مديريت و فرماندهي در اسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : مديريت و فرماندهي در اسلام مولف مكارم شيرازي

وضعيت ويراست : [ويراست 3؟].

مشخصات نشر : قم مدرسه الامام علي بن ابيطالب ع 1376.

مشخصات ظاهري : 182 ص.

شابك : 4000ريال ؛ 4000ريال (چاپ يازدهم)

يادداشت : چاپ يازدهم: 1376.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : مديريت (اسلام)

موضوع : فرماندهي (اسلام)

شناسه افزوده : مدرسه الامام علي بن ابي طالب ع

رده بندي كنگره : BP232/67 /م 7م 4 1376

رده بندي ديويي : 297/658

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3559

اه_داء به

آنها كه خواهان تحوّلى چشمگير در مديريّتهادر سطوح مختلفند.

و به آنها كه مشتاقانه مى خواهند به جمهورى نوپاى اسلامى

و مخصوصاً به قشر محروم صادقانه كمك كنند،

كمك هائى كه هم خدمت به كشور باشد

و هم عبادتى خالصانه در پيشگاه خدا.

به جاى پيشگفتار

چند ياد آورى لازم

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، و خلع يد از كارگزاران رژيم ستمشاهى، و قرارگرفتن جمعى از عناصر مؤمن در مشاغل حسّاس مديريّت و فرماندهى، يك نوع خلأ احساس مى شد.

اين خلأ به خاطر آن بود كه ضوابط «مديريّت غربى» كه با تمام قدرت بر نظامات گذشته حكومت مى كرد فرو ريخته بود، و هنوز ضوابط مديريّت اسلامى براى جانشينى آن مشخّص نبود.

به همين جهت، كراراً از سوى نهادها و ارگانها تلاش و كوشش براى يافتن يك اثر اسلامى در زمينه مديريّت و فرماندهى صورت مى گرفت، و جزوه هاى مختلفى تهيّه شد.

و از جمله، جمعى از برادران نيز با اين جانب تماس گرفته و كمك مى خواستند، و على رغم اين كه كتب تاريخ و حديث و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمّه هدى(عليهم السلام) و از همه بالاتر خود قرآن مجيد، مملو از اصول و قواعدى است كه مى تواند در اين زمينه راه گشا باشد، من نتوانستم يك اثر مدوّن را در اين زمينه به برادران معرفى كنم كه ضوابط مديريّت و فرماندهى اسلامى در آن به طور گسترده مطرح باشد.

صفحه 10

لذا چاره اى جز اين نبود كه آستين بالازده، با استفاده از آن منابع غنى و سرشار، كتابى _ هر چند فشرده _ در اين زمينه آماده سازم، شايد سر آغازى، باشد براى يك حركت وسيع در مورد

اين مسأله مهمّ اسلامى و اجتماعى. اين كار بحمداللّه صورت گرفت و مجموعه حاضر فراهم شد و در بعضى از مراكز مديريّت و فرماندهى، به عنوان كتاب درسى مورد استفاده قرار گرفت.

ولى بعداً فكر كردم براى اينكه نفع آن عام باشد، و همگان بدانند تعليمات اسلام در اين زمينه تا چه حد پربار و سرشار از مسائل حساب شده انسانى و اجتماعى است، بهتر است اين اثر با تنقيح و توضيح بيشترى به صورت يك كتاب در سطح عموم انتشار يابد، و نتيجه اش همين است كه اكنون بحمداللّه در دسترس شماست.

امّا در اينجا ذكر «چند نكته» را «ضرورى» مى دانم:

1_ آنچه در اين كتاب درباره «مديريّت» و «فرماندهى اسلامى» (بايد توجّه داشت كه فرماندهى نيز نوعى مديريّت در محدوده فعّاليّتهاى نظامى است) آمده است، چون از نخستين آثار در نوع خود مى باشد طبعاً نمى تواند خالى از نقص باشد; به همين دليل، سزاوار است دانشمندان و فضلا در حوزه هاى علميّه، و اساتيد محترم دانشكده هاى مديريّت، اين مسأله را در چهار چوبه وسيعترى دنبال فرموده تا اين كار به كمال مطلوب رسد.

ضمناً تذكّرات صاحبنظران محترم درباره مطالب اين كتاب نيز مى تواند به تكميل آن كمك كند.

2_ مهمترين منابعى كه در اين كتاب بعد از «قرآن مجيد» مورد استفاده قرار گرفته «سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيشوايان بزرگ اسلام، و مخصوصاً بخش دوّم «نهج البلاغه» بخش نامه ها) است كه مملو است از نكات برجسته پيرامون اين بحث، و نيز از احاديث مختلف اسلامى كه در كتب حديث پراكنده است و ابعاد اين مسأله را تذكّر مى دهد بهره

گيرى شده.

صفحه 11

3_ به عقيده نگارنده، مطالعه اين كتاب نه فقط براى كسانى كه مشاغل مديريّت و فرماندهى (اعم از كليدى و غير كليدى) در اختيار دارند ضرورى است، بلكه مطالعه آن براى همه كسانى كه مى خواهند اسلام را بهتر و عميقتر بشناسند مفيد و راهگشاست، بخصوص اين كه هيچ كس بر كنار از نوعى مديريّت نيست; حدّاقل، مديريّت در مورد خانه خود!

از اين گذشته، در اين مسأله شك نيست كه هر پيروزى در روند انقلاب نصيب ما شده به خاطر درك صحيح اسلام و به كار بستن دقيق تعليمات آن بوده، و هر مشكلى در اين طريق پيش آمده به خاطر عدم درك صحيح، يا عدم تطبيق برنامه ها و عملكردها بر اين تعليمات بوده است.

به همين دليل، براى علاقمندان پيروزى انقلاب در تمام زمينه ها، و خروج از مشكلات، راهى بهتر از اين نيست كه اسلام را بهتر بشناسيم و بهتر پياده كنيم و البتّه اين كار بى نياز از گذشت زمان نيست و دانستن اصول مديريّت اسلامى در اين زمينه مهم است.

4_ درست است كه مسأله «مديريّت» از ديرباز در غرب مطرح بوده، و كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده، و حتّى دانشكده هائى مخصوص مديريّت و فرماندهى تأسيس و مشغول به كار گشته است، ولى با توجّه به تفاوت زياد ميان ارزشهاى حاكم بر مديريّت غربى، و ارزشهاى حاكم بر مديريّت اسلامى، ما هرگز نمى توانيم تمام آنچه را كه آنها نوشته اند اقتباس كنيم، و براى خود الگو قرار دهيم.

صفحه 12

ولى اين بدان معنى نيست كه ما همه اصول مديريّت غربى را به طور كامل رد مى كنيم،

مسلّماً قسمتهائى از آن كه با ارزشهاى اسلامى هماهنگ است مورد قبول ماست كه نمونه هايش را در اين كتاب مى بينيد.

5_ آخرين نكته اى كه يادآورى آن لازم به نظر مى رسد اين است كه مهم در امر مديريّت و فرماندهى، «دانستن» اين اصول و ضوابط و قواعد نيست، بلكه مهم «به كار بستن» آنهاست كه آن هم كار نسبتاً دشوارى است، «و بدون زير بناى اعتقادى و خودسازى و تقوى و تهذيب نفس ميسّر نيست!».

از خداوند بزرگ مى خواهم كه هم نويسنده و هم خوانندگان عزيز را توفيق دهد كه تعاليم اسلامى را بهتر بشناسيم و نيكوتر به كار بنديم!

در نتيجه بتوانيم جامعه اسلامى خود را به صورت جامعه اى نمونه كه براى ديگران از هر جهت قابل اقتباس باشد در آوريم.

آمين يا ربّ العالمين

ناصر مكارم شيرازى

قم حوزه علميّه

اسفند ماه 1366

صفحه 13

1 .ضرورت تشكيلات و اهمّ_يّت مديريّت

ضرورت تشكيلات و اهمّ_يّت مديريّت

هر كس در زندگى خود به نحوى با مسأله «مديريّت» درگير است، در سطوح بالا يا پائين. نه تنها دولتمردان، وزراء، فرماندهان، رؤساى دانشگاهها، مديران ادارات، گردانندگان چرخهاى صنايع و مؤسّسات خصوصى، بلكه هر انسانى در محدوده كسب و كار و خانه و خانواده خود، با نوعى از مديريّت سر و كار دارد، كه اگر بطور صحيح انجام شود، راهها نزديك، فعّاليّتها پرثمر. كوششها پربار، مشكلات كم، و موفّقيّت و پيروزى قطعى است.

بعكس آنچه بعضى فكر مى كنند، مشكل بزرگ جامعه ما، مشكل «كمبودها» نيست; مشكل «ضعف بعضى از مديريّتها» است كه هر گاه با الهام از مبانى معنوى اسلام و دستورهاى جامع الاطراف و حركت آفرين آن اصلاح گردد، به سرعت مى توانيم ضعفها را به يارى خدا جبران كنيم

و برمشكلات پيروز شويم و انقلابمان را بسرعت پيش بريم.

مديريّت روح يك تشكيلات و اساس آن است; مديريّتى كه برپايه اخوّت اسلامى و نه قيمومت و استثمار غربى و شرقى استوار باشد. مديريّتى كه نبوغها را

شكوفا سازد، استعدادها را پرورش دهد و حركتها را منظّم و سريع و همسو و هم جهت كند.

صفحه 14

زمينه بحث

در ابتداى بحث، بايد توجّه به اين مطلب داشته باشيم كه مديريّت و فرماندهى يك نوع «ايدئولوژى» است; يعنى، يك نوع از «بايدها» است.

مدير بايد اين چنين باشد، فرمانده بايد آنچنان باشد، وظيفه فرمانده اين است و وظيفه مديران آن است; و مى دانيم «بايدها» هميشه از «هستيها» يعنى از «جهان بينى» سرچشمه مى گيرد.

ما اگر واقعيّات موجود را تشخيص ندهيم، وظائف لازم را تشخيص نخواهيم داد; اگر «هستيها» را ندانيم، «بايدها» را نخواهيم دانست.

اينجا بحث مفصّلى است درباره رابطه «جهان بينى» و «ايدئولوژى» و اين كه اينها چه نوع رابطه اى با هم دارند; ولى ما در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه طرفدار اين رابطه هستيم.

ما معتقديم هميشه «بايدها» از «واقعيّت ها» سرچشمه مى گيرند و يك رابطه محكم و منطقى ميان «جهان بينى» و «ايدئولوژى» وجود دارد.

بنا بر اين، چون ما در مديريّت و فرماندهى با يك سلسله «بايدها» سر و كار داريم طبعاً بايد ببينيم چه واقعيّتهائى است كه اين بايدها را به دنبال خود مى كشاند; و چون مديريّت، و فرماندهى اسلامى مطرح است، قهراً جهان بينى هم بايد جهان بينى اسلامى باشد.

يك نگاه اجمالى به عالم هستى مى افكنيم و يك نگاه اجمالى هم به قرآن، آن وقت يك جهان بينى فشرده در زمينه اين

بحث به دست مى آوريم; و سپس به بحث فرماندهى و مديريّت و بايدها و نبايدهايى كه در اين زمينه وجود دارد مى پردازيم.

صفحه 15

براى پى بردن به ضرورت تشكيلات در پيشبرد اهداف بزرگ اجتماعى، بايد قبل از هر چيز، اقدام به يك سير «آفاقى» و «انفسى» كرد.

در قسمت اوّل، يك نگاه به عالم بزرگ هستى مى افكنيم، در همان نگاه اوّل مى بينيم مجموعه عالم هستى يك نظام عظيم تشكيلاتى است; و به تعبير ديگر، اين جهان، اداره بزرگى كه با يك مديريّت مقتدر و توانا و بى نهايت آگاه، اداره مى شود.

جالب اين كه در ميان اوصاف خداوند در قرآن مجيد، كلمه «رب» بيش از همه جلب توجّه مى كند، و تقريباً در حدود «هزار بار» اين كلمه در آيات قرآنى تكرار شده است(1) (يعنى تقريباً در هر شش آيه يك بار)، و بعد از لفظ جلاله (اللّه) كه اشاره به ذات جامع جميع صفات كمالات است و در حدود 2700 بار در قرآن تكرار شده، (از نظر تعداد) كلمه «ربّ» قرار دارد.

ارباب لغت، معانى زيادى از جمله پنج معنى زير را براى «ربّ» ذكر كرده اند: «مالك، مدير، مربّى، قيّم، منعم»(2) كه در مجموع آنها مسأله «مديريّت» به خوبى نمايان است; و بعضى ديگر در معنى اين واژه، مفهوم «المالِك المُصْلِح» را ذكر كرده اند كه موضوع مديريّت را به شكل واضح ترى منعكس مى كند.

قابل توجّه اينكه، اين واژه هنگامى كه به صورت مطلق ذكر شود و بدون هيچ قيد ديگر، تنها در مورد «خدا» به كار مى رود، ولى هر گاه بخواهيم درباره مخلوق به كار بريم، بايد آن را

اضافه كرده; مثلا، بگوئيم: «رَبُّ الدّارِ»; «رَبُّ البَيْتِ» و...

بنا بر اين، وقتى كه ما از ديدگاه قرآن نگاه مى كنيم، خدا را به صورت يك فرمانده

پاورقي

1_ در عدد مجموعه آيات قرآن شش قول است: به ترتيب: 6000 _ 6204 _ 6214 _ 6219 _ 6225 _ 6236 (اتقان، ج 1، ص 69).

2_ «لسان العرب»، مادّه «ربّ»، در اين فرهنگ گسترده عربى، حدود 10 صفحه درباره معانى مختلف «ربّ» بحث شده است. و مديركل در عالم هستى مى بينيم

صفحه 16

نتيجه مى گيريم كه عالم هستى اداره و سازمان بزرگى است كه در رأس اين سازمان و اداره عظيم، خدا است.

جهان بينى اسلامى به ما مى گويد: كلّ عالم يك سازمان واحد و يك اداره كل است كه خداوند هم فرمانده كلّ آن مى باشد.

از ديدگاه «جهان بينى توحيدى» مجموع عالم يك واحد بيش نيست با ارتباط تشكيلاتى منسجم و تحت حاكميّت «اللّه».

قرآن مى گويد مسلمانان بايد خودشان را با نظام كلّ عالم تطبيق بدهند، «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ; و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن) گذاشت.»

و بلافاصله نتيجه گيرى مى كند «اَلاّ تَطْغَوْا فِى الْميزانِ; تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد.)»(1)

يعنى، شما كه قطره اى از اين اقيانوس بيكران و ذرّه اى از دشت پهناور و جزءِ كوچكى از اين عالم بزرگ هستيد، مگر ممكن است از نظم حاكم بر آن مستثنا باشيد و بدون حساب و كتاب زندگى كنيد! مگر وصله ناهمرنگ در اين عالم ممكن است!

اصولا مهمترين دليل شناخت خدا كه همه فلاسفه و متكلّمين روى آن تكيه كرده اند و اكثريّت قريب به

اتّفاق آيات توحيدى قرآن بر محور آن دور مى زند، «برهان» نظم است كه از مديريّت حساب شده اين جهان، به وجود آن «مدير و مدبّر» و آن «فرمانده قادر و دانا» پى مى بريم كه اگر مديريّت بى نظير خداوند در پهنه عالم هستى نبود وجودش ناشناخته مى ماند.

نه تنها ذات مقدّس او، كه بسيارى از صفات والايش از همين نظام هستى و مديريّت بى نظير آن شناخته مى شود.

پاورقي

1_ سوره رحمان، آيه هاى: 7 و 8 .

صفحه 17

تمام كتابهائى كه در زمينه علوم مختلف نوشته شده است و از نظامات جهان هستى در خلقت منظومه ها و كهكشانهاى عظيم گرفته، تا اسرار شگفت انگيز اتم و انواع جانداران و گياهان سخنى مى گويد، همه و همه شرح و بيان «مديريّت دقيق» و «فرماندهى حساب شده» خداوند در اين عالم بزرگ است.

وجود هر انسان يك نظام تشكيلاتى است

گرچه اين «سير آفاقى» را تا آخر عمر مى توانيم ادامه دهيم بى آن كه خسته شويم، يا به پايان خط برسيم، ولى فعلا همين جا آن را رها كرده و به «سير انفسى» مى پردازيم و از «عالم كبير» به «عالم صغير» كه به گفته اميرالمؤمنين على(عليه السلام) جهان بزرگ در آن خلاصه شده است _ يعنى انسان _ مى پردازيم.(1)

ساختمان وجود آدمى نيز يك نظام تشكيلاتى فوق العاده ظريف و پيچيده است كه تمام تشكيلات لازم براى يك مديريّت صحيح و نمونه را به عاليترين صورت در برگرفته است.

اين تشكيلات حيرت انگيز و منظّم داراى بخشهاى زير است.

1_ مركز تصميم گيرى

2_ فرماندهان و مديران كلّ و جزء

3_ بازوهاى اجرائى

4_ انگيزه هاى حركت

5_ برنامه ريزى و سازماندهى

6_ كنترل و هماهنگى، و...

به

طورى كه اگر يك لحظه، گوشه اى از اين مديريّت از كار بيفتد، مرگ به سراغ انسان مى آيد و يا لااقل بيمار مى شود.

پاورقي

1_ اَتَ_زْعَ_مُ اَنَّ_كَ جِ_رْمٌ صَ_غيرٌ وَ فيكَ انْطُوى العالَمُ الاَكْبَرُ

صفحه 18

به همين دليل، براى پى بردن به اصول صحيح تشكيلات و ضوابط مسأله مديريّت و فرماندهى، راهى بهتر از اين نيست كه از اين دو جهان «بزرگ» و «كوچك» الهام و الگو بگيريم و به اين دستور پر معنى قرآن تحقّق بخشيم:

«وَ فِى الاَْرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ وَ في أنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ; و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است، و در وجود خود شما (نيز آياتى است); آيا نمى بينيد!(1)»

وظيفه يك انسان موحّد و متعهّد و هوشيار اين است كه قبل از هر چيز خويشتن و جهانى را كه در آن زندگى مى كند، بشناسد; و از اصول و نظاماتى كه بر اين عالم وسيع حاكم است، تا آنجا كه در توان دارد آگاه گردد; و همان اصول را در زندگى اجتماعى خود به كار گيرد كه بزرگترين رمز پيروزى، شناخت همين نظامهاى تكوينى، و به كارگيرى اين سنّتهاى الهى در نظامات تشريعى است.

انسان نمى تواند به گونه اى ناموزون، و به صورت وصله اى ناهمرنگ، در اين جهان هستى زندگى كند; و به همان اندازه كه از «نظام» و «تشكيلات» و «مديريّت صحيح» فاصله مى گيرد، با شكست و ناكامى رو به رو خواهد شد و محكوم به فناست.

از همه اينها كه بگذريم، از ويژگيهاى زندگى انسان، اين است كه تمام كارهاى اصلى و مهمّ او به صورت جمعى انجام مى شود، و كار جمعى، بدون تشكيلات و سازماندهى و

مديريّت، محصولى جز هرج و مرج; به هدر دادن نيروها; و از بين بردن امكانات و استعدادها نخواهد داشت.

اگر تمام ابزار و وسائل لازم براى انجام يك كار را به منزله «جسم» فرض كنيم، مديريّت صحيح به منزله «روح» آن است و با جدا شدن اين روح، چيزى جز لاشه گنديده اى باقى نخواهد ماند.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقش فرمانده و مدير را در جامعه به رشته و نخ گردنبند تشبيه كرده است كه دانه ها و مهره ها را به هم ارتباط داده و از مجموع آنها يك واحد به هم پيوسته به وجود آورده است; و اگر آن رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده گرديده و هماهنگى خود را از دست مى دهند.

پاورقي

1_ سوره ذاريات، آيات: 20 و 21.

صفحه 19

فرمود: «وَ مَكانُ القَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكانُ النِّظامِ مِنَ الخَرَزِ، يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ فَاِذا انْقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذا فيرِهِ أَبَداً; موقعيّت فرمانده و قيام كننده به امور دين، مانند كار رشته است كه مهره ها را جمع مى كند، و پيوند مى دهد; اگر رشته بگسلد، مهره ها از هم جدا شده پراكنده مى گردد و ديگر هرگز به تمامى جمع نخواهد شد!»(1)

«مديريّت» چنان كه در بحثهاى آينده خواهد آمد، به نيروها «جهت» مى دهد و هم «انگيزه» و هم «سازمان» و هم «كنترل» و «هماهنگى»; اصولى كه هر گونه بازدهى در سايه آن صورت مى گيرد.

پيام معروف اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه در واپسين لحظات عمر، به عنوان يك اساسنامه زندگى براى همه پيروان مكتبش از بستر شهادت فرستاد، همين بود.

«أوُصيكُما، وَ جَميعَ وَلَدي وَ أَهْلى وَ مَنْ بَلَغَهُ

كِتابى، بِتَقْوَى اللّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ...; من شما و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه اين وصيّتنامه ام به آنها مى رسد، به تقوا وترس از خداوند، و نظم امور خود توصيه مى كنم!»(2)

آنچه در قرآن در سوره نور درباره مؤمنان راستين آمده كه:

«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْر جامِع لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ; مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار مهمّى با او باشند، بى اجازه او جائى نمى روند...»(3) بيانگر يك دستور انضباطى تشكيلات است كه مسأله اِعمال مديريّت را، حتى در نظارت بر مسأله «حضور و غياب» منعكس مى كند.

پاورقي

1_ نهج البلاغة فيض الاسلام، خطبه 146.

2_ نهج البلاغة صبحى صالح، بخش نامه ها، نامه شماره 47.

3_ سوره نور، آيه 62.

صفحه 20

در آيه بعد از آن آمده كه : «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ; پيامبر را همچون خودتان صدا نزنيد (يا محمّد نگوئيد، يا رسول اللّه كه بيانگر مقام رهبرى اوست، بگوئيد!) خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى از حضور در صحنه فرار مى كنند، مى داند، ولى آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد!»(1)

اينها نيز اشارات ديگرى به مسأله انضباط ناشى از مديريّت و نظام تشكيلاتى است.

اهداف اصلى مديريّت اسلامى

بى شك اهداف مديريّت در اسلام، جدا

از اهداف حكومت اسلامى كه مديريّتها، جزئى از پيكره آن است، نمى تواند باشد.

بنا بر اين، بايد در يك مقياس وسيع و كلّى، اهداف حكومت را در اسلام، مورد بررسى قرار دهيم تا هدف مديريّتهايى كه بدنه اين حكومت را تشكيل مى دهد مشخّص گردد.

بلكه فراتر از اين موضوع، «هدف از آفرينش بشر» از نظر «جهان بينى كلّى اسلامى» بايد در فهم دقيق اهداف مديريّت اسلامى مورد توجّه قرار گيرد; كه بدون آن، مسأله مديريّت و فرماندهى شكل اسلامى خود را از دست داده، و به رنگ مديريّتهاى «غربى» و «شرقى» درمى آيد

پاورقي

1_ سوره نور، آيه 63.

صفحه 21

براى فهم اين مسائل كلّى، بحث فراوانى لازم است، ولى ما در اينجا چاره اى جز يك بحث فشرده نداريم.

حكومت اسلامى اهرمى براى وصول به چهار هدف بزرگ

بدون ترديد، اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك «هدف» نمى نگرد; بلكه آن را يك «وسيله» براى تحقّق بخشيدن به اهداف عالى مذهب مى شمرد.

امّا اين اهداف كدام است و چگونه است؟

در يك بررسى كلّى «چهار هدف عمده» بيش از همه جلب توجّه مى كند كه نه تنها حكومت اسلامى، بلكه مديريّتهايى كه از آن نشأت مى گيرد نيز بايد در مسير اين چهار حرف هدف گام بردارد:

1_ آگاهى بخشيدن به انسانها

2_ تربيت معنوى و احياى ارزشهاى اخلاقى

3_ اقامه قسط و عدل به صورت خود جوش و برخاسته از متن جامعه

4_ آزادى انسانها از زنجيرهاى اسارت

بهتر اين است كه براى درك عمق اين اهداف، از خود قرآن كه اصيل ترين و معتبرترين سند دينى ماست كمك بگيريم. قرآن در مورد اصل «آگاهى» و «تربيت انسانى» چنين مى گويد:

«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُْمّييّنَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ

وَ يُزَكيِّهِمْ وُ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين; او (خداوند) كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!»(1)

پاورقي1_ سوره جمعه، آيه 2.

صفحه22

در اين جا هدف بعثت را، نجات بشريّت از «ضَلال مُبين»، از طريق تلاوت آيات الهى و تزكيه و تعليم كتاب و حكمت (انواع علوم) شمرده، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) موظّف شده است جهت گيرى برنامه هاى خود را براساس وصول به اين دو هدف بزرگ «تعليم» و «تربيت» تنظيم كند.

جالب اين كه در آيات قرآن گاه «تعليم» بر «تربيت» مقدّم داشته شده و گاه «تربيت» بر «تعليم»(1) اشاره به اين كه اين هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند; يعنى، پاره اى از مراحل، آگاهى سرچشمه پرورشهاى اخلاقى است، همانگونه كه آمادگيهاى اخلاقى نيز سرچشمه حركت به سوى آگاهى و شناخت صحيح و بدون پرده و حجاب است.

و لذا خداوند قرآن را مايه هدايت پرهيزكاران مى شمرد (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقينَ).(2)

بديهى است براى وصول به اين دو هدف بزرگ، راهى جز استفاده از اهرم حكومت نيست.

چگونه ممكن است مسأله تعليم و تربيت بدون يك شبكه وسيع آموزشى كه برنامه ريزى آن از ناحيه حكومت انجام مى شود و از طريق بيت المال تغذيه مى گردد، و جهت اصلى آن انسان سازى و تهذيب اخلاق و تزكيه نفوس و پيشرفت علم و فرهنگ است و بدون اتّكاى

به يك حكومت نيرومند و صالح پياده شود!

چرا يكى از خطوط اصلى سياستهاى استعمارى، استعمار فكرى است; و چرا آنها از كودكستان گرفته تا دانشگاه، و از وسائل ارتباطى جمعى گرفته تا مغزهاى متفكّران، همه را براى تحكيم پايه هاى استعمار خود بسيج مى كنند!

آيا جز اين است كه از اين طريق مى خواهند مصلحان الهى و آزادانديشان جهان را منزوى سازند تا به اهداف شوم خود برسند!

پاورقي

1_ سوره بقره، آيه 129 و سوره آل عمرا، آيه 164 و سوره جمعه، آيه 2.

2_ سوره بقره، آيه 2.

صفحه 23

اگر برنامه هاى مدارس، و تعليمات دانشگاهها، و تغذيه فكرى مردم از طريق وسائل ارتباط جمعى، در دست نيروهاى مؤمن و پاك و آگاه نباشد، چگونه مى توان اهداف تربيتى انسانى انبياء را پياده كرد و گامى در طريق تهذيب نفوس برداشت!

اگر اين ابتكار عمل در مسائل تربيتى و فرهنگى، در دست شياطين و اهريمنان باشد، از نيروهاى مؤمن و الهى كارى ساخته نيست; و براى به دست گرفتن ابتكار عمل در اين قسمت، راهى جز استفاده از برنامه ريزى يك «حكومت الهى» نخواهد بود.

اقامه قسط و عدل، آن هم به صورت خود جوش و برخاسته از عمق جامعه، هدف مهمّ ديگرى است كه در قرآن به عنوان هدف عمومى بعثت انبياء مطرح شده است:

«لَقَدْ أَرْسَلَنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ...; ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند...»(1)

انجام اين هدف جز از طريق تشكيل حكومت ممكن نيست!

آيا زورگويان جهان

و قدرتهاى اهريمنى را _ كه تنها منافع خود را به رسميّت مى شناسند _ جز با قدرت حكومت، مى توان بر سر جاى خود نشاند، و دست آنها را از گلوى مستضعفان كوتاه كرد.

آيا آنها براى دلائل منطقى دانشمندان و نصيحت مشفقان و ارزشهاى انسانى، كمترين ارزشى قائلند تا از اين طريق با آنها تفاهم شود!

آيا بايد نشست و تماشاگر سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم بود، و رسالت و تعهّد خود را در برابر «كِظَّةِ ظالِم» و «سَغَبِ مَظْلُوم» تنها با پند و اندرز انجام داد.(1)

پاورقي

1_ سوره حديد، آيه 25.

صفحه 24

آيا جز از موضع قدرت سخن گفتن، در برابر افراد بى منطق و فاقد اخلاق مى توان، اقدام مثبتى انجام داد و اقامه «قسط» و «عدل» كرد؟!

البتّه بى ترديد، توده هاى مردم را بايد از طريق آگاه سازى و تربيت صحيح و احياى ارزشهاى اخلاقى به اين هدف دعوت نمود، ولى در برابر زورگويان، چگونه بايد اقامه قسط كرد؟ جز از طريق حكومت؟

و بالاخره آزادى انسانها از زنجيرهاى اسارت، يكى ديگر از اهداف اصيل بعثت پيامبران است كه در قرآن مجيد. صريحاً به اين تعبير آمده است:

«وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ...; او (پيامبر اسلام) بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) برمى دارد.»(2)

درست است كه بخش مهمى از «إِصْر»(3) و «أغْلال» و زنجيرهاى اسارت فكرى را با تعليم و تربيت صحيح مى توان از ميان برداشت; ولى چگونه مى توان قبول كرد كه بدون دست داشتن زمام حكومت، گشودن زنجيرهاى اسارت سياسى و نظامى و اقتصادى و حتّى اسارت فرهنگى امكان پذير است؟!

درست است

كه هدفهاى جزئى و نزديك، در تمام مديريّتها و فرماندهى ها، و يا مجازات و كيفر را «اصر» مى گويند، به خاطر محدوديّتهائى است كه براى انسان ايجاد مى كند.

پاورقي

1_ اشاره به اين است كه دانشمندان اجتماع نبايد در برابر گرسنگى مظلومان و شكمخوار ستمكاران خاموش بنشينند. على(عليه السلام) به خاطر همين تعهّد و رسالت بود كه در آن شرايط دشوار، مسؤوليّت حكومت را پذيرفت و فرمود: «... وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَلاّ يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لا سَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها...; و اگر نبود عهد و مسؤوليّتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (بر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افكندم!(نهج البلاغه _ خطبه سوّم).

2_ سوره اعراف، آيه 157.

3_ «اِصْر» در اصل لغت به معنى نگهدارى و محبوس كردن است و به هر كار سنگينى كه انسان را از فعّاليّت باز مى دارد «اصر» گفته مى شود، اگر عهد و پيمان

صفحه25

صفحهرسيدن به حدّ اعلاى بازدهى بيشتر و بهتر آن تشكيلات در زمان كوتاهتر و با «ضايعات كمتر» است و فى المثل هدف از مديريّت صحيح يك كارخانه نخ ريسى تهيّه محصول مرغوبتر و بيشتر و ارزانتر با هزينه و ضايعات كمتر است; و يا فرماندهى صحيح يك گردان، انجام كامل مأموريّت جنگى خاصّى است كه به او واگذار شده است با كيفيّت عالى و ضايعات كمتر.

ولى با اين همه، از ديدگاه يك فرد مسلمان، هيچ گاه اين «فرماندهى» و آن «مديريّت» نمى تواند از اهداف كلّى الهى و انسانى اصل مذهب و سپس تشكيل حكومت،

جدا باشد; بلكه، بايد جهت گيرى تمام اهداف جزئى به سوى آن اهداف كلّى والا باشد، نه در جهت مخالف، و نه بى تفاوت نسبت به آنها و همين است كه مسأله مديريت و فرماندهى را در اسلام، از مديريّت مادّى شرق و غرب، جدا مى سازد; و پايه ها و بدنه و ابزار آن را به صِبغه و شكل ويژه خود درمى آورد. (صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً).(1)

مهم اين است كه در حكومت اسلامى، همه معيارها، مخصوصاً «معيار مديريّت»، معيار اسلامى باشد و از كتاب و سنّت مايه گيرد، تا اين حقيقت آشكار گردد كه كاربرد اين معيارها براى حلّ مشكلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى به مراتب بر معيارهاى شناخته شده شرق و غرب برترى دارد.

اگر خداى ناكرده بر اثر سهل انگاريها، و عدم رعايت موازين اسلامى، مديريّتها به بن بست و ناكامى كشد; بيم اين مى رود كه ناآگاهان، يا دشمنان قسم خورده، آن را به حساب ضعف مبانى مديريّت در اسلام بگذارند و مكتب از اين رهگذر صدمه ببيند و اين مصيبتى است بزرگ و ضايعه اى جبران ناپذير!

پاورقي

1_ سوره بقره، آيه 138.

صفحه 26

صفحه 27

2 .پيامبر اسلام مدير و فرمانده بى نظير!

اشاره

حتّى آنها كه اسلام را به عنوان يك آئين الهى نپذيرفته اند، در اين امر شك ندارند كه پيامبر اسلام، فرمانده بزرگى بود كه پيروزى سربازانش را در كمترين مدّت و با كمترين ضايعات، تأمين كرد. و از نظر مديريّت نيز آنچنان نيرومند بود كه از يك جامعه نيمه وحشى، تمدّنى بزرگ به وجود آورد و از قبائل پراكنده عرب توانست تشكيل امّتى بدهد. شك نيست كه تأليف امّتى

واحد از قبائلى كه در طول تاريخ به نزاع و تخاصم و حمله و هجوم بر يكديگر عادت كرده بودند و خون همديگر را مى ريختند; در اندك مدّتى، كارى بس بزرگ و معجزه اجتماعى بى نظيرى است كه تأثير آن بر كلّ تاريخ بشر بر كسى پوشيده نيست.

به همين دليل، زندگى او را روى هر حساب كه باشد، مى توان منبع بزرگ الهامبخشى براى «مسأله مورد بحث» در تمام ابعادش شمرد; و در بحثهاى آينده خواهيم ديد كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) چگونه دقيقترين ريزه كاريهاى مربوط به مسأله مديريّت و تاكتيكهاى فرماندهى را در زندگى خود، به كار مى بست كه به مقتضاى:

« لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ; مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود!»(1)

بايد امروز الگو و اسوه براى ما در اين مسأله مهم باشد

صفحه 28

نگاهى گذرا به زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

يك نگاه گذرا به زندگى پيامبر اسلام، بعد از بعثت، نشان مى دهد كه زندگى پربارش به دو دوران متمايز تقسيم مى شود:

1_ دوران مكّه (دوران آمادگى و سازندگى)

2_ دوران مدينه (دوران عمل و پياده كردن برنامه ها)

در دوران مكّه، تمام همّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) متوجّه آموزشهاى عقيدتى و فكرى و فرهنگى بود تا دلهاى تازه مسلمانان را از رسوبات شرك كاملا شستشو دهد، و آنها را براى يك حركت بزرگ به سوى يك آئين الهى پيشرو، همراه با تشكيل يك «حكومت انسانى نيرومند و پر قدرت» به عنوان مقدّمه اى براى پيشبرد اهداف بزرگ رسالت، آماده سازد.

در اين دوران 13 ساله، مسلمانان به طور مداوم تحت پوشش برنامه هاى تعليماتى و فكرى و فرهنگى قرار

داشته و به همين دليل، قسمت عمده سوره هاى قرآن مجيد در همين دوران نازل شده است; چرا كه بهترين وسيله تعليم و تربيت و آموزش و تهذيب و تزكيه و پاكسازى آنها، همين آيات بود.

مسلمانان در اين مقطع موظّف بودند علاوه بر اقامه نماز در پنج وقت كه درس عملى مستمرّى براى سازندگى آنها بود، شبها بپاخيزند، و به مقدار توانائى، اين كتاب بزرگ آسمانى يعنى قرآن را تلاوت كنند و خود را با تعليمات آن تطبيق دهند.

«إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أدْنى مِنْ ثُلُثَىِ اللَّيْلَ وَ نِصْفَهُ وَ ثَلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ;

پاورقي

1_ سوره احزاب، آيه 21.

صفحه 29

پروردگارت بخوبى مى داند كه تو نزديك دو ثلث يا نصف، يا لااقل يك ثلث از شب را از خواب برمى خيزى، و گروهى كه با تو هستند نيز همراه تو بپا مى خيزند، خداوند شب و روز را مقدّر ساخته و اندازه گيرى نموده، او مى داند كه شما قدرت نداريد تمام شب را مشغول عبادت و فراگيرى قرآن باشيد لذا شما را مشمول عفو خود قرار داد، ولى آنچه را مى توانيد، از قرآن بخوانيد!»(1)

انتخاب شب، مخصوصاً براى اين بوده است كه «انقلاب اسلامى» تازه آغاز شده بود و بايد تا مدّتى دور از چشم دشمن ريشه بدواند، و شاخ و برگ بگستراند، تا به حدّى نيرومند و قوى شود كه هيچ طوفان سهمگين نتواند آن را از جا حركت دهد.

اگر برنامه آموزشى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين سيزده سال با نظام و تشكيلات

ويژه و «مديريّت صحيح» نبود، اسلام با اين سرعت پيش نمى رفت و مسلمانانى ورزيده، معتقد، مؤمن، متعهّد، شجاع و ايثارگر پرورش نمى يافتند.

مسأله آموزش قرآن، در ميان مسلمانان، به قدرى اهمّيّت داشت كه حتّى گاه مهريه زنان را آموزش قرآن قرار مى دادند(2) كه هم عقيده بود، و هم برنامه، هم آموزش و پرورش، و هم نظام و تشكيلات و طرح حكومت!

اختناق در مكّه و آغاز هجرت

اختناق در مكّه و آغاز هجرت

محيط مكّه به خاطر نفوذ شديد اشراف قريش، و خفقان فوق العاده اى كه از ناحيه مشركان متعصّب بر آن حاكم بود، بيش از آن آمادگى براى گسترش اسلام نداشت; و مى بايست طبق برنامه منظّمى، مسلمانان تدريجاً به مدينه كه محيط مساعدترى بود و از سوى مردمش اعلان وفادارى نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شده بود، هجرت كنند و سرانجام خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مخفيانه به آنها بپيوندد; آرى «مدينه» سكّوى بسيار مناسبى براى پرش اسلام محسوب مى شد!

پاورقي

1_ سوره مزّمّل، آيه 20.

2_ وسائل الشيّعه، كتاب النّكاح، ج 15، ص 4.

صفحه 30

و اين مرحله، دقيقاً اجرا شد هر چند جان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين راه سخت به خطر افتاد ولى خداوند كه او را براى رسالت عظيمى ذخيره كرده بود از خطر رهائيش بخشيد.

امّا در همان موقع كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در مكّه بود، گامهاى مؤثّر ديگرى با مديريّت بسيار حساب شده، براى گسترش آئين جديد و تشكيل حكومت اسلامى، به عنوان يك اهرم نيرومند براى رسيدن به اهداف اسلامى و انسانى، برداشت; از جمله:

1_ در عصر جاهليّت، مراسم حج، هر چند توأم با خرافاتى بسيار، انجام مى شد; زيرا

حج جزء آئين ابراهيم(عليه السلام) بود و بقاياى اين آئين، آميخته با خرافات زياد در ميان مشركان عرب، وجود داشت; پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در موسم حج با گروههاى از مردم «جزيرة العرب» كه به مكّه مى آمدند به طور پنهانى ملاقات كرد و هسته بندى بيعت و پيمان مردم مدينه نيز در همين ايّام حج صورت گرفت.

در يكى از همين مراسم بود كه در گردنه معروف «منى» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با نمايندگان مردم مدينه ملاقات نمود. آنها با وى به عنوان «پيامبر و رهبر»، بيعت كردند. اين پيمان به عنوان «پيمان عَقَبه اولى» شهرت يافت.

در موسم ديگرى از حج، يك گروه 73 نفرى كه چند تن از آنان از زنان بودند، مجدداً با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در «عقبه» ملاقات و بيعت كردند و «پيمان عَقَبه ثانيه» در آنجا بسته شد.

اين هيأت، پس از بازگشت به مدينه، مقدّمات هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و تأسيس حكومت اسلامى را فراهم ساختند. و به اين ترتيب مسأله هجرت به صورت يك واقعه بزرگ و سرنوشت ساز دينى و سياسى، حدّاقل از دو سال قبل از هجرت پى ريزى شده بود.(1)

پاورقي

1_ سيره «ابن هشام»، جلد اول، اقتباس از صفحات 431 _ 467.

صفحه 31

2_ هجرت گروهى از مسلمانان نخستين به حبشه كه «هجرت اُولى» يا «هجرت صغير» بود، نيز بخشى از اين برنامه محسوب مى شد; چرا كه هم باعث شد صداى آئين نوين و پرخروش اسلام در فضاى آفريقا بپيچد و مهاجران حبشه نيروى ذخيره اى باشند براى آينده حكومت اسلامى و هم سبب شد كه از وضع دولت و حكومت

آنجا آگاهى بيشتر و تجارب فزونترى كسب كنند.

3_ هنگام بيمارى «ابوطالب» مدافع بزرگ و با شخصيّت اسلام، مشركان عرب و سردمداران مكّه كه براى او احترام خاصّى قائل بودند، به ديدنش آمدند و تصميم داشتند در اين جلسه به اصطلاح «طرح آتش بس» را با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و مؤمنان اندك امّا پرشور اطراف او، امضاء كنند; و حتّى با دادن امتيازات عالى و مقامى، حضرتش را به سازش با شرك و بت پرستى بكشانند.

ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تقاضا كرد كه در آن مجلس شركت كند و پيشنهاد سران قريش را خدمتش عرض كرد; در اين جا بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آن جمله معروف تاريخيش را فرمود:

«يا عَمّاهْ! كَلِمَةٌ واحِدَةٌ يُعْطُونيها يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ، وَ يَدينُ لَهُمْ بِها الْعَجَمُ; اى عمو! اگر آنها در يك جمله با من موافقت كنند، بر تمام عرب حكومت خواهند كرد; و غير عرب نيز به آئين آنها روى مى آورند (و پايه حكومت جهانى آنها ريخته خواهد شد!)».

يكى از سران معروف شرك كه اين سخن را شنيد، آب در دهانش راه افتاد و گفت: «نَعَمْ وَ أَبيكَ، عَشْرُ كَلِمات; (يك جمله كه سهل است) سوگند به روح پدرت (عبداللّه) حاضريم براى رسيدن به اين هدف، ده جمله با تو موافقت كنيم! (زودتر بگو!)»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«تَقُولُونَ لا إِلهَ اِلاَّ اللّهُ، وَ تَخْلَعُونَ ما تَعْبُدونَ مِنْ دُونِهِ; بگوئيد لا اله الا اللّه و هر چه غير اوست كنار بگذاريد!»

صفحه 32

هنگامى كه سخن از يكتاپرستى و «خلع انداد» و درهم ريختن نظام شرك به ميان آمد، آن خو گرفتگان به آئين

شرك كه جدائى از آن را جدائى از همه چيز مى پنداشتند، شانه ها را بالا انداخته، از روى تعجّب گفتند:

«أَتُريدُ يا مُحَّمَّدُ أَنْ تَجْعَلَ الاْلِهَةَ إل_ها واحِداً إنَّ أَمْرَكَ لَعَجَبٌ! اى محمد! آيا مى خواهى اينهمه خدايان را از ما بگيرى و تنها يك مبعود به جاى آنها به ما بدهى، راستى كه كار تو عجيب است!»(1) (شخصيّت قبائل و هويّت آنها كه با بتهاى آنها مشخّص مى شود، كجا خواهد رفت! پس اين كانون كعبه كه مركز بتها شده است و مردم جزيرة العرب همه ساله به عشق آنها به اينجا مى آيند، و منافع سرشار مادّى فراوانى براى سران مكّه دارد چه خواهد شد!).

اين گونه سخنان بخوبى نشان مى داد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در همان حال مشغول سازماندهى بزرگى براى يك حكومت عظيم جهانى است (طرح بسيار وسيع بود و بلند، و نقطه شروع كوچك) كه: يكى از اصول مهمّ مديريّت همين است!

4_ پيامبر پس از ورود به «مدينه» قبل از هر چيز به «تشكيل حكومت» پرداخت.

همانگونه كه گفتيم، بدون شك، اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك هدف نمى نگرد، بلكه آن را تنها يك وسيله مى داند; ولى ببينيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به هنگام فراهم شدن اسباب حكومت اسلامى، قبل از هر چيز به سراغ چه موضوعى مى رود؟ بيت المال يا سپاه و لشكر يا دادگاه و... .

جالب اين كه قبل از هر كار به ساختن مسجد پرداخت زيرا كانون همه اينها مسجد بود; و به تعبير ديگر، تمام تأسيسات اين حكومت در مسجد خلاصه مى شد.

مسجد، دانشگاه بزرگ اسلام بود

مسجد، مركز خود

سازى و تربيت نفوس مسلمين بود.

مسجد، ستاد لشكر اسلام محسوب مى شد.

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، جلد دوم، ص 58 و 59، طبع 1355.

صفحه 33

مسجد، دادگاه و مركز قضاوت پيامبر بود.

و بالاخره مسجد علاوه بر اين كه كانون اصلى معنويّت و پيوند با خدا و تقويت روح ايمان بود، مركز سازماندهى تشكيلات اسلامى، در تمام زمينه ها محسوب مى شد.

او مى بايست دعوت خود را آشكارا همه جا عنوان كند، و صداى خود را به گوش مردم جهان برساند، در حالى كه دشمنان سخت مانع بودند; و بدون تشكيلات سازمان يافته نيرومندى، وصول به اين هدف غير ممكن بود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) جهت محكم ساختن اصول و پايه هاى حكومت اسلامى، شخصاً عهده دار امورى شد كه تنها از يك رهبر بزرگ انتظار مى رفت; و بهترين اساسنامه را در اين زمينه تنظيم نمود.

اينها همه حكايت از مديريّت بى نظير پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) داشت.

درست است كه همه اين برنامه ها، به فرمان الهى صورت مى گرفت، ولى به هر حال، تاكتيكهاى فرماندهى و اصول مديريّت، دقيقاً در آنها اجرا مى شد.

مديريّت دقيق در تمام مراحل :

بعد از ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه، حوادثى رخ داد كه هر يك چهره جديدى از اين مديريّت الهى بود; به عنوان نمونه:

1_ ارائه عدل اسلامى در آغاز ورود

نه تنها در آن روز كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) جوان نوخاسته اى بود با تدبير فوق العاده خود اختلافى را كه ميان قبائل قريش، بر سر نصب «حجرالاسود» بعد از ماجراى سيل رخ داده بود و بوى خون مى داد، برطرف ساخت و دستور داد سنگ را در وسط

پارچه اى گذارده و هر كدام گوشه اى از آن را گرفته و به محلّ نصب آورند و شخصاً آن را در جاى خود گذارد، و غائله را برچيد(1): بلكه بعد از هجرت به مدينه در مواردى كه ممكن بود از حادثه ساده اى، اختلاف بزرگى به وجود آيد، با استفاده از روشهاى بسيار ظريف، زمينه هاى اختلاف را بكلّى برمى چيد و با مديريّت والاى خود، به غائله پايان مى داد.

صفحه 34

مثلا به هنگام ورود به مدينه و استقبال پرشكوه مردم شهر و انتظار هر يك از آنها كه پيامبر به خانه او وارد شود، بيم اين مى رفت كه هرگونه ترجيح در ميان افراد و قبائل، وضع شكننده آغاز ورود را به هم ريزد; پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با يك الهام الهى فرمود: «ناقَتى مأمورَة»(2) (شتر من، خود دستورى دارد كه اجراء خواهد كرد!) و ناقه به راه خود ادامه داد تا در كنار خانه «ابوايّوب انصارى» بر زمين نشست و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر او وارد شد و مسأله بدون كمترين ناراحتى پايان يافت!

2_ عقد مُواخات

جامعه كوچك اسلامى آن روز از دو گروه «مهاجران مكّه» و «انصار مدينه» تشكيل مى شد. دو گروه با دو فرهنگ متفاوت و آداب و رسوم مختلف كه فقط اسلام، حلقه اتّصال آنان بود.

پيامبر بايد آنها را دقيقاً هماهنگ ساخته و سازماندهى كند و انگيزه هاى حركت در مسير واحد را در آنها به وجود آورد، و هر گونه اختلاف را برچيند.

در اينجا دست به يك اقدام بى سابقه و ابتكارى زد و ميان آنها «دو به دو» پيمان مواخاة» و برادرى بست. درست است

كه مسلمانان عموماً برادر هستند، ولى اين يك پيمان نزديكتر و جدّى تر بود كه قدرت تأثير عجيبى داشت، و از اين طريق مشكل تنهائى و غربت مهاجران از يك سو، و ناهماهنگى ها از سوى ديگر برچيده شد، و عملا همه عضو يك خانواده شدند، حتّى اين برادرى تا سرحدّ «توراث» (ارث بردن از يكديگر) پيش رفت (البته اين قبل از نزول آيات ارث خويشاوندان بود).

پاورقي

1_ سيره «ابن هشام» ج اول، ص 209 و 210.

2_ سيره «ابن هشام» ج دوم، ص 140.

صفحه 35

3_ مسجد پايگاه عبادت و حكومت

جامعه نوپاى اسلامى مركز اجتماعى لازم داشت، با جاذبه اى بسيار نيرومند و معنوى; و لذا همانطور كه گفتيم قبل از هر كار، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به فرمان خداوند، دست به ساختن مسجد زد و همان گونه كه اشاره كرديم مسجد، تنها مركز عبادت نبود، بلكه مركز تمام فعّاليّتهاى فكرى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى مسلمانان، و پايگاه اصلى حكومت بود; و جالب اين كه برخلاف تمام دارالحكومه ها و كاخهاى زمامداران آن زمان، اين پايگاه حكومتى «بى اندازه ساده بود» و اگر تعجّب نكنيد، فقط يك چهار ديوارى بود كه ديوارهايش به طول قامت يك انسان بود! با فرشى از شنهاى نرم، بدون سقف، و بعداً كه سقف و شبستان براى آن ساختند، ستونهايش از تنه درخت نخل و پوشش آن فقط برگهاى همان درخت بود، و اين وضع تا آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ادامه داشت!

اين يكى ديگر از طرحهاى عجيب مديريّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه به امر الهى اجرا شد و در تمام «جزيرة العرب» صدا كرد و قلوب

مردم را متوجّه او ساخت.

4_ پيمان عدم تعرّض

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى تحكيم آئين نوپاى اسلام در مدينه، ميان مسلمانان و قبائل موجود در داخل مدينه پيمان عدم تعرّض بست; و مادام كه آنها به اين پيمان وفادار ماندند، او به پيمان خويش وفا كرد; و از اين طريق، راه را براى پيشرفت فكرى و فرهنگى كه در آن روز از همه چيز مهمتر بود هموار ساخت. اين پيمانها نقش مؤثّرى در رشد سريع اسلام داشت.

صفحه 36

5_ پرهيز از جنگ در جبهه هاى مختلف

او سعى داشت در آنِ واحد، خود را در دو يا چند جبهه درگير نكند; چرا كه اگر دشمنان، دست به دست هم مى دادند. غلبه بر آنها آسان نبود، هر چند خداوند پيروزى اسلام را در آيات قرآن صريحاً تضمين كرده بود: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كَلِّهِ...; تا آن را بر همه اديان پيروز كند...»(1) ولى اين امر دقيقاً با تدبير صحيح و مديريّت الهى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ارتباط نزديك داشت.

لذا هنگامى كه در اواخر سال هشتم هجرت در «حديبيّه» با مشركان، پيمان عدم تعرّض 10 ساله امضاء فرمود، با فكر راحت به سراغ «خيبر» كه يكى از كانونهاى خطرناك توطئه بر ضدّ اسلام بود رفت و آن را به راحتى به تصرّف خود در آورد.

با اين حال، اگر دشمنان پيشدستى نموده، و با اتّحادى شوم، همه بر ضدّ اسلام قد علم مى كردند (همان گونه كه در جنگ احزاب كردند) ترس و وحشتى به خود راه نمى داد، و با اعتماد به نفس و اطمينان به حمايت الهى، به مبارزه برمى خاست و سرانجام هم پيروز مى شد.

6_ ارسال نامه براى سران كشورهاى بزرگ جهان

آنگاه كه حكومت اسلامى در مدينه و اطراف آن استقرار يافت و تقريباً فكر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از جزيرة العرب آسوده شد (هر چند هنوز مكّه فتح نشده بود، ولى فتح آن قطعى به نظر مى رسيد); رسالت جهانى خود را در خارج مرزهاى عربستان نشان داد، و اسلام را به همه مردم جهان، عرضه كرد; و اين توهّم را كه اسلام رنگ قومى و نژادى دارد و يا به منطقه جغرافيائى خاصّى متعلّق است، از ميان مى برد.

پاورقي

1_ سوره فتح، آيه

28.

صفحه 37

در اين رابطه، نامه هائى به سران كشورها و فرمانروايان جهان نوشت و اين نامه ها را توسّط نمايندگان مخصوص و سفراى خود كه همگى خالى از هر گونه تشريفات و در نهايت سادگى بودند، نزد سران جهان فرستاد.

نويسندگان اسلامى، صورت نامه هاى سياسى آن حضرت را در كتابهاى خود نقل كرده اند و بعضى آن را بالغ بر 186 نامه ذكر نموده اند كه به ترتيب موضوعات دسته بندى شده است(1).

7_ بيعت گرفتن و ايجاد روحيه تازه در لحظات بحرانى

با اين كه قبول اسلام و قرآن، و شهادت به رسالت پيامبر، مساوى با اعلام وفادارى كامل نسبت به آن حضرت بود; در عين حال هنگامى كه كار به مراحل حسّاس و بحرانى مى رسيد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با آنها تجديد بيعت مى كرد; و از اين طريق روح تازه اى در كالبد آنها مى دميد و خون تازه اى در عروقشان جارى مى ساخت.

همان گونه كه در ماجراى «حديبيّه» اتفّاق افتاد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با 1400 نفر بدون ساز و برگ جنگى، با احرام، و به قصد زيارت خانه خدا، به چند فرسخى مكّه (حديبيّه) رسيد(2) امّا سران قريش مانع ورود مسلمانان به مكّه شدند، در اينجا سفيرانى ميان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و قريش رفت و آمد نمودند; در يكى از اين مراحل، قريش فرستاده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را توقيف كردند و چيزى نگذشت كه خبر قتل او در ميان مسلمانان شايع شد.

پاورقي

1_ به كتاب «الوثائق السّياسيّة» تأليف پرفسور محمد حميد اللّه، استاد دانشگاه پاريس و «مدينة البلاغة» تأليف مرحوم حاج شيخ موسى زنجانى و «مكاتيب الرّسول» مراجعه شود.

2_ سيره ابن هشام،

ج 3، از صفحه 324 به بعد.

صفحه 38

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «در اينجا شدّت عمل به خرج خواهيم داد، و با اين كه آماده نبرد نيستم با آنها پيكار خواهم كرد!»(1)

سپس به زير درختى كه در آنجا بود، آمد، و با همه تجديد بيعت كرد; دست به دست يك يك از مسلمانان داد و از آنان پيمان گرفت كه تا پاى جان بايستند.

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين كار از يك سو روحيّه مسلمانان را فوق العاده تقويت كرد، و عزم آنها را در برخورد قاطع با دشمن كه معيارهاى شناخته شده انسانى را زيرپا گذارده بود، محكم نمود; و از سوى ديگر، با اين قاطعيّت، لرزه بر اندام دشمن افكند كه چگونه يك گروه كوچك بى ساز و برگ جنگى كه سلاحشان فقط همان شمشيرهايشان بود _ كه در عرف عرب آن روز جزء وسائل سفر محسوب مى شد _ آن هم در فاصله بسيار دور از خانه و كاشانه خود، آماده اند با جمعيّت عظيم شهرى چون مكّه بجنگند!

سران قريش سخت جا خوردند، و براى بستن پيمان عدم تعرّض، پيشقدم شدند; و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خاطر عقب نشينى دشمن، و مصالح فراوانى كه آن معاهده صلح در كوتاه مدّت و دراز مدّت داشت، آن را پذيرفت. پيمان صلح حديبيّه بسته شد، و مسلمانان با پيروزى به مدينه بازگشتند; و اين بيعت، «بيعت شجره» يا «بيعت رضوان»(2) خوانده شد كه در قرآن مجيد (آيه 18 سوره فتح) از آن ياد شده است.

مديريّت پيامبر اسلام هم در جنگ عجيب بود و هم در صلح!

پاورقي

1_ تفسير مجمع البيان، سوره

فتح.

2_ سيره ابن هشام، ج سوم، ص 330.

صفحه 39

8_ بينش دقيق پيامبر در آئين نبرد

پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) اين برترى را دارا بود كه براى اوّلين بار در تاريخ ملّت عرب، ملل ديگر را در تحت رايت اسلام به عنوان «امّت واحد» گرد آورد و اين پيروزى سبب شد كه در مدّت 23 سال، تمام جزيرة العرب را آزاد كند، و هم عناصر مخالف و بيگانه را در آن سرزمين از ميان بردارد و تأمين عدالت اجتماعى را در تمام جزيره محقّق سازد.

گفته اند كه پيامبر اسلام در دهها غزوه (جنگهائى كه در آن، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حضور داشتند) و سريه (جنگهائى كه در آن، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حضور نداشتند) در دوران حياتش، بيست و هفت نبرد را خود شخصاً رهبرى كرد.(1) و پيروزيهاى عظيمى كه پيامبر در اين جنگها به دست آورد نشانگر برترى روش او در نبرد بوده است.

متأسّفانه هيچيك از موّرخان نتوانسته اند افق استراتژى غزوات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و كارهاى نظامى او را كاملا روشن كنند، و لذا اعمال نظامى او از نظر فنّى بخوبى تبيين نشده است.

او بهترين سپاه ايدئولوژيكى را در تاريخ به وجود آورد.

قرآن كريم مى فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَْدْبارَ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال اَوْ مُتَحَيِّزاً اِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَ مَأويه جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيْرُ; اى اهل ايمان! هر گاه با تعرّض و تهاجم كافران در ميدان كارزار رو به رو شويد، مبادا بيم به خود راه دهيد و پشت به دشمن كنيد و از جنگ بگريزيد! هر

كه در روز نبرد از آنها (دشمنان) بگريزد به سوى خشم خدا روى آورده، و جايگاهش در دوزخ كه بدترين منزلگاه است، خواهد بود، مگر آن كه به مصالح نبرد، از گروهى جدا شود و به يارى دسته اى ديگر پردازد!»(1)

پاورقي

1_ مسعودى غزوه هائى را كه رسول خدا تنها. رهبرى كرد 26 غزوه ولى ابن اسحاق غزوه هاى آن حضرت را 27 غزوه شمرده است، سيرة النّبى، ج 4، ص 280 _ 281، مروج الذّهب، ج 2، ص 287 _ 288.

صفحه 40

برخى از متخصّصين امور نظامى كه اخيراً روى كارهاى نظامى و سياسى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مطالعه كرده اند به وضوح نشان داده اند كه پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در آئين نبرد نيز بينش فوق العاده اى داشته است; و با برداشتهاى دانش نظامى، ثابت كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمانده بزرگ اسلام، حتّى در روش نبرد نيز همتا و مانند ندارد; و اگر ما به ديده عبرت در وظايفى كه او در آن موقعيّت دشوار، با وسائل مادّى اندكى كه در مقايسه با نيروى دشمنانش در اختيار داشت، بنگريم، به عظمت كارهاى او پى خواهيم برد.

فى المثل يكى از فرماندهان عرب در كتاب خود درباره استفاده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از شيوه هاى جنگ روانى چنين مى نويسد:

«پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) از شيوه هاى جنگ روانى در بزرگترين نبردها و غزوات خويش سود مى جست تا آنجا كه خود مى فرمود: ,من با ايجاد رعب و ترس، پيروزى يافتم! ،; در فتح مكّه نقش جنگ روانى در تحقّق پيروزى بر دشمن، بدون

بهره گيرى از سلاح و بدون خونريزى، به وضوح بر ما متجلّى مى گردد!»(2)

خلاصه، از اين ريزه كاريها و روشهاى دقيق و حساب شده اى كه از ظرافت خاصّى برخوردار و با شهامت و شجاعت و قاطعيّت فوق العاده اى آميخته بود، در برنامه زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فراوان است كه از «مديريّت بى نظير و فرماندهى عظيم» او حكايت مى كند.

به خواست خدا، در بخشهاى آينده، نكات فراوانى از اين قبيل را از نظر مى گذرانيم. امّا فعلا هدف تنها روشن ساختن اين حقيقت است كه براى ما مسلمانان، يكى از غنى ترين منابع، براى مطالعه مسائل مربوط به «مديريّت» و «فرماندهى»، دقّت و مطالعه تحليل گرانه در تاريخ زندگى پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)و اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است كه در تمام ابعادش الهامبخش براى همه «مديران» و «فرماندهان» مى باشد.

پاورقي

1_ سوره انفال، آيه 15 و 16.

2_ پيامبر و آئين نبرد، ترجمه فارسى ص 515 و 516.

صفحه41

اين نكته نيز قابل توجّه است كه مديران و فرماندهان در يك نظام اسلامى، از يك سو نمايندگان امّت مسلمان، و از سوى ديگر بازوى اجرائى ولايت فقيهند; و طبعاً بايد نمونه اى از همان صفاتى كه در يك رهبر بزرگ اسلامى معتبر است، داشته باشند; يعنى، «با تقوى، آگاه به زمان، شجاع و مدبّر»; و اين جز از طريق الهام گرفتن از زندگى شخص پيامبر و پيشوايان بزرگ، ممكن نخواهد بود!

صفحه 42

صفحه 43

3 .مسؤوليّتها و وظايف دهگانه يك مدير و فرمانده

وظايف دهگانه يك مدير و فرمانده

پيش از آن كه شرايط علمى و اخلاقى يك مدير لايق، روشن شود، بايد ابعاد وظايف او را در نظر بگيريم، چرا كه هميشه «شرايط» بر محور «وظايف» دور مى

زند، و بدون شناخت ابعاد وظيفه يك مدير و فرمانده، هرگز نمى توان شرايط لازم براى احراز آن مقام را براى او تعيين كرد.

بطور كلّى مى توان گفت كه يك مدير، ده وظيفه عمده و اصلى دارد:

1_ تصميم گيرى

2_ برنامه ريزى

3_ سازماندهى

4_ هماهنگى و كنترل

5_ ايجاد انگيزه و ابتكار

6_ چاره جوئى و پيشگيرى

7_ بررسى و ارزيابى عوامل پيروزى و ناكامى

8_ جمع آورى اطّلاعات و آمار لازم

9_ جذب نيروهاى صالح

10_ تشويق و توبيخ

صفحه 44

1_ تصميم گيرى

اشاره

مدير، بايد قبل از هر چيز براى انجام وظايفى كه به عهده او محوّل شده، تصميم گيرى لازم را به عمل آورد و براى انجام اين مقصد بايد از امور زير كمك گيرد:

الف _ «آگاهيها» و «تجربه هاى گذشته»

در اين قسمت بايد آنچه را از نظر علمى خوانده، يا در مشاغل ديگرى به عنوان تجربه اندوخته، همه را بدقّت مورد بررسى مجدد قرار دهد و هرگز مواردى را كه به ناكامى منجر شده، فراموش نكند; هيچ گاه اصرار به آزمودن آزموده ها و پيمودن راهى را كه نتيجه آن قبلا منفى بوده، نداشته باشد; كه در حديث معروف آمده:

«إنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُلْدَغُ مِنْ حُجْر مَرَّتَيْنِ; افراد با ايمان دو بار از يك سوراخ گزيده نمى شوند.»(1)

اين نكته شايان توجّه است كه آموزشهاى كلاسيك در زمينه مديريّت، هر قدر عميق و گسترده باشد هرگز جاى مسائل تجربى را نمى گيرد، بلكه ارزش آنها نيز با محك تجربه تعيين مى شود.

هم اكنون در جبهه هاى جنگ هاى اسلامى، جوانان باهوشى مشغول پيكارند كه تجربيات عملى آنها بر بسيارى از فرماندهان كلاسيك دنيا برترى دارد; اين مخصوص جنگ نيست، اين اصل همه جا حاكم است

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:

«وَ فِى التَّجارُبِ عِلْمٌ مُسْتَأْنَفٌ; تجربيات، علم و دانش جديدى است!»(1)

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 111 طبع 1355.

صفحه 45

ب _ بهره گيرى هر چه بيشتر از مشاوره

اشاره

جالبترين تعبير در اين زمينه، در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) وارد شده، آنجا كه مى فرمايد:

«لا ظَهيرَ كَالْمُشاوَرَةِ; هيچ پشتيبانى همچون مشورت نيست!»(2) و به اين ترتيب، انسان از طريق مشورت مى تواند تمام ارزشهاى فكرى ديگران و تجربيات آنها را در اختيار خود قرار دهد.

علاوه بر دستور صريحى كه قرآن در دو آيه از سوره هاى «آل عمران» و «شورى» در اين زمينه داده و همگان را به شورا دعوت كرده، زندگى شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمّه هدى(عليهم السلام) نشان مى دهد كه حتّى

با داشتن علم سرشار الهى و تحصيل در مكتب «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ...; و آنچه را نمى دانستنى، به تو آموخت...»(3)، و ارتباط با سر چشمه جوشان و پر فيضان وحى، هرگز كارهاى مهم را بى مشورت اصحاب و ياران خود انجام نمى دادند; و حتّى گاه كه نتيجه شورا با نظر خودشان مخالف بود، نظر خود را كنار مى گذاشته و به مشورت عمل مى كردند تا «قُدوَه» و «اُسوَه»اى باشند براى هر زمان!

در داستان جنگ «احد» آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عقيده داشت مسلمانان از شهر خارج نشوند، ولى اكثريّت اصحاب، طرفدار خروج از شهر و رفتن به كنار كوه «احد» بودند; و حوادث بعد نشان داد كه اين، نظريه صحيحى نبود; و تحمّل اين ضايعات بزرگ، براى تحكيم پايه مشورت در ميان مسلمين قابل قبول بود، و خود رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اين مطلب تصريح فرمود; آنجا كه مى گويد:

پاورقي

1_ تحف العقول، ص 96.

2_ نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 54.

3_ سوره نساء، آيه 113.

صفحه 46

«أما إنَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَغَنِيّانِ عَنْها وَلكِنْ جَعَلَهَا اللّهُ رَحْمَةً لاُِمَّتى، فَمَنِ اسْتَشارَ مِنْهُمْ لَمْ يُقْدِمْ إلاّ رُشْداً وَ مَنْ تَرَكَها لَمْ يُقْدِمْ إلاّ غَيّاً; خداوند و پيامبرش از مشورت نمودن بى نيازند وليكن خدا آن را وسيله رحمت براى امّت من قرار داد، زيرا كسى كه به شور نشيند، به رشد و سعادت برسد و هر كه آن را ترك كند، گمراه گردد!»(1)

بنابراين، آنجا كه پيامبر با وجود بى نيازيش، با امّت خود مشورت مى كند; به طريق اولى پيروان او ملزم به مشورتند.

امّا با تمام اهمّيتى كه

مشورت دارد، بايد توجّه دقيق به شرايط آن داشت; زيرا هر كس را به عنوان مشاور، بويژه در كارهاى مهم و سنگين، نمى توان انتخاب كرد كه مشورت با كسانى كه واجد شرايط نيستند نتيجه معكوس مى بخشد، و انسان را در تصميم گيريها ضعيف و ناتوان و گمراه مى سازد.

امام صادق(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

«إِنَّ اَلْمَشْوَرَةَ لا تَكُونُ إِلاّ بِحُدُودِها، فَمَنْ عَرِفَها بِحُدُودِها، وَ إِلاّ كانَتْ مَضَرَّتُها عَلَى أَلْمُسْتَشيرِ أَكْثَرَ مِنْ مَنْفَعَتِها لَهُ:

فَأَوَّلُها: أَنْ يَكُونَ الَذى يُشاوِرُهُ عاقِلا

وَ الثّانِيَةُ: أَنْ يَكُونَ حُرّاً مُتَدَيِّناً

وَ اَلثّالِثَةُ أَنْ يَكُونَ صَديقاً مُؤاخِياً

وَ الرّابِعَةُ: أَنْ تُطْلِعَهُ عَلى سَرِّكَ فَيَكُونَ عِلْمٌ بِهِ كَعِلْمِكَ بِنَفْسِكَ، ثُمَّ يَسْتُرَ ذلِكَ وَ يَكْتُمَهُ.

فَإنَّهُ اِذا كانَ عاقِلاً. انْتَفَعْتَ بِمَشْوَرَتِهِ، وَ إِذا كانَ حُرّاً مُتَدَيِّناً جَهَدَ نَفْسَهُ فِى النَّصيحَةِ لَكَ، وَ إِذا كانَ صَديقاً مُؤاخِياً كَتَمَ سِرَّكَ إِذا اَطْلَعْتَهُ عَلَيْهِ، وَ إِذا اَطْلَعْتَهُ عَلى سَرِّكَ فَكانَ عِلْمُهُ بِهِ كَعِلْمِكَ بِهِ تَمَّتِ الْمَشْوَرَةُ; شورا شرايط و ابعادى دارد، كسى كه به آن آگاه باشد، نتيجه مى گيرد، و گر نه زيان آن براى مشورت كننده بيش از سود آن است:

پاورقي

1_ تفسير درّالمنثور، ج 2، ص 90.

صفحه 47

نخست اين كه طرف مشورت فردى باشد صاحب عقل و خرد

دوّم اين كه انسان آزاده و با ايمانى باشد

سوّم اين كه دوست و دلسوز و علاقمند باشد

چهارم اين كه آنچنان باشد كه اگر او را از سرّ خود آگاه كردى (تا بتوانى از او نظرخواهى كنى) در كتمان آن نهايت دقّت را به خرج دهد.

با اين شرايط، نتيجه خواهى گرفت; زيرا وقتى عاقل و خردمند باشد، از نظراتش بهره خواهى گرفت; و هنگامى كه آزاده و با ايمان باشد،

نهايت تلاش را در نُصْح و خيرخواهى انجام مى دهد; و هر گاه دوست و دلسوز باشد، اسرار تو را پس از آگاهى، كتمان مى كند; و آنگاه كه او را از اسرارت آگاه كردى و به تمام جوانب امور همچون خودت آگاهى يافت، مشورت به حدّ كمال مى رسد و خير خواهى در سرحدّ اعلا!»(1)

به همين دليل، پيشواى بزرگ ما، اميرمؤمنان على(عليه السلام) مشورت با چند گروه را ممنوع ساخته و به «مالك اشتر» در فرمان تاريخى اش تأكيد مى كند:

«وَ لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بِخيلا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ، وَ لا جَباناً يُضْعِفُكَ عَنِ الاُْمُورِ، وَ لا حَريصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَورِ _ فَإِنَّ الْبَخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ اَلْحِرْصَ غَرائِزُ شَتىّ يَجْمَعُها سُوءُ اَلظَّنِّ بِاللّهِ...; هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت مده، كه تو را از نيكو كارى منصرف كرده و از فقر مى ترساند و نيز با افراد ترسو و بزدل مشورت نكن كه روحيه تو را تضعيف كرده، و از تصميم گيرى قاطع باز مى دارند! همچنين حريص را به مشاوره مگير، كه حرص و ستم را در نظر تو زينت مى بخشد! زيرا «بخل» و «ترس» و «حرص» تمايلات مختلفى هستند كه سرچشمه آنها، سوء ظن به خداست!»(2)

پاورقي

1_ وسائل الشّيعه، ج 2، ص 108.

2_ نهج البلاغه، بخش نامه ها و فرمانها، نامه 53.

صفحه 48

امام صادق(عليه السلام) به چهار شرط ديگر در كلام خود اشاره كرده، مى فرمايد:

«... و لا تُشِرْ عَلى مُسْتَبِدٍّ بِرَأَيِهِ، وَ لا عَلى وَغْد، وَ لا عَلى مُتَلَوِّن، وَ لا عَلى لَجُوج...; با آدم مستبد و خود رأى، و با سست خرد، و

با كسى كه پيوسته رنگ عوض مى كند (منافق) و نيز با افراد لجوج هرگز مشورت نكن!»(1)

همچنين مشاور نبايد كذّاب و دروغگو باشد; حضرت اميرمؤمنان على(عليه السلام)فرموده:

«لا تَسْتَشِرِ الْكَذّابَ، فَإِنَّهُ كَالْسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَريبَ; با كذّاب و دروغگو مشورت منما زيرا كه او چون سراب بوده دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى نماياند!»(2)

به اين ترتيب، مشاوران هميشه بايد از ميان افراد آگاه، شجاع، با ايمان، و دورنگر انتخاب شوند.

خطر استبداد!

خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه «مديران» و «فرماندهان) قرار دارد، «استبداد به رأى» و احساس بى نيازى از مشورت و نظرات ديگران است; همانگونه كه در حديث آمده است:

«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَكَها فى عُقُولِها; كسى كه استبداد رأى داشته باشد به هلاكت مى رسد و هر كس با مردان بزرگ مشورت كند در عقل و دانش آنها شركت جويد!»(3)

و نيز على(عليه السلام) مى فرمايد:

پاورقي

1_ الحياة، ج 1، ص 193.

2_ غررالحكم، آمدى، ج 6، ص 310.

3_ نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 161.

صفحه 49

«وَ اَلاِْسْتِشارَةُ عَيْنُ الْهِدايَةِ وَ قَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنى بِرَأْيِهِ; مشورت عين هدايت است، و كسى كه خود را بى نياز از نظرات ديگران بداند مطمئِنّاً به خطر خواهد افتاد!»(1)

به اين نكته نيز بايد دقيقاً توجّه داشت كه بعد از انجام مشورت با افراد آگاه و بيدار و استفاده از انديشه «انديشمندان» و تجربه خبرگان، نبايد در تصميم گيرى، تعلّل بخرج دهد و مسائل را بيش از اندازه براى شور معطلّ سازد; مبادا فرصتها از دست برود! چرا كه قاطعيّت در تصميم گيرى يكى از مهمترين رمزهاى پيروزى است، و

چه جالب مى گويد قرآن بعد از آن كه دستور شورا را به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى دهد:

«فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ; پس از مشورت به هنگام تصميم گيرى بر خدا توكّل كن و قاطعانه اقدام نما!»(2)

مشورت، يك وظيفه اخلاقى است يا الزامى؟

از مسائل مهمّى كه در زمينه شورا مطرح است اين است كه آيا اين دستور، صرفاً يك دستور اخلاقى است كه نه تنها ترك آن محذورى ندارد بلكه اگر هم اقدام به مشورت كند، مخالفت با نتيجه شورا، چيزى جز ترك اولى و مخالفت با يك حكم اخلاقى نيست; يا به راستى جنبه الزامى دارد و مخالفت با نتيجه آن نيز گناه است؟

در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجّه داشت كه موارد مشورت بر سه گونه است:

1_ گاه يك مسأله مربوط به زندگى خصوصى خود انسان است كه اصلاح و خرابى آن اثر مهمّى به بار نمى آورد.

2_ گاه مربوط به مسائل اجتماعى و پستهاى كليدى است. ولى مسأله اى است روشن كه همه روزه شخص مدير يا فرمانده، با آن سر و كار داشته و برنامه مشخصّى دارد.

پاورقي

1_ نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 202.

2_ سوره آل عمران، آيه 159.

صفحه 50

3_ مسأله حسّاس و پيچيده اى است كه در سرنوشت عموم يا لااقل در سرنوشت گروهى مؤثّر است.

در صورت اوّل و دوّم ممكن است مشورت با پذيرش نتيجه آن الزامى نباشد و صرفاً به يك دستور اخلاقى باز گردد، امّا بدون شك در قسمت سوّم هم اصل مشاوره، الزامى است (در آنجا كه دسترس به آن باشد) و هم اقدام به نتيجه آن. چرا كه بر مديران و فرماندهان واجب است كه به عنوان امانت

دارانى از سوى خداوند انجام وظيفه كنند و عدم اقدام به مشاوره در اين گونه مسائل، يك نوع خيانت به مصالح مسلمين است.

به تعبير ديگر، از نظر فقه اسلامى اين امانت داران بايد «غبطه مسلمين» (آنچه به حال آنها اصلح است) را در نظر بگيرند، و هرگز با وجود «اصلح» به سراغ «صالح) يا با وجود «صالح» به سراغ «غير صالح) نروند، و بدون ترديد اقدام به مشاوره با اصل «رعايت غبطه» سازگارتر است.

اين همان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آن گفتار مشهورش به يكى از فرمانداران خود فرمود:

«وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَة وَلكِنَّهُ فى عُنُقِكَ أَمانَةٌ...; اين پست وسيله آب و نان براى تو نيست; بلكه امانت خدا است در گردن تو...»(1) و پيامبر اكرم خطاب به ابوذر فرمود:

«إِنَّها أَمانَةٌ وَ إِنَّها يَوْمَ اَلْقِيامَةِ خِزُىٌ وَ نَدامَةٌ إِلاّ مَنْ أَخَذَها بِحَقِّها وَ أَدّى اَلَّذى عَلَيْهِ فيها; حكومت در دست حاكم امانت است و آن در روز قيامت مايه خوارى و پشيمانى است، مگر اين كه كسى آن را به حق و از راه مشروع تصاحب كند، و به وظيفه خود عمل نمايد».(2)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 5.

2_ صحيح مسلم، ج 2، ص 124، چاپ بيروت.

صفحه 51

مورد چهارمى پيش مى آيد كه شخص مدير يا فرمانده، در آن موضوع تخصّصى ندارد، و در اينجا هيچ راهى جز استفاده از نظر آگاهان در آن موضوع نيست، و طبعاً بايد با استفاده از نظرات «خبرگان متعهّد و آگاه» اقدام كند و غير آن نيز حرام و خيانت به مسلمين است.

لذا گاه يك مدير بايد چند گروه مشورتى براى امور مختلف داشته باشد

تا بتواند صحيح عمل كند; و عدم تشكيل اين شوراها يا عدم توجّه به نتايج آنها گاه خيانت محسوب مى شود.

مولاى متقّيان على(عليه السلام) فرمود:

«فَإِنَّ مَعْصِيَةَ اَلنّاصِحِ الشَّفيقِ، الْعالِمِ الْمُجَرَّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدامَةَ; نافرمانى از دستور نصيحت كننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت مى شود، و پشيمانى به دنبال دارد!»(1)

گويند هنگامى كه مسلمانان شهر «طائف» را محاصره كرده بودند، حدود بيست روز پشت ديوار محكم شهر ماندند، و قادر به فتح آن نشدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با اصحاب خود به مشاوره پرداخت.

«سلمان فارسى» در اين جنگ نيز طرحى داد كه مورد پسند پيامبر اكرم واقع شد; گفت:

«بايد براى درهم كوبيدن و از بين بردن اين دژ از منجنيق استفاده كرد!»

«سلمان» با دست خود منجنيقى ترتيب داد، «منجنيق» را به دو «دَبّايَه» (كه به منزله تانكهاى كوچك قلعه خراب كن امروز بوده است) بست و به آسانى قلعه را گشودند.(2)

«زينى دحلان» در سيره خود مى نويسد: «هيجده» روز محاصره طائف طول كشيد تا منجنيق براى آنان نصب شد، و اين نخستين منجنيق است كه در اسلام مورد استفاده قرار گرفت و آن كس كه منجنيق را پيشنهاد كرد سلمان فارسى بود!»(1)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، خطبه 35.

2_ سيره حلبى، ج 3، ص 134.

صفحه 52

زيانها و ضايعات شورا

گاه تكيه بر اصل شورا از قاطعيّت و سرعت عمل مى كاهد، و گاه فرصتها از دست مى رود، و طبعاً ضايعاتى به بار مى آيد، و درست به همين دليل بعضى «مديران»«و فرماندهان» به اين اصل چندان علاقه اى ندارند، ولى اگر اين ضايعات را در برابر ضايعات ناشى از استبداد و افكار فردى قرار دهيم، تصديق

خواهيم كرد كه بسيار كم اهمّيّت تر است و تكيه بر افكار فردى، بسيار خطرناكتر.

منتها بايد كوشيد روح «مشاوره و همفكرى و همگامى» توأم با «سرعت و قاطعيّت» در جامعه زنده شود تا از اين ضايعات نيز بكاهد.

تصميم گيرى در روايات اسلامى

در احاديث متعدّدى كه از شخص پيامبر در منابع معروف اسلامى نقل شده، رابطه «عمل» با مسأله «تصميم گيرى» به خوبى منعكس است; حديث «إِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ; اعمال در گرو تصميم گيريهاست!»(2) و «لا عَمَل إِلاّ بِنِيَّة; عمل بدون تصميم گيرى بى ارزش است!»(3) از معروفترين احاديث در اين زمينه است.

ولى در روايات اسلامى، بيشتر روى مسأله خلوص و پاكى نيّت تكيه شده است. يك مدير اسلامى بايد بيش از هر چيز به اين مطلب بينديشد كه هر گونه آلودگىِ نيّت را از خود دور سازد و خالصانه و مخلصانه عمل كند.

پاورقي

1_ سيره نبوى، از مفتى مكّه احمد دحلان.

2_ وسائل الشيّعه، ج 1، ص 33.

3_ وسائل الشيّعه، ج 1، ص 32.

صفحه 53

در همين زمينه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:

«لِكُلِّ امْرِىء مانَوى، فَمَنْ غَزى ابْتِغاءَ ما عِنْدَاللّهِ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ مَنْ غَزى يُريدُ عَرَضَ الدُّنْيا أَوْ نَوى عِقالا لَمْ يَكُنْ لَهُ إِلاّ ما نَوى; بهره هر كس بسته به نيّت اوست، آن كس كه در ميدان جهاد به خاطر پاداش الهى گام مى نهد، اجر او برخداست; امّا آن كس كه براى غنائم جنگى و متاع زود گذر دنيا گام برمى دارد، يا حتّى هدفش به دست آوردن «عِقال» و پاى بند شترى است، تنها بهره اى كه مى برد همان است!»(1)

مخصوصاً اسلام با دقّت عجيب و

بى نظيرى به مسأله خلوص نيّت مى نگرد كه در فصل «انگيزه ها» بيش از اين بحث خواهيم كرد، در اينجا همين اندازه مى گوئيم از نظر اسلام پيروزيها رابطه مستقيمى با ميزان اخلاص نيّت دارد.

آفات تصميم گيرى

مدير بايد از امورى كه تصميم گيرى را به مخاطره مى اندازد به شدّت اجتناب كند مانند:

1_ ترديد و دو دلى

2_ احتياط بيش از حد

3_ وسواس در برخورد با مسائل مختلف

4_ تسويف (امروز و فردا كردن)

5_ ترس و وحشت از مسائل و حوادث بزرگ و احساس حقارت در مقابل آنها

6_ دستپاچگى در برابر حوادث پيش بينى نشده

و خلاصه، آنچه نشانه عدم اعتماد به نفس است، مهمترين مانع اتّخاذ تصميم مؤثّر براى كارهاست. گاه وحشت از عدم پيروزى و روشن نبودن عاقبت كار، مدير يا فرمانده را از اتّخاذ تصميم قاطع باز مى دارد، در حالى كه از اصولى كه بايد مديران به آن توجّه داشته باشند، اين است كه با توجّه به عدم اطّلاع ما از آينده و حوادث احتمالى، هيچ كارى را با «يقين صد در صد به موفقّيت» نمى توان شروع كرد، و اين انتظار بيهوده اى است كه گاه مانع تلاشهاى مؤثّر و مفيد خواهد بود.

پاورقي

1_ وسائل الشيعه، ج 1، ص 34.

صفحه 54

آنچه براى مديران و فرماندهان ضرورت دارد اين است كه «احتياط» را با «شجاعت»، و «دقّت» را با «جسارت» بياميزند، و مسائل قابل پيش بينى را سهم دقّت و احتياط قرار دهند، و مسائل غير منتظره را به دست شجاعت و جسارت بسپارند، و به گفته زيبا و حساب شده امام باقر(عليه السلام) جامه عمل بپوشانند آنجا كه فرمود:

«صَلاحُ جَميعِ الْمَعايِشِ وَ التَّعاشُرِ مِلْؤُ

مِكْيال ثُلُثاهُ فَطَنَةٌ وَ ثُلُثُهُ تَغافُل; اصلاح تمام كارهاى زندگى بشر با پيمانه پرى است كه دو سوّم آن هوشيارى و يك سوّم آن بى اعتنائى باشد!»(1)

ولى نبايد فراموش كرد كه سهم عمده از آنِ هوشيارى است كه زمينه ساز برنامه ريزيهاست، هر چند «تغافل» نيز سهم مهمّى دارد.

2_ برنامه ريزى

بعد از آن كه «كلّيّات مسائل» در شورا براى مدير روشن شد و به مرحله تصميم گيرى درآمد، براى تحقّق بخشيدن و اجراى آن، نياز به «برنامه ريزى» است.

يك مدير خوب، كسى است كه از قدرت «برنامه ريزى» بهره كافى داشته باشد كه آن نيز با استفاده از تجربيّات شخصى و استفاده از تجارب ديگران در نظرات صاح«نمى توان» وارد مرحله عمل شد.

بنظران، انجام مى گيرد; و به هر حال، بدون برنامه ريزى هرگز «نبايد» و

منتها گاه نياز به برنامه ريزى «كوتاه مدت» است و گاه «دراز مدت» و گاه هر دو.

پاورقي

1_ سفينة البحار، ج 2، ص 323.

صفحه55

درست است كه بايد تمام مراحل برنامه تا پايان كار قبلا تنظيم شود ولى گاه عملا تنظيم تمام برنامه غير ممكن است، چون طبيعت بعضى از مسائل ايجاب مى كند كه نسبت به آينده آن ابهاماتى در كار باشد. در اينجا يك لحظه نبايد از حركت ايستاد و چاره اى جز «برنامه ريزى مقطعى» نيست. بايد براى رسيدن به هدف، مراحل مختلفى در نظر گرفته شود و براى هر مرحله يك «برنامه جداگانه» تنظيم گردد.

اهمّيّت «برنامه ريزى» تا به آن پايه است كه حتّى كارهاى ساده نيز بايد توأم با برنامه باشد، چرا كه بدون برنامه ريزى، مسأله «سازماندهى» كه مرحله بعد از آن است، امكان پذير نخواهد

بود; و بدون سازماندهى، وصول به هدف، مشكل يا غير ممكن است.

برنامه ريزى بايد واجد شرايط زير باشد:

الف _ برنامه، بايد دقيق و از نظر كيفى و كمّى كاملا روشن باشد.

ب _ برنامه بايد از هر گونه ابهام و كلّى گوئى خالى و تماماً جنبه عملى و عينى داشته باشد.

ج _ در برنامه ريزى بايد نيروهاى انسانى لازم براى انجام هر كار، هزينه ها، و ابزار و وسائل مورد نياز، دقيقاً محاسبه شود، و براى هر مرحله و هر مقطع، آنچه لازم است پيش بينى گردد.

د _ در برنامه ريزى بايد زمانبندى مورد توجّه قرار گيرد، به طورى كه نه وقت بيهوده تلف شود و نه حجم برنامه، بيش از مقدار وقت باشد.

ه_ _ در برنامه ريزى بايد هميشه محلّى براى «حوادث پيش بينى نشده» در نظر گرفته شود، چرا كه بسيار مى شود كه «مديران» و «فرماندهان» در جريان عمل با مشكلات پيش بينى نشده اى رو به رو مى شوند كه اگر آمادگى براى روياروئى با آن نداشته باشند، و به هنگام برنامه ريزى اين مسائل مورد توجّه آنها قرار نگرفته باشد كارشان به بن بست مى كشد و درمانده مى شوند.

صفحه56

اگر به داستان جنگ احزاب و مسأله حفر آن خندق عظيم به گرد مدينه كه نه عابر پياده به آسانى مى توانست از آن بگذرد، و نه سواران مى توانستند از روى آن بپرند، آن هم در مدّتى كوتاه و با وسائل بسيار بسيار ابتدائى، بينديشيم، و مديريّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) را در اين زمينه و كيفيّت تقسيم اين كار را ميان يارانش بنگريم، به دقّت و ظرافت در

برنامه ريزى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پى مى بريم و جالب اين كه تا كار خندق پايان يافت، دشمن هم از راه رسيد!(1)

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصاً براى تمام حركتهاى نظامى و غزوات اسلامى تمام مسائل را دقيقاً زير نظر مى گرفت و برنامه را تنظيم مى نمود.

در داستان حركت امام حسين(عليه السلام) و يارانش به سوى كربلا مى خوانيم كه در يكى از منزلگاهها دستور داد كه بيش از حدّ نياز آب با خود بردارند كه سرِّ آن بر همگان روشن نبود، امّا هنگامى كه با لشكر «حر» در وسط بيابان خشك و بى آبى رو به رو شدند، امام(عليه السلام) دستور داد، آبهاى اضافى را در اختيار لشكر دشمن كه سخت تشنه بودند، بگذارند، و اين امر، اثر عميقى در روحيّه حر و يارانش گذاشت و بى شك اين محبّت در موضعگيرى آينده او مؤثّر بود.(2)

امام صادق(عليه السلام) براى نشر علوم اسلامى در زمانهائى كه شيعيان و شاگردان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) سخت در فشار قرار خواهند گرفت برنامه ريزى فرمود، و به يكى از دوستانش تأكيد كرد امروز كه توانائى دارى، اين احاديث را بنويس و در ميان ياران خود پخش كن، چرا كه زمانى فرا مى رسد كه مردم دسترسى جز به كتابهايشان ندارند و جبّاران زمان رابطه ميان امامان(عليهم السلام) و پيروان مكتبشان را قطع مى كنند.(1)

و از اين ريزه كاريها در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام فراوان است.

پاورقي

1_ ابن هشام، ج 3، صفحه 224 به بعد.

2_ ارشاد مفيد، ج 2، ص 78.

صفحه57

3_ سازماندهى

هدف از «سازماندهى» تقسيم كار در يك مجموعه است، به گونه اى كه مسائل زير

در آن تأمين گردد:

الف _ هيچ كارى، بدون مسؤول نماند، و در عين حال از تداخل و تضادّ مسؤوليّتها جلوگيرى به عمل آيد.

ب _ هر كارى به افرادى كه دقيقاً از عهده آن برمى آيند سپرده شود.

ج _ كلّ افراد به صورت يك مجموعه كاملا منسجم عمل كنند، به طورى كه كار هر يك، مكمّل عمل ديگرى باشد.

د _ سلسله مراتب، در تقسيم مسؤوليّتها در نظر گرفته شود.

ه_ _ تمام افراد از طريق سلسله مراتب با مديريّت يا فرماندهى در ارتباط باشند.

براى «سازماندهى» بايد به لياقتها، استعدادها، تخصصّها، و تقوى، فوق العاده اهمّيّت داد، و از تمام عناصر شايسته، نه تنها استفاده كرد، بلكه بايد آنها را به معنى واقعى كلمه «صيد» كرد.

در حالات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم كه حتّى براى رساندن يك پيام ميان اصحاب و ياران خود بررسى مى كرد، و كسى را برمى گزيد كه از همه شايسته تر براى ابلاغ آن پيام باشد. چنانچه در مسأله قرائت آيات سوره برائت در موسم حج براى مشركان مكّه كه در حقيقت «اعلام پايان عمر شرك و بت پرستى» و يكى از مراحل مهمّ تاريخ اسلام بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اصرار داشت كه طبق فرمان الهى، على(عليه السلام)عهده دار آن شود; چرا كه از همه براى اين كار شايسته تر بود.(1)

پاورقي

1_ اصول كافى، ج 1، ص 52 _ ذريعه، ج 1، ص 6 _ 8.

صفحه58

در غزوه «خيبر» هنگامى كه ديگران از فتح نيرومندترين دژهاى خيبر عاجز ماندند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصاً سازماندهى لشكر را به دست گرفت، و جمله تاريخى معروفش را فرمود:

«لاَُعْطِينُّ الرّايَةَ غَدَاً رَجُلا

يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّهُ اَللّهُ وَ رَسُولَهُ يَفْتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ يَأْخُذُها عَنْوَةً...; فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، و اين قلعه به دست او فتح مى شود!»(2)

سپس پرچم را به دست على(عليه السلام) داد و در همان روز دژ نيرومند يهود سقوط كرد.

در حديث معروفى اين نكته بسيار پر ارزش كه از مهمترين اصول مديريّت و سازماندهى است از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:

«مَنْ أَمَّ قَوْماً وَفيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ إِلَى السَّفالِ إلى يَوْمِ القِيامَةِ; كسى كه بر جماعتى امامت كند و رهبرى آنها را بر عهده گيرد در حالى كه در ميان آنها فردى از او آگاهتر وجود دارد، پيوسته كار آن گروه رو به سقوط مى رود!»(3)

اين اصل در تمام مراحل مديريّت و فرماندهى صادق است.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«مَنْ وَلىّ مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمينَ شَيْئاً، فَوَلىّ رَجُلا وَ هُوَ يَجِدُ مَنْ هُوَ أَصْلَحُ لِلْمُسْلِمينَ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ; كسى كه متصدّى امور مسلمانان شود و فردى را به عنوان سرپرستى كارى تعيين كند، در حالى كه مى تواند كسى را پيدا كند كه براى مسلمانان از او بهتر باشد به خدا و رسولش خيانت كرده است!»(1)

پاورقي

1_ تفسير مجمع البيان، سوره توبه.

2_ مجمع البيان، ج 9، ص 120 _ كامل ابن اثير، ج 2، ص 149، چاپ بيروت.

3_ وسائل الشيّعه، ج 5، ص 415.

صفحه 59

در گذشته معمول بود كه لشكر را به چهار بخش تقسيم مى كردند: «مَيْمَنَه»; «مَيْسَره»; «قلب

سپاه» و «مقدّمه يا طلايع». حتّى در لشكر 72 نفرى به ظاهر كوچك و در معنى بزرگ حضرت امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا، اين معنى دقيقاً رعايت شد.

يكى از ياران خاص را در مَيْمَنَه قرار داد، و ديگرى را در مَيْسَرَه، و خود امام(عليه السلام)در قلب لشكر قرار گرفت، (مقدّمه لشكر معمولا مربوط به مواقعى بوده كه نقل و انتقالى صورت مى گرفت كه براى پيشگيرى از هر نوع غافلگير شدن، مقدّمه در فاصله اى جلوتر حركت مى كرد، تا تمام مسير را زير نظر بگيرند و در صورت احساس خطر و بودن دشمن در كمينگاه، به وسيله پيكهاى تيزرو فرمانده لشكر را باخبر كنند).

البتّه در جنگهاى امروز كه تاكتيكها دگرگون شده، مديريّت و سازماندهى جنگ بسيار گسترده تر و پيچيده تر است.

در سازماندهى، حتّى بايد براى جانشينان احتمالى روى فرض وقوع ضايعاتى در نفرات، دقيقاً مطالعه، و افرادى براى اين منظور تعيين گردند.

در جنگ «موته» كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصاً شركت نكرد، علاوه بر اين كه «جعفر بن ابيطالب» را به عنوان فرمانده لشكر تعيين فرمود، دستور داد كه اگر براى جعفر، حادثه اى پيش آيد «زيد بن حارثه» جانشين او شود و اگر او نيز شهيد گردد. «عبداللّه بن رَواحه» پرچم را به دست گيرد، و اگر براى او نيز، حادثه اى پيش آمد، مسلمانان نفر چهارمى را با مشورت برگزينند، و پيكار را در مقابل دشمن ادامه دهند.(2) چرا كه درگيرى در آن ميدان با سپاه عظيم روم بود كه اين گونه حوادث در آن پيش بينى مى شد. و همين طور هم شد.

پاورقي

1_ السّياسة الشّرعيّة، ص 6.

2_ طبقات

ابن سعد، ج 2، ص 128، طبع بيروت.

صفحه60

در يك سازماندهى دقيق، بايد هيچ موضوع پيش بينى نشده از نظر تشكيلات و سازمان، در آن نباشد، بلكه براى هر حادثه عادى و غير عادى، مسؤول يا مسؤولانى تعيين شوند.

4_ ايجاد هماهنگى

ديگر از وظائف مهمّ مدير، نقش هماهنگ كننده اوست، او در عين اين كه رابطه خود را با نفرات خويش (چه از طريق مستقيم يا غير مستقيم) بايد حفظ كند، نقش هماهنگ كننده را نيز بايد هرگز فراموش نكند، چرا كه مفردات خوب هرگز ضامن پيروزى نيست، بلكه يك تركيب صحيح و هماهنگ هميشه پيروز است.

براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع باز به «سير انفسى» مى پردازيم و نگاهى به تشكيلات بدن خود مى كنيم:

هماهنگى اعضاى بدن به راستى عجيب است; هنگامى كه يك عمل ساده يا پيچيده را انجام مى دهيم، بلافاصله سيستم خاصّى كه به فرمان پروردگار در مغز ما مستقر شده است به طور خودكار هماهنگى لازم را در ميان اعضاء تأمين مى كند.

مثلاً، در برابر يك حادثه آتش سوزى كه بايد براى خاموش كردن آن تلاش كنيم، و در صورت عدم امكان، خود و ديگران را از محلّ حادثه دور نمائيم، بار سنگين در جنبه هاى اجرائى، بيشتر بر عضلات پا و بازو گذاشته شده است. در چنين شرايطى، ناگهان در يك لحظه هماهنگ ضربان «قلب» بالا مى رود و «تنفّس» سريع مى شود; و گردش خون در عضلات، به حدّاكثر مى رسد; خون به مقدار زياد به سلّولهاى بدن براى تغذيه و تهيّه نيروى لازم مى رسد; «مغز» نيز براى سرعت عمل بيشتر، خون زيادترى دريافت مى دارد و حتّى اگر

انسان گرسنه و تشنه باشد، موقّتاً احساس گرسنگى و تشنگى را بكلّى از دست مى دهد تا فكر و نيروى جسمانى او مشغول به تهيّه اين نيازها نشوند، و هماهنگى و بسيج نيروها به طور كامل در برابر حادثه انجام گيرد.

صفحه61

اين يك نمونه كوچك در تشكيلات بدن انسان است، و اگر در كار هر يك از دستگاههاى بدن خود و موجودات زنده ديگر، دقّت كنيم، مى بينيم مسأله ارتباط و هماهنگى به قدرى دقيق و ظريف پياده شده است كه بهتر از آن تصوّر نمى شود، و ما در بحثهاى توحيدى از اين موضوع دلائل روشنى براى اثبات وجود خدا و علم و حكمت و قدرت او مى گيريم و قرآن مجيد نيز به آن اشارات فراوانى دارد.

هر قدر سازمانى گسترده تر و پيچيده تر شود; مسأله هماهنگى در آن حسّاستر مى شود، تا آنجا كه گاه انسان با وسائل عادى نمى تواند آن را تأمين كند و ناچار از وسائل دقيق صنعتى كمك مى گيرد، چنان كه در سازمانهاى ادارى و صنعتى پيچيده امروز از كامپيوتر براى هماهنگ كردن بهره فراوان مى گيرند.

به تاريخ اسلام برمى گرديم، يك ناهماهنگى در لشكر اسلام در جنگ احد (ناهماهنگى مردان تيراندازى كه تحت فرماندهى «عبداللّه بن جبير» بودند با بقيه سپاه اسلام) سبب شد كه شكست سختى بر ارتش اسلام وارد گردد، و ضايعاتى در حدود 70 شهيد، آن هم شهيدانى مانند «حمزه سيّد الشّهداء» به بار آورد.(1)

يادآورى اين نكته ضرورى است كه ارتباط فرماندهان و مديران با افراد تحت نظر آنها هرگز نبايد به شكل «استبداد و قيمومت» در آيد. معنى اين سخن آن نيست كه

حفظ «اصول انضباط» و «سلسله مراتب» و «قاطعيّت» به فراموشى سپرده شود; بلكه جمع ميان «انضباط» و «برادرى» لازم است كه از كارهاى بسيار ظريفى است كه تنها «استعداد» و «ابتكار) مدير و فرمانده و آموزش مستمرّ فرهنگى نفرات، مى تواند آن را تضمين كند.

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 129.

صفحه 62

5_ ايجاد انگيزه

ايجاد انگيزه

ديگر از وظايف سنگين هر مدير در هر سازمان، و از جمله فرماندهان در مقام فرماندهى كه شعبه اى از مديريّت است، مسأله ايجاد انگيزه است، ايجاد يك حركت نيرومند درونى براساس بسيج تمام نيروهاى نهفته در روح و جان انسانها، و خوشبختانه در يك تشكيلات اسلامى كه فرهنگ «ايمان به اللّه» بر آن حاكميّت دارد، و افراد مؤمن و ايثارگر و فداكار، تار و پود آن را تشكيل مى دهند، ايجاد انگيزه، نه تنها كار مشكلى نيست، بلكه منابع عظيمى براى بهره گيرى در اين زمينه در دست است.

توضيح اين كه: هيچ انسانى، بدون انگيزه به سراغ كارى نمى رود، و اين انگيزه برخلاف انگيزه هاى غريزى حاكم بر حيوانات، حتماً بايد از طريق درك و فهم و شعور روى او تأثير بگذارد. انگيزه را مى توان به بنزين موتور تشبيه كرد، با اين تفاوت كه تأثير آن اجبارى است، ولى انگيزه افعال آدمى با توجّه به اصل اختيار و آزادى اراده انسان، اختيارى است.

چگونگى «انگيزه ها» رابطه نزديكى با فرهنگ حاكم بر يك جامعه دارد; هر قدر فرهنگ، غنى و پرمايه تر باشد، انگيزه ها نيرومندتر است.

انگيزه را مى توان به سه نوع تقسيم كرد:

الف _ انگيزه هاى پندارى

ب _ انگيزه هاى مادّى

ج _ انگيزه هاى معنوى

در بخش اوّل، يك

مشت خيالات و پندارها و خرافات و الفاظ بى محتوا ممكن است عامل حركت يك جامعه شود كه مصداق كامل آن را در يك جامعه بت پرستى مى توان مشاهده كرد.

پندار قداست بتها، خرافه مشكل گشائى و شفاعت آنها، پندار فهم و شعور براى آنها و بالاخره خرافه تقرّب به خدا بوسيله بتها، ايجاد حركتى در جامعه بت پرستان مى كند.

صفحه 63

امّا هنگامى كه كارشان به بن بست مى كشد و بتان را حتّى قادر بر دفاع از خودشان نمى بينند، تا چه رسد به عابدانشان! به مصداق: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ وَ قالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ» وجدان خفته آنها بيدار شده به اين پندارهاى پوچ و مسخره، مى خندند و خويشتن را به خاطر اين پرستش غلط و مضحك، محكوم مى كنند و ظالم و ستمگر مى شمرند!

به اين ترتيب بُرد انگيزه هاى پندارى محدود و موقّت و فاقد هر گونه عمق و ريشه است; چرا كه اين انگيزه ها از جهل و تعصّب مردم مايه مى گيرد و به محض پيدايش مختصرى علم و آگاهى از اثر مى افتد.

امّا «انگيزه هاى مادّى»، از آنجا كه از يك واقعيّت عينى مايه مى گيرد اثرى بيشتر و گسترده تر دارد، امّا با اين حال هرگز عميق نيست.

فى المثل، كمتر افسرى حاضر مى شود به خاطر مزايا و حقوق و تشويق مادّى و ترفيع درجه كه مهمترين اثرش نيز همان امتيازات مادّى است، جان خود را به خطر بيفكند، و اگر در جنگى درگير شود كه به حكم مسؤوليّت شغلى بايد خود را به خطر افكند، باز تلاش مى كند تا به هر وسيله شده خود را

از مهلكه برهاند.

لذا در جنگهائى همچون جنگ ويتنام، سربازان و افسران آمريكائى، غالباً اين سؤال را از خود مى كردند كه ما با چه انگيزه اى بجنگيم؟ و در اين منطقه جهان، چه منافعى داريم كه ارزش نثار خون داشته باشد!

كوتاه سخن اين كه، آمادگى براى ايثار و فداكارى كه هر «مدير» و «فرمانده» در برابر حوادث مهم نيازمند به آن است با انگيزه هاى مادّى قابل توجيه نيست. لذا در مراحل بحرانى و حسّاس، حربه اين مديريّتها كُند و بى اثر مى شود و كُميت آنها لنگ است.

امّا «انگيزه معنوى» كه از روح ايمان به اللّه و ارزشهاى والاى الهى و انسانى سرچشمه مى گيرد، و پشتوانه اى همچون معاد و زندگى جاويدان پس از مرگ در آغوش رحمت الهى، و بهشت جاويدان و «لقاء اللّه» دارد، قويترين و عميقترين انگيزه هاست كه تأثيرش فوق العاده نيرومند است.

صفحه64

در اينجا مسأله معامله با خدا و دادن جان و مال در برابر جلب رضاى او مطرح است:

«إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَ الاِْنْجيلِ وَالْقُرْانِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ; خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد; (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند; اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده; و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت

باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد; و اين است پيروزى بزرگ!»(1)

دقّت در بندبند اين آيه خون را در عروق مؤمنان به گردش سريعى در مى آورد، و تمام توان افراد باايمان را براى استقبال از چنين تجارت پرسود و عظيمى آماده مى سازد.

و يا چنان كه در سوره «صفّ» آمده است:

«يا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجيكُمْ مِنْ عَذاب أَليم تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، يَغْفِرُ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ. وَ اُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد؟! به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد، اين براى شما (از هر چيز) بهتر است، اگر بدانيد! (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد; و اين پيروزى عظيم است! و (نعمت) ديگرى كه آن را دوӘʠداريد به شما مى بخشد، و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است; و مؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)!»(1)

پاورقي

1_ سوره توبه، آيه 111.

صفحه 65

براى ايجاد انگيزه در مديريّت و فرماندهى در جامعه اسلامى بايد از فرهنگ غنى و پرمايه اسلام كمك گرفت،

و از طرق مختلف، آن را بارور و پرثمر ساخت; به عنوان نمونه، طرق زير پيشنهاد مى شود:

1_ بهره گيرى هر چه بيشتر از آيات مناسب قرآن مجيد با تحليل و تفسير روشن براى ارتقاى سطح فرهنگ و اخلاق.

2_ بهره گيرى از متون اصلى سخنان پيشوايان بزرگ اسلام، مخصوصاً سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و خطبه هاى نهج البلاغه و دعاهاى صحيفه سجّاديه كه براى هر يك از رشته هاى مديريّت و فرماندهى فرازهاى زنده اى در آنها مى توان يافت و از آنها الهام گرفت.

3_ تجزيه و تحليل حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و حوادث تاريخى غزوات او و حكومت و جنگهاى على(عليه السلام) و يارانش، و ريشه يابى حادثه خونين كربلا و ريزه كاريهايش كه صحنه هاى مشابه آنها دائماً در زندگى ما به چشم مى خورد، و بطور كلّى، بهره گيرى از سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و سيره ائمّه طاهرين(عليهم السلام) و بزرگان تاريخ اسلام و حوادث مهمّ زندگى آنان.

4_ استفاده از دعاها و مناجات پر محتواى ائمّه هدى(عليهم السلام) كه فوق العاده پرمايه و غنى و الهامبخش است و جمله به جمله آن، حركت آفرين مى باشد; دعاهائى همچون: كميل; ندبه; صباح; و صحيفه سجّاديه و دعاهاى عرفه امام حسين(عليه السلام) و ابوحمزه و مانند آن كه روح و جان افراد را چنان نور و صفائى مى بخشد كه آمادگى براى هرگونه فداكارى به آنها مى دهد; البتّه بايد به دقّت مراقب بود كه به صورت افراطى و خسته كننده و ملال آور نباشد.

پاورقي

1_ سوره صفّ، آيات 10 تا 13.

صفحه 66

5_ آموزشهاى مكتبى و اسلامى در

مقطع هاى مختلف براى تحكيم پايه هاى ايمان و اعتقاد به «اللّه» و معاد و زندگى پس از مرگ.

6_ نشر انتشارات جالب و پرمايه و غير تكرارى _ عمومى يا مخصوص همان تشكيلات _ براى تداوم بخشيدن به جوشش انگيزه ها; و تأسيس كتابخانه، هر چند كوچك امّا پرمايه، در محدوده مديريّت براى سرعت بخشيدن به آگاهيهاى فزاينده.

7_ تجليل و بزرگداشت خدمتگزاران گذشته و حال و تجليل از شهدا و خانواده هاى آنها و قدردانى از زحمات افراد زحمتكش، و دريدن «حجاب معاصرت» در اين رابطه، و امور ابتكارى ديگرى كه در ايجاد و تقويت انگيزه ها مؤثّر است.

ولى اشتباه نشود بهره گيرى از انگيزه هاى معنوى به مفهوم ناديده گرفتن انگيزه هاى معقول مادّى نيست; چرا كه انسان از جسم و جان، مادّه و معنى، تركيب شده; هر چند ركن اصلى وجود او، روح و جان اوست; ولى تقاضاى مادّى جسم را نيز نبايد ناديده گرفت.

حتّى پيامبر اسلام، با تمام تأكيدى كه روى خلوص نيّت شركت كنندگان در ميدان جهاد داشت و از هر گونه هدفى جز خدا و «جهاد فى سبيل اللّه» برحذر مى داشت; جنگجويان را به حكم قوانين اسلام، مشمول تشويق مادّى از طريق «تقسيم بخشى از غنائم جنگى» مى نمود و از آن بالاتر، خداوند با تمام عظمتش در كنار پاداشهاى عظيم معنوى مانند «أَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ» و «رِضوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ» پاداشهاى مادّى «جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا اَلاَْنْهارُ» و مانند آن را مطرح كرده، تا از طريق اين وعده هاى راستين، تمام نيروهاى نهفته وجود انسان را بسيج كند.

صفحه67

در بحث تشويقها و توبيخها نيز مسائل مهمّ ديگرى در

اين زمينه خواهيم داشت.

البتّه، اينها يك سلسله كلّيات مسأله ايجاد انگيزه است; علاوه بر اين، هر مدير و فرمانده بايد از طرق ابتكارى با در نظر گرفتن اوضاع و احوال و شرايط خاصّ زمانى و مكانى و فرهنگ فكرى افرادى كه تحت مديريّت و فرماندهى او هستند، به بسيج نيروهاى معنوى آنها از طريق ايجاد انگيزه هاى نيرومند بپردازد و رمز موفقّيت او غالباً در اين ابتكارات نهفته است.

نمونه اى از ايجاد انگيزه

ماجراى «بيعت رضوان» كه نام ديگرش «بيعت شجره» است سند و الگوى بزرگى براى همه مسلمانان در اين زمينه است.

قبلا اشاره كرديم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در سال ششم هجرت به قصد انجام مناسك عمره با 1400 نفر از مسلمانان به حالت احرام عازم مكّه شد(1) در حالى كه خصومت شديد ميان مسلمانان و مشركان مكّه برقرار بود; و خاطره جنگهاى بدر و احد و احزاب فراموش نشده بود; و سخت آشكار بود كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) از مرحله دفاع به مرحله هجوم وارد شده، اصل اين كار به فرمان الهى صورت گرفت و يكى از شجاعانه ترين اقدامات نظامى سياسى دوران زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود; چرا كه حركت با اين تعداد، آن هم بدون تجهيزات جنگى (ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فقط شمشير به همراه داشتند كه در عرف عرب به عنوان اسلحه مسافر محسوب مى شد) و رفتن به منطقه نفوذ و قدرت دشمن، در جائى كه هيچ پناهگاهى وجود نداشت، مطلب عجيب و خطرناكى به نظر مى رسيد، تا آنجا كه منافقان مى گفتند كه «محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و يارانش هرگز از

اين سفر باز نخواهند گشت; چنان كه قرآن سخن آنها را نقل كرده:

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 322.

صفحه 68

«بَلْ ظَنَنْتُمْ اَن لَّنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فى قُلُوبِكُمْ...; ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت; و اين (پندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود...»(1)

اين اقدام در بردارنده معانى متعدّد سياسى و نظامى و روانى بود و در حقيقت قدرت نمائى بى نظيرى بود تا قريش را از انديشه هجوم مجدد به مدينه باز دارد، و ضمناً به همه اعراب نشان دهد كه مانند تمام آنها، كعبه را بس محترم و مقدَّس مى دارد، و بدين ترتيب تبليغات منفى قريش را خنثى سازد; و از سوى ديگر به قريش ثابت كند كه موقعيّت «مكّه» با پيروزى نهضت اسلام متزلزل نخواهد شد و مكّه همچنان مقدّس خواهد بود در نظر مسلمين نيز سخت مقدّس باقى خواهد ماند.

مسلمانان سرانجام به سرزمين «حديبيّه» كه روستائى نزديك مكّه (تقريباً 20 كيلومترى مكّه) بود رسيدند، و چنان كه پيش بينى مى شد، مشركان از ورود آنها به مكّه، جلوگيرى كردند، و سفيران متعدّدى ميان قريش و لشگر اسلام رفت و آمد كردند، سرانجام به تنظيم صلحنامه «حديبيّه» كه يك پيروزى عظيم با امتيازات مهم براى مسلمانان بود منتهى شد و در تمام جزيرة العرب مثل بمب صدا كرد، و راه را براى پيشرفت سريع اسلام گشود كه تجزيه و تحليل آن يكى از جالبترين و ظريفترين مسائل تاريخ اسلام است.

غرض اين كه، در اين اثنا كه «سُفراء» رفت و آمد مى كردند، قريش يكى

از سفيران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را بازداشت كرد; و به دنبال آن، شايعه قتل او در لشگرگاه اسلام پيچيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سخت خشمگين شد و فرمود:

«لا نَبْرَح حَتّى نُناجِزَ الْقَوْمَ، فَدَعا رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) النّاسَ إِلَى الْبَيْعَةِ...; ما حركت نمى كنيم تا با آنها پيكار كنيم; اينجا بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مردم را دعوت به بيعت (مجدّد) فرمود...».(2)

پاورقي

1_ سوره فتح، آيه 12.

2_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 330.

صفحه 69

و براى اين كه خون مسلمانان را به جوش آورد و نيرومندترين انگيزه را در آنها ايجاد كند اقدام، به تجديد بيعت كرد، و در زير درخت بزرگى كه در آنجا بود نشست و همه مسلمانان فرد فرد آمدند و دست بيعت به دست او گذاردند، و اعلام وفادارى مجدّد تا سرحدّ جان كردند.

بيعت تاريخى عجيبى كه مايه خشنودى خداوند بود، و به همين دليل «بيعت رضوان» ناميده شد كه قرآن در اين باره مى گويد:

«لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحَتَ الشَّجَرَةِ...; خداوند از مؤمنان _ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند _ راضى و خشنود شد...»(1)

و از آنجا كه زير درختى انجام گرفت، نام ديگرش «بيعت شجره) شد.

اين بيعت كه از عزم راسخ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و مسلمين در مبارزه تا آخرين نفس و آخرين قطره خون حكايت مى كرد، دشمن را سخت به وحشت افكند، و يكى از عوامل موثّر هموار شدن جادّه صلح با آن امتيازات بزرگ، بود; و از سوى ديگر انسجام فوق العاده در ارتش اسلام به وجود آورد و انگيزه

هاى جهاد را به عاليترين وجهى تقويت نمود.(2)

اين يك حركت الهى و ابتكارى بود كه در اين لحظات حسّاس انجام گرفت.

نمونه ديگر

جالب اين كه بعد از فتح «مكّه» در سال هشتم هجرى (دو سال بعد از صلح حديبيّه) هنگامى كه اسلام به سرعت در ميان قبائل عرب پخش مى شد، طايفه «هَوازِن» و «ثَقيف) و «بنى سَعْد» كه سه طايفه مهمّ جزيرة العرب بودند، با سى هزار مرد جنگى تصميم به درهم كوبيدن مسلمانان گرفتند و مسلمين فقط با دوازده هزار نفر، در جنگى نابرابر، در مقابل آنها قرار گرفتند.

پاورقي

1_ سوره فتح، آيه 18.

2_ ماجراى حديبيّه را همه مورّخان و مفسّران در كتابهاى تاريخ و تفسير آورده اند.

صفحه 70

دشت «حنين» گذرگاهى داشت كه لشگر دشمن آن را براى كمين انتخاب كرده بود و با يك حمله غافلگيرانه برق آسا، نظم ارتش اسلام را به هم ريخت به طورى كه اكثر لشكر، زمام اختيار را از دست داده پراكنده شدند.

آن لحظه، يك لحظه فوق العاده حسّاس در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه بايد با ابتكارى بزرگ، لشكر متلاشى شده را جمع آورى كرده، و روح تازه اى در كالبد آنها بدمد، و از نابودى و شكست حفظ كند.

در اينجا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با امدادهاى الهى ، دست به دو ابتكار بزرگ زد، نخست اين كه تا آن روز در هيچ ميدان جنگى شخصاً براى جنگ كردن وارد عمل نشده بود و تنها مديريّت و فرماندهى را به عهده داشت، در آن روز شمشير كشيد و با شجاعت وارد معركه قتال شد.

از سوى ديگر، «عبّاس»، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از

پيامبر الهام گرفت و خاطره «بيعت شجره» را در نظرها مجسّم كرد و با صداى بلند و رسائى كه داشت فرياد زد: «يا معْشَرَ المُهاجِريْنَ وَ الاَْنْصارِ يا أَصْحابَ سُوَرةِ اْلبَقَرَةِ يا أَهلَ بِيْعَةِ الشَّجَرَةِ إِلى اَيْنَ تَفِرُّونَ هذا رَسُولُ اللّهِ; اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اينجاست!»(1) (عنوان كردن سوره بقره، ظاهراً به خاطر داستان طالوت و جالوت و پشت كردن اكثر لشكر طالوت به ميدان نب_رد و سرافكندگى آنها در پيشگاه خدا و پيروزى طالوت با لشكر اندك مؤمنش بود).

اين دو امر سبب شد، لشكر متلاشى شده، دوباره جمع و سازماندهى گردد، و حركتى نيرومند آغاز شود، و بر لشگر دشمن بتازند و آنها را از هم متلاشى كرده، گروه زيادى را اسير كنند، و از اين ميدان خطرناك با پيروزى كامل باز گردند.

پاورقي

1_ تفسير «مجمع البيان»، ج 5، ص 19، ذيل آيه 25 سوره توبه.

صفحه71

اينها مسائلى است كه نمونه هاى آن، در تاريخ اسلام كم نيست و مى تواند هميشه براى فرماندهان و مديران با تفاوت شرايط و ظروف، آموزنده و الهامبخش براى ايجاد انگيزه باشد.

نمونه ديگر (خطبه معروف طارق بن زياد)

معروف است «طارق بن زياد» فرمانده لشكر اسلام كه براى فتح اسپانيا رفته بود، هنگامى كه خود را با انبوه دشمنان نيرومند رو به رو ديد، دست به ابتكار عجيب و شجاعانه اى زد كه اگر آن نبود، شايد لشكر اسلام در «اندلس» گرفتار شكست عظيمى مى شد.

دستور داد كشتى ها را كه لشكر به وسيله آن در ساحل اسپانيا پياده شده بود، آتش بزنند! و آذوقه

يك روز را براى لشگر نگه داشت و گفت بقيّه را آتش بزنند! آنگاه، بر يك بلندى ايستاد و ضمن خطبه اى كوتاه و تكان دهنده گفت:

«يا اَيُّهَا النّاسُ! أَيْنَ الْمَفَرُّ؟ وَ اَلبَحْرُ مِنْ وَرائِكُمْ وَ الْعَدُوُّ أَمامُكُمْ، فَلَيْسَ لَكُمْ وَ اللّهِ إلاَّ الصَّدْقُ و الصَّبْرُ، وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ فى هِذِهِ الْجَزيرَةِ اَضْيَعُ مِنَ اَلاَْيْتامِ فى مَأْدَبَةِ اللِّئامِ! وَ قَدِ اسْتَقْبَلَكُمْ عَدُوُّكُمْ بَجَيْشِهِ وَ أَسْلِحَتِهِ، وَ أَقْواتُهُ مَوْفُورَةٌ، وَ أَنْتُمْ لاوِزْرَ لَكُمْ غَيْرَ سُيُوفِكُمْ، وَ لا أَقْواتَ لَكُمْ غَيْرَما تَسْتَخْلِصُونَهُ مِنْ أَيْدى أَعْدائِكُمْ; اى مردم! راهى براى فرار نيست! دريا پشت سر و دشمن پيش روى شماست! به خدا سوگند جز صداقت و شكيبائى راهى نداريد! بدانيد شما در اين جزيره بى پناه تر از يتيمان در كنار سفره لئيمان هستيد! دشمن شما با تمام قوا و سلاح به استقبال شما آمده و آذوقه فراوان دارد، امّا شما ياورى جز شمشيرها، و آذوقه اى جز آنچه از دست دشمن بيرون مى آوريد نداريد! (اكنون بينديشيد و تصميم بگيريد)»(1)

پاورقي

1_ وفيات الاعيان ابن خلكان، ج 4، ص 404، طبع مصر _ نفح الطيّب، ج 1، ص 225.

72صفحه

اين ابتكار چنان مؤثّر افتاد كه در همان روز با يك حمله سنگين و برق آسا دشمن را درهم شكستند، و راه خود را به پيش گشودند، و پايه هاى حكومت اسلامى را در اندلس» محكم ساختند.(1)

6_ چاره جوئى در برابر حوادث پيش بينى نشده

قسمت اول

در اين بخش از وظايف «مديريّت و فرماندهى»، مسائل مهمّى است كه بايد به آن توجّه كرد:

يك سازمان همانند بدن انسان است، كه در جريان كار، گاهى با موانع و عوارضى برخورد مى كند و بيمار مى شود، يا ناگهان با حالات شوك رو

به رو مى گردد. مدير و فرمانده، در اين حالات فوق العاده بايد همچون يك طبيب ماهر و قاطع با كمك مشاورانش فوراً دست به كار شود.

مدير نبايد فكر كند كه سازمان زير نظرش، هميشه سالم است و هيچ گونه كمبود و نارسائى و بيمارى ندارد، و همه چيز، هميشه در جاى خود كار مى كند كه اگر چنين تصوّرى داشته باشد به هنگام بروز حوادث ناگهانى به سر در گمى خطرناكى گرفتار مى شود.

اين حوادث دو گونه است: گاهى عمومى و همگانى است (همگانى در حوزه مديريّت او)، گاه فردى و شخصى (مربوط به يك يا چند فرد از همكاران).

صورت اوّل مثل اين است كه درگيرى شديدى ميان تمام نفرات يك تشكيلات رخ دهد; يا اختلافات مقطعى، يا ريشه دار پيدا شود; يا احياناً بر اثر سوء تفاهم نسبت به مدير، يا حتّى سوء تدبير، و سوء تشخيص او، سر به شورش بردارند; يا مورد حمله غافلگيرانه از سوى حادثه اى قرار گيرند.

پاورقي

1_ در اين باره به كتاب ارزنده «آندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا» تأليف مرحوم دكتر محمّد ابراهيم آيتى مراجعه شود.

صفحه 73

در اين موقع بايد مدير و فرمانده، تمام نبوغ و ابتكار خود را براى مقابله با حادثه به كار گيرد.

مشكل اين است كه در اين موارد اصول و قوانين خاصّى در دست نيست كه به مديران و فرماندهان، راه حلّ مشكلات را بياموزد; بلكه، بيشتر در گرو تجربيّات شخصى آنها، در مورد مشابه، با استفاده از ابتكارات خاصّى است كه از خودجوشى درونى سرچشمه مى گيرد.

ولى با اين حال، يك سلسله اصول كلّى وجود دارد كه به كار بستن آنها،

در اين موارد ضرورت دارد و مى تواند به حلّ مشكل، كمك كند; يا لااقل راه را هموار سازد، يا از تشديد مشكل بكاهد; از جمله:

1_ قبل از هر چيز، مدير در اين شرايط بايد خونسردى و تسلّط بر نفس را از دست ندهد و گرفتار وحشت و دستپاچگى نشود كه اگر چنين شود، تمام راههاى چاره به روى او بسته مى شود; همچون پرنده اى كه وقتى وارد اطاقى مى شود و خود را محصور و محبوس مى بيند چنان وحشت زده مى شود كه مرتّباً خود را به ديوارها و شيشه ها مى كوبد، بى آن كه درهاى خروجى كه باز است، با چشم ببيند!

اگر احساس مى كند اشتباهى از ناحيه او رخ داده، هرگز نبايد گرفتار تعصّب و خودخواهى و لجاجت شود، و بر اشتباه خود اصرار ورزد و آن را ادامه دهد; بلكه، به محض آگاهى بر اشتباه، بايد فوراً به اصلاح و جبران پردازد، و اعتراف به واقعيّات در اين مواقع، كمك مؤثّرى به فرو نشاندن آتش مى كند.

باز مى توانيم براى اين دو اصل، از قرآن مجيد و ماجراى «حديبيّه» الهام و كمك بگيريم; قرآن مى گويد:

«اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ اَلْجاهِلِيّةِ فَاَنْزَلَ اَللّهُ سَكْينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنينَ وَاَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوى وَكانُوا اَحَقَّ بِها وَاَهْلَها وَكانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء

صفحه74

عَليماً; (و به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند; و (در مقابل،) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقيت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايسته

تر و اهل آن بودند; و خداوند به همه چيز دانا است.»(1)

ماجرا چنين بود كه مشركان مكّه سخت اصرار داشتند كه مسلمانان را از ورود به مكّه مانع شوند، و از انجام مناسك عمره باز دارند، زيرا تصوّر مى كردند اگر آنها چنين نكنند براى آنها يك نوع شكست است، و قبائل عرب، مى گويند اينها قاتلان پدران و فرزندان خود را در جنگهاى بدر و احد به خانه خود راه دادند! ولى با اين ممانعت تمام سنن خويش را زير پا مى نهادند، زيرا سنّت عرب اين بود كه هيچ كس را از ورود به مكّه و انجام مراسم مانع شود، حتّى اگر كسى در مراسم حجّ و عمره چشمش به قاتل پدر خويش مى افتاد، مزاحم او نمى شد كه مكّه حرم امن خانه خدا بود و در ماههاى حرام، امنيّت ويژه اى داشت، به علاوه همين امنيّت بود كه جاذبه فوق العاده اى براى مكّه نزد تمام اقوام عرب ايجاد كرده بود و مركزيّت خاصّى به آن مى داد.

امّا به گفته قرآن، آنها گرفتار «حميّت جاهليّت» و تعصّبهاى زشت و كينه توزيهاى جاهلانه شدند و همه اين واقعيّتها را به دست فراموشى سپردند.

از سوى ديگر، به هنگام تنظيم صلحنامه حديبيّه هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به على(عليه السلام)فرمود بنويس: «بسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم»، «سُهيل بن عمرو» نماينده قريش فوراً اعتراض كرد كه ما با اين جلمه آشنا نيستيم، همان تعبير معروف خودمان را بنويس! بنويس: بِاسْمِكَ اللّهُمَّ! و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «هذا ما صالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْرو» مجدّداً دادِ «سُهَيْل» بلند شد كه

اگر ما تو را رسول خدا مى دانستيم، با تو دعوا نداشتيم! پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود، اين كلمه را محو كن! على(عليه السلام)كه اين كار را خلاف ادب مى دانست، حاضر به محو كردن نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شخصاً آن را محو كرد.(1)

پاورقي

1_ سوره فتح، آيه 26.

صفحه 75

در اينجا دشمن دائماً منتظر بهانه اى بود كه اين صلح را كه مقدّمه فتح بزرگى براى مسلمانان بود و قرآن مجيد فتح المبينش خواند، بر هم زند.

هر گاه مسلمانان _ همچون دشمنان خود _ در برابر اين حوادث غير منتظره گرفتار تعصّب و دستپاچگى و عصبانيّت و حميّت جاهليّت مى شدند، و روح «سكينه» و آرامش را كه زائيده ايمان عميق است از دست مى دادند، و از «كلمه تقوى» كه اهل و شايسته آن بودند فاصله مى گرفتند، مسلّماً قافيه را باخته بودند، در حالى كه دشمن با گرفتارى در چنگال عصبيّت و حميّت جاهليّت، فرصت خوبى را كه براى يافتن حق و پيوستن مسالمت آميز به صفوف اسلام پيدا كرده بود از دست داد.

خلاصه اينكه، در اين گونه حوادث و لحظات بايد روح سكينه و وقار و آرامش بر «مدير» و «فرمانده» حاكم باشد، و ملازم اصول تقوى گردد، و فارغ از تعصّب و نخوت جاهليّت به راه خود ادامه دهد و اگر نيازى به ارزيابى مجدّد از كار خود، و درستى و نادرستى عملكردها دارد، از اين كار باك نداشته باشد.

3_ مدير و فرمانده، بايد «قاطعيّت و شجاعت» را در تصميم گيرى در اين موارد از دست ندهد، و گرفتار «ترديد و تزلزل» نشود، كه اگر شود رشته كار بكلّى از دست

او بيرون مى رود، و به جاى اين كه او بر حادثه مسلّط شود، حادثه بر او مسلّط مى گردد.

4_ بايد مدير، قبل از هر اقدام ديگر به اين فكر باشد كه حادثه را مهار كند، و از گسترش آن مانع گردد; درست همان كارى كه مأموران آتش نشانى انجام مى دهند، قبل از هر چيز آتش را مهار كرده، اطراف آن را مى بندند تا توسعه نيابد، سپس به خاموش كردن آن مى پردازند.

5_ دراين گونه مواقع بسيار مى شود كه ايستادن در مقابل موج حادثه انسان را در هم مى شكند، كمى بايد همراه موج حركت كرد، و سپس بر موج سوار شد و آن را مهار نمود و اين كارى است «بسيار ظريف و دقيق» كه بايد با هوشيارى كامل عمل شود.

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 331 و 332، چاپ حلبى، 1355 ه_ . ق _ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 95، طبع بيروت _ جوامع السّيرة، ص 207، چاپ دارالمعارف مصر.

صفحه76

6_ در اين موارد گاهى «دقيقه ها» و «لحظه ها» سرنوشت ساز است، و در يك لحظه، ممكن است همه چيز دگرگون گردد; مدير و فرمانده، بايد بدون فوت وقت، و با نهايت چابكى، در عين خونسردى دست به كار علاج واقعه گردد، و حتّى لحظه ها را نيز از دست ندهد.

7_ يك مدير و فرمانده مسلمان و با ايمان، بايد در اين گونه مواقع به درون جان خود باز گردد، و با خداى خود راز و نياز كند، از لطف و رحمت او كمك گيرد، خود را به او بسپارد، واز ساحت مقدّسش بخواهد كه او را

از لغزشها باز دارد، و لحظه اى او را به خودش وا نگذارد; همانگونه كه امام صادق(عليه السلام)مى فرمود:

«رَبِّ لاتَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْن اَبَداً; خداوندا! مرا لحظه اى به خودم وامگذار!»(1)

امّا اگر انحراف و نابسامانى جنبه فردى دارد، يعنى يك عضو از اعضاى مديريّت او گرفتار انحرافى شد، رعايت اصول زير ضرورى به نظر مى رسد:

1_ او در برخورد با چنين كسى، همچون برخورد با يك عضو مجروح و دردناك، «قاطع و جدّى» و در عين حال كاملاً مهربان و صميمى باشد.

او بايد عوامل بيمارى و نارسائى را به دقّت بررسى كند، و به درمان آن بپردازد، و تنها به معالجات موضعى و مقطعى قناعت نكند.

2_ اين نكته نيز بسيار قابل دقّت است كه معمولاً طبّ پيشگيرى (بهداشت) از طبّ درمانى مؤثّرتر، كم هزينه تر، و به طور كلّى مفيدتر است، و ضايعات آن به مراتب، كمتر مى باشد.

پاورقي

1_ سفينة البحار، مادّه «وكل».

صفحه 77

روى اين اصل، جلوگيرى از بروز اين گونه حوادث براى يك سازمان با تدبيرهاى پيشگيرانه، بسيار اميد بخش تر است تا پرداختن به اصلاح بعد از بروز فساد.

قسمت دوم

براى رسيدن به اين منظور، بايد آنچنان از طريق تعليم پيگير و آموزش مستمر، به افراد نيرو و توان داد كه در برابر عوامل فساد «مصونيّت» پيدا كنند و درست همان گونه كه به هنگام بروز يك بيمارى به «واكسيناسيون» عمومى افراد مى پردازند و محيط بدن را براى پرورش ميكروبهاى بيمارى زا نامساعد مى كنند، به هنگام بروز يك انحراف، بايد نفرات را در برابر آن مجهّز ساخت.

امّا در اينجا، نكته بسيار ظريفى است كه مجهّز ساختن افراد در برابر نفوذ عوامل

فساد نبايد به صورت «آموزش فساد» درآيد، و راه را براى كسانى كه خداى نكرده مزاج مستعدّى براى اين امور دارند، هموار سازد; بلكه، بى آن كه روى طرق فساد، بحث و تشريح شود، بايد راههاى پيشگيرى را تعقيب كرد هر چند اين كار خالى از صعوبت و پيچيدگى نيست، و گاه عدم رعايت اين نكته ظريف، سبب مى شود كه «درسهاى هدايت» تبديل به «دروس ضلالت» گردد!

به همين دليل، كسانى كه عهده دار چنين برنامه هائى مى شوند بايد از تجربه و سليقه كافى برخوردار باشند تا بحثهاى «روشنگرانه» آنها «اغواگرانه» نشود!

به هر حال، مدير با همكارى بخش تبليغات و تعليمات سازمان خود، مى تواند نقش مؤثّرى در اين زمينه داشته باشد، افراد را از سقوط در دامان انحراف حفظ كند و در برابر وسوسه هاى شياطين مصونيّت بخشد.

زيرا مى دانيم شيطان هرگز بدون مقدّمه دست به كارى نمى زند و به اصطلاح بى«گذرنامه» وارد كشور «وجود آدمى» نمى شود.

و چه ظريف مى گويد قرآن مجيد:

«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ واَلَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ; تسلّط شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته اند و طوق بندگى اش را بر گردن نهاده اند!»(1)

صفحه78

امّا آنها كه روحى نامساعد براى وسوسه هاى شيطانى دارند، و در زمره بندگان مخلص خدا هستند، از اين وسوسه ها بركنارند:

«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُو وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ; او (شيطان) تسلّطى بر مؤمنان و آنهائى كه بر خدا تكيه دارند، ندارد.»(2)

«اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً; تو (اى شيطان!) بر بندگان من سلطه ندارى، همين بس كه خداوند حامى آنها است!»(3)

به هر حال از

نفوذ تدريجى وسوسه هاى شياطين بايد بر حذر بود و پيشگيريهاى لازم را انجام داد.

3_ گفتيم در برخورد با افراد خاطى و گنهكار همچون برخورد بايك عضو شكسته و مجروح، بايد با نرمش و ملاطفت، رفتار كرد و هرگز «خشونت و شدّت عمل» را به عنوان «نخستين درمان» انتخاب ننمود، كارى كه غالباً باعث افزايش درد، و يا سرايت به عضوهاى سالم ديگر است. اميرمؤمنان على(عليه السلام)در فرمان تاريخى اش به مالك اشتر مى فرمايد:

«يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرُضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَيُؤْتَى عَلى اَيْدِيهِمْ فِى الْعَمْدِ وَالْخَطَاءِ، فَاَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَصَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِى تُحِبُّ وَتَرْضَى اَنْ يُعْطِيَكَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ; گاه از كسانى كه تحت فرماندهى تو هستند، لغزش و خطا سر مى زند; ناراحتيهائى به آنان عارض مى گردد; از روى عمد يا اشتباه كار خلافى به دست آنها انجام مى گيرد; در اين موارد، از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنايت كند!»(4)

پاورقي

1_ سوره نحل، آيه 100.

2_ سوره نحل، آيه 99.

3_ سوره اسراء، آيه 65.

4_ نهج البلاغه، بخش نامه ها و فرمانها، فرمان 53.

صفحه 79

امّا با اين حال، گاه درمانها چاره نمى بخشد، و راهى جز «جرّاحى و جدا كردن» عضو فاسد وجود ندارد، در اينجا نيز بايد با قاطعيّت، و در عين حال با نهايت هوشيارى در به كار گرفتن «معيارها و ضوابط اسلامى» رفتار كرد و نتيجه را به آگاهى كسانى كه تحت فرماندهى او هستند، رساند; تا هم حسن اعتماد آنها متزلزل نگردد، و افراد وظيفه شناس، احساس امنيّت كنند، و هم خطا كاران عاقبت كار خود را

ببينند.

4_ توجّه به اين نكته مخصوصاً لازم است كه «تعصّب در نگاهدارى و حمايت از عضو فاسد» به همان اندازه زيانبار است كه مجازات و توبيخ بيش از حد.

درست است كه كنار گذاشتن فردى كه شخص «مدير» او را برگزيده احياناً گران تمام مى شود، امّا تحمّل مفاسد اصرار بر ادامه كارش، بيشتر موقعيّت او را تضعيف و حيثيّت او را به خطر مى افكند.

5_ روى افراد فاسد تا آنجا كه ممكن است بايد كار كرد، و همچنان يك برادر دلسوز و مهربان، زحمت كشيد; و از تصميم هاى عجولانه بر حذر بود; امّا در عين حال، به هنگام عدم تأثير چاره جوئيها، نبايد در كنار گذاشتن آنها بر طبق ضوابط اسلامى ترديدى به خود راه داد.

بايد توجّه داشت موضع مدير، موضع يك برادر است، و وظايف او، وظايف يك برادر...

در بسيارى از آيات قرآن مجيد از پيامبران الهى به عنوان «برادرِ» (اخ) قوم و ملّت خود ياد شده، و اين تعبير بسيار پر معنى است.

در مورد «هود» مى فرمايد: «وَإِلى عاد أَخاهُمْ هُوداً»(1).

در مورد «صالح»: «وَإِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً»(2).

پاورقي

1_ سوره اعراف، آيه 65.

2_ سوره اعراف، آيه 73.

صفحه80

در مورد «شعيب»: «وَإِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً»(1).

در مورد حضرت «نوح»: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ»(2).

در مورد «لوط» پيامبر بزرگ خدا: «إِذْقالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ»(3).

به اين ترتيب، موضع پيامبران، موضع برادر است «نه قيّم يا صاحب برده» و نه يك فرد بيگانه و خشك و خالى از محبّت و دلسوزى.

بايد همان گونه كه برادر به حال برادر مى انديشد، مدير و فرمانده به حال نفرات و پرسنل تحت فرماندهى خود بينديشد.

6_ در هر حال، بايد ميان «جاهل قاصر» و

«جاهل مقصّر»(4) و ميان آنها كه حسن نيّت داشته و اشتباه كرده اند با آنها كه از روى سوء نيّت مرتكب خلافى شده اند فرق گذاشت.

امير مؤمنان على(عليه السلام)درباره گروهى كه به دنبال حق بودند و بر اثر نادانى به انحراف كشيده شدند توصيه مى كند كه مدارا كنيد; سپس چنين استدلال مى فرمايد:

«لَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَاءَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَدْرَ كَهُ; آن كس كه به دنبال حق رفته و خطا كرده، همانند كسى نيست كه آگاهانه به دنبال باطل رفته و آن را يافته است!»(5)

7_ اينها همه در مورد نارسائيهاى داخلى بود; امّا در مورد آسيبهائى كه از ناحيه دشمن ممكن است برسد، و مسائل پيش بينى نشده اى بيافريند; مدير و فرمانده بايد در عين حفظ روحيّه نفرات در حدّ عالى و ناچيز شمردن قدرت دشمن، امكان ضربات شكننده او را عملاً ناچيز نشمرد، و هر گونه احتمال اقدامات نفوذى و حمله هاى «موضعى» و «گسترده» را بدهد، و براى مقابله با آن در زمان جنگ و حتّى در زمان صلح آماده باشد.

پاورقي

1_ سوره اعراف، آيه 85.

2_ سوره شعراء، آيه 106.

3_ سوره شعراء، آيه 161.

4_ «جاهل قاصر» كسى است كه دسترسى به فراگيرى مسائل لازم، ندارد; و«جاهل مقصّر» كسى است كه دسترسى دارد ولى كوتاهى مى كند.

5_ نهج البلاغه، خطبه 61.

صفحه81

على(عليه السلام)در همان فرمان تاريخى مى فرمايد:

«وَلاتَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ وَلِلّه فيهِ رِضًى فَاِنَّ فِى الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَراحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَأَمْناً لِبِلادِكَ، وَلكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَاِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْبِالْحَزْمِ وَاتَّهِمْ فى ذَلِكَ حُسْنَ الظَنِّ; هر گاه صلحى را كه از جانب دشمن پيشنهاد

مى شود و رضاى خدا در آن است (جنبه صلح تحميلى ندارد، و شكست معنوى در آن نيست) رد مكن كه در صلح، آرامش سپاه (وتجديد قوا) و راحتى از اندوه، و امنيّت بلاد تو است; امّا زنهار! زنهار! كه از دشمنت پس از عقد قرارداد صلح بر حذر باش، چرا كه دشمن، گاه نزديك مى شود تا غافلگير سازد، دور انديشى را از دست مده و خوش بينى را در اين زمينه كنار بگذار!»(1)

7_ بررسى عوامل پيروزى و ناكامى و بهره گيرى از آنها

اشاره

ممكن نيست انسان در زندگى هرگز باناكامى رو به رو نشود; چرا كه در طبيعت اين زندگى، خواه ناخواه، ناكامى وجود دارد.

مهم اين است كه انسان چگونه مى تواند از ناكاميها عاملى براى پيروزيهاى آينده بسازد:

ضعفها را بشناسد.

كمبودها را حس كند.

موضعگيرى هاى نادرست را اصلاح نمايد.

پاورقي

1_ نهج البلاغة، بخش نامه ها، شماره 53.

صفحه 82

و خلاصه وضع تمام نيروهاى خود را مجدّداً ارزيابى كند و در كوره داغ ناكامى به محك تجربه بگذارد.

درست است كه شكستها گاهى بسيار گران تمام مى شود; ولى اگر از آن وسيله اى براى تجديد نظر عميق در برنامه ها و كشف «مناطق آسيب پذير» ساخته شود، نه تنها بهائى كه براى آن پرداخته شده زياد نيست; بلكه، گاه سود حاصل از آن به مراتب بيش از زيان آن خواهد بود; به تعبير ديگر، ناكاميها در دو صورت خطرناك است:

1_ در صورتى كه عامل «يأس و نوميدى» و «ضعف روحيّه ها» شود.

2_ در صورتى كه به هيچ وجه مورد تحليل و بررسى قرار نگيرد، و از آنها براى تجديد نظر و تكميل برنامه هاى گذشته; جبران خطاها; ارزيابى مجدّد نيروها; استفاده نشود.

البتّه بايد نهايت كوشش را

به كار برد تا ناكامى و شكستى در هيچ مقطع رخ ندهد; ولى در صورت بروز چنين امرى، يكى از وظايف مهمّ «مدير» و «فرمانده» اين است كه جلسات مشورتى مكرّر و مستمر و منظّم براى ارزيابى علل ناكامى تشكيل دهد.

مهمترين مسأله اين است كه امور زير در اين نشست ها دقيقاً رعايت شود:

1_ از ذكر حقايق تلخ، هر چه باشد، نبايد چشم پوشيد; و با تسلّط بر نفس، آنها را دقيقاً مورد بررسى و اعتراف قرار داد.

2_ از توجيه گرى پيرامون عوامل شكست و اصرار بر تبرئه خويش، يا افكندن گناه به گردن «اشخاص» يا «عوامل» ديگر به شدّت پرهيز كرد، چرا كه چيزى خطرناكتر از آن نيست كه انسان، ضعفها و نارسائيهاى خود را ناديده بگيرد، و به گردن ديگران بيندازد، و بار ديگر ضربه بخورد و شكستها تكرار شود.

3_ در بررسى عوامل ناكامى بايد شجاعت به خرج دارد; تعصّب و رو در واسى را كنار گذارد; و با توكّل بر خدا و خلوص نيّت و صفاى قلب، و شهامت لازم، مسائل را مورد بررسى قرار داد; و تمام مسؤوليّتهاى ناشى از آن را پذيرا شد كه تنها در اين صورت است كه مى توان علل واقعى رايافت، و از آن نردبانى براى ترقّى ساخت، و پلى براى پيروزى!

صفحه83

4_ بايد به هنگام بررسى اين مسائل حسّاس، كه وسوسه هاى شيطانى امور غير واقعى را در نظر انسان زينت مى دهد و به مضمون: «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُمْ» سعى در گمراه ساختن انسان دارد، خود را به خداوند سپرد و از پيشگاه مقدّسش مدد خواست كه چشمى بينا و موشكاف و دلى دانا و

حقيقت جو براى رسيدن به واقع به او دهد و مصداق دعاى معروف: «اَللّهُمَّ أَرِنِى الاَْشْياءَ كَماهِىَ; خدايا حقايق را آنچنان كه هست به من نشان بده!» گردد.

غزوه «اُحُد» نمونه اى از شكست پيروزى آفرين!

در اينجا بسيار مناسب است نظرى به تاريخ اسلام بيفكنيم و ببينيم سرانجام ناكامى سختى كه در ميدان «اُحُد» دامان مسلمانان را گرفت و به شكست سپاهيان اسلام انجاميد، چه شد؟ و چگونه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)، از آن وسيله بسيار مؤثّرى براى پيروزيهاى سريع و پى در پى آينده ساخت؟ به گونه اى كه يكى از مفسّران معروف مى نويسد: «كسى پيامبر را در خواب ديد، فرمود اگر مرا مخيّر مى كردند كه در «اُحُد» پيروز شوم يا ناكام؟ ناكامى را به خاطر نتايج مهمّى كه اين جنگ براى مسلمانان به بار آورد پذيرا مى شدم!»(1)

لازم است قبلاً اشاره اى به اصل غزوه «اُحُد» و ظرافتهاى امر مديريّت و فرماندهى در آن كرده، بعد به تحليل عوامل شكست بپردازيم و اجازه دهيد اين بحث را كمى مشروحتر مطرح كنيم تا شاهد گويائى بر بحث ما باشد:

پاورقي

1_ تفسير المنار.

صفحه 84

از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود: هنگامى كه قريش در جنگ «بدر» شكست خوردند، و با دادن 70 كشته و 70 اسير به مكّه مراجعت كردند;(1)ابوسفيان به مردم مكّه اخطار كرد: نگذاريد زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به «محمّد» از قلبهاى آنان فرو مى نشاند! ابوسفيان نيز عهد كرد كه مادام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد با همسر خود همبستر نشود.

و به اين ترتيب،

قبيله قريش با هر وسيله اى كه در اختيار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحريك كرد و فرياد «انتقام، انتقام» همه مكّه را فرا گرفت.

سال سوّم هجرت فرا رسيد، قريش به عزم جنگ با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با سه هزار سوار و دو هزار پياده با تجهيزات كافى از مكّه خارج شدند، و براى تقويت روحيّه سربازان و بر افروختن خشم آنان در ميدان جنگ، «بت ها» و «زنان» خود را نيز با خود حركت دادند

گزارش به موقع

عباس، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين آنان باقى بود; ولى از آنجا كه به برادرزاده خود علاقه بسيار داشت، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آماده حركت است، نامه اى نوشت و به وسيله مردى از قبيله «بنى غفار» به مدينه فرستاد(2) و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از جريان آگاه گشت، چند نفر از مسلمانان را دستور داد كه به سرعت راه مكّه را پيش گيرند، و از اوضاع لشگر قريش، اطّلاعات دقيقترى به دست آورند اين نخستين گام در مديريّت و رهبرى جنگ بود).

پاورقي

1_ روز بدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان كه ابن اسحاق فقط از 50 نفر آنها نام مى برد، و ابن هشام 20 نفر ديگر را هم ذكر مى كند _ و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد 36 نفر از كشته هاى بدر را نام مى برد، و مى گويد: راويان عامّه و خاصّه به اتّفاق نوشته اند كه اين 36 نفر به

دست على (عليه السلام) كشته شدند. ارشاد، ص32، چاپ اسلاميّه.

2_ مغازى واقدى، ج اول، ص 204.

صفحه85

طولى نكشيد كه دو بازرس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه براى كسب اطّلاع رفته بودند برگشتند و گزارش چگونگى قواى قريش را به پيامبر رساندند و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى شخص ابوسفيان است.

تشكيل شوراى جنگى

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) همه اصحاب و اهل مدينه را براى مشورت دعوت كرد، و موضوع دفاع از شهر را آشكارا با آنها در ميان گذاشت; سپس در اين كه آيا در داخل مدينه به پيكار برخيزند، يا از شهر خارج شوند؟ با مسلمانان به مذاكره پرداخت; عدّه اى گفتند كه از مدينه خارج نشويم و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم، زيرا در اين صورت حتّى مردان ضعيف و زنان نيز مى توانند در پشت جبهه به لشگر كمك كنند.(1)

«عَبْدُاللّه ابْنِ أُبَىّ» بعد از گفتن اين سخنان اضافه كرد اى رسول خدا! تا كنون هيچ ديده نشده است داخل حصارها و درون خانه خود باشيم و دشمن بر ما پيروز شود.

اين نظر به خاطر وضع خاصّ مدينه در آن روز، مورد توجّه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واقع شد، او نيز مى خواست در داخل شهر با قريش به مقابله بپردازند ولى گروهى از جوانان و جنگجويان با اين رأى مخالف بودند.

«سعيد بن معاذ» و چند نفر از قبيله «اوس» برخاسته گفتند: «اى پيامبر در گذشته كسى از عرب قدرت اين كه در ما طمع كند نداشته است، با اين كه در آن موقع ما مشرك و بت پرست بوديم، و هم اكنون كه تو در ميان ما

هستى چگونه مى توانند در ما طمع كنند، حتماً از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم، اگر كسى از ما كشته شد به افتخار شهادت رسيده، و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است.(1)

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 67 _ مغازى واقدى، ج 1، ص 211.

صفحه86

اين گونه سخنان و حماسه ها طرفداران خروج از مدينه را بيشتر كرد، به طورى كه طرح «عبداللّه» در اقلّيّت افتاد.

خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با اينكه تمايل به خروج از مدينه نداشت، به خاطر احترام به اصل كلّى شورى، نظريه طرفداران خروج از مدينه را انتخاب كرد (و اين گام دوّم بود).

سپس با يك نفر از اصحاب براى مهيّا كردن اردوگاه از شهر خارج شد، و محلّى را كه در دامنه كوه «احد» از جهت شرايط نظامى موقعيّت مناسبى داشت، براى اردوگاه انتخاب فرمود، و تمام پيش بينى هاى لازم را در اين زمينه انجام داد (و اين سوّمين گام بود).

روز جمعه بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از آن، براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد و بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيّه اى با دشمنان بجنگيد، خداوند به طور يقين پيروزى را نصيبتان خواهد كرد!»

خلاصه، آن قدر به يارانش روحيّه داد كه همان روز هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصاً فرماندهى لشكر را بر عهده داشت، و قبل از آن كه از مدينه

خارج شوند دستور داد سه پرچم ترتيب دهند، يكى را به مهاجران و دو پرچم را به انصار اختصاص داد.(2)

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فاصله ميان مدينه تا اُحُد را پياده پيمود، و در طول راه از صفوف لشگر سان مى ديد، و به دست خود صفوف لشكر را مرتّب و منظّم مى ساخت (و اين چهارمين گام بود).

پاورقي

1_ سيره حلبى، ج 2، ص 231، طبع قاهره.

2_ سيره حلبى، ج 2، ص 232، طبع قاهره.

صفحه 87

تصفيه لازم

سيره نويس معروف «برهان الدّين حلبى» در كتاب خود مى نويسد:

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد از لشگر، گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود، پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند: عدّه اى از يهودند كه با «عبداللّه بنِ اُبَىّ» هم پيمان بوده اند، و به اين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند.

فرمود: آيا آنها مسلمان شده اند؟ گفتند: نه.

حضرت تأمّلى كرد و فرمود:

«إِنّا لانَنْتَصِرُ بِأَهْلِ الْكُفْرِ عَلى أَهْلِ الشِّرْكِ»(1):

ما براى جنگ با مشركان از كافران كمك نمى گيريم، مگر اين كه مسلمان شوند! يهوديان اين پيشنهاد را قبول نكردند، و همگى به مدينه بازگشته و به اين ترتيب از قواى يك هزار نفرى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، سيصد تن كاسته شد; امّا ناخالصى ها برطرف گشت (و اين گام پنجم بود).(2)

آرايش صفوف جنگجويان

به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از تصفيه لازم، با قواى خود كه هفتصد نفر بودند به پاى كوه احد رسيد و بعد از اداى نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست; «عبداللّه بن جُبَيْر» را با پنجاه نفر از تيراندازان مأمور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند و به آنها تأكيد كرد كه در هر حال از جاى خود تكان نخورند و پشت لشگر را حفظ كنند و فرمود حتّى اگر ما دشمن را تا مكّه تعقيب كنيم و يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشينى كرد باز هم از سنگر خود دور نشويد(1)!

پاورقي

1_ سيره حلبى، ج 2، ص 232، طبع قاهره.

2_ سيره حلبى، ج 2، ص 233.

صفحه88

از آن

طرف، ابوسفيان، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلام از اين درّه كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشگر اسلام را پشت سر مورد حمله قرار دهيد.

تخلّف از دستور فرماندهى

دو لشگر، در مقابل يكديگر صف آرائى كردند. و در حالى كه ابوسفيان اصرار داشت كه به كمك بتها و زنان زيبا، جنگجويان خود را بر سر شوق آورد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) با نام خدا و رحمت الهى، مسلمانان را به دفاع تشويق مى نمود. صداى تكبير مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده بود; و در طرف ديگر ميدان، زنان و دختران قريش براى تحريك عواطف و احساسات جنگجويان قريش، آواز مى خواندند!

در آغاز، سپاهيان اسلام با يك حمله شديد توانستند لشكر قريش را در هم شكسته و وادار به عقب نشينى كنند; ولى «خالد بن وليد» كه شكست قريش را قطعى مى ديد مى خواست از راه درّه خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد، امّا تيراندازان او را مجبور به عقب نشينى كردند.

تا اينجا همه چيز به خوبى پيش مى رفت، ولى بى انضباطى زشتى پيش آمد كه همه محاسبات به هم خورد، و آن اينكه عقب نشينى قريش سبب شد جمعى از تازه مسلمانان به خيال اين كه دشمن كاملاً شكست خورده، براى جمع آورى غنائم سنگرهاى خود را ترك كردند و حتّى تيراندازانى كه در شكاف كوه ايستاده بودند سنگر خود را ترك گفته، و به ميدان جنگ ريختند. هر قدر «عبداللّه بن جُبَيْر» فرياد زد، و دستور پيغمبر(صلى

الله عليه وآله وسلم) را متذكّر شد، هيچ كس مگر عدّه كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، با او در آن نقطه حسّاس نماندند.

پاورقي

1_ مغازى واقدى، ج 1، ص 221-222.

صفحه 89

نتيجه اين بى انض باطى و سرپيچى، اين شد كه «خالد بن وليد» با دويست تن كه در كمين بودند، وقتى شكاف كوه را از پاسداران، خالى ديدند، به سرعت بر سر «عبداللّه بن جُبَيْر» تاختند و او و يارانش را كشتند، و از پشت سر به لشگر اسلام حمله آوردند، لشگر قريش نيز برگشت.

ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند، نظم و هماهنگى آنها از ميان رفت، در همين موقع افسر شجاع اسلام «حمزه سيّد الشّهداء» با جمعى ديگر از ياران دلير پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به درجه شهادت رسيدند، و جز عدّه معدودى كه پروانهوار اطراف رهبر خود را گرفته بودند، بقيّه پا به فرار گذاشتند.(1)

در اين جنگ خطرناك كسى كه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حمله اى كه از جانب دشمن به پيامبر مى شد دفع مى نمود، به اعتراف همه، علىّ بن ابيطالب بود.

على(عليه السلام) با كمال رشادت مى جنگيد تا اين كه شمشيرش شكست; پيامبر شمشير خود را كه موسوم به «ذوالفقار» بود به على داد; سرانجام پيغمبر در جائى سنگر گرفت، و على(عليه السلام) همچنان از او دفاع مى كرد.(2)

تا آن كه طبق نقل بعضى از مورّخان، بيش از شصت زخم به سر و صورت و بدن او وارد آمد و در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت:

«يا رَسُولَ اللّهِ هذهِ المُواساة; اى محمّد، معناى مواسات

همين است!»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اِنَّهُ مِنّى وَ اَن_َا مِنْهُ، فَقال جِبْرِئيلُ وَاَن_َا مِنْكُما، قالَ فَسَمِعُوا صُوتاً لاسَيْفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَ لافَتى اِلاّ علىٌ...; على از من است و من از اويم! و جبرئيل افزود: و من نيز از شما هستم; اينجا بود كه صدائى شنيدند (كه پيك وحى ميان زمين و آسمان مى گفت:) لاسَيْفَ إِلاّ ذُوالْفَقارِ وَلافتى إِلاّ عَلىٌ»(1)

پاورقي

1_ سيره حلبى، ج 2، ص 238.

2_ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، صفحه 107 طبع بيروت _ سيرت رسول اللّه، ابن اسحاق همدانى، ج 2، ص686.

صفحه 90

شايعه شهادت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

بعضى از سيره نويسان مى گويند: يكى از جنگجويان قريش، يك سرباز مسلمان به نام «مُصْعَب» را به گمان اين كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است، با ضربه سختى از پاى در آورد; سپس با صداى بلند فرياد زد: به لات و عزّى سوگند كه محمّد كشته شد!

ولى اين شايعه خطرناك از دو جهت كاملاً به سود مسلمانان تمام شد:

از يك سو دشمن به گمان اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كشته شده آماده شد «احد» را به قصد مكّه ترك گويد، و گرنه قشون فاتح قريش كه شديدترين كينه و دشمنى را نسبت به اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) داشتند و به اين قصد هم آمده بودند كه از او انتقام بگيرند، بدون كشتن آن حضرت، احد را ترك نمى كردند;

و عجب اين كه نيروى چند هزار نفرى قريش، حتّى نخواست پس از پيروزى در ميدان جنگ يك شب را به صبح برساند و تحقيق بيشترى كند، هماندم راه مكّه را پيش گرفت و حركت كرد!(2)

از سوى ديگر، خبر كشته

شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سبب شد كه به دستور آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) عدّه اى از مسلمانان او را با اين كه سخت مجروح بود بالاى كوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند كه حضرت زنده است، واين سبب شد كه فراريان بازگشتند و دور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) جمع شدند(و اين گام ديگرى بود).

گرچه شكست در اينجا مهار شد ولى مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى را متحمّل شدند; هفتاد تن از آنها در ميدان جنگ كشته شدند(3) و عدّه زيادى مجروح گشتند.

پاورقي

1_ كامل ابن اثير، ج 2، ص 107.

2_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 82.

3_ ابن اسحاق شهداى احد را 65 نفر شمرده است (سيرة النّبى، ج 3، ص 75-80) _ ابن هشام پنج نفر ديگر را به عنوان استدراك به آن افزوده است; ابن قتيبه دينورى مى گويد روز احد چهار نفر از مهاجران و 70نفر از انصار به شهادت رسيدند _ ابن ابى الحديد از واقدى نقل كرده است تنها از انصار 71 نفر به شهادت رسيدند و چهار نفر از قريش و شش نفر هم از ديگران، جمعاً مى گويد 81 تن بوده اند (طبقات، ج 2، ص 42 و 43 _ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 400).

صفحه 91

امّا چنانكه خواهيم ديد از اين شكست آنچنان درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدانهاى آينده شد و نتيجه بسيار مثبتى به بار آورد كه در نوع خود بى نظير بود.

آرى شك نيست كه آنچه در جنگ احد پيش آمد، براى درهم كوبيدن هر سپاهى در جهان نيز كافى بود; و امّا آنچه

در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شكست است و بازگشت آنان پس از فرار، كه دوباره به سرعت در پيرامون رهبر خود جمع شدند; البتّه شهامت و شجاعت شخص پيامبر در اين ماجرا بسيار مؤثّر بود و اثر بسيار بزرگى در نجات مسلمانان از حلقه اى كه بر دورشان تنيده شده بود، داشت.

اين نكته هم قابل توجّه است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حتّى در زمانى كه روند جنگ به سود دشمن بود نيز ثابت كرد كه رهبر و فرمانده بى نظيرى است; چه از نظر موقعيّت نظامى و تنظيم سپاه، و چه از نظر تسلّط بر اعصاب حتّى در بزرگترين لحظات خطر.

او بى آن كه درصدد يافتن راهى براى نجات شخص خود باشد، مانند كوهى استوار در ميدان جنگ ايستاد و با صداى بلند، فرياد برآورد كه: «بيائيد به سوى من، من رسول خدا هستم!» و تا صداى روح افزاى او را شنيدند به دورش حلقه زدند.

و همچنين حمله «حَمْراء الاسد» و تعقيب سپاه مكّه، بينش و هوشيارى رهبر اسلام را در طرق هجوم غير مستقيم روشن مى سازد. پيروزى ناگهانى كه سپاه مكّه در جنگ احد به دست آورد، اثر تكان دهنده منفى در نهضت اسلامى مدينه داشت، و شكوه و ابهّت اين نهضت در بين دشمنان (يهود و منافقان) كاستى گرفت;

صفحه 92

تا آنجا كه اين گروه به خود تلقين مى كردند تا فرصت را براى حمله به آنها غنيمت شمارند و به همين دليل بود كه پيامبر اسلام به اعمال تند و شجاعانه و در عين حال ناگهانى براى استوارى بناء نهضت خويش دست يازيد.

در همان موقع كه سپاهيان

مكّه در «رَوْحاء» كنفرانس بر پا كرده بودند، خبر حركت نيروهاى اسلام به رهبرى پيامبر براى تعقيب سپاه مكّه به آنان رسيد و چون به آنان خبر رسيد كه سپاه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در نهايت شجاعت در نزديكى آنان در «حمراء الاسد» اردو زده است. دستهايشان فرو افتاد; و اراده شان شكست; و چنين به نظر مى رسيد كه از مقابله با مسلمانان عاجزند. البتّه ترس ابوسفيان در اين ميان بيشتر بود; ناچار، نامه تهديد آميزى به سوى پيامبر فرستاد ولى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به نامه تهديد آميز ابوسفيان اعتنائى نكرد و در نهايت عظمت و وقار برجاى ماند و همچنان با سپاهيان خويش سه شب در «حمراء الاسد» درنگ كرد و در اردوگاه نظامى در تمام طول شب آتش عظيم برافروختند تا قريش بدانند كه مسلمانان استوار در جاى خويش منتظرند، و در موقعيّتى مناسب براى حمله بردن به آنان آماده اند. چون با اين مانور سياسى پايدارى سپاه اسلام براى مقابله نظامى با ابوسفيان آشكار گشت، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با سپاهيان دلاورش سر بلند به مدينه بازگشتند; و با اين مانور نظامى بى باكانه، پيروزى نظامى و سياسى را براى خويش مسجّل ساختند.

بعضى از مورّخان مى گويند رهبرانى كه پس از شكست سربازان خويش توانستند دوباره بر آنان مسلّط شوند و آنها را تحت نظم درآوردند، در طول تاريخ از شماره انگشتان دست تجاوز نمى كنند; و بدين جهت بزرگترين فرماندهان نظامى با تمام قد در برابر كار پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) سر فرود مى آورند. بويژه در آن مانور نظامى بى نظير كه

به وسيله غزوه «حمراء الاسد» بدان دست زد، و سبب بازگشت نيروى از دست رفته نهضت اسلام گرديد; و هيبت و شكوه آن را در برابر اجتماع عرب جزيره، حفظ نمود.(1)

صفحه93

تحليل عوامل شكست «اُحُد» به عنوان پلى براى پيروزيهاى آينده

در «آيات 139 تا 143 از سوره آل عمران» تحليل دقيقى روى نتايج جنگ احد شده است. دقّت در آيات فوق پرده از روى اسرار اين شكست و ناكامى بر مى دارد، و مسلمانان را در بوته اين آزمايش بزرگ آبديده تر مى كند; و از اين شكست دردناك پلى براى پيروزيهاى آينده مى سازد.

اهمّ اين امور به شرح زير است:

1_ اشتباه در محاسبه، اشتباهى كه براى بعضى از تازه مسلمانان در فهم تعاليم اسلام پيدا شده بود و گمان مى كردند تنها اظهار ايمان براى پيروزى كافى است.

به تعبير ديگر، شايد بسيارى از آنها به غلط چنين مى پنداشتند كه در تمام ميدانهاى جنگ، خداوند آنان را فقط با امدادهاى غيبى بر دشمن چيره مى كند، و تلاش و كوششى از ناحيه آنها لازم نيست; و به اين ترتيب سنّت الهى را در عوامل پيروزى طبيعى و تهيه وسائل لازم به دست فراموشى سپرده بودند.

حادثه دردناك احد نشان داد امدادهاى غيبى در جاى خود، و آمادگيهاى نظامى و رزمى و جهاد قاطع و كوبنده نيز در جاى خود. بنابراين هرگز نبايد عوامل و اسباب عادّى را ناديده بگيرند.

2_ عدم انضباط نظامى و مخالفت ياران «عبداللّه بن جبير» با فرمان مؤكّد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دائر بر عدم ترك سنگر حسّاس كوه «عينين» عامل مهمّ ديگرى براى اين شكست بود; تا بدانند در ميدان جنگ انضباط نظامى، فوق العاده سرنوشت ساز است، هر

گونه تمرّد و سرپيچى از دستور فرماندهى ممكن است بسيار گران تمام شود.

3_ دنيا پرستى جمعى از مسلمانان تازه كار _ كه گرد آورى غنائم جنگى را بر تعقيب دشمن ترجيح دادند، سلاح را بر زمين گذاشتند و براى اين كه عقب نمانند، به جمع غنائم پرداختند _ سوّمين عامل شكست بود; تا بدانند در راه خدا و «جهاد فى سبيل اللّه» بايد همه چيز را جز او فراموش كرد، و آن كس كه براى خدا پيكار كند نمى تواند به فكر دنيا و غنائم باشد.

پاورقي

1_ «پيامبر و آئين نبرد»، مصطفى طلاس وزير دفاع جمهورى عربى سوريه، ص 345.

صفحه 94

4_ غرور و غفلت ناشى از پيروزى درخشان در آغاز كار سبب شد كه فكر قدرت نظامى دشمن را از سر بيرون كنند و تجهيزات جنگى او را ناچيز پندارند و از تعقيب آنها منصرف شوند.

اين بى توجّهى، سبب شد اين درس را براى آينده بياموزند كه هرگز پيروزيها را نيمه كاره نبايد رها كرد، و تا دشمن به طور كامل متلاشى نشده است نبايد از پاى نشست.

5_ رها كردن مركز فرماندهى، عامل ديگرى بود كه آن را نبايد از نظر دور داشت; زيرا لشگر اسلام، از اين نكته مهمّ نظامى غفلت كرد كه هرگز نبايد مركز فرماندهى را رها كند كه اگر آسيبى به آن رسد شكست حتمى است، و هر گاه همان چند نفر و مخصوصاً امير مؤمنان على(عليه السلام) پروانهوار گرد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نبودند و دفاع نمى كردند، كار اسلام تمام شده بود و ظاهراً نامى از اسلام و مسلمين باقى نمى ماند.

اكنون ببينيم قرآن مجيد در تحليل شكست احد چه

مى گويد، و چگونه از آن پل پيروزى مى سازد; قرآن مى گويد:

«... و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد!

«اگر (در ميدان اُحُد،) به شمام جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد)، به آن جمعيّت نيز (در ميدان بدر)، جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد)، به آن جمعيّت نيز (در ميدان بدر،) جراحتى همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها (ىِ پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم; (_ و اين خاصيّت زندگى دنياست _) تا خدا، افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند (و شناخته شوند); و خداوند از ميان شما، شاهدانى بگيرد; و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.

صفحه 95

«و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند); و كافران را به تدريج نابود سازند.

«آيا چنين پنداشتيد كه (تنها با ادّعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخّص نساخته است؟!

«و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را، پيش از آن كه با آن رو به رو شويد، آرزو مى كرديد; سپس آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد! چقدر ميان گفتار كردارِ شما فاصله است!).»(1)

اين آيات با آن لحن گيرا و برنده، همچون پتك بر مغز تازه مسلمانان وارد شد، و اين شكست دردناك را مكتبى براى آموزش طريقه خودسازى، و برطرف ساختن ضعفها ساخت; تا با منطق واقعى اسلام آشنا شوند،موضع خود را براى آينده اصلاح كنند و از اين شكست نردبانى براى

پيشرفت سريع خود و نسلهاى آينده بسازند; تا فقط تكيه بر ادّعاها و شعارها نكنند، و به واقعيّتها رو آورند، و تا كيفيّت را فداى كمّيّت نكنند و ناخالصى ها را از خود دور سازند.

8_ جمع آورى اطّلاعات و آمار

جمع آورى اطّلاعات و آمار

پاورقي

1_ ترجمه آيات 139 تا 143 سوره آل عمران.

صفحه96

حدود شش قرن، پيش از ميلاد مسيح(عليه السلام)، جمعى از فلاسفه يونان و در رأس آنها «فيثاغورس حكيم»، جهان هستى را مركّب از «اعداد» مى دانستند.

بديهى است كه «عدد» به تنهائى يك امر ذهنى است، و هرگز نمى تواند مجرّد از «معدود» وجود عينى و خارجى پيدا كند; تا چه رسد به اين كه مبدأ ومادّه اصلى جهان را تشكيل دهد و بسيار بعيد به نظر مى رسد كسى آن را مبدءِ جهان بداند.

آنچه از مكتب «رياضيّين» قابل درك است اين كه تمام موجودات جهان از كوچكترين ذرّه، يعنى اتم گرفته تا بزرگترين منظومه ها، همه روى يك سلسله نسبتهاى عددى تشكيل شده اند كه اگر ارقام و اعداد حاكم بر آنها به هم خورد نه تنها هويّت خود را از دست مى دهند، كه تمام هستى خود را نيز از كف خواهند داد.

بنابراين، صحيح است گفته شود عالم هستى از تركيب اعداد و ارقام تشكيل يافته; يعنى، در ساختمان همه موجودات با عددهاى معيّن و نسبتهاى رياضى حساب شده اى سر و كار داريم.

و از آنجا كه تشكيلات و نظامات زندگى انسانها نيز «بازتابى» از جهان تكوين است، اصول حاكم بر آن نيز از اين اصول جدا نيست; و به همين دليل، هر «مدير» يا «فرمانده» به طور كلّى بايد اطّلاعات دقيق، صحيح و صريحى از سازمانى كه زير نظر اوست

و كسانى كه با او همكارى دارند و تمام رويدادها كه در داخل و خارج آن تشكيلات واقع مى شود، و به نحوى با آن ارتباط دارد، داشته باشد; آن هم با اعداد و ارقام دقيق.

درست است كه در تمام كشورهاى جهان دستگاههاى اطّلاعاتى وسيعى چه در داخل و چه در خارج، وجود دارد، و سنگين ترين بارها غالباً بر دوش آنهاست، و گاه سنگين ترين هزينه را به خود اختصاص مى دهند، و نيز درست است كه دستگاههاى اطّلاعاتى در جهان امروز، معمولاً يك دستگاه شيطانى است، و گاه كارهائى مى كنند كه روح شياطين نيز از آن بى خبر است; ولى با اين همه، در داخل هر تشكيلاتى بايد يك كادر اطّلاعاتى هوشيار و منطبق بر ملاكهاى صحيح اخلاقى و انسانى براى آگاه بودن از مسائلى كه در «داخل» و «خارج» آن تشكيلات است و مديران و فرماندهان در محاسبات خود به آن نياز دارند، و جود داشته باشد.

صفحه 97

در تاريخ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم كه از مأموران امين اطّلاعاتى خويش براى كشف حوادث و گاه براى اقدامات آينده و حتّى احياناً براى ايجاد اختلاف در صفوف دشمن استفاده مى كرد كه نمونه هائى از آن را براى الهام گرفتن از طرز كار آنها در اينجا يادآور مى شويم:

1_ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به هنگام فتح مكّه، تمام جادّه هائى را كه از سوى مدينه به مكّه منتهى مى شد تحت مراقبت شديد مأموران خود قرار داد، مبادا اخبار آماده شدن مسلمانان براى اين فتح بزرگ به گوش دشمن رسد و خود را آماده كنند.

در اين هنگام به پيامبر(صلى

الله عليه وآله وسلم) خبر دادند (بعضى گفته اند اين خبر از طريق جبرئيل بود) كه مردى به نام «حاطِبِ بنِ أَبى بَلْتَعَه» نامه اى براى سران قريش نوشته و به زنى داده كه در برابر اخذ مبالغى آن را به قريش رساند، در اين نامه پاره اى از اسرار نظامى مسلمانان و حمله قريب الوقوع آنان به مكّه افشا شده بود.

«ابن هشام» در سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، مى نويسد كه: حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) به «على(عليه السلام)» و «زبير» و «مقداد» دستور داد كه به سرعت راه مكّه را پيش گيرند، و هر جا آن زن را بيابند دستگير كرده و نامه را از او بگيرند.

آنها به سرعت جادّه ها را پشت سر گذاشتند، ناگاه به زنى رسيدند كه با عجله به سوى مكّه مى رفت; او را متوقّف ساخته، و مورد بازپرسى قرار دادند; وسائل و لباس همراه او را جستجو كردند، امّا چيزى نيافتند; زن شديداً اين مأموريّت را انكار كرد; حتّى سوگند ياد نمود.

امّا حضرت على(عليه السلام) فرمود:

«اِنِّى اَحْلِفُ بِاللّهِ ماكَذَبَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَلاكَذَبْنا وَلَتُخْرِجَنَّ هَذَا الْكِتابَ اَوْ لَنَكْشِفَنَّكِ; من به خدا سوگند مى خورم كه نه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دروغ گفته، نه ما دروغ گفته ايم، حتماً نامه اى را كه همراه دارى تحويل ده، والاّ آن را از تو بيرون مى آوريم!»

صفحه 98

زن جاسوس كه مسأله را جدّى ديد از على(عليه السلام) تقاضا كرد كه كمى از او فاصله بگيرند، سپس نامه كوچكى از لا به لاى گيسوان بلند خود بيرون آورد و به على(عليه السلام)) تسليم نمود; و

حضرت نامه را به حضور پيامبر آورد. پيامبر نويسنده نامه، «حاطِب» را احضار فرمود و شديداً مورد مؤاخذه قرار داد.(1)

براى اينكه اين جريان بار ديگر تكرار نشود، آياتى از اوائل سوره «ممتحنه» نازل گرديد كه آغاز آن چنين است:

«يا اَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ اَوْلِياءَ تُلْقُونَ اِلَيْهِمْ بَالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگز كافران را كه دشمن من و شما هستند ياران خود نگيريد و طرح دوستى با آنها نريزيد...»(2)

2_ امام علىّ بن موسى الرّضا(عليه السلام) مى فرمايد:

«كانَ رَسُولُ اللّهِ اِذا بَعَثَ جَيْشاً وَاَمَّهُمْ اَميراً بَعَثَ مَعَهُمْ مِنْ ثِقاتِهِ مَنْ يَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرَهُ; هنگامى كه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لشگرى را مى فرستاد و اميرى بر آنها مى گمارد، كسى از افراد مورد اعتماد خود را با آنها اعزام مى داشت تا مسائل مربوط به او را گزارش دهد».(3)

3_ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در جنگ «احد» براى كسب خبر، «أَنَسَ» و «مونس»، فرزندان «فُضالَة» را بيرون فرستاد تا او را از اخبار قريش آگاه سازند; آن دو نفر خبر آوردند كه سپاه قريش نزديك به مدينه است; و مركبهاى خود را براى چرا در كشتزارهاى مدينه رها كرده اند; و آنان سه هزار شتر و دويست اسب و تجهيزات ديگر به همراه دارند.(1)

پاورقي

1_ سيره ابن هشام، ج 2، ص 399.

2_ مجموعه آياتى كه در اين واقعه نازل گرديد 9 آيه از اول سوره تا آيه نهم سوره ممتحنه است. (مجمع البيان، ج 9، ص 269.)

3_ قرب الاسناد، ص 148.

صفحه 99

4_ در غزوه «حديبيّه»، پيامبر گرامى دستگاه اطّلاعاتى خود را جلوتر از لشگر فرستاد تا

اگر در نيمه راه به دشمن برخوردند، فوراً پيامبر را مطّلع سازند; در نزديكى «عُسْفان» يك مرد «خُزاعى» كه عضو دستگاه اطّلاعات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود حضور پيامبر رسيدو گزارش داد كه: «قريش از حركت شما آگاه شده اند، و نيروهاى خود را گرد آورده و به «لات» و «عُزّى» سوگند ياد كرده اند كه از ورود شما به مكّه جلوگيرى نمايند»(2).

5_ از آن روز كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پايه هاى حكومت اسلامى را در مدينه گذارد، پيوسته مأمورانى را اعزام مى كرد تا او را از اوضاع خارج مدينه و تحّولات نظامى و سياسى آگاه سازند; از جمله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در ماه رجب، گروهى از مهاجران را كه عدّه آنها به 18 نفر بالغ مى شد، به فرماندهى «عبداللّه بن جَحْش» مأموريّت داد تا از جادّه مدينه به سمت مكّه حركت كنند، و دستور داد نامه اى نوشتند و آن را بستند و به دست فرمانده داد و فرمود تا دو روز راه نرفته ايد نامه را باز نكنيد، بعداً نامه را بگشائيد و هر چه در آن بود بى كم و كاست عمل كنيد!

«عبداللّه» نامه را گرفت و به راه افتاد، و بعد از دو روز راه، نامه را گشود و ديد در آن نامه خطاب به وى چنين نوشته شده:

«اِذا نَظَرْتَ فِى كِتابى هذا فَامْضِ حَتَّى تَنْزِلَ نَخْلَةً بَيْنَ مَكَّةَ وَالطّائِفِ فَتَرصُدَ بِها قُرَيْشاً وَتُعْلِمَ لَنا مِنْ اَخْبارِهِمْ..; هنگامى كه نامه مرا خواندى به حركت خود ادامه ده تا به درخت نخلى برسى كه در ميان مكّه وطائف است; در آنجا مراقب فعّاليّتهاى قريش باش و

ما را از اخبار آنها آگاه كن»!(3)

پاورقي

1_ مغازى واقدى، ج 2، ص 206.

2_ مجمع البيان، ج 2، ص 488.

3_ سيره ابن هشام، ج 3، ص 252.

صفحه100

6_ از روشنترين مدارك در اين باره، سفارشى است كه امام اميرمؤمنان على(عليه السلام)به سپاهى كه براى پيكار با شاميان فرستاد، فرموده است:

«وَاجْعَلُوا لَكُمْ رَقَباءَ فى صَياصِى الْجِبالِ وَمَناكِبِ الْهِضابِ، لِئَلاّ يَأْتيْكُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَكانِ مَخافَة، اَوْأَمْن، وَاعْلَمُوا اَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ وَعُيُوْنُهُمْ وَعُيُوْنُ الْمُقَدِّمَةِ طَلائِعُهُمْ..; بر فراز تپه هاى مسطّح و در بلندى كوهها، براى خود ديده بانان مستقر داريد، تا دشمن شما را غافلگير نسازد، و ناگهان از يك نقطه مخفى يا آشكار به شما حمله نكند، و بدانيد پيشاپيش لشگر، ديده بانان حركت مى كنند; و پاسداران صفّ مقدّم جبهه، مأموران اطّلاعاتى هستند...!».(1)

7_ در فرمان معروف اميرمؤمنان على(عليه السلام) به مالك اشتر نيز آمده است:

«ثُمَّ تَفَقَّدُ أَعْمالَهُمْ وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعاهُدَكَ فِى السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمالِ الاَْمانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ..; مأمورانى براى نظارت بر كارمندان خود بگمار، از كسانى كه راستگو و با وفا باشند تا حقايق را دقيقاً به تو اطّلاع دهند، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه به امانت دارى و مدارا كردن به مردم ترغيب شوند!».(2)

8_ امير مؤمنان على(عليه السلام) طىّ نامه اى به «قُثَم بنُ عبّاس» فرماندار مكّه، چنين نوشت:

«أَمّا بَعْدُ فَاِنَّ عَيْنى بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَىَّ يُعْلِمُنى أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُناسٌ مِنْ أَهْلِ الشّامِ الْعُمْىِ الْقُلُوبِ، اَلصُّمِّ الاَْسْماعِ..; مأمور اطّلاعات من در مغرب (شام) برايم نوشته و مرا آگاه ساخته كه گروهى از شاميان به سوى «مكّه» گسيل شده اند (گروهى) كوردل، ناشنوا،... (اشاره

به اين كه مزدوران معاويه تابع هيچ قانونى نيستند.)(3)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 11.

2_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها و فرمانها، فرمان شماره 53.

3_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 33.

101صفحه

تاكتيكهاى جالب بعضى از مأموران اطّلاعاتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

براى پى بردن به نحوه كار مأموران اطّلاعاتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و جهات مختلف ديگر كه ارتباط با مسأله مديريّت و فرماندهى دارد، لازم است گوشه اى از غزوه احزاب كه از غزوات بسيار مهمّ اسلامى، و پر است از درسهاى آموزنده براى مديران و فرماندهان، را در اينجا بياوريم:

«جنگ احزاب» چنان كه از نامش پيداست مبارزه همه جانبه اى بود كه از ناحيه تمام احزاب مخالفين اسلام و گروههاى مختلفى كه با پيشرفت اين آئين، منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد، بر مسلمانان تحميل شد.

نخستين جرقّه جنگ احزاب از ناحيه گروهى از يهود «بنى نضير» برخاست كه به مكّه آمدند و طايفه «قريش» را از خطرات پيشرفت سريع اسلام براى منافع آنان در كوتاه مدّت و دراز مدت آگاه ساختند; و به جنگ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)تشويق نمودند; و به آنها قول دادند كه تا آخرين نفس در كنارشان خواهند بود. سپس به سراغ قبيله «غطفان» رفتند و آنها را نيز آماده كارزار كردند.

آنها از هم پيمانان خود مانند قبيله «بنى اسد» و «بنى سليم» نيز دعوت كردند; و چون همه خطر را احساس مى كردند، دست به دست هم دادند; نقشه اين بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را به قتل برسانند; مسلمين را در هم بكوبند; مدينه را غارت كنند; و چراغ اسلام را براى هميشه خاموش سازند.

مسلمانان به فرمان پيامبر(صلى الله

عليه وآله وسلم) به شور نشستند; و قبل از هر چيز با ايجاد خندق نسبتاً بزرگى در اطراف مدينه، يك سدّ حفاظتى قوى ايجاد كردند.

لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان مى گذشت; جانها به لب رسيده بود; منافقان در ميان لشگر اسلام، سخت به تكاپو افتاده بودند; فزونى دشمن، و

صفحه102

كمى لشگريان اسلام (تعداد لشگر كفر را ده هزار(1) و لشگر اسلام را در اين جنگ سه هزار نفر نوشته اند) و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى و فراهم بودن وسائل لازم، آينده سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسّم مى ساخت.

ولى خدا مى خواست در اين ميدان، آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد; وصفّ منافقان از مسلمين مشخّص شود; توطئه گران را افشاء كند و مسلمانان راستين را سخت در بوته آزمايش قرار دهد.

آيات هفده گانه اى كه در سوره احزاب در اين زمينه وارد شده، اهمّيّت اين موقف را به خوبى مجسّم مى سازد; و تحليلهاى كوبنده و افشا گرانه اى ازاين حادثه مهمّ تاريخى بيان مى دارد.

اين آيات با اين آيه شروع مى شود:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْجاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَجُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَكانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اين نعمت بزرگ خدا را بر خود فراموش نكنيد كه لشگرهاى عظيمى به سراغ شما آمدند، ولى باد و طوفانى سخت بر آنها فرستاديم، و لشگريانى كه آنها را نمى ديدند (و آنها را در هم كوبيديم) وخداوند به تمام كارهائى كه انجام مى دهيد، بيناست!»

و با اين آيه پايان مى يابد:

«وَرَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا

خَيْراً وَكَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَكانَ اللّهُ قَوِيّاً عَزيزاً; خدا كافران را با دلى پر از خشم بازگرداند بى آن كه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند; و خداوند (در اين ميدان)، مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت (و پيروزى را نصيبشان كرد); و خدا قوى و شكست ناپذير است».(2)

پاورقي

1_ به گفته مسعودى: از قريش و قبايل ديگر و بنى نضير 24 هزار نفر فراهم شدند!

2_ سوره احزاب، از آيه 9 تا آيه 25.

103 ]

نكات قابل توجّه در جنگ احزاب

اين نكات در رابطه با جنگ احزاب قابل توجّه است:

1_ جنگ احزاب آخرين تلاش كفر، آخرين تير تركش دشمن، و آخرين قدرت نمائى «شرك» در برابر «توحيد» بود; به همين دليل، هنگامى كه بزرگترين قهرمانان دشمن «عَمْرو بن عَبْدَوَد» در برابر بزرگترين افسر رشيد اسلام، امير مؤمنان على(عليه السلام)قرار گرفت; پيامبر فرمود:

«بَرَزَ الاِْيْمانُ كُلُّهُ اِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ; تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت».(1)

زيرا پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود; و به تعبير ديگر، كارزارى بود كه سرنوشت اسلام و شرك را مشخّص مى ساخت; و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دقيقاً به اين امر توجّه داشت.

2_ مسأله حفر خندق كه به پيشنهاد «سلمان فارسى» صورت گرفت(2) در جزيرة العرب سابقه نداشت; و از لحاظ نظامى و روانى حائز اهمّيّت بود; و ضربه اى براى احزاب شرك.

امروز از مشخّصات خندق، اطّلاعات زيادى در دست نداريم; مورّخان نوشته اند پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نتوانند با پرش از آن بگذرند، عمق آن نيز به اندازه اى بود كه اگر كسى وارد آن مى شد

به آسانى نمى توانست از سوى مقابل بيرون آيد.

به علاوه، تسلّط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق، به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.

مديريّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در امر حفر اين خندق بسيار جالب بود; هر ده نفر را مأمور حفر 40 ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود; و خود نيز شخصاً با آنها همكارى مى كرد;(1) و با توجّه به اين كه عدد لشگر اسلام طبق مشهور بالغ بر «سه هزار نفر» بود، طول مجموع خندق را بعضى دوازده هزار ذراع (تقريباً شش هزار متر) تخمين زده اند; و به گفته برخى از مورّخان، حفر خندق در شش روز به انجام رسيد.(2)

پاورقي

1_ بحار الانوار، ج 20، ص 215، چاپ جديد.

2_ سيره حلبى، ج 2، ص 331، طبع مصر _ سيره ابن هشام، ج 3، ص 235.

صفحه104

از ابن هشام نقل شده است كه مسلمانان روزها به كار حفر خندق سرگرم بودند و شبها به خانه هاى خود باز مى گشتند; امّا رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روى يكى از تپ_ّه ها چادر زده بود، و شبها نيز در همانجا به سر مى برد; و در همين محل بود كه به ياد اين سابقه «مسجد ذناب» ساخته شد.(3)

بايد اعتراف كرد كه با وسائل ابتدائى آن روز، حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بود; و طبعاً مدّت قابل توجّهى وقت لازم داشت; ولى جالب اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پيش بينى هاى لازم را چنان كرده بود كه سه روز قبل از رسيدن لشگر كفر به مدينه، كار

حفر خندق پايان گرفته بود به طورى كه وقتى لشگر قريش آن را ديدند، سخت در حيرت و شگفتى فرو رفتند.

3_ ثبات و پايدارى پيامبر و لشگر اسلام عليرغم گرسنگى شديد و كمبود موادّ غذائى از يك سو، و بدى اوضاع جوّى از سوى ديگر، بزرگترين اثر را در بازگشت احزاب داشت; زيرا قادر نبودند كه با موقعيّت هجوم نظامى سريع، كار سپاه اسلام را يكسره كنند; بلكه در جاى خود نزديك يك ماه تمام باقى ماندند، بدون هيچ فعّاليّت جنگى قابل ملاحظه اى! اگر بر اين مشكلات اين را بيفرائيم كه قبائل عرب به عمليّات نظامى طولانى و فرسايشى عادت نداشتند، بلكه قدرتشان در حركات آنى و گريز سريع بود; خواهيم دانست ناراحتى شديد احزاب از طول مدّت محاصره و آثار مربوط بدان امرى طبيعى بود.

پاورقي

1_ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 50، چاپ بيروت.

2_ طبقات، ج 2، ص 67، طبع بيروت.

3_ تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 382، چاپ دانشگاه تهران.

صفحه105

4_ جلوگيرى مسلمانان، از گروه از خود گذشته احزاب و سوارانى كه سعى داشته از جاى تنگ خندق بگذرند، اثر شديدى در ايجاد ترس و رعب و از بين بردن مقاصد خصمانه آنها داشت; زيرا يقين كردند كه اين گونه از خود گذشتگى در هر حال بى نتيجه است.

5_ گشتيهايى را كه پيامبر اسلام وظيفه دقيق نگهبانى نظامى را به عهده آنها نهاده بود، در اين جنگ سهم مهمّى داشتند; و نقش شان در خنثى كردن اين هجوم بى سابقه، قابل توجّه بود.

6_ «نعيم بن مسعود» براى نفاق افكنى در لشگر كفر كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) او را به

آن مأمور كرده بود، نقش بزرگى در ضعف سپاه احزاب و ايجاد اختلاف ميان آنها داشت; و اين پيش آمد اهمّيّت جنگ روانى را در برابر نبرد مسلّحانه كاملاً آشكار مى سازد.

7_ انسجام و هماهنگى لشگر اسلام و انضباط آنان، و اطاعت از رهبرشان اثر بسيار عظيمى در بالا بردن موقعيّت آنها داشت; به ويژه كه دشمنان نقطه مقابل آن بودند; و همين امر كار ديپلوماسى اسلام را كه افرادشان مورد اعتماد شديد هم بودند، در اساس بسيار آسان مى ساخت; و بى جهت نيست كه در از هم پاشيدن نيروى احزاب و پراكنده نمودن يكپارچگى صفوف آن، به آسانى پيروز شدند.

8_ براى قريش در پايان اين جنگ كاملاً روشن شد كه كوشش شان براى نابودى نهضت اسلام از طريق توسّل به نيروى نظامى، به پيروزى نخواهد انجاميد; به ويژه كه آنها در اين نبرد هم نيروهايشان را در بزرگترين لشكركشى در جزيرة العرب بسيج كرده بودند.

9_ هدف اصلى پيامبر بى نتيجه ساختن اين بسيج هولناك احزاب بود، كه پس از آن هرگز قادر به بسيج چنين نيرويى نشدند; و به طور جداگانه نيز از برخورد با نيروى اسلام وحشت داشتند; و از اين پس ابتكار عمل در همه جا به دست مسلمانان افتاد و از دست نرفت تا اسلام تمام جزيرة العرب را در بر گرفت.

صفحه 106

10_ «عوامل پيروزى» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و لشگر اسلام در ميدان احزاب، علاوه بر تأييد الهى به وسيله لشگر نامرئى و باد و طوفان شديدى كه آرايش لشگر احزاب را به هم ريخت و در قرآن به آن اشاره شده، مجموعه اى بود از روشهاى نظامى،

سياسى، به اضافه عامل مهمّ فرهنگى، و مديريّت تمام عيار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين زمينه ها.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)با قبول پيشنهاد حفر خندق، عنصر تازه اى در جنگهاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد، كه در تقويت روحيّه سپاه اسلام و تضعيف روحيه سپاه كفر، بسيار مؤثّر بود. مواضع حساب شده لشگر اسلام در اطراف خندق و تاكتيكهاى نظامى مناسب، عامل مؤثّر ديگرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.

كشته شدن «عمرو بن عبدود» به دست قهرمان بزرگ اسلام، على بن ابيطالب(عليه السلام)و فرو ريختن پايه هاى اميد لشكر احزاب با مرگ وى، عامل ديگرى محسوب مى شد.

ايمان به پروردگار و توكّل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان به وسيله انقلاب عقيدتى و فرهنگى افشانده شده بود، و مرتّباً در طول جنگ به وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين و حركت آفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آبيارى مى شد، نيز يك عامل مهمّ ديگر به حساب مى آيد. شكيبائى فوق العاده، و روح بزرگ و اعتماد به نفس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مسلمانان قوّت قلب و توان و آرامش مى بخشيد و در پيروزى مؤثّر بود.

نفاق افكنى در لشگر كفر

افزون بر اينها، طرح «نعيم بن مسعود» چنانچه گفتيم عامل مؤثّرى براى ايجاد تفرقه در ميان لشگر احزاب و تضعيف آنان شد.

داستان چنين بود: «نعيم» كه تازه مسلمان شده بود و قبيله «غَطَفان» از اسلام او

آگاه نبودند، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و عرض كرد هر دستورى بدهيد براى پيروزى نهائى به كار مى بندم.

صفحه 107

فرمود: مانند تو در ميان ما

يك نفر بيشتر نيست; اگر مى توانى در ميان لشگر دشمن اختلاف بيفكن كه جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است!

«نعيم بن مسعود» طرح جالبى ريخت; به سراغ يهود «بنى قُرَيْظه» آمد كه در جاهليّت با آنها دوستى داشت، و گفت: اى «بنى قُرَيْظه»! مى دانيد كه من نسبت به شما علاقه مندم.

گفتند: راست مى گوئى، هرگز تو را متّهم نمى كنيم.

گفت: طائفه «قريش» و «غَطَفان» مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شماست; اموال و فرزندانتان در اينجاست; و هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد; امّا قريش و طايفه غَطَفان تنها براى جنگ با محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و يارانش آمده اند، و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهر آنها جاى ديگر است، و اموال و زنانشان در غير اين سرزمين است; آنها اگر فرصتى دست دهد غارتى مى كنند و با خود مى برند، و اگر مشكلى پيش آيد به شهرشان باز مى گردند، و شما تنها در اين شهر مى مانيد و محمّد! مسلّماً به تنهائى قادر به مقابله با او نيستيد; شما دست به اسلحه نبريد تا از «قريش» و طايفه «غَطَفان» وثيقه اى بگيريد; آنها بايد گروهى از اشراف خود را به عنوان گروگان به شما بسپارند كه در جنگ كوتاهى نكنند و تا آخرين مرحله بايستند!

يهود «بنى قريظه» اين پيشنهاد را پسنديدند.

«نعيم» مخفيانه به سراغ «قريش» آمد; به ابوسفيان و گروهى از رجال قريش گفت:

شما مراتب دوستى مرا نسبت به خودتان خوب مى دانيد; مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را موظّف به ابلاغ آن مى دانم، تا مراتب خيرخواهى

را انجام داده باشم; امّا خواهش من اين است كه از من نقل نكنيد!

صفحه 108

گفتند: مطمئن باش!

گفت: آيا مى دانيد جماعت يهود از درگيرى با محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پشيمان شده اند; و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم; آيا اين مقدار كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله «قريش» و «غَطَفان» را براى تو گروگان بگيريم و دست بسته به تو بسپاريم؟ سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم! «محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)» نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است; بنابراين، اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتّى يك نفر به آنها ندهيد كه خطر جدّى است!

سپس به سراغ طائفه «غَطَفان» كه طايفه خود او بود، آمد، گفت: اى جمعيّت! اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد; من به شما عشق مىورزم; و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيّت من داشته باشيد!

گفتند: راست مى گوئى، حتماً چنين است.

گفت: سخنى دارم به شما مى گويم امّا از من نشنيده باشيد!

گفتند: مطمئن باش! حتماً چنين خواهد بود، چه خبر؟

«نعيم» همان مطلب را كه براى قريش گفته بود، دائر بر پشيمانى يهود و تصميم به گروگان گيرى آنها، مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار برحذر داشت.

اتّفاقاً شب شنبه اى بود ( ماه شوّال، سال پنجم هجرى) كه ابوسفيان و سران غَطَفان گروهى را نزد يهود بنى قُرَيْظه، فرستادند; گفتند; حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند، در اينجا براى ما جاى توقّف زياد نيست; فردا صبح حمله را بايد

آغاز كنيم تا كار يكسره شود.

يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است و ما دست به هيچ كارى نمى زنيم; به علاوه، از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورد به شهر و ديار خود بازگرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد; بنابراين، شرط همكارى ما آن است كه گروهى از اشراف خود را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.

صفحه 109

هنگامى كه اين خبر به «قريش» و «غَطَفان» رسيد، گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود «نعيم بن مسعود» راست مى گويد، خبرى در كار است!

آنها رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا يك نفر را هم به شما نخواهيم داد، اگر مايل به جنگ هستيد، آماده ايم!

«بنى قُرَيْظة» وقتى از ماجرا آگاه شدند گفتند كه «نعيم بن مسعود» حرف حقّى مى زد، اينها قصد جنگ ندارند حيله اى در كار است; مى خواهند غارتى بكنند و به شهرهاى خود باز گردند; و شما را در برابر محمّد(عليه السلام) تنها بگذارند; پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم; تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد! قريش و غَطَفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان صفوف آنها اختلاف افتاد و در همان اوقات بود كه شبانه طوفان سرد شديدى در گرفت، آنچنان كه خيمه هاى آنها را به هم ريخت و ظرفهاى غذا را از روى اجاق به روى زمين انداخت.

همه اين عوامل دست به دست هم داد، قريش دست و پا را جمع كردند و فرار را برقرار ترجيح دادند; به گونه اى كه حتّى يك نفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند!(1)

بدون

شك، استفاده از چنين روشهائى بدون داشتن اطّلاعات وسيع از وضع دشمن و زمينه سازيهاى قبلى ممكن نيست.

ويژگيهاى يك سازمان اطّلاعات اسلامى

گفتيم هر «مدير» و «فرمانده» بايد از حوزه مديريّت و فرماندهى خود اطّلاعات كافى داشته باشد و از رويدادهائى كه به نحوى با تشكيلات او مربوط است دقيقاً مطّلع گردد، تا بتواند مواضع خود را براى رسيدن به اهدافى كه دارد مطابق آن تنظيم كند.

پاورقي

1_ مغازى «واقدى»، ص 480 _ سيره «ابن هشام»، ج 3، ص 240 _ سيره «حلبى» ج 2، ص 346.

صفحه 110

البتّه اين سخن به آن معنى نيست كه خود را سرگرم اطّلاعات و اخبار و آمارى كند كه ارتباط ناچيزى با كار او دارد و يا اصلاً مربوط به او نيست; چرا كه اين امر او را از وظايف اصليش باز مى دارد، و نيروهاى فعّالش را به خود جذب مى كند و در پيشرفت كارها ناكام مى سازد.

امير مؤمنان على(عليه السلام) ضمن نامه اى براى «حارِث هَمْدانى» كه از نمايندگان فداكار آن حضرت و از فقهاى بزرگ شيعه بود، چنين مرقوم فرمود:

«وَاقْصُرْ رَأْيَكَ عَلى مايَعْنيكَ; تنها توجّه ات به امورى باشد كه به تو ارتباط دارد!»(1)

و در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم:

«مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ مالا يَعْنيهِ; از نشانه هاى خوبى اسلام انسان اين است كه آنچه را كه به او مربوط نيست رها كند.»(2) و به گفته مرحوم «فيض كاشانى» سرمايه اصلى انسان، اوقات او است، هر گاه آن را در امورى كه به او ارتباط ندارد مصرف كند، سرمايه خود را از دست داده است.(3)

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوذر، صحابى مجاهد و

مبارز، فرمود: «من چيزى را به تو تعليم مى دهم كه انجام آن نيروى زيادى لازم ندارد، ولى در ترازوى اعمال سنگين است و آن سه چيز است: سكوت، حسن خلق، و رها كردن امورى كه به تو مربوط نيست.»(4)

مهمترين شرايط دستگاههاى اطّلاعاتى و آمارى مديران اسلامى، امور زير است:

1_ از همه لازمتر اين كه بر محور واقعيّت ها دور زند، چرا كه هيچ چيز، خطرناكتر از اطّلاعات دورغين، گمراه كننده، و مبالغه آميز نيست، هر چند موقّتاً مايه دلخوشى باشد.

پاورقي

1_ نهج البلاغه، نامه شماره 69.

2_ بحار الانوار، ج 1، ص 150.

3_ مهجة البيضاء، ج 5، ص 200.

4_ همان مدرك ج 5، ص 201.

صفحه111

صحيح بودن خبر به تنهائى كافى نيست، ممكن است اصل خبر درست باشد امّا كمّ و كيف و مقدار آن، نادرست و گمراه كننده باشد.

متأسّفانه در همه جاى دنيا و در تمام طول تاريخ _ جز موارد استثنائى _ اطّلاعات و آمارهاى كاذب وجود داشته، و منشأ حوادث دردناك و شكستهاى بزرگى شده است، و علل آن معمولاً امور زير است:

الف _ خبرگزاران يا مأموران اطّلاعات تمايلات و جهت گيرى هاى شخصى يا گروهى خود را بر اخبار مى افزودند; و به تعبير ديگر، رويدادها را آنچنان كه مى خواستند مى ديدند; نه آنچنان كه واقعيّت عينى داشت.

ب _ عدم شجاعت براى پذيرش واقعيّات تلخ، عامل مهمّ ديگرى در اين قسمت است تا آنجا كه بعضى از مديران اصلاً حاضر به شنيدن واقعيّتهاى تلخ نيستند; لذا اطرافيان آنها از نقل اين اخبار خوددارى مى كنند، يا آن را به صورت ديگرى كه در جهت عكس آن است خبر مى دهند.

اين كار، درست

به اين مى ماند كه كسى از مسموم بودن غذائى كه پيش روى ماست با خبر باشد و سكوت كند و يا آن را حياتبخش توصيف نمايد; آيا اين كار خيانت بزرگى محسوب نمى شود!

ج _ تمايل به آرامش كاذب عامل ديگرى است براى دور ماندن از واقعيّتها و حقايقى كه در اطراف انسان مى گذرد.

همچنين وجود افراد متملّق و چاپلوس در اطراف مديران كمك مؤثّرى به تحريف واقعيّات مى كند.

د _ اعتماد بر منابع ضعيف و گرفتار خوشبينى هاى بى دليل، و يا سوء ظن هاى بيهوده شدن، عامل ديگرى براى محروم ماندن از اطّلاعات صحيح است كه مدير و فرمانده بايد بشدّت از آن بپرهيزد تا بتواند موضع تشكيلات خود را به طور صحيح ارزيابى كرده و در هدايت آن تشكيلات گرفتار خطا نشود.

صفحه 112

براى به دست آوردن اطّلاعات صحيح، افرادى جسور; پر حوصله; شجاع; دقيق; واقع بين; متعهّد; صريح اللّهجه و كاملاً امين و راستگو لازم است و البتّه اين گونه افراد كمند، ولى اين كم را بايد پيدا كرد و يا تربيت نمود.

2_ مدير اسلامى هرگز نبايد در زندگى خصوصى افراد خود تجسّس كند كه هم بر خلاف دستور صريح قرآن است، و هم مايه سلب اعتماد افرادى مى شود كه تحت پوشش مديريّت او قرار دارند و سوء ظنّ آنها را بر مى انگيزد.

قرآن مجيد در اين زمينه دستور حساب شده اى دارد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَلاتَجَسَّسُوا وَلايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»(1)

در اين آيه، نخست از سوء ظن و بدگمانى كه از آفات مديريّت است نهى شده، و به دنبال آن از تجسّس و

سپس غيبت; چرا كه اين سه در ارتباط با يكديگرند; «سوءظن» مايه «تجسّس» و موجب «غيبت» مى گردد، و نتيجه همه آنها متزلزل شدن پايه هاى اعتماد متقابل در هر تشكيلات است.

البتّه، تجسّس بيشتر به كشف امور نهانى گفته مى شود كه انسانها راضى به كشف آن نيستند; و پنهانيهاى مردم، بيشتر نقاط ضعف و رفتارهاى ناپسند آنها است كه آشكار شدن هر يك از آنها موجب سلب حرّيت آنان مى شود; لذا اسلام اجازه نداده است، كسى از اسرار و پنهانيهاى مردم اطّلاع پيدا كند، و آن را فاش نمايد و او را خوار و بى اعتبار سازد.

و اين اصلى است كه در روايات روى آن تأكيد شده; از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:

«يا مَعْشَرَ مَنْ اَسْلَمَ بِلِسانِهِ وَلَمْ يَخْلُصِ الاِْيْمانَ اِلى قَلْبِهِ لاتَذَمُّوا الْمُسْلِميْنَ وَلاتَتَّبِعُوا

پاورقي

1_ سوره حجرات، آيه 12.

صفحه 113

عَوْراتِهِمْ...; اى كسانى كه با زبان اسلام آورده ايد ولى هنوز ايمان به دلهاى شما راه نيافته است; از مسلمانان بدگوئى نكنيد و از نهانيهاى آنان جستجو ننماييد!»(1)

3_ اطّلاعات مديران بايد همه جا، شكل آمارى داشته باشد و از اطّلاعات كلّى و فاقد آمار، يا واجد اعداد و ارقام مجهول و نامشخّص، جدّاً پرهيز كنند; چرا كه اين امور دام بزرگى بر سر راه مديران است. پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) هميشه سعى داشت در جنگها از كمّ و كيف و عدّه و نفرات و امكانات دشمن دقيقاً آگاهى يابد تا وضع ارتش خود را بر اساس آن تنظيم نمايد.

4_ اطّلاعات بايد مستمرّ و منظّم باشد; چرا كه بسيارى از مسائل ماهيّت خود را در يك مقطع

نشان نمى دهد يا با گذشت زمان دگرگون مى شود.

5_ هرگز نمى توان در گرفتن و دادن اطّلاعات تنها تكيه بر حافظه كرد; بلكه، هميشه بايد به نوشته هاى صريح و صحيح تكيه نمود; چرا كه حافظه بهترين افراد، گاه به آنها خيانت مى كند، و مايه شكست و ناكامى مى شود.

دستور اسلامى (قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتابَةِ»(2) را در اينجا بايد معيار قرار داد.

6_ مدير و فرمانده بايد از حالات مأموران خود با خبر باشد، و گروهى از افراد مورد اعتماد را براى رسيدگى به وضع حال كارمندان بگمارد كه تمام اخبار مهمّ آنها را به وى برسانند.

امير مؤمنان على(عليه السلام)، در دوران حكومتش، به وسيله گروهى از افراد مورد اعتماد كه آنها را به عنوان بازرس براى رسيدگى به اوضاع كارمندان و كاركنان در شهرهاى مختلف گماشته بود، با خبر مى شد; لذا مى بينيم، در نامه هاى خود روى گفته هاى آنها تكيه كرده و به آن استناد مى فرمايد و بعضى از مأموران خود را به جهت انجام كار خلاف به شدّت توبيخ مى كند. اين نامه ها فراوان است; تنها به نقل قسمتى از نامه على(عليه السلام) به «عُثْمان بن حُنَيْف» در اينجا قناعت مى كنيم:

1_ بحار الانوار، ج 75، ص 214 _ به نقل از ثواب الاعمال، ص 216.

2_ بحار الانوار، ج 2، ص 151 و 152.

صفحه114

«عُثمان بن حُنَيْف» پيرمرد پرهيزگارى بود و به سابقه اى كه در اسلام داشت از طرف اميرمؤمنان على(عليه السلام) به فرماندارى «بصره» منصوب گشت. شبى يكى از توانگران جوان بصره، او را به مهمانى دعوت نمود، و مجلس ضيافت با شكوهى ترتيب داد.

گزارش اين ضيافت،

به على(عليه السلام) مى رسد; و به آن حضرت بس گران مى آيد كه يكى از فرماندارانش با طبقه اشراف سر سفره بسيار رنگين بنشيند. امير مؤمنان(عليه السلام)توبيخ نامه اى به اين شرح براى او فرستاد:

«اَمَّا بَعْدُ، يَابْنَ حُنَيْف فَقَدْ بَلَغَنى أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ اِهْلِ الْبَصْرِةِ دَعاكَ اِلى مَأْدُبَة فَاَسْرَعْتَ اِلَيْها، تُسْتَطابُ لَكَ الاَْلْوانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفانُ، وَما ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجيبُ إِلى طَعامِ قَوْم، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ..; اى پسر حنيف! شنيده ام، يكى از جوانان بصره تو را به ميهمانى دعوت كرده است، و تو مشتاقانه و حريصانه به آن مهمانى رفته اى! (ميزبان) در سفره غذاهاى گوناگون و رنگارنگ براى تو آراسته، من گمان نداشتم تو در مهمانى و جشن مردمى شركت كنى كه فقيران را از خود برانند و توانگران را بخوانند...!».(1)

از كلمه «بَلَغَنى» (به من گزارش شده است) استفاده مى شود كه در آن شهر از طرف امام(عليه السلام)بازرس و گزارشگر مورد اطمينانى بوده است كه اين گزارش را به امام رسانيده و امام(عليه السلام)در اين نامه روى آن تكيه كرده است.

برخى از علماى اسلام نيز از حاكم زمان خود خواسته اند، گزارشگرانى به اطراف اعزام دارند. «ابويوسف» در كتاب «الخراج» به حاكم زمان خود توصيه مى كند: «من صلاح مى دانم، حاكم، گروهى از افراد لايق و پاك و كسانى كه در دين و امانتدارى مورد اعتماد هستند، به شهرها گسيل دارند تا از اوضاع و رفتار و عملكرد مأموران دولتى تحقيق نمايند; و اگر به تو گزارش رسيد كه از فرمانداران و مأموران دولتى، كسانى هستند كه به مردم ظلم و تعدّى و خيانت مى ورزند، در اين

صورت بر تو حرام است بار ديگر آنها را به كار گمارى!».

پاورقي

1_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 45.

صفحه 115

سپس «ابو يوسف» اشاره به نامه امير مؤمنان على(عليه السلام) مى كند كه به يكى از فرمانداران خود به نام «كعب بن مالك» نوشته است در اين نامه چنين آمده:

«اَمّا بَعْدُ... وَاَخْرِجْ طائِفَةً مِنْ اَصْحابِكَ حَتّى تَمُرَّ بِاَرْضِ السَّوادِ كَوْرَةً بَعْدَ كَوْرَة فَتَسأَلَهُمْ عَنْ عُمّالِهِمْ وَتَنْظُرَ فِى سِيْرَتِهِمْ..; گروهى از ياران خود را روانه شهر كن تا از اوضاع مأموران حكومت بپرسند و روش آنان را در نظر بگيرند!».(1)

9_ جذب نيروهاى صالح

جذب نيروهاى صالح

مدير براى وصول به اهداف خود، در سازمان و تشكيلاتى كه تحت پوشش مديريّت او است بايد همراهان همفكر و هم عقيده، جدّى، صالح، امين و درستكار داشته باشد كه آنها را به تدريج از ميان افراد لايق جذب كند.

فرق نمى كند گزينش در حوزه اختيارات او باشد يا نه، به هر حال، او مى تواند در جذب نيروهاى صالح به طور مستقيم يا غير مستقيم نقش مؤثّرى داشته باشد.

آفت بزرگ در گزينش ها!

بزرگترين خطرى كه بر سر راه مديران در اين قسمت است، اين است كه به سراغ افرادى بروند كه تنها نقطه قوّتشان اين است كه چشم و گوش بسته، تسليم فرمانند; و دائماً با زبان حال و قال به اين بيت مترنّمند:

بندگانيم جان و دل بر كف

چشم بر امر و گوش بر فرمان!

پاورقي

1_ كتاب الخراج، قاضى ابويوسف، ص 128.

صفحه 116

درست است كه شرط پيشرفت امر مديريّت و فرماندهى انضباط نفرات و همكاران است; ولى، اين بدان معنى نيست كه مديران به سراغ «بله قربان گو»ها بروند.

ترجيح اين گونه افراد نالايق كه به خاطر كمبودهاى روحى و فكرى، هميشه چشم و گوش بسته تسليمند، در تمام طول تاريخ بشر، بلاى بزرگى براى همه زمامداران و مديران و فرماندهان بوده است.

نبايد فراموش كرد كه اين نوع گزينش، تنها از «روح استبداد سرچشمه مى گيرد، و مستبدّان هميشه ترجيح مى دهند كه افرادى را در اختيار داشته باشند كه بى چون و چرا تسليم فرمانند. آنها حاضر نيستند با افرادى كار كنند كه گه گاه اظهار نظر، و چون و چرا، و از آن بالاتر انتقاد كنند; هر چند منطقى و سازنده باشد نه مخرّب و ويرانگر.

اين امر

سبب مى شود كه «مديران مستبد» از همكارى افراد هوشيار و متعهّد و با شخصيّت وآگاه محروم باشند; و اين ضايعه اى است جبران ناپذير در امر مديريّت كه نتواند چنين افرادى را به سوى خود جذب كند.

فراموش نمى كنم در رژيم «طاغوت» و عصر «ساواك» در يكى از مراحل كه مرا به ساواك تهران بردند،مدّتى در اتاق انتظار و دفتر متوقّف ساختند; مسؤول دفتر و اتاق انتظار هنگامى كه زنگ تلفن به صدا درمى آمد و آقاى رئيس با او كارى داشت، با دستپاچگى گوشى را برداشته و مى گفت: «مى فرمايند»! (به صورت جمع غائب و جمله خبريّه!) ديدم اين بينواى چاپلوس حتّى حاضر نيست بگويد بفرمائيد! چرا كه «بفرمائيد» هر چه باشد «صيغه امر» است، و امر به آقاى رئيس درست نيست حتّى امر به فرمودن! لذا جمله «انشائيّه» را تبديل به «خبريّه» كرده است.

تازه آن هم نه به صورت مخاطب، چرا كه خطاب هر چه باشد، خلاف مراتب احترام است، بايد به صيغه غائب باشد تا از دسترس اوج انديشه برتر گردد و با نهايت تملّق و چاپلوسى موافقت داشته باشد.

صفحه 117

آرى! اين گونه مديران افرادى را مى پسندند كه بگويند «مى فرمايند» حتّى بفرمائيد را هم نمى پسندند!

باز فراموش نمى كنم كه در همان زمان كسى را ديدم كه براى نجات مظلومى از چنگال ظالمان، به ملاقات يكى از مسؤولين درجه اوّل رژيم رفته بود، گفت: تا او فهميد براى چه كسى مى خواهم شفاعت كنم، صدا زد: فلان كس! ببين چه مى گويم؟ ما هنگامى كه براى وساطت نزد شاه مى رويم، هرگز جمله كامل نمى گوييم. نخست مبتدا

را ذكر كرده، مثلاً مى گوييم مشهدى حسين.. بعد در قيافه شاه دقيق مى شويم، هر گاه اخمش در هم رفت، مى گوييم بسيار آدم زشت و بى شرم و نمك نشناسى است; امّا اگر تبسّم كرد يا قيافه عادى بود، مى گوييم: قربان از ارادتمندان و چاكران است!

آرى! آنها كسانى را مى پسندند كه حتّى از خود اراده جمله بندى نداشته باشند; «مبتدا» را بگويند، «خبر» را در قيافه منفور شاه بخوانند!

و ديديم نتيجه اين گونه مديريّت چه شد! لذا مديران و فرماندهان در حوزه كار خودشان بايد به دقّت مراقب باشند كه در اين دام خطرناك نيفتند.

به تعبير ديگر، مدير و فرمانده لايق كسى است كه اين قدر «سعه صدر» داشته باشد كه افراد لايق را كه در مسائل مختلف «اظهار نظر» مى كنند و «چون و چرا» و حتّى «انتقاد» دارند، تحمّل كند; بلكه از آنها استقبال نمايد (البتّه مشروط بر اين كه انضباطى را كه براى مديريّت لازم است محترم شمارند) و به خاطر انتقاد و اظهار نظرشان، بر متملّقان چاپلوس و چشم و گوش بسته و بى اراده و «بله قربان بگو» مقدّم بشمرد; چرا كه اين گونه همكاران نالايق، علاوه بر اين كه آفت خطرناكى براى روند هر اداره و تشكيلاتى هستند، و مديران خود را در حالت غفلت و بى خبرى محض نگاه مى دارند، رابطه آنها را از واقعيّتهاى عينى قطع مى كنند; گاه «كاه» را «كوه» و «كوه» را در نظرشان «كاه» جلوه مى دهند; گاهى حتّى كاهِ نبوده را كوه مى كنند!

صفحه 118

از اينجاست كه مولاى متّقيان على(عليه السلام) پيروان خود را شديداً از اين

كار برحذر مى دارد; در خطبه اى كه در حضور بيش از پنجاه هزار نفر بعد از جنگ صفيّن ايراد كرد، فرمود:

«فَلاتُكَلِّمُونى بِما تُكَلَّمْ بِهِ الْجَبابِرَةُ، وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّى بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبادِرَةِ، وَلاتُخالِطُونى بِالْمُصانَعَةِ، وَلاتَظُنُّوا بى اسْتِثْقالاً فى حَقٍّ قيلَ لى، وَلاالْتِماسَ إِعْظام لِنَفْسى، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كانَ الْعَمَلُ بِهِما أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل...;

با من آنطور كه با جبّاران و زمامداران ستمگر سخن مى گويند، سخن نگوئيد!

القاب پر طنطنه برايم به كار نبريد!

آن ملاحظه كاريها و موافقتهاى مصلحتى كه در برابر مستبدّان اظهار مى دارند، در برابر من اظهار مداريد!

با من با ظاهر سازى برخورد نكنيد!

هر كس كه گفتن حق يا پيشنهاد عدل بر او سنگين باشد، عمل به آن بر او سنگين تر است!

بنابر اين، از سخن حق يا مشورت به عدل در برابر من هيچ گاه خوددارى نكنيد!»(1)

امام(عليه السلام) در اين خطبه بسيار پر محتوا دستوراتى بدين شرح براى رفتار مردم با آن حضرت داده است:

1_ او را با عناوين و القاب پر طنطنه كه در مورد جبّاران به كار مى برند ياد نكنند!

2_ در ملاقات با آن حضرت، خيال نكنند كه او يك پادشاه است، و به سبب آن خوف و رعب بر آنها مسلّط شود و نتوانند حرفشان را بزنند!

پاورقي

1_ نهج البلاغه، قسمت نامه ها، نامه شماره 33.

صفحه119

3_ با مجامله و ظاهر سازى با او رفتار نكنند!

4_ خيال نكنند كه حرف حق بر آن حضرت سنگين است!

5_ حرف حق را صريحاً و بدون پرده بگويند!

6_ از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خوددارى ننمايند!

در پايان

اين سخن، لازم مى دانيم بار ديگر بر خطرات افراد بى عُرضه، چاپلوس و متملّق تأكيد كنيم كه از «نقطه ضعف»هاى مديران و از غريزه حبّ ذات و خودخواهى و خود پسندى آنها سوءِ استفاده كرده و آنها را با دروغهاى گوناگون، به خود مجذوب و از ديگران بيگانه مى كنند; و پرده اى بر چشم و گوش مديران مى افكنند و عقل آنها را مى دزدند و حسّ تشخيص آنها را به غارت مى برند; آنها بلائى هستند همانند صاعقه و زلزله، ويرانگر!

چه جالب مى گويد امير مؤمنان على(عليه السلام) در حقّ مؤمنان پرهيزگار (در خطبه معروف همّام):

«إِذا زُكِّىَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى وَرَبّى أَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى! أَللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى أَفْضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ، وَاغْفِرْلى مالايَعْلَمُونَ; هر گاه يكى از آنها ستوده شود، از آنچه درباره او گفته شده، ترسان

مى شود و مى گويد: من نسبت به خودم از ديگران آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از همه آگاهتر است! خداوندا! مرا به آنچه آنها مى گويند موأخذه مفرما و مرا برتر از آن قرار بده كه آنها فكر مى كنند، و آنچه را آنها نمى دانند (و تو مى دانى) بر من ببخش!»(1)

آرى! اولياى گرامى اسلام نه تنها از تملّق و چاپلوسى و ستايش بى معنى بيزار بودند; بلكه، مدح آميخته به تملّق را نيز از عيوب اخلاقى مى شمردند، و در مقابل رفتار و گفتار ذلّت آميزى كه منافى با عزّ و شرف انسانى بود، سكوت نمى كردند; و اگر كسى مرتكب چنين عمل خلافى مى شد، مورد انتقاد قرار مى دادند.

پاورقي

1_

نهج البلاغه، خطبه 192.

صفحه 120

مى گويند: مرد عربى براى جلب كمك مادّى، حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و به تملّق پرداخت و گفت: مگر نه اين است كه تو از جهت پدر و مادر از همه ما بهتر، و از جهت اولاد از همه ما شريفترى! درايّام جاهليّت بر ما مقدّم بودى و هم اكنون در اسلام رئيس و رهبر ما هستى!...

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از سخنان تملّق آميز او خشمگين شد; به مرد اعرابى فرمود: «زبانت در پشت چند حجاب قرار داد؟»

جواب داد: دو حجاب، يكى لبها و ديگرى دندانها!

فرمود: هيچ يك از اين دو نتوانست حرفهاى ناموزونت را از ما بگرداند!

سپس فرمود: ببين! از ميان تمام آنچه كه در دنيا به فردى اعطاء شده است، هيچ چيز براى آخرت او زيانبارتر از طلاقت زبان (در مسير باطل) نيست!

بعد براى اين كه آن مرد را ساكت كند و به آن صحنه پايان دهد، به على(عليه السلام)فرمود: برخيز زبان اين مرد را قطع كن! آن حضرت حركت كرد و چند درهمى به وى داد و خاموشش ساخت!(1)

امير مؤمنان على(عليه السلام) ضمن عهدنامه به مالك اشتر تأكيد مى كند كه:

«إِيّاكَ وَالاِْعْجابَ بِنَفْسِكَ وَالثِّقَةَ بِما يُعْجِبُكَ مِنْها وَحُبَّ الاِْطْراءِ، فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطانِ فى نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مايَكُونُ مِنْ إِحْسانِ الْمُحْسِنينَ...; بر حذر باش از اين كه خود پسند باشى! و به هر چيز تو را خوش آيد اطمينان پيدا كنى و از مدح و ثنا خوانى لذّتى ببرى! زيرا اين حالت از اطمينان بخش ترين فرصتهاى شيطان است تا بدينوسيله در نيكوكاران نفوذ كند و تمام اعمال آنها را از

بين ببرد!»(2)

10_ قدردانى، تشويق و توبيخ

اشاره

پاورقي

1_ معانى الاخبار، ص 171.

2_ تحف العقول، ص 147 _ نهج البلاغه، نامه ها 53.

صفحه 121

مى دانيم سنگين ترين وظيفه مديريّت بر دوش انبياء و پيامبران الهى بوده، و نيز مى دانيم بارزترين صفت آنها «بشارت» و «انذار» است; چنانكه در قرآن درباره پيامبر اسلام مى گويد:

«يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذيراً، وَداعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجاً مُنيراً»(1)

در قرآن متجاوز از 120 مرتبه مشتقّات «انذار» و متجاوز از 40 بار مشتقّات «بشارت» به كار رفته است. قسمت مهمّى از آيات قرآن توصيف نعمتهاى معنوى و مادّى بهشت است كه تشويقى براى حركت به سوى نيكيها و پاكيهاست. و در بخش عظيمى از آيات از مجازاتهاى روحانى و جسمانى دوزخيان سخن مى گويد كه يك عامل بازدارنده است.

على(عليه السلام) در باره كارمندان عاليرتبه دولت ضمن تعاليم خود به مالك اشتر، فرموده است:

«وَاصِلْ فى حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَتَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُوا الْبَلاَءِ مِنْهُم; فَإِنَّ كَثْرَةَ الْذِّ;كْرِ لِحُسْنِ أَفعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ، وَتُحَرِّضُ النَّاكِلَ، إِنْ شَاءَ اللّهُ ; و پى در پى آنها را تشويق كن! و كارهاى مهمّى كه انجام داده اند بر شمار! زيرا يادآورى كارهاى نيك آنها، شجاعانشان را به حركت بيشتر، وادار مى كند; و آنان كه در كار كندى مىورزند _ به خواست خدا _ به جنبش و حركت وا مى دارد!»(2)

به هر حال، وظيفه هر مدير و فرمانده اين است كه از افراد زير، تشويق به عمل آورد:

الف _ آنها كه وظائف خود را به خوبى انجام مى دهند و در نظم و انضباط و وظيفه شناسى، نمونه اند.

پاورقي

1_ سوره احزاب، آيات 45 و 46.

2_ نهج البلاغه، نامه شماره

53.

صفحه 122

ب _ آنها كه در مقطعهاى خاصّى كه نيازمند به فداكارى است، ايثار و فداكارى از خود نشان داده اند.

ج _ آنها كه براى پيشرفت تشكيلات دست به ابتكار خاصّى زده اند.

د _ آنها كه خطر مهمّى را از سازمان و تشكيلات دفع كرده اند.

ه__ آنها كه در غياب مدير و فرمانده، همچون حضور او، برنامه ها را دقيقاً اجرا مى كنند.

و _ آنها كه توطئه هائى را كشف و به موقع، خنثى مى كنند.

خلاصه، هيچ خدمت مهمّى نبايد از نظر مديران و فرماندهان مخفى بماند و تشويق را در اين مواقع بايد در متن كار خود قرار دهند.

جنبه هاى منفى تشويقها

بايد به هوش باشيم كه تشويقها به صورتى انجام نگيرد كه مفاسد زير را به بار آورد:

1_ تشويق نبايد به كيفيّتى باشد كه مايه غرور و غفلت تشويق شونده، يا خاموش شدن شعله فعّاليّتها و نظم و انضباط او گردد.

2_ اساس تشويقها بايد بر جنبه هاى معنوى باشد; تا به افراد شخصيّت والا دهد; امّا اين بدان معنا نيست كه از تشويقهاى مادّى بكلّى چشم پوشيده شود.

3_ تشويق يك فرد نبايد مفهوم مخالفى براى ديگران باشد، و مايه تحقير و توهين آنها گردد; و اين از كارهاى ظريف و دقيقى است كه ذوق و سليقه مديران و فرماندهان ضامن اجراى آن است.

4_ تشويق نبايد پرخرج و داراى هزينه فراوان باشد; زيرا اوّلاً محور شخصيّت و افتخار را از مسائل معنوى به مادّى مى كشاند، و ثانياً عملاً در مورد افراد كمى

صفحه 123

صورت مى گيرد; در حالى كه تشويق بايد كاملاً گستردگى و شمول داشته باشد.

5_ تشويق بايد بر اساس «ضوابط» صورت گيرد نه «روابط»، و

چيزى اسفبارتر از اين نيست كه افراد تحت پوشش فرماندهى و مديريّت ببينند «روابط» بر اين مسأله حاكم است نه «ضوابط»، كه اين امر مايه دلسردى و بدبينى و فقدان نشاط در يك تشكيلات مى شود.

6_ طبيعى است كه ميان تشويق و كار انجام شده بايد تناسبى وجود داشته باشد و سلسله مراتب و كمّيّت و كيفيّت در اين زمينه ملحوظ گردد.

على(عليه السلام) فرمود:

«اَلثَّناءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَقٌ وَالتَّقْصيرُ عَنِ الاِْسْتِحْقاقِ عِىٌّ أَوْحَسَدٌ; ثنا گفتن و تمجيد بيش از حدِّ شايستگى و لياقت، تملّق و چاپلوسى است، و كمتر از حدِّ لازم، ناشى از عجز يا حسد است!»(1)

7_ تشويقها معمولاً در حضور جمع صورت مى گيرد و يا نتيجه آن به اطّلاع عموم مى رسد; ولى مواردى وجود دارد كه بايد تشويق شكل خصوصى و محرمانه داشته باشد، و مديران با ذكاوت خود مى توانند اين موارد استثنائى را تشخيص دهند.

شرايط تنبيه

«تنبيه» چنان كه از نامش پيداست، به منظور «آگاه سازى» صورت مى گيرد; يعنى، بايد جهت گيرى آن به اين سمت باشد.

گر چه مجازات و توبيخ هرگز نمى تواند نخستين واكنش در برابر افراد متخلّف باشد; بلكه، بايد قبل از هر چيز دست به دامان آموزشهاى فرهنگى زد.

و نه مى تواند مشكل تخلّفات و بى انضباطى ها و خيانتها را به طور كامل حل كند; ولى به هر حال، چيزى است كه چشم پوشى از آن به طور كلّى نيز براى هر

پاورقي

1_ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 347.

صفحه124

تشكيلاتى خطرناك است; چرا كه هميشه «درصد» معيّنى از افراد هستند كه بدون اين «عامل باز دارنده» و يا لااقل «ترس از آن» انجام وظيفه نمى كنند.

براى

اين كه مديران بتوانند از «توبيخ و تنبيه» به هدفهاى تربيتى مورد نظر برسند، رعايت اصول زير مناسب به نظر مى رسد:

1_ تنبيه هميشه بايد مقطعى باشد يعنى راه را به روى افراد متخلّف براى اصلاح خويشتن نبندد.

جالب است كه در قرآن مجيد در بسيارى از آيات، بعد از مجازاتهاى شديد، بلافاصله توبه كاران را استثناء مى كند; يعنى راه را به روى گنهكاران باز نگاه مى دارد. جمله «اِلاَّ الَّذينَ تابُوا» (يا مشابه آن) در آيات زيادى از قرآن به همين منظور آمده است.

2_ توبيخ و مجازات نبايد حسّ كينه توزى افراد را برانگيزد; و در عين حال قاطعيّت مديريّت ايجاب مى كند كه در اين مورد گرفتار وسوسه نشود و از ترس كينه توزيهاى آينده، بكلّى چشم از مجازات يا توبيخ متخلّفان و گنهكاران نپوشد و گرنه سازمان تشكيلاتش به فساد مى گرايد.

3_ رعايت تناسب ميان «جرم» و «جريمه»، از مسلّم ترين مسائل اسلامى و تشكيلاتى است كه دقّت در باب حدود و ديات در فقه اسلام، اين معنى را كاملاً مشخّص مى كند.

4_ اصل در توبيخ اين است كه خصوصى باشد به عكس تشويق، ولى مواردى استثنائى پيش مى آيد كه شرايط ايجاب مى كند كه در حضور جمع انجام گيرد، و يا خبر آن به گوش ديگران برسد.

5_ از مسائلى كه در مورد توبيخ و مجازات كاملاً ضرورى به نظر مى رسد، اين است كه، بايد دليل آن دقيقاً به طرف تفهيم شود; و هرگز به اين قناعت نشود كه او خودش مى داند كفّاره چه گناهى را مى پردازد. چه بسيار افرادى كه از اعمال سوء و تخلّفات خويش بى

خبرند و يا به گفته قرآن «يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» آن را عمل نيكى مى پندارند و يا اگر آگاهند، درجه اهمّيّت آن را نمى دانند; لذا تفهيم دقيق اين مسأله، براى اصلاح و تربيت، ضرورت دارد.

صفحه125

6_ مدير و فرمانده نبايد در توبيخ و ملامت زياده روى كند; زيرا گاه مى شود كه تكرار آن اثر معكوس دارد. متخلّفان را در اعمال ناپسند خود جرى تر مى كند; و آنان را به لجاجت وا مى دارد.

امير مؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «الاِفراطُ فِى المَلامَة تَشُبُّ نيرانِ اللَّجاج; زياده روى در ملامت و سرزنش، آتش عناد و لجاجت را مشتعل مى كند!»(1)

باز در جاى ديگر فرموده است: «إِيّاكَ أَنْ تُكَرِّرَ الْعَتَبَ فَإِنَّ ذلِكَ يُغْرِى بِالذَّنْبِ وَيَهُونُ بِاْلعَتَبِ; ازتوبيخ مكرّر پرهيز كن! چرا كه تكرار سرزنش، گناهكار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مى كند; به علاوه، ملامت را بى اثر مى سازد!»(2)

اين بحث دامنه وسيعى دارد كه در اينجا به همين مقدار اكتفاء گرديد.

و در اينجا مى رسيم به پايان بحث «وظائف و مسؤوليّتهاى مديران و فرماندهان» در بخش آينده سخن از «صفات و شرايط» آنها با توجّه به معيارهاى اسلامى است.

پاورقي

1_ بحار الانوار، ج 74، ص 230.

2_ غرر الحكم، جلد اول، ص 278 چاپ 1355 شمسى ه_ . ش.

صفحه 126

صفحه 127

4 .صفات و شرايط: مديران و فرماندهان اسلامى

اشاره

هميشه معيار گزينش افراد، و شرايط و صفات لازم در آنها، بستگى و تناسب نزديكى با ميزان مسؤوليّتهاى آنان دارد; چرا كه هر نوع مسؤوليّتى يك نوع شرايط و صفات را ايجاب مى كند.

مسلّماً هر قدر مسؤوليّتها سنگين تر و گسترده تر باشد، شرايط آن نيز به همان نسبت سنگين تر و گسترده تر

خواهد بود.

در حقيقت اصل «انتخاب اصلح» يكى از اصولى ترين شرايط براى انتخاب مديران است; منتها، كلمه «انتخاب اصلح» تعبير سربسته اى است كه از آن سوء استفاده فراوان شده; لذا به صورت يك «عنوان كلّى» قابل پياده كردن نيست، بلكه، بايد با يك تحليل دقيق جزئيّات و شكل عملى آن را پيدا كرد.

در اسلام روى مسأله «انتخاب اصلح، تأكيد شده است; چنانكه، در تاريخ زندگى پيغمبر اسلام آمده است كه او از ميان تمام مسلمانان، جوان بيست و چند ساله اى را به نام «عَتّاب بنِ اَسيد» براى فرماندارى «مكّه» برگزيد; و فرمانى به نام وى صادر كرد، و چون انتخاب اين جوان با توجّه به كمى تجربيّات او، در ميان اصحاب و ياران سؤال انگيز بود; و كمتر موردى در گزينشهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شبيه آن پيدا مى شد كه براى مركز بسيار حسّاسى همچون مكّه فرد بسيار جوانى را انتخاب كند، با يك جمله به تمام سؤالاتى كه در اذهان مطرح بود پاسخ داد، رو به سوى «عَتّاب» كرده فرمود:

صفحه 128

«يا عَتّابُ تَدْرى عَلى مَنِ اسْتَعْمَلْتُكَ؟ اَسْتَعْمَلتُكَ عَلى أَهْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ! وَلَوْأَعْلَمُ لَهُمْ خَيْراً مِنْكَ اسْتَعْمَلْتُهُ عَلَيْهِمْ; اى عَتّاب آيا مى دانى تو را براى چه به اين مقام برگزيدم؟ و بر كدام قوم فرمانروا كردم؟ تو را فرماندار «اهل اللّه» عزّوجل (اهل حرم خدا و ساكنان مكّه) نمودم; و اگر در ميان مسلمانان كسى را براى اين مقام «شايسته تر» از تو مى يافتم، اين كار را به او مى سپردم!»(1)

باز در همين زمينه، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به صورت يك دستور كلّى مى فرمايد:

«مَنْ وَلّى مِنْ

أَمْرِ الْمُسْلِمينَ شَيْئاً فَوَلّى رَجُلاً وَهُوَ يَجِدُ مَنْ هُوَ أَصْلَحُ لِلْمُسْلِمينَ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَرَسُولَهُ; كسى كه چيزى از امور مسلمين را بر عهده گيرد، سپس فردى را عهده دار كار مهمّى كند، در حالى كه فرد اصلح از او را مى يابد، خيانت به خدا و رسول او كرده است!»(2)

و نيز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:

«مَنْ قَلَّدَ رَجُلاً عَلى عِصابَة وَهُوَ يَجِدُ فى تِلْكَ الْعِصابَةِ أَرْضى مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَخانَ رَسُولَهُ وَخانَ الْمُؤمِنينَ; كسى كه كار گروهى را بر عهده كسى بگذارد كه در ميان آن گروه فردى از او شايسته تر پيدا مى شود، خيانت به خدا و رسول خدا و مؤمنين كرده است!».(3)

بنابراين،اصل اساسى در تقسيم پستها در حكومت اسلامى و سپردن مديريّتها و فرماندهى به افراد، همان اصل گزينش شايسته ترين افراد است. و انحراف از اين

خط، خيانتى است به خدا و پيامبر و همه جامعه اسلامى.

پاورقي

1_ اسد الغابة، ج 3، ص 385.

2 و 3_ السيّاسة الشّرعية، ص 716.

صفحه129

جالب اين كه در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) يكى از نشانه هاى قيام قيامت و نابودى جامعه بشريّت «سپردن كارها به نا اهل» شمرده شده است; پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

«إِذا ضُيِّعَتِ الاَْمانَةُ إِنْتَظِرِ السّاعَةَ قيلَ يا رَسُولَ اللّهِ وَما أَضاعَتْها؟

قالَ: إِذا أَسْدِىَ الاَْمْرُ إِلى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السّاعَةَ:

هنگامى كه امانت ضايع گردد منتظر پايان جهان باش!

عرض كردند: اى رسول خدا! منظور از ضايع كردن امانت چيست؟

فرمود: هنگامى كه كارها به دست غير اهلش سپرده شود،منتظر پايان جهان باش!»(1)

تعبير به «پايان يافتن جهان» در اين روايت، امروز براى ما بيش از

گذشته قابل درك است; زيرا مى دانيم كه اگر ناصالحان بر سياست دنياى امروز حاكم شوند و كارها به دست نا اهل افتد، ممكن است در يك جنگ ويرانگر خانمانسوز، بساط تمدّن بشريّت و حتّى نسل انسان از روى زمين برچيده شود!

معيارهاى گزينش قرآنى

در اينجا قبل از هر چيز به سراغ معيارهائى كه در قرآن مجيد براى گزينش فرمانده يا مدير يا كاركنان آمده، مى رويم; تا الگوئى باشد براى بحثهاى آينده ما.

در سه سوره قرآن مجيد (بقره، يوسف و قصص) به سه گونه معيار براى سه گونه پذيرش مسؤوليّت اشاره شده است.

1_ در سوره بقره در داستان «طالوت و جالوت» و انتخاب طالوت به عنوان

پاورقي

1_ همان مدرك، ص 11.

صفحه 130

فرماندهى بنى اسرائيل به وسيله پيامبر آن زمان «اشموئيل» براى پيكار با «جالوت» كه سلطان جبّار آن زمان بود، روى دو ويژگى مهم يعنى گستردگى علم و جسم تكيه شده است; آنجا كه مى فرمايد:

«إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ; خداوند او را بر شما برگزيده و به او توانائى جسمانى و علمى بخشيده و خداوند حكومت را به هر كس بخواهد (شايسته ببيند) مى بخشد و احسان خداوند وسيع است; و (از لياقت افراد براى منصب ها) آگاه است».(1)

روشن است كه قدرت جسمانى و فكرى دو شرط اساسى براى پيكار با دشمن سر سخت است.

2_ در سوره يوسف به هنگامى كه پيشنهاد سرپرستى خزانه دارى مصر از سوى يوسف مطرح شد، او روى امانت و آگاهى خويش تكيه كرده و مى گويد:

«إِجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الاَْرْضِ إِنّى حَفيظٌ عَليمٌ; مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر)

قرار ده، كه نگهدارنده و آگاهم!»(2)

قابل توجّه اين كه، در معيارهاى قرآنى در هر مورد روى صفاتى متناسب با همان پست و مقام تكيه شده است.

در مورد فرماندهان روى عنوان «زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالجِسْمِ».

در مورد كاركنان روى عنوان «اَلْقَوِىُّ الاَْمينُ».

در مورد حافظان مديريّت و بيت المال روى عنوان «حَفيظٌ عَليمٌ».

و با توجّه به اين كه مديريّت و فرماندهى به خاطر برنامه هاى پيچيده عصر ما نسبت به گذشته تفاوت بسيار پيدا كرده، ناچار براى گزينش مديرها و فرماندهان بايد يك سلسله اصول كلّى مشترك را در نظر گرفت كه در قرآن به آن اشاره شده، و يك سلسله شرايط ويژه كه متناسب با همان بخش مديريّت و فرماندهى است، كه بايد به آن افزوده شود.

پاورقي

1_ سوره بقره، آيه 247.

2_ سوره يوسف، آيه 55.

صفحه131

ناگفته پيداست كه براى مديريّت امور مالى بيش از هر چيز «امانت» و «علم و آگاهى» لازم است.

3_ در داستان موسى و شعيب به هنگامى كه يكى از دختران شعيب پيشنهاد انتخاب موسى را براى سرپرستى اموال خانواده شعيب و چوپانى گوسفندان مى دهد، روى «قوّت» و «امانت» او تكيه مى كند و مى گويد:

«يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الاَْمينُ; پدرم! او را استخدام كن; زيرا بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى آن كس است كه قوى و امين باشد (و او همين مرد است)!»(1)

اين معيارها به طور سربسته و فشرده در سوره هاى مختلف قرآنى آمده است; و به خواست خدا با استفاده از آنها، شرح لازم بعداً مطرح خواهد شد.

چهارده شرط عمده

عمده ترين شرايط و صفات مشترك مديران و فرماندهان عبارت است از:

1_ ايمان به هدف

قبل از

هر چيز بايد به اين نكته توجّه داشت كه ما در چهار چوبه يك نظام مكتبى بحث مى كنيم، و طبعاً «ايمان به هدف» در اينجا مفهوم ايمان به مكتب و مبانى مكتبى را دارد. يك مدير و فرمانده مكتبى نه تنها نمى تواند در برابر آن مكتب بى تفاوت باشد; بلكه، بايد ايمان عميقش به تعليمات آن مكتب انگيزه اصلى او را در انجام وظايفش تشكيل دهد.

پاورقي

1_ سوره قصص، آيه 26.

صفحه 132

در اينجا مسأله از شكل سلسله مراتب، و احساس مسؤوليّت در برابر مقام فوق، بيرون مى آيد; و شكل «خود جوشى» را به خود مى گيرد.

قابل توجّه اين كه قرآن مجيد درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْه مِنْ رَّبِّه...; پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است و...»(1)

ايمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به «ما أَنْزَلَ اللّه» از تمام تلاشها و كوششها و از تمام زندگانيش آشكار بود.

در هيچ يك از تواريخ ديده نشده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در جائى از ميدان جهاد فرار كرده باشد، حتّى در ميدان اُحُد كه اوضاع به منتها درجه وخامت رسيد، و گروه زيادى از لشكر جز خاصّان _ يا طبق روايتى جز على(عليه السلام) _ از ميدان كنار رفتند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چون كوه پابرجا ايستاد و با اين كه جراحات پيشانى و شكستگى دندان، او را به شدّت آزار مى داد، و در برابر دشمن تنها مانده بود، دست از استقامت و پايمردى برنداشت و سرانجام ديگران را به ادامه مبارزه و بازگشت به ميدان دعوت كرد.

جالب

اين كه، در نهج البلاغه به خصوص روى اين نكته تكيه شده كه به هنگام آرايش صفوف در ميدان جنگ، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از همه لشكر به دشمن نزديكتر بود:

«كُنّا إِذا احْمَرَّ البَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّمِنْهُ; هنگامى كه آتش جنگ شعلهور مى شد، ما به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پناه مى برديم: و او از همه به دشمن نزديكتر بود!»(2)

مورّخان اعم از تاريخ نويسان مسلمان و غير مسلمان، از ايستادگى عجيب محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در برابر حوادث مشكل، و انبوه مصائبى كه براى او در مسير دعوتش رخ مى داد، ستايش كرده و اعتراف دارند كه اين ايثار و فداكارى نشانه ايمان عميق او به مكتبش بوده است.

پاورقي

1_ سوره بقره، آيه 285.

2_ نهج البلاغه، غرائب كلام، شماره 9.

صفحه 133

ايمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به هدف و رسالتش تا آن پايه بود كه گاه از عدم پذيرش مردم آنچنان متأثّر مى شد كه مى خواست جان عزيزش را از دست بدهد. قرآن مجيد در مقام دلدارى او مى گويد:

«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً; گويا مى خواهى به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند!»(1)

در احاديث اسلامى آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به قدرى عبادت كرد كه پاهاى مباركش متورّم شد تا آنجا كه قرآن بر او نازل گشت و چنين گفت:

«ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى; ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى!»(2)

اينها همه نشان

مى دهد كه اين مدير و فرمانده بزرگ عالم بشريّت تا چه حد به مكتبش ايمان داشت; ايمانى كه در تمام اعمالش پرتو افكن بود و در عمق جانش نفوذ كرده، و به تمام اعمالش جهت مى داد. همين ايمان عميق بود كه به دعوت او جاذبه مخصوصى مى داد.

كوتاه سخن اين كه، ايمان به هدف براى يك مدير و فرمانده در هر تشكيلات نخستين و مهمترين شرط موفّقيّت او است، و اصولاً عشق به كار و تلاش و كوشش توأم با دلسوزى، بدون چنين ايمانى صورت نخواهد گرفت.

و البتّه در نظامهاى مكتبى، ايمان به هدف مساوى است با ايمان به مكتب.

پاورقي

1_ سوره كهف، آيه 6.

2_ سوره طه، آيه 2.

صفحه 134

2 و 3_ «علم» و «قدرت»

اين دو چنانكه مى دانيم در قرآن مجيد صريحاً آمده است، و به عنوان دو ارزش مهم در مسأله گزينش فرمانده روى آن تكيه مى كند. چنانكه قبلاً به طور اجمال در ماجراى «طالوت و جالوت» به آن اشاره كرديم.

ماجرا چنين بود كه بنى اسرائيل گرفتار سلطان جبّار مستبد و خود كامه اى به نام «جالوت» شده بودند، و در زير فشار اين نظام ستمگر دست و پا مى زدند.

براى يافتن راه نجات از پيامبرشان «اشموئيل» كمك خواستند، و تقاضا كردند كه فرماندهى شايسته براى آنان برگزيند، تا صفوف آنها را متّحد سازد، و با طاغوت عصر خود به مبارزه برخيزند. «اشموئيل» جوان نيرومند و بيداردل و آگاهى را به نام «طالوت» براى اين هدف مهم برگزيد. او يك روستائى زاده بود، از نظر مادّى فقير، و از نظر نسب از يك خانواده گمنام!

هنگامى كه سردمداران بنى اسرائيل از اين گزينش، سخت در تعجّب

فرو رفتند و گفتند: «چگونه ممكن است طالوت حاكم و فرمانده ما باشد، در حالى كه ما از او شايسته تر به حكومتيم، و او از نظر مالى تهيدست است!» (قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلُكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ)(1)

چرا از قبائل معروف، و بزرگزادگان بنى اسرائيل و ثروتمندان مشهور يكى را انتخاب نكردى؟! شايسته تر از طالوت بسيارند!

اشموئيل در يك پاسخ كوتاه، معيار گزينش او را چنين بيان كرد:

«إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ; اين يك گزينش الهى است، خداوند او را بر شما برگزيده و بر علم و قدرت جسمانى او افزوده».(2)

اشاره به اين كه علم و قدرت اكتسابى او با امدادهاى الهى افزايش يافته و در او موهبت و اكتساب به هم آميخته است.

پاورقي

1_ سوره بقره، آيه 247.

2 و 2_ سوره بقره، آيه 247.

صفحه 135

اين پاسخ محكم، ناآگاهان بنى اسرائيل را بيدار كرد و به آنها نشان داد كه در معيارهاى گزينش فرمانده، سخت در اشتباهند; شخصيّت نياكان، شهر و قبيله، ثروت و امكانات مادّى، هرگز رمز پيروزى در ميدان نبرد نيست; و در مسأله گزينش فرمانده يا مدير نمى تواند نقش اصلى داشته باشد. مهم «علم» و «قدرت» يا «دانائى» و «توانائى» است.

البتّه ذكر اين نكته لازم است كه، منظور از آگاهى و علم در اينجا آن نوع علم و آگاهى است كه با گردش كار مدير و فرمانده پيوند دارد، و در حوزه مأموريّت او اثر مى گذارد.

بسيار است تشكيلاتى كه مديران آنها به خاطر حاكميّت روابط شخصى و خصوصى،اين دو ضابطه سرنوشت ساز را به دست فراموشى سپرده، و از هم

متلاشى شده اند.

مدير ناآگاه يا ناتوان تشكيلات خود را به ورشكستگى و سقوط مى كشاند و چنين فرماندهى در ميدان نبرد نيز سرنوشتى جز شكست ندارد.

امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه چنين مى فرمايد:

«أَلْعامِلُ عَلى غَيْرِ بَصْيرَة كالسّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّريقِ لاتَزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ عَنِ الطَّريقِ إِلاّ بُعْداً; كسى كه بدون بصيرت و آگاهى كارى را انجام مى دهد، همانند كسى است كه از بيراهه سير مى كند كه هر قدر سريعتر مى رود از مقصد دورتر مى شود».(1)

و در همين زمينه، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

«مَن اسْتَعْمَلَ عامِلاً عَنِ المُسْلِمينَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَوْلى بِذلِكَ مِنْهُ، وَأَعْلَمُ بِكِتابِ اللّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَقَدْ خانَ اللّهَ وَرَسُولَهُ، وَجَميعَ المُسْلمينَ; هر كس از ميانه مسلمانان فرماندارى را برگزيند در حالى كه مى داند ديگرى نسبت به او، اولويّت دارد و به قرآن و سنّت آگاهتر است، خيانت به خدا و رسول او و جميع مسلمانان كرده است.»(2)

پاورقي

2_ سنن بيهقى، جلد 10، ص 11.

صفحه 136

به راستى اين حديث كه هم ناظر به بُعد مكتبى و تعهّد، و هم بُعد تخصّصى و آگاهى است پشت را مى لرزاند و به همگان هشدار مى دهد كه در همه جا اصل لياقت و آگاهى و اولوّيتها را دقيقاً مراعات كنند.

اين نيز روشن است كه بخشى از اين دو امتياز ذاتى است و بخش مهمّى از طريق اكتساب فراهم مى گردد مخصوصاً از طريق تجربه و سابقه كار و بايد مديران و فرماندهان را در اين دو جنبه پرورش داد.

4_ امانت و درستكارى

در معيارهاى اسلامى اين شرط به ضميمه قدرت، براى همه كاركنان و كارمندان قيد شده است.

و مدير و فرمانده به حكم اين كه از رده هاى بالاى كاركنان و كارمندان هستند نه تنها نمى توانند از آن فرمان مستثنا باشند; بلكه، بايد هر دو را در حدّ عالى دارا باشند.

اين معنى به صورت خاصّى در سرگذشت «موسى» و «شعيب» در قرآن مطرح شده است.

هنگامى كه موسى به دنبال مبارزه سختى با طاغوتيان زمانش ناچار به ترك مصر شد و به سرزمين مدين در شام هجرت كرد، دست تقدير الهى او را با خانواده شعيب، پيامبر بزرگ و پير روشن ضمير، مربوط ساخت. يكى از دختران «شعيب» به پدرش پيشنهاد كرد كه «موسى» را براى چوپانى گوسفندان و اداره امور اقتصادى خانواده برگزيند; او كه پرورش يافته خاندان وحى بود در پيشنهاد مستدلّ خود روى دو اصل «قوّت» و «امانت» تكيه كرد كه قرآن آن را با لحن موافق بازگو كرده است:

«يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الاَْمينُ; پدرم! او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى كسى است كه (همچون اين

جوان) قوى و امين باشد».(1)

صفحه 137

بدون شك «قوّت» در اينجا تنها به معنى نيروى جسمانى و زور بازو، نيست; بلكه، هر گونه توانائى در مديريّت را، به تناسب كار، شامل مى شود; و به اصطلاح، آيه داراى اطلاق است و اشكال مختلف قوّت و قدرت در دايره شمول اين اطلاق قرار گرفته.

بنابراين، هر كس عهده دار كارى مى شود بايد آنچنان توانا باشد كه بر آن كار مسلّط گردد، نه اين كه كار بر او مسلّط شود.

«امانت» نيز منحصر به امين بودن در حفظ اموال نيست; هر پست و مقامى نيز مصداقى

از مفهوم وسيع «امانت» است، و اسرار هر تشكيلات نيز امانت آن تشكيلات است كه بايد در حفظ آن كوشيد.

قابل توجّه اين كه يكى از ياران پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خدمتش عرض كرد:

«اَلاتَسْتَعْمِلنُى; آيا يكى از پستهاى مهم را به من واگذار نمى كنى؟!»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دست بر شانه او زد و فرمود:

«أِنَّكَ ضَعيفٌ، وَإِنَّها أَمانَةٌ (وَ الاَْمانِةُ ثَقيلةٌ) وَإِنَّها يَوْمَ الْقِيامَةِ خِزْىٌ وَنَدامَةٌ، إِلاّ مَنْ أَخْذَها بِحَقِّها وَأَدَّى الَّذى عَلَيْهِ فيهآ!; تو ضعيف هستى، و اين پستها امانت است (و امانت الهى سنگين است) و روز قيامت مايه رسوائى و پشيمانى مى گردد، مگر كسى كه آن را به حق بگيرد، و وظيفه خود را درباره آن ادا كند!»(2)

تعبير به امانت درباره پستهاى مهمّ سياسى و مديريّتها در كلام معروف على(عليه السلام)نيز آمده كه در نامه اى به فرماندار آذربايجان نوشت:

«وَإِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَة وَلكِنَّهُ فى عُنُقِكَ أَمانَةٌ; پست و مقامى كه به دست تو افتاده شكارى در چنگال تو نيست; بلكه، امانتى است كه بر گردنت سنگينى مى كند!»(3)

پاورقي

1_ سوره قصص، آيه 26.

2_ صحيح مسلم،ج 2، ص 124.

3_ نهج البلاغه، نامه شماره 5.

صفحه138

همين معنى به تعبير ديگرى در كلام همان امام(عليه السلام) آمده است:

«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْواهُمْ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ فِيهِ; اى مردم! از همه مردم سزاوارتر به حكومت كسى است كه از همه تواناتر و آگاهتر به فرمانهاى الهى، باشد!»(1)

و در مورد خيانت در اين امانت بزرگ در نامه اى به يكى از فرماندارانش مى فرمايد:

«اِنَّ اَعْظَمَ الْخَيَانَةُ خِيَانَةُ الاُْمَّةِ، وَأَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الاَْئِمَّةِ; بزرگترين خيانت، خيانت به امّت است; و رسواترين تقلّب، تقلّب

به پيشواى مسلمين است!»(2)

فرماندهان و مديران بايد از چنان قدرت و امانتى برخوردار باشند كه از يك سو برنامه هاى كار خود را با قاطعيّت پيش برند و هم از سوى ديگر اسرار و اموال آن تشكيلات را حفظ و پاسدارى كنند.

مدير خائن از دريچه چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چنان است كه در حديث زير منعكس شده:

«مَنِ اسْتَعْمَلْناهُ مِنْكُمْ عَلى عَمَل فَكَتَمَنا مَخيطاً فَما فَوْقَهُ كانَ غَلُولاًَ يَأْتى بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ; اگر فردى را در پستى گمارديم و او يك نخ يا بالاتر از آن را از ما پنهان كند، او خائن است; و مالى را كه خيانت كرده غُلى در گردن او در قيامت خواهد بود».(3)

باز در قرآن مجيد در سوره يوسف روى دو معيار «آگاهى» و «امانت» به شكل ديگرى تكيه شده است (تحت عنوان «حفيظ» و «عليم» بودن).

هنگامى كه عزيز مصر از «يوسف» دعوت كرد كه در كشور مصر عهده دار پست مهمّى شود (تا مردم را در سالهاى قحطى شديد كه انتظار آن مى رفت، از خطرات حفظ كند) ، يوسف گفت:

پاورقي

1_ نهج البلاغه، خطبه 173.

2_ نهج البلاغه، نامه شماره 26.

3_ صحيح مسلم، ج 6، ص 12.

صفحه 139

«إِجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الاَْرْضِ إِنّى حَفيظٌ عَليمٌ; مرا سرپرست خزائن كشور كن به دليل اين كه هم امانت دارم و هم آگاهم!»(1)

با توجّه به گستردگى مفهوم امانت در منابع اسلامى، بدون شك هر مقام و پست كه به مدير و فرماندهى سپرده مى شود از مهمترين امانات الهى و اجتماعى است.

اين حديث را شنيده ايم كه در تفسير آيه 58 سوره نساء:

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلى أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ

بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ

از ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است كه فرمودند: منظور اين است كه: «أَدُّوا الْوِلايَةَ إِلى أَهْلِها; حكومت را به اهلش بسپاريد!»(2)

و در اين زمينه احاديث زياد ديگرى نيز نقل شده كه امانت را به معنى «امامت» و رهبرى خلق تفسير مى كند.

بدون شك منظور از اين تفسيرها محدود ساختن مفهوم آيه نيست; بلكه، هدف بيان مصداق روشن آن است; و به هر حال، نشان مى دهد كه امانت منحصر به «مسائل مالى» آنچنان كه گاه توده مردم از آن مى فهمند نيست; بلكه، مهمتر از آن، پستهاى مهم و مخصوصاً مقام رهبرى حكومت است.

و جالب اين كه بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:

«وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ; هنگامى كه در ميان مردم حكومت كرديد با عدالت حكومت كنيد!» و اين بيانگر ارتباطى است كه در ميان اين دو وجود دارد.

امانت از نظر اسلام حتّى مفهومى از اين گسترده تر دارد; و تمام مسؤوليّتها و

تكاليف را شامل مى شود، چنان كه در آيه امانت مى خوانيم:

پاورقي

1_ سوره يوسف، آيه 55.

2_ «تفسير برهان» جلد 1 ص 380، حديث 10.

صفحه 140

إِنّا عَرَضْنَا الاَْمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الاِْنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً; ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، آنها از حمل اين امانت ابا كردند و از آن هراس داشتند، امّا انسان اين بار را بر دوش كشيد! او بسيار ظالم و نادان بود (چرا كه قدر اين مقام بزرگ را ندانست و برخود ستم كرد)».(1)

به اين ترتيب چگونه ممكن است كسى را كه از امانت او مطمئن

نيستيم به مديريّت برگزينيم خواه در يك امر اقتصادى باشد، يا فرهنگى، يا سياسى; همچنين در مورد فرماندهى كه عملاً جان گروهى را در اختيار دارد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه نبايد تصوّر كنيم كه تنها با نصب بازرسان و مأموران اطّلاعاتى مى توان مراقب اعمال مديران و فرماندهان بود (هر چند وجود چنين دستگاههائى در جاى خود لازم است); زيرا اوّلاً تشكيلات بازرسى معمولاً سر از دور و تسلسل درمى آورد، چرا كه بازرسان نيز انسانهائى هستند همچون مديران و فرماندهان; براى جلوگيرى از خيانت يا تبانى آنها با خطاكاران چه بايد كرد؟ آيا بازرسان ديگرى لازم است؟!

ثانياً هرگز نمى توان به تعداد مديران و فرماندهان، تعيين بازرس كرد.

بنابراين، راه صحيح اين است كه اطمينان به صحّت عمل آنها از طريق ويژگيهاى عقيدتى و اخلاقى و فرهنگى كه بر مديران و فرماندهان حاكم است حاصل گردد; و اين تنها راه مطمئن و قابل اعتماد براى پيشگيرى از تخلّفات است.

پاورقي

1_ سوره احزاب، آيه 72.

صفحه141

5_ صداقت و راستى

با توجّه به اين كه مهمترين سرمايه يك مدير و فرمانده در برنامه هاى اجرائى همبستگى او با افراد زير نظر او، و وجود اعتماد متقابل در ميان آنها است.

و با توجّه به اين كه ضمن حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل، صداقت در گفتار و عمل است; نقش اين موضوع در اين مديريّت آشكار مى شود.

گاه يك «سخن» يا «عمل» خالى از صداقت كافى است كه ميان مدير و فرمانده و كسانى كه تحت مديريّت و فرماندهى قرار دارند جدائى بيفكند; به همين دليل، مدير و فرمانده حتّى از كارهائى كه او را متّهم به ترك صداقت مى كند

هر چند واقعيّتى نداشته باشد، بايد بپرهيزد; تا بتواند سرمايه عظيم اعتماد عمومى را حفظ كند.

در تعليمات اسلام به قدرى روى دو مسأله «صداقت» و «امانت» تكيه و تأكيد شده كه درباره كمتر موضوعى ديده مى شود; و اين به خاطر نقش حياتى اين دو در زندگى اجتماعى بشر است.

براى پى بردن به نقطه نظرهاى اسلام در اين زمينه ذكر سه حديث زير كافى به نظر مى رسد:

1_ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«لا تَنْظُرُوا إِلى كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ وَكَثْرَةِ الْحَجِّ وَالْمَعْرُوفِ، و طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ، وَلكِنِ انْظُرُوا إِلى صِدْقِ الْحَديثِ وَأَداءِ الاَْمانَةِ; (براى آزمايش مردم) نگاه به زيادى نماز و روزه آنها و كثرت حج و نيكى كردن آنها به مردم، و سر و صداى آنها در عبادات شبانه نكنيد، ولى نگاه به راستگوئى و امانتدارى آنها كنيد!»(1)

همانطور كه ملاحظه مى كنيد با تمام اهمّيّتى كه عبادات دارد، آن را به تنهائى دليل بر شخصيّت و ارزش والاى افراد نمى شمرد; بلكه، روى مسأله صداقت و امانت تأكيد و پافشارى مى فرمايد.

پاورقي

1 و 2_ «سفينة البحار» جلد 1، مادّه «امن»، صفحه 41.

صفحه142

2_ امام صادق(عليه السلام) فرمود:

«إِنَّ اللّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلاّ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَأَداءِ الاَْمانَةِ مؤدّاةً إِلَى البَرِّ وَالْفاجِرِ; خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه راستگوئى و اداى امانت به نيكوكار و بدكار، در برنامه تعليمات او بود.»(1)

به اين ترتيب اين دو اصل از اصول اساسى دعوت انبياء و همه مذاهب آسمانى بوده است.

3_ در حديث ديگرى از بعضى از ياران آن حضرت(عليه السلام) مى خوانيم كه:

«ما وَدَّعَناقَطُّ إِلاّ أَوْصانا بِخَصْلَتَيْنِ: عَلَيْكُمْ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَأَداءِ الاَْمانَةِ إِلَى البَرِّ والْفاجِرِ; امام(عليه

السلام) هرگز از ما خداحافظى نكرد مگر اين كه دو موضوع را سفارش فرمود: صداقت و اداء امانت، به نيكوكار و بدكار!»(2)

جائى كه رعايت اين دو اصل براى عموم مردم ضرورى است، در مورد مديران و فرماندهان از اهمّيّت و اولويّت ويژه اى برخوردار خواهد بود.

6_ حُسن سابقه

اين شرط مهم را كه امروز از سوى همه مجامع و محافل جهانى و مؤسّسات مختلف به رسميّت شناخته شده، امير مؤمنان على(عليه السلام) در چهارده قرن پيش، با صراحت تمام در فرمان تاريخى «مالك اشتر» بيان فرموده است; آنجا كه «مالك» را مخاطب ساخته مى گويد:

«إِنَّ شَرَّ وُزَرائِكَ مَنْ كانَ لِلاَْشْرارِ قَبْلَكَ وَزيراً، وَمَنْ شَرِكَهُمْ فى الأثامِ، فَلايَكُونَنَّ لَكَ بِطانَةً، فَإِنَّهُمْ أَعْوانُ الاَْثَمَةِ، وَإِخْوانُ الظَّلَمَةِ، وَأَنْتَ واجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرائِهِمْ وَنَفاذِهِمْ، وَلَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصارِهِمْ، وَأَوْزارِهِمْ، وَآثامِهِمْ... أُولئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَؤُونَةً وَأَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً; بدترين وزراى تو كسانى هستند كه براى اشرار قبل از تو وزير بوده اند; كسى كه با آن گنهكاران در كارهايشان شركت داشته، نبايد صاحب اسرار تو باشد; آنها همكاران گنهكاران و برادران ستمكارانند; در حالى كه تو مى توانى جانشينان خوبى براى آنها بيابى، از كسانى كه از نظر فكر و نفوذ كمتر از آنان نيستند; اما بار گناهان آنها را به دوش نمى كشند... هزينه اين افراد بر تو سبكتر، و همكاريشان با تو بهتر است!»(1)

پاورقي

2_ همان مدرك.

صفحه 143

و براى شناختن سوابق افراد بايد به بازتاب شخصيّت آنها در افكار عمومى جامعه مراجعه كرد; البتّه ممكن است افكار عمومى در قضاوت خود درباره كسى احياناً گرفتاراشتباه شود ولى غالباً معيار خوبى براى شناخت افراد مى تواند باشد.

لذا در

همان «فرمان» در عبارت ديگرى مى خوانيم:

إِنَّما يُسْتَدَلُّ عَلى الصّالِحينَ بِما يُجْرِى اللّهُ لَهُمْ عَلى أَلْسُنِ عِبادِهِ; بدان افراد شايسته را از طريق آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت!»(2)

البتّه انكار نمى توان كرد كه دگرگونى در حالات افراد و تغيير مسير زندگى آنها امكان پذير است، و داستانهاى «بِشْرِ حافى» و «فُضَيْل بنِ عَياض» و «حُرّ ابن يزيد رِياحى» را غالباً شنيده ايم.

ولى اين تحوّل و دگرگونى تنها در اقلّيّتى از افراد منحرف واقع مى شود كه بايد با دقّت و هوشيارى به آن پاسخ مثبت داد ولى اين امر در اكثريّت منحرفان با سابقه، تحقّق نمى يابد.

به همين دليل، هميشه بايد در گزينش مديران، سوابق آنها را در نظر گرفت، همان گونه كه خود آنها باديد سوابق افراد زير دست خود را در نظر بگيرند.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه انقلاب و دگرگونى و تغيير حالات افراد در سنين پائين بيشتر از سنين بالا رخ مى دهد; افراد جوان هم زودتر آلوده مى شوند، و هم زوتر پاك، ولى بازگشت افراد مسن بعد از هسته بندى شخصيّتشان از مسير خود كار بسيار دشوارى است.

پاورقي

1 و 2_ نهج البلاغه، نامه 53.

صفحه 144

7_ وراثت صالحه

بدون شك يكى از ابعاد شخصيّت انسان را مسائل ناشى از وراثت تشكيل مى دهد; تا آنجا كه بعضى شخصيّت آدمى را در سه بعد «وراثت» و «محيط» و «تعليم و تربيت» خلاصه كرده، و آن را «مثلّث شخصيّت» نام نهاده اند.

البتّه ما ابعاد و عوامل سازنده شخصيّت را اينچنين محدود نمى دانيم و مسائل فراوان ديگرى وجود دارد كه در تركيب بندى شخصيّت انسانى مؤثّر

است كه اينجا جاى شرح آن نيست; ولى به هر حال، تأثير «وراثت» را در شخصيّت به عنوان يك عامل مهم نمى توان انكار كرد.

در قرآن مجيد و روايات و زيارات، اشارات زيادى به اين معنى ديده مى شود.

در سوره نوح مى خوانيم; اين پيامبر بزرگ هنگامى كه تقاضاى عذاب براى مشركان مى كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى سازد:

«إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ، وَلايَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً; چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آوردند!»(1)

در زيارت معروف امام حسين(عليه السلام) مى خوانيم:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ، وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها; من گواهى مى دهم كه تو نورى بودى در پشت پدران والامقام و رحم مادران پاكدامن، هرگز آلودگيهاى دوران جاهليّت نور پاك تو را آلوده نساخت!»(2)

پاورقي

1_ سوره نوح، آيه 27.

2_ زيارت وارث.

صفحه 145

در سخنان تاريخى خود امام حسين(عليه السلام) كه در مقابل امير مدينه به نام «وليد» آن مزدور ننگين بنى اميّه، بيان كرد چنين آمده است:

«إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ...; ما خاندان نبوّتيم، و معدن رسالت، و محلّ رفت و آمد فرشتگان،...»(1)

اين معنى را با وضوح بيشتر در فرمان مالك اشتر مى خوانيم; آنگاه كه درباره شرايط «فرماندهان» سخن مى گويد.

مى فرمايد:

«ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِى الْمُرُوءاتِ وَالاَْحْسابِ وَأَهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالسَّوابِقِ الْحَسَنَةِ; سپس به سراغ كسانى برو كه از خانواده هاى اصيل، نجيب، با شخصيّت، مؤمن، صالح و خوش سابقه اند!»(2)

حتّى در روايات اسلامى طرز تغذيه مادر و شير او را در تشكيل هسته بندى شخصيّت كودك مؤثّر شمرده شده

است.

به هر حال، تا آنجا كه ممكن است بايد مديران و فرماندهان را از خانواده هائى برگزيد كه از وراثت صالحه اى بهره مندند.

8_ سعه صدر

«مديريّت» مانند «فرماندهى» كار پيچيده اى است، و مى دانيم هر قدر كارى پيچيده تر باشد مشكلات آن افزونتر، و آفاتش بيشتر است; به همين دليل، مديران و فرماندهان، بايد داراى اعصابى قوى، حوصله زياد، و ظرفيّت كافى در روياروئى با مشكلات باشند.

پاورقي

1_ «مقتل الحسين»، عبدالرّزّاق مُقَرَّم.

2_ نهج البلاغه، فرمان 53.

صفحه 146

حديث معروف «آلَةُ الرِّياسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ; وسيله رياست، سعه صدر و گشادگى فكر است!»(1) را غالباً شنيده ايم.

نكته قابل توجّه اين كه: در بسيارى از روايات اسلامى «علم» و «حلم» در كنار هم به عنوان دو عامل موفّقيّت و پيروزى بيان شده، و «حلم» چيزى جز «ظرفيّت و سعه صدر» نيست.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم: «ما جُمِعَ شَىءٌ اَفْضَل مِنْ حِلْم اِلى عِلْم; هرگز دو چيز در كنار هم قرار نگرفته كه بهتر از «حلم» در كنار «علم» بوده باشد!»(2)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «كَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً; حلم براى ياورى انسان كافى است.»(3)

اهمّيّت اين صفت ويژه را _ مانند هر صفت ديگر _ از نقطه مقابل آن مى توان شناخت; نقطه مقابل سعه صدر و حلم، همان «تنگ نظرى»، «دستپاچگى»، «سختگيرى» و «كينه توزى» است كه اثرات فوق العاده منفى آنها در امر مديريّت و فرماندهى براى احدى پوشيده نيست.

ظرفيّت وسعه صدر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان معصوم(عليهم السلام) به راستى براى همه دست اندركاران مديريّت و فرماندهى يك سرمشق بزرگ است.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

در ميدان اُحُد سخت مجروح شده و از پيشانى و دندان مباركش خون مى ريزد، مالكيّت اعصاب خود را از دست نداده و براى امّت نادان دعاى هدايت مى كند و مى فرمايد: «اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمى فَإِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ» اين سعه صدر به راستى عجيب است!

جانشين والا مقام او، امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز هنگامى كه شريعه فرات(4) را در ميدان «صفّين» از چنگال متجاوزان (بنى اميّه) درآورد، دستور داد آب را براى همه آزاد بگذارند; و هرگز راضى نشد پيشنهاد بعضى از حاضران را دائر به بستن آب به روى لشگر معاويه _ همان كارى كه آنها در حال سلطه بر شريعه فرات كرده بودند _ تكرار كند.

پاورقي

1_ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 176.

2 و 3_ سفينة البحار، ج 1، صفحه 300، مادّه حلم.

4_ «شريعه» به معنى آبراه است; زيرا در كنار نهرهاى بزرگ كه سطح آب از زمينهاى مجاور بسيار پائين است بدون آبراه نمى توان به آب دست يافت.

صفحه 147

اين بلند نظريها و سعه صدر و ظرفيّت وجودى، براى پيشبرد كار مدير و فرمانده چنان مؤثّر است كه مى تواند دشمنان سنگدل را به دوستان صميمى مبدّل سازد.

«... فَإِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ; ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است!»(1)

9_ دلسوزى و عشق به كار

هيچ كس نمى تواند مدير و يا فرمانده خوبى باشد مگر اينكه به كار خود عشق بورزد.

آنها كه برنامه هاى خود را به عنوان يك «مسؤوليّت ادارى» يا «نجات از اعتراض مردم و توبيخ مافوق» انجام مى دهند، به دايه اى مى مانند كه در برابر گرفتن مزد، مسؤوليّت

«تغذيه» يا «تربيت» كودكى را بر عهده گرفته، ولى آنها كه به كار خود عشق مىورزند همچون مادرند!

و مى دانيم هزاران دايه همچون يك مادر نخواهد بود; چرا كه اين را دل سوزد و آن را دامان، و گاه حتّى دامانش هم نمى سوزد!

و درست يكى از مهمترين تفاوتهاى مديريّت غربى و مديريّت اسلامى همين است.

به تعبيرى ديگر، بايد پيش از آن كه انگيزه در افراد تحت مديريّت ايجاد گردد، در خود مديران و فرماندهان ايجاد انگيزه نمود; و مى دانيم قويترين و مؤثّرترين

انگيزه ها «عشق» است، و عشق و شوقى كه از ايمان مكتبى سرچشمه مى گيرد از همه برتر و عميق تر و سازنده تر است.

پاورقي

1_ سوره فصّلت، آيه 34.

صفحه 148

چرا ارتش «پانصد هزار» نفرى «شاهان ساسانى» با آنهمه ساز و برگ و تجهيزات جنگى، و سلاح مدرن آن روز، و تجربيّات فراوانى كه در جنگهاى بزرگ آن زمان آموخته بودند، نتوانست در برابر ارتش «پنجاه هزار» نفرى اسلام با ضعف تاكتيكهاى جنگى، و سلاحهاى عقب افتاده، مقاومت كند و به زودى درهم شكست و لشگر اسلام پيروز شد؟!

آيا دليلى جز اين داشت كه فرماندهان و سربازان اين ارتش كوچك انگيزه اى داشتند كه با انگيزه فرماندهان آن ارتش بزرگ، زمين تا آسمان فرق داشت؟!

اينها به كار خود عشق مىورزيدند، و براى آن به عنوان يك ارزش والا اهمّيّت قائل بودند، ولى نظام ارزشى حاكم بر افكار افسران شاهان ساسانى و سربازان آنها، بسيار پيش پا افتاده بود; گروهى را به اجبار به ميدانهاى جنگ كشاندند، و گروهى را با تطميع سيم و زر.

راه دور نرويم، در دنياى امروز نيز مسأله همين گونه

است; ارتش نيم ميليون نفرى آمريكا، با مدرن ترين و پيشرفته ترين سلاحها، و فرماندهان تحصيل كرده و باتجربه، از يك ارتش كوچك و ظاهراً عقب افتاده ويتنامى شكست مى خورد، آن هم چه شكست رسوائى!

چرا؟

زيرا دسته دوّم به هدف خود عشق مىورزيدند در حالى كه دسته اوّل حدّاكثر به عنوان يك مسؤوليّت ادارى و شغلى كار مى كردند.

در اخبار جنگ ويتنام آمده بود كه در انگيزه هاى جنگجويان اين سرزمين رگه هائى از ايمان مذهبى نيز وجود داشت كه اين مسأله اى است در خور مطالعه و دقّت!

صفحه 149

در اوصاف پنجگانه اى كه قرآن در آيه 128 سوره توبه براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)ذكر مى كند، يكى از صفات ويژه اين رهبر بزرگ، اين مدير و فرمانده بى نظير را «عشق به هدايت مردم» مى شمرد و از آن تعبير به «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» مى كند كه تعبيرى است بسيار رسا و گويا و يقيناً اگر آن عشق سوزان به امر هدايت خلق نبود، آنهمه ناملايمات را با آغوش باز استقبال و تحمّل نمى كرد.

شايد تعبير به «أب» (پدر) در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و على(عليه السلام) در آنجا كه مى فرمايد: «اَنَا وَعَلِىٌّ اَبَوا هذِهِ ألأُمَّة; من و على دو پدر اين امّت هستيم»(1) نيز اشاره به همين مطلب است كه رابطه ما با اين امّت رابطه عاطفى پدرانه است; پدرى كه براى نجات و پيشرفت فرزندش دل مى سوزاند و به او عشق مى ورزد.

10_ تجربه و آزمودگى

هيچ مدير و فرماندهى در آغاز كارش تجربه قابل ملاحظه اى در مورد آن ندارد; ولى كارهاى قبلى او در مشاغل و مناصب ديگر

مى تواند زمينه ساز براى منصب فعلى او باشد; و منظور از تجربه و سابقه كار نيز همين است. فى المثل، نبايد و نمى توان يك سرباز عادى را بدون طىّ سلسله مراتب، به فرماندهى لشكرى منصوب كرد، و اگر ضرورتهاى حاصل از انقلاب و كمبودها چنين مطلبى را در بعضى سطوح ايجاب كند، اين يك استثنا است، نه يك ضابطه و قانون.

دليل آن هم روشن است، زيرا مسائل مربوط به «مديريّت» و «فرماندهى»

بيش از آنچه جنبه علمى و آموزشى دارد، داراى جنبه عملى و تجربى است.

يك فرد ممكن است حدّاكثر استعداد را براى مديريّت و فرماندهى داشته باشد،

و بالاترين دانشكده هاى مديريّت و فرماندهى را نيز بگذراند; مسلّماً چنين كسى

نمى تواند به عنوان يك مدير يا فرمانده قوى و مطمئن عهده دار مسؤوليّتهاى مهم شود; چرا كه قسمتهاى مهمّ اين برنامه را بايد به آزمايش و تجربه و كار

فراگرفت.

پاورقي

1_ بحار الانوار، ج 16، ص 95.

صفحه 150

در اينجا حديث مشهور جالبى داريم كه مى فرمايد: «هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر اين كه قبلاً يك دوره شبانى را گذرانده بود!» (ما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً إِلاّ وَقَدْ رَعَى الْغَنَمَ).

در حقيقت پيامبران بزرگ كه ضمن اداى رسالت خويش، گاه با افراد نادان سر و كار پيدا مى كنند; بايد يك دوران تجربى چوپانى را ببينند، تا براى نجات اين انسانها از چنگال گرگان، درس عملى و تجربى بياموزند.

مجدّداً تأكيد مى كنم كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه در مدّت كوتاهى اين اصل كنار گذاشته شود (مثل ضرورت كمبود كادر متعهّد بعد از انقلاب عظيم اسلامى); ولى بدون شك بايد در نخستين فرصت ممكن به اين اصل بازگشت شود

و «تجربه و سابقه كار» را به عنوان يك «ارزش» در مسأله مديريّت و فرماندهى پذيرا شويم.

11_ شجاعت و قاطعيّت

گرچه شرايط مهمّ يك مدير و فرمانده و ارزشهاى لازم براى آنها منحصر به آنچه در اينجا آورده ايم نيست; ولى مى توان گفت آنچه تا حال بيان شده عمده ترين اوصافى است كه بدون آن، لباس مديريّت و فرماندهى بر قامت كسى زيبا و رسا نيست; و شجاعت شرط ديگرى در اين سلسله، و از يك نظر اوّلين خصلت لازم براى احراز اين مقام است.

زيرا مديران و فرماندهان وظايفى دارند كه انجام صحيح آنها بدون بهره گيرى از اين وصف ممكن نيست:

صفحه151

1_ در مرحله تصميم گيرى اگر آنها ضعيف و جبان باشند، قادر بر يك تصميم صحيح نخواهندبود.

2_ در مقابله با حوادث غير منتظره، اگر روح شهامت در وجود آنان نباشد، چنان دستپاچه مى شوند كه راههاى ساده چاره جوئى را نيز فراموش مى كنند.

3_ آنها به هنگام ارتكاب اشتباهات اگر از شجاعت لازم برخوردار نباشند، هرگز اعتراف به خطاى خويش نكرده و درصدد جبران بر نمى آيند.

4_ در كارهاى مهم كه نياز به اعتماد به نفس دارد، بدون شجاعت اين مسأله حاصل نخواهد شد.

5_ در برابر وسوسه هاى شياطين انس و جن و هواى نفس كه پيوسته مى كوشند انسان را به انحراف، و سازش با اهل باطل بكشانند، تنها برخورد شجاعانه حلّ مشكل مى كند.

6_ در مقابل موانع مختلفى كه بر سر راه مديران و فرماندهان پيدا مى شود جز با استمداد از روح شهامت كارى ساخته نيست.

7_ يكى از شرايط پيروزى بر مشكل، كوچك شمردن مشكلات است كه آن نيز در پرتو روح شهامت

امكان پذير است.

8_ قبول مسؤوليّتهاى سنگين با دورنماى مبهم و تاريكى كه در آغاز كار دارد، جز براى افراد شجاع ممكن نيست.

9_ نترسيدن از قدرتهاى اهريمنى كه خواه ناخواه انسان در مبارزات اجتماعى با آنها درگير مى شود، شرط غلبه بر آنها است; و اين براى افراد ضعيف و جبان ممكن نيست.

خلاصه اين كه، مديران و فرماندهان در هر گام به اين صفت نياز دارند و افرادى كه آگاه و پر تجربه و با سابقه و امين و درستكارند امّا فاقد شهامت لازم مى باشند، هرگز نمى توانند مدير و فرمانده خوبى باشند.

صفحه 152

امير مؤمنان على(عليه السلام) در كلمات قصارش مى فرمايد «اَلْعَجْزُ آفَةٌ وَالصَّبْرُ شَجاعَةٌ; عجز و ناتوانى آفتى است (براى اداره هر كار) و استقامت و شكيبائى نوعى شجاعت است.»(1)

و در اوصاف فرمانده نمونه در فرمان مالك اشتر، مخصوصاً روى مسأله «شجاعت» به عنوان يك خصلت خانوادگى آنها تأكيد و تكيه مى كند و مى فرمايد: «ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجاعَةِ وَالسَّخاءِ وَالسَّماحَةِ» حتى چنانكه قبلاً اشاره كرديم اين ويژگى بايد در «مشاوران» نيز وجود داشته باشد; هرگز نبايد مديران و فرماندهان، مشاوران خود را از ميان افراد ترسو و جبان انتخاب كنند كه از قاطعيّت آنها مى كاهند و در تصميم گيريها خلل وارد مى كنند.

فرمود: «لاتُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ... جَباناً يُضْعِفُكَ عَنِ الاُْمُورِ; آدم ترسو را در مشورتت داخل نكن كه تو را در انجام كارها ناتوان مى سازد!»(2)

يكى از مهمترين اوصاف انبياء شجاعت آنها بوده است كه نمونه اى از آن را در داستان ابراهيم خليل(عليه السلام)، قهرمان بت شكن، در قرآن مجيد مى خوانيم; و بيش از آن درباره شخص پيامبر(صلى

الله عليه وآله وسلم) است كه در سخت ترين حالات خوف انگيز مانند كوهى استوار در برابر همه توطئه ها مى ايستاد.

مخصوصاً اگر مدير يا فرماندهى بخواهد برنامه هاى انقلابى اجرا كند، برنامه هائى كه با وضع موجود جامعه هماهنگ نيست، و همچون شنا كردن بر خلاف مسير آب است، بدون داشتن اين صفت امكان پذير نخواهد بود.

پاورقي

1_ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 4.

2_ نهج البلاغه، نامه شماره 53.

صفحه153

12_ عدالت و دادگرى

از مهمترين اوصافى كه در هر فرمانده و مدير نهايت لزوم را دارد، «پيراستگى از هر گونه تبعيض و ظلم» است.

البتّه عدالت در مفهوم گسترده اسلامى اش از دادگرى فراتر است، و به معنى ترك گناهان كبيره، و عدم اصرار بر صغائر آمده، يا به تعبير دقيقتر، آن حالت خدا ترسى باطنى است كه به صورت يك ملكه و خصلت در آمده و او را از انجام گناه باز مى دارد، و سدّى ميان انسان و گناه مى كشد.

فرق «عدالت» با «عصمت» اين است كه در مورد معصوم ارتكاب گناه عادتاً «غير ممكن» است، ولى در مورد شخص عادل «مشكل» مى باشد، يعنى حالتى از درون در برابر تمايلات نفسانى سدّى ايجاد مى كند، اگر آن تمايلات شديد باشد ممكن است همچون سيلابى شديد اين سد را بشكند، يا از روى آن عبور كند، ولى به هر حال اين سيلاب آزاد نيست و هميشه با سدّى رو به رو مى باشد و اين بهترين مثال است كه مى توان براى ترسيم ملكه عدالت زد.

هر گاه بعد از شكسته شدن اين سد، بلافاصله با توبه، خودسازى و ترميم شود، عدالت تجديد مى گردد; و گرنه اين (ملكه)

از ميان رفته و جاى خود را به نافرمانى و فسق مى سپارد.

جالب اين كه در دستورات اسلام وجود اين ملكه براى كارهائى كم اهمّيّت تر از مسأله مديريّت و فرماندهى، شرط شمرده شده مانند عدالت در مورد شهود، يا در مورد امام جماعت.

بنابراين، مسلّم است كه در پستهاى كليدى بايد مرحله والائى از تقوى شرط باشد.

قرآن مجيد با صراحت همه مسلمانان را مخاطب قرار داده، و دعوت به (اقامه كامل عدل) مى كند:

صفحه154

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلى أَنْفُسِكُمُ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبينَ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملاً قيام به عدالت كنيد! براى خدا شهادت دهيد، اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد!»(1)

به اين ترتيب، هر نوع ملاحظه كارى را در زمينه اجراى اصول عدالت، حتّى در مورد نزديكترين نزديكان، ممنوع مى شمارد.

مسأله عدالت به قدرى مهم است كه امير مؤمنان على(عليه السلام) آن را به عنوان هدف اصلى حكومتش معرّفى مى كند، آنجا كه مى گويد:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذى كانَ مِنّامُناْفَسَةً فى سُلْطان وَلاَالْتِماسَ شَىْء مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَنُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَتُقامَ الْمُعَطَّلةُ مِنْ حُدوُدِكَ; خدايا تو مى دانى آنچه از ما در گرفتن زمام حكومت به دست واقع شد، به خاطر رغبت در امر حكومت و سلطنت نبود، و نه براى به دست آوردن متاع دنيا، هدف اين بود كه تعاليم دينت را زنده كنيم، و صلح و مسالمت را در شهرهايت آشكار سازيم، تا بندگان مظلوم تو احساس امنيّت كنند، و حدود

و قوانين تو را بر پا سازيم(2)»

پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به تمام ولات و امرا و فرماندهان شديداً هشدار مى دهد و مى فرمايد:

«أَيُّما وال وَلِىَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدى اُقيمَ عَل_ى حَدِّ الصِّراطِ وَنَشَرَتِ الْمَلائِكَةُ صَحيفَتَهُ فَإِنْ كانَ عادِلاً أَنْجاهُ اللّهُ بِعَدْلِهِ وَإِنْ كانَ جائِراً إِنْتَفَضَ بِهِ الصِّراطُ حَتّى تَتَزايَلَ مَفاصِلُهُ ثُمَّ يَهْوى إِلَى النّارِ; هر كس بعد از من ولايت و منصبى را بپذيرد، روز قيامت او را در كنار صراط نگه مى دارند; و فرشتگان نامه اعمال او را مى گشايند، اگر عادل بوده خدا او را به بركت عدالتش نجات مى دهد، و اگر جائر و ظالم بوده، صراط آنچنان فشارى بر او وارد مى كند كه تمام مفاصلش از هم جدا مى شود سپس در آتش سرنگون مى گردد!(1)

پاورقي

1_ سوره نساء، آيه 135.

2_ نهج البلاغه، خطبه 131.

صفحه 155

13_ پايگاه مردمى

مهمترين پشتوانه كار مديران و فرماندهان در پيشبرد اهداف بزرگ خود حمايتهاى مردمى و علاقه قلبى مردم به آنها است; و اين پشتوانه در صورتى محفوظ مى ماند كه رابطه خود را با مردم از طرق مختلف مخصوصاً از طريق تماس مستقيم حفظ كنند.

به همين دليل، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و امير مؤمنان على(عليه السلام) در دوران حكومتشان هميشه و در هر حال در دسترس مردم بودند; و اگر گاهى شرايط ايجاب مى كرد كه تمام وقت با آنها نباشند، ساعتى را براى اين ملاقات و رابطه مستقيم قرار مى دادند.

درِ خانه آنها باز و بدون حاجب و دربان بود; هر كس مى توانست مشكلش را مستقيماً با آنها در ميان بگذارد.

البتّه شرايط كنونى با شرايط آن زمان

تفاوتهائى دارد; ولى اين به آن معنى نيست كه مدير و فرمانده رابطه خود را بكلّى از مردم قطع كند و اخبار تنها از طريق مشاوران و مأموران اطّلاعاتى كه هم جائز الخطا هستند وهم امكان اعمال نظر شخصى درباره همه آنها هميشه وجود دارد به آنها برسد.

به هر حال، اين ارتباط مستقيم هم محبّت او را در دلها زياد مى كند، و هم افكار عمومى را براى كمك به پيشبرد اهداف براى او بسيج مى نمايد، و هم اطّلاعات واقعى دست اوّل را دراختيار او مى گذارد.

پاورقي

1_ شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 36 و 37.

صفحه156

قرآن مجيد مى گويد:

هنگامى كه ابراهيم به سرزمين مكّه آمد و همسر و فرزندش را در آن منطقه خشك و سوزان ساكن ساخت، چند دعا در حقّ آن نمود كه هر كدام داراى اهمّيّت ويژه اى است; او به پيشگاه خداوند چنين عرض كرد:

«رَبَّنا إِنّى أَسْكَنْتُ مِن ذُرِّيَّتى بِواد غَيْرِذى زَرْع عَنْدِبَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ; پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند; تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز! و از ثمرات به آنها روزى ده! شايد آنان شكر تو را به جاى آورند!»(1)

در اينجا نخستين تقاضاى ابراهيم اين است كه قلوب مردم متوجّه فرزندانش شود تا بتوانند از اين خانه امن الهى پاسدارى كنند، و نماز را در آنجا اقامه كنند; يعنى، هم خود نماز را به جا آورند، و هم ديگران را

به انجام اين عبادت بزرگ وا دارند.

اصولاً هيچ تكيه گاهى براى زمامداران، مديران و فرماندهان مهمتر از تكيه گاه مردمى نيست كه اگر باشد كارها به سهولت و سرعت پيش مى رود و اگر نباشد تلاشها كم اثر و بيهوده است.

طريق به دست آوردن اين پايگاه علاوه بر آنچه در بالا گفته شد، دلسوزى و صداقت و خيرخواهى براى مردم است.

قرآن مجيد مى گويد:

«إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً; مسلّماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى دهد!»(2)

پاورقي

1_ سوره ابراهيم، آيه 37.

2_ سوره مريم _ آيه 96.

صفحه157

كوتاه سخن اين كه، پشتوانه مردمى و حمايت توده هاى جمعيّت مخلص، كيمياى عجيبى در مسأله زمامدارى و مديريّت و فرماندهى است; و راه به دست آوردن اين كيميا آن است كه انسان براى آنها خدمت و دلسوزى كند، صداقت به خرج دهد، و رابطه هميشگى داشته باشد.

14_ پايبند بودن به اصول و ضوابط

اين اصل را به عنوان يكى از مهمترين شرايط و ويژگيهاى مدير و فرمانده مى توان ذكر كرد، و هم ضدّ آن (مقدّم داشتن روابط بر ضوابط) را به عنوان يكى از مهمترين آفات مديريّت مى توان شمرد.

درست است كه تقيّد به «ضوابط» و بى اعتنائى به حاكميّت «روابط» مشكلات فراوانى دارد، و مخصوصاً در جوامعى كه هميشه روابط بر آن حاكم بوده است، و ضوابط هميشه در برابر آن قربانى شده; ولى اگر مشكلات آن در كوتاه مدّت پذيرفته شود، اثر آن در دراز مدّت بسيار مثبت و چشمگير است.

اصولاً سازمان و تشكيلاتى كه «ضابطه بر آن حاكم نباشد» شايسته نام سازمان و تشكيلات نيست!

و نه كسى كه در رأس آن است شايسته نام مدير و فرمانده!

منابع و تواريخ اسلام مملو است از اسناد زنده اى كه نشان مى دهد پيشوايان اسلام براى حفظ ضوابط تا چه اندازه رابطه ها را زير پا مى گذاشتند.

داستان «عَقيل وَ حَديد محماة» را همه شنيده ايم كه مطابق آنچه در نهج البلاغه ثبت است، «عقيل» نزد برادرش امير مؤمنان على(عليه السلام) رسيد و تقاضاى امتيار مختصرى بر ديگران در اموال بيت المال داشت، (شايد در حدود يك من گندم در هر روز!).

ولى على(عليه السلام) براى حفظ اصول نه تنها دست رد بر سينه او زد; بلكه، چنان درسى به او داد كه تاريخ هرگز آن را فراموش نخواهد كرد!

صفحه158

قطعه آهنى را در آتش گذارد; هنگامى كه سرخ و گداخته شد نزديك دست برادر برد، ناگهان فريادش بلند شد، و امام(عليه السلام) فرمود:

«عزاداران بر مرگ تو اشك بريزند، از آتشى كه در برابر قيامت بازيچه اى بيش نيست فرياد مى زنى و مرا به سوى آتش سوزانى كه خشم خدا آن را برافروخته است مى كشانى!» (أَتَئِنُّ مِنْ حَديدَة أَحْماها إِنْسانُها لِلَعِبِهِ وَتَجُرُّنى إلى نار سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِهِ!)(1)

آيا در تمام دنيا كسى را سراغ داريد كه در رأس حكومت نيرومند و پهناورى با بيت المال بسيار گسترده اى باشد، و در برابر تقاضاى كوچكى از برادرش، اينچنين براى حفظ ضوابط پافشارى كند!

داستان زنى به نام فاطمه از يك قبيله معروف حجاز درعصر پيامبر (قبيله بنى مخزوم) كه دزدى كرده بود و قبيله نيرومندش سخت پافشارى بر عدم اجراى حد داشتند، در تاريخ اسلام معروف است; كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بى اعتنا

به اين رابطه، دستور اجراى حد را در مورد او صادر فرمود; سپس افزود: «امّتهاى پيشين به خاطر اين نابود شدند كه وقتى فرد ضعيفى مرتكب خطائى مى شد او را مجازات مى كردند امّا اگر يكى از اشراف آنها دست به سرقت مى زد او را از كيفر معاف مى داشتند; به خدا سوگند كه اگر فرزند خودم مرتكب چنين گناهى شده بود او را معاف نمى كردم!»(2)

و نيز داستان معروف گردن بند را كه يكى از دختران على(عليه السلام) از خازن بيت المال به عنوان عاريه گرفته بود، و مسأله نزد على(عليه السلام) روشن شد، خازن بيت المال را سخت نكوهش كرد و دخترش را با عبارت تندى از تكرار اين كار بر حذر داشت.

پاورقي

1_ نهج البلاغه، خطبه 244.

2_ شرح اين ماجرا در كتاب عدالت و قضاء در اسلام، صفحه 247 آمده است. آنچه در بالا آمد خلاصه اى از آن بود.

صفحه159

در كتاب حدود و ديات آمده كه «امّ سلمه» همسر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) كنيزى داشت كه دست به دزدى زده بود; هنگامى كه او را دستگير كرده نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آوردند، «امّ سلمه» درباره او شفاعت كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«يا أُمَّ سَلَمَة! هذا حَدٌّ مِنْ حُدُودِ اللّهِ لا يُضَيَّعُ; اين حدّى از حدود الهى است، هرگز نمى توان از اجراى آن (به خاطر روابط) صرف نظر كرد»(1); سپس دستور داد او را مجازات كردند.

ولى همان گونه كه اشاره كرديم اجراى اين اصل از مشكلترين كارهاى مديران و فرماندهان است; و با خشونت و سختگيرى و خشكى نيز هرگز عملى نيست; و گاه عكس العملهاى

نامطلوب فراوانى دارد.

بلكه قبل از هر چيز يك آموزش مستمرّ فرهنگى براى اين كار لازم است تا همه مردم تدريجاً به آن عادت كنند; هيچ كس اجراى قانون را مخالف مراتب دوستى و رفاقت و روابط خويشاوندى نداند، و كسى انتظار نداشته باشد كه به خاطر روابط نزديك با مديران و رهبران، بايد ضوابط الهى به خاطر آنها زير پاگذارده شود.

شرايط ديگر

البتّه شرايط مدير و فرمانده منحصر به آنچه گفته شد نيست; هر چند آنچه گفته شد جنبه اصولى و اساسى دارد، مسائل زياد ديگرى نيز وجود دارد كه هر كدام داراى نقش مؤثّرى در مسأله مديريّت يا فرماندهى است كه از جمله، صفات زير را مى توان نام برد:

1_ «خلوص نيّت» _ بدون شك اين صفت اثر عميقى در پيشبرد اهداف يك مدير و فرمانده اسلامى دارد، تا آنجا كه «قرآن مجيد شرط پيروزى را دو چيز مى شمرد»:

پاورقي

1_ وسائل الشّيعه، جلد 28، ص 43.

صفحه 160

«جهاد و كوشش» و «خلوص نيّت»، مى فرمايد: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينالَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(1).

آرى رمز پيروزى تلاش است و خلوص!

2_ «توكّل» كه مجموعه اى است از مسأله تكيه بر خداوند و اعتماد به نفس

3_ «صبر و استقامت و شكيبائى و پايمردى»

4_ «عفو و گذشت»

5_ «همّت و بلند نظرى»

6_ «ابتكار»

7_ «نظم و انضباط»

8_ «پشتكار»

9_ «آمادگى براى پذيرش انتقاد»

10_ «محبّت و صميميّت»

11_ «آينده نگرى»

12_ «راز دارى»

13_ «تواضع و فروتنى»

14_ «روح مشاورت و احترام به افكار ديگران»

و هر يك از اين اصول در منابع مختلف اسلامى مطرح است و در خور شرح و بسط فراوان كه در اين بررسى كوتاه و مختصر نمى گنجد.

پاورقي

1_ سوره عنكبوت، آيه 69.

صفحه1 16

5 .آفات مديريّت! سى آفت مهم براى مديريّت

از آنجا كه مسأله مديريّت

و فرماندهى هم مسأله بسيار پيچيده، و هم بسيار ظريفى است، طبعاً آفات آن نيز بسيار زياد است.

و به تعبير ديگر، نقاط مثبتى كه در مديريّت شرط است متعدّد مى باشد و طبعاً در مقابل هر نقطه مثبت، نقطه منفى تصوّر مى شود كه از آفات مديريّت مى باشد; و به همين دليل، شايد يك اشاره اجمالى و فهرستوار به اين آفات براى درك مسأله كافى باشد.

در اينجا به «30 آفت مهم» اشاره شده كه هر يك از آنها به تنهائى كافى است يك مدير لايق، يا فرمانده شايسته را به شكست وناكامى بكشاند; زيرا مى دانيم اگر براى رسيدن به يك هدف 30 شرط لازم باشد، فقدان يكى از آنها براى ناكامى كافى است.

فى المثل، اگر لازم باشد براى انتقال نيروى برق از نقطه اى به نقطه ديگر كليدهاى 30 پست در وسط راه را بزنيم تا برق به محلّ مورد نظر منتقل گردد، نزدن يكى از اين كليدها با خاموشى همراه است، هر چند بقيّه را زده باشيم. به هر حال، «فهرست اين آفات» چنين است:

صفحه 162

1_ «تبعيض بى دليل در ميان افراد و نفراتى كه تحت مديريّت و فرماندهى او قرار دارند»

2_ «سپردن كارها به دست افراد نامناسب (خواه كار كوچك را به فرد بزرگ بسپارد، يا كار بزرگ را به فرد كوچك)»

3_ «راه دادن به افراد متملّق و چاپلوس به محدوده كار خود»

4_ «حبّ ثناء و مدح»

5_ «جاه طلبى (حبّ جاه)»

6_ «مال اندوزى و حرص»

7_ «تنگ نظرى و بخل»

8_ «حسادت نسبت به همكاران»

9_ «اعتنا به شايعات و ترتيب اثر دادن به آنها»

10_ «ريخت و پاش و اسراف و تبذير»

11_ «از دست

دادن فرصتها به خاطر ترديد و عدم شهامت در تصميم گيرى يا ترس و بزدلى»

12_ «هدر دادن نيروهاى لايق به خاطر مسائل كوچك يا لجاجت و كينه توزى»

13_ «چسبيدن به نقاط ضعف و فراموش كردن نقاط قوّت و عدم توجّه به معدِّلها»

14_ «هواپرستى و هوسبازى»

15_ «انتقامجوئى و كينه توزى»

16_ «استبداد به رأى»

17_ «عجله و شتاب و عدم تحقيق در كارها»

18_ «سوء ظنّ مفرط (البتّه گاه مختصرى سوء ظن براى مديران و فرماندهان براى اين كه در حوادث غافلگير نشوند لازم است)»

صفحه163

19_ «خوشبينى زياد»

20_ «غرور و غفلت»

21_ «عصبانيّت و خشونت»

22_ «انعطاف و نرمش بيش از حد و سازشكارى با منحرفان»

23_ «عدم اعتماد به همكاران»

24_ «انحصار طلبى و قبضه كردن كارها»

25_ ترجيح دادن افراد ضعيف براى همكارى به خاطر تسليم بودن آنها»

26_ «لجاجت در اشتباه و تمادى در غفلت»

27_ «عدم عفّت در سخن (بدزبانى)»

28_ «عدم رعايت ادب در برخوردها»

29_ «آلوده كارهاىِ اجرائى شدن (يك مدير خوب كسى است كه حتّى الامكان خود را آلوده كارهاى جزئى، نكند)»

30_ «ترك صراحت و بطور كلّى دوروئى و نفاق با دوستان و همكاران»

البتّه آفات مديريّت منحصر به اينها نيست; آنچه گفتيم قسمت مهمّى در اين زمينه است كه با مطالعه و دقّت در آن مى توان به جهات ديگر نيز واقف شد

صفحه 164

صفحه 165

6 .نمونه هائى از ويژگيها و شرايط مديريّت و فرماندهى در اسلام

ويژگيهاى پنجگانه فرمانده بزرگ اسلام پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در قرآن مجيد

از مسائلى كه دوست و دشمن درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پذيرفته اند، مديريّت شايسته و فرماندهى فوق العاده اوست.

هر كس در هر چيز ترديد كند در اين دو معنى ترديد نخواهد كرد كه او هم مدير لايقى بود و هم فرمانده فوق العاده اى.

دليل آن هم «پيروزى سريع پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر

انبوه دشمنان در كوتاه ترين مدّت و با كمترين ضايعات» است!

در مهمترين جنگهاى اسلامى، پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصاً فرماندهى سپاه را بر عهده داشت، و اين جنگها به نام «غزوه» از ديگر جنگهاى اسلامى مشخص مى شود و از حسّاسيّت و اهمّيّت فوق العاده اى برخوردار بوده است.

نه تنها مورّخان اسلامى بلكه مورّخان غير مسلمان هم كه تاريخ اسلام را مورد تجزيه و تحليل قرار داده اند، مديريّت و فرماندهى پيامبر را بسيار ستوده، و روش او را در جنگ از بهترين روشها معرّفى كرده اند.

صفحه166

به همين دليل، هيچ مدير و فرمانده مسلمانى نمى تواند خود را از مطالعه حالات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مخصوصاً بخشهاى مربوط به غزوات بى نياز ببيند.

همچنين بررسى برنامه هاى مؤثّر اميرمؤمنان على(عليه السلام) چه در مبارزاتى كه همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به عنوان يك افسر نيرومند با دشمنان داشت، و چه جنگهائى را كه شخصاً فرماندهى لشگر را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر عهده داشت، و چه در پيكارهاى او در سه جنگ معروف با «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» (پيمان شكنان جنگ جمل، جبّاران شام، و خوارج نهروان) بعد از پيامبر رهبرى نمود.

همه آن غزوات و اين جنگها، مملو از نكات مهمّ مربوط به مديريّت و فرماندهى مكتبى و اسلامى است كه مى تواند در همه زمينه ها الهامبخش باشد.

قرآن مجيد در مورد شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پنج صفت را به عنوان دلايل شايستگى او براى اين پست و مقام بيان كرده است:

لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ

عَزيزٌ عَلَيْهِ ماعَنِتُّمْ

حَريصٌ عَلَيْكُمْ

بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ:

از سوى خدا پيامبرى به سراغ

شما آمد كه از خود شماست (جوشيده از ميان توده هاى شما)!

كسى كه ناراحتيهاى شما بر او ناگوار و سنگين است!

و براى هدايت و نجات شما سخت كوشا است!

و نسبت به مؤمنان، مهربان و رحيم است!(1)

به اين ترتيب، جوشيده بودن از ميان توده هاى جمعيّت و مردم مستضعف، دلسوزى فوق العاده، علاقه شديد به سامان بخشيدن به كار مردمى كه تحت رهبرى او هستند، و بالاخره مهر و محبّت فوق العاده، از ويژگيهاى مهمّ اين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و از خصوصيّات رهبرى و مديريّت او، و هم از عوامل پيروزى سريع و عميق او بود.

طبق اين بيان، هيچ مدير و فرمانده اسلامى نمى تواند از اين صفات پنجگانه خالى باشد.

پاورقي

1_ سوره توبه، آيه 128.

صفحه 167

1_ او بايد از ميان همان مردم برخيزد كه رهبرى آنها را بر عهده دارد تا دردها و نيازها و مشكلات آنها را بخوبى درك كند.

اين كه مى بينيم بسيارى از مديريّتها به ناكامى مى كشد، يك دليلش همين است كه بافت وجود مدير و فرمانده، با بافت وجود كسانى كه تحت مديريّت و فرماندهى او هستند بكلّى متفاوت است; لذا درست يكديگر را درك نمى كنند، و آن پيوند و همبستگى كه ميان «پيشوا» و «پيرو»، و «فرمانده» و «تحت فرماندهى» لازم است در ميان آنها حاصل نمى شود.

2_ دلسوز بودن يكى ديگر از شرايط لازم براى مديريّت است; آنها كه تنها با مقرّرات ادارى و ضوابط و قوانين كار مى كنند و تمام همّشان اين است كه فقط وظايف ادارى را انجام دهند و حاضر نيستند قدمى از آن فراتر بگذارند، قطعاً مديران و فرماندهانى ناموفّقند. در

اين آيه از ويژگيهاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) اين را مى شم_رد كه ناراحتيهاى شم_ا بر او سخت گران است، و از رنجهاى شما رنج مى برد.

3_ عشق و علاقه به كار خود، كه در آيه فوق از آن تعبير به «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» شده است، و اشاره به عشق شديد و علاقه فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به هدايت مردم است نيز از شرايط اساسى مديريّت و فرماندهى محسوب مى شود.

مديرى كه «عاشق» كار خود نيست، هرگز كار چشمگيرى انجام نخواهد داد، و «فرماندهى» كه به برنامه خود عشق نمىورزد هرگز پيروزى بزرگى به دست نخواهد آورد; و از اينجا روشن مى شود كه مسأله مديريّت بيش از آنچه جنبه هاى ظاهرى دارد، نيازمند به ريشه هاى معنوى است كه شخص «مدير» و «فرمانده» را براى كار خود بسازد و آماده كند.

صفحه168

4 و 5_ مدير بايد نسبت به نفرات تحت اداره خود هم «رؤوف» باشد، و هم «رحيم».

در اين كه ميان «رؤوف» و «رحيم» چه تفاوتى است؟ بعضى از علماى لغت گفته اند «رأفت» مرتبه بالاترى از «رحمت» است.(1) به اين ترتيب، در رهبران و مديران و فرماندهان، مرتبه والاى محبّت لازم است نه فقط يك مرحله ساده و عادى.

و بعضى از مفسّران معتقدند كه «رحمت» در مقابل «خطاكاران» است و «رأفت» در مورد افرادى كه نياز به كمك دارند; و به تعبير ديگر، اوّلى جبنه منفى دارد و دوّمى جنبه مثبت; و طبق اين تفسير مدير بايد نسبت به تمام افراد حتّى خطاكاران مهربان باشد، و هم نيازهاى آنها را در نظر بگيرد.

يك فرمانده نمونه از ديدگاه على(عليه السلام)

فرمان مولا على(عليه السلام) درباره مالك

اشتر كه يكى از فرماندهان بزرگ و نمونه در تاريخ اسلام بوده، رهنمودى است پربار در تمام زمينه هاى مديريّت!

امير مؤمنان على(عليه السلام) درباره شخص او (قطع نظر از توصيفهائى كه در فرمان معروف او آمده است)، در نامه اى كه به مردم مصر به هنگام اعزامش به عنوان يك استاندار مى نويسد، چنين مى فرمايد:

أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبادِ اللّهِ،

لايَنامُ أَيّامَ الْخَوْفِ،

وَلايَنْكُلُ عَنِ الاَْعْداء سَاعَات الرَّوْعِ، اَشَدَّ عَلَى الفُجّارِ مِنْ حَريقِ النّارِ،

وَهُوَ مالِكَ بْنُ الحارِثِ اَخُومَذْحِج،فَاسْمِعُوا لَهُ وَأَطيعُوا أَمْرَهُ فيما طَابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللّهِ،

لاكَليلَ الظُّبَةِ، وَلانابِي الضَّرِيبَةِ،

فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقيمُوا فَأَقيمُوا،

فَإِنَّهُ لايُقْدِمُ وَلايُحْجِمُ وَلايُؤَخِّرُ وَلايُقَدِّمُ إِلاّ عَنْ أَمْرى

وَقَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلى نَفْسى لِنَصيحَتِهِ لَكُمْ وَشِدَّةِ شَكيمَتِهِ عَلى عَدُوِّكُمْ! :

امّا بعد، بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه به هنگام خوف (احتمال حمله دشمن يا خطرات ديگر) خواب به چشم راه نمى دهد!

و در ساعات ترس و وحشت در برابر دشمنان ترديد به خود راه نمى دهد!

پاورقي

1_ لسان العرب، مادّه رأفت.

صفحه169

در برابر بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است!

و او مالك بن حارث (اشتر) از قبيله مَذْحِج است!

سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنجا كه مطابق حق است، اطاعت كنيد!

زيرا او از شمشيرهاى برنده الهى است كه هرگز به كندى نمى گرايد، و نه ضربتش بى اثر مى ماند!

اگر او فرمان بسيج داد، حركت كنيد! و اگر دستور توقّف داد، توقّف نمائيد!

چرا كه او هيچ كارى را اعمّ از حمله، يا عقب نشينى، يا پيشروى، جز به فرمان من انجام نمى دهد!

من شما را بر خود مقدّم داشتم و

ايثار كردم كه او را به فرماندهى شما منصوب نمودم; او نسبت به شما خيرخواه و نسبت به دشمنانتان سختگير است!(1)

از سخنان اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره اين سردار رشيد اسلام صفات زير كه از ويژگيهاى يك فرمانده نمونه است، استفاده مى شود:

پاورقي

1_ نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 38.

0صفحه 0 17

1_ بيدارى و هوشيارى كامل در بحرانها و به هنگام احساس خطر

2_ عدم ترس و وحشت از قدرت دشمن هر چه باشد و هر قدر باشد

3_ قاطعيّتى همچون شعله هاى سوزان آتش در برابر دشمنان

4_ مؤثّر بودن و حساب شده بودن ضرباتى كه بر دشمن وارد مى كند

5_ پيروى كامل از فرمان امام و رهبر

6_ دلسوزى و خيرخواهى نسبت به جامعه اسلامى

7_ سختگيرى در برابر دشمنان

اين صفات هر كدام مى تواند موضوع سخن جداگانه اى قرار گيرد كه براى رعايت اختصار از شرح آن چشم مى پوشيم.

جالب اين كه، امير مؤمنان على(عليه السلام) به هنگامى كه مالك شهيد شد، در سوگ او نيز سخنانى گفت كه در آن «الگوهاى روشن براى يك فرمانده خوب» ارائه داده شده است، فرمود:

مالِكٌ وَما مالِكٌ

وَاللّهِ لَوْ كانَ جَبَلاً لَكان فِنْداً

وَلَوْكانَ حَجَراً لَكانِ صَلْداً

لايَرْتَقيهِ الْحافِرُ

وَلايُوفى عَلَيْهِ الطّائِرُ:

مالك، امّا چه مالكى!

به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود!

و اگر سنگ بود سر سخت و محكم بود!

مركب راهوار انديشه، قدرت نداشت از كوهسار وجودش بالا رود! و هيچ پرنده فكر انسانى نمى توانست به اوج قلّه روح بلندش پرواز كند!(1)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 443.

171صفحه

در اينجا امام صفات زير را به عنوان صفات ويژه اى براى اين فرمانده بزرگ و نمونه، مى شمرد:

1_ عظمت روح

2_ بلندى فكر

3_ استوارى و پايمردى در

برابر حوادث سخت

4_ كسى كه به هنگام فقدانش راستى جاى خالى او احساس مى شود

از مجموعه اين صفات و صفات گذشته، ارزشهاى والائى كه در يك فرمانده نمونه بايد جمع باشد به دست مى آيد; و بايد تصديق كرد جمع ميان اين صفات كار مشكل، و اگر كسانى واجد آن باشند وجودشان بسيار مغتنم است.

ويژگيهاى دهگانه فرماندهان سپاه و لشگر در فرمان على(عليه السلام)

على(عليه السلام) براى فرماندهان سپاه و لشگر شرايطى بيان فرموده كه در فرمان مالك اشتر كه از غنى ترين، و دقيق ترين برنامه هاى كشور دارى اسلامى است، منعكس است; و در حقيقت قسمتهاى مهمّى از مسائل لازم و ارزشهاى انسانى واسلامى معتبر براى مديريّت و فرماندهى را در آن بيان فرموده است; و براى تكميل اين بحث ذكر آن ضرورى به نظر مى رسد.

فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فى نَفْسِكَ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِِمامِكَ

وَأَنْقاهُمْ جَيْباً

وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً

مِمَّن يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ

وَيَسْتَريحُ إِلَى الْعُذْرِ

وَيَرْأَفُ بِالضُّعَفاءِ

صفحه172

وَيَنْبُو عَلَى الاَْقْوياءِ

وَمِمَّنْ لايُثيرُهُ الْعُنْفُ

وَلايَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ

ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي المُرُوؤاتِ وَالاَْحْسابِ وَأَهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ، وَالسَّوابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ، وَالشَّجاعَةِ وَالسَّخاءِ وَالسَّماحَةِ(1):

فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه واجد اين شرايط باشد:

1_ از همه آنها نزد تو نسبت به خداوند و پيامبر و امام دلسوزتر و خيرخواه تر!

2_ از همه آنها پاكدامن تر!

3_ از همه عاقل تر و هوشيارتر!

4_ از كسانى باشد كه دير به خشم من آيند!

5_ و به موقع عذر مى پذيرند!

6_ از آنها كه نسبت به مستضعفان رؤوف و مهربانند!

7_ و در مقابل زورمندان و مستكبران قوىّ و انعطاف ناپذير!

8_ از كسانى كه حوادث سخت آنها را از جا به در نمى برد!

9_ هرگز ضعف و زبونى آنها را به زانو در نمى آورد!

10_ به سراغ كسانى

رو كه از خانوده هاى اصيل، نجيب، با شخصيّت، صالح،

خوش سابقه، با شهامت، شجاع و سخاوتمند هستند!

از بررسى اين صفات اين نكته به خوبى روشن مى شود كه اسلام تا چه حد مسؤوليّت فرماندهى و مديريّت را حسّاس مى داند، و تا چه اندازه شرايط آن را سنگين; به همين دليل، آنها كه در اين مشاغل قرار مى گيرند بايد براى تطبيق خود بر اين معيارها و ارزشها تلاش و كوشش كنند، يا اگر خود را واجد آن نمى دانند شجاعانه كنار روند!

پاورقي

1_ نهج البلاغه، نامه شماره 53.

صفحه173

بديهى است اكتساب اين صفات به آسانى ممكن نيست و جز با تهذيب نفس و خودسازى و آشنائى كامل با ارزشهاى اسلامى امكان پذير نمى باشد.

شرايط فرماندهان رده هاى بالاى سپاه و لشگر

امير مؤمنان على(عليه السلام) در همان فرمان درباره رده هاى بالاى فرماندهان سپاه و لشكر كه در حقيقت همطراز مديران كل و وزراء هستند، شرايط بيشتر و سنگين ترى بيان مى فرمايد; آنجا كه مى گويد:

«وَلْيَكُنْ آثَرُ رُؤُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ واساهُمْ فى مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِما يَسَعُهُمْ وَيَسَعُ مِنْ وَرائَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْليهِمْ، حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً واحِداً فى جِهادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ; در رده هاى بالاى فرماندهى لشكر تو بايد كسانى باشند كه در كمك به لشكريان بيش از همه مواسات كنند; و از امكانات موجود بيشتر به نفرات خود برسند، تا آنجا كه هم نفرات لشكر و هم كسانى كه تحت تكفّل آنها هستند اداره شوند; به گونه اى كه همگى تنها به يك چيز بينديشند: به جهاد و پيكار با دشمن! بدان! هر قدر بيشتر به آنها محبّت و مهربانى كنى، قلوب

آنان بيشتر به تو متوجّه خواهدشد و همبستگى عميقتر مى گردد (و يكى از مهمترين عوامل پيروزى در مبارزه با دشمنان همبستگى ميان نفرات لشكر است از يك سو و پيوند قلبى آنها با فرمانده از سوى ديگر!)»(1)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، نامه شماره 53.

صفحه174

صفحه175

7 .توصيه هاى مهم به فرماندهان و مديران

توصيه هاى مهم به فرماندهان و مديران

اين توصيه هاى هفتگانه كه همه از زبان على(عليه السلام)است، به قدرى اهمّيّت دارد كه شايسته است فرماندهان اسلامى، همه روز پيش از حضور در مركز كار خود يك بار آنها را بخوانند و به پيامش گوش جان فرا دهند.

فرماندهان به خاطر مسؤوليّت سنگينى كه بر عهده دارند بايد بطور مداوم تحت تعليمات مستمرّ اسلامى باشند، و بيانات حياتبخش پيشوايان اسلام، همچون قطرات حياتبخش باران دائماً بر سر زمين فكر و قلب آنها ببارد، تا هميشه درخت وجودشان پر بار، و شاخه هاى آن پر ثمر باشد.

و اگر مدّتى اين نزول رحمت الهى از آن قطع گردد، مسلّماً رو به پژمردگى و خشكى خواهد نهاد.

البتّه در اين زمينه، دستورات و توصيه هاى فراوانى، در منابع اسلامى وجود دارد كه در اينجا قسمتى از آن را مى آوريم، و تأكيد مى كنيم لازم است همه فرماندهان و مديران مكتبى ارتباط مستقيم خود را با قرآن و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و نهج البلاغه و احاديث پيشوايان حفظ كنند; و بدانند بدون مدد گرفتن از اين سرمايه هاى روحانى، انجام رسالتى را كه بر عهده دارند ممكن نيست.

صفحه 176

اين توصيه ها به قدرى گويا است كه ما را از هر گونه شرح و توضيح بى نياز مى سازد.

1_ توصيه امام(عليه السلام) به «محمّد بن ابى بكر»

هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) «محمّد بن ابى بكر» را كه از بزرگان يارانش بود به عنوان «والى» و «فرمانده» لشكر مصر منصوب كرد در دستور العملى كه به او داد چنين فرمود:

بالهاى (محبّت) خود را براى آنها بگستر، و پهلوى نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار!

چهره خويش را براى مردم گشاده دار،

و مساوات را در

ميان آنها اعمّ از كوچك و بزرگ _ حتّى در نگاه هايت مراعات كن!

تا نه بزرگان كشور به حمايت بى دليل تو طمع ورزند، و نه ضعفا در اجراى عدالت از تو مأيوس شوند، چرا كه خداوند از بندگان خود در مورد اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان بازخواست خواهد كرد!...

اى محمّد بن ابى بكر! بدان من تو را فرمانده بزرگترين لشكرم، يعنى لشكر مصر، نمودم!

پس بر تو لازم است كه با خواستهاى دلت مخالفت كنى و از عقيده ات دفاع نمائى هر چند يك ساعت از عمر تو بيشتر نمانده باشد!

و هرگز خدا را به خاطر رضاى احدى به خشم نياور كه خداوند جاى همه كس را مى گيرد و هيچ كس جاى او را نخواهد گرفت!

نماز را در اوقات خود به جاى آور نه آن كه به هنگام بيكارى در انجامش تعجيل كنى امّا به هنگام اشتغال به كارها آن را به تأخير بيندازى!...

صفحه177

(از منافقان سخت بپرهيز و بر حذر باش، چرا كه) پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: من نه از مؤمن و نه از مشرك بر امّتم نمى ترسم، زيرا مؤمن را ايمانش از خلافكارى باز مى دارد، و مشرك را خدا به خاطر شركش درهم مى كوبد; تنها از شرّ منافقان بر شما مى ترسم كه در دل ايمان ندارند، و به زبان سخنانى مى گويند جالب و دلپسند (تا شما را بفريبند و به اهداف شوم خود برسند ولى از اعمال زشتشان مى توان آنها را باز شناخت.(1)

2_ توصيه به «عبداللّه بن عبّاس»

«عبداللّه بن عبّاس» كه از دانشمندان امّت بود، مى گويد: اميرمؤمنان على(عليه السلام)سخنى به من فرمود كه از

هيچ كلامى _ بعد از كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) _ به اندازه اين سخن بهره نبردم، و آن سخن اين بود:

امّا بعد _ گاه انسان به خاطر رسيدن به چيزى مسرور و خوشحال مى شود كه هرگز از دستش نمى رفت!

و گاه به خاطر از دست دادن چيزى ناراحت مى گردد، كه هرگز به آن نمى رسيد!

شادى تو بايد از چيزى باشد كه در مسير آخرت به دست آورده اى و تأسّف تو بايد از چيزى باشد كه در اين رابطه از دست داده اى!

به آنچه از دنيا به تو مى رسد خوشحال مباش!

و بر آنچه از دنيا از دست مى دهى تأسّف مخور و جزع مكن!

و بايد همّ و غمّ تو در امورى باشد كه بعد از مرگ به آن خواهى رسيد!(2)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، عهد نامه محمّد بن ابى بكر(نامه 27).

2_ نهج البلاغه، نامه عبداللّه بن عبّاس (نامه 22).

صفحه178

3_ توصيه به «قُثَم بن عبّاس» فرماندار مكّه.

على(عليه السلام) با خبر شد كه «معاويه» گروهى از خرابكاران را از شام براى فساد وايجاد تفرقه در صفوف مسلمين به هنگام «حج» به «مكّه» فرستاده است; نامه اى نوشت و دستورات لازم را به فرماندار مكّه داد و توصيه هائى فرمود كه براى هر عصر و هر زمان سودمند و الهامبخش است:

فرمود: مأمور اطّلاعات من در مغرب (شام) برايم نوشته و مرا آگاه ساخته كه گروهى از مردم شام به سوى حج گسيل شده اند;

گروهى كوردل، ناشنوا، و چشم و گوش بسته، كه حق را با باطل مشوب مى سازند، و در طريق نافرمانى «خالق»، از «مخلوق» اطاعت مى كنند!

با دادن دين خود، دنيا را مى دوشند، و آخرت را كه

فقط در انتظار نيكان و پاكان است به متاع اين دنيا مى فروشند!...

لذا، كاملاً مراقب حوزه مأموريّت خود باش!

و با دورانديشى و قدرت با مسائل برخورد كن!

عقل و خيرخواهى را به كار گير!

و دقيقاً مطيع فرمان امامت باش!

از آن بپرهيز كه عملى انجام دهى كه لازم باشد عذرخواهى كنى!

نه در هنگام سلامت و آرامش مغرور باش!

و نه به هنگام شدايد و سختيها سست و ترسو!

والسّلام(1)

پاورقي

1_ نهج البلاغه، نامه قُثَم بن عبّاس (نامه 33).

صفحه179

4_ توصيه براى هنگام رويارويى با دشمن

حقّ شمشيرها را ادا كنيد!

و جاى در غلتيدن دشمن را فراهم سازيد!

از عقب نشينى هائى كه مقدّمه حمله تازه است و از جَوَلانى كه حمله به پشت سر دارد، ناراحت نشويد!

خويشتن را براى زدن محكمترين ضربه (بر پيكر دشمن خوانخوار) به هيجان آوريد!

صداى خود را در سينه ها حبس كنيد كه اين كار در بيرون راندن سستى نقش مهمّى دارد!

سوگند به خدائى كه دانه را شكافت!

و انسان را آفريد!

دشمنان ما هرگز اسلام را پذيرا نشده اند، بلكه ظاهراً تسليم شده اند!

و آنها كفر را در سينه ها پنهان نموده اند!

و هنگامى كه ياورانى در خطّ خود پيدا كنند، آنچه پنهان ساخته اند آشكار خواهند كرد!(1)

5_ توصيه ديگر براى روياروئى با دشمن

هرگز جنگ را شما آغاز نكنيد تا آنها پيشدستى كنند!

چرا كه بحمداللّه شما براى حقّانيّت خود دليل و حجّت داريد، و وا گذاشتن شروع جنگ به آنها دليل ديگرى است به سود شما و به زيان آنها (و نشانه ديگرى است از حقّانيّت شما)!

پاورقي

1_ نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 16.

صفحه180

هر گاه به فرمان خدا، دشمن را شكست داديد، فراريان را نكشيد!

و از كار افتادگان را ضربه نزنيد!

مجروحان جنگى را به قتل نرسانيد!

زنان دشمن را با اذيّت و آزار به هيجان نياوريد، هر چند به شما و نواميس شما دشنام دهند، و به بزرگان شما بدگوئى كنند! چرا كه تحمّل آنها كم است.

حتّى در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به ما دستور داده شده بود كه دست از آزار زنان مشركان برداريم.

بلكه در عصر جاهليّت، اگر مردى به روى زنى دست بلند مى كرد و سنگ يا چوبى به او مى زد، همين باعث ننگ هميشگى او و فرزندانش

مى شد!(1)

6_ دستور العملى براى قدردانى از خدمات يك فرمانده

گاه شرايطى ايجاب مى كند كه يك فرمانده جاى خود را به ديگرى بسپارد كه با آن شرايط هماهنگتر، و براى انجام آن مأموريّت مناسبتر است; و نفر اوّل به جاى ديگرى منتقل گردد، در حالى كه هيچ خلافى از او سر نزده است.

در اين جا بايد از كارهائى كه نشانه قدرنشناسى از فرمانده سابق است، و سبب تضعيف روحيّه او مى شود، جدّاً بر حذر بود.

زيرا اين امر در ديگران نيز اثر بسيار بدى خواهد گذاشت، و آنها را در خدمت دلسرد خواهد كرد، و مايه تزلزل روحيّه ها و افكار نفرات مى شود.

بنابراين، در عين اين كه به هنگام لزوم و ضرورت نبايد از تغيير مسؤوليّت فرماندهان كه كمك به حفظ هدفهاى كلّى مى كند ترديد به خود راه داد; در قدردانى از فرمانده پيشين در برابر خدماتش نيز نبايد كوتاهى و مضايقه كرد!

پاورقي

1_ نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 14.

صفحه 181

نامه اى كه امير مؤمنان على(عليه السلام) به «عُمَرِ بنِ أَبُوسَلمه مَخْزُومى» «والى بحرين» نگاشته، توصيه مهم و الگوى جالبى براى اين موضوع است:

امّا بعد! من «نُعْمانِ بنِ عَجلان» را به جاى تو نصب كردم و تو را از اين كار معاف ساختم، بى آن كه اين كار سبب نكوهش يا ملامت تو گردد!

تو مردى بودى كه وظيفه خود را بخوبى انجام دادى، و حقّ امانت را ادا نمودى!

هنگامى كه نامه من به تو رسد، به سوى ما حركت كن، بدون آن كه مورد سوء ظن باشى يا متّهم و گناهكار!

زيرا من تصميم دارم به سوى ستمگران شام حركت كنم و دوست دارم تو در اين سفر بامن باشى!

چرا كه

تو از كسانى هستى كه من روى آنها حساب مى كنم، و از آنها در صحنه جهاد با دشمن و برپا داشتن ستون دين، يارى مى جويم، انشاءاللّه!(

7_ توصيه براى بزرگداشت ياد فرماندهان شهيد

گراميداشت ياد شهيدان نه فقط عبادتى است بزرگ و دليل بر حق شناسى و زنده بودن عواطف انسانى است، بلكه براى تقويت روحيّه ديگران اثر فوق العاده مهمّى دارد.

از سخنان امام على(عليه السلام) مى توان در اين مورد نيز بهترين سرمشق را گرفت:

بعد از شهادت «محمّدبن ابى بكر» والى و فرمانده مصر، در نامه اى كه به «عبداللّه بن عبّاس» نوشت، چنين فرمود:

پاورقي

1_ نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 42.

صفحه 182

محمّد بن ابى بكر كه رحمت خدا بر او باد شهيد شده، من اين مصيبت بزرگ را به خاطر خدا تحمّل مى كنم و اجر آن را از خدا مى طلبم!

او براى من فرزندى خيرخواه،

فرماندارى تلاشگر،

شمشيرى برنده،

و ستونى محكم و بازدارنده بود...(1)

به اميد پيروزى مديران اسلامى و همه رزمندگان اسلام در تمام جبهه هاى حق در برابر باطل و در برابر استعمار و استكبار در سراسر جهان!

«پايان»

قم _ حوزه علميّه

ناصر مكارم شيرازى

خرداد ماه 13

پاورقي

1_ نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 35.

صفحه183

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109