به اينجا رسيديم كه:

پيش بينى تحقّق چنان انقلابى از نظر منطق عقل و راهنمايى فطرت كاملاً قابل قبول است.

ولى بايد توجّه داشت كه دلائل عقلى تنها يك طرح كلّى را در اين زمينه ارائه مى دهد، و امّا مشخّص ساختن جزئيات اين طرح و اين كه رهبر چنان انقلابى چه كسى خواهد بود از اين راه ممكن نيست.

همين قدر مى دانيم: اين انقلاب - يعنى بزرگترين رويداد تاريخ بشر و عظيمترين و گسترده ترين انقلاب دنيا - حتماً به رهبرى كسى خواهد بود كه داراى صفات زير باشد.

1- آگاهى فوق العاده وسيع و بينشى ژرف و عميق

2- ديد و نظرى صائب، و درونگرى بى مانندى به وسعت جهان انسانيّت

ص: 108

ص: 109

3- دارا بودن طرحهاى پختۀ انقلابى در همه زمينه ها

4- شهامت و بلند نظرى و همّت فوق العاده

5- پاكى و تقوا و درستكارى به اندازۀ هدف وسيعش

6- نگريستن به همۀ ابعاد زندگى و محصور نشدن در بعد مادّى

7- روح بزرگى كه مافوق دسته بنديها، و گروههاى متخاصم و تنگ نظريهاى منافع خصوصى و مافوق عادات و رسوم و مكتبها و مسلكهاى موجود باشد.

ارتش انقلابى اين چنين رهبر نيز بايد آموزشى عالى ديده باشد تا بتواند به چنان طرح عظيمى جامۀ عمل بپوشاند.

ناآگاهان؛ تنگ نظران؛ كوته بينان؛ ترسوها؛ كم همتان؛ آلوده ها؛ كم اراده ها؛ و عناصر غير انقلابى؛ در اين ارتش راهى نخواهند داشت!

اكنون مى خواهيم اين بحث كلّى را تا همين جا رها ساخته و ظهور اين مصلح بزرگ جهانى را در منابع اسلامى مورد بررسى قرار دهيم، زيرا با تمام پيشگوييهائى كه تقريباً در همۀ منابع مذهبى دنيا در زمينۀ چنين ظهورى شده است؛ در هيچ مذهبى به اندازۀ اسلام از آن بحث نشده و در جزئيّات آن دقّت به عمل نيامده است.

جالب توجّه اين كه، آنچه در منابع اسلامى در اين زمينه آمده مطابقت عجيبى با آنچه از طريق «خرد و فطرت» به آن مى رسيم دارد؛ اين توافق و هماهنگى داراى دو اثر است:

از يك سو، ما را به داوريهاى خرد مؤمن تر مى سازد.

از سوى ديگر، به اصالت تعليمات اسلام خوشبين تر مى كند.

ص: 110

مصلح بزرگ جهانى در آيات قرآن

قرآن يعنى مهمترين منبع اسلامى، در اين زمينه مانند بسيارى زمينه هاى ديگر تنها يك بحث كلّى و اصولى دارد، بدون اين كه وارد جزئيات مسأله شود؛ و به تعبير ديگر، آيات قرآن همان را تعقيب مى كند كه در استدلالات عقلى و الهام فطرت داشتيم؛ يعنى، خبر از تحقّق يك حكومت عدل جهانى در سايۀ ايمان مى دهد.

* * *

چند نمونه از آياتى كه اين بحث را مطرح ساخته ذيلاً از نظر مى گذرانيم.

1- در سوره انبياء (آيات 105 و 106) مى خوانيم:

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ.

قبلاً به مفهوم اين چند لغت بايد توجّه كرد:

ص: 111

«ارض» به مجموع كرۀ زمين گفته مى شود و سراسر جهان را فرا مى گيرد؛ مگر اينكه قرينۀ خاصّى در كار باشد.

«ارث» در لغت به معنى چيزى است كه بدون معامله و دادوستد به دست كسى مى افتد، ولى در بعضى موارد از قرآن كريم، ارث به تسلّط و پيروزى يك قوم صالح بر ناصالحان؛ و در اختيار گرفتن مواهب و امكانات آنها گفته شده است.

«زبور» در اصل به معنى هرگونه كتاب و نوشته است؛ ولى معمولاً به كتاب «داوود» كه در عهد قديم از آن تعبير به «مزامير داود» شده اطلاق مى گردد؛ و آن مجموعه اى از مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داوود پيامبر است؛ اين احتمال نيز وجود دارد كه زبور تمام كتب آسمانى پيشين (قبل از قرآن) بوده باشد.

«ذكر» در اصل به معنى هر چيزى است كه مايۀ تذكّر و يادآورى باشد ولى در آيۀ فوق به كتاب آسمانى موسى عليه السلام «تورات» تفسير گرديده به قرينۀ اين كه قبل از زبور معرّفى شده است، و طبق تفسير ديگرى «ذكر» اشاره به قرآن مجيد است زيرا كه در خود آيات قرآن اين عنوان به قرآن گفته شده (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ 1) .

بنابراين، عبارت «من بعد» به معنى «علاوه بر» خواهد بود (دقّت كنيد).

«صالح» به معنى شايسته و صلاحيت دار است و هنگامى كه بطور7.

ص: 112

مطلق گفته شود صلاحيّت و شايستگى از تمام چيزها را فرا مى گيرد؛ شايستگى علمى؛ شايستگى اخلاقى؛ شايستگى از نظر ايمان و تقوى و آگاهى و مديريت.

و به اين ترتيب مفهوم آيات چنين مى شود:

ما در كتاب زبور علاوه بر قرآن مجيد (يا پس از تورات) نوشتيم كه زمين را بندگان صالح و شايسته من در اختيار خواهند گرفت؛ و همين براى گروه عبادت كنندگان (و آنها كه در مسير بندگى خدا گام بر مى دارند) براى رسيدن به اهدافشان كافى است.

ذكر اين موضوع در زبور (اگر به معنى همۀ كتب آسمانى پيشين باشد) دليل بر آن است كه اين موضوع در همۀ كتابهاى آسمانى به عنوان يك اصل ثابت وجود داشته.

و اگر هم منظور از آن كتاب داوود بوده باشد شايد به تناسب آن است كه داوود حكومت وسيع و پهناورى داشت كه در مسير حقّ و عدالت و منافع انسانها بود؛ اگر چه جنبۀ منطقه اى داشت و فراگير همۀ جهان نبود؛ ولى در زبور به او بشارت داده شد كه يك حكومت فراگير جهانى بر پايۀ آزادى و امنيّت و عدالت در انتظار جهانيان خواهد بود.

يعنى هنگامى كه شايستگى كافى پيدا كنند، و مصداق زندۀ «عِبادِيَ الصّالِحُونَ» و بندگان شايستۀ خدا گردند. وارث همۀ ميراثها و مواهب زمين خواهند شد. هم وارث حكومت مادّى و هم حكومت معنوى.

در پاره اى از روايات كه در تفسير آيۀ فوق آمده تعبيرات روشنتر و صريحترى در اين زمينه ديده مى شود.

ص: 113

از جمله در تفسير معروف «مجمع البيان» در ذيل آيۀ فوق از امام باقر عليه السلام نقل است: «هم اصحاب المهدى فى آخر الزّمان»:

اينها همان ياران مهدى عليه السلام در آخر زمان خواهند بود؛ همان مردان و زنان خود ساخته اى كه وارث همۀ ميراثهاى زمين خواهند شد؛ و شايستگى اين رسالت بزرگ را خواهند داشت.

جالب توجّه اينكه، در كتاب «مزامير داوود» كه امروز جزء كتب عهد قديم (تورات) است عين اين موضوع به تعبيرات گوناگون ديده مى شود:

از جمله در مزمور 37 مى خوانيم:

زيرا كه شريران منقطع خواهند شد و اما متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد، هان بعد از اندك مدّتى شرير نخواهند بود، در مكانش تأمّل خواهى كرد و نخواهد بود امّا حكيمان وارث زمين خواهند شد.

در همان «مزمور 37» همين موضوع به تعبيرات ديگرى نيز آمده است:

«... زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد - صديقان وارث زمين شده ابداً در آن ساكن خواهند شد». (1)

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد كلمۀ صالحون كه در قرآن آمده كلمۀ جامعى است كه هم «حكيمان» و هم «صدّيقان» و هم «متوكّلان» و هم «متبرّكان» را در بر مى گيرد.م.

ص: 114


1- - جمله هاى فوق را از ترجمۀ تورات كه در سال 1878 ميلادى توسّط مجمع ترجمۀ كتب مقدّسه به زبانهاى خارجى در لندن به فارسى برگردانده شده، آورديم.

و همانطور كه يادآور شديم از آيۀ اخير يعنى «إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ» استفاده مى شود كه حكومت روى زمين هدف نهايى صالحان و شايستگان نيست بلكه وسيله اى است كه با آن به هدف نهايى يعنى تكامل انسان در همۀ زمينه ها خواهند رسيد زيرا بلاغ به معنى «چيزى كه با آن به هدفشان خواهند رسيد» مى باشد.

استخلاف در زمين

در سورۀ نور، آيۀ 55، مى خوانيم:

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ در اين آيه سه وعدۀ صريح به آنها كه گروه افراد با ايمان و شايسته را تشكيل مى دهند داده شده است.

و مى دانيم در هر وعده سه ركن وجود دارد:

وعده دهنده كه در اينجا خدا است؛ و وعده گيرنده كه «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» يعنى مؤمنان صالح هستند؛ و موادّ مورد وعده كه امور سه گانۀ زير است:

1- استخلاف فى الارض - «حكومت روى زمين به عنوان نمايندگى خدا» ؛ يعنى حكومت حق و عدالت.

ص: 115

2- تمكين دين - «نفوذ معنوى و حكومت قوانين الهى بر تمام پهنۀ زندگى»

3- تبديل خوف به امنيّت؛ و بر طرف شدن تمام عوامل ترس و ناامنى، و جايگزين شدن امنيّت كامل و آرامش در همۀ روى زمين.

منظور از «تمكين دين» همانطور كه از ساير موارد استعمال كلمۀ تمكين بر مى آيد اين است كه تعليمات الهى بطور ريشه دار و پابرجا در تمام شئون زندگى نفوذ خواهد داشت، نه همانند الفاظ صلح و آزادى و حقوق بشر كه امروز بازيچۀ دست مدافعان قلاّبى آن است و تنها گلوهايشان را براى شعارهاى داغ در اين زمينه پاره مى كنند، و در خارج از آن اثرى نيست؛ گوئى الفاظى هستند رؤيايى كه جز در عالم خيال نمى توان به آنها دست يافت.

در آن روز تعليمات حياتبخش و آزاد كنندۀ اسلام نه بشكل يك سلسله تشريفات خشك و صورى، و نه بگونۀ يك مشت الفاظ موميائى شده؛ بلكه به عنوان يك دكترين زندگى در همه جا ريشه خواهد دوانيد، و تلاش بازسازى به ريشه ها كشيده خواهد شد نه به شاخ و برگها و نقش ايوان.

آن روز آگاهى و احساس مسئوليّت جنبۀ عمومى خواهد داشت؛ و گسترش و تعميم آن مانع از آن خواهد بود كه افرادى با الفاظ بازى كنند، و مفاهيم سازنده را مسخ نمايند؛ چه اينكه اين گونه كارها تنها در جوامعى امكان پذير است كه آگاهى و احساس مسئوليّت همگانى نيست، يا به سر حدّ نصاب نرسيده، و الاّ فرصتى براى اين بازيهاى

ص: 116

كودكانه باقى نخواهد ماند.

آن روز منافع شخصى و خصوصى مانع از قضاوت صحيح عمومى نخواهد شد، نه چون امروز كه پاره اى از محو كنندگان همۀ حقوق بشر، هنگامى كه بر كرسى خطابه در مجامع پرعرض و طول جهانى كه به اصطلاح براى دفاع از حقوق بشر تشكيل مى گردد، چنان داغ و پرهيجان سخنرانى مى كنند كه دهانها از تعجّب بازمى ماند ؛ حتّى اعلاميّه هاى موجود را در زمينۀ حقوق بشر (كه در واقع به هيچ يك از آنها عمل نكرده است) ناقص و نارسا و غير كافى مى شمرد، و حتّى سردمداران حقوق بشر در دنيا، براى آنها كف مى زنند، چرا كه با هم دوستند و منافعشان بدون اين كار در خطر است.

آرامش و امنيّت در آن روز آميخته با خوف نيست، نه چون امنيّتى كه گهگاه در جهان امروز پيدا مى شود، و زائيدۀ ترسى از سلاح هاى مخوف و وحشتزا است.

اين تعادل وحشت است نه امنيّت! اين آرامش ناشى از خوف عظيم از عواقب دردناك جنگ است نه آرامش واقعى! لذا هر روز تعادل وحشت به هم خورد پايه هاى اين امنيّت و آرامش كاذب نيز فرو خواهد ريخت.

* * *

نتيجۀ اين وعده هاى سه گانۀ الهى فراهم شدن زمينه ها براى انسان سازى، و تكامل هر چه بيشتر در مفاهيم انسانى و بندگى خالص خداوند، و شكسته شدن همه بتها در تمام قالبها است (يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً) .

ص: 117

بد نيست در اينجا نگاهى به گفته هاى مفسّران و آنچه در شرح نزول آيۀ فوق آمده است بيندازيم:

بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرده بودند.

يك جنبش نوين آغاز شده بود، جنبشى كه لرزه بر اركان جامعۀ كهنه و پوسيدۀ پر از خرافات و پر از جهل و ظلم و تبعيض جاهلى افكنده بود و طبعاً پرچمهاى مخالفت از هر سو برافراشته شد.

گرچه ياران محدود امّا فداكار اين انقلاب الهى با بهره گيرى از ديناميسم عظيم آئين جديد، ابتكار واقعى را در دست داشتند، ولى انبوه مخالفان و هياهوى آنها بقدرى زياد بود كه آهنگ حق طلبانۀ آنان در ميانشان گم مى شد.

شدّت مخالفت قبايل بقدرى بود كه سربازان انقلابى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هميشه در حال آماده باش بودند؛ هر شب با اسلحه مى خوابيدند و صبح با اسلحه و در لباس تنگ و سنگين جنگ بيدار مى شدند.

ادامۀ اين وضع براى مدّت طولانى مسلماً ناراحت كننده بود، چگونه با زره و چكمه در كنار شمشير و سپر مى توان خوابيد؟! آن هم خوابى توأم با بيدارى و بريده!

گاهى آرزو مى كردند زمانى فرا رسد كه بتوانند يك شب آسوده در بستر استراحت كنند؛ و خطرى از ناحيۀ دشمن آنها را تهديد نكند. نه در موقع نماز وحشتى از حملۀ غافلگيرانۀ دشمن داشته باشند؛ و نه شب هنگام ترسى از شبيخون آنها، آزادانه خدا را بپرستند؛ و بتها را بشكنند

ص: 118

و در سايۀ حكومت عدالت پرور قرآن زندگى آسوده اى داشته باشند.

لذا گاهى از وضع خود ابراز نگرانى كرده و از يكديگر مى پرسيدند آيا چنان روزى فرا خواهد رسيد؟!

در اين موقع آيۀ فوق نازل شد و به آنها بشارت داد:

آرى چنان روزى فرا مى رسد، و اين وعدۀ بزرگ خدا است؛ وعده اى قطعى و تخلف ناپذير!

و در تاريخ اسلام ديده ايم چگونه با پيروزى كامل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر جزيرۀ عرب آن روز فرا رسيد.

اين شأن نزول براى آيه كاملاً طبيعى به نظر مى رسد ولى ما كه با آيات مختلف قرآن و شأن نزولهاى آن آشنا هستيم مى دانيم هيچ گاه مفاهيم وسيع آيات را نمى توان در محدودۀ نزولها محصور ساخت؛ بلكه هميشه شأن نزول يكى از مصداق هاى آيه را تشكيل مى دهد.

تخصيص يك آيه با شأن نزولش درست به اين مى ماند كه اسلحه اى را كه به حكم ضرورت براى جنگ با دشمن تهيه مى كنيم پس از پايان آن جنگ كنار بگذاريم هر چند كاملاً قابل استفاده و گران قيمت و ناياب بوده باشد.

البتّه در اواخر عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قسمتى از مفهوم وسيع اين آيه جامۀ عمل بخود پوشيد، امّا پياده شدن تمامى مفهوم آن، و استخلاف در سراسر روى زمين، هنوز پياده نشده و جهان در انتظار آن است.

آيه همۀ مؤمنان شايسته را در همه اعصار و قرون بشارت مى دهد كه سرانجام، حكومت جهان از آنِ شايستگان خواهد بود و براى هميشه بازيچۀ دست يك مشت خودخواه خودكامه استعمارگر كه دنيا را

ص: 119

همانند يك توپ بازى به يكديگر پاس مى دهند نخواهد بود.

لذا در روايات مى خوانيم كه اين آيه به قيام مهدى موعود تفسير شده؛ از جمله «طبرى» مفسّر ارزنده در «مجمع البيان» از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«هم و اللّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منّا و هو مهدى هذه الامّه؛ اين گروه همان پيروان ما هستند كه خداوند به وسيلۀ مردى از خاندان ما اين موضوع را تحقّق مى بخشد و او مهدى اين امّت است.»

سپس همين مضمون را از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل مى كند.

بعد اضافه مى نمايد كه آيه مطلق است و خلافت همۀ روى زمين را شامل مى شود و چون اين وعدۀ الهى هنوز تحقّق نيافته بايد منتظر آن بود.

و در تفسير «برهان» ذيل همين آيه روايات متعدّدى از امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام نقل شده كه اين آيه اشاره به قيام قائم عليه السلام است.

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه با توجّه به كلمۀ منكم وجود يك اقلّيّت شايسته و با ايمان و صالح كافى است كه به هنگام فراهم شدن زمينه ها دست به انقلاب وسيع جهانى خود بزنند، و با رهبرى همه جانبۀ آنها اين كشتى طوفان زده به ساحل نجات برسد.

3- در سورۀ توبه، آيۀ 33، آمده است:

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

ص: 120

براى معنى فهم اين آيه بايد نخست به آيۀ پيش از آن بازگرديم آنجا كه مى گويد:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ؛ دشمنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند ولى خدا مى خواهد نور خود را تكميل كند اگر چه كافران كراهت داشته باشند.

از اين آيه بخوبى روشن مى شود كه ارادۀ پروردگار بر تكامل نور اسلام تعلّق گرفته، و تكامل واقعى آن هنگامى خواهد بود كه بر سراسر پهنۀ جهان سايه افكند.

سپس با وضوح بيشتر اين حقيقت را در آيۀ مورد بحث بازگو كرده مى فرمايد:

خداوند كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همۀ اديان پيروز گرداند اگر چه مشركان ناخشنود باشند.

همين وعده با تفاوت مختصرى در آيۀ 28، سوره فتح، تكرار شده است:

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً؛ او كسى است كه پيامبرش را با

هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامى اديان پيروزش گرداند، و همين بس كه خداوند گواه (اين وعدۀ بزرگ) است.

و بالاخره براى سومين بار اين وعدۀ بزرگ را در سورۀ صف، آيۀ 9، با همان تعبير سورۀ توبه ملاحظه مى كنيم:

ص: 121

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

از مجموع اين آيات كه در سه سوره از قرآن ذكر شده اهمّيّت اين وعدۀ الهى اجمالاً به دست مى آيد.

ولى مهم اين است كه مفهوم جملۀ «ليظهره» در اينجا روشن گردد:

اولاً، ضمير «ه» آيا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بازمى گردد يا به «دين الحق»؟

در صورت اوّل مفهومش پيروزى پيامبر بر همۀ اديان است، در صورت دوم پيروزى آئين اسلام.

امّا با توجّه به اين كه «دين الحق» نزديكتر است، طبق قواعد ادبى رجوع ضمير به آن صحيحتر به نظر مى رسد (اگر چه در نتيجه تفاوت چندانى نخواهد داشت).

بعلاوه، پيروزى يك آئين بر آئينهاى ديگر، تعبير مناسبترى است تا پيروزى شخص بر آئينها. (دقّت كنيد)

ثانياً، (و مهم همين قسمت است) منظور از ظهور در اينجا چيست؟ شك نيست كه «ظهور» در اينجا به معنى بروز و آشكار شدن نمى باشد بلكه به معنى غلبه و پيروزى است؛ زيرا يكى از معانى مشهور اين كلمه همين معنى است؛ در كتاب قاموس كه از منابع معروف لغت عربى است چنين آمده: ظهر به و عليه غلبه.

در كتاب مفردات راغب نيز آمده است ظهر عليه غلبه.

در آيات متعدّدى از قرآن مجيد كه در سورۀ مؤمن و كهف و «توبه»

ص: 122

آمده اين كلمه به معنى «غلبه و پيروزى» استعمال شده است مانند:

كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً 1؛ چگونه پيمان آنها احترام دارد با اينكه اگر بر شما پيروز شوند مراعات خويشاوندى و پيمان را نخواهند كرد!

يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ ؛ اى گروه فرعونيان! امروز شما در روى زمين پيروزى داريد امّا...

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ (1)؛ آنها اگر بر شما (اصحاب كهف) پيروز گردند سنگبارانتان مى كنند!

* * *

ولى سخن در اين است كه منظور از پيروزى اين آئين بر ساير آئينها چه نوع پيروزى است؟

مفسّران سه تفسير براى آن ذكر كرده اند.

1- پيروزى منطقى؛ يعنى با مقايسۀ اسلام با آئينهاى ديگر كه غالباً آميخته با خرافات شده، پيروزى منطق مستدلّ آن بر ساير منطقها آشكار است.

طرفداران اين تفسير معتقدند هرگاه توحيد خالص اسلامى را با انواع توحيدهاى آميخته با شرك، و يا شرك خالص، مقايسه كنيم برترى0.

ص: 123


1- - سورۀ كهف، آيه 20.

مكتب اسلام بر ساير مكاتب روشن مى شود، همچنين مباحث ديگر.

اين وعدۀ الهى جامۀ عمل به خود پوشيده است؛ حتّى مقايسۀ شعار اذان كه شعارى گويا و تكان دهنده است با شعار ناقوس و بى شعارى بسيارى از اديان، روشنگر اين پيروزى منطقى است.

2- منظور پيروزى عملى و غلبۀ خارجى بر ساير اديان است، منتها در يك مقياس منطقه اى نه جهانى و عمومى.

اين نيز تحقّق يافته؛ چرا كه اسلام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر شبه جزيرۀ عرب، و پس از آن بر بخش عظيم آبادى از جهان غلبه يافت و پيروان اديان و مذاهب ديگر در اين مناطق كه از ديوار چين - بلكه ماوراى ديوار چين - تا ساحل اقيانوس اطلس امتداد مى يافت، غالباً در برابر اسلام سر تعظيم فرود آوردند. حتّى زمانى كه سلطۀ حكومت اسلامى از اين نقاط بر چيده شد باز اسلام به عنوان يك مكتب و آئين پابرجا در اين مناطق متوطّن گرديد.

3- منظور پيروزى و غلبۀ خارجى و عملى در سطح جهان و تمامى روى زمين است، كه شامل پيروزى فرهنگى، اقتصادى، و سياسى مى شود، و اين تفسير را جمعى از مفسّران اهل تسنّن علاوه بر مفسّران شيعه پذيرفته اند.

مسلّماً اين وعده تا كنون عملى نشده و تنها بر حكومت جهانى مهدى موعود منطبق مى گردد كه حكومت حق و عدالت همه جا را فراگيرد و اين آئين بر تمام آئينها در مقياس جهانى غلبه يابد.

و قرائنى در دست داريم كه اولويّت تفسير سوم را بر تفاسير ديگر به

ص: 124

ثبوت مى رساند؛ زيرا:

اوّلاً، غلبه و پيروزى كه از كلمۀ «ظهور» استفاده مى شود ظاهر در غلبۀ حسّى و عينى و خارجى است، نه غلبه ذهنى و فكرى، و لذا در هيچ يك از مواردى كه از قرآن بر شمرديم «ظهور» به معنى غلبه ذهنى نيامده بلكه اگر به آيات گذشته بازگرديم و دقّت كنيم مى بينيم در تمام اين موارد به معنى غلبۀ عينى و خارجى است.

ثانياً، ذكر كلمۀ «كلّه» به عنوان تأكيد روشن مى كند كه غلبه جنبۀ منطقه اى و محدود ندارد بلكه شامل عموم اديان و مذاهب جهان مى شود و اين جز از طريق فراگيرى و شمول اسلام نسبت به جهان ممكن نيست.

ثالثاً، رواياتى كه در تفسير آيۀ فوق به ما رسيده، تفسير سوم را تقويت مى كند مانند روايات زير:

1- «عيّاشى» به اسناد خود از «عمران بن ميثم» از «عبايه» چنين نقل مى كند:

امير مؤمنان على عليه السلام هنگامى كه آيۀ «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ...» را تلاوت فرمود از ياران خود پرسيد:

اظهر ذلك؟ (آيا اين پيروزى حاصل شده است؟)

عرض كردند: آرى!

فرمود:

كلاّ؛ فو الّذى نفسى بيده حتّى لا يبقى قرية الاّ و ينادى فيها بشهادة ان لا اله الاّ اللّه بكرة و عشيّاً؛ نه، سوگند به كسى كه

ص: 125

جانم به دست او است اين پيروزى آشكار نمى شود مگر زمانى كه هيچ آبادى روى زمين باقى نماند مگر اين كه صبح و شام بانگ لا اله إلاّ اللّه از آن به گوش مى رسد! (1)

2- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

انّ ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى احدا الاّ اقر بمحمّد (2) صلى الله عليه و آله و سلم ؛ اين پيروزى به هنگام قيام مهدى از آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود، آنچنان كه هيچ كس در جهان باقى نمى ماند مگر اينكه اقرار به محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهد كرد.

3- مقداد بن اسود چنين مى گويد:

سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم يقول لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا و بر الاّ ادخله اللّه كلمة الاسلام (3)؛ بر سراسر روى زمين خانه اى از خشت و گل و خيمه اى (در بيابان باقى نمى ماند) مگر اين كه آئين اسلام در آن ورود خواهد كرد.

روايات ديگرى نيز در تفسير آيۀ فوق به همين مضمون وارد شده است.

* * *

اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه صلح و عدالت جهانى و ايمان به توحيد و اسلام را در سراسر جهان تأكيد مى كند.ه.

ص: 126


1- مجمع البيان، ذيل آيۀ 9، تفسير سورۀ صف.
2- تفسير برهان، ج 2، ص 121.
3- تفسير مجمع البيان، ذيل آيۀ 33، سورۀ توبه.

مصلح جهانى در منابع حديث اهل تسنّن

اشاره

قبل از هر چيز توجّه به دو مطلب لازم است.

1- بعضى مى پرسند با وجود قرآن، چه نيازى به احاديث و روايات داريم؟

و با توّجه به اين كه در قرآن بيان همه چيز هست (فيه تبيان كل شىء) چه مانعى دارد كه ما هم با آنها كه گفتند: «حسبنا كتاب اللّه؛ قرآن كتاب خدا ما را بس است» همصدا شويم؟

بخصوص كه مى شنويم كه در ميان احاديث صحيح، احاديث مجعول و نادرست نيز وجود دارد، و اين باعث بى اعتبار شدن همۀ آنها است.

* * *

ولى با توجّه به اين كه ما مسلمان هستيم، يك مسلمان پايبند به قرآن نمى تواند به احاديث اسلامى كه از طرق صحيح رسيده عمل نكند زيرا:

اولاً، منكران سنّت و حديث صحيح، در واقع منكر خود قرآن محسوب مى شوند؛ چه اينكه، قرآن صريحاً گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به

ص: 127

عنوان يك منبع معتبر و واجب الاطاعه معرفى كرده و مى گويد:

ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛ آنچه پيامبر براى شما آورده و به شما فرمان دهد بگيريد و عمل كنيد و آنچه شما را از آن نهى كند، خوددارى كنيد!

ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ؛ هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارد در برابر فرمان خدا و پيامبر سرپيچى كند!

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (1)؛ آن كس كه اطاعت پيامبر كند اطاعت خدا كرده و آن كس كه روى بگرداند تو مسئول آنها نيستى (و حساب و كيفرشان با خدا است).

و آيات ديگر كه همگى فرمان پيامبر را همچون فرمان خدا واجب الاطاعه مى شمرد.

ثانياً، قرآن محتوى دستورات كلّى و قوانين اساسى اسلام است؛ و اگر از سنّت چشم بپوشيم، جنبۀ عملى خود را از دست خواهد داد، و به گونۀ كلّياتى ذهنى كه قابليّت اجرا ندارد باقى مى ماند؛ زيرا تمام جزئيّات و ريزه كاريها و آئين نامه هاى عملى و اجرايى آن قوانين كلّى0.

ص: 128


1- - سورۀ نساء، آيه 80.

همه در سنّت بيان شده است.

گرچه افراد بى اطّلاعى پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصرار داشتند كه احاديث او را كسى ننويسد، مبادا مزاحمتى با قرآن فراهم گردد! امّا پس از مدّتى همه به ضعف و سستى اين طرز تفكّر آشنا شدند كه اگر زمان ديگرى بگذرد و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست فراموشى سپرده شود اسلام فاقد ارزش اجرايى و عملى خواهد شد؛ لذا آن نظريۀ كهنه و افراطى و كوته بينانه را رها ساخته به تدوين كتب حديث پرداختند.

ثالثاً، درست است كه دست جاعلان به سوى احاديث اسلامى دراز شده و با انگيزه هاى مختلفى به آشفته ساختن احاديث پرداختند، ولى چنان نيست كه احاديث صحيح و مجعول و مشكوك ضوابطى نداشته باشد، و نتوان آنها را از هم جدا ساخت؛ بلكه با توجّه به علم رجال و علم حديث و درايه، اين كار كاملاً ممكن است.

2- او يك مرد انقلابى است نه يك سياستمدار مادى!

دلائلى كه از طريق عقل و خرد يا از راه فطرت و نهاد اصيل آدمى، بر تحقّق يك انقلاب اصلاحى وسيع در جهان ذكر شد - همانند آياتى كه در قرآن در اين زمينه ديده مى شود - هيچ كدام سخن از شخص خاصّى به ميان نمى آورد؛ بلكه تنها يك بحث كلّى را تعقيب مى كند؛ ولى بدون شك چنان انقلاب مانند هر انقلاب ديگرى نيازمند به رهبر دارد. يك رهبر نيرومند و آگاه و پرقدرت و پراستقامت با ديدى وسيع و جهانى.

آيا اين رهبر مى تواند همانند رهبران امروز جهان از جوامع مادّى برخيزد؟

ص: 129

يعنى همانند رهبرانى كه هدفشان در درجۀ اوّل حفظ موقعيّت خويش، و سپس هر چه به حفظ موقعيّت شخصى آنها كمك كند مى باشد؛ و تعظيمشان در برابر مكتبهاى مختلف سياسى و اقتصادى به مقدار تأثيرى است كه در حفظ موقعيّتشان دارند؛ و در درجۀ بعد حدّ اعلاى هدف و همّتشان گام گذاردن در مسير منافع ملّتشان مى باشد، هر چند به خاطر آن ملّتهاى ديگر را به «قربانگاه» ببرند!

جنگ بيست سالۀ ويتنام با مليونها كشته، و مجروح، و مليونها خانه و لانۀ ويران شده، و مليونها معيوب و ناقص العضو، و ميلياردها ثروت بر باد رفته، ثابت كرد كه سرمايه دارى امروز حاضر است براى حفظ منافع خويش، و حتّى گاهى براى هيچ - هيچ كه نه، بلكه يك مشت اوهام به نام پرستيژ و نه چيز ديگر - بجنگد؛ و در اين ميان چند رهبر عظيم الشّأن(؟) عوض شدند؛ ولى همۀ آنها اين مسير را مانند اسلافشان پيمودند و ثابت كردند اين عمل نظر شخصى فرد يا افرادى نبوده بلكه قولى است كه جملگى بر آنند و خاصيّت كشورهايى است كه با آن اصول اداره مى شوند.

آنها آزادى را به عنوان بزرگترين هدف مى طلبند، امّا تنها براى خودشان؛ گاهى سخن از آزادى براى دگران بر زبان مى رانند امّا همين كه با منافع آنها تصادمى پيدا كند بسرعت از ميان مى رود «همچون برف در آفتاب تموز»!

براى تأمين منافع مادّيشان همه دست در دست هم دارند و تنها اصل مقدّس و مورد اتّفاقشان همين است؛ گويى يك قرار داد دائمى و

ص: 130

جاودان در زمينه آن تنظيم كرده اند.

و حربه هايى چون «حقوق بشر» و اصل «آزادى انسانها در تعيين سرنوشتشان» بيشتر براى كوبيدن رقبا است؛ به همين دليل، موقعى كه پاى دوستانشان به ميان مى آيد اين حربه ها كند مى شود؛ و به خاطر همان دوستى و اشتراك منافع از اجراى اين اصول معاف مى گردند!

آيا اين سيستمهاى اجتماعى و اين گونه ابرقدرتها مى توانند پرچم آزادى و عدالت را در جهان به اهتزاز در آورند و آيا ميان ابرقدرتها فرقى وجود دارد!

تكليف «ابرقدرتهاى سرمايه دارى» و ظلم و ستم و استعمارشان ناگفته روشن است و نيازى به بحث ندارد.

امّا ابرقدرتهاى چپ: آنها براى تعميم و بسط عدالت در ميان توده هاى زحمتكش و ساختن يك جامعۀ بدون طبقات تمام قدرتها را كوبيده و در چند نفر - يعنى گردانندگان تنها حزبشان - متمركز ساخته اند.

هزاران فئودال بزرگ و كوچك را در كورۀ انقلاب «پرولتاريا» ذوب كرده، و از آن چند فئودال بزرگ ريخته اند كه سر نخ تمام حركات سياسى و اقتصادى محيطشان را در دست دارند.

آنچنان سانسور شديدى بر محيط مسلّط كرده اند كه حتّى مجال انديشيدن بر خلاف آنچه اين رهبران مى خواهند، يا مى انديشند، از خلقها سلب شده!

اصولى را كه زائيده مغز بشر متحوّل متغيّر و در مسير تكامل است به

ص: 131

گونه يك رشته اصول جاودانى و دُگم در آورده، گويى مى خواهند تاريخ را در يك قرن قبل متوقّف سازند و چرخهايش را براى هميشه از حركت بازدارند .

گاه يكى از سران كه رقبا را بتدريج از صحنۀ قدرت كنار مى زند آنچنان خودكامه مى شود كه انسان را به ياد افسانه ديكتاتورهايى همچون خان مغول مى اندازد و فى المثل مانند آقاى استالين براى حفظ موقعيّت خويش كشتن يك مليون و دويست هزار نفر را مجاز مى شمرد!

امّا پس از مرگ، حتّى جسدش را از اين قبر به آن قبر مى كشانند، و نامش را از همه بر مى دارند؛ گويى اصلاً وجود نداشته، در حالى كه تا ديروز تنها سنگر آزادى خلقهاى زحمتكش و تنها يار و حامى استثمارشدگان دنيا بود!

به خاطر حفظ منافع، گاه با هم مسلكانشان شديدترين مبارزه را مى كنند و با دشمنان سرسخت، طرح دوستى و «همزيستى مسالمت آميز» مى ريزند و اصول جاودان خود را به دست فراموشى مى سپارند!

آيا اينها مى توانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند و همۀ ملّتها و كشورها را زير آن فرا خوانند؟

آيا مى توان از يك مكتب مادّيگرى جز اين انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه ماترياليسم كاپيتاليسم باشد يا ماترياليسم سوسياليسم يا ماترياليسم ماركسيسم.

ص: 132

تنها يك مكتب انسانى و مافوق مادّى توانائى دارد چنان برنامۀ انسانى را در سطح جهان پياده كند.

مكتبى كه رهبرش به حفظ موقعيّت خويش نينديشد.

تنها به ملّت خويش متعلّق نباشد.

فقط از زاويۀ محدود مادّيگرى به جهان نگاه نكند.

افكارى آسمانى و بلند و ژرف داشته باشد.

و پاك از پستيها و لغزشها.

او است كه در پرتو اصولى كه الفبايش با الفباى اصول مادّيگرى كه دنياى امروز را اداره مى كند، فرق دارد، مى تواند بشريّت را از اين گذرگاه خطرناك تاريخ برهاند و به وادى ايمن برساند.

او كيست؟ و چه شخصى خواهد بود؟ اعتقاد عمومى مسلمانان اين است كه او مردى است به نام مهدى با مشخصات زير:

مهدى كيست؟

در بحث اثرات انتظار ديديم كه همۀ فرق اسلامى بدون استثناء در انتظار قيام يك مرد بزرگ انقلابى از دودمان پيامبر به نام «مهدى» هستند (رهبرى كه به سوى هدف و برنامۀ وسيع انقلابى اش هدايت شده و به همين دليل قادر به هدايت و رهبرى دگران است).

اين اتّفاق نظر به حدّى است كه حتّى تندروترين گروههاى اسلامى - يعنى وهّابيان - نيز اين موضوع را پذيرفته اند، نه تنها پذيرفته اند بلكه بطور جدّى از آن دفاع مى كنند و از عقايد قطعى و مسلّم اسلامى مى دانند.

ص: 133

در هر حال، پيش از آن كه گواهى گروهى از دانشمندان بزرگ اهل سنّت را بر اين مسأله يادآور شويم لازم مى دانيم بيانيه اى را كه از طرف «رابطة العالم الاسلامى» كه از بزرگترين مراكز دينى وهّابى ها در مكّه است به عنوان يك سند زنده بياوريم.

به عقيدۀ ما مدارك لازم، در اين رسالۀ كوتاه آنچنان جمع آورى شده كه هيچ كس را ياراى انكار آن نيست و اگر وهّابيان سختگير در برابر آن تسليم شده اند نيز به همين دليل است.

ما نخست ترجمۀ قسمت حسّاس اين رساله را نقل كرده، سپس تمام متن عربى آن را براى ثبت در تاريخ و آنها كه مى خواهند مطالعۀ بيشتر كنند مى آوريم.

يك مدرك زنده

حدود دو سال قبل (1) شخصى بنام أبو محمّد از كنيا سؤالى دربارۀ ظهور مهدى منتظر از «رابطة العالم الاسلامى» كه از متنفّذترين مراكز مذهبى حجاز و مكّه است كرده است.

دبير كلّ رابطه، محمد صالح القزاز ، در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه «ابن تيميّه» مؤسّس مذهب وهّابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى را پذيرفته، متن رسالۀ كوتاهى را كه پنج

ص: 134


1- - به زمان نگارش كتاب توجّه شود.

تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيّه كرده اند براى او ارسال داشته است.

در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى و محلّ ظهور او، يعنى مكّه، چنين مى خوانيم:

... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم، خداوند به وسيلۀ او (مهدى) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است.

او آخرين خلفاى راشدين دوازده گانه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر از آنها در كتب صحاح داده است.

احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابۀ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند از جمله:

عثمان بن عفان؛ على بن ابى طالب؛ طلحة بن عبيد الله؛ عبد الرّحمن بن عوف؛ عبد الله بن عبّاس؛ عمّار ياسر؛ عبد الله بن مسعود؛ ابو سعيد خدرى؛ ثوبان؛ قرة بن اساس مزنى؛ عبد الله بن حارث؛ أبو هريره؛ حذيفة بن يمان؛ جابر بن عبد الله؛ أبو أمامه؛ جابر بن ماجد؛ عبد الله بن عمر؛ انس بن مالك؛ عمر بن حصين؛ و امّ سلمه.

اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.

سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى شده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار داد؛ زيرا اين مسأله، از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت. (بنابراين، آنها نيز مطلب را از پيامبر شنيده اند.)

ص: 135

سپس اضافه مى كند.

هم احاديث بالا كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است، در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعم از سنن و معاجم و مسانيد آمده است؛ از جمله:

سنن ابو داود؛ سنن ترمذى؛ ابن ماجه؛ ابن عمرو الدانى؛ مسند احمد و ابن يعلى و بزاز؛ و صحيح حاكم و معاجم طبرانى (كبير و متوسّط) و رويانى و دارقطنى و أبو نعيم در اخبار المهدى و خطيب در تاريخ بغداد و ابن عساكر در تاريخ دمشق و غير اينها.

بعد اضافه مى كند:

بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تأليف كرده اند از جمله:

أبو نعيم در «اخبار المهدى»؛ ابن حجر هيثمى در «القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر»؛ شوكانى در «التّوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدّجال و المسيح»؛ ادريس عراقى مغربى در «المهدى»؛ أبو العبّاس بن عبد المؤمن المغربى در كتاب «الوهم المكنون فى الردّ على ابن خلدون».

و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه در چندين شمارۀ مجلۀ دانشگاه مزبور بحث كرده است.

عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينۀ مهدى در سرحدّ تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست) از جمله:

ص: 136

السّخاوى در كتاب «فتح المغيث»؛ محمّد بن احمد السّفاوينى در «شرح العقيده»؛ أبو الحسن الابرى در «مناقب الشّافعى»؛ ابن تيميه در كتاب فتاوايش؛ سيوطى در «الحاوى»؛ ادريس عراقى در تأليفى كه در زمينۀ «مهدى» دارد؛ شوكانى در كتاب «التّوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر...»؛ محمّد جعفر كنانى در «نظم المتناثر»؛ أبو العبّاس بن عبد المؤمن در «الوهم المكنون...».

در پايان بحث مى گويد:

(تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد «لا مهدى الاّ عيسى؛ مهدى جز عيسى نيست!» مورد ايراد قرار دهد؛ ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند؛ بخصوص «ابن عبد المؤمن» كه در ردّ گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه از 30 سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته.

حفّاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى مشتمل بر احاديث «صحيح» و «حسن» است و مجموع آن متواتر مى باشد.

بنابراين، اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى) واجب است و اين جزء عقايد اهل سنّت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بى خبر يا بدعتگذار آن را انكار نمى كنند.

* * *

به عقيدۀ ما بحث فوق چنان روشن است كه نياز به هيچ گونه توضيح اضافى ندارد؛ با اين حال آيا آنها كه مى گويند عقيده به ظهور مهدى يك فكر وارداتى است در اشتباه بزرگى نيستند!

ص: 137

اينك متن اصلى نامه

در اينجا متن عربى نامه اى را كه آقائى از «كنيا» به «رابطة العالم الاسلامى» كه يك مركز رسمى اسلامى در «مكّه» است دربارۀ «مهدى منتظر» فرستاده و متن پاسخى را كه رئيس رابطه، زير نظر جمعى از علماى معروف حجاز تهيّه و ارسال داشته است از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم.

و اين همان است كه ترجمۀ قسمت حسّاس آن را قبلاً بدون كم وكاست از نظر گذرانديم.

تنها نكته اى كه يادآورى آن در اينجا لازم است اين مى باشد كه «تفاوت مهمّى» كه اين نوشته با عقايد پيروان مكتب اهل بيت عليه السلام دارد اين است كه آنها نام پدر حضرت مهدى عليه السلام را «عبد الله» ذكر كرده اند در حالى كه در كتب شيعه نام پدر بزرگوارش بطور مسلّم «الامام الحسن العسكرى» است و سرچشمۀ اين اختلاف آن است كه در بعضى از روايات اهل سنّت جمله «اسم أبيه اسم ابى» (اسم پدرش اسم پدر من است) آمده در حالى كه قرائن نشان مى دهد كه اين جمله در اصل «اسم أبيه اسم ابنى» (اسم پدرش اسم فرزند من است) بوده، و بر اثر اشتباه در نقطه گذارى به اين صورت در آمده است. (اين احتمال را كنجى شافعى نيز در كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزّمان» تأييد كرده است.) و در هر حال، آن جمله قابل اعتماد نيست زيرا:

اولاً، در اكثر روايات اهل سنّت اين جمله وجود ندارد.

ثانياً، در روايت معروف ابن ابى ليلى مى خوانيم «اسمه اسمى و اسم

ص: 138

أبيه اسم ابنى»

ثالثاً، روايات متواتر از طرق اهل بيت عليهم السلام گواهى مى دهد كه نام پدرش «حسن» است.

رابعاً، در بعضى از روايات اهل سنّت نيز تصريح شده كه او فرزند امام حسن عسكرى است.

(براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب «منتخب الاثر» صفحات 231 تا 236، باب 11، و كتاب نور الابصار، مراجعه فرمائيد.)

* * *

الكرم أبو محمّد - المحترم (كنيا)

السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته - اشارة إلى خطابكم (المورخ فى 21 يوما 1976م) المتضمن عن موعد ظهور المهدى و فى اى مكان يقيم؟

نفيدكم باننا نوفر لكم مع خطابنا اليكم ما جاء من الفتوى فى مسأله المهدى المنتظر و قد قام بكتابته فضيلة الشيخ محمد المنتصر الكنانى واقرته اللجنه المكنونه من اصحاب الفضيله الشيخ صالح بن عثيين و فضيلة الشيخ احمد محمد جمال و فضيلة الشيخ احمد على و فضيلة الشيخ عبد الله خياط.

مدير اداره مجمع فقهى اسلامى: محمد منتصر كنانى

و قد دعم الفتوى بما ورد من احاديث المهدى عن الرسول صلى الله عليه و آله و سلم و ما ذكره ابن تيميه فى المنهاج بصحه الاعتقاد و ابن القيم فى المنار و ان شاء اللّه تعالى ستجدون فى الكتابه مطلبكم و ما يغنيكم عن

ص: 139

مسأله المهدى انتم و من كان على نهجكم آملين لكم التوفيق و السداد.

الامين العام محمد صالح القزاز

بعد التحية

جوابا عما يسأل عنه المسلم الكينى فى شأن المهدى المنتظر عن موعد ظهوره عن المكان الذي يظهر منه و عن ما يطمئنه عن المهدي عليه السلام

هو محمد بن عبد الله الحسنى العلوى الفاطمى المهدى الموعود المنتظر موعد خروجه فى آخر الزمان و هو من علامات الساعة الكبرى يخرج من الغرب و يبايع له فى الحجاز فى مكة المكرمه بين الركن و المقام - بين باب الكعبه المشرفه و الحجر الاسود عند الملتزم و يظهر عند فساد الزمان و انتشار الكفر و ظلم الناس يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما يحكم العالم كله و تخضع له الرقاب بالاقناع تارة و الحرب اخرى و سيملك الارض سبع سنين و ينزل عيسى عليه السلام من بعده فيقتل الدجال او ينزل معه فيساعده على قتله بباب «اللّد» بارض فلسطين.

هو آخر الخلفاء الراشدين، الاثنى عشر الذين اخبر عنهم النبى صلوات اللّه و سلامه عليه فى الصحاح، و احاديث المهدى واردة عن الكثير من الصحابة يرفعونها الى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و منهم عثمان بن عفان؛ و على بن ابى طالب، و طلحة بن عبيد الله، و عبد الرحمن بن عوف، و عبد الله بن عباس؛ و عمار بن ياسر، و عبد الله بن مسعود، و ابو سعيد الخدرى، و ثوبان، وقرة بن اياس المزنى، و

ص: 140

عبد الله بن الحارث بن جز، و ابو هريره، و حذيفة بن اليمانى، جابر بن عبد الله؛ و أبو أمامه، و جابر بن ماجد الصدفى؛ و عبد الله بن عمر و انس بن مالك، و عمران بن حصينى، و ام سلمه.

هؤلاء عشرون منهم، ممن وقفت عليهم، و غيرهم، كثير، و هناك آثار عن الصحابة، مصرحة بالمهدى، من اقوالهم، كثيره جدا، لها حكم الرفع، اذ لا مجال للاجتهاد فيها.

احاديث هؤلاء الصحابة التى رفعوها الى النبى صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و التى قالوها من اقوالهم اعتماد على ما قاله رسول اللّه و سلامه عليه و رواها الكثير من دواوين الاسلام؛ و امهات الحديث النبوى؛ من السنن، و المعاجم، و المسانيد منها.

سنن ابى داود، و الترمذى، و ابن ماجه، و ابن عمرو الدانى؛ و مسانيد احمد، و ابن يعلى؛ و البزاز، و صحيح الحاكم؛ و معاجم الطبرانى الكبير و الآلوسى و الرويانى و الدّارقطنى فى الافراد، و أبو نعيم فى اخبار المهدى، و الخطيب فى تاريخ بغداد، و ابن عساكر فى تاريخ دمشق و غيرها.

و قد خص المهدى بالتاليف أبو نعيم فى «اخبار المهدى» و ابن حجر الهيثمى فى القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر و الشوكانى فى التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح؛ و ادريس العرقى المغربى فى تأليفه «المهدى» و ابو العباس بن عبد المؤمن المغربى فى كتابه «الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون».

و آخر من قرأت له عن المهدى، بحثاً مستفيضا، مدير الجامعه

ص: 141

الاسلاميه، فى المدينه المنوره فى مجلة الجامعه؛ اكثر من عدد.

و قد نص على ان احاديث المهدى، انها متواتره، جمع من الاعلام قديما و حديثا منهم السخاوى فى «فتح المغيث»، و محمد بن احمد السفاوينى فى شرح العقيده و أبو الحسين الابرى فى «مناقب الشافعى» و ابن تيميه فى فتاواه و السيوطى فى الحاوى؛ و ادريس العراقى المغربى فى تأليف له عن المهدى، و الشوكانى فى «التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر؛ و الدجال، و المسيح» و محمد بن جعفر الكنانى فى «نظم المتناثر فى الحديث المتواتر»، و أبو العباس بن عبد المؤمن المغربى فى «الوهم المكنون من كلام ابن خلدون» رحمهم اللّه و حاول ابن خلدون فى مقدمته ان يطعن فى احاديث المهدى، محتجا بحديث موضوع لا اصل له عند ابن ماجه لا مهدى الا عيسى. و لكن رد عليه الائمه و العلماء؛ و خصه بالرد شيخنا ابن عبد المؤمن، بكتاب مطبوع متناول فى المشرق و المغرب منذ اكثر من ثلاثين سنه.

و نص الحفاظ و المحدثون على ان احاديث المهدى فيها الصحيح و الحسن و مجموعها متواتر مقطوع بتواتره و صحته.

و ان الاعتقاد بخروج المهدى، واجب و انه من عقائد اهل السنة و الجماعة و لا ينكر إلاّ جاهل بالسّنّة، و مبتدع فى العقيده.

و اللّه يهدى الى الحق و يهدى السبيل.

مدير ادارة المجع الفقهى الاسلامى محمد المنتصر الكنانى

* * *

ص: 142

در اينجا لازم مى دانيم كه چند گفتار ديگر از چند نفر از علماى معروف اهل سنّت بر آنچه گذشت بيفزائيم:

1- دانشمند معروف شيخ منصور على ناصف نويسندۀ كتاب «التاج» (1)در كتاب خود چنين مى نويسد:

اشتهر بين العلماء - سلفاً و خلفاً - انه فى آخر الزمان لا بد من ظهور رجل من اهل البيت يسمى «المهدى» يستولى على الممالك الاسلاميه و يتبعه المسلمون و يعدل بينهم و يؤيد الدين.

تا آنجا كه مى گويد:

و قد روى احاديث المهدى جماعة من خيار الصحابة و أخرجها اكابر المحدثين كابى داود؛ و الترمذى و ابن ماجه و الطبرانى، و ابى يعلى، و البزاز، و الإمام احمد، و الحاكم؛ رضى اللّه عنهم اجمعين و لقد اخطأ من ضعف احاديث المهدى كلها كابن خلدون و غيره. (2)

يعنى، در ميان همۀ دانشمندان امروز و گذشته مشهور است كه سرانجام مردى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر مى شود كه بر تمام كشورهاى اسلامى مسلّط مى گردد، و مسلمانان از او پيروى مى كنند؛ و در ميان آنها عدالت را اجرا مى نمايد، و دين را تقويت مى كند... احاديث0.

ص: 143


1- - اين كتاب كه اخيراً تأليف يافته و جمعى از دانشمندان بزرگ الازهر و مصر بر آن تقريظهاى مهمّى نگاشته اند چنان كه در مقدّمه اش ذكر شده به منظور جمع آورى مجموعۀ قابل اطمينانى از «كتب پنج گانۀ حديث» كه مهمترين كتب حديث اهل تسنّن است تأليف گرديده.
2- - التّاج، ج 5، ص 310.

مهدى را بسيارى از بزرگان صحابه و محدّثين نقل كرده اند... و كسى كه همچون ابن خلدون آنها را ضعيف شمرده خطا كرده است.

2- خود «ابن خلدون» كه معروف به مخالفت با احاديث مهدى است نيز شهرت احاديث مهدى را در ميان همۀ دانشمندان اسلام نتوانسته است انكار كند آنجا كه مى گويد:

مشهور در ميان تمام مسلمانان در تمام اعصار و قرون اين بوده و هست كه در آخر زمان مردى از اهل بيت ظهور مى كند كه آئين اسلام را تأييد كرده و عدالت را آشكار مى سازد و مسلمانان از او پيروى مى كنند. (1)

3- محمد شبلنجى دانشمند معروف مصرى در كتاب «نور الابصار» مى نويسد:

تواترت الاخبار عن النّبى صلى الله عليه و آله و سلم على انّ المهدى من اهل بيته و انّه يملأ الارض عدلاً (2) ؛ اخبار متواترى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده كه مهدى از خاندان او است؛ او همۀ روى زمين را پر از عدل مى كند.

4- شيخ محمّد صبان (3) در كتاب «اسعاف الرّاغبين» چنين مى گويد:

اخبار متواترى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده گواهى مى دهد كه مهدى (سرانجام) قيام مى كند و او از خاندان پيامبر است و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.8.

ص: 144


1- - ابن خلدون، چاپ بيروت، ص 311 (مطابق نقل محمود ابو ريه در كتاب « اضواء على السّنة المحمّدية »).
2- - نور الابصار، ص 157.
3- - رسالۀ صبان در حاشيۀ نور الابصار، طبع مصر، ص 138.

5- «ابن حجر» در كتاب «صواعق المحرقة» از أبو الحسن امرى چنين نقل مى كند:

اخبار متواتر و فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه سرانجام مهدى ظهور مى كند و او از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است... و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. (1)

6- نويسنده كتاب «التّاج» پس از اشاره به كتاب «شوكانى» عالم معروف اهل سنّت كه تمام آن پيرامون تواتر احاديث مربوط به مهدى و خروج دجّال و بازگشت مسيح است و بحث مشروحى در زمينۀ تواتر احاديث مربوط به مهدى عليه السلام مى گويد:

هذا يكفى لمن كان عنده ذرّة من الايمان و قليل من انصاف! (2)؛ آنچه گفته شد براى كسانى كه يك ذرّه ايمان و يك جو انصاف دارند كافى به نظر مى رسد!»

براى پى بردن به مشروح احاديثى كه از طرق اهل سنّت در زمينۀ قيام اين انقلابى بزرگ جهان، رسيده به كتاب «المهدى» و كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثّانى عشر» مراجعه كنيد.

منطق مخالفان احاديث مهدى

در بحث گذشته دانستيم كه افراد بسيار معدودى از اهل سنّت احاديث مربوط به مهدى را نپذيرفته اند كه از آن جمله: ابن خلدون مورخ

ص: 145


1- - صواعق، ص 99.
2- - التّاج، ج 5، ص 327.

معروف و احمد امين دانشمند مصرى معاصر است هرچند اكثريّت قاطع دانشمندان اسلامى نظر آنان را رد كرده اند.

ولى به هر حال لازم است به منطق آنها در اين زمينه گوش كنيم.

مجموع ايرادهاى اين گروه را مى توان در 5 موضوع خلاصه كرد:

1- اسناد اخبار مهدى معتبر نيست!

2- اخبار مزبور با عقل سازگار نمى باشد!

3- اين اخبار مورد سوء استفاده مدّعيان مهدويّت قرار گرفته!

4- وجود اين اخبار سبب ركود و سستى در جامعۀ اسلامى مى گردد!

5- اين اخبار به سود شيعه و عقايد آنها تمام مى شود!

* * *

ضعف منطق مخالفان

از اين ايرادها استفاده مى شود كه مخالفت با احاديث مهدى يك چهرۀ ظاهرى دارد و آن به اصطلاح ضعف سند رواياتى است كه در اين زمينه نقل شده و يا ضعف دلالت آنها؛ و يك قيافۀ واقعى كه در پشت اين چهره قرار گرفته و انگيزۀ آن تعصّب خاصّ مذهبى؛ و پاره اى از مصلحت انديشيهاى بى دليل است و در هر حال منطق مخالفان در هر قسمت كاملاً سست است زيرا:

اولاً، احاديث مهدى را همانطور كه قبلاً اشاره شد، علاوه بر شيعه جمعى از معروفترين محدّثان اهل سنّت در كتبى كه از معتبرترين و معروفترين كتب آن ها محسوب مى شود نقل كرده اند، و جمع كثيرى اعتراف به تواتر آنها نموده اند؛ بنابراين، جاى اين نيست كه در اسناد

ص: 146

يك يك آنها بحث شود زيرا شهوت و تواتر آنها ما را بى نياز از ملاحظۀ سند مى كند؛ يعنى، طبق معيارهاى سنجش حديث اين احاديث كاملاً قطعى است.

از اين گذشته، در ميان احاديث مزبور احاديث صحيح و معتبرى نيز هست كه محدّثان اهل سنّت هم اعتراف به صحّت آنها كرده اند.

عجيب اين است كه خود «ابن خلدون» نيز به اين حقيقت معترف مى باشد؛ زيرا او پس از اين كه چندين صفحه از كتاب خود را به ذكر احاديث مهدى اختصاص داده و در اسناد آنها تا آنجا كه مى تواند ترديد و تشكيك نموده، چنين مى گويد:

فهذه جملة الاحاديث التى اخرجها الائمة فى شأن المهدى و خروجه آخر الزمان و هى كما رأيت لم يخلص منها من النقد الا القليل و الاقل منه؛ اين تمام احاديثى است كه پيشوايان حديث دربارۀ مهدى و قيام او در آخر زمان نقل كرده اند، و همانگونه كه مشاهده كرديد جز كمى از آنها مصون از انتقاد نماند!»

و به اين ترتيب، لااقل اعتراف مى كند كه مقدارى كمى از اين احاديث صحيح و غير قابل نقد است.

بعلاوه، احاديث منحصر به اين احاديث كه ابن خلدون در كتاب خود آورده نيست؛ و لذا بعضى از دانشمندان اهل سنّت براى پاسخگويى به ابن خلدون و اثبات تواتر احاديث مهدى و عدم انحصار آنها به آنچه او در كتاب خود آورده، كتابى نوشته اند كه سابقاً به آن اشاره شد.

ص: 147

بنابراين، انكار احاديث از اين راه يعنى راه تضعيف سند بكلّى بى اساس است.

ثانياً، در احاديث مزبور مطلبى بر خلاف عقل ديده نمى شود كه سبب شود آنها را انكار كنيم، و هر قدر مضمون بعضى از آنها خلاف عادى به نظر برسد، بالاتر از معجزات انبياى سلف نيست؛ و استبعاد نمى تواند مانع از قبول آنها گردد.

بعلاوه، احاديث مهدى يك واحد بهم پيوسته نيست كه همۀ آنها را يكجا بپذيريم يا رد كنيم؛ به عبارت ديگر، قدر مسلّم احاديث مزبور، يعنى قيام يك نفر از دودمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و از فرزندان فاطمه عليها السلام و به وجود آوردن يك انقلاب اصلاحى عالمگير، و پر كردن صفحۀ روى زمين را از عدل و داد، مطلبى نيست كه جاى ايراد عقلى داشته باشد، بلكه در گذشته اثبات كرديم اين موضوع موافق يك سلسله ادلّۀ عقلى مى باشد؛ و امّا پاره اى از احاديث مربوط به علائم ظهور و امثال آن اگر بعيد به نظر برسد، و از نظر سند هم روشن و قابل اعتماد نباشد، آنها را مى توانيم قبول نكنيم، ولى عدم قبول آنها ارتباطى كه به بقيّه ندارد.

خلاصه اين كه، ما نمى دانيم چرا بعضى روش تفكيك احاديث را از يك ديگر و صرّافى و نقد جداگانۀ آنها را در اينجا ناديده گرفته اند، و به چنين اشتباهكاريها افتاده اند!

اين احاديث مى گويد تمدّن مادّى، بشر را اصلاح نمى كند؛ جنگ 25 سالۀ ويتنام يك بوتۀ آزمايش عجيب بود؛ همۀ متفكّران دارند نظرات خود را در اين بوته مى آزمايند؛ امّا من به عنوان يك عالم مذهبى

ص: 148

مى گويم دليلى است بر ناتوانى مكتبهاى مادّى، و اين كه همۀ وسايل مادّى بدون ايمان وسيلۀ تشديد بحران هستند همانگونه كه در ساير نقاط جهان نيز شاهد آن هستيم.

ثالثاً، آيا اگر اين احاديث به نفع شيعه تمام شود، گناه شيعه يا گناه احاديث است؟!

چه مانعى دارد حقيقتى از اين راه روشنتر گردد؟! بعلاوه، احاديث مزبور اگر چه نظر شيعه را تأييد مى كند امّا در عين حال ملازمۀ قطعى ميان قبول آنها و قبول تشيّع نيست، چه بسيارند كسانى كه قيام مهدى را پذيرفته اند ولى به عللى شيعه نيستند؛ و در هر صورت تعصّبات ناروا نبايد مانع از درك حقايق گردد؛ اين سخن درست به آن مى ماند كه كسى بگويد پزشكى با من خرده حساب داشته امّا داروى شفابخش به من داده ولى من آن را نمى خورم زيرا اگر آن را بخورم و خوب بشوم به نفع او تمام مى شود و مى گويند دكتر خوبى است!

رابعاً، درست است كه از اين احاديث سوء استفاده شده ولى كدام حقيقت است كه در جهان مورد سوء استفاده قرار نگرفته است؟!

آيا مدّعيان دروغى نبوّت يا الوهيّت و يا ساير مقامات معنوى در دنيا كم بوده اند؟! آيا اديان ساختگى در جهان كم است؟!

آيا ما بايد همۀ اين حقايق را به جرم سوء استفاده منحرفان كنار بزنيم؟!

و مطلقاً منكر خداپرستى و نبوّت انبيا بشويم؟!

آيا از نيروهاى مختلف مادّى در جهان كم سوء استفاده شده است؟!

آيا بايد همۀ آنها را از ميان ببريم! اين چه منطقى است!

ص: 149

در قرن دوازدهم حدود ده نفر «مسيح هاى دروغگو» ظاهر گشتند - جمعى را به خود گرايش دادند - اين مطلب اسباب فتنه و جنگ شد و جمع كثيرى در آن معركه طعمۀ شمشير شدند. (1) آيا اينها سبب مى شود كه وجود مسيح را بكلّى ناديده بگيريم چرا كه از نام او سوء استفاده شده!

خامساً، همانطور كه در بحث انتظار مشروحاً گفته شد، اعتقاد به قيام مهدى براى افرادى كه حقيقت آن را دريابند نه تنها موجب ركود و تنبلى نيست، بلكه مايۀ اميدوارى و دلگرمى در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است؛ همانطور كه اعتقاد به خدا و قدرت بى پايان او به انسان در برابر مشكلات نيرو مى بخشد، و پناهگاه مطمئنّى در برابر عوامل يأس و نوميدى ايجاد مى كند، اعتقاد به ظهور مهدى نيز چنين اثرى دارد و اصولاً انتظار قيام مهدى يك عامل نيرومند حركت و اصلاح جامعه است.

حال بعضى معنى اين قيام را درست درك نكرده و به تنبلى و شانه خالى كردن از زير بار مسئوليّت گرائيده اند، تقصير عدم درك صحيح آنها است همانگونه كه در مسئلۀ اعتقاد به خدا و نفوذ قدرت بى پايان او در جهان هستى نيز چنين اشتباهى براى بعضى افراد بى اطّلاع پيدا شده است.

خلاصه اين كه، با اين بهانه هاى سست نمى توان از يك واقعيّت مسلّم دست برداشت.8.

ص: 150


1- - قاموس مقدّس، ص 818.

مهدى در منابع حديث شيعه

عقيده به وجود يك مصلح جهانى به نام «مهدى» در بين شيعۀ اماميّه موج بيشتر و گسترده ترى دارد؛ زيرا اگر اهل تسنّن آن را به عنوان يك مسألۀ فرعى مسلّم پذيرفته اند، شيعه آن را جزء اصول اصلى مى داند، چون سلسلۀ امامان دوازده گانه، به او ختم مى گردد، و او خاتم الاوصياء است.

بعضى از پژوهندگان مسائل اسلامى تعداد رواياتى را كه از طرق اهل تسنّن در اين زمينه وارد شده به 200 حديث تخمين زده اند، در حالى كه روايات وارده از طرق شيعه در اين موضوع شايد بالغ بر يك هزار حديث مى شود.

اگر رواياتى كه از مصلح بزرگ جهانى سخن مى گويد نزد اهل تسنّن از روايات متواتره است نزد شيعه از «ضروريّات مذهب» محسوب مى شود.

به همين دليل، دانشمندان شيعه بيش از دانشمندان اهل سنّت در اين

ص: 151

زمينه كتاب نوشته اند. اگر چه همّت نگارندگان غالباً جمع آورى روايات بوده، و جز در چند مسأله، در اين باره به تجزيه و تحليل نپرداخته اند؛ و شايد در عصر خود نيازى به آن نمى ديدند.

ولى به هر حال، در جمع آورى اين روايات زحمت فراوان كشيده اند.

از ميان كتبى كه در اين زمينه - و به همين سبك كه اشاره شد نگاشته شده - شايد سه كتاب زير كه دانشمندان معاصر به تأليف آن پرداخته اند جامعتر از همه باشد.

1- كتاب «المهدى» (1) تأليف فقيه بزرگوار سيّد صدر الدّين صدر.

2- كتاب «البرهان على وجود صاحب الزمان» تأليف عالم مجاهد مرحوم سيّد محسن الامين.

3- كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثّانى عشر» تأليف دانشمند بزرگوار «لطف اللّه صافى» كه به تشويق و راهنمايى مرحوم آية اللّه بروجردى صورت گرفته و فشرده اى از آن به نام «نويد امن و امان» بفارسى نشر يافته.

منابع اين كتب، كتابهاى فراوانى از قدماى شيعه و اهل تسنّن است كه مستقلّاً دربارۀ همين موضوع تأليف و يا ضمن مسائل ديگر بيان شده است.

چون نقل همۀ روايات وارده در اين زمينه از حوصلۀ كتاب ما بيرونت.

ص: 152


1- - اين كتاب به زبان فارسى نيز برگردانده شده است.

است، تنها فصولى از كتاب اخير را فهرست وار يادآور شده و در فصول آينده به تناسب روى قسمتى از احاديث انگشت مى گذاريم:

1- در فصل نخست، اشاره به احاديثى كه دربارۀ پيشوايان دوازده گانه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمّه عليهم السلام آمده است شده، و تعداد 271 حديث از منابع معروف اهل تسنّن و شيعه در اين فصل جمع آورى شده كه بعضى به عنوان «امام» و بعضى «خليفه» و بعضى «امير» و يا تعبيراتى شبيه به آن مى باشد.

اين احاديث در مهمترين منابع حديث اهل سنّت و مهمترين منابع اهل بيت آمده است.

توجيه اين گونه روايات از نظر مكتب شيعه روشن است، ولى اهل تسنّن چون از يك سو، ورود اين احاديث را در منابع اصيل خود انكار نمى كنند، و از سوى ديگر عقيدۀ شيعه را دربارۀ «ائمّه اثنى عشر» نپذيرفته اند، در توجيه اين احاديث گرفتار درد سر عجيبى شده اند؛ گاهى خلفاى چهارگانه نخستين را اصل قرار داده، سپس تعداد 8 نفر از خلفاى بعد را به آنها اضافه مى كنند!

در حالى كه اگر بخواهند خلفا را به ترتيب جزء امرا و پيشوايان راستينى كه پيامبر وعده داده بشمرند، هر قدر هم اغماض بكنند، شمردن افرادى مانند «يزيد» و اخلاف او از حكّام بنى اميّه در اين زمره امكان پذير نيست؛ و اگر بنا شود از ميان آنها افرادى كه مختصرى روبه راه تر بودند دست چين كنيم، آن هم با توجّه به وحدت اهداف و برنامه هاى خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس هيچ ضابطه اى در دست

ص: 153

نخواهيم داشت؛ بعلاوه، بريده شدن اين رشتۀ دوازده گانه از نظر زمانى خود كار مشكلى است.

گاهى مى گويند چهار نفر از اين 12 تن همان خلفاى نخستينند و 8 نفر ديگر در زمانهاى بعد خواهند آمد كه مهدى آخرين آنها است! و به اين ترتيب ميان سلسلۀ خلفاى راستين پيامبر - هر قدر هم اعمال تعصّب كنيم، فاصله عجيبى مى افتد كه به هيچ وجه موافق روايات مزبور نيست.

2- در فصل بعد رواياتى كه نشان مى دهد عدد پيشوايان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عدد نقبا و اسباط بنى اسرائيل است كه قرآن مجيد تعداد آنها را دوازده نفر شمرده است، آمده است؛ و در اين زمينه 40 حديث از كتب هر دو گروه جمع آورى شده كه در حقيقت مكمّل بحث گذشته است.

3- در فصل سوم رواياتى را كه تصريح مى كند آنها 12 نفرند و اوّل آنها على عليه السلام است گردآورى شده و عدد روايات اين بحث 133 روايت است:

4- در فصل بعد گروه ديگرى از روايات از منابع هر دو گروه جمع آورى شده كه مى گويد نخستين خلفاء على عليه السلام و آخر آنها مهدى عليه السلام است؛ در اين فصل 91 حديث گردآورى شده است.

5- در فصل بعد سخن از احاديثى به ميان آمده كه در آن تصريح شده كه امامان 12 نفرند و 9 نفر آنها از فرزندان حسين بن على عليه السلام است، در اينجا 139 حديث ذكر شده است.

6- در فصل ديگرى بحث از رواياتى است كه ضمن تصريح به عدد

ص: 154

12 و اين كه 9 نفر از آنان از فرزند حسين عليه السلام هستند، جملۀ «تاسعهم قائمهم؛ نهمين آنها قيام كننده آنها است». در آن قيد شده است؛ در اين فصل، 107 حديث به چشم مى خورد.

7- در فصل ديگر، احاديثى ذكر شده كه آنها را با نام، مشخّص ساخته، بعضى از اين احاديث از منابع اهل سنّت است ولى اكثريّت آن از منابع شيعه گردآورى شده و در اين فصل 50 حديث آمده است.

و همچنين روايات فراوانى دربارۀ مشخّصات جسمى و روحى مهدى و نشانه هاى ظهور و كيفيّت حكومت و انقلاب جهانى او و ساير موضوعات مربوط به اين قيام بزرگ.

از مجموع اين احاديث روشن مى شود كه مصلح بزرگ جهانى، مهدى موعود، داراى مشخّصات زير است:

الف - از خاندان پيامبر اسلام و فرزندان او است.

ب - از فرزندان امام حسين عليه السلام است.

ج - دوازدهمين پيشوا پس از پيامبر است.

د - فرزند حسن بن على العسكرى است.

ه - دنيا را مملو از عدل و داد خواهد كرد.

و - حكومت جهانى در اختيار او قرار مى گيرد.

ز - مستضعفين و استعمارشدگان، در عصر او از قيد و زنجير اسارت آزاد مى شوند، و جنْگها برچيده مى شود و صلح و آرامش و عمران جاى آن را مى گيرد.

* * *

ص: 155

همانگونه كه گفتيم تعداد اين روايات بقدرى زياد است كه خود نيازمند تأليف كتاب جداگانه اى است و چون در اين زمينه كتابهاى مختلفى تأليف شده كه به بعضى از آنها در بالا اشاره كرده ايم، از ذكر اين روايات بطور مشروح خوددارى مى كنيم، جز آن مقدار كه در ضمن بحثهاى آينده براى تشريح و تكميل بحث به آن نيازمنديم كه هر كدام را در جاى خود مى آوريم.

مشكل كار در اين مباحث اين است كه غالباً به نقل روايات قناعت شده و تجزيه و تحليل روى آن كمتر به عمل آمده است؛ هدف ما در اين كتاب اين است كه بيشتر به دلائل عقلى بپردازيم، و روى دلائل نقلى و روايات نيز تجزيه و تحليل به عمل آوريم.

ص: 156

نشانه هاى آغاز انقلاب

اشاره

ص: 157

علائم ظهور

اشاره

آيا براى نزديك شدن اين انقلاب جهانى نشانه اى در دست هست؟

آيا مى توان پيش بينى كرد كه هم اكنون چنان انقلابى نزديك شده يا نه؟

آيا مى توان زمان اين انقلاب را جلو انداخت؟

اگر چنين امرى ممكن است با چه وسائلى مى توان اين تاريخ را جلو كشيد؟

* * *

در برابر اين سؤالات بايد گفت كه پاسخ بيشتر آنها مثبت است.

زيرا هيچ طوفان عظيمى در طبيعت بدون مقدّمه آغاز نمى گردد، و هيچ انقلابى در جامعۀ انسانى بدون نشانه هاى قبلى صورت نمى گيرد.

در احاديث اسلامى نيز اشاره به يك سلسله علامتها و نشانه ها براى نزديك شدن آن رستاخيز عظيم آمده است كه مى توان آنها را بر دو گونه تقسيم كرد:

ص: 158

ص: 159

دستۀ اول، نشانه هائى كه كم و بيش در هر انقلابى به تناسب ابعاد آن قابل پيش بينى است.

دستۀ دوم، جزئيّاتى است كه از طريق اطّلاعات و معلومات عادى نمى توان به آنها پى برد و بيشتر شكل يك پيشگويى اعجازآميز را دارد.

در اينجا، به «3 نشانۀ مهم» از هر دو قسمت اشاره مى كنيم:

1- فراگير شدن ظلم و فساد

نخستين نشانه اى كه با مشاهدۀ آن مى توان نزديك شدن هر انقلابى - از جمله اين انقلاب بزرگ را - پيش بينى كرد گسترش ظلم و جور و فساد و تجاوز به حقوق دگران و انواع مفاسد اجتماعى و انحرافات اخلاقى است كه خود عامل توسعۀ فساد در جامعه است.

طبيعى است فشار كه از حد گذشت انفجار رخ مى دهد، زيرا انفجارهاى اجتماعى همانند انفجارهاى ميكانيكى به دنبال فشارهاى شديد و زايد از حدّ است.

گسترش دامنه هاى ظلم و فساد وسيلۀ ضحّاكان هر زمان بذرهاى انقلاب را آبيارى مى كند، و كاوه هاى آهنگر را در كنار كوره هاى آتش پرورش مى دهد؛ كم كم بحران اوج مى گيرد و لحظۀ انقلاب نزديك مى گردد.

در مورد نزديك شدن انقلاب بزرگ جهانى و ظهور مصلح بزرگ مهدى نيز مسأله همين گونه است.

منتها همان طور كه سابقاً هم اشاره شد هيچ لزومى ندارد كه مانند

ص: 160

افرادى منفى باف به فكر توسعۀ فساد و ظلم بيشتر بيفتيم، بلكه با توجّه به وجود مفاسد در مقياس وسيع و به حدّ كافى بايد در ساختن خود و ديگران و يك گروه نيرومند شايسته و شجاع و آگاه كه پرچمدار انقلاب باشد كوشش كنيم.

به هر حال، اين موضوع در بسيارى از روايات اسلامى تحت عنوان «كما ملئت ظلماً و جوراً؛ همانگونه كه جهان از ظلم و جور پر شده باشد » آمده است.

عين اين تعبير در بسيارى از احاديث كه در منابع شيعه و اهل سنّت آمده ديده مى شود.

و از مجموع آنها استفاده مى شود كه از روشنترين نشانه هاى اين انقلاب همين موضوع است.

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه آيا «ظلم» و «جور» با هم تفاوتى دارند كه مخصوصاً روى اين دو عنوان كراراً تكيه شده است؟

از ريشۀ اين لغات استفاده مى شود كه تجاوز به حقوق دگران دو گونه است كه در ادبيات عرب براى هر كدام نامى جداگانه است.

نخست آن است كه انسان، حقّ ديگرى را به خود اختصاص دهد و دسترنج دگران را غصب كند، اين را «ظلم» مى گويند.

ديگر آن كه حقّ افرادى را از آنها گرفته، و به دگران دهد و براى محكم كردن پايه هاى قدرت خود، هوا خواهان خويش را بر مال يا جان يا نواميس مردم مسلّط كند و با تبعيض هاى ناروا كسب قدرت كند، اين را «جور» مى گويند.

ص: 161

نقطۀ مقابل «ظلم»، «قسط» و نقطۀ مقابل «جور»، «عدل» مى باشد. (1)

به هر حال، به هنگامى كه «تجاوز» به حقوق دگران از يك سو و «تبعيض ها» از سوى ديگر، جامعۀ انسانى را پر مى كند او ظاهر مى شود و همۀ اينها را از ميان مى برد.

* * *

آنچه در بالا گفته شد كلّياتى بود دربارۀ فراگير شدن فساد به عنوان يك عامل جهش و انقلاب كه در هر گونه انقلابى قابل پيش بينى است.

ولى قابل توجّه اين كه:

در روايات اسلامى چنان انگشت روى جزئيّات اين علائم و مفاسد گذارده شده كه گويى اين پيشگوئيها مربوط به 14 يا 13 قرن پيش نيست بلكه مربوط به همين قرن است و يا چند سال قبل صورت گرفته؛ و امروز كه بسيارى از آنها را با چشم خود مى بينيم قبول مى كنيم كه راستى معجزه آساست!

از جمله، در روايتى از امام صادق عليه السلام اشاره به دهها نوع از اين مفاسد كه قسمتى از آن جنبۀ اجتماعى و سياسى و قسمتى جنبۀ اخلاقى دارد؛ شده است كه مطالعۀ آن انسان را عميقاً در فكر فرو مى برد.

ما ذيلاً قسمتى از متن روايات مزبور را با تلخيص، و سپس ترجمۀ آن را براى آنها كه به ادبيّات عرب آشنائى كامل ندارند مى آوريم:د.

ص: 162


1- - البتّه اين در صورتى است كه اين دو كلمه با هم ذكر شوند امّا اگر جداگانه ذكر شوند ممكن است هر دو يعنى قسط و عدل به يك معنى اطلاق مى گردد.

قال الصّادق عليه السلام لبعض اصحابه:

1. اذا رايت الجور قد شمل البلاد

2 . القرآن قد خلق و احدث ما ليس فيه و وجه على الأهواء

3 . الذين قد انكفى كما ينكفى الاناء

4 . اهل الباطل قد استعلوا على الحق

5 . الرجال قد اكتفى بالرجال و النساء بالنساء!

6 . المؤمن صامتاً!

7 . الصغير يستحقر بالكبير

8 . الاحارم قد تقطعت

9 . الثناء قد كثر

10. الخمور تشرب علانية

11 . سبيل الخير منقطعا و سبيل الشر مسلوكا

12. الحلال يحرم و الحرام يحلل

13. الدين بالرأى

14. المؤمن لايستطيع ان ينكر الا بقلبه

15. و رأيت العظيم من المال ينفق فى سخط اللّه

16. الولات يرتشون فى الحكم!

17. الولاية قبالة لمن زاد!

18. الرجل يأكل من كسب امرأته من الفجور!

19. القمار قد ظهر

20. الملاهى قد ظهرت يمر بها لا يمنع احد احداً، و لا يجترء

احد على منعها.

ص: 163

21. و رأيت القرآن قد ثقل على الناس استماعه و خف على الناس استماع الباطل.

22. الجار يكرم الجار خوفاً من لسانه!

23. المساجد قد زخرفت!

24. طلب الحج لغير اللّه

25. قلوب الناس قد قست!

26. الناس مع من غلب!

27. طالب الحلال يذم و طالب الحرام يمدح!

28. المعازف ظاهرة فى الحرمين

29. الرجل يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر، فيقوم اليه من ينصحه فيقول هذا عنك موضوع!

30. المساجد محتشية ممن لا يخاف اللّه!

31. الناس همهم فى بطونهم و فروجهم!

32. الدنيا مقبلة اليهم

33. النساء يبذلن انفسهن لاهل الكفر

34. اعلام الحق قد درست

35. الحرب قد اديل من العمران!

36. الرجل معيشة من بخس المكيال و الميزان

37. الرجل عنده المال الكثير لم يزكه منذ ملكه

38. الرجل يمسى نشوان و يصبح سكران

39. الناس ينظر بعضهم الى بعض، و يقتدون باهل الشرور!

40. كل عام يحدث فيه من الشر و البدعة اكثر مما كان!

ص: 164

41. و رأيت الخلق و المجالس لا يتابعون الا الاغنياء

42. يتسافدون كما تتسافد البهائم!

43. الرجل ينفق الكثير فى غير طاعة اللّه و يمنع اليسير فى طاعة اللّه.

44. الرجل اذا مر به يوم لم يكسب فيه الذنب العظيم...

حزيناً!

45. النساء قد غلبن على الملك و غلبن على كل امر

46. رياح المنافقين دائمة و رياح اهل الحق لا تحرك

47. القضاة يقضون بخلاف ما أمر اللّه

48. المنابر يؤمر عليها بالتقوى، و لا يعمل القائل بما يأمر!

49. الصلاة قد استخف باوقاتها

50 . و رأيت الصدقة بالشفاعة لايراد بها وجه اللّه...

فكن على حذر و اطلب الى اللّه النجاة (1)

ترجمه:

امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود گفت:

1 . هنگامى كه ببينى ظلم و ستم، همه جا فراگير شده؛

2 . قرآن فرسوده و بدعتهايى از روى هوا و هوس در مفاهيم

آن آمده؛

3 .

آئين خدا(عملاً) بى محتوا شده همانند ظرفى كه آن را

واژگون سازند؛0.

ص: 165


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 256 تا 260.

4 . هنگامى كه ببينى اهل باطل بر اهل حق پيشى گرفته اند؛

5 . مردان به مردان و زنان به زنان قناعت كنند؛

6 . افراد با ايمان سكوت اختيار كرده اند؛

7 . كوچكترها احترام بزرگترها را رعايت نمى كنند؛

8 . پيوند خويشاوندى بريده شده؛

9 . مداحى و چاپلوسى فراوان شده؛

10 . آشكارا شراب نوشيده شود؛

11 . راههاى خير منقطع و راههاى شر مورد توجّه قرار گرفته؛

12 . حلال تحريم شود؛ و حرام مجاز شمرده شود؛

13 . قوانين و فرمانهاى دينى طبق تمايلات اشخاص تفسير گردد؛

14 . از افراد با ايمان چنان سلب آزادى شود كه جز با دل

نتوانند ابراز تنفّر كنند؛

15 . سرمايه هاى عظيم در راه خشم خدا (و فساد و ابتذال و

ويرانى) صرف گردد؛

16 . رشوه خوارى در ميان كاركنان دولت رايج گردد؛

17 . پستهاى حسّاس به مزايده گذارده شود؛

18 . (بعضى از) مردان از خودفروشى زنان خود، ارتزاق كنند؛

19 . قمار آشكار گردد (حتّى در پناه قانون)؛

20 . سرگرميهاى ناسالم چنان رواج پيدا كند كه هيچ كس

جرات جلوگيرى از آن نداشته باشد؛

21 . شنيدن حقايق قرآن بر مردم گران آيد امّا شنيدن باطل سهل و آسان؛

ص: 166

22 . هنگامى كه ببينى همسايه، همسايۀ خود را از ترس زبانش احترام مى كند؛

23 . مساجد را به زيورها بيارايند؛

24 . براى غير خدا به حجّ خانه خدا بشتابند؛

25 . مردم سنگدل شوند (و عواطف بميرد)؛

26 . مردم طرفدار كسى باشند كه پيروز است (خواه بر حق

باشد يا باطل)؛

27 . آنها كه به دنبال حلال هستند نكوهش شوند و آنها كه

به دنبال حرامند مدح؛

28 . آلات لهو و لعب (حتّى) در مكّه و مدينه آشكار گردد؛

29 . اگر كسى اقدام به امر به معروف و نهى از منكر كند به او

توصيه مى كنند كه اين كار وظيفه تو نيست؛

30 . مساجد پر از كسانى است كه از خدا نمى ترسد؛

31 . تمام همّت مردم شكم و فرجشان است؛

32 . امكانات مادّى و دنيوى فراوان مى گردد و دنيا به مردم

روى مى كند؛

33 . زنان خود را در اختيار افراد بى ايمان مى گذارند؛

34 . پرچمهاى حق پرستى فرسوده و كهنه مى گردد؛

35 . ويرانگرى (به وسيلۀ جنگها) بر عمران و آبادى پيشى

مى گيرد.

36 . در آمد زندگى بعضى تنها از طريق كم فروشى مى شود؛

37 . كسانى هستند با سرمايۀ فراوان در حالى كه در عمرشان حتّى يك مرتبه هم زكات نپرداخته اند.

38 . مردم عصرها در حال نشئه و صبحگاهان مستند؛

ص: 167

39 . هنگامى كه ببينى مردم همه به يكديگر نگاه مى كنند و از فاسدان شرور

تقليد مى نمايند؛

40 . هر سال فساد و بدعتى نو، پيدا مى شود؛

41 . مردم و محافل همه پيرو ثروتمندان خود خواه مى شوند؛

42 . در حضور جمع، همانند بهائم مرتكب اعمال جنسى

مى شوند؛

43 . اموال زياد در غير راه خدا صرف مى كنند امّا در راه خدا

از كمى مضايقه دارند؛

44 . افرادى پيدا مى شوند كه اگر يك روز گناه كبيره اى انجام ندهند غمگينند؛

45 . حكومت به دست زنان مى افتد؛

46 . نسيمها به سود منافقان مى وزد و هيچ جريانى به سود

افراد با ايمان نيست؛

47 . دادرسان بر خلاف فرمان خدا قضاوت مى كنند؛

48 . بر فراز منابر دعوت به تقوا مى شود ولى دعوت كننده خود به آن عمل نمى كند؛

49 . مردم نسبت به وقت نماز بى اعتنا مى شوند؛

50 . حتّى كمك به نيازمندان با توصيه و پارتى بازى صورت

مى گيرد، نه براى خدا؛

... در چنين زمانى مراقب خويش باش و از خدا تقاضاى نجات و رهايى از اين وضع ناهنجار كن! (كه فرج نزديك است!)

* * *

ص: 168

همانطور كه گفتيم آنچه در بالا ذكر كرديم خلاصه اى از يك حديث طولانى است كه انگشت روى مفاسدى كه در آستانۀ انقلاب بزرگ فراگير مى شود گذارده.

اين مفاسد رنگارنگ را مى توان به سه گروه تقسيم كرد:

1- مفاسد مربوط به مسائل حقوقى و حكومتها مانند گسترش ستم؛ پيروزى حاميان باطل؛ عدم آزادى بيان و عمل؛ تا آنجا كه افراد با ايمان گاهى تنها در دل مى توانند از ظلم و ظالم ابراز تنفّر كنند؛ همچنين صرف سرمايه هاى عظيم در مصارف بيهوده يا زيانبار و ويرانگر؛ توسعۀ رشوه خوارى؛ به مزايده گذاردن پستها و منصبها؛ گرايش مردم ضعيف و فاقد فرهنگ سازنده به هر قدرتى كه پيروز گردد (هر كس كه باشد)؛ همچنين صرف ثروتها در طريق جنگها و مسابقات تسليحاتى ويرانگر و اهتمام به اين مسائل حتّى بيشتر از عمران و آبادى (تا آنجا كه هزينه هاى جنگى بر هزينه هاى عمرانى پيشى خواهد گرفت).

و نيز هر سال راههاى تازه اى براى فساد و ظلم و استثمار و استعمار ابداع مى گردد؛ و كمتر كسى در برابر ناهنجاريهاى اجتماعى احساس مسئوليّت مى كند و حتّى به يكديگر توصيه مى كنند كه در برابر اين مسائل بى تفاوت باشند.

2- بخشى ديگرى از اين مفاسد مربوط به مسائل اخلاقى است؛ مانند:

گسترش تملّق و چاپلوسى؛ چشم و هم چشمى ها؛ تن دادن مردان به كارهاى بسيار پست (همانند ارتزاق از طريق خودفروشى همسر!) همچنين گسترش شراب و قمار و انواع سرگرميهاى ناسالم؛ گفتار

ص: 169

بدون عمل؛ ريا كارى و ظاهرسازى و پارتى بازى حتّى در كمك به نيازمندان؛ ارزيابى شخصيّت افراد به حجم ثروتشان و مانند اينها.

3- قسمت ديگرى از اين مفاسد به جنبه هاى صرفاً مذهبى ارتباط دارد مانند تحميل خواسته هاى هوس آلود خويش بر قرآن و تفسير به رأى؛ و جهت گيريهاى شخصى و مادّى در مسائل مذهبى؛ ازدحام افراد آلوده و گناهكار در مساجد؛ اهمّيّت فوق العاده به تزيين مساجد و خالى شدن آنها از محتوا، كوچك شمردن نماز و عدم توجّه به آن و مانند اينها.

* * *

اگر خوب دقّت كنيم مى بينيم بسيارى از اين مفاسد بزرگ در مجتمعات كنونى جنبۀ عينى به خود گرفته است و انتظار بقيّه نيز مى رود؛ پس ما چه چيز براى فراهم ساختن زمينۀ آن انقلاب بزرگ كم داريم؟

پاسخ اين سؤال همان است كه سابقاً هم به آن اشاره شد؛ ما آگاهى كم داريم؛ و به تعبير ديگر، واكنشى سازنده و انقلابى در برابر اين گونه مفاسد.

به هر حال، ظهور اين نشانه ها به تنهايى شرط تحقّق يافتن آن انقلاب بزرگ نيست؛ بلكه مقدّمه اى است براى بيدار ساختن انديشه ها؛ شلاّقهائى است براى بيدارى ارواح خفته و خواب آلود؛ و زمينه اى است براى فراهم شدن آمادگيهاى اجتماعى و روانى.

جهانيان خواه ناخواه مجبور به تجزيه و تحليل ريشه هاى اين ناهنجاريها و همچنين نتايج و عواقب آنها خواهند شد و اين يك

ص: 170

خودآگاهى عمومى را پايه گذارى مى كند و در پرتو آن يقين مى كنند كه ادامۀ وضع كنونى امكان پذير نيست؛ بلكه انقلابى بايد كرد.

انقلابى در تمام زمينه ها براى بنيانگذارى يك نظام عادلانه الهى و مردمى.

* * *

ذكر اين نيز نكته كاملاً ضرورى است كه لزومى ندارد كه اين مفاسد در تمام نقاط جهان آشكار گردد؛ و اگر محيطهاى كوچكى پاك باشند اين شرط حاصل نباشد؛ بلكه معيار چهرۀ نوعى مردم جهان است خواه در شرق باشد يا غرب؛ و به تعبير ديگر، اين حكم مانند بسيارى از احكام بر اساس روش غالب است.

2- دجّال (مرد پرتزوير و حيله گر!)

هنگامى كه سخن از «دجّال» به ميان مى آيد، معمولاً طبق يك سابقۀ ذهنى عاميانه، فقط ذهنها متوجّه شخص معيّن يك چشمى مى شود كه با جثّۀ افسانه اى و مركب افسانه اى تر، با برنامه اى مخصوص به خود پيش از آن انقلاب بزرگ مهدى ظهور خواهد كرد.

ولى همانگونه كه از ريشۀ لغت دجّال از يك سو (1) و از منابع حديث از سوى ديگر استفاده مى شود، دجّال منحصر به يك فرد نيست بلكه عنوانى است كلّى براى افراد پرتزوير و حيله گر؛ و پرمكر و فريب و حقّه باز كه براى كشيدن توده هاى مردم به دنبال خود از هر وسيله اى

ص: 171


1- - دجّال از ماده دجل (بر وزن درد) به معنى دروغگويى و حقّه بازى است.

استفاده مى كنند، و بر سر راه هر انقلاب سازنده اى كه در ابعاد مختلف صورت مى گيرد ظاهر مى شوند.

در حديث معروفى كه از صحيح «ترمذى» نقل شده مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«انه لم يكن نبى بعد نوح الا انذر قومه الدجال و انى انذركموه (1)؛ هر پيامبرى بعد از نوح قوم خود را از فتنۀ دجال بر حذر داشت، من نيز شما را بر حذر مى دارم!»

مسلّماً انبياى پيشين به مردم عصر خود نسبت به فتنه دجّالى كه در آخر زمان آشكار مى شود و هزاران سال با آنها فاصله دارد هشدار نمى دادند.

بخصوص كه در پايان حديث مى خوانيم:

«فوصفه لنا رسول اللّه فقال لعله سيدركه بعض من رآنى او سمع كلامى؛ سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صفات او را براى ما بيان كرد و گفت شايد پاره اى از آنها كه مرا ديده اند يا سخن مرا شنيده اند عصر او را درك كنند!»

باحتمال قوى ذيل حديث اشاره به طاغيان و فريبكاران خطرناكى همچون بنى اميّه و افرادى همانند معاويه است كه در لباس «خال المؤمنين» و عنوان «كاتب وحى» به مكر و فريب و تزوير و بيرون راندن مردم از صراط مستقيم به سوى آداب و سنن جاهلى، و زنده2.

ص: 172


1- - صحيح ترمذى، باب ما جاء فى الدّجال، ص 42.

كردن نظام طبقاتى و حكومت استبدادى و خودكامه، و روى كار آوردن ناصالحان چاپلوس، و جنايتكاران بى باك، و كنار زدن صلحا و فضلا و مردان لايق، پرداختند.

و نيز در حديث ديگرى در همان كتاب مى خوانيم:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد دجّال فرمود:

«ما من نبى إلاّ و قد انذر قومه و لكن سأقول فيه قولا لم يقله نبى لقومه تعلمون انه اعور...؛ هيچ پيامبرى نبود مگر

اين كه قوم خود را از فتنۀ دجّال بر حذر داشت، ولى من جمله اى دربارۀ او مى گويم كه هيچ پيامبرى به قوم خود نگفته، من مى گويم او يك چشمى است!»

تكيه روى زمان «نوح» در بعضى از اين احاديث، شايد به خاطر اشاره به دورترين زمان باشد؛ يا عدم وجود دجّالها در زمانهاى پيش از نوح به سبب اين باشد كه نخستين آئين و شريعت را نوح آورد، و يا به خاطر عدم نفوذ حيله ها و تزويرها در جوامع انسانى پيشين بوده است.

به هر حال، توصيف دجّال به مرد «يك چشمى» تفسيرى دارد كه بزودى به آن مى پردازيم.

جالب توجّه اين كه در پاره اى از احاديث آمده است كه پيش از ظهور مهدى عليه السلام 30 دجال ظهور خواهد كرد! (1)

حتّى در اناجيل نيز اشاره به ظهور دجّال شده است.د.

ص: 173


1- - سنن ابى داوود.

در رساله دوّم يوحنا (باب 1، جملۀ 6 و 7) مى خوانيم:

«شنيده ايد كه دجّال مى آيد الحال هم دجّالان بسيار ظاهر شده اند.»

و اين عبارت نيز تعدّد دجّالها را تأكيد مى كند.

در حديث ديگرى مى خوانيم:

«قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لا تقوم السّاعة حتى يخرج نحو من ستّين كذّاباً كلّهم يقولون انا نبى (1)!؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

رستاخيز برپا نمى شود مگر آن كه شصت نفر دروغگو ظهور خواهند كرد كه همه ادّعاى نبوّت مى كنند!»

گرچه در اين روايت عنوان دجّال به ميان نيامده، ولى اجمالاً از آن بر مى آيد كه مدّعيان دروغين و فريبكار در آخر زمان محدود به يك يا چند نفر نخواهد بود.

* * *

به هر حال، آنچه را نمى توان در آن ترديد كرد اين است كه هنگام فراهم شدن زمينه هاى انقلاب، در هر جامعه اى كه باشد، افراد فريبكارى كه در واقع پاسدار نظامهاى فاسد و فرسوده اند براى نگاهدارى وضع موجود، و بهره بردارى از زمينه هاى فكرى و اجتماعى مردم به نفع اهداف نادرست خود، دست به تزوير و حيله گرى مى زنند، و حتّى شعارهاى انقلابى مى دهند، و اين يكى از بزرگترين موانع راه اصلاح و انقلاب راستين است.9.

ص: 174


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 209.

اينها دجّالانى هستند كه همۀ پيامبران، امّت خويش را از آنها بر حذر داشتند و نسبت به نقشه هاى فريبندۀ آنها هشدار دادند.

منتها پيش از ظهور مهدى و آن انقلاب عظيم و وسيع و راستين، هر قدر زمينه هاى فكرى و روانى و اجتماعى در سطح جهانى آماده تر مى گردد، فعّاليّت اين دجّالان كه يكى از بعد از ديگرى ظهور مى كنند افزايش مى يابد؛ تا در پيشرفت زمينه هاى انقلابى وقفه ايجاد نمايند و به هزار حيله و فن براى منحرف ساختن افكار دست زنند.

البتّه هيچ مانعى ندارد كه يك دجّال بزرگ در رأس همۀ آنها باشد. و امّا نشانه هايى كه در بعضى از روايات براى او ذكر شده بى شباهت به تعبيرات سمبوليك و اشاره و كنايه نيست؛ مثلاً، از روايتى كه مرحوم علاّمۀ مجلسى در بحار الانوار از امير مؤمنان على عليه السلام نقل كرده چنين استفاده مى شود كه او داراى صفات زير است:

1- او يك چشم بيشتر ندارد كه در ميان پيشانى اش همچون ستارۀ صبح مى درخشد! امّا همين چشم خون آلود است، گويى با خون تركيب شده!

2- او الاغ (مركب) سفيد تندروى دارد كه هر گام او يك ميل است و بسرعت زمين را طى مى كند!

3- او دعوى خدائى مى كند و هنگامى كه دوستان خود را به گرد خويش مى خواند صداى او را تمام جهانيان مى شنوند!

4- او در درياها فرو مى رود و خورشيد با او حركت مى كند، در پيش روى او كوهى از دود و پشت سرش كوه سفيدى قرار دارد كه مردم آن

ص: 175

را موادّ غذايى مى بينند.

5- به هنگام ظهور او مردم گرفتار قحطى و كمبود موادّ غذايى هستند... (1)

* * *

شك نيست كه ما مجاز نيستيم به هر مفهومى از مفاهيم مذهبى كه در قرآن يا منابع حديث وارد شده شكل سمبولك بدهيم، چه اينكه اين كار همان تفسير به رأى است كه در اسلام بشدّت ممنوع شده و عقل و منطق هم آن را مردود مى شمرد، ولى با اين حال جمود بر مفهوم نخستين الفاظ در آنجا كه قرائن عقلى يا نقلى در كار است آن هم صحيح نيست و موجب دور افتادن از مقصود و مفهوم اصلى سخن است.

و اتّفاقاً دربارۀ حوادث آخر زمان نيز اين گونه مفاهيم كنائى بى سابقه نيست؛ از جمله مى خوانيم كه «خورشيد از مغرب طلوع مى كند.» (2)

و اين يكى از پيچيده ترين مسائل مربوط به اين قسمت است كه ظاهراً با علم روز سازگار نيست؛ زيرا طلوع آفتاب از مغرب مفهومش تغيير مسير گردش كرۀ زمين است؛ اگر اين موضوع ناگهان صورت گيرد همۀ آب درياها و تمامى ساختمانها و موجودات سطح كرۀ زمين4.

ص: 176


1- - اقتباس از حديث صعصعة بن صوحان (بحار الانوار، ج 52، ص 192.)
2- - بحار الأنوار، ج 52، ص 194.

به خارج پرتاب مى گردد و همه چيز به هم مى ريزد، و اثرى از زندگى باقى نخواهد ماند، و اگر تدريجاً صورت گيرد طول شب و روز بقدرى زياد مى شود كه از يك ماه و دو ماه هم خواهد گذشت و باز نظام كائنات در زمين به هم خواهد ريخت!

ولى در ذيل حديث بالا كه پيرامون نشانه هاى دجّال است تفسير جالبى براى اين موضوع ديده مى شود كه نشان مى دهد اين تعبير جنبۀ كنايه دارد.

چرا كه راوى حديث «نزال بن سبره» از «صعصعة بن صوحان» مى پرسد اين كه امير مؤمنان على عليه السلام در پايان سخنش پيرامون دجّال و مانند آن فرمود:

«از حوادثى كه بعد از آن رخ مى دهد از من نپرسيد...» منظورش چه بود؟

صعصعه در پاسخ مى گويد:

«انّ الّذى يصلّى خلفه عيسى بن مريم هو الثّانى عشر من العترة التّاسع من ولد الحسين بن على، و هو الشّمس الطّالعة من مغربها (1)؛ آن كس كه حضرت مسيح پشت سر او نماز گزارد دوازدهمين نفر از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نهمين نفر از فرزندان حسين بن على عليه السلام است، و او است خورشيدى كه از غروبگاه خود طلوع خواهد كرد!»5.

ص: 177


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 195.

بنابراين تعجّبى ندارد كه دجّالى كه با صفات بالا مشخص شده نيز جنبۀ سمبوليك داشته باشد.

حتماً مى پرسيد چگونه مى توان آن را تفسير كرد؟

در پاسخ اين سؤال مى گويم بعيد نيست دجّال با آن صفاتى كه گفته شد اشاره به فريبكاران و رهبران مادّى ستمگر در دنياى ماشينى باشد؛ زيرا:

اولاً، آنها يك چشم دارند و آن چشم اقتصاد و زندگى مادّى است؛ آنها فقط به يك (بعد) مى نگرند و آن بعد منافع مادّى ملّت خويش است؛ و به هزار گونه نيرنگ و تزوير و سياستهاى استعمارى براى رسيدن به اين هدف متوسّل مى شوند؛ آنها دجّالانى هستند فريبكار كه چشم معنوى و انسانى را از دست داده اند.

امّا همين يك چشم مادّى آنها بسيار خيره كننده و پرفروغ است در صنايع به پيروزيهاى درخشانى نائل شده اند، و از اقطار زمين نيز گذشته اند.

ثانياً، مركبهايى در اختيار دارند كه بسيار تند و سريع السّير است و كرۀ زمين را در مدّت كوتاهى دور مى زند با سرعتهايى حتّى مافوق سرعت صوت!

ثالثاً، آنها عملاً مدّعى الوهيّتند و مقدّرات مردم جهان را به دست خويش مى دانند و با تمام ضعف و ناتوانى كه دارند، پياده شدن در كرۀ ماه را دليل تسخير فضا! و مهار كردن پاره اى از نيروهاى طبيعت را نشانۀ تسخير طبيعت، در حالى كه يك زمين لرزۀ مختصر، يك طوفان

ص: 178

كم قدرت، يك سلّول سرطانى، همۀ كاسه و كوزه هاى آنها را در هم مى شكند؛ در عين ضعف همچون فرعون دعوى خدايى دارند.

رابعاً، با زير دريائيهاى مجهّز به زير درياها مى روند، وسائل سريع السّيرشان با مسير شمس حركت مى كند (بلكه گاهى از مسير آن نيز جلو مى افتد). در پيش روى كارخانه هاى عظيمش، كوهى از دود، و به دنبال سرش كوهى از فرآورده هاى صنعتى و موادّ غذايى (كه مردم آن را موادّ غذايى سالم فكر مى كنند در حالى كه ارزش غذايى چندانى ندارند و غالباً خوراكهاى ناسالمى هستند) مشاهده مى شود.

خامساً، مردم به عللى - از قبيل خشكسالى و يا استثمار و استعمار و تبعيضات مختلف و سرمايه گذاريهاى كمرشكن در مورد تسليحات و هزينۀ طاقتفرساى جنگها، و ويرانيهاى حاصل از آن كه همگى معلول زندگى يك بعدى مادّى است - گرفتار كمبود مواد غذايى مى شوند و مخصوصاً گروهى از گرسنگى مى ميرند و از ميان مى روند، و دجّال كه عامل اصلى اين نابسامانيهاست از اين وضع بهره بردارى كرده به عنوان كمك به گرسنگان و محرومان جامعه براى تحكيم پايه هاى استعمار خود كوشش و تلاش مى كند.

در پاره اى از روايات نيز نقل شده كه هر موئى از مركب عجيب دجّال سازِ مخصوص و نواى تازه اى سر مى دهد كه انطباق آن بر اينهمه وسايل سرگرم كننده ناسالم دنياى ماشينى يك بعدى كه در تمام خانه ها و لانه و شهر و بيابان و ساحل دريايش نفوذ كرده كاملاً قابل تصوّر است.

ص: 179

به هر صورت، مهم آن است كه عناصر انقلابى يعنى سربازان راستين مصلح بزرگ مهدى موعود عليه السلام همچون بسيارى از مردم ساده لوح و ظاهر بين، فريب دجّال صفتان را نخورند و براى پياده كردن طرح انقلابى خود بر اساس ايمان و حق و عدالت از هيچ فرصتى غفلت نكنند.

البتّه آنچه در بالا گفتيم يك تفسير احتمالى براى دجّال بود كه قرائن مختلفى آن را تأييد مى كند. ولى قبول يا عدم قبول اين تفسير به اصل موضوع صدمه نمى زند كه مسألۀ دجّال، با اين صفات جنبۀ كنايه دارد نه اين كه انسانى باشد با چنان مركب و چنان صفات و مزايا!

3- ظهور سفيانى

ظهور «سفيانى» همانند ظهور «دجّال» نيز در بسيارى از منابع حديث شيعه و اهل تسنّن به عنوان يكى از نشانه هاى ظهور مصلح بزرگ جهانى، و يا به عنوان يكى از حوادث آخر زمان، آمده است. (1)

گرچه از بعضى روايات بر مى آيد كه «سفيانى» شخص معيّنى از آل ابو سفيان و فرزندان او است؛ ولى از پاره اى ديگر استفاده مى شود كه سفيانى منحصر به يك فرد نبوده بلكه اشاره به صفات و برنامه هاى مشخّصى است كه در طول تاريخ افراد زيادى مظهر آن بوده اند.

ص: 180


1- - به كتاب بحار الأنوار، ج 53، صفحات 182 - 190 - 192 - 206 - 208 و 209 و كتابهاى ديگر مراجعه شود.

از جمله در روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده: «امر السّفيانى حتم من اللّه و لا يكون قائم الاّ بسفيانى (1)؛ ظهور سفيانى از مسائل حتمى و مسلّم است: و در برابر هر قيام كننده اى يك سفيانى وجود دارد!»

از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه سفيانى جنبۀ «توصيفى» دارد نه «شخصى» و اوصاف او همان برنامه ها و ويژگيهاى او است و نيز استفاده مى شود كه در برابر هر مرد انقلابى و مصلح راستين يك (يا چند) سفيانى قد علم خواهد كرد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«انا و آل ابى سفيان اهل بيتين تعادينا فى اللّه: قلنا صدق اللّه و قالوا كذب اللّه: قاتل ابو سفيان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و قاتل معاوية على بن ابى طالب عليه السلام و قاتل يزيد بن معاوية الحسين بن على عليه السلام و السّفيانى يقاتل القائم (2)؛ ما و خاندان ابو سفيان دو خاندانيم كه در مورد برنامه هاى الهى با هم مخالفت داريم: ما گفته هاى پروردگار را تصديق كرده ايم و آنها تكذيب كردند. ابو سفيان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مبارزه كرد؛ و معاويه با على بن أبي طالب عليه السلام ؛ و يزيد با حسين بن على عليه السلام ؛ و سفيانى با امام قائم مبارزه خواهد كرد.»0.

ص: 181


1- - بحار، ج 52، ص 182.
2- - بحار الأنوار، ج 52، ص 190.

در بحث گذشته نقش دجّالها را در مقابل انقلابهاى سازنده شناختيم، اكنون بايد با نقشه هاى شيطانى سفيانى آشنا شويم؛ زيرا براى تحقّق بخشيدن به مفهوم انتظار راستين شناخت همۀ «طرفداران» و «مخالفان» طرح اصلاح جهانى نهايت لزوم را دارد.

ابو سفيان كه سر سلسلۀ سفيانى ها بود مشخّصات زير را داشت:

1- سرمايه دارى بود كه از طريق غارتگرى و غصب حقوق دگران و رباخوارى و مانند آن به نوايى رسيده بود.

2- قدرتمندى بود كه از طرق شيطانى كسب نفوذ و قدرت نموده، نقش رهبرى احزاب جاهلى را در مكّه و اطراف آن بر عهده داشت؛ و همۀ شخصيّتش در اين دو خلاصه مى شد.

پيش از ظهور اسلام براى خود رياست و حكومتى قابل ملاحظه داشت، امّا پس از ظهور اسلام همۀ اركان قدرتش متزلزل گرديد، چرا كه اسلام دشمن سرسخت همانها بود كه قدرت شيطانى ابو سفيانها بر آن قرار داشت؛ و جاى تعجّب نيست كه او دشمن شمارۀ يك اسلام شد.

3- او مظهر نظام ظالمانۀ جامعۀ طبقاتى مكّه به شمار مى رفت و حمايت بى دريغش از بت و بت پرستى نيز به همين خاطر بود؛ زيرا بتها بهترين وسيله براى «نفاق افكندن و حكومت كردن» و «تحميق و تخدير توده هاى به زنجير كشيده» و در نتيجه تحكيم پايه هاى قدرت ابو سفيانها بودند.

مخالفت سرسختانۀ او با اسلام - چنان كه گفتيم - به همين دليل بود

ص: 182

كه اسلام تمام پايه هايى را كه شخصيّت جهنمى او بر آن قرار داشت ويران مى كرد؛ لذا از هيچ گونه تلاش و كوشش براى خفه كردن انقلاب اسلام فروگذار نكرد. امّا سرانجام در جريان فتح مكّه آخرين سنگر قدرتش فرو ريخت و براى هميشه به كنار رفت و گوشه نشين شد؛ هر چند دست از تحريكات پنهانى برنداشت.

او تمام اين صفات را - از طريق تربيت و توارث - به فرزندش معاويه و از او به نوه اش يزيد منتقل ساخت، و آن دو نيز برنامه هاى پدر را - منتها در شكل ديگر - تعقيب كردند هر چند سرانجام با ناكامى مواجه گشتند.

ابو سفيان يك مرد بتمام معنى ارتجاعى بود كه از جنبش انقلابى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخت بيمناك بود؛ چرا كه اسلام طرحى همه جانبه براى دگرگون ساختن آن جامعۀ عقب افتاده، و به تمام معنى فاسد داشت؛ طرحى كه با اجراى آن محلّى براى زالوهائى همچون ابو سفيان و دار و دسته اش باقى نمى ماند.

و از اينجا مى توانيم درك كنيم چرا فرزندان و اعقاب او كوشش داشتند رشته هاى اسلام را پاره كنند و مردم را به آئينهاى جاهلى بازگردانند ، هر چند در زير چرخهاى آن سرانجام خرد شدند؛ ولى به هر حال، ضربه هاى سنگينى بر پيشرفت اسلام و مسلمين وارد ساختند.

از اصل سخن دور نشويم، در احاديث گذشته خوانديم كه پيدا شدن ابو سفيان با اين مشخّصات بر سر راه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ويژگيهاى انقلاب اسلامى نبود، در برابر هر قائم و مصلحى، ابو سفيانى با مشخّصاتِ

ص: 183

سرمايه دار غارتگر، قدرتمند و ظالم، ارتجاعى و مروّج خرافات، وجود داشته، و دارد كه مى كوشد، تلاشهاى انقلابى قائم و مصلح را خنثى كند؛ در راه او سنگ بيندازد و حدّ اقل تاريخ انقلابش را به عقب بكشاند.

در برابر قيام مصلح بزرگ جهانى «مهدى» نيز «سفيانى» يا سفيانيها قرار خواهند داشت كه با قدرت جهنّمى شان سعى دارند در مسير انقلاب راستين مهدى وقفه ايجاد كنند؛ زمان را به عقب برگردانند يا لااقل متوقّف سازند؛ از بيدارى و برچيده شدن نظامهاى ظالمانۀ طبقاتى به نفع استثمار كنندگان جلوگيرى كنند.

تفاوتى كه «سفيانى» با «دجّال» دارد شايد بيشتر در اين است كه دجّال از طريق حيله و تزوير و فريب، برنامه هاى شيطانى خود را پياده مى كند، امّا سفيانى از طريق استفاده از قدرت تخريبى وسيع خود اين كار را انجام مى دهد؛ همانگونه كه در اخبار آمده است كه او نقاط آبادى از روى زمين را زير پرچم خود قرار خواهد داد. (1) كه نظير آن را در حكومت ابو سفيان و معاويه و يزيد در تاريخ خوانده ايم.

هيچ مانعى ندارد كه سفيانى آخر زمان كه در برابر مصلح بزرگ جهانى «مهدى» قيام مى كند از نواده هاى ابو سفيان باشد و شجره نامه و نسبش به او منتهى گردد، همانطور كه در اخبار آمده است؛ ولى مهمتر از مسألۀ نسب اين است كه برنامه هاى او و صفات و مشخّصات و تلاشها6.

ص: 184


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 26.

و كوششهايش همه مانند ابو سفيان است و روشى همسان او دارد.

اين «سفيانى» مانند همۀ ابو سفيانها و همۀ سفيانيهاى ديگر، سرانجام در برابر جنبش انقلاب جهانى مهدى عليه السلام به زانو در خواهد آمد و تلاشها و كوششها و نقشه هايش نقش بر آب خواهد شد.

از همه مهمتر آن است كه بايد مردم «دجّالها» و «سفيانيها» را بشناسانند. اين سفيانيها گذشته از نشانه هايى كه قبلاً گفتيم نشانۀ ديگرى نيز دارند كه نمونه اش در تاريخ اسلام بروشنى ديده مى شود، و آن اين كه: صلحا و شايستگان را از صحنۀ اجتماع كنار مى زنند و افراد ناصالح و مطرود را به جاى آنها قرار مى دهند.

«بيت المال» را - چنانكه در حكومت دودمان ابو سفيان آمده - ميان حواشى و طرفداران خود تقسيم مى كنند؛ طرفدار انواع تبعيضها، تحميق ها و پراكندگيها هستند و با اين مشخّصات مى توان آنها را شناخت و شناساند.

«دجّالها» صفوف ضدّ انقلابى مرموز را تشكيل مى دهند، و «سفيانيها» صفوف ضدّ انقلابى آشكارا، و هر دو، در واقع يك موضع دارند در دو چهرۀ مختلف، و تا صفوف آنها در هم شكسته نشود تضمينى براى «پيشرفت» و «بقاى» انقلاب نيست.

ص: 185

ص: 186

ويژگيهاى عقيدۀ شيعه پيرامون مهدى و پرسشهايى كه از اين عقيده برخاسته

اشاره

ص: 187

مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

آنچه تا كنون پيرامون «مصلح بزرگ جهانى» و «برنامه هاى انقلابى مهدى» در اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، قسمتى صرفاً در يك شكل كلّى عقلى، و بخش ديگرى در يك شكل كلّى اسلامى بوده است؛ ولى اعتقاد شيعه كه از مكتب اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تغذيه مى شود، ويژگيهايى دارد كه در اين فصل مورد بررسى قرار مى گيرد؛ اين ويژگيها عبارتند از:

1- عقيدۀ شيعه بر اين است كه مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است؛ نامش «محمّد» و كنيه اش «أبو القاسم» و لقبش «مهدى» و «صاحب الزّمان» و «قائم» مى باشد.

2- «مهدى» هم اكنون زنده است و چون تولّدش به سال 255 هجرى بوده هم اكنون بيش از هزار سال از عمر او مى گذرد.

3- «مهدى» در عين اين كه در حال حيات است از نظرها پنهان مى باشد؛ يعنى، با اين كه از يك زندگى طبيعى برخوردار است، ولى

ص: 188

ص: 189

بطور ناشناس در همين جهان زندگى دارد.

امّا بقيۀ فرق اسلامى - جز معدودى - عقيده دارند كه او در آخر زمان متولّد مى گردد هرچند از دودمان پيامبر است؛ بنابراين، عمرى با اين غيبت طولانى براى او قائل نيستند؛ البتّه افراد كمى از اهل تسنّن نيز او را فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام مى دانند.

به هر حال، عقيدۀ ويژۀ شيعه سه سؤال مهم را بر مى انگيزد:

سؤال اول

سؤال معروف «طول عمر» است كه از قديم مطرح بوده است كه چگونه ممكن است انسانى اينهمه عمر كند؛ در حالى كه هيچ گاه نديده ايم سنّ انسانها از يكصد الى يكصد و ده بيست سال تجاوز كند! اين عمر طولانى با توجّه به حدّ اكثر عمرهايى كه در اطراف خود مى بينيم چگونه سازگار است؟

سؤال دوم

دربارۀ فلسفۀ اين غيبت طولانى است كه چرا امام و رهبر جامعۀ اسلامى اينهمه مدّت در پردۀ غيبت بماند، سرّ اين كار چيست؟

سؤال سوم

كه ارتباط نزديكى با سؤال دوم دارد - هر چند از آن جدا است - پيرامون فايدۀ وجود امام عليه السلام در دوران غيبت است؛ هنگامى كه پيشوا با پيروان خود ارتباط نداشته باشد و مردم جهان نتوانند او را ببينند و از رهبريهاى او بهره گيرند، چه نقشى مى توان براى او تصوّر كرد؟ و به

ص: 190

تعبير ديگر، زندگى او در اين دوران يك زندگى خصوصى و شخصى است نه اجتماعى و در مقام رهبرى!

* * *

در اينجا لازم است نخست به مدارك شيعه در زمينۀ اين اعتقادات سه گانه بپردازيم.

سپس ببينيم سؤالات سه گانۀ فوق را چگونه مى توان پاسخ داد.

قبلاً ذكر اين نكته لازم است كه دلايلى عقلى هيچ گاه نمى تواند انگشت روى شخص معيّنى در اين زمينه بگذارد، بلكه نتايج اين دلائل همواره كلّى است.

روايات اهل تسنّن دربارۀ مهدى نيز غالباً كلّى است؛ تنها از كسى از دودمان پيامبر است با لقب «مهدى» و با نام «محمّد» (همانند نام پيامبر اسلام) سخن مى گويد؛ باستثناى چند روايت كه تمام مشخّصات پدر يا اجداد او را نقل مى كند و با عقيدۀ شيعه انطباق دارد، مانند دو روايت زير:

1- «شيخ سليمان قندوزى» كه از علماى اهل سنّت است در كتاب معروف «ينابيع المودّة» از كتاب «فرائد السّمطين» از ابن عباس نقل مى كند كه مردى يهودى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و سؤالات فراوانى كرد و پس از دريافت پاسخ خود نور ايمان در قلبش درخشيد و مسلمان شد؛ از جمله پرسيد:

«وصىّ تو كيست؟ زيرا هر پيامبرى بايد وصى داشته باشد، همانگونه كه پيامبر ما موسى عليه السلام «يوشع بن نون» را وصى (و جانشين) خود قرار داد.»

ص: 191

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ اين سؤال فرمود:

«انّ وصيّى علىّ بن أبي طالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة أئمّة من صلب الحسين؛ وصى من علىّ بن أبي طالب و پس از او دو فرزندزادۀ من حسن و حسين هستند و پس از حسين نه امام از نسل حسين خواهند بود.»

مرد يهودى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواهش كرد نامهاى آنها را بيان كند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«اذا مضى الحسين فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه محمّد؛ فاذا مضى محمد فابنه جعفر؛ فاذا مضى جعفر فابنه موسى؛ فاذا مضى موسى فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه محمّد؛ فاذا مضى محمّد فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه الحسن؛ فاذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدى فهؤلاء اثنا عشر...؛ هنگامى كه حسين درگذرد فرزندش على؛ و هنگامى كه

على درگذرد فرزندش محمّد؛ و هنگامى كه محمّد درگذرد، فرزندش جعفر؛ و هنگامى كه جعفر وفات كند، فرزندش موسى؛ و هنگامى كه موسى از دنيا برود، فرزندش على؛ و هنگامى كه على ديده از جهان فرو بندد، فرزندش محمّد؛ و هنگامى كه محمّد رحلت كند، فرزندش على؛ و هنگامى كه على به جهان ديگر بشتابد، فرزندش حسن؛ و هنگامى كه حسن با دنيا وداع گويد، فرزندش الحجّة محمّد المهدى جاى او را خواهد گرفت؛ اينها دوازده نفرند (اوصيا و جانشينان من)...»

ص: 192

سپس از چگونگى مرگ و شهادت آنها مى پرسد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از توضيحاتى مى فرمايد:

«و انّ الثّانى عشر من ولدى يغيب حتّى لا يرى، و يأتى على امّتى بزمن لا يبقى من الاسلام الاّ اسمه؛ و لا يبقى من القرآن الاّ رسمه فحينئذ يأذن اللّه تبارك و تعالى له بالخروج فيظهر اللّه الاسلام به و يجدّده...؛ دوازدهمين فرزند من پنهان مى گردد و ديده نمى شود و زمانى براى پيروان من فرا مى رسد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز خطوط باقى نمى ماند؛ در اين هنگام، خداوند تبارك و تعالى به او اجازۀ قيام و خروج مى دهد و اسلام را به وسيلۀ او آشكار و تجديد مى كند...»

مرد يهودى پس از قبول اسلام اشعارى مى سرايد كه ضمن آن اشاره به جانشينان و اوصياى پيامبر كرده از جمله دربارۀ آخرين آنها مى گويد:

«آخرهم يسقى الظماء و هو الامام المنتظر (1)؛ آخرين آنها تشنگان (حقّ و عدالت) را سيراب مى كند و اوست امام منتظر!»

2- باز در همان كتاب از «عامر بن واثله» كه آخرين نفر از ياران پيامبر است كه بدرود حيات گفت، از على عليه السلام نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«يا على انت وصىّ، حربك حربى، و سلمك سلمى، و انت الامام و أبو الأئمة احدى عشر الّذين هم المطهّرون المعصومون و منهم المهدى الّذى يملأ الارض قسطاً و0.

ص: 193


1- - ينابيع المودّة، ص 440.

عدلاً (1)؛ اى على تو وصىّ منى؛ پيكار تو پيكار من، و صلح تو صلح من است؛ و تو امام و پدر امامان يازده گانه اى كه همگى پاك و معصومند؛ و از آنها «مهدى» است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند.»

امّا از طرق اهل بيت روايات فراوانى درباره مهدى عليه السلام و اين كه او يازدهمين فرزند على عليه السلام و نهمين فرزند امام حسين و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى است وارد شده كه ذكر همه آنها مسلّماً بطول مى انجامد و از حوصلۀ كتاب ما كه اساسش بر اختصار مى باشد بيرون است؛ لذا، اشاره به فهرستى از آن كرده و براى آگاهى بيشتر در اين زمينه شما را به كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثانى عشر» ارجاع مى دهيم (ترجمه مانندى از اين كتاب به نام «نويد امن و امان» نيز از همان مؤلّف محترم نشر يافته).

در اين كتاب در زمينۀ پدر و اجداد مهدى عليه السلام رواياتى نقل شده كه بيشتر آن از طرف اهل بيت است؛ از جمله:

91 روايت درباره اين كه امامان و پيشوايان، دوازده نفرند كه نخستين آنها على عليه السلام و آخرين آنها مهدى عليه السلام است نقل شده.

و 94 روايت درباره اين كه آخرين امامان مهدى عليه السلام است نقل شده.

و 107 روايت پيرامون اين كه ائمّه دوازده نفرند كه نه نفر آنها از فرزندان حسين عليه السلام است و نهمين آنها «قائم» است.).

ص: 194


1- - همان مدرك، ص 85 ، (طبع اسلامبول).

و 50 حديث دربارۀ نامهاى هر دوازده پيشوا كه آخرين آنها مهدى است و به اين ترتيب پيروان اين مكتب طبق اسناد فراوان فوق، مهدى عليه السلام را با تمام خصوصيّاتش مشخّص مى سازند.

* * *

ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه در منابع معتبر و معروف حديث اهل سنّت احاديث فراوانى دربارۀ امامان و خلفاى دوازده گانه (بطور كلّى و سربسته) وجود دارد و همانگونه كه سابقاً اشاره كرديم تفسير منطقى براى اين روايات جز با قبول نظريّۀ شيعه نمى توان يافت.

در بعضى از اين احاديث مانند حديث «صحيح بخارى» و «صحيح ترمذى» تعبير به اثنى عشر اميرا (1)، و در صحيح مسلم، تعبير به اثنى عشر خليفه (2) و در صحيح ابى داود نيز اثنى عشر خليفه (3) و در مسند احمد، از دهها طريق اثنى عشر خليفه آمده است.

آيا اين همه احاديث كتب معروف را مى توان انكار كرد!

آيا عدد دوازده خليفه را با ضميمه كردن خلفاى بنى اميّه همچون معاويه و يزيد و عبد الملك، يا با ضميمه كردن خلفاى بنى عبّاس همچون هارون و مأمون و متوكّل به خلفاى بنى عبّاس همچون هارون و مأمون و متوكّل به خلفاى چهارگانۀ نخستين تكميل كنيم!).

ص: 195


1- - صحيح بخارى، ص 175، (طبع مصر) و صحيح ترمذى، جلد دوم، صفحۀ 45 (طبع دهلى).
2- - صحيح مسلم، ج 2، ص 191، (طبع مصر).
3- - صحيح ابى داود، ج 2، كتاب المهدى، ص 207، (طبع مصر).

راستى اين خلفاى دوازده گانه كه پيامبر از آنها نامبرده و آنان را مورد ستايش قرار داده كيانند و چه اشخاصى مى باشند؟

اين سؤالى است كه - غير از پيروان مكتب اهل بيت كه معتقد به دوازده امام هستند - بايد پاسخى منطقى براى آن بينديشند؛ زيرا هيچ فرد باانصافى نمى تواند بر خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس كه حكومت اسلامى را از مسير خود بيرون كردند و همه گونه جنايت و بيدادگرى و ستم و مسخ و تحريف مفاهيم اسلام را مرتكب شدند، خلفاى پيامبر و شايستۀ ستايش بداند.

* * *

ص: 196

سؤالات مهمّ سه گانه

راز طول عمر

اشاره

طرح اشكال : گفتيم از قديم به عقيدۀ شيعه دربارۀ مهدى خرده مى گرفتند كه: اگر او فرزند امام عسكرى است و به سال 255 هجرى از مادرش نرجس تولّد يافته و هنوز زنده است، بايد هم اكنون بيش از هزار سال از عمرش بگذرد، در حالى كه نه مشاهدات روزانۀ ما افرادى با چنين عمر طولانى به ما نشان مى دهد؛

و نه علم و دانش روز مى پذيرد؛

و نه تاريخ شبيه آن را به خاطر دارد.

* * *

بررسى و تحقيق:

ما هم با ايراد كنندگان در اين قسمت همصدا هستيم كه عمرهاى عادى و معمولى كه مى بينيم غالبا از يكصد سال تجاوز نمى كند؛ و

ص: 197

بندرت به يكصد و بيست سال مى رسد، و افرادى كه در عصر ما به يكصد و پنجاه يا شصت سال و بيشتر رسيده باشند جزء نوادر جهان محسوب مى گردند. (1)

ولى براى يك بحث علمى و تحقيقى پيرامون مسألۀ طول عمر هيچ گاه نمى توان به اين مقدار قناعت كرد بلكه بايد امور زير را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم:

آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟ فيزيولوژى امروز در اين باره چه مى گويد؟

آيا راهى براى افزايش طول عمر هست؟

آيا تا كنون افراد استثنايى كه در ساختمان جسمى و روحى و اعضاى بدن، و حواسّ مختلف، و ساير صفات عمومى انسانها با دگران فرق داشته باشند ديده شده اند؟

آيا تاريخ واقعاً كسانى را با عمرهاى طولانى تر از آنچه امروز مى بينيم به خاطر دارد؟

و از همه اينها گذشته، بايد ديد كسانى كه اين اشكال را طرح كرده چه كسانى هستند و برداشت آنها از مسائل مختلف مذهبى چيست؟ل!

ص: 198


1- - چندى قبل پيرمردى را در كرمان مشاهده كردم كه بخاطر عدم توانايى بر روزۀ ماه مبارك رمضان، پيرامون مسألۀ فديه سؤال مى كرد؛ عمر او را پرسيدم، گفت 29 سال دارد و چون ديد تعجّب كردم اضافه كرد صد را حساب نمى كنم اضافه بر صد را مى گويم يعنى 129 سال!

آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟

يك باطرى كوچك عمر معيّنى دارد؛ مثلاً 24 ساعت پشت سرهم كار مى كند؛ سپس نيروى آن تمام مى شود.

يك لامپ برق مثلاً يك هزار ساعت كار مى كند سپس مى سوزد.

يك اتومبيل ممكن است 20 سال عمر كند.

همچنين ساير مصنوعات انسانى عمرشان تقريباً معيّن است و حد متوسّطى دارد؛ البتّه اگر آنها را خوب نگهدارى كنند مقدارى بيشتر و اگر بد نگهدارى كنند مقدارى كمتر كار مى كند.

در جهان طبيعت نيز همه گونه عمر داريم؛ در دل اتمها ذرّاتى وجود دارند كه يك هزارم ثانيه و گاهى يك «صد ميليونم ثانيه» بيشتر عمر نمى كنند، ولى در مقابل عمر كرۀ زمين را به پنج هزار ميليون سال تخمين مى زنند!

حال بايد ببينيم آيا عمر موجودات زنده در طبيعت مانند عمر فراورده هاى صنعتى ماست؟ مثلاً يك انسان بطور متوسّط 80 سال؛ يك كبوتر 5 سال؛ يك حشره چند ماه؛ يك درخت چنار 150 سال و يك بوتۀ گل 6 ماه عمر مى كند؟

در گذشته گروهى از دانشمندان عقيده به وجود يك سيستم عمر طبيعى در موجودات زنده داشتند مثلاً:

پاولوف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 100 سال است.

مچينكوف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 150 تا 160 سال است.

كوفلاند پزشك آلمانى عقيده داشت عمر طبيعى انسان 200 سال است.

ص: 199

فلوگر فيزيولوژيست معروف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 600 سال است.

بالاخره بيكن فيلسوف و دانشمند انگليسى رقم را از اين بالاتر برده و به 1000 سال مى رساند.

ولى اين عقيده از طرف فيزيولوژيست هاى امروز در هم شكسته شده و مسألۀ حدّ ثابت عمر طبيعى ابطال گرديده است.

به گفتۀ پروفسور اسميس استاد دانشگاه كلمبيا: «همان گونه كه سرانجام ديوار صوتى شكسته شده و وسائل نقليّه اى با سرعتى مافوق صوت به وجود آمد، يك روز ديوار سنّ انسان نيز شكسته خواهد شد و از آنچه تا كنون ديده ايم فراتر خواهد رفت!»

* * *

دليل زنده اى كه براى اثبات اين عقيده مى توان اقامه كرد آزمايشهايى است كه گروهى از دانشمندان روى گياهان يا حيوانات مختلف در آزمايشگاهها به عمل آورده اند و در شرايط خاصّ آزمايشگاهى توانسته اند گاهى عمر يك موجود زنده را به «دوازده برابر» افزايش دهند.

مثلاً آزمايشى كه روى گياهى كه معمولاً عمرش دو هفته بيشتر نيست به عمل آمده نشان مى دهد كه مى توان آن را تا شش ماه نگهداشت.

اگر فرضاً چنين افزايشى روى عمر انسانها عملى شود انسانهايى وجود خواهند داشت كه بيش از يك هزار سال عمر كنند.

ص: 200

آزمايش ديگرى روى نوعى از مگس ميوه كه عمر بسيار كوتاهى دارد به عمل آورده اند و توانسته اند عمر آن را به «نهصد برابر»! افزايش دهند.

اگر فرضاً اين افزايش عجيب و خارق العاده روزى دربارۀ انسان عملى شود، يك انسان بيش از هفتاد هزار سال! عمر خواهد كرد.

البته غالب ما نه آرزوى چنين عمر خسته كننده و طاقتفرسايى داريم و نه اگر مجانى هم به ما بدهند مى پذيريم، كار به جايى رسيده كه شاعر مى گويد: من از دو روزۀ عمر آمدم بجان، اى خضر چه مى كنى تو كه يك عمر جاودان دارى

و بفرض كه ما حاضر به قبول آن باشيم كرۀ زمين استعداد پذيرش اينهمه انسان را ندارد!

ولى هدف ما مطالعه و بررسى علمى روى مسألۀ طول عمر است.

مى دانيم امروز بسيارى از زيست شناسان مسألۀ افزايش طول عمر انسان را بطور جدّى مورد بررسى قرار داده اند؛ اگر چنين چيزى امكان پذير نبود اين مطالعات بيهوده به نظر مى رسيد.

دانشمندان غذاشناس عقيده دارند طول عمر رابطۀ نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد؛ آنها با مطالعه روى طول عمر ملكۀ زنبوران عسل كه چند برابر زنبوران معمولى عمر مى كند به اينجا رسيده اند كه اين موضوع معلول ژلۀ مخصوصى است كه زنبوران كارگر براى تغذيۀ ملكه فراهم مى كنند كه با عسلهاى معمولى فرق

ص: 201

بسيار دارد؛ و جمعى به اين فكر افتاده اند كه با تهيّۀ مقدار فراوانى از اين ژله ممكن است عمر انسان را تا چند برابر مقدار كنونى افزايش داد.

روانشناسان مى گويند طول عمر انسان بستگى زيادى به طرز تفكّر و عقايد او دارد و با داشتن يك سلسله روحيّات و عقايد سازنده و آرامبخش، طول عمر انسان افزايش مى يابد.

گروهى از پزشكان عقيده دارند: پيرى يك نوع بيمارى است كه بر اثر تصلّب شرايين و يا «اختلال متابوليسم بدن انسان» پديد مى آيد؛ و اگر ما بتوانيم از طريق تغذيۀ صحيح و داروهاى مؤثّر بر اين عوامل پيروز شويم، پيرى را شكست خواهيم داد و از يك عمر طولانى برخوردار مى گرديم.

همۀ اين گفتگوها اين مسأله را بطور وضوح ثابت مى كند كه افسانۀ «عمر طبيعى ثابت» يك افسانۀ دروغين بيش نيست؛ و براى عمر موجودات زنده حدّ معيّنى را نمى توان در نظر گرفت.

مخصوصاً با گشوده شدن راه آسمانها به روى بشر و آغاز سفرهاى فضايى، مسألۀ طول عمر به صورت جدّى ترى مورد توجّه قرار گرفته؛ زيرا مسلّم شده كه عمرهاى كوتاه ما مناسب پيمودن فاصله هاى عظيم نجومى نيست. گاهى براى برداشتن يك گام كوچك در اين جهان پهناور با سفينه هاى فضايى كنونى عمر چند هزارساله و يا براى راههاى دورتر عمر چندين ده هزار سال لازم است؛ لذا، بعضى از دانشمندان به فكر شكل ديگرى از افزايش طول عمر افتاده اند و آن استفاده از سيستم انجماد است.

ص: 202

اين موضوع شايد نخستين بار با مشاهدۀ بعضى از موجودات زنده اى كه در حال انجماد طبيعى حيات خود را حفظ كرده بودند كشف شد؛ مثلاً، چندى پيش در لابه لاى يخهاى قطبى ماهى منجمدى پيدا كردند كه وضع طبقات يخ نشان مى داد مربوط به پنج هزار سال قبل است!

ابتدا گمان مى كردند ماهى مرده است، امّا وقتى آن را در آب ملايم قرار دادند با كمال شگفتى شروع به حركت كرد؛ معلوم شد او در اين پنج هزار سال زنده بوده امّا با شعلۀ بسيار كم رنگى از حيات و زندگى!

از اينجا به فكر افتادند كه اگر بتوان اين روش را دربارۀ انسان نيز به كار برد و مثلاً سرنشين يك سفينۀ فضايى را كه به نقطۀ دور دستى مى فرستيم، در كابين خود در حال انجماد فرو بريم و پس از صدها يا هزاران سال كه به مقصد مى رسد، با يك سيستم خود كار، بدن او تدريجاً به حال عادى بازگردد ، مشكل طول عمر در سفرهاى فضايى حل خواهد شد.

هم اكنون بعضى از پزشكان به اين فكر افتاده اند كه اين سيستم را براى بيمارانى كه هنوز راه درمان بيمارى آنها كشف نشده، و مثلاً مبتلا به سرطان هستند، پيشنهاد كنند كه چنين بيمارانى را با روش انجماد در يك حالت خواب عميق - يا مافوق خواب - فرو برند، و مثلاً پس از دو قرن ديگر كه راه درمان اين بيماريها طبعاً كشف خواهد شد آنها را به حال عادى بازگردانند و درمان كنند.

همۀ اين بحثها و طرحها و پيشنهادها نشان مى دهد كه از نظر علم

ص: 203

امروز حدّ ثابتى براى طول عمر بشر و ساير موجودات زنده وجود ندارد و مقدار آن را مى توان تغيير داد.

وجود افراد استثنايى

اگر از بحث گذشته چشم بپوشيم و فرض كنيم نوع انسان به طبع نخستين خود، حدّ ثابتى از عمر دارد؛ ولى با اين حال، اين موضوع را نمى توان به همۀ افراد تعميم داد زيرا معمولاً در ميان انواع موجودات زنده هميشه افراد استثنايى وجود دارند كه با استانداردها و ضوابطى كه در علوم طبيعى و تجربى ديده ايم مطابقت ندارند؛ و حتّى گاهى علم از تفسير وضع آنها عاجز مى گردد.

در ميان افراد انسان اشخاصى ديده شده اند با حواس و ادراكات يا نيروهاى فوق العاده و كاملاً استثنايى:

در ميان افراد يك نوع خاص از درخت يا حيوانات كه رشد و نموّ ظاهراً معيّنى دارند و يا عمر و سنّ ظاهراً محدود، افرادى ديده مى شوند كه تمام ضابطه ها و استانداردهاى نوع خود را مى شكنند و در يك شكل فوق العاده ظاهر مى شوند؛ مثلاً:

1- جهانگردانى كه از اسكاتلند ديدن كرده اند از درخت عجيب و شگفت انگيزى نام مى برند كه قطر تنۀ آن 90 پاست و ميزان عمر آن را به پنج هزار سال تخمين زده اند!

2- در كاليفرنيا درختى را مشاهده كرده اند كه طول قامتش حدود يك صد متر! و قطرش در طرف پايين حدود 10 متر، و عمرش را به

ص: 204

شش هزار سال بر آورد كرده اند.

3- در ميان درختان جالب و متنوّعى كه در جزاير كانارى مى رويد درختى است از نوع عندم يا به تعبير ما «خون سياوش» كه توجّه دانشمندان را به خود جلب كرده است؛ درختى است كه مى گويند از زمان كشف اين جزيره (يعنى حدود پانصد سال پيش) تا كنون هيچ گونه تغييرى در رشد آن مشاهده نكرده اند! با اين حال به نظر مى رسد كه عمرى بسيار طولانى داشته باشد كه در اين مدّت، اثر گذشت زمان بر چهرۀ آن آشكار نشده است؛ لذا، بعضى حدس مى زنند كه اين درخت قبل از خلقت آدم وجود داشته است!

4- در مناطق استوايى زمين، درختانى وجود دارند با عمر جاويدان! يعنى مرتباً در حال ريشه زدن و جوانه زدن هستند و هيچ گاه عمرشان پايان نمى گيرد.

5- در ميان نوع حلزونها، حلزونهايى ديده شده اند با عمر چند هزار سال؛ و دانشمندان زيست شناس ماهيهايى كشف كرده اند كه عمر آنها را به سه ميليون سال تخمين مى زنند.

6- در ميان افراد انسان كسانى را مى بينيم با كارهاى شگفت انگيز كه باور كردن آن حتّى براى كسانى كه مشاهده كرده اند مشكل است.

كيست كه در جرائد خبرهاى مختلفى دربارۀ جوانى كه با نيروى خارق العاده چشم خود اجسام فلزى مانند قاشق و چنگال را خم مى كرد بدون آن كه كوچكترين اشاره اى با دست به آن كند، نديده باشد!

او اين عمليّات خارق العاده خود را در برابر خبرنگاران و حتّى از

ص: 205

تلويزيون در انگلستان اجرا كرد كه انگليسى هاى دير باور هم پذيرفتند حقّه و حيلۀ خاصّى در كار نيست و اين يك وضع خاص و استثنايى محسوب مى شود.

شرح حال جوان ايرانى خودمان را كه لامپ و شيشه را مانند نقل و نبات مى خورد شايد كمتر كسى است كه در جرائد نخوانده باشد، در حالى كه افراد عادى اگر بدون توجّه، مختصر خرده شيشه اى را لابه لاى غذا بخورند ممكن است كارشان به جرّاحى بكشد!

در مطبوعات شرح حال فردى را خواندم كه با نيروى خارق العادۀ خود حيوانات درنده و وحشى را رام مى كرد و به راحتى به آنها نزديك مى شد.

در حالات فيلسوف و طبيب معروف «بوعلى سينا» مى نويسد كه مى گفت:

در موقعى كه به مكتب مى رفتم هر چه شاگردان براى استاد مى خواندند من حفظ مى كردم؛ در ده سالگى آن قدر از علوم فرا گرفتم كه در بخارا از من تعجّب مى كردند؛ در 12 سالگى بر مسند فتوا نشستم! و در شهر بخارا فتوا مى دادم؛ در سنّ 16 سالگى كتاب قانون را در علم طب تصنيف كردم (همان كتابى كه تا چند قرن كتاب درسى در دانشكده هاى پزشكى اروپا بود)؛ دربارۀ حواسّ مختلف او از جمله ديد چشم يا قدرت شنوايى و مانند آن، داستانهاى حيرت انگيزى نقل شده كه در اين مختصر نمى گنجد. (1)د.

ص: 206


1- - به كتاب «هدية الاحباب» و تواريخ ديگر، مراجعه شود.

اينها همه افراد استثنايى هستند با ويژگيهايى كه دانشمندان علوم طبيعى از تفسير آن عاجزند و وضع آنها با ضوابط و استانداردهايى كه از صفات ويژۀ انسان در دست است، هماهنگ نيست؛ ولى اين عدم هماهنگى هرگز مانع از آن نمى شود كه ما آنها را بپذيريم؛ و در پرتو آن يك قانون كلّى را نيز قبول كنيم كه آنچه در «گياهان» و «جانداران دريايى و صحرائى» و «انسانها» معمولاً مشاهده كرده ايم يك قانون ابدى و هميشگى و همگانى نيست؛ بلكه كاملاً امكان دارد كه در ميان همۀ آنها افرادى پيدا شوند با صفات ويژه و خارق العاده، چه از نظر سنّ و سال، و چه از نظر قدرتها و تواناييهاى روحى و جسمى؛ و هيچ گاه وضع استثنايى آنها دليل بر غير علمى بودن پذيرش اين پديده ها نخواهد بود؛ بلكه بايد قبول كنيم كه قلمرو تمام مقرّرات و ضابطه هايى كه علوم به دست ما مى دهند محدود به افراد عادى مى باشد و افراد استثنايى از محدودۀ اين مقرّرات و معيارها خارجند.

اين ايراد را چه كسانى طرح مى كنند؟

اگر مشكل طول عمر مهدى عليه السلام از طرف ماترياليستها كه همه چيز را از زاويۀ قوانين طبيعى مى بينند مطرح شود پاسخش همان است كه در بحثهاى فوق ذكر شد، ولى اگر از سوى خداپرستان جهان همانند پيروان آئين مسيح عليه السلام و موسى عليه السلام و يا برادران اهل تسنّن مطرح شود، علاوه بر آنچه گفتيم، سخنان ديگرى نيز با آنها داريم كه عبارتند از:

1- آنها براى خدا قدرت بى پايان و براى فرستادگان و مبعوثان او خارق

ص: 207

عادات و معجزات فراوان قائلند؛ به تعبير ديگر، خدا را حاكم بر قوانين طبيعى مى دانند نه محكوم اين قوانين، آيا شفا دادن بيماران غير قابل علاج از نظر فنّ پزشكى، و يا زنده كردن مردگان بوسيلۀ مسيح، و يا معجزات حيرت انگيز ديگرى كه از موسى عليه السلام به وسيلۀ عصا (يك قطعه چوب بى ارزش چوپانى) و يد بيضا و گذشتن از نيل با آن جريان خارق العاده، امورى هستند كه با ضابطه ها و استانداردهاى طبيعى سازگارند؟

شك نيست كه همۀ پيروان مذاهب براى تفسير اين گونه پديده ها يك زبان مى گويند تأثير قوانين و اسباب طبيعى همه به فرمان خدا است، و هرگاه او چيز ديگرى اراده كند همان مى شود و ارادۀ او مافوق علل طبيعى است. آيا اگر از نخست وضع چنين بود كه انسانها بعد از مردن يك بار ديگر زنده مى شدند و يا نابيناى مادر زاد با گذشت زمان بينا مى شد و يا حدّ متوسّط عمر يك انسان معمولى يك هزار سال بود، آيا كسى از اين امور تعجّب مى كرد و آن را بر خلاف قانون عقل مى دانست؟... مسلّماً نه!

بنابراين، نقض اين گونه قوانين نقض يك حكم عقلى و منطقى نيست؛ بلكه نقض يك حالت و يك جريان عادى است كه ما طبق مشاهدۀ افراد عادى با آن خوگرفته ايم.

2- مسيحيان امروز عموماً معتقدند كه دشمنان مسيح عليه السلام او را به صليب (دار) آويختند و كشتند و دفن كردند؛ و پس از چند روز از مردگان برخاست و به آسمان رفت و هم اكنون زنده است.

مسلمانان نيز گرچه به دار آويخته شدن و قتل عيسى را - طبق گفتۀ

ص: 208

قرآن - قبول ندارند؛ ولى او را هم اكنون زنده مى دانند؛ و اين گفتارى است كه همۀ دانشمندان اسلامى - جز افراد معدودى - آن را پذيرفته اند.

اگر اين استثنا بر خلاف حكم عقل نيست، و ممكن است انسانى بعد از مرگ و دفن مجدداً زنده شود و حدود دو هزار سال عمر كند، چگونه در موارد ساده تر كه سخن تنها از يك عمر طولانى كمى بيش از يك هزار سال در ميان است، محال و غير منطقى شمرده مى شود!

3- هيچ مسلمانى نيست كه عمر طولانى نوح را انكار كند، زيرا صريحاً در متن قرآن آمده كه تنها دوران دعوت او به سوى توحيد و آئين خدا، نهصد و پنجاه سال طول كشيد (فلبث فيهم الف سنة الاّ خمسين عاماً (1)

همچنين دربارۀ خضر و عمر فوق العاده طولانى او، غالباً سخن هايى شنيده ايم.

* * *

شگفت آور اين كه گروهى همۀ اين مطالب را در جاى خود پذيرفته اند، امّا هنگامى كه با عقيدۀ شيعه در مورد طول عمر «مهدى» روبه رو مى شوند، انگشت حيرت به دهان مى گيرند، و سر خود را به علامت انكار تكان مى دهند، و لبخندهايى مى زنند كه مفهومش اين است كه اين گونه عقائد غير عاقلانه و غير منطقى هم مى تواند پيروانى داشته باشد؟!...4.

ص: 209


1- - سوره عنكبوت، آيه 14.

و اين است نمونۀ بارز يك بام و دو هوا!

ولى همان گونه كه گفتيم مسألۀ طول عمر، قطع نظر از معتقدات مذهبى خداپرستان دربارۀ قدرت خداوند و مسألۀ اعجاز، با منطق علوم طبيعى روز كاملاً قابل هضم است؛ تنها مشكلى كه در اين راه وجود دارد اين است كه ما راستى خود را از قيد و بند پيشداوريها، تعصّبهاى خاص، و عادات و رسومى كه به آن خو گرفته ايم آزاد كنيم، و تنها تسليم دليل و منطق باشيم و بحث حرّ و آزاد!

ما هنگامى كه در جرائد مى خوانيم يك مرد اتريشى 140 سال از عمرش گذشته بود در حالى كه حتّى يك بار هم بيمار نشده بود!

و يا مردى در كلمبيا در سنّ 167 سالگى كاملاً جوانى اش محفوظ بود!

و يا مردى در چين در سنّ 253 سالگى مويش سياه بود!

از اينها تعجّب مى كنيم؛ زيرا هر چه باشد بر خلاف افراد معمول و عادى است؛ ولى اگر منابع اين خبر مورد اطمينان باشند، و يا در همۀ مطبوعات به عنوان يك خبر قطعى ذكر شود آن را خواهيم پذيرفت.

امّا چرا هنگامى كه در حديث مى خوانيم:

«القائم هو الّذى اذا خرج كان فى سنّ الشيوخ و منظر الشّبان؛ قوىّ فى بدنه؛ هنگامى كه قائم خروج مى كند در سنّ پيران است امّا با چهرۀ جوانان و از نظر جسمى نيز نيرومند است.» تعجّب مى كنيم.

شيعه مى گويد:

چگونه بر طرز فكر آنهايى كه براى نوح و مسيح، عمر طولانى قائلند، و

ص: 210

در حالات بوعلى سينا اين ويژگيهاى عجيب را مى نويسند؛ و يا پس از مشاهدۀ كج شدن اجسام فلزى با نگاه يك جوان، و يا مشاهدۀ درختان و جانداران طويل العمر لبخند نمى زنيم، امّا هنگامى كه سخن از طول عمر مهدى عليه السلام به ميان مى آيد گروهى قيافۀ اعتراض آميز به خود مى گيرند و با اعجاب مى گويند مگر چنين عمر طولانى براى انسانى ممكن است!

كوتاه سخن اين كه:

مسألۀ طول عمر از مسائلى نيست كه بتوان در يك داورى منصفانه و منطقى بر آن خرده گرفت و يا آن را انكار كرد.

2 فلسفۀ غيبت طولانى

اشاره

گفتيم سؤال ديگرى كه در زمينۀ عقيدۀ شيعه دربارۀ مهدى عليه السلام پيش مى آيد، موضوع غيبت طولانى او است كه پس از قبول امكان عمر طولانى مطرح مى شود و آن اين كه:

چرا مهدى ظهور نمى كند با اين كه فساد و ظلم بقدر كافى وجود دارد؟

چرا با قيام خود جهان را در مسير عدل و داد قرار نمى دهد؟

آخر تا كى بايد نشست و شاهد صحنه هاى ظلم و خونريزى و بيدادگرى مشتى تبهكار و از خدا بى خبر باشيم؟

چرا اين قدر غيبتش به طول انجاميده؟

او در حقيقت انتظار چه چيزى را، ديگر مى كشد؟

و بالاخره سرّ اين غيبت طولانى چيست؟

* * *

ص: 211

ولى بايد توجّه داشت گرچه اين سؤال معمولاً از شيعه در مسألۀ غيبت مى شود، امّا با كمى دقّت متوجّه خواهيم شد كه ديگران هم از آن سهمى دارند؛ يعنى، به شكل ديگر متوجّه ساير معتقدان به ظهور يك مصلح بزرگ جهانى كه روزى بايد قيام كند و جهان را پر از عدل و داد سازد، مى گردد؛ هر چند عقيدۀ شيعه را دربارۀ طول عمر و غيبت قبول نداشته باشند.

زيرا جاى اين پرسش از آنها باقى است كه چرا آن مصلح بزرگ تا كنون متولّد نشده و اگر شده است چرا قيام نمى كند و دنياى تشنه را با جام عدالت و دادگرى خويش سيراب نمى سازد؟ بنابراين، اشتباه بزرگى است اگر اين ايراد را تنها متوجّه شيعه بدانيم.

و به تعبير ديگر، شك نيست كه مسألۀ طول عمر (بحث گذشته) و مسألۀ فلسفۀ وجود امام در زمان غيبت (بحث آينده) از سؤالاتى است كه تنها متوجّه شيعه مى گردد، امّا مسألۀ تأخير ظهور او مطلبى است كه همۀ معتقدان به ظهور آن مصلح جهانى بايد به آن بينديشند كه چرا با آمادگى جهان، آن ظهور بزرگ به وقوع نمى پيوندد؟ (دقّت كنيد)

* * *

به هر حال، اين سؤال يك پاسخ كوتاه دارد و يك پاسخ مشروح؛ پاسخ كوتاه آن اين است كه براى تحقّق يك انقلاب همه جانبه در سطح جهان تنها وجود يك رهبر شايستۀ انقلابى كافى نيست بلكه آمادگى عمومى نيز لازم است؛ و هنوز متأسفانه دنيا آمادۀ پذيرش چنان حكومتى نشده است و به محض آمادگى، قيام او قطعى است!

ص: 212

امّا توضيح اين سخن:

اولاً، بايد توجّه داشت - همان گونه كه سابقاً اشاره شد - برنامۀ قيام مهدى، همانند برنامۀ قيام همۀ پيامبران الهى، از راه بهره گيرى از وسائل و اسباب طبيعى انجام مى گيرد، و هيچ گاه اعجاز اساس آن را تشكيل نمى دهد؛ معجزات جنبۀ استثنايى دارند و در روند برنامه هاى اصلاحى رهبر آسمانى - جز در موارد استثنائى - دخالت نخواهند داشت.

به همين دليل، همۀ انبيا از سلاح روز، تربيت افراد لايق، مشورتهاى لازم، طرح نقشه هاى مؤثّر، تاكتيكهاى نظامى حساب شده، و خلاصه، فراهم ساختن هرگونه امكان مادّى و معنوى براى پيشبرد هدفشان استفاده مى كردند؛ و در انتظار اين نمى نشستند كه هر روز معجزه اى واقع شود و دشمن يك گام عقب نشينى كند، يا دوستان در پرتو اعجاز هر روز در مسير تكامل گامى به پيش بگذارند.

بنابراين، اجراى طرح حكومت حقّ و عدالت در سطح جهانى نيز بايد با استفاده از وسايل مادّى و معنوى لازم - جز در موارد استثنائى - تحقّق پذيرد.

به تعبير ديگر، مهدى عليه السلام آئين و مذهب جديدى با خود نمى آورد بلكه او طرحهاى انقلابى اجرا نشدۀ الهى را به مورد اجرا مى گذارد.

رسالت او تنها ابلاغ و انذار و تعليم و تربيت و توصيه و تذكّر نيست.

رسالت او اجراى همۀ اصولى است كه به ظلم و ستم و تبعيض، در سايۀ حكومت علم و ايمان پايان مى بخشد، و مسلّماً اجراى اين طرح بدون آمادگى يا آمادگيها ممكن نيست.

ص: 213

ثانياً، با توجّه به اصل اساسى بالا روشن مى شود كه چرا مى گوييم هنوز وجود اين آمادگى مسلّم نيست؛ چه اينكه، حدّ اقل چند نوع آمادگى براى اين كار لازم است:

1- آمادگى پذيرش (آمادگى روانى)

مردم جهان بايد بقدر كافى تلخى اين وضع نابسامان و بى عدالتيها را درك كنند.

مردم جهان بايد نارسائى و ضعف قوانين بشرى را براى اجراى عدالت اجتماعى لمس كنند.

مردم جهان بايد اين حقيقت را بيابند كه تنها در سايۀ اصول و پيوندهاى مادّى و ضمانت اجرايى موجود و مقرّرات خود ساختۀ انسان ها مشكل جهان حل نمى شود؛ بلكه مشكلات هر روز متراكمتر و به گونۀ كلاف سردرگمى پيچيده تر مى گردد.

مردم جهان بايد احساس كنند كه بحرانهاى كنونى زاييدۀ نظامات كنونى است؛ و اين نظامات از حلّ بحرانها سرانجام عاجزند.

مردم جهان بايد درك كنند كه براى وصول به اين هدف بزرگ، اصول و نظاماتى تازه لازم است كه متّكى به ارزشهاى انسانى و ايمان و عواطف بشرى و اخلاق باشد، نه تنها اصول خشك و بى روح و نارسايى مادّى.

مردم جهان بايد به اين حد از رشد اجتماعى برسند كه بفهمند پيشرفت تكنولوژى الزاماً به مفهوم پيشرفت بشريّت و تأمين

ص: 214

خوشبختى انسانها نيست؛ بلكه تكنولوژى پيشرفته تنها در صورتى ضامن نيكبختى و سعادت است كه زير چتر يك سلسله اصول معنوى و انسانى استقرار يابد و الاّ - همان گونه كه بارها ديده ايم - بلا آفرين خواهد بود و مايۀ ويرانگرى است.

مردم جهان بايد دريابند صنايع اگر به صورت بتى درآيند بر حجم مشكلات كنونى افزوده خواهد شد و به ابعاد ويرانى و ضايعات جنگها وسعت مى بخشد؛ بلكه بايد به شكل ابزارى درآيند تحت كنترل انسانهاى شايسته.

بالاخره مردم جهان بايد تشنه شوند و تا تشنه نشوند به سراغ چشمه هاى آب نمى روند.

و به تعبير ديگر، تا در مردم جهان تقاضائى نباشد، عرضۀ هر نوع برنامۀ اصلاحى، مفيد و مؤثّر نخواهد بود؛ كه قانون «عرضه و تقاضا» بيش از آنچه در مسائل اقتصادى مورد توجّه است در مسائل اجتماعى بايد مورد توجّه قرار گيرد.

اين سؤال پيش مى آيد كه اين حالت عطش و تقاضا را چه عاملى بايد ايجاد كند؟

در پاسخ مى گوييم: قسمتى از آن را گذشت زمان، و بدون آن ممكن نيست، امّا قسمت ديگرى بستگى به تعليم و تربيت دارد؛ بايد با رستاخيز فكرى كه از طرف انديشمندان با ايمان و آگاهان مسئول جامعه به وجود مى آيد، عملى گردد.

آنها بايد با برنامه هاى انسان سازى خود، حدّ اقل اين آگاهى را به

ص: 215

مردم جهان بدهند كه با اين اصول و قوانين و روشهايى كه در دست دارند مشكلات اساسى حل نخواهد شد؛ و به هر حال، اين نيز نيازمند به زمان است.

2- تكامل فرهنگى و صنعتى

از سوى ديگر گردآورى تمام مردم جهان در زير يك پرچم، كوتاه ساختن دست زورمندان و قلدران در همه جا، گستردن تعليم و تربيت در آخرين حدّ امكان در همۀ سطوح، تفهيم كامل اين مسأله كه اختلاف زبان، و نژاد، و منطقۀ جغرافيايى و مانند آنها، دليل بر اين نيست كه مردم جهان نتوانند همانند برادران، در يك خانواده زندگى كنند؛ و در صلح و برادرى و عدالت زيست نمايند.

و فراهم ساختن يك اقتصاد سالم و كافى براى همۀ انسانها، نياز به رشد فرهنگى و بالا رفتن سطح دانش بشرى از يك سو، و تكامل وسائل صنعتى از سوى ديگر دارد؛ وسائلى كه بتواند پيوند سريع و نزديك و دائمى ميان تمام نقاط جهان بر قرار سازد، كه آن هم بدون گذشت زمان ممكن نيست.

چگونه ممكن است يك حكومت به وضع همۀ جهان رسيدگى كند اگر ارتباطات به كندى صورت گيرد؟

چگونه مى توان با وسائلى كه فرستادن يك پيام با آن به نقاط دور افتادۀ جهان يك يا چند سال وقت لازم دارد دنيا را اداره كرد؟

از پاره اى از روايات كه شكل زندگى مردم جهان را در عصر قيام

ص: 216

مهدى عليه السلام ترسيم مى كند - و بعداً بخواست خدا مشروحاً پيرامون آن بحث خواهد شد - استفاده مى شود كه پيشرفت تكنولوژى و صنعت مخصوصاً صنايع حمل و نقل و ارتباطى در آن عصر چنان خواهد بود كه قارّه هاى بزرگ جهان عملاً به صورت چند شهر نزديك به هم در مى آيند؛ و شرق و غرب حتّى حكم يك خانه را پيدا مى كند؛ مشكل زمان و مكان بكلّى حل خواهد شد.

البتّه ممكن است قسمتى از اين امور در پرتو يك جهش و انقلاب صنعتى در آن عصر صورت گيرد، ولى بالاخره يك نوع آمادگى علمى به عنوان زمينه بايد در آستانۀ چنان عصرى باشد.

3- پرورش يك نيروى ضربتى انقلابى

سرانجام لازم است گروهى هر چند در اقلّيّت باشند در اين جهان پرورش يابند كه هستۀ اصلى ارتش انقلابى آن مصلح بزرگ را تشكيل دهند.

بايد در ميان اين جهنّم سوزان، گلهائى برُويَد تا مقدّمۀ گلستانى گردد؛ بايد در اين شوره زار نهالهايى تربيت شوند تا پيام آور بهار براى دگران باشند.

بايد افرادى فوق العاده آگاه، شجاع، دلسوز؛ فداكار و جانباز براى اين كار تربيت شوند هرچند نسلهايى براى اين منظور يكى پس از ديگرى بگذرند تا ذخاير اصلى آشكار گردد و عناصر اصلى انقلاب فراهم شود، و اين نيز زمان مى خواهد.

ص: 217

امّا اين كه چه كسى بايد عهده دار پرورش اينگونه افراد گردد؟

بايد به خاطر داشته باشيم كه اين بر عهدۀ همان رهبر بزرگ است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم دست به چنين برنامه اى بزند (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع بخواست خدا در بحث آينده خواهد آمد).

در روايات اسلامى يكى از علل طولانى شدن غيبت امام عليه السلام مسألۀ امتحان و آزمون عمومى مردم؛ و انتخاب اصلح ذكر شده كه ممكن است اشاره به همين موضوع باشد.

توضيح اينكه: آزمونهاى انسانى الهى، همچون آزمونهاى به خاطر آگاهى بيشتر به حال آزمون شوندگان نيست، بلكه به معنى پرورش استعدادها و آشكار ساختن شايستگيها و جدا شدن صفوف از يكديگر است.

و به تعبير ديگر، هدف آنها تربيت و تكامل يا ايجاد آمادگى است؛ زيرا احاطۀ علمى خداوند نسبت به همه چيز هر گونه هدف آگاهى طلبى را از آزمونهاى الهى سلب مى كند.

از مجموع اين بحث روشن شد كه چرا غيبت مهدى بايد اين گونه طولانى باشد.

3 فلسفۀ وجود امام به هنگام غيبت

اشاره

سؤال ديگرى كه دربارۀ عقيدۀ شيعه و ويژگيهاى آن، پيرامون وجود مهدى عليه السلام پيش مى آيد اين است كه:

امام عليه السلام در هر حال رهبر و پيشوا است و وجود يك رهبر در صورتى

ص: 218

مى تواند مفيد باشد كه تماسّ مداوم با پيروان خود داشته باشد؛ امام غائب از نظر، و ناپيدا، چگونه مى تواند نقش رهبرى خود را ايفا كند!؟

به تعبير ديگر، زندگى امام عليه السلام در دوران غيبت يك زندگى خصوصى است نه يك زندگى اجتماعى در صورت يك پيشوا، با اين حال حق داريم بپرسيم اين ذخيرۀ الهى چه اثر عمومى براى مردم مى تواند داشته باشد و چه نوع بهره اى مردم مى توانند از وجود او ببرند؟

او به چشمۀ آب زلال حيات مى ماند كه در ظلمات باشد و كسى را در دسترسى به وجود او باشد!

بعلاوه، اصولاً آيا مفهوم غايب شدن امام عليه السلام اين است كه وجودش به يك روح نامرئى يا امواج ناپيدا و اثيرى و امثال اينها تبديل شده؟ آيا اين با علم سازگار است؟

* * *

اين سؤال - بدون شك - سؤال مهمّى است؛ ولى اشتباه است كه گمان كنيم بى جواب مانده؛ امّا اجازه بدهيد نخست به پاسخ جملۀ اخير بپردازيم كه مايۀ سوء تفاهم ناجورى براى گروهى گرديده است و پس از روشن شدن آن به سراغ بقيّۀ سؤالها مى رويم.

صريحاً بايد گفت، مفهوم غائب بودن امام عليه السلام - چنان كه اشاره كرده ايم - هرگز اين نيست كه وجود امام عليه السلام در عصر غيبت يك وجود نامرئى و رؤيائى است كه به يك وجود خيالى و پندارى شبيه تر از يك وجود عينى باشد.

ص: 219

بلكه، او از نظر زندگى، يك زندگى طبيعى عينى خارجى دارد، منتها با عمرى طولانى؛ در ميان مردم و در دل جامعه ها رفت و آمد دارد؛ و در نقاط مختلف زندگى مى كند؛ و اگر استثنايى در زندگى او هست همين است كه او از يك عمر طولانى برخوردار است؛ همين و بس.

او بطور ناشناس در جامعۀ انسانى زندگى مى كند، و هيچ كس دربارۀ غيبت او جز اين نگفته است؛ و چقدر فرق است ميان «ناشناس» و «نامرئى»!

حال كه اين سوء تفاهم برطرف شد، به سراغ اين موضوع مى رويم كه:

بسيار خوب، ولى اين چنين زندگى ممكن است براى يك فرد عادى قابل توجيه باشد، امّا آيا براى يك رهبر - آن هم يك رهبر بزرگ الهى - قابل قبول است؟!

شاگردى كه معلّم خود را نشناسد، بيمارى كه به وجود طبيب و مطبّ او پى نبرد، تشنه اى كه از چشمۀ آب بى خبر باشد - هر چند در نزديكى او قرار داشته باشد - چه بهره اى مى توانند ببرند؟!

* * *

جالب اين كه:

اين سؤال تنها امروز براى ما مطرح نيست؛ از روايات اسلامى بر مى آيد كه حتّى پيش از تولّد مهدى عليه السلام در عصر امامان پيشينش مطرح بوده و به هنگامى كه آنها سخن از مهدى و طول غيبتش به ميان مى آوردند، با چنين سؤال روبه رو مى شدند و با آغوش باز به آن پاسخ مى گفتند كه نمونه اى از آنها را ذيلاً از نظر مى گذرانيم:

ص: 220

فايدۀ وجود امام در دوران غيبت

اشاره

فايدۀ وجود امام در دوران غيبت (1)

در احاديث متعدّد و گوناگونى كه در زمينۀ فلسفه و فايدۀ وجود امام عليه السلام در دوران غيبت به ما رسيده، تعبير بسيار پرمعنى و جالبى در يك عبارت كوتاه ديده مى شود كه مى تواند كليدى باشد براى گشودن اين رمز بزرگ و آن اين كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ اين پرسش كه چه فايده اى وجود مهدى عليه السلام در عصر غيبتش دارد فرمود:

«اى و الّذى بعثنى بالنبوّة انّهم ينتفعون به، و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جلّلها السّحاب (2)؛ آرى سوگند به خدايى كه مرا به نبوّت برگزيده، مردم از نور رهبرى او در دوران غيبتش بهره مى گيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها!»

براى فهم اين كليد رمز، نخست بايد نقش خورشيد را بطور كلّى، و به هنگامى كه چهرۀ تابناكش پشت ابرها پنهان مى گردد؛ دريابيم:

خورشيد داراى دو نوع نور افشانى است:

نور افشانى آشكار

و نور افشانى مخفى

يا به تعبير ديگر، نور افشانى «مستقيم» و نور افشانى غير «مستقيم».

ص: 221


1- - اين بخش كتاب، در ژاندارمرى نائين، كه به هنگام انتقال از تبعيدگاه مهاباد به تبعيدگاه انارك، يك روز در آنجا عملاً زندانى بودم نوشته شد (روز 9 خرداد ماه 1357).
2- - بحار الأنوار، ج 52، ص 93.

در نور افشانى آشكار، اشعّۀ آفتاب بخوبى ديده مى شود، هر چند قشر ضخيم هوا كه اطراف كرۀ زمين را پوشانيده همانند يك شيشۀ ضخيم كار مى كند؛ شيشه اى كه هم از شدّت تابش آفتاب مى كاهد و آن را قابل تحمّل مى سازد؛ و هم نور آفتاب را تصفيه مى كند و شعاعهاى مرگبارش را خنثى و بى اثر مى سازد، ولى به هر حال مانع از تابش مستقيم آفتاب نيست.

ولى در تابش غير مستقيم، ابرها، همانند يك شيشۀ مات، نور مستقيم خورشيد را گرفته و پخش مى كنند.

نور آفتاب مهمترين نقش را در دنياى حيات و موجودات زنده دارد:

نور و حرارتى كه از خورشيد به هر سو پاشيده مى شود تنها انرژى خلاّق موتورهاى زندگى در گياهان و حيوانات و انسان است:

رشد و نمو موجودات زنده؛

تغذيه و توليد مثل آنها؛

حسّ و حركت و جنبش؛

آبيارى زمينهاى مرده؛

غرّش امواج دريا؛

وزش حياتبخش بادها؛

ريزش دانه هاى زندگى آفرين باران و برف؛

صداى زمزمۀ آبشارها؛

نغمه هاى مرغان؛

زيبايى خيره كنندۀ گلها؛

ص: 222

گردش خون در عروق انسان و طپش قلبها؛

عبور برق آساى انديشه از لابه لاى پرده هاى مغز؛

و لبخند شيرينى كه بر لب گلبرگ مانند يك كودك شيرخوار نقش مى بندد و...

همه و همه بطور مستقيم يا غير مستقيم به نور آفتاب بستگى دارد و بدون آن همۀ اينها به خاموشى خواهد گرائيد، و اين موضوع را با كمى دقّت مى توان دريافت.

خوب، حالا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين بركات و آثار زندگى بخش، مخصوص زمانى نيست كه نور بطور مستقيم مى تابد؟

پاسخ اين سؤال روشن است: نه؛ بسيارى از اين آثار در نور مات خورشيد از پشت ابرها نيز وجود دارد.

مثلاً در كشورها يا شهرهائى كه چندين ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانيده اند آفتاب ديده نمى شود، ولى گرما؛ نمو و رويش گياهان؛ توليد انرژى لازم براى موتور حيات؛ رسيدن غلّات و ميوه ها؛ خنديدن گلها و شكوفه ها وجود دارند.

بنابراين، تابش خورشيد از پشت پردۀ ابرها قسمت مهمّى از بركات خود را در بر دارد؛ و تنها قسمتى از آثار آن كه نياز به تابش مستقيم دارد موجود نيست؛ مثلاً مى دانيم تابش آفتاب اثر حياتى خاصّى روى پوست و ساير جهاز بدن انسان و موجودات زنده دارد و به همين دليل در كشورهايى كه از اين نظر در محروميّت به سر مى برند در روزهاى آفتابى بسيارى از مردم حمّام آفتاب مى گيرند؛ و در برابر اين نور

ص: 223

حياتبخش برهنه مى گردند و با تمام ذرّات وجود خود كه تشنۀ اين هديۀ آسمانى است ذرّات اين نور را مى مكند.

و نيز تابش مستقيم آفتاب، علاوه بر اين كه روشنايى و گرماى بيشترى مى آفريند، اثر خاصّى - به خاطر همان اشعّۀ ماوراى بنفش - در كشتن انواع ميكروبها و سالم سازى محيط دارد كه در نور غير مستقيم ديده نمى شود.

* * *

از مجموع بحث بالا نتيجه مى گيريم كه هر چند پرده هاى ابر، بعضى از آثار آفتاب را مى گيرد ولى قسمت مهمّى از آن همچنان باقى مى ماند.

اين بود حال «مشبّه به» يعنى آفتاب، اكنون بازگرديم به وضع «مشبّه» يعنى وجود رهبران الهى در حال غيبت.

اشعّۀ معنوى نامرئى وجود امام عليه السلام به هنگامى كه در پشت ابرهاى غيبت نهان است داراى آثار گوناگون قابل ملاحظه اى است كه على رغم تعطيل مسألۀ تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفۀ وجودى او را آشكار مى سازد.

اين آثار به صورت زير است:

1- اثر اميدبخشى

در ميدانهاى نبرد تمام كوشش گروهى از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد؛ در حالى كه سربازان دشمن دائماً مى كوشند پرچم مخالفان را سرنگون

ص: 224

سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايۀ دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است.

همچنين وجود فرماندۀ لشكر در مقرّ فرماندهى - هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد - خون گرم و پرحرارتى در عروق سربازان به حركت در مى آورد، و آنها را به تلاش بيشتر وامى دارد كه فرماندۀ ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!

امّا هرگاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوق العاده يك مرتبه متلاشى مى گردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريخته اند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته!

رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلاً در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايۀ حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است؛ ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مى پاشد.

جمعيّت شيعه طبق عقيده اى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمى بيند، خود را تنها نمى داند. (دقّت كنيد)

او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافله هاى دل همراه اوست مى كشد، انتظارى سازنده و اثربخش، او هر روز احتمال ظهور او را مى دهد.

اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خودسازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملاً قابل درك است.

ص: 225

امّا اگر اين رهبر اصلاً وجود خارجى نداشته باشد و علاقه مندان مكتبش در انتظار تولّد و پرورش او در آينده باشند وضع بسيار فرق مى كند.

و اگر يك نكتۀ ديگر را به اين موضوع بيفزائيم مسأله شكل جدّى ترى به خود مى گيرد، و آن اينكه:

طبق اعتقاد عمومى شيعه كه در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش است؛ و طبق يك الهام الهى از وضع اعمال آنها آگاه مى گردد و به تعبير روايات همه هفته برنامۀ اعمال آنها به نظر او مى رسد و از چگونگى رفتار و كردار و گفتار آنها آگاه مى گردد. (1)

اين فكر سبب مى شود كه همۀ معتقدان در يك حال مراقبت دائمى فرو روند و به هنگام ورود در هر كار توجّه به آن «نظارت عالى» داشته باشند؛ اثر تربيتى اين طرز فكر نيز قابل انكار نيست.

2- پاسدارى آئين خدا

«على» آن ابر مرد تاريخ بشر در يكى از سخنان كوتاه خود كه در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهى در هر عصر و زمان مى كند مى گويد:

ص: 226


1- - اين روايات در تفسير برهان، در ذيل آيۀ «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (سورۀ توبه، آيۀ 105) آمده است؛ و ما در جلد هشتم تفسير نمونه بحثى جالب پيرامون آن داريم.

«اللّهمَّ بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته (1)؛ آرى هيچ گاه صفحۀ روى زمين، از قيام كننده با حجّت و دليل خالى نمى ماند؛ خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفى و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهى ضايع نگردد، و به فراموشى نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).»

اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد:

با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصى به مسائل مذهبى و گرايشهاى مختلف به سوى برنامه هاى ظاهر فريب مكتبهاى انحرافى، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوى مفاهيم آسمانى، اصالت پاره اى از اين قوانين از دست مى رود و دستخوش تغييرات زيانبخشى مى گردد.

اين آب زلال كه از آسمان وحى نازل شده با عبور از مغزهاى اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاى نخستين خود را از دست مى دهد.

اين نور پرفروغ با عبور از شيشه هاى ظلمانى افكار تاريك، كمرنگ و كم رنگ تر مى گردد.

خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاى كوته بينانۀ افراد و افزودن شاخ و برگهاى تازه به آن، چنان مى شود كه گاهى بازشناسى مسائل اصلى دچار اشكال مى گردد!7.

ص: 227


1- - نهج البلاغه، كلمات قصار، شمارۀ 147.

و به گفتۀ آن شاعر - كه البتّه همان گونه كه روش و سنّت شاعران است در شكل مبالغه آميزى مطرح شد - خطاب به پيامبر كرده مى گويد:

شرع تو را در پى آرايشند دين تو را از پى پيرايشند

بس كه فزودند بر آن برگ و بر گر تو ببينى نشناسى دگر

* * *

با اين حال، آيا ضرورى نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسى باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامى را در شكل اصلى اش حفظ و براى آيندگان نگهدارى كند؟

آيا مجدّداً وحى آسمانى بر كسى نازل مى شود؟ مسلّماً نه! باب وحى با مسألۀ خاتميّت براى هميشه بسته شد.

پس چگونه بايد آئين اصيل حفظ گردد، و جلو تحريفات و تغييرات و خرافات گرفته شود و اين آئين براى نسلهاى آينده محفوظ بماند. آيا جز اين است كه بايد اين رشته بوسيلۀ يك پيشواى معصوم ادامه يابد، خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناس (لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته).

مى دانيم در هر مؤسّسۀ مهمّى «صندوق آسيب ناپذيرى» وجود دارد كه اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهدارى مى كنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند؛ بعلاوه، هرگاه مثلاً آتش سوزى در آنجا روى دهد از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار و حيثيّت آن مؤسّسه پيوند نزديكى با حفظ آن اسناد و مدارك دارد.

سينۀ امام و روح بلندش صندوق آسيب ناپذير حفظ اسناد آئين الهى

ص: 228

است كه همۀ اصالتهاى نخستين و ويژگيهاى آسمانى اين تعليمات را در خود نگاهدارى مى كند «تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشى نگرايد».

و اين ديگر از آثار وجود او - گذشته از آثار دگر - است.

3- تربيت يك گروه انقلابى آگاه

بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، رابطۀ امام در زمان غيبت بكلّى از مردم بريده نيست؛ بلكه آن گونه كه از روايات اسلامى بر مى آيد گروه كوچكى از آماده ترين افراد كه سرى پرشور از عشق خدا، و دلى پرايمان، و اخلاصى فوق العاده براى تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته مى شوند؛ و روح انقلابى بيشترى كسب مى كنند؛ انقلابى سازنده و بارور براى ريشه كن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگرى در جهان!

ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند ولى به هر حال آمادگى و تعليمات انقلابى را به نسل هاى آيندۀ شان، و به ديگران منتقل مى سازند، و در پرورش گروه نهايى سهيم و شريكند.

سابقاً گفتيم معنى غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئى و يا اشعّه اى ناپيدا در مى آيد، بلكه او از يك زندگى طبيعى آرام برخوردار است؛ و به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت و آمد دارد، و دلهاى بسيار آماده را برمى گزيند؛ و در اختيار مى گيرد و بيش از پيش آماده مى كند و مى سازد.

ص: 229

افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگى خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مى كنند؛ بعضى چند لحظه؛ و بعضى چند ساعت و چند روز؛ و بعضى سالها با او در تماس نزديك هستند!

به تعبير روشنتر، آنها كسانى هستند كه آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مى گيرند؛ آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعى بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نيست؛ در حالى كه ديگران در زير ابرها در تاريكى و نور كمرنگ به سر مى برند.

حساب صحيح نيز همين است؛ من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پائين ابرها بكشم تا چهرۀ او را ببينم؛ چنين انتظارى اشتباه بزرگ و خيال خام است؛ اين منم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانۀ آفتاب را جرعه جرعه بنوشم و سيراب گردم.

به هر حال، تربيت اين گروه يكى ديگر از فلسفه هاى وجود او در اين دوران است.

4- نفوذ روحانى و ناآگاه

مى دانيم خورشيد يك سلسله اشعّۀ مرئى دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا مى شود؛ و يك سلسله اشعّۀ نامرئى كه به نام «اشعّۀ فوق بنفش» و «اشعّۀ مادون قرمز» ناميده شده است.

همچنين يك رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعى كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادى صورت

ص: 230

مى گيرد، يك نوع تربيت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فكرها دارد كه مى توان آن را تربيت تكوينى نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نمى كند بلكه تنها جاذبه و كشش درونى كار مى كند.

در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مى خوانيم كه گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّى تغيير مسير مى دادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون مى شد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه كاملاً تازه اى را انتخاب مى كردند؛ يك مرتبه فردى پاك و مؤمن و فداكار از آب در مى آمدند كه از بذل همۀ وجود خود نيز مضايقه نداشتند!

اين دگرگونيهاى تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاى جهش آسا و فراگير، آن هم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براى آنها كه در عين آلودگى يك نوع آمادگى نيز دارند) نمى تواند نتيجۀ تعليم و تربيت عادى باشد بلكه معلول يك اثر روانى نامرئى و يك جذبۀ ناخودآگاه است كه گاهى از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز مى شود.

بسيار از كسان اين موضوع را در زندگى خود تجربه كرده اند كه به هنگام برخورد با افرادى كه روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بى اختيار و ناخودآگاه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند كه حتّى سخن گفتن در برابر آنها برايشان مشكل مى شود؛ و خود را در ميان هاله اى مرموز و غير قابل توصيف از عظمت و بزرگى مى بينند.

البتّه ممكن است گاهى اين گونه امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد؛ ولى مسلّماً اين تفسير براى همۀ موارد صحيح نيست بلكه راهى

ص: 231

جز اين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجۀ شعاع اسرارآميزى است كه از درون ذات انسانهاى بزرگ برمى خيزد.

سرگذشتهاى فراوانى در تاريخ پيشوايان بزرگ مى بينيم كه جز از اين راه نمى توان آنها را تفسير كرد؛ داستان آمدن جوان آلوده اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و انقلاب ناگهانى روحى او.

يا برخورد اسعد بن زرارۀ بت پرست به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در كنار خانۀ كعبه و تغيير جهش آساى طرز تفكّر او.

و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نام آن را سحر مى گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او بازمى داشتند ، همه حاكى از نفوذ شخصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در افراد مختلف از اين طريق است.

همچنين آنچه دربارۀ تأثير پيام امام حسين عليه السلام روى فكر «زهير» در مسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتّى نتوانست لقمه اى كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد و حركت كرد.

و يا كشش عجيب و فوق العاده كه «حرّ بن يزيد رياحى» در خود احساس مى كرد، و با تمام شجاعتش همچون بيد مى لرزيد؛ و همين كشش سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشانيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.

و يا داستان جوانى كه در همسايگى «أبو بصير» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود كه از خودش خدمتى به دستگاه بنى اميّه فراهم ساخته بود به عيش و نوش و بى بندوبارى پرداخته بود و سرانجام با يك پيام امام صادق عليه السلام بكلّى دگرگون شد، و همۀ كارهاى خود را در هم

ص: 232

پيچيد و تمام اموالى را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، يا در راه خدا انفاق كرد.

و يا سرگذشت كنيز خواننده و زيبا و عشوه گرى كه هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام كاظم عليه السلام به زندان اعزام داشته بود؛ و منقلب شدن روحيّۀ او در يك مدّت كوتاه، تا آنجا كه قيافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حيرت و وحشت افكند...

همه و همه نشانه و نمونه هايى از همين تأثير ناخودآگاه است كه مى توان آن را شعبه اى از «ولايت تكوينى» پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا امام عليه السلام دانست، چرا كه عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جمله ها و راههاى معمولى و عادى نيست، بلكه جذبۀ معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مى شود.

اين برنامه - همان گونه كه گفتيم - منحصر به پيامبران و امامان نيست؛ بلكه رجال راستين و شخصيّتهاى بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيّت خود هاله اى از اين نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسيم مى كنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقايسه نيست.

وجود امام عليه السلام در پشت ابرهاى غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعّۀ نيرومند و پردامنۀ نفوذ شخصيّت خود، دلهاى آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبۀ مخصوص قرار داده به تربيت و تكامل آنها مى پردازد و از آنها انسانهايى كاملتر مى سازد.

ما قطبهاى مغناطيسى زمين را با چشم خود نمى بينيم، ولى اثر آنها روى عقربه هاى قطب نما، در درياها راهنماى كشتيهاست؛ و در

ص: 233

صحراها و آسمانها راهنماى هواپيماها و وسائل ديگر است. در سرتاسر كرۀ زمين از بركت اين امواج مغناطيسى، ميليونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پيدا كرده، يا وسائل نقليّۀ بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربۀ ظاهراً كوچك از سرگردانى رهايى مى يابند.

آيا تعجّب دارد اگر وجود امام عليه السلام در زمان غيبت با امواج جاذبۀ معنوى خود افكار و جانهاى زيادى را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، و از سرگردانى رهايى بخشد؟

ولى نمى توان و نبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيس زمين روى هر آهن پارۀ بى ارزشى اثر نمى گذارد بلكه روى عقربه هاى ظريف و حسّاسى كه آب مغناطيس خورده اند و يك نوع سنخيّت و شباهت با قطب فرستندۀ امواج مغناطيسى پيدا كرده اند اثر مى گذارند، همينطور دلهايى كه راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخيره نموده اند تحت تأثير آن جذبۀ غير قابل توصيف روحانى قرار مى گيرند.

با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتيم، يكى ديگر از آثار و فلسفه هاى وجودى امام عليه السلام در چنين دورانى آشكار مى گردد.

5- ترسيم هدف آفرينش

هيچ عاقلى بى هدف گام بر نمى دارد، و هر حركتى كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفى قرار خواهد داشت.

با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولاً رفع نيازمندى خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولى در كار خدا هدف متوجّۀ ديگران

ص: 234

و رفع نيازهاى آنهاست؛ چرا كه ذات او از هر نظر بى پايان است و عارى از هر گونه كمبود و با اين حال انجام دادن كارى به نفع خود، دربارۀ او مفهوم ندارد.

حالا به اين مثال توجّه كنيد:

در زمينى مستعد و آماده، باغى پرگل و ميوه احداث مى كنيم؛ در لابه لاى درختان و بوته هاى گل ،علف هرزه هايى مى رويند؛ هر وقت به آبيارى آن درختان برومند مى پردازيم علف هرزه ها نيز از پرتو آنها سيراب مى شوند.

در اينجا ما دو هدف پيدا مى كنيم:

هدف اصلى كه آب دادن درختان ميوه و بوته هاى گل است.

و هدف تبعى كه آبيارى علف هرزه هاى بى مصرف مى باشد.

بدون شك هدف تبعى نمى تواند انگيزۀ عمل گردد، و يا حكيمانه بودن آن را توجيه كند؛ مهم همان هدف اصلى است كه جنبۀ منطقى دارد!

حال اگر فرض كنيم بيشتر درختان باغ خشك شوند و جز يك درخت باقى نماند، امّا درختى كه به تنهايى گلها و ميوه هايى را كه از هزاران درخت انتظار داريم به ما مى دهد بدون ترديد براى آبيارى همان يك درخت هم كه باشد برنامۀ آبيارى و باغبانى را ادامه خواهيم داد؛ گواينكه علف هرزه هاى زيادى نيز از آن بهره گيرند، و اگر يك روز آن درخت نيز بخشكد آنجاست كه دست از آبيارى باغ مى كشيم هرچند علف هرزه ها بميرند.

* * *

ص: 235

جهان آفرينش بمانند همان باغ پرطراوت است و انسانها درختان و بوته هاى اين باغند.

آنها كه در مسير تكاملند درختان و شاخه هاى پر برند.

و آنها كه به پستى گرائيده و منحرف و آلوده اند علف هرزه هاى اين باغند.

مسلّماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاى حياتبخش هوا، اينهمه بركات زمين و آسمان، براى آن آفريده نشده است كه مشتى فاسد و هرزه به جان يكديگر بيفتند و به خوردن يكديگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولى براى اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز هدف آفرينش نمى تواند اينها باشد!

اين جهان و تمام مواهب آن - از ديدگاه يك فرد خداپرست كه با مفاهيمى چون علم و حكمت خدا آشناست - براى صالحان و پاكان آفريده شده است؛ همانگونه كه سرانجام نيز بطور كامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختيار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض يرثها عبادى الصالحون).

باغبان آفرينش (جهان پهناور هستى) به خاطر همين گروه فيض و مواهب خود را همچنان ادامه مى دهد؛ هر چند علف هرزه ها نيز به عنوان يك هدف تبعى سيراب گردند و بهره مند شوند؛ ولى بى شك هدف اصلى آنها نيستند.

و اگر فرضاً روزى فرا رسد كه آخرين نسل گروه صالحان از روى زمين برچيده شوند، آن روز دليلى بر ادامۀ جريان اين مواهب وجود

ص: 236

نخواهد داشت.

آن روز آرامش زمين به هم مى خورد، و آسمان بركات خود را قطع مى نمايد، و زمين از دادن بهره به انسانها مضايقه خواهد كرد!

پيامبر يا امام، سمبل گروه صالحان و نمونۀ بارز انسان كامل است؛ يعنى، همان گروهى كه هدف اصلى آفرينش را تشكيل مى دهند و به همين دليل وجود او به تنهايى يا در رأس گروه صالحان، توجيه كنندۀ هدف آفرينش و مايۀ نزول هر خير و بركت و ريزش باران فيض و رحمت خدا است؛ اعم از اين كه در ميان مردم آشكارا زندگى كند يا مخفى و ناشناس بماند.

درست است كه افراد صالح ديگر نيز هر كدام هدفى هستند براى آفرينش، و يا به تعبير ديگر، بخشى از آن هدف بزرگ، ولى نمونۀ كامل اين هدف همين انسانهاى نمونه و مردان آسمانى مى باشند، هر چند سهم دگران نيز محفوظ است.

و از اينجا روشن مى شود، آنچه در پاره اى از عبارات به اين مضمون وارد شده كه:

«بيمنه رزق الورى و بوجوده تثبت الارض و السّماء؛ از بركت وجود او (يعنى حجّت و نمايندۀ الهى) مردم روزى مى برند، و به خاطر هستى او آسمان و زمين برپاست!» يك موضوع «اغراق آميز» و «دور از منطق» و يا « شرك آلود» نمى باشد؛ همچنين، عبارتى كه به عنوان يك حديث قدسى خطاب به پيامبر از طرف خداوند در كتب مشهور نقل شده: «لولاك لما خلقت الافلاك؛ اگر تو نبودى آسمانها را نمى آفريديم» بيان يك واقعيّت

ص: 237

است نه مبالغه! گوئى، منتها او شاهكار هدف آفرينش است و صالحان ديگر هر كدام بخشى از اين هدف بزرگ را تشكيل مى دهند.

* * *

از مجموع آنچه در اين فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنين نتيجه مى گيريم:

آنها كه دور نشسته اند و وجود امام را در عصر غيبت يك وجود شخصى و بدون بازده اجتماعى دانسته اند و به عقيدۀ شيعه در اين زمينه تاخت وتاز كرده اند كه وجود چنين امامى چه نفعى در مقام رهبرى و امامت خلق مى تواند داشته باشد، آنچنان كه آنها گفته اند نيست، و آثار وجودى او در اين حال نيز فراوان است.

ص: 238

راه پيروزى آن مصلح بزرگ

اشاره

ص: 239

آيا او با شمشير قيام مى كند

مى دانيم شرط مهمّ پيروزى بر دشمن برترى نيروهاست؛ اين نيروها تنها شامل نيروهاى نظامى نمى شود؛ بلكه برترى از نظر قدرت روحى و ايمان به هدف، و استحكام پايه هاى اقتصادى و اجتماعى، همه در اين برترى شكل مى گيرند و نقش اساسى دارند.

و اگر جامعه اى شكست خورده و در زنجير اسارت باقيمانده، دليلى جز غفلت از تلاش و كوشش در زمينۀ فراهم ساختن اين عوامل پيروزى و يا اشتباه در محاسبه نيروها ندارد.

* * *

با در نظر گرفتن اصل اساسى بالا، پرسشهايى پيرامون قيام مصلح بزرگ جهانى پيش مى آيد:

1- براى تحقّق يافتن عدالت جهانى و پيروزى ارتش طرفداران حقّ و عدالت بر يغما گران و زورگويان و خودكامگان و جبّاران، آيا رهبر اين نهضت بزرگ از سلاحهاى سنّتى اعصار پيشين استفاده مى كند (از

ص: 240

ص: 241

اسلحۀ سرد)، در اين صورت چگونه مى تواند اين روش پيكار را به ديگران بقبولاند، و چنين سلاحى در برابر سلاحهاى پيشرفته و وحشتناك عصر ما كه به حكم يك بازيچۀ كوچك است، چگونه مى تواند ضامن پيروزى گردد؟

يا با سلاحى مدرنتر از آنچه امروز در اختيار پيشرفته ترين كشورهاى صنعتى است دست به مبارزه مى زند؟

اين سلاح چگونه و به چه وسيله در اختيار او و طرفدارانش قرار خواهد گرفت؟

2- از اين گذشته، در روايات اسلامى مى خوانيم.

«او با شمشير قيام مى كند» و اين تعبير نشان مى دهد كه احتمال اوّل يعنى بهره گيرى از سلاحهاى سنّتى به حقيقت نزديكتر است و با اين حال اشكال گذشته بازمى گردد كه:

چگونه مى توان سلاحهاى مدرن را بكلّى از كار انداخت و به عصر سلاح سرد بازگشت؟

آيا دنياى امروز در يك جنگ اتمى - آنچنان كه بعضى از دانشمندان پيش بينى كرده اند - احتمالاً طورى در هم كوبيده مى شود كه چاره اى جز بازگشت به گذشته ندارد و سپس او قيام خواهد كرد؟

آيا اين احتمال قابل قبول است؟

3- باز سؤال ديگرى پيش مى آيد كه اصولاً و بطور كلّى، در عصر برترى نور بر ظلمت و عدالت بر بيدادگرى، آيا ماشينيزم مدرن با اينهمه وسائل رفاه و آسايشى كه براى بشريّت فراهم ساخته از ميان

ص: 242

مى رود و انسانها به چندين قرن پيش بازگشت مى كنند؟

اين ارتجاع و عقب گرد باوركردنى است؟

و يا بعكس، نه تنها مى ماند، بلكه با سرعت تكامل مى يابد، تكاملى كه توأم با پيشگيرى از جنبۀ منفى زندگى ماشينى و خطرات ناشى از آن خواهد بود؟ و به تعبير ديگر، ماشينيزم هم «تكامل» مى يابد و هم «تصفيه» مى شود!

* * *

براى يافتن پاسخ اين سؤالها هم از منابع حديث مى توان كمك گرفت و هم از دلائل عقلى چرا كه به هر دو ارتباط و پيوند دارد.

عقل مى گويد:

بازگشت به عقب نه ممكن است و نه منطقى، و اين بر خلاف سنّت آفرينش و اصل تكامل در زندگى انسانها است؛ بنابراين، هيچ دليلى وجود ندارد كه با جهش جامعۀ انسانى به سوى حقّ و عدالت، ترقّى و پيشرفت جامعه متوقّف گردد، و يا عقب نشينى كند، عقب گرد و گذشته گرائى با چنان پيشرفت و جهشى متناسب نيست.

بنابراين، قيام يك مصلح بزرگ براى استقرار عدل و آزادى در سراسر جهان هيچ گاه سبب نمى شود كه جنبش صنعتى و ماشينى در شكل سالم و مفيدش بر چيده يا متوقّف شود.

صنايع كنونى نه تنها بسيارى از گره ها را از زندگى انسانها گشوده اند، بلكه همانگونه كه در بحثهاى گذشته گفتيم يكى از پايه هاى استقرار حكومت واحد جهانى، نزديكى و بهم پيوستگى دنيا از نظر

ص: 243

وسايل ارتباطى و پيوندهاى اجتماعى است و اين موضوع بدون تكامل صنعتى ممكن نيست.

ولى شك نيست اين جنبش صنعتى و تكامل تكنولوژى الزاماً بايد از يك صافى دقيق بگذرد تا جنبه هاى ناسالم و زيانبخش آن حذف گردد، و سرانجام در مسير منافع انسانها و صلح و عدالت بسيج شود؛ يك حكومت طرفدار حقّ و عدالت اين كار را حتماً خواهد كرد.

اين در مورد اصل پيشرفت صنعت و تكنولوژى.

امّا در مورد سلاحها بايد گفت:

براى استقرار چنان حكومتى بايد حكومتهاى خودكامه و بيدادگر از صحنۀ جهان خارج شوند؛ و براى خارج كردن آنها، لااقل در شرايط كنونى يك «سلاح برتر» لازم است؛ سلاحى كه شايد حتّى تصوّرش امروز براى ما ممكن نيست.

آيا اين سلاح چيزى همانند يك «اشعّۀ مجهول و مرموز» است كه كاربردش ماوراى همۀ سلاحهاى كنونى است و مى تواند همۀ آنها را خنثى كند و نقشۀ استفادۀ ابرقدرتها را از آن عقيم بگذارد؟

يا يك نوع تأثير مرموز روانى و از كار انداختن دستگاههاى فكرى آنها حتّى از راههاى دور است كه نتوانند هيچ گونه فكرى براى استفاده از سلاحهاى مخرّب كنونى بكنند؟

و يا چيزى از قبيل احساس يك نوع ترس و وحشت فوق العاده كه مانع هر گونه تصميم گيرى در اين زمينه شود؟

و يا چيز ديگر...

ص: 244

نمى دانيم. و نمى توانيم نوع اين سلاح را نه از نظر مادّى يا روانى بودن و نه از جهات ديگر تعيين كنيم؛ همين اندازه اجمالاً مى توانيم بگوئيم يك سلاح برتر خواهد بود.

و نيز مى دانيم آن سلاح، سلاحى نيست كه گناهكار و بى گناه را با هم نابود كند و پايه هاى عدالت آينده، بر ظلم و ستم امروز بگذارد.

اين از نظر تجزيه و تحليل عقلى.

* * *

و امّا از نظر منابع حديث

در منابع حديث تعبيرات جالبى ديده مى شود كه بطور ضمنى پاسخ رسا و روشنى براى سؤالات فوق در بر دارد؛ از جمله:

1- از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده:

«انّ قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربّها و استغنى العباد من ضوء الشّمس (1)؛ هنگامى كه قائم ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش روشن مى شود و بندگان خدا از نور آفتاب بى نياز مى شوند!»

از اين تعبير چنين بر مى آيد كه مسألۀ نور و انرژى آنچنان حل مى شود كه در روز و شب از پرقدرت ترين نورها كه مى تواند جانشين نور آفتاب گردد، بهره گيرى مى كنند.

آيا باز بايد به اين موضوع شكل اعجاز دهيم در حالى كه برنامۀ

ص: 245


1- - بحار، ج 13، چاپ قديم، صفحۀ 176.

زندگى روزمرّه - آن هم بطور مستمر - بايد بر سنن طبيعى دور بزند، نه بر اعجاز؛ كه اعجاز يك امر استثنائى و براى موارد ضرورى و فوق العاده است آن هم در مسير اثبات حقّانيّت دعوت نبوّت يا امامت.

و به هر حال، در عصر هيچ پيامبرى زندگى عادى مردم بر اساس اعجاز جريان نداشته است؛ بنابراين، تكامل علوم و صنايع به حدّى خواهد رسيد كه مردم با رهبرى آن رهبر بزرگ قادر به كشف منبع نور و انرژى فوق العاده اى كه حتّى مى تواند جانشين نور خورشيد گردد، مى شوند.

و آيا در چنين اوضاع و شرايطى سلاح مردم براى تأمين صلح و آزادى و عدالت مى تواند از نوع سلاحهاى قرون پيشين باشد و اصولاً تناسبى در ميان اين دو وجود دارد؟

* * *

2- در حديث ديگرى از أبو بصير از امام صادق عليه السلام نقل شده:

«انّه اذا تناهت الامور الى صاحب هذا الامر رفع اللّه تبارك و تعالى لَه كلَّ منخفض من الأرض، و خفّض له كلَّ مرتفع حتّى تكون الدّنيا عنده بمنزلة راحته، فأيّكم لو كانت فى راحته شعرة لم يبصرها (1)؛ هنگامى كه كارها به صاحب اصلى ولايت (مهدى عليه السلام ) برسد خداوند هر نقطۀ فرو رفته اى از زمين را براى او مرتفع، و هر نقطۀ مرتفعى را پايين مى برد آنچنان كه تمام دنيا نزد او بمنزلۀ كف دستش خواهد بود! كداميك از شما اگر در كف دستش موئى باشد آن را نمى بيند!»8.

ص: 246


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 328.

امروز با نصب وسائل فرستنده بر فراز كوهها، كمك به انتقال تصويرها به نقاط مختلفى از جهان مى كنند و حتّى از ماهواره ها نيز استفاده كرده مناطق وسيعترى را زير پوشش انتقال تصوير قرار مى دهند؛ تا همۀ كسانى كه دستگاههاى گيرنده در اختيار دارند بتوانند از آن استفاده كنند.

ولى عكس اين موضوع لااقل در حال حاضر عملى نيست؛ يعنى، تصويرها را از يك نقطه به نقاط مختلف جهان مى توان منتقل ساخت ولى از همۀ نقاط نمى توان به يك نقطه انتقال داد مگر اين كه در هر شهر بلكه در هر خانه، و در هر بيابان و كوه و صحرا و در هر گوشه اى از دنيا دستگاههاى مجهّز فرستنده نصب گردد، تا بتوان از همۀ جهان آگاه شد و چنين چيزى با وسائل كنونى غير ممكن است.

امّا از حديث فوق چنين برمى آيد كه در عصر قيام مهدى عليه السلام يك سيستم نيرومند و مجهّز براى انتقال تصويرها به وجود مى آيد كه شايد تصوّر آن هم امروز براى ما مشكل باشد، آنچنان كه تمام جهان بمنزلۀ كف دست خواهد بود؛ نه موانع مرتفع، و نه گودى زمينها؛ مانع از رؤيت موجودات روى زمين نخواهد شد!

بديهى است بدون يك چنين سلطۀ اطّلاعاتى بر تمام كرۀ زمين، حكومت واحد جهانى و صلح و امنيّت و عدالت، به گونۀ همه جانبه، و سريع و جدّى، امكان پذير نخواهد بود؛ و خداوند اين وسيله را در اختيار او و تشكيلات حكومتش قرار مى دهد.

باز تكرار و تأكيد مى كنم كه اين گونه امور كه با زندگى روزمرّه مردم

ص: 247

سر و كار دارد بسيار بعيد است كه بر پايۀ اعجاز صورت گيرد بلكه بايد از طرق اسباب عادى و طبعاً بر اساس پيشرفت علم و صنعت باشد.

اين نيز روشن است كه اين واحد اطّلاعاتى پيشرفته، نمى تواند در يك جامعۀ ظاهراً عقب افتاده بود باشد بلكه به موازات آن بايد ساير بخشهاى زندگى نيز به همان نسبت پيشرفته باشد، در همۀ زمينه ها و در همه شئون، و حتّى نوع سلاحها.

* * *

3- از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

ذخر لصاحبكم الصّعب!

قلت: و ما الصّعب؟

قال: ما كان من سحاب فيه رعد و صاعقة او برق، فصاحبكم يركبه، أَما انّه سير كب السّحاب و يرقى فى الأَسباب؛ اسباب السّماوات السّبع و الأرضين! (1) براى صاحب و دوست شما (مهدى عليه السلام ) آن وسيلۀ سركش ذخيره شده است.

راوى اين حديث مى گويد: گفتم منظور از وسيلۀ سركش چيست؟

امام عليه السلام فرمود:

ابرى است كه در آن غرش رعد و شدّت صاعقه يا برق است؛ او بر اين وسيله سوار مى شود؛ آگاه باشيد او بزودى بر ابرها سوار مى گردد و صعود به آسمانها و زمينهاى هفتگانه مى كند.2.

ص: 248


1- - بحار، ج 12، ص 182.

مسلماً منظور از ابر، اين ابر معمولى نيست؛ زيرا ابرهاى معمولى وسيله اى نيستند كه بتوان با آنها سفر فضايى كرد؛ آنها در جوّ نزديك زمين در حركتند و با زمين فاصلۀ ناچيزى دارند و نمى توانند از آن بالاتر بروند؛ بلكه اشاره به وسيلۀ فوق العاده سريع السّيرى است كه در آسمان به صورت توده اى فشرده از ابر به نظر مى رسد، غرّشى همانند رعد، و قدرت و شدّتى همچون صاعقه و برق دارد؛ و به هنگام حركت، دل آسمان را با نيروى فوق العادۀ خود مى شكافد؛ و همچنان به پيش مى رود، و مى تواند به هر نقطه اى از آسمان حركت كند.

و به اين ترتيب، يك وسيلۀ مافوق مدرن است كه شبيه آن را در وسايل كنونى نداريم؛ تنها در ميان بشقابهاى پرنده و وسايل سريع و سرسام آور فضايى كه امروز داستانهايى از آنها بر سر زبانهاست و نمى دانيم تا چه حد جنبۀ واقعى و علمى دارد، شايد شباهت داشته باشد؛ ولى به هر صورت بشقاب پرنده هم نيست.

به هر حال، از حديث بالا بطور اجمال مى توان دريافت كه موضوع عقب گرد صنعتى در كار نيست، بلكه بعكس سخن از پيشرفت خارق العاده اى در ميان است كه به موازات آن بايد تكامل در همۀ زمينه ها صورت گيرد.

* * *

4- حديث عجيب ديگرى كه از جابر از امام باقر عليه السلام نقل شده چنين مى گويد:

ص: 249

«انّما سمّى المهدى لانّه يهدى الى امر خفى؛ حتّى انه يبعث الى رجل لا يعلم النّاس له ذنب فيقتله حتّى ان احدهم يتكلّم فى بيته فيخاف ان يشهد عليه الجدار (1)؛ به اين جهت او مهدى ناميده شده است كه به امور مخفى و پنهان هدايت مى گردد؛ تا آنجا كه گاه به سراغ كسى مى فرستد كه مردم او را بى گناه مى دانند و او را به قتل مى رساند (زيرا از گناه نهايى او همانند قتل نفس كه موجب قصاص مى شود آگاه است!) و تا آنجا كه بعضى از مردم هنگامى كه درون خانۀ خود سخن مى گويند مى ترسند ديوار بر ضدّ آنها شهادت دهد (و از خلافكاريها و توطئۀ آنان، حكومت مهدى را با خبر سازد!»

اين حديث نيز گواه بر آن است كه در دوران حكومت او در حالى كه نيكان و پاكان در نهايت آزادى به سر مى برند، خلافكاران چنان تحت كنترل هستند كه ممكن است با وسائل پيشرفته اى امواج صوتى آنها از ديوار خانه هايشان بازگرفته شود و به هنگام لزوم مى توان فهميد كه آنها در درون خانه چه گفته اند!

اين سخن شايد در يكصد سال پيش جز به عنوان يك معجزه قابل تصوّر نبود، اما امروز كه مى بينيم در بسيارى از كشورها چگونگى حركت اتومبيلها را در جادّه ها با دستگاه رادار از راه دور و بدون حضور پليس كنترل مى كنند؛ و يا مى شنويم دانشمندان توانسته اند از3.

ص: 250


1- - بحار الأنوار، ج 13.

امواجى كه بر بدنۀ كوزه هايى كه در پاره اى از موزه هاى مصر وجود دارد صداى كوزه گران دو هزار سال پيش را زنده كنند، و يا مى شنويم كه دستگاه هائى وجود دارد كه از طريق امواج حرارتى (امواج مادون قرمز) كه از يك دزد يا يك قاتل در محلّى باقيمانده و خودش تازه از آنجا گريخته عكسبردارى كنند و او را از روى آن بشناسند؛ زياد شگفت آور نيست.

از مجموع آنچه در بالا آورديم پاسخ سؤالات گذشته روشن مى گردد كه در عصر انقلاب جهانى مهدى عليه السلام نه فقط مسئلۀ عقب گرد صنعتى وجود ندارد بلكه صنايع و تكنولوژى بطرز بى سابقه اى گسترش مى يابد ولى تنها در مسير منافع انسانها و تحقّق بخشيدن به آرمان حق طلبان و آزاديخواهان و تشنگان حقّ و عدالت.

* * *

مفهوم شمشير

تنها اين سؤال باقى مى ماند كه پس اين همه تعبيرات مربوط به «قيام به شمشير» در مورد مهدى عليه السلام چه مفهومى دارد؟ حتّى در دعاهايى كه درس آمادگى براى شركت در اين جهاد آزادى بخش بزرگ مى دهد انتظار آن روز را مى كشيم كه با شمشير كشيده «شاهراً سيفه» در صفوف اين مجاهدين قرار گيريم.

امّا حقيقت اين است كه «شمشير» هميشه كنايه از قدرت و نيروى نظامى بوده و هست همانگونه كه «قلم» كنايه از علم و فرهنگ است.

شك نيست كه حتّى در ميدان جنگهاى سنّتى پيشين سلاحهاى

ص: 251

مختلفى جز شمشير به كار مى رفته، همچون تير و نيزه و خنجر، ولى همواره مى گويند اگر در برابر فلان موضوع سر تسليم فرود نياريد «حوالۀ شما با شمشير است» يا گفته مى شد «به زور شمشير حقّ خود را مى گيريم» .

يا از قديم معروف بوده «كشور با دو چيز اداره مى شود، قلم و شمشير» و همۀ اينها جنبۀ سمبوليك دارد و مفهوم آن تكيه بر قدرت و استفاده از نيروى نظامى است.

ضرب المثلهاى زيادى امروز در اين زمينه در دست است؛ مى گويند:

«فلان كس شمشير را از رو بسته!» يعنى، آشكارا فدرت نمائى مى كند.»

«شمشير ميان ما و شما حكومت خواهد كرد!» اشاره به اين كه جز از راه جنگ مسأله حل نمى شود.

«شمشيرها را غلاف نمى كنيم تا به هدف برسيم!» كنايه از اينكه مبارزه را تا آخر ادامه خواهيم داد.

«فلان كس شمشيرش را غلاف كرده!» يعنى، دست از مبارزه برداشته است.»

«فلان كس شمشير دو دم است!» يعنى، از دو سو مبارزه مى كند.»

در تمام اين تعبيرات شمشير كنايه از قدرت و مبارزه است؛ در روايات اسلامى نيز مى خوانيم:

الجنّة تحت ظلال السّيوف؛ بهشت در سايۀ شمشيرهاست.

السّيوف مقاليد الجنّة؛ شمشيرها كليدهاى بهشتند!

ص: 252

همۀ اينها اشاره به جهاد و جانبازى و استفاده از قدرت است؛ و اين گونه تعبيرات سمبوليك از «شمشير» يا «قلم» در زبانهاى مختلف فراوان است.

از اينجا روشن مى شود كه منظور از قيام مهدى عليه السلام به سيف، همان اتّكاى بر قدرت است؛ براى اينكه چنين گمان نشود كه اين مصلح بزرگ آسمانى به شكل يك معلم، يا يك واعظ، و يا راهنماى مسائل اجتماعى ظاهر مى شود و رسالت او تنها اندرز دادن مردم است.

بلكه او يك رهبر درونگر و دورانديشى است كه نخست از حربۀ منطق بهره گيرى كافى مى كند، و آنجا كه گفتار حق سودى نبخشد كه در مورد بسيارى از زورگويان و جبّاران سودى هم نخواهد داد، دست به شمشير مى كند؛ يعنى، متوسّل به قدرت مى شود و ستمكاران را بر سر جاى خودشان مى نشاند؛ يا در صورت لزوم، وجود كثيفشان را از سر راه بر مى دارد؛ و شك نيست كه براى اصلاح گروهى از مردم جز اين راهى نيست كه گفته اند:

«النّاس لا يقيمهم الاّ السّيف؛ كار مردم جز با شمشير راست نشود!»

و به تعبير ديگر، او تنها وظيفه اش روشنگرى و ارائه راه نيست بلكه وظيفۀ مهمترش - علاوه بر اين - اجراى قوانين الهى و به ثمر رساندن انقلاب تكاملى اسلام، و رساندن به مقصد و ايصال به مطلوب است.

* * *

گرچه از گفتار بالا اين نكته نيز روشن شد، ولى تصريح به آن لازم به نظر مى رسد كه بر خلاف پندار بعضى كوته فكران كه چنين مى پندارند

ص: 253

او به هنگام قيامش بى مقدّمه دست به سلاح مى برد و طبق آن افسانۀ دروغين «آن قدر خون مى ريزد كه خون به ركابش مى رسد!» نخست از طريق رهبرى فكرى و روشنگرى در همه زمينه ها، مى پردازد.

به تعبير رساى مذهبى «اتمام حجّت» مى كند آنچنان كه هر كس كمترين آمادگى براى پذيرا شدن منطقى آئين حق داشته باشد روشن شود، و تنها كسانى باقى بمانند كه جز از طريق توسّل به زور و خشونت اصلاح پذير نيستند.

از قرائن روشن بر اين موضوع - گذشته از اين كه دليلش با خود آن است - اينكه مى دانيم روش او روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است؛ او سيزده سال تمام در مكّه به دعوت پنهان و آشكار مشغول بود و آنها كه پذيراى حق بودند گرد او را گرفتند؛ ولى گردنكشان ياغى و زورمند كه اكثريّت تودۀ نادان را به دنبال خود مى كشانيدند در برابرش بپاخاستند و او بناچار به مدينه آمد و با تشكيل حكومت اسلامى و فراهم ساختن قدرت، در برابر آنها ايستاد و راه خود به سوى يك دعوت عمومى گشود.

گرچه در زمينۀ دعوت اسلام نيز سمپاشى زياد شده كه آئين شمشير است ولى بهترين سندى كه امروز در برابر آنها در دست است و خوشبختانه نتوانسته اند آن را بپوشانند يا از ميان ببرند همين قرآن است.

اگر چهرۀ اسلام يك چهرۀ توسّل به خشونت و زور بود در قرآن براى اثبات حقايق اينهمه استدلال نمى شد؛ اينهمه در موضوع

ص: 254

خداشناسى و معاد دو اصل اساسى اسلام تكيه روى دلائل گوناگون نمى شد؛ اينهمه متفكّران و صاحبان عقل و انديشه را به داورى نمى طلبيد؛ اينهمه سخن از علم و دانش نمى گفت؛ يك رژيم خشن نظامى استدلال نمى فهمد.

* * *

و حتّى به هنگام توسّل به زور نيز موضع خود را با دلايل منطقى به عنوان يك ضرورت اجتناب ناپذير مشخّص مى سازد.

به هر حال، او در اين روش همانند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل مى كند، به اضافۀ اين كه در عصر او سطح افكار عمومى بالاتر آمده و توسّل به منطق ضرورت بيشترى دارد همان گونه كه در برابر خشونت روزافزون گردنكشان زورگو، خشونت لازم است.

مسلّماً انقلاب او در پاره اى از قسمتها يك انقلاب خونين خواهد بود، و خونهاى كثيف كالبد جامعۀ بشرى با تيغ او بيرون خواهد ريخت و در هيچ جامعۀ فاسدى جز از اين راه اصلاحات بنيادى مايه نخواهد گرفت؛ ولى مفهوم اين سخن آن نيست كه او بى حساب خون مى ريزد و بى دليل مى كشد؛ درست همانند طبيبى است كه در خون گرفتن از كالبد بيمار نهايت دقّت را به عمل مى آورد!

ص: 255

ص: 256

روش حكومت جهانى او

اشاره

ص: 257

سه دوران

اشاره

سه دوران مشخّص در مورد انقلابى بزرگ تاريخ بشر، مهدى عليه السلام وجود دارد:

1- دوران آمادگى و انتظار و نشانه هاى ظهور

2- دوران تحقّق انقلاب و مبارزۀ با ظلم و فساد

3- دوران حكومت حقّ و عدالت

دربارۀ دوران اوّل و دوم تا كنون سخن بسيار گفته ايم؛ و اكنون نوبت بحث پيرامون دوران سوم است كه نتيجۀ اين انقلاب وسيع و همه جانبه است، و على رغم اهمّيّتى كه اين موضوع دارد كمتر روى آن بحث شده است.

به هر حال، تصوّر اينكه:

جهانى به وجود آيد خالى از تبعيضها و اختلافهاى طبقاتى، و صف بنديهاى مفسده آفرين؛

خالى از جدائيها و پراكندگيها؛

ص: 258

ص: 259

خالى از جنگ و خونريزى و تجاوز؛

و خالى از خنده هاى مستانۀ استعمار گران، و ناله هاى محرومان به زنجير كشيده شده؛

راستى چه دل انگيز و آرامبخش و نشاط آفرين است!

ولى مسلّماً همان قدر كه ترسيم چنين جهانى در افق خيال آسان است، از نظر عمل فوق العاده مشكل و طاقت فرساست، ولى به هر صورت بشريّت ناگزير است چنين راهى را بپيمايد و به آن واقعيّت عينى دهد كه در غير اين صورت راهى جز تباهى و نابودى ندارد.

خطوط اصلى نظامات چنين جامعه اى در روايات اسلامى با اشاراتى كوتاه و پرمعنى ترسيم شده، و با اين كه عباراتى است كه از سيزده يا دوازده قرن پيش به دست ما رسيد، كاملاً زنده و تازه است.

و در اينجا به چند قسمت حسّاس آن اشاره مى كنيم:

پيشرفت برق آساى علوم در عصر مهدى عليه السلام

هيچ برنامۀ انقلابى بدون يك جهش فكرى و فرهنگى، پايا و پويا نخواهد بود و رشد و تكامل لازم را نخواهد يافت؛ لذا، بدون شك نخستين گام در تحقّق بخشيدن به چنين هدفى، اقدام به يك انقلاب فرهنگى است كه افكار را از دو سو به حركت در آورد:

از طرفى، در زمينۀ علوم و دانشهايى كه مورد نياز يك جامعۀ آباد و آزاد و سالم است (اين از نظر مادّى و روبنائى).

و از سوى ديگر، در زمينۀ آگاهى به اصول يك زندگى صحيح

ص: 260

انسانى آميخته با ايمان در جهت معنوى و زير بنائى.

در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم:

«العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرّسل حرفان، فلم يعرف النّاس حتّى اليوم غير الحرفين، فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة و العشرين حرفاً؛ فبثّها فى النّاس و ضمّ اليها الحرفين، حتّى يبثّها سبعة و عشرين حرفاً (1)؛ علم و دانش بيست و هفت حرف (بيست و هفت شعبه و شاخه) است؛ تمام آنچه پيامبران الهى براى مردم آوردند دو حرف بيش نبود، و مردم تا كنون جز آن دو حرف را نشناخته اند، امّا هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف (بيست و پنج شاخه و شعبه) ديگر را آشكار مى سازد؛ و در ميان مردم منتشر مى سازد؛ و دو حرف را به آن ضميمه مى كند تا بيست و هفت حرف كامل و منتشر گردد.»

اين حديث بروشنى جهش فوق العادۀ علمى عصر انقلاب مهدى عليه السلام را مشخّص مى سازد كه تحوّلى به ميزان بيش از 12 برابر! نسبت به تمام علوم و دانشهايى كه در عصر همۀ پيامبران راستين به بشريّت اعطا شد، پيش مى آيد؛ و درهاى همۀ رشته ها و همۀ شاخه هاى علوم مفيد و سازنده به روى انسانها گشوده مى شود، و راهى را كه بشر طىّ هزاران سال پيموده به ميزان 12 برابر در دوران كوتاهى مى پيمايد؛6.

ص: 261


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 336.

چه جهشى از اين بالاتر و سريعتر!

حديث ديگرى كه از امام باقر عليه السلام نقل شده، معنى حديث فوق را تكميل مى كند، آنجا كه مى گويد:

«اذا قام قائمنا وضع يده على رءوس العباد، فجمع بها عقولهم و كملت بها احلامهم (1)؛ هنگامى كه قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان مى گذارد و عقول آنها را با آن كامل و افكارشان را پرورش داده تكميل مى كند.»

و به اين گونه در پرتو ارشاد و هدايت مهدى عليه السلام و در زير دست عنايت او مغزها در مسير كمال به حركت در مى آيند؛ و انديشه ها شكوفان مى گردند، و تمام كوته بينى ها و تنگ نظريها و افكار پست و كوتاه كه سرچشمۀ بسيارى از تضادها و تزاحمها و برخوردهاى خشونت آميز اجتماعى است بر طرف مى گردد.

مردمى بلند نظر، با افكارى باز، و سينه هائى گشاده ،و همّتى والا، و بينشى وسيع، پرورش مى يابند كه بسيارى از مشكلات اجتماعى را در روح خود حل مى كنند و جهانى از صلح و صفا مى سازند.

و امروز نيز هر گونه اصلاح اجتماعى، در هر مقياسى، بستگى به اين دگرگونى فكرى و انقلاب روحى دارد.

* * *8.

ص: 262


1- بحار الأنوار، ج 52، ص 328.

پيشرفت خارق العادۀ صنايع در آن عصر

احاديث جالب و گويايى كه تحت شماره هاى 1 و 2 و 3 و 4 در بحث گذشته تحت عنوان «راه پيروزى...» آورديم نشان مى دهد كه اين جهش علمى، صنايع و تكنولوژى را نيز در مقياس وسيعى شامل مى گردد.

وسايل اطّلاعاتى آن قدر پيشرفته خواهد بود كه دنيا را همچون كف دست آشكار مى سازد؛ و به حكومت مركزى تسلّط كامل بر اوضاع جهان مى بخشد تا بموقع و بدون فوت وقت براى حلّ مشكلات جهانى بكوشد؛ و هر گونه فسادى را (عمدى و غير عمد) در نطفه خفه سازد. (1)

مسألۀ انرژى و نور آنچنان حل مى شود كه حتّى نياز به انرژى خورشيدى كه بازگشت همۀ انرژى ها (جز انرژى اتمى) به آن است، نيست.

و اين شايد در پرتو يك سيستم تكامل يافتۀ انرژى اتمى - با تصفيۀ كامل از تشعشعات زيانبار كنونى كه در حال حاضر بزرگترين مشكل استفاده از اين انرژى تشكيل مى دهد - خواهد بود. (2)

وسايل سريع السّيرى كه با وسايل كنونى قابل مقايسه نيست، نه فقط براى دور زدن كرۀ زمين در يك زمان كوتاه، بلكه براى مسافرتهاى دور دست فضايى در اختيار آن حكومت قرار مى گيرد. (3)

ص: 263


1- - به حديث دوم فصل گذشته مراجعه شود.
2- - به حديث اولِ فصل گذشته مراجعه شود.
3- - به حديث سومِ فصل گذشته مراجعه شود.

و اين نيز كمك به اهداف اصلاحى اين حكومت مى كند.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

«انّ قائمنا اذا قام مدّ اللّه بشيعتنا فى اسماعهم و ابصارهم، حتّى لا يكون بينهم و بين القائم بريد، يكلّمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه (1)؛ هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مى كند كه ميان آنها و قائم (رهبر و پيشوايشان) نامه رسان نخواهد بود؛ با آنها سخن مى گويد و سخنش را مى شنوند، و او را مى بينند در حالى كه او در مكان خويش است (و آنها در نقاط ديگر جهان!)»

يعنى وسائل انتقال «صدا» و «تصوير» بطور همگانى و ساده و آسان در اختيار همۀ پيروان او قرار مى گيرد آنچنان كه چيزى به نام ادارۀ پست در عصر حكومت او شيئى زائد محسوب مى گردد! و مسائل جارى اين حكومت، بدون نياز به كاغذ بازى - آنچنان كه راه و رسم دنياى امروز است و شايد نيمى از وقت و نيروى انسانى را تلف كرده و گردش همۀ كارها را كند مى سازد و رسيدن حق را به حق داران به تأخير مى اندازد - حلّ و فصل مى شود.

همۀ دستورها و برنامه ها با سيستم «شهود و حضور» ابلاغ و اجرا مى گردد.

و چه عالى است چنين طرحى براى ادارۀ جامعه هاى انسانى و حذف برنامه هاى زائد و دست وپاگير و وقت تلف كن!).

ص: 264


1- - روضۀ كافى (مطابق نقل منتخب الاثر، ص 483).

حديث گوياى ديگرى كه در اين زمينه از امام صادق عليه السلام نقل شده اين موضوع را به نحو بارزى تكميل مى كند؛ آنجا كه فرمود:

«انّ المؤمن فى زمان قائم و هو بالمشرق سيرى اخاه الّذى فى المغرب؛ و كذا الّذى فى المغرب يرى اخاه الّذى بالمشرق (1)؛ مؤمن در زمان قائم در حالى كه در مشرق است برادر خود را در مغرب مى بيند؛ همچنين كسى كه در غرب است برادرش را در شرق مى بيند!»

ارتباط مستقيم نه تنها در سطح حكومت بلكه در سطح عموم عملى مى شود؛ و پيوندهاى ظاهرى و جسمانى، پيوندهاى معنوى دلها را استحكام مى بخشد؛ آن گونه كه جهان را به راستى به شكل يك خانه، و مردمش همچون اهل يك خانواده خواهند بود!

و به اين ترتيب، علم و دانش و صنعت در اختيار بهسازى وضع جهان و تحكيم پايه هاى اخوّت و برادرى - و نه در راه ويرانگرى - قرار خواهد گرفت.

* * *

پيشرفت عظيم اقتصادى و عدالت اجتماعى

زمينى كه در آن زندگى مى كنيم امكانات فراوانى براى زندگى ما و نسلهاى آينده و جمعيّتهائى بسيار زيادتر از جمعيّت كنونى ما دارد؛ امّا عدم آگاهى كافى به منابع موجود، و منابع بالقوّۀ زمين از يك سو، و عدم وجود يك نظام صحيح براى تقسيم ثروت زمين از سوى ديگر، سبب

ص: 265


1- - منتخب الاثر، ص 483.

احساس كمبود از جنبه هاى مختلف شده است؛ تا آنجا كه در عصر ما همه روزه گروهى از انسانهاى مفلوك از گرسنگى مى ميرند.

نظام حاكم بر اقتصاد جهان امروز كه يك نظام استعمارى است در كنار خود يك نظام جنگى ظالمانه را پرورش مى دهد كه قسمت مهمّى از نيروهاى فكرى و انسانى را كه مى بايست بطور مداوم و پويا در جستجوى منابع جديد براى بهسازى زندگى انسانها به تلاش برخيزند؛ مى بلعد و نابود مى كند.

امّا به هنگامى كه اين نظام و نظام جنبى آن دگرگون شود، نيروها براى استخراج منابع بيشمار زمين به كار مى رود؛ و علم و دانش پيشرو در اختيار اين برنامه قرار مى گيرد و بسرعت منابع تازه اى كشف مى گردد و شكوفائى خاصّى به اقتصاد بشريّت مى بخشد.

لذا در روايات مربوط به حكومت آن مصلح بزرگ اشارات پرمعنائى به اين توسعۀ اقتصادى ديده مى شود كه از هر گونه توضيح بى نياز است.

از جمله در حديثى چنين مى خوانيم:

«انّه يبلّغ سلطانه المشرق و المغرب؛ و تظهر له الكنوز؛ و لا يبقى فى الارض خراب الاّ يعمّره (1)؛ حكومت او شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت؛ و گنجينه هاى زمين براى او ظاهر مى گردد و در سرتاسر جهان جاى ويرانى باقى نخواهد ماند مگر اين كه آن را آباد خواهد ساخت! »1.

ص: 266


1- - اسعاف الرّاغبين، باب دوم، ص 140 و 141.

و براستى بايد چنين شود زيرا ويرانيهاى زمين نه به خاطر كمبود نيروى انسانى است، و نه كمبود مالى، بلكه مولود ويرانگرى انسانها، و صرف بيهودۀ منابع مالى و انسانى و عدم احساس مسئوليّت است؛ و هنگامى كه اينها در پناه يك نظام صحيح اجتماعى بر طرف گردد، اين آبادى حتمى است؛ بخصوص كه از پشتوانۀ منابع جديد فوق العاده اى نيز برخوردار خواهد بود.

در حديث جالب ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

اذا قام القائم: حكم بالعدل

و ارتفع الجور فى ايّامه

و امنت به السّبل

و أخرجت الارض بركاتها

و ردّ كلّ حقّ الى اهله...

و حكم بين النّاس بحكم داوود عليه السلام و حكم محمّد صلى الله عليه و آله و سلم

فحينئذ تظهر الارض كنوزها

و تبدى بركاتها

و لا يجد الرّجل منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا لبرّه لشمول الغنى جميع المؤمنين... (1)؛

هنگامى كه قائم قيام كند: حكومت را بر اساس عدالت قرار مى دهد.

و ظلم و جور در دوران او برچيده مى شود.

و جادّه ها در پرتو وجودش امن و امان مى گردد.3.

ص: 267


1- - بحار الأنوار، ج 13.

زمين بركاتش را خارج مى سازد.

و هر حقّى به صاحبش مى رسد.

در ميان مردم همانند داوود عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله و سلم داورى مى كند.

در اين هنگام زمين گنجهاى خود را آشكار مى سازد.

و بركات خود را ظاهر مى كند.

و كسى موردى را براى انفاق و صدقه و كمك مالى نمى يابد زيرا همۀ مؤمنان بى نياز و غنى خواهند شد...!

تكيه روى ظاهر شدن بركات زمين و خارج شدن گنجها نشان مى دهد كه هم مسألۀ زراعت و كشاورزى به اوج ترقى خود مى رسد؛ و هم تمام منابع زير زمينى كشف و مورد استفاده قرار مى گيرد، و در آمد سرانۀ افراد آن قدر بالا مى رود كه در هيچ جامعه اى فقيرى پيدا نمى شود و همه به سر حدّ بى نيازى و خود كفايى مى رسند.

و بى شك اجراى اصول عدل و داد و جذب نيروهاى انسانى به مسيرهاى سازنده، چنين اثرى را خواهد داشت؛ زيرا همان گونه كه گرسنگى و فقر و نيازمندى بر اثر كمبودها نيست بلكه نتيجۀ مستقيم و غير مستقيم مظالم و تبعيضها و بيدادگريها و تلف شدن نيروها و هدر دادن سرمايه هاست!

در حديث ديگرى كه در منابع اهل تسنّن آمده است، از ابو سعيد خدرى چنين نقل شده:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم :

ابشّركم بالمهدى يملأ الارض قسطاً كما ملئت جوراً و

ص: 268

ظلماً، يرضى عنه سكّان السّماء و الأرض، يقسم المال صحاحاً، فقال رجل ما معنى صحاحاً، قال بالسّويه بين النّاس؛ و يملأ قلوب امّة محمّد صلى الله عليه و آله و سلم غنى؛ و يسعهم عدله، حتّى يأمر منادياً ينادى يقول من له بالمال حاجة فليقم فما يقوم من النّاس الاّ رجل واحد (ثم يأمر له بالمال فيأخذ ثم يندم و يردّه) (1)؛

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

شما را به ظهور مهدى عليه السلام بشارت مى دهم؛ زمين را پر از عدالت مى كند همان گونه كه از جور و ستم پر شده است؛ ساكنان آسمانها و ساكنان زمين از او راضى مى شوند و اموال و ثروتها را بطور صحيح تقسيم مى كند.

كسى پرسيد: معنى تقسيم صحيح ثروت چيست؟

فرمود:

بطور مساوى در ميان مردم!

(سپس فرمود:)

و دلهاى پيروان محمّد صلى الله عليه و آله و سلم را پر از بى نيازى مى كند، و عدالتش همه را فرا مى گيرد؛ تا آنجا كه دستور مى دهد كسى با صداى بلند صدا زند هر كس نياز مالى دارد برخيزد، هيچ كس - جز يك نفر بر نمى خيزد.

(سپس در ذيل حديث مى خوانيم كه امام دستور مى دهد مال قابل ملاحظه اى به او بدهند، امّا او بزودى بازمى گردد و پشيمان مى شود كه چرا آزمند و حريص بوده است.)ر.

ص: 269


1- - نور الابصار فى مناقب آل بيت النّبى المختار، ص 156 و 157، چاپ مصر.

در تفسير اين حديث به چند نكته بايد توجّه كرد:

1- منظور از رضايت ساكنان آسمان از حكومت او، يا اشاره به فرشتگان آسمان و ملائكۀ مقرّب پروردگار است؛ و يا اشاره به گسترش حكومت او بر كرات ديگر مسكونى و گشوده شدن راه آسمانها و مسافرتهاى فضايى به نقاط دور دست جهان است.

2- منظور از تقسيم عادلانۀ ثروت در شكل تقسيم مساوى - با توجّه به اين كه مى دانيم در اسلام كه مهدى عليه السلام حافظ و مروّج احكام آن است در برابر كار بيشتر و تلاش و لياقت فزونتر، سرمايۀ بيشترى پرداخته مى شود - يا اشاره به اموال بيت المال و اموال عمومى بطور كلّى است كه همگان در حكومت اسلامى در مقابل آن برابرند - چنانكه از سيرۀ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام نقل شده، بعكس چيزى كه دربارۀ دوران بسيارى از خلفا همانند عثمان خوانده ايم كه انواع تبعيضها را روا مى داشتند! و يا اشاره به اين است كه در شرايط مساوى، امتيازات و پاداشها و اجرتها مساوى به افراد داده مى شود؛ بعكس آنچه در دنياى كنونى ديده مى شود كه يك كارگر در نقطه اى از جهان ممكن است ساعتى ده دلار مزد بگيرد امّا كارگر ديگر با همان شرايط و كيفيّت در مقابل كار ده ساعته خود حتّى يك دلار هم نگيرد و اين نهايت ظلم است كه مزد افراد در شرايط برابر، كاملاً متفاوت باشد.

3- نكتۀ ديگر اين كه، از ذيل حديث بخوبى استفاده مى شود كه در آن روز حتّى يك نفر محتاج و نيازمند وجود ندارد، به دليل اين كه آن يك نفر هم كه بر مى خيزد غناى روحى نداشته و گرفتار حرص و آز

ص: 270

بوده و الاّ از نظر مادّى بى نياز بوده است؛ و مهم اين است كه او تحت رهبرى صحيح خود دلها را مملو از غناى معنوى و روانى مى كند؛ و اين خلق و خوى زشت «حرص» را از سرزمين دلها ريشه كن مى سازد؛ همان حرصى كه سرچشمۀ بسيارى از تلاشهاى بيهوده ثروت اندوزان تهى مغز است كه با داشتن هزاران برابر سرمايۀ مورد نياز زندگى خود و فرزندان خويش، بازهم دست و پا بر جمع ثروت فزونتر مى كنند؛ گوئى به بيمارى استسقا گرفتارند كه هر چه مى نوشند بازهم سيراب نمى شوند.

يكى ديگر از عوامل، يا صحيحتر، از بهانه هاى جمع ثروت، كه عدم اطمينان به وضع آينده است، در پرتو عدالت اجتماعى او بكلّى از بين مى رود و هيچ كس نيازى در خود به ثروت اندوزى نمى بيند؛ زيرا هم امروز و هم آيندۀ او تأمين شده است.

باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:

... حتّى تملأ الارض جوراً فلا يقدر احد يقول اللّه! ثم يبعث اللّه عزّ و جلّ رجلاً منّى و من عترتى فيملأ الارض عدلا كما ملأها من كان قبله جوراً و يخرج له الارض افلاذ كبدها و يحثو المال حثواً و لا يعدّه عداً؛ (1)

زمانى فرا مى رسد كه زمين پر از ستم مى شود و كسى نمى تواند (آشكارا) نام خدا را ببرد (و دم از حقّ و عدالت بزند)؛ سپس خداوند عزّ و جلّ مردى را از من و خاندان من، بر مى انگيزد؛ كه زمين را پر از).

ص: 271


1- - امالى شيخ (طبق نقل منتخب الاثر، صفحه 168).

عدل مى كند آن گونه كه پيش از او، پر از ستمش كرده اند و زمين قطعات كبد خود را براى او بيرون مى فرستد، و ثروت را بدون شماره و محاسبه در ميان مردم پخش مى كند (و هر كس به قدر نيازش از آن بر مى گيرد...).

«افلاذ» جمع فلذ به معنى قطعه و شعبه است؛ و افلاذ كبد به اشياء گرانبها اطلاق مى شود و در اينجا اشاره به منابع گران قيمت و پرارزش درون زمين است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير فوق اشاره به اين باشد كه انسان دسترسى به هستۀ درونى گداختۀ زمين مى يابد كه يك پارچه آتش و حرارت است؛ و ممكن است از آن به عنوان يك منبع مهمّ انرژى استفاده كرد؛ و نيز ممكن است منابع گران بهائى از انواع فلزّات از آن بتوان استخراج نمود؛ و با توجّه به اين كه پوستۀ جامد زمين پوستۀ نسبتاً نازكى است و درون دل زمين جهانى از موادّ گداخته و منابع گوناگون وجود دارد، دسترسى به چنين منبع عظيم و وسيعى مى تواند فكر انسان را از جهات فراوانى راحت سازد.

رشد اخلاقى، و تأمين نيازهاى آينده بطور اطمينان بخش، و فراوانى منابع در آمد، و خلاصه جمع شدن غناى روحى و جسمى سبب مى شود كه حتّى نياز به شمارش اموال پيدا نشود و هر نيازمندى نياز خود را از بيت المال حكومتش بدون تشريفات زايد بگيرد.

اينها همه از يك سو، و از سوى ديگر:

اشاراتى در اخبار ديده مى شود كه نشان مى دهد در عصر حكومت

ص: 272

او شهرهاى بسيار وسيع و آباد، جاده هاى وسيع، مساجد بزرگ امّا ساده و بدون زرق و برق و زينت ساخته خواهد شد؛ و نظارت كاملى بر طرز ساختمان خانه ها، به گونه اى كه كمترين مزاحمتى براى مردم ديگر نداشته باشد، مى كند :

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

و يبنى فى ظهر الكوفه مسجداً له الف باب و يتّصل بيوت الكوفه بنهر كربلا و بالحيرة (1) ؛

در پشت كوفه مسجدى بنا مى كند كه يك هزار در دارد، و خانه هاى كوفه به نهر كربلا و حيره مى رسد!

و مى دانيم فاصلۀ ميان اين دو شهر هم اكنون بيش از 70 كيلومتر است.

2- از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

اذا قام القائم...

يكون المساجد كلّها جمّاء لاشرف لها كما كان على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم

و يوسّع الطّريق الاَعظم فيصير ستّين ذراعاً

و يهدم كلّ مسجد على الطّريق

و يسدّ كلّ كوَّة الى الطّريق

و كلّ جناح و كنيف و ميزاب الى الطّريق (2)؛3.

ص: 273


1- - بحار الأنوار، ج 52، ص 330.
2- - بحار، ج 52، ص 333.

هنگامى كه قائم قيام كند...

مساجد در عصر او همگى داراى ديوارهاى كوتاه و بدون كنگره خواهد شد همان گونه كه در عصر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم بود.

جادّه هاى بزرگ و اصلى را توسعه مى دهد و به 60 ذراع مى رسد!

و تمام مساجدى را كه در مسير قرار دارند (و مزاحم مردم هستند به فرمان او) خراب مى شود!

و تمام دريچه ها و روزنه هائى كه به راهها گشوده مى شود (و مزاحم عبور و مرور مردم است) ويران مى سازد.

و بالكنها (ى مزاحم) و فاضلابها و ناودانهايى كه در راه (عبور مردم) باز مى شود مى بندد!»

3- و نيز در حديثى طولانى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

... و ليصيّرنَّ الكوفة اربعة و خمسين ميلا و ليجاورنَّ قصورها كربلا، و ليصيّرنَّ اللّه كربلا معقلا و مقاما... (1)؛

او كوفه را پنجاه و چهار ميل توسعه مى دهد تا آنجا كه عمارات آن به كربلا مى رسد، و كربلا (كوى شهيدان و قهرمانان و جانبازان راه خدا) مركز و كانون بسيارى از فعّاليّتها مى گردد...

4- روايات در زمينۀ پيشرفت كشاورزى و فزونى فراورده هاى زراعى و فزونى آبها و دامها و عمران و آبادى در تمام زمينه ها فراوان است. (2)

* * *4.

ص: 274


1- - بحار، ج 53، ص 12.
2- - منتخب الاثر، صفحات 472 و 473 و 474.

پيشرفتهاى قضائى

براى مبارزه با فساد و تجاوز و ستم، از يك سو تقويت پايه هاى ايمان و اخلاق لازم است؛ و از سوى ديگر به وجود آمدن يك سيستم صحيح و نيرومند قضائى با هوشيارى كامل و احاطۀ وسيع.

مسلّماً پيشرفت كامل صنايع، وسائلى را در اختيار بشر مى گذارد كه با آن بخوبى مى توان - در مورد لزوم - حركات همۀ مردم را تحت كنترل قرار داد، و هر حركت ناموزون و نابجائى را كه منتهى به فساد و تجاوز و ستمى مى شود، زير نظر گرفت؛ و با علائم و آثارى كه مجرمان در محلّ جرم باقى مى گذارند، از آنها عكسبردارى كرد؛ صداى آنها را ضبط نمود و آنها را بخوبى شناخت. قرار گرفتن چنين وسائلى در اختيار يك حكومت صالح، عامل مؤثّرى براى پيشگيرى از فساد و ستم و در صورت وقوع چنين موضوعى، رساندن حق به صاحب حق است.

شك نيست كه در عصر آن مصلح بزرگ جهان، آموزشهاى اخلاقى با وسايل ارتباط جمعى فوق العاده پيشرفته، آنچنان وسعت مى گيرد كه اكثريّت قاطع مردم جهان را براى يك زندگى صحيح انسانى و آميخته با پاكى و عدالت اجتماعى آماده سازد.

ولى از آنجا كه بالاخره انسان آزاد آفريده شده، و در اعمال خويش از اصل جبر پيروى نمى كند؛ خواه ناخواه افرادى - هر چند در اقلّيّت باشند - در هر اجتماع صالحى ممكن است پيدا شوند كه از آزادى خود سوء استفاده كنند و از آن براى وصول به مقاصد شومى بهره گيرند.

ص: 275

لذا بايد يك دستگاه قضائى سالم و كاملاً آگاه و مسلّط باشد كه حقوق مردم را به آنها برساند و ستمگر را بر سر جاى خود بنشاند.

با مطالعه و دقّت روى جرائم و جنايات و مفاسد اجتماعى و طرق پيشگيرى از آنها، روشن مى شود كه:

اولاً، با اجراى عدالت اجتماعى و تقسيم عادلانۀ ثروت، ريشۀ بسيارى از مفاسد اجتماعى كه از تنازع و كشمكش بر سر اندوختن ثروتها و استثمار طبقات ضعيف، و حيله و تزوير، و انواع تقلّبها، و دروغ و خيانت و جنايت به خاطر در آمد بيشتر از هر راه با هر وسيله، سرچشمه مى گيرد، بر چيده مى شود؛ و شايد رقم بزرگ فساد و ظلم در هر جامعه اى از همين رهگذر است؛ با از ميان رفتن ريشۀ اصلى، شاخ و برگها خود به خود مى خشكد.

ثانياً، آموزش و تربيت صحيح اثر عميقى در مبارزه با فساد و تجاوز و انحرافات اجتماعى و اخلاقى دارد؛ و يكى از علل مهمّ توسعۀ فساد در جوامع امروز اين است كه نه تنها از وسائل ارتباط جمعى آن، استفاده براى آموزش صحيح نمى شود، بلكه همۀ آنها غالباً در خدمت كثيف ترين و زشت ترين برنامه هاى استعمارى فساد است؛ و شب و روز بطور مداوم از طريق ارائۀ فيلمهاى بدآموز و داستانها و برنامه هاى گمراه كننده و حتّى اخبار دروغ و نادرستى كه در خدمت مصالح استعمار جهانى است، به ظلم و تبعيض و فساد خدمت مى كنند.

البتّه اينها نيز از جهتى ريشۀ اقتصادى دارد و در جهت تخدير مغزها و به ابتذال كشيدن مفاهيم سازنده، و نابود كردن نيروهاى فعّال و بيدار

ص: 276

هر جامعه، براى بهره گيرى بيشترِ غولهاى استعمار اقتصادى حركت مى كند بى آن كه به مانع مهمّى روبه رو شوند.

هرگاه اين وضع دگرگون گردد، در مدّت كوتاهى بطور قطع قسمت مهمّى از مفاسد اجتماعى فرو خواهد نشست؛ و اين كار جز از يك حكومت صالح و سالم جهانى كه در مسير منافع توده هاى جهان - و نه استثمار گران - براى ساختن جهانى آباد و آزاد و مملوّ از صلح و عدالت و ايمان، ساخته نيست.

ثالثاً، وجود يك دستگاه قضائى بيدار و آگاه با وسيلۀ مراقبت دقيق كه نه مجرمان از چنگ آن فرار كنند و نه از عدالت سرباز زنند، نيز عامل مؤثّرى در كاهش از ميزان فساد، و گناه و تخلّف از قانون است.

و اگر اين سه جنبه دست به دست هم بدهد، ابعاد تأثير آن فوق العاده زياد خواهد بود.

* * *

از مجموع احاديث مربوط به دوران حكومت مهدى عليه السلام استفاده مى شود كه او از تمام اين سه عامل بازدارنده، در عصر انقلابش بهره مى گيرد آنچنان كه جملۀ معروفى كه حكم ضرب المثل را دارد جامۀ عمل به خود مى پوشد؛ همان جمله كه مى گويد:

«زمانى فرا مى رسد كه گرگ و ميش در كنار هم آب مى خورند!»

مسلّماً گرگان بيابان تغيير ماهيّت نمى دهند، لزومى هم ندارد كه چنين شود، و نه ميشها از حالت كنونى در مى آيند؛ اين اشاره به برقرارى عدالت در جهان، و تغيير روش گرگ صفتان خونخوار كه با

ص: 277

سازش با حكومت جبّار قرنها به خوردن خون قشرهاى مستضعف جامعه انسانى ادامه مى دادند، مى باشد.

آنها در پناه نظام جديد يا بكلّى تغيير روحيّه مى دهند، چرا كه گرگ صفتى هرگز جزء سرشت بشر نبوده و نيست و از نهادهاى عرضى و قابل تغيير است، و يا حدّ اقل بر سر جاى خود مى نشينند، و به جاى خوردن منافع دگران در كنار آنها از مواهب الهى بطور عادلانه بهره مى گيرند، همان گونه كه «گرگ» در كنار «ميش» و بر سر «چشمه»!

در غير اين دو صورت مشمول تصفيه شده و وجودشان از ميان برداشته خواهد شد!

از جمله اشارات قابل توجّه در اين زمينه، همان است كه در مورد تقسيم صحيح مال در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه آن قدر مردم غناى جسمى و روحى پيدا مى كنند كه اموال اضافى مى ماند و طالبى ندارد؛ يعنى مردم در يك نظام صحيح حكومت آنچنان تربيت مى شوند كه اموال زائد بر نياز خود را دردسرى براى خويش مى بينند! و تمام شور و شرها و قال و غوغايى كه از اين رهگذر پيدا مى شود، فرو مى نشيند!

زندگى همه تأمين و از آينده نيز هيچ گونه نگرانى نخواهند داشت تا به خاطر تأمين آن تن به آلودگى ها و مسابقۀ جمع ثروت بدهند.

و نيز در حديث ديگرى خوانديم كه سطح افكار مردم در عصر حكومت او چنان بالا مى رود كه به هيچ وجه با امروز قابل قياس نيست، و طبعاً تضادها و كشمكشهائى كه مولود كوته نظرى ها و

ص: 278

تنگ چشمى ها، و پائين بودن سطح افكار و خلاصه كردن شخصيّت در ميزان مال و ثروت است؛ برچيده خواهد شد.

* * *

به خاطر مراقبت شديدى كه در عصر حكومت او طبق رواياتى كه گذشت، اعمال مى گردد؛ حتّى مجرمان در محيط خانۀ خود در امان نيستند، چرا كه ممكن است با وسائل پيشرفته اى تحت كنترل باشند و حتّى مثلاً امواج صوتى آنها بر روى ديوار قابل كنترل گردد؛ اين خود اشارۀ ديگرى به وسعت ابعاد مبارزه با فساد در عصر حكومت او است.

داورى كردن او بر طبق قانون دادرسى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و قانون دادرسى داوود عليه السلام گويا اشاره به اين نكتۀ لطيف است كه او هم به موازين ظاهرى دادرسى اسلامى همچون اقرار و گواهى گواهان و مانند آن استفاده مى كند؛ و هم از طرق روانى و علمى براى كشف مجرمان اصلى، آنچنان كه پاره اى از نمونه هاى آن از عصر داوود عليه السلام نقل شده است.

بعلاوه، در عصر او به موازات پيشرفت علوم و دانشها و تكنيك و صنعت، آن قدر وسائل كشف جرم تكامل مى يابد كه كمتر مجرمى مى تواند ردّپائى كه با آن شناخته شود از خود به جا نگذارد.

در يكى از مطبوعات خبرى پيرامون شگفتيهاى مغز آدمى خواندم كه مغز انسان امواجى برابر با اعتقادات درونى بيرون مى فرستد كه با اندازه گيرى آن مى توان به راستگويى و دروغگويى افراد در اظهاراتشان پى برد!

مسلّماً اين وسايل تكامل مى يابد و وسائل ديگرى نيز اختراع

ص: 279

مى گردد. و با استفاده از روشهاى پيشرفته روانى، مجرمان كاملاً مهار مى شوند، هر چند مجرم در چنين جامعه اى اصولاً كم است (ولى همان كم نيز كاملاً مهم است).

براى چندمين بار تكرار مى كنيم:

اين اشتباه است اگر ما تصوّر كنيم كه در عصر حكومت او همۀ اين مسائل از طريق اعجاز حل مى شود، چرا كه اعجاز حكم يك استثنا را دارد، و براى مواقع ضرورى، و مخصوصاً اثبات حقّانيّت دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا امام عليه السلام است، نه براى تنظيم زندگى روزمرّه و جريان عادى زندگى؛ كه هيچ پيامبرى براى اين مقصد از معجزه استفاده نكرده است.

بنابراين، مسير حكومت جهانى او از همان نمونه است كه اشاره كرديم نه از نمونۀ اعجاز!

به هر حال، آنچنان امنيّتى در سايۀ حكومت او جهان را فرا مى گيرد كه طبق روايتى يك زن تنها مى تواند از شرق جهان به غرب عالم برود بدون اين كه كسى مزاحم او شود!

* * *

اگر مسألۀ سادگى زندگى مهدى عليه السلام را - طبق آنچه در روايات آمده به آن بيفزائيم باز مسأله از اين هم روشنتر مى شود؛ چرا كه عمل او سرمشق و الگويى است براى مردمى كه تحت پوشش حكومت او قرار دارند، يعنى براى همۀ مردم جهان.

و با در نظر گرفتن اين موضوع كه قسمت مهمّى از جرائم و جنايات

ص: 280

و مفاسد اجتماعى از تجمل پرستى و پرزرق وبرق شدن زندگى و تشريفات بيهوده و پرخرج و كمرشكن سرچشمه مى گيرد، يكى ديگر از دلائل برچيده شدن مفاسد در دوران حكومت او روشن مى گردد.

در حديثى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام چنين آمده است «و ما لباس القائم عليه السلام الاّ الغليظ و ما طعامه الاّ الجشب (1)؛ لباس قائم عليه السلام چيزى جز پارچۀ خشن نيست و غذاى او نيز تنها غذاى ساده و كم اهمّيّت است!»

نظير همين موضوع از امام صادق عليه السلام نقل شده است. (2)

حكومت درازمدت

گرچه دربارۀ مدّت حكومت او احاديث مختلفى در منابع اسلامى ديده مى شود كه از 5 يا هفت سال تا 309 سال (مقدار توقّف اصحاب كهف در آن غار تاريخى) ذكر شده - كه در واقع ممكن است اشاره به مراحل و دورانهاى آن حكومت باشد (آغاز شكل گرفتن و پياده شدنش پنج يا هفت سال و دوران تكاملش 40 سال و دوران نهائى اش بيش از سيصد سال! دقّت كنيد) - ولى قطع نظر از روايات اسلامى، مسلّم است كه اين آوازه ها و مقدّمات براى يك دوران كوتاه مدّت نيست بلكه قطعاً براى مدّتى است طولانى كه ارزش اين همه تحمّل زحمت و تلاش و كوشش را داشته باشد!

ص: 281


1- منتخب الاثر، ص 307.
2- منتخب الاثر، ص 307.

نوسازى در تمام زمينه هاى فكرى و فرهنگى

آئينهاى آسمانى در واقع همانند آبى هستند كه از آسمان نازل مى گردد.

قطره هاى شفاف باران - در صورتى كه هوا آلوده نباشد - پاك و زلال و زيبا و حياتبخش، خالى از هر گونه آلودگى است؛ در هر جا فرود آيد پيام آور زندگى و زيبايى است؛ و تلألؤ آن تشنگان را به سوى خود دعوت مى كند؛ و حتّى غير تشنگان را بر سر ميل نوشيدن آب مى آورد.

امّا به هنگامى كه روى زمينهاى آلوده مى ريزد، تدريجاً صفا و پاكى نخستين خود را از دست مى دهد؛ و گاه به صورتى در مى آيد كه هر بيننده اى از مشاهدۀ آن روى درهم مى كشد و از عفونت آن فرار مى كند!

آئينهاى الهى كه در آغاز به صفا و پاكى باران، و روشنايى آفتاب، و زيبايى بهار هستند، با تماس به افكار منحطّ جاهلان، و و دستهاى آلودۀ مغرضان و آميخته شدن با عادات و رسوم و سليقه هاى شخصى، گاهى چنان تحريف مى شوند كه جاذبه و كشش خود را بكلّى از دست مى دهند.

اسلام اين آئين زندۀ تحرّك كه عقب افتاده ترين ملّتها را به پيشروترين تبديل كرد نيز از اين موضوع بر كنار نمانده، هر چند وجود قرآن دست نخورده، و دانشمندانى كه در هر عصر و زمان، حتّى به قيمت جان خود براى حفظ اصالت آن كوشيدند، تا حدّ زيادى جلو اين دگرگونيها را گرفتند؛ ولى بايد اعتراف كرد كه بسيارى از مفاهيمش نزد گروه كثيرى از مسلمانان چنان مسخ و واژگون شده كه مى توان گفت هم

ص: 282

اكنون اسلام اصيل عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان بسيارى اصلاً ناياب است!

سازنده ترين مفاهيم همچون «زهد و پارسايى» و «صبر» و «انتظار» و «شهادت» و «شفاعت» و «عبادت» گاهى آنچنان گرفتار تحريف و تفسيرهاى نادرست و وارونه شده كه اسلام راستين از آن وحشت مى كند!

بسيارى از قوانين اسلام با كلاههاى «شرعى» و «غير شرعى» عملاً به نابودى گرائيده، همچون حكم ربا و نزولخوارى كه تنها اسمى از آن بر جاى مانده است.

قسمتى ديگر - همچون هجرت و جهاد و شهادت - به دست فراموشى سپرده شده؛ و يا لااقل شكل تاريخى و مخصوص به دوران معيّنى از آغاز اسلام را به خود گرفته است.

توحيد اسلامى به انواع شركها آلوده شده؛ و مكتب اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه اسلام اصيل را به حكم «انّى تارك فيكم الثّقلين، كتاب اللّه و عترتى (1)» در خود پرورش مى دهد، در ميان گروه عظيمى از مسلمين كاملاً ناشناخته مانده و با انواع تهمتها مردم را از آن دور ساخته اند.

او همچون باغبان پرتوان و ماهرى، علف هرزه هاى گوناگون را ،هر چند چنان با نهالهاى اصلى پيچيده شده باشند كه جدا كردنشان محال به نظر برسد، از باغستان اسلام ريشه كن مى سازد.د.

ص: 283


1- - اين حديث در منابع فراوانى از برادران اهل سنّت نقل شده؛ براى آگاهى بيشتر به كتاب «قرآن و حديث» مراجعه كنيد.

شاخه هاى كج و معوج و اضافى را، بى تأمّل و بى امان ، قطع مى كند؛ اين آب آلوده و تيره و تار را تصفيه مى نمايد؛ زنگار تفسيرهاى نادرست را مى زدايد؛ گرد و غبار نسيان و فراموشكارى را از آن پاك مى كند؛ و دستهاى سوء استفاده كنندگان و منحرفان را از آن كوتاه مى نمايد.

خلاصه، همان اسلام راستين عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام را تجديد مى كند.

يكى از رسالتهاى مهدى عليه السلام پيراستن اسلام از همين وصله ها و پيرايه ها و به تعبير ديگر نوسازى و تجديد بناى كاخ شكوهمند آن است.

مسجد را كه روزى فعّالترين كانونهاى اسلام و مركز هرگونه حركت سياسى و علمى و فرهنگى و اجتماعى و اخلاقى بود و امروز در ميان گروهى به شكل مركزى براى از كار افتاده ها و بازنشسته ها و بى خانه ها و لانه ها، و بيكارها، و يا شكل يك سرگرمى، و حدّ اعلاء يك عادت در آمده، به شكل نخستينش بازمى گرداند .

جمود و سكوت جاى خود را به جنبش و حركت و فرياد مى دهد.

جهاد اسلامى را در تمام زمينه ها زنده مى كند.

توحيد اصيل اسلام را از هر گونه آلودگى به شرك رهايى مى بخشد و مفاهيم مسخ شده و باژگون شده را به صورت صحيح تفسير مى كند.

سليقه هاى شخصى را از اسلام كنار مى زند و زنگ عادات و رسوم را از آن مى زدايد.

اسلام را از شكلهاى محدود قومى و محلّى در مى آورد و در شكل جهانى اش آشكار مى سازد.

ص: 284

دست سوء استفاده كننده ها و كلاه شرعى گذارها را از آن قطع مى كند، و قوانينش را دور از اين گونه زائده ها عرضه مى نمايد.

* * *

مجموع اين نوسازى و بازسازى آنچنان زياد و دگرگون كننده است كه در پاره اى از روايات اسلامى از آن به «دين جديد» تعبير شده است.

در روايتى كه از امام صادق عليه السلام در كتاب «اثبات الهداة» نقل شده، چنين مى خوانيم:

«اذا خرج القائم يقوم بامر جديد، و كتاب جديد، و سنّة جديد و قضاء جديد (1)؛ هنگامى كه قائم خروج كند امر تازه، و روش تازه و داورى تازه اى با خود مى آورد».

روشن است كه تازگى اين برنامه ها و روشها و داوريها نه به خاطر آن است كه مذهب جديدى با خود مى آورد، بلكه آنچنان اسلام را از ميان انبوه خرافات، و تحريفها، و تفسيرهاى نادرست و تلقّى هاى غلط بيرون مى آورد كه بنائى كاملاً نو و جديد جلوه مى كند.

همچنين تازگى كتاب نه مفهوم آن است كه يك كتاب آسمانى جديد بر او نازل مى شود چرا كه امام قائم است و حافظ دين، نه پيامبر و آورنده آئين و كتاب جديد؛ بلكه قرآن اصيل فراموش شده را چنان از زواياى تحريفهاى معنوى، و تفسيرهاى نادرست بيرون مى كشد كه مى توان نام كتاب جديد بر آن گذاشت.3.

ص: 285


1- - اثبات الهداة، ج 7، ص 83.

شاهد اين گفتار علاوه بر صراحت قرآن در زمينه ختم نبوّت در آيۀ 40 سورۀ احزاب و گذشته از رواياتى كه صريحاً مسألۀ خاتميّت پيامبر اسلام را ثابت مى كند، احاديث متعدّدى است كه تصريح مى كند او با همان روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و كتاب و سنّت و آئين او بر مى خيزد:

يكى از دوستان امام صادق عليه السلام به نام «عبد الله بن عطا» مى گويد:

از امام پرسيدم روش و سيرۀ مهدى عليه السلام چگونه است؟

امام در پاسخ فرمود:

«يصنع ما صنع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم يهدم ما كان قبله كما هدم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم امر الجاهليّة و يستأنف الاسلام جديدا

همان كارى را كه رسول خدا انجام داد، انجام مى دهد؛ برنامه هاى (نادرست) پيشين را ويران مى سازد، همانگونه كه رسول خدا اعمال جاهليّت را ويران ساخت؛ و اسلام را نوسازى مى كند.»

در همان كتاب (اثبات الهداة) مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«القائم من ولدى؛ اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى؛ و سنّته سنتى؛ يقيم النّاس على طاعتى و شريعتى و يدعو هم الى الكتاب ربّى (1)؛ قائم از فرزندان من است؛ نام او نام من و كنيه اش كنيۀ من و قيافه اش قيافۀ من؛ و روشش روش من است؛ مردم را به پيروى من و آئين من وامى دارد و آنها را به كتاب پروردگارم دعوت مى كند.»ة.

ص: 286


1- - اثبات الهداة.

و در كتاب «منتخب الاثر» از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين آمده است:

و انّ الثّانى عشر من ولدى يغيب حتّى لا يرى، و يأتى على امّتى بزمن لا يبقى من الاسلام الاّ اسمه، و لا يبقى من القرآن الاّ رسمه فحينئذ يأذن اللّه له تبارك و تعالى بالخروج فيظهر الاسلام به و يجدّده (1)

دوازدهمين فرزندم از نظرها پنهان مى گردد و ديده نمى شود؛ و زمانى بر پيروان من خواهد آمد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز نقشى باقى نماند؛ در اين هنگام خداوند بزرگ به او اجازۀ خروج مى دهد، و اسلام را با او آشكار و تجديد مى كند.

صراحت اين اخبار بقدرى است كه ما را از هر گونه توضيح بى نياز مى كند.

* * *

وحدت دين

شك نيست كه اختلافات مذهبى با يك نظام توحيدى در تمام زمينه ها، سازگار نيست؛ زيرا همين اختلاف براى بر هم زدن هر نوع وحدت كافى است.

بعكس، يكى از عوامل مهم وحدت، وحدت دين و مذهب است كه مى تواند مافوق همۀ اختلاف ها باشد، و نژادها و زبان ها و ملّيّتها و فرهنگ هاى گوناگون را در خود گردآورى و از آنها جامعۀ واحدى

ص: 287


1- - منتخب الاثر، ص 98.

بسازد كه همگان در آن همچون برادران و خواهران باشند كه: «انّما المؤمنون اخوه»

به همين دليل، يكى از برنامه هاى اساسى آن مصلح و انقلابى بزرگ، توحيد صفوف در سايۀ توحيد مذهب، است.

ولى نبايد ترديد به خود راه داد كه اين توحيد نه ممكن است اجبارى باشد؛ و نه اگر امكان اجبار در آن بود، منطقى بود اجبارى شود.

مذهب با قلب و روح آدمى سر و كار دارد و مى دانيم قلب و روح از قلمرو زور و اجبار بيرون است؛ و دست كسى به حريم آن دراز نمى شود.

بعلاوه، روش و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم - چنانكه قرآن هم گواهى مى دهد - بر اجبار نبوده كه: «لا اكراه فى الدّين»

لذا، همواره اسلام، اهل كتاب را به عنوان يك اقلّيّت سالم پذيرفته و از آن ها مادام كه دست به تحريكاتى نزنند حمايت كرده است.

با توجّه به اين كه در دوران حكومت آن مصلح بزرگ، همۀ وسايل پيشرفته ارتباط جمعى، در اختيار او و پيروان رشيد او است، و با توجّه به اين كه اسلام راستين با حذف پيرايه ها كشش و جاذبه اى فوق العاده اى دارد، بخوبى مى توان پيش بينى كرد كه اسلام با تبليغ منطقى و پيگير، از طرف اكثريّت قاطع مردم جهان پذيرفته خواهد شد؛ و وحدت اديان از طريق اسلام پيشرو، عملى مى گردد.

ص: 288

اين حقيقت را كه از راه دليل عقلى بالا در يافتيم، در روايات اسلامى نيز به روشنى ديده مى شود.

«مفضّل» در ضمن حديثى طولانى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

«... فو اللّه يا مفضّل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف و يكون الدّين كلّه واحداً كما قال اللّه عزّ و جلّ انَّ الدّين عند الله الاسلام... (1)؛ ... به خدا سوگند اى مفضّل اختلاف از ميان اديان برداشته مى شود و همه به صورت يك آئين در مى آيد؛ همان گونه كه خداوند عزّ و جلّ مى گويد: دين در نزد خدا تنها اسلام است...»

در تفسير بعضى از آيات قرآن كه اشاره به قيام مهدى عليه السلام مى كند نيز سابقاً نظير همين مطلب را خوانديم.

و به اين ترتيب، آئين توحيد و اسلام در همۀ خانه ها، در درون زندگى همۀ انسانها، و در تمام دلها وارد مى شود.

ولى با اينهمه نمى توان گفت كه اقلّيّتهاى كوچكى از پيروان اديان آسمانى ديگر مطلقاً وجود نخواهد داشت چرا كه انسان داراى آزادى اراده است و اجبارى در چنين نظام حكومتى در كار نيست؛ و امكان دارد افرادى بر اثر اشتباه يا تعصّب بر عقيده پيشين باقى بمانند، هر چند اكثريّت گرايش به نظام توحيدى اسلام خواهند كرد، و اين يك امر طبيعى است.4.

ص: 289


1- - بحار الانوار، ج 53، ص 4.

ولى به هر حال، اگر چنين اقلّيّتى هم وجود داشته باشد، به صورت يك اقلّيّت سالم و با حفظ شرايط «اهل ذمّه» مورد حمايت آن حكومت اسلامى خواهند بود.

ص: 290

مدّعيان دروغين

اشاره

ص: 291

آيا مهدى ظهور نكرده

در طول تاريخ اسلام، تقريباً از همان قرن نخست، به نام كسانى برخورد مى كنيم كه با گذاردن نام «مهدى موعود» بر خود، و يا چسباندن اين عنوان از سوى ديگران به آنها، داعيه هاى بزرگى داشتند، يا براى آنها قائل بودند؛ گرچه هيچ كدام از اين مدّعيان نه تنها توفيق اصلاح جهان را نيافتند و دنياى پر از ظلم و جور را، از عدالت و داد پر نكردند؛ حتّى در محيط كوچك خود نيز مبدأ يك حركت مختصر اصلاحى نبودند.

شايد نخستين كسى كه اين نام را بر او گذاشتند - هر چند راضى به اين كار نبود - محمّد حنفيّه فرزند على عليه السلام البتّه از مادرى غير از فاطمه عليها السلام بود كه گروه «كيسانيّه» اعتقاد داشتند:

او مهدى موعود است و پس از مرگ او، سر و صدا بلند كردند كه او هرگز نمرده است؛ بلكه در كوه «رضوى» (1) در ميان دو شير قرار گرفته كه حافظ و نگهبان اويند!

ص: 292


1- - «رضوى» بر وزن «رعنا» كوهى در نزديكى مدينه است؛ علّت ذكر نام اين كوه را در دعاى ندبه، در كتاب «پاسخ به پرسشهاى مذهبى» ذكر كرده ايم.

ص: 293

در حالى كه مى دانيم «محمّد حنفيّه» در سال 80 يا 81 هجرى وفات كرد و در بقيع (گورستان معروف مدينه) به خاك سپرده شده، و خوشبختانه امروز ديگر سر و صدايى از اين گروه به گوش نمى رسد.

سپس بعضى از خلفاى جبّار عباسى براى رسيدن به مقام خلافت و استفاده از عقايد پاك مذهبى گروهى از مردم ساده دل براى نيل به اين هدف، با توجّه به آمادگى ذهنى مردم مسلمان دربارۀ مهدى موعود، با همين عنوان قدم به ميدان گذاردند و خود را مهدى معرفى كردند.

ولى گذشت زمان نشان داد كه نه تنها مهدى نبودند، بلكه از ستمكارانى بودند كه بايد به دست مهدى و با شمشير او نابود شوند!

اين امر همچنان ادامه يافت و هر از چندى، كسى مدّعى مهدويّت شد و گروهى را گرد خود جمع كرد و به گمراه ساختن آنها پرداخت؛ امّا اين مهدى هاى موسمى و فصلى، هيچ كدام ديرى نپاييدند كه نقشه هايشان نقش بر آب شد!

زيرا دعوى مهدويّت به همان اندازه كه براى جلب موقّت گروهى از عوام دل انگيز و رؤيايى است، خطرناك و دور از مصلحت سودجويان است، چون مهدى بايد جهان را پر از عدالت كند، و اين چيزى است كه زود مدّعيان دروغين را رسوا مى كند.

در ميان اين مدّعيان دروغين همه گونه افراد بودند.

در بعضى نشانه هاى بيمارى روانى و سبك مغزى و حدّ اقل ساده لوحى ديده شده، در حالى كه بعضى جاه طلب و دنياپرست بودند و به خاطر اشباع همين روحيّه، بدون مطالعۀ عواقب كار، اين دعوى را

ص: 294

عنوان كردند.

بعضى ديگر، آلت دست دشمنان شناخته شدۀ اسلام بودند كه از وجودشان براى انحراف فكر مسلمانان از مسائل حياتى كه با آن روبه رو بودند؛ و يا براى ايجاد تفرقه و نفاق و تضعيف قدرت مذهبى مخصوصاً قدرت روحانيّون كه همواره مزاحم سرسخت آنها بودند، استفاده مى شد.

خلاصه، اين بازى ادّعاى مهدويّت همچنان ادامه يافت تا اين اواخر كه «سيّد محمّد على باب» را به روى صحنه آوردند.

گرچه او در آغاز جرأت چنين ادّعائى را نداشت بلكه طبق اسناد زنده و گواهى سخنان خودش كه امروز در نوشته ها موجود است، مدّعى مهدويّت نبود، بلكه به همين مقدار قانع بود كه او را «باب» و «نائب خاصّ مهدى» بدانند.

ولى با گذشت زمان و جمع شدن عدّه اى اطراف او، و تحريك آنها كه در پشت صحنه سر نخ اين برنامه را در دست داشتند، ادّعاى خود را به قائميّت (مهدويّت) تغيير داد. (1)

قرائن و اسنادى كه از تاريخ زندگى او و پيروانش جمع آورى شده - و چه خوب جمع آورى كرده اند - نشان مى دهد كه دعوى او از هر سهد.

ص: 295


1- - در كتاب «ظهور الحق» كه مورد قبول اين فرقه است (در صفحه 173) مى خوانيم كه «باب» در اواسط سال 1265 در زندان ماكو طى نامه اى به ملاّ عبد الخالق نوشت «انا القائم الحق الّذى انتم بظهوره توعدون» و ملاّ عبد الخالق پس از اين جريان از ادّعاى او سخت ناراحت شد.

امر سرچشمه مى گرفت؛ يعنى، هم از ناحيۀ عمّال دولتهاى استعمارى - همچون «روسيۀ تزارى» در آغاز، و «انگلستان» و «آمريكاى ميراث خوار استعمار» به دنبال - رسماً «تحريك» و «تقويت» و «حمايت» مى شد؛ و هم جاه طلبى خاصّى كه بر وجود او مستولى بود او را آرام نمى گذاشت؛ و هم خالى از يك نوع ناراحتى روانى نبود. (1)

البتّه اين رشته سر دراز پيدا كرد، و جانشينان، او را عملاً عقب زده و به يك شخصيّت درجۀ دو كه مقدّمۀ ظهور! ايشان بوده تبديل كردند و خود داعيه هاى بيشترى در سر پروراندند.

امّا تشعّب فرقه هاى آنها از يك سو (2)؛ و انتشار اسناد زنده اى دائر بر ارتباط مستقيم با دولتهاى استعمارى از سوى ديگر (3)؛ و از همه مهمتر فقدان محتواى قابل ملاحظه اى كه بتواند حتّى مردم كوچه و بازار را اشباع كند، در دعوت آنها، از سوى سوم؛ و روشنگريهايى كه از ناحيۀ گروهى از مسلمانان بيدار براى معرفى اين «حزب سياسى استعمارى» شد از سوى چهارم؛ خيلى زود وضع آنها را روشن ساخت.د.

ص: 296


1- - دليل بر ناراحتى روانى او علاوه بر محتويات كتابهاى او و الفاظ و عباراتى كه كاملاً شبيه الفاظ يك بيمار روانى است، اين كه در كتاب «كشف الغطاء» از «ميرزا أبو الفضل گلپايگانى» كه از سران آنهاست مى خوانيم كه مجتهدين تبريز پس از بازجويى از «باب» در آن مجلس معروف گفتند: «سخنان تو خون تو را براى ما مباح مى كند امّا علّت اين كه دستور اعدام تو را نمى دهيم احتمال خبط دماغ تو است.»
2- - تا كنون تعداد فرق آنها متجاوز از بيست فرقه شده است.
3- - به كتابهاى «كينازدالگوركى» و «پرنس دالگوركى» و كتاب «بى بهائى باب و بها»مراجعه شود.

البتّه هدف ما در اين بحث اين نيست كه پيرامون نقاط ضعف آنها بحث كنيم؛ كه اين موضوع در خور كتاب جداگانه اى است و خوشبختانه كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده كه بعضى از نظر محتوا كاملاً جالب است. (1)

* * *

هدف ما در اينجا تنها بيان دو موضوع است:

1- بعضى مى گويند:

مى دانيم از اعتقاد به ظهور مهدى سوء استفاده فراوانى شده و مى شود آيا بهتر نيست اصل اين موضوع را مسكوت بگذاريم تا اين همه سوء استفاده چى ها آن را دستاويز خود نسازند؛ اصولاً چرا ما چيزى را بپذيريم كه اين اندازه ممكن است از آن تعبير نامطلوب شود؟

2- سؤال ديگرى كه تقريباً نقطۀ مقابل سؤال اوّل است اين است كه آيا راستى مى توان باور كرد كه تمام مدّعيان مهدويّت، دروغين بودند؛ هيچ احتمال نمى دهيد كه در ميان اين مدّعيان واقعيّتى وجود داشته است و همه فرصت طلب و سوء استفاده چى و يا تحريك شدۀ استعمار نبوده اند؟

در اين بحث تنها هدف ما پاسخ گفتن به دو سؤال بالا و تجزيه و تحليل آنهاست.د.

ص: 297


1- - به كتابهاى «بهائى چه مى گويد» و «محاكمه و بررسى» و «گفتار خوش يارقلى» و «هدية النّملة» و «پرنس دالگوركى» مراجعه فرمائيد.

در مورد سؤال نخست، بايد اوّلاً اين سؤال را طرح كرد كه: كدام واقعيّت پرارزش تر را در دنيا سراغ داريم كه مورد سوء استفاده از طرف گروهى نابكار واقع نشده است؟

مگر تاريخ اينهمه مدّعيان دروغين نبوّت و پيامبرى را به ما نشان نمى دهد كه حتّى در عصر اتم و فضا نيز دست بردار نيستند و زمزمۀ ادّعاى آنها را در گوشه و كنار مى شنويم.

پس چه خوب است كه اصلاً دعوت پيامبران را به دست فراموشى بسپاريم و همچون «براهمه» اصل نبوّت را انكار كنيم تا گرفتار سوء استفاده چى ها نشويم!

آيا به عقيدۀ شما اين سخن منطقى است!

در زندگى روزمرّه تا كنون چقدر افراد را شنيده ايم كه از عنوان پزشك و مهندس و دكتر، يا عناوين ديگر قلاّبى، براى پر كردن جيب خود، يا اغراض ديگر، سوء استفاده كرده اند و شايد گاهى سالها، بدون اين كه ردّ پائى از خود بگذارند، همين راه را پيموده و به اين عنوان قلاّبى معروف بوده اند.

آيا مى توان گفت حالا كه عنوان «طبيب» مورد بهره بردارى نامشروع گروهى قرار گرفته بايد بكلّى منكر وجود طبيب و دكتر شويم!

اين گونه سخن گرچه بسيار دور از منطق به نظر مى رسد امّا متأسّفانه در ميان نوشته هاى بعضى از منكران اصل ظهور مهدى به چشم مى خورد.

ص: 298

به هر حال، اين يك قاعدۀ كلّى است كه هميشه هر دروغى خود را در لباس راست قرار مى دهد و از اعتبار آن براى پوشاندن بى اعتبارى خود استفاده مى كند كه «اين دروغ از راست مى گيرد فروغ!»

هيچ خائن و نادرست و دزد و دروغگو، در چهرۀ اصلى خود ظاهر نمى شود؛ بلكه با استفاده از آبرو و حيثيّت و «امانت و پاكى و درستى» و تظاهر به آن ها به هدف هاى نامشروع خود مى رسند.

آيا اين دليل بى اعتبار بودن اين مفاهيم عالى انسانى است! ثانياً، آيا اعتقاد به ظهور مهدى يك واقعيّت است كه مورد سوء استفاده قرار گرفته يا يك امر تخيّلى است؟

اگر واقعيّت آن را پذيرفته ايم - چنانكه بايد هم بپذيريم زيرا دلايل فراوانى بر آن در دست داريم - با سوء استفادۀ اين و آن نمى توان كنارش گذارد، و اگر (فرضاً) واقعيّتى نداشته باشد، بايد آن را كنار گذارد، خواه از اين عنوان استفادۀ نامناسب شده باشد يا نه!

به هر حال، طرز بهره گيرى درست يا نادرست از يك موضوع نمى تواند وسيلۀ قضاوت دربارۀ آن موضوع باشد.

آيا اگر روزى «انرژى اتمى» وسيلۀ جنگ افروزان سنگدل دنيا مورد سوء استفاده قرار گيرد و در يك حملۀ اتمى به شهر «هيروشيما» 300 هزار نفر كشته و 300 هزار نفر مجروح كه پس از گذشتن 30 سال هنوز زخمهاى هولناك بعضى درمان نيافته، به جاى بماند، دليل اين مى شود كه بكلّى از اين انرژى عظيم چشم بپوشيم يا اصلاً وجود آن را انكار كنيم؟ چرا كه امپرياليست هاى بى رحم از آن سوء استفاده كرده اند؛ يا

ص: 299

ضمن قبول اين واقعيّت بكوشيم در مسير صحيح و به نفع جامعۀ انسانى مورد بهره بردارى قرار گيرد؟

* * *

از اين سؤال و پاسخ كه بگذريم نوبت به سؤال دوم مى رسد كه از جهتى مهمتر است كه آيا همۀ اين مدّعيانِ مهدويّت، دروغ زن بودند و واقعيّتى در ادّعاى هيچ يك وجود نداشته است، يا نه؟

به عقيدۀ ما رسيدن به پاسخ اين سؤال با در دست داشتن نشانه ها و بازتابها و نتايج اين ظهور بزرگ، بسيار آسان است.

در بحث هاى گذشته بقدر كافى اين حقيقت را دانستيم كه «مهدى» يك رسالت جهانى دارد، و براى تحقّق بخشيدن به اين رسالت از تمام امكانات خداداد و وسايل موجود يا وسايلى كه خود به وجود مى آورد استفاده مى كند.

رسالت اصلى او بر چيدن هرگونه ظلم و ستم از محيط زندگى انسانها، و ريختن طرح نوينى براى يك حكومت جهانى بر اساس عدل و داد و مبارزه با انواع تبعيضها و استعمار و استثمار و زورگويى گردنكشان است.

او جهشى به افكار مى دهد.

او پيشرفت چشمگيرى به علوم و دانشها و صنايع مى بخشد.

او حركتى در جهان خفته در همۀ زمينه ها ايجاد مى كند.

او همۀ پيروان مذاهب را در زير يك پرچم گردآورى مى كند.

او ثروتهاى جهان را عادلانه تقسيم مى نمايد.

ص: 300

او رونق به اقتصاد جهان مى بخشد، آنچنان كه نيازمندى در همۀ جهان پيدا نخواهد شد.

او هر حقّى را به صاحبش مى رساند.

او هيچ نقطۀ ويرانى را در زمين باقى نمى گذارد مگر اين كه آباد مى سازد.

و در عصر او آنچنان امنيّت جهان را فرا مى گيرد كه اگر زنى تنها از شرق جهان به غرب برود، هيچ كس آزارى به او نمى رساند.

او منابع زمين را استخراج مى كند.

و همه را در يك نظام توحيدى همه جانبه مجتمع مى سازد.

اينها برنامه هاى عملى و رسالتهاى آن انقلابى بزرگ جهان در بزرگترين انقلابهاى تاريخ بشر است كه در منابع مختلف به آن اشاره شده است و مدارك هر يك را در فصول گذشته آورديم.

آيا هيچ يك از اين مدّعيان يك هزارم اين برنامه را عملى كردند سهل است؛ آيا حتّى شهر و محلّۀ خود را توانستند طبق اين برنامه تنظيم كنند؟

ما مى بينيم هنوز مظالم و ستمها، تجاوزها و تعدّيها، در حال گسترش است؛ جنگهاى جهانى اوّل و دوّم مليونها كشته، و دهها مليون مجروح بر جاى گذاشت و جهانى را به خاك و خون كشيد.

روز به روز رقابتهاى خطرناك ابرقدرتها بيشتر، و فاصلۀ آن ها با ممالك فقير فزونتر مى گردد؛ هر شب حدود يك هزار مليون مردم جهان گرسنه مى خوابند؛ و زندانها پر است از انبوه بى گناهان.

ص: 301

خودكامگان ديو سيرت هنوز به انواع شكنجۀ مردم جهان مشغولند.

يعنى، جهان هنوز رو به تراكم ظلم و ستم مى رود، كى و كجا از عدل و داد پر شده است؟

و همين دليل قويترين و مؤثّرترين پاسخ به تمام مدّعيان طول تاريخ است و سند زنده اى است بر دروغ آنان، دليلى كوتاه و فشرده امّا برنده و قاطع!

آرى! هنوز آن آفتاب چهره از ابرها به در نكشيده، و بايد همچنان انتظار آن روز را كشيد، كه ابرها بكلّى كنار روند و جهان تاريك به وجودش روشن شود؛ و گويا صبح نزديك است.

«أ ليس الصّبح بقريب»

انارك نائين (1) - ناصر مكارم شيرازى

رمضان 1398

مطابق با مرداد 1357

ص: 302


1- - آخرين تبعيدگاه مؤلّف در دوران ستم شاهى.

تقاضاى ناشر

براى هرگونه پيشنهاد در مورد اين كتاب با نشانى زير مكاتبه فرماييد:

قم - خيابان شهدا، مطبوعاتى هدف

ص: 303

آن روز كه :

ابرهاى سياه ظلم و فساد آسمان جهان را بپوشاند آن روز كه :

قدرتهاى اهريمنى جهانخواره پنجه هاى خود را در گلوى مردم رنجديدۀ دنيا، هرچه بيشتر فرو برند آن روز كه :

همۀ معيارها جز معيار مادّه و ماده پرستى از ميزان سنجش افكار مردم پنهان گردد

آن روز كه :

امواج تبليغاتى نيرومند طاغوتهاى شرق و غرب براى تأمين منافع نامشروع خود هر حقّى را باطل و هر باطلى را حق جلوه دهد

و سرانجام

آن روز كه :

تازيانۀ نامهربانيها؛ تنگ نظريها؛ جدائيها؛ تبعيضها و ستمها پشت خلق مستضعف جهان را مجروح سازد آرى!

در آن لحظه چشمهاى پراميدمان به تو - اى مصلح بزرگ جهان - دوخته شده

به انقلاب و حكومت جهانى ات!

و از خدايت اين توفيق را براى ما بخواه كه خود را آنچنان بسازيم، از نظر وسعت فكر و انديشه، از نظر مبارزه و جهاد و از نظر قدرت اصلاح همه جانبۀ جهان، كه شايستگى شركت در آن برنامۀ عظيم انقلابى را داشته باشيم!

ص: 304

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109