جرعه اى از صهباى حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : جوادي آملي عبدالله 1312 -

عنوان و نام پديدآور : جرعه اي از صهباي حج به قلم جوادي آملي تنظيم و ويرايش حسن واعظي محمدي

وضعيت ويراست : ويراست ؟]

مشخصات نشر : تهران مشعر 1389.

مشخصات ظاهري : 339ص.

شابك : 34000 ريال 978-964-540-277-6

يادداشت : اين كتاب خلاصه كتاب "صهباي حج نويسنده مي باشد.

يادداشت : نمايه.

عنوان ديگر : صهباي حج

موضوع : حج

شناسه افزوده : واعظي محمدي، حسن

رده بندي كنگره : BP188/8 /ج9ص87018 1389

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 2165819

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

سخن ناشر

ص: 11

طنين اذان ابراهيمى در سراپرده عالم انسانى: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ (1)

، نفوس مستعدّ كمال را واله و حيران خود كرده است. اين فراخوان، مؤمنان را با شوق لقاءْ به حجاز عشق و ميقات مى كشاند، با احرام به حرم الهى و بلد امن مكّه مى برد، به زمزم و صفا مى رساند، در عرفان عرفات مستغرق مى كند، در شب روشن مشعرْ لوع بدون غروب خورشيد حق را مى نماياند، به مُناى عشق مى كشاند و در مسلخ آرزوها دوستىِ غير او را ذبح مى كند و شيطان و نفس سركش انسانى را رمى مى كند و آنگاه كه حج گزار را خالص كرد او را واصل مى كند و به درون كعبه مى خواند تا خداى تعالى خود به كعبه دل او درآيد؛ كه «القلب حرم الله» (2)

، و سرانجام او را به محضر احبابْ بار مى دهد ونهال محبت و مودّت اهل بيت نبوت (ع) را در جان او غرس مى كند.

براى شناخت اذان و حج ابراهيمى و آشنا شدن با حقايق و اسرار و حكمت هاى فراوان حج، آثار گفتارى و نوشتارى فقيه، حكيم و مفسّر فرزانه حضرت آيه الله جوادى آملى مدّظلّه العالى درباره حج و زيارت، در كتابى با عنوان «صهباى حج» تدوين و به مشتاقان معارف عرضه گرديد، ليكن گستردگى مباحث آن از سويى و گونه گونى نيازهاى معرفتى و قلبى حج گزاران از سوى ديگر، ارائه معارف آن را به شكل هاى ديگر مطلوب و ضرورى ساخت. از اين رو در نخستين گام، با سعى تامّ بر تحفّظ اصول معارف موجود در اثر پيشين، به تلخيص آن اقدام شد به گونه اى كه به لحاظ اشتمال معارفى كه به حج پيوستگى تام و كامل دارد بديل و عديل اصل خود باشد.


1- 1 سوره حج، آيه 27.
2- 2 بحار، ج 70، ص 25.

ص: 12

پرسش هاى برخى معرفت پژوهان و مراجعان به كتاب صهباى حج نيز چنين مى نمود كه بعضى از مطالب آن نيازمند تبيين و توضيح بيشتر است. آن موارد به حضرت استاد مدّظلّه العالى ارائه و از ايشان درباره آن استفسار شد. پاسخ هاى كتبى و معظّم له به آن پرسش ها، همچنين نكات بديع و لطيفى كه در بازنگرى نهايى مباحث تفسيرى آيات 125 و 126 سوره بقره مرقوم داشته اند كاملًا در اثر حاضر ملحو گشت و مباحث كتاب با لحاظ و ادراج آنها تنظيم شد و در نتيجه بر غناى كتاب افزود و همچون اصل خويش، مجموعه اى كامل شد كه از آغاز تا انجام سفر حج را در بر مى گيرد.

بخش نخست از بخش هاى چهارگانه اين كتاب، با عنوان «ابعاد حج» عهده دار تبيين جايگاه، اهميت و نظام حج در اسلام است. مباحث كلى اين بخش، بر ديگر مباحث كتاب پرتو افكن است. از اين رو، در بخش هاى ديگر، گاه مصاديقى از اين مباحثْ ارائه مى شود. بخش هاى دوم و سوم با عناوين «اماكن حج» و «مناسك حج»، برخى از معارف و اسرار و ويژگى هاى اماكن و مناسك حج و نيز شرايط، اوصاف و مراتب حج گزاران و زائران را بيان مى كند. بخش چهارم نيز با عنوان «زيارت» به بيان معارفى درباره زيارت اختصاص داده شده است.

در پايان با اميد به اين جرعه از زمزم معارف ناب و حقايق پاك حج جان هاى تشنه را سيراب و رخسارهاى خسته را طراوت بخشد، مؤسسه فرهنگى هنرى نشر مشعرْ وابسته به حوزه نمايندگى ولىّ فقيه در امور حج و زيارت، سپاس و ثناى خود را به درگاه الهى اظهار داشته و درگذر شكر از خالق، از مركز نشر اسراء (ناشر مجموعه آثار حضرت آيه الله جوادى آملى مدّظلّه العالى)، همچنين از جناب حجت الإسلام آقاى حسن واعظى محمدى كه با دقت و حوصله لازم در تحقيق و تنظيم مطالب كتاب و ويرايش و تلخيص و به بار نشاندن اين اثر وزين دينى و علمى تلاش واسع داشته اند قدردانى مى كند و از ولىّ توفيق، پذيرش اين قليل و براى همگان مثوبت و اجر كثير مسألت دارد.

نشر مشعر

***

پيشگفتار

ص: 13

بسم الله الرحمن الرحيم

وبه نستعين

الحمد لله الذى جعل العرش مطافاً للملائكه الحافّين والبيت المعمور فى السماء مثالًا له للزائرين وجعل الكعبه فى الأرض متّالًا لهما للطائفين والعاكفين وصلّى الله على جميع الأنبياء والمرسلين والأئمه الهداه المهديين الذين هم خير الحاجّ والمعتمرين.

همان گونه كه علم فقه به «احكام» حج مى پردازد، دانشى ديگر نيز پيرامون «حكمت ها» ى حج مى گردد و در ميان اسرار و رموز آن به سعى مى پردازد و در درياى لطايف و اشارات آن فرو مى رود و در آسمان معارف آن به پرواز در مى آيد.

خداوند سبحان بر من منّت نهاد و تأليف «كتاب الحج» و پس از آن زيارت بيت الحرام (1) را روزيم فرمود. در آنجا، آيات بيّنات (2) را نظاره گر بودم و اندكى از اسرار حج


1- 1 تركيب هايى مانند بيت المعمور، بيت الحرام، حجرالأسود، مسجدالحرام و بيت المقدس، همچون ديگر صفت و موصوف ها بايد دو جزء آن در تعريف و تنكير يكسان باشد. از اين رو در متون عربى گفته مى شود: المسجدالحرام، الحجرالأسود و .... در گفتار و نوشتار فارسى نيز بايد گفته شود: مسجد حرام، حجر أسود، بيت مقدس و ...، ليكن غالباً گفته و نوشته مى شود: مسجدالحرام، حجرالأسود، بيت المقدس و ....
2- 2 سوره آل عمران، آيه 97. در مباحث گوناگون اين كتاب، بى آنكه در متن به آيه يا روايتى تصريح شود، در پانوشت به آيات قرآن كريم يا جوامع روايى ارجاع داده شده است. اين بدان معناست كه مطلب مذكورِ در متن، برگرفته از آيه يا حديثى معين بوده يا به آن اشاره دارد.

ص: 14

را دريافتم و گوشه اى از حكمت هاى آن به من الهام گرديد. پس مناسب تر آن بود كه مناسك حج را با بيان معارف آن و مباحث فقه اصغر را با كرايم فقه اكبر تكميل كنم تا بينش و بصيرتى براى خودم و تذكارى براى برادران ايمانى و ره توشه و راحله و محمل و نفقه اى براى همه مسافران حج و قصدكنندگان و زائران بيت الله الحرام باشد. سپاسِ تأليف آن احكام و تصنيف اين حِكَمْ نيز تنها خداى تعالى راست، كه هر نعمتى از آنِ اوست. (1)

كتاب الحج مذكور، به همراه كتاب حاضر، به سبب احكام و حكمت هايى كه در آنهاست، دو چشمه فيّاضى (2) است كه صاحبان دو بهشت (3) از آن مى نوشند؛ كسانى كه خانه خدا را قصد كرده و در آنجا به ديدار پروردگار كعبه نائل شده اند و به آنان وعده «بهشت لقاء» داده شده است.

***

بخش اول: ابعاد حج

فصل يكم: اسلام دين همگانى و هميشگى


1- 1 سوره نحل، آيه 53.
2- 2 سوره الرحمن، آيه 46.
3- 3 سوره الرحمن، آيه 66.

ص: 15

بخش اول: ابعاد حج

ص: 16

ص: 17

فصل يكم: اسلام دين همگانى و هميشگى

هر انسانى بايد دينى الهى داشته باشد و دين الهى جز اسلام وجود ندارد؛ إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلامُ (1)

؛ و دينى جز آن، پذيرفته نيست؛ وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ (2)

. اسلام تنها دين جامعى است كه از طرف پروردگار عالم نازل شده و دربر دارنده همه كمالات انسانى است و بر همه اديان باطل چيره گشته و در گستره زمين قابل اجرا و مورد استفاده است. بنابراين، بايد حاوى برنامه هايى باشد كه در طول تاريخ، مورد بهره بردارى قرار گيرد و در راستاى تعالى انسانيت ظهور كامل داشته باشد.

از بزرگ ترين و مهم ترين اوصاف اسلام، «كليّت» و «دوام» است. بدين معنا كه همه افراد انسان، از سياه و سپيد و سرخ و ديگر نژادها را در خود جاى مى دهد و همچنين تمام خط زمان، از گذشته و آينده، تا روز قيامت را در بر مى گيرد.

اسلام، كه امرى الهى و غالب بر زمان و حركت و مادّه و مصون از زوال است، همچون ديگر ممكنات علت تامه اى دارد. اين علت تامهْ از دو علت فاعلى و قابلىْ مؤلَّف است. علت قابلى اسلام، انسان است و انسان با فطرت خاصى كه بر آن سرشته شده، همواره انسان است و او را تغيير و تبديلى نيست؛ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ


1- 1 سوره آل عمران، آيه 19.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 85.

ص: 18

لِخَلْقِ اللَّهِ (1)

. علّت فاعلى اسلام نيز خداست كه هرگز دگرگونى را بر كرامت وى دسترس نيست؛ زيرا ذات او چشمه حيات و نور و علم و قدرت است كه مگر و تاريكى و جهل و درماندگى در آن راه ندارد. پس او به مصالح و مفاسد انسان آگاه و بر تعليم و هدايت او به مدارج بالا و هشدار به او سقوط، و تبيين درجات و اعلام دركات وى تواناتر است.

بر اين اساس، راز جهان شمولى اسلام، اولًا آن است كه، بارى شكوفايى فطرت انسانى نازل شده كه محكوم هيچ سرزمين و در رهن هيچ تاريخ و سير زمانى نبوده و تأثيرات نژادى و قومى و پديده هاى جغرافيايى را بدان راه نيست و از همين رو زيربناى ثابت تربيتى و اصل استوار تعليم و ارشاد است. ثانياً اينكه، معلم انسان و پرورنده بشريت، خداوندى است كه نه جهل را به حريم علم نامحدود او راهى است و نه سهو و نسيان را به حرم امن حضور و نه شهود دائمى اش مجالى؛ از اين رو دين مرضىّ او اصلى ثابت و بنيانى زوال ناپذير در هدايت همه جوامع انسانى است.

حاصل اينكه، براى تو هم تغيير در اسلام از ناحيه قابل يا فاعل، هرگز مجالى نيست و آيه شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ (2)

گواه اين مدعاست. امّا اختلاف شرايع و مناسك و مناهج، كه خداوند تعالى درباره آنها مى فرمايد: لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَهً وَمِنْهاجاً (3)

به تخصيص باز مى گردد، نه به نسخ؛ بدين معنا كه شرايط ويژه اى كه براى جامعه انسانى با سرآمدن مدّت آن شرايط، عمر اين قانون يا حكم نيز به پايان مى رسد.

حج، آن گونه كه توضيح آن خواهد آمد، به عنوان يكى از مهمترين مظاهر اسلام، مظهر تام دو اصل مذكور، يعنى كليّت و دوام است.

***

فصل دوم: جايگاه حج در اسلام


1- 1 سوره روم، آيه 30.
2- 2 سوره شورى، آيه 13.
3- 3 سوره مائده، آيه 48.

ص: 19

اسلام داراى مبانى و اركانى است. يكى از اين اركانْ حج است. چنان كه امام باقر (ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه بنيان نهاده شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت؛ «بُنِىَ الإسْلام عَلى خَمْسَهِ أَشْياءَ: على الصَّلاهِ والزَّكاهِ والصَّومِ وَالْحَجِّ والْولايهِ» (1)

. بنابراين، آن كس كه عمداً حج نگزارد، ركنى از اركان دين الهى خويش را نابود كرده و در نتيجه اسلام كامل را از بين برده است. از همين رو خداوند از ترك عمدى حج، به كفر تعبير مى فرمايد: وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (2)

.اسلام از آن جهت كه دين جهانشمول است و همواره دو اصل زوال ناپذيرِ «همگانى» و «هميشگى» بودن را گوشزد مى كند، بايد برنامه هاى آن هم جهانى بوده و نمودار زنده اى از كليّت و دوام باشد. حج از شاخص ترين برنامه هاى جهانى اسلام است، از اين رو مى توان همگانى و هميشگى بودن آن را سند گوياى كليّت و دوام دين الهى دانست. براى تبيين جهانى بودن حج و اينكه متن اين عبادت دينى، گسترس و دوام را به همراه دارد، به شواهد قرآنى در اين باره اشاره مى شود:

1. حج، همان آهنگ زيارت كعبه و انجام مناسكى خاص است و كعبه اوّلين خانه اى است كه براى عبادت توده مردم بنا نهاده شده و اوّلين مركزى است كه عبادت كنندگان را


1- 1 كافى، ج 2، ص 18.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 20

به سوى خود جذب كرده است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ* ... وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (1)

. تعبير از پايگاه كعبه به «بَكَّه» كه به معناى «ازدحام و تراكم جمعيت» است نشان مى دهد كه كعبه، محورى جهانى بوده كه از هر سوى عالم در گستره زمان، به آن رجوع كرده اند و بر اثر انبوه جمعيت، جايگاه آن به «بكه» نامگذارى شده است (2).

2. كعبه هدايت همه جهانيان را تأمين مى كند؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. بنابراين، كعبه به هيچ گروه و ملّيت و نژاد خاصى اختصاص ندارد. از اين رو ملل گوناگون جهان، اعمّ از هندى و فارس و كلدانى و يهودى و عرب آن را گرامى مى داشتند (3). خداى سبحان در اين باره مى فرمايد: (به ابراهيم خليل (ع) گفتيم:) مردم را به حج فراخوان تا «از هر سو» و «به هر وضع و با هر وسيله ممكن» از پياده و سواره و از دور و نزديك، به نداى تو پاسخ دهند و براى انجام حج و زيارت كعبه گرد آيند؛


1- 1 سوره آل عمران، آيات 96- 97.
2- 2 درباره «بكه» وجوهى بيان شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود: 1- «بكّه» همان «مكه» است كه در آن «ميم» به «باء» تبديل شده است، مانند «لازب» و «لازم» مجمع البيان، ج 1- 2، 797. 2- «بكّ» به معناى كوبيدن است و چون در اطراف كعبه مردم بر اثر فشار و ازدحام جمعيت به يكديگر برخورد كرده و مزاحم يكديگر مى شوند، آنجا «بكّه» ناميده شده است؛ «لأن الناس يبكّ بعضهم بعضا» بحار، 96، ص 77. 3- از آن جهت كه متكبران را خاضع و ذليل مى سازد و استكبار را درهم مى كوبد، آنجا را «بكّه» مى گويند. چنان كه اميرمؤمنان امام على ع درباره نسبت بين مكه و بكه فرمود: «مكة أكناف الحرم وبكة موضع البيت». آنگاه درباره راز نامگذارى آن مكان به بكه فرمود: «لأنها بكت رقاب الجبارين وأعناق المذنبين» بحار، ج 10، ص 127. 4- امام صادق ع در پاسخ اين سؤال كه چرا كعبه را بكّه ناميدند؟ فرمود: «لبكاء الناس حولها وفيها» بحار، ج 96، ص 78. از آنجا كه تعليل مذكور در اين روايت، با قواعد ادبى موافق نيست؛ زيرا «بكّ» مضاعف بوده و «بكّى» ناقص است، شايد مراد امام ع اين باشد كه مردم براى عبادت و ترض به درگاه خداوند متعال در آنجا ازدحام مى كنند و چون بر اثر اين ازدحام به يكديگر برخورد مى كنند، آنجا «بكّه» ناميده شده و منشأ تسميه آنجا به بكّه اين برخوردهاست، نه آن گريه ها. وجود ديگرى نيز براى نامگذارى اين سرزمين به بكّه گفته شده است.
3- 3 الميزان، ج 3، ص 358- 363.

ص: 21

وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1)

.3. شاهد ديگر بر مطلب مزبور اينكه خداى سبحان فرمود: ما كعبه را مرجع همه مردم و جايگاه امان و آرامش قرار داديم؛ وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَأَمْناً. با توجه به ذيل آيه كه مى فرمايد: وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (2)

روشن مى شود كه نه تنها مردم جهان بعد از نزول قرآن به زيارت كعبه فراخوانده شده اند، بلكه همه افراد قرون گذشته نيز بايد آهنگ كعبه مى كردند؛ زيرا پيمان الهى نسبت به حضرت ابراهيم و اسماعيل اين بود كه كعبه را براى زائران و طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجده گزاران پاك و پاكيزه نگه دارند.

4. شاهد قرآنى ديگر اينكه مى فرمايد: خداوند، كعبه را از حرمتى خاص برخوردار ساخته و عامل قيام همگانى و مردمى قرار داده است؛ جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَهَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ (3)

. اگر هدف همه انبياى الهى اين است كه مردم به قسط و عدل قيام كنند؛ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (4)

، عامل مهمّى كه مى تواند خصوصيت هاى نژادى و جغرافيايى و اختلاف هاى مكانى و پراكندگى هاى زمانى و زبانى را به يك سو نهد و بيگانگان را آشنا كند و زمينه قيام همه مردم را به قسط و عدل فراهم كند، كعبه است. از اين رو امام صادق (ع) فرمود: همواره دين خدا قائم و زنده است مادام كه كعبه پا برجاست؛ «لا يَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكعبهُ» (5)

.5. در فرهنگ قرآن، امتثال دستورهاى الهى، به ويژه زيارت كعبه، به مردم سرزمينى معين اختصاص ندارد و افراد هيچ منطقه به انجام مناسك حج از افراد منطقه ديگر سزاوارتر نيستند و بُعد منزل در اين سفر معنوى همچون قرب منزل است؛ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ


1- 1 سوره حج، آيه 27.
2- 2 سوره بقره، آيه 125.
3- 3 سوره مائده، آيه 97.
4- 4 سوره حديد، آيه 25.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.

ص: 22

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِى جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ (1)

.6. همان گونه كه اسلام رفتن به سوى كعبه را «هجرت همگان به سوى خدا» مى شمارد (2) و اين هجرت را در پهنه عالم ضرورى مى داند، در اديان الهى ديگر نيز حج دستورى رسمى بوده است. گواه بر شهرت حج اينكه، تاريخ و ارقام سال ها را با ميزان حج تعيين مى كردند. چنان كه در ماجراى موسى و شعيب (ع) از مدت هشت سال به «هشت حج» تعبير شده است (3)؛ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِىَ حِجَجٍ (4)

.به گواهى شواهد مزبور، حج به عنوان يكى از مهم ترين مظاهر اسلام، براى تحقق دو اصل كليّت و دوام، شايسته است و از همين رو آنچه براى ابراهيم خليل و پيش از او براى آدم اتفاق افتاد براى خاتم پيغمبران نيز روى داد (5). از اين رو حج، منسكى ويژه براى ملت يا عصرى اص نيست، بلكه حج كلى و دائم است و از همين روست كه در ميان امم و اقوام گذشته و در طول قرون از تطاول سال ها و روزها در امان مانده است. در فصل آينده بخشى از خطبه قاصعه اميرمؤمنان امام على (ع) كه ناظر به اين مطلب است بازگو خواهد شد.

***

فصل سوم: حج در قرآن و سنت

سيماى حج در قرآن كريم


1- 1 سوره حج، آيه 25.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 5.
3- 3 كافى، ج 5، ص 414؛ بحار، ج 96، ص 64.
4- 4 سوره قصص، آيه 27.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 8، ص 171- 160.

ص: 23

فصل سوم: حج در قرآن و سنت

سيماى حج در قرآن كريم

1. حج با كرامت ويژه اى كه دارد عهدى الهى است كه بدان تشرف جُسته مى شود. از اين رو تعبير از وجوب آن به زبان ميثاق و عهد مخصوص الهى است؛ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ. (1) نظير چنين عهدى كه در آن كلمه مركب از لام (ل-) و اسم جلاله آمده و بر متعلق خود مقدم شده باشد، در عبادات ديگر سابقه ندارد.

خداوند درباره روزه فرمود: روزه براى من است؛ «الصومُ لى وأَنَا أجزى عليه»، (2) و حج واجد روزه است؛ زيرا حج گزارى كه قربانى نيابد، بايد سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت، روزه بگيرد؛ ... فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَهِ أَيَّامٍ فِى الْحَجِّ وَسَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ. (3) همچنين در حج، طواف تشريع شده كه خودْ نماز است؛ «الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صلاهٌ». (4) افزون بر اينكه در نماز نيز هست؛ زيرا طواف كننده پس از طواف، پشت يا جنب مقام ابراهيم به نماز مى ايستد؛ وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (5)

و با نماز گزاردن در آنجا به همه مزايايى كه براى نماز است نايل مى شود. از اين رو روايت شده كه حجّ،


1- 1 سوره آل عمران، آيه 97.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 7، ص 290.
3- 3 سوره بقره، آيه 196.
4- 4 عوالى اللئالى، ج 1، ص 214.
5- 5 سوره بقره، آيه 125.

ص: 24

برتر از نماز و روزه است. (1) همچنين حج گزار به بركاتى كه در زكات است، دست مى يابد؛ زيرا در حج، انفاق مالى و نثار و ايثارِ نابودكننده بخل وجود دراد و حج جان ها را از آلودگى به بخل در امام نگاه مى دارد و هركس از بخل در امان نگاه داشته شود از رستگاران است؛ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (2)

حاصل اينكه، حج از عبادات گوناگون تشكيل شده و شامل فضايل فراوان اين عبادات است. (3) با اين وجود خود نيز ويژگى اى دارد كه در غير آن يافت نمى شود و آن عبارت از اين است كه حج پيمان و عهدى مخصوص ميان خداى سبحان و بنده است. از اين رو امام صادق (ع) فرمود: مرده اى كه در گور است دوست دارد كه در برابر دنيا و آنچه در آن است، او را يك حج مى بود؛ «وَدَّ مَنْ فى القبورِ لو أَنَّ لَه حَجَّهً بالدُّنيا وما فِيها». (4)

نكاتى درباره خطاب الهى ويژه حج

آيه وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا، (5) وجوب حجّ را با تأكيدهاى فراوانى ذكر مى كند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف. جمله مذكور خبرى است، كه دلالت آن بر انشا قوى تر از دلالت جمله انشايى بر آن است.

ب. جمله ياد شده اسميه است، كه تأكيد آن بر معناى «ثبوت» بيشتر و دلالت آن را جمله خبريه فعليه قوى تر است.

ج. با «لامِ» تكليف- در كلمه «لِلّه» كه به سبب اهميت آن، بر مبتدا (حِجّ) مقدم شده است- وجود را بيان مى كند.


1- 1 من لايحضر، ج 2، ص 221.
2- 2 سوره حشر، آيه 9.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 77- 83.
4- 4 همان، ص 82.
5- 5 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 25

د. براى تأكيد مطلب، بلافاصله بعد از «لله»، «عَلى» ذكر شده، كه در اينجا نشان وجوب است.

ه-. از مكلّفان (1) دوبار نام مى بَرد؛ ابتدا به صورت اجمال و عموم و سپس به نحو تفصيل و تخصيص. تأكيدى بودن چنين سياقى از آن جهت است كه مطلب را با بدلْ بيان فرمود و آوردن بدل به منزله تكرار است؛ يعنى به جاى «لله على المستطيع ...» فرمود: لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ... مَنِ اسْتَطاعَ. در اينجا براى «النّاس» بدل «بعض از كل» آورده شد.

و. درباره تاركان حج واجب نفرمود: «وَمَن تَرَكَ الحَجّ» بلكه از آنان به مَنْ كَفَر تعبير كرده كه اين تعبير بر اساس روايات به منزله «مَن تَرَكَ الحَجّ» است. (2) البته منظور از كفر در اينجا، كفر عملى است، نه كفر اعتقادى. در اين باره امام صادق (ع) فرمود: كسى كه بميرد و حج واجب خود را جز بر اثر گرفتارى شديد يا بيمارى سختى يا منع حاكمى ترك كرده باشد، به آيين يهود يا نصارا از دنيا برود؛ «مَنْ مات ولَمْ يَحُجَّ حَجَّهَ الإسْلام لم يَمْنَعْهُ مِن ذلك حاجهٌ تَجْحَف به، أو مَرَضٌ لايُطيقُ فيه الحجَّ، أو سُلطانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيمُتْ يَهوديّاً أَوْ نَصرانيّاً». (3)

ز. جمله فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ در ذيل آيه شريفه براى اظهار بى اعتنايى به تارك حج است. يعنى خداوند سبحان نه تنها از تاركِ حج، بلكه از عالميان بى نياز است.


1- 1 فراگيرى و شمول حج چنان است كه حتى طواف دادن نوزاد، مشروع و مستحب است، برخلاف ساير عبادات كه به نظر برخى فقها انجام آنها در سنين خردسالى، تمرينى است.
2- 2 بحار، ج 69، ص 93 و 110.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 19. «فاء» تفريع در «فَلْيمُتْ يهودياً أو نصرانياً» نشانه اى بر فورى بودن وجوب حج است؛ زيرا هيچ كس از زمان مرگ خود آگاه نيست و هر لحظه چنان خطرِ هائلى محتمل است. از همين رو مستطيع نمى تواند نايب ديگرى شود؛ زيرا هيچ كس حق تأخير حج از سال استطاعت را ندارد. اما اينكه مسلمانان پس از فتح مكه در سال هشتم هجرى، با دو سال تأخير، در سال دهم هجرى حج گزاردند به سبب پيمانى بود كه قبل از فتح مكه با مشركان منعقد كرده بودند كه وارد مكه نشوند؛ يعنى بر اثر نبودن استطاعتِ سبيلى راه، حج بر مسلمانان واجب نبود. از اين رو پس از فتح مكه، رسول اكرم ص در سال نهم هجرى اميرمؤمنان امام على ع را به همراه گروهى از مسلمانان به حج فرستاد و خود نيز در سال بعد حج گزارد كه به «حجةالوداع» معروف است.

ص: 26

2. خداى سبحان زمان و مكانى كه حج و عمره در آن واقع مى شود، و نيز حج گزاران و عمره گزاران، بلكه افرادى كه به قصد حج و عمره از دورترين نقاط عالم حركت كرده اند و هنوز به حرم بلكه به ميقات نرسيده اند، همچنين قربانى حج، حتى كفشى را كه به نشان قربانى بودن حيوان بر گردن آن مى آويزند، همه را از شعائر الهى برشمرده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ. (1) چنان كه درباره صفا و مروه نيز مى فرمايد: إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ (2)

و براى ترغيب ديگران به تعظيم شعائر و حفظ حدود و حريم هاى الهى، درباره آثار تعظيم شعائر مى فرمايد: وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ، (3) وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.(4)

3. نمونه ديگر در بيان اهميت حج، آيه مباركه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّهِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (5)

است. گرچه لِلنَّاسِ همه امورى را كه مردم با آن سر و كار دارند شامل است اما از باب ذكر خاص بعد از عام و بيان اهميت آن خاص، حج را مستقلًا ذكر كرده و مى فرمايد: تغيير شكل هاى ماه براى تشخيص آسان ماه هاى حج است تا با حلول آن ماه ها مردم به حج مبادرت كنند.

4. گرچه در آيات متعدد قرآن از آيت و نشان بودن هر چيزى براى خدا سخن به ميان آمده است ليكن درباره حج، به لحاظ ويژگى هاى گوناگون زمانى و مكانى آن، سخن از آياتٌ بَيِّناتٌ (6)

است. در حج، آيات الهى همچون كعبه، حجرالأسود، مقام ابراهيم،


1- 1 سوره مائده، آيه 2.
2- 2 سوره بقره، آيه 158.
3- 3 سوره حج، آيه 30.
4- 4 سوره حج، آيه 32.
5- 5 سوره بقره، آيه 189.
6- 6 سوره آل عمران، آيه 97. براى حرم و نيز براى مكه آداب و سننى است كه منشأ آنها حرمت مسجدالحرام است. براى مسجدالحرم نيز احكام و آداب و سننى است كه منشأ آنها احترام كعبه است. در ارجاع ضمير «ه» در «فيه» و «دخله» در آيات شريفه فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً، وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ سوره حج، آيه 25 به حسب تناسب حكم و موضوع گاهى سرزمين مكه يا محدوده حرم لحاظ مى شود و زمانى مسجدالحرام و گاهى عنوان كعبه كه قبله و مطاف است. پس چنانچه در مباحث گوناگون، مرجعى واحد براى ضمير مذكور ملاحظه نشد تهافتى در تعيين مرجع ضمير ياد شده نيست. البته خصوصيت كعبه به عنوان قبله و مطاف محفوظ است.

ص: 27

زمزم و مانند آن مشهود است. اينكه سرزمين غير قابل كشت، با دعاى حضرت ابراهيم (ع): فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ (1)

، چنان شود كه دل هايى مشتاق آن باشد، جزو آيات الهى است. چنين است ساير بركات و اسرار حج كه بسيارى از آنها تنها مشهود اولياى حق است.

5. افزون بر آيات فوق، برخى ديگر از آيات نيز در روايات بر حج تطبيق شده است. از جمله آن روايات، سه نقل زير است.

الف. معاويه بن عمار مى گويد: از امام صادق (ع) درباره ثروتمندى كه هرگز حج بجا نياورده پرسيدم. آن حضرت فرمود: او از كسانى است كه خداوند درباره آنها فرمود: آنان را كور محشور مى كنيم؛ «هُوَ مِمَّن قالَ اللهُ تعالى: وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَهِ أَعْمى (2)

». راوى مى گويد: آنگاه امام صادق (ع) مرا از اين سخن متعجب ديد، فرمود: خداوند (در دنيا) او را از ادراك و شناخت راه حق باز مى دارد؛ «أعْماهُ اللهُ عن طَريقِ الحقِّ». (3)

ب. امام صادق (ع) درباره آيه شريفه وَمَنْ كانَ فِى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الآْخِرَهِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبِيلًا (4)

فرمود: اين آيه درباره كسى است كه حج واجب خود را تا آنگاه كه مرگ او فرا رسد به تأخير اندازد. چنين شخصى در روز قيامت كور محشور مى شود؛ «ذلك الَّذى يُسوِّفُ نفسُهُ الحجَّ، يعنى حَجّهَ الإسلامِ، حتّى يَأْتِيهِ الْمُوتُ». (5)


1- 1 سوره ابراهيم، آيه 37.
2- 2 سوره طه، آيه 124.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 17.
4- 4 سوره إسراء، آيه 72.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 8، ص 17.

ص: 28

مستفاد از اين دو حديث شريف آن است كه، باطن تارك حج در دنيا كور است و همين باطن در آخرت ظاهر مى شود. از اين رو وى به صورت نابينا محشور مى شود.

ج. در برخى احاديث، آيه مباركه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (1)

بر حج تطبيق شده است. چنان كه امام باقر (ع) فرمود: مراد اين است كه حج به جا آوريد؛ «حُجُّوا إلَى الله عزَّ وجلَّ». (2)

سيماى حج در روايات

حج، به سبب برخوردارى از سنن و اسرار فراوان از مهم ترين مظاهر اسلام است. از اين رو احاديث فراوان درباره اهميت، جايگاه، ابعاد گوناگون و اسرار تشريع آن از پيشوايان معصوم دين (عليهم السلام) وارد شده كه در اينجا برخى از آنها نقل مى شود:

1. رسول اكرم به شخص ثروتمندى كه موفق به حضور در مراسم حج نشده بود فرمود: به كوه ابوقبيس بنگر. اگر به اندازه اين كوه طلاى سرخ داشته باشى و آن را در راه خدا انفاق كنى هرگز به پاداش حج گزاران، دست نخواهى يافت؛ «انْظُرْ إلى أبى قُبَيْس، فَلَوْ أَنَّ أباقُبَيْسِ لَك ذهبهٌ حمراءُ أَنفقتَهُ فى سبيلِ الله ما بَلَغْتَ به ما يَبلُغُ الحاجُّ». سپس فرمود: حج گزار چون مقدمات سفر خود را آماده كند چيزى بر نمى دارد و چيزى نمى نهد مگر آنكه خداوند ده حسنه براى او ثبت و ده سيّئه از او محو مى كند و ده درجه او را بالا مى برد. پس چون بر مركب خود سوار شود، مركبش گامى بر نمى دارد و گامى نمى نهد مگر آنكه خداوند باز براى او چنان مى كند. پس خود به گرد كعبه طواف مى كند از گناهان خود بيرون مى آيد و چون بين صفا و مروه سعى كند از گناهانش به در مى آيد و چون در عرفات توقّف كند از گناهانش خارج مى شود و چون در مشعرالحرام توقف كند از گناهانش برون مى آيد و چون رمى جمره كند از گناهانش خارج مى شود؛ «إنّ الحاجَّ إذا أَخَدَ فى جِهازه لَمْ يَرفعْ شيئاً وَلَمْ يَضَعْهُ إلا كَتبَ اللهُ لَهُ عَشْرَ حسناتٍ ومُحِىَ عنه عشرُ سيئاتٍ ورُفع له عَشْرُ درجاتٍ فإذا رَكبَ بَعيرهَ لم يَرفعْ خفّاً وَلَمْ يَضَعْهُ إلا كَتَبَ اللهُ مثلَ ذلك فإذا طافَ بالبيْت خَرَجَ مِن


1- 1 سوره ذاريات، آيه 50.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 5.

ص: 29

ذنوبِهِ». و اين چنين رسول خدا يكايك مواقف را برشمرد و فرمود: اگر حج گزار در هر يك از اين مواقف درنگ كند از گناهانش بيرون مى آيد. آنگاه فرمود: تو كجا مى توانى به پاداش حج گزار دست يابى؟!؛ «أنّى لكَ أنْ تَبلغَ ما يَبْلُغُ الحاجُّ». (1)

شايد مراد پيامبر گرامى از تأكيد بر خروج حج گزار از گناهان خويش پس از هريك از مناسك، بيان اين نكته باشد كه هريك از اين اعمال در آمرزش گناهى خاص مؤثر است و براى آمرزش آن گناه واجب شده است. يا آنكه گناهان چون انباشته شود و زنگار و پرده اى بر گنهكار شود، هريك از اين مناسك موجب كاستن از ضخامت اين پرده ها و كنار رفتن اين پوشش ها از دل ها مى گردد.

2. در وصاياى نبى اكرم به اميرمؤمنان (ع) آمده است: مستطيعى كه حج نگزارد كافر است؛ «يا علىُّ! تارِكُ الحجِّ وهو مُستطيعٌ، كافرٌ»؛ زيرا خداوند فرمود: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. (2)

3. اميرمؤمنان امام على (ع) فريضه حج را چنين ترسيم كرده است: خداوند حج خانه خود را بر شما واجب كرد؛ خانه اى كه آن را قبله مردم قرار داد. مردم چونان تشنه كامان، كه وارد آبگاه مى شوند، وارد آن مى شود و همانند كبوتران به آن پناه مى برند. خداى سبحان كعبه را نشانه فروتنى آدمى در برابر بزرگى خود و اعتراف به عزت خويش قرار داد و از ميان آفريدگان خود شنوايان و اطاعت كنندگانى را برگزيد كه دعوت او را اجابت و سخن او را تصديق كرده و در جاهايى قرار گرفتند كه انبيا در آن ايستاده اند و خود را به فرشتگانى كه به دور عرش مى گردند شبيه ساخته اند. اينان سودهاى فراوانى در اين تجارتخانه عبادى مى برند و براى رسيدن به وعده آمرزش نزد خداوند مى شتابند. خداوند، كعبه را پرچمى براى اسلام و حرم امنى براى پناهندگان به آن قرار داد و به سوى آن و حج گزاردن و شناخت و اداى حق آن را واجب گرداند و بندگان را به زيارت آن فرا خواند؛ «وَفَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلَهُ


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 79.
2- 2 همان، ص 20 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 30

قِبْلَهً لِلْأَنَامِ يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ وَيَوْلَهُونَ إِلَيْهِ وَلَهَ الْحَمَامِ وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَهً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَإِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَصَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِى مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَيَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى لِلْإِسْلَامِ عَلَماً وَلِلْعَائِذِينَ حَرَماً وَفَرَضَ حَقَّهُ وَأَوْجَبَ حَجَّهُ وَكَتَبَ عَلَيْهِ وِفَادَتَهُ». (1)

4. همچنين آن حضرت درباره فضيلت حج و عمره فرمود: بهترين وسيه اى كه سالكان براى رسيدن به خدا، بدان چنگ مى زنند، ايمان به او و پيامبرش و جهاد در راه او ... و حج و عمره است؛ همانا حج و عمره فقر را از ميان بر مى دارد و گناه را مى ريزد؛ «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى الْإِيمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ وَالْجِهَادُ فِى سَبِيلِهِ ... وَحَجُّ الْبَيْتِ وَاعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَيَرْحَضَانِ الذَّنْبَ ...». (2)

5. بخش عمده اى از خطبه قاصعه اميرمؤمنان امام على (ع) در وصف كعبه و سرزمين مكه و بيان راز واقع شدن خانه خدا در آن سرزمين است. در اين خطبه به پيشينه حج و همچنين به نقش حج در ايجاد تواضع و فروتنى و در هم شكستن تكبر و استكبار اشاره شده است. آن حضرت در آغاز اين بخش از خطبه مى فرمايد: مگر نمى بيند خداوند از دوران حضرت آدم (ع) همواره بشر را به سنگ هايى آزموده كه نه زيان مى رسانند و نه سود مى بخشند و نه مى بينند و نه مى شنوند. اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داد و آن را مايه استوارى مردم ساخت؛ «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صلوات الله عليه إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَلَا تَنْفَعُ وَلَا تُبْصِرُ وَلَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِى جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ...».

در پايان اين بخش از خطبه مزبور، چنين آمده است: ... خداوند بندگان خويش را با سختى هاى گوناگون مى آزمايد و با پيش آوردن دشوارى هاى مختلف آنان را متعبد مى سازد و آنها را به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى كند تا تكبر را از قلب هايشان خارج ساخته، خضوع و آرامش را در دل هاى آنان مستقر كند. درهاى فضل و رحمت خود را به رويشان گشوده و


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 1، بند 51- 54.
2- 2 همان، خطبه 110، بند 1- 3.

ص: 31

وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد؛ «وَلَكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَيَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَيَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَإِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِى نُفُوسِهِمْ وَلِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَأَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ». (1)

6. آن حضرت در ضمن وصاياى خود چنين فرمود: خدا را درباره خانه پروردگارتان در نظر بگيريد. تا زنده هستيد آن را خالى نگذاريد؛ زيرا اگر كعبه ترك شود، مهلت داده نمى شويد؛ «وَاللَّهَ اللَّهَ فِى بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا». (2)

7. امام باقر (ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه بنيان نهاده شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت. آنگاه فضايل هريك را يادآور شده، درباره حج به آيه وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ (3)

استشهاد كرده و از رسول اكرم (ع) چنين نقل فرمود: يك حجِّ پذيرفته شده، برتر از بيست نماز مستحبى است؛ «لَحَجَّهٌ مَقْبُولَهٌ خَيْرٌ مِنْ عِشْرِينَ صَلَاهً نَافِلَهً»؛ (4) با اينكه نماز، ستون دين و معراج مؤمن است و اقامه چنين نمازِ مقبولى آسان نيست.

8. امام باقر (ع) درباره جامعيّت و سابقه كهنِ حج فرمود: آدم هزار بار پياده به سوى كعبه آمد كه هفتصد بار آن براى گزاردن حج و سيصد بار آن براى گزاردن عُمره بود؛ «أَتَى آدَمُ هَذَا الْبَيْتَ أَلْفَ آتِيَهٍ عَلَى قَدَمَيْهِ مِنْهَا سَبْعُمِائَهِ حَجَّهٍ وَثَلَاثُمِائَهِ عُمْرَهٍ». (5)

9. از امام صادق (ع) نيز روايتى نقل شده است كه به جامعيت حج اشاره دارد؛ زراره بن أعين به امام صادق (ع) عرض كرد: من چهل سال است درباره حج از شما مى پرسم و شما فتوا مى دهيد؟! آن حضرت در پاسخ فرمود: حج گزاردن دوهزار سال قبل از آفرينش آدم هم مطرح بود و تو مى خواهى مسائل آن در ظرف چهل سال به پايان رسد؟!؛


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 192 قاصعه، بند 53- 65.
2- 2 همان، نامه 47، بند 6.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 97.
4- 4 كافى، ج 2، ص 18- 19.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 8، ص 94. عمر حضرت آدم ع از 930 تا 1030 سال گزارش شده است بحار، ج 11، ص 2680269.

ص: 32

«يَا زُرَارَهُ! بَيْتٌ حُجَّ إِلَيْهِ قَبْلَ آدَمَ بِأَلْفَىْ عَامٍ تُرِيدُ أَنْ تَفْنَى مَسَائِلُهُ فِى أَرْبَعِينَ عَاماً». (1)

10. امام صادق (ع) درباره علّت وجوب حج فرمود: خداوند در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا يكديگر را بشناسند ... و به آثار رسول خدا و اخبار او پى برند تا يادآورى شود و به دست فراموشى سپرده نشود؛ «فَجَعَلَ فِيهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا ... ولِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لَا يُنْسَى». (2)

11. آن حضرت در پاسخ شخصى كه از مردم نقل كرد: كسى كه حج واجب خود را به جا آورده، اگر در سال هاى بعد به جاى حج، صدقه و صله دهد براى او بهتر است، فرمود: دروغ گفتند؛ اگر مردم چنين كنند اين خانه تعطيل است، حال آنكه خداى سبحان كعبه را براى قيام و قوام مردم قرار داد؛ «كَذَبُوا لَوْ فَعَلَ هَذَا النَّاسُ لَعُطِّلَ هَذَا الْبَيْتُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ هَذَا الْبَيْتَ قِيَاماً لِلنَّاسِ». (3)

12. امام صادق (ع) در روايتى ديگر فرمود: خداوند، كعبه را براى دين و گذران زندگى دنيايى مردم قرار داد؛ «جَعَلَهَا اللَّهُ لِدِينِهِمْ وَمَعَايِشِهِمْ». (4) چنان كه در حديثى ديگر فرمود: مادامى كه كعبه پابرجاست دين خدا پاينده و استوار مى ماند؛ «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَهُ». (5) در اين مورد، اصلْ قوام و قيام دين است و حجى كه در آن براى دينْ قيام نيست


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 7. بحث هايى كه درباره تعبير «دوهزار سال قبل» قابل طرح است و نيز مباحثى كه راجع به نسل هاى پيشين بشر است از حوزه اين نوشتار بيرون است؛ فقط به «چهل سال پرسش و پاسخ»، كه در اين روايت آمده است اشاره مى شود. حضرت امام صادق ع در سال 83 هجرى به دنيا آمد و در سال 114 به امامت رسيد و در سال 148 رحلت فرمود و عمر مبارك آن حضرت 65 سال و دوران پرافتخار امامت آن حضرت 34 سال بود. بنابراين، منظور زراره «چهل سال» يا اعم از دوران امامت و قبل از آن است؛ زيرا وجود مبارك آن حضرت قبل از امامت نيز به احكام دين عالم بوده و تحت زعامت حضرت امام باقر ع به مسائل بوده است، يا خصوص دوران 34 ساله امامت آن حرت بوده و تعبير به چهل سال براى متعارف بودن آن است كه عرفاً كسر دهه ها را محسوب ندانسته و رقم تقريبى آن را ذكر مى كنند.
2- 2 همان، ص 9.
3- 3 همان، ص 14.
4- 4 همان، ص 41.
5- 5 همان، ص 14.

ص: 33

ثمرى ندارد. از اين رو پيامبر گرامى فرمود: زمانى خواهد آمد كه حج پادشاهان تفريح، و حج توانگران سوداگرى، و حج تهى دستان گدايى است؛ «يَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ حَجُّ الْمُلُوكِ نُزْهَهً وَحَجُّ الْأَغْنِيَاءِ تِجَارَهً وَحَجُّ الْمَسَاكِينِ مَسْأَلَهً». (1)

13. امام على بن موسى الرضا (ع) درباره آثار و بركات حج فرمود: مردم به گزاردن حج فرمان يافتند تا به مهمانى خداى عزّ وجلّ وارد شوند و از او طلب افزونى كنند و از گناهانى كه بدان آلوده شدند خارج شوند، تا در حالى كه از گناهان گذشته توبه كرده اند آغازگر آينده باشند؛ «إِنَّمَا أُمِرُوا بِالْحَجِّ لِعِلَّهِ الْوِفَادَهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَطَلَبِ الزِّيَادَهِ وَالْخُرُوجِ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ الْعَبْدُ تَائِباً مِمَّا مَضَى مُسْتَأْنِفاً لِمَا يَسْتَقْبِلُ ...». تا آنكه فرمود: و نيازمندى هاى ساكنان اطراف كعبه در جاهايى كه امكان اجتماع براى ايشان وجود دارد، تأمين گردد. افزون بر اين ثرمات، در آنجا تفقّه صورت مى پذيرد و اخبار و احاديث امامان معصوم (عليهم السلام) به هر منطقه و ناحيه اى مى رسد .... (2)

14. آنچه در حج در مورد روشنى حق و وسعت رحمت وارد شده، در عبادات ديگر نه اين روشنى به چشم مى خورد و نه اين وسعت. خداى تعالى درباره آشكار بودن حقّ در حج فرمود: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ (3)

؛ زيرا اسرار حج، كه آيات خداست، در آنجا روشن و بيّن است. امّا در مورد وسعت رحمت حج:

الف. امام باقر (ع) درباره كسى كه به قصد حج واجب بيرون آمده و در بين راه جان سپرده است، فرمود: اگر در حرم بميرد، براى حج واجب او كفايت (4) مى كند و تكليفى بر وى نيست. اين جلوه اى از سعه رحمت و ادب مهماندارى خداوند است.

ب. رسول خدا در حجه الوداع، هنگام وقوف در عرفات، نزديك غروب خورشيد، فرمود: پروردگارتان در اين روز بر شما منّت نهاد و نيكوكارتان را آمرزيد و او را شفيع بدكردارتان قرار داد. پس در حالى كه آمرزيده شده ايد به سوى مشعرالحرام روانه شويد؛


1- 1 وسائل الشيعه، ج 11، ص 60.
2- 2 همان، ج 8، ص 7- 8.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 97.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 8، ص 47.

ص: 34

«إِنَّ رَبَّكُمْ تَطَوَّلَ عَلَيْكُمْ فِى هَذَا الْيَوْمِ فَغَفَرَ لِمُحْسِنِكُمْ وَشَفَّعَ مُحْسِنَكُمْ فِى مُسِيئِكُمْ فَأَفِيضُوا مَغْفُوراً لَكُمْ». (1)

ج. شايد براى همين ويژگى هاى خاص حج باشد كه امام صادق (ع) به عيسى بن ابى منصور فرمود: اى عيسى! من دوست دارم كه خداوند تو را مابين يك حج تا حج ديگر در حال فراهم ساخت مقدمات براى حج ببيند؛ «يَا عِيسَى إِنِّى أُحِبُّ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِيمَا بَيْنَ الْحَجِّ إِلَى الْحَجِّ وَأَنْتَ تَتَهَيَّأُ لِلْحَجِّ». (2)

د. همچنين آن حضرت فرمود: آن كه برادر (ايمانى) خود را از حج باز دارد بايد بترسد كه افزون بر آنچه در آخرت براى او ذخيره شده در دنيا نيز به مصيبت گرفتار آيد؛ «لِيَحْذَرْ أَحَدُكُمْ أَنْ يُعَوِّقَ أَخَاهُ عَنِ الْحَجِّ فَتُصِيبَهُ فِتْنَهٌ فِى دُنْيَاهُ مَعَ مَا يُدَّخَرُ لَهُ فِى الْآخِرَهِ»(3)

؛ زيرا هيچ كس نمى تواند ديگرى را از خيرى چون حج بازداشته و محروم كند، بلكه بر مسلمانان است كه خود به انجام حج اقدام كرده، ديگران را نيز به آن تشويق كنند.

عظمت حج در دعاهاى ماه رمضان

براى نماياندن اهميّت حج با احكام و حكمت هاى ويژه اى كه دارد، كافى است توجه شود كه دعاهاى ماه مبارك رمضان از درخواست حج از خداوند، آن هم حج مكرّر، آكنده است، (4) به گونه اى كه گزاف نيست گفته شود: روزه اين ماه و دعاهاى شب ها و مناجات هاى سحرگاهان و اوراد روزهايش، زمينه ساز حج و براى ادراك نكاتى است كه درباره حج گفته شده است؛ نكاتى همچون: كسى كه در مكه سجده كند همچون كسى است كه در راه خدا در خون


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 65.
2- 2 همان، ص 106.
3- 3 همان، ص 98.
4- 4 مفاتيح الجنان، اعمال شب ها و روزهاى ماه مبارك رمضان، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاهاى شب هاى قدر و .... بخشى از نخستين دعايى كه در اعمال مشترك آمده چنين است: «اللهم الرزقنى حجّ بيتك الحرام فى عامى هذا وفى كل عام ... اللهم إنى أسألك فيما تقضى وتقدر ... أن تكتبنى من حُحّاج بيتك الحرام المبرور حجّهم ...».

ص: 35

خويش تپيده است.؛ «السَّاجِدُ بِمَكَّهَ كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِى سَبِيلِ اللَّهِ» (1) و يك بار تسبيح حق در مكه برابر است با خَراج عراقين كه در راه خدا انفاق شود؛ «تَسْبِيحَهٌ بِمَكَّهَ أَفْضَلُ مِنْ خَرَاجِ الْعِرَاقَيْنِ يُنْفَقُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ» (2) و كسى كه قرآن را در مكه ختم كند نميرد تا رسول خدا و جايگاه خويش را در بهشت ببيند؛ «وَقَالَ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّهَ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرَى رَسُولَ اللَّهِ (ع) وَيَرَى مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّهِ» (3) و نگاه عاشقانه به كعبه خطاها را كاملًا نابود مى كند؛ «النَّظَرُ إِلَى الْكَعْبَهِ حُبّاً لَهَا يَهْدِمُ الْخَطَايَا هَدْماً». (4)

درخواست توفيق ادراك حج در دعاهاى ماه مبارك مرضان چنان چشمگير است كه شايد بتوان گفت: خداوند سبحان مى خواهد با زمينه سازى مناسب، ضيافت خود را طىّ اين چند ماه و به ويژه در دهه نخست ذى حجه تتميم كند. بنابراين، آغاز ضيافت الهى، ماه مبارك مرضان و پايان آن ذى حجه و موسم انجام مناسك حج است.

حج، ضيافت خداوند است و حج گزاردن، همانند روزه داران، مهمان خداى رحمان اند. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: حج گزار و معتمر تا آنگاه كه به ديار خود باز گردند مهمان خدايند؛ «إِنَّ ضَيْفَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ رَجُلٌ حَجَّ وَاعْتَمَرَ فَهُوَ ضَيْفُ اللَّهِ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ». (5) اميرمؤمنان (ع) نيز در ذيل پاسخ اين پرسش كه چرا روزه در ايام تشريق (6) حرام شد؟ فرمود: چون حج گزاران، زائران خدا و در ضيافت اويند و براى ميزبان نيكو نيست كه مهمانان وى روزه داشته باشند؛ «لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَهُمْ فِى ضِيَافَتِهِ وَلَا يَجْمُلُ بِمُضِيفٍ أَنْ يُصَوِّمَ أَضْيَافَهُ». (7) اين ضيافت چند ماهه، دو مرحله دارد: نخست مهماندار به


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 382- 383.
2- 2 همان.
3- 3 همان، ص 340.
4- 4 همان، ص 365.
5- 5 همان، ج 10، ص 458.
6- 6 روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى حجه را ايام تشريق كويند. در اين ايام روزه بر حاضران در سرزمين منا حرام است.
7- 7 وسائل الشيعه، ج 8، ص 159- 160.

ص: 36

مهمان مى گويد: خواسته اى طلب كن. در مرحله بعد مهماندار آنچه را كه مهمان خواسته به او عطا مى كند. ضيافت ويژه ماه مبارك رمضان، زمينه ضيافت حج را فراهم مى كند. در ماه رمضان، مهماندار كه خداست به بندگان روزه دار خود پيام مى دهد: «از من حج طلب كنيد» اما در ضيافت دوم، يعنى مراسم و مناسك حج، سخن از عطاست، نه مطلب.

تذكر: از آنجا كه ولايت از اركان اسلام و حج است در دعاهاى ماه مبارك رمضان همراه طلب حج و زيارت بيت الله الحرام، درخواست تشرف به اعتاب مقدسه و زيارت حرم مطهر رسول الله و امامان معصوم (عليهم السلام) نيز آمده است: «اللّهمّ ... ارْزُقْنى ... زيارهَ قَبرِ نبيكَ والأئِمه (عليهم السلام) ولا تُخْلِنى يا رَبّ مِنْ تِلكَ المَشاهدِ الشّريفهِ». (1)

شرافت زمانىِ حج

هيچ زمانى نزد خداى سبحان، بهتر و پُربركت تر و به لحاظ پاداش دهى بر كار خير، برتر و پُراجرتر و براى انجام عمل صالح، محبوب تر از ده روز نخست ذى حجه نيست؛ «مَا مِنْ أَيَّامٍ أَزْكَى عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى وَلَا أَعْظَمَ أَجْراً مِنْ خَيْرٍ فِى عَشْرِ الْأَضْحَى» (2)، «مَا مِنْ أَيَّامٍ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فِيهَا أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ أَيَّامِ الْعَشْرِ يَعْنِى عَشْرَ ذِى الْحِجَّهِ ... إِلَّا رَجُلٌ خَرَجَ بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ فَلَمْ يَرْجِعْ بِشَىْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ». (3) عارف بزرگوار، ميرزا جواد آقا مَلكى+ از اين دو حديث نبوى كه ناظر به عظمت و شرافت دهه اول ذى حجه است، دومى را مهم تر مى داند. (4) راز اهميت روايت دوم اين است كه در آنْ سخن از محبت است، نه عظمت، و كلمه «أحب» كه در اين حديث آمده، پُربارتر از «أزكى» و «أعظم» است.

ظاهراً برترى حج و ايام ويژه آن تنها به لحاظ جنبه عبادى آن نيست، بلكه جهات ديگرى نيز در اين برترى سهم دارد. مهم ترين حادثه اى كه در بيست و پنجم ذى قعده (از ماه هاى حج) رخ داد، «دحوالأرض» است. طبق برخى روايات، دَحوالأرض بدين معناست


1- 1 مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 10، ص 221.
3- 3 همان.
4- 4 المراقبات، ص 346 فصل 12.

ص: 37

كه زمين كعبه و حرم خدا، در اين روز ظاهر شد و گسترش يافت. (1)

در دهه نخست ذى حجه مهم ترين حادثه تاريخى كه رخ داد نزول سوره برائت و ابلاغ آن به دست امير تبرّى، على بن ابى طالب (ع) است. ابتدا ديگران، اميد دريافت مأموريّت براى ابلاغ و قرائت آن سوره را داشتند، ولى همان وحيى كه پيام برائت را آورد، دستور ابلاغ آن را نيز داد كه اين تبرّى را بايد كسى ابلاغ كند كه خود مظهر تولّى و تبرّى است، و اى پيامبر! جز تو يا آن كه از تو و به منزله جان توست شايستگى اين مسؤوليت را ندارد؛ «لا يُؤَدِّيها إلا أنتَ أوْ رَجُلٌ مِنْكَ». از اين رو اميرمؤمنان، امام على (ع) كه نفْس رسول اكرم است (2) عهده دار تبليغ آن شد. (3)

اين حوادث و نظاير آنها نشان مى دهد كه زمان حج از جهات ياد شده نيز فضيلت دارد؛ زيرا هر زمانى را متزمّن آن، «شرف» و هر مكانى را متمكّن آن، «فخر» مى بخشد وگرنه در گوهر زمان بين اجزاى آن و در جوهر مكان بين ابعاد هندسى، يعنى طول و عرض و عمق و يا ارتفاع آن فرقى نيست. البته اگر چيزى در مخزن غيب داراى تعيّن بود ممكن است واجد خصوصيتى باشد كه بعد از تنزّل نيز ظهور مى يابد ولى اگر چيزى در رتبه غيب هيچ تعيّنى نداشت و در رتبه بعد واجد تعيّن شد خصوصيتْ در همان رتبه تعيّن پديد مى آيد.

تنظيم قراردادها به نام حج

براى اينكه سنّت ابراهيمى حج و نام و ياد آن زنده بماند، انبياى ابراهيمى (عليهم السلام) از ساده ترين قراردادها تا مهم ترين آنها را در موسم حج و يا به نام حج تنظيم مى كردند؛ چنان كه در پيمان اجاره و استيجار موسى و شعيب از «هشت سال» به «هشت حج» تعبير شد؛ (4) عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِىَ حِجَجٍ. (5)


1- 1 وسائل الشيعه، ج 7، ص 331- 332 و ج 9، ص 347- 348.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 61: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ ... أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ.
3- 3 بحار، ج 35، ص 303.
4- 4 كافى، ج 5، ص 414؛ بحار، ج 96، ص 64.
5- 5 سوره قصص، آيه 27.

ص: 38

موسوم شدن و اشتهار اين ماه به «ذوالحجّه»، حتى در دوران جاهليت، براى آن است كه «حج البيت» در آن ماه انجام مى شود. اين تسميه و اشتهار، افزون بر اهميّت مراسم حج، نشان شهرت آن نيز هست.

برجسته ترين قرار در ايام حج

نيل به مقامات و كمال معنوى، حداقل چهل شبانه روز پياپى جهاد و تلاش خالصانه مى طلبد: «ما أَخْلَصَ عَبدٌ لِلّهِ عَزّ وجَلَّ أَربعينَ صَباحاً إلا جَرَتْ يَنابِيعُ الحِكمهِ مِن قلبِهِ على لِسانِهِ». (1) ماه ذيقعده و دهه اول ذيحجه، كه از مصاديق بارز وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2)

است، بهترين فرصت براى اربعين گيرى است.

موساى كليم (ع) آنگاه كه به مقام والاى نبوت باريافت، خداوند مهم ترين قرار را با وى در ماه هاى حج گذاشت؛ وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَهً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَهً. (3) اين اربعين از آغاز ذيقعده شروع شد و تا دهم ذيحجه به طول انجاميد كه اوج مراسم حج و زيارت بيت الله الحرام، در اين اربعين است. موساى كليم (ع) آن چهل روز و شب، روزه بود. (4) در اين اربعين، شوق لقاى حق او را سير و سيراب مى كرد. محصول اين اربعين گيرى علاوه بر شهود تجلى حق، (5) دريافت تورات بود. (6) غرض آنكه از برجسته ترين قرارهايى است كه بين خلق (موسى) و خالق صورت گرفت و آن اجاره و استيجارْ ساده ترين قراردادى كه بين دو مخلوق (شعيب و موسى) واقع شد.

فصل چهارم: حج، تجسّم اصول عقايد

توحيد مجسّم


1- 1 بحار، ج 67، ص 242.
2- 2 سوره فجر، آيه 2.
3- 3 سوره اعراف، آيه 142؛ ر. ك: كافى، ج 4، ص 78؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 25.
4- 4 الدرّ المنثور، ج 3، ص 535- 536.
5- 5 سوره اعراف، آيه 143.
6- 6 سوره اعراف، آيه 145.

ص: 39

خلوص، در همه عباداتْ معتبر است ليكن تجلّى آن در برخى از عبادات نمايان تر و طرد شرك در آن قوى تر و آشكارتر است. از جمله اين عبادات حج است كه توحيد در آن تجسّم يافته و از آغاز تا انجامش نمونه اى از توحيد و طرد شرك است، و از همين رو ترك حج، كفر قلمداد شده است. (1) معناى تجلّى توحيد در حج اين است كه چنانچه توحيد در درجات خود تنزل كند، به حج مبدل مى شود و اگر حج صعود كند، به خداوند مى رسد يا به توحيد مبدل مى شود.

در نقل است كه امام صادق (ع) در دعاى سفر حج فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ دَخَلْتُ وَبِسْمِ اللَّهِ خَرَجْتُ وَفِى سَبِيلِ اللَّهِ». تا آنكه فرمود: «فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُكَ وَبِكَ وَلَكَ». (2) بر اساس اين روايت، حج، سير به سوى خدا و رفتن براى ديدار او و تلاش براى نزديكى به خداست، و روشن است كه بنده جز با توحيد دائم و ناب و طرد شرك جلىّ و خفىّ به مولاى خود تقرب نمى جويد.

شاهد ديگر، سخن پيامبر گرامى است كه در سفر حج پس از حمل جهاز بر راحله خويش فرمود: اين حجّى است كه در آن نه ريايى و نه سمعه اى است؛ «هَذِهِ حَجَّهٌ لَا رِيَاءَ


1- 1 سوره آل عمران، آيه 97.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 279.

ص: 40

فِيهَا وَلَا سُمْعَهَ». سپس فرمود: هركس در توشه حج وى چيز حرامى باشد، خداوند حج او را نخواهد پذيرفت؛ «مَنْ تَجَهَّزَ وَفِى جَهَازِهِ عَلَمٌ حَرَامٌ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ الْحَجَّ». (1)

بنابراين، حج، توحيد ممثل و نمونه اى از توحيد جامع است و توحيد همان فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن سرشته است و دگرگونى براى آن نيست. توضيح بيشتر در اين باره، همراه با ذكر برخى مصاديق، در فصول آينده، به ويژه در مبحث مربوط به مناسك خواهد آمد.

وحى مجسّم

حج، وحى ممثل است؛ زيرا مناسك آن با وحى تجلّى يافته است و انبيا (عليهم السلام) اين مناسك را از فرشته امين وحى، جبرئيل (ع) فرا گرفتند.

توضيح اينكه، حضرت ابراهيم (ع) پس از بناى كعبه از خداى سبحان خواست تا چگونگى عبادت در آن خانه را به وى بنمايد: أَرِنا مَناسِكَنا (2)

. پس از درخواست حضرت ابراهيم، جبرئيل به محضر آن بزرگوار رسيد و پيشاپيش وى اعمال حج را انجام داد و مناسك را به صورت عينى و خارجى به او نشان داد و حضرت خليل نيز همان كارها را تكرار كرد. (3)

اين ارائه و آموزش، امرى تازه و ويژه آن حضرت نبود، بلكه آدم (ع) در اين عرصه بر وى مقدّم بود و جبرئيل بر او نيز ظاهر شده بود، چنان كه بر افضل انبيا و خاتم آنان نيز نمايان مى شد (4) و رسول اكرم نيز مناسك را از وى آموخت. امام صادق (ع) در اين باره فرمود: خداوند جبرئيل را به سوى آدم فرستاد. جبرئيل به او گفت: ... خداوند مرا به سوى تو فرستاد تا مناسكى را كه بدان ها پاكيزه مى شوى به تو بياموزم. پس دست آدم را گرفت و او را به جايگاه كعبه برد ...؛ «أَنَّ اللَّهَ بَعَثَ جَبْرَئِيلَ إِلَى آدَمَ فَقَالَ: ... إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِى إِلَيْكَ لِأُعَلِّمَكَ الْمَنَاسِكَ الَّتِى تُطَهَّرُ بِهَا ...» (5).


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 103.
2- 2 سوره بقره، آيه 128.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 160- 171.
4- 4 همان.
5- 5 همان.

ص: 41

همچنين امام صادق (ع) فرمود: با پدرم طواف مى كردم. چون به حَجَر رسيد با دستش آن را مسح كرد و بوسيد و چون به ركن يمانى رسيد، آن را در بر گرفت. پرسيدم: فدايت شوم! حجرالأسود را به دست خويش مسح مى كنى و ركن يمانى را در بر مى گيرى؟ پاسخم داد: رسول خدا (ص) فرمود: هرگاه نزد ركن يمانى مى آمدم جبرئيل را مى ديدم كه در آمدن به سوى آن از من پيشى جسته و آن را در بر گرفته است؛ «مَا أَتَيْتُ الرُّكْنَ الْيَمَانِىَّ إِلَّا وَجَدْتُ جَبْرَئِيلَ قَدْ سَبَقَنِى إِلَيْهِ يَلْتَزِمُهُ». (1)

حال كه روشن شد حج، وحى ممثل است و بنيانگذار كعبه مناسك آن را با مشاهده فرا گرفته است بايد مردم به انجام آنچه كه از او به ارث برده اند مأمور شوند تا شايد ايشان نيز اندكى از آنچه را او ديد مشاهده كنند: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ (2)

؛ چون از يَأْتُوكَ در اين آيه، فهميده مى شود كه مقصود، آمدن مردم به نزد ابراهيم (ع) و رسيدن بدان نكاتى است كه آن حضرت به آنها رسيده است، نه آنكه فقط به مكه سفر كرده و به زيارت كعبه بيايند؛ زيرا اين تعبير فقط به معناى عمل به مناسك نيست.

تنها كسانى نزد ابراهيم (ع) مى آيند كه همچون او براى قيام در برابر هواپرستان و بت پرستان (3) و تبرى از كفر و نفاق پيشگان (4)، خود را آماده پذيرش هرگونه خطرى (5) كرده، با عقيده و كردارى حنيف (6) و قلبى سليم (7) در پيشگاه خداى سبحان حاضر شوند. با توجه به اين ويژگى هاست كه خداوند فرمود: خاتم پيامبران سزاوارترين فرد به ابراهيم (ع) است؛ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا (8)

؛ از اين رو آن حضرت


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 419.
2- 2 سوره حج، آيه 27.
3- 3 سوره انبياء، آيه 67.
4- 4 سوره زخرف، آيه 26.
5- 5 سوره انبياء، آيه 68.
6- 6 سوره انعام، آيه 79.
7- 7 سوره صافّات، آيه 84.
8- 8 سوره آل عمران، آيد 68.

ص: 42

چيزى قربان كرد كه ابراهيم (ع) قربان نكرده بود. آن قربانى، حسين بن على (ع) بود.

با توجه به نكات مزبور، راز اينكه امام زمان (عج) در آغاز قيام خود بر ضدّ ستم و براى عدل گسترى، خود را سزاوارترين فرد به پيامبران و به ويژه ابراهيم خليل و رسول اكرم (عليهم السلام) معرفى مى كند روشن مى شود؛ «إنَّ القائِمَ إذا خَرَجَ، دَخَلَ المسجدَالحرامَ فيَسْتَقبِلُ الكعبهُ ويَجْعَلُ ظَهْرَهُ إلى المَقامِ، ثُمَّ يُصَلِّى رَكعتَيْنِ، ثُمَّ يَقُومُ فَيَقُولُ: يا أَيّهَا النّاسُ! أنَا أَولَىْ النّاسِ بِآدمَ. يا أَيُّها النَّاسُ! أَنا أَولَى النّاسِ بِإبراهيمَ ...». (1)

از اين همه، بُعد سياسى حج نيز آشكار مى شود؛ زيرا برائت از مشركان و دورى گزيدن و ابراز انزجار از آنها و قطع دستانشان و اعلان صريح اين مواضع، مناسك سياسى حج است.

معاد مجسّم

حج با مناسك خاص خود كه در هيچ عبادت ديگرى يافت نمى شود تأويل آنها را جز خدا كس ديگرى نمى كند، معاد مجسّم و حكايت گر روز نُشور و بيانگر روز حشر است؛ زيرا مردم در آنجا با وجود اختلاف زبان ها و رنگ ها، به يك ندا پاسخ مى گويند و يك فرياد و فرمان را اجابت مى كنند و جز خداى واحد قهار كسى بر آنها فرمان نمى راند. مناسك حجّ نمونه اى از قيامت و حشر اكبر و تجسم از حشر مردم در روز قيامت و برهنگى آنان در معاد است. در اينجا به نمونه هايى از تجلّى معاد در حج اشاره مى شود:

1. گرد آمدن حج گزاران در ميقات ها و مواقف.

2. تفرّد مردم از جمع، چونان حال آنان در معاد، كه گرچه روز «جمع» است و همه انسان ها در آن گرد مى آيند؛ يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ (2)

، إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآْخِرِينَ* لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (3)

ليكن همه تنها به سوى خدا خواهند آمد؛ وَكُلُّهُمْ


1- 1 بحار، ج 51، ص 59.
2- 2 سوره تغابن، آيه 9.
3- 3 سوره واقعه، آيات 49- 50.

ص: 43

آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَهِ فَرْداً. (1)

3. فرار آنها از غير خدا به سوى خدا. چنان كه امام باقر (ع) در تفسير فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (2)

فرمود: مراد اين است كه حج به جا آوريد؛ «حُجُّوا إلى اللهِ عَزَّ وجَلَّ». (3)

4. عارى بودن آنان از پوشاك و مظاهر زندگى دنيوى.

5. پيراسته شدن آنها از زيورهاى دنيوى.

6. ديدن آيت هاى روشنى كه در ديار خود برايشان پنهان بود.

7. پوشيدن لباس احرام كه جامه اى است شبيه كفن و براى حج گزار مستبى است كه در آن دو جامه كفن شود، چنان كه پيغمبر گرامى نيز در جامه هاى احرام خود كفن شد. (4)

8. تذلّل و فروتنى حج گزاران براى خدا، به گونه اى كه پياده و بلكه با پاى برهنه حج مى كنند؛ زيرا خداوند با چيزى بهتر از پياده روى عبادت نمى شود: «ما عُبِدَ اللهُ بِشى ءٍ أَفضلُ مِنَ المَشْى». (5) از همين رو امام حسن مجتبى (ع) با پاى پياده بيست حج گزارد. (6) در اين باره امام صادق (ع) فرمود: سعى بين صفا و مروه، براى شكستن و ذلت جبّاران است: «جُعِلَ السَّعْىُ بَينَ الصَفا والمَروهِ مَذَلَّهً لِلْجبّارينَ». (7)

9. اعتراف مردم به گناهانى كه مرتكب شده اند.

10. اعتراف مردم، وحوش و پرندگان.

11. در امان بودن حج گزاران از تجاوز و جدال و هر آنچه موجب آزار مُحرم مى شود، و اين تجسم لا ظُلْمَ الْيَوْمَ (8)

است.


1- 1 سوره مريم، آيه 95.
2- 2 سوره ذاريات، آيه 50.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 5.
4- 4 همان، ج 9، ص 37.
5- 5 همان، ج 8، ص 55.
6- 6 همان، ج 8، ص 55.
7- 7 همان، ج 9، ص 511.
8- 8 سوره غافر، آيه 17.

ص: 44

حاصل اينكه، حج، نمايشگر و ممثّل معاد است و چون معاد كه همان بازگشت به مبدأ است شالوده اسلام كلّى و جاودانه محسوب مى شود، حج از مهم ترين مظاهر و اركان اسلام است.

فصل پنجم: ولايت، روح حج

اشاره

ص: 45

حج بدون «ولايت» و آهنگ كعبه بدون «امامت» و حضور در عرفات بدون «معرفت امام» و قربانى در منا بدون «فداكارى در راه امامت» و رمى جمره بدون «طرد شيطان استكبار درونى و بيرونى» و سعى بين صفا و مروه بدون «كوشش» در شناخت و اطاعت امام» بى حاصل بوده، سودى نخواهد داشت؛ زيرا گرچه يكى از مبانى اسلامْ حج است ليكن هيچ يك از نماز و زكات و روزه و حج همانند ولايت، ركن استوار اسلام نيست و هيچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نيست؛ «وَلَمْ يُنادَ بِشى ءٍ كَما نُودِىَ بِالْولايهِ». (1)

منشأ حرمت و عزت كعبه

از جمله امورى كه برهان عقلى بر آن اقامه شده، ضرورت منتهى شدن هر بالعرض به بالذّات است. براساس اين صال كه برهان و قرآن بر آن توافق دارند، همان گونه كه همه عزت ها به تصريح قرآن به عزّت خدا منتهى مى شود؛ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ (2)

، لِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِيعاً (3)

هر حرمت و عزّتى كه براى كعبه است بايد به حرمت و عزّت حقّ منتهى شود؛ آن گونه كه اگر امير داير شود بين تخريب كعبه يا هدم حق، بايد كعبه را قربانى و فداى حق كرد.


1- 1 كافى، ج 2، ص 18.
2- 2 سوره منافقون، آيه 8.
3- 3 سوره فاطر، آيه 10.

ص: 46

براى شرح اين نكته بايد گفت: حرم احكامى دارد كه بيانگر عزّت و فضيلت آن است. همه آن احكام، بر اثر حرمت و عزّت كعبه است. گواه بر اين مطلب روايتى است از اميرمؤمنان امام على (ع) درباره راز وقوف در عرفات و عدم وجوب وقوف در حرم، كه فرمود: چون كعبه، خانه خداست و حرم، درِ آن خانه است. پس چون آهنگ آن را كنند خداوند آنها را در كنار آن در نگه دارد تا به درگاهش تضرّع كنند؛ «لأنَّ الكَعْبَهَ بيتُهُ والحَرَمَ بابُهُ فَلَمَّا قَصَدُوهُ وافِدينَ وَقَفَهُم بِالبابِ يَتَضَرَّعُونَ». سؤال شد: چرا مشعرالحرام در حرم قرار داده شد؟ فرمود: چون وقتى خداوند به زوّار اذن دخول داد آنها را در حجاب دوم نگاه داشت و هنگامى كه تضرّع آنان در آنجا به درازا انجاميد، بدان ها رخصت داد تا قربانى هاى خود را نزديك كنند تا چون پليدى و چرك خود را گذاردند و به قربانى ها از گناهانى كه ميان آنها و خدا حجاب شده بود پاك شدند، اجازه دهد با طهارتْ بيت الله را زيارت كنند؛ «لِأَنَّهُ لَمَّا أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ وَقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِى فَلَمَّا طَالَ تَضَرُّعُهُمْ بِهَا أَذِنَ لَهُمْ لِتَقْرِيبِ قُرْبَانِهِمْ فَلَمَّا قَضَوْا تَفَثَهُمْ تَطَهَّرُوا بِهَا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى كَانَتْ حِجَاباً بَيْنَهُمْ وَبَيْنَهُ أَذِنَ لَهُمْ بِالزِّيَارَهِ عَلَى الطَّهَارَهِ». (1)

بنابراين، حرمت سرزمينى كه خداوند هرچيزى را در آن محترم شمرده بر اثر حرمت كعبه است، امّا گرچه كعبه يگانه قبله و مطاف جهانيان است و زندگى و مرگ همه مسلمانان به سمت آن است و آهنگ به سوى آن همان هجرت به سوى خداست و نيز گرچه براى مكه ويژگى هاى فقهى و سياسىِ ثابتى است كه ديگر مكان ها و شهرها فاقد آن است و همچنين گرچه براى حج و مواقف آن ابعاد خاص سياسى عبادى مطرح است كه ديگر عبادت ها اين خصوصيات را ندارد، ليكن همه اين مزايا و ويژگى ها مرهون ولايت و امامت است.

راز نكته اخير اين است كه هم رهبرى هاى ملكوتى اعمال و نيّات و ادعيه و مشاهده آيات بيّنات و پى بردن به اسرار معنوى حج و مانند آن در پرتو ولايت تكوينى امام معصوم (ع) است و هم رهبرى هاى سياسىِ حج و مواقف آن و جهت دادن به اجتماع انبوه جهانيان بر محور بنايى پاك و آزاد و بهره بردارى از افكار اقطار عالم و سيراب كردن تشنگان استقلال و


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 159- 160.

ص: 47

نجات از استعباد و استكبار جهانى، بالإصابه در پرتو امامت امام معصوم (ع) و بالنّيابه در غيبت او در شعاع نايبان آن حضرت است.

پيوند شئون حج با ولايت

شئون مختلف حج با ولايت مرتبط است. در اينجا شرحى از كيفيت ارتباط كعبه با ولايت و نحوه پيوند عرفات و مشعر و منا و زمزم و صفا و ... با امام معصوم (ع) از فرهنگ وحى و نيز از زبان معصومان (عليهم السلام) ارائه مى شود:

1. شهر مكه و محدوده حرم كه به دعاى حضرت خليل (ع) بَلَد امْن شده است از بركتى خاص برخوردار بود. چنان كه خداوند سبحان فرمود: أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ. (1) اين امنيت اجتماعى، اقتصادى و مانند آن، كه در آيه أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (2)

و آيه أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ (3)

بيان شد به پاس حرمت كعبه بود ليكن احترام ويژه اى كه مايه سوگند خداى سبحان به اين سرزمين شود به بركت وحى، نبوت، رسالت و ولايت بوده است.

توضيح اينكه، در قرآن كريم همان گونه كه سوگند به زمان و زمانه هاى حساس و تاريخى، نظير «عصر وحى و رسالت» مطرح است، (4) به سرزمين هاى مهم و تاريخى نيز سوگند ياد شده است، مانند لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (5)

. در اين آيات، خداوند به سرزمين مكه سوگند ياد مى ند ليكن با اين قيد كه پيامبر اسلام در آن باشد وگرنه مكه بدون پيامبر و كعبه بدون رهبر آسمانى، سرزمينى معمولى و خانه اى عادى است كه رفته رفته بُتكده و مركز بت پرستى شده و در اسارت بت پرستان و شهوت رانان است، تا


1- 1 سوره قصص، آيه 57.
2- 2 سوره قريش، آيه 4.
3- 3 سوره عنكبوت، آيه 67.
4- 4 سوره عصر، آيه 1.
5- 5 سوره بلد، آيات 1- 2.

ص: 48

جايى كه «ابوغُبشان» كليددار كعبه، سرقفلى توليت كعبه را در شب نشينى مستانه طائف به دو مشك شراب مى فروشد (1) و سرپرستى كعبه بين مستان، با بهاى شرابِ سرمستنان طائف خريد و فروش مى شود.

2. حضرت سجاد (ع) در مسجد جامع دمشق بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى اسلام در خلال معرفى خود و ديگر وارثان به حق پيام آوران الهى فرمود: «... أنَا بْنُ مَكّهَ ومِنى، أنَا بْنُ زمزم وَالصفا». (2)

واژه «ابن» و مانند آن در عربى، از وابستگى شديد و پيوستگى مداوم حكايت دارد. انسان كامل، كه هم اصل و مايه حرمت مراكز عبادى است و هم فرزند و وارث آنها معرفى شده، در طليعه امر به مراكز عبادى مراجعه و طبق احكام آنها عمل مى كند و همان ها را شعار رسمى موحدان قرار مى دهد و به سوى آنها ترغيب مى كند و از اعراض از آنها يا اعتراض بر آنها يا معاضه با آنها ترهيب مى كند و در نتيجه حافظ مآثر و نگهبان آثار آنها مى شود. انبيا و اولياى الهى (عليهم السلام) نسبت به مناسك عبادى حج اين چنين اند. به تعبير ديگر، به لحاظ بعضى از نشآت وجودى فرزند مواقف عبادى اند و به جهت برخى نشآت ديگر فرمانروا و اصل و مصدر آنها محسوب مى شوند.

معناى كلام نورانى حضرت امام زين العابدين (ع) اين است كه فرزند راستين «مكّه» كسى است كه پاسدار روح قبله و مرزبان جان مطاف باشد. فرزند واقعى «منا» كسى است كه براى حفظ ره اورد وحى از ايثار و نثار خون دريغ نكند و با فداكارى و قربانى دادن، پيوند خود را با سرزمين قربانى محكم كند. مولود واقعى «زمزم» كسى است كه با نثار بهترين و شايسته ترين خون به پاى نهال اسلام آن را بارور كند. همچنين فرزند راستين «صفا» كسى است كه در حرمِ قلب او هيچ رجس و رجزى راه نداشته باشد و بر اساس آيه تطهير (3) از هر رجسى منزّه و از هر تيرگى و آلودگى پاك باشد.


1- 1 الميزان، ج 3، ص 362.
2- 2 بحار، ج 45، ص 138.
3- 3 سوره احزاب، آيه 33.

ص: 49

اين انسان كامل همان امام معصوم (ع) است كه بدون او حرمتى براى حرم و مواقف آن نيست. از اين رو زائرى كه امام معصوم (ع) را نمى شناسد و امامت را كنار مى گذارد و سرپرستى امور مسلمانان جهان را به ياوه مى گيرد و رهبرى توده مردم را از حج و زيارت و ديگر عبادات جدا مى داند و آن را امرى عادى و در اختيار هر فرد قرار مى دهد و كرامتى براى هدايت خلق خدا و تدبير امور آنان قائل نيست، در حقيقت انسان را نشناخته و خود نيز به حريم انسانيت قدم نگذاشته است. از اين رو امام باقر (ع) درباره چنين زائر و حج گزارى فرمود: «أَتَرى هؤُلاءِ الَّذينَ يُلَبُّنَ، وَاللهِ لأصواتُهم أَبغَضُ إلى اللهِ مِن أَصواتِ الحَميرِ». (1)

با توجه به همين نكته است كه رسول اكرم فرمود: هركس امام زمان خويش را نشناسد مرگ او، مرگ جاهليت است؛ «مَنْ ماتَ ولَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زمانِهِ فَقَدْ ماتَ مِيتَهً جاهِليَّهً» (2)، و چون مرگ هر انسان همانند زندگى اوست: «كما تَعِيشونَ تَموتونَ وكَما تَموتونَ تُبعَثونَ وكَما تُبعَثونَ تُحْشَرونَ» (3)، زندگى كسى كه امام زمان خويش را نمى شناسد نيز جاهلى است و همه سنن و شئون حياتى او همانند جاهليت سپرى مى شود، قهراً حج و زيارتِ اين گونه افراد نيز حج جاهلى بوده و از حج توحيدى سهمى نخواهد داشت. توضيح بيشتر در اين باره در مباحث پايانى فصل دوم از بخش سوم اين كتاب خواهد آمد.

3. خداوند هركس را كه ظالمانه و ملحدانه نسبت به كعبه قصد سوء داشته باشد عذابى دردناك مى چشاند؛ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ. (4) براساس اين سنت تغيير ناپذير و حكم جاودانه الهى، واقعه اى كه در عام الفيل روى داد و در آن سپاه ابرهه به عذاب الهى گرفتار آمد، اتفاقى منحصر به فرد يا تصادفى تاريخى نيست.

نكته اساسى كه نبايد از آن غفلت شود و اين فصل عهده دار تبيين آن است اينكه، گرچه كعبه از قداستى ويژه برخوردار است و از ديرزمان از گزند تهاجم اصحاب فيل و مانند آن


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 57.
2- 2 مناقب، ج 1، ص 246.
3- 3 عوالى اللئالى، ج 4، ص 72.
4- 4 سوره حج، آيه 25.

ص: 50

مصون مانده است، ليكن آنگاه كه «ابن زبير» به آن پناهنده و در آن متحصن شد حكومت جبار وقت به دست منحوس «حَجّاج ثقفى» كعبه و پناهگاه ابن زبير را با منجنيق ويران ساخت و او را دستگير كرد، (1) اما دستى از غيب بيرون نيامد و كارى نكرد.

سخن فقيه و محدث نامدار شيعه، شيخ صدوق در اين مورد چنين است: آنچه درباره اصحاب فيل جارى شد بر سر حَجّاج نيامد؛ زيرا هدف حَجّاج، دستگيرى ابن زبير بود، نه ويرانى كعبه، و ابن زبير، ضدّ حق، يعنى مخالفت امام سجاد (ع) بود. وقتى اين مرد ضدّ حق، در كعبه متحصن شد، خداوند اراده فرمود براى مردم بيان كند كه به اين ضدّ حق پناه نخواهد داد، از اين رو مهلت داد تا كعبه را بر سر او ويران كنند. (2)

پس تفاوت «ابرهه» و «حَجاج» در اين است كه ابرهه ستمگر قصد داشت قبله و مطاف حُنفا را ويران سازد، اما حَجاج ستمگر قصد بدى نسبت به كعبه (به عنوان قبله و مطاف) نداشت. مقصود وى در آن هنگام فقط تسلط بر ستمگرى همچون خود بود كه امام زمان خويش، يعنى حضرت سيدالشهداء و امام سجاد را نشناخت. البته حجاج نيز مانند ابن زبير چرثومه حق نشناس و عنصر ضد ولايت بود و هر دو در براندازى نظام ولائى اهل بيت (عليهم السلام) كوشا بودند. تخاصم آنها تنها براى حطام دنيا بود، نه براى اينكه ابن زبير، سالار شهيدان و نيز حضرت سجاد را يارى نكرد.

از اين واقعه به خوبى روشن مى شود كه ضديت با ولايت و امامت آن چنان مطرود است كه هركس با مقام رهبرى امام معصوم (ع) مخالف است و او را تنها مى گذارد و يارى نمى كند، بلكه در برابر او موضع مى گيرد و خودْ داعيه خام رهبرى را در سر مى پروراند، اگر به كعبه هم پناه ببرد از امان خاص الهى برخوردار نيست.

از اين حادثه، قدر امام و حرمت ولايت و عزّت خلافت الهى به خوبى دانسته مى شود؛ چنان كه با تحليل عقلى، قدر حق و نورانيت و جمال و جلال و كبريا و مشيت و قدرت او به نيكى شناخته مى شود؛ زيرا حرمت هايى كه براى حرم و بلد امين است به كعبه و از كعبه به امامى كه خداوند او را به ولايت برگزيده و از او به حقّ مطلق، يعنى خداوندى منتهى


1- 1 بحار، ج 2، ص 287.
2- 2 من لايحضر، ج 2، ص 249.

ص: 51

مى شود كه همه موجودات در پيشگاه او خاضع اند. پس اگر خداى سبحان ظالمى را مهلت داد تا خانه كعبه را ويران كند، مضمون آيه شريفه وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (1)

نقض نشده است.

تذكّر: گرچه امام معصوم (ع) را نيز شهيد كرده اند ليكن حقيقت امامتْ قائم به روح ملكوتى شهادت ناپذير اوست، نه به بدن شهادت پذير او، برخلاف ساختمان كعبه كه همه هستى آن جز سنگ ها و ابعاد مادى چيز ديگرى نيست.

4. امام باقر (ع) با مشاهده طواف كنندگان كعبه فرمود: در جاهليت هم اين چنين بر گرد كعبه مى گشتند؛ «هكَذا كانوا يَطُوفونَ فى الجاهِليهِ». اسلام نيامده است تا همان سنت جاهلى را ادامه دهد. آنگاه فرمود: مردم مكلف اند اطراف اين سنگ ها بگردند و پس از آن نزد ما آمده، مودّت و نصرت و آمادگى خود را بر ما عرضه كنند. آنگاه به اين سخن ابراهيم خليل (ع) كه در قرآن آمده استشهاد فرمود: پروردگارا! دلهاى گروهى از مردم را به فرزندان من مشتاق كن؛ «إنّما أُمِروا أَنْ يَطُوفوا ثُمَّ يَنْفِرُوا إلينا فيعْلمونا ولايتَهم وَيَعْرِضُونَ عَلَينا نَصْرَهم». ثمّ قرء هذه الآيه فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ (2)

.بنابراين، مردمى كه از دور و نزديك به خانه خدا مشرف مى شوند به دو كار موظف اند: يكى اينكه، با بدنّ دور «كعبه گِل» و آن سنگ ها بگردند. ديگر اينكه، با جانْ دور «كعبه دِل» و حرم ولاى اهل بيت نبوت (عليهم السلام) طواف كنند. آنگاه مردمى كه با جان آمده اند تا ولايت خويش را بر اهل بيت (عليهم السلام) عرضه و آمادگى خود را براى فداكارى و نثار جان و ايثار مال اعلام كنند، «حضُورُ الحاضرِ وقِيامُ الحجّهِ بِوُجودِ الناصِرِ» (3) را محقق مى سازند.

5. امام باقر (ع) فرمود: حضور در پيشگاه امام معصوم (ع) و عرضه ولايت و اعلام وفادارى و فداكارى به وى، متمم حج است؛ «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمامِ» (4). پس حجّى كه


1- 1 سوره حج، آيه 25.
2- 2 بحار، ج 65، ص 87 سوره ابراهيم، آيه 37.
3- 3 نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقيه، بند 16.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 10، ص 254.

ص: 52

رهبرى الهى در آن حضور و ظهور ندارد ناقص است. البته ذكر حج در اين حديث شريف، از باب تمثيل است، نه تعيين؛ يعنى نه تنها «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمامِ» بلكه «تمام الصلاه والصيام والزّكاه لقاء الإمام». مؤيّد اين سخن كه تولّى امام معصوم (ع) و اعلام وفادارى به وى متمم نماز و زكات و روزه و ديگر عبادات نيز هست اينكه، در بخشى از حديث معروفى كه اسلام را بر پنج پايه، استوار مى داند ضمن تأكيد بر ولايت، به نقش برتر «والى» و دليل و حجت بودن وى بر چهار ركن ديگر تصريح شده است: «والوالى هو الدَّلِيلُ عَلَيْهِنّ». (1)

نكته مذكور، مستفاد از آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً (2)

است. خداوند، اسلام همراه ولايت و رهبرى الهى را براى ما پسنديده است. پس نه تنها «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمامِ» بلكه «تمام الإسلام لقاء الإمام».

در پايان، تذكر اين نكته سودمند است كه، هرچند احترام حرم به كعبه است و حركت كعبه به وحى و نبوت و رسالت و ولايت است ليكن همان گونه كه در آغاز اين فصل بيان شد همه اين احترام ها و حرمت ها به حرمت الهى ختم مى شود. از اين رو خداوند سبحان براى تبيين سبب احترام كعبه آن را به خود نسبت داد و فرمود: بَيْتِىَ (3)

. يعنى حرمت ذاتى خداى سبحان سبب احترام عَرَضى خانه اى است كه به وى منسوب است؛ هرچند حرمت كعبه نسبت به احترام اشياى بعدى اصل محسوب مى شود

ابعاد ديگرى از اين بحث، در فصل دوم از بخش دوم در مبحث «ساحت امن ولايت معصومان (عليهم السلام)» و نيز در پايان فصل هاى يكم و دوم از بخش سوم و در پانزدهمين اشاره از «ويژگى هاى كعبه» ارائه خواهد شد.

***

فصل ششم: چهره سياسى حج

حج نمايشگر حكومت والاى اسلامى


1- 1 كافى، ج 2، ص 18.
2- 2 سوره مائده، آيه 3.
3- 3 سوره بقره، آيه 125؛ سوره حج، آيه 26.

ص: 53

حج، چنان كه بيان شد، نمايشگر اصول استوار دين و تجسم عقايد و معارف سه گانه آن، يعنى توحيد، نبوّت و معاد است؛ اصولى كه ميوه هاى شجره طيبه اسلام است. يكى از پاك ترين ميوه هاى آن شجره طيبه، حكومت اسلامى است كه از مهم ترين مظاهر اسلام است. جامعه اى كه خداوند در آن فرمان نراند، جامعه كفر و طغيان است و معبود چنين جامعه اى هواهاى مختلف و خواسته هاى گوناگون است.

با اين مقدمه به راز برخى مضامين دعاهاى عرفه پى مى بريم. مضمون مشترك دعاى سالار شهيدان امام حسين (ع)- كه بهترين دعاى عرفه است- و دعاى امام سجاد (ع) كه در آن وجود امام عادل، مايه احياى آثار دين دانسته شده، اهميت ولادت در نظامى اسلامى است.

بر اين مطلب كه حج نمايشگر حكومت اسلامى است و حكومت اسلامى در بقا و تكرر حج تأثير دارد شواهدى است كه در اينجا بدان ها اشاره مى شود:

1. از دعاهاى ابراهيم و اسماعيل هنگام ساختن كعبه اين بود كه، پروردگارا! در ميان نسل ما فرستاده اى از خودشان برانگيز تا ...؛ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَهَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (1)


1- 1 سوره بقره، آيه 129.

ص: 54

راز اين درخواست آن است كه موحدان از نقاط مختلف جهان و در همه اعصار به حج فرا خوانده شدند. پس بايد كسى باشد تا امور آنان را سامان دهد. افزون بر مناسك عبادى حج، آنان بايد اصول و احكام ديگرى در خصوص امور سياسى خود داشته باشند. اين همان حكومت اسلامى است كه براى نظم امور حج گزاران و سياست و راهنمايى آنان ضرورى است.

دينى كه مى گويد: اگر در سفر سه تن بوديد، يكى را امير خود گردانيد؛ «إذا كُنتُمْ ثَلاثَهٌ فى سَفَرٍ فأَمِّرُوا أَحَدَكُمْ»، (1) حاشا كه مردم را در آنجا به حال خود وا نهد و بر اين گروه بى شمار، فرمانروا و حاكمى نگمارد و آنها را با هواها و خواهش هايشان رها كند. بنابراين، بايد براى اينان، پيشوايى واحد باشد تا آنها را در معاملات و برخورد انديشه ها و خاتمه بخشيدن به نزاع ها و چگونگى معشيت آنها و ارتباطشان با يكديگر و نيز روابطشان با ساير ملل، جهت دهد و مصلحت انديشى كند. بر همين اساس، اميرمؤمنان امام على (ع) فرماندار مكه را به اقامه حج امر فرمود: «أَقِمْ لِلنّاسِ الحَجَّ». (2) نكته مستفاد از اين فرمان آن است كه در طى 25 سال، پس از رحلت رسول اكرم هيچ گاه حج ابراهيمى و محمّدى اقامه نشد. (3)

2. اگر در زمانى مردم نخواستند و يا مقدورشان نبود به مكه روند، بر رهبر مسلمانان واجب است كه برخى را با هزينه بيت المال به حج بفرستد و عده اى را كه توان مالى دارند و به حج نمى روند به حج وادارد؛ «لَوْ عَطَّلَ النَّاسُ الْحَجَّ لَوَجَبَ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى


1- 1 محجّة البيضاء، ج 4، ص 58.
2- 2 نهج البلاغه، نامه 67، بند 1.
3- 3 «اقامه حج»، غير از «حج گزاردن» است. از اين رو گرچه امامان معصوم ع مكرر به حج مى رفتند، چنان كه امام مجتبى بيست بار پياده حج گزارد وسائل الشيعه، ج 8، ص 55 و امام سجاد ع حداقل 22 بار حج گزارد كافى، ج 1، ص 467 ليكن جز در دوران كوتاه حكومت اميرمؤمنان امام على ع هيچ يك از ائمه ع به سبب اينكه حكومت و قدرت در دست ديگران بود نتوانستند حج را اقامه كنند و شايد از همين روست كه در زيارت امامان معصوم ع چنين آمده است: «أشهد أنك قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف و ...» و به اقامه حج اشاره اى نشده است.

ص: 55

الْحَجِّ، إِنْ شَاءُوا وَإِنْ أَبَوْا، فَإِنَّ هَذَا الْبَيْتَ إِنَّمَا وُضِعَ لِلْحَجِّ». (1) راز اينكه امام صادق (ع) در اين حديث فرمود: «كعبه براى حجّ قرار داده شد» آن است كه كعبه ويژگى هاى ارزشمندى دارد كه مردم را وا مى دارد تا به سوى آن رهسپار شوند و چنانچه از روى قصور يا تقصير از گزاردن حج باز ماندند بر والى مسلمانان است كه آنان را وادار سازد تا به بيت الحرام درآيند و به گِردش طواف كنند و آن را واننهند. اين همان حكومت اسلامى است كه زمامدارىْ عادل بر آن فرمان مى راند و بيت المال مسلمانان به دست اوست.

امام صادق (ع) در بيانى ديگر فرمود: اگر مردم زيارت قبر رسول اكرم را ترك كردند بر والى است كه آنها را بر انجام اين كار و ماندن در جوار قبر پيامبر وادارد و چنانچه مردم فاقد مال باشند از بيت المال مسلمين بر آنان انفاق كند. (2) از اين روايت استظهار مى شود كه زيارت رسول اكرم به منزله تجديد ميثاق و بيعتى مجدد براى تحكيم حكومت اسلامى است.

3. امام باقر (ع) فرمود: مردم فرمان داده شدند تا نزد اين سنگ ها آمده، به گِرد آنها طواف كنند و سپس نزد ما آيند و از ولايت خويش ما را آگاه سازند و يارى خويش را بر ما عرضه دارند؛ «إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَيَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ». (3) اگر حكومت و ولايت به معناى سياست موردنظر نباشد، به آگاهانيدن امام از ولايت و عرضه كردن نصرت بر او نيازى نيست.

4. اسلام كه پيامبران بدان مبعوث شده اند در توحيد محض كه هرگونه شركى را طرد مى كند، تجلّى مى يابد؛ وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. (4) اين طرد و نفىْ تنها اعتقاد قلبى يا ذكر قالبى نيست، بلكه اعلام انزجار و نداى تبرّى و فرياد برائت در برابر سركشان فرومايه است. اين معنا در حج تحقّق مى يابد؛ زيرا حج جايگاه «اعلام» و «اذان» اين نكته است كه اسلام از شرك برى بوده و مسلمانان از مشركان برائت


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 15- 16.
2- 2 همان.
3- 3 همان، ج 10، ص 252.
4- 4 سوره نحل، آيه 36.

ص: 56

مى جويند و هيچ گونه دوستى ميان مسلمانان و مشركان نيست؛ وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ. (1)

مفاد اين آيه تبلور بُعد سياسى در حج و تجلّى استقلال فرهنگى در آن است، به طورى كه سيطره اى براى احدى از كفّار و مشكران بر هيچ يك از مسلمانان باقى نمانَد. آيا اين امر چيزى جز تجسم عالى ترين مراتب حكومت اسلامى در حج است؟ و آيا طرد سران الحاد و در هم كوبيدن سنگرهايشان جز در پرتو حكومت اسلامى امكان پذير است؟

اگر حضور سياسى اسلام در سرزمين منا، كه «حج اكبر» بدان تفسير شده، (2) نمى بود امكان اعلام برائت از عُمّال جور و طاغوت پرستان وجود نداشت. چنان كه قيام مردمى و مقاومت جهانى و استقامت گسترده و فراگير كه كعبه به خاطر آن بنيان نهاده شده، بدون برپايى حكومت اسلامى انجام پذير نيست.

شايد براى همين علل و نيز ساير اسرار الهى كه بر ما مستور است، سالار شهيدان، امام حسين (ع) در سال 60 هجرى با اينكه به مكه آمد حج نگزارد و تنها به خاطر حرمت كعبه، عمره مفرده به جا آورد. (3) مؤيّد اين مطلب، كلامى است كه سيدالشهداء (ع) در دعاى عرفه در مورد حكومت بيان كرده است.

براى تبيين بيشتر اين نكته كه چگونه حجّ نمايشگر حكومت است، بايد آنچه رسول اكرم در حجّه الوداع انجام داد و آنچه به مردم فرمود و امور مهم سياسى و غيرسياسى كه براى آنها مقرّر داشت، مورد توجه و دقت افزون تر قرار گيرد. بخش هايى از اين خطبه، در آخرين فصل از بخش سوم خواهد آمد.

جلوه تامّ تبرّى از طاغوت


1- 1 سوره توبه، آيه 3.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 10، ص 61- 62.
3- 3 آن حضرت از ابتدا در نظر داشت از مكه خارج شود، نه اينكه لبيك عمره تمتع را گفته و حج تمتع را به عمره پيوند داده و حج بر او واجب شده و بايد آن را انجام مى داده، اما بر اثر مصدود شدن حج تمتع خويش را به عمره مفرده تبديل كرده باشد. شاهد اين مطلب روايتى است از امام صادق ع كه در آن فرمود: «... وإن الحسين بن على ع خرج يوم التروية إلى العراق وكان مُعتمراً» وسائل الشيعه، ج 10، ص 246.

ص: 57

همه پيام آوران الهى مبعوث شدند تا بر هِرَم بلند توحيد، كَركَس شِرك پَر نكشد و در حرم والاى وحدانيت، شيطان طغيان و تمرّد احرام نبندد. (1) محور تقوا و اساس پرهيز از طغيان و پرخاش در برابر طاغوت، كعبه و حج و زيارت آن است. خداوند، مناسك حج را از رهگذر وحى آن سان به ابراهيم خليل نماياند (2) كه جز توحيد ثمر ديگر ندارد و همان مناسك توحيدى را خاتم انبيا به پويندگان راهش تعليم داد و فرمود: «خُذُوا عَنّى مَناسِكَكُم». (3)

از آنجا كه بنياد فولادين تقوا بر پايه استوار و خلل ناپذير توحيد بنا نهاده شده و حج، توحيد ممثّل است، قرآن كريم ضمن دستور حج مى گويد: حج، بهترين توشه تقوا و زاد راه مسير تكاملى انسان است؛ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى، (4) و درباره قربانى، كه يكى از مناسك حج است و در سنت جاهلى سابقه اى ممتد داشته و با شرك آغشته شده بود، در رهنمودى تقوايى مى فرمايد: گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد بلكه روح پارسايى اين عمل كه همان پرهيز از گناه و پرخاشِ بر گناهكار و پارسايىِ تبهكارى و پرخاشگرىِ بر تبهكاران و امساكِ از عصيان و فريادِ بر عاصى و اجتنابِ از طغيان و تهاجمِ بر طاغوت است به خداوند خواهد رسيد؛ لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ. (5)

هر عبادتى تبرّى از شرك و انزجار از طاغوت است ليكن حج عبادت ويژه اى است كه با سياست آميخته است و حضور اقشار گوناگون مردم جهان، موقعيت مناسبى است تا روح اين عبادت همانند ديگر عبادت هاى الهى در آن انبوه چشمگير به خوبى تجلى كند و عصاره


1- 1 سوره نحل، آيه 36.
2- 2 سوره بقره، آيه 128.
3- 3 عوالى اللئالى، ج 1، ص 215.
4- 4 سوره بقره، آيه 197.
5- 5 سوره حج، آيه 37.

ص: 58

اين پرستش خاص در آن صحنه، ظهور تمام نمايد، از اين رو پيامبر گرانقدر اسلام به فرمان وحى الهى، سخنگوى حكومت اسلامى، حضرت على بن ابى طالب (ع) را مأمور اعلان تبرّى از مشركان كرد (1) تا به طور قاطع مرز توحيد از طغيان و شرك جدا شود و صفوف منسجم مسلمانان از صف كفار، ممتاز گردد و از اين رهگذر، چهره سياسىْ عبادى حج جلوه كرده و زائران كعبه با استماع قطعنامه حكومت اسلامى، كه دستور انزجار از شرك و سازش ناپذيرى در برابر مشركان است، (2) ره توشه توحيد را به همراه خود ببرند. از اين رو همان طور كه همه مسلمانان در بسيارى از شئون زندگى به سمت كعبه متوجه مى شوند، از بركت كعبه نيز فرمان توحيدى به اقطار گوناگون عالم منتشر خواهد شد.

محور برائت از مشركان

هيچ كمارى بالاتر از نيل به توحيد ناب نيست و نيل به توحيد ناب بدون نزاهت و تبرى از هرگونه شرك و الحاد و انزجار از هر مشرك ملحد ميسر نيست. از اين رو خداى سبحان كعبه را كه خانه توحيد است، محور تبرّى از هر تباهى دانست و مقدّمات مناسب آن را چنين تمهيد فرمود:

اوّلًا، بعد از اتمام بناى بيتِ طاهر و عتيق و مساوات و مواسات و بعد از تأمين حرم و تشريع امنيت براى مهمانان و زائران و راكعان و ساجدان و عاكفان، به خليل خود حضرت ابراهيم (ع) چنين دستور داد: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (3) هدف از اين اعلان عمومى، فراخوانى كسانى بود كه توان حضور را به طور متعارف دارند.

ثانياً، وقتى همگان از باختر و خاور، از شمال و جنوب و از دور و نزديك آمدند و در گردهمايى سراسر شركت كردند، نوبت به اذان و اعلان محمدى مى رسد. از اين رو


1- 1 بحار، ج 35، ص 303.
2- 2 سوره توبه، آيه 3.
3- 3 سوره حج، آيه 27.

ص: 59

فرمود: وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ. (1)

اعلان پيشين، زمينه اى بود براى اعلان دوم كه هدف نهايى ساختن كعبه است. اعلام اين هدف نهايى، يعنى رسيدن به توحيد، به صورت اعلان تبرّى خدا و رسول اكرم از مشركان متبلور شده است و تا انسان در روى زمين زندگى مى كند وظيفه حج و زيارت بر عهده اوست و تا مشرك در جهان هست اعلام تبرّى از او نيز جزو مهم ترين وظايف حج است. از اينجا ضرورت قيام همه مردم براى تطهير كعبه مقدس از توليت طاغيان و سودجويان آشكار مى شود؛ دزدانى كه امام صادق (ع) درباره آنها فرمود: اگر قائم ما قيام كرده بود ايشان را مى گرفت و دستانشان را قطع مى كرد و به خوارى در كوى و برزن مى گدانيدشان و مى گفت: اينان سُرّاق الله هستند؛ «أما إِنَّ قائِمَنا لو قَدْ قامَ لَقَدْ أَخَذَهم فَقَطَعَ أيْدِيهَهُم وطافَ بِهم وقالَ: هؤلاءِ سُرّاقُ اللهِ». (2)

قيام برا تطهير كعبه و نجات آن از دست اشرار، آيينى ابراهيمى است كه جز بى خردان، از آن روى بر نمى تابند؛ وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ. (3) از آنجا كه رسول اكرم و كسانى كه با او ايمان آوردند، به حضرت ابراهيم كه خانه خدا را از هر پليدى و آلودگى پاك ساخت، مقدم تر و سزاوارترند، (4) امروز بر امت اسلامى است كه خانه خداى سبحان را از هر لوث و زشتى پاكيزه سازند. البته منظور، تنها شخص مشرك و بدن مادّى او نيست، تا گفته شود: در حجاز كنونى مشركى نيست تا در موسم حج از او تبرّى جسته شود! بلكه مراد از تبرّىْ اععلان انزجار از تفكر شرك آلود و تمدن باطلِ شرك زادگان و استعمار ظالمانه ملحدان و استثمار طاغيانه مادّين و استعباد بى رحمانه مستكبران و


1- 1 سوره توبه، آيه 3. از مصاديق «روز حج اكبر» كه در اين آيه شريفه آمده، روز عرفه و روز عيد اضحى است. چنان كه خود حج در مقابل عمره، اكبرِ از آن است و عمره در اين نسبت «حج كبير» است.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 355.
3- 3 سوره بقره، آيه 130.
4- 4 سوره آل عمران، آيه 68.

ص: 60

استحمار سامرى گونه اسرائيليان و استضعاف مكّارانه ابرقدرت هاست. مهم ترين جلوه گاه هاى اين امر و قله هاى اين نهضت جهانى، كه مسلمانان در آن بايد حرمت خداى تعالى را پاس دارند و به عزت حق، سرافرازى جويند و به قوت او خود را تقويت كنند و به قدرت او نيرو بگيرند و به الخاق الهى متخلّق شوند تا مورد ستم قرار نگيرند، حج است كه هجرت به سوى خداست و مردم براى انجام آن از نقاط مختلف دنيا به سوى آن مى آيند.

تذكر: در فصل دوم از بخش دوم، در پايان بحث از امنيت تكوينى و تشريعى حرم نيز به نكته اى در اين باره اشاره خواهد شد.

***

بخش دوم: اماكن حج

فصل يكم: ميقات

وجوب احرام در ميقات

ص: 61

بخش دوم: اماكن حج

ص: 62

ص: 63

فصل يكم: ميقات

وجوب احرام در ميقات

يكى از امور مهم در حج و عمره، (1) شناخت ميقات احرام است؛ زيرا از مصاديق اتمام حج


1- 1 «حج» در لغت، قصد مكرر را گويند و در اصطلاحْ قصد انجام اعمالى مخصوص در ايامى مشخص، در سرزمين مكه است. «عُمره» در لغت به معناى زيارت است و «اعتمَرَ» يعنى «زارَ» مجمع البحرين، ج 2، ص 1270 عمر و چون زيارت، باعث آبادانى زيارتگاه است از زيارت بيت الله الحرام به عنوان عمره و اعتمار ياد شده است. حج و عمره، اعمالى تعبدى است نه توصلى؛ چنان كه اين نكته از كلمه «لله» در آيه شريفه: وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ سوره بقره، آيه 196 استفاده مى شود. البته اين اعمال تعبدى، منافعى نيز در بر دارد؛ وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ سوره حج، آيات 27- 28 و اينْ منافى با تعبدى بودن، يا مستلزم توصلى بودن آنها نيست. حج سه قسم است: تمتع، قِران و افراد. حج تمتع از دو عبادتْ تركيب يافته است: يكى عمره تمتع و ديگرى حج تمتع. عمره تمتع بر حج تمتعْ مقدم است و پنج جزء دارد: يكم، احرام. دوم، طواف كعبه. سوم، نماز طواف. چهارم، سعى بين كوه صفا و مروه. پنجم، تقصير، يعنى گرفتن قدرى از مو يا ناخن. حج تمتع داراى سيزده عمل است: يكم، احرام بستن در مكه. دوم، وقوف به عرفات. سوم، وقوف به مشعرالحرام. چهارم، انداختن سنگريزه به جمره عقبه در منا. پنجم، قربانى در منا. ششم، تراشيدن سر يا تقصير كردن در منا. هفتم، طواف زيارت در مكه. هشتم، نماز طواف. نهم، سعى بين صفا و مروه. دهم، طواف نساء. يازدهم، نماز طواف نساء. دوازدهم، ماندن در منا شب هاى يازدهم و دوازدهم. برخى حج گزاران شب سيزدهم را نيز بايد در منا بمانند. سيزدهم، رمى جمرات سه گانه در روزهاى يازدهم و دوازدهم. اشخاصى كه شب سيزدهم در منا مانده اند روز سيزدهم نيز بايد رمى جمرات كنند. عمره مفرده افزون بر اعمالى كه براى عمره تمتع ذكر شد دو عمل واجب ديگر نيز دارد: يكى طواف نساء و ديگرى نماز طواف نساء. اين دو عمل بايد پس از تقصير يا حلق انجام شود. براى شناخت اجزا، شرايط و احكام هريك از اعمال ياد شده به كتاب هاى مناسك حج مراجعه شود.

ص: 64

و عمره كه خداوند بدان امر فرمود (1) احرام بستن از ميقات هاى منصوص است؛ «مِنْ تَمامِ الحَجِّ والعُمْرَهِ أنْ تُحْرِمَ مِنْ المَواقِيتِ ...». (2)

«ميقات» مكان خاصى است كه رسول اكرم براساس وحى الهى آنها را براى اقليم هاى خاص تعيين كرده است. جالب توجه است كه، هنوز اسلام به آفريقا و نيز به شام و عراق نرفته و هيچ كسى در آن ديار به اسلام مشرف نشده بود، بلكه طبق برخى از نقل ها هنوز شهرهاى رسمى و معروف عراق پديد نيامده بود كه رسول گرامى براى مردم آن مناطق يا كسانى كه از اقليم ها وارد حرم مى شدند ميقاتْ معيّن كرد. (3)

ميقات هاى منصوص، پنج يا شش جاست ليكن مواضعى كه احرام حج يا عمره در آنجا صحيح است تقريباً به ده مكان مى رسد. ميقات هاى منصوص، اين ويژگى را دارند كه تنها محلّ شايسته احرام در مرحله حدوثِ آنْ است و تقديم احرام بر آنها يا تأخير احرام از آنها جايز نيست، مگر در حال ضرورت يا نذر يا ادراك احرام ماه رجب. شايان توجه است كه، نه تنها ورود به حرم بدون احرام جايز نيست، بلكه عبور از ميقات براى كسى كه قصد ورود به حرم دارد، بدون احرام جايز نيست.

ميقات همانند مواقف معيّن ديگر (عرفات، مشعر و منا) قابل تغيير نيست و اگر بر اثر توسعه شهر يا روستا جزء شهر يا روستا قرار گيرد، حكم خاص خود را خواهد داشت؛ مثلًا


1- 1 سوره بقره، آيه 196.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 222.
3- 3 امام صادق ع در اين باره فرمود: «فإنّه وَقّتَ لأهل العراق ولم يكن يومئذٍ عراقٌ» وسائل الشيعه، ج 8، ص 222.

ص: 65

«تنعيم» كه يكى از مواقيت عمره است و قبلًا خارج از محدوده مكه بوده، گرچه هم اكنون براثر توسعه شهر مكه، جزء آن قرار گرفته است، ليكن از وصف ميقات بودن بيرون نمى آيد.

از نصوص وارد در تبيين ميقات، نكات فراوانى استفاده مى شود كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. تعيين ميقات مكانى مانند ميقات زمانى از ناحيه شارع مقدس و طبق سنت دينى بوده است، نه از ناحيه عادت مردم.

2. تعيين ميقات براى مردم برخى از بلاد كه هنوز آن شهرها به وجود نيامده يا مردم آن هنوز اسلام نياورده بودند، همان طور كه قبلًا اشاره شد، اعجازى دينى است.

3. همه احكام شرعى ريشه در وحى الهى دارد، هرچند ريشه آسمانى هر حكمى در كنار آن بيان نشود؛ اما درباره برخى از مواقيت، مانند ذوالحُلَيْفه، چنين آمده است 6 از امام صادق (ع) سؤال شد: چرا رسول اكرم از مسجد شجره محرم شد، نه از جاى ديگر؟ آن حضرت فرمود: هنگامى كه رسول اكرم در «اسراء» به آسمان برده شد و محاذى شجره (مسجد شجره) قرار گرفت ندا داده شد: «يا محمّدُ!». گفت: «لَبَّيْكَ». ندا ره گم كرده و حيارن نيافته و رهنمايى نكرديم؟ رسول خدا گفت: «إنّ الحمدَ والنّعمَهَ والمُلْكَ لَكَ لا شريكَ لَكَ». از اين رو رسول اكرم در مسجد شجره محرم شد، نه در جاى ديگر. (1)

تذكّر: گرچه براى ميقاتْ حرمتى ويژه است ليكن همه آن موقعيت براى آن است كه جايگاه احرام است و چون اساس اسلام بر سهولت و سمْحه بودن است، مخصوصاً حج و عمره كه به لحاظ عدم تكرار روزانه، همچون نماز نيست تا احكام آنها نزد همگان روشن باشد، از اين رو اگر كسى بر اثر قصور يا غفلت يا ذهول و سهو و نسيان، از ميقات محرم


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 225.

ص: 66

نشد و وارد حرم شد و همه اعمال حج يا عمره را بر اساس ضوابط معهود خود انجام داد و در پايان عمل متوجه شد كه احرام نبسته، همه اعمال او صحيح است و به اعاده يا قضا نيازى ندارد.

***

فصل دوم: حرم الهى

اشاره

ص: 67

«حرم» محدوده اى مشخص است كه فاصله مرز آن تا كعبه در جهات گوناگون، متفاوت است. حرم از سمت شمال و شمال غربى، به «مسجد تنعيم» در راه مدينه، از جنوب و جنوب متمايل به شرق، به «اضائه اللبن» در مسير يمن، از شرق و شرق متمايل به جنوب، به «جعرانه» در نزديكى سرزمين منا و مشعرالحرام و در راه طائف، و از غرب و غرب متمايل به شمال، به «حديبيه» در مسير جده محدود است. براى تشخيص حدود حرم، در اطراف مكه نشانه هايى نصب شده است.

حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) در پاسخ به اين سؤال كه چرا نسبت حدود حرم به كعبه متفاوت و در برخى جهات نزديك و در بعضى ديگر دورتر است؟ فرمود: پس از هبوط آدم (ع) خداوند در موضع كعبه ياقوت سرخ رنگى قرار داد كه حدود حرم براساس شعاع تابش نور آن ياقوت است؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمَّا أَهْبَطَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّهِ هَبَطَ عَلَى أَبِى قُبَيْسٍ فَشَكَا إِلَى رَبِّهِ الْوَحْشَهَ وَأَنَّهُ لَا يَسْمَعُ مَا كَانَ يَسْمَعُهُ فِى الْجَنَّهِ فَأَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهِ يَاقُوتَهً حَمْرَاءَ فَوَضَعَهَا فِى مَوْضِعِ الْبَيْتِ فَكَانَ يَطُوفُ بِهَا آدَمُ فَكَانَ ضَوْؤُهَا يَبْلُغُ مَوْضِعَ الْأَعْلَامِ فَيُعَلَّمُ الْأَعْلَامُ عَلَى ضَوْئِهَا وَجَعَلَهُ اللَّهُ حَرَماً». (1) اين مطلب به گونه اى ديگر از امام باقر (ع) نقل شده است. طبق اين نقل، خداى سبحان به جبرئيل (ع) فرمان داد تا براى تسكين آدم و حوّا نزد آنها رفته، آنها را در خيمه اى بهشتى سُكنى دهد، «فَاهْبِطْ عَلَيْهِمَا (آدم و


1- 1 كافى، ج 4، ص 195- 196.

ص: 68

حوّاء) بِخَيْمَهٍ مِنْ خِيَمِ الْجَنَّهِ ... وَانْصِبِ الْخَيْمَهَ عَلَى التُّرْعَهِ». امام باقر (ع) در ادامه اين حديث شريف، در بيانى نزديك به مفاد ذيل روايت قبل فرمود: «التُّرْعَهُ مَكَانُ الْبَيْتِ ... وَكَانَ عَمُودُ الْخَيْمَهِ قَضِيبَ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ فَأَضَاءَ نُورُهُ وَضَوْؤُهُ جِبَالَ مَكَّهَ وَمَا حَوْلَهَا ... فَهُوَ مَوَاضِعُ الْحَرَمِ الْيَوْمَ مِنْ كُلِّ نَاحِيَهٍ مِنْ حَيْثُ بَلَغَ ضَوْءُ الْعَمُودِ ... فَجَعَلَهُ اللَّهُ حَرَماً لِحُرْمَهِ الْخَيْمَهِ وَالْعَمُودِ لِأَنَّهُمَا مِنَ الْجَنَّهِ». (1)

امنيت حرم

حضرت ابراهيم كه شيخ انبياى ابراهيمى (عليهم السلام) است سنت و سيرتى احياكننده داشت ليكن برخى از كارها و برخى از نيايش هاى آن حضرت از جوامع الكلم محسوب مى شود. درخواست بلد شدن، امن مطلق شدن، مجمع ثِمارهاى متنوع از اقطار عالم شدن و پيش بينى امّ القرى شدن سرزمين غير ذى زرع و ضرع مكه، كلمه جامعى بود در تأسيس نظام توحيد و گسترش بستر ايمان و عمل صالح و توسعه همه جانبه معارف اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى و سياسى؛ زيرا اگر جايى فقط براى ساكنان همان سرزمين امن باشد هرگز ام القرى نخواهد شد؛ زيرا نواحى آن مكانْ امن نيست و رهزنان بيابانى جلو هرگونه ارتباطى را خواهند گرفت و بدين سبب تردّد مردم اطرافْ به اين منطقه ممنوع خواهد بود و محصول نواحى دور و نزديك به آنجا نمى رسد و سَوْق رسمى نخواهد داشت.

حرم الهى و سرزمين مكه مى تواند رسالت جهانى شدن و جهانى سازى صحيح را بر عهده گيرد؛ زيرا اولًا، جنبه ام القرى بودن آن تأمين، تابع بودن نواحى آن تضمين و اشتياق تردد مردم به آنجا بيمه شده است. ثانياً، كانون توحيد، يعنى كعبه را نيز كه هم قبله و هم مطاف است در بر دارد. ثالثاً، نداى معمال كعبه، حضرت ابراهيم (ع) به دستور خداى سبحان كه صاحب خانه است، به لزوم حضور در ساحت اين خانه براى حج و عمره به سمع مردم جهان رسيده و فضيلت فراوانى براى امثال اين دستور الزامى ثابت است.

راز تقديم امنيت بر دعوت به حج و عمره و بر جلب ميوه هاى نواحى نزديك و دور اين


1- 1 كافى، ج 4، ص 195- 196.

ص: 69

است كه، امنيت دلپذيرترين نعمت فردى و اجتماعى است و در سايه آن ساير بركاتِ مفقودْ موجود مى شود. چنان كه با فقدان آن، همه نعمت هاى موجود از دست مى رود.

از بارزترين مصاديق امنيت، امنيت فكرى و ثقافى و مناظرات سالم فرهنگى است؛ زيرا گفتمان، تضارب آرا، تحمل انديشه هاى علمى و منصفانه متفكران دگرانديش سهمى بسزا در روشن شدن حق و محو باطل دارد. از اين رو، هم معمار كعبه، حضرت ابراهيم (ع) در مناظرات علمى پيشگام و در جدال احسن الگو و بالأخره در همه سجاياى بزرگ اخلاقى امام و پيشوا بود و هم امامان معصوم ديگر از دوده طاها و اسره ياسين (عليهم السلام) جوار كعبه را مدرسه حكمت و معهد جدال احسن مى دانستند.

نكته: همان گونه كه اصل كعبه در عصر حضرت آدم صفى (ع) بود و رفته رفته منهدم و متروك شد و حضرت خليل الرحمان (ع) به خداى سبحان آن را بنا كرد، امنيت آن سرزمين نيز طبق برخى از شواهد روايى، قبلًا ثابت بود، تدريجاً رخت بربست و مجدّداً به دعاى حضرت خليل تأمين شد. در اينجا عنايت بر اين نكته مهم است كه، به دعاى حضرت ابراهيم (ع) امنيت مكه حاصل شد، نه امنيت كعبه. امنيت كعبه به درخواست حضرت ابراهيم (ع) نبود بلكه خداوند ابتداءً آن را مَثاب، مطاف، قبله و امن قرار داد.

امنيت حرم دو قسم است: تشريعى و تكوينى. دو مبحث آينده، هر يك عهده دار شرح قسمى خاص از آن است.

امنيت تكوينى

سرزمين مكه به ظاهر بايد فاقد امنيت مى بود؛ زيرا از يك سو خوىِ مردم حجاز تجاوزگرى و غارتگرى بود و از سوى ديگر از علم، فرهنگ، كشاورزى، دامدارى و صنعت بى بهره بودند و اصولًا مردمِ بى فرهنگِ گرسنه، غارتگر مى شوند، ليكن با اين همه، خداوند مى فرمايد: ما مكه را هم محلّ امن و هم با بركت قرار داديم؛ أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا. (1) همچنين فرمود: هركس بدان داخل شود در


1- 1 سوره قصص، آيه 57.

ص: 70

امان است: وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً (1)

و بنابر همين اصل، قريش متنعم شد و خداوند آنان را از گرسنگى رهانيد و از ترس ايمن ساخت: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. (2)

خداى سبحان درباره امنيت تكوينى حرم مى فرمايد: برخى اهل مكه مى گويند: اگر ما به تو ايمان بياوريم، كافران ما را از سرزمين خودمان بيرون كرده، آواره مى شويم. آيا اينان نمى دانند كه ما كه را امن قرار داديم؟؛ وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً. (3) همچنين مى فرمايد: با اينكه در اطراف مكه آدم ربايى فراوان است ما سرزمين مكه را حرم امن قرار داديم- نه اينكه ساكنان حرم الهى و مكه انسان هايى صالح اند يا رهزنان مهاجم گرچه نسبت به شهرها و اشخاص ديگر پرده درى دارند ليكن حرمت حرم را پاس مى دارند-؛ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. (4) از آنجا كه اختطاف و ربوده شدن امرى تكوينى است، پس امنيت مقابل آن نيز امرى تكوينى است.

از آيات مذكور كه مربوط به عصر جاهليت است به خوبى استفاده مى شود هك خطر غارت، آدم ربايى و رهزنى كه در خارج حرم بود در محدوده آن نبوده است. حكم امن تشريعى پس از اسلام آمده است و قرآن كريم امنيتى را كه از دوران جاهليت تا زمان اسلام ادامه داشت و همچنان تداوم دارد، به عنوان سند ذكر مى كند.

امام صادق (ع) درباره امنيت حرم فرمود: هركس به حرم پناه بَرد در امان است و هر گنهكارى داخل كعبه شود و بدان پناه ببرد، از خشم خدا در امان است و هر حيوانى كه وارد حرم شود از هرگونه تهديد يا آزارى در امان است، تا زمانى كه از حرم بيرون رود؛ «مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مِنَ النَّاسِ مُسْتَجِيراً بِهِ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَمَنْ دَخَلَهُ مِنَ الْوَحْشِ وَالطَّيْرِ كَانَ آمِناً مِنْ أَنْ يُهَاجَ أَوْ


1- 1 سوره آل عمران، آيه 97.
2- 2 سوره قريش، آيه 4.
3- 3 سوره قصص، آيه 57.
4- 4 سوره عنكبوت، آيد 67.

ص: 71

يُؤْذَى حَتَّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ». (1)

بايد توجه داشت كه، اعلام امنيت سرزمين مكه بدين معنا نيست كه هر كسى بتواند آزادانه با ميل خود در آن مكان رفتار كند؛ زيرا خداوند سبحان درباره سرزمين ديگرى كه مردم آن در امنيت بودند، اما بر اثر كفران نعمت، فراوانى روزى آنها از ميان رفت و گرسنگى و ناامنى جايگزين آن شد، مى فرمايد: وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَهً كانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ. (2)

بنابراين، معناى امنيت تكوينى حرم اين نيست كه در آنجا كشتار نمى شود، بلكه خداوند آن سرزمين را براساس لطف خاص خود مأمن قرار داده است، ليكن اگر مردم آنجا بيراهه رفتند، خداوند آنها را به قهر خود مى گيرد. ويژگى مكه اين است كه ممكن نيست حكومتى بتواند در آن، ساليان متمادى ظالمانه حكمرانى كند. البته ممكن است حكومتى در حجاز با عصامه قرار دادن شهرى مانند رياض برخى از ظلم هاى فردى يا اجتماعى را مرتكب شود ليكن در مكه از ظلم ملحدانه كه صبغه كفر داشته باشد اجتناب كند؛ زيرا آنچه در آيه شريفه وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (3)

نسبت به آن تهديد شده ظلم الحادى است، نه غير آن و درباره حرم است، نه خارج از آن. ظلم حقوقى به اشخاص حقيقى يا حقوقى غير از ظلم ملحدانه است كه الحاد و كفر را به همراه دارد.

حاصل اينكه، مكه مانند بهشت نيست كه هيچ كژى و خلافى در آن واقع نشود (4) ليكن با اينكه احكام دنيا را دارد، از بسيارى جهات با مكان هاى ديگر متفاوت است. از جمله اينكه هر كس از روى كفر و ظلم، نسبت به آن قصد سوء كند، به عذابى دردناك گرفتار مى شود. (5)


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 339.
2- 2 سوره نحل، آيه 112.
3- 3 سوره حج، آيه 25.
4- 4 سوره طور، آيه 23.
5- 5 سوره حج، آيه 25.

ص: 72

درخور ذكر اينكه، امنيت تكوينى حرم، به لحاظ مكه نِسْبى و به لحاظ كعبه نَفْسى است. يعنى ممكن است خداوند براى تنبيه كافران و تبهكاران گاهى آنها را در همان مكه كيفر دهد ليكن هيچ كس نمى تواند با اصل كعبه كه قبله و مطاف مسلمانان است مبارزه كند و اگر معاندان در برخى از مقاطع تاريخى، كعبه را ويران كرده اند براى دستگيرى متحصنان در آن بود، نه براى مبارزه با خود كعبه. از اين رو دوباره به بازسازى آن مبادرت كرده اند.

امنيت تشريعى

دعاى حضرت ابراهيم (ع) كه در آن از خداى سبحان امنيت و بهره مندى اقتصادى براى سرزمين مكه و ساكنان آن خواسته شده، جامع بين تكوين و تشريع است: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ. (1)

تنها تكيه گاه امنيت بشر، اشيا، اشخاص، مكان ها و زمان هاى وابسته به دين است. از اين رو خداى سبحان بعضى از سرزمين ها، زمان ها، اشخاص و اشيا را امن اعلام كرد؛ چنان كه براى تبيين و تثبيت امنيت همه جانبه حرم و ساكنان و زائران آن، سراسر حج را محترم و از شعائر الهى بر شمرده است؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْواناً. (2) بر همين اساس، براى حفظ امنيت و مطابقت تشريع با تكوين، دستورهايى داده شده است، مانند حرمت حمل سلاح در حال احرام جز در صورت ضرورت و نيز حرمت اظهار سلاح در غير حال احرام كه سبب احساس ناامنى در زائران مى شود.

امنيت تشريعى حرم هماره محفوظ است و جز همان مقطع محدود فتح مكه، قطع حرمت حرم جايز نيست مگر آنكه مهاجم، حرمت شكنى كرده باشد كه در اين حال از باب وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ (3)

مى توان امنيت آنها را سلب كرد؛ وَلا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ


1- 1 سوره بقره، آيه 126.
2- 2 سوره مائده، آيه 2.
3- 3 سوره بقره، آيه 194.

ص: 73

حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ.(1)

تأكيد بر محدوديت ها و حرمت گسترده و امنيت فراگير حرم و حال احرام، و مصونيت همه جانبه در چهار ماه حرام، اعم از اينكه حج و عمره باشد يا نه، و در ماه هايى كه مسافران عازم حج هستند- كه در گذشته، گاه سفر حج يازده ماه طول مى كشيد- بهترين راه براى تربيت مردم و برقرارى امنيت است.

شايان توجه اينكه، گرچه نعمت امنيت، بسيار پرارج است ليكن اين همه اصرار براى برقرارى آن، صاحب نظر هوشيار را متوجه مى كند كه در آن منطقه بايد كارى صورت پذيرد كه بدون احساس آرامش ميسر نيست و اگر آن كار تنها نيايش و زيارت و طواف و مانند آن بود و هيچ گونه اظهار انزجار از تبهكاران و متجاوزان مطرح نبود، آنها نيز مزاحمتى ايجاد نمى كردند و چنان تأكيدهايى درباره امنيت، لغو مى نمود.

تذكر: بخش ديگرى از بحث امنيت تشريعى، در ادامه همين فصل، در مبحث «ويژگى هاى فقهى حرم» خواهد آمد.

ساحت امن ولايت معصومان (عليهم السلام)

به استناد بعضى از روايات، و با توجه به مباحثى كه در فصل پنجم از بخش اول كتاب گذشت، آيه شريفه وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً (2)

به اين معناست كه هركس به حوزه اعتقاد و التزام به ولايت و امامت داخل شود در امان است. برپايه اين گونه روايات، اطلاق آيه شريفه ياد شده مراد نيست؛ زيرا گاه ممكن است ملحدان و صاحبان عقايد باطل نيز به درون كعبه روند، در حالى كه اينان در امان نيستند، بلكه آن گونه كه امام صادق (ع) فرمود: مراد كسانى هستند كه هم به حق امامان معصوم (عليهم السلام) عارف باشند و هم جايگاه والاى كعبه را بشناسند. چنين افرادى اگر داخل كعبه شوند از گناهان خود پاك شده و دنيا و آخرت آنان كفايت خواهد شد؛ «مَنْ دَخَلَهُ وَهُوَ عارِفٌ بِحَقِّنا كَما هُوَ عارِفٌ لَهُ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ وكُفِىَ


1- 1 سوره بقره، آيه 191.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 74

همَّ الدُّنيا والآخِرهِ». (1)

در روايتى ديگر امام صادق (ع) در ضمن مناظره اى از ابوحنيفه پرسيدند: منظور از سِيرُوا فِيها لَيالِىَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ (2)

چيست؟ ابوحنيف گفت: گويا مراد پيمودن فاصله بين مكه و مدينه باشد. امام صادق (ع) جواب نقضى داده و فرمود: پس رهزنى هايى كه بين مكه و مدينه صورت مى گيرد چيست؟ ابوحنيفه عاجزانه ساكت شد. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: مراد خداوند از وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً كدام نقطه از زمين است؟ ابوحنيف عرض كرد: مراد كعبه است. امام صادق (ع) فرمود: پس چگونه براى ابن زبير كه در كعبه متحصن شده بود، آنگاه كه حَجّاج كعبه را به منجنيق بسته و ويران كرد و او را گرفت و كشت، امن نبود؟ ابوحنيف ساكت شد. آنگاه ابوبكر حضرمى به امام صادق (ع) عرض كرد: جواب اين دو سؤال چيست؟ آن حضرت فرمود: هنگامى كه قائم آل محمد (عليهم السلام) ظهور كند همه اين راه ها امن خواهد شد و هركس با او بيعت كند و در جمع سپاهيان او درآيد در امان خواهد بود؛ «سِيرُوا فِيها لَيالِىَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ مَعَ قائِمِنا أَهْلَ الْبَيْتِ وَأَمّا قُولُهُ تَعالى: مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً فَمَنْ بايَعَهُ وَدَخَلَ مَعَهُ وَمَسَحَ عَلى يَدِهِ وَدَخَلَ فى عَقْدِ أَصحابِه كانَ آمِناً». (3) البته مراد، امن مطلق (تكوينى و تشريعى) است.

ويژگى هاى فقهى حرم

محدوده حرم خصوصيات فقهى فراوانى دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. در سراسر كره زمين تنها ورود به اين سرزمين، حتى در غير موسم حج، مشروط به مُحرم شدن در يكى از مواقيت احرام است؛ از اين رو ورود غيرمسلمان به حرم ممنوع است؛ زيرا بايد احرام ببندد و احرام كافر صحيح نيست. موارد استثناى از اين حكم كلى، اندك است.


1- 1 تفسير عياشى، ج 1، ص 190.
2- 2 سوره سبأ، آيه 18.
3- 3 بحار، ج 2، ص 292- 294.

ص: 75

2. ورود مشركان، نه تنها به كعبه و مسجدالحرام بلكه به سرزمين مكه و حرم نيز حرام و ممنوع است؛ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا (1)

و بر مسلمانان واجب است آن مكان را تنزيه كرده و آن را طرد كنند. (2)

3. آزردن و ايذاى كسى كه وارد حرم شده، حرام است مگر آن كه در خارج، جنايتى كرده، بعد به حرم پناهنده شده باشد، كه در اين صورت، خريد و فروش، پناه دادن، اجاره يا عاريه دادن خانه، غذا دادن يا فروش غذا به او ممنوع است. جواز اين گونه آزارها نسبت به او براى اجبار وى بر خارج شدن از حرم است تا حدود الهى درباره وى اجرا شود.

اهتمام به رعايت حريم حرم الهى بدان حدّ است كه سماعه بن مروان مى گويد: شخصى به من بدهكار بود، پس از زمانى طولانى بى خبرى از وى، او را در مسجدالحرام در حال طواف ديدم. در اين حال از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا اكنون تقاضاى مالم را بكنم؟ آن حضرت فرمود: نه، حتى به او سلام نيز نكن (مبادا شرمنده شود!) و او را نترسان تا آنگاه كه از حرم بيرون رود؛ «لا، لاتُسَلِّمْ عَلَيهِ وَلا تُرَوِّعْهُ حتّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ». (3)

4. اگر كسى در حرم مرتكب جرمى شد همان جا حدّ بر او جارى مى شود؛ زيرا حرمت حرم را رعايت نكرده است و بايد به اين لحاظ نيز قصاص شود؛ وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ. (4) چنان كه امام صادق (ع) در بيان حكم كسى كه در حرم مرتكب قتل يا سرقت شده فرمود: افزون بر اجراى حدّ شرعى (اعدام و هر حكم ديگرى) بر او در حرم، تحقير نيز مى شود؛ زيرا عمل او بيانگر اين است كه به اعتقاد وى حرم حرمتى ندارد! او در حرم ظلم كرده و در حرم نمى توان به كسى تعدّى كرد جز بر ظالم؛ او هم ظالم است؛ «يُقامُ عَلَيْهِ الحَدُّ فِى الْحَرَمِ صاغِراً لأنَّهُ لَمْ يَرَ لِلْحَرَمِ حُرْمَهَ وَقَدْ قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ (5)

». فقال: «هذا هو فى الحَرَمِ وقالَ: فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى


1- 1 سوره توبه، آيه 28.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 344.
3- 3 همان، ص 365.
4- 4 سوره بقره، آيه 194.
5- 5 همان.

ص: 76

الظَّالِمِينَ. (1)

به مقتضاى فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ اعدام قاتل، واجب و اهانت وى حرام است ليكن در اينجا اهانت او راجح است؛ زيرا او حرمت ها و مقدسات را ناديده گرفت و گرامى نداشت، پس نبايد او را محترم شمرد.

كعبه، به منزله حيثيّت مسلمانان است، از اين رو همه موظف اند حرمت آن را حفظ كنند. حرمت كعبه چنان مايه حرمت حَرم شد كه فقها از سكونت در حرم پروا داشتند! زيرا در ارتاك هرگونه گناهى در آنجا، حتى در زدن خدمتگزارْ احتمال «الحاد» مى دادند و در نتيجه خطر تعذيب الهى را پيش بينى مى كردند، كه وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (2)

و اين نه به معناى كراهت زندگى در آن مكان مقدس، بلكه به معناى هراس از رعايت نكردن حقوق آن حَرم والاى الهى است.

***

فصل سوم: مكه

الگوى مدينه فاضله


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 336- 337 سوره بقره، آيه 193.
2- 2 سوره حج، آيه 25.

ص: 77

برخى از زمان ها و زمين ها ممكن است به استناد ريشه اى كه در مخزن الهى دارند خصوصيتى داشته باشند كه ازمنه و اراضى ديگر فاقد آن هستند ليكن ظاهراً احترام زمان به متزمّن و حرمت مكان به متمكّن است. از اين جهت مكه مى تواند بهترين سرزمين باشد؛ زيرا از ديرباز مهد توحيد، كانون وحى، پرورش، پيدايش، رويش و نمايش انبيا و اولياى فراوانى بود كه آخرين بخش آن به توحيد ناب و هبوط قرآن و صعود حضرت ختمى مرتبت به مقام منيع نبوت نهايى و رسالت پايانى است. افزون بر اين، مكه حاوى بيت شريف و مكان نهايى آن است و بدين لحاظ از ديرباز مورد تقديس بود. بر اين اساس، مدينه نيز كه نظير مكه مهبط وحى و محل نزول بسيارى از سوره هاى قرآن حكيم بود و حكومت اسلامى در آن پايگاه نظام مند شد و قرآن كريم مردم آن منطقه را به عنوان انصار دين خدا و دوستان مهاجران در راه خدا معرفى كردند، (1) شايسته آن بود كه مورد دعاى حضرت ختمى مرتبت قرار گيرد (2) و به صورت حرم خاص درآيد. البته بركت مدينه مادامى است كه مردم آن حافظ اصول اعتقادى و مبانى اخلاقى و فروع فقهى باشند.


1- 1 سوره حشر، آيه 9.
2- 2 الدر المنثور، ج 1، ص 297.

ص: 78

مكه، امّ القُرى (1) و الگوى مدينه فاضله است. ابراهيم خليل الرحمان (ع) بنيانگذار كعبه و معمار تمدّن، اساس مدينه فاضله را بر چهار ركن و حول يك محور مركزى تنظيم و آنها را از خداوند درخواست كرد. دعاى آن حضرت در اين بار چنين بود:

1. پروردگارا! اين سرزمين را «شهر» و معمور كن؛ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً. (2)

2. «امنيّت» آن را تأمين كن؛ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. (3)

3. ساكنان آن را از «اقتصاد سالم» بهره مند كن؛ وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ. (4)

4. دل هاى عده اى را مشتاق پيشوايان اين سرزمين كن تا به سويشان مهاجرت كنند؛ فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ (5)

؛ زيرا تحقق مدينه فاضله در سايه «گرايش دل هاى مردم به رهبران سياستمدار و فرزانه» آن است. صِرف امنيت و نيز فراوانى نعمت، در عين لازم بودن، براى حضور مردم كافى نيست؛ زيرا همين امنيت و وفور نعمت در اقليم هاى ديگر يافت مى شود، بلكه عمده گرايش مردمى و انعطاف توده انسان ها و كشش قلوب آنان جلب ثمره دل ها، يعنى محبت (6) است. از اين رو حضرت ابراهيم (ع) ضمن دعاهاى قبلى راجع به امنيت و اقتصاد، گرايش دل هاى عده اى از مردم را از خداوند طلب كرد.

5. محور اصلى، كه اين چهار ركن در مدار آن مى گردد و ضامن تأمين و تحكيم و بقاى امنيت و آرامش و سلامت اقتصادى جامعه است، حكومتى است كه بر اساس وحى و در سايه رهبرىِ انسان كامل تشكيل شده باشد. از اين رو حضرت ابراهيم (ع) از خداوند خواست كه در ميان نسل او پيامبرى از خودشان برانگيزد تا ...؛ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَهَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (7)


1- 1 سوره انعام، آيه 92 و سوره شورى، آيه 7. امام صادق ع فرمود: مكه، پنج اسم دارد: أم القرى، مكه، بكه، بساسه و أم رحم؛ «أسماء مكة خمسة: أم القرى ومكة وبكة والبساسة، كانوا إذا ظلموا بها بستهم أى أخرجتهم وأهلكتهم، وأم رحم، كانوا إذا الزموها رحموا» بحار، ج 96، ص 77.
2- 2 سوره بقره، آيه 126.
3- 3 همان.
4- 4 همان.
5- 5 سوره ابراهيم، آيه 137.
6- 6 مجمع البيان، ج 1- 2، ص 387- 388؛ تفسير قمى، ج 1، ص 62.
7- 7 سوره بقره، آيه 129.

ص: 79

حضرت ابراهيم (ع) كه پيش از اين، تحقق پديده اى به ظاهر ناممكن (صاحب فرزند شدن در پيرى) را مشاهده كرده بود، با اين باور كه اراده خداوند بر همه امور فايق است، به درگاه خداوند عرض كرد: خدايا! اين سرزمين غيرقابل كشت را شهرى امن قرار ده؛ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. (1) مدتى بعد كه عده اى از دور و نزديك آمدند و شهر مكه پديد آمد، همان خواسته را به گونه اى ديگر در دعاى خود آورد و گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. (2) آنگاه چنان اين بلد امن شد كه امنيت صفت مشهور آن شد و خداى سبحان از مكه به عنوان بلد امين ياد فرمود: وَهذَا الْبَلَدِ الأَمِينِ. (3)

شايان توجه است كه، «غير ذى زرع»، غير از موات و بائر و لم يزرع است؛ زيرا معمولًا مواتْ قابل احياست، چنان كه بائر قابل دائر شدن و لم يزرع قابل كشت است. اما غير ذى زرع، نه اقتضاى كشت و زرع در آن هست و نه مى توان آن را با اسباب و تجهيزاتْ معمور كرد؛ زيرا به ظاهر از هيچ گونه زمينه مساعد و مناسب طبيعى برخوردار نيست. البته ممكن نبودن كشت زمين غير ذى زرع، نسبت به علل طبيعى است اما نسبت به اراده خداى سبحان همه غيرممكنات عادى، قابل تحقق است.

خداى سبحان درباره چگونگى تأمين اقتصادى مكه فرمود: چنين نيست كه ما از راه غيب، نيازهاى اقتصادى مؤمنان مكه را تأمين كنيم، بلكه ثمرات و ميوه هاى خوب را از مناطق گوناگون به مكه منتقل مى كنيم؛ يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا. (4) اكنون ريزش ثمرات به سرزمين بى زرع و ضرع مكه به گونه اى است كه محصولات گوناگون را از سراسر عالم در همه فصول حج و عمره به آنجا مى آورند.

توضيح اينكه، اولًا ماه هاى حج، قمرى است، نه شمسى. از اين رو در طى سال ها گونه گون مى شود. ثانياً، زمين كُرَوى و تفاوت اقليم هاى سردسير و گرم سير آن متنوع است.


1- 1 سوره بقره، آيه 126.
2- 2 سوره ابراهيم، آيه 35.
3- 3 سوره تين، آيه 3.
4- 4 سوره قصص، آيه 57؛ «جبايه» يعنى جمع آورى.

ص: 80

ثالثاً، ذوق، ابتكار و فن آورى مردم شهرها در پديدآوردن مصنوعات، متفاوت است. از اين رو محصولات فراوان و متنوع در همه فرصت هاى مناسب حج و عمره در مكه به دعاى حضرت ابراهيم (ع) و در مدينه به دعاى رسول اكرم يافت مى شود و همان گونه كه زائران كعبه بر هر مَركبِ فربه و ضامِر و از هر اقليمِ هامون و فَجّ خود را به حرم مى رسانند، صاحبان كالاى تجارى، اعم از كشاورزى، دامى و صنعتى، محصول خود را به مكه منتقل مى كنند.

بنابراين، همان گونه كه مراد از «اكل» در مواردى همچون لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (1)

و إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً (2)

مطلق تصرف در خوراكى ها و غير آن است، نه خصوص اكل مصطلح، مراد از أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ (3)

نيز تنها تأمين غذايى در حدّ رفع گرسنگى نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند همه نيازهاى اقتصادى آنان را تأمين كرده است؛ زيرا اگر ملتى از غذاى لازم برخوردار باشد اما از جهت مسكن، دارو و درمان، لباس، فرش و ديگر لوازم زندگى محروم باشد همواره هراسناك و اندوهگين است و چنين وضع رقّت بارى با پيام اين آيه هماهنگ نيست. پس مقصود آيه، تضمين تام اقتصاد و مانند آن است. چنان كه جمله ديگر اين آيه، يعنى آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ناظر به برقرارى امنيت همه جانبه و تأمين كامل امنيت است.

تذكر: 1. منشأ امنيت اقتصادى و اجتماعى مكه و فراوانى نعمت آن، تكوين است، نه خصوص تشريع. گواه و مؤيد اين سخن آنكه، اين مطلب در سوره هاى قصص، عنكبوت و قريش، مطرح شده، كه همه از سُوَر مكّى اند و حج اسلامى كه ممكن است منشأ امنيت و بركت مزبور دانسته شود در مدينه و سال ها پس از نزول سوره هاى مذكور، تشريع شد.


1- 1 سوره بقره، آيه 188.
2- 2 سوره نساء، آيه 10.
3- 3 سوره قريش، آيه 4.
4- 4 همان.

ص: 81

2. هرچند انبيا و اولياى الهى (عليهم السلام) برتر از نفوذ سلطنت شكم در خوردن و نوشيدن بوده و هستند؛ زيرا برخى از شاگردان آن ذوات قدسى به بارگاه رفيع «كان خارجاً مِنْ سُلْطانِ بَطنِه» (1) باريافتند، ليكن هماره به فكر ضِعاف و اوساط از مردم بودند. از اين رو براى جامعه، فراوانى نعمت و ارزانى آن را از خداى سبحان درخواست مى كردند و داشتن اقتصاد سالم را مسألت داشتند تا هم زمينه امنيت داخلى تحكيم شود و هم وسيله استقلال و استغناى از ديگران تأمين شود و همه اينها در خدمت دين قرار گيرد؛ زيرا اصل هويت انسان را اعتقاد مى سازد، نه اقتصاد، و نداشتن اقتصادء سالم براى اوساط از مردم بيمارى صعب العلاج نسبت به تحصيل اعتقاد ناب يا حفظ آن بعد از حصول است. البته اوْحدىّ از انسان هاى اعتقادمدار و حق محور برتر از رفاه عادى مى انديشند ليكن در محاسبات اجتماعى براى اين گونه امور بايد اكثريت را ملحوظ داشت.

3. خداوند به بركت كعبه و به احترام حَرَم، كافران، اعم از ذرّيّه حضرت ابراهيم و غير ذرّيه او را نيز متنعم كرد. دعاى حضرت ابراهيم (ع) براى بهره مندى مؤمنان مكه: وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ(2)

تضييق و نفى ارتزاق غيرمؤمن نيست بلكه قصور در شمول دارد. يعنى نسبت به كافران دعا نكرد، نه اينكه آنان را نفرين كرد.

برخى ويژگى هاى فقهى مكه

1. اجاره دادن خانه هاى مكه به زائران، مكروه است. (3) اميرمؤمنان امام على (ع) در اين باره به فرماندار خود در مكه فرمود: به اهل مكه بگو هيچ اجر و مزدى از زائران نگيرند؛ زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: عاكف و بادى در آن برابر و يكسان اند؛ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ. (4) مراد از «عاكف»، ساكنان مكه، و مراد از «باد» غير اهل مكه هستند كه به زيارت


1- 1 نهج البلاغه، حكمت 289.
2- 2 سوره بقره، آيه 126.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 367.
4- 4 سوره حج، آيه 25.

ص: 82

مى آيند. (1)

امام صادق (ع) فرمود: معاويه بن ابى سفيان اولين كسى بود كه براى خانه هاى مكه در گذاشت و مانع استفاده يكسان و رايگان زائران و ساكنان شد؛ «... فَمَنَعَ حاجَّ بَيْتَ اللهِ ما قالَ اللهُ عَزَّ وجلَّ: سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ. وكانَ النّاسُ إذْ قَدِمُوا مَكَّهَ نَزَلَ البادِى على الْحاضرِ حتّى يَقْضِىَ حَجَّهُ». (2)

2. ماندن در مكه براى مدتى طولانى، مكروه است؛ زيرا مقيم شدن در آنجا مايه قساوت قلب است. از اين رو امام صادق (ع) فرمود: «إِذا قَضإى أَحَدُكُم نُسُكَهُ فَلْيَرْكَبْ راحِلَتَهُ وَليَلْحَقْ بِأَهْلِهِ فَإِنَّ المُقامَ بِمَكَّهَ يُقْسِى الْقَلْبَ». (3)

سرّ كراهت اقامت طولانى مدت در مكه كه در روايت مزبور سبب قساوت قلب دانسته شده، ظاهرآع اين است كه حقوق عظيم آن محدوده رعايت نمى شود و رفته رفته پايه سستْ عهدى و دلْ مُردگى چيره خواهد شد. البته زائر مجاور كه رعايت حقوق حرم را فراموش نكند از فيض عظيمى برخوردار مى گردد؛ زيرا اقامت در حرم بهتر از خروج از آن است. (4)

فصل چهارم: مسجدالحرام

حرمت ويژه مسجدالحرام


1- 1 نهج البلاغه، نامه 67، بند 5.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 367- 368.
3- 3 همان، ص 343.
4- 4 همان، ص 341.

ص: 83

همه مساجد، به ويژه مسجدالحرام، از حرمتى خاص برخوردار است. (1) مسجدالحرام حاوى بيت الله الحرام و مكان نهايى آن بيت شريف (2) و نقطه شروع اسراء و معراج است. (3)

مكان حج و زيارت، همچون موسم و زمان آن، حرام و محترم است و از همين رو قتال ابتدايى در آن حرام است، ولى از آن جهت كه قصاص، اختصاص به نَفْس يا طَرف ندارد، بلكه در نقض حرمت و هتك احترام ها نيز قصاص است؛ وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ (4)

، خداوند سبحان مى فرمايد: اگر دشمنان، حرمت مسجدالحرام را نقض كرده و در آنجا با شما جنگيدند در همان جا دفاع و نبرد كنيد؛ وَلا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ. (5)

روشن است كه حرمت مسجدالحرام به احترام كعبه است، چنان كه به احترام كعبه و مسجد، مكه و به احترام آن سه، حرم الهى محترم است، ليكن از آنجا كه همه اين حرمت ها


1- 1 سوره جن، آيه 18؛ سوره حج، آيه 40؛ سوره اعراف، آيات 29 و 31؛ سوره بقره، آيات 114 و 187؛ سوره انفال، آيه 34؛ سوره توبه، آيه 28.
2- 2 سوره بقره، آيه 144.
3- 3 سوره إسراء، آيه 1.
4- 4 سوره بقره، آيه 194.
5- 5 سوره بقره، آيه 191.

ص: 84

براى اسلام است، فرمان داده شد كه اگر مشركان در خود مسجدالحرام براى از بين بردن اسلام به شما حمله كردند در همان جا آنها را بكشيد.

در فصل پنجم از بخش اول، در بحث از «منشأ حرمت و عزت كعبه» توضيح اين نكته گذشت كه حرمت هايى كه براى حرم، مكه، مسجدالحرام و كعبه است به امامى كه خداوند او را به ولايت برگزيده، و از او به حق مطلق، يعنى خداى تعالى منتهى مى شود.

سرپرستى مسجدالحرام

مراكز مهم دينى را جز پارسايان شجاع و مدبّران آگاه كسى حق ندارد اداره كند. به لحاظ اهميت خاص كعبه و نيز مسجدالحرام و حرم امن الهى، قرآن كريم تصّدى امور آنها و شرايط توليت و موانع آن را صريحاً بيان كرد تا «صالحانِ شايسته»، تشويق و «طالحانِ نالايق» طرد گردند و امانت هاى الهى به اهلش سپرده شود.

تعيين سرپرست خانه خدا فقط در اختيار خداوند است. در آيه كريمه ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ (1)

به عزل، بلكه انعزال تبهكاران از توليت مسجدالحرام و به نصب متقيان جهت سرپرستى آن اشاره شده است؛ زيرا تبهكار نسبت به معبد الهى هم منصرف است و هم صارف، هم نائى است و هم ناهى. اما پارسايان در آستانه معبد خدا هم بنده حقّ اند و هم دعوت كننده به آن.

سرپرستى و توليت مساجد، حقّ الناس نيست، بلكه حكم الهى و حق خاص خداست كه بر مردان باتقوا جعل و الزام شده است. از همين رو براى توليت حرم، كه خداوند آن را در انحصار افراد و گروه خاصى قرار نداده است، بايد متقيان از سراسر كشورهاى اسلامى فرمان خدا و امر غيبى او را امتثال كرده، در اداره حرم نقش داشته باشند.

سرّ اساسى اين مطلب، آن است كه كعبه، كه منشأ احترام و حرمت مسجدالحرام و حرم الهى است، همانند آثار باستانى اقوام و ملل خاص نيست تا گروه مخصوصى حراست آن را بر عهده داشته باشند. اگر كعبه در رديف آثارى همچون ديوار چين و اهرام مصر و مانند آن بود، محور گردهمايى معنوى مسلمانان سرسر گيتى در طول تاريخ نمى شد.


1- 1 سوره انفال، آيه 34.

ص: 85

از آيه شريفه بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ (1)

و از حديث بيانگر سرّ تربيع كعبه (2) بر مى آيد كه ساختار كعبه، مكان آن و ساير امور وابسته به آن از ناحيه وحى بود. افزون بر اين، بشر عادى در آن مراسم وجود يا حضور نداشت تا در مهندسى يا معمارى آن دخالت كند و حضرت ابراهيم (ع) با وحى الهى عهده دار آن شد. پس كعبه در همه ابعاد هنرى، صناعى، ابزارها، نقشه ها و سرزمين، از وابستگى به غير خدا منزّه و از پيوستگى به افراد مبرّاست. اين بناى مقدس، اولين بنايى است كه به عنوان معبد براى مردم ساخته شده است. (3) از همين رو براى توسعه مسجدالحرام مى توان بناهاى مجاور را، كه در حقيقتْ حريم كعبه را غصب كرده است، تخريب كرد. چنان كه امام صادق و امام كاظم در رفع توهم غاصبانه بودن چنين تخريبى فرمودند: ... چون بيت الله پيش از همه اين بناها بوده و ديگران با غصب حريم آن، در اطراف آن خانه ساختند، بانيان آن ابنيه در حقيقت غاصب اند و تخريب اين خانه ها مانعى ندارد؛ «إنَ كانتْ الكَعْبَهُ هِىَ النّازِلَهُ بِالنّاسِ فَالنّاسُ أولى بِفِنائِها وإنْ كانَ الناسُ هُمُ النّازِلِينَ بِفِناءِ الكعبهِ فَالْكَعْبَهُ أولى بِفِنائِها». (4)

حاصل اينكه، كعبه ارتباطى خاص به شخص يا گروهى ندارد و تابع هيچ قانونى از قوانين مجعول بشرى نيست، بلكه تبلور اسلام است؛ زيرا:

اولًا، همانند قرآن كريم و رسول اكرم جز به خداوند به احدى متكى نيست.

ثانياً، همان گونه كه قرآن كريم كلام الله و كتاب الله است و محصول فكرى هيچ كس نيست و هيچ فردى توان آوردن همتاى آن را ندارد و همان گونه كه پيامبراكرم نزد هيچ آموزگارى علم نياموخت و احدى تعليم و تزكيه بر او ندارد، از اين رو عبدالله و رسول الله است، كعبه نيز در همه جهات، از مِلك و نقشه و مصالح ساختمانى معمار و دستيار آن، متعلّق به ذات اقدس الهى است.

ثالثاً، همان طور كه خداى سبحان حقيقت قرآن را از تطاول طاغوتيان و از گزند هرگونه


1- 1 سوره حج، آيه 26.
2- 2 بحار، ج 96، ص 57؛ ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحه 86.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 96.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 9، ص 331- 332.

ص: 86

تحريف حفظ كرده و مصون نگه مى دارد، و همان گونه كه رسالت رسول اكرم را با اعجازهاى گوناگون تثبيت كرد و همچنان ثابت نگه مى دارد، كعبه را نيز همواره از گزند ابرهه هاى گذشته و حال و آينده مصون نگه مى دارد.

رابعاً، همان طور كه همه مسلمانان عالم بايد در حراست قرآن بگوشند و در صيانت شخصيت حقوقى و رسالت نبى اكرم جديت كنند، واجب است تا در تأمين حرم و تقديس آن جهاد كنند.

خامساً، همان گونه كه صِرف عربى بودن قرآن، يا نزول آن در حجاز، دليل اختصاص آن به تازى زبانان نيست و صرف آنكه پيامبراكرم در حجاز به سر مى بُرده و همان جا رحلت كرده و مزار شريف آن حضرت در همان سرزمين واقع شده است مايه اختصاص آن بزرگوار به قوم عرب يا مردم حجاز نيست، صِرف وقوف بناى كعبه در حجاز و تأمين مصالح آن از مواد اوليه آن سرزمين، سبب اختصاص كعبه به عرب يا مردم حجاز يا دولتمردان آن نيست؛ زيرا اگرچه كعبه از سنگ هايى ساخته شد كه پيكر ظاهرى آن همانند ديگر سنگهاست ليكن از آن جهت كه محاذى عرش خداست و چهار ديوار آن بر نقشه تسبيحات اربعه، يعنى حقيقت تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير كه همگى به توحيد باز مى گردد، بنا نهاده شده (1) و از سلطه همه ابرسلطان ها عتيق و آزاد است، همانندى نخواهد داشت.

توليت اين بناى مقدس كه بر اساس اخلاص و نيز طهارت پايه گذارى شد برعهده مسؤولان پرهيزكار است. اگر امام معصوم (ع) زعامت حكومت را برعهده داشت تحت ولايت معصومانه آن حضرت اداره مى شود و گرنه نائب خاص آن حضرت و سپس نائب عام وى كخه همان فقيه جامع شرايط زعامت و رهبرى است توليت آن را برعهده مى گيرد و اگر فقيه مدير و مدبّر توليت آن را برعهده نداشت نوبت به مؤمنان عادل مى رسد.

***

فصل پنجم: كعبه

جايگاه محورى كعبه


1- 1 بحار، ج 96، ص 57: روى عن الصادق ع أنّه سُئل لم سُمّيت الكعبة؟ قال: «لأنها مربّعة». فقيل له: ولم صارت مربّعة؟ قال: «لأنّها بحذاء البيت المعمور، وهو مربّع». فقيل له: ولم صار بيت المعمور مربّعا؟ قال: «لأنّه بحذاء العرش، وهو مربّع». فقيل له: ولم صار العرش مربّعا؟ قال: «لأن الكلمات التى بنى عليهما الإسلام أربع: سبحان الله والحمدلله ولا إله إلا الله والله اكبر».

ص: 87

انسان نه از نظر تجرد هستى، همسان فرشتگان است تا از هماهنگى با همنوع خود بى نياز باشد و نه از جهت مادى همتاى حيوان هاست تا نيازى به تبادل نظر و تعاون با همجنس خويش نداشته باشد و نه مى تواند بدون تكيه گاه تكوينى، به تشتّت و پراكندگى خاتمه دهد و راز و رمز اتّحاد با همنوع خود را دريابد و با انجام رفتار مناسب به وحدت رو آورد و با شعار قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (1)

از هرگونه نقص و عيب برهد و به كمال انسانى برسد.

انسان به جامعه نيازمند است و بدون هماهنگى با ديگران خطوط اصيل سعادت او ترسيم نمى شود. از اين رو بايد با همنوعان خويش متحد بوده و پيوند او با ديگران نيز بايد بر محورهاى عينى و تكوينى بوده و سهمى از جاودانگى و ابديت داشته باشد.

انسان سرمايه سعادت همه جانبه و وحدت گسترده با همه جوامع بشرى را به عنوان اصلى «ثابت»، «همسان»، «همگانى» و «هميشگى» در نهاد خود دارد، به طورى كه هيچ فرد در هيچ عصر و مصر و نسلى فاقد آن نيست. اين دستمايه تكامل تكوينى، همان زبان فطرت توحيدى (2) است كه بدون نياز به هرگونه اعتبار و قرارداد و تصويب، توان پيوند انسان ها را دارد. هرگونه پليدى كه با سرشت توحيدى انسان ها مطابق نباشد، اعتبارى و زوال پذير


1- 1 سوره أعلى، آيه 14.
2- 2 سوره روم، آيه 30.

ص: 88

است. بر همين اساس، در منطق وحىْ انسان فقط با اسلام كه دين جهانشمول الهى است و همگان را «همسان»، «همسو»، «همتا»، «همخو»، «هماهنگ» و «همراه» مى كند به كمال نهايى خود مى رسد. از اين رو خداى سبحان اسلام را دين جهانى خود دانسته، جهانيان را به پذيرش آن فراخوانده و خطوط اصيل آن را «كلى»، «دائمى» و «همه جايى» تبيين كرده و از جدايى آن بر حذر داشته و خطر «اعراض از آن» يا «اعتراض بر آن» يا «معارضه با آن» را اعلام كرده و مى فرمايد: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَكُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. (1)

محورهاى اصيل وحدت

اشاره

انسان در صورتى توان شكوفايى فطرت مشترك و دستيابى به مزاياى دين جهانى مشترك را داراست كه داراى محورهاى اصيل و پايدارِ وحدت بخش باشد. از اين رو خداى سبحان قرآن كريم را كتاب همگان و محور فكرى و عملى جهانيان اعلام كرد و حضرت رسول اكرم را براى عينيت بخشيدن به احكام قرآن به عنوان اسوه و رهبر عمومى و جهانى معرفى كرد و كعبه مقدس را براى گردهمايى سراسر جهان اسلام، قبله و مطاف عالميان دانست، تا مسلمانان جهان با داشتن اين محورهاى اصيل وحدت بخش با يكديگر آشنا و متحد شوند.

در اين فصل به طور خلاصه درباره جهانى بودن اين محورها بحث خواهد شد.

1. جهانى بودن قرآن كريم

انسان كامل كه سِمت رسالت الهى را دارد و حامل پيام خداست، اگر مظهر اسم اعظم بوده و كامل ترين انسان ها باشد، كتابى را دريافت مى كند كه كامل ترين كتاب هاست و همه پهنه زمين و وسعت زمان و گستره تاريخ را در بر مى گيرد. از همين رو خداى سبحان قرآن را


1- 1 سوره آل عمران، آيه 103.

ص: 89

براى هدايت همگان بر قلب مطهّر رسول اكرم نازل كرد. افزون بر آيات تحدّى كه نشانه جهانى بودن قرآن در آياتى از قرآن مجيد، اين كتاب به عنوان يادآور همه جوامع بشرى شناسانده شده، تا همگان را به عَهد فطرت خويش متذكر شود، همچنين به عنوان دستور آسمانى براى برحذر داشتن همه مردم جهان از هرگونه تباهى معرفى شده است. (1)

همان گونه كه دلايل جهانى بودن قرآن، كه تبلور دعوت نبى اكرم و معجزه جاويدان اوست، بر عالَمى بودن رسالت آن حضرت نيز دلالت دارد، هر دليلى كه بر جهانى بودن رسالت رسول اكرم دلالت كند بر عالمى بودن قرآن مجيد نيز دلالت خواهد داشت؛ زيرا اين دو متلازم هم اند و دليل هر يك بالملازمه ديگرى را نيز اثبات مى كند.

2. رسالت جهانى رسول اكرم

انسان كاملى كه به نحو مطلق خليفه الله است و كامل تر از او در جهان امكان، كسى نيست، رسالت او چنان وسيع و گسترده است كه نه در طول تاريخ بعد از او پيامبرى خواهد آمد و نه در عرصه گيتى و همزمان با نبوّت او كسى به پيامبرى مى رسد. از اين جهت او نه تنها از انبياى اولوا العزم به شمار مى آيد، بلكه خاتم همه پيامبران (عليهم السلام) و پايان بخش اصل نبوت و رسالت است و همه ادله اى كه بر «خاتميّت» آن حضرت دلالت دارد بر «جهانى بودن رسالت» آن حضرت نيز دلالت خواهد داشت.

افزون بر موارد مذكور، در آياتى از قرآن نيز كه ناظر به كليت و دوام رسالت آن حضرت است، (2) رسالت نبى اكرم براى توده انسان ها در همه اعصار و امصار و بدون اختصاص به گروهى خاص تبيين شده است.

3. مركزيت جهانى و جاودانى

انسان هاى معتقد به دينى جهانى و كتابى عالمى و پيرو پيامبرى همگانى و هميشگى، بايد


1- 1 سوره بقره، آيه 185؛ سوره انعام، آيات 19 و 90؛ سوره زمر، آيات 27 و 41؛ سوره مدثر، آيه 31؛ سوره فرقان، آيه 1.
2- 2 سوره انبياء، آيه 107؛ سوره سبأ، آيه 28؛ سوره نساء، آيه 170؛ سوره اعراف، آيه 158 و ....

ص: 90

داراى مركزى همگانى و ثابت و تغييرناپذير و محور تبادل نظر سراسرى نيز باشند تا از دور و نزديك در كنار آن گردهم آيند و در آنجا مسائل علمى و عملى طرح گردد و مشكلات سياسى و اجتماعى بازگو و حل شود و روابط فرهنگى و اخلاقى تحكيم شود، و نيز فوايد ديگرى كه همه آنها را مى توان از اطلاق آيه كريمه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ (1)

استفاده كرد.

خداى سبحان كعبه معظمه را به اين منظور اختصاص داد، تا همه مسلمانان جهان در همه سال ها، ماه ها، هفته ها، روزها، ساعت ها، دقيقه ها و ... به مناسبت هاى مختلف در همه شئون زندگى خود با كعبه معظمه ارتباط برقرار كنند. از اين رو درباره عظمت و قداست كعبه و پيوند ناگسستنى با آن در مرگ و زندگى، در هر دو حال مى گوييم: «والْكَعبهُ قِبْلَتى ...». (2)

پيوند جهانى مسلمانان با كعبه لحظه اى قطع نمى شود؛ زيرا به سبب كروى بودن زمين و اختلاف جهت قبله بلاد و شهرها و نيز يكسان نبودن وقت نمازها و دعاها و ... براى مردم كره زمين، در هر لحظه، فردى از سويى به سمت كعبه در حالت نماز و نيايش است.

توضيح بيشتر درباره ابعاد گوناگون كعبه معظمه در مبحث آينده خواهد آمد، چنان كه برخى از شباهت هاى كعبه با قرآن كريم و رسول اكرم در پايان فصل چهارم همين بخش بيان شد.

ويژگى هاى كعبه

اشاره

انسان هايى كه به يك سمت رو مى كنند و گرد يك محور و مطاف مى گردند، هنگامى كه به مزاياى معنوى آن معبد آشنا باشند، معبود خود را بهتر مى شناسند و حضرتش را بى شائبه تر مى پرستند. از اين رو خداى سبحان براى قبله جهانيان و مطاف زائران، يعنى بيت الله الحرام، خصوصياتى را ذكر فرموده كه در اين فصل، بعضى از آنها طىّ اشاراتى


1- 1 سوره حج، آيه 28.
2- 2 بحار، ج 6، ص 175 و 228- 229 و 237- 238.

ص: 91

بيان خواهد شد. با توجه به آن ويژگى ها سرّ برخى بيانات پيامبر گرامى و امامان معصوم (عليهم السلام) درباره كعبه آشكار مى شود، مانند اين بيان نورانى رسول اكرم كه، كمترين پاداش كسى كه به كعبه مى نگرد، اين است كه خداوند در برابر هر نگاه، پاداشى به او مى بخشد و بدى اى را از او پاك مى كند و او را درجه اى بالا مى برد؛ «مِنْ أَيْسَرِ ما يُعْطى مَنْ يَنْظُرُ إِلى الْكَعبهِ أنْ يُعْطِيَهُ اللهُ بِكلِّ نَظْرَهٍ حَسَنَهَ وتُمْحى عَنْهُ سَيّئَهُ وتُرْفَعَ لَهُ دَرِجَهٌ» (1) و اينكه امام صادق (ع) فرمود: نگاه كردن به كعبه عبارت است؛ «النَّظَرُ إِلى الكعبه عِبادَهٌ» (2) و همچنين فرمود: از جمله موارد تبرّك جستن به پوشش كعبه، استفاده از آن براى (جلد و پوشش) مصاحف است. (3) همچنين اينكه امام باقر (ع) فرمود: ورود به كعبه، دخول در رحمت خداست و بيرون شدن از آن خارج شدن از گناهان است و چنين كسى در باقيمانده عمر خويش محفوظ بوده، گناهان گذشته او آمرزيده شده است؛ «الدُّخُولُ فِيها دُخولٌ فى رَحمهِ اللهِ والخُروجُ مِنْها خُروجٌ مِنَ الذُنَوبِ، معصومٌ فِيما بَقِىَ مِنْ عُمرهِ مَغْفُورٌ لَهُ ما سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِهِ» (4) و آن كه در كعبه داخل مى شود، در حالى داخل مى شود كه خداوند از او خشنود است و هنگامى كه از كعبه بيرون مى رود، از گناهان پاك است؛ «الدّاخِلُ الكعبهَ يَدْخُلُ وَاللهُ راضٍ عَنْهُ وَيَخْرُجُ عُطْلًا مِنَ الذُّنوبِ». (5)

شايان ذكر است كه، درباره برخى ويژگى هاى كعبه، همچون «منشأ حرمت و عزت كعبه» و «محوريت كعبه براى برائت از طغيان و شرك»، در فصل هاى پنجم و ششم از بخش يكم توضيح داده شد.

يكم. تجلى عرش
اشاره

همه اشيا نزد خداوند، خزاينى پايدار و فناناپذير دارد و از آن خزاين غيبى نازل مى شود؛


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 365.
2- 2 همان، ص 364.
3- 3 همان، ص 359.
4- 4 همان، ص 370.
5- 5 همان.

ص: 92

وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ، (1) آن هم نه به شكل تجافى كه مستلزم نابودى و زوال است، بلكه به گونه تجلّى. بنابراين، همه موجودات جهان مادّه، اصلى دارد كه نزد خداوند محفوظ است و برابر هندسه اى خاص از آن اصل فرو فرستاده مى شود و هر آنچه فرو فرستاده شده نشانه و آينه خداست؛ «الحَمْدُ لِلّهِ المُتَجَلِّى لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ». (2) چنان كه به سوى او باز مى گردد: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ. (3)

از جمله اين امور، اجزاى كعبه و اركان آن است كه اصلى پاك در پيشگاه خدا دارد و همه اين امور از آن اصل طيب نازل شده است. (4) گواه اين سخنْ روايتى است كه درباره راز تربيع كعبه وارد شده و در آن آمده است كه كعبه در محاذات بيت المعمور، و بيت المعمور در محاذات عرش واقع است و عرش چهارضلع و ركن دارد، از اين رو كعبه نيز مربع و بر چهار ركن ساخته شد. آنگاه امام صادق (ع) در بيان راز تربيع عرش فرمود: اين بدان جهت است كه كلماتى كه اسلام بر آن بنيان نهاده شده چهارتاست و اين كلمات همان تسبيحات اربعه ( «سُبحان الله» و «الحمدلله» و «لاإله إلا الله» و «الله أكبر») است. (5)

مفاد كلام بلند و نورانى امام صادق (ع) اين است كه تسبيحات اربعه كه نظام هستى بر آنها مبتنى است، سبب تحقّق عرش مربع است و تكوّن عرش مايه تحقّق بيت المعمور، و بالأخره بيت المعمور سبب تحقق موجودى طبيعى در عالم طبيعت مى شود كه كعبه است و چهار ديوار دارد. يعنى آنچه در عالم طبيعت است الگويى از عالم مثال است، و عالم مثالْ خود الگويى از عالم مجرّدات تامّ است، و عالم مجرّدات تامّ نيز الگويى از اسماى حسناى الهى است كه فوق تمام است. خلاصه اينكه، آن نظام ربّانى به ترتيب درجات وجودى، مايه تحقّق نظام عقلى، مثالى و طبيعى است.

مراحل چهارگانه اركان و معارف دين

1- 1 سوره حجر، آيه 21.
2- 2 نهج البلاغه، خطبه 108، بند 1.
3- 3 سوره شورى، آيه 53.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 9، ص 386- 388 و 402- 407.
5- 5 بحار، ج 96، ص 57؛ ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحه 86.

ص: 93

همان گونه كه كعبه بر عوالم بالا تنظيم مى شود، قرآن، نماز، روزه، حج و عمره و ساير عبادات و آيات الهى نيز چنين است. بر اين اساس، ولايت نيز داراى مراحل چهارگانه مزبور است؛ زيرا ولايت يكى از مبانى مهم اسلام است. ولايت و رهبرى، در عالم طبيعت و در جامعه انسانى به منزله كعبه است. چنان كه اميرمؤمنان امام على (ع) فرمود: «مَثَلُ الإمامِ مَثَلُ الكعبهِ إذْ تُؤْتى ولاتَأْتى». (1) پس وجود طبيعى و عنصرى ولايت به منزله كعبه طبيعى است؛ چنان كه وجود مثالى آن به منزله بيت المعمور و وجود عرشى آن به منزله وجود عرشى كعبه است. همچنين ولايت، باطنى دارد كه برابر همان تسبيحات اربعه است. از اين رو امامان معصوم (عليهم السلام) فرمودند: «سَبّحْنا وسَبّحَتِ الملائكهٌ». (2) يعنى همان طور كه در نشئه طبيعت به انسان ها فرمودند: «صَلّوا كَما رأيْتُمونى أصَلّى» (3)، يا «خُذوا عَنّى مَناسِكَكُم» (4)، در عالم بالا نيز اهل بيت (عليهم السلام) امام ملائكه اند. قهراً ولايت هم مانند نماز معراج مؤمنى مى شود كه از صبغه تولّىِ اولياى الهى برخوردار است. بنابراين، همان گونه كه به قارى قرآن گفته مى شود: «إقْرَأ وَارْقَ» (5)، به نمازگزار هم گفته مى شود: «صلّ وارق»، به متولى اولياى الهى هم گفته مى شود: «تولّ وارق»، به حج گزار و معتمر نيز گفته مى شود: «حجَّ واعتمر وارق».

كسى كه مراحل چهارگانه مزبور را بپيمايد، قلب او عرش خداوند رحمان است؛ «قَلبُ المؤمنِ عَرْشُ الرَّحمانِ». (6)

با توجه به روايتى كه بيانگر راز تربيع كعبه بود، معناى اين حديث كه، كعبه از جايگاه


1- 1 بحار، ج 36، ص 353 و 357.
2- 2 همان، ج 26، ص 345.
3- 3 عوالى اللئالى، ج 1، ص 197.
4- 4 همان، ص 215.
5- 5 كافى، ج 2، ص 606.
6- 6 بحار، ج 55، ص 39.

ص: 94

خويش تا اعمال آسمان، قبله است؛ «إنّها قِبلهٌ مِنْ مَوْضِهِها إلَى السَّماءِ» (1) نيز آشكار مى شود؛ زيرا اگرچه ظاهر اين حديث بر وجوب رويكرد به اين بُعد عموى به عنوان حكم فقهى، دلالت دارد، اما به قرينه حديث بيانگر سرّ تربيع كعبه، (2) باطن آن از ارتباط وجودى ميان عوالم طبيعت و مثال و عقل حكايت مى كند. راهى كه پيمودن آن براى نيل به اين حقايق ممكن است، تأمل و تدبّر در معارف مستفاد از «تسبيع» و «تحميد» و تهليل» و «تكبير» است.

روح پارساى زائران كعبه با امداد الهى و توفيق يافتن تعالى و صعود، به مقام شامخ بيت معمور و سپس به مقام عرش خواهد رسيد؛ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ (3)

و همان طور كه تنزل عرش الهى و همچنين بيت معمور به گونه «تجلى» است، نه «تَجافى»، ترقى انسان و تعالى او به مقام بالا نيز به صورت صعود روحانى و سير مكانت است، نه ترقى مكانى و تجافى زمينى. پس اگر زائى اين معناى بلند را ادراك نكند و هدف او از طواف كعبه، تعالى روح نباشد و اين خانه را معادل بيت معمور نبيند و اين بيت معكب را همانند عرش در زمين نيابد به موقعيت والاى كعبه راه نيافته است و از قبولى مصطلح علم كلام طرفى نمى بندد، گرچه از صحت و قبول رائح در فنّ فقه برخوردار است.

حج گزار و معتمر زمينى انديش بر گرد همين كعبه طواف مى كند. او تنها به اين فكر است كه از محدوده فقهى مطاف (5/ 26 ذراع يا 13 متر و اندى) نگذرد. اما كسى كه همت و انديشه والاترى دارد بر گِرد كعبه و بيت المعمور مى گردد و چنين حج گزار و معتمدرى، قلب او عرش رحمان مى شود. تنها اوحدىّ از معتمران و حج گزاران، بر گرد تسبيحات اربعه مى گردند. در نگاه چنين زائرى، برجستگى كعبه تنها به لحاظ ارتفاع


1- 1 وسائل الشيعه، ج 3، ص 247.
2- 2 بحار، ج 96، ص 57؛ ر. ك: همين كتاب، پانوشت صحفه 86.
3- 3 سوره فاطر، آيه 10.

ص: 95

ديوارهاى آن نيست، بلكه همان طور كه رسول اكرم مرفوع الذِكر است؛ وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (1)

، برجستگى كعبه نيز در رفعت الهى نام و ياد آن است كه مايه رفعت طائفان است؛ وگرنه اكنون كعبه چنان در ميان ساختمان ها و برج هاى بلند احاطه شده كه تنها مناره هاى مسجدالحرام پيداست و برجستگى آن مشهود نيست.

دوم. پايه گذارى كعبه بر توحيد محض

بنيان گذارى و تعيين ابعاد و شكل كعبه به هدايت خداى سبحان بود؛ وَإِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِى شَيْئاً. (2) اين آيه بدين معناست كه جايگاه كعبه و تعيين مكان و هندسه تأسيس آن، ضمن رعايت موضع خاص كه با هدايت الهى معيّن شد، بر مبناى توحيد صرف است كه هيچ شركى، اعم از شرك جلىّ و خفىّ، آن را آلوده نمى سازد.

از آنجا كه «هر اثرْ جلوه مؤثر است و هر مؤثر در اثر خويش متجلّى است» هر وصف ممتازى كه درباره شخصيت برجسته دو پيام آور بزرگ وحى الهى و دو بنيانگذار كعبه، يعنى خليل و ذبيح در نقل آمده باشد، براى ترسيم خطوط چهره معنوى كعبه سندى گوياست و به مثابه شرح مصالح ساختمان كعبه است. بنابراين، همان طور كه حضرت ابراهيم (ع) يهودى يا نصرانى نبوده، بلكه حنيف، ميانه رو، مسلم، موحّد و منقاد محض بوده و در توحيد ذوب شده و از گزند شرك معصوم بوده است، مى توان اوصاف اعتدال و توحيد و انقياد را هندسه كعبه دانست. چنان كه در بناى كعبه، خلوص و صفاى معماران، ظهور خاص داشت و هندسه آن با قداست «خلوص» آميخته بود. از اين رو هركس به حضرت ابراهيم نزديك تر و سزاوارتر باشد به پاسدارى از كعبه و معمارى صورى و معنوى آن شايسته تر است و آن گروه- غير از پيروان راستين عصر آن حضرت- پيامبر گرامى اسلام و مؤمنان ناب اند كه نه گرايش به يهوديت و نه ميل به ترسايى داشته و نه منحرف از اعتدال عقيده و خلق و عمل صالح اند و نه مبتلاى به شرك اعتقادى، اخلاقى و عملى.


1- 1 سوره انشراح، آيه 4.
2- 2 سوره حج، آيه 26.

ص: 96

بر پايه همين نكته كه اثر جلوه مؤثر است و اوصاف مؤثر، در اثر ظهور خاص دارد بنيان مسجد قبا بر شالوده و پايه تقوا و رضوان الهى است و مسجد ضرار كه بر پايه شرك تأسيس شده بر پرتگاه و در سراشيبى آتش دوزخ است. (1)

به هر تقدير، كعبه با اين هندسه الهى موضوع و متعلق احكام و فروع فقهى بسيار و از جمله حج شده است كه همه آنها در گرو اخلاق صحيح و آن اخلاق صحيح مرهون عقيده سالم توحيدى است و همان گونه كه توحيدْ شجره طوبا، و تقوا يكى از ميوه هاى آن است، كعبه اى نيز كه براساس توحيد ناب (منزه از هر شرك) بنيان نهاده شده، اصل همه بنيان هايى است كه بر شالوده تقوا تأسيس شده است. از جمله آن بناها مسجد قباست كه بر پايه تقوا تأسيس شد و از فروع اين اصل و از ميوه هاى آن بذر است.

نمونه اى از تجلّى اين توحيد ناب در موحدان راستين، چنين نقل شد: در مكه به امام سجاد (ع) خبر رسيد كه موقوفات ويژه اى كه در مدينه، تحت سرپرستى ايشان بوده غصب شده است. برخى از همراهان، به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در اين باره نزد وليد بن عبدالملك، خليفه وقت كه در آن سال به مكه آمده بود شكايت كند. امام سجاد (ع) فرمود: من در كنار كعبه، از صاحب اين خانه دنيا نمى خواهم چه رسد كه درباره دنيا به غير خدا پناه ببرم؛ «أَفِى حَرَمِ اللهِ أَسأَلُ غَيرَ اللهِ عَزّ وَجلَّ. إنّى آنفٌ إذ أسْأَلُ الدُّنْيا خَالِقَها فَكَيْفَ أَسْأَلُ مَخْلُوقاً مِثْلى». (2)

سوم. تأسيس پايه هاى كعبه بر خلوص ناب

ساختن كعبه و بالا بردن پايه هاى آن، عبادتى خالصانه از حضرت ابراهيم و اسماعيل بود، به گونه اى كه اين كار را فقط براى خداوند كردند و از احدى خواهان پاداش و سپاسى نبودند؛ وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (3) اين خلوص تنها در دعاى لفظى آنان نبود، بلكه هم در قلب و جان آنان پنهان و


1- 1 سوره توبه، آيات 107- 109.
2- 2 بحار، ج 42، ص 75.
3- 3 سوره بقره، آيه 127.

ص: 97

نهفته، و هم در قالَب و بر زبان آنها آشكار و پيدا بوده است؛ زيرا كسى كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگار خود رفت، (1) قلب مبارك و گرامى وى را هيچ نيّتى جز خدا دست نخواهد سود، و آنكه گفت: اى پدر! فرمانى را كه بدان مأمور شدى به انجام رسان كه مرا از شكيبايان خواهى يافت؛ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (2)

، پاكى ضميرش را آنچه با خلوص منافات دارد نخواهد آلود.

پايه هاى كعبه بر اساس خلوص بالا برده شد و به سبب تقواى معمار و بنّا مورد پذيرش خداوند قرار گرفت و چون هندسه كعبه بر توحيد، و آبادى آن بر تقوا و خلوص استوار شده، از شرف نسبت به خداى سبحان (بيت الله) برخوردار گشته و شجره طوبايى شده كه ميوه هاى آن در سراسر گيتى به صورت مساجد و مشاهد مشرفه اى درآمده كه به اذن خداوند رفيع گشته و سراسر از نام و ياد اوست؛ فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. (3)

چهارم. مدار پاكى و مطاف پاكان

پيراستن كعبه از هر شرك و آلودگى و تنزيه آن از غبار طغيان و تمرّد، همچون دستور تأسيس آن، به فرمان وحى الهى بود؛ وَطَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (4)

حضرت ابراهيم و اسماعيل مأمور شدند تا كعبه را از هر پليدى و آلودگى پيراسته ساخته و از هر شرك و زشتى پاك كنند؛ وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (5) آنان نيز متعهد شدند كه بيت الحرام را به نحو دفع و رفع تطهير كنند. يعنى هم آثار شرك برجا مانده از ديگران را از آن ازاله كنند و هم نگذارند كه آثار شرك و انحراف جديد در آن رسوخ كرده و نمايان شود.


1- 1 سوره صافات، آيه 84.
2- 2 سوره صافات، آيه 102.
3- 3 سوره نور، آيه 36.
4- 4 سوره حج، آيه 26.
5- 5 سوره بقره، آيه 125.

ص: 98

تأمين طهارت كعبه در آغاز به حضرت ابراهيم (ع) به عنوان مسؤول اصلى تأسيس آن ارجاع شد: طَهِّرْ بَيْتِىَ و در مرجله بقا به حضرت ابراهيم و اسماعيل واگذار شد: طَهِّرا بَيْتِىَ. سرّ دستور تطهير قبل از وجود و راز افراد خطاب و نيز سرّ دستور تطهير بعد از وجود و راز تثنيه خطابْ اين است كه، طهارت، پايه كعبه است و وجود پايه، هم در حال حدوث بنا و هم در مرحله بقاى آن ضرورى است و هرگز بنا بدون پايه به وجود نمى آيد يا اگر پايه ويران شد بنا باقى نمى ماند.

حذف متعلق اوامر ياد شده نشان عموم است. يعنى بايد حريم كعبه از درون و بيرون و فضاى حرم آن، كه پيوسته و وابسته به آن است، از هر رجس و رجز باطنى يا ظاهرى، خواه فقهى يا طبّى، پاك شود.

با اين ميثاق الهى بر طهارت، اولًا، تنها پاكانْ شايسته و عهده دار اداره كعبه اند: وَما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ (1)

و مشركان بر اساس الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (2)

حق ورود به حرم امن آن را ندارد. ثانياً، هيچ مجالى براى پليدى و آلودگىِ شرك و مشرك، و زشتى و لوث بت و روث بت پرستى باقى نمى ماند. از همين رو نخستين اقدام اسلام پس از پيروزى بر الحاد و بت پرستى، تطهير كعبه به دستور رسول اكرم به دست اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) از لوث بت ها و آلودگى و ثنيت بود. بنابراين، اگر بعد از حضرت خليل و ذبيح كعبه به دست صناديد جاهلى مجدّداً بتكده شد، به دست تواناى نبوى و بازوى قدرتمند علوى (ع) دوباره تطهير شد و اگر زمانى به رجسِ تحجّر و رجزِ تَعضيه دين (3) با شعار مسموم «حسبنا كتاب الله» ملوّث شد، با حضور مردم متدين و متعهد و منتظر واقعى فرج اهل بيت نبوت (عليهم السلام) تنزيه خواهد شد.

همان گونه كه قرآن كريم در كتابى است مكنون كه جز پاكان بر ظاهر و باطن آن دست


1- 1 سوره انفال، آيه 34.
2- 2 سوره توبه، آيه 28.
3- 3 سوره حج، آيه 91.

ص: 99

نسايند (1) حقيقت و سرّ كعبه پاك را نيز به دو سبب، دست هاى آلوده لمس نمى كنند و ناپاك معنوى قبل از توبه توفيق دسترسى به آن را ندارند و جز پاكانْ بر گِرد آن طواف نمى كنند و در شئون گوناگون زندگى خود آن را فرا روى خويش قرار نمى دهند، كه طيّب از آنِ طيّب است همچنان كه خبيث از آنِ خبيث. (2) نخست به سبب حجرالأسودى كه در آن است و به منزله دست راست خدايى است (3) كه هر دو دست بى دستى او راست است. (4) دوم بدان سبب كه دو شخصيت بزرگ دينى و نبوى مسؤول تطهير آن شدند و مقصود از آن، تنها تطهير از آلودگى ظاهرى نيست.

آيه شريفه وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ، صغراى قياسى است كه كبراى كلى آن در آيه لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (5)

آمده است. گرچه اين آيه درباره مسجد قباست، اما يك اصل كلى است كه بارزترين مصداق آن كعبه و مسجدالحرام است؛ زيرا همه مساجد فروعات كعبه است و به پاس احترام كعبه محترم است؛ زيرا هر مسجدى يك محراب دارد كه به منزله چهره آن است و اين چهره به سمت كعبه متوجه است: فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ. (6)

توضيح اينكه، در اسلام امور فراوانى به استقبال مشروط است، به گونه اى كه حيات و ممات هر مسلمان به قبله بستگى و پيوند دارد ليكن ستون دين نماز است و مسجد هرچند براى اهدافى ديگر نيز ساخته مى شود ليكن مهم ترين هدف احداث مسجد اقامه نماز در آن است كه به قبله مشروط است. از اين رو همه مساجد داراى جهتى معين است كه مواجه


1- 1 سوره واقعه، آيات 77- 79.
2- 2 سوره نور، آيه 26.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 406.
4- 4 بحار، ج 5، ص 159.
5- 5 سوره توبه، آيه 108.
6- 6 سوره بقره، آيه 144.

ص: 100

كعبه است. با اين تحليل، همه مساجد متوجه ام المساجد است كه در امّ القرى تأسيس شده است. البته قبله رسمى همه مسلمانان عالم همان بُعدى است كه كعبه در آن است. مسجدالحرام در جوار كعبه است و به لحاظ كعبه مورد توجه همه نمازگزاران است. مكه نيز ام القُرى، يعنى هم از جهت مادى اصل همه شهرها و روستاهاست و هم به لحاظ معنوى، كه مسأله قبله نيز از اين قبيل است.

به هر تقدير، در ذيل آيه شريفه مذكور وظيفه اهل مسجد بيان شد: فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا و اگر كسى طاهر شد محبوب خداست؛ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ و اگر كسى محبوب خدا شد، مجراى فيض حق شده و خداى سبحان در مقام فعلّ كارهاى خود را به دست او اجرا مى كند.

خداى سبحان با صراحت درباره كعبه مى فرمايد: اين كعبه بر طهارت بنا نهاده شد؛ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. با توجه به اين نكته كه تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليتِ آن وصف است، از اينكه فرمود: «اين خانه را براى طواف كنندگان، معتكفان و نمازگزاران پاك كنيد» استفاده مى شود كه نمازگزار ناپاك در حقيقت به كعبه رو نكرده است و اگر طواف كننده اى ناپاك برگردد معلوم مى شود به دور كعبه، طواف راستين نكرده است؛ زيرا بدون طهارت نمى توان به سرّ و حقيقت بيت الله الحرام نائل شد. چنان كه بدون طهارت نمى توان معارف قرآن را دريافت.

همچنان كه قرآن كريم آئينه بى زنگارى است كه بيننده، سيماى زيبا يا زشت خود را در آن مى بيند، كعبه نيز آئينه بى غبارى است كه بيننده چهره زيبا يا زشت خود را در آن مى نگرد. از اين رو ناپاكانى كه به رجس شرك آلوده شده و به لوث طغيان و تمرّد تن داده بودند، هرگز نمى توانستند كعبه را به عنوان بيت خدايى كه منزهِ از حلول در مكان و مبرّاىِ از حضر در زمان و مُقَدَّسِ از نياز و مُسَبَّحِ از حاجت به چيزى يا كسى است ادراك كنند و در حريم آن به نماز، توفيق يابند. از اين رو قرآن كريم از «عبادت» آنها در مدار پاك ترين پايگاه هاى عبادى به «سوت كشيدن و كف زدن» تعبير مى كند؛ وَما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ

ص: 101

الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَتَصْدِيَهً. (1) در فصل چهارم از بخش سوم، در بحث از «طواف جاهلى» به راز چنين تعبيرى درباره عبادت مشركان اشاره خواهد شد.

پنجم. محور قيام و مقاومت
اشاره

كعبه، محور قيام و مقاومت و پايدارى توده انسان ها براى امتثال دستور حق و پرهيز از باطل و ستيز با ظلم و جور است؛ جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَهَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ. (2) مراد از قيام در اينجا همان است كه در آيه شريفه قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ (3)

آمده است. «قيام» در اين آيه به معناى مقاومت و استقامت است، نه بر پا خاستن و راست كردن بدن. در برابر آن، «قعود» به معناى درماندگى و خوارى و ستم پذيرى قرار دارد.

محور اصلى دين، قيام و جهاد است، آن گونه كه هيچ گاه قعود و درماندگى گِرد آن را نمى گيرد؛ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. (4) تكيه گاه اين قيام و ستون اين مقاومت و پايه اين استقامت كه عامل قيام مردم و مقاومت آنها در برابر جباران فرومايه است، قوام كعبه و حيات و ادامه امر آن است. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: تا زمانى كه كعبه برپاست دين نيز پايدار است؛


1- 1 سوره انفال، آيه 35. از ديگر سنن جاهلى اين بود كه مشركان خود را ملزم مى دانستند لباسى را كه به هنگام طواف بر تن داشتن صدقه بدهند. همچنين بر اساس پندارى جاهلى بر اين باور بودند كه با لباسى كه در آن معصيتى از انسان سرزده نمى توان طواف كرد. آنان به سبب اين دو اعتقاد جاهلى، با بدن عريان طواف مى كردند. از اين رو اميرمؤمنان امام على ع از طرف رسول اكرم ص مأمور ابلاغ اين فرمان الهى شد كه از اين پس هيچ مشركى حق ورود به مسجدالحرام ندارد؛ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا سوره توبه، آيه 28، چنان كه هيچ كس مجاز نيست برهنه طواف كند. اميرمؤمنان درباره اين مأموريت فرمود: «إن رسول الله ص أمرنى عن الله أن لايطوف بالبيت عريان ولا يقرب المسجدالحرام مشرك بعد هذا العام» وسائل الشيعه، ج 9، ص 463.
2- 2 سوره مائده، آيه 97.
3- 3 سوره سبأ، آيه 46.
4- 4 سوره حديد، آيه 25.

ص: 102

«لايَزالُ الدّينُ قائماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَهُ». (1) كعبه از همين رو كه مايه قيام و قوام مردم است، در ميان زمين نهاده شده تا تكليف براى اهل خاور و باختر به يكسان باشد. (2)

حيات كعبه، حيات دين است و با حيات دين مردم زنده اند و با خراب شدن و انهدام و ترك كعبه، دين مى ميرد و با مرگ دين، مردم نيز خواهند مُرد. كعبه براى دين خداوند و مثابه استخوان ستون فقرات انسان است كه اگر نيرومند و سالم باشد، مقاومت و ايستادن و رفتن و شتاب گرفتن وى در رسيدن به مغفرت الهى و پيشى گرفتن در امور خير امكان پذير است. اما اگر اين استخوان ناتوان و سُست باشد، ايستادن وى ناممكن و استقامت او ناشدنى و سرعت و پيشى گرفتن و ديگر امورِ متوقف بر قيام او محال است.

بر همين اساس، اميرمؤمنان امام على (ع) فرمود: خدا را در مورد خانه پروردگارتان در نظر بگيريد. تا زمانى كه باقى هستيد آن را خالى مگذاريد. پس اگر اين خانه وانهاده شود مهلت داده نشويد؛ «وَاللهَ اللهَ فِى بَيْتِ رَبِّكُمْ لاتُخَلُّوه مابَقِيتُمْ فَانَّهُ إنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا»؛ (3) زيرا ترك خانه خدا و وانهادن آن به منزله فروريختن ستونى است كه كسى هم كه بدان تكيه داده با آن سقوط مى كند. اگر خانه خدا مهجور واقع شد، ارتباط با مركز اقتدار بريده مى شود و با قطع اين ارتباط، قيام به «قِسط» و مقاومت در برابر «قَسط» (ستم و بيداد) غيرممكن مى گردد و در اين صورتْ خير دنيا و آخرت، رخت بربسته و بازداشته مى شود؛ زيرا كعبه، عامل قيام مردم براى دين و معاششان است. (4) از همين رو رسول خدا فرمود: هركس خواهان دنيا و آخرت است بايد اين خانه (كعبه) را قصد كند و او را امام و مقتداى خويش قرار دهد و در جستجوى آن روانه شود؛ «مَنْ ارادَ دُنيا وآخِرهً فَلْيَؤُمَّ هذَا الْبَيتَ». (5) يكى از مهم ترين نمودهاىِ پيشوا گرفتن كعبه، انجام حج با آداب و مناسك پرشكوه آن است.


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.
2- 2 همان، ج 9، ص 348. اگرچه در جِرم كروى مى توان نقاط متعددى را مركز مشترك قرار داد ليكن طبق برخى از نصوص، به لحاظ غالب افرادى كه در روى زمين زندگى مى كنند و با در نظر گرفتن اراضى معمور آن، كعبه در بخش مركزى آن واقع است.
3- 3 نهج البلاغه، نامه 47، بند 6.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 8، ص 40- 41.
5- 5 همان.

ص: 103

مبناى همه اين سخنان آيه شريفه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَهَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ (1)

است. از اين رو امام زمان، قائم آل محمد (عليهم السلام) نيز در آغاز قيام جهانى خود، بر محور قيام و قوام جوامع انسانى، يعنى كعبه، تكيه زده، ياران آن حضرت به حضور وى مى شتابند. چنان كه امام باقر (ع) فرمود: «... إذا تَشبَّهَ الرِّجالُ بالنِّسَاءِ والنِّسَاءُ بِالرِّجالِ ... وَرَكِبَ ذواتُ الفُروجِ السُّروجَ ... وأُكِلَ الرِّبا ... فَعِنْدَ ذَلِكَ خُروجُ قَائِمِنَا. فإذا خَرَجَ أسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلىَ الْكَعْبَهِ وَاجْتَمَعَ إِليهِ ثَلاثُ مِائَهٍ وَثَلاثَهَ عَشر رَجُلًا ...». (2)

نقش اعتقاد و اقتصاد در قوام جوامع

قرآن كريم، هم كعبه و شئون وابسته به آن را عامل قيام معرفى كرده (3) و هم از توانايى هاى اقتصادى به عنوان عامل قيام ياد كرده است؛ وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً. (4) بنابراين، براى امت اسلامى هم مسأله اعتقادى و امر عبادى كعبه و حج و عمره عامل قيام و قوام جامعه است و هم اقتصاد كه امرى مادّى است؛ ليكن در فرهنگ قرآن، اين دو همتاى هم نيست، بلكه هماره اعتقادْ اصل و زيربناست و اقتصاد، فرع و روبنا، و در صورت تزاحمْ اصل بر فرع مقدم است. از اين رو نه مشكلِ محاصره شعبِ ابى طالب در جلوگيرى از پذيرش و گسترش اسلام در سال هاى نخست ظهور آنْ بر مسلمانان معتقد اثر گذاشت و نه معاصره اقتصادى كنونى غرب غارتگر در محار بيدراى اسلامى اثر مى گذارد.

ششم. خانه آزاد و محور آزادى

كعبه، بنايى عتيق است؛ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (5)

كه تحت تملك و سلطه هيچ كس نبوده و در گستره تاريخ از تطاول طاغوتيان و تناول ماركان و تداول دولتمردان مصون مانده


1- 1 سوره مائده، آيه 97.
2- 2 بحار، ج 52، ص 191- 192.
3- 3 سوره مائده، آيه 97.
4- 4 سوره نساء، آيه 5.
5- 5 سوره حج، آيه 29.

ص: 104

و از قيد سلطه و مالكيت بشرى و اختصاص به شخص، گروه، قوم و نژاد يا دولت و حكومت، عتيق و آزاد بوده و هست. چنان كه امام باقر (ع) درباره راز وصف كعبه به «عتيق» فرمود: «هُوَ بَيْتٌ حُرٌّ عَتِيقٌ مِنَ النّاسِ لَمْ يَمْلِكْه أَحَدٌ». (1) خداى سبحان از آغازْ اين خانه را به كسى غير از خود نسبت نداد؛ طَهِّرا بَيْتِىَ. (2) بنيانگذار كعبه نيز بدين جهت كه آن را به فرمان خداوند بنا نهاد، آن را مالك نشد، از اين رو آن را تنها به خداى تعالى نسبت داد و عرض كرد: رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ. (3)

پس كعبه همچنان كه بر اثر قدمت تاريخى و نفاست خود «عتيق»، يعنى ارزشمند و سابقه دار است، به خاطر رها بودن آن از چنگ سلطه هر مالك و آزادى آن از قهر هر سلطانى نيز «عتيق» خوانده مى شود. طواف بر گرد چنين بنايى، درس آزادى و حريّت مى دهد و انسان را از هر بردگى جز بندگى خداى سبحان مى رهاند و اين بندگى يگانه فضيلت انسان است. همچنين رساندن قربانى به «بيت عتيق» و ذَبْح آن در محدوده حرم: هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَهِ، (4) ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ، (5) درس آزادى از تعلقات مى دهد. كسانى به زيارت چنين بنايى نائل مى شوند كه نه مملوك و برده آز و حرص درونى خود و نه بنده مستعمران و مستثمران بيرونى باشند، چنان كه معمار آن، حضرت ابراهيم (ع) هم از آزِ آزرها معصوم و هم از حرص هوس ها مصون بوده است؛ زيرا بردگى، با طواف بر مدار آزادى سازگار نيست.

بنابراين، جز كسانى كه خود را از چنگ قدرت زورمردان گردنفراز رهانيده اند بر گِرد اين خانه طواف راستين نمى كنند و آن را به حقيقت قبله خويش قرار نمى دهند و جز آزادگان رسته از بند هواهاى سركشْ روى دل و روح خود را به سوى آن بر نمى گردانند. چنين


1- 1 كافى، ج 4، ص 189.
2- 2 سوره بقره، آيه 125.
3- 3 سوره ابراهيم، آيه 37.
4- 4 سوره مائده، آيه 95.
5- 5 سوره حج، آيه 33.

ص: 105

رويكردى به كعبه، انسان را فرشته منش كرده و او را از شهوت و غضب و رذايل اخلاقى آزاد مى كند:

تو فرشته شوى ار جَهد كنى از پى آنْك برگِ توت است كه گت است به تدريس اطلس (1)

آن كه بر گِرد خانه «آزاد» طواف مى كند كسى را به بندگى نمى گيرد، همان گونه كه خود نيز بنده كسى جز خداوند نمى شود. چنان كه اميرمؤمنان (ع) فرمود: بنده ديگرى مباش؛ زيرا خداوند تو را آزاد آفريد؛ «لاتَكُنْ عَبدَ غَيْرِكَ وقَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً». (2)

هفتم. مظهر مساوات

يكى از مهم ترين نمودهاى جهان شمولى اسلام و دعوت فراگير و نداى جهانى آن درباره كعبه، حج است كه اعلام و فراخوان جهانى درباره آن از همان هنگام ساخت كعبه، به طور يكسان متوجه همه مردم بوده است؛ وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (3)

كعبه، بنيانى الهى براى همه مردم در گستره تاريخ است بى آنكه ويژه كسى، قومى يا عصر يا اقليمى باشد، از اين رو شهرى و روستايى، متمدّن و صحرانشين، دور و نزديك، غابر و قادم، همه بايد همسان و همتاى هم از آن بهره مند شوند؛ جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ .... (4) بنابراين، كعبه و مسجدالحرام نمونه بارز مساوات مردمى است.

خداى سبحان براى تعليم و تمرين برابرى و تساوى و تبلور آن، همگان را به سرزمين مساوات فراخوانده و به طواف در اطراف كعبه اى كه نسبت به همگان يكسان است: سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ، دعوت كرده است. پس آنكه بر گرد كعبه و محور مساوات


1- 1 سنائى غزنوى.
2- 2 نهج البلاغه، نامه 31، بند 87.
3- 3 سوره حج، آيه 27.
4- 4 سوره حج، آيه 25.

ص: 106

مى گردد بايد هرگونه امتياز فردى و نژادى را از خود بزدايد و ديگر نژادها و قوم ها را چون نژاد و قوم خود بداند و همان گونه كه از طواف بر گرد خانه پاك: طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ، (1) درس طهارت مى آموزد، ره آورد او از حضور در تجليگاه برابرى بايد آموختنِ مساوات باشد به گونه اى كه نه فردى را بر فردى و نه نژادى را بر نژادى راجح نداند مگر بر مدار تقوا كه فضيلتى معنوى است، نه مادى.

هشتم. مرجع همه انسان ها

كعبه، مرجع و بازگشتگاه عموم مردم و مأمن توده انسانهاست: وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَأَمْناً. (2) چنان كه از تعبير لِلنَّاسِ ظاهر است، خداى سبحان آن را ويژه مسلمانان نساخت.

«ثابَ» به معناى رَجَعَ (3) و «مثاب» و «مثابه» به معناى مرجع است. تاى مثابه، تاى مبالغه است. يعنى اين خانه، مرجع مكرر مردم است. مرجع، جايى را گويند كه انسان از آنجا آمده و به آنجا باز مى گردد. بر اين اساس، وطن اصلى مردم كعبه است و وقتى انسان به زيارت كعبه مى رود گويا به اصل خود رجوع كرده است. بنابراين، كعبه مظهر فطرت است و حالت اصلى انسان ها رجوع به كعبه است و كسى كه از كعبه منصرف است از حالت اصلى خود برگشته است.

از آنجا كه هر مسلمانى با كعبه در ارتباط مستمر است- چنان كه بهترين حالت و اقتضاى ادب اسلامى در نشستن، رو به كعبه بودن است؛ «خَيْرُ المَجالِسِ مَا اسْتُقْبِلَ بِهِ القِبْلَهُ»، (4) و رسول اكرم نيز اين گونه مى نشستند (5)- مى توان استظهار كرد كه معناى ديگر مثاب اين است كه كعبه مرجع انسان ها در همه لحظات شبانه روز است.

نهم. كانون اتحاد

1- 1 سوره بقره، آيه 125.
2- 2 همان.
3- 3 مفردات راغب، ص 80 ثوب.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 8، ص 475.
5- 5 همان؛ و كافى، ج 2، ص 661.

ص: 107

وحدت مرجع زمينه اتحاد راجعان را فراهم مى كند؛ زيرا احساس وحدت مقصد و و مأوا وسيله اى مناسب براى تضارب آراى راجعان و تعامل فكرى آنان است و همين كار مقدمه اى مناسب براى ادراك ضرورت هم آوايى است تا جهانى شدن اسلام و اصول جامعه مهدوى فراهم شود. گرچه از نظر ملكوت، هركس به سمتى رو كند به خداوند سبحان رو كرده است: أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (1)

ليكن از نظر مُلك و قلمرو طبيعت چاره اى جز توجّه به يك نقطه مركزى و تكيه گاه محورى نيست. خداى سبحان كعبه را براى وحدت جهانى آفريد تا همگان با عنايت به اصول ارزشمند توحيد از زندگى مسالمت آميز برخوردار شوند. كانون اجرايى چنين ايده اى فقط كعبه است كه خداوند سبحان بر گردهمايى سراسر جهان اسلام آن را قبله مطاف عالميان دانست تا مسلمانان جهان با داشتن اين محور وحدت بخش با يكديگر آشنا و متحد شوند.

بنابراين، كعبه، مركزى همگانى و محورى براى تبادل نظر سراسرى است تا مسلمانان از دور و نزديك در كنار آن گردهم آيند و در آنجا باط رح و حل مسائل علمى و عملى و مشكلات سياسى و اجتماعى، روابط آنان تحكيم شود.

كعبه به دست تواناى پيامبرى عظيم الشأن بنا شد تا مركز نشر توحيد باشد و هنگامى كه در زمان خاتم انبيا به تجديد بنا نياز داشت و بعد از چدين مقدارى از ديوار، در نصب حجرالأسود، بين قبايل عرب اختلاف شد كه اين افتخار نصيب چه قبيله اى شود، همگان حضرت محمدامين را به عنوان خردمندى بى طرف و صاحب نظرى بى غرض پذيرفتند تا هر تصميمى كه آن حضرت گرفت اجرا شود. آن حضرت فرمود تا ردايى بگسترانند و حجرالأسود را درون آن گذارند و هر قبيله اى، گوشه اى از آن پارچه را بردارد. آنگاه حجرالأسود را به جايگاه ويژه آن آورده و آن حضرت با دست مبارك خود در محل كنونى آن نصب كرد. (2)


1- 1 سوره بقره، آيه 115.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 329- 330.

ص: 108

در پرتو راهنمايى خاتم انبيا زمينه اختلاف جاهلىِ قومى و نژادى، تا حدودى برطرف شد و رسول اكرم با اين ابتكار تاريخى، مردم را به اتحاد عمومى فراخواند و كعبه را منادى اتحاد و كانون يگانگى معرفى كرد.

اين وصف ممتاز، در رديف ديگر اوصاف برجسته كعبه مى درخشد و آن را مدرسه توحيد، اتحاد و وحدت مى كند؛ زيرا خانه اى كه مورد تقديس ملتى باشد و همگان در ساختن آن سهيم باشند و مهم ترين جزء آن با حفظ حقوق همه در جاى معين نصب شود و در نصب آن جزء مقدس پاك ترين انسان كامل كه يكى از رسالت هاى مهم او تأمين وحدت مردمى است سهم تعيين كننده داشته باشد مى تواند كانون وحدت باشد.

تذكر: مبحث نخست اين فصل نيز به توضيح جايگاه محورى كعبه براى وحدت امت اسلامى اختصاص يافت.

دهم. كهن ترين عبادتگاه همگانى

همه گستره زمين سجده گاه است؛ «جُعِلَتْ لى الأرضُ مَسْجداً وطَهُوراً» (1) و انسان از ديرباز خداى سبحان را در هر گوشه اى از زمين مى پرستيده است. اما نخستين جايگاهى كه براى عبادت جمعى و پرستش گروهى اختصاص يافت، كعبه است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. (2) كعبه با اين سابقه مقدس و اين پيشينه مبارك بر بيت المقدس شرف تقدّم يافت و قبله جهانيان شد و با استدلال به همين پيشينه به هنگام نزول وحى الهى درباره تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه معظمه، به اعتراض يهوديان بر اسلام، كه به قداست و قدمت بيت المقدس استناد جُستند، پاسخ داده شد كه كعبه مُطهّر، نخستين و كهن ترين خانه اى است كه براى مردم بنيان نهاده شده است.

شايد از همين روست كه كعبه را «بيت عتيق» نيز خوانده اند؛ زيرا «عتيق» به چيزى اطلاق مى شود كه قديم و نفيس باشد و به چيزى كه قدمت ندارد و يا قديمى باشد اما از


1- 1 وسائل الشيعه، ج 2، ص 969.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 96.

ص: 109

نفاست و قداست بهره اى نداشته باشد، عتيق نمى گويند. البته همان گونه كه مدار كرامت در نظام انسانىْ الهى، تقواست و نه جز آن، محور قداست در پديده هاى مادّى و نظام بيرون از انسان، همچون زمان ها و مكان ها و مانند آن نيز تجلّى امرى الهى، همچون نزول وحى در آنجا و گسترش وحى از آنجاست، و اين امر الهى يگانه موجب قداست كعبه است كه به انضمام قدمت تاريخى كعبه آن را به «بيت عتيق» مبدّل مى سازد.

توضيح اينكه، حرمت حرم و مكه به كعبه است و حرمت كعبه به وحى الهى و انسان كامل و معصومى است كه بر اثر پيوند با خداى سبحان خليفه تامّ او گيرنده وحى، اعم از وحى تشريعى، تسديدى و ملاحم غيبى است. حرمت كلام و كتاب الهى، يعنى قرآن حكمى نيز به حرمت متكلم و كاتب آن، يعنى خداوند سبحان است، چنان كه حرمت خليفه، يعنى انسان كامل به مُسْتَخلف عنه، يعنى خداوند حكيم است. حرمت خداى تعالى بالذات است و بر اساس اين اصل كه هر شى ء بالعرض بايد به بالذات منتهى شود حرمت او مرجع منحصر به فرد همه حرمت هاى ياد شده است. بنابراين، همه امور مزبور، يعنى نزول وحى و هبوط كتاب آسمانى و وجود انسان كامل، كه قلب مطهّر او مهبط وحى است، (1) سهم تعيين كننده در قداست كعبه دارند. چنان كه معمارى آن بيت عتيق و كيفيت تطهير آن از لوث و ثنيت و معصيت در حدّ خود تعيين كننده قداست كعبه است.

«بيت عتيق» معنايى ديگر نيز دارد كه پيش از اين بيان شد.

يازدهم. برترين معبد

همچنان كه هيچ چيز در پيشگاه خداوند محبوب تر از اسلامِ متمثّل در كعبه نيست، هيچ بقعه اى هم در زمين براى خداى سبحان محبوب تر از كعبه نيست. از اين رو امام صادق (ع) فرمود: خداوند از هرچيز، چيزى را برگزيد و از زمين جايگاه كعبه را اختيار كرد؛ «إنَّ اللهَ اخْتارَ مِنْ كُلِّ شى ءٍ شَيْئاً وَاخْتارَ مِنَ الأرْضِ مَوْضِعَ الْكَعْبَهِ». (2)


1- 1 سوره شهراء، آيات 193- 194.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 348.

ص: 110

در صدر اسلام تفكر اسرائيلى همراه با رسوب تعصّب جاهلى به دست افرادى چون كعب الأحبار مانند بيمارى واگيردار منتشر مى شد و عترت طاهرين (عليهم السلام) كه همتاى قرآن كريم اند در كمال صلابت به طرد و قدح و ابطال آن همت مى گماردند، كه نمونه اى از آن در اينجا ذكر مى شود:

زراره مى گويد: من در كنار امام باقر (ع) در برابر كعبه نشسته بودم. آن حضرت فرمود: «نگاه به كعبه عبادت است». عاصم بن عمر به آن حضرت عرض كرد: كعب الأحبار مى گفت: كعبه هر بامداد براى بيت المقدس سجده مى كند. امام باقر (ع) به او فرمود: «تو درباره گفته كعب چه مى گويى؟». عاصم گفت: كعب درست گفت. امام باقر (ع) به او فرمود: «تو و كعب الأحبار هر دو دروغ گفتيد». زراره مى گويد: آن حضرت غضبناك شد و من هرگز نديده بودم كه امام باقر (ع) غير از عاصم بن عمر ديگرى را چنين تكذيب كرده باشد. آنگاه آن حضرت فرمود: خداوند هيچ سرزمينى را محبوب تر از كعبه نيافريد؛ «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بُقْعَهَ فِى الأرْضِ أَحَبَّ إِليهِ مِنْها». پس با دست به كعبه اشاره كرد و فرمود: هيچ سرزمينى نزد خداوند گرامى تر از كعبه نيست؛ «وَلا أَكْرَمَ عَلى اللهِ مِنها ...». (1)

خداى سبحان بيت المقدس را، با همه قداستى كه دارد، به خود اسناد نداده و تنها درباره كعبه فرموده است: بَيْتِىَ. (2) البته گرچه كعبه از جهتى به مردم نيز اسناد داده شده؛ ... وُضِعَ لِلنَّاسِ (3)

ليكن چنين اسنادى كه با «لام» همراه است بدين معناست كه كعهب به لحاظ تشريع، معبد و قبله و مطاف مردم قرار داده شده است.

دوازدهم. منشأ بركت

كعبه منشأ بركات فراوان و وسيله هدايت جهانيان است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. (4) خداى سبحان خود ثابت و دائم و خير او، كه جهانشمول


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 363.
2- 2 سوره بقره، آيه 125؛ سوره حج، آيه 26.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 96.
4- 4 همان.

ص: 111

است، در اطراف كعبه، فراوان تر و پايدارتر است. از اين رو فرمود: مُبارَكاً. «مبارك»، شى ء ثابت و بادوام را گويند.

استمرار عبادت در اطراف كعبه- به گونه اى كه جز به هنگام نماز جماعت، لحظه اى طواف بر گرد آن قطع نمى شود- و ثواب مضاعف عبادت و نيز آمرزش گناهان در كنار كعبه، از نشانه هاى «مبارك» بودن آن دانسته شده است، (1) ليكن ظاهراً هيچ دليلى بر تقييد اين بركت وجود ندارد.

سيزدهم. وسيله هدايت

كعبه وسيله هدايت جهانيان است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. همه عابدان و سالكان به سوى كعبه متوجه اند و از آنجا دعوت حق به وسيله بسيارى از انبيا (عليهم السلام) به گوش جهانيان رسيده است، از اين رو خداى سبحان درباره آن فرمود: هُدىً لِلْعالَمِينَ. چنان كه خاتم الأنبياء از آنجا مردم را به توحيد فراخواند و وجود مبارك خاتم الأوصياء نيز هنگام ظهور و قيام از آنجا پيام خويش را به گوش جهانيان مى رساند. همچنين در آنجا نشانه هاى روشن الهى: فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ (2)

و وسيله هاى فراوان ديگر براى هدايت مردم وجود دارد.

شناخت خداى سبحان به دلالت آيات بيّن الهى در كعبه و اطراف آن، و نيز دلالت كعبه بر جهتى كه بايد بدان سو نماز گزارد، و راهيابى به بهشت به سبب انجام حجّ و طواف بر گرد كعبه، از مصاديق «هدايتِ» الهى در آن سرزمين به شمار آمده است. (3) ليكن چنان كه اشاره شد ظاهراً هيچ دليلى بر تقييد «بركت و هدايت» مذكور يا تفصيل بين آن دو وجود ندارد.

چهاردهم. مصونيت كعبه

1- 1 مجمع البيان، ج 1- 2، ص 798.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 97.
3- 3 مجمع البيان، ج 1- 2، ص 798.

ص: 112

كعبه تأسيس شد تا عبادت كنندگان به آن رو كنند و چون عبادت براى انسان ضرورى است و اين سنت ديرپاى الهى، قابل زوال نيست و نيز چون حج كه همچون نماز از پايه هاى اصيل اسلامْ و يكى از بارزترين چهره هاى عبادى بشر است همگانى و هميشگى است پاسدارى از كعبه و حفظ آن از گزند تهاجم، جزو برنامه هاى حتمى خداوند است. از همين رو خداوند اصحاب فيل را كه قصد نابودى اصل كعبه را داشتند با اعجاز غيبى به هلاكت رساند. (1)

مستفاد از آيه شريفه وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (2)

اين است كه، حتى تصميم اعمال ظلم درباره حج و زيارت كعبه، گرچه به مرحله عمل هم نرسد، موجب انتقام الهى است و هركس با اراده ستمگرى لباس الحاد در بر كُند و بخواهد اين راه الهى را ببندد و مردم را از زيارت كعبه و عبادت آن منصرف كند مشمول آن تهديد رعب آور و تحديد هراس زاى الهى است و خداوند سبحان او را عذاب دردناك مى چشاند. اگر در بعضى از ادوار تاريخ، كعبه مورد تهاجم و آسيب واقع شده و مهاجمان و آسيب رسانندگان فوراً عذاب نشدند، نكته اى دارد كه در تحليل پيوند بين كعبه و امامت و اهميت مقام والاى امامت تبيين خواهد شد.

درباره مصونيت كعبه، توضيح نسبتاً مبسوطى در فصل پنجم از بخش يكم، به ويژه در فرع سوم از بحث «پيوند شئون حج با ولايت» ارائه شد. (3)

پانزدهم. ولايت، روح كعبه

كعبه، محاذى بيت معمور است و بيت معمور برابر عرش خداست. بيت معمور بنا نهاده


1- 1 سوره فيل، آيات 1- 5.
2- 2 سوره حج، آيه 25.
3- 3 در همين زمينه رواياتى از پيشوايان معصوم دين ع رسيده كه در برخى جوامع روايى تحت عنوان «بابُ مَن أراد الكعبة بسوء» آمده است من لايحضر، ج 2، ص 248؛ وافى، ج 12، ص 53.

ص: 113

شد تا فرشتگانى كه مقام انسانيت را به خلافت نشناخته و تسبيح و تقديس خويش را سند شايستگى خود براى خليفه اللّهى ياد كردند و با تنبيه خداوند به اوج مقام انسان كامل آگاه شده و بر پيشنهاد خويش رقم ندامت كشيده و بر استفهام تعجيبى و استخبار و استعلام و استفسار خود قلم استقاله و پشيمانى زدند، بر گرد آن طواف كنند و با اين عبادت، نقص كار خود را ترميم كنند. (1) ساختمان كعبه نيز براى طواف بر گرد آن جهت ترميم همه قصورها


1- 1 كافى، ج 4، ص 187- 188، باب بدءالبيت والطواف. در اين باب دو حديث آمده است كه گرچه سند و نيز برخى از عبارات متن آن دو متفاوت است ليكن چنين مى نمايد كه اصل آنها يكى است. در اين دو روايت، امام صادق ع پاسخ پدر بزرگوارشان امام باقر ع را به سؤال شخصى كه خواهان آگاهى از علت و منشأ تشريع طواف بود نقل مى كند. در روايت نخست، به اين نكته تصريح شده است كه «... فأمر الله ملكاً من الملائكة أن يجعل له بيتاً فى السماء السادسة يسمّى الضراح بإزاء عرشه ...». بخش پايانى روايت دوم چنين است: «إنّ الله عزّ وجلّ لمّا أمر الملائكة أن يسجدوا لآدم عليه السلام ردّوا عليه فقالوا: أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ. قال الله تبارك و تعالى: إِنِّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ سوره بقره، آيه 30. فغضب عليهم. ثمّ سألوه التوبة فأمرهم أن يطوفوا بالضراح وهو البيت المعمول، ومكثوا يطوفون به سبع سنين [و] يستغفرون اله عزّ وجلّ ممّا قالوا. ثمّ تاب الله عليهم من بعد ذلك ورضى عنهم. فهذا كان أصل الطواف؛ ثمّ جعل الله البيت الحرام جذو الضراح توبة لمن أذنب من بنى آدم وطهوراً لهم». درباره تعابيرى همچون ردّ فرشتگان، غضب و سپس ندامت و استغفار آنان، سخط و غضب خداوند بر آنان و محجوب ساختن آنها از نور الهى، كه در برخى روايت ذيل آيات 30 تا 34 سوره بقره وارد است، بايد توجه داشت كه، اولًا، همان گونه كه برخى آيات راجع به توحيد و نبوت نيازمند توجيه است ظاهر بعضى از روايات نيز بر فرض صحت و اعتبار آنها محتاج تبيين و توجيه است. ثانياً، عالَم فرشتگان، منطقه تشريع و احكام فقهى نيست و گرنه براى آنان شريعت، رسالت، حدود و كيفر و پاداش مى بود. ثالثاً، احتفاف محاوره فرشتگان با خداوند به تعبيرهاى تسبيع، تفديس، علم و حكمت، نشانه اعتقاد و اعتراف آنان به قداست و نزاهت كار خداى تعالى از عيب و نقص و اذعان آنان به علم و حكمت الهى است. اين اعتقاد و اذعان، قرينه كافى بر استفهامى بودن سؤال آنهاست. رابعاً، گرچه ظاهر برخى روايات، كراهت فرشتگان از جعل خلافت براى آدم است ليكن فرشتگان معهود قرآنى همگى معصوم اند و ادلّه عصمت آنان از تخصيص ابا دارد. خامساً، ثنا و تنزيه فرشتگان، سند تدارك نيست؛ زيرا سيره و سريره مَلَك، تسبيع هماهنگ با ثنا و نيز تقديس الهى است. سادساً، در برخى روايات چنين آمده است كه فرشتگان فراى رضاى خداند سبحان غضب كردند و بر اهل زمين متأسف شدند بحار، ج 11، ص 103. پس غضب ملائكه و تأسف آنان صبغه عبادى داشت.

ص: 114

و جبران همه تقصيرها مخصوصاً غفلت از مقام انسانيت، و سهو و نسيان يا عصيان در پيشگاه خليفه اللهى انسان است. از اين رو بهترين تنبّه براى طائفانِ غافل و حج گزارانِ ذاهل، تدارك جهل و جبران غفلت درباره خودشناسى و معرفت مقام شامخ انسان كامل و خليفه عصر، حضرت بقيه الله (عج) است تا مانند فرشتگان، طوافِ مقبول و سعى مشكور داشته باشند.

بنابراين، گرچه نگاه به كعبهْ محمود و نظر به آن ممدوح و ناظر به آن مُثاب و مأجور است، (1) ليكن همان گونه كه كلمه توحيد به شرط ولايت، حِصن امْن و دِژ نجات است (2) نگاه عارفانه و هماهنگ با ولايت به كعبه نيز مايه غفران گناه و پايه نيل به جاه و رهايى از چاه طبيعت و اندوه دنيا و آخرت است؛ چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبهِ بِمَعْرِفَهِ فَعَرَفَ مِنْ حَقِّنا وَحُرْمتِنا مِثْلَ الَّذى عَرَفَ مِنْ حَقِّها وَحُرمَتِها غَفَرَ اللهُ ذُنُوبَهُ وَكَفاهُ هَمَّ الدُّنيا وَالآخِرهِ». (3) گواه مطلب، عدم قبول عبادت منكران ولايت است.

از اين رهگذر معناى حديثى كه درباره محبوبيت سرزمين مكه و همه آنچه در فضاى آن است، اعمّ از خاك، سنگ، درسخت، كوه و آب (4) روشن خواهد شد. يعنى منطقه حرم كه ادراك حق و حرمت آن آميخته به عرفان حق ولايت و امتثال آثار وَلاست، محبوب ترين امور است و چيزى همتاى محبوبيت آن نيست؛ زيرا قرآنْ همتاى ثَقَل اصغر خود (ولايت) محبوب و معروفِ محبانِ عارفِ ثَقَلين است و سرزمين وحى مايه شكوفايى اين احترام آميخته با امتثال و اين معرفت هماهنگ با عمل بوده و از اين جهت محبوب ترين سرزمين هاست:

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد يكى سنگى بود ركن و يكى شورابْ چَهِ زمزم (5)


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 364.
2- 2 بحار، ج 3، ص 7.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 364.
4- 4 همان، ص 349.
5- 5 ناصر خسرو.

ص: 115

پس اگر كعبه به همه شرافت ها مزيّن است و وظايفى در اين باره مقرّر شد، روح مراسم و جان مناسك آن ولايت و امامت و شاخت امام و خضوع در برابر اوست. از اين رو آنگاه كه فضايل اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) مطرح شد و عده اى خود را برتر از آن حضرت مى پنداشتند، خداوند در بيان برترى آن حضرت به عنوان برجسته ترين مصداق اهل ايمان و جهاد فرمود: سيراب كردن حج گزاران و عهده دارى تعمير كعبه، هرگز همتاى ايمان مؤمنان به مبدأ و معاد، و هجرت و جهاد آنان در راه خدا نيست؛ أَجَعَلْتُمْ سِقايَهَ الْحاجِّ وَعِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ. (1)

حرمتِ كعبه، كه قصد سوء نسبت به آنْ عذاب دردناك الهى را در پى دارد، به احترام ولايت است كه اين ولايتْ باطن مقام هاى شامخ نبوت، رسالت و امامت است. از اين رو كسى كه امام خود را نشناخت و زندگى او چون مرگش جاهلى بود، (2) اگر به دورن كعبه نيز پناه ببرد از امن الهى برخوردار نيست و دشمن وى مهلت مى يابد تا دستگيرش كند، هرچند اين كار در گرو ويرانى كعبه باشد، زيرا هيچ فراخوانى از سوى خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نيست: «لَمْ يُنادَ بِشَى ءٍ كَما نُودِىَ بِالْولايهِ». (3) توضيح بيشتر درباره ارتباط شئون گوناگون حج با ولايت، در فصل پنجم از بخش يكم گذشت.

شانزدهم. نشان قبله
اشاره

اهميت و جايگاه قبله، به لحاظ نشان كيان دين و امت بودن، چنان است كه مسلمانان را «اهل قبله» مى نامند همان گونه كه به اهل قرآن معروف اند. از اين رو خداى سبحان قبله را آزمونى بزرگ دانسته است؛ وَإِنْ كانَتْ لَكَبِيرَهً. (4)

قبله مسلمانان، پيش از هجرت و اندكى پس از آن، بيت المقدس بود؛ اگرچه رسول


1- 1 بحار، ج 22، ص 288 سوره توبه، آيه 19.
2- 2 مناقب، ج 1، ص 246.
3- 3 كافى، ج 2، ص 18.
4- 4 سوره بقره، آيه 143.

ص: 116

اكرم تا ممكن بود هنگام نماز، كعبه را بين خود و بيت المقدس قرار مى داد تا در آنِ واحد، هم به طرف كعبه و هم به سوى بيت المقدس رو كرده باشد. (1) البته اين كار از جهت فنّى در مدينه ممكن نبود. يكسان و اندى پس از هجرت به مدينه، با فرمان خداوند، قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت. در اين هنگام دشمنان عنود و لجوج اسلام گفتند: اگر رو كردن به بيت المقدس حق نبود چرا بيش از چهارده سال (بنابر اينكه نماز در آغاز بعثت واجب شده باشد) به طرف آن نماز گزارديد و اگر استقبال به آن حق بود چرا از حق رو برگردانيد؟

با توجه به اينكه در قبله، جهت مطرح است، نه مكان- بر خلاف طواف كه در آن سخن از مطاف (مكان طواف) است- خداى سبحان در پاسخ اين اعتراض فرمود: لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ. (2) يعنى همه جهات از آن خداست؛ زيرا همه چيز مِلك و مُلك خداست (3) و زمام همه اشيا به دست اوست (4) و بر اساس كرويت زمين و حركت وضعى آن، اولًا، همه نقاط زمين به لحاظ طلوع و غروب خورشيد در آن، به نوبه خود مشرق و مغرب است. ثانياً، اگر مشرق و مغرب نباشد شمال و جنوب هم نيست. پس همه جهات در اينكه ملك حقّ است يكسان است و هيچ مزيتى بر يكديگر ندارد. چنين نيست كه بيت المقدس از كعبه اشرف باشد تا عدول از آن عقلًا مستحيل و ممنوع باشد. هيچ يك از اين جهات رجحان ذاتى ندارد. همه از آنِ خداست و مبدأ فاعلى براى قبله قرار دادن آنها هم اوست.

بنابراين، هرسو كه انسان به آن رو كند وجه اله است؛ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (5)

و از اين جهت كعبه خصوصيتى ندارد. يعنى چنين نيست كه اگر انسان رو به كعبه نبود رو به


1- 1 بحار، ج 4، ص 105 و ج 81، ص 59 و ج 92، ص 218.
2- 2 سوره بقره، آيه 115.
3- 3 سوره ملك، آيه 1.
4- 4 سوره يس، آيه 83.
5- 5 سوره بقره، آيه 115.

ص: 117

خدا نباشد، گرچه رسول اكرم رو به قبله مى نشستند. (1) وجوب رو به كعبه بودن در برخى امور، نظير نماز و ذبح، يا حرمت رو يا پشت به كعبه بودن در پاره اى موارد، صرفاً در محدوده احكام فقهى است وگرنه معيناً هيچ جهتى از جهات را نمى توان درباره خداوند مشخص كرد. مؤيد اين مطلب آن است كه اگر در اصل نماز قيام واجب نبود، در درون كعبه نمازگزار مى توانست بر پشت خوابيده و نماز بگزارد 4 زيار درون كعبه همه جهات، اعم از اضلاع و زوايا قبله و مصداق بارز فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ است.

به هر تقدير، كعبه بدان سبب اولين قبله مسلمانان قرار داده نشد كه تعصب جاهلى از بين رفته و مرتجعان، از پيروان واقعى رسول اكرم مشخص شوند؛ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ؛ (2) زيرا اگر كعبه در آغاز بعثت قبله قرار داده مى شد رسوبات جاهلى عرب و تعصّبات قومى احيا مى شد. پس از تأمين هدف فوق و نيز براى برخورد با تعصب و طعن يهوديان مدينه و اطراف آن كه مى گفتند: مسلمانان در مورد قبله استقلال نداشته و تابع قبله ما هستند، خداوند دوباره كعبه را قبله قرار داد.

توهم تبعيت از يهوديان در مورد قبله، باعث احساس حقارت و ذلت در مسلمانان شده بود، به گونه اى كه رسول اكرم براى حلّ اين مشكل منتظر وحى بود؛ قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّماءِ. (3) گرچه خداوند، رسول اكرم را كامل ترين مصداق اهتداء معرفى كرد؛ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (4)

و فرمود: هدايت يافتگان، سنگينى مسأله قبله را احساس نمى كنند؛ وَإِنْ كانَتْ لَكَبِيرَهً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ، (5) ليكن درخواست و انتظار آن حضرت به لحاظ طعن و تحقير كج انديشان و بدزبانان نسبت به اسلام و مسلمانان بود، نه بر اساس انگيزه هاى شخصى، قبله اى يا نژادى. از اين رو خداى سبحان فرمود:


1- 1 كافى، ج 2، ص 661.
2- 2 سوره بقره، آيه 143.
3- 3 سوره بقره، آيه 144.
4- 4 سوره زخرف، آيه 43.
5- 5 سوره بقره، آيه 143.

ص: 118

ما تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى بر مى گردانيم؛ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَهً تَرْضاها. (1) اين بدان جهت است كه انسان كاملى كه به مقام رضا رسيده و خدا از او راضى است- چنان كه او از خدا راضى است؛ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (2)

- رضاى نفسى يا قومى ندارد؛ «رِضَى اللهِ رِضانا أَهلَ البَيْتِ». (3) چنين انسانى آنچه را خدا مى پسندد درخواست مى كند، آن هم به اذن الله. پس او قبله اى را مى پسندد كه مرضىّ خدا باشد و خدا قبله اى را مى پسندد كه از طعنْ مصون باشد.

قبله، بُعد تغيير ناپذير كعبه

آنچه مسلمانان در زندگى و مرگ خود در رويكرد به قبله با آن ارتباط مستقيم دينى دارند كعبه است. از اين رو به ما آموخته اند بگوييم: «الْكَعبهُ قِبْلَتى». (4) ارتباط مستمر مسلمانان در زندگى و مرگ با كعبه چنان است كه رو به كعبه بودن گاه، مانند حال نماز و هنگام ذَبْح، واجب و گاه مستحب است. در برخى حالات نيز، رو يا پشت به كعبه بودن حرام يا مكروه است. در اين باره، نكاتى در خورد توجه است:

1. استقبالْ غير از قبله است؛ چنان كه مراد از رو كردن به قبله يا برگرداندن وجه از آن، مقاديم بدن است، نه خصوصِ صورت.

2. استقبال به كعبه براى ساكنان مناطق دوردست، شعاع وسيعى دارد و ملاك آن صدق عرفى است، نه صدق رياضى. در نظر عرف، استقبال به مسجدالحرام در بيرون از حرم، استقبال حقيقى است، نه مجازى، گرچه به لحاظ محاسبات هندسى چنين نباشد.

3. بعضى از بزرگان اين نكته ظريف را نيز يادآور شده اند كه، خود كعبه قبله نيست. بنابراين، اگر كعبه به وسيله سيل و مانند آن ويران شد چنين نيست كه قبله اى وجود نداشته


1- 1 سوره بقره، آيه 144.
2- 2 سوره مائده، آيه 119.
3- 3 بحار، ج 44، ص 366.
4- 4 همان، ج 6، ص 175 و 228- 229 و 237- 238.

ص: 119

باشد بلكه آن فضا و بُعد خاص غيرقابل تغيير و تبديل كه از اعمال زمين تا اوجِ آسمان امتداد دارد قبله است. (1) كعبه در جاى قبله قرار گرفته است؛ از اين رو درباره كسانى كه در اعماق زمين يا در ارتفاعات كوه رو به جهت كعبه نماز مى خوانند استقبال به قبله صادق است.

قبله پيامبران (عليهم السلام)

پيامبران الهى و پيروان آنها اهل نماز و سجده بوده اند؛ وَجَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِى بِالصَّلاهِ وَالزَّكاهِ ما دُمْتُ حَيًّا، (2) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّهِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّهِ إِبْراهِيمَ وَإِسْرائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا* فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاهَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (3)

و چون نماز و سجده ناگزير جهت و قبله اى دارد، يا بايد پذيرفت كه جهت خاصى قبله آنان بوده است، يا بايد بر اساس فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (4)

قائل شد كه در شريعت آنها همه جهات مساوى بوده و هيچ يك بر ديگرى براى استقبال ترجيح نداشته است، كه اين فرضْ بعيد است. از ظاهر آيه شريفه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ (5)

به كمك احاديث مأثور استفاده مى شود كه كعبه مورد تكريم و احترام همه انبياء (عليهم السلام) بوده است و گرچه ظاهر آيه ناظر به خصوص قبله بودن كعبه نيست ليكن بر فرض ظهور اطلاقى آن در انحصار قبله در كعبه، مى توان اطلاق مزبور را با دليل معتبر ديگرى، اگر وجود داشت، تقييد كرد.

به هر تقدير، حرمت كعبه از ديرباز محرز بود به گونه اى كه از زمان حضرت آدم تا خاتم مورد تكريم بود، چنان كه مطاف بودن آن نيز مستمر بود، اما قبله بودن آن ممكن


1- 1 وسائل الشيعه، ج 3، ص 247.
2- 2 سوره مريم، آيه 31.
3- 3 سوره مريم، آيات 58- 59.
4- 4 سوره بقره، آيه 115.
5- 5 سوره آل عمران، آيه 96.

ص: 120

است در طى اعصار و قرون، احكام فقهى متفاوتى را پذيرفته باشد. چنان كه در صدر اسلام نيز همين تنوع را شاهد بود تا اينكه سرانجام به حكم دائمى قبله بودن متصف شد.

نكته: «بيت المقدس» كه بانيان آن حضرت داود و سليمان بوده اند، (1) از آن زمان به بعد قبله بنى اسرائيل بوده، هم اكنون نيز قبله يهوديان است. مسلمانان نيز پيش از تحويل قبله، به آن سو نماز مى گزاردند. البته رسول اكرم در مكه تا ممكن بود هنگام نماز كعبه را بين خود و بيت المقدس قرار مى دادند تا در آنِ واحد، هم به كعبه و هم به بيت المقدس رو كرده باشد. (2)

شرافت كعبه بر بيت المقدس

1. مسجدالحرام و مسجدالاقصى مبدأ و منتهاى سير زمينى معراج رسول اكرم است؛ سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ. (3) طبق اين آيه شريفه، اطراف مسجدالأقصى پربركت است. بر اثر دعاى حضرت ابراهيم (ع) هم اكنون مكه نيز، كه خود فاقيد شرايط و زمينه هاى حاصلخيرى است، سرشار از نعمت هاى الهى است؛ يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ، (4) و ريزش ثمرات و محصولات گوناگون از سراسر عالم در همه فصول به اين سرزمين غير ذى زرع، از آيات آشكار الهى است. (5)

2. گفته شده: «در شرف كعبه همين بس كه امر كننده به ساختن آن ذات اقدس جليل، مهندس آن جبرئيل، معمارش خليل و دستيارش اسماعيل است!» (6) و چنين شرافتى در مورد بيت المقدس ثابت نشده است.


1- 1 بحار، ج 14، ص 77.
2- 2 همان، ج 4، ص 105 و ج 81، ص 59 و ج 92، ص 218.
3- 3 سوره إسراء، آيه 1.
4- 4 سوره قصص، آيه 57.
5- 5 سوره آل عمران، آيه 97.
6- 6 تفسير كبير، ج 8، ص 159.

ص: 121

3. كعبه به دست ابراهيم خليل (ع) بنا نهاده شده و آن حضرت از انبياى اولواالعزم (عليهم السلام) است، اما بيت المقدس را سليمان (ع) ساخته است و او از حافظان شريعت انبياى اولواالعزم بوده است، نه جزو آنان.

4. درباره بيت المقدس وعده الهى بر حفظ آن از تهديد دشمنان ثابت نيست. درحالى كه درباره كعبه، هم اين وعده داده شده: وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (1)

و هم بدان عمل شده است: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ .... (2) امام بُخْتُ نَصَّر بى آنكه با تحديد يا تهديدى مواجه شود بيت المقدس را ويران كرد.

خصوصيات فقهى كعبه

1. وجوب حج و زيارت كعبه با عبارت وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (3)

بيان شده است. چنين تعبيرى درباره هيچ يك از عبادات ديگر نيامده است. توضيح اين نكته پيش از اين به تفصيل بيان شد. (4)

2. زائران كعبه، از شعائر الهى به شمار آمده و هتك حرمت آنان، در رديف احلال ساير حرمت هاى دينى آمده است؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ. (5)

3. اگر كسى متعمداً و معانداً- معاذالله- كعبه معظّمه را آلوده و تنجيس كند اعدام خواهد شد، و كسى كه مسجدالحرام را عمداً تنجيس كند، محكوم به ضرب شديد است.

4. همان گونه كه اسلام برتر است و چيزى بر آن برترى ندارد، (6) بر اسلام ممثّل، يعنى كعبه نيز نبايد بنايى برترى گيرد. خضوع در ساحت قدس كعبه اقتضا دارد كه نه تنها از


1- 1 سوره حج، آيه 25.
2- 2 سوره فيل، آيات 1- 5.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 97.
4- 4 ر. ك: ص 24- 25.
5- 5 سوره مائده، آيه 2.
6- 6 وسائل الشيعه، ج 17، ص 376 و 460.

ص: 122

لحاظ سيرت، كسى برتر از آن نباشد، چنان كه نيست، بلكه از لحاظ صورت نيز برتر از آن بنا نكند تا در آن بناى مرتفع قرار گيرد و كعبه زيربناى وى واقع گردد؛ چنان كه امام باقر (ع) فرمود: «لايَنْبَغى لأحَدٍ أَنْ يَرْفَعَ بِناءً فَوقَ الْكَعبهِ». (1) پس ساختن خانه اى كه كعبه را مستور كند مكروه است.

5. از آيده كريمه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ (2) و نيز از اعلام عمومى حضرت ابراهيم (ع): وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ (3) استفاده مى شود كه كعبه براى مردم ساخته شده است. پس حريم آن، به اندازه گنجايش همه مردم است و ممكن است به كيلومترها برسد. از اين رو، چنان كه پيش از اين توضيح داده شد، براى توسعه حريم كعبه مى توان خانه هاى اطراف آن را خراب كرد، حتى اگر صاحبان آنها بدان رضايت ندهند.

6. توليت كعبه، تابع تقسيمات جغرافيايى و محكوم قوانين اعتبارى بين المللى يا منطقه اى نيست؛ زيرا كعبه، ملك كسى نيست و همه پرهيزكاران جهان متولّيان كعبه اند، نه خصوص مردم حجاز؛ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ. (4)

7. قبه و مطاف مسلمانان بُعد مخصوصى است كه امتداد آن در عمق، تا هفتمين طبقه زمين و در ارتفاع تا هفتمين طبقه سپهر بوده (5) و كعبه در آن واقع است وگرنه آنگاه كه ساختمان كعبه با منجنيق حَجّاج يا بر اسر سيل و مانند آن ويران شد مى بايست اصل قبله از بين رفته و قبله و مطافى وجود نداشته باشد. از همين رو انسان ناپاك در هواپيما نيز حق عبور از فراز كعبه را ندارد و منشأ اين عدم جواز، قبله بودن آن فضاست، نه مسجد بودن آن؛ زيرا اگرچه عبور ناپاك در مسجدالحرام جايز نيست ليكن اعتبار مسجد بودن محدود است. اعتبار قبله بودن كعبه وسيع تر از قلمرو فضايى مسجدالحرام است. بنابراين، ممكن است در فضاى بالا نسبت به مسجدالحرام و كعبه تفاوت قائل شد.


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 343.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 96.
3- 3 سوره حج، آيه 27.
4- 4 سوره انفال، آيه 34.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 3، ص 248.

ص: 123

تذكر: حفظ آن بُعد خاص كه كعبه در آن واقع است تأمين شده است اما ديگر اماكن و ابنيه گرچه داراى ابعاد فضايى است ليكن در صورت ويرانى ساختمان، حفظ آن ابعاد تأمين نشد و نمى شود.

شمّه اى از تاريخ كعبه

كعبه اولين معبد مردمى و جهانى عبادتگاه توده انسان هاست؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ ... (1)

كه تعيين محل و نقشه ساختن آن به رهنمود و دستور خداى سبحان بود؛ وَإِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ. (2) بنابراين، كعبه اولين معبدى (نه اولين خانه) است كه در روى زمين ساخته شد. همچنين براساس روايت بيانگر «دحو الأرض»، مكان كعبه اولين زمينى بود كه از زير آب بيرون آمد. (3)

كعبه از عهد انبياى سلف (عليهم السلام) سابقه داشت. گواه اين سخن آنكه، حضرت ابراهيم هنگام اسكان هاجر و اسماعيل (عليهم السلام) در سرزمين مكه، به خداوند عرض كرد: رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ، (4) و هنگام توديع، در پاسخ هاجر، كه عرض كرد: ما را به كه مى سپارى؟ فرمود: به پروردگار اين بنا؛ «إِلى رَبِّ هذِهِ البَيِنَّهِ». (5) از جمله عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ برمى آيد كه قبل از ابراهيم (ع) نيز كعبه به عنوان «بيت حرام» اشتهرا داشته و جايگاه آن مشخص بوده است.

محتمل است ساختمان كعبه بارها بر اثر رخدادهاى طبيعى و حوادث گوناگون و سهمگين آسيب ديده و ويران شده و سپس تجديد بنا شده باشد، چنان كه به دست توانمند معمار آن، حضرت ابراهيم (ع) بازسازى شد، ليكن چون خداوند تدبير و ربوبيت كعبه را


1- 1 سوره آل عمران، آيه 96.
2- 2 سوره حج، آيه 26.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 7، ص 331- 332 و ج 9، ص 347- 348.
4- 4 سوره ابراهيم، آيه 37.
5- 5 بحار، ج 12، ص 116.

ص: 124

خود بر عهده گرفته است؛ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ، (1) هرگز جايگاه و نيز آيات بينات آن، مانند حجرالأسود، مقام ابراهيم و ... از بين نرفت و همچنان از گزند سوانح ناگوار مصون ماند. در حديثى از امام حسين (ع) به اين نكته و راز صيانت آن آيات بينات اشاره شده است. در اين حديث شريف امام باقر (ع) مى فرمايد: بياد دارم كه در مسجدالحرام در خدمت حضرت حسين بن على (ع) بودم و مردم درباره مقام ابراهيم سخن هاى گوناگون داشتند. بعضى مى گفتند: مقام را سيل برد و برخى مى گفتند: مقام در جاى خود باقى است. امام حسين (ع) به من فرمود: مردم چه كرده اند؟ گفتم: مى ترسند سيل مقام را ببرد. فرمود: ندا كن، خداوند مقام را آيت و علامت قرار داد و هرگز آن را نمى برد، آرام باشيد (مردم آرام شدند)؛ «أَنَّ اللهَ تَعالى قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ، فَاسْتَقَرُّوا». (2)

به هر تقدير، ظهور اعجاز الهى در رخدادهاى خطرخيز، ضامن صيانت آيات بيّنه حرم بوده و هست.

بناى كعبه در زمان بنيانگذاران آن، حضرت ابراهيم و اسماعيل 9 يا 12 ذراع ارتفاع و دو در داشت. ارتفاع آن در دوره قريش يا ابن زبير به 18 ذراع (9 متر) رسيد و در اين حال مسقّف شد، سپس در واقعه حجاج و ابن زبير به 27 ذراع بالغ شد (3) تا به ارتفاع كنونى رسيد. اما پايه هاى معنوى آن برابر بيان نورانى امام صادق (ع) به هفتمين طبقه زمين (نهايت آن) و ارتفاع حقيقى آن به هفتمين طبقه سپهر (نهايت آن) مى رسد. (4)

از اينكه هنگام تطهير كعبه از بت ها، اميرمؤمنان على (ع) بر دوش مبارك رسول خدا پا نهاد و بت ها را از بام كعبه فرو ريخت معلوم مى شود در آن زمان بر حسب ظاهر، ارتفاع كعبه تقريباً به اندازه قامت دو انسان متوسط بوده است. البته آنچه اميرمؤمنان (ع) در اشاره به بُعد معنوى اين حادثه فرمود-: وقتى پا بر دوش مبارك پيامبر نهادم، دست به هر جا


1- 1 سوره قريش، آيه 3.
2- 2 كافى، ج 4، ص 223. اين نقل از لحاظ سن مبارك امام باقر ع نيازمند تحقيق تاريخى است.
3- 3 همان، ص 203 و 207.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 3، ص 248.

ص: 125

كه اراده مى كردم مى رسيد؛ «فَوَالذى فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أمْسِكَ السَّماءَ لَمَسكْتُها» (1)

- حساب ديگرى دارد.

يكى از حوادث تلخى كه بر كعبه، يعنى قبله و معبد و مطاف انبيا و اولياى الهى (عليهم السلام) گذشت همان است كه مدت ها به صورت بتكده درآمد. يعنى بت پرستان حجاز، بت ها را بالاى كعبه و احياناً درون آن قرار مى دادند و از همين رو به كليددارى و توليت آن افتخار مى كردند. يكى از كسانى كه سِمَت كليددارى به او رسيد، ابوغبشان بود، وى همان گونه هك قبلًا بازگو شد، شبى در حال مستى منصب كليددارى كعبه را به دو مَشك شراب فروخت.

***


1- 1 بحار، ج 28، ص 76 و در صفحه 78، در نقلى ديگر چنين آمده است: «والذى بعثك بالحق لو هممت أن أمس السماء بيدى لمسستها».

ص: 126

فصل ششم: حجرالأسود

راز تشبيه حجرالأسود به مقام رسول اكرم

ص: 127

كعبه معظمه چهار ركن دارد كه ترتيب آنها بر حسب طواف عبارت است از: ركن حجرالأسود، ركن عراقى، ركن شامى يا غربى و ركن يمانى. فاصله بين حجرالأسود و دَرِ كعبه، «مُلتَزَم» است. امام صادق (ع) فرمود: در اين مكان خداوند سبحان توبه حضرت آدم (ع) را پذيرفت؛ «هُوَ الْمَوضعُ الَّذى تابَ اللهُ فِيهِ على آدَمَ». (1) كنار ركن يمانى، محاذى ملتزم، «مستجار» است كه در آنجا گويى زائران به دامن لطف خداوند چنگ مى زنند. چنان كه اميرمؤمنان امام على (ع) درباره راز و معناى آويختن و چنگ زدن به پرده كعبه فرمود: اين كار مانند آن است كه شخصى كه در حقّ ديگرى مرتكب جنايت و گناهى شده به جامه او مى آويزد و زارى مى كند و در برابرش به كرنش مى افتد تا مگر آن شخص از گناهش درگذرد؛ «هُوَ مثلُ رَجُلٍ لَه عِنْدَ آخَرَ جِنايَهٌ وَذَنْبٌ فَهُوَ يَتَعَلَّقُ بِثَوْبِهِ يَتَضَرَّعُ إِليهِ وَيَخْضَعُ لَهُ أَنْ يَتَجافى لَهُ عَنْ ذَنْبِهِ». (2)

حجرالأسود در سمت چپ و مقام ابراهيم (ع) در سمت راست زائرى است كه در برابر درِ كعبه مى ايستد (گرچه اكنون مقام ابراهيم در پشت زائر مفروض قرار مى گيرد). اما نسبت به خود كعبه، اگر ديوارى كه درِ كعبه در آن واقع است چهره كعبه فرض شود كه رو به مردم


1- 1 وسائل الشيعه، ج 3، ص 539.
2- 2 همان، ج 8، ص 159- 160.

ص: 128

است، حجرالأسود در سمت راست خانه خدا و مقام ابراهيم در سمت چپ آن قرار دارد.

امام صادق (ع) در بيان راز امر مزبور، در پاسخ اين سؤال كه چرا مردم از اركان كعبه تنها حجرالأسود و ركن يمانى را استلام مى كنند؟ فرمود: زيرا اين دو به منزله سمت راست عرش است (1) و خداى سبحان امر فرموده به استلام آنچه از سمت راست عرش اوست. آنگاه در جواب اين پرسش كه چرا مقام ابراهيم در سمت چپ واقع شد؟ فرمود: زيرا در قيامت براى هريك از حضرت ابراهيم و رسول اكرم مقامى ويژه است و مقام حضرت محمد در سمت راست عرش و مقام حضرت ابراهيم (ع) در سمت چپ عرش پروردگار واقع است: «... مَقامُ محمّدٍ عَنْ يَمِينِ عَرشِ رَبَّنا عَزّ وجَلَّ ومَقامُ إِبراهيمَ (ع) عَنْ شِمالِ عَرشِهِ ...». (2)

حجرالأسود، تكيه گاه حضرت مهدى (عج) به هنگام بيعت مردم با آن امام، در آغاز قيام جهانى و عدالت گستر آن حضرت است. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «... وإِلى ذلك المَقامِ يُسْنِدُ القائمُ ظَهْرَهُ، وهُوَ الحُجّهُ والدليلُ على القائمِ، وهُوَ الشّاهِدُ لِمَنْ وافا [ه فى ذلك الْمَكانِ، والشاهدُ عَلى مَنْ أَدّى إليهِ الْمِيثاقَ والعَهدَ الَّذى أَخَذَ اللهُ عَزّ وجَلَّ عَلَى الْعِبادِ». (3)

نزول حجرالأسود از بهشت


1- 1 رسول اكرم ص فرمود: هرگاه نزد ركن يمانى مى آمدم جبرئيل ع را مى ديدم كه در آمدن به سوى آن از من پيشى جسته و آن را در بر گرفته است؛ «ما أتيت الركن اليمانى إلا وجدت جبرئيل قد سبقنى إليه يلتزمه». امام صادق ع نيز فرمود: ركن يمانى درى از درهاى بهشت است كه هماره باز است؛ «الركن اليمانى باب من أبواب الجنة لم يغلقه الله منذ فتحه». ما از اين در به بهشت وارد مى شويم؛ «الركن اليمانى بابنا الذى ندخل منه الجنة». اين در تنها بر روى پيروان اهل بيت نبوت و امامت گشوده است؛ «الركن اليمانى على باب من أبواب الجنة مفتوح لشيعة آل محمد، مسدود عن غيرهم». هرگاه مؤمنى در كنار ركن يمانى دعايى كند آن دعا بالا مى رود تا بدانجا كه به عرش پيوسته و بين آن دعا و خداى تعالى حجابى نخواهد بود؛ «وما من مؤمنٍ يدعو بدعاء عنده إلا صعد دعاؤه حتى يلصق بالعرش ما بينه وبين الله حجاب» وسائل الشيعه، ج 9، ص 419- 422.
2- 2 بحار، ج 7، ص 339.
3- 3 كافى، ج 4، ص 185.

ص: 129

براساس برخى روايات، حجرالأسود از بهشت آمده و در آغاز رنگ آن سفيد بوده و به تدريج بر اثر استلام گنهكاران، سياه شد و به حالت كنونى درآمده است: «... كانَ مَلَكاً مِنْ عُظَماءِ الملائكهِ عِندَ اللهِ ...»، «إنّ الحَجَر كانَ دُرَّهً بَيْضاءَ فِى الْجَنّهِ ...»، «... وكان أَشدَّ بَياضاً مِنَ اللَبَنِ فَاسوَدَّ مِنْ خَطايا بَنى آدمَ وَلَوْلا ما مَسَّهُ مِنْ أرجاسِ الْجاهِليِه مامَسَّهُ ذُوعاههٍ إِلا بَرَأَ».

بعضى مفسّران كه در هر پديده اى در پى يافتن توجيه و تعليلى مادى اند، در ردّ اين گونه روايات گفته اند: نزول سنگ از آسمان يا بهشت، معنا ندارد!! (1)

در پاسخ و نقد آن سخن بايد توجه داشت: (2) مؤيدِ رواياتى كه مورد اشكال قرار گرفته، آياتى است كه در آنها به انزال نعمت هاى الهى از خزاين غيب تصريح شده است، مانند وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ، (3) خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَنْعامِ ثَمانِيَهَ أَزْواجٍ (4)

و وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ. (5) كلمه «انزال» به معناى آفرينش نيست، بلكه به معناى فروفرستادن و انزال واقعى از فراطبيعت به عالم طبيعت و همچون نزول قرآن در شب قدر است. البته مراد، انزال به نحور تجلّى است، نه به صورت تجافى، مانند نزول برف و باران. يعنى چنين نيست كه با تنزّل موجودات جهان طبيعت از عالم بالا، مخازن الهى از آنها تهى شود؛ زيرا خزاين الهى در معرض كاستى يا نابودى نيست؛ ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ. (6) وجود


1- 1 المنار، ج 1، ص 466- 468.
2- 2 الميزان، ج 1، ص 290- 295.
3- 3 سوره حجر، آيه 21.
4- 4 سوره زمر، آيه 6.
5- 5 سوره حديد، آيه 25.
6- 6 سوره نحل، آيه 96.

ص: 130

فراطبيعى اين گونه اشياء نورانى است و تحمّل آن ميسور همگان نيست. از اين رو با تنزّل درجه وجودى در اين نشئه ظهور كردند. البته به لحاظ تفاوت درجات خزاين الهى، حرمت و كرامت موجودات تنزل يافته از آنها نيز يكسان نيست. چنان كه حجرالأسود را امتيازى ويژه است.

بنابراين، مجرّد استبعاد علمى فرود آمدن حجرالأسود از بهشت، ارزشى ندارد؛ زيرا در علوم طبيعى، از سير افقى موجودات و پيشينه و حال و آينده طبيعى آنها بحث مى شود، اما سير عمودى اشياء و موجودات و بحث از علت فاعلى و غايى آنها از حوزه علوم طبيعى- گرچه به پيشرفت هاى فراوانى نيز رسيده باشد- بيرون است.

حاصل اينكه، اولًا، در روايات متعدد و معتبرى وارد شده كه حجرالأسود، سنگى بهشتى و آسمانى است. ثانياً، دليل عقلى يا نقلى بر خلاف آن وجود ندارد. بنابراين، گرچه اثبات مسائل اعتقادى، كه نيازمند قطع و يقين است و نمى توان در آنها به ظن و گمان اكتفا كرد، با استناد به خبر واحد ممكن نيست ليكن وجهى براى انكار و ردّ روايات ياد شده وجود ندارد.

شهادت حجرالأسود در قيامت

حجرالأسود كه يكى از آيات بينات الهى در كنار كعبه (1) و دست راست خداوند سبحان در زمين است و استلام آن به منزله بيعت با خداست؛ «هُوَ يَمِينُ اللهِ عَزّ وجَلَّ فِى أرضِهِ يُبايعُ بِها خَلْقَهُ»، (2) همچون مسجد، در قيامت به سود عده اى شهادت مى دهد. چنان كه اميرمؤمنان امام على (ع) در ردّ سخن كسى كه هنگام استلام حجر مى گفت 6 مى دانم كه تو سود و زيانى ندارى اما به سبب محبت رسول اكرم به تو، دوستت مى دارم، فرمود: حجرالأسود نيز در قيامت از جمله شاهدان است؛ «فَوَاللهِ لَيَبْعَثَنَّهُ اللهُ يومَ القيامهِ ولَهُ لِسانٌ وشَفَتانِ فَيَشْهَدُ


1- 1 وسائل اليعه، ج 9، ص 346.
2- 2 همان، ص 405- 406.

ص: 131

لِمَنْ وافاهُ». (1) همچنين امام صادق (ع) در ردّ آن پندار، به گونه اى مؤكّد فرمود: «كَذِبَ ثُمَّ كَذِبَ ثُمَّ كَذِبَ. إِنَّ لِلْحَجَرِ لِساناً ذَلْقاً يومَ القيامهِ يَشْهَدُ لِمَنْ وافاهُ بِالموافاهِ». (2)

تذكر: اين گونه احاديث مأثور، كه به سودمند بودن حجرالأسود و مانند آن تصريح مى كند، راجع به تأثيرگذارى وسيله گونه آنهاست كه به بركت عنايت الهى پديد آمد و گرنه هيچ يك از سنگ هاى كعبه و مانند آن ذاتاً ضارّ يا نافع نيست. چنان كه اميرمؤمنان (ع) درباره سلب تأثير ذاتى آنها فرمود: «... أَحجارٍ لاتَضُرُّ ولاتَنْفَعُ ولا تُبْصِرُ ولاتَسْمَعُ». (3)


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 406.
2- 2 همان.
3- 3 نهج البلاغه، خطبه 192، بند 53- 54. متن و ترجمه اين حديث شريف در فصل سوم از بخش اول در مبحث «سيماى حج در روايات» گذشت؛ ر. ك: ص 30.

ص: 132

فصل هفتم: حطيم و حِجْر اسماعيل

ص: 133

«حطيم»، محدوده بين حجرالأسود، درِ كعبه و مقام ابراهيم است. البته در برخى روايات، تنها فاصله ميان حجرالأسود و درِ كعبه حطيم دانسته شده است. (1) امام صادق (ع) درباره راز نامگذارى اين مكان به حطيم فرمود: زيرا در آنجا مردم بر اثر ازدحامْ يكديگر را در فشار قرار مى دهند؛ «لأنَّ النّاسَ يَحْطِمُ بعضُهُم بعضاً». (2)

بهترين مكان در اطراف كعبه، حطيم است. امام باقر (ع) با بيان اين نكته درباره حطيم و پس از ذكر حدود آن فرمود: اگر كسى شبانه روز در آنجا به عبادت بپردازد ولى ولايت اهل بيت نبوت (عليهم السلام) را نداشته باشد، عبادت او مقبول نيست؛ «إنَّ أَفْضَلَ الْبُقاعِ ما بَيْنَ الرُكنِ الأسْودِ والمَقامِ وبابِ الكَعْبهِ، وذاك حَطِيمُ إِسماعيلَ، ووَاللهِ لَوْ أَنَّ عبداً صَفَّ قَدَمَيْهِ فِى ذلك المكانِ وقامَ الليلَ مُصَلِّياً حَتّى يَجِيئَهُ النَّهارُ وصامَ النَّهارَ حتّى يَجِيئَهُ الليلُ ولَمْ يَعْرِفْ حَقَّنا وحُرْمَتَنا أَهلَ البَيْتِ لَمْ يَقْبَلِ اللهُ مِنْهُ شَيئاً أَبداً». (3)

حطيمْ جايگاه نزول و حضور جبرئيل (ع) در پيشگاه حضرت بقيه الله امام زمان (عج) است. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: آنگاه كه خداى سبحان به حضرت قائم (عج) اجازه خروج دهد ... جبرئيل (ع) را نزد وى مى فرستد. جبرئيل بر حطيم فرود مى آيد ... و


1- 1 كافى، ج 4، ص 525؛ وسائل اليعه، ج 3، ص 539.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 3، ص 539.
3- 3 همان، ج 1، ص 94.

ص: 134

مى گويد: من اولين بيعت كننده با شما هستم .... (1)

استاد علامه طباطبايى+ همچون برخى ديگر از محققان مى فرمايد: حطيم همان ديوار قوسى مقابل ناودان طلاست. (2) از برخى روايات نيز چنين بر مى آيد كه گروهى، «حِجر اسماعيل» را كه بين ركن عراقى و ركن شامى (غربى) واقع است حطيم مى دانستند. چنان كه امام صادق (ع) در پاسخ كسى كه از حِجر اسماعيل جويا شد، فرمود: «إنَّكُمْ تُسَمُّونَهُ الْحَطِيمَ وَإِنَّما كانَ لِغَنَمِ إسماعيلَ وإنَّما دَفَنَ فيه أُمَّهُ وكَرِهَ أنْ يُوطَأَ قَبْرُها فَحَجرَ عليه، وفيهِ قُبُورُ أنْبِياء». (3)

از جمله وجوه مطرح درباره راز نامگذارى حطيم بدين نام، كه روايت مذكور نيز بدان اشاره شده، اين است كه، حضرت ابراهيم (ع) براى تغذيه گوسفندان خود در آنجا كاه و علوفه خُرد مى كرد (4) و علوفه را حطيم و كاه را حطام مى گويند؛ زيرا محطوم، خرد شده و شكسته است. در بعضى از كتاب هاى لغت، در وجه تسميه حِجر اسماعيل به حطيم، وجوهى ديگر نيز نقل شده است. از جمله اينكه، اين قسمت، از بيت جدا و شكسته شده است. ديگر آنكه اعراب جاهلى، لباس هايى را كه در حال طواف بر تن داشتند در آن مكان مى انداختند و به تدريج محطوم و فرسوده مى شد. (5)

«حجر اسماعيل» كه از آيات بينات الهى به شمار آمده، (6) مدفن حضرت اسماعيل و برخى ديگر از انبياى الهى (عليهم السلام)، (7) همچنين مدفن مادر و دختران اسماعيل (عليهم السلام) است. آن حضرت اطراف قبر مادر خويش هاجر را سنگ چين كرد تا پايمال طواف كنندگان


1- 1 بحار، ج 52، ص 337- 338.
2- 2 الميزان، ج 3، ص 360.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 431.
4- 4 بحار، ج 65، ص 86.
5- 5 لسان العرب، ج 12، ص 137- 140 حطم.
6- 6 كافى، ج 4، ص 223.
7- 7 وسائل الشيعه، ج 9، ص 430.

ص: 135

نشود. (1) حجر اسماعيل قبله نيست ليكن به احترام آن قبور، همچون كعبه جزو مطاف بوده، طواف از درون آن باطل است.

حجر اسماعيل از برترين مكان ها در مسجدالحرام براى نمازگزاردن است. (2) چنان كه مصلاى شبر و شبير فرزندان حضرت هارون بوده (3) و امامان معصوم (عليهم السلام) نيز در آنجا نماز گزارده (4) و با خداى تعالى راز و نياز مى كردند. (5) همچنين در آنجا افراد را به حضور پذيرفته و به سؤالات آنان پاسخ مى گفتند. (6) ناودان كعبه بر فراز حجراسماعيل نصب شده است. در برخى روايات، سخن از شفابخشى آب بارانى است كه از اين ناودان فرو مى ريزد. (7) سخن آخر درباره حجر اسماعيل اينكه، مستحب است حج گزاران در آنجا احرام حج ببندند. (8)

***


1- 1 كافى، ج 4، ص 210.
2- 2 همان، ص 525؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 539.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 3، ص 539.
4- 4 كافى، ج 4، ص 188؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 539.
5- 5 كافى، ج 7، ص 21.
6- 6 همان، ج 1، ص 260 و ج 6، ص 379 و ج 7، ص 21 و ج 8 ف ص 232 و 271؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 1084 و ج 13، ص 419.
7- 7 كافى، ج 6، ص 387.
8- 8 همان، ج 4، ص 454.

ص: 136

فصل هشتم: مقام ابراهيم

اشاره

ص: 137

يكى از نشانه ها و آيات روشن خداوند در مكه، «مقام ابراهيم» است. چنان كه امام صادق (ع) در بيان مراد از «بينات» در آيه شريفه فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ (1)

فرمود: «مَقامُ إبراهيمَ حَيْثُ قامَ عَلى الْحَجَرِ فَأَثَّرَتْ فيه قَدَماهُ، والْحَجَرُ الأسوَدُ، وَمَنْزِلُ إسماعيل عليه السلام». (2) اين سنگ در آغاز به طور آزاد در كنار كعبه بر روى زمين قرار داشت. آنگاه آن را در ملتزم نصب كردند تا جابه جا نشود. اكنون نيز موضعِ مقام برجسته است و درون محفظه اى فلزى قرار دارد و با حسن انتخاب مسؤولان حرم، در چهره نوار فلزى اى كه بر لبه آن سنگ نصب است جمله نورانى وَلا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ (3)

حك شده كه به روشنى براى همگان قابل رؤيت و قرائت است.

تغيير مكان مقام ابراهيم در برخى احاديث مطرح شده است. امام باقر (ع) فرمود: ابتدا مقام، نزديك ديوار كعبه بود. پيش از اسلام آن را به محل كنونى منتقل كردند. رسول اكرم پس از فتح مكه آن را به موضع اصلى خود برگرداند، ليكن در عصر خلفا مجدداً مكان آن تغيير يافت؛ «كانَ مَوْضِعُ المَقامِ الَّذى وَضَعَهُ إِبراهيمُ (ع) عِندَ جِدارِ الْبَيْتِ فَلَمْ يَزَلْ هُناكَ حَتّى حَوَّلَهُ ...». البته چون وضع موجود مورد تقرير امامان معصوم (عليهم السلام) قرار گرفت و


1- 1 سوره آل عمران، آيه 97.
2- 2 كافى، ج 4، ص 223.
3- 3 سوره بقره، آيه 255.

ص: 138

اهل بيت نبوت (عليهم السلام) نقدى بر ترتيب حكم فقهى آن نداشتند معلوم مى شود كه نماز طواف را نزد آن اقامه كردن كافى است.

در صدر روايت مذكور، امام باقر (ع) فرمود: سالى كه سيل مسجدالحرام را فرا گرفت من نيز به همراه امام حسين (ع) در مكه بودم. (1) حضرت سيدالشهداء (ع) به مردمى كه نگران از بين رفتن مقام ابراهيم بودند فرمود: مطمئن باشيد! هرگز سيل، مقام ابراهيم را نمى برد؛ زيرا خداوند آن را عَلَم و نشان خود قرار داده است؛ «أنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ». (2)

نكته شايان توجه اينكه، نمى توان با استناد به آيه شريفه فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ (3)

همه آياتى را كه درباره مكه آمده و اين آيه ناظر به آنهاست از باب معجزه و خلاف عادت و طبيعت دانست؛ زيرا منظور از آيت، تنها معجزه اى همچون ناقه صالح، شقّ القمر و مانند آن نيست، بلكه آيت، خواه تكوينى يا تشريعى و خواه اعمّ از اين دو، به معناى علامت و نشانه اى است كه نمايانگر حق بوده و مردم را بدان متذكر كند. همان گونه كه بعضى از مفسران گفته اند: جمله وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً از باب تفصيل بعد از اجمال و مصداق آيات بيّنات است و بدون آنكه خارق عادتى در ميان باشد يادآور حق و از نشانه هاى الهى است.

چنانچه مَقامُ إِبْراهِيمَ بيان فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ باشد، نكته مستفاد از آن اين است: همان طور كه خود ابراهيم (ع) به تنهايى يك امت بود؛ إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً، (4) اثر پا و مقام او نيز در بحث اعجاز به تنهايى آيات بينات و «امت واحده» است. (5) شايد راز تعبير به جمع آن باشد كه، اولًا، سنگ صَلْد و سخت، مانند خميرْ


1- 1 همان گونه كه در پانوشت صفحه 124 گذشت، اين نَقل از لحاظ سن مبارك امام باقر ع به تحقيق تاريخى نياز دارد.
2- 2 كافى، ج 4، ص 223.
3- 3 سوره آل عمران، آيه 97.
4- 4 سوره نحل، آيه 120.
5- 5 كشاف، ج 1، ص 387.

ص: 139

شكل پذير شد. ثانياً، جاى مشخص آن به صورت خمير درآمد، نه همه آن. ثالثاً، تا عمق و گودى معيّنى اثرپذير شد و بقيه به حالت سنگ باقى ماند. رابعاً، از دستبرد همه طاغيان كه خواستند اين اثر را محو سازند محفوظ مانده است. خامساً، از دستبرد سارقان آثار هنرى و باستانى كه در صدد ربودن اشياى نفيسِ داراى قدمت و حرمت هستند محفوظ مانده است. (1)

كسانى كه آياتٍ بَيِّناتٍ را اشاره به نشانه هاى متعدد دانسته اند، علاوه بر مقام ابراهيم و در امان بودن ساكنان و زائران حرم، امورى ديگر را نيز از آيات آشكار خداى سبحان در مكه و حرم الهى برشمرده اند كه به دليلِ روشنى، جداگانه نام برده نشد و خداوند بدان ها تصريح نفرمود؛ (2) امورى همچون: 1. پرواز نكردن پرندگان بر فراز كعبه و منحرف شدن آنها به هنگام پرواز از فضاى بالاى كعبه، 2. نيالودن پرندگانْ كعبه را، 3. همزيستى انواع حيوانات در حرم و عدم تعرّض درندگان به ديگر حيوانات، 4. گرفتارى ظالمانى كه قصدى سوء درباره كعبه دارند به قهر الهى، مانند اصحاب فيل، 5. عدم خستگى و آزردگى روحى حج گزاران، هرچند كه از راه هاى دور و با دشوارى و نيز به طور مكرّر به حجّ مشرف شوند.

بر اين مبنا، خداى سبحان براى بيان اهميت ويژه مقام ابراهيم، از باب ذكر خاص بعد از عام، بعد از ياد نشانه هاى ديگر به عنوان عام، مقام ابراهيم را جداگانه نام مى برد.

چگونگى شكل گيرى مقام ابراهيم

درباره شكل گيرى مقام ابراهيم چند وجه محتمل است: 1. هنگام ساختن كعبه، حضرت ابراهيم (ع) روى اين سنگ مى ايستاده است. در آن حال، سنگ، به اعجاز الهى، نرم و اثرپذير شد و اثر پا بر روى آن ماند. (3) 2. وقتى كه حضرت براى بار دوم به مكه بازگشت


1- 1 كشاف، ج 1، ص 387- 388، با اندكى تصرف.
2- 2 روضه المتقين، ج 4، ص 113- 114.
3- 3 همان، ص 114.

ص: 140

همسر اسماعيل (ع) گفت: پياده شويد تا سر شما را شستشو دهم. حضرت هنگام پياده شدن، روى سنگ پا گذاشت و در آن سنگ اثر كرد. (1) 3. هنگام امتثال فرمان وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ (2)

بالاى آن سنگ رفت و در اين حال، اثر پا در سنگ پديد آمد. (3)

به هر تقدير، اصل پاگذاشتن حضرت ابراهيم (ع) بر سنگ صلد و سخت و فرورفتن جاى پاى مبارك وى و ماندن اثر پا در آن سنگ مسلم است و همين را معجزه آن حضرت تلقى كردند. (4)

مشابه اين ويژگى، درباره حضرت داود (ع) نيز آمده كه خداوند آهن سرد و سخت را در دستان او مانند مومْ نرم كرد؛ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ. (5) نكته شايان توجه اينكه، در مسأله زره سازى سخن از تعليم است؛ وَعَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَكُمْ؛ (6) زيرا صنعت زره سازى همچون ساير علوم و حِرَف، قابل انتقال به ديگران است، برخلاف نرم كردن آهن سرد و سخت به وسيله دست. از اين رو نفرمود: «وعلّمناه إلانه الحديد». اين مطلب، درباره مقام ابراهيم نيز صادق است، با اين تفاوت كه در اينجا سخن از «وألنّا له الحجر» است.

در مقام ابراهيم «اثر» دو پاى مبارك حضرت ابراهيم (ع) محفوظمانده است (7) همان گونه كه آهنْ «بدن» داود (ع) را محافظت مى كرد.

نكته: امام سجاد (ع) فرمود: فاصله بين ركن (حَجرالأسود) تا مقام ابراهيم، برترينِ مكان هاست؛ «أَفْضَلُ الْبُقاعِ ما بينَ الركنِ والْمَقامِ ...». (8) از امام باقر (ع) روايت شده كه اين


1- 1 مجمع البيان، ج 1- 2، ص 384؛ بحار، ج 12، ص 111- 112.
2- 2 سوره حج، آيه 27.
3- 3 بحار، ج 12، ص 116- 117.
4- 4 التبيان، ج 1، ص 452؛ تفسير كبير، ج 3، ص 50.
5- 5 سوره سبأ، آيه 10.
6- 6 سوره انبياء، آيه 80.
7- 7 از انس بن مالك نقل شده است كه من اثر انگشت ها و گودى قدم را در سنگ ديدم ليكن بر اثر مسح دست هاى مردم سائيده و صاف شد التحرير والتنوير، ج 1، ص 681.
8- 8 من لايحضر، ج 2، ص 245.

ص: 141

قسمت از مسجدالحرام آكنده از قبور پيامبران الهى (عليهم السلام) است؛ «إنَّ ما بينَ الْرُكنِ وَالمَقامِ لَمَشْحُونٌ مِنْ قُبُورِ الأنبياءِ». (1) اين مكان، نقطه آغاز نهضت جهانى حضرت حجت (عج) است. امام باقر (ع) در اين باره فرمود: حضرت قائم (عج) در روز عاشورا قيام مى كند، درحالى كه بين ركن و مقام ايستاده و جبرئيل (ع) مردم را به بيعت با آن حضرت فرا مى خواند ...؛ «كَأنّى بِالْقائمِ يَومَ عاشُورا يومَ السبْتِ، قائِماً بينَ الْرُكنِ وَالْمَقامِ، بَيْنَ يَدَيْهِ جِبْرئيلُ عليه السلام يُنادى: الْبَيْعَهُ لِلهِ. فَيَمْلأها عَدلًا كَما مُلِئَتْ ظُلماً وجَوراً». (2)

تذكر: بر قطعه زمينى در مسجدالحرام كه مقام ابراهيم در آن فضا قرار دارد و محل نماز طواف است نيز مقام ابراهيم اطلاق مى شود. (3) چنان كه گاهى بر كعبه نيز اطلاق مى شود. (4)

***


1- 1 كافى، ج 4 ص 214.
2- 2 بحار، ج 52، ص 290.
3- 3 همان، ج 96، ص 241.
4- 4 التحرير والتنوير، ج 1، ص 681.

ص: 142

فصل نهم: زمزم

ص: 143

آب زمزم به بركت دودمان ابراهيم خليل (عليهم السلام) جوشيد؛ زيرا آن حضرت به فرمان خداوند، نوزاد خود را به همراه مادرش هاجر در سرزمين بى زرع و ضرع مكّه گذارد. در پى تشنگى كودك، مادر نيايش كنان و با فرياد «هل بالبوادى من أنيس» در جستجوى آب، هفت بار بين صفا و مروه رفت و آمد كرد. ناگهان در زير پاى نوزاد چشمه اى جوشان ديد. (1) آن آب اكنون نيز بعد از هزاران سال همچنان مى جوشد، با اينكه اولًا، در آن وادى چاه هاى ديگرى افزوده شده است. ثانياً، مكه، سرزمين برف نيست، چنان كه باران آن فراوان نيست، تا جوشش زمزم براساس فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِى الأَرْضِ (2)

باشد. بنابراين، با توجه به جوشش زمزم و دوام هزاران ساله جوشش آن در چنان سرزمين، همچنين شفابخشى و صيانت آن از فساد، (3) كه هريك در حدّ خود معجزه اى است، مى توان زمزم را به تنهايى آيات بينات دانست.

رسول اكرم فرمود: آب زمزم، بهترين آب روى زمين (4) و تأمين كننده هر هدفى است كه بدان قصد نوشيده شود. پس اگر بيمارى آن را به قصد درمان بنوشد خداوند او را شفا


1- 1 براساس برخى روايات، حضرت ابراهيم ع چاه زمزم را به فرمان خداى سبحان حفر كرد كافى، ج 4، ص 202- 205.
2- 2 سوره زمر، آيه 21.
3- 3 از مجموع تجربه هاى فردى و از استهدايى كه مؤمنان و به ويژه حضرت ختمى مرتبت ص نسبت به آب زمزم داشتند و غالباً آن آب مدتى طولانى مى ماند مى تواند اطمينان پيدا كرد كه آب زمزم دير فاسد مى شود.
4- 4 كافى، ج 3، ص 246.

ص: 144

مى دهد و اگر كسى از نوشيدن آن رفع گرسنگى را قصد كند خداوند او را سير مى كند و چنانچه به قصد حاجتى ديگر نوشيده شود خداوند تعالى آن حاجت را برآورده مى كند؛ «ماءُ زَمْزَم لِما شُرِبَ لَهُ؛ مَنْ شَرَبَهُ لِمَرَضٍ شَفاهُ اللهُ أَوْ لِجُوعٍ أَشْبَعَهُ اللهُ أَوْ لِحاجَهٍ قَضاها اللهُ». (1) آن حضرت پس از نوشيدن آب زمزم، از خداى تعالى علم سودمند، روزى فراوان و شفاى از هر بيمارى را طلب مى كرد: «اللّهُمَّ إِنّى أسْأَلُكَ عِلْماً نافِعاً وَرِزْقاً واسِعاً وشِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وسُقْمٍ». (2) امام صادق (ع) درباره شفابخشى زمزم فرمود: آب زمزم، درمان هر دردى است؛ «ماءُ زَمْزَم شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ». (3) از اين رو مستحب مؤكّد است كه زائران بيت الله الحرام از آن آب نوشيده و به پيروى از رسول اكرم چنين دعا كنند: «اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلماً ...». (4)

رسول اكرم در مكه از آب زمزم استفاده مى كردند و پس از هجرت به مدينه نيز از شدت علاقه به آب زمزم، آن را استهداء مى كردند. از اين رو زائران در بازگشت از مكه، آب زمزم را براى آن حضرت، سوغات مى آوردند و ايشان نيز آن هديه را مى پذيرفتند. (5)

نكته: از نام هاى زمزم، حفيره عبدالمطلب، المضنونه والمصونه است. (6) سرّ نامگذارى چشمه زمزم به مضنون (7) يا مصون اين است كه در برهه اى از تاريخ- از زمان استيلاى قبيله خزاعه بر مكه، كه اين چاه را كور كردند، تا زمان توليت حضرت عبدالمطلب كه مأمور حفر مجدد آن شد (8)- فرو رفت و از آن، آب نمى جوشيد. پس راز اشتهار آن به بئر عبدالمطلب نيز اين است كه عبدالمطلب آن را بازگشايى و بازسازى كرد.

***

فصل دهم: صفا و مروه


1- 1 بحار، ج 57، ص 45.
2- 2 كافى، ج 4، ص 250.
3- 3 همان، ج 6، ص 387.
4- 4 همان، ج 4، ص 430.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 9، ص 350- 351.
6- 6 همان، ص 351 و 515- 516.
7- 7 «ضنّ» به معناى بخل ورزيدن است و چيز نفيسى را كه بدان بخل ورزيده شود مضنون گويند.
8- 8 كافى، ج 4، ص 219- 220.

ص: 145

صفا و مروه نام دو كوه در نزديكى كعبه است. اين دو كوه از شعائر الهى است: إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ. (1)

راز تسميه صفا بدين نام آن است كه از وصف انبيا، به ويژه آدم (ع) بهره بُرد، و آنان مصطفاى پروردگارند؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. (2) امام صادق (ع) فرمود: چون حضرت آدم (ع) كه صفوه الله بود بر كوه صفا فرود آمد، از صفوه الله و مصطفى بودن آدم، اين كوهْ صفا شد. (3) پس اگر كسى از اين كوه صفا كسب كند مصطفاى خداى سبحان است؛ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. (4) آن حضرت درباره راز نامگذارى مروه به اين نام نيز فرمود: چون حوّا كه مرأه (زن) بود، در كوه مروه قرار گرفت، آن را «مروه» خوانده اند. (5) بعضى لغويان نيز گفته اند: صفا، سنگ املس و صاف، (6) و مروه سنگ ريز و برّاق را گويند و نامگذارى آن دو كوه به


1- 1 سوره بقره، آيه 158.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 33.
3- 3 كافى، ج 4، ص 190؛ بحار، ج 11، ص 162 و 169.
4- 4 سوره حج، آيه 75.
5- 5 كافى، ج 4، ص 190.
6- 6 لسان العرب، ج 14، ص 462- 464 صفا.

ص: 146

صفا و مروه به لحاظ نوع سنگ هاى آنهاست. (1)

در جاهليت، بر فراز صفا و مروه دو بت به نام هاى «اساف» (اثاف) و «نائله» (2) نصب شده بود كه هنگام سعى، آن دو بت را نيز تبركاً مسح مى كردند. (3) به همين سبب برخى مسلمانان صدر اسلام از سعى بين صفا و مروه پرهيز مى كردند. خداى سبحان براى رفع اين توهم و تحاشى، فرمود: صفا و مروه از شعائر الهى است و وجود آن دو بت در صفا و مروه نبايد مانع سعى پنداشته شود؛ إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما. (4) صفا و مروه بدين لحاظ همچون كعبه است؛ زيرا در جاهليت كعبه را نيز غاصبانه بتكده كردند و اين را نبايد مانع طواف بر گرد خانه خدا دانست.

صفا و مروه همچون ساير اماكن و مناسك حج جزو علائم عبادى است؛ إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ. شعائر جمع «شعيره» به معناى علامت است. البته اين بدان معنا نيست كه صفا و مروه، تنها علايم و نشانه هاى تكوينى حق است؛ زيرا به لحاظ تكوين، همه موجودات شعيره الله و از شعائرالله اند. صفا و مروه، همچون كعبه، عرفات، مشعر و منا، شعائر جعلى و تشريعى است تا علائم عبادت باشد.

***

فصل يازدهم: عرفات


1- 1 لسان العرب، ج 15، ص 275- 276 مرا.
2- 2 كافى، ج 4، ص 546؛ بحار، ج 15، ص 355.
3- 3 بحار، ج 96، ص 235.
4- 4 كافى، ج 4، ص 435 سوره بقره، آيه 158.

ص: 147

عرفات، منطقه اى خارج از محدوده حرم و نزديك مشعرالحرام است كه «جبل الرحمه» و «مسجد نَمِره» در آن واقع است. وقوف در اين سرزمين از ظهر روز نهم ذى حجه تا غروب آن براى كسانى كه احرام حجّ تمتع بسته اند واجب و از اركان حج است.

درباره راز نامگذارى اين سرزمين به عرفات وجوهى مطرح است:

1. حضرت آدم و حوا بعد از هبوط، يكديگر را در آن سرزمين شناختند. (1)

2. آن دو در اين سرزمين به گناه خود اعتراف كردند. (2)

3. جبرئيل (ع) هنگام تعليم مناسك حج به حضرت ابراهيم، به او گفت: در اين سرزمين در پيشگاه خداوند به گناهان خود اعتراف كن. (3)

4. آنگاه كه حضرت ابراهيم (ع) از خداى سبحان خواست تا مناسك حج را به وى ارائه كرده و بياموزد؛ أَرِنا مَناسِكَنا، (4) جبرئيل (ع) كه مأمور تعليم مناسك به ابراهيم خليل (ع) بود، به هنگام حضور در سرزمين عرفات، به آن حضرت گفت: اينجا عرفات است. پس در آن مناسك خود را بشناس و به آن عارف شو؛ «هذِهِ عَرَفاتٌ فَاعْرِفْ بِها مَناسِكَكَ وَاعْتَرِفْ


1- 1 بحار، ج 44، ص 242 و ج 57، ص 245.
2- 2 همان، ج 11، ص 168.
3- 3 همان، ج 4، ص 207.
4- 4 سوره بقره، آيه 128.

ص: 148

بِذَنْبِكَ». (1)

بنابراين وجه، سبب تسميه آن سرزمين به عرفات اين است كه جبرئيل (ع) از آنجا به عنوان عرفات نام برد.

5. حضرت ابراهيم (ع) قبل از روز نهم ذى حجه در خواب ديد كه اسماعيل (ع) را ذبح مى كند. چون بيدار شد به حالت تروى و فكر فرو رفت كه آيا اين رؤيا الهى و به منزله دستور آسمانى است يا نه. از اين رو روز هشتم را «يوم الترويه» مى نامند. گرچه ممكن است راز تسميه آن به يوم الترويه اين باشد كه در آن روز براى سقايت حج گزاران، آب گيرى مى كردند تا زائران را در عرفات و مشعر و منا آب دهند. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «إنَّ إبراهيم أتاهُ جِبرئيلُ عِندَ زَوالِ الشَّمْسِ مِنْ يَومِ التَّرْويهِ فقال: يا إبراهيمُ! ارُتَوِ مِنَ الْماءِ لَكَ ولأهلِكَ. ولَمْ يَكُنْ بينَ مَكَّهَ وعَرَفاتٍ يَوْمئذٍ ماءٌ فَسُمِّيَتْ التَّروِيه لِذلك». (2) رؤياى مزبور، در شب نهم ذى حجه نيز براى حضرت ابراهيم (ع) تكرار شد. از اين رو بر آن حضرت مسلّم شد كه بايد فرزند خود اسماعيل را ذبح كند. اين معرفت در روز نهم و در سرزمين عرفات حاصل شد و بدين سبب آن روز را «عرفه» و آن سرزمين را «عرفات» ناميدند. (3)

فصل دوازدهم: مشعرالحرام


1- 1 كافى، ج 4، ص 207.
2- 2 همان
3- 3 الدرّ المنثور، ج 7، ص 111.

ص: 149

مشعرالحرام و منا در محدوده حرم و در حدفاصل بين مكه و عرفات واقع است. حج گزاران پس از غروب آفتاب روز نهم ذى حجه كه پايان وقوف نيمروزه در عرفات است به طرف مشعر حركت كرده و شب را در آنجا سپرى مى كنند.

مشعر را «مزدلفه» و «جَمْع» نيز گفته اند. طبق بيان امام صادق (ع) راز نامگذارى آن سرزمين به «مزدلفه» اين است كه جبرئيل (ع) در ادامه تعليم مناسك به ابراهيم (ع) به وى گفت: اى ابراهيم! به مشعرالحرام نزديك شو؛ «يا إبراهيمُ! ازدَلِفْ إِلَى الْمَشْعَرِ الْحَرامِ». (1) همچنين آن حضرت فرمود: از آن رو اين سرزمين را «جمع» ناميدند كه آدم (ع) در آنجا بين نماز مغرب و عشا جمع كرد و هر دو را در يك زمان خواند. (2)

در طول قرن ها هرساله انبوه زائران به آن سرزمين رفته و هر زائر حداقل چهل و نه ريگ براى رمى جمرات از آنجا برمى دارد. بدين لحاظ از آيات روشن حق در سرزمين مشعر اين است كه گرچه آنجا محل حدوث و عبور سيل نيست تا سنگريزه هايى به وسيله آن پديد آيد ليكن آن همه ريگ فراهم بوده و هنوز تمام نشده است.


1- 1 بحار، ج 96، ص 266.
2- 2 همان.

ص: 150

فصل سيزدهم: منا

ص: 151

با طلوع آفتاب روز دهم ذى حجه، حج گزاران براى اعمالى خاص به سرزمين «منا» وارد مى شوند. حدّ منا از «عقبه» تا «وادى مُحَسَّر» است. امام صادق (ع) درباره منشأ نامگذارى اين سرزمين به منا فرمود: چون در اين سرزمين جبرئيل به ابراهيم (ع) گفت: تمنّا و آرزويى كرده و از خداند چيزى بخواه، آنجا را منا ناميدند؛ «إنَّ جِبرئيلَ عليه السلام أتى إبراهيمَ عليه السلام فَقالَ: تَمَنَّ يا إبراهيمُ!». (1) امام على بن موسى الرضا (ع) فرمود: آرزوى ابراهيم (ع) كه خداوند بدو عطا كرد اين بود كه خداى سبحان او را به ذَبْح گوسفندى به جاى اسماعيل (ع) امر كند. (2)

طبق نقل طريحى راز نامگذارى منا به اين نام، همچنين اين است كه در آن سرزمينْ خون، امناء و اراقه مى شود. نيز اينكه، جبرئيل (ع) هنگام مفارقت حضرت آدم به او گفت: تمنّى كن و چيزى بخواه و آدم (ع) گفت: من تمنّى بهشت دارم. (3)

جمرات سه گانه، قربانگاه و مسجد خيف، كه بر پايه برخى رواياتْ هفتصد پيامبر در آن نماز گزارده اند، (4) در منا واقع است. اين مسجد در مكانى نسبتاً بلند واقع است و طبق


1- 1 بحار، ج 96، ص 271- 272.
2- 2 همان.
3- 3 مجمع البحرين، ج 3، ص 1728 منى.
4- 4 كافى، ج 3، ص 214.

ص: 152

بيان امام صادق (ع) از هيمن رو به «خيف» موسوم شد؛ زيرا بخش هايى از يك دشت را كه نسبت به زمين هاى اطراف، مرتفع باشد خيف گويند. (1)

فخر رازى درباره نشانه هاى حق در سرزمين مكه و به ويژه منا مى گويد: سالانه ششصدهزارنفر (در آن زمان) هركدام با هفتاد ريگ جمرات را رمى مى كنند، اما از فضايل آن سرزمين اين است كه طولى نمى كشد ريگ ها پس از جمع شدن برچيده مى شود. (2) البته در سال هاى اخير مأموران دولت، اطراف جمرات را پاكسازى و تسطيح مى كنند امام آن زمان چنين نبوده است.

در منا مسجدى به نام مسجد كبش (گوسفند) بوده است. سرّ نامگذارى آن به كبش اين است كه گوسفند قربانى و فدايى اسماعيل (ع) در آن مكان ذَبْح شد. (3) در كنار اين مسد سنگى بود كه فداى مزبور روى آن ذَبْح شد. (4) از اميرمؤمنان على (ع) نقل شده است كه ذَبْح فداء بين جمره اولى و جمره وُسطى در دامنه كوه مقابل، يعنى «كوه ثبير» بود، نه در مكان ياد شده. مؤيد اين نقل، روايتى است از ابن عباس كه گفت: رسول اكرم در مكان قربانى ابراهيم (ع) قربانى كرد و همانجا را محلّ قربانى قرار دهيد و همه سرزمين منا محلّ قربانى است. محلّ قربانى رسول اكرم بين دو جمره اولى و وسطى بوده است. (5)

***

بخش سوم: مناسك حج

فصل يكم: سرّ عبادت

عبادت، غايت خلق است نه خالق


1- 1 بحار، ج 96، ص 271- 272.
2- 2 تفسير كبير، ج 8، ص 159.
3- 3 مرآةالحرمين، ج 1، ص 326.
4- 4 همان.
5- 5 همان.

ص: 153

بخش سوم: مناسك حج

ص: 154

ص: 155

فصل يكم: سرّ عبادت

عبادت، غايت خلق است نه خالق

خداوند، حكيم است و از اين رو كار او داراى هدف است. (1) البته خداى تعالى به سبب غناى ذاتى، از هدف منزّه است ليكن خودِ جهان داراى هدف وجودى است و به آن نائل مى شود. هدف والاى مخلوق و كمال نهايى او اين است كه بنده خداوند شود؛ وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. (2) البته روشن است كه خداوند محتاج نيست تا مورد پرستش قرار گيرد؛ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِى الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ. (3) عبادت، به ظاهر و باطن خود، غايت مخلوق محتاج است، نه خالقِ غنىِّ محض.

«حج» نيز همچون ساير عبادات، غايت خلق است، نه خالق؛ زيرا او عين غنا و بى نيازى، و محضِ كمال است. با اين بيان، راز اين سخن خداوند آشكار مى شود كه فرمود: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ؛ (4) زيرا حج عبادتى است كه از جانب خدا بر مردم واجب شده است و آنان به گزاردن حج و عمره نيازمندند. پس اگر كفر ورزيدند، بايد بدانند كه خداوند از جهانيان بى نياز است، چه رسد به آنها و عبادتشان.

عبادت، تنها وسيله شهود


1- 1 سوره مؤمنون، آيه 115.
2- 2 سوره ذاريات، آيه 56.
3- 3 سوره ابراهيم، آيه 8.
4- 4 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 156

هدف انس و جن در نظام تشريع، تكامل عبادى آنهاست و اگر انسان كه داراى روح مجرّد عقلى است آن را شكوفا كند خودش هدف بسيارى از موجودهاى مادون خود قرار مى گيرد؛ گرچه هدف نهايى همه خداوند است.

هدفِ آفرينشِ جهان خلقت، آگاه شدن انسان به قدرت و علم بيكران خداوند است؛ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً. (1) گرچه علم حصولى و يقين استدلالى در حدّ خود كمالى علمى به شمار آمده و هدف قرار مى گيرد، ليكن نسبت به علم حضورى و يقين شهودى، وسيله محسوب مى شود؛ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ* ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ. (2) يعنى با علم اليقين مى توان به عين اليقين رسيد.

بنابراين، مى توان يقين شهودى به معارف را هدف نهايى آفرينش انسان دانست. اين يقين شهودى همواره به عبادت، كه تنها وسيله شهود سالك و ظهور غيب است، متكى است؛ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ، (3) اگرچه نحوه اعتماد آن بر عبادت در هر نشئه اى مناسب با همان نشئه است؛ يعنى در دنيا به متن عبادت هاى تشريعى تكيه دارد و در آخرت به باطن آن عبادات كه ظاهر مى شود، متكى است.

عبادت اگرچه به معنايى كه گفته شد، غايت آفرينش است، اما خود مقدمه يقين، و يقين غايت آن است؛ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ. حج نيز نشانه و فراهم آورنده هدف والاى عبادت، يعنى يقين است؛ زيرا حج، نور و بصيرت و شهود است و از همين رو در روايات آمده است كه تارك حج، كور محشور مى شود و او در دنيا كور است و در آخرت كورتر و گمراه تر. (4)


1- 1 سوره طلاق، آيه 12.
2- 2 سوره تكاثر، آيات 5- 7.
3- 3 سوره حجر، آيه 99.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 8، ص 17- 18.

ص: 157

از آيه شريفه اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً (1)

بر مى آيد كه هدفِ پيدايش جهان، يعنى ظهور حق در آئينه خلق، آگاه شدن انسانِ سالك به علم و قدرت حق است و اين علم شهودى، عارف واصل را مظهرِ عليم و قدير مى كند كه در صورت اذن خداى سبحان، با «بسم الله الرحمن الرحيم» همان كارى را كه در قيامت به صرف اراده مى كند در دنيا نيز انجام مى دهد و هرچه را بخواهد بداند، مشاهده مى كند.

راهيابى به سرّ عبادت

آنچه در محور عمل جوارح يا در حدّ خاطره جوانح قرار مى گيرد، يا از «احكام» عبادت است و يا از «آداب» آن، و هيچ يك «سرّ» عبادت نيست. تنها آنچه در مدار شهود عقل نظرى و انبعاث عقل عملى قرار گيرد، مى تواند به حساب سرّ عبادت آيد.

همان گونه كه رعايت دستورهاى فقه اصغر واجب است ليكن براى نيل به اسرار عبادت كافى نيست، مراغات رهنمودهاى فقه اوسط، يعنى فن شريف اخلاق نيز لازم است ولى رسا نيست؛ بلكه بايد به ارشادهاى فقه اكبر، يعنى عرفان نظرى و عملى حرمت نهاد تا با ضمير شاهد و سرّ طاهر به مصدر نزول عبادت راه يافت و آن را با مجارى ادراكى و تحريكى معبود انجام داد. چنان كه حديث قرب نوافل (2) به گوشه اى از آن اشارت دارد. آنگاه نه تنها سالكِ واصل به سرّ عبادت مى رسد، بلكه جايگاه سرّ معبود مى گردد و مخزن آگاهى وى مى شود؛ «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ أمْرِهِ وَعَيْبَهُ عِلْمِهِ وَمَوْئِلُ حُكْمِهِ وَكُهُوفُ كُتُبِهِ وَجِبالُ دينِهِ». (3)

حقيقت انسان كامل، سرّ همه عبادات


1- 1 سوره طلاق، آيه 12.
2- 2 بحار، ج 67، ص 22: «ما تحبّب إلىّ عبدى بشى ء أحبّ إلىّ مما افترضته عليه وإنه ليتحبّب إلىّ بالمنافلة حتى أُحبّه فإذا أحببته كنتُ سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به ويده التى ببطش بها ورجله التى يمشى بها، إذا دعانى أجبته وإذا سألنى أعطيته ...».
3- 3 نهج البلاغه، خطبه 2، بند 10- 11.

ص: 158

براى راهيابى به اسرار عبادت نشانه هايى است. توضيح اينكه، آنچه شرط صحت و قبول طولى عبادت است، نه شرط عَرضى آن، از اسرار عبادت محسوب مى شود. مثلًا طهارت، شرط صحت نماز است، ليكن اين گونه از اشتراط گرچه تقدم رتبى دارد، ليكن از لحاظ سِرّشناسى در عَرْض عبادت مشروط و موقوف قرار دارد، نه در طول آنها؛ زيرا شرط طولى قبول طهارت و نماز نيز پرهيزكارى است؛ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. (1)

قبول تقوا نيز رهن ولايت انسان كامل است؛ زيرا هيچ عبادتى حتى تقوا بدون تولّى معصومين (عليهم السلام) مقبول نيست؛ حتى پذيرش والى بودن آنان بدون اعتقاد به ولايت تكوينى آن ذات عظام كه سرّ والى بودن آنهاست مقبول نيست؛ (2) زيرا پذيرش سرپرستى آنان مانند نماز و روزه و زكات و حج و ... از فروع دين به شمار مى رود، (3) و هر فرعى، اصلى دارد كه سرّ آن فرع محسوب مى شود. از اين رهگذر معلوم مى شود كه حقيقت انسان كامل سرّ هر عبادتى است و هر سالكى به مقدار نيل خود از كمال انسانى به راز عبادت مى رسد و كامل ترين آنها كه معصومين (عليهم السلام) هستند به سرّ نهايى عبادت واصل شدند. از اين رو صراط مستقيم (4) و ميزان اعمال اند. (5)

براى رسيدن به اين هدف عالى، جز خردمندى و هوشيارى در مراقبت حَرَمِ امن دل، چاره اى نيست. فرزانگى نيز بدون تدبّر و ژرف انديشى حاصل نخواهد شد و صاحب نظرى، بدون رازدارى و طهارت ضمير و صيانت سرّ ميسر نخواهد شد؛ «الَظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِإِجالَهِ الرَأْىِ وَالرَّأْىُ بِتَحْصينِ الأسرارِ». (6)

فصل دوم: سرّ حجّ و ثمرات آن

صورت باطنى حج


1- 1 سوره مائده، آيه 27.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 1، ص 90- 96.
3- 3 همان، ص 7- 19.
4- 4 كافى، ج 1، ص 416 و 419 و 433.
5- 5 همان.
6- 6 نهج البلاغه، حكمت 48.

ص: 159

هر عبادتى را بطن و سرّى است؛ زيرا اولًا، عبادت از امورى است كه خداى سبحان در كتاب خويش از آن سخن گفته است. ثانياً، كتاب خدا را ظاهرى است و باطنى؛ «إنّ لِكِتابِ اللهِ ظاهِراً وَباطِناً ...». (1) پس همه آنچه در قرآن آمده و از جمله حج، ظاهرى دارد كه مردم بدان معرفت دارند و باطنى كه تنها شاهدان و عارفان آن را مى بينند و بدان نايل مى شوند. به عبارت ديگر، همه امورى كه وحى الهى به ارمغان آورده، ظاهرى دارد كه انسان را با جسم و «قالب» خود فرا مى گيرد و به آن مى رسد و باطنى دارد كه انسان با «قلب» خويش آنها را درمى يابد و به آن نايل مى شود.

عبادات و از آن جمله حجّ، مانند ديگر موجودات عالم، از خزاين غيب الهى نازل شده است؛ وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (2)

و همانند ساير موجودها به واقعيت هاى تنزّل يافته از مخازن غيب متكى است. پس كسى كه اين امور عبادى را بشناسد و بدان ها عمل كند، به ريشه آنها كه همان مخزن غيب است مى رسد. رواياتى كه درباره صورت هاى باطنى اعمال عبادى وارد است، ناظر به همين معناست و انسان در برزخ نزولى يا برزخ صعودى با آن واقعيت ها آشنا مى شود. البته شمار اندكى از انسان ها قبل از تنزل


1- 1 بحار، ج 89، ص 90.
2- 2 سوره حجر، آيه 21.

ص: 160

حقايق آن اعمال به اين عالم (در برزخ نزولى) به آنها آگاهى دارند؛ چنان كه ساير مردم بعد از مرگ (در برزخ صعودى) به حقيقت نماز و حجّ و زكات پى مى برند و آنها را در صورت هاى ملكوتيشان مى بينند. چنان كه در حديث است: چون بنده مؤمنى بميرد، همراه او شش صورت داخل قبرش مى شود. يكى از اين صورت ها زيباتر، نورانى تر، خوشبوتر و پاك سيماتر از ديگران است. آنگاه صورتى در سمت راست و صورتى در سمت چپ و صورتى ديگر رو به رو و صورتى ديگر در پشت سر او و يكى ديگر در كنار پايش و آنكه زيباتر از همه است بالاى سر او قرار مى گيرند كه در سمت راست قرار دارد او را مانع مى شود و همين طور از ساير جهات در مى آيد. سپس (آن مؤمن) مى پرسد: خدا به شما پاداش نيكو دهد شما كيستيد؟ صورتى كه در سمت راست بنده قرار دارد مى گويد: من نمازم و آنكه در سمت چپ است گويد: من زكاتم و آنكه رو به روى بنده است گويد: من روزه ام و آنكه پشتِ سر اوست گويد: من حج و عمره هستم و آنكه در كنار پاهاى اوست گويد: من نيكى اى هستم كه به برادرانت رساندى. آنگاه همه اين صورت ها از آن صورت زيباتر مى پرسند: تو كيستى كه از همه ما خوش سيماتر و خوشبوتر و نورانى هستى؟ آن صورت پاسخ مى دهد: من ولايت و دوستى آل محمد هستم». (1)

اين روايت نشان مى دهد كه حج صورتى باطنى دارد كه در هنگامى كه همه از عالم مُلك به جهان ملكوت كوچ كنند و دنيا به آخرت مبدل گردد، در قالب آن صورت جلوه گر مى شود.


1- 1 بحار، ج 6، ص 234: «إذا مات العبد المؤمن دخل معه فى قبره ستة صور فيهن صورة أحسنهن وجها وأبهاهن هيئة وأطيبهن ريحا وأنظفهن صورة قال فيقف صورة عن يمينه وأخرى عن يساره وأخرى بين يديه وأخرى خلفه وأخرى عند رجله وتقف التى هى أحسنهن فوق رأسه فإن أتى عن يمينه منعته التى عن يمينه ثم كذلك إلى أن يؤتى من الجهات الست قال فتقول أحسنهن صورة ومن أنتم جزاكم الله عنى خيرا فتقول التى عن يمين العبد أنا الصلاة وتقول التى عن يساره أنا الزكاة وتقول التى بين يديه أنا الصيام وتقول التى خلفه أنا الحج والعمرة وتقول التى عند رجليه أنا بر من وصلت من إخوانك ثم يقلن من أنت فأنت أحسننا وجها وأطيبنا ريحا وأبهانا هيئة فتقول أنا الولاية لآل محمد صلوات الله عليهم أجمعين».

ص: 161

براى جاى جاى حرم و نيز مناسك حج و عمره اسرار و رموزى است كه جز براى زائران خاص كه صاحب خانه را در مجالىِ گوناگون مشاهده كرده و به ديدار ربّ البيت و شهود آيات آفاقى و انفسى آن و امتثال حج ابراهيمى و اعتمار ناب حسينى نائل مى شوند مكشوف نخواهد بود.

امام صادق (ع) در بيان برخى اسرار حج كه ترسيم كننده چهره باطنى حج است فرمود: «... سپس با آب توبه خالصانه، گناهان خود را بشوى و جامه صدق و صفا و خشوع در بر كن و از هر آنچه كه تو را از ياد خداوند مانع مى شود و از اطاعت او باز مى دارد، دورى كن؛ و لبيك گو، بدين معنا كه خدا را پاسخى بى آلايش و پاك دادى، چنان كه به ريسمان استوار او چنگ زدى؛ و به قلب خويش با كروبيان به گردش عرش طواف كن، همچون طواف خويشتن با مسلمانان بر گرد كعبه؛ و به قصد فرار از هوا و تبرّى از همه نيرو و توان خويش، هَرْوَله كن.

آنگاه از غفلت و لغزش هاى خود با رفتن به منا، برون آى و آنچه را بر تو روا و حلال نيست و سزاوار آن نيستى تمنّى مكن؛ و در عرفات به خطاهاى خويشتن اعتراف كن. در مزدلفه پيمان خويش را بر وحدانيت خداوند تجديد كن و به او تقرّب جو و از او پروا بدار؛ و با صعود به جبل الرحمه، (1) با روح خويش به ملأ اعلى فراز آى؛ و به هنگام قربان كردن، گلوى هوا و آز را بِبُر؛ و به هنگام سنگ زدن به جمرات، شهوات و خساست و دنائت و زشتى را رمى كن؛ و با تراشيدن موى خويش عيب هاى آشكار و نهان را بِبر.

سپس با ورود به حرم، از پيروى خواسته خويش در امان خداوند و حمايت و نگاهداشت و حفظ او گام نِه؛ و كعبه را زيارت كن در حالى كه صاحب آن را بزرگ مى دارى و به جلال و قدرت او آگاهى؛ و حجرالأسود را به نشان اينكه به قسمت او خشنودى و در برابر عزّت او سرافكنده اى استلام كن؛ و با طواف وداع، با هرآنچه جز اوست بِدْرود گوى؛ و با وقوف خويش بر كوه صفا روح خود را براى ديدار خداوند در روزى كه ديدارش خواهى كرد پيراسته ساز؛ و در كوه مروه با پيراستگى از گناهان، نسبت به


1- 1 در اين باره توضيحى در پانوشت شماره 2 صفحه 201 آمده است.

ص: 162

خداوند صاحب مروّت باش ....

بدان كه خداوند حج را واجب نفرمود و از بين همه طاعات آن را با اضافه كردن به نام خويش ويژه نساخت و در خلال مناسك، سنتى براى پيامبر خود تشريع نكرد مگر براى آمادگى و اشاره به مرگ و قبر و بعثت و قيامت ...». (1)

سرّ حج در سير إلى الله

همان گونه كه حج براى خدا و وجوب آن از طرف اوست: لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (2)

انجام آن نيز بايد «لله» باشد. پس اگر كسى به قصد سياحت، تجارت و مانند آن، اراده حج كرد، چنين حجى كه سير إلى الله نيست سرّى ندارد؛ زيرا


1- 1 بحار، ج 96، ص 124: «... ثم اغسل بماء التوبة الخالصة ذنوبك والبس كسوة الصدق والصفاء والخضوع والخشوع وأحرم عن كل شى ء يمنعك من ذكر الله ويحجبك عن طاعته ولب بمعنى إجابة صافية خالصة زاكية لله عز وجل فى دعوتك متمسكا بالعروة الوثقى وطف بقلبك مع الملائكة حول العرش كطوافك مع المسلمين بنفسك حول البيت وهرول هربا من هواك وتبريا من جميع حولك وقوتك واخرج عن غفلتك وزلاتك بخروجك إلى منى ولا تتمن ما لا يحل لك ولا تستحقه واعترف بالخطايا بعرفات وجدد عهدك عند الله بوحدانيته وتقرب إلى الله واتقه بمزدلفة واصعد بروحك إلى الملإ الأعلى بصعودك إلى الجبل واذبح حنجرة الهوى والطمع عند الذبيحة وارم الشهوات والخساسة والدناءة والأفعال الذميمة عند رمى الجمرات واحلق العيوب الظاهرة والباطنة بحلق شعرك وادخل فى أمان الله وكنفه وستره وكلاءته من متابعة مرادك بدخولك الحرم وزر البيت متحققا لتعظيم صاحبه ومعرفة جلاله وسلطانه واستلم الحجر رضاء بقسمته وخضوعا لعزته وودع ما سواه بطواف الوداع وأصف روحك وسرك للقاء الله يوم تلقاه بوقوفك على الصفا وكن ذا مروة من الله نقيا أوصافك عند المروة .... واعلم بأن الله تعالى لم يفترض الحج ولم يخصه من جميع الطاعات بالإضافة إلى نفسه بقوله عز وجل: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا سوره آل عمران، آيه 97 ولا شرع نبيه ص سنة فى خلال المناسك على ترتيب ما شرعه إلا للاستعداد والإشارة إلى الموت والقبر والبعث والقيامة ...».
2- 2 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 163

مهم ترين سرّ حج، سير إلى الله است. چنان كه در بعضى از روايات، آيه كريمه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (1)

بر «حج» تطبيق شده است. (2)

سفر حج، فرار از غير خدا به سوى خداست و چون خدا همه جا هست (3) معناى «سير إلى الله»، سير مكانى يا زمانى نيست. فرار به سوى خدا بدين معناست كه انسان ماسوى الله را ترك كرده و خدا را طلب كند. پس اگر كسى حج را به قصد تجارت يا شهرت و مانند آن انجام داد، فرار «عن الله» كرده است، نه فرار «إلى الله».

سير حج گزارى كه از غيرخدا بريده و به سوى خدا هجرت مى كند تا به لقاى او نايل آيد «إلى الله»، «فى الله»، «مع الله» و «لله» است. از اين رو در بعضى از دعاهاى حج و مانند آن آمده است: «بسم الله وبالله وفى سبيل الله وعلى ملَّه رسول الله». (4)

زاد سفر حج

در قرآن كريم، تعبير به «زاد» جز در آيه شريفه تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى (5)

كه صدر آن و نيز آيات قبل و بعد از آن بر برخى احكام حج مشتمل است، نيامده است. راز مطلب آن است كه در حج، مسافرت كردن است؛ وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (6)

و چون در سفر، احتياج به زاد و توشه است، خداى سبحان به آن سفر اصيل كه آخرت است، تذكر داده و به تقوا امر مى كند.

آيه شريفه تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى اولًا، راه را نشان مى دهد و به دلالت تعيين زاد، يعنى پرهيزكارى، اين راه همان سلوك به سوى خداست؛ زيرا خداى سبحان اهل تقواست، چنان كه اهل جود و جبروت است. ثانياً، به انسان ها هشدار مى دهد كه همگى مسافرند؛ زيرا


1- 1 سوره ذاريات، آيه 50.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 5.
3- 3 سوره بقره، آيه 115؛ سوره زخرف، آيه 84؛ سوره حديد، آيه 4.
4- 4 بحار، ج 96، ص 120.
5- 5 سوره بقره، آيه 197.
6- 6 سوره حج، آيه 27.

ص: 164

زاد خواهى، نشان مسافر بودن است. ثالثاً، آگاه مى سازد كه مسافر بدون زاد نمى تواند حركت كند. رابعاً، همه را به بهترين توشه كه تقواست راهنمايى مى كند. خامساً، بيان مى كند كه حج از بارزترين مصاديق تقواست. سادساً، به برترين نوع تقوا كه تقواى الهى است تذكر مى دهد: وَاتَّقُونِ؛ زيرا ره توشه سالكانى كه منشأ پرهيز و تقوا در آنها ترس از آتش جهنّم يا شوق به بهشت است، در بين راه تمام مى شود و مسافر إلى الله را در سفر آخرت به لقاى خدا نمى رساند؛ زيرا هدف وى رهيدن از جهنّم يا رسيدن به بهشت بود و پس از آن چون زادى ندارد مى ماند. اما تقواى احرار كه منشأ آن خوفِ جهنم يا شوقِ بهشت نيست، بلكه بر اثر محبت خداست، آنان را تا لقاى پروردگار مى برد، و چون زاد آنان تا لقاء الله است خود نيز به لقاى او مى رسند؛ زيرا تقوايى كه به خدا نايل مى شود وصف جداى از جان متقى نيست، از اين رو صاحب آن هم كه شخص متقى است به لقاء الله نائل مى گردد.

سفر حج براى زائرى كه به مقصد رسيده و مقصود را در مقصد يافته و بازگشته است، سير «من الحق إلى الخلق بالحق» است و او به همراه سير افُقى و آفاقى، سير انفسى نيز دارد و مى يابد كه خداوند هماره با اوست؛ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ. (1) چنين زائرى به همراه مهماندار (2) به ديار خود باز مى گردد، با نورانيتى كه گويى تازه از مادر متولد شده است؛ «مَنْ أمَّ هذَا الْبَيْتَ حاجّاً أو مُعْتَمِراً مُبَرَّءاً مِنَ الْكِبْرِ رَجَعَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَهِ يَوْمٍ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»؛ (3) و مردم موظف اند به زيارت او بروند پيش از آنكه با آلوده شدن حج گزار به گناه، آن نور الهى حجّ از وى زايل شود. (4)

تزكيه روح در پرتو شناخت اسرار


1- 1 سوره حديد، آيه 4.
2- 2 تعبير «مهمان» درباره زائر بيت الله الحرام در روايات متعددى آمده است، از آن جمله: «ثلاثة نفر من خالصة الله عزّ وجل يوم القيامة ... والحاجّ والمعتمر، فهما وفد الله وحق على الله أن يكرم وفده» وسائل الشيعه، ج 3، ص 84 و «إن ضيف الله عزّ وجلّ رجل حجّ واعتمر فهو ضيف الله حتى يرجع إلى منزله ...» وسائل الشيعه، ج 10، ص 458.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 64.
4- 4 همان، ص 327.

ص: 165

بخش مهم تزكيه نفوس در پرتو آشنايى با اسرار عبادت ها و دستورهاى دينى است. تعليم كتاب و حكمت كه در آيه شريفه يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَهَ وَيُزَكِّيهِمْ (1)

آمده، هم عقايد و اخلاق و اعمال عبادى و هم مسائل اقتصادى، سياسى، نظامى و مانند آن را در بر مى گيرد. از اين رو تزكيه مزكورِ در آيه نيز براى بيان باطن همه اين امور است و همان گونه كه تزكيه هر عمل به سبب نيل به اسرار آن عمل است، هر عملى سرّى دارد كه توجه به آن مايه تزكيه روح است.

حج، مانند ديگر عبادت ها، آداب و سنن و فرايضى دارد كه براى تهذيب نفس است. محرمات حج براى تطهير قوايى است كه احياناً گرفتار عصيان و تباهى مى شود. چنان كه آيه شريفه فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِى الْحَجِّ (2)

به سه مورد از محرمات حج كه هريك در تطهير يكى از آن قواى نفسانى نقش دارد اشاره مى كند. يعنى لا رَفَثَ به پاك كردن قوه شهويه، لا فُسُوقَ به تطهير قوه غضب و لا جِدالَ به تهذيب قواى فكرى نظر دارد. با طهارت اين قواى سه گانه همه كارهاى انسانى پاك مى شود؛ زيرا هر كارى كه از انسان صادر مى شود با تحليل دقيق به يكى از سه قوه باز مى گردد. تفصيل اين مطلب بر عهده علم اخلاق است.

شايان ذكر اينكه، هر عملى از مصدر خاص صادر مى شود و از خصوصيت آن حكايت دارد. از صدر مشروح، عمل خالص و مشروح صادر مى شود كه نه به نقصْ مبتلا و نه به عيبْ آلوده است. بر اين اساس، زائر بيت الله به هر ميزان كه به اسرار حج آگاه باشد، حج او خالصانه و خلوص او مشروح تر است؛ زيرا خلوص كه معيار بهره مندى از ثواب و شأنى از شئون عقلى عملى است، مسبوق به معرفت است و معرفت از شئون عقل نظرى است. شخصِ سالك بايد ابتدا مراحل عبادى را بفهمد، تا برابر فهم و معرفت خود،


1- 1 سوره بقره، آيه 129.
2- 2 سوره بقره، آيه 197.

ص: 166

اقدام خالصانه داشته باشد. پس بدون آشنايى به اسرار اعمال، پيمودن مراحل كامل اخلاص، ميسّر نيست. اين نكته درباره معرفت به اسرار ساير عبادات نيز صادق است. بنابراين، چنانكه كسى پيش از معرفت به اسرار حج، راهى بيت الله شود، گرچه ممكن است بر حسب ظاهر حج او صحيح باشد ليكن حج كامل و مقبول انجام نداده و ضيافت الله نصيب او نشده است؛ زيرا روحِ چنين حج گزارى به سبب عدم آگاهى به اسرار حج، تعالى پيدا نكرده است.

براى آشنايى بهتر و بيشتر با اسرار حج، بايد سنت و سيرت حج گزاران راستين، يعنى معصومين (عليهم السلام) به دقت مورد بررسى و تأسّى قرار گيرد؛ زيرا آنان در كنار رعايت آداب و سنن و فرايض حج و عمل به احكام ظاهرى آن، تكيه گاه تكوينى آنها را نيز در نظر داشتند.

تذكر اين نكته نيز سودمند است كه، راز بسيارى از عبادات بر انجام دهندگان آنها پوشيده نيست ليكن پى بردن به راز مناسك حج دشوار است و اسرار بسيارى از آنها با عقل بشرى قابل تبيين نيست. از اين رو مراسم و مناسك حج با بندگى محض و تامّ هماهنگ تر و تعبّد در آن بيش از ساير دستورات دينى است. چنان كه رسول خدا به هنگام لبيك گفتن، به خدا عرض كرد: خدايا! من با رقيّت و عبوديّت محض لبيك مى گويم و حج مى گزارم: «لَبَّيْكَ بِحَجَّهٍ حَقّاً تَعَبُّداً وَرِقاً». (1)

هماهنگى سيرت حج گزار با سرّ حج

خداى سبحان، حج گزاران و معتمران را در شمار شعائر خود آورده است؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْواناً. (2) حج گزار از هنگام عزم بر زيارت، جزو شعائر الهى است. البته روشن است كسى كه از سفر حج و عمره، قصد سياحت، تجارت، شهرت و مانند آن


1- 1 محجّةالبيضاء، ج 2، ص 197. در برخى متون، اين عبارت به انس بن مالك اسناد داده شده است.
2- 2 سوره مائده، آيه 2.

ص: 167

را دارد جزو حُرمات الهى نيست. زائرانى دعوت شدگان حقّ و شايسته آن تكريم الهى اند كه واجد شرايط و اوصافى خاص باشند. قرآن كريم آن اوصاف را هم به نحو عموم بيان كرده و هم مصاديق آن را ذكر فرموده است. آن شرايط عام در تعهد الهى معمار و دستيار كعبه، يعنى حضرت ابراهيم و اسماعيل اين گونه بيان شده است: وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1) بر اساس آيه شريفه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً .... (2)

مصداق «راكعان و ساجدانى» كه حضرت خليل و ذبيح مأمور تطهير بيت الله براى ضيافت آنان شدند، امت راستين رسول اكرم هستند كه در كنار نماز و ركوع و سجود، صلابت ابراهيمى را عليه نمروديان و سران كفر و نفاق و طغيان دارند و رأفت خليل الرحمان را نسبت به مسلمانان محروم سراسر جهان اسلام دارا هستند.

بنابراين، آن كه آلوده «فكر باطل» يا «عمل طالح» است مهمان بيت طاهر نيست، و آنكه امتيازطلب و برترى خواه است مهمان بيت مساوات و مواسات نيست، و آنكه بنده هوا و برده هوس يا بنده و نوكر مستكبران و مُلحدان است مهمان بيت عتيق و خانه آزاد و آزادگى نيست، و آنكه صدها بت در آستين دارد مهمان بيت توحيد نيست، و آنكه رو در خلق دارد و پشت بر قبله نماز مى گزارد مهمان قبله مسلمانان نيست، و آنكه به جاى تبرّى از شرك و نفاق و كفر، از متوليانِ سرانِ الحاد است مهمان مطاف عاكفان نيست، و آنكه در برابر استعمارگر كرنش مى كند مهمانِ خانه راكعان و ساجدان نيست.

چنين نيست كه هر حج گزارى به اسرار حجّ آشنا باشد و حج كامل به جا آورد. تنها حافظان سرّ الهى و گنجينه هاى علوم ربانى كه خداوند آنان را بر حفظ اسرار خويش آگاه كرد، از سرّ حكم آگاه اند و به آن سرّ مى رسند.

سيرت حيوانى برخى حج گزاران


1- 1 سوره بقره، آيه 125.
2- 2 سوره فتح، آيه 29.

ص: 168

حقيقت هركسى را عقايد، اخلاق، اعمال و نيات او مى سازد. حج نيز همچون ساير عباداتْ انسان ساز است و سريره انسان با سرّ حج هماهنگ است و براساس آن ساخته مى شود و اگر كسى به سرّ و حقيقت آن راه نيافت صورت او صورت آدمى است ولى حقيقت و سيرت وى سيرت حيوان؛ «فَالصُّورَهُ صُورَهُ إنْسانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيوانٍ». (1)

ابوبصير مى گويد: در محضر امام باقر (ع) با اشاره به حج گزاران گفتم: چه بسيارند زائران و چه ناله ها دارند؛ «ما أكثر الحَجيج وأعظم الضجيج!». امام (ع) فرمود: حج گزاران اندك اند ولى ناله و فرياد بسيار است؛ «ما أكْثَرَ الضَّجيجَ وأقلَّ الْحَجيجَ». ابوبصير مى گويد: آنگاه آن حضرت دست مبارك خويش را بر چشمانم كشيد، در اين حال آن جمع را حيوانات گوناگون ديدم كه تنها انسان هاى معدودى در ميان آنان بودند؛ «فنظرتُ فإذا أكثر الناس قرده وخنازير، والمؤمن بينهم مثل الكوكب اللامع فى الظلماء». (2)

امام سجاد (ع) نيز در پاسخ زُهَرى كه گفت: امسال تعداد حج گزاران چهارصد يا پانصد هزار نفر است كه همگى خدا را قصد كرده اند، فرمود: ضجّه و ناله فراوان است ليكن حج گزاران راستين بسيار كم اند؛ «ما أكْثَرَ الضَّجيجَ وَأقَلَّ الحَجيجَ». آنگاه آن حضرت گوشه هايى از اسرار ملكوت را به زهرى نماياندند، آن سان كه او سيرت حيوانى بسيارى از افراد را ديد. (3) در ادامه، امام سجّاد (ع) پس از بيان برخى از اسرارِ حج فرمود: افرادى كه در باطن و ظاهر، دين را با همه شئون و ابعاد آن مى پذيرند، نورانى اند. البته همان گونه كه


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 87، بند 12.
2- 2 بحار، ج 46، ص 261.
3- 3 همان، ج 96، ص 285. متن حديث مزبور، چنين است: قال على بن الحسين وهو واقف بعفرات للزُهرى: «كم تقدّر من الناس ههنا». قال: أقدّر أربعة ألف ألف و ظ أربعمائة ألف أو خمسمائة ألف؛ كلّهم حجاج قصدوا الله بأموالهم ويدعونه بضجيج أصواتهم. فقال له: «يا زُهرى! ما أكثر الضجيج وأقلّ الحجيج». فقال الزهرى: كلهم حجاج أفَهم قليل؟ فقال «يا زُهرى! ادنُ إلىّ وجهك». فأدناه إليه فمسح بيده وجهه ثم قال: «انظر». فنظر إلى الناس. قال الزهرى: فرأيت أولئك الخلق كلهم قردة لا أرى فيهم إنساناً إلا فى كل عشرة ألف واحد من الناس. ثم قال لى: «ادنُ يا زهرى». فدنوت منه فمسح بيده وجهى ثم قال: «انظر». فنظرت إلى الناس. قال الزهرى: فرأيت أولئك الخلق كلهم خنازير. ثم قال لى: «ادنُ إلىّ وجهك». فأدنيت منه فمسح بيده وجهى فاذا هم كلهم ديبة ذئبة إلا تلك الخصائص من الناس النفر اليسير. فقلت: بأبى وأمى أنت يا ابن رسول الله قد أدهشتنى آياتك وحيرتنى عجائبك. قال: «يا زهرى! ما الحجيج من هؤلاء إلا النفر اليسير الذين رأيتهم بين هذا الخلق الجمّ الغفير». ثم قال لى: «امسح يدك على وجهك». ففعلت فعاد أولئك الخلق فى عينى أُناسا كما كانوا أوّلًا. ثم قال لى: «مَن حجَّ ووالى موالينا وهَجَر معادينا ووطّن نفسه على طاعتنا ثم حضر هذا الموقف مسلّما إلى الحجرالأسود ما قلّده الله من أمانتنا أماناتنا ووفياً بما ألزمه من عهودنا فذلك هو الحاج والباقون هم من قد رأيتهم». يا زهرى! حدّثنى أبى عن جدى رسول الله ص أنه قاله: «ليس الحاج المنافقون المعاندون لمحمدٍ وعلىٍ محببهما الموالون لشانئيهما. إن هؤلاء المؤمنين الموالين لنا المعادين لأعدائنا لتسطح أنوارهم فى عرصات القيامة على قدر موالاتهم لنا فمنهم من يسطح نوره مسيرة ثلاث مائة ألف سنة وهو جميع مسافرة تلك العرصات ومنهم من تسطح أنواره إلى مسافاة بين ذلك يزيد بعضها على بعض على قدر مراتبهم فى موالاتنا ومعادات أعدائنا يعرفهم أهل العرصات من المسلمين والكافرين بأنهم الموالون المتولون المتبرؤون، يقال لكل واحد منهم يا ولىّ الله 1 انظر فى هذه العرصات إلى كل من أسدى إليك فى الدنيا معروفاً أو نفّس عنك كرْباً أو أغاثك إذ كنت ملهوفاً أو كفّ عنك عدواً أو أحسن إليك فى معاملة فأنت شفيعه ...».

ص: 169

ايمان داراى درجاتى است، مؤمنان نيز درجاتى دارند. بر همين اساس شعاع نورانيت و قلمرو نور آنان نيز متفاوت است. حج گزار راستينِ آگاه از اسرار حج كه در پرتو آشنايى با اسرار ولايت، قرآن و عترت را حقيقتى تفكيك ناپذير مى داند، در قيامت صحنه وسيعى را روشن كرده، مى تواند در قلمرو شعاع نور خود شفاعت كند و به يارى گرفتاران بشتابد.

بر اساس حديثى ديگر (1) از امام سجاد (ع) افرادى كه ملكوتشان به شكل انسان است، متسكان به قرآن و عترت و معتقدان به وحى و رسالت و ولايت اند. ظاهر و باطن اينان را دين احاطه و تأمين كرده است، از اين رو ظاهر و باطن آنها انسانى است. اما باطن آنان كه قرآن و عترت را از يكديگر جدا دانسته و مى گويند: رسول خدا در تعيين رهبرى اجتهاد كرد، در حقيقتْ جحود و انكار حق است و انكار حق به صورت حيوانيت ظهور مى كند.


1- 1 متن اين حديث در بحث از اعمال منا خواهد آمد پانوشت صفحات 219- 220.

ص: 170

در روايت مزبور، نقش پذيرش يا انكار ولايت امامان معصوم (عليهم السلام) در ساختار سيرت و حقيقت انسان، به روشنى بيان شده بود. همچنين در اين باره سَدِير صيرفى مى گويد: در سرزمين عرفات، مشاهده انبوه جمعيتِ در حال نيايش و دعا، مرا در اين انديشه فرو برد كه آيا همه اينان گمراه و اهل عذاب اند؟ در اين حال، امام صادق (ع) فرمود: سدير! تأمّل و دقت كن. با تصرف آن حضرت مشاهده كردم كه باطن بسيارى از آن حج گزاران، انسانى نيست. (1) راز اين مطلب همان است كه در حديث قبل بيان شد، و آن اينكه، كسى كه نصّ صريح پيامبراكرم درباره جانشينى امامان معصوم (عليهم السلام) را از روى علم و عمد ناديده گرفته و انكار كند و به ولايت آنان معتقد نباشد حقيقت او انسانى نيست.

حاصل اينكه، گرچه ممكن است همه افراد حاضر در مراسم حج در آمار ظاهرى زائران خانه خدا به شمار آيند، ليكن بسيارى از آنان در سَرشمارىِ سِرّ و حقيقت افراد كه مربوط به اسرار حجّ است، انسان به شمار نيايند.

صحنه مزبور گرچه در عرفات اتفاق افتاد ليكن ممكن است مشابه آن در صفوف طولانى نمازهاى جماعت كه گاه رقم آنها بسيار است نيز پيش آيد و نمازگزار واقعى كم باشد. شايان توجه است كه، اين بحث گرچه در باب حجّ آمده ليكن به سرّ ولايت باز مى گردد، نه سرّ حج؛ مگر اينكه گفته شود: از آن جهت كه ولايت بر همه اعمال و عبادات پرتوافكن است، حقيقت ولايت به عنوان سرّ اعمال و عبادات ظهور مى كند. آنكه حقيقت ولايت را نپذيرد گرچه به نماز، روزه، زكات و حجّ عمل كند، از آن جهت كه اعمال او فاقد سرّ است قهراً انسانيت را هم از دست داده است؛ زيرا سرّ عبادات تربيت كننده و انسان ساز است و اگر كسى به سرّ عبادت راه نيافت سريرت او انسانى نيست.

***

فصل سوم: احرام

اشاره


1- 1 مناقب، ج 4، ص 234- 235. سدير الصيرفى قال: كنت مع الصادق عليه السلام فى عرفات، فرأيت الحجيج وسمعت الضجيج فتوسمتُ وقلتُ فى نفسى: أترى هؤلاء كلّهم على الضلال؟ فنادانى الصادق عليه السلام فقال: «تأمّلْ!» فتأملتُهم فإذا هم قردة وخنازير.

ص: 171

حرم امن الهى و سرزمين حج در اين ويژگى يگانه است كه نه تنها در موسم حج، بلكه در طول سال نمى توان بدون احرام، وارد آن شد. همچنين افراد غيرمسلمان بدان جهت كه احرامشان صحيح نيست و از سويى ورود افراد غيرمُحرم به حرم ممنوع است، حق ورود به منطقه توحيد و مهبط وحى را ندارند.

براى كسى كه قصد ورود به حرم دارد ميقات احرام قرار داده شد تا كرامت حرم كه به وسيله مسجدالحرام و كعبه پديد آمده، محفوظ بماند؛ زيرا احرام در ميقاتْ براى ورود به حرم مانند نماز تحيّت مسجد است كه براى حفظ كرامت مسجد قرار داده شد، با اين تفاوت كه تحيت مسجد مستحب است، ولى احرام براى ورود به حرم واجب است. حج گزار بايد هنگام احرام بستن قصد كند هرچه را خدا بر وى حرام كرده، او نيز بر خود تحريم كند. (1) گرچه بعضى از امور «موقتاً» و تنها در حال احرام بر انسان حرام است، مانند


1- 1 مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166. از آنجا كه در اين كتاب، به ويژه در بخش مناسك حج، در موارد متعدد به حديث معروف «شبلى» استشهاد شده و نيز به لحاظ اينكه اين حديثْ اسرار و لطايف فراوانى درباره حج دربر دارد، در اينجا متن كامل آن نقل مى شود. پيش از اين نقل اين روايت، شايسته است به نكاتى توجه شود: يكم: گرچه افراد متعددى به «شبلى» ملقب بوده اند كه نزديك ترين آنها به عصر ائمه ع «ابوبكر، دُلب بن جحدر» است كه تقريباً دو قرن پس از شهادت امام سجاد ع به دنيا آمده و از اين رو هيچ يك از «شبلى» ها نمى توانند مستقيماً از امام سجاد ع روايت كنند، و نيز گرچه اين حديث به سبك و وزن سخنان مأثور از امامان معصوم ع نيست و از اين رو گفته شده كه ممكن است اين روايت، سخنان بعضى از عرفا بوده كه به تدريج به امام سجاد ع نسبت داده شده است، ليكن در اين گونه روايات كه با ساير معارف هماهنگ بوده يا با آنها مخالف نيست، كاستى در سندْ مانع استفادء از متن بلند و نورانى آنها نيست. دوم: ترتيب برخى مناسك در اين روايت، براى ترتيبى كه در فقه ثابت شده و حج گزار بايد آن را انجام دهد نيست. شايد بتوان گفت: دليل آن اين است كه امام سجاد ع در اين حديث شريف درصدد بيان احكام مناسك حج و تكاليف ظاهرى حج گزاران نبوده است. است. سوم: آنچه در فصول گوناگون اين كتاب به عنوان حديث شبلى آمده بدان جهت كه مراد نقل به مضمون و شرح اين حديث شريف بوده ممكن است در برخى موارد مطابق با ترجمه تحت اللفظى نباشد. اما متن روايت مزبور چنين است: الْعَالِمُ الْجَلِيلُ الْأَوَّاهُ السَّيِّدُ عَبْدُ اللَّهِ سِبْطُ الْمُحَدِّثِ الْجَزَائِرِىِّ فِى شَرْحِ النُّخْبَةِ قَالَ: وَجَدْتُ فِى عِدَّةِ مَوَاضِعَ أُوَثِّقُهَا بِخَطِّ بَعْضِ الْمَشَايِخِ الَّذِينَ عَاصَرْنَاهُمْ مُرْسَلًا أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ مَوْلانَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع مِنَ الْحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشَّبْلِىُّ فَقَالَ ع لَهُ: حَجَجْتَ يَا شَبْلِىُّ؟ قَالَ: نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. فَقَالَ ع: أَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَتَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَاغْتَسَلْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَلَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَالنِّفَاقِ وَالدُّخُولِ فِى الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَالذُّنُوبِ قَالَ لا قَالَ فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلا تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَلا اغْتَسَلْتَ. ثُمَّ قَالَ: تَنَظَّفْتَ وَأَحْرَمْتَ وَعَقَدْتَ بِالْحَجِّ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَأَحْرَمْتَ وَعَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ لِلَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لا. قَالَ لَهُ ع: مَا تَنَظَّفْتَ وَلا أَحْرَمْتَ وَلا عَقَدْتَ الْحَجَّ. قَالَ لَهُ: أَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَىِ الْإِحْرَامِ وَ لَبَّيْتَ. قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلاةِ وَأَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ وَصُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لا. قَالَ لَهُ ع: مَا دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلا صَلَّيْتَ وَلا لَبَّيْتَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَصَلَّيْتَ. قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَحِينَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ غِيبَةٍ تَسْتَغِيبُهَا الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْلِ مِلَّةِ الْإِسْلامِ قَالَ لا قَالَ فَحِينَ وَصَلْتَ مَكَّةَ نَوَيْتَ بِقَلْبِكَ أَنَّكَ قَصَدْتَ اللَّهَ؟ قَالَ: لا. قَالَ ع: فَمَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ لا رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ لا صَلَّيْتَ ثُمَّ قَالَ طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ مَسِسْتَ الْأَرْكَانَ وَ سَعَيْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ ع: فَحِينَ سَعَيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ هَرَبْتَ إِلَى اللَّهِ وَعَرَفَ مِنْكَ ذَلِكَ عَلامُ الْغُيُوبِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ لا مَسِسْتَ الْأَرْكَانَ وَ لا سَعَيْتَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَاحَ ع صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا. ثُمَّ قَالَ: آهِ. آهِ. ثُمَّ قَالَ ع: مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَتَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَقَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ الْآثَامِ. ثُمَّ قَالَ ع: نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَتَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلاةِ إِبْرَاهِيمَ ع وَأَرْغَمْتَ بِصَلاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لا. قَالَ لَهُ: فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَلا وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَلا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ. ثُمَّ قَالَ ع لَهُ: أَشْرَفْتَ عَلَى بِئْرِ زَمْزَمَ وَ شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْرَفْتَ عَلَى الطَّاعَةِ وَغَضَضْتَ طَرْفَكَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ؟ قَالَ: لا. قَالَ ع: فَمَا أَشْرَفْتَ عَلَيْهَا وَلا شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا. ثُمَّ قَالَ ع لَهُ: أَ سَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ وَمَشَيْتَ وَتَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ لَهُ: نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَالْخَوْفِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا سَعَيْتَ وَلا مَشَيْتَ وَلا تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ. ثُمَّ قَالَ: أَ خَرَجْتَ إِلَى مِنًى؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: نَوَيْتَ أَنَّكَ آمَنْتَ النَّاسَ مِنْ لِسَانِكَ وَقَلْبِكَ وَيَدِكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا خَرَجْتَ إِلَى مِنًى. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ وَقَفْتَ الْوَقْفَةَ بِعَرَفَةَ وَطَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَعَرَفْتَ وَادِىَ نَمِرَةَ وَدَعَوْتَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْمِيلِ وَالْجَمَرَاتِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَالْعُلُومِ وَعَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَاطِّلاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَقَلْبِكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ وَيَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَمُسْلِمَةٍ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَلا تَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَالنَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَلا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَلا عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَلا دَعَوْتَ وَلا وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ. ثُمَّ قَالَ: مَرَرْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَصَلَّيْتَ قَبْلَ مُرُورِكَ رَكْعَتَيْنِ وَمَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَلَقَطْتَ فِيهَا الْحَصَى وَمَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّهَا صَلاةُ شُكْرٍ فِى لَيْلَةِ عَشْرٍ تَنْفِى كُلَّ عُسْرٍ وَتُيَسِّرُ كُلَّ يُسْرٍ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَلَمْ تَعْدِلْ عَنْهُمَا يَمِيناً وَشِمَالًا نَوَيْتَ أَنْ لا تَعْدِلَ عَنْ دِينِ الْحَقِّ يَمِيناً وَشِمَالًا لا بِقَلْبِكَ وَلا بِلِسَانِكَ وَلا بِجَوَارِحِكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَلَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وَجَهْلٍ وَثَبَّتَّ كُلَّ عِلْمٍ وَعَمَلٍ قَالَ لا قَالَ فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ. نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَلا صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَلا مَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَلا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَلا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: وَصَلْتَ مِنًى وَرَمَيْتَ الْجَمْرَةَ وَحَلَقْتَ رَأْسَكَ وَذَبَحْتَ هَدْيَكَ وَصَلَّيْتَ فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَرَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَطُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِنًى وَرَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَى مَطْلَبِكِ وَقَدْ قَضَى رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَغَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الْأَدْنَاسِ وَمِنْ تَبِعَةِ بَنِى آدَمَ وَخَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا صَلَّيْتَ فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ نَوَيْتَ أَنَّكَ لا تَخَافُ إِلا اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَذَنْبَكَ وَلا تَرْجُو إِلا رَحْمَةَ اللَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَعِ بِمَا تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرَعِ وَأَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرَاهِيمَ ع بِذَبْحِ وَلَدِهِ وَثَمَرَةِ فُؤَادِهِ وَرَيْحَانِ قَلْبِهِ وَحَاجَّهُ سُنَّتُهُ لِمَنْ بَعْدَهُ وَقَرَّبَهُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لِمَنْ خَلْفَهُ؟ قَالَ: لا. قَالَ: فَعِنْدَ مَا رَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَطُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَرَجَعْتَ إِلَى طَاعَتِهِ وَتَمَسَّكْتَ بِوُدِّهِ وَأَدَّيْتَ فَرَائِضَهُ وَتَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لا. قَالَ لَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع: فَمَا وَصَلْتَ مِنًى وَلا رَمَيْتَ الْجِمَارَ وَلا حَلَقْتَ رَأْسَكَ وَلا أَدَّيْتَ نُسُكَكَ وَلا صَلَّيْتَ فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَلا طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ وَلا تَقَرَّبْتَ ارْجِعْ فَإِنَّكَ لَمْ تَحُجَّ. فَطَفِقَ الشِّبْلِىُّ يَبْكِى عَلَى مَا فَرَّطَهُ فِى حَجِّهِ وَمَا زَالَ يَتَعَلَّمُ حَتَّى حَجَّ مِنْ قَابِلٍ بِمَعْرِفَةٍ وَيَقِينٍ.

ص: 172

كندن مو، نگاه كردن به آينه، صيد كردن و ... ليكن برخى امور «مطلقاً» حرام است.

ص: 173

چنان كه در اين حديث، ترك همه معاصى در همه حال مراد است، پس احرام در ميقات

ص: 174

بدين معناست كه: «خدايا! من تعهد مى كنم كه همه محرّمات را بر خود تحريم كرده و براى هميشه آنها را ترك كنم».

حقيقت احرام

«احرام بستن» سه جزء واجب دارد كه با انجام آنها احرام محقق مى شود: 1. پوشيدن دو قطعه لباس ندوخته (براى مردان)، 2. قصد احرام براى حج يا عمره، 3. لبيك گفتن.

احرام بستن، آن گونه كه در بيان نورانى امام سجاد (ع) آمده، بدين معناست كه: «خدايا! ارتباطم را از غير تو گسستم». پس اين «عقد» و پيمان بستن، «حَلّى» نيز به همراه دارد و آن گسستن از غير خداست؛ يعنى ابتدا گسستن از غير خدا و آنگاه پيوستن به لطف حق است.

ظهور توحيد و تجلّى بالغ آن در احرام، كه همراه با برهنه شدن از زينت زندگى دنياست، همچون تمثل حشر و معاد- كه همان بازگشت به مبدأ است- در آن، امرى

ص: 175

آشكار است. از اين رو بر اساس رهنمود امام سجاد (ع)، آنكه هنگام احرام بستن، از قلب نگذارند كه: «خدايا! از هرچه غير توست دست شستم و فقط به ولاى تو دل بستم» در حقيقت به ميقات نرفته و احرام نبسته است! البته مرادْ نفى كمال است، نه نفى صحت.

غسل احرام

راز استحباب غسل در ميقات، طبق بيان نورانى امام سجاد (ع) اين است كه حج گزار با انجام آن تطهير خود را از گناه و لغزش قصد كند. پس نظافت در ميقات، افزون بر پاك كردن بدن، نشانه اى از تطهيرِ دل است و اين اولين سرّ از اسرار حج است.

بنابراين، زائر، با غسل احرام متعهد مى شود اولًا، ديگر خود را به گناه نيالايد. ثانياً، از اين پس جز در راه طاعت گام ننهد. ثالثاً، كاستى هاى گذشته را جبران و ترميم كند. غسل احرام با چنين قصد و تعهدى غسل توبه است. آنگاه زائر بيت الله با روح و جسم پاك، جامه طاعت در بر مى كند.

نماز احرام

در ميقات، پيش از احرام، نماز احرام خوانده مى شود. بيشتر فقها به استحباب نماز احرام فتوا مى دهند. برخى نيز در اين باره قائل به احتياط وجوبى شده اند. بنابراين، شايسته است احرام بعد از نماز باشد.

آنكه عازم بيت الله الحرام است با توجه به سرّ نماز احرام مى گويد: خدايا! من با ستون دين تو، به تو نزديك شدم.

پوشيدن جامه احرام

كندن لباس دوخته، به هنگام احرام، به معناى بيرون آمدن از «جامه گناه» است. چنان كه پوشيدن لباس احرام كه لباسى ندوخته، رنگ نگرفته، حلال و پاك است به معناى دربر كردن «لباس طاعت» است.

ص: 176

سرّ ديگر دربر كردن آن جامه مخصوص، تذكر به روزى است كه انسان با لباس ندوخته وارد آن مى شود و آن روزِمرگ است كه كفن دربر مى كند. بدين گونه در مناسك و مراسم حج، برخى اسرار قيامت متجلّى شده و سفر مرگ و حضور در صحنه قيامت در نظر افراد مجسم مى شود.

همچنين با دربر كردن لباس ساده احرام، امتيازات ظاهرى افراد زايل شده، زمينه هرگونه برترى طلبى و فخرفروشى از بين مى رود.

نيّت

حج (تمتع، قِران، و افراد) و عمره از عناوين قصدى و قربى است. از اين رو بايد در آن به دو چيز توجه و آن را قصد كرد: يكى عنوان عمل و ديگرى غايت و هدف آنكه تقرب به خداست. همه اركان و اجزاى زيرمجموعه اين عناوين به هركدام حاصل نمى شود؛ البته همان قصد اجمالى اول كه سايه افكن بر امور مزبور باشد كافى است. در حج و عمره، همچون ديگر عناوين قصدى، حفظ قصد عنوان تا آخرين جزء عملْ لازم است؛ زيرا چيزى كه از عناوين قصدى است صِرف قصد آن در مرحله حدوث كافى نيست، بلكه دوام آن قصد در مرحله بقا نيز معتبر است.

برخى از امورْ افزون بر آنكه جزو عناوين قصدى است جزو امور عبادى است و تحقق آنها بدون قصد قربت در آنها به نحو مستمر و بدون خلوص قصد تقرّب از شائبه ريا در حدوث و بقا ممكن نيست. نماز، روزه، حج و عمره از اين قبيل است. در قصد قربت همين مقدار كافى است كه مكلّف در متن عمل از آغاز تا انجام چنين نيت كند كه اين كار را به دستور خداوند انجام مى دهم. چنين قصدى كه مستمر باشد و از ريا مصون بماند، در عبادى بودن آن عمل كفايت مى كند.

چون امتثال دستور خدا غالباً بدون انگيزه و هدف نيست، پس اطاعت مذكور حتماً غايتى دارد و غايت امتثال مزبور را بايد در مقدار معرفت امتثال كننده و اندازه همت او

ص: 177

جستجو كرد. درجه وجودى هر امتثال كننده اى علت تعيين كننده مقدار معرفت و اندازه همت اوست. چنان كه مرتبه معرفت و درجه همت هركسى علامت دلالت كننده اى نسبت به درجه وجودى اوست.

حج گزاران و معتمران گرچه طبق حديث تثليث معروف، (1) از سه گروه بيرون نيتسند؛ زيرا عبادت آنها يا از سنخ پرستش بردگان، يا از قبيل تعبّد سوداگران يا از نوع عبادت آزادگان است، ليكن براى هريك از اين سه وصف، يعنى خووف و شوق و حريّت، مراتبى است؛ با آنكه عالى ترين پرستِش احْرارى، تعبّدى است كه انسان كامل با طى مراحل قرب فرايض و نوافل، (2) به كَوْنِ جامع حَضَراتِ خَمْس بار يافته، مظهر اسم اعظم در تدبير ماسوى الله به اذن الله گردد.

برخى، انگيزه عبادى آنها راجع به خصوص گذشته است. يعنى براى شكر دفع يا رفع نقمت، يا سپاس حدوث نعمت در سابق است. بعضى، هدف پرستش آنان راجع به خصوص آينده و در جهت دفع خطر يا جلب نفع نسبت به آتى است؛ حتى به لحاظ قيامت كه مى كوشد از دوزخِ خداىِ بازِخِ شامخْ برهد يا به بهشتِ برين او واصل گردد. عده اى انگيزه امتثال آنان برتر از دفع خطر يا جلب نفع نسبت به خصوص گذشته يا آينده و نيز برتر از جمع حالت هاى ماضى و مستقبل است. اينان چون خدا را شايسته پرستش مى دانند او را عبادت مى كنند.

انگيزه سالكِ صالح در عبادت هاى واجب و مستحب، به ويژه در حج و عمره، اين است كه خليفه خدا شود. كسى كه خواهان مقام والاى خلافت خداست، بايد در ظلّ تربيت عبادى از آسيب تباهى حيوانى و شيطانى رهايى يابد تا به برج علم و اوج عقل نائل آيد و قابل نشان خلافت از خداى بى نشان شود. پس از اينكه مقام برين خليفه خدا شدن پيموده شد، آنگاه نوبت به سفر برتر مى رسد و آن اينكه عبد همه شئون را به مالك اصلى و


1- 1 كافى، ج 2، ص 84.
2- 2 همان، ص 352؛ ر. ك: همين كتاب، ص 157.

ص: 178

مليك اصيل واگذار كند تا مولايش خليفه او گردد. يعنى خداوند، خليفه خليفه خود شود؛ از اين رو هيچ كارى در اين مقامِ رفيع به بنده اسناد پيدا نمى كند. تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است: وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى. (1) در انيجا خداوند نمى فرمايد: تو به اذن خدا رمى كردى، بلكه مى گويد: اين رمى ظاهرى تو، رمى واقعى خدا بود.

خليفه خداوند واقع شدن به معناى آيت و مظهر او بودن است. چنان كه خدا را خليفه خود قرار دادن به معناى قيّم و ولىّ دانستن اوست. چنين مقامى در سايه قرب نوافل پديد مى آيد. چنين بنده اى كه تحت ولايت الهى قرار گرفته با زبان الهى سخن مى گويد، نه با زبان خود، و با چشم خدايى مى بيند، نه با چشم خود و با گوش الهى مى شنود، نه با گوش خود. (2)

حقيقت نيّت

حقيقت نيّت كه همان قربت بنده به ساحت قدس مولاست، بدون انبعاث روح و سير ملكوتى آن حاصل نمى شود؛ زيرا صِرف تصوّر اينكه براى خداوند حج يا عمره انجام مى دهم گرچه به حَمْل اوّلى نيّت است، ليكن به حَمْل شايع و تا هنگامى كه حج گزار و معتمر در همه سنّت و سيرت خود به اخلاق الهى متخلّق نباشد و هدف نهايى خود را در شئن زندگى نيل به رضا و لقاى خدا نداند، غفلت است؛ زيرا قصد تقرّب، بدون سير ملكوتى حاصل نمى شود، و تصوّر قصد مزبور هرگز مصداق تقرّب نيست.

از اينجا به مطلب ديگر منتقل مى شويم و آن اينكه چون عبادى بودنِ يك وظيفه به اعتبار قصد قربت آن است و قصد قربت بدون تحقق قرب و حصول تقرّبْ قصد به حمل اوّلى و غفلتِ به حمل شايع است، پس در حقيقتِ يك امر عبادى تقرّب معتبر است. چنان كه درباره نماز وارد شده است: «الصَلاهُ قُربانُ كُلِّ تَقىٍّ» (3)

و قريب به اين تعبير درباره زكات هم


1- 1 سوره انفال، آيه 17.
2- 2 كافى، ج 2، ص 352؛ ر. ك: همين كتاب، ص 157.
3- 3 كافى، ج 3، ص 265.

ص: 179

رسيده است. (1) حج و عمره نيز از آن جهت كه عبادت است حتماً با تقرّب آميخته است و تقرّب بدون سفر درونى حاصل نمى شود. از اين رهگذر مى توان مراتب نيّت قربت را در ظلّ اسفار اربعه سامان بخشيد. تعيين كننده مدارج اين سير و معارج اين سفر و معالى اين صعود و مراقى اين عروج، معرفت سالك و همت ناسك است.

تلبيه

يكى از اجزاى واجب عقد احرام، تلبيه است. تلبيه، ذكر مخصوصى است كه بعد از احرام نيز تا رسيدن به مكان معين يا فرا رسيدن زمان خاص، تكرار آن مستحب است. تكرار تلبيه در هر فراز و نشيب و در هر اوج و حضيضى براى آن است كه انسان در هر آنى، آن عهد الهى خود را تجديد كند.

شايد راز اينكه حضرت رسول (ع) مظهر عظيم ترين اسماى الهى است اين باشد كه او بهترين كسى است كه حج گزارده و به همه اسرار حج و به ويژه تلبيه پاسخ داد. حج رسول اكرم موازى و برابر معراج او بود. چنان كه امام صادق (ع) در بيان علت احرام رسول خدا از مسجد شجره فرمود: «چون آن حضرت به آسمان برده شد و به موازات شجره رسيد ندا داده شد: «يا مُحَمَّدُ!» و آن حضرت گفت: «لَبَّيْكَ». آنگاه ندا رسيد كه آيا تو را يتيمى نيافته كه در پناه خود جاى داديم؟ آيا تو را در كودكى در بيابان مكه ره گم كرده و حيران نيافته و رهنمايى نكرديم؟. (2) آن حضرت گفت: «إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَهَ وَالْمُلْكَ لَكَ لاشَريكَ لَكَ». (3)

رهبانيت امت اسلامى

رسول اكرم درباره تلبيه فرمود: رهبانيت امت من جهاد در راه خدا و تكبير در هر بلندى و اوج است؛ «أُبْدِلْنا بِها الجِهاد وَالتَّكبير عَلى كُلِّ شَرَفٍ». (4) «تكبير در هر بلندى»، ناظر


1- 1 كافى، ج 5، ص 37: «إنّ الزكاة جعلت مع الصلاة قرباناً لأهل الإسلام».
2- 2 سوره ضحى، آيات 6- 7.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 224- 225.
4- 4 محجّة البيضاء، ج 2، ص 197.

ص: 180

به ذكر تلبيه است كه زائران بيت الله به هر بلندى كه مى رسند، با صداى رسا مى گويند: لبّيك. اين رهبانيت محمود و ممدوح است كه خداى سبحان انسان ها را بدان فرا خواند؛ وَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ. (1)

احترام خداوند، كه در اين آيه به آن امر شده، به معناى حريم گيرى اعتقادى نسبت به اوست. يعنى انسان بايد آن گونه كه در پيشگاه حق كُرنِش كند كه غير او را نبيند و به غير او تكيه نكند و دل نبندد و بگويد: فرمان تو را اجابت كرده و به حضورت آمدم: «لبّيك ...». چنين حج گزارى راهب خداست و حجّى كه رهبانيت محمود و ممدوح خوانده شده، همين است. (2)

تجلّى توحيد در تلبيه

امام صادق (ع) درباره اذكارى كه در تلبيه گفته مى شود، يعنى «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَهَ لَكَ وَالْمُلْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَالْمَعارِجِ لَبَّيْكَ ...»، فرمود: «اين لبّيك ها را ... هرقدر مى توانى بخوان و آنها را با صداى بلند بر زبان آر ... و بدان كه گفتن لبّيك هاى چهارگانه كه در اول كلام آمد واجب است و اين كلمات، بيان توحيد است و پيامبران بدان ها لبّيك گفته اند و ذاالمعارج (لبّيك ذاالمعارج لبيك) را بيشتر بگو، كه پيامبر گرامى آن را بيشتر مى خواند و نخستين كسى كه لبّيك گفت ابراهيم (ع) بود ...». (3)

امام صادق (ع) همچنين در پاسخ به پرسشى درباره «اشعار بُدن» (4) كه در برخى از


1- 1 سوره بقره، آيه 40.
2- 2 بحار، ج 14، ص 277.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 53.
4- 4 حج بر سه قسم است: تمتع، افراد و قِران. احرام عمره مفرده، عمره تمتع، حج تمتع و حج افراد، جز با تلبيه بسته نمى شود. اما در حجّ قِران، حج گزارْ بين لبيك گفتن و بين «اشعار» يا «تقليد» مخيّر است. اشعار به شترهاى قربانى اختصاص دارد و تقليد بين آنها وديگر اقسام قربان مشترك است. در اشعار، سمت راست كوهان شتر را اندكى شكافته و خون آن را بر بدن شتر مى مالند. تقليد، عبارت است از آويختن كفشى بر گردن هَدْى حيوانى كه حج گزار براى قربانى به همراه مى برد. براى آگاهى بيشتر به كتاب هاى مناسك حج مراجعه شود.

ص: 181

اقسام حج به منزله تلبيه است فرمود: ... سپس بگو: «بِسْمِ اللهِ، اللّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ، اللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْى». (1) اين حديث شريف، همچنين اين دعاى احرام كه: ... خدايا من از تو مى خواهم كه مرا در زمره كسانى جاى دهى كه دعوت تو را اجابت كردند و به وعده ات باور آوردند و فرمان تو را پيروى كردند. همانا من بنده تو و در قبضه توام. نگهدارى نمى شوم جز آنچه تو نگاه داشتى و نمى گيرم جز آنچه تو عطا كردى؛ «اللّهُمَّ إنّى أسْألُكَ أنْ تَجْعَلَنى مِمَّن اسْتَجابَ لَكَ وَآمَنَ بِوَعْدِكَ وَاتَّبَعَ أمْرَكَ فإِنّى عَبْدُكَ وَفى قَبْضَتِكَ لاأوقى إلا ما وَقيتَ وَلا آخُذُ إلا ما أعْطَيْتَ»، (2) ناظر به سخنانى است كه پيش از اين در بيان تمثل توحيد در حجّ گفته شد، كه مقصود از حج، ديدار خداست و طرد هرآنجه غير خداست.

«تلبيه» پاسخ خالصانه به خداست، از اين رو پليدى ها را در خود فرو مى بلعد و هر شيطان سركش و خبيثى را طرد مى كند. چنان كه امام صادق (ع) درباره بيداء (3) كه رسول اكرم در آنجا تلبيه گفت، فرمود: آنجا پليدى ها را فرو مى برد؛ «ههُنا يَخْسِفُ بِالأخابِثِ». (4)

طرد جاهليت باستانى و مدرن

حج با آن لبيك ويژه خود، طردكننده هر جاهليت و در هم شكننده هر بت و نشانه شرك آلود جاهلى و كوبنده هرگونه باطل قديم و جديد است. بنابراين، حج شفابخش دل ها از بيمارى هاى شرك آلودى همچون ريا و هوا و بخل و خودپسندى است.

توضيح اينكه، لبيك حج در روزگار جاهليت، نداى شرك و بانگ و ثنيّت بود؛ زيرا مشركان چنين لبيك مى گفتند: «لبّيك اللّهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك إلا شريك هو لك


1- 1 وسائل الشيعه، ج 8، ص 199.
2- 2 همان، ج 9، ص 23.
3- 3 «بيداء» منطقه اى در نزديكى مسجد شجره است كافى، ج 4، ص 245 و 333- 334 كه بر پايه روايات، در آخرالزمان لشكر كفر را كه عازم مكه است در خود فرو مى برد بحار، ج 52، ص 119، 186، 191 و 203- 204.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 9، ص 49.

ص: 182

تملكه وما ملك» (1) و بدين سخنْ وجود شريك را براى خداى سبحان اثبات مى كردند، هرچند كه اين شريك نيز مِلك خود او بود! امّا لبيك در اسلام، زارى و لابه به درگاه واحد محض و بانگى خيره كننده عليه هر نوع شرك جلىّ يا خفىّ است. اين نكته براى كسى كه شاهد بلند شدن فرياد و بانگ لبيك در دشت و بيابان بوده و به هنگام برآمدن بر روى هر تپه و پُشته اى و فرود آمدن در هر دشت و صحرايى بر گفتن آن مداومت ورزيده، به خوبى روشن و نمايان است.

نصوص اهل بيت نبوت (عليهم السلام) نيز بر اين نكته گواه است. از جمله اينكه: هركسى كه سنّتى جاهلى را به كار بندد يا به پليدى مال حرام آلوده شود و لبيك گويد، هنگام لبيك گفتن به او گفته مى شود: «لا لَبَّيْكَ عَبْدى وَلا سَعْدَيْكَ». (2) از همين روست كه امام كاظم (ع) فرمود: ما خاندانى هستيم كه هزينه نخستين حجّمان (حج صروره) و مهر زنانمان و كفن هايمان را از پاك ترين اموالمان بر مى گيريم. «إنّا أهْلُ بَيْتٍ، حَجُّ صَرُورَتِنا وَمُهُورُ نِسائِنا وَأكفانُنا مِنْ طهُورِ أمْوالِنا». (3)

اشاره به اينكه حج، فريادى عليه جاهليت است، از اين نكته نيز بر مى آيد كه روايات وارد در خصوص «تلبيه» ابراهيم خليل و موساى كليم و خاتم النبيين (عليهم السلام) بيشتر و فراوان تر از رواياتى است كه درباره پيامبران و فرستادگان ديگر نقل شده است. (4)

راز تلبيه

احرام و لبيك گفتن به معناى پاسخ دادن به نداى وحى و اجابت دعوت الهى است. از اين رو حج گزاران راستين هنگام تلبيه چنان به هراس عقلى بيمناك مى شدند كه رنگ آنان زرد مى شد و صدايشان مى گرفت و گاه مدهوش مى شدند و مى گفتند: مى ترسيم به ما گفته شود: به درستى به نداى حج پاسخ ندادى؛ «لالَبَّيْكَ ولاسَعْدَيْكَ». (5)


1- 1 كافى، ج 4، ص 542.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 102- 103.
3- 3 همان.
4- 4 همان، ج 9، ص 47- 49 و 55.
5- 5 بحار، ج 7، ص 16 و ج 64، ص 337.

ص: 183

حج گزار با لبّيك گفتن در حقيقت با خدا پيمان مى بندد كه از اين پس جز به طاعت او زبان نگشايد و زبان خود را بر همه گناهان ببندد. (1) جِرم زبان اندك ولى جُرم آن فراوان است و تلبيه، تطهير زبان از همه گناهان مربوط به آن است. از اين رو زبان زائر بيت الله، زبان طاهر است.

پس سرّ تلبيه، زبان به حق و طاعت گشودن و از گفتار باطل و معصيت رستن است، آن هم نه تنها در محدوده زمانى حج و عمره، بلكه براى هميشه.

مراتب و درجات تلبيه و لبّيك گويان

براساس تفاوت مراتب تلبيه ها، درجات لبيك گويان نيز متفاوت است؛ زيرا عده اى اعلان انبيا (عليهم السلام) را لبيك مى گويند و گروهى دعوتِ خداى سبحان را. بعضى مى گويند: اى كسى كه ما را به الله دعوت كرده اى، ما اجابت كرديم و آمديم: «لبّيك داعى الله، لبّيك داعى الله». (2) اين گروه، متوسّطان از زائران خانه خدا هستند كه دعوت ابراهيم خليل را اجابت مى كنند، كه به فرمان خداى تعالى مردم را به حج فراخواند؛ وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (3)

فراتر از آنان، گروهى هستند كه دعوت «الله» را كه فرمود: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (4)

مى شنوند و به آن پاسخ مى گويند. البته گرچه جواب خليل خدا هم جواب خداست و جواب خدا بدون جواب خليل او نيست، ليكن تفاوت در شهود زائر عارف بيت الله است؛ زيرا هر انسانى طبق درجه هويّت و مرتبت ايمان خود، خداوند را مى شناسد و ميثاق با وى را امضا مى كند و دستورهاى او را امتثال مى كند. برخى با واسطه و بعضى نظير انبيا (عليهم السلام) بى واسطه خدا را شناختند و با او ميثاق بستند و به حكم وى عمل كردند. آنچه در نشئه شهادت ظهور مى كند محصول پيمان مرتبه غيب است. بنابراين،


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
2- 2 كافى، ج 4، ص 206.
3- 3 سوره حج، آيه 27.
4- 4 سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 184

گرچه همگان با خداى جليل پيمان بستند ليكن گروهى به واسطه خليل و عده اى بى واسطه او ميثاق با خداوند را امضا كردند. برهمين اساس، تلبيه ها يكسان نيست؛ يعنى ممكن است كسى بگويد: «لبّيك ذا المعارج لبّيك»، اما در حقيقت به وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ لبيك مى گويد و دعوت خليل را اجابت مى كند، نه دعوت جليل را؛ زيرا هرگونه كه در عالم ميثاق الهى، خديا سبحان را پاسخ داده باشد، در مقام ظاهر هم لبيك مى گويد.

توضيح اينكه، همه انسان ها دوبار لبيك مى گويند و اين دو لبيك در طولِ هم است. اين اجابت و پاسخ گويى، قضيه اى تاريخى نيست تا گذشته باشد بلكه همچنان ادامه دارد. خداى سبحان درباره صحنه نخست فرمود: به يادآوريد آن صحنه ميثاق گيرى را كه در آن ربوبيّت خداوند و عبوديّت خود را مشاهده كرده و به آن اعتراف كرديد؛ وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى. (1)

در صحنه دوم، ابراهيم خليل (ع) از طرف خداوند مأمور شد، در اعلانى عمومى، همگان را به حجّ فراخواند: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ. اين فراخوان به همه انسان ها رسيد و حتى كسانى كه در اصلاب پدرانشان بودند، اين دعوت را لبيك گفتند. امام صادق (ع) در اين باره فرمود: «لَمّا أُمِرَ إبراهيمُ وإسْماعيلُ (عليهماالسلام) بِبِناءِ الْبَيْتِ وَتَمَّ بِناؤُهُ قَعَدَ إبراهيمُ على رُكْنٍ ثُمَّ نادى: هَلُمَّ الْحَجَّ، هَلُمَّ الْحَجَّ ... فَلَبّى النّاسُ فى أصْلابِ الرِّجالِ: لَبَّيْكَ داعِىَ اللهِ، لَبَّيْكَ داعِىَ اللهِ عَزَّ وجَلَّ». (2) اين صحنه لبيك گويى به دعوت خليل، مشابه لبيك گويى به دعوت خداى سبحان است در عالم ذرّ و ذرّيه، و همان طور كه آن صحنه نخست همچنان تداوم دارد، صحنه تلبيه دعوت خليل حقّ نيز ادامه دارد؛ زيرا سخن از پاسخ گويى فطرت و روح است، نه ذرات ريزى در اصلاب و ارحام در واقعه اى تاريخى.

تفاوت مراتب مذكور درباره لبيك گويان، در بسيارى ديگر از مسائل دينى، مانند تلاوت قرآن كريم و تلقى سلام خداوند نيز مطرح است.

محرّمات احرام


1- 1 سوره اعراف، آيه 172.
2- 2 كافى، ج 4، ص 206- 207. در ادامه حديث مزبور چنين آمده است: «فَمَنْ لَبّى عَشْراً يَحُجُّ عَشْراً ... وَمَنْ لَبّى أكثَرَ مِنْ ذلك فَبِعَدَدِ ذلك وَمَنْ لَبّى واحداً حَجَّ واحداً وَمَنْ لَمْ يُلَبِّ لَمْ يَحُجَّ».

ص: 185

حج، مجموعه اى منظم از يك سلسله عبادت هاى خاص است كه هريك به تنهايى در خورِتوجه است. همان طور كه با تكبيره الإحرامِ نماز، بسيارى از كارها كه با روح عبادت ناسازگار است بر نمازگزار تحريم مى شود و با سلام پايان نماز، آن ممنوعيت ها برطرف مى شود، در حج و عمره نيز با احرام و لبيك گفتن، بسيارى از امورى كه جنبه تعبّدى در پرهيز از آنها قوى بوده و آزمون الهى در آنها بسيار نيرومند است، حرام شده (1) و دوره احرام به صورت يك دورد تعبّد محض و امتحان صرف درآمده است. (2) آنگاه با انجام مناسك حج و فرارسيدن مراسم تحليل، عقد احرام گشوده مى شود و شخص مُحرم از آن ممنوعيت ها بيرون مى آيد.

احرام و رعايت حدود آن، روح را از هر بندى رها و از قيد هر شهوت و غضبى آزاد و مغز را از هر فكر باطلى پاك و دل را از هر خيال خامى نجات مى بخشد؛ زيرا همه امورى


1- 1 محرمات احرام، به لحاظ مكلفان بر سه قسم است: الف. محرمات مشترك بين مردان و زنان كه عبارت است از: 1- زدودن مو از بدن خود يا ديگرى چه مُحرم و چه غيرمُحرم. 2- بيرون آوردن خون از بدن. 3- گرفتن ناخن. 4- كندن دندان. 5- كندن درخت يا گياه حرم. 6- دربرداشتن سلاح مگر در صورت ضرورت. 7- شكار صحرايى مگر از آزار آن بترسد. 8- انواع استفاده از بوى خوش. 9- سرمه كشيدن. 10- نگاه كردن در آينه. 11- جدال. 12- روغن ماليدن به بدن. 13- عقد كردن دائم يا موقت و همچنين شاهد عقد شدن. 14- استمناء. 15- كامجويى جنسى، مانند نگاه با شهوت، بوسيدن، آميزش و هرگونه لذت جنسى. 16- انگشتر به دست كردن براى زينت و حنا بستن. 17- فسوق، يعنى دروغ، فخرفروش و فحش. 18- كشتن و انداختن حشرات ساكن در بدن. ب. محرمات مخصوص مردان: 1- پوشاندن سر. 2- زير سايه رفتن در حال حركت. 3- پوشيدن لباس دوخته. 4- پوشيدن كفش يا جورابى كه تمام روى پا را بگيرد. ج. محرمات مخصوص زنان: 1- پوشاندن صورت. 2- پوشيدن زيور براى زينت. بنابراين، محرمات احرام 24 عدد است. ويژگى ها و تفصيل احكام اين محرمات و نيز كفاره ها و احكامى كه بر عدم رعايت آنها مترتب است در كتاب هاى مناسك حج آمده است.
2- 2 نهج البلاغه، خطبه 192 قاصعه، بند 53- 65.

ص: 186

كه موجب تيرگى روح و آلودگى جان مى شود در حال احرام تحريم مى گردد تا جانِ خالص و روحِ پاك، شايسته طواف خانه خدا گردد؛ خانه اى كه از هر آلودگى پاك و منزّه است.

خانه خدا محور حرّيّت و مدار آزادى است، از اين رو مُحرمى كه آهنگ زيارت آن را دارد، حق ندارد صيد حرم را اسير كند يا در اسير شدنش كمك كند يا آن را برماند يا صياد را به آن راهنمايى كند؛ زيرا همه اين كارها با روحيه آزادى خواهى مخالف است و تا انسان آزاد نشود صلاحيت طواف كوى آزادى را ندارد.

بنابراين، خداى سبحان در ايجاد هماهنگى بين تشريع و تكوين، مكانى مقدس را با شرايط اقليمى نامناسب محل آزمون قرار داد تا انسان ها در پرتو رياضت ممدوحى كه به واسطه محرمات احرام و نيز مناسك حج و عمره انجام مى دهند آلودگى ها و تعلقات، پاك و خالص گردند. (1)

نمونه اى از آزمون مذكور اينكه، از سويى استفاده از عطر و بوى خوش در حال احرام حرام است و از سوى ديگر هنگام انجام مناسك حج و عمره در تماس و مجالست و همراهى با افراد بدبو، يا هنگام عبور از كنار قربانگاه، گرفتن بينى از بوى نامطبوح حرام است. اين گونه امور انانيّت انسان را شكسته، تفاخر و تكبر را از روح مى زدايد آن سان كه با انجام حج و عمرده كامل، بنده وارسته حق مى شود.

اين دوره سازندگى آنچنان در جامعه اسلامى مؤثّر واقع شد كه آنان كه از خوردن سوسمار در دوران توحّش جاهلى نمى گذشتند و براى شكار آن بر يكديگر پيشى مى گرفتند، اكنون به فرمان الهى از آهوان صحرايى مى گذرند و در دوران تمدن اسلامى بر اثر فرمان وحى، بر همه اميال و خوسته هاى خود پيروز مى شوند.

دوره پربار احرام در ساختن انسان چنان تأثير بنيادين دارد كه ثمره گواراى آن در عينيت جامعه معتقد و متعهّد به محتواى حج و زيارت، به خوبى مشهود است.

***

فصل چهارم: طواف

ادب ورود به مسجدالحرام


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 192 قاصعه، بند 53- 65.

ص: 187

برابر بيان نورانى امام سجاد (ع) ورود در حرم بايد حج گزار را بيش از پيش به حرمت غيبت اهل اسلام متذكر شود و اين قصد را در او برانگيزد كه: «خدايا! من غيبت و عيبجويى مسلمانى را نمى كنم». زائر آنگاه كه وارد مكّه شد بايد بر اين نيت باشد كه: «خدايا! به قصد تو آمدم»، (1) نه به قصد تجارت، شهرت، سياحت، تفريح، تفرّج و مانند آن.

بر زائر بيت الله مستحب است از باب «بَنى شَيبه» به مسجدالحرام وارد شود. از آنجا كه حج، توحيد ناب است و در آن شركى نيست و هرگونه بت را طرد مى كند، اين استحباب نيز رازى در همين راستا دارد. سرّ آن طبق بيان امام صادق (ع) اين است: هنگامى كه اميرمؤمنان امام على (ع) بر دوش رسول اكرم رفت و بت «هُبَل» را از بالاى كعبه به زير انداخت، آن بت در باب بنى شيبه به خاك سپرده شد و از آن پس ورود به مسجدالحرام، از باب بنى شيبه سنّت شد. (2)

اين شيوه، يعنى گذرادنِ هبل در زير گام ها و لگدمال كردن آن، نمونه اى والا براى به فراموشى سپردن شرك و ميراندن آن به بدترين شكل است؛ زيرا با تجلّى حق، مجالى براى باطل سابق يا لاحق نمى ماند؛ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَما يُعِيدُ. (3)

ادب حضور


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صبحات 171- 174 حديث شبلى.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 323.
3- 3 سوره سبأ، آيه 49.

ص: 188

سراسر عالم، محضر خداوند سبحان است. حق تعالى به همُ ذرات و كوچك تر از آنها علم حضورى و شهودى دارد و هيچ چيز از صحنه افق شهود او افول و غروب ندارد؛ وَما تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِى الأَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ وَلا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلَّا فِى كِتابٍ مُبِينٍ. (1) افزون بر اين، اعضا و جوارح و حتى ضمير انسان نيز سپاه و گواه و جاسوس اويند: «إنَّ اللهَ سُبْحانَهُ وَتَعالى لايَخْفى عَلَيْهِ ما الْعِبادُ مُفْتَرِفُونَ فى لَيْلِهِمْ وَنَهارِهِمْ. لَطُفَ بِهِ خُبْراً وأحاطَ بِهِ عِلْماً. أعْضاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَجَوارِ حُكُمْ جُنُودُهُ وَضَمائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَخَلَواتُكُمْ عِيانُهُ». (2) پس انسان بايد در همه حال ادب حضور در پيشگاه حضرتش را مراعات كند، ليكن همان گونه كه از مستحبات و آداب ورود و حضور در مساجد (3) ظاهر است رعايت اين ادب در مساجد كه حرمت خاص دارند بايسته تر مى نمايد، به ويژه در حريم كعبه كه اصل همه مساجد است و به خداى تعالى اسناد تشريفى خاص دارد و او تنها آن خانه را به خود نسبت داده و مى فرمايد: بَيْتِىَ. (4)

اهل معرفت، همراه با بيان برخى اسرار حج داستان هايى نقل كرده اند كه گرچه ممكن است واقعيّت خارجى نداشته باشد ليكن روح آنها حق است. از آن جمله اينكه: صاحب دلى با لباس ژنده و چركين به حضور صاحب مقامى باريافت. به او گفتند: با اين


1- 1 سوره يونس، آيه 61.
2- 2 نهج البلاغه، خطبه 199، بند 13- 14.
3- 3 بحار، ج 81، ص 1- 27. حضرت امام مجتبى ع هرگاه وضو مى گرفت بندهاى بدن ايشان مى لرزيد و رنگ وى زرد مى شد و درباره سبب آن مى فرمود: در پيشگاه پروردگار بايد اين گونه بود. آن حضرت هرگاه بَر دَرِ مسجد مى رسيد مى گفت: اى خداى من! اين مهمان توست كه بر درگاه تو ايستاده است. اى خداوند نيكوكار! بنده تَبَهكار به نزد تو آمده است. پس اى كريم! به نيكى هاى خود، از كارهاى ناستوده من درگذر؛ «إلهى ضَيْفُكَ بَبابِكَ. يا مُحسِنُ قَد أتاكَ المُسى ءُ، فَتَجاوَزْ عَنْ قَبِيح ما عِنْدى بِجَميلِ ما عِندكَ يا كَريم» بحار، ج 43، ص 339.
4- 4 سوره بقره، آيه 125؛ سوره حج، آيه 26.

ص: 189

لباس به پيشگاه چنان مقامى رفتن عيب است. او در جواب گفت: با لباس چركين نزد بزرگى رفتن عيب نيست، بلكه با همان لباس چركين از حضور وى برگشتن ننگ است؛ زيرا اين گونه بازگشت نشان اين است كه آن صاحب منصب او را لايق ندانست و ردّ كرد و انعام و هديه و عطيه اى بدو نبخشيد.

مراد گوينده داستان مزبور اين است كه با گناه به سوى خداوند رفتن و دست پر از گناه را به درگاه او دراز كردن ننگ نيست، بلكه ننگ آن است كه بر اثر گذشته ناشايست و عدم بازگشت صادقانه او، خداى سبحان وى را نپذيرد و گناهان او را نبخشد و گناه آلود از پيشگاه خدا باز گردد.

همچنين گفته اند: عارفى به حضور صاحب منصبى رسيد. از او پرسيدند: چه آورده اى؟ گفت: از كسى كه به حضور بزرگى باريافته سؤال نمى كنند: «چه آوردى؟» بلكه از او مى پرسند: «چه مى خواهى؟»؛ زيرا اگر چيزى داشت كه بدين جا نمى آمد.

هيچ كس نمى تواند بگويد: من با كوله بارى از تلاش ها و اندوخته هاى علمى و عملى به پيشگاه خدا رفتم؛ زيرا همه آنها مال اوست؛ وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ. (1) پس احدى با دست پُر به درگاه حق نمى رود. از اين رو در زيارت بيت الله الحرام، كه ضيافت و مهماندارى خداوند است، (2) از كسى نمى پرسند: چه آورده اى؟ بلكه به همه مى گويند: چه مى خواهيد؟ و اگر هم بگويند: چه آورده اى؟ مقصود آن است كه ظرف نياز تو چقدر است و چه اندازه حاجت آوردى تا مطابق همان نياز، عطا دريافت كنى.

با توجه به همين نكته است كه زائر به هنگام حضور در خانه حق عرض مى كند: «اللّهُمَّ إنَّ الْبَيْتَ بَيْتُكَّ وَالْحَرَمَ حَرَمُكَ، وَالْعَبْدَ عَبْدُكَ، هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ». (3) چنان كه امام سجاد (ع) به پيشگاه خداوند عرض مى كرد: خدايا! فقر و تنگ دستى مرا به اينجا آورده است؛ «سَيِّدى عَبْدُكَ بِبابِكَ، أقامَتْهُ الْخَصاصَهُ بَيْنَ يَدَيْكَ». (4)

طواف


1- 1 سوره نحل، آيه 53.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 3، ص 84 و ج 10، ص 458.
3- 3 بحار، ج 96، ص 342، و به همين مضمون، در كافى، ج 4، ص 401- 402.
4- 4 مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه شمالى.

ص: 190

يكى از اركان مهم حجّ و يكى از نشانه هاى تجسم توحيد در حج، طواف است؛ زيرا طواف بر گِرد كعبه گرچه به منزله نماز است؛ «الطّوافُ بِالْبَيْتِ صلاهُ»، (1) ليكن آن عبادت ويژه اى است كه فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (2)

در آن متجلى مى شود، بر خلاف نمازى كه امر الهىِ وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ (3)

در آن متحتّم مى شود.

كعبه تنزّل و تمثّل عرش و در محاذات بيت معمور و عرش خدا واقع است. (4) پس اگر كسى به گونه اى شايسته، كعبه را طواف كند به بيت معمور در عالم مثال صعود مى كند و چنانچه وظايف آن مرحله را هم ايفا كرد، به مقام عرش اله بار مى يابد. بالاتر از اين، مقام عترت طاهرين (عليهم السلام) است كه حقيقت كعبه به آنها فخر مى كند؛ زيرا آنان بر محور «سبحان الله» و «الحمدلله» و «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» طواف و عبادت مى كنند.

خداى سبحان براى اينكه انسان فرشته خو شده و آثار فرشتگان در او ظاهر شود، همان طور كه با دستور روزه گرفتن از انسان ها مى خواهد تا همان فرشتگان، از كارهاى حيوانى حَذَر كنند، همچنين با قرار دادن كعبه در زمين كه محاذى بيت معمور و تمثل عرش خداوند است، به انسان ها امر كرد تا بر گرد آن طواف كرده و نام حق را زمزمه كنند و براى خود و ديگران از خدا آمرزش بخواهند و اين گونه به ملائكه عرش الهى اقتدا كرده و بدانان شباهت پيدا كنند؛ (5) زيرا فرشتگان، به ويژه پس از آزمونى كه براى آنان در صحنه خلقت آدم (ع) و سجده براى او پيش آمد، (6) بر گِرد عرشْ حق را تسبيح و براى مؤمنان طلبِ


1- 1 عوالى اللئالى، ج 1، ص 214.
2- 2 سوره بقره، آيه 115.
3- 3 سوره بقره، آيه 149.
4- 4 بحار، ج 96، ص 57؛ ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحه 86.
5- 5 بحار، ج 6، ص 96- 97؛ ر. ك: همين كتاب، ص 29- 30 و متن و پانوشت صفحه 1. 113.
6- 6 سجده فرشتگان براى آدم ع نه طاعت از او و نه عبادت وى بود، بلكه فقط اطاعت از خدا و عبادت او بود، گرچه نسبت به آدم تحيت و تكريم و تعظيم بود.

ص: 191

آمرزش مى كنند. (1)

نكته: هر اسمى از اسماى حسناى الهى به تنهايى ظهورى خاص دارد و با تناكح اسماى ديگرْ واجد اثرى مخصوص است. عدد، رقم و بالأخره كمّيتِ متجلّى در ركعات نماز، تلبيه احرام، اشواط طواف و سعى و رمى جمرات، هريك مى تواند مظهر تناكح اسماى الهى باشد كه با هندسه اى مخصوص، اثربخش است. چنان كه بر اى عدد اربعين (40) پيامى خاص است. اگر براى عدد هفت، شواهدى ويژه است، مانند تكبير آغاز نماز، هفت شوط طواف و سعى، براى عدد هشت نيز كه صبغه رحمانى آن غالب است علائمى مخصوص است. يعنى اگر درهاى بهشت هشت تاست (2) و اگر حاملات عرش خدا در قيامت هشت نفرند: وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَهٌ (3)

و مانند آن، حتماً راز و رمزى دارد كه براى محجوبان نشئه كثرت نهفته است، گرچه براى شاهدان صحنه وحدت مكشوف است. چنان كه قرار دادن كعبه در هنگام طواف در پهلو، نه رو به رو، آن هم پهلوى چپ، نه پهلوى راست، متند به رازى است كه آگاهى به آن ممكن است روزىِ زائران يا رزقِ رازنويسان حج و رمزنگاران كعبه شود.

طوافِ جاهلى

مشركان در دوران جاهليت بر گِرد كعبه طواف مى كردند اما قرآن كريم از عبادت آنها در اطراف كعبه به سوت كشيدن و كف زدن تعبير مى كند؛ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَتَصْدِيَهً. (4) گروهى كه كتاب الهى را پشت سر مى گذارند و بت را به جاى خدا مى پرستند، مصداق كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (5)

اند و گفتار بهيمه مبهم است، نه مبيّن. از اين رو هرگونه


1- 1 بحار، ج 65، ص 77. با اشاره به آيه شريفه الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا سوره غافر، آيه 7.
2- 2 بحار، ج 8، ص 39 و 131 و 144 و 170.
3- 3 سوره حاقه، آيه 17.
4- 4 سوره انفال، آيه 35.
5- 5 سوره اعراف، آيه 179.

ص: 192

صدايى كه از دهان آن برآيد به مشابه سوت كشيدن است و به همين لحاظ كه زمزمه شرك آلود، بيان انسانى نيست قرآن سخن آنان كه كعبه را با اذكار شرك آلود طواف مى كردند، صفير و سوت مى داند، نه بيان. البته، هم سوت واقعى و هم گفتارى كه به منزله سوت است مصداق آيه ياد شده است.

ناآشنايان با اسرار حج، بر گرد كعبه اى مى گردند كه مشركان نيز در جاهليت آنگاه كه بتكده بود آن را زياد طواف كرده اند و پس از آن نيز افراد تبهكار بر گرد آن بسيار گشته اند. هم اكنون نيز زائرى كه توجهى به سرّ طواف ندارد، ممكن است حتى در آن حال مرتكب معصيت شود. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: زنى در حال طواف، ساعد خويش را از لباس بيرون كرد؛ «فَأخْرَجَتْ ذِراعَها». در آن حال، مردى به عمد دست خود را بر دست برهنه آن زن گذارد. خداى سبحان به كيفر معصيت در چنين مكانى آن دو دست را به هم چسباند؛ «فَأثْبَتَ اللهُ يَدَهُ فى ذِراعِها». البته در اين مورد خاص، اگرچه فقهاى عامه به قطع دست مرد حكم دادند، ليكن دست آن دو بر اثر دعاى امام حسين (ع) باز شد و مرد عاصى نيز به شفاعت آن حضرت از حدّ شرعى نجات يافت. (1)

تفاوت مراتب طائفان را مى توان مصداقى از اين بيان نورانى امام صادق (ع) دانست كه در ذيل آيه شريفه فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ (2)

فرمود: گروهى دور خود گشته و عده اى دور قلب خويش مى گردند و بعضى دور حق مى گردند؛ «الظّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَالْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حوْمَ قَلْبِهِ وَالسّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ»؛ (3) زيرا دين هركس را خداى او تشريع و تنظيم مى كند. پس كسى كه اله وى هواىِ اوست، پيامبر او هم فرستاده اين هواست و بهشت و جهنّم او نيز ساخته همين هواست. اينكه رسول اكرم فرمود: زمانى خواهد آمد كه شهوت شكم، معبود مردم، زنانْ قبله آنها و درم و دينارْ دين آنهاست؛ «يَأتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ، بُطُنُهُمْ آلِهَتُهُمْ


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 338.
2- 2 سوره فاطر، آيه 32.
3- 3 سوره فاطر، آيه 32.

ص: 193

وَنِساؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَدَنانيرُهُمْ دينُهُمْ ...» (1)

نيز ناظر به همين نكته است؛ زيرا ممكن نيست كسى بى دين باشد.

استلام حجرالأسود

با توجه به ويژگى هاى معنوى حجرالأسود ترغيب فراوانى به استلام آن شده است، از اين رو مستحب است دست طواف كننده به آن برسد و شايسته است آنان كه طواف مستحبى به جا مى آورند كسانى را كه طواف واجب مى كنند در استلام و بوسيدن حجرالأسود بر خود مقدم داشته و مزاحم آنان نشوند. (2)

حكيم متألّه، استاد الهى قمشه اى+ در اين باره فرموده است: حجرالأسود، خالِ لب لعل يار است و اين خال را هنگام وصال و حضور در پيشگاه محبوب حقيقى ببوس:

چون جان شود محرم، به تن احرام گيرى كَز وعده ديدار جانان كام گيرى

وز زمزم چاه زنخدان جام گيرى بوسى حَجَر خالِ لب لعل نگاران (3)

حجرالأسود دست راست خدا در زمين است. (4) اگرچه هر دو دست خداى سبحان راست است؛ «كِلْتا يَدَيْهِ يَمينٌ» (5)

ليكن او دستى به گونه انسان ها ندارد تا راست و چپ براى آن فرض شود. او مجرّد محض بوده و از جسم و جسمانيّات منزّه است، و بيان مزبور از باب تشبيه معقول به محسوس است. خداوند سبحان براى اينكه در نشئه طبيعت و حسّ، محل ميثاقى داشته باشد، فرمان داد تا در ركنى از اركان كعبه، سنگى خاص به عنوان «يَمينُ اللهِ عَزّ وجَلّ فى أرْضِهِ- و- فى خَلْقِه» قرار دهند. پس زائر هنگام استلام حَجَر، با دست راست خدا بيعت مى كند.


1- 1 بحار، ج 22، ص 453.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 402- 422.
3- 3 كليات ديوان الهى قمشه اى، بخش اسرار حج، ص 956.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 9، ص 406.
5- 5 همان، ج 11، ص 432.

ص: 194

چنان كه امام سجاد (ع) آنگاه كه به شبلى فرمود: آيا با حجرالأسود مصافحه كردى؟ صيحه اى زد كه نزديك بود مَدهوش شود! سپس فرمود: كسى كه بر حجرالأسود دست گذارد با خدا مصافحه كرده است. (1)

حاصل اينكه، سرّ دست زدن به حجرالأسود اين است كه زائر بدين وسيله متعهّد مى شود و با خداى سبحان پيمان مى بندد كه ديگر دست خود را به گناه نيالايد، ربا و رشوه ندهد و نگيرد، امضاى باطل نكند، دست خيانت به بيگانگان ندهد و ....

***

فصل پنجم: نماز طواف

اشاره


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.

ص: 195

طبق ترتيب واجب در اعمال و مناسك حج و عمره، پس از طواف، بايد نماز طواف خوانده شود كه درباره مكان آن در قرآن كريم چنين آمده است: مقام ابراهيم را به عنوان مصلّا و جاى نماز انتخاب كنيد: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى. (1)

كعبه مرجع انسان هاست. از اين رو مراجعه به آن زياد و طواف بر گرد آن بسيار است و چون پس از هر طواف، نماز طواف گزارده مى شود، از جايگاه آن نماز، كه جاى ايستادن حضرت ابراهيم (ع) بوده، به «مُصلّا» تعبير شده كه نشان حضور پيوسته و مداوم نمازگزاران در آن مقام است، چنان كه گويا اين ويژگى ملكه آن مقام است؛ زيرا مُصَلّا، به صورت ملكه، به مكانى گفته مى شود كه دائماً در آن نماز خوانده شود.

بر اساس روايات اهل بيت نوبت (عليهم السلام) نماز طواف بايد پشت يا جَنب مقام ابراهيم به جا آورده شود. (2) تقدم بر مقام به گونه كه مقامْ مأموم فرض شود هتك حرمت آن محسب است. از اين رو نماز در جلو مقام به گونه اى كه مقام پشت سر نمازگزار قرار گيرد تجويز نشده است.

حضرت ابراهيم (ع) اسوه سالكان كوى حق است (3) و نزديك شدن به جاى پاى او و


1- 1 سوره بقره، آيه 125.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 478- 482.
3- 3 سوره ممتحنه، آيه 4.

ص: 196

حضور مادى در كنار مقام ظاهرى وى زمينه اى براى ادراك مقام هاى معنوى اوست كه بخش از آنها از آيات وَإِبْراهِيمَ الَّذِى وَفَّى، (1) لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ، (2) كانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* شاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَهَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (3)

... و روشن تر از همه از آيه شريفه إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً (4)

استفاده مى شود.

«ظاهر» نماز طواف اين است كه انسان در مكانى كه ابراهيم (ع) ايستاده، به نماز ايستد و «باطن» آن اين است كه مكانت خليل حقّ را دريابد و در آن مكانت مستقر شده، نماز چون نماز حضرت ابراهيم بگزارد و همان گونه كه از بيان نورانى امام سجاد (ع) استفاده مى شود: اكنون كه به جايگاه ابراهيم خليل قدم گذاشته، بايد با هر طاعتى آشنايى برقرار كرده و از هر معصيتى، ابراز انزجار كند. (5)

كسى كه با معرفت به اسرار عبادت، عمره يا حج مى گزارد قدم جاى قدم انبيا و ائمه (عليهم السلام) مى گذارد و با توجه به سؤال امام سجاد (ع) از شبلى كه «آيا در مقام ابراهيم، ابراهيم گونه نماز خواندى و بينى شيطان را به خاك ماليدى؟» (6) آنگاه كه به مقام ابراهيم مى رسد در مكانت ابراهيم (ع) ايستاده و ابراهيم گونه نماز مى گزارد و بينى شيطان را به خاك مى مالد. اما كسى كه در حال نماز، خلوص و خضوع و حضور قلب ندارد و گرفتار دسائس و وساوس و سياست بازى ها و مانند آن است، در جاى ابراهيم (ع) نايستاده است. او طعمه شيطان است و شيطان بينى او را به خاك ماليده است.

تبرك به آب زمزم

مستحب است كه زائر بيت الله بعد از طواف و نماز آن، كنار چاه زمزم رفته از آب آن


1- 1 سوره نجم، آيه 37.
2- 2 سوره هود، آيه 75.
3- 3 سوره نحل، آيات 120- 121.
4- 4 سوره بقره، آيه 124.
5- 5 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
6- 6 همان.

ص: 197

بنوشد، مقدارى نيز بر سر و روى خود بريزد و به آن تبرّك جويد (1) و پس از نوشيدن آب زمزم، از خداوند تعالى علم سودمند، روزى فراوان و شفاى از هر بيمارى را طلب كرده و به پيروى از رسول اكرم چنين دعا كند: «اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَرِزْقاً واسِعاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَسُقْمٍ». (2)

امام سجاد (ع) از شبلى پرسيدند: آيا هنگامى كه بالاى زمزم آمدى در اين قصد بودى كه خدايا! هرچه طاعت توست پذيرفتم و هرچه معصيت است ترك كردم؟. شبلى جواب داد: نه. آن حضرت فرمود: پس تو بر زمزم اشراف پيدا نكرده اى. (3)

بنابراين، زائر عارف به اسرار حجّ، آنگاه كه آب زمزم را بر سر و سينه يا در كام خود مى ريزد، قصد او اين است كه خدايا! من جام طاعت نوشيدم و جام معصيت را ترك كردم.


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 350- 352 و 514- 515 و ج 17، ص 206- 207.
2- 2 همان، ص 430.
3- 3 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.

ص: 198

فصل ششم: سعى

اشاره

ص: 199

يكى از مناسك حج و عمره، سعى بين صفا و مروه است. سعى، هروله اى مخصوص، مِنَ الله وإلى الله و فراز و هجرت و پناه گرفتن از خدا به سوى خدا و پناهندگى به او از اوست. چنان كه امام باقر (ع) درباره آيه شريفه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (1)

فرمود: مراد اين است كه به سوى خداى عزّ وجلّ حج كنيد؛ «حُجُّوا إلى اللهِ عَزّ وَجَلَّ» (2)

و اين همان توحيد ناب است.

اعراب جاهلى روى دو كوه صفا و مروه بت هايى نصب كرده بودند. از اين رو برخى مسلمانان صدر اسلام به گمان اينكه سعى بين آن دو بتّ نارواست، از سعى بين صفا و مروه از مروه پرهيز مى كردند. (3) خداى سبحان در رفع اين توهم و تحاشى فرمود: صفا و مروه از شعائر الهى است. پس بر حج گزار و عمره گزار گناهى نيست كه بين آن دو سعى به جا آورد؛ إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما. (4) تعظيم صفا و مروه و سعى بين آن دو، همچون بزرگداشت ديگر شعائر الهى نشان تقواى قلب است؛ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. (5)

سعى بين صفا و مروه، استحباب نفسى ندارد و شايد از همين رو كه سعى، جزئى از حج يا عمره است و به تنهايى مستحب نيست، فرمود: فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ.

اسرار سعى


1- 1 سوره ذاريات، آيه 50.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 5.
3- 3 كافى، ج 4، ص 435؛ بحار، ج 96، ص 235.
4- 4 سوره بقره، آيه 158.
5- 5 سوره حج، آيه 32.

ص: 200

1. سعى بين صفا و مروه، به سوى حق دويدن است؛ چنان كه تردّد بين آن دو كوه به معناى بودن در حالتِ ممدوحِ بين خوف و رجاست. (1) مؤمن همواره بين خوف و رجا به سر مى برد، اگرچه شدت و ضعف آن دو در مقاطع مختلف زندگى او، متفاوت است و اين سرّ در سعى بين صفا و مروه جلوه گر است.

2. سعى حج گزار و معتمر آنگاه كه رو به جانب صفا دارد اين است كه خود را تصفيه كرده و از صفاى الهى برخوردار شود و وقتى به سوى مروه مى رود، سعى مى كند تا مروّت و مردانگى به دست آورد؛ زيرا «مروه» رمز مروّت و مردانگى، و «صفا» نشان تصفيه و تهذيب روح است. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «وَاصْفُ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلقاء اللهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفا وَكُنْ ذامُرُوَّهٍ مِنَ اللهِ نَقيّاً أوْصافَكَ عِندَ المَرْوَه». (2)

اصل و منشأ تشريع اين رفت و آمد آن است كه، هاجر به اميد يافتن آب براى نوزاد خود، هفت بار از كوه صفا به مروه و از مروه به صفا آمد، (3) ليكن سرّ سعى، همان گونه كه بيان شد، نيل به صفا و باريافتن به مروّت و مردانگى است. بنابراين، حج گزار و معتمرِواقف و نائلِ به سرّ سعى، ديگر چونان جوانمردان به سوى كار ذليلانه دست دراز نمى كند. چنان كه سرور آزادگان امام حسين (ع) فرمود: نه پاى گريز دارم و نه دست تسليم و ذلت به كسى خواهم داد؛ «لاوَاللهِ لاأُعطيكُمْ بِيَدى إعْطاءَ الذَّليلِ وَلاأفِرُّ فِرازَ الْعَبيدِ». (4)

فصل هفتم: تقصير

اشاره


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
2- 2 بحار، ج 96، ص 124.
3- 3 در برخى روايات وجه ديگرى نيز براى اصل و منشأ تشريع سعى بيان شده است. بر پايه اين نقل، در وادى بين صفا و مروه شيطان مكرر بر ابراهيم خليل الرحمان ع ظاهر مى شد و آن حضرت كه از گفتگوى با شيطان كراهت داشت براى مواجه نشدن با او از اين سو بدان سو مى رفت وسائل الشيعه، ج 8، ص 170؛ بحار، ج 12، ص 108.
4- 4 بحار، ج 44، ص 191 و در ج 45، ص 7، جمله اخير، «لا أقرّ لكم إقرار العبيد» نقل شده است.

ص: 201

يكى از مناسك و اعمال واجب در حج و عمره، تقصير است، با اين تفاوت كه وجوب آن در بعضى موارد به نحو تعيينى و در برخى موارد به نحو تخييرى است كه تفصيل آن بر عهده كتاب هاى فقهى است.

حَلْق يا تَقْصير در اثناى احرام بر مُحرم حرام است ولى در بخش پايانى آن واجب است و با انجام آن بسيارى از امور هك بر وى حرام بود حلال مى شود. حلق و تقصر در مناسك حج مانند تسليم در نماز است كه تسليم ابتدايى و عمدى در اثناى نمازْ حرام، ولى در پايان نماز واجب است و با تحقق آنْ شخص نمازگزار از حالت نماز خارج مى شود و امورى كه در نماز بر او حرام با با تسليم خاص بر او حلال مى شود.

وجود تقصير، در عمره تمتّع، تعيينى و در عمره مفرده، تخييرى است. البته حلق در مرد افضل از تقصير و تقصير در زن واجب تعيينى است. دليل رجحان حلق بر تقصير نسبت به مرد در عمره مفرده حديثى است از رسول اكرم، كه فرمود: خدايا! بيامرز كسانى را كه- در عمره مبتوله (مفرده)- موى سر را مى تراشند؛ «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُحقَلِّقينَ». به آن حضرت گفته شد: يا رسول الله! براى مقصّرين (طلب مغرفت كنيد). دوباره آن حضرت چنين گفت: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُحقَلِّقينَ». براى بار سوم آن حضرت فرمود: «وَلِلْمُقَصّرينَ». (1)


1- 1 وسائل الشيعه، ج 9، ص 543.

ص: 202

صاحب فتوحات مكيه مى گويد: چون محلّقين با تراشيدن همه مو، سرهاى خود را مكشوف كرده اند، از خداوند درخواست شد تا سرهاى آنان را با ثواب بپوشاند و اين كار براى مقصّرين حاصل نشده بود. چون راز مطلب براى درخواست كنندگان معلوم نبود، با اصرار از رسول اكرم مى خواستند تا براى مقصرين، همچون محلّقين دعا كند و حضرت رسول براساس ضرورت تخاطب و تكلم با مردم به مقدار عقول و اندازه تعقل آنها از خطاب دينى، سخن گفته است. (1)

برابرى زن و مرد در تحصيل كمال

روح انسان نه مذكّر است و نه مونث؛ زيرا موجودِ ملكوتىْ و مجرّدْ، از خصوصيت هاىِ مادىِ ذكورتْ و انوثتْ منزّه است. از اين رو احكام اسلامى، خواه به تعليم كتاب و حكمت بازگردد و خواه به تزكيه و تهذيب روح، از آن جهت كه مربوط به روح انسانى است براى زن و مرد مساوى است و هيچ امتيازى بين اين دو صنف در تحصيل كمال هاى نفسانى نيست. يعنى هيچ كمال وجودى از آن جهت كه كمال است نه مشروط به ذكورت است و نه ممنوع به انوثت. البته كارهاى اجرايى كه مستلزم ارتباط مستقيم با افراد جامعه، اعمّ از زن و مرد است، مانند رهبرى، حساب خاص خود را دارد وگرنه ولايت تكوينى كه بالاترين مقام منيع انسانيّت است براى زن و مرد يكسان است.

غرض آنكه، كمال هاى روحى براى هر دو صنف برابر است، ولى وظايف بدنى براى هريك به تناسب ساختمان پيكر آنها تعيين شده است. يكى از آن تفاوت هاى بدنى بين زن مرد در برخى اعمال حج و عمره است، مانند مسأله حلق و تقصير كه مرد گاهى مخيّر بين اين دو است و گاه يكى از آن دو بر وى متعين است، اما زن هرگز مكلف به حلق، يا مخير بين حلق و تقصير نيست، كه حلق براى زنان بسيارى دشوار بوده و مناسب با آنان نيست.

فصل هشتم: وقوف در عرفات

اشاره


1- 1 فتوحات مكيه، ج 1، ص 755.

ص: 203

اولين مرحله از مناسك حج تمتع بعد از احرام آن، وقوف در سرزمين عرفات در نيمه دوم روز عرفه، يعنى نهم ذى حجه است؛ آن سان كه خداوند مناسك حج را به حضرت ابراهيم (ع) نماياند و تعليم داد و همان حج ابراهيمى را به رسول اكرم آموخت.

در اهميت عرفه همين بس كه امام صادق (ع) فرمود: اگر ماه مبارك رمضان بر كسى گذشت و او آمرزيده نشد، تا ماه مبارك آينده به آمرزش او اميدى نيست مگر آنكه عرفه را با شرايط آن ادراك كند؛ «مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فى شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إلى قابِلٍ إلا أنْ يَشْهَدَ عَرَفَهَ». (1)

اسرار وقوف

اميرمؤمنان امام على (ع) درباره راز وقوف در عرفات فرمود: عرفات خارج از مرز حرم است و مهمان خدا بايد بيرون دروازه، آنقدر تضرّع كند تا لايق ورود حرم شود. (2) از اين رو شب و روز عرفه دعاهاى مخصوص دارد كه جزو فضايل برجسته و وظايف مهم روز عرفه است.


1- 1 كافى، ج 4، ص 66.
2- 2 كافى، ج 4، ص 224؛ ر. ك: همين كتاب، ص 46.

ص: 204

اسرار وقوف در عرفات فراوان است. برخى از آنها كه در حديث شبلى (1) بدان اشاره شده است عبارت است از:

1. حج گزار با وقوفِ در عرفات بايد به معارف و علوم دينى واقف شده و از اسرار الهى نظام آفرينش باخبر شود و بداند كه خداى سبحان به همه نيازهاى او واقف و بر رفع همه آنها تواناست. از اين رو امام سجاد (ع) به سائلى كه در روز عرفه گدايى مى كرد، فرمود: واى بر تو! آيا در چنين روزى، دست نياز به سوى غيرخدا دراز مى كنى؛ در چنين روزى براى كودكان در رحمْ اميد سعادت مى رود؛ «وَيْحَكَ! أغَيْرَ اللهِ تَسألُ فى هذا الْيَوْمِ. إنَّهُ لَيُرْجى لِما فى بُطُونِ الحَبالى فى هذا الْيَوْمِ أنْ يَكُونَ سَعيداً!». (2) كسى كه در اين جا از خدا غيرخدا را طلب كند زيان كرده است. امام سجاد (ع) كسانى را كه در چنين زمان و مكانى دست نياز به سوى ديگران دراز مى كنند، بدترينِ انسان ها معرفى فرمود؛ «هؤُلاءِ شِرارٌ مِنْ خَلْقِ اللهِ النّاسُ مُقْبِلؤنَ على اللهِ وَهُمْ مُقْبِلُونَ عَلَى النّاسِ». (3)

2. حج گزار بايد در آنجا بر اين نكته عارف شود كه خداوند به نهان و آشكار او و حتى آنچه براى خود او روشن نيست و به طور ناخودآگاه در زواياى روح او مى گذرد آگاه است. انسان اگر بداند كه قلب او در مشهد و محضر حق است همان طور كه خود را به گناهان جوارحى نمى آلايد گناه جوانحى نيز نمى كند و قلب خود را از خاطرات آلوده تنزيه مى كند.

امام سجاد (ع) فرمود: عصر روز عرفه و ظهر روز دهم، خداى سبحان بر ملائكه افتخار مى كند و مى فرمايد: اينان بندگان من هستند كه از راه هاى دور و نزديك با مشكلات بسيار به اينجا آمده و بسيارى از لذت ها را بر خود حرام كرده و بر شن هاى بيابان هاى عرفات و منا خوابيده و اين چنين با چهره هاى غبارآلود در پيشگاه من اظهار عجز و ذلت مى كنند. اكنون به شما اجازه دادم تا سراير آنان را ببينيد. آنگاه ملائكه به اذن خداوند بر دل ها و اسرار نهان آنها آگاه مى شوند. (4)


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
2- 2 وسائل الشعيه، ج 10، ص 28.
3- 3 بحار، ج 96، ص 261.
4- 4 همان، ص 259؛ متن كامل اين حديث در پانوشت صفحات 219- 220 خواهد آمد.

ص: 205

فرشتگان تا حدودى از غيبْ باخبر و نسبت به بسيارى از مسائل ماوراى طبيعت آگاه اند، ليكن پرده پوشى و رحمت و لطف حق اجازه نمى دهد حتى فرشتگان مأمور ثبت اعمال و خاطرات نيز بسيارى از اسرار انسان ها را بفهمند. اما برابر حديث مزبور، در روز عرفه و عيد قربان ملائكه به اذن خداوند به نهان دل هاى زائران نظر كرده و مى بينند كه قلب عده اى از حج گزاران بسيار سياه است و دودهاى سياه از آن بر مى خيزد. خداوند به ملائكه مى فرمايد: اينان كسانى هستند كه پيامبر را راستگو نمى دانند (معاذالله) و در امورى مانند جانشينى اميرمؤمنان على (ع) مى گويند: رسول اكرم از نزد خود اين كار را كرده است!

فرشتگان گروه ديگرى را مى بينند كه دل هايشان بسيار نورانى است. خداوند سبحان مى فرمايد: اين گروه، مطيع خدا و پيامبر او هستند. پيامبر را امين وحى مى دانند و معتقدند كه او از نزد خود هيچ نگفته و در همه مسائل و احكام الهى و از آن جمله در امامت و رهبرى، سخنان و اقدام هاى او طبق وحى بوده است.

راز اين نكته، همان گونه كه پيش از اين به تفصيل بيان شد، اين است كه ولايت، سرّ همه اعمال است. مؤمنان راستين كه هم به سرّ ولايت مى رسند و هم به اسرار حج، به صورت انسان واقعى در سرزمين عرفات و منا ظهور مى كنند و خداى سبحان در مقام فعل، به آنان فخر مى كند.

البته آنچه در اين حديث شريف بيان شد، مسأله اى تاريخى و از قبيلِ «قضيهٌ فى واقعهٍ» و منحصر به مراسم حج و روزهاى عرفه و عيد قربان نيست. اين صحنه هميشه وجود دارد، نهايت اينكه جلوه تام آن در حج ظهور كرده است.

3. در روز عرفه برخى حج گزاران بر «جبل الرّحمه» (1) صعود مى كنند. (2) راز بالاى كوه


1- 1 «جبل الرحمة» در سرزمين عرفات واقع است. رسول اكرم ص بر تخته سنگى از اين كوه ايستاد و خطبه معروف عرفات را ايراد فرمود. همچنين سالار شهيدان امام حسين ع دعاى بلند روز عرفه را در دامنه اين كوه خواند. بر قلّه جبل الرحمة، قبه اى به نام حضرت آدم ع قرار دارد كه نمازگزاردن در آنجا مكروه است.
2- 2 بايد توجه داشت آنچه در متن درباره صعود بر جبل الرحمة بيان شده ناظر به حديث شبلى است وگرنه بنابر مشهور بين فقها، در روز عرفه وقوف در پايين كوه و در زمين هموار افضل است و بالا رفتن از كوه مكروه است. از امام كاظم ع سؤال شد: آيا وقوف بر جبل الرحمة در نظر شما محبوب تر است يا وقوف در دامنه و زمين هاى پايين كوه؟ آن حضرت فرمودند: وقوف در دامنه وسائل الشيعه، ج 10، ص 11. امام صادق ع فرمود: همه سرزمين عرفات، محل وقوف است ليكن بهترين مكان براى وقوف، پايين كوه است؛ «عرفات كلّها موقف وأفضل الموقف سفح الجبل» كافى، ج 4، ص 463. همچنين در روايت ديگرى فرمود: هرچه به جبل الرحمه نزديك تر باشد بهتر است؛ «عرفات كلها موقف وما قرب من الجبل فهو أفضل» وسائل الشيعه، ج 10، ص 19.

ص: 206

رحمت رفتن اين است كه انسان بداند خداوند نسبت به هر زن و مرد مسلمان رئوف و مهربان بوده و متولى هر زن و مرد مسلمان است. گرچه خداى سبحان نسبت به همگان ولايت تكوينى دارد و او ولىِّ همه است (1) و گرچه رحمت عام خدا فراگير و شامل همه موجودات است (2) ليكن رحمت خاص او ويژه پرهيزكاران است؛ رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ. (3)

4. در جانبى از سرزمين عرفات كه مماس با حرم است كوهى به نام «نَمِره» قرار دارد. مسجدى نيز به اين نام در اين منطقه ساخته شده است. معناى حضور در «نَمِره» اين است كه: خدايا! من به چيزى امر نمى كنم مگر اينكه قبلًا خود مؤتمِر باشم و از چيزى برحذر نمى دارم مگر اينكه خود قبلًا پرهيز كرده باشم.

در امر به معروف و نهى از منكر، عدالت و طهارت نفس آمر و ناهى از شرايط وجوب آن به شمار نيامده است، بلكه علم و آگاهى او از آن معروف يا منكر و احتمال تأثير امر و نهى او جزو شرايط است. اما باطن آن بر اساس رازى كه درباره «نمره» بيان شد، به عدالت باز مى گردد؛ يعنى آمر به معروف بايد خود بدان مُؤتَمِر بوده، ناهى و زاجر از منكر بايد خود از آن منتهى و منتزجر باشد.

5. حج گزار هنگام حضور در وادى «نَمِره»، كه در حديث شبلى از آن با عنوان «نَمِرات» نيز ياد شده، بايد آگاه باشد كه اين سرزمين، سرزمين شهادت، معرفت و عرفان است. يعنى همان گونه كه خدا و ملائكه شاهدند، اين سرزمين وسيع نيز شاهد اعمال


1- 1 سوره كهف، آيه 44.
2- 2 سوره انعام، آيه 54.
3- 3 سوره اعراف، آيه 156.

ص: 207

زائران خانه خداست و كاملًا آگاه است كه حج گزار با چه نيّتى آمده و با چه انگيزه اى باز مى گردد و به آن شهادت مى دهد.

عرفات، سرزمين دعا

نقش نيايش در وصول به رحمت بيكران الهى، با بيان امام صادق (ع) كه فرمود: «الدُّعاءُ كَهْفُ الإجابَهِ كَما أنّ السَّحابَ كَهْفُ الْمَطَرَ» (1)

به خوبى روشن است. طبق اين بيان نورانى همان طور كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است. به بيان ديگر، اجابت در درون دعاست، همان طور كه باران در نهاد ابر تعبيه شده است.

همه حالات زندگى براى نيايش مناسب است ليكن دوران پربار حج و حضور در مواقف آن، شكوه بيشترى براى دعا و تأثير فراوان ترى براى نيايش دارد و چون دعا از ضمير صاف، مورد قبول است و احرام و آهنگ كعبه آزاد و پاك، در تصفيه ضمير تأثيرى به سزا دارد، نيايش در حج و دعا در مواقف آن بهترين اثرها را به همراه خواهد داشت. از اين رو براى هر برنامه از مناسك حج، دستور ويژه اى در مورد نيايش داده شده است و عمده آن دعاى عرفه در صحراى عرفات است.

روز عرفه روز دعا و نيايش است و اگرچه روزه آن روز مستحب است ليكن اگر روزه گرفتن موجب ضعف شود، آن گونه كه انسان نتواند دعاهاى اين روز را بخواند، خواندن دعا بر روزه گرفتن مقدم است. (2)

روايات فراوانى درباره اعمال روز عرفه و هنگام وقوف در عرفات، به ويژه كيفيت دعا در آن موقف نقل شده كه بخشى از آنها در خصوص دعاهاى آن روز، و بخشى نيز در اهتمام و ترغيب به دعا كردن به ديگران است، به گونه اى كه برخى شاگردان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) همه همّ خود را در آن سرزمين كه دعاها در آن مستجاب است، صرف دعا براى غير مى كردند.


1- 1 كافى، ج 2، ص 471.
2- 2 بحار، ج 94، ص 123- 124.

ص: 208

على بن ابراهيم در اين باره از پدرش نقل كرده كه گفت: عبدالله بن جندب را در عرفات ديدم كه زمانى طولانى دست به سوى آسمان بلند كرده، سيلاب اشك از گونه هايش بر زمين سرازير بود، به گونه اى كه من شخص ديگرى را اين چنين در حال مناجات نديدم. هنگامى كه مردم از عرفات عازم مشعر بودند به او گفتم: سى را بهتر از تو در حال نيايش نديدم. عبدالله گفت: به خدا سوگند در آن حال فقط برادرانم را دعا مى كردم؛ زيرا از امام كاظم (ع) شنيدم كه فرمود: كسى كه به دور از چشم برادر (ايمانى اش) در حق وى دعا كند از جانب عرش ندا داده مى شود كه صدهزار برابر آنچه براى او خواستى نصيب تو خواهد شد؛ «مَنْ دَعا لأخيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ نُودِىَ مِنَ الْعَرْشِ: وَلَكَ مِأهُ ألْفِ ضِعْفٍ مِثْلهِ». پس شايسته نبود كه من صدهزار برابر دعا مستجاب را به خاطر يك دعا كه برآورده شدنش معلوم نيست واگذارم. (1)

قُرب خداوند به بندگان

حج مواقف و مناسكى دارد كه هريك با خصوصيتى همراه است كه در ديگرى نيست يا اندك است. از همين رو، و نيز به قرينه حديث شريف نبوىِ «الْحَجُّ عَرَفَهُ»، (2) بعيد نيست در عرفات معرفتى پديد آيد كه آن معرفت در مورد ديگر يافت نمى شود. حج به سبب همين آگاهى خاص كه جز در عرفات يافت نمى شود سبب تعالى و نيل انسان به اوج قلّه عالم امكان، يعنى «خُلق عظيم» است.

روز عرفه و سرزمين عرفات هريك مقامى ويژه دارد كه رسيدن بدان ها براى آن حج گزارى ميسّر مى شود كه اين دو مقام را در ديگر زمان ها و مواقف معيّن حج ادراك كند و بدين ترتيب خود را براى ادراك دعا آماده كند، تا آنكه روح او به عزّ عرش خدا بياويزد و به معدن عظمت برسد و خودْ عظيم شود. (3)


1- 1 كافى، ج 2، ص 508 و ج 4، ص 465.
2- 2 محجّةالبيضاء، ج 2، ص 204.
3- 3 مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.

ص: 209

نزديكى خداوند سبحان به بندگان داراى مراتب و درجاتى است كه با طىّ هر مرحله مى توان به مرحله بعد رسيد؛ با اين ويژگى كه پيمودن هر مرحله، به نيايش فروغ تازه ترى مى بخشد و به دعا جذبه ويژه عطا مى كند. اين مراتب، كه برخى از آنها از برخى ديگر نزديك تر است، برابر آيات قرآن كريم عبارت است از:

1. بر اساس آيه شريفه وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ (1)

آنچنان قرب الهى محقّق است كه به پيامبرش نفرمود: «تو در جواب سائل چنين بگو» بلكه خود سبقت جسته و مستقيماً به پاسخ مبادرت فرموده و نزديكى خود را به بندگان متذكر شده است.

2. خداوند به شخص محتضر از حاضران كنار بستر وى نزديك تر است ليكن آنان اين قرب خاص الهى را نمى بينند؛ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِرُونَ. (2)

3. خداوند به انسان از شريان خون و وريد حياتى او نزديك تر است: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ. (3)

4. خداوند به انسان از خود انسان نزديك تر است. تصور صحيح اين مرحله و نيز فهم درست بيان نورانى اميرمؤمنان (ع) كه «هُوَ فِى الأشياءِ عَلى غَيْرِ مُمازجَهِ، خارِجُ مِنْها على غَيْرِ مُباينَهٍ»، (4) در پرتو آيه وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (5)

ميسور است.

حج گزار بايد مراحل مزبور را پشت سرنهاده، به انتهاى آن برسد. البته اين ادراك، تنها براى موحدان خالص و راستين حاصل مى شود.

خلاصه اينكه، در قرب الهى ترديدى نيست. تنها حجابْ بين عبد و مولا همان بنده و گناهان اوست؛ «لَيْسَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ حِجابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ»، (6) «أنّ الراحِلَ إليك قَريبُ المَسافَهِ


1- 1 سوره بقره، آيه 186.
2- 2 سوره واقعه، آيه 85.
3- 3 سوره ق، آيه 16.
4- 4 بحار، ج 4، ص 27.
5- 5 سوره انفال، آيه 24.
6- 6 بحار، ج 3، ص 327.

ص: 210

وأنّكَ لاتَحتَجِبُ عن خلقِكَ إلا أنْ تَحجُبَهُمُ الأعمالُ دونَكَ». (1) انسان براى رهيدن از اين حجاب، بايد از خويشتن سفر كرده، از خواسته هاى خود هجرت كند تا مصداق وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ (2)

شود. اگر كسى از خودبينى نجات پيدا كرد راه مشاهده اسرار الهى و نيل به جنّه اللقاء برايش باز است.

ايام حج و مناسك آن و به ويژه سرزمين عرفات بهترين فرصت براى رهايى از خودبينى و هجرت از بيت نفس است. قرآن كريم در تبيين اين هجرتِ مكانتى چنين فرمود: از پليدى و زشتى مهاجرت كن؛ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ. (3) اگر كسى از پليدى هجرت كند و از تنگناى طبيعت به درآيد، هرگونه مرگى كه به سراغ او آيد، خداوند خود عهده دار اجر اوست؛ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. (4)

بخش هايى از دعاى عرفه امام حسين (ع)

دعاهاى خاص حج آكنده از بركات زمانى و مكانى و غير آن است. بهترين نيايشى كه جنبه سياسى عبادى حج و زيارت را به خوبى تبيين مى كند، دعاى عرفه سيدِ شاهدانِ كوى شهود و شهادت، حضرت حسين بن على است؛ زيرا حضرتش در اين دعا هم دستور كفرستيزى و راه طاغوت زدايى و رسم سلحشورى و سنّت سركوبى جنايتكاران را ارائه مى كند و هم ستايش حكومت اسلامى و تقدير دولت مكتبى و ظهور ولايت الهى را نشان مى دهد و هم تجلى هستى ذات اقدس خداوند و ظهور گسترده و همه جانبه آن ذات مقدس و خفاى هرچه غير اوست در پرتو نور او، و پى بردن به او از خود او و به غير او بها ندادن و غير او را به او شناختن و ذاتش را عين شهود و مستغنى از استشهاد دانستن را تفهيم مى كند.


1- 1 مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
2- 2 سوره نساء، آيه 100.
3- 3 سوره مدّثّر، آيه 5.
4- 4 سوره نساء، آيه 100.

ص: 211

نمودارى از اين ابعاد گوناگون دعاى عرفه ذيلًا بيان مى شود:

در بخشى از آن دعا، قدرت لايزال الهى در كوبيدن جبّاران و اينكه خداوند هر كفرپيشه و ستمگرى را ريشه كن مى كند چنين مطرح شده است: «وَهُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ وَلِلْكُرْباتِ دافِعٌ وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَلِلْجَبابِرَهِ قامِعٌ».

در بخش ديگر، عنايت خداوند نسبت به دولت الهى و تولّد در زمان حكومت اسلامى و نجات از پيشتازان كفر و الحاد و حكمرانان خودسر و خون آشام تبيين شده است؛ آنجا كه به خداوند عرض مى كند: «... لَمْ تُخْرِجْنى لِرَأفَتِكَ بى وَلُطْفِكَ لى وَإحْسانِكَ إلَىَّ فى دَوْلَهِ أئِمَّهِ الْكُفْرِ الّذينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ لكِنَّكَ أخْرَجْتَنى لِلّذى سَبَقَ لى مِنَ الهُدى الّذى لَهُ يَسَّرْتَنى وَفيهِ أنْشَأْتَنى».

در بخش هايى از آن دعاى شريف، عالى ترين مراحل توحيد بيان شده است. در آن بخش از دعا اين نكته به خوبى تبيين و بر آن تصريح شده است كه پى بردن به خداوند از راه آثار و آيات او همانند پى بردن به آفتاب در فضاى روشن روز به وسيله شمع كم نور است؛ زيرا ذات اقدس خداوند از هر ظاهرى به آشكارتر و از هر نورى نورانى تر است و هرگز غايب نشده و نمى شود تا نيازى به استظهار داشته باشد و هر عارفى قبل از هر چيز اول او را مشاهده مى كند و بعد آثار او را، و آن كه خدا را رقب و ناظر نمى بيند نابيناست و ...

در قسمتى از بخش پايانى دعاى عرفه كه بدان اشاره شد چنين آمده است: «إلهى تَرَدُّدى فِى الآثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَيْكَ بِخِدْمَهٍ تُصِلُنى إلَيْكَ. كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ؟ أيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَمَتى بَعُدْتَ حتّى تَكُونَ الآثارُ هِىَ الّتى تُوصِلُ إلَيْكَ؟ عَمِيَتْ (1) عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيْها رَقيباً وَخَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً ...». (2)


1- 1 برخى مترجمان، «عَميتْ» و «خَسْرت» را نفرين دانسته، اين دو را به گونه انشايى ترجمه كرده اند، درحالى كه ظاهراً اين دو اخبار بوده و حقيقتى به ظاهرْ غيرمشهود را بيان مى كند.
2- 2 مفاتيح الجنان، دعاى عرفه امام حسين.

ص: 212

در اين بخش، امام حسين (ع) به خداى سبحان عرض مى كند: «خدايا! گرچه سراسر عالم نشانه هاى توحيد است ليكن مرا به نشانه ها ارجاع نده؛ زيرا اگر مرا به اثار آفاقى يا انفسى ارجاع دهى تا از نشانه ها به صاحب نشان برسم راه وصول و شهودْ دور مى شود. خودت را به من بنما؛ اين نشانه ها توان آن ندارد كه تو را به طول كامل نشان دهد. حتى سرزمين مكه و مواقف حج را كه فرمودى: فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ، (1) هيچ يك چنان ظهورى ندارد كه تو را بنماياند.

خدايا! تو كه نُورُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ (2)

و از هر نشانه اى آشكارتر و به من نزديك ترى، چرا مرا به نشانه ها ارجاع مى دهى؟ پروردگارا! كى غايب شدى تا من براى اثبات وجود تو استدلال كنم؟ استدلال، براى پى بردن از نشانه به غايب است. تو كه خود فرمودى: أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ، (3) نيازى به دليل و برهان ندارى كه من از آيات به تو پى ببرم. پس خودت را چنان به من بنما كه بى واسطه و با شهود قلبى تو را ببينم».

چنين دعايى سزاست كه مغز همه عبادات باشد؛ زيرا خود عبادتى صرف است كه هيچ مجالى براى غير معبود در آن نيست و جز معبود در آن طلب نمى شود و مقصودى جز شناخت معبود به خود معبود، در آن نيست!

اين دعا برهان صديقين را به حكماى متألّه اسلامى تعليم داد و عرفا را نيز به شهود تشويق كرد و متعبدان را هشدار داد و سالكان را بيدار كرد تا در وادى ايمنِ دوست قدم گذاشته و راهى را بپيمايند كه عين هدف است؛ زيرا از خدا به خدا رسيدن يعنى از مقصد به مقصود نائل آمدن.

حضور امام زمان (ع) در حج

وجود مبارك حضرت بقيّه الله، حجه بن الحسن هر سال در مراسم حجّ و به ويژه در


1- 1 سوره آل عمران، آيه 97.
2- 2 سوره نور، آيه 35.
3- 3 سوره فصّلت، آيه 53.

ص: 213

عرفات و منا حضور دارد. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «يَفْقِدُ النّاسُ إمامَهُمْ؛ يَشْهَدُ الْمَوسِمَ فَيَراهُمْ وَلايَرَوْنَهُ». (1) همچنين نايب خاص امام زمان (عج) محمدبن عثمان عَمْرى مى گويد: «والله إن صاحب هذا الأمر ليحضر الموسم كل سنه، يرى الناس ويعرفهم ويرونه ولا يعرفونه». (2) بسيارى از تربيت يافتگان و شاگردان خاص آن حضرت نيز در ميان حج گزاران حضور دارند و به مدد عنايت خاص حضرتش از ملكوت افراد آگاهى مى يابند.

نكته درخور ذكر اينكه، چنين نيست كه حلّ مشكلات حج گزاران و هر عمل خارق عادت و كرامتى كه در ايام حج و در سرزمين منا و عرفات روى دهد، مستقيماً به دست مبارك امام زمان (ع) انجام گيرد. ممكن است ناآشنا يا سالمندى راه چادر خود را گم كند يا در بين راه بدون زاد و راحله بماند و وليّى از اولياى الهى كه تربيت شده مكتب ولايت حضرت ولىّ عصر (ارواحنا فداه) است او را راهنمايى كند.

تشرّف مستقيم و بى واسطه به محضر نورانى امام زمان (ارواحنا فداه) لياقت و شايستگى هاى ويژه اى مى طلبد. از اين رو تنها اوحَدى از موحّدان توفيق مى يابند كه وجود مبارك آن حضرت شخصاً به بالين او بيايد. البته عنايت ايشان اوليا و صالحان و شهيدانى را كه خود تربيت كرده شامل است و آنان به دستور آن حضرت مشكلات ديگران را حلّ مى كنند.


1- 1 كافى، ج 1، ص 337- 338.
2- 2 من لايحضر، ج 2، ص 520.

ص: 214

فصل نهم: وقوف در مشعرالحرام

ص: 215

به فرمان خداى سبحان حج گزاران پس از غروب آفتاب روز نهم ذى حجّه از سرزمين عرفات به سوى مشعرالحرام حركت كرده؛ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ (1)

و شب را در آنجا سپرى مى كنند. وقوف در مشعر، همچون وقوف در عرفات از اركان حج است. در اين فرصت، زائران پاسى از شب را به جمع آورى سنگريزه براى رمى جمرات مى گذرانند.

مشعرالحرام جزو محدوده حرم و اوّلين دَرِ ورودى (2) آن است. كسى كه در روز عرفه و سرزمين عرفات، به علوم و معارف الهى عارف و به آداب ويژه دينى متعبّد شد، لايق آن است كه وارد حرم شده و در راهرو و دالان ورودى آنْ شبى را بيتوته كند و از همانجا سنگريزه هايى را جمع آورى كرده تا در روز دهم در منا جمرات و شيطان را رمى كند.

راز وقوف و بيتوته در مشعرالحرام اين است كه، حج گزار قلب خود را با شعار تقوا آگاه كرده، تقوا و خوف از خداوند را شعار دل خود قرار دهد (3) تا قلب او با تقوا شناخته شود؛ كه شعار هر قومى معرّفِ آن قوم است. بنابراين، اگرچه تقوا در همه مناسك حج مطرح است ليكن تجلّى ويژه آن هنگام وقوف در مشعرالحرام، مشهودِ واقفان بر اسرار است.


1- 1 سوره بقره، آيه 198.
2- 2 كافى، ج 4، ص 224؛ ر. ك: همين كتاب، ص 46.
3- 3 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.

ص: 216

حج گزار هنگام وقوف در مزدلفه با جمع كردن سنگريزه ها نيرو مى گيرد و خود را مسلّح مى كند تا با شيطان به نبرد برخاسته و با هر عصيانى بستيزد و در پيشگاه هر طاعتى سر بسايَد.

حج گزاران پس از بيتوته و وقوف در مشعرالحرام، بعد از طلوع آفتاب به سرزمين منا وارد مى شوند. مستحب است زائر هنگام حركت به سوى منا در راه رفتن ميانه روى كند و به سمت چپ و راست متمايل نباشند و فاصله مشعر و منا را در محدوده خاص طى كند. راز اين حكم آن است كه حج گزار بياموزد در صراط مستقيم حركت كند؛ نه به شرق متمايل باشد و نه به غرب؛ زيرا چپ و راست انحراف است و راه وسط، صراط مستقيم است؛ «الْيَمينُ وَالشِّمالُ مَضَلَّهٌ وَالطَّريقُ الوُسْطى هِىَ الْجادَّهُ». (1)

فصل دهم: افاضه به منا و بيتوته در آن

اشاره


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 16، بند 7- 8.

ص: 217

پس از طلوع آفتاب روز دهم ذى حجه، حج گزار كه شب را در كوچ از عرفات به مشعر و وقوف در مشعر سپرى كرده اند، به منا مى آيند تا اعمال خاص آن سرزمين را به جا آورند.

امام سجاد (ع) به شبلى فرمود: آنگاه كه به منا رسيدى، آيا احساس كردى كه به مطلوب و خواسته ات نايل آمدى و حاجاتَت برآورده شد؟. (1)

انسان، جاودانگى را دوست دارد، از اين رو آرزوى او نيز فراهم كردن چيزى است كه هميشه با او باشد. آن كس كه به فكر جمع مال است در اشتباه است و براى خود بلا تهيه كرده و وزر و وبال جمع مى كند؛ اما كسى كه در توليدْ تلاشگر، در مصرفْ قانع و در فراهم آوردن دارايى حلال موفق است، يعنى پر توليد و كم مصرف است، نه تن پرور و كم كار، و مشكل ديگران را براى رضاى خدا حلّ مى كند، سرمايه خويش را قبلًا به قيامت و ديار ابدى فرستاده است و با مرگ به حضور اموال خود مى رود.

خلاصه اينكه، آن گوره نخست آرزوى مذموم دارند اما گروه ديگر تمنّى ممدوح، و منا سرزمين «نيل به تمنيّات صادق» است، نه امانى كاذب و آرزوهاى باطل و نه سرزمين تمنّى ناروا.

امام سجاد (ع) از شبلى پرسيدند: آيا آرزوهاى ديگران را هم برآوردى؟ آيا بدان پايه از كمال رسيدى كه مردم از زبان و دل و دست تو آسيب نبينند؟ (2) بنابراين، مردم بايد از زبان و


1- 1 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
2- 2 همان.

ص: 218

دست و دل حج گزار آسوده باشند. به اين معنا كه نه با جِدّ و نه با شوخى، به بهانه طنزگويى و طنزنويسى آبروى كسى را نبرد. مردم نه تنها از دست و زبان حج گزار در امان اند، بلكه قلب او نيز به كسى آسيب نمى رساند. صدمه و آسيب قلبى آن است كه انسان كينه كسى را در دل داشته باشد يا نسبت به كسى حسادت ورزيده و بدخواه او باشد.

پيراستن مناسك از رسوم جاهلى

خداى سبحان براى عرفات و مشعر و منا احكامى تشريع فرموده و براى هريك از آن احكام، حكمت هايى بيان كرده است، مانند امر به بزرگداشت و تذكر نام و ياد خدا به شكرانه نعمت هدايت الهى. (1)

از برترين رسالت هاى مناسك حج، نشر معارف توحيدى است. هم اكنون نيز ميليون ها نفر در جهات بت مى پرستند؛ اگرچه بت پرستى، مكتبى پايدار نيست و پيشرفت علم، بساط بت و بت پرستى را بر مى چيند، ليكن اگر معارف توحيدى گسترش نيابد اين خطر هست كه ميليون ها انسان به ضلالت ديگرى گرفتار شده و به دام الحاد و بى دينى بيفتند. يعنى به جاى تحول از بددينى به بِهْ دينى، تحول به بى دينى دخ دهد.

سنّت جاهلى بر آن بود كه بعد از فراغت از حج، در منا گِرد مى آمدند و به ذكر مفاخر قومى و ويژگى هاى نژادى مى پرداختند و از نياكان و تبار خويش با نظم و نثر و با تكيه بر ارزش هاى جاهلى، مانند زيادى عِدّه و عُدّه قبيله خود و قدرت آنها در جنگ افروزى و غارتگرى ياد مى كردند و بدانان مى باليدند. نظام حج در اسلام، هم به آن معيار فرسوده جاهلى پايان داد و هم نظام ارزشى الهى را تبيين و مردم را به آن هدايت كرد و فرمود تا در مشعرالحرام، همچنين پس از به جا آوردن مناسك در منا خدا را بسيار ياد كرده و از او آمرزش بخواهند و حسنات دنيا و آخرت را طلب كنند. (2)

شخصى به امام سجاد (ع) عرض كرد: ما هنگام بيتوته در سرزمين منا، هم به ياد خدا و پيامبر هستيم و هم از خوبى ها و فضايل پدران و نياكان خود ياد مى كنيم و هدفمان


1- 1 سوره بقره، آيه 198- 201.
2- 2 همان.

ص: 219

فخرفروشى و مانند آن نيست، بلكه مى خواهيم حقوق آنها را ادا كنيم. آيا اين كار، شايسته و رواست؟ امام سجاد (ع) فرمود: راه بهتر براى كسب ثواب بيشتر و اداى شايسته تر حقوق گذشتگانتان، شهادت به وحدانيت حقّ و رسالت رسول خدا و ولايت و خلافت و امامت امامان معصوم (عليهم السلام) است. (1)


1- 1 بحار، ج 96، ص 259. بخشى از ترجله اين روايت در صفحه 169 گذشت. متن كامل اين حديث شريف، چنين است: وقال رجل لعلى بن الحسين ع: ياابن رسول الله ص! إنا إذا وقفنا بعرفات ومنى وذكرنا الله ومجدناه وصلينا على محمد وآله الطيبين الطاهرين ذكرنا آباءنا أيضا بمآثرهم ومناقبهم وشريف أعمالهم نريد بذلك قضاء حقوقهم. فقال على بن الحسين ع: «أولا أنبئكم بما هو أبلغ فى قضاء الحقوق من ذلك؟» قالوا: بلى ياابن رسول الله. قال: «أفضل من ذلك وأولى أن تجدوا على أنفسكم ذكر توحيد الله والشهادة وذكر محمد رسول الله والشهادة له بأنه سيد النبيين وذكر على ولى الله والشهادة بأنه سيد الوصيين وذكر الأئمة الطاهرين من آل محمد الطيبين بأنهم عبادالله المخلصين وبأن الله عز وجل إذا كان عشية عرفة وضحوة يوم منى باهى كرام ملائكته بالواقفين بعرفات ومنى وقال لهم: هؤلاء عبادى وإمائى حضرونى هاهنا من البلاد السحيقة البعيدة شعثا غبرا قد فارقوا شهواتهم وبلادهم وأوطانهم وأخدانهم ابتغاء مرضاتى ألا فانظروا إلى قلوبهم وما فيها فقد قويت أبصاركم يا ملائكتى على الاطلاع عليها». قال: «فتطلع الملائكة على قلوبهم فيقولون يا ربنا اطلعنا عليها وبعضهم سود مدلهمة يرتفع عنها كدخان جهنم. فيقول الله: أولئك الأشقياء الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً سوره كهف، آيه 104 تلك قلوب خاوية من الخيرات خالية من الطاعات مصرة على الموذيات المحرمات تعتقد تعظيم من أهناه وتصغير من فخمناه وبجلناه لئن وافونى كذلك لأشددن عذابهم ولأطيلن حسابهم تلك قلوب اعتقدت أن محمدا رسول الله ص كذب على الله أو غلط عن الله فى تقليده أخاه ووصيه إقامة أود عباد الله والقيام بسياساتهم حتى يروا الأمن فى إقامة الدين فى إنقاذ الهالكين ونعيم الجاهلين وتنبيه الغافلين الذين بئس المطايا إلى جهنم مطاياهم. ثم يقول الله عز وجل: يا ملائكتى! انظروا. فينظرون فيقولون: ربنا وقد اطلعنا على قلوب هؤلاء الآخرين وهى بيض مضيئة، يرتفع عنها الأنوار إلى السماوات و الحجب و تخرقها إلى أن تستقر عند ساق عرشك يا رحمان. يقول الله عز وجل: أولئك السعداء الذين تقبل الله أعمالهم وشكر سعيهم فى الحياة الدنيا فإنهم قد أحسنوا فيها صنعا. تلك قلوب حاوية للخيرات، مشتملة على الطاعات، مدمنة على المنجيات المشرفات. تعتقد تعظيم من عظمناه و إهانة من أرذلناه. لئن وافونى كذلك لأثقلن من جهة الحسنات موازينهم ولأخففن من جهة السيئات موازينهم ولأعظمن أنوارهم ولأجعلن فى دار كرامتى ومستقر رحمتى محلهم وقرارهم. تلك قلوب اعتقدت أن محمدا رسول الله ص هو الصادق فى كل أقواله، المحق فى كل أفعاله، الشريف فى كل خلاله، المبرز بالفضل فى جميع خصاله وأنه قد أصاب فى نصبه أمير المؤمنين عليا إماما وعلما على دين الله واضحا و اتخذوا أميرالمؤمنين إمام هدى وواقيا من الردى الحق ما دعا إليه والصواب والحكمة ما دل عليه والسعيد من وصل حبله بحبله والشقى الهالك من خرج من جملة المؤمنين به والمطيعين له ...». انس بن مالك، در اين باره از رسول اكرم ص روايت كرد كه فرمود: «إنّ الله تعالى يباهى بأهل عرفات الملائكة. يقول: يا ملائكتى! انظلوا إلى عبادى شعثاً غبراً أقبلوا، يضربون إلىّ من كلّ فجّ عميق، فأشهدكم أنّى قد أجبت دعاءهم وشفعت رغبتهم ووهبت مُسيأَهم لمحسنهم وأعطيت محسنهم جميع ما سألونى غير التبعات التى بينهم. فإذا أفاض القوم إلى جَمْع ووقفوا وعادوا فى الرغبة والطلب إلى الله، يقول: يا ملائكتى! عبادى وقفوا وعادوا من الرغبة والطلب فأشهدكم أنى قد أجبت دعاءهم و شفعت رغبتهم ووهبت مسيأهم لمحسنهم وأعطيت محسنهم جميع ما سألنى وكفلت عنهم بالتبعات التى بينهم» مجمع البيان، ج 7- 8، ص.

ص: 220

بنابراين، شايسته است زائران بيت الله الحرام هنگام بيتوته در منا درباره اين اصول و معارف بحث كنند؛ زيرا شب هاى منا شب درس است، نه هنگام تشكيل محفل انس. آن كه درباره توحيد و رسالت و ولايت و مانند آن سخن بگويد، هم به فضيلتى علمى و معنوى نايل شده و هم حق نياكان خود را بهتر ادا كرده است؛ زيرا پيام نياكان او نيز اين است كه هر كار خيرى كه از ما سر زده به توفيق و امداد الهى بوده است. او بهترين حامد و بهترين محمود است. پس به جاى ذكر فضيلت ما او را حمد كنيد و نيز انبيا و اولياى الهى (عليهم السلام) را ثنا بگوييد كه واسطه فيض بين ما و او بودند.

حج، سرشار از نام و ياد خدا

حج به سبب تذكر خاص خود كه در عبادات ديگر كمتر يافت مى شود، مايه نيل حج گزار به شهود امورى است كه جز او كس ديگرى آنها را مشاهده نمى كند؛ زيرا حج اگرچه بنفسه يادآور خداى سبحان است، ليكن آن كه به حج مى رود در برخى اوقات چنان حالت ذكرى به او دست مى دهد كه غيرخدا را به فراموشى سپرده و بدان مباهات نمى كند.

ذكر خدا مغز و جان حج است، آن سان كه فراموش كردن خدا و آيات او باعث كورى از شهود اسرار مناسك حج مى گردد و اين كورى در روز قيامت آشكار خواهد شد؛ چنان كه

ص: 221

خداى سبحان فرمود: وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَهً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَهِ أَعْمى* قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيراً* قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى. (1)

بنابراين، حج گزارى كه خداى سبحان را به ياد مى آورد به چيزى بينا مى شود كه ديگران از ديدن و شهود آن عاجز و محروم اند، و شايد به همين سبب خداوند شخص حج گزار را حرم قرار داده و احلال (روا شمردن) او را جايز نمى داند. او خود شعارى از شعائرالله است (2) و تا گناهى مرتكب نشده، نورانى است؛ «الْحاجُّ لايَزالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ ما لَمْ يَلُمَّ بِذَنْبٍ». (3)

تفاوت مراتب حج گزاران

براساس آيه شريفه فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ... (4)

و نيز آيه پس از آن، حاضران در منا دو گروه اند:

1. كسانى كه براى سياحت، تجارت، شهرت و مانند آن به حج مى روند. منطق و مطلوب اين گروهْ خودِ دنياست، خواه حلال و خواه حرام، نه حسنات آن، از اين رو نمى گويند: «ربّنا آتِنا فى الدُّنيا حسنه». اين گروه در آخرت هيچ بهره اى ندارند؛ زيرا متنهاى ديد آنان نشئه طبيعت است؛ فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا وَما لَهُ فِى الآْخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ. (5)

2. گروه دوم زائرانى اند كه از خداوند حسنه دنيا و آخرت مى خواهند و خدا نيز به آنها عطا مى كند؛ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَهً وَفِى الآْخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنا عَذابَ النَّارِ* أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ. (6) مالِ حلال، بستگان و دوستان


1- 1 سوره طه، آيات 124- 126.
2- 2 سوره مائده، آيه 2.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 8، ص 68 و 328.
4- 4 سوره بقره، آيه 200.
5- 5 همان.
6- 6 سوره بقره، آيات 201- 202.

ص: 222

بافضيلت و باايمان، انجام خدمات اجتماعى، مجلس انس الهى، تعليم كتاب و حكمت، تزكيه، صله رحم و ... از حسنات دنياست. دنيا منهاى اين گونه امور، حسنه اى ندارد تا كسى آن را از خدا طلب كند. بارزترين حسنه و عالى ترين مصداق آن، همان مزد رسالت نبى اكرم، يعنى تولّىِ اولياى الهى و تبعيت از عترت طاهرين (عليهم السلام) است؛ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً. (1)

فصل يازدهم: رمى جمرات


1- 1 سوره شورى، آيه 23.

ص: 223

گياهان، حيوانات و انسان ها، هريك به گونه اى، ناسازگارِ با خود را دفع و ملايم با خويش را جذب مى كنند. جذب و دفع در سطح طبيعت و نيز در انسان هاى عادى، گاه به صورت شهوت و غضب، گاهى به صورت محبّت و عداوت، زمانى به صورت ارادت و كراهت و ... نمايان مى شود، اما در مؤمنانْ رقيق شده آن دو به صورت تولّى و تبرّى تجلّى مى كند. حج گزارى كه به تولّى راستين و تبرّى صحيح رسيده، جذب و تولّى او هنگام بيتوته در منا در ياد خدا متجلّى است؛ چنان كه دفع و تبرّى او در مناسك روز، تجلّى دارد.

با توجه به سخن خداى سبحان درباره قربانى: لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ (1)

مى توان گفت: بيان قرآن درباره جلوه گاه تبرّى مزبور، يعنى رمى جمرات، نيز اين است كه سنگريزه ها شيطان را رجم و طرد نمى كند بلكه اين انزجار درونى شماست كه شياطين انس و جن را مى راند و شما را از هر شيطنت درونى و بيرونى محافظت مى كند.

در مورد رمى جمرات بايد توجه داشت كه نه آن جمره، شيطان است و نه اين سنگ زدنْ رمى شيطان؛ زيرا رمى جمرات در زمان جاهليت نيز مرسوم بود؛ چنان كه در اين زمان هم گاهى برخى شياطين انسى اين رمى را انجام مى دهد. بديهى است كه شيطان هرگز با هفت سنگ طرد نمى شود. تنها راه طرد شيطان و درامان ماندن از آسيب هاى او استعاذه


1- 1 سوره حج، آيه 37.

ص: 224

عملى و به حصن الهى پناهنده شدن است؛ وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ. (1)

سنگ زدن به جمره ها رمز و نشانه اى از رمى ديو درون و بيرون و راندن شياطين جنّى و انسى است. پس اگر كسى خود جزو شياطين انسى بود هرگز قدرت و لياقت تبرّى و رمى حقيقى را ندارد؛ چنان كه اگر شيطان همنشين كسى شد، (2) او نمى تواند همراه خود، يعنى شيطان را رمى كند.

نكته: سنّت عرب بر اين بود كه اگر كسى مورد خشم ويژه قرار مى گرفت او را در حال زندگى و مرگ رجم مى كردند. چنان كه ابورغال كه لشگر ابرهه را رهبرى مى كرد و قبل از رسيدن به مكه مُرد، مردم مكان قبر او را رجم مى كردند. همچنين جرير كه رقيب معروف فرزدق است در هجو فرزدق گفته است:

إذا مات الفرزدق فرجموه كما ترمون قبر أبى رغال (3)

فصل دوازدهم: قربانى

اشاره


1- 1 سوره اعراف، آيه 200.
2- 2 سوره زخرف، آيه 36؛ سوره نساء، آيه 38.
3- 3 دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 9، ص 465.

ص: 225

حج گزاران پس از رمى جمره عقبه و پيش از حلق يا تقصير بايد در سرزمين منا گوسفند، گاو يا شتر قربانى كنند؛ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَهِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ. (1) اين سنت ويژه الهى در حج، موجب تقرّب مخصوصى است كه در عبادات ديگر كمتر يافت مى شود.

توضيح اينكه، نَحْر و ذَبْح در جاهليت از پليدى شرك مبرّا نبود، بلكه همچون تلبيه (2) و نماز مشركان، (3) با شرك آميخته بود. شيوه آنان پس از نحر يا ذبح اين بود كه كعبه را به خون قربانى مى آلودند و قسمتى از گوشت آن را بر خانه كعبه مى آويختند تا خداوند آن را قبول كند! (4) اما اسلام، حرمتى خاص براى قربانى قرار داد كه احلال و روا شمردن آن صحيح نيست؛ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ. (5) خداوند در طرد آن سنت زشت جاهلى و براى بيان تقربى كه حاصل قربانى است، و چه بسا به همين جهت به قربانى موسوم شده، مى فرمايد: لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى


1- 1 سوره بقره، آيه 196.
2- 2 كافى، ج 4، ص 542.
3- 3 سوره انفال، آيه 45.
4- 4 بحار، ج 67، ص 275.
5- 5 سوره مائده، آيه 2.

ص: 226

مِنْكُمْ؛ (1) زيرا اين آيه شريفه كعبه را از سنن جاهلى مزبور پيراسته مى دارد و از طرفى در دفع اين پندار كه «چون خداوند از جهانيان بى نياز است، پس نَحْر و ذَبْح بر حج گزار واجب نيست»، اين نكته را اظهار مى كند كه اصل قربانى كردن واجب است اگرچه خداوند از آن بى نياز است و آنچه از اين قربانى به خداى سبحان مى رسد روح كردار و جان عمل، يعنى همان تقواست، نه گوشت يا خون قربانى.

از آنجا كه تقوا نعت و صفت خاصى است كه منعوتْ، با آن اتحاد پيدا مى كند، هيچ فرق وجودى ميان تقوا و نفسِ متقىِ متحدِ با تقوا نيست. بنابراين، اگر تقوا به غايت و اوج كمال خود برسد و به خداوند متعالى به معناى ممكن و معقول آن برسد، نفسِ مجردِ متقى نيز به آن غايت خواهد رسيد و به معناى معقول آن به خداوند مى رسد. پس حج گزارى كه قربانى او خالص براى خداست، همان گونه كه تقواى وى به خداوند مى رسد، خودش نيز به خداوند مى رسد؛ زيرا تقواى او از وجود خود او بيرون نيست. شايد به سبب همين تقواى ارزشمندِ موعود در نحر باشد كه روز نحر را «حج اكبر» (2) خوانده اند. (3) اين تقوا و نيلِ نَفْسِ متّقى به خداى تعالى همان هدف والايى است كه حج با آداب و سنن متعالى خود، نمايشگر آن است و در بحث از «سرّ حجّ و ثمرات آن» بدان اشاره شد.

نكاتى درباره قربانى و اسرار آن

با توجه به آنچه درباره موضوع اين فصل بيان شد، به اختصار به نكاتى در همين زمينه اشاره مى شود:

1. حكمت انجام قربانى، تقرب و تعالى قربانى كننده و تقواى او به خداست؛ زيرا آنچه به خدا مى رسد، باطن و روح عمل است؛ لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ.


1- 1 سوره حج، آيه 37.
2- 2 سوره توبه، آيه 3؛ ر. ك: همين كتاب، ص 59، پانوشت 1.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 10، ص 86- 88.

ص: 227

بنابراين، قربانى آنگاه مقبول است كه با تقوا انجام گيرد و روح اين عملْ تقوا باشد؛ زيرا براساس آيه شريفه إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (1)

همان طور كه هيچ عملى بدون تقوا پذيرفته نيست، عملى كه همراه تقوا بوده ليكن عامل آن در غير اين عمل، تقواى الهى را رعايت نمى كند، اگرچه از وى پذيرفته است، ليكن آن گونه كه شايسته است بالا نمى رود؛ زيرا خداوند عملى را مى پذيرد كه همه شئون عامل آن خواه در اين عمل، خواه در اعمال ديگر، بر پايه تقوا تنظيم شده باشد.

2. هر عملى كه به قصد قربت انجام گيرد قربانى است. چنان كه در حديث است كه زكات و نماز، قربانى مسلمانان است؛ «إنَّ الزَّكاهَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلاهِ قُرْباناً لأهْلِ الإسْلامِ». (2)

3. سرّ قربانى اين است كه حج گزار و قربانى كننده با تمسك به حقيقت ورع، گلوى ديو طمع را بريده و او را بكُشد. (3) بنابراين، صرف ذَبْح گاو و گوسفند يا نَحْر شتر و رها كردن آن بدون توجه به سرّ قربانى، مايه تعالى حج گزار نيست.

4. امام باقر (ع) فرمود: خداى سبحان قربانى كردن را دوست دارد؛ «إنَّ اللهَ عَزّ وَجَلَّ يُحِبُّ إطْعامَ الطَّعامِ وَإِراقَهَ الدِّماءِ». (4) ممكن است يكى از حمت هاى آن بهره مندى گرسنگان و محرومان از گوشت قربانى باشد. گرچه در اين زمان از اين سنت الهى و برنامه جامع و سودمند، بهره بردارى صحيح و مطلوب نمى شود.

در حديث ديگرى كه اهتمام به قربانى در آن مشهود است، امام صادق (ع) فرمود: رسول اكرم در حجه الوداع، 100 شتر با خود برده بودند. بيش از 30 شتر را به اميرمؤمنان على (ع) بخشيدند كه آن حضرت همه را نَحْر كردند و رسول اكرم نيز بقيه شتران را قربانى كردند. (5) اين حديث به گونه اى ديگر نيز نقل شده است.


1- 1 سوره مائده، آيه 27.
2- 2 نهج البلاغه، خطبه 199، بند 7.
3- 3 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
4- 4 وسائل الشيعه، ج 16، ص 374 و در صفحه 536 از امام صادق ع نيز روايت شده است.
5- 5 همان، ج 8، ص 168.

ص: 228

5. آيه شريفه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَهِ الأَنْعامِ (1)

افزون بر شمول سود صورى و منفعت معنوى امت اسلامى، ياد حق را هدف دانسته و مهم تر آنكه به جاى نام قربانى، ياد خدا را ذكر مى كند تا روشن شود كه هدف از «تضحيه» همانا «تسميه خداست»، نه صرف نَحر و ذَبْح. يعنى به جاى اينكه بفرمايد: «قربانى كنند»، مى فرمايد: «خدا را به ياد آورند كه آنها را از دام هاى حلال، مانند گوسفند، روزى داد»، به طورى كه هم اصل قربانى به نام حق آغاز گردد و هم همه نعمت هاى دامى در طول مدت زندگى براى همه انسان ها به عنوان ياد خدا مطرح شود.

6. سالار شهيدان امام حسين (ع) در سال 60 هجرى به منا نرفت ليكن قربانى هاى گرانقدرى داد و نيز وجود مبارك خويش را فدا كرد تا مكه و منا بماند. از اين رو امام سجاد (ع) در شام خود را فرزند مكه و منا معرفى فرمود: «أنَا ابْنُ مَكَّهَ وَمِنى، أنَا ابْنُ الْمَرْوَهَ وَالصَّفا». (2)

بنابراين، كسى كه جان خويش را فداى خداى سبحان كند، از منا و عرفات و ... ارث مى برد، زيرا هم زمين مال خداست و آن را به هركس بخواهد ارث مى دهد؛ إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ (3)

و هم زمينه كمال متعلق به اوست و به هركس بخواهد ارث مى دهد. بر اين اساس، همه شهدا و راهيان راه امام، وارثان عرفات و مشعر و منا و اسرار آن هستند.

***

فصل سيزدهم: تراشيدن موى سر (حَلْق)

اشاره


1- 1 سوره حج، آيه 28.
2- 2 بحار، ج 45، ص 161. در فصل پنجم از بخش اول، در مبحث «پيوند شئون حج با ولايت»، درباره حديث شريف مزبور، توضيحى نسبتاً مبسوط ارائه شد؛ ر. ك: ص 48.
3- 3 سوره اعراف، آيه 128.

ص: 229

موى سر تأثيرى به سزا در زيبايى ظاهرى انسان و به ويژه جوانان دارد. از اين رو به ندرت كسى حاضر است موى سر خود را بتراشد. همچنين بر كسى كه موى ديگرى را به اجبار تراشيده و اين زيبايى را از او گرفته، پرداخت ديه واجب است. با اين همه، مرد حج گزار از اين جمال ظاهرى و صورى كه در نظر او ارزشمند نيز هست دل بريده و با فرمان وحى در پاى جميل محض و رضاى او نثار مى كند.

اهميت و دشوارى اين مسأله در ميان عرب چنان بود كه ابن ابى العوجا پس از شكست در مناظره با امام صادق (ع) در بخشى از پاسخ بدين سؤال كه آن حضرت را در اين مناظره چگونه يافتى؟ (با اشاره به حج گزاران) گفت: مرا نزد شخصيتى فرستاديد كهخ فرزند كسى است كه سر اين مردم را تراشيد؛ «... هو ابن من حلق رؤوس من ترون». (1)

تراشيدن موى سر در منا، نشانى از پاك شدن از آلودگى هاى اخلاقى و زدودن زنگارهاى روح و بيرون آمدن از سنگينى و تاريكى گناهان است. (2) شايد براساس همين نكته است كه حج گزار به هنگام حلق از خداى تعالى مى خواهد كه برابر هر تار مويى، در قيامت نورى به وى عطا كند؛ «اللّهُمَّ أعْطِنى بِكُلِّ شَعْرَهِ نُوراً يَوْمَ الْقِيامَهِ». (3)

استحباب دفن موى حج گزار در منا


1- 1 بحار، ج 10، ص 210.
2- 2 ر. ك: همين كتاب، پانوشت صفحات 171- 174 حديث شبلى.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 10، ص 190.

ص: 230

كسى كه وظيفه او در حج، تقصير يا حلق است افزون بر رعايت ترتيب اعمال روز دهم، يعنى رمى جمره عقبه، قربانى و حلق يا تقصير، موظّف است آن را در سرزمين منا انجام دهد و عمداً حق ندارد در خارج از منا موى سر را كوتاه كرده يا بتراشد، ليكن اگر فراموش كرد و از محدوده منا بيرون آمد و بازگشتِ او به منا نيز دشوار بود، در خارج منا حلق يا تقصير كند.

سرزمين منا براى دفن موى حج گزار مناسب ترين مكان است. نه تنها اگر در منا حلق شد، روا نيست مو از منا خارج شود و اگر كسى آن را از منا بيرون آورد، مناسب است به آنجا بازگرداند حتى اگر حَلْق در خارج منا انجام شد، شايسته است مو را به منا بفرستد تا در آن سرزمين دفن شود. حضرت امام صادق (ع) فرمود: اگر كسى موى سر را در منا بتراشد و همانجا دفن كند، در قيامت با اين حال مى آيد كه خداوند مويى را كه زبان گويا و روان دارد وكيل مى كند تا به نام صاحب خود تلبيه بگويد. (1) اينكه گاهى گفته مى شود: موى بَدَنم به توحيد شهادت مى دهد، برگرفته از روايات است. (2)

فصل چهاردهم: پايان حج

ورود و خروج صادقانه


1- 1 وسائل الشيعه، ج 10، ص 184.
2- 2 بحار، ج 45، ص 139 و ج 94، ص 209.

ص: 231

همان طور كه مبدأ جهان هستى خداوند بوده و پايان آن نيز ذات اقدس اوست؛ هُوَ الأَوَّلُ وَالآْخِرُ، (1) همچنين آغاز همه موجودات از خدا و انجام و خاتمه كار همه آنها به سوى اوست؛ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، (2) أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ. (3) بنابراين، بايد ابتديا هر كارى از انسان موحّد به نام خدا و انتهاى آن نيز به ياد او باشد و هيچ كارى را بدون نام خدا شروع نكند و از هيچ عملى، بدون ياد خدا خارج نشود. معناى نام و ياد خدا در آغاز و انجام هر كار، حضور اعتقاد توحيدى او در متن عمل و توجه به شهود خداوندى در صحنه كار است.

يكى از مهم ترينِ آن امور، حج است؛ زيرا بايد ورود در آن با احرام و لبيك گفتن، بر اساس توحيد و صدق نيت بوده و خروج از آن در پايان حج و وداع كعبه نيز بر پايه توحيد و صدق ارادت باشد. (4) از اين رو حضرت امام رضا (ع) هنگام توديع كعبه فرمود: «اللّهُمَّ إنّى أنْقَلِبُ عَلى أنْ لا إلهَ إلّا أنْتَ». (5) يعنى پروردگارا! من بر اساس توحيد و نفى هرگونه طاغوت و معبود دروغين، به كار خويش پايان داده و از حج و زيارت كعبه باز مى گردم.


1- 1 سوره حديد، آيه 3.
2- 2 سوره بقره، آيه 156.
3- 3 سوره شورى، آيه 53.
4- 4 سوره إسراء، آيه 80.
5- 5 وسائل الشيعه، ج 10، ص 232.

ص: 232

همچنين بر همان محور كلى است كه امام باقر (ع) فرمود: رفتن به دورن كعبه- آنجا كه مصداق كامل فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (1)

است- ورود به فضاى رحمت پروردگار و خروج از آن، بيرون آمدن از گناهان است؛ «الدُّخُولُ فيها دُخُولٌ فى رَحْمَهِ اللهِ وَالْخُرُوجُ مِنْها خُرُوجٌ مِنَ الذُّنُوبِ». (2)

از ادبِ بدرود كننده كعبه، دعا و نيايش با خداى سبحان است. چنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «اللّهُمَّ اقْلِبْنى مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لى بِأفْضَلِ ما يَرْجِعُ بِهِ أحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ الْمَغْفِرَهِ وَالْبِركَهِ وَالرِّضْوانِ وَالْعافِيَهِ مِمّا يَسَعُنى أنْ أطْلُبَ ...». (3) ادب ديگر اين است كه زائر در آخرين عهد و ديدار خود با كعبه، دست بر درِ بيت الله الحرام نهاده و عرض كند: «الْمِسْكينُ عَلى بابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّهِ». (4)

حجّ مقبول

رسول اكرم در بيان معيار حج مقبول فرمود: نشانه قبولى حج اين است كه حج گزار از آن پس، مرتكب گناه نشود، اما اگر همچنان به تباهى و گناه تن داد، اين نشان از مردود بودن حجّ اوست؛ «مِنْ عَلامَهِ قَبُولِ الْحَجِّ، إذا رَجَعَ الرَّجُلُ عَمّا كانَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَعاصى. هذا عَلامَهُ قَبُولِ الْحَجِّ. وَإنْ رَجَعَ مِنَ الْحَجِّ ثُمَّ انْهَمَكَ فيما كانَ عَلَيْهِ مِنْ زِنا أوْ خِيانَهٍ أوْ مَعْصِيَهٍ فَقَدْ رُدَّ عَلَيْهِ حَجُّهُ»، (5) «آيَهُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ ما كانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقيماً مِنَ الذُّنُوبِ». (6)

نكته مزبور شايد اشاره به سرّ ديگرى از حجّ باشد؛ زيرا اسرار عبادت ها در قيامت ظهور مى كند كه روز ظهور باطن افراد و اعمال آنان است (7) و در آن روز هر انسانى نه تنها نتيجه،


1- 1 سوره بقره، آيه 115.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 9، ص 370.
3- 3 همان، ج 10، ص 231- 233.
4- 4 همان.
5- 5 مستدرك الوسائل، ج 10، ص 165- 166.
6- 6 همان.
7- 7 سوره طارق، آيه 9.

ص: 233

يعنى قبولى يا ردّ را، بلكه دليل و سرّ ردّ يا قبول را نيز مشاهده مى كند. بنابراين، كسى كه در دنيا توانست بفهمد حجّش مورد قبول يا نكول واقع شده، به گوشه اى از اسرار حج رسيده است و قهراً سبب قبول يا ردّ را هم بررسى مى كند.

معيار ارائه شده در كلام رسول اكرم درباره نشانه حجّ مقبول، در ساير عبادت ها نيز هست. چنان كه خداى سبحان درباره نماز فرمود: إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ. (1) حقيقت نماز براى نمازگزار نقشى تكوينى دارد. بدين صورت كه انگيزه ها، اراده ها، شوق ها، تصميم ها و عزم هاى او را تعديل مى كند كه نسبت به خير مصمّم باشد و از شرّ كراهت داشته، آن را ناشايست دانسته و از آن دورى گزيند. با توجه به احاديث مذكور، حقيقت و روح حجّ نيز امرى تكوينى است و همان حقيقتْ مانع اتخاذ تصميم ها و اراده هاى نارواست.

خلاصه اينكه، حج گزار با انجام مناسك حجّ، از هر پليدى پاك مى شود؛ از اين رو مادامى كه به گناه آلوده نگردد، نورانى است. چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «الْحاجُّ لايَزالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ ما لَمْ يَلُمَّ بِذَنْبٍ». (2) مشاهده اين نورانيت، حج گزار را به پذيرش الهى حج خود اميدوار خواهد كرد.

رهنمودهاى پيامبر در حجه الوداع

آخرين سخن ما در اين مجموعه كه از نظام حج و گوشه اى از اسرار آن گفتگو و پژوهش مى كرد، درباره بيانات نورانى خاتم النبيين در حجه الوداع است. (3)


1- 1 سوره عنكبوت، آيه 45.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 8، ص 68 و 328.
3- 3 رسول اكرم ص در طول عمر شريف خود 21 حج گزارد كه تنها يكى از آنها پس از هجرت به مدينه بود. اگرچه آن حضرت در ذى قعده سال هاى ششم و هفتم و هشتم بعد از هجرت عمره به جا آورد، كه اولى به عمره حديبيه و دومى به عمرةالقضاء مشهور است، ليكن پس از هجرت، تنها در سال دهم امكان و فرصت يافت تا حج به جا آورد. اين حج كه به «حَجةالوداع» معروف است، و گاه حَجةالإسلام و حَجةالبلاغ نيز ناميده مى شود، در متون روايى به طور كامل گزارش شده و مبناى عمل مسلمانان در مراسم حج قرار گرفته است كافى، ج 4، ص 244- 252؛ بحار، ج 21، ص 378- 407.

ص: 234

خاتم انبيا انسان كاملى است كه هم از كمالات ظاهرى برخوردار و هم از مقامات معنوى بهره مند است، از اين رو درباره تعليم دستورهاى فقهى و احكام عملى حج به ديگران فرمود: «خُذُوا عَنّى مَناسِكَكُمْ»، (1) چنان كه درباره تعليم احكام نماز فرمود: «صَلُّوا كَما رأيْتُمُونى أُصَلّى». (2) درباره تعليم اسرار حج و بيان سرّ بعضى از زواياى آن نيز در حجه الوداع مطالبى فرمودند كه نمودارى از آن ذيلًا بيان مى شود:

1. تهذيب نفس و تزكيه روح در محورهاى سه گانه توحيد، پيوند با امام و اتحاد و اتفاق و حفظ هماهنگى عامه مؤمنان؛ «ثَلاثٌ لايَغُلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِءٍ مُسْلِمِ: إخْلاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ وَالنَّصيحَهُ لأئمَّهِ الْمُسْلِمينَ وَاللُّزومُ لِجَماعَتِهِمْ». (3)

بنابراين، حج گزارْ خدا را به اخلاص كامل و بى شائبه در دين او مى پرستد و سران و پيشوايان خويش را نصيحت و درباره آنان خيرخواهى مى كند و با جامعه اسلامى همراه است.

2. برقرارى امنيت همه جانبه و حفظ مال و خون مردم از تهاجم؛ «فإنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمائكُمْ وأمْوالَكُمْ ... وَاتَّقُوا اللهَ وَلا تَبْخَسُوا الناس أشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأرْضِ مُفْسِدينَ. فَمَنْ كانَتْ عِنْدَهُ أمانَهٌ فَلْيُؤدِّها». (4)


1- 1 عوالى اللئالى، ج 1، ص 215.
2- 2 همان، ص 197.
3- 3 كافى، ج 1، ص 403- 404. عبارت اخير، در صفحه 109 از جلد دوم تاريخ يعقوبى چنين آمده است: «والنصيحة لأئمة الحقّ واللزوم لجماعة المؤمنين». اين خطبه در حجةالوداع، در سرزمين منا و در مسجد خيف ايراد شده است.
4- 4 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 109- 112. اين عبارات و جملاتى كه از اين پس نقل مى شود بخش هايى از خطبه ديگرى است كه رسول اكرم ص در مراسم حجةالوداع ايراد فرموده اند. آنچه در متن آمده، برابر نقل تاريخ يعقوبى است. يعقوبى، محل ايراد اين خطبه را كنار چاه زمزم دانسته است. خطبه مزبور، با متنى كوتاه تر و عباراتى متفاوت، به عنوان سخنرانى رسول اكرم ص در سرزمين عرفات يا منا، در اين مصادر نيز آمده است: كافى، ج 7، ص 273- 275؛ بحار، ج 21، ص 380 و 405 و ح 37، ص 113 و ج 73، ص 349.

ص: 235

بنابراين، حج گزار، امين اعراض و اسرار مردم است؛ زيرا دل هاى آزادگان گنجينه هاى اسرار است.

3. حفظ اصل مساوات و برابرى فردى و نژادى؛ «النّاسُ فِى الإسْلامِ سَواءٌ ... لاقُضِّلَ عَرَبِىٌ عَلى عَجَمِىّ وَلاعَجَمِىٌّ عَلى عَرَبِىّ إلا بِتَقْوَى الله».

بنابراين، حج گزار در پى مساوات با مردم است و خود را بر ديگرى برتر نمى بيند و قوم خويش را بر قوم ديگر مقدم نمى شمارد و افراد و ملت ها را يكسان و برابر مى بيند.

4. پالايش جامعه اسلامى از سنت هاى جاهلى در مورد اموال و خون ها و بغض و كينه ها؛ بدين صورت كه خونخواهى ها و خونريزى هايى كه در جاهليت بر محور انتقام جابرانه و كينه توزى هاى خصمانه رايج بود، خاتمه داده شود و رباخوارى هاى گذشته كه خون آشامى اقتصادى بود، پايان يافته تلقى گردد؛ «كُلُّ دَمٍ كانَ فِى الْجاهِلِيَّهِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمَىَّ وَكُلُّ رِباً كانَ فى الْجاهِلِيَّهِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمَىَّ وَأَوّلُ رِباً أضَعُهُ رِبا الْعَبْاسِ بْنِ عَبْدِالْمُطّلِبِ».

5. رعايت حقوق زنان و با آنان به نيكى رفتار كردن و زحمات آنان را با خدمات متقابل و متعادل جبران كردن؛ «أوصيكُمْ بِالنّساءِ خَيْراً ... وَلَكُمْ عَلَيْهِنَّ حَقٌّ وَلَهُنَّ عَلَيْكُمْ حَقٌّ كِسْوَتُهُنَّ وَرِزْقُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ».

بنابراين، حجّ گزارْ نظاره گر و رعايت كننده اين آيات شريف است كه: جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً، (1) هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ (2)

و وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ. (3)

6. محترم شمردن حقوق خدمتگزاران و كارگران و زيردستان و برطرف كردن نيازمندى هاى آنان در خوراك و پوشاك، همانند خود؛ «فَأُصيكُمْ بِمَنْ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَأطْعِمُوهُم مِمّا تَأكُلُونَ وَألْبِسُوهُمْ مِمّا تَلْبِسُونَ».


1- 1 سوره روم، آيه 21.
2- 2 سوره بقره، آيه 187.
3- 3 سوره بقره، آيه 188.

ص: 236

بنابراين، حج گزار به زيردستان خويش محبّت مى ورزد و خود را بر آنها برتر نمى شمارد، بلكه با آنان بر سر يك سفره مى نشيند و آنچه را خود مى پوشد بدانان مى پوشاند.

7. اصول برادرى و فضايل اخلاقى را نسبت به برادران اسلامى رعايت كردن و حيثيت و آبروى آنان را محترم شمردن و به مال و خون آنان تعدى نكردن؛ «إنَّ الْمُسْلِمَ أخُو الْمُسْلِمِ لايَغُشُّهُ وَلايَخُونُهُ وَلا يَغْتابُهُ وَلا يَحُّ لَهُ دَمُهُ وَلا شَىْ ءٌ مِنْ مالِهِ إلا بِطيبَهِ نَفْسِهِ».

بنابراين، حج گزار با هر مسلمان ديگرى برادر دينى است. همچنين او پاك است و جز پاك را قصد نمى كند.

8. قرآن كريم و اهل بيت نبوت و امامت (عليهم السلام) را گرامى داشتن و از اين دو وزنه وزين الهام گرفتن و از آنها جدا نشدن؛ «إنّى قَد خَلَّقْتُ فيكُمْ ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتى أهْلَ بَيْتى».

بنابراين، حج گزار به ريسمان خداوند چنگ مى زنند و هركس به ريسمان خدا چنگ انداخت به راه راست هدايت شده است. (1)

9. همگان را در برابر قانون الهى مسؤول دانستن و از احكام اسلام پاسدارى كردن و به عنوان ره توشه حج و زيارت كعبه آنچه را در آن صحنه گذشت به غايبان رساندن؛ «إنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ فَلْيُبَلِّغِ الشّاهِدُ مِنْكُمُ الْغائِبَ».

بنابراين، حج گزارْ فقيهى است كه براى مسلمان ديگرى كه توفيق حضور در مواقف را نداشته و حرمين و اجتماعاتى را كه در آنها برپا شده ادراك نكرده، حامل بار فقه است.

10. ولايت و امامت اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) را مطرح كردن و امت را با امام آشنا كردن و امام را به امت شناساندن و اطاعت او را چون اطاعت پيامبر دانستن و در نتيجه حيات جامعه را زندگى معقول و اسلامى كردن و از زندگى جاهلى نجات دادن.

رسول اكرم هنگام بازگشت به مدينه، در «غديرخُم»، فرمود: هركس كه من مولاى اويم، على هم مولاى اوست. خداوندا! دوستدارِ على را دوست بدار و با كسى كه با او


1- 1 سوره آل عمران، آيه 101.

ص: 237

دشمنى مى كند، دشمنى فرما؛ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ. اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ». (1)

با گماردن امام على (ع) بدين مقام، دين كامل و نعمت تمام شد. (2)

اثر حاضر كه گزيده اى از مجموعه اى مبسوط به نام «صهباى حج» است، جرعه اى از آب زمزم است كه رسول خدا آنگاه كه در مدينه بود آن را استهداء كرده، به عنوان هديه مى پذيرفتند. (3) اميد آنكه اين معارف والا و عمل به آن، شراب طهورى گردد براى آن كس كه با قلبى سليم در پيشگاه خدا حاضر شود و او را لبّيك گويد.

با توجه به اينكه زائران بيت الله الحرام، در طول سفر حج و عمره، به مدينه النبى نيز مشرّف شده، به فيض و فوز عظيم زيارت رسول اكرم و ذريه طيبه او (عليهم السلام) نايل مى شوند، در بخش آينده كه پايان بخش مباحث اين كتاب است، به اختصار مطالبى درباره برخى از ابعاد زيارت بيان خواهد شد.

***


1- 1 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112؛ كافى، ج 1، ص 295.
2- 2 سوره مائده، آيه 3.
3- 3 وسائل الشيعه، ج 9، ص 350- 351.

ص: 238

بخش چهارم: زيارت

فصل يكم: اتمام حج و عمره با زيارت

اشاره

ص: 239

بخش چهارم: زيارت

ص: 240

ص: 241

فصل يكم: اتمام حج و عمره با زيارت

درباره «اتمام حج و عمره» كه در آيه شريفه وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَهَ لِلَّهِ (1)

بدان امر شده، افزون بر بحث هاى فقهى درباره دلالت آن بر تحصيل اجزا و شرايط حج و پرهيز از موانع آن، در برخى روايات، تشرف حج گزار به زيارت امام معصوم (ع) از مصاديق اتمام حج به شمار آمده است. البته مراد از زيارتى كه در حج بدان فرا خوانده شده، فقط زيارت قبور نيست، اگرچه اين نيز يكى از حقوق ولايت است، بلكه مراد از زيارت، ديدار با رهبر اسلامى و آگاه كردن او از مراتب ولايت و عرضه نصرت بر اوست. چنان كه هدف از حضور در كنار قبر او سلام و درود فرستادن بر او و دعا و تضرع به درگاه خداى سبحان است.


1- 1 سوره بقره، آيه 196. «اتمام»، كاه به لحاظ امتداد زمانى است، مانند اتمامى كه در آيه شريفه ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ سوره بقره، آيه 187 بدان امر شده است؛ و گاه به لحاظ رعايت همه شرايط و انجام همه اجزاء و پرهيز از موانع تماميت فعل مأمورٌ به است، مانند اتمامى كه در آيه شريفه وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ مطرح است. بر همين اساس، اتمام حج، احرام بستنِ در ميقات هاىِ معين، دانسته شده وسائل الشيعه، ج 8، ص 234 و 241- 243 و همان گونه كه لقاى امام معصوم ع از مصاديق باطنى اتمام حج بيان شده، مراعات تقواى الهى و پرهيز از لغو و لهو نيز از مصاديق آن به شمار آمده است. چنان كه امام صادق ع فرمود: «إتمامهما أن لا رفثَ ولا فسوقَ ولا جدال فى الحج» وسائل الشيعه، ج 9، ص 110. يعنى آيه بعد، بيانگر مراد از اتمام است. همچنين آن حضرت در روايت ديگرى در اين باره فرمود: «إذا أحرمت فعليك بتقوى الله وذكر الله كثيراً وقلة الكلام إلا بخير فإنّ من تمام الحج والعمرة أن يحفظ المرء لسانه إلا من خير» كافى، ج 4، ص 338.

ص: 242

برخى رواياتى كه در اين باره نقل شده، چنين است:

1. امام باقر (ع) فرمود: فرمان داده شد تا مردم به سوى اين سنگ ها (كعبه) بيايند و بر گِرد آن طواف كنند و سپس به حضور ما آمده، با ما تجديد عهد كنند و ولايتشان را به ما اعلام كرده و يارى خود را بر ما عرضه كرده، آمادگى خود را براى حمايت از ما اظهار كنند؛ «إنَّما أُمِرَ النّاسُ أنْ يَأْتُوا هذِهِ الأحْجارَ فَيَطُوفُوا بِها ثُمَّ يَأتُونا وَيُخْبِرُنا بِولايتهمْ وَيَعْرِضُوا عَلَيْنا نَصْرَهُمْ». (1)

2. امام باقر (ع) فرمود: مصداق بارز اتمام حج، تشرّف به حضور امام (ع) است؛ «تَمامُ الْحَجِّ لِقاءُ الإمام». (2) بنابراين، حجى كه در آن لقاى امام (ع) نباشد ناتمام است.

3. امام صادق (ع) ظاهر آيه شريفه ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ (3)

را به كوتاه كردن موى شارب و چيدن ناخن و مانند آن معنا كرده و درباره باطن آن فرمود: منظور از ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ تشرّف به حضور امام است، چنان كه مراد از وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ انجام مناسك حج است. (4) بر اساس اين حديث شريف، ظاهر ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ به همان اصلاح بدن معنا مى شود، ليكن در حقيقتْ اصلاحِ باطنْ در پرتو لقاى امام (ع) مراد است.

فضيلت تشرّف به مدينه پس از حج

زائرانى كه براى انجام مناسك حج و عمره از مدينه به مكه مى آيند از فضيلت مُحرم شدن در مسجد شجره كه پيامبر گرامى از آنجا احرام بسته بهره مند مى شوند، لكن براى كسانى كه بعد از حج به مدينه مى آيند فضيلت ديگرى است كه روايات، آن را بيان كرده است. از آن جمله، امام باقر (ع) در پاسخ كسى كه عرض كرد: آيا ابتداى سفر حج را مدينه قرار دهم يا مكه؟ فرمود: «ابْدَءْ بِمَكَّهَ وَاخْتِمْ بِالْمَدينَهِ فَإنَّهُ أفْضَلُ». (5) همچنين آن حضرت در حديثى ديگر در اين باره فرمود: «ابْدَؤُوا بِمَكَّهَ وَاخْتِموا بِنا». (6)


1- 1 كافى، ج 4، ص 549.
2- 2 همان.
3- 3 سوره حج، آيه 29.
4- 4 كافى، ج 4، ص 549.
5- 5 همان، ص 550.
6- 6 همان.

ص: 243

بر اساس برخى روايات (1) و نيز نقل موارد فراوانى از مشاهدات، در زمان غيبت، حضور امام زمان (ارواحنا فداه) در موسم و مراسم حج هر سال مسلم است، ليكن از آنجا كه توفيق تشرف به محضر آن حضرت نصيب اوحدى از افراد مى شود، در روايات متعددى امر به زيارت قبور خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) و عرض ادب و ارادت به پيشگاه با عظمت آنان شده است. (2)


1- 1 كافى، ج 1، ص 337؛ من لايحضر، ج 2، ص 520.
2- 2 وسائل الشيعه، ج 10، ص 251- 455.

ص: 244

فصل دوم: زيارت، حضور در بارگاه انسان كامل

ص: 245

اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از آن جهت كه انسان كامل و مظهر اسم اعظم الهى اند، داراى مزاياى وجودى ويژه اى هستند كه مستلزم حقوق و استحقاق هاى خاصى است. براى آشنايى با وظايف ديگران نسبت به آن ذوات مقدّس، لازم است به برخى خصايص آنان اشاره شود تا پس از آشكار شدن آن مزاياى الهى، تكليف ديگران، كه در حقيقت تشريف آنهاست، در پيشگاه ذوات نوى خاندان وحى و وَعْى و صاحبان بيوت طاهر و رفيع (ع) معلوم گردد.

1. اهل بيت وحى (عليهم السلام) جامع كلام تكوين و تدوين و واجد كتاب حقيقت و شريعت و شامل نشئه حقيقى و اعتبارى اند. جامعيّت عينى و علمى اهل بيت نبوت و امامت (عليهم السلام) به اين معناست كه هر كمال ممكن را بدون نقص، واجد و هرچه را دارا هستند از عيب مصون است، و هرچه را در مرحله حدوث واجد بودند در مرحله بقا نيز دارا خواهند بود.

2. براى شناخت كُنه انسان كامل، چاره اى جز انسان كامل شدن نيست. بنابراين، براى غير آن ذوات نورى نه شناخت عارفانه و شهودىِ اكتناهى آنان مقدور است و نه معرفت حكيمانه حصولى عمق يا اوج شخصيت آنان ميسور. انان هاى كامل، مظهر خداوند سبحان اند كه درباره ذات اقدس او گفته اند: «لايُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلايَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ». (1)


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 1، بند 1- 2.

ص: 246

اكنون كه روشن شد اكتناهِ مقام انسان كاملْ مقدور غير او نيست، نوبت به وظيفه ديگران درباره آنان مى رسد. وظيفه جامعه انسانى در ساحت اهل بيت عصمت (عليهم السلام) اين است كه حقّانيّت آنان را در عقل، محبّت آنها را در دل، و نام و ياد آنها را در جسم و جان احيا كنند؛ چونان عطشانى كه به كوثر زلال مى رسد و جگر تفيده خود را تبريد و ديده پژمرده خويش را تقرير و روشن و قواى فرسوده خود را تنشيط و شاداب و دهان خشكيده خويش را كامياب مى كند؛ «وَبَيْنَكُمْ عِتْرَهُ نَبِيِّكُمْ وَهُمْ أزِمَّهُ الْحَقِّ وَأعْلامُ الدّينِ وَألْسِنَهُ الصِّدْقِ، فَأنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنازِلِ القُرآنِ وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الهِيمِ الْعِطاشِ». (1) شرح وظايف جامعه اسلامى را مى توان در سخنان نورانى حضرت امام هادى (ع) در زيارت جامعه كبيره جستجو كرد: «أشْرَقَتِ الْارْضُ بِنُورِكُمْ وَفازَ الْفائِزُونَ بِولايَتِكُمْ، بِكُمْ يُسْلَكُ إلَى الرِّضْوانِ وَعَلى مَنْ جَحَدَ ولايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمانِ». (2)

3. انسان كامل، خليفه خدا و مظهر تامّ بسيط الحقيقه است، چنان كه آيت كبراى لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ (3)

است. از اين رو در هر عصرى بيش از يك خليفه مطلق يافت نمى شود و آن يك نفر، جامع همه شئون كمالى است.

4. سخنى از رسول اكرم به ارث رسيده، به اين بيان: «نَحْنُ أهلُ بَيْتٍ لايُقاسُ بِنا أحَدٌ»، (4) كه اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) آن را با عباراتى ديگر ميراث آيندگان خود قرار داده و چنين فرمود: «لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (عليهم السلام) مِنْ هذِهِ الأمّهِ أحَدٌ ولايُسَوّى بِهِم مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُم عَلَيهِ أبَداً. هُمْ أساسُ الدّينِ وعِمادُ اليَقينِ. إلَيْهِمْ يَفِى ءُ الغالى، وَبِهِمْ يُلْحَقُ التَّالى، وَلَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْولايَهِ، وَفيهِمُ الْوَصِيَّهُ وَالْوِراثَهُ».(5)

يعنى هرگز هيچ فرد عادى با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) سنجيده نمى شود؛ زيرا انسان هاى كامل و خلفاى واقعى


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 87، بند 14- 15.
2- 2 مفاتيح الجنان.
3- 3 سوره شورى، آيه 11.
4- 4 بحار، ج 65، ص 44.
5- 5 نهج البلاغه، خطبه 2، بند 12- 14.

ص: 247

الهى را با يكديگر مقايسه مى كنند، نه با افراد عادى. اينان (اهل بيت وحى (عليهم السلام)) مجارى نعمت و ولىِّ انعام اند و هيچ گاه مُتَنعِّم را با مجراى نعمت و واسطه انعام، قياس نمى كنند. اين ذوات نورانى مظهر اسماى حُسناى خداوندند و ذات اقدس الهى با هيچ فردى مقايسه نمى شود؛ «... وَلا يُدْرَكُ بِالْحَواسِّ وَلايُقاسُ بِالنّاسِ ...». (1)

بنابراين، اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) كه به مثابه شب قدر از لحاظ زمان و به منزله كعبه از جهت مكان اند، با هيچ فرد ديگر قياس نمى شوند.

5. از بهترين وسايل تقرّب به خداوند كه ابتغاى آن و اعتصام به آن مورد امر پروردگار قرار گرفت، ذكر مناقب آل طاها و ياسين و احساس سرور در مواليد آنان و تألّم و اندوه در مصائب آنهاست؛ زيرا ارتباط عقلى و عاطفى به آن ذوات نورى، كه انسان هاى كامل اند، مايه بهره ورى از معارف قرآن و استفاده از سنتِ معصومين (عليهم السلام) است؛ چنان كه تعهد الهى نيز در پرتو پيوند با خليفه خدا تأمين مى گردد. امام على بن موسى الرضا (ع) فرمود: شيعيان نسبت به هريك از امامان معصوم خود پيمان و تعهدى دارند كه كمال وفاى به آن عهد در زيارت مشتاقانه و عارفانه قبور آن ذوات نورانى (عليهم السلام) است؛ «إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِى عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَشِيعَتِهِ وَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَحُسْنِ الْأَدَاءِ زِيَارَهَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَهً فِى زِيَارَتِهِمْ وَتَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَهِ». (2)


1- 1 نهج البلاغه، خطبه 182، بند 14- 15.
2- 2 كافى، ج 4، ص 567.

ص: 248

فصل سوم: زيارت، جلوه اى از محبت

ص: 249

زيارت، حضور مُحبّ در پيشگاه محبوب است و ابراز ارادت و محبت به پيشوايان دين، اظهار فروتنى در برابر دين و اعلام ايمان و ديندارى است؛ زيرا اوّلًا، دين جز محبت نيست. (1) ثانياً، حبّ محبوب خدا حبّ خداست و زيارت جلوه اى از اين محبت است. افزون بر اين، كسى كه مظهر محبت كامل حق و حبيب او، يعنى رسول اكرم را دوست مى دارد از او اطاعت مى كند و پيروى از آن محور محبت الهى، انسان را متعالى و محبوب خدا مى كند؛ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. (2)

روايات فراوانى درباره محبت به پيامبر و عترت طاهرين (عليهم السلام) رسيده است كه در اينجا دو نمونه از آنها نقل مى شود:

1. انَس مى گويد: مردى باديه نشين از پيامبر گرامى پرسيد: رستاخيز چه روزى فرا مى رسد؟ همزمان با اين پرسش هنگام نماز شد. حضرت رسول پس از نماز، آن مرد را به حضور طلبيده و فرمود: براى آن روز چه ذخيره اى فراهم كرده اى؟؛ «فَما أعْدَدْتَ لَها؟». عرض كرد: سوگند به خداوند كه نماز و روزه فراوانى براى قيامت ذخيره نكرده ام، ولى خدا و پيامبرش را دوست مى دارم. آنگاه پيامبراكرم فرمود: انسان با محبوب خويش محشور مى شود؛ «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ». انَس مى گويد: مسلمانان را پس از رهايى


1- 1 بحار، ج 27، ص 94- 95.
2- 2 سوره آل عمران، آيه 31.

ص: 250

از جاهليت و نيل به اسلام نديدم به چيزى به اين اندازه خوشحال شده باشند. (1)

2. در حديث ديگرى كه در حدّ خود سلسله الذهب است، اميرمؤمنان امام على (ع) مى فرمايد: مردى از انصار به حضور رسول اكرم شرفياب شد و گفت: من توان تحمل فراق و هجران شما را ندارم؛ در منزل يا محل كار هرگاه به ياد شما مى افتم دست از كار مى كشم و به ديدارتان مى شتابم؛ اين بى تابى از آن روست كه شما را دوست مى دارم؛ اكنون به اين فكر افتاده ام كه روز قيامت كه شما وارد بهشت شده و به اعلى عليين عروج كرديد، من چه كنم؟ در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً؛ (2) پيروان خدا و پيامبر، با انبيا و صديقان و شاهدان و صالحان محشور مى شود و آنها رفقاى خوبى هستند؛ زيرا خسته دلان قافله را پشت سر نمى گذارند، بلكه تا مرز امكان آنها را همراه خود مى برند. پس از نزول اين آيه، پيامبر گرامى آن مرد را به حضور طلبيد و آيه را بر وى تلاوت كرد و به او بشارت داد. (3)

نكته شايان ذكر اينكه، همان گونه كه در آغاز فصل بيان شد، زيارت قبور اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مظهرى از محبت و گوشه اى از وظايف مؤمنان نسبت به اين خاندان است. البته مؤمنان، خود از اين عمل بهره مى برند؛ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى، (4) قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ. (5)

***

فصل چهارم: ادب حضور


1- 1 بحار، ج 17، ص 13.
2- 2 سوره نساء، آيه 69.
3- 3 بحار، ج 8، ص 188.
4- 4 سوره شورى، آيه 23.
5- 5 سوره سبأ، آيه 47.

ص: 251

خداى سبحان شرط ورود به محضر رسول اكرم را اذن و دعوت آن حضرت بيان كرده؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ... إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا ...، (1) تشرّف يافتگان به محضر نورانى پيامبر گرامى را از اعمال، سخنان، افكار و خاطراتى كه آن حضرت را مى رنجاند نهى مى كند: وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ؛ (2) زيرا مجلس آن حضرت، مجلس علم و حكمت است، نه محفل بزم و انس. توضيح بيشتر درباره اين آيه در فصل بعد خواهد آمد.

قرآن كريم مؤمنان را به مراعات ادب حضور پيامبر گرامى امر كرده، مى فرمايد: در پيشگاه رسول اكرم صدايتان را از صداى آن حضرت بلندتر نكنيد؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ. (3) رعايت نكردن ادب محضر رسول اكرم سبب حبط و محو و باطل شدن اعمال انسان است؛ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ؛ (4) چنان كه مراعات ادب مذكور، نشانى از تقواى دل است و غفران و پاداش الهى را در پى دارد؛ إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ. (5) كسانى كه ادب حضور


1- 1 سوره احزاب، آيه 53.
2- 2 همان.
3- 3 سوره حجرات، آيه 2.
4- 4 همان.
5- 5 سوره حجرات، آيه 3.

ص: 252

پيامبر را محترم نمى شمارند و از راه دور و با صداى بلند با پيامبر سخن مى گويند، از خِرَد برخوردار نيستند؛ إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ. (1)

بر اساس آيات مذكور و نيز برخى آيات ديگر، مانند إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَمُبَشِّراً وَ نَذِيراً* لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ، (2) تجليل از پيامبر گرامى به عنوان يك شعار اسلامى، هميشه، در زمان حيات آن حضرت و پس از آن، زنده است؛ زيرا مقام رسالت رسول اكرم همواره زنده است. از اين رو اكنون نيز زائران، هنگام تشرف به حرم مطهر آن حضرت بايد ادب حضور را مراعات كنند.

نكته شايان ذكر اينكه، آنچه درباره حرمت و ضرورت مراعات ادب پيشگاه و بارگاه رسول اكرم بيان شد، درباره جانشينان معصوم و ذريه طيبه آن حضرت (عليهم السلام) نيز صادق و جارى است. گرچه حضرت رسول را كرامتى ويژه است.

***

فصل پنجم: ضيافت پيامبر


1- 1 سوره حجرات، آيه 4.
2- 2 سوره فتح، آيات 8- 9.

ص: 253

آياتى از قرآن كريم، مبيّن ادب تشرف به حضور رسول اكرم، مراعات آداب آن محضر نورانى، چگونگى ندا دادن و سخن گفتن با آن حضرت و مانند آن است. رعايت آن ادب تشرف و آداب حضور، سهمى به سزا در بهره مندى از مواهب و عنايات خاص دارد.

براساس آيه شريفه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (1)

مذكور اولًا، فقط مؤمنان مجازند به ضيافت رسول اكرم بروند؛ زيرا خطاب به اهل ايمان است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا .... ثانياً، بايد اين حضور با استيذان قبلى زائر و مهمان و با اذن يا دعوت ميزبان باشد؛ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ... وَلكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا .... آنگاه اطعام نبوى انجام خواهد شد؛ فَإِذا طَعِمْتُمْ .... اين طعام، هم مى تواند ظاهرى و مادى باشد و هم باطنى و معنوى كه غذاى روح است. چنان كه امام صادق (ع) در ذيل آيه شريفه فَلْيَنْظُرِ الإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (2)

فرمود: مراد از طعام در اين آيه، علمى است كه انسان آن را فرا مى گيرد؛ «عِلْمُهُ الّذى يَأخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ». (3)

خداى سبحان درباره شرط استفاده از تغذيه علمى و معنوى رسول اكرم مى فرمايد:


1- 1 سوره احزاب، آيه 53.
2- 2 سوره عبس، آيه 24.
3- 3 كافى، ج 1، ص 49.

ص: 254

در حضور پيامبر، با يكديگر مؤانسه نكرده و سخنى را كه در آن اثرى از حكمت و معرفت نيست ترك كنيد. مجلس پيامبر، مجلس علم و حكمت است، نه محفل انس و سرگرمى. اگر براى فراگيرى معارف و نيل به كمالات به حضور آن حضرت آمده ايد پس سخنى كه او را مى رنجاند بر زبان نياوريد؛ وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ فَيَسْتَحْيِى مِنْكُمْ. (1)

بدخورى و پرخورى، استيناس و مؤانسه، مجلس انس داشتن در هتل ها و مهمان سراها، پرسه زدن در كوى و برزن و مانند آن، مانع احساس لذت مناجات و زيارت در مدينه است. شخصى در محضر رسول اكرم آروغ زد، آن حضرت فرمود: اين چنين در حضور ديگران آروغ نزن. در غذا خوردن به قدر ضرورت و نياز اكتفا كن. آنان كه هميشه سيرند، در قيامت گرسنگى فراوانى در پيش دارند؛ «اكْفُفْ جُشاءَكَ، فَإنَّ أكْثَرَ النّاسِ فِى الدُّنْيا شبعاً أكثَرُهُم جُوعاً يَوْمَ الْقِيامَهِ». (2) بايد توجه داشت كه در و ديوار و مانند آن، حاجب و مانع حضور نيست و گرنه زائر نمى گفت: من شهادت مى دهم كه تو مرا مى بينى و سلام و كلامم را مى شنوى و جواب مى دهى؛ «اللّهُمَّ إنّى ... أعْلَمُ أنَّ رَسُولَكَ وَخُلَفائَكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أحْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقونَ، يَرَوْنَ مَقامى وَيَسْمَعُونَ كَلامى وَيَرُدُّونَ سَلامى ...»، (3) «وأشهد أنّكَ تَسمَعُ الكَلامَ وتَرُدّ الجوابَ». (4)

خداى سبحان غذاهاى مهمانى رسالت را نيز مشخص كرد، كه از آن جمله نماز شب است. نمازى خاص كه از آنِ رسول اكرم است؛ وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً. (5) مهمان واقعى رسول اكرم ممكن نيست از شب زنده دارى محروم بماند؛ زيرا پذيرايى پيامبر، تهجّد است. اما تهجّد در شب با سَبح


1- 1 سوره احزاب، آيه 53.
2- 2 بحار، ج 63، ص 332.
3- 3 مفاتيح الجنان، اذن دخول حرمها و مشاهد مشرّفه ائمه ع.
4- 4 همان، زيارت امام حسين ع در نيمه رجب.
5- 5 سوره إسراء، آيه 79.

ص: 255

طويل روز كه خستگى مفرط آن مجال تهجّد را سلب كند، سازگار نيست.

زائران راستين نه تنها مهمان كه وارثان رسول اكرم اند و بهره و نصيب ورثه، برتر و افزون تر از حظّ مهمان است و او تا بدان جا مى رسد كه خداى سبحان و فرشتگان بر وى دورد و صلوات مى فرستد؛ هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (1)

بنابراين، محصول مهمانى رسول اكرم صلوات خدا و ملائكه او بر زائران و وارسته است. نتيجه اين دورد و تحيت الهى، نورانى شدن آنان است، و انسان نورانى به طبيعت تيره و امور بى ارزش مادى چشم نمى دوزد؛ ظواهر فريبنده و بى ارزشى كه رسول اكرم درباره آن فرمود: اگر دنيا نزد خداى سبحان به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت، حتى جرعه آبى از دنيا نصيب كافران نمى كرد؛ «لَيْسَتِ الدُّنْيا مِنْ مُحَمَّدٍ وَلا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَلَوْ كانَتِ الدُّنْيا تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ مِنَ الْخَيْرِ جَناحَ بَعُوضَهٍ ماأسْقى فيها كافراً شَرْبَهَ ماءٍ». (2)

***


1- 1 سوره احزاب، آيه 43.
2- 2 بحار، ج 43، ص 20.

ص: 256

فصل ششم: بيوت رفيع حق

اشاره

ص: 257

خداى سبحان كه مؤدِّب اولياى خويش است مى فرمايد: بدون اجازه وارد خانه هاى پيامبر نشويد؛ لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ. (1) «بيت» كه در اين آيه و برخى آيات ديگر آمده، تنها به معناى خانه و مسكن متعارف نيست، بلكه همان گونه كه در كلام حضرت نوح (ع) نيز آمده كه: رَبِّ اغْفِرْ لِى وَلِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً، (2) گاهى مرادْ بيت نبوت و ولايت و مانند آن است. از سوى ديگر، مصداق «بيوت» كه در آيه شريفه فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ (3)

آمده است تنها مساجد و مانند آن نيست، بلكه مشاهد معصومين (عليهم السلام) و نيز به قرينه مطلب فوق، مقام رسالت و ولايت و امامت از مصاديق آن است.

مؤيد مطلب مزبور، حديثى است كه در آن قُتاده مى گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: من با دانشمندان بسيارى ملاقات داشته ام ليكن ابَّهَتْ و جلالى كه اكنون از شما در من اثر كرده است در حضور هيچ يك از آنان احساس نكرده ام. امام باقر (ع) فرمود: تو در پيشگاه بيتى نشسته اى كه خداوند آن را رفيع مى داند؛ «أنْتَ بَيْنَ يَدَى بُيُوتٍ أذِنَ الله أن تُرْفَعَ ويُذكَرَ فيها اسْمُهُ ...». (4) مقام رسالت، ولايت و امامت، بيت رفيع حق است.


1- 1 سوره احزاب، آيه 53.
2- 2 سوره نوح، آيه 28.
3- 3 سوره نور، آيه 36.
4- 4 كافى، ج 6، ص 256.

ص: 258

بنابراين، شايسته است زائران با كفش وارد حرم مطهر ائمه بقيع (عليهم السلام) نشوند؛ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً. (1) تجليل از آن ذوات نورانى در اين نيست كه زائر خود را بر روى قبور مطهر آنان بيندازد، بلكه ادب و احترام اين است كه هنگام ورود به بقيع بعد از اذن دخول، با پاى برهنه وارد شده و آهسته آهسته و با تواضع قدم بردارد، تا هنگامى كه در بقيعْ نام مبارك حسن بن على المجتبى، على بن الحسين السجّاد، محمّدبن على الباقر و جعفربن محمّد الصادق (عليهم السلام) را بر زبان آورد يا قبور آنان را ديد، لذت برده و بتواند بگويد: نام شما چقدر شيرين است، قبر شما چقدر پرجاذبه است، اثر شما چقدر شيرين است و ...؛ «... فما أحْلى أسمائكُم ...». (2)

در آن حال و مقام اگر كسى در خود احساس تغيير حالت كرد بداند كه آن امامان معصوم (عليهم السلام) به اذن خداوند در روح او اثر گذاشته اند. البته آن كه حرف خدا را با دل گرفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ* عَلى قَلْبِكَ، (3) با دل هاى زائران سخن مى گويد. اگر زائر تغييرى در حال خود احساس كرد بداند كه آن ذوات نورانى با او سخن گفته اند. در غير اين صورت، زيارت او بى روح بوده و چنين زيارتى گرچه بى ثواب نيست ليكن از لحاظ باطن مانند ترك زيارت است، و براى محروم نماندن از چنين فيض عظيمى بايد تا نيل بدان، تضرّع كند.

قساوت دل و جمود عين كه ناشى از دنياگرايى است نمى گذارد انسان نور امامان معصوم (عليهم السلام) را احساس كند و حرف آنان را با گوش جان بشنود.

معرفت زائر

سخن آخر اينكه، همان طور كه معيار علوّ زيارت، معرفت است، هر زيارتى نيز بايد مايه افزايش معرفت زائر باشد. از اين رو زائران و پيروان خاندان وحى و رسالت (عليهم السلام) نبايد


1- 1 سوره طه، آيه 12.
2- 2 مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
3- 3 سوره شعرا، آيه 193- 194.

ص: 259

مشعل هاى هدايت خود را با ديگران بسنجند. چنان كه اشاره به اين نكته، كه هرگز هيچ فرد عادى با اين خاندان سنجيده نمى شود: «نَحْنُ أهلُ بَيْتٍ لايُقاسُ بِنا أحَدٌ»، (1) «لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (عليهم السلام) مِنْ هذِهِ الأمّهِ أحَدٌ»، (2) در متون زيارتى نيز آمده است، به ويژه در بخش هاى بلند و نورانى زيارت جامعه كبيره كه درس جامع امام شناسى است.

خداى سبحان در قرآن كريم، وجود مبارك رسول اكرم را مجراى فيض خود دانسته و مى گويد: خدا و پيامبر او به فضل و بخشش خويش، آنان را غنى و بى نياز و توانگر كردند؛ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ. (3) بنابراين، همان طور كه ساقى خداست؛ وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ (4)

گرچه آب، رفع عطش مى كند، اغناء نيز كار خداست؛ وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَأَقْنى (5)

و رسول خدا مظهر صفت فعل او در اغناست. همچنين بر اساس آيه شريفه وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً، (6) كه در برخى از زيارات حضرت رسول نيز آمده است، خداى سبحان شفاعت و وساطت آن حضرت را تصديق كرد. پس هركس هرچه دارد از بركت وجود رسول اكرم بوده و مهمان سفره پرفيض اوست؛ گرچه اصل آن از خداست.

به هر تقدير، زائران گرامى تلاش كنند كه از ضيفات رسول اكرم و اهل بيت مكرّم او (عليهم السلام) حدّاكثر بهره را ببرند و با دلى پر از مغفرت و محبت به اين خاندان به ديار خود بازگردند و از خداوند سبحان بخواهند تا جرعه اى از محبت خود و محبت اولياى خود و محبتِ عملى كه ما را به او نزديك مى كند نصيب فرمايد؛ «يا مُنى قُلُوبِ الْمُشْتاقينَ وَيا غايَهَ آمالِ الْمُحِبّينَ أسْألُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُصِلُنى إلى قُرْبِكَ وَأنْ تَجْعَلَكَ


1- 1 بحار، ج 65، ص 44.
2- 2 نهج البلاغه، خطبه 2، بند 12- 14؛ توضيح اين نكته، در صفحات 246 و 247 گذشت.
3- 3 سوره توبه، آيد 74.
4- 4 سوره شعراء، آيه 48.
5- 5 سوره نجم، آيه 48.
6- 6 سوره نساء، آيه 64.

ص: 260

أَحَبَّ إِلَىَّ مِمَّا سِواكَ وَأنْ تَجْعَلَ حُبّى إِيّاكَ قائداً إِلى رِضْوانِكَ وَشَوْقى إِلَيْكَ ذائِداً عَنْ عِصْيانِكَ ... يا مُجيبُ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ». (1)

والحمدلله ربّ العالمين


1- 1 مفاتيح الجنان، مناجات المحبّين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109