زندگاني چهارده معصوم (امام رضا عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: زندگينامه چهارده معصوم عليهم السلام/خرازي، محسن/هيئت تحريريه موسسه در راه حق

وضعيت ويراست: [ويراست؟]

مشخصات نشر: [قم]: مسجد مقدس جمكران، انتشارات، 1387

مشخصات ظاهري: 632 ص.

وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرست نويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت: بالاي عنوان: پيشوايان معصوم عليهم السلام

شماره كتابشناسي ملي: 2001230

ولادت ثامن الحجج عليه السلام

روز يازدهم ذيقعده سال 148 هجري در مدينه در خانه ي امام موسي بن جعفر عليه السلام فرزندي چشم به جهان گشود [1] كه بعد از پدر تاريخ ساز صحنه ي ايمان و علم و امامت شد. او را علي ناميدند و به رضا معروف گشت.

مادر گرامي او نجمه [2] نام داشت، و در خردمندي و ايمان و تقوي از برجسته ترين بانوان بود. [3].

اصولا امامان پاك ما همگي از نسل برترين پدران بودند و در دامان پاك و پر فضيلت گرامي ترين مادران پرورش يافتند.

[صفحه 398]

امامت امام رضا عليه السلام

امام رضا عليه السلام در سال 183 هجري، پس از شهادت امام كاظم عليه السلام در زندان هارون، در سن سي و پنج سالگي بر مسند الهي امامت تكيه زد و عهده دار پيشوايي امت شد.

امامت آن گرامي همانند ساير ائمه ي معصومين عليهم السلام به تعيين و تصريح رسول خدا صلي الله عليه و آله و با معرفي پدرش امام كاظم عليه السلام بود.

امام كاظم عليه السلام پس از دستگيري و زندان، مشخص كرده بود كه هشتمين امام راستين و حجت خدا در زمين پس از او كيست تا پيروان و حق جويان، در ظلمت نمانند و به كجروي و گمراهي نيفتند.

- مخزومي مي گويد: امام موسي بن جعفر عليه السلام ما را احضار فرمود و گفت: «آيا مي دانيد چرا شما را طلبيدم؟»

- نه!

- خواستم تا گواه باشيد كه اين پسرم - اشاره به امام رضا عليه السلام - وصي و جانشين من است … [4].

- يزيد بن سليط مي گويد: براي انجام عمره به مكه مي رفتيم، در راه با امام كاظم روبرو شديم، به آن حضرت عرض كردم: «اين محل را مي شناسيد؟»

فرمود: «آري، تو نيز مي شناسي؟»

عرض كردم: «آري من و پدرم در

همين جا شما و پدرتان امام صادق عليه السلام را ملاقات كرديم و ساير برادران تان نيز همراه شما بودند. پدرم به امام صادق عرض كرد: «پدر و

[صفحه 399]

مادرم فدايتان، شما همگي امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نمي ماند، به من چيزي بفرما تا براي ديگران باز گويم كه گمراه نشوند.»

امام صادق به او فرمود: «اي ابو عمارة! اينان فرزندان من هستند، بزرگ شان اين است - و به سوي شما اشاره كرد - در او حكم و فهم و سخاوت است، به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهي دارد، و نيز به همه ي امور ديني و دنيوي كه مردم در آن اختلاف كنند داناست؛ اخلاقي نيكو دارد و او دري از درهاي خداست …»

آنگاه به امام كاظم عرض كردم: «پدر و مادرم فدايتان، شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد (و امام بعد از خود را معرفي كنيد).»

امام، پس از توضيحي در مورد امامت كه امري الهي است و امام از طرف خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله تعيين مي شود، فرمود: «الامر الي ابني علي سمي علي و علي؛ پس از من امر امامت به پسرم علي مي رسد كه همنام اول «علي بن ابي طالب» و امام چهارم علي بن الحسين» است.»

در آن هنگام خفقان سنگيني بر جامعه ي اسلامي حكمفرما بود، و به همين جهت امام كاظم عليه السلام در پايان كلام خود به يزيد بن سليط فرمود: «اي يزيد! آنچه گفتم نزد تو چون امانتي محفوظ بماند و جز براي كساني كه صداقت شان را شناخته باشي بازگو مكن.»

يزيد بن سليط مي گويد: پس از شهادت امام موسي بن جعفر خدمت

امام رضا شرفياب شدم، پيش از آنكه چيزي بگويم فرمود: «اي يزيد! مي آيي به عمره برويم؟»

عرض كردم: «پدر و مادرم فدايتان، اختيار با شماست، اما من خرج سفر ندارم.»

فرمود: «مخارج سفرت را من مي پردازم.»

با آن حضرت به سوي مكه رهسپار شديم، و به همانجا كه امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام را ملاقات كرده بودم رسيديم … داستان ملاقات با امام موسي بن جعفر و آنچه شنيده بودم براي آن حضرت شرح دادم … [5].

[صفحه 400]

اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام

امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مي زيستند، و عملا به مردم درس زندگي و پاكي و فضيلت مي آموختند. آنان الگو و سرمشق ديگران بودند، و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مي ساخت، و برگزيده ي خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمي نمي گرفتند، و خود را از مردم جدا نمي كردند، و به روش جباران، انحصار و اختصاصي براي خود قائل نمي شدند، و هرگز مردم را به بردگي و پستي نمي كشاندند و تحقير نمي كردند.

- ابراهيم بن عباس مي گويد: «هيچگاه نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسي جفا ورزد، و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند؛ هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد، در حضور ديگري پايش را دراز نمي كرد، هرگز نديدم به كسي از خدمتكاران و غلامانش بدگويي كند. خنده ي او قهقهه نبود بلكه تبسم بود، وقتي سفره ي غذا به ميان مي آمد، همه ي افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سفره ي خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شب ها كم مي خوابيد و

بيشتر بيدار بود، و بسياري از شب ها تا صبح بيدار مي ماند و به عبادت مي گذراند، بسيار روزه مي داشت بخصوص روزه ي سه روز در هر ماه را ترك نمي كرد. [16] كار خير و انفاق پنهان، بسيار داشت و بيشتر در شبهاي تاريك مخفيانه به فقرا كمك مي كرد.» [12].

[صفحه 401]

- محمد بن ابي عباد مي گويد: «فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او [در خانه] درشت و خشن بود، اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد [لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد و] خود را مي آراست.» [13].

- شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ نقصي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود: «ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمي گيريم.» [14].

- يك بار شخصي كه امام را نمي شناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد، امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد. ديگران امام را به آن شخص معرفي كردند، و او با شرمندگي به عذرخواهي پرداخت ولي امام بي توجه به عذرخواهي او همچنان او را كيسه مي كشيد و او را دلداري مي داد كه طوري نشده است. [15].

- شخصي به امام عرض كرد: «به خدا سوگند هيچ كس در روي زمين از حجت برتري و شرافت پدران، به شما نمي رسد.»

امام فرمود: «تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.» [16].

- مردي از اهالي بلخ مي گويد: در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه ي خدمتگزاران و غلامان حتي سياهان را

بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.

من به امام عرض كردم: «فدايتان شوم، بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند.» فرمود: ساكت باش، پروردگار همه يكي است، پدر و مادر همه يكي است، و پاداش هم به اعمال است.» [12].

- ياسر خادم امام مي گويد: «امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي كاري طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود.» به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام ما را صدا مي كرد، و در پاسخ او مي گفتند: «به غذا خوردن مشغولند.» و آن گرامي مي فرمود: «بگذاريد غذايشان تمام شود.» [13].

- يك بار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت: «من از دوستداران شما و پدران و اجداد تان هستم، از حج باز گشته ام و خرجي راه تمام كرده ام، اگر مايليد مبلغي

[صفحه 402]

به من مرحمت كنيد تا خود را به وطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده ام.»

امام برخاست، به اطاقي ديگر رفت و دويست دينار آورد و از بالاي در، دست خويش را به سمت آن مرد دراز كرد، و آن شخص را صدا زد و فرمود: «اين دويست دينار را بگير و توشه ي راه كن، و به آن تبرك بجوي، و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهي.»

آن شخص دينارها را گرفت و رفت. امام از آن اطاق به جاي اول بازگشت، از ايشان پرسيدند: «چرا چنين كرديد كه شما را

هنگام گرفتن دينارها نبيند؟» فرمود: تا شرمندگي نياز و سؤال را در او نبينم …» [14].

امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اكتفا نمي كردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي داشتند، و در مسير زندگي اشتباهاتشان را گوشزد مي فرمودند؛ تا هم آنان از بيراهه به راه آيند، و هم ديگران و آيندگان بياموزند.

- سليمان جعفري از ياران امام رضا عليه السلام مي گويد: براي برخي كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: «امشب نزد ما بمان.» همراه امام به خانه ي او رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه اي ديد، پرسيد: «اين كيست؟»

عرض كردند: «به ما كمك مي كند و به او چيزي خواهيم داد.»

فرمود: «مزدش را تعيين كرده ايد؟»

گفتند: «نه! هر چه بدهيم مي پذيرد.»

امام برآشفت و خشمگين شد. من به حضرت عرض كردم: «فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد.»

فرمود: «من بارها به اينها گفته ام كه هيچ كس را براي كاري نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرارداد و تعيين مزد كاري انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كم داده اي، ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده اي، و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي

[صفحه 403]

هر چند كم و ناچيز باشد مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهد بود.» [15].

- احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي كه از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب

مي شود نقل مي كند؛ من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم، و ساعتي نزد امام نشستيم؛ چون خواستيم بازگرديم امام به من فرمود: «اي احمد! تو بنشين.»

همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم. سؤالاتي داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ فرمودند، تا پاسي از شب گذشت. خواستم مرخص شوم، فرمود، «مي روي يا نزد ما مي ماني؟»

عرض كردم: «هر چه شما بفرماييد، اگر بفرمائيد بمان مي مانم و اگر بفرمائيد برو مي روم.»

فرمود: «بمان، و اين هم رختخواب (و به لحافي اشاره فرمود)».

آنگاه امام برخواست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: «سپاس خداي را كه حجت خدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود».

هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته است؛ برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: «اي احمد! اميرمؤمنان عليه السلام به عيادت صعصعة بن صوحان [كه از ياران ويژه ي آن حضرت بود] رفت، و چون خواست برخيزد فرمود: «اي صعصعه! از اين كه به عيادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مكن (عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بداني) از خدا بترس و پرهيزگار باش، براي خدا تواضع و فروتني كن خدا تو را رفعت مي بخشد.» [16].

امام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملي جاي خودسازي و تربيت نفس و عمل صالح را نمي گيرد، و به هيچ امتيازي نبايد مغرور شد، حتي نزديكي به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيله ي فخر و

مباهات و احساس برتري بر ديگران گردد.

[صفحه 404]

موضع گيري امام عليه السلام در برابر دستگاه خلافت

اشاره

امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در طول مدت امامت خويش با خلافت هارون الرشيد و دو فرزندش، امين و مأمون، معاصر بوده است؛ ده سال با سالهاي آخر زمامداري هارون، و پنج سال با حكومت امين و پنج سال با حكومت مأمون.

امام در زمان هارون

امام رضا عليه السلام پس از شهادت امام كاظم عليه السلام، امامت و دعوت خود را آشكار ساخت و بي پروا به رهبري امت مي پرداخت. جو سياسي جامعه در زمان هارون چنان خفقان آور بود كه حتي برخي از صميمي ترين ياران امام از اين صراحت و بي پروايي او بر جانش بيمناك بودند.

- صفوان بن يحيي مي گويد: امام رضا عليه السلام پس از رحلت پدرش سخناني فرمود كه ما بر جانش ترسيديم و به او عرض كرديم: «مطلبي بزرگ را آشكار كرده اي، ما بر تو از اين طاغوت (هارون) بيمناكيم.»

فرمود: «هر چه مي خواهد تلاش كند، راهي بر من ندارد.» [17].

- محمد بن سنان مي گويد: در روزگار هارون به امام رضا عليه السلام عرض كردم: «شما خود را به اين امر (امامت) مشهور ساخته ايد و جاي پدر نشسته ايد، در حالي كه از شمشير هارون خون مي چكد!»

فرمود: «آنچه مرا بر اين كار بي پروا ساخته سخن پيامبر است كه فرمود: «اگر ابوجهل يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من پيامبر نيستم.» و من مي گويم

[صفحه 405]

«اگر هارون يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من امام نيستم.» [18].

و همچنان شد كه امام مي فرمود؛ زيرا هارون هرگز فرصت نيافت خطري متوجه امام سازد، و بالاخره به جهت اغتشاشاتي كه در شرق ايران رخ داده بود، هارون مجبور شد خود با سپاهيانش به سوي خراسان برود

و در راه بيمار شد، و در سال 193 هجري در طوس مرگش فرا رسيد، و اسلام و مسلمين از وجود پليدش ايمن شدند.

امام در زمان امين

پس از هارون بر سر خلافت بين امين و مأمون اختلافي سخت روي داد، هارون امين را براي خلافت بعد از خود تعيين كرده بود. و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مأمون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست مأمون باشد؛ ولي امين پس از هارون در سال 194 هجري مأمون را از وليعهدي خود عزل و فرزند خود موسي را نامزد اين مقام كرد. [19] بالاخره پس از درگيري هاي خونيني كه ميان امين و مأمون رخ داد، امين در سال 198 هجري كشته شد و مأمون به خلافت رسيد.

امام رضا عليه السلام در طول اين مدت از درگيري هاي دربار خلافت و اشتغال آنان به يكديگر استفاده كرد، و به ارشاد و تعليم و تربيت پيروان پرداخت.

امام در زمان مأمون

مأمون در ميان خلفاي بني عباس از همه داناتر و مكارتر بود. درس خوانده بود و از فقه و علوم ديگر آگاهي داشت؛ چنانكه با برخي از دانشمندان به بحث و مناظره مي نشست. البته آگاهي او از علوم روز نيز وسيله اي بود براي پيشبرد سياست هاي ضد انساني او، و گرنه هرگز به دين و اسلام پاي بند نبود؛ در عياشي و فسق و فجور و اعمال شنيع ديگر از ساير خلفا هيچ كم نداشت، نهايت آنكه از ديگر خلفا محتاط تر رفتار مي كرد و با سالوس و ريا، بيشتر عوام فريبي مي نمود، و براي استحكام پايه هاي حكومت خود گاه با فقها نيز همنشين مي شد و از مسائل و مباحث ديني نيز سخن مي گفت.

همنشيني و صميميت و همدمي مأمون با قاضي يحيي بن اكثم كه مردي رذل و كثيف و فاجر بود بهترين

گواه بي ديني و فسق و رذيلت مأمون است؛ يحيي بن اكثم مردي بود كه به شنيع ترين اعمال در جامعه شهرت داشت چنانكه قلم از شرح رذالت هاي او شرم دارد، و مأمون

[صفحه 406]

چنين كسي را چنان همدم خويش ساخته بود كه «رفيق مسجد و گرمابه و گلستان» يكديگر محسوب مي شدند، و اسفبار تر آنكه او را به مقام «قاضي القضاة» امت اسلامي منصوب نمود و در امور مملكتي نيز با او رايزني و مشورت داشت!! [20].

در زمان مأمون علم و دانش به ظاهر ترويج مي شد، و دانشمندان به مركز خلافت دعوت مي شدند، و تشويق هايي كه مأمون براي دانشمندان و دانش پژوهان فراهم مي آورد زمينه ي جذب اهل دانش به سوي او گرديد، و مجالس درس و بحث و مناظره ترتيب مي يافت، و بحث و گفتگوي علمي بازاري پررونق داشت.

علاوه بر اين مأمون مي كوشيد با برخي كارها شيعيان و طرفداران امام را نيز به خود علاقمند سازد «مثلا از شايسته تر بودن اميرمؤمنان علي عليه السلام براي جانشيني پيامبر سخن مي گفت، و دشنام و لعن به معاويه را رسمي كرد و فدك را كه از فاطمه ي زهرا عليهاالسلام غصب شده بود به علويان بازگرداند، و با علويان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان مي داد. [21].

اصولا مأمون با توجه به رفتار هارون و جنايات او و اثر سوء آن در روحيه ي مردم مي خواست زمينه هاي انقلاب و شورش را از بين ببرد، و آنها را راضي نگهدارد تا بتواند بر مركب خلافت سوار باشد، از اين رو بايد گفت وضع زمان ايجاب مي كرد كه به جبران كمبودها و نارضايتي ها بپردازد، و وانمود كند كه درصدد اصلاح امور است و

با خلفاي ديگر تفاوت دارد …

[صفحه 407]

ولايتعهدي امام رضا عليه السلام

اشاره

امامان پاك ما به جهت مقام عصمت و امامت كه ويژه ي ايشان بود، و به حكم علم و حكمتي كه لازمه ي امامت و موهبت الهي است، و به تأييد خاص خداي متعال، بر ضرورت ها و ويژگي هاي عصر خويش از هر كس ديگر آگاه تر و به روش رهبري در هر برهه از همه داناتر بودند؛ اين حقيقت بر آنان كه به اسلام واقعي و بي انحراف معتقدند، و بر تعيين امام به فرمان خدا و به فرموده ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باور دارند، چيزي روشن و غيرقابل انكار است.

تاريخ زندگي امامان پاك ما پر از وقايعي است كه از همين علم و بينش الهي آن بزرگواران حكايت مي كند. به جهت همين آگاهي ژرف امام از همه سوي جامعه و عصر خويش و نيز به جهت علم و اطلاق امام بر حقايق عالم هستي و آگاهي او از آنچه تا رستاخيز به وقوع مي پيوندد بود كه پيشوايان معصوم ما با ظرافت عمل، دقيق ترين روش ها را در برخورد با مسائل عصر خويش و در پيشبرد هدف هاي الهي به كار مي بستند.

هشتمين پيشوا امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در عصري مي زيست كه خلافت ننگين عباسيان در اوج خود بود، زيرا سلسله ي بني عباس پادشاهي عظيم تر از هارون و مأمون ندارد؛ از سوي ديگر سياست بني عباس در برابر ائمه عليهم السلام و به ويژه از زمان امام رضا عليه السلام به بعد، سياستي پر مكر و فريب همراه با نفاق و تظاهر بود؛ آنان با آنكه به خون خاندان امامت تشنه بودند براي ايمن ماندن از شورش علويان و جلب قوت

شيعيان و ايرانيان، سعي داشتند وانمود كنند كه روابطي بسيار صميمي با خاندان اميرمؤمنان علي عليه السلام دارند و به اين وسيله مشروعيت خويش را تأمين نمايند؛ و اوج اين سياست خدعه آميز را مي توان در حكومت مأمون ديد.

[صفحه 408]

امام رضا عليه السلام در برابر اين شگرد فريبنده ي مأمون، با ظرافت عملي بي مانند روشي اتخاذ كرد كه هم خواسته ي مأمون تأمين نشود، و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزديك شوند و دريابند خلافت راستين اسلامي صرفا از طرف خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله برعهده ي امامان است، و كسي جز آنان شايسته و سزاوار اين مقام نيست.

چنانكه در زندگي ساير ائمه عليهم السلام نيز گفتيم؛ خلفاي اموي و عباسي معمولا ائمه عليهم السلام را زيرنظر و مراقبت شديد داشتند، و از تماس مردم با آنان جلوگيري مي كردند، و سعي شان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود. لذا هر يك از ائمه عليهم السلام همين كه تا حدودي در بلاد اسلامي نام آور مي شد توسط خلفا مقتول و مسموم مي گشت.

پذيرش امام - به اجبار - ولايتعهدي را با شرايطي بود كه در حكم نپذيرفتن مي نمود، در عين حال شهرت اين مسأله در سرزمين هاي دور و نزديك اسلام، و اين كه مأمون اعتراف كرده است كه امام رضا عليه السلام پيشواي امت و سزاوار خلافت است، و مأمون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و به اصرار مأمون ولايتعهدي را با شرايطي پذيرفته است؛ همين ها خود در ژرفاي عمل به سود روش امام و شكستي براي سياست مأمون بود.

يكي از پيامدهاي ولايتعهدي امام همين بود كه جامعه ي وسيع اسلامي، دريافت شايسته تر ها كيستند و مأمون

با عمل خود بر چه حقيقتي اعتراف كرده است. و نيز در اين رهگذر، امام از مدينه تا مرو در شهرهاي مختلفي از بلاد اسلام با مردم روبرو شد، و مسلمين كه در آن روزگاران با نبودن وسائل ارتباط جمعي از بسياري آگاهي ها محروم بودند او را ملاقات كردند و حق را مشاهده نمودند. اثرات مثبت آن بسيار قابل ذكر و بحث است، نمونه ي آن را بايد در نيشابور و هجوم مردم مشتاق ديد، و در نماز عيد در مرو، در همين زمينه، آشنايي بسياري از متفكران و دانشمندان مختلف كه در مرو با امام به مناظره و بحث مي نشستند و اثبات عظمت علمي امام، و شكست مأمون و خنثي شدن توطئه هايش براي تحقير امام عليه السلام را بايد از اثرات مثبت سياست امام تلقي نمود كه خود نياز به بررسي مفصلي دارد.

[صفحه 409]

اما اصل داستان

مأمون پس از آنكه برادرش امين را نابود كرد و بر مسند حكومت تكيه زد، در شرايط حساسي قرار گرفت؛ زيرا موقعيت او به ويژه در بغداد كه مركز حكومت عباسي بود و در ميان طرفداران عباسيان كه خواستار «امين» بودند و حكومت مأمون را در مرو با مصالح خود منطبق نمي ديدند، سخت متزلزل بود. از سوي ديگر شورش علويان تهديدي جدي براي حكومت مأمون محسوب مي شد، چرا كه در سال 199 هجري، محمد بن ابراهيم طباطبا از علويان محبوب و بزرگوار به دستياري ابوالسرايا قيام كرد، گروهي ديگر از علويان هم در عراق و حجاز قيام هايي داشتند و از ضعف بني عباس كه در درگيري هاي مأمون و امين نظام امورشان از هم پاشيده بود استفاده كردند، و بر بعضي از شهرها

مسلط شدند، و تقريباً از كوفه تا يمن در آشوب و اغتشاش بود، و مأمون با كوشش بسيار توانست بر اين آشوب ها چيره شود. [22] و نيز ممكن بود ايرانيان هم به ياري علويان برخيزند؛ چون ايرانيان به حق شرعي خاندان اميرمؤمنان علي عليه السلام معتقد بودند، و در ابتداي كار بني عباس هم داعيان عباسي براي سرنگوني بني اميه از همين علاقه ي ايرانيان به خاندان پيامبر و دودمان اميرمؤمنان استفاده كرده بودند.

مأمون كه مردي زيرك و مكار بود، به فكر آن افتاد كه با طرح واگذاري خلافت يا ولايتعهدي به شخصيتي مانند امام رضا عليه السلام پايه هاي لرزان حكومت خود را تثبيت كند؛ زيرا اميدوار بود كه با مبادرت به اين كار بتواند جلوي شورش علويان را بگيرد، و موجبات رضايت خاطر آنان را فراهم سازد، و ايرانيان را نيز آماده پذيرش خلافت خود نمايد.

[صفحه 410]

پيداست كه تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام فقط يك تاكتيك حساب شده ي سياسي بود، و گرنه كسي كه براي حكومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، و نيز در زندگي خصوصي خود از هيچ فسق و فجوري ابا نداشت ناگهان چنان ديانت پناه نمي شد كه از خلافت و سلطنت بگذرد، بهترين شاهد مكر و تزوير مأمون نپذيرفتن امام از او است. چرا كه اگر مأمون در گفتار و كردار خود صادق مي بود هرگز امام از به دست گرفتن زمام خلافت، كه جز امام هيچ كس صلاحيت آنان را ندارد، طفره نمي رفت.

شواهد ديگر نيز كه در تاريخ موجود است به روشني از سوء نيت مأمون پرده برمي دارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم:

- مأمون جاسوساني بر امام گماشته

بود تا همه ي امور را زيرنظر بگيرند و به او گزارش كنند. اين خود دليل دشمني مأمون با امام و عدم ايمان و حسن نيت او نسبت به آن بزرگوار است، در روايات اسلامي مي خوانيم: «هشام بن ابراهيم راشدي، از نزديكترين افراد نزد امام رضا عليه السلام بود و امور امام به دست او جريان داشت، ولي هنگامي كه امام را به مرو آوردند، هشام با فضل بن سهل ذوالرياستين - وزير مأمون - و با مأمون اتصال و ارتباط پيدا كرد، و چنان بود كه هيچ چيز را از آنان پنهان نمي داشت. مأمون او را حاجب (مسئول روابط عمومي) امام قرار داد.

هشام فقط افرادي را كه خود مايل بود نزد امام راه مي داد، و بر امام سخت مي گرفت و او را در مضيقه قرار مي داد. دوستان و پيروان امام نمي توانستند آن گرامي را ملاقات نمايند، و هر چه امام در منزلش مي گفت هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش مي كرد.» [23].

- اباصلت در مورد دشمني مأمون با امام مي گويد: «امام عليه السلام با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه مي كرد، و مردم مي گفتند: به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است، و جاسوسان اين مطلب را به مأمون گزارش مي كردند.» [24].

- جعفر بن محمد بن الاشعث در ايامي كه امام در خراسان و نزد مأمون بوده است، به امام پيام مي دهد كه نامه هاي او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا به دست ديگري بيفتد، و امام براي اطمينان خاطر او مي فرمايد: نامه هايش را پس از خواندن مي سوزانم.» [25].

[صفحه 411]

- امام عليه السلام در همان ايام كه نزد مأمون و ظاهرا وليعهد است

در پاسخ احمد بن محمد بزنطي مي نويسد: «… و اما اين كه اجازه ي ملاقات خواسته اي، آمدن نزد من دشوار است، اين ها اكنون بر من سخت گرفته اند، فعلا برايت ممكن نيست، انشاءالله به زودي ملاقات ميسر خواهد شد.» [26] – آشكارتر از همه آنكه مأمون خود گاهي نزد برخي از نزديكان و وابستگانش به هدف هاي واقعي خود در مورد امام عليه السلام اعتراف و صريحا از نيات پليد خود پرده برداشته است.

مأمون در پاسخ حميد بن مهران - يكي از درباريانش - و گروهي از عباسيان كه او را به جهت سپردن ولايتعهدي به امام رضا سرزنش مي كردند مي گويد: اين مرد از ما پنهان و دور بود، و براي خود دعوت مي كرد، ما خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براي ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا مي كرد در او نيست، و اين امر (خلافت) مخصوص ماست نه او. ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقي گذاريم، آشوبي براي ما برپا سازد كه نتوانيم جلوي آنرا بگيريم، و وضعي پيش آورد كه طاقت مقابله ي آن را نداشته باشيم.» [27]. بنابراين مأمون در تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام، حسن نيت نداشت، و در اين بازي سياسي به دنبال هدف هاي ديگري بود؛ او مي خواست از يك سو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقواي امام را ناچيز و آلوده سازد، از سوي ديگر امام هر يك از دو پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي را به صورتي كه مأمون خواسته بود مي پذيرفت به سود مأمون تمام مي شد؛ زيرا اگر

امام خلافت را مي پذيرفت مأمون شرط مي كرد خودش وليعهد باشد و بدين وسيله مشروعيت حكومت خود را تأمين و سپس پنهاني و با دسيسه امام را از ميان برمي داشت و اگر امام ولايتعهدي را مي پذيرفت باز حكومت مأمون پابرجا و امضا شده بود.

امام در واقع راه سومي انتخاب كرد، و با آنكه به اجبار ولايتعهدي را پذيرفت، با روش خاص خود به گونه اي عمل نمود كه مأمون به هدف هاي خويش، از نزديك شدن به امام و كسب مشروعيت، نرسد، و طاغوتي بودن حكومتش بر جامعه برملا باشد.

[صفحه 412]

از مدينه تا مرو

اشاره

همچنانكه گفتيم مأمون براي بهره برداري هاي سياسي و راضي ساختن علويان، كه همواره در ميانشان مرداني دلير و دانشمند و پارسا بسيار بود، و جامعه و به ويژه ايرانيان كه دل به سوي آنان داشتند، تصميم گرفت امام رضا عليه السلام را به مرو بياورد، و چنان وانمود كند كه دوستدار علويان و امام عليه السلام است. مأمون در تظاهر خود چنان ماهرانه عمل مي كرد كه گاهي برخي از شيعيان و پاك نهاد نيز فريب مي خوردند؛ به همين جهت امام رضا عليه السلام به برخي از ياران خود كه ممكن بود تحت تأثير تظاهر و رياكاري مأمون واقع شوند فرمود: «به گفتار او مغرور نشويد و فريب نخوريد، سوگند به خدا كسي جز مأمون قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزيرم شكيبايي ورزم تا وقت آن برسد.» [28].

مأمون در رابطه با وليعهد ساختن امام در سال 200 هجري دستور داد امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو بياورند. [29].

- رجاء بن أبي الضحاك فرستاده ي مخصوص مأمون مي گويد: «مأمون مرا مأمور كرد به مدينه بروم و علي بن موسي الرضا عليه السلام

را حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به ديگري وا نگذارم. من برحسب فرمان مأمون از مدينه تا مرو يكسره همراه آن حضرت بودم، سوگند به خداي هيچ كس را از آن حضرت در پيشگاه خدا پرهيزگار تر و بيمناك تر، و بيش از او در ياد خدا نديده ام. [30] از مدينه تا مرو به هيچ شهري در نيامديم جز آنكه مردم آن شهر به خدمتش شتافتند، و از مسائل

[صفحه 413]

ديني استفتا و پرسش مي كردند، و آن حضرت پاسخ كافي مي داد، و براي آنان به استناد از پدران گراميش تا پيامبر، بسيار حديث مي فرمود.» [31].

- ابوهاشم جعفري مي گويد: رجاء بن ابي الضحاك امام عليه السلام را از طريق اهواز مي برد. چون خبر تشريف فرمايي امام به من رسيد به اهواز آمدم و خدمت امام شرفياب شدم و خود را معرفي كردم، اين اولين بار بود كه آن گرامي را مي ديدم. اين زمان اوج گرماي تابستان بود و امام عليه السلام نيز بيمار بودند؛ به من فرمودند: «طبيبي براي ما بياور».

طبيبي به خدمتش آوردم، امام گياهي را براي طبيب توصيف كرد، طبيب عرض كرد: «هيچ كس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد، چگونه بر اين گياه اطلاع پيدا كرده ايد؟ اين گياه در اين زمان و در اين سرزمين موجود نيست.»

امام فرمود: «پس نيشكر تهيه كن.»

عرض كرد: «يافتن نيشكر از آنچه نخست نام برديد دشوارتر نيست، چرا كه اين وقت سال وقت نيشكر نيست و يافت نمي شود.»

فرمود: «اين هر دو، در سرزمين شما و در همين زمان موجود است، با اين همراه شو - اشاره به

ابوهاشم - به سوي سد آب برويد و از آن بگذريد، خرمني انباشته مي يابيد، به سوي آن برويد، مردي سياه را خواهيد ديد … از او محل روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد».

ابوهاشم مي گويد: «به همان نشاني كه امام فرموده بود رفتيم، نيشكر تهيه كرديم و به خدمت امام آورديم و آن حضرت خداي را سپاس گفت».

طبيب از من پرسيد: «اين مرد كيست؟»

گفتم: «فرزند سرور پيامبران [حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم] است».

گفت: «از علوم و اسرار پيامبران چيزي نزد اوست».

گفتم: «آري. از اينگونه امور از او ديده ام اما پيامبر نيست».

گفت: «وصي پيامبر است؟»

گفتم: «آري از اوصياء پيامبر است».

خبر اين واقعه به رجاء بن ابي الضحاك رسيد و به ياران خود گفت اگر امام در اين جا بماند مردم به او روي مي آورند. به همين جهت آن حضرت را از اهواز حركت داد و كوچ كرد. [32].

[صفحه 414]

امام در نيشابور

- بانويي كه امام عليه السلام در نيشابور به خانه ي پدربزرگش وارد شده بود مي گويد: «امام رضا عليه السلام به نيشابور آمد و در محله ي غربي در ناحيه اي كه به لاشاباد معروف است در منزل پدربزرگم پسنده وارد شد. پدربزرگ من به آن جهت پسنده ناميده شد كه امام عليه السلام او را پسنديد و به خانه ي او آمد. امام در گوشه اي از خانه ي ما به دست مبارك خود بادامي كاشت، از بركت امام در ظرف يكسال درختي شد و بار آورد، مردم به بادام اين درخت شفا مي جستند و هر بيماري از بادام اين درخت به قصد شفاء مي خورد بهبود مي يافت.» [33].

- اباصلت هروي از ياران نزديك امام مي گويد: من همراه امام علي بن موسي

الرضا عليه السلام بودم، هنگامي كه مي خواست از نيشابور برود بر استري خاكستري رنگ سوار بود و محمد بن رافع، احمد بن الحرث، يحيي بن يحيي، اسحاق بن راهويه و گروهي از علماء گرد امام اجتماع كرده بودند، آنان عنان استر امام را گرفتند و گفتند: «تو را به حرمت پدران پاكت سوگند مي دهيم كه براي ما حديثي كه خود از پدرت شنيده باشي بگو.»

امام سر از محمل بيرون آورد و فرمود: «حَدَّثَنِي أَبِي الْعَبْدُ الصَّالِحُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ باقر علوم الأنبياء قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي َ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِين قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْحُسَيْنُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام، قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله و سلم يَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ قال الله جل جلاله: إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدُونِي مَنْ جَاءَ مِنْكُمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِالْإِخْلَاصِ دَخَلَ فِي حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ في حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي

پدرم، بنده ي شايسته ي خدا موسي بن جعفر برايم گفت كه پدرش جعفر بن محمد صادق از پدرش محمد بن علي باقر از پدرش علي بن الحسين سيد العابدين از پدرش سرور جوانان بهشت حسين، از پدرش علي بن ابي طالب عليه السلام نقل كرد كه فرمود از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود فرشته ي خدا جبرئيل گفت خداي متعال فرموده است: منم خداي يكتا كه خدايي جز من نيست، مرا بپرستيد، كسي كه با اخلاص گواهي دهد كه خدايي جز «الله» نيست در قلعه ي من

درآمده و كسي كه به قلعه ي من درآيد از عذاب من ايمن خواهد بود.» [34].

در روايتي ديگر اسحاق بن راهويه كه خود در اين جمع بوده است مي گويد:

امام پس از آنكه فرمود خدا فرموده است: «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» اندكي بر مركب خود راه پيمود و آنگاه به ما فرمود: «بشروطها و أنا من

[صفحه 415]

شروطها» [35] يعني ايمان به يگانگي خدا كه موجب ايمني از عذاب الهي مي شود شرايطي دارد و پذيرش امامت من [ولايت و امامت ائمه عليهم السلام] از جمله ي شرايط آن است.»

در تواريخ ديگري نقل شده، هنگامي كه امام اين حديث را مي فرمود، مردمان نيشابور - كه در آن هنگام از شهرهاي بزرگ خراسان و بسيار پرجمعيت و آباد بود و بعدها در حمله ي مغول ويران شد - چنان انبوه شده بودند كه مدتي طولاني از صداي فرياد و گريه ي مردم از شوق ديدار امام، گفتن حديث ممكن نمي شد تا روز به نيمه رسيد، و پيشوايان و قضات فرياد مي زدند: اي مردم گوش كنيد و پيامبر را در مورد عترتش ميازاريد، و خاموش باشيد …

سرانجام امام در ميان شور و شوق مردم حديث را فرمود و بيست و چهار هزار قلمدان آماده ي نوشتن كلمات امام شد. [36].

- هروي مي گويد: امام از نيشابور بيرون آمد و در ده سرخ [37] به امام عرض كردند: «ظهر شده است آيا نماز نمي گذاريد؟»

امام پياده شد و آب خواست، و ما آب نداشتيم، امام به دست مبارك خويش خاك را كاويد و چشمه اي جاري شد چنانكه آن گرامي و همه ي همراهان وضو ساختند، و اثر اين آب تاكنون باقي است. [38].

وقتي

به سناباد رسيد به كوهي كه از سنگ آن ظروفي مي ساختند تكيه كرد و فرمود: «خداوندا مردم را از اين كوه سودمند فرما و آنچه در ظروفي كه از اين كوه ميتراشند قرار گيرد بركت ده» و آنگاه فرمان داد ديگ هايي براي او از سنگ آن كوه تهيه كنند و فرمود: طعام او را جز در اين ديگها نپزند، [39] آن گرامي در غذا خوردن بي تكلف و كم خوراك بود. [40].

آنگاه در طوس به خانه ي حميد بن قحطبه طائي وارد شد، و به بقعه اي كه «هارون الرشيد» در آن مدفون بود [41] وارد شد، و در يك سوي گور هارون با دست، خطي كشيد و فرمود:

«هَذِهِ تُرْبَتِي وَ فِيهَا أُدْفَنُ وَ سَيَجْعَلُ اللَّهُ هَذَا الْمَكَانَ مُخْتَلَفَ شِيعَتِي وَ أَهْلِ مَحَبَّتِي …؛ [42]

اين خاك من است و در آن مدفون خواهم شد، و به زودي خداي متعال

[صفحه 416]

اين مكان را زيارتگاه و محل رفت و آمد شيعيان و دوستدارانم قرار خواهد داد …».

سرانجام امام عليه السلام به مرو رسيد، و مأمون او را در خانه اي مخصوص و جدا از ديگران فرود آورد و بسيار احترام كرد. [43].

[صفحه 417]

پيشنهاد مأمون

اشاره

پس از ورود امام به مرو، مأمون پيام فرستاد كه مي خواهم از خلافت كناره گيري كنم و اين كار را به شما واگذارم، نظر شما چيست؟

امام نپذيرفت، مأمون بار ديگر پيغام داد چون پيشنهاد اول مرا نپذيرفتيد، ناچار بايد ولايتعهدي مرا بپذيريد. امام به شدت از پذيرفتن اين پيشنهاد نيز خودداري كرد. مأمون امام را نزد خود طلبيد و با او خلوت كرد، فضل بن سهل ذوالرياستين نيز در آن مجلس بود. مأمون گفت: «نظر من اينست كه

خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم» امام قبول نكرد، مأمون پيشنهاد ولايتعهدي را تكرار كرد باز امام از پذيرش آن ابا فرمود.

مأمون گفت: عمر بن خطاب براي خلافت بعد از خود شورايي با عضويت شش نفر تعيين كرد و يكي از آنان جد شما علي بن ابي طالب بود. عمر دستور داد هر يك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند، اينك چاره اي جز قبول آنچه اراده كرده ام نداري، چون من راه و چاره ي ديگري نمي يابم».

مأمون با بيان اين مطلب تلويحاً امام را تهديد به مرگ كرد.

امام ناچار با اكراه و اجبار وليعهدي را پذيرفت و فرمود: «ولايتعهدي را مي پذيرم به شرط آنكه آمر و ناهي و مفتي و قاضي نباشم و كسي را عزل و نصب نكنم و چيزي را تبديل و تغيير ندهم.»

مأمون همه ي اين شرايط را پذيرفت. [44].

بدين ترتيب مأمون ولايتعهدي خود را بر امام تحميل كرد تا با اين توطئه هم امام را زير

[صفحه 418]

نظر داشته باشد كه نتواند مردم را به سوي خويش بخواند، و هم علويان و شيعيان را آرام سازد، و پايه هاي حكومت خود را تحكيم بخشد.

چرا امام ولايتعهدي را پذيرفت

1 - رَيَّانِ بن صَلْت مي گويد: «خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و عرض كردم اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برخي مي گويند شما قبول وليعهدي مأمون را نموده ايد با آنكه نسبت به دنيا اظهار زهد و بي رغبتي مي فرمائيد!»

فرمود: «خدا گواه است كه اين كار خوشايند من نبود، اما ميان پذيرش وليعهدي و كشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذيرفتم.. آيا نمي دانيد كه يوسف پيامبر خدا بود و چون ضرورت پيدا كرد كه خزانه دار عزيز مصر شود

پذيرفت، اينك نيز ضرورت اقتضا كرد كه من مقام وليعهدي را به اكراه و اجبار بپذيرم، اضافه بر اين من داخل اين كار نشدم مگر مانند كسي كه از آن خارج است (با شرايطي كه قرار دادم مانند آن است كه مداخله نكرده باشم) به خداي متعال شكايت مي كنم و از او ياري مي جويم.» [45].

2 - محمد بن عرفه مي گويد، به امام عرض كردم: «اي فرزند پيامبر خدا! چرا وليعهدي را پذيرفتي؟»

فرمود: «به همان دليل كه جدم علي عليه السلام را وادار كردند در آن شورا شركت كند.» [46].

3 - ياسر خادم مي گويد: پس از آنكه امام ولايتعهدي را قبول كرده بود، او را ديدم دستهايش را به سوي آسمان بلند كرده، مي گفت: «خدايا تو مي داني كه من به ناچار و با اكراه پذيرفتم، پس مرا مؤاخذه مكن همچنانكه بنده و پيامبرت يوسف را مؤاخذه نكردي هنگامي كه ولايت مصر را پذيرفت.» [47].

4 - امام رضا عليه السلام به يكي از خواص خود كه از ولايتعهدي امام خوشحال بود فرمود: «خوشحال نباش اين كار به انجام نخواهد رسيد و به اين حال نخواهد ماند.» [48].

[صفحه 419]

موضعگيري منفي امام

امام به ظاهر و در گفتار وليعهدي را پذيرفت ولي عملا آن را نپذيرفته بود زيرا شرط كرد كه هيچ مسئوليتي نداشته باشد و در كارها مداخله اي نكند. مأمون شرايط را قبول كرده بود ولي گاهي مي كوشيد برخي كارها را بر امام تحميل كند و امام را آلت اجراي مقاصد خود قرار دهد، ولي امام به شدت مقاومت مي كرد و هرگز با او همكاري نمي كرد.

مُعَمَّرُ بْنُ خَلَّادٍ مي گويد: امام رضا عليه السلام برايم نقل كرد كه مأمون به من گفت: «برخي از

افراد مورد اعتماد خودت را معرفي كن تا حكومت شهرهايي كه بر من شوريده اند به آنان واگذار كنم.»

به او گفتم: «اگر به شرايطي كه پذيرفتي وفا كني من هم به عهدم وفا خواهم كرد؛ من در اين كار به اين شرط داخل شدم كه امر و نهي و عزل و نصب نكنم و مشاور هم نباشم تا پيش از تو در گذرم، سوگند به خدا خلافت چيزي است كه به آن فكر نمي كردم. آنگاه كه در مدينه بودم بر مركبم سوار مي شدم و رفت و آمد مي كردم، و اهل شهر و ديگران حوائج خود را به من عرضه مي داشتند من هم برآورده مي ساختم، آنان و من همچون عموها بوديم (مثل وابستگان با هم انس و صميميت داشتيم) نامه هايم در شهرها مقبول و مورد احترام بود. تو نعمتي بيش از آنچه خداوند به من عطا كرده است، براي من نيفزوده اي، و هر نعمتي هم بخواهي بيفزايي باز از خداست كه به من عطا مي شود.»

مأمون گفت: «من به عهدم وفا دارم.» [49].

جشن ولايتعهدي

پس از آنكه امام عليه السلام مقام وليعهدي را به گونه اي كه ذكر شد، پذيرفت، مأمون براي اعلام به مردم و بهره برداري هاي سياسي و تظاهر به اين كه بسيار خشنود و خوشحال است، جشني برپا كرد، و روز پنجشنبه براي درباريانش جلوس ترتيب داد و فضل بن سهل بيرون رفت و مردم را از نظر مأمون درباره ي امام رضا عليه السلام و وليعهدي او آگاه ساخت، و فرمان مأمون را ابلاغ كرد كه بايد لباس سبز - كه لباس مرسوم علويان بود بپوشند و پنجشنبه ي ديگري براي بيعت با امام حاضر شوند.

در روز تعيين شده

همه ي طبقات اعم از درباريان و فرماندهان سپاه و قاضيان و ديگران در لباس سبز حاضر شدند، مأمون نشست و براي امام عليه السلام نيز جايگاه ويژه اي ترتيب داده بودند.

[صفحه 420]

امام نيز با لباس سبز در حالي كه عمامه بر سر و شمشيري به همراه داشت نشست. مأمون دستور داد فرزندش عباس بن مأمون اولين نفر باشد كه با امام بيعت مي كند. امام دست خود را بلند كرد چنانكه پشت دست به طرف چهره ي خودش باشد و كف دست به سوي بيعت كننده بود.

مأمون گفت: «دستت را براي بيعت بگشا.»

امام فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين چنين بيعت مي كرد.» آنگاه مردم با امام بيعت كردند و دست او همچنان بالاي دستها بود؛ در اين مجلس كيسه هاي پول تقسيم شد، و سخنرانان و شاعران درباره ي فضائل امام و در مورد كاري كه مأمون انجام داده بود سخناني بيان نمودند.

سپس مأمون به امام گفت: «شما نيز خطبه بخوانيد و سخن بگوييد.»

امام پس از حمد و ثناي الهي خطاب به حاضران فرمود: «ما بر شما حقي از ناحيه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داريم و شما نيز بر ما حقي به خاطر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داريد، پس هنگامي كه شما حق ما را ادا كرديد بر ما نيز لازم است حق تان را محترم بشماريم» و ديگر در آن مجلس چيزي نفرمود.»

مأمون دستور داد درهم ها را به نام رضا سكه زدند. [50].

[صفحه 421]

اقامه ي نماز عيد

در يكي از اعياد اسلامي مانند عيد فطر يا عيد قربان، مأمون براي امام پيام فرستاد كه امامت نماز عيد را بپذيرد و

نماز را برگزار فرمايد. امام پاسخ داد: «تو شرايطي كه ميان من و توست مي داني، مرا از اقامه ي نماز معذور دار».

مأمون گفت: «منظورم از اين كار آن است كه مردم مطمئن شوند و نيز فضيلت تو را بشناسند!»

فرستاده چند بار ميان مأمون و امام رفت و آمد كرد، و چون مأمون بسيار اصرار ورزيد، امام پاسخ داد: «بيشتر دوست دارم مرا از اين كار معاف داري، ولي اگر نمي پذيري و ناچار بايد اين كار را انجام دهم، من براي اقامه ي نماز عيد مانند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان علي عليه السلام بيرون خواهم آمد».

مأمون پذيرفت و گفت: «هر طور مايل هستيد بيرون بياييد.» و دستور داد فرماندهان و درباريان و عموم مردم بامداد عيد جلوي خانه ي امام حاضر شوند.

بامداد عيد پيش از طلوع آفتاب كوچه ها و راه ها از مردم مشتاق پر شد و حتي زنان و كودكان هم آمده بودند و بيرون آمدن امام را انتظار مي بردند. فرماندهان به همراه سپاهيان، سوار بر مركب هاي خود جلوي منزل امام ايستاده بودند.

آفتاب سر زد، امام غسل كرد و لباس پوشيد و عمامه اي سپيد كه از پنبه بافته شده بود بر سر نهاد، و يك سر عمامه را بر سينه و سر ديگر را از پشت بر كتف افكند؛ و عصا در دست گرفت، و به همراهان خويش فرمود: «آنچه انجام مي دهم انجام دهيد.»

آنگاه پاي برهنه در حالي كه شلوار و نيز دامن لباس را تا نيمه ساق پا بالا آورده بود، به راه

[صفحه 422]

افتاد. پس از چند گام سر به سوي آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت، [همراهانش به تكبير او

تكبير گفتند …] امام به در سراي رسيد و ايستاد.

فرماندهان و سپاهيان چون امام را چنان ديدند از مركب ها بر زمين جستند و پاپوش ها از پاي درآوردند و پابرهنه بر خاك ايستادند.

امام در سراي تكبير گفت و انبوه مردم با او تكبير گفتند، صحنه چنان شور و عظمتي داشت كه گويي آسمان و زمين با او تكبير مي گفتند؛ شهر مرو را سراسر گريه و فرياد فراگرفت.

فضل بن سهل چون اوضاع را چنين ديد به مأمون خبر برد و گفت: «اي امير! اگر رضا به اين گونه به مصلاي نماز برسد فتنه و آشوب مي شود و ما همه بر جان خويش بيمناكيم، به او پيام بفرست كه بازگردد».

مأمون به امام پيام داد: «ما شما را به زحمت انداختيم، دوست نداريم به شما زحمت و رنجي برسد، شما بازگرديد با مردم همان كسي كه قبلا نماز مي خواند نماز را برگزار نمايد».

امام دستور داد كفش او را بياورند، و پوشيد و سوار شد و به خانه بازگشت. [51].

مردم بر نفاق و عوام فريبي مأمون پي بردند و دريافتند آنچه در مورد امام ابراز مي دارد تظاهر است، و هدفي جز رسيدن به اغراض سياسي خود ندارد.

[صفحه 423]

بحث و مناظره

مأمون در سياست مزدورانه ي خود عليه امام، توطئه هاي ديگري نيز انديشيده بود؛ او كه از عظمت مقام معنوي امام در جامعه رنج مي برد، مي كوشيد با روبرو كردن دانشمندان با آن حضرت و به بهانه ي بحث و مناظره ي علمي و استفاده از دانش امام، شكستي بر آن گرامي وارد سازد تا شايد به اين وسيله از محبوبيت او در جامعه بكاهد، و در نظر مردم امام را بي مايه و بي مقدار سازد؛ اما اين خدعه

و مكر مأمون نتيجه اي جز افزايش عظمت امام و شرمساري مأمون نداشت، و آفتاب دانش الهي امام در مجالس علمي چنان مي درخشيد كه خفاش مزوري چون مأمون را هر بار در آتش حسد كور تر مي ساخت.

شيخ صدوق فقيه و محدث بزرگوار شيعه كه پيش از هزار سال پيش مي زيسته است، مي نويسد: «مأمون از متكلمان گروه هاي مختلف و گمراه افرادي را دعوت مي كرد، و حريص بر آن بود كه آنان بر امام غلبه كنند، و اين به جهت رشك و حسدي بود كه نسبت به امام در دل داشت؛ اما آن حضرت با كسي به بحث ننشست جز آنكه در پايان به فضيلت امام اعتراف كرد و به استدلال امام سر فرود آورد.» [52]

نوفلي مي گويد:

مأمون عباسي به فضل بن سهل فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون؛ جاثليق و رأس الجالوت و بزرگان صائبين و بزرگ هربذان و پيروان زرتشت، و نسطاس رومي و متكلمان [53] را جمع كند، فضل ايشان را گرد آورد.

[صفحه 424]

مأمون به وسيله ي ياسر، متصدي امور امام رضا عليه السلام، از امام تقاضا كرد در صورت تمايل با سران مذاهب سخن بگويد، و امام پاسخ داد فردا خواهم آمد. چون ياسر بازگشت امام به من فرمود: «اي نوفلي! تو عراقي هستي و عراقي هوشيار است؛ از اين كه مأمون مشركان و صاحبان عقايد را گرد آورده است چه مي فهمي؟»

گفتم: «فدايت شوم، مي خواهد شما را بيازمايد و ميزان دانش تان را بشناسد». فرمود: «آيا مي ترسيد آنان دليل مرا باطل سازند؟»

گفتم: «نه به خدا سوگند، هرگز چنين بيمي ندارم، و اميدوارم خدا تو را بر آنان پيروز گرداند».

فرمود: «اي نوفلي! دوست داري بداني مأمون

چه وقت پشيمان مي شود؟»

گفتم: «آري.»

فرمود: «آنگاه كه من بر اهل تورات با توراتشان، و بر اهل انجيل با انجيلشان، و بر اهل زبور با زبور شان، و بر صائبين با زبان عبري خودشان، بر هربذان با زبان پارسيشان، و بر روميان با زبان خودشان، و بر اصحاب مقالات با لغتشان استدلال كنم، آنگاه كه هر دسته اي را محكوم كردم و دليل شان را باطل ساختم، و دست از عقيده و گفتار خود كشيدند و به گفتار من گرائيدند، مأمون درمي يابد مسندي كه بر آن تكيه كرده است حق او نيست و در اين هنگام مأمون پشيمان مي گردد و بعد امام فرمود: «وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ …»

بامداد ديگر امام به مجلس آنان آمد. راس الجالوت عالم يهودي گفت: «ما از تو به جز از تورات و انجيل و زبور داود و صحف ابراهيم و موسي نمي پذيريم».

[54].

آن حضرت قبول كرد، و با آنان به تورات و انجيل و زبور براي اثبات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به تفصيل استدلال فرمود؛ آن گرامي را تصديق كردند و نيز با ديگران بحث كرد و چون همه خاموش ماندند فرمود: «اي گروه اگر در ميان شما كسي مخالف است و پرسشي دارد بي شرم و بيم بگويد».

عمران صابي كه در بحث و علم كلام بي نظير بود گفت: «اي دانشمند! اگر اين نبود كه خود به پرسيدن دعوت كردي پرسشي نمي كردم، زيرا من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفتم و با متكلمان آن سرزمين ها سخن گفتم، كسي را نيافتم كه وحدانيت خداي را بر من ثابت كند …».

امام عليه السلام به

تفصيل برهان اثبات خداي واحد را براي او بيان فرمود. [55] عمران قانع شد

[صفحه 425]

و گفت: «سرور من، دريافتم و گواهي مي دهم كه خدا چنان است كه شما فرمودي، و محمد بنده ي اوست كه براي هدايت و با ديني درست برانگيخته شده، آنگاه به قبله رو كرد و به سجده افتاد و اسلام آورد».

متكلمان چون سخن عمران صابي را شنيدند ديگر چيزي نپرسيدند و در پايان روز مأمون برخاست و با امام عليه السلام به درون خانه رفتند، و مردم پراكنده شدند. [56].

[صفحه 426]

شهادت امام عليه السلام

سرانجام مأمون تصميم به قتل امام گرفت؛ زيرا دريافته بود كه به هيچ وجه نمي تواند امام را آلت دست خويش قرار دهد و عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامي نيز روزافزون بود، و با تمام كوششهاي مأمون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعي امام لطمه اي وارد سازد، شخصيت و احترام امام روز به روز اوج بيشتر مي گرفت.

مأمون مي دانست هر چه وقت بگذرد حقانيت امام و تزوير مأمون برملا تر مي شود؛ و از سوي ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مأمون در واگذاري وليعهدي خود به امام، ناراضي بودند و حتي به عنوان مخالفت در بغداد با ابراهيم بن عباسي بيعت كردند. بدين ترتيب حكومت مأمون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود، لذا پنهاني درصدد نابودي امام برآمد و او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصي يابد و هم بني عباس و طرفدارانشان را به سوي خود جلب كند.

پس از شهادت آن گرامي به بني عباس نوشت: «شما انتقاد مي كرديد كه چرا مقام ولايتعهدي را به علي بن موسي الرضا وا گذاشتم، آگاه باشيد كه او درگذشت،

پس به اطاعت من درآييد.» [57].

مأمون مي كوشيد طرفداران و پيروان امام رضا عليه السلام از شهادت امام مطلع نشوند، و با تظاهر و عوام فريبي مي خواست جنايت خود را پنهان سازد و وانمود كند كه امام به مرگ طبيعي درگذشته است، اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژه ي امام و وابستگان از ماجرا باخبر شدند.

اباصلت هروي كه از ياران نزديك امام رضا عليه السلام است، گفتاري دارد كه چگونگي امور

[صفحه 427]

فيمابين مأمون و امام، و سرانجام شهادت آن گرامي را براي ما بازگو مي كند:

احمد بن علي انصاري مي گويد از اباصلت پرسيدم: «چگونه مأمون با آنكه به احترام و دوستداري امام تظاهر مي كرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن است به قتل او اقدام كرده باشد؟»

اباصلت گفت: «مأمون چون عظمت و بزرگواري امام را ديده بود، اظهار احترام و دوستي مي كرد و او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است و در چشم مردم سقوط كند؛ اما چون ديد بر زهد و تقواي امام لطمه اي وارد نيامد و مردم از امام چيزي برخلاف قدس و تقوي نديدند و به همين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد، مأمون از متكلمان شهرهاي مختلف افرادي را گرد آورد و به اميد آنكه يكي از آنان در بحث علمي بر امام غلبه كند و مقام علمي امام نزد دانشمندان شكست بخورد، و آنگاه بوسيله ي آنان نقص امام نزد عامه ي مردم مشهور شود؛ اما هيچ كس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صائبين و برهمنان و ملحدان و دهري مذهبان و نيز هيچ جدل كننده اي از فرقه هاي مسلمانان با امام سخن

نگفت مگر آنكه امام بر او پيروز شد و او را به استدلال خويش معترف ساخت. چون چنين شد مردم مي گفتند: «به خدا سوگند علي بن موسي الرضا براي خلافت اولي و شايسته تر از مأمون است.» مأموران مأمون اين خبرها را براي او بازگو مي كردند و او سخت خشمگين مي شد و آتش حسدش زبانه مي كشيد. و نيز امام عليه السلام از گفتن حق در برابر مأمون پروا نداشت، و در بسياري از مواقع چيزهايي كه ناخوشايند مأمون بود مي فرمود، اين نيز موجب شدت خشم مأمون و كينه ي او نسبت به امام مي شد. سرانجام چون حيله هاي گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت، پنهاني امام را مسموم ساخت.» [58].

اباصلت كه خود همراه امام بود و در دفن امام نيز شركت داشته است مي گويد: «در راه بازگشت از مرو به بغداد، در طوس مأمون امام را با انگور مسموم به قتل رساند.» [59].

پيكر پاك امام، در همان بقعه اي كه امروز محل زيارت و عبادت شيعيان جهان است به خاك سپرده شد. واقعه ي شهادت امام رضا عليه السلام در روز آخر ماه صفر سال 203 هجري بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت. درود خدا و پيامبران و پاكان و نيكان بر روح مقدس آن بزرگوار.

[صفحه 428]

سكوت و تحريف تواريخ موجب آن شده كه ابعاد جنايات برخي ستمگران و از آن جمله مأمون عباسي براي آيندگان به درستي آشكار نباشد. مأمون با رذيلت و حيله گري نه تنها امام را سرانجام مسموم و مقتول ساخت، بلكه بسياري از وابستگان امام و علويان بزرگوار و شيعيان وفادار به امام را نيز نابود كرد يا آواره ي شهرها و دشتها و

كوه ها نمود، و چنان عرصه را بر آنان تنگ ساخت كه آن گرا ميان پنهان و گمنام هر يك به گوشه اي فراري شدند، و سرانجام برخي شربت شهادت نوشيدند و برخي نيز گمنام زيستند و مردند. از تاريخ زندگي بسياري از آنان هيچ خبري در دست نيست فقط برخي خبرهاي پراكنده توسط شيعيان ضبط و محفوظ مانده است.

[صفحه 429]

چند گفتار از امام رضا عليه السلام

براي تبرك و نيز بهره وري از دانش امام علي بن موسي الرضا عليه السلام برخي سخنان آن عزيز بزرگوار را ذكر مي كنيم:

1 - «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه مرد زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد شناخته مي شود.» [60].

2 - «التَّدْبِيرُ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ ؛ تدبير و انديشه پيش از انجام كار، تو را از پشيماني ايمن مي دارد.» [61].

3 - «مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَارِ ؛ همنشيني با اشرار و بدكاران موجب بدبيني نسبت به نيكان و درستكاران مي شود.» [62].

4 - «بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَاد؛ دشمني با بندگان خدا بد توشه اي است براي آخرت.» [63].

5 - «ما هلك امرء عرف قدره؛ شخصي كه قدر و منزلت خويش را بشناسد هلاك نمي گردد.» [64].

6 - «الْهَدِيَّةُ تُذْهِبُ الضَّغَائِنَ مِنَ الصُّدُور؛ هديه، كينه ها را از دلها مي زدايد».

[65].

7 - «أَقْرَبُكُمْ مِنِّي مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِه در قيامت آن كس به من نزديكتر است كه در دنيا خوش اخلاق تر و نسبت به خانواده ي خود نيكوكارتر باشد.» [66].

[صفحه 430]

8 - «لَيْسَ مِنَّا مَنْ خَانَ مُسْلِماً ؛ كسي كه به مسلماني خيانت كند از ما نيست». [67].

9 - «الْمُؤْمِنُ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ عَنْ حَقٍّ- ؛ مؤمن چون خشمگين شود خشمش او

را از رعايت حق بيرون نمي برد». [68].

10 - «إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْقِيلَ وَ الْقَالَ- وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤَال خداوند قيل و قال و ضايع كردن مال و پرسش بسيار (و بي مورد) را دشمن مي دارد.» [69].

11 - «محبت كردن با مردم نصف عقل است». [70].

12 - «سخت ترين كارها سه چيز است: انصاف و حق گويي اگر چه عليه خود باشد. در همه حال به ياد خدا بودن، با برادران ايماني در اموال مواسات كردن». [71].

13 - «شخص با سخاوت از غذايي كه مردم برايش آماده كرده اند مي خورد تا ديگران نيز از غذايي كه او آماده مي سازد بخورند». [72].

14 «قرآن كلام و سخن خداست از آن نگذريد و هدايت را در غير آن نجوئيد كه گمراه مي شويد». [73].

[صفحه 431]

پاسخ امام به چند پرسش

- پرسيدند: «خدا چگونه و كجاست؟»

- امام فرمود: «اساسا اين تصوري غلط است؛ زيرا خداوند مكان را آفريد و خود مكان نداشت، و چگونگي ها را خلق كرد و خود از چگونگي (و تركيب) بركنار بود؛ پس خدا با چگونگي و مكان شناخته نمي شود، و به حس در نمي آيد، و به چيزي قياس و تشبيه نمي گردد».

- «چه زماني خدا بوجود آمده است؟»

- امام: «بگو چه زماني نبوده تا بگويم چه وقت بوجود آمده است».

- «چه دليلي بر حدوث جهان (يعني اين كه جهان قبلا نبوده و مخلوق است) وجود دارد؟»

- امام: «نبودي سپس بوجود آمدي، و خود مي داني كه خود را نيافريده اي و كسي كه مانند توست نيز تو را بوجود نياورده است».

- «ممكن است خدا را براي ما توصيف كنيد؟»

- امام: «آنكه خدا را با قياس توصيف كند هميشه در اشتباه و گمراهي است و آنچه

مي گويد ناپسند است؛ من خدا را به آنچه خود تعريف و توصيف فرموده است تعريف مي كنم بدون آنكه از او رؤيتي يا صورتي در ذهن داشته باشم. «لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ ؛ خدا با حواس آفريدگان درك نمي شود»، «وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ ؛ به مردم قياس نمي شود»، «معروف بغير تشبيه؛ بدون تشبيه شناخته مي شود.» در عين علو مقام به همه نزديك است، بدون آنكه بتوان همانندي براي او معرفي كرد. به مخلوقات خود مثال زده نمي شود. «وَ لَا يَجُورُ فِي قَضِيَّتِهِ ؛ در حكم و قضاوت خود بر كسي ستم نمي كند» … به آيات و نشانه ها شناخته مي گردد.» [74].

- «آيا ممكن است زمين بدون حجت و امام بماند؟»

[صفحه 432]

- امام: «اگر يك چشم بر هم زدن زمين از حجت خدا و امام خالي بماند همه ي زمينيان را فرو خواهد برد».

- «ممكن است درباره ي فرج [امام عصر (عج)] توضيح بدهيد؟»

- امام: «آيا نمي داني كه انتظار فرج جزو فرج است؟»

- نه نمي دانم مگر به من بياموز ي!

امام: «آري، انتظار فرج از فرج است.» [75].

- «ايمان و اسلام چيست؟»

امام: «حضرت باقرالعلوم فرمودند: ايمان مرتبه اي بالاتر از اسلام، و تقوي مرتبه اي برتر از ايمان و يقين مرتبه اي برتر از تقوي است؛ و چيزي كمتر از يقين ميان مردم تقسيم نشده است.» [76].

- «يقين چيست؟»

- امام: «توكل به خداي تعالي و تسليم در برابر اراده و خواست او، و رضايت به قضاي الهي، و واگذاري امور خويش به خدا (و از او مصلحت خواستن)». [77].

- «عجب (خودبيني و خودپسندي) كه عمل را از بين مي برد چيست؟»

- امام: «عجب درجاتي دارد، از جمله آنكه كار زشت در نظر بنده جلوه مي كند و

آن را نيكو مي پندارد و از آن خشنود مي شود و گمان مي كند كار خوبي انجام داده است، و از جمله آنكه بنده به خداي خود ايمان مي آورد آنگاه بر خدا منت مي گذارد، در حالي كه منت گذاشتن حق خداست.» [78].

- «آيا حضرت ابراهيم كه گفت: «وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي در دل خود ترديدي داشت؟»

- «امام: نه ابراهيم يقين داشت، و منظورش اين بود كه خدا بر يقين او بيفزايد.» [79].

- «چرا مردم از اميرمؤمنان علي عليه السلام دوري كردند و به غير او روي آوردند با آنكه سابقه ي فضائل آن حضرت و مقام و منزلت او نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي مردم معلوم و آشكار بود؟»

- «امام: چون اميرمؤمنان عليه السلام از پدران و برادران و عموها و دائي ها و بستگان آنان كه با خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم او در جنگ و ستيز بودند تعداد بسياري كشته بود، اين باعث دشمني و كينه ي آنان شد، و دوست نداشتند اميرمؤمنان عليه السلام ولي و رهبر آنان گردد و نسبت به غير آن حضرت اين احساس و دشمني را نداشتند، زيرا غير او در پيشگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و جهاد با دشمن، مقام اميرمؤمنان را دارا نبود به همين جهت مردم از اميرمؤمنان دور شدند و به غير او رو آوردند.» [80].

پاورقي

[1] به كافي، ج 1، ص 486 و اعلام الوري، ص 302 و ارشاد مفيد، ص 285 و قاموس الرجال، ج 11، ص 31، ملحقات، مراجعه شود.

[2] نام ديگر اين بانو تكتم است.

[3] اعلام الوري، ص 302.

[4] اعلام الوري، ص 304.

[5] اعلام

الوري، ص 305 - كافي، ج 1، ص 316.

[6] گويا منظور روزه ي پنجشنبه اول ماه و چهارشنبه ي وسط ماه و پنجشنبه ي آخر ماه است كه پيشوايان معصوم فرموده اند كسي كه اضافه بر روزه ي ماه مبارك رمضان در هر ماه اين سه روز را روزه بگيرد مانند آن است كه همه ي سال روزه باشد.

[7] اعلام الوري، ص 314.

[8] اعلام الوري، ص 315.

[9] كافي، ج 6، ص 283.

[10] مناقب، ج 4، ص 362.

[11] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 174.

[12] كافي، ج 8، ص 230.

[13] كافي، ج 6، ص 298.

[14] مناقب، ج 4، ص 360.

[15] كافي، ج 5، ص 288.

[16] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 237 - رجال كشي، ص 588.

[17] كافي، ج 1، ص 487.

[18] كافي، ج 8، ص 257.

[19] تاريخ ابن اثير، ج 6، ص 237.

[20] رجوع شود به تواريخي كه خلافت مأمون و شرح زندگي يحيي بن اكثم را نوشته اند؛ از جمله: مروج الذهب مسعودي و تاريخ ابن خلكان.

[21] الامام الرضا، محمد جواد فضل الله، ص 91؛ به نقل از تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 284 و 308.

[22] به مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني و تتمة المنتهي و ديگر كتب تواريخ رجوع شود.

[23] حياة الامام الرضا، جعفر مرتضي الحسيني، ص 213 - 214، و بحار، ج 49، ص 139 و مسند امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 77 - 78 و عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 153.

[24] حياة الامام الرضا، ص 214 و بحار، ج 49، ص 290 و عيون اخبار، ج 2، ص 239.

[25] حياة الامام الرضا، ص 214 و كشف الغمه، ج 3، ص 92، و مسند امام رضا، ج 1، ص 178

و عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 219.

[26] حياة الامام الرضا، ص 215 و رجال مامقاني، ج 1، ص 97 و عيون اخبار، ج 2، ص 212.

[27] حياة الامام الرضا، ص 364 و به شرح ميميه ابي فراس، ص 196، و عيون اخبار، ج 2، ص 170 و بحار، ج 49، ص 183 و مسند الامام الرضا، ج 2، ص 96 رجوع شود.

[28] بحار، ج 49، ص 189.

[29] كافي، ج 1، ص 498 و منتهي الامال.

[30] بحار، ج 49، ص 91 - عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 178.

[31] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 181 - 182.

[32] بحارالانوار، ج 49، ص 118.

[33] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 131.

[34] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 132 - 133.

[35] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 134.

[36] بحار، ج 49، ص 127.

[37] ده سرخ در نيم فرسخي شريف آباد و شش فرسخي مشهد مقدس واقع شده است؛ منتخب التواريخ، ص 544.

[38] بحار، ج 49، ص 125 - عيون اخبار، ج 2، ص 135.

[39] ظروفي كه از سنگ اين كوه ميتراشند هم اكنون نيز بسيار مورد توجه است و از همين سنگ انواع وسائل ديگر نيز ساخته مي شود و از كالاها و سوغات هاي معروف شهرستان مشهد است، و عموم اهالي مشهد از داستان دعاي حضرت در مورد اين كوه و بركت آن آگاهي دارند.

[40] بحار، ج 49، ص 125 - عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 135.

[41] همين مكاني كه اكنون مرقد مطهر امام رضا عليه السلام است.

[42] بحار، ج 49، ص 125 - عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 135 - 136.

[43] ارشاد مفيد، ص 290.

[44]

ارشاد مفيد، ص 290.

[45] علل الشرايع، ص 227 - 228 و عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 138.

[46] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 141.

[47] امالي صدوق، ص 72.

[48] ارشاد مفيد، ص 292.

[49] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 164.

[50] ارشاد مفيد، ص 292 - 291.

[51] ارشاد مفيد، ص 214 - 213 و عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 149 - 148.

[52] بحار، ج 49، ص 175 - 176.

[53] جاثليق: رئيس اسقفان مسيحي، رأس الجالوت: رئيس علماي يهود، صائبين: فرشته پرستان يا ستاره پرستان يا كساني كه به نبوت و شريعتي ايمان نداشتند، هربذ: معرب هربد است و به خادم آتشكده و قاضي گيران و آتش پرستان گفته مي شود، نسطاس: پزشك رومي، متكلمان: كساني كه در علم عقائد، مهارت داشتند.

[54] راس الجالوت يهودي بود و به انجيل ايمان نداشت ولي به آن آشنايي داشت و مي خواست از اين راه امام را در حضور مسيحيان بيازمايد لذا تقاضا كرد كه امام به انجيل نيز استدلال كند.

[55] برهان مفصل و ژرفي كه امام عليه السلام در آن مجلس بيان فرمود در كتاب توحيد صدوق ذكر شده است.

[56] توحيد صدوق، ص 429 - 427 و اثباة الهداة، ج 6، ص 45 - 49.

[57] طبري، ج 11، ص 1030 - البداية و النهاية، ج 10، ص 249 و غير آن به نقل حياة الامام الرضا، ص 349.

[58] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.

[59] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 245.

[60] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[61] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[62] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[63] مسند الامام

الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[64] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[65] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[66] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 294 - 291.

[67] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 305 - 294.

[68] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 305 - 294.

[69] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 290 - 285.

[70] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 290 - 285.

[71] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 290 - 285.

[72] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 305 - 294.

[73] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 305 - 294.

[74] مسند الامام الرضا، ج 1، ص 22.

[75] مسند الامام الرضا ج 1، ص 277.

[76] مسند الامام الرضا ج 1، ص 258.

[77] مسند الامام الرضا ج 1، ص 258.

[78] مسند الامام الرضا ج 1، ص 285.

[79] مسند الامام الرضا ج 1، ص 315.

[80] مسند الامام الرضا ج 1، ص 81.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109