سرشناسه : علوي مقدم محمد، 1311 -
عنوان و نام پديدآور : حج در قرآن / نگارش محمد علوي مقدم [براي حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت
مشخصات نشر : تهران مشعر 1381.
مشخصات ظاهري : 183 ص.
شابك : 5500 ريال : 964-7635-10-9
يادداشت : كتابنامه ص [175] - 183؛ همچنين به صورت زيرنويس
موضوع : حج -- جنبه هاي قرآني
موضوع : حج -- احاديث
شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت
رده بندي كنگره : BP104/ح3ع8 1381
رده بندي ديويي : 297/159
شماره كتابشناسي ملي : م 81-12749
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
حج كه صورت و نمودار مشهود اجتماع خدايى و اسلامى است،
حج كه اجتماعى است با قصد و جاذبه الهى،
حج كه با فكر و زبان و لباس متحد، انسان ها را به سوى هدفى برتر پيش مى برد و امتيازات مادى را از ميان بر مى دارد،
حج كه با شكوه ترين عباداتى است كه مسلمانان به جا مى آورند،
حج كه نمونه بارز مساوات و برابرى طبقات مختلف مى باشد،
حج كه بزرگترين مظهر وحدت و يگانگى مسلمانان است،
حج كه وسيله تحكيم روابط ميان مسلمانان جهان است،
حج كه مى تواند بزرگترين كنگره سالانه اسلامى باشد و بسيارى از دشوارى هاى مسلمانان را برطرف كند و ... در لغت قصد و آهنگ كردن است.
و به قول راغب اصفهانى (1) «أصل الحجّ: القصد للزّيارة».
ص: 10
قال الشّاعر: «يحجّون البيت الزبرقان المُعَصْفَرا».
و در اصطلاح فقها: «الحجّ قصد البَيْتِ لِلتّقرّب الى اللَّه تعالى بأفعال مخصوصةٍ في اماكن مخصوصة»؛ «حج زيارت كعبه با اعمال مخصوص در مكان هاى مخصوص است».
و يا به قول سيد شريف جرجانى (1): «و في الشّرع قصد بيت اللَّه تعالى بصفة مخصوصة في وقت مخصوصة بشرائط مخصوصة».
در فقه اسلامى، حج به مجموعه اى از اعمال اطلاق مى شود كه در مكّه و اطراف آن به جا مى آورند و اقدام بدان، در صورت وجود استطاعت مالى و صحّت مزاج و امنيّت، بر هر شخص بالغ و عاقل و مكلّف، در تمام عمر يك بار واجب است.
البتّه حج منقسم است به: «تمتّع»، «قِران» و «افراد»، كه براى آگاهى بيشتر از اعمال و اقسام حج و امور متعلّق به آن؛ از احرام، طواف، سعى ميان صفا و مروه، رمى جمرات، قربانى و استلام حجر، به كتبى كه در بيان آداب و اعمال و مراسم حج نوشته اند و به «مناسك حج» نامبردار است، مراجعه شود.
هدف اصلى اين نوشته، بحث لفظى نيست كه مثلًا بگوييم:
«حجّ فلاناً يحجّه حجّاً (2) قَصَدَهُ»، كه به فتح «حاء» قصد كردن و يا مثلًا
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
«حجّ زيدٌ عمراً» يعنى غلبه بالحجّة: و مثلًا حاجّهُ يعنى خاصمه. واحتجّ الرجل يعنى أتى بالحجة. استحجّ يعنى طلب الحجّة. الحاجّ يعنى من زار البيت الحرام. و جمع آن حجّاج و حجيج است.
و هدف آن نيست كه گفته شود: تاريخ مكه به سال هاى 1892 قبل از ميلاد مى رسد كه ابراهيم با فرزندش (اسماعيل) و مادر او (هاجر) به آن وادى غير ذى زرع هجرت كردند. (1)
و نيز هدف آن نيست كه به الفاظ پرداخته شود و نتيجه فداى مقدّمات شود و مطالب اساسى گفته نشود و ... بلكه مى خواهم، ضمن بررسى آيات قرآنى، هدف اساسى حجّ و اين كنگره بزرگ و اين مجتمع اسلامى جهانى به دقّت بررسى شود.
فوايد سياسى و اجتماعى و تاريخى حجّ، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد ولى بايد دانست كه سفر به سوى خانه خدا؛ يعنى سير الى اللَّه
ص: 16
و حرمت به سوى صاحب خانه و نه به خانه. در واقع حج سير وجودى انسان است به سوى خدا، اين است كه بايد توجّه حاجّ به آن مقصد عالى باشد تا آن گاه كه به ميقات مى رسد و لباس احرام مى پوشد، درك كند كه از خود، بيرون آمده و ترك تعيّنات و تعلّقات كند، تا در نتيجه آرامش درونى احساس كند و اگر ترك علايق نكند، نتواند به حرم امن درآيد وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.
حجّ رونده بايد سالك الى اللَّه باشد؛ يعنى از منازل شهوات و مشتهيات نفسانى و لذّات جسمانى عبور كند و از لباس صفات بشرى خود را منخلع سازد و تعيّنات خودى را كنار بگذارد و پرده هاى پندار را بدرد و به قول شيخ محمود شبسترى. (1)
مسافر آن بود كو بگذرد زود ز خود صافى شود چون آتش از دود
حاجّ (: حج رونده) اگر تربيت روحانى نيابد و نفس او مهذّب نشود، بايد گفت: مصداق شعر ناصر خسرو واقع شده كه گفته است:
رفته و مكّه ديده، آمده باز محنت باديه خريده به سيم
شايد بتوان گفت: قربانى كردن، خود رمزى است براى كشتن نفس امّاره و از ميان بردن انانيّت و تعبير حضرت صادق عليه السلام هم كه گفته است: (2)
ص: 17
«واذبح حنجرة الهوى والطمع عند الذبيحة» (1)
اشارتى به همين معنا است.
در حج، آدمى بايد از همه علقه ها رها شود؛ زيرا در حجّ آدمى قصد و آهنگ خانه خدا مى كند؛ يعنى در واقع بايد از خانه خويش و از كالبد تن واز جسم خاكى مادّى به سوى ملكوت اعلى برود و به سوى خدا رجعت كند.
اگر معنى و مفهوم واقعى حج بخوبى درك شود، معناى اسلام درك شده است. بى جهت نبود كه امام على عليه السلام در آخرين ساعات عمر، در وصيّت خويش گفته بود. (2)
«... اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا ...»
«شما را به خدا قسم، تا زنده ايد و جان در تن داريد، از خانه خدا، دست نكشيد و آن خانه را از حج گزاران خالى نگذاريد، كه اگر زيارت آن خانه ترك شد موجوديّت شما به خطر خواهد افتاد.» (3)
كعبه يك مجمع دينى است، براى ايجاد وحدت؛ يعنى در اين مركز بزرگ، بايد اختلافات حل شود و اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد.
ص: 18
اين مجمع دينى، كه خدا براى آن احترام خاصى قائل شده و جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ البَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ... (1)
، به شخص خاصّى تعلق ندارد. از آن دولت مخصوصى نيست. كسى جز خدا مالك آن نمى باشد و متعلّق به همه مردم است.
... جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ... (2)
همه مردم در آن خانه حق دارند و هيچ كس حق ندارد كه ديگرى را مانع شود؛ زيرا اين خانه ... مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً ... (3)
است.
مسلمان ها بايد از اين مجمع سالانه، كه فرصت بسيار مناسبى است، براى ايجاد روابط دوستى و برادرى، حدّ اكثر استفاده را ببرند و اهداف مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد و روابط مختلف فرهنگى و تجارى، ايجاد شود.
حج، درس برادرى و برابرى به انسان ها مى آموزد؛ يعنى همان طورى كه، همه مردم- از رييس جمهور و كشاورز ساده- وقتى به كعبه مى روند، لباس يكسان مى پوشند.
طبق يك برنامه حركت مى كنند و در نتيجه، امتيازات از ميان مى رود.
بايد در شؤون زندگى اجتماعى هم اين برابرى وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود؛ زيرا به قول سيد قطب: (4) اسلام خواسته
ص: 19
است كه با اين جامه ندوخته احرام، كه همگان مى پوشند، امتياز فردى و قبيله اى و جنسى را از ميان بردارد و به قريش كه در جاهليّت براى خود امتيازى قائل بود و در مراسم حجّ با ديگران در عرفات توقّف نمى كرد و با ديگران بازنمى گشت، دستور داد:
ثُمَّ أفِيضُوا مِنْ حَيثُ أفاضَ النّاسُ ... (1)
با اين دستور به طايفه قريش كه به نسب خود مى باليد و با مردم در عرفات به يك جا نمى ماند و هنگام پراكنده شدن مردم و كوچ كردن آنها، كوچ نمى كرد و به امتياز طبقاتى خويش مى نازيد، فهماند و گفت: عادات ناپسند جاهلى و آداب نادرست را از خود دور كنيد و از اين كارهاى ناروا بركنار باشيد و از خدا آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است؛ ... وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (2)
اين كه، حج گزار بايد در حال احرام، از جدال و مناقشه تند و نظاير اين ها، بپرهيزد و از زن و زيور، دورى گزيند، به انسان مى فهماند كه در حرم خدا بايد خود را خالص كند. براى خدا باشد. دلها بايد به هم نزديك ونزديك شود ودريابد كه آن چه سبب وحدت آنان شده و اين وحدت را درآنان فراهم آورده و نيرومندى در اين انسان ها ايجاد كرده، اسلام است.
اسلام است كه انسان ها را به يكديگر مرتبط ساخته. اسلام است كه در انسان ها برابرى ايجاد كرده. اسلام است كه مى گويد: در شؤون زندگى اجتماعى بايد اين برابرى وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از
ص: 20
ميان برود.
بحث در باره اسلام و مزاياى اين دين آسمانى نيست و هدف اصلى اين نوشته نه اين است كه در باره مناسك و آداب حج بحث كند، بلكه هدف اصلى اين است كه: بفهميم، كلمه «حج» كه ده بار (1) در قرآن مجيد آمده و در هر مورد به يكى از احكام و امور مربوط به اين دستور اشاره شده، در آيات مختلف چگونه است و به عبارت ديگر در باره آيات مربوط به حج سخن گفته شود و در اطراف آن آيات بحث شود.
البته در قرآن مجيد، نام سوره بيست و دوم كه 78 آيه دارد و جز آيات 52، 53، 54 و 55 كه در ميان مكّه و مدينه نازل شده و بقيه آيات مدنى (2) است، سوره اى به اسم سوره حجّ هست ولى مباحث مربوط به حجّ در ديگر سوره هاى قرآنى نيز وجود دارد و محمد العربى العزوزى- نويسنده لبنانى- در كتاب خود، مباحث مربوط به حجّ در قرآن مجيد را جمع آورى كرده و آيات مربوط به هر مبحث را مشخّص كرده است. (3)
آيات مربوط به «وجوب حج» و «مناسك حج»:
سوره بقره (2)، آيات: 125، 128، 158، 197، 198، 199، 200 و 203
سوره آل عمران (3)، آيه 97
سوره مائده (5)، آيه 3
ص: 21
سوره انعام (6)، آيه 162
سوره براءة (9)، آيه 3
سوره حج (22)، آيات: 28، 29، 30 و 32
آيات مربوط به: «فديه» و «هدى» و احكام آن دو:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيات 2 و 97
سوره حج (22)، آيات: 28، 32، 34، 36 و 37
سوره فتح (48)، آيه 25
آيات مربوط به «حجّ تمتّع» و «احصار»:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيه 2
آيه مربوط به «آن چه كه انجام دادنش براى حاجّ حرام است»:
سوره بقره (2)، آيه 197
آيات مربوط به «تجارت در حج»:
سوره بقره (2) آيه 198
سوره حج (22)، آيه 28
آيه مربوط به «سقايت حج»:
سوره براءة (9)، آيه 19
ص: 22
آيات مربوط به «حكم صيد در حج» و «كيفر كسى كه در حرم صيد كند»:
سوره مائده (5)، آيات: 1، 2، 65 و 96
آيات مربوطبه «چگونگى اتمام حج و عمره» و «بيرون آمدن از احرام»:
سوره بقره (2)، آيه 196
سوره مائده (5)، آيه 2
سوره حج (22)، آيه 29
سوره فتح (47)، آيه 27
آياتى كه از: «بيت»، «كعبه»، «حرم»، «بلد» و «قريه» سخن گفته است:
سوره بقره (2)، آيات 125 و 127
سوره آل عمران (3)، آيات 96 و 97
سوره مائده (5)، آيات 2 و 97
سوره انعام (6)، آيه 123
سوره انفال (8)، آيات: 34 و 35
سوره براءة (9)، آيات: 7، 19 و 28
سوره اسراء (17)، آيه 1
سوره حج (22)، آيات: 25 و 33
سوره نمل (27)، آيه 91
ص: 23
سوره شورى (42)، آيه 7
سوره طور (52)، آيه 4
اينك به بحث در باره برخى از اين آيات كه مربوط به حج است، مى پردازيم:
وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً .... (1)
« (بياد آوريد) هنگامى راكه خانه كعبه را مركز امن و مرجع امر دين براى مردم قرار داديم ...»
كلمه «الناس» در اين آيه، يعنى همه مردم و نه فقط عربها، و نيز از آيه چنين برداشت مى شود كه خدا، خانه كعبه را يك پناهگاه عمومى و يك مركز امنيّت براى همه مردم قرار داده است و در آيه بعد هم، ابراهيم از خدا خواسته است كه:
«خدايا! اين خانه را محلّ امن قرار ده»؛ وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (2)
از اين آيات استنباط مى شود كه خانه كعبه يك مركز امن و پناهگاهى است كه نه تنها افراد انسان بايد در امنيت به سر برند، بلكه حيوانات هم بايد در امن و امان باشند ونيز از اين آيات چنين استنباط مى شود كه مسلمانان بايد هشيار باشند و از قداست و امنيت اين سرزمين، بهره برند و در كنار هم بنشينند و از طريق مذاكره، مشكلات را حلّ كنند و در رفع
ص: 24
دشوارى هاى ديگر مسلمين جهان بكوشند.
جاى تأسف است كه بگوييم: مسجدالحرام و خانه كعبه اى كه در جاهليّت محلّ امن و امان بوده، امروز چنين نيست وگاهى در آن جا خون انسان ها ريخته مى شود و مسلمانان به اين نكته توجّه ندارند.
اين كه در ترجمه آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ ... گفتيم: «به ياد آوريد»، از اين جهت است كه آيه مزبور از لحاظ نحوى، عطف است، بر چند آيه پيش از خود كه خدا گفته است: يا بَنِي اسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي ... شيخ محمد عبده (1) ضمن اين كه اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ ... را معطوف بر آيه قبل دانسته، نوشته است كه معنى چنين است: «واذكر أيها الرّسول أو أيّها النّاس ...»
منظور از «البيت» در اين آيه، كعبه است (2) (چنان كه در آيه هاى 127 و 158 سوره بقره ونيز آيه 96 سوره آل عمران به همين معناست)، خانه اى كه خدا آن را مركز امن قرار داده و به علّت اين كه داخل شدن در آن، بر مشركان حرام است، «بيت الحرام» ناميده اند و «كعبه» گفته اند چون كه چهارگوشه است و مربّع.
و اين خانه مَثابَةً لِلنّاسِ است؛ يعنى محلّ رجوع مردم است، مرجع است؛ زيرا مردم، همه ساله بدان سو رو مى آورند و هرسال به سوى اين
ص: 25
خانه رفت و آمد مى كنند.
و آن جا را پناهگاه مى دانند و محلّ اجتماع.
ابن قتيبه (متوفاى سال 276 هجرى) در تفسير آيه: وَاذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته است (1): «أي معاداً لهم، من قولك: ثبت الى كذا و كذا: عُدْت اليه و ثاب اليه جسمه بعد العلّة، اى: عاد. أراد: انّ النّاس يعودون اليه مرّةً بعد مَرَّةٍ».
ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، از علماى قرن سوم و چهارم هجرى در تفسير خود نوشته است. (2) «فالمثابة: العَوْدُ اليه».
زمخشرى هم نوشته است: (3) «مثابة للنّاس: مرجعاً للحجّاج»، «والبيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثّريا.»
شيخ طوسى ذيل آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته است: (4) بيت در لغت، منزل و مأوى است و در مورد شعر گفته مى شود: ابيات الشعر و در مورد منزل و مأوى، بيوتُ الناس.
بيت شعر را از آن جهت بيت گفته اند كه حروف و كلمات را فراهم آورده و در مجموعه اى گرد آورده است، همان طورى كه، بيت (خانه) اهل خانه و افراد خانه را در يك جا گرد مى آورد. (5)
ص: 26
شيخ طوسى در فرق ميان «مثابه» و «مثاب» از قول اخفش، گفته است:
در «مثابه» مبالغه بيشتر است و تاى آن، براى مبالغه است؛ لما كثر من يثوب اليه، همچون: علّامة، نسّابة، سيّارة.
ولى فرّاء و زجّاج گفته اند كه: مثاب و مثابه به يك معنى است.(1)
«ثاب اليه عقله، اى: رجع اليه» (2)
جصاص (متوفّاى سال 370 هجرى) در كتاب «احكام القرآن» ذيل بحث از آيه وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... در باره «مثابه» نوشته است (3) «قال أهل اللغة: اصله من ثاب يثوب مثابة و ثوابا: اذا رجع. انّما دخل التاء عليه للمبالغة، لما كثر من يثوب اليه كما يقال: نسّابة، علّامة، سيّارة.» كثرت رجوع، از آن جهت است كه مردم همه ساله بدان جا مى روند و بازگشت بدان جا را دوست دارند. (4)
ابن عربى (متوفاى سال 543 هجرى) در بحث از آيه وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته است: (5)
فضل خدا، شامل تمام مردم است كه كعبه را «مَثابَةً لِلنّاسِ» قرار داده و
ص: 27
نه براى عرب تنها و قبيله قريش فقط.
شيخ طبرسى در «مجمع البيان» و شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش و اسماعيل بن كثير دمشقى (متوفاى سال 774 ه.) در تفسير خود از قول ابن عبّاس و بيضاوى (متوفاى سال 791 ه.) در تفسيرش «أنوارالتنزيل و أسرار التأويل» و سيد هاشم بحرانى (متوفّاى سال 1107 يا 1109 ه.) در «البرهان فى تفسيرالقرآن» و سيد عبداللَّه شبّر (متوفاى سال 1242 ه.) در تفسيرش و جلال الدين محمد بن احمد و جلال الدين عبدالرحمن بن ابوبكر سيوطى در تفسير معروف خود به نام «تفسير جلالين» و فيض كاشانى در تفسير صافى و ديگر مفسران، همگى ذيل آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته اند. (1)
«مثابة»؛ مرجع و محلّ عود است. يا «مرجعا يثوبون اليه من كلّ جانب» (2)
و يا «مرجع و محل عود يا موضع ثواب» و يا «مرجعا يثوب اليه اعيان الزوّار» و يا «مثابة للناس»؛ يعنى «مجمعا للنّاس» و يا «مثابة للناس»؛ «مرجعا يثاب اليه كلّ عام» و يا «المثابة؛ العود اليه» كه اگر خوب دقّت شود به اين نتيجه مى رسيم كه «مثابة للنّاس»؛ يعنى مرجعى كه همه ساله مردم بدان جا براى كسب ثواب، مراجعه مى كنند و نياز هر حاجتمندى برآورده مى شود؛ يعنى «لا ينصرف عنه منصرفٌ وَ هو يرى
ص: 28
أنّه قَدْ قضى منه وطراً».
و شاعر هم در اين باره، خوب گفته است:
جَعَل البيت مثاباً لَهُم ليس منه الدهر يقضون الوطر (1)
در واقع همان معنايى را كه نويسنده كتاب «لسان التنزيل»؛ (زبان قرآن) درقرن چهارم ياپنجم هجرى گفته و مثابة را مرجع؛ يعنى جاى بازگشت، و قيل: مجمعاً معنى كرده است، ابو البقاء عكبرى (متوفاى سال 616 ه.) در كتاب «التبيان فى اعراب القرآن» وكتاب (2) «املاء ما منّ به الرحمن ...» نوشته است. (3)
شيخ محمد عبده (4) «بيت اللَّه» را نعمت بزرگى براى مسلمانان دانسته و ضمن اين كه آن جا را مأمنى دانسته، «مرجعاً لِلنّاسِ وَ يَقصُدُونَهُ» هم مى داند ومى افزايد: لفظ «مثابة»، متضمّن معناى زيارت و ثواب هم هست.
مرحوم طالقانى از عبارت «مثابة للناس» چنين استنباط كرده است كه توجه به چنين خانه بايد فطرت حق جويى و عدل را بيدار سازد و انگيزه تعالى خواهى را كه از خواسته هاى فطرى آدمى است، در انسان زنده كند وكلمه «للنّاس» هم قيام به وظايف انسانى را در آدمى بر مى انگيزاند و به انسان ها ياد مى دهد كه براى خدا به پا خيزند و دركعبه اعلام كلمه حق كنند
ص: 29
و به خدا تقرّب جويند. (1)
و خلاصه اين كه از كلمه «مثابة للنّاس» به قول سيد قطب چنين استنباط مى شود كه خداى بزرگ بيت اللَّه را براى همه مردم (: ناس) محلّ عبادت قرار داد تا در آن جا به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستى و سودجويى و برترى طلبى به در آيند (2) و با انديشه هاى بلند ابراهيم آشنا شوند و كسانى هم كه به نام وارثان ابراهيم روى اين خانه دست گذاشته اند، بايد بدانند كه اين خانه نمازگاه و پناهگاه همه مردم است و ويژه گروه و طايفه خاصّى نيست و وارثان حق ندارند كه ديگران را از آن باز دارند؛ زيرا اين خانه، بيت اللَّه است و به قول سيد قطب نه «بيت أحد من الناس!» (3)
ابويحيى محمد بن صُمادَح التجيبى (متوفّاى سال 419 ه.) نوشته است: (4)
«المثابةُ والمثابُ واحدٌ و هو المعاد والمرجع يؤتى في كلّ عام».
جلال الدين سيوطى (متوفّاى سال 911 ه.) همين مطلب را با بيانى روشن تر نوشته است: «مثابة، اسم مكان است از ثاب: اذا رجع؛ لأنّ الناس يرجعون اليه عاماً بعد عامٍ». (5)
ص: 30
فاضل مقداد، نوشته است: (1) «مثابة» از فعل «ثاب» يعنى رجع است و در اين جا مفعول دوم فعلِ «جعلنا» است و مصدر مى باشد و استحباب تكرار حج از كلمه «مثابةً» يعنى مرجعاً، كه مفهوم رجوع دارد و به اصطلاح «يقتضى العود الى ماكان عليه»، استنباط مى گردد.
نويسنده كتاب «أقصى البيان فى آيات الأحكام» نيز گفته است: (2)
برخى از كلمه «مثابه»، كه به معناى مرجع است و مفهوم رجوع از آن استنباط مى شود، تكرار حج را مستحب دانسته اند.
ثعالبى (3) احتمال داده است كه كلمه «مثابة» از ثواب باشد، چون در
ص: 31
آن جا، انسان ها به ثواب مى رسند. (1)
در آيه مورد بحث وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً ... (2)
به قول ابن عربى (3) يعنى «أمْن من عذاب اللَّه تعالى في الآخرة ...» و بعضى هم گفته اند: اين خود احسانى است از سوى خداى بزرگ كه براى خانه، در دلهاى عرب عظمتى به وجود آورد كه هركس بدان پناه برد، تأمين يابد.
شيخ طبرسى هم گفته است: (4) اين خانه به علّت عظمت واحترامى كه دارد، محل امن است و هركس كه خود را در پناه آن قرار دهد، نبايد متعرّض وى شوند و پيش از اسلام هم، مردم همين احترام را براى خانه كعبه قائل بودند و اين احترام از زمان شريعت ابراهيم و اسماعيل تا روزگار اسلام، رعايت شده است.
شيخ طبرسى در تفسير ديگرش نيز گفته است: (5) «أمناً» يعنى «موضع امن» همان طورى كه در آيه 67 سوره عنكبوت نيزگفته شده است: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً ...؛ زيرا به قول شيخ طبرسى؛ «لأنّ الجاني يأوي اليه فلا يتعرّض له حتّى يخرج».
ص: 32
قرطبى هم نوشته است: (1) كلمه «أمناً» در اين آيه از آن جهت ذكر شده كه فضيلت كعبه بر بيت المقدس را بفهماند و نشان دهد كه كعبه محلّ امان است و «ليس في بيت المقدس هذه الفضيلة، و لا يحجّ اليه النّاس و من استعاذ بالحرم، أمِن مِن أن يُغارَ عَلَيهِ».
ملا فتح اللَّه كاشانى (متوفّاى سال 988 ه.) «أمناً» را موضع امن و ايمنى كه در آن جا كسى را نكشند و متعرض او نشوند، تفسير كرده است. (2)
فيض كاشانى در تفسير كلمه «أمناً» نوشته است (3) كه دركافى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده: «مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مِنَ النَّاسِ مُسْتَجِيراً بِهِ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ دَخَلَهُ مِنَ الْوَحْشِ وَ الطَّيْرِ كَانَ آمِناً مِنْ أَنْ يُهَاجَ أَوْ يُؤْذَى حَتَّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ».
شيخ محمد عبده «أمناً» را به «ذا امن» معنا كرده (4) و افزوده است كه أمن بودن بيت اللَّه را خدا در آيه 67 سوره عنكبوت نيز تكرار كرده است.
... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى ....
«مقام ابراهيم را جايگاه نماز قرار دهيد.»
بنا به روايتى كه از حضرت صادق عليه السلام، نقل شده، «مقام ابراهيم» همان نقطه اى است كه در مسجدالحرام به اين نام معروف شده است؛ «لِأنَّ مَقامَ
ص: 33
ابْراهِيم اذا اطلق لا يفهم منه الّا المقام المعروف، الّذي هو في المسجد الحرام». (1)
در مورد مقام ابراهيم، اقوال ديگرى هم هست: (2)
ابوالفتوح رازى مى نويسد: (3) برخى از قرّاء، فعل «اتّخِذوا» را به صيغه ماضى خوانده اند ليكن بيشتر آنان، به كسر و به صيغه امرى قرائت كرده اند.
ابن عربى گفته است: مقام ابراهيم، جايى است كه ابراهيم خداى خود را در آن جا خوانده و «مصلّى جايگاه و موضع دُعاست و برخى هم معناى اختصاصى مصلّى را در نظر گرفته و آن را، نمازگاهِ اختصاصى دانسته اند. (4)
و ظاهراً چنين استنباط مى شود كه امر، در اين جا بر وجوب دلالت مى كند. (5)
ابوالبقاء عكبرى نوشته است: «مِن» در «مِن مَقام» براى تبعيض است؛ يعنى «اتَّخِذُوا بعض مقام ابراهيمَ مصلّىً» و جايز است كه به معناى «فى» باشد. ليكن اخفش آن را زايد دانسته و مصلى را اسم مكان شمرده و افزوده است كه: مى توان مصدر دانست و در اين صورت مضاف آن مقدّر است؛ يعنى «مكان صلاة».
ص: 34
قرطبى در باره «مَقام» در آيه ... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... مى نويسد:
«المقام في اللّغة، موضع القَدَمَين» و از قول نحّاس نقل كرده است كه «مقام» به فتح ميم، از «قام»، «يقوم»، ثلاثى مجرد مشتق است و مصدر و اسم مكان مى باشد و به ضمّ ميم از «اقام»، ثلاثى مزيد فيه است. (1)
شيخ محمّد عبده نوشته است (2) كه فعل «اتّخذوا» رانافع وابن عامر به فتح «خاء» قراءت كرده وآن را فعل ماضى دانسته اند وبر فعلِ ماضىِ «جعلنا» معطوف كرده اند. ولى بقيّه قراء آن را به كسرِ خاء خوانده و فعل امر دانسته اند وفعل ماضى «قلنا» را براى ايجاز حذف كرده اند وازلحاظ بلاغى فايده اش اين است كه در اذهان شنونده وخواننده، تأثير بيشترى دارد.
جمله در اصل «... قلنا اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى ...» بوده است.
سيّد هاشم بحرانى (بحرينى) در ذيلِ ... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... از قول حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است: اگر دو ركعت نماز طواف واجب در جاى ديگرى، جز مقام ابراهيم خوانده شود، «... فَعَليك اعادةُ الصّلاة». (3)
نويسنده كتاب «اقصى البيان» نوشته است: (4) وجوب دو ركعت نماز در مقام ابراهيم عليه السلام از فعل امر «اتَّخِذُوا» استنباط مى شود.
ص: 35
ابن عربى نوشته است: (1) مقام، جايى است كه ابراهيم خداى خود را در آن جا خواند.
مُصلّىً را هم بعضى جايگاه و موضع دعا دانسته اند و برخى ديگر معناىِ اختصاصىِ مُصلّى را در نظر گرفته و آن را نمازگاه دانسته اند.
... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (2)
نويسنده كتاب (3) «لسان التنزيل» كلمه «عَهِدْنا» را «فرموديم» معنى كرده است. ابن كثير هم درباره معناى عَهِدْنا الى ابْراهِيمَ وَ اسْماعِيلَ ... نوشته است: (4) يعنى «امَرَهُمااللَّه أنْ يطهّراه ...». (5)
ثعالبى هم، نوشته است: (6) «عَهِدنا»؛ يعنى «امَرْنا».
بنابراين، دستور خدايى اين است كه: خانه كعبه بر اساس تقوى و طهارت بنا شود. و ابوالفتوح رازى هم نوشته است: (7) «خانه مرا بر طهارت بنا كنيد؛ يعنى بر توحيد ...»
ص: 36
جالب است كه، به جهت فضيلت و اهمّيت اين خانه بر ديگر مكان ها، خدا گفته است: «بيتى» و بيت را به خود نسبت داده، تا مزيّت آن، بر ديگر مكان ها روشن شود.
و به قول شيخ طبرسى: (1) «و انّما أضافَ البيتَ الى نفسِه تفضيلًا لَهُ عَلى سائر البقاع و تمييزاً و تخصيصاً».
نويسنده تفسيرِ المنار نوشته است: (2) «عَهِدَاللَّه بالشى ء؛ وَصّاه به» و منظور اين است كه خداوند آن دو- ابراهيم و اسماعيل- را مكلّف كرد كه خانه كعبه را از آفات و شرك و به قول طبرى، از بت ها و پرستش بت ها و شرك به خدا تطهير كنند كه به قول نويسنده «مختصر تفسير طبرى» (3) همين معنى «اولَى الاقوال بالصواب عند الطبري على ما في تفسيره» مى باشد.
ابن كثير هم در ذيل ... أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ ... (4)
نوشته است: (5) يعنى با «لا الهَ الّا اللَّه» از بت هايى كه مشركان آنها را بزرگ مى پنداشتند، خانه را تطهير كنيد و در واقع خدا مى خواهد بگويد: «طَهِّراهُ مِنَ الشرك و الرَّيْب وابنياهُ خالصاً لِلّهِ ...» و زجاج (6) گفته است: معناى «طَهِّرا»؛ «اصفاه من تعليق الأصنام عليه» است.
ص: 37
و به گفته شيخ طبرسى (1) ... أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ ... يعنى «ايْ طَهِّرا بَيٌتي» كه به اصطلاح «انْ» مفسّره باشد و بيت را هم، تفضيلًا على سائر البقاع، خدا به خود اضافه كرده است.
اختصاص «بيت» به ذات خدا كه منزه از صفات جسمى است، براى چيزى نيست، بلكه به قول نويسنده تفسير المنار، (2) جنبه نمادين دارد و آن را بيت اللَّه گفته، تا اشارتى باشد به اين كه ذات مقدّس خدايى، حاضر و ناظر است، البتّه منظور حضورِ رحمت الهى است و لذا توجّه بدان نيز، به منزله توجّهِ ذات عاليه اوست، همان طورى كه از مكان دور نيز، در نماز، بدان مكان توجّه مى شود.
پس اين كه، خدا به ابراهيم و اسماعيل فرمان داده و بر عهده آنان گذاشته كه خانه اش را براى طواف كنندگان آماده سازند، معلوم مى شود كه اين جا خانه كسى نيست، خانه هيچ يك از انسان ها نيست، خانه به ملّت خاصى تعلّق ندارد و حتّى ابراهيم و اسماعيل هم مالك اين خانه نيستند تا چه رسد به ساكنانِ فعلىِ آن منطقه.
ابن قتيبه (متوفّاى 276 هجرى) نوشته است:
«العاكفين؛ المقيمين. يقال: عكف الرجل على كذا؛ اذا أقام عليه». «و منه الإعتكاف: انّما هو الإقامة في المساجد على الصلاة و الذكر للَّهِ». (3)
ص: 38
ممكن است كسى بگويد: چرا در آيه مورد بحث (آيه 125 سوره بقره) فعلِ «طَهِّرا» به صيغه مثنّى است و مورد خطاب هم، ابراهيم و اسماعيل- پدر و پسر- هر دو مى باشند ولى در آيه 27 سوره حجّ، مورد خطاب، ابراهيم تنهاست و گفته شده ... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ؟
در پاسخ، با توجّه به آيه 27 سوره حجّ، مى توان گفت:
در آيه 125 سوره بقره هم، روى سخن بالاستقلال به ابراهيم است و اسماعيل عنوان تَبَعى دارد و در واقع، عملِ تطهير به عهده ابراهيم عليه السلام است و اسماعيل يارى كننده اوست. (1)
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً .... (2)
« (اى پيامبر، هنگامى را به ياد آر) كه ابراهيم گفت: اى خداىِ من، اين شهر را، محلِّ امْن و آسايش قرار ده.»
و دنباله آيه، چنين است:
ص: 39
... وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. (1)
«و به كسانى از اهل اين سرزمين كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ميوه هاى فراوان روزى عنايت كن (ما اين دعاى ابراهيم را اجابت كرديم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختيم) ليكن به آنان كه كافر شدند، بهره كمى خواهيم داد (از رزق اين جهان كه روزى اندكى است) و سپس آنان را در آخرت به عذاب آتش دچار مى سازيم و چه بد سرنوشتى و سرانجامى دارند!»
درخواست ابراهيم، از خدا اين است كه: مكّه را محلّ امن قرار دهد و امنيّت مستقرّ گردد و به گفته شيخ طبرسى، (2) علاوه بر امنيّت معنوى، امنيّت از تخريب و انهدام و ايمنى از قحطى و تنگدستى هم مورد تقاضاىِ ابراهيم بوده است.
ابوالفتوح رازى، (3) «آمن» را به معناى «مأمون» دانسته است، از باب:
«ليلٌ قائمٌ»؛ شبى كه در آن نَخُسبند.
و «نهارٌ صائمٌ»؛ روزى كه در آن روزه دارند.
و «بيعٌ رابحٌ»؛ بيعى كه در آن سود كنند.
و «صفقةً خاسرة»؛ دست زدنى (كنايه از معامله و داد و ستد) كه در آن زيان كنند.
ص: 40
و «بلدٌ آمن»؛ شهرى كه در آن ايمن باشند.
«آمناً» صفت براىِ «بَلَد» است، پس تنها اهل شهر و مردم بلد را در برنمى گيرد، بلكه نبات و حيوان هم از خطر قطع و صيد در امان هستند و اين است كه قطع درختان و صيد جانوران بر مُحرمان روا نيست.
نكته جالب اين كه: به قول سيّد قطب (1) از اين آيه مى فهميم كه وراثت خانه بايد با فضيلت و نيكوكارى همراه باشد؛ زيرا ابراهيم، پس از درخواست ربّ اجْعَل هذا بلداً آمِناً ... دعاى ديگرى و درخواست دوّمى از خدا دارد كه مى گويد:
«به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين؛ مردمى كه مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ باشد و به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد، از ثمرات و بهره ها روزى عنايت كن»؛ يعنى به آنان كه اهل فضيلت هستند. و نتيجه آن كه ابراهيم عليه السلام وراثتِ همراه با فضيلت را درخواست كرده است.
و به قول سيّد قطب: «... مرّة اخرى يؤكّد معنى الوراثة للفضل و الخير ...» را با بخشى از آيه ... وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ... تأييد كرده و در واقع اين نعمت را ويژه اهل فضيلت دانسته و گروهى را كنار گذاشته است، گو اين كه به علت كمال لطف خدايى، به غير مؤمنان هم كه مشمولِ دعاى ابراهيم نبودند، اين بركات شامل شده و مى شود، منتهى كافر هم از بهره اندك كه همان بهره حيوانى باشد، استفاده خواهد كرد و بهره اش ثمرات محدود و
ص: 41
منقطعى خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد؛ ... وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ....
براى اين كه معنى و تفسير دقيق آيه مورد بحث را بفهميم، سخن ابوالفتوح رازى را باز مى گوييم كه گفته است: در اين بخش از آيه حذف و اختصارى هست و تقدير آن، چنين است: «اجيبُ دَعْوتك في مَن آمن بي واليوم الآخر، فامّا من كفر فامَتّعه قليلًا ...»؛ يعنى اى ابراهيم، دعاى تو در حق مؤمنان مستجاب است امّا در مورد كافران، ايشان را اندكى برخوردارى دهم.
شيخ طوسى نوشته است: (1) تقدير وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ ... چنين بوده است: (2) «و اذكُر اذ قال ابراهيم ربّ اجعل ...»
«بَلَداً آمِناً» يعنى «بلداً يأمنون فيه ...»
معناى درخواست ابراهيم كه از خدا خواسته است تا اين شهر بَلَد امن باشد، اين است كه بيت اللَّه و كعبه، مركزى باشد كه تعدّى و تجاوز در آن نباشد، هر كس به وظيفه اش آشنا باشد، هر كس بتواند در كمال آزادى حرف خود را بگويد، تجاوز و خيانت در آن نباشد، آبروىِ مردم محترم باشد، بيت اللَّه محل امن و امان باشد.
ابن عربى گفته است: امنيّت بلد، بدين معنى است كه هر كس در آن
ص: 42
مأمون باشد و در امان و به اصطلاح، اهل بلد در امنيّت باشند و اين به طور مجاز است ولى به هر حال، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.
طبرسى هم گفته است: (1) «بلداً آمناً» يعنى «بلداً ذا أمن» از قبيل «عيشةً راضية» هست؛ يعنى «عيشةً ذاتَ رِضىً». (2)
برخى گفته اند: بخشى از اين آيه در سوره ابراهيم هم تكرار شده است، سِرّ آن چيست و چرا در آيه مورد بحث (126 سوره بقره) گفته شده وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً يعنى «بلداً» بدون الف و لام و در آيه 35 سوره ابراهيم، آمده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً؛ يعنى «البلد» با الف و لام؟
در جواب گفته اند: در آيه نخستين كه «بلداً» بدون الف و لام است، اشاره است به كعبه پيش از بنا، ولى در آيه 35 سوره ابراهيم كه گفته شده: «البلد» و با الف و لام آمده، در واقع اشاره به كعبه، بعد از بنا است.
به عبارت ديگر، در آيه نخستين، «بلداً» مفعول دوّم است و «آمناً» نعت
ص: 43
است و صفت براى آن. و در سوره ابراهيم «البلد» مفعول اوّل است و «آمناً» مفعول دوم براى فعل «اجْعَلْ» در آيه 35.
يا به عبارت ساده تر: در آيه نخستين، ابراهيم خواسته است كه سرزمين بى آب و علفى به صورت «بَلَدَاً آمناً» در آيد و در سوره ابراهيم آيه 35 خواسته شده كه بَلَد غير آمِن، محلّ امْن شود. (1)
بخش دوّم آيه چنين است:
... وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ....
ابراهيم پس از درخواستِ امنيّت براى رفاه زندگى، درخواستِ رزق و ثمرات كرده است؛ زيرا «أسْكَنَهُمْ بوادٍ غَيْر ذى زَرْعٍ».
سيّد هاشم بحرانى (2) (بحرينى) از قول ابوعلى طبرسى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام گفته است: علاوه بر ثمرات مادّى، كه از آفاق جهان بدان ناحيه مى رود، مى توان ثمرات معنوى را كه ثمرات قلوب باشد؛ يعنى محبت مردم به يكديگر، در نظر گرفت.
ابوالبركات، ابن الأنبارى گفته است (3) كه:
«مَنْ» در محل نصب است؛ زيرا بَدَل بعض از كُلّ است از «اهْله» و
ص: 44
ضمير «هُم» در «منهم» به مبدلٌ منه برمى گردد.
ابوالبقاء عِكبرى هم گفته است: (1) «مَنْ» بَدَلِ بعض از كلّ است از «اهْله» و در «مَنْ كَفَرَ» هم دو وجه جايز است:
1. «مَنْ» موصول باشد و به معناى «الَّذى» و در محلِ نصب. فعل آن با قرينه محذوف و تقدير آن «وَ ارْزُقْ مَنْ كفر» است.
2. «مَنْ» شرطيه باشد، فعل «كفر» فعل شرط و فعل «امَتِّعُه» جوابِ آن، و فاء هم خود دليل است بر اين كه: فعل، جواب شرط است.
«قليلًا» هم به گفته ابوالفتوح رازى (2) ممكن است صفت مصدر محذوفى باشد؛ يعنى «متاعاً قليلًا» و نيز امكان دارد كه «قليلًا» صفتِ ظرفِ محذوفى باشد؛ يعنى «زماناً قليلًا».
مكّى بن ابى طالبِ (3) قيسى (متوفّاى سال 437 ه. ق.) پيش از ابوالفتوح رازى و ديگران، با تفصيل بيشتر همين مطالب را گفته و افزوده است كه:
مجزوم نشدن فعل «فامتعه» كه جواب شرط است به علت دخول «فاء» مى باشد و نيز افزوده كه ممكن است «مَنْ» مبتدا باشد و محلًا مرفوع و فعل «امتّعه» خبرِ آن.
ابويحيى محمّد بن صُمادح التجيبى (4) (متوفاى سال 419 ه. ق.) فعل
ص: 45
«فامتّعه» را «ارزُقُه في حياته» تفسير كرده است و در تفسير «ثم اضطرّه» هم گفته است: «معنى الإضطرار، الإكراه و الإجبار».
فاضل مقداد گفته است: از جمله «و ارزق أهلَه مِن الثَّمرات (1) ...» رفاهيّت در معيشت و نيك حالى، فهميده مى شود؛ زيرا گفته شده «مِنَ الثمرات» و گفته نشده: قوت و مايحتاج اوّليه و نيازهاى مقدماتى زندگى.
و نيز گفته است: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه منظور از «ثمرات» «ثمرات القلوب» است؛ يعنى آنان را نزد مردم محبوب گردان.
درخواست امنيّت براى مكّه و دُعا براى اهل مكّه، به كثرت ثمرات و نعم، خود چيزى است كه مُشعر به افضليّت مكّه و افضليّت مجاورت مكّه است. (2)
فاضل مقداد (3) درباره «و مَن كفر فامتّعه قليلًا» گفته است: اين جمله جواب از سؤال مقدّرى است؛ زيرا در بخش نخست، دعا براى مؤمنين، متبادر به ذهن بود ولى خدا گفته است: «وَ مَن كفر فامتّعه ...»؛ يعنى «وَارزق مَنْ كَفَرَ ايضاً ...»؛ كافران را هم بهره مند خواهم ساخت؛ زيرا كه آنان را آفريده ام و ملتزم به دادن روزىِ ايشان شده ام.
خواجه عبداللَّه انصارى، نيكوتر ترجمه كرده است: (4)
ص: 46
«... گفت كافران را هم، اندكى برخوردار كنم، پس از آن، آنها را گرفتار آتش سازم، كه بد فرجام و عاقبتى است.»
نويسنده اقصى البيان، نوشته است: (1) در «ثُمّ اضطرّه الى عذاب النّار» ثُمَّ براى تراخى است؛ يعنى «ادفعه بعد زمان الى النار و أشوقه اليها في الآخرة و بئس المصير، اي المرجع و المَأوى .
نويسنده تفسير المنار نوشته است: (2) از سياق عبارت «... وَ مَنْ كَفَرَ ...» چنين استنباط مى شود كه در اين عبارت، از جنبه بلاغى، ايجاز به حذف وجود دارد كه از جمله، فهميده مى شود و اين گونه ايجازها، ويژه كلام خداست و در واقع خدا گفته است. درخواست ابراهيم درباره مؤمنان مستجاب است؛ «فَجَعَلَ لَهُمْ هذا الخير فى الدنيا ...».
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (3)
« (و نيز به ياد آور) وقتى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند (و مى گفتند) خدايا! از ما بپذير و اين خدمت را از ما قبول كن، البته كه تو شنوا و دانايى»
در بخش دوم اين آيه و در آيه هاى بعدى (4) مسأله تضرّع و دعا طرح شده و از خدا خواسته شده و به خدا نيايش شده كه:
ص: 47
«پروردگارا! در ميان ذريّه من فرستاده اى برانگيز كه آيات تو را برايشان بخواند و به آنان علم و حكمت بياموزد و روان شان را از زشتى ها پاك و منزّه سازد»
و آهنگ دعا چنان است كه در هر شنونده اى اثر مى گذارد و به او حيات مى بخشد و اين خود، از ويژگى هاى قرآن است. (1)
از آيات قرآنى به طور كلى چنين استنباط مى شود كه ابراهيم كعبه را تجديدِ بنا كرده؛ زيرا از آيه 37 سوره ابراهيم فهميده مى شود كه خانه قبل از ابراهيم بوده كه او گفته است:
رَبَّنَاإِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ....
«اى خدا، برخى از فرزندانم را در اين سرزمينِ خشك و سوزان، در كنارِ خانه تو سكونت دادم.»
از اين آيه مى فهميم كه اثرى از كعبه، به هنگام ورود ابراهيم در سرزمين مكّه، وجود داشته است.
ص: 48
همچون آيه ... وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمْ ... (1)
يعنى: «يقولون أخرجوا أنفسكم».
ابوالبركات (2) ابن الانبارى هم گفته جصّاص را تكرار كرده و افزوده است: «حذف القول كثير فى كتاب اللَّه و كلام العرب» و نيز اضافه كرده است كه: برخى از قُرّاء هم در «مِنَ البيت» وقف نموده و جمله را از «وَ اسْمعيل» آغاز مى كنند و در اين صورت، مفهوم آيه چنين مى شود: «و اسمعيل يقول ربّنا».
در واقع اينان گفته اند: «انّ البناء كانَ مِن ابراهيم وحدَه و الدُعاء كان مِنْ اسمعيل وحده».
ابن كثير ذيل تفسير آيه مورد بحث، ضمن اين كه نوشته است: «قواعد» جمع «قاعده» به معناىِ اساس است، متذكّر شده كه خانه كعبه، پنج سال پيش از بعثت پيامبر، تجديد بنا گرديده، يعنى در 35 سالگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حجرالأسود هم به دست رسول اللَّه كه پيش از بعثت او را «امين» مى خواندند، نصب گرديد. (3)
فاضل مقداد (4) ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: «يرفع» فعل مضارع است و حكايت حال ماضى را مى كند و «قواعد» هم جمع «قاعده» است و جمع بستن آن به اعتبار اين است كه هر قسمت نسبت به مافوق خود، قاعده محسوب مى شود و نسبت به قسمت زيرين بنا به حساب مى آيد.
ص: 49
معناى «يرفع» يعنى: يثبت و يبنى؛ زيرا وقتى كه هر راه چيده شود و بنّا، آن را روى هم بگذارد، متّصف به ثبوت مى شود.
و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان، چيزى است كه به تدريج و خود به خود درست مى شود و در واقع بالا آمدن بنا با روى هم گذاشتن مواد و مصالح ساختمانى ملازمه دارد، و در اين مورد هم از بابِ اطلاق معناى «لازم» و اراده معناى «ملزوم» است.
اين كه قرآن گفته است: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ ... فصيح تر است تا كه گفته شود: «... يبنى على القواعد» و يا بگوييم: «و اذ يرفع ابراهيم قواعد البيت ...»؛ زيرا در اين دو تعبير، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشايندى است و روشنىِ عبارت موجب شادى و خوشايندى، در صورتى كه در تعبير قرآن هيچ ابهامى وجود ندارد و بسيار هم فصيح است.
فاضل مقداد، ذيل بحث از همين آيه نوشته است:
«و اسمعيل» واو، براى بيان حال است و «اسمعيل» مبتداست و مى دانيم كه بناى بيت، نياز به دستيار دارد؛ يعنى «اسمعيل يناوله».
در بابِ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا نوشته است: اين جمله دعائيه دلالت دارد بر اين كه خانه را براى عبادت ساختند و نه براى سكونت؛ زيرا هدف اصلى از درخواستِ تقبّلِ چيزى، جز عبادت، چيز ديگرى نمى تواند مُتصوّر شود. (1)
علّا مه جواد الكاظمى (متوفّاىِ اواسطِ قرن يازدهم ه. ق.) همان
ص: 50
مطالبِ فاضل مقداد را تكرار كرده و شرح و بسط فراوانى داده و متذكر شده است: (1)
«وَ اذْ يرفع» يعنى «واذكر اذ يرفع».
و «القواعد جمع القاعده و هى الأساس و الأصل».
نويسنده كتاب (2) «أقصى البيان» همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتى بيان كرده و افزوده است:
«رفع»، «اعلام» و «اصعاد» تقريباً نظير يكديگرند، منتهى نقيضِ رفع، وَضع است و نقيض كلمه اصْعاد، انزال است.
رفعت نقيضِ ذلّت است.
و نيز كلمات: «قواعد»، «اساس» و «اركان» تقريباً نظير يكديگرند.
واحدِ قواعد، قاعده است. قاعده در لغت ثبوت و استقرار مى باشد؛ قاعدة البناء؛ أساسه الّذي بنى عليه.
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ. (3)
«البته كه سعى ميان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهى است، بنابراين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره به جا مى آورند، مانعى ندارد كه سعى ميان صفا و مروه نيز به جاى آورند و
ص: 51
كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند، همانا كه خدا دربرابر اعمال آنها شكرگزار و از كارهاى آنها آگاه است.»
زجاج، نوشته است: (1) شعائر جمعِ شعيره است: «والشعائر، كلّ ما كان موقف او مسعى و ذبح.»
مسلمانان ازطواف (يعنى سعى، و اين از مقوله مجاز است) ميان صفا و مروه اجتناب داشتند؛ زيرا كه اعراب جاهلى اصنام خود را ميان دو كوه صفا و مروه گذاشته بودند و مى پنداشتند كه سعى در آن جا گناه است و لذا قرآن گفت:
... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ...، پس از نزول اين آيه، خدا اعلام كرد، اين دو از شعائر هستند و سعى ميان آن دو كوه، گناهى نيست.
جصّاص در ذيل آيه مورد بحث، نوشته است (2) از قول ابن عباس:
«قال: كان على الصفا تماثيلُ و أصنام و كان المسلمون لا يَطُوفُون عليها؛ لأجلِ الأصنام و التماثيل: فانزل اللَّه تعالى: فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ....
ابن عربى ذيل بحث از اين آيه، نوشته است: (3)
ص: 52
«مِنْ شعائراللَّه يعنى مِنْ مَعالم اللَّه في الحجّ».
مفرد شعائر، شعيره است. اشعارالهَدْى؛ يعنى نشان گذاشتن حيوان قربانى با داغ و علامت ديگر.
فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ، جُناح در لغت يعنى مَيْل و انحراف به هر طريقى كه باشد، ليكن بيشتر، در انحرافِ به گناه به كار رفته است و بعدها، در دين به طور مَجاز، از جُناح تعبير به گناه شده است.
شايد به ذهن كسى خطور كند كه ظاهراً در آيه، تعارضى هست، بدين معنى كه، چطور مى شود بگوييم: صفا و مروه از شعائراللَّه است و گناهى نيست كه سعى، ميان آن دو انجام شود؟
در پاسخ مى گوييم: چنين نيست بلكه بايد بدانيم كه در دوره جاهليّت، عرب ها پس از زيارت بُت هاى خود، طواف و سعيى هم براى صفا و مروه انجام مى دادند و چون مسلمان شدند، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند كه آيا طواف و سعى صفا و مروه، ضرورت دارد؟ اين آيه نازل شد: إنّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ ... و بعدها رسم شد كه ميان اين دو كوه، سعى انجام شود.
وقتى مى گوييم: «لا جُناح عليكَ أَنْ تَفْعل» خودِ اين عبارت، اباحه و دستور جواز انجام فعل است.
و وقتى مى گوييم: «فلا جُناح عليكَ الّا تفعل» خود، اباحه اى است براى ترك فعل و مى تواند دستورى براى انجام ندادن آن كار
ص: 53
باشد.
بنابراين، قول خداى سبحان ... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ... نمى تواند دليلى بر ترك سعى و طواف باشد؛ زيرا در جاهليت كه سعى و طواف ميان آن دو كوه، براى خاطر بت ها بوده و بر باطل، گناه شمرده مى شده، ولى بعد از اسلام، خدا گفته است كه ممنوع نيست؛ زيرا براى هدف باطلى نيست، و چون مشكلى براى مسلمانان نخستين بوده و خاطره اى از دوران جاهلى، در ضمير آنان نقش بسته، لذا آيه، نازل شد كه إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللَّهِ ... يعنى «مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِكِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْكُفْرِ وَ مَوضوعاتِهِ». پس هر شخص حجّ و عمره گزارى از طواف به آن دو، ممنوع نخواهد بود.
«التطوّع؛ (1) هو ما يأتيه المرء من قِبَل نفسه»، يعنى آن چه كه شخص از پيش خود و به ميل خود انجام دهد. (2)
در تفسير «لباب التأويل في معاني التنزيل» معروف به تفسير «الخازن» كه در سال 725 هجرى تأليف شده، نوشته شده است: (3)
در اين آيه، صفا و مروه نام دو كوه معروف است در مكّه كه در دو طرف مَسْعى واقع شده و براى همين است كه الف و لام بر آنها، در آمده است.
ص: 54
«شعائر الله»؛ يعنى هر نشانه اى كه وسيله قرب به خدا باشد؛ از دعا و نماز و ذبيحه.
مشاعر الحج؛ يعنى مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ويقال: شعائر الحج. شعائر همان مناسك است.
كلمه «جُناح» از «جَنَحَ»: إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقيم.
در جاهليّت به احترام دو بُت «اساف» كه در صفا قرار داده شده بود و «نائله» كه در مروه بود، ميان صفا و مروه، سعى به جا مى آوردند و دور آن دو بت مى گشتند و چون اسلام بت ها را شكست، مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه سر باز زدند و آن را كار نادرست و ناخوشايندى پنداشتند، اين آيه، نازل شد و به آنان اجازه داد كه ميان صفا و مروه سعى انجام شود و اعلام شد كه اين دو، از شعائراللَّه است؛ گو اين كه در جاهليّت از شعائر جاهلى بوده است. (1)
اسماعيل بن كثير دمشقى (متوفاى سال 774 ه. ق.) در تفسير خود، در ذيل آيه مزبور، نوشته است: (2) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده: «... فليس لِأَحَدٍ أَنْ يَدَعَ الطَّواف بِهِما»
و نيز نوشته است كه رسول خدا گفته است: «ابْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به» يا «ابْدَؤوا بما بدأاللَّه به». (3)
و افزوده است كه اين سعى، رمزى است از رفت و آمد هاجر ميان صفا و مروه براى يافتن آب جهت فرزندش؛ يعنى سعى، تلاش و حركتى است
ص: 55
داراى هدف. (1)
ابي سعود، محمد بن محمد العمادى (متوفّاى سال 951 ه. ق.) در تفسير خود، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است: (2)
... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ....
فعل «يطَّوَّف» از باب تفعّل بوده كه اصل آن «يتطوّف» بوده، «تا» ى منقوط به «طا» ى مؤلّف بَدَل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گرديده است.
و علّتِ اين كه از باب «تفعل» آمده، اين است كه طواف كننده در طواف خود به تكلّف مى افتد و كوشش بى اندازه، بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمّل كند. (3) حرف جرّ «فى» هم حذف شده است و اصل آن «... في ان يطّوّف بهما ...» بوده است.
درباره مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً نوشته است: «خيراً» منصوب است؛ زيرا كه صفت است براى مصدر محذوف؛ يعنى در اصل «و من تطوّع تطوّعاً خيراً» بوده است.
جلال الدين سيوطي (متوفاى سال 911 ه. ق.) در تفسير خود،
ص: 56
ضمن بحث مفصّل درباره آيه مورد بحث، نوشته است: (1) لازم است كه سعى از صفا آغاز شود، هر چند كه حرف عاطفه «واو» مفيد ترتيب نيست، ليكن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حديثى هست كه فرمود: «ابْدَؤُوا بِما بَدَءَ اللَّه به».
فاضل مقداد، ذيل آيه مزبور، نوشته است: (2) صفا، در لغت، سنگ سخت مرمرى است. مفرد، اين كلمه، «صَفاة» است مثل حَصا و حَصاة.
جوهرى از قول أصمعى نقل كرده: «المَرْو، حجارةٌ بيضٌ برّاقةٌ يقدح منها النار» واحد آن «مروة» است.
بعدها صفا و مروه براى دو كوه در مكّه عَلَم شده و مشهور است. (3)
و نيز فاضل مقداد افزوده است كه «شعائر» به گفته جوهرى، نشانه هاى حج است و هر چيز نشانه طاعت خدا باشد، شعائر است.
به عقيده أصمعى، مفرد شعائر، شعيره است، و ديگران مفرد اين كلمه را «شعاره» دانسته اند.
«جُناح»؛ يعنى گناه و اثْم، اصله من الجنوح: خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست.
سعى از اركان حج است و واجب؛ زيرا نصوصى از اهل بيت عليهم السلام بر وجوب آن هست و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ السَّعْيُ فَاسْعَوْا». (4)
ص: 57
نويسنده كتاب (1) «اقصى البيان» بسيارى از مطالب «كنز العرفان» را باز گفته و افزوده است: علّت اين كه، در قرآن گفته شده: ... فَلا جُناحَ عَلَيْهِ ... اين است كه مسلمانان در آغاز مى پنداشتند سعى ميان صفا و مروه و طواف آن دو، گناه است؛ زيرا طواف، براى بزرگداشت آن دو بتِ پندارىِ صفا و مروه بوده، پس از اسلام و شكستن بت ها براى مسلمانان نيز سعى ميان آن دو، دشوار بود و حتى براى آنان حَرَجى بود، خدا اين حَرَج را برداشت و فهماند كه كار بت پرستان حج گزار جاهلى كه بت ها را طواف مى كردند و بر آنها دست مى كشيدند و آنها را مسح مى كردند، گناه بود و نوعى كجروى، و چون هدف تغيير كرد، قرآن گفت: ... فَلا جُناحَ عَلَيهِ .... (2)
نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» هم در بحث از آيه مزبور، نوشته است: (3)
«شعائر»، جمع شعيره، به معناى علامت است و در واقع علامت هايى است كه آدمى را به ياد خدا مى اندازد.
و در بحث از ... فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ ... نوشته است:
يعنى آنان كه حج يا عمره انجام مى دهند ... فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ... مانعى ندارد كه بر آن دو طواف كنند و نيز افزوده است از ظاهر عبارت «فلا جُناحَ» شايد بعضى بگويند: اين سعى مى تواند واجب
ص: 58
نباشد؛ يعنى مستحب و يا مباح باشد. (1)
نويسنده كتاب، در پاسخ اين شبهه گفته است: (2)
چنين نيست، بلكه سعى ميان صفا و مروه واجب و از اركان است و با ترك آن حج باطل مى شود؛ زيرا ائمه اطهار عليهم السلام اعْرَف به قرآن هستند و آيات قرآنى را بهتر درك كرده اند؛ چه، مهبط وحى و معدن تنزيل مى باشند و سپس نويسنده كتاب روايت زير را نقل كرده است: (3)
« «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ السَّعْيِ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَرِيضَةٌ أَمْ سُنَّةٌ فَقَالَ فَرِيضَةٌ».
نكته ديگر اين كه: «اصل الطواف: الدَوَرانُ حَوْل الشَي» است ولى در اين جا منظور سعى ميان آن دو است، با توجّه به اين كه محقق محترم، شيخ محمدباقر شريف زاده، در پاورقى كتاب «مسالك الافهام» (4) نوشته است:
«و قد يطلق على التردّد بين الشيئين و يعبّر عنه بالسّعي و هو المراد».
خلاصه اين كه، چون سعى ميان صفا و مروه از آداب جاهلى بود،
ص: 59
مسلمانان مى پنداشتند كه ناپسند است؛ زيرا نمى خواستند در دوران اسلامى، كارى از كارهاى زمان جاهلى را انجام دهند؛ چه، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامى در اعماق وجودشان، جا گرفته و آنان را دگرگون كرده بود، اين بود كه هر چه وابسته به زمان جاهلى بود، نادرست مى دانستند و از آن بيزار بودند و حتى از انجام طوافى كه جزو عادات و آداب جاهلى بود، ناراضى بودند، ولى آيه به آنان آرامش داد، آنان را مطمئن ساخت و عملًا ثابت كرد كه هر چه از شعائر و قوانين جاهلى با آيين اسلام سازگار باشد، مى توان انجام داد و فقط آنچه را نادرست مى دانست از ميان برد.
ولى اسلام بسيارى از آداب دينى و شعائر حج را كه پيش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع شناخته، اجازه انجام آن را صادر كرده است.
مثلًا در همين مورد، براى اينكه آن را كار نيك بشمارد، دنباله آيه مى گويد:
... وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ.
«آنان كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك، اطاعت كنند، خدا در برابر كار آنها سپاسگزار است و از كارهاى آنان آگاه.»
كلمه «شاكر» در اين آيه، رضايت الهى را از انجام اين كارِ متداولِ در جاهلى- كه اسلام هم تأييد كرده- مى نمايند و مى خواهد بگويد كه خدا از اين بنده سپاسگزار است و نيز به قول سيد قطب، اين كلمه (شاكر) به انسان ها آداب شكرگزارى در برابر احسان را ياد مى دهد و به انسان ها مى آموزد كه وقتى خداى بزرگ از بنده سپاسگزارى مى كند، بنده بايد
ص: 60
به طريق اولى از خداى خود كه چيزهاى فراوانى به او عطا كرده، شكرگزارى كند. (1)
يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.
«اى پيامبر! در باره هِلال ماه از تو پرسش كنند (كه سبب بَدْر و هلالِ ماه چيست؟) بگو: اينها، براى بيانِ اوقاتِ عبادات و اندازه گيرى وقت جهتِ مردم و براىِ شناختنِ زمانِ حجّ است و نيكوكارى آن نيست كه از پشتِ بام به خانه ها در آييد (در جاهليّت رسم بود كه چون به هنگام حج مُحْرِم مى شدند وجامه احرام مى پوشيدند، از دَرِ خانه وارد نمى شدند، بلكه از ثقبِ پشت خانه وارد مى شدند تا حجّشان تمام شود) نيكى آن است كه تقوا پيشه كنيد و در هركار از راه آن داخل شويد وَاتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا و از خدا پروا داشته باشيد، باشد كه رستگار شويد.» (2)
در بخش نخستِ اين آيه، از «أهِلّة»- جمع هِلال- سخن گفته، كه اهلّه براى اندازه گيرى وقت مردم و براى شناختِ زمان حجّ است و در بخش دوم، خداوند ضمن اين كه نفىِ يك عادتِ جاهلى كرده، دستور داده كه در هر كار، از راهش داخل شويد.
ص: 61
نظريه زجّاج و جَصّاص در باره كلمه «هِلال» و مشتقات آن
زجّاج از كلمه «هِلال» و مشتقات آن به تفصيل بحث كرده و گفته است: (1)
«استهلّ الصّبيّ، اذا بكى حين يولد او صاحَ»
و نيز در عربى گفته مى شود:
«أهَلّ القوم بالحجّ و العمرة، أى رفعوا أصواتهم بالتّلبية».
به ماه نو، «هِلال» گويند؛ زيرا وقتى كه ديده مى شد، مردم صداى خود را بلند مى كردند؛ (وَانّما قيل له هِلال لَانَّهُ حين ترى يَهلّ الناس بذكره)
و مى گويند: «اهِلّ الهلال»- به صيغه مجهول- وَ اسْتُهِلّ و نمى گويند:
اهلّ- به صيغه معلوم- و چون مى گويند: «اهْلَلْنا؛ أى رأينا الهلال». «و أهللنا شهر كذا و كذا: اذا دخلنا فيه».
زجاج مى افزايد: (2) شهر (: ماه) را براى شهرت و آشكار بودنش، شهر گويند و هِلال را از آن جهت هِلال گويند كه با ديدنش مردم صداىِ خود را بلند كنند.
البته در اين كه ماه را در دو شب هِلال گويند يا در سه شب،
ص: 62
اختلاف است. (1)
جصّاص در جلد يكم، صفحه 298 كتاب «احكام القرآن» نوشته است:
بعضى مى گويند:
«انّ الإهلال هو رفع الصّوت و انّ اهلال الهلال من ذلك لرفع الصّوت بذكره عند رؤيته».
در آغازِ رؤيت هلال، اظهار تلبيه كنند.
استهلال الصّبى هم از آن جهت است كه كودك حيات خود را به آوازى و يا حركتى ابراز مى دارد. «استهلال الصّبى: ظهور حياته بصوت أو حركة».
بيضاوى (متوفّاىِ سال 791 هجرى) نوشته است: (2)
عرب ها، از اختلاف حالات ماه، خواهند پرسيد و خواهند گفت: به چه دليل گاه، ماه باريكه اى است همچون نخى و كم كم بزرگ مى شود و به صورت بَدْر و قُرصِ كامل درمى آيد و سپس نقصان مى پذيرد و به صورت اوليّه، باز مى گردد؟
از طرفى مى دانيم كه مردم آن زمان، قدرت بهره بردن از پاسخ مستقيم نداشتند، به همين جهت، قرآن بدون اين كه از علّتِ دگرگونى وضع ظاهرى سخن بگويد و توضيح دهد كه چرا ماه در آغاز به شكلِ هلال
ص: 63
نمايان مى شود و سپس تربيع اوّل درست مى شود و بعد به شكل بَدْر، هويدا مى گردد و مجدّداً، در آغازِ ماه، باريكه اى در آسمان ظاهر مى شود. جواب داده است كه اين دگرگونىِ حالت ماه، نشانه هايى است براى عباداتِ مردم تا كه وقت را بشناسند و زمان حجّ را بدانند.
ذكر كلمه «حجّ» پس از «مواقيت للنّاس» و تخصيص يافتنِ اين كلمه، از اين جهت است كه عرب ها پيش از نزول اين آيه، بدون توجّه به رؤيت هلال با اعداد و ارقام و شمارش و حسابِ ماهها، حجّ به جا مى آوردند ولى اسلام، زمانِ حجّ را به رؤيت هلال مرتبط ساخت. (1)
حديث: «صُومُوا لِرؤيته وَ أفْطِروا لرؤيته» از پيامبر صلى الله عليه و آله، مؤيّد همين معنى است. (2)
بيضاوى، نوشته است: «مواقيت» جمع «ميقات» است از مادّه «وقت». و فرق ميانِ «وقت» و «مدّت» و «زمان»، اين است كه:
مدّت؛ مطلقِ امتداد حركت فلك است از آغاز تا انتها.
زمان؛ مدّت تقسيم شده است.
و وقت؛ زمان فرض شده است، براى كارى.
تقريباً همين تفاوت را، در تفسير ابى السعود (3) مى بينيم با اين بيان:
ص: 64
مدّت؛ مطلق حركت فلك را از مَبْدأ به انتها گويند.
زمان؛ وقت تقسيم شده به ماضى، حال و استقبال است.
وقت؛ زمان مفروض و واجب، براى كارى است.
ابوبكر عتيق سورآبادى كه ظاهراً تفسيرِ خود را در قرن ششم هجرى نوشته است، در ذيل آيه مورد بحث، مى نويسد: (1)
«همى پرسند تو را يا محمّد از نوماهها ...»
«معاذبن جبل پرسيد: يا رسول اللَّه، آن زياده و نقصانِ ماه چراست؟»
خداى مى گويد: ... قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ ....
با آن كه سؤال معاذبن جبل به قول ابوبكر عتيق سورآبادى، لغو بود و سؤال از زيادت و نقصان جِرم ماه كرد، ليكن خداى تعالى جواب داد از روى حكمت، چنان كه در آن فايده بود، خلق را.
«بگو يا محمّد از ماهها و گشتن آن به زيادت و نقصان، از براى نگاه داشتن حسابِ روزهاست مردمان را تا وعده ها و گردش ايّام را بدان حساب نگاه دارند و موسم حج را بشناسند و در غلط نيفتند و از هِلال نگاه دارند.»
شايد براى برخى، ارتباط معنايىِ دو بخش آيه، دشوار باشد؛ زيرا در بخش نخست از نوماهها و مواقيتِ حجّ بحث شده و در بخش دوم، از افعالِ اعراب كه ... وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا ...؛
ص: 65
«نيكوكارى آن نيست كه از پشت بام به خانه ها در آييد، بلكه نيكى در آن است كه تقوا پيشه كنيد و خويشتن دار از شهوات باشيد و در هر كار از راه آن داخل شويد.»
مفسّرانِ قديم و جديد از اين اشكالِ مُتبادر به ذهن، پاسخ داده اند و مثلًا نويسنده تفسير ابى السعود، نوشته است: (1)
يا مى گوييم: عرب ها از دو چيز پرسيده اند:
1- از هلال و نوماهها؛ كه پاسخ آن: ... مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ... است.
2- چون مُحْرِم مى شدند، از دَرِ خانه و يا خيمه وارد نمى شدند و آن كار را خوب مى دانستند ولى اسلام آنان را نهى كرد و در جواب گفت:
لَيْسَ بِبِرٍّ.
و يا مى گوييم: پيامبر گرامى برانگيخته شده تا بيان شرايع كند، بنابراين لازم ديده كه پس از مسأله مربوط به «أهلّه: نوماهها» كه به حجّ هم مربوط مى شود، مسأله ديگرى از احكام حجّ را كه در جاهليّت معمول بوده، بيان كند و يكى از عادات و رسومِ خرافى دوران جاهلى كه اعراب، چون محرم مى شدند، از راه معمولى و درِ رسمى به خانه وارد نمى شدند، نفى كند و اين عادت جاهلى را منسوخ نمايد و به طور ضمنى بگويد كه: در هر كار از راهش داخل شويد.
ص: 66
نكته جالب، بخش پايانىِ آيه است كه گفته: ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ يعنى پس از بيانِ اهلّه و نوماهها، كه مى توان از روى آن آغاز، وسط و آخر ماه را تشخيص داد و كارهاى اجتماعى را طبق آن تنظيم كرد و پس از بيانِ نفىِ يكى از عادات و رسوم خرافىِ جاهلى، از آن جا كه قرآن كتاب آيينِ بشرى است، كتابى است كه مى خواهد جهان بشريّت را از لحاظ روحى و عملى بسازد و در صدد آن است كه مجتمع انسانى را چنان بنا كند كه آدمى بتواند در آن مجتمع به خوبى زندگى كند، دستور ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... را صادر مى كند؛ زيرا تقوا را، راه رستگارى مى داند، سبيلِ فلاح را در تقوا مى داند، البتّه نه تقوا به معناى پرهيز، كه آدمى به گوشه اى نشيند و از كار و فعاليّت دست بكشد و انزوا گزيند و از دسترنج ديگران بهره ببرد و لقمه نانى بخورد وخود منشأ اثر اقتصادِ جامعه نباشد و تحرّكِ اجتماعى نداشته باشد، بلكه تقوايى منظور نظر است كه در آن ترس از خدا و اطاعت از او و پرهيز از محرّمات وجود داشته باشد؛ زيرا ريشه كلمه «تقوا» وِقايةاست، به معناى خود را حفظ كردن واز گناه مصون داشتن.
در زبان عربى گفته مى شود: (1) «وَقاك اللَّه شرّ فلان وقايةً» و نيز گفته مى شود: «وقاه اللَّه وقايةً»؛ يعنى «حَفَظَهُ اللَّه».
ص: 67
تقوا به معناى واقعىِ كلمه، همان چيزى است كه رسالت انبيا است «فما مِن نَبِىٍّ الّا أَمَرَ بالتقوى . «و ما مِن رسول الّا امر بتبليغ التقوى ؛ يعنى تمام انبيا مأمور به تبليغ تقوا هستند. رسولى نيست كه مأمور رساندن تقوا به مردم نباشد.
تقوا، شعار تمام انبيا و هدف همه پيامبران و رسالتِ همگى آنان است.
پيامبران سفراى خدايند، براى بندگان خدا و تمام آنان، مشعل نورانى تقوا را در دست دارند و مى خواهند به وسيله آن مشعل، انسان ها را به حقيقت برسانند، منتهى هر پيامبرى موقعيّت خاصّ و محيط ويژه اى دارد.
ليكن هدف همه يكى است.
هر پيامبرى، انسانها را به تقوا تشويق مى كرد و به آنان امانت و درستكارى و دادگرى را ياد مى داد و از عواقبِ ستمكارى و نادرستى برحَذَر مى داشت و به آنان ياد مى داد كه فضيلت در سايه تقوا فراهم است؛ «... وَ لَيْسَ لِعَرَبِىٍّ عَلى عَجَمىٍّ فضلٌ الّا بالتَّقوى ...» (1)
و هيچ كس بر ديگرى ترجيح ندارد، مگر در سايه تقوا و گرامى ترين انسان، نزد خدا آن كس است كه تقواى بيشترى داشته باشد؛ ... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ .... (2)
در طول تاريخ اسلام، در سراسر عالم اسلام، از كناره اقيانوس كبير تا سواحل اقيانوس اطلس، خطبه اى ايراد نشد، كه خطيب نگويد: «اتَّقُوا اللَّهَ».
پيامبر اسلام: پيش از آن كه به نبوّت مبعوث گردد و «نبىّ» باشد، «تقىّ» بود و به مردم ثابت شده بود كه درستكار است و امين و با تقوا. روزى هم
ص: 68
كه به نبوّت مبعوث گرديد، درآغاز مردم را با مَشعلِ تقوا به راه راست خواند.
خلاصه اين كه قرآن نمى خواهد قانون نجومى تشريح كند و بگويد:
چرا ماه در آغاز به شكل هلال نمايان مى شود و سپس تربيع اوّل درست مى شود و بعد به شكل بدر هويدا مى شود و بار ديگر در اوّل ماه به شكل باريكه اى ظاهر مى گردد، بلكه هدفِ اصلى سر و سامان دادن به زندگىِ انسان ها و سرانجام توصيه انسان هاست به تقوا.(1)
علاء الدين على بن محمّد بن ابراهيم بغدادى معروف به «الخازن» كه تفسير خود را به سال 725 هجرى تأليف كرده، مى نويسد: (2)
حالات مختلف ماه، كه در آغاز ماه، هلالى است و سپس به صورت تربيع و بدر در مى آيد براى نگهدارى حساب و تنظيم امور دنياوى و دينى مناسب تر است تا خورشيد كه هميشه به يك حالت است. (3)
و در باره بخش دوم آيه هم، الخازن، نوشته است: مرد مُحرِم، در آغاز اسلام و پيش از نزولِ اين آيه، از درِ اصلى به خانه وارد نمى شد، اگر اهل شهر بود از ثقب و يا نردبان به خانه وارد مى شد و چنانچه بيابانى بود، از پشت خيمه به خيمه در مى آمد و اين عمل را كار نيك مى پنداشتند. (4)
ص: 69
آيات 189 تا 202 سوره بقره، بيشتر مربوط به احكام حجّ است ولى جالب اين است كه بخش نخست اين آيات، گاه از اهلّه جمع هلال (نوماهها) سخن گفته كه اهلّه براى اندازه گيرى وقت مردم و براى شناختِ زمان حجّ است و گاه نفى يك عادت خرافى نادرست دوره جاهلى را كرده و در ضمن فهمانده كه در هركار از راهش داخل شويد و گاه گفته است با آنان كه جنگ را با شما آغاز كرده اند، بجنگيد تا وقتى كه فتنه از ميان برداشته شود، و دين خدا برقرار گردد و نيز دستور داده است: هركه نسبت به شما تعدّى كرد، به مثل آنچه بر شما تعدّى كرده است، تعدّى كنيد و نيز دستور داده كه حجّ و عمره را براى خدا (1) تمام كنيد. در حج، كسى نبايد مرتكب گناه شود و جدال كند. خداوند بزرگ دستورات ديگرى نيز در اين آيات داده است ولى از آن جا كه قرآن مى خواهد انسانها ساخته شوند و به كارهاى نيك و سازنده رهنمون گردند، در بخش دوم اين آيات و يا بهتر بگويم در بخش پايانى آيات از مسائلى سخن گفته كه براى جوامع بشرى مفيد است و در نهاد انسان ها تقوا به وجود مى آورد و انسان ها را مى سازد. (2)
ص: 70
قرآن در بخش پايانى آيه 189 سوره بقره گفته است:
... وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ «از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»
و در بخش پايانى آيه 190 سوره بقره، گفته است:
... وَ لَاتَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛ «تعدّى مكنيد كه خدا تجاوز كنندگان را دوست ندارد.»
و در بخش پايانى آيه 194، سوره بقره، گفته است:
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِين، «از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.»
و باز دربخش پايانى آيه 195 سوره بقره گفته است:
... وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ «و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
و در بخش پايانى آيه 197 سوره بقره گفته است:
... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ؛ «زاد و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است ...»
و به قول سيّد قطب (1) «والتقوى زاد القلوب و الأرواح» است.
ص: 71
اينك برخى از آيات را، كه بيشتر به حجّ ارتباط دارد، مورد بحث قرار مى دهيم:
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ .... (1)
«حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد (وقتى كه براى حجّ يا عمره احرام بستيد بايد حج و عمره را به وجه كامل و با تمام شرايط براى خدا تمام كنيد) و اگر بازمانديد (موانعى مثل ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از محرم شدن وارد مكّه شويد) هرچه ممكن باشد و آن چه، از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد و از احرام، خارج شويد) و موىِ سر نستريد تا قربانى به محلّش برسد (و در قربانگاه ذبح شود).»
از بخش نخست اين آيه، چنين استنباط مى شود كه در به جا آوردن اعمال و مراسم حجّ و عمره، جز تقرّب به خدا، نبايد انگيزه ديگرى در كار باشد. تمام اين مراسم بايد به خاطر خدا انجام گيرد، نه براى تظاهر و ريا. (2)
كلمه «للَّه» در اين آيه، حايز اهميّت است، انجام حجّ بايد خالصاً مخلصاً لِوَجْهِ اللَّه باشد؛ عرب پيش از اسلام، مطابق عُرف و عادت خود،
ص: 72
حج به جا مى آورد امّا نه براى خدا بلكه براى اجتماع و تظاهر كردن و به يكديگر فخر فروختن و برآوردن نيازهاىِ يكديگر، حضور در اسواق و اجتماعات به جهتِ مصالح مادّى و شخصى بود، قصد قربت به خدا در آن نبود. ولى اسلام هدف را تغيير داد و حقيقت حج را تبيين كرد و به شيوه ابراهيم عليه السلام برگردانيد و مسلمان ها را به يادگيرىِ مراسم حج تشويق كرد و پيامبراسلام گفت: «خُذُوا عَنِّي مَناسِكَكُمْ ...»، به هر حال در اسلام حجّ بايد للَّهِ باشد (1) و به قول ابوالبقاء عُكْبرى، (2) كلمه «للَّهِ» مفعول له است و متعلّق به فعل «اتِمُّوا».
درباره كلمه «اتِمُّوا» اقوالِ مختلفى نقل شده، (3) كه يكى از آنها به پايان رسانيدن حجّ و عمره است وقتى كه آنها را شروع كنند و مجاهد گفته است:
«وَ اتِمُّوا الْحَجَّ بحدودها و سُنّتها» و حقيقة الإتمام للشي ء: «استيفاؤه بِجميع اجزائه و شروطه و حفظه مِن مفسداته ومنقصاته»
عمره در لغت: عبارةٌ عن الزيارة، و در شرع: عبارةٌ عن زيارة البيت. (4)
در وجوبِ عمره، ميانِ علماى فِرَق مختلف، اختلاف هست و در قرآن
ص: 73
مجيد حجّتى براى وجوب عمره (آن طور كه براى وجوب حجّ هست) (1) وجود ندارد، بلكه امر براى اتمامِ عمره هست به صورتِ «وَاتمّوا ...» كه در آيه مزبور اتمامِ عُمره، دستور داده شده و نه شروع و آغاز عمره. (2)
شيخ طبرسى نوشته است: به عقيده برخى «والعمرة واجبةٌ كوجوب الحجّ» و به اعتقاد برخى ديگر: «انّها مَشنونةٌ» و از قول اينان كه به استحبابِ عمره عقيده دارند، استدلال كرده است كه عمره واجب نيست؛ «لأنّ اللَّهَ تَعالى امَرَ بِاتْمامِ الحَجّ و العُمرة، وَ وُجُوب الإتمام لا يَدُلُّ عَلى أنَّه واجبٌ ...»
شيخ طوسى عقيده دارد عمره نيز واجب است؛ زيرا از قول امام على عليه السلام نقل كرده است كه فعل وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... به معناى «أقيموها» مى باشد. (3)
يعنى: حج و عمره تا آخر آنچه دارند، به پا داريد.
اين آيه در سال ششم هجرت، زمانى كه مشركان در حديبيّه، (4) پيامبر اكرم را از مكه باز داشتند، نازل شد. البته نه اين كه پيامبر اكرم را حَبس كنند، بلكه او را از رفتن به خانه كعبه بازداشته بودند. در آيه 25 سوره فتح
ص: 74
هم، اشارتى بدان شده است؛ هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ....
ابن كثير نوشته است: (1) در معناى اين آيه از ابن عبّاس روايت شده است: هركس مُحرم به حج و يا عمره شود، حق ندارد تا پايانِ مراسم حج، از احرام در آيد.
در تفسير الخازن هم (2)، از ابن عبّاس روايت شده كه تمام حدود و مناسك حجّ را انجام دهيد و به اتمام رسانيد.
ابى السعود در تفسير خود نوشته است: در ذيل وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... بيانى است براى اين كه كار آغاز شده را به پايان برسانيد، همان طور كه در آيه 187 بقره ... ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ ... براى بيان روزه است كه بايد تا شب ادامه يابد و وجوب روزه، از اين آيه استنباط نمى شود، بلكه وجوب آن از آيه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيَامُ ... (3)
فهميده مى شود. همان طورهم وجوب حج از آيه مورد بحث وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... استنباط نمى شود بلكه وجوب آن را از آيات ديگرى همچون آيه ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... (4)
مى توان فهميد. و خلاصه گفتارِ مفسّرِ مزبور اين است كه امرِ به اتمام فعلى، دليل بر وجوب آن فعل، نمى تواند باشد.
ص: 75
فاضل مقداد (1) و نيز نويسنده كتاب «اقْصَى البيان» (2) نوشته اند كه: كلمه «للَّهِ» در اين آيه به صراحت دلالت دارد بر اين كه انجام حجّ و عمره بايد خالصاً مخلصاً لِوَجْه اللَّه باشد و نه براى ريا و تظاهر و نه براى هدفِ مادّى و تهيّه معاش زندگى؛ زيرا هدف بايد امتثالِ امرِ خدا باشد و به قصدِ تقرّبِ به خدا؛ چه، حج و عمره از عبادات مى باشد و در عبادات بايد قصد تقرّب به خدا باشد.
فاضل مقداد افزوده است: حج و عمره در قرآن مجيد، به طور مجمل بيان شده و نياز به بيان معصوم هست و پيامبر اكرم هم در اين باره، گفته است: «خُذُوا عَنّى مَناسِكَكُمْ» (3)
شيخ طوسى (4) و شيخ طبرسى، (5) ذيل بحث از آيه ... فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ... نوشته اند: در معناى «حَصْر» اختلاف هست؛ يعنى ممنوعيّت از طرف دشمن باشد يا قدرتِ زورمندى ايجاد ممنوعيّت كند و يا بيمارى آدمى را
ص: 76
منع كند و محرم نتواند پس از احرام واردِ مَكّه شود، فَمَا اسْتَيْسَرَ (1) مِنْ الْهَدْىِ ... آنچه از قربانى فراهم شود، ذبح كند و از احرام، خارج شود.
بيضاوى ذيل «وَ إن احْصَرْتُم» نوشته است؛ يعنى منعتهم، يقال حَصَرَه العدّو و احصره؛ اذا حبسه و منعه عَنِ المُضىّ.
و افزوده است كه مراد و مقصود در اين جا: حصر: لعدّو است، به دليل «فاذا أمنتم» و به دليل نزول اين آيه در حديبيّه، كه مشركان، پيامبر اكرم را از مكّه بازداشتند نه اين كه پيامبر را حبْس كنند.
... فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ ....
ابوالبقاء عكبرى (2)، در توجيه اين بخش گفته است؛ يعنى «فالواجب ما استيسر» يعنى مبتداىِ كلام محذوف است يا به قول بيضاوى: (3) «فَعَلَيْكُمْ مااستيسرَ» جواب جمله شرطيّه «فان أحصرتم»، جمله «فما استيسر مِنَ الهَديِ» مى باشد.
نويسنده كتابِ «أقصى البيان» (4) گفته است: «فما استيسر» يا در محلِّ رفع است بنابر تقديرِ «فَعَليه ما استيسر» و جايز است كه در محلّ نصب باشد و در اين صورت، تقدير آن «فاهدوا ما استيسر» مى باشد.
نويسنده اقصى البيان، ضمن بحثِ مفصّل از كلمه حصرو (5) احصار مثل
ص: 77
صدّ اصداد و گفته هاى جوهرى، در «صحاح اللغه» و ابن سكيت و تفاوتِ ميان حَصْر و صَدّ افزوده است كه در فقه اماميّه، براى هريك حكم جداگانه اى است؛ زيرا حكم بيمارى كه به علّت بيمارى ممنوع شود، اين است كه بيمار قربانيش را با دوستانش بفرستد. (1)
... وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ...؛ يعنى و موى سر نَسْتَريد(2)
مگر وقتى كه قربانى به محلّ خود برسد، تراشيدن موى سر، يكى از كارهايى است كه مى بايد، در حج انجام داد، ليكن پيش از رسيدن هدى و قربانى به محلّ خود (قربانگاه)، لا حَلْقَ ولاتقصيرَ و لا احْلالَ؛ يعنى اگر محرم منع شد و در حصر قرار گرفت و خواست كه از محرم بودن در آيد.
به وسيله قربانى كردنِ هَدْىِ ممكن براى او، خواه شتر باشد يا گاو و يا گوسفند، از حالتِ احرام بيرون مى آيد ولى تا رسيدن هَدْى و فرستادن قربانى به قربانگاه، موى سر نمى تراشد. (3)
معناى هَدْى
هَدْى: (4) بنابه گفته الخازن؛ (5) يعنى ما يُهدى الى البيت. اعلاه: بدنه (شتر)، اوسطه: بقره (گاو)، ادناه: شاة (گوسفند).
ص: 78
نويسنده كتاب «اقصى البيان» (1) نوشته است: اشتقاق «هَدْى» يا از مادّه هديه است و يا از ريشه «هداه اذا ساقه الى الرشاد؛ لأنه يساقُ الى الحرم».
نكته جالبِ بخشِ پايانى آيه اين است كه خدا گفته است:
... وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ. (2)
به قول ابى السعود و بيضاوى؛ (3) يعنى «واتقوا اللَّه في المحافظة على أوامره و نواهيه؛ خصوصاً في الحَجّ» و خداوند شديد العقاب است، (لِمَن لم يتّقه) (4)
عَلّامه فاضل، جواد الكاظمى، مُتوفّى در اواسط قرن يازدهم هجرى، در بحث از آيه مزبور نوشته است: در عبارت وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... عمره عطف بر حجّ شده و چنين به نظر مى رسد كه امر براى وجوب است و عمره نيز همچون حج واجب است، ليكن دليل ديگرى بر عدم وجوبِ عمره هست و آن، چنين است: «قيل يا رسول اللَّه: العمرة واجبةٌ مثل الحجّ؟ فقال: لا ولكن ان تعتمر خيرٌ لك» (5)
نويسنده مزبور افزوده است كه خداوند، پس از آن كه دستور داده:
ص: 79
حجّ و عمره را براى خدا انجام دهيد و در صورت وجود موانع و ترس از دشمن و يا بيمارى، چنانچه نتوانستيد پس از احرام بستن وارد مكّه شويد، آنچه فراهم شود و امكان داشته باشد، ذبح كنيد و از احرام در آييد، نكته جالب، بخش پايانى آيه است كه خدا گفته: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ كه مى خواهد بگويد: در محافظت حدود اللَّه و آنچه كه بدان مأمور شده ايد و آن چه از آن نهى شده ايد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا، شديد العقاب و سخت كيفر است؛ «لِمَن خالَفَ أوامِرَهُ وَنَواهيه ولم يتّقه». (1)
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ.
«حج در ماههاى معيّنى است، پس هركه (با احرام و شروع به مناسِك حجّ) در آن ماهها، حج را بر خود واجب كند، نبايد كه با زنان در آميزد و نبايد گناه مرتكب شود و در حجّ به مُجادله برخيزد و هركار خيرى كه بكنيد خدا مى داند و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است. و اى صاحبان عقل و ادراك، خدا ترس شويد.»
نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است: (2)
ص: 80
«الحجّ»؛ اىْ وقت الحج. (1)
«اشهرٌ معلومات»؛ ماههاى دانسته، يعنى شوال و ذوالقعده و دهه ذوالحجّة. لأنّ الإثنين و ما فوقهما جماعة و الوقتُ يذكر بعضه بكلّه، كه:
«زُرتك العام و جئتك اليوم»
اين آيه دلالت مى كند بر اين كه، نيّتِ احرام بستن بايد در ماههاى حجّ (شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه) باشد و در غير آن ايام روا نيست و وقت حجّ تعيين شده و اختصاص به زمان معيّن دارد. (2)
مكّى بن ابوطالب قيسى نوشته است: (3) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ... مبتدا و خبر است و در اين عبارت، مضاف محذوف است و در معنى مى گوييم:
«أشهرُ الحجِّ أشهرٌ مَعْلُومات» (4)
و اگر اين تقدير را قائل نشويم، طبق قاعده، «اشهرُ» بايد بنابر ظرفيّت، منصوب باشد، همان طور كه مى گوييم:
«القتالُ اليومَ»، «الخروجُ الساعةَ».
ص: 81
فاضل مقداد (1) ذيل بحث از آيه «الحجّ اشهرٌ معلومات ...» نوشته است:
تقدير آيه چنين است: «زمان الحج اشهرٌ معلومات»؛ يعنى «معروفات للنّاس» و منظور اين است كه زمانِ حج تغيير نمى كند و اين موضوع در واقع ردّ بر عقيده عربِ جاهلى است كه معتقد به نسى ء (2) بوده اند.
و اين ماههاى دانسته شده، سه ماه: شوّال، ذى قعده و ذى حجّه است و اين كه برخى ماه شوّال و ذى قعده و 9 روز و يا 10 روز از ماه ذى حجه را زمان حج دانسته اند، درست نيست؛ زيرا كه «اشهر» جمع است و جمع «لا يصدق على أقلّ مِن ثلاثة».
ابو بكر عتيق سور آبادى در جلد يكم، صفحه 111 تفسير خود نوشته است: در بحث از الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ... يعنى: للحجّ اشهرٌ معلومات ... يا «اشهر الحجّ أشهرٌ معلومات ...» يعنى هركه احرام گرفت در آن ماهها و نيّت حج كرد، فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ ....
در بحث از ... فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ... نوشته اند: (3)
«فرض»؛ يعنى وجوب الشى ء و يقال: «وفرضتُ عليك كذا، اىْ اوْجَبْتُه».
ص: 82
و عبارتِ ... فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ...؛ يعنى اوْجَبَهُ على نفسه.
و در آيه 85 سوره قصص (: 28) كه خدا گفته است: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ ... بعضى از مُفسّران گفته اند؛ يعنى «انّ الَّذي انْزَلَ عليك القرآن ...»
گو اين كه مى توان گفت؛ يعنى «اوجب عليك العمل بما فيه».
فاضل مقداد در بحث از ... فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ... گفته است: (1) پس هركه خود را ملزم به نيّتِ حج و گفتنِ تلبيه و احرام بستن كرد، (2) «فلا رَفث (3) و لا فسوق (4) و لا جدالَ في الحجّ» آميزش با زنان و دروغ گفتن و جدال ممنوع است.
و حتّى بعضى گفته اند: از قرار گذاشتن و مُواعده، براى نزديكى، به زبان و اشاره به چشم نيز منع شده است. از دشنام و بدگويى و تنابز القاب (يكديگر را به لقب بد صدا كردن) هم منع شده است.
حتّى بنابه گفته عيّاشى در جلد يكم، صفحه 95 تفسيرش، شخصِ مُحرم، نبايد كلماتِ «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» به كار برد.
نويسنده كتاب «اقصى البيان في آيات الاحكام» و نيز نويسنده كتاب «مسالك الافهام في آيات الأحكام» تقريباً بسيارى از مطالب كتاب
ص: 83
«كنزالعرفان» را در باب آيه مورد بحث نوشته اند و افزوده اند كه: (1)
مثلًا مضاف كلمه حجّ، مقدّر است و در اصل آيه چنين بوده است:
«زمان الحج» يا «وقت الحج اشهر معلومات»؛ يعنى زمان حجّ ماههاىِ مشخّصى است و «لا يصحّ وقوع الحجّ الّا فيها».
ونيز نويسنده «مسالك الافهام» گفته است: چون اشهر، جمع قلّت است اقلّ جمع هم سه مى باشد. بنابراين، اكثر علماى شيعه، همچون سيّد مرتضى و ديگران گفته اند كه ماههاى حجّ، سه ماه است. (2) اخبارِ معتبر هم كه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده، اين مطلب را تأييد مى كند:
«عن أبى عبداللَّه عليه السلام فى قول اللَّه عزّ و جلّ: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ هي شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّة».
از حضرت امام باقر عليه السلام نيز چنين روايتى نقل شده است.
سيّد هاشم بحرانى (بحرينى) هم نوشته است: (3) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه منظور از الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ 3 ماه شوال و ذوالقعده و ذوالحجّه است و « «لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَحُجُّ فِيمَا سِوَاهُنَّ».
ص: 84
نويسنده «مسالك الأفهام» درباره فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجّ نوشته است: (1)
هر كه با نيّت كردن و مُحرم شدن و تلبيه گفتن، حجّ را برخود فرض (2) كند (واجب كند) فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ.
از امام موسى كاظم عليه السلام در اين باره سؤال كردند، فرمود:
«الرفث» (3)؛ جماع النساء (و آميزشِ جنسى با زنان) و «الفسوق»؛ الكذب و المفاخرة و «الجِدال»؛ قول الرجل: «لا وَاللَّه» و «بَلى وَاللَّه».
شايد كسى بگويد: حُرمت دروغ و فحش در گفتار و جدال با مردم، ويژه ايّام حجّ وزمان محرم شدن نيست، بلكه هميشه حرام است. در جواب گفته شده است: آرى، «هي حرام مطلقاً لكنّه في الحجّ أكَدُّ وَ أبْلَغ».
و روى همين اصل است كه با «لا» ى نفى جنس بيان شده تااينكه در نهى آن ها، مبالغه بيشتر باشد و به قول نويسنده تفسير ابى السعود: (4)
ص: 85
از نظر بلاغى، كلمه «في الحجّ» به جهت اهميّتِ آن تكرار شده و در واقع اضمار در مقام اظهار است؛ زيرا علّتِ حكم را هم بيان كرده است.
و باز هم نكته جالب در آيه مورد بحث (آيه 197 بقره) بخش پايانى آيه مى باشد كه خدا گفته است: ... وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ... دنبال نهى از چيزهاى بد و كارهاى شرّ، خدا انسان ها را تشويق و ترغيب به كارِ خير كرده است.
يعنى پس از اين كه خدا انسان ها را از كارهاى ناشايست برحذر داشته، بلافاصله به كارهاى خوب تشويق و ترغيب كرده است، با توجّه به اين كه نگفته است: «و ما تفعلوا من شى ءٍ» كه شاملِ شرّ هم بشود، بلكه كلمه «خير» آورده، آن هم به شكل نكره، تا به قول زمخشرى افاده عموم كند و يك نوع تشويق و تحريك به كار خير باشد. و جالب تر اين كه: دنباله آيه هم، از تقوا سخن گفته و بهترين زاد و توشه را تقوا دانسته و عبارتِ ... وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ... را آورده است. و چنين استنباط مى شود كه علاوه بر انجام مراسم حجّ، بايد زاد و توشه ديگرى كه تقواست و توشه دل، تهيّه كنيد و از تهيّه اين زادِ مَعنوى غفلت نكنيد. (1)
ص: 86
الخازن در تفسير خود نوشته است: (1) در اين بخش از آيه، خداى بزرگ پس از نهى از كارهاىِ زشت و ناپسند، انسان ها را به كار خير تشويق كرده و حتى افزوده است: مؤمن بايد بداند كه خدا از انجام كار نيك او آگاه است. نكته مهم اين كه: قرآن اگر مى خواست مقابل هركار زشت، چيز خوبى بگويد، لازم بود كه در برابر «رفث» مثلًا كلام حَسَن و در برابر «فسوق» بِرّ و تقوا و در مقابل جدال و مِراء، از وفاق و اخلاقِ جميله سخن بگويد ولى يك كلمه گفته است كه بيانگر همه خوبى هاست و همه محاسن را در برمى گيرد و آن كلمه «خير» است ... وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ ... (2)
و در پايان آيه گفته شده است: ... وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ؛ (3)
يعنى اى صاحبان خرد، خداترس شويد و از بيم عذاب من بترسيد و به قول ملّا محسن فيض، (4) اقتضاى لُبّ، خشيت و ترس از خداست و دنبال تقوا «واتَّقون» آمده است؛ زيرا هدف اصلى، خداترسى و اطاعتِ از دستورات خدايى است.
ص: 87
ابوبكر عتيق سورآبادى، نوشته است: (1) «الْباب جمع لُبّ بود و لُبّ مغز بود وليكن خرد را لبّ گويند؛ زيرا كه حاصل و خلاصه مردم، عقل است؛ چنان كه حاصل بادام مغز است و مردى كه وى را عقل نبود چون گوزى (جوزى) بود كه در آن مغز نبود.»
معين الدّين محمّد بن محمود نيشابورى در تفسير خود كه بازمانده از قرن ششم هجرى است، چه زيبا به زبان فارسى در تفسيرِ ... وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ نوشته است:
«و از من كه خداى شما هستم بترسيد و از خلافِ فرمانِ من بپرهيزيد، اى خداوندان خرد و از جز من باك مداريد كه هركه خرد دارد، داند كه از عاجز باك نبايد داشت و قادر بر كمال، خداوند زمين و آسمان است- جلّ جلالُه- پس، از وى بايد ترسيد»
ادامه بحث در باره آيات 198 و 199 و 200 و 203 سوره بقره:
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ (2) عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.
ص: 88
«گناهى بر شما نيست كه در حجّ از فضل پروردگار خود برخوردار شويد (در هنگام حجّ كسب معاش كرده و از منابع اقتصادىِ حج بهره ببريد؛ زيرا يكى از فلسفه هاى حجّ پى ريزى يك طرحِ اقتصادى اسلامى است) و چون از عرفات باز گشتيد، در مشعر الحرام خدا را ياد كنيد و سپاس گزاريد كه راه را به شما نمود و حال آن كه پيش از آن شما گمراه بوديد.»
اين آيه، يك حكم دوره جاهلى؛ يعنى گناه بودن داد و ستد در ايّام حج را لغو كرده و گفته است كه در زمانِ مراسم حج داد و ستد مانعى ندارد؛ زيرا اسلام مى خواهد در اين كنگره عظيم- كه تمام مسلمانانِ واجب الحجِّ دنيا در آن گرد مى آيند- افزون بر فلسفه اخلاقى و جنبه هاى سياسى و فرهنگى اين كنگره، طرح ريزى يك اقتصادِ عمومى را هم بكند و با همكارى و همفكرى مسلمانان پايه هاى اقتصادىِ جوامعِ اسلامى ريخته شود تا از مبادلاتِ تجارى ميانِ آنان، چنان اقتصاد نيرومندى به وجود آيدكه مسلمانان از بيگانگان بى نياز گردند. (1)
ابن عربى نوشته است: (2)
سوقِ عكاظ مَجِنّه و ذوالمجاز در جاهليّت بازارهايى بوده و
ص: 89
اعراب جاهلى در هنگام حجّ، در اين بازارها داد و ستد مى كردند.
به قول ابن عبّاس، اين آيه نازل شده تا معلوم گردد كه در زمان حجّ با انجامِ مراسم حجّ و اداى واجباتِ حجّ، تجارت و داد و ستد اشكالى ندارد.
البته برخى هم گفته اند: «انّ الحجّ دون تجارة افْضَلُ».
سخن ابن عربى و روايت ابن عباس را، نويسنده تفسير الخازن هم گفته و افزوده است:
«تجارتى كه خلل و نقصى در اعمال حج وارد كند، مباح نيست و اولى تركِ آن تجارت است و حج بدون تجارت اولى است.» (وقال بعض العلماء انّ التّجارة ان وقعت نقصاً في اعمال الحجّ، لم تكن مباحةً و انْ لم توقع نقصاً فيه كانت من المباحات التي الاولى تركها لتجريد العبادة عن غيرها؛ لانّ الحج بدون التجارة أفضل و أكمل). (1)
ابو بكر عتيق سورآبادى در ترجمه آيه مورد بحث نوشته است: (2)
«نيست بر شما بزه، بدان چه بجوييد افزونى نعمتى از خداى شما در سفر حجّ ...»
و سپس در تفسير آيه افزوده است كه:
«اين آيه در شأن گروهى آيد كه پنداشتند در سفر حج، تجارت
ص: 90
نشايدكه گفتندى آن سفر خالصاً خداى راست و در آن سفر، طالب دنيا نشايد و تجارت را شأنِ مزدوران و جمّالان و حمّالان مى دانستند.»
نويسنده كتاب «اقصى البيان» هم نوشته است: (1) در جاهليّت تجارت در وقت حج روا نبود ولى اسلام آن را روا شمرد البته با توجه به دستور ... لَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ كه با «لا» ى نفى جنس گفته شده است. و افزوده است كه جمله «ان تبتغوا» در عبارت لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا ... در محلّ نصب است، بنابه تقدير «فى» و به اصطلاح منصوب به نزع خافض است و اصلِ آن چنين بوده است: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ في أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا ....
جصّاص در بحث از آيه مزبور نوشته است، (2) عرب ها پس از اسلام، به قياس دوره جاهلى، در هنگام حج، تجارت را رها كردند، تا اين كه آيه مزبور نازل شد و تجارت را در هنگام حج روا شمرد. جصّاص استدلال كرده به اين كه در آيه 28 سوره حج لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ... منافع عام است و شامل منافع دنياوى و اخروى مى شود و تخصيص ندارد، با توجّه به اين كه آيه ... وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا ... (3)
نيز عام است و حُجّاج را مستثنى نكرده است و دلالت مى كند بر اين كه، حجّ مانع تجارت نمى باشد.
ص: 91
... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ .... (1)
«وقتى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد.»
نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است: (2) «الإفاضه» به معناى «به انبوهى بازگرديدن» است. و «فاذا افضتم»؛ يعنى «چون به انبوهى بازگرديد.»
ابوبكر عتيق سورآبادى هم نوشته است: (3) «چون به هم بازگردند از عرفات سوىِ مُزدلفه و آن شبانگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه در آيند.»
معناىِ لغوى «افاضه»
ابن عربى مى نويسد: (4) در لغتِ «افاضه» حركتِ سريع است و افزوده است: خداوند در قرآن، وقتِ افاضه و حركتِ دسته جمعى از عرفات را مشخّص نكرده، ليكن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را با عملِ خود بيان كرده است و آن حضرت در عرفات: «وَقَفَ حتّى غربت الشمس قليلًا وذهبت الصفرة وغاب القُرص». (5)
بيضاوى در تفسير خود ذيلِ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ نوشته است:
ص: 92
«أفضتُم منْ أفضت الماء إذا صَبّبته بِكَثْرة» بوده است و مفعول فعل «أفضتم» محذوف است و اصل آن «أفضتم أنفسكم» بوده است و در واقع همان مفهومِ انبوهى و فراوانى و لبريز شدن از فراوانىِ جمعيت را بيان كرده است.
ابى السعود هم در تفسير خود، تقريباً همان مَطلب را نوشته است: (1)
«فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ؛ أي دفعتم منها بكثرة، من أفضت الماء: إذا صببته بكثرةٍ».
فاضل مقداد نوشته است: (2)
«الإفاضة؛ الدفع بكثرة من افاضة الماء وهو صبّه بكثرة»
و اصل جمله، «أفضتم أنفُسَكم» بوده؛ يعنى مفعولِ فعل حذف شده است. و افزوده است: «عرفات» نام سرزمينى است و به صيغه جمع آمده و مفرد آن «عرفه» است؛ همچون اذرعات (3) و قنّسرين (4) كه به صيغه جمع آمده ولى مفرد مراد است. گويند: در اصطلاح اين كلمات ملحقِ به جمع مى باشند.
ص: 93
توقّف در عرفات به روز عرفه، از واجبات است و ركن حجّ محسوب مى شود و با ترك آن، حج باطل است؛ زيرا بنا به گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
«الحجّ عرفة». (1)
از طرفى، قرآن مجيد وقوف به عرفه را از فرايض حجّ دانسته است؛ زيرا خدا در آيه بعدى (199 بقره) گفته است: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ ... كه به صيغه امرى بيان شده است، با آوردنِ حرف عطفِ «ثمّ» كه بر تراخى دلالت مى كند و مستلزم وجود در آن مكان و توقّف در آن سرزمين است. (2)
معناى عرفات و مشعر
عَرفات، جمع عرفه است و سرزمين مخصوص نزديك به مكّه به عرفات نامور است و روز نهم ذى حجّه را نيز روز عرفه گويند. در وجه تسميه آن، تفسير الخازن (3) از قول عطاء نقل كرده كه جبرئيل مناسك را به ابراهيم نشان مى داد و از او مى پرسيد: عرِفتَ؟ او هم پاسخ مى داد: عرفتُ.
و لذا آن مكان را «عرفات» گفتند. و عرفات محلّ آگاهى است؛ همانطور كه مَشعر جايگاهِ شعور است كه يكى را پليد و ديگرى را پاك، يكى را آزادى خواه و ديگرى را ستمگر مى كند.
مَشعر (بر وزن مفعل) ازمادّه «شعارة»، به معناىِ علامت است؛ زيرا آن جا نشانه اى است براى عبادت. آنجا سرزمين شعور و خودآگاهى است.
ص: 94
اوّل بايد شعور باشد تا آدمى به شناخت برسد. «سمّي المشعر الحرام؛ لأنّه مَعْلمٌ للعبادة». (1)
به مشعر «مزدلفه» هم مى گويند، از مادّه «ازدلف» اىْ؛ دَنا: نزديك شد؛ «لأنّ النّاس يدنو بعضهم من بعض». (2)
نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» نوشته است: گر چه در وجه تسميه عرفات (اين سرزمين وسيع) جهات گوناگونى ذكر شده و تمام وجوه در جلد دوّم صفحه 204 مسالك الافهام بيان گرديده است، ولى بهتر آن است كه بگوييم: اين سرزمين وسيع كه جذبه روحانى و معنوىِ عجيبى دارد، محيط بسيار آماده اى است براى معرفت پروردگار و شناسايى ذاتِ پاكِ او و مشعر را هم از آن جهت مشعر گويند كه آنجا، مَعلَم و نشانه اى است از اين مراسم پرشكوه حجّ؛ «سمّيت مشعراً لانّه معلمٌ للحجّ ...». (3)
وچه خوب است كه انسان ها در آن حالتِ روحانى و در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (شب دهم ذى الحجّه) انديشه و فكر و شعورِ تازه اى در درونشان به وجود آيد و حالت آگاهى در آنان پيدا شود. مگر نه اين است كه كلمه «مشعر» از ماده «شعور» است.
در اينجا اگر به معناىِ لغوى كلمه «افاضه» (4) توجّه كنيم، جنبه بلاغىِ عبارت كه خَلْق به رودخانه اى تشبيه شده و مى خواهد بگويد: پس هنگامى كه اين رودخانه عظيم از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان
ص: 95
افتاد؛ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ در آستانه مشعر الحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد، آن سان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست هدايت كرد، هر چند كه پيش از اين شما از شمارِ گمگشتگان بوديد. (1)
زجّاج هم نوشته است: (2) از نظر بلاغى، از لفظ «افاضه» چنين برداشت مى شود كه وقوف در عرفات واجب است؛ زيرا مصداق كلمه «افاضه» پس از وقوف است و قرآن هم گفته است: فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ .... (3)
ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (4)
«از همان جا كه مردم كوچ مى كنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا) كوچ كنيد و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربانى است.»
ص: 96
اين آيه در واقع يك عادت جاهلى را نفى كرده است؛ زيرا در جاهليت، اشراف در مسيرى اختصاصى، كنار از بستر رودى كه مردم در آن به سوى مشعر جارى بودند، حركت مى كردند و اسلام دستور داد: از همانجا كه خلق در حركتند، شما هم حركت كنيد؛ يعنى همه مسلمانان بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوى مشعر بيايند و از آنجا به سوى منا كوچ نمايند؛ زيرا مى دانيم كه حرف عطفِ «ثمّ» براى تراخىِ زمانى است و ترتيب را مى فهماند؛ يعنى تراخىِ زمانى بين الإفاضتين و مى دانيم كه «افاضه» به معناىِ حركتِ بعد از وقوف است.
و از آنجا كه هدفِ اصلى، انسان سازى و پيشرفت و تعالى روحىِ انسان هاست، باز هم خدا دستور مى دهد: وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشته بدِ خود پشيمان شويد و از او بخواهيد كه در شما اراده اى به وجود آورد كه ديگر گِرد ناشايستگى ها نگرديد؛ زيرا خدا كثير المغفرت و واسع الرحمت است. (1)
ص: 97
در تفسير الخازن آمده است: (1) از مخالفت خود با دستوارتِ خدا و تمامِ گناهانِ خود استغفار كنيد؛ زيرا كه خدا، ساتر گناهان بندگان است و رحيم.
فاضل مقداد نيز ذيل بحث از اين آيه، نوشته است: (2)
وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ؛ (3) يعنى از خدا مغفرت بخواهيد؛ زيرا انجام مراسم حجّ سبب ووسيله اى است براى مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهى. (4)
خلاصه اينكه: آيه 199 سوره بقره كه مورد بحث قرار گرفت، يكى از عاداتِ قريشيان، كه خود را سرپرستانِ كعبه مى شمردند و خويش را فرزندان ابراهيم مى دانستند و براى ديگر عرب ها مقام و منزلتى قائل نبودند و آنان را به حساب نمى آوردند، خط بطلان كشيد و قريشيان در عرفات وقوف نمى كردند؛ زيرا وقوفِ به عرفات را از محيط حَرَم بيرون مى دانستند و انجام نمى دادند ولى قرآن دستور داد كه بايد در مراسم حج يكنواختى و هماهنگى وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يك جا
ص: 98
وقوف كنند و پس از وقوف در عرفات، همگى به سوىِ مشعر بيايند و از مشعر به سوى منا كوچ كنند.
اسلام خواسته است بدين وسيله، انسان ها را از خود برتربينى و افكار و خيالاتِ واهى بر كنار دارد و با قريشى كه به نسب خود مى باليد با مردمِ ديگر قبايل در يكجا گرد نمى آمد، مبارزه كند، اين بود كه دستورِ: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... (1)
صادر شد؛ زيرا به قول سيد قطب، اسلام نَسَب و طبقه نمى شناسد و اسلام همه مردم را يكسان مى داند؛ «انّ الإسلام لا يَعرفُ نَسباً ولا يَعرف طبقةً، إنّ النّاس كلّهم واحدة» (2)
اين است كه دربخش پايانى آيه، دستورداد ازافكار و خيالاتِ نادرستِ جاهلى دورى گزينيد و استغفار كنيد و اين عصبيّت جاهلى را از خود دور سازيد؛ زيرا حج مى خواهد درسِ مساوات و برابرى به انسان ها بياموزد.
فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ. (3)
«چون آداب و مناسك حجّ را انجام داديد، به جاى ياد از
ص: 99
پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد. (اعراب جاهلى در پايان مراسم حجّ، مفاخر موهوم آباء و اجدادى خود را برمى شمردند و به آنها مى باليدند) برخى از مردم دعا مى كنند كه خدايا! در دنيا به ما بده و در آخرت بهره اى ندارند.»
در آيه بعدى هم خدا گفته است:
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ. (1)
«دسته اى ديگر از مردم مى گويند: اى خدا، ما را از نعمت هاى دنيا و آخرت، هر دو بهرمند بگردان و از عذاب آتش دوزخ هم نگاه دار.»
در اين آيات هم، كه بخشى از مراسم حج بيان شده، باز هم هدفِ اصلى اين است كه اسلام، انسان ها را به ياد خدا مى اندازد. قلب ها را متوجّه خدا مى سازد و باز هم، يك عادتِ ديگر عرب هاى جاهلى را از ميان مى برد؛ زيرا عرب جاهلى كه براى حجّ خود رسالتى قائل نبود و از انجامِ مراسم حجّ، هدف انسانى نداشت، در پايان مراسم حج، به اسواق عكاظ و مجنّه وذى المجاز كه تنها براى داد و ستد نبود، حضور مى يافت و در مفاخر آباء و اجدادى خود سخن مى گفت و به انساب خود مى باليد.
قرآن اين عادتِ نكوهيده آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش
ص: 100
كرد و آنان را به ذكر خدا متوجّه ساخت و گفت:
فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ ...؛ يعنى چون مناسك حج را انجام داديد و از عباداتِ مربوط به حجّ فارغ شديد، ذكر خدا گوييد؛ زيرا ذكر خدا است كه آدمى را تعالىِ روح مى بخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن!
هدفِ اصلى اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد. (1)
ابن قُتيبه ذيلِ بحث از فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ ... نوشته است: (2)
در جاهليّت، پس از فراغ از مراسم حج، اعرابِ جاهلى، از پدران خود ياد مى كردند و كارهاى برجسته و نيك آنان را به رخ مى كشيدند؛ «فيقول أَحَدهم: كان أبي يقرى الضيف ويصل الرحم وَيفْعلُ كذا و كذا».
زجاج در بحث از آيه مزبور، مطالبِ زير را نوشته است: (3)
... مَناسِكَكُمْ ... اى: «متعبّداتكم الّتي أمرتم بها في الحجّ» ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ ... زجّاج، موضوع توقّف عرب جاهلى را پس از انجام مراسم و مناسك حجّ و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران، بازگفته است.
... أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ... كلمه «أشدّ» را محلًا مجرور دانسته؛ زيرا عطف
ص: 101
است بر كلمه «ذكرِ» ما قبل، ولى چون غير منصرف است، جرّ آن به فتح مى باشد؛ (زيرا كلمه اشدّ، بر وزن افعل است و غير منصرف مى باشد) ولى دكتر عبدالجليل عبده شلبى كه كتاب زجّاج را شرح و تحقيق كرده، در پاورقى صفحه 264، جلد يكم همان كتاب گفته است:
كلمه «أشدّ» در محلّ مفعول مطلق است و تقدير آن چنين است:
«ذكراً أشدّ (1) من ذكركم آباءَكم».
مكّى بن ابى طالب هم، تقريباً مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است: (2)
كلمه «أشدّ» در موضع جرّ است؛ زيرا عطف بر كلمه «كذكركم» مى باشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر اضمار فعل و تقدير آن چنين است:
«اذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم».
پس كلمه «أشدّ» نعت است براى مصدر «ذكراً» كه در معنى حال است و تقدير آن «اذكروه مبالغين في الذكر له» مى باشد.
نويسنده احكام القرآن، در بحث از آيه مزبور نوشته است: (3)
قضاء؛ يعنى (4) به جا آوردن، و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام نشود و معناىِ صحيح فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ ... يعنى: «إذا فعلتم منسكاً من مناسك الحجّ فاذكروا اللَّه»؛ يعنى در موقع احرام تلبيه و
ص: 102
در هنگامِ رمى تكبير و در وقت قربانى بسم اللَّه گفتن لازم است.
نويسنده كتاب «كنز العرفان» هم در بحث از آيه پيشگفته نوشته است: (1)
در اين آيه، كلمه «مناسك» جمعِ مضاف است و افاده عموم مى كند؛ يعنى به طور كلّى، تمام اعمالِ حجّ.
فاضل مقداد، افزوده است: منظور از «ذكر» هم، گو اين كه، ذكر لسانى است ولى در اصل، ذكر قلبى منظور است؛ زيرا ذكرِ لسانى، ترجمان ذكر قلبى است و آگاهى دهنده درون و روحِ آدمى است و البته به ياد خدا بودن، بايد مستمرّ باشد و بنده واقعى نبايد از ياد خدا غافل بماند. (2)
نويسنده مسالك الافهام، ضمن بازگفتن مطالب ديگران، خود نيز گفته است:
مناسك، (3) جمع مَنْسك است كه مصدر فعل «نسك» مى باشد و اطلاق آن بر عبادت، همچون اطلاق مصدر بر مفعول است و در واقع گفته شده است: «اذا فعلتم أفعالكم التي كانت عبادة ...».
و نيز افزوده است كه قرآن در هر مورد مى خواهد انسان بسازد و به انسان ها درس بدهد و لذاست كه مى گويد: ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... يعنى ارتباطِ خود را با خدا قطع نكنيد، هميشه به ياد خدا باشيد. (4)
ص: 103
نويسنده «اقصى البيان» هم، در بحث از ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... گفته است:
اين بخش از دستور العمل قرآنى، از آن جهت است كه عرب پيش از اسلام، پس از فراغ حجّ، به ذكر پدران و اجداد خويش مى پرداخت و از دلاورى و حماسه آفرينى آنان سخن مى گفت، اسلام آنان را از چنين كارى منع كرد و گفت: ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... كه منظور بيشتر ذكر قلبى است و ذكر زبانى هم ترجمانِ ذكر قلبى است. (1)
قرآن، سپس ذاكران را دو دسته دانسته است:
* دسته اى كه هدفشان از ذكر، اغراض دنياوى است و مى گويند:
خدايا! در دنيا به ما بده كه براى اين دسته ... وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ. (2)
** گروه ديگر كسانى هستند كه مى گويند: (3) اى خدا، ما را از نعمتهاى دنياوى و اخروى بهره مند گردان و از عذاب آتشِ دوزخ هم نگه دار.
جا دارد كه بدانيم، در آيه 200 سوره بقره ... رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا ... مفعول دوّم فعل «آتنا» محذوف است و حذف مفعول در اينجا از جنبه بلاغت اهمّيت دارد و حذف در اينجا ابلغ است؛ زيرا اگر انسان بخواهد
ص: 104
تمام خواسته هاى خود را بگويد كه جمله مطنب و طولانى مى شود و مطلب به درازا مى كشد و ذكر بعضى از خواسته ها نيز تخصيص بدون مخصّص مى شود، بنابر اين حذف مفعول ابلغ است.
ولى در آيه بعدى، كلمه «حسنه» بهترين تعبير است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن گفته است: ... رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً .... (1)
وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. (2)
«و در روزهاى معيّن خدا را ياد كنيد و ذكر خدا بگوييد (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجّه) و هر كه دو روز پيشى جويد و يا تأخير كند و باز ايستد و متّقى باشد، گناهى بر او نيست و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوى او محشور خواهيد شد (بازگشت خواهيد كرد).»
در اين آيه خداى بزرگ، دستور داده است كه ختم مراسم حجّ بايد
ص: 105
همراه با ذكر خدا و تقوا باشد؛ يعنى خدا را در روزهاى معيّنى، كه در اصطلاح ايّام تشريق نام دارد و واقعاً روشنى بخش روح و جان انسان است- و عبارت از روزهاى 11، 12 و 13 ماهِ ذى حجّه است، ياد كنيد؛ يعنى به ياد خدا باشيد و ذكر او را بر زبان جارى سازيد.
ايّام تشريق هم اسم با مُسمّايى است؛ زيرا اين ايّام روشنى بخش جان و روح انسان هاست و چه بسا انسان هايى كه در پرتو اين مراسمِ عالى و ياد خدا بودن، روح وروانشان روشن گردد.
بخش پايانى آيه ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... در واقع تحريض و تشويقى است بر ملازم بودن تقوا؛ يعنى خداوند در ضمن گفته است:
اى انسانى كه آمدى و رنج سفر بر خود هموار كردى، سعى كن كه تقوا را پيشه خود سازى و با روحى پاك، در آينده از ارتكابِ گناهان اجتناب كنى.
خداوند خواسته است بدين وسيله حج گزاران داراى روحى پاك از آلودگى ها شوند و «اتَّقُوا اللَّهَ» را شعار خود سازند. (1)
فاضلِ مقداد در بحث از آيه 203 سوره بقره نوشته است: (2)
منظور از «ايّام»، ايّام تشريق مى باشد كه عبارت از 11 ذى حجّه (: يوم القرّ) و 12 ذى حجّه (: يوم القدر) و 13 ذى حجّه (يوم النفر) است.
ص: 106
شايد بتوان گفت كه به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در آخر آيه از تقواسخن گفتن وجمله «اتّقوااللَّه» رابه كار بردن، از ويژگى هاىِ اسلام است.
ابن عربى در بحث از آيه مزبور مى نويسد: (1)
چون اين آيه پس از آيه ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... مى باشد، روشن است كه منظور از «ايّام» وقوفِ در منا است و مرادِ از «ذكر» هم تكبير گفتنِ به هنگام رمْى جَمره است.
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلْعَالَمِينَ. (2)
«به راستى نخستين خانه اى كه براى مكان عبادتِ مردم بنا شده، در سرزمين مكّه است كه پر بركت است و مايه هدايت جهانيان.»
فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ. (3)
«در آن خانه نشانه ها و آيات رُبوبيّت هويداست و جايگاهِ ابراهيم است و هر كه به آن درآيد، ايمن باشد و بر مردم است گزاردنِ حجّ خانه خدا، آنان كه توانايى رفتن به سوىِ آن خانه
ص: 107
دارند و هر كه كُفر ورزد، پس البته بداند كه خداوند از جهانيان بى نياز است.
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ... در واقع جواب از سؤال مُقدّرى است و پاسخى است بر آنان كه گفتند: چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟ كه در جواب گفته شده: اين خانه نخستين خانه توحيد است. نخستين جايگاهى است كه براى پرستش خدا ساخته شده و براى آنان كه به آن خانه پناه برند امنيّت است. با سابقه ترين مَعبد است. خانه اى است پربركت. خانه اى است كه مركزِ اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند، آرام گيرند و جانشان در اطمينان بياسايد. خانه اى است كه به قول سيّد قطب «مثابة الأمن لكلّ خائف» است. خانه اى است كه «من دخله كان آمناً» مى باشد و بالأخره، خانه اى است كه «اختاره اللَّه للمسلمين قبلةً». درست است كه هر كس به اين خانه پناهنده شود در امان است و كسى حقّ تعقيبِ او را ندارد و اين مسأله از بابِ حرمت بيت و حوالى آن است ولى بايد دانست كه اگر كسى به صاحب بيت رسيد و به مقام فناى فى اللَّه نايل گرديد، آن وقت به ايمنى حقيقى رسيده است و مقام ايمنى واقعى است كه مى توان گفت: ... وَ مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً ....
محمّد بن ابى بكر بن عبدالقادر رازى نوشته است: (1)
از زمان آدم تا روزگارِ بناى كعبه، خانه هاى بسيارى ساخته شده، پس
ص: 108
چگونه مى توان گفت: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... و چگونه مى توان كعبه را نخستين خانه دانست.
رازى در پاسخ گفته است: معناى اين آيه اين است:
«إنّ اوّل بيتٍ وُضع قبلةً للناس ومكان عبادة لهم، أو وُضع مباركاً للنّاس»
پيش از رازى، زجّاج تقريباً همين مطلب را گفته است؛ (1) يعنى او در بحث از: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... گفته است:
قيل: «انّه أوّل مسجد وُضِعَ لِلنّاس، وقيل: «أنّه أوّل بيتٍ وضع للحجّ»(2)
خازنى در سبب نزول اين آيه، نوشته است (3) كه: يهوديان به مسلمانان گفتند بيت المقدّس قبله ماست و افضل بر كعبه است و اقدم. ولى مسلمانان گفتند كه كعبه افضل است و اين آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... نازل شد.
ص: 109
اوّل: يعنى فردِ سابق متقدّم بر ما سوا: اوّل الشي ء، ابتداؤه.
ابتدا ممكن است آخرى داشته باشد و ممكن است آخرى برايش نباشد، همچون واحد كه اوّل العدد است و نهايتى براىِ آخر آن نيست. (1)
وُضِعَ لِلنَّاس؛ يعنى «يشترك فيه جميع النّاس.»
اگر كسى بگويد: چرا بيت (خانه) يك بار به خدا اضافه شده (وطهّر بيتى)، و بار ديگر «وُضع للنّاس» گفته شد؟
نويسنده تفسير الخازن، در جواب گفته است: (2)
اضافه «بيت» به «اللَّه» بر سبيل تشريف و تعظيم است مثل «ناقة اللَّه» ولى اضافه به «النّاس» براى اين است كه بگوييم: تمام مردم در آن بيت مشترك هستند.
... لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلْعَالَمِينَ.
زجّاج نوشته است: (3) خبر «انّ»، «هو للذّي ببكّة» مى باشد.
اشتقاق كلمه «بكّه» از «بكّ» مى باشد: «هو بكّ النّاس بعضهم بعضاً فى الطواف أي دفع بعضهم بعضاً.»
وقيل: إنّما سُمّيت ببكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة. (4)
ص: 110
ابن قتيبه، نوشته است: (1) به نقل از لسان العرب: «بكّة و مكّة شي ء واحد والباء تبديل من الميم. يقال: سَمَّد رأسه وسبّده: اذا استأصله وشرّ لازم ولازب».
منظور اين است كه باء به ميم بدل مى شود.
ابن قتيبه سرانجام در تفاوت اين دو كلمه گفته است:
و يقال: بكّة: موضع المسجد. و مكّة: البلد حَوْلَهُ.
مباركاً: در آيه حال است و تقدير آن چنين است: «استقرّ ببكّة مُباركاً» (2)
و ممكن است بگوييم تقدير آن: «وضع مباركاً» است. (3)
«مباركاً» يعنى ذابركةٍ وأصل البركة: النموّ والزيادة.
تعبير مبارك بودن در مورد چيزهايى است كه خير آن هميشگى است.
قرآن چون منشأ و مبدأ خير است، در چند مورد از آن به مبارك ياد شده، بيت اللَّه هم به مبارك توصيف شده؛ زيرا كثير الخير والبركه است. (4)
ص: 111
و به قول خازن: «قيل هو أوّل بيت خصّ بالبركة زيادة الخير». (1)
فاضل مقداد در بحث از آيه مورد بحث (96 آل عمران) نوشته است: (2)
لام در «للّذى» لام تأكيد است در خبرِ انّ.
مُباركاً، حال است. عامل در آن فعلِ «وضع» است و يا فعل «استقرّ».
و نيز گفته شده كه «مكّه»: البلد كلّه و بكّة: موضع المسجد.
در پاورقى «كنز العرفان»، ص 258، جلد يكم نوشته شده است:
گفته اند: مكّه 17 اسم دارد. ماوردى در كتاب «احكام السلطانيّه» در باب چهاردهم صفحه 157 نوشته است: دو كلمه: مكّه و بكّه مورد اختلاف است:
برخى معتقدند: مكّه و بكّه دو كلمه هستند و مسمّاى آنها يكى است با توجّه به اين كه در زبان عربى به علّت قرب مخرج، ميم به باء تبديل مى شود و بعضى هم اعقتاد دارند كه اين دو، دو كلمه هستند و دو مسمّى دارند؛ يعنى مكّه اسم تمام شهر است و بكّه اسم بيت اللَّه.
نويسنده كتاب «مسالك الافهام» در بحث از آيه مزبور، ضمن تأييد مطالبِ ديگر مفسّران نوشته است: (3) «وقيل انّ بكّه، موضع المسجد و مكّة: الحرم كلّه و يدخل فيه البيوت و هو المروىّ عن امام الصادق عليه السلام.
ص: 112
وقيل: بكّة، موضع البيت والمطاف و مكّة: اسم البلد (1) و افزوده است:
آن را بكّه گويند: «لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة أي تدقّها».
نويسنده مسالك الافهام در بحث از آيه 97 آل عمران نوشته است: (2)
«فيه آياتٌ بيّنات ...» مى تواند جمله مفسّره باشد براىِ جمله «هدىً للعالمين» و مى تواند جمله حاليّه باشد.
«مقام ابراهيم» هم مى تواند عطف بيان باشد براى «آيات بيّنات».
و جمله «مَن دَخَله كان آمناً» يا جمله ابتدائيّه باشد و يا جمله شرطيّه.
ضمير در «دَخلَه» هم به «حرم» برمى گردد و نه به «بيت» و يا «مكّه».
در تفسير الخازن آمده است: (3)
فِيهِ آياتٌ بَيِّنات يعنى فيه دلالات واضحات على حرمته و مزيد فضله.
زجّاج نوشته است: (4) رفع «مقام» بنابر اضمار «هى» مى باشد؛ يعنى خبر است براى مبتداى محذوف و در اصل «هى مقام ابراهيم» بوده است.
ص: 113
در بخش دوّم آيه 97 سوره آل عمران، نكاتِ بسيار جالب توجّهى هست.
... وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ....
اصل حجّ در اسلام به وسيله آيه بالا تشريع شده و به قول ابن عربى، (1) اين آيه دلالت بر وجوبِ حج مى كند؛ زيرا در زبان عربى، وقتى گفته مى شود: «لفلان علىّ كذا» وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اين گونه بيان، بليغ ترين الفاظِ وجوب است و تأكيدى است براى الزامِ حجّ.
و به قول نويسنده «اقصى البيان» (2) از جمله خبريّه ... وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ ... أمر، موكّدتر و بليغ تر و شديدتر استنباط مى شود تا صيغه امرى.
از طرفى، جمله اسميّه بر دوام و ثبات دلالت مى كند و در واقع چنين بيان شده: «حج گزاردن حقّى است از آنِ خدا در عهده مردم».
افزون بر اين ها، در آغاز مطلب، به صورت جمله اسميّه و به طورِ عموم (على النّاس) بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده (مَنِ استطاع) و اين خود، دليلى است بر وجوبِ حجّ؛ زيرا تفصيل بعد از اجمال است، ابهامى است كه بعد تبيين شده؛ يعنى جمله در آغاز به صورتِ مُجمل آمده و سپس تفصيل داده شده و تمام اينها، براى مزيد تحقيق و تقرير است. با توجّه به اين كه به قول فاضل مقداد (3) از جمله پايانىِ آيه
ص: 114
... وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ چنين استنباط مى شود كه خدا ترك حجّ را از اعظم كبائر شمرده و در رديف كفر آورده؛ يعنى از ترك حجّ به كفر تعبير شده كه چيزى بدتر از آن نيست.
به عبارت ديگر، در پايانِ آيه، به جاى اين كه مثلًا گفته شود «وَ مَنْ لَمْ يَحجّ ...» براى تأكيد در حج و براى اثبات وجوب حجّ براى مستطيعى كه حجّ نگزارد، گفته شده: ... وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ؛ يعنى «هركس انكار كند وجوب حجّ را و به آن كافر باشد؛ «فانّ اللَّه غنيّ عنه وعن حجّه وعمله وجميع خلقه». (1)
از اين كه در آغاز گفته شده: ... وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ .... فهميده مى شود كه انجام حجّ بايد فقط براى خدا باشد و نه چيز ديگر.(2)
الناس، در «على الناس» عام است و همه مردم را- از نرينه و مادينه- دربرمى گيرد، بجز صغار، كه بالإجماع از اصولِ تكليف خارج هستند. (3)
عَبد هم، خارج از عموم است؛ زيرا عبد غير مستطيع است.
«من استطاع» بدل بعض از كلّ مى باشد، از كلمه «الناس» (4) و در واقع
ص: 115
مخصّص عموم است؛ يعنى أوجب اللَّه على المستطيع من النّاس حجّ البيت».
«حجّ البيت» (1): قصده للزيارة على الوجه المخصوص المشتمل على ايقاع المناسك ...
حجّ در تمام عمر، يك بار واجب است؛ زيرا: اوّلًا لفظ مطلق، حمل بر اقلّ مراتب مى شود و ثانياً: امر اقتضاى تكرار ندارد. و ثالثاً به دليل روايتِ ابن عبّاس كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره حجّ با ما سخن مى گفت. اقرع بن حابِس پرسيد: «أفي كلّ عام؟ فقال عليه السلام: لا». (2)
ابوالبركات، ابن الأنبارى ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: (3)
كلمه «مَن» در ... مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... ممكن است در محلّ جرّ باشد؛ زيرا بَدَل از «النّاس» است و مى توان آن را فاعلِ مصدرِ مضاف به مفعول؛ يعنى «حجّ البيت» دانست و مرفوع.
و ممكن است مرفوع بودن «مَنْ» به سببِ مبتدا بودن باشد؛ يعنى مَن شرطيّه مبتدا واقع شده و فعل «استطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» و جوابِ شرط هم محذوف مى باشد و تقدير جمله چنين است: «مَنِ
ص: 116
اسْتَطاعَ فَعَلَيهِ الْحَجّ».
«ها» ى ضمير در «اليه» ممكن است به كلمه «حجّ» برگردد و مى توان آن را به «بيت» برگرداند.
خلاصه اينكه: عبارتِ مطلقِ ... للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... را جمله ... مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... مقيّد مى كند.
نويسنده كتاب (1) «مسالك الافهام» ذيل بحث ازبخش پايانى آيه (وَمَنْ كفر ...) روايتى از امام صادق كه در كتاب «التهذيب» آمده، نقل كرده و آن را دليلى بر وجوب حجّ و اين كه تركِ حجّ به كفر تعبير شده، دانسته است.
روايت اين است:
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسْلامِ فَلْيَمُتْ إِنْ شَاءَ يَهُودِيّاً وَ إِنْ شَاءَ نَصْرَانِيّاً».
نويسنده تفسير الخازن (2) نيز حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: « «بُنِيَ الِاسْلامُ عَلَى خَمْسٍ شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامِ الصَّلاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صِيَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ».
بدين ترتيب: پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله حج را از اركان پنجگانه اسلام دانسته؛ يعنى آن را واجب شمرده است: «على مَنِ استطاع مِنْ أهل التكليف وَوَجد السّبيل الى حجّ البيت الحرام».
ص: 117
در فضيلت و اهمّيتِ حج، روايات زيادى هست. (1)
و خلاصه اينكه دو آيه 96 و 97 سوره آل عمران داراى اهمّيت ويژه اى است و مزايايى را براى بيت اللَّه الحرام بيان كرده است و اين مزايا عبارت است از:
* بيت اللَّه، اوّل مسجدٍ وضع للنّاس.
* كونه مباركاً.
* كونه هدىً للعالمين.
و در اين بيت اللَّه، آيات ربوبيّت الهى، هويداست؛ زيرا:
- مقام ابراهيم است.
- خانه اى است كه ... وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. (2)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَ لَاالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لَا الْهَدْىَ وَ لَاالْقَلَائِدَ وَ لَاآمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا
ص: 118
مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً .... (1)
«اى ايمان آورندگان، شعائر الهى (مراسم حجّ) را محترم بشماريد و مخالفت با آنها را حلال ندانيد و نه ماهِ حرام را و نه قربانى هاى بى نشان و نشان دار و نه آنان كه به قصدِ خانه خدا، براى به دست آوردن فضل خدا و خشنودى خدا مى آيند ...»
در اين آيه، ايمان آورندگان مخاطب هستند؛ زيرا كه از ديگران احرام و به جاآوردنِ حج صحيح نيست.
«احلال؛ التهاون بحرمتها وتركه على وجه الحلّية».
در واقع گفته شده است: «لا تجعلو محرّمات اللَّه حلالًا ومُباحاً ولا العكس» أي: «لا تتعدّوا حدوده». (2)
شعائر جمع شعيره (وقيل واحدها شعارة) شامل مناسك و برنامه هاى حج است؛ از وقوفِ به عرفات ومشعر و منا و رمى جمرات و طوافِ سعى و ديگر اعمال. در واقع «الشعائر: المعالم؛ «لأنّها علامات الحجّ».
اشتقاق كلمه از: «شَعَرَ فلانٌ بهذا الأمر»؛ «إذا علم به». (3)
قَلَائِدَ؛ خَيْلٌ يفتله. وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ ...؛ يعنى قاصدين البيت. اين آهنگ كنندگان، ممكن است مسلمان باشند وممكن است كافر. گفتنى است كفّار نيز در جاهليّت حج بجا مى آوردند. يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً جمله اى
ص: 119
است كه صفت واقع شده، براىِ «آمّين البيت».
بعضى گفته اند: منظور از «فضلًا» رزقِ دنياوى است در تجارت.
ومنظور از «رضواناً» رضا و خشنودىِ اخروى است. (1)
در آيه مورد بحث چند دستور مربوط به حجّ و زيارت كعبه هست ولى در اين ميان، برخى از دستورات، از ويژگىِ خاصّى برخوردار است؛ مثلًا آنجا كه خدا گفته است: ... وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً.
در واقع خدا گفته است: بايد تمام زائرانِ كعبه، از آزادى كامل بهره مند باشند و نبايد آنان كه به قصد زيارتِ خانه خدا مى آيند، مورد مزاحمت قرار گيرند.
ص: 120
الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا، كه بخشى از همين آيه 2 از سوره مائده است، حائز اهمّيت مى باشد و انسان ساز و براى تعالى روح و فكرِ انسان ها بسيار ضرورى؛ زيرا كه خدا مى گويد: مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادثِ گذشته را در فكر خود احيا كند و در صدد انتقام برآيد. معناى اين بخش از آيه چنين است:
«مبادا به خاطر دشمنى با گروهى كه شما را (در سال حديبيّه) از آمدنِ به مسجدالحرام مانع شدند، وادار به تجاوز و تعدّى شويد.»
و جالب اينكه: در بخش پايانىِ آيه، براى تكميل دستور قبلى، خدا مى گويد:
وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَاتَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ. (1)
«در راه نيكى و تقوا، تعاون داشته باشيد و در راه گناه و تعدّى همكارى نكنيد و از خدا بپرهيزيد كه مجازات او شديد است.»
ص: 121
طبق اين اصل- يعنى اصل تعاون- يك مسلمان، موظّف است كه در كارهاى نيك تعاون داشته باشد و نه در كارهاى نادرست، نه در اعمال ستمگرانه و ظالمانه.
متأسّفانه، اين اصل در جاهليّت قرن بيستم وجود ندارد؛ زيرا در مناسبات بين المللى، غالباً كشورهاى هم پيمان و كشورهايى كه با يكديگر منافع مشترك دارند، در مسائل مهمّ به حمايت يكديگر برمى خيزند، بدون اينكه اصلِ عدالت را رعايت كنند و بدون اينكه ظالم و مظلوم را از يكديگر تفكيك كنند و بدون اينكه محقّق و غير محقّق را تشخيص دهند- ولى اسلام به تعاون دستور مى دهد و آن همكارى يى را مى پسندند كه در كارهاى خوب باشد، نه در كارهاىِ نادرست و برنامه هاى ظالمانه و ستمگرانه.
اسلام به تعاونى كه در برنامه هاىِ مُفيد باشد، دستور مى دهد و نه در تعاونِ بر گناه و تعدّى و تجاوز.
وچه خوب است كه اين اصلِ اسلامى رعايت شود و جوامع با كسانى كه در كارهاى مُفيد گام برمى دارند همكارى كنند نه با ستمگران و تجاوز كنندگان.
ابن عربى در بحث از آيه دو، سوره مائده، نوشته است: (1)
«شعائر»، بر وزن فعائل، مُفرد آن «شعيره» به دو معنا آمده است:
1- هدى و قربانى. 2- هر عبادتگاه.
وهدى هم يعنى: «كلّ حيوان يُهدى الى اللَّه في بيته وحقيقة الهدي
ص: 122
كلّ مُعطى لم يذكر معهُ عِوَضٌ».
«قلائد»؛ هدايايى كه داراى علامت باشد تا مشخّص شود كه براى خداىِ سبحان است. (قربانى نشان دار). (1)
«آمِّينَ الْبَيْتَ»؛ يعنى قاصدين له. از فعل «أممت كذا» يعنى: قَصَدْتُه.
آمّين البيت عامّ است و هر كسى را كه قصد خانه كند براى عبادت، شامل مى شود ولى اين آيه به آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ... (2)
نسخ شده است.
فاضل مقداد هم ذيل بحث از ... وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ ... نوشته است: (3)
«آمّين: يعنى قاصدين البيت وهو أعمّ من أن يكونوا مسلمين أو كفّاراً».
كفّار هم در جاهليّت حجّ به جا مى آوردند و به مسجد الحرام رفت و آمد مى كردند ولى با آيه ... فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم ... و آيه 28 سوره براءة: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا ... نسخ شد.
و فاضل مقداد گفته است:
«... يَبْتَغُونَ ...» تا آخر، جمله اى است وَصفى براى «آمّين البيت» يعنى قصد كنندگانى كه براىِ درخواست سودِ بازرگانى و رضوان از خدا، به سوى خانه مى آيند.
ص: 123
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ .... (1)
«اى ايمان آورندگان، در حال احرام، صيد را نكشيد ...»
مورد خطاب ايمان آورندگان است؛ زيرا كه احرام از ديگران صحيح نيست.
«الصيد»: ممكن است مصدر باشد و مى تواند اسم باشد به معناى «مصيد» و در اينجا، همين معنى مورد نظر است. (2)
«حُرُم» جمع حرام است و مصدر مى باشد ولى در اينجا، مجازاً به معناىِ وصفى «مُحرم» به كار رفته است.
«لا تقتلوا»: در آيه «لا تقتلوا» به كار رفته، نه «لا تذبحوا» يا «لا تذكوا»؛ زيرا اوّلًا: از فعل «لا تقتلوا» گناه و معصيت استنباط مى شود و قتل مُحرّم به شمار مى آيد و نه تذكيه و ذبح. و صيد هم در صورتِ قتل، در حكم ميته است و به اعتقادِ بعضى، اين حيوان صيد شده به دست مُحرم، نه تنها خوردنِ گوشت آن بر مُحرم حرام است، بلكه مُحلّ هم نمى تواند از آن
ص: 124
گوشت بخورد و پوست آن هم در حكمِ پوستِ ميته (1) است و با دباغت، طاهر نمى شود و در واقع، حكم ساير ميته ها را دارد. (2)
نكته جالبِ توجّه اينكه قرآن مجيد در هر مورد كه پيش آيد و سخن اقتضا كند، در صدد است كه انسان ها را بسازد ومردم را اداره كند و نكته مورد نياز جامعه را بگويد؛ مثلًا در همين مورد كه اگر كسى در حال احرام حيوانى را كشت، در مورد جزا و كيفر آن ... يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ ... يعنى: دو مرد مؤمنِ عادل حكم مى كنند.
جارّ و مجرور «منكم» در اينجا اهمّيت دارد؛ يعنى آن دو مردِ عادل بايد از شما مسلمانان باشند و نه از غير مسلمان ها. (3)
جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ .... (4)
«خدا، كعبه را بيت الحرام قرار داد، براى اصلاح امور دنياوى و اخروى مردم و نيز خدا، ماهِ حرام را حرمت داد (براى آسايش از
ص: 125
جنگ و ترك كارزار) ...»
بايد دانست كه: خداوند كعبه را «بيت الحرام» ناميده و نه مردم، و خداوند اين خانه را بيت گفت: زيرا كه حقيقت بيت بودن به علّت داشتن سقف و ديوار، بر آن مصداق دارد، هر چند كه كسى در آن ساكن نيست.
«قياماً للناس»؛ قيام الشي ء: قوامه وملاكه. اى: يقومون به قياماً.
ابن عربى نوشته است: «قال سعيد بن جبير: قياماً للناس؛ أي صلاحاً.
بعضى هم گفته اند: «قياماً للناس؛ أي أمناً».
وگفته اند كه قياماً للنّاس (1) يعنى: وسيله معاش مردم است و مردم از اجتماع در آنجا سود مى برند و على بن ابراهيم از ائمه عليهم السلام، روايت كرده است: (2)
«قال: ما دامَت الْكَعبة قائمة و يحج الناس إليها، لم يهلكوا فإذا هدمت و تركوا الحجّ هلكوا».
فاضلِ مقداد درباره «الشهر الحرام» نوشته است: (3)
ماه هاى حرام چهار ماه است: «ثلاثة سردٌ وهو ذوالقعدة وذوالحجّة والمحرّم وواحد فردٌ وهورجب»؛ «سه ماه حرام پشت سر هم است، يعنى ماه ذوقعده وذوحجّه و محرّم و يك ماه حرام جداست كه رجب باشد».
ص: 126
در آيه 36 سوره توبه كه خدا گفته است: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ... به ماه هاى حرام، اشاره شده است.
«وسمّيت بذلك، لتحريمهم القتال فيه ...». (1)
وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... (2)
«واعلامى است از طرف خدا و رسولش در روز حجّ اكبر (روز عيد قربان) به اين كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند.»
خداوند مى خواهد، پيام بزرگى را ابلاغ كند و اين پيام به همه مردم كه در سرزمين مكّه حاضر بودند، رسانده شود، لذا روز بزرگى را كه روز عيد قربان باشد؛ انتخاب كرد و تعبير «الَى الناس» به جاى «الَى المُشركين» به ما مى فهماند كه اين پيام به همه مردم ابلاغ شده تا غير مشركان هم گواه باشند و شكستن پيمان با مشركان و اعلان جنگ با آنان به گوش همه آشكارا برسد و در روزى باشد كه همه حج گزاران در منا جمع شده باشند تا كمال
ص: 127
دادگرى در حقّ دشمنان و پاكى و پاكيزگى و درخشندگى اسلام، هويدا گردد تاگفته نشود كه اسلام ما را غافلگير كرد و ناجوانمردانه به ما حمله ور شد؛ زيرا اسلام دشمنى ذاتى و كينه شخصى با مشركان ندارد. (1)
وَ أَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اذان؛ يعنى اعلام. ومنه اذان الصلاة، انّما هو اعلام بها».
اذانِ نماز هم اعلام و آگاهى است براى رسيدن وقت نماز.
معناى كلّى به قول نويسنده تفسير الخازن: (2) «واعلامٌ صادق من اللَّه ورسوله، واصل الى الناس يوم الحجّ الأكبر.
نويسنده تفسير الخازن از قول امام على بن ابى طالب عليه السلام، روايت كرده كه از پيامبر پرسيدم: «يوم الحجّ الاكبر» چه روزى است؟
پيامبر در پاسخ گفت: «يوم النحر» و بعضى هم گفته اند: منظور تمام ايّامى است كه «حاجّ» در منا به سرمى برد؛ گاهى از «يوم» مطلقِ زمان و حين اراده مى شود، همان طور كه گفته اند:
يوم صفين- يوم الجمل. مى دانيم كه دو جنگ مزبور روزهايى ادامه داشت و برخى هم گفته اند: منظور از «يوم الحجّ الاكبر» حجّى است كه در آن پيامبر نيز حجّ گزارد. (3)
بيضاوى، يوم الحجّ الاكبر را روز عيد (4) دانسته است؛ زيرا كه مُعظم
ص: 128
اعمال حجّ در آن روز تمام مى شود و روايتى هم نقل كرده است كه مضمون آن چنين است:
پيامبر خدا روز عيد قربان، در مقابلِ ستون جمرات ايستاد، در حجّةالوداع، فقال: «هذا يَوْمُ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ».
سيّد هاشم بحرانى (بحرينى) نوشته است: (1)
درباره «يوم الحجّ الاكبر» روايات مختلفى نقل شده كه يكى از آن روايات از امام على عليه السلام است كه گفت:
«إِنَّمَا سُمِّيَ الْحَجُّ الْأَكْبَرَ لِأَنَّهَا كَانَتْ سَنَةً حَجَّ فِيهَا الْمُسْلِمُونَ وَ الْمُشْرِكُونَ وَ لَمْ يَحُجَّ الْمُشْرِكُونَ بَعْدَ تِلْكَ السَّنَةِ».
ابن عربى هم نوشته است: (2) در مورد روز «حجّ الاكبر» اختلاف هست.
برخى همچون مجاهد گفته اند: الحجّ الاكبر: القِران، «الجمع بين الحجّ والعمرة» والحجّ الأصغر: العمرة. (3)
اكنون برخى از آيات سوره حجّ را، مورد بحث قرار مى دهيم:
ص: 129
إِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. (1)
«آنان كه كفر ورزيدند و مردم را از راهِ دينِ خدا و مسجد الحرام باز مى دارند- مسجدى كه ما آن را براى همه مردم پرستشگاه قرار داديم- و بومى و غير بومى (2) هم در آن يكسانند، (اينان بايد بدانند) كه ما به هر كس از ايشان كه بخواهد در آنجا ستمى بكند، به او عذاب دردناكى مى چشانيم.»
در اين آيه، خدا مزاحمت و مخالفتى كه كفّار براى مؤمنان از مسجد الحرام فراهم مى كردند و مردم را از اطاعت خدا و مسجد الحرام كه عبادتگاه مردم است، باز مى داشتند، بيان مى كند و كيفر اين كار اينان را با نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ شرح مى دهد.
در اين آيه، خدا مسجد الحرام را خانه مردم مى خواند ... وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً ... وكسى نمى تواند از مردم جلوگيرى كند، با توجّه به اين كه اين نمازگاه و اين محلّ عبادت و اين جايگاه كه محلّ برگزارى اعمال حجّ هم هست، بومى و غير بومى، شهرى و بيابانى،
ص: 130
خودى و غريبه داراى حقّ مشترك هستند و كسى نمى تواند خود را صاحب اختيار مسجد بداند؛ زيرا كه سَواءً الْعاكِفُ (1) فِيهِ وَ الْبادِ، بومى و غير بومى حق دارند كه در آن مسجد عبادت كنند.
سيّد قطب نوشته است: (2) مسجد الحرام بيت اللَّه است و براى همه بندگان خدا است و كسى را نرسد كه ادّعاى امتياز كند.
«فهو بيت اللَّه الذي يتساوى فيه عباد اللَّه فلا يملكه أحدٌ منهم ولا يمتاز أحدٌ منهم».
قرآن كريم آن كسى را كه از اين راهِ روشن منحرف شود و در او اعوجاجى باشد عذاب دردناكى مى چشاند.
در جمله وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِالْحادٍ ... حذفِ مفعول فعل «يُرد» افاده عموم (3) مى كند وبه طور كلّى، اگر درجمله اى، متعلّق مورد نيازِ فعلى، حذف شده باشد و متعلّق آن فعل در جمله ذكر نشود، حذف آن متعلّق، علامت
ص: 131
عموميّتِ مطلب است؛ به عبارت ديگر، حذف متعلّق افاده عموم مى كند. (1)
در اينجا هم به قول عكبرى (2) جمله چنين بوده است و كلمه «تعدّياً» حذف شده؛ يعنى وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِالْحادٍ ....
و در جلد ششم، صفحه 152 تفسير منهج الصادقين نوشته شده: مفعول فعل «يرد» محذوف است تا شامل امور منهيّه باشد.
از نكات بلاغى، اين است كه خبر «إنّ» در جمله «إنّ الذين كفروا ...» به قرينه بخش دوم آيه، حذف شده و اين حذف اهمّيت بيشترى را مى رساند و اصل جمله چنين بوده است: «إنّ الذين كفروا ... معذّبون». (3)
نكته ديگر اين كه: جلوگيرى و ممانعت مردم از عبادتِ در مسجد، تعدّى به حقّ خدا است؛ زيرا در آيه، كلمه «سبيل» به «اللَّه» اضافه شده و چنين استنباط مى شود: «آن كسى كه انسان ها را از عبادت در مسجد الحرام باز دارد و مانع گردد، آنان را از راه خدا، بازداشته و به حقّ خدا، تعدّى كرده است». (4)
ص: 132
در اين آيه فعل مضارع «يصدّون» بر فعل ماضىِ «كفروا» عطف شده است، براى بيان استمرار و مراد از فعل «يصدّون» حال و استقبال نيست بلكه استمرار صَدّ است از راهِ خدا و لذا عطف آن بر فعل ماضىِ «كفروا» مستحسن است. (1)
شيخ طوسى نوشته است: (2) فعل مضارع «يصدّون» بر فعل ماضى «كفروا» عطف شده؛ زيرا كه مى خواهد بفهماند «ومن شأنهم الصدّ» نظير آيه 20 سوره رعد: الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ ....
ابوالبركات، ابن الأنبارى نوشته است: (3) اگر «واو» در «ويصدّون» حرف عطف باشد، در اين صورت عطف فعل مضارع بر ماضى، حمل بر معنى مى شود و تقدير آن چنين است: «إنّ الكافرين والصادّين».
وچنانچه «واو حاليّه» باشد تقدير جمله چنين خواهد بود: «إنّ الذين كفروا صادّين عن سبيل اللَّه». (4)
ص: 133
زمخشرى هم ذيل اين آيه، در بحث از ... وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ نوشته است: (1) «أي: الصدود منهم مستمرٌّ دائمٌ».
ومثلًا وقتى مى گوييم: فلان يحسن الى الفقراء، منظور حال و استقبال نيست، بلكه قصد گوينده، استمرارِ احسان است از او.
قرطبى هم در تفسير خود نوشته است: (2) برخى گفته اند كه «واو» در فعل مضارع «يصدّون» زايد است و «يصدّون» خبر إنّ است؛ يعنى: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ولى خود وى اين عقيده را نادرست مى داند و معتقد است كه خبر «إنّ» فعل «خسروا» مى باشد كه مقدّر است.
و فعل مضارع «يصدّون» بر استمرار (3) دلالت مى كند و تقدير آيه چنين است: «إنّ الذين كفروا من شأنهم الصدّ ...»؛ همچون الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ .... (4)
بيضاوى نيز گفته است: (5) در فعل مضارع «يصدّون» حال و استقبال
ص: 134
مورد نظر نيست، بلكه استمرار و دوام مورد نظر است و روى همين اصل هم، عطف آن بر فعل ماضى درست است. خبر «إنّ» هم محذوف است كه «معذّبون» باشد.»
نظير همين سخن را ابى السعود در تفسير خود نوشته است، يعنى:
منظور استمرار «صدّ» است. و لذلك حَسُنَ عطفه على الماضى. و افزوده است كه بعضى گفته اند:
جمله حال است از ضمير «كفروا» يعنى و «هم يصدّون».
الخازن نيز نوشته است: (1)
«إن الذين كفروا» بما جاء به محمّد صلى الله عليه و آله «ويصدّون عن سبيل اللَّه» يعنى بالمنع من الهجرة والجهاد والاسلام «والمسجد الحرام» يعنى ويصدّون عن المسجد الحرام الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ ...؛ يعنى «قبلةً لصلاتهم ومنسكاً ومتعبّداً».
فاضل مقداد، (2) ضمن ابراز عقيده قدما افزوده است كه برخى گفته اند:
«كافرشدند كَفَرُوا درزمان گذشته وبازمى دارندو منع مى كنند ايشان، هم اكنون در سال حديبيّه، يعنى يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... در زمان حال و آينده.»
نويسنده «اقصى البيان» هم همين گفته را تكرار كرده است؛ (3) يعنى:
«كفروا فى الماضى وهم الآن يصدّون» كه اشاره است به صدّ و منع كفّار در
ص: 135
سال حديبيّه، پيامبر صلى الله عليه و آله را.
درباره «مسجد الحرام» كه در آيه هست: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، بعضى گفته اند: منظور مسجد الحرام است، به دليل آن كه ظاهر قرآن، بر اين معنى دلالت مى كند و بعضى هم عقيده دارند كه تمامِ حرم منظور نظر است؛ زيرا مشركان، پيامبر صلى الله عليه و آله را در سال حديبيّه، از حرَم منع كردند و پيامبر در خارج نزول كرد. (1)
آيه 25 سوره فتح هم، ناظر به همين معنى است:
هُمْ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ...، يعنى منظور تمام مكّه است و اين گفته را آيه 1 سورةالاسراء (اسرى سُبْحانَ الَّذي اسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إلى الْمَسْجِدِ الأقْصى ... تأييد مى كند؛ زيرا مى دانيم كه اسراء از مكّه بوده، چون پيامبر صلى الله عليه و آله، در خانه خديجه و يا خانه امّ هانى و يا شِعب بوده است. (2)
در بحث از «... سواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ...» (3)
بعضى كلمه «سَواء» را مرفوع خوانده اند، بنابراين كه خبر مقدّم است؛ يعنى «العاكِفُ و البادى
ص: 136
سَواءٌ» و بعضى هم منصوب خوانده اند، بنابراين كه مفعولِ دومِ فعل «جَعَل» باشد و يا حال باشد براى ضمير «جَعَلْنا».
و در اين صورت «العاكف» هم رفعش به «سواء» خواهد بود؛ زيرا كه «سواء» مصدر است و عمل اسم فاعل را انجام مى دهد و به معناى «مُسْتَوٍ» هم مى باشد. (1)
قرطبى كلمه «العاكف» را المقيم الملازم و كلمه «البادى» را اهل الباديه و من يقدم عليهم، معنى كرده و گفته است: (2)
«... فليس اهل مكّة أحقّ من النازح اليه».
ابوالفتوح رازى هم، نوشته است: «عاكف»، آن بود كه در آن جا مُقيم بود و «بادى» آن كه از باديه آن جا آيد. و تقدير جمله سواءً الْعاكِفُ (3) فِيهِ وَ الْبادِ چنين است: «العاكف و البادي فيه مستويان» و درباره اين جمله، چه زيبا گفته است خواجه عبداللَّه انصارى: (4)
«در حرم من چه شهرنشين و چه باديه نشين هردو يك حال دارند و يك مقام».
در بحث از وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ گفته اند:
«وَ مَنْ يُرد» فعل شرط است و جواب آن نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ
ص: 137
مى باشد. الحاد (1) هم يعنى: ميل و به قول قرطبى، (2) خدا خواسته است بگويد: كسى كه ميل به ظلم در او باشد نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.
فاضل مقداد درباره «بالحاد بظلم» نوشته است: دو صنف مى باشند براى مفعول محذوف؛ يعنى «مَنْ يُرد فيه امراً بالحاد بظلم».
ابوالفتوح رازى هم ضمن اين كه «باء» را در كلمه «الحاد» زايد دانسته، عبارت را چنين معنى كرده است: (3) «همّت كند كه آن جا، جز خداى را بپرستد».
ابى السعود، نوشته است: (4) بالحاد: بِعُدُول عن القصد. بظلم: بغير حقّ. و هُما حالانِ مترادفان.
زمخشرى نيز اين دو كلمه را دو حال مترادف دانسته است. (5)
ابن قتيبه، در بحث از وَ مَنْ يُرِد فِيهِ بِالْحادٍ نوشته است: (6) «اى: مَن يرد فيه الحاداً. و هو الظلم و الميل عن الحق. ( «با» هم زايد است).
نويسنده كتاب «اقصى البيان» نوشته است كه مى توانيم: كلمه «سواء» را مرفوع بخوانيم، بنابراين كه خبر مقدّم باشد و در اين صورت معناى عبارت
ص: 138
چنين است: «العاكِف (1) فِيهِ وَ الْباد (2) سَواءٌ» يعنى كسى حق ندارد كه به سرزمين حرم ادّعاى مالكيت كند.
وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (3)
« (اى پيامبر به يادآر) (4) آن زمانى را كه ابراهيم را در جاى اين خانه، جا داديم (و مقرّر داشتيم و گفتيم به او) كه چيزى را شريك و انباز من قرار نده و خانه ام را براى طواف كنندگان و حاجيان و نمازگزاران، پاك و پاكيزه دار.»
در بخش نخستين آيه، خداوند كعبه را جايگاهِ ابراهيم براى عبادت قرار داده تا عبادت كنندگان بدانند اين خانه محلّ عبادت است و از طرفى،
ص: 139
خانه را به خود نسبت داده و «طَهِّر بيتي» گفته تا بفهماند كه اين خانه از آنِ خداست و همگان مى توانند در آن جا به عبادت مشغول شوند و اختصاص به طبقه خاصّ و كشور ويژه اى ندارد و معناىِ واقعىِ تطهير مَعْبد، پاكىِ معنوى از پليدى هاست؛ يعنى عبادات بايد، خالصاً براىِ خدا باشد و هيچ شائبه اى در آن نباشد.
به قول سيّد قطب، با قرار گرفتن ابراهيم عليه السلام در اين خانه و جاگرفتن وى در بيت اللَّه اساسِ توحيد در بيت اللَّه با دستور أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً پايه ريزى شد و از عبارت وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ نيز استنباط مى شود كه اين خانه و اين مكان مقدّس براى چنين افرادى بنا شده، نه براى مُشركان و نه براى آنان كه قبله شان جز خدا، جاى ديگر و كس ديگر است.
ص: 140
موضعِ خانه كعبه.
يقال: بوّء فلاناً إذا اقامه و أقعده. از مادّه بَوْء: رُجُوع. و منه قوله تعالى «فقد باءَ بغضب» اى رجع.
پس از اين توضيح لغوى، ملا فتح اللَّه كاشانى در ترجمه آيه گفته است:
خانه كعبه را پاكيزه دار از اصنام، تا آن را طواف كنند و در آن نماز گزارند و اين قول به لسان اهل علم است. امّا به زبان اهل اشاره؛ يعنى اى ابراهيم دل خود را كه دارالملكِ كبرياىِ من است، از همه چيز پاك كن و غيرى را بر آن راه مَدِه كه او پيمانه محبّت است. «القلوبُ اواني اللَّه في الأرض فاحبّ الأواني إلى اللَّه اصفاها». (1)
نويسنده «مسالك الأفهام» در ترجمه «و إذ بَوَّأنا لإبراهيم ...» نوشته است: (2)
يعنى: به يادآر آن زمانى را كه ما خانه را مرجع براى عبادت قرار داديم.
و افزوده است كه «أن» در أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً مفسرّه است براى فعلى كه «بوّأنا مكان البيت» باشد و در واقع گفته شده است:
«امرنا، ان لا تشرك بي شيئاً في العبادة فيه».
در بخش پايانىِ آيه هم، به جاى لفظ صلاة و نماز، از اركان صلاة كه قيام و ركوع و سجود باشد، سخن گفته است.
ص: 141
قرطبى در بحث از آيه مزبور نوشته است: (1)
وَ إِذْ بَوَّأْنا (2) لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ...
يعنى: اذْكُره إذ بوّأنا لإبراهيمَ .... بوّأته منزلًا و بوّأتُ لَهُ: مكّنتك و مكّنت لَهُ.
يعنى بوّأت، ممكن است دو مفعولى باشد و يا يك مفعول داشته باشد.
در «طهّر بيتي» قرطبى گفته است: تطهير بيت عام است از كفر و بدعت ها و تمام ناپاكى ها و افزوده است كه قبايل جُرْهُم و عَمالقه، بُت هايى در اطراف خانه داشتند و ابراهيم مأمور شد كه بت ها را از ميان ببرد و درواقع خانه از بت پرستى پاك شود. (3)
ابوالبركات، ابنُ الأنبارى هم گفته است: ممكن است «لام» در «لإبراهيم» زايد باشد و «بوّأنا» دومفعولى باشد؛ يعنى «ابراهيم» مفعول اوّل و «مكان» مفعول دوّم و ممكن است «لام» زايد نباشد و
ص: 142
فعل «بوّأنا» به معناى «جعلنا» باشد و در اين صورت تقدير عبارت چنين مى شود:
«جعلنا لإبراهيم مكان البَيْتِ منزلًا» كه «مكان البيت» باشد و «منزلًا» مفعولِ محذوف باشد.
خلاصه اين كه: كعبه محلّ عبادت مسلمانان جهان است و در آن جا بايد منحصراً خداىِ يكتا را پرستش كرد و اعتقاد به توحيد هم بايد از هر جهت خالص و پاك و بى ريب و ريا باشد.
وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ (1) رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (2)
«در ميان مردم نداى حجّ دِه تا مردم، پياده و سواره، بر مركب هاى لاغر شده از راه هاى دور، به سوى تو و به مكّه آيند.»
لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ. (3)
«تاكه منافع خود را ببينند و نام خدا را در روزهاى معلوم ياد كنند، به جهت اين كه چهارپايان را به آنان روزى داديم. پس، از
ص: 143
گوشت آنها بخوريد و گرسنه فقير را هم اطعام كنيد.»
پس از اين كه ابراهيم عليه السلام به دستور خداوند از ساختن خانه فراغت يافت و فرمانِ تطهير بيت را از سوىِ خدا دريافت كرد، خدا به او دستور داد كه با صداىِ بلند به مردم ندا درده تا مناسك حجّ به جا آرند و قصد خانه كنند و همان طور كه على عليه السلام و ابن عباس گفته اند خِطاب فعلِ «اذِّن» به ابراهيم است. سياق عبارت هم ايجاب مى كند كه مخاطب، ابراهيم عليه السلام باشد و نه حضرت رسول صلى الله عليه و آله.
پس از اعلام حج در آيه بعدى، خداوند منافع حجّ را برمى شمارد و مى گويد:
تنها فيوضاتِ معنوى نصيب نمى شود، بلكه سودهاى مادّى هم دارد؛ يعنى اگر اعلام كنى به سوى تو مى آيند تا منافع خود را ببينند.
كلمه «منافع» در آيه، نكره است و به صورت جمع و به طور مطلق ذكر شده است پس بنابراين از لحاظ فنّ معانى، افاده عموم مى كند و مى تواند هم منافع دنياوى را شامل شود كه حوائج گوناگون و نيازمندى هاى همگانى را دربر مى گيرد؛ چه، اقوام مختلف گِرد مى آيند، اقوامى كه معبود همه شان يكى است و افكار همه يكسان است. قبله همه كعبه است. وحدت فكرى دارند. وحدتِ كلمه دارند. درنتيجه اتّحاد مى توانند در حلّ مشكلاتِ اقتصادى يكديگر ياور هم باشند و مشكلات همديگر را حلّ كنند و درنتيجه بهره هاى مادّى نصيب ملّت هاى گوناگونِ
ص: 144
مسلمان شود.
و همچنين منظور از «منافع» مى تواند منافع اخروى باشد؛ زيرا عبادت ها معنويت ايجاد مى كند و انسان مى سازد و اثرش در گفتارها و كردارها نمودار مى گردد و انسان ها به سوى فلاح و رستگارى مى روند. (1)
اين است كه قرآن به طور كلّى و مطلق گفته است:
لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم. تا هر گروهى به حَسَب استعداد و نياز و دريافت خود بهره گيرند. (2)
فعل امر «اذِّن» خطاب به ابراهيم است تا براى حجّ ندا دردهد و در ميان مردم اعلامِ حج كند، بانگ حج دردهد تا با پاى پياده و بر پشت مركبِ لاغر از دوردست صحراهاى عميق به سوى خدا آيند. (3)
دراين جا نكته اى وجوددارد وآن نكته اين است كه، گفته شده: «يأتوك» و نه «يأتوالبيت». در صورتى كه غرض اصلى زيارتِ خانه است و مردم مى روند و خانه را طواف مى كنند ومناسك حجّ به جاى مى آورند، چه ربطى به ابراهيم دارد تا به سوى او بيايند و فعل به صورت «يأتوك» گفته شود؟!
ص: 145
شايد در جواب بتوان گفت كه: مقصود اصلى از تشريع حج، زيارت دل است و زيارت صاحب دل، نه زيارتِ سنگ و گِل؛ «تا بتوانى زيارت دلها كن».
بخشى از آيه 37 سوره ابراهيم (: 14) نيز، تقريباً چنين مطلبى را گفته است:
... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ....
«اى خدا، تو دل هاى مردمان را به سوى خودشان مايل گردان ...»
«يأتوك رِجالًا» رِجالًا جمع راجل است؛ يعنى پياده. و به قول ملافتح اللَّه كاشانى تقديم «رجالًا» به جهت افضليّت ماشى است و نشان مى دهد كه سيماى اشرافيّت ندارد؛ زيرا در درجه اول پياده هايند و در درجه دوم سواره هايى كه لاغرى مركّبشان از طبقه راكبشان حكايت مى كند.
ابن عربى در بحث از «يأتوك رجالًا» نوشته است: (1) از تقدّم ذكر «رجالًا» برخى چنين درك كرده اند كه حجّ «راجل» افضل از حجّ «راكب» است. در كشف الأسرار هم نوشته شده است در ذيل بحث از ... يَأْتُوكَ رِجَالًا وَ عَلَى كُلِّ ضَامِرٍ ... (2)
پيادگان و سوارگان به سوى خانه تو آيند، خداوند پيادگان راه حج را بر سواران مقدّم داشت و
ص: 146
رتبت بهشتى داد ... شگفت تر آن كه در ذكرِ سوارانِ راه، آنان را به مركوب يادكرد نه به راكب، از بهر آن كه رنج راه با مركوب است نه با راكب ....
مكى بن ابى طالب قيسى، در بحث از: ... وَ عَلى كُلِّ ضامرٍ يَأْتِينَ ... نوشته است: (1) «ضامر» به معناى «ضوامر» است كه جمع مى باشد، باتوجه به اينكه كلمه «كُلّ» هم بر عموميت دلالت مى كند و روى همين اصل است كه فعل «يأتين» به اعتبارِ معناى جمع آمده است.
در تفسير جلالين هم، ذيل كلمه «يأتين» (2) نوشته شده: (3)
«اى الضوامر حملًا على المعنى .
وجمله «وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ ...» نيز در موضع حال است و محلًا منصوب؛ يعنى و رُكباناً و به قول زمخشرى: (4) «كانّه قال: رِجالًا و رُكباناً».
«يأتين»؛ ابن عربى در بحث از اين كلمه «يأتين» نوشته است: (5) ضمير فعل مضارع «يأتين» به شتر برمى گردد، از باب كرامت آن حيوان؛ زيرا آن حيوان هم با صاحبش به حجّ آمده است. كرامت قائل شدن براى حيوان در قرآن هست، همچون قول خدا وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (6)
از باب كرامت كه
ص: 147
در خيل جهادكنندگان فعاليت كرده است. خدا به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده، سوگند ياد كرده است.
ابوالفتوح در ذيل بحث از آيه مزبور گفته است: (1)
جزم فعلِ «يأتوك رجالًا» بنابراين است كه در جواب فعل امرِ «اذِّن» است.
«رجالًا» هم منصوب است؛ زيرا حال از فاعل است. رِجال جمع راجل است همچون: قِيام و قائم و صِيام و صائم و صِحاب و صاحب.
«فجٍّ عَميق»؛ عميق به معناى دورى در مسافت آمده است. همچون:
«يَقْطَعْنَ بُعْدَ النازح العميق»؛ «شتران، درازى راه بعيد و دور را قطع كردند و بريدند و طى كردند.»
قرطبى، در تفسير خود، (2) ضمن اين كه نقل كرده مخاطب فعل «اذِّن» ممكن است ابراهيم عليه السلام باشد ولى خود ترجيح داده كه مخاطب شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد؛ زيرا قرآن، بر پيامبر اكرم نازل شده و فعل هم مخاطب است و ابراهيم غايب.
در باره «يأتوك رجالًا» گفته است: لازم بود گفته شود «يأتون الكعبة» ولى چون ندا دهنده انسان است، لذا «يأتوك» گفته شده و در واقع بدين وسيله مقام ندا دهنده را بالا برده است.
درباره ... يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ نوشته است:
ص: 148
جمله اى است كه سبب ضُمور (1) رابيان مى كند؛ يعنى طول سفر در شتر اثر مى گذارد. ضمير در فعل «يأتين» هم به «ابل» بر مى گردد، به جهت كرامت شتر، كه با صاحبش به حجّ آمده است همچون «وَالعاديات ضبحاً». (2)
فاضل مقداد در بحث از آيه أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... نوشته است: (3)
برخى گفته اند: مورد خطاب آيه، ابراهيم عليه السلام است و بعضى هم مورد خطاب را، شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله دانسته و براى تأييد اين سخن، روايت زير را هم از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَحُجُّ مِنْ عَامِهِ هَذَا».
سيد هاشم بحرانى (بحرينى) نيز همين مطلب را نقل كرده (4) و افزوده
ص: 149
است: پس از نزول اين آيه، پيامبر، دستور داد با صداى بلند آواز در دهند و اعلام كنند كه پيامبر در اين سال حج خواهد گزارد.
پيامبر گرامى چهار روز مانده از ماه ذى القعده، از مدينه به قصد زيارت كعبه درآمد و اعمال حج را به شيوه اى كه مسلمانان خوب فرا گيرند، انجام داد.
نويسنده «مَسالِك الأَفْهام» نوشته است: (1)
أَذِّنْ فِي النَّاسِ ...؛ يعنى «نادِ فِيهِمْ بِالْحَج»؛ «آنان را دعوت به حج كُن.»
و افزوده است كه برخى از مفسّران معتقدند: مورد خطاب در آيه، حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ زيرا آيه: وَ إِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ ... (2)
نمى تواند دليل باشد بر اين كه: مخاطب، ابراهيم عليه السلام است؛ چون به گفته علّامه فاضل جواد كاظمى، نويسنده كتاب مسالك الأفهام:
«انَّ الْخِطابَ فِي الْقُرآن اذا حَمَلَهُ عَلى انَّ مُحَمَّداً هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اولى .
ص: 150
پس مورد خطاب، شخص حضرت محمد است، با توجه به اين كه پيامبر گرامى، پس از دو سال اقامت در مدينه، به اين فرمان مأمور شده و از حضرت صادق عليه السلام هم روايتى در اين باره در كتاب كافى هست. (1)
پس از نزول آيه أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... پيامبر صلى الله عليه و آله هم دستور داد: ندا در دهند كه پيامبر، امسال حج به جا خواهد آورد.
يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍ عَمِيقٍ؛ (2) «ازراه هاى دور، به سوى تو، به مكه آيند.»
لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ؛ (3) «تا منافع خود را ببينند.» لام در «ليشهدوا» لام مقصود و فايده است.
وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ؛ «خدا را در روزهاى معلوم ياد كنند.»
به ياد خدا بودن يكى از اهداف اصلى حج است. اگر خوب توجه كنيم، مى بينيم كه در تمام اعمال حج، به ياد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلى در تمام مراحل، توحيد است و نفى شرك و داشتن اخلاص.
ص: 151
اين است كه پس از لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ...؛ (1)
باز جمله وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... مى آيد تا انسان ها خدا را فراموش نكنند و به ياد خدا باشند.
گو اين كه زمخشرى گفته است: (2) جمله وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... كنايه از ذبح و نحر است؛ زيرا به هنگام قربانى كردن، «بسم اللَّه ...» بر زبان جارى مى كنيم وبه اصطلاح، ذبح همراه با ذكر است؛ يعنى ذكر را گفته و ذبح را اراده كرده است (: ذكر لازم و اراده ملزوم) و همين را در اصطلاح كنايه گويند. (3)
قرطبى هم گفته است: (4) منظور از وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... تسميه و بسم اللَّه گفتن است در موقع ذبح و نحر! زيرا كفار به نام بت ها قربانى مى كردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافى ديگر عرب جاهلى را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بت ها قربانى مى كردند و جهت تقرّب به بت بود، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند؛ زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براى تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت.
ص: 152
سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه، نوشته است: (1)
مقدّم آمدنِ «ذكراللَّه» بر ذبايح و قربانى ها و «بهيمة الأنعام» (2) از اين جهت است كه هدف اصلى به ياد خدا بودن است، منظور اصلى از قربانى هم، تقرّب الى اللَّه است.
به ياد خدا بودن است نه نحر و قربانى كه البته نحر و قربانى هم، خود ياد بود و رمزى است از فداكارى اسماعيل عليه السلام و يادى است از طاعت و فرمانبردارى دو بنده موحّدِ خدا- ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام-.
قرآن در اين آيه، بلافاصله هدفِ اجتماعى ديگرى را كه اطعامِ فقرا باشد، دنبال مى كند و مى گويد: ... فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ؛ يعنى از گوشت چهارپايان، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه، متضمّن دو دستور و دو مطلب است:
1- اجازه خوردن گوشت قربانى. 2- اطعام فقير
ص: 153
كه به قول سيدقطب، امربه خوردن گوشت ذبيحه، استحبابى است و امر به خوراندنِ گوشت به فقيرومستمند، وجوبى است و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراى مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است.
«... وَ لَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء، انَّها طيّبة كريمة». (1)
زمخشرى در بحث از اين بخشِ آيه، در «بهيمة الأنعام» نوشته است: (2)
بهيمه، هر چهارپاى بى زبانى را دربر مى گيرد ولى با اضافه شدن به «انعام» فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل مى شود.
امرِ در «كُلُوا مِنْها» براى اباحه است؛ زيرا عرب جاهلى، از نسائك (3) و قربانى هاى خود، چيزى نمى خورد ولى اسلام براى برقرارى مساوات و مواسات با فقرا، خوردن گوشت قربانى را مباح دانسته و گفته است: «فَكُلُوا مِنْها». (4)
نويسنده «اقصى البيان» هم در اين باره نوشته است: (5)
امر به خوردن از ذبيحه، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت،
ص: 154
اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن، از گوشتِ قربانى نمى خوردند ولى اسلام دستور داد اندكى هم كه شده از گوشتِ قربانى بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.
قرطبى در بحث از وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ؛ نوشته است: (1)
فقير صفت بائس است و بائس كسى است كه بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. يقال: بئس، يبأس، بأْساً؛ اذا افتقر، فهو بائسٌ.
وگاه «بائس» بركسى كه حادثه اى براى او رُخ داده باشد، اطلاق مى شود.
بَؤُسَ، يَبؤس، بَأْساً؛ اذا اشتدَّ. (2)
نويسنده مسالك الأفهام، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است: (3) به قول زمخشرى عبارت «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ» كنايه است براى ذبح و نحر؛ زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان مى آورند و اين خود دليلى است بر اين كه غرضِ اصلى، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است.
دنباله آيه هم كه گفته شده: ... فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ مى تواند قرينه اى باشد براى تأييد سخن زمخشرى؛ زيرا امر به خوردن و خوراندن، معمولًا پس از ذبح و نحر است.
ص: 155
در باب بائس و فقير هم نوشته است:
بائس؛ الّذى أصابَهُ بُؤس، أي شدّة.
الفقير؛ (1) محتاجِ نيازمندى كه تنگدستى ونداشتنِ خرجى، او را شكسته باشد؛ «كأنَّه انكسر فقر ظهره»
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ (2) وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا
ص: 156
بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (1)
«سپس بايد مو و ناخن بسترند (حلق و تقصير به جاى آرند؛ يعنى سربتراشند و ناخن و يا موى بسترند، از احرام به درآيند) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن، آزاد از ملكيّت مردم، طواف برند.»
مى دانيم كه با قربانى كردن، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موى بسترد، تا آن چه كه در زمانِ احرام بر وى نا روا بود، روا شمرده شود.
عجيب است كه باز هم، اسلام دستورِ مفيد اجتماعى صادر مى كند و امر مى كند كه انسانها عملِ خير انجام دهند، تا بهره اش به ديگران برسد؛ زيرا وفاىِ به نذر، سودى به فقرا هم مى رساند (... وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ...) لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است، به اعتقادِ قرّاء مَدَنى (عاصم و ديگران) ساكن است. بعضى هم اين گونه لام ها را مكسور خوانده اند. (2)
ص: 157
در بحث از ... وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ... نويسنده «اقصى البيان» در جلد يكم، صفحه 353 نوشته است:
اين بخش از آيه، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه به طور مجمل بيان شده و تبيين آن، از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم» روشن مى گردد.
«بَيْتِ الْعَتِيقِ»؛ يعنى كعبه، به خاطر قديمى بودنش آن را بيت العتيق گويند؛ زيرا اوّلين خانه اى است كه براى عبادت ساخته شده است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. (1)
و شايد بهتر است بگوييم:
از آن جهت كعبه بيت العتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسى در جلد هفتم التبيان، ص 276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم (جلد 2 صفحه 423) در باب «البيت العتيق» نوشته شده است: «اعتقه اللَّه عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة».
زمخشرى (در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است: از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه: «لَمْ يملّك قطّ»
ص: 158
در خلاصه تفسير كشف الأسرار (جلد 2 صفحه 90) در ترجمه:
... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ... نوشته شده است:
«بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند.»
در كتاب «مختصر مِن تفسير الإمام الطبرى» (جلد يكم، صفحه 482) بيت العتيق رابيت اللَّه الحرام دانسته و افزوده است كه «لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ».
ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمْ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. (1)
«اين است احكام حج و هر كس چيزهايى را كه خدا حرمت نهاده، بزرگ و محترم بشمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود. و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده، مگر آن چه كه براى شما خوانده شد (آن چيزهايى كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است) پس، از پليدى بت ها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دورى گزينيد.»
ابوالبقاء عكبرى، در بحث از اين آيه گفته است: (2)
«ذلك» خبر است براى مبتداى محذوف؛ يعنى «الأمر ذلك» و منظور
ص: 159
اين است كه مناسك و عبادات و آدابى كه براى حج مقرّر داشتيم، اين ها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد.
در اين آيه، قرآن مى خواهد مردم را به «حرمات اللَّه» تشويق كند و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهى دورى جويد. اين است كه گفته:
وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ (1) اللَّهِ فَهُوَ (2) خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ كه به قول عكبرى (3) «هو» در اين جا ضمير تعظيم است و در واقع بزرگداشت و تعظيم دستورات خدايى، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود، بلكه به قول سيد قطب، (4) از نظر وجدان و عقل نيز خوب خواهد بود؛ زيرا دستورات خدايى، حيات اجتماعى انسان ها را آرامش مى بخشد، جامعه را اداره مى كند و به مردم رفاه و آسايش مى دهد (5) و جالب اين كه در بخش
ص: 160
پايانى آيه گفته است: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ (1) الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.
كه در واقع «فاء» در فعل «فاجتنبوا» فاء تفريع است و مى خواهد بگويد؛ اجتناب از «أوثان» و بت ها و دورى گزيدن از سخن باطل، از مصاديق تعظيم حرمات اللَّه است؛ زيرا اين دو امر ناپسند، در ميان اعراب جاهلى، معمول بود، لذا خدا مى گويد: بت پرستى و سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد؛ زيرا شرك به خدا و پرستش بت، آلودگى باطن و پليدى درونى ايجاد مى كند و پاكى و نقاوت دل را از ميان مى برد.
خداى بزرگ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات، دورى گزيدن از دو چيز را، كه عرب جاهلى بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها براى انسان بسيار مفيد است، دستور داده است و چون «رجس» اعم است از «اوثان»، به اين جهت مطلب با «مِن» بيانى ادا شده تا گفته شود كه شرك به خدا و بت پرستى رجس است و با اين كه عبادت «اوثان» اصل زور و انحراف از طريق حق است، مع ذلك براى توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته
ص: 161
شده است: (1)
«فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَ لاتَقْرَبُوا شَيّئاً مِنْهُ ...»
جالب توجه، اين كه: اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداى بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است:
فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ (2) مِنْ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. (3)
فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور (آيه 30، از سوره حج)، درباره «فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ» نوشته است: (4)
در اين جا «خير» صفت تفضيلى نيست بلكه اسم مصدر نكره است؛ نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغى مفيد معناى تعظيم است. (برخى
ص: 162
هم كلمه خير را افعل تفضيلى دانسته اند).
ارتباط معنايى آيات نيز حائز اهميت است؛ زيرا در آيات قبلى يك سلسله احكام و دستوراتى را براى بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه، مى گويد: اگر كسى احكام الهى را اجرا كند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننمايد، «فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ».
ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ (1) اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى (2) الْقُلُوبِ. (3)
«اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتى از صفات دل هاى باتقوا است.»
لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ (4) مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ.
ص: 163
«براى شما در اين شعائر، سودهايى است تا زمان معين و آن زمان معين وقتى است كه بايد آن ها قربانى شوند و يا مى توان گفت: پايان كار حج هنگامى است كه طواف انجام گيرد.»
اضافه شدن كلمه «تقوا» به كلمه «قلوب» حكايت از اين مى كند كه تقوا امرى معنوى و قائم به دل است و غايت و هدف اساسى از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقوا است و انجام اين مراسم، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مى كند. (1)
ابن عربى در باره فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ نوشته است: (2)
ص: 164
آنگاه كه ظاهراً و باطناً، بنده را حالت تعظيم فراگرفت، اخلاص نيت در بنده به وجود مى آيد و روح او از ناپاكى ها زدوده مى شود و تعالى روحى، در او ايجاد مى گردد.
وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاى قلبى و درونى است، لذا «تقوا» را به «قلوب» اضافه كرده؛ زيرا حقيقت تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر مى كند.
ابوالفتوح رازى (1) در بحث از ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ از قول سيبويه نوشته است: «ذلك» مبتدايى است، محذوف الخبر. و تقدير آن چنين است:
«ذلِكَ الأَمْر وَ الشأن».
قرطبى در اين باره، نوشته است: (2) تقدير عبارت: «فرضكم ذلك» مى باشد و يا «الواجب ذلك» و احتمال دارد كه «ذلك» در محل نصب باشد به تقدير: «امتثلوا ذلك».
از آن جا كه هدف اساسى اسلام در سفرِ خانه خدا سير الى اللَّه است،
ص: 165
حركت به سوى صاحب خانه است و نه خانه به تنهايى و غرض اصلى تهذيب نفس وتربيت روح و روان است و مى خواهد انسان ها را بسازد و بگويد: سالك الى اللَّه بايد مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاى نفسانى را كنارى نهد و تمام توجهش به سوى خدا باشد در هرفرصت انسان هارا به ياد خدا سوق مى دهد ومى گويد:
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ (1) جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ ....
«براى هر امتى، قربانى كردن (جهت تقرب به خدا) مقرر داشتيم تا قربانى كرده، نام خداى را ببرند كه معلوم مى شود قربانى كردن فقط به نام خدا و براى تقرب به خدا بايد باشد.»
كلمه «منسك» را اگر به فتح سين بخوانيم (2) مصدر است و اگر به كسر
ص: 166
سين بخوانيم، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مى توان معنى كرد؛ يعنى خداى تعالى: «جَعَلَ لِكُلِ امّةٍ مِنَ الأُمَم السالفة مُنسكاً».
تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قربانى كنند و هدف خدايى داشته باشند.
موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايى داشتن و ذكر خدا گفتن، چيزى است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و به اين صورت گفته شده است:
«آنان كه چون ياد خدا شود، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال ربانى ...
خائف و هراسان گردد ...»؛ (1) الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. (2)
وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. (3)
«ونحر شتران فربه را، از شعائر خدا (به اعتبار اين كه قربانى براى خدا شده) مقرر داشتيم كه در آن براى شما خير است و صلاح، در حالى كه آن شتران برپا ايستاده، نام خدا را ببريد و
ص: 167
ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند (كنايه از اين كه نحر شوند)، از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و قناعت پيشه وسائل و معترّ هم اطعام كنيد.»
(امر در فعل- «فكلوا منها»- براى اباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولى امر در فعل- اطعموا القانع- امر وجوبى است). اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم، شايد سپاس گزاريد.»
بُدْن جمع بَدَنه است (1) مثل ثَمَرة ثُمْر. بَدَنة؛ يك شتر. از ماده بَدانه يعنى سَمَن و فربه. يقال: بَدُنَ الرجل بضمّ العين: اذا سمن و بَدَّنَ، اذا كبر و اسَنَّ. والبُدْن؛ هي الإبل. و الهَدْى؛ عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم.
منصوب بودن كلمه «بُدْن» در آيه، بنابر فعل محذوف است؛ يعنى «وجعلنا البدن» بوده است كه فعل مذكور پس از آن، فعل محذوف را تفسير مى كند.
از كلمه «مِن» كه براى تبعيض است مى فهميم كه «بُدْن» بعضى از شعائر است. (2)
ص: 168
«من شعائر اللَّه»؛ أى مِن اعلام دينه التي شرعها اللَّه تعالى.
در اين آيه، مفعول دوّم فعلِ «جعلناها» است.
«لكم فيها خير» جمله مستأنفه است. تقدير آن، «كائناً لكم فيها خيرٌ» مى باشد.
«ولكم» ظرف لغو است. خيرٌ مرفوع به ظرف است. به قول زمخشرى، نكره بودن خير افاده عموم مى كند؛ يعنى منافع دينى و دنيايى را شامل مى شود و به قول ابن عربى سودهايى براى پوشش و لباس و زندگى و معاش و سوارى و به كرا دادن در اين شتر هست.
فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا ابن عربى، نوشته است: (1) ذكر اللَّه، اسمى است كه كنايه از نحر و ذبح مى باشد؛ زيرا در موقع قربانى و ذبح گوسفند و نحر شتر، شرط است كه نام خدا بر زبان رانده شود؛ «فصار ذكر اللَّه كنايةً عن النحر و الذبح».
بنابراين فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ يعنى انحروها.
ابى السعود هم در بحث از اين بخش آيه، نوشته است:
«بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها: اللَّه اكبر، لا الهَ الَّا اللَّه، وَ اللَّهُ اكْبَر، الّلهمَّ مِنْكَ وَ الَيكَ».
ص: 169
صواف (1)؛ بعضى اين كلمه را از ماده «صفّ» گرفته اند و معناى آن را ايستادگان و صف زدگان دانسته و برخى هم گفته اند كلمه مشتق از «صفا» است و كلمه را «صوافى» خوانده و معناى آن را «خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْك» دانسته اند؛ يعنى آن را جمع «صافيه» دانسته و گفته اند: قربانى از روى اخلاص و براى خدا باشد. (2)
ابن قتيبه هم نوشته است: «صواف»؛ «اى قد صفت أيديها و ذلك اذا قرنتا أيديها عند الذبح».
نويسنده تفسير التبيان نوشته است: (3) صوافّ جمع صافّه، حيوانى كه راست ايستاده باشد. ودرصفحه 444 تفسيرجلالين و 326 تفسيرسيد عبداللَّه شبرّ هم نوشته شده است: «صوافّ؛ قائمات قد صففن ايديهنّ و ارْجلهنّ».
ابوالفتوح رازى نوشته است: (4) صوافّ جمع صافَّة؛ يعنى به صف ايستادگان. «صواف؛ قائمة على ثلاث قوائم»، «گفتندچون شتر بخواستندى كشتن يك دست او با بغل بستندى تا او بر سه پاى قائم بايستادى ...».
... فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا ...، وجوب؛ سقوط. «وجبت الشمس»؛ آفتاب افتاد؛ يعنى خورشيد غروب كرد. جنوب جمع جنب به معناى
ص: 170
پهلو است.
وجوب جُنُب؛ يعنى قربانى كه با پهلو به زمين افتد كنايه از آن است كه بميرد. (1)
شيخ طوسى نوشته است: (2)
«فاذا وجبت جنوبها؛ وقعت لنحرها. الوجوب؛ الوقوع وجب الحائط؛ اذا وقع. وجب القلب: اذا وقع فيه ما يضطرب به». فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ.
شيخ طوسى، نوشته است: (3) خوردن مستحب است و خوراندن واجب.
ابن شهر آشوب مازندرانى گفته است: (4)
از جمله «وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم» چنين استنباط مى شود كه خوردن گوشت قربانى واجب نيست، بلكه مستحب است؛ زيرا از عبارت فهيمده
ص: 171
مى شود كه انسان ها در خوردن اين گوشت مخير هستند.
القانع؛ كسى است كه در «رضى بالشي ء اليسير» و يا به قول ابن يحيى محمد بن صمادح التجيبى: (1)
القانع؛ هو الذي يقنع بما أعطى و بما عنده و لا يسأل. و المعترّ؛ هو الذي يتعرض لك و لايسْألك.
شيخ طوسى هم نوشته است:
القانع الذي يقنع بما أعطى أو بما عنده و لايسأل. و المعترّ؛ الذي يتعرض لك ان تطعمه من الّلحم.
شيخ طوسى اقوال مختلف ديگرى نيز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و ديگران نقل كرده است. (2)
ص: 172
سرانجام در پايان آيه گفته شده است:
سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ؛ يعنى آن حيوان (شتر)، با درشتى و ضخم بودن و نيرو داشتن، باز هم مسخّر و مطيع شما شده و مى كشيد و مى بريد آنها را به هر جا كه بخواهيد و نگه مى داريد و سپس هم مى كشيد.
لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَ بَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ. (1)
«گوشت قربانى و خون آن به خدا نمى رسد، اما تقواى شما به خدا مى رسد. ليكن راستى و پاكى به خدا مى رسد (كنايه از اين است كه يعنى مورد قبول واقع مى شود؛ به عبارت ديگر دارندگان تقوا هستند كه به خدا تقرّب مى جويند) اين حيوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تكبير و تسبيح گوييد.»
(يعنى بدين گونه اين حيوانات را زير دست شما نرم و آرام ساختيم تا خدا را به آنچه به شما داده، به بزرگى ياد كنيد و نيكوان را بشارت دهيد) (2) و تو اى رسول! نيكوان را، بشارت ده.
رسم عرب جاهلى بر اين بود كه در موقع قربانى، در برابر كعبه مى ايستادند و خون هاى قربانى را به اطراف كعبه مى پاشيدند، به گمان اين كه خدا از اين خون ها استفاده مى كند، ليكن قرآن گفت: اين ها به خدا
ص: 173
نمى رسد؛ يعنى مورد قبول خدا نيست ولى تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است كه به خدا مى رسد. (1)
هدف اصلى در اين آيه نيز، هدايت انسان هاست به توحيد و توجه به گرايش به خدا و درك رابطه ميان خدا و بنده.
سرانجام هم كه در آخر آيه گفته شده است وَ بَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ؛ يعنى نيكوكاران و اهل توحيد را بشارت بده. خود تشويقى است براى اين كه انسان ها به سوى خير و خوبى و فلاح و رستگارى گرايش پيدا كنند.
زمخشرى در بحث از اين آيه، نوشته است: (2)
و دربخش نخستين آيه لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ. (3)
باز هم، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نيز بايد دانست كه مردم جاهلى، چون شترى را قربانى مى كردند، خون شتر را به اطراف كعبه مى پاشيدند براى تقرب به خدا، مسلمانان نيز مى خواستند، چنين كنند كه آيه، نازل شد و آنان منع شدند.
ص: 174
سيوطى هم نوشته است: (1)
در جاهليت پس از نحر شتران، خانه كعبه را به خون شتران آلوده مى كردند و خون قربانى را به اطراف خانه كعبه مى پاشيدند (2)، مسلمانان هم مى خواستند چنين كنند ولى اين آيه آنان را از اين كار باز مى داشت و چون هدف اصلى تقواست، خدا گفت: لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا، وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ يعنى با امتثال از اوامر الهى و خوددارى و پرهيز از نواهى، رضا و خشنودى خدا حاصل مى شود.
ابن عربى، نوشته است: (3)
در بحث از لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا (4)
نيل، از الفاظى است كه به خدا تعلق نمى گيرد و اين يك تعبير مجازى است و منظور از نيل در اين جا، قبول كردن است؛ زيرا آن چه كه به كسى مى رسد، اگر موافق طبع و خوشايند او باشد مى پذيرد و قبول مى كند و چنانچه آن چيز مخالف باشد و ناخوشايند، نمى پذيرد و آن را ناخوشايند مى شمارد و خلاصه مى خواهد بگويد: خداى بزرگ، آن چه را كه از شما مى پذيرد. تقواست؛ وَلَكِنْ
ص: 175
يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ.
ص: 176
ص: 177
منابع و مآخذ
1- قرآن مجيد: ترجمه آقاى مهدى الهى قمشه اى، به خط حسن هريسى، سازمان انتشارات جاويدان.
2- نهج البلاغه، مِن كلام امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، ضبط و تحقيق از: الدكتور صبحى الصالح، الطبعة الاولى، 1980 م، دار الكتب اللبنانى، بيروت.
3- احكام القرآن: ابو بكر احمد بن على الرازى المعروف بالجصاص متوفاى 370 ه التزام عبدالرحمن محمد، چاپ مصر، ميدان جامع الازهر، در سه مجلد 1347 ه.
4- احكام القرآن: ابوبكر عبداللَّه معروف به: ابن العربى، متوفاى 543 ه.
تحقيق على محمد البجاوى، در چهار جلد، الطبعة الثانيه، مصر، عيسى البابى الحلبى و شركاه 1387 ه.- 1967 م.
5- اسرار التكرار فى القرآن: تاج القُراء محمود بن حمزة بن نصر الكرمانى، از علماى قرن 5 ه. تحقيق از عبدالقادر احمد عطا. الطبعة
ص: 178
الاولى 1394 ه.- 1974 م، قاهره، چاپ دار الاعتسام.
6- اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد: سعيد الحورى الشرتونى، چاپ بيروت، 1889 در سه جلد.
7- اقصى البيان فى آيات الاحكام: الشيخ مسعود السلطانى در 2 جلد، بدون تاريخ.
8- المفردات فى غريب القرآن: ابى القاسم الحسين بن محمد معروف به: راغب اصفهانى متوفاى 502 ه. تحقيق و ضبط از: محمد سيد گيلانى، مكتبة المرتضوى، طهران.
9- املاء ما منّ به الرحمن من وجوه الاعراب و القراءات فى جميع القرآن: ابى البقاء عبداللَّه بن الحسين بن عبداللَّه العكبرى متوفاى 616 ه، 2 جزء در يك مجلد دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الاولى 1399 ه.- 1979 م.
10- البرهان في تفسير القرآن: سيد هاشم بحرانى (بحرينى) متوفاى 1107 ه. چاپ تهران
11- البيان فى غريب اعراب القرآن: ابوالبركات بن الانبارى، متوفاى 577 ه. تحقيق از: دكتر طه عبدالحميد طه، در 2 جلد، چاپ مصر، الهيئة المصرية العامة للتأليف والنشر 1389 ه.- 1969 م.
12- تأويل مشكل القرآن: ابى محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، متوفاى 276 ه. شرح و تحقيق از: السيد احمد صقر- الطبعة الثانية 1393 ه.- 1973 م، قاهره، چاپ دار التراث.
13- التبيان فى اعراب القرآن: ابى البقاء عبدالله بن الحسين العكبرى،
ص: 179
متوفاى 616 ه. تحقيق از: على محمد البجاوى، چاپ مصر، عيسى البابى الحلبى و شركاه، در 2 جلد، بدون تاريخ.
14- تحف العقول: ابى محمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبه الحرانى، از علماى قرن چهارم هجرى، از انتشارات كتابفروشى اسلاميه، بدون تاريخ.
15- ترجمه تفسير طبرى به فارسى: به وسيله علماى ماوراء النهر، به تصحيح و اهتمام حبيب يغمايى، چاپ دوم، انتشارات توس، 1356، 7 جلد در 4 مجلد.
16- تفسير ابى السعود: المُسمَّى «ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم» تأليف ابى السعود محمد بن محمد العمادى 896- 951 ه.
تحقيق از: محمد محمد عبداللطيف، الطبعة الاولى 1347 ه.- 1928 م- الطبعة المصرية بالازهر الشريف بمصر.
17- تفسير التبيان: شيخ الطائفه طوسى، متوفاى 460 ه. تصحيح و تحقيق از: احمد حبيب قصير العاملى- مكتبة الامين نجف اشرف، افست بيروت، لبنان، در 10 جلد.
18- تفسير الخازن: مُسمى به لُباب التأويل فى معانى التنزيل، علاء الدين على بن محمد بن ابراهيم بغدادى معروف به: الخازن، سال تأليف 725 ه. چاپ مصر، مطبعه مصطفى محمد، 7 بخش در چهار مجلد.
19- تفسير الدر المنثور فى التفسير بالمأثور: جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، ناشر: مكتبة الاسلامية و مكتبة الجعفرى بطهران و دار الكتب العراقية كاظمية، افست، مطبعة الإسلامية در 6 مجلد 1377 ه..
ص: 180
20- تفسير العياشى: ابى النصر محمد بن معسود بن عياش السَلمى السمرقندى معروف بالعياشى، از علماى قرن سوم هجرى، تحقيق و تصحيح از: سيد هاشم رسول محلاتى، چاپ اسلاميه، تهران، در 2 مجلد.
21- تفسير القرآن العظيم معروف به تفسير ابن كثير: اسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى، متوفاى 774 ه. قاهره، مطبعة الاستقامة بالقاهره 1373 ه.- 1954 م، در چهار جلد.
22- تفسير القرآن العظيم معروف به تفسير شبرّ: السيد عبداللَّه شبرّ متوفاى 1242 ه. تحقيق از: الدكتور حامد حَفْنى داود، طبعة ثالثة، بيروت، لبنان، دار احياء التراث العربى، 1397 ه.- 1977 م.
23- تفسير القمى: ابى الحسن على بن ابراهيم قمى، از علماى قرن 3- 4 ه.
تصحيح و تعليق از: سيد طيب موسوى جزائرى در 2 جلد مطبعة النجف، 1386 ه. ق.
24- تفسير الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الافاويل فى وجوه التأويل: معروف به تفسيركشاف، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، متوفاى 538 ه. افست تهران، انتشارات آفتاب در چهار مجلد.
25- تفسير المنار: الشيخ محمد عبده، فراهم آورنده: السيد محمد رشيد رضا، الطبعة الثانية، افست، دار المعرفة، بيروت، لبنان، فقط 12 جزء قرآن در 12 جلد.
26- تفسير «انوار التنزيل و أسرار التأويل»: معروف به تفسير بيضاوى، ابو سعيد عبداللَّه بن عمر بن محمد شيرازى بيضاوى، متوفاى 791 ه.،
ص: 181
مطبعة مصطفى محمد، مصر.
27- تفسير أسئلة القرآن المجيد واجوبتها: محمد بن ابى بكر بن عبدالقادر الرازى، متوفاى 666 ه. تحقيق و مقدمه از محمد على انصارى قمى، چاپ قم، چاپخانه مهر، افست.
28- تفسير بصائر يمينى: معين الدين محمد بن محمود نيشابورى، بازمانده از قرن ششم هجرى به تصحيح دكتر على رواقى، انتشارات بنياد فرهنگ ايران 1359.
29- تفسير ثعالبى موسوم به: جواهر الحسان فى تفسير القرآن: عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف الجعفرى الجزائرى، متوفاى 873 يا 875 ه. از انتشارات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات در چهار مجلد، چاپ بيروت، لبنان.
30- تفسير جلالين: تأليف جلال الدين محمد بن احمد و جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى، چاپ مكتبة العلوم الدينية، بيروت، لبنان، 1399 ه.- 1979 م.
31- تفسير جوامع الجامع: امين الدين ابوعلى الفضل بن حسن الطبرسى، متوفاى 548 ه. مقدمه و تصحيح از: دكتر ابوالقاسم گرجى. اسفند 1347، جزء اول از انتشارات دانشكده الهيات و معارف اسلامى تهران و جلد دوم از انتشارات دانشگاه تهران اسنفد ماه 1359 ه. ش.
32- تفسير رَوح الجنان و رُوح الجنان: معروف به تفسير ابوالفتوح رازى، تأليف جمال الدين شيخ ابوالفتوح رازى از دانشمندان قرن 6 ه.
تصحيح و حواشى از: حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى، انتشارات
ص: 182
كتابفروشى اسلاميه.
33- تفسير سور آبادى: ابوبكر عتيق سور آباد، ظاهراً تأليف قرن ششم هجرى است، چاپ عكسى، چاپخانه علمى، 1353.
34- تفسير غريب القرآن: ابى محمد بن عبداللَّه بن مسلم بن قتيبه، متوفاىِ 276 ه. تحقيق از: السيد احمد صقر، مصر، دار احياء الكتب العربية، عيسى البابى الحلبى و شركاه، 1378 ه.- 1958 م.
35- تفسير مجاهد: ابوالحجاج، مجاهد بن جبر الملكى المخزومى، متوفاى 104 ه. تحقيق و تعليق از: عبدالرحمن الطاهر بن محمد السورتى، در 2 جلد، چاپ مجمع البحوث الاسلامية، اسلام آباد، پاكستان.
36- تفسير منهج الصادقين، ملا فتح اللَّه كاشانى، متوفاى 988 ه.
كتابفروشى اسلامية، چاپ چهارم، 1347 ش، افست اسلامية در 10 جلد.
37- الجامع لأحكام القرآن: معروف به تفسير قرطبى، تأليف ابوعبدالله محمد بن احمد الانصارى قرطبى، متوفاى 671 ه. الطبعة الثالثة، 20 جزء در 10 مجلد، چاپ دار القلم، عن طبعة دار الكتب المصرية، 1386 ه.- 1966 م.
38- خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد: به فارسى، از كشف الأسرار 10 جلدى، اثر خواجه عبداللَّه انصارى، خلاصه از امام احمد ميبدى، برگزيده و نگارش حبيب اللَّه آموزگار، شركت نسبى اقبال و شركا، چاپ دوم.
ص: 183
39- دائرة المعارف القرآن العشرين: محمد فريد وجدى، چاپ دار المعرفة، بيروت، لبنان، الطبعة الثالثه، 1971 م، در 10 جلد.
40- دليل مباحث علوم القرآن المجيد: محمد العربى الغروزى، منشورات دار الانصاف بيروت، 1375 ه.- 1956 م.
41- الصافى فى تفسير القرآن: فيض كاشانى از علماى قرن 11 هجرى، انتشارات كتابفروشى اسلاميه در 3 مجلد.
42- فى ظلال القرآن: سيد قطب، الطبعة الخامسة، 1386 ه.- 1967 م. و دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان در 8 مجلد.
43- كشّاف اصطلاحات الفنون: شيخ مولوى محمد اعلى بن على التهانوى، از منشورات شركة خياط للكتب و النشر، بيروت، لبنان، در 6 جلد.
44- كشف الحقائق عن نكت الآيات و الدقائق: مير محمد كريم، ترجمه حاج عبدالمجيد صادق نوبرى، چاپ چهارم، 1358 ه. ش.
45- كنز العرفان فى فقه القرآن: جمال الدين مقداد بن عبداللَّه بن عبداللَّه السيورى، متوفاى 826 ه. تحقيق از: شيخ محمد باقر شريف زاده، طهران، مكتبة المرتضوية، 1343 ش- 1384 ق، 2 جلد در يك مجلد.
46- لسان التنزيل (: زبان قرآن): تأليف قرن چهارم يا پنجم هجرى، به اهتمام دكتر مهدى محقق، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 1355 ه. ش.
47- لسان العرب المحيط: ابن منظور، اعداد و تصنيف: يوسف خياط و نديم مرعشلى، دار السان العرب، بيروت، در سه مجلد.
ص: 184
48- متشابهات القرآن و مختلفه: ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب مازندرانى، متوفاى 588 ه. از انتشارات بيدار.
49- مجمع البحرين: فخر الدين الطريحى، متوفاى 1085 ه. تحقيق از:
السيد احمد الحسينى، افست تهران، از چاپ نجف اشرف، از منشورات مكتبة المرتضوية در 6 مجلد.
50- مجمع البيان فى تفسير القرآن: ابوعلى الفضل بن الحسن طبرسى متوفاى 548 ه.، تصحيح و تعليق از: سيد هاشم رسولى محلاتى، كتابفروشى اسلاميه طهران، 10 جزء در 5 مجلد.
51- مختصر من تفسير الامام الطبرى: ابى يحيى محمد بن صُمادح التجيبى متوفاى 419 ه. تحقيق و تعليق از: محمد حسن ابوالفرم الزفيتى، چاپ مصر، الهيئة المصرية العامة للتأليف و النشر 1390 ه.- 1970 م در 2 جلد.
52- مسالك الأفهام الى آيات الأحكام: علّامه جواد الكاظمى، متوفاى اواسط قرن 11 ه. تحقيق و تعليق از: شيخ محمد باقر شريف زاده، كتابفروشى مرتضويه، طهران، بدون تاريخ، چهار جلد در 2 مجلد.
53- مشكل اعراب القرآن: مكى بن ابى طالب القيسى متوفاى 437 ه.
تحقيق از: ياسين محمد السواس، دمشق، 1394 ه.- 1974 م.
54- معانى القرآن: ابوزكرياء يحيى بن زياد معروف به: مراد، متوفاى 207 ه. تحقيق از: الاستاذ محمد على النجار، مصر، الدار المصرية للتأليف والنشر، 1966 م در سه جلد.
55- معانى القرآن و اعرابه: زجاج، متوفاى 311 ه. شرح و تحقيق از:
ص: 185
دكتور عبدالجليل عبده شلبى، از منشورات مكتبة المصرية، بيروت، صيدا، در 2 جلد.
56- معترك الأقران فى اعجاز القرآن: جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى، تحقيق از: على محمد البجاوى، دار الفكر العربى، در 3 مجلد.
57- مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن زار: شيخ محمد لاهيجى از عرفاى قرن نهم هجرى، انتشارات كتابفروشى محمودى.
58- مقدمة تفسير مرآة الأنوار و مشكوة الاسرار: ابوالحسن عاملى فتوفى، از علماى قرن 11 و 12 ه. چاپ تهران، 1374، چاپخانه آفتاب.
59- منتهى الأرب فى لغة العرب: عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى پور، از انتشارات كتابخانه سنائى، چهار جلد در 2 مجلد.
60- نكته هايى از قرآن مجيد: محمد هادى فخر المحققين، شيراز، چاپ مصطفوى، بدون تاريخ.