داستان باريافتگان

مشخصات كتاب

سرشناسه : هدايتي احمد، 1250 - 1334

عنوان و نام پديدآور : داستان باريافتگان سفرنامه حج / تاليف احمد هدايتي به كوشش علي قاضي عسكر؛ [براي حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

وضعيت ويراست : [ويراست2].

مشخصات نشر : [تهران : مشعر 1378.

مشخصات ظاهري : 300 ص : عكس

شابك : 9000 ريال (چاپ دوم) ؛ 13000ريال: چاپ چهارم: 964-6293-60-3

يادداشت : چاپ چهارم: 1384.

يادداشت : چاپ دوم: پائيز1382.

يادداشت : نمايه.

موضوع : هدايتي احمد، 1250 - 1334 -- خاطرات

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سفرنامه ها

موضوع : عربستان -- سير و سياحت -- قرن 20م.

شناسه افزوده : قاضي عسكر، علي 1325 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

رده بندي كنگره : DS207/ھ4د2 1378

رده بندي ديويي : 915/3804

شماره كتابشناسي ملي : م 78-21664

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

مقدّمه

ص: 15

مرحوم «مير سيد احمد هدايتى» فرزند مرحوم «مير سيّد هدايت اللَّه هدايتى» است. جدّ وى مرحوم «سيد ابوالحسن» مشهور به «آقا مير»، داماد «فتحعلى شاه قاجار» بوده و توليت آثار «حضرت عبدالعظيم عليه السلام» را برعهده داشته است. بر اساس اسناد موجود، اين منصب از زمان بناى «بقعه ايوان»، كه در دولت صفويه ساخته شده، در اختيار اين دودمان قرار گرفته است.

پدر مرحوم سيد ابوالحسن، ميرزا سيد على، مشهور به «ميرزا بزرگ متولّى» است كه در «وادى السلام نجف اشرف»، در مقبره خانوادگى خود معروف به «مقبره شاه عبدالعظيمى ها» مدفون است و بر روى سنگ قبر وى چنين نوشته اند:

«قد ارتحل من دار الفناء الى دار البقاء، السيد الجليل و الحبر النبيل، المتولّى لبقعة حضرت عبدالعظيم عليه السلام مير سيد على الحسينى طاب ثراه عام 1271 الهجرى.»

جدّ أعلاى اين دودمان، مرحوم «مير سيد حسين خاتم المجتهدين» از اعاظم علماى «جبل عامل»، و دامادمرحوم «علّامةمحقّق كركى» است، كه

ص: 16

در زمان سلطنت «شاه اسماعيل صفوى»، به منظور زيارت «حضرت ثامن الحجج عليه السلام»، به «ايران» مسافرت كرد و اين پادشاه در اعزاز و اكرام وى كوشيده، او را به توقف در «ايران» الزام كرد و متصدّى امور شرعى اردوى خود گردانيد.

«مير سيد حسين» در زمان «شاه طهماسب»، با صبيّه علّامه ربانى، «مرحوم محقق ثانى» (شيخ على كركى) ازدواج مى كند و از وى صاحب پنج پسر و يك دختر مى شود:

- فرزند ارشد «خاتم المجتهدين»، «ميرزا حبيب اللَّه» است كه از طرف «شاه طهماسب صفوى»، به توليت آستانه «حضرت معصومه عليها السلام» منصوب مى گردد و از آن روز، عمران آستانه و تشكيلات داخلى آن آغاز و اين منصب در خاندان ايشان ماندگار مى شود.

- فرزند دوم او، «مير سيد محمد» بوده كه پس از درگذشت پدر به قضاوت عسكر و تصدّى امور شرعى اردوى شاه منصوب و در «اصفهان» مقيم مى شود. يكى از پسران «مير سيد محمد»، به نام «ميرزا نظام الدين على»، فرزندى به نام «ميرزا ابراهيم» داشته، كه شيخ الاسلام رى و متولّى بقعه منورهّ «حضرت عبدالعظيم عليه السلام» مى شود.

- فرزند سوّمش، «ميرزا شيخ عبدالعال» بوده كه از طرف «شاه طهماسب» به سمت شيخ الاسلام شهر «قزوين» منصوب مى شود.

- فرزند چهارم «مير سيد احمد» است كه به توليت مزار «شيخ صفى الدين» در «اردبيل» منصوب مى شود.

- و پنجمين فرزند وى به نام «ميرزا تقى الدين محمد» بوده كه از حالاتش اطلاعى در دست نيست. (1)


1- 1- آستانه رى، صص 37 و 38 به نقل از «انجم فروزان» 143 تأليف شيخ عباس فيض.

ص: 17

مؤلف كتاب راهنماى قم در اين باره مى نويسد:

«خاتم المجتهدين» اصلًا جبل عاملى بوده و به دعوت «شاه طهماسب صفوى» به «ايران» آمده، و اين پادشاه صفوى، وى را به «خاتم المجتهدين» ملقب گردانيده است. (1) «مير سيد حسين» چون از علماى طراز اوّل زمان خود و مورد توجه پادشاه و مردم بود و فرزندانش نيز به صحّت عمل و درستكارى معروف بودند، لذا سه تن از آنان به توليت سه آستانه «حضرت معصومه عليها السلام»، «حضرت عبدالعظيم عليه السلام» و مقبره «شاه صفى» منصوب گرديدند (2) و از مدارك موجود چنين برمى آيد كه تا زمان سلطنت «شاه طهماسب صفوى» و از سال 961 ه. ق. به بعد توليت آستانه «حضرت عبدالعظيم» را اجداد و نياكان مؤلف كتاب در اختيار داشته اند.

مرحوم «سيدهدايت اللَّه» [پدرمؤلف در ماه ذيحجّةالحرام 1294 ه. ق.

(: 1256 ش.) به سمت نايب التوليه، و در رجب سال 1315 ه. ق.

(: 1277 ش.) از سوى «مظفرالدين شاه قاجار» به توليت آستانه «حضرت عبدالعظيم» منصوب مى شود و سالها انجام وظيفه مى كند، تا آن كه در سال هاى آخر عمر، به دليل كهولت سن و ضعف مزاج، كليه امور توليت را در اختيار فرزندش مرحوم «سيد احمد هدايتى» قرار مى دهد و او به عنوان «نايب التوليه» مشغول بكار مى شود. به دنبال آن نيز در تاريخ 30 حمل قوى ئيل 1337 ه. ق. (1298 ش.) ايشان از سوى وزارت معارف و


1- 1- مرحوم ميرزا عبداللَّه افندى اصفهانى، از بزرگان قرن 12 در كتاب «رياض العلماء وحياض الفضلاء»، ج 2 صص 63 تا 75 به طور مبسوط شرح حال ايشان را نقل كرده است.
2- 2- راهنماى قم، ص 105.

ص: 18

اوقاف دولت وقت، رسماً به اين سمت منصوب و پس از رحلت پدر، عهده دار توليت مى گردد و تا سال وفاتش، كه در 25 شهريور سال 1334 ه. ش. رخ داد، در اين سمت باقى بوده است. او چند سالى نيز عنوان رياست ديوانعالى كشور را به عهده داشته است.

مادر مرحوم «حاج سيد احمد هدايتى»، صبيّه مرحوم «آيت اللَّه آقاى حاج ملا على كنى قدس سره» بوده كه از مرحوم «سيد هدايت اللَّه هدايتى» 5 فرزند به دنيا مى آورد. ايشان همسر ديگرى نيز داشته اند كه دختر مرحوم «آقاى حاج شيخ مهدى لاريجانى»- پدربزرگ كنى هاى شهر رى- بوده و از او نيز سه فرزند پيدا كرده است.

«مير سيد احمد هدايتى» در سال 1250 ه. ش. (: 1287 ه. ق.) در «شهر رى» به دنيا آمد. وى دروس حوزوى را در «مدرسه خان مروى تهران»، نزد اساتيد بزرگوارى چون مرحوم «آيت اللَّه آقاى حاج شيخ على آقا مدرس زنوزى» و مرحوم «آيت اللَّه حاج شيخ عبدالنبى نورى» و مرحوم «حجةالاسلام آقاى سيد محمد تنكابنى» و ديگر اساتيد آن زمان تلمذ مى كند و آنگاه به «دارالفنون» راه مى يابد و در آنجا در رشته حقوق به تحصيل مى پردازد و مدرك ليسانس مى گيرد و به زبان فرانسوى نيز مسلّط مى شود.

«آقاى مؤذنى» مسئول كتابخانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه خود، «مرحوم سيد احمد هدايتى» را ديده و با وى از نزديك آشنا بوده است، درباره ويژگى هاى او چنين مى گويد:

وى فردى با تقوا، متين، مؤدّب و در كارها بسيار منظم و دقيق بود.

يكشنبه ها و پنجشنبه ها بعد از ظهر يكى دوساعت زودتر در محل كتابخانه آن روز حاضر مى شد و سپس به دفتر رفته، به حلّ و فصل

ص: 19

امور آستانه مى پرداخت.

وى به مسؤول امور مالى وقت سپرده بود تا حق التوليه اختصاصى وى را جمع نموده، سپس در چند نوبت مثل شب عيد، ماه رمضان و زمستان براى خاكه ذغال و ... ميان خانواده هاى فقير و آبرومند ساكن در محله هاى فقيرنشين شهررى تقسيم كند و خود آن را مصرف نمى كرد.

نظم و دقت او به شكلى بود كه يك وقتى مى خواستند براى چاه آب موتور تهيه كنند، مرحوم «سيد احمد هدايتى» گفت:

برويد، خوبترين آنها را بخريد و نگوييد «حضرت عبدالعظيم عليه السلام» ندارد و در مضيقه مالى قرار داريم، فقط به فروشنده بگوييد جنس خوب و ماندگار بدهد كه به اين زودى معيوب نگردد.

نمونه ديگر اين كه: داماد ايشان «آقاى سيد مهدى معينى»، برادرش را فرستاده بود تا در دفتر آستانه مشغول بكار شود، مرحوم «هدايتى» گفت: ما نياز نداريم. «آقاى معينى» گفت: ايشان بيكار است. پاسخ داد گرچه بيكار است ولى نمى توان او را به موقوفه تحميل كرد. اگر حقوق نمى خواهد بيايد مشغول به كار شود!

ايشان مدتى نيز رييس يكى از شعبه هاى ديوانعالى كشور بود. در آن زمان پرونده اى در آن شعبه وجود داشته كه يك طرف آن «رضاخان» و طرف ديگر تعدادى از روستاييان «مازندران» بوده اند و اين پرونده سالها متوقّف مانده بود. وقتى وى رييس آن شعبه مى شود به اين پرونده برخورد مى كند. رسيدى نوشته در آنجا مى گذارد و پرونده را به مدت يك هفته به خانه مى برد و آن را با دقت تمام مطالعه مى كند و سرانجام به ضرر «رضا شاه» و به نفع روستاييان حكم صادر مى كند. خبر به «رضا خان» كه مى رسد، وى را احضار مى كند و مى گويد: وقتى پرونده را ديدى و مشاهده كردى كه يك طرف نزاع من هستم، چگونه آن را

ص: 20

بررسى و حكم صادر كردى؟!

«مرحوم هدايتى» پاسخ مى دهد: بگذاريد گفته شود كه در ايران قانون براى شاه و گدا يكى است!

پدر ايشان مرحوم «ميرزا هدايت» نيز ويژگى هاى جالبى داشت. پدرم مى گفت: در چهارده سالگى اولين حقوقى كه گرفتم بردم نزد «ميرزا هدايت اللَّه» و به ايشان گفتم: اجازه مى دهيد من از اين پول استفاده كنم؟

گفت: به سه شرط مى توانى از اين حقوق استفاده كنى:

1- درون و برونت اسلامى باشد.

2- كار تو براى آستانه مفيد باشد نه آستانه براى تو.

3- اينكه يازده قران كار كنى، نُه قِران بگيرى، نه اينكه نُه قِران كار كنى يازده قران بگيرى.

اگر اين شرايط در تو جمع است اين حقوق براى تو حلال است.

از مجموع آنچه درباره اين خاندان گفته شد، نتيجه مى گيريم كه ايشان و پدرشان افرادى متدين منظم و وارسته بودند.

مرحوم «سيد احمد هدايتى» در سال 1338 ه. ق. مطابق با 1299 ه. ش. پس از آن كه حدود پنج سال به دليل وقوع جنگ بين المللى، راههاى مكّه مسدود بوده، تصميم مى گيرد به حج مشرف شود، لذا نزد پدرش مرحوم «آقاى مير سيد هدايت اللَّه» آمده، اجازه سفر مى خواهد. او خود در اين باره مى نويسد:

«... به منزل خود آمدم، اتفاقاً خدايگانى آقاى والد- روحى فداه- تشريف آورده بودند اجازه خواستم، مشاوره كرديم، فرمودند:

از آن جهت كه پنج سال است به واسطه وقوع جنگ بين المللى، طرق مسافرت «مكّه» مسدود بوده، و خاصةً انقلابات در ممالك منتزعه از عثمانى، از «عراق» و «حجاز» و «شامات» هنوز برطرف نشده،

ص: 21

نمى توانم رأى موافقى بدهم، لكن از اين جهت كه سفر «مكه معظمه» كمتر دست مى دهد و فعلًا رفيق خوب مهيّا و اسباب فراهم است، نمى توانم مانع شوم ...»

به دنبال اين مذاكره و گفتگو سرانجام تصميم را به استخاره موكول و نزد مرحوم «حجة الاسلام آقاى سيد محمد تنكابنى»، در «مدرسه خان مروى» تهران استخاره مى كند و اين آيه مى آيد: وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (1)

پس از موافقت استخاره به منزل برادرخانم خود مرحوم «آيت اللَّه آقاى سيد احمد طالقانى» (2) كه عازم سفر حج بودند رفته قرار مسافرت را با ايشان مى گذارد و سرانجام روز شنبه 26 شعبان سال 1338 ه. ق. اين مسافرت را آغاز مى كند و در نيمه رجب سال بعد به «تهران» بازمى گردد.

اين سفر نزديك به ده ماه و نيم طول مى كشد. و پر از خاطرات تلخ و شيرين است.

ايشان ابتدا از مسير، «كرج»، «قزوين»، «نهاوند»، «همدان»، «كرمانشاه»، «كِرِند»، «سرپل ذهاب» و «قصر شيرين» به «عراق» رفته و پس از زيارت مشاهد مشرفه در «عراق» به «بصره» مى آيد تا با كشتى به «جدّه» عزيمت كند ليكن وقتى به شهر «عشّار» در نزديكى «بصره» مى رسد و براى گرفتن بليط اقدام مى كند، معلوم مى شود، كشتى سيّار ما بين «بصره» و «جدّه»


1- 1- لقمان: 22، هر كه روى خويش به خدا كند و نيكوكار باشد، هرآينه به دستگيره استوارى چنگ زده است و پايان همه كارها به سوى خدا است.
2- 2- ايشان نيز از علما بوده و كتاب «نفحات اللاهوت» مرحوم «محقق كركى» را با اجازه مرحوم آقاى «حاج شيخ آقابزرگ تهرانى»، تعريب نموده است.

ص: 22

يكى بيشتر نيست و عدّه كافى مسافر گرفته است و بايد بليط كشتى ما بين «جدّه» و «كراچى» گرفته، از آنجا با كشتى هاى ديگر به «جدّه» بروند. (1)

مشكلات و اخبار ناگوار و وحشتناكى كه به ايشان و همراهانشان مى رسد موجب مى شود تا برخى همسفران از ميانه راه به «ايران» بازگردند؛ زيرا از يك سو به دليل جنگ بين الملل حدود پنج سال تمام راه هاى مكّه مسدود گرديده و از سوى ديگر «حجاز» گرفتار جنگ هاى داخلى ميان ترك ها و اعراب بوده است. در شهرهاى «موصل» و «كركوك عراق» نيز مردم با انگليسى ها مى جنگيدند و در «شام» هم قيام هاى مردمى بر ضد استعمار «فرانسه» آغاز گرديده بود.

مرحوم «هدايتى» خود مى نويسد:

«ما از جمله كسانى بوديم كه با استماع هرگونه اخبار وحشتناك، روى از مقصد خود برنگردانيديم و دست از عزم راسخ خود نكشيديم.» (2)

پس از رسيدن به «كراچى»، روز سيزدهم ذى القعده خبر مى رسد كه ظرفيت كشتىِ عازم به «جدّه»، تكميل شده و اگر كسانى مى خواهند به «مكّه» بروند، بايد هرچه سريعتر خود را از «كراچى» به «بمبئى» برسانند و از آنجا عازم «مكّه» شوند. اين خبر اضطراب عجيبى در كاروانيان ايجاد مى كند و از سوى ديگر آزادى خواهان و استقلال طلبان «هندوستان» در شهر شورش كرده، شهر را به حال تعطيل در مى آورند.

مؤلف در اين زمينه مى نويسد:


1- 1- خاطرات سفر مكه، ص 60.
2- 2- خاطرات سفر مكّه، ص 51.

ص: 23

«شيخ عبدالقادر اعلام كرد كه اين هزار نفر كه بليط به آنها داده شده، عدد جمعيت معمولى كشتى همايون است، باقى ماندگان ... بايد به اوطان خود مراجعت كنند و كشتى ديگرى هم براى حركت به «جدّه» نداريم! اين بيان كه با كمال خونسردى و لاقيدى و بى اهميتى از طرف شيخ ادا شد، مثل يك صاعقه آسمانى بود كه بر سر ما فرود آمد، كأنّه خون در عروق ما منجمد شد و از حركت افتاد. ندانستيم ديگر چه بگوييم و چه بكنيم؟ و هر چند بعضى از مسافرين به عجز و لابه افتادند و بعضى از شدّت غضب و اوقات تلخى، شيخ را مورد شماتت و بدگويى قرار دادند، لكن شيخ ابداً متأثر نشد و باز تكرار كرد كه مسأله اى نيست! باقيمانده بروند به اوطان خود و سال آينده بيايند به «مكّه» بروند!» (1)

مرحوم «هدايتى» در عين حال دست از تلاش برنداشته، با راهنمايى فردى به نام «حاج سيد امين»، نزدِ يكى از تجار شيعه در «كراچى» به نام «حاج عبدالغنى» رفته و همراه با او، نزدِ «والىِ كراچى»، كه يكنفر انگليسى است مى روند. مرحوم «هدايتى» با زبان «فرانسه» با او سخن گفته، پس از مدتى گفتگو، «والىِ كراچى» راضى مى شود ايشان و دو سه نفر از همراهانشان را به «جدّه» اعزام نمايد. ليكن مرحوم «هدايتى» قبول نكرده و مى گويد:

«گفتم هيچكدام راضى نيستند و تمنّاى اعزام تمام را مى نمايند.» (2)

سرانجام به مسافرخانه باز مى گردد و درحالى كه از رفتن به «مكّه»


1- 1- خاطرات سفر مكّه، ص 75.
2- 2- همان، ص 78.

ص: 24

مأيوس شده، به ساحت مقدس «حضرت سيد الشّهدا» و «ائمه طاهرين عليهم السلام» متوسل مى شود و با ضجّه و ناله و گريه، مشغول خواندن حديث كسا مى گردد.

مرحوم هدايتى مى نويسد:

«درست در خاتمه روضه «آقاى آقا سيد احمد»، جناب «آقا ميرزا محمد على طهرانى عينك چى»، از در، در آمد و با كمال عجله پاكتى به من داد و گفت ببينيد چه نوشته؟ من بدون آنكه عنوان پاكت راملاحظه كنم، فوراً آن را باز كردم، به زبان انگليسى، كه فقط خواندن آن را مى دانستم و از تكلّم عاجز بودم، نوشته بود:

آقاى «شيخ عبدالقادر»، موافق تلگراف واصله، «حجاز نورانى» براى باِّقيماندگان حجاج معيّن شده، آنها را به اسرع اوقات به «بمبئى» حركت دهيد كه با دويست نفر باقيماندگان حجاج آنها به طرف «جده» حركت كنند. يك مرتبه صداى خنده و فريادهاى مسرت آميز از جمعيت بلند شد و يك محفل گريانِ نالان محزون و ماتم زده، مبدّل به يك محيط خنده و فرح و شادمانى گرديد.» (1)

سرانجام به «بمبئى» آمده و از آنجا با كشتى نورانى عازم «جدّه» مى شوند، لحظه ها به سرعت سپرى مى شود. توفان و باران هاى شديد هرلحظه جان آنان را به خطر مى اندازد. گهگاهى تعدادى از همسفران مى ميرند و جنازه آنان به آب انداخته مى شود:

«ماهى هاى عظيم الجثه و حيوانات عجيب الشكلِ دريايى، دسته دسته كشتى را تعقيب مى كنند.» (2)


1- 1- خاطرات سفر مكه، ص 80.
2- 2- همان، ص 91.

ص: 25

در همين حال يكى از خدمه كشتى كه فارسى مى دانسته، اظهار مى دارد:

«اين كشتى در ايام برسات، بيست روزه به «جده» مى رود و ما حساب كرديم درست روز «عيد اضحى» به «جدّه» خواهيم رسيد!» (1)

نگرانى جديدى شكل مى گيرد و دهن به دهن به گوش كشتى سواران مى رسد. مرحوم «هدايتى» مأمور مذاكره با كاپيتان كشتى مى شود و با وعده يك قاليچه ايرانى، كاپيتان بر سرعت كشتى مى افزايد و درست مقابل كوه «يلملم» در داخل دريا به مسافران با شيپور اطلاع داده، از همانجا احرام مى بندند و سرانجام روز چهارشنبه سوم ذيحجه وارد «جدّه» مى شوند.

پس از ورود به «جدّه»، به دليل گرماى فوق العاده و عفونت هوا و ازدحام، تعدادى جان داده جنازه آنان در كنارى روى زمين مانده و برخى نيز در حال جان دادن اند و مرحوم «هدايتى» نيز، پس از ديدن اين صحنه بى هوش مى شود و زمانى به هوش مى آيد كه مى بيند چند نفر از همراهان بر بالين او نشسته، به او آب هندوانه مى خورانند. (2)

پس از بهبودى، به همراه ياران و همسفران به «مكّه» عزيمت، و اعمال و مناسك حج را به جا مى آورند. و پس از پايان اعمال به سوى «مدينه» حركت مى كنند. در ميان راه دزدان به آنان حمله كرده، اموال برخى كاروانيان را مى دزدند.

در «مدينه» نيز حوادث عجيبى رخ مى دهد؛ عزادارى شيعيان نظر


1- 1- همان، ص 91.
2- 2- خاطرات سفر مكه، ص 96.

ص: 26

«قائم مقام مدينه» را به خود جلب مى كند و پيغام مى فرستد كه:

«هر چند ديشب خودم در «بقيع» بودم و در عزادارى با شما شركت داشتم و خيلى مستفيض شدم، لكن براى توسل به «حضرت سيدالشهدا» و فيض مندى كامل، امشب و دوشب ديگر مجلس عزادارى در خانه شخصى خودم تهيه ديده ام، خواهشمندم اين شب را زودتر از «بقيع» مراجعت نماييد، در خانه مشتركاً عزادارى كنيم. ضمناً تقاضا نموده بود كه روضه خوان هم از خودمان همراه ببريم و شام هم در آنجا صرف كنيم.» (1)

با پايان يافتن حضور در «مدينه»، به طرف «جدّه» حركت كرده، و از «يَنْبُع» با كشتى به «جدّه» مى آيند و پس از بيست روز معطّلى، بار ديگر با كشتى معروف به «شجاع» از «جده» به طرف «بمبئى» حركت مى كنند و اين مسافت حدود نُه روز و ده شب طول مى كشد!

پس از چند روز ماندن در «بمبئى»، از آنجا به «بصره» و سپس به «ايران» مى آيند.

در نزديكى هاى «تهران» به او خبر مى دهند كه دختر شش ساله اش از دار دنيا رفته است. و پس از ده ماه و نيم دورى از خانواده، به «شهررى» باز مى گردد و در اينجا آخرين خبر ناگوار به او داده مى شود:

«... از ديدار خانواده كه مدّت ده ماه و نيم از آنها به كلّى دور و بى خبر بودم بهره مند و محظوظ و مشعوف شدم و پس از تفتيشات و تحقيقات مكشوف شد كه آقا ابراهيم، طفل هفت ساله من نيز در مفارقت پدر بدرود زندگانى گفته و داغى بر داغ من افزوده، خداوند خودش باز هم


1- 1- خاطرات سفر مكه، ص 138.

ص: 27

توفيق صبر و شكيبايى و تسليم عنايت فرمايد.» (1)

ويژگى هاى اين سفرنامه:

1- مؤلف با نثرى شيوا و روان، گزارش جامع و مفيدى، از آغاز تا پايان سفر، به خواننده ارائه داده است.

2- به دليل طولانى بودن سفر، و بازديد از چند كشور و شهرها و مناطق مختلف، اطلاعات فراوان و جامعى از وضعيت آن روز اين مناطق و كشورها گزارش مى كند.

3- احاطه علمى مؤلف و روحيه كنجكاو او، موجب گرديده تا در هر منطقه، از آثار تاريخى بازديد و گزارش آن را به دقت ارائه كند.

4- وقوع قيام ها و انقلاب هاى مردمى در عراق، حجاز و هندوستان و ارائه اخبار و اطلاعات آن، اين سفر نامه را خواندنى تر كرده است.

5- تبيين اوضاع فرهنگى- اجتماعى آن روز نيز، از ديگر ويژگى هاى اين سفرنامه است.

6- آثار اسلامى و تاريخى «مكّه و مدينه» در آن دوران و چگونگىِ آن قبل از سلطه وهّابيان، از ديگر جاذبه هاى خواندنى اين سفرنامه است.

مرحوم «سيد احمد هدايتى» در 25 شهريور سال 1334 ه. ش. در سن 70 سالگى از دار دنيا رفت و در مقبره خانوادگى خود، واقع در صحن «حضرت عبدالعظيم عليه السلام» كه هم اكنون كشيك خانه حرم است، دفن گرديد.

بر روى سنگ قبر وى چنين نوشته شده است:

«وفات مرحوم مبرور خلد آشيان، الحاج سيد احمد هدايتى- طاب ثراه-


1- 1- خاطرات سفر مكّه، ص 198.

ص: 28

توليت آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست شعبه ديوان عالى كشور كه در سن 70 سالگى در 29 محرم 1375 قمرى، مطابق با 25 شهريور 1334 شمسى، به رحمت ايزدى پيوسته و با اجداد گرام خويش محشور گرديده اند ومنصب توليت آستانه مباركه بدين شرح در اين خانواده بوده و اجداد كبار آن مرحوم بدان مفتخر بوده اند! الحاج سيد احمد، ابن سيد هدايت اللَّه، ابن سيد ابوالحسن، ابن سيد على، ابن سيد ابوالحسن، ابن سيد على، ابن سيد عبدالخالق، ابن سيد نظام الدين، ابن سيد مجدالدين ابن سيد ابراهيم، ابن مير نظام الدين، ابن مير سيد محمدعلى، ابن شيخ الاسلام ميرسيد على شاه، ابن سيد ميرحسين العاملى الكركى خاتم المجتهدين، فى زمن الدولة الصفوية فى سنة ستين و تسع مائة من الهجرة النبوية (960)»

اين كتاب يك بار درسال 1343 ه. ش. به همّت فرزند مؤلف، مرحوم «دكتر محمد على هدايتى» به چاپ رسيده واينك با ويرايش و پاره اى اصلاحات و توضيحات همراه با فهرست جامع آيات، اعلام و اماكن براى مرتبه دوّم به زيور طبع آراسته مى گردد.

اميد آن كه احياى اين اثر خواندنى و ارزشمند، خوانندگان را مفيد افتد و در گسترش فرهنگ حج در جامعه، سودمند واقع شود.

سيّدعلى قاضى عسكر

ص: 29

مرحوم حاج سيّد احمد هدايتى

ص: 30

مرحوم آية الله حاج سيد احمد طالقانى

همسر مرحوم هدايتى

سفرنامه

ص: 31

درتاريخ ليله چهارشنبه بيست و سوّم شهر شعبان المعظّم سنه 1338، مطابق بيست و پنجم «برج ثورپيچى (1) ئيل» سال 1299 شمسى، براى ملاقات به منزل جناب مستطاب شريعتمدار، «آقاى آقا سيد احمد طالقانى طهرانى» رفتم، مذاكره مسافرت در بين بود، معلوم شد با دو سه نفر عازم سفر «مكّه معظّمه» هستند، من هم تقاضاى موافقت و همراهى نمودم، با كمال مسرت تلقى و قبول كردند، چون تداركات سفر را از مركوب و غيره ديده بودند قرار شد فردا صبح خبر قطعى داده، عزم خود را جزم كنم.

به منزل خود آمدم، اتفاقاً حضرت خدايگانى آقاى والد- روحى فداه- تشريف آورده بودند، اجازه خواستم مشاوره كرديم فرمودند: از آن جهت كه پنج سال است به واسطه وقوع جنگ بين المللى، طرق (2) مسافرت «مكّه» مسدود بوده و خاصةً انقلابات در ممالك منتزعه (3) از «عثمانى»، از


1- 1- برج دوم از دوازده برج فلكى، مطابق با ماه ارديبهشت.
2- 2- راه ها.
3- 3- جدا شده.

ص: 32

«عراق» و «حجاز» و «شامات» هنوز برطرف نشده، نمى توانم رأى موافقى بدهم، لكن از اين جهت كه سفر «مكّه معظّمه» كمتر دست مى دهد و فعلًا رفيق خوب مهيّا و اسباب فراهم است، نمى توانم مانع شوم. پس از چند ساعت صحبت تا نيمه هاى شب، بالأخره قرار شد كسب دستور از حضرت بارى «جلّت عظمته» بشود.

استخاره براى حج

لهذا صبح يوم چهارشنبه رفتم در مدرسه خان مروى، خدمت حضرت مستطاب «حجة الاسلام آقاى آقا سيد محمّد تنكابنى» كه از مخلصان ايشانم و استخاره كردم اين آيه آمد: وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (1)

، معلوم است آيه مباركه به قدرى مناسب آمد كه در حكم امر بود.

بعد به خيال آن كه شايد در ظرف دو سه روز نتوانم وسائل حركت را كاملًا فراهم كنم، به نيّت توقف و مسافرت با يك نفر رفيق ديگر كه در نظر بود، استخاره ديگرى كردم اين آيه آمد: مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ* فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (2)

بنابراين هيچ جاى ترديد و تأملى باقى نماند، به منزل آمده تفصيل دو استخاره را خدمت آقاى والد- روحى فداه- عرض كرده مشغول تدارك شدم، چك هزار روپيه (3) از قرار دو قران و يازده شاهى به حواله


1- 1- لقمان: 22.
2- 2- يس: 49، 50.
3- 3- واحد پول پاكستان و هندوستان.

ص: 33

«بغداد» و قدرى ليره عثمانى از قرار سه تومان و نيم خريده فى الجمله اثاثيه شخصى نيز براى بردن معين كردم.

اما لوازم مشتركى را از هر قبيل، آقايان رفقا مرتب كرده بودند. صبح چهارشنبه به مناسبت انتظار آقاى «آقا سيد احمد» منزلشان رفته و قول مطمئن دادم و معلوم شد سه نفر رفيق ديگرِ سفر ما آقايان «آقا ميرزابزرگ لباسچى» و «مشهدى محمّدحسن يراقچى» و «آقا سيد ابوطالب ماهوتچى» مى باشند، كه جملگى از محترمين به شماراند.

ليله جمعه براى زيارت وداع «سيّدالكريم حضرت عبدالعظيم عليه السلام» و ملاقات آخرين آقايان اخوان و والده مكرّمه معظّمه، و ساير بستگان به زاويه مقدّسه (1) رفته، عصر جمعه مراجعت به «طهران» كردم زيرا كه بناى حركت به روز شنبه بود.

بدرقه كنندگان

يوم شنبه 26 شهر شعبان مطابق «25 ثور»، صبح زود با آقايان مشايعين، به اداره درشكه خانه رفتيم كه در مقابل ميدان مشق واقع است، جمعيت و ازدحام زيادى شده بود، زيرا براى هر مسافرى يك دسته به مشايعت آمده بودند، مركوب ما يك دستگاه كالسكه (2) تجارتى بود كه از جهتى آن را درشكه هم مى توان گفت. در هر حال بزرگ و جادار بود، معذلك چون اسباب و اثاثيه زياد برداشته بوديم، مجبور شديم يك


1- 1- مراد حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام واقع در شهر رى است.
2- 2- گرفته شده از روسى، يكى از وسائل نقليه روپوشيده است كه داراى چهار چرخ بوده و به وسيله دواسب يا بيشتر حركت مى كند.

ص: 34

دوچرخه هم تا «قزوين» براى حمل اثاثيه باقى مانده كرايه كنيم، من دست پدر بزرگوارم را بوسيده خداحافظى كردم، با ساير مشايعين نيز خداحافظى به عمل آمده سوار شديم و در خارج «طهران» در «امامزاده معصوم»، «آقاى موثق الذاكرين» و «آقا سيد ناصر» تدارك چاى ديده بودند، پياده شده صرف چاى شد و با عده اى از مشايعين كه اناثاً و ذكوراً (1) تا آنجا آمده بودند، توديع به عمل آمده مجدداً سوار شده رانديم.

در «قريه مهرآباد» قدرى از آن آب كه در صافى و عذوبت (2) و خنكى مشهور است نوشيده، قدرى هم همراه برديم. يك ساعت از ظهر گذشته در «قهوه خانه شاه آباد» پياده شده صرف نهار كرديم و پس از اداى فريضه و صرف چاى، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده حركت كرديم.

قريه كرج

مقارن غروب رسيديم به «كرج»، از «طهران» تا «كرج» هفت فرسخ است و سيل هاى بهارى امسال، در نقاط عديده جاده شوسه را خراب كرده، عمله جات (3) همه جا مشغول تعمير راه بودند، در طى راه با قدرى فاصله از جاده، خانه هاى اهالى «قريه كلاك» در طرف دست راست نمايان بود، باغات آنها در سمت جنوب جاده واقع است، به محض ورود به «كرج» من به قصد تفرّج (4) مشغول گردش شدم.

اولًا پل عظيم «كرج» را كه از بناهاى «شاه عباس كبير» و داراى يك دهانه خيلى فراخ و يك دهانه تنگ ترى است تماشا كردم، ثانياً به نزديكى


1- 1- زن و مرد آنان.
2- 2- گوارائى.
3- 3- كارگران.
4- 4- تفريح.

ص: 35

پل، «كاروان سراى شاه عباس» را كه مخروبه شده است مشاهده نمودم، بالاى تپه صورت قبرى با علامت صليب ديده، مستفسر شدم (1) گفتند: قبر مهندس روسى است كه مباشر شوسه كردن اين جاده بود، تاريخ سنگ قبر، سنه 1916 ميلادى است. يك نفر روسى با خانمش آنجا قدم مى زد به «فرانسه» از او پرسش كردم گفت قبر يك نفر «ژنرال روسى» است.

در تواريخ فتوحات اسلام، «كرج» را در رديف «قزوين» و «همدان» و «رى» ذكر كرده اند، شايد در قديم مثل «ساوه» شهر بزرگى بوده است كه خراب شده، امّا آثار خرابه هيچ نديدم. فعلًا «كرج» قريه اى بيش نيست، قريب ده دوازده دكان دارد، اداره ژاندارمرى و پست خانه نيز در آن جا برقرار است.

از راهدارخانه (2) يك بليط براى عبور يك دستگاه به قيمت بيست و سه قران گرفتيم، منزل ما در بالاخانه اى بود دو رو، كه شمالًا و جنوباً مشرف به باغات كثيره بود، طراوت هوا و صفاى منزل و منظره دلكش باغات در دامنه كوه و در جلگه جالب توجه بود، شب پس از اداى فريضه براى نيل به مقصود و سلامتى و قضاء حوائج، متوسّل به ائمّه طاهرين شده، حديث شريف كساء قرائت و ذكر مصيبت به عمل آمد و پس از صرف غذا خوابيديم.

قريه كردان

يكشنبه 27 شعبان مطابق «26 ثور» (3)، صبح زود نيم ساعت از آفتاب


1- 1- پرسيدم.
2- 2- مكانى در بين راه، كه از مسافر عوارض و ماليات مى گيرند.
3- 3- ماهِ دوم سال فلكى.

ص: 36

گذشته، سوار شده رانديم. هوا در نهايت صفا و طراوت بود، تا مسافت بعيدى تماشاى باغات بى شمار، و اراضى مزروعه «كرج» مى نموديم، در «قريه كردان»، اداره راهدارخانه بليط دستگاه را مميزى (1) كردند. دو ساعت به ظهر مانده وارد قصبه «ينگى امام» شديم، قبلًا به زيارت «امامزاده هادى» و «امام زاده على نقى» كه در يك بقعه مدفون اند رفتيم، بعد كاروان سراى شاه عباسى را كه مخروبه شده است تماشا كرديم.

يك قسمت از اين كاروان سرا را، يك نفر فرانسوى تعمير و مهمانخانه كرده است. بازار نوساز قشنگى در «ينگى امام» هست كه داراى شانزده باب دكان است، در سفرى كه چند سال قبل به «همدان» كردم تمام اين دكاكين مفتوح و دائر و داراى همه گونه مايحتاج مسافر و مال التجاره بود. امّا بدبختانه فعلًا هيچ يك از آنها داير نيست و تماماً بسته است، علت آن را نفهميدم. طرف عصر مجدداً سوار شده رانديم، اول شب رسيديم به «قريه زياران»، هوا طوفانى بود گرد و خاك زيادى شد، منزل ما هم اتفاقاً در ايوان كاروان سرائى بود، روى هم رفته خوش نگذشت.

شريف آباد

دوشنبه 28 شعبان مطابق «27 ثور»، صبح بعد از صرف چاى سوار شده رانديم، مقارن ظهر در «شريف آباد» ملكى «سپهسالار» پياده شده نهار خورديم، بعد قدرى گردش و تفريح كرديم. اين قريه خيلى مصفا و داراى آب هاى فراوان، و باغات عديده و اراضى زياد مزروعه، و چند باب دكان است.


1- 1- كنترل.

ص: 37

طرف عصر مجدداً سوار شده حركت كرديم، قبل از غروب وارد «قزوين» شديم، شب را مهمان آقا «سيد محمّد تاجر» كه با آقا «سيد ابوطالب» رفيق راه ما دوستى و سابقه داشت بوديم. نهار هم در منزل «مشهدى ابراهيم» كه از بستگان «مشهدى محمّدحسين يراقچى» است دعوت شديم.

شاهزاده حسين

سه شنبه 29 شعبان مطابق «28 ثور»، صبح به زيارت «شاهزاده حسين» فرزند «حضرت امام رضا عليه السلام» كه در بقعه خيلى قشنگ در خارج شهر مدفون است رفتيم. مقبره شهيد ثالث- عليه الرّحمه- در صحن «شاهزاده حسين» واقع است، فاتحه تقديم روح آن بزرگوار نموديم.

هواى «قزوين» قدرى خنك تر از «طهران» است. هنوز اين جا گل سرخ و نوبرانه خيار و باقلا و ريواس (1) به بازار نيامده، با اين كه در «طهران» ابتداى فراوانى آنها بود. يك قسم ريواس در دكان ها ديده شد، كه كوتاهى آن به قدر كنگر (2) است و آنرا «اشكونج بالا بلند» مى گويند.

قزوينى ها برادر زن را زن برادر، و پدر زن را زن پدر مى گويند چند بار اتفاق افتاد كه معرفى يك نفر شخص را مى خواستيم، يكى مى گفت:

اين آقا زن برادر من است يا زن پدر من است، اين اصطلاح و لفظ اشكونج بالا بلند، مدتى موضوع شوخى و مزاح ما با رفقاى قزوينى شده بود.

مدت مديدى در خيابان هاى طويل شهر، كه موسوم به خيابان


1- 1- گياهى است داراى ساقه هاى سفيد و ستبر، بلندى اش تا يك متر مى رسد، ساقه اش لطيف و آب دار وطعم آن ترش است.
2- 2- گياهى است داراى برگهاى بريده و خاردار و ساقه هاى سفيد كوتاه كه در پختن بعضى خوراكى ها به كار مى رود.

ص: 38

«رشت» و «طهران» و تمام داراى دكان ها و مغازه هاى قشنگى است گردش كرديم، و نيز خيابان «على قاپو» را كه در مقابل عمارت دربارى «شاه صفى» است و بسيار عريض و مصفاست تماشا كرديم. قزوين به وفور و زيادىِ كلاغ هاى سياه معروف است و اتفاقاً آرامگاه (1) آن ها، بالاى درخت هاى چنارِ خيلى بلندِ خيابان «على قاپو» است، و صداى آنها دائماً گوش عابرين را كر مى كند.

وجه تسميه اين خيابان به «على قاپو»، مقابل بودن آن با سر درب عمارت دربارى «شاه صفى» است، قاپ به تركى به معنى درب است و ترجمه آن باب على مى شود، و «سلاطين صفوى» محضِ ابراز شدّت ارادت به «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام»، غالباً بناهائى كه مى كردند به نام مبارك آن حضرت منتسب مى نمودند.

يا آن كه «على قاپو» محرّف و مخفف «عالى قاپو» است كه ترجمه آن باب عالى مى شود، و «شاه صفى» به تقليد «سلاطين عثمانى»، دربار خود را «عالى قاپو» ناميده است. در داخل اين عمارت هم گردش مفصلى كرديم، تمام عمارت آن محل دوائر دولتى از ماليه (2) و غيره است امّا به حالت اندراس و خرابى است و تماشاچى را به ياد روزهائى مى اندازد كه «ايلچيان» (3) سلاطين «هندوستان» و «هلند» و اميران «ماوراءالنهر» و «افغانستان» و «گرجستان» و «ارمنستان» و غيره، چنانچه «سِر رابرت شرلى» در سفرنامه خود شرح داده، به عتبه بوسى و اظهار انقياد به اين دربار مى آمدند. حال آثار نكبت و خرابى از در و ديوار آن پيداست،


1- 1- مراد لانه و استراحت گاه آنهاست.
2- 2- اداره دارائى.
3- 3- مأمورانى را مى گفتند كه براى انجام امور ديوانى سفر مى كردند.

ص: 39

حوض ها همه شكسته و بى آب است، علف هاى هرزه و چمن لاى نظامى ها (1) و سنگ فرش ها روييده، بعضى از عمارات از زيادى خرابى متروك و غير مسكون است، واقعاً انسان از بى اعتبارى دنيا حيرت مى كند.

قشون انگليس

عجيب تر آن كه، همين شهر كه وقتى در خارج آن هشتاد هزار قشون ايرانى دفيله (2) مى دادند، در مقابل نظر «پادشاه صفوى» نمايشات سوارى و تيراندازى مى دادند، حال در خيابان هاى همين شهر اتومبيل هاى حامل «قشون انگليس»، كه تماماً «هندى» هستند مجال عبور و مرور به مردم نمى دهند، و بيرون شهر براى همين تحفه هاى «هندوستان» اردوگاه تشكيل شده، من نمى دانم اين آدم هاى پوست و استخوانى كه زير آفتاب «هند» سوخته و سياه شده اند در ممكت ما چه مى خواهند، شايد براى انتقام از عمليات ما كه در سنه 1151 هجرى در مملكت آن ها كرده، يعنى با سى چهل هزار قشون تا «دهلى» پايتخت آن ها را فتح و تصرف نموديم آمده اند، يا براى مطالبه خون يكصد و بيست هزار نفر از آن ها- چنانچه «جمس فريزر» در سفرنامه خود نوشته و حاضر واقعه بوده- كه در روز يكشنبه يازدهم ذى الحجه سنه 1151، توسّط دو سه هزار نفر از نظاميان خودمان ريختيم، آمده اند. گمان نمى كنم به اين خيالات باشند اگر اين ها آنقدر باحس و شرافت طلب بودند، نه آن روزها را مى ديدند، نه امروز ميليون ها از آن ها اسير و مزدور دزدان دريائى مى شدند.


1- 1- آجرهاى مربع شكلى را گويند كه در گذشته زمين را با آن فرش مى كردند.
2- 2- رژه و عبور سربازان از مقابل شاه يا ديگر اميران.

ص: 40

الحاصل همان قدر كه ابتداى گردش ما در شهر مفرّح (1) بود، انتهاى آن اسف آور و غم انگيز شد.

قزوين

شهر «قزوين» از شهرهاى قديمى است، حصارى كه فعلًا دارد به امر «زبيده» زوجه «هارون الرشيد» در سنه 173 بنا شده، و لفظ «قزوين» اتفاقاً در تاريخ آن است، چنانچه لفظ «رشت» در تاريخ بناى آن شهر است، فاصله «قزوين» به «درياى خزر» خيلى كم است، شايد ده دوازده فرسخ بشود، و به همين مناسبت بعضى از علماء صدر اسلام، «درياى خزر» را «بحيره قزوين» نوشته اند.

بعد از صرف نهار كه در منزل «مشهدى ابراهيم» شد، مشغول كم و زياد كردن اسباب و اثاثيه شديم، يعنى يك مقدار اسباب لازمه به قدرى كه بتوانيم با كالسكه همراه ببريم كنار گذارده، زياده از آن را به ميزبان خود سپرديم كه به «طهران» بفرستد، و براى چهار ساعت به غروب مانده، روز سه شنبه سوار شده از خيابان «رشت» عبور، و با آقا «سيد محمّد» و «مشهدى ابراهيم»، كه تا دروازه به مشايعت آمده بودند خداحافظى كرده رانديم.

راهى كه مستقيماً به طرف مغرب ممتد است جاده «رشت» است، ولى خط سير ما به جنوب و راه «همدان» است كه توسط «روس ها»، ده پانزده سال قبل شوسه شده و خيلى محكم ساخته شده است در يك دهى ورود كرده استراحت نموديم.

نهاوند


1- 1- شادى بخش.

ص: 41

چهارشنبه سلخ (1) شعبان مطابق «29 ثور»، طرف صبح سوار شده حركت كرديم، نهار در «قريه نهاوند» صرف شده جاى خيلى باصفائى بود، از «قزوين» تا «نهاوند» هفت فرسخ و نيم حقيقى است، كه معادل سى ميل راه است، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده رانديم، و تا غروب از درّه ها و تنگه هاى پرپيچ و خم «خَرَقان»، عبور كرده شب به قلعه «عبداللَّه خان» رسيده منزل كرديم.

امروز طرف صبح هوا خيلى لطيف و خنك بود، امّا عصر هوا كولاكى و پرگرد و غبار شد، صاحب اين قريه كه اسم خود را به روى آن گذارده، پيرمرد دل زنده اى است، به ديدن ما آمد و خيلى مهربانى و اظهار انسانيت كرد و مى گفت، اين قريه را خودم آباد كرده و در آن زندگانى مى كنم.

آب گرم

پنجشنبه غُرّه (2) رمضان المبارك مطابق 30 برج ثور، امروز صبح زود سوار شده رانديم، از «قِرْخ بلاغ» گذشته در منزل گاه معروف به «آب گرم»، براى تماشا پياده شديم، هرچند يك نفر نظامى هندى از استحمام مردم در چشمه مانع مى شد، لكن تماشا به عمل آمد.

من از آب هاى گرم معروف فقط همين چشمه را ديده ام، كه مابين دو رشته كوه در كنار رودخانه واقع است، اين رودخانه خيلى عريض است،


1- 1- آخر ماه قمرى را سَلْخ گويند.
2- 2- اوّل ماه قمرى را غُرّه گويند.

ص: 42

از طرف يسار (1) آن، يك قطعه زمين عرضاً در آن پيش رفتگى دارد، طول اين قطعه زمين قريب ده ذرع است، و عرض آن سه چهار ذرع مى شود، ابتداى آن كه در وسط رود مى رسد قريب پنج ذرع از كف رودخانه ارتفاع دارد، چشمه اول آب خيلى سردى دارد كه در نهر كوچكى جارى است، تا برسد به چشمه آب گرم كه آب آن مثل آب حمام است، پس از امتزاج خارج شده و از منتهاى قطعه زمين مزبور، سرازير به رودخانه مى شود.

اين دو آب خيلى متعفن و پرخاصيت، و براى معالجه امراض نافع است.

در منتهى اليه اين قطعه زمين از تقاطر آب، ستون هاى مخروطى متّصله و منقطعه تشكيل شده، كه آن را به فرانسه «استالا گميت» و «استالا گتيت» مى گويند.

تفسيرش آن كه، آب داراى مواد آهكى و گوگردى و بخاراتى است، كه بخارات متصاعد است و به همين جهت هوا را متعفن مى كند، و مواد جامده آن در موقع ريختن به پائين رودخانه تحجير مى شود، و در جاى هر ريزش، گاهى دو ستون مثل كلّه قند بزرگى تشكيل مى شود، كه بالائى قاعده آن متصل به آب، و رأس آن به طرف پائين است، و دومى كه زير آن واقع است بالعكس، رأسش به طرف بالا و قاعده اش به كف رودخانه است، و غالباً اين دو كله قندها كه متقابلًا وضع شده اند به يكديگر متصل شده، و يك ستون مى شوند كه بالا و پائين آن كلفت تر، و كمر آن باريك تر است.

من در كتب تاريخ طبيعى، ترتيب حدوث و تشكيل اين قبيل ستون ها را، با شكل هاى آن ديده و خوانده بودم، ولى ديدن آن موجب مزيد تفكر و تأمل در مكنونات و سير در موجودات است.

قريه آوج


1- 1- چپ.

ص: 43

بعد از تماشا مجدداً سوار شده نهار را در «قريه آوج» خورديم، منسوبين به اين قريه را آوجى مى گويند، ولى مردمان بزرگ آوجى، كه در كتب تواريخ اسم آنها ذكر شده است، منسوبين به «آوه» هستند. آوه در قديم مثل «ساوه»، شهر بزرگى بوده، كه پس از معمور شدن «قم» خراب شده است، و فعلًا قريه اى است كه نزديك شهر «قم» است، به عنوان خالصه انتقالى از طرف دولت، واگذار به ورثه مرحوم «حاج ميرزا حسين آيةاللَّه طهرانى» شده است.

«آوج» ما قريه اى است كوهستانى، كه تمام اطراف آن جبال و تلال (1) سبز و خرم و يا قراء معموره است، لطافت آب و هوا و منظره فرح بخش «آوج» را نمى توان شرح داد، از هر طرف كه شخص نظر مى اندازد آب و سبزه مى بيند، سبزى چمن زارها و اشجار در روى دامنه ها، متصل به رنگ نيل گون آسمان است. صداى شرشر آب ها، و نغمه جان فزاى مرغان از بالا، ناله هاى شورانگيز آب رودخانه در قعر درّه، هوش از سر مى برد. تماشاى جست وخيز بلبل ها و سارها و قمرى ها از شاخه به شاخه، مجال برگرداندن چشم نمى دهد، و در ضمن استماع ترنّمات و نغمات اين مرغان قشنگ و لطيف الخلقه.

يك وقت مى بينى يك طفل دهقانى از آن كنار و گوشه ها مى گذرد و با آوازهاى طبيعى، تصانيفى را كه از پدران و اجداد خود شنيده است مى خواند. جاده اى را كه «روس ها» شوسه كرده اند، مانند مار سفيدى با پيچ و خم زياد، از ميان اين زمين هاى سبز مى گذرد و بر روى اين تل ها و درّه ها


1- 1- كوه ها و تپه ها.

ص: 44

صعود و نزول مى كند. حيف از اين منزلگاه زيبا است كه خواهى نخواهى بايد از آن گذشت و مجال توقف در آن نيست.

بعد از صرف نهار و چاى و اداى فريضه، با كمال كراهت سوار شده رانديم، بالاى قلّه ها از كنار سبزه هاى از برف درآمده، و درختان تازه شكوفه كرده عبور كرديم، نزديك دو ساعت به غروب هوا كولاكى شده و باريدن گرفت و خيلى سرد شد، به زحمت از قلل مرتفعه سرازير شده، مقارن غروب رسيديم به قريه «ماهينان» كه ملكى «آقاى حاج يمين نظام»، دوست صميمى و قديمى من است. «رضا على» گماشته ايشان را ديدم ما را در منزل «درويش على» وارد كرده و درها را از سرما بسته، براى خشك كردن لباس ها آتش كرديم. شب آقاى «آقا ميرزا محسن خان» فرزند آقاى «حاج يمين نظام»، از قريه مسكونى خود «دورنيان» به ديدن آمدند، از ملاقات ايشان خيلى خوشوقت شدم، ابوى ايشان را فردا ان شاءاللَّه در قريه مسكونى خودشان «فارسجين» ملاقات خواهيم كرد.

قريه رزن

جمعه دوم شهر رمضان مطابق «31 ثور»، طرف صبح سوار شده از «ماهينان» حركت كرديم، پس از طى دو فرسخ مسافت رسيديم به «قريه رزن»، چون قريه «فارسجين» متصل به «رزن» است پياده شده گفتيم، مال ها را قرموت (1) بدهند و خودمان قدم زنان رفتيم به «فارسجين»، ديدن «آقاى حاج يمين نظام»، خود و پسرانش آقاى «على خان» و «قاسم خان» تازه از خواب بيدار شده و روزه بودند، از تجديد ملاقات يكديگر خيلى


1- 1- مخلوط كاه و يونجه و جو كه به اسب بدهند.

ص: 45

خوشوقت شديم، چاى حاضر كردند ما خورديم و خواستيم خداحافظى كنيم ديديم نهار آوردند، در اين چند دقيقه يا منتهى يك ساعت، غذاى مرتب و صحيحى طبخ و حاضر كرده بودند، پس از صرف نهار خداحافظى كرديم. يك پاكت نوشتند به سرايدار خانه خودشان در «همدان» كه از ما پذيرائى كند، با اصرار زياد پاكت را به من دادند و جدا شديم.

آمديم به «قريه رزن» مقارن ظهر سوار دستگاه شده رانديم، عصر در «قريه رزن» مال ها را قرموت دادند، ما نماز خوانديم و مجدداً سوار شده غروب به قريه «حاتم آباد» رسيده شب را در آن جا بسر برديم.

همدان

شنبه سوم رمضان مطابق «اول جوزا» (1)، صبح در حالتى كه هوا خيلى سرد شده بود سوار شده حركت كرديم، در راه «مشهدى محمّدحسين» همسفر ما، احوالش به هم خورد و دل درد سختى گرفت كه خوف هلاكت داشت، در يك قهوه خانه پياده شده مدتى به معالجه و پرستارى او پرداختيم، حالش فى الجمله تفاوتى كرد و بهتر شد. مجدداً سوار شده حركت كرديم مقارن ظهر رسيديم به «همدان»، «مشهدى عبدالحميد» كالسكه چى چون خودش اهل «همدان» بود، نگذاشت به خانه «حاج يمين نظام» برويم و كالسكه را يكسره برد به منزل خودش، كه در كوچه حاجى نزديك پل پهلوان واقع است، توقف ما در «همدان» از جهت كسالت «مشهدى محمّدحسين» سه شب طول كشيد، بالأخره با مراقبت طبيب و


1- 1- سوّمين ماه قمرى فلكى مطابق با خردادماه، جوزاء صحيح است.

ص: 46

پرستارى و محبت آقاى «عبدالحميد» و برادر و مادرش بحمداللَّه خوب شد.

مقبره بوعلى سينا

اين دو سه روز در «همدان» گردش هاى كاملى كرديم، سر مقبره «بوعلى سينا شيخ الرئيس»، و قبر «بوسعيد ابوالخير» رفته فاتحه خوانديم و با درشكه به «سعديه» كه از ييلاقات متصله به شهر «همدان» است رفته و گردش كرديم، و نيز سر قبر «باباطاهر» كه بالاى تلّى واقع است و قبر «امامزاده حارث بن على» كه پاى همين تل است فاتحه خوانديم، اين تل مسلط به تمام شهر و باغات و ييلاقات است، منظرگاه باشكوهى است.

بالاى تل يك چشمه آب است، كه دراويش معتكف در «بقعه بابا»، از آن مصرف مى كنند و دور آن چشمه گل كارى كرده اند.

در «بقعه بابا» دو قبر ديگر هم در يك ضريح هست، كه گفتند يكى قبر «قطب الدين حسن» و ديگرى قبر «جنت على شاه» است كه هر دو از معاريف عرفا مى باشند امام زاده «يحيى بن على بن ابى طالب عليه السلام» را نيز زيارت كرديم كه بقعه اش در داخل شهر است، و نيز به زيارت «شاهزاده حسين بن على النقى» كه در قبرستان بزرگ داخل شهر مدفون است رفتيم، مقبره كهنه و عظيم البناى «استرومردخاى» را مشاهده كرديم كه زيارتگاه يهودى ها است، در يك زاويه بقعه «شاهزاده حسين» علامت قبر كوچكى است كه مى گويند سر «شاه سلطان حسين صفوى» در آن جا دفن است، محل دفن را قطعاً نمى دانم. ولى در تواريخ مذكور است كه زمان استيلاى افاغنه به «اصفهان»، «عثمانى ها» نيز به عنوان حمايت از «شاه سلطان حسين»، تمام «ايالات غربى ايران» را اشغال كرده بودند، «محمود افغان»،

ص: 47

«شاه صفوى» را كه تا آن وقت محبوس داشت مقتول ساخته، سرش را براى «عثمانى ها» فرستاده، و «همدان» در آن موقع در دست «عثمانى ها» بوده است. بنابراين مدفون بودن سر «شاه سلطان حسين» در بقعه «شاه زاده» خيلى قابل قبول است.

«مسجد جامع» را كه در وسط شهر است تماشا كرديم، مسجد عظيم البناى خوبى است، «مسجد شاه» هم كه در اواخر آبادانى شهر است ديده شد، اى كاش كه نديده بودم زيرا كه از بى حسى مسلمان ها خراب شده، و ارامنه آجرها و مصالح آن را برده و به مصرف ساختن پل رسانيده اند. آثار و علامات مسجد به كلى از بين رفته و مسطح شده است، فقط نزديك محراب قسمت مرتفعى است، كه فعلًا يك كوره گچ پزى شده است، «سنگ شير» و «سنگ باد» و «سنگ برف»، عبارت از قطعه سنگ هاى بزرگى است كه در نقاط مختلفه شهر افتاده، و مردم افسانه ها و خرافاتى نسبت به هر يك مى دهند، ظاهراً «ابوالهول ها» يا بت هاى ملت «مِد» است كه پايتخت آن ها همين جا به اسم اكباتان بوده.

سنگ هفت پستان

«سنگ هفت پستان» عبارت از قطعه سنگ مسطحى است واقع در زيرزمين، و داراى هفت نقطه برجسته است، و از آن ها آب مى چكد و تشكيل يك چشمه مى دهد. من از چند پله پائين رفته، كبريت روشن كرده قطعه سنگ را به خوبى ديدم، اما اين كه مى گويند شب هاى جمعه آن جا چراغ غيبى مى سوزد جزو اساطير است.

شهر «همدان» از بلاد خيلى قديمه است، كه در موقع استيلاى عرب بر «ايران» خيلى مهم بوده، و مورّخين اسلام آن را زياد در كتب خود ذكر

ص: 48

مى كنند، مردمان بزرگ از علما و شعرا و غيرهم به آن منسوب اند، شهر مزبور به جاى «اكباتان» قديم ساخته شده است.

«اكباتان» پايتخت قديم «سلاطين مد» (1) بوده است كه تقريباً دو هزار و هشتصد سال پيش از اين، يعنى در قرن هفتم قبل از «ميلاد مسيح»، در حدود مغرب «ايران» حكومت مستقل و مقتدرى داشته، و غالباً با دولت هاى «كلده» و «آشور» و «مصر» جنگيده اند. معروف ترين پادشاه آن ها «سياكزار» است و آخرين پادشاه آنها كه اسم آن را به خاطر ندارم به دست «داريوش كبير» يعنى «داراب اكبر» كشته شد، و سلطنت مدى منقرض، و ممالك آن ضميمه ايران گرديد من يقين دارم كه تپه بزرگى كه فعلًا ارامنه آن جا مسكن دارند، و معروف به «كوچه سر قلعه» و «قلعه دارا» مى باشد، همان تلى است كه به قول مورّخين و موافق تورات «سياكزار» به روى آن بناى قصر با شكوهى نمود و در همان قصر، «داريوش» نزول نمود، تپه ديگر نيز كه فعلًا معروف به «تل مصلى» است مظنوناً از آثار و بقاياى «اكباتان» قديم است.

زيارتگاه يهوديان

ديگر از آثار «اكباتان» مقبره «استرومردخاى» است كه فوقاً به آن اشاره شد و امروز زيارتگاه «يهودى ها» است و به قول عامه قبر يكى از انبياى «بنى اسرائيل» است.

اما تفصيل آن موافق قول مورخين فرنگ، و آنچه تورات با آب و تاب و طول و تفصيل زياد بيان كرده آن است كه، پس از اسارت و تفرق


1- 1- ماد صحيح است و نام منطقه اى از ايران شامل آذربايجان و عراق عجم بوده است.

ص: 49

«بنى اسرائيل» به دست «بخت نصر» پادشاه آشورى، و استيلاى «داريوش كبير» پادشاه «ايران» بر تمام ممالك «كلده» و «آشور» و «مصر» و «فلسطين» و «حجاز» و «عراق» و «مد» و غيرها، و مزاوجت (1) پادشاه مزبور با يك دخترك يهوديه موسوم به «استر»، عموى اين دختر موسوم به «مردخاى» به خيال افتاد كه به وسيله اين مواصلت، اسباب نجات ملت متفرقه يهود را فراهم آورد، لذا سرّاً افكار خود را به برادرزاده خود تزريق مى كرد و دستوراتى به مشاراليها مى داد، اين دختر هم غالباً در حالت مستى پادشاه، خواهش هاى خود را كه مقدمات مقصد عمو بود انجام مى داد، از قبيل كشتن «هامان» وزير، و تمام بزرگانى كه كينه «ملت يهود» را در دل داشتند، بالأخره از طرف پادشاه اجازه مرخصى و عودت به «فلسطين» به تمام «ملت يهود» كه در اطراف و اكناف پراكنده بودند داده شد، و حتى مصارف رفتن هم غالباً از خزانه پادشاه داده مى شد، و نيز مخارج تعمير خرابى هاى «بيت المقدس» هم از طرف پادشاه داده شد، «استر» و «مردخاى» هر دو پس از مردن در يك جا دفن شدند و «مردخاى» خدمات خود را به «بنى اسرائيل»، به روى كتيبه هاى مقبره نوشت. اين است كه «اسرائيليان» امروز هنوز به زيارت قبر نجات دهنده خود مى آيند، و آن روز را كه اجازه مرخصى اجداد آن ها به «فلسطين» داده شد عيد مى گيرند. اين است اجمال مسئله اى كه تورات آن را در چند صفحه ذكر كرده است.

آثار ديگرى نيز از «اكباتان» نوشته اند كه من مجال رفتن و ديدن آن را نكردم، در هر حال معلوم نيست «اكباتان» در چه زمان و به چه سببى منهدم شده، و «همدان» در چه تاريخ به جاى آن بنا شد، ما فقط اسم آن را از


1- 1- ازدواج و زناشويى.

ص: 50

ابتداى فتوحات مسلمين در كتابها مى بينيم، و از همان وقت تا به حال يك موقعيت نظامى و استراتژى مهمى را دارا است.

اهميت فلاحتى آن هم قديمى است، ليكن از موقعى كه راه شوسه «رشت» و «قزوين» را به آنجا امتداد داده اند، يك موقع تجارتى پراهميتى را نيز دارا شده است.

در اين ايام عده كثيرى از «عيسويان آشورى»، زن و مرد كه از چنگ «عثمانى ها» فرار كرده، و چندى در «بغداد» و جاهاى ديگر متوارى بودند به اين شهر پناهنده شده اند.

همان قدر كه «همدان» اطرافش مصفا و چشم انداز آن فرح بخش است، داخلش كثيف و داراى كوچه هاى تنگ و پرپيچ و خم است، و در تمام خانه هاى مجاور به رودخانه، بوى عفونت چرم شوئى موجود است، اين كه گفته اند «همدان» خوش حاشيه و بد متن است گفتارى صدق و عين حقيقت است.

هواى «همدان» نسبت به «طهران» سردتر است و اين ايام كه برج «جوزا» (1) است زراعت ها هنوز سبز است، باقلا درست دانه نبسته، ريواس و اشكونج، نوبر است، يك قسم كاهوى مخصوص در «همدان» است، كه گذشته از نازكى و لطافت فوق العاده اش صورتاً هم شباهتى به كاهوهاى «طهران» و جاهاى ديگر ندارد، خيلى كوتاه قد و پربرگ و سفيدرنگ است، مكرر از آن صرف نموديم، جاى دوستان خالى.

اين روزها در «همدان» در تهيه چراغانى و بستن طاق نصرت جهت ورود «شاه» كه از فرنگ مى آيد هستند، از دوستان آقاى «فريدالسلطان


1- 1- سومين ماه قمرى، مطابق با خرداد ماه.

ص: 51

همدانى» و آقاى «سلطان حسن خان» رئيس نظميه و آقا «شيخ حسن حضرت عبدالعظيمى امين صلح» و آقاى «برهان الواعظين» رئيس محكمه بدايت را ملاقات و ديدن كردم.

گردنه اسدآباد

سه شنبه ششم رمضان، مطابق «چهارم جوزا»، طرف صبح سوار دستگاه شدم از «همدان» حركت كرديم، يكى دو فرسخ از كوچه باغ هاى متصل به شهر و ييلاقات مصفاى آن عبور كرده، محو تماشاى آن منظره هاى باشكوه دلكش بوديم، تا رسيديم به پاى گردنه معروف «اسدآباد»، و مقدار دو فرسخى در درّه هاى پيچ درپيچ رانده، نهار را در قهوه خانه صرف كرده، قريب سه ساعت توقف كرديم، و مال ها را قرموت دادند. مجدّداً پنج ساعت به غروب مانده سوار شده رفتيم، تا به اوج قلّه «گردنه اسدآباد» رسيديم، و قدرى از برف هاى كنار جاده خورده و همراه برداشتيم، و بعد شروع به نزول از گردنه كرده، از پرتگاه هاى مخوف و خطرناك، و سرازيرى هاى پرپيچ و خم، به مقدار سه فرسخ عبور نموده، رسيديم به يك مقبره كه داراى گنبدى است، و گفتند مدفن امامزاده «عبداللَّه بن موسى بن جعفر» است، پهلوى آن يك درخت كهن سال و يك باب قهوه خانه است.

از اين جا وارد جلگه هموارى شده، رسيديم به محلى كه «انگليسى ها» با «قشون هندى» خودشان اردو زده و مريض خانه داير كرده اند، از قريه «اسدآباد» كه در واقع قصبه معموره اى است گذشته، غروب رسيديم به قريه «دوزان» و شب را آن جا منزل نموديم.

اين قريه دو دانگش از قرار مذكور، متعلّق به «فتحعلى خان» و

ص: 52

باقى اش به ضميمه قريه «جنّت آباد» و چندين قراء مجاور، ملكى فرمان فرما است.

كنگاور

چهارشنبه هفتم رمضان مطابق «پنجم جوزا»، طرف صبح سوار شده و تماماً در جلگه باصفائى عبور كرده، ظهر رسيديم به «كنگاور». در بين راه «آقا ميرزا اسمعيل خان معززالملك» را، كه از «عتبات» مراجعت كرده به «طهران» مى رفت ديديم، قدرى ما از اوضاع «عراق عرب» و او از اخبار «طهران» پرسش نمود، خداحافظى كرديم.

نهار در شهر «كنگاور» خورده قدرى در بازارها و مساجد گردش كرده و به زيارت «شاهزاده ابراهيم بن شاهزاده عبداللَّه بن امام زين العابدين عليه السلام» رفتيم، در خارج «كنگاور» هم يك «اردوى هندى» مقيم بود.

طرف عصر پس از صرف چاى و اداى فريضه، سوار شده رانديم و پس از طى دو فرسخ مسافت، به پاى گردنه معروف «بيد سرخ» رسيده، شروع به صعود كرديم. به نظر ما اين گردنه خيلى كوچك تر و آسان تر از «گردنه اسدآباد» آمد، لكن در موقع نزول به جلگه، مصادف با عده زيادى از اتومبيل هاى بزرگ «انگليسى ها» شديم، كه همگى حامل «قشون هندى» بود و خيلى براى عبور دستگاهِ ما، اسباب زحمت شده بود.

طرف غروب رسيديم به قصبه «صحنه»، در يك كاروان سراى كثيفى منزل كرديم، امشب باران خيلى زيادى آمد، به همين جهت و به علت بدى منزل، و هجوم كك هاى بى حد و حساب، تا صبح ناراحت بوديم.

قصبه صحنه

ص: 53

امروز صبح پنجشنبه هشتم رمضان مطابق «ششم جوزا»، در حالتى كه هوا سرد شده بود و باران كمى مى آمد، سوار شده حركت كرديم، بعد از ساعتى باران قطع شد و دوباره گرفت، به همين طور تا ظهر گاهى مى باريد گاهى صاف مى شد، يك ساعت گوش ها صداى غرّش آسمان مى شنيد، ساعتى ديگر استماع نغمات و آوازهاى مرغان زمينى را مى نمود، شخص نمى دانست چشم به بالا انداخته، تماشاى شكل چليپاى (1) برف ها، يا گردش ابرهاى مختلف الشكل، يا قله هاى شامخه (2) «كوه بيستون» را بكند، يا آن كه در پائين، مزارع سبز، غلّات و شالى هاى برنج كارى، و چمن زارهاى طبيعى، و آب هاى صاف، و نهرهاى بى شمار و درختان سبز و خرم، و رودخانه «قره سو» كه مثل اژدهاى پيچان از هر طرف نمودار است، سياحت و تماشا كند، شاهد دل رباى طبيعت، در همان حال كه كمال قدرت و قهرمانيت و خشونت خود را نمايش مى داد، با منتهاى لطافت و ظرافت و شفقت و آراستگى، عرض وجود مى نمود و نظرهاى مخلوط از لطف و غضب، به عاشقان شيفته و ديوانه خود مى افكند.

بيستون

بارى امروز به ما خيلى خوش گذشت، و فرح و انبساط فوق العاده داشتيم، واقعاً خستگى ها و صدماتِ شب دوشينه فراموش شد، دو قسم مرغ در اين مسافت بود ديديم، كه جاهاى ديگر نديده بوديم، به قدر


1- 1- همچون صليب.
2- 2- مؤنث شامخ و به معنى بلند و مرتفع است.

ص: 54

«لقلق» (1) مى شوند، ولى نه طريقه پرواز و نه شكل ها و رنگ هاى خيلى قشنگ آنها، شباهت به لقلق دارد، يكى را اهالى «دال» مى گفتند و ديگرى را «اتلان».

نزديك ظهر رسيديم به پاى بيستون، هرچه به «عبدالحميدِ» كالسكه چى گفتيم نگاهدارد، تصوير «داريوش» را تماشا بكنيم، نگاه نداشت و از آنجا گذشت، همين كه به خود قريه «بيستون» رسيد، من پياده شدم و گفتم به قدر نيم ساعت مى روم تماشا و برمى گردم، مجبور شد نگاه دارد و به همراهى آقا «سيد ابوطالب»، برگشته كتيبه معروف «داريوش» را، كه به خط ميخى به روى سنگ نوشته، با تصوير خودش كه فرنگى ها در كتاب هاى تاريخ، هم ترجمه خطوط مزبوره را نوشته اند، و هم شكل آن را از روى عكس ها برداشته اند، تماشا كرديم.

كرمانشاهان

پس برگشتيم به قريه، «عبدالحميد» از اوقات تلخى صبر نكرد نهار بخوريم، فوراً حركت كرد، دو فرسخ ديگر راند تا قهوه خانه، كه نزديك «كرمانشاهان»- يعنى دو فرسخ تا آن شهر فاصله دارد- رسيده پياده شديم، آن جا صرف نهار شد و پس از اداى فريضه، مجدداً سوار شده حركت كرديم، و براى يك ساعت به غروب مانده، وارد شهر «كرمانشاهان» شده، در خانه كه در محله «سر قبر آقا» است منزل، و شب را آنجا بسر برديم.

كتيبه كوه بيستون

كتيبه كوه «بيستون» كه با اصرار و جديت تمام به تماشايش رفتم، و


1- 1 معرب لك لك.

ص: 55

باعث اوقات تلخى «عبدالحميد» كالسكه چى شده بود، يكى از آثار بسيار قديمه ايران است، كه تا به حال باقى مانده، و عوامل طبيعت از آفتاب و برف و باران و باد، به آن رخنه ننموده و دست بوالهوسان بشر، به محو آن نكوشيده، و از دلائل عظمت و شرافت قديمه ما، در نظر ملل خارجه است، مخصوصاً روى كتيبه به جانب مغرب است، يعنى به طرف راهى است كه از ازمنه قديمه، چندين دولت اجنبى، از «روم» و «كلده» و «آشور» و «عرب» و غيره، از همين راه، هجوم به مملكت ما نموده اند، اما افسوس كه آشنائى به اين خطوط و صورت ها نداشتند، تا پاس حرمت و شرافت ما را نگاهدارند.

اين كتيبه داراى سيزده صورت است، كه به زير پاى هريك، اسم او به روى سنگ حجارى شده، به علاوه دور تا دور كتيبه، چندين سطر نوشته شده، و در بالاى كتيبه شكل «فروهر»- مظهر نام روشنائى و بينائى- كه بال هاى خود را از دو طرف گسترده، ديده مى شود، سال ها بلكه قرن ها گذشت، و كسى از اين خطوط و صورت ها چيزى نمى فهميد، فقط به مناسبت صورتِ نه نفر آدم هاى ايستاده، كه رديف يكديگرند، و دست هاى آنها به كمر بسته و زنجير است، عامه مى گفتند و هنوز مى گويند شكل درويش هائى است كه انگشت به ماتحت هم ديگر كرده اند.

داريوش كبير

اما آن چه «اروپائى ها» فهميده اند غير از اين خرافات است، و آن چه «مستر رلنسن» قونسول انگليس، كه در خواندن خطوط قديمه مهارت تامه داشته، و با زحمات بسيار و مخارج گزاف، اين خطوط را ترجمه كرده، و به دست مستشرقين از علماء داده، مناسبتى با اين حرف هاى

ص: 56

مهمل ندارد، موافق عقيده «فرنگى ها» و ترجمه قونسول مزبور، كه فارسى آن را «آقا خان كرمانى» در كتاب «آئينه سكندرى» نوشته، آن صورت ايستاده، كه يك نفر دست و پا بسته به زير پاى او است، «داريوش كبير» است و دو صورت كه پشت سر او است، دو نفر معاون يا وزير اويند، و نه نفر آدم هاى مغلول ايستاده، جملگى از پادشاهان ممالك مجاور هستند كه «داريوش»، ممالك آن ها را ضبط، و خودشان را اسير و محبوس نموده، «داريوش كبير» است كه اعراب و ما او را «داراب اكبر» مى خوانيم، يك «پادشاه ايران» از سلسله «هخامنشى» است، كه تمام ممالك واقعه بين «درياى عمان» و «سيبريه» را جنوباً و شمالًا، و بين «سودان» و «بحرالروم» و رود «دانوب» را تا كوه هاى «هند و كُش» غرباً و شرقاً متصرف بوده، و بيش از چهارصد ميليون نفوس، مطيع و منقاد او بوده اند و براى تسخير مملكت «يونان»، چنان كه تمام «مورّخين فرنگ» نوشته اند، دو كرور قشون در «آناطولى» و «آسياى صغير» حاضر نموده.

ترجمه «مستر رولنسن» خيلى مفصل است و من به خاطر ندارم، ليكن خلاصه و مجمل اش آن است، كه «داريوش» شرح فتوحات و عقايد دينى و سياسى خود را، در اين كتيبه شرح داده، و به اعقاب خود، دستور سلطنت و ملك دارى تعليم مى كند، مى گويد من كسى هستم كه به يارى «اهورمزدا» (خداوند) فلان و فلان مملكت را تسخير نموده، اهالى آن را به درست كارى و راست گوئى وادار نمودم، پادشاهانى كه مى بينيد، به جرم خُلف قول و دروغ گوئى به زنجير كشيدم، قشون هاى عظيم و دلاور مِنْ قُلَلْ جِبال و اعماق صحارى، (1) عالم را درنورديده، به لطف «اهورمزدا» و


1- 1- از قلّه كوه ها تا عمق صحراها.

ص: 57

نيروى درستى و دين دارى مشرق، تا غرب دنيا را مسخر كردم و چه كردم، و اين صورت ها كه مى بينى كدام «پادشاه» است، و دومى كدام و سومى كدام و هكذا، من دروغ نگفته ام و بى دينان را سركوب كرده ام، «اهورمزدا» گواه است كه اين تاريخ را به راستى نوشتم، و بسيارى از كارهاى نيك خود را ننوشتم، تو هم اى كسى كه جاى من حكمرانى خواهى كرد ظلم مكن، دروغ نگو، ديندار باش، تا خداوند سلطنت تو را باقى بدارد، و فرزندان زياد به تو بدهد، زنهار به اين لوحه كه نوشته ام دست مزنى و آن را محو نكنى، و به آن بى احترامى ننمائى و گرنه بترس كه بى احترام شوى و سلامت نمانى، و «اهورمزدا» با تو دشمنى كند الى آخر.

نمى دانم جانشين امروزه «داريوش» از فتح و تسخير كدام مملكت «فرنگستان» برگشته، كه اين روزها در «همدان» و ساير شهرها براى ورودش چراغانى مى كنند و طاق نصرت مى بندند، اى افسوس براين مردم كه خود و پدران خود را نمى شناسند، و نمى دانند چه مى كنند، و براى چه و براى كه مى كنند، اين كتيبه در يك سينه «كوه بيستون» حجارى شده كه از آفتاب و باران محفوظ، و به قدرى بالاست كه با نردبان هاى بلند نمى توان به پاى آن رفت، و از اين پائين خيلى كوچك به نظر مى آيد.

يك چشمه آب هم از پاى كوه جارى است و به بالاى آن يك لوحه بزرگى به خط نسخ حجارى شده است، مى گويند صورت قباله «شيرين»، محبوبه «پرويز» است. لكن وقفنامه قريه و كاروان سراى «بيستون» است، كه يكى از «شاهزاده خانم هاى صفوى» وقف كرده بر زوار «حضرت سيدالشهدا عليه السلام». با يك زحمت مختصرى مى توان به پاى لوحه رفته خط آن را خواند.

در پاى «بيستون» قطعه سنگ هاى حجارى شده كه معلوم است

ص: 58

ستون و سرستون بوده، به طور پراكنده ديده مى شود، مى گويند خرابه هاى قصرى است كه «فرهاد» جهت «شيرين» از سنگ ساخته بود، و بعيد نيست كه راست باشد.

نزديك چشمه آب يك چادر بزرگى زده بودند كه قهوه خانه تميزى، با ميز و صندلى بود و به روى تابلو نوشته بود- كافه بيستون- الحاصل شب جمعه را در «كرمانشاهان» بوديم.

تذكره مرور

جمعه نهم رمضان مطابق «هفتم جوزا»، امروز صبح برخاسته به گردش افتاديم، اول من يك تذكره مرور براى مسافرت به «مكه»، از كارگذارى به قيمت پنج تومان و نيم گرفتم، رفقاى من تذكره از «طهران» گرفته بودند، گفتند بايد جواز عبور به «عراق عرب» از «قونسول خانه انگليس» گرفت، رفتيم و گرفتيم و هر كدام يك تومان داديم.

امروز تمام شهر «كرمانشاهان» را آئين بسته بودند، و انتظار ورود جانشين «داريوش» و «شاه عباس» و «نادر» را دارند!! طرف غروب «اعليحضرت همايونى»، در «ارگ دولتى» نزول اجلال فرمود و سايه مرحمت به روى اهل «كرمانشاهان» افكند!! هواى اين جا با «همدان» چندان فرق ندارد، گل سرخ و باقلا تازه ببازار آمده، سبزيجات «كرمانشاه» در لطافت و سبزى و تميزى ممتاز است، قدرى شويد و باقلا خريده از آن جا همراه برديم، قدرى هم نان روغنى كه معروف به خوبى است، خريديم كه در راه صرف شود، از سوء خلق «عبدالحميد» كه دو روز است ظاهر نموده بنا بود ديگر با او نرويم، ليكن باز رفع دلگيرى شد و با خود او حركت خواهيم كرد، شب شنبه در شهر چراغانى و آتش بازى مفصلى براى ورود

ص: 59

اعليحضرت كردند.

خيلى مايل بودم كه به تماشاى «طاق بستان» كه در دو فرسنگى «كرمانشاهان» واقع، و نيز از جمله آثار قديمه «سلاطين عجم» است برويم، ليكن اشتغال به گرفتن تذكره و جواز، و اوقات تلخى با «عبدالحميد»، و كمى مدت اقامت، يك روز مجال نداده، ان شاءاللَّه در مراجعت از سفر «مكه» تماشا خواهيم كرد اگر زنده بمانيم، و يك روز ديگر، خود را در مملكت عزيز ببينيم.

جلگه ماهى دشت

شنبه دهم رمضان مطابق «هشتم جوزا» اول آفتاب سوار شده، از كوچه «سر قبر آقا» حركت كرديم، و پس از عبور از تلال خاكى، و گردنه موسوم به «عين الكش» يا «غيلى كش» كه املا و وجه تسميه هيچ يك را نمى دانم، وارد جلگه مصفا و حاصلخيز «ماهى دشت» شديم، كه از هر طرف محدود و محاط به كوه است، نهار را در «قريه ماهى دشت» خورديم، طرف عصر مجدداً سوار شده حركت كرديم، از پل «ماهى دشت» كه گذشتيم با چندين اتومبيل بزرگ مهيب الشكل «انگليس ها» مصادف شديم، اسب ها رم كرده كالسكه را برداشته چيزى نمانده بود كه به قعر رودخانه پرتاب شويم، اما بحمداللَّه بخير گذشت و خطرى نرسيد، اينجا «عبدالحميد» خيلى مهارت به خرج داد كه ممنون اش شديم.

پس از يك فرسخ مسافت، رسيديم به گردنه ديگرى كه موسوم به «چار زبر» است، درخت هاى كوچك خودرو، فراوان ديده شد، معلوم است جنگلى در پيش داريم.

ص: 60

بعد از عبور از گردنه «چار زبر»، وارد جلگه مصفاى ديگرى كه نيز از هر طرف محدود به كوه است شديم، وضعيت جغرافيائى «جلگه ماهى دشت»، و اين جلگه طورى است كه، به عقيده من مى توان «چاه آرتزين» در آن جا حفر نمود، ولى معلوم نيست با بودن آب فراوان در اين جا، حاجتى به حفر اين چنين چاه باشد.

قريه حسن آباد

نزديك غروب رسيديم به قريه «حسن آباد»، چون در منزل ها كك زيادى بود در كنار نهر آبى ميان چمن زار نزول نموديم، ولى باران شروع به آمدن كرد و نگذاشت، مجبور شديم در قهوه خانه مسقفى كه اطرافش باز بود پناهنده شويم، معذلك تا صبح كك ها نگذاشتند آرام باشيم، امشب با شويد و باقلائى كه هوسانه از «كرمانشاه» خريده بوديم باقلاپلوطبخ كرديم.

مسافت از «كرمانشاه» تا «ماهى دشت» چهار فرسخ است، و از آن جا تا «حسن آباد» سه فرسخ، در ماهى دشت «حاج ميرزا حسين اعتمادالاطبا» را كه از «عتبات» مراجعت نموده ملاقات كرديم، از گرماى هوا و ناراحتى آن حدود صحبت ها كردند.

قريه هارون آباد

يكشنبه يازدهم رمضان مطابق «نهم جوزا»، صبح زود سوار شده حركت كرديم، و پس از طى سه فرسخ راه رسيديم به قريه «هارون آباد»، نهار در آن جا صرف شد. خانه هاى «ماهى دشت» و «هارون آباد» در موقع اشغال «روسها» خراب و ويران شده، حاليه مردمانش تازه مى خواهند

ص: 61

احداث بعضى منازل بكنند.

قريه كرند

بعد از نهار مجدداً سوار شده پس از طى دو فرسخ راه رسيديم به قريه «فيروزآباد»، و بعد از يك فرسخ ديگر رسيديم به «خسروآباد»، و بعد از دو فرسخ ديگر وارد قصبه «كرند» شديم شب را در باغچه به سر برديم، هواى لطيف و آب جارى و مهتاب داشتيم. طرف غروب و صبح زود گردش مختصرى به عمل آمد، باغات بى حساب «كرند» با آب هاى جارى و درختان سرا پا سبز و پر از شكوفه هاى رنگارنگ، چشم تماشاچى را جلب مى كرد.

اهالى ابداً روزه نبودند چون «نصيرى مذهب» اند، چند بقعه در قصبه هست كه مدفن مشايخ فرقه است، چيزها از اين جماعت نقل مى شود كه براى من به تحقيق نرسيده.

بيرون «كرند» يك اردوى «انگليس» با «قشون هندى» ساخلو كرده است، بيش از دو هزار چادرهاى نو، زده اند. در تمام اردو چراغ برق روشن است، آب از محل دوردستى توسط لوله آهنى به محل اردوگاه خود آورده اند، مثل اين است كه رحل اقامت افكنده و قصد استملاك مملكت ما را دارند!!

گردنه طاق كسرى

دوشنبه دوازدهم رمضان مطابق «دهم جوزا»، طرف صبح از «كرند» حركت كرده رسيديم به محل معروف به «سرميل» يا «ميگان طاق»، قدرى نان خوب براى نهار خريده رانديم، بعد از يك ساعتى وارد گردنه معروف

ص: 62

به «طاق كسرى» شديم هر چند اين گردنه خيلى مرتفع و راه آن خطرناك و پرپيچ و خم است لكن همه جا شوسه و مسطح شده است. قسمتى از اين راه كه سابقاً محل منحصر عبور و مرور، و به «نعل شكن» معروف بوده در كنار جاده شوسه ديده مى شود و متروك است.

طاق كسرى

«طاق كسرى» عبارت از يك ايوان سنگى است، كه با قطعه هاى بزرگ سنگى ساخته شده، بالاى ايوان، شبيه كتيبه اى است كه مسلماً خطوطى به روى آن حجارى شده بود ولى فعلًا در اثر عوامل طبيعت محو شده است. از تاريخ اين ايوان من هيچ اطلاعى ندارم، در هر حال نصب كردن چنين قطعه سنگ هاى عظيمه، به روى يكديگر در اين قلّه كوه، مايه تعجب ما و دليل بلند همتى سابقين ما است. گردنه كه تمام شد ظهر بود رسيديم به جلگه، در آن جا آبادانى نبود زير چادرِ پُست ژاندارم ها نزول، و صرف نهار كرديم. بعد مجدداً سوار شده حركت كرديم، سه ساعت به غروب مانده رسيديم به محل معروف به «سرپل».

سرپل ذهاب

امشب اين جا خواهيم ماند، منزل در ايوان قهوه خانه كه در كنار رودخانه «زاب» بنا شده است اختيار كرديم. منظره امواج مهيب، و جريان مارپيچ رود و صافى بى اندازه آب با ماهى هائى كه گاهگاه از آن به هوا مى جستند بى تماشا نبود.

از «طهران» كه بيرون آمديم تا اين جا سرد بود، بعضى نقاط تازه باقلا و گل سرخ به بازار آمده بود و اغلب جاها هوا درست سرد بود، و

ص: 63

زراعت هاى سبز و خرم داشت بلكه در «ماهنيان» شب آتش كرديم در «آوج» برف باريد در گردنه «بيد سرخ» و «اسدآباد» از كنار برف ها راه مى رفتيم، لكن اين جا كه «سرپل ذهاب» است به كلى ورق برگشته، هوا درست گرم است زراعت هاى جو را مشغول درو كردن هستند، خيار و كدو فراوان است، معلوم است كه به هواى گرم «عربستان» نزديك شده ايم، و بايد با آب هاى خنك و هواى لطيف و كوه هاى سبز و خرم مملكت خودمان كم كم وداع كنيم.

قصر شيرين

سه شنبه سيزدهم رمضان مطابق «يازدهم جوزا»، صبح زود از «سرپل» حركت كرديم، هرچه پيش مى رفتيم هوا گرم تر مى شد راههاى پست و بلند كوهستانى مبدل به جاده هموار خاكى شد، گرد و غبار اذيت مى كرد. كم كم رسيديم به نزديكى هاى «قصر شيرين» اما آن جا نرفتيم زيرا ديروز بعضى از مسافرين كه مراجعت به «ايران» مى كردند گفتند، هر شبى يك قطار ماشين بيشتر نمى رود به «بغداد»، و هركس ظهر در «قره تو» نباشد با بليط آن شب نمى تواند برود، چون كه اثاثيه و اسباب را حتماً تفتيش و معاينه مى كنند.

لهذا از ترس اين كه مبادا در «قصر شيرين» معطل شده و دير به «قره تو» برسيم، يك سره برخلاف معمول رفتيم به «قره تو»، كه مبدء خط آهن و اسم قريه اى است متعلق به «ايران»، اما معلوم شد كه ماشين تا اين جا نمى آيد و ايستگاه آن جلوتر است، به قدر يك ثلث فرسخ ديگر، از كنار خط آهن با دستگاه رفته رسيديم به استاسيون «تبروق» كه نيز اسم قريه اى است، و تا استاسيون قريب نيم فرسخ فاصله دارد. لدى الورود

ص: 64

حساب مشهدى «عبدالحميد» را تفريق كرده، تتمه كرايه كالسكه را داديم و چند پاكت و صورت تلگراف كه شب نوشته بوديم به او داديم، كه در «قصر شيرين» ارسال و مخابره نمايد، پس از خداحافظى با او، اسباب ها را در يك محوطه بزرگى ريختيم كه دور تا دور آن سيم كشيده اند، و محل تفتيشات گمركى است، قريب يك ساعت زير آفتاب سوزان معطل شديم، بعد از آن كه اسباب ها را معاينه كردند مرخص شديم.

امّا محل سايه نبود كه بنشينيم و صرف نهار كنيم، دو سه چادر در آنجا زده اند كه محل انتظار مسافر است، آن چادرها هم معلوم شد متعلق به اشخاص متفرقه است، و از هر مسافرى شبى دو آنه مى گيرند، اين جا در واقع يك صحراى بى آب و علفى است و از لوازم «استاسيون» هيچ موجود نيست، در زير چادر هم كه رفتيم جا نبود، يك عده يازده نفره مسافرين از دو شب سه شب قبل آنجا بودند، هر قسم بود پهلوى آنها برگزار كرديم.

امروز از صبح تا غروب از حيث گرما و خستگى و ناراحتى سخت گذرانديم، بدتر از همه آن كه گفتند: ماشين امشب مخصوص عسكر است و مسافر نمى برد. اوقات ما صد درجه تلخ تر شد، بالأخره بوسيله سفارش نامه «سفارت انگليس» كه همراه داشتيم، و به همراهى «ميرزا داود هندى» بليطفروش، امشب را به قيمت هر نفرى هشت روپيه گرفته آسوده شديم.

داوودخان

اين «داوود خان» يك جوان هفده، هجده ساله هندى است، و با وجود رنگ سبزه مايل به سياهش، به قدرى مقبول و مليح و خنده رو است و زبان فارسى را به قدرى شيرين و خوشمزه و با ادا و اصول حرف مى زند، كه

ص: 65

انسان را مثل مغناطيس جذب مى كند چند دفعه نزد او رفتيم او هم پيش ما آمد و خيلى مهربانى و محبت كرد، و واقعاً از ملاقات او رفع كسالت و خستگى و ملالت امروز ما شد.

از امروز ديگر معاملات ما با «آنه» و «روپيه» است آنه شانزده يك روپيه است، و روپيه موافق نرخ امروزه دو قران و نيم است، تفاوت كلى هم مى كند، روپيه نقره به قدر دو قرانى ما است. و اسكناس هاى پنج روپيه و ده روپيه و صد روپيه و بالاتر هم هست كه به روى آنها به خط انگليسى نوشته شده است (نوط هندى).

ماشين براى يك ساعت از شب گذشته از «بغداد» آمد، اسباب هاى ما را هم كشيدند، زائد بر سه من را كه حق هر مسافرى قرار داده اند و مجانى است، از قرار هر منى يك روپيه كرايه مى گيرند. دو ساعت از شب گذشته بود كه سوار شديم، واگن هاى نيمكت دار را به قشون داده، جاى ما در يك واگون باركشى است، يعنى نيمكت و صندلى ندارد بايد فرش پهن كرد و نشست، در و ديوار و سقفش همه از آهن است بايد ممنون بود كه مسافر را روز نمى برند، و گرنه انسان از گرما مى پزد.

ماشين حركت كرد خيلى صدا مى كرد و چندان تند نمى رفت، شب مهتابى بود اطراف را تماشا مى كرديم، گاهگاه ترن مى ايستاد زيرا بين جاده چندين استاسيون (1) است، چند نفر «طهرانى» ديگر هم در اطاق ما بودند خيلى صحبت و مزاح كرديم، در تاريكى شب چاى مهيا نمودند به ما هم تعارف كردند كوركورانه خورديم، خيلى مزه كرد. شام هم به همين طورها صرف شد، نصفه هاى شب خوابمان برد.

استاسيون بغداد


1- 1- ايستگاه، توقف گاه.

ص: 66

چهارشنبه چهاردهم رمضان مطابق «دوازدهم جوزا»، صبح از خواب بيدار شديم ماشين آهسته مى رفت، در يك استاسيون توقف كرد نماز خوانده باز سوار شديم، دو سه ساعت از روز گذشته وارد استاسيون «بغداد» شديم كه در «بغداد نو»، و طرف بقعه «شيخ عبدالقادر» است، در گاراژ ماشين، اسباب ها را تفتيش گمرگى كردند، چند نفر حمال اسباب ها را برداشته به طرف «بغداد كهنه» يا «كرخ»، كه مركز خط آهن واگون «بغداد» به «كاظمين» آن جا است بردند، در اين بين «آقا شيخ حسن» نامى خيلى اظهار خدمت جهت حمل اسباب و راهنمائى مى كرد، مثل اين كه ما را مى شناسد و كمال خصوصيت دارد.

كاظمين

قريب يك ساعت به ظهر رسيديم پاى واگون، اسباب ها را در باركش گذاشتند، «شيخ حسن» مراقب آن گرديد. خودمان سوار واگون و پس از نيم ساعتى در «كاظمين» پياده شديم شيخ حسن، حمّال گرفت ما و اثاثيه را وارد خانه «شيخ عبدالكريم» نامى كرد كه از خدام «كاظمين عليهما السلام» است، ما را به صاحب خانه سپرد و رفت، معلوم شد شغل او همين است كه زوار را راهنمائى مى كند، ضمناً از خادمى كه زوار را به او مى سپارد يا صاحب خانه كه زوار را آنجا وارد مى كند حقى مى گيرد، و نيز معلوم شد مشاراليه، همشيره زاده «سيد عزيزاللَّه» خادم «عسكريين» است و با او هم بند و بستى دارد.

ضمناً تكليف ما براى ورود به «سامره» هم معلوم شد، از قبيل «شيخ حسن» چند نفر ديگر هم هستند، واقعاً خيلى به درد زوارى كه غريب

ص: 67

هستند و كسى را نمى شناسند مى خورند، نهار را در خانه خورديم «شيخ عبدالكريم» براى حمام رفتن و برگشتن و تشرف به حرم مطهر كمال همراهى و حسن خدمت به جاى آورد، اذن دخول و زيارت هم با حالت مخصوص كه داشتيم، خواستيم خودمان بخوانيم نگذاشت، گفت هر چند شما صحيح تر مى خوانيد، ولى دفعه اول حق من است بعدها خود دانيد.

امروز گرچه از حيث گرما و حركت و خستگى كسل شده بوديم، لكن لذائذ عتبه بوسى «حضرت موسى بن جعفر» و «حضرت امام محمّد تقى عليهما السلام» آنرا جبران نمود، شب پس از تشرف ثانوى به حرم مطهر، منزل آمديم و پس از صرف شام روى پشت بام خوابيديم.

مقبره شيخ كلينى

پنجشنبه پانزدهم رمضان مطابق «سيزدهم جوزا»، صبح بعد از زيارت با واگون به «بغداد» رفتيم، در كنار جسر به زيارت «شيخ كلينى- اعلى اللَّه مقامه-» رفتيم كه در مسجد معروف به مسجد «داوود پاشا» مدفون است، و بقعه عليحده در زاويه مسجد دارد، دربش بسته بود باز كردند زيارت كرديم، هرچند مرقد و بقعه اش مخروبه و ناتميز است، لكن بايد ممنون بود كه با عدم مواظبت اهل تشيع به حفظ اين قبيل مقابر، و با بودن آن در شهرى مثل «بغداد» و مركز اهل سنت، به كلى از بين نرفته است. مشاهد «نواب اربعه امام عصر عليه السلام» هم در «بغداد» است، ليكن مجال زيارت همه نشد.

عثمان بن سعيد عمروى

فقط با تجسس زياد مرقد «عثمان بن سعيد عمروى» نايب اوّل را

ص: 68

پيدا كرديم كه در محله معروف به «تلخانه»، در خيابان سرايه واقع است. از قرارى كه خادمش نقل مى كرد، صحن بزرگى داشته كه به تدريج از آن گرفته مغازه ها و دكاكين ساخته اند، نزديك ظهر به «كاظمين» مراجعت كرديم. چون خيال داشتيم شب جمعه به زيارت «عسكريين» مشرف شويم «شيخ حسن» آمد و ترتيب كار را داد، اسباب هرچه داشتيم منزل «شيخ عبدالكريم» گذاشته به او سپرديم، خودمان مجرّداً اول مغرب به همراهى «شيخ حسن» رفتيم به استاسيون ماشين خط «سامره» كه يك ميدان اسب از «كاظمين» دور است، جمعى از «زوار طهرانى» هم آن جا بودند، به انتظار رسيدن ماشين مدتى با آنها صحبت مى كرديم.

مهتاب هم عالم را گرفته بود، آسمان در كمال صافى و شفافى و ستاره ها در نهايت تشعشع و تجلى بودند، واقعاً تماشاى اين موجودات علوى و مخلوقات نورانى، انسان را از خود بى خود مى كرد، و به سير در لطائف صنايع الهيه وادار مى نمود، اين كه «سينبوس» فرانسوى مى نويسد:

يكى از جهات عمده و علل تامه ستاره پرستى و ماه پرستى «كلدانيان» و «آشوريان» همانا هواى صاف و آسمان شفاف مملكت بين النهرين بوده، كه بر درخشندگى و نورانيّت كواكب و نجوم مى افزوده، كلامى صدق و گفتارى بر حق است. به علاوه نگاه مى كنيم در تواريخ مى بينيم، هر ملّتى داراى يك خصايص ممتازه بوده، و يا در يك رشته از علوم بر ساير ملل، پيش قدم و سبقت داشته، مثلًا «يونانيان» در حكمت، «مصريان» در رياضيات و «چينيان» در صنايع و هكذا، امّا اين ملت «كلده» كسانى هستند كه قبل از تمام ملل، حركات ماه و ساير كواكب را منظماً به دست آوردند، بروج دوازده گانه براى سير شمس و قمر معين كردند، خطوط معدل النهار در آسمان فرض كردند، شبانه روز را به بيست و چهار

ص: 69

ساعت قسمت كردند، ايام را به سال و ماه و هفته تقسيم نمودند، و بالجمله تأسيس دو علم هيئت و نجوم را كردند، و در آن كتاب ها، تأليف و تصنيف نمودند، نه اشتغال آن ملت به اين دو علم، و نه ستاره پرستى آنها اختيارى نبوده وضعيت محيط، آن ها را به اين راه ها سوق داده، و محرك آنها همين اجسام نورانى لطيفه فلكى بوده، كه يك ملت ساده قديمى را چندين قرن شيفته و فريفته و ديوانه خود نموده بوده است.

الحاصل ماشين ساعت پنج از شب گذشته از «بغداد» رسيد سوار شديم. «طهرانى ها» همگى در يك واگون رفتيم، بليط تا «سامره» از قرار هر نفرى چهار روپيه و پنج آنه گرفته شد، اين ماشين كه سابقاً توسط «آلمان ها» داير شده، از حيث تميزى و استحكام و سرعت سير، هيچ ربطى به ماشين خط «قره تو» به «بغداد» ندارد پس از يك ساعت خوابيديم.

سامره

جمعه شانزدهم شهر رمضان مطابق «چهاردهم جوزا»، طرف سحر ماشين به ايستگاه «سامره» رسيد، پياده شديم و تا كنار «شط دجله»، كه تقريباً ربع فرسخ است با عَرَبانه رفته، نماز صبح را در كنار «شط» خوانديم، براى عبور به آن طرف «شطّ»، سابقاً اينجا جسرى بوده است كه برچيده اند.

فعلًا يك نقاله داير است، و آن عبارت از سه طرّاده (1) نيم بيضى شكل است، پهلوى يكديگر گذاشته و روى آنها را به وسيله تخته كوبى مسطح كرده اند، در يك طرف آنها به سر هر طرّاده، يك حلقه اى است كه يك سيم كلفت بافته آهنى، از ميان آنها مى گذرد، دو طرف اين سيم در دو جانب


1- 1- در لغت به معنى رزمنا و، كشتى و يا قايق تندرو آمده، ليكن با توضيحات بعدى مؤلف معلوم مى شودچگونه قايقى بوده است.

ص: 70

شط، به زمين بسته است. براى حركت دادن آن به خط سيرش كه عرض شط است، دو نفر به روى آن مى ايستند و پشت به جانب مقصد، دستها را محكم به سيم گرفته، و با پاها نقاله را فشار به روى آب مى دهند و حركت مى كند، و از هر نفرى براى عبور يك آنه مى گيرند، و اين اسباب در كنترات چند نفر است، كه ماليات مهمى به دولت مى دهند. سوار شديم و نقاله حركت كرد، اما نزديك بود به ساحل ديگر برسيم، كه يك نفر صاحب منصب «انگليسى» فرياد كرد نقاله را برگردانند!! اسباب برگشت معلوم شد، مى خواستند نظامى هاى خود را با آن حركت بدهند و با احتياج آنها صاحب نقاله حق نداشته است مسافر عبور بدهد.

سرداب مُطَهّر

با نهايت اوقات تلخى سوار قايق شده، در ساحل يسار (1) «شط» پياده شده، از سربالائى ساحل صعود كرده، به شهر ورود نموديم. «شيخ حسن» معهود كه همه جا همراه بود، ما را به منزل خالويش «سيد عزيزاللَّه» برد و بحمداللَّه تعالى به زيارت «حضرت امام على النقى» و «حضرت امام حسن عسكرى عليهما السلام» و جناب «حكيمه خاتون» و «نرجس خاتون» موفق شديم، خداوند به جميع شيعيان و آرزومندان نصيب فرمايد. و نيز به زيارت «حضرت صاحب العصر والزمان»- عجل اللَّه تعالى فرجه- در سرداب مطهر مشرف شديم. در صُفّه مقدس هم زيارت و ادعيه وارده را خوانده، دوستان و اقربا را به دعاى خير ياد كرديم.

اين سرداب مطهر هر چند در اين زمان، درب عليحده و صحن


1- 1- سمت چپ شط.

ص: 71

جداگانه دارد، ليكن آنچه از اخبار و تواريخ مستفاد مى شود آن است كه، درب سرداب قديماً در طرف شمالى حرم عسكريين باز مى شده، يعنى در خانه مسكونى «حضرت امام على النقى عليه السلام» كه جزء حرم مطهر شده، و قسمت شمالى آن است. گودالى كه به شكل چاه تا چند سال پيش در گوشه صفه مقدس بوده، و خادم ها آن را چاه غيبت «صاحب الزمان» معرفى مى كردند، و از زوار پول مى گرفتند، به حكم علماى شيعه امروز پر شده است، و روى آن صاف و كاشى فرش است. يك باب درب منبّت كارى خيلى قشنگ قديمى، جلو صفه مقدس نصب است، كه دور تا دور آن كتيبه اى با خط بسيار خوب در چوب كنده شده است و تاريخ آن ششصد و شش هجرى، يعنى پنجاه سال قبل از انقراض خلافت «عباسيان» به دست «هلاكوخان» است، همان قدر كه منبت كارى و قشنگى ساختمان اين درب قابل تماشا و تحسين است، همان اندازه استحكام چوب آن مايه تعجب مى باشد، زيرا كه پس از هفتصد سال، در زير زمين منصوب بودن، و مورد دستمالى و بوسيدن مليون ها نفوس بودن، هنوز عيبى نكرده است، نه شكسته و نه پوسيده شده است.

بارى بعد از درك زيارت كامله به منزل رفتيم، نهار مفصلى «سيد عزيزاللَّه» تدارك ديده بود.

طرف عصر مجدداً به زيارت، و قدرى گردش مشغول شديم، و منزل آقايان «آقا ميرزا محمّد» و «شيخ آقا بزرگ طهرانى»، به واسطه سابقه و آشنائى و دوستى آقاى «آقا سيد احمد» رفتيم، امروز اين دو نفر تنها علماى شيعه در «سامره» هستند و در واقع رياست روحانى با آنها است، و خيلى مراقبت دارند كه خدمه انتظامات و تنظيف و روشنائى حرم مطهر، تخلف نكنند خداوند آنها را مؤيد و موفق بدارد.

ص: 72

شب را هم «سيد عزيزاللَّه» تهيه شام مفصلى كرده بود، صرف شد و خوابيديم. هواى «سامره» خيلى خنك تر از هواى «كاظمين» بود محتاج به رفتن پشت بام نشديم روز و شب خوش گذرانيديم.

زيارت وداع

شنبه هفدهم رمضان مطابق «پانزدهم جوزا».

شب گذشته مذكور شد، كه فردا دو ساعت به ظهر، ماشين از «موصل» برمى گردد كه به «بغداد» برود، لهذا امروز صبح به زيارت وداع رفتيم، كتيبه درب صفه مقدس را چون تاريخى بود به همراهى سيد خادمى خوانده و نوشتم، اين است عين عبارات آن كه نقل مى شود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

إن اللَّه غفور شكور، هذا ما أمر بعمله سيّدنا و مولانا، الإمام المفترض الطّاعة على جميع الأنام، أبوالعباس أحمد الناصر لدين اللَّه، أميرالمؤمنين و خليفة رب العالمين، الّذي ضيّق البلاد إحسانه و عدله، و غمّر العباد برّه و فضله، قرن اللَّه أوامره الشريفة، باستمرار النجح و النشر، و ظاهره بالتأييد والنصر، و جعل لأيّامه المخلّدة حدّاً لا يكبو جواده، و للوائه المجدّة سعداً لا يخبو زناده، في عزّ تخضع له الأقدار، فتعطيه عواصيها، و ملك تخشع له الملوك، فتملكه نواصيها، بتولّى الملوك (1) سعد بن الحسين بن سعد الموسوي، الّذي يرجو الحياة في أيّامه المخلّدة، ويتمنّى إنفاق بقيّة عمره في الدعاء


1- 1- در متن الملوك آمده ولى صحيح الملك است.

ص: 73

لدولته المؤيّدة، استجاب اللَّه أدعيته، و بلّغه في أيّامه الشريفة أمنيته، من سنة ستّ و ستمائة الهلالية، و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل، و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد خاتم النبيّين و آله الطاهرين و عترته و سلّم تسليماً.

خط كتيبه مزبوره كوفى نيست، به سهولت خط نسخ امروز ما هم خوانده نمى شود، نمى دانم پيش استادان خط چه اسمى دارد.

بعد از مراجعت از حرم مطهر، به خانه برگشته به پاى نقاله شط رفتيم، و پس از عبور از شط، با عربانه رفتيم به پاى ايستگاه خط آهن و تا غروب ماشين نرسيد، شدت گرماى هوا، نبودن محل مسقف، وزيدن بادهاى موسمى، گرد و غبار زياد، اسباب زحمت و فرسودگى شد.

در اين ايستگاه يك دستگاه آب انبار قابل تعريف بود، و آن عبارت است از يك مخزن بزرگ آهنى، كه به روى چهار پايه آهنى منصوب است، ارتفاع پايه ها ده ذرع مى شود، يك دستگاه تلمبه آتشى كه مكينه مى گويند، به توسط شيرى كه روى يك استوانه قشنگ آهنى است، و يك ذرع از زمين ارتفاع دارد، مسافرين شير را باز مى كنند و به قدر حاجت آب صاف خوب برمى دارند، نمى دانم اين كه ايستگاه ماشين را چه در «سامره» چه در «كاظمين» و چه در «بغداد» ميان صحرا و دور از آبادى قرار داده اند چيست؟

بارى نماز مغرب را خوانديم، شام را هم خورديم، باز ماشين نيامد.

جمعيت زوار هم زياد شده بود، هر دسته در يك گوشه و كنارى بساط خود را انداختند كه بخوابند، غفلتاً چند نفر عرب فرياد زدند، كه اين جا نخوابيد حرامى (دزد) شما را اذيت خواهد كرد، مردم به وحشت افتادند،

ص: 74

نزديك هم جمع شدند پيش رئيس استاسيون رفتيم، گفت ترس نكنيد اما مواظب خود باشيد، بالجمله وحشت دستبرد حرامى خواب را تا صبح بر مردم حرام كرد.

كاظمين

يكشنبه هجدهم رمضان مطابق شانزدهم جوزا.

امروز سه ساعت به ظهر مانده، يعنى درست پس از يك شبانه روز معطلى، ماشين از «تكريت» و «موصل» آمد، بليط گرفته سوار شديم، و در حال حركت به چند استاسيون ديگر برخورديم، اولى موسوم به «اصطبلات»، ثانوى ... «استاسيون بلد» كه نام قصبه اى است و منسوبين آن را «بلدانى» مى گويند، و آن جا بقعه اى نمايان بود كه گفتند مرقد «امام زاده سيد محمّد بن امام على النقى عليه السلام» است و زيارتگاه اهالى اطراف است، سوم «استاسيون سوميته»، اسامى استاسيون ها را به روى تابلوهائى به خط انگليسى فقط نوشته اند، لااقل پهلوى آن ممكن بود به خط عربى هم بنويسند ولى چه بايد كرد، حكومت با اجنبى است!

به عكس ماشين «قره تو»، اين ماشين خيلى سريع السير است، مسافت هشتاد و شش ميل راه را، كه بيست و يك فرسخ ما مى شود، در ظرف چهار ساعت طى كرد، و براى يك ساعت از ظهر گذشته، در ايستگاه «كاظمين» پياده شديم، هوا بشدت گرم بود، فاصله بين ايستگاه تا شهر را پياده رفتيم، مركوب و مركبى حاضر نبود، ديروز و ديشب و امروز زحمت و مشقت زيادى تحمل كرديم، لكن بحمداللَّه تعالى شب را كه شب نوزدهم و ليله إحياء است، در بيابان نمانده در حرم «كاظمين عليه السلام» مشرف و موفق بوديم.

به سوى كربلا

ص: 75

امروز صبح دوشنبه نوزدهم رمضان مطابق «هفدهم جوزا»، به خيال تشرف به «كربلاى معلى»، در تجسس اتومبيل برآمديم، زيرا كه هم زودتر مى رود، و هم بليط عربانه ها را به كلى پيش فروش كرده اند، بعد از تفحص زياد، دو دستگاه اتومبيل به قيمت نفرى پانزده روپيه گرفتيم، و قرار شد عصر با دسته «عمو قلى تقى» بلورفروش حركت كنيم، من براى وصول برات بانك به «بغداد» رفتم، در بين جاده «كاظمين» به «بغداد» مسجدى برپاست، و معروف است كه در آنجا «حضرت اميرمؤمنان عليه السلام» ردّالشمس (1) فرموده، چون سوار واگن بودم نتوانستم آنجا بروم ان شاءاللَّه وقت ديگرى بايد پياده يا سوارِ مال، رفت و ديد.

مرقد شيخ مفيد

طرف عصر معلوم شد كه اتومبيل حاضر نشده است، و امشب را بايد «كاظمين» بمانيم، اوقات تلخى با تشرف به حرم «كاظمين عليهما السلام» رفع و جبران شد، مرقد «شيخ مفيد» عليه الرحمه را كه پائين پاى مبارك در رواق است زيارت كرديم، يك قطعه پنجره برنجى خيلى قشنگى جلو صندوق قبر منصوب است، بالاى پنجره اين اشعار كه معروف است پس از فوت شيخ، از ناحيه مقدّسه امام زمان عليه السلام صادر و استماع شده، مكتوب است:

لا صوّت الناعي بفقدك إنّه يومٌ على آل الرسول عظيمٌ

إن كنت قد غُيّبت في جدث الثرى فالعدلُ و التوحيد فيه مقيمٌ

و القائمُ المهديّ يفرح كلّما تُليت عليك من الدروس علوم

سيد مرتضى و سيد رضى

قبر «شيخ جعفركبير»، استاد «مفيد» هم، متصل به قبر «مفيد عليه الرحمه» است، در دو مقبره «سيد مرتضى» و «سيد رضى»- اعلى اللَّه مقامهما- كه در بازار واقع اند، رفته فاتحه خوانديم.

طفلان مسلم

سه شنبه بيستم رمضان مطابق «هجدهم جوزا»، صبح خبر رسيد كه اتومبيل آمده است، رفتيم ديديم دو نفر مسافر گرفته، من و آقاى «آقا سيد احمد» هم سوار شديم، رفقا گفتند شما برويد ما هم بعداً خواهيم رسيد، سه ساعت و نيم به ظهر داشتيم اتومبيل حركت كرد، به قدر دو ساعت طول كشيد كه صرف رفتن «طفلان مسلم عليه السلام» و برگشتن با الاغ شد، زيرا كه اتومبيل چى گفت آنجا راه من نيست، شما برويد من آن طرف «جسر مسيّب» منتظرم، در طفلان حال خوش دست داد آقاى «سيد احمد» روضه سوزناك و مناسبى خواندند، آن طرف جسر كه رسيديم ظهر گذشته بود، شوفر اوقاتش از دير آمدن ما تلخ بود، اجازه نهار خوردن هم نداد سوار شديم، اتومبيل چى تلافى اوقات تلخى خود در دير آمدن ما را، به سر اتومبيل درآورد، و به قدرى بر سرعت آن افزود، كه مثل مرغ پرواز مى كرد، و خوف پرت شدن مى رفت يك فرسخ به «كربلا» مانده، در بقعه «عون بن عبداللَّه جعفر» پياده شده زيارت كرديم.

كربلا

بالأخره دو ساعت و نيم از ظهر گذشته، وارد «كربلاى معلى» شديم.

درواقع پانزده فرسخ مسافت را چهار ساعته آمديم، ورودمان در منزل


1- 1- به هنگام غروب آفتاب خطاب به خورشيد فرمود بازگرد، و خورشيد ديرتر غروب كرد.

ص: 76

ص: 77

پسران «آقا سيد محمّدعلى» روضه خوان عرب بود، كه آقاى «آقا سيد احمد» با آنها سابقه دوستى داشت، در زير زمين خنكى خوابيده بودند، براى آن حالت گرمازدگى و افروختگى ما خيلى مناسب و مطلوب بود، نهار حاضر شد خورديم.

طرف عصر پس از رفتن حمام و غسل، به زيارت سراپا سعادت جدّ مظلوم «حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام» مشرف شديم جبران تمام زحمات و مشقات و بيدارى ها و خستگى ها شد، خداوند اين را زيارت آخرى ما قرار ندهد، و تمام آرزومندان را به عتبه بوسى آن بزرگوار موفق كند، شب به زيارت «حضرت ابوالفضل عليه السلام» مشرف شده به منزل رفتيم، «آقا سيد كاظم» ميزبان ما پذيرائى خوبى كرد شام از منزل خودشان در خانه اى كه كرايه كرديم آوردند چون منزلمان خوب نبود، فردا تغيير داديم.

نرسيدن رفقا باعث تشويش شد، تا اين كه طرف عصر چهارشنبه رسيدند، از ليله بيست و يكم تا بيست و پنجم به زيارت كامله مشرف بوديم. من و بعضى رفقا از «طهران» كاغذ داشتيم رسيد.

حر بن يزيد رياحى

روز شنبه به زيارت «حر بن يزيد رياحى» مشرف شديم، هواى «كربلا» اين ايام خيلى گرم است، وسط روز هيچ نمى شود حركت كرد، ميوه جات از قبيل آلو و طالبى و خيار و هندوانه و انگور موجود است، نان و گوشت هم فراوان است، وليكن عموماً نرخ ها گران تر از «طهران» است، اين چند روز همه جا صحبت سنوات جنگ، و ايام محاربه «عثمانى ها» و «انگليس ها»، و كيفيت غلبه «انگليس ها» و قتل و غارتها و خرابى هائى كه شده است مى كنند، آقاى «آقا مير عباس»، «بى بى شهربانوئى»، و «آقا سيد

ص: 78

ماشاءاللَّه» پسرش، و همچنين آقاى «حاج شيخ عبداللَّه اندرمانى» ملاقات شدند.

ابن فهد حلى

يكشنبه بيست و پنجم رمضان مطابق «بيست و سوم جوزا»، روز گذشته براى تشرف به «نجف»، عربانه تجارتى كرايه كرديم از قرار هر نفرى دوسره چهارده روپيه، ساعت هفت از شب اثاثيه لازمه را حمال ها بردند شهر نو، بعد از طليعه فجر، نماز صبح را در مزار «ابن فهد حلى» خوانده و بعد سوار شديم، «حاج حسن سورچى» ابتدا قدرى عربانه را برد بعد راه را گم كرد، پس از يك نيم ساعتى به راه افتاد، چاى در سه فرسخى «كربلا» در قهوه خانه «خان نخيله» خورديم، مجدداً سوار شده چهار فرسخ ديگر رفتيم تا «خان شور» كه اعراب، آن را «خان حمار» مى گويند، نهار در اين جا در بالاخانه صرف شد، چون عربانه ما تجارتى بود و اسب عوض نمى كرد، امشب را اينجا مانديم.

طرف عصر و غروب هوا خيلى گرم شد در نهر آبى كه از «فرات» منشعب است و به فاصله يك ميدان از اين جا مى گذرد آب تنى كرديم شب پس از اداى فريضه و صرف شام راحت كرديم اما داد و فرياد و آوازخوانى هاى اعراب اوباش در خيابان، دو سه ساعت مانع از خواب بود.

نجف اشرف

دوشنبه بيست و ششم رمضان مطابق «بيست و چهارم جوزا»، صبح اول طليعه فجر، پس از اداى فريضه سوار شده حركت كرديم، باز بواسطه

ص: 79

نابلدى عربانه چى مدتى از خارج مى رفتيم، بعضى جاها عربانه به توده رمل رسيده عبور نمى كرد، بعضى جاها خوف سقوط داشتيم، به زحمت زياد دوباره به جاده افتاديم، در «خان مصلّى» كه سه فرسخ تا «خان شور» فاصله دارد چاى صرف كرديم، اين جا يك باب كاروانسراى قشنگى است كه گفتند از بناهاى مرحوم «حاج ميرزا حسن شيرازى»- اعلى اللَّه مقامه- است، چند باب خانه كوچكى نيز موجود است، يك بقعه خشت و گلى در كوچه بود، بالاى درب اش نوشته بود «هذا مولد المهدى صاحب الزمان عليه السلام» ماخذ اين نسبت را ندانستم.

بعد از دو ساعتى كه مال ها را خوراك دادند مجدداً سوار شده حركت كرديم، باز عربانه چى، عربانه را از خارج جاده مى برد، گاهى گير مى كرد بايد پياده شويم، گاهى داخل گودال مى شد، وحشت سرنگون شدن داشتيم، به شوخى و جدى خيلى ملامتش كرديم، و به او بد گفتيم زيرا كه او هم علاوه بر نابلدى، آدم خيلى بدخلق و شرورى بود، با اين حالت و با اشتداد فوق العاده گرما، تقريباً يك ساعت از ظهر گذشته وارد «نجف اشرف» شديم، ورودمان در خانه «آقا شيخ هادى» معروف به «شمسه» بود كه از خدام و مردى موقر و متين است.

پس از صرف نهار و چاى، طرف عصر به حمام رفته و غسل كرده، به زيارت باسعادت «حضرت اميرمؤمنان و مولاى متقيان» تشرف حاصل نموديم، و من سلامتى خود و خانواده ام را در اين مسافرت، از آن بزرگوار خواسته به ذيل دامان عنايتش متوسل شدم، بعد از مراجعت از حرم مطهر صرف شام شد.

رفتيم بالاى پشت بام خيلى بلندى بخوابيم، اما تا ساعت پنج و شش از شب خواب ممكن نشد، زيرا كه بنا بر مشهور «ابن ملجم ملعون» در

ص: 80

شب بيست و هفتم به دركات جهنم واصل شده، و امشب اهالى «نجف» در كوچه ها و بازارها و خانه ها و همه جا، فريادها و صداهاى مسرت و خوشحالى بلند كرده اند، و از گوشه و كنار صداى ساز و رقص و آواز نيز شنيده مى شد.

امروز سه شنبه بيست و هفتم رمضان مطابق «بيست و پنجم جوزا»، پس از تشرف به حرم مطهر، فرستاديم «حاج حسن عربانه چى» آمد كه معامله با او را فسخ كرده، نوشته اى را كه به او سپرده بوديم پس بگيريم، راضى نشد و رفت. طرف عصر با واگون به «كوفه» رفتيم، چون دير به آنجا رسيديم موقع نبود كه به «مسجد كوفه» برويم شب را در خانه اى كه متعلق به «حاج ابوالحسن تاجر بغدادى» و در كنار شط واقع است بسر برديم.

مسجد كوفه

امروز چهارشنبه بيست و هشتم رمضان مطابق «بيست و ششم جوزا»، از صبح تا ظهر مشغول اعمال در «مسجد كوفه، و مسجد سهله» و زيارت «حضرت مسلم بن عقيل» و «هانى» بوديم تمام خويشان و دوستان را به دعاى خير ياد كرديم، نهار به «كوفه» مراجعت كرده و در مسجد «يونس نبى» صرف نموديم، طرف عصر از شدت گرما در شريعه، آب تنى كرده، و براى دو ساعت به غروب، با واگون به «نجف اشرف» مراجعت نموديم.

خط آهن بين «كوفه» و «نجف» از ساير خطها ممتاز است، زيرا كه يك گودى مستطيلى در وسط خط هست، كه چرخ هاى واگون ميان آن قرار گرفته و مى گردد و اين خلاف ساير خطوطى است كه ديده ايم، عيب اش اين است كه هميشه به واسطه ريزش سنگ و ريگ و شن در

ص: 81

ميان گودى خط، بايد عمله جات مراقب آن باشند و آن را پاك كنند.

امروز پنجشنبه بيست و نهم رمضان مطابق بيست و هفتم جوزا، پس از مراجعت از حرم مطهر، دو مرتبه فرستاديم «حاج حسن عربانه چى» را آوردند كه فسخ معامله كنيم، به قال و قيل و بدزبانى برگزار كرد، ناچار رفتيم به حاكم شهر كه يك نفر ايرانى و منصوب از طرف «دولت انگليس» است شكايت كرديم، فرستاد «حاج حسن» را حاضر كردند باز بناى داد و فرياد را گذاشت، حاكم نوشته ما را از او گرفت و پاره كرد و تا ميزان نصف كرايه را جهت آمدن فقط به او داديم.

طرف عصر رفتيم به اداره كمپانى، و بليط عربانه جهت مراجعت به «كربلا» از قرار نفرى هفت روپيه و نيم گرفتيم، و بناى حركت به روز يكشنبه سوّم شوّال شد، از همان محل اداره كه بيرون دروازه است به طرف «وادى السلام» رفته، فاتحه جهت اهل قبور خوانده «حضرت هود و صالح» را زيارت كرديم، و قدم زنان از بيرون حصار شهر گردش كرده رسيديم به محل معروف به «چرى» كه مى گويند سابقاً درياچه بوده و هلال شوال را آنجا رؤيت كرده به شهر مراجعت نموديم و بعد از تشرف به حرم به خانه برگشته شام خورديم و خوابيديم.

عيد فطر در نجف

جمعه غره شوّال المكرّم مطابق بيست و هشتم جوزا، امروز آقاى «سيد محمّدتقى حضرت عبدالعظيمى» مجاور «نجف»، كه از جمله زهاد و عباد و اوتاد به شمار است، و تازه از ورود من باخبر شده به ديدن آمدند، وجه امانتى را كه آقاى والد- روحى فداه- براى ايشان داده بودند رد كردم، كاغذى هم به توسط ايشان براى من آمده بود دريافت كردم و موجب

ص: 82

خوشوقتى گرديد، شب دعوت كردند معذرت خواسته، وعده مراجعت از «مكه» دادم.

آقاى «سيد عزيزاللَّه طهرانى» مجاور نجف، پسر عموى آقا «سيد ابوطالب ماهوتچى» هم سفر ما نيز چند دفعه ديدن كردند، امروز معلوم شد كه ايشان هم عازم «مكه معظمه» شده اند، و قصد همراهى با ما را دارند، چون اهل علم و سيد جليلى است با مسرت قبول كرديم، لكن قرار شد براى تمشيت منزل خود، چند روز بعد از ما حركت كرده، در «كربلا» يا «كاظمين» به ما برسند.

برخلاف معمول ايران، در «نجف» روز فطر را عيد مى گيرند، يعنى دكاكين بسته است، مردم با لباس هاى نو و دست هاى حنابسته، دسته دسته به ديدن هم ديگر مى روند و شيرينى صرف مى كنند، اطفال هم با جامه هاى رنگارنگ در كوچه ها جولان مى دهند و تفاخر مى كنند، و غالباً در سر گذرها و ميدان ها اسباب بازى فراهم است. امروز صبح و عصر و شب هم موفق به زيارت بوديم.

وادى السلام

امروز شنبه دوم شوال مطابق «بيست و نهم جوزا»، به بازديد آقاى آقا «سيد محمّدتقى» رفتيم، يك جلد «زادالمعاد» چون نداشتم به رسم تعارف و يادگار به من دادند، كار ديگرى نداشتيم جز زيارت كه خداوند نصيب جميع اقربا و دوستان بفرمايد.

اين چند روز در «نجف» هوا خيلى گرم بود و «بادهاى سام» مى وزيد، ميان روز در صحن و كوچه ها كمتر عبور و مرور مى شد، سه ساعت از آفتاب گذشته، ما مى رفتيم در سرداب مى افتاديم، تا يكى دو

ص: 83

ساعت به غروب در صحن خانه هم رفت و آمد زحمت داشت، حال كه «برج جوزا» است و در «نجف» ايم اين طور است، نمى دانيم برج «سرطان» و «اسد» در «مكه» اگر رسيده باشيم چه خواهيم كرد!؟

صاحب خانه ما آقا «شيخ هادى شمسه»، همان طور كه اول ملاقات از قيافه اش هويدا بود، شخص متين و محترمى است، اين چند روزه كمال انسانيت و مهربانى را، با ما به جا آورد.

قدرى از برنج هاى اعلاى «نجف» جهت زاد و راحله سفر دريا خريده به توسط مكارى به «كاظمين» فرستاديم، مدت اقامت در «نجف» همه روزه صبح اول آفتاب، من به «وادى السلام» رفته و يك جزو قرآن قرائت، و ثواب آن را تقديم روح مرحوم «ميرزا سيد على متولى باشى» و ساير اقوام كه آن جا مدفون اند مى نمودم.

امروز يكشنبه سوم شوّال مطابق «سى ام جوزا»، صبح زيارت وداع كرديم، پنج ساعت به غروب مانده در نهايت شدت گرما از خانه بيرون آمده، رفتيم به اداره كمپانى عربانه كه بيرون دروازه است، آقا «سيد عزيزاللَّه» هم به مشايعت آمده بودند. براى سه ساعت به غروب مانده حركت كرديم، هوا به قدرى گرم بود، و بادهاى موسمى چنان مى وزيد كه خوف هلاكت بود، و با آنكه سر و صورت خود را پيچيده بوديم، باز دست و صورتمان پوست انداخت.

براى يك ساعت ازشب گذشته رسيديم به «خان مصلى» كه تا «نجف» سه فرسخ است، هنوز هم گرماى هوا تخفيف پيدا نكرده بود، اين جا اسب عوض كردند، مجدداً سوار شده حركت كرديم. در «خان شور» و «خان نخيله» هم اسب عوض كردند، بدون معطلى مى رفتيم و مقارن طلوع فجر يعنى ساعت هشت از شب گذشته، رسيديم به كربلاى معلّى.

كربلاى معلّى

ص: 84

امروز دوشنبه چهارم شوال مطابق «سى و يكم جوزا»، نماز صبح را در خانه رسيده بوديم، و پس از صرف چاى حمام رفته غسل كرديم و به زيارت حرمين شريفين موفق شديم، در موقع حركت ما از «طهران» بنا بود يك نفر نوكر همراه برداريم و ببريم و «حاج ابوالحسن» نامى كه مردى پير و مجرب و چند سفر به «مكه» رفته بود، نامزد اين كار شده بود، لكن به جهاتى منصرف شديم و خيال داشتيم در «عتبات» يك نفر استخدام كنيم، چند نفرى هم در «نجف» و «كربلا» ديديم لكن بالأخره قسمت «حاج ابوالحسن» شد، مشاراليه بعد از حركت ما از «طهران»، به تنهائى مشرف به «عتبات» شده و امروز او را در صحن ملاقات كرديم، قرار شد بيايد به «كاظمين» قرار قطعى با او گذاشته شود، امروز بليط عربانه از كمپانى گرفتيم بناى حركت به چهارشنبه است.

علامت بمب در مسجد كوفه

امروز سه شنبه پنجم شوّال مطابق اول «سرطان» (1) موفق به زيارت و دعاى خير دوستان و اقربا بوديم، ضمناً مذاكره شد كه روغن هاى «كربلا» در تمام «عراق» ممتاز است، دو چليك (2) حلبى از آن، جهت صرف در كشتى خريده به «كاظمين» فرستاديم، با آن كه در نتيجه جنگ ها «انگليس ها» در تمام شرائين و عروق (3) عراق نفوذ پيدا كرده و حكومت


1- 1- چهارمين ماه قمرى فلكى مطابق با تيرماه.
2- 2- مأخوذ از روسى است، و ظرف حلبى بزرگى را گويند كه در آن نفت و يا روغن و يا چيز ديگر مى ريزند.
3- 3- رگها و مويرگها.

ص: 85

مى كنند، باز از طرف اعراب در همه جا مقاومت با قدرت و تسلط آنها بيشتر مى شود، هر جا كه قدم گذارديم صحبت حريت و آزادى، و ضديت با سلطه خارجه و تهيه انقلاب ميان بود، در هر جا هم آثار خرابى و غارت هاى سابقه مشاهده مى گرديد، در «كوفه» خانه هاى بسيار زير و رو شده بود، در مسجد «كوفه» و «سهله» علامات بمب ها كه طياره ها انداخته بودند ديده مى شد، همين طور در «خان شور» و در «مسيب» و در «كربلا».

امروز هم كه روز پنجم شوّال است شهر «كربلا» منقلب است، جمعى از نمايندگان و رؤساى قبائل با آقاى «آقا ميرزا محمّدتقى شيرازى» آمد و شد مى كنند، حاكم شهر هم در تكاپو است. بعضى مجاورين تدارك آذوقه مى كنند، مسافرين هم در وحشت هستند، خداوند عاقبت ما را به خير فرمايد. امشب به زيارت آقاى «ميرزاى شيرازى» مشرف شديم لكن از كثرت جمعيت اعراب موقع مذاكره نشد.

هواپيماى انگليسى بر فراز كربلا

امروز چهارشنبه ششم شوال مطابق «دوم سرطان»، هشت دستگاه طياره «انگليسها» به «كربلا» آمد، و به قدر نيم ساعت در فضاى شهر، مخصوصاً در اطراف گلدسته ها و گنبد مطهر طيران مى كرد و جولان مى داد، به خانه كه رفتيم معلوم شد ديشب چهارده نفر از آزادى و استقلال طلبان را دستگير كرده و برده اند، از آن جمله پسر «آقاى شيرازى» را برده اند، چون امروز عصر بناى حركت ما به «كاظمين» است، و هنوز آقا «سيد عزيزاللَّه» از نجف نرسيده، قرار شد آقا «سيد ابوطالب ماهوتچى» چند روز ديگر در «كربلا» بماند، و با آقا «سيد عزيزاللَّه» با هم به «كاظمين» بيايند. طرف عصر در حال شدت گرما از خانه بيرون آمده، رفتيم شهر نو به

ص: 86

اداره كمپانى، پسران آقا «سيد محمّدعلى خادم» هم براى مشايعت و خداحافظى آمده بودند.

درست چهار ساعت به غروب مانده سوار شده حركت كرديم، خيلى از جهت گرما و عطش سخت گذشت، اول مغرب رسيديم به «مسيب»، چون عربانه از روى جسر «مسيب»، به واسطه عدم استحكام جسر عبور نمى كند، كمپانى در آن طرف جسر عربانه هاى ديگر دارد، مسافرين با اسباب هايشان بايد به آن طرف جسر رفته، تجديد مركب بنمايند، اين است كه با تاريكى شب و گفتگو كردن با حمال هاى اراذل، خيلى اسباب زحمت است، بهر حال رفتيم آن طرف جسر دو سه ساعت ما را معطل كردند، معلوم شد راه ناامن است، مى خواهند تمام عربانه ها را يك دفعه، و به همراهى عسكر حركت بدهند، خستگى و گرمازدگى و اوقات تلخى از دست سورچيان و حمال ها كم نبود، خوف جان هم مزيد بر علت شد.

ساعت سه از شب گذشته چهارده عربانه را رديف كردند، و جلو هر كدام يك عسكر تفنگدار نشانده حركت كردند، تا يك ساعت اسب ها شرارت مى كردند، و عربانه چى ها هم ملنگ (1) بودند. هر كدام مى خواستند از ديگرى جلو بيفتند، بيچاره مسافرين اسير شرارت و رذالت دو صنف حيوانهاى وحشى بودند، ضمناً صداى چندين تير تفنگ هم از گوشه و كنار شنيده شد.

با اين كيفيات ساعت شش از شب گذشته رسيديم به «محموديه»، ديگر رمق نداشتيم. قريب يك ساعت لنگ كردند، صرف شام و چاى


1- 1- سرخوش.

ص: 87

نموده مجدداً اسب عوض كردند، سوار شديم و خيلى شكر كرديم كه صدمه جانى به ما نرسيده است، از قرارى كه در «محموديه» نقل مى كردند، چند شب است متوالياً در راه بين «مسيب» و «محموديه»، قتل و سرقت اتفاق افتاده لكن از «محموديه» به «بغداد» راه امن است، ديگر عسكر هم جلو عربانه ها ننشانيده بودند.

بغداد

امروز پنجشنبه هفتم شوال مطابق «سوم سرطان»، نماز صبح را در راه پياده شده خوانديم، و براى يك ساعت از آفتاب گذشته رسيديم به «بغداد»، كه مركز كمپانى در آن جاست، و بعد از نيم ساعت توقف با واگن رفتيم به «كاظمين»، چون خانه «شيخ عبدالكريم» خيلى كوچك و گرم بود، اين دفعه در خانه بزرگترى منزل گرفتيم كه متعلق است به «شيخ كاظم» معروف به «جمالى».

از جمعه هشتم شوال مطابق چهارم «برج سرطان»، تا روز بيستم ماه جارى در «كاظمين» متوقف، و اشتغال به زيارت و تدارك مسافرت دريا بوده، قضاياى روزانه نداشتيم، و يادداشت هاى اين چند روز را آنچه به هم مرتبط است در ضمن چند جمله مى نويسم:

اولا: وضعيت عراق عرب در اين اوقات خيلى منقلب، و از دو سال قبل تاكنون كه تحت اشغال نظامى حكومت «انگليس» درآمده، هنوز يك صورت رسمى به خود نگرفته، قبائل اعراب و سكنه شهرها همگى اظهار نفرت نسبت به دولت مزبوره مى نمايند و مطالبه استقلال مى كنند، و مى خواهند يك سلطنت عربى مستقلى تأسيس كنند، و با آن كه از يك سال قبل تاكنون، در چندين نقطه از قبيل «كوفه»، «عماره»، «نجف»، «مسيب» و

ص: 88

غيره طغيان كردند و جنگيدند و مغلوب شدند، باز هم خسته نشده اند. هر روز خبر مى رسد كه فلان خط راه آهن را مقطوع كرده اند، يا فلان دسته قشون هندى را اسير نمودند. و بالعكس دولت هم هر ساعت جمعى را دستگير و تبعيد مى كند،

طياره هاى انگليسى هم براى اخافه (1) اهالى، دائماً در هواى عراق جولان مى دهند، و از شهرى به شهر ديگر مى روند، و هر جا دسته جات طاغى مى بينند، بمب ريزى مى كنند و همين چند روزه در «بغداد»، سه دفعه مصادمه بين اهالى و قواى نظامى شد، و عده اى از طرفين مقتول شدند.

معلوم نيست اين شورش ها به كجا منتهى خواهد شد، در هر حال امروز امنيت و آسايش منتفى است، و تزلزل افكار و پريشانى حواس و انقلاب و خونريزى در سرتاسر «عراق» حكم فرما است.

قواى دولت «انگليس» هم عبارت است، از دسته جات مسلّح هندى، كه مخصوص جنگ اند. و يك عده افراد «ايرانى» و «عرب» و «كرد» و «لر» و غيره، كه وظيفه پليس را در شهرها انجام مى دهند، و تماماً در تحت فرمان صاحب منصبان انگليسى مى باشند.

سقوط كابينه وثوق الدوله

ثانياً: ايام حركت ما از «طهران»، مملكت ما حالت سكوت و آرامش داشت، موافق آن چه اين ايام در «كاظمين» از مسافرين جديدالورود شنيديم و بعضى مكتوبات نيز رسيده است، كابينه «وثوق الدوله» ساقط شده، و در «گيلان» حكومت جمهورى مستقلى با مرام «بلشويكى» تأسيس


1- 1- ترساندن.

ص: 89

شده، و هجوم قواى «بلشويكى روسيه» به سرحدّات ايران مظنون است، و معلوم نيست چه وقايعى ديگر در مملكت ويران ما پيش بيايد.

ثالثاً: اوضاع و احوال مسافرت «مكه»، در اين سال به شرح ذيل بود:

پنج سال تمام است كه به واسطه پيش آمد جنگ بين المللى، زيارت بيت اللَّه موقوف شده بود، زيرا هم در خاك «حجاز» جنگ هاى داخلى بين قواى ترك و دسته جات عرب برپا بود، و هم راه ها و شوارع برّى و بحرى مسدود بود.

فقط امسال در جرائد اعلاناتى از طرف دولت «انگليس» شد، كه در بنادر «بصره» و «كراچى» به قدر كافى كشتى موجود است، و با كمال امنيت حجاج را به «مكه معظمه» حمل مى نمايند، با اطمينان اين اعلان، جمعى از ايران به عزم زيارت بيت اللَّه در «عراق» متمركز شده اند. راه «كاظمين» به «شام» به كلى مسدود است، زيرا كه در «موصل» و «كركوك» اهالى با «انگليس» مى جنگند، در «شام» هم انقلابات بر ضد مداخلات «فرانسه» برپاست، راه دريا هم پرخطر است، زيرا كه اين دو سه ماه ايّام مسافرت «مكّه» درست مصادف شده است با كولاك و برسات (1) «اقيانوس هند»، كه كيفيات موحشى از آن نقل مى كنند. به علاوه در هندوستان هم از قرار شايع انقلاب شده است.

براى مشاوره و تحقيقات به قونسول خانه ايران در «بغداد» هم مراجعه كرديم، رسماً منع نكردند، لكن توصيه در ترك مسافرت مى نمودند، نظر به وضعيات انقلابى «عراق» و اخبار موحشه وارده از «ايران»، و اخبار وحشت انگيز برصات دريا، و هزاران امور ديگر عازمين


1- 1- موسم باران هند، برسات با سين يا برشكال هم گفته مى شود، مأخوذ از سانسكريت است.

ص: 90

زيارت بيت اللَّه به ترديد افتادند، جمعى مراجعت به «ايران» كردند و جمعى بلاتكليف مى گذرانند و جمعى ديگر مصمم به رفتن هستند، ما هم از جمله دسته اخير هستيم كه به ملاحظه موافقت استخاره و جمع بودن اسباب، جازم (1) بوده و هستيم و در مدت اقامت «كاظمين» آنچه لوازم داشتيم تدارك كرديم.

خان اورتمه

در اين چند روز گاهگاه به «بغداد» رفت و آمد مى كرديم، از آن جمله يك روز عبوراً كاروانسراى عميقى مشاهده شد، اسم آن را پرسيدم گفتند:

معروف به «خان اورتمه» است و قديماً مطبخ هارون الرشيد بوده، و فعلًا كاروانسراى تاجرنشين، و متعلق به دولت است. براى تماشا داخل شدم مملو از بسته هاى مال التجاره بود، به فاصله شش هفت ذرع از زمين، لوح سنگى به ديوار منصوب بود كه خطوطى به روى آن حجارى و مشاهده مى شد، براى كنجكاوى، بالاى بسته هاى مال التجاره تا نزديكى سنگ رفته، به همراهى «آقا ميرزا جمال الدين طهرانى» خطوط آن را قرائت كرده نوشتيم، و آن اين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

فى أيام حضرة السلطان الولي، الدالّ على المذهب الإمامى، شاه اسماعيل بن حيدر الصفوي الحسيني ابدت دولته، وقف «عاليجانب» الأمير الكبير، المخصوص من الإله بالعناية و


1- 1- قاطع، كسى كه در قصد خود ترديد ندارد.

ص: 91

الإحسان، الأمير العادل سلطان قنعرازين، على قول اللَّه تعالى:

«ولا تَأْكُلوا أَمْوالَكُم بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» (1) و علم أنّ عواقب الظلم ذميمة، و موارده وخيمة، فصدّر أمره العالى بأن لايؤخذ من دلّالي الأبريسم و غيره من الأقشمة شي ء، بعلّة الضمان و مطامع الديوان، و أن لايؤخذ من جند حاكم بغداد و غلمانه وأرباب ديوانه شي ء بعلّة التمغاء (2)، و من غيّر ذلك أو شيئاً منه فعليه لعنةاللَّه و الملائكة والناس أجمعين، وكتب في ذي الحجة سنه «921» و الحمدللَّه وحده.

اين لوحه همانطور كه ايام سلطنت و استيلاى «شاه اسمعيل صفوى» را در «عراق»، روزگار مجد و عظمت ديرينه «ايران» را به خاطر مى آورد، همان طور با مشاهده اوضاع پريشان امروزه مملكت ما، هر ذى حسى را متأثر و ملول و افسرده مى كرد، خداوند ما ايرانيان را از اين بيشتر زبون و ذليل نكند، و انتقام ما را از جانشينان «شاه اسمعيل» بكشد (شرح خان اورتمه و لوحه سنگ آن به مناسبت تاريخى بودن و اهميتش نوشته گرديد).

حمله دارها

چهارشنبه بيستم شوال مطابق «شانزدهم سرطان»، چنانچه ذكر شد ما از جمله كسانى بوديم كه با استماع هر گونه اخبار وحشتناك روى از مقصد خود برنگردانيديم، و دست از عزم راسخ خود نكشيديم، و در مدت چند روزه اقامت «كاظمين» وسائل مسافرت دريا را از هر جهت فراهم كرديم،


1- 1- بقره: 188.
2- 2- در متن «التغماء» آمده ولى صحيح «تمغا» است كه واژه اى است تركى و به معناى باج گرفتن ازمردم بر دروازه شهرها و بنادر به كارى رفته است.

ص: 92

و راجع به حمل بستن با آن، كه معمول آن است كه هر كس در حمل يكى از حمله دارها وارد مى شود و خود را كنترات مى كند، و با وجود اصرار و جديت زياد بعضى از حمله دارها، مثل «حاج فاضل» و «حاج سيد جعفر» و غيرهما خود را آزاد گذاشتيم. منتها با «حاج سيد جعفر» قرار گذارديم در رفتن و برگشتن با ما همراهى كند، و راهنمائى و معاضدت بنمايد، ما هم حق الزحمه او به قدر شئونات خود درباره او منظور بنماييم، چند روز قبل مشارٌاليه بليط كشتى «بغداد» به «بصره» برايمان گرفت، و در اين روز كه چهارشنبه بيستم شوال است در خدمت «حضرت موسى بن جعفر» و «حضرت امام محمّد تقى عليهما السلام» زيارت وداع بجا آورده، جان و مال خود را نزد آن بزرگواران به امانت سپرديم.

پس از نقل اثاثيه به «بغداد»، خودمان براى دو ساعت به غروب، كنار واگون حاضر شده و پس از توديع با آقايان مشايعين سوار واگون شديم، و بعد از ساعتى پياده شده از «بغداد كهنه» به «بغداد نو» رفتيم و در كشتى سوار شديم، قريب صد نفر مسافر در اين كشتى هستند كه هنوز درست جابجا نشده، و اثاثيه خود را مرتب نكرده اند. اسم اين كشتى «دجله» است و از قرار مذكور همان مركبى است كه سابقاً بين «بغداد» و «سامره» حركت مى كرده، عرض آن هفت و طولش شانزده ذرع مى شود، اطاق هاى تحتانى كه دور تا دور ايوان دارد و تقريباً مساوى سطح آب «شط» است. محل عمله جات و مخزن ذغال و نفت و غيره است. سطحه (1) آن كه در حكم پشت بام اطاق هاست، به كلى صاف و مسطح است، و سرتاسر با يك چادرى پوشيده شده است، مسافرين به روى اين سطحه جا گرفته اند.


1- 1- رويه هر چيز و پشت بام را سطح گويند.

ص: 93

غروب شد گفتند مركب صبح حركت خواهد كرد، شب را در كشتى مانديم صداهاى ساز و آواز و رقص و تار و طنبور، تا نيمه هاى شب از هر گوشه بغداد بلند بود، به درجه اى كه گوئى تمام «بغداد» يك مجلس رقص و طرب شده بود، و آزادى آنها آزادى را از ما سلب كرد، و مانع خواب و استراحت شد. طرّاده ها (1) و بلم ها و قايق ها، تا نصف شب روى «دجله» در حركت بودند و آمد و رفت مى كردند، راكبين آنها هم مشغول ساز و آواز بودند، چراغ هاى برق طرفين «دجله» هم روشن بود، و انعكاس آنها به روى آب بى تماشا نبود.

از اهل «حضرت عبدالعظيم»، آقا «سيد جواد روضه خوان» و «حاج ملا صادق» نيز، در اين كشتى سوارند. آقاى «آقا سيد عزيزاللَّه» كه در «نجف» بنا شد با ما مسافرت كنند، با «آقا سيد ابوطالب» كه در «كربلا» جا گذاشتيم، در مدت اقامت «كاظمين» ملحق شدند. «حاج ابوالحسن» در «كاظمين» استخدام شد و همراه است.

معاينه پزشكى

پنجشنبه بيست و يكم شوال مطابق «هفدهم سرطان»، ديشب خواب و استراحت درستى نداشتيم، از يك طرف صدا و نداهاى اهل شهر مانع بود، و از طرفى خيالات مسافرت دريا و خطرات آن و اخبارى كه راجع به ناامنى هاى «هندوستان» و «حجاز» مسموع شده بود، و تشويش از احوال مملكت و خانواده هاى خودمان و هزاران افكار ديگر، جملگى خواب را بر ما حرام كرد.


1- 1- قبلًا در ص 69 توضيح آن آمده است.

ص: 94

صبح امروز هم كه بنا بود مركب حركت كند نكرد، معلوم شد مسافرين بايد بروند در شعبه بلديه، آنها را معاينه طبى كنند، خواهى نخواهى پياده شده رفتيم، و طبيب دولتى همه را معاينه كرد و چون كسى مريض نبود، اجازه مسافرت به همه داده شد.

مجدداً برگشته سوار مركب شديم، مقارن ظهر بود كه مركب به حركت افتاد اما خيلى آهسته مى رفت، و مركب موسوم به «بصره» كه با ما حركت كرد، و «حاج ملا محمّد حضرت عبدالعظيمى» هم در آن بود، از ما پيش افتاد و رفت. در يك فرسخى «بغداد» مركب ما ايستاد، معلوم شد مخزن نفتش شكسته، مقدار زيادى نفت سياه به روى آب صاف دجله ريخت، بعد از دو ساعتى آن را تعمير كردند و دوباره نفت از انبارى كه در كنار ساحل براى فروش نفت حاضر است خريدند.

مركب حركت كرد، نزديك غروب رسيديم به قصبه «گراده»، كه آن را «جراده» هم مى گويند. و چون مركب ما به ساعت منظم نرسيده بود، جسر گراده را بسته بودند و مركب نمى توانست بگذرد، بنابراين شب را لنگ بوديم و به مناسبت ليله جمعه و شب اول مسافرت بحرى، ذكر مصيبت «حضرت سيدالشهدا عليه السلام» و قرائت حديث شريف كسا به عمل آمد، و از خستگى هاى متواليه شب را به راحتى خوابيديم.

مدفن سلمان

جمعه بيست و دوم شوّال مطابق «هجدهم سرطان»، اول آفتاب «جسر گراده» را باز كردند، و مركب ما به حركت افتاد. كم كم باغات «بغداد» از نظر غايب شد و يك صحراى غيرمسكون و غيرمزروعى پيش آمد، پيچ و خم «دجله» هم زيادتر شد، مقارن ظهر رسيديم به «سلمان پاك» كه

ص: 95

اسم مدفن حضرت «سلمان» است و مقبره آن بزرگوار كه تا ساحل يك فرسخ بيش نيست درست نمايان است، براى پياده شدن و رفتن به زيارت، با كاپيتان مذاكره كرديم راضى نشد، همان در حال حركت زيارت خوانده سلامى داديم.

ايوان مداين

ايوان عمارت دربارى انوشيروان عادل، كه سر به فلك كشيده و هنوز برپاست، تا چند فرسخ مسافت نمايان بود.

جزاى حسن عمل بين كه روزگار هنوز خراب مى نكند بارگاه كسرى را

معلوم شد ما از خاك «مدائن» مى گذريم، كه قرن ها پايتخت سلاطين نامدار ما بوده و آثار مجد و شرافت قديمى ما هنوز آنجا مشهود است، لكن افسوس كه امروز به اين خاك و آب، اجنبى هستيم و با ما رفتار خارجى مى كنند، خداوند شاد كند روح «خاقانى» را، براى اشعارى كه به مناسبت «طاق كسرى» ساخته، و از زمان طفوليت تا امروز، اغلبِ آن هنوز به خاطر من بود، چند ساعت به آن مترنم و آن را تكرار مى نمودم و آن اين است:

هان اى دل عبرت بين، از ديده نظر كن هان ايوان مدائن را، آئينه عبرت دان

يك ره ز ره دجله، منزل به مدائن كن وز ديده دوم دجله، بر خاك مدائن ران

ص: 96

از آتش حسرت بين، بريان جگر دجله خود آب شنيدستى، كاتش كندش بريان

تا سلسله ايوان، بگسست مدائن را در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پيچان

گه گه به زبانِ اشك، آوازه ده ايوان را تا بو كه به گوش دل، پاسخ شنوى ز ايوان

دندانه هر قصرى، پندى دهدت نو نو پند سر دندانه، بشنو زبن دندان

گويد كه تو از خاكى، ما خاك توئيم اكنون گامى دو سه بر ما نه، اشكى دو سه هم بفشان

از نوحه جغد، الحق مائيم به درد سر از ديده گلابى كن، درد سر ما بنشان

آرى چه عجب دارى، كاندر چمن گيتى جغد است پى بلبل، نوحه است پى الحان

ما بارگه داديم، اين رفت ستم بر ما بر قصر ستمكاران تا خود چه رسد خذلان

گوئى كه نگون كرده است ايوان فلك وش را حكم فلك گردان، يا حكم فلك گردان

بر ديده من خندى، كاينجا ز چه مى گريد خندند بر آن ديده، كاينجا نشود گريان

اين است همان درگه، كو را ز شهان بودى ديلم ملك بابل، هندو شه تركستان

ص: 97

از اسب پياده شو، بر نطع (1) زمين رخ نه زير پى پيلش بين، شهمات شده نعمان

مست است زمين زيرا، خورده است بجاى مى در كاس سر هرمز، خون دل نوشروان

خون دل شيرين است، آن مى كه دهد رز بن زآب و گل پرويز است، اين خم كه نهد دهقان

كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين بر باد شده يكسر، با خاك شده يكسان

گفتى كه كجا رفتند، آن تاجوران اينك ز ايشان شكم خاك است، آبستن جاويدان

از خون دل طفلان، سرخاب رخ آميزد اين زال سپيد ابرو، وين مام سيه پستان (2)

شهر كوت

الحاصل مركب ما آهسته مى رفت، و هوا به شدت گرم كرده بود.

در طرفين ساحل هم هيچ آثارى از آبادانى ديده نمى شد، غروب گذشته بود كه رسيديم به شهر «كوت»، باز لنگ كردند. گويا مركب هاى كوچك شطى معمولًا شب حركت نمى كنند، علتش ظاهراً پيچ و خم زياد مجراى «شط» باشد، كه موجب به گل نشستن مركب مى شود. در شهر «كوت» قدرى گردش كرديم جاى خوبى به نظر نيامد، دكاكين تا نصف


1- 1- سفره چرمى.
2- 2- ديوان خاقانى شروانى، ص 321، چاپ امير كبير.

ص: 98

شب باز بودند و از مهمانخانه ها و قهوه خانه ها، صداى تار و طنبور و ساز و آواز گوش ها را كر مى كرد، زود مراجعت به مركب نموده شام خورديم و خوابيديم.

شهر عماره

امروز شنبه بيست و سوم شوّال مطابق «نوزدهم سرطان»، از صبح زود مركب ما در حركت بود تا غروب كه رسيديم به «عماره»، و برخلاف مسافت بين «بغداد» و «كوت» كه تماماً صحراى غيرمزروع بود، مسافت بين «كوت» و «عماره» سرتاسر آبادان است، به اين معنى كه جانبين «شط» هرچه ديديم، عبارت بود از مراتع سبز و خرم و چراگاههاى بى پايان، و خيام عشاير عرب، و گله هاى بى شمار گاو و گوسفند و شتر.

در ساحل يسار، كوه هاى «حمرين»، كه سرحد ايران و عراق است از دور نمايان بود براى ما كه دو ماه است در جلگه هموار و مسطح «بين النهرين» مى گرديم، جالب توجه و موجب تذكر به وطن عزيز كوهستانى خودمان گرديد.

در شهر «عماره» گردش طولانى كرديم، و هرچند دكاكين غالباً به مناسبت شب بسته بود، لكن معبر پاكيزه و خيابان هاى منظم آن، كه با چراغ هاى برق روشن بود، قابليت گردش و تماشا داشت.

شهر «عماره» هم مثل «كوت» از نقاطى است كه در اين انقلابات اخير، خسارات و صدمات زياد تحمل كرده و اقدامات مهم و مؤثرى در جنگ بين «تركها» و «انگليس» و جنگ «انگليس» با آزادى خواهان نموده است، به هر حال پس از گردش به مركب مراجعت كرده، شام خورديم و خوابيديم.

قصبه گرنه

ص: 99

صبح امروز يكشنبه بيست و چهارم شوال مطابق «بيستم سرطان»، مركب ماحركت كرد وبنا بود امشب را به «بصره» برسيم، لكن طرف غروب نزديك قصبه «گرنه» رسيده لنگ كرديم. امروز در طرفين «دجله» هرچه ديديم عبارت بود از آبادى هاى مسكونه، و قراء معموره و نخل هاى خرما، واشجار ميوه و مركبات، و باغات و بساتين متصله متواليه، (1) به همين جهت امروز هواى لطيف خنك و منظره بانزهتى داشتيم، خيلى خوش گذشت.

مرگ همراه

امروز دوشنبه بيست و پنجم شوّال مطابق «بيست و يكم سرطان»، صبح زود مركب به راه افتاد، و پس از يك ربع ساعتى رسيديم به منتهاى «فرات» و «دجله»، در اينجا اين دو «شط» به هم مى رسند، و اسم آنها «شطالعرب» مى شود، شش فرسخ به «بصره» مانده است مركب ما وارد «شطالعرب» شد، ولى بر سرعتش افزوده نگرديد. معلوم مى شود ذاتاً بطى ءالسير (2) و از سيستم هاى قديم است، نزديك ظهر يكى از مسافرين كه مريض بود فوت شد، و از ترس آن كه ديگران مبتلا به قرنطين بشوند، حمله دارها جنازه را بطور قاچاق پياده و دفن كردند، طرف غروب رسيديم به ساحل «عشّار» كه بندر جديد «بصره» است، لكن نگذاشتند پياده شويم، زيرا كه معمولًا بايد دكتر بلديه مسافرين را معاينه كرده، اجازه پياده شدن يا فرمان «قرنطين» بدهد، و چون شب شده بود در مركب


1- 1- باغ هاى به هم پيوسته وكنار هم.
2- 2- كُند حركت.

ص: 100

مانديم تا صبح استراحت نموديم.

شهر عشّار

امروز صبح سه شنبه بيست و ششم شوّال مطابق «بيست و دوم سرطان»، دكتر دولتى در كشتى آمد و تمام مسافرين را معاينه نمود، و چون آثار مرض مشاهده نكرد اجازه پياده شدن صادر، اسباب ها توسط قايق ها با مسافرين حمل به «عشّار» (1) كردند، ما هم به نوبت خود پياده شده و به «عشّار» نزول نموديم.

بيرون شهر «عشّار» در يك ميدان وسيعى، اطاق هاى چوبى و حصيرى رديف يكديگر تهيه كرده اند كه مسافرين در آن جا فرود مى آيند و منزل مى كنند. كف اين اطاقها زمين جرزها چوب است كه فواصل چوبها و سقف با حصير پوشيده شده است، تقريباً اسم آن را «آلاچيق حصيرى» مى توان گذارد، و هر چند مسافر از باران و گرد و خاك محفوظ نيست، ليكن براى جلوگيرى از تابش آفتاب خوب است، به علاوه هوا هميشه در آن ها جريان دارد و تلطيف مى شود، اين ها منزلگاه تابستانى مسافر است، و در شهر، كاروانسراهاى كوچك سرپوشيده هست كه دو طبقه است، قسمت تحتانى، انبارهاى مال التجاره است، و قسمت فوقانى آن را مسافرين كرايه كرده منزل مى كنند، ليكن از جهت حفظ الصّحه، خاصه در تابستان خيلى بد است، اين كاروانسراها را اين جا مسافرخانه مى گويند، و بالاى درب هر مسافرخانه اسم خصوصى آن نوشته است.

بارى امروز و امشب را به استراحت گذرانيديم.

جواز سفر


1- 1- از شهرهاى عراق كه نزديك بصره واقع است.

ص: 101

امروز صبح چهارشنبه بيست و هفتم شوّال مطابق «بيست و سوم سرطان»، مسافرين دسته دسته رفتند به نظميه شهر «عشّار»، تذكره هاى خود را ارائه داده پاس (جواز) بگيرند، «حاج سيد جعفر» هم تذكره هاى ما را گرفته برد، و بنا شد يك تحقيقى هم از كشتى هاى حاضره در ساحل بكند.

ما هم رفتيم به «بصره» گردش كنيم، فاصله «عشار» تا «بصره» نيم فرسخ مى شود، كه يك رود كوچكى مابين آن دو شهر است، ولى آب آن به نظر جارى نمى آمد، از اول شب تا صبح آبش بالا مى آيد تا نزديك حاشيه، و از صبح تا غروب پائين مى رود تا قريب كف رودخانه، و بر روى هم به قدر سه چهار ذرع صعود و نزول مى كند. و علّتش آن است كه اتصال به «شطالعرب» دارد، و آن در اين محل، قريب الاتصال به درياست و جزر و مدّ دريا اين كار را مى كند. به همين سبب مردم متفرقه، طرف عصر آب براى خوردن و غيره برمى دارند، و موقع مد دريا آب طعمش تلخ و شور مى شود، اما اغلب آبِ خوردن را از خود «شطالعرب» در ساعات جزر دريا برمى دارند.

طرف صبح قايق ها و طراده ها از «عشار» به «بصره» مى توانند سير كنند، ليكن طرف عصر ممكن نيست. عموماً عبور و مرور بين دو شهر، از يك خيابانى توسط اتومبيل ها و كالسكه هاى فراوان مى شود، و قيمت كورس آن ها خيلى نازل است، خيابان بين دو شهر يك سمتش نهر مزبور است، و سمت ديگرش خانه ها و باغات بزرگ اعيانى است، «قونسول خانه ايران» هم بين همين راه است، و بيرق شير و خورشيد بالاى آن در اهتزاز است، پستخانه و تلگراف خانه و چند دوائر ديگر دولتى در اين قسمت واقع شده اند.

بصره

ص: 102

در «بصره» گردش كاملى كرديم، بعضى مساجد اهل سنت را كه خيلى به استحكام و ظرافت ساخته شده ديديم، در «بصره» خيابان هيچ نيست، كوچه هاى آن پرپيچ و خم و تنگ و ناصاف است، بازارهاى آن نيز تنگ و سقف آن كوتاه است. اغلب كسبه و تجار آن يهودى هستند، آثار خرابى و كثافت در همه جاى شهر ظاهر است، بزرگى شهر به قدر «قم» و «قزوين» ما هم نيست، تجارتخانه مهمى هم با اينكه بندر است ندارد.

خلاصه آن كه اهميت تاريخى و تجارت اين شهر از حيث وسعت و رونق و غيره، از ثلث و ربع سابق هم كمتر شده است. شايد جهت عمده آن، شهر جديدالاحداث «عشار» باشد.

در دو باب مدرسه ابتدائى «بصره» هم، براى پيدا كردن انگليسى دان كه صورت تلگراف هاى ما را ترجمه كند رفتيم، مديران و معلمين مدارس هم كه در عداد فضلا هستند، مثل عامه اهل شهر، عربى را خيلى شكسته تر و مغلوطتر از ساير عراقى ها تلفظ مى كنند، با اين كه «بصره قديم» مهد علم و ادب بوده، و تلفظات «بصريون» قديم، مستندات علماى نحوى است.

طرف عصر در موقع كولاكى هوا و گرد و غبار زياد، مراجعت به «عشار» كرديم، معلوم شد كشتى سيار مابين «بصره» و «جده» يكى بيشتر نيست، و عده كافى مسافر گرفته است و ما بايد بليط كشتى بين «بصره» و «كراچى» گرفته، از آن جا با كشتى هاى ديگر به «جده» برويم. در هر حال شب را در منزلگاه خودمان در «عشار» بسر برديم.

به سوى جدّه

پنجشنبه بيست و هشتم شوّال مطابق «بيست و چهارم سرطان»،

ص: 103

امروز صبح كشتى «جده» حركت كرد، از هر مسافرى يكصد و پنجاه روپيه كه قريب چهل تومان ماست گرفته، و مى گويند بيست روزه به «جدّه» مى رسد، ما را هم بردند به نظميّه كه تذكره هاى خودمان را با ورقه پاس بگيريم، چون جمعيت زياد بود تا ظهر طول كشيد، باقى روز تا شام در «عشار» گردش مى كرديم.

وجه تسميه «عشار» آن است كه قديماً اين جا محل گمرك خانه «بصره» بوده، كه قيمت ده يك مال التجاره هاى وارده و صادره را به عنوان گمرك مى گرفته اند، متدرجاً خانه ها و تجارتخانه هائى آنجا احداث شده، و يك شهر قشنگى گرديده است. بازارها و معابر آن خيلى پاكيزه و مستقيم و منظم است، كوچه هاى مخروبه كج و معوج هيچ ندارد، و تماماً بناهاى آن جديد است يك خيابان باصفائى هم كه طرف عصر گردش گاه مردم است دارد، و طرفين اين خيابان تماماً دكاكين و مغازه و عمارت است، و عموماً بناهاى فوقانى، تماشاخانه ها و مهمانخانه ها و تآترها و قمارخانه ها است.

صداى رقص و آواز از اول شب تا صبح از آن جاها شنيده مى شود. يك رشته خط آهن از اين خيابان شروع شده، نمى دانم به كجا مى رود؟

لوكوموتيو و واگون هاى آن خيلى كوچك، و خيلى خيلى ظريف و قشنگ است. فاصله بين دو خط به قدر نه گره ما مى شود، اما مسافرت با آن اختصاص به سربازها و عمله جات انگليسى دارد، ديگران بايد به تماشا قناعت كنند. در محل منزلگاه ما خيلى درخت هاى نخل سوخته و نيم سوخته بود، پرسيدم گفتند اينجاها آباد بوده است و سال گذشته آتش گرفته و كن فيكون شده، و اراضى آن وقف بر مسجدى است كه متصل به منزلگاه ما است، و آن را «مقام على» مى گويند. اين مسجد اهميت ساختمانى ندارد، ليكن شيعه ها عموماً نماز را در آنجا مى خوانند، ما هم

ص: 104

مرتباً مراقبت اين كار را مى نموديم.

مسجد بصره

جمعه بيست و نهم شوّال مطابق «بيست و پنجم سرطان»، امروز با اتومبيل به گردش «بصره» رفتيم و برگشتيم، آقاى «آقا سيد عزيزاللَّه» رفت به مسجد معروف «بصره قديم»، كه امروزه تا شهر «بصره» و «عشار» يكى دو فرسخ فاصله دارد، و اخبار در فضيلت آن وارد گرديده، و از قرار نقل «آقا سيد عزيزاللَّه» به كلى خراب شده و يكى دو ديوار آن باقى است، و اطراف آن بيابان است. من از ترس ناامنى راه آن، موفق نشدم بروم، طرف عصر رفتم به تماشاى ساحل «شطالعرب»، يك «اردوى هندى» در راه متوقف بود، در كنار ساحل اسكله هاى خوبى با چوب و الوار و تخته ساخته اند، كه كشتى هاى اقيانوس به پاى آن مى رسد، و براى حمل مسافر و بار محتاج به قايق نيستند، خط آهن «بغداد» به «بصره» هم از روى همين الوارها ميگذرد و چندين دستگاه اسباب جرثقيل آنجا منصوب است كه بسته ها و عدل هاى مال التجاره را، كه وزناً چندين خروار مى شود از واگون ها برداشته به كشتى مى گذارد، و محمولات كشتى را بلند كرده در واگون ها جا مى دهد، كشتى هاى اقيانوسى كه در ساحل لنگر انداخته اند، خيلى بزرگ و «مهيب الصوره» (1) هستند، و هر كدام به قدر ده برابر كشتى هاى شطى مى باشند، و درب ورود و خروج آن ها تا سطح آب شش هفت ذرع مى شود، صداهاى عجيب و غريب هم مى كنند كه شبيه به غرش شير يا فرياد پلنگ است. شب بعد از گردش مختصرى در خيابان، به


1- 1- شكلى ترسناك دارند.

ص: 105

منزلگاه خود برگشته شام خورديم و خوابيديم

قبر زبير بن عوام

امروز شنبه سلخ شوّال، (1) مطابق «بيست و ششم سرطان»، «حاج سيد جعفر حمله دار»، بليط كشتى «كراچى» را آورد و با آن كه پول براى خريدارى بليط قمره (2) داده بوديم، بليط عموم سطحه گرفته، به قيمت هر نفرى سى و شش روپيه. مى گفت بليط قمره گران بود، به علاوه من با همين بليط براى شما جائى بهتر از قمره كشتى معين خواهم كرد، شما اين زيادخرجى ها را بگذاريد براى موقع مراجعت، در هر حال بنا شده است فردا به كشتى بنشينيم.

امروز بعضى مسافرين به «زبير» رفته برگشتند. «زبير» قصبه اى است كه تا «عشار» دو فرسخ فاصله دارد، و در آن جا قبر «زبير بن العوام» است كه يكى از مؤسسين جنگ جمل بوده، از قرار مذكور سكنه آن تماماً عرب و از متعصبين اهل سنت هستند، و با شيعه ها بدرفتارى مى كنند، بعضى مسافرين ديگر رفتند به «محمّره ايران» (3) و برگشتند. از «بصره» تا «محمّره» پنج شش فرسخ فاصله است كه با طراده و قايق، يا با طراده هاى نوظهور آتشى، موسوم به موتور به روى «شطالعرب» مى پيمايند. در «بصره» صبح كه مسافر مى رود، در گمركخانه «محمّره» تفتيش مى شود و عصر كه مى آيد در «بصره».

من امروز باز هم به گردش در «بصره» و «عشار» گذرانيدم، آنچه


1- 1- آخر شوّال.
2- 2- نام هر يك از اطاق هاى كشتى.
3- 3- بندر خرّمشهر.

ص: 106

مشاهده شد و آنچه مى شنويم اين است كه، هيچ يك از شهرهاى «عراق» به قدر اهل «بصره» و «عشار» بداخلاق نيستند، و در ارتكاب فسق و فجور و فحشا از هر قبيل، منحصر به فردند.

امروز قدرى ذغال «كراچى» براى طبخ در كشتى، به قيمت خيلى نازل خريديم من تاكنون به استحكام و مرغوبى اين ذغال ها نديده ام، ابداً نه دود دارد نه عفونت نه كثافت، اين ذغال ها را از شهر «كراچى» مى آوردند كه ما عازم آن هستيم، بعضى لوازم ديگر هم خريديم و موافق معمول، شب را در منزلگاه استراحت نموديم. امشب با «حاج ابوالحسن» خادم هم از تنبلى و بدخلقيش قدرى مشاجره داشتيم، كه منتهى به اخراج او از خدمت شد. لكن به وساطت بعضى مسافرين دوباره بر سر كارش برگشت.

امروز يكشنبه غرّه ذى القعده (1) مطابق «بيست و هفتم سرطان»، حركت ما به «كراچى» تأخير افتاد و بنا به فردا شد، امروز در چند نقطه «عشار» يك دسته هندى ديديم كه نى مى زدند و مى رقصيدند و اظهار شادمانى مى كردند، تحقيق كرديم معلوم شد يك نفر پهلوان هندى مسلمان، با يك نفر پهلوان هندو، كشتى گرفته و او را به زمين زده، و حالا هندى هاى مسلمان اظهار مباهات و مفاخرت مى كنند. اين نمايش چند ساعت طول كشيد و منتهى به نزاع دو دسته و مداخله پليس گرديد.

در مدت اين چندروزه اقامت «عشار» همه روزه در نهر آب مجبوراً خودمان را شست و شو مى كرديم، زيرا كه هوا خيلى مرطوب بود، از گرمى و از حركت هم عرق زياد مى كرديم غالباً بادهاى پرگرد و غبار هم مى آمد.


1- 1- اوّل ذى القعده.

ص: 107

هواى «بصره» به واسطه نزديكى به دريا از يك طرف، و به «صحراى عربستان» از طرف ديگر، خيلى گرم و مرطوبى و عفونى است، «مرض نوبه» خيلى آنجا شيوع دارد معروف است كه كسبه «بصره» يك دفعه از دكان پائين آمده، مى گويند بروم خانه نوبه ام را بكنم و بيايم، به همين طريق مى رود خانه چند ساعتى تب مى كنند و برمى گردند.

ميوه جات فراوان و خوب در «بصره» و «عشار» هست كه از باغات و قراء دوردست مى آورند، و عموماً حمل و نقل آن به شهر توسط زنها مى شود، كه سبدها را بر سر گذارده پياده به شهر مى آورند. موقع ورود اين دسته جات زنها به شهر، كه در اول طلوع آفتاب است بى تماشا نيست.

امشب را شام خورديم و به واسطه خيالات حركت فردا، و از وحشت انقلاب دريا كه مسموع مى شد درست خوابمان نبرد.

حمل بار به كشتى

امروز دوشنبه دوم ذى القعده، مطابق «بيست و هشتم سرطان»، صبح زود مسافرين دسته دسته به طرف ساحل «شطالعرب» مى رفتند، ما هم اثاثيه سفر را توسط حمال ها در دو بلم ريخته، خودمان هم با آن حركت كرديم، از رودخانه گذشته وارد «شطالعرب» شديم و پس از چند ساعتى، رسيديم به كنار ساحلى كه كشتى لنگر انداخته بود، دوباره توسّط حمال ها اثاثيه نقل شد به محل گمركخانه كه تا كنار «شط» يك ميدان فاصله دارد، آن جا در وسط صحرا يك محوطه خيلى وسيع مستطيلى را از آهن مسقف كرده اند، كه مسافرين از تابش آفتاب محفوظ باشند لكن گرماى هوا به درجه اى بود كه اين قبيل سايه بانها رفع آنرا نمى كرد، و قريب يك هزار نفر آنجا مجتمع بودند كه بايد سوار كشتى ما بشوند، از ظهر كه وارد اين محل

ص: 108

شديم تا چهار ساعت به غروب مانده، اسباب ها و اشخاص را معاينه و تفتيش كردند و در ساعت مزبور اجازه سوار شدن به كشتى صادر شد، حمال هاى زياد حاضر بودند لكن چون كسى آنها را نمى شناسد و نمره هم ندارند، مسافر بايد خودش همراه او تا كشتى برود، و آن مسافرين كه مثل ما يك دسته هستند، بعضى اسباب را تحويل حمال ها مى دهند و بعضى تا پاى كشتى همراه مى روند، و بعضى قبلًا در كشتى رفته، تحويل گرفته جمع آورى مى كنند، يك نفر نوكر ممكن نيست از عهده برآيد.

به اين حالت يك مرتبه جمعيت يك هزار نفرى با اسباب ها و حمال ها بحركت افتادند. نردبان كشتى هم كه به پاى اسكله آويزان كرده بودند، عبارت از قطعه طناب آهنى بافته است، كه توسط پله هاى باريك چوبى به هم متصل شده، معلوم است در چنين حالى با اخلاق عمومى چه پيش مى آيد.

بسته هاى اثاثيه بود كه به زمين مى خورد و خورد مى شد، يا از نردبان مى افتاد و در شط غرق مى گرديد! حمال ها بودند كه اسباب به سرقت مى بردند! بيچاره مسافرين «ترك» و «خراسانى» و غيره بودند كه به واسطه عدم آشنائى به زبان و نظامات محلى، مبتلا به شلاق پليس مى شدند، فرياد و همهمه از هر طرف بلند بود، يكى اسبابهايش مفقود شده بود، يكى رفيق خود را گم كرده بود صدايش مى كرد، يكى با حمّال در مشاجره بود، ديگران روى سطحه كشتى براى جا گرفتن نزاع مى كردند.

بالأخره طرف مغرب تمام مسافرين سوار شده بودند، و ما هم همان طور كه «حاج سيد جعفر» گفته بود محل خوبى در عرشه برايمان تهيه كرده بود، زحمات شاقه امروز و گرمى هوا و تحمل صدمات، به قدرى مسافرين را خسته و فرسوده كرده بود، كه هركس در جاى راحت يا

ص: 109

ناراحت خود افتاد و خوابيد، براى سه ساعت از شب كه من از اداى فريضه در كنار ساحل خلاص شده، بالاى كشتى آمدم صدا از احدى بلند نمى شد، تمام مسافرين به خواب سنگين رفته بودند من هم استراحت كردم.

حركت كشتى

امروز سه شنبه سوم ذى القعده، مطابق «بيست و نهم سرطان»، اول طلوع آفتاب در حالتى كه مسافرين بعضى بيدار و اغلب هنوز خواب بودند كشتى به حركت افتاد، اتفاقاً يك دستگاه كر آهنى ما تهيه كرده بوديم معادل هشتاد روپيه مصارف آن تا پاى كشتى شده بود شب از خستگى و تنبلى بالا نياورديم صبح هم مجال نشد، در همان ساحل جا ماند و ما رفتيم.

هر چه كشتى جلو مى رفت «شطالعرب» عريض تر مى شد، بعد از دو ساعت رسيديم به مصبّ (1) «شط كارون» كه از خاك «ايران» مى آيد، شهر «محمّره» كنار آن است دست چپ ما همه جا خاك «ايران» است كه صحرا و ويرانه است، دست راست تماماً باغات و اراضى مزروعه است كه از توابع «بصره» مى باشد، بعد از دو ساعت ديگر «شطالعرب» تمام شد وارد «خليج فارس» شديم خاك به قدرى از نظر دور شد كه ساحل به زحمت ديده مى شد، تا اين كه به كلى هر چه اطرافمان مى ديديم آب بود، و تا سه چهار ساعت ديگر آب گل آلود «شطالعرب»، در خط مستقيمى از آب صاف دريا تشخيص داده مى شد، اما براى دو سه ساعت به غروب آن رنگ هم از ميان رفت و آب شط در آب دريا محو و مستهلك گرديد،


1- 1- محلّى كه آب رودخانه وارد دريا مى شود.

ص: 110

امروز هوا علاوه بر گرمايش، خيلى عفونى هم شده بود، به مسافرين بد گذشت و غالباً مبتلا به خارش بدن و كهير شدند.

و هرچند از موقع ورود به «بصره» تا حال، هوا هميشه ابر و مه داشت و آفتاب كمتر ديده مى شد، لكن امروز از طرف غروب به بعد، ابرها غلظت كردند و هوا به قدرى حبس و گرم شد، كه با عفونت مختصه «خليج فارس» دست به هم داده، تنفس آزاد را هم از مسافرين سلب كردند و «زوجه حاج مشير كرمانى» با آن كه «فرست كلاس» (1) اول منزل داشت، و آن درجه اول از منازل كشتى است و داراى بادزن هاى متحركه با قوّه برق است به رحمت ايزدى پيوست، و جنازه او را پس از تغسيل و تكفين به دريا انداختند از قرار مذكور اين قربانى اول كشتى ما است و دنباله آن دراز است و هر روز چند نفر ديگر بايد تلف شوند.

بوشهر

امروز چهارشنبه چهارم ذى القعده، مطابق «سى ام سرطان»، صبح از محاذات «بوشهر» گذشتيم، فوراً هوا تغيير كرد، عفونت و گرمايش كمتر شد، تمام سطحه كشتى را هم عمله جات آن شستشو كردند و ضد عفونى نمودند و هرچه پيش رفتيم هوا لطيف تر و خنك تر شد، بعد از ظهر به بعد نسيمى گرفت كه متدرجاً مبدّل به بادهاى شديد گرديد، دريا هم كولاكى و متلاطم شد، امروز همه جا ماهى هاى بزرگ و حيوانات مهيب بحرى، به شكل خوك و گوساله و غيره ديديم كه به سرعت زياد همراه كشتى مى آمدند، و گاهى از آب در هوا جستك مى زدند، مرغ هاى سفيد بسيارى


1- 1- بهترين نقطه كشتى و محلّ ويژه.

ص: 111

در هوا پرواز مى كردند، معلوم است كه از سواحل مجاوره براى صيد آمده اند، اين مرغ ها روى آب هم مى نشسته و امواج دريا آنها را بالا و پائين و اين طرف و آن طرف مى برد تماشاى خوبى داشتيم.

طرف عصر هوا هرچند خنك شده بود لكن به قدرى مرطوب بود كه لباسها به بدن چسبيده بود، يك نفر مسافر ترك خلخالى هم امروز مرحوم شد جنازه اش را به دريا انداختند خداوند ترحم فرمايد.

جنازه به دريا انداخته شد

امروز پنجشنبه پنجم ذى القعده مطابق «سى و يكم سرطان»، صبح تا ظهر حالت دريا و هوا مثل روز گذشته بود، طرف دست راست «بحرين»، و طرف دست چپ «بندر عباس» و جزائر متعلقه به ايران بود، از آنها گذشته در «تنگه هرمز» از هر دو طرف ساحل نمودار بود، مقارن ظهر وارد «بحر عمان» شديم، كولاك و تلاطم دريا شدت كرد، و عفونت هوا برطرف شد لكن رطوبتش باقى بود، اغلب مسافرين تنشان دانه هاى قرمز بيرون زد، در حدود مغرب يك نفر مسافر ترك ديگر، زندگانى را وداع گفت و جنازه اش طعمه حيوانات بحرى گرديد!

شب را به مناسبت ليله جمعه و انقلاب شديد دريا، غالب مسافرين اشتغال به تضرع و زارى و توسل به ائمه طاهرين داشتند.

مرگ سه نفر ديگر

امروز جمعه ششم ذى القعده مطابق «اول اسد»، ابرهاى آسمان بر ضخامت و غلظت خود افزودند، مِه به درجه اى اطراف را احاطه كرد كه مثل شب تار شده بود و درست كسى، كسى را نمى ديد، طرف عصر

ص: 112

بادهاى شديدى از طرف جنوب يعنى دست راست ما وزيدن گرفت، و هر چند مِه غليظ تخفيف يافت، لكن ضربات امواج كوه، پيكر كشتى را مثل گاهواره پهلو به پهلو مى كرد. مسافرين به روى يكديگر مى افتادند و نماز را ايستاده نمى شد بخوانند و غالباً مبتلا به اسهال و استفراغ شدند، سه نفر هم فوت كردند كه جنازه آنها پس از تغسيل به دريا انداخته شد.

از قرارى كه مى گويند اين حالت دريا همان برساتى است كه معروف است، لكن بارندگى آن باقى است، شب هوا سرد شد و بالاپوش به درد مى خورد و براى خوابيدن محتاج به لحاف شديم.

مرگ يك نفر ديگر

امروز شنبه هفتم ذى القعده مطابق «دوم اسد»، اوضاع و احوال مثل روز گذشته بود، لكن باد از جلو كشتى يعنى سمت مشرق مى وزيد و ضربت امواج به سينه كشتى مى خورد، كشتى هم گاهى از آن كوههاى آبى بالا مى رفت، گاهى در يك دره از دره هاى آبى سرازير مى شد، من مدتى در بلندترين و جلوترين نقاط كشتى تماشا مى كردم، و با چشم اندازه گرفتم درست به قدر هفت هشت ذرع جلو و عقب كشتى نسبت به يكديگر ارتفاع و انخفاض (1) پيدا مى كردند، معذلك اين حالت كشتى، به مسافرين كمتر از حالت پهلو به پهلو صدمه مى زد.

طرف عصر از سرعت سير كشتى كاسته شد عمله جات گفتند: براى اين است كه شب به ساحل «كراچى» نرسيده باشد، ظاهراً همينطور بود شب را كشتى با كمال تأنى در حركت بود، امروز يك نفر بيشتر فوت نشد!!

ساحل كراچى


1- 1- پايين رفتن.

ص: 113

يكشنبه هشتم ذى القعده مطابق «سوم اسد»، اول آفتاب مرغ هاى سفيد زيادترى ظاهر شدند، بعد از دو سه ساعت به ساحل «كراچى» رسيديم، كشتى هاى فراوان در كنار سواحل طبيعى ميان دريا لنگر انداخته بودند، لكن كشتى ما چون پستى و دولتى بود، رفت تا پاى اسكله كه با الوار و چوب هاى خيلى قطور ساخته اند، خطوط آهن با اسباب هاى جرثقيل در روى اسكله بنا شده است كه براى نقل مال التجاره از كشتى به واگون ها يا بالعكس خيلى آسان است، مسافرين نيمه جان كشتى ما، از روى عجله و براى فرار، اسبابها را توسط طناب پائين مى كردند و در طراده ها جا مى دادند، و اغلب طناب از دست درمى رفت و اسبابها در آب مى ريخت.

بعد از يك ساعتى، يك نردبان چوبى از كشتى به اسكله پائين كردند، مسافرين با كمال راحتى پياده شدند، اتومبيل ها و درشكه هاى زياد براى مسافرين، و دوچرخه و گارى هاى فراوان براى حمل اسباب آنها حاضر بود.

حوالى ظهر رسيديم به مسافرخانه، بيچاره يك مسافرى در زير خورجينش افتاد و مرد، اين مسافرخانه كه در زمين مسطحى متصل به شهر ساخته شده، عبارت است از چندين سلسله اطاق هاى مجاوره متصله و از مشرق به طرف مغرب ممتد است و مابين هر سلسله اطاق با سلسله ديگر، كوچه اى به عرض پنج شش ذرع تعبيه شده، (1) كه درواقع هر اطاقى شمالًا و جنوباً به كوچه نگاه مى كند و در مشرق و مغربش اطاق است، كف


1- 1- ساخته شده.

ص: 114

اين اطاق ها با زمين مساوى است و سقفش با خاك و سفال پوشيده شده است، اطراف آن هم از طرفى پنجره و شبكه هاى چوبى است، كه براى جريان هوا خيلى خوب است، در نهايت شمالى اين اطاق ها، يك مصطبه (1) وسيعى به ارتفاع يك وجب از زمين براى نماز خواندن ساخته شده، كه در يك سمت آن چندين شير منصوب است، و براى آب برداشتن و وضو ساختن خيلى راحت است، قدرى دورتر مستراح هاى زياد فرنگى ساخته اند، كه هر روزه كثافات آن در ظرف هاى مخصوصى برداشته مى شود، اين مسافرخانه گنجايش سه چهار هزار نفر بيشتر را ندارد، ما هم كه وارد شديم تمام اطاقها را مسافرين ديگر گرفته بودند.

ما در صحرا نزول نموديم اما وحشتى نداشتيم زيرا كه پليس مراقبت داشت، براى دو ساعت از شب گذشته از شدت خستگى و داشتن جاى راحتى افتاده و خوابيديم.

ديدار از باغ وحش

امروز دوشنبه نهم ذى القعده مطابق «چهارم اسد»، (2) صبح كه از خواب برخواستيم حالتمان خوب نبود، رطوبت هوا ما را لخت كرده بود، براى دو سه ساعت از روز گذشته هوا كولاكى شد و باران سختى آمد و ما و ساير مسافرين بى منزل، خواهى نخواهى رفتيم به اطاق هاى مسافرين سابق، و بعد از قطع شدن باران چندين دستگاه چادرهاى خوب آوردند و در صحرا براى ما برپا كردند، امورات مسافرخانه و مراقبت حال مسافرين،


1- 1- به كسر ميم و فتح طاء به معنى سكّو و مكان مرتفع است.
2- 2- پنجمين ماه فلكى مطابق با مرداد ماه.

ص: 115

از طرف دولت به يك نفر هندى موسوم به «شيخ عبدالقادر» مفوض است، مأمورين نظم و امنيت هم تحت فرمان و دستور او هستند، منازل هم براى مسافرين مجانى است.

طرف عصر توسط واگونى كه نزديك مسافرخانه عبور مى كند، رفتيم به تماشاى «باغ وحش» كه خيلى بزرگ است و در ظرف دو سه ساعت به كنار آن نمى توان رسيد، تمام باغ مشجر به درخت هائى است كه در «ايران» هيچ نديده ايم، فقط درخت گل ابريشم را شناختيم.

خيابان ها به شكل نيم دايره ممتد است، و در كنار آنها يا قفس هاى آهنى براى حيوانات خاكى و هوائى، و يا درياچه هاى مصنوعى براى جانوران آبى ساخته شده است. هزاران قسم حيوانات عجيب و غريب وحشى و اهلى، پرنده و چرنده بحرى و ذوحياتين و غيره، آنجا بود كه فقط اشكال و صور آن ها را، در روى صفحات كتب تاريخ طبيعى ديده بوديم، و امروز اعيان خارجى آنها را با چشم مشاهده كرديم.

يك نفر «پيرمرد هندى» در باغ همراه مسافرين و تماشاچيان مى افتاد، و براى تفريح آنها، سازى شبيه به كمانچه مى زد، هركس مى خواست انعامى به او مى داد، اين چند ساعت گردش خوش گذشت.

مجدداً مراجعت به مسافرخانه كرديم، معلوم شد كه هر مسافرى را در اينجا بايد «آبله» بكوبند و إلّابليط كشتى به او داده نمى شود، و براى آبله كوبى يك نفر «حكيم هندى» از طرف دولت موظف است.

تماشاى شهر كراچى

امروز صبح سه شنبه دهم ذى القعده مطابق «پنجم اسد»، چند دفعه خواستيم پيش «حكيم هندى» كه در يك اطاق نشسته برويم آبله بكوبيم

ص: 116

ممكن نشد، زيرا كه جمعيت ازدحام مى كردند و پليس با شلاق آنها را پس و پيش و داخل و خارج مى كرد، ما از بى دست و پائى يا تنبلى يا از ترس شلاق جلو نرفتيم و ظهر تعطيل كردند.

امروز يك كشتى ديگر هم از «بصره» وارد «كراچى» شد كه مسافرين آن تماماً عازم «بيت اللَّه» بودند، طرف عصر رفتيم به تماشاى شهر «كراچى». خيابان هاى خيلى قشنگى دارد كه طرفين آن پياده رو سنگ فرش است، و در هر طرفى مغازه ها و دكاكين خيلى شيك و قشنگ نوساز داير است، يك واگون شهرى از ميان خيابان مى گذرد كه با بنزين حركت مى كند، بناى مغازه ها و عمارات مسكونى فوق آن ها تماماً با سنگ و گچ و آجر است، در طى خيابان باغات و عمارات اعيانى زياد ديده شد.

بتخانه در كراچى

بتكده كه تا به حال نديده بوديم اينجا ديديم، و آن را بتخانه مى گويند. و هرچند كسى حق ورود به آن را ندارد، لكن از جلو درب بتخانه كه شخص نگاه مى اندازد، بتها را مى بيند كه بعضى از آنها به شكل گربه و بعضى به شكل آدم ولى داراى شش دست و پا هستند، مخصوصاً در تمام بتخانه ها بت ها را قسمتى گذاشته اند كه از جلو درب، خوب نمايانند.

«هندوها» تماماً يك خال قرمز يا زرد به روى پيشانى مى گذارند كه ما به الامتياز آنهااست و جوهرى كه با آن خال مى گذارند برگ درختى است كه با بول مادّه گاو عجين كرده اند!! در اين شهر مسلمان كم است و غالبشان هندو هستند.

شهر «كراچى» قديم از ميان رفته و بعضى خانه هاى آن كه هنوز باقى

ص: 117

است، منزل فقرا و بلوچ هاى نيمه وحشى است، شهر جديد به فرم و سيلقه اروپا ساخته شده، فقط بازارش از آثار و علامات مشرق زمين است، تمام شهر با چراغ هاى برق روشن و به توسط لوله هاى زيرزمينى مشروب مى شود، گفتند آب اين لوله ها از يك آب انبارى كه در كوه ساخته شده مى آيد، درشكه هاى اينجا تماماً با يك اسب حركت مى كند، دو اسبه معمول نيست.

گارى ها و دوچرخه ها عموماً با يك شتر يا دو رأس الاغ يا يك زوج گاو نر حركت مى كنند، زنها بچه خود را برخلاف وضع «ايران» از پهلو بغل مى كنند، دماغ و گوشهاى خود را با گوشواره هاى بزرگ نقره و طلا زينت مى كنند، اول شب تماشاى شهر عالى تر بود.

لكن زودتر به مسافرخانه برگشتيم، كورس اتومبيل و درشكه در «كراچى» خيلى ارزان است، و تمام شهر را با چند روپيه مى توان گردش كرد.

شهر «كراچى» جنوباً توسط يك خط آهن به «بمبئى» و شمالًا به سرحدّات «ايران» متصل است، و مصنوعات و منسوجات در آنجا خيلى فراوان است، از ميوه جات سيب و انگور و انار ديديم، ميوه هاى ديگرى هم بود كه اسم آنها را نمى دانستيم، انگورهاى اينجا عيناً از نوع انگورى است كه در «طهران» معروف به انگور كلاچه است، تصور مى كنم كلاچه محرف «كراچى» باشد يعنى انگور كراچى.

حكيم هندى

امروز صبح به هزار زحمت در اطاق حكيم هندى رفته آبله كوبيديم، و ورقه تصديقى دادند كه با تذكره به «شيخ عبدالقادر» سپرديم تا «چتى»

ص: 118

يعنى بليط كشتى براى ما پاره كنند، آبله كوبيدن را اينجا سوزن زدن مى گويند.

امروز بعضى مسافرين به حمام شهر رفتند و شكل آن از قرارى كه شرح دادند، يك دكانى است سلمانى، كه عقب آن دو سه زاويه دارد، در هر زاويه به ارتفاع نيم ذرع از زمين، يك شير آب گرم و يك شير آب سرد به ديوار منصوب است، و زير آن يك طشتكى گذاشته شده است، مشترى اول اصلاح سر و صورت را كرده، در يكى از زوايا عريان مى شود، و نشسته خود را شستشو مى كند و صابون مى زند.

چون وضعيت اين جا براى ما مطلوب نبود، و چنانچه مذكور گرديد صاحب حمام ها هندو بودند، ما به همان شستشو در زير شيرهائى كه كنار مسافرخانه براى وضو ساختن مهيا شده است اكتفا كرديم.

در نزديكى مسافرخانه يك گودال آبى هم بود كه يك چشمه يا نهر سر پوشيده آب گرم، به قدرى كه دو سنگ آب داخل آن مى شد، چند دفعه هم به خيال آن كه اين آب، چشمه آب گرم طبيعى است در آن شستشو كرديم، اتفاقاً آب مزبور مثل ساير آب گرم هاى طبيعى عفونت هم داشت، لكن اخيراً معلوم شد كه فاضلاب كارخانه يخ سازى است كه به توسط آن، آب دريا را تجزيه كرده با آب خالص و شيرين آن يخ مصنوعى درست مى كنند، و فاضل آن با مواد تلخ و شور در اين گودال مى آيد.

در كنار اين گودال آب هم، بعضى كلبه هاى حصيرى و بناهاى خشتى است كه مسكن بلوچ هاى نيمه وحشى است، امشب عده زيادى از مسافرين كابلى تا نيمه هاى شب مشغول جمع آورى اسباب و اثاثيه خود بودند، كه فردا صبح با كشتى موسوم به «نيرنگ» حركت كنند.

مسافرين كابلى

ص: 119

امروز صبحِ زود، مسافرين كابلى به طرف اسكله رفتند، و طرف ظهر با كشتى «نيرنگ» حركت كردند براى «جده»، ما و جمعى ديگر در اطاق هاى آنها منزل گرفتيم، ساير مسافرين مشغول به سوزن زدن يعنى آبله كوبيدن بودند.

امروز يك دفعه ديگر به شهر رفته شب را به مناسبت ليله جمعه، مسافرين دسته دسته اشتغال به ذكر مصيبت و غيره داشتند، آقاى «آقا سيد محمّد واعظ كاظمينى» هم كه عازم «مكّه» است در مسافرخانه بساط نماز جماعت و موعظه خوبى برپا كرده بود.

امروز صبح جمعه سيزدهم ذى القعده مطابق «هشتم اسد»، از طرف «شيخ عبدالقادر» اعلام شد كه چون عده مسافرين حاضر، از ميزان جمعيت معموله كشتى ديگر كه بايد حركت كند زياد است، بايد يكصد و بيست نفر با خط آهن بروند به «بمبئى»، كه از آن جا با حجازى هاى ديگر به «جده» بروند، همينطور يك عده از مسافرين «طهرانى» و غيرهم به اختيار خود با ماشين رفتند به «بمبئى».

ميان خوف و رجاء

امروز شنبه چهاردهم ذى القعده مطابق «نهم اسد»، زمزمه مى شد كه يك كشتى بيشتر در ساحل «كراچى» نيست، و ديگر هم كشتى نخواهد آمد، و يك عده از مسافرين باقى خواهند ماند و تمام كسانى كه هنوز بليط كشتى نگرفته بوديم مضطرب شديم، و تا عصر بين خوف و رجا، از صدق و كذب قضيه برگزار كرديم شب خواستيم از «شيخ عبدالقادر» تحقيق كنيم، خودش حاضر نبود اجزايش هم فارسى نمى فهميدند.

ظرفيت كشتى پر شد

ص: 120

امروز در نتيجه شورشى كه از طرف آزادى خواهان و استقلال طلبان «هندوستان» برپا شد، شهر به حال تعطيل بود، اعلان حكومت نظامى هم از طرف دولت داده شد و موجب مزيد تشويش و اضطراب مسافرين گرديد، اول غروب «شيخ عبدالقادر» آمد و در اطاق ادارى خود نشست و مسافرين را خواست كه چتى هاى كشتى آنها را با تذكره و پاس به آنها رد كند، و صبح با كشتى موسوم به همايون حركت كنند، خواندن اسامى و دادن بليطها مدتى طول كشيد، بالأخره ساعت چهار از شب شيخ اعلام كرد كه اين هزار نفر كه بليط به آنها داده شد، عدد جمعيت معمولى كشتى همايون است، باقى ماندگان چون نمرات سوزن زنى آنها بعد از اين يك هزار نفر است بليط ندارند، و بايد به اوطان خود مراجعت كنند و كشتى ديگرى هم براى حركت به «جده» نداريم!

اين بيان كه با كمال خونسردى و لاقيدى و بى اهميتى از طرف «شيخ» ادا شد، مثل يك صاعقه آسمانى بود كه بر سر ما فرود آمد، كانّه خون در عروق ما منجمد شد و از حركت افتاد، ندانستيم ديگر چه بگوئيم و چه بكنيم، و هرچند بعضى از مسافرين به عجز و لابه افتادند و بعضى از شدت غضب و اوقات تلخى «شيخ» را مورد شماتت و بدگوئى قرار دادند، لكن شيخ ابداً متأثر نشد و باز تكرار كرد كه مسئله اى نيست باقيمانده بروند به اوطان خود، و سال آينده بيايند به «مكه» بروند.

على كل حال در نهايت بهت و حيرت به منازل خود برگشته و تا صبح نخوابيديم، گاهى در درياى فكر و خيال غوطه مى زديم، گاهى با يكديگر مشاوره و چاره جوئى مى كرديم، گاهى هم با كمال حسرت نگاه به مسافرين كشتى همايون، كه مشغول بستن بار و بنه خود بودند مى نموديم

ص: 121

«حاج سيد جعفر» حمله دار، و «حاج سيد امين» پسر عمويش فقط وسيله اى كه به نظرشان آمد اين بود كه فردا صبح برويم منزل «حاج عبدالغنى» نام و به او متوسّل بشويم، از قرار مذكور مشارٌاليه تاجرى است شيعه، و همه ساله خيلى خدمت و همراهى با مسافرين و حجاج مى كند، تموّل و مكنت فوق العاده او موجب اعتبارش در نظر اولياى دولت است، و اين اعتبار را در طريق نوع پرستى و خيريت عمومى اعمال مى كند.

فرصت طلبان

امروز از اول طلوع فجر مسافرين «جحاز همايون»، (1) شروع به حركت براى اسكله كردند، گارى ها و درشكه هاى زياد هم براى حمل و نقل خودشان و اسبابشان حاضر بود، و هرچند بايد خوشحال باشند لكن افسردگى باقيماندگان آنها را هم ملول و افسرده كرده بود، هركس با رفيق و آشناى خود مشغول وداع و گريه بود، «حاج ملا محمّد» حضرت عبدالعظيمى هم، براى ماندن من خيلى گريه و زارى مى كرد، و بليط خودش را با كمال صميميت و اصرار مى خواست به من بدهد بروم به كشتى سوار شوم قبول نكردم، لكن بعضى مسافرين از موقع استفاده كرده، بليط خود را كه يكصد و پنجاه روپيه گرفته بودند به مبلغ سيصد الى چهارصد روپيه به ديگران فروختند، يكى دو ساعت از آفتاب گذشته تمام مسافرخانه و محوطه آن خالى شده بود، فقط به قدر چهارصد مسافر باقى مانده بود كه تقريباً بيست نفر آنها شهرى، و بقيه دهاتى ها و رعاياى «ترك» و «خراسانى» بودند.

شكوه از شيخ عبدالقادر


1- 1- كشتى همايون.

ص: 122

بر طبق قرارداد ديشب ما شش هفت نفر، به راهنمائى «حاج سيد امين» كه زبان هندى مى دانست، و با «حاج عبدالغنى» آشنائى و سابقه داشت، سوار درشكه شده رفتيم به شهر، در حجره حاجى مزبور كه يك دستگاه بالاخانه و عمارت قشنگى بود و بادزن هاى متحركه، كه با قوه برق هواى آن را تلطيف و خنك مى كرد، شرح حال خود را توسط يك نفر از منشيان اش كه فارسى مى دانست اظهار كرديم، در جواب گفت كه من ديروز از اين قضيه مطلع شدم، و با «شيخ عبدالقادر» و قائم مقام شهر كه هندى است، مذاكراتى كردم ولى نتيجه نبخشيد، و مجدد دستور داد كه شما برويد پيش فلان انگليسى (اسمش را فراموش كرده ام) كه والى «كراچى» و مضافات آن است، و از «شيخ عبدالقادر» شكايت كنيد كه در اين چند روزه مكلف بوده يا تدارك «حجاز» بنمايد، يا مثل آن عده يكصد نفرى ما را هم بفرستد به «بمبئى»، يا لااقل حرف امروز را در ابتداى ورود به ما بگويد تا به فكر كار خود باشيم، نه آن كه ما را تا امروز كه بيست روز بيشتر به ايام حج باقى نمانده معطل كند، بعد گفت من هم يك ساعت ديگر با چند نفر به شما خواهم رسيد.

و موافق دستور مزبور از عمارت پائين آمديم كه برويم منزل والى شهر، در اين ضمن «مشهدى محمدحسين يراقچى» همسفر ما آمد و گفت، من به يك وسيله مى خواهم سوار همين كشتى شده بروم، و حالا براى وداع و خداحافظى با شما اين جا آمده ام، و اظهار نمود كه «آقا سيد ابوطالب ماهوتچى» همسفر ديگر ما هم، به طور قاچاق خود را داخل كشتى كرده است، مشاراليه را به خدا سپرديم و نارفاقتى رفقا موجب مزيد تحسر و تألم گرديد، بعد توسط سه دستگاه اتومبيل رفتيم دنبال مقصد

ص: 123

خود، چون «انگليسى» و «هندى» زبان نداشتيم، يك نفر شوفر اتومبيل چى را براى ترجمان معين كرديم، خانه حاكم در بيرون شهر بود.

حاكم انگليسى

بعد از يك ربع ساعتى آنجا رسيديم، اطلاع داديم كه چند نفر از محترمين حجاج وقت ملاقات براى عرض شكايتى مى خواهند، فوراً احضار نمود ديديم يك نفر «انگليسى» است كه با كمال تفرعن و تبختر، در تالار بزرگى جلوس كرده، ترجمان ما نيز نه درست مطالب ما را فهم مى كرد كه حالى كند، و نه سؤالات حاكم را درست به ما افهام مى نمود، من بدون اين كه هيچ احتمال بدهم حاكم مزبور «فرانسه» مى داند، به اشاره و اصرار آقاى «آقا سيد احمد» به زبان «فرانسه» سؤال كردم (آقا شما آيا فرانسه مى دانيد؟) حاكم متوجه به من شده جواب داد: بلى، قدرى مى دانم، و پس از شروع به صحبت گفت: آقا قدرى ملايم تر حرف بزنيد، زيرا كه «فرانسه» زبان امّى من نيست، و در مدرسه تحصيل كرده ام و درست نمى فهمم.

جواب دادم اتفاقاً من هم ايرانى هستم، و «فرانسه» را در مدرسه ياد گرفته ام، و خلاصه حرفهاى من بعد از تذكار از دوستى و مودت قديمه ملت «ايران» و «انگليس»، و استحكام مبانى اين دوستى به وسيله معاهدات دو دولت، خصوصاً قرارداد اخير كه توسط رئيس الوزراء فعلى «وثوق الدوله» منعقد شده اين بود كه، جمعى از ايرانيان متحدين شما، از بلاد بعيده با تحمل مخارج گزاف و زحمات شاقه، صحرانوردى و درياپيمائى كرده، و در قلمرو مملكت شما وارد شده اند، و براى وصول به مقصدشان كه «مكّه» است، و اجراى احكام و الزامات مذهبى آنها، بيست

ص: 124

روز ديگر و يك دفعه كشتى سوارى بيشتر باقى نمانده، آيا وظايف مهمان دارى شما اقتضا مى كند كه «شيخ عبدالقادر» درباره آنها اين نوع رفتار كند؟ بعد شرح ورود به «كراچى» و آبله كوبى و حركت مسافرين و باقيماندن خودمان و امر «شيخ عبدالقادر» به مراجعت را داده، اضافه نمودم كه بعضى مردها در «كشتى همايون» سوار شده اند، كه عيالات آنها مانده و عكس آن نيز شده است، و غالباً بعضى رفقاى ما رفته اند و خرجى همراهان با آنها است و بالعكس.

در اين موقع حاكم از اين كلمات متأثر شده، لب هاى خود را مى گزيد، بعد يك ورقه سفارش نامه از «مستر كاكس»، «سفير انگليس» در «طهران» داشتم، پيش او گذاشتم بعد از خواندن گفت من مى توانم اين چند نفر را كه مورد سفارش و توصيه هستند، با همين كشتى حركت بدهم، گفتم هيچكدام راضى نيستند و تمناى اعزام تمام را مى نمايند.

ماجراى كشتى همايون

در اين ضمن «حاج عبدالغنى» به موجب قولى كه داده بود آمد، و يك نفر پيرمرد ريش سفيد معمم، و يك نفر ديگر با عمامه زربفت همراه مشاراليه بودند، اما آن دو نفر را مقدم بر خود مى داشت، و حاكم نسبت به شخص اخيرالذكر خيلى احترام و تجليل كرد، و به زبان «هندى» مشغول صحبت شد. اتفاقاً شيخ پيرمرد پهلوى من نشسته بود، و صحبت هاى آنها را به عربى براى من ترجمه مى كرد، و خود را «قاضى مسلمين كراچى»، و آن ديگرى را يكى از راجه ها و شاهزادگان «هندوستان» معرفى نمود.

خلاصه صحبت هاى آنها با حاكم همان زمينه مذاكرات ما بود. بعلاوه شخص راجه گفت: هرگاه تهيه كشتى براى اين مسافرين ننمائيد، من خود

ص: 125

يك دستگاه كشتى فوراً خريدارى مى كنم، و آنها را حركت مى دهم، و چنانچه وهنى به حكومت وارد شود مسئول نخواهم بود.

مجدداً حاكم به زبان «فرانسه» گفت: اشخاص مورد سفارش «مستر كاكس» را من حاضرم با «كشتى همايون» حركت بدهم. جواب دادم آنها راضى نيستند و استدعاى مساعدت با همه مسافرين را مى نمايند، گفت كشتى كه موجود نيست، چهارصد نفر هم كه نمى شود بر جمعيت معمولى «حجاز همايون» افزود، پس تكليف چيست؟ من اين بيان را براى رفقاى خود ترجمه كردم. فوراً آقاى «آقا سيد احمد» گفتند: تكليف اين است كه عجالتاً «كشتى همايون» توقيف شود تا فكرى به حال ما كنند. به محض آن كه اين جواب را براى حاكم ترجمه كردم فكرى كرد گفت صحيح است.

تلفن را از روى ميز برداشت و به اسكله مخابره كرد «كشتى همايون» تا وصول دستور ثانوى توقيف باشد.

ضمناً يك صورت تلگراف نوشت و گفت به «بمبئى» تلگراف مى زنم، و كسب تكليف از حكومت مركزى نموده تا دو ساعت به غروب در مسافرخانه جواب به شما مى رسانم، بعد از اظهار تشكر و خداحافظى از عمارت بيرون آمديم.

مسافران در انتظار

در خيابان مسافرين را ديديم كه به حال اجتماع به خانه حاكم مى آمدند، و «حاج عبدالغنى» به مناسبت نظامى بودن شهر گفت: اين جمعيت را متفرق كنيد و در مسافرخانه منتظر جواب تلگراف باشيد، به همين ترتيب رفتار كرده به مركز خودمان برگشتيم، لكن اين اقدامات و مذاكرات ابداً ما را اميدوار نمى كرد، و يقين داشتيم كه امسال از زيارت

ص: 126

«بيت اللَّه» محروم شده ايم.

«مشهدى محمّدحسين» هم سفر ما چون نتوانسته بود راهى به كشتى پيدا كند، از اسكله برگشت و خبر توقيف حجاز را آورد. ضمناً «حاج سيد جعفر» حمله دار هم از كشتى پياده شده پيش ما آمد و گفت: من براى شما چند نفر مذاكره سرى با كاپيتان كرده ام بليط حاضر است بيائيد سوار شويد و به ديگران كارى نداشته باشيد لكن، ما قبول نكرديم. به علاوه جمعيت «خراسانى» و «ترك» از مذاكرات محرمانه «حاج سيد جعفر» با ما سوءظن بردند، و از گوشه و كنار جمع شده ما را در اطاق محاصره كردند، و با حالت گريه و زارى و بلكه تهديد، گفتند ممكن نيست بگذاريم شما از اين اطاق خارج شويد تا تكليف ما معلوم شود!

«حاج سيد جعفر» مأيوسانه به كشتى برگشت و تا دو ساعت به غروب خبر نرسيد، ما به كلى مأيوس شديم و ضمناً اشتغال به ذكر مصائب «حضرت سيدالشهداء» و توسل به «ائمه طاهرين»، و قرائت حديث شريف كسا داشتيم، ضجه و ناله و گريه و زارى از هرطرف برپا بود.

تا آن كه درست در خاتمه روضه «آقاى سيد احمد» جناب «آقا ميرزا محمّدعلى طهرانى عينك چى» از در درآمد، و با كمال عجله پاكتى به من داد و گفت ببينيد چه نوشته! من بدون آنكه عنوان پاكت را ملاحظه كنم فوراً آن را باز كردم، به زبان انگليسى كه فقط خواندن آن را مى دانستم و از تكلم عاجز بودم نوشته بود: « «آقاى شيخ عبدالقادر» موافق تلگراف واصله، «حجاز نورانى» براى باقيماندگان حجاج معين شده، آنها را به اسرع اوقات به «بمبئى» حركت دهيد، كه با دويست نفر باقيماندگان حجاج آن جا، به طرف «جده» حركت كنند». همين كه مضمون كاغذ را ترجمه كردم، يك مرتبه صداى خنده و فريادهاى مسرت آميز از جمعيت

ص: 127

بلند شد، و يك محفل گريان نالان محزون و ماتم زده، مبدل به يك محيط خنده و فرح و شادمانى گرديد.

عكام ها (1) و شاگرد عكام ها و بعضى مسافرين درست مشغول رقصيدن و بشكن زدن و تصنيف (2) خواندن شدند، و به قدرى صدا در صدا پيچيد كه نتوانستيم آنها را آرام كنيم، كاغذ را گرفتند و به همين حال رفتند درب اطاق «شيخ عبدالقادر»، و مجالى ندادند كه من عذر باز كردن پاكت را، كه بعد فهميدم به عنوان او بوده است بخواهم. در هر حال شيخ دستور داد كه كارها و بارهاى خود را شبانه مرتب كنيد كه صبح بايد حركت كرد.

به همين طريق عمل كرديم و ساعت چهار از شب، شيخ آمد و تذكره ها و جوازهاى ما را رد كرد و گفت، از اين جا تا «بمبئى» با ماشين يا كشتى مجاناً خواهيد رفت، و بليط كشتى نورانى را در «بمبئى» بايد بگيريد، و از اسكله خبر رسيد كه «كشتى همايون» طرف غروب به راه افتاد و رفت، معلوم شد كه حاكم توقيف آن را همان ساعت مرتفع نموده، ما بعد از دو روز و دو شب بيخوابى و دوندگى، امشب ساعت شش از شب به خواب راحتى رفتيم.

حركت به بمبئى

امروز سه شنبه هفدهم ذى القعده مطابق «دوازدهم اسد»، صبح اول آفتاب، دوچرخه و گارى هاى زياد در مسافرخانه حاضر شد، و هر دسته از مسافرين اسباب هاى خود را، در يكى از آنها جا دادند و حاضر و قبراق


1- 1- شترداران.
2- 2- ترانه خواندن.

ص: 128

آماده حركت شدند.

مدتى حال بر اين منوال گذشت و خبرى نيامد. ظهر شد و نهار خورديم باز هم اجازه حركت نرسيد. چند نفر نزد «شيخ عبدالقادر» رفته علت تأخير را پرسيديم، گفت: انتظار ورود يك كشتى پستى را داريم كه از «بصره» برسد و فوراً شما را به «بمبئى» حركت بدهد، و اگر نرسيد شما بايد با ماشين غروب حركت كنيد، چيزى كه هست اين كشتى پستى هرگاه بيايد، يك روز شما را به «بمبئى» مى برد، ولى ماشين چون در شهرها معطل مى شود و راهش مستقيم نيست دو سه روز طول خواهد داد تا به «بمبئى» برسد.

درست چهار ساعت به غروب داشتيم كه «شيخ عبدالقادر» به مسافرخانه آمد و اجازه حركت داد، يك دفعه تمام گاريها كه حاضر و آماده بودند به حركت افتادند، و غالب مسافرين با مجانى بودن گاريها سوار درشگه و اتومبيل هاى كرايه شده، به طرف اسكله رفتند.

دو ساعت به غروب مانده تمام مسافرين آنجا حاضر بودند و يك نفر آمد و به هر مسافرى يك بليط كشتى داد كه رويش (ده روپيه) نوشته شده بود، و از قرارى كه نقل مى كردند قيمت تمام چهارصد بليط و كرايه گارى ها را شخص «حاج عبدالغنى» داده بود، «حاج رمضان» نام كه از محترمين «كراچى» و شيعه است، و فارسى را شيرين حرف مى زند امروز خيلى خيلى به ما اظهار محبت و دل جوئى مى كرد، محبت هاى او و بالخصوص «حاج عبدالغنى» فراموش نشدنى است.

بارى براى يك ساعت به غروب گفتند: بسم اللَّه و با آن كه كشتى حاضر، پستى بود در كنار اسكله نيامده بود، به قدر يك ميدان دور از ساحل لنگر انداخته بود و ما مجبوراً بايستى توسط قايق ها به پاى كشتى

ص: 129

برويم، باران نم نم شروع به باريدن كرد، باد تندى هم بنا به وزيدن نمود، ما سوار قايق شديم و دريا طوفانى گرديد، و امواج به جوش و خروش افتادند، از اين همه قايق كه به روى آب حركت مى كرد، فقط معدودى كه در قله امواج بودند ديده مى شدند، بقيه در پستى هاى آب ناپديد بودند.

دقيقه به دقيقه بعضى قايق ها به روى موج مى آمدند و مرئى مى شدند، بعضى ديگر سرازير در گودالها و ناپديد مى گرديدند، و قايق را كه شخص در جلو خود مى ديد سرازير مى شود، يقين مى كرد كه در آب دريا غرق شد، ليكن پس از چند دقيقه مى ديد همان قايق خود را از لابلاى موج ها بيرون مى كشد.

اغلب مسافرين از شدت وحشت، دست به جلو چشم ها گذارده، واللَّه و لبّيك شان بلند، و تضرع و استغاثه مى كردند، و كلمه شهادتين بر زبان جارى مى ساختند، من خيلى كمتر از ديگران متوحش بودم و تماشاى صعود و نزول قايق ها، و قيافه هاى رنگ پريده مسافرين را مى نمودم. بارى به اين كيفيت به پاى كشتى رسيديم، و چون صد نفر مسافر بيش نبود، به زودى همگى سوار شدند، لكن كشتى مهلت نداد كه مسافرين يكديگر را ببينند و اسبابهاى خود را جمع آورى كنند.

اول غروب آفتاب كه آخرين مسافر بالا آمد نردبان را برداشتند و كشتى به حركت افتاد، باران و باد هم شدت كرد و دريا بر انقلاب و تلاطمش افزوده و كشتى به قسمى پهلو به پهلو مى شد، و آنقدر به سرعت مى رفت كه هركس بهر حال و در هر محلى بود افتاد، و تا صبح كسى خبر نداشت، من هم بعد از خواندن نماز مغرب و عشا بدون غذا خوردن بى حال شده و در گوشه خن كشتى خوابيدم.

طوفان دريا

ص: 130

امروز چهارشنبه هيجدهم ذى القعده مطابق «سيزدهم برج اسد»، صبح بعد از خواندن نماز، رفقاى خود را صدا زدم نتوانستند برخيزند، فقط «آقا ميرزا آقا بزرگ» بلند شد و خواست حركت كند، دوباره به زمين خورد و افتاد براى دو ساعت از روز گذشته من در تمام خَن ها (1) و سطحه كشتى گردش كردم، ده نفر بيشتر سر پا نديدم، مابقى مسافرين تماماً افتاده و غالباً مبتلا به مرض «داءالبحر» كه عبارت از انقلاب مزاج و قى و اسهال است بودند، و اسباب و اثاثيه مسافرين كه به طور نامضبوط، اين طرف و آن طرف و در هر گوشه و كنار سطحه كشتى ريخته بود، به قدرى باران خورده بود كه يك پارچه آب بود، و قابليت استفاده نداشت.

بيچاره «حاج ابوالحسن» مستخدم خودمان، مثل موش آب كشيده شده بود، باران قطع شده بود لكن تلاطم و انقلاب دريا باقى بود، به «حاج ابوالحسن» دستور دادم كه آش رقيقى طبخ كند كه براى نهار رفقا به مصرف برسد، دوباره برگشتم به جايگاه خودمان در گوشه خن تنها نشسته، مشغول نوشتن يادداشتهاى چند روزه شدم.

مقارن ظهر بالاى سطحه رفتم كه به «حاج ابوالحسن» بگويم نهار بياورد ديدم بيچاره افتاده است، و چند نفر پاى او را مى بندند، معلوم شد حركت كشتى منقل آتش را به روى پاى او پرت كرده و سوزانيده است.

باران مجدداً در نهايت شدت باريدن گرفت و گاهگاه امواج دريا در سطحه كشتى مى ريخت، كشتى هم با كمال تهور و چابكى با برسات (2) دريا


1- 1- خَن، انبار كشتى و اطاق كه زير كشتى قرار داشته باشد را گويند. مخفّف خانه است.
2- 2- موسم باران هند.

ص: 131

و امواج كوه پيكر دست به گريبان بود، نه باد و باران طوفانى، نه ابر و مه ظلمانى، هيچ يك او را از كار باز نمى داشت بلكه ساعت به ساعت بر سرعت خود افزوده، مانند يك حيوان بحرى در آب غوطه مى زد.

رفقاى من و اغلب مسافرين نهار نتوانستند بخورند، و جملگى بى حال و مدهوش افتاده بودند، بالجمله امروز و امشب تغييرى در اوضاع و احوال داده نشد، هوا هم يك ساعت مى باريد ساعت ديگر آرام مى گرفت، و عموماً صدا از احدى بلند نمى شد من هم پس از اداى فريضه و صرف شام خوابيدم.

آرامش بعد از طوفان

امروز پنجشنبه نوزدهم ذى القعده مطابق «چهاردهم اسد»، صبح دريا نسبتاً آرام شده بود، مسافرين غالباً بهوش و حواس آمدند، صبح چاى و ظهر نهار توانستند بخورند، و از حال يك ديگر استخبار مى كردند، تا ظهر دو سه مرتبه باران رگبار آمد ولى از ظهر به بعد هوا درست آرام گرفت، كشتى هم از سرعت سيرش كاسته شد.

ديروز و امروز سواحل هندوستان در اغلب نقاط، در جانب يسار كشتى يعنى طرف مشرق نمودار بود، تقريباً يك ساعت به غروب مانده رسيديم به ساحل «بمبئى».

ورود به بمبئى

كشتى در كنار اسكله بسيار قشنگى ايستاد و با كمال راحتى از پلكان چوبى كه از ساحل برپا كردند پياده شديم، «خان صاحب» پسر «شيخ عبدالقادر» را هم ديديم كه با ما پياده شد، اسباب هاى ما را در اطاق هاى

ص: 132

گمركخانه گذاشتند و خودمان را با درشكه فرستادند به مسافرخانه، ورود ما به مسافرخانه اول مغرب بود.

اين مسافرخانه هيچ شباهتى به مسافرخانه «كراچى» ندارد و عبارت است از يك صحن وسيعى [است كه دور تا دور آن، عمارت بسيار قشنگ مستحكم دو طبقه ساخته شده است، و در جلو اطاق هاى هر دو طبقه، ايوان غلام گردش است، كه با كمال ظرافت و وسعت بنا شده و اطاقها را به هم مربوط نموده، و در يك كنار صحن مسجدى است كه نمازگاه مسافرين است، و يك قطعه تمثال «جعفر سليمان» بانى و واقف مسافرخانه به ديوار آن منصوب است، و براى وضو ساختن چندين شير آب تهيه شده است كه آب آن از كوه توسط لوله آهنى مى آيد.

بارى يك ساعت از شب گذشته سه دستگاه چراغ هاى تورى زمينى آوردند و در سه طرف مسافرخانه گذاشتند، و كنار هر چراغى دو سه نفر نشستند. براى ملاحظه تذكره هاى مسافرين، و دادن بليط كشتى مسافرين، يكى يكى يا دسته دسته مى رفتند پاى يك چراغ، تذكره خود را ارائه داده امضاء مى كردند و به اصطلاح اينجا «قول مى كشيدند» بعد آن را مى بردند نزديك چراغ ديگر، به مأمورين ارائه داده بر طبق آن ورقه پاس مى گرفتند، سپس ورقه پاس را پاى چراغ ديگر برده نشان مى دادند و بليط كشتى مى گرفتند، و قيمت بليط يكسره تا «جده» نود روپيه بود، ولى ما و اغلب مسافرين، بليط دوسره به قيمت يكصد و پنجاه روپيه گرفتيم، و براى ساعت چهار از شب گذشته تمام مسافرين كارشان تمام شده بود.

كشتى نورانى

يك نفر از اجزاى گمرك خانه، موسوم به «حاجى جوهر» كه

ص: 133

شيعى مذهب بود و زبان فارسى را خيلى شيرين تكلم مى كرد، از ابتداى پياده شدن از كشتى با ما همراه بود و در راهنمائى و اظهار خدمت، و حال جوئى و تسلى، (1) همه قسم كمك و مساعدت و بذل محبت مى كرد و مى گفت: حاكم كراچى، «خان صاحب» پسر «شيخ عبدالقادر» را مأمور كرده كه شما را در «كشتى نورانى» سوار كرده رسيد بگيرد و برگردد، و حكمى نوشته است كه شما را به اسرع اوقات به «جده» برسانند و از تمام تكليفات و تحميلات مسافرتى، از قبيل تفتيش گمرك خانه و قرنطينه و غيره معاف باشيد، اين است كه شما را امشب در اطاق هاى گمرك خانه نگاه نداشتند، و كميسيون هاى سه گانه از «قونسول خانه ايران» و «نظميه شهر» و «كمپانى كشتيرانى»، براى قول كشيدن تذكره ها و دادن ورقه پاس، و پاره كردن بليط كشتى در مسافرخانه فرستادند، والا معمولًا مسافر بايد تمام اسباب و اثاثيه خود را، در گمرك خانه نشان بدهد و براى ارائه دادن تذكره در «قونسول خانه» و گرفتن پاس از «نظميه»، و خريدارى بليط از اداره كمپانى چند روز وقت و مقدارى دوندگى و معطلى لازم دارد.

مغول مسجد

بارى مسافرين بعد از چند روز ناراحتى و صدمات، امشب را در كمال آسايش و خوشوقتى استراحت كرده خوابيدند، من خوابم نمى برد و ساعت شش از شب برخواسته به خيال تماشاى شهرى كه فردا صبح بنا هست از آن حركت كنيم بيرون آمدم.


1- 1- اظهار خرسندى، همدردى و ارآمش دهى.

ص: 134

«مشهدى هادى» ميوه فروش «طهرانى» هم، به همين خيال كنار خيابان ايستاده منتظر رفيقى بود. با هم يك درشكه گرفته از مسافرخانه كه در محله موسوم به «وارى بندر» است حركت كرده، و تا دو سه ساعت در خيابان هاى عريض و قشنگ شهر گردش مى كرديم، و تمام خيابانها و تمام مغازه ها و عمارات طرفين آن، عموماً شش و هفت طبقه است با چراغ هاى الكتريك، هنوز هم مثل روز روشن بود.

كرورها (1) جمعيت تا نيمه شب مشغول گردش و آمد و شد بودند، اتومبيل ها و درشكه ها و واگون هاى برق هم «لا تُعدُّ ولا تُحصى (2)

حركت مى كردند، هر چند قدم فاصله، صداى ساز و آواز و رقص و موزيك از تماشاخانه ها و تئاترها و غيره بلند بود.

قسمت تحتانى عمارات طرفين خيابانها تمام عبارت از مغازه ها و دكاكين و دارالتجاره ها بود، كه تا آن وقت شب مشغول كار و داد و ستد بودند، در محله شيعه ها هم كه «مغول محلّه» مى گويند گردش كاملى كرديم مسجد عالى و باشكوه آن را هم كه به «مسجد مغول» معروف است ديديم و قدرى مرباى بالنگ بسيار معطر اعلى، جهت آقاى «آقا سيد احمد» كه مريض شده است خريده به مسافرخانه برگشتيم و خوابيديم.

بازرسى افراد

امروز جمعه بيستم ذى القعده مطابق «پانزدهم برج اسد»، صبح پس از صرف چاى و اداى فريضه، مسافرين توسط درشكه و اتومبيل براى


1- 1- هزاران.
2- 2- بى اندازه و بى شمار.

ص: 135

اسكله حركت كردند، آنجا در يك محوطه بزرگى كه با آهن، مسقف و تمام اطراف آن پنجره و شبكه هاى آهنى است جمع آورى شدند، اين محوطه ها را قفس مى گويند و واقعاً اسم بامسمائى است، بعد آنها را منظماً صف بندى كردند، دكتر دولتى آمده نبض و قيافه آنها را ديد كه مبادا مريض در آنها باشد، ولى بحمداللَّه به مسامحه برگزار كردند و متعرض كسى نشده، بعد مميزين كمپانى آمدند بليطها را كه در دست صاحبانش بود ديده، نصفه آن را كه متعلق به رفتن بود پاره كرده گرفتند، و نصفه ديگر را كه متعلق به مراجعت بود پس دادند.

بعد از يك طرف قفس خانه، دربى به طرف اسكله باز كرده مسافرين را به سوار شدن كشتى دلالت كردند، حمال هاى زياد هم جهت حمل و نقل اسباب حاضر بودند، تا ظهر تمام كارها مرتب شده و مسافرين هر دسته در جائى منزل گرفتند، كسبه دوره گرد نان هاى خوب و نارنگى و پرتقال و انبه تازه، و موز و غيره پاى كشتى آورده مى فروختند، مسافرين همگى از آنها خريدند.

ديشب و امروز چندين مرتبه باران هاى تند آمد و قطع شد، و با اين كه نيمه «برج اسد» و به اصطلاح «قلب الاسد» است، و شهر «بمبئى» تقريباً تحت «خط استوا» واقع است، هوا خوب و خنك بود و لطافت فوق العاده اى داشت و از قرارى كه نقل كردند سه ماه «سرطان» و «اسد» و «سنبله»، فصل زمستان اين جا است، و ايام برسات هم كه به معنى شدت بارندگى است، مطابق با اين سه ماه است، كثرت مركبات و ميوه جات زمستانى، مصدّق اين حرف و موجب قبولى آن است، در حالتى كه اين ايام هواى ايران ما، در غايت گرمى و نهايت خشكى است.

ص: 136

حركت كشتى نورانى

ص: 136

خلاصه يك عدّه دويست نفرى، از حجاج «كابلى» و «بخارائى» و غيرهم، بعد از ما سوار كشتى كه موسوم به «نورانى» است و ما به نام آن در «كراچى» تفأل زديم و موجب اميدوارى ما شد گرديدند، اين كشتى خيلى بزرگ است و به قدر دو هزار نفر مسافر گنجايش دارد، اما مثل دو كشتى سابق پستى نيست، بلكه تجارى است و سرعت سير آنها را ندارد و مى گويند پانزده روزه به «جده» مى رسد، و تا ايام حج كه ما بايد در «مكه» باشيم تقريباً هيجده روز بيشتر مجال نيست، كه دو سه روز آن هم بايد صرف رفتن از «جده» به «مكه» بشود. خداوند خودش ترحم فرموده و ما را به مقصد و مقصود مقدّس برساند.

بالجمله سه ساعت به غروب مانده جهاز حركت كرد و مدتى به ملايمت مى رفت، حوالى غروب وارد اقيانوس شد باران شديدى گرفت، و امواج دريا به جنبش افتادند، هوا هم خيلى سرد شد، بيچاره مسافرين از وحشت منظره دريا و سرماى سخت، در گوشه و كنار خن ها جاى گرفته بعد از نماز و طعام خوابيدند.

امروز شنبه بيست و يكم ذى القعده مطابق «شانزدهم اسد»، موقع نماز صبح باران به شدت مى باريد، و براى دو ساعت از روز گذشته شروع به تقسيم آب خوردن شد، در كشتى هاى سابقه، آب شيرين آشاميدنى فراوان بود، و در هر موقع مسافرين مى توانستند به قدر كفايت آب از شيرهاى منصوبه به ديوار بردارند، لكن در اين كشتى ساعت معين از صبح، آب شيرين را قسمت مى كنند و بهر نفرى به قدر يك من تبريز بيشتر نمى دهند.

بعد از ظهر هم يك مرتبه ديگر رگبار شديدى گرفت و ما به وسائلى

ص: 137

در عرشه جا گرفتيم، و قرار شد هر نفرى ده روپيه به يك صاحب منصب كشتى، كه آن محل مختص به او، يعنى ايوان جلو اطاق مخصوص او بود بدهيم. شب را با آن كه برسات شديد بود و كسانى كه روى سطحه منزل داشتند زير باران خيس شدند، جاى ما خيلى راحت بود و در كمال آسودگى خوابيديم.

حجاج كابلى

امروز يكشنبه بيست و دوم ذى القعده مطابق «هفدهم اسد»، صبح پرنده هاى زيادى به قدر گنجشك نمودار شدند كه هم پرواز و طيران مى كردند، هم مدتى روى آب مى نشستند و هم به زير آب مى رفتند، ممكن است در اين نزديكى ها يك جزيره بوده باشد.

طرف صبح تا ظهر حال دريا و مسافرين خيلى خوب بود، لكن از عصر به بعد بادهاى سختى مى وزيد، و حركت كشتى كه تا آن وقت از قدام (1) به خلف (2) بود تغيير كرد، و مبدل به حركت گاهواره يعنى از يمين (3) به يسار (4) شد و احوال مسافرين عموماً منقلب گرديده بود و تا صبح اشتغال به تضرع و زارى و دعا داشتند. سرما هم شدت كرده بود و شخص با يك لحاف و روپوش گرم نمى شد.

امروز و امشب يك دفعه بيشتر باران نيامد و از قرارى كه عمله جات كشتى مى گويند هرچه از سواحل «هندوستان» دور، و به حدود


1- 1- جلو.
2- 2- پشت.
3- 3- راست.
4- 4- چپ.

ص: 138

«جزيرةالعرب» نزديك شويم باران كمتر مى شود، امشب در حدود ساعت پنج و شش از شب صداى فرياد و فغان زيادى شنيده شد از عرشه به سطحه پائين آمده تفحص كرديم، معلوم شد حجاج كابلى مشغول دعا و تضرع اند يك دسته پنجاه شصت نفرى در يك خنى، (1) حلقه وار ايستاده، دست به گردن يكديگر انداخته ذكرى مى خواندند و جست وخيز مى كردند و فرياد و عربده مى كشيدند و اين حالت آنقدر طول كشيد كه دهان آنها كف كرد و يكى يكى افتادند.

امواج دريا

امروز دوشنبه بيست و سوم ذى القعده مطابق «هيجدهم اسد»، صبح تا ظهر دريا چهارموجه، و حركات كشتى به كلى غيرمنظم بود، غالباً اشخاص در حال حركت به زمين مى خوردند، سماورهاى آتش كرده با قورى سرنگون مى شد، اثاثيه و اسباب مسافرين به روى يكديگر مى ريخت، لكن طرف ظهر به بعد دريا آرام گرفت. كابلى ها كه در خن منزل داشتند، طرف عصر به روى سطحه آمده صفا كرده بودند، هر كدام يك چپق حشيش و چرس درست كرده مى كشيدند، و پس از چند دقيقه تأمل، در عالم خلسه خودشان و مشاهده امواج دريا، يك مرتبه جستك زده مشغول وجد و سماع مى شدند و حركات مستانه مى كردند، ما هم از تماشاى عوالم آنها عالم خوشى داشتيم. اين جماعت تماماً فقيرند بليط كشتى هم نگرفته اند و مجاناً مسافرت كرده اند، و حتى هيزم و آذوقه هم هرروز از طرف كاپيتان به آنها مجاناً مى دهند.


1- 1- اطاق پايين كشتى.

ص: 139

از غروب به بعد، مجدداً دريا متلاطم و منقلب شد، هوا هم بر برودت خود افزود، و با آن كه با لباس هاى كلفت زمستانى زير لحاف رفته بوديم، باز سرما اذيت مى كرد، و تا صبح حركات عنيف (1) كشتى، و عربده هاى مهيب دريا، و تراكم امواج كوه پيكر، خواب را بر مسافرين حرام كردند، لكن صدا از احدى بلند نمى شد و هيچ كس از جاى خود حركت نمى كرد، و جملگى در وحشت و دهشت بودند، و چندين مرتبه آب در كشتى ريخت و يكى دو مرتبه، در عرشه هم كه منزلگاه ما بود آب دريا ريخت، با اين كه از سطح دريا تا آن جا، به قدر ده ذرع ارتفاع بود.

در نيمه هاى شب به خاطرم آمد حكايتهائى كه در «كاظمين» و «بصره» از برسات دريا نقل مى كردند و مى گفتند: گاهى آب دريا به كشتى مى ريزد، و بعضى اوقات مسافرين به روى يكديگر مى افتند. و فكر مى كردم كه ما تمام ساعتى را كه در كشتى ها بوديم به همين كيفيات، بلكه به أشد مراتب آن گذرانيده ايم، خداوند خودش ما را از شرور دريا محفوظ، و به مقصد مقدس ايصال فرمايد. امروز دو سه نفر در كشتى تلف شده و جنازه آنها نصيب ماهيان و حيوانات بحرى شد.

امروز سه شنبه بيست و چهارم ذى القعده مطابق «نوزدهم اسد»، صبح تا ظهر انقلاب هوا و دريا به حال خود بود، سه چهار جنازه تلف شدگانِ شب را در دريا ريختند، دو مرتبه هم باران آمد لكن مقارن ظهر دريا آرام گرفت و هوا باز شد، و خورشيد جهان تاب، مسافرين را از ديدار خود محظوظ و بهره مند نمود، و يك وجد و شعف فوق العاده در همگى حادث شد، زيرا كه از بندر عباس كه گذشتيم، تا امروز بيست روز


1- 1- سخت و خشن.

ص: 140

بود كه آفتاب نداشتيم، و قرص خورشيد را نمى ديديم جز در پس پرده ابرها.

مسافرين به جنبش افتادند و اثاثيه و اسباب خودشان را كه خيس بود در آفتاب خشك مى كردند، آقاى «آقا سيد احمد» كه از «كراچى» به آن طرف مريض و مبتلا به داءالبحر بود، حالش افاقه يافت.

«حاج ابوالحسن» طباخ هم كه در كشتى «كراچى»، منقل آتش به روى پايش ريخت و تاكنون حالش مايه رقت بود بهتر شد و به حركت افتاد، بعد از نماز عصر مشغول قرائت كلام اللَّه مجيد بوديم، اتفاقاً به اين آيه مباركه رسيدم:

وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ* لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ* وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ. (1)

خود را درست مشمول آيه كريمه ديده، بى اختيار گريان شده و تا مدتى حال خوشى داشتيم و متوالياً مى گفتيم سبحان الذي سخّر لنا هذا و از غروب به بعد هم هوا صاف بود و ستاره هاى معروفه تشخيص داده مى شدند، سردى هوا هم مثل شب گذشته بود، لكن دريا به كلى آرام بود، تا صبح خواب راحتى كرديم.

دره هاى آبى و ماهى هاى عظيم الجثه

امروز چهارشنبه بيست و پنجم ذى القعده مطابق «بيستم اسد»، صبح


1- 1- زخرف: 12، 14.

ص: 141

تا غروب هوا نيم صاف بود، لكن بادهاى شديدى از هر طرف مى وزيد و امواج عظيمه به روى يكديگر خورد مى شدند، كشتى ما هم گاهى از روى اين كوههاى آبى متصاعد شده، گاهى در قعر دره هاى آبى نزول مى كرد، حال ما درست مثل كسى بود كه در يك سلسله دره و ماهور، اسب تازى مى كند، و همين كه باد تغيير جهت مى داد امواج دريا از يمين و يسارِ ما به روى هم مى ريختند، و كشتى را از اين پهلو به آن پهلو مى كردند.

ماهى هاى عظيم الجثه و حيوانات عجيب الشكل بحرى دسته دسته، منظماً (1) كشتى را با كمال سرعت تعقيب كرده و همراه ما مى آمدند، مثل آن كه براى بلعيدن يك مشت مسافرين نيمه جان دهان باز كرده اند، طرف عصر چندين قسم مرغ هاى زيادى نمودار شده، و در خط سير كشتى پرواز مى كردند، مسلم است كه در اين نزديكى ها بايد جزيره اى موجود باشد.

انقلاب دريا از غروب به بعد مرتفع شد و تمام شب را آسوده بوديم.

خبر ناگوار

امروز يك نفر از اجزاى (2) كشتى كه فارسى مى دانست، در ضمن صحبت هاى راجعه به مسافرت دريا و سرعت كشتى ها گفت: اين كشتى در ايام برسات، بيست روزه به «جده» مى رود و ما حساب كرديم درست روز عيد اضحى به «جده» خواهيم رسيد، اول قدرى يكّه خورده، از عمله جات ديگر كشتى كه كمى فارسى مى فهميدند و زبان آنها هندى بود استفاده كرديم، آنها هم به همين تقريب جواب دادند، اين مطلب دهان به


1- 1- با ترتيب و نظم.
2- 2- كاركنان.

ص: 142

دهان گذشت و عموم مسافرين در يك وحشت و اضطراب فوق العاده افتادند و حق هم داشتند، زيرا كه بعد از چند ماه مسافرت، و تحمل آن همه صدمات و زحمات، شنيدن چنين حرفى تحمل ناپذير بود.

رفقا قرار دادند كه من خود كاپيتان را ملاقات كرده در اين خصوص و در باب اطلاع دادن در موقع رسيدن به كوه «يلملم» (1) جهت محرم شدن، و اگر مقتضى باشد براى دادن وعده يك قاليچه به عنوان يادگار مذاكراتى بكنم، زيرا كه بعض از اجزاى كشتى گفتند ممكن است كاپيتان به طمع دريافت يك رشوه بر سرعت كشتى بيافزايد، و شما را چند روز زودتر به «جده» برساند.

طرف عصر به ملاقات مشارٌاليه در اطاق مخصوص به خودش رفتم، و چون غير از «انگليسى» زبانى نمى دانست يكنفر از معاونين اش كه «انگليسى» بود و «فرانسه» مى دانست ميانه ما ديلماج (2) شد و خلاصه جواب هائى كه از سؤالات و تقاضاهاى من داد اين بود كه، اين كشتى از ده الى بيست روز مسافت بين «بمبئى» و «جده» را طى مى كند، و چند مرتبه است كه هيجده، نوزده روزه آمده است، لكن برسات تخفيف يافته و خوشبختانه اين دفعه باد مخالف هم كه از جلو مى وزيد نداشتيم، بنابراين خيلى كمتر از بيست روز خواهيم به «جده» رسيد و مى توانيم به شما اطمينان بدهم كه شب يكشنبه در «عدن» و سه روز بعد از آن در «جده» خواهيم بود يعنى مسافرت از «بمبئى» تا «جده» سيزده، چهارده روز بيشتر طول نخواهد كشيد، و در باب «يلملم» گفت چندين سال است من در اين


1- 1- يكى از مواقيت حج است.
2- 2- مترجم.

ص: 143

خط دريانوردى كرده و سالى چند مرتبه حجاج را به «جده» برده مى دانم در محاذات (1) كوه «يلملم» بايد تغيير لباس بدهند به شما هم به وسيله شيپورى اعلام خواهم كرد، و در خصوص تعارفاتى كه من كردم گفت ابداً توقعى و طمعى ندارم، لكن «حاج سيد حسن حمله دار» يك حرفى به من زده است بگوئيد فراموش نكند.

اين مذاكرات را براى رفقا نقل كردم خيلى اميدوار و خوشحال شدند، «حاج سيد حسن» را صدا زديم آمد، معلوم شد روز اول سوارى كشتى، وعده دو قطعه قاليچه به كاپيتان داده بود كه زودتر مسافرين را به «جده» برساند، لذا وجهى از ميانه جمع آورى كرده، دو قطعه قاليچه از دو نفر مسافر خراسانى خريده براى كاپيتان بردند، ضمناً از مذاكرات كاپيتان معلوم شد كه فرنگى ها كوه «يلملم» را «لملم» مى گويند و در روى نقشه بحرى كه به من نشان داد نيز لملم به حروف لاتين نوشته شده بود.

ذكر و رقص!

امروز پنجشنبه بيست و ششم ذى القعده مطابق با «بيست و يكم اسد»، صبح براى وضو ساختن به سطحه رفتيم، معلوم شد ديشب باران مفصلى باريده، و تمام راكبينِ سطحه و اثاثيه آنها را خيسانيده، نزديك ظهر رسيديم به يك قله كوهى كه در يمين نمودار بود و ارتفاع آن از سطح دريا به نظر پانصد متر مى آمد، طرف عصر كابلى ها در سطحه مشغول كشيدن بنگ و حشيش و وجد و سماع بودند، و اول شب در خن مدتى اشتغال به ذكر و رقص داشتند، تا اين كه دهانشان كف كرد و يك يك افتادند. امروز


1- 1- مقابل، روبرو.

ص: 144

و امشب هوا صاف و دريا آرام بود لكن من از ظهر تب شديدى عارضم شد و نيمه شب عرق كردم.

ملح الاثمار

امروز جمعه بيست و هفتم ذى القعده مطابق «بيست و دوم اسد»، من ده مثقال «ملح الاثمار» (1) خوردم مفيد واقع شد، نزديك ظهر يك رشته كوه در طرف يمين نمودار شد كه تا مدت پنج شش ساعت ما مى رفتيم دنباله آن قطع نمى شد، معلوم است كه هم قله كوه ديروزى، و هم سلسله امروزه از كوههاى «يمن» است كه ما از جنوب آن مى گذريم و قاعدةً تا فردا يا فردا شب بايد به شهر «عدن» برسيم، امروز و امشب هم هوا به كلى صاف، و دريا آرام و سرماهاى سخت مبدل به گرما شده بود.

عدن

امروز شنبه بيست و هشتم ذى القعده مطابق با «بيست و سوم اسد»، صبح قدرى گَنه گَنه (2) خوردم فوراً حالم منقلب شد و مبتلا به مرض «داءالبحر» شدم كه عيناً اثرات دريا را دارد، تا ظهر از پا در افتاده بيهوش شدم، براى دو سه ساعت به غروب، چشم باز كردم ديدم رفقا دور من جمع اند و آب هندوانه به من مى خورانند، فوراً تمام سطح بدنم قرمز شد و كهير بيرون زد و تب خيلى شديدى عارض شد، تا حال فرجى پيدا كردم.

از مسرت و خوشحالى رفقا معلوم شد كه در ساحل شهر «عدن» رسيده ايم


1- 1- نوعى نمك كه در مصارف دارويى به كار مى رود.
2- 2- درختى است داراى برگهاى درشت و گل هاى ريز سفيد يا سرخ، از پوست آن ماده اى گرفته مى شودكه در طب براى مالاريا به كار مى رود.

ص: 145

و كشتى لنگر انداخته، طراده چى هاى «عدنى» هندوانه و پر شتر مرغ آورده به مسافرين مى فروختند، از بالاى كشتى پول به توسط ريسمان پائين مى رفت و جنسى كه خريده شده بود بالا مى آمد.

براى غروب يك نفر دكتر از ساحل به بالاى كشتى آمد كه مسافرين را معاينه كند، از خوف قرنطينه در ساحل «قمران»، من و مسافرين ديگر چنان چابكانه به حركت افتاديم و چنان وانمود مى كرديم كه در كمال صحت و سلامت هستيم بحمداللَّه از قرنطينه جستيم، و دكتر اجازه حركت داد لكن بارگيرى ذغال كشتى طول كشيد و تا ساعت چهار از شب متوقف بوديم.

عدن قلعه نظامى

منظره كوهستانى شهر «عدن» از بالاى كشتى، و چراغ هاى برق خيابان ها در ساحل دريا بى تماشا نبود، شهر «عدن» از زمانى كه به تصرف انگليس ها درآمد در حكم قلعه نظامى است، واحَدى حق پياده شدن و تماشاى آن را ندارد، و دولت «انگليس» به قدرى در آن تهيه توپ و قورخانه (1) ديده، كه مى تواند كشتى هاى تمام ممالك «اروپا» را از ورود به «اقيانوس هند» ممانعت و جلوگيرى كند، تقريباً چهار ساعت از شب گذشته، كشتى حركت كرد و به ملاحظه آرامى دريا مسافرين با كمال راحتى خوابيدند.

امروز يكشنبه بيست و نهم ذى القعده مطابق «بيست و چهارم اسد»، دريا به كلى آرام بود لكن هوا به قدرى حبس و گرم شد كه مسافرين


1- 1- زرادخانه، كارخانه اسلحه سازى.

ص: 146

حسرت ايام برسات را مى خوردند، مرغ هاى بى شمارى كوچك و بزرگ در هوا طيران مى كردند و در طرفين كشتى به فاصله زيادى همه جا كوهستانى نمايان بود، معلوم است كه كوههاى دست راست ما از خاك «يمن» و كوههاى يسار جزو قطعه «سومالى» است، و در درياى «عدن» مابين قاره «آفريقا» عبور مى كنيم، از گرما و حبسى هوا شب هم در زحمت بوديم.

محاذات يلملم

امروز دوشنبه غره ذى الحجه مطابق «بيست و پنجم اسد»، صبحِ زود، كاپيتان به توسط شيپورى رسيدن به محاذات كوه «يلملم» را اعلام كرد و مردم محرم شدند، جمعى هم از ديروز به موجب نذر محرم شده بودند، هوا در تمام روز آن قدر حبس و گرم بود، كه نفس ها به زحمت از سينه بيرون مى آمد، من هم يك دفعه ديگر مبتلا به داءالبحر شدم و به كلى قطع حياتم شد، طرف عصر وقتى به هوش آمدم كه ديدم رفقا مشغول پرستارى من اند، و آب هندوانه به گلويم مى ريزند باز جوش هاى قرمز زيادى به سطح بدنم ظاهر شد و تب كردم و افاقه (1) يافتم، به قدر دو سه سير يخ هم، از عمله جات كشتى به قيمت دو روپيه خريده به من رسانيدند بحمداللَّه يك دفعه ديگر از چنگ مرگ جستم، اما ديروز و امروز سه چهار جنازه در دريا انداختند، گرماى هوا ساعت به ساعت در اشتداد بود.

ساحل جده

امروز سه شنبه دوم ذى الحجه مطابق «بيست و ششم اسد»، براى دو


1- 1- بهبودى.

ص: 147

ساعت به غروب مانده رسيديم به ساحل «جده» و يك مسرت و شعف فوق العاده، در تمام مسافرين حاصل شده بود، حق هم داشتند. زيرا كه موجبات محروميت از نيل به مقصد از هر جهت فراهم بود، شب را در كشتى مانديم زيرا كه چند كشتى قبل از ما به ساحل رسيده و مسافرين آن مشغول پياده شدن بودند، به علاوه طبيب دولتى هم بايد بيايد مسافرين كشتى را معاينه كند.

امروز چهارشنبه سوم ذى الحجه مطابق «بيست و هفتم اسد»، بعد از آنكه كشتى هاى وارده قبل از ما مسافرين و بارهاى خود را پائين كردند، طبيب حكومتى عرب آمد و ما را معاينه كرد و اجازه پياده شدن داد، مسافرين توسط بلم ها و طراده ها با اثاثيه خود به ساحل شهر در گمركخانه پياده شدند، و دسته دسته يا يك يك، تذكره هاى خود را ارائه داده و اثاثيه را توسط گاريها به شهر حمل نمودند.

امروز در گمرك خانه از جهت گرماى فوق العاده و عفونت هوا و ازدحام و مصادمه چند هزار جمعيت در يك محوطه كوچك، خيلى سخت گذشت اما من با ضعف زياد، همين كه يك ساعتى در هواى گرم و كثيف گمرك خانه ماندم و چند جنازه و چند نفر محتضر در گوشه و كنار ديدم، ديگر نفهميدم چه شد براى يك ساعت به غروب ملتفت شدم كه «آقا ميرزا جمال الدين كتابفروش طهرانى» در بالاخانه مرا پرستارى مى كند، و هندوانه به من مى خوراند فوراً تب شديدى كرده به هوش و حواس آمدم، معلوم شد «آقا ميرزا جمال» كه با «كشتى همايون» از «كراچى» حركت و سه روز قبل از ما وارد «جده» شده، امروز در گمركخانه به تماشا آمده، و رفقا مرا كه بى حال بوده ام به او سپرده اند، خداوند او را ثواب جزيل و اجر جميل عنايت فرمايد.

ص: 148

براى غروب مرا پيش رفقاى خودم كه در خانه «سيد عباس» پسر «سيد مختار» منزل گرفته بودند برد، در كوچه ها و معابر چندين نفر ميت و محتضر به زمين افتاده بودند، شب را با كمال ناراحتى از گرما و رطوبت هوا به سربرديم.

حضرت حوّا

امروز صبح پنجشنبه چهارم ذى الحجه مطابق «بيست و هشتم اسد»، رفقا رفتند به زيارت «حضرت حوا» كه بيرون شهر است، و من با وجود قطع تب قوه رفتن را نداشته، نشستم و مشغول نوشتن گزارش چند روز گذشته شدم. رفقا برگشتند و «حاج محمد» حمله دار را فرستادند كه شتر و شُقْدُف (1) براى رفتن از «جده» به «مكه» كه ده فرسخ است كرايه كند.

بعد از آن كه در «كراچى» مابين ما و «حاج سيد جعفر حمله دار» جدائى افتاد و او با «كشتى همايون» قبل از ما حركت كرد، ما خدمات مربوط به حمله دارى را به «حاج محمد» نام حمله دار ارجاع كرديم.

(شقدف يك قسم كجاوه اى است كه در اين جا معمول است، و خيلى سبك تر و جادارتر از كجاوه است)

«حاج محمّد» با يك نفر عرب جمّال برگشت، و قرار شد همين امشب با شقدف برويم، يك ساعت ديگر به كلى ورق برگشت، يعنى جمعى از «مغاربه» و حجاج «جاوه» به حكومت «جده» متظلم شده بودند كه «جمال آقا» حجاج عجم را چون پول بيشتر مى دهند، مرتباً و به زودى حركت به «مكه» مى دهند، با اين كه ما ده پانزده روز است در اينجا


1- 1- شُقدُف، نوعى از هودج معمولى اهالى حجاز است.

ص: 149

مانده ايم، حكومت هم چند نفر از جمالها و حمله دارها را توقيف، و حكم كرده كه تا مسافرين سابقه حركت نكنند كسى به حجاج تازه وارد شتر ندهد، ما هم به علت ضيق وقت به «حاج محمد» دستور داديم الاغ كرايه كند، مكارى ها آمدند و كرايه هر الاغ به قيمت چهار ليره مقطوع شد، عصر كه آمدند پول بگيرند دبه درآوردند، يعنى گفتند مقصود ما «ليره انگليسى» بوده است (جنيه) نه «ليره عثمانى»، ما بعد از گفتگوها قبول كرديم و براى طى ده فرسخ، هر نفرى چهار «ليره انگليسى» كه معادل بيست و چهار تومان مى شد به حساب روپيه پرداختيم.

با آن كه كرايه هر مسافر يك ليره عثمانى بود و دو نفر سوار شقدف مى شدند، اما حق داشتيم زيرا كه اولا اين الاغ ها يك شبه مى روند به «مكه» و شترها يك روز در منزل «جدّه» كه بسيار بدهوا و محلّ باد سام است مى مانند، ثانياً با ضيق وقت و جلوگيرى حكومت ناچار و لابد بوديم كه با هر گونه وسيله ممكنه هست خود را به «مكه» برسانيم.

خلاصه طرف عصر هر كدام خورجين با اسباب مختصرى از لباس و احرام يدكى، و يك لحاف مرتب كرده، قدرى اثاثيه هم گذاشتيم كه «حاج ابوالحسن» بعد از ما با شتر به «مكه» بياورد، و مقدارى اسباب هم كه ما يحتاج كشتى سوارى بود در «جده» به امانت گذارديم اول مغرب نماز را خوانده مال ها را آوردند، با جمعى از آشنايان طهرانى سوار شديم.

مكارى يك تقلب ديگر هم به كار زد و به جاى دو الاغ، يك قاطر و يك شتر هم ضميمه كرد، باز از ناچارى قبول كرديم و الاغ ها آنقدر به سرعت مى رفتند كه ساعت پنج از شب رسيديم به منزلگاه «جدّه» كه تا «جده» و «مكه» پنج فرسخ فاصله دارد، و درست وسط است. از زحمت سوارى، آقايان «آقا سيد احمد» و «آقا سيد عزيزاللَّه» تب سختى كرده بودند

ص: 150

«آقا ميرزا آقا بزرگ» و «مشهدى محمّدحسين» هم پايشان مجروح شده بود، ديگر حال من با آن ناخوشى ها و ضعف مزاج معلوم است چه بود.

بالجمله همگى از رفتن عاجز شده بوديم و مكارى ها عجله در رفتن داشتند، و بعد از مشاجراتى آنها تعرض كردند و ما چند ساعتى در قهوه خانه خوابيديم، نزديك سحر قهوه چى بيدارمان كرد و گفت: اگر وسط روز بين راه بمانيد ممكن است دچار باد سام بشويد، چنانچه دو روز قبل شصت هفتاد نفر همين جا مبتلا و تلف شدند، بارى به عجله سوار شده حركت كرديم.

ورود به مكه

امروز جمعه پنجم ذى الحجّة مطابق «بيست و نهم اسد»، نماز صبح را در يك قهوه خانه ديگرى خوانده باز حركت كرديم، چون گرماى هوا ساعت به ساعت اشتداد مى كرد، مال ها ديگر به سرعت نمى رفتند، ما هم آن قدر خسته و عاجز شديم كه براى دو ساعت به ظهر بى اختيار در يك قهوه خانه فرود آمديم و آب خريدارى كرده به سر و بدن خود مى پاشيديم، اتفاقاً خورجينى كه آذوقه و نان ما در آن بود، روى شتر و زير پاى «آقا ميرزا بزرگ» بود كه از ما جلو افتاده و رفته بود. در قهوه خانه هم جز آب و چاى هيچ چيز يافت نمى شد، گرسنگى هم مزيد بر علت گرديد، بعد از يك ساعت راحتى خواستيم سوار شويم، دو نفر از كسبه «مكه» كه از «جده» آمده بودند ما را منع كردند و گفتند اگر از اين جا بيرون برويد، فوراً همگى از مسموميّت باد و هوا تلف خواهيد شد، تا «مكه» دو ساعت بيش نمانده، صبر كنيد عصر با ما حركت كنيد. چون مردمان معقول و نجيبى به نظر مى آمدند ما هم پذيرفتيم، و براى دو ساعت به غروب سوار شده، و در

ص: 151

نهايت خستگى و فرسودگى و ناتوانى براه افتاديم، و اول غروب به «مكه معظمه» وارد شديم.

رفيق و همسفرما «آقا سيد ابوطالب ماهوتچى» كه در «كراچى» از ما جدا شد، و با «كشتى همايون» حركت كرد قبل از ما به «مكه» رسيده و منزلى گرفته منتظر ما بود، در همان منزل وارد شده فوراً نماز خوانده خوابيديم.

عبدالرحمان مطوف

امروز صبح شنبه ششم ذى الحجه مطابق «سى ام اسد»، «عبدالرحمان مطوف» كه در «مكه» معروف به تشيع، و امورات حجاج شيعه به او سپرده است، يك نفر از خدام حرم را، براى تعليم و راهنمائى به منزل ما فرستاد و رفقا عازم حركت شدند، من هم با آن همه سوابق كسالت و مرض، و با آن كه از «جدّه» تا «مكّه» هم تب سوزان داشتم، چون امروز حال خود را خوب ديدم و به شكرانه وصول به «مكه معظمه» مسرت و فرح فوق العاده داشتم، و چون تخلف از رفقا را در به جاآوردن اعمال مايه زحمت دانستم، از جاى برخاسته يك سره رفتيم به كنار «بركه ابوطالب»، و در بركه يعنى استخرى كه آن را با چاه توسط گاوها پر مى كنند تنظيف و غسل نموده، جامه هاى احرام را تطهير و تجديد كرديم، و به زيارت حرم مطهر و اجراى اعمال عمره تمتع روانه شديم، و پس از هفت بار طواف خانه «كعبه»، و دو ركعت نماز طواف در «مقام ابراهيم»، و هفت بار سعى بين «صفا» و «مروه» در كنار دكانى نشسته، به ناخن گرفتن و شارب زدن تقصير كرديم، و نسبت به بيست و چهار چيز كه بر خود حرام كرده بوديم جز سر تراشيدن، مُحلّ شديم. سپس طواف نساء (1) را با دو ركعت نماز آن بجا آورده بعد از


1- 1- عمره تمتع طواف نساءندارد، لذا يا درعمل و يا درنوشتن اين اشتباه از سوى مؤلف صورت گرفته است.

ص: 152

ظهر به منزل مراجعت كرديم، و شيخ مطوف را كه همه جا براى دلالت همراه بود مرخص نموده و باقى روز را با شب راحت كرديم.

زيارت حرم مطهّر

يكشنبه هفتم ذى الحجه مطابق «سى و يكم اسد»، ديشب باز من تب شديدى كردم، و امروز پس از مشاوره با رفقا، «حاج عبداللَّه» صاحب خانه چند نفر طبيب را معرفى كرد، و استخاره نموديم مراجعه به «حكيم محى الدين» خوب آمد، به راهنمائى «حاج عبداللَّه» و همراهى آقاى «آقا سيد عزيزاللَّه» به منزلش رفته، و دستور گرفته مراجعت كرديم، شب را به زيارت حرم مطهر مشرف شده، سپس مراجعت و استراحت نموديم.

مِنى

امروز دوشنبه هشتم ذى الحجه مطابق اول «برج سنبله»، (يوم التروية) (1) چند صورت تلگراف تهيه، و به «طهران» مخابره نموديم و قيمت هر كلمه را سه مجيدى، كه معادل شش روپيه و تقريباً دو تومان پول ايران است پرداختيم.

امروزمجدداً نزد «حكيم محى الدين» رفته، چون عازم «منى و عرفات» بوديم، دستور چهار روزه گرفتم، و براى يك ساعت به غروب، پس از محرم شدن جهت حج تمتع، توسط الاغ هائى كه «حاج محمد حمله دار» برايمان كرايه كرده بود، به طرف «منى» كه تا «مكه» يك فرسخ است


1- 1- روز هشتم از ماه ذى حجّه.

ص: 153

حركت كرديم، و شب در چادرى كه قبلًا برايمان زده بودند بيتوته نموديم.

عرفات

امروز اول صبح سه شنبه نهم ذى الحجه مطابق دوم «برج سنبله»، (1) (يوم العرفة) سوار شده براى «عرفات» كه تا «منى» يك فرسخ متجاوز است حركت كرده، آنجا هم چادر برپا كرده بودند، وقوف در «عرفات» كه دوم از واجبات حج است به عمل آمد، دعاى عرفه معروف «حضرت سيدالشهدا»- سلام اللَّه و صلواته عليه- و دعاى «حضرت سيدالساجدين» هر دو قرائت، و حال خوشى دست داده بود، خداوند جميع خويشان و دوستان و ما را براى بار ديگر و بار ديگر نصيب فرمايد.

در استخرى كه از آب «قنات زبيده» پر مى شود، آب تنى كرديم قدرى هم به تماشاى چادرهائى كه در تمام سطح زمين و كوه «عرفات» زده شده بود رفتيم و اول غروب سوار شده به «مشعرالحرام» كه تا «عرفات» يك فرسخ كمتر است رسيده، شب را در چادر خودمان بيتوته كرديم و وقوف به «مشعر» كه سوّم از واجبات حج است به عمل آمد، و به قدر كافى سنگريزه مخطط منقط، (2) از دامنه كوه جهت رمى جمرات جمع كرديم.

عيد أضحى

امروز چهارشنبه دهم ذى الحجه مطابق «سوم سنبله»، صبح پس از طلوع آفتاب سوار شده، از «مشعرالحرام» حركت و به «منى» كه نيم فرسخ فاصله دارد نزول نموديم، بدواً رمى جمره به عمل آمد، و بعد از يكى دو ساعت كه مشغول خريدارى گوسفند، و دقت در تحقق شرايط و اوصاف آن بوديم، ذبح هدى را كه از واجبات حج است به عمل آورديم، و براى


1- 1- ششمين ماه فلكى مطابق با شهريور ماه.
2- 2- خط دار و نقطه دار، نقش و نگار دار.

ص: 154

حلق رأس مدتى انتظار سلمانى را كشيديم زيرا كه براى آن همه جمعيت، پنج شش نفر سلمانى بيشتر نبود، و آنها هر كدام در دست چندين نفر بودند كه به التماس و خواهش آنها را كشيده مى بردند، بالأخره نزديك ظهر حلق رأس نموديم، و غير از زن و صيد و بوى خوش، مابقى بيست و چهار چيز از محرمات حج تمتع بر ما حلال شد، و من از ترس تابش آفتاب و صدماتى كه شنيده بودم به سر وارد مى آيد، از «طهران» تا اينجا كه نزديك چهار ماه طول كشيده، سر خود را، نه تراشيده و نه كوتاه كرده بودم.

بارى هرچند فضيلت در آن است كه حاجى روز عيد به «مكه» مشرف شده باقى اعمال را بجا آورد، و جمعى هم رفتند. لكن ما از جهت خستگى زياد و حرارت فوق العاده بعد از ظهر، و عدم قدرت نتوانستيم درك اين فضيلت را بنمائيم و باقى روز و شب را در «منى» مانديم.

شليك توپ

امروز صبح و ظهر و غروب هر دفعه چندين توپ خالى كردند، «شريف حسين» خود با جمعى از عشيره و درباريانش نيز مُحرِماً به «منى» نزول نمودند، و موكبى مركب از دسته اعراب تفنگ چى و نيزه دار و موزيك چى همراه داشت، و «محمل عايشه» را هم در همين موكبه با تجليل و تعظيم تمام وارد كردند، امسال «محمل پيغمبر» را نياورده اند زيرا كه معمولًا از «شام» حركت مى داده اند، و امسال چون «فرانسوى ها» «شام» را تصرف كرده اند و مليّون و احرار، با آنها در جنگ اند تمام حدود «شامات» منقلب است، و ابداً حاج شامى به «مكه» نيامده است، تا چه رسد به آوردن محمل، شب را از اول غروب تا دو ساعت آتش بازى مفصلى از طرف شريف كردند.

رمى جمرات

ص: 155

امروز پنجشنبه يازدهم ذى الحجه «چهارم سنبله»، بعد از طلوع فجر نماز صبح را، در «مسجد خيف» كه با چادرهاى ما خيلى نزديك بود خوانديم و بعد از صرف چاى، رمى جمرات ثلاثه كه «جمره اولى» و «جمره وسطى» و «جمره عقبه» است نموديم، سپس سواره به «مكه معظمه» رانديم و به زيارت «مسجدالحرام» موفق شديم، و از بجا آوردن اعمال از «طواف» حج تمتع، و دو ركعت «نماز طواف» در «مقام ابراهيم» و سعى بين «صفا و مروه» و «طواف نساء» و دو ركعت «نماز طواف نساء»، از آداب و مناسك «مسجدالحرام» خلاص شديم، و سه چيز ديگر از بيست و چهار چيز كه براى ما به حرمت باقى مانده بود بر ما حلال شد، يعنى استشمام بوى خوش بعد از سعى بين «صفا و مروه» حلال شد، و زن و صيد (1) بعد از نماز «طواف نساء».

بعد از ظهر بود كه از اعمال فارغ شده به منزل رفتيم، صرف طعامى كرده در «بركه ابوطالب» شست وشو و تغيير جامه نموديم، و براى يك ساعت به غروب مجدداً سوار شده به طرف «منى» رانديم، و شب را در آنجا بيتوته كرديم، امشب هم از طرف «شريف حسين» آتش بازى كردند، و مردم يك يك و دسته دسته به ديدن يكديگر و تجسس رفقا و آشنايان خود مى رفتند. سماورها در چادرها آتش و مشغول پذيرائى همديگر بودند، و لفظ حاجى در جلو تمام اسامى جاى گرفته بود، و آثار خوشحالى و مسرت فوق العاده در همگى ظاهر بود، من هم از اين به بعد هر كجا در اين اوراق اسمى از رفقاى هم سفر خود ذكر كنم به لفظ «حاج سيد احمد آقا» و «حاج سيد عزيزاللَّه» و «حاج سيد ابوطالب آقا بزرگ» و «حاج


1- 1- صيد براى حاجيان در حرم حلال نمى شود و ربطى به پايان اعمال حج ندارد.

ص: 156

محمّدحسين» خواهد بود، واقعاً شب خوشى داشتيم و تا ساعت پنج و شش از شب در حركت بوديم، از كثرت چادرها و خيام غالباً راه را گم مى كرديم و از ناحيه خودمان پرت مى شديم.

در اين صحرا و دامنه وسيع، به هر طرف كه شخص نگاه مى كرد چادر بود و چراغ، هوا هم امشب و چند شب پيش بى نهايت لطيف بود، عموماً براى خوابيدن محتاج به لحاف و روپوش بوديم، آب «قنات زبيده» را كه در غايت عذوبت و گوارائى است، در شربه ها (1) جلو نسيم مى گذاشتيم، و مثل آب چشمه هاى كوهستانهاى مملكت خودمان خنك و سرد مى شد، و آن خطراتى را كه از وقوف در «منى و عرفات و مشعر» قبلًا شنيده بوديم، از گرماى شديد و عفونت هوا و تلفات حجاج، بحمداللَّه امسال هيچ وجود نداشت، و حتى يك نفر هم نشنيديم تلف شده باشد.

دكان هاى مِنى

امروز جمعه دوازدهم ذى الحجه مطابق «پنجم سنبله»، صبح پس از رمى جمرات ثلاثه، قدرى به ديد و بازديد و تجسس از حال آشنايان سفر برگزار كرده، و قدرى به تماشاى دكاكين «منى» رفتيم، اين دكاكين دو قسم است:

يك قسم عبارت است از چادرهاى كوچك بسيارى كه كسبه «مكه» در اين ايام اين جا آورده، و در صحرا در رديف دو خط مستطيل زده اند، و ميان اين دو رديف چادر يك خيابان عريض درست شده است، كه حجاج در آن گردش و عبور مى كنند و جميع مايحتاج را، از ميوه جات و اطعمه و


1- 1- حوضچه هاى گرداگرد نخلستان كه براى آبيارى نخل ها به كار مى رفت ليكن در اينجا مراد كوزه ها است.

ص: 157

اغذيه مى توانند از كسبه خريدارى كنند.

قسم دوم عبارتست از يك عده بناهاى سنگ و آجرى كه در تمام سال دائر و متعلق به سكنه «منى» است، از قرارى كه كه حمله دارها و عكام ها نقل كردند، سابقاً در «منى»، هيچ آبادى و سكنه نبوده است، ليكن بنا بر آن چه امسال مشاهده مى كنيم آبادى «منى»، از خانه ها و دكاكين به درجه يك قصبه است، امشب هم كه شب سيزدهم بود باز آتش بازى كردند و ما به ديد و بازديد و گردش و استراحت برگزار كرديم.

كوچ به مكه

امروز شنبه سيزدهم ذى الحجه (1) مطابق «ششم سنبله»، صبح از «منى» كوچ كرده، و در حال سوارى رمى جمرات نموده، به «مكه معظمه» مشرف شده در خانه خود ورود نموديم.

رفت و آمد اين چندروزه ما از «مكه» به «منى» و «عرفات» و «مشعر» و مراجعت، تماماً توسط الاغ بود كه براى اين كار بهترين و آسانترين و راحت ترين مراكب و نواقل است، لكن عموماً حجاج توسط كجاوه و شقدف، كه ارزانتر تمام مى شود رفت و آمد مى كنند.

امروز پس از شست وشو و تغيير جامه، به حرم مشرف شده، طواف و آداب مستحبه به نيت پدر بزرگوار و مادر گرامى خود بجا آورده، به منزل «حكيم محيى الدين» رفتيم و دستورالعمل سه روزه گرفتم، چون كه هنوز رفع كسالت و ضعف از من نشده بود، سپس به منزل برگشته پس از صرف طعام خوابيديم، اما گرماى هوا شدت كرده بود و مانع خواب بود.

احضار پادشاه


1- 1- ماندن حاجيان در منى تا ظهر روز دوازدهم واجب است، و معلوم نيست چرا مؤلف همراه با ديگران، شب سيزدهم را مانده است!

ص: 158

امروز صبح يكشنبه چهاردهم ذى الحجه مطابق هفتم سنبله «عبدالرحمن مطوف» به ديدن ما آمده، ضمناً اظهار نمود كه «اعليحضرت پادشاه»،- سابقاً شرفاء مكه را به عنوان «حضرةالشريف» خطاب و تعبير مى كرده اند، لكن از دو سال قبل كه «شريف حسين» در ضمن جنگ بين المللى، اعلان استقلال حجاز را داده، و تأسيس «حكومة الهاشمية العربيه» نموده او را به عنوان «جلالة الملك» تعبير و خطاب مى كنند، كه تقريباً به زبان ما «اعليحضرت پاد شاه» گفته مى شود- امروز جمعى از محترمين حجاج ممالك و ديار مختلفه را احضار و دعوت كرده اند، و من از جانب ايشان شما را براى تشرف حضور دعوت مى كنم.

تقريباً براى چهار ساعت به غروب با چند نفر از آقايان تجار طهرانى به دربار حكومتى رفتيم، قبلًا در بالاخانه خيلى بزرگى كه با قالى هاى يك تخته ايران مفروش بود نشستيم، جمعى از بزرگان اعراب «حجاز» و «مصر» و «عراق» و غيره نيز بودند كه جمعاً سى چهل نفر مى شديم، بعد از ربع ساعتى اجازه حضور داده شد، و وارد اطاق ديگرى شديم كه از دو طرف [مى توان به خيابان نگاه كرد، فرش هاى آن تماماً قالى و قاليچه هاى قيمتى ايران، و دور تا دور صندلى هاى چوبى و حصيرى گذاشته شده بود، و در يك سمت اطاق، تابلوى بسيار بزرگى به ديوار منصوب بود كه پارچه آن مخمل مشكى، و به روى آن به خط نسخ درشت با زردوزى اين آيه مباركه نوشته شده بود قُلْ لَاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (1)

و شخص «سلطان حسين» كه به نظر پيرمرد هفتادساله مى آمد، با لباس و


1- 1- شورى: 23.

ص: 159

عمامه سفيد در يك گوشه اطاق به روى يك صندلى دسته دارى نشسته، «شريف زيد» ولد اكبرش، با چند نفر ديگر از درباريان طرفين او بودند، و پس از ورود و اجازه جلوس، شخص سلطان با يك بيان بسيار فصيح عربى نطق غرّائى (1) ايراد نمود كه خلاصه و ما حصل ترجمه آن اين بود:

آقايان علت احضار شما چند امر بوده:

اولًا: مى خواستم تبريك «عيد سعيد اضحى» و موفقيت به مناسك و اعمال حج را به شما گفته، و خوشوقتى و مسرت خودم را از اين كه امسال آداب «مِنى و «عرفات» با كمال سلامتى و خوشى و امنيت انجام گرفت اظهار نمايم.

ثانياً: مى خواستم در خصوص مراجعت به اوطان و تشرف به «مدينه منوره» با شما مذاكره و مشاوره نمايم.

اما قسمت اول: چون مملكت «شام» امروز تحت تصرف و استيلاى نظامى «فرانسه» است، و به واسطه طغيان قبايل و مخالفت احرار در هر گوشه جنگ و خون ريزى و شورش برپا است، وسائل حركت به آن جا از هر جهت مقطوع است، و بنابراين ممكن نيست «شام» را طريق مراجعت قرار داد و راه منحصر است به طريق «جده» به دريا، و در باب تشرف به «مدينه منوره» تمام راهها باز و دائر و امن است، لكن من خط سير از طريق «رابغ» و «غاير» به «مدينه» و از آن جا به «يَنْبُعْ» را اصلح مى دانم معذلك براى استماع نظريات آقايان حاضرم كه موافقت با تمايلات ايشان بنمايم.

آقاى «حاج سيد محمّد واعظ كاظمينى» از طرف ما ايرانيان تقديم تشكرات و ادعيه صميمانه و اظهار تسليم به اوامر حضرت سلطان


1- 1- غرّاء به معنى فصيح و شيوا است.

ص: 160

نمودند، و چند نفر ديگر نيز به نمايندگى اهالى ممالك خود، تبادل تعارفات و عرض اطاعت كردند و برخاستيم.

امروز هوا خيلى گرم شده بود و صدمه خورديم، شب هم به واسطه گرماى شديد و حبس هوا نتوانستيم بخوابيم.

قبرستان ابوطالب

امروز دوشنبه پانزدهم ذى الحجه مطابق «هشتم سنبله»، صبح به حرم مشرف شده باقى روز را از شدت گرما در منزل بوديم، طرف عصر رفتيم به «حجون» كه به قبرستان «ابى طالب» مشهورتر است، و تا شهر يك ميدان فاصله است اول «حضرت عبد مناف» و «حضرت عبدالمطلب» را كه در يك بقعه مدفون و هريك صندوق عليحده دارند زيارت كرديم، بعد «حضرت ابى طالب» را زيارت نموديم كه بقعه اش نزديك بقعه سابقه است، و بعد به زيارت «حضرت آمنه» (1) و «حضرت خديجه» كه در بقعه جداگانه مدفون اند رفتيم، واقعاً كاشى هاى دو بقعه اخيره قابل توجه و تماشا بود و چشم را از خوبى و ظرافت خيره مى كرد، همچنين در اطراف بقاع مزبوره، سنگ قبرهاى مرمر خيلى عالى و قشنگ و قيمتى موجود بود، كه مدفن بزرگان از علماء و قضات و اعيان عثمانى ها است، شب را پس از تشرف «بيت اللَّه» به منزل مراجعت، و باز هم از گرما خواب راحت نداشتيم.

حركت به مدينه

امروز سه شنبه شانزدهم ذى الحجه مطابق «نهم سنبله»، صبح و شب


1- 1- مؤلف محترم اينجا اشتباه كرده، حضرت آمنه مادر رسول گرامى اسلام در بين مكه و مدينه درمحلّى به نام «ابواء» مدفون شده اند.

ص: 161

باز به حرم مشرف شده، و من هر دفعه طوافى به نيت يكى از اخوان و عشيره خود حياً و ميتاً به جاى آوردم، امروز از طرف «سلطان حسين» جار كشيدند كه حجاج مى توانند از تاريخ بيست و دوم به بعد براى «مدينه منوره» از طريق «رابُغْ» و «غاير» حركت و از راه «يَنْبُع» به «جده» مراجعت كنند، حمله دارها غالباً ناراضى بودند و مى گفتند رفتن و برگشتن از طريق «جده» و «يَنْبُع» آسان تر و ارزان تر بود، و سلطان براى اين كه تمام قبائل و عشاير بين الحرمين را از حجاج منتفع و از خود خوشنود نمايد، اين طريقه را اتخاذ نمود.

امروز چهارشنبه هفدهم ذى الحجه مطابق «دهم سنبله»، بعضى ديدن هاى لازمه از آشنايان بين راه كرديم و عموماً بعضى نشريات راجع به اغتشاش «بين الحرمين» و عدم تمكين قبايل عرب از «سلطان حسين» نقل مى شد، امروز و امشب را هم به زندگانى مسافرتى و زوارى گذرانيديم.

روز عيد غدير

پنجشنبه هيجدهم ذى الحجه «يوم الغدير»، مطابق «يازدهم سنبله»، مثل ديشب و امروزى ما در «ايران» عيد مى گيريم، و رسومات و آدابى بجا مى آوريم لكن اين جا هيچ اثرى و خبرى از عيد نبود.

امروز بعضى از رفقا رفتند به ميقاتگاه براى بجا آوردن عمره مفرده، لكن من به واسطه عجز از سوارى نتوانستم موفق شوم، زيرا كه هنوز ضعف و ناتوانى كه در نتيجه ناخوشى هاى دريا عارض شده بود برطرف نشده، و همه روزه تحت معاينه و معالجه طبيب بودم، طبيب من حكيمى بود معروف به «محيى الدين» كه پيرمردى هفتادساله و اصلًا «هندى» است، لكن چهل سال است كه مجاورت «بيت اللَّه» اختيار كرده، مشارٌاليه اهل

ص: 162

ذوق و عارف مسلك و دائم الذكر است، اتفاقاً با من خيلى محبت و مؤانست پيدا كرده بود، و همه روزه صبح و عصر كه پيشش مى رفتم مرا به صحبت مى گرفت، و از وضعيات جغرافيائى «ايران» و آداب و رسوم ايرانيان استفسار مى كرد، و با آن كه فارسى هيچ نمى دانست حرف بزند غالباً در ضمن صحبت به مناسبتى از اشعار «مولوى» و «حكيم سنائى» مى خواند، پسر بزرگش «عبدالغنى» هم كه از معلمين مكاتب متوسطه است، و «انگليسى» و «تركى» هم مى داند خيلى با من مأنوس شده بود.

اقامه نماز جمعه

امروز جمعه نوزدهم ذى الحجه مطابق «دوازدهم سنبله»، اقامه نماز جمعه به امامت شخص «سلطان»، با يك شكوه قابل تماشائى انجام گرفت، عده مأمومين كه به طور دائره اطراف خانه كعبه صف بسته بودند دوازده هزار نفر بل متجاوز مى شد، امروز و امشب هم به زندگى معمولى برگزار شد و براى يادداشت چند مسئله را مخصوصاً ذكر مى كنم:

اولًا: راجع به نقود، پول هاى رائجه «مكه» همان پول هاى قديم «عثمانى» است كه واحد آن مجيدى و معادل بيست قروش است، و هر قروش چهار هلاله است، و هر هلاله ده پاره است، كوچك ترين پول ها نيم هلاله است كه به روى آن پنج پاره نوشته شده و بزرگترين پول ها «ليره عثمانى» است كه معادل بيست و پنج مجيدى است و «ليره انگليسى» كه «جنيه» مى گويند، و معادل با بيست و شش مجيدى و دو قروش داد و ستد مى شود.

«روپيه هندى» كه خيلى متداول است ده قروش و نيم معامله مى شود و به حساب پول ايران كه روپيه را دو ريال خريديم، هر مجيدى معادل پنج

ص: 163

قران و ده شاهى، هر قروش تقريباً پنج شاهى و هر هلاله تقريباً يك شاهى مى شود، و پول هاى ديگر نيز از قبيل «فرانك» و «ريال فرانسه» و «پول هلندى» به طور تجارى داد و ستد مى شود و عموماً هر پولى كه قدرى سكه آن صاف شده باشد بر نمى دارند و مى گويند «هذا منسوخ»، «هذا بطل» (1).

مدارس مكه

ثانياً: در خصوص معارف، هر چند به واسطه تعطيلى مدارس در ماه ذى الحجه نتوانستم گردش در مدارس بكنم، لكن موافق تحقيقاتى كه از «عبدالغنى» پسر «محيى الدين» و دو نفر ديگر از معلمين و نظام نامه ها و پروگرام هائى كه «عبدالغنى» نشان داد، در «مكه معظمه» ده باب مكتب ابتدائى چهار ساله، و پنج باب مكتب ثانوى (متوسطه) و يك باب مدرسه راقيه است، مدرسه اخيره به جاى «دارالفنون» ما است، و پروگرام (2) آن ها عموماً حساب و جغرافى و نحو و صرف و فقه و تفسير است، و در مدرسه راقيه، (3) تحصيل زبان انگليسى نيز مى شود، و تحصيلات ديگر از رياضيات و علوم طبيعى و غيره ابداً در كار نيست، و اين پروگرام براى امروزه «جزيرةالعرب» بسيار مناسب و كافى به نظر مى آيند، و تمام مكتب هاى ابتدائى و ثانوى مجانى، و خرج آن با حكومت است، و فقط در مدرسه راقيه شهريه مى گيرند، اين ايام دو روزنامه در «مكه» با صفحه بزرگ منتشر مى شود، يكى «الفلاح» ديگرى «القبله» كه هر شماره را دو هلاله يا صد دينار ما مى فروشند، و نسبت به قيمت جرائد ايران خيلى


1- 1- اين پول از رايج بودن خارج و باطل گرديده است.
2- 2- لفظى فرانسوى است و به معنوى دستور و برنامه تعليمات مدارس به كار مى رود.
3- 3- پيشرفته، مدارسى شبيه دارالفنون.

ص: 164

ارزان است، و از اين جهت همه روزه من خريدارى مى كنم.

ميدان بزرگ مكه

ثالثاً: در باب ميدان بزرگ «مكه» كه خانه و منزل ما به آن نزديك است، عموماً تمام بارهاى آذوقه و علوفه و ميوه جات و حبوبات و غيره كه از «طائف» و سائر نقاط به «مكه» مى آيد، در محلى فروخته مى شود كه آن را «محطّه» (1) و «حلقه» مى گويند، و تمام اين بارها كه شب وارد مى شود، از اول طليعه فجر تا يكى دو ساعت بعد از آفتاب، به طور مزايده و حراج فروخته مى شود و به توسط مأمور حكومتى قپان مى شود، و حكومت وجهى بابت حق قپان از فروشنده مى گيرد و بعد از دو سه ساعت از آفتاب، ديگر چيزى خوراكى يافت نمى شود و در شهر «مكه» دكان سبزى فروشى و ميوه فروشى و حتى قصّابى نيست گوشت را هم صبح در محطّه مى فروشند.

مسجد تنعيم و قبرستان شهداى فخ

امروز شنبه بيستم ذى الحجه مطابق «سيزدهم سنبله»، من به همراهى آقاى «حاج سيد عزيزاللَّه» براى انجام عمره مفرده از «مكه» حركت كرده و رفتيم غسل كرده، مُحرِماً مراجعت و اعمال عمره را در بيت اللَّه الحرام به جا آورديم، اين عمل را من به نيابت مرحوم اخوى «آقا نجفى» به جا آوردم، و آنطور كه تصوّر مى كردم چندان صدمه از سوارى و رفت و آمد نكشيدم.

«مسجد تنعيم» تا «مكّه» يك فرسخ فاصله دارد كه توسط الاغ هاى


1- 1- محل فرود آمدن كاروان، ايستگاه.

ص: 165

كرايه مى روند و برمى گردند، بين راه كنار جاده چندين دستگاه قهوه خانه هاى حصيرى نيز هست كه براى رفع خستگى، مسافرين پياده شده چاى مى خورند و قبرستان «شهداى فخّ» نيز در يك طرف جاده به فاصله كمى واقع است، چند بقعه آنجا بود كه يكى از آنها مدفن «عبداللَّه بن عمر بن الخطاب» است.

هواى «مكه» چند روز است خيلى گرم و عفونى شده است، و صبح زود و عصر كه مى توان از خانه بيرون آمد، از هر طرف شخص جنازه مى بيند كه حركت مى دهند، و غالب اموات از اهالى «جاوه» و «مغاربه» است، حجاج ايرانى غالباً به همين جهات و براى تنگى نان و آذوقه و اخبار وحشتناك كه از «بين الحرمين» شنيده اند، دسته دسته به «جده» مى روند كه بدون زيارت «مدينه منوره» مراجعت به اوطان خود نمايند.

باران شديد

ديشب و امروز يكشنبه بيست و يكم ذى الحجه مطابق «چهاردهم سنبله»، هوا ابر غليظى داشت و گرما به شدتى بود كه ما در منزل لخت بوده، و دائماً آب به سر و بدن خود مى ريختيم، طرف عصر باد تندى گرفت و باران شديدى متعاقب آن آمد، اين باران كه يك ساعتى طول كشيد آنقدر تند بود كه از بالا خانه نگاه مى كرديم، تمام كوچه ها و خيابان هاى «مكه» مثل رودخانه هائى شده بود غير قابل عبور، و صداى آب كه در اين كوچه هاى پرنشيب و فراز روى هم مى ريخت همه را به وحشت انداخته بود، و مسلماً بناى خانه هاى «مكه» اگر از سنگ نبود تماماً زير اين سيل بنيان كن رفته بود، و بعد از قطع شدن باران هوا برخلاف معمول گرمتر و عفونى تر شد.

كوه ابوقبيس

ص: 166

امروز دوشنبه بيست و دوم ذى الحجه مطابق «پانزدهم سنبله»، صبح پس از اداى فريضه در «مسجدالحرام» من با «حاج محمّدعلى خياط طهرانى» به طرف كوه «ابوقبيس» قدم زنان رفتيم، قبلا در مسجد «مولدالنبى صلى الله عليه و آله» دو ركعت نماز بجا آورديم، اين مسجد اوّل خانه بوده است كه ارثاً به حضرت رسالت پناهى رسيد، و آن حضرت، آن را به «عقيل بن ابى طالب» پسر عم خود بخشيد، و پس از نقل و انتقالات، «زبيده» زن «هارون الرشيد» آن را مبدل به مسجدى نمود كه زيارتگاه عامه است، و از قرار مذكور اهالى «مكه» خصوصاً طبقه نسوان در شب مولود پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنجا رفته هلهله و اظهار مسرت و شادمانى مى كنند، و اشعار و قصائدى در مدح آن حضرت مى خوانند.

از آن جا دامنه كوه را گرفته بالا رفته به مسجد ديگرى رسيديم كه بالاى آن نوشته بود «هذا مولد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب»- رضى اللَّه عنه-، و با آن كه ما مولد آن جناب را «خانه كعبه» مى دانيم دو ركعت نماز بجا آورديم، سپس از كوه متصاعد شده به «مسجد شق القمر» رسيديم كه خادم آن دو نفر زن بودند، و پس از زيارت رفتيم به ماذنه هلال كه يك چهارطاقى آنجا ساخته شده، و مسلّطترين نقاط كوه به «مكه» است و تمام «مسجدالحرام» و كوچه ها و خانه هاى شهر و اطراف آن در آنجا پيدا است و منظرگاه باشكوهى است.

و پس از قدرى استراحت و رفع خستگى از همان خطى كه رفته بوديم مراجعت كرديم، و در بين راه چندين مسجد و بقعه ديگر نشان مى دادند كه خانه ها و منازل اعمام و بنى اعمام حضرت رسالت بوده، و مسلماً اين راه همان محلى است كه در كتاب ها به «شعب هاشم» معروف

ص: 167

است و امروز مسكون و معمور نيست.

و بعد از سه چهار ساعت از روز به منزل رسيديم، گرما و عفونت هوا ساعت به ساعت در تزايد است، من و دو سه نفر از رفقا چند شب است كه براى خوابيدن، مى رويم به قهوه خانه اى بيرون شهر كه مشهور به قهوه خانه قنبر است، و در سر جاده «منى» واقع شده، به واسطه نسيمى كه از تنگه راه «منى و عرفات» مى آيد خيلى خنك تر از شهر است، و عده كثيرى از اهالى «مكه» نيز آنجا مى آيند، و در كنار جاده و اطراف صحرا مى خوابند، و قهوه چى تختخواب هاى حصيرى زيادى آنجا گذاشته كرايه مى دهد، اين تخت خوابها را سرير مى گويند و كرايه شبانه هر كدام در پائين دو قروش است كه تقريباً ده شاهى ما مى شود، و كرايه شبانه هر سريرى در بالاى بام پنج قروش است كه به پول ما يك ريال مى شود، و يك شربه آب، و يك لولهنگ كوچكى از منضمات آن است و ما اين چند شب از سريرهاى پشت بام گرفته، با لحاف تا صبح مى خوابيديم و جبران بى خوابى هاى شب هاى سابق را نموديم چند نفر از محترمين «مكه» هم آنجا را مركز استراحت شبانه خود قرار داده بودند، و چند دقيقه با آن ها انس و صحبت مى داشتيم.

ورود به كعبه

امروز سه شنبه بيست و سوم ذى الحجه مطابق «شانزدهم سنبله»، صبح من و «حاج محمّدحسين يراقچى» براى تشرف به «كعبه منوره» و تنظيف كامل به حمام رفتيم، و موافق آن چه مسموع شد شهر «مكه» فقط اين يك حمام را دارد، كه از اول رجب تا آخر ذى الحجه براى حجاج داير و باز است، خود اهالى در خانه ها و منازل تنظيف و استحمام و غسل

ص: 168

مى كنند، اين حمام عظيم البنا است و دور تا دور آن شيرهاى آب گرم و سرد دارد، و پاى هر شيرى يك حوضچه مرمرى گذاشته شده كه شخص پاى آن مى نشيند و باصابون و كيسه هائى از ليف خرما تنظيف مى كند، بعلاوه يك حوض از آهن سفيد گوشه حمام گذاشته شده، كه سه چهار كر آب مى گيرد و براى غسل ارتماسى به كار مى رود، و پس از تنظيف و غسل و تجديد لباس بيرون آمده به مسجدالحرام مشرف شده، از نردبان كوچكى كه پاى درب خانه گذاشته بودند بالا رفتيم.

دو نفر از «بنى شيبه» كه از قديم الايام به دربانى و كليددارى خانه كعبه مفتخراند جلو درب ايستاده، و از هر نفرى دو مجيدى مى گرفتند، و پس از ورود به «كعبه منوره» و بجا آوردن نماز در چهار گوشه حرم و انجام آداب و ادعيه وارده، چشم به ديوار انداخته چندين قطعه سنگ حجارى شده منصوب به اطراف حرم ديدم، كه سلاطين قديم شرح تعميرات و خدمات خود را نسبت به «مسجدالحرام» به روى آن ها نوشته و حجارى كرده به يادگار گذاشته، خواستم از روى آنها بامداد بنويسم دربان ها آمدند و مانع شدند و گفتند تا شيخ اجازه ندهد ممكن نيست، و مقصود از شيخ، رئيس آنها بود كه گفتند فقط روزهاى جمعه مشرف به حرم مى شود، اجمالًا در روى يك سنگ اسم «سلطان محمّد خان عثمانى» بود، و به روى سنگ ديگر اسم «ملك الاشراف برسباى» و اسم «خادم الحرمين قايتباى» بود كه دو پادشاه اخير از سلاطين «چراكسه» بوده و در حدود قرن نهم هجرى در «مصر» و «حجاز» و «شامات» سلطنت مى كرده اند.

امروز پاگذاشتن در صحن مسجد زحمت داشت، و از شدت گرما پا مى سوخت، طرف عصر دفعه ديگرى به «حجون» رفته «حضرت عبد مناف» و «عبدالمطلب» و «ابى طالب» و «آمنه» و «خديجه» عليهم السلام را زيارت

ص: 169

كرديم، اهالى «جاوه» (1) و «مغاربه» (2) قسمتى رفته و مابقى مشغول تهيه و تدارك مراجعت به اوطان خود هستند، و شهر نسبتاً خلوت شده است، و ايرانى ها براى مراجعت به وطن يا تشرف به «مدينه منوره» در وسوسه و ترديد افتاده اند، زيرا كه تخلف حركت به «مدينه» از روز بيست و دوم، همچنان كه از طرف «سلطان» جار كشيده بودند مؤيد صحت خبر اغتشاشات «بين الحرمين» است تا خدا چه خواهد.

ذبح گوسفند

امروز چهارشنبه بيست و چهارم ذى الحجه مطابق «هفدهم سنبله»، صبح بدون تشرف به حرم، من و آقاى «حاج سيد احمد»، از قهوه خانه بيرون شهر كه خوابگاه قرار داده بوديم، حركت به ميدانى كرديم كه گوسفند مى فروشند، و براى تقصيرهائى كه كرده بوديم، گوسفند خريده ذبح و بين فقرا تقسيم كرديم.

من دو تقصير كرده بودم، يكى استظلال در «جده» به واسطه شدت گرما و مرض، و يكى سرپوشيدن در راه بين «جده» به «مكه» به علت حدوث رعاف، (3) و يكى از تقصيرات آقاى «حاج سيد احمد» اين بود كه در موقع عمره اشتباهاً مباشرت به تقصير واجب شخص ديگرى كرده، و با مقراض (4) قدرى از شارب او را زده بود.

طرف غروب پس از تشرف به حرم، به منزل مراجعت كرديم چند


1- 1- بزرگترين و معتبرترين جزيره اندونزى است.
2- 2- مغربى ها.
3- 3- خون دماغ شدن و خون از بينى آمدن.
4- 4- قيچى.

ص: 170

شب است كه من و چند نفر از رفقا، پس از خروج از مسجد در دكه كوچكى نزديك «صفا» بستنى مى خوريم، و هرچند اين مسئله قابل ذكر به نظر نمى آيد، لكن براى كسانى كه متجاوز از يك ماه است ابداً يخ يا آب خنكى نديده اند و گرماى «اسد و سنبله» را آن هم در «جزيرةالعرب» تحمل كرده اند خيلى خيلى قابل اهميت است، اين بستنى را يك نفر حاجى هندى، با اسباب و دواهاى مخصوص درست مى كند و ابداً تفاوتى با بستنى هاى ما كه با يخ مى سازند ندارد، و واقعاً پس از خوردن، چشم انسان روشن و قلب فرحناك مى شود، و رفع گرفتگى و انقلاب حاصل از گرماى روز را مى كند، و تعجب در اين است كه اين شخص هندى بستنى مصنوعى مى سازد و به قيمت گران مى فروشد، لكن از ساختن يخ مصنوعى كه در «بمبئى» و «كراچى» و «بصره» و «بغداد» متداول و شايع است اظهار عجز مى كند.

كتابخانه مسجدالحرام

امروزپنجشنبه بيست وپنجم ذى الحجه مطابق «هيجدهم سنبله»، بعد از زيارت و طواف حرم، به تماشاى «كتابخانه مسجد» كه در زاويه مقابل «ركن عراقى» واقع است رفتم، و گمان مى كردم كه كتاب هاى خطى و تاريخى زيادى در آنجا هست، لكن موافق فهرست و صورت هائى كه خواستم ونشان دادند، دويست سيصد جلد كتاب هاى چاپى يا خطى بى اهميت بيش نبود، و در نتيجه تعجب من، كتابدار گفت: آن قدر سالى نيست كه اين كتابخانه دائر شده، و مؤسس آن «سلطان عبدالحميد خان عثمانى» بوده، فقط يك كتاب خطى مهمى ديدم كه پشت جلد آن نوشته شده بود (هذاترجمة الزبور بخطّ مولانا علي بن أبي طالب- رضى اللَّه عنه-)،

ص: 171

و چون آشنائى به خط كوفى نداشتم چيزى نفهميدم، و در صورت صحت اين انتساب كتاب مزبور زيور كتابخانه است، در هر حال آنرا بوسيدم و به ديدگان ماليدم، رجاء واثق آن كه تا آخر عمر از نور بصر محروم نمانم.

چند روز است به واسطه رفتن «حجاج هندى» و «مغاربه» از «مكه»، قيمت ها ارزان و ميوه جات روبه تنزل گذاشته، و به قيمت مناسب مى توان خريد.

حجاج باقيمانده كه غالباً ايرانى هستند، مشغول خريد سوغاتى از تسبيح يُسر و روغن بليسان و موميائى و غيره، و تدارك وسائل حركت به «مدينه منوره» هستند، ما هم به واسطه سابقه شناسائى با «حاج سيد جعفر حمله دار» و اصرارهاى زياد او مجدداً قرار ديدار رفتن به «مدينه» را با «مشاراليه» داده، و بنا هست با حمل او حركت كنيم.

تهيه كجاوه و روپوش و آذوقه بين الحرمين را هم ديده ايم، امروز طرف عصر به مناسبت ليله جمعه، دفعه ديگرى به «حجون» رفته، به فاتحه اهل قبور و زيارت «حضرت عبد مناف» و «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «آمنه» و «خديجه» عليهم السلام موفق شديم.

كتاب فروشى هاى مكّه:

جمعه بيست و ششم ذى الحجه مطابق «نوزدهم سنبله»، امروز پس از تشرف به حرم چند ساعتى در دكان هاى كتاب فروشى كه طرف «درب بنى شيبه» است براى بدست آوردن چند كتاب گردش و تفحص مى كردم و پيدا نكردم، ضمناً چند جلد كتاب ديگر ديده خريدارى كردم، يكى «مخلاة شيخ بهائى»- عليه الرحمه- كه در «طهران» كمياب است، ديگر كتاب «تأريخ الأُمم الإسلامية والدولة العباسية» كه جديداً به اسلوب بسيار

ص: 172

خوبى تأليف شده، و از تاريخ خلفاء عباسى و موجبات تشكيل سلسله خلافت آنها، و علل ارتقاء و انحطاط و زوال آنها بحث، و ضمناً وضعيات ملل مختلف اسلامى را در زمان آنها تحت مطالعه مى گذارد.

ديگر كتاب «خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام» كه در تاريخ شرفاء و «امراء مكه» از زمان پيغمبر تا ده سال قبل از اين نوشته شده است.

ديگر كتاب موسوم به «الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» كه تاريخ بناى «مسجدالحرام» و تغييراتى كه در ازمنه مختلفه توسط خلفا و سلاطين در آن داده شده، و تاريخ بناى مشاهد و مقابر و آثارى كه در «مكه» و اطراف آن است شرح مى دهد، ديگر كتاب «رحله ابن بطوطه» كه عبارت از شرح مسافرت «ابن بطوطه» است در قرن هفتم هجرى در ممالك «الجزيره» و «تونس» و «مصر» و «شام» و «رومية الكبرى» و «حجاز» و «عراق» و «ايران» و «هندوستان» و «چين» و غيره و فقط از كتابهائى كه تجسس مى كردم و بدست آوردم همين كتاب اخيرالذكر است كه وصف آنرا شنيده بودم، و اسم شخص «ابن بطوطه» را در تواريخ شرق ديده بودم كه با اهميت ذكر مى كنند و مورخين فرنگ، مخصوصاً استناد به اقوال او مى نمايند.

وداع با مكه

امروز شنبه بيست و هفتم ذى الحجه مطابق «بيستم سنبله»، به همراهى «حاج ابوالحسن طباخ» و «حاج على»، كه به عنوان عكامى بين الحرمين پيش ما آمده، آذوقه و لوازم سفر را خريده مرتب كرديم، و پارچه جهت روپوش كجاوه ها ابتياع و دوخته شد.

ص: 173

امروز يكشنبه بيست و هشتم ذى الحجه مطابق «بيست و يكم سنبله»، طرف عصر اسباب و اثاثيه و كجاوه ها را بردند بيرون شهر، در محلى كه بايد تمام حجاج آن جا متدرجاً جمع شده حاضر باشند، و مجتمعاً به طرف «مدينه منوره» حركت كنند شب را براى راحتى در «مكه» به سربرديم.

به طرف مدينه

امروز دوشنبه بيست و نهم ذى الحجه مطابق «بيست و دوم سنبله»، صبح پس از تشرف به «حرم مطهر» و زيارت وداع، به خارج شهر كه چادرهاى حجاج آنجا زده شده بود رفتيم، و هر چند مفارقت از «مكه معظمه»، و محرومى از زيارت «بيت اللَّه»، تأسف و ملال بود، لكن از جهت آن كه بر خلاف اكثر حجاج، پشت پا به زيارت «حضرت رسالت پناه» نزده بوديم، و به اميد آن كه ايام تاسوعا و عاشورا را، در «مدينه منوره» صرف عزادارى «حضرت خامس آل عبا عليه السلام» خواهيم نمود، كمال خرسندى و خوشوقتى و مسرت داشتيم.

امروز طرف عصر باد گرمى وزيد و اسباب زحمت شد، بدتر آن كه حركت امشب هم به تأخير افتاد و شب را در همان بيرون شهر ماندنى شديم.

ناامنى در حرم:

امروز سه شنبه سلخ ذى الحجه مطابق «بيست و سوم سنبله»، صبح مجدداً به زيارت «مسجدالحرام» مشرف، و به منزلگاه خود در خارج شهر مراجعت كرديم، و هرچند شب از حيث خنكى هوا راحت بوديم، لكن

ص: 174

روز از جهت گرماى شديد صدمه داشتيم، و معلوم شد كه امشب هم در همين جا خواهيم بود، و مسلم گرديد كه ايام «تاسوعا» و «عاشورا» به «مدينه» نخواهيم رسيد، زيرا كه تا «مدينه» ده منزل راه است، و دو سه روز هم لنگ دارد، اين مسئله بى اندازه موجب ملامت عموم حجاج شده بود، اين محلى كه چادرهاى حجاج را زده اند موسوم به «جروه» است و تا «مسجدالحرام» يك ربع فرسخى فاصله دارد، و آن جا يك دستگاه قلعه بزرگ مستحكمى است كه گفتند سابقاً «اردوگاه ترك ها» بوده، و هميشه چهار پنج هزار نفر قشون در آن جا ساخلو (1) داشته، اما امروز «دارالحكومه مكه» است، در «جروه» يك عدد ازچادرهاى حصيرى از طرف كسبه «مكه» اين ايام زده شده است، كه ميوه جات و آذوقه و بعضى مايحتاج حجاج را آورده در آن جا مى فروختند، بستنى فروش هندى رفيق ما هم، كه هر شب نزديك «كوه صفا» به ما بستنى مى داد، اين جا آمده چادر به چادر مى گشت و به حجاج بستنى مى فروخت، بعضى كسبه هم متاع خود را در دست يا بر روى سر گرفته از هر طرف مى دويدند و داد و فرياد مى كردند، يكى صدا مى زد «انارالخوب» يكى مى گفت «ماست الخوب» ديگرى فرياد مى زد «دوغ الخنك» رفيقش از عقب به شوخى صدا مى كرد «دوغ الداغ» و بالجمله حركات و صداهاى آنها بى تفريح نبود، شب را خواستيم به حرم مشرف شويم گفتند مراجعت خطرناك است و دچار حرامى (دزد) خواهيد شد.

حركت قافله

چهارشنبه غره محرم الحرام مطابق «بيست و چهارم سنبله»، صبح


1- 1- لفظى تركى است به معنى پادگان.

ص: 175

زود به حرم مشرف شده، قدرى در بازارها و كوچه ها گردش كرديم كه ببينيم اهالى «مكه» به مناسبت تجديد سال، اظهار شادمانى و عيش و نوش چنانچه شنيده بوديم مى كنند يا خير؟ چيزى نفهميديم و از بعضى كسبه آشناى مكارى، كنجكاوى و استفسار كردم گفتند: در قديم معمول بوده، لكن شريف سابق غدغن سخت كرد و اين عادت را چون موجب رنجش و تألم رافضى ها (1) بود متروك نمود.

پس از مراجعت به «جروه»، خبر رسيد كه امشب مسلماً حركت خواهيم نمود، مقارن ظهر باد گرم سختى آمد و از دو ساعت به غروب، حجاج مشغول باربندى و تهيه حركت بودند تا غروب، و پس از اداى فريضه مغرب و عشا، متدرجاً (2) سوار كجاوه ها شده و حدود نيم ساعت، سه ربع از شب رفته، تمام قافله به حركت افتاد و تا صبح چندين مرتبه در حال سوارى خوابيده و بيدار شديم.

جده

امروز پنجشنبه دوم محرم مطابق «بيست و پنجم سنبله»، در قهوه خانه پياده شده نماز صبح را خوانديم، مجدداً سوار شده سه ساعت از دسته گذشته رسيديم به «جده» كه آن را «بحره» هم مى گويند و تا «مكه» پنج شش فرسخ (3) بيش مسافت ندارد، و ما در ظرف دوازده ساعت، مسافت مزبوره را طى كرده ايم. سابقاًكه شنيده بوديم، ده پانزده ساعت حاجى سوار شتر است، گمان مى كردم ده پانزده فرسخ طى طريق مى كنند، حال معلوم شد كه مطلب اين طور نيست، و شتر هر دو ساعت يك فرسخ راه


1- 1- اصطلاحى است كه برخى از اهل سنت درباره شيعه بكار مى برند.
2- 2- آرام آرام و به تدريج.
3- 3- فاصله مكه تا جده حدود 70 كيلومتر است.

ص: 176

مى رود، اين است كه به نظر، مسافت بين منازل دور مى آيد.

در «جدّه»، چادرهاى حجاج را بيرون قصبه در صحرا زده بودند، و باد سامى كه هر ساعت انتظار وزيدن آن را داشتيم بحمداللَّه امروز نيامد، در همين «جده» بود كه وقت رفتن به «مكه» من و تمام رفقايم حالت بسيار سختى داشتيم، و در همين «جده» بود كه قبل از ورود ما در موقع تشرف به «مكه» شصت هفتاد نفر از باد سام تلف شدند، و در همين جا بوده است كه چند سال قبل مرحوم «حاج شيخ فضل اللَّه» را دستبرد زده مجروح و زخم دار كردند.

امروز عصر مجلس عزادارى در چادر خودمان منعقد كرده، «جناب حاج شيخ عباسعلى خراسانى» ما را مستفيض كردند، و از مشارٌاليه دعوت كرديم كه همه روزه در هر منزلى حاضر شده روضه بخواند.

طرف مغرب پس از اداى فريضتين، سوار شده حركت كرديم و هر چه به «جده» نزديك تر مى شديم هوا حبس تر و گرمتر و مرطوبتر مى شد، آب شيرين و گواراى «قنات زبيده» را هم كه در قربه ها (1) همراه آورده بوديم تمام شد، و مبتلا به آبهاى بد مزه و كثيف «جده» شديم، «محمد» و «سعيد» كه به عنوان شاگرد عكامى پيش ما آمده اند، در راه مراقبت كجاوه ها با آنها است، امشب تا صبح حالت وجد و طرب و نشاط غريبى داشتند و لاينقطع مشغول خواندن شعر و تصنيف و رقصيدن بودند از جمله اين شعر به خاطرم ماند:

قالوا حَبيبُكِ مسافر يا ليلى انا قلت ليت السفر لم يكن يا ليلى يا ليلى (2)

زيارت حضرت حوّا


1- 1- مشك ها.
2- 2- شعر در متن به همين شكل آمده، ليكن با سياق شعرى سازگار نيست.

ص: 177

امروز جمعه سوم محرم مطابق «بيست و ششم سنبله»، صبح قبل از طلوع آفتاب رسيديم به منزل، يعنى به چادرهائى كه در خارج شهر «جده» براى حجاج زده بودند، شب را در اينجا لنگ كرديم، (1) بعد از ظهر براى رفع خستگى خوابيديم، و به واسطه رطوبت زمين و هوا، حال من بعد از بيدار شدن خيلى بد بود، و به اصطلاح تخته بند شده بودم، بعد از ساعتى تب شديدى كردم، رفقا به زيارت «حضرت حوا» رفتند و من نتوانستم.

امروز و امشب از جهت كم آبى و بدى آب هاى خوراكى در زحمت بوديم، و معادل هشت روپيه كه تقريباً دو تومان ماست، پول آب خريدارى سهم ما شد.

امروز شنبه چهارم محرم مطابق «بيست و هفتم سنبله»، صبح بحمداللَّه تب من قطع شده بود، رفقا به شهر رفته بعضى مايحتاج خريدارى كرده آوردند و براى دو ساعت به غروب مانده قافله حركت كرد و تا صبح طى طريق مى نموديم.

ذهبان

امروز يكشنبه پنجم محرم مطابق «بيست و هشتم سنبله»، نيم ساعت به طلوع آفتاب مانده به منزل رسيده، نماز صبح را آنجا خوانديم. اسم اين منزل «ذهبان» است كه املاى صحيح آن را نمى دانم و بر طبق تلفظ اهالى


1- 1- توقّف كرديم.

ص: 178

نوشتم، در اينجا دو قطعه زمين مشجر به درختهاى خرما، و چند چادر از اعراب موجود بود. و از مايحتاج قافله فقط هيزم و علوفه داشتند كه مى فروختند، و آب چاه ها شيرين و شور بالإختلاف فروخته مى شد.

از «جده» تا «ذهبان» چهارده ساعت سوار شتر بوديم، و مسافت آن قريب شش يا هفت فرسخ مى شود، امروز هم مثل روزهاى گذشته مجلس روضه در چادر ما منعقد بود.

قافله از ظهر شروع به حركت كرد، ما هم به نوبه خود براى چهار ساعت به غروب سوار شديم، مدت روز تا نيمه شب كه مهتاب داشتيم راحت بوديم، ولى از نصف شب تا صبح چندين دفعه از جلو و عقب ما، صداى ضجّه و ناله و فرياد زياد بلند شد، مى گفتند حرامى (دزد) دست برد زده است، تمام مردم در وحشت و اضطراب بودند.

حمله حرامى ها

امروز دوشنبه ششم محرم مطابق «بيست و نهم سنبله»، نزديك به طلوع آفتاب رسيديم به منزل «كُظَيْمه» بالتصغير، كه تا «ذهبان» هفت فرسخ فاصله دارد و ما در ظرف پانزده ساعت طى كرديم «كظيمه» در واقع يك قصبه اى است كه ده پانزده باب دكاكين، و چندين خانه خشت و گلى دارد.

هيزم و علوفه و نان و هندوانه و خربزه و ليمو و انواع آذوقه در آنجا بود.

امروز معلوم شد كه شب گذشته حرامى ها، چند رأس الاغ را با بار برده، و چندين بار شتر را شكافته، اسباب آنرا دزديده و چندين نفر را زخم زده، از جمله مجروحين «حاج سيد محمّد كاشانى» ساكن نجف بوده است كه با سر شكسته و بدن خون آلود به چادر ما آمد و مى گفت چند نفر حرامى به سرم ريختند و چون مقاومت مى كردم، مرا زدند و الاغم را با خورجين بردند، و از قرارى كه شيخ حمّود جمّال اطلاع داد شب آينده حرامى زيادتر خواهد بود، خداوند ترحم فرمايد و ما را از شر اين

ص: 179

وحشيان قسىّ القلب حفظ نمايد.

نزديك ظهر چند نفر اعراب با تفنگ و خنجر به چادرها آمده و از هر نفرى يك قروش به عنوان حق الارض اين چند ساعت توقف گرفتند، و براى نيم ساعت از ظهر گذشته سوار شده با قافله به حركت افتاديم، اراضى اين حدود به واسطه مجاورت با دريا، كه از دور نمايان بود به كلى مرطوب و گل آلود بود.

اول شب عكام ها و جمال ها سفارش مى كردند كه امشب نخوابيد و غفلت نكنيد، زيرا كه خطر حرامى در پيش است و تا مهتاب بود اثرى از حرامى ظاهر نشد، لكن بعد از غروب ماه، در تمام قافله كه طول آن يك فرسخ، و مركّب از چهار پنج صف در رديف يكديگر بود، مشعل هاى زياد روشن كردند و از هر گوشه تفنگ شليك مى نمودند، و به محض اين كه يك تير تفنگ صدا مى كرد، تمام عكامها و شاگرد عكامها، يك دفعه فرياد مى كشيدند «بره بره» بعد به فاصله يكى دو دقيقه، دسته ديگرى فرياد مى زدند «اذبحوه اذبحوه» جمله اول كنايه از اين است كه بيابان را به پائيد حرامى در بيابان است، جمله ثانى كنايه است از اين كه حال كه حرامى را زديد او را بكشيد و سرش را ببريد، هر چند عموماً در وحشت بوديم لكن نمايش باتماشائى داشتيم، اتفاقاً امشب حرامى دستبردى نزد و فقط «حاج حسّون» حمله دار چون روز با جمال ها نزاع كرده بود، شب او را غافلگير و به اسم حرامى كتك مفرط و زخم زيادى به او زدند.

رابغ

امروز سه شنبه هفتم محرم مطابق «سى ام سنبله»، قبل از طلوع آفتاب رسيديم به «رابغ»، چادرهاى ما را در خارج قصبه زده بودند، و براى

ص: 180

گردش به داخل قصبه هم رفتيم، دكاكين زيادى در طرفين يك كوچه به شكل بازار بود، و از خوراكى فقط گوشت و مرغ زنده و خرما براى فروش داشتند، و اطراف قصبه باغات زيادى مشجر به درخت خرما بود، روغن بليسان اصل، در «رابغ» فراوان است، رفقا خريدارى كردند. از قرار معلوم استخراج آن در اين نواحى به عمل مى آيد و به «مكه» و ساير نقاط به عنوان مال التجاره فرستاده مى شود.

هواى «رابغ» به واسطه اتصال و مجاورت آن با دريا، مرطوب و عفونى است و آب هاى آن از چاه كشيده مى شود و خيلى شور و بدمزه است، در كنار صحرائى كه چادرهاى حجاج را زده بودند چاه هاى كثيرى كنده اند، و كنار هر چاه گودالى حفر نموده اند به شكل حوض، كه از آب چاه پر مى كنند، و حجاج يك قروش داده، در آن گودال آب شستشو مى كردند، اما نمى گذاشتند كسى در آن صابون بزند، اين گودال هاى آب، براى ما چندان محتاج اليه نبود، و براى حجاج شامى كه به «مكه» مى روند ساخته شده اند، زيرا كه ميقات شامى ها «جحفه» است كه در اين زمان مخروبه و غيرمسكون است و «رابغ» كه محاذات با «جحفه» دارد، امروز محلى است كه حجاج شامى از آن مى گذرند و بايد آنجا محرم شوند، و اين گودال هاى آب براى غسل احرام آنها تهيه شده است. امشب را معمولًا در «رابغ» لنگ كرديم.

عزادارى در كاروان

امروز چهارشنبه هشتم محرم مطابق «اول ميزان»، (1) علاوه بر مجلس روضه ما، چندين مجلس ديگر در قافله منعقد شده بود، و به مناسبت ليله


1- 1- هفتمين ماه فلكى مطابق با مهرماه.

ص: 181

تاسوعا عزادارى خوبى به عمل آمد، اما افسوس كه در «مدينه منوره» نبوديم.

اهالى «رابغ» در تعصب و عداوت با روافض مشهوراند، و به حالت عزادارى ما مى خنديدند و استهزاء مى كردند، و حمله دارها و عكام ها، آنها را تهديد و دفع مى كردند، از قرار مذكور قديماً هيچ كس در اين حدود جرأت نداشت اظهار تشيع كند، و نماز را هم مجبور بود از راه تقيه دست بسته بخواند والّا خون او مباح و هدر بود، لكن اين ايام بحمداللَّه، ما در كمال آزادى بوديم.

امروز قافله كه در «جده» از ما عقب افتاده بود رسيد، و از قرار مسموع حرامى به آنها هم اذيت و آزار كرده است، امشب بنا بود ما حركت كنيم لكن نمى دانم به چه سبب باز لنگ كردند، شايد علتش سه چهار قروشى بود كه چند نفر عرب شبانه در چادرها آمده و به عنوان حق الحفاظ از هر حاجى مى گرفتند.

روز تاسوعا

امروز پنجشنبه نهم محرم يوم التاسوعا، مطابق «دوم ميزان»، سه ساعت از روز گذشته، قافله حركت كرد، و طرف عصر زمين ها و جلگه هاى مسطح تمام شده، داخل يك رشته كوهستانى شديم كه معبر آن خيلى تنگ و پرپيچ و خم بود، و هرچند حركت ما در وسط روز بود، به واسطه وزش نسيم هوا خنك بود و بد نگذشت.

امروز يك نفر حاجى خراسانى كه سوار «شوپايه» بود، غفلتاً سرش گيج رفت و هر چند جمالها او را روى شتر نگاه داشتند و نگذاشتند بيفتد بالأخره افتاد، و بعد از نيم ساعت مرد و جنازه اش را به روى شتر بسته

ص: 182

حمل نمودند، تا در منزل به خاك بسپارند! نزديك غروب هر چه گفتيم قافله را نگاه دارند نماز بكنند قبول نشد، و هركس خود پياده شده به عجله نمازى خوانده و دوان و دوان خود را به كجاوه رسانيد، و براى سه ساعت از شب گذشته رسيديم به منزل، يعنى در چادرهائى كه براى حجاج در دامنه كوه زده بودند، و از خستگى افتاده و خوابيديم.

روز عاشورا

امروز جمعه دهم محرم يوم العاشور، مطابق «سوم ميزان» در تمام قافله صداى ندبه و زارى و عزادارى بلند بود، و بيشتر دل سوزى از اين داشتيم كه چرا چنين روزى در بيابان مانده و موفق نشديم در خدمت «حضرت رسول اللَّه» صلى الله عليه و آله، مشاركت در عزادارى فرزند دلبند و اولاد امجادش بنمائيم، يا لااقل عرض تسليت تقديم آن بزرگوار كنيم.

بارى اين منزل موسوم است به «بئرالبركه»، و مناسبت آن اين است كه چاهى در اينجا هست بى آب، و شاگرد عكامها پائين آن رفته با دست، شن هاى كف چاه را پس و پيش مى كنند و آب مى جوشد، و هر اندازه از اين آب برداشته ظرفها و قربه ها را پر مى كنند تمام نمى شود، چيزى كه هست آب از سطح كف چاه بالاتر هم نمى آيد، من خود به تماشا رفته مدتى نگاه مى كردم، ابداً مقدار آب از برداشتن كاسته نمى شد، علاوه بر حجاج كه تماماً از اين چاه استشراب (1) نمودند، جمعى زنهاى عرب هم از پشت كوه مى آمدند و آب مى بردند، گفته شد كه يك قبيله در آن طرف كوه اقامت دارد و آب از اين جا مى برند.


1- 1- آب برداشتن، آب نوشيدن.

ص: 183

تقريباً نيم ساعت از ظهر قافله حركت كرد و تماماً از پست و بلنديها و پيچ و خم هاى كوهها عبور مى كرديم و براى نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، به زحمت دو دفعه پياده و سوار شديم، و تقريباً ساعت شش از شب به منزل رسيده استراحت كرديم.

ام البئار

شنبه يازدهم محرم مطابق «چهارم ميزان»، منزلگاه ما موسوم به «امّ البِئار» است، يعنى مادر چاهها. و وجه تسميه آن، چاه بزرگى است كه آب زياد دارد، و كفايت از مصارف تمام قوافل مى كند، و چون تا دريا چهار پنج فرسخ فاصله دارد، آبش نسبتاً شيرين و گوارا است.

در اين جا چند دكان حصيرى بود كه علوفه و گوشت و هندوانه براى فروش داشتند، آثار ديگرى از آبادانى ظاهر نبود و بعد از ذكر مصيبت و صرف نهار و اداى فريضه، براى چهار ساعت به غروب مانده حركت كرديم، و باز در پيچ و خم هاى كوهستان مى گذشتيم، و با آن كه امشب خيلى خوف از حرامى داشتيم بحمداللَّه خطرى نرسيد، و ساعت هشت از شب گذشته رسيديم به منزل، و پس از اداى فريضه صبح، استراحت كرده قدرى خوابيديم.

محله حفا

يكشنبه دوازدهم محرم مطابق پنجم ميزان، منزل امروز ما موسوم به محله «حفا» است، وجه تسميه اش چنانچه «حامد مقوم» ذكر كرد اين است كه، هر كس قدرى پاى برهنه آنجا راه برود از اثر طبيعت خاك آنجا پايش سائيده و زخم مى شود، در اين منزل هم چند دكان حصيرى بود كه در آن

ص: 184

خرما و علوفه گذاشته مى فروختند، در اينجا بحمداللَّه از آب هاى تلخ و شور چاه ها خلاص شده، و آب بركه (1) داشتيم كه در كمال شيرينى و عذوبت بود، اين بركه كه از آن آب مى آوردند، مى گويند خيلى بزرگ است و اگر يك سال هم باران نيايد آب باران سال گذشته كه در آن جمع شده خشك و تمام نمى شود.

از «جده» تا محله «حفا»، غالباً در جنگل هاى خار مغيلان (2) كه عربى صحيح آن ام غيلان است مى گذشتيم. ولى در اين جا درختهاى نوع ديگرى است، كه شاخه هاى آن انبوه و سبز است و خيلى شباهت دارند به درختهاى گل طاووس ايران.

چهار ساعت به غروب مانده قافله حركت كرد و تا غروب در يك دره عريض صعود مى نموديم، كه كف آن رمل غلطان، و طرفين آن تا چشم كار مى كرد مستور از ام غيلان و انواع و اقسام درختهاى كهن جنگلى بود.

اول شب رسيديم به پاى كوه بسيار مرتفعى كه از معبر خيلى تنگ و ناهموار و پرپيچ و خم آن بايد بگذريم، مسافرين را تماماً پياده كردند و شترها را در يك قطار رديف نمودند، اين كوه موسوم به «جبل غاير» است و به همين مناسبت اين راه از «مكه» به «مدينه» را، «طريق غاير» مى گويند.

معابر «كوه غاير» نه فقط تنگ و پست و بلند و پيچ درپيچ است، بلكه آن قدر سنگلاخ و پرتگاه دارد و آنقدر طولانى است، كه جان مسافر را به لب مى رساند، تا صبح ما و تمام مسافرين پياده مى رفتيم و در هر قدمى


1- 1- تالاب، آب انبار.
2- 2- درختى خار دار است كه در مصر و عربستان فراوان يافت شود و شبيه درخت اقاقيا است.

ص: 185

شترهاى افتاده و نيمه جان يا تلف شده در كنار راه مى ديديم، و هر شترى كه زمين مى خورد و جمالها نمى توانستند حركتش بدهند، فوراً بار او را برداشته و آن حيوان را به حال خود گذاشته و مى گذشتند!! حسن اتفاق اين بود كه امشب، ماه شب چهارده هم، با اشعه عالم تابش ما را روشن داشت، وگرنه ممكن نبود از اين راه در شب تاريك بتوان عبور نمود.

اول طليعه فجر رسيديم به قله كوه كه آن را «رأس الغاير» مى گويند، بعد وارد شديم به يك زمين هموار و صافى كه موسوم به «سطح الغاير» است، نماز صبح را آنجا خوانده و به اجازه جمال ها سوار شديم، و به وسيله يك خواب مختصرى دركجاوه، جبران خستگى هاى شب را نموديم.

بئرخطيه

دوشنبه سيزدهم محرم مطابق «ششم ميزان»، منزلگاه امروز ما در كنار چاهى بود موسوم به «بئر خطيه» بالتصغير، وجه تسميه آن را نفهميدم، لكن آب صاف و گوارائى داشت، اين محل جزو «سطح الغاير» است و مشجر به «امّ غيلان»، و چندين قسم درخت هاى جنگلى است كه يك قسم از آنها، گل هاى سفيد كوچك و بسيار معطرى داشت، اسم آنرا پرسيدم گفتند «طرفاء» است، چندين قسم طيور كوچك، از قبيل سار سياه و قمرى و گنجشك و غيره در اينجا بود، كه از شاخه اى به شاخه ديگر مى پريدند و فضا را از نغمات خود پر كرده بودند، هوا هم بى اندازه لطيف و معطر بود واقعاً خستگى هاى چندماهه ما امروز مرمت و جبران شد و خيلى روز خوشى داشتيم.

در اينجا چند باب دكان بود كه در كوه حفر كرده، و در آن خرما و علوفه گذاشته مى فروختند، امشب را به واسطه خستگى شترها، لنگ

ص: 186

كردند، و شب با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابيديم.

از جمله چيزهاى قابل ذكر كه براى نمونه از سرسختى و ضخامت جلد اعراب كافى است، آن كه امروز «سعيد» و «ابراهيم» را كه هر دو شاگرد عكام ما هستند ديدم، پهلوى هم نشسته آواز مى خواندند، «ابراهيم» يك سوزن درشتى در دست گرفته، و شكافهاى كف پاى سعيد را كه يك انگشت در آن جا مى گرفت مى دوخت، بدون آن كه سعيد ابداً اظهار تألمى كند، و بعد سعيد يك سيخ آهنى روى آتش سرخ كرده، شكاف هاى پاى «ابراهيم» را داغ مى كرد، و «ابراهيم» مشغول كشيدن جيگاره و زمزمه اش بود و ابداً متأثر نمى شد!! «ابراهيم» به قول خودش از اهالى «سنگال فرانسه» (1) بود، كه در «مدينه» مجاورت اختيار كرده، و چون چند سال خدمت بزرگان عثمانى را كرده معقول و باتربيت است، اما «سعيد» جوانى است از اهل «مكه» و خيلى كثيف و كريه المنظر، لكن به واسطه لودگى و بيعارى و حركات مضحكه آميز و ادا و اصول هاى خوش مزه اش، خاطر تمام حجاج را به خود جلب كرده، و همه با او شوخى و مزاح مى كردند.

بئر على

سه شنبه چهاردهم محرم مطابق «هفتم ميزان»، امروز اول آفتاب از «بئر خطيه» حركت كرديم، و همه جا از اراضى پست و بلند واقعه بين دو كوه مى گذشتيم، و طرفين جاده هم مستور از درخت هاى جنگلى و مغيلان بود، امروز يك قافله كوچك پياده ديديم از سياه هاى آفريقا، كه هر كدام يك ظرف آب و خوراك و يك نيزه و يك تير و كمان با خود داشتند و


1- 1- آن زمان سنگال مستعمره فرانسه بوده است.

ص: 187

پياده مى رفتند، و انسان را بياد وضعيت نظامى دو سه هزار سال قبل مى انداختند، از قرارى كه خودشان گفتند اين ها جملگى شيعى مذهب، و از مردمان فقير «سودان» و «حبشه» هستند.

بارى طرف غروب رسيديم به منزل و چون شب بود چادر نزده بودند، اين منزلگاه موسوم به «بئر على» است وجه تسميه آن چاهى است در اينجا كه آب فراوان و خوشگوارى دارد، امشب هم از لطافت و خنكى هوا، با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابيديم.

مسجد شجره

امروز چهارشنبه پانزدهم محرم مطابق «هشتم ميزان»، بعد از طليعه فجر قافله به راه افتاد، و از دور و نزديك بعضى از اعراب ديده مى شدند، كه جمالها مى گفتند اينها حرامى هستند، و هرچند در وحشت بوديم لكن بحمداللَّه خطرى پيش نيامد و هر چه پيشتر مى رفتيم درخت هاى اطراف، كوچك تر و كوتاهتر، و اراضى سنگلاخ بيشتر مى شد، و اواسط راه ديگر درخت و گياهى ديده نمى شد، و زمين پوشيده بود از قلوه سنگ هاى سياه مشبكى از جنس سنگ پا، و اين منظره تا «مدينه» امتداد داشت، تقريباً دو ساعت از ظهر گذشته، مناره ها و آثار «مسجد نبوى» از دور نمايان شد، و مسرت و نشاط و شعف فوق العاده اى در تمام مسافرين ايجاد گرديد، و به يكديگر تبريك و شادباش مى گفتند.

ورود به مدينه

متدرجاً آثار مساجد و بناهائى در اطراف ظاهر گرديد، از آن جمله «مسجد ذوالحليفه» كه ميقات گاه حجاجى است كه از «مدينه» به «مكه»

ص: 188

مشرف مى شوند و به «مسجد شجره» مشهورتر است، و براى دو ساعت به غروب مانده وارد كوچه هاى «مدينه منوره» شده، و پس از ساعتى در محله «نخاوله» ورود نموديم، و در خانه اى كه قبلًا حاجى على عكام آمده و اجاره كرده بود نزول كرديم، و همان ساعت با كمال خستگى كه متوجه به آن نبوديم، به زيارت سرا پا سعادت «حضرت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله» مشرف و موفق شديم، و روى عجز و نياز به زمين گذارده، شكر چنين توفيقى را پس از آن همه صدمات و مصائب به جا آورديم. خداوند جميع دوستان و خويشان و آرزومندان را نصيب فرمايد، پس از طواف و زيارت و اداى فريضه براى ساعت سه از شب به منزل آمده، صرف شام نموده بالاى بام خوابيديم.

بقيع

امروز پنجشنبه شانزدهم محرم مطابق «نهم ميزان»، صبح به خارج شهر در «بقيع» رفته، به زيارت ائمه اربعه عليهم السلام يعنى «حضرت امام حسن مجتبى» و «حضرت زين العابدين على بن الحسين» و «حضرت باقر محمد بن على» و «حضرت جعفر الصادق» عليهم السلام كه در يك بقعه و يك ضريح مدفون اند، و همچنين «حضرت عباس بن عبدالمطلب» و «حضرت فاطمه بنت اسد» كه در ضريح ديگرى در همان بقعه مدفون اند مشرف، و فيض مند شديم، باز هم خداوند براى جميع خويشان و دوستان و آرزومندان نصيب فرمايد.

روضه معمولى خود را امروز در آن جا خوانده، و عرض تسليت شهادت جد مظلوم را، خدمت پسر و برادر بزرگوارش تقديم نموديم، بعد به «حرم مطهر نبوى» مشرف شده، و پس از زيارت به منزل مراجعت كرديم.

ص: 189

طرف عصر مجدداً اقامه عزا در «بقيع» نموده، شب در «مسجد نبوى» مشرف شديم، تمام مدت مسافرت ما از «مكه» تا «مدينه» پانزده روز طول كشيد، با آن كه ده منزل بيش نيست و علت تأخير، لنگ هاى بى مورد بود كه در راه كردند.

زيارت حضرت فاطمه عليها السلام

امروز جمعه هفدهم محرم مطابق «دهم ميزان» گذشته از زيارت «حضرت رسالت» و «ائمه بقيع» عليهم السلام، «حضرت صديقه طاهره» جده مظلومه- سلام اللَّه عليها- را به زيارت كامل اختصاص داديم يعنى آن حضرت را در موارد خمسه كه موافق روايات بايد مدفن آن بزرگوار در يكى از آنها باشد زيارت نموديم، اول در خانه آن حضرت كه داخل مسجد شده است، و امروز گوشه شمالى ضريح مقدس نبوى است.

دوم بين ضريح و محراب نبوى كه بالاى يك ستونى در آنجا حديث «ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» به خط درشت نوشته شده است.

سوم در ضريح «ائمه بقيع» عليهم السلام

چهارم در ضريح «عباس» و «فاطمه بنت اسد»

پنجم در «بيت الاحزان» كه در قبرستان بقيع واقع است، و در موضع اخير خيلى بر مظلوميت آن بزرگوار گريستم و مدت دو سه ساعت در آن جا به عزادارى فرزند دلبندش مشغول بوديم، طرف عصر و شب هم در «مسجد مطهر نبوى» به زيارت و دعا اشتغال داشتيم.

امروز شنبه هيجدهم محرم مطابق «يازدهم ميزان»، علاوه بر زيارت حرمين شريفين، گردش مفصلى در «قبرستان بقيع» كرديم و حضرت

ص: 190

«عقيل بن ابى طالب» را كه بقعه عليحده دارد، و نيز «حضرت ابراهيم» فرزند «پيغمبر صلى الله عليه و آله» را كه بقعه مخصوص دارد زيارت كرديم، و نيز «بنات رسول اللَّه» «زينب و رقيه و ام كلثوم» را كه در يك بقعه مدفون اند زيارت كرديم، و همچنين «حليمه سعديه» را در بقعه مخصوصى زيارت نموديم، و براى بعضى «زوجات پيغمبر» كه هشت نفر آنها در يك بقعه مدفون اند، و هشت قبر عليحده دارند فاتحه خوانديم، از زوجات فقط «حضرت خديجه» است كه در «مكه» در «حجون» مدفون است، مابقى در «بقيع» اند و نيز به ديدن بقعه عاليه «عثمان بن عفان» كه در آخر بقيع واقع است رفتيم، و با آن كه دستگاه عالى و باشكوهى دارد رفت و آمدى حتى از اهل سنت در آن جا نمى شود و متروك است، و نيز در داخل حصار شهر به زيارت «حضرت اسماعيل بن جعفر الصادق» رفتيم، كه بقعه بسيار باشكوهى دارد و علاوه بر جماعت اسماعيليه، كه آن جناب را امام منصوص مى دانند، و به زيارتش مى روند، اهل تشيع نيز بسيار آن حضرت را زيارت مى كنند، قسمت عصر و شب را به زيارت «حضرت رسالت» و صرف شام و خواب گذرانيديم.

مجادله با حمله داران

امروز يكشنبه نوزدهم محرم مطابق «دوازدهم ميزان»، «حاج سيد جعفر» و ساير حمله دارها به حجاج اطلاع دادند كه بر حسب قراردادى كه ما و مقومين با جمال ها در «مكه» گذارده ايم، مدت توقف در «مدينه» پنج روز بوده است، و فردا بايد حركت كرد.

ما و تمام حجاج اظهار عدم رضايت و تسليم كرديم، و كار منجر به مجادله با جمال ها و مقومين شد، گفتند پس بايد روزى دو مجيدى (قريب

ص: 191

به يك تومان) خرج هر شترى را بدهيد، ضمناً رفتند به «قائم مقام»، يعنى حاكم شهر مدينه تظلم كردند، و مشاراليه فرستاد در ميان حجاج جار كشيدند، كه هركس فردا حاضر به حركت از «مدينه» نشود، حقى به وجهى كه براى كرايه داده است ندارد.

(توضيح آنكه مسافت از «مكه» به «مدينه» دو برابر مسافت از «مدينه» به «ينبع» است و كرايه تمام اين دو مسافت را مقومين و جمال ها در «مكه» قبلًا گرفته بودند، و مقصود قائم مقام اين بوده است، كه در هر حال فردا جمال ها، شترهاى خود را مى برند، و هركس با آنها نرود، يك ثلث از پولى كه داده به هدر خواهد رفت و حق مطالبه ندارند).

و اين مسئله جار كشيدن هرچند موجب تفرق آراء حجاج گرديد، و بعضى حاضر براى حركت شدند، لكن بر جديت و لجاجت اغلب مردم افزود و حق هم داشتند، زيرا كه:

اولًا: مدت اقامت «مدينه» خيلى كم بود.

ثانياً: حجاج مستقيماً قرارى با جمال ها در باب توقف نبسته بودند.

ثالثاً: قافله معظمى از حجاج طهرانى و آشنايان ما، در راه يك روز از ما عقب افتادند، و در مدت پنج روز توقف ما هنوز به «مدينه» نرسيده بودند، بعلاوه دو سه روز بود كه زمزمه مى شد آنها در راه مصادف با خطراتى از قتل و غارت شده اند، بنابراين جمعى از وجوه حجاج، از علما و تجار، طرف عصر اجلاسى (1) كرده و در اين خصوص مذاكره و مشاوره نمودند، بالأخره قرار شد كاغذى مبنى بر شكايت از قائم مقام به «امير مدينه» نوشته، جمعاً مهر كنند و توسط من بفرستند كه شفاهاً هم مذاكراتى


1- 1- با هم نشستن براى گفتگو و مشاوره.

ص: 192

بكنم، و پس از مذاكراتى راجع به طرز نوشتن و تعيين مواد شكايت، قرار شد من شخصاً و به نمايندگى از طرف آقايان رفته شفاهاً شكايت و تعيين تكليف نمايم.

شكايت به امير مدينه

بناء عليه، من به همراهى «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى» برخاسته رفتيم، و مدتى در كوچه هاى شهر سراغ از منزل امير مى گرفتيم، كسى نمى دانست. و بعضى خانه «قائم مقام» را نشان مى دادند، بالأخره فهميدم كه لفظ امير مصطلح نيست، و تعبير به مقصود كردم از قبيل منصوب از طرف «سلطان حسين»، يا كسى كه بر «مدينه» و مضافات آن (1) حكومت دارد يا كسى كه شكايت از «قائم مقام» را به او بايد كرد، عاقبت معلوم شد كه مطلوب ما «شريف الشخاص احمد بن منصور» است، منزل او را پرسيده دلالت شديم، و پس از صعود از پله هاى سرسرائى، وارد چند بالاخانه تو در تو شديم، كه در يكى از آنها چند نفر عرب به روى صندلى هاى حصيرى نشسته، و چون تشخيص رئيس از مرئوس داده نمى شد، قدرى تأمّل كرديم، دو نفر وارد شدند و دست به سينه گذارده سلام كردند، و پيش روى يكى از آن چند نفر زانو به زمين گذارده، دست او را بوسيده به چشم ماليدند، معلوم شد كه «شريف» همان است.

من هم وارد شده سلام كردم و پهلوى خودش كه جايم داد نشستم، و عنوان مطالب را با عذرخواهى از اين كه هرگاه عربى را فصيحاً تكلم نكنم معذورم بدارد آغاز كردم.


1- 1- نواحى اطراف آن.

ص: 193

مشاراليه ابتدا حق به جمالها و مقومين داد، زيرا كه گفت معمولًا توقف حجاج در «مدينه» پنج روز است، و قرارداد با جمال ها همه توسط مقومين و بدون اطلاع حاجى ها بسته مى شود، و البته شما بايد يا صرف نظر از ثلث كرايه متعلقه به «مدينه» تا «ينبع» بكنيد، و جمال ها بروند پى كار خود، و يا مخارج شترهاى آنها را روزانه بدهيد و هرچه مى خواهيد توقف كنيد، منتها اگر دو مجيدى زياد باشد ممكن است بگوئيم كمتر بگيرند، بعد به مناسبت پرسش از مملكت و شهر و شغل و خانواده من، داخل يك رشته سؤالات راجع به وضعيت حكومت حاضره ايران، و سياست دولتين «روس» و «انگليس» در آن مملكت و غيره گرديد، و جالسين را به غير از يك نفر مرخص كرد، من هم بدون اظهار عقيده شخصى، جوابهائى مطابق افكار دسته جات سياسى دادم، معلوم شد مشاراليه، خيلى علاقه مندى به اين امور و كليه مسائل مربوط به ممالك اسلامى دارد، و شايد از صحبت هاى من هم مشعوف شد، در خاتمه انجام حاجت خود را تكرار و تمنا كرده و ضمناً اشعار نمودم، كه ممكن است تا به دربار متبوع خودمان در «طهران» يا به مقام «جلالةالملك» در «مكه» تلگراف و تظلم كنيم، جواب داد اميدوارم مقصود شما به عمل آيد، فعلًا شما آسوده باشيد، و راجع به قافله عقب مانده نيز نگرانى نداشته باشيد، زيرا كه آنها فردا وارد «مدينه» خواهند شد. بعد از اميدوارى و اطمينان كامل، مرخص شده خبر خوشحالى براى رفقا برده به منازل خود متفرق شديم.

امروز دوشنبه بيستم محرم مطابق «سيزدهم ميزان»، عصر جمال ها آمدند، و با كمال ادب و معقوليت قرار گذاردند روزى يك مجيدى براى علوفه هر شترى، يعنى نيم مجيدى از هر نفرى بگيرند، تا چند روز ديگر لنگ باشند، معلوم شد «شريف الشخاص» از آنها رضايت حجاج را

ص: 194

خواسته است، و نزديك غروب همانطور كه شريف خبر داده بود، قافله عقب مانده وارد «مدينه» گرديد، و هرچند صدمه جانى به كسى نرسيده بود، لكن از قرارى كه خودشان نقل كردند، در راه مصادف خطرات و دچار وحشى گرى هاى اعراب شده بودند، در هر حال از تجديد ديدار آنها مشعوف و خوشوقت شديم، و صبح و شب به زيارت «حرمين شريفين» (1) برگزار شد.

روزهاى خوش مدينه

امروز سه شنبه بيست و يكم محرم، مطابق «چهاردهم ميزان»، به زيارت و عزادارى و ديدن آشنايان طهرانى كه ديروز وارد شدند برگزار شد، اين ايام هواى «مدينه» خيلى معتدل و لطيف بود، و شب ها روى بام خانه با لحاف مى خوابيديم، ميوه جات و بقولات، (2) از قبيل هندوانه و خربزه و خيار اعلا و انار و كدو و سبزى جات بسيار لطيف و نازك موجود بود، كه قيمت آن ها نسبت به «مكه» ارزانتر، و نسبت به مملكت ما گران بود، و انواع و اقسام خرماهاى خيلى خيلى لطيف و خوش خوراك نيز به حد وفور بود، غالباً خريده صرف مى كرديم و مقدارى از خرماى منسوب به «فدك» خريده، در سبدها و قوطى هاى حلبى ريخته، براى سوغاتى متبرك تدارك نموديم از آب بسيار گوارا و شيرين قنات معروف به «عين الزرقاء»، كه در شربه ها و كوزه هاى سفالى نازك، در هر خانه حاضر دارند مى آشاميديم، و به تلافى آب هاى شور و تلخ بين راه، در شرب و


1- 1- مراد حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و حرم ائمه بقيع است.
2- 2- جمع بَقَل است به معنى سبزيجات و تره بار.

ص: 195

آشاميدن آن افراط هم مى نموديم، و روى هم رفته از هر جهت روزهاى خوشى داشتيم جاى دوستان خالى.

شهداى احد

امروز چهارشنبه بيست و دوم محرم، مطابق «پانزدهم ميزان»، پس از مراجعت از «حرم نبوى»، به عزم زيارت «شهداى احد» برخاسته، و با چند نفر ديگر دو عربانه كرايه كرديم، و سوار شده رفتيم. لكن مستحفظين (1) دروازه احُد نگذاشتند برويم، به عذر اين كه جمعيت كم است و روز بلند نشده و خطر حمله حرامى در پيش است، و بعد از دو سه ساعت معطلى چند عربانه ديگر رسيد و به اتفاق رفتيم، و پس از طى نيم فرسخ راه كه در جانب شمالى «مدينه» پيموديم، به بقعه مباركه «حضرت حمزه سيدالشهداء» عليه السلام و به قدر يك ساعتى در آن مكان شريف مشغول زيارت آن جناب و ساير شهداى «غزوه احد» بوديم، و بعد در مسجدى كه معروف است دندان مبارك حضرت رسالت در آن جا شكسته شده، نماز خوانده و قدرى تلاوت قرآن نموديم و نيز «عبداللَّه بن جحش» برادر «زينب زوجه پيغمبر» را زيارت كرديم، و از ساير «شهداى احد» ابداً آثار قبر يا بقعه نديديم، و قدرى در دامنه كوه به تماشاى تنگه هاى «احد» رفتيم، كه از مواضع تاريخى است زيرا كه در غزوه معروف «احد»، «حضرت رسالت» جمعى را، به محافظت اين تنگه ها مأمور نموده بود، و پس از آن كه آثار مغلوبيت و عقب نشينى در قشون خصم ظاهر شد، آنها به طمع غنيمت، قرارگاه خود را ترك گفته مشغول غارت و جمع غنيمت شدند، و


1- 1- نگهبان ها.

ص: 196

دسته هاى لشكر مخالف، از همان تنگه سرازير شده و بر قشون اسلام تاختند، و چنان شكست و لطمه فاحشى را بر مسلمين وارد آوردند.

بارى پس از دو سه ساعت سوار شده به شهر مراجعت كرديم. طرف عصر جمال ها آمدند نفرى يك مجيدى خرج علوفه شترها را گرفتند، امروز عصر كه در حرم «ائمه بقيع» مشرف و مشغول زيارت و عزادارى بوديم، مقارن غروب، خدام ها خواستند مردم را مثل روزهاى گذشته بيرون كنند و درب حرم را ببندند، و در نتيجه تعجيل و خشونت آنها، كار به مشاجره و منازعه كشيد، و جمعى به منزل «قائم مقام» رفته، شكايت از كج رفتارى ها و سوء سلوك خدام كردند، باقى شب به زيارت «مسجد نبوى» و صرف طعام و خواب گذشت.

كتابخانه مدينه

امروز پنجشنبه بيست و سوم محرم، مطابق «شانزدهم ميزان»، پس از زيارت حرم مطهر، به تماشاى كتابخانه عمومى كه در خارج «مسجد نبوى» و متصل به آن است رفتيم، كتابخانه بسيار مفصل و بزرگى است و مشتمل بر يك صحن و چند اطاق بزرگ تو در تو است، و داراى چند صد هزار، كتاب هاى كوچك و بزرگ خطى و چاپى در فنون مختلفه از فقه و حديث و تفسير و تاريخ و ادبيات و غيره است، كتب فارسى و تركى و هندى نيز دارد، و يك نفر مدير و سه چهار نفر كتابدار مراقب آن، و مواظب پذيرايى واردين و انجام حاجت آنها هستند.

در وسط اطاق بزرگ، يك ميز كوتاه و عريض و طويلى گذاشته شده است، هر كس وارد مى شود تعارف مى كنند كنار آن ميز مى نشينند، و فهرست هاى كتب را كه به روى ميز است برداشته مطالعه مى كنند، و هر

ص: 197

كتاب را كه خواست مى طلبد و كتابدار مطابق نمره فوراً حاضر مى كند.

من چندين كتاب را يكى يكى خواستم و پس از نظر مختصرى رد كردم، كتابدار ابداً اظهار كراهت نمى كرد، بلكه در جواب عذرخواهى من گفت: اگر تمام كتابها را بخواهيد، ما در ساعاتى كه اين جا هستيم مكلفيم آورده به شما ارائه بدهيم، بعد مدتى از پشت شيشه هاى قفسه ها، كه دور تا دور كتابخانه بود تماشاى كتابها يعنى اسامى آنها را كه به روى جلد نوشته شده بود مى كردم، و غالب كتب اهل تشيع را نيز ديدم، و حتى ديوان هاى «سعدى» و «نظامى» و «حافظ» هم در آنجا بود، و تمام اين كتاب ها با جلدهاى قشنگ و در كمال نظافت و پاكى نگاهداشته شده است، و حتى يك جلد كتاب پاره يا چرك و كثيف نديدم، درها و ديوارهاى كتابخانه هم به قدرى پاك و تميز بود كه انسان ميل مى كرد همان جا بماند، مدتى هم با مدير و كتابدارها مشغول صحبت بوديم و خيلى اظهار محبت و حسن خلق نمودند مقارن ظهر به منزل برگشتيم.

اين خانه كه ما منزل كرده ايم متعلق است به «عطيةاللَّه نخاوله اى»، كه بسيار آدم نجيب و عفيف و خوش خلقى است، در اين مدت خود و عيالش «مريم» و دخترش «زينب» و پسرش «على»، منتهاى محبت و حسن خدمت نسبت به ما بجا آوردند، مخصوصاً چون دو سه روز است «حاج ابوالحسن طباخ»، از ما قهر كرده و رفته، «مريم» غذاهاى خيلى مطبوع و لذيذ براى ما تهيه مى كند.

ساختمان شهر مدينه

ساختمان شهر «مدينه» خيلى شبيه به شهرهاى «كربلا» و «نجف» و «كاظمين» است، يعنى داراى كوچه هاى تنگ و پرپيچ و خم، و عمارات دو

ص: 198

سه طبقه است كه به كوچه نگاه مى كند، و مشابهتى با ساختمان شهر «مكه» و «جده» ندارد، لكن حجاج شيعه عموماً در محله «اعراب نخاوله» كه خارج شهر است منزل مى كنند، و منازل در اين محله بر دو قسم است:

يك قسم ميدان هاى وسيعى است شبيه كاروان سرا كه دور تا دور آن منزل ساخته است، يعنى يك محوطه سطح الارض، شبيه سرپوشيده هاى ما كه مخصوص موقع گرما است، و يك بالاخانه به روى آن كه محل استراحت و گذاشتن اسباب و اثاثيه است، و هر يك از اين محوطه ها در عقب ساختمان، داراى يك چاه آب و يك حوض كوچك و مطبخ و مستراح است.

و قسم ديگر از منازل، خانه هاى خود «نخاوله» است، كه تقريباً ساختمان آنها با تفاوت كوچكى و بزرگى يك شكل و متشابه است، از درب خانه كه وارد مى شوى يك قسم سرپوشيده مى بينى كه دو طبقه را فرش مى كنند، و محل نشستن روز و پذيرائى واردين است، در صفه ديگر، يك حوض كوچك و يك چاه است، كه هر روز از چاه آب كشيده و حوض را لبالب مى كنند، و يك چهارپايه بزرگى است كه روى آن دو سه حُبّ سفالى، يعنى ظرف آب گلى گذاشته و همه روزه سقّاها آنرا از آب «عين الزرقا» پر مى كنند، و بالاى چهارپايه چندين شربه كه قلقلك هاى (1) دهان گشاد است، با چند ظرف كوچك آب خورى گذاشته شده است و بالاى اين سرپوشيده عمارت فوقانى نيست، بلكه پشت بام است كه براى خوابيدن شب به درد مى خورد، و ساير قسمت هاى محتاج اليها، (2) در عقب


1- 1- كاسه هاى كوزه اى شكل.
2- 2- مورد نياز.

ص: 199

سر پوشيده است. روى هم رفته با آن كه اين منزل تماماً خشت و گلى است، لكن براى زندگانى خيلى راحت است، اما خانه هاى داخل شهر با آن كه با گچ و آجر و مصالح قيمتى ساخته شده است چندان خوش بنا نيست.

بقيع تا صبح باز است

امروز عصر خبر رسيد كه درب ائمه بقيع، از امشب به بعد تا هر وقت حجاج آنجا باشند باز خواهد بود، معلوم شد «قائم مقام» براى استرضاء (1) و استمالت (2) از حجاج شيعه، در نتيجه واقعه روز گذشته اين حكم را كرده است، ما هم به يكديگر اطلاع داده شب را به زيارت «ائمه بقيع» و اقامه عزا در آن جا اختصاص داديم.

از درب «مسجد نبوى» تا «دروازه بقيع»، در تمام كوچه ها چراغ نصب كرده بودند، و بيرون دروازه هم تا بقعه ائمه عليهم السلام، چند مشعل و دو دستگاه چراغ بلند زنبورى گذاشته بودند، كه تمام محوطه روشن بود و فاصله به فاصله، پليس جهت محافظت مردم ايستاده بود، واقعاً شب جمعه خوشى داشتيم و تا ساعت چهار از شب مشغول به روضه خوانى و عزادارى بوديم، در حالتى كه روزهاى سابق و همچنين سنوات سابقه، معمولًا اول غروب درب «بقعه مطهره» و درب «دروازه بقيع» را مى بستند، و ديگر احدى جرأت رفت و آمد در آن جا نداشت.

از اين اقدام و مساعدت «قائم مقام» و «شريف الشخاص» كه در نتيجه


1- 1- طلب رضايت كردن.
2- 2- دلجويى.

ص: 200

اتحاد و جديت هاى خودمان به عمل آمد، نهايت تشكر و امتنان دست داد، ساعت چهار از شب مأمورين پليس ما را دسته دسته با مشعل به منازل خودمان رسانيدند.

تيراندازى و فرار مردم

امروز جمعه بيست و چهارم محرم، مطابق «هفدهم ميزان»، صبح صداى چند تير تفنگ در شهر بلند شد، و يك دفعه شهر به هم خورد و مردم رو به منازل خود فرار كردند، بعد از دو سه ساعت، معلوم شد خبرى نبوده فقط دو نفر با هم نزاع كرده، و به طرف هوا شليك نموده است. دو سه دفعه ديگر هم روزهاى گذشته اين قبيل اتفاق افتاد، معلوم مى شود معمولٌ به و متداول است، و جهت آن اين است كه تمام مردم با اسلحه حركت مى كنند، و حكومت قدرت ندارد از همه خلع سلاح بكند، و هر منازعه جزئى منجر به شليك مى شود، در شهر كه اين طور باشد از ناامنى «راه احد» كه نيم فرسخى شهر است نبايد متعجب بود.

چند روز متوالى است كه ما عزم تشرف به «مسجد قبا» و امكنه متبركه اطراف مدينه، و همچنين تماشاى «فدك» را داشتيم، لكن با هركس صحبت مى كنيم مى گويند راهها ناامن است، و عربانه چى ها و خركچى ها هم جرأت رفتن ندارند.

عزادارى در منزل قائم مقام

طرف عصر از طرف «قائم مقام» پيغام آوردند كه هرچند ديشب خودم در «بقيع» بودم، و در عزادارى با شما شركت داشتم و خيلى مستفيض شدم، لكن براى توسل به «حضرت سيدالشهدا» و فيض مندى

ص: 201

كامل، امشب و دو شب ديگر مجلس عزادارى در خانه شخصى خودم تهيه ديده ام، خواهشمندم اين سه شب را زودتر از «بقيع» مراجعت نمائيد، در خانه مشتركاً عزادارى كنيم.

ضمناً تقاضا نموده بود كه روضه خوان هم از خودمان همراه ببريم، و شام هم در آنجا صرف كنيم، ما هم با تقديم تشكرات از نظريات عاليه ايشان، كه مبنى بر ميهمان نوازى و ايجاد اتحاد بين فرق اسلام است، قبول نموده اول شب در «بقيع» عزادارى و سينه زنى مختصرى كرده، به راهنمائى مشعل دارها به طرف خانه «قائم مقام» رفتيم.

يك باغچه مصفاى قشنگى بود، كه تمام آن را با چراغ هاى زنبورى و فانوس روشن كرده بودند، در يك طرف، ايوان خيلى بزرگى را با اطاق هاى مجاور آن مفروش كرده بودند، خود «قائم مقام» و پسرهايش و «شريف الشخاص» با چند نفر ديگر ايستاده، و با نهايت خوش روئى و تواضع، از واردين پذيرائى مى كردند، و اشاره به جلوس در اطاق ها و ايوان مى نمودند، و پيشخدمت ها براى هركس يك فنجان قهوه مى آوردند، دو ساعت از شب گذشته شروع به روضه توسط چهار نفر روضه خوان عرب و عجم كه قبلًا معين كرده بوديم شد، و عزادارى و سينه زنى به عمل آمد و الحق جناب «حاج شيخ عباسعلى خراسانى» كه ختم مجلس با او بود، داد سخن به مناسبت مجلس و مقام از حيث ذكر فضائل ائمه و مظلوميت آنها، و لزوم وحدت مسلمين عالم داد، و تمام مستندات كلام را آيات قرآنى و اخبار وارده از طريق اهل سنت قرار داد، و با اين حال ابداً از نزاكت لازمه در چنين مجلس، كه يك ثلث آن سنى مذهب اند خارج نشد، پس از ختم مجلس و صرف چاى ما رفتيم و جمعى مانده صرف شام كردند.

كتابفروشى هاى مدينه

ص: 202

شنبه بيست و پنجم محرم، مطابق «هيجدهم ميزان»، مدت يك هفته بود كه من در دكان هاى كتابفروشى «مدينه» تجسس از بعضى كتب مى نمودم و كتاب مهمى نيافتم، جز يك جلد كتاب موسوم به «وفاء الوفاء باخبار آل المصطفى» كه در واقع تاريخ زندگانى «حضرت ختمى مرتبت» است، با تفصيل بناى «مسجد نبوى» و تغييراتى كه توسط خلفاى سلاطين، در ازمنه مختلفه در آن داده شده، و شرح تمام مقامات متبركه و مساجد و «مشاهد» مدينه و اطراف آن. ضمناً با يك نفر كتابفروش موسوم به «سيد حسن اوليازاده» آشنا و مأنوس شده بودم، و با مشاراليه در دكانش كراراً مباحثات مذهبى مى كردم، و خيلى مستعد و متمايل به تشيع بود.

و امروز بر حسب وعده اى كه با مشاراليه و «حاج شيخ عباس على واعظ خراسانى» كرده بوديم در محضر «قاضى عبدالغنى كابلى الأصل» مجاور «مدينه» رفته، و مدت مديدى با قاضى مزبور كه مردى فاضل و عالم و مطلع از جميع كتب شيعه و عقايد و فتاواى علما ما بود، و در فن محاوره و مجادله يد طولائى داشت مشغول مباحثه بوديم. موضوع صحبت از اين بود، كه حكم الهى در باب تعيين جانشنين براى رئيس مسلمين چيست؟ هرگاه عدم تعيين و تنصيص و يا تفويض به جماعت مسلمين بوده، چنان كه مى گويند «پيغمبر اكرم» كرده، پس «خليفه اول» چرا برخلاف آن رفتار، و «خليفه ثانى» را جانشين خود قرار داد؟ و اگر نصب جانشين لازم بوده چرا «پيغمبر» و «عثمان بن عفان» نكردند؟ و اگر رأى جماعت در انتخاب خليفه لازم بوده، چرا خليفه ثانى، امر را به نظر چند نفر احاله نمود، و اين حق را از ساير مسلمين سلب كرده؟ و نيز مدتى صحبت از عدم اختصاص «آيه تطهير» به «خمسه طيبه» چنانچه عامه

ص: 203

قائل اند بود، با آن كه ضماير ما قبل و ما بعد آيه مباركه، همه جمع مؤنث و راجع به «نساء نبى» است، و ضماير اين آيه جمع مذكراند، كه مرجع آنها «اهل البيت» است، و به وضعيت همين آيه مباركه و عدم مراعات ترتيب آيات «مكى» و «مدنى» در جميع قرآن، استناد به تحريف وضعى آن مى شد.

بالأخره مجلس بدون تسليم احدالطرفين ختم، و «سيد حسن اوليازاده» بر مراتب تمايل و اجتذاب اش به مذهب تشيع افزوده گرديد، و مى گفت ان شاءاللَّه از اين شهر فوراً به «عراق» رفته مجاور خواهم شد.

امروز بعد از ظهر خبر آوردند، كه پس فردا بناى حركت است. و معلوم شد كه همان روزهاى اول «شريف الشخاص» براى جلب رضايت و انجام خواهش ما، يك ثلث كرايه را از جمالها كه از اهالى «بين الحرمين» بودند گرفته، و آنها را مرخص كرده و با همان وجه از جمال هاى «يَنْبُعى» شتر به قدر كفايت كرايه كرده است، ضمناً مكشوف شد كه اين روزى يك مجيدى كه از حجاج به عنوان خرج لنگ گرفته است بى اساس بوده، و حمله دارها و مقومين آن وجوهات را خودشان جمع كرده و خورده اند.

زيارت حضرت عبداللَّه

امروز طرف عصر به زيارت «حضرت عبداللَّه بن عبدالمطلب» پدر بزرگوار «حضرت سيدالمرسلين» رفتيم، كه در جانب شمال غربى «حرم مطهر نبوى» در حدود اواخر شهر مدفون است، و بقعه و صحن قشنگى دارد. بعد در خارج دروازه باب السلام، قدرى در خيابانها گردش كرده، در «مسجد على» و «مسجد غمامه» و «مسجد ابى بكر» نماز بجا آورده تماشائى نموديم، بعد به «حرم مطهر نبوى» مشرف شده به جانب «بقيع»

ص: 204

رفتيم، ضمناً بار ديگر «حضرت اسمعيل بن جعفر الصادق» را زيارت نموديم، و نيز «حضرت عقيل بن ابى طالب» را بار ديگر زيارت كرديم، شب را بعد از يكى دو ساعت زيارت و عزادارى، به طريق ليله ماضيه، (1) مشعل چيان ما را به طرف خانه «قائم مقام» دلالت كردند، در آن جا هم به شرح شب گذشته عزادارى كامل به عمل آمد، و الحق «قائم مقام» و خانواده اش ولو بنا به مصلحت و صورت ظاهر بود، درست با ما شركت در عزادارى و سوگوارى كردند و نهايت احترامات و پذيرائى از ما نمودند، و باز «حاج شيخ عباسعلى خراسانى» مجلس را به بيانات جامع سودمند براى فريقين، و ذكر فضائل «اهل البيت عليهم السلام» مزين، و به دعاى علما و امراء و پادشاهان اسلام، خاصه «پادشاه ايران» و «سلطان حجاز» ختم نمود امشب هم جمع كثيرى را نگاهداشته اطعام نمودند.

راه آهن مدينه

امروز يكشنبه بيست و ششم محرم، مطابق «نوزدهم ميزان»، پس از زيارت «حرم نبوى»، هرچه سعى كرديم مركوبى جهت رفتن به «مسجد قبا» يا «فدك» تهيه كنيم فراهم نيامد، و مى گفتند راهها امن نيست. بار ديگر به زيارت «حضرت عبداللَّه بن عبدالمطلب» رفتيم، بعد به تماشاى گارد راه آهن «مدينه» به «شام» رفتيم كه اين ايام به واسطه انقلابات «شام»، و شورش هاى «مليّون» آنجا بر ضد مداخلات دولت «فرانسه» و لنگ بودن، شمن دوفر (2) به كلى خالى و غير دائر است، مؤسس اين شمن دوفر نزديك


1- 1- شب گذشته.
2- 2- لفظى فرانسوى است به معنى قطار و راه آهن.

ص: 205

گارد، يك مسجد خيلى قشنگ و باشكوهى ساخته است كه قابل تماشا است، تمام در و ديوار و ايوان ها و سقف مسجد، از سنگ هاى سياه تراشيده بنا شده است، و به قدرى فواصل قطعات سنگها را تنگ گرفته اند، كه تا شخص نزديك نرود آن فواصل را نمى بيند، و از داخل و خارج گمان مى كند كه مسجد يك قطعه سنگ سياه يك پارچه حجارى شده است.

در مراجعت از آن جا به «باب السلام»، تمام خيابانها و دكاكين آئين، و در چند موضع طاق نصرت جهت ورود «امير عبداللَّه» پسر «سلطان حسين» بسته بودند. تاكنون چه در «مكه» و چه در «مدينه» هرجا اسم «سلطان حسين» را ديديم، با القاب (جلالةالملك، يا مؤسس الحكومة العربية، يا رئيس الدولة الهاشمية) و جز آن تعبير شده بود، امروز در طاق نصرت ها، به خط درشت او را به عنوان (خليفة رسول اللَّه) اسم برده بودند، چون اين تشريفات به دستور حكومت تدارك شده است، معلوم مى شود كه «سلطان حسين» داعيه خلافت مطلقه نيز دارد.

در مراجعت يك دفعه ديگر به تماشاى كتابخانه «مسجد مطهر» كه شرح آن داده شده است رفته به خانه برگشتيم، و بعد از آن كه چند روز بود صحبت حركت از «مدينه»، و اخبار بى اساس راجع به اغتشاش طريق «يَنْبُع» و غيره در بين بود.

امروز طرف عصر خبر قطعى حركت رسيد، و حجاج كه قسمتى از آنها خسته و نگران شده بودند، بناى حركت و نقل مكان به خارج شهر، و بيرون دروازه «احد» گذاشتند، ما هم اسباب و اثاثيه را توسط «حاج على عكام» و «حاج ابوالحسن طباخ» كه دو سه روز بود آشتى كرده و پيش مان آمده بود، حمل و نقل به خارج شهر نموديم و خودمان در شهر توقف، و دستور پذيرائى به «عطيةاللَّه» صاحب خانه داديم.

سادات مدينه

ص: 206

امروز و چند روز پيش، جمعى از «سادات حسنى» ساكنين قراء اطراف «مدينه»، دسته دسته به ديدن محترمين حجاج آمده، و هركس به فراخور حال خود، به آنها اعانت و دستگيرى مى كرد، و مايه تعجب اين بود كه اين جماعت، عربى را خيلى فصيح تر و شيرين تر از اهالى و ساكنين «مكه و مدينه» تكلم مى كردند، «حاج سيد خليل» حمله دار مى گفت، علتش اين است كه اين ها عربى الاصل مى باشند، و اغلب سكنه «مكه و مدينه» از مجاورين اند كه اصل آنها «هندى» و «كابلى» و «ترك» و غيره است.

غروب در «مسجد نبوى» نماز خوانده، به زيارت «ائمه بقيع» مشرف شديم، امشب هم مثل دو شب گذشته، چراغ هاى تورى و مشعل ها به امر «قائم مقام» در «بقيع» روشن، و پليس ها مراقب انتظام و امنيت بودند، افسوس كه اين تشريفات، همين چند شب براى احترامات ما بعمل آمده، و بعد از اين باز اول غروب تمام «بقيع» تاريك و غير قابل عبور و مرور خواهد گرديد. بارى پس از عزادارى به دستور دو شب قبل به خانه «قائم مقام» رفتيم، و پس از ختم روضه و سينه زنى به منزل برگشته صرف طعام و استراحت نموديم.

زيارت وداع

امروز دوشنبه بيست و هفتم محرم، مطابق «بيستم ميزان»، صبح زيارت وداع در «حرم نبوى» و «حرم ائمه بقيع» به جا آورده، رفتيم به خارج «دروازه احد» كه خيام حجاج را در آنجا زده بودند، و معلوم شد كه امروز و امشب هم لنگ است، و هزاران صحبت راجع به عدم امنيت راه

ص: 207

«يَنْبُع»، و احتمال مراجعت از طريق «غاير» و «رابُغ» به «جده» شنيده مى شد، از اين جهت و از جهت گرماى فوق العاده ما به شهر مراجعت كرديم، و ضمناً بار ديگر به مسجد و «حرم نبوى» مشرف شديم.

وضعيت مسجد امروزه به شرح ذيل است:

يك محوطه كه طول آن از شمال به جنوب است به دو قسمت شده:

اولًا: قسمت شمالى كه سرگشوده و در حكم صحن مسجد است، در سه طرف غربى و شرقى و شمالى، شبستانهائى دارد كه مسقف است، كه عرض آن دو سه طاق است، و طاق ها به روى ستون هاى سنگى قرار گرفته.

ثانياً: قسمت جنوبى كه تماماً مسقف و در حكم چهل ستون هاى مصطلح ما است، كه ستونها از سنگ مرمر يا سنگ معمولى است، و «ضريح مطهر» در اين قسمت در جانب مشرق واقع شده، و اين قسمت تماماً مفروش از سنگ هاى مرمر قدى است، كه به روى آن همه جا حصيرهاى بسيار لطيف و نازك و قيمتى پهن است، و در فواصل ستون ها چراغ هاى برق و چراغ هاى روغن زيتون در شب روشن است، سطح تمام مسجد و صحن شبستانها، متساوى و در منتهاى نظافت و پاكيزگى است، و ابداً عبور و مرور جز براى نماز و زيارت نمى شود.

ويژگى هاى مسجد نبوى

مسجد شريف پنج در دارد، «باب مجيدى» در شمال، «باب الرحمن» و «باب السلام» در طرف مغرب، «باب النساء» و «باب فاطمه» كه آن را «باب جبرئيل» هم مى گويند در طرف مشرق، و در بيرون تمام پنج درب، كفش داران براى نگاهدارى كفشها در همه وقت نشسته و حاضراند.

«مرقدمطهرنبوى» دوضريح دارد، و ضريح داخلى محفوف و ملفوف به پرده هاى ماهوت اعلى است، و به فاصله چند ذرع ضريح ديگرى است

ص: 208

كه از آهن و به طور مشبك ساخته شده، جزء قسمت جنوبى آن در طرف قبر «خليفه اول و ثانى» است و از برنج ساخته شده، خانه «حضرت صديقه عليها السلام» در محلى بوده كه امروز قسمت شمالى و داخلى ضريح ثانى است.

مستخدمين حرم سه طبقه اند: اول كفشداران، دوم زيارتنامه خوان ها، سوم خادمين، اين طبقه اخيره به نوبت در «صفه» معينى قرائت قرآن مى كنند و حفظ انتظامات مى نمايند و چراغ ها را روشن مى كنند، و تمام يك پيراهن سفيد و بلند در بر، و عمامه سفيد بر سر دارند، و به قدرى ظريف و پاك و پاكيزه اند كه گويا همه روزه صابون مى زنند و لباس عوض مى كنند و مطلقاً اخاذى و طلب انعام نمى كنند.

ضريح مطهر

ضريح مطهر چند درب دارد:

اول در طرف مشرق كه غروب به غروب باز مى شود و خدام با يك آداب و احترامات مخصوصى چراغ هاى شمعى را برده در ضريح مى گذارند.

دوم در جانب شمال، كه بالاى آن در آهن نوشته شده است «أنشأ هذه المقصورة الشريفة السلطان الملك الأشرف أبو النصر قايتباى في عام ثمان و ثمانين و ثما نمائة من الهجرة النبوية»

سوم در جانب مغرب كه بالاى سر محسوب است و بالاى درب، عبارت سابقه نوشته شده است با جزئى تفاوت.

و در بالاى «محراب تهجد نبوى» نوشته شده است وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مقاماً مَحْموداً (1)

بالاى محراب نبوى نوشته شده است كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا


1- 1- اسراء: 79.

ص: 209

الْمِحْرابَ (1)

دست راست آن هذا مُصَلّى رسول اللَّه دست چپ آن قال رسول اللَّه: الصَّلاةُ عِمادُ الْدِّين (2)

پشت محراب (بسم اللَّه الرحمن الرحيم و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد، أمر بعمارة هذا المحراب الشريف النبوي العبد الفقير المعرف بالتقصير، مولانا السلطان الملك الأشرف أبوالنصر قايتباى خلّداللَّه ملكه، بتأريخ شهر ذي الحجة الحرام ثمان و ثمانين و ثمانمائة من الهجرة النبوية

بالاى منبر نبوى چند شعر نوشته شده كه اول آن اين است:

أرسل السلطان مراد بن سليم مستزيداً خير زاد للمعاد

و به اين شعر ختم مى شود:

قال سعد ملهماً تأريخه (منبر عمّره سلطانْ مراد)

پشت محراب عثمان نوشته شده است: «أنشأ هذا المحراب المبارك، الملك المظفّر السلطان سليمان شاه ابن السلطان سليم خان ابن السلطان بايزيد خان أعزّ اللَّه أنصاره بمحمد و آله، تأريخ شهر جماد الأول سنة ثمان وتسعمائة من الهجرة النبوية».

لفظ جماد الاول (3) غلط و استعمال آن در چنين موضع و چنين شهرى به غايت مايه تعجب است.

بالاى درب «باب النساء» اين دو آيه مباركه مرقوم است: لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ (4)

، وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للَّهِ


1- 1- آل عمران: 37.
2- 2- كنز العمال ح 18869.
3- 3- صحيح آن جمادى الأوّل است.
4- 4- نساء: 32.

ص: 210

وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ (1)

و علاوه بر كتيبه ها و آيات قرآنى و اسامى اصحاب پيغمبر، كه دور تا دور به روى آهن و چوب، و به طور گچ برى به ديوارها نوشته شده است، قطعات و تابلوهائى به خطوط خيلى عالى همه طرف منصوب است، كه در اغلب آنها اخبار وارده از طريق اهل سنت نوشته شده است از قبيل:

«إنّ حول العرش، ستّون ألف عالم يستغفرون لمحبّ أبى بكر و عمر، ويلعنون مبغض أبى بكر و عمر»، «شفاعتى لأهل الكبائر من أمتى»، «إنّ الإيمان ليأزر إلى المدينة كما أنّ الحيّة تأزر إلى جحرها»، «لكلّ نبيّ رفيق في الجنّة ورفيقي فيها عثمان ابن عفّان».

ورود اميرعبداللَّه به مدينه

الحاصل پس از صرف نهار در خانه «عطيةاللَّه»، طرف عصر رفتيم به خارج شهر، براى تماشاى ورود «امير عبداللَّه» تمام خيابانها را آئين بسته بودند، و فاصله به فاصله طاق نصرت زده بودند، و همه جا بيرق هاى «حكومة العربية الهاشمية» در اهتزاز بود. شاگردان مدارس جديد، منظماً با لباسهاى مخصوص، و اهالى شهر دسته به دسته به استقبال رفته بودند.

براى دو ساعت به غروب، غرش توپها ورود امير را اخبار نمود و پس از نيم ساعت «امير عبداللَّه» سواره آمد، در حالتى كه تفنگداران و دسته جات نظامى جلو و عقب او پياده مى آمدند، و دسته شيپورچيان و موزيكيان، مقدم بر همه بودند، نزديك دروازه، امير با چند نفر همراهان و


1- 1- احزاب: 31.

ص: 211

مستقبلين سواره اش، از اسب ها پياده شده و پياده به زيارت «مسجد مطهر نبوى» شتافتند، و پس از طواف و زيارت، به منزلگاهى كه براى پذيرائى «امير» معين شده بود بازگشتند.

از قرار مذكور «سلطان حسين» چهار پسر دارد: اول «شريف زيد» كه اكبر از همه است، و از زمان تصدى پدرش به امر سلطنت، مشاراليه داراى منصب شرافت «مكه» و توليت «مسجدالحرام» مى باشد.

دوم «امير عبداللَّه»

سوم «امير فيصل»

چهارم «امير على».

دراين ايام كه «شامات» و «عراق» از «دولت عثمانى» مُجزّى (1) و منتزع شده است، «امير فيصل» و «امير عبداللَّه» هر كدام براى سلطنت يكى از اين دو مملكت سعى و كوشش مى كنند. «تاياركه راخواهد و ميلش به كه باشد».

ليله سه شنبه بعد از زيارت و روضه خوانى به منزلگاه خود در خارج شهر رفته، و در چادر خودمان استراحت نموديم. امشب در شهر به مناسبت «امير» آتش بازى مفصلى كردند.

وداع با حسرت

امروز سه شنبه بيست و هشتم محرم، مطابق «بيست و يكم ميزان»، از اول صبح تمام قافله حاضر براى حركت بودند، و هر ساعتى حمله دارها و جمال ها آمده، خبر مى دادند كه حاضر باشيد نيم ساعت ديگر بايد سوار شد، به اين طريق تا ظهر معطل شديم، و در ضمن هزاران اخبار صحيح يا سقيم گفته مى شد.


1- 1- جدا.

ص: 212

قبايلى كه ما بايد از قلمرو آنها بگذريم، خاوه و حق العبور را از مقومين نگرفته اند، و در كم و زياد آن گفتگو دارند، و اعلام كرده اند كه قافله را غارت خواهند كرد، بعد مسموع شد كه «امير عبداللَّه» مشايخ و رؤساى قبايل مزبوره را خواسته و بهر شكل بوده آنها را راضى و قانع نموده، بالأخره چهار ساعت به غروب مانده قافله بناى حركت را گذارد، ما هم يك سلام وداع ديگرى از همان جا خدمت «حضرت رسالت صلى الله عليه و آله» و «ائمه بقيع» و «صديقه طاهره» عليهم السلام داده، و با كمال حسرت و نگرانى، خواهى نخواهى سوار كجاوه شديم، و تا غروب همه جا در اطراف خود آبادى ها و قراء و باغات سبز و خرم مى ديديم.

«مسجد شجره» يا «ذوالحليفه» هم به فاصله نيم فرسخ از جاده ديده شد، در دو نقطه خط آهن شام را ديده و از عرض آن عبور كرديم، و از اوائل شب وارد اراضى واقعه بين كوهها، و مشجر به درختهاى جنگلى و ام غيلان شده، تا صبح طى طريق مى نموديم.

تمام مدت اقامت ما در «مدينه منوره» چهارده روز شد و «بحمداللَّه والمنّه» به خوشى و خوبى و كمال خرسندى گذشت، و چنانچه حركت از «مدينه» را مبدء مراجعت به وطن قرار دهيم، مسافت «طهران» تا امروز پنج ماه و دو روز شده، اميد است كه به فضل الهى و لطف «ائمه طاهرين عليهم السلام»، صحيحاً سالماً به زيارت «اعتاب مقدسه عراق» موفق، و سپس به ديدار خويشان و ياران در وطن عزيز نائل و خوشوقت گرديم.

بئر درويش

امروز چهارشنبه بيست و نهم محرم، مطابق «بيست و دوم ميزان»، اول طليعه فجر به منزل رسيده پياده شديم، اين منزلگاه موسوم به «بئر

ص: 213

درويش» است، به مناسبت چاهى كه در اين جا است، و كفايت از شرب و مصارف تمام قافله مى نمايد، علائم و آثار آبادانى ديده نشد، هوا نسبت به هواى «مدينه» خنك تر بود.

بعد از صرف نهار و اداى فريضتين، براى سه ساعت به غروب مانده قافله به حركت افتاد، هوا ابر و خيلى خنك بود، آفتاب ابداً اذيت نمى كرد، از اين كه تمام آشنايان طهرانى و غيرهم را امروز در قافله ديديم خوشوقت بوديم.

تا غروب درخت هاى جنگلى و كوه هاى مرتفع همه جا نمايان بود، ساعت شش از شب گذشته، صداى چند تير تفنگ شنيده شد، قافله از حركت افتاد، و بعد از يك ساعت مجدداً به راه افتاديم، گفته شد كه جمعى از اعراب بدوى سر راه قافله را گرفته و پول مى خواستند، مقومين به جلو رفته آنها را راضى كردند، تمام شب را تا صبح در حركت بوديم.

بئر عباس

امروز يوم پنجشنبه غره صفر المظفر، مطابق «بيست و سوم ميزان»، قبل از آفتاب رسيديم به منزلگاه موسوم به «بئر عباس»، كه جز يك چاه از آبادانى اثرى ديگر ندارد، و چون بعضى اعراب خرما و گوشت آورده مى فروختند، معلوم مى شود در اين نزديكى ها مسكن و ماوائى دارند.

قافله براى پنج ساعت به غروب حركت كرد، و چون آفتاب رو برو بود و از كوهستانهاى ييلاقى هم خارج شده بوديم، گرما اذيت مى كرد. دو باب قهوه خانه حصيرى سر راه ديده، و همه جا زنهاى عرب هندوانه و بادزنهاى خيلى قشنگ در دست گرفته، همراه قافله مى آمدند و التماس خريدارى مى كردند.

ص: 214

نزديك غروب رسيديم به يك قريه خيلى بزرگ و آبادى موسوم به «جُدَيْده» بالتصغير، و در حال سوارى، باغات سبز و خرم، و دكاكين معتبر و قهوه خانه هاى آن را تماشا كرديم. هواى بسيار لطيف و آبهاى جارى فراوانى داشت، در دامنه كوه يك مقبره بزرگ عالى ديده شد، از جمال ها استعلام كردم گفتند، مدفن «عبدالرحيم البرعى اليمنى» است كه از شعراى معروف بوده، و به مناسبت ناهموارى و پست و بلندى جاده، از اول شب به بعد در زحمت و خوف سقوط بوده، ساعت پنج از شب رسيديم به منزل و استراحت نموديم.

صفراء

امروز جمعه دوم صفر، مطابق «بيست و چهارم ميزان»، منزلگاه ما در كنار قريه اى بود موسوم به «صفراء»، كه داراى يك نهر بزرگ آب جارى است، و غالباً حجاج در آن آب تنى و شست وشو كردند، اين آب را گفتند از يك چشمه در دامنه كوه بيرون مى آيد، و تمام باغات و مزارع «صفراء» را مشروب مى كند.

محلى كه چادرهاى حجاج را زده بودند، يك دره است مابين دو كوه، و عبارت از يك قطعه دهستانى است كه پا در آن فرو مى رود، و در اين جا بعض شكافهاى عميق در زمين، و چندين نخل ها و اشجار از كمر شكسته، يا در رمل فرو رفته ديديم، و از جمال ها استفسار كردم گفتند:

سيل اينطور كرده و «عوان» نام جمال حكايت كرد كه دو سال قبل يك قافله هزار نفرى، از حجاج «جاوه» و «هند» و «مغاربه» در اينجا نزول كردند، كه من نيز در آن قافله بودم. اول غروب صداى رعد و برق مهيبى بلند شد و باران سختى آمد، به فاصله يك ساعت سيل عظيمى از كوه

ص: 215

سرازير شد و در قافله افتاد، و هركس توانست در تاريكى شب خود را به دامنه كوه رسانيد، من با چند نفر جمال ديگر، و بعضى حجاج نجات يافتيم صبح كه پائين آمديم ديديم كه تمام حجاج و شترها و شقدفها و اثاثيه و بارها را يا آب برده، و يا به زير رمل ها مدفون كرده و فقط پنجاه شصت نفر باقى مانده بودند.

قبر حضرت ابى ذر

امروز جمعى از اعراب، نان و خرما و هندوانه و توتون و حناى فراوان و روغن بليسان خيلى ارزان در دست گرفته و در قافله مى گشتند و مى فروختند، و از قرار نقل جمال ها، در اين حدود سى چهل مزرعه و آبادى است، كه جملگى آنها را «وادى الصفراء» مى گويند، و نيز در اين حدود آبادى هاى ديگر هست كه آنها را «وادى الحمراء» مى نامند و يكى از آنها موسوم به «حمراء» است، و نيز در يك فرسخى اين محل، قبر «حضرت ابى ذر عليه السلام» است، كه من از جمال ها خواهش كردم قافله را از آن جا عبور بدهند تا زيارت آن بزرگوار را بنمائيم، گفتند ممكن نيست و «آقا سيد جعفر» حمله دار وعده كرد با قاطر سوارى خودش مرا به زيارت ببرد، امروز و امشب تمام حمله دارها با حجاجى كه در حمل آنها بودند، مشغول محاسبه تفريق حسابهاى خودشان بودند و تمام نشد، و شب را لنگ كردند. حمله دارها گفتند ما همه ساله اينجا با حاجى هاى كم اعتبار تفريق حساب مى كنيم، و مطالبات و حقوق خود را بهر سختى كه باشد مى گيريم، زيرا كه دو روز مانده است به «يَنْبُع»، و همين كه مسافر به كنار دريا رسيد مى تواند بهر وسيله خود را از چنك ما خلاص كرده به يك طرفى برود، معلوم شد لنگ امشب به تقاضاى حمله دارها بوده است.

مطالبات حمله داران

ص: 216

امروز شنبه سوم صفر، مطابق «بيست و پنجم ميزان»، صبح زود بهر سختى و داد و فريادى بود، حمله دارها مطالبات خود را از ضعفاى حجاج گرفتند، بعد مسموع شد كه «شيخ محل» اجازه عبور به قافله نداده، مطالبه «خاوه» و حق العبور مى كند! بعد از صحبت هاى زياد، مقومين حمله دارها رفتند و پس از ساعتى برگشته، مابين خود پول جمع كرده و بردند، و تقديم شيوخ محل نمودند و اجازه عبور گرفتند، اين صورت ظاهر قضيه بود، ولى از باطن اين گونه امور و اين صورت سازى ها كسى سر در نمى برد.

در هر حال اشتغال «حاج سيد جعفر» باعث محرومى ما از زيارت قبر «حضرت ابى ذر» گرديد، و قافله براى سه ساعت به غروب مانده حركت كرد، و مقارن غروب رسيديم به يك قبرستان، كه چهارطاقى بزرگى در آن بود، از قرار قول جمال ها قبر «ابوعبيدة بن الحارث» ابن «عم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله» است.

بدر و حنين

اين اراضى كه ما از آن مى گذشتيم موسوم به «بدر» است كه غزوه معروف «بدر» در آن واقع شده، اراضى «حنين» را هم گفتند در همين نزديكى هاست، مقارن غروب رسيديم به يك راه سرازير و سنگلاخ و پرپيچ و خم، كه تا دو سه ساعت به زحمت و وحشت زياد از آن مى گذشتيم، بالأخره ساعت شش از شب گذشته، رسيديم به منزلگاه و در چادرها استراحت نموديم.

بئر سعيد

ص: 217

يكشنبه چهارم صفر، مطابق «بيست و ششم ميزان»، منزلگاه امروز ما موسوم به «بئر سعيد» است كه داراى آبادى مختصرى است، و هواى لطيف و خنكى دارد، اول ظهر از آنجا حركت كرده رانديم، و به همان نسبت كه پيش مى رفتيم كوهها كوتاهتر مى شد، و متدرجاً مبدل به تل هاى خاكى گرديد. و اول غروب جاده به كلى صاف و مسطح شد، و وارد صحراى شن زارى شديم، و از نصفه هاى شب هوا متدرجاً مرطوبى و حبس، و مسلم گرديد كه به يَنْبُعْ و سواحل دريا نزديك شده ايم.

يَنْبُع

امروز دوشنبه پنجم صفر مطابق «بيست و هفتم ميزان»، صبح قبل از آفتاب پياده شده نماز خوانديم و مجدد سوار شده رانديم، و يكى دو ساعت به ظهر مانده وارد شهر يَنْبُعْ شديم، اين منزل اخير ما طويل ترين منازلى بود كه طى كرديم، و مدت بيست و دو سه ساعت تمام، سوار شتر بوديم و چون در «ينبع»، خانه ها و منازل كثيف و عفونى است، چادرهاى ما را در ميدان وسيعى كنار دريا زده بودند، طرف عصر به تماشاى شهر رفتيم و آن طورها كه از كثافت و عفونت و كثرت مگس آن نقل كرده بودند نمى ديديم، و جميع مايحتاج مسافرت از اجناس محلى و امتعه خارجه در آن موجود بود، شب هواى لطيف و خنكى داشت و با كمال استراحت خوابيديم.

كشتى سويسى

امروز سه شنبه ششم صفر مطابق «بيست و هشتم ميزان»، از صبح تا

ص: 218

عصر هوا به غايت گرم و عفن و حبس بود، اگر گاهى نسيمى مى وزيد از دريا به ساحل بود، و مايه ازدياد رطوبت هوا مى شد، و تمام اثاثيه و لباس هاى ما خيس شده بود، و افسوس داشتيم كه چرا در شهر منزل نگرفتيم، و از طرف عصر نسيم از ساحل به دريا وزيدن گرفت، و متدرجاً هوا خنك و خشك و آزاد گرديد، نزديك غروب مدتى در لب دريا تماشا مى كرديم، ماهى هاى بزرگ و كوچك بسيارى در آب بود كه در نهايت قشنگى و ظرافت بودند، و سطح بدن آنها به الوان مختلفه مخطط و منقط بود، و به علاوه آن قدر حيوانات كوچك با رنگهاى گوناگون و اشكال عجيبه و صور غريبه لابلاى سنگهاى ساحل بود، كه انسان از تماشاى آنها سير نمى شد، چندين باب قهوه خانه هم در ساحل دريا ساخته بودند كه منظرگاه خوشى داشت.

اوّل شب گفته شد كه يك كشتى براى روز شنبه از «سويس» مى آيد، كه به «جده» برود، حمله دارها رفتند و بليط خريدارى كردند، دو ساعت از شب گذشته تلگرافى از «جده» رسيد كه «جهاز همايون» حركت كرد و فردا به «يَنْبُعْ» مى رسد كه حجاج را به جده حمل نمايد، حمله دارها با كمال عجله بليطهاى كشتى «سويسى» را برده پس دادند، و بليط «كشتى همايون» گرفتند، «كشتى همايون» همان جهازى است كه در شهر «كراچى» ما را جا گذاشت، و به شرحى كه ذكر شد حركت به «جده» كرد و چون بارگير جهاز مزبور هزار نفر بيش نيست، و عده قافله ما از دو هزار نفر متجاوز بود، مدتى گفتگو و مشاجره بين حجاج و حمله دارها درگرفته بود، و بالأخره چون در اين مورد اختيار از دست حجاج خارج است و مسافت «ينبع» تا «جده» يك روز بيش نيست، حجاج تماماً حاضر به رفتن با همان جهاز شدند.

جهاز همايون

ص: 219

امروز چهارشنبه هفتم صفر مطابق «بيست و نهم ميزان»، صبح كه از خواب ناراحت برخاستيم، تمام لباس و اثاثيه خود را خيس ديديم، مثل آن كه آن را در آب فرو برده و درآورده اند، نزديك ظهر «جهاز همايون» رسيد و در ساحل لنگر انداخت، و فوراً تمام حجاج به جنبش آمده و يك دفعه مشغول جمع آورى اسباب و حمل آن به اطاق هاى كشتى شدند، و به واسطه گرمى هوا و تزاحم دو سه هزار نفر جمعيت كه مى خواهند بر يكديگر سبقت بگيرند، خيلى صدمه به مردم وارد آمد، و همين كه قريب نصف حجاج با اثاثيه در قايق ها جاى گير شدند، يك نفر «هندى» از جهاز به ساحل آمد و گفت زحمت نكشيد، امروز كشتى بايد محمولات خود را كه متعلق به حكومت است پياده كند، و نوبت سوارى شما فردا است، بيچاره مردم مجدداً برگشته در خانه ها يا صحرا منزل گرفتند، ما هم برگشته در بالاخانه منزل كرديم، و هرچند امروز صدمه كشيديم، لكن خنكى و خشكى و تميزى منزل رفع خستگى كرد، و به خواب راحتى رفتيم.

امروز پنجشنبه هشتم صفر مطابق «سى ام ميزان»، از سحر حجاج اثاثيه خود را در قايق ها جا دادند، و يك ساعت از آفتاب گذشته اجازه سوار شدن از طرف «كاپيتان» داده شد، و تا ظهر مردم مشغول سوار شدن بودند و خيلى صدمه ديدند. يك نفر هم در آب افتاد و غرق شد، و در تمام قسمت هاى كشتى از خن و سطحه و عرشه آنقدر جمعيت جا گرفته و پهلو به پهلوى همديگر نشسته بودند، كه محل عبور و مرور بلكه مجال تنفس نبود، و جاى ما در عرشه مقدم كشتى و نسبتاً خوب بود، مقارن ظهر جهاز حركت كرد و ما به واسطه ارتفاع مكان و عدم ازدحام جمعيت، هواى لطيف و نسيم خنكى داشتيم، و به واسطه صدمات و خستگى از اول

ص: 220

شب استراحت نموده خوابيديم.

جده

امروز جمعه نهم صفر مطابق «اول عقرب»، (1) از صبح سواحل «جده» نمودار شد، و قريب سه ساعت از آفتاب گذشته كشتى در كنار ساحل رسيد و لنگر انداخت. تمام مسافت از «ينبع» تا «جده» را كه شتر در خشكى شش روزه مى پيمايد، كشتى در دريا مدت بيست ساعت طى كرد، و به مجرد توقف كشتى تمام مسافرين اثاثيه خود را، با طناب در قايق ها ريخته، و خود از نردبان پياده شده به ساحل شتافتند.

ما هم به نوبه خود توسط قايقها از آب هاى كم عمق و رنگارنگ، و خطوط پرپيچ و خم كه مخصوص ساحل «جده» است عبور كرده، در خشكى پياده شديم و چون دو شهر «يَنْبُعْ» و «جده» هر دو متعلق به يك حكومت است، ديگر ما را تفتيش گمركى نكردند، و فقط از هر نفرى پنج قروش بابت كرايه قايق گرفتند، و از خصايص «جده» اين است كه تمام قايق ها متعلق به دولت و يا در كنترات دولت است، و كرايه را مأمورين گمرك از مردم مى گيرند و قايق بانها حق اخذ كرايه ندارند، و مثل قايق بانهاى سواحل ديگر آزاد نيستند.

بارى از گمرك خانه به زودى خارج و در شهر رفتيم، و يك دستگاه بالاخانه بزرگى در طبقه چهارم عمارتى كرايه كرديم به قيمت سه ليره، تا هر موقعى كه در «جده» توقف خواهيم نمود، و سايرين منازل خود را روزانه اجاره كردند، اتفاقاً بيست روز در «جده» معطل و به انتظار ورود


1- 1- هشتمين ماه فلكى مطابق با آبان ماه.

ص: 221

كشتى امرار ايام نموديم.

بيست روز در جدّه

و چون قضاياى روزانه نداشتيم من شرح گذران اين بيست روزه ايام توقف را، با بعضى مطالب در ضمن چند جمله يادداشت نمودم:

اولًا: روز دوم ورود ما به «جده» «كشتى همايون» مسافر سوار كرده به طرف «بمبئى» حركت نمود، و ما به خيال آن كه بليط دو سره كشتى نورانى داريم آسوده نشسته بوديم، در حالتى كه بعد معلوم شد هر دو كشتى متعلق به يك كمپانى است، و بعضى همان بليط كشتى نورانى را با بليط «كشتى همايون» تبديل كرده سوار شدند و رفتند، و دو روز بعد كشتى موسوم به «كويت» رسيد، و بليط فروخته مستقيماً رفت، و ما چون بليط دو سره داشتيم و مجبوراً بايستى به «بمبئى» برويم باز هم مانديم، و جمعاً به قدر يك هزار نفر حجاج باقى ماند، و از آن به بعد چندين كشتى آمد و رفت كرد، لكن جملگى خط سيرشان «اروپا» و «هند» يا بالعكس بود و توقف مى كردند.

هرچند هواى «جده» نسبت به دو ماه قبل كه ما به آن وارد شديم، خيلى خنك تر و كم عفونت تر و شهر كم جمعيت تر و ارزاق فراوان تر بود، معهذا به واسطه رطوبت هوا و دل تنگى، و انتظار رسيدن جهاز براى معاودت به وطن هر ساعتى بر ما يك روز مى گذشت، و تمام حجاج ملول و غمگين و افسرده بودند و غالباً مبتلا به تب مخصوصى شدند كه دو سه روز طول مى كشيد و قطع مى شد، براى رفع دل تنگى و جهت تأنس و تجمع، و به مناسبت ماه صفر اغلب حجاج روضه خوانى هاى خصوصى دو سه روزه در منازل خود برپا، و رفقاى راه را دعوت مى كردند ما هم به

ص: 222

نوبه خود ايام اربعين در منزل، مجلس عزاى باشكوهى منعقد نموديم و قسمت هاى ديگر را به گردش بازار يا تماشاى ساحل يا زيارت «حضرت حوا» صرف شد.

ثانياً ميوه جات و ارزاق كه دو ماه قبل كمياب و گران قيمت بود، اين ايام وفور داشت و نسبتاً ارزانتر شده بود، نان هاى لواش خوب و پنيرهاى «مكى» اعلى، و گوشت هاى صحيح و مرغ هاى فراوان، و هندوانه و گرمك و انار و ليمو و پرتقال و بادمجان و به هاى درشت شيرين و ساير چيزها يافت مى شد، و نيز آب مكينه يعنى آبى كه توسط ماشين، مواد تلخ و شور آن را تجزيه و خارج كرده اند موجود بود، و هر چيليك (1) آن را، كه سه چهار من تبريز مى شد به قيمت پنج قروش مى فروختند، در حالتى كه سابق اين ارزاق و ميوه جات وجود نداشت، و يا كمياب بود و آب آشاميدنى از همان آب بركه ها و يا چاهها بود كه بسيار بدمزه و متعفن و آلوده به كثافات بود.

قبر حوّا

ثالثاً قبر «حضرت حوا» كه اغلب روزها به زيارت آن مى رفتيم، در سمت شرقى در خارج شهر واقع است، و دور آن قبرستانى است كه از همه طرف محاط و محدود به ديوار مى باشد، طول خود «قبر حوا» موافق علاماتى كه گذاشته شده، و مطابق قدم شمار، يكصد و چهل ذرع است، و سه مسجد با بقعه در نقاط سر و ناف و پا ساخته شده، و دور تا دور قبر به طول مزبور و به عرض دوازده ذرع ديوار كوتاهى گذاشته اند، كه مانع از عبور و مرور به روى قبر باشد، و بر طبق اين علاماتى كه مشاهده مى شود


1- 1- از روسى گرفته شده به معنى حلب بزرگ كه در آن روغن يا چيز ديگرى ريخته مى شود.

ص: 223

پا به طرف شمال و سر به جانب جنوب است، و به اصطلاح جنازه را رو به مشرق و قبله دفن كرده اند، زيرا كه «مكه معظمه» درست در سمت مشرق «جده» واقع است، حالا ديگر از صحت اصل دفن «حضرت حوا» در اين نقطه، و مطابقت طول مزبور با قامت آن حضرت، و وجود خانه «كعبه» و «مسجدالحرام» در آن زمان، و وجوب مواجهه روى بيت با آن، من به كلى بى اطلاع و بى خبرم.

رابعاً در ايام توقف «جده» كتاب تاريخ مكه موسوم به «الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» كه در «مكه معظمه» خريدم، و از تمام تغيير و تبديلات و احداثات كه در ابنيه «مسجدالحرام» و آثار مجاوره آن در هر زمان روى داده بحث مى كند، تحت مطالعه من در آمد و به يك سلسله اطلاعات مفيده برخوردم، كه با عدم ضرورت ترجمه تمام آن لازم دانستم يك قسمت بسيار مختصرى از آن را ترجمه، و در اين اوراق كه صورت يك سفرنامه به خود گرفته است يادداشت نمايم.

ترجمه كتاب

راجع به «مسجدالحرام»، زمانى كه حضرت «ابراهيم خليل»- على نبيّنا و آله و عليه السلام- بناى خانه «كعبه» را نمود، اطراف و حول و حوش آن ابداً معمور و مسكون نبود، متدرجاً اعقاب آن حضرت و بعضى قبائل و عشاير قديمه آن سرزمين، شروع به مجاورت و سكونت در آنجا نمودند، لكن از نقطه نظر حرمت «بيت اللَّه»، خانه ها و منازل خود را مجاور و متصل به حرم نمى ساختند، و منازل آنها با «كعبه» خيلى فاصله داشت، تا آن كه «قصى بن كلاب» كه يكى از اجداد «حضرت رسول صلى الله عليه و آله» و در زمان خود رئيس قوم و شيخ قبيله و حافظ حرم بود امر نمود، كه تمام عشيره و

ص: 224

بستگان آن جناب منازل دوردست را ترك گفته، و در مجاورت حرم خانه ها بنا نمايند، براى آن كه از امنيت و احترام «كعبه» بهتر استفاده كرده، و از حملات و هجوم دشمنان خود نيكوتر در امان باشند، امر آن جناب به فوريت انجام گرفت و «مكه» عنوان شهريتى پيدا كرد، و روز به روز آبادتر و معمورتر و پرجمعيت تر شد، و عده زائرين «بيت اللَّه» سال به سال زيادتر گرديد، و حال به همين منوال بود تا ظهور دين مبين اسلام.

و چون «خليفه ثانى» در سال هفدهم از هجرت به حج رفت، مشاهده نمود كه اطراف «كعبه» چند ذرع كه براى مطاف زائرين باقيمانده، تماماً خانه هاى كوچك و كوچه هاى تنگ و پرپيچ و خم است، و مسلمين كه عده آنان روز بروز افزوده مى شود براى اعمال حج و عمره در نهايت سختى و زحمت و مشقت افتاده اند، لهذا چند باب خانه از مجاورين خريده، حريم حرم نمود، و جمعى كه به فروش رضايت ندادند خانه هاى آنها را عُنْفاً (1) گرفته منهدم كرد، و قيمت آن را در «كعبه» امانت گذاشت، تا متدرجاً به صاحبانش ايصال گرديد، سپس «خليفه ثالث» در سنه بيست و ششم هجرى به همان ملاحظات، چندين باب خانه ديگر را به رضايت يا به عنف خريدارى كرده منهدم نمود، و اطراف «كعبه» يك صحن وسيع غيرمنظمى تشكيل شد كه از اطراف، آن را به ديوار كوتاهى محصور نمودند.

و «عبدالملك بن مروان» در سنه نود و پنج هجرى، بار ديگر بر وسعت صحن مسجد افزود، و ديوارهاى آن را مرتفع نمود، و در اطراف آن سرادقات يعنى شبستانها برپا كرد، كه ستون هاى آنرا از بلاد بعيده وارد


1- 1- به زور.

ص: 225

كرده بود، و در سنه يكصد و سى از هجرت، «خليفه عباسى ابوجعفر منصور» خانه هاى زيادى خريدارى و منهدم كرد و داخل مسجد نمود، و وسعت مسجد را دو برابر سابقش نمود، و در سنه يكصد و شصت هجرى «المهدى» پسر «منصور عباسى» كه متصدى امر خلافت شده بود به حج رفت، و بر وسعت مسجد از طرف اعلى و اسفل افزود، و خليفه مزبور همين كه در سنه يكصد و شصت و چهار، بار ديگر به حج رفت مشاهده نمود، كه حدود مسجد بسيار غيرمنظم است، و كعبه در وسط مسجد واقع نيست، معماران و مهندسين زبردست را طلبيده، يك نقشه مربع و منظمى تهيه كردند كه «كعبه منوره» در وسط حقيقى آن واقع بود، به اين هم قناعت نكرده امر كرد مطابق اين نقشه، بالاى بام ها ميخ كوبى و ريسمان كشى نمودند، و خود بالاى «كوه ابوقبيس» رفته تماشاى وضعيت خارجى نقشه مزبور را نموده، امر كرد تمامى بناهاى مسجد و خانه هائى كه داخل نقشه واقع مى گرديد، و يك قسمتى از «مسعى» را هم شامل بود خراب و منهدم نمودند، و «مسعى» را هم عقب تر بردند، و دور تا دور مسجد سرادقات (1) و شبستانها و ابواب به شكلى كه هنوز باقى است بنا كردند.

مؤلف كتاب در اين جا مى گويد: با آن كه تمام موثقين از علماء و مورخين، اين قضيه را نوشته اند، هيچيك متعرض اين نشده اند كه سعى كردن در «مسعائى» كه زمان «پيغمبر» نبوده غير مكفى، و بالنتيجه موجب بطلان حج خواهد بود.

بعد مؤلف مزبور كه خود از علما است به وجوهى، اشكال مزبور را رفع مى كند، كه يكى از آنها عدم تغيير تمام «مسعى»، و بقاء قسمت عمده


1- 1- خيمه، سراپرده.

ص: 226

آن مى باشد و با آن كه اموالى كه «المهدى» در آن سال صرف مسجد كرد و بنا ناتمام ماند، و سال بعد اموال ديگرى از «عراق» فرستاد كه به مصرف رسيد، باز هم بناى مسجد تمام نشد و خليفه فوت گرديد، و پسرش «الهادى»، همين كه به مسند خلافت مستقر شد، در حدود سنه يكصد و هفتاد هجرى، نواقص مسجد را تكميل و بناى آن را به انجام رسانيد، و تجملات و ظاهرسازى آن را به طريق بسيار قشنگ و باشكوهى تمام نمود، و در سنه دويست و هفتاد و دو هجرى، شبستان جانب غربى مسجد، به واسطه سقوط يك باب خانه مرتفعى به روى آن منهدم شد، و به امر «خليفه الموفق باللَّه» كه ملقب به «الناصر لدين اللَّه» نيز بود تعمير و مرمت گرديد، و در سنه دويست و هشتاد هجرى «المعتضد باللَّه عباسى»، «دارالندوه» را كه از قديم الايام «مجلس شوراى اشراف» و «شيوخ قريش» و در جانب شمالى مسجد بود، منهدم و جزو مسجد كرد.

و در سنه هشتصد و دو هجرى، حريق عظيمى در «مكه» روى داد، كه به مسجد نيز سرايت و يك ثلث آن را منهدم كرد، و به امر «فرج بن برقوق بن قانصوه دوم» پادشاه چركسى صورت تعمير گرفت.

راقم گويد: «چراكسه» جمعى از مماليك ترك «چركسى» بودند كه در دربار سلاطين «ايوبيين مصر» خدمت مى كردند، و متدرجاً زمام امور مملكتى را به دست گرفتند، تا بالأخره به سلطنت «مصر» و «حجاز» نائل شدند، و مدت سلطنت آنها نزديك به يكصد و چهل سال از سنه هفتصد و هشتاد و چهار، تا سنه نهصد و بيست و سه طول كشيد، و به دست «سلطان سليم عثمانى» منقرض گرديدند.

و در سنه هشتصد و بيست و شش هجرى «ملك الأشرف برسبا»، كه معروفترين و هشتم پادشاه «چركسى» است، در ضمن چندين اقدامات

ص: 227

خيريه از ساختن «مسجد مطهّر نبوى» در «مدينه»، و ساختن «مسجد خيف»، و تأسيس مدارس و غيره، تعميرات كلى در «مسجدالحرام» نموده، و سنگ فرش تمام مسجد را تبديل و عوض كرد، و شرح تعميرات و خدمات خود را، به روى سنگى در داخل «كعبه منوره» منصوب نمود، كه هنوز باقى است.

و در سنه نهصد و نوزده هجرى «ملك الأشرف قانصوه الغورى» كه وى نيز از پادشاهان «چركسى» است، در ضمن اعمال خيريه از ساختن حصار شهر «جده» و غيره وضوخانه (ميضاة) بزرگى در كنار مسجد ساخت، و اقدام به ترخيم «حجر اسمعيل» نمود، يعنى تمام حجر شريف را، با سنگ هاى مرمر قيمتى كه هنوز باقى است مفروش و مزين كرد، و در سنه نهصد و هفتاد و نه هجرى «سلطان سليم عثمانى»، پس از حريقى كه در «مسجدالحرام» و «مكه» روى داده بود، تعميرات كلى در مسجد نمود، و سنگ فرش فعلى مطاف از او است، و وضوخانه خيلى عالى با شيرهاى آب بنا كرد، و جانب شرقى و جنوبى مسجد را تعمير و تزيين نمود، به علاوه آب به موضع «تنعيم» رسانيد، و چهار باب مدرسه در «مكه» احداث نمود، و پس از فوت «سلطان سليم» فرزندش «سلطان مراد»، در سنه نهصد و هشتاد و چهار هجرى، بناهاى پدر را كه ناقص مانده تكميل، و دو طرف غربى و شمالى مسجد را نيز ساختمان و تعمير كرد، و اسم اين دو پادشاه در تمام نقاط مسجد و ابواب و مناره ها ثبت گرديده است، و در ضمن چندين ماده تاريخ كه براى ختم تعميرات مسجدالحرام يافتند، اين عبارت «عمر سلطان مرادالحرم»، كه يك مصراع از اشعارى است، اصح و انسب واقع گرديد.

كعبه منوره

ص: 228

دوم راجع به «كعبه منوره»- زادهااللَّه شرفاً-، پس از حذف و اسقاط اقوال و اخبارى كه راجع به انهدام بناى «حضرت خليل» چندين بار، و تجديد ساختمان «كعبه» چندين دفعه، به دست «عمالقه» يا «جرهم» يا «قصى بن كلاب» يا «قريش» ذكر شده، قدر جامع و مسلم آن است كه هرگونه تغييرى كه در بناى «كعبه» داده شده باشد، محققاً به روى اساس و بناى اوليه «حضرت خليل» بوده است، زيرا كه خلاف آن را احدى ذكر نكرده، و آنچه بعد از ظهور اسلام به آن مطلعم، آن است كه «عبداللَّه بن زبير»، پس از استيلاى بر «مكه» در سنه شصت و چهار از هجرت، «كعبه معظمه» را به كلى منهدم كرده، مجدداً به روى همان اساس سابق بنا نمود، و نه ذرع بر طول آن از جانب شمال افزود يعنى «حجر اسمعيل» را كه مدفن آن حضرت همان جا است، جزء كعبه نمود و كف خانه را مساوى زمين قرار داد، و دو درب در جانب شرقى و غربى دائر نمود، كه از يكى داخل و از ديگرى خارج مى شدند، و «عبداللَّه بن زبير» كه مادرش «اسماء ذات النطاقين» دختر «ابى بكر»، و بنابراين خواهرزاده «عايشه» بود، اين عمليات را به استناد يك حديث نبوى، كه به چند طريق از «عايشه» روايت شده نموده است و حديث مزبور اين است:

«لو لا إنَّ قومك حديثو عهد بالشرك لهدمت الكعبة فألزقتها بالأرض، ولجعلت لها باباً شرقياً وباباً غربياً، وزدت فيها ستّة أذرع من الحجر، فإنّ قريشاً استقصرتها، حين بنت الكعبة فإنْ بدا لقومك من بعدي أن يبنوه فهلمّي لأُريك ما تركوا منه، فأراها نحواً من سبعة أذرع»

ص: 229

نويسنده گويد: اختلاف شش ذرع و هفت ذرع و نه ذرع گويا ناشى از مشابهت لفظى سته و سبعه و تسعه باشد، كه نيز موجب اختلاف اعداد در روايات ديگر، و تواريخ هم گرديده است.

و در سنه هفتاد و چهار هجرى «حجاج بن يوسف ثقفى» به امر خليفه اموى «عبدالملك بن مروان» زيادتى «عبداللَّه بن زبير» را خراب كرد و «حجر اسماعيل» را به حال اول از «كعبه» خارج نمود، و نيز درب غربى «كعبه» را مسدود و كف خانه را به قدر يك ذرع و نيم از زمين مرتفع كرد چنانچه هنوز به آن حال باقى است.

قرامطه

سوم: راجع به «حجرالأسود»- براى اطلاع از تغييرى كه در «حجرالأسود» داده شده، احوال «قرامطه» با نهايت اختصار در ضمن چند سطر ترجمه و نوشته مى شود:

«قرامطه» قومى بودند كه در اواخر قرن سيم، و اوائل قرن چهارم از هجرت ظهور كردند، و مؤسس سلسله آنها شخصى بود خوزستانى موسوم به «كرميته»، كه به سبب تحريف و تعريب «قرمط» شده است.

اساس معتقدات آنها، امامت و مهدويت «محمد بن عبداللَّه بن محمّد ابن اسمعيل بن جعفر الصادق» بوده، و متدرجاً به حدود «بحرين» و «بصره» و «كوفه» و «يمن» و «حجاز» و «شام» استيلا و حكمرانى يافتند، و كراراً با «خلفاى عباسى» جنگيده غلبه مى كردند، و از قتل و نهب (1) قوافل و حجاج بيت اللَّه كوتاهى نمى نمودند، تا آن كه در سنه 317 هجرى،


1- 1- غارت.

ص: 230

«ابوطاهر قرمطى» در روز «ترويه» (1) با قشون جرار (2) فراوانى بغتة (3) به «مكه» وارد شده و به محض ورود، شمشير در ميان طائفين و مصلين و محرمين و اهالى «مكه» گذارده، مشغول قتل عام شدند و متجاوز از سى هزار نفوس را در «مسجدالحرام» و كوچه ها و خانه هاى «مكه» گردن زدند، و سرهاى كشتگان را در «زمزم» و چاه هاى بركه هاى «مكه» ريختند، و تمامى اموال و مكنت مردم را غارت نمودند، و تمام اثاثيه و خزانه حرم را نيز بين خود تقسيم كردند، و در روز چهاردهم «ابوطاهر» امر نمود كه سنگ «مقام» را كه در آن جاى پاى «حضرت خليل» بوده است از جا بكنند، و چون يكى از خدام حرم آن را قبلًا برده بود و مخفى كرده بود، امر كرد «حجرالأسود» را از جاى درآورده، حمل به «هجر» كه از نواحى «بصره» است نمودند، و در «مسجد ضرار» منصوب نمودند.

«ابوطاهر» پس از يازده روز توقف در «مكه»، به «هجر» رفت و آن را موسوم به «دارالهجرة» نمود، و در نظر داشت كه زيارتگاه خلق را به آنجا انتقال دهد، و چند بار خلفاء و اعيان زمان، مبالغ گزاف طلا براى او فرستادند كه سنگ را به محل خود عودت دهد، قبول ننمود! تا آن كه به امر «خليفه فاطمى مصر»، يا به جهات ديگر كه مختلف ذكر شده است، در سنه 339 هجرى در روز «عيد اضحى»، «سنبر بن الحسين قرمطى»، سنگ را به «مكه» آورده به جاى اولش نصب نمود و مى گفت: «قد اخذناه بقدرة اللَّه، وأعدناه بمشيّته، وقد أخذناه بأمرٍ، ورددناهُ بأمر» و پس از مدت بيست و دو سال كه سنگ به جاى اولش اعاده شد، آن را شكسته و در حلقه پيچيده


1- 1- روز هشتم ذى حجّه.
2- 2- بى باك.
3- 3- ناگهانى.

ص: 231

يافتند، سپس حجاج حرم چند سال آن را در «كعبه منوّره» مخفى كرده، بالأخره توسط زرگرهاى بامهارت آن را در يك حلقه بزرگى از نقره گذاشتند، به قسمى كه قطعات آن از جدا شدن و تفرق محفوظ گرديد، و در محل اولش به طور استحكام منصوب شد، به همان حالتى كه تا امروز باقى است.

قنات زبيده

چهارم: راجع به قنات زبيده.

چون آب آشاميدنى در «مكه» منحصر بود به آب بارانى كه در گودال ها جمع مى شد، و غالباً كثيف و متعفن بود و آن هم كفاف از تمام مردم، خاصه در موسم حج نمى نمود، و از اين جهت «حجاج بيت اللَّه» در نهايت شدت و زحمت و سختى بودند، و بسا اوقات كه دسته دسته مردم از عطش هلاك مى شدند.

«زبيده» دختر «ابوجعفر منصور» زوجه «هارون الرشيد»، در حدود سنه 180 هجرى، مهندسين و مُغنّيان ماهر به «مكه» فرستاد، كه به هر وسيله و به هر قيمتى كه هست از اطراف، آب شيرين و گوارائى به «مكه» برسانند، و مأمورين مزبور پس از طراحى و دقت كامل، اراضى «حنين» را كه در طريق «طايف» واقع، و غزوه معروفه «حنين» بدان منسوب است تحت نظر گرفته، و آب آن را كه صرف مزارع و باغاتى چند مى شد، توسط مجراهاى تحت الجبالى به «مكه معظمه» رسانيدند، و در طرفين اين قنات هر كجا گودالى ديدند كه قابليت جمع آب باران دارد، چاهى كنده و به قنات اتصال دادند كه آب باران نيز كمكى به آب «حنين» بنمايد.

ص: 232

سپس به واسطه عدم كفايت «عين حنين» (1) و ضرورت ايصال (2) آب 2 به عرفات، كوهستان ييلاقى ديگرى را در نظر گرفتند، كه آب خوشگوار آن را به «عرفات» برسانند، و كوهستان مزبور عبارت از «جبل نعمان» بود كه موضوع تشبيب (3) و تغزلات (4) عشاق و شعراى عرب بوده است، و آب «جبل نعمان» را نيز كه به مصرف سقايت مزارع و باغات مى رسيده، به همان دستور مسطور، از مجارى تحت الجبالى به «عرفات» رسانيد، و اين آب از «عرفات» گذشته، مى رسد به «مشعرالحرام» در دامنه «جبل الرحمة»، بعد مى رود به «مزدلفه» و از آنجا دور زده در پشت كوه «منى» مى ريزد در چاهى كه موسوم به «بئر زبيده» است، و امروز «عين حنين» و «عين نعمان»، هر دو به «قنات زبيده» تعبير مى شود، كه معادل يك مليون و هفتصد و پنجاه هزار مثقال طلا صرف احداث آن شده است، و چنانچه طلا را مثقالى سه تومان قيمت بگذاريم، اين مبلغ متجاوز از ده كرور تومان پول امروزه ايران ما مى شود، و هرچند صرف چنين مبلغ هنگفتى جهت احداث دو رشته قنات به نظر، مايه تعجب و بهت آور مى باشد، لكن كسى كه گردش مجراى مزبور را در زير كوههاى سخت ديده باشد، و فكرى در چگونگى ثقب و حفر آن، با فقدان اسباب و آلات در آن زمان نموده باشد، ابداً تعجبى نخواهد داشت.

عجيب تر آن است كه مباشرين و متصديان، چون صورت مخارج و مصارف قنات مزبور را در «بغداد» به خدمت «زبيده» رسانيدند، به دون


1- 1- چشمه حنين.
2- 2- رساندن.
3- 3- ياد جوانى كردن، آوردن ابياتى از عشق و جوانى يا وصف طبيعت در اوّل قصيده.
4- 4- اشعار عاشقانه.

ص: 233

هيچ گونه رسيدگى و دقتى گفت «تركنا الحساب ليوم الحساب؛ فمن بقي عنده شي ء من بقية المال فهو له، ومن بقي له شي ء عندنا أعطيناه».

و چون غبار و خاك هميشه در «قنات زبيده» مى ريزد و موجب سد آب مى شود، هميشه بايد آن را پاك و به اصطلاح لايروبى كرده، و در ازمنه مختلفه چندين نفر از «خلفاى عباسى» و «سلاطين چركسى» و «عثمانى»، خصوصاً زوجات و صباياى آنها، اقدام به بنّائى و تعمير «قنات زبيده» نموده اند، و نظر به فقدان اين گونه وسائل در اين زمان، امسال در «مكه معظمه»، انجمن مخصوصى تأسيس شده بود كه بوسيله جمع كردن اعانه از اهالى و زائرين، اقدام به لايروبى قنات مزبور بكنند.

اين بود مطالبى كه جسته جسته، در ابواب طولانى كتاب «الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام» تحت نظر من آمد، و با صرف نظر از قسمت هاى غير مهم آن ترجمه، و در اين اوراق براى يادداشت درج نموديم، و اين بود حالت امروزه «قنات زبيده» كه بدان اشاره شد.

وضعيّت مسجدالحرام و كعبه

اما در خصوص وضعيت حاضره «مسجدالحرام» و «كعبه منوره» چون مؤلف كتاب مزبور، خود معاصر با «سلطان مراد عثمانى» بوده است، و از سنه 984 به بعد، اطلاعاتى اظهار نكرده رجوع به كتاب «خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام» نمودم، كه نيز در «مكه معظمه» ابتياع شد، و تاريخ «مكه» را به سال 1304 هجرى، در زمان شرافت «شريف عون» و سلطنت «سلطان عبدالحميد» ختم كرده، و مكشوف گرديد كه در خلال اين سيصدساله اخيره، تغييراتى كلى در وضعيت و بناى «مسجدالحرام» و «كعبه» داده نشده، و فقط جزئى تعميرات و مرمت هائى در آن صورت

ص: 234

گرفته، موافق آنچه امسال مشاهده نموديم.

از سنه 1304 تا اين زمان، كه قريب سى و پنج شش سال مى شود، نه تغييرات اساسى و نه تعميرات مهمى در مسجد به عمل نيامده، بنابراين بايد گفت «كعبه» امروزه با همان بناى «عبداللَّه بن زبير» است، كه قسمت شمالى آن را «حجاج بن يوسف» منهدم، و پس از اخراج و تجزيه «حجر اسمعيل» بنا نموده، و وضعيت حاضره «مسجدالحرام» همان وضع و اساس است كه «المهدى خليفه عباسى»، شالوده آنرا ريخته و بنا نموده، و فرزندش «الهادى» آن بنا را به اتمام رسانيده، و «سلطان سليم» و «سلطان مراد عثمانى»، خرابى هاى همان بنا را كه از حريق حاصل شده بود تجديد و تعمير نموده اند.

كشتى شجاع

چهارشنبه بيست و هشتم صفر مطابق «هيجدهم عقرب»، پس از بيست روز معطلى و توقف در «جده» به شرحى كه گذشت، بالأخره ديروز كشتى موسوم به شجاع، وارد ساحل گرديد، و چون متعلق به همان كمپانى «حجاز نورانى» بود، بليطهاى ما را برده تبديل كردند و بليط «كشتى شجاع» گرفتند، و امروز از اول آفتاب حجاج شروع به گذشتن از گمرك خانه و سوار شدن به قايق ها، و جاى گرفتن در كشتى نمودند، و هرچند مأمورين گمرك خيلى مزاحمت جهت جلوگيرى از حمل مسكوكات طلا مى كردند، چون ما در عقب همگى و آخر كار حركت كرديم، بدون هيچ صدمه و زحمتى از گمرك خانه گذشته، و توسط قايق ها به كشتى سوار شديم، و براى سه ساعت به غروب مانده، كشتى صداهاى مهيبى بلند كرده به حركت افتاد، و متدرجاً آثار و علائم شهر «جده» از نظر

ص: 235

دور و ناپديد شد.

موافق آنچه صاحب كتاب الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام نوشته، بندر شهر «مكه» در قديم الايام قصبه اى بوده است موسوم به «شعبيه»، و در سنه بيست و شش هجرى «خليفه ثالث» كه به زيارت بيت اللَّه رفت، بندر مزبور را انتقال به محل دفن «حضرت حوا» نمود، كه متدرجاً آباد و معتبر و موسوم به «جده» گرديد و بندر سابق متروك و منهدم شد.

عزادارى در كشتى

پنجشنبه بيست و نهم صفر مطابق «نوزدهم عقرب»، چون جاى ما را در خن گرفته بودند، و شب گذشته ناراحت بوديم، امروز كاپيتان را ملاقات كرده، جاى بسيار خوبى در قسمت مقدم كشتى براى ما تهيه كرد، و از هر نفرى قرار شد پانزده روپيه به عنوان تعارف بگيرد، اين محل كه در مواقع فوق العاده مخصوصى و مرضى (1) است، به شكل يك سالن و تالار مسقفى است، كه از دو طرف داراى دربهاى زيادى است كه به دريا نگاه مى كنند، و بسيار ظريف و قشنگ ساخته شده است، و به واسطه درهاى فوق العاده، هواى خيلى لطيف و متجدد و خنكى دارد.

امروز و امشب به مناسبت ليله جمعه، و به مناسبت ديروز كه روز شهادت «حضرت مجتبى» و رحلت «حضرت رسول صلى الله عليه و آله» بود، و ما مجال عزادارى نكرديم، مجلس عزاى باشكوهى تشكيل نموده، و از رفقاى حجاج هم دعوت كرديم، و عزادارى خوبى به عمل آمد و جناب «حاج شيخ عباسعلى خراسانى» ما را مستفيض نمودند.

قريه قمران


1- 1- مورد رضايت است.

ص: 236

امروز جمعه غره ربيع الاول مطابق «بيستم عقرب»، صبح رسيديم به قريه «قمران» كه معمولًا محل قرنطين است، و كشتى توقف كرد و يك نفر «دكتر انگليسى» به بالا آمد، و مسافرين را معاينه نمود، و چون آثار ناخوشى ملاحظه نكرد اجازه حركت داد، ضمناً طراده چى ها، و قايق چى هاى قمرانى، مقدار كثيرى ماهى و گوسفند به پاى كشتى آورده به مسافرين فروختند.

لفظ «قرنطين»، محرف و معرب «كارنتين» است، كه به فرانسه به معنى چهل وچله است، و چون مدت توقيف مسافرين، براى جلوگيرى از سرايت امراض عمومى، در قديم چهل روز بوده است، اين عمل را كارانتين ناميده اند كه به سبب تعريب قرنطين شده است.

بارى پس از دو ساعت توقف در ساحل «قمران» كشتى به حركت افتاد، و از «باب اسكندر» خارج شده وارد «خليج عدن» گرديد، و چون خليج مزبور متصل به «اقيانوس هند» است، مقدمات تلاطم و انقلاب دريا شروع شد و موجب سرگيجه و انقلاب حال مسافرين گرديد.

باب المندب

باب اسكندر «تنگه بغازى» است كه «بحر احمر»، يعنى «درياى جده» را به «خليج عدن» و «اقيانوس هند» اتصال مى دهد، و شمالًا محصور به كوهستانهاى «يمن» است، كه جزو آسيا است، و جنوباً محدود به اراضى «سومالى» است كه قسمتى از «آفريقا» مى باشد، و وجه تسميه اين «بغاز»، به باب اسكندر چنانچه در اين حدود مشهور است نمى دانم چيست، لكن در اصطلاح اهل جغرافى، «بغاز» مزبور، معروف به «باب المندب» است و

ص: 237

مناسبت آن را چنين نوشته اند كه: در ازمنه قديمه كه هنوز كشتى هاى بخار اختراع نشده بود، و كشتى هاى بادى جرأت نداشتند از سواحل زياد دور شده در وسط درياها عبور كنند، مسافرين عرب همين كه از درياى آرام «جده» خارج، و وارد «خليج عدن» و «اقيانوس هند» مى شدند يك درياى متلاطم و منقلب و موّاجى مشاهده كرده، بناى شيون و فغان و زارى مى گذاشتند، متدرجاً «بغاز» مزبور، معروف به «باب المندب» گرديد «اى باب الندبة و البكاء» (1). شب حالت دريا آرام گرفت و هوا قدرى خنك شد و با كمال راحتى خوابيديم.

امروز شنبه دوم ربيع الاول مطابق «بيست و يكم عقرب»، تا غروب كشتى در «خليج عدن»، مابين دو قاره آسيا و آفريقا حركت مى كرد و از شمال و جنوب، كوه هاى عظيمه دو قاره مزبور همه جا مشهود بود، نزديك غروب در ساحل يسار ما، چراغ هاى برق شهر كوهستانى «عدن»، با يك شكوه و منظره جالب توجهى نمودار گرديد، و نيز يك چراغ ساحل نماى چشمك زن، از مسافات بعيده نمايان بود.

از ساعت حركت از «جده» تا وصول به «عدن»، درست سه شبانه روز طول كشيد و در اين سه روزه، ده پانزده كشتى به اشكال مختلفه ديديم كه از طرف «هندوستان» به جانب «اروپا» مى رفتند، و تقويم هاى عربى و هندى، امروز را اول ماه گرفته اند.

تلف شدن حاجيان

امروز يكشنبه سوم ربيع الاول، مطابق «بيست و دوم عقرب»، صبح كوه هاى جنوب از نظر غايب شدند، و تا غروب كشتى مى رفت و كوه هاى


1- 1- درِ گريه و اشك.

ص: 238

شمالى متعلقه به «يمن» همه جا نمايان بود، دريا هم نسبتاً آرام و هوا خنك تر از روزهاى گذشته شده بود، معذلك اين چندروزه روزى دو سه نفر از «حجاج هندى» و «جاوه اى» تلف مى شدند، و جنازه آنها طعمه ماهيان دريا مى گرديد، ولى مسافرين عجم بحمداللَّه همگى سالم بودند، جهتش ظاهراً سابقه مريضى دسته اولى بود كه عموماً خيلى به كثافت و عفونت زندگى مى كنند.

امشب دريا در نهايت آرامى بود و به راحتى خوابيديم.

امروز دوشنبه چهارم ربيع الاول مطابق «بيست و سوم عقرب»، تا شام كشتى در حركت و دريا آرام و هوا خنك و لطيف و سلسله كوه هاى شمالى همه جا مشهود بود.

گم كردن راه

امروز سه شنبه پنجم ربيع الاول مطابق «بيست و چهارم عقرب»، طرف غروب كوه هاى شمالى از نظر غايب شد، و كشتى به وسط اقيانوس افتاد، و خط سير آن به طرف شمال شرقى متمايل گرديد، و معلوم شد كه مستقيماً به «بمبئى» نمى رود، بلكه مقصد اوليه آن شهر «كراچى» مى باشد.

امشب براى دو سه ساعت از شب گذشته، كشتى در حال سرعت حركت خود، يك دفعه حركت خيلى عنيفى (1) به عقب نمود، و فوراً از حركت افتاد و صداى صوت مهيب آن بلند شد، مثل آن كه به يك كوه تحت البحرى (2) برخورده و شكسته شده، و مسافرين تماماً در نهايت


1- 1- خشن و سخت.
2- 2- زير دريا.

ص: 239

وحشت و اضطراب افتادند، و پس از يك ربع ساعتى مجدداً كشتى به حركت افتاد، گفته مى شد كه ناخدا راه را گم كرده و دفعةً ملتفت اشتباه خود شده بوده است.

امروز چهارشنبه ششم ربيع الاول مطابق «بيست و پنجم عقرب»، دريا كمال آرامى داشت، و هوا خنك تر شده بود و امر تازه نداشتيم.

امروز پنجشنبه هفتم ربيع الاول مطابق «بيست و ششم عقرب»، از صبح تا شام باد تندى مى وزيد، و دريا متلاطم بود و مسافرين مبتلا به سرگيجه شدند، اما بحمداللَّه اثرى از «داءالبحر» (1) معروف، و برسات كه وقت رفتن داشتيم ظاهر نبود، و معلوم مى شود چنانچه مى گويند، آن آثار و آن برسات مخصوص سه ماه تابستان است، و فقط تلاطم و انقلاب دريا علت آن نيست.

امشب هوا آن قدر خنك شده بود، كه تمام مسافرين براى خوابيدن محتاج به لحاف و بالا پوش شدند.

بى عارى عكام ها

امروز جمعه هشتم ربيع الاول مطابق «بيست و هفتم عقرب»، حالت دريا و هوا آرام و معتدل بود، و امشب كه شب نهم ربيع الاول بود اغلب رفقا در جايگاه ما آمده، و به مزاح و شوخى و أنس و صرف چاى برگزار نمودند، و آقاى «حاج سيد احمد واعظ كاظمينى» مدتى منبر رفته، حاضرين را محظوظ فرمودند. لكن عكام ها كه لباس هاى مسخره پوشيده بودند، آنقدر بيعارى و شوخى هاى غيرمعقولانه كردند، كه موجب


1- 1- درد دريا.

ص: 240

اوقات تلخى ما شد، و براى مراعات مقام و احترام حجاج هندى و كابلى و غيرهم كه در كشتى بودند مجلس را منحل، و اشخاص را متفرق نموده ساعت هشت از شب گذشته خوابيديم.

كراچى

امروز شنبه نهم ربيع الاول مطابق «بيست و هشتم عقرب»، صبح كشتى به ساحل «كراچى» رسيد و توقف كرد، جمعى از مسافرين كه بالغ به هفتصد هشتصد نفر مى شدند پياده شدند كه از «كراچى» به «بصره» بروند، و يا از خط «دزداب» به «مشهد مقدس» رهسپار شوند.

در تمام محوطه اسكله از طرف «حاج عبدالغنى» تاجر شيعى، سفره نهار گسترده بودند كه تمام حجاج صرف نمودند، خود «حاج عبدالغنى» هم با بعضى از محترمين به استقبال حجاج آمده بود، و از آنها پذيرائى مى كرد باقيماندگان حجاج كه ما نيز از جمله آنها بوديم، پياده نشده عازم «بمبئى» بودند، و چون بناى حركت كشتى به عصر بود، بعضى به شهر رفته آذوقه و ميوه جات خريدند، براى ما هم سيب و انار بسيار خوب، و سبزيجات لطيف و يخ مصنوعى زياد آوردند، و با آن كه هوا خيلى خنك و احتياجى به يخ نبود، براى كسانى كه سه ماه تابستان را بدون يخ، آن هم در مملكت گرم «حجاز» و مناطق حاره گذرانيده بودند، اين يخ خيلى مطلوب و دلچسب بود، و از آن به حد افراط صرف كرديم، و به اصطلاح دلى از عزا درآورديم.

طرف عصر كشتى را ضدعفونى كرده و شستشوى كاملى كردند، و به واسطه خلوت بودن آن گردش مفصلى در آن كرديم، سپس كشتى به حركت افتاد و «حاج محمّدجعفر ماهوتچى طهرانى» رفيق ما، كه به شهر

ص: 241

رفته و برگشته بود، هرچه سعى كرد توسط قايق به كشتى برسد ممكن نشد، البته از «كراچى» توسط خط آهن به «بمبئى» خواهد آمد.

مجموع مدت سير ما از «جده» به «كراچى» نه روز و ده شب طول كشيد، با آن كه موقع رفتن به «مكه»، حجاج ديگر همين مسافت را چهارده پانزده روزه پيموده بودند، علتش وجود برسات در آن وقت و آرامى دريا در اين فصل مى باشد.

شب ماهتاب قشنگى داشته، و مدتى در سطحه و عرشه كشتى قدم زنان گردش كرده بعد استراحت نموديم.

سواحل هندوستان

امروز يكشنبه دهم ربيع الاول مطابق «بيست و نهم عقرب»، تا شام هوا قدرى مرطوبى و گرم و حبس شده بود، و كشتى به سرعت مى رفت و همه جا در طرف يسار، كوهها و جنگل هاى سواحل «هندوستان» نمودار مى بود، طرف شب يكى دو دفعه آثار روشنائى و چراغ هم از جانب ساحل ديديم.

ورود به بمبئى

امروز دوشنبه يازدهم ربيع الاول مطابق «سى ام عقرب»، براى دو ساعت به غروب مانده، كشتى به ساحل «بمبئى» رسيده لنگر انداخت، و به واسطه تعطيل گمرك خانه، شب را در كشتى ماندنى شديم و هر چند اوقاتمان از اين جهت تلخ شد، لكن منظره شهر «بمبئى»، با كرورها چراغ برق و منظره سطح دريا، با هزاران كشتى كه در آن لنگر انداخته، و از هركدام يك نوع صداهائى بلند و يا يك قسم چراغ هائى روشن بود

ص: 242

بى تماشا نبود، و مدت مسافرت ما از «جده» تا «بمبئى» سيزده شبانه روز درست طول كشيد.

امروز سه شنبه دوازدهم ربيع الاول مطابق «اول قوس»، (1) صبح كشتى به كنار اسكله آمد، و توسط پلكان چوبى كه از ساحل بلند كردند، با كمال راحتى پياده شديم، جمعى از اهالى شهر به استقبال مسافرين خود آمده بودند، و جمعى از آشنايان طهرانى ما كه از «جده» توسط «كشتى همايون» قبل ما آمده بودند، كنار اسكله انتظار ورود ما را داشتند، از ديدار يكديگر خوشوقت شديم، و پس از گذشتن از گمرك خانه كه دقت و تفتيشات كاملى نمى كردند، توسط درشكه رفتيم به مسافرخانه «جعفر سليمانى» در محله «وارى بندر»، كه موقع عزيمت به «مكه» هم، در آنجا منزل كرده بوديم و شرح آن داده شده است، و نهار را مهمان «حاج محمّدتقى» بلورفروش بوديم، كه قبل از ما با «جهاز همايون» وارد شده بودند، و شب را به استراحت گذرانيديم.

تلگراف به تهران

امروز چهارشنبه سيزدهم ربيع الاول مطابق «دوم قوس»، صورت تلگراف هائى تهيه و به «طهران» مخابره كرديم، و هر كدام كاغذى هم توسط پست ارسال نموديم، هواى «بمبئى» در اين ايام، بسيار لطيف و معتدل بود، روز با لباس مختصرى حركت، و شب در ايوان عمارت مسافرخانه بدون روپوش مى خوابيم. ميوه جات از هر قبيل موجود بود، به علاوه چندين قسم ميوه ها ديديم كه در ممالك ما يافت نمى شود.

مغول محله


1- 1- نهمين ماه فلكى مطابق با آذرماه.

ص: 243

امروز پنجشنبه چهاردهم ربيع الاول مطابق «سوم قوس»، صبح رفتيم به «حمام مغول» كه در «مغول محله» واقع، و مخصوص جماعت شيعه است، واقعاً حمام خيلى تميز و پاكيزه و دل چسبى بود، كارگران آن چند نفر يزدى بودند، و با صميميت خدمت مى كردند، اين حمام در تمام شب هم باز است و تمام خزانه ها و پلكان ها و دالان ها و ساير ملحقات آن، با چراغ برق روشن مى شود، و روز كه سربينه حمام نشسته لباس مى پوشد، از هر طرف در پشت جام هاى شيشه گل كارى و سبزه و باغ مى بيند. طرف عصر تا دو سه ساعت از شب، در خيابانهاى عريض و قشنگ شهر گردش كرده، به منزل مراجعت و استراحت نموديم.

باغ وحش

امروز جمعه پانزدهم ربيع الاول مطابق «چهارم قوس»، صبح زود توسط واگون الكتريك رفتيم به تماشاى باغ وحش معروف «بمبئى»، كه در اين جا «باغ رانى» مى گويند، و به كلى خارج از شهر است، و پس از تماشاى يك قسمت آن، و مشاهده چندين هزار قسم حيوانات عجيب و غريب كه در قفس هاى آهنى جا دارد، و ملاحظه هزاران نوع طيور و حيوانات آبى، كه در درياچه هاى مصنوعى زندگى مى كنند، ظهر شد و از گردش در خيابانهاى طولانى باغ مزبور خسته شده بوديم، و در مراجعت نزديك همين باغ، يكى دو ساعت هم صرف تماشاى موزه نموديم، و از جمله چيزهاى قابل ذكر كه ديديم، مسكوكات تمام ممالك عالم قديماً و جديداً، مجسمه تمام ملل دنيا اناثاً و ذكوراً، با لباس هاى مخصوص هر كدام و نمونه هائى از چراغ هاى قديم و جديد، از پيه سوزها گرفته تا

ص: 244

چراغ هاى الكتريك، و نمونه هائى از تمام آلات و ادوات دفاعيه، كه نوع بشر از اول خلقت تا به امروز به كار برده و مى برد، و تيپ حركات نماز و عبادات تمام مذاهب عالم، كه توسط مجسمه هاى كوچكى ارائه و نمايش داده مى شود، و هزاران نمونه از صنايع قديمه «چين» و «هندوستان» و غيره.

طرف عصر در منزل صرف نهار كرده، شب را به گردش در كنار دريا و خيابان ها و استراحت گذرانيديم.

خبر حمله به رشت

امروز شنبه شانزدهم ربيع الاول مطابق «پنجم قوس»، توسط «حاج على» نامى كه دلال خريدارى بليط كشتى جهت مسافرين است، بليط كشتى پستى جهت «بصره»، به قيمت هر بليطى سى و يك روپيه گرفتيم، و بنا هست ان شاءاللَّه روز سه شنبه حركت كنيم، طرف صبح «حسين آقاى دانش» پسر «حاج على اكبر بزاز» كه از «طهران» آمده و عازم «اروپا» است به ديدن ما آمده، وشرح رقت آورى از قضيه مهاجمه «بالشويكها» به شهر «رشت»، و فرار قاطبه اهالى آن جا به «قزوين» و «طهران» بيان كرد، و نهار را در منزل «حاج شيخ محمّد شوشترى» كه از تجار درجه اول «بمبئى» است، و به مناسبت سابقه دوستى با «حاج شيخ جمال كتاب فروش» ما را هم دعوت كرده بود صرف نموديم، ضيافت خيلى عالى، مركب از اغذيه ايرانى و هندى تهيه نموده بود، طرف عصر به تماشاى استاسيون خطوط آهن، و اسكله كشتى رانى رفته، براى چهار از شب گذشته به منزل برگشته خوابيديم.

كليسا، مسجد و بتكده

ص: 245

امروز يكشنبه هفدهم ربيع الاول مطابق «ششم قوس» را، تماماً صرف گردش خيابان ها و تماشاى مغازه هاى عالى و باشكوه شهر نموده، ضمناً چندين كليساهاى نصارى و صدها مساجد مسلمين، و هزاران بتكده هندوها را تماشا كرديم، الحق مساجد مسلمين اعم از شيعه و سنى، خيلى عالى و قشنگ و پاكيزه و باشكوه است، و مثل مساجد مخروبه ايران، مايه سرشكستگى و انفعال مسلمانها در نظر خارجى ها نيست.

«حاج محمّدحسين يراقچى» همسفر ما، كه دو روز بود براى تماشا به شهر «پونه» رفته بود، امروز معاودت كرد و شرحى از جنگل ها و كوهستانها و ييلاقات و آبشارها، كه در طريق خط آهن ديده بود نقل مى كرد. امشب را هم به گردش و سپس به استراحت برگزار كرديم.

ميتينگ استقلال طلبان

امروز دوشنبه هيجدهم ربيع الاول مطابق «هفتم قوس»، دسته جات شورشيان و استقلال طلبان «هند»، در چندين نقطه شهر ميتينگ مى دادند، و بر ضد مداخلات و عمليات «دولت انگليس»، خطابه ها خوانده نطق ها مى دادند كه به واسطه ندانستن زبان «هندى» ما چيزى نمى فهميديم، و به حالت اجتماع در خيابانها گردش مى كردند، و قواى پليس و نظام ابداً از آنها جلوگيرى نمى كردند.

در موقع رفتن به «مكه معظمه» كوهى در وسط شهر «بمبئى» ديديم، كه دور تا دور آن دامنه خانه ها و ساختمانها بود، و چون مانع از اتصال خيابانها و خطوط واگون برق به يكديگر بوده، يك عده عمله جات مشغول كندن آن بودند، و سنگ هاى آن را توسط ماشين مخصوص خورد

ص: 246

كرده، جهت شوسه كردن خيابانهاى آخر شهر، و سد بستن در جلو دريا حمل و نقل مى كردند، و امروز كه قريب چهار ماه از آن تاريخ مى گذرد، تمام آن كوه از جاى برداشته شده، و در جاى آن طرح خيابانها و خانه ها و عماراتى ريخته، مشغول ساختمان آنها هستند، ضرب المثل معروف «همم الرجال تقلع الجبال»، (1)

درست در اين مورد به حقيقت رسيده است.

از قرار تحقيقاتى كه شد، اغلب عمارات و خانه هاى شهر «بمبئى» متعلق به بلديه (2) است، كه خود ساخته و اجاره مى دهد، و از خانه هاى ملكى اهالى، دو دوازدهم مال الاجاره تقريبى يك ساله آن را، براى حق آب و روشنائى برق مى گيرد.

در شهر «بمبئى» علاوه بر واگونهاى برق كه لاينقطع در حركت هستند، آن قدر درشكه كرايه و اتومبيل و گارى باركش رفت و آمد مى كنند، كه رفتن از قسمت پياده رو يك طرف خيابان به طرف ديگر بسيار خطرناك است، و كمال احتياط و مواظبت لازم دارد، از درشكه ها تا نمره دوازده هزار، و از اتومبيلها تا نمره بيست هزار، و از گارى ها تا نمره چهل هزار را ما ديديم.

حركت به طرف بصره

امروز سه شنبه نوزدهم ربيع الاول مطابق «هشتم قوس» چنانچه ذكر شد، موعد حركت به «بصره» بود، لهذا صبح زود با درشكه به طرف اسكله «نمبر 15» (3) رفتيم، «حاج ابوالحسن خادم» هم با اثاثيه توسط گارى رسيد،


1- 1- همّت هاى مردان كوهها را از جاى برمى دارد.
2- 2- شهردارى.
3- 3- شماره 15.

ص: 247

و بعد از معطلى زياد، سوار كشتى پستى موسوم به «بارودا» شديم، كه بليط آن را به قيمت سى و يك روپيه گرفته بوديم.

نزديك ظهر جهاز حركت كرد، ساعت به ساعت، روز بروز هوا سردتر مى شد. بادهاى شديد و سردى هم از جانب شمال كه سواحل مملكت «ايران» مااست مى وزيد. متدرجاً آن قدر سردشد كه شب ها با تمام لباس ها و بالاپوشها خوابمان نمى برد.

روز چهارم حركت، به ساحل «بندر عباس» رسيديم، و روز ششم در ساحل شهر «بوشهر»، دو سه ساعت كشتى توقف كرد، محمولات پستى و چند نفر مسافر را پياده كردند، روز هفتم در ساحل «آبادان» باز دو سه ساعت كشتى توقف كرد، انبارهاى نفت شركت «ايران» و «انگليس» به خوبى نمودار بود.

روز هشتم سواحل «محمره» و آثار شهر مزبور ظاهر شد، و حجاج به واسطه خلاصى از آب هاى شور و تلخ دريا، و رسيدن به آب شيرين و گواراى «شطالعرب»، امروز نهايت خوشحالى و وجد و شعف داشتند، بالأخره طرف عصر كشتى به ساحل شهر «عشار» رسيده لنگر انداخت، و چون وقت تنگ بود و لازم بود طبيب بلديه، مسافرين را معاينه كند، شب را در كشتى مانديم.

معاينه مسافرين

امروز چهارشنبه بيست و هفتم ربيع الاول مطابق «شانزدهم قوس»، پس از معاينه شدن توسط دكتر بلديه، مسافرين شروع به پياده شدن كردند و تا عصر دچار تفتيشات مأمورين گمرك بودند، ما هم نزديك غروب خلاص شده با درشكه به شهر «عشار» آمديم، و سرماى فوق العاده اقتضا

ص: 248

مى كرد كه اطاق و منزلى بگيريم، لكن ممكن نشد و در همان مسافرخانه در قفسى كه موقع عزيمت به «مكه» منزل داشتيم نزول نموديم، و روز پنج شنبه مسافرين بليط مركب موسوم به «خليفه»، يا مركب موسوم به «سالمى» را گرفتند، و روز شنبه «مركب خليفه»، مسافرين خود را كه غالباً رفقا و آشنايان طهرانى ما بودند حركت داد، و ما كه بليط «مركب سالمى» داشتيم مانديم، و موافق آنچه شنيده مى شد «مركب سالمى» در يك فرسخى «بصره» معيوب و ناسالم شده، و تا آن را تعمير نكنند نمى تواند حركت كند.

شب در كشتى

امروز يكشنبه غره ربيع الثانى مطابق «بيستم قوس»، كشتى سالمى وارد شد و مسافرين با كمال عجله نقل اثاثيه نموده سوار آن شدند، ولى مركب حركت نكرد و شب را در آن به سر برديم، اين چندروزه توقف در «عشار»، تمام مسافرين ملول و دل تنگ بودند، و از صدمات و زحمات مسافرت و سرماى شديد به جان آمده بودند، ميوه جات پائيزه از هندوانه و خربزه و مركبات و سيب و انار و غيره به حد وفور بود.

امروزدوشنبه دوم ربيع الثانى مطابق «بيست و يكم قوس» و امشب را هم، «مركب سالمى» حركت نكرد و مشغول بارگيرى و تعميرات بود، و معلوم گرديد كه از مركب هاى بسيار مندرس و اسقاط است كه ما دچار آن گرديده ايم.

ساحل عشار

امروز سه شنبه سوم ربيع الثانى مطابق «بيست و دوم قوس»، مركب با هزاران صدا و فريادهاى ناهنجار، از ساحل «عشار» با كمال تانى و خرامان

ص: 249

خرامان حركت كرد، و پس از يك ساعت حركت، در كنار منبع نفت ايستاد و مشغول نفت گيرى شد، و اول غروب دوباره به راه افتاد و بعد از دو سه ساعت مجدداً ايستاد و لنگر انداخت.

بقعه «عُزيرِ» پيغمبر

امروز چهارشنبه چهارم ربيع الثانى مطابق «بيست و سوم قوس»، صبح مركب به راه افتاد، نزديك ظهر در ساحل يسار دجله، بقعه «عزير پيغمبر» و مساكن يهودى هاى مجاور آن نمودار شد، امشب باران زيادى آمد به ضميمه تنگى مكان، و معطلى زياد مركب، و خشونت و وحشيگرى عمله جات آن كه عموماً اكراد اعراب منش بودند، موجب مزيد زحمت و اوقات تلخى گرديد، در واقع ابتداى حركت ما از «بصره» امروز بوده است، و اين سه روزه بى جهت وقتمان در مركب تلف شد.

شهر عماره

امروز پنجشنبه پنجم ربيع الثانى مطابق «بيست و چهارم قوس»، و امشب مركب خرامان خرامان در حركت، و در طرفين «دجله» همه جا كوخ هاى اعراب و آثار آبادانى نمايان بود، ساعت چهار از شب رسيديم به شهر «عماره»، و مركب توقف كرد.

قدرى در خيابان مستطيل و قشنگ شهر، كه با چراغ هاى برق روشن بودگردش كرديم، بعضى ازمسافرين، نواقص آذوقه خودرا خريدارى كردند، مركب هم پس از دو ساعت توقف و خالى كردنِ بارهاى خود براه افتاد.

امروز جمعه ششم ربيع الثانى مطابق «بيست و پنجم قوس»، طرف صبح چنان مه غليظى توليد شد، كه طرفين ساحل را شخص نمى ديد، و

ص: 250

پس از برطرف شدن مه، سرماى بسيار سختى حادث گرديد.

سه ساعت از شب گذشته رسيديم به قريه «على شرجى»، به قدر نيم ساعت مركب در آنجا توقف كرده دوباره به راه افتاد، مجدداً در كنار ساحل لنگ كرد و طرف سحر حركت نمود، روز شنبه هم به اين منوال گذشت، و هر چه پيش مى رفتيم آب دجله كمتر مى شد و پائين تر مى افتاد و مركب از سرعت خود مى كاست.

بلده كوت

امروز يكشنبه هشتم ربيع الثانى مطابق «بيست و هفتم قوس»، صبح رسيديم به «بلده كوت»، و چون خط آهن از آن جا به «بغداد» داير و متصل بود، و چون اغلب مسافرين از سردى هوا و كندى و صدمات مركب منحوس «سالمى»، به تنگ آمده بودند، اكثر آنها پياده شدند كه با ماشين بروند، من هم با «حاج سيد ابوطالب» و «حاج آقا بزرگ» پياده شديم، و باقى رفقا در مركب ماندند، و ما پس از طى يك ربع فرسخ مسافت از ساحل رسيديم به ايستگاه شمن دوفر، (1) ماشينِ صبح رفته بود، ماشينِ شب هم مملو از قشون بود، و جاى مسافر نداشت و شب را بدبختانه بى سر و سامان در يك اطاق كوچك و كثيفى به سر برديم.

بغداد

امروز دوشنبه نهم ربيع الثانى مطابق «بيست و هشتم قوس»، صبح ماشين رسيده، پس از اخذ بليط سوار آن شديم و قيمت هر بليط را هفت


1- 1- قطار.

ص: 251

روپيه چهار آنه كم گرفتند، و مطلقاً در اين خط، قيمت بليطها از قرار هر ميلى يك آنه است، و از «كوت» تا «بغداد» يكصد و شصت ميل مى شود، كه معادل سى و هشت فرسخ ما است، دو سه ساعت اول ماشين خيلى آهسته و خرامانه مثل «مركب سالمى» مى رفت، لكن از آن به بعد بر سرعت سير خود افزود، و به جاى آن كه يك ساعت به غروب مانده در «بغداد» باشيم، يك ساعت از شب گذشته وارد شهر مزبور گرديديم، و به عجله توسط درشكه به پاى خط واگون «بغداد» به «كاظمين» رفتيم، بدبختانه واگون مزبور كار نمى كرد و درشكه ها هم، به علت نظامى بودن شهر از غروب به بعد ممنوع از حركت به خارج شهر بودند، هر دسته مسافرين به طرفى رفتند، ما هم در قهوه خانه وارد شده شام خورديم و استراحت كرديم، لكن به واسطه سرما و كثيفى قهوه خانه، خواب مان نبرد و نيمه شب برخاسته رفتيم به حمام شيعه هاى «كرخ» كه خيلى گرم و مطلوب بود.

كاظمين

امروز سه شنبه دهم ربيع الثانى مطابق «بيست و نهم قوس»، پس از اداى فريضه در حمام، و صرف چاى در قهوه خانه، به پاى خط واگون آمده سوار شديم، و به طرف «كاظمين» رهسپار گرديديم، «شيخ عبدالكريم خادم» صاحب خانه ما به استقبال آمده بود، و ما را يك سره به خانه «آقا سيد سلمان خادم» دلالت كرد، و بحمداللَّه پس از پنج ماه بى سر و سامانى و مسافرت برّ و بحر، بار ديگر خود را در جوار حضرت «موسى بن جعفر» عليه السلام ديده، و موفق به زيارت آن بزرگوار و اداى شكر الهى شديم.

امروز و امشب و يوم چهارشنبه را صرف استراحت و زيارت هاى

ص: 252

پى درپى نموديم، از قرارى كه بعضى زوّارهاى تازه وارد «كرمانشاهى» نقل كردند، در حدود غربى «ايران» تاكنون شش هفت برف سنگين باريده، و سرماى فوق العاده شده است، و مى گفتند حركت شما در اين موقع به طرف «ايران» امكان ندارد، و تمام طرق و شوارع به واسطه برف هاى فوق العاده، مسدود شده است.

چله زمستان

امروز پنجشنبه دوازدهم ربيع الثانى مطابق «دوم جدى»، (1) كه روز دوم چله زمستان بود، هواى «عراق» خيلى معتدل و ملايم بود، طرف عصر «كشتى سالمى» به «بغداد» رسيد، و رفقاى عقب مانده ما به ما ملحق شدند، و درك زيارت شب جمعه را نمودند.

روز شنبه آقاى «حاج سيد عزيزاللَّه» با ما خداحافظى گفته، توسط عربانه به عزم تشرف به «نجف»، و رسيدن نزد اهل و عيال خود حركت كردند، ما هم تلگرافاتى به «طهران» مخابره و تقاضاى برات وجه كرديم، و پس از چند معطلى جواب نرسيد، و چون بانك قيمت روپيه را تعيين نمى كرد، تجار هم در داد و ستدهاى خود بلاتكليف بودند، به كسى وجه نمى دادند، ضمناً هزار گونه اخبار وحشتناك راجع به هجوم «بالشويكها» (2) به «گيلان» و انقلاب «طهران» و غيره مسموع مى شد، كه لذت و عيش و


1- 1- دهمين ماه فلكى مطابق با دى ماه.
2- 2- بالشويك ها در انقلاب 1917 م، پس از برانداختن حكومت تزارى به رهبرى لنين با استقرار ديكتاتورى پرولتاريا، زمام امور را به دست گرفته و حزب كمونيست را تشكيل داده و دولت اتّحاد جماهير شوروى را به وجود آوردند.

ص: 253

زيارات ما را منقّص (1) و كدر مى نمود.

زيارت عسكريين

امروز جمعه بيستم ربيع الثانى مطابق «دهم جدى»، من و آقاى «حاج سيد احمد» به عزم زيارت «عسكريين»، به پاى خط آهن «سامره» رفته، و بليط را به قيمت چهار روپيه و پنج آنه گرفته سوار ماشين شديم، و در ايستگاه هاى «مشاهده»، و «سميكه» و «بلد»، ماشين هر كجا چند دقيقه توقف كرد و طرف عصر رسيديم به ايستگاه «سامره» و از آن جا توسط عربانه به كنار «شط» رفته، و به وسيله قايق عبور نموده براى مغرب وارد شهر «سامره» شديم، و يك سره به منزل آقاى «آقا شيخ آقا بزرگ» كه از علماى «سامره» و از دوستان و بستگان آقاى «حاج سيد احمد» بود وارد گرديديم، و سه شب و دو روز در آنجا بوده به زيارت حضرات «عسكريين» موفق، و از مصاحبت و مذاكرات آقايان «آقا شيخ آقا بزرگ» و آقاى «آقا ميرزا محمد» محظوظ بوديم.

زيارت وداع

امروز دوشنبه بيست و سوم ربيع الثانى مطابق «سيزدهم جدى»، صبح زود پس از زيارت وداع، از «سامره» حركت كرده كنار «شط» رفتيم، با آن كه اول طلوع آفتاب بود مسافرين رفته بودند و ديگر عربانه نبود، گفتند نيم ساعت ديگر ماشين حركت مى كند، از كنار «شط» تا پاى ايستگاه ماشين، پياده و دوان دوان در اراضى پرگل و باتلاق شده طى طريق كرده،


1- 1- كوتاه و ناقص.

ص: 254

به محض رسيدن ما ماشين به راه افتاد، خستگى و زحمت دوندگى به تن ما ماند و معلوم شد تا دو روز ديگر ماشين به «كاظمين» نخواهد رفت، ناچار دوباره به شهر برگشتيم و چون عربانه موجود نبود در مراجعت به شهر هم پياده بوديم، و بالجمله از راه توفيق اجبارى دو روز ديگر هم در «سامره» به زيارت موفق بوديم، و عصر سه شنبه خبر رسيد كه ماشين از «موصل» آمده به «كاظمين» حركت مى كند.

در كاظمين

امروز چهارشنبه بيست و پنجم ربيع الثانى مطابق «پانزدهم جدى»، صبح يك ساعت زودتر جنبيده (1) و به موقع در كنار خط آهن حاضر بوديم، و مى خواستيم «بليط بلد» گرفته به زيارت «حضرت سيد محمد» برويم، لكن بارندگى و سرماى زياد موجب انصراف خيال شد، و همان بليط «كاظمين» را گرفته سوار شديم، و پس از پنج ساعت رسيديم به شهر «كاظمين»، و ده روز ديگر به حالت سرگردانى و حيرت و بلاتكليفى در «كاظمين» گذرانيديم، زيرا كه دو سه روز بعد از رسيدن از «بصره» به «كاظمين»، تمام اسباب و لوازم سفر را كه براى ما بار گرانى شده بود به ثمن بخسى (2) فروخته، و هر يك از رفقا براى خود يك جامه دان مرتب تهيّه و خود را سبك بار و حاضر براى مراجعت به «ايران» به اقرب وسائل ممكنه نموده بوديم، و «حاج ابوالحسن طباخ» هم از خدمت مرخص شد به «كربلا» نزد خويشان خود رفت، «حاج محمدحسين يراقچى» هم سفر


1- 1- حركت كرده.
2- 2- بهاى ناچيزى.

ص: 255

ما هم، رفقاى جديدى گرفت، دو نفر رفيق و هم سفر ديگر ما «حاج آقا بزرگ لباسچى» و «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى» هم، مثل ما بلاتكليف بودند، و ضمناً اوقات خود را به رفت و آمد «بغداد» جهت معاملات تجارى مشغول داشتند، و جواب تلگراف هاى ما و تمام مسافرين از «طهران» نمى رسيد كسى كاغذ هم نداشت، بانك انگليس تسعير (1) روپيه را تعيين نمى كرد و تجار در داد و ستد و معامله روپيه بلاتكليف بودند، راه «كرمانشاهان» هم مسدود و غير قابل عبور شده بود، هزاران گونه اخبار ناگوار و اراجيف از «رشت» و «طهران» و «قزوين» و هجوم «بالشويكها» و غيره مسموع مى شد، خلاصه آن كه از روز رسيدن به «كاظمين»، زندگى و احوال خوبى نداشتيم، و هر روز را به اميد رسيدن اخبار «طهران» به فردا مى رسانديم، و به همين جهات بود كه من هم ديگر حال نوشتن روزنامه و تحرير تمام احوال و اوضاع مسافرت را نداشته، و به يادداشت هاى مختصر حركت و ورود قناعت نمودم.

جنايات انگليسى ها

امروز شنبه پنجم جمادى الاولى مطابق «بيست و پنجم جدى» به عزم تشرف به «كربلاى معلى»، من و آقاى «حاج سيد احمد»، از «كاظمين» به «بغداد» رفته، و بليط عربانه فردا گرفته، شب را در مهمانخانه اسلامى كه خيلى قشنگ و جديدالبنا و پاكيزه بود استراحت كرديم، صبح يكشنبه قبل از اذان سحر، فراش كمپانى عربانه آمد و بيدارمان كرد، و بعد از اداى فريضه صبح، به اداره عربانه رفته سوار شديم دو ساعت از آفتاب گذشته


1- 1- قيمت گذارى.

ص: 256

رسيديم به «محموديه»، نهار در «مسيب» صرف شد و در حال حركت خانه هاى بسيارى را كه «انگليسى ها» در جنگ با اعراب آتش زده و منهدم كرده بودند تماشا كرديم، و براى يك ساعت مانده به غروب به «كربلاى معلى» رسيده و در منزل آقا «سيد كاظم خادم» ورود نموديم، و چهار شب در خدمت جد مظلوم «حضرت سيدالشهداء» عليه السلام مشغول زيارت و عتبه بوسى بوديم، من يك كاغذ از زاويه مقدسه داشتم كه تاريخ آن دو ماه قبل بود، و رفع نگرانى و تشويشات راجعه به انقلابات «گيلان» و قضاياى اخير «طهران» را نمى كرد.

نجف

امروز چهارشنبه نهم جمادى الاولى مطابق «بيست و نهم جدى» به عزم تشرف به «نجف اشرف» صبح بسيار زود توسط عربانه كمپانى از «كربلاى معلى» حركت كرديم، در سه نقطه «خان نخيله» و «خان شور» و «خان مصلّى»، اسب هاى عربانه را عوض كردند، و براى يك ساعت به غروب مانده وارد «نجف اشرف» شده، در منزل هم سفر «مكه» خودمان آقاى «حاج سيد عزيزاللَّه نجفى» ورود نموديم، و مدت پنج روز مهمان ايشان و موفق به عتبه بوسى «حضرت امير مؤمنان» عليه السلام و متوسل به ذيل عنايت آن بزرگوار بوديم، ضمناً يك روز به «كوفه» رفته، درك اعمال مسجدين و زيارت «حضرت مسلم بن عقيل» عليه السلام نموديم، آقاى «آقا سيد محمّدتقى نجفى حضرت عبدالعظيمى» را هم ملاقات، و من يك كاغذ ديگر از پدر بزرگوارم توسط ايشان داشتم، كه تاريخ آن نيز قريب دو ماه پيش بود، و رفع تشويش و اضطراب و ايجاب تسلى و اطمينان از قضاياى «طهران» نمى كرد.

ورود به كربلا

ص: 257

امروز يكشنبه سيزدهم جمادى الاولى مطابق «سوم دلو»، (1) صبح زود توسط عربانه كمپانى از «نجف اشرف» حركت، و طرف عصر به «كربلاى معلى» ورود كرده، دو روز ديگر به زيارت و عتبه بوسى «حضرت سيدالشهداء»- ارواحنا فداه- مشرف و موفق بوده، در همان خانه «آقا سيد كاظم خادم» پذيرائى شديم.

پريشان خيالى

امروز چهارشنبه شانزدهم جمادى الاولى مطابق «ششم دلو»، توسط عربانه از «كربلاى معلى» حركت، و طرف عصر به «بغداد» ورود نموده و در حين شدت بارندگى، به وسيله واگون به «كاظمين» رسيديم، هنوز جواب تلگرافات نيامده بود و اخبار راجع به جنگ «روس» و «ايران»، و انقلابات «طهران» در السنه و افواه شايع بود.

بالأخره در ضمن يك هفته، جواب هاى تلگرافات تمام حجاج و غيرهم متدرجاً رسيد، و مسافرين متدرجاً بناى حركت به اوطان خود گذاشتند، ما هم در روز سه شنبه 22، جواب تلگراف و برات تلگرافى خود را وصول نموده، فوراً مهيّاى حركت شديم لكن صحت و سقم اخبار مسموعه هنوز مجهول و بنابراين تشويش و پريشان خيالى ما برطرف نشده بود، و هر ساعت مى خواستيم زود به راه بيفتيم.

خلاصه آن كه از موقع مراجعت به «عراق» لذائذ مسافرت و روح فرح و انبساط در ما وجود نداشت.

زيارت وداع


1- 1- يازدهمين ماه فلكى مطابق با بهمن ماه.

ص: 258

جمعه بيست پنجم جمادى الاولى مطابق «پانزدهم دلو»، بعد از تحقيقات از موعد حركت ماشين «بغداد» به «قره تو» و وصول خبر مقطوع، بالأخره امروز پس از زيارت وداع در حرم مطهر «كاظمين»، به پاى واگون رفته و بعد از خداحافظى و وداع با آشنايانى كه به مشايعت آمده بودند، سوار واگون شده به «بغداد» رفتيم، و در محوطه شمن دوفر در قهوه خانه نزول نموديم، ساعت هفت از شب گذشته ماشين رسيد و بليط به قيمت نه روپيه و چهار آنه تحصيل كرده سوار ترن شديم، و ساعت ده از شب ماشين حركت كرد.

اغلب مسافرين از اعراب بودند كه در بين راه متدرجاً پياده شدند، مسافر «ايران» ده دوازده نفر بيش نبودند، روز شنبه ماشين تماماً در حركت بود، فقط در هر ايستگاهى چند دقيقه توقف مى كرد، طرف عصر از دو «تونل» كوچك عبور نمود كه عبور از هر كدام چهار الى پنج دقيقه طول مى كشيد، شب يكشنبه ماشين در «خانقين» لنگ كرد و ما در همان واگون به راحتى خوابيديم.

قصر شيرين

امروز يكشنبه بيست و هفتم جمادى الاولى مطابق «هفدهم دلو»، صبح ماشين به راه افتاد، بعد از دو ساعت رسيديم به ايستگاه «تيروق» كه قريب يك فرسخ به «قره تو» مانده است، آنجا پياده شديم و معاينه و تفتيشات گمركى سه ساعت طول كشيد، و مأمورين «هندى» و «عرب» با مسافرين سخت گيرى نمى كردند، و هرچه مى توانستند اسباب و محمولات آنها را در غيبت «صاحب منصبان انگليسى» به قاچاق يا

ص: 259

مسامحه مى گذرانيدند.

بالأخره توسط چند رأس قاطر باركش از «تيروق» به «قصر شيرين» رفتيم، كه فاصله آن قريب يك فرسخ مى شود. و در گمرك خانه «قصر» هم كه متعلق به «ايران» است، تفتيشات گمركى به عمل آمد و تذكره هاى ما را گرفتند و ديگر ندادند، و در كاروان سرائى ورود كرده استراحت نموديم، و روز شنبه در تجسس مركب يا مركوبى برآمديم كه به «كرمانشاهان» برود، اتومبيل حاضر نبود، يك دستگاه «دليجان» (1) گرفتيم كه با چهار نفر يعنى آقايان «حاج سيد احمد» و «حاج سيد ابوطالب» و «حاج آقا بزرگ» و من با دو نفر مسافر «كرمانشاهى» كه در «قصر» پيدا كرديم با هم حركت كنيم، و درعوض كسرى دو نفر مسافر ديگر ما اضافه بار داشتيم كه كرايه آنرا داديم.

كرند

امروز سه شنبه بيست و نهم جمادى الاولى مطابق «نوزدهم دلو»، نزديك ظهر سوار دليجان شده حركت كرديم و دو ساعت به غروب مانده رسيديم به محلى كه موسوم به «خمپاره» است، و به واسطه حاضر نبودن اسب و ناامنى كه از راه نقل مى كردند شب را همان جا در دليجان گذرانيديم، و صبح چهارشنبه مال بستند و حركت كرديم و اين روز را بدون هيچ معطلى منزل به منزل، اسب دليجان را عوض مى كردند و ما مى رفتيم، نزديك «پاطاق»، برف به روى كوهها ظاهر گرديد و هرچه پيش مى رفتيم هوا سردتر و برف زيادتر مى شد، براى دو ساعت از شب گذشته


1- 1- كالسكه بزرگ براى حمل و نقل مسافر كه پيش از پيدا شدن اتوبوس با آن مسافرت مى كردند و به وسيله دو اسب يا بيشتر كشيده مى شد.

ص: 260

رسيديم به قصبه «كرند»، و در منزل يك نفر آشناى دو نفر رفيق «كرمانشاهى» خودمان ورود نموديم، و پس از گرم شدن در كنار آتش، و صرف شام ساعت پنج از شب گذشته اسب ها را عوض كردند، و در حالتى كه سرما در نهايت شدت بود، و برف تمام دشت و كوهها را پوشانيده بود حركت كرديم، و تمام بقيه شب را تا صبح طى طريق مى نموديم.

كرمانشاهان

امروز پنجشنبه غره جمادى الثانيه مطابق «بيست و يكم دلو»، وارد «كرمانشاهان» شده و در خانه نزديك چاپارخانه ورود نموديم، طرف عصر تلگراف به «طهران» مخابره و كاغذ توسط پست ارسال گرديد، ليله جمعه در منزل «آقا خليل تاجر همدانى» به مناسبت سابقه با آقاى «حاج سيد احمد»، و ليله شنبه در منزل «آقا سيد محمّد بزاز» طرف تجارى «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى»، و ليله يكشنبه نيز در منزل «آقا خليل» موعود بوديم، اين دو سه روز را در «كرمانشاهان» به سر برديم، هوا چندان سرد نبود لكن برف و يخ تمام كوچه ها و معابر را مملو و مسدود نموده بود.

روز جمعه هم برف سنگينى باريد كه دو دفعه پارو كردند، و موافق اطلاعاتى كه به دست آمد هرچند متأسفانه مهاجمه «بالشويكها» به شهر «رشت» و فرار اهالى آن جا صدق بوده، لكن بحمداللَّه اين خطر بزرگ به «قزوين» و «طهران» نرسيده و از اين جهت رفع يك قسمت از تشويش و پريشان حواسى ماشد، وبراى رفتن از «كرمانشاهان» همان دليجان چاپارخانه را كه با آن وارد شده بوديم، و دليجان بزرگ خوبى بود كرايه كرديم، و به جاى دو نفر رفيق «كرمانشاهانى» چهار نفر از «حجاج همدان» را كه در راهها با ما دوستى پيدا كرده بودند، براى تكميل عده مسافرين دليجان

ص: 261

اختيار نموديم، به اين ملاحظه و به احتياط آن كه مبادا به واسطه برف زياد وسد طريق در راهها و شهرها معطل و اسير اداره چاپارخانه شويم، دليجان را تا «همدان» كرايه كرديم تا پس از رسيدن آنجا تكليفمان روشن شود.

كنگاور

امروز يكشنبه چهارم جمادى الثانيه مطابق «بيست و چهارم دلو» نزديك ظهر سوار دليجان شده با آقايان مشايعين خداحافظى گفته حركت كرديم، چهار نفر آشنايان «همدانى» كه با ما آمدند عبارت بودند از: جنابان «حاج محمّد» و «حاج يوسف» و «حاج حسن» و «حاج حسين» بعلاوه «ابوالفضل فراش حضرت عبدالعظيمى» را كه در «كرمانشاهان» بود و عزيمت وطن داشت، براى انجام خدمات همراه آورديم، يك بليط گارى برايش گرفتيم كه پهلوى سورچى نشسته بيايد، در مال بند دو فرسخى «كرمانشاهان» ديديم فنر دليجان زياد از اندازه تا شده است كه خوف شكستن دارد، سورچى ها هم مى گفتند اين دليجان سالم به «همدان» نخواهد رسيد، خواستيم به «كرمانشاهان» مراجعت كنيم سورچى ها گفتند براى ما مسئوليت دارد و نمى توانيم برگرديم، بالأخره به حكم استخاره به طرف «بيستون» رانديم، و چون مال يدكى حاضر نبود شب را آنجا در قهوه خانه به سر برده صبح براه افتاديم، هرچه پيش مى رفتيم سرما شديدتر و برف انبوه تر مى شد، چند جا اسب عوض كردند و نزديك غروب رسيديم به شهر «كنگاور»، و براى دو ساعت از شب گذشته اسب به دليجان بستند و حركت كرديم لكن پس از طى يك فرسخ مسافت، به واسطه ناتوانى اسب ها با سرما و يخ بندان كه به درجه قصوى بود، يا ناشى بودن سورچى، اسب ها وامانده قدم از قدم بر نمى داشتند شلاقها و جد و

ص: 262

جهد سورچى ها هم ابداً مؤثّر نمى شد، بالأخره به اين جهت و به سبب خوف از خطر حمله گرگها كه چند دسته آنها ديده شدند، مجبور به مراجعت شده شب را در «كنگاور» استراحت نموديم.

اسدآباد

امروز سه شنبه ششم جمادى الثانيه مطابق «بيست و ششم دلو»، صبح زود سوار شده از «كنگاور» حركت كرديم، و همه جا مال حاضر بود و عوض مى كردند و ما مرتباً طى طريق كرده نزديك غروب رسيديم به «اسدآباد»، معلوم شد به واسطه زيادتى برف و شدت بوران، يك هفته است گردنه مسدود و عبور و مرور از آن موقوف شده است.

چند دستگاه گارى پست و تجارتى قبل از ما رسيده و معطل بودند، گفته مى شد كه عمله جات مشغول روفتن برف جاده هستند و ممكن است چند روز ديگر راه باز شود، به اين انتظار پنج شش روز در «اسدآباد» مسقطالرأس «سيد جمال الدين»، لنگ و معطل بوديم، دليجان ها و گارى هاى ديگرى هم رسيده به ما ملحق شدند، و در قصبه به زيارت دو امامزاده و تماشاى «مسجد شاه اسماعيل صفوى» رفتيم، و اين چند روز از انگورهاى «اونك» معروف، و مويزهاى لذيذ «اسدآباد» خورديم، جاى دوستان خالى بود، گوشت هاى گوسفند بسيار لذيذ واعلى هم، به حد وفور بود از آن صرف مى نموديم.

برف و باد و بوران

امروز يكشنبه يازدهم جمادى الثانيه مطابق «دوم حوت»، (1) چون از


1- 1- دوازدهمين ماه فلكى مطابق با اسفند ماه.

ص: 263

باز شدن راه مأيوس، و از معطلى در «اسدآباد» خسته شده بوديم، ما و جمعى از مسافرين از دليجان و غيره صرفنظر، و چند رأس قاطر كرايه كرديم كه شايد زودتر خود را به «همدان» برسانيم، و چون رفتن روز به واسطه زيادتى عمله جات برف روبى در راه ممنوع بود، قرار حركت به شب افتاد، ضمناً اهالى از كيفيت گرفتن برف و باد و بوران در قله كوه و افتادن قطعات برف به روى قوافل، و تلفاتى را كه به همين جهات هرساله عابرين و مسافرين متحمل مى شوند چيزها مى گفتند و حكايت ها نقل مى كردند، در هر حال ليله دوشنبه «متوكلًا على اللَّه»، خود را براى رفتن مهيا كرديم و ساعت چهار از شب گذشته، در حالتى كه هوا به كلى صاف و مهتاب و در نهايت برودت بود، سوار قاطرها شده و بناى صعود از گردنه گذاشتيم، و تا قله كوه كه دو فرسخ مى شود هر چند به واسطه پيچ و خم و سرازير و سربالاى جاده، و مستور و منجمد بودن آن از يخ و برف، پاى مال ها لغزش مى خورد و رفقا نوبه به نوبه به زمين مى افتادند، لكن قابل بردبارى و تحمل بود، و غالباً سقوط يك نفر مايه خنده و تفريح ديگران مى شد، اما متدرجاً هوا ابر شد در قله گردنه برف و باران شديدى مخلوطاً گرفت، و باد تند و سردى هم ضميمه آن شد، و با سابقه حرفهائى كه در خصوص چنين بورانها از اهالى «اسدآباد» شنيده بوديم، به كلى از زندگى مأيوس و مرگ را پيش چشم خود معاينه مى كرديم، و انتظار سقوط قطعات برف ما را از سرمازدگى دست و پاها و دردهاى اعضاء بدن غافل و لاقيد كرده بود، بوران هم دقيقه به دقيقه بر شدت خود مى افزود، و نفس ها قطع و صداها خاموش شده، و زبان ها اگر قدرت به تكلم مى نمودند، فقط تلفظ به كلمه شهادتين بود و به حقيقت مشمول آيه كريمه: وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَت الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونا

ص: 264

* هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيداً (1)

شده بوديم.

همدان

بالأخره لطف الهى شامل حال گرديده، اول طليعه فجر به قهوه خانه رسيديم و در ضمن دو سه ساعت توقف، و خشك كردن لباس ها، و گرم نمودن دست و پا با آتش، و صرف چند پياله چاى با نان، رفع خستگى فى الجمله به عمل آمد، و مجدداً سوار شده به طرف «همدان» رانديم، و بقيه راه را تا شهر كه سه فرسخ مى شد نسبتاً آسوده تر پيموديم، زيرا كه به واسطه تابش آفتاب حوت هوا ملايم، و يخ و برف جاده خوب، و مبدل به «شولات» (2) شده سقوط نداشتيم، و هرچه پيش مى رفتيم جاده هموارتر مى شد، به اين كيفيت براى چهار ساعت به غروب رسيديم به «همدان»، و در مسافرخانه معروف به تلفن خانه ورود نموديم، و به محض رسيدن به منزل و صرف غذا حس كرديم كه تماماً تب داريم، و از شدت فرسودگى و خستگى قادر به حركت نبوده افتاديم.

طرف غروب «آقا شيخ حسن حضرت عبدالعظيمى» رئيس «صلحيه همدان»، (3) ورود ما را شنيده و به تلفن خانه آمد و با كمال عجز و معذوريت ما از حركت، و نهايت اصرار و جديت او خواهى نخواهى ما را حركت داد، به منزل خود برده و فوراً غذائى آورده خورديم، و زير كرسى گرم و داغ خوابيديم، الحق در اين مسافرت نه چنين مشقاتى كه ديشب و امروز براى ما پيش آمد، و نه چنين جاى مطلوب و خواب لذيذى كه امشب


1- 1- احزاب: 10.
2- 2- گل ولاى كاريزها.
3- 3- دادگاه عمومى دادگسترى.

ص: 265

دست داد نديده بوديم، حساب كردم درست چهل ساعت بيدارى كشيده بوديم كه تقريباً نصف آن با نهايت زحمت و مشقت و مرارت برگزار شد.

كودتا در تهران

امروز دوشنبه دوازدهم جمادى الثانيه مطابق «سوم حوت»، به حمام رفته تنظيف و رفع خستگى كاملًا به عمل آمد، و نهار را در منزل «حاج محمّدحسين همدانى» موعود بوديم، ضمناً معلوم شد كه «گردنه آوج» از طريق «قزوين» و «گردنه يشر» از طريق «عراق»، چندى است از شدت برف و بارندگى مسدود، و عبور و مرور موقوف شده است، و چندين تلفات هم در راه ها اتفاق افتاده، بعد از ورود ما به «همدان»، مخابرات تلگرافى هم به «طهران» مقطوع، بعضى حمل بر پاره شدن سيم تلگراف مى نمودند، لكن عموماً حدس مى زدند كه در «طهران» انقلاب و اتفاق تازه رخ داده، على اى حال مدت ده دوازده روز ما در «همدان» معطل و بلاتكليف مانديم، و تمام ليالى و ايام را به ضيافت در منازل اهالى كه هركدام از ماها سابقه دوستى داشتند، و منازل آشنايان از «حجاج همدانى» كه امسال با ما همسفر بودند برگزار نموديم، برف هم همه روزه مى باريد و در كوچه ها عبور و مرور خيلى زحمت داشت.

بالأخره بعد از هزار گونه شايعات ناگوار كه راجع به «طهران» منتشر شده بود، و هزاران اخبار وحشتناك كه در همين موضوع استماع مى شد، تلگرافات «طهران» رسيد و معلوم گرديد كه «آقا سيد ضياءالدين طباطبائى» ايجاد كودتائى در پايتخت كرده، و تمام اعيان و اشراف شهر را حبس و توقيف نموده، خود از طرف «شاه» به رياست وزراء انتخاب و منصوب شده، اين قدر اجمال قضيه بود كه رفع بعضى توهمات را كرد،

ص: 266

لكن از جزئيات كار و موجبات اين كودتا هيچ كس هنوز اطلاعى نداشت.

ضمناً چند دستگاه گارى و كالسكه هم از راه «قزوين» و هم از راه «عراق» رسيد، معلوم شد راهها باز و قابل عبور گرديده، بنابراين براى حركت كردن مهيا و مشغول مذاكره و گفتگوى كالسكه يا جز آن شديم، و چون در باب رفتن از راه «قزوين» به «طهران»، يا رفتن از طريق «عراق» و «قم»، بين ما اختلاف نظر بود سه نفر رفقا و هم سفران من، يعنى «آقاى حاج سيد احمد» و «حاج آقا بزرگ لباسچى» و «حاج سيد ابوطالب ماهوتچى» روز جمعه بيست و سوم، توسط درشكه تجارتى از «همدان» به خط «قزوين» حركت كردند، و من براى رفيق راه، آقاى «حاج محمّد جعفر ماهوتچيان طهرانى» را كه در راه مكه سابقه دوستى و محبت با هم پيدا كرده بوديم اختيار كرده، با اداره چاپارخانه دولتى داخل مذاكره گرفتن بليط براى خط «عراق» به «قم» شديم.

آقاى «حاج شيخ ابوالقاسم دلال طهرانى» هم با ما هم سفر شدند، و به واسطه نبودن مسافر ديگر، ما سه نفر كرايه يك دستگاه كالسكه را در بست پرداخته، بليط آن را گرفتيم كه دو روز ديگر حركت كنيم، اين دو روز را من منزل آقاى «حاج يمين نظام» مهمان آقاى «قاسم خان» فرزند ارجمندش بوده تَأَنُّسى كرديم.

قريه پل شكسته

امروز يكشنبه بيست و پنجم جمادى الثانيه مطابق «شانزدهم حوت»، صبح در چاپارخانه دولتى سوار كالسكه شده حركت كرديم، با آقاى «آقا ميرزا قاسم خان يمينى» كه به مشايعت آمده بودند سفارش كردم، تلگراف حركت ما را مخابره كنند.

ص: 267

طرف عصر رسيديم به قهوه خانه «سنگستان» كه تا «همدان» سه فرسخ بيش نيست، و ما به واسطه خرابى جاده از برف و يخ و گل، در ظرف شش ساعت پيموديم، در آنجا مال ها را عوض كردند و حركت كرديم، نزديك مغرب رسيديم به قهوه خانه معروف به «پل شكسته»، و به واسطه حاضر نبودن مال، شب را در قهوه خانه بسر برديم بلكه دو شبانه روز ديگر هم به واسطه خرابى زياد راه، و بارندگى و نبودن مال كافى، در گوشه قهوه خانه امرار وقت نموديم.

«پل شكسته» اسم قريه اى است متعلق به «ميرزا سيد محمّد طباطبائى همدانى»، و به مناسبت پل خرابى كه در آنجا است، قريه معروف به «پل شكسته» شده است، از قريه مزبور، تا قهوه خانه و مال بند چاپارخانه مسافتى نيست، و ما حوائج خود را از اهالى قريه مى خريديم.

گرفتارى كالسكه

امروز چهارشنبه بيست و هشتم جمادى الثانيه مطابق «نوزدهم حوت»، مال به كالسكه بسته سوار شديم، و با يك دستگاه ديگر كه مسافرين آن، زوارهاى «همدان» به «قم» بودند حركت كرديم، و به واسطه خرابى جاده و انبوهى برف و گل، سربالائى و پيچ و خم «گردنه يشر» چندين دفعه، دستگاه در برف يا گل فرو رفت كه مجبوراً پياده شده بيرونش مى آورديم، بالأخره از سوارى استعفا داده مى خواستيم پياده برويم، لكن كالسكه خالى هم نمى رفت، و شلاق ها و نهيب هاى پى درپى سورچى هم، به اسب ها مؤثر نمى شد، و اين حيوان ها به قدرى افتادند و برخاستند و زخم دار شدند، كه از حركت عاجز شدند، و براى ختم عمل، كالسكه و اسب ها به قسمى در برف فرو رفتند، كه حركت دادن آنها ديگر

ص: 268

ممكن نشد، اسب هاى نيمه جان را سورچى ها باز كرده، كالسكه را گذاشتند، و اثاثيه و محمولات ما را هم در دستگاه رفقاى راه گذاشتند، و تماماً پياده روان شديم، آن يك دستگاه را هم توسط شش اسب، كشان كشان و با زحمت آوردند اول مغرب رسيديم به «قريه يشر» و مجموع مسافتى كه امروز به اين كيفيت پيموديم، و مدت ده ساعت طول كشيد، سه فرسخ بيش نبود، و به قدرى خسته و كوفته شده بوديم كه در خانه منزل كرده افتاديم و خوابيديم.

قريه امام زاده

پنجشنبه بيست و نهم جمادى الثانيه مطابق «بيستم حوت»، اتفاقاً چند روز قبل چند نفر مسافر كه از همين خط عازم «همدان» بوده اند، به اينجا رسيده و به واسطه همان اتفاقى كه در «اسدآباد» براى ما پيش آمد، يعنى به واسطه عدم امكان عبور چرخ در گردنه، كالسكه خود را گذاشتند و با مال سوارى به «همدان» رفته بودند، و كالسكه آنها در «يشر» خالى مانده بود.

امروز همان كالسكه را اسب بسته و ما را سوار آن كردند و به حركت افتاديم، هرچه پيش مى رفتيم برف كمتر مى شد، تا اين كه به كلى زراعت هاى از زير برف درآمده نمودار شد، و گله هاى گوسفند در صحراها چرا مى كردند و بعضى جاها زمين را شخم مى زدند كه زراعت بهاره يا صيفى بكارند، دسته هاى سار هم، از اين طرف به آن طرف در پرواز بودند، و يا در اراضى تحت شخم مى خراميدند و گردش مى كردند، هوا هم ملايم و معتدل شد، و نسيم فرح بخشى از هر جانب مى وزيد، كه ساقه هاى نازك گندم و جو را از اين طرف و آن طرف خم مى كرد، خلاصه

ص: 269

آن كه آثار بهار از طراوت هوا و خرمى صحرا و غيره ظاهر شده بود، نهار را در قريه «توتل» كه متعلق به «ناصرالدوله» است صرف نموده، پس از تبديل مال كالسكه دوباره براه افتاديم، دو ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه معروف به «امامزاده» و به واسطه فقدان اسب يدكى، شب را در آن جا مانده راحت كرديم، وجه تسميه اين قريه وجود بقعه «امام زاده شاپور» در آن است، كه گفتند از فرزندان «حضرت موسى الكاظم عليه السلام» مى باشد.

پل ديزآباد

امروز جمعه غره رجب مطابق «بيست و يكم حوت»، صبح از قريه «امام زاده» حركت، و همه جا در جلگه هموار طى طريق كرده، ظهر رسيديم به قهوه خانه در كنار رودخانه.

اين رودخانه خيلى عريض و عميق، همان رودى است كه پل معروف «ديزآبادى» به روى آن ساخته شده، و چون پل مزبور منهدم شده، مسافرين از اين محل كه آسان تر است، و تا «ديزآباد» دو فرسخ فاصله دارد مى گذرند. در هر حال مسافرين و اثاثيه آنها را چند نفر آب باز، كه شغل آنها همين كار است، به روى سر و شانه گذاشته عبور مى دهند، و كالسكه ها و گارى هاى خالى را از گدارهاى معين، توسط چهار يا شش اسب به آنطرف مى برند، ما هم براى چهار ساعت به غروب مهياى عبور شديم، يعنى كنار رودخانه لباس هاى بلند و كفش و كلاه را كنده، با اثاثيه آن طرف ساحل فرستاديم، و خود به روى شانه آب بازها سوار شده با هزاران وحشت و خطر غرق شدن از آب به سلامت گذشتيم، لكن دو نفر از «همدانى ها» وسط رودخانه غلتيده و غوطه ور شدند، و فوراً آب بازهاى

ص: 270

ديگر در آب افتادند بيرونشان كشيدند، و يكى دو ساعت در كنار ساحل در يك گوشه نشسته، مشغول خشك كردن گوشه و كنار لباس هاى خيس شده خودمان، و تجديد لباس رفقاى در آب افتاده بوديم سپس سوار كالسكه خيس و مرطوب شده حركت كرديم.

در قريه موسوم به «قليج تپه» و قريه «محمّدآباد» مال حاضر بود مى بستند و به سرعت مى رفتيم، حوالى غروب رسيديم به قريه «ساروق» و هرچند بايد موافق جاده شوسه از «سلطان آباد عراق» كه تا «ساروق» شش فرسخ است عبور نمائيم، لكن چون دو سه روز است كه آن طرف «سلطان آباد» جاده مغشوش (1) و غير قابل عبور شده، و گارى پست هم به همين جهت از بيراهه امشب وارد «ساروق» شد، سورچى ها در حركت دادن ما به «سلطان آباد» تأمل داشتند و شب را در «ساروق» ماندنى شديم.

ساروق

امروز شنبه دوم رجب مطابق «بيست و دوم حوت»، صبح گارى پست كه از خط غير عادى به «ساروق» آمده بود به «سلطان آباد» رفت، و نايب «ساروق» هم به آن سوار شده رفت كه از مركز، تحصيل اجازه حركت دادن مسافرين را، از همان خط غير عادى كه سالم است بنمايد، نزديك ظهر اجازه رسيد و فوراً مال به كالسكه بسته، و از «ساروق» مستقيماً به طرف «قم» حركت كرديم، و موافق آنچه سورچى ها مى گفتند قريب دوازده فرسخ خط سير ما به واسطه نرفتن به «سلطان آباد» كوتاه تر شد، و اين كه جاده شوسه را از «عراق» گذرانيده اند به واسطه مركزيت و


1- 1- ناهموار.

ص: 271

شهريت آن جا است.

طرف عصر در قريه «آهنگران»، مال ها را عوض كردند و باز رفتيم، نزديك غروب رسيديم به قريه «تاج آباد»، و شب را در آن جا راحت كرديم از نيمه هاى شب باران تندى گرفت و تا صبح مى باريد.

قصبه آشتيان

امروز يكشنبه سوم رجب مطابق «بيست و سوم حوت»، صبح زود در حال بارندگى هوا سوار شده حركت كرديم، دو ساعت به ظهر مانده رسيديم به قصبه «آشتيان»، چون مال حاضر نبود قرار شد سه ساعت لنگ نموده، با همان مالها حركت كنيم، اين دو سه ساعت را صرف نهار و تماشاى قصبه نموديم، جاى خوش منظره اى است، دكاكين خيلى تميز و قشنگ و نوساز دارد، و اداره پست خانه و تلگرافخانه نيز در آن جا داير است، نان هاى سنگك و لواش بسيار عالى، و روغن هاى خيلى اعلى و تمام حوائج ديگر زندگانى در قصبه موجود بود، بعد از ظهر سوار شده رانديم، و پس از طى سه فرسخ مسافت از ميان دره ها و تپه ها رسيديم، به مال بندى كه معروف به قهوه خانه «حضرت عباس» است، و جز قهوه خانه آثار ديگرى از آبادى ندارد. در اين جا يك كمند مال بيشتر نبود، و رفقاى «همدانى» ما عقب ماندند، ما براى سه ساعت به غروب مانده سوار شده از اراضى پست و بلند گذشته، غروب رسيديم به قريه موسوم به «گنده رود»، اين جاها هوا به كلى ملايم شده بود و زمين هاى زير حاصل، به كلى خشك و تشنه بود، گويا باران شب گذشته در اين حدود نيامده است.

اول مغرب سوار شده و با روشنائى مهتاب از جاده هاى پست و بلند و ناهموار عبور كرده، چهار ساعت از شب گذشته رسيديم به قلعه معروف

ص: 272

به «على جان بيگى» و به واسطه خستگى و تاريكى هوا، شب را در داخل قلعه در منزل سورچى خودمان كه اهل همانجا است مانديم، منزل تميزى بود ميزبان هم از خدمت فروگذار نكرد.

طفرود

امروز دوشنبه چهارم رجب مطابق «بيست و چهارم حوت»، اول آفتاب سوار شده از «قلعه على جان بيگى» حركت، و همه جا در اراضى مسطح و هموار مى رانديم، و پس از دو ساعت رسيديم به «طفرود» كه قريه خيلى بزرگ و معمور و در حكم قصبه است، در قهوه خانه بسيار عالى و مصفاى آن يك ساعت توقف، و پس از تبديل مال ها سوار شده رانديم، هوا از اعتدال گذشته به درجه گرما بود و «جلگه قم»، آثار و علامات خود را ظاهر مى ساخت.

مقارن ظهر رسيديم به كاروان سراى سنگى كه مال بند آخرى در آنجا است، و پس از صرف نهار سوار شده حركت كرديم، قسمت اول راه خيلى پست و بلند و ناهموار بود، و در قسمت اخير همه جا از داخل نهرها يا به روى پل هاى مخروبه و خطرناك گذشته، سه ساعت به غروب مانده وارد «قم» شديم.

«حاج شيخ ابوالقاسم» ملحق به خانواده خودش شد كه به زيارت آمده بودند، من و «ماهوتچيان» منزل مخصوص كرايه كرده، و مدت يك هفته در خدمت «حضرت معصومه» عليها السلام به زيارت و عتبه بوسى اشتغال داشتيم.

ورود به قم

در اين ايام يك شب و يك روز بارندگى بسيار سختى شد، كه

ص: 273

موجب طغيان رودخانه و خطر ريختن آن به شهر گرديد، از بستگان و خويشان من جمعى از «زاويه مقدسه» به قصد زيارت، يا به منت استقبال من، يا جمعاً بين الامرين به «قم» مشرف شده بودند، از آن جمله بودند برادر عزيزم آقاى «آقا ميرزا عبدالخالق» حفظه اللَّه تعالى، و پسر عمه هاى محترم، آقا زاده ها و آقا مهدى و همچنين آقاى «حاج سيد جلال الدين» و آقايان «معتمدالتوليه» و «آقا ميرزا آقا» و غيرهم، در اين سال علاوه بر وفور زوار معمول شب عيد، جمعيت زيادى هم براى زيارت «آقاى شيخ عبدالكريم مجتهد» كه از «عراق» به «قم» مهاجرت فرموده آمده بودند، نيز جمعى براى دورى از خطرات حكومت نظامى مركز، و كودتاى «آقا سيد ضياءالدين» به «قم» مشرف شده بودند، و در ضمن استخبار از سلامتى خانواده مكشوف شد، كه تمامى اعضاء و فاميل من صحيح و سالم اند، جز دخترك شش ساله من «شاه بيگم خانم» كه فوت شده و داغى بر دل مادر و پدر خود گذارده، خداوند خودش توفيق صبر و شكيبائى و تسليم مرحمت فرمايد.

حركت از قم

امسال سه شنبه دوازدهم رجب مطابق «دوم حمل»، تحويل شمس به «برج حمل»، يك ساعت از آفتاب گذشته روز دوشنبه يازدهم شد، و ما با اداره چاپارخانه قرار گذاشته بوديم، كه همان روز دوشنبه ما را با كالسكه حركت بدهد، لكن تعلل كردند و حركت به روز سه شنبه افتاد، و در يوم مزبور دو ساعت به ظهر مانده، با آقاى «ماهوتچيان» و دو نفر آشناى «طهرانى» كه براى رفيق كالسكه اختيار شدند از «قم» حركت كرديم، و در هر مال بندى كه مى رسيديم مال حاضر بود مى بستند و مى رفتند، و براى دو

ص: 274

ساعت از شب گذشته از خستگى و كسالت در «مزرعه اناران» رسيده راحت نموديم.

ولادت حضرت على عليه السلام

امروز چهارشنبه سيزدهم رجب مطابق «سوم حمل»، كه روز ولادت با سعادت «حضرت امير مؤمنان»- عليه الصلاة والسلام- بود، صبح زود سوار شده ظهر در «حسن آباد» صرف نهار نموده باز رفتيم، قريب سه ساعت به غروب مانده رسيديم به قريه «كهريزك»، كه در آنجا نيز بعضى از خويشان و محترمين «زاويه مقدسه» به استقبال آمده منتظر ورود من بودند، از آن جمله برادران مكرم عزيزم، آقايان «آقا ميرزا ابوالقاسم» و «آقا ميرزا ابوالفضل» و پسر عمه مكرم «آقا نصراللَّه» و جناب «معين التوليه» و «آقا ابوالحسن اندرمانى» و غيره، كه در باغ معروف «كهريزك»، بساط استقبال و پذيرائى مهيا كرده بودند، لكن به واسطه ضيق وقت به صرف چاى در قهوه خانه كنار جاده قناعت و اكتفا شد، و به عجله سوار شده حركت كرديم، در راه باد بسيار سرد و شديدى مى وزيد، كه موجب زحمت و صدمه آقايان مستقبلين كه سواره همراه مى آمدند گرديد.

يك ساعت به غروب مانده رسيديم به «قريه بهشتى» كه از آن جا راه «زاويه مقدسه» از جاده شوسه «طهران» جدا مى شود، و جمعى از خويشان و دوستان كه آن جا به استقبال آمده بودند، كالسكه را به طرف «قصر ملك» سوق نمودند، و در قصر مزبور كه آقايان خدام مجلس پذيرائى و استقبال تهيه كرده بودند، به قدر يك ربع ساعت نشسته، و با جمعيت پياده به طرف «آستانه متبركه» ولى نعمت حقيقى خودم «حضرت عبدالعظيم- عليه التحية والتكريم-» رهسپار، و پس از عتبه بوسى و شكرگزارى در درگاه آن

ص: 275

«سيدالكريم»، چند دقيقه در مجلس پذيرائى هيئت فراشان آستانه نشسته، هم سفران «طهرانى» خداحافظى گفته و رفتند، و من به همراهى جماعت مستقبلين و در خدمت پدر بزرگوار خودم كه تا صحن مطهر به استقبال تشريف آورده و مرا به شرف دست بوسى خود در آن جا مفتخر نموده بود، به طرف منزل رفته از ديدار خانواده كه مدت ده ماه و نيم از آن ها به كلى دور و بى خبر بودم، بهره مند و محظوظ و مشعوف شدم، و پس از تفتيشات و تحقيقات مكشوف شد كه «آقا ابراهيم» طفل هفت ساله من نيز در مفارقت پدر، بدرود زندگانى گفته و داغى بر داغ من افزوده، خداوند خودش باز هم توفيق صبر و شكيبائى و تسليم عنايت فرموده، و يادگار دو طفل متوفى يعنى نور چشمان «آسيد محمّدعلى» و «آقا جواد» را براى من باقى گذارده، و آنها را به طريق صلاح و سداد هدايت فرمايد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109