حج در آينه عرفان

مشخصات كتاب

سرشناسه : انصاريان، حسين، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : حج در آئينه عرفان/نويسنده حسين انصاريان.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 224 ص.

شابك : 12000 ريال 978-964-540-046-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : حج.

رده بندي كنگره : BP188/8/الف87ح3 1386

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 1051858

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

مقدّمه

ص: 13

قالَ الصّادِقُ عليه السلام:

إذا أرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلّهِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِلٍ وَحِجابِ كُلِّ حاجِبٍ وَفَوِّضْ امُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فى جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ، وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزَمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ.

وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالًا.

فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضا اللّهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَى ءٍ صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالًا لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لِأَحَدٍ إلّابِعِصْمَةِ اللّهِ وَتَوْفيقِهِ.

وَاسْتَعِدْ إسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعِ أوْقاتِ فَرائِضِ اللّهِ وَسُنَنِ نَبِيّهِ صلى الله عليه و آله وَما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الأدَبِ وَالإحْتِمالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخاءِ وَايثارِ الزّادِ عَلى دَوامِ الأوْقاتِ.

ثُمَّ اغْسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَالْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ. وَأَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَى ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ.

وَلَبِّ بِمَعنى إجابَةٍ صافِيَةٍ زاكِيَةٍ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فى دَعْوَتِكَ لَهُ

ص: 14

مُتَمَسِّكاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى

وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ.

وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ.

فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلّاتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ.

وَاعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفاتٍ وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللّهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ.

وَتَقَرَّبْ إلى اللّهِ ذا ثِقَةٍ بِمُزْدَلِفَةٍ.

وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلَأِ الْأَعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبَلِ، وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَىِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ، وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْىِ الْجَمَراتِ، وَاحْلِقْ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ.

وَادْخُلْ فى أمانِ اللّهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ.

وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِهِ، وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ.

وَصَفِّ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللّهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ، وَكُنْ ذا مُرُوَّةٍ بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ.

ص: 15

وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذى عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة.

وَاعْلَمْ بِأنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلّابالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى «وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا». آل عمران (3): 97.

وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ صلى الله عليه و آله فى حَلالٍ وَحَرامٍ وَمناسِكَ الّا للإسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لِأُولِى الْأَلْبابِ وَاولِى النُّهى 1

-1. مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، باب بيست و دوّم.

ص: 16

ص: 17

توفيق سفر به سوى بيت اللَّه، و اداى مناسك در كنار خانه محبوب، و عاشقانه هم چو پروانه به دور آن جايگاه رفيع گشتن، و دست نياز به سوى بى نياز برداشتن براى تحصيل سعادت دنيا و آخرت عنايت ويژه و رحمت خاص حضرت ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين است كه نصيب زائر مى شود.

زائر با تمام وجود و همه توجّه قلبى و مشتاقانه بايداز اين لطف خاصّى كه به او شده، كه اجازه يافته به حريم پاك دوست، و به منطقه نور، و به مركزى كه همه پيامبران و امامان و اولياء پيشانى تواضع به خاك عبادت سوده اند قدردانى كند، و قدردانى او به اين است كه پيش از سفر، به حقايق و دقائق و اشارات و لطائف معنوى اين سفر ملكوتى و مناسك روحانى آگاه شود، تا حجّى صادقانه، با نيّتى خالصانه، و قلبى عاشقانه انجام دهد، و براى هميشه در مدار محبّت محبوب قرار گيرد و مجذوب دوست گردد، و از دسترس هوا و وهوس، و طغيان خواسته هاى نامشروع،

ص: 18

و شيطان هاى انسى و جنّى بيرون رود، و جز خدا نخواهد، و جز خدا نبيند و جز براى خدا هزينه نشود، و تبديل به انسانى گردد كه همه دقايق عمرش را در راه بندگى حق و خدمت به خلق به كار گيرد.

كتابى كه پيش روى شماست، به پيشنهاد حجّة الاسلام والمسلمين جناب آقاى قاضى عسكر كه عالمى وارسته و در راه تحقق علمى همه جوانب حج كتابخانه اى كم نظير به وجود آورده، و آثار ارزشمندى را در موضوع حجّ به زبان هاى مختلف ارائه داده و انصافاً نسبت به زائران جهت آگاهى آنان از مناسك ظاهرى و معنوى اين حقيقت دلسوزى داشته و دارد، نظام داده شده، اميد است اين اثر تا اندازه اى بتواند شما را براى حج ابراهيمى آمادگى دهد و مهيا سازد.

فقير: حسين انصاريان

ص: 19

[إذا أرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلّهِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِلٍ وَحِجابِ كُلِّ حاجِبٍ وَفَوِّضْ امُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فى جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ، وَأخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ

حقيقت حج

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «چون آهنگ حج خانه حق كردى، دل خود را براى خدا از هر شاغل و حاجب تهى كن، آن چنان كه در اين سفر گرانقدر روحانى و معراج پر ارزش ملكوتى جز به حضرت دوست توجهى نداشته باشى. تمام امور خويش را اعم از مادى و معنوى به آفريننده خود واگذار، در تمام حركات و سكنات خود بر او تكيه كن و در برابر قضا و حكم و قدر او تسليم محض باش و دنيا و راحتى و آن مردمى را كه مانع از اين حركت معنوى تو هستند رها كن و خويش را از تمام حقوق خلق آزاد نما.»

مسئله با عظمت حج از اعظم مسائل الهيه و از مهم ترين برنامه هاى عالى مكتب انسان ساز اسلام است.

مسلمانان جهان اگر به حقايق پرقيمت اين عمل عبادى اسلام توجه كنند و برنامه هاى اين سفر آسمانى را، چنان كه شايسته است انجام دهند،

ص: 20

در رفع بسيارى از مشكلات دنيايى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و آخرتى خود موفق خواهند شد.

رابطه معنويت قلب با كعبه

معنويت كعبه دورنمايى از عظمت و جلال و جبروت صاحب آفرينش و خالق هستى است. مسلمانان اگر شرايط واقعى حج را در اعمال خود محقق سازند، به عظمتى ما فوق تمام عظمت ها و جلالى ما فوق تمام جلالت ها مى رسند.

در مناسك حج تمام عوامل تكامل انسان قرار داده شده و حاجى بايد با انجام مناسك، تمام خلأهاى فكرى و روحى و اخلاقى و به خصوص ايمانى خود را جبران نمايد و اگر در اتصال به خانه به نحو شايسته حق از آن جايگاه باعظمت استفاده ننمايد، حج خانه را بجاى نياورده و اعمالى هماهنگ با واقعيت هاى الهى از او سرنزده است.

كعبه، قبله دل ها و ارواح و افكار است و علامتى براى جهت دادن تمام موجوديت انسان به سوى اللّه به شمار مى آيد.

كعبه، محورى است كه انسان بايد با گردش به دور آن، محور از تمام رذايل بيرون آمده و به تمام حسنات آراسته گردد.

كعبه، خانه عبادت و بندگى، مركز عشق و عاشقى، جايگاه پاكان و نيكان و محل به خاك افتادن صالحان و صديقان است.

كعبه و مسجد الحرام جايگاه با عظمتى است كه انبياى بزرگ الهى و امامان بزرگوار، به آن روى عشق داشته و شب هاى عمر خود را تا صبح در آن مكان مقدس با كمال خضوع و خشوع به عبادت گذرانده اند.

ص: 21

بر زائر بيت اللَّه واجب و لازم است كه قبل از حركت به آن مكان شريف، دل از تمام كدورت ها پاك و جان از همه آلايش ها پيراسته كند.

كعبه، قلب معنويت، مركز عبوديت، جايگاه خلوص و محل خضوع و خشوع است و دلى كه از اين اوصاف عالى بهره ندارد، در آنجا جاى نخواهد داشت. بدون نفس تزكيه شده و قلب آراسته به حقايق و اوصاف الهى، نمى توان راهى به آن حريم مقدس و حرم با عظمت پيدا كرد، كه راه رسيدن انسان به حضرت معبود تنها قلب سليم است و بس؛ و قلب سليم، قلب خاشع و خاضع، مؤمن و متقى، رقيق و رحيم، رؤوف و كريم و آراسته به يقين است.

تااز خود بينى هاى شيطانى بى خود نگردى و از شرارت هاى نفس پاك نشوى و از چاه تاريك رذايل بيرون نيايى و خويشتن الهى خود را باز نيابى و جان را از بيگانگان و دشمنان بى نياز نسازى، به خانه حق راه پيدا نكنى.

آرى، چون دل از غير فارغ ساختى، نفس از رذايل پرداختى، لباس شيطنت از تمام وجود انداختى و هويت خود را به تمام معنى به حضرت مولا باختى، لياقت ورود در حرم را براى خود مهيا ساختى؛ كه بدن و جسم را به آن حريم دعوت نكرده اند، بلكه دعوت به بارگاه قدس متوجه «انسان» است و انسان آن موجودى است كه به صفات حضرت دوست متصف باشد.

فيلسوف و فقيه بزرگ، مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى خطاب به انسان مى فرمايد:

گهى به كعبه جانان سفر توانى كرد كه در مناى وفا ترك سر توانى كرد

ص: 22

به راه عشق توانى كه رهسپر گردى اگر كه سينه خود را سپر توانى كرد

به چار بالش خواب آنگهى تو تكيه زنى كه تن نشانه تير سه پر توانى كرد

نسيم صبح مراد آنگهى كند شادت كه خدمت از سر شب تا سحر توانى كرد

جدا مشو ز در دوست، مفتقر هرگز كه چاره دل ازين رهگذر توانى كرد

كعبه و رابطه معنويت قلب با آن محور باعظمت هدايت و شرح آن از حدود اين كتاب محدود خارج است؛ تماشاى عظمت كعبه و معنويت قلب و رابطه اين دو حقيقت با يكديگر چشمى الهى و قلبى پاك از تمام شوائب لازم دارد كه با كمال تأسف اين فقير خاك نشين از هر دو بى بهره است. چه بهتر كه از اينجا به شرح ظاهر حديث بپردازم، باشد كه در مسير شرح، خداوند مهربان قلبى پاك براى دريافت حقايق و چشمى الهى براى تماشاى وقايع اصلى هستى به همه ما عنايت بفرمايد كه اين عنايت از لطف و كرم حضرت دوست دور نيست.

تصفيه قلب از غير حق

نتيجه فرامين ملكوتى حضرت صادق عليه السلام در ابتداى روايت باب حج اين است كه قبل از شروع سفر به داد قلب برسيد و اين بيت معنوى را از تمام آلودگى ها و عيوب و قيود پاك كنيد كه دلِ گرفتار هوى و محبت هاى غير خدايى و دچار همّ و غم دنيا و وابسته به مردم شيطان صفت و اسير حقوق مالى مردم، لايق قرار گرفتن در حضور دوست نيست، كه حضرت يار حقيقت قلب و پاكى جان مى خواهد، نه آرايش ظاهر و قيافه جسم.

ص: 23

قبل از حركت از وطن، در مقام كسب معرفت برآييد، و دل را به نور صفات حضرت دوست منور كنيد و اين مطاف عظيم حقايق ربانيه و حسنات ملكوتيه را از قيود شيطانى و طواف جنود ابليسى برهانيد.

چون كسب معرفت كرديد، قلب غرق در عشق حضرت حق مى شود و عشق هم چون قوى ترين محرّك، اعضا و جوارح شما را در راه خدمت حضرت يار به حركت آورده و شما را لايق حضور آن جناب مى نمايد تا هم چون بنيانگذار حج، حضرت ابراهيم خليل الرحمن با چشم قلب و ديده سر به ديدار حقايق ملكوتى نايل گرديد.

«وَكَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (1).

و اين گونه فرمانروايى و مالكيّت و ربوبيّت خود را بر آسمان ها و زمين به ابراهيم نشان مى دهيم تا از يقين كنندگان شود.

در كتب روايى ما آمده است كه:

انسان مؤمن و تصفيه شده و آراسته به حسنات و پيراسته از رذايل، ارزش وبهايى بيش از كبريت احمر و برتر از ملائكه- حتى ملائكه مقرب- و حرمتى بزرگ تر از حرمت كعبه دارد. (2)

و اين همه عظمت و حرمت و فضيلت در سايه حركت معنوى قلب و آراستگى دل به دست مى آيد.

كعبه دل


1- 1. انعام 6: 75.
2- 2. الكافى: 4/ 567، حديث 3؛ وسائل الشيعه: 14/ 537، باب 76، حديث 19775.

ص: 24

عين القضاة، عارف نامدار در «تمهيدات» مى گويد:

اى عزيز! بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زير و نه دور و نه نزديك. راه خدا در دل است و يك قدم است. «دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالْ» خود را از همه آلودگى ها برى و پاك كن و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آن گاه به جوار قرب حركت كن.

مگر از مصطفى نشنيده اى كه او را پرسيدند:

أين اللّه؟ فقال صلى الله عليه و آله: عِنْدَ المُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ (1).

خدا كجاست؟ پس فرمود: نزد قلب هاى شكسته مؤمنان.

اى عزيز! حجِ صورت، كار همه كس باشد، اما حج حقيقت، نه كار هر كسى باشد. در راه حج زر و سيم بايد فشاندن، در راه حق جان و دل بايد فشاندن، اين كه را مسلم باشد؟ آن را كه از بند جان برخيزد، «مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (2)

اين باشد.

در هر فعلى و حركتى در راه حج سرى و حقيقتى باشد، اما كسى كه بينا نباشد خود نداند.

طواف كعبه و سعى و حلق و تجريد و رمى حجر و احرام و احلال و قارن و مُفرِد و متمتع در همه احوال هاست.


1- 1. بحار الأنوار: 70/ 157، باب 125.
2- 2. آل عمران 3: 97.

ص: 25

«وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (1).

و هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد، بدون ترديد اين بزرگ شمردن ناشى از تقواى دل هاست.

هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روح ها به كعبه زيارت مى كردند، دريغا كه بشريت نمى گذارد كه به كعبه ربوبيت رسيم و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت رخت بر صحراى صورت نهد!

هر كه نزد كعبه گِل رود خود را بيند و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند، ان شاء اللّه كه خدا ما را حج حقيقى روزى كند.

چون دل تصفيه كردى و آن را به نور معرفت آراستى و بر يقين و عشقش استوار نمودى، حرمتى ما فوق حرمت كعبه براى آن كسب كردى، با چنين دل به حج خانه حق برو كه خود را با معنويت كعبه- يعنى آن نورى كه در قيامت از حقيقت آن خانه به شفاعتت آيد- هماهنگ نموده و به موقفى عظيم و مقامى جليل دست يافته اى و بدان كه حرمت دل- در صورتى كه به حقيقت، بيت اللّه و عرش اللّه گردد- با حرمت كعبه قابل قياس نيست.

پروين اعتصامى در اين زمينه چه نيكو سروده:

گه احرام روز عيد قربان سخن مى گفت با خود كعبه زين سان

كه من مرآت نور ذوالجلالم عروس پرده بزم وصالم


1- 1. حج 22: 32.

ص: 26

مرا دست خليل اللّه برافراشت خداوند عزيزم نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطه خاك مكانى هم چو من فرخنده و پاك

چو بزم من، بساط روشنى نيست چو ملك من، سراى ايمنى نيست

بسى سرگشته اخلاص داريم بسى قربانيان خاص داريم

اساس كشور ارشاد از ماست بناى شوق را بنياد از ماست

چراغ اين همه پروانه ماييم خداوند جهان را خانه ماييم

پرستشگاه ماه و اختر اينجاست حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست

در اينجا بس شهان افسر نهادند بسى گردن فرازان سر نهادند

در اين درگاه هر سنگ و گل و كاه خدا را سجده آرد گاه و بيگاه

انا الحق مى زنند اينجا در و بام ستايش مى كنند اجسام و اجرام

در اينجا عرشيان تسبيح خوانند سخن گويانِ معنى بى زبانند

ص: 27

بلندى را كمال از درگه ماست پر روح الامين فرش ره ماست

در اينجا رخصت تيغ آختن نيست كسى را دست بر كس تاختن نيست

نه دام است اندرين جانب نه صياد شكار آسوده است و طائر آزاد

خوش آن استاد كاين آب و گل آميخت خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت

خوش آن درزىّ كه زرين جامه ام دوخت خوش آن بازارگان كاين حلّه بفروخت

مرا زين حال بس نام آورى هاست به گردون بلندم برترى هاست

***

بدو خنديد دل آهسته، كاى دوست! زنيكان خود پسنديدن نه نيكوست

چنان رانى سخن زين توده گل كه گويى فارغى از كعبه دل

ترا چيزى برون از آب و گل نيست مبارك كعبه اى مانند دل نيست

تو را گر ساخت ابراهيم آذر مرا بفراشت دست حىّ داور

ص: 28

تو را گر آب و رنگ و خاك و سنگ است مرا از پرتو جان آب و رنگ است

تو را گر گوهر و گنجينه دادند مرا آرامگاه از سينه دادند

تو را در عيدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بى گاه

تو را گر بنده اى بنهاد بنياد مرا معمار هستى كرد آباد

تو را تاج ار ز چين و كشمر آرند مرا تفسيرى از هر دفتر آرند

ز ديبا گر تو را نقش و نگارى است مرا در هر رگ از خون، جويبارى است

تو جسم تيره اى، ما تابناكيم تو از خاكىّ و ما از جان پاكيم

تو را گر مروه اى هست و صفايى مرا هم هست تدبيرى و رايى

در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست وگر هست انعكاس چهره اوست

تو را گر دوستدارند اختر و ماه مرا يارند عشق و حسرت و آه

تو را گر غرق در پيرايه كردند مرا با عقل و جان همسايه كردند

ص: 29

در اين عزلتگه شوق آشناهاست در اين گم گشته كشتى ناخداهاست

به ظاهر، مُلك تن را پادشاييم به معنى خانه خاص خداييم

در اينجا رمز، رمز عشق بازى است جز اين يك نقش، هر نقشى مجازى است

در اين گرداب، قربان هاست ما را به خون آلوده پيكان هاست ما را

تو خون كُشتگان دل نديدى از اين دريا به جز ساحل نديدى

كسى كاو كعبه دلْ پاك دارد كجا زآلودگى ها باك دارد؟

چه محرابى است از دل با صفاتر چه قنديلى است از جان روشناتر؟

خوش آن كو جامه از ديباى جان كرد خوش آن مرغى كزين شاخ آشيان كرد

خوش آن كس كز سر صدق و نيازى كند در سجده گاه دل نمازى

كسى بر مهتران، پروين، مهى داشت كه دل چو كعبه زآلايش تهى داشت

آرى، در اين سفر معنوى و سير ملكوتى، دل از غير خدا بردار و هر

ص: 30

شاغل و حاجبى كه تو را از دوست باز مى دارد از خود دور كن. امورت را به حضرت او واگذار و در تمام حركات و سكنات بر او تكيه كن. تسليم قضا و حكم و قدر او باش و دنيا و راحت آن را در اين مسافرت رها كن. از معاشرت ناباب بپرهيز و خود را از حق الناس پاك كن.

حق الناس و اهميت آن

حق معنوى و حق مالى مردم دو حق بسيار مهم است كه اسلام براى هر دو آنها ارزش فوق العاده قائل است.

از نظر قرآن و روايات، مسلمان واقعى كسى است كه از حقوق معنوى و اقتصادى مردم پاك باشد.

دارنده حيات طيبه كسى است كه حق معنوى و مادى مردم را ادا كند و به وقت مرگ، آزاد از حقوق مردم بميرد.

در باب چهل و پنجم كتاب «مصباح الشريعه» حديثى در باب معاشرت از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه در ضمن شرح آن، به حقوق معنوى مردم از نظر قرآن و سنت اشاره خواهد شد. در توضيح حق الناس در اين فصل لازم است به روايات مهم اسلامى از معتبرترين كتب حديث و داستان هايى آموزنده در اين زمينه توجه داده شود.

عَنْ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: كُلُّ ذَنْبٍ يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ في سَبيلِ اللَّهِ إلّاالدَّيْنِ فَإنَّهُ لا كَفّارَةَ لَهُ إلّاأداءُهُ أوْ يَقْضى صاحِبُهُ أوْ يَعْفُوَ الَّذى لَهُ الْحَقّ (1).


1- 1. الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 6؛ وسائل الشيعه: 18/ 324، باب 4، حديث 23771؛ الخصال: 1/ 12، حديث 4؛ بحار الأنوار: 97/ 10، باب 1، حديث 13.

ص: 31

امام باقر عليه السلام فرمود: شهادت در راه خدا كفاره هر گناهى است مگر بدهكارى مالى كه كفاره آن اداى آن، يا پرداختش به وسيله آشنا و همراه او يا بخشش طلبكار است.

عَنْ أبى سَعيدِ الْخدْرى قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْكُفْرِ وَالدَّيْنِ، قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ أيَعْدِلُ الدَّيْنُ بِالْكُفْرِ؟

فَقالَ: نَعَمْ (1).

أبو سعيد خُدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: به خدا پناه مى برم از كفر و بدهكارى، عرضه داشتند: يا رسول اللّه! آيا بدهى انسان با كفر برابر است؟ فرمود: آرى.

قالَ أبو عَبْدِاللّهِ عليه السلام: السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ مانِعُ الزَّكاةِ وَمُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساء وَكذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْ يَنْوِ قَضائَهُ (2).

امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه نفرند، منع كننده زكات و آن كس كه عدم پرداخت مهر زنان را حلال شمارد و هر كس كه پولى قرض كند و نخواهد آن را به صاحبش برگرداند.

عن النَّبىِّ صلى الله عليه و آله فى حَديثِ الْمَناهى أنَّهُ قالَ: مَنْ مَطَلَ عَلى ذى حَقٍّ حَقَّهُ وَهُوَ يَقْدِرُ على أداءِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ كُلَّ يَوْمٍ خَطيئَةُ عَشّارٍ (3).


1- 1. علل الشرايع: 2/ 527، باب 312، حديث 3؛ الخصال: 1/ 44، حديث 39؛ وسائل الشيعه: 18/ 317، باب 1، حديث 23753.
2- 2. تهذيب الأحكام: 10/ 153، باب 10، حديث 42؛ الخصال: 1/ 153، حديث 190؛ بحار الأنوار: 100/ 146، باب 3، حديث 1.
3- 3. مجموعة ورام: 2/ 263؛ وسائل الشيعه: 18/ 333، باب 8، حديث 23790؛ بحار الأنوار: 73/ 336، باب 67، حديث 1.

ص: 32

در حديث مناهى از رسول اسلام صلى الله عليه و آله آمده: كسى كه حق صاحب حقى را امروز و فردا كند، در حالى كه به پرداخت آن قدرت دارد، هر روز در پرونده اش معادل گناه يك داروغه دولت ظالم ثبت مى شود.

عَنْ أبى جَعْفَرٍ: أوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إلّاالدَّيْنِ فَانَّ كَفّارَتَهُ قَضائُهُ (1).

امام باقر عليه السلام فرمود: اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست مگر مسئله بدهكارى كه كفاره آن اداى آن است.

همچنين در روايت آمده است:

مردى از انصار فوت كرد در حالى كه دو دينار بدهكار بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز نخواند، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند، آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز خواند (2).

أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد عليه السلام است، به آن جناب عرضه داشت: مى خواهم معتكف مكه و مدينه شوم، ولى بدهكارم، حضرت فرمود:

به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى كند (3).


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 3/ 183، باب الدين والقرض، حديث 3688؛ وسائل الشيعه: 18/ 326، باب 4، حديث 23775.
2- 2. الكافى: 5/ 93، باب الدين، حديث 2؛ وسائل الشيعه: 18/ 422، باب 2، حديث 23965.
3- 3. الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 9؛ تهذيب الأحكام: 6/ 184، باب 81، حديث 7.

ص: 33

عَنْ عَلىٍّ عليه السلام قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمينَ (1).

على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: مسامحه و امروز و فردا كردن كسى كه توانايى پرداخت بدهى را دارد، ستم به مسلمانان است.

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

شديدترين حال انسان در قيامت وقتى است كه مستحقين زكات و خمس جلوى انسان را بگيرند و بگويند: خداوندا! اين شخص خمس يا زكات مالش را به ما نپرداخته. پس خداوند از حسنات اين شخص به آن ها عوض مى دهد (2).

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

اهل آتش از بوى چهار نفر در اذيت و آزارند، اينان از حميم جهنم مى آشامند و فريادشان به واويلا بلند است، يكى از آن ها در صندوقى از آتش است و آن، كسى است كه از دنيا رفته و حقى از حقوق مردم برگردن او مانده (3).

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

كسى كه حق مؤمنى را حبس كند، خداوند وى را در قيامت پانصد سال سر پا نگاه مى دارد، در حدى كه از رگ هايش خون بريزد، سپس


1- 1. الكافى: 7/ 412، باب أدب الحكم، حديث 1؛ تهذيب الأحكام: 6/ 225، باب 88، حديث 1؛ وسائل الشيعه: 18/ 343، باب 11، حديث 23809.
2- 2. لئالى الأخبار: 3/ 214.
3- 3. لئالى الأخبار: 3/ 197.

ص: 34

يك منادى از جانب حق ندا كند، اين ستمگرى است كه حق مؤمن را حبس كرده، آن گاه به مدت چهل روز او را توبيخ كنند، سپس به آتش ببرند (1).

بنابر روايات معتبر، اگر كسى در زمان حياتش مال مردم را به مردم برگرداند، يا پس از مرگش وارثانش حق مردم را به مردم بدهند از عذاب الهى در برزخ و قيامت در امان خواهد بود.

كسى كه اراده حج دارد بايد برابر با دستورهاى عالى اسلام خود را از حقوق معنوى و مادى مردم پاك كند، وگرنه حج او ارزش چندانى نخواهد داشت. در زمينه حق الناس به چند داستان واقعى توجه كنيد.

نجات با پرداخت هفده ريال

دوستى داشتم داراى كمالات ايمانى و فوق العاده عاشق حضرت سيدالشهداء عليه السلام، نزديك عيد غدير از دنيا رفت، خودم متكفل كفن و دفن و غسل او بودم.

با وصيت جالبى كه داشت تصور مى كردم در عالم برزخ از هر جهت آزاد است، ولى چند روز پس از مرگش، به خواب يكى از عاشقان حق كه وصىّ او نيز بود آمد و به او گفت: گوشه يكى از دفاتر مغازه ام هفده ريال مربوط به حساب فلان شخص است كه از قلم افتاده، آن را بپردازيد، دفاتر را بررسى كردند همان طور بود كه گفته بود؛ هفده ريال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت كردند.

حلاليت به خاطر خراش كتاب


1- 1. وسائل الشيعه: 16/ 388، باب 39، حديث 21837، لئالى الأخبار: 3/ 198.

ص: 35

شبى در مجلس فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «سفينة البحار» و «مفاتيح الجنان» بودم، مى فرمودند:

روزى كه پدرم از دنيا رفت و او را در كنار مرقد مطهر مولاى متقيان اميرالمؤمنين عليه السلام دفن كرديم، شب آن روز برادرم پدر را در خواب ديد كه فرمود: يك جلد از كتاب «بحار الأنوار» مجلسى متعلق به فلان عالم پيش من امانت بود، آن را به صاحبش نداده ام، هر چه سريع تر آن را به مالكش بدهيد، صبح آن شب در حالى كه كتاب را براى تحويل به صاحبش مى برديم، كنار در خانه كتاب از دست ما روى زمين افتاد، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگردانديم، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند:

امروز «بحار الأنوار» از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد، روزى كه من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلاليت بطلبيد!! (1)

ناراحتى از يك خلال دندان

يكى از عبّاد شهر كربلا، پس از انتقال به عالم برزخ، به خواب دوستش آمد و به او گفت:

روزى از يك مهمانى برمى گشتم، ذره اى از غذا در لابه لاى دندانم مرا رنج مى داد، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن امام حسين عليه السلام جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم، دندان خود را پاك


1- 1. اين مطلب را مرحوم محدّث زاده شخصاً براى مؤلّف نقل نموده است.

ص: 36

كرده، سپس خلال را به زمين انداختم، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم، اكنون ناراحت آن خلال هستم، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهايى يابم.

او لايق ديدار حجت خدا نيست

در كتاب «الواعظ» نوشته عالم بافضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است، خواندم:

دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولىّ زمان امام دوازدهم آماده كنند، به تزكيه نفس مشغول شدند، چون در خود لياقت زيارت آن جناب را يافتند به مكه شتافتند، يكى از آنان به وقت طواف به محضر مقدس ولى امر رسيد، عرضه داشت: اگر اجازه بفرماييد دوستم نيز خدمت شما برسد، حضرت فرمود: او لايق ديدار من نيست؛ زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم زارى رسيديد، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اين كه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است، پس از بررسى كردن، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت، كسى كه بدون اذن صاحب مال به مال دست درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست!!

ناراحتى به خاطر يك دانه گندم

دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. يكى

ص: 37

از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من يك ظرف گندم بود، ناخودآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهايى من از او رضايت بگير.

نجات از حق الناس

محدث خبير، مرحوم علّامه مجلسى در «بحار الأنوار» به نقل از «الكافى» از على بن أبى حمزه حكايت مى كند:

دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنى اميه بود، روزى به من گفت: علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم، براى من جهت زيارت آن جناب از آن حضرت اجازه بگير.

از امام صادق عليه السلام اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست، سپس گفت: فدايت شوم، من دفتردار اين قوم بودم و از اين راه به ثروت فراوانى رسيده ام و در تحصيل اين ثروت، حلال و حرام خدا را رعايت نكرده ام.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر براى بنى اميه كاتب و آورنده غنيمت و مدافع نبود، حق ما از بين نمى رفت، اگر مردم آنان را رها مى كردند آنان به چيزى از مال و حكومت نمى رسيدند.

آن مرد به حضرت عرضه داشت: تكليف من چيست؟ آيا براى من

ص: 38

راه نجاتى هست؟

حضرت فرمود: اگر تو را راهنمايى كنم به راهنمايى من توجه مى كنى؟

گفت: آرى.

حضرت فرمود: از آنچه با تكيه بر بنى اميه جمع كرده اى خود را آزاد كن، هر كس را مى شناسى كه مالى از او نزد توست، آن را به او برگردان و هر كه را نمى شناسى، از جانب او در راه خدا صدقه بده، اگر اين كار را انجام دهى، بهشت را براى تو ضامن مى شوم.

على بن ابى حمزه مى گويد: آن جوانمرد با ما به كوفه برگشت. به فرمان امام صادق عليه السلام عمل كرد و چيزى براى خود باقى نگذاشت، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور كرد.

من مبلغى به او دادم و لباسى براى او خريدم و برايش خرجى فرستادم. مدّتى نگذشت كه مريض شد، از او عيادت كرديم، پس از آن روزى به سراغش آمدم كه در حالت احتضار بود، چشمش را گشود و گفت: اى على بن حمزه! به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد، آن گاه از دنيا رفت، تا دفن او متولى امرش شديم، پس از مدتى به محضر امام صادق عليه السلام شتافتم، به من نظر كرد و فرمود: واللّه نسبت به دوستت به عهدم وفا كردم.

عرضه داشتم: فدايت شوم درست مى گويى، به خدا قسم او نيز همين جمله را وقت مرگش گفت (1).

اى كسانى كه اراده حج داريد، هم چون اين جوانمرد، خود را از


1- 1. الكافى: 5/ 106، باب عمل السلطان و جوائزهم، حديث 4؛ وسائل الشيعه: 17/ 199، باب 47، حديث 22343؛ بحار الأنوار: 47/ 382، باب 11، حديث 105.

ص: 39

حقوق معنوى و مالى مردم پاك كنيد كه پاك شدن از حق مالى مردم ثوابش بسيار عظيم و اجرش بسيار بزرگ است و مقدمه اى براى قبولى حج به شمار مى آيد.

به انسانيت احترام كنيد، به حقايق توجه نماييد، خويش را از ظلمت ها رهانيده و جان به نور واقعيت هاى اسلام منور كنيد.

چند گويى، كه نشنوندت راز چند جويى، كه مى نيابى باز

بد مكن خو كه طبع گيرد خوى ناز كم كن كه آز گردد ناز

تا نيابى مراد خويش، بكوش تا نسازد زمانه با تو، بساز

گر عقابى، مگير عادت جغد ور پلنگى، مگير خوى گراز

به كم از قدر خود مشو راضى بين كه گنجشك را نگيرد باز

چند باشى به اين و آن مشغول شرم دار و به خويشتن پرداز

شرف دودمان آدم را به حقيقت تويى و خلق، مجاز

همه فرداى تو به از امروز همه انجام تو به از آغاز (1)

سوزش آتش جهنم از اثر حق الناس

حاج ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك از دارالسلام نورى حكايت مى كند:

عالم زاهد سيد هاشم حائرى گويد: مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را


1- 1. ديوان اشعار، مسعود سعد سلمان.

ص: 40

نديدم. جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.

شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.

چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى، ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين كار راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم (1)!!

ابتلاى به سوء حساب در برزخ

مرحوم علامه مجلسى از شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مى كند كه:

آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عبّاد و زهّاد بود ببينم، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم: خداوند با تو چه معامله كرد؟ گفت: اى احمد! وقتى در دنيا بودم از باب صغير مى آمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازه خلال از آن


1- 1. دارالسلام، ص 268.

ص: 41

گرفتم، نمى دانم با آن خلال كردم يا دور افكندم، اكنون يكسال است كه مبتلا به سختى حساب آن هستم (1).

آرى، اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به محمد بن ابى بكر به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:

وَاعْلَمُوا عِبادَ اللّهِ انَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ سائِلُكُمْ عَنِ الصَّغيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ وَالْكَبيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ (2):

اى بندگان خدا! بدانيد كه خداوند عزوجل از كوچك و بزرگ عمل شما در قيامت خواهد پرسيد.

عذاب به خاطر هيجده تومان

شهيد بزرگوار مرحوم دستغيب از جناب سيد حسن بن سيد على اصفهانى نقل مى كند كه فرمود:

هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و كارهاى پدرم به دست بعضى از برادرانم انجام شده بود و مرا هيچ اطلاعى از گزارش آن ها نبود. چون هفت ماه از فوت پدرم گذشت، مادرم نيز در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند.

در آن اوقات، شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم: شما در اصفهان فوت كرديد، اكنون در نجف هستيد؟ فرمود: بلى، پس از فوت مرا اينجا جاى دادند.


1- 1. بحار الأنوار: 17.
2- 2. بحار الأنوار: 74/ 387، باب 15، حديث 11.

ص: 42

پرسيدم: مادرم نزد شماست؟ فرمود: در نجف است اما در مكان ديگرى است، دانستم كه هم درجه پدرم نيست.

گفتم: پدر حال شما چگونه است؟ فرمود: در شدت و سختى بودم و الان بحمد اللّه راحتم.

تعجب كردم، گفتم: آيا كسى مثل شما هم گرفتار مى شود؟! فرمود:

آرى، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند از من طلبى داشت و مطالبه مى كرد به آن خاطر حالم بد بود.

از ترس بيدار شدم و به برادرم كه وصى پدر بود صورت خواب را نوشتم و سفارش كردم تحقيق كند چنين شخصى از پدرم طلب داشته يا نه.

در جواب نوشت: دفترها را تفتيش كردم، اسم حاج رضا جزء طلبكاران نبود.

دوباره نوشتم آن شخص را پيدا كن و از خودش سؤال نما آيا از پدرم طلبى داشته؟ در جواب نوشت: او را يافتم و از او پرسيدم، گفت:

آرى، مبلغ هيجده تومان از پدر شما طلب داشتم و جز خداوند كسى را بر آن اطلاع نبود، پس از فوت آن مرحوم از شما سؤال كردم نام من جزء طلبكاران هست؟ شما گفتيد: نه، من هم سندى براى اثبات نداشتم از اين كه چرا نام مرا در دفتر ننوشته دلتنگ شدم.

خواستم هيجده تومان را به او بدهم قبول نكرد، گفت: بدهى پدر شما را حلال كردم (1).

بياييد به اين گفتار با عظمت حضرت صادق عليه السلام كه ضامن نجات


1- 1. گناهان كبيره: 1/ 15.

ص: 43

ماست و آن جناب در باب حج به آن سفارش فرموده، عمل كنيم:

[وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ

خود را با تمام وجود از حقوق مردم خلاص كن و از اين بار سنگين خويش را در دنيا و آخرت راحت كن.

ص: 44

[وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالًا فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضا اللّهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَى ءٍ صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالًا لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لِأَحَدٍ إلّابِعِصْمَةِ اللّهِ وَتَوْفيقِهِ

توشه حج

اشاره

حكيمانه تر از جملات بالا نمى توان سخن گفت. امام صادق عليه السلام كامل ترين مفاهيم، مفيدترين ارشادات و بهترين راهنمايى ها را در قالب زيباترين كلمات در برابر انسان قرار داده است.

آن حضرت تأكيد دارند كه انسان خود را از انواع ظلمت ها برهاند و به نور صدق و صفا، وعشق و علاقه به حقايق آراسته كند، و جز اللّه محورى در زندگى براى خود باقى نگذارد و خويش را از خودبينى نجات داده و با تمام وجود در حرارت حقيقت آب شود.

از وادى حدود به در آيد، به فضاى بى كران معنى قدم گذاشته، شربت فناى فى اللّه را بچشد و به بقاى حضرت سرمد باقى شود.

امام صادق عليه السلام در قسمت دوم روايت چنين مى فرمايند:

در اين سفر با عظمت معنوى هرگز بر توشه راه و مركب سوارى و دوستان و قدرت و جوانى و مال خويش تكيه مكن، چه بسا آنچه به

ص: 45

زحمت تحصيل كرده اى و بر آن اعتماد نموده اى، دشمن تو گردند و وبال تو شوند و حاصل آن ها براى تو جز زحمت و مرارت، رنج و مشقت و عذاب آخرت چيزى نباشد.

آرى، كسى كه ادعا كند من به داده او خوشنودم و جز رضاى حق چيزى نخواهم، ولى در عمل اعتماد و دلگرمى اش به غير باشد، خداوند عالم، آن غير را دشمن او مى نمايد و وبال او مى كند تا هم چون آفتاب براى او روشن شود كه او و ديگران در هيچ كارى قوت و قدرت و نقشه و چاره اى در اختيار ندارند، آنچه قدرت و قوت است مخصوص به جناب اوست، بايد با تكيه بر حول و قوت او حركت كرد كه اعتماد بر غير، تكيه بر هوا و خشت زدن بر آب است.

بى اعتمادى به توشه هاى دنيايى

در توضيح كلام امام صادق عليه السلام چند قسمت لازم به تذكر است:

1- دوستان

2- قوت و قدرت

3- طروات جوانى

4- ثروت و مال

در ادوار تاريخ بسيارى از مردم، اين چهار مقوله را براى خود تكيه گاه گرفتند و بر اثر تكيه كردن بر آنها، از وجود مقدس حضرت حق غافل شده و چنان غرق در هوا و هوس گشتند، كه براى خود در عاقبت امر ساحل نجاتى نيافتند، در آلودگى هاى عملى و اخلاقى خود آن قدر دست و پا زدند تا دچار هلاكت ابدى شدند.

ص: 46

1- دوستان

رفيق شفيقى كه واجد شرايط الهى باشد و دوستى با او باعث ازدياد ايمان و هدايت گردد و رابطه با او فقط و فقط براى خدا باشد، اعتماد بر او در حقيقت اعتماد بر خداست.

ارتباط با چنين دوستى لذت دنيا و آخرت است و اسلام، انسان را به دوستى با چنين افرادى سفارش نموده و آن را كليد خوشبختى دنيا و آخرت مى داند.

اما كسانى كه دوست هوا و هوس و دوست شكم و سفره و دوست سياست غلط و رياست پوشالى هستند و دوستى آنان مايه اتلاف عمر و فساد عمل و اخلاق است، اعتماد بر آنها زندقه و فسق و تكيه بر او گناه و معصيت است و اين دوستى نه تنها پايدار نيست، بلكه روزى فرا خواهد رسيد كه اين دوستى، نقطه دشمنى و عامل هلاكت خواهد شد.

تاريخ آل برمك را بخوانيد تا بر شما معلوم شود دوستى هايى كه مبناى دينى و الهى ندارند چه اندازه سست و بى پايه است. آل برمك، هارون و حكومت او را براى خويش قوى ترين تكيه گاه مى دانستند، ولى شمشير تيز هارون در چند شبانه روز به عمر آنان بى رحمانه خاتمه داد، چنان كه گويى چنين خاندانى اصلًا وجود خارجى نداشتند.

قائم مقام فراهانى، آن مرد سياست و كياست، براى به سلطنت رساندن محمد شاه قاجار به اندازه يك عمر خون دل خورد، ولى پس از اين كه محمد شاه بر تخت سلطنت استقرار يافت، وزير دانشمند خود را در باغ نگارستان با كمال شقاوت خفه كرد و آن چراغ روشن سياست و درايت را از لباس هستى عريان نمود.

ص: 47

ميرزا تقى خان امير كبير براى به تخت نشاندن ناصر قاجار، زحمت و مشقت بسيار را بر خود هموار كرد، اما ناصر قاجار در همان اوائل صدارت امير، در كمال نا جوانمردى آن مرد بزرگ را در حمام فين كاشان به قتل رساند.

اين گونه مسايل در تاريخ بشر آنقدر زياد است كه براى بازگو كردن آن ها دفاترى جداگانه و كتاب هايى مفصل لازم است.

قوت و قدرت

اگر با ديده تحقيق و با چشم بصيرت بر اوضاع هستى و به خصوص زندگى آدميان بنگريم، به اين حقيقت واقف مى شويم كه در تمام جهان نيرو و قدرتى به جز حول و قوه حضرت حق نيست و آنچه قوه و قدرت در اختيار موجودات است، از آن خداست.

ما بايد نيرو و قدرت خود را امانتى الهى بدانيم و از اين سرمايه خدايى در راه خدا و خدمت به خلق خدا استفاده كنيم.

به قوه و قدرت خويش مغرور نشويم كه اگر ابر غرور نسبت به قوه و قدرت خويش بر زندگى ما سايه بيندازد، صاعقه آتش زايى از آن بيرون مى آيد و به خرمن هستى ما آتشى مى اندازد كه ذره اى از خاكستر ما براى تماشاى تماشاگران بر جاى نماند.

تمام ستمگران تاريخ بدون استثنا در آتش ستم خويش سوختند و قدرت و قوت آنان مهم ترين عامل هلاكت و نابودى آنان گشت.

قدرت كداميك از قلدران تاريخ به قوت حوادث روزگار رسيد و چه قدرتمندى توانست در برابر امراض غير قابل علاج، يا انقلاب ملل مظلوم يا مرگ، از خود دفاع كند؟

ص: 48

چهره و طراوت جوانى

زيبايى صورت در ادوار حيات مايه غرور و كبر و نخوت و روگردانى از حق براى بسيارى از فرزندان آدم بوده است.

چهره زيبا براى كسى ماندنى نيست، خوشبخت آن انسان زيبا چهره اى كه زيبايى خود را نعمت خدا و زمينه اى براى ابتلا و آزمايش خويش بداند.

بنابر آنچه در روايت هاى معتبر اسلامى آمده، آن كس كه نشاط جوانى را صرف عبادت و بندگى كند، در قيامت در سايه رحمت حق قرار خواهد داشت (1).

به زيبايى صورت و طراوت و نشاط جوانى، به عنوان بهره اى الهى نظر كنيد و مواظب باشيد، اين نعمت براى شما تبديل به نقمت نشود و اين عنايت، به بلا و مصيبت مبدّل نگردد. آنان كه با چهره زيباى خود، به فريب ديگران دست آلودند و به خاطر جذابيت خود، هزاران بستر گناه براى ديگران پهن كردند، پس از فرو ريختن كاخ جمال به خاك پشيمانى و حسرت دچار شدند و از آن حسرت و اندوه سودى نبردند.

جوانى را هم چون بهار طبيعت به شمار آوريد كه بايد در فضاى آن با استمداد از هدايت الهى تمام استعدادهاى انسان ظهور و بروز كند، نه قدرتى مستقل و فضايى از نخوت كه در آتش آن، تمام قواى آدمى بسوزد و در ايام پيرى جز رنج و محنت و امراض مهلك براى او به جاى نگذارد، و علاوه بر همه آن ها در دادگاه عدل الهى، به هنگام پرسش


1- 1. بحار الانوار: 66/ 377، باب 38، حديث 30.

ص: 49

درباره ايام جوانى از پاسخ دادن به صاحب خلقت عاجز شود و در برابر حضرت حق، عاجزانه سر به زير اندازد.

اى به خدا پشت كرده رو به خدا كن راه تو خطاست ترك خطا كن

روى زتسبيح ذوالجلال چه پوشى پشت به درگاه لايزال دوتا كن

كعبه توحيد را به خلق نشان ده در ره ارشاد كار قبله نما كن

در ره او كآفريده هر دو سرا را خاك شو و خاك بر سر دو سرا كن

چهره اخلاص را چو بنده مخلص پاك زگرد و غبار چون و چرا كن

تا زر و مال تو ارث غير نگشته خودهمه را صرف جودووقف سخا كن

ثروت و مال

تكيه بر مال و مغرور شدن بر ثروت، كار مردم نادان و بى خبر از حقايق است. ثروت امانتى است الهى كه از آن بايد به عنوان وسيله براى رسيدن به لقاى حق استفاده كرد.

انسان اگر از مال و ثروت در راه خدا استفاده نكند، جز وزر و وبال براى او نتيجه اى نخواهد داشت. قرآن مجيد در آيات نورانى و سعادت بخشش براى مال و ثروت دستورات بسيار مهم و مفيدى قرار داده كه اگر در استفاده از ثروت و مال، هماهنگ با آن آيات عمل شود، موجب تأمين خير دنيا و آخرت مى گردد.

ص: 50

[وَاسْتَعِدْ إسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعِ أوْقاتِ فَرائِضِ اللّهِ وَسُنَنِ نَبِيّهِ صلى الله عليه و آله وَما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الأدَبِ وَالإحْتِمالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخاءِ وَايثارِ الزّادِ عَلى دَوامِ الأوْقاتِ

آمادگى در سفر حج

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

در اين سفر وضع خود را آن چنان قرار بده كه گويى براى تو بازگشتى از اين سفر نيست. كسى كه خبر مرگش را مى دهند، چگونه به تدارك و جبران گذشته برمى خيزد و سعى مى كند از حقوق اللّه وحقوق الناس خود را پاك كند، تو هم با سفر حج همين معامله را انجام بده.

اوقات واجبات حضرت حق را با كمال جديت رعايت كن كه چيزى در اين عالم ارزش واجبات الهى را ندارد كه هركس به هر مقام معنوى رسيده، از اداى واجبات و ترك محرمات بوده است.

به تمام برنامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و آداب و سنن آن جناب احترام كن كه نجات و سعادت در سايه هماهنگى با برنامه هاى پيامبر گرامى ميسر است.

سختى ها و مشقت هاى اين سفر را، چه سختى راه، چه آزارى كه از هم سفران مى بينى براى خدا تحمل كن و راه صبر و شكر و مهربانى و سخا پيشه كن و در تمام اوقات آنچه در توان دارى در گردونه ايثار قرار بده.

ص: 51

[ثُمَّ اغْسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَألْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ

توبه خالص، شرط سفر حج

سفر بسيار مهمى در پيش دارى، نتيجه اين سفر دخول در حرم قدس دوست و ملاقات با حضرت اوست، ورود به آن حريم معنوى و رسيدن به نقطه باعظمت لقاى او، كار هر كس نيست، اين سفر و نتيجه آن كه وصول به مقام لقا است مقدماتى لازم دارد، اولين مقدمه آن پاك شدن از گناهان نهان و آشكار به وسيله آب توبه خالص است؛ پس به حقيقت توبه كن، توبه اى كه قابل پذيرش دوست باشد و تو را از تمام گناهان اخلاقى و عملى و مالى پاك كند، كه اگر بدين صورت توبه نكنى، به حريم حضرت يار راه نمى يابى، از لقاى آن حضرت محروم خواهى ماند و از سفر خويش جز خرج كردن مقدارى مال و خستگى راه، چيزى نصيبت نخواهد شد.

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى، كه درون خانه آيى؟

امروز اين سفر به نظر آسان مى آيد: انجام مراسم و مناسك و اعمال با آسايش و رفاه كامل طى چند روز و بازگشت به شهر و ديار؛ ولى اين حج نيست، حج اگر از ديدگاه قرآن و روايات به خصوص آيات و روايات عرفانى- بررسى شود، درياى پرموجى از معنويت به نظر مى رسد كه ساحلش ناپيداست؛ سفرى كه پايانش مهمانى حضرت حق است و هر كس به طور عادى لايق اين مهمانى نيست.

مهمان بايد داراى شرايطى باشد كه لياقت حضور براى او محقق گردد و آن شرايط يا آن مقدمات به فرموده امام صادق عليه السلام عبارت است از غسل فكر و نفس با توبه خالص و پوشيدن لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع.

در اينجا لازم است به واقعيت هاى اين سفر و مناسك آن اشاره رود تا بر زائران بيت يا در حقيقت زائران صاحب بيت معلوم شود كه كجا مى روند و براى چه مى روند و به خاطر كه مى روند.

در اين زمينه ناصر خسرو قصيده زيبايى دارد كه ذكر آن قصيده خالى از لطف نيست.

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى كريم

آمده سوى مكه از عرفات برده لبيك عمره از تعظيم

يافته حج و عمره كرده تمام بازگشته به سوى خانه سليم

من شدم ساعتى به استقبال پاى كردم برون زحد گليم

مرمرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را بگوى چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم

شاد گشتى از آن كه حج كردى چون تو كس نيست اندرين اقليم

ص: 52

ص: 53

بازگو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوارْ حريم

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه مادون كردگار عظيم؟

گفت: نى، گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم؟

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟

گفت: نى، گفتمش چو در عرفات ايستادى و يافتى تقويم

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت: نى، گفتمش چو مى رفتى در حرم هم چو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودى در غم حرقت عذاب جحيم؟

گفت: نى، گفتمش چو سنگ جمار همى انداختى به ديو رجيم

از خود انداختى برون يكسو همه عادات و فعل هاى ذميم؟

گفت: نى، گفتمش چو كُشتى تو گوسپند از پى اسير و يتيم

قرب حق ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس دون و لئيم؟

گفت: نى، گفتمش چو گشتى تو مُطّلع از مقام ابراهيم

كردى از صدق اعتقاد و يقين خويشى خويش را به حق تسليم؟

گفت: نى، گفتمش به وقت طواف كه دويدى به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكيان ياد كردى به گرد عرش عظيم؟

گفت: نى، گفتمش چو كردى سعى از صفا سوى مروه بر تقسيم

ديدى اندر صفاى خود كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت: نى، گفتمش چو گشتى باز مانده از حجر كعبه دل به دو نيم

كردى آنجا به گور مر خود را هم چنانى كنون كه گشته رميم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتى تو من ندانستم از صحيح و سقيم

ص: 54

گفتم اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو، مقيم

رفته و مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين اين چنان كن كه كردمت تعليم

حج از ديدگاه حضرت زين العابدين عليه السلام

محدث خبير، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب «مستدرك الوسائل» خبر مهمى نقل مى كند كه در آن، وجود مقدس حضرت زين العابدين عليه السلام به توضيح حج حقيقى و معناى مناسك برخاسته و از اين راه زائران خانه حق را به بسيارى از واقعيت ها آشنا فرموده است.

زائر با توجه به اين روايت تكليفى ديگر پيدا مى كند و سعى مى نمايد قبل از رفتن به اين سفر با آب توبه غسل حقيقى كند و وجود خويش را به لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع بپوشاند.

چهارمين رهبر بزرگ شيعه، گهر گرانبهاى صدف هستى، زينت بخش عبادت عباد، حضرت سجاد عليه السلام پس از اداى مراسم حج به مدينه باز مى گشتند، مردى به نام شبلى به استقبال آن پيشواى عارفان و امام آگاهان آمد و پس از اداى احترام، اين چنين از طرف امام مورد پرسش قرار گرفت:

آيا هيچ به حج خانه رفته اى؟

عرضه داشت: آرى.

فرمود: در آن هنگام كه به ميقات رفتى و از لباس هاى دوخته خود درآمدى و غسل كردى، در نيتت بود كه خود را از اشتباهات و لغزش ها

ص: 55

در دو مرحله ظاهر و باطن براى هميشه پاك كنى؟ گفت: نه.

فرمود: آه، پس نه به ميقات وارد شدى و نه از لباس دوخته بيرون آمدى و نه غسل حقيقى به جاى آوردى!!

فرمود: آيا خود را پاكيزه كردى و سپس احرام بستى و پيوند خود را مبدأ عالم به وسيله حج استوار نمودى؟ گفت: آرى.

فرمود: در آن هنگام در نيت داشتى كه خود را از تمام آلودگى ها به نور توبه برهانى؟ گفت: نه.

فرمود: به وقت احرام هر برنامه اى را كه دوست نمى پسندد و به خاطر مصلحت بربندگانش ممنوع نموده بر خود حرام دانستى؟ گفت:

نه.

فرمود: به وقت بستن پيوند حج و هنگامى كه آن را با عمره محكم مى كردى در نيت داشتى كه هر عقد و پيمان و هرگونه قرارداد غير خدايى را از برنامه هايت باز كرده و جز با حضرت دوست پيوند و قرارداد نداشته باشى؟ گفت: نه.

فرمود: پس در حقيقت خود را پاكيزه نكرده و احرام نبسته و پيمان حج را محكم و استوار نكردى!!

فرمود: آيا به ميقات وارد شدى و دو ركعت نماز احرام به جاى آوردى و تلبيه گفتى؟ عرض كرد: آرى.

فرمود: به هنگام ورود به ميقات در نيت تو بود كه به زيارت حق آمده اى و اين نماز و احرام و تلبيه، مقدمات لقاى اوست؟ گفت: نه.

فرمود: آيا وقتى دو ركعت نماز خواندى، در اراده داشتى كه به ارزنده ترين برنامه ها و بزرگ ترين حسنات و بهترين اعمال وسايل قرب به

ص: 56

آن حضرت را آماده كنى؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى تلبيه گفتى در نيت داشتى كه به هر برنامه صحيحى در پيشگاه حق به اقرار آمده اى در حال پيمان بستن با اويى كه در تمام جوانب حيات از فرمانش پيروى كنى و از هر معصيت و خطايى روى بگردانى؟ گفت: نه.

فرمود: پس در حقيقت وارد ميقات نگشته و نماز احرام به جاى نياورده و تلبيه نگفتى!!

سپس فرمود: آيا وارد مسجد الحرام شدى و پاى در حرم مبارك حق گذاشتى و كعبه را با ديده خود ديدى و در برابر آن نماز گزاردى؟ گفت: آرى.

فرمود: به هنگام ورود در حرم آيا در ضميرت بود كه از هر گونه بدگويى پشت سر برادران مسلمان دورى جويى و عيب گفتن اهل قبله را ترك نمايى؟ گفت: نه.

فرمود: زمانى كه وارد مسجد خيف شدى و نماز خواندى، آيا اراده كردى كه از هيچ برنامه اى جز مخالفت با امر خداوند نترسى و به چيزى جز رحمت الهى اميد نداشته باشى؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى گوسپند قربانى را سر بريدى، آيا نيت كردى كه حلقوم طمع را جدا كنى و آيا به هنگام قربانى توجه داشتى كه راه ابراهيم را مى روى آن بزرگ انسانى كه يگانه فرزند عزيز خود را به قربانگاه آورد تا براى محبوب خود فدا كند؟ گفت: نه.

فرمود: هنگام بازگشت به مكه و طواف بيت در قصد و نيت داشتى كه از درياى عنايت حق بهره برده و به مسير بندگى و عبوديت روى آورده

ص: 57

به رشته محبت و ولايت او دست آويخته، واجبات حضرتش را ادا كرده، به مقام قدس و رحمت او تقرب جويى؟ گفت: نه.

در اين حال بود كه صداى گريه امام بلند شد و شدت تأثر و ناراحتى او به اندازه اى بود كه گويا مفارقت روح از بدنش نزديك شده، مى گريست و پى درپى مى فرمود: آه ... آه!

آن گاه فرمود: اى شبلى! آن كس كه دست به حجر الأسود بگذارد به مانند آن است كه با خداى خود دست داده.

نكو بنگر اى بنده ناچيز شكسته! و اى موجود ضعيف افتاده! كه كجايى و چه مى كنى، پاداشى را كه خداى بزرگ بر اين برنامه عالى قرار داده ضايع مكن و عهدى كه با دوست بسته اى مشكن، آگاهى و مى دانى كه روى گردانى از امر او گناه و معصيت است و مخالفت با فرمانش بزرگ ترين عامل شكستن پيمان تو با اوست.

سپس فرمود: اى شبلى! آن زمان كه در مقام ابراهيم ايستادى، اراده داشتى كه از آن هنگام به بعد هرگاه بر فرمانى از فرامين الهى ايستادى، مقاومت كنى و تا فرمانش را نبرى از پاى ننشينى و از هر گناهى دورى جسته و خويشتن دار باشى؟ گفت: نه.

فرمود: آيا به هنگام نماز در آن مقام بزرگ عزم داشتى كه از خطوط بندگى ابراهيم پيروى كنى و دماغ شيطان را به خاك بمالى؟ گفت: نه.

فرمود: پس در حقيقت در مقام ابراهيم نايستاده و در آن جاى مقدس نماز به جا نياورده اى.

فرمود: كنار آب زمزم رفتى و از آن چشمه آب نوشيدى؟ گفت:

آرى.

ص: 58

فرمود: نيت داشتى كه هم اكنون كنار مرز عبادت رسيده و بايد از آن پس چشم از گناه پوشيد؟ گفت: نه.

فرمود: در واقع بر سر آن چاه نرفته و از آبش نياشاميده اى.

آن گاه فرمود: بين صفا و مروه سعى كردى؟ گفت: آرى.

فرمود: آيا در آن وقت نيت داشتى كه در حال بيم و اميد در پيشگاه الهى قدم مى زنى، در انديشه اين كه آيا مرا مى پذيرند يا نه، رفت و آمد مى كردى؟ گفت: نه.

فرمود: در حقيقت سعى صفا و مروه نكرده و در آن جايگاه باعظمت قدم نزده اى.

سپس فرمود: اى شبلى! آيا به سرزمين منى رفتى؟ گفت: آرى.

فرمود: آيا در آنجا توجه داشتى كه مردم مسلمان را از خطر دست و زبانت ايمن بدارى؟ گفت: نه.

فرمود: پس به منى نرفتى.

آن گاه فرمود: به زمين عرفات وقوف كردى و خود را آماده پذيرفتن رحمت الهى نمودى و وادى نَمِره را شناختى و حضرت دوست را در نزد علائم و نشانه ها خواندى؟ گفت: آرى، اين برنامه ها را انجام دادم.

فرمود: آيا در موقف عرفات كه مقام عرفان و شناسايى است دانستى كه خداى عزيز چه برنامه هاى فوق العاده اى از علوم و معارف را براى رشد و تكامل انسان قرار داده و بيدار بودى كه يار بر تمام اسرار تو آگاه است و فرداست كه نامه اعمال و پرونده كردارت را به دستت خواهد داد؟ گفت: نه.

ص: 59

فرمود: چون كنار جبل رحمت رفتى، به نظر آوردى كه خداى مهربان هر مرد و زن با ايمان را مورد لطف قرار مى دهد و مشمول عنايت خود مى كند و همه مردم مؤمن را دوست دارد؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى وارد وادى نَمره شدى به اين مسئله توجه داشتى كه تا خود بنده حق نباشى، ديگرى را به بندگى او مخوانى و تا خود از گناه باز نايستى، ديگرى را نهى نكنى؟ گفت: نه.

پرسيد: به هنگامى كه نزد نشانه ها و علائم، توقف كردى، هيچ در نظر آوردى كه خالق عالم و نگهبان آفرينش، آسمان و زمين و ملائكه مأمور برنامه هاى هستى را مراقب برنامه هاى تو قرار داده؟ گفت: نه.

فرمود: در حقيقت به عرفات وقوف نكرده و به جبل رحمت برنيامده و وادى نمره را نشناخته و خداى مهربان را نخوانده اى!!

سپس فرمود: آيا در وادى مزدلفه وارد شدى و سنگ ريزه هاى جمره را از آنجا برداشتى و به سرزمين مشعر درآمدى؟ گفت: آرى.

فرمود: آيا در آنجا نماز خواندى و متوجه بودى كه آن شب، ليله عيد است و نماز مخصوص به آن شب كليد حل هر مشكلى است؟

گفت: نه.

فرمود: زمانى كه بين دو شانه راه مى رفتى و از منحرف شدنت به جانب راست و چپ نگران بودى و سعى داشتى مستقيم حركت كنى، آيا در نظر داشتى كه از راه حق انحراف حاصل نكرده و از دل و دست و زبانت خطايى سر نزند؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى در وادى مزدلفه قدم مى زدى و سنگ ريزه هاى جمره را جمع مى كردى، توجه داشتى كه خود را از هر گناه و پليدى بركنار داشته

ص: 60

و در تمام برنامه هاى حق ثابت و استوار بمانى؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى وارد مشعر شدى آيا درونت را به شعار اهل تقوى بيدار كردى؟ گفت: نه.

فرمود: پس در واقع به نشانه هاى حرم مرور نكرده و در آن بقاع متبركه نماز به جاى نياورده و از آن سرزمين مقدس سنگ ريزه برنچيده و به مشعر گذر نكرده اى.

سپس فرمود: آيا به زمين منى رفتى و رمى جمرات كردى و سر خود را تراشيدى و قربانى نمودى و در مسجد خيف نماز خواندى و براى بقيه اعمال به مكه بازگشتى؟ گفت: آرى.

فرمود: چون به منى رسيدى و رمى جمرات كردى، به نظر آوردى كه به هدف خود رسيده و هر خواسته صحيحى داشتى خدايت اجابت فرمود؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى رمى جمره مى كردى، در نيت داشتى كه دشمن ديرين خود ابليس و سپاهش را از خود مى رانى؟ گفت: نه.

فرمود: وقتى موى سر را تراشيدى، توجه داشتى كه خود را از هرگونه پليدى و ناپاكى تميز كرده و از گناهان بيرون آيى، آن چنان كه فرزند از مادر متولد مى شود؟ گفت: نه.

فرمود: در حقيقت به منى نرفتى و رمى جمرات نكرده و حلق رأس ننموده اى و قربانى سر نبريده و در مسجد خيف نماز نخوانده اى و به سوى حضرت حق حركت ننموده اى!!

فرمود: پس از بازگشت به مكه آيا در دل اين چنين قصد داشتى كه به سوى او در حركتى و به خاطر تقرب به مقام او از خانه خود بيرون

ص: 61

آمده اى؟ گفت: نه.

فرمود: پس در حقيقت وارد حرم نشده و خانه كعبه را نديده و در آنجا نماز به جاى نياوردى.

فرمود: پس از ورود به مكه طواف خانه نمودى و دست بر اركان گذاشتى و آخرين سعى صفا و مروه نمودى؟ گفت: آرى.

فرمود: وقت سعى در نظر داشتى كه از همه روى تافته و به سوى او گريخته و به بارگاه قدس او آمد و شد مى كنى؟ گفت: نه.

فرمود: در حقيقت طواف خانه نكرده و استلام اركان ننموده و سعى صفا و مروه بجاى نياورده اى، برگرد دوباره حج به جاى آر؛ زيرا تو اين سفر را به آن معنايى كه از تو خواسته اند نرفته اى و مطابق با اهداف عاليه اين برنامه بزرگ الهى قدم برنداشته اى و خود را مستعد و آماده ورود به حريم قدس يار ننموده اى!!

شبلى سخت گريست و از آن ساعت به كوشش برخاست تا خدايش براى سال بعد موفق به آن سفر روحانى و سير الهى و مشى ملكوتى كرد و به آنچه حضرت زين العابدين عليه السلام فرموده بود در آن سفر عمل كرد (1).

آرى، آنجا حرم امن، حريم قدس، بارگاه معنى، مهبط ملائكه و منبع هدايت و مشعل نور محبوب است، مگر هر كسى در آنجا راه دارد و هر بى سر و پايى را در آنجا مقام و محل است؟ آنجا جايگاه پاكان و موقف صالحان و پناه اوليا و تكيه گاه نيكان و جاى ورود پاكان است.

آنجا از نظر معنى، بلندترين نقطه اوج حقيقت و با ارزش ترين محل


1- 1. مستدرك الوسائل: 10/ 166، باب 17، حديث 11770.

ص: 62

صدق و صفاست كه اهل دل از همان جا با چشم دل، بيننده جمال پاك محبوب و ناظر حضرت يارند و به گفته عارف بزرگ حاجى سبزوارى با زبان حال در محضر آن يكتا عرضه مى دارند:

دل و جانم فداى حضرت دوست نى؛ فداى گداى حضرت دوست

هر دمى صد جهان زجان خواهم تا فشانم به پاى حضرت دوست

هست پاداش نيستى، هستى نيست شو در هواى حضرت دوست

گر فنا شد وجود ما گو شو باد دائم بقاى حضرت دوست

از دل ودين و هست و نيست، برست هر كه شد مبتلاى حضرت دوست

خلد و كوثر به جرعه اى بفروش غير مگزين به جاى حضرت دوست

كعبه در آيينه قرآن

در كتاب باعظمت الهى مى خوانيم:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ» (1).

يقيناً نخستين خانه اى كه براى [نيايش و عبادت مردم نهاده شد، همان است كه در مكه است كه پر بركت و وسيله هدايت براى جهانيان است.

در توضيح اين آيه بايد گفت:

ارزيابى عظمت واهميت برنامه هاى اسلامى و نقشى كه براى به پا


1- 1. آل عمران 3: 96.

ص: 63

داشتن يك نظام عادلانه در مجتمع انسانى قواعد و مقررات الهى دارند، تنها از طريق دقت در آيات قرآن مجيد و رواياتى كه در معتبرترين مدارك دينى تدوين شده ميسر است.

مى توان از نتايجى كه از عمل به اصول الهى عايد جامعه بشرى مى گردد به اصالت و حقيقت حقوق اسلامى در تمام جوانب حيات پى برد.

قرآن مجيد حاوى كليات مسائل اسلامى و روايات و اخبار شرح و توضيح آن كليات است.

حفظ حقوق انسان در تمام زمينه هاى زندگى و تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر از عمل به برنامه هاى الهى به دست مى آيد.

مسئله حج و روى آوردن به كعبه به شرط خلوص و معرفت، از مسائلى است كه درد دنيا و آخرت مسلمانان را دوا مى كند.

در آيه اى كه ذكر شد، مى خوانيم:

همانا اول خانه اى كه براى مردم به جهت عبادت و بندگى قرار داده شد خانه ايست كه در مكه برپاست، آنجا مركز خير و بركت و منبع نفع و سود و محور هدايت و راهنمايى است.

آرى، هدف حق از قراردادن آن خانه در شهر مكه و در وسط مسجد الحرام براى اجراى مراسم بندگى و عبوديت از طرف مردم است و براى اين كه مردم در اتصال به آن جايگاه عظيم خود را به مقام قرب برسانند و از تمام علايق و وابستگى هاى بيهوده برهانند و حاكميت معبودهاى باطل را از زندگى خود ريشه كن كرده، تمام توجه خود را متوجه حضرت حق نمايند.

ص: 64

اى خوشا دل كاندر او از عشق تو جانى بود شادمان جانى كه او را چون تو جانانى بود

خُرّم آن خانه كه باشد چون تو مهمانى در او مقبل آن كشور كه او را چون تو سلطانى بود

زنده چون باشد دلى كز عشقِ تو بويى نيافت كى بميرد عاشقى كو را چو تو جانى بود؟

هر كه رويت ديد و دل را در سر زلفت نبست در حقيقت آدمى نبود، كه حيوانى بود

در همه عمر ار بر آرم بى غم تو يك نفس زان نفس بر جان من هر لحظه تاوانى بود

آفتاب روىِ تو گر بر جهان تابد دمى در جهان هر ذره اى خورشيد تابانى بود

آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مرا اندر آن آتش مرا هر سو گلستانى بود

روزى آخر از وصالِ تو به كام دل رسم اين شبِ هجرِ تو را گر هيچ پايانى بود (1)

نشانه هاى روشن كعبه

در كعبه نشانه هاى روشنى از خداوند قرار دارد، مقام ابراهيم آنجاست، آن كس كه خود را بدان جايگاه برساند در حريم امن قرار


1- 1. ديوان اشعار، فخر الدين عراقى.

ص: 65

گرفته، بر بندگان است كه در حال توانايى به سوى آن مكان بشتابند و اعمال و مناسك آنجا را طبق دستور الهى با خلوص و معرفت به جاى آرند، هر كس از اجراى اين دستور سعادتبخش سر باز زند، به دايره ناسپاسى قدم گذاشته، همانا خداى بى انباز از همه عالميان بى نياز است.

آرى، هدف حضرت حق از قرار دادن آن خانه در شهر مكه، اجراى مراسم بندگى و عبوديت در آن شكل خاص از طرف مردم است، تا خداخواهان و حق جويان و اهل عشق، آن را وسيله اى براى تحصيل بندگى قرار دهند و به واسطه اجراى مقررات و مناسك آن، به پرستش خداوند و عبادت خالصانه برخاسته، رسوم بندگى را در محضر حضرت دوست به جاى آرند. مگر نه اين است كه تاريخ حيات بشر نشان داده كه به دست آوردن سلامت دو جهان و خوشبختى و سعادت در تمام زواياى حيات از طريق درك توحيد و توجه به شؤون حق ميسر است، و مگر جز از راه آشنايى با حق و حفظ حقوقى كه براى حفظ كيان انسان و انسانيت بر عهده آدمى نهاده شده خيرى به دست مى آيد؟ كعبه و شؤون آن جهتى است براى نشان دادن عمق توحيد و به دست آوردن فضايل انسانى و اخلاق الهى از طريق اداى مناسك آن.

عاشقانه به آن وادى سفر كنيد، عاشقانه در آن حريم قدم بگذاريد و عارفانه در آن جايگاه كه جاى سر به خاك گذاشتن انبيا و امامان و اوليا بوده قرار بگيريد. چون به كعبه نزديك شديد، خالصانه در مطاف قرار گيريد و دور خود او بگرديد و با زبان حال در محضر آن جناب عرضه بداريد:

ص: 66

اى راحت روانم دور از تو ناتوانم بارى بيا كه جان را در پاىِ تو فشانم

اين هم روا ندارم كآيى براى جانى بگذار تا برآيد در آرزوت جانم

بگذار تا بميرم در آرزوى رويت بى روى خوبت آخر تا چند زنده مانم

گيرم كه من نگويم، لطف تو خود نگويد كين خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟

بارى عراقى اين دم بس ناخوشست و درهم حال دلش دگر دم تا چون شود، چه دانم (1)

كعبه، مركز بركات و هدايت

«مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ» (2).

كه پر بركت و وسيله هدايت براى جهانيان است.

آن روز كه ابراهيم بزرگ، آن قهرمان توحيد و معنى، هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه آورد، از قطره اى آب و ذره اى علف سبز در آن منطقه خبرى نبود، بنا به نقل قرآن مجيد عرضه داشت:

پروردگارا! من زن و فرزندم را نزد خانه تو، در سرزمينى خشك و غير قابل كشت، سكونت دادم، خداوندا! به خاطر اين كه نماز به پاى


1- 1. ديوان اشعار، فخر الدين عراقى.
2- 2. آل عمران 3: 96.

ص: 67

دارند، تو اى آگاه بر تمام احوال، دل مردمان را به ايشان توجه ده و از انواع ميوه ها و نعمت هايت آن مردم را بهره ده تا به شكر تو برخيزند.

نتيجه مبارك بودن آن جايگاه و قبول شدن خواسته ابراهيم را در مسافرت ميليونى مسلمانان به آن جايگاه مى بينيد.

علاوه بر اين، مبارك بودن اين خانه در آن است كه با كشش معنوى خويش هزاران دل را منقلب كرده و هزاران نفس را از آلودگى پاك و هزاران معصيت كار را به صحنه باعظمت توبه مى كشد.

هدف از هادى بودن آن جايگاه هم در اين است كه مردم در آن محل و محيط مسجد الحرام و مقامات ديگر، به شرط اجراى مناسك به طور صحيح، راه تحصيل خير دنيا و آخرت را يافته و به مقام قرب حق و خشنودى او نزديك مى شوند.

مسلم است كه از زمان بناى كعبه كه همزمان با شروع حيات آدم در كره خاك بوده، آن سرزمين مبدأ و منبع پخش نور و بركت و مركز هدايت و راهنمايى بندگان به سوى حقايق عالى بوده و قرآن مجيد براى هدايت بشر و دستگيرى انسان و ايجاد تحول همه جانبه در حيات، در آنجا نازل شده و راه بينش وسيع به وسعت ظاهر و باطن جهان را به روى آنان گشوده است.

كعبه، آرى كعبه؛ همان مركزى كه مناسك عالى حج در آن و از بركت و هدايت آن انجام مى گيرد و با آدمى با به جا آوردن مناسك و دقت در اسرار آن، از شرك و زندقه، نفاق و دورويى، قوميت و عصبيت، تكبر و نخوت، اسارت و ذلت، وساير پليدى ها دور شده و به جميع مراتب هدايت مى رسد.

ص: 68

كعبه، به آدمى مى آموزد كه بنده پاك از شوائب، محبوب خداست، تعليم مى دهد كه جامعه اسلامى بايد در تمام شؤون زندگى داراى وحدت كلمه باشد و به اهل استطاعت درس مى دهد كه از استطاعت مالى و بدنى خود در راه اعتلاى كلمه حق بكوشيد و به نداى تمام مظلومان و مستمندان و دردمندان جواب مثبت داده و همه ساله با تشكيل دادن اين اجتماع عظيم، به رفع نيازها و گرفتارى هاى ملل اسلامى اقدام كنيد.

گرفتاران در بند اسارت را برهانيد و براى حفظ استقلال مادى و معنوى امت اسلامى چاره انديشى كنيد.

كعبه، درس محبت و دوستى، درس اخوت و برادرى و درس عدل و مواسات و صفا و صميميت مى دهد.

كعبه، در پرتو عظمت و معنويتى كه دارد، راهنماى مسلمانان به سوى سعادت دنيا و آخرت است و به غير مسلمانان هم راه ايجاد اتفاق و اتحاد را آموخته و به آنان مى گويد: براى رفع مشكلات اجتماعى، نياز مبرم به يك مجتمع سالم و پاك دارند.

«هُدىً لِلْعَالَمِينَ».

و وسيله هدايت براى جهانيان است.

حج از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام

در پايان خطبه اول «نهج البلاغه»، حضرت مولى الموحدين، امام العارفين، اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

شما را به حج خانه اش كه آن را قبله مردم قرار داده مكلف كرده، تا چون جانداران كه با حرص و ولع به چشمه زلال وارد مى شوند، در حال

ص: 69

تسليم، به آن جايگاه درآييد و كبوتروار به آن حرم امن پناهنده شويد، حكمت الهى اقتضا دارد كه بندگانش آزادانه در برابر عظمت ربوبى اش، در آن جايگاه مقدس سر فرود آرند، شنوندگانى از بندگانش را انتخاب كرد تا دعوت او را پاسخ گويند و مشيت حضرتش را تسليم گردند.

اين عباد بهره ور از گوش شنوا، به آن حريم مقدس مى روند و در آن جايگاه قدس كه انبياى عظام الهى وظيفه بندگى به جاى آوردند، رو به معبود قرار گرفته و خود را شبيه فرشتگان طواف كننده به دور عرش مى نمايند، در آن تجارتگاه الهى سودها برده و به وعدگاه عفو و احسان حق روى مى آوردند.

خداوند سبحان، كعبه و وظايفش را شعار جاودانى براى اسلام و جايگاه امن براى پناهندگانش قرار داده، در آن معبد عظيم اعمالى را واجب و اداى حق آن حرم مقدس را بر بندگانش لازم و ورود به آن معبد و ديدارش را به كسانى كه توانايى دارند، حكم نموده است (1).

ابعاد عظمت كعبه

اشاره

شارح «ترجمه و تفسير نهج البلاغه» در توضيح فرامين امام عاشقان مى فرمايد (2):

حج خانه خدا و اعمالى كه بايد در آن مقدس ترين معبد الهى انجام بگيرد، به قدرى در سازندگى فرد و اجتماع مؤثر است كه قابل توصيف با


1- 1. نهج البلاغه: خطبه اول؛ وسائل الشيعه: 11/ 15، باب 1، حديث 14127؛ بحار الأنوار: 96/ 15، باب 2، حديث 53.
2- 2. ترجمه و تفسير نهج البلاغه: 2/ 224.

ص: 70

قضاياى معمولى نيست، به طورى كه مى توان گفت:

اگر انسانى به آن عمل سازنده توفيق يابد و با اين حال دگرگونى در وضع او موجود نيايد و به مسير تكامل وارد نگردد، حتماً يا به حكمت آنچه ديده و عمل كرده است، آگاهى نداشته و يا نيروى غرايز حيوانى و خودخواهى او به قدرى مقاومت داشته است كه اگر خود حق و حقيقت را هم مى ديد و در جاذبه آن قرار مى گرفت، پا به فرار مى گذاشت و كم ترين نتيجه اى را از آن مشاهده نكرده و قرار گرفتن در جاذبه حق و حقيقت را بدست نمى آورد.

براى توضيح بخشى از عظمت حج بيت اللّه، و آگاهى از ابعاد اين عمل دگرگون كننده مطالبى را مطرح مى كنيم:

1- كعبه، نخستين معبد الهى

مسلم است كه در همه جوامع و همه دوران ها، مخصوصاً در آن جمعيت هايى كه پيامبران و خداشناسان وجود داشته اند، جايگاه مخصوصى براى عبادت و تفكرات معنوى ساخته شده است.

اين معابد در حقيقت رصدگاه هايى براى نظاره به بى نهايت و ايجاد رابطه ميان بى نهايت بزرگ (خدا) و بى نهايت كوچك (انسان) مى باشند.

در اين رصدگاه هاست كه آدميان بدون واسطه با خويشتن روبرو مى شوند وبا امواج مقدس وجدان خويش، با خدا به راز و نياز مى پردازند.

در هيچ يك از جايگاه ها و مسكن هايى كه بشر با دست خود مى سازد مصالح ساختمانى از آنچه كه هستند، تغييرى پيدا نمى كنند، مگر مصالح ساختمان معابد كه با آجر بالا مى رود و به روح و جان شفاف مبدل

ص: 71

مى شود و انوار الهى را در دل ها منعكس مى سازد.

اين معابد مانند چشمه سارهايى زلال، در ميان سنگلاخ ها و دشت هاى سوزان زندگى حيوانى آدميان قرار گرفته است، انسان ها با شستشو در اين چشمه سارها طراوت و شادابى روح را باز مى يابند.

بيت اللّه الحرام كه كعبه و مكه نيز ناميده شده است، اولين معبد جهانى است كه براى همه مردم با دست ابراهيم خليل عليه السلام ساخته شده است.

دومين خانه جهانى كه به عنوان معبد عمومى بنا شده، مسجد الأقصى است كه به وسيله حضرت سليمان در سال 1005 پيش از ميلاد، قرن ها پس از بناى كعبه ساخته شده است.

البته پيش از كعبه و مسجد الأقصى معابد زيادى وجود داشته است؛ زيرا به گفته بعضى از انسان شناسان، تاريخ معابد مساوى تاريخ انسان هاست، خصوصيت اين دو معبد به جهت عمومى بودن و خالى بودن از رنگ و شكل محلى و خصوصيات نژادى و غيره است.

در روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اين كه كعبه اولين معبد الهى است، چنين آمده است:

مردى از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا اولين خانه خدا كعبه بوده است؟ آن حضرت فرمودند: نه، پيش از كعبه خانه هايى براى عبادت ساخته شده است ولى كعبه اولين خانه مبارك و وسيله هدايت و رحمت و بركت است و اولين كسى كه آن را بنا نموده است ابراهيم خليل بوده، سپس جرهم، يكى از قبايل عرب آن را تجديد بنا كرد و بار ديگر منهدم شد و عمالقه آن را بازسازى كردند.

2- جايگاه جغرافيايى كعبه

ص: 72

كعبه در جايگاهى بنا شده است كه هيچ گونه وسيله تفريح و مناظر طبيعى خوشايندى ندارد، سنگلاخى در ميان اقيانوسى از ريگزارها و ديدگاه هاى خشن كه مجالى به انديشه هاى گسترده و عميق و فوق ضرورت هاى زندگى معمولى نمى دهد.

حكمت بالغه ايست كه كعبه را در اين جايگاه خسته كننده قرار داده است تا انسان ها از محيطهاى زيبا و خوش آب و هواى جهان روى به آن بياورند و هدفى جز چشيدن طعم تكليف نداشته باشند.

در حج خانه خدا هيچ يك از عوامل طبيعى، نفسانى و اجتماعى دخالتى در انجام تكليف ندارد، بلكه در آن تكاپو، انسان است و خدايش كه رويارويش قرار گرفته است.

اگر انسان همين نكته را در اين سفر ملكوتى بفهمد، به جايى مى رسد كه چشمى نديده و گوشى نشنيده، در آن صورت است كه تمام وجود انسان فرياد «دوست، دوست» سر خواهد داد.

من از سر همه عالم گذشتم الا دوست نعيم دنيى و عقبى تو را و ما را دوست

مراد هر دو جهان مى كنند بر ما عرض دل از ميان همه مى كند تمنا دوست

رسد به مرتبه اى اتحاد ما با او كه هيچ فرق نماند ميان ما با دوست

ص: 73

طواف كعبه دل كن كه هست خانه او نه هر كجا كه كنى فرض باشد آنجا دوست (1)

3- وحدت و يگانگى در حج

شگفت انگيزترين حكمتى كه در حج بيت اللّه وجود دارد احساس وحدت و يگانگى است كه در حد اعلاى مفهوم انسانيت به وجود مى آيد.

عالم و جاهل، كوچك و بزرگ، زن و مرد، سياه و سپيد، كسى كه عالى ترين مقام جامعه خويش را داشته باشد و كسى كه گمنام ترين فرد جامعه خود باشد، همه و همه با دو قطعه لباس سفيد با جدى ترين قيافه حيات مى جوشند و مى خروشند و مى روند و مى نشينند.

تضادها و تنوعاتى كه انسان ها را از يكديگر جدا كرده- هر يك را مانند گرگى در برابر ديگرى قرار داده، آنان را به جنگ و پيكار در كارزارهاى رنگارنگ وادار كرده است- مبدل به هماهنگى و وحدتى مى گردد كه تنها در شعر و سخنان مبلغان آرمان اعلاى انسانى ديده مى شود.

اين احساس اگر ادامه يابد و مربيان جوامع آن را به طور جدى در تعليم و تربيت ها اجرا كنند، دردهاى بشرى را كه هر روز با به سراغ افراد و جوامع مى آيد مداوا خواهد كرد.

4- كعبه، مظهر خداخواهى


1- 1. ديوان اشعار، عماد فقيه.

ص: 74

در اين عمل كه فوق العاده سازنده است، خودخواهى، آن عامل درنده آدمى با ضربه قاطعى از پاى در مى آيد و فضاى درون را براى خداخواهى خالى مى كند.

به راستى انسان آگاه در اعمال گوناگون حج، بارها تجرد روح و فوق طبيعى بودن آن را به خوبى احساس مى كند.

روح در اين عمل با بازكردن زنجيرهاى سنگين محيط و اجتماع و خواسته هاى طبيعى خويش، به قدرت پرواز خود در بيكرانه ها آگاه مى شود و حيات خود را در افق بسيار والايى كه هدف اساسى خود را در سطوح مختلفش جاى داده است مشاهده مى كند.

در آن حريم مقدس به درك اين مسئله مى رسند كه هيچ چيز در اين عالم استقلال ندارد و قابل اعتماد نيست و به اين حقيقت واقف مى گردند كه خلأ روح جز با عشق و محبت و اطاعت از جناب او پر نمى شود و به اين واقعيت آگاه مى گردند كه هر چه هست اوست و ما سواى او جز سايه اى بيش نيست و تنها سكوى پرواز و مايه ارزش براى انسان نقطه اتصال به جناب اوست.

به گفته نكته پرداز شيرين سخن هماى شيرازى:

آنان كه خيمه بر سر كوى فنا زنند از جام نيستى مى هستى فزا زنند

نى بيم از فنا و نه خرسند از بقا يك باره بر بقا و فنا پشت پا زنند

ص: 75

مرغان آشيانه قدسند و عاقبت زين آشيانه خيمه برِ آشنا زنند

با صد هزار قدس ملايك برابر است اين قوم يك نفس كه به ياد خدا زنند

اين قوم را مبين به حقارت كه اين گروه خاك رهند و پا به سر كيميا زنند

از تيغ عشق دوست هما گر شوى شهيد حوران خلد روح تو را مرحبا زنند

5- كعبه و تعامل بين مردم

در آن اجتماع الهى، افراد اجتماعات گوناگون از همه نقاط دنيا به خوبى مى توانند از دردها و ناگوارى هاى خويشتن اطلاع پيدا كنند.

از حوادث و رويدادهاى ساليانه خود يكديگر را آگاه سازند، از امتيازات واحتياجات يكديگرباخبر گردند، درباره آينده خويش بينديشند و راه هاى گوناگون تكامل و جلوگيرى از سقوط را در ميان بگذارند و ارتباطات خود را تا حد ارتباطات اعضاى يك خانواده بالا ببرند.

6- كعبه و اعمال حج

هر يك از اعمال متنوع حج، عامل مستقلى براى بارور ساختن بعدى از ابعاد شخصيت آدمى است كه مجموعاً در چند روز محدود، موجودى با خوى حيوانى را به يك انسان مبدل مى سازند و انسان را به يك موجود

ص: 76

الهى تبديل مى كنند.

دو قطعه پارچه سپيد به نام لباس احرام، عاريتى بودن لباس هاى فاخر و رنگارنگ معمولى را براى انسان قابل درك مى سازد، همين دو قطعه پارچه سفيد به خوبى مى تواند اثبات كند كه حيات را نبايد قربانى وسيله حيات نمود.

آدمى با جمله: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ.» مى تواند عقده هاى حقارتى را كه يك عمر روان او را مختل نموده است، دريابد و مرتفع سازد و ارزش و عظمت موجوديت خود را لمس كند؛ زيرا او با اين لبيك پاسخى به دعوت الهى به سوى خود مى دهد.

با اين ذكر روحانى سازنده وابستگى خود را به خداوند اعلا كه او را به سوى خود خوانده است، درك مى كند.

پس اين بى نهايت كوچك شايستگى تماس با آن بى نهايت بزرگ را داراست كه اين صدا را در گوش او طنين انداز كرده است:

بازآ بازآ، هر آن كه هستى بازآ

آدمى، با طواف خانه خدا كه ظاهراً چيزى بيش از چند سنگ روى هم نهاده نيست، مى تواند شفافيت در و ديوار عالم طبيعت را كه پرده هاى كميت و كيفيت روى آن را پوشانده است، دريابد و بداند كه همين سنگ ها در مقابل روح سبك رو و بلند پرواز آدمى، تيرگى و سختى خود را كنار مى گذارد و به شكل رصدگاهى براى نظاره و گرايش به بارگاه ربوبى برمى آيد.

بزرگ ترين حقيقتى كه دو ركعت نماز مقام ابراهيم تعليم مى دهد، اين است كه معبدى كه در روى زمين بنا مى شود و جايگاهى كه كامل ترين

ص: 77

مردم در آنجا مى ايستند و با خداى خود رابطه برقرار مى كند، براى همگان يكسان است.

چه حكمت والايى در سعى و تكاپو ميان صفا و مروه وجود دارد كه قابل توصيف نيست، اين حكمت آدمى را چنين خطاب مى كند:

اگر انسانى بكوش، حركت كن، راكد و جامد مباش، عنصر پايدار روح آدمى كوشش و تكاپوست.

«يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ» (1).

اى انسان! يقيناً تو با كوشش و تلاشى سخت به سوى پروردگارت در حركتى، پس او را [در حالى كه مقام فرمانروايى مطلق و حكومت بر همه چيز ويژه اوست و هيچ حكومتى در برابرش وجود ندارد،] ديدار مى كنى.

بدين ترتيب هر يك از اعمال حج يكى از عناصر سازنده آدميان را بارور و تقويت مى نمايد و به فعليت مى رساند.

در هر صورت تمام اعمال عبادى و ترك همه معاصى مى خواهند بگويند: اى انسان! راه تو به سوى رسيدن به مقام قرب باز است و اگر اين صراط مستقيم الهى را طى نكنى بدون شك به جايى نخواهى رسيد و همه استعدادهاى الهى تو به صورت قوه باقى خواهد ماند و بدون عبادت، از وجود تو جز حيوانى پست در دنيا و جز عنصرى مستحق عذاب در آخرت نخواهد ماند.

به قول عارف معارف، عماد فقيه:


1- 1. انشقاق 84: 6.

ص: 78

بر سر كوى تو جز بى سر و پا نتوان بود پاى در بند تو در بند ريا نتوان بود

پيش ما جان عزيز ار چه گرامى است ولى زو توان بود جدا وز تو جدا نتوان بود

همه عالم به جمال تو گواهى دادند منكر قدرت بى چون خدا نتوان بود

دست و پايى نزنم، بر سرم ار تيغ زنى غرقه در بحر قضا جز به رضا نتوان بود

دلم از هجر تو جوياى فنا گشت آرى بى وصال تو طلبكار بقا نتوان بود

پيوند با قرآن در سفر حج

قرآن مجيد، در رأس تمام برنامه هاى الهى است، بدون فهم قرآن و عمل به اين كتاب عظيم آسمانى كسى به جايى نمى رسد.

در اين سفر سودمند كه براى تصفيه روح و تزكيه نفس قرار داده شده، توصيه زيادى از طرف اولياى الهى وارد شده كه قرآن بخوانيد و بفهميد و به دستورهاى سعادت بخشى كه در اين كتاب است عمل كنيد، اصولًا هدف از نزول قرآن فهم آن و عمل به واقعيت هاى آن است.

در صورت فهم قرآن و عمل به اين كتاب خير دنيا و آخرت انسان تأمين مى شود.

قرآن مجيد، ضامن سعادت انسان در همه جوانب حيات است، در صورتى كه مردم مسلمان با كمك عقل و انديشه به فهم آن موفق شوند

ص: 79

و با كمال شوق در اجراى برنامه هاى آن بكوشند و به خصوص در اين مسير با عظمت حيات از گناه و عصيان بپرهيزند كه گناه، تيرگى مى آورد و تيرگى، مانع فهم قرآن و علت واقعى بى توفيقى انسان در عمل به كتاب خداست.

هيچ برنامه اى در قرآن نيست، مگر اين كه عمل به آن داراى نفع دنيوى و اخرويست و نيز برنامه اى در اين كتاب نيست مگر اين كه ضامن حقوق طبيعى و معنوى انسان در دو قلمرو فرد و اجتماع است.

مطالعه در تاريخ صدر اسلام نشان مى دهد كه زمان عمل به برنامه هاى الهى، زمان نور، زمان پيروزى، زمان فتح و غلبه، زمان معنويت، زمان فضيلت و برترى و پرچمدارى اهل قرآن بر ساير ملت ها و امت ها بود.

از زمانى كه امت اسلامى از قرآن روى تافتند و عمل به اين كتاب عظيم را كنار گذاشتند، دوران ظلمت و ذلت و اسارت و بيچارگى آنان شروع شد.

شايد گروهى براى درك روزگار عزت و ذلت مسلمانان به خود زحمت مطالعه در تاريخ حيات مسلمانان را ندهند، بايد از آنان خواست تا چهره فعلى زندگى ملت اسلام را بنگرند و به اين واقعيت توجه كنند كه ملت اسلام امروز دومين جمعيت روى كره زمين اند و از نظر قواى انسانى ملت كوچكى نيستند و از نظر مواد اوليه چون نفت و طلا و ساير معادن غنى ترين ملت عالمند. از نظر مبانى تربيتى و حقوقى نيز به خاطر داشتن قرآن و فقه غنى، در رأس تمام ملل جهان قرار دارند، ولى با اين همه دارايى، با مشكلات گوناگونى دست به گريبانند و از همه جوانب زندگى

ص: 80

آنان فقر مى بارد. اختلاف بين آنان بيداد مى كند و همه طوايف مسلمانان زير بار زنجير سنگين استعمارگران دست و پا مى زنند و در تمام شؤون زندگى دست نياز و گدايى به طرف بيگانگان دراز كرده اند.

اما در صدر اسلام، آن لحظه پرشكوهى كه اولين آيه قرآن مجيد در حريم مقدس كعبه در كنار غار حرا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، مردم در تمام زواياى زندگى دچار فساد و گرفتار شيطنت بودند.

انحراف در تصور مسئله حيات، سستى عقيده و ايمان، كژى خلق، بى نظمى در شؤون زندگى، فسق در عمل، آلودگى در مسائل نفسى، گسيختگى نظام اجتماعى و خانوادگى، گريبانگير مردم زمان بود.

متلاشى بودن نظام اخلاق، ظلم و بيدادگرى، قتل و غارت و تجاوز، به اسارت كشيدن انسان ها براى اشباع تمايلات حيوانى، روى گردانى از علم و دانش، دورويى و نفاق، بى عفتى و دزدى، قماربازى و شراب خوارى، مسائلى بودند كه انسان با آن ها روبرو بود.

در اين ميان ملت عرب از هر ملتى فاسدتر و در برنامه هاى زندگى از همه رسواتر و روزگارشان از همه جوامع تيره تر بود.

در ميان تمام مناطق عرب نشين، مردم مكه از همه فاسدتر و در تيره بختى از همه بيچاره تر بودند.

ولى قرآن مجيد به تدريج تمام اين مفاسد را معالجه كرد و از مردم تيره بخت زمان نزول وحى، مردمى سعادتمند، عالم، بزرگوار و در يك كلمه شجره طيبه ساخت. مردم تيره روزگار غفلت زده جاهل، با روى آوردن به قرآن و عمل به اين كتاب به جايى رسيدند كه بزرگ ترين قدرت را در جهان آن روز تشكيل دادند و در تمام جهان نداى علم و فضيلت سر

ص: 81

دادند و نور علم و فضيلت را در بستر حيات تاباندند و اين همه از منافع آن نداى آسمانى بود.

نداى آسمانى، آرى نداى آسمانى يعنى وحى و مقررات خداوندى كه به تمام زواياى حيات نظر داشت و در پرتو فراگيرى و عمل به آن، انسان ها به سعادت و رشد، كمال و خوشبختى، و مجد و عظمت مى رسيدند، تا اعماق وجود مردم صدر اسلام اثر كرد و از آنان ملتى رشيد و بيدار ساخت.

اين ندا از شهر مكه طنين انداز شد، امين وحى از طرف خداوند مهربان، بزرگ سفير حق را مأموريت داد تا به وسيله قرآن بدون وقفه براى نجات بشريت از چنگال شيطان و شيطان صفتان و انواع معبودهاى باطل و طاغوت ها قيام كند.

آرى، مكه مهبط وحى و نور و فضيلت و سيادت است و مكه با قبول نزول قرآن و با مناسكى كه دارد، جلوه گاه هدايت براى عالميان است.

حج براى تزكيه نفس، نورانى شدن قلب و زدوده شدن زنگار از روح و جان است و اگر آلوده اى به مكه برود و پاك برنگردد، حج نرفته است.

در حريم حرم كعبه از رهبر عاليقدر اسلام دعوت شد تا با كمك قرآن مجيد در تمام جبهه هاى حيات انقلاب ايجاد كند، انقلابى كه انسان را به تمام اهداف الهى برساند.

مردم در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله از بركت قرآن مجيد داراى اعتقادى راسخ به حقايق، اراده اى استوار، عزمى آهنين، انديشه اى تابناك، اعمالى شايسته، اتحادى بى سابقه، قدرتى فوق قدرت ها، دانشى آميخته با تربيت الهى، بينشى به وسعت وجود انسان و جهان، عقلى رشيد، روشى استوار،

ص: 82

طرحى جامع، برنامه هايى عالى در تمام شؤون زندگى شدند و تمام اين سرمايه هاى كلان و سودبخش را از گنجى چون قرآن بدست آوردند؛ امروز هم همان قرآن در بين مسلمانان است و هزاران منبع مادى در دست اينان است، پس چرا اين گونه ذليل بيگانگان هستند؟ آيا عامل اين ذلت دورى از قرآن نيست؟

عظمت حج و ثواب آن

حج سير و حركتى است كه اگر انسان آن را به درستى به جا آورد، او را از آلودگى باطن و خطاى ظاهر پاك مى كند.

آرى، انسان به هنگام اداى مناسك اين سفر معنوى، از غفلت گذشته خود پشيمان مى شود و به ديده دل آينده روشنى را براى خويشتن مى بيند.

با انجام اين چنين حج، انسان حاضر نخواهد شد روى از حق برگرداند و از حركت در راه الهى باز ايستد، عنايت و لطف و رحمت حق به چنين زائرى حتمى است.

امام عارفان در آخرين ساعات عمر شريف خود چنين وصيت مى كند:

خدا را خدا را بر شما باد به مسئله حج، تا زنده ايد خانه حق را خالى نگذاريد كه اگر خلوت بگذاريد، با عذاب حق روبرو مى شويد و از عنايت خداوند محروم گشته شخصيت شما متلاشى خواهد شد (1).

ابان بن عثمان از مردى چنين نقل مى كند:


1- 1. نهج البلاغه: نامه 47؛ بحار الأنوار: 75/ 99، باب 18، حديث 2.

ص: 83

به امام باقر عليه السلام عرضه داشتم: چرا حج را «حج» مى گويند؟

فرمود: فلان كس حج گزارد يعنى رستگار شد (1).

آرى، كسى كه از نظر ظاهر به زيارت خانه و از نظر باطن به زيارت صاحب خانه مشرف شود، به رستگارى رسيده است. كدام برنامه براى انسان در تمام طول زندگيش والاتر از اين كه پروردگار بزرگ عالم اجازه ورود به حريم قدسش را به او بدهد، دلش را مهبط انوار خود كند و قلبش را هم چون آيينه صفا و جلا بدهد، در حدى كه از ژرفاى دل او چشمه عشق بجوشد و انسان، اين ذره بى مقدار، در مدار بى نهايت در بى نهايت موفق به طواف گردد و دست گدايى به دامن غناى او زند.

پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

كسى كه بميرد و قدرت بر حج داشته، ولى بجاى نياورده به مرگ يهودى يا نصرانى مرده است. (2)

امام صادق عليه السلام فرمود:

آن كس كه به خاطر فلاكت، يا نداشتن قدرت جسمانى، يا مانع شدن ستمگر، نتوانست حج كند معذور و در غير اين صورت به هنگام مرگ، يهودى يا نصرانى از دنيا خواهد رفت (3).


1- 1. علل الشرايع: 2/ 411، باب 148، حديث 1؛ وسائل الشيعه: 11/ 103، باب 38، حديث 14356؛ بحار الأنوار: 96/ 2، باب 1، حديث 1.
2- 2. محجة البيضاء: 2/ 145، كتاب أسرار الحج.
3- 3. الكافى: 2/ 268، باب من سوف الحج وهو مستطيع، حديث 1؛ من لا يحضره الفقيه: 2/ 448، باب تسويف الحج، حديث 2935؛ وسائل الشيعه: 11/ 29، باب 7، حديث 14162؛ محجة البيضاء: 2/ 145، كتاب اسرار الحج.

ص: 84

شيخ طوسى در كتاب باعظمت «تهذيب» در حديث صحيحى از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است:

شخصى به ديدن رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: من براى انجام حج حركت كردم اما به مقصد نرسيدم و از اين بهره بزرگ محروم شدم، اكنون ثروت هنگفتى در اختيار من است، مال خود را در چه برنامه اى خرج كنم تا تلافى حج شود و سودى همانند ثواب حج ببرم؟

رسول اسلام صلى الله عليه و آله به او نگاهى كرد و فرمود: به كوه ابوقبيس بنگر، اگر اين كوه برايت طلاى احمر شود و آن را در راه خدا خرج كنى به ثواب يك حاجى نخواهى رسيد. حاجى به هنگام تدارك سفر هرچه از جاى بردارد و آنچه بر زمين بگذارد، براى او ده حسنه نوشته مى شود و ده گناه بخشيده مى گردد و ده درجه به او مى رسد و همين كه سوار مركب گردد، به هر گامى كه برمى دارد خداوند برايش به مثل آنچه گفتم مى نويسد.

همين كه طواف خانه حق كند از گناه خارج مى گردد و چون سعى صفا و مروه نمايد، از معاصى پاك شود و به هنگام وقوف به عرفات از ذنوب خود خارج گردد و به خاطر رمى جمرات بى گناه مى شود.

در هر صورت رسول عزيز اسلام صلى الله عليه و آله در فرامين خود به يك يك از برنامه هاى حج و موقف ها اشاره فرمود و نظير ثواب و بهره هاى گفته شده را براى تمام مواقف بيان داشت، سپس به آن مرد گفت: آنچه براى يك حاجى فراهم مى شود، كجا براى تو به دست خواهد آمد؟ (1)


1- 1. تهذيب الأحكام: 5/ 19، باب 3، حديث 2؛ وسائل الشيعه: 11/ 113، باب 42، حديث 14385.

ص: 85

صدوق بزرگوار در «من لا يحضره الفقيه» در باب حج نقل مى كند:

مسافرى كه مسير سفرش به سر حد حرم برسد، در صورتى كه فرود آيد و غسل كند و نعلين خود را بدست گرفته با پاى برهنه در حالت تواضع، به خاطر خداى عزوجل و عزت و جلال او داخل حرم شود، پروردگار صد هزار حسنه به او عنايت كرده و مشابهش گناه از او محو مى كند و صد هزار درجه به او مى دهد (1).

در اخبار حج آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هر مالى در مصرفش سؤال و جواب هست و براى خرج كننده مسؤوليت دارد، مگر مالى كه در راه حج و يا جهاد در راه خدا خرج شود (2).

امام صادق عليه السلام بنا به نقل صدوق در «من لا يحضره الفقيه» مى فرمايد:

يك درهم خرج كردن در راه حج بهتر است از صد هزار درهم در راه ديگر كه آن هم حق باشد و يك درهم حق امام را به امام پرداختن بهتر است از هزار درهم در راه حج (3).

حاجى بايد به اين واقعيت توجه داشته باشد كه: مسلمان بايد هميشه


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 2/ 204، باب فضائل الحج، حديث 2141؛ بحار الأنوار: 96/ 192، باب 34، حديث 3.
2- 2. من لا يحضره الفقيه: 2/ 221، حديث 2231.
3- 3. من لا يحضره الفقيه: 2/ 225، باب فضائل الحج، حديث 2247- 2248؛ بحار الأنوار: 96/ 15، باب 2، حديث 46.

ص: 86

درآمدش از راه حلال باشد و هرگز اجازه ورود درهمى حرام به اموال خود ندهد و اگر خداى نكرده به هنگام آماده شدن براى سفر حج به مال خود اطمينان ندارد و حق امام، يا حق ديگران در مال اوست، مال خود را پاك كند و حقوق مردم را به آنان برگرداند؛ زيرا اگر به اين مسئله مهم توجه نكند، از ثواب هايى كه براى حج شمرده شده محروم خواهد شد، بلكه به هنگام لبيك گفتن در جوابش «لالبيك و لاسعديك» خواهند گفت، چنانچه در روايت آمده است.

كسى كه با مال حرام سفر كند به هنگام لبيك به او جواب رد داده خواهد شد (1).

محدث خبير، صدوق بزرگوار در «من لا يحضره الفقيه» از طريق صحيح از كتاب حسن بن محجوب از كتاب محمّد بن قيس روايت كرده اند كه محمّد بن قيس مى گويد: شنيدم از ابوجعفر محمّد بن على الباقر عليهما السلام كه در مكه اين حديث را براى مردم مى فرمود:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم خواند، سپس با آنان به گفتگو نشست تا آفتاب طلوع كرد، مردم يك يك از مجلس برخاسته و رفتند بجز دو نفر يكى از انصار و يكى از اعراب باديه از طايفه ثقفى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن دو نفر فرمود: مى دانم شما را حاجتى است و آن پرسش از يك مسئله است، اگر بخواهيد من قبل از سؤال شما به پاسخ اقدام كنم، اگر نه بپرسيد تا به شما جواب بگويم.

گفتند: شما ما را خبر ده؛ زيرا گفتن شما بدون پرسش ما بهتر چشم


1- 1. من لايحضره الفقيه: 2/ 317، حديث 2557؛ وسائل الشيعه: 11/ 145، حديث 14478.

ص: 87

را روشنى مى بخشد و از شك و ترديد دورتر و ايمان ما را نسبت به آنچه بايد مؤمن باشيم راسخ تر مى كند.

رسول اسلام صلى الله عليه و آله از آن مرد انصارى خواست تا نوبتش را به آن مرد بيابانى بدهد و فرمود: اى برادر انصارى! شما نوبت خود را به دوستت واگذار؛ زيرا تو از قومى هستى كه ديگران را برخود مقدم داشته و ايثار مى كنند.

در هر صورت آيا حاضرى او حاجتش را بر تو مقدم بدارد، چون تو اهل شهرى و او از باديه؛ مرد انصارى گفت: با كمال رغبت حاضرم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله روى به آن بيابان نشين كرد و فرمود: اما تو آمده اى از من درباره وضو و نماز بپرسى كه چه اندازه بهره دارد، جوابش را گفت و سپس به مرد انصارى فرمود: اما پرسش تو درباره حج و عمره است كه براى آن چه اندازه ثواب قرار داده شده، آگاه باش چون عزم حج كردى و توجهت به زيارت خانه حق قرار گرفت و خود را براى رفتن آماده كردى و بر مركب سوار شدى و به نام خدا آغاز سفر نمودى، به هر قدمى كه مركب از زمين بر مى دارد و بر زمين مى گذارد، خداى بزرگ براى تو حسنه اى نوشته و سيئه اى محو مى كند و همين كه احرام بستى و لبيك گفتى، خداوند به هر لبيك ده حسنه قرار داده و ده سيئه دور مى كند.

چون طواف بيت كردى براى تو نزد حق به خاطر آن، عهد و پيمانى ذخيره شده كه حضرت حق از عذاب تو حيا خواهد داشت و همين كه در مقام ابراهيم به دو ركعت نماز قيام كردى، به خاطر آن دو ركعت ثواب دو هزار ركعت نماز قبول شده به تو عنايت مى شود.

و چون به سعى صفا و مروه برآمدى و هفت بار آن راه را طى

ص: 88

كردى، برايت نزد حق اجر كسى است كه از شهر خود پياده به حج آمده باشد و همانند كسى است كه هفتاد بنده مؤمن را از بردگى رهانده باشد.

و چون وقوف به عرفات را تا غروب انجام دادى، اگر خطايت به عدد ريگ صحراى عالج عربستان و به عدد كف درياها باشد، خدايت مى آمرزد و همين كه به منى آمدى و سنگ ريزه ها را به جمرات زدى، براى تو به خاطر هر ريگ ده حسنه نوشته مى شود و اين ثواب براى تو در بقيه عمرت همواره ثبت مى گردد.

و چون سر تراشيدى براى تو به عدد هر مويى كه جدا شود، حسنه اى نوشته و اين ثواب در آينده عمر نيز برايت محفوظ خواهد بود.

و چون قربانى كردى، يا به نحر شتر برخاستى به عدد هر قطره خونى كه از او به زمين مى رسد برايت حسنه اى ثبت مى شود و مشابه آن هم براى آينده عمرت هست.

و همين كه از منى بازگشتى و طواف بيت را به جا آورده و در مقام ابراهيم نماز خواندى، ملكى به پشت شانه ات زده مى گويد: اما از گذشته عمرت هر چه بود آمرزيده شد، پس عمل خود را از سر گير اكنون تا صد و بيست روز (1).

آرى، خداوند عزيز براى مهمانش اينگونه تدارك ديده و اين از آقايى صاحب بيت است و اين ثواب ها براى عموم مردم است، اما آنان كه اهل معرفت هستند و عاشق وار به ديار معشوق آمده اند براى آنان ثواب


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 2/ 202، باب فضائل الحج، حديث 2138؛ الأمالى، شيخ صدوق: 549، المجلس الحادى والثمانون، حديث 22؛ بحار الأنوار: 96/ 3، باب 2، حديث 3.

ص: 89

لقاى حق است و كسى از عهده بيان يا شمارش اينگونه ثواب بر نمى آيد.

عاشق، حركتش و سفرش و حالش و ديد باطنش و اعمال و مناسكش با همه فرق مى كند.

عارف فرزانه فقيه، عماد كرمانى مى گويد:

هر كه بر لوح بصر نقش خيال تو كند هوس عمر به اميد وصال تو كند

چشم بى خواب مرا كى دهد اين دولت دست كه شبى دست در آغوش خيال تو كند

ظاهر آن است كه از دست بلا جان نبرد مرغ دل گر هوس دانه خال تو كند

طوطى روح من آن دم كه بود طالب قوت گذرى برشكرستان مقال تو كند

طاير قدسى جانم چو شود تشنه وصل ميل خاك در چون آب زلال تو كند

آه كز دست رقيبان تو مى ترسد دل گر نسيم سحرى پرسش حال تو كند

گر گذارى بسر تربتم آرى روزى ديده در خاك تماشاى جمال تو كند

هر نفس گر ندهد خاك درت بوسه عماد سبب آنست كه فكرى زملال تو كند

***

علت تفاوت ثواب حج

ص: 90

اين كه روايات ثواب حج در عين صحيح بودن با هم تفاوت دارند، با اين كه مردم از نظر مناسك وحدت عمل دارند، به خاطر اين است كه اشخاص از نظر حال و معرفت و كيفيت عمل با هم متفاوتند.

صاحب «آفاق الكعبه»- كه از مشايخ روايت اين حقير است و داراى هفتاد جلد كتاب علمى است- در حل تفاوت اخبار ثواب حج مى فرمايد:

تفاوت ثواب حج به اعتبار تفاوت معرفت اشخاص، تفاوت نيات و اعتقادات، تفاوت قوه دريافت افراد، تفاوت در ادب و خضوع، تفاوت در اخذ به آداب و هشيارى در برابر مقامات، تفاوت در فهم و دستگاه فهم، تفاوت در دستگاه گيرنده و دهنده اشخاص، تفاوت در عمق اثر حج در بنيه فكر اشخاص، تفاوت در وسعت زاويه نشر آثار متخذه دريافت شده در ديگران، تفاوت جهات ديگر و ديگر است. على هذا، ثواب حج در احاديث به تفاوت آمده، فاصله دو سر حد آن از هر قدمى «ده حسنه» تا «صد حسنه» تفاوتى است كه همه صدق و صحيح است.

در حج درجات پايين تر و پايين تر تا آخرين نقطه حد هم هست كه ثوابى نمى دهند، فقط خداوند به بركت اين كه در سپاه امن وارد وادى امن شده، تنها اهل و عيال او را از حادثه نگه مى دارد تا برگردد، چنين زائرى آن كس است كه حج او قبول نشده باشد.

اقسام حجاج

در «من لا يحضره الفقيه» آمده است:

حاجيان بر سه دسته اند:

دسته اول: كه نصيب و بهره آنان افزون تر است و آن كسى است كه

ص: 91

گناهان «ما تقدّم و ما تأخّر» او آمرزيده شود و خداوند او را از عذاب قبر مصون و محفوظ خواهد داشت.

دسته دوم: آنان كه در جنب دسته اول گناهان گذشته اش آمرزيده شود و در آينده عمر بايد عمل از سر بگيرد.

دسته سوم: مردى كه فقط اهل و مالش حفظ شده و در روايت آمده كه وى آن كس است كه حج او قبول نشده است. (1)

صدوق بزرگوار روايت كرده:

چون موسى بن عمران عليه السلام حج گزارد، از امين وحى پرسيد: براى كسى كه بدون نيت پاك و مال حلال حج انجام دهد چه بهره ايست؟

به جبرئيل خطاب رسيد بگو: حق خود را به او بخشيده و خلق خود را از وى خوشنود كنم.

پرسيد: براى كسى كه با قصد صحيح و مال حلال اين برنامه را عمل كند چه سوديست؟

خداوند پاسخ گفت: او را در رفيع اعلا با پيامبران و راستين مردم و شهدا و صالحان قرار دهم و اينان نيكو رفيقانند (2).

گناه عظيم امتناع از حج

با توجه به آثار و بركات عظيم حج، اگر كسى مانع رفتن مسلمانى به حج شود گناه بزرگى مرتكب شده است.


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 2/ 226، باب فضائل الحج، حديث 2253.
2- 2. من لا يحضره الفقيه: 2/ 235، نكت فى حج الأنبياء ...، حديث 2287؛ وسائل الشيعه: 11/ 144، باب 52، حديث 14480.

ص: 92

صدوق بزرگوار از اسحاق بن عمار چنين روايت مى كند:

به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى درباره حج با من مشورت كرد، به خاطر اين كه ضعيف الحال بود به او گفتم: از اين سفر صرف نظر كن، امام فرمود: سزاوار و مستحقى كه به خاطر جلوگيرى از حج او تا يكسال در بستر بيمارى افتى، اسحاق مى گويد: يكسال تمام مريض شدم (1).

در روايت ديگر مى گويد:

امام ششم فرمود: زنهار بترسيد و پرهيز كنيد كه يكى از شما كسى را از رفتن به حج مانع شود كه او را در دنيا فتنه اى خواهد رسيد، علاوه بر آن اين عمل ناپسند در آخرت براى او ذخيره مى گردد (2).

آرى، كسانى كه از راه تبليغات سوء، يا محدود كردن افراد، يا پيش گيرى ستمگرانه از سفر حج جلوگيرى كنند در صف مقدم متجاوزان به حقوق الهى و بندگان خدا هستند و در دنيا و آخرت از غضب وعذاب الهى ايمن نخواهند بود.

خرج سفر حج از مال پاك

پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمودند:

سه چيز را از اصل مال خود، يا خالص در اختيار خود مى پردازيم:

1- مهريه زنان. 2- پول كفن. 3- خرج سفر حج.

شطيطه، بانوى مؤمنه


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 2/ 221، باب فضائل الحج، حديث 2234؛ تهذيب الأحكام: 5/ 450، باب 26، حديث 215؛ بحار الأنوار: 47/ 368، باب 11، حديث 85.
2- 2. من لا يحضره الفقيه: 2/ 221، باب فضائل الحج، حديث 2235؛ وسائل الشيعه: 11/ 138؛ باب 48، حديث 14462؛ بحار الأنوار: 96/ 15، باب 2، حديث 45.

ص: 93

امام عليه السلام اين جملات را هنگامى فرمود كه مبلغى در حدود چهارصد درهم در يك كيسه چرمى، براى بانويى پرهيزكار و مؤمنه به نام شطيطه به وسيله نماينده مردم خراسان ابوجعفر محمّد بن على فرستاد و فرمود:

اين مقدار از خالص مال ماست كه براى خرج كفن و دفن جهت آن بانوى مؤمنه اختصاص مى دهم.

مقدارى از اين پول را تا وقتى زنده است مصرف كند و بقيه را جهت كفن و دفن بگذارد، ما اهل بيت پول كفن و دفن و مهريه زنان و مصرف حج را از مال خالص و طاهر خود خرج مى كنيم.

هان، اى ابوجعفر! چون به نيشابور رسيدى، به فاصله اى كوتاه در حدود چند روز بعد از ورود تو آن بانو از دنيا مى رود و من قبل از دفن براى نماز بر او حاضر خواهم شد.

به آن هنگام كه براى نماز بر جنازه او حاضر شوم تو مرا خواهى ديد، اين توجه فوق العاده امام نسبت به شطيطه و سهيم كردن او در شؤون زندگانى خصوصى خود و خانواده اش، پاداش اخلاص آن بانو بوده كه از زحمت چرخ ريسى خود به قدر يك دستمال، يا يك كلاف نخ، يا يك سكه طلا از سهم امام عليه السلام به وسيله ابوجعفر محمد بن على از نيشابور به مدينه فرستاد، تا خمس دسترنج خود را به دستور خدا به امام رد كرده باشد.

ابوجعفر كه امين مردم خراسان بود، گو اين كه در ابتداى امر كلاف و سكه او را نمى پذيرفت، به عذر اين كه اندك است و براى يك سكه نمى توان كيسه جداگانه ساخت، ولى آن بانو در آن وقت گفت: گر چه

ص: 94

مال من اندك است ولى چه كنم سهم امام است و مرا همين مقدار مى رسيده.

ابوجعفر آن مال ناچيز را گرفت و سكه را براى نشان دار بودنش مقدارى كج كرد و در كيسه اى كه سكه ديگران را ريخته بود انداخت و از خراسان به مدينه آمد.

همين كه به محضر امام مشرف شد، امانات مردم خراسان را بر حضرت عرضه كرد.

امام هيچ كدام را قبول نكرد و فرمود: مال ما نيست، اين ها را به صاحبانش بازگردان، اما امانتى نزد تو دارم از بانويى به نام شطيطه آن را جدا كن و به من بده.

ابوجعفر كيسه را گشود و در صدد جستجوى سكه شطيطه برآمد آن سكه ها را روى هم مى غلطاند تا آن را بيابد؛ امام، خودش آن را در ميان نشان داد و هم اينطور بقچه ها را گشود و دستمال يا كلاف را نيز تقديم كرد.

محمد بن على مى گويد: وقتى به وطن بازگشتم تمام صاحبان آن كالاها را فطحى مذهب ديدم، آنجا دريافتم كه امام فرمود: آن ها مال من نيست.

در اين گيرودار مواظب وضع آن بانو بودم كه سيزده روز پس از ورود من به نيشابور درگذشت، ما جنازه او را به صحرا برديم، در جمعيت انبوهى كه در بيابان براى نماز بر جنازه او حاضر بودند توجه داشتم امام را ببينم، ناگاه ديدم شتر سوارى از جانب بيابان آمد، از شتر پياده شد در حالى كه سر و صورت خود را پيچيده و پوشيده بر جنازه نماز گزارد، من

ص: 95

نزديك شدم تا ببينم، امام را شناختم كه برگشت و بر شتر سوار شده در صفحه بيابان از نظر غايب شد (1)!!

آرى، اولياى خدا چه مرد چه زن در صفحه اى از پاكى و نور و صفا زندگى مى كنند و در تمام اين عالم از دوست غير دوستى نمى خواهند.

واقعيت مسئله حج

تماشاى واقعيت حج، قلبى پاك، ديده اى بينا، سينه اى پر از نور، روحى الهى و نفسى تزكيه شده مى خواهد.

اهل بصيرت را در زمينه اين سفر مسائلى است كه از دسترس بسيارى از عقول دور است.

اين سفر، سفرى ملكوتى و سيرى الهى آن هم به سوى صاحب آفرينش است، رسيدن به حضور مقدس او لياقتى ما فوق لياقت ها و طهارتى ما فوق طهارت ها لازم دارد.

در اين سفر خشوعى كامل، خضوعى جامع، حالى الهى و نيتى استوار و عزمى راسخ و گذشتى به پهناى فلك لازم است.

زاد و توشه اين راه تماماً معنوى است، زاد و توشه مادى به اندازه اى لازم است كه ضعف جسم را برطرف كند.

در اين سفر جز براى خدا نرويد، جز براى حق نباشيد و جز براى دوست نشنويد. جز براى معبود نگوييد و چون وارد مسجد الحرام شديد، جز خدا نبينيد.

مناظره امام صادق با ابن ابى العوجاء


1- 1. المناقب: 4/ 291؛ بحار الأنوار: 48/ 73، باب 4، حديث 100. مضمون روايت

ص: 96

به اين حديث عجيب كه مؤيد جملات بالاست و شيخ متقدمين، حضرت صدوق آن را در كتاب «مجالس» نقل كرده، عنايت كنيد (1):

زمانى كه ابن ابى العوجاء آن مادى گراى ملحد به همراه جماعتى از همراهان خود نزد امام صادق عليه السلام نشستند و آن اعتراض هاى جسورانه و بى ادبانه را در مورد مسئله حج عنوان كرد، امام صادق عليه السلام فرمود:

برازنده ترين سلطان فرمانده كه بايد برابر او سان داد و برابر امر او سر اطاعت فرود آورد و از نافرمانى او حذر كرد، خداست كه منشى ء ارواح و صور است.

ابن ابى العوجاء گفت: اين سلطان فرمانده غايب است و تو حواله به غايب مى دهى.

امام عليه السلام فرمود: غايب آن جسم است كه وقتى منتقل از مكانى به مكان ديگر شد، از مكان اول غايب است و در مكان دوم حاضر است ولى خدا كه جسم نيست كه انتقال برايش تصور شود، پس غايب نيست وحضور دارد، ولى ما حضور نداريم مگر بواسطه پرچم.

ابن ابى العوجاء سرافكنده برگشت، با ياران و همراهان مى گفت: من از شما خواسته بودم كه مرا به روى سجاده اى بنشانيد، شما مرا بر زير پاره اخگرى، آتش مجمرى افكنديد، آنان گفتند:

تو در مجلس امام صادق بس حقير بودى!!

آرى، آن جناب غايب نيست، غايب ما هستيم كه با اطاعت از


1- 1. الأمالى: 616، مجلس التسعون، حديث 4.

ص: 97

دستورهاى او و پوشيدن لباس تقوا لايق حضور مى شويم، تا جايى كه به مقام فنا رسيده جز او چيزى را نبينيم.

حرمت اين خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهداريد و چون خواستيد به آن مقام برويد با خلوص نيت و پاكى همه جانبه حركت كنيد كه بينايان راه با همه عظمتى كه داشتند خود را در آنجا بسيار كوچك مى كردند و بسيار حقير مى ديدند.

آرى، بزرگان دين خود را در اين راه نديده مى گرفتند و با كوچك كردن خود در تعظيم و بزرگداشت آن هر چه بيشتر مى افزودند، تاجوران محيط دين با تواضع و خاكسارى پى در پى خود را به اين درگاه حق مى رساندند، حتى در اردوى امن جهان خود را مصغر و جزء مى كردند، با آن كه بزرگ بودند و مكبر و كل.

از اولياى اسلام، تواضع و خاكسارى را بنگريد تا چه حد و چه اندازه در اين راه خويشتن را ناچيز مى شمردند. ائمه مسلمانان عليهم السلام آنقدر در جنب اين خانه وارد شده و خود را ناديده مى گرفتند كه تشخص خود را هيچگاه مانع از تكرار خاكسارى بر در اين خانه قرار نمى دادند.

حج امام مجتبى عليه السلام

حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در سفرهاى حج خود كه بيست و پنج مرتبه بود، خاكسارانه پياده راه مى پيمود و اين پياده روى نه به خاطر نداشتن مركب سوارى بوده و نه از دريغ و مضايقه از بذل مال در راه آن، بلكه دستور مى دادند مركب هاى سوارى را پيشاپيش يدك مى كشيده اند و خود براى تواضع پياده مى رفتند. تعداد مركب ها آنقدر زياد بود كه موكب

ص: 98

خيل باعظمت مى نمود و آن قدر در شخص خواجه تواضع بود كه خاكسارانه مى نمود.

به احترام حضرت امام حسن عليه السلام برادر عظيم القدرش امام حسين عليه السلام هم پياده مى شد، حسنين عليهما السلام براى تواضع و درك ثواب پياده راه مى رفتند ولى مركب هاى آنان كه يدك كشيده مى شد پيشاپيش مى رفت. همين كه خلايق مى ديدند كه حسنين عليهما السلام از عقب موكب قدم مى زدند، آن ها هم پياده مى شدند.

آرى، هر كس معرفتش به صاحب اين بيت بيشتر باشد، تواضع و انكسارش، و خشوع و خاكساريش نسبت به صاحب بيت بيشتر و عشق و علاقه اش به محبوب عالم وافرتر و كامل تر است.

اين گونه انسان است كه از او جز او نمى خواهد و از وى جز وى نمى طلبد و همين انسان است كه با رسيدن به بيت از بيت چشم پوشيده و محو جمال صاحب بيت مى شود و با زبان حال و اشك ريزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مى دارد:

با جناب تو مرا قربت جانى باشد ور دل آنجا برسد بيم گرانى باشد

قُرب روحانى اگر هست ميان دل و دوست چه تفاوت كند ار بُعد مكانى باشد

آن نه حسنى كه تغير كند از دور زمان وين نه عشقى كه در ايام جوانى باشد

چون تو در كون و مكان هم نفسى نتوان يافت كه دمى محرم اسرار نهانى باشد

ص: 99

گر دلم پى به سر گنج رضاى تو برد مايه سلطنت هر دو جهانى باشد

خاطر نازكت ار شد متغير زعماد گنه از جانب اين بنده جانى باشد

حج امام صادق عليه السلام

امام جعفر صادق عليه السلام در سفرى از سفرهاى حج خود افتخار هم سفرى خود را به مالك بن انس داد.

وقتى به ميقات رسيدند، مالك مى گويد:

هنگام احرام كه راحله شتر امام عليه السلام به صحرا برسيد هرچه مى خواست لبيك را به صداى بلند بگويد، صدا در گلوى او گلوگير و متقطع مى شد و نزديك بود از راحله بيفتد.

من گفتم: اى پسر رسول خدا! لبيك بگو، چاره اى نيست از اين كه بگويى، فرمود:

اى پسر ابو عامر! چسان جسارت و جرأت كنم كه بگويم: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ». ترس و هراس و وحشت از آن دارم كه خداى عزت و جلال به من بگويد: «لالَبَّيْكَ» (1).

امام عليه السلام است كه با معرفت كامل در ميقات حريم الهى حاضر مى گردد. البته مشاعر آن انسان الهى مستغرق معنويات وحى آسمانى


1- 1. الخصال: 1/ 167، حديث 219؛ الأمالى، صدوق: 169، المجلس الثانى والثلاثون، حديث 3؛ بحار الأنوار: 47/ 16، باب 4، حديث 1.

ص: 100

مى شود و تمام اسرار حرم را در ميقاتگاه درمى يابد و حد و حدود خود را با حد و حدود اين بارگاه تطابق مى دهد، او از حد و حدود اين سرحد واقف است و از همه جهات به حد و حدود خويشتن هم مو به مو آگاه است، البته وقتى با حد و حدود حريم كبريايى خود را مقابل مى بيند، لكنت در زبان مى آيد و وقفه به او رخ مى دهد و مالك خود نيست.

ديده ايد كه در مقابل كوه، انسان چقدر خود را كوچك مى بيند، عظمت كبريايى را كوه كوه از همه جانب فرض كنيد كه انسان از همه طرف كوچك مى شود.

در مقابل آن عظمت بى نهايت در بى نهايت، اين موجود كوچك چه كند و چگونه بايستد و چه بگويد؟

امام صادق عليه السلام در سفر حج ديگر، افتخار هم كجاوگى خود را به ابان بن تغلب داده بودند. وى بزرگ اصحاب امام باقر عليه السلام بود و سى هزار حديث از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است. وقتى ابان به مدينه وارد مى شده، يك ستون از مسجد الرسول صلى الله عليه و آله را به او اختصاص مى داده اند كه جلوس كرده، تدريس كند، امام عليه السلام به او فرموده بود: اى ابان! در مسجد مدينه جلوس كن و فتوى بده كه من دوست دارم مثل تو در شيعيان من باشد (1)- ابان در مورد حج امام مى گويد:

وقتى امام صادق عليه السلام به سرحد حرم رسيد، ميله هاى اعلام حرم پيدا شد، دستور فرمود:

شتر را نگه داشتند و پياده شد، ابان هم پياده شد، ابان مى گويد: امام


1- 1. رجال الكشى: 330، حديث 603.

ص: 101

براى ورود به حرم غسل كرد، من هم غسل كردم، بعد امام دعاى ورود به حرم را خواند و گريست، سپس براى ورود به حرم پاها را برهنه كرد و با پاى برهنه در حال تواضع قدم در حرم نهاد و قدم برداشت و فرمود:

اى ابان! هر كس اين عمل را بجا آورد، براى خدا، اينطور كه من بجا آوردم و تو ديدى، خداى سبحان صد هزار سيئه از او محو مى كند و صد هزار حسنه براى او مى نويسد و صد هزار درجه براى او ترفيع دهد و صد هزار حاجت او را برآورد (1).

حج يا معراج ملكوتى

چون با ديده بصيرت به عمل حج بنگرى، آن را معراجى ملكوتى براى روح خواهى يافت كه از بركت آن معراج، به فيوضات عالى الهى مى رسى.

يكى از بينايان راه مى گويد:

عمل حج را نمى توان با ساير مقررات دين مقايسه نمود، چه، براى بسيارى از عبادات مانند: نماز و روزه و ذكر خداوند و مانند اين ها اگر چه تأثير و نتيجه نيكو در روحيه شخص دارد، امّا آن اثر به هر اندازه كه باشد، محدود به حد معينى است، ولى عمل حج اگر از روى التفات و با رعايت اركان و شرايط مقرره باشد و به علت عدم توجه به حقيقت آن تباه نشود، كارزارى است كه انسان را به تمامى آنچه گفته شد، مى رساند.

حج در روان انسان نيرويى ايجاد مى كند كه تا زنده است، در پنهان و


1- 1. الكافى: 4/ 398، باب دخول الحرم، حديث 1؛ وسائل الشيعه: 13/ 195، باب 1، حديث 17552؛ بحار الأنوار: 96/ 192، باب 34، حديث 3.

ص: 102

آشكار نگهبان او خواهد بود و اين همان فيض الهى است كه از بركت اين معراج نصيب آدمى مى گردد.

حج گزار هنگامى كه مهيا مى شود از خانه اش خارج گردد، اگر به مقصود خويش و رفعت شأن خود آگاه باشد و آن را چنان كه سزاوار است دريابد و به نور الهى به آن نظر افكند و بخواهد، آن راه را بر طبق هدايت و راهنمايى حضرت پروردگار طى نمايد، دل او متوجه عالم ديگرى خواهد شد و از ظواهر ناپايدار به حقايقى استوار بينا مى شود.

در آن هنگام است كه خواهان بى نيازى و توانايى خود مى گردد، نه آنچه تاكنون خواهنده آن بوده است و مهياى آن مى شود كه همه خواهش ها و تاريكى هاى طبيعت را از خود پاك سازد!!

اين نخستين انديشه است كه حج گزار احساس مى كند، يعنى تأثير اين حقيقت ملكوتى را در شناسايى مقام نفس انسانى و برترى روح از بستگى به ظواهر زندگى دنيايى.

هنگامى كه حاضر ميقات شد، غسل كرد و جامه احرام در بر نمود، دل او از جلال آن انديشه ها و ملكاتى كه در نفس او پيدا شده است پر گشته و زندگى و همه شؤون آن را از خود دور مى افكند.

در آنجا نمى بيند خود را، مگر فردى از لشكريان خداوند متعال كه آنان را خوانده و به اجابت موفق گشته اند.

به قول الهى آن عارف شوريده حال:

خوشا جانى كه سازند آگه از اسرار پنهانش خوشا چاهى كه بيرون آيد از وى ماه كنعانش

ص: 103

خوشا قلبى كه پاك از كينه و كبر و نفاق آيد خوشا عقلى كه عشق آرد به كوى دوست مهمانش

خوشا بزمى كه آنجا درس عشق و عاشقى گويند خوشا جمعى كه زلف يار گرداند پريشانش

خوشا مرغى كه مى نالد به باغى هم چو مشتاقى كه دور افكنده دوران سپهر از وصل جانانش

خوشا شادان دلى هم چون الهى با خيال او كه عشق روى يارى مى كند سر در بيابانش

هنگامى كه حاجى پوشش و كيفيت خود را تغيير داد و خوارى و بيچارگى خود را آشكار نمود، بر خود لازم مى داند كه دلش پاك و كردارش پاكيزه و گفتارش راست و بى آلايش باشد، كسى را از خود نرنجاند و براى خشنودى حضرت پروردگار از روى صفا و حقيقت از خود بگذرد و هستى خود را از هرگونه آلودگى و آميختگى به اغراض، دور و متوجه حق تعالى سازد.

در نتيجه هنگامى كه عملش را تمام نموده نور معرفت، دل او را گرفته و روشن ساخته و گوشه هاى قلب او از همه رخنه هاى ريز و باريك شرك و كفر پاك شده است و فايده عملش در همه ابعاد و زواياى وجود او سرايت نموده، همه را اسلام آورنده و در راهى كه خداوند متعال مقرر فرموده پشتيبان يكديگر و همدست و هم آهنگ و يگانه و خرسند مى بيند. نفس او به روح تبديل گشته و گمان و انديشه بى جاى او را تعقل و دانش هاى بى حقيقت او را حكمت و برهان جايگزين گشته است. صفات زشت او نيكو و پسنديده شده و شهوات او به عفت و پاك دامنى، خشم او

ص: 104

به بردبارى و عزم بركارهاى خير، لذت شخصى او به دوستى و محبت، نوميدى او از خير و رحمت خداوندى به اميدوارى، و ناسپاسى او سپاس گزارى و آز او به توكل بر خداى، توانايى او به مهربانى، حماقت او به فهم و زيركى، بى پروايى و رسوايى او به نيكى و پرستش خداوندى، خودخواهى او به فروتنى و نرمى، بيهوده گويى به خاموشى، برترى جويى و گردنكشى او به تسليم بودن و از هر گزندى پاك شدن تبديل مى گردد و اينها همه از فضائل ديگرى است كه نتيجه و اثر حج است.

دورنمايى از حقيقت عبادات

انسان جامع همه استعدادهاست، قواى روحانى و ملكوتى در حدى كه انسان را به عالى ترين مدارج كمال برساند، در انسان قرار داده شده است و رسيدن به كمالات و حقايق براى فرزندان آدم دنياست. حضور در دنيا، مستلزم جسم داشتن و تبعات جسم از قبيل غريزه خوردن، آشاميدن و شهوت است.

اگر راه شكم و شهوت بدون حد و مرز باز باشد، انسان به تدريج محكوم اين دو برنامه شده و وجود او به درّنده اى غير قابل تصور مبدّل خواهد شد.

راه جلوگيرى از تجاوزات شكم و شهوت- كه ملت هايى را به غرقاب هلاكت انداخته- تنها عبادت است، آن هم عبادتى كه وحى آن را براى آدمى تنظيم كرده باشد.

بندگان واقعى چراغ زندگى و گل گلستان حيات و گوهر گرانبهاى صدف آفرينش هستند.

ص: 105

يكى از بينايان راه درباره عبادت چنين آورده است:

بدان كه مقصود اصلى از آفرينش انسان، معرفت خداوند متعال و رسيدن به دوستى او و مأنوس شدن به حضرت اوست.

رسيدن به اين مقام موقوف است بر صفاى نفس و تجرد آن، هراندازه كه صفاى نفس بيشتر و وارستگى آن شديدتر باشد، انس و علاقه آن نسبت به خداوند متعال افزون تر خواهد بود.

بديهى است كه صفاى نفس و تجرد آن منوط است به پيراستگى از شهوت هاى نفسانى و اجتناب از لذت هاى بدنى و آرزوهاى پست حيوانى و عدم تعلق به مال و منال دنيوى؛ زيرا همه اين ها در صورتى كه خارج از حدود شرع باشند موانعى هستند كه انسان را از معارف الهى و نفحات قدسى بازمى دارد و هيچ چيز روح انسانى را از نزديك شدن به عالم قدس كه از آن نزول يافته مانع نمى شود، مگر آنچه به نام مشتهيات نفسانى ناميده شده، از قبيل غرايز حيوانى و ناستوده هاى اخلاقى و كردارهاى شيطانى و هم چنان كه ظرف، تا هنگامى كه از آب پر مى باشد ورود هوا به داخل آن امكان ندارد، نفوس انسانى نيز تا خالى و وارسته از صفات و ملكات نكوهيده نباشد، نور الهى چنان كه شايسته است قلوب آنان را روشن نخواهد نمود.

نفوس به هر نسبت كه از اين پليدى ها پاك شوند، انوار دانش بر دل آن ها اشراق بيشترى يافته و بخشش هاى يزدانى بر آن ها روى مى آورد.

به عكس نفوسى كه به غير خدا اشتغال دارند، معرفت و شناسايى پروردگار و حلاوت و دوستى و انس با او در دل آن ها جاى نخواهد گرفت. به هر اندازه كه تجرد نفس كمال يابد، ايمان و يقين بيشتر مى شود

ص: 106

و صفات عاليه و فضائل كم نظير و بلندى كه نفس انسانى در آن مرحله از صفا و تجرد خواهان است بر او فرود مى آيد.

بدين جهت عباداتى كه به منزله نردبان ترقى و راه وصول به اين كمال است تشريع شده است.

پاره اى از آن ها انفاق مال و بخشيدن مال است كه باعث انقطاع انسان از آزمندى به دنياست، مانند زكات و خمس و صدقات. اين انقطاع همان علت غايى تشريع انفاق است كه به اصطلاح دانشمندان، «غرض از تشريع» ناميده مى شود، اگر چه بهره بردن پاره اى از مردم نيز بر آن مترتب است.

بعضى از آن ها خوددارى و اجتناب از شهوات و لذات است مانند روزه؛ و پاره اى از آن ها به منظور پرداختن دل به ياد خداوند متعال و توجه آن به سوى او توأم با حركات خاص گوناگون جسمى است مانند نماز.

و معرفت حاصله از فكر و نور خلقت، يا معرفتى كه از به كاربردن قواعد منطقى حاصل مى گردد، در حصول آنچه گفته شد، از دوستى و انس با خداوند كافى نيست و اگر به اين ها توجه و انس به خداوند و دوستى او حاصل شود، سست بوده و پايدار نمى باشد.

اما آثار كامل و شايسته اى كه در نفس از مداومت و پيوستگى بر آن اعمال حاصل مى شود ثابت و استوار خواهد بود، چه همانا ميان نفس و بدن ارتباطى است و فعل و انفعالات آن ها در يكديگر مؤثر واقع مى شود.

آيا هنگامى كه عضوى را جراحتى برسد روان آدمى از جراحت متألم نمى شود؟ و بالعكس در مواقع هيجانات روحى و اضطراب هاى

ص: 107

روانى كه در نتيجه عوامل مختلفى از قبيل مرگ عزيزان يا انجام كارهاى وحشت زا به انسان روى آور مى شود نمى بينى كه اعضاى بدن نيز متأثر شده و قطعه گوشت ميان پهلو و كتف به لرزه مى آيد.

و به عبارت ديگر: عكس العمل خود را به صورت رعشه دست و پا يا پريدگى رنگ رخسار و غيره نشان مى دهد.

بنابراين، همان طور كه قبلًا اشاره گرديد، مقصود از وضع و تشريع عبادات اين است كه انسان به آن وسيله مدارج كمال را قدم به قدم پيموده و به صفات ملكوتى آراسته شود، آنچه مسلم است اين كه صورت ظاهرى هر عبادتى نقش و اثر مطلوبى در روح ايجاد كرده به موازات عبادات عضوى و اعمال جوارحى، آثار بسيار نيكويى در تنوير و اصلاحات نفسى از خود بجاى مى گذارد.

چنان كه با حواس خود درك مى كنيم، طهارت ظاهرى در پاكى و روشنى نفس تأثير دارد، مثلًا هنگامى كه به وضو مى پردازيم و به وسيله اين عمل به طهارت ظاهرى مى پردازيم، در خاتمه اين عمل عبادى يك نوع حالت صفا و انبساط در روان خود احساس مى كنيم كه اين حالت قبل از انجام وضو در ما نبود و علت آن همان طور كه اشاره گرديد، ارتباط و پيوند ميان روان و تن است و گرنه ظاهر بدن از عالم محسوس است و روح نظر به اصل فطرتش، از عالم ملكوت است و موقعيت آن در اين بدن مانند كسى است كه از موطن اصلى خويش دور گشته و غريب افتاده باشد، بنابراين هم چنان كه از معارف نفسى آثارى به بدن فرود مى آيد از اعمال جوارحى هم انوارى به سوى روح بالا مى رود.

حج، اين عمل عظيم اسلامى و عبادى آنچه را كه ساير عبادات در

ص: 108

بردارد، شامل است، به علاوه رياضت هاى خاصى را نيز دارا مى باشد كه عبارت است از ترك وطن، رنج دادن به تن، گذشتن از مال، گسيختگى از آرزوها، تحمل مشقت ها، تجديد پيمان، حاضر شدن در مشاعر و آگاهى يافتن بر شعائر و ديدن آن هاست.

در افعال حج، خلوص نيت براى ياد خداى و روى آوردن به او به اقسام ديگر طاعات و عبادات نيز پديد مى آيد.

با اين كه بعضى از اعمال حج امورى هستند كه نفوس به حكمت و رموز آن آشنايى ندارند و عقول به معانى آن ها پى نمى برند (مانند افكندن سنگ ريزه به جمار و رفت و آمد بين صفا و مروه بر سبيل تكرار)، مع هذا نمى توان ترديد نمود كه احكام خداوندى همگى داراى حكمت بالغه و مصالح و منافع عاليه است، منتهى مصلحت بعضى از آن ها روشن و بعضى پنهان و برخى به نحوى است كه بيشتر عقل ها به آن ها پى نمى برند و در اين قسم است كه نور كمال بندگى، به تمام حقيقتش محقق مى شود؛ زيرا در اعمالى كه حكمت و مصلحتش ظاهر باشد، چون انسان فطرتاً مايل به كمال است، تمايل به انجام آن عمل پيدا كرده و خود اين مطلب انگيزه اى براى انجام عمل مى شود و به فرمان بردارى كمك مى نمايد و كمال و حقيقت بندگى به آن آشكار نمى شود.

اما احكامى را كه خداوند مقرر داشته و عقل انسان از درك حقيقت آن عاجز است و به كنه معنى و اثراتى كه بر آن مترتب است راه نمى يابد و طبيعت آدمى به آن انس ندارد، پذيرفتن آن نيست مگر به جهت صدور فرمان و قصد امتثال آن از حيث اين كه فرمان و دستور است و اطاعت آن

ص: 109

واجب مى باشد.

انجام اين قبيل عبادات كه در تزكيه نفوس و برگرداندن آن ها از مقتضيات طبع و بدى و ستم و مايل گشتن نفوس به خداوند متعال و آراسته شدن به اخلاق حضرتش تأثير كامل دارد، شايسته است كه برترين انواع عبادت باشد.

ندانستن حكمت و مصلحت، خصوصيات خواسته شده در برخى از عبادات، از حيث كميت و كيفيت، براى بعضى از مردم باعث تعجب و حيرت گشته و علت آن همانا ندانستن حقايق رازهاى تعبدات و انوار مكنونه در مجاهدات است.

هر عملى كه بايد به قصد قربت انجام گيرد، هر اندازه كه دور از تصرفات عقلى باشد- خصوصاً اگر انسى به آن عمل نباشد و كلفت و مشقتى نيز در بر داشته باشد- حصول مقام بندگى و تعبد به آن عالى تر و ارزنده تر است و به انجام اين گونه عبادات است كه جان آدمى در برابر حضرت حق تعالى قرار مى گيرد و در دو جهان به راهى كه پايدار است، رهنمون مى شود.

چه عالى و شيرين است كه انسان در برابر صدور تمام فرامين مولا- كه سرچشمه در علم و عدل و حكمت او دارد و چيزى جز جلب منفعت براى انسان و دفع ضرر از او در بر ندارد- تسليم باشد و آن فرامين، محض خاطر آن عزيز انجام گيرد و در درون و برون و ظاهر و باطن آدمى نسبت به آن فرامين هيچ چون و چرايى وجود نداشته باشد كه چون و چرا كار متكبران و دورى از اجراى قوانين حق، راه مفسدان است.

حج، آهنگ رشد و تعالى

ص: 110

اين قسمت از مجموع آياتى كه در سوره هاى بقره، آل عمران، توبه، ابراهيم، حج، بلد، تين آمده استفاده شده و براى اين كه خوانندگان عزيز بيشتر با قرآن كريم مأنوس شوند، آنان را به قرائت و تدبر در آيات اين سوره ها دعوت كرده و در اينجا فقط به دورنمايى از حقيقت اين آيات اشاره مى شود.

حج، به پا خاستن و گرويدن و آهنگ كردن است. آهنگ كردن موجودى كوچك، ذره اى ناتوان، حقيرى بى مقدار، فقيرى بى مايه، در برابر بى نيازى مطلق، مولايى بزرگوار و كريمى مهربان. گردش عاشق شيدايى در اطراف محبوب با توجه به جهتى كه به سوى او نشان مى دهد، يعنى خانه با عظمت كعبه.

اين آهنگ كردن و به پاخاستن و گرويدن، در ميان عبادات دسته جمعى اسلام بزرگ ترين و باشكوه ترين عبادتى است كه مسلمانان به جاى مى آورند.

اين مراسم، براى ملت اسلام اگر برابر با تمام شرايط و قواعدش انجام گيرد، بزرگ ترين رمز وحدت و يگانگى و نشانه كاملى از وارستگى شؤون مادى و برترين وسيله تحكيم روابط، در بين ملل مسلمان است.

آرى، جمع شدن ممتازان ملل اسلامى از تمام نقاط زمين به قصد پاكسازى درون و به نيت ايجاد همبستگى و خبردار شدن از تمام اوضاع حياتى يكديگر و شاهد منافع مادى و معنوى بودن، شكوه و جلالى بس عجيب دارد و يكى از بهترين راه هاى علاج دردها و معالجه بدبختى هاست.

ص: 111

سالى يكبار جمع شدن عقلا و مستطيعان ملت اسلام در مركزى كه خداوند بزرگ امنيت آن را از هر سو به وسيله مقررات خاصش تأمين كرده، در ميان آداب الهى از مهم ترين آداب و در ميان مراسم از باعظمت ترين مراسم است.

البته مسلمانان از لحظه انعكاس نور حق در دل هاشان و از همان هنگامى كه زبانشان به كلمه توحيد و اقرار به معارف بازگرديده با طرق مختلفى كه حضرت او معين فرموده، از قبيل نماز، روزه، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تعاون، احسان، تقوى، عدل و داد، محبت و همبستگى و ... به سوى او آهنگ كرده و براى او به پا خاسته اند، بر گرد مركز اين حقايق گرديده اند و در هر مقامى نوعى حج به جاى آورده اند، ولى مسئله حج بالخصوص در ماه ذى الحجه در سرزمين مكه و كنار خانه خدا، امتيازات مخصوصى دارد كه ديگر احكام الهى آن را ندارند.

چه نيكوست كه در جنب اين عمل عظيم، مكلف با بيدارى دل از ابتدا تا انتهاى مراسم را توجه كند و آن گونه كه شايسته يك مهمان خداست قدم در وادى اجراى مناسك بگذارد، شايد شكوه معنوى حج ديده باطنش را باز كرده، بتواند عمق مسائل را بيابد و انقلابى در روح و عقلش ايجاد شده، از بند ظاهر رهيده به فضاى بى كران عالم معنى قدم گذارد و با شاهباز انديشه به سوى محبوب به پرواز آيد.

حج و جهاد؛ رهبانيت در اسلام

مرحله نظر انداختن به اسرار و رموز و حقايق حج از دشوارترين مسائل اين مبحث است.

ص: 112

اگر انسان بخواهد ملكوت واقعيت ها را بيابد و با آن ها متحد شود، رسيدن به اين مرتبه در صورتى ميسر است كه از بند شهوات حيوانى و اوهام و خيالات و نفسانيات شيطانى آزاد شود، در امورى مادى به ضرورت و به اندازه شأن خود اكتفا كند و در تمام حركات و سكنات خويش در صدد باشد كه براى جلب رضاى دوست قدم بردارد.

راستى، چگونه ممكن است انسان، غرق در امور غير الهى باشد و در عين حال، به فيوضات عالى ربانى و اسرار ملكوتى دست يابد؟!

گروهى از مردم براى رسيدن به حقايق ربانى و اسرار ناپيداى هستى، دست از شهر و ديار مى كشيدند، از شؤون مادى و زر و زيور دنيا روى برگردانده و از خلق عالم كناره گيرى مى كردند و به شكاف كوه ها و تاريكى غارها پناه برده و در حصار رهبانيت قرار مى گرفتند، تا بهتر بتوانند با حضرت يار انس گرفته و از معنويات بهره مند شوند.

ولى اسلام عزيز روش آنان را نادرست دانست و براى بدست آوردن حقايق آسمانى، تكيه بر رهبانيت را ممنوع اعلام كرد و براى اين كه عاشقان اسرار و معارف به اهداف خود برسند، براى آنان برنامه هايى بس عالى و اعمالى بس نيكو قرار داد و به آنان وعده حتمى فرمود كه اگر از اين طرق حركت كنند، به خواسته هاى معنوى خود خواهند رسيد و هر كس كه از اين دستورها پيروى كرد به حقايقى كه بايد برسد، دست يافت.

در مسئله رهبانيت و سير و سفر روحى و پختگى در راه سلوك از رسول اسلام صلى الله عليه و آله سؤال شد: آيا آيين شما هم به آن دعوت مى كند؟

حضرت فرمود: در دين من رهبانيت، براى دست يافتن به فيوضات

ص: 113

ربانى، حج خانه حق و جهاد است.

آرى، براى سير در هر دو مسئله بايد از ديار و شهر و خانه و زن و فرزند دور شد و مدتى از آنان عزلت گزيد و بايد در هر دو سفر چشم از زينت و زيور دنيا و آرايش مادى پوشيد، در صورت سير در اين دو سفر است كه انسان عادى تبديل به سلمان، مقداد، عمار، بلال، ميثم، حجر بن عدى و ... شخصيت هاى ديگر مى شود كه هم خود به منافع عالى معنوى مى رسند و هم ديگران را به عالى ترين منافع معنوى مى رساند.

خداى مهربان به جاى رهبانيت و انزوا، جهاد در راهش و حج خانه اش را براى ملت اسلام قرار داد، تا از مسير صحيح و قانونى به حريم روحانيت الهى راه يابند.

پروردگار متعال خانه خود را مقصد بندگان ساخت و اطراف آن را حرم قرار داد و موقعيت آن را بزرگ شمرد، عرفات را ميدان حرم خود ساخت و چنان در احترام آن خانه و اطرافش سفارش كرد كه كسى نتواند در آنجا صيد كند و از آن سرزمين پاك حتى يك گياه بيرون آورد و بسيارى از برنامه هاى ديگر را از همگان منع كرد تا در اين رياضت به آدمى، درس نظم و خويشتن دارى آموزد، كه زندگى متكى بر نظم سرشار از منافع مادى و معنوى است.

آن كس كه به قصد خانه خدا حركت مى كند؛ چنان است كه به آهنگ زيارت خدا مى رود و زيارت دوست لذتى دارد كه اگر كسى در عالم قلب و در دنياى معنى به اين زيارت نائل گردد، آن چنان مست باده ديدار مى شود كه تا ابد از آن مستى بيرون نيايد.

ص: 114

ساقيا باده صبوح بده عاشقان را غذاى روح بده

باده عشق ده به ما مستان مى بده، «ما» ى ما زما بستان

در دلم نِه حلاوت مستى تا شود نيستى من هستى

زان صراحى كه جام رضوان است باده اى ده كه جرعه اش جان است

اى كِه بر ياد لعل دلجويت باده ناخورده مستم از بويت

نفسى بازپرس مستان را راحتى بخش مى پرستان را

سوختم سوختم در آتش شوق بى خودم كن دمى به باده ذوق

عجب آيد مرا ز باده پرست باده عشق ناچشيده و مست (1)

حج با معرفت

مناسب است زائر با حال بيدارى و قلبى پر از شوق و وجودى مالامال از اخلاص و با آشنايى كامل به مسائل حج، كارى كند كه در ميعاد معين به فيض لقاى حق، يعنى مقام قرب حضرت جانان نائل گردد. مسلم است كه كاميابى از مقام معنوى حق در صورتى ميسر است كه آدمى در تصفيه جان و تزكيه نفس و خروج از تمام گناهان ظاهر و باطن بكوشد، تا از اين راه وجود خود را آماده گرفتن فيض كند.

هر انسانى به اندازه معرفت و ظرفيت خود از حج برداشت مخصوصى دارد، ولى بايد بكوشد ظرفيت وجودى خود را گسترده كند، تا به درك تمام زواياى ملكوتى و معنوى اين سفر نائل گردد و به مقامات عالى الهى برسد.

حج، براى مردمى كه مفهوم حقيقى آن را دريابند، نورى است كه


1- 1. عشاقنامه، فخرالدين عراقى.

ص: 115

مى تواند جوانب تاريك حيات را روشن كند. حج قبل از اين كه يك امر عقيدتى يا دستور مذهبى يا سنت الهى باشد يك فرمان آموزشى و تربيتى و يك عامل بسيار مؤثر و مهم براى تحرك در همه شؤون وجود است.

خداوند مهربان به بنده با اخلاص و عبد ارجمندش ابراهيم عليه السلام دستور داد تا مردم را براى طواف آن حريم بخواند، باشد كه از اين فيض عظيم الهى بهره گرفته و سود بى نهايت برند.

خانه خدا يك آزمايشگاه است و بايد از اولين نفر زائر تا آخرين فردشان در اين مركز معنوى آزمايش شوند.

اين خانه از سنگ هاى سياه بى آلايش، بدون زينت و نقش و نگار بنا شده، تا از طريق به جا آوردن اعمال ظاهر و باطن و انجام مناسكش، مردم از كشش هاى مادى غلط و جاذبه هاى شيطانى رها شوند.

قرار داشتن خانه حق در دامنه كوه ها، سراشيب دره ها، كنار بيابان داغ و سوزان و صحرايى بدون آب و علف و در ميان ريگزار و سنگستان، خود يكى از اسرار است و شايد سرّ آن اين باشد كه مردم را با جلب به آنجا از غرق شدن در زرق و برق هاى پوچ رهايى دهند و به آنان بفهمانند كه اگر مادى گرى صرف، اساس حيات بود، بايد جلوه هاى مادى پيرامون حرم از همه جا بيشتر مى شد.

آرى، اين امكان بود كه آن خانه را از زمرد سبز، ياقوت درخشان، لؤلؤ و مرجان و طلاى ناب و نقره بنا كنند، اما اين ساختمان با توجه به معانى بلند مناسكش، ميدان سينه را از تصرف شيطان خالى كرده و كوشش و تلاش آن دشمن خطرناك را براى از بين بردن شخصيت معنوى انسان خنثى مى كند.

ص: 116

قرآن مجيد در بسيارى از آياتش تذكر مى دهد كه بندگان حق و عاشقان الهى بايد به سختى ها و مشقت ها آزمايش شوند، نه به راحتى و خوشى ها، چرا كه مقامات الهى از سينه عافيت طلبى بيرون نمى آيد، واقعيت ها و اسرار را از دل سختى ها و تحمل رنج ها بيابيد و بس، كه:

«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً* إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» (1).

پس بى ترديد با دشوارى آسانى است.* [آرى بى ترديد با دشوارى آسانى است.

به قول بلبل دستان بوستان عشق، مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى:

دل بشد از دست ياران فكر درمانش كنيد مرهم زخمى عجين از آب پيكانش كنيد

شهسوارم مى رود اى اشك راهش را ببند اى سپاه ناله زود آهنگ ميدانش كنيد

گر رود از اشك سيل انگيز و آه شعله خيز شور محشر مى رود ياران پشيمانش كنيد

خسرو چابك سوارم عزم جولان كرده است معشر عشاق، سرها گوى چوگانش كنيد

رهايى از تعلقات، قبل از حج

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

چون آهنگ سفر كنى و از وطن آماده رفتن به حج شوى، قبل از


1- 1. انشراح 94: 5- 6.

ص: 117

جدا شدن از ديار و شهر، دل خود را از هر تعلقى آزاد كن، تمام مهمات خود را به كافى المهمات واگذار، در تمام حركات و سكنات بر خداى مهربان، اعتماد كن، گردن تسليم و رضا در پيشگاه او خم نما و به تقدير جنابش در حق خود راضى باش.

دست از ماديت بشوى، از راحت دنيا چشم گير، از فكر ملك و املاك و تجارت و برنامه هاى غير دوست بيرون شو و در اين سفر در اين انديشه نباش كه بعد از رفتن من چه مى شود؟

آنچه در مقدمه اين سفر لازم است، آن است كه به وقت حركت، خود را از تمام حقوق الهى و خلق رهانده باشى و از جميع مظالم خود را خلاص كرده و از چاه طبيعت به در آمده باشى.

به قسمت اخير از دستور امام صادق عليه السلام بيشتر توجه كنيد. گروهى گمان مى كنند اگر مقدار مال قابل خرج كردن در راه حج را پاك كنند و حقوق الهى و مردمىِ آن را بپردازند، يا در برابر بدهى هاى خود از طلبكاران رضايت بگيرند، در حالى كه قدرت بر پرداخت دارند، به مقصد نهايى حج و مقامات باطنى اين سفر الهى مى رسند.

در حالى كه بايد بدانند زائر حق بايد از آنچه ظلمت آور است خارج شود و قبل از سفر وجود خود را از تعلق ها و قيودى كه صاحب بيت نمى پسندد، آزاد كند كه اگر چنين نكند قدرت پرواز در آن فضا را نخواهد داشت، مى رود و برمى گردد، در حالى كه اين سفر تأثير چندانى به حال او نگذاشته.

آرى، قبل از حركت به تعهدات مالى، اخلاقى، عقيدتى، علمى و روحى خود عمل كنيد كه در اين وادى تنها سبكباران راه دارند و بس.

حج عارفان

ص: 118

جهت توجه بيشتر به معانى اين قسمت از روايت پربار حضرت امام صادق عليه السلام شايسته است اين فصل، به قلم پرنور عالم بينادل، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى همدانى- كه كلمه به كلمه آن نورى است كه دل سالك را از هر كدورتى شستشو مى دهد- به انضمام شرحى مقتضى براى هر موضوع از قلم ناتوان اين حقير آراسته شود:

اى خواهان وصول به خانه حق! بيدار باش كه حضرت احديت- جل شأنه العظيم- را بيوتات مختلفه مى باشد، يكى را كعبه ظاهرى گويند كه تو قاصد او هستى، ديگرى را بيت المقدس و ديگرى را بيت المعمور و ديگرى را عرش و هكذا .. تا برسد به جايى كه خانه حقيقتى اصلى است كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست.

آرى، اول بايد مناسك خانه قلب را به جاى آورد و آن، تصفيه اين خانه از بت رذايل و آراستن آن به صفات و اسماى الهيه است كه تا اين كعبه باطن را از بت ها پاك نكنى و پرده خبائث را از روى آن برندارى، لياقت زيارت كعبه قرار داده شده در مكه را پيدا نكنى كه راه ورود به آن حريم، كه در حقيقت حريم عنايت و رحمت است، دل است.

اى مهربان خداى عالم! قلب، اين خانه اصلى خود را از اين همه پيرايه هاى شيطانى پاك كن و آن را لايق انعكاس واقعيت نما.

آداب زيارت كعبه

شكى نيست كه براى هر بيتى از بيوتات حضرت حق آداب و رسومى است كه طالب هر بيت، بايد آن را رعايت كند، تا به حقيقت و

ص: 119

واقعيت آن بيت برسد كه بدون رعايت آداب و رسوم هر بيت، رسيدن به آن بيت كارى محال و زحمت در راه آن، تلاشى بيهوده و رنجى بى نتيجه است.

اما معنى خانه او چه باشد، اين كه آيا اضافه (يعنى اضافه بيت به اللَّه) از باب تشريف است يا طور ديگر، مقصود بيان آن نيست. غرض در اين رساله، بيان آداب كعبه ظاهرى است، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است، ضمناً شايد به آداب كعبه حقيقى هم فى الجمله اشاره بشود.

بدان، غرض از تشريع اين عمل شريف آن باشد كه از طريق مناسك اين بيت بدانى كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفت خدا و وصول به درجه عشق او و انس به حضرت اوست و اين ها تحصيل نمى شود، مگر به تصفيه قلب و آن هم ممكن نيست، مگر به حفظ نفس از شهوات و انقطاع از دنياى دنىّ و قرار گرفتن در راه رنج عبادات ظاهرى و باطنى.

شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده، بلكه مختلف وضع كرده؛ زيرا به هر يك از آن ها رذيله اى از رذائل از مكلف زائل مى گردد، تا به اشتغال به تمام آن ها تصفيه تمام عيار گردد، چنان كه اداى صدقات و حقوق ماليه قطع ميل مى كند از حطام دنيويه؛ و صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه؛ و صلاة نهى مى كند از هر فحشا و منكرى و هم چنين ساير عبادات.

چون حج مجمع العناوين بود خصوصيت ديگرى در بين عبادات پيدا كرد، چه اين كه مشتمل است بر جمله اى از مشقت هاى اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد مانند انفاق مال كثير، قطع از اولاد و عيال و وطن و جدايى از نفوس شريره و طى منازل بعيده و ابتلا به

ص: 120

گرماى سخت و عطش شديد و انجام اعمال نامأنوس و خلاف طبع مانند رمى جمره و طواف و سعى و احرام و غير آن.

و داراى فضائل عالى ديگر است مانند تذكر به احوال آخرت به هنگام تماشاى اصناف خلق و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد لاسيما در احرام و وقوفين و رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم صلوات اللّه عليهم اجمعين و تشرف به محل قدم هاى آن بزرگواران، مضافاً بر تشرف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقت كه مورث صفاى قلب است به ديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريف ديگر كه رساله گنجايش آن را ندارد.

نتيجه اين كه حج داراى جمله اى از مشقت ها و فضائل كثيره از اعمال است و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

رهبانيت را در اين مكتب به جهاد و حج تبديل كردم (1)

انسان باتوجه به اين واقعيت ها بايد بداند كه به كرامت اين سفر روحانى نمى رسد، مگر با رعايت آداب و رسوم حقيقى آن و آن چند امر است:

نيت صادق

اول: اين كه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد و به قصد امتثال امر شارع به جا آورده شود تا عبادت شود.

كسى كه اراده حج دارد اولًا بايد قدرى تأمل در نيت خود نمايد،


1- 1. الأمالى، صدوق: 66، المجلس السادس عشر، حديث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 114، باب 51، حديث 1.

ص: 121

هواى نفس را كنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يا نستجير باللّه غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمّت مردم يا تفسيق آن ها يا از ترس فقير شدن است- چنان كه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر مى شود- يا امور ديگر، از قبيل تجارت و خوش گذرانى و سير در بلاد و غير ذلك را غرض دارد.

اگر درست تأمل كند خودش مى فهمد كه قصدش چيست، اگر معلوم شد كه وجه همت خدا نيست، بايد سعى در اصلاح قصد خود كند و لا اقل ملتفت به قبح اين مسئله گردد كه قصد حريم ملك الملوك را نموده ولى براى اين مسائل مادى و خيالى و بى فايده، در اينجاست كه بايد به نحو خجالت آغاز سفر كند، نه به نحو غرور و غفلت.

توبه

دوم: اين كه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين، با بجا آوردن يك توبه حقيقى، يعنى توبه اى كه تمام مقدمات در آن رعايت شود، از قبيل رد حقوق چه ماليه مانند خمس و ردّ مظالم و كفارات، يا غير ماليه مانند غيبت و اذيت و هتك عرض و ساير جنايات بر غير كه لازم است به آن صورتى كه در كتب فقهى يا روايى آمده از صاحبانش حلاليت بخواهد.

و اگر پدر و مادرش هستند آنان را از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل درآيد، بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده، مشغله هاى قلبى خود را قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند، هم چنين

ص: 122

فرض كند كه ديگر بر نمى گردد.

آرى، قطع علاقه از غير حق مهم ترين برنامه اين سفر است و تا علائق غلط و هوس هاى شيطانى و نيت هاى آلوده قطع نشود، روى به محبوب نشده ولذا روى محبوب هم به انسان نمى شود.

تمام لذت در اين سفر از آن كسانى است كه فكرى جز حضرت يار و ذكرى جز آن جناب و كلامى جز حول محور آن حضرت نداشته و با تمام وجود به پيشگاه باعظمت آن معشوق واقعى عرضه مى دارند:

مرحبا! مرحبا! محبت دوست كز درون آمدى نه از ره پوست

دلم از جز تو خانه خالى كرد با تو سوداى لا ابالى كرد

تا غمت ساكن دل من شد از چراغ تو خانه روشن شد

ما گرفتار دام عشق توايم همه سرمست جام عشق توايم

اى كه حسن رخت دل افروزست شب ما با خيال تو روزست

حسنت از روضه جنان خوش تر يادت از هر چه در جهان خوش تر

هر كه در صورت تو حيران نيست صورتش هست ليكنش جان نيست (1)

زائر بايد وصيت تام و تمامى كند و به اطلاع اشخاص خير و دانا برساند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد، در هر صورت كارى كند كه اگر برنگردد هيچ جزئى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه در تمام عمر بايد چنين باشد، كه هيچ كس از وقت مردن خود اطلاع ندارد.

ياد حق


1- 1. عشاقنامه، فخرالدين عراقى.

ص: 123

سوم: اين كه اسباب مشغله قلبى در اين سفر براى خود فراهم نكند، كه او را در حركات و سكناتش- كه بايد فقط به ياد محبوب واقعى باشد- بازدارد، از قبيل رفيق ناهماهنگ يا مال التجاره يا غير آن بلكه اگر بتواند با كسانى هم سفر و همراه شود كه بودن با آنان ياد حق را در قلب تقويت كند، يا اگر خداى ناخواسته دچار غفلت شد، آنان به داد او برسند.

انفاق

چهارم: تا ممكن است از مال خالص و حلال و طيب آن هم به مقدار زياد بردارد و در اين سفر از انفاق مضايقه ننمايد؛ زيرا كه انفاق در راه حج، انفاق در راه خداست، از زيادى خرج در اين سفر ملكوتى نبايد دلگير بود كه در احاديث آمده، درهمى خرج در اين سفر مساوى با هفتاد درهم است، ازهد زهاد حضرت سجاد عليه السلام وقتى در راه اين سفر گام مى نهادند، انفاق فوق العاده داشتند.

اگر در اين سفر چيزى از امور مالى از دست برود، بايد كمال ممنونيت را از حق داشت و خاطر شاد بود؛ زيرا بر ميزبان است كه آن را در ديوان اعلى ثبت كند، آن هم به اضعاف مضاعف، تا روزى به عنوان تلافى به شخص بازگردد.

نمى بينى اگر كسى تو را به ميهمانى بطلبد و در اثناى راه صدمه اى به تو برسد، تا جايى كه بتواند جبران مى كند اگر چه لئيم باشد، پس چه گمان دارى در حق اقدر قادرين و اكرم اكرمين؟

حسن اخلاق

ص: 124

پنجم: اين كه بايد در اين سفر به طور جدى حسنات اخلاقى را به كار برده و در مقام تواضع و فروتنى نسبت به رفيق و حمله دار و ساير مردم باشد و از لغو و ناسزا و درشت گويى و ناملايم در حذر باشد، كه حسن خلق تنها در اين نيست كه از آزار برادر مسلمان و مؤمن اجتناب نمايد، و بالاتر اين كه در برابر اذيت غير، خفض جناح كند و به ياد آن حديث پرقيمت قدسى باشد كه فرمود: رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام، هر كه در صدد رضاجويى من است بايد آزار غير را متحمل شود.

اعمال حسنه

ششم: اين كه نه تنها قصد حج كند و بس، بلكه در اين سفر بايد چندين مرحله را قصد داشته باشد از قبيل زيارت قبور مطهره شهدا و اوليا و سعى در حوايج مؤمنان و تعليم و تعلّم احكام دينيه و ترويج مذهب اثناعشريه و تعظيم شعائر اللّه و امر به معروف و نهى از منكر و غير ذلك.

تواضع

هفتم: اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد، بلكه شكسته دل و غبارآلود رو به حريم حضرت اللّه رود، چنان كه در باب احرام به آن اشاره شد.

قيمت انسان در اين سفر به شكسته دلى و غبارآلودى اوست، در اين حريم فقط مهمان متواضع همراه با دل خاشع راه دارد و بس، متكبر را

ص: 125

استعداد حضور در اين پيشگاه والا نيست.

عشق در راه طلب، راهبر مردان است وقت مستى و طرب بال و پر مردان است

سفر آن نيست كه از مصر به بغداد روى رفتن از جان سوى جانان سفر مردان است

ظفر آن نيست كه در معركه غالب گردى از خويش گذشتن ظفر مردان است

هنر آن نيست كه در كسب فضائل كوشى به پر عشق پريدن هنر مردان است

همه دل هاست فسرده همه جان ها مرده گرم و افروخته آه سحر مردان است

چشمه كوثر و سرسبزى بستان بهشت خبرى از اثر چشم تر مردان است (1)

سپردن تعلقات به حق

هشتم: از خانه حركت نكند، مگر اين كه نفس خويش و هر چه با خود برداشته و جميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد را امانتاً به خالق خود- جل شأنه- در كمال اطمينان بسپارد و با دلى آرام از خانه خارج شود كه حضرت او نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النصير است.

توكل بر خدا


1- 1. فيض كاشانى.

ص: 126

نهم: اعتمادش به كيسه و قوه و قدرت خود نباشد، بلكه در همه حال بايد اعتمادش به صاحب بيت باشد، مقدمات اين سفر بيش از اين است كه به رقم رفت، ولى در خانه اگر كس است يك حرف بس است.

بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى اللّه است و يك سفر ديگرى هم روحانى الى اللّه بايد داشته باشد و آن اين كه از اين بى خيالى و غفلت و جهل به اين حقيقت سفر كند كه براى خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده، بلكه خلقت او براى معرفت و تكميل نفس است كه اين سفر عجيب سفرى است و اين سير عجايب سيرى است.

زاد و راحله حج

و بداند همان طور كه در سفر ظاهرى حج، زاد و راحله و همسفر و امير حاج و دليل و خادم و غيره لازم دارد- كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بلكه به هلاكت خواهد افتاد- در آن سفر هم بعينه به اين ها محتاج است، ورنه قدم از قدم نمى تواند برداشت و اگر بدون اين ها سير كند، قطعاً رو به تركستان است نه كعبه حقيقى.

اما راحله او در اين سفر بدن اوست، بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان او را سير كند كه از جلوگيرى طغيانش عاجز شود و نه چنان به او گرسنگى دهد كه ضعف بر او غالب شود و از كار عبادت باز ماند.

خَيْرُ الأمُورِ أوْسَطُها. (1)


1- 1. عوالى اللآلى: 1/ 296، حديث 199؛ بحار الأنوار: 74/ 168، باب 7، حديث 2.

ص: 127

بهترين كارها، طريق اعتدال به دور از افراط و تفريط است.

افراط و تفريط در اين زمينه و در تمام زمينه ها اعم از مادى و معنوى در شرع مقدس مذموم است.

اما زاد و اعمال خارجيه او عبارت از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات واتيان به مستحبات است كه از اين مجموعه تعبير به تقوا و پرهيز للّه مى شود و آخرين درجه تقوا پرهيز از ماسوى اللّه است و حاصل كلام اين كه هر يك از ترك محرمات و انجام واجبات به منزله زادى است كه هر يك را در منازل اخرويه احتياج افتد كه اگر همراه نداشته باشى مبتلا خواهى شد و پناه به خداوند از اين بلاى عظيم.

همسفران در حج

و اما همسفران در اين مسير، مؤمنان هستند كه به همت يكديگر و اتحاد قلوب اين منازل بعيده طى خواهد شد و به همين حقيقت اشاره در قرآن دارد:

«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى (1).

و يكديگر را بر انجام كارهاى خير و پرهيزكارى يارى نماييد.

استاد ما رضوان اللّه عليه مى فرمود: خيلى كارها از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد، نسبت به اين مطلب اهتمام تام داشته باش كه همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن طولانى است.

امير حاج


1- 1. مائده 5: 2.

ص: 128

اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين عليهم السلام هستند كه بايد سايه بلندپايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسك به حبل المتين ولاى آنان باشى و كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت داشته باشى، تا بتوانى چند قدمى بردارى و الا شياطين جن و انس در قدم اول تو را خواهند ربود، چنان كه عرب گرسنه باديه نشين مسافر را غارت مى كند.

دليل راه

اگر چه ائمه طاهرين عليهم السلام ادلاء على اللّه هستند ولى ما از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم، نمى توانيم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلا واسطه كنيم، در اين مسير محتاج به علماى آخرت و اهل تقوا هستيم، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آن ها درك فيوضات بنماييم كه بدون آنان درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و بدون شك بدون علماى ربانى از پيش خود كارى ساخته نيست.

زائر در ميقات

بارى، چون زائر به ميقات برسد، لباس خود را در ظاهر درآورد و ثوب احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را از خويش به در آورده و لباس طاعت و بندگى پوشد و ملتفت باشد كه هم چنان كه در دنيا خودش را به غير لباس خود و عادت خود، غبارآلوده و سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند، هم چنين بعد از مردن، عمّال خداى خود را به كمال ذل و انكسار و عريان ملاقات خواهد كرد.

تنظيف روح در حج

ص: 129

و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از آلودگى معاصى و به وقت احرام هم عقد توبه صحيح ببندد، يعنى حرام كند بر خود، به عزم و اراده صادقانه كل چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت دعوتى است كه به او متوجه شده و در لبيك در نيتش باشد كه:

اولًا: قبول كردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است.

ثانياً: مردد باشد كه اين عمل ناقابل از او قبول خواهد شد يا نه، در آنجا قضيه حضرت سجاد عليه السلام را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانست لبيك بگويد و غش مى كرد و از راحله خود باز مى ماند، سؤال مى شد اين چه حال است؟

پاسخ مى داد مى ترسم خداى من بفرمايد: لا لبيك!

و هم از اين منظره به نظر بياورد كيفيت يوم حشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر بيرون مى آيند، عريان و سر برهنه و ازدحام آورنده، بعضى در زمره مقبولان و عده اى در گروه مردودان، بعضى متنعم و بعضى معذب و بعضى متحير در امر، بعد از اين كه جميعاً در ورطه اولى متردد بودند.

آداب داخل شدن به حرم

چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجا و امن باشد از سخط و غضب الهى مثل حال مقصرى كه به بن بست رسيده باشد و اين حقيقت

ص: 130

را از مفاد آيه:

«وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً» (1).

و هر كه وارد آن شود در امان است.

بيابد، اينجا جاى زيادى رجا و اميدوارى است، چه اين كه شرف بيت عظيم و صاحب آن به راجى خود كريم است و اينجا جاى توسعه رحمت است؛ زيرا تو در اين جا مهمان خاص اكرم الاكرمين هستى، آن جناب پى بهانه مى گشت كه تو را يك مرتبه در تمام عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد- اگر چه هميشه مهمان او بوده اى- و اكنون آن مهمانى ميسر شده، حاشا و كلّا از كرم او كه هر چه تو از او خواهش داشته باشى او از جواب آن مضايقه كند، اين چنين گمان را به بعضى از افراد سخى نبايد برد چه رسد به الجواد المطلق.

پس اگر تو نياورى، يا بياورى، امّا نتوانى نگهدارى؛ يا از اصل ندانى چه بايد خواهى يا كارى كنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد، تقصير كسى نيست، گدايى با كاهلى نمى سازد، بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همّشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر واكنند على سبيل الاستعجال، آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند، اما تمام حواس بايد پيش معناى اين اعمال باشد براى آنان مهم نيست، با اين كه همه حواس مهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او باشد، حتى روزه مستحب بدون اذن او مذموم است، چه جاى اين كه در خانه او هتك


1- 1. آل عمران 3: 97.

ص: 131

عرض او را بكنى و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست.

چه حاجى هايى كه وارد مكه مى شوند و حداقل صد معصيت از قبيل دروغ، تهمت، غيبت و اذيت به غير، سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به ديگران از آنان سر مى زند، پناه به خدا از چنين سفرى و واى به حال چنين مهمانى!

طواف

چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجا و عفو و رحمت سراسر وجود او را بگيرد، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلًا دلش بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست، بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه طواف حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آن ها قرار داده اند كه انسان از اين ها پى به آن ها ببرد، چنان كه مضمون روايت است.

و بايد بداند كه هم چنان كه بى قطع علاقه از امور غير الهى نمى توان به اين خانه آمد، در مورد آن كعبه حقيقى هم چنين است.

در بوسيدن حجر و ملصق شدن به مستجار و استلام حطيم و گرفتن دامن كعبه، بايد حال او حال مقصرى باشد كه از جريمه فرار كرده و به صاحب اصلى حق ملتجى شده كه از تقصيراتش بگذرد، اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند، گاهى گريه مى كند، گاهى او را به عز اشخاص قسم

ص: 132

مى دهد، گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصاً اگر كسى باشد كه انسان بداند غير او ملجأ و پناهى نيست.

چون به سعى آيد بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در خانه سلطان قرار دهد به اميد عطا و بخشش.

عرفات

اما در عرفات از آن ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبان ها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن، بايد حكايت محشر را يادآورد، اينجا كمال تضرع و الحاح را بنمايد تا آنجا مبتلا نشود و ظن بسيار قوى داشته باشد بر حصول مراداتش؛ زيرا كه روز شريف و موقف عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع و دست هاى اوليا و غيرهم به سوى او جل شأنه بلند شده و گردن ها به سوى او كشيده و چشم ها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز، روز عطيه و احسان است و ابدال و اوتاد در محضر حاضرند و بناى حتمى سلطان بر بخشش و انعام است و هم چنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليّه ولى امر عجل اللّه تعالى فرجه و سهل مخرجه است.

در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض به اعلى مدارجه بالنسبه به كافه ناس و خلايق، آيا گمان به خالق خود دارى كه سعى تو را ضايع گرداند با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن، آيا به غربت تو رحم نمى كند؟!!

در اين مسئله چه حديث عجيبى وارد شده:

ص: 133

أعْظَمُ النّاسِ جُرْماً مِنْ اهْلِ عَرَفاتٍ الَّذى يَنْصَرِفُ مِنْ عَرَفاتٍ وَهُوَ يَظُنُّ انَّهُ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ (1).

از بزرگ ترين گناهان اين است كه زائر از عرفات بيايد و گمان كند كه آمرزيده نشده است.

منى

چون از عرفات كوچ كند و رو به حرم آيد از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند به قبول حجش و قربش به خداى خود و مأمون بودن از عذاب الهى، چون به منى رسد و رمى جمار كند، ملتفت باشد كه باطن اين عمل دور كردن شيطان است.

وداع

بارى چون حرم را وداع كند بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود، مثل گذاشتن حضرت ابراهيم، اسماعيل و هاجر را و بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن باز برگشت به اين مكان شريف نمايد و بايد دائم ملتفت ميزبان خود باشد كه مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر او خوش نداشته باشد اين ميهمان ابدالاباد به خانه او قدم گذارد، اگر چه اين ميزبان سريع الرضاست، لكن مراعات ادب تا جايى كه در قدرت است بايد از اين طرف باشد، آرى زائر به وقت وداع بايد دامن كعبه را بگيرد و دركمال خضوع وخشوع و بااشك به محضر حضرت محبوب عرضه بدارد:


1- 1. من لايحضره الفقيه: 2/ 211، حديث 2183.

ص: 134

اگر اى آرزوى جان كه تويى باز بينم تو را چنان كه تويى

شوم از قيد جسم و جان فارغ به تو مشغول، و زجهان فارغ

گر تو روزى بگفتن سخنى التفاتى كنى بمثل منى

چون حديث تو بشنود گوشم رود از حال خويشتن هوشم

ديده را ديدن تو مى بايد ديدنت گر چه شوق افزايد

جان ما را تعلقى كه به توست با خود آورده ايم آن زنخست (1)

در راه سفر

حاجى چون در وطن خود، به تمام تعهدات الهى و انسانى عمل كرد و وجود خود را از بار سنگين قيود و زنجيرهاى اسارت آزاد نمود، آهنگ و قصد خود را به تدريج جامه عمل بپوشاند و حركت به سوى وادى امن و مقام قرب و ديار وصال آغاز نمايد.

در اولين مرحله اجراى برنامه، چون با مال و زن و فرزند و قوم و قبيله و دوستان و آشنايان به وداع برمى خيزد، تصور كند كه هنگام انتقال از دنيا به آخرت رسيده و توجه داشته باشد كه عامل به وظايف و تعهدات و مسئوليت ها هنگام سفر به آخرت خوشحال؛ و فرارى از تكاليف به وقت خروج از ديار جهان ناراحت و در رنج و عذاب است.

عزم خود را براى حركت به مكه با ياد مرگ جزم كند و به خود بقبولاند كه بايد براى خانه آخرت آمادگى پيدا كند.

در راه سفر تمام سعى خود را صرف مواظبت و مراقبت بر آداب الهى نمايد و با تمام هم سفران خوشرفتار باشد، در طول سفر به ياد انبيا


1- 1. عشاقنامه، فخرالدين عراقى.

ص: 135

و ائمه و اوليا باشد كه با لباسى ناشناس به كاروان ها مى رفتند و هر خدمتى از دست آنان ساخته بود به زوار خانه حق انجام مى دادند.

بيابان هاى اطراف حرم

مسافران خانه حق از هر كجاى جهان، با هر وسيله اى حركت كنند، اكثر آنان به خصوص در اين زمان ناچارند وارد جده شوند و از آنجا در صورت وسعت وقت به مدينه و در صورت ضيق زمان به مكه روند.

در هر صورت ديده زائر اولين بار به بيابان هايى مى افتد كه در امتداد حرم قرار گرفته، بيابان هايى خالى از آب و علف، بيابان هايى پر از سنگ و ريگ و پستى و بلندى، سرسبزى آن خار مغيلان، آبش سراب، نرمى اش سنگ ريزه و رمل. با ديدن اين مناظر در عالم فكر خود چنين تصور كند كه از دنيا رفته و وارد ميقات قيامت شده؛ زيرا در ورود به قيامت انسان جز اعمال خود هيچ خبرى از محرمان و آشنايان و ساير برنامه ها نمى بيند، آنجا دادگاه عدالت را در مقابل ديدگاه خود ملاحظه مى كند و بس كه در آن دادگاه بدون حضور زن و فرزند و مال و منال از او طلب عمل صالح و ايمان مى كنند، اگر وقت ورودش به حريم آن بيابان ها شب است بايد ياد تنهايى قبر و سؤال مأموران حق بيفتد و با شنيدن سر و صداى حيوانات موذى، به ياد عذاب دردناك كه براى مجرمان فراهم شده افتاده و به خدا پناه ببرد.

آرى، در همه حال بايد به فكر خويش و گذشته خويش افتد، آينده خود را ببيند، نظرى به وقت مرگ و افتادن در بيابان تنهايى برزخ بيندازد، شايد اين گونه افكار در روحيه او و در تمام جوانب وجودش ايجاد

ص: 136

انقلاب كند، شايد با ياد چنين برنامه هايى برقى از عالم ملكوت به جان او زنند تا با حرارت آن برق از اين سردى و تنبلى، تن پرورى و سستى و سكون در امور معنوى رها شده، دستى از او بگيرند و در بقيه عمرش بتواند حركت خود را به سوى مقصد اعلى تنظيم كند.

با ديدن آن بيابان ها در حالى كه از همه چيز بريده اى و به حق پيوند خورده اى، مناجات فيض آن شوريده حال را زمزمه كن.

بر درگه تو حاجت خلقان روا شود آن را كه تو برانى از اين در كجا شود

خود را چو حلقه بر در لطف تو مى زنم باشد به روى من در لطف تو وا شود

آن را كه رد كنى زدر خويش بولهب وآن كو تواش قبول كنى مصطفا شود

امر تو را كسى نتواند خلاف كرد هر كو سر از قضاى تو پيچد كجا شود

بيچاره گمرهى كه كشد سر زطاعتت گردد دلش سياه و اسير غما شود

فرخنده رهروى كه اطاعت كند تو را چشم دلش به عالم انوار وا شود

فيض است ودرگه تو، ازاين دركجا رود كامِ حوائج همه زين در روا شود (1)

مدينه طيبه

زائر چون وارد مدينه شود، با ديدن آن شهر به ياد آورد، اينجا جايى است كه خداى مهربان براى پيامبرش اختيار كرد، شهرى است كه نبى اسلام صلى الله عليه و آله به دستور حق آن شهر را بعد از هجرت به عنوان مركز دعوت به واقعيت هاى الهى انتخاب كرد، شهرى است كه زمينه سعادت اهل اسلام در آنجا فراهم آمد.


1- 1. فيض كاشانى.

ص: 137

به ياد آورد، مدينه مركزى است كه پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله با تحمل انواع شدائد و سختى ها پيام الهى را از آنجا مردم رساند.

مدينه جايى است كه در آن براى ممانعت از گسترش قواعد حياتبخش اسلام، از طرف دشمنان خدا نزديك به هشتاد جنگ بر مسلمانان صدر اسلام تحميل شد، جنگ هايى كه مردم دور از انصاف براى متلاشى كردن ساختمان حقيقت آغاز كردند و پيامبر و مؤمنان در مرحله دفاع از حق، شهداى با فضيلتى در آن جنگ ها تقديم حق كردند.

در مدينه به ياد آورد كه براى تأمين خير دنيا و آخرت او، پيامبر عزيز و يارانش چقدر زحمت كشيدند.

مدينه جايى است كه براى اعتلاى كلمه حق، پيران و جوانان و مردان و زنانى در خون خود غلطيدند. مدينه محلى است كه براى ترويج دين خدا اشك ها از ديدگان مادران داغديده جارى شد.

مدينه شهرى كه سال ها عالى ترين خدمات صادقانه در راه اسلام، اين مدرسه سعادتبخش را شاهد بود.

در آنجا به ياد آر كه مظهر عصمت و عفت حضرت زهرا عليها السلام با پوششى از حجاب كامل- اين دستور بسيار پرارزش الهى- با جمعى از زنان قريش به مسجد آمد و عليه ستم و بيداد در يك خطابه بسيار مهم داد سخن داد.

زهرا عليها السلام، آرى زهرا، آن منبع فضيلت و عفت و كرامت كه در لحظه لحظه حياتش به تمام زنان جهان تا روز قيامت درس عفت و عصمت و پوشش و حجاب و دور بودن از دسترس نامحرمان را داد.

تو اى مرد! و تو اى زن! در اين شهر بزرگ در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع و حضرت زهرا عليهم السلام قرار دارى وضع ايمان و عمل خود را با آن

ص: 138

بزرگواران بسنج و در اين آزمايشگاه بزرگ الهى براى شناخت شؤون مادى و معنوى بيشتر دقت كن.

چون فضاى مدينه را با آنچه از نبى اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه بزرگوار عليهم السلام در بر دارد از نظر عقل و بصيرت گذراندى، اكنون آماده شو تا با يك دنيا آگاهى و خشوع به طرف حرم پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كنى.

در آنجا با كمال ادب در برابر رسول الهى قرار گير و به راستى و درستى سخن گوى كه پيامبر صلى الله عليه و آله عزيز صدايت را مى شنود و تو را از هر جهت ارزيابى مى كند، سعى كن خودت را به آن جناب به عنوان يك فرد واقعى امت بقبولانى.

پس از زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى قبرستان بقيع حركت كن، در آنجا نيز همانند حرم پيامبر، در برابر حضرت مجتبى و سيد سجاد، وباقر العلوم و رئيس مذهب حضرت صادق عليهم السلام با كمال فروتنى و ادب بايست و به ياد آور، كه آن بزرگواران براى نجات تو و تأمين سعادت دنيا و آخرتت چه رنج ها بردند.

با آنان عهد و پيمان ببند كه چون به وطن بازگردى، خود و زن و فرزندانت، تسليم دستورهاى آنان شوى، به اخلاق الهى آن بزرگواران آراسته گردى و جز به مال حلال و دنياى طيب و طاهر دست دراز نكنى.

تا اينجا شرح قسمت هاى اول حديث با عظمت حج كه در كتاب «مصباح الشريعه» نقل شده به پايان مى رسد و نوبت به قسمت هاى بعد كه در باب مناسك است فرا رسيده، اميد است به آنچه در توضيح قسمت هاى اول گذشت آراسته شويم و توفيق عمل به قسمت هاى بعد از جانب حضرت حق نصيب ما گردد.

ص: 139

[وَأَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَى ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعنى إجابَةٍ صافِيَةٍ زاكِيَةٍ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فى دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى

ميقات

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

وقتى وارد ميقات شدى، از هر چه تو را از ياد خدا باز مى دارد و بين تو و طاعت حضرت حق حجاب است، مُحرم شو.

در گفتن تلبيه اين معنى را قصدكن كه الهى! باقلبى صاف ونفسى تزكيه شده دعوتت را اجابت مى كنم و منظورم از اجابت دعوت تو قبول تمام اوامر ونواهى تو درتمام شؤون حيات است، اى مولاى من! به رشته لطفت درآويخته ام وبه حبل المتينت متمسكم و به يارى و مددت گدا و محتاجم.

اينك لباس از بدن بيرون آوردى تا آن دو پارچه را به دستور محبوب در ميقات بپوشى، آرى در ميقات، يعنى در جايى كه به انسان هشدار مى دهند وقت حركت است، وقت بيرون آمدن از لجن زار مادى گرى و بداخلاقى و بدكارى است.

آرى، در ميقات يعنى در جايى كه در ميقات جان آدمى اين ندا به گوش مى رسد كه ديگر توقف بس است، سكون جا ندارد.

ص: 140

اى انسان! اى آدم! كه خود را هم چون كرم خاكى گرفتار مشتى لجن شهوت و شكم كرده اى و به اين خاطر خويش را از تمام فيوضات بى بهره ساخته اى، وقت آن شده كه به سوى او حركت كنى، آرى به سوى او، به سوى بى نهايت، به سوى كرامت، به سوى عظمت، به سوى حقيقت، به سوى اللّه، آرى ميقات يعنى جايى كه همه انبيا اشك ريختند و ائمه عليهم السلام سر تواضع به خاك سودند.

آرى، در ميقات و به وقت تلبيه در آن دو پارچه سپيد، با تمام وجود، در حالى كه سيل اشك از ديده ات جارى است با نوايى عاشقانه به پيشگاه محبوب بگو:

گر زشمعت چراغى افروزيم خرمن خويش را بدان سوزيم

در غمت دود از آن به عرش رسد آتشى كز درون برافروزيم

آفتاب جمال بر ما تاب زان كه ما بى رخت سيه روزيم

تا ببينيم روى خوبت را از دو عالم دو ديده بردوزيم

مايه جان و دل براندازيم به زعشقت چه مايه اندوزيم

هم چو طفلان به مكتب عشقت ابجد عشق را بياموزيم

در غم عشق اگر رود سر ما اى عراقى بيا كه فيروزيم (1)

لباس احرام

آن گاه به لباس احرام و ساير البسه ها با ديده عقل نظر كن، ببين در ساير لباس ها در طول تاريخ از باب غرور و تكبر چه جنايت ها كه بر بشر


1- 1. عشاقنامه، فخرالدين عراقى.

ص: 141

مظلوم نرفته و در اين لباس چه بيگانه ها كه آشناى حرم نشدند.

وقت به درآوردن لباس ظلم، لباس فخر، لباس كبر، لباس غضب، لباس درّندگى؛ و پوشيدن لباس توبه، لباس كرامت، لباس عام، لباس ذكر، لباس توجه، لباس مراقبت و لباس طاعت و لباس ترك گناه است.

آرى، احرام ببند، تا از بار هر لباسى جز لباس حق سبك شوى، با همه در اين لباس همرنگ و همگام شو، تا بدانى چيزى نيستى و آنچه در حق خود تصور مى كردى خيالى بيش نبود.

در اين لباس از من بمير و به او زنده شو، از چنگال شيطان درآى و به دامن دوست آويز، از تعلقات خود را نجات ده و آن گاه وارد دنياى با عظمت نيت شو.

نيت

پس از پوشيدن لباس احرام، نوبت نيت است، نيت يعنى قصد، يعنى آهنگ، يعنى توجه، آن هم توجه به سوى اولين و آخرين مقصد و اين توجه تحقق پيدا نمى كند، مگر با بريدن از ما سوى اللّه.

در اين حال فقط به مقصد حقيقى و مقصود واقعى توجه داشته باش، مقصدى كه بازگشت همه موجودات به اوست.

آرى، به او باز گرد، اين همه بيراهه رفتن بس است، اين همه پشت به حقايق كردن كافى است، آخر باز گرد، بازگشتنى كه در آن بازگشت نباشد.

با چنين عزمى آن سفر معنوى، آن سير ملكوتى، آن حركت الهى را شروع كن، تو را به خدا در مسئله نيت به لفظ تنها دل خوش نباش، از لفظ كارى ساخته نيست، هر چه هست مربوط به دل است.

ص: 142

نيت عزم است، آن هم عزمى جزم، عزم بر طاعت، عزم بر ترك گناه، عزم بر تقوى، عزم بر جلب رضايت دوست، عزم بر آراسته شدن به حقايق آسمانى، عزم بر نجات از آلودگى ها و نجات جامعه و خانواده از بدبختى ها و خلاصه نيت يعنى منفجر كردن هسته فطرت با قدرت نور خدا براى يافتن حقيقت و ترويج آن در بين عباد حق.

آرى، نيت يعنى عزم بر آزادى از اسارت شهوات شيطانى، عزم بر خلاصى از تمام طاغوت هاى درون و برون و افتادن در درياى رحمت براى پاك شدن از تمام مهالك.

چون اين چنين نيت كردى، با دلى شكسته و قلبى خاشع مضمون ابيات زير را در محضر محبوب، در مسجد شجره در حال سجده و صورت گذاردن بر خاك زمزمه كن سپس به دنياى باعظمت تلبيه وارد شو:

تا غمت با من آشنايى كرد دلم از جان خود جدايى كرد

تا غم تو قبول كرد مرا هستى خود ملول كرد مرا

در سماع توام چو حال گرفت از وجود خودم ملال گرفت

آيت عشق تو چو برخواندم مايه جان و دل برافشاندم

هر كجا آفتاب حسن تو تافت عاشقان را بجست و نيك بيافت

اگر اى آفتاب جان افروز شب ما از رخ تو گردد روز

اندر آن بس بود زروى تو تاب گو دگر آفتاب و ماه متاب

اى زعشاق گرم بازارت به ز من، عالمى خريدارت (1)

تلبيه، شعار بلند ملكوتى


1- 1. عشاقنامه، فخرالدين عراقى.

ص: 143

پس از آن كه شرايط و آداب حضور را در خود آماده كردى، مى توانى با اين شعار بلند آسمانى و حقيقت ملكوتى، آمدنت را با تمام پاكى و اخلاص و عشق و محبت به پيشگاه مقدس او اعلام كنى.

ولى توجه داشته باش كه آمدنت را به صورتى اعلام نمايى كه به صدايت توجه كنند و آمدنت را بپذيرند.

آنجا جاى پرهيزكاران و پاكان است، آنجا جاى پذيرش هر كسى نيست، آنجا ايمان و توبه و عمل صالح و اخلاص وسيله قبولاندن انسان به حضرت يار است.

بدون شك اگر كسى خود را آراسته به اوصاف آسمانى نكرده باشد، ندايش را نشنيده مى گيرند، به حركتش نظرى نمى كنند و اعمالش را توجه نمى نمايند.

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ ...» آمدنت را در لباس آشنايى و آشتى خبر مى دهد، هجرتت را از تمام معايب و آلودگى ها و زشتى ها اشعار مى دهد، آيا همين است؟!

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ ...» يعنى: نهادم را از تنگناى ظلم و ستم و سركشى، به جهان عدالت و خيرخواهى انتقال مى دهم.

در حال گفتن اين جملات، انسان در درون خود به معانى متعددى از پاكى، قدس، خضوع و اجابت به نداى مولايش توجه پيدا كرده، بر خويش مسلم مى دارد كه به يكتايى او معترف است و او را در مالكيت و قدرت و فضل و بخشايش و تدبير يگانه مى داند.

ص: 144

آرى، اى محبوب من! اى مالك و خالق من! اى معشوق من! ندايت را قبول مى كنم، من در آستان مقدست ايستاده ام، به فرمانت گوش مى دهم، به فرمانبردارى از دستورهايت شتابانم، پيمان تو را بدون ترديد و تغييرى نگه مى دارم.

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ انّه لكم عدوٌّ مبينٌ» (1).

اى فرزندان آدم! آيا از شما پيشمان نستاندم كه شيطان را مپرستيد كه او بى ترديد دشمن آشكارى براى شماست؟

اى مولاى من! تو يكتا و بى همتايى، كسى هستى كه همگان بايد ندايت را اجابت كنند و دعوتت را بپذيرند، نهاد همه متوجه توست، صاحب و عطا كننده نعمت هاى بى شمارى، مالك آن چنان عزتى هستى كه خوارى به حريمش راه ندارد، نيرويى دارى كه نقصان نمى پذيرد، نفوذت به همه جا رسيده، خدايى جز تو وجود ندارد.

آرى، اى مولاى من! ندايت را مى پذيرم، ستايش و نعمت براى توست و آقايى و بى همتايى در خور توست.

اين است معناى تلبيه، با اين شعار، وحدت و يگانگى پرستندگان خداى يگانه اعلام مى شود، البته همه اين واقعيت ها در صورتى است كه به حقيقت تلبيه توجه شود.

تلبيه گويان، خود را به آسمان نورانى ملكوت كه در آنجا از ظلمت هاى مادى، سركشى هاى نفس و امتيازهاى برخاسته از كبر و


1- 1. يس 36: 60.

ص: 145

دورويى خبرى نيست، بالا مى برند.

چون تلبيه شعار ايمان است و مقصود از آن اين است كه آدمى مصداق واقعى آن شود و معنايش پاسخ گويى به اوامر الهى است و از طرفى تحت عنوان ويژه اى در مسئله حج قرار گرفته، چرا كه حج مزاياى منحصر به فردى دارد، بنابراين چقدر از ايمان دورند و چه اندازه چهره باطن آنان زشت است، كسانى كه خود را از اين حريم عالى دور نگاه داشته و راز خويشتن و جامعه خود را به شيطان واگذاشته و دربست در اختيار دشمنان دين و ملت اند! و در شؤون حيات از فرهنگ شياطين پيروى مى كنند، اين دون همّتان و پست فطرتان در هر مقامى كه هستند در وقت تلبيه جز به لفظ بى معنى به چيز ديگر اتصال ندارند.

اينان چه اندازه از حقيقت تلبيه بيگانه اند؟ آنها لياقت ايستادن در صف پاكان را ندارند.

در هر صورت شما اى زائران خانه حق! با تمام وجود مراقب اين شعار باشيد، به نداى مولاى خود پاسخ مثبت دهيد، وجود خود را پس از اين كلمات نورانى و شعار ملكوتى، از اجابت دعوت شيطان، طاغوت، شهوت، بيگانه، استعمارگر، خودخواهى، يهودى، مسيحى، شرق و غرب و هر كس براى شما و دين شما ضرر دارد منع كنيد.

به حقيقت، تلبيه بگوييد، به راستى نداى حق را اجابت كنيد، به درستى و پاكى در اين مقام قرار بگيريد كه اگر در اين حريم قبول شويد، پذيرفته شده ايد و اگر قبول نشويد، از بدبخت ترين مردم روى زمين خواهيد بود.

اجابت نداى حق با تسليم روح

ص: 146

برادر مؤمنى داشتم كه از هر جهت مورد اطمينان بود، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند.

روزى در محضر او از اين مقوله سخن بود، داستان اعجاب انگيزى را كه در يكى از سفرهايش رخ داده بود، برايم تعريف كرد.

گفت: تعدادى زائر در يكى از سال ها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند، همه در اتوبوس مستقر گشته، و آماده حركت بودند. در اين ميان يك زن و شوهر كه آثار عظمت و ادب و عبوديت در چهره آنان آشكار بود، براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند. اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نام نويسى كرده بودند.

با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم، يكى از بدرقه كنندگان درباره هر دو آنها با حالتى خاص به من سفارش كرد.

زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم، پس از آن عازم حج شديم، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم، سپس آماده رفتن به ميقات شديم، در بين مسافران آن سال من، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند، پريشان حالى به آنان مهلت نمى داد. به مسجد شجره رسيديم، جمعيت در آن ناحيه موج مى زد، هر كس با سرعت هرچه تمام تر به فكر محرم شدن بود، پيرمرد از من مهلت خواست تا غسل كند، وسائل غسلش را فراهم كردم، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست، گريه به او مهلت نمى داد، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم، سؤال كرد: معناى تلبيه

ص: 147

چيست؟ عرضه داشتم: يعنى: اى خداى مهربان! مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم، آمدم؛ گفت: آه، معناى تلبيه اين است؟! يكى دو بار با حالى منقلب گفت: خدايا آمدم، آمدم و ناگهان نقش زمين شد؛ با كمال حيرت بالاى سرش رفتم، ديدم از دنيا رفته است.

محرمات احرام

اشاره

زائر چون تلبيه گفت بيست و پنج چيز بر او حرام مى شود و حرمت اين بيست و پنج مورد براى اين است كه انسان براى رسيدن به قسمتى از درجات بندگى و اخلاص آماده گشته، بتواند به حضور مقدس آن جناب و حريم حرم آن محبوب واقعى بار يابد.

معلوم نيست آنچه در توضيح اين بيست و پنج مسئله بيايد، فلسفه و اسرار آن باشد، كه عقل ناقص ما از درك بسيارى از حقايق عاجز است، ولى مى تواند دورنمايى از حقايق اين محرمات را نشان دهد.

1- صيد حيوانات

توجه خود را، در حال احرام از خدا برداشتن و متوجه صيد كردن، عين بى ادبى نسبت به حضرت مولاست، علاوه بر اين، در اين مقام رقت قلب و عاطفه و مهر مى پسندند و اين مسئله با صيد حيوان تناسب ندارد.

اين سفر براى سير به مقامات عالى الهى است، نه تفرج و خوش گذارنى، براى حفظ جان است، نه جاندارى را بى جان كردن، براى مهر و عاطفه است، نه بى رحمى و سنگدلى.

بيدار باش، تو در مقامى هستى كه هم اكنون با كشتى اميد به سوى

ص: 148

درياى رحمت در حركتى و مقصدت اتصال به لطف و كرم اوست، شكار نوعى تفريح است و تو را از رسيدن به هدف باز مى دارد، از طرفى در آن موقعيت آسيب رساندن به جانداران گناه است و از طرف مولايت نهى اكيد شده است.

از طرفى خود تو اكنون صيد عالم معنايى و مجذوب جهان ملكوت، با دنبال كردن صيد، از آن مقام بلند به پستى رسيده و از آن حريم عالى جدا خواهى شد، سعى كن چشم حق بينت باز باشد و مواظب دل باش، باشد كه جمال مولا در آن تجلى كرده و تو را از اسارت ها نجات بخشيده و به حضورش بپذيرد.

2- نگاه در آيينه

آرى، در اين موقعيت عالى و گران، بايد چشم انداز تو مقام عالى قرب باشد و نظر تو متوجه تكاليف و مسؤوليت هايى كه از طرف حضرت دوست بر عهده تو است.

چشم تماشا به اوامر و نواهى مولا انداز و از خود ديدن و خود تماشا كردن و خودبينى بپرهيز.

در هر صورت در آنجا به خود منگر كه اگر با ديد الهى نظر كنى، خودى براى تو نمانده و اصولًا خودى براى تو متصور نيست.

اگر هم بنا شود به خود بنگرى به نقايص و عيوبت بنگر و ببين آيا حضرت دوست تو را با اين همه عيب مى پذيرد؟!

راستى كه آنجا جاى رفع عيب و شستشوى باطن است، جايگاه آزادى از ما سوا و پيوند يافتن با اوست.

ص: 149

آرى، در آنجا يك دم با كمال اخلاص گوش جان بر در دل بگذار و ببين چه مى شنوى:

هر دم بشارت هاى دل از هاتف جان مى رسد هر كس كه از جان بگذرد آخر به جانان مى رسد

يكدم مياسا روز و شب مردى بجو دردى طلب چون جان زدرد آمد به لب، ناگاه درمان مى رسد

ره گر دراز آيد تو را شيب و فراز آيد تو را چون ترك تاز آيد تو را آخر به پايان مى رسد

اين خانه چون ويران شود، معمور و آبادان شود اين سر چو بى سامان شود، ناگه به سامان مى رسد

اى مبتلا اى مبتلا بركش صلا بركش صلا در دل اگر رنج و بلا روزى به مهمان مى رسد

انديشه و اندوه و غم، رنج و تعب، درد و الم هر يك نهد در دل قدم با حكم و فرمان مى رسد

بر دل اگر بارى بود بار غم يارى بود در پا اگر خارى بود خار از گلستان مى رسد

3- بوى عطر

در اين سيرى كه برايت پيش آمده از استشمام بوى خوش عوامل ظاهرى بپرهيز و جز بوى محبوب و وصال آن جناب چيزى مبوى.

از بوى عطر دورى كن تا از ياد زندگى مادى و تجملاتش آسوده بمانى، تو اى مهمانى كه به گل گشت بوستان يار آمده اى، از عوامل معنوى

ص: 150

ببوى تا به تزكيه وجودت از تمام آلودگى ها قيام كرده باشى، در اين سفر خود را به پاكان و خوش بويان حريم دوست نزديك كن تا از اين بوستان معنوى گل ها بچينى.

آرى، به تماشاى او و استشمام بوى او اقدام كن تا در همان لحظه اول از شوق حضرتش به وجد آيى و سراسر وجودت را مستى و شور بگيرد و با تمام وجود بتوانى به محضر حضرت او عرضه بدارى:

به بوىِ آن كه دمى در حرم بياسايند هزار باديه سهل است اگر بپيمايند

طريق عشق، جفا بردنست و جانبازى ديگر چه چاره كه با زورمند برتابند

در گريز نبسته است ليكن از نظرش كجا روند اسيران كه بند برپايند

فداى جان تو گر جان من طمع دارى غلام حلقه به گوش آن كند كه فرمايند

حديث حسن تو و داستان عشق مرا هزار ليلى و مجنون بر او بيفزايند (1)

4، 5، 6- لمس بدن زن، آميزش، بوسيدن

مهم ترين مقدمه اين سه برنامه، نظر كردن و چشم دوختن به زنان است و در آن حريم با حالت احرام فرقى نمى كند كه آن زن، همسر خود انسان باشد يا ديگرى، آرى قوى ترين عامل نزديك كننده انسان به شهوات جنسى نظر بازى است.

اهل حق در اين مسئله ترديد ندارند كه تماشا كردن چهره و بدن زنانى كه پروردگار آنان را نامحرم دانسته سرچشمه و مبدأ تمام مفاسد خانمان سوز خانوادگى و اجتماعى است.


1- 1. سعدى شيرازى.

ص: 151

انسان غربى گو اين كه زمان مسيحى بودنش هم لامذهب بود، ولى اين لامذهبى پس از عصر رنسانس به اوج بى قيدى و افسارگسيختگى رسيد، جنس مرد پس از انقلاب صنعتى هجوم عجيبى به شخصيت زن برد. پرده حرمت او را گرفت، تا بتواند هر زنى را بخواهد ببيند و هرگونه تمتعى از او ببرد، مانعى براى او نباشد.

آرى، انسان غربى خود را از نظركردن به هر زن و دخترى ممنوع مى ديد و اين ممنوعيت را از چشم دين مى دانست، اساس دين و اصول اخلاق را ويران كرد تا دسترسى او به جنس زن از هر جهت آسان شود و از راه رسيدن به وصال او بتواند براى ارضاى غرايز حيوانى اش تا آنجا كه ممكن است از او استفاده كند.

ظهور مفاسد، پيدا شدن خيانت هاى بى سابقه، افتادن زن و مرد در وادى گمراهى، فرار دختران از محيط خانواده، پناه بردن همه غربى ها و مقلدانشان به انواع بى بند و بارى ها، پديد آمدن مراكز فحشا و منكرات، لاقيدى و بى بند وبارى، همه و همه دليل بر غلط بودن خط زندگى غربيان است و عجيب تر از زندگى غربى ها، زندگى مقلدان شرقى و بعضى از مسلمانان است كه بدون فكر و انديشه و بدون غور در حقايق و عاقبت كار، به دنبال آنان روانند.

سراسر ممالك غربى و بعضى از ممالك شرقى، از حكومت فساد در همه شؤون زندگى در ناله اند و به خاطر متلاشى شدن اوضاع اجتماعى و اخلاقى به علت اين بى بند و بارى در عزايند.

فقط خداى عالم مى داند كه از اين راه چه ضرر و چه ضربه هاى خطرناكى به حيات انسان در كره زمين وارد شده است.

ص: 152

آرى، اگر مرد نتواند به هر صورت كه بخواهد زن را ببيند و زن نتواند به هر صورت كه مى خواهد با مرد رابطه برقرار كند، اين همه خسارت به بار نخواهد آمد.

در مكتب سعادتبخش اسلام، مسئله حجاب و پوشش زن و مسئله محرم و نامحرم در همه جا و همه وقت از ضروريات دين قلمداد شده و منكر آن با علم به ضرورت دينى بودن آن، كافر است.

اين دستور گرانبها، سدى عظيم در برابر سيل انحرافات، جنايت ها و خيانت ها و انواع مفسده هاست.

حرام بودن تماس مرد با زن خود در وقت احرام به صورت لمس بدن، يا آميزش يا بوسيدن، تمرينى براى مرد و زن است كه به فضاى ملكوتى تقوا نزديك تر شده و قدرت اراده آنان براى ترك اين سه برنامه در مسير نامشروع افزون گردد.

علاوه بر اين بايد هر نوع لذتى در اين برنامه بر مرد و زن حرام شود، تا به درك و فهم لذت وصال محبوب حقيقى نائل آيند و آن بهره الهى و حظ معنوى را از آيين حج ببرند.

7- پوشاندن روى پا

توجه داشته باش كه در حريم مقدسى هستى، حريمى كه وادى سينا و طور از آن كسب نور مى كند، هم چون موسى عليه السلام كفش تعلقات از پاى جان و پاى پوش عادى از پاى بدن به درآر، سزاوار نيست در اين وادى ملكوتى همراه با زر و زيور پا از قبيل كفش و جوراب حركت كنى.

ص: 153

«إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (1).

زيرا تو در وادى مقدس طوى هستى.

اگر بتوانى به كلى پا برهنه حركت كن، اگر نه از كفش بسيار ساده آن هم در حدى كه روى پا را نپوشاند به سوى مسجد الحرام متوجه شو، تا از نظر ظاهر نهايت تواضع را در پيشگاه كبريايى او رعايت كرده باشى و از نظر باطن به تدريج به حال خشوع برسى و براى شنيدن نداى محبوب دلربايت از وادى سيناى قلب و طور جان آماده گردى.

كفش متكبران از پاى به در كن، جلال و جبروت ظاهرى و اعتبارى را از سراسر وجود بريز، آهسته قدم بردار، با وجود مبارك مولايت زمزمه كن و حال معنوى خود را ادامه بده تا جواب آن جناب را از درون قلب بشنوى، در حالى كه از ديدگانت اشك شوق يا اشك ندامت از گذشته خويش بر چهره ات جارى است، با كمال ذلت و خاكسارى به حريم مقدس او عرضه بدار:

كسى كه روى تو ديده ست حال من داند كه هر كه دل به تو پرداخت، صبر نتواند

هر آدمى كه دو چشمش بر آن جمال افتاد دلت ببخشد و بر جانت آفرين خواند

چه روزها به سر آورد جان منتظرم به بوى آن كه شبى با تو روز گرداند


1- 1. طه 20: 12.

ص: 154

مگر تو روى بپوشى و گرنه ممكن نيست كه آدمى كه تو بيند نظر بپوشاند

به دست رحمتم از خاك آستان برگير كه گر بيفكنى ام، كس به هيچ نستاند

چه حاجت است به شمشير قتل عاشق را؟ حديث دوست بگويش كه جان برافشاند

پيام اهل دل است اين سخن كه سعدى را نه هر كه گوش كند، معنى سخن داند (1)

8- قسم خوردن

قواعد عالى اسلام در شرايط عادى هم انسان را از قسم خوردن منع مى كند، مگر در جايى كه احتياج به اثبات حقى آن هم در محضر قضاوت شرعى باشد.

باور كردنى نيست كه زائر خانه حق و سالك الى اللّه، آن هم در مسير حج، حقى را پايمال كند تا نياز به قسم خوردن داشته باشد، براى محرم در حال عادى قسم خوردن ممنوع است و هرگز كار او به برنامه غير عادى نخواهد كشيد تا در آنجا بحثى باشد!!

حاجيان با آهنگى واحد به سوى حريم توحيد با كمك ايمان و عشق در حركتند، سخن آنان جز خدا نيست و هم آنان حرمت نام دوست را نگاه داشته و در گفتار خود از قسم به نام حق دورى كنند.


1- 1. سعدى شيرازى.

ص: 155

زائر در آن حريم مقدس، جز ذكر حق و ياد او و سعى در بريدن تعلقات بى پايه، وظيفه اى ندارد.

براى زائر شيرين ترين حقيقت ياد محبوب است و بس و ذكرى جز التجا به پيشگاه مقدس او براى بار يافتن در آن ملكوت ندارد.

9- انگشتر براى زينت

زائر در حال احرام بايد از هر زيور و زينتى به دور باشد؛ زيرا يار، او را بى رنگ و بى تعلق و آزاد خواسته است.

گر چه انگشتر وزنى ندارد ولى اگر به قصد زينت باشد، سنگين وزن مى شود و همين سنگينى از سرعت حركت معنوى مى كاهد.

مولاى مهربان دوست ندارد كه هر چه موجب منيت يا انحراف فكر، يا خرابى حال است با انسان همراه باشد.

بگذار با بدنى آزاد از تعلقات مادى و روحى پاك و پاكيزه از رذائل و عقلى آرام از شوائب به سوى او در حركت باشى، با يك حلقه انگشتر، خود را حلقه به گوش تعلقات دنيايى مكن، دستت را از امور مادى تهى كن تا آن را از رحمت و عنايت پر كنند.

اينجا ذلت و فقر و سوز دل مى پذيرند، اينجا قلب خاشع، بدن خاضع و اشك چشم هم چون سيل و ندامت از گذشته مى خرند.

10- لباس زينت براى زن

پيش از احرام، زينت كردن زن به لباس گوناگون و ساير ادوات از قبيل طلا و نقره و جواهرات براى محرم خودش، از نظر اسلام بى مانع

ص: 156

است ولى پس از پوشيدن لباس احرام و گفتن تلبيه، تمام زينت ها بر او حرام مى شود، تا بدين وسيله براى مدتى بتواند از مرز ماديت خارج شده، الهى محض گردد و لذت بندگى حق را به دور از تعلقات مادى بچشد.

در آن سرزمين پاك بايد زنان به نداى بانوى دو سرا فاطمه زهرا عليها السلام- كه هنوز بعد از گذشت چهارده قرن از فضاى مكه و مدينه به گوش مى رسد- توجه كنند كه فرمود:

بهترين زينت زن، حيا و پاك دامنى است و اين كه مردان را نبيند و مردان او را نبينند (1).

زنان بايد همه جا و همه وقت خصوصاً در اين سفر، حضرت احديت را به ياد داشته باشند و بدانند كه با جلوه خود، چه در اين سفر، چه در حضر، هزاران بلاى خانمانسوز براى جامعه بشرى به ارمغان آورده و ملتى را غرق در فساد و تباهى مى كنند.

آرى، اى زن! در اين سفر بيش از پيش تمرين حيا و عفت كن و به جامعه و به خصوص نسل جوان ترحم آر كه جامعه و جوانانش بر اثر خودنمايى و عشوه هاى تو به چاهى مى افتند كه گاهى نجات از آن چاه، براى آنان غير ممكن مى نمايد.

11- پوشاندن سر

به وقت حركت از ميقات تا رسيدن به سر منزل مقصود و خروج از احرام، هر پوششى براى سر مرد حرام است.

كلاه، ديهيم، عمامه، افسر، تاج و ... در محضر مقدس او بر سر نداشته


1- 1. بحار الأنوار: 37/ 69.

ص: 157

باش و بدان كه كبريايى همه جا و در همه زمان برازنده حضرت اوست.

هر كلاهى به سر دارى از سر برگير، سرپوش تكبر از سر بردار، مرغ عقل را از جمجمه غرور و كبر آزاد كن تا بتواند در هواى حقيقت به پرواز آيد و برايت كسب معنى كند.

راستى، اين چه ننگى است كه عمرى، گوهر گرانبهاى آفرينش، يعنى عقل را در زندان استخوانى سر به اسارت نگاه دارى.

حج، جايگاه حركت است و مركز آزادى از زنجيرهاى مرئى و نامرئى، مانعى در راه انديشه و تفكر قرار مده، با كمك حضرت دوست و عنايت حضرت رب، تا ملكوت عالم به پرواز آى و در آن محضر پاك و حريم مقدس و پيشگاه معنى، عرضه بدار:

خداوندا دلم لبريز غم كن درون درد پروردى كرم كن

زصهباى شهودم كن چنان مست كه نشناسم سر از پا، پاى از دست

سر از عشق تهى در گور بادا هر آن كه جز تو بيند كور بادا

غلط گفتم جز او كى در ميان بود كجا از غير او نام و نشان بود

چه گويم از جمال آفتابش كه عين بى حجابى شد حجابش

12- كندن موى بدن

در اين سرزمين و در حال انجام برنامه هاى الهى، نبايد سر مويى از كسى كم شود، با كندن يك موى بدن خود و ديگران، جسم آزرده مى شود و تا اين حد آزار رساندن به نفس خود و ديگران ممنوع است.

اگر به اين دستور عالى توجه شود، معلوم مى گردد كه قسمتى از اعمال حج، حس بشردوستى و ترحم را در لطيف ترين مرحله در قلب

ص: 158

انسان زنده مى كند و آدمى را در مسيرى قرار مى دهد كه از آزردن خود و ديگران حتى به اندازه يك سر سوزن و يك سر مو بپرهيزد.

آيا شما مى توانيد در ساير مكتب ها چنين قواعدى براى حفظ حقوق انسان- گرچه به اندازه يك سر مو باشد- بيابيد؟

تنها مدرسه اى كه به بشر اجازه نمى دهد به اندازه يك سر مو آلوده به تجاوز شود، مدرسه حق و آيين الهى است.

13- دروغ و مفاخرت و ناسزا

پليدى دروغ را احدى از افراد انسان انكار ندارد. دروغ، اعتماد و اطمينان را از حريم حيات جامعه ريشه كن مى كند و ضربه هاى سنگينى بر پيكر زندگى وارد مى سازد.

دروغگو، در كتاب خدا مورد لعنت قرار گرفته و محروم ماندن دروغگو از عنايت حضرت حق بارزترين گواه بر پليدى اين گناه است.

از نظر اسلام دروغ، همه جا و در همه وقت- مگر در موارد خاصى كه پاى حفظ جان يا مال يا آبرو آن هم در مسير حق در ميان باشد- ممنوع و حرام است.

اعلام حرمت آن در هنگام احرام شايد براى اين باشد كه زائر با تمرين ترك اين گناه بتواند از بلاى خانمانسوز آن نجات پيدا كند و ريشه اين پليدى، از سرزمين وجود او كنده شود.

فخرفروشى بر ديگران امرى است ناپسند، چون انسان ها همه از يك پدر و مادرند و براى آنان امتيازى جز به پاكى و تقوا و درستى نيست و اين پاكى و درستى هم توشه آخرت است، پس نبايد علت عجب براى پاكان

ص: 159

و نيكان باشد.

شارع مقدس چهارده قرن قبل با صداى رسا اعلام فرمود كه عرب را بر عجم، سپيد را بر سياه، غنى را بر فقير و امير را بر رعيت فخرى نيست.

دشنام و ناسزا كار مردم بى ايمان و سست بنيان است، در روايات عالى اسلامى آمده كه:

دشنام كار مردم مسلمان نيست. (1)

قرآن مجيد در اصول اخلاقى و تربيتى خود مردم را از فحش دادن حتى به دشمنان حق منع كرده؛ مسلمانى كه به وسيله فحش و ناسزا، سبب رنجش خاطر ديگران است، از ديدگاه اولياى خدا مسلمان نيست.

14- سرمه كشيدن

راستى، سزاوار نيست، پس از آن كه جذبه الهى و نداى پاك سفيرش ابراهيم، آدمى را به تماشاى معانى بلند آسمانى در سفر حج كشيد، وقت تماشا را صرف سرمه كرد!

اين را مى دانيد كه سرمه براى مرد و زن، جنبه زينت دارد و به خاطر جلب توجه ديگران و پوشاندن عيب چشم و ابروست.

جايى كه جلب توجه حضرت دوست بايد محور عمل باشد، احتياجى به سرمه نيست، بهترين سرمه، خلوص در عمل و عالى ترين زينت، تقوى و پرهيزكارى است.

15- رو گرفتن زن


1- 1. روايات مربوط به دشنام را مى توانيد در مستدرك الوسائل: 9/ 136، باب 138 بنگريد.

ص: 160

چه كلاس عجيبى و چه زمينه استوارى براى تربيت! به مردان مى گويد: در اين اجتماع بزرگ كه مرد و زن در يك محوطه جمعند، از نظر كردن به روى زن بپرهيز كه نظر به او حرام است و به زنان مى گويد:

روى خود را مپوشانيد.

آنچه مرد را با تمام وجود به سوى شهوات جنسى مى كشد در برابرش آزاد مى گذارند، آن گاه به او مى گويند: حق استفاده از آن را ولو به يك نظر ندارى.

آرى، اين است راه زنده كردن زمينه تقوا در جنس مرد. اينجا حريم با عظمت ايمان و وادى معناست، در اين حريم خود را آلوده مكن كه گناهش عظيم و بارش بسيار سنگين است.

ديده از تمام مناظر زيبا، حتى چهره همسر خودت برگير، تا به درك زيبايى مطلق نائل آيى و با ديده دل به تماشاى رخ محبوب موفق شوى.

16- روغن ماليدن به بدن

در مراسم بى نظير حج، بايد تمام كوشش زائر بر اين باشد كه خود را از قيود و رسوم مادى بركنار داشته و تمام وجود خويش را هم چون ماهى در آب درياى رحمت غرق كند.

اسلام عزيز در تمام شؤون حيات از آدمى مى خواهد كه براى خدا باشد و براى خدا زندگى كند.

وجوب نمازهاى يوميه به اين خاطر است كه آدمى حتى يك روز از عالم معنى جدا نباشد.

ص: 161

هدف از مراسم حج آن است كه حقيقت بندگى در آدمى قوى گردد و توان معنوى بيشتر شود، در برنامه حج آن هم به وقت احرام اجازه روغن ماليدن به بدن را نمى دهند تا شامه و پوست و حواس خود و ديگران از حريم حضرت دوست دور نشود.

17- زير سايه بودن

از ميقات تا حرم با سر برهنه و زير آفتاب سوزان حركت كردن، يكى از برنامه هاى مهم حج است.

در اين وقت است كه انسان به ياد محشر كبرى و قيامت عظمى مى افتد.

زائران خانه دوست! اينجا جاى سايه انداختن بر سر نيست، كه سايه رحمت و عنايت و لطف و مرحمت بر سر توست.

تحمل اين معنى احتمالًا براى اين است كه انسان از كسالت و تنبلى دور شده و چرخ وجودش براى فعاليت هاى عالى الهى به حركت در آيد.

حاجى پس از محرم شدن در ميقات، چون قصد حركت به سوى حرم كرد، تا در خود قوت و قدرت مى بيند، بايد در فضاى آزاد حركت كند.

سر برهنه بودن، با دو قطعه پارچه حركت كردن، آن هم زير آفتاب سوزان عربستان خود رياضتى شرعى و تحمل مشقتى الهى است.

سر برهنه، دلى شكسته، غم دورى از وطن و زن و فرزند و دوستان، حالى به انسان مى دهد كه آدمى از بيانش عاجز است.

چه عالى است اگر انسان در ميان كاروانيان، اهل دلى پيدا كند و با

ص: 162

اتصال به حال او حالى پيدا كند، از فراق رها شده به فضاى وصال بيايد و در برابر حضرت جانان با كمال انكسار عرضه بدارد:

دل من به ياد جانان زجهان خبر ندارد سر من به غير مستى هنرى دگر ندارد

هنر دگر نباشد بر ما به غير مستى نبود هنر جز آن را كه زخود خبر ندارد

كند آن كه عيب مستان، نچشيده ذوق مستى خود او تمام عيب است و يكى هنر ندارد

ز ره ملامت آيى و گر از در نصيحت چه كنى به مست عشقى كه در او اثر ندارد

تو كه زاهدى بپرهيز تو كه عابدى سحر خيز سر من مدام مست و شب من سحر ندارد

من و باز عشق و رندى كه درين خرابه دل همه علم و زهد كشتيم و يكى ثمر ندارد

دل ماست شاد و خرم به هر آنچه مى كند دوست غم آن نمى خورد فيض كه دعا اثر ندارد

18- آزار دادن جانوران

در موسم حج حتى حيوانات بايد از ايمنى و امنيت برخوردار باشند، در وادى امن هر جاندارى بايد از شر انسان مصونيت داشته باشد.

حمايت از حيوانات در آن حريم و حفظ حقوق جانداران در آن وادى مقدس صورتى حقيقى دارد، بر خلاف اداره حمايت از حيوانات

ص: 163

در غرب كه باطن و ظاهرش منافقانه است.

غربى ها از طرفى انجمن حمايت از حيوانات تشكيل مى دهند، از طرف ديگر در ممالكى كه به بند استعمار كشيده اند روزى صدها نفر را به جرم حق خواهى، آرى فقط به جرم حق خواهى، به خاك و خون مى كشند.

19- خودارضايى

در حال احرام، دست زدن به عملى كه قبل از احرام هم از محرمات سنگين دينى است، عملى بسيار زشت و كارى فوق العاده ناپسند است.

گمان نمى رود زائرى به چنين عمل زشتى دچار شود، مگر كسى كه به غلط در ميهمانان خدا خودش را جا زده باشد!!

اين برنامه يكى از ره آوردهاى فرهنگ ضد انسانى غرب است و اگر انسان بخواهد، بدبختى هاى اين قبيل برنامه ها را شرح دهد از چند جلد كتاب بيشتر مى شود.

عوامل تحريك شهوت و در انداختن مردم- به خصوص نسل جوان- به دام گناه و گناهكارى به حدى است كه هر حسابگرى از برشمردن آن عاجز است.

اكثر مردم جهان در تمام شؤون زندگى به ناپاكى دچار شده و بر اثر انواع معاصى به بن بست هاى مخوفى گرفتار شده اند.

راه فحشا و منكرات در ابعاد مختلف به روى مردم باز است، جهان دچار سرگردانى است، بلايى به سر بشر آمده كه گويى جز افتادن به ورطه هلاكت راه ديگرى ندارد.

ص: 164

كارگردانان كره زمين فرداى قيامت، در دادگاه الهى راجع به اين همه مفاسد كه خودشان شديدترين عامل آن هستند، چه جوابى خواهند داد؟!

عمل ناپسند استمناء كه در مدرسه الهى در همه وقت ممنوع اعلام شده، در محرّمات حج هم بر آن تاكيد شده؛ زيرا عملى است كه سودى جز شكستن اركان بدن و از حركت انداختن عقل و روح ندارد.

20- عقد و شاهد بودن بر آن

ورود در لباس احرام و پس از آن تلبيه گفتن و در حقيقت محرم شدن، براى اين است كه انسان جز به حضرت دوست نينديشد و عقدى جز عقد وصل او نبندد و بر چيزى جز حركت به سوى عالم ملكوت شاهد نباشد.

آنجا كه نور حق در تجلى است، انسان بايد از آن تجلى به عنوان بهترين و پرسودترين فرصت استفاده كند، بايد برگذشته اش حسرت خورده و حال فعلى را غنيمت دانسته، به فكر آينده اى روشن و ملكوتى باشد، شايد با اين انقلاب حال، بتواند اصول سعادت دنيا و آخرت خود را تأمين كند.

21- پوشيدن لباس دوخته

اگر پوشيدن هر نوع لباسى به هنگام مراسم معنوى حج، آزاد بود، باز به پيروى از هوا و هوس مسئله رنگ ها و خودنمايى و فخرفروشى به ميان مى آمد و مقصود عالى حج عملى نمى شد.

يك رنگ بودن لباس و دوخته نبودنش، براى اين است كه به انسان

ص: 165

بفهماند، همه شما از يك حقيقت هستيد، رنگ و نژاد و تعلقات ظاهرى، هيچ نشانه اى براى امتياز طايفه اى نيست.

تبعيض نژادى محصول كفر و شرك و الحاد است، وننگ بزرگى بر تارك حيات مادى گرايان.

22- 23- 24- دندان كشيدن، ناخن گرفتن، بيرون آوردن خون از بدن

وقتى زائر لباس احرام پوشيد و تلبيه گفت، بايد متوجه سلامت و امنيت ظاهر و باطن خود باشد و جز جلب عنايت حق و گرفتن عطاى خدا و بيرون آمدن از گناه چيزى در نظر نداشته باشد.

آرى، وقتى مهمان حضرت دوست در لباس احرام يعنى لباس مخصوص مهمانى وارد شد، دندان كشيدن، يا ناخن گرفتن، يا بيرون آوردن خون از بدن، خلاف ادب و وقار و شرايط مهمانى است، مهمان واقعى مهمانى است كه حتى با تمام وجود، چشم از نعمت ها برگيرد و فقط ديده به جمال صاحب نعمت داشته باشد.

25- حمل سلاح

مسير حج على الخصوص از ميقات تا حرم و تا پايان اعمال و مناسك، مسير امن، مسير سلامت و درستى است، منظره اى ملكوتى و نمايشى از بهشت جاودانى است.

راهى است كه حتى كندن مو و گرفتن ناخن و بيرون آوردن گياه حرم و بسيارى از كارها در آن ممنوع است، چرا كه در اين ميهمانى بايد از هر جهت امنيت كامل برقرار باشد.

ص: 166

در اين مسير هر كس موظف و مكلف به اجراى وظايف الهى و انسانى است، در اين مسير، سلاح حقيقى ايمان و اراده است كه بايد عليه دشمن بيدادگر حقايق، شيطان رجيم كه با اشكال مختلفى در زندگى راه دارد به كار گرفته شود.

بالاترين سلاح در اين مسير، دعا است كه در آثار و معارف اسلامى آمده است:

الدُّعاءُ سِلاحُ الْمُؤمِنِ (1).

دعا و نيايش اسلحه مؤمن است.

آرى، در تمام مواقف حج بايد دست نياز به درگاه بى نياز برداشت و از آن جناب، تقاضاى آمرزش گناه و خير دنيا و آخرت براى خود و همه مسلمانان جهان داشت.

حريم امن

كاروان نور، پس از احرام و تلبيه و توجه به محرمات احرام، با دلى پر از صفا، ديده اى اشكبار و نيتى خالص به سوى حريم امن حق به حركت مى آيد.

اولين بار كه نظر آهنگ كنندگان به شهر مكه مى افتد، به خاطر مى آورند و بايد به خاطر بياورند كه آنجا حريم امن، محيط نور، مركز وحى، مهبط ملائكه و در بردارنده قبله عبادت است.


1- 1. الكافى: 2/ 468، باب أن الدعاء سلاح المؤمن، حديث 1؛ عيون اخبار الرضا: 2/ 37، باب 31، حديث 95؛ بحار الأنوار: 90/ 288، باب 16، حديث 1.

ص: 167

آرى، به منطقه امن و امان وارد مى شوند، منطقه اى كه در آنجا از هر ستم و تجاوزى در امان هستند و همان جاست كه بايد با تمام وجود، براى نجات از عذاب قيامت فعاليت كنند.

به محيطى مى رسند كه بايد در تمام لحظاتش غرق حق بود، حق شد و حق گفت و حق ديد و حق شنيد و به سوى حق بازگشت، بازگشتى كه در آن بازگشتى نباشد. به محيطى در مى آيند كه رنج فراق را بايد به شيرينى وصال تبديل كنند و با توفيق صاحب بيت همه حجاب ها را از جلوى ديد قلب و چشم جان بردارند.

زائر، بايد در اولين نگاه به شهر مكه، به ياد آورد كه اينجا شهريست كه خداوند آن را به موجب نيايش ابراهيم، محل امن قرار داده و شأنش را آن چنان والا گردانده كه به آن قسم ياد كرده و فرموده است:

«وَهذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ» (1).

و سوگند به اين [مكه شهر امن

زائر با همان حال روحانى وارد محيطى مى شود كه براى همه چيز محيط امن است، محيطى كه درختان و گياهانش بدون اين كه آن ها را با زره پوش در حفاظت قرار داده باشند از تجاوز متجاوز در امان است، حتى شاخه ها و ريشه ها و بوته ها همه در امانند.

محدوده حرم، چهار فرسخ در چهار فرسخ است و اين محيط را خداوند محيط امن قرار داده به حدى كه هرگاه شاخه اى از حرم سر درآورده باشد، به احترام اين كه ريشه اش در حرم است نمى توان آن را


1- 1. تين 95: 3.

ص: 168

بريد و يا برگى از او چيد و هم چنين اگر درختى در بيرون حرم باشد ولى يك شاخه اش سر به حرم آورده باشد به هيچ قسمت از آن درخت هم نمى توان دست درازى كرد.

محيطى كه وحش هامون و آهوانش چهار فرسخ در چهار فرسخ از تعرض مصونند، از اين جهت رم نمى كنند و نمى توان آن ها را رم داد و وحشت زده كرد، نبايد به نحوى رفتار كرد كه از انسان برمند و در اين محل حتى با اشاره چشم هم نمى توان صيدى را رماند!!

محيطى كه مرغان هوايش با سواران تماس مى گيرند و نمى رمند، با آن كه در پشت كوه ها و پهنه دشت ها و در همه جاى دنيا آدميان را هم وحشت هست، ولى در اين منطقه و وادى، نيرويى غيبى كه امان بخش است حكمفرماست، آن چنان كه مرغان پناهنده را نيز چنان ايمنى داده كه سواران راه مكه در بين كوه هاى مهيب دست به كاكل آن مرغان مى كشند ولى آن ها نمى رمند، با آن كه مرغ پر پرواز دارد و پايى هم در گل ندارد كه اگر بترسد نتواند پرواز كند.

محيطى كه از بيرون آن اگر آهويى رو به حرم دارد، هر چند به حرم نرسيده باشد نمى توان آن را هدف قرار داد، يا به كسى نشان داد تا او را هدف قرار دهد، حتى با اشاره گوشه چشم هم نمى توان به او صدمه رساند و نمى توان با چشم به كسى اشاره كرد تا به آن حيوان آزار رساند.

محيطى كه اگر مرغى بر شاخه اى از درختى بنشيند كه ريشه آن در حرم روئيده، اجازه نيست آن مرغ هدف قرار گيرد، يا اگر به شاخه درختى نشسته كه يك شاخه آن درخت سر در حرم كشيده، نمى توان آن را هدف گرفت!!

ص: 169

محيطى كه اگر كسى دسته كبوترى را رم بدهد، براى جبران اين بى انضباطى بايد يك گوسپند كفاره بدهد و هر گاه آن دسته رفتند و به جاى خود برنگشتند بايد به عدد هر يك، يك گوسپند جريمه بدهد، محيطى كه اگر در آن از كسى ظلمى صادر شود در حكم الحاد و خروج از حق و به منزله بى دينى است.

محيطى كه اگر كسى مال بى صاحبى جلوى پاى خود ببيند، حق برداشتن آن را ندارد، حتى حق انگشت پا زدن به آن هم ندارد.

زائران پس از ورود به چنين محيطى كه از آن به عنوان حرم ياد مى شود، به تدريج براى انجام مناسك به سوى مسجد الحرام حركت كرده و براى ديدن آن جايگاه مبارك و مقدس و انجام مناسكش آماده مى شوند.

زائر پس از طى راه به در مسجد الحرام مى رسد، در اينجا بايد با كمال ذلت و انكسار، و شرمسارى و حيا، و خضوع و خشوع، روبه سوى ديوار مسجد الحرام كرده، عرضه بدارد:

اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيتُك والحَرَم حَرَمُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ .. (1).

خدايا، خانه خانه توست و حرم حرم توست و بنده بنده توست.

زائر پس از ورود به مسجد الحرام نظرش به كعبه مى افتد، آرى كعبه كه جلال و شكوهى بى اندازه دارد، در آن وقت است كه بايد تمام لحظات بندگى انبيا و ائمه و اوليا عليهم السلام و به خصوص ابراهيم و اسماعيل را به ياد آورده و با تمام وجود خود را پشت سر آنان قرار دهد و به سوى حقيقت


1- 1. من لا يحضره الفقيه: 2/ 531، الطواف؛ بحار الأنوار: 96/ 342، باب 62، حديث 16.

ص: 170

حقه الهيه به حركت آيد، تا در اين مسير كه مسير بندگى و خلوص است، خير دو جهان را براى خويش تأمين نمايد.

درس هايى از زيارت كعبه

لحظه ديدن كعبه چه لحظه پرشكوهى است، كيست كه بتواند به وصف آن لحظه برخيزد، لحظه ديدار خانه خدا، آرى ديدار خانه خدا، ديدارى كه در تمام عالم لحظه اى پرقيمت تر از آن ديدار نمى توان يافت، در اين لحظه بايد با عينكِ آيات كتاب خدا و معارف الهى، به كعبه نظر كرد.

چون با آيات و معارف نظر شود، در آيينه كعبه ابراهيم ديده مى شود، مردى كه با فرزندش بانى اين بنا به دستور خدا بود و زيربناى آن را خلوص و تقوى و فداكارى قرار داد، آرى بايد به دقت نگريست تا از جوّ معنوى اين بناى توحيدى، ابراهيم را يافت و پس از يافتن او رموز بندگى و اصول معنوى او را ادراك كرد و اگر اين گونه نباشد، زيارت ناقص و بلكه سياحت است.

«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى» (1).

و [ياد كنيد] هنگامى كه ما اين خانه [كعبه را براى همه مردم محل گردهمايى و جاى امن وامان قرار داديم، و [فرمان داديم:] از مقام ابراهيم جايگاهى براى نماز انتخاب كنيد.


1- 1. بقره 2: 125.

ص: 171

جعل «مثابة»، يعنى بازگشت گاه، همانند جعل امامت است كه در آيات شريفه قبل از اين آيه در حق ابراهيم عليه السلام بيان داشته، امامتى كه خدا قرار مى دهد، براى اين كه دل ها به سوى آن متوجه شود و پس از توجه دل، عقيده انسان و عمل و اخلاقش در سايه رهبرى امام بر حق، مستقيم گردد، تا در نتيجه جهان پر از عدل و داد شود و بساط بيدادگرى و ظلم و خيانت برچيده گردد.

قرار دادن بيت به صورت مثابة نيز مطابق با گرايش نفسانى انسان به محل امن و عدل مى باشد.

نفسى كه طبيعتاً جوياى واقعيت است، اين جويايى مانند امام جويى است و توجه به چنين خانه اى كه فطرت حق جويى و عدل را بيدار سازد، از كشش ها و خواسته هاى درونى آدمى و به سود وى مى باشد.

همان طور كه عده اى به سوى شهوات و برترى جويى و محيط مناسب به آن مى گرايند، گروهى هم تحت رهبرى فطرت و تربيت پيامبران مى كوشند تا ارزش هاى انسان را بالا ببرند و قوى گردانند و خود را به محيط خير و حق رسانند.

پس اين گونه انگيزه تعالى جويى و برترى خواهى از خواسته هاى فطرت، بلكه يگانه خواسته و جاذبه بشرى است و خواسته و انگيزه هاى ديگر از ريشه هاى نفسى و حيوانى برمى آيد.

«للناس»: در آيه گويا اشاره به همان جهت انسانيت است، اينگونه انگيزه ها و مبادى عالى انسانى چون مبتلاى به بندها و جاذبه هاى غرايز مادى است، مى كوشد تا خود را از اين بند برهاند و به كمالات شايسته خود برساند، از اين رو انسان همين كه امام را با ابتلائات معنوى و اتمام

ص: 172

كلماتش شناخت شيفته او مى شود و مى خواهد در ولايت او در آيد.

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» (1).

و [ياد كنيد] هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به امورى [دشوار و سخت آزمايش كرد، پس او همه را به طور كامل به انجام رسانيد، پروردگارش [به خاطر شايستگى ولياقت او] فرمود: من تو را براى همه مردم پيشوا و امام قرار دادم. ابراهيم گفت: و از دودمانم [نيز پيشوايانى برگزين . [پروردگار] فرمود: پيمان من [كه امامت و پيشوايى است به ستمكاران نمى رسد.

مى بينيد كه ستمگر از اين حريم خارج است و بزرگ ترين ستم بر نفس، جلوگيرى از شناخت امام و پيشوا است و آن كس كه خود را در حريم بينايى قرار ندهد، ستمگر و متجاوز است.

در هر صورت چون خود امام و ابتلائاتش و اتمام كلماتش به صورت ظاهر وجود ندارد، صورتى از ولايت امام، همين خانه است كه بنا و مناسك و آداب آن معناى امامت ابراهيم عليه السلام را تصوير و تجسيم مى نمايد، چنان تصويرى كه نه زيان فكرى و اعتقادى و راهزنى مجسمه را دارد، نه تنها شمايل ظاهرى را مى نماياند و نه تنها مانند كتاب فقط شرح حال است، نه اين شهر و اين خانه براى اين ها و اينگونه مقاصد، خارج از اصول عالى نيست، اين خانه با همه آدابش تصويرى است كه چهره


1- 1. بقره 2: 124.

ص: 173

ابراهيم عليه السلام را در عالى ترين صورت معنوى در ضلع ظاهرى در خيال ترسيم مى كند و شخص، خود را در هنگام اجراى مناسك با ابراهيم هم قدم و هم صدا و با انديشه هاى بلند او آشنا مى نگرد و همان كلماتى كه از ضمير ابراهيم برانگيخته شد و صورت و سيرت او به آن مبتلا گرديد تا تمامش كرد، در ضمير هر انسانى كه به رموز اين بيت آشنا شود و واقعيت ابراهيم را در آن بنگرد برانگيخته مى شود، آرى از اين رهگذر بايد سالى قريب يك ميليون انسان، ابراهيم وار به تمام نقاط زمين پخش شوند و نداى توحيد را با تمام شرايطش، چون آن امام بزرگ در عالم پخش كنند ولى افسوس و ...

در آن صورت كه آدميان، متوجه صورت معنوى ابراهيم عليه السلام مى شوند امامت او، قلوب مستعد آنان را پيرو او مى گرداند.

«مثابة» شدن اين خانه هم كه عبارت از خطوط بندگى آن رادمرد بزرگ توحيد است، نفوس مستعدى را به سوى آن مى كشاند، تا در گيرودار زندگى از دور و نزديك به سوى آن روى آرند و به آنجا رفت و آمد كنند تا اندك اندك حق و كلمات او بر وجود مردم حاكم شود و نفوس از كشمكش ها و تشويش ها و جاذبه هاى مختلف و نگرانى ها كه از خودبينى و سودانديشى و برترى جويى برمى آيد، برهند و به آرامش و امنيت خدايى گرد آيند «و امناً».

پس از روى آوردن و رفت و آمد پى در پى، چهره حقيقى ابراهيم عليه السلام و قيام او با تمام كلمات و وظايف امامت، چهره مى نمايد و از ميان بناى بيت و سنگ و گل آن، نقشه ابراهيم ظاهر مى شود، همان طور كه چهره مردان فداكار و نمونه هاى غيرت و مليت، يا پستى و شهوت،

ص: 174

عواطف و مليت و شهوت را بيدار مى نمايد، چهره ابراهيم در حال انجام مناسك در آيينه روح انسان بيدار منعكس مى گردد، تا در سايه اين انعكاس، فطرت حق پرستى و قيام به وظايف انسانى را برانگيزد و در صورت و حال قيام به نماز، نمايان و آغاز مى گردد:

«وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى» (1).

از مقام ابراهيم جايگاهى براى نماز انتخاب كنيد.

نظرى ديگر به امامت ابراهيم عليه السلام در زيارت كعبه

«وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» (2).

و به ابراهيم و اسماعيل سفارش كرديم كه خانه ام را براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع كنندگان وسجده گذاران [از هر آلودگى ظاهرى و باطنى پاكيزه كنيد.

محيط زندگى ابراهيم عليه السلام

ابراهيم عليه السلام در محيطى چشم گشود كه سراسر آفاقِ آن را، اوهام شرك و ستاره پرستى فراگرفته بود.

بناهاى مجلّل، هياكل بتان و ستارگان از هر سو به آسمان كشيده شده بود و دانشمندان اخترشناس و غيب پرداز كه با لباس هاى سپيد و


1- 1. بقره 2: 125.
2- 2. بقره 2: 125.

ص: 175

چهره هاى مهيب، پاسدارى اين معابد و هياكل را داشتند، همه قلوب را مسخّر خود ساخته بودند مردم آن سرزمين گرفتار اوهامى بودند كه با دانش هاى آن زمان درهم آميخته و بر اثر آن، تقليد و تعظيم در نفوس ريشه دوانده بود.

همه طبقات در برابر بت هايى كه صورت پيشوايان گذشته و نقش ربوبيت و تدبير ستارگان را مى نماياند، سر تعظيم فرود مى آوردند و پيشانى نيايش به خاك مى ساييدند، در چه خاطرى جز آنچه همه مى انديشيدند، انديشه اى راه مى يافت و كدام چشم عقلى جز آنچه همه مى ديدند مى توانست ببيند؟ چه نفسى مى توانست از بند آن اوهام رهايى يابد و بطلان آن ها را دريابد و چه زبانى جرأت آن را داشت كه كلمه مخالفى گويد و چه اراده اى مى توانست در برابر آن ها پا برجا بماند؟!

بيان قرآن پيرامون ابراهيم عليه السلام

آياتى از كتاب خدا مسائل مختلفى از حضرت ابراهيم عليه السلام و ابتلائات او را روشن مى كند كه مضمون آن چنين است:

پس از آن كه كلمه حق در وجودش طلوع كرد، با پدر خوانده اش (يا به تعبير گروهى از مفسران، عمويش) به محاجّه برمى خيزد، اوهام شرك را طرد مى نمايد و محكوم مى كند، قدرت ملكوت آسمان ها و زمين برايش نمودار مى گردد تا به مرحله يقين مى رسد، آن گاه خود را از آن محيط شرك آلود بيرون مى كشد.

در خلوتگاه خود به بررسى طلوع و غروب و تابش اختران مى انديشد، پس از نمايان شدن ملكوت و ظهور قدرت ربوبى، توحيد

ص: 176

ربوبيت را درمى يابد.

آنچه مردم را از مبدأ آفرينش برگردانده بود، شرك در ربوبيت و اتخاذ ارباب بود، نه شرك در مبدأ و صانع.

با بررسى طلوع و غروب اختران و مسخر بودن آن ها، غبار انديشه هاى مردم درباره روحانيت و تدبير و ربوبيت اختران كه از اوهام محيط برخاسته بود، از برابر چشم ابراهيم زايل مى شود، آن گاه تجلى اين حقيقت و گرداندن روى خود را به سوى آن اعلام نموده و خاطرش از اضطراب و ترس بياسود و به امنيت گراييد و از تهديد به خشم خدايان ساخته شده و اربابان بى اثر ديگر نهراسيد.

اين آيات مى نماياند كه چگونه كلمه ربوبيت، ابراهيم را از محيط شرك تا مقام رؤيت ملكوت و رو كردن به سوى آن و آرامش خاطر پيش برد و اين كلمه را تكميل نمود. رحمت الهى، او را براى رهايى خلق از بندهايى كه بر عقولشان بسته و به بندگى غير خدايشان درآورده بود از آسايشگاه امن و آرامش برانگيخت تا با زبان دعوت و احتجاج به پاخاست و در ميان آن گمراهان به راه افتاد.

مقام امامت ابراهيم عليه السلام

آرى، او پس از آن همه ابتلا و اتمام كلمات، به مقام پيشوايى و امامت برگزيده شد، چنان كه از مضمون آيه و مفهوم لفظ «اماماً» و اطلاق آن استفاده مى شود.

امام نمونه كامل همه كمالات عقلى و نفسانى و بدنى است و چون همه اين خصوصيات و ابتلائات براى مقام نبوت و رسالت بيان نشده، بايد

ص: 177

مقام امامت، مقامى برتر از نبى و رسولى باشد كه كلمات را اتمام ننموده و به مقام امامت نرسيده است.

حال كه شايستگى ابراهيم را توجه كرديد، به توضيح آيه شريفه عنايت كنيد تا بيش از پيش به واقعيت مناسك پى ببريد.

گرچه صورت واقعى و حقيقت امام به مقتضاى تقاضاى نفوس، گاه آشكار است و گاه پنهان، ولى مظهر و صورتى از مقام معنوى و فكرى امام هميشه در ميان مردم بايد محسوس و باقى باشد، يا نقشه امامت كه بزرگ ترين و مؤثرترين نقش رهبرى و كمال خلق است، به صورت نقش ثابت و پايدارى، مستقر گردد.

اگر مجسمه امام ساخته شود- چنان كه براى باقى و زنده داشتن قهرمانان و مفاخر تاريخى و الهام گرفتن از آنان مجسمه مى سازند- اين خود نوعى راهزنى در حريم توحيد و حق پرستى و معنا را زير جسم پنهان داشتن و به صورت گراييدن و به جاهليت و گمراهى برگشتن است كه ابراهيم خود براى درهم شكستن مجسمه هاى آن به پا خاست.

پس بايد ساختمانى بسازد كه با تمام شؤونش خطوط بندگى حق را به بندگان بياموزد و جلوه اى از امامت و رهبريش را براى هدايت انسان ها به سوى حق نشان دهد.

اين ساختمان البته بايد ساختمانى باشد ساده و بى آلايش و به نام خدا و توحيد و پاك از صورت ها و اوهام بشرى و نماياننده فكر و انديشه و ابتلائات ابراهيم، امام و پيشرو.

و برخداست كه چنين ساختمانى را با تمام شؤونش حفظ فرمايد و تا برپا بودن نظام عالم محافظت كند كه با نماياندن صورت و نقشه امامت

ص: 178

آن پيشواى موحدان، حجت بر بندگانش تمام باشد، چنان كه كلمات را بر خود ابراهيم تمام كرد و چنين ساختمان بى آلايشى بر بسيط خاك براى ابد برپا نمى شود و خطوط عالى بندگى را نشان نمى دهد، مگر به دستور و عنايت مقام بلند ربوبى.

«وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ» (1).

و به ابراهيم و اسماعيل سفارش كرديم.

چون ابراهيم و اسماعيل حريم فكر و نفس خود را از آلودگى هاى دنياى غبارآلود آن روز و از شرك و اوهام و گناه و پليدى ها پاك و بركنار داشتند و توحيد خالص بر آنان تجلى كرد، اين تجلى همان عهدى بود كه خود به آن محقق شدند و با همين عهد بايد حريم خانه اى كه به دستور او برپا كرده بودند از هر آلودگى و آثار شرك پاك نگهدارند و نظامات آن، خالص براى خدا و تطهير نفوس باشد.

چنان كه هر راه و روشى كه به مطلوب برساند، عهد محققى مى شود كه بايد شخص سالك هميشه همان راه را در پيش بگيرد و ديگران را نيز بر آن بدارند و موانع را از راه راهروان بردارد.

چون اين خانه مضاف و منسوب به ذات مقدس الهى (بيتى) و مناسك آن ظهور و تمثل همان روشى است كه ابراهيم و در پى او اسماعيل پيش گرفتند، تطهير آن از آلودگى شرك و پليدى ها و انصراف از غير حق، اولين شرط طريق و طريق پيما است.

تطهير خانه خدا و مناسك آن از هر چه ذهن را از توحيد منصرف


1- 1. بقره 2: 125.

ص: 179

كند و عاطفه و غريزه پرستى را برانگيزد و امنيت داخلى نفسانى و محيط خارج را برهم زند، تطهير از همه اين ها به سود اين گزيدگان و آماده كردن طريق آنان است، خلاصه اين بيت، از آداب و واجباتش تا لباس و حركات و انديشه حاجى، همه از هر جهت بايد پاك باشد!!

آرى، بيت بايد از همه شوائب و اوهام و شرك و پليدى پاك باشد.

«لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» (1).

براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع كنندگان وسجده گزاران.

گويا اين اوصاف چهارگانه اى كه در آيه آمده، اشاره به مقامات و مراتبى است كه ابراهيم عليه السلام پيموده، همين كه براى سالك اين مسير، در حريم اين عبادات خالص، حق تجلى نمود، اراده و انديشه او را كه پيوسته به منافع و شهوات فردى است به حق پيوند مى دهد و مانند اجزاى ريز و درشت جهان به گرد مركز حق مى گرداند.

اين حقيقت در عالم صورت، به صورت طواف پيرامون خانه منسوب به دست ابراهيم و منسوب و مضاف به خدا در مى آيد. چون طواف كننده به دور خانه خدا، بر اثر توجه به حقيقت مسئله و كشش روح خانه از جواذب نفسانى و شخصى يكسره آزاد شد و با حركات دايره اى، حق را در هر جانب و هر جهت مشاهده كرد، لازم و معتكف به آن مى شود.


1- 1. بقره 2: 125.

ص: 180

«الْعَاكِفِينَ» يا بنا به آنچه كه در سوره حج آمده: «الْقَائِمِينَ» (1)

گويا اشاره به قيام به حق و وظيفه پس از طواف است، آن گاه عاكف يا قائم از نيم يا بيشتر وجود خود و جهان چشم مى پوشد و فانى در پرتو عظمت و قدرت مى گردد و در برابر آن خم شده و براى قرب به آن به صورت ركوع درمى آيد، «وَالرُّكَّعِ».

پس از آن كه در انوار عظمت فرو رفت و يكسره فانى شد، به صورت سجده چشم از همه چيز برداشته و سر به خاك مى نهد و هستى خود را در برابر اراده ازلى از دست مى دهد، «السُّجُودِ». وسجده گذاران.

جلوه اى از بندگى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام

زائر همين كه وارد مسجد الحرام مى شود و نظر به كعبه مى اندازد بايد به ياد آورد كه چون ابراهيم و اسماعيل برابر با عهد خداوندى خانه را آراستند و حقايقى از حضرت حق درخواست كردند كه خداوند عزيز از آن حقايق در آيات 127- 130 سوره بقره خبر مى دهد.

«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا» (2).

پروردگارا! [اين عمل را] از ما بپذير.

دعا كردند و درخواست نمودند، دعايى كه خضوع و انقطاع آن دو را آشكار مى نمايد و از راز دلشان پرده برمى دارد و از زبانشان سر مى زند، گويا آنان چنان در برابر عظمت و اراده حق مقهور بودند كه كار بنا در


1- 1. حج 22: 26.
2- 2. بقره 2: 127.

ص: 181

نظرشان ناچيز بود و نامى از آن نمى بردند.

درخواست پذيرفته شدن آن عمل را كردند و مى دانيد تا عمل خالص نباشد، نمى توان براى آن درخواست پذيرش كرد.

در هر صورت پذيرش هر چيزى به اين است كه شخص پذيرا، آن را جزء هستى خود نمايد و مقصود پيش آورنده را منظور دارد.

در اين آيه مقصود از درخواست پذيرش، گويا اين است كه پروردگار اين بنا را مشمول ربوبيت «ربنا» ى خود گرداند و به سنگ و گلى كه روى هم چيده و در معرض فناست، صورت بقا دهد تا در پرتو صفت ربوبيتش، مانند ثابتات عالم شود و منشأ تربيت خلق گردد.

در اينجا زائر بايد به اين واقعيت توجه كند و خود را با تمام شؤون حياتش به ربوبيت رب العالمين متصل گرداند تا از تمام فيوضات ربانيه بهره مند شود.

«رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» (1).

پروردگارا! ما را [با همه وجود] تسليم خود قرار ده.

خواستند تا يكسره روى آنان از غير گردانده شود و خداوند آنان را تسليم خود نمايد و نيز اين قسمت از دعا تذكرى است از هدف نهايى اين بناى است و خانه، گويا اين نيت و درخواست، آميخته با آب و گل اين ساختمان است و روح بانيان را در اين صورت مجسم مى گرداند تا در تكميل بنا و مناسك و آداب آن، دو فرد كامل و شاخص اسلام و از هر رو تسليم اراده و اجرا كننده امر خدا شوند و از ذريه او پيوسته مردمى هم فكر


1- 1. بقره 2: 128.

ص: 182

و هم آهنگ و به تمام معنى تسليم حق تربيت شوند تا مانند همه پديده هاى جهان، از ذرات تا كرات در محور حق و عدل بگردند.

«وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» (1).

و نيز از دودمان ما امتى كه تسليم تو باشند پديد آر.

آرى، زائر بايد به اين حقيقت توجه داشته باشد و سعى و كوشش نمايد كه خود را به حريم تسليم برساند، نه اين كه در آنجا به صورت ظاهر تسليم شود و پس از بازگشت از حج، دوباره همان شود كه بود.

«وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا» (2).

و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده.

از خدا مى خواهند تا جزء به جزء عبادات و محل هاى آن را نشان دهد، يا چنان تعليم دهد كه مانند ديدن باشد، بنابراين از آغاز تأسيس بيت، همه مناسك طبق فرمان الهى بوده و ابراهيم به آن متعبد گشته، اين مناسك از طواف و سعى شروع مى شود و با قربانى كه رمز اسلام كامل است، تكميل مى گردد و هر يك از اين مناسك از طواف و نماز و سعى و وقوف به عرفات و مشعر و رمى و ذبح، رمز يكى از مراتب تكامل در توحيد مى باشد.

آن گاه از خداوند طلب توبه مى كنند و گويا مراتب صعودى تسليم در مسلمانان و تعبد در مناسك و توبه صورت ديگرى است از راه برگشت


1- 1. بقره 2: 128.
2- 2. بقره 2: 128.

ص: 183

به سوى بهشت و موطن نخستين آدمى كه از آن هبوط يافت (1).

اى زائر خانه حق! آداب حج و برنامه مناسك را آن چنان انجام ده كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام انجام دادند.

حج واقعى به جاى آر و به حقيقت، دامن رحمت حضرت حق را بگير و خويش را براى تسليم و توبه حقيقى در آن مكان مبارك آماده كن.

مسلّم بدان كه پس از بازگشت به وطن اگر در خط عبوديت- به آن معنايى كه خواسته اند- حركت نكنى، حج به جا نياورده، بلكه در مقدس ترين جايگاه و در حضور بانى هستى، سخنانى چند به ظاهر گفته و اعمالى مختصر، خالى از روح و محتوا به جا آورده اى.

پيام پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله از كنار كعبه

علاوه بر خاطره هاى شيرين و بيدار كننده اى كه از ديدن مكه و حرم و بيت در ذهن بيننده بيدار نقش مى بندد، خاطره ديگرى او را متوجه به خود مى كند كه خير دنيا و آخرت او به آن بستگى دارد، خاطره اى كه عامل برپا كننده عدل و دادگسترى در تمام شؤون حيات است و آن، پيام پيامبر عظيم القدر اسلام صلى الله عليه و آله از كنار كعبه به تمام مسلمانان جهان است.

پيامى كه چهار بار ديگر در سفر حجة الوداع به وسيله خود پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ گرديد و ابلاغ مكرر آن دليل بر عظمت آن پيام بود.

در آن پيام منشور امنيت، منشور سلامت، منشور سعادت گوشزد مسلمانان شد.


1- 1. براى شرح بيشتر اين ماجراى اعجاب انگيز به تفاسير پرتويى از قرآن، مجمع البيان، الميزان، المنار و كشف الأسرار ميبدى مراجعه كنيد.

ص: 184

نبى اكرم صلى الله عليه و آله در اين سخنرانى اينگونه دعا كردند:

«خداوندا! رحمت آر و طراوت و سرسبزى ده به آن كس كه سخن مرا بشنود و بفهمد و به ديگران برساند (1).

آن شخصيت عالى آسمانى و آن انسان ملكوتى كنار خانه خدا ايستاد و روى مبارك خويش را به طرف جمعيت كرده و با صداى بلند فرمود:

خداوند بزرگ را سپاس و حضرتش را ثنا، از او كمك مى جويم و بخشش و لطفش را مى طلبم و به وجود مقدسش باز گشت ماست و از شر و خطر نفس و كردارهاى ناروا به او پناه مى بريم.

هر كس را خدا دستگيرى كند، كسى قدرت ضرر زدن به او را ندارد و آن كس را كه خدا به خود واگذارد، منجى و راهبرى نخواهد داشت.

گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست و اقرار مى كنم كه حضرتش را شريكى نمى باشد و اين كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و پيامبر اوست؛ مردم! من هم بشرى هستم ميان شما، شايد مرا ديگر در اين جايگاه نبينيد، پس آنچه به نفع شما مى گويم بشنويد و انديشه كنيد و به مردمى كه در اينجا حضور ندارند، برسانيد.

1- اى بندگان خدا! شما را به خوددارى از گناه و فرمان بردن از برنامه هاى الهى دعوت كرده و تشويق مى كنم و سخنم را با بهترين دستور كه تقوا است آغاز مى نمايم.


1- 1. تحف العقول: 31؛ الخصال: 2/ 257؛ بحار الأنوار: 21/ 380؛ سيره ابن هشام: 4/ 250؛ تاريخ يعقوبى: باب حجة الوداع؛ تاريخ طبرى: 3/ 168.

ص: 185

اى مردم! همان طور كه امروز روز محترم و اين ماه ماه محترم و اين جايگاه مركز محترمى است، خون و مال و آبروى شما تا روز استوار بودن نظام عالم و برپا شدن محشر محترم است و بايد هر كدام از شما در اين سه امر مراعات يكديگر را بنماييد، آرى اى مردم! احترام خون و مال و عرض همديگر را نگاه داشته و از تجاوز به اين سه بترسيد، خداوندا! شاهد و گواه باش كه فرمان تو را به مردم رساندم.

2- اى مردم! هر كس امانتى نزد اوست، به صاحبش برساند و در امانت خيانت ننمايد.

3- ربايى كه در جاهليت معمول بود، لغو و باطل مى كنم و آن را از بين رفته حساب مى نمايم و اول ربايى كه پايمال مى كنم رباى عمويم عباس پسر عبدالمطلب است، هر كس پولى به قرض داده و در آن ربا منظور داشته، اصل مال خود را بگيرد و نسبت به فرعش چشم پوشى كند؛ اى مردم! نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد.

4- خون هايى كه در زد و خوردهاى زمان جاهليت ريخته شده، همه را از بين رفته و باطل اعلام مى كنم و اول خونى را كه هدر مى نمايم خون حارث بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است كه طفلى شيرخوار و از خويشاوندان من بود و قبيله بنى ليث او را كشتند، ديگر در صدد انتقام خون هايى كه در جاهليت ريخته شده برنياييد؛ زيرا به حكم خداوند، انتقام جويى و كينه حرام و تعطيل است.

5- تمام مناصب زمان جاهليت و افتخارات خانوادگى و فخرفروشى به پدران و اجداد و حسب و نسب همه را از بين بردم، هر كس بايد متكى به اعمال خود باشد، فقط دو وظيفه باقى است:

ص: 186

محافظت از كعبه، آب دادن به حاجيان و انجام اين دو وظيفه نيز نبايد موجب افتخار و خودپسندى گردد و كسى حق ندارد از اين راه براى خود عنوانى قائل شود.

6- هر كس بدون جهت و به ناحق كسى را بزند، يا غير قاتل را بكشد، خطاكار و بزرگ ترين دشمن خداست و هر كس عمداً كسى را نابود كند، بايد در عوض كشته شود و در قتل شبه عمد كه آلت قتاله سنگ و چوب نباشد، يا به قصد كشتن به كار برده نشده باشد، قاتل بايد صد شتر ديه بدهد و هر كس بيشتر مطالبه كند، اهل جاهليت است.

7- اى مردم! پس از پيدايش خانه كعبه و اعلام توحيد، شيطان از اين كه كسى را در اين سرزمين براى پرستش خودش يا گرايش به بت برگرداند مأيوس شده، اما آگاه باشيد كه ممكن است از راه هاى ديگر آمده و شما را در برنامه هاى خلاف حق مطيع خود كند، از او بترسيد و در برابر كشش او خود را مسلح كنيد تا شرش را از خود دفع نماييد؛ مردم! در برنامه هاى خلاف حق، داخل نشويد كه ندانسته ابليس شما را گمراه كند.

8- اى مردم! شماره ماه ها در كتاب خدا از روز آفرينش آسمان ها و زمين دوازده بود كه چهار ماه آن: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم، رجب، حرام و داراى حرمت و فضيلت است.

سه ماه آن متوالى و يكى از آن چهار ماه- كه رجب باشد- تنها افتاده و آن بين جمادى و شعبان است.

مردم! پس و پيش كردن اين چهار ماه براى ادامه جنگ و خونريزى از زيادى كفر است، حرمت اين ماه ها را نگاه داشته و در

ص: 187

آن از جنگ بپرهيزيد.

آرى، پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله، براى امنيت عموم جهانيان، چهار ماه نامبرده را در فصول مختلفه در تمام نقاط زمين حرام قرار داده و مردم را الزام به آتش بس نموده، تا عقلا و خردمندان قوم بتوانند نقشه صلح و مسالمت را توأم با مصالح عمومى اجتماعى عملى سازند.

9- اى مردم! شما را درباره زنان سفارش مى كنم كه با آنان به نيكى رفتار كنيد؛ زيرا آن ها امانت خداوندند كه شما به گفته حق، آنان را بر خود حلال كرده ايد؛ مردم! شما را بر زنانتان حقى است و آنان را نيز بر شما حقى است، حق شما بر آن ها اين است كه بستر خود را فقط براى شما حفظ كنند و هر كه را شما ميل نداريد به خانه راه ندهند مگر اجازه دهيد، آنان بايد از هرزگى بپرهيزند و خود را براى شما حفظ كنند، اگر سرپيچى كردند خداوند به شما اجازه داده بر آن ها سخت گيرى كنيد ولى اين سخت گيرى بايد در حدود اذن الهى باشد، از بستر آنان كناره جوييد تا تنبيه شده و ادب شوند، البته نه به اندازه اى كه به آنان آزار وارد شود و زخمى برسد و دگرگونى رنگ و پوست به دنبال آورد.

پس از آن اگر از روش غلط خود باز ايستادند، بر شماست كه حقوق اسلامى آن ها را رعايت كنيد، خوراك و پوشاكشان را به اندازه متعارف تأمين كرده و با آن ها به خوبى رفتار نماييد.

10- آگاه باشيد كه مسلمانان برادر يكديگرند، روا نيست مسلمان برادرش را فريب دهد و به او خيانت كند و از او غيبت نموده، خونش را بريزد و مال برادر خود را به ناحق بخورد، آيا حكم حق را رساندم؟

خدايا! گواه باش.

ص: 188

11- پس از من به كفر برنگرديد، به روى هم شمشير نكشيد، به جان هم نيفتيد، چه، من براى پايان دادن به نزاع و حل اختلافات داخلى و تمام امور زندگى شما دو چيز در ميان شما باقى گذاردم، تا زمانى كه به دستور آن دو عمل كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو: قرآن مجيد و عترت من است؛ خدايا! گواه باش كه حكم تو را رساندم.

12- مردم! تمام مسلمانان از نظر حقوق اجتماعى با هم برابرند، عرب را بر غير عرب برترى نيست و عجم را بر عرب مزيتى نباشد؛ زيرا خداى شما يكى است و پدر شما هم يكى، پدر شما آدم است و آدم از خاك، هركس پرهيزكارتر است در پيشگاه خداوند گرامى تر است، آيا ابلاغ كردم؟ خدايا! شاهد باش.

13- راجع به حقوق مستخدمان، نوكر و كلفت، به شما سفارش مى كنم كه از آنچه مى خوريد و مى پوشيد به آنان بخورانيد و بپوشانيد و با تمام آن ها با مهربانى و خوش زبانى رفتار كنيد.

14- اى مردم! راستى، خداوند به هر وارثى بخشى ميراث عنايت فرموده و وصيت در بيش از ثلث مال، بر هيچ وارثى نافذ نيست، فرزند منسوب به رختخواب است، يعنى كسى حق نسبت دادن زنازادگى به كسى ندارد و كيفر زناكار سنگسارى است، آن كس كه از بيگانگان پيروى كند و هر كس زير پرچم بيگانگان رود و از تبعه غير مسلمان شود و هر كس كه خود را به غير پدران و نياكان خويش انتساب دهد و ديگرى را به ناحق پدر خود معرفى كند و هر كس كه خود را به غير مولاى خود ببندد، ملعون است و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد، بدانيد كه خدا از چنين كسى توبه و عوضى را نمى پذيرد.

ص: 189

15- اى مردم! همه شما در برابر امر پروردگار و ابلاغ رسول او موظف و مسؤوليد، بايد تمام اين برنامه هاى مرا، حاضران به غايبان برسانند، خدايا! گواه باش كه ابلاغ كردم». (1)

پيام اميرمؤمنان عليه السلام به فرماندار مكه

امام على عليه السلام به فرماندار مكه براى رعايت وضع زائران خانه حق، پيام مهمى دارند كه تمام فرمانداران مكه در همه تاريخ نسبت به اين پيام سخت موظف و مسؤولند.

امام مى فرمايد:

اى قثم بن عباس فرماندار حجاز! برخيز و با مردم حج بگزار و هم چنان كه خداوند دستور داده، بر انبوه حج گزاران كه گرد خانه خدا طواف مى كنند و هم چون گردابى سهمناك مى گردند، آيات خدا را تلاوت كن و از حق و حقيقت سخن بگوى.

در آنجا كه بيگانگان و دور نشينان از فرسنگ ها راه جمع مى شوند و چادرنشينان عرب، هم چنان با خوى صحرايى و تربيت قومى، قدم در محيط حرم مى گذارند، هزاران فكر مختلف در مغز آنان است و هزاران استعداد شديد و ضعيف در نهادشان پنهانست، فرصت خوبى است كه حكمران سخن راند و مرام مقدس اسلام را بر اجتماعى چنين رنگارنگ فرو خواند.

تو نيز آن چنان كه سزاوار است، دامن به كمر زن و حقايق دين را


1- 1. الخصال: 2/ 486؛ حديث 63؛ بحار الأنوار: 21/ 380، باب 36، حديث 8.

ص: 190

بيان كن و اصول برابرى و مساوات را كه سرلوحه قانون مقدس اسلام است، خاطر نشان عموم كن.

هر بامداد و شامگاه در محضر عدالت و حكومت بنشين و نيازمندان را با فروتنى و تواضع بپذير و به مظالم و عرايض قوم، با كمال دقت رسيدگى كن.

زنهار جامه دگرگون مپوشى و بر دادگاه، حاجب و دربان مگذارى و در انجام خدمت خود بر ديگران منت ننهى، اگر خداى ناخواسته چنين شود، تو را كيفر خودپسندان و متكبران خواهم داد!!

خود، دربان خويشتن باش و زبانت كار سفير كند؛ زيرا كسى كه بر آستان عدالتخانه معطل ماند و با دربانان گفت و شنود كند، پيداست كه دادخواهى اش به كجا فرجام خواهد گرفت.

اموالى را كه در اين مأموريت از مسلمانان به نام بيت المال دريافت مى داريد، بايد به هنگام مصرف، دقيق رعايت شود كه مستمندان كلفت مند بر همگان مقدم باشند و تا در حد كافى بينوايان از مال اللّه استفاده نكرده اند، دينارى به بى نيازان نرسد.

آرى، آن تهيدستان كه عيال و فرزند دارند، از بيت المال بيش از ديگران حق مى برند. نمى دانم، چگونه تو را به كوى مستمندان فرستم و درباره فقراى مكه با تو به چه زبان سفارش كنم!!

واى بر تو! اگر شبى آسوده بخوابى و در حوزه فرماندارى ات تيره بختى گرسنه و هراسان به سر برده باشد!!

به اهل مكه اخطار كن كه حق ندارند از ميهمانان طواف گزار خويش به هيچ نام دستمزد و اجرت بگيرند؛ زيرا خداى بزرگ در

ص: 191

قرآن مجيد فرموده:

بومى و بيگانه در خانه خدا يكسان اند (1) و هيچ يك را بر ديگرى فضيلت و برترى نيست (2).


1- 1. «سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ» حج 22: 25.
2- 2. نهج البلاغه: نامه 67؛ بحار الأنوار: 33/ 497، باب 29، حديث 702.

ص: 192

[وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ

طواف كعبه

امام صادق عليه السلام در دنباله روايت مربوط به حج مى فرمايند:

چنان كه با وجود ظاهرت با تمام زائران به دور خانه حق طواف مى كنى، با وجود باطنت و حقيقت روح و قلبت همراه ملائكه ملكوت كه بر حول محور عرش در طوافند، طواف كن.

كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست

چه موقعيت حساسى، چه مرحله باعظمتى، طواف، آرى طواف، آن هم طوافى ملكوتى، طوافى روحانى، طوافى آسمانى، طوافى كه دور اولش از دور زدن به دور بيت شروع و دور آخرش به دور صاحب خانه ختم مى شود.

طوافى برتر از طواف ملكوتيان، كه آن، طوافى بر حول عرش است و اين طوافى بر گرد صاحب عرش.

ص: 193

طواف، آرى طوافى من اللّه و الى اللّه و باللّه و عاقبتش فى اللّه، مى فهمى كجايى؟ مى دانى در چه مرحله اى هستى؟ توجه دارى كه وجود مقدس حضرت اللّه، آن وجود بى نهايت در بى نهايت عظمت، تو را كه وجودى بى نهايت در بى نهايت كوچك هستى، به مطاف بيت خود راه داده و اجازه فرموده دور اول طواف را به دور بيت شروع كرده و دور هفتم را بر محور عظمت خودش به طواف آيى؟!

در مطاف كه جاى طواف عاشقان واقعى است، قدر خود را بدان و متوجه باش كه در آنجا طواف حقيقى، وقتى تحقق پيدا مى كند كه ظاهر و باطن از تمام خبائث و آلودگى ها و پليدى ها پاك باشد كه از شرايط بسيار مهم طواف، طهارت است و اين طهارت تنها طهارت جسم نيست، بلكه طهارت عقل و روح و قلب و نفس و روان، برتر و بالاتر از طهارت ظاهر است و با طهارت باطن براى طائف امكان پرواز در آن فضاى عالى معنوى هست كه حضرت دوست در آن مقام باطنت را مى نگرد و به تناسب پاكى درون، راه به حريم قرب خويش را براى تو مى گشايد.

اسرار طواف

طواف، اين عمل باعظمت را مى توان هماهنگ با مقامات عالى الهى و ملكوتى- كه براى رشد و كمال انسان تعبيه شده- توضيح داد و به شرح آورد، هر زائرى بنا بر حكم واجب حضرت حق بايد سه بار در طول حج خانه خدا طواف كند و هر بار هفت مرتبه و هر يك از اين هفت مرتبه را معنايى و سرّى است.

اين سيه باطن عاصى و تهى دست از معنويت را جرأت آن نيست كه

ص: 194

براى هر دورى از طواف توضيحى ارائه دهد، در اين زمينه بايد دست به دامن اولياى الهى زد كه آن بزرگواران از اسرار حقايق باخبرند.

شبى از شب ها در جمعى از پاكان، در اين مقوله سخن بود. اين اسير هوا و گرفتار چاه طبيعت عرضه داشت: هفت دور طواف عمره تمتع، اشاره به خروج از هفت زنجير خطرناك است كه هر كدامش به دست و پاى وجود انسان بسته باشد، براى دور ماندنش از حريم قرب و معذب شدنش به عذاب قيامت كافى است.

زائر بايد به نحو حقيقت با هر دورى به دور بيت محبوب، زنجيرى از زنجيرهاى هفت گانه شيطان را از دست و پاى زندگى باز كند، تا به حقيقت و واقعيت طواف كرده باشد.

1- با طواف اول هستى خود را از حجاب كفر ظاهر و باطن برهاند.

2- با طواف دوم از شرك درون و برون آزاد گردد.

3- در طواف سوم از دورويى و نفاق برهد.

4- با طواف چهارم از آلودگى هوا و هوس و اسارت زرق و برق، نجات يابد.

5- با طواف پنجم از زنجير طمع و حرص و بخل بيرون آيد.

6- در طواف ششم از مرض خطرناك عجب و خودبينى علاج يابد.

7- و در طواف هفتم از حالت خطرناك كبر و استغناى نفس و استعلا آزاد شود.

چون هفت دور تمام شود و از مطاف خارج گردد، به حقيقت حس كند كه از زير بار اين دام هاى شيطانى رسته و با لطف و عنايت حضرت حق اين زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى زندگى باز نموده و آن چنان

ص: 195

سبك بال شده كه هر لحظه مرغ جانش مى خواهد قفس تن را بشكند و با كمال شوق و عشق به سوى جانان به پرواز آيد.

به قول عارف عاشق، الهى دل سوخته:

مى روم با اشتياق روى او در به در، منزل به منزل سوى او

شايد از راهى به آگاهى رسم تا شوم از سالكان كوى او

اى صبا با آشناى زلف يار گو حديثى گو ز مشكين موى او

تا نگيرم من خم گيسوى دوست تا نبويم سنبل خوشبوى او

هم چو نى از دل بنالم زار زار پر كنم گيتى زهاى و هوى او

هفت شوط، هفت برنامه

چون حاجى از اين طواف بهره هاى معنوى لازم را يافت و وارد اعمال بعد گشت، نوبت به طواف حج تمتع مى رسد، در اين هفت دور نيز بايد خود را از هفت برنامه ظاهرى كه مناسب پيشگاه دوست نيست برهاند.

1- از گناهان سر و اعضايى كه چون چشم و گوش و زبان در سر است براى هميشه چشم بپوشد و سر و آنچه در اختيار اوست، در اختيار دوست بگذارد، يعنى با حضرت حق پيمان ببندد كه جز خيال او نداشته باشد و جز به آثار او ننگرد، جز به سخن او گوش ندهد و جز سخن دوست نگويد.

و خلاصه اين عضو بسيار مهم را كه خود داراى اعضايى است، تسليم حضرت يار كند و تصميمش بر اين مصمم باشد كه تا زنده است سر در راه دوست داشته باشد، كه هر كس بدين صورت آراسته شود، بنده اى

ص: 196

وارسته گردد و مورد لطف و عنايت حضرت حق شود.

قال النبىُّ صلى الله عليه و آله لِأَصْحابِهِ: إسْتَحيُوا مِنَ اللّهِ حَقَّ الحَياءِ قالُوا يا رَسُولَ اللّهِ إنّا لَنَفْعَلُ ذلِكَ.

قال صلى الله عليه و آله: لَيْسَ ذلِكَ الحَياءُ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلكِنْ مَنِ اسْتَحيى مِنَ اللّهِ حَقَّ الْحَياءِ فَلْيَحْفَظِ الرَّأسَ وَما حَوى وَالْبَطْنَ وَما وَعى وَلْيَذْكُرِ الْمَوْتَ وَالْبَلى وَمَنْ أرادَ الآخِرَةَ تَرَكَ زينَةَ الدُّنيا فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ فَقَدِ اسْتَحيى مِنَ اللّهِ حَقَّ الْحَياءِ (1).

نبى بزرگوار صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: از خداوند شرم كنيد حق شرم را. گفتند: يا رسول اللّه! ما داراى چنين شرمى هستيم.

فرمود: نه، شما را چنين حيايى كه من مى گويم از خدا نيست، كسى كه حيا مى كند از خدا، آن هم حق حيا، بايد سر و آنچه از چشم و گوش و زبان در بردارد از جميع معاصى حفظ كند و به شكم و آنچه در آن جاى مى گيرد توجه دقيق به آن داشته باشد و ياد مرگ و پوسيده شدن در قبر باشد، هر كس آخرت بخواهد، زينتِ فريباى دنيا را رها كند، چون كسى چنين شود از خداوند حيا كرده، در حالى كه حق حياى از خدا را رعايت كرده است.

2- در طواف دوم حج تمتع از جميع گناهان و معاصى دو دست خويشتن را آزاد كند كه هر كس اسير گناهان دست از قبيل گرفتن رشوه، غصب مال، بر سر مظلوم كوفتن و باطل نويسى است، راهى به حريم قرب


1- 1. منهاج الطالبين: 25؛ روضة الواعظين: 2/ 460 باكمى اختلاف؛ كنز الفوائد: 1/ 217 با كمى اختلاف.

ص: 197

ندارد و اين طواف او را به جايى نمى رساند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» مى فرمايد:

فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَيَدِهِ (1).

پس مسلمان واقعى كسى است كه تمام مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند.

و نظير اين روايت در جوامع حديث هم چون «الكافى» از پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است.

3- در دور سوم طواف حج تمتع، خويشتن را از تجاوزات شكم آزاد كرده و براى ابد خود را گرسنه طعام معنوى كند و از دنيا و خوراك و پوشاك آن به اندازه لازم قناعت كند.

4- در طواف چهارم به آزادى در شهوت و به خصوص غريزه جنسى خاتمه دهد و آن را به قيد عفت مقيد كند كه شهوت، ديو خطرناكى است كه در صورت غلبه بر انسان، عاقبتى جز سخط حق و عذاب آخرت براى انسان باقى نخواهد گذاشت.

5- در طواف پنجم، زنجير گناه از دو پاى خويش باز كند و از برداشتن قدم عصيان خود را آزاد نمايد. تصميم بگيرد تا زنده است با قدم هايى كه در مطاف كعبه قرار داده، به جايى كه رضاى دوست در آن نيست، نرود.

6- در طواف ششم بايد قلب، اين حرم مقدس حضرت دوست را از گرايش هاى باطل آزاد كند و هر چه بيگانه در آن جا خوش كرده، از آن


1- 1. نهج البلاغه: خطبه 167؛ بحار الأنوار: 32/ 40، باب 1، حديث 26.

ص: 198

بيرون براند و يكسره اين خانه باعظمت را تبديل به آيينه تجلى اسما و صفات كند، كه اگر دل اسير بت ها و شياطين و جاذبه هاى بيهوده باشد، طواف، تحقق پيدا نكند. مگر در آداب ظاهر طواف در رسائل عمليه فقهاى عظام نخوانده اى، كم و زياد در طواف مبطل طواف است، در طواف اگر دل همراه نباشد از طواف كم گذاشته اى و اگر دل با بت ها و شياطين در طواف آيد، از حد طواف خارج شده اى.

7- در طواف هفتم حج تمتع، از نقطه دورى و بعد با تمام قدرت و قوت و در كمال خلوص و اخلاص بيرون آمده و در محور قرب و وصل قرار بگير. در اين مرحله آماده تماشاى جمال با دو ديده بصيرت شو، تا از اثر تماشاى او يكپارچه در مقام ابراهيم قرارگيرى و با تمام هستى سر به سجده گذاشته از دنيا و مافيها براى ابد چشم بپوشى!!

كس اين كند كه دل از يار خويش بردارد؟ مگر كسى كه دل از سنگ سخت تر دارد

كه گفت من خبرى دارم از حقيقت عشق؟ دروغ گفت، كه از خويشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم كند حرامش باد كه از صفاى درون با يكى نظر دارد

هلاك ما به بيابان عشق خواهد بود كجاست مرد كه با ما سر سفر دارد

گر از مقابله تير آيد از عقب شمشير نه عاشق است كه انديشه خطر دارد

ص: 199

اگر بهشت مصور كنند عاشق را به غير دوست نشايد كه ديده بردارد

از آن متاع كه در پاى دوستان ريزند مرا سرى است ندانم كه او چه سر دارد

دريغ پاى كه بر خاك مى نهد معشوق چرا نه بر سر و بر چشم من گذر دارد

عوام عيب كنندم كه عاشقى همه عمر كدام عيب كه سعدى خود اين هنر دارد (1)

هفت منزل سلوك

آخرين طواف در ارتباط با طواف نساء است كه بعد از آن عملى باقى نيست و به تدريج آماده برگشتن به وطن مى شوى، در اينجا كه آخرين نقطه اوج و كمال است بايد در هر شوط، وارد مقامى از مقامات عالى هفت گانه سلوك شوى و آن منازل به ترتيبى كه در معارف الهى آمده، چنين است:

1- در طواف اول وارد منزل توبه شو، آن هم توبه از غير دوست، كيفيت توبه و اقسام آن در باب هفتاد و نهم توضيح داده خواهد شد.

2- در دور دوم قدم در منزل باعظمت ورع بگذار، حقيقتى كه به خواست حق توضيح و شرحش در باب سى و سوم خواهد آمد.

3- در طواف سوم به منزل پرقيمت زهد وارد شو، آرى به منزل زهد كه توضيح واقعيت آن موكول به باب سى و يكم است.


1- 1. سعدى شيرازى.

ص: 200

4- در دور چهارم قدم به منزل با اهميت فقر بگذار، فقرى كه افتخار اوليا و عاشقان بود و حضرت ختمى مرتبت آن را بالاترين سرمايه معنوى مى دانست و به آن فخر داشت و مى فرمود:

الْفَقْرُ فَخْرى (1).

فقر و ندارى، سرافرازى و افتخار من است.

و منظور از اين فقر، ضد استعلا و استغناى نفس در برابر حضرت حق است، حقيقتى كه با وجود تمام موجودات عجين است و هر كس به آن توجه داشته باشد، لحظه اى از بندگى خالصانه نخواهد نشست.

فقر، آن واقعيتى كه مايه اصلى عشق انسان نيازمند به حضرت بى نياز است، آن حقيقتى كه انسان را با تمام وجود، در پيشگاه حضرت رب به گدايى و ذلت و طلب براى ابد نگاه مى دارد.

5- در طواف پنجم، قدم در وادى الهى صبر گذار، آن حقيقتى كه ضامن حفظ تو از تمام خطرات دنيا و آخرت است و توضيح آن در باب نود و يكم بيايد.

6- و در طواف ششم، به منزل با عظمت توكل درآى، واقعيتى كه در باب هفتاد و پنجم به رشته شرح درآيد.

7- و در دور هفتم، قدم به وادى پرنور رضا بگذار كه اينجا نقطه اوج تمام اعمال و حالات است و شرح آن در باب هشتاد و نهم به خواست حضرت حق خواهد آمد.


1- 1. عوالى اللآلى: 1/ 39، حديث 38؛ جامع الأخبار: 111، فصل 67؛ بحار الأنوار: 69/ 55، باب 94، حديث 85.

ص: 201

[وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ

سعى صفا و مروه

پس از طواف و نماز طواف براى سعى صفا و مروه مى روى، در آن جايگاه عظيم كه نشان قدم انبيا و ائمه و اوليا و عاشقان و عارفان پيداست، به ادب قدم بردار و با كمال وقار و طمأنينه حركت كن، اينجا جايى است كه حضرت هاجر هفت بار خالصاً لوجه اللّه جهت طلب آب براى فرزندش راه پيمايى كرد، تو نيز به نحو خلوص و اخلاص براى به دست آوردن آب رحمت و عنايت و لطف و محبت حضرت حق جهت خود و ديگران قدم بردار، آن چنان كه در آخر دور هفتم از دست ساقى حقيقى به نوشيدن شراب طهور نايل آيى و با چشيدن آن مايه سعادت در عالم قلب، لذت اتصال به حقايق را بچشى.

در قسمتى از اين جايگاه مقدس جاى هروله است، به وقت هروله كه تمام بدن به خاطر سرعت گرفتن در قدم برداشتن به حركت مى آيد، قصد و عزمت اين باشد كه خانه تكانى محكمى از وجود خود بنمايى، آن چنان كه تمام برگ هاى هواى نفس از درخت وجودت بريزد و اين

ص: 202

شجره را كه به آلودگى ها به خباثت كشيده اى، تبديل به شجره طيبه كنى.

از حول و قوه خود با تمام وجود خارج شو كه آنچه به عنوان حول و قوه تصور مى كردى، همان تصور بود، تو را و جميع موجودات را حول و قوه اى جز حول و قوه حضرت حق نيست، در اين مرحله با اتصال به حول و قوه حضرت محبوب، خود را از تمام خواهش هاى غلط نفسانى و اغواهاى شياطين درونى و برونى نجات بده.

ص: 203

[فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلّاتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ

حركت به سوى منى

به وقت حركت كردن به طرف منى، قصد كن براى هميشه پرده غفلت را از برابر ديده عقل و قلب بردارى و از تمام لغزش هايت بيرون آمده و روى به جانب طاعت حق كنى و آنچه بر تو حلال نيست و به حقيقت مستحق آن نمى باشى، آرزو نكنى.

ص: 204

[وَاعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفاتٍ وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللّهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ

عرفات

در سرزمين عرفات كه بسيار جاى مبارك و مقدسى است- و نااميد از رحمت حق در آن سرزمين، به حقيقت بدبخت ترين انسان روى زمين است- به گناهانت اقرار كن و از حضرت دوست طلب بخشش و عفو داشته باش و عهدت را با حضرت او تجديد كن.

و اين واقعيت را با ذات قلب و جانت لمس كن كه كارگزارى براى تو و همه آفرينش، جز وجود مقدس حضرت احديت نيست.

و از همه مهم تر در هنگام بعد از ظهر در حال طهارت و رو به قبله، با اشك چشم و زارى دل و حالت خضوع و خشوع، دعاى عرفه حضرت سيدالشهدا عليه السلام را بخوان و به وقت خواندن بفهم كه دعايى هم چون آن دعا در تمام دعاها نيست.

ص: 205

[وَتَقَرَّبْ إلى اللّهِ ذا ثِقَةٍ بِمُزْدَلِفَةٍ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلَأِ الْأَعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبَلِ

مشعر الحرام

در مشعر الحرام، قرب حضرت دوست را بجوى و بر عنايت و رحمت او تكيه كن كه او هيچ سائلى را از درگاهش دست خالى برنمى گرداند و به وقت بالا رفتن از كوه مشعر، روح خود- اين مسافر عالى عالم معنى- را تا ملأ اعلى با كمك حضرت حق بالا ببر.

ص: 206

[وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَىِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ]

ذبح در منى

در سرزمين منى به وقت ذبح كردن، حنجر هوا و هوس و طمع را با كارد تيز ايمان ببر، كه اگر گرگ هوا و حيوان طمع را در آن سرزمين قربانى نكنى، ضمانت حفظى براى سعادت دنيا و آخرتت نخواهد بود.

ص: 207

[وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْىِ الْجَمَراتِ

رمى جمرات

به حقيقت به وقت رمى جمرات، ريشه هاى شهوات غلط را از سرزمين هستى خويش بينداز و پستى و دنائت و صفات ذميمه را از ميدان حيات خود رمى كن.

ص: 208

[وَاحْلِقِ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ

تراشيدن سر

با تراشيدن سر آن هم با تيغ تيز كه يك موى برجاى نمى گذارد، تمام عيوب باطن و ظاهرت را بتراش و از نفس جز آيينه اى صاف و تابلويى پاك براى انعكاس حقايق ونقش واقعيت ها باقى مگذار.

ص: 209

[وَادْخُلْ فى أمانِ اللّهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ

خروج از مِنى

چون از منى برگشتى، با قدم گذاشتن در حرم دوست، قدم در امان و حفظ و حراست و عنايت او بگذار و از متابعت هوا و هوس خود بگذر كه با گذشتن از قيد هوا، امكان دخول در امان دوست براى تو وجود دارد.

ص: 210

[وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِهِ

استلام حجر

بيت حق را در حالى زيارت كن كه عظمت و معرفت و جلال و بزرگوارى صاحب خانه را در خانه قلب راسخ و ثابت كرده باشى، نه اين كه بدن در كنار بيت باشد و دل جاى ديگر!!

و در نهايت فروتنى و عجز و خضوع و رضا به داده حق در همه امور استلام حجر كن.

در حديث است كه: حضرت عزت جميع عهود و مواثيق و آجال و ارزاق همه موجودات را در حجر به وديعت گذاشته است و اين فقره از روايت اشاره به همين حديث دارد.

وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ.

به هنگام طواف وداع، جداً با ما سواى حضرت او وداع كن.

و به اين نكته واقف شود كه جز حضرت او در دنيا و آخرت براى تو رفيقى وجود ندارد.

ص: 211

[وَصَفِّ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللّهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ]

وقوف بر صفا و مروه

به وقت وقوف بر صفا، روح و باطنت را براى لقاى حضرت دوست پاك و خالص كن.

[وَكُنْ ذا مُرُوَّةٍ بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ]

و چون بر مروه قرار گرفتى، اوصاف و شخصيت خود را به مردانگى، در مقابل صفات پروردگار خود فانى ببين.

و منيت و انانيت خويش را براى هميشه محو كن، تا در ميدان حيات تو حاكمى و متصرفى جز حضرت دوست نماند.

[وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذى عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة]

بر تمامى شروط حجت و وفاى به عهدت مستقيم و پايدار و پابرجا باش و واقعيت هاى به دست آمده از اين سفر را تا روز قيامت از هجوم هر خطرى حفظ كن.

ص: 212

[وَاعْلَمْ بِأنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلّابالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى «وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (1)

كرامت حج خانه خدا

آگاه باش كه خداوند بزرگ وجوب حج را اضافه به نفس خود كرده و در ميان ساير عمل ها اين عمل شريف را به ذات شريف خود نسبت داده و فرموده: بر مردم است از براى خدا به شرط استطاعت و قدرت، حج خانه كعبه كنند.

و غير حج هيچ عملى را اين كرامت و عزت نفرمود و نسبت به خود نداد و نگفت كه از براى خدا نماز كنيد يا روزه داريد.

ممكن است كه وجه اختصاص، اشتمال افعال حج باشد به احوال آخرت و اشعار آن باشد به كيفيت آن روز، چنان كه از براى اهل بصيرت و خبرت ظاهر مى شود، چه غسل احرام شبيه است به غسل ميت و پوشيدن احرام شبيه است به پوشيدن كفن و توجه حاجيان از زن و مرد و كوچك و بزرگ و حر و عبد، لبيك گويان به جانب خانه خدا، شبيه


1- 1. آل عمران 3: 97.

ص: 213

است به برانگيخته شدن مردگان از قبرهاى خود و رفتن به جانب محشر، حاصل آن كه چون حج منبّه عظيمى است از براى استعداد موت و مُذكِّر بليغى است از براى احوال نشأة آخرت، اختصاصى يافت از ميان ساير افعال واجب به ذات احديت و به اين معنى اشاره فرمود حضرت صادق عليه السلام:

[وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ صلى الله عليه و آله فى حَلالٍ وَحَرامٍ وَمناسِكَ الّا للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لِأُولِى الْأَلْبابِ وَاولِى النُّهى

و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار نداد هيچ طريقى از حلال و حرام و عبادات را مگر براى مستعد شدن مردم جهت موت و جدا كرد احوال پيش از دخول بهشت و جهنم را از براى اهل هر كدام به مشاهده كردن اعمال حج از اول تا آخرش براى صاحبان مغز و دارندگان هوش و فراست.

واقعيت هاى حج در سروده الهى

در پايان اين فصل لازم است توجه شما عزيزان را يك بار ديگر به واقعيت هاى حج به طور فهرست وار، در ضمن سروده اى از عارف ربانى، الهى قمشه اى رحمة اللّه عليه جلب كنم، باشد كه بيش از پيش براى شما تذكر و عبرتى باشد.

خلوص نيت

ص: 214

اى دل اگر عزم ديار يار دارى قصد حجاز و كعبه ديدار دارى شوق شهود حضرت دلدار دارى اول زدل نقش سوى اللّه پاك گردان

چون سوى صحراى حجاز عشق رفتى اول به ميقات وفا لبيك گفتى چون بلبل افغان كردى و چون گل شكفتى از شوق روى گلرخى در طرف بستان

اسرار احرام حقيقى

بايد نخست از جامه عصيان برآيى با جامه طاعت به كوى دلبر آيى بشكست اگر پايت در اين ره، با سر آيى تا گام بتوانى زدن در كوى جانان

احرام بستى در رهش از جان گذشتى وز دنيى دون در ره ايمان گذشتى از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتى كآنجا شوى در باغ حسن دوست مهمان

تا مى توانى دِه نوايى بى نوا را بر خلق بگشا درگه صلح و صفا را از پاى مظلومى بكش خار جفا را خار جفا بركن، درخت عدل بنشان

ورود به مسجدالحرام

ص: 215

چون در حريم قدس عزت پا نهادى كردى هم از روز لقاى دوست يادى دل زين سفر از مهرخوبان يافت زادى تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان

محرم چو گشتى در حريم قدس داور رفتى در آن درگاه عزت، زار و مضطر شد دامنت گلگون زِ اشك ديده تر مقبول آن درگه شده زانعام سلطان

غسل احرام

چون غسل كردى تن به آب توبه شستى با عاشقان در كوى يار احرام بستى هر عهد بستى غير عهد حق، شكستى تا در صف پاكان شوى زين عهد و پيمان

شستى تن از زمزم دل از آب محبت در بزم مشتاقان زدى ناب محبت از روزن دل تافت مهتاب محبت روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان

ورود به عرفات

ص: 216

در وادى عرْفات و مشعر محفل راز خواندى دعا وز پرده دل كردى آواز گشتى بدان سلطان كل با ناله دمساز چون بلبلان چيدى گلى با آه و افغان

ديدى قيامت را در آن اعراف و مشعر ديدى در آن صحرا عيان غوغاى محشر ديدى خلايق را كفن ها كرده در بر ياد از قيامت كن در آن دشت و بيابان

مشعر الحرام

شب چون به معشر رفتى و بيدار ماندى ذكر و دعا با اشك و آه و ناله خواندى از ديده بر خاك رهش گوهر فشاندى بگرفتى از دست دعا زان يار، دامان

شب تا سحر كردى تماشاى سماوات ديدى خداى انجم آراى سماوات گشت از عنايت باز درهاى سماوات آگه شدى زآه دل شب زنده داران

ورود به مِنى

ص: 217

چون در منى رفتى زخودبينى حذر كن بتراش سر يعنى غرور از سر به در كن

احرام بشكن جامه تقوى ببر كن نفس بهيمى ذبح كن هنگام قربان

بهر خدا كردى فقيرى را زغم شاد درمانده اى از دام رنج و محنت آزاد

بر جان مظلومى ترحم كردى و داد تا شاد گردد جانت از الطاف رحمان

طواف و نماز طواف

آنگه نمازى با نياز و سوز و اخلاص بگذار و شو در قلزم توحيد، غواص

تا چون خليل اللّه شوى در محفل خاص بعد از طواف هفت شوط حكم يزدان

سعى صفا و مروه مشتاقانه كردى با هروله ذكر و دعا مستانه كردى

وجدى زشوق روى صاحب خانه كردى با دوستْ دست افشان، به عالم پاى كوبان

مستجار

رفتى به ركن مستجار و دامن يار بگرفتى آنجا با فغان و ناله زار

ص: 218

از دل برون كردى دو عالم را به يك بار تا دل شود عرش خداى فرد سبحان

جان از صفا آيينه جانان نمودى دل از وفا خلوتگه سبحان نمودى

بر نفس كافر عرضه ايمان نمودى دل ساختى آيينه حق، كعبه جان

دخول به كعبه

در كعبه بشكستى بت نفس و هوا را بگزيدى از جان طاعت و عشق خدا را

بگرفتى آنجا عزم تسليم و رضا را تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان

از كعبه جسم آمدى در كعبه دل چون عاشقان كردى به كوى دوست، منزل

آيينه دل گشت با رويش مقابل تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان

وداع بيت اللّه الحرام

وقت وداع خانه، صاحب خانه ديدى وزديده جان طلعت جانانه ديدى

در بحر عشق آن گوهر يك دانه ديدى عهدش دگر مشكن به مشكين موى جانان

مسجد خيف

در مسجد خيف وصال يار رفتى از خوف حق با ديده خونبار رفتى

چون عاشقان آنجا پى ديدار رفتى با حمد و تسبيح و دعا و ذكر سبحان

رمى جمره

رمى جمر كردى زدى بر ديو دون سنگ هم بر سر نفس شرير پر فسون سنگ

انداختى بر فرق دنياى زبون سنگ تا جانت ايمن گردد از آفات دوران

ابليس را راندى بدان سنگ رياضت كردى به راه دوست آهنگ رياضت

دادى زمام نفس در چنگ رياضت كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان

گرد حرم كردى طواف عاشقانه چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه

با ياد حق كردى به فردوس آشيانه بوسيدى آن سنگ نشان كوى جانان

غسلى به آب زمزم اخلاص كردى ذكر و نمازى در مقام خاص كردى

روشن دل از توحيد خاص الخاص كردى هم چون خليل اللّه عشق پاك ايمان

ورود به مدينه

بعد از وداع كعبه رفتى در مدينه پر نور از آن سيناى عشقت گشت سينه

شستى به آب توبه حرص و حقد و كينه تا جام مى نوشى زدست حور و غلمان

رفتى چو در يثرب بر پيغمبر عشق كردى شهود حسن يكتا دلبر عشق

آنجا زدى ناب طهور از كوثر عشق كردى دل از اشراق آن شه عرش رحمان

از زهره زهرا دلت گرديد روشن از حسن روى مجتبى جان گشت گلشن

بگرفتى از سجاد ذكر و حرز و جوشن تا ايمن آيى از فريب نفس و شيطان

ائمه بقيع عليهم السلام

ديدى امام مجتبى سلطان جان را وآن سيد سجاد فخر انس و جان را

وآن باقر و صادق امام راستان را وآن حمزه عم مصطفى، شاه شهيدان

شهداى احد

آنجا شهيدان احد را ياد كردى از هجر خوبان ناله و فرياد كردى

ص: 219

ص: 220

ص: 221

جان را زقيد آب و گل آزاد كردى كز دام اركان پرفشاند طاير جان

با آن دو دلبند پيمبر راز گفتى راز دلى با آن دو طفل ناز گفتى

يعنى به ابراهيم و قاسم باز گفتى از روزگار امت و حال پريشان

با آن دو طفل مصطفى هم راز گشتى نالان تر از آن دو سرو ناز گشتى

با مادر شير خدا دمساز گشتى گفتى غم دل را به آن بانوى امكان

رجوع به وطن

چون در وطن بازآمدى اى جان هوشيار پيوسته نقش ديده دل كن رخ يار

عهد خدا را اى بنى آدم نگهدار مشكن تو عهد دوست را از امر شيطان

دايم كنيد اى غافلان ياد از قيامت وز گير و دار برزخ و روز ملامت

ريزيد بر خط خطا اشك ندامت شوييد زآب ديدگان اوراق عصيان

حج مشتاقان

ص: 222

گفتار كوته حج مشتاقان همين است آداب و حكم كعبه جانان همين است

سجاد و صادق را حديث اى جان همين است عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان

اسرار حج عاشقان نظم الهى است سرّ ازل وحى ابد بر وى گواهى است

صيت (1) شرف زين خانه از مه تا به ماهى است بگرفته زآدم تا به خاتم عشق پيمان

مناجات با خدا

يا رب به سر السر ذات بى مثالت روشن دلم گردان به اشراق جمالت

عمريست دل دارد تمناى وصالت با يك نظر درد فراقم ساز درمان

نالم به كويت حالى از درد جدايى گريم كه شايد پرده از رخ برگشايى

تو افكنى بر من نگاه دل ربايى من بنگرم آن حسن كل با ديده جان

ما جز تو يا رب ياور و يارى نداريم با حضرتت حاجت به ديّارى نداريم


1- 1. صيت: آوازه، شهرت.

ص: 223

جز رحمتت با كس سرو كارى نداريم باز است بر بيچارگان درگاه سلطان

يا رب الهى را مقامى ده به كويت شام سياهم روز روشن كن به رويت

جان مى دهم اى جان جان در آرزويت چشم روانم بر جمالت ساز حيران

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109