ترجمه رسم الخط مصحف

مشخصات كتاب

سرشناسه : حمد، غانم قدوري Hamad, Ghanim Qaddvri

عنوان و نام پديدآور : رسم الخط مصحف نوشته غانم قدوري الحمد؛ ترجمه يعقوب جعفري به كوشش مركز ترجمه قرآن مجيد به زبانهاي خارجي - وابسته به سازمان اوقاف و امور خيريه.

مشخصات نشر : تهران سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات اسوه 1383.

مشخصات ظاهري : 792، 4 ص. : مصور.

شابك : 32000 ريال 964-8653-07-0

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : ص ع لاتيني شده Ghanim Qadduri aL - Hamad. Rasm al - khatt - e Mushaf A historical - Linguistic study of Quranic orthography

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : چاپ اول : 1376.

يادداشت : كتابنامه ص [729] - 751؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : قرآن -- رسم الخط و كتابت

موضوع : Koran -- Writing

موضوع : قرآن -- مسائل لغوي

موضوع : Koran -- Language, style

موضوع : زبان عربي -- املا

موضوع : خط عربي

شناسه افزوده : جعفري يعقوب 1325 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات اسوه شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه مركز ترجمه قرآن مجيد به زبانهاي خارجي رده بندي كنگره : BP73 /ح 8ر5 1383

رده بندي ديويي : 297/151

شماره كتابشناسي ملي : م 83-20224

مقدمه مركز ترجمه قرآن مجيد به زبان هاى خارجى

مقدمه مركز ترجمه قرآن مجيد به زبان هاى خارجى

بسم الله الرحمن الرحيم قرآن كريم به عنوان بزرگترين معجزه پيامبر اسلام، مقدس ترين و با ارزش ترين كتابى است كه در اختيار بشر قرار گرفته و امت اسلامى افتخار آن را يافته است كه پاسدار اين سند بى نظير باشد، هر چند كه خداوند خود حافظ و نگهبان كتاب خود است.

بر خلاف

امتهاى پيشين كه همواره دست به تحريف و تغيير كتابهاى آسمانى مى زدند، بلوغ فكر و رشد عقلى مسلمانان به عنوان يك امت نمونه و برتر سبب شد كه در حفظ متن قرآن نهايت كوشش را به عمل آوردند و نگذارند حتى يك حرف آن جابه جا شود، نمونه آن داستان ابوذر و كعب الاخبار درباره كم و زياد شدن يك واو در يك آيه است.

اهتمام مسلمانان به حفظ و حراست اين متن مقدس تا آن اندازه بوده است كه حتى درباره رسم الخط كلمات قرآنى كتابهاى بسيارى نوشته اند و كوشيده اند رسم الخط را به همان گونه كه اصحاب پيامبر نوشته اند، حفظ كنند، اگر چه با قواعد و قياسهاى علوم ادبى مطابق نباشد، و بايد هم چنين مى كردند چون اين قواعد قرنها پس از نگارش قرآن شناخته شده و پر واضح است كه قرآن تابع اين قواعد نيست بلكه قواعد بايد تابع قرآن باشد. البته اين خود يك بحث جداگانه اى است كه آيا بايد همان رسم الخط قديم قرآن حفظ شود و

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 4

يا براى سهولت خواندن آن مى توان در پاره اى موارد از قياسهاى ادبى پيروى كرد، ولى به هر حال آنچه مهم است اين است كه دانشمندان اسلامى در طول تاريخ، رسم الخط مصحف را آن چنان كه صحابه نوشته اند براى ما حفظ كرده اند و ما اينك از اين ميراث با ارزش برخورداريم.

سازمان اوقاف و امور خيريه در كنار وظايف گوناگونى كه دارد، افتخار دارد كه درباره قرآن و علوم قرآنى بخصوص در رسم الخط و قرائتهاى قرآنى و ترجمه آن به زبان هاى خارجى و نيز چاپ و نشر قرآن در

ابعاد مختلف، فعاليت هاى پيگيرى داشته باشد، اينك در راستاى اين هدف مقدس، ترجمه كتاب ارزشمند رسم المصحف نوشته غانم قدورى الحمد كه توسط دانشمند محترم آقاى يعقوب جعفرى انجام گرفته است تقديم دوستداران قرآن و ارباب معرفت مى شود. اميد است كه اين سازمان بيش از پيش موفق به نشر آثار قرآن باشد.

مركز ترجمه قرآن مجيد به زبان هاى خارجى وابسته به سازمان اوقاف و امور خيريّه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 5

مقدمه مترجم

در ميان شاخه هاى گوناگون علوم قرآنى، علم رسم الخط مصحف جايگاه ويژه اى دارد و از دير باز مورد توجه و عنايت خاص قرآن پژوهان و قرآن شناسان و دانشمندان علوم قرآنى و ادبيات عربى بود، است. در اين علم، تاريخ و چگونگى رسم الخط و نگارش مصحف مورد بررسى قرار مى گيرد و اين كه كلمات قرآنى در مصاحف مادر كه توسط اصحاب پيامبر (ص) پس از رحلت آن بزرگوار و در عهد عثمان نگاشته شد، چگونه بوده است و آنها در كتابت الفاظ چه روشى را دنبال كردند و آيا رسم الخط آنها توفيقى است و ما بايد همواره از آنها پيروى كنيم و يا مى توانيم هر چند به صورت محدود، تابع قياسها و قواعد نحوى و صرفى باشيم كه در دوره هاى بعدى به وجود آمده اند؟

در رسم الخط مصحف گاهى تلفظ يك كلمه با كتابت آن مطابقت ندارد، مانند كلمه:

صلوة، زكوة، ربوا و حيوة كه كتابت بر تلفظ افزونى دارد، و مانند: خسرين، قنتين و صبئين كه تلفظ بر كتابت افزونى دارد. آيا مى توان براى رسم الخط مصحف قانون و قاعده اى كه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 6

عام و شامل

كليه موارد باشد، پيدا كرد؟ و اگر آرى موارد استثنايى مانند كلماتى كه گذشت و كلماتى چون «لا اذبحنه» و «لا اوضعوا» را چگونه بايد توجيه و تفسير كرد؟ يا مثلا بعضى از كلمات در جايى به گونه اى نوشته شده و در جاى ديگر به گونه اى ديگر، مانند كلمات:

رحمت، نعمت و بقيت كه در بيشتر موارد با تاى گرد ولى در چند مورد با تاى كشيده نوشته شده است، يا طرز نوشتن همزه در آغاز يا وسط يا پايان كلمه و مسايلى از اين قبيل كه فراوان است.

از اينها گذشته مى دانيم كه مصحف تا مدتها نقطه گذارى و اعراب گذارى نشده بود، بعدها توسط ابو الاسود دئلى و دستيارانش و يحيى بن يعمر و خليل بن احمد اعراب گذارى و نقطه گذارى شد. تاريخ اين نقطه گذارى ها و چگونگى آن، و اين كه چرا اين كار در آغاز مورد قبول بسيارى از علما قرار نگرفت و تفاوتهايى كه در نقطه گذارى در شرق و غرب بلاد اسلامى به وجود آمد و مسايلى مانند آن، بحثهايى است كه دقت نظر و تأمل و تحقيق بيشترى را طلب مى كند.

درباره اين موضوعات، در طول تاريخ و قرون اسلامى كتابهاى بسيارى نوشته شده و آثار گرانسنگى بر جاى مانده است و هر كدام از آنها قابل ملاحظه و بررسى است، مانند هجاء المصاحف از محمد بن عيسى اصفهانى (متوفى 253) و اختلاف المصاحف از ابو حاتم سجستانى (متوفى 255) و هجاء المصاحف از احمد بن ابراهيم ورّاق (متوفى 270) و المصاحف از ابن ابى داود (متوفى 316) و الهجاء و ايضاح الوقف و الابتداء از ابو بكر انبارى (متوفى

327) و علم المصاحف از ابن اشته اصفهانى (متوفى 360) و هجاء المصاحف از ابو العباس مهدوى (متوفى 430) و كتابهاى ابو عمرو دانى (متوفى 444) بخصوص كتاب المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف الامصار و نيز التبيين فى هجاء التنزيل از سليمان بن نجاح اندلسى (متوفى 496) و دو قصيده معروف شاطبيه و مورد الظمآن و شروحى كه بر آنها نوشته شده است به اضافه كتابهاى بسيارى كه متأخران نوشته اند، و اين در حالى است كه در بسيارى از كتب علوم قرآنى و كتب مربوط به قراءات، مطالب مفصلى درباره رسم الخط مصحف آمده و اين موضوع را از ديدگاه هاى مختلف مورد بررسى قرار داده اند و حتى كسانى مانند ابو العباس مراكشى، پديده هاى رسم مصحف را تفسير فلسفى و عرفانى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 7

كرده اند.

در ميان معاصران نيز كسانى در اين باره كار كرده و آثارى از خود به يادگار گذاشته اند.

در ميان آنها كتاب سودمند و تحقيقى رسم المصحف تأليف غانم قدورى الحمد از اساتيد دانشگاه بغداد از امتياز خاصى برخوردار است كه هم جامعيت دارد و بيشتر موضوعات مربوط به رسم را در برگرفته و هم از منابع گسترده اى از كتابهاى خطى و چاپى و مصاحف و سنگ نوشته هاى قديمى و تحقيقات دانشمندان زبان شناس جديد استفاده كرده و هم مطالب را با شيوه هاى علمى و فنى تحقيق و تحليل نموده است و شايد بتوان گفت كه اين كتاب در موضوع خود بى نظير است.

به خاطر همين ويژگيهاى برجسته اين كتاب بود كه برادر فاضل و دانشمند جناب حجت الاسلام و المسلمين محمد نقدى سرپرست مركز ترجمه قرآن مجيد و واحد مطالعات

و تحقيقات سازمان اوقاف، ترجمه آن را به اينجانب پيشنهاد كرد و من با وجود مشغله هاى بسيارى كه داشتم، اين پيشنهاد را با خوشوقتى پذيرفتم و به ترجمه آن مشغول شدم و هنگام ترجمه، آن را كتابى بسيار ارزشمند يافتم كه به راستى شايستگى آن را داشت كه ترجمه فارسى آن در اختيار محققان و قرآن پژوهان فارسى زبان گذاشته شود. حدود يك سال ترجمه كتاب طول كشيد و اينك خداى را سپاسگزارم كه ترجمه كتاب به ضميمه فهرست هاى گوناگون در اختيار علاقمندان اين گونه آثار قرار مى گيرد.

قم/ يعقوب جعفرى 14/ 2/ 1376

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 9

مقدمه

نگارش، همواره مهمترين وسيله، براى ضبط انديشه ها و انتقال معارف و اخبار است و در عين حال، از لحاظ لغوى در بسيارى از مواقع جهت نشان دادن صداهاى كلمات، به تكامل نيازمند است از اين جهت كاستى هايى دارد كه يكى از آنها، وجود علامتهايى است كه نوشته مى شود، ولى خوانده نمى شود و يكى ديگر از آنها، وجود علامتهايى است كه نوشته مى شود ولى صدايى غير از آنچه كه براى آن تعيين شده، مى دهد و يكى ديگر از آنها صداهايى است كه در مقام سخن گفتن وجود دارند، ولى در كتابت علامتى براى آنها نيست. نگارشهاى شناخته شده در زبانهاى مختلف، از لحاظ كمى يا زيادى اين سه نوع كاستى، با يكديگر فرق دارند.

هجاى كلمات در مصحف كريم، تقريبا با نطق مطابقت تمام دارد جز در مواردى كه به نظر مى رسد علامتهاى حركتهاى بلند (الف، و او و ياء) حذف شده است از باب مثال در كلماتى مانند: «العلمين، يلون، البنين، ايه، يدع، يأت» يا زايد

بودن بعضى از اين علامتها، به ويژه در كلمات مهموز مانند: «بأييد، اولئك، مائة، نبأى، لقاى ء، لا أذبحنّه»، و يا زايد بودن الف بعد از واو آخر، در كلماتى مانند: (ملاقوا، يعفوا ...) و يا آنچه كه به نظر مى رسد بعضى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 10

از صداها، با علامتهاى مخصوص به خود آنها نوشته نشده، مانند: نوشتن فتحه بلند، با علامت واو و ياء در كلماتى مانند: «الصلوة، الزكوة، رمى، يسعى، الذكرى،» و آنچه كه شبيه اين حالات است و كتابت آنها با نطق به آنها، مختصر تفاوتى دارد.

چيزى كه در هجاى كلمات مصحف، جلب توجه مى كند، افزودن علامتهايى است كه بالا يا پايين حرف قرار داده شده بعضى كه از آنها براى تشخيص حروف مشابه، بعضى براى نشان دادن حركتهاى كوتاه و بعضى ديگر براى بيان برخى از حالات گفتارى است.

اين صورتهاى هجايى و اين علامتهاى نگارشى، انديشه هاى علما و محققان را درگذشته و حال به كار انداخته، تا اساس اين صورتها را كشف كنند و تاريخ آنها را به دست آورند.

هنگامى كه به اين مرحله از فعاليتهاى تحقيقى خود رسيدم، استادم دكتر عبد الصبور شاهين، به من پيشنهاد كرد كه موضوع «رسم المصحف» را از لحاظ لغوى و تاريخى، مورد تحقيق قرار دهم، تا به درجه ماجستيرى (فوق ليسانس) برسم. اين تحقيق شامل روش نگارش كلمات، عدد رمزها و علامتهاى تشكيل دهنده هجاى كلمات و ميزان فراگيرى اين رمزها و علامتهاى مكتوب، در نشان دادن صداهاى منطوق را شامل مى شود و اينها همه در صلاحيت لغت شناسان است. اين تحقيق شامل شكل حرف و زيبايى خط نمى شود كه اينها در

صلاحيت خطاطان و مورخان خط است.

شايد بتوان گفت كه اين تحقيق، نخستين اثر تحقيقى است كه رسم مصحف و كتابت عربى را از لحاظ لغوى مورد بحث قرار مى دهد، زيرا تحقيقاتى كه در اين موضوع در گذشته و حال انجام گرفته، رسم مصحف و كتابت عربى را از لحاظهاى ديگرى بررسى كرده و از طبيعت كتابت كه بر پايه هاى صوتى محض، استوار است بكلى بيگانه است. شك نيست كه كتابهاى قديمى كه درباره رسم مصحف نوشته شده، در اين صدد نبوده اند كه ظواهر رسم عثمانى را تفسير كنند، بلكه آن كتابها به طور دقيق و با امانت بسيار كه انسان را دچار حيرت و اعجاب مى كند، تنها روش رسم كلمات را در مصحف عثمانى توصيف مى كنند كه اگر اين توصيف نبود، بسيارى از تفاصيل مربوط به تاريخ كتابت عربى از بين مى رفت و اگر در اين كتابها، يا كتابهاى دانشمندان علوم عربى، علتهايى براى بعضى از اين ظواهر ديده مى شود، آنها هم نظرات جزيى است و جز چند مثال محدود را در بر نمى گيرد

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 11

و تفسير عام و گسترده اى براى ظواهر رسم به دست نمى دهد گذشته از اينكه همين بحثها نيز، احيانا به شناخت درست اين ظواهر نيازمند است، ظواهرى كه تحقيقات جديد، در نگارشهاى قديمى، بسيارى از اسرار آن را كشف كرده است.

شايد مشهورترين تحقيق، در تفسير ظواهر رسم كه به صورت محدودى درگذشته صورت گرفته است مربوط به ابو العباس احمد مراكشى، معروف به ابن البناء (721 ق) باشد كه در كتاب خود، به نام «عنوان الدليل فى مرسوم التنزيل» انجام داده است. البته اساس اين كار،

تفسير ظواهر رسم بر مبناى اختلاف معانى كلمات، مطابق سياق عبارت و با روش صوفيانه و باطنى گرايانه است و هرگز به لغت و طبيعت نگارش عربى، نپرداخته است. شك نيست كه صحابه، هنگامى كه قرآن را در مصحف عثمانى كتابت مى كردند، چيزى از اين معانى كه ابو العباس مراكشى ذكر كرده، به ذهنشان خطور نمى كرد. آنها مطابق عادتى كه در نظام كتابت داشتند مى نوشتند.

اين روش ابو العباس، در كسانى كه پس از وى به بررسى ظواهر رسم پرداختند، تا زمان حاضر تأثير داشته است.

استاد عبد الحى حسين فرماوى مدرس دانشكده اصول دين دانشگاه الازهر، رساله اى در مورد رسم مصحف و نقطه گذارى آن در تاريخ 10/ 2/ 1975 م به اين دانشكده تقديم كرد، تا به درجه دكترا نايل شود. وى ضمن آن رساله، حكم شرعى در التزام به رسم عثمانى در چاپ و نسخه بردارى مصاحف را بررسى نمود. همچنين در مبحث سوم از فصل سوم آن رساله (115- 161) موضوع ظواهر رسم عثمانى را مورد بحث قرار داد و در بحث خود، از آنچه كه از ابو العباس مراكشى، در مورد تفسير و تعليل ظواهر رسم روايت شده بود، فراتر نرفت.

گذشته از اين روش نادرست در بررسى موضوع، چيزى كه اين نوع بحثها را بى اعتبار مى كند، اعتماد مطلق به اسناد مخطوط است كه به روايات دانشمندان پيشين، روح تازه اى مى دهد.

براى همين است كه دنبال كردن اين بحث، بايد بر اساس يافتن راهى براى بررسى درست اين مذاهب و آراء در تفسير ظواهر رسم باشد و سعى شود كه از آراى درست

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 12

استفاده گردد و از

آراى نادرست دورى گزينيم و اين وظيفه اى بس دشوار است. در كنار اين بررسيها بايد تاريخى نگاشت كه به واقعيت نزديكتر باشد و در آن تاريخ استعمال علامتهاى نوشتارى، در تكميل رسم الخط عثمانى، بررسى گردد، همان علامتهايى كه بسيارى از آنها را هم اكنون نيز، در نوشته هاى خود، مورد استفاده قرار مى دهيم.

و اما مصادر و منابعى كه در اين بحث، به كار مى آيد و در بررسى اين موضوع به ما كمك مى كند، بسيار است و به شاخه هاى گوناگونى از علوم قرآنى، لغت عربى و تاريخ مربوط مى شود. البته كتابهايى كه درباره رسم الخط نوشته شده، منبع اصلى براى توصيف هجاى كلمات در مصاحف عثمانى است كه شايد در رأس آنها، كتابهاى امام ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى (متوفى 444 ق)، به ويژه دو كتاب او به نامهاى «المقنع» و «المحكم» باشد كه اوّلى در بررسى ظواهر هجايى و دومى در بيان تاريخ علامتهاى نوشتارى است.

ضمن اينكه اهميت مصاحف خطى قديمى كه ما به دست آورده ايم و يا مجموعه هاى خطى تصويرى كه نمونه هايى از مخطوطات مربوط به زمانهاى گوناگون را در برگرفته، از اين منابع كمتر نيست.

همچنين در اين بحث، از كتابهاى تفسير، قرائت و حديث در كنار كتابهاى تفسير، قرائت و حديث در كنار كتابهاى لغت، نحو، معاجم، املاء، تاريخ و طبقات استفاده كرده ايم و نيز، از كتابها و بحثهاى جديد، در موضوع لغت و كتابت عربى و بررسيهاى مربوط به آوا شناسى، در قرائت قرآن استفاده نموده ايم و از برخى از منابع خارجى نيز، كه درباره تاريخ و پديده كتابت به صورت عام و كتابت عربى، به شكل خاص نوشته شده، بهره

جسته ايم.

شايد مهمترين مشكل بحث اين باشد كه بعضى از جوانب آن به گونه اى است كه بررسى همه جانبه آن، از عهده يك فرد بيرون است اما اگر چيزى تمامى آن، قابل دسترسى نباشد نبايد بكلى رها شود. بسيارى از مصادر بحث، مخطوط است و بررسى كامل نصوص كار آسانى نيست، از اينها گذشته قرائت قرآنهاى خطى قديمى كه تعداد آنها زياد و در كتابخانه هاى دنيا پراكنده است، آن هم به صورت دقيق، بسيار مشكل و حتى محال مى نمايد. به خاطر همين بود كه ما به قرائت مصحفهايى كه در «دار الكتب المصريه» موجود بود اكتفا كرديم. درست است كه مثالهايى كه از اين مصحف ها نقل كرديم بسيار

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 13

مفيد است، اما قرائت مصاحف ديگر در بررسى موضوع، بسيار سودمند خواهد بود.

شايد يكى از نمونه هاى قصور من كه نمى توان ناديده گرفت اين باشد كه بر بسيارى از نمونه هاى خطى كه تنها عكس آنها را در اختيار داشتم، اعتماد كردم و اين به سبب عدم امكان دسترسى، به نسخه هاى اصل بود. در اين نمونه ها هر چند هم دقت لازم به عمل آيد، باز جهت بيان رنگهايى كه در نوشتن آنها به كار رفته، كافى نخواهد بود و اين مطلب، مشكل فهم علامتها و دلالت نقطه ها را بيشتر خواهد كرد.

همچنين اين بحثها، نخواهد توانست، رنگهاى مختلفى را كه در قرنهاى پيشين، در مصحف ها به كار رفته، تعيين كند. گذشته از اينكه وسايل نگارش امروزى، قادر نيست كه بعضى از صورتهاى نوشتارى كه به زودى شكل دقيق آنها را تا حد امكان، ارائه خواهيم كرد، منتقل كند. ما در پايان بحث، نمونه هاى تصويرى بعضى

از متون خطى را كه به آنها اعتماد كرده ايم خواهيم آورد.

در نخستين مراحل بررسى اين موضوع، متوجه شدم روشى كه بايد در پيگيرى بحث، به كار گرفته شود، مى بايست از طبيعت لغت و كتابت اتخاذ گردد.

اين روش، بايد بر اساس تتبع نشانه هاى هجاى كلمات در قديمى ترين شكل آن باشد و اين امر، مورد دقت قرار مى گيرد كه چگونه علامتهاى هجايى از نشان دادن دقيق تلفظ كلمه قاصر است و اساسا كتابت كمتر از نطق دچار تغيير و تحول شده است و گاهى تلفظ كلمه اى تغيير يافته، بدون اينكه كتابت آن تغيير پيدا كند.

بر اساس اين روش لغوى و تاريخى، موضوع را در شش فصل بررسى كرده ام:

فصل اوّل را فصلى مقدماتى قرار داده ام و در آن تاريخ كتابت عربى و ويژگيهاى آن را از مرحله رسم الخط عثمانى، مورد بحث قرار داده ام و در كنار آن پايه هايى كه كتابت عربى بر آن استوار است بيان شده است.

در فصل دوم، تاريخ كتابت قرآن كريم در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جمع آورى آن در عهد خلافت ابو بكر و نسخه بردارى مصاحف در خلافت عثمان را بررسى كرده و بعضى از قضاياى مربوط به آن را آورده ام.

در فصل سوم، دو موضوع را مورد بحث قرار داده ام: نخست مصادر نشانه هاى هجايى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 14

رسم الخط عثمانى، دوم بيان موضع علماى سلف درباره دو موضوع: اوّل، التزام آنها به رسم الخط عثمانى در كتابت مصاحف، دوم، موضع آنها در تفسير نشانه هاى هجايى كه در رسم الخط عثمانى وجود دارد.

در فصل چهارم، رسم الخط عثمانى را از تمام جوانب

آن، به صورت يك بحث لغوى تحليلى، بررسى كرده ام. اين بحث شامل بررسى نگارش يك حرف و يك كلمه است، از اين رو نخست علامتهاى حروف صامت را بررسى كرده، آنگاه به علامتهاى حركتها، پرداخته و علامت همزه را به صورت مستقلى بحث كرده ام، زيرا بيان اين حرف، مشكلاتى داشت كه بحث و بررسى بيشترى را طلب مى كرد.

همچنين كتابت عربى را، در سطح كلمه، بحث كرده و معناى آن را از لحاظ كتابت، بيان داشته ام و نيز، آنچه كه مربوط به مسأله است مانند فصل يا وصل كلمات معينى كه در رسم الخط عثمانى آمده و عواملى را كه در پيدايش آن دخالت داشته است، بيان نموده ام.

روايات و مصاحف خطى قديم و نقشهايى كه به عصر جاهلى و نيمه اوّل قرن اوّل هجرى مربوط مى شود، بر اين مطلب تاكيد دارند كه كتابت عربى، از هر نوع علامتى كه نشان دهنده حركتهاى كوتاه و يا تشخيص حروفى است كه شبيه يكديگرند، خالى بوده و رسم الخط عثمانى هم، بر همين سياق بوده است، از اين رو فصل پنجم را به كوششهاى دانشمندان رسم و علوم عربى در تكميل رسم الخط عثمانى با نهادن علامتهاى خارجى، اختصاص داده ام. آنان طى مراحل متعددى، دست به اين كار زده اند تا به سطحى رسيده است كه ما امروز، در قرآنها مى بينيم و در كتابت مورد استفاده قرار مى دهيم.

در فصل ششم، رابطه ميان اداى كلمه و رسم آن را بررسى كرده و روشن ساخته ام كه چگونه موافقت رسم، يكى از شرايط قرائت صحيح است. همچنين شرايطى را كه اقتضا مى كند مخالفت الفاظى كه تلاوت آنها به وسيله نقل ثابت شده با

رسم الخط جايز باشد، بيان كرده ام. البته اين از چيزهايى است كه به طبيعت كتابت باز مى گردد و روشن مى كند كه كتابت، از اينكه نماينده دقيق نطق باشد قاصر است و اين نيز، به طبيعت رسم الخط عثمانى مربوط مى شود.

در نهايت به نظرم رسيد كه بررسى رسم الخط مصحف را، با بحث ديگرى همراه كنم

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 15

كه طى آن رابطه، ميان رسم الخط مصحف و رسم الخط اسلامى را كه مردم از قرن اوّل تا كنون در غير مصحف از آن استفاده مى كنند و ما اينك مطابق آن مى نويسيم، بيان كنم و روشن سازم كه آيا اين املا چيزى غير از رسم مصحف است؟ و مقدار تأثيرى كه اين دو در يكديگر داشته اند تا چه حد بوده است؟ با ملاحظه اين نكته كه من قواعد املا را به تفصيل نياورده ام، زيرا كه اين مهم به عهده كتابهايى است كه در قديم و جديد، در اين موضوع نگاشته شده است و تنها به ذكر چند مثال پرداخته ام كه هدف مرا از مطرح كردن رابطه ميان دو نوع رسم الخط روشن مى سازد.

نكته اى كه بايد در اينجا به آن اشاره كنم اين است كه آنچه در اين بحث، مطرح شده و مطالب جديدى كه در تفسير ظواهر رسم مصحف و بيان تاريخ آن ارائه كرده ام، همانا نتيجه و چكيده گزارشها و اطلاعات و اسناد خطى است كه در زمان معينى، در اختيار من بوده است و آن نتيجه اى است كه اميدوارم در بيشتر موارد، درست باشد، ولى در عين حال آخرين تحقيق در اين موضوع نيست، بلكه به خواست خدا آغاز يك

روش صحيح، در بررسى رسم مصحف و تاريخ آن است كه از تمام آنچه كه براى رسيدن به فهم درست ظواهر رسم و تاريخ آن كمك مى كند، استفاده شده است.

البته اميدوارم كه چنين باشد و از اين جهت من خود را از پيش مديون كسانى مى دانم كه انديشه اى را در اين بحث تصحيح كرده و يا مشكلى را حل نموده اند، زيرا كه مسأله مربوط به كتاب خداوند عزيز است كه: «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» و اگر اين روش، در تمام بحثها مطلوب باشد، مسلما در بحثى كه مربوط به قرآن است سزاوارتر است.

در پايان روى به سوى خداوند سبحان مى آورم و از او مى خواهم كه اين بحث را مفيد قرار بدهد و به هر كس كه در تهيه آن به من كمكى كرده است پاداش نيك در دنيا و آخرت عنايت فرمايد.

«ربنا لا توأخذنا ان نسينا او اخطأنا ربّنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين».

غانم قدورى الحمد قاهره 11 جمادى الاولى 1396

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 16

فصل اوّل فصل مقدماتى نگارش عربى، تاريخ و ويژگيهاى آن پيش از رسم الخط عثمانى

اشاره

در اينجا تاريخ نگارش عربى و ويژگيهاى آن پيش از رسم الخط عثمانى را، مورد بررسى قرار خواهيم داد، زيرا كه اين موضوع در فهم پديده هاى رسم اهميت دارد، چون رسم الخط، در واقع امتداد و تطور كتابت عربى است.

بسيارى از پديده هاى نوشتارى كه در رسم عثمانى وجود دارد، همانهايى هستند كه نگارش عربى را، پيش از آنكه اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم نص قرآن را با آن تدوين كنند، متمايز مى سازد و هر اندازه كه در اين بررسى، تاريخ كتابت عربى را كشف كنيم، فهم پديده هاى رسم الخط و بيان مشكلات آن براى ما آسانتر خواهد بود.

البته هدف ما در اين فصل، بيان تمام مطالب مربوط به كتابت عربى پيش از رسم عثمانى نيست، بلكه هدف بيان واقعيت كتابت عربى و ارتباط آن با خطهاى سامى ديگر و بيان مهمترين ويژگيهاى آن در اثر ارتباط با اين خطهاست و همان گونه كه آشنايى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 17

پژوهشگر با لغات سامى، فوايد بسيارى در پژوهشهاى لغوى دارد، «1» همان فوايد نيز در بررسى كتابت عربى، در همين راستا موجود است.

با اينكه فايده و ضرورت بررسى اين تاريخ، روشن است، در عين حال در بعضى جوانب موضوع، پيچيدگيهايى وجود دارد و اين پيچيدگيها جزيى از دشواريهاى موجود در تاريخ جامعه عربى پيش از اسلام، به طور عموم مى باشد، «2» زيرا تاريخ جاهليت ضعيف ترين قسمت از تاريخ عرب است كه مورخان عرب نوشته اند، «3» و روايات عربى، در مورد پيدايش كتابت عربى به تنهايى قادر نيست صورت روشنى از اين موضوع را ترسيم كند.

بررسيهاى مستشرقان، در مورد نقوش نوشتارى كه آنها را در اطراف جزيره عربى پيدا كرده اند، در قرار دادن روايات عربى در جهت درست خود و طرد قسمتهاى باطل آن، سهم ويژه اى دارد، به گونه اى كه هم اكنون مى توان نظريه قابل قبولى درباره ظهور و پرورش كتابت عربى پيش از اسلام، ارائه داد. «4»

با اينكه بحثهاى مستشرقان درباره خط عربى و تاريخ آن پيش از اسلام، در مراحل اوليه

آن قرار دارد، «5» در عين حال، آنها به يك سلسله نتايج علمى دست يافته اند و در انتظار كشفياتى هستند كه از نقوش، شواهد و آثار جزيره عربى به دست خواهد آمد تا شكافهاى موجود در نظريه جديد را پر كند. «6»

اينكه گفتيم در روايات عربى، درباره پيدايش كتابت، نارسايى هايى وجود دارد. به معناى آن نيست كه ما تمام آنچه را كه دانشمندان و مورخان، در اين زمينه گفته اند به كنارى بگذاريم، و اگر همه استدلالهاى علمى بسيارى از آنها را رد مى كند، در عين حال، قسمتى

__________________________________________________

(1) رمضان عبد التواب، فصول فى فقه العربيه، چاپ اوّل، قاهره دار احياء التراث العربى 1973 م، ص 32.

(2) عبد الصبور شاهين، تاريخ القرآن، دار القلم، 1966 م، ص 61.

(3) جواد على، تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد، المجمع العلمى العراقى، 1950 م، ج 1، ص 10. در بحثهاى آينده، به اين مصدر فقط با ذكر نام مؤلف اشاره خواهيم كرد.

(4).

eht fo noitpircsed ssu a htiw ,tnemposeved sti dna tpircS cibarA htroN eht fo esir ehT :( aibaN )ttobbA

(5) جواد على، ج 1، ص 201.

(6) طاهر احمد مكى، دراسة فى مصادر الأدب، چاپ دوم، دار المعارف، 1970 م، ج 1، ص 41 و بنگريد به: مصدر قبلى، ج 7، ص 341.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 18

از اين روايات، نتايج به دست آمده از نقوش اندكى را كه تا كنون كشف شده و پژوهشگران به آن اعتماد كرده اند، روشنتر مى سازد. و اين بعدى ندارد زيرا اين روايات، نمايانگر انديشه هاى مردمى است كه نزديك به اين دوره از تاريخ، زندگى مى كرده اند، بنابراين امكان

آن وجود دارد كه اين روايات، بعضى از شكافها را پر كند و بعضى از مشكلات پژوهشهاى جديد را برطرف سازد.

در مبحث اوّل از اين فصل، جهت توضيح مطلب و با رعايت اختصار، آن دسته از روايات عربى را كه از چگونگى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى و پيدايش آن و رابطه اى كه با خطوط ديگر دارد سخن مى گويد، خواهيم آورد، به اضافه داده هايى كه از پژوهشهاى جديد، در اين زمينه حاصل شده است، تا ريشه اين خطوط و نوشتارها، به درستى شناخته شود.

در مبحث دوم، ويژگيهاى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى، با توجه به اسناد مخطوطى كه از اين دوره، به دست ما رسيده بيان خواهد شد و به ذكر ميزان ارتباط اين ويژگيها با خطوط سامى ديگر، خواهيم پرداخت و اين مطالب، در فهم و توضيح ويژگيهاى رسم عثمانى كه به خواست خدا، در فصول بعدى مورد بحث قرار مى گيرد، كمك خواهد كرد.

پيش از آنكه سخن به بررسى رسم عثمانى و بيان تاريخ و ويژگيها و تطوّر آن كشيده شود، مناسب ديدم كه اين فصل را با بحث از يك سلسله اصول و مبادى كه نوشتارهاى ابجدى بر آنها مبتنى است به پايان برسانم، زيرا كه تمام اين نوشتارها، تا كنون نتوانسته اند پاسخگوى خواسته هاى لغوى باشند و عوامل بسيارى وجود دارد كه در پيدايش ويژگيهاى كتاب، به طور عموم، دخالت دارد و اين بحث براى فهم گونه گونى قواعدى كه احيانا در رسم عثمانى، به كار رفته و يا گاهى اصول نوشتارى در آن رعايت نشده است، ضرورى به نظر مى رسد. در اين قسمت موضوع عالمان عرب و دانشمندان علم قرائات

و رسم، به اضافه پژوهشهاى جديدى كه در اين زمينه به عمل آمده، بيان خواهد شد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 19

مبحث اوّل ريشه كتابت عربى

اول: كتابت عربى پيش از رسم عثمانى

پيش از بررسى اصل نگارش عربى، شايد مفيد باشد كه به ديدگاه مصادر عربى درباره حدود گسترش كتابت پيش از رسم عثمانى، اشاره كنيم و البته اين سخن تازه اى نيست كه بگوييم طلوع آفتاب اسلام، آغازى بود بر يك نهضت بزرگ در امر كتابت، كه تجسم آن را نخستين بار، در علاقه شديد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به يادگيرى نوشتن توسط اصحاب، و تدوين قرآن كريم از آغاز بعثت نبوى، مى بينيم. موضوعى كه در فصل آينده، به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت.

در مورد وضعيت نگارش عربى پيش از اسلام، سخنان پيشينيان مشوش و پراكنده است و اين پراكندگى، كم و بيش به انديشه هاى نويسندگان جديد نيز سرايت كرده است. ابن قتيبه (متوفى 276 ق) مى گويد: «1» «كتابت در ميان عربها اندك بود» و نيز آنجا كه درباره اجازه

__________________________________________________

(1) المعارف، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1970 م، ص 130 و بنگريد به: احكام القرآن، ابن عربى، محمد بن عبد اللّه، چاپ اوّل، دار احياء الكتب العربية، 1958 م، ق 4، ص 1944.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 20

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عبد اللّه بن عمر در مورد نوشتن حديث، صحبت مى كند، درباره صحابه مى گويد: «غير از او اصحاب ديگر، بيسواد بودند و از آنها جز يكى دو نفر، نوشتن بلد نبودند و اگر هم مى نوشتند كار آنان متقن نبود و به حد خواندن نمى رسيد» «1» و بلوى

(متوفى 604 ق) مبالغه مى كند آنجا كه اظهار مى دارد: عرب جاهلى اساسا كتابت نداشت و شعر را جايگزين آن كرده بود. «2» البته بعضى از نويسندگان جديد به اين صورت كه گفته اند: «اگر ميان آنها كسى پيدا مى شد كه خواندن و نوشتن بلد بود، يا غريبه اى بود كه ميان آنها آمده بود و يا كسى كه پس از مدتها اقامت در يك جامعه متمدن، از سفر بازگشته و يا كسى كه از يكى از اين دو اخذ كرده بود و چنين امرى نادر است» «3» و بعضى از آنها به شيوع بيسوادى در شبه جزيره و اين كه عربها اهل خواندن و نوشتن نبودند، تاكيد دارند. «4»

ولى اين ديدگاه، از نظر پژوهشگران، رد شده است و حتى در ميان پيشينيان هم، كسانى بوده اند كه آن را نپذيرفته اند. ابن فارس (متوفى 395 ق) مى گويد: «5» «ما نمى گوييم كه عربها همگى، تمام فنون كتابت و حروف را مى دانستند. عرب در گذشته، مثل حالاى ما بود كه همه، نوشتن و خواندن را بلد نيستند.» و علم الدين سخاوى (متوفى 643 ق) مى گويد:

«بر حذر باش از سهو كسى كه مى گويد: اهل كتابت و قلم نيست.» «6»

البته نبايد در تصور گسترش كتابت عربى پيش از اسلام، زمانهاى دورترى را در نظر بگيريم، زيرا كه زبان عربى شمالى كه ما اكنون از تاريخ كتابت آن سخن مى گوييم، از لحاظ كتابت از جديدترين لغات سامى است، «7» ولى نفى آشنايى عرب پيش از اسلام با كتاب تا

__________________________________________________

(1) ابن قتيبه، تأويل مختلف الحديث، چاپخانه كردستان العلمية در مصر، 1326 ق، ص 366.

(2) بلوى، الف باء، جمعية المعارف، مصر، 1287 ق،

ج 1، ص 70 و بنگريد به: محمد بن سلام جمحى، طبقات فحول الشعراء، دار المعارف، مصر 1952 م، ص 22.

(3) حفنى ناصف، تاريخ الادب او حياة اللغة العربية، چاپ دوم، دانشگاه قاهره، 1958 م، ص 34.

(4) ابراهيم انيس، فى اللهجات العربية، چاپ سوم، قاهره، مكتبة الانجلو، 1965 م، ص 33. و بنگريد به: از همين نويسنده، دلالة الالفاظ چاپ اوّل، قاهره، مكتبة الانجلو، 1958 م، ص 185؛ اسرائيل و لفنسون، تاريخ اللغات السامية، چاپ اوّل، لجنه تاليف و ترجمه و نشر، 1929 م، ص 201.

(5) احمد بن فارس، الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها، قاهره، مكتبة السلفية، 1910 م، ص 8.

(6) على بن عبد الصمد سخاوى، الوسيلة الى كشف العقلية، ورق 15، أ، خطى، دار الكتب المصرية، شماره 30، قرائات.

(7) ادبيات الجغرافيا و التاريخ و اللغة عند العرب، قاهره، مكتب مجلة الجامعة المصرية، ص 89.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 21

حد ندرت، خروج از انصاف است و روايات و شواهدى را كه بر كتابت عربى پيش از اسلام چه در قلب جزيره چه در اطراف آن تاكيد دارند، رد مى كند و اساسا آشنايى عربها با كتابت، جاى شك و ترديد ندارد، زيرا كه بسيارى از آنها، در شهرها و اندكى از آنها در صحراها مى خواندند و مى نوشتند «1» و در قرآن كريم به آشنايى عرب جاهلى معاصر اسلام با خواندن و نوشتن، اشاره شده و در بسيارى از آيات ماده (كتب) و معادلهاى آن و نام ابزار نوشتن آن به كار رفته است «2» و معقول نيست كه قرآن كريم، قومى را با اين آيات

مخاطب قرار بدهد و آنها از خواندن و نوشتن آگاهى نداشته باشند. «3» و قرآن محكم ترين سندى است كه از زندگى عرب آن زمان سخن مى گويد.

روايات عربى، به كارهاى نوشتارى متعددى از آن زمان اشاره مى كنند، چه در شهرهاى حجاز و چه در جامعه هاى موجود در قسمتهاى شمالى جزيره از اين رو مى بينيم در مكه، به رغم اينكه در آن عصر به تمدن نرسيده و انگيزه هاى نگارش اندك بود، با اين وجود، جاى انكار نيست كه آنها احيانا بعضى از عهدنامه ها و پيمان نامه هايى را كه ميان آنها و قبايل اطراف وجود داشت مى نوشتند، هر چند كه اين كار بسيار محدود بود. «4»

شهرى مانند مكه كه جايگاهى مقدس براى تجارت و مركزى براى فرهنگ و حيات دينى بود، به ناچار، بايد ميان ساكنان آن، جماعتى با فرهنگ و وارد در امور دين و آشنا به خواندن و نوشتن بوده باشند. «5» روايات اشاره مى كنند به اينكه ورقة بن نوفل، هم به عربى و هم به عبرانى مى نوشت، «6» و چون در آغاز نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم قريش مسلمانان را در

__________________________________________________

(1) طاهر احد مكى، ص 20 و بنگريد به: ناصر الدين اسد، مصادر الشعر الجاهلى، چاپ سوم، دار المعارف مصر، 1966 م، ص 10، و 33.

(2) ماده (كتب) و مشتقات آن، بيش از سيصد بار در قرآن وارد شده است و ماده (قرأ) و مشتقات آن، نزديك هشتاد بار و همچنين ماده (خط) و نامهاى ابزار كتابت نيز آمده مانند: قلم و صحف و قرطاس ورق، بنگريد به: عبد الصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص 66.

(3) جواد على،

ج 1، ص 14 و بنگريد به: از همين نويسنده، تاريخ العرب قبل الاسلام، السيرة النبويه، بغداد، 1961 م، ص 70.

(4) محمد حميد اللّه، مجموعة الوثائق السياسية فى العهد النبوى، قاهره، لجنة التأليف و الترجمة و النشر، 1941، م، ص ط.

(5) جواد على، السيرة النبوية، ص 69.

(6) همان مصدر، ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 22

مكه تحريم كردند، در اين مورد سندى نوشتند و آن را در داخل كعبه قرار دادند. «1»

همچنين ابن نديم، از كتابى خبر مى دهد كه آن را در خزانه مأمون ديده و به خط عبد المطلب بن هشام بوده و در آن ذكرى از حق او بر فلان بن فلان حميرى آمده است. «2» و نيز كتب تاريخى، به وجود كتابت، در زمانى پيشتر، در مكه اشاره دارند، مثلا قصى بن كلاب به برادر مادرى خود، به نام (رزاح بن ربيعة بن حرام العذرى) كه در بلنديهاى شام زندگى مى كرد، نامه نوشت و او را به كمك خود، در جنگى كه ميان خزاعه و بنى بكر، در شهر مكه در گرفته بود، دعوت كرد. «3»

شايد آنچه كه بلاذرى، درباره تعداد كاتبان در مكه و مدينه هنگام ظهور اسلام، آورده (با وجود اينكه اين روايت بيانگر تمام واقعيت نيست)، آن حقيقت تاريخى را كه در كلام ابن قتيبه و پيروان او مورد غفلت واقع شده، روشن سازد، كه مى گويد: «وقتى اسلام آمد، در ميان قريش هفده نفر نوشتن بلد بودند» و درباره كتابت در مدينه مى گويد: «وقتى اسلام آمد، در ميان آنها گروهى نوشتن مى دانستند، آنگاه يازده نفر از آنها را نام مى برد» «4» بنابراين، وضع كتابت،

در مدينه تفاوتى با مكه نداشته است، همان گونه كه از سخن بلاذرى روشن مى شود، حتى واقدى (متوفى 207 ق) اظهار مى دارد كه بعضى از يهوديان كتابت عربى را مى دانستند و در زمانهاى پيش، آن را به كودكان ياد مى دادند» «5» و به نظر مى رسد

__________________________________________________

(1) ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، دار بيروت، 1957، م، ج 1، ص 208 و اين اولين بار نبود كه قريش چيزى را مى نوشتند و به كعبه مى آويختند، ابن حبيب در كتاب: المنمق فى اخبار قريش، چاپ اوّل، حيدر آباد، دائرة المعارف العثمانية، 1964 م، ص 89، مى گويد: «قريش پيش از اسلام نيز، درباره كارى كه ميان آنها بود، نوشتند و در داخل كعبه آويختند.»

(2) ابن نديم، الفهرست، لايپزيك، 1871 م، ص 5.

(3) ابن هشام، السيرة النبوية، چاپ دوم، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1955 م، ق 1، ص 118، ابن سعد، ج 1، ص 67، تاريخ طبرى، قاهره، دار المعارف، ج 2، ص 256 ولى ابن حبيب (ص 17، 82 و 84) اين حادثه را با لفظ (بعث) آورده كه آن نيز احتمال نوشتن نامه را دارد.

(4) بلاذرى، فتوح البلدان، چاپ اوّل، قاهره، شركة بيع الكتب العربية، 1901 م، ص 477 و 479 و بنگريد به: ابن عبد ربه، العقد الفريد، قاهره، لجنة التاليف، و الترجمة و النشر، ج 4، ص 157، قلقشندى، صبح الاعشى فى كتابة الانشاء، قاهره، دار الكتب العربية، 1913 م، ج 3، ص 15؛ طاشكبرى زاده، مفتاح السعادة و مصباح السيادة، چاپ اوّل، حيدر آباد، دائرة المعارف، ج 1، ص 74.

(5) بلاذرى، ص 479.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 23

كه وجود اهل كتاب در مدينه، در انتشار نوشتن در آن شهر تأثير داشته است. «1» شايد قرار گرفتن صحابه در خدمت دولت اسلامى نوبنياد، چه در كتابت وحى و چه نوشتن نامه هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم و يا معاملات جارى ميان مردم، تاكيدى بر وجود كتابت عربى در حجاز پيش از اسلام باشد، زيرا كه بيشتر اصحاب، در زمان جاهليت نشو و نما كرده بودند و مهارتهاى خود را آموخته بودند.

وقتى از قلب جزيره به قسمتهاى شمالى آن مى رويم، مى بينيم كه روايات عربى، با تاكيد بسيار، از به كارگيرى كتابت، در سطح گسترده اى سخن مى گويد.

حماد جد عدى بن زيد شاعر (متوفى 590 م) كه به نعمان بزرگ، نامه مى نويسد و عدى در دستگاه پادشاه فارس به زبان عربى نامه نگارى مى كند «2» وقتى عدى زبان عربى را در ديوان پادشاه فارس به كار مى گيرد، منطقى خواهد بود كه كتابت عربى، در امارت سلسله مناذره در حيره، مورد استفاده واقع شود. «3» داستان (متلمس) و (طرفه) كه هر دو شاعر بودند، مشهور است. آنها به درباره عمرو بن هند، پادشاه حيره وارد شدند و او درباره آنها دو نامه به عامل خود در بحرين نوشت و طى آن، به قتل آنها دستور داد ولى به آنها گفت كه: در نامه نوشته است به آنها جايزه بدهد، سپس داستان چنين ادامه مى يابد كه متلمس نامه را به غلامى از غلامان حيره داد و خود نجات يافت ... «4» اين قصه بر شيوع كتابت در حيره، و آشنايى با كتابت عربى در بحرين، دلالت مى كند، و قبايل عربى پيش از اسلام، در غرب

عراق، ميان شهرهاى انبار، بقه، هيت، عين التمر، اطراف البر، قطقطانه و حيره پراكنده بودند. «5» گفته مى شود خالد بن وليد چون از فتح شهر انبار فارغ شد، به مردم آنجا امان داد و آنها از مخفى گاهها بيرون آمدند، و خالد ديد آنها با زبان عربى مى نويسند و آن را به

__________________________________________________

(1) بنگريد به: جواد على، ج 7، ص 65: ابراهيم انيس، دلالة الالفاظ، ص 186.

(2) ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، چاپ دوم، دار المعارف مصر، 1966، م، ج 1، ص 228.

(3). 6. p, ttobbA.

(4). ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 179 و بنگريد به: ابو الفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، بيروت، دار الثقافة، ج 23، ص 539، ابن منظور، لسان العرب، چاپ اوّل، بولاق، ماده (صحف)، ج 11، ص 88.

(5) ابو الفرج اصفهانى، الاغانى، ج 1، ص 250. درباره موقعيت اين آباديها كه در كنار رود فرات در غرب عراق واقع هستند، بنگريد به: معجم البلدان، ياقوت حموى، چاپ اوّل، خانجى، قاهره، 1906 م، ج 1، ص 341 و ج 2، ص 341 و ج 2، ص 253 و ج 8، ص 486 و ج 6، ص 253 و ج 7، ص 125 و ج 3، ص 376.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 24

همديگر ياد مى دهند. «1» همچنين وقتى خالد به عين التمر رفت، كودكانى را ديد كه نوشتن ياد مى گرفتند؛ «2» و به نظر مى رسد كه شهرت مردم حيره و اطراف در كتابت، در زمان اسلام نيز استمرار داشت. عبد الرحمان بن عوف، يك مرد نصرانى از اهل حيره را براى كتابت مصحفى استخدام كرد و

به او شصت درهم داد. «3»

گسترش كتابت در شمال جزيره، به اطراف عراق منحصر نبود، بلكه اين امر در اطراف شام نيز امتداد يافت. بخارى روايت مى كند كه پادشاه غسان به كعب بن مالك، نامه اى فرستاد و از وى خواست كه به او ملحق شود، و اين مطلب پس از جريان تخلف او از جنگ تبوك، و بى مهرى مسلمانان درباره او و دو يار وى بود. «4» همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نامه اى براى اكيدر بن عبد الملك، حاكم دومة الجندل، نوشت «5» و نيز فورة بن عمرو جذامى، عامل قيصر، در عمان از سرزمين بلقاء كه مسلمان شد، نيز نامه اى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم نوشت و پيامبر نامه او را پاسخ داد «6» و نيز، نمايندگان مردم ايله، تيماء، جرباء و اذرخ كه آباديهايى در شمال جزيره عربى بودند، خدمت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم رسيدند و پيامبر نامه هايى براى آنها نوشت «7» و نيز پادشاهان حمير نامه هايى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستادند و آن نامه ها، هنگام بازگشت از تبوك به آن حضرت رسيد و آنان در آن نامه ها مسلمان بودن خود را اعلام كرده بودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم در پاسخ نامه هاى آنها نامه اى فرستاد. «8» همه اين مكاتبات كه بدون شك، بيشتر آنها به زبان عربى نوشته شده بود، بر ميزان گسترش كتابت عربى، همزمان با ظهور اسلام، دلالت مى كند و اين امر حتى در جنوب جزيره عربى، جايگاه خط عربى قديم (مسند) را در بر مى گرفت.

به هر

حال، مجموع آنچه كه گفته شد، روشن مى سازد كه كتابت عربى، ميان عرب

__________________________________________________

(1) تاريخ طبرى، ج 3، ص 376.

(2) ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده (نقيره)، ج 8، ص 311.

(3) ابن ابى داود سجستانى، كتاب المصاحف، چاپ اوّل، قاهره، 1936 م، ص 133.

(4) صحيح بخارى، به كوشش محمد بن صبيح، قاهره، ج 6، ص 6.

(5). واقدى، المغازى، دار المعارف مصر، 1966 م، ج 3، ص 1028؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 889.

(6). ابن سعد، ج 1، ص 262.

(7) واقدى، ج 3، ص 1031.

(8) ابن هشام، سيرة النبوية، ج 2، ص 588.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 25

جاهلى، مرسوم بوده، «1» خواه در قلب جزيره عربى و يا اطراف آن، آن هم به درجه اى بوده كه در رد سخن كسانى كه كتابت در عصر جاهلى را نفى مى كنند و يا آن را امر نادرى مى دانند، كفايت مى كند. از سوى ديگر، به اين مطلب اشاره دارد كه به كارگيرى گسترده كتابت عربى، نشان مى دهد كه نگارش عربى، در آن زمان داراى قاعده و قياس بوده است، با اين همه، در انتظار موقعيت عظيمى بود كه اسلام براى آن به وجود آورد و در نتيجه، لغت تمدن جديدى شد كه قرآن كريم، آن را رهبرى مى كرد و خود با آن تدوين شده بود.

دوم: گزارشهاى عربى درباره ريشه كتابت

درباره ريشه پيدايش كتابت عربى شمالى كه قرآن كريم با آن تدوين شده است، دانشمندان علوم عربى و مورخان عرب، گزارشهاى گوناگونى دارند كه در آنها حقيقت با افسانه آميخته شده است و دانشمندان امروز، در ريشه كتابت عربى، نظريه اى دارند كه آن را بر

اساس علمى بنياد نهاده اند و با منطق و شواهد تاريخى جور در مى آيد.

دانشمندان علوم عربى، درباره اصل كتابت به طور عام و كتابت عربى به شكل خاص، رواياتى دارند، اما به گفته ابن فارس: «2» «روايات در اين باب، هم زياد و هم گوناگون است.»

از دانشمندان كسانى هستند كه خط را از جانب خداوند و توقيفى مى دانند و دليل آنها، آياتى از قرآن كريم است (بقره، 31 و علق، 1- 4 و قلم، 1). ابن فارس مى گويد: «3»: «بعيد نيست كه آدم و يا يكى ديگر از پيامبران كتابت را آورده باشند.»

از كعب الاحبار (متوفى 32 ق) روايت شده است كه گفت: «4» «نخستين كسى كه خط عربى، سريانى و ساير كتابتها را وضع كرد، حضرت آدم عليه السّلام بود كه سيصد سال پيش از مرگش، بر گل نوشت و آن را پخت و چون آب گرفتگى زمين تمام شد، هر گروهى خط

__________________________________________________

(1) بلاشر، تاريخ الادب العربى، دمشق، دانشگاه سوريه، 1956 م، ج 1، ص 74.

(2) ابن فارس، ص 7.

(3) همان منبع و بنگريد به: ابو بكر ابن عربى، ج 4، ص 45 و 1، و قلقشندى، ج 3، ص 11.

(4) ابن عبد ربه، ج 4 ص 156 و بنگريد به: جهشيارى، الوزراء و الكتّاب، چاپ اوّل، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1938 م، ص 1، صولى، ادب الكتّاب، بغداد، مكتبة العربية، 1341 ق، ص 28، ابن نديم، ص 4، سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة و مطبعة الشهداء الحسينى، 1947 م، ج 4، ص 145.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 26

خود را يافتند و اسماعيل عليه السّلام

خط عربى را پيدا كرد. در اينجا روايات ديگرى هم وجود دارد كه وضع خط عربى را به اسماعيل يا فرزندان او «1» نسبت مى دهد و روايت ديگرى مى گويد: ادريس پيامبر، نخستين كسى بود كه پس از آدم عليه السّلام، خط نوشت «2» و در روايت ديگرى آمده كه نخستين كسى كه خط عربى را نوشت، حمير بن سبأ بود. «3»

اين روايات با شكل سابق آن، مورد تأييد پژوهشهاى علمى نيست. امّا قضيه توقيفى بودن خط، به نظر مى رسد كه براى تفسير آياتى كه ياد شد، عنوان شده است «4» و اساسا از سياق آيات مزبور، چيزى درباره ريشه خط به دست نمى آيد، بقيه روايات هم، از چيزهايى است كه اخباريها، از روايات اهل كتاب وارد روايات ما كرده اند و بر پايه حقيقت علمى ثابتى نمى باشد.

همين سخن را درباره رواياتى مى گوييم كه طبق آن، اولين كسى كه خط عربى را وضع كرد، گروهى بودند به نامهاى: أبجد، هوز، حطى، كلمن، سعفص و قرشت، و آنها جمعى از پيشينيان بودند كه نزد «عدنان بن أدد» آمدند و عربى ياد گرفتند و كتابت عربى را طبق نامهاى خودشان وضع كردند و چون حروفى يافتند كه در نامهاى آنها نبود، مانند: ثاء، خاء، ذال، ضاد، ظاء و غين، آنها را نيز به حروف قبلى اضافه كردند و «روادف» ناميدند، و روايت اشاره دارد بر اينكه، اين افراد پادشاهان مدين بودند و در روزى كه به قوم شعيب بلا نازل شد «يوم الظّلة» آنها نيز هلاك شدند و خواهر كلمن كه رئيس آنها بود شعرى در رثاى آنها سرود. «5»

اين روايت نيز، از رواياتى است كه افسانه بودن آن

روشن است و روش تحقيق علمى و وقايع تاريخى آن را نمى پذيرد و بهترين دليل بر خرافى بودن آن اين است كه سازنده آن،

__________________________________________________

(1) ابن عبد ربّه، ج 4، 157، ابن نديم، ص 5، جهشيارى، ص 1، ابو عمرو دانى، المحكم فى نقط المصاحف، دمشق، وزارة الثقافة السورية، 1960 م، ص 25.

(2) ابن هشام، ج 1 ص 3، ابن قتيبه، عيون الاخبار، قاهره، دار الكتب المصرية، 1925 م، ج 1 ص 43، ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ليدن، 1891 م، ج 7، ص 191، و ابن عبد ربه، ج 4 ص 157، و جهشيارى، ص 1.

(3) قلقشندى، ج 3، ص 13.

(4) خليل يحيى نامى، اصل الخط العربى و تاريخ تطوره الى ما قبل الاسلام، قاهره، 1935 م، ص 1.

(5) ابن عبد ربّه، ج 4، ص 157، صولى، ص 29، ابن نديم، ص 4، بلوى، ج 1، ص 75، سيوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، چاپ چهارم، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1958 م، ج 2، ص 348.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 27

ترتيب ابجدى حروف را اخذ كرده و آنها را نامهايى براى پادشاهان عرب خالص، قرار داده و گمان كرده آنها در مدين بوده اند و خط عربى را آنها وضع كرده اند! «1» در ميان دانشمندان پيشين علوم عربى، بعضيها اين روايت را بررسى كرده اند «2» و به آن ايراد گرفته اند، به اين شرح كه اين نامها، كلماتى هستند كه حروف را در برگرفته اند تا يادگيرى آن آسان شود، و آن نزد يهوديان و سريانيها در آن زمان شايع بوده و كودكان را با آن تعليم كتابت مى دادند. او

پس از اين بيان، روايت را بكلى رد مى كند، زيرا كه اين روايت، از مردى صادر شده كه كار او ساختن اخبار درباره امتهاى دور، مانند: عاد، ثمود، طسم، جديس، و مانند آنها بوده و چون او به سرودن اشعارى كه مطالب او را تاييد كند، احتياج پيدا مى كرد، به بيرون شهر مى رفت و با عربها ملاقات مى نمود و آنها شعرهاى مناسب براى او مى ساختند.

اين روايت، با تمام اين حرفها، داراى اشاره هاى مهمى است، زيرا اولا به پيدايش علامتهاى آن شش حرف اشاره مى كند كه الفباى عربى، نسبت به بيشتر الفباهاى سامى، در آن متفرد است و ثانيا: اشاره مى كند به بلاد مدين، در شمال جزيره عربى و اينكه اين افراد از آنجا بودند، و به زودى روشن خواهيم كرد كه اين مناطق نقش مهمى در پيدايش و تطور كتابت عربى داشتند.

اكنون به رواياتى بر مى گرديم كه در مورد ريشه خط عربى جدّى تر سخن گفته است، گويا اين خط در جاهليت، «جزم» ناميده مى شد «3» و علت اين نامگذارى را به اختلاف نقل كرده اند: ابن دريد و ابن جنّى از ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 248 يا 255 ق) نقل مى كنند كه او گفته است: «اين خط را «جزم» ناميدند، زيرا كه از «مسند» بريده شده، يعنى از آن اخذ شده است «4» و مسند همان خط حمير در ايام پادشاهى آنان بوده «5» است».

__________________________________________________

(1) خليل يحيى نامى، ص 4.

(2) حمزه اصفهانى، التنبيه على حدوث التصحيف، دمشق، مجمع اللغة العربيّة، دمشق، 1968 م، ص 16- 18.

(3). ابن دريد، جمهرة اللغة، چاپ اوّل، حيدر آباد، دائرة المعارف العثمانية، 1345، ج 2،

ص 91؛ الاشتقاق از همين نويسنده، قاهره، خانجى، 158 م، ص 371، جوهرى، تاج اللغة و صحاح العربية، قاهره، دار الكتاب العربى، 1956 م، ج 5، ص 1887، ابن ابى داود، ص 4.

(4) ابن دريد، جمهرة اللغة، ج 2، ص 104، ابن جنى، سرّ صناعة الاعراب، چاپ اوّل، قاهره، مصطفى البابى الحلبي، 1954 م، ج 1، ص 45؛ ابن منظور، ماده (جزم)، ج 4، ص 365.

(5) ابن دريد، جمهرة اللغة، ج 2، ص 91 و 104، ابن جنّى، سر الصناعة، ج 1، ص 45، و بنگريد به: جوهرى، ج 1، ص 487.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 28

ابن خلدون (متوفى 808 ق) تاكيد مى كند كه خط، از صنعتهاى شهر نشينى است و آن از جمله صنعتهاى مربوط به تمدن و زندگى است و اينكه زيبايى خط، همواره به ميزان اجتماع، آبادانى و چيرگى در كمالات حاصل مى شود و به همين جهت او معتقد است كه خط عربى، از يمن آمده است و اين خط، در آنجا در دولت تبابعه، به نهايت اتقان و محكمى و زيبايى رسيده بود و آن همان خطى است كه خط حميرى نام گرفته است. اين خط در زمان دولت آل منذر، كه با تبايعه يمن نسبت داشتند، از يمن به اين شهر منتقل شد، ولى خط در حيره، به زيبايى آن، در نزد تبابعه نبود، چون دو دولت، نسبت به همديگر كوتاهيهايى مى كردند و همين خط را، اهل طايف و قريش از حيره ياد گرفتند «1» و در عصر كنونى هم بعضى از پژوهشگران، به غلط همين اعتقاد را دارند و همين نظريه را ابراز مى كنند. «2»

اگر

ما بخواهيم بر ابن خلدون در اين نظريه اش كه ميان وجود و عدم خط، زيبايى و زشتى آن و ميان تمدن و بدويت، رابطه است، انتقاد كنيم بايد بگوييم كه راهى را بر خلاف مضمون روايتهاى عربى در پيش گرفته است. طبق اين روايتها، خط عربى از خط «مسند» به وجود آمده و از طريق حيره، به حجاز منتقل شده است و بعضى از قدما، به اختلاف ميان شكل دو خط، اشاره كرده اند با اينكه وسايل تطبيق ميان آن دو و بررسى نقوش آن زمان، چندان فراهم نيست. جوهرى نقل مى كند: «مسند خط حمير است و با خط كنونى ما مغايرت دارد» و ابن نديم مى گويد: «شخص موثقى مى گويد كه از مشايخ اهل يمن شنيده است كه مى گفتند: حمير با مسند مى نوشت و آن بر خلاف اشكال الف باء و تا

__________________________________________________

(1) ابن خلدون، العبر و ديوان المتبدأ و الخبر، بيروت، دار الكتاب اللبنانى، 1956 م، ج 1، ص 755- 756 و نيز درباره اين نظريه بنگريد به: المزهر، ج 4، ص 349.

(2) بنگريد به: حفنى ناصف، ص 51- 152 تاريخ الخط العربى، چاپ اوّل، سيوطى، محمد طاهر كردى، مكتبة الهلال، 1939 م، ص 40؛ حامد عبد القادر، دفاع عن الابجدية و الحركات العربية، بحثى كه در مجله «مجمع اللغة العربيه» كه در قاهره، منتشر مى شد آمده است، ج 2، سال 1960 م، ص 8، امين مدنى، العرب فى احقاب التاريخ، قاهره، دار المعارف 165 م، ج 1، ص 217.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 29

است.» بررسيها و اكتشافات جديد، هر گونه رابطه را ميان خط عربى شمالى كه قرآن كريم با آن

كتابت شده و ميان «مسند» كه اهل يمن، پيش از اسلام با آن مى نوشتند، نفى مى كند و شايد ارتباط اين دو بيشتر از آن نيست كه هر دو از يك اصل سامى است و تشكلهاى حروف خط مسند، با حروف خط عربى، اختلاف اساسى «1» دارد و اين اختلاف تنها با يك نگاه به يك متن يمنى جنوبى كه با مسند نوشته شده و مطابقت آن با يك متن عربى قديم كه با خط شمالى نوشته شده، آشكار مى شود. اكنون بر ماست كه پس از روشن شدن خطاى عربى، به «جزم»، وجه ديگرى را كه براى اين تسميه گفته شده و مربوط به ريشه كتابت به طور عام است، مورد بحث قرار بدهيم. به نظر مى رسد كه اين وجه، از روايت ديگرى كه درباره ريشه خط عربى نقل شده، منشأ گرفته است و اين روايت بيشتر از هر روايتى به نتايج تحقيقات جديد نزديكتر است با اينكه همين روايت هم، اضطرابها و نقصهايى دارد.

اين روايت، حول سه اسم دور مى زند كه راويان آن سه اسم را تكرار كرده اند و وضع خط عربى به آنها نسبت داده مى شود. بلاذرى، روايت ابن كلبى را كه از شرقى بن قطامى (متوفى حدود 155 ق) نقل مى كند، آورده است و متن آن چنين است: «2» «سه نفر از قبيله طى در بقّه جمع شدند. آنها عبارت بودند از: مرامر بن مرّه، اسلم بن سدره و عامر بن جدره، آنها خط را وضع كردند و هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه نمودند. گروهى از اهل انبار خط را از آنها ياد گرفتند، سپس اهل حيره خط را از اهل

انبار آموختند.» ابن نديم، همين روايت را با تغييرات مختصرى، از ابن عباس (متوفى 68 ق) نقل كرده است. او نقل مى كند كه: «نخستين كسى كه به عربى نوشت سه نفر از «بولان» بودند و آن قبيله اى است كه ساكن شهر انبار بود. آنها گرد هم آمدند و حروف تنها و چسبان را وضع كردند.

آنها عبارت بودند از: مرامر بن مرّه، اسلم بن سدره و عامر بن جدره (گاهى مروه و جدله گفته شده) مرامر شكلها را ساخت، اسلم جدايى و وصل حروف را تعيين كرد و عامر

__________________________________________________

(1) محمود حجازى، اللغة العربية عبر القرون، قاهره، دار الكتاب العربى، 1978 م، ص 30.

(2) بلاذرى، فتوح البلدان ص 476، و بنگريد به: ابن ابى داود، ص 5، ابن عبد ربّه، ج 4 ص 157، بطليوسى، الاقتضاب فى شرح ادب الكتاب، بيروت، دار الجيل، 1973 م، ص 88.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 30

نقطه گذارى حروف را به عهده گرفت.» «1»

رواياتى هم داريم كه اين عمل را تنها به مرامر نسبت مى دهد. «2» روايات ديگرى، اسلم را هم، همراه با او ذكر مى كند «3» و نام اين سه تن، در بعضى از روايات تصحيف شده است. «4»

بعضى از پژوهشگران معاصر تلاش كرده اند كه اساسا اين روايات را رد كنند و دليل آنها آثار تصنع و ساختگى بودن نامهاست كه با وزن و قافيه مخصوص آمده: مره، سدره و جدره، و اين به گمان آنها تصادفى نيست، بلكه ساختگى است. «5» ولى با وجود آثار تصنع در اين نامهاى مسجع و احتمال ساختگى بودن آنها، در عين حال، اين روايات اشاره دارد بر اينكه اشخاصى اين

كار را كرده اند، خواه نام آنها اين نامها باشد و يا نزديك به آنها، به هر حال، كسانى در تطور نگارش عربى نقش داشته اند. «6»

از روايت اوّل استفاده مى شود كه آن سه نفر، خط عربى را از كتابت سريانى گرفته اند و اينكه آنها خط را وضع كردند و هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه نمودند. بعضى از پژوهشگران جديد، با استناد به اين قول (كه تنها دلالت بر استفاده مى كند نه اخذ) و با استناد به روايت ابن نديم، داير بر اينكه سريانيها، خطى به نام (اسطرنجالا) داشتند كه قلم مصاحف شبيه آن است، «7» با استناد به اين دو سند، معتقدند كه: عربها، خط سريانى را عاريه گرفتند و آن را در كتابت لغت عربى به كار بردند، «8» و بعضى ديگر معتقدند كه: خط عربى، تا حد استفاده از سريانى متأثر شده، نه اينكه آن را اخذ يا از آن اقتباس كرده باشد. «9»

__________________________________________________

(1) الفهرست، ص 4- 5، و نيز ابن نديم، در ص 5 نقل مى كند كه: «گروهى از اهل انبار حروف الف، ب، ت و ث را وضع كردند و عربها از آنها فرا گرفتند»، تاريخ طبرى، ج 3، ص 375.

(2) ابن قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 23، و حمزه اصفهانى، ص 18، و ابن رسته، ج 7، ص 191، ابن خلكان، وفيات الاعيان، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة النهضة المصرية، 1948 م، ج 3، ص 30.

(3) الاشتقاق، ص 371، صولى، ص 30، سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.

(4) ابوبكر بن عربى، ج 4، ص 145، ابن دريد، الاشتقاق، ص 371.

(5) خليل يحيى نامى، ص

3، طاهر مكى، ص 38.

(6). 6 P, tt 660 A.

(7) ابن نديم، الفهرست، ص 12.

(8) جرجى زيدان، تاريخ آداب اللغة العربية، دار الهلال، 1957 م، ج 1، ص 227، علم اللغة، على عبد الواحد واقى، چاپ سوم.

قاهره، لجنة البيان العربى، 1950 م، ص 248، وفقه اللغه، همو، قاهره، لجنة البيان العربى، 1956 م، ص 32.

(9) اسرائيل و لفنسون، ص 160، بلا شر، ج 1، ص 74.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 31

نظر دقيق، اين موضوع را نفى مى كند كه كتابت سريانى، يكى از مراحل خط عربى است، زيرا كه هر كدام از آنها، در تطور از خط آرامى، تاريخ مستقل خود را دارند «1» اين مشابهتها و ويژگيهاى همگون كه در ميان دو خط عربى و سريانى وجود دارد، از آنجا ناشى مى شود كه هر دو خط، در شرايط يكسانى قرار داشته اند و دوره هاى مشابهى را طى نموده اند. «2»

در مورد روايت دوم كه با روايت اوّل، در نامهاى آن سه نفر، متفق است، بايد گفت كه اين روايت با روايت پيشين، در اين مطلب اختلاف دارد كه به استفاده آن سه نفر، از هجاى سريانى اشاره نمى كند و ديگر اينكه كار آنها را با تفصيل بيشترى بيان مى كند و شايد مهمترين مطلبى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه اين روايت، عامر را وضع كننده و نقطه گذار، معرفى مى كند و اين مسأله اى است كه نمى توان به آسانى آن را پذيرفت، به زودى اين بحث را در فصل بعدى مطرح خواهيم كرد.

در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه آن سه نفر، چه نقشى داشته اند و آيا همانها بودند

كه خط كنونى عربى را وضع كردند؟ و يا آنها تنها در تطور اين خط سهم داشتند؟ اما اين مطلب كه آنها خط عربى را وضع كردند، سخنى است كه كشف نقوش و سنگ نوشته هاى عربى (كه اخيرا صورت گرفته) آن را نفى مى كند، زيرا زمان اين نقوش بر زمانى كه گفته مى شود آن سه نفر، در آن زمان زندگى مى كردند (و آن پايان قرن پنجم و يا آغاز قرن ششم ميلادى «3» است) پيشى دارد و آنها در نقاطى به دور از انبار و عراق بودند. همچنين وضع خطوط و اختراع آنها، كارى نيست كه به آسانى به افراد خاصى بتوان نسبت داد.

احتمال دوم بيشتر با واقع مطابقت دارد و شايد نقشى كه آنها داشتند، اين بود كه آنها حروفى را كه آن زمان متداول بود و از يك ريشه نبطى گرفته شده بود، اصلاح كردند به طورى كه شكل عام آن، با حروف سريانى تشابه پيدا كرد، همان گونه كه در روايت

__________________________________________________

(1) خليل يحيى نامى، ص 4 و:

. 25. P. 1970. nodnoL. yadoT egaugnaL cibarA ehT: (L. F. A) notseeB

(2) خليل يحيى نامى، ص 4. شك نيست كه تعيين ميزان تأثير و تأثر ميان خطوط، نياز به فراهم شدن يك سلسله وسايل مادى دارد و اكنون كه چنين وسايلى در دست نيست كسى نبايد از اين تأثر سخن بگويد و يا ميزان آن را تعيين كند.

(3). 6. P، tt 660 A.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 32

بلاذرى آمده بود كه آنها، هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه كردند، «1» و شايد در نام «جزم» اشاره اى به اين

اصلاح و تعديل باشد، همان نامى كه كتابت عربى پيش از اسلام، با آن معروف بود و بعضى از دانشمندان گذشته را وادار كرده بود كه بگويند: علت اين نامگذارى، جدا شدن آن از خط «مسند» است كه در گذشته بطلان اين ادعا را روشن كرديم.

«جزم» در بعضى از معانى خود به معناى «نوعى كتابت» است و آن منظم كردن حروف مى باشد و قلم جزم حرف ندارد. «2» گويا كه نقش آن سه نفر، تنظيم حروف و ترتيب آنها بوده كه نظم بيشترى پيدا كند و كاتب به آسانى آنها را بنويسد و يا چيزى از اين قبيل. «3» و به كار آنها در زيباسازى خط «جزم» گفته شد، و چنين نبوده كه آنها خط عربى را از خط «مسند» اخذ كنند، بلكه اين نامگذارى به سبب تعديلى بود كه آنها در حروف به عمل آوردند و حروف را نظم و انسجام بيشترى دادند.

روايات عربى، بر نقشى كه عرب عراق پيش از اسلام، در تطور خط عربى داشتند، تاكيد دارند. آنها بودند كه خط را به حجاز منتقل كردند و شايد در شهرهاى عربى در غرب عراق، به صورت گسترده اى با خط عربى مى نوشتند و اين پيش از آن بود كه خط، به حجاز و قلب جزيره عربى برسد، چون روايات عربى طريق وصول خط را، از حيره و دومة الجندل به سوى مكه و طايف مى دانند.

به زودى محل نشو و نماى خط عربى و طريق ورود آن به حجاز و تاريخ آن را بيان خواهيم كرد. البته آن را پس از بررسى بحثهاى جديد عنوان خواهيم نمود، بحثهايى كه آگاهيهاى با ارزشى در

زمينه ريشه و نشو و نماى خط عربى به دست مى دهد و به بررسى نقوش عربى كشف شده، مى پردازد (هر چند كه اين نقوش اندك است) و آنها را كه به

__________________________________________________

(1) مصدر پيشين، ص 7.

(2) ازهرى، تهذيب اللغة، قاهره، ج 1، ص 627 و بنگريد به: جوهرى، ج 5، ص 1887، زمخشرى، اساس البلاغة، قاهره، دار الكتب العربيه، 1922 م، ماده (جزم)، ج 1، ص 123، آنجا كه مى گويد: «قلم جزّم اعتدال قلم است و حرفى براى آن نيست»؛ فيروز آبادى، القاموس المحيط، چاپ دوم، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1952 م، ج 4، ص 91، ماده (جزم).

(3) أ. هوداس، محاولة فى الخط المغربى، مقاله اى در سالنامه دانشگاه تونس، 1966، م، شماره سوم، ص 190- 191 و نيز بنگريد به: 8- 7. P. tt 660 A

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 33

دوره پيش از اسلام مربوط مى شود، با نگارشهاى سامى كه در اطراف شمال جزيره و بلاد شام شهرت داشت، تطبيق مى كند.

سوم: نظر دانشمندان معاصر درباره ريشه نگارش عربى

اشاره

آنچه گفتيم، به منابع قديمى، در بيان ريشه كتابت عربى مربوط مى شد و بسيارى از آن، مبهم و آميخته با قصّه گوييهايى بود كه به حقايق علمى روشنى مبتنى نبود، ولى دانشمندان معاصر، در اين بحث، راه ديگرى را در پيش گرفته اند، البته آنها تقريبا مدتى همان نظر پيشينيان را داشتند، تا اينكه فرصتى پيش آمد و بعضى از نقوشى كه در دوره جاهليت نگاشته شده بود، كشف گرديد.

اين نقوش، با يكى از شاخه هاى خط نبطى اخير نوشته شده است و به خطوط عربى قديم شباهت دارد و لغت آن نيز به لغت عربى نزديك است. «1»

براى اينكه رابطه

خط عربى با خطوط سامى ديگر و موقعيت آن در ميان اين خطوط روشن شود، بر ماست كه درباره تاريخ و تطور خطوط سامى، اطلاعاتى داشته باشيم، البته در اينجا نيازى به دانستن آراى علما درباره اصل حروف هجايى و خطوط سامى و چيزهايى كه در اين باره گفته شده، «2» نداريم و تنها به اين مطلب اشاره مى كنيم كه خط فينيقى كه از نگارشهاى شبه جزيره سينا مشتق شده و تاريخ آن به سال 1850 پيش از ميلاد «3» باز مى گردد و نيز قديمى ترين كتابت ابجدى محسوب مى شود، اين خط در قرن نهم يا هشتم پيش از ميلاد «4»، براى تدوين لغت آرامى، به كار گرفته شده است و خط آرامى در

__________________________________________________

(1) طه باقر، ص 56 و بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 199.

(2) در اين زمينه بنگريد به: طه باقر، ص 43 به بعد، جواد على، ج 1، ص 201 به بعد و:

. 663. P. 1973، 1. loV acinnatirB aideapolcycnE, tebahplA: (C. F. B) nosniktA-.

1 loV ,1968 ,nodnoL ,dniK naM fO yrotsiH ehT ot yeK a tebahplA ihT :( divaD )regniriD -

(172- 145). PP

(3). جواد على، ج 1، ص 203.

(4).، 1962.

dnaL rehteN .ciamarA dna ,.werbeH cibarA fo smetsyS noitaziL acoV ehT :( omolehs )garoM .

. 24. P, notseeB

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 34

بلاد شام و اطراف آن، به چند شاخه تقسيم شده است كه شايد مهمترين آنها، نبطى، تدمرى، سريانى و عبرانى مربع «1» باشد.

اكتشافات باستانى در جزيرة العرب، به تمايز ميان دو نوع خط كه در ميان عرب پيش از اسلام استعمال مى شد، منجرّ گرديده

است: يكى، خط عربى كه قرآن كريم با همان زبان نازل شده و به شمالى شهرت دارد و اين نام آن را از خط ديگر متمايز مى كند، و دوم، خط عربى قديم كه در جنوب جزيره عربى استفاده مى شده و در مصادر عربى، به نام «مسند» شناخته شده است. «2»

چيزى كه بر تعجب مى افزايد، كثرت سنگ نوشته ها و نقوشى است كه به خط «مسند» يافت شده آن هم نه فقط در يمن و سرزمين جزيره، بلكه حتى از بلاد عرب فراتر رفته و به مصر و جزاير يونان و اطراف عراق نيز رسيده است و بدين ترتيب از نظر علمى اثبات شده كه خط «مسند» پيش از اسلام، در همه شبه جزيره عربى شايع و رايج بود و احتمالا خط عمومى عرب، پيش از حضرت مسيح عليه السّلام بوده است. بنابراين «مسند» قديمى ترين خطى است كه در شبه جزيره عرب تاكنون شناخته شده است. «3»

استعمال خط مسند، تا قرن پنجم ميلادى «4» و شايد هم تا قرن ششم ميلادى «5» استمرار داشت، يعنى اينكه اين خط پيش از آمدن اسلام از ميان رفته بود، «6» البته تاريخ آغاز خط مسند چندان روشن نيست و بعضى معتقدند كه از خط فينيقى مشتق شده و يا فرعى از حروف سينايى است كه خط فينيقى هم از آن مشتق است. درباره قديمى ترين تاريخى كه در آن با خط مسند نوشته مى شد نيز اختلاف وجود دارد، بعضى آن را به سال 1500 يا 1300 پيش از ميلاد برمى گردانند در حالى كه بعضى ديگر، تاريخ قديمى ترين نوشته اى را

__________________________________________________

(1) طه باقر، ص 51 به بعد، حفنى ناصف، ص 43.

(2)

در علت اين نامگذارى اختلاف است: قلقشندى (ج 3، ص 13) نقل مى كند كه: علت اين بود كه آن خط را، به هود عليه السّلام اسناد مى دادند و بعضى از معاصران معتقدند كه: اين نامگذارى، براى آن بوده كه بيشتر حروف اين خط، به ستونهايى تكيه داده مى شد بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 244.

(3) جواد على، ج 1، ص 192.

(4). 24. p, notseeB

(5) اللغات الساميه: تخطيط عام (ترجمه شده به زبان عربى)، قاهره، مكتبة دار النهضة العربية، 1963 م، ص 91.

(6) ابن خلكان، ج 3، ص 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 35

كه با مسند نوشته شده، به 800 يا 700 سال پيش از ميلاد مربوط مى دانند، البته اين تاريخ اهميت زيادى در بحث از اصل پيدايش اين خط دارد. «1»

خط مسند، از 29 حرف تشكيل شده و الفباى ابجدى آن، مانند ديگر الفباهاى سامى است، از آن رو كه اين خط از حروف صامت تشكيل يافته و در كتابت، حركت، وجود ندارد، و نيز آخر كلمات ضبط نمى شود و علامتى براى سكون يا تشديد ندارد و گاهى حرف مشدد، دو بار نوشته مى شود و حروف در يك كلمه به صورت منفصل نوشته مى شود. براى همين است كه شكل حرف، با تغيير محل آن در كلمه، تغيير نمى يابد، يك كلمه با كلمه بعدى به وسيله فاصله جدا مى شود و آن در يك خط عمودى مستقيم قرار مى گيرد و نوشته از راست به چپ و يا برعكس خوانده مى شود و گاهى از هر دو روش استفاده مى گردد. «2»

قلم مسند، در شمال جزيرة العرب، به دست قبايل عربى، به مجموعه اى از

قلمها تغيير يافت و نقوشى كه با اين قلمها بوده و به دست آمده است، شامل قلمهايى لحيانى، ثمودى و صفوى است. اين قلمها در ويژگيها و شكلها با قلم مسند، چندان تفاوتى ندارد و همگى پيش از اسلام از بين رفته است و از آن، براى ما تعداد زيادى نقوش بر جاى مانده كه كاوشگران در جزيرة العرب بر آن دست يافته اند. همچنين خط مسند، در ساحل آفريقا، مقابل يمن به خط حبشى كه تمام خطوط حبشى از آن منشعب شده، تغيير يافته است. «3»

شايد از همين انتشار گسترده خط مسند و چيزى كه از آن در خاطره ها باقى مانده است، اين نظريه مصادر عربى را توجيه كند كه مى گويند: خط عربى، از خط مسند به وجود آمده

__________________________________________________

(1) جواد على، ج 1، ص 209 و ج 7، ص 55 و بنگريد به: طه باقر، ص 44، جويدى، محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 99، اسرائيل و لفنسون، ص 243 و:

1964

nedabsciW cetemeS ehT fo rammarG eviratapmoC ehT ot noitcudortnl nA :( onitabas )oitacsoM -

(2). جواد على، ج 1، ص 198- 199 و بنگريد به: ج 7، ص 37- 42.

(3) درباره اين قلمها، بنگريد به: جواد على، ج 1، ص 199، 210، 211 و ج 7، ص 139، 114، 118- 193، 197، 222، 241؛ لهجات عربية شمالية قبل الاسلام، ليتمان (أنو)، مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربية، در قاهره، 1937 م، در قاهره، 1937 م، ج 3، ص 247- 248، رمضان. عبد التواب، ص 35، 38 و نيز:

. 663. P, nosniktA.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 36

است، اما مقايسه دو خط و بررسى

ويژگيهاى آنها، اين اعتقاد را نفى مى كند.

در اينجا بيش از اين، به خط مسند- خط قديمى جزيرة العرب- نمى پردازيم.

شايد عجيب به نظر آيد اينكه گفته شود: نگارش عربى شمالى، از خط مسند جدا نشده است، با اينكه جنوب و شمال جزيرة العرب با هم ارتباط داشته و خط مسند، از چند قرن پيش از ميلاد تا چند قرن پيش از آن، تا نزديكيهاى ظهور اسلام در شمال جزيره، منتشر بوده است، ولى دگرگونى اوضاع در يمن، در دوره متاخر پيش از اسلام و طبيعت خط مسند و فروع آن و دشوارى شكلهاى اين خط، براى ما اين بى توجهى در شمال جزيرة العرب، نسبت به اين خط را توجيه مى كند و علت خضوع شمال جزيره در برابر خطوط آرامى كه از اطراف سرازير مى شد (و نوشتن با آنها، بخصوص در قرطاس آسان بود) «1» را روشن مى سازد و اى بسا اهل كتاب، از يهود و نصارا نيز در گسترش بعضى از شاخه هاى خط آرامى در بلاد عربى، نقش داشته اند. «2»

بهترين روشى كه بايد در بحث از ريشه هاى خطوط و چگونگى تطور و جدايى آنها از يكديگر به كار گرفته شود، همان روش مراجعه به ترتيب حروف ابجدى، در ميان ملتهاى قديمى است كه داراى خط بودند، و نيز پژوهش در نامهايى كه به اين حروف اطلاق مى كردند و بررسى شكلها و صورتهاى حروف «3» از اهميت خاصى برخوردار است.

1. ترتيب حروف عربى

الفباى عربى، با بسيارى از الفباهاى سامى، در ترتيب حروف مشاركت دارد. دلايلى در دست است كه عرب در عصر جاهليت و صدر اسلام، در يادگيرى كتابت بر اساس «ابجد، هوز، ...» پيش مى رفتند و عربها اين

كلمات را كه حروف عربى را در نظام معينى در برگرفته، مى شناختند و در اشعار خود، آنها را به كار مى گرفتند و تنها تغيير مختصرى در آن داده اند. «4»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: بلاشر، ج 1، ص 7، جواد على، ج 1، ص 212.

(2) جواد على، ج 7، ص 55، 65.

(3) جواد على، ج 7، ص 70.

(4) فراء، معانى القرآن، چاپ اوّل، قاهره، دار الكتب المصرية، 1955 م، ج 1، ص 369، ابن درستويه، الكتاب، بيروت، چاپ آباء

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 37

همچنين اين كلمات كه حروف را در بر دارد، در ترتيب معينى از حساب نيز به كار مى رفت و هر حرفى براى خود، يك ارزش عددى داشت، جايى كه بلوى مى گويد: «1» «حساب كردن با اين حروف، از حساب كردن با اشكالى كه در حساب مصطلح هستند، مناسب تر است، به دلايلى كه يكى از آنها اين است كه عربها، با اين حروف حساب مى كردند، ما هم چون عربها هستيم، از آن تجاوز نمى كنيم» و ضمنا كراهت ياد دادن كتابت به كودكان به روش ابجد هوز، وارد شده است. «2»

و اما ترتيب معهودى كه در زمان ما، در ترتيب حروف، از الف تا ياء وجود دارد، ترتيبى متاخر است كه پس از اسلام، حادث شده است. «3»

دانشمندان علوم عربى، قدمت ترتيب ابجدى را دريافته اند و آن را (امام الكتاب) «4» و يا (اصل حروف تهجى) «5» ناميده و دانسته اند كه (ابجد، هوز ...) كلماتى هستند كه براى آشنايى دانش آموز با حروف وضع شده است «6» و گفته شده كه آنها عجمى هستند و بنابراين تعليم خط، به سريانى

انجام مى شود. «7» پيش از اين به روايت مصادر عربى، داير بر اينكه اين كلمات، اسامى پادشاهان مدين است، اشاره كرديم و از اين روايت استنباط مى شود كه مصادر عربى، اين كلمات را از خارج جزيرة العرب مى دانند.

بررسيهاى جديد درباره خطوط سامى، نشان داده كه اين ترتيب همان ترتيبى است كه ميان بيشتر اقوام سامى قديم، معروف بوده است. «8»

ترتيب حروف تهجى و خواندن و نوشتن آن به هنگام يادگيرى، بر طبق ابجد هوز، در

__________________________________________________

اليسوعيين، 1921 م، ص 43، صولى، ص 30، قلقشندى، ج 3، ص 23، ابن نديم، ص 4.

(1) الف باء، ج 1، ص 91.

(2) همان مصدر، ج 1، ص 75.

(3) جواد على، ج 1، ص 209 و ج 7، ص 60.

(4) زجاجى، الجمل چاپ دوم، پاريس 1957 م، ص 272.

(5) دانى، المحكم، ص 29.

(6) همان مصدر، ص 34.

(7) حمزه اصفهانى، ص 16، الزينة فى الكلمات اسلامية العربية، ابو حاتم رازى، چاپ دوم، قاهره، دار الكتاب العربى، 1957 م، ج 1، ص 66.

(8) جواد على، ج 1، ص 208 و ج 7، ص 60.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 38

صدر اسلام، در عين حال نشان دهنده محلى است كه كتابت عربى از آنجا آمده است، از اين رو مى بينيم شش حرفى كه لغت عربى، از لغات ديگر سامى اضافه دارد، در آخر سلسله ابجد «1» قرار گرفته و در روايت عربى، به آنها نام «روادف» داده شده است و اين نامگذارى، به اين مطلب اشاره دارد كه آنها در وقت متاخرى به ترتيب ابجدى اضافه شده اند.

براى ما از ريشه خط عربى، همين ترتيبى كه

بر نظام ابجد هوز «2» است باقى مانده و اين ترتيب، رابطه اى است كه نگارش عربى را با خطوط سامى ديگر كه همين ترتيب ابجدى «3» را دارند، پيوند مى دهد.

2. نامهاى حروف عربى

الفباى عربى در نامگذارى حروف، بقايايى از نامهاى حروف ابجدى سامى قديم را حفظ كرده است، زيرا علما فرض را بر اين گرفته اند كه نامهاى حروف سامى از وقتى پيدا شد كه سينايى هاى قديم شكلهاى كلمات هيرگليفى مصرى را گرفتند، ولى از تلفظ قديمى آنها غفلت كردند و بر آنها چيزى را اطلاق كردند كه در لغت خاص خود، معادل آن بود، تا بر صداى اوّل از اين كلمات دلالت كند، مثلا شكل (سر گاو) را گرفتند و از تلفظ آن در لغت مصرى غفلت نمودند و بر آن چيزى را اطلاق كردند كه در لغت خاص آنها، معادل آن بود، سپس به قانون (اكروفونيك cimohporcA) عمل كردند كه طبق آن، حروف اوّل را از اسامى اشكال مى گرفتند و باقى را رها مى كردند، از اين رو شكل اين علامت حرف الف شد كه همان حرف اوّل از كلمه (الف) سامى است و معادل كلمه مصرى است كه به آن معنا دلالت دارد و بر همين قياس، سينايى ها در بررسى شكل (بيت) عمل كردند و به آن چيزى را كه در لغت خود معادل آن بود اطلاق كردند، سپس حرف اوّل از نام آن را در

__________________________________________________

(1) جواد على، ج 7، ص 60.

(2) تمام احسان، اللغة بين المعارية و الوصفية، قاهره، مكتبة الاتجلو المصرية، 1958 م، ص 139.

(3) از چيزهايى كه اشاره به آن، بى فايده نيست، اين است كه اهل مغرب، ترتيبى دارند كه

اندكى با ترتيب ابجدى مشهور در مشرق، تفاوت دارد (بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص 22) و علت اين اختلاف، تا كنون معلوم نشده است (بنگريد به: هوداس، ص 189- 192).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 39

لغت خود به كار بردند و آن (باء) بود و در بقيه حروف ... «1»

ابجدهاى سامى، نامهاى فرضى حرف سينايى را به درجه هاى متفاوت حفظ كرده اند، اما در اين معنا مشترك هستند كه همواره نام حرف، از اوّل صداى هر حرفى گرفته شده است. «2»

دانشمندان علوم عربى، اين خاصيت را براى نامهاى حروف عربى درك نموده اند و با همين مطلب استدلال كرده اند بر اينكه الف در ترتيب ابجدى حروف، در اصل علامت همزه بوده است. ابن جنى مى گويد: «3» «هر حرفى را كه نام ببرى، در نخستين حروف نامگذارى شده آن همان لفظ بعينه وجود دارد. آيا نمى بينى كه وقتى مى گويى: جيم، اولين حرف آن (ج) است و چون مى گويى: (دال) نخستين حرف آن (د) است و وقتى مى گويى (حاء) اولين چيزى كه به زبان مى آورى همان (حاء) است و همين طور وقتى مى گويى: (الف) اولين حرفى كه به آن نطق مى كنى همزه است و ...»

از وحدت نامهاى حروف، در ابجدهاى مختلف، اصل عمومى مشتركى به دست مى آيد كه تمام ابجدهاى سامى و لاتينى «4» از آن متفرع شده اند و نامهاى حروف عربى به شكلى خاص به اين اصل كلى مشترك اشاره دارد.

3. تكامل شكلهاى حروف عربى

اگر ترتيب حروف عربى و نامهاى آن در اشاره اى كه به ارتباط آن، با ابجدهاى سامى ديگر دارد، از توضيح تطور كتابت عربى و بيان جايگاه آن، ناتوان باشد بررسى شكلها و صورتهاى حروف،

در نقوش متعدد به دست آمده، قادر است كه پژوهشگران را به ريشه

__________________________________________________

(1) فليپ حتى، تاريخ العرب، (ترجمه عربى) بيروت، دار الكشاف، 1949 م، ج 1، ص 93، جواد على، ج 1، ص 204. شيخ عبد اللّه علايلى در كتاب خود (مقدمة لدرس لغة العرب) همين انديشه را دارد و آن را اساس نظر خود بر دوره اوّل از ادوار تطور لغت قرار داده است (بنگريد به: عبد الصبور شاهين، فى التطور اللغوى، قاهره، چاپخانه عالمية، 1975 م، ص 97) و نيز:

. 137. P، 1969، wocsoM. scitsiugil no erutcel: (M. F) NIZEREB-. 544. P 1970، naidnI, scitsiugniL nredoM ni esruoC A (. F selrahC) ttekcoH-

(2) بنگريد به جدول نامهاى حروف در بعضى از ابجدهاى معروف در: 669. P mosniktA.

(3) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 47.

(4) جواد على، ج 1، ص 207.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 40

كتابت عربى رهنمون شود و ميزان رابطه آن را با خطوط سامى ديگر آشكار كند.

پژوهشگران به تعدادى از نوشته هاى عربى بر صخره ها، دست يافته اند كه پيش از اسلام، بر مى گردد، و با بررسى شكلهاى حروف و صورتهاى آن، در اين سنگ نوشته ها، پژوهشگران به شناخت ريشه كتابت عربى موفق شده اند. آخرين چيزى كه مستشرقان در پرتو اين كشفيات، به آن رسيده اند، اين است كه خط عربى قديم، از خط نبطى متأخر مشتق شده كه آن خود از خط آرامى ريشه گرفته است. وقتى در دو خط نبطى متاخر و عربى قديم، دقت مى كنيم، نزديكى و مشابهت ميان شكلهاى حروف و اتصال بعضى از حروف نبطى جديد به بعضى ديگر را مشاهده خواهيم

كرد، همان اتصالى كه در عربى وجود دارد. اين نزديكى شامل ماده، لغت و اسلوب مى شود. «1»

نبطيان قومى از ساميها هستند «2» و درباره آنها، اين اعتقاد عمومى حاكم است كه آنها قبايل عربى دوره گردى بودند كه شهر نشين شدند و آرامى را لغت كتابت خود قرار دادند و در آن زمان، لغت عربى، لغت روزمره «3» آنها بود. نبطيان در دو قرن دوم و اوّل پيش از ميلاد، مملكتى را در شمال جزيرة العرب، جنوب فلسطين و بلاد شام تاسيس كردند كه مركز آن دره (بترا) واقع در وادى موسى، نزديك معان بود. اين حكومت تا سال 106 پس از ميلاد ادامه يافت، تا اينكه حاكم روم، در سوريّه آن را فتح كرد و بر مركز آن غلبه يافت. «4»

از آنجا كه پيدايش دولت نبط، بر اساس مسايل اقتصادى بود، چون شهرهاى آنها در راه تجارت ميان جنوب جزيره و بلاد شام قرار داشت، از اين رو آنها پيوندهاى گسترده اى در منطقه داشتند و نفوذ آنها، در زمان اقتدار دولتشان، تا شمال جزيرة العرب، اطراف شام

__________________________________________________

(1) ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى و تطوره لغاية عهد الخلفاء الراشدين، مقاله اى در مجله (سوم)، سال سوم، ج 1، ص 129، 1947 م.

(2) رمضان عبد التواب، ص 354.

(3) e 20. P، regniriD درباره اصل نبط بنگريد به:

جرجى زيدان، العرب قبل الاسلام، دار الهلال، ص 92، اسرائيل و الفنسون، ص 134، خليل يحيى نامى، ص 7، فقه اللغة، على عبد الواحد وافى، ص 61، جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ اوّل، بيروت، دار العلم للملايين، 1969 م، ج 3، ص 9:

محمود حجازى، علم اللغة العربية، كويت، وكالة المطبوعات، 1973 م، ص 181.

(4) خليل يحيى نامى، ص 10 و بنگريد به: 208. P، regniriD.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 41

و سينا كشيده مى شد. «1»

نبطيان در آغاز، زبان و قلم آرامى را در كتابت خود «2» به كار گرفته بودند و كتابت نبطى، پس از سقوط دولت نبطى، نيز تا قرنها وجود داشت «3» و با مرور زمان نبطيان، خط آرامى را تكامل بخشيدند و طى سه دوره، اين خط از ريشه دور شد، اين سه دوره، چند قرن طول كشيد، تا اينكه كتابت نبطى در دوره پايانى خود، بكلى از بين رفت و كتابت ديگرى كه همان كتابت عربى «4» است ظهور پيدا كرد. دوره اوّل خط نبطى، در نقوش نبطى كه در قرن اوّل پيش از ميلاد نوشته شده نمايان است و دوره دوم، در نقوشى كه در دو قرن اوّل و دوم، بعد از ميلاد نوشته شده، آشكار است و اين دوره، تمام ويژگيهاى خط نبطى را در بردارد. بعد از اين دوره است كه مى بينيم حروف خط نبطى با سرعت متحول مى شود، تا جايى كه حالت نبطى بودن خود را از دست مى دهد و شكل جديدى به خود مى گيرد كه در كتابت عربى، نمايان است و پژوهشگران با چند نقش از كتابت عربى، به اين تحول استدلال كرده اند، و به زودى در اين باره سخن خواهيم گفت.

پژوهشگران ملاحظه كردند كه نوشته هاى نبطى قديم، با نوشته هاى متأخر آن متفاوت است، زيرا كه حروف شكل دايره اى به خود گرفته و بعضى از آنها با بعضى ديگر در يك كلمه متصل شده است، تا

جايى كه خط نبطى در نمونه جديد آن، كه همان كتاب عربى «5» است، فانى شده است.

در مورد ويژگيهاى كتابت نبطى، به زودى در مبحث آينده كه راجع به خصوصيات كتابت عربى صحبت مى كنيم، بحث خواهد شد، زيرا كه اين دو كتابت، در بسيارى از

__________________________________________________

(1) اين همان تاريخ نبطيان است كه براى ما نقوش و كتابتى را بر جاى گذاشتند كه به نام خود آنها معروف است و اما سخن علما، در مصادر عربى قديم درباره نبط و انباط، شايد آنها اقوامى را از بقاياى اقوام سامى قديم، در نظر داشته اند كه در سواد عراق و روستاهاى شام ساكن بودند و در لغت آنها لكنتى وجود داشت. بنگريد به: لسان العرب، ماده (نبط)، ج 9، ص 287، يوهان فك، العربية دراسة فى اللغة و اللهجات و الاساليب، قاهره، مكتبة الخانجى، 1951 م، ص 14 و بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 135، جواد على، ج 7، ص 280.

(2) ليتمان، ص 248.

(3). 209. P، regniriD ana 4. P ttobbA. 3

(4) خليل احمد نامى، ص 25- 26.

(5) جواد على، ج 7، ص 289، المفصل از همان نويسنده، ج 3، ص 7 و نيز: 5- 4. P، tobbA.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 42

ويژگيها، با يكديگر مشترك هستند، از اين رو ما بحث از كتابت نبطى را به فصل آينده موكول مى كنيم تا هم تكرار نشود و هم رابطه ميان دو كتابت روشن گردد.

سنگ نوشته ها و نقوشى كه تا كنون به دست آمده «1»، همگى با خط عربى تحول يافته از خط نبطى، نوشته شده است و به دوره ما قبل اسلام

بر مى گردد و همين نقوش، بزرگترين راهنماى پژوهشگران، در رسيدن به طريق تطور كتابت عربى است. اين نقوش پنج تا هستند (صورت آنها را در آخر كتاب، در بخش ضميمه ها ملاحظه فرماييد). «2»

يكى نقش ام الجمال است و تاريخ آن، حدود سال 250 ميلادى است. «3»

ديگرى نقش «نماره» است و تاريخ آن، سال 328 ميلادى است. «4»

ديگرى نقش «زبد» است و تاريخ آن، 512 ميلادى است. «5»

ديگرى نقش «حرّان» و تاريخ آن، 568 ميلادى است. «6»

و ديگرى نقش «ام الجمال» دوم و تاريخ آن، به اواخر قرن ششم ميلادى بر مى گردد. «7»

__________________________________________________

(1) نوشته هايى كه با دقت روى تخته سنگها و يا صخره ها كنده كارى مى شود، دانشمندان آنها را «نقوش» يا (noitpircsnI) مى نامند و نوشته هايى كه با دقت و عنايت نوشته نشده اند (itiFFarG) ناميده مى شوند. بنگريد به: خليل يحيى نامى، ص 5، محمود حجازى، علم اللّغة، ص 217.

(2) بعد از نوشتن اين كتاب، اطلاع يافتيم كه سنگ نوشته اى مربوط به عرب جاهلى، در سال 1965 من در سوريه پيدا شده كه به آن، نقش «اسليس» مى گويند و متن آن چنين است: «ابراهيم بن مغيرة الاوسى ارسلنى الحارث الملك على سليمان سنة 423» يعنى سال 529 ميلادى، بنگريد به: سهيلة الحبورى، اصل الخط العربى و تطور حتى نهاية العصر الاموى، رساله ما جستير دانشگاه بغداد، 1974 م.

(3) درباره تاريخ كشف اين سنگ نوشته، خواندن، ترجمه و صورت آن رجوع شود به: اسرائيل و لفنسون، ص 139، ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 130- 131 جواد على، ج 1، ص 189 و ج 7، ص 271، زاكيه محمد رشدى، النقوش السامية، قسمت اوّل مقاله اى در

مجله دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، مجلد 28، ص 90.

(4) جويدى، محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 90، اسرائيل و لفنسون، ص 190، بلاشر، ج 1 ص 71، و ناصر نقشبندى، ص 131، جواد على، ج 1، ص 189 و ج 7، ص 273.

(5) اسرائيل و لفنسون، ص 191، بلاشر، ج 1، ص 71، ناصر نقشبندى، ص 32، جواد على، ج 1، ص 190 و ج 7، ص 278، زاكيه محمد رشدى، النقوش السامية، قسمت دوم مقاله اى، در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، مجلد 29، ص 36.

(6) بلاشر، ج 1، ص 72، ناصر نقشبندى، ص 132، جواد على، ج 1، ص 190 و ج 7، ص 279، زاكية محمد رشدى، مجلد 29، ص 37.

(7) ناصر نقشبندى، ص 132، جواد على، ج 1، ص 191، رمضان عبد التواب، ص 42، زاكيه محمد رشدى، مجلد 29، ص 38.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 43

اين سنگ نوشته هاى پنجگانه، به زبان عربى خالص نيستند، «1» بلكه از زبان نبطى متأثر شده اند، با تفاوتهايى كه ميان آنها وجود دارد. «2»

متن اوّل كه همان نقش «ام الجمال» اوّل است، متنى است كه به زبان نبطى نوشته شده و در عين حال، صاحب آن عرب است و اين دلالت مى كند كه عربها در آن زمان، در كتابت خود از لغت و خط نبطى استفاده مى كردند.

متن دوم كه همان نقش «نماره» است مخلوطى از عربى و نبطى مى باشد و صاحب آن يك پادشاه عرب است كه بر گور او بوده است، و كاتب عربى را با نبطى مخلوط كرده است و اين دلالت مى كند كه در آن زمان، قوم نبطى بر

عرب مسلط بوده است و نبطى، زبان نوشتارى آن زمان به شمار مى آمده است، جز اينكه بر عرب به كارگيرى الفاظ و جملات عربى، در لابلاى جملات نبطى، مى رساند كه عربها در آستانه يك نهضت لغوى بوده اند و آنها ضرورت استعمال عربى را در نوشته هاى خود، درك كرده بودند، از اين رو الفاظ و جملات عربى را در اين متن نبطى وارد كرده اند و اين نخستين مرحله از مراحل استعمال عربى، به جاى نبطى در نوشته ها به شمار مى رود.

متن حران در ميان اين متنها، تنها متنى است كه توانسته است خود را از زبان نبطى رها كند. اين متن به زبان عربى شمالى، نزديك به زبانى كه قرآن كريم با آن نازل گرديده، نوشته شده است و يا حتى همان زبان است و از اين نظر، داراى اهميت فراوان مى باشد، زيرا كه تنها متن جاهلى است كه با اين زبان نوشته شده و به دست ما رسيده و نمايانگر تطور زبان كتابت، نزد عرب شمالى است و نيز از لحاظ نوشتن حروف، نزديكترين متن، به نوشته هاى عربى اسلامى است كه به قرن اوّل هجرى بر مى گردند، بنابراين از اين لحاظ هم، اهميت دارد، چون اين متن قديمى ترين خطوط اسلامى را با خط جاهلى پيوند مى دهد.

استاد خليل يحيى نامى، حروف خط نبطى را از روى بسيارى از نقوشى كه به قرنهاى مختلف مربوط مى شود، بررسى و تحليل كرده است و شكلهاى حروف و تغييرات آن را، از قديمى ترين نوشته نبطى، تا زمانى كه به آخرين شكل آن در عربى جاهلى برسد، تتبع

__________________________________________________

(1) رمضان عبد التواب، ص 45.

(2) جواد على، ج 7، ص 67-

69.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 44

نموده است، «1» به گونه اى كه ديگر، مجالى براى شك در پيدايش كتابت عربى از نبطى باقى نمى گذارد و مى دانيم كه خط نبطى چند قرن پيش از آن به نوبه خود، از خط آرامى پيدا شده است.

البته عوامل گوناگونى بر اين تطور كمك كرده است، از جمله آنها اين است كه نبطيان خط آرامى را كه به كار گرفتند، خود آرامى نبودند «2» و عوامل ديگرى هم به آنها كمك كرده است، مانند: ضعف يا قوت دست كاتبى كه اين نوشته ها را روى مواد سخت، حكّ مى كرده است و همچنين عواملى مانند: رعايت آسانى، سرعت در نوشتن، يا استفاده از قلمهاى بيگانه و يا رعايت هماهنگى ميان خط و موادى كه بر آن نوشته مى شود. «3»

اين سنگ نوشته هاى پنجگانه، با وجود اينكه براى پژوهشگران، بسيار با ارزش هستند، در عين حال سه نقص دارند: «4» يك، اندك بودن تعداد آنهاست. دوم، دورى ميان تاريخ آنهاست كه مجال بررسى دقيق تطور آنها را سلب كرده است. سوم، اين سنگ نوشته ها، همگى در منقطه شمالى بلاد عرب كه از علا و مداين صالح، تا شمال حوران را در بر مى گيرد، كشف شده، از اين رو نقوش مزبور عراق بكار نمى آيد، چون هيچ متن عربى در اين مكانها پيدا نشده است.

البته در مورد ريشه الفباها نمى توان حكم قاطعى داد، چون كسى نمى تواند ادعا كند كه دانشمندان به همه نوشته هاى قديمى دست پيدا كرده اند، «5» ولى بررسى ترتيب حروف عربى و نامهاى آنها و شكلها و صورتهاى حروف و تحولى كه در آنها به وجود آمده، اين فرصت را به ما مى دهد

كه به وضوح، تطور كتابت عربى و اشتقاق آن از كتابت نبطى را ببينيم و مى دانيم كه كتابت نبطى، با كتابتهاى سامى ديگر رابطه قوى و محكمى دارد، و در بحثهاى آينده روشن خواهد شد كه كتابت عربى، تا چه حد ويژگيهاى كتابت سامى را به طور عام و كتابت نبطى را به شكلى خاص در خود جاى داده است.

__________________________________________________

(1) خليل يحيى نامى، ص 26- 84.

(2). 210. P، regniriD. 2

(3) جواد على، ج 7، ص 7، 193، 223.

(4) ناصر الدين، اسد، ص 31؛ اسرائيل و لنفسون، ص 194.

(5) جواد على، ج 7. ص 69.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 45

چهارم: مكان و زمان رشد و تطور نگارش عربى

در پايان اين بحث، لازم است كه قضيه مهمى را در تاريخ نگارش عربى بررسى كنيم و آن، مكان و زمان رشد اين كتابت و تكامل آن است و اينكه كتابت عربى از چه راهى وارد حجاز و قلب جزيرة العرب شد، زيرا اگر تا كنون، تطور كتابت عربى از كتابت نبطى مورد قبول همه است، در مورد مكان و زمان اين تطور، ميان پژوهشگران اختلاف وجود دارد كه به دو دليل است: «1» 1- اندك بودن سنگ نوشته هاى عرب جاهلى.

2- پيچيدگى خط عربى، نزد مورخان قديم عرب و پراكندگى و تشويش روايات در اين زمينه.

جز اينكه بررسى آنچه اين نقوش اندك، به آن دلالت دارد و يارى جستن از آن، در روشن كردن وضع روايات عربى، ما را در جهت رسيدن به نتايج قابل قبولى كه تا كنون به دست آمده تا حدى كمك مى كند و ما همچنين در انتظار نقوش جديدى هستيم كه در آينده، در جزيرة

العرب و اطراف آن به عمل آيد.

بيشتر روايات عربى، بر انتقال كتابت از حيره به مكه، از طريق دومة الجندل «2» دلالت دارد.

روايت شده كه عامر شعبى (19- 103 ق) گفته است: «3» «از مهاجران پرسيديم كه نوشتن را از كجا آموختيد؟ گفتند: از اهل حيره و از اهل حيره پرسيدند كه شما از كجا آموختيد؟

گفتند: از اهل انبار.» اين روايت از يحيى بن جعد، «4» از زياد بن انعم معافرى (متوفى حدود 100 ق) از ابن عباس «5» نيز روايت شده است. همچنين از اصمعى روايت شده كه گفت: «6»

__________________________________________________

(1) خليل يحيى نامى، ص 102 و نيز: 212. P، regniriD

(2) دومة الجندل، قلعه ها و روستاهايى ميان شام و مدينه نزديك دو كوه طى، در هفت منزلى دمشق است. بنگريد به: معجم البلدان، ياقوت حموى، ج 4، ص 106.

(3) ابن ابى داود، ص 4، دانى، المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار، دمشق، مكتب الدراسات الاسلامية، 1940 م، ص 9، المحكم از همين نويسنده، ص 26.

(4). حمزه اصفهانى، ص 19.

(5). دانى المحكم، ص 26، سيوطى، المزهر، ج 2، ص 349.

(6). ابن رسته، الاعلاق النفيسه، مجلد 7، ص 192، ابن خلكان، ج 3، ص 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 46

«گفته اند كه از قريش سؤال شد كه كتابت را از كجا ياد گرفتيد؟ گفتند: از اهل حيره، و به اهل حيره گفتند: كتابت را از كجا آموختيد؟ گفتند: از اهل انبار.» در اينجا با اين مطلب كه مصادر عربى آورده اند، كارى نداريم كه گويا اهل حيره و انبار كتابت را از يمن و يا از واضع آن كه

مرامر و دو دوست او بودند، ياد گرفته اند.

مصادر عربى، انتقال كتابت از حيره به مكه و باقى بلاد حجاز را، به اشخاص معينى نسبت مى دهند. بلاذرى مى گويد: «1» «بشر بن عبد الملك برادر اكيدر بن عبد الملك بن عبد الجنّ كندى سكونى، حاكم دومة الجندل، به حيره آمده و زمانى در آنجا اقامت كرد و او نصرانى بود، وى خط عربى را از اهل حيره ياد گرفت سپس براى انجام كارى به مكه آمد.

سفيان بن امية بن عبد شمس و ابو قيس بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب، ديدند كه او (بشر) مى نويسد، از وى خواستند كه خط را به آنها نيز ياد بدهد و او الفبا را به آنها ياد داد و سپس خط را به آنها ارائه كرد و آنها هم نوشتند، سپس بشر و سفيان و ابو قيس، براى تجارت به طايف رفتند، غيلان بن سلمه ثقفى با آنها همراه شد و خط را از آنها آموخت و بشر از آنها جدا شد و به ديار مصر رفت، در آنجا عمرو بن زرارة بن عدس خط را از او ياد گرفت و به عمرو كاتب شهرت يافت، آنگاه بشر به شام رفت و جماعتى در آنجا خط را از او آموختند.» و در روايتى آمده است كه بشر به مكه رفت و با صهباء دختر حرب بن اميّه، خواهر ابو سفيان، ازدواج كرد و جماعتى از اهل مكه كتابت را از وى ياد گرفتند. «2»

در روايت ابن كلبى (هشام بن محمد بن سائب متوفى 204 ق) و هيثم بن عدس (متوفى 207 ق) آمده است كه انتقال دهنده كتابت از عراق

به حجاز، حرب بن اميّه بود كه زمانى در حيره اقامت داشت و سپس به مكه باز گشته بود. «3»

روايات در بعضى از مصادر، با آنچه كه نقل كرديم تفاوتهاى اندكى دارند، «4» ولى همه آنها اتفاق دارند بر اينكه كتابت اصالة در حجاز نبود و از يمن يا عراق يا سرزمين مدين و

__________________________________________________

(1) بلاذرى، ص 476.

(2) سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.

(3) حمزه اصفهانى، ص 19، ابن خلكان، ج 3، ص 30.

(4) بطليوسى، ص 88؛ ابن خلكان، ج 3، ص 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 47

اطراف شام به حجاز آمد. «1»

پيشتر گفتيم كه از نظر مصادر عربى، محل اختراع كتابت عربى شهر انبار بوده، ولى سنگ نوشته هايى كه در شمال جزيره كشف شده، دلالت دارند بر اينكه كتابت در شمال جزيره، در بلاد انباط تولد و رشد يافت سپس تحت تأثير شرايط سياسى به طرف مشرق «2» رفت و در شهرهاى عربى، در عراق زمينه مناسبى پيدا كرد كه تحول و اصالت يابد و در حيره و ساير آباديهاى عربى كه قبلا به آنها اشاره شد، منتشر گردد.

بنابراين، گسترش كتابت ميان عرب عراق پيش از اسلام، امرى مسلم است و در آن شكى نيست، همچنين رابطه مكه با اهل حيره، و اهل حيره با مكه نيز مسلم است، از اين رو بعيد نيست كه بعضى از اهالى مكه و مدينه، كتابت را از اهل حيره ياد گرفته باشند و همانها، به قريش و غير قريش ياد داده باشند. «3» اما بايد دانست كه تا كنون حتى يك متن جاهلى مكتوب كه مربوط به عرب عراق باشد كشف نشده

«4» و شايد عامل جغرافيايى و كيفيت و موادى كه در كتابت، مورد استفاده واقع مى شده، در اين امر مؤثر بوده است. «5»

استاد خليل يحيى نامى، اين مطلب را انكار مى كند كه خط نبطى، تحول يافته و به كتابت عربى، در حيره و يا بلاد «غساسنه» منتقل شده است، به اين بيان كه حيره و بلاد غساسنه، پيش از اسلام، فرهنگ سريانى داشته است، چون مردم آنجاها نصرانى بودند و خط سريانى، خط رسمى اين بلاد بود و در نتيجه او منكر آن مى شود كه قلم نبطيان بت پرست، در سرزمينى كه فرهنگ نصرانى داشته متحول شده است و به همين جهت، او انتقال قلم عربى از حيره به حجاز را، انكار مى كند. «6»

__________________________________________________

(1) جواد على، ج 1، ص 188، ابو بكر ابن عربى، قسمت 4، ص 1946.

(2). 8. p، ttobbA. 2

(3). جواد على، ج 7، ص 65.

(4) جواد على، ج 1، ص 192: اشاره مى كند كه يك جهانگرد انگليسى به نام (لوفتس) سنگ نوشته اى كه با خط مسند نوشته شده بود در «وركاء» عراق پيدا كرد. و بنگريد به: ج 7، ص 61.

(5) جواد على، لهجة القرآن الكريم، مقاله اى در مجلة المجمع العلمى العراقى، مجلد سوم، 1955 م، ج 2، ص 283- 284.

(6) اصل الخط العربى، ص 102- 103، صلاح الدين منجد نيز همين نظر را دارد. بنگريد به: دراسات فى تاريخ العربى، چاپ اوّل، بيروت، دار الكتاب الجديد، 1972 م، ص 12- 13.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 48

ولى بايد گفت: گسترش نصرانيت در حيره و بلاد غساسنه، «1» به معناى اين نيست كه آنها قلم

سريانى را به كار مى بردند، بلكه روايات عربى، تصريح دارند بر اينكه: بشر بن عبد الملك نصرانى بود و عدى بن زيد نيز، نصرانى بود و اين دو نفر، در به كارگيرى كتابت عربى و گسترش آن، پيش از اسلام، نقش داشتند و تصادفى نيست كه دو سنگ نوشته، از نقوش جاهلى كه عبارتند از: نقش حران و نقش زبد، بنابر قول راجح، به دست چند نفر نصرانى نوشته شده است. «2» بنابراين، غرابتى ندارد اينكه عربها قلم واحدى داشته باشند، خواه نصرانى باشند و خواه بت پرست. يك احتمال قوى در اينجا وجود دارد و آن اينكه كتابت عربى در حيره و انبار، تحولى عظيم يافته و اين همان چيزى است كه مصادر عربى به «مرامر» و دو رفيق او نسبت داده اند، البته اگر توجيهى كه ما براى كار آنها در گذشته ذكر كرديم، درست باشد.

آيا از مطالب ياد شده، اين نتيجه گرفته مى شود كه تنها طريق رسيدن كتابت عربى به حجاز، همان حيره و دومة الجندل بوده است؟ دليلى وجود ندارد كه ورود مستقيم كتابت عربى از قسمتهاى شمالى به حجاز را نفى كند، به ويژه كه بسيارى از كتابهاى نبطى از طرف شمال يعنى از حجر (شهرهاى صالح)، علا و تيماء به شهرهاى حجاز رسيده است، به اضافه كه ميان اهل حجاز و بلاد شام، روابط تجارى مستمرى وجود داشته است.

بنابراين، ارتباط حجاز با قسمتهاى جنوب، مانند بلاد انباط و اينكه سنگ نوشته هاى نبطى، همگى از اين سرزمين است و وجود رابطه دائمى ميان آنها، همگى از عواملى هستند كه تطور كتابت عربى را در اين سرزمين تشجيع مى كنند. «3»

شكى نيست كه

اكنون دلايل كافى براى دادن حكم قطعى درباره اين عوامل در دست نيست و آنچه هست، روايات عربى و سنگ نوشته هاى اندكى است كه تا حدى مى توان نتايج قابل قبولى از آنها كسب كرد.

درباره زمان رشد كتابت عربى و تاريخ استوارى و انتقال آن به حجاز بايد بگوييم كه

__________________________________________________

(1) درباره ديانت اهل حيره و غساسنه، نك: ابن رسته، مجلد 7، ص 17، يعقوبى، كتاب البلدان، ليدن، (چاپ شده در آخر الاعلاق النيسة، 1891 م، ص 309، ابن دريد، الاشتقاق، ص 11، سيوطى، المزهر، ج 1، ص 212.

(2). 13- 12. p، ttobbA. 2.

(3) همان مصدر، ص 8، 12.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 49

مصادر عربى آن را به نامهاى گروهى از اشخاص پيوند داده است، طبق اين روايات، مواضع كتابت عربى، سه نفر از قبيله طى از شهر انبار بودند و انتقال دهنده آن به شهر مكه، يا بشر بن عبد الملك بود كه آن را از اهل حيره «1» و يا از اهل انبار «2» ياد گرفت و يا حرب بن اميّه، يا سفيان و ابو قيس بن عبد المناف بودند كه آن را از بشر بن عبد الملك، يا از اهل حيره و يا از واضعين آن «3» ياد گرفتند. از اين روايت فهميده مى شود كه انتقال كتابت به حجاز، حدود يك نسل يا دو نسل پيش از اسلام صورت گرفته، زيرا بشر بن عبد الملك برادر اكيدر بن عبد الملك كندى، امير دومة الجندل بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم در ماه ربيع الاول در چهل و نهمين ماه از هجرت خود با او

جنگيد و اهل دومة الجندل فرار كردند و مسلمانان در آنجا كسى را نيافتند «4» و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را از تبوك به آنجا فرستاد و او اكيدر را گرفت و پيش پيامبر آورد و پيامبر خون او را محترم شمرد و با او به دادن جزيه، صلح كرد و او را رها نمود و او به آبادى خود بازگشت. «5»

همچنين سفيان، حرب و ابو قيس از رجال معروف مكه بودند و به گفته ابن حبيب، ابو قيس در مسايل جارى قريش، براى آنها نويسندگى مى كرد «6» و چه بسا مصادر عربى، با استناد به اين اخبار، معتقدند كه كتابت عربى، نزديك به عصر نزول قرآن و اندكى پيش از اسلام، «7» حادث شده است. آيا معناى آن اين است كه در مكه و حجاز پيش از اين تاريخ، از كتابت خبرى نبوده؟ و يا در آنجا كتابت ديگرى، مانند خط «مسند» وجود داشته است؟

و آيا وقتى «قصى» در حدود سال 440 ميلادى، «8» به برادر خود «رزاح» كه در اطراف شام بود، نامه نوشت، با خط عربى بود، يا نبطى و يا غير از آن؟ اكنون نمى توان به هيچ يك از

__________________________________________________

(1) بلاذرى، ص 476.

(2) ابن ابى داود، ص 4؛ سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.

(3) بلاذرى، ص 276، و جهشيارى، ص 1، ابن نديم، ص 5، قلقشندى، ج 3، ص 14.

(4) واقدى، ج 1، ص 402، ابن سعد، ج 2، ص 62.

(5) واقدى، ج 2، ص 526، ابن سعد، ج 3، ص 1025.

(6) المنحق، ص 90.

(7) حمزه اصفهانى، ص

19، زمخشرى، الكشاف، چاپ دوم، قاهره، مكتبة التجارية الكبرى، 1953 م، ج 2، ص 217، ابن خلكان، ج 3، ص 30.

(8). p, ttobbA 8

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 50

اين پرسشها، پاسخ قطعى داد، ولى در يك شعر از يك شاعر كندى، از دومة الجندل، از قبيله بشر بن عبد الملك اشاره اى وجود دارد. او در اين شعر، به خاطر نقشى كه بشر در تعليم كتابت به قريش دارد، به آنها منت مى گذارد و پس از چند بيت در پايان مى گويد: «1»

و اغنيتموا عن مسند الحىّ حمير و ما زبرت فى الصحف اقيال حميرا

(شما از خط «مسند» كه قبيله حمير داشت و از آنچه كه حاكمان حمير، در صحيفه ها نوشته بودند بى نياز شديد).

گويا اين شعر اشاره دارد، بر اينكه قريش پيش از آن، خط «مسند» را به كار مى گرفتند و البته اين تنها يك ادعاست و ما اكنون دليلى بر ردّ يا قبول آن نداريم.

از آنچه كه گفته شد، نبايد چنين نتيجه گرفت كه كتابت عربى، نزديكيهاى ظهور اسلام اختراع شده است زيرا كه اين روايات تنها تاريخ انتقال كتابت به مكه را بيان مى كنند و سنگ نوشته هاى عرب جاهلى نشان مى دهد كه كتابت عربى از آغاز قرن چهارم ميلادى به بعد ويژگيهاى خاص خود را آغاز كرده است (تاريخ نقش نماره سال 328 ميلادى است) و نيز كتابت عربى را با ويژگيهاى آن در نقش «زبد» (512 ميلادى) مى يابيم و از همين جاست كه بسيارى از پژوهشگران، ترجيح مى دهند كه خط عربى، ميان تاريخ نقش «نماره» و تاريخ نقش «زبد» پيدا شده و رشد يافته است «2» و تاريخ

نقش «زبد» ما را به دوره اى مى برد كه احتمال دارد سه مرد طايى (مرامر و دوستانش) در آن زمان و يا نزديك به آن زندگى مى كرده اند، «3» و مصادر عربى، گمان كرده اند، آنها بودند كه كتابت عربى را وضع كردند. به نظر مى رسد كه اين اشخاص نقش مهمى در تطور كتابت عربى و گسترش آن در عراق داشتند، تا جايى كه روايات، آنها را واضع كتابت معرفى كرده اند و نقش «حران» (568 ميلادى) كتابت عربى كاملى را با تمام ويژگيهاى آن به ما ارائه مى دهد.

بنابراين، كتابت عربى، از زمان نقش «نماره» (328 ميلادى) به بعد، استعمال مى شد و در طى چند قرن، پيش از انتقال آن به مكه و حجاز (اندكى پيش از اسلام، اگر روايات مصادر

__________________________________________________

(1) سيوطى، المزهر، ج 2، ص 347.

(2) طه باقر، ص 59، اسرائيل و لفنسون، ص 201.

(3). 8. p, ttobbA 3

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 51

عربى صحيح باشد) تكامل يافته و قواعد آن استقرار پيدا كرده است، به ويژه در حيره و شهرهاى عربى عراق به صورت گسترده اى به كار گرفته شده است و خط عربى، وقتى به حجاز منتقل گرديد، ويژگيهاى آن مشخص و قواعد آن ثابت بود، البته اين بدان معنا نيست كه نيازهاى زبان را به طور كامل بر طرف مى ساخت (اين مطلب را در بحث بعدى روشن تر خواهيم كرد) و اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم با آشنايى كامل خط عربى را در بر طرف ساختن نياز حكومت جديد به كار گرفتند و اين بر خلاف گفته ابن قتيبه است كه مى گويد: «اصحاب همگى بيسواد بودند و جز

يكى دو نفر كسى نوشتن بلد نبود و اگر مى نوشت كار او محكم و متقن نبود و در هجاى كلمات اشتباه مى كرد.» اينكه تعداد نويسندگان كم بوده اند، همان گونه كه ابن قتيبه مى گويد، شايد درست باشد ولى در حدّ يكى دو نفر نبوده (چنان كه پيشتر گفتيم) و اما اشتباه در هجاى كلمات كاملا مردود است، زيرا همان گونه كه روشن خواهيم كرد، اصحاب در تدوين پديده هاى لغوى كه در كتابت قرآن بكار بردند، مهارت داشتند.

البته در هنگام سخن گفتن از ويژگيهاى رسم عثمانى كه خواهد آمد، نبايد از نظر دور بداريم كه كتابت عربى، از يك محيط لغوى، به يك محيط ديگرى يعنى از عراق به حجاز منتقل شده است و شايد اين انتقال قسمت مهمى از كاستيهايى را كه در رسم عثمانى مى بينيم، توجيه نمايد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 52

مبحث دوم ويژگيهاى نگارش عربى پيش از رسم عثمانى در پرتو كتابتهاى سامى

اشاره

مبحث دوم ويژگيهاى نگارش عربى پيش از رسم عثمانى در پرتو كتابتهاى سامى

اين بحث به بيان ويژگيهاى كتابت عربى، در دو عصر جاهلى و اسلامى تا عصر نسخه بردارى مصاحف در خلافت عثمان، اختصاص دارد و در اين بحث از مجموع سنگ نوشته ها و اسناد خطى كه به دست ما رسيده يارى خواهيم گرفت، تا روشن شود كه رسم عثمانى در آن زمان تا چه حدى ويژگيهاى كتابت عربى را با خود داشته است؟

اول: اسناد قابل استفاده در اين بحث

اسناد مكتوبى كه مربوط به اين دوره باشد جز شمار اندكى در دست پژوهشگران وجود ندارد و اين مطلب، هم شامل عصر جاهليت و هم شامل عصر صدر اسلام مى شود و شك نيست كه اين تعداد اندك و محدود، واقعيت كتابت عربى در آن زمان را نشان نمى دهد. در گذشته ديديم كه روايات زيادى بر استخدام كتابت عربى در عصر جاهلى، دلالت دارد و پس از ظهور اسلام، انگيزه هاى فراوانى پيدا شد كه كتابت به طور وسيعى گسترش يابد و روايات بر اين نكته تاكيد دارند كه در زمان حيات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم كتابت

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 53

در حد وسيعى انتشار يافت و قرآن در مكه- همان گونه كه خواهم گفت- نوشته مى شد و ثابت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به بعضى از اصحاب، نوشتن حديث را اجازه داده بود. «1»

كثرت نامه هايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به پادشاهان و امراى عرب نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد، قابل دقت و امعان نظر است و به شيوع كتابت در

مناطق مختلف جزيرة العرب، دلالت دارد، ابن سعد 110 نامه را اسم برده است. «2» همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم براى هيأتهاى نمايندگى اعراب نيز نامه هايى نوشته است و ابن سعد بيش از هفتاد و هشت را نام مى برد. «3»

دكتر محمد حميد اللّه نيز، از 246 نامه و رساله نام مى برد كه به عهد نبوى مربوط مى شود. «4»

همه اينها كه در واقع قسمتى از روايات مربوط به امر كتابت و نمونه اندكى از آنچه بوده است مى باشد، دلالت دارد بر اينكه كتابت، يك امر شايعى بوده است و از مظاهر اين شيوع، كثرت كسانى است كه گفته شده آنها كاتب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بودند. اينكه روايت شده وقتى اسلام آمد، در مدينه تنها ده و اندى نفر مى نوشتند «5» اين مربوط به دوره كوتاهى بوده است، تا وقتى كه براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم كاتبان مخصوصى تعيين شد كه تنها كارشان كتابت براى آن حضرت بود و تعداد آنها به چهل نفر مى رسيد. «6» حتى بعضى از آنها را مى بينيم كه

__________________________________________________

(1) خطيب بغدادى، تقييد العلم، دمشق، المعهد الفرنسى للدراسات العربية، 1949 م، ص 65- 79.

(2) ابن سعد، ج 1، ص 258- 290، ابن سلام، الاموال، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة الكليّات الازهرية، 1968 م، ص 50 به بعد، در اين كتاب نامه هاى بسيارى را از پيامبر نقل مى كند، ابن قيم جوزى زاد المعاد فى هدى خير العباد، چاپ اوّل، قاهره، المكتبة الحسينية، 1928، ج 1، ص 30- 31.

(3) ابن سعد، ج 1، ص 291- 359.

(4) مجموعة الوثائق السياسيّة،

ص 1- 200.

(5) بلوى در كتاب خود (الف باء، ج 1، ص 77) مى گويد: «اهل مدينه، كتابت بلد نبودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم اسراى بدر را دستور داد در صورتى كه مالى در اختيار ندارند، هر كدامشان به ده نفر از كودكان مدينه، خواندن و نوشتن ياد بدهند و آنگاه آزاد شوند.

و بنگريد به: ابن سلام، الأموال، ص 170، بنا الساعاتى، ج 14، ص 101: المنجّد، ص 24. ولى اين دلالت ندارد كه اهل مدينه نوشتن بلد نبودند و اينكه تمام اسراى قريش بلد بودند. اين روايت به تعليم كودكان، دلالت دارد نه بزرگان و اين نيازى است كه در تمام عصرها وجود دارد.

(6) درباره كاتبان پيامبر (ص) بنگريد به: بلاذرى، ص 478- 479، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبد البرّ، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1960 م، ج 1، ص 68- 69، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 161؛ جوامع السيرة، ابن حزم، دار المعارف، مصر، ص 26، ابن قيم جوزى، ج 1، ص 29- 30، زبيدى، حكمة الاشراق الى كتابت الآفاق، چاپ اول، سلسلة نوادر التراث، مجموعه پنجم، قاهره، لجنة التاليف و الترجمة و النشر، 1954 م، ص 84، نصر الهوزيلى، المطالع النصريه، چاپ دوم، بولاق، مطبعة الاميريه، 1302

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 54

كتابت سريانى و يا عبرانى «1» را آموخته بودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم انگشترى از نقره داشت كه بر آن اين عبارت منقوش بود: (محمّد رسول اللّه) و نامه ها را با آن مهر مى كرد. «2»

شك نيست كه به كارگيرى كتابت در عهد خلفاى راشدين به صورت گسترده

و منظم، متناسب با توسعه دولت اسلامى جديد و افزايش نيازهاى آن به كتابت، پيش رفت.

با توجه به مطالب بالا، اينكه بعضى اندك بودن نامه هايى كه از آن زمان به دست ما رسيده، به كم بودن تعداد كاتبان مربوط مى دانند، «3» مطلبى است كه مراجعه و بررسى بيشترى را طلب مى كند و بر ماست كه دلايل ديگر آن را بررسى كنيم كه شايد آخرين آنها اين باشد كه عربها، به حفظ اسناد و وثائق، اهميّت نمى دادند. «4» حتى روايت شده كه نزد عمر بن خطاب، يك صندوق پر از عهدنامه ها و پيمان نامه ها وجود داشت كه در آتش سوزى ديوان خلافت، در سال 82 ق همگى سوختند «5» و ظاهر اين است كه از زمانهاى بسيار قديم، به اين اسناد اهميت داده مى شد و راويان و مؤلفان، بسيار گفته اند كه فلان كتاب يا نامه را از اصلى كه نزد خانواده كاتب محفوظ بوده نقل مى كنند. «6»

ابن نديم گفته است كه: نزد مردى از اهل مدينه جديد كه محمد بن حسين نام داشت و كتابها و نامه ها را جمع آورى مى كرد، چمدان بزرگى را ديده است كه در آن حدود سيصد رطل پوست، دفتر، كاغذ، ورق و پوست نازك بود و در آن خطوط قديمى مربوط به موضوعات مختلف، وجود داشت كه از جمله آنها خطوط بعضى از كاتبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم و صحابه بود. «7»

__________________________________________________

ق، ص 13. ابن سعد وقتى متن نامه ها را در جلد اول از طبقات خود مى آورد، اسامى بسيارى از كاتبان را ذكر مى كند. همچنين اسامى بسيارى از آنها در مجموعه دكتر محمد حميد الله آمده است.

(1) ابن سعد، ج 3، ص 358، ابن قتيبه، المعارف، ص 124، ابن ابى داود، ص 3.

(2) ابن سعد، ج 1، ص 258، صولى، ص 139.

(3) ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 135.

(4). 13. p, ttobbA. 4

(5) محمد حميد الله، ص (ى) از مقدمه.

(6) همان مصدر، ص (يا).

(7) ابن نديم، الفهرست، ص 40- 41.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 55

به نظر مى رسد كه چيزى كه باعث تلف شدن اين اسناد شده است، همان چيز، علت مهم اندك بودن آنهاست، به ويژه مواردى را كه در كتابت استفاده مى شد به ياد آوريم، مانند: پوست حيوانات، جريده خرما، سنگ سفيد، استخوان، كاغذ و پوست نازك. در اينجا عامل ديگرى وجود دارد كه به از بين رفتن بسيارى از سنگ نوشته ها انجاميد و اين عامل غير از عامل آب و هواست و آن به كارگيرى مجدد قطعه هاى آثار قديمى، چه منقوش و چه غير منقوش، در بناهاى جديد مى باشد كه به صورت غير منظمى انجام مى گرفت. «1»

اين بدان معنا نيست كه اميد پژوهشگران، از كشف نوشته هاى عربى جديد كه به جاهليت و يا صدر اسلام بر مى گردد، قطع شده است. بسيارى از پژوهشگران، از سنگ نوشته هاى عربى كه در كوههاى حجاز «2» و اطراف جزيرة العرب «3» ديده اند، خبر داده اند. اين اسناد در انتظار كسى است كه آنها را بررسى كند و منتشر سازد. «4»

ما در بررسى ويژگيهاى كتابت نبطى، به مجموعه سنگ نوشته هايى كه استاد خليل يحيى نامى، در تطور كتابت نبطى به كتابت عربى، آنها را بررسى كرده است، اعتماد خواهيم كرد، زيرا كه آن مهمترين مجموعه اى است كه

در اين زمينه در دست است. او 23 سنگ نوشته نبطى را بررسى كرده كه آخرين آنها نقش «نماره» است و تاريخ آنها از پايان قرن اوّل پيش از ميلاد تا سال 328 ميلادى كه تاريخ نقش «نماره» است، امتداد يافته است.

در مبحث پيش، از نقوش پنجگانه عربى كه تاريخ آنها به پيش از اسلام مربوط مى شود، سخن گفتيم. روشن ترين اين نقوش پنجگانه، نقش «حران» است كه تاريخ آن 568 ميلاد است و نقش «ام جمال» اوّل كه تاريخ آن 250 ميلادى است، به خط نبطى نوشته

__________________________________________________

(1). 13. p, ttobbA، فى شمال عرب الجزرية، حمد الجاسر، چاپ اوّل، رياض، دار اليمامة، 1970 م، ص 55.

(2)

erutluc cimalsI ,harjiH fo raey ylraE eht fo hanideM fo noirpircsnI cibarA emoS :halludimaH .M .2

. 427. p. 1939 rebotcO. 4. N, 13. lov و نيز: محمد طاهر كردى، تاريخ الخط، ص 206: از همين نويسنده، تاريخ القرآن و غرائب رسمه و حكمه، چاپ اوّل، جده، 1946 م، ص 130، زاكيه محمد رشدى، قسمت دوم، مجلد 29، ص 31.

(3) بنگريد به: حمد الجاسر ص 61.

(4) جواد على، السيرة النبوية، ص 16.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 56

شده، با اينكه كاتب آن عرب است و اين مى رساند كه عربها خط نبطى را به كار مى بردند و نقش «نماره» ويژگيهاى هر دو كتابت نبطى و عربى را در خود دارد و نقش «زبد» كه تاريخ آن 512 ميلادى مى باشد، به عربى نزديكتر است، با اينكه بعضى از بقاياى ويژگيهاى كتابت نبطى، در آن مشاهده مى شود و آخرين اين نقوش، نقش «ام جمال» دوم است و با اينكه

اين نقش از لحاظ تاريخ جديدترين نقوش پنجگانه است (چون تاريخ آن به اواخر قرن ششم ميلادى بر مى گردد) در عين حال قرائت آن، همچنان مورد اختلاف است، به اضافه اينكه يك طرف اين نقش ناقص مى باشد «1» نوشته هاى عربى كه تاريخ آنها به قرن اوّل هجرى بر مى گردد، به گفته پژوهشگران حدود بيست متن است كه بعضى از آنها سنگ نوشته و بعضى مخطوط است. «2» اما آن مقدار از آنها كه در دسترس تحقيق است، تعداد محدودى مى باشد. «3» و بيشتر آنها به نيمه دوم اين قرن، مربوط است و ما در تحقيق خود درباره ويژگيهاى كتابت عربى، از عهد خلافت عثمان تجاوز نخواهيم كرد.

شايد مهمترين متن نوشتارى كه از اين دوره در دست است، نقش قاهره باشد كه تاريخ 31 هجرى قمرى را دارد و آن سنگ قبر مردى است كه نامش عبد الرحمن بن خير بود و آقاى حسن محمد هوارى، در سال 1929 ميلادى، در مجموعه اى از سنگ قبرها پيدا كرد كه از قديمى ترين قبرستانهاى قاهره و اسوان جمع آورى شده بود و در (دار الآثار العربية) در مصر نگهدارى مى شد و اندازه آن 38- 71 سانتيمتر بود. «4»

نقش قاهره، تنها نقش باقى مانده از اين دوره است كه در تاريخ آن هيچ گونه شكى وجود ندارد و به روشنى خوانده مى شود. دكتر محمد حميد اللّه تعدادى سنگ نوشته در قله

__________________________________________________

(1) درباره قرائت اين نقش و تاريخ كشف آن، بنگريد به: ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 133، زاكية محمد رشدى، مجلد 29، ص 39، دكتر رمضان عبد التواب، ص 43.

(2) حسن محمد هوارى، اقدم اثر اسلامى،

مقاله اى در مجله الهلال، جزء دهم، 1930 م، ص 1181- 1183، دكتر زاكيه محمد رشدى، مجلد 29، ص 40- 56 و نيز:. 15. p, ttobbA

(3) ابراهيم جمعه، دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، قاهره، دار الفكر العربى، 1969 م، ص 127.

(4) حسن محمد هوارى، ص 1179، اسرائيل و لفنسون، ص 202، جواد على، ج 7، ص 345 كه عكس آن در مجله الهلال، ج 10، ص 1179 منتشر شده، خليل يحيى نامى، لوح 7، ناصر الدين اسد، ص 30 و نيز: III. I. p, ttobbA

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 57

جنوبى كوه سلع، نزديك مدينه منوره پيدا كرده و تحقيقات خود را درباره اين نقوش، در مقاله اى كه پيشتر به آن اشاره كرديم، منتشر ساخته است و آن هفت سنگ نوشته است كه بعضى از آنها جمله هاى كاملى دارد و بعضى ديگر تنها چند اسم را پشت سر هم دارد، به تعبير (من فلان بن فلان هستم) و نام ابوبكر و عمر، در بسيارى از آنها تكرار شده است. به عنوان نمونه به اين متن توجه كنيد: «1» 1. «امسى و اصبح عمر» 2. «و ابوبكر يتودعان (يتوبان؟ يتضرعان)» 3. «الى اللّه من كل» 4. «ما يكره» دكتر محمد حميد اللّه ترجيح داده است كه بيشتر اين نقوش، به سال پنجم هجرى و به غزوه خندق مربوط مى شود.

مطلبى كه در اينجا بايد به آن اشاره كنيم، اين است كه آقاى عبد العزيز دالى، در رساله دكتراى خود كه به دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، تحت عنوان: «البرديات العربية فى مصر:

دراسة لغوية» تقديم كرده، به مجموعه اى كه (جزو همان) آن را منتشر ساخته و در

دار الكتب المصريه، نگهدارى مى شود، اعتماد كرده است. تاريخ اين يافته ها كه مورد بررسى قرار گرفته، از قرن اوّل تا نيمه قرن چهارم هجرى امتداد دارد و بيشتر يافته هاى قرن اوّل، به ده سال اخير آن مربوط مى شود. آنها از اين نظر چندان فايده اى در اينجا ندارند مگر اين مطلب كه ملاحظه مى شود، در يافته هاى قرن اوّل، بعضى از كلمات ويژگيهايى دارد كه در رسم عثمانى آمده، ولى اكنون متروك شده است، مانند كتابت كلمه «شى ء» با الفى كه ميان شين و ياء قرار گرفته، به اين شكل: «شاى» و مانند اثبات الف بعد از و او فعل كه محقق آن را خطايى از كاتب دانسته است و به زودى اين نمونه ها در جاى خود مورد بحث قرار مى دهيم. «2»

__________________________________________________

(1) صورتهاى اين نقوش، در مقاله دكتر محمد حميد اللّه كه به آن اشاره شد، موجود است و نيز، بنگريد به: ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 137- 138، سهيله جبورى، الخط العربى و تطوره فى العصور العباسية فى العراق، بغداد، المكتبة الاهلية، 1962 م، ص 32.

(2) عبد العزيز والى، البرديات العربية فى مصر، دراسة لغوية، بدون تاريخ از اين كتاب، نسخه اى در كتابخانه دانشگاه قاهره، به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 58

در اينجا يافته اى است كه تاريخ آن، بنابر قول راجح، به سال 22 هجرى بر مى گردد و به عربى و يونانى نوشته شده است. در اين متن پس از كلمه 22، يك يا دو كلمه محو شده است، و اگر اين تاريخ درست باشد، اين متن، سند بسيار مهمى در تاريخ تطور خط و كتابت عربى به شمار مى رود و

متاسفانه بحث كافى درباره اين متن و صورت روشنى از آن را در جايى نديدم. «1»

در اينجا لازم است، به نامه هايى اشاره كنيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم آنها را پس از بازگشت از حديبيه، به پادشاهان فرستاد و به قيصر روم «هرقل»، «كسرى» پادشاه فارس، «نجاشى» پادشاه حبشه، «مقوقس» پادشاه اسكندريه، «منذر بن ساوى العبدى» پادشاه بحرين و غير آنها نامه هايى فرستاد و طى آن، آنها را به اسلام دعوت نمود. «2»

امروز در دست پژوهشگران، متنهايى وجود دارد كه گفته مى شود چهار تا از آن نامه هاست: يكى نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به مقوقس است كه نخستين بار در سال 1854 ميلادى منتشر شد و گويا اصل آن در يكى از موزه هاى استانبول موجود است. «3» دوم، نامه فرستاده شده به منذر بن ساوى است كه اولين بار در سال 1863 ميلادى منتشر شد و گفته مى شود كه در يكى از موزه هاى وين نگهدارى مى شود. «4» سوم، نامه فرستاده شده به نجاشى در

__________________________________________________

شماره 511 موجود است.

(1) صورت آن در كتاب خانم ttobbA. N، لوح 4، منتشر شده است. او گفته است كه اين متن، به شماره 558 در مجموعه ارشيدون اينر قرار دارد و همين متن را ناصر نقشبندى، در آخر مقاله خود درباره منشأ خط عربى منتشر كرده است و والى آن را (ص 46) طورى خوانده كه با خواندن نقشبندى فرق مى كند و آن را با قواعد املايى جديد نوشته است. سطر آخر آن را چنين خوانده: «سنة اثنتين و عشرين كتبه ابن حديده» نمى دانم آيا صورت واضحى از اين متن پيش او

بوده كه توانسته است چنين بخواند يا نه؟ بحث مفصل در اين موضوع را در فصل پنجم ملاحظه كنيد.

(2) ابن هشام، قسمت دوم، ص 607

(3) درباره صورت اين نامه و تاريخ دستيابى به آن و بحثهايى كه راجع به آن انجام گرفته است، بنگريد به: مجلة الهلال، ج 2، ص 103 و ج 3، ص 60- 61، حسن هوارى، ص 1185، دكتر محمد حميد اللّه، ص 50، ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 135 و نيز:

430. p, halludimH. M

(4) محمّد حميد اللّه، الوثائق، ص 56 و مقاله انگليسى او، ص 432، ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 136.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 59

حبشه است كه در سال 1940 ميلادى منتشر شد «1» و آخرين آنها نامه فرستاده شده به هرقل، بزرگ روم است كه در اين اواخر منتشر شده است. «2»

دكتر محمد حميد اللّه، دو نامه مربوط به مقوقس و منذر را در مقاله اى كه پيش از اين ياد كرديم، بررسى نموده است و به تفصيل از اعتراضهاى مستشرقان به صحت و اصالت اين نامه ها، پاسخ داده و همه را از بين برده است و به اين نتيجه رسيده كه اين اعتراضها در مقابل بحث علمى دقيق وارد نيست و در عين حال، او در بحثهاى خود، مانند يك دانشمند محقق، متوقف مى شود و به طور قطع به صحت اين اصول حكم نمى كند، بلكه به ردّ اين شبهات كه درباره صحت آنها عنوان شده است، مى پردازد و مسأله را در انتظار نفى يا اثبات جديد، رها مى كند «3» و اگر اين دو نامه، از اين تحقيق برخوردار بوده اند، دو نامه

ديگر بهره كمترى از تحقيق برده اند و اين نامه ها همچنان در انتظار يك تحقيق فرا گير و از روى خبره گى و آشنايى واسع با نوع خطوط آن دوره اند. به اضافه اينكه اصل اين نامه ها نه صورت آنها، احتياج به بررسى آزمايشگاهى دارد و امكاناتى مى خواهد كه اين بحث از فراهم كردن آنها ناتوان است. «4»

دكتر طاهر احمد مكّى مى گويد: «5» «نظر درباره اصالت آنها هر چه باشد، رسم الخط آنها بدون شك روش كتابت نامه ها در قرن اوّل هجرى را نشان مى دهد.»، ولى اين نتيجه گيرى نياز به تحقيقى دارد كه اندكى پيش، به آن اشاره كرديم و پيش از چنين تحقيقى، حكم دادن چندان آسان نيست، ولى مى توانيم در اينجا به قسمتى از ويژگيهاى كتابت اين نامه ها اشاره كنيم و آن كتابت فتحه بلند «الف» در وسط كلمات است و در حالى كه در كلمه «الكتاب» در نامه مقوقس و در دو كلمه «ساوى و اقام» در نامه منذر، به وضوح مى بينيم كه «الف» اثبات شده است، مى بينيم كه «الف» در كلمه «سلام» در هر دو نامه، به روش نامأنوسى آمده است و گويا كه اين كلمه «سلم» بدون الف نوشته شده و سپس ميان لام و

__________________________________________________

(1) ناصر نقشبندى، ص 136، محمد حميد اللّه، ص 26.

(2) روزنامه الاهرام، شماره 2/ 12/ 1974 و 9/ 4/ 1975 م، حميد اللّه، ص 29.

(3) ناصر الدين اسد، ص 33، و بنگريد به: 434. p, halludimaH. M

(4) منجّد صورتى از نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به كسرى را آورده (از اصل محفوظ در خزانه هنرى فرعون، بيروت) ص 33.

(5)

دراسة فى مصادر الادب، ص 53.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 60

ميم «الف» اضافه شده و در عين حال، ارتباط دو حرف هم باقى مانده است.

در نامه هرقل كه تصوير آن اخيرا منتشر شده است، نمونه هاى پيشرفته ترى در رسم «الف» وجود دارد، زيرا كه «الف» در تمام كلماتى كه در آنها «الف» وسط آمده به صورت معمول نوشته شده است «سلام، الاسلام» يا «اهل، تعالوا، اربابا» و اين پديده اى است كه موجب توجه و دقت است.

نامه نجاشى نيز همين حالت را دارد و تمام كلماتى كه داراى الف وسطى است، الف در آنها ثبت شده است «سلام، الاسلام، القاها، الموالاة، طاعته» همچنين در اين نامه مى بينيم كه همزه وصل از كلمه «ابن» در «عيسى بن مريم» حذف شده است، البته بايد تذكر بدهيم كه بعضى از كلمات در اين نامه ها، محو و يا مغشوش شده و خواندن آنها ممكن نيست.

دوم: ويژگيهاى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى

در اينجا براى ما اهميت ندارد كه درباره نوع خط نقوش و نوشته هاى پيش از رسم عثمانى، سخن بگوييم و اينكه آيا اين خط، به موج دار بودن و ملايم بودن، ميل داشت و يا به خشكى و خشونت مايل بود، يعنى اينكه آيا اين خط، به كوفى و يا نسخ مايل بود و يا آميزه اى از اين دو بود؟ «1» البته اين بحث در بررسى فنى خط عربى و تاريخ تطور آن كه اكنون موضوع بحث ما نيست، اهميت دارد، به همان اندازه كه براى ما سخن گفتن از رابطه علامتهاى نوشتارى با صداهاى لغوى و ميزان وفادارى اين علامتها به اين صداها و نيز چگونگى پى در پى آمدن اين علامتها در داخل

كلمات و ارتباط آنها با يكديگر، اهميت دارد.

دانشمندان، صداهاى لغوى را به طور كلى به دو قسم مهم تقسيم مى كنند: «2»

__________________________________________________

(1) قلقشندى، ج 3، ص 5، حسن هوارى، ص 1188، بلا شر، ج 1، ص 72، طاهر احمد مكى، ص 57- 59 و نيز:

16. p, ttobbA. N، 213- 212. ppregniriD

(2) به كارگيرى دو اصطلاح كه نشان دهنده اصطلاح غربى (tnanosoC) و (lewoV) نزد دانشمندان آوا شناسى باشد، از مشكلات مهمى است كه محقق عربى با آن مواجه است. در اينجا ما در صدد تحقيق درباره تعبيراتى كه پيشينيان در اين باره داشتند و تعبيراتى كه دانشمندان معاصر عربى آنها را به كار مى برند، نيستيم. در اين باره بنگريد به: محمود سعران، علم اللغة مقدمه للقارئ العربى، دار المعارف مصر، 1962 م، ص 26- 32، عبد الصبور شاهين، مقدمه كتاب «العربية الفصحى»، بيروت،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 61

قسم اوّل را صداهاى صامت (stnanosoc) و قسم دوم را حركتها (slewoV) «1» مى نامند.

اين تقسيم بندى، پايه هاى مختلفى دارد كه مهمترين آنها اساس فيزيولوژى است. صدايى كه حادث مى شود، هوا را در مجراى حلق و دهان دفع مى كند، بدون اينكه در آنجا مانعى باشد كه به طور كامل، جلو مجراى هوا را بگيرد و يا آن را تنگ نمايد. خاصيت صدا اين است كه مالش قابل شنيدنى كه همراه با اهتراز تارهاى صوتى است، ايجاد مى كند و همين را حركت مى ناميم و آن صدايى است كه هميشه بلند است و هر صدايى كه اين تعريف بر آن صدق نكند، صامت ناميده مى شود كه گاهى بلند و گاهى آهسته است. «2» در كنار اين تقسيم، تقسيم

ديگرى است كه بر اساس وضوح در شنيدن صدا قرار گرفته، زيرا مهمترين خاصيت حركتها، اين است كه آنها به طور آشكارى شنيده مى شوند «3» و نيز، تقسيم ديگرى است كه بر اساس كاربرد صداست «4» و آن چيزى است كه در كاربرد صداهاى صامت و حركتها، در زبانهاى سامى، آشكار است و معناى اصلى كلمه، به صداهاى صامت مربوط مى شود و حركتها تنها در اصطلاح و تعديل معنا اثر دارند، «5» البته در اينجا نمى خواهيم به طور كامل، مباحث صوتى و لغوى را مطرح سازيم. تنها به مقدارى كه ويژگيهاى كتابت و ميزان وفادارى آن در نماياندن صداهاى لغوى را توضيح دهد، اكتفا كرديم.

__________________________________________________

المطبعة الكاتوليكية، 1966 م، ص 17- 20، كمال محمد بشر، علم اللغة العام: الاصوات، قاهره، دار المعارف، 1971 م، ص 91 و از همان نويسنده، دراست: فى علم اللغة، قاهره، دار المعارف، 1969 م، قسمت اوّل، 55- 56، ولى در اينجا اعلام مى كنيم كه ما اصطلاح صوامت (مفرد آن صامت) را در مقابل اصطلاح اوّل و اصطلاح حركات كوتاه و بلند (مفرد آن حركت) را، در مقابل اصطلاح دوم به كار مى گيريم، زيرا به كارگيرى دو اصطلاح، اخيرا شايع شده و ديگر اينكه مدلول آنها چيزى را مشخص مى كند كه از آنچه كه نزد علماى پيشين عربى است دور مى باشد، به ويژه اصطلاح دوم.

(1) ابراهيم انيس، الاصوات اللغوية، چاپ دوم، قاهره، مكتبة الآنجلو المصرية، 1971 م، ص 26، محمود سعران، ص 16، كمال محمد بشر، الاصوات، ص 91.

(2) محمود سعران، ص 16.

(3) كمال محمد بشر، الاصوات، ص 92.

(4) تمام حسان، مناهج البحث فى اللغة، قاهره، مكتبة الآنجلو

المصرية، 1955 م، ص 113، كمال محمد بشر، الاصوات، ص 92.

(5) عبد الصبور شاهين، القراءات القرانيه فى ضوء علم اللغة الحديث، دار القلم، 1966 م، ص 43، رمضان عبد التواب، ص 13، جواد على، ج 7، ص 29.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 62

نظام كتابت فينيقى از 22 حرف تشكيل شده است كه از هم جدا نوشته مى شوند و اين علامتها، تنها نماينده صداهاى صامت هستند و به صداى حركتهاى بلند يا كوتاه «1» دلالت نمى كنند. كتابت فينيقى براى نشان دادن زبان آرامى، به كار مى رفت و با گذشت زمان، احتياج به نشان دادن حركتها هم آشكار شد و كاتبان آرامى، در قرن نهم «2» و يا هشتم «3» پيش از ميلاد، توانستند دو علامت و او و ياء صامت «يا نصف حركت» را براى نشان دادن ضمه بلند و كسره بلند، به ترتيب به كار برند و كتابت آرامى، در طول چند قرن تطور و تغيير پيدا كرد، بدون اينكه براى نشان دادن حركتهاى ديگر، قدمى برداشته شود.

هنگامى كه نبطيان، كتابت آرامى را به كار گرفتند، همين روش را به ارث بردند. كه علاوه بر حروف صامت، در اشاره به دو حركت بلند ضمه و كسره، از علامتهاى و او و ياى صامت استفاده مى شده و نقوش نبطى به دست آمده از قديمى ترين آنها كه به پيش از ميلاد مربوط است، تا جديدترين آنها كه همان نقش «نماره» است به همين مطلب دلالت دارند.

در نقشى كه مربوط به سال نهم پيش از ميلاد است، اين كلمات ديده مى شود: «4» «ابوهى (ابوها)، بيرح (به معناى ماه)، الول (ايلول)، مقيمو (مقيم)» و در نقشى

كه تاريخ 76 ميلادى دارد، اين كلمات وارد شده است: «5» «يقتربون سيرون (سيروان نام ماهى است)» و در نقش مورخ 150 ميلادى «6» كلمه «اربعين» وارد شده و در نقش مورخ 210 ميلادى «7» كلمه «يعلى» آمده و در نقش مورخ 267 ميلادى «8» كلمات «منوتر، بيرح، تموز» آمده و در نقش مورخ 270 ميلادى «9» كه همان نقش «ام الجمال» اوّل است كلمات «جذنمت، تنوخ» آمده و در نقش «نماره» مورخ 328 ميلادى، اين كلمات را مى بينيم: «ملوكهم، مدينه، بنيه، الشعوب،

__________________________________________________

(1). 18. p, itacsoM, 9. p, garoM, 24. p, notseeB. 1

(2). 9. p, garoM. 2

(3). 24. p, notseeB

(4) خليل يحيى نامى، نقش شماره 4، ص 36.

(5) همان مصدر، نقش شماره 9، ص 41.

(6) همان مصدر، نقش شماره 14، ص 45.

(7) همان مصدر، نقش شماره 16، ص 66.

(8) همان مصدر، نقش شماره 19، ص 67.

(9) همان مصدر، نقش شماره 20، ص 69.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 63

روم».

همه اين كلمات، به استخدام دو علامت واو و ياء صامت، در جهت نشان دادن ضمه و كسره بلند دلالت مى كنند (البته اگر قرائت اين كلمات به گونه اى كه گفته شد درست باشد) همين مطلب را در نقوش عربى هم مشاهده مى كنيم و مثلا در نقش «حران» مورخ 568 ميلادى، اين كلمات را مى بينيم: «شرحيل، شراحيل و المرطول» و در نقش قاهره، مورخ 31 هجرى، كلمات «الرحيم، آمين، ثلثين» را مى بينيم و اين موضوع، در كتابت عربى به مثالهاى بيشترى نياز ندارد.

كتابت عربى نيز، آنچه را كه كتابت نبطى را از آرامى گرفته بود، به ارث برد

و در اشاره به ضمه و كسره بلند، از علامتهاى واو و ياى صامت استفاده كرد. «1»

كتابت آرامى، در نشان دادن علامت فتحه بلند موفق نبود، بدان سان كه در ضمه و كسره بلند موفق بود، ولى كتابت نبطى توانست علامت الف، نخستين حرف ابجد « (همزه و صداى صامت) را براى دلالت بر فتحه بلند در آخر كلمات (نه در وسط آنها) «2» به كار ببرد، ولى بعضى از پژوهشگران، اين تطور را به كتابت عربى نسبت داده اند. «3» از جمله كلمات نبطى كه در آنها «الف» به كار نرفته است اين كلمات هستند: «بنه (بناه)، حرثت (حارثه)، ملكو (مالك)، سلم (سلام)» و در نقش نماره: «التجّ (التاج)، نزرو (نزار)، نجرن (نجران)، فرسو (فارس)» و در نقش حران: «شرحيل (شراحيل)، ظلموا (ظالم)، بعم (بعام)» و در نقش قاهره: «الرحمن (الرحمان)، هذا (هاذا)، اللهم (اللاهم)، الكتب (الكتاب)، جمدى (جمادى)، ثلثين (ثلاثين)» و علامت فتحه بلند را در آخر كلمات، در نقش حران ثابت مى بينيم مانند: «انا، ذا» و در نقش قاهره: «هذا، اننا، اذا».

بدين گونه، نگارش عربى قبل از رسم عثمانى، توانست يك نظام منطقى براى نشان دادن حركتهاى بلند سه گانه به وجود آورد و آن به كارگيرى علامتهاى سه حرف صامت الف (همزه)، واو و ياء بود، ولى در همان حال كه اشاره به ضمه و كسره بلند بخوبى جا

__________________________________________________

(1) جان كانتينو، ص 150 و نيز: 15. 14. pp, garDM

(2) جواد على، ج 7، ص 291 و بنگريد به: بر جشتراسر، التطور النحوى للغة العربية، قاهره، چاپخانه سماح، 1929 م، ص 27.

(3) خليل يحيى نامى، ص 88 و بنگريد به:.

26. p, notseeB و. 15. p, garoM

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 64

افتاده بود، اشاره به فتحه بلند هنوز كامل نشده بود. از اين رو مى بينيم كه در نقش حران و نقش قاهره، علامت فتحه بلند، در آخر كلمات و نه در وسط آنها به كار گرفته شده است، ولى در برديه اى كه پيشتر به آن اشاره كرديم، علامت فتحه بلند در كلمه (شاة) در وسط كلمه به كار رفته است و در يكى از نقشهاى كوه سلع، در نجد، در كلمه «عماره» الف ثبت شده است و در نقش ديگرى كلمه «يتودعان يا يتوبان» با الف آمده كه به فتحه بلند دلالت دارد، در عين حال در همين آثار، كلماتى وجود دارد كه مشتمل بر صداى فتحه بلند است، ولى در وسط كلمه، علامتى براى آن آورده نشده است و اين نكته، به روشنى دلالت دارد كه استخدام الف براى اشاره به فتحه بلند در وسط كلمه، بخوبى جا نيفتاده بود، از اين رو گاهى استعمال مى شد و گاهى استعمال نمى شد.

ملاحظه اين مطلب، به آسانى، اين ويژگى را در رسم عثمانى، براى ما تفسير مى كند كه در اين رسم براى اشاره به فتحه بلند، گاهى الف آمده و گاهى نيامده است، بر خلاف ضمه و كسره بلند كه در همه جا علامت آنها آمده است و ان شاء اللّه، به زودى به تفصيل اين مطلب در محل خود خواهيم پرداخت.

نه در نقوش نبطى و نه در نوشته هاى عربى كه مربوط به دوران پيش از رسم عثمانى است، هيچ گونه علامتى براى اشاره به حركتهاى كوتاه، وجود ندارد و به طورى كه گفته شد،

تنها به حركتهاى بلند اشاره شده است و اين موضوع، قرائت درست اين نقوش را دشوار مى سازد.

در اينجا پرسش مهمى پيش مى آيد و آن اينكه كتابت نبطى، در تحول خود از كتابت آرامى كه داراى 22 حرف بود، چگونه توانست لغت عربى را كه داراى 28 حرف است پوشش بدهد؟ دكتر جواد على مى گويد: «1» «مى بينيم كه حروف عربى، نسبت به لغات سامى ديگر، اضافه دارد و شايد آن لغات نيز حروف ديگرى داشته اند كه كمتر استعمال مى شده، از اين رو از الفباى آنها حذف شده و نياز به آنها نبوده است» اين سخن و اين فرض، در پاسخگويى از پرسش بالا ما را كمك نمى كند و هر چه باشد كتابت نبطى متأخر، حروفى

__________________________________________________

(1) جواد على، ج 7، ص 33- 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 65

داشته كه با حروف عربى برابرى مى كرده است. «1»

به پرسش سابق، اين مطلب هم اضافه مى شود كه هم در كتابت نبطى و هم در كتابت عربى، چندين حرف صامت با يك علامت نوشته مى شده به ويژه اگر توجه كنيم كه در اين نقوش، كوچكترين اشاره اى براى تشخيص علامتهاى مشترك ديده نمى شود. حال كتابت عربى، حتى پس از رسم عثمانى نيز تا مدتى همين گونه بود و به نظر مى رسد كه اين موضوع، به موضوع ديگرى نيز مربوط مى شود و آن اتصال حروف بعضى از كلمات است. در نقوش نبطى قديم، حروف به طور مستقل و جدا از هم بوده، ولى در قرن اوّل ميلادى، حروف به همديگر مربوط و متصل مى شوند، به گونه اى كه اين اتصال، شامل بيشتر كلماتى مى شود كه از دو حرف تشكيل شده اند،

و نيز شامل آن دسته از كلمات سه حرفى يا چند حرفى مى شود كه بيشتر متداول هستند و اين اتصال و ربط، در دو قرن دوم و سوم ميلادى رشد مى كند به طورى كه در قرن چهارم ميلادى مى بينيم كه تقريبا همه حروف كلمه را در بر مى گيرد و هر كلمه اى با حروف خود وحدت مستقلى مى يابد. اما بعضى از حروف از اين اتصال پيروى نكرده و به ما بعد خود متصل نشده اند و كتابت عربى نيز اين خاصيت را در اين حروف به ارث برد. اين حروف عبارتند از: «الف، واو، دال، ذال، راء و زاء.» «2»

اين موضوع، دو نتيجه در پى داشت: «3» 1. بعضى از حروف، وقتى در آخر كلمه قرار مى گيرند، شكلى دارند كه با شكل آن در جاى ديگر كلمه متفاوت است.

2. بعضى از حروف شكلهاى خطى ويژه خود را از دست دادند و با حروف ديگر مشتبه شدند، به طورى كه تشخيص ميان آنها دشوار شد و براى اجتناب از اين خلط، جز در زمانهاى بعدى كارى صورت نگرفت.

گويا اشتراك چند حرف در يك علامت كه كتابت عربى آن را از كتابت نبطى ارث

__________________________________________________

(1) خليل يحيى نامى، ص 87.

(2) خليل يحيى نامى، ص 85- 86.

(3). 25. p, notseeB

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 66

برده است، نتيجه همين پيوند حروف در داخل كلمات است كه در قرون اوليه پس از ميلاد، در كتابت نبطى پيدا شد.

در كتابت عربى پيش از رسم عثمانى، دو حرف مكرر كه حركتى ميان آنها فاصله نمى افتاد، با يك علامت نوشته مى شد و آن همان است كه دانشمندان علوم عربى به

آن «مدغم» مى گويند و ظاهرا در كتابت نبطى و بسيارى از كتابتهاى سامى نيز چنين بود و شايد اين موضوع مربوط به تلفظ بوده است. «1»

دست كاتب در كتابت عربى، مانند همه كتابتهاى سامى ديگر، از راست به چپ حركت مى كند. «2»

نقوش عربى جاهلى و نقوش دوره اسلامى، به بعضى از ويژگيهاى نوشتارى دلالت مى كند كه قابل توجه است. مثلا در نقش «حران» كلمه «ظلموا» (ظالم) را مى بينيم كه در آخر آن واو قرار گرفته كه زايد بر حروف كلمه است، ولى به يك ويژگى نوشتارى دلالت دارد كه در كتابت نبطى شايع بوده و آن الحاق واو به اسماى اعلام است، مانند: «مقيمو، نبطو، كهيلو، عيدو (عائد، منوتو (مناة) غوثو (غوث)» و در نقش «نماره» اين اسمها را مى بينيم: «عمرو، نزرو، مذحجو، شمرو، معدو، فرسو» «3» اين پديده، به روشنى علت افزايش و او در آخر كلمه «عمرو» در كتابت عربى را تفسير مى كند، همان پديده اى كه دانشمندان علوم عربى در توجيه آن، مطالب دور از حقيقتى ذكر كرده اند.

در نقش قاهره، كلمه «سنت» را مى بينيم كه با تاى بلند نوشته شده ولى در همان نقش كلمه «رحمة» با هاء نوشته شده است. تفسير اين پديده را در نقوش نبطى مى يابيم، زيرا در قديمى ترين نقوش نبطى، تاى تانيث در آخر اسماء با تاء نوشته شده مانند: «سنت، حرثت (حارثه) جذيمت.» بنابراين، نوشتن تاى تانيث به اين شكل ريشه نبطى دارد.

از اين بررسى مختصر، ارتباط كتابت عربى در ويژگيهاى خود با مجموع كتابتهاى سامى، از طريق كتابت نبطى روشن مى شود.

__________________________________________________

(1). 20. P, itacsoM. 1

(2). 213. P, regnriD. 2

(3) درباره قاعده زيادت اين واو،

در كتابت نبطى، بنگريد به: جواد على، ج 3، ص 299.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 67

شك نيست كه نقوش عربى كه در دست پژوهشگران است و به دوره پيش از رسم عثمانى باز مى گردد، شناخت گسترده اى از ويژگيهاى كتابت عربى در آن زمان را به دست نمى دهد زيرا مجموع آنها با كوچكترين سوره قرآنى برابرى نمى كند و به زودى اين ويژگيها به صورت روشن ترى براى ما واضح خواهد شد و آن هنگامى است كه اين ويژگيها را در پرتو مثالهايى از رسم عثمانى بررسى مى كنيم و رسم عثمانى را بر اساس مطالبى كه در فهم اين مثالها كمك مى كند، مورد بحث قرار مى دهيم. به اضافه جنبه هاى ديگرى از كتابت عربى در اين دوره كه نقوش نتوانسته اند بيان روشنى درباره آنها ارائه كنند و همچنين نقوش نبطى توانسته اند در اين زمينه كمك نمايند، به ويژه درباره علامت «الف» كه غالبا در كتابت نبطى، نشان دهنده همزه است و گاهى هم به فتحه بلند دلالت مى كند، ولى همزه و روش كتابت آن، در نقوش عربى واضح نيست. و به زودى بعضى از مطالب مربوط به اين موضوع را در بحث از همزه در رسم عثمانى، بيان خواهيم كرد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 68

مبحث سوم پايه هايى كه كتابت بر آنها استوار است

1. موضع دانشمندان جديد

اشاره

1. موضع دانشمندان جديد

به طور كلى روشن است كه در قديم ترين زمانها، كتابت به صورت «تصويرى» بود و شكل هر چيزى نشان دهنده مفهوم آن بود، سپس تحولى پيش آمد و علامتهايى هم به معانى غير حسى دلالت كرد و مدت زمان بسيارى گذشت، تا اينكه بشر توانست خود را از اين روش كه به شناخت صدها شكل به تعداد

كلمات لغت احتياج داشت، رهايى بخشد و روش ديگرى را كه آسانتر است و از علامتهاى محدودى تشكيل مى شود، به كار گيرد. در اين روش هر علامتى نماينده يك واحد صوتى از اصوات لغت بود و كلمه در اين روش، با مجموعه اى از علامتهاى صداهايى كه از آن تشكيل يافته است، نشان داده مى شود. با اين روش تعداد غير محدودى از كلمات را با استفاده از تعداد محدودى از علامتها مى توان نوشت. به روش اوّل روش «تصويرى» و به روش دوم روش «ابجدى» «1» يا هجايى» گفته

__________________________________________________

(1) گاهى به روش اوّل روش «مورفيمى» گفته مى شود: metsys gnittirW cimihproM و به روش دوم روش «فونومى» گفته مى شود (metsys gnittirW cimenohP)، نك: 539. P, ttekcoH.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 69

مى شود.

وقتى روش كتابت ابجدى اختراع شد و يا براى نخستين بار، در كتابت يك زبان به كار گرفته شد، دقيق بود و صداهاى لغت را به قدر ممكن نشان مى داد و از پيچيدگى و قصور خالى بود، ولى با گذشت زمان اين اوصاف باقى نماند و لغت تغيير يافت، اما مردم روش كتابت را حفظ كردند. بنابراين روش كتابت از گامهاى متغير لغت و لهجه پيروى نكرد و در نهايت، انحرافات و پيچيدگيهايى از نوع آنچه كه در الفباهاى معاصر مى بينيم، به وجود آمد. «1»

كتابت هجايى كه اكنون در بسيارى از لغات و لهجه ها استعمال مى شود، به صورت دقيقى نمايانگر صداهاى اين لغات نيست «2» زيرا كه لغت منطوق از لحاظ پيچيدگى به گونه اى است كه شامل انبوهى از تفصيلات مربوط به شدت اداى كلمه و آهنگ آن و تلفظ ناگهانى است و اين

چيزى است كه نظام كتابت، به هر درجه از كمال هم برسد، نمى تواند تصويرگر آن باشد. در اينجا دشوارى ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه نظام الفبايى با گذشت زمان دچار كاستيهايى مى شود و سرعت اين كار، در لغات مختلف، متفاوت است و علت اصلى بحران مربوط به كتابت، منحصر در اين است كه كتابت هرگز نمى تواند با سير حركت زبان هماهنگ باشد. «3»

قصور و كاستى كتابت الفبايى به صورتهاى متعددى آشكار مى شود كه شايد مهمترين آنها اين موارد باشد: «4» 1. ناتوانى كتابت در نماياندن درست تلفظ. در كتابت، علامتهايى براى صداهاى خاصى وجود دارد، ولى همانها به گونه ديگرى و به صورتى غير از آنچه كه علامتهاى مكتوب به آن اشاره مى كند، تلفظ مى شود و مثالهاى آن فراوان است. در كتابت انگليسى،

__________________________________________________

(1) كمال محمد بشر، الاصوات، ص 235 و بنگريد به: 545. pp, ttekcoH

(2) خليل ابراهيم حماش، دراسة مقارنة للنواحى الصوتية فى كتاب العين و النظرية الحديثة فى علم الصوت، مقاله اى در مجله دانشكده آداب دانشگاه بغداد، 1973 م، ج 16، ص 499 و بنگريد به: سعران، ص 124 و نيز: 540. pp, ttekcoH

(3) فندريس، اللغة، ترجمه عربى، قاهره، مكتبة الانجلو المصرية، 1950، ص 407- 408.

(4) كمال محمد بشر، الاصوات، ص 235- 236: على عبد الواحد وافى، علم اللغة، 248 به بعد و نيز:، ttekcoH. 542- 540. pp

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 70

نمونه هاى متعددى وجود دارد كه شايد بدترين آنها صداى «S» و علامت نوشتارى آن باشد. مثلا علامت «S» در كلمه «gniS» (به معناى مى خواند) صداى «S» مى دهد و در كلمه «esoR» (به معناى گل)

صداى «Z» و در كلمه «raguS» (به معناى شكر) صداى «S» مى دهد.

همچنين مى توان صداى «S» را به وسيله علامت «C» در كلمه «eciR» و «SS» در كلمه «ssuF» (به معناى هرج) و «» در كلمه «tnecserC» (به معناى هلال) و «hcS» در كلمه «msihcS» (به معناى شكافته شدن) نشان داد.

البته در عربى نيز براى اين حالت مثالهاى چندى وجود دارد كه نمونه آن كتابت «الف» به شكل ياء، در بعضى از كلمات است، مانند: «على، رمى، مسعى، مصطفى ...» و همچنين كتابت «الف» به شكل «واو» در كلمات خاصى كه در مصحف آمده، مانند: «الصلوة، الزكوة» و شايد كتابت «همزه»، گاهى به صورت «واو» و گاهى به صورت «ياء» از اين قبيل باشد.

2. وجود علامتهايى در كتابت، بدون اينكه در مقابل آنها صدايى در كلام منطوق باشد.

و لغت انگليسى پر از مثالهايى از اين نوع است، مانند: «ygolohcysP» (علم النفس)، «klaT» (سخن مى گويد)، «thginK» (سوار) و «euqinU» (تنها) كه در كلمه اوّل، علامت «P» در تلفظ نمى آيد و همچنين در كلمه دوم، علامت «L» و در كلمه سوم، علامت «K» خوانده نمى شود. و كلمه چهارم، با دو علامت «eU» ختم مى شود، در حالى كه در تلفظ با صداى «K» ختم مى شود كه با علامت «q» نوشته شده است.

نمونه هاى اين نوع، در عربى بسيار اندك است، مانند: الف در «مائة» و الف بعد از واو جمع در آخر كلمه، مانند: «رموا» و واو در «عمرو، اولئك» و ياء در «باييد، بآيية». به زودى تفصيل اين مطلب خواهد آمد.

3. عموم كتابتهاى الفبايى، بسيارى از تفاصيل شدت، و آهنگ كلمه و مانند آنها را مهمل گذاشته است. همچنين

مى بينيم كه كتابتهاى سامى قديم، حركتهاى كوتاه يا بلند را مهمل گذاشته است، البته اين از مواردى است كه با گذشت زمان و با يك حركت تكميلى، آن را جبران كرده اند و ما بقاياى آن را امروز در كلمات معينى، در كتابت خود مى بينيم، مانند: «هذا، هذه، ذلك، لكن ...»

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 71

اينكه ما از دو لغت عربى و انگليسى مثال آورديم، به آن معنا نيست كه زبانهاى ديگر از اين كاستيها خالى است، اندكى پيش اشاره كرديم كه عموم كتابتهاى الفبايى دچار آن است، مثلا سخن لغت شناس فرانسوى «فندريس» را ملاحظه نماييد كه درباره زبان فرانسه مى گويد: «رسم الخط آن بد است.» «1»

شك نيست كه بسيارى از اين اختلافات ميان نوشتار و گفتار، علتهاى تاريخى دارد، زيرا كه علت اساسى بحرانهاى مربوط به رسم الخط، منحصر در اين است كه كتابت هرگز نمى تواند با سير حركت زبان هماهنگ باشد. «2»

از اينجاست كه دانشمندان ملاحظه كرده اند كه نگارش كلمات، در هر زبانى بر اساس تلفظ آنها نيست، بلكه در اينجا يك سلسله مبادى وجود دارد كه در پيدايش و شكل گيرى صورت كلمات تأثير گذاشته است و مهمترين آن مبادى عبارتند از: «3»

1. مبدء صوتى elpicnirP citenohP ehT

هجاى بعضى از كلمات در نگارش آسان است، زيرا كه با تلفظ آن مغايرت ندارد و همانند تلفظ آن نوشته مى شود و اين يك پايه اساسى است و در نگارش عربى و غير عربى در كتابتهاى الفبايى شايع است.

2. مبدء اشتقاقى (elpicnirp lacigolohprom clacigolomytE ehT)

در كنار كلماتى كه مطابق تلفظ نوشته مى شود، بسيارى از كلمات وجود دارد كه هجاى آنها با تلفظ آنها فرق دارد زيرا كه در كتابت آنها به مبدء اشتقاقى آنها كه حافظ روابط اشتقاقى كلمات است، توجه شده است، مثلا در انگليسى، ماضى قياسى افعال، با اضافه كردن «de» ساخته مى شود، در صورتى كه بعد از حروف صامت كه به نرمى خوانده مى شوند، به صورت «t» تلفظ مى گردد مانند: dekooL و deppotS.

__________________________________________________

(1) اللغة، ص 409.

(2) اللغة، ص 408.

(3) nizereB و بنگريد به: تمام حسان، اللغة العربية معناها و مبناها، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1973 م، ص 326، عبد الرحمان ايوب، العربية و لهجاتها، معهد البحوث و الدراسات العربية م، 1968، ص 6- 7.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 72

اين مبدء در بسيارى از نگارشها به كار گرفته شده است و ممكن است در زبان عربى، تأثر صداها در سياق معينى كه به آن ادغام گفته مى شود، مربوط به همين مبدء باشد، زيرا كه غالبا اين گونه كلمات، مطابق اصل نوشته مى شود و تغييرى كه در تلفظ عارض شده رعايت نمى شود.

3. مبدء تاريخى (elpicnirP lacirotsiH ehT)

بعضى از كلمات وجود دارد كه هجاى آنها جز با مراجعه به تاريخ لغت، فهميده نمى شود و اين تاريخ لغت است كه اصل آن هجا را توضيح مى دهد. نگارش انگليسى و غير آن از نگارشهاى اروپايى مثالهاى متعددى اين نوع از كلمات دارند، مانند: كلمه انگليسى «thgin» كه تلفظ مى شود: «tian».

در نگارش عربى كلماتى وجود دارد كه هجاى آنها جز در پرتو اين مبدء قابل فهم نيست و به زودى بيان آن خواهد آمد.

4. مبدء تشخيصى (elpicnirP cihpygoreiH ehT)

اين مبدء براى ما توضيح مى دهد كه هجاى بعضى از كلماتى كه در تلفظ، يكى هستند ولى در معنا با هم فرق دارند، در كتابت از همديگر تشخيص داده مى شوند. مثال آن در زبان انگليسى «etem»، «ees»، «acs»، «etis»، «yhgis»، «teem» است و دانشمندان عربى، به چندين كلمه اشاره كرده اند كه در هجا يكى هستند، ولى در تلفظ با هم مغايرند و در هجاى آنها حرفى اضافه شده كه در تلفظ، معادل صوتى ندارد و اين به جهت فرق گذارى است و به زودى توضيح خواهيم داد كه اين مطلب چندان درست نيست.

به رغم اينكه در ميان اين مبادى، مبدء صوتى پايه نخستين نگارشهاى الفبايى در بدو امر بوده است، نمى توان اكنون تعيين كرد كه كدام زبان، بر كدام يك از اين مبادى استوار است، زيرا در كتابت هر زبانى، آميزه اى از اين مبادى، با درجات مختلف وجود دارد.

2. موضع دانشمندان پيشين

در اينجا مناسب است به اين مطلب اشاره كنيم كه دانشمندان رسم و علوم عربى، به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 73

اختلاف ميان هجاى كلمات و تلفظ آن پى برده اند و بعضى از عوامل آن را هم شناخته اند.

ابن درستويه مى گويد: «1» «بدان كه كاتبان گاهى كلمه را مطابق با تلفظ آن و معناى آن مى نويسند و حرفى را كه از كلمه است حذف و يا حرفى را كه از آن نيست به آن اضافه مى كنند و گاهى حرفى را تغيير مى دهند و گاهى كلمه اى را به كلمه ديگر متصل مى نمايند كه نبايد متصل شود و در نظاير آن، فاصله مى دهند و گاهى تمام شكلهاى حروف را به صورت بريده مى نويسند و به تعدادى از

آنها اكتفا مى كنند و گاهى نقطه و حركت نمى گذارند و اين در صورتى است كه حرف به حرف ديگر مشتبه نشود. همه اين كارها را به نوعى از قياس و قاعده انجام مى دهند.»

ابن منادى (ابو الحسين احمد بن جعفر بغدادى متوفى 336 ق) مى گويد: «2» «بعضى از كلمات مكتوب را نبايد با اعراب خواند و حكم آن اين است كه به همان گونه كه نوشته شده رها شود و كار آن به خواننده واگذار گردد كه آن را به غير از آنچه رسم شده بخوانند.» شايد همين احساس اختلاف است كه ابن جنى را وادار كرده كه بگويد: «خط مربوط به فصحا نيست و از آنها اخذ نمى شود.» «3»

با اينكه اين دانشمندان نتوانسته اند تأثير عامل تاريخى را در بسيارى از صورتهاى هجايى كلمات كه در آنها حرفى زايد و يا ناقص است، درك كنند و همين امر باعث شده كه آنها در موارد بسيارى خلط كنند، در عين حال آنها از مبدء صوتى، بسيار سخن گفته اند و از آن به «لفظ» تعبير كرده اند، تا جايى كه آن را پايه نخستين كتابت دانسته اند. همچنين آنها از مبدء تشخيص يا همان فرق گذارى ميان كلمات، سخن گفته اند، حتى بسيارى از صورتهاى هجايى را كه در آنها بعضى از حروف زايد به نظر مى رسد، به همان مبدء حمل كرده اند.

بنابراين اصل در هر كلمه اى اين است كه به صورت تلفظ آن نوشته شود، البته با در نظر گرفتن ابتدا يا وقف در آن حرف. «4»

__________________________________________________

(1) كتاب الكتاب، ص 5، قلقشندى، ج 3، ص 173.

(2) دانى: المحكم، ص 185.

(3) ابن جنّى، سر صناعة الاعراب، (قسمت خطى)، دار

الكتب المصرية، (به شماره 120 لغت)، برگ 240 ب.

(4) استرآبادى، شرح الشافية، دار الطباعة العامرة، ص 383، ابن مالك، تسهيل الفوائد و تكميل المقاصد، دار الكاتب العربى،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 74

پس اصل همان لفظ است، «1» زيرا لفظ از لحاظ رتبه مقدم تر از خط است و لغت با آن شروع شده و سپس خط بر آن حمل گرديده است. «2»

بايد توجه كرد كه آنها تصريح كرده اند كه هجاى كلمه با در نظر گرفتن ابتدا با آن و يا وقف بر آن استوار است و به قبل و بعد آن حمل نمى شود «3» و اين تا اندازه اى نظر درستى است، زيرا كه اثبات همزه وصل و كتابت تنوين به صورت الف را تفسير مى كند و شايد نوشتن تاى تانيث در آخر كلمات به صورت «هاء» را نيز تفسير كند، «4» ولى اين قاعده بخصوص در رسم مصحف همگانى نيست، زيرا علماى قرائات و رسم، ملاحظه كرده اند كه بسيارى از كلمات، به صورت متصل نوشته شده است.

ابو عمرو دانى مى گويد: «5» «... اين بدان جهت است كه آنها در نوشتن، بيشتر لفظ و وصل را در نظر گرفته اند و نه اصل و قطع را» و نيز مى گويد: «6» «هر دو روش، در رسم استعمال شده است كه دلالت بر جواز هر دو دارد» در پرتو اين ملاحظه است كه تفسير بسيارى از صورتهاى رسم عثمانى امكان پذير مى شود، به طورى كه تفصيل آن- ان شاء اللّه- در محل خود خواهد آمد.

و از آنجا كه حركتهاى اعراب، در صورت وقف آشكار نمى شوند، تصريح كرده اند كه حركت و نقطه، براى حالت وصل وضع شده اند. «7»

درك

دانشمندان رسم و لغت عربى از مبدء تشخيص، كمتر از درك آنها از مبدء صوتى

__________________________________________________

1967 م، ص 332؛ سيوطى، رسالة فى علم الخط، (رساله پنجم از: التحفة البهية)، قسطنطنيه، مطبعة الجوائب، 1302 ق، ص 54، الاتقان، از همين نويسنده، ج 4، ص 146.

(1) ابن جنّى، سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 50.

(2) همان مصدر (خطى)، برگ 241، أ.

(3) همان مصدر (خطى)، برگ 178، ب و بنگريد به: ابن درستويه، ص 9، 13، 57، صولى، ص 250، 258.

(4). 27. p, notseeB. 4

(5) المحكم، ص 158 و بنگريد به: ابو بكر انبارى، ايضاح الوقف و الابتداء، دمشق، مجمع اللغة العربية، مجمع اللغة العربية، دمشق، 1971 م، ج 1، ص 146، ابن مجاهد، السبعه فى القراءات، دار المعارف، مصر، 1972 م، ص 426، 486.

(6) المقنع، ص 43.

(7) ابن درستويه، ص 57.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 75

نيست، از اين رو بسيارى از كلماتى را كه در هجاى آنها حرف زايدى وجود دارد، به همان مبدء حمل كرده اند و گفته اند كه اين زيادت، به خاطر تشخيص ميان كلماتى است كه صورت خطى آنها شبيه همديگر است، ولى در لفظ تشابهى نيست و در عين حال معانى مختلف است.

ابن قتيبه مى گويد: «1» «كاتبان در كتابت حرفى، چيزى را كه در وزن آن نيست مى افزايند، تا با اين افزايش، ميان آن و مشبه له تفاوت بگذارند.» و ابو عمرو دانى ميان افزايش بعضى از حروف در هجاى بعضى از كلمات و نبودن اعراب و نقطه در كتابت عربى قديم، پيوند مى دهد و مى گويد: «2» «عربها اهل اعراب و نقطه گذارى نبودند. آنها

ميان كلماتى كه مشتبه مى شدند و شكل آنها يكى بود، ولى تلفظ يا معناى آنها متفاوت بود، با حروف فرق مى گذاشتند، نمى بينى كه آنها (عمرو) را با واو مى نوشتند، تا ميان آن و «عمر» فرق بگذارند، و «أولئك و أولى» را با واو مى نوشتند، تا ميان آن دو كلمه با «اليك و الى» فرق باشد و «مائة» را با الف مى نوشتند تا ميان آن و «منه» فرق باشد و مانند آنها، و در عين حال، آنها اين حروف زايد را كه به خاطر فرق گذارى افزوده اند تلفظ نمى كردند.»

بيشتر علماى پيشين، هنگامى كه با اين كلمات روبه رو شده اند و خواسته اند درباره زيادت حرف سخن بگويند، همين مطلب را تكرار كرده اند.

و او در «عمرو» زايد است، براى فرق گذارى ميان آن و «عمر» و اينكه اين كلمه را مخصوص به زيادت كرده اند، چون خفيف است. «3» همچنين واو در «اولئك» زايد است.

ابو حيان گفته: «4» «اما «اولئك» نصوص متعددى در دست است كه عربها، و او را به آن افزوده اند، تا ميان آن و «اليك» فرق باشد.» و بقيه فروع كلمه هم بر آن حمل شده تا همگى

__________________________________________________

(1) ابن قتيبه، ادب المكاتب، قاهره، المكتبة التجارية الكبرى، 1355 ق، ص 227، 229؛ زجاجى، الجمل، ص 272.

(2) الموضح فى الفتح و الاماله، (خطى) مكتبة الجامع الازهر، بخش قراءات، (103)، 7661، برگ 25 ب و بنگريد به: سخاوى، جمال القراء و كمال الاقراء، (خطى)، دار الكتب المصرية، شماره (9 بخش قراءات م)، برگ 187 أ، آنجا كه سخن دانى را كه در بالا آورديم، نقل كرده است.

(3) بلوى، ج 1، ص 137 و بنگريد به: ابن

قتيبه، ادب الكاتب، ص 252، صولى، ص 251؛ ابن وهب، البرهان فى وجوه البيان، چاپ اوّل، بغداد، مطبعة العانى، 1967 م، ص 330.

(4) سيوطى، همع الهوامع، چاپ اوّل، قاهره، محمد امين خانجى، 1327 ق، ج 2، ص 239 و بنگريد به: ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 252، صولى ص 251.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 76

يكنواخت باشند «1» و الف در «مائة» زايد است، تا ميان آن و «منه» فرق باشد، «2» يا ميان آن و «ميّه» «3» فرق باشد و بعضيها در «اوخىّ» در حال تصغير، واوى اضافه كرده اند، تا ميان آن با «اخى» كه مكبّر است فرق باشد و اينكه زيادت، در حال تصغير است براى آن است كه مصغّر فرع است و فرع براى زيادت مناسب تر است. ديگر اينكه كلمه در حال تصغير، تغيير داده مى شود و تغيير با اين عمل مناسب تر مى نمايد. «4» همچنين عربها، الف را در كلماتى مانند: «ركبوا، ذهبوا» اضافه كردند، تا ميان آنها و كلماتى مانند: «يعدو» «5» فرق باشد و يا براى فرق گذارى ميان واو جمع و واو نسق «6» باشد، و «على» را كه از حروف است «حرف جرّ» همه جا، با ياء نوشتند، تا ميان آن و «علا فى الارض» فرق باشد. همچنين «الى» را نيز، با ياء نوشتند، تا ميان آن و «الا» كه لام آن مشدّد است فرق باشد «7» و تاى تانيث را در آخر كلمات، بصورت هاء نوشتند، تاى ميان آن با تاى اصلى در بناى كلمه، فرق باشد. «8»

و بدين گونه آنها سعى كرده اند هر كلمه اى را كه در نگارش عربى مطابق با قواعد نيامده است،

به اين باب، ملحق كنند و آنها، هيچ كلمه اى را كه زيادتى در آن وجود دارد رها نمى كنند، مگر اينكه آن را به اين باب حمل مى نمايند. بعضى از نويسندگان جديد، آنچه را كه آنها درباره فرق گذارى ميان كلمه گفته اند، تكرار كرده اند.

به نظر اين نويسنده: «اين زيادتها يك نوع چاره جويى نوشتارى است كه منظور از آن، فرق گذارى ميان دو يا چند نوع از صيغه هايى است كه در شكل كتابت، متشابه هستند، ولى

__________________________________________________

(1) ابراهيم جعبرى، خميلة ارباب المراصد فى شرح عقيلة اتراب القصائد (خطى)، دار الكتب المصريه، شماره 249، بخش قراءات، برگ 226، أ.

(2) ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253، ابن درستويه، ص 46، سيوطى، همع الهوامع، ج 2، ص 238.

(3) قنسى، الطراز فى شرح ضبط الخراز (خطى)، دار الكتب المصريه، شماره 261، بخش قراءات، برگ 71 أ، ابن وهب، الكاتب، ص 330.

(4) سيوطى، همع الهوامع، ج 2، ص 239 و بنگريد به: ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253، صولى ص 251.

(5) زجاجى، الحمل، ص 274.

(6) ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253، ابن وهب، الكاتب، ص 330.

(7) سليمان بن نجاح، التنزيل فى هجاء المصاحف (خطى)، المكتبة الظاهرية، دمشق، به شماره 5964 (نسخه اى از اين كتاب به صورت ميكرو فيلم پيش من است)، لوح 7.

(8) الازهرى، ج 1، ص 50.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 77

در معيارهاى صرفى و نحوى و يا در جهت معنا با همديگر متفاوتند» «1» و ميان پيشينيان، كسانى بوده اند كه ترديد كرده اند كه اين زيادتها براى فرق گذارى بوده است.

ابن درستويه مى گويد: «2» «اگر در هر اسمى كه به

اسم ديگرى شباهت دارد، و اوى اضافه شود، بيشتر كلمات با واو خواهد بود، مانند: قلب و قلب و قدر و قدر ...»

به نظر ما آنچه را كه دانشمندان علوم عربى گفته اند، بحثهاى تاريخى مربوط به نگارش و لغت رد مى كند و راز اين زيادتها را با دليلهاى قانع كننده ترى توضيح مى دهد، حتى مى توان اين اصل را لا اقل در كتابت عربى نقض نمود. پيش از اين گفتيم كه واو در «عمرو» ممكن است از بقاياى زيادت واو در پايان نامها در كتابت نبطى باشد، و به زودى درباره كلمات ديگرى كه در آنها حرف زايدى وجود دارد، به اضافه كلمات ديگر، بحث خواهيم كرد و وجوه احتمالى اين زيادتها را- كه ربطى به فرق گذارى ندارد- بيان خواهيم نمود. «3»

از اين گذشته، دانشمندان رسم و لغت عربى اشاره كرده اند كه بعضى از كلماتى كه به نظر مى آيد كه مخالف قياس نوشته شده، مطابق با اصل است و شايد آن اصل، اصل اشتقاقى دور باشد، مانند: «الربوا» «4» و يا اصل اشتقاقى نزديك باشد و كلمه پيش از آنكه در اين سياق قرار بگيرد، به آن شكل بوده است. «نمى بينى كه كاتبان كلمه «الرحمن» را با لام مى نويسند، ولى صداى راء مشدّد شنيده مى شود. همچنين است در «الضارب و الذاهب» كه مطابق معنا نوشته مى شود، در حالى كه تلفظ بر خلاف آن است «5»» و منظور از «معنا» در اينجا همان اصل كلمه است كه تشكيل شده از الف و لام معرفه و لفظى كه الف و لام بر آن داخل شده است.

همچنين ملاحظه مى كنيم كه آنها مى گويند بعضى از حروف ساقط مى شود و علت

آن، يا استخفاف «سبك كردن كلمه» و يا بى نيازى از حروف حذف شده به وسيله حرف باقى مانده است و اين در صورتى است كه در كلام، دليلى بر آنچه كه از كلمه حذف شده وجود

__________________________________________________

(1) كمال محمد بشر، الاصوات، ص 237.

(2) كتاب الكتاب، ص 46، ابن السيد البطليوسى، ص 166.

(3) بنگريد به: مبحث چهارم از فصل چهارم، پاراگراف سوم.

(4) جعبرى، برگ 226، أ.

(5) زجاجى، الجمل، ص 272 و بنگريد به: ابن درستويه، ص 5، ابن وهب، الكاتب، ص 330.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 78

داشته باشد «1» و يا اين حذف به خاطر كثرت استعمال است و اينكه اخلالى به معنا نمى رسد «2» و با اين مطلب، حذف الف را بخصوص توجيه مى كنند در حالى كه حقيقت اين است كه الف، در اصل وضع كلماتى كه ما تصور مى كنيم كه الف در آنها حذف شده، از اوّل نبوده تا به خاطر تخفيف يا كثرت استعمال حذف شود، زيرا كه اصل در نگارشهاى سامى، به طور عموم، عدم اثبات حركتها بوده است به گونه اى كه پيشتر گفتيم و پس از مدت زمان زيادى تلاشهايى به عمل آمد، تا علامتهاى حركتهاى بلند، در كتابت وارد شود و بعضى از بقاياى همان وضع قديم، به حال خود باقى مانده و تطور جديد را نپذيرفت.

دانشمندان رسم و علوم عربى، همچنين درباره پديده حذف يكى از دو حرف، هر كجا كه دو الف، يا دو واو و يا دو ياء جمع شده باشد و يكى از آنها حرف صامت و ديگرى در غالب موارد حركت بلند است و در كتابت پشت سر هم

مى آيند، صحبت كرده اند. اين حذف به خاطر ناپسند بودن توالى دو شكل كه رسم آنها يكسان است، مى باشد. «3»

ابن درستويه مى گويد: «4» «بدان كه بيشتر حروفى كه در كتاب حذف مى شود، حروف مكرر است و اين به خاطر ناپسند بودن اجتماع دو حرف يكسان در خط است» و عقيلى مى گويد: «5» «هر كجا دو الف، يا دو واو و يا دو ياء مطابق قياس يك جا جمع شوند، يكى از آنها به خاطر ناپسندى اجتماع در شكل واحد در رسم، حذف مى شود.»

اين مطلب تا اندازه اى درست است، ولى تعليل آن به ناپسندى، محل اشكال و نظر است، زيرا كه نظام حركتهاى بلند بخصوص در آغاز قرن اوّل هجرى، كامل نشده بود و اين به وضوح در رسم عثمانى ديده مى شود و كاتبان يك حرف را مى نوشتند و حرف ديگر را نمى نوشتند، تا اينكه قدم بعدى برداشته شد و طى آن اشاره به هر دو حرف كامل گرديد.

__________________________________________________

(1) ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 227.

(2) صولى، 36.

(3) دانى، المحكم، ص 172 و بنگريد به: صفحات 125، 140، 153، 157، 158، 166، سليمان بن نجاح، لوح 5.

(4) كتاب الكتاب، ص 32 و نيز بنگريد به: صفحات 10، 14، 17، 34.

(5) عقيلى، المختصر فى مرسوم المصحف الكريم (خطى)، دار الكتب المصرية، (260 بخش قراءات) از اين كتاب ميكرو فيلمى در معهد المخطوطات العربية وجود دارد، لوح 2.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 79

و بدين گونه هم پيشينيان و هم نويسندگان جديد، اتفاق نظر دارند كه نگارشهاى الفبايى از مبدء معينى حتى از مبدء صوتى كه غالبا بر اساس آن نباشد پيروى نكرده است،

زيرا كه لهجه گفتارى همواره تغيير مى يابد و شكلهاى كلمات، به همان صورت قديمى خود باقى مى ماند.

بنابراين هجاى الفاظ غالبا صورت صحيح اصول كلمات را به آن شكلى كه حروف آن در قديم بوده، نشان مى دهد و آن نسبت به الفاظ از اين نظر، به موزه اى شباهت دارد كه آثار قديم در آن جمع شده است. «1»

در حوزه تحقيقات جديد مربوط به آوا شناسى، دانشمندان كوشيده اند يك الفباى صوتى درست كنند، تا بتوانند تمام صداهاى لهجه ها را ضبط كنند. نخستين گروهى كه وارد اين ميدان شدند، اروپاييان بودند كه روابط استعمارى آنها با ملتها، سبب شد كه زبانهاى آنها را بشناسند «2» و تلاشهاى بسيارى انجام گرفت، تا اينكه پژوهشگران توانستند به وضع يك الفباى صوتى موفق شوند. اين الفباء از حروف يكپارچه اى تشكيل شده كه در كتابت تمام زبانها، در حوزه بحث علمى به كار گرفته مى شود.

شك نيست كه الفباى صوتى، براى هدفهاى پژوهشى مناسب است، ولى براى استعمال روزمره مناسب نيست و اين بدان جهت است كه پديده هاى صوتى، در حال سخن گفتن، ضبط دقيقى را طلب مى كند و در اين صورت علامتهاى اضافى بسيارى جمع مى شوند، تازه اگر از تعداد بسيارى از حروفى كه غير از اين علامتهاست و ما را به زحمت مى اندازد، صرف نظر كنيم، «3» زيرا الفباى صوتى بين المللى:

(tebahplA citenohP lanoitanretnI) از صدها علامت تشكيل شده است. «4»

بنابراين، كاستيها در تمام الفباها وجود دارد، و نمى توان مظاهر اين كاستيها را به دست آورد، مگر اينكه از تاريخ لغت و كتابت بحث شود، تا اصول اين شكلها و شناخت تطورى كه در لهجه پيش آمده ولى كتابت تابع

آن نشده، به دست آيد.

__________________________________________________

(1) على عبد الواحد وافى، علم اللغة، ص 253.

(2) عبد الرحمن ايوب، ص 7.

(3) محمود سعران ص 121- 123. تمام حسان، اللغة بين المعياريه و الوصفيه، ص 129، عبد الرحمن ايوب، ص 7- 10.

(4). 140. p, nizereB.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 80

از اين بحثها مطالب زير به دست مى آيد:

1. نگارش عربى، در شكل متاخر خود كه در سنگ نوشته هاى عربى جاهلى ديده مى شود، همان تطور نگارش نبطى است كه به نوبه خود از خط آرامى گرفته شده است و اين مى رساند كه نگارش عربى با مجموع كتابتهاى سامى ارتباط دارد. فرق نمى كند كه اين تطور، در شمال جزيره عربى و شهرهاى انباط و سينا انجام گرفته باشد، يا در حيره و اطراف عراق و يا در شهرهاى حجاز.

2. در نتيجه همين ارتباط ميان كتابت عربى و نگارشهاى سامى است كه كتابت عربى، بسيارى از ويژگيهاى نگارشهاى سامى به طور عام، و نبطى به شكلى خاص را دارد، از اين رو علامت واحدى براى چندين حرف، قرار داده شده و اين حالت، تا نيمه دوم قرن اوّل هجرى ادامه داشت كه در آن زمان، براى تشخيص حروف، نقطه گذارى مرسوم شد.

همچنين در كتابت عربى، در اين مرحله، هيچ گونه اشاره اى به حركتهاى كوتاه نبود و نيز اشاره به فتحه بلند در وسط كلمه تا مدتها جا نيفتاده بود.

3. معلوم شد كه كتابت عربى، مدتها پيش از اسلام مورد استفاده بود و روايتهاى عربى تاكيد دارند كه در اطراف عراق و به ويژه حيره، اين كتابت استعمال مى شده و شايد در همين استعمالها بود كه قواعد آن،

جا افتاد و مشخص شد، و اين مى رساند كه انتقال كتابت عربى به حجاز اندكى پيش از اسلام، (اگر روايت آن درست باشد) بدان معنا نيست كه استخدام آن جديد بوده و يا قواعد آن مستقر نشده بوده است، و نبايد فراموش كنيم كه اين انتقال از محيطى به محيط ديگر، اى بسا عاملى براى بقاى خصوصياتى از محيط قبلى باشد در حالى كه استعمال آن، در محيط جديد از بين رفته است.

4. تمام نگارشهاى الفباى، از پاسخگويى به نيازهاى لغت و عناصر گفتارى قاصر است و بيشتر مظاهر باقى مانده از تلفظ قديم را حفظ كرده در حالى كه اكنون استعمال نمى شود، و اين معنا، بررسى تاريخ لغت و كتابت را براى فهم اين كمبودها ضرورى مى كند، در اين بررسى نبايد زمان معينى را در نظر گرفت.

شايد بررسيهايى كه ما از تاريخ كتابت عربى و اصل پيدايش آن و رابطه اى كه با خطوط سامى دارد و ويژگيهاى اين كتابت پيش از رسم عثمانى، با توجه به اسناد و در پرتو

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 81

كتابتهاى سامى، انجام داديم و نيز بررسى مربوط به پايه هايى كه اين كتابت بر آن استوار است و كاستيهايى كه در همه كتابتهاى الفبايى وجود دارد، مقدمه لازمى براى بررسى رسم مصحف و فهم ويژگيهاى نوشتارى آن باشد.

با راهنمايى اين بحثها و نتايجى كه به دست آمد، به بررسى و تحليل رسم مربوط به مصحف مى نشينيم، شايد بتوانيم به تفسير درست و فهم روشنى درباره عموم ويژگيهاى نوشتارى آن دست يازيم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 82

فصل دوم تاريخ نگارش و جمع آورى قرآن كريم

اشاره

بررسى تاريخ نگارش و جمع آورى قرآن كريم، نخستين گام

براى هر نوع بحثى درباره رسم مربوط به مصحف به شمار مى آيد، زيرا اين بررسى به طور كلى بعد تاريخى پديده رسم مصحف را به دست مى دهد و جستجو در مراحل تطور آن و ملاحظاتى را كه در تكميل آن به عمل آمده است، آسان مى سازد و فهم پديده ها و مشكلات آن را روشنتر مى كند.

تاريخ نگارش آن جزئى از تاريخ عمومى قرآن است و آن يك تاريخ گسترده اى است، زيرا كه در واقع تاريخ دعوت اسلامى از روز نزول وحى قرآن بر پيامبر اسلام تا نسلهاى بعدى است و هدف ما در اينجا بررسى تمام ابعاد اين تاريخ گسترده و حوادث آن و نتايج مهمى كه بشريت از آن بهره مند شده و مى شود نيست، بلكه ما به جنبه نگارشى اين تاريخ اكتفا مى كنيم.

اگر كتب اوليه تاريخى تحقيق پيرامون نگارش و جمع آورى قرآن را جز به مقدار

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 83

اندكى متعرض نشده اند، «1» كتابهاى حديثى تفاصيل بيشترى از اين تاريخ را به دست مى دهد كه بعضى از آن مربوط به زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم و بعضى ديگر مربوط به عهد خلفاى راشدين است.

ما در اين بحث در دو مرحله پيش خواهيم رفت: مرحله نخست، يكسان سازى مصاحف و نسخه بردارى از آن در زمان عثمان است و در اين مرحله است كه ويژگيهاى نگارشى مصحف كه مورد بحث ماست پيش آمده. مرحله دوم، مرحله پيش از آن است كه شامل كتابت قرآن در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى شود. چون اين مطلب ثابت شده و قابل ترديد نيست كه پيامبر به

كتابت قرآن دستور داد و به هر يك از صحابه كه علاقه داشتند، اجازه كتابت قرآن را داد. و نيز اين مرحله شامل كتابت قرآن و جمع آورى آن در عهد ابوبكر و سرنوشت مصاحف در عهد عمر هم مى شود.

البته ما در اين راستا به ايجاز و اختصار پيش خواهيم رفت به گونه اى كه به كيفيت ارائه اين تاريخ اخلال وارد نشود، زيرا كه تفصيل مطلب و بررسى بسيارى از قضاياى مربوط به تاريخ قرآن از هدف ما در اين كتاب بيرون است و در اين زمينه بحثهاى مستوفايى انجام گرفته است. «2» هدف ما نگارش مدخل مختصرى براى تاريخ كتابت و جمع آورى قرآن است تا زمينه اى براى بررسى روش نگارش قرآن در رسم عثمانى و مشكلاتى كه در اين باره به وجود آمده است باشد.

__________________________________________________

(1) محمد حسين هيكل: الصديق ابوبكر، ط 5، قاهره، مكتبة النهضة المصريه 1964 ص 16.

(2) به عنوان نمونه بنگريد به: بحث دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 84

مبحث اوّل كتابت قرآن پيش از رسم عثمانى

اولا: كتابت قرآن در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم

لزومى ندارد در اينجا در اين باره سخن بگوييم كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم با كتابت آشنايى نداشت تا چه رسد به اينكه در آن مهارت داشته باشد، و معناى «امّى» «1» هر چه باشد بدون شك پيامبر نه مى خواند و نه مى نوشت «2» و قسمتى از اين مطلب را مى توان از اين آيه شريفه به دست آورد: وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (عنكبوت 48) «تو پيش از آن هيچ نوشته اى را نمى خواندى و نه آن را با

دست خود مى نوشتى كه در اين صورت اهل باطل به شك مى افتادند» همچنين توصيفى كه صحابه از تمام جوانب زندگى پيامبر كرده اند، به اين مطلب دلالت دارد كه آن حضرت در تمام حالات به كاتبان خود درباره كارهايى كه به كتابت احتياج داشت املاء مى فرمود. «3»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن ص 53.

(2) صولى ص 24.

(3) براى تفصيل اين مطلب بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 47- 53 و دكتر ابراهيم انيس: دلالة الفاظ

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 85

با اينكه روش پذيرفته شده ميان اصحاب، نقل دهان به دهان و حفظ كردن بود، «1» و نيز با اينكه كتابت در شهرهاى حجاز در زمان بعثت چندان گستردگى نداشت، و نيز با اينكه ابزار كتابت ابتدايى بود و معمولا در دسترس همگان نبود، در عين حال پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم علاقه فراوانى داشت كه قسمتهايى كه از قرآن نازل مى گردد، نوشته شود تا جايى كه آن حضرت در ابتداى امر از كتابت غير قرآن نهى كرده بود و در حديث ابو سعيد خدرى (متوفى 74 ه) مى فرمايد: «2» «از من چيزى را جز قرآن ننويسيد و هر كس جز قرآن چيزى از من نوشته است، محو كند» و اين به خاطر ترس از مخلوط شدن آن با كتاب خدا بود.

كاتبان پيامبر به طورى كه پيشتر نيز گفتيم، به چهل و سه نفر بالغ مى گرديد و بعضى از آنها تنها كارشان كتابت وحى بود، و شايد مشهورترين آنها عبارت باشند از. عثمان بن عفان، على بن ابى طالب، ابّى بن كعب،

زيد بن ثابت، عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح و حنظلة ابن ربيع. «3»

نخستين كسى كه از قريش براى پيامبر كتابت كرد، عبد اللّه بن سعد بود كه مرتد شد و به مكه بازگشت و بعدها در فتح مكه دوباره مسلمان شد. «4» و نخستين كسى كه پس از ورود

__________________________________________________

ص 183- 185 و دكتر جواد على: السيرة ص 136- 143.

(1) بنگريد به: خطيب بغدادى: تقييد العلم، دمشق، المعهد الفرنسى للدراسات العربية، 1949 ص 36 به بعد.

(2) همان مصدر ص 29 و ابن ابى داود ص 4. مسلم نيز آن را روايت كرده است. بنگريد به: ابن حجر (شهاب الدين احد بن على العسقلانى): فتح البارى فى شرح البخارى ج 10 ص 386، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، قاهره، 1959.

(3) مصادر اين مطلب را پيش از اين ذكر كرديم.

(4) بنگريد به: بلاذرى ص 478 و ابن عبد البر، ج 1 ص 68 و ابن قتيبه: المعارف ص 130. فرّاء داستانى نقل مى كند كه در آن سبب ارتداد او آمده است. مى گويد: (ج 1 ص 334) پيامبر اين آيه را به او املاء كرد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ تا اينجا: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مؤمنون 12- 14) پس ابن ابى سرح گفت: فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ و اين جمله را از روى تعجب گفت: پيامبر فرمود: آيه به همين صورت بر من نازل شده است و او شك نمود و مرتد شد و گفت: اگر محمد راست مى گويد كه چنين بر او نازل شده است پس بر من هم مثل او وحى نازل شده و اگر دروغ مى گويد پس

من هم مانند او سخن گفتم. اينجا بود كه اين آيه نازل گرديد: وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ (انعام 93) و شايد موقعيتى كه براى ابن ابى سرح پس از ارتدادش پيش آمد، باعث شد كه (طبق روايت) ادّعا كند كه وقتى پيامبر به او املاء مى كرد: (عزيز حكيم) او مى نوشت:

(غفور رحيم) او در سال 36 و به قولى 37 درگذشت و او پس از فتح مكه مجددا مسلمان شد و اسلام خوبى هم داشت.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 86

پيامبر به مدينه براى او كتابت نمود، ابّى بن كعب انصارى بود و زيد بن ثابت نيز با او مى نوشت و زيد از ساير كاتبان وحى در كتابت استوارتر بود. «1»

به نظر مى رسد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم از همان آغاز نزول وحى در مكه به ثبت كردن متن قرآن اهتمام داشت. در داستان مسلمان شدن عمر بن خطاب آمده است كه سوره (طه) در صحيفه اى در خانه فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر نوشته شده بود و او و همسرش از روى آن از خباب بن ارت قرآن مى آموختند «2» و اين صحيفه كه سوره طه بر آن نوشته شده بود يكى از صحيفه هاى متعددى بود كه ميان مسلمانان مكه متداول بود و مشتمل بر سوره هاى ديگر قرآن هم بود. «3»

اگر شرايط ويژه در مكه باعث شد كه بسيارى از اخبار مربوط به كتابت قرآن در اين دوره در حجاب بماند، مسأله در مدينه به صورتى ديگر بود و روايات با وضوح و تاكيد اين حالت را بيان مى كند، مثلا ابن ابى داود روايت مى كند

كه محمد بن يحيى از ابو صالح و او از ليث و او از ابو عثمان وليد بن ابو الوليد و او از سليمان بن خارجة بن زيد و او از پدرش خارجه بن زيد نقل مى كند كه گفت: «4» «چند نفر بر زيد بن ثابت وارد شدند و گفتند:

بعضى از احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم را براى ما بازگو كن. او گفت: به شما چه بگويم؟ من همسايه پيامبر بودم وقتى بر آن حضرت وحى نازل مى شد كسى را به دنبال من مى فرستاد و من وحى را مى نوشتم ...» هر وقت بر پيامبر وحى نازل مى شد به كسى كه در كنارش بود، مى فرمود: زيد را پيش من بخوانيد و با خود ورق و دوات و يا كتف و دوات بياورد، سپس به او مى گفت: بنويس ... و آيات را بر او املاء مى كرد. «5» ابو عبيد قاسم بن سلام روايت مى كند كه وقتى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم آيه اى نازل مى شد، كسى را مى خواست كه براى او بنويسد و

__________________________________________________

(1) ابن عبد البر، ج 1 ص 68 و بنگريد به: ابن حزم ص 27 و ابن قيم جوزى ج 1 ص 29.

(2) ابن سعد ج 3 ص 267- 268 و ابن هشام: السيرة النبويه ج 1 ص 344.

(3) محمد حسين هيكل ص 309.

(4) المصاحف ص 3 و بنگريد به: ذهبى (شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان): سير اعلام النبلاء، قاهره دار المعارف، 1957 ج 2 ص 307.

(5) بنگريد به: بخارى، ج 6، ص 227 و تخريج أن: الساعاتى (احمد بن عبد

الرحمن البنا): الفتح الربانى لترتيب مسند الامام احمد، ط 1، قاهره، 1374 ه، ج 18، ص 29.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 87

مى گفت: اين آيه را در محلى كه در آنجا چنين و چنان آمده، قرار بده. «1»

هم ابو عبيد «2» و هم ابن ابى داود «3» از ابن عمر نقل مى كنند كه گفت: «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم از اينكه كسى با مصحف (و يا قرآن) به سرزمين دشمن مسافرت كند، نهى فرمود مبادا كه به دست دشمن بيفتد» اين روايت تنها با حمل صحيفه يا هر چيزى كه قرآن در آن نوشته شده، جور در مى آيد چون پيامبر كسى را از حفظ قرآن نهى نكرده بود. «4»

مطلبى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به آنچه صحابه از قرآن مى نوشتند، مراجعه مى كرد. از زيد بن ثابت نقل شده است كه مى گفت: «5» «خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم وحى را مى نوشتم و آن حضرت بر من املاء مى كرد وقتى از نوشتن فارغ مى شدم، مى فرمود: بخوان. و من مى خواندم اگر سقطى داشت اصلاح مى نمود».

اگر اين اخبار به چيزى دلالت كند، پيش از هر چيز به اين دلالت مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم در نظر داشت كه همه قرآن ثبت شود تا از ضايع شدن و از بين رفتن آن جلوگيرى شود.

بنابراين آن حضرت بدين گونه سنت جمع آورى و كتابت قرآن را پايه گذارى فرمود و به اين كار فرمان داد و آن را بر كاتبان قرآن املاء كرد و

آن حضرت از دنيا نرفت مگر اينكه گروهى از صحابه همه قرآن را حفظ كرده بودند و بقيه صحابه هم به طور متفرقه آن را حفظ كرده بودند و يا با آن آشنايى داشتند و مواضع آيات را مى دانستند همان گونه كه امروز كسى كه حافظ قرآن نيست، مواضع همه آيات را مى داند. «6»

علما تصريح كرده اند كه همه قرآن در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم در صحيفه ها و لوحها و برگهاى

__________________________________________________

(1) ابو عبيد: فضائل القرآن، و معالمه و ادبه، (خطى) دار الكتب المصرية شماره (20101 ب) لوح 35.

(2) همان مصدر لوح 11.

(3) المصاحف ص 179- 183 و بنگريد به: ابن قتيبه: عيون الاخبار، ج 2، ص 131.

(4) باقلانى (ابو بكر محمد بن الطيب: نكت الانتصار لنقل القرآن، اسكندريه، منشأة المعارف 1971 ص 256.

(5) صولى ص 165 (محمد بن يحيى صولى مى گويد: ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن عتاب و او از حسن بن عبد العزيز الجروى و او از عبد اللّه بن يحيى و او از نافع بن يزيد و او از عقيل و او از ابن شهاب و او از سليمان بن خارجه بن زيد بن ثابت و او از پدرش و جدش نقل كرده است).

(6) ابو عمردانى: جامع البيان فى القراءات السبع المشهورة (خطى) دار الكتب المصريه، شماره (3 م قراءات) برگ 10 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 88

خرما نوشته شده بود ولى در يك محل قرار نداشت و سوره هاى آن مرتب نشده بود. «1»

طبرى نقل مى كند كه زهرى گفت: «2» «پيامبر از دنيا رفت در حالى كه قرآن

يكجا جمع نشده بود، بلكه در شاخه ها و برگهاى خرما بود» و سيوطى از ابو سليمان محمد بن محمد بن ابراهيم الخطابى (متوفى 388 ه) نقل مى كند كه گفت: «3» «اينكه پيامبر قرآن را در مصحفى جمع آورى نكرد به آن جهت بود كه انتظار داشت ناسخى بر بعضى از احكام و يا تلاوت آن وارد شود. وقتى با وفات پيامبر نزول قرآن پايان يافت، خداوند اين امر را بر خلفاى راشدين الهام كرد.»

پس از ملاحظه همه اين مطالب، سخن «بروكلمان» را دور از حقيقت مى بينيم آنجا كه گفته است: «4» «شايد قسمتهايى از وحى در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم نوشته شده بود ولى اكثر آن به صورت شفاهى و با اتكاء به حافظه نقل مى شد.» اين سخن خالى از غرض نيست، زيرا روايات به طور كلى بر عكس آنچه كه او گفته است، دلالت دارد. بلكه از آن بالاتر اينكه تاكيد شده است كه همه قرآن نوشته شده بود ولى در يك جا جمع نبود و جمع آورى و قرار گرفتن آن در داخل دو طرف جلد به زمان ابو بكر مربوط مى شود كه اندكى پس از وفات پيامبر انجام گرفت و اين كار توسط كسانى كه قرآن را براى پيامبر نوشته بودند و يا آن را از آن حضرت شنيده و حفظ كرده بودند، صورت پذيرفت.

ثانيا: جمع آورى قرآن در صحيفه ها در خلافت ابوبكر.

هنگامى كه در ماه ربيع الاول سال يازده هجرت «5» پيامبر به رفيق اعلى پيوست، ابو بكر خلافت را به عهده گرفت و اوّلين چيزى كه در خلافت خود با آن مواجه شد، مرتد شدن

__________________________________________________

(1) قسطلانى (شهاب الدين احمد

بن محمد بن ابى بكر): لطائف الاشارات لفنون القراءات، قاهره، المجلس الاعلى للشئون الاسلامية، 1972 ح 1 ص 51 و بنگريد به: مكى بن ابى طالب: الابانة عن معانى القراءات، قاهره، مكتبة نهضة مصر 1960 ص 23 و عز الدين عبد السلام: الفوائد فى مشكل القرآن، كويت، وزارة الاوقاف 1967 ص 27 و ابن حجر ح 10 ص 386 و سيوطى: الاتقان ج 1 ص 68.

(2) طبرى: جامع البيان: عن تأويل القرآن (معروف به تفسير طبرى) قاهره، دار المعارف، 1374 ه، ج 1، ص 63.

(3) الاتقان ج 1 ص 164 و بنگريد به زركشى (بدر الدين محمد بن عبد اللّه): البرهان فى علوم القرآن، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1957 ج 1 ص 262.

(4) بروكلمان (كارل) تاريخ الادب العربى (ترجمه عربى) قاهره، دار المعارف، 1959 ج 1 ص 139.

(5) طبرى، تاريخ، ج 3 ص 199.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 89

قبايلى از عرب بود كه انگيزه هاى مختلفى داشت كه يكى از آنها امتناع بعضى از آنها از دادن حقوق مالى اسلام بود. ابو بكر در اين فتنه كه مى رفت همه جا را فرا گيرد موضع قاطعى داشت و سخن مشهور خود را گفته بود كه: «1» «به خدا قسم اگر افسار شتر را كه به پيامبر مى دادند از من منع كنند، با آنها مى جنگم و اگر كمكى پيدا نكنم به تنهايى با آنها مى جنگم تا خداوند ميان من و آنها حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است».

بعضى از مرتدها هم به دنبال مدعيان دروغين نبوت افتادند. ابوبكر براى جنگ با آنها سپاهى فراهم ساخت كه در طليعه آن صحابه

پيامبر بودند و مدت زمان زيادى نگذشت كه جزيره عربى همگى به حكم اسلام سر فرود آوردند «2» اما تعداد بسيارى از كسانى كه در خاموش كردن اين فتنه شركت كرده بودند، در راه خدا كشته شدند و در ميان آنها جمعى از حافظان قرآن بودند و روايات اشاره مى كنند كه جنگ عامه كه در آن خداوند مسيلمه كذاب و ياران او را از بين برد، از بزرگترين جنگهاى رده بود و پر خطرترين و مؤثرترين آنها نيز بود و در آن روز هزار و دويست نفر از مسلمانها شهيد شدند كه از ميان آنها سيصد و شصت نفر از مهاجرين و انصار و تنها از شهر مدينه بودند. «3» روايات اشاره مى كنند كه اين حوادث و پيشى گرفتن اصحاب حافظ قرآن بر شهادت و انتظار اينكه در آينده نيز چنين باشد، مهمترين عاملى بود كه عمر و صحابه را به ضرورت جمع آورى قرآن مكتوب در يك جا متوجه كرد و اين پس از آن بود كه قرآن در قطعه هاى متفرقه اى قرار داشت كه در زمان پيامبر نوشته شده بود و لذا پس از واقعه يمامه، عمر اين كار را به ابوبكر پيشنهاد كرد.

__________________________________________________

(1) خليفه بن خياط: تاريخ خليفه، دمشق، 1967، ج 1 ص 79.

(2) درباره جنگهاى رده بنگريد به: طبرى: تاريخ، ج 3 (اخبار سال يازده) و كلاعى.

(ابو سليمان ربيع بن سليمان يكى از علماى قرن ششم و هفتم): تاريخ الرده كه آقاى خورشيد احمد فارق آن را از كتاب:

الاكتفاء بما تضمنه من مغازى المصطفى و مغازى الخلفاء از همان نويسنده اقتباس كرده است، دهلى (هندوستان) معهد الدراسات الاسلامية، 1970

و ابن اثير: الكامل فى التاريخ، قاهره، ادارة الطباعة المنيرية 1349 ه ج 2 ص 231- 260.

(3) طبرى: تاريخ، ج 3 ص 296 ابن كثير (ابو الفداء اسماعيل) در: فضائل القران، مطبعة المنار، 1347 ه ص 25 اشاره مى كند به اينكه در آن روز نزديك به پانصد نفر از قاريان قرآن كشته شدند، و بنگريد به، ابن الجزرى (ابو الخير محمد بن محمد): النشر فى القراءآت العشر، قاهره، مطبعة مصطفى محمد، ج 1 ص 7 و قرطبى (محمد بن احمد بن ابى بكر) در الجامع لاحكام القرآن ط 2، دار الكتب المصرية 1952 ج 1 ص 49 مى گويد: «گفته شده است كه در آن روز هفتصد نفر كشته شدند و نيز بنگريد به:

كلاعى ص 120.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 90

مشهورترين روايات مربوط به جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر همان روايتى است كه ابن شهاب زهرى (50- 124 ه) از عبيد بن السباق (از تابعين اهل مدينه) از زيد بن ثابت (متوفى 45 ه) نقل كرده و آنها را ابو عبيد (متوفى 224 ه) در كتاب خود: فضائل القرآن «1» و بخارى (متوفى 256 ه) «2» در صحيح خود آورده اند و نيز آن را ترمذى (متوفى 279 ه) و نسائى (متوفى 303 ه) «3» و ابن ابى داود (متوفى 316 ه) «4» و غير آنها نقل كرده اند «5» و روايات ديگرى هم وارد شده كه اين روايت را توضيح مى دهد و ابعاد ديگرى بر روش جمع آورى قرآن اضافه مى كند.

روايات مشهور در اين باره به طورى كه بخارى نقل مى كند چنين است: «زيد بن ثابت گفت: ابوبكر در جنگ يمامه مرا پيش

خود طلبيد. ديدم كه عمر بن خطاب هم نزد اوست.

ابوبكر گفت: عمر آمده و مى گويد: در جنگ يمامه بسيارى از قاريان قرآن كشته شده اند و من بيم آن دارم كه در جاهاى ديگر هم كشتار زياد باشد و بسيارى از قرآن از بين برود، نظر من اين است كه به جمع آورى قرآن دستور بدهى. من به عمر گفتم: چگونه دست به كارى مى زنى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم آن را انجام نداده است؟ عمر گفت: به خدا قسم اين كار كار خوبى است، عمر همواره به من مراجعه مى كرد تا اينكه خداوند در اين باره به من شرح صدر داد و نظر من هم مانند نظر عمر شد. زيد مى گويد: ابوبكر گفت: تو جوان عاقلى هستى كه تو را متهم به دروغ نمى كنيم و قبلا هم وحى پيامبر را مى نوشتى پس دوباره قرآن را تتبع نما و آن را جمع آورى كن. به خدا قسم اگر مرا جابجا كرده به كوهى از كوهها تكليف مى كردند، سنگين تر از اين نبود كه مرا به جمع آورى قرآن تكليف كردند. گفتم: چگونه كارى را انجام مى دهيد كه پيامبر آن را انجام نداده بود؟ گفت: به خدا قسم كه كار خوبى است و ابوبكر همواره به من مراجعه مى كرد تا اينكه خداوند در اين باره به من شرح صدر داد همان گونه كه به عمر و ابوبكر شرح صدر داده بود، و من تمام قرآن را از «عسب» و

__________________________________________________

(1) لوح 35- 36.

(2) صحيح، ج 6 ص 225.

(3) بنگريد به: الساعاتى ج 18 ص 31- 32.

(4) المصاحف ص 6- 9.

(5)

بنگريد به: ابن نديم ص 24 و دانى: المقنع ص 2- 5 و سيوطى: الاتقان ج 1 ص 165.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 91

«لخاف» يعنى شاخه هاى خرما و سنگهاى نازك «1» و سينه هاى مردان جمع آورى نمودم تا جايى كه آخر سوره توبه را تنها نزد ابو خزيمه انصارى يافتم و نزد ديگران پيدا نكردم و آن لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ تا آخر سوره برائت بود. اين صحيفه ها نزد ابوبكر بود تا اينكه از دنيا رفت، سپس در زمان حيات عمر نزد او بود، سپس نزد حفصه دختر عمر قرار گرفت.

اين روايت به چند قضيه مهم در تاريخ گرد آورى قرآن در اين دوره دلالت مى كند:

اولا، انگيزه اى را كه باعث جمع آورى قرآن گرديد بيان مى كند و آن ترس از تلف شدن قسمتى از آن با از بين رفتن حافظان قرآن بود. ثانيا، توضيح مى دهد كه پيش از اين تاريخ قرآن به اين صورت جمع آورى نشده بود. اين معنا از شك و ترديد ابوبكر وزيد بن ثابت به دست مى آيد كه گفتند: «چگونه كارى را انجام بدهيم كه پيامبر انجام نداده بود» شايد همين نكته اين سخن را كه بعضيها گفته اند نفى مى كند كه سالم بن معقل غلام ابو حذيفه كه در جنگ يمامه شهيد شد، «2» نخستين كسى بود كه قرآن را در يك مصحف «3» جمع آورى نمود. همچنين اين روايت را كه اشعث از محمد بن سيرين نقل كرده كه على بن ابى طالب عليه السّلام پس از وفات پيامبر سوگند خورد كه ردايى بر دوش نگيرد مگر براى نماز

__________________________________________________

(1) سيوطى در

الاتقان ج 1 ص 168 گفته است: در روايتى به جاى «لخاف» «الرقاع» و در روايتى «الاكتاف» و در روايتى «الاضلاع» و در روايتى «الاقتاب» آمده است. «عسب» جمع عسيب است و آن شاخه خرماست كه برگهاى آن را مى تراشند و در طرف پهن آن مى نويسند و «لخاف» با كسر لام و با خاى معجمه خفيف كه آخر آن فاء است، جمع «لخفه» به فتح لام و سكون خاء مى باشد و آن سنگ نازك است و خطابى گفته كه آن صفحه هايى از سنگ است و «رقاع» جمع رقعه است كه از پوست و يا كاغذ ساخته مى شود و «اكتاف» جمع كتف و آن استخوان شتر يا گوسفند است كه وقتى خشك شد بر آن مى نوشتند و «اقتاب» جمع قتب و آن چوبى است كه بر پشت شتر مى گذاشتند و بر آن سوار مى شدند. و نيز بنگريد به: ابو عبيد: غريب الحديث، ط 1، حيدر آباد (هندوستان) دائرة المعارف العثمانية (1964- 1967) ج 4 ص 156- 155 درباره ماده اى كه ابوبكر قرآن را در آن جمع آورى كرد، گفته شده كه قرطاس يا ورق بوده است. در روايتى از عمارة بن غزيه آمده كه زيد بن ثابت گفت: ابوبكر به من دستور داد كه آن را در تكه هاى چرم و شاخه خرما بنويسم (تفسير طبرى ج 1 ص 59) ولى روايت اوّل صحيح تر است زيرا كه قرآن پيش از آنكه در زمان ابوبكر جمع آورى شود، در پوست و شاخه خرما بوده و در زمان او در صحيفه ها نوشته شد (بنگريد به: سيوطى: الاتقان ج 1 ص 169).

(2) ابن قتيبه: المعارف ص 119 و ذهبى:

سير اعلام النبلاء ج 1 ص 122.

(3) سيوطى: الاتقان ج 1 ص 166.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 92

جمعه، تا اينكه قرآن را در مصحفى جمع آورى كند، «1» ابن ابى داود درباره اين روايت مى گويد: جز اشعث كسى محصف را ذكر نكرده و او زياد حديث نقل مى كند بلكه در روايتها چنين آمده كه «حتى اجمع القرآن» و منظور اين است كه حفظ قرآن را تمام كنم و به كسى كه قرآن را حفظ كند مى گويند: او قرآن را جمع كرده است» «2» همچنين است روايتى كه مى گويد: عمر بن خطاب به جمع آورى قرآن امر كرد و قرآن جمع آورى شد و او اولين كسى بود كه قرآن را در مصحف جمع نمود. «3»

اين حديث هم حمل بر چيزى شده است كه پيشتر گفتيم و آن پيشنهاد عمر به ابوبكر در مورد جمع آورى قرآن پس از واقعه يمامه است. «4» اهل حديث اشاره كرده اند كه اين اخبار از لحاظ سند مقطوع هستند «5» و از اينها گذشته روايات متعددى نقل شده كه تاكيد دارند بر اينكه ابوبكر نخستين كسى است كه قرآن را در ميان دو لوح جمع آورى كرد. از جمله اين روايات روايتى است كه از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده كه گفت: رحمت خداوند بر ابوبكر، پاداش او در جمع آورى قرآن از همه بيشتر است. او اولين كسى بود كه قرآن را ميان دو لوح جمع آورى نمود. «6»

روايت پيشين در مورد جمع آورى قرآن همچنين به زمينه هايى دلالت دارد كه ابوبكر را وادار كرد كه زيد بن ثابت را براى اين كار مهم

تعيين كند. او براى زيد چهار خصلت ذكر نمود: «7» اينكه او جوان است و نشاط لازم را براى اين كار دارد و اين كه او عاقل است و بهتر مى تواند ضبط كند و اينكه او متهم نيست پس مورد اعتماد و اطمينان است و اينكه او كاتب وحى بود و لذا ممارست بيشترى دارد. و به زودى خواهيم ديد كه همين صفات و زمينه ها سبب شد كه زيد يك بار ديگر در رأس نسخه بردران مصاحف در زمان خلافت عثمان

__________________________________________________

(1) ابن ابى داود ص 10 و بنگريد به: ابن حجر ج 10 ص 386.

(2) المصاحف ص 10.

(3) ابن ابى داود ص 10 و بنگريد به: عز بن عبد السلام: الفوائد، ص 26 و ابن حجر، ج 10، ص 386.

(4) بنگريد به: محمد حسين هيكل، ص 306.

(5) بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 386 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 166.

(6) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 605 و طبرى: التفسير، ج 1، ص 63 و دانى: المقنع، ص 2.

(7) بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 387.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 93

شد.

ابن ابى داود روايتى نقل مى كند كه قسمتى از روش زيد بن ثابت را در جمع آورى قرآن توضيح مى دهد. او روايت مى كند كه ابوبكر به عمر بن خطاب و زيد بن ثابت گفت:

بر در مسجد بنشينيد، هر كس بر چيزى از كتاب خدا دو شاهد بياورد، آن را بنويسيد. «1» و در روايت ديگرى آمده كه عمر بن خطاب ميان مردم به پا خاست و گفت: هر كس از پيامبر صلّى

اللّه عليه و آله و سلم چيزى از قرآن را اخذ كرده، پيش ما بياورد، و مردم قرآن را بر صحيفه ها و چوبها و شاخه هاى خرما نوشته بودند. او از هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر اينكه دو شاهد بياورد. «2». ابن حجر مى گويد: «3» شايد منظور از دو شاهد حفظ و كتابت بود يا منظور اين بود كه اين قطعه پيش روى پيامبر نوشته شده باشد و يا منظور اين بوده كه دو نفر شهادت بدهند كه اين قطعه از وجوهى است كه قرآن مطابق آن نازل شده است، و غرض آنها اين بود كه قرآن را تنها از آنچه كه پيش روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم نوشته شده است بنويسند نه مجرد حفظ.

كار مهمى مانند جمع آورى قرآن در صحيفه ها از روى قطعه هايى كه در زمان پيامبر بر آنها نوشته شده بود، مسلما به تلاشهاى بسيارى نيازمند بود و لذا اين گمان پيش مى آيد كه بعضى از صحابه در انجام اين مهم در كنار زيد بودند «4» و شايد در مقدمه آنها عمر بن خطاب باشد كه در ضمن از كاتبان وحى بود، و روايت قبلى نشان مى دهد كه او در جستجو و جمع آورى قرآن با زيد همراهى داشت و ابن ابى داود روايت مى كند كه ابىّ بن كعب نيز در جمع آورى قرآن در خلافت ابوبكر مشاركت داشت. «5»

اين كار حدود يك سال طول كشيد و در فاصله ميان جنگ يمامه كه در ماههاى آخر سال يازدهم هجرى يا ماههاى نخستين سال دوازده هجرى اتفاق افتاد «6» و ميان در گذشت

__________________________________________________

(1)

المصاحف، ص 6.

(2) همان مصدر، ص 10.

(3) ج 10، ص 388 و بنگريد به: علم الدين سخاوى: جمال القرّاء، برگ 31 أ، و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 166.

(4) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين، تاريخ القرآن ص 106.

(5) المصاحف، ص 9 و بنگريد به: الساعاتى، ج 18، ص 32- 3.

(6) بنگريد به: طبرى: تاريخ، ج 3، ص 343 و كلاعى، ص 120.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 94

ابو بكر كه در جمادى الاخر سال سيزده هجرى بود، انجام گرفت، «1» و شك نيست كه اين كار قبل از مرگ ابوبكر كامل شد، زيرا روايات دلالت دارند كه صحيفه ها در بقيه حيات ابوبكر پيش او بود، سپس به خليفه جديد بعد از او منتقل شد، آنگاه پس از عمر به حفصه دختر عمر انتقال يافت تا به خليفه سوم بسپارد.

روايات دلالت دارند بر اينكه كتابت قرآن در خلافت عمر گسترش يافته بود، و اين پاسخى بر نياز مردم به يادگيرى آن بود، بخصوص اينكه فتوحات اسلامى گسترش پيدا كرد و تعداد كسانى كه اسلام را پذيرفتند افزايش يافت و احتياج آنها با آشنايى با تعاليم دينى زياد شد، و لذا مصحفهايى با املاى بزرگان صحابه كه تعليم قرآن مى كردند در شهرها پيدا شد، به طورى كه عبد اللّه بن مسعود در خلافت عمر در كوفه مصحف را املاء مى كرد «2» و گروهى از اهل شام در خلافت عمر به مدينه آمدند تا مصحفى براى آنها نوشته شود «3» و ابو الدرداء با جمعى از اهل دمشق به مدينه آمد و مصحفى كه اهل دمشق داشتند با آنها بود. آنها

خواستند آن مصحف را بر ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و على و اهل مدينه عرضه كنند. «4» و ابو عبيد روايت مى كند كه عمر بن خطاب مصحفى را نزد مردى يافت كه با قلم نازك نوشته شده بود، پس او گفت: اين چيست؟ گفت: اين همه قرآن است. اين كار بر عمر ناپسند آمد و او را كتك زد و گفت: كتاب خدا را بزرگ داريد. و هر وقت عمر قرآن بزرگى مى ديد خوشحال مى شد. «5»

و بدين گونه مصحفهايى كه صحابه و عموم مسلمانان در خلافت عمر نوشته بودند افزونى گرفت، و اى بسا بعضى از آثار رخصت براى حروف هفتگانه كه خداوند امت اسلامى را جهت تسهيل در قرائت قرآن اجازه داده بود، در آنها پديدار گشت و اين كار، نياز مسلمانان را به يك مصحف ما در كه پيشواى مسلمانان در تمام شهرها باشد، آشكار

__________________________________________________

(1) طبرى: تاريخ، ج 3، ص 420- 419.

(2) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 137.

(3) همان مصدر، ص 157.

(4) همان مصدر، ص 155.

(5) فضائل القرآن، لوح 57 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 158.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 95

ساخت، بخصوص پس از آنكه اختلاف در قرائت بروز كرد. اين كار در زمان خلافت عثمان عملى شد و اين همان چيزى است كه در مبحث بعدى به آن خواهيم پرداخت.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 96

مبحث دوم يكسان كردن مصحفها و نسخه بردارى از آن در خلافت عثمان

اولا: علل و انگيزه ها

قرآن كريم مهمترين چيزى بود كه مسلمانان آن را به شهرهايى كه در عهد خلافت راشدين پى در پى فتح مى شد، حمل كردند و يادگيرى و قرائت قرآن مهمترين مشغوليت كسانى

بود كه وارد دين جديد مى شدند و از اين جهت در شهرهاى اسلامى مدرسه هايى براى يادگيرى و قرائت قرآن پديد آمد كه در هر شهرى، جماعتى از صحابه كه به آن شهر آمده بودند در رأس آنها قرار داشتند. در مبحث پيش اشاره كرديم كه نهضت نسخه بردارى از مصاحف در شهرها گسترش يافته بود و اين كار يعنى تعليم قرائت قرآن و نسخه بردارى از مصاحف، در سايه رخصت براى حروف هفتگانه بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم جهت آسان گيرى براى مسلمانان، آن را در قرائت قرآن اجازه داده بود و به نظر مى رسيد كه آثار اين رخصت در شهرهاى ديگر اسلامى بيشتر از مدينه آشكار شده بود، چون اين شهرها از محل نزول وحى و مكان حفظ آن دور بودند و لهجه ها، هم در ميان عرب و هم در ميان آنها و تازه مسلمانها از غير عرب، به همديگر مخلوط شده بود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 97

سالهاى خلافت ابوبكر گذشت و در اين سالها آن كار عظيم كه موجب حفظ قرآن شد، انجام يافت و باعث مصونيت كامل قرآن در صحيفه هايى كه در دار الخلافه محفوظ بود، گرديد. سپس خلافت عمر نيز كه ايام فتح مسلمانان در همه جوانب بود، سپرى شد و اين فتوحات فرصتى را پيش آورد كه مسلمانان بخصوص نسل جديدى كه از صحابه اخذ مى كردند، با همديگر ملاقات كنند و به درس قرآن بپردازند و آن را با همديگر مذاكره كنند. هر يك از آنها قرآن را به همان صورتى مى خواند كه از يكى از اصحاب شنيده و ياد گرفته بود و

آن صحابى هم از پيامبر ياد گرفته بود. و شك نيست كه قرائتهاى اصحاب كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم دريافت كرده بودند، بسيارى از وجوه حروف هفتگانه را در برداشت و نسل تابعين اين قرائتها را از كسانى كه از صحابه دريافت كرده بودند، آموخته بودند و در بعضى از وجوه قرائتها به همديگر مراجعه كرده بودند و بعضى از آنها ادعا مى كردند كه قرائتشان از قرائت ديگران صحيح تر است.

مظاهر اين حالت در خلافت عثمان بن عفان نمود بيشترى داشت. روايات صورتهاى گوناگونى از اين اختلاف در قرائت را در سطحهاى مختلفى ارائه مى دهد كه از ميدان جنگ گرفته تا صحنه تعليم و اختلاف آموزگاران با شاگردانشان را فرا گرفته بود.

به نظر مى رسد كه اختلاف مسلمانان در قرائت كلماتى از قرآن زياد شده بود و اخبار آن به گوش خليفه و بزرگان صحابه رسيده بود و آنها را به انديشه وادار كرده بود كه چگونه و با چه وسايلى آثار خطرناك اين اختلاف را از بين ببرند.

صحابى بزرگ عبد اللّه بن مسعود به عنوان معلم و فقيه ساكن كوفه شده بود. طبق روايات، اين شهر شاهد بيشترين اختلاف درباره قرائت بود. ابن حجر نقل مى كند كه عمر بر ابن مسعود قرائت (عتى حين) را كه همان (حتى حين) است خرده گرفت و به او نوشت:

قرآن با لهجه قبيله هذيل نازل نشده است. مردم را به خواندن با لهجه قريش وادار كن نه با لهجه هذيل. اين جريان به زمان پيش از تعيين يك قرائت توسط عثمان مربوط مى شود. «1»

ابن ابى داود نقل مى كند: «در عراق كسانى بودند كه يكى از

ديگرى آيه اى را مى پرسيد.

وقتى آيه را قرائت مى كرد، او مى گفت: من منكر اين قرائت هستم و اين مسأله ميان مردم

__________________________________________________

(1) فتح البارى، ج 1، ص 402.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 98

شايع شده بود و در قرآن اختلاف مى كردند.» «1»

روايت زهرى از انس بن مالك درباره نسخه بردارى مصاحف كه اندكى بعد نقل خواهيم كرد، اشاره مى كند بر اينكه ميان اهل عراق و اهل شام كه در جنگ ارمنستان و آذربايجان شركت داشتند در قرائت قرآن اختلاف بود تا جايى كه حذيفة بن اليمان (متوفى 36 ه) مجبور شد كه به مركز خلافت برود تا در اين باره كسب تكليف كند. ابن اثير در كامل «2» نقل مى كند حذيفة بن اليمان همراه با سعيد بن عاص به سوى آذربايجان رفتند و چون برگشتند، حذيفه به سعيد گفت: در اين سفر مردم را در حالتى ديدم كه اگر سرخود رها شوند درباره قرآن اختلاف مى كنند و هرگز به توافق نمى رسند. او گفت: آن حالت چه بود؟ گفت: گروهى از اهالى حمص گمان مى كردند كه قرائت آنها بهتر از قرائت ديگران است، و آنها اين قرائت را از مقداد اخذ كرده اند، و اهل دمشق را ديدم كه مى گفتند: قرائت آنها از قرائت ديگران بهتر است و اهل كوفه را ديدم كه سخن مشابهى مى گفتند و اينكه بر ابن مسعود قرائت كرده اند، و اهل بصره نيز شبيه آن را مى گفتند و اينكه آنها بر ابو موسى قرائت نموده اند و مصحف او را «لباب القلوب» مى ناميدند. وقتى به كوفه رسيدند حذيفه مردم را از اين اختلاف آگاه كرد و از آنچه كه بيم آن مى رفت، آنها

را بر حذر داشت.

اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم و بسيارى از تابعين با او موافقت كردند. اصحاب ابن مسعود به او گفتند: چه چيزى را انكار مى كنى؟ مگر ما با قرائت ابن مسعود نمى خوانيم؟ حذيفه و موافقان او خشمگين شدند و گفتند: همانا شما يك مشت عرب هستيد، ساكت باشيد كه بر خطا رفته ايد. حذيفه گفت: به خدا قسم اگر زنده بمانم، پيش خليفه خواهم رفت و به او پيشنهاد خواهم كرد كه مردم را از اين كار باز دارد. ابن مسعود با حذيفه با شدت برخورد كرد و سعيد خشمگين شد و مردم متفرق گشتند و حذيفه غضبناك پيش عثمان رفت و آنچه را كه ديده بود به او گزارش نمود.

ابن ابى داود از ابو الشعثاء چند روايت نقل مى كند كه از جمله آنهاست اين روايت كه او

__________________________________________________

(1) المصاحف، 23 و بنگريد به: العز بن عبد السلام: الفوائد، ص 26.

(2) ج 3، ص 56- 55 و بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 2، ص 1019.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 99

گفت: «1» «در مسجد نشسته بوديم و عبداللّه قرائت قرآن مى كرد كه حذيفه آمد و گفت: اين قرائت، قرائت ابن ام عبد و قرائت ابو موسى اشعرى است، به خدا سوگند اگر زنده بمانم و نزد عثمان بروم، به او پيشنهاد خواهم كرد كه قرائتها را يكى كند» و در روايت ديگرى آمده است كه گفت: «پيش حذيفه و ابو موسى و عبد اللّه بن مسعود نشسته بودم، حذيفه گفت: اهل بصره قرآن را به قرائت ابو موسى مى خوانند و اهل كوفه به قرائت عبد اللّه، به

خدا قسم اگر نزد خليفه بروم به او پيشنهاد خواهم كرد كه اين مصحفها را در آب بشويد.»

طبرى و ابن ابى داود از ايوب سختيانى (68- 131 ه) نقل مى كنند كه ابو قلابه (متوفى ميان سالهاى 104 و 107 ه) گفت: «2» در خلافت عثمان معلمى قرائت شخصى را تعليم مى كرد و معلمى ديگر قرائت شخصى ديگر را تعليم مى داد و كودكان آنها را مى آموختند و ميان آنها اختلاف مى افتاد و اين اختلاف به گوش معلمان مى رسيد. ايوب مى گويد: بيش از اين نمى دانم كه گفت: بعضى از آنها بعضى ديگر را به خاطر قرائت تكفير مى نمودند.

موضوع به گوش عثمان رسيد، پس خطبه اى خواند و گفت: «شما كه نزد من در قرآن اختلاف مى كنيد و آن را غلط مى خوانيد، مردم شهرهايى كه از من دور هستند بيشتر در قرآن اختلاف خواهند كرد و آن را غلط خواهند خواند. اى اصحاب محمد همگى جمع شويد و براى مردم نسخه اى را كه امام و پيشوا باشد بنويسيد.»

و بدين گونه انگيزه هاى بسيارى سبب شد كه عثمان به اين فكر بيفتد كه مردم را بر مصحف واحدى كه رسم و هجاى آن يكى باشد وادار كند و آنها را بر يك قرائت جمع نمايد، قرائتى كه عمومى است و عموم صحابه در مدينه و شهرهاى ديگر آن را قبول دارند و آن همان قرائت زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بود كه زيد آن را در خلافت ابوبكر نوشته بود.

ثانيا: پايان كار و مباشران آن

اولين اقدامى كه خليفه سوم براى انجام اين كار به عمل آورد، اين بود كه در مدينه براى مردم كه بسيارى از صحابه در ميان آنها بودند

خطبه اى خواند و با آنها مشورت نمود و آنها

__________________________________________________

(1) بنگريد به: المصاحف، ص 14- 13.

(2) طبرى: تفسير، ج 1، ص 61 و ابن ابى داود ص 21 و بنگريد به: دانى: المقنع ص 7.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 100

را براى انجام اين مهم فرا خواند. ابن ابى داود روايت مى كند كه سويد بن غفله جعفى (متوفى 81 ه) گفت: از على بن ابى طالب شنيدم كه مى گفت: «1»: اى مردم درباره عثمان زياده روى نكنيد و درباره او راجع به مصاحف و سوزاندن مصاحف جز به نيكى سخن مگوييد (يا درباره او به نيكى سخن بگوييد) به خدا سوگند او درباره مصاحف انجام نداد مگر آنچه را كه ما همگى بر آن بوديم. سپس گفت: درباره اين قرائت چه مى گوييد؟ به من رسيده است كه بعضيها گفته اند: قرائت من از قرائت تو بهتر است و اين نزديك است كه به مرحله كفر برسد. به او گفتيم: نظر تو چيست؟ گفت: نظر من اين است كه مردم بر يك مصحف اجتماع كنند تا افتراق و اختلافى نباشد. گفتيم: چه نظر خوبى داريد».

روايت مشهورى كه از گامهايى كه در تحقق اين عمل مهم برداشته شد خبر مى دهد، همان روايتى است كه ابو عبيد در «فضائل القرآن» «2» خود و بخارى در صحيح خود «3» و ابن ابى داود در «المصاحف» «4» و ابن نديم در «الفهرست» «5» و دانى در «المقنع» «6» و مصادر ديگر «7» از ابن شهاب زهرى (متوفى 124 ه) از انس بن مالك (متوفى ميان سالهاى 91- 93 ه) نقل كرده اند. متن روايت به نقل بخارى چنين است: «موسى از

ابراهيم و او از ابن شهاب نقل مى كند كه انس بن مالك براى او نقل كرده كه حذيفة بن يمان پيش عثمان آمد و اين در حالى بود كه اهل شام همراه با اهل عراق در فتح ارمنستان و آذربايجان مى جنگيدند و حذيفه از اختلاف آنها در قرائت قرآن مضطرب بود. پس حذيفه به عثمان گفت: اى خليفه اين امت را درياب پيش از آنكه همچون يهود و نصارى در كتاب خدا اختلاف كنند.

عثمان كسى را پيش حفصه فرستاد و پيغام داد كه صحيفه ها را نزد ما بفرست تا از آنها نسخه بردارى كنيم و سپس به خودت برگردانيم. حفصه آنها را پيش عثمان فرستاد و او به

__________________________________________________

(1) المصاحف، ج 22.

(2) فضائل القرآن، لوح 36.

(3) الجامع الصحيح، ج 6، ص 226.

(4) المصاحف، ص 18.

(5) الفهرست، ص 24.

(6) المقنع، ص 5.

(7) بنگريد به: ابو حاتم رازى، ج 1، ص 146 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 169.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 101

زيد بن ثابت و عبد اللّه بن زبير و سعيد بن عاص و عبد الرحمان بن حارث بن هشام دستور داد تا آنها را در مصحفها نسخه بردارى كنند و عثمان به گروه سه نفره قريشى فرمان داد كه اگر شما با زيد بن ثابت درباره چيزى از قرآن اختلاف كرديد، آن را به لهجه قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است. و آنان چنين كردند و چون از آن صحيفه ها در مصاحف نسخه بردارى كردند، عثمان صحيفه ها را به حفصه باز گردانيد و به هر منطقه اى يكى از آن مصحفها را

كه نسخه بردارى شده بود، فرستاد و دستور داد غير از اين نسخه ها، تمام نسخه هاى قرآن را كه در صحيفه يا مصحف است بسوزانند.

ابن شهاب مى گويد: «خارجة بن زيد بن ثابت به من خبر داد كه از زيد بن ثابت شنيده است كه مى گويد: موقع نسخه بردارى قرآن آيه اى از سوره احزاب را گم كردم در حالى كه از پيامبر شنيده بودم كه اين آيه را مى خواند. پس از جستجو، آن آيه را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتيم. آيه اين است: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ پس آن را به همان سوره در مصحف ملحق كرديم.»

اين روايت انگيزه اى را كه باعث شد عثمان به يكسان كردن مصحفها دستور بدهد، بيان مى كند و ما در آغاز همين مبحث از آن سخن گفتيم و آن ترس از عاقبت اختلافى بود كه درباره قرائت كلمات قرآن شروع شده بود و آينده امت اسلامى و وحدت آنها را تهديد مى كرد.

همچنين اين روايت از اصل و اساسى كه در نسخه بردارى مصحف عثمانى به آن اعتماد شده است، خبر مى دهد و آن همان صحيفه هايى بود كه در خلافت ابو بكر توسط زيد بن ثابت از روى قطعه هاى نوشته شده در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم فراهم شده بود. اين روايت اشاره مى كند به اينكه هنگام بروز اختلاف ميان زيد بن حارث كه اهل مدينه بود و همراهان او از قريش، بايد لهجه قريش ترجيح داده مى شد. و به زودى درباره ارتباط مصحف عثمانى و رخصتى كه براى حروف هفتگانه داده شده و نيز درباره قرائت يا حرفى كه مصحف عثمانى بر اساس

آن نوشته شده است، به تفصيل سخن خواهيم گفت.

در رأس كسانى كه به اين عمل مباشرت كردند، زيد بن ثابت است كه در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم از همه اصحاب در كتابت وحى استوارتر بود و هموست كه كتابت قرآن در

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 102

مصحف را در زمان ابوبكر انجام داد. در وجود زيد بن ثابت صفاتى جمع شده بود كه او را شايسته انجام نيكوى اين عمل مى كرد. او در سايه وحى پرورش يافته بود، زيرا او زمان هجرت پيامبر به مدينه يازده سال داشت. «1» و روايت شده است كه او گفت: «2» «هنگام ورود پيامبر به مدينه، مرا نزد آن حضرت آوردند و گفتند: يا رسول اللّه اين كودكى از بنى النجار است و از آنچه كه بر تو نازل شده هفده سوره را حفظ كرده است، و من آن سوره ها را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم خواندم كه باعث تعجب پيامبر شد» پيامبر در جنگ بدر گروهى را از لحاظ سنّى كوچك دانسته بود و آنها را از شركت در جنگ باز داشته بود كه يكى از آنها زيد بن ثابت بود و لذا او در جنگ بدر شركت نداشت ولى در جنگ احد و مشاهد ديگر شركت داشت «3» و در جنگ يمامه تيرى به سوى او پرتاب شد ولى به او آسيبى نرسيد. «4»

ذهبى روايت مى كند: روزى كه زيد بن ثابت از دنيا رفت، ابن عمر گفت: «5» خداوند او را رحمت كند او در خلافت عمر، عالم مردم بود. عمر صحابه را در شهرها متفرق كرده

بود و از اينكه با رأى خود فتوا بدهند نهى كرده بود، ولى زيد را در مدينه نگهداشته بود كه براى مردم مدينه فتوا بدهد. ابن سعد نقل مى كند كه سليمان بن يسار (34- 107 ه) گفت: «6» نه عمر و نه عثمان در قضاوت و فتوا و فرايض و قرائت كسى را بر زيد بن ثابت مقدم نمى كردند. و روايت شده است كه عامر شعبى گفت: «7» زيد بن ثابت در قرآن و فرايض بر مردم غلبه داشت و از اين گذشته او قرآن را حفظ كرده بود و آن را مطابق با آخرين عرضه اى كه جبرئيل عليه السلام در سال رحلت پيامبر بر آن حضرت ارائه كرده بود، مى خواند «8». زيد در عهد عمر و عثمان و على كه در مدينه بود، در رأس قضاوت و فتوا و قرائت و فرايض بود،

__________________________________________________

(1) ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ابن عبد البر، ج 2، ص 537 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 207.

(2) باقلانى، ص 370 و ذهبى: مصدر پيشين، ج 2، ص 207.

(3) ابن عبد البر، ج 2، ص 537.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 538.

(5) سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 310.

(6) الطبقات الكبرى، ج 2، ص 359.

(7) مكى: الابانه، ص 53 و بنگريد به: ابن عبد البر، ج 2، ص 539.

(8) دانى: المقنع، ص 121 و بنگريد به: بخارى، ج 6، ص 229 و كتاب: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته (خطى) نسخه اى از آن به صورت ميكرو فيلم در معهد المخطوطات وجود دارد برگ 2، أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص:

103

و پس از آن نيز پنج سال چنين بود تا اينكه در سال چهلم هجرى معاويه سر كار آمد و او به اين كار اشتغال داشت تا در سال چهل و پنج هجرى از دنيا رفت. «1»

با اين وصف طبيعى بود كه ابو بكر، زيد بن ثابت را با اقتدا به پيامبر، متولّى كتابت قرآن كند و نيز عثمان او را متولى امر گروهى كند كه به نسخه بردارى مصحفهاى يكسان مشغول بودند، زيرا كه او در اين زمينه داناتر و ماهرتر از ديگران بود. قاضى ابو بكر باقلانى مى گويد: «2» درستى انتخاب زيد از اينجا روشن مى شود كه امروز اگر يكى از ما بخواهد مصحفى نوشته شود كه نسخه امام و پيشوا باشد از مردم زمان خود كسى را انتخاب نمى كند كه از لحاظ حفظ قديمى تر و يا شجاع تر و آگاه تر باشد بلكه كسى را انتخاب مى كند كه ضبط و خط او از همه زيباتر باشد و از همه با فهم تر باشد نه كسى را كه صفات آنچنانى داشته باشد.

باز طبيعى است كه عبد اللّه بن مسعود كه هنگام نسخه بردارى مصاحف در كوفه بود، «3» در اين كار شركت نكند، به اضافه اينكه او از كاتبان وحى كه براى پيامبر كتابت مى كردند، نبود، «4» با اينكه او كتابت مى دانست ولى اين امتيازى است كه هر كس آن را داشته باشد، در كارى مانند كتابت مصحف مقدم مى شود. البته اين بدان معنا نيست كه ابن مسعود را در علم قرآن دست كم بگيريم. او از جمله نخستين كسانى بود كه در مكه مسلمان شدند و او كسى بود كه از دهان پيامبر هفتاد

و چند سوره را اخذ كرده بود «5» و او كسى است كه پيامبر وقتى قرائت قرآن او را شنيد، فرمود: «كسى كه دوست دارد قرآن را با نشاط و آنچنان كه نازل شده است بخواند، مانند قرائت ابن ام عبد بخواند» «6» ولى زيد علاوه بر حفظ، در رسم قرآن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن سعد، ج 2، ص 359 درباره سال درگذشت زيد اختلاف نظر وجود دارد ولى بيشتر مصادر همان را گفته اند كه در متن آمد. بنگريد به: ابن سعد، ج 2، ص 360 و ابن قتيبه: المعارف ص 113 و ابن عبد البر، ج 2، ص 540 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 316- 315 و معرفة القرّاء الكبار على الطبقات و الاعصار از همين نويسنده ط 1، قاهره، دار الكتب الحديثية، 1969، ج 1، ص 37.

(2) نكت الانتصار، ص 369.

(3) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 349 و بنگريد به: ابن سعد، ج 6، ص 13.

(4) نامهاى نويسندگان پيامبر و كاتبان وحى را پيش از اين آورديم.

(5) ابن سعد، ج 2، ص 344.

(6) ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 35 و بنگريد به: ابن جزرى: غاية النهاية فى طبقات القراء، قاهره، مكتبة الخانجى 1932، ج

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 104

نيز پيشوا بود و ابن مسعود فقط در اداى قرآن مهارت داشت. «1»

اى بسا داستان خود دارى ابن مسعود از اينكه مصحف خود را بسوزاند، بر عدم شركت او در نسخه بردارى مصاحف و عزل او از اين عمل، سايه انداخته است. به زودى در اين باره سخن خواهيم گفت.

و

اما آن سه نفرى كه در روايت به عنوان همكاران زيد معرفى شده اند، عبارت بودند از: عبد اللّه بن زبير كه در سال اوّل و يا دوم هجرت متولد شد و او اولين نوزاد از مهاجران در مدينه بود و در سال هفتاد و سه هجرى در مكه كشته شد، «2» و سعيد بن عاص بن سعيد بن عاص بن اميّه كه در سال هجرت متولد شد و در سال پنجاه و نه از دنيا رفت و سعيد يكى از اشراف قريش و از كسانى كه سخاوت و فصاحت را جمع كرده بودند به شمار مى رفت.

عثمان او را والى كوفه كرد و او را با مردم در طبرستان جنگيد تا آنجا را فتح نمود «3» و سومى آنها عبد الرحمن بن حارث بن هشام مخزومى بود كه هنگام رحلت پيامبر ده ساله بود. «4» اين سه نفر كه در اوج جوانى بودند، با زيد بن ثابت همكارى مى كردند و البته او از همه آنها ممارست بيشترى داشت.

طبرى روايت ابن شهاب از خارجة بن زيد را چنين نقل مى كند كه عثمان تنها ابان بن سعيد بن عاص را با زيد همراه نمود «5» ولى روايت بخارى صحيح و مشهور است. «6»

ابن سعد «7» و ابن ابى داود «8» روايت مى كنند كه محمد بن سيرين گفت: عثمان دوازده نفر

__________________________________________________

(1)، ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 249.

(2) ابن عبد البر، ج 3، ص 905 و 907.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 624- 621 و نيز بنگريد به: ابن حجر، ج 90، ص 393.

(4) ابن عبد البر، ج 2، ص 857.

(5) التفسير، ج

1، ص 60.

(6) قرطبى، ج 1، ص 52 و بنگريد به: ابن عطيّه (عبد الحق بن ابى بكر): مقدمه تفسير (الجامع المحرر) كه آرتر جفرى آن را منتشر كرده است. قاهره، مكتبة الخانجى 1954، ص 275.

(7) الطبقات الكبرى، ج 3، ص 502.

(8) المصاحف، ص 25 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 29.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 105

از قريش و انصار را جمع كرد كه در ميان آنها ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت نيز بودند تا قرآن را جمع آورى كنند. و روايات ديگرى به اشتراك گروه ديگر جز اينها دلالت دارند كه از جمله آنهاست: مالك بن ابى عامر جد مالك بن انس و كثير بن افلح و انس بن مالك و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عمرو بن عاص. «1» اگر روايتها صحيح باشد گويا در آغاز، اين ماموريت به عهده زيد بن ثابت و سه نفرى كه او را همراهى مى كردند، بود، سپس به كسان ديگرى احتياج پيدا كردند كه آنها را در كتابت مصاحف كه به حسب نياز نوشته مى شد و به شهرها ارسال مى گرديد، كمك كنند. «2»

اشاره اين روايات در مورد مشاركت ابىّ بن كعب در نسخه بردارى مصاحف، ميان پژوهشگران قديم و جديد پرسشهايى را برانگيخته است، زيرا روايات در تعيين سال درگذشت او مضطرب است. در بعضى از روايات سال نوزده و در بعضى سال بيست و دو و در بعضى سال سى و يا سى و دو، آمده است «3» و در مقابل، تاريخ نسخه بردارى مصاحف به طورى كه خواهيم گفت تعيين

نشده است، و لذا اكنون نمى توان چيزى از آن تاريخها را ترجيح داد، ولى ذهبى روايت ابن سعد را در مورد مشاركت ابىّ بن كعب در نسخه بردارى مصاحف چنين توصيف مى كند: سند آن قوى ولى مرسل است. سپس مى گويد: «4» «گمان نمى كنم كه عثمان، ابىّ بن كعب را براى مصحف فرا خوانده باشد. اگر چنين بود، مشهور مى شد و نام ابىّ شهرت مى يافت نه نام زيد، و ظاهر اين است كه ابىّ در زمان عمر از دنيا رفت، حتى هيثم بن عدى و جز او سال درگذشت او را سال نوزده هجرى ذكر كرده اند، و محمد بن عبد اللّه بن نمير و ابو عبيد و ابو عمر الضرير گفته اند: او در سال بيست و دو مرده است و من به همين قول مايل ترم.» و روايت شده است كه عمر روز مرگ او گفت: «5» امروز سرور مسلمانان يا سرور مردم از دنيا رفت، و رواياتى كه اندكى بعد خواهد آمد دلالت دارند بر اينكه او در تصحيح و بهينه سازى بعضى از صورتهاى نوشتارى در قرآن، سهم

__________________________________________________

(1) باقلانى ص 358 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 61.

(2) بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 63 و دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 115.

(3) بنگريد به: ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ابن عبد البر، ج 1، ص 65 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 287.

(4) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 287.

(5) ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 33.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 106

داشته است «1»

ولى ابىّ در محل انجام كار حاضر نبوده (به طورى كه از روايت استفاده مى شود) بلكه پيشنهادها را بر كتب گوسفند مى نوشتند و براى او مى فرستادند تا نظر خود را بيان كند. «2» شك نيست كه ابىّ شايستگى آن را داشت كه در مسايل رسم و قرائت به نظريه او عمل شود، چون او از جمله نخستين كاتبان وحى در مدينه بود و نيز يكى از حافظان قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بود و شايد دليل عدم حضور او در محلى كه از مصاحف نسخه بردارى مى شد، بيمارى او بود، و همين بيمارى بود كه او را از رفتن به شام در خلافت عمربن خطاب براى تعليم قرآن، معذور كرد و اين هنگامى بود كه والى شام از خليفه خواسته بود كه بعضى از صحابه را جهت تعليم مردم شام، به يارى او بفرستد. «3» با همه اين احوال همچنان سؤال درباره دوره اى كه ابىّ در نسخه بردارى مصاحف شركت كرده بود، باقى است و اينكه آيا اين مشاركت منحصر به عهد ابوبكر و عمر بوده و يا زندگى ابىّ تا خلافت عثمان ادامه يافت و او شاهد انجام نسخه بردارى مصاحف شد و از دور در اين كار سهمى داشت؟

ثالثا: قسمتى از قرآن كه زيد در جمع آورى نخست آن را نيافت و پس از جستجو پيدا كرد

روايت پيشين كه ابن شهاب زهرى از خارجة بن زيد درباره نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان نقل كرده كه در ضمن حديث انس بن مالك آمده است، دلالت دارد بر اينكه زيد آيه اى از سوره احزاب را گم كرده بود، ولى در روايت، زمان آن تعيين نشده است. آيا فقدان اين آيه در جمع آورى قرآن در

عهد ابوبكر بود يا در نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان بود؟ اينكه اين مطلب در ضمن روايت نسخه بردارى از مصاحف آمده، نشان مى دهد كه اين امر در همان زمان اتفاق افتاد، ولى اين احتمال بعيد است بخصوص اينكه نسخه مصاحف عثمانى مطابق با صحيفه هاى ابوبكر و منقول از آنهاست و وقتى به روايات

__________________________________________________

(1) ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 37.

(2) ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 37 و بنگريد به: ابن فارس، ص 9.

(3) ابن سعد، ج 2، ص 356 و بنگريد به: مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته كه در سال 425 ه نوشته شده و آرتر جفرى آن را منتشر كرده است. قاهره، مكتبة الخانجى، 1954، ص 49.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 107

جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه اين روايات از گم كردن زيد آخر سوره توبه را خبر مى دهد و آن آيات عبارتند از: (آيه 127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ تا وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ اما آن آيه اى كه روايت زهرى از خارجه به فقدان آن دلالت دارد، آيه 23 از سوره احزاب است: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ تا وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا بنابراين در اينجا دو روايت وجود دارد كه از سقوط دو آيه در جمع آورى قرآن دلالت مى كند كه البته پس از مراجعه و تحقيق، اين دو آيه در جاى خود ثبت شد. «1»

روايت نخست صراحت دارد كه آيه آخر سوره توبه در جمع آورى اوّل در عهد ابوبكر ساقط شده ولى روايت دوم به زمان فقدان آيه سوره احزاب اشاره اى نمى كند

ولى ورود اين مطلب در روايت مربوط به نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان، اين گمان را تقويت مى كند كه آيه در اين مرحله ساقط شده است. به نظر مى رسد كه اين توهّم از آنجا ناشى شده است كه روايات جمع آورى قرآن و نسخه بردارى از مصاحف تداخل پيدا كرده و در يك روال وارد شده است. «2» و بعضى از دانشمندان معتقدند همه اينها در زمان ابوبكر اتفاق افتاده است «3» و مؤلف كتاب: «المبانى لنظم القرآن» در مقدمه كتاب خود از زهرى از خارجة بن زيد از پدرش روايتى نقل مى كند كه مربوط به جمع آورى قرآن در عهد ابوبكر است و اين روايت شبيه روايت زهرى از عبيد بن سباق از زيد (كه پيشتر به آن اشاره كرديم) مى باشد جز اينكه اين روايت با روايت اولى اين فرق را دارد كه از فقدان هر دو آيه در اين جمع دلالت مى كند و نه يك آيه. اين روايت بعضى از پيچيدگيهاى روايت زهرى از خارجه را كه در ضمن روايت زهرى از انس بن مالك راجع به يكسان كردن مصاحف و نسخه بردارى آن در زمان عثمان آمده، برطرف مى سازد. آن روايت چنين است: «4»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 30- 29.

(2) بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 385.

(3) بنگريد به: ابن كثير، ص 46 و ابن عاشر الانصارى (عبد الواحد بن احمد بن على): فتح المنان المروى بمورد الظمان (خطى) دار الكتب المصرية (تيمور 215 تفسير)، ص 34.

(4) مقدمه كتاب: المبانى، ص 20.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 108

«در كلام شيخ ابو سهل

انمارى (محمد بن محمد بن على الطالقانى) آمده كه از ابو يعقوب يوسف بن موسى و او از محمد بن يحيى القطعى و او از عبيد بن عقيل و او از خارجة بن مصعب و او از عمارة بن غزيه و او از زهرى و از خارجة بن زيد بن ثابت و او از پدرش نقل مى كند كه گفت: عمر بن خطاب پيش ابو بكر آمد ... (خبر جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر را نقل مى كند) سپس زيد مى گويد: يك بار قرآن را مرور كردم و ديدم كه اين آيه را ساقط كرده ام: (احزاب 23) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ پس از مهاجرين و انصار پرس و جو كردم و آيه را پيش هيچ يك از آنها نيافتم در حالى كه آيه را مى دانستم و شخص پيامبر آن را به من املاء كرده بود ولى خوش نداشتم كه بدون شهادت كس ديگرى آن را ثبت كنم تا اينكه آيه را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتم و او همان كسى بود كه پيامبر شهادت او را به منزله شهادت دو نفر قرار داده بود. «1» پس آيه را نوشتم سپس براى بار دوم قرآن را مرور كردم و ديدم كه دو آيه ساقط شده است و من آن دو آيه را مى شناختم (توبه 127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ تا آخر. از مهاجرين و انصار پرسيدم و آن دو آيه را نزد هيچ كس نيافتم مگر خزيمة بن ثابت انصارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم شهادت او را نافذ كرده بود، پس آن

دو آيه را در آخر سوره برائت نوشتم.

بنابراين، كارى كه زيد و همراهان او در خلافت عثمان انجام دادند، يك عمل كاملى بود و در اين مرحله چيزى از قرآن مفقود نگرديده است و از اساسى كه زيد در زمان خلافت ابوبكر پايه گذارى نمود و قرآن را از قطعه هاى مربوط به عهد پيامبر جمع آورى كرد، انحرافى حاصل نشده است.

__________________________________________________

(1) درباره تفصيل اين داستان كه شهادت دادن او به جاى شهادت دادن دو نفر بود، رجوع كنيد به: ابن سعد، ج 4، ص 378.

روايات درباره نام آن صحابى كه زيد آيات مفقوده را نزد او پيدا كرد، ميان ابو خزيمه انصارى و خزيمة بن ثابت انصارى متردد است و نزديك بودن دو اسم به يكديگر ورود آنها با يك لفظ در بعضى از روايات نشان مى دهد كه اين دو نام براى يك نفر است و آن خزيمه بن ثابت انصارى است. در اين باره نيز رجوع كنيد به: ابن سعد، ج 3، ص 409 و ج 4، ص 378 و ابن حجر، ج 10، ص 388 و قسطلانى، ج 1، ص 53 پاورقى.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 109

رابعا: ترتيب آيات و سوره ها

مطلبى را كه اخيرا گفتيم ما را به مسأله ترتيب آيات در سوره ها و ترتيب سوره ها در مصحف، منتقل مى كند و اگر نص روشنى در دست نداريم كه اساس ترتيب سوره ها را بيان كند، رواياتى داريم كه دلالت مى كند كه گذاشتن آيات در سوره ها به امر پيامبر و اشاره او انجام مى گرفت. اين مطلب از حديثى كه ابن عباس از عثمان بن عفان نقل مى كند، روشن مى شود كه گفت: «1» «زمان بر رسول

خدا مى گذشت و سوره هايى كه آيات متعددى داشتند بر او نازل مى شد و چون چيزى نازل مى شد، بعضى از كاتبان را مى خواند و مى فرمود: اين آيات را در سوره اى كه در آن چنين و چنان آمده است، قرار بدهيد. و چون آيه اى نازل مى شد، مى گفت: اين آيه را در سوره اى كه چنين و چنان دارد قرار بدهيد ...» ابو عبيد نقل مى كند كه سعيد بن مسيب (13- 94 ه) گفت: «2» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به بلال فرمود: بر تو گذشتم در حالى كه مقدارى از اين سوره و مقدارى از آن سوره قرائت مى كردى. او گفت: پاكيزه را با پاكيزه مخلوط مى كردم. پيامبر فرمود: سوره را به همان وجهى كه دارد يا به همان نحوى كه هست بخوان. و روايت شده كه زيد بن ثابت گفت: «نزد پيامبر بوديم و قرآن را از نوشته هاى متفرقه جمع آورى مى كرديم ... «3» اين روايت دلالت دارد بر اينكه كار ترتيب آيات و سوره ها با اشاره پيامبر انجام مى گرفت و نيز اين روايت بر سخن مالك تاكيد دارد كه گفت: «4» «قرآن به همان صورت كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم شنيده مى شد تأليف گرديد.»

در سخن گفتن از ترتيب آيات و سوره ها، وحدت موضوع و اسلوب را كه در بسيارى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 35 و 37 و غريب الحديث از همو، ج 4، ص 104 و ابن ابى داود، ص 31 و حاكم (ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه): المستدرك على الصحيحين فى الحديث، ط 1، حيدر آباد (هندوستان)، دائرة المعارف النظامية،

1340 ه، ج 2، ص 221 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172 و قسطلانى ج 1، ص 26 و متنى كه آورديم از ابن ابى داود است و حاكم درباره آن گفته است «مطابق شرط شيخين حديث صحيحى است ولى آن را نقل نكرده اند» ولى استاد احمد محمد شاكر آنجا كه ابن حبّان حديث را نقل كرده (صحيح ابن حبّان، تحقيق احمد محمد شاكر، دار المعارف، مصر، 1952، ج 1، ص 43) در پاورقى گفته است: حافظ ابن حبّان مانند بعضى ديگر از علما در صحيح بودن اين حديث خطا كرده اند.

(2). فضائل القرآن، لوح 20 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 308.

(3) حاكم، ج 2، ص 229 و درباره آن گفته است: اين حديث مطابق شرط شيخين صحيح است. و بنگريد به: ساعاتى، ج 18، ص 30.

(4) دانى: المقنع، ص 8 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 3 ب و قرطبى، ج 1، ص 60.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 110

از سوره ها وجود دارد، نبايد از نظر دور داشت و اين چيزى است كه هرگونه احتمالى را در مورد اينكه ترتيب سوره ها از اجتهاد اصحاب بوده است، نفى مى كند.

وقتى پى در پى بودن آيات در سوره ها مشخص و معلوم است، به نظر مى آيد كه قرائت پيامبر سوره هاى قرآنى را در نماز و خارج نماز به ترتيبى بوده كه ميان اصحاب مشهور و معروف بود. «1» ابن سعد «2» و بخارى «3» روايت مى كنند كه جبرئيل قرآن را سالى يك بار در ماه رمضان بر پيامبر عرضه مى كرد و چون سال مرگ پيامبر فرا رسيد، قرآن را دوبار به

آن حضرت عرضه كرد. شك نيست كه اين عرضه كردن به ترتيب خاصى انجام مى گرفته كه شايد بعضى از اصحاب آن را مى شناختند، بخصوص اينكه در ميان آنها كسانى بودند كه حافظ قرآن بودند كه از جمله آنها بود: عثمان بن عفان، ابىّ بن كعب، معاذ بن جبل، ابو الدرداء، زيد بن ثابت، سعد بن عبيد، ابو زيد، عبادة بن صامت، ابو ايوب، تميم الدارى، مجمع بن جاريه و عبد اللّه بن مسعود. البته بعضى از اين اصحاب حفظ قرآن را پس از رحلت پيامبر كامل كردند ولى بسيارى از آنها قرآن را در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم حفظ كرده بودند. ناچار بايد اينها قرآن را به ترتيب مشخصى حفظ كرده باشند كه از پيامبر آموخته بودند. و از اينجاست كه شايد آنها موقع جمع آورى قرآن مشكلى در ترتيب سوره ها نداشتند، چون ترتيب سوره ها معروف بود.

از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه ترتيب سوره ها از همان زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم معلوم بوده، اين است كه ترتيب سوره ها در مصاحفى كه پيش از جمع عثمانى به بعضى از صحابه نسبت داده شده، با ترتيب مشهور در مصحف عثمانى جز در موارد اندكى، اختلاف ندارد.

و ترتيب آنها در مقدم بودن سوره هاى بلند بر سوره هاى كوتاه با مصحف عثمانى بر يك منوال بوده است. غير از ترتيب مصحف على بن ابى طالب عليه السلام كه به ترتيب نزول قرار داشت «4» و شايد اين اختلاف از آنجا ناشى شده بود كه آنها به آخرين سخن پيامبر در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 13.

(2) الطبقات الكبرى، ج 2، ص 195- 194.

(3) الجامع الصحيح، ج 6، ص 229.

(4) درباره ترتيب مصاحف منسوب به بعضى از صحابه بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 181 به بعد و زنجانى (ابو عبد اللّه): تاريخ القرآن، قاهره، لجنة التاليف و الترجمة و النشر، 1935، ص 47 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 111

اين زمينه واقف نشده بودند.

در اينجا مطلبى را كه ابن نديم پس از ذكر مصحف ابن مسعود بيان كرده مى آوريم.

آنجا كه مى گويد: «1» «تعدادى مصحف ديدم كه ناسخان آنها مدعى بودند كه مصحف ابن مسعود است ولى دو تاى آنها با همديگر متفق نبودند» گويا ابن نديم به خاطر ترتيبى كه براى سوره ها ذكر شده ترديد دارد كه اين مصحفها از ابن مسعود باشد، بخصوص اگر به ياد بياوريم كه غير از مصحفهايى كه از روى مصحف عثمانى نسخه بردارى شده بود بقيه را سوزانيده بودند و امت اسلامى همين ترتيب را پذيرفته بود. بنابراين هر سخنى از ترتيب سوره ها در مصاحف صحابه مبتنى بر حدس است و دليلى بر آن نيست و حجت و نقل صحيح ندارد.

دانشمندان اتفاق نظر دارند كه ترتيب آيات در سوره ها به دستور خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بوده است. سيوطى مى گويد: «2» «اجماع و نصوص متعددى داريم بر اينكه ترتيب آيات توقيفى است و شبهه اى در اين باره وجود ندارد ...» ولى درباره ترتيب سوره ها در مصحف اختلاف شده است كه آيا آنها هم توقيفى و از پيامبر است و يا از اجتهاد صحابه ناشى شده است؟ اكثر دانشمندان طبق گفته سيوطى قول دوم را انتخاب

كرده اند، «3» ولى ادله اين قول مبتنى بر ظنّ است، و احتمال اينكه صحابه اين ترتيب را از خود پيامبر آموخته باشند، قول برتر است. بخصوص اينكه احاديث وارده درباره قرائت پيامبر دلالت دارد بر اينكه پيامبر آنها را به همان ترتيبى كه اكنون وجود دارد، در نماز ترتيب مى داد. «4» بنابراين، قول به اينكه جمع آورى ابوبكر به ترتيب سوره ها نبوده دليلى ندارد، بخصوص اينكه مشهور اين است كه ابوبكر نخستين كسى است كه قرآن را در ميان دو جلد قرار داد و اين دلالت مى كند كه قرآن مرتب بوده، و دليلى وجود ندارد بر اينكه جمع آورى او به ترتيب سوره ها نبوده و

__________________________________________________

(1) الفهرست، ص 26.

(2) الاتقان، ج 1، ص 172.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 176.

(4) عزّ بن عبد السلام: الفوائد، ص 26 و درباره اين موضوع رجوع شود به: باقلانى، ص 81 و ابن عطيه، ص 275. و قرطبى، ج 1، ص 60 و زركشى، ج 1، ص 236 و ابن حجر، ج 10، ص 389 و 415 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172 به بعد و قسطلانى، ج 1، ص 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 112

اصحاب، قرآن را در خلافت عثمان به هنگام نسخه بردارى مصاحف مرتب ساختند. «1»

خامسا: تعداد مصحفها و تاريخ نسخه بردارى آنها

روايت زهرى از انس كه پيش از اين آورديم دلالت دارد كه پس از آنكه زيد و گروه همراه او عمل نسخه بردارى مصاحف را از روى صحيفه ها انجام دادند، عثمان آن صحفه ها را به حفصه باز گردانيد «2» و به هر منطقه مصحفى از مصحفها را كه نسخه بردارى شده بود فرستاد و

دستور داد كه غير از آنها تمام قرآنها را كه در صحيفه ها و يا مصحفها بود بسوزانند.

در اين روايت نه به تعداد مصحفهاى نوشته شده و نه به نام شهرهايى كه اين مصاحف به آنجا فرستاده شد، اشاره نشده است و تنها به اين اشاره شده كه مصحفها را به سرزمينهاى حكومت اسلامى آن زمان فرستادند و اين عبارت دلالت دارد بر اينكه تعداد اين مصحفها زياد بوده، بخصوص اينكه هدف از اين كار يكسان كردن مصاحف و قرائت قرآن در تمام شهرهاى اسلامى بود. پس اين انتظار وجود داشت كه به هر شهر و يا منطقه اى يك مصحف فرستاده شود، ولى در رواياتى كه از نسلهاى پس از نسل صحابه نقل شده، به تعداد اين مصاحف اشاره شده است و ابن ابى داود در اين باره دو روايت نقل مى كند:

يكى از حمزه زيات (متوفى 156 ه) كه طبق آن، مصاحف چهار تا بوده كه يكى را به كوفه فرستادند، و روايت دوم از ابو حاتم سجستانى (متوفى 255 ه) است كه تعداد مصاحف را هفت تا مى داند كه يكى از آنها به مكه و ديگرى به شام و سومى به يمن و چهارمى به بحرين و پنجمى به بصره و ششمى به كوفه فرستاده شد و يكى از آنها هم در مدينه ماند «3» ولى از دو مصحف يمن و بحرين خبرى در دست نيست. «4» و در روايت قرطبى آمده است

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 393 و قسطلانى، ج 1، ص 59.

(2) روايت شده است كه صحيفه را عبد اللّه بن عمر پس از مرگ حفصه تصاحب

كرد و مروان والى مدينه آهنگ او كرد و آن را از او گرفت و تلف كرد و يا سوزانيد و از اين ترسيد كه ميان آن و نسخه عثمان اختلافى وجود داشته باشد (بنگريد به: ابن ابى داود، ص 21 و مكى: الابانة، ص 26).

(3) المصاحف، ص 34 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 29 و دانى: المقنع، ص 9 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172.

(4) بنگريد به: جعبرى برگ 67 ب و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 224.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 113

كه عثمان قرآنهاى مادر را به عراق و شام و مصر فرستاد. «1» و ملاحظه مى كنيم دانى كه درباره رسم و خط اين مصحفها سخن مى گويد، تنها به مصاحف مدينه و مكه و كوفه و بصره و شام و ساير بلاد عراق اكتفا مى كند. «2»

اگر اين روايتها در تعيين تعداد مصاحفى كه خليفه سوم به شهرها فرستاد قاطعيت ندارند، تأمل در انگيزه اين كار كه موجب يكسان كردن مصاحف شد، اين اجاره را به ما مى دهد كه بگوييم به تمام شهرهاى اسلامى نسخه اى از اين مصحفها كه در ترتيب و هجاء يكسان بودند رسيده است، خواه اين نسخه كار آن گروهى باشد كه خليفه سوم تعيين كرده بود و خواه نسخه اى باشد كه از روى اين نسخه ها نوشته شده است و چون مصحفهاى مدينه به شهرها رسيد، مسلمانان به سرعت از روى آنها نسخه بردارى كردند و نسخه هاى خود را با آنها مقابله نمودند.

براى كامل كردن گامى كه جهت يكسان كردن مصاحف برداشته شد، خليفه دستور داد كه تمام قطعه ها و مصاحفى كه از جانب بعضى

از صحابه نوشته شده بود سوزانده شود تا جلوى هرگونه اختلافى چه در رسم و چه در قرائت گرفته شود. و تمام كسانى كه نزد آنها چيزى از قرآن بود، آنها را سوزاندند و اين به خاطر اطمينانى بود كه بر مصحف عثمانى داشتند، زيرا پايه هاى آن بر نوشته هاى زمان پيامبر استوار شده بود و تمام صحابه و تابعين در مدينه و ساير شهرها آن را پذيرفته بودند و غير از عبد اللّه بن مسعود و تابعان او از اهل كوفه، هيچ كس از اين كار تخلف نكرد. ابن مسعود از اينكه زيد بن ثابت را براى انجام اين كار انتخاب كرده بودند و نه او را، ناراضى بود و لذا در آغاز از اينكه مصحف خود را تحويل بدهد سرباز زد و به پيروان خود دستور داد كه مصحفهاى خود را مخفى كنند. «3»

ابوبكر انبارى گفته است: «4» آنچه در اين باره از عبد اللّه بن مسعود سر زد و اين عمل را انكار نمود، از روى غضب بوده و نمى توان به آن عمل كرده و آن را اخذ نمود. و شك نيست كه او پس از فروكش شدن غضب، حسن انتخاب عثمان و ساير اصحاب را فهميد و با آنها

__________________________________________________

(1) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 54.

(2) المقنع، ص 1.

(3) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 26 و ابن سعد، ج 2، ص 343 و ابن ابى داود، ص 15- 14.

(4) قرطبى، ج 1، ص 53 و بنگريد به: ابن ابى داود، ص 18.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 114

موافقت كرد و اختلاف را كنار گذاشت. ما

پيش از اين انگيزه هايى را كه موجب انتخاب زيد بن ثابت براى جمع آورى قرآن در عهد ابوبكر و توليت نسخه بردارى مصاحف در عهد عثمان شد، بيان كرديم.

همچنين روايت سابق زهرى تاريخ معينى را براى نسخه بردارى مصاحف تعيين نمى كند و تنها به اين اكتفا مى كند كه اين كار در زمان خلافت عثمان انجام گرفته است و كوشش براى استخراج اين موضوع از بررسى تاريخ فتوح ارمنستان و آذربايجان و رويارويى سپاه شام و عراق در آنجا، «1» غير ممكن به نظر مى رسد. بخصوص اينكه مصادر تاريخى اين قضيه از پيچيدگى و ابهام خالى نيست، به ويژه اينكه فتوح اين مناطق چندين سال طول كشيد. «2»

ولى مى بينيم كه ابن ابى داود از طريق ابو اسحاق از، مصعب بن سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه او گفت: عثمان براى مردم خطبه خواند و گفت: اى مردم هنوز بيش از سيزده سال از زمان پيامبرتان نگذشته در حالى كه شما در قرآن دچار خصومت شده ايد ... و در روايتى پانزده سال ذكر شده است «3» (سپس حديث را درباره جمع آورى قرآن ذكر كرده است) و با حساب سالهايى كه از زمان رحلت پيامبر گذشته بود تا بعد از سيزده يا پانزده سال، ابن حجر ترجيح مى دهد كه اين كار در اواخر سال بيست و چهارم و اوايل سال بيست و پنجم اتفاق افتاده است و سپس مى گويد: «بعضى از كسانى كه ما آنها را درك كرديم از اين موضوع غافل بودند و گمان مى كردند كه اين كار در حدود سال سى ام اتفاق افتاده است و بر اين سخن خود دليلى ذكر نمى كردند.» «4»

اينك بايد

به اين مطلب اشاره كنيم كه نسخه هاى مصحف كه امت اسلامى بر آنها اتفاق

__________________________________________________

(1) در اين باره بنگريد به: بلاذرى، ص 212- 205 و ص 336- 333 و يعقوبى، ص 272 و طبرى: تاريخ، ج 4، ص 246 و ابن عبد البر، ج 1، ص 335 و ابن حزم، ص 343 و ابن اثير، ج 3، ص 43 و 55 و ابن خلدون، مجلد 2، ص 18- 10- 1016 و دكتر عبد اللّه خورشيد: القرآن و علومه فى مصر، قاهره، دار المعارف، 1970، ص 45- 18.

(2) بنگريد به: سترك؛ ماده ارمينيّة در: دائرة المعارف اسلامية (ترجمه عربى) 1933، ج 1، ص 642.

(3) ابن ابى داود، ص 24 عددى كه در متن آمده مربوط به سالهاى پس از پيامبر تا ظهور اختلاف در قرائت است و عثمان در دوران خلافت خود اين خطبه را خوانده است.

(4) فتح البارى، ج 10، ص 391 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 170. ابن اثير در كامل، ج 3، ص 55. تاريخ نسخه بردارى مصاحف را سال سى ام تعيين كرده و ابن خلدون نيز از او پيروى نموده است (مجلد 2، ص 1018).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 115

نظر داشتند براى مراجعه و خالص كردن از نقايص آماده بود همان گونه كه پيامبر از زيد مى خواست كه نوشته هاى خود را مجدّدا بخواند و چيزهايى را كه سقط شده است اصلاح كند (به طورى كه پيش از اين گذشت). با اينكه زيد و همراهان او به صحيفه هايى اعتماد كرده بودند كه در خلافت ابوبكر جمع آورى شده بود، آنها به خاطر علاقه اى

كه به اتحاد در هجاى كلمات داشتند گاهى مطلب را پيش عثمان مى بردند كه او خود يكى از كاتبان وحى بود به گونه اى كه در كلمه «تابوت» اتفاق افتاد و يا با بزرگان صحابه مشورت مى كردند از كسانى كه حافظ قرآن و كاتب وحى بودند تا بر يك نظريه اتفاق كنند. ابو عبيد در فضائل القرآن نقل مى كند «1» كه عبد الرحمن بن مهدى از عبد اللّه بن مبارك و او از ابو وائل شيخى از يمن و او از هانى البربرى غلام عثمان روايت مى كند كه گفت: من نزد عثمان بودم كه آنها مصاحف را بر او عرضه مى كردند. او مرا با كتف گوسفندى به سوى ابىّ بن كعب فرستاد «2» و در آن نوشته شده بود: «لم يتسن» و نوشته شده بود: «لا تبديل للخلق» و نوشته شده بود:

«فامهل الكافرين» مى گويد: ابىّ مركّب خواست و يكى از دو لام را محو كرد و نوشت:

لِخَلْقِ اللَّهِ و كلمه «فامهل» را محو كرد و نوشت: فَمَهِّلِ و نوشت: لَمْ يَتَسَنَّهْ و هايى به آن اضافه كرد. ابو عبيد در روايت ديگرى نقل مى كند كه هانى گفت: من ميان عثمان و زيد بن ثابت قاصد بودم. زيد به من گفت: از عثمان درباره «لم يتسن» بپرس. عثمان گفت: هايى در آن قرار بدهيد. «3»

اين دو روايت توضيح مى دهند كه در اثبات شكل كلمه ها مراجعه، و مشورت مى شد و نشانگر آن است كه آنها تا چه حدى مى خواستند مصحف در رسم خود دقيق باشد تا جايى كه كاتبان در الحاق يك هاء يا لام و يا حذف يك الف با بزرگان صحابه از كاتبان وحى و

حافظان قرآن مشورت مى كردند.

طبرى «4» و دانى «5» از ابو قلابه نقل كرده اند كه گفت: انس بن مالك براى من نقل كرد كه

__________________________________________________

(1) لوح 37، ابن حجر در كتاب: المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 3، ص 286 اين حديث را ضعيف دانسته و در همان صفحه پاورقى 3 آمده است: بوصيرى گفته: اسحاق اين حديث را با سندى ضعيف نقل كرده است.

(2) پيش از اين درباره سال وفات أبى و اينكه آيا او نسخه بردارى از مصاحف را درك كرد يا نه، صحبت كرديم.

(3) فضائل القرآن، لوح 37.

(4) التفسير، ج 1، ص 62.

(5) المقنع، ص 7 و بنگريد به سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 170.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 116

من نزد كسانى بودم كه به آنها املاء مى شد، مى گويد: گاهى در آيه اى اختلاف مى كردند، پس مردى را كه آن آيه را از پيامبر دريافت كرده بود دعوت مى نمودند و گاهى او غايب بود و يا در باديه ها بود و لذا قبل و بعد آيه را مى نوشتند و محل آن آيه را خالى مى گذاشتند تا بيايد و يا به سوى او فرستاده شود. اين روايت به علاقه شديد كاتبان دلالت مى كند كه آيه اى را كه در قرائت آن اختلاف است ننويسند مگر بعد از اطمينان از صيغه اى كه پيامبر آن را بر صحابه خوانده است. و بدينسان مصحف عثمانى در نهايت دقت و ضبط نوشته شد و اين دقت هم شامل قرائت عام است كه بر اساس آن نوشته شده و هم شامل رسم كلمات و هجاى آنهاست كه مطابق با قواعد و هجاى آن روز عمل

شده است.

به هر حال بزرگان صحابه از كاتبان وحى و حافظان قرآن، چه در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم و چه در عهد ابوبكر و چه در خلافت عثمان، تلاش بسيار كردند تا قرآن نوشته شود و در سينه ها محفوظ بماند و در سطرها مكتوب باشد، تا اينكه به بهترين صورت ممكن، كار انجام گرفت و اين سخن خداوند: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر 9) به عنوان يك دستور جاودانى براى امت اسلام مصداق پيدا كرد تا وقتى كه خداوند وارث زمين و هر چه در آن است باشد و او بهترين وارثان است.

قاضى ابو بكر باقلانى مى گويد: «1» «تمام قرآن كه خداوند آن را بر پيامبر خود نازل كرده و به اثبات آن دستور داده و نسخ نشده و تلاوت آن برداشته نشده، همان است كه ميان دو لوح قرار دارد و آن همان است كه مصحف عثمان آن را در بر گرفته، نه چيزى از آن كم شده و نه چيزى بر آن افزوده گرديده است و خلف از سلف آن را نقل كرده اند و آن معجزه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم است.

مستشرقان و دانشمندان محقق و با انصاف غرب كه در اين باره تحقيقاتى انجام داده اند با اينكه طبعا به نزول قرآن از جانب خداوند و وحى بودن آن ايمان ندارند، در عين حال اتفاق نظر دارند كه نقل قرآن درست بوده و متن آن به پيامبر مى رسد. در اينجا گفته هايى از بزرگان مستشرقان وجود دارد كه همگى تاكيد مى كنند كه قرآن تنها كتابى در دنياست كه

__________________________________________________

(1) نكت

النتصار، ص 59.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 117

متن آن از تحريف محفوظ مانده و شكى در اصالت آن نيست و هر حرفى كه امروز در آن مى خوانيم، مى توانيم با اطمينان بگوييم كه آن حرف از روز نزول قرآن تا كنون تغيير نيافته است. «1»

پيش از آنكه درباره قضايا و ويژگيهايى كه رسم عثمانى پيش روى ما قرار داده است، صحبت كنيم، لازم است اساسى را كه مصحف عثمانى بر آن اساس نوشته شده يعنى همان قرائتى كه كاتبان در رسم كلمات به آن اعتماد كرده اند مورد بررسى قرار بدهيم و بدانيم كه آيا آنها در اثبات بعضى از كلمات، مظاهر رخصت در حروف هفتگانه را در آن در نظر گرفته اند (به طورى كه بعضى از پژوهشگران گمان كرده اند) يا بر همان قرائت عام و مشهورى كه از پيامبر شنيده اند اعتماد نموده اند؟ اين مطلبى است كه ما آن را در مبحث بعدى بررسى خواهيم كرد تا اساسى كه در پرتو آن بررسى ويژگيهاى كتابت به طريق روشن و مشخص امكان پذير است، واضح گردد.

__________________________________________________

(1) درباره متن اين گفته ها رجوع شود به: النبى الخاتم، نوشته ابو الحسن على الحسنى الندوى، ط 1، قاهره، المختار الاسلامى 1975، ص 31- 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 118

مبحث سوم قاعده اى كه مصحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده است

اشاره

دانشمندان پيشين در اين مطلب اختلاف كرده اند كه آيا مصاحف عثمانى مشتمل بر تمام حروف هفتگانه است و يا بعضى از آنها را در بر دارد و يا فقط بر اساس يكى از آنهاست؟

پاسخگويى به اين پرسش، پيش از اتخاذ موضع مشخصى درباره مسايل رسم عثمانى مهم و مشكل است، زيرا برخورد با اين پديده نوشتارى به اين

صورت كه بگوييم با اين روش يا آن روش نوشته شده تا احتمال قرائتهاى متعددى داده شود و يا در آن واحد مجموعه اى از پديده هاى مختلف لغوى را شامل گردد، با اين حالت تفاوت دارد كه بگوييم مصحف عثمانى تنها بيانگر لفظ معين و يا قرائت معين است. در حالت اوّل پيدا كردن ريشه اى براى اين پديده با وجود قرائتهاى مختلف آسان نيست ولى در حالت دوم (با اينكه ما نمى خواهيم در پاسخگويى به پرسش بالا عجله و يا پيش داورى كنيم) دستيابى به چنين ريشه و اصلى با توجه به واقعيت قرائتها و ويژگيهاى آن آسان خواهد بود، بخصوص پس از ملاحظه بعد تاريخى كتابت كه نشانگر ويژگيهايى است كه در لغت وجود

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 119

داشته ولى تطور لغت، استعمال آنها را از بين برده اما در نوشتن كه كمتر تغيير پذير است به همان شكلهاى قبلى باقى مانده است. ما اين مطلب را در فصل مقدماتى بيان كرديم.

پيش از آنكه به پرسشى كه مطرح كرديم پاسخ بدهيم، لازم است كه تا حد توانايى مفهوم حروف هفتگانه را تعيين كنيم و رابطه قرائتهاى مختلف با آن را دريابيم و شايد مناسب اين باشد كه پيش از بررسى اين مطلب درباره حديث حروف هفتگانه سخن بگوييم چون اين حديث مقام مهمى در تاريخ قرآن دارد. «1»

اولا: آيا حديث حروف هفتگانه حديث صحيحى است؟

به نظر مى رسد كه سخن گفتن درباره توثيق سند حديث حروف هفتگانه و ذكر دليل بر صحت و تواتر آن، سخن زايدى باشد زيرا كه علما به طور گسترده بر آن اجماع كرده اند و روايات بسيارى با مضمونهاى نزديك به هم و به طور متواتر

بر معناى واحدى دلالت دارند و آن اينكه «اين قرآن بر اساس حرف حرف نازل شده آنچه در توان داريد از آن بخوانيد» اين حديث از طريق بيست و چهار صحابى و چهل و شش سند وارد شده است و بخارى و مسلم و ديگر پيشوايان حديث آن را نقل كرده اند. «2» و ابو عبيد قاسم بن سلام «3» و ابو عمرو دانى «4» و ابن قاصح «5» بر تواتر آن تصريح نموده اند.

با وجود اينكه ابو عبيد به تواتر اين حديث تصريح كرده، عجيب است كه «گلدزيهر» هنگامى كه درباره اين حديث سخن مى گويد، به ابو عبيد چنين نسبت مى دهد كه گويا او گفته است: «اين حديث شاذّ و بدون سند است» «6» و سخن خود را با ايجاد شك و ترديد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 23.

(2) همان مصدر ص 30 درباره اين حديث رجوع كنيد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 47- 46 و بخارى، ج 6، ص 227 و مسلم بن الحجاج القشيرى: الصحيح، قاهره، دار احياء الكتب العربيه 1954، ج 1، ص 563- 560 و طبرى: تفسير، ج 1، ص 46- 21 و مكى: الابانه، ص 69- 62 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 131 و روايات طبرى را در كتاب: تاريخ القرآن تاليف دكتر عبد الصبور شاهين، ص 245- 229 همراه با نقد آنها ملاحظه فرماييد.

(3) فضائل القرآن، لوح 46 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 212.

(4) جامع البيان، برگ 4 ب.

(5) ابن قاصح (ابو البقاء على بن عثمان): تلخيص الفوائد و تقريب المتباعد ط 1، قاهره) مصطفى البابى الحلبى،

1949، ص 13.

(6) گلد زيهر: مذاهب التفسير الاسلامى (ترجمه عربى) قاهره، مكتبة الخانجى 1955، ص 54.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 120

طورى ادامه مى دهد كه گويا مى خواهد مطلب را از جاى خود منحرف كند. او در حالى كه درباره مفهوم عددى هفت سخن مى گويد، راجع به حديث حروف هفتگانه اظهار مى دارد:

«... اين حديث در مجامع زيادى از اهل سنت نقل شده در حالى كه شخص ثقه اى مانند ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 ه/ 837 م) آن را رد كرده و گفته است اين حديث شاذّ و بدون سند است» شك نيست كه ابو عبيد يكى از اعلام اسلام و پيشرو در حديث و فقه و لغت است و نظر او در اين زمينه ارزش خاص خود را دارد و گلدزيهر از موقعيت او بهره جويى مى كند تا صحت اين حديث را كه در تاريخ قرآن و قرائات مهم است زير سؤال ببرد.

ولى حقيقت اين است كه ابو عبيد به تواتر و صحت اين حديث تصريح كرده است (به طورى كه پيش از اين گفتيم) و سخن گلدزيهر يك تحريف عمدى است و در تقرير آن سخن ابو الحجاج بلوى در «الف با» را نقل مى كند كه درباره تعيين معناى حديث «حروف هفتگانه» است. ابو الحجاج مى گويد: «1» «اين حديث را ابو عبيد تفسير مى كند و مى گويد: يعنى هفت لغت از لغات عرب ... و گفته است: در حديثى هفت حرف چينين تفسير شده: حلال و حرام و امر و نهى و اخبار پيشينيان و خبرهاى مربوط به آينده و ضرب مثل. سپس ابو عبيد مى گويد: ما نمى دانيم كه وجه اين حديث

چيست، زيرا كه آن يك حديث شاذّ و بدون سند است. ابو عبيد مطابق آنچه كه در «الغريب» آمده مطلبى را كه در آغاز راجع به قرآن گفته است، تصحيح مى كند و اين خلاصه سخن ابو عبيد است. مى گويم (بلوى) به جان خودم قسم نفس انسان به آنچه كه ابو عبيد گفته است ميل مى كند و آن اينكه منظور لغاتى است كه در زبان عرب پراكنده است ...» ابو عبيد در اينجا حديثى را كه حروف هفتگانه را به انواع معانى گوناگون تفسير مى كند، چنين توصيف كرده كه شاذّ و بدون سند است.

بنابراين شذوذ در حديثى است كه حديث حروف هفتگانه را چنين تفسير مى كند و نه در اصل حديث حروف هفتگانه كه ابو عبيد آن را به هفت لغت و لهجه تفسير كرده است، و در اينكه منظور از حروف هفتگانه اين معانى نيست اكثر علما با ابو عبيد هم عقيده اند. «2»

__________________________________________________

(1) بلوى: الف با، ج 1، ص 210.

(2) مسلم نقل مى كند (ج 1، ص 561) كه ابن شهاب گفت: «به من رسيده است كه اين حروف همگى در امر است كه يكى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 121

شايد بعد از اين سخن مفيد باشد كه متن كلام ابو عبيد را درباره حديث حروف هفتگانه و بيان معناى آن در اينجا ذكر كنيم. ما اين سخن را از دو كتاب او نقل مى كنيم: يكى «فضائل القرآن» كه خطى است و ديگرى «غريب الحديث» كه بلوى از آن نقل كرده و اين كتاب چاپ شده است. ابو عبيد در فضائل القرآن پس از نقل ده روايت درباره حروف هفتگانه مى گويد: «1»

«اين احاديث همگى بر حروف هفتگانه تواتر دارند مگر يك حديث كه از سمرة بن جندب نقل شده است. عثمان از خالد و او از سلمه و او از قتاده و او از حسن و او از سمرة بن جندب نقل مى كند كه پيامبر فرمود: قرآن بر من بر سه حرف نازل شده است. ابو عبيد مى گويد: ما حديث مزبور را جز هفت حرف نمى دانيم چون همين مشهور است.» ابو عبيد در كتاب «غريب الحديث» سخنى دارد كه ادعاى گلدزيهر را باطل مى كند «2» «و ابو عبيد گفت: در حديثى از پيامبر آمده كه فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است كه همه آنها كفايت مى كند و شفا مى دهد. و بعضيها آن را روايت مى كنند پس همان گونه كه تعليم داده شده ايد بخوانيد.

«ابو عبيد گفت: سخن پيامبر كه فرمود: «هفت حرف» منظور هفت لهجه از لهجه هاى عرب است و معناى آن اين نيست كه در يك حرف هفت وجه جايز است ما چنين چيزى را نشنيده ايم ولى مى گوييم كه اين لغات و لهجه ها در قرآن پراكنده است. بعضى از آن با لهجه قريش و بعضى با لهجه هذيل و بعضى با لهجه هوازن و بعضى با لهجه اهل يمن و ساير لهجه هاست و با اين وجود معانى آن يكى بيشتر نيست. و از چيزهايى كه اين مطلب را روشن مى كند، سخن ابن مسعود است كه گفت: من به قاريان گوش دادم و ديدم كه نزديك به هم مى خوانند، پس همان گونه كه تعليم داده شده ايد، بخوانيد و آن مثل قول يكى از شماهاست كه مى گويد: «هلمّ» يا مى گويد: «تعال» ابن سيرين نيز گفته

است: آن مانند قول شماست كه مى گوييد: «هلمّ، تعال و اقبل» سپس ابن سيرين اين سخن را تفسير مى كند و

__________________________________________________

بيشتر نيست و در حلال و حرام اختلاف ندارد» بنگريد به: فضائل القرآن لوح 46، و بلوى، ج 1، ص 210 و عزّ عبد السلام:

الفوائد، ص 31 و نيز بنگريد به: سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 137- 136.

(1) لوح 47.

(2) ج 3، ص 161- 159.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 122

مى گويد: در قرائت ابن مسعود چنين است: ان كانت الّا زقية واحده ولى در قرائت ما چنين است: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً و معناى هر دو يكى است و به همين منوال است لهجه هاى ديگر.

«و در حديثى خلاف اين معنا آمده است كه مى گويد: قرآن بر هفت حرف نازل شده:

حلال و حرام و امر نهى و اخبار گذشتگان و اخبار آينده و ضرب مثل. ابو عبيد مى گويد: ما نمى دانيم كه وجه اين حديث چيست، زيرا كه آن يك حديث شاذّ و بدون سند است و احاديث مسند آن را ردّ مى كند. آيا حديث عمر را نمى بينى كه در آغاز ذكر كرديم؟ او مى گويد: هشام بن حكيم بن حزام را شنيدم كه سوره فرقان را به صورتى غير از آنچه ما مى خوانيم، مى خواند و من آن را پيش پيامبر خوانده بودم. من او را نزد پيامبر بردم و جريان را به پيامبر خبر دادم. پيامبر به او فرمود: بخوان. او همان قرائت خودش را خواند.

پيامبر فرمود: چنين نازل شده است. سپس به من فرمود: تو نيز بخوان. و من قرائت خودم را خواندم. پيامبر فرمود: چنين نازل شده است. آنگاه فرمود: همانا

اين قرآن بر هفت حرف نازل شده است، آنچه كه براى شما ميسور است بخوانيد. همچنين حديثى از ابىّ بن كعب نقل شده كه مانند حديث عمر است. اين حديث براى شما روشن مى كند كه اختلاف فقط در لفظ است و معنا يكى است ... و منظور از هفت حرف چيزى جز لهجه ها نيست و معنا يكى است و در آن حلال و حرام و خبر و غير آن تفاوتى با يكديگر ندارد.»

سخن ابو عبيد را با اينكه طولانى بود در اينجا نقل كرديم تا تأكيدى بر صحت حديث باشد و شبهه گلدزيهر كه يا ناشى از نفهميدن روايت و يا از روى تحريف عمدى كلام ابو عبيد است از ذهنها دور شود. بزودى نظريه ابو عبيد را كه در معناى حديث به تفصيل قائل شده است، خواهيم آورد.

ثانيا: معناى حروف هفتگانه

اين حديث طبيعت اختلافى را كه در ميان صحابه در قرائت قرآن وجود داشت روشن مى سازد. آنها اختلاف خود را پيش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى بردند و آن حضرت قرائت همه آنها را اجازه مى داد و اين مبتنى بود بر اينكه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. البته اين روايات اشاره مى كنند به اينكه اين اختلاف، از الفاظ تلاوت به معناى آيات تجاوز

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 123

نمى كرد.

به حديث حروف هفتگانه و بيان معنا و مقصود از آن «1» از همان آغاز اهتمام زيادى داده شده است چون روايتى را در معناى اين حديث به ابن عباس نسبت مى دهند و دانشمندان همواره اين حديث را از لحاظ متن و سند مورد بحث قرار داده اند و گروههاى متعددى از علما

مانند اهل حديث و فقها و قرّاء و اهل تفسير و كلام و ديگران درباره اين حديث سخن گفته اند حتى راجع به آن كتابهاى مستقلى تاليف كرده اند، مانند كتابى كه حافظ ابو محمد عبد الرحمن بن اسماعيل شافعى معروف به ابو شامه (متوفى 665 ه) كه درباره اين حديث كتاب جامعى نوشته است. «2».

__________________________________________________

(1) معناى حرف در لغت و معناى آن در اصطلاح، رابطه و مناسبتى با يكديگر دارند. در لغت حرف هر چيزى طرف و ناحيه آن است (ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 138 و بنگريد به: جوهرى، ج 4، ص 1342 و ابن منظور، ج 10، ص 385 و ابن جنّى در «سرّ صناعة الاعراب، ص 15» مى گويد: ح رف هر كجا واقع شود منظور از آن حدّ و حدّت چيزى است و از همين جاست:

حرف الشئ و منظور طرف و ناحيه آن است» سپس استعمالات مجازى كلمه را بر مى شمارد و مى گويد (ص 16): «و از همين جا به حروف معجم حروف گفتند، زيرا كه حرف، حدّ قطع صدا و پايان يافتن و طرف آن است. مانند: حرف الجبل و مثل آن جايز است كه به آنها حروف گفته شود، زيرا كه آنها طرفها و نواحى كلمه ها هستند مانند حروف يك چيز و جهات آن و لذا گفته مى شود: (فلان يقرء بحرف ابى عمرو و غيره من القراء) چون حرف حدّ و جهت و ناحيه ميان دو قرائت است و شايد منظور آنها وقتى مى گويند: (حرف فلان) حروفى باشد كه او قرائت مى كند يعنى قارى عين آن حروف را ادا مى كند بدون كمى و زيادت، و در اينجا حرف كه

مفرد است در موضع حروف كه جمع است، قرار مى گيرد» و از هرى (ج 5، ص 12) گفته است: «هر كلمه اى كه مطابق با وجوهى از قرآن خوانده مى شود، حرف ناميده مى شود و منظور از «حرف ابن مسعود» همان «قرائت ابن مسعود» است.

بنگريد به ابن منظور، ج 10، ص 385. ابن قتيبه در «تاويل مشكل القرآن» ص 27 مى گويد: «حرف به نمونه بريده شده از معجم گفته مى شود و به يك كلمه و تمام حروف كلمه نيز حرف گفته مى شود و نيز به يك خطبه و يك قصيده كامل نيز حرف گفته مى شود، (و بنگريد به: زركشى، الابانه، ص 54) و طبرى گاهى از حروف هفتگانه به قرائتهاى هفتگانه تعبير مى كند (تفسير، ج 1، ص 65) كه البته نبايد ذهن ما به قرائتهاى قرّاء سبعه منصرف شود. دانى در معناى حروف هفتگانه دو احتمال مى دهد: اوّل اينكه معناى حرف وجهى از لغات و لهجه هاست. دوم اينكه معناى حرف همان قرائت است (جامع البيان برگ 4 ب و بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 23) و به زودى معناى اصطلاحى حرف در حديث حروف هفتگانه در صفحات آينده روشن خواهد شد. درباره معناى حرف از لحاظ لغوى و اصطلاحى رجوع كنيد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 195 به بعد.

(2) بنگريد به: ابن تيميه (تقى الدين احمد): مجموعة فتاوى ابن تيميه، قاهره، مطبعه كردستان العلمية، 1326 ه مجلد 1، ص 312 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 21 و در ميان معاصران، شيخ محمد بخيت المطيعى (متوفى 1935 م) رساله اى نوشته و آن را چنين ناميده است: الكلمات الحسان فى

الحروف السبعة و جمع القرآن، قاهره، المطبعة الخيرية، 1313 ه او در اين كتاب بيشتر مطالبى را كه درباره اين حديث گفته شده، جمع آورى كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 124

يكى از قديمى ترين اشخاصى كه درباره مراد اين حديث سخن گفته اند و نظريه آنها به دست ما رسيده است، ابو عبيد قاسم بن سلام است كه اندكى پيش از اين گفته هاى او را در اين زمينه نقل كرديم كه نشانگر موضع او در بيان معناى حديث است.

و نيز او گفته است: «1» «به نظر ما قرآن بر هفت لهجه از لهجه هاى عرب نازل شده كه در جميع قرآن پراكنده است. بنابراين قسمتى از آن با لهجه يك قبيله و قسمت ديگرى با لهجه قبيله ديگر و قسمت ديگرى با لهجه قبيله سوم تا هفت لهجه است» او در تاييد اين معنا مى گويد: «2» «كلمه احرف معنايى جز لهجه ها ندارد و تاويل هر يك از آن احاديث در خود حديث آمده است، مثلا عمر مى گويد: از هشام بن حكيم شنيدم كه سوره فرقان را به صورتى غير از آن صورتى كه من مى خوانم، مى خواند ... (و مثالهاى ديگر) مى بينى كه اختلاف آنها در صورتها و حرفهايى است كه در الفاظ پراكنده است و آنها در تاويل اختلاف نداشتند» او منظور خود را با مثالى از قرائت ابن مسعود روشن مى كند كه به جاى (صيحه) كلمه (زقيه) را قرائت مى كرد، و از ابن مسعود و ابن سيرين نقل مى كند آنها مانند:

(هلمّ و تعال و اقبل) است كه هر سه به يك معناست. گويا مفهوم اين حديث از ديدگاه ابو عبيد همان اختلاف در

الفاظ و اتحاد در معناست و اين به هفت لهجه از لهجه هاى عرب باز مى گردد و چنين نيست كه حرف واحدى هفت وجه داشته باشد.

ابو عبيد از ابن عباس نامهاى قبايلى را كه لهجه هاى آنها مورد نظر بوده، با دو طريق نقل مى كند: اوّل از قتاده از كسى كه از ابن عباس شنيده است. دوم از كلبى از ابن صالح از ابى عباس. «3» ولى طبرى اين دو روايت و ذكرى را كه در آنها از لهجه هاى قبايل عرب آمده ردّ مى كند، زيرا به نظر او اين دو روايت از طريق كسانى از ابن عباس نقل شده كه نمى توان به آنها اعتماد كرد. در روايت اوّل قتاده با ابن عباس ملاقات نكرده و از او نشنيده است و مى بينيم كه قتاده اين روايت را از كسى كه از ابن عباس شنيده نقل مى كند، و روايت دوم از طريق كلبى از ابو صالح است و اين يك روايت در موضع تهمت است «4» و از اين گذشته

__________________________________________________

(1) فضائل القرآن، لوح 47.

(2) همان مصدر، لوح 48.

(3) همان مصدر، لوح 47 و بنگريد به: الزينة، ج 1، ص 145.

(4) طبرى: تفسير، ج 1، ص 66 و بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 24.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 125

حديث با تمام طرق آن به صورت عامّ روايت شده و به نظر مى رسد كه تعيين لغتها و لهجه ها در روايت زايد و شرحى بر آن است و متن اصلى روايت نمى باشد و اين قسمت توسط بعضى از صحابه و يا كسانى كه از آنها نقل كرده اند اضافه شده است. «1»

عقيده ابو

عبيد در معناى حديث را ابو العباس احمد بن يحيى (متوفى 291 ه) و ابو منصور ازهرى صاحب تهذيب اللغة نيز اظهار داشته اند. «2»

پس از ابو عبيد، ابن قتيبه نيز به مناسبت بحث از اختلاف قرائت، درباره معناى اين حديث سخن گفته است. او پس از بيان اشتباه كسانى كه منظور حديث را معانى مختلف و يا هفت لغت در يك كلمه مى دانند، نظر خود را درباره حديث اظهار كرده و مى گويد: «3» «تاويل سخن پيامبر كه فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده، اين است كه بر هفت نوع لهجه و لغت نازل شده كه در قرآن پراكنده است. دليل بر اين معنا سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم است كه فرمود: «هر گونه كه خواستيد بخوانيد». ابن قتيبه سعى مى كند كه اين وجوه هفتگانه را از طريق اختلاف قرائات بيان كند و ما اينك متن سخن او را نقل مى كنيم چون اين سخن در كسانى كه بعد از او آمده اند تأثير گذاشته و آنها غالبا از دايره اى كه او در فهم حديث ترسيم كرده است بيرون نشده اند. او مى گويد: «4» «من درباره وجوه اختلاف قرائات فكر كردم و آنها را هفت وجه يافتم:

وجه اوّل: اختلاف در اعراب كلمه و حركت بناى آن به گونه اى كه نه شكل آن در نوشتن از بين مى رود و نه معناى آن تغيير مى كند. مانند: هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ (هود 78) و اطهرلكم وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ (سبأ 17) و هل يجازى. وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ (نساء 37 و حديد 24) و بالبخل (فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ) (بقره 280) و ميسرة.

وجه دوم: اختلاف در

اعراب كلمه و حركت بناى آن به گونه اى كه معناى آن تغيير يابد ولى شكل آن در نوشتن از بين نرود مانند: (ربّنا باعد بين اسفارنا) (سبأ 19) و ربّنا باعد بين

__________________________________________________

(1) دكتر جواد على: لهجة القرآن الكريم، ص 271.

(2) بنگريد به: ازهرى، تهذيب اللغة، ج 5، ص 13 و بلوى ج 1، ص 210 و بنگريد به: عزّ بن عبد السلام: الاشارة الى الايجاز فى بعض انواع المجاز، آستانه، المطبعة العامره، 1313 ه، ص 214.

(3) ابن قتيبه: تاويل مشكل القرآن، قاهرة، دار احياء الكتب العربية، 1954، ص 6.

(4) همان مصدر، ص 29- 28.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 126

اسفارنا و (اذ تلقّونه بالسنتكم) (نور 15) و تلقونه و (ادّكر بعد امّة) (يوسف 45) و بعد امه.

وجه سوم: اختلاف در حروف كلمه باشد نه اعراب آن به گونه اى كه معنا را تغيير بدهد ولى شكل آن از بين نرود. مانند: (و انظر الى العظام كيف ننشزها) (بقره 259) و ننشرها و (حتّى اذا فزّع عن قلوبهم) سبأ 23) و فرّغ.

وجه چهارم: اختلاف در كلمه به گونه اى كه شكل آن در نوشتن تغيير پيدا كند ولى معناى آن تغيير نيابد مانند: (ان كانت الّا زقية واحدة) (يس 29) و صيحة و (كالصوف المنفوش) (قارعة 5) و كالعهن.

وجه پنجم: اختلاف در كلمه به گونه اى كه هم شكل و هم معنا تغيير يابد. مانند (و طلع منضود) (قارعة 5) و كالعهن.

وجه ششم: اختلاف به صورت تقديم و تأخير كلمه مانند: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ (ق 19) و در جاى ديگر: و جاءت سكرة الحق بالموت وجه هفتم: اختلاف با زيادت و

نقصان مانند: (انّ اللّه هو الغنّى الحميد) (لقمان 26) و (انّ اللّه الغنى الحميد).

درباره اين وجوه اختلاف در قرائت كه ابن قتيبه در بيان معناى حروف هفتگانه ذكر كرده بايد گفت كه در اينجا چيزهايى كه مربوط به خط مصحف است داخل در وجوه هفتگانه شده است، مانند تبديل كلمه اى به كلمه ديگر و يا تغيير بعضى از حروف كلمه و يا تقديم و تأخير يك كلمه و يا زيادت و نقصان در كلمه نسبت به خط مصحف. و اين در بيان تطور معناى (شذوذ) و رابطه قرائتهاى شاذّ با رسم مصحف مهم است، بخصوص اينكه اصطلاح قرائتهاى هفتگانه و يا دهگانه بعدها پيدا نشده است. همچنين ابن قتيبه اختلاف وجوهى را كه مربوط به اداى كلمه است مانند: همزه، اماله، تسهيل، فتح، ادغام، اظهار و غير آنها، در ميان وجوه هفتگانه نياورده است.

خواهيم ديد كه تلاش ابن قتيبه در بيان معناى حروف هفتگانه با ساختن وجوهى براى اختلاف قرائات، در موضوع دانشمندان بعد از خود تا عصر ما تأثير گذاشته و البته اين تأثير درجات مختلفى داشته است.

ابو جعفر محمد بن جرير طبرى (متوفى 310 ه) نيز درباره اين حديث و معناى آن

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 127

صحبت كرده و سعى نموده كه به پرسش زير پاسخ بدهد: آيا قرآن مطابق كدام لهجه از لهجه هاى عرب نازل شده است؟ آيا مطابق با تمام لهجه ها نازل شده و يا بعضى از لهجه ها منظور بوده است؟ سپس پاسخ داده كه قرآن طبق بعضى از لهجه و نه تمام لهجه ها نازل گرديده، زيرا معلوم است كه زبانها و لهجه هاى عرب بيش از هفت نوع

است و نمى توان آنها را شمارش كرد و لذا او نظر داده كه معناى حديث اين است كه قرآن با هفت لغت و لهجه نازل شده و به قرائت با هفت لهجه امر شده است. «1». بنابراين، او اين سخن را كه معناى حروف هفتگانه همان هفت معناست، نفى مى كند و چنين استدلال مى كند كه احاديثى كه در اين باره وارد شده است، به اين مطلب دلالت دارد كه آنها درباره قرآن با يكديگر اختلاف كردند و بعضى از آنها با بعضى ديگر فقط درباره تلاوت مخالف بودند ولى درباره معانى اختلافى نداشتند. «2» او نظر خود را درباره حروف هفتگانه به روشنى بيان مى كند و مى گويد: «3» «حروف هفتگانه كه خداوند قرآن را بر اساس آن نازل كرده، همان لهجه هاى هفتگانه در يك حرف و يا يك كلمه است كه الفاظ مختلف و معانى يكى است، مانند كسى كه مى گويد: (هلمّ، تعال، اقبل) و مانند قول خداوند: «ما ينظرون الّا زقية» و «الّا صيحة» او معتقد است كه شش تا از آن از ميان رفته است و باقيمانده كه يك حرف است، همان است كه عثمان قرآن را بر آن اساس جمع آورى نموده است، و اما اختلاف قرائات مانند رفع و نصب و جر و يا سكون و حركت در كلمه و يا انتقال حرفى به جاى ديگر با اتحاد شكل، به نظر طبرى، از معناى حديث حروف هفتگانه بيگانه است. «4»

از اين سخن فهميده مى شود كه به نظر طبرى صورتهاى اختلاف جز در موردى كه كلمه اى با كلمه مرادف خود جابجا شود، داخل در معناى حديث حروف هفتگانه نيست، يعنى اينكه به

نظر او هر موردى كه خارج از خط مصحف است ولى روايت آن ثابت شده، داخل در تحت حديث حروف هفتگانه مى باشد و حديث شامل وجوه قرائاتى از خط مصحف كه احتمال داده مى شود، نيست.

__________________________________________________

(1) تفسير، ج 1، ص 47.

(2) همان مصدر، ج 1، ص 48.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 58- 57.

(4) همان مصدر، ج 1، ص 55.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 128

با وجود اينكه مثالهايى كه ابو عبيد و طبرى در شرح موضع خود راجع به معناى حروف هفتگانه ذكر كرده اند نزديك به هم است، ميان نظريه هاى آنان اختلاف جوهرى وجود دارد، زيرا معناى حروف هفتگانه از ديدگاه ابو عبيد لهجه هاى هفت قبيله از عرب است، ولى از نظر طبرى منظور از آن، هفت وجه از الفاظى است كه در معنا متفق ولى در تلفظ مختلف است. همچنين از كلام ابو عبيد فهميده مى شود كه او معناى حروف هفتگانه را منحصر در آن نمى كند كه طبرى گفته است و معتقد نيست كه شش حرف از بين رفته و آنچه در دست مردم است، مربوط به يك حرف مى باشد، و نيز معناى اين سخن از نظر ابو عبيد اين نيست كه حرف واحدى داراى هفت وجه است، در حالى كه از كلام طبرى چنين فهميده مى شود.

دانشمندانى كه پس از طبرى آمده اند، آنچه را كه ابو عبيد و يا ابن قتيبه گفته اند، تكرار نموده اند و نظر طبرى را مورد مناقشه قرار داده اند و نظرى را ترجيح داده و نظر ديگرى را رد كرده اند و در ميان معناى حديث آراى عجيب و غريبى اظهار نموده اند. البته اين بدان معنا نيست

كه آنها افكار و آراى مفيدى ارائه نكرده اند.

از كسانى كه حديث حروف هفتگانه را مورد بحث قرار داده، ابو بكر باقلانى (متوفى 402 ه) است. او مى گويد: «1» «اگر سخنى از پيامبر ما را به نامهاى آنها رهبرى نكند، ما به طور اجمال مى گوييم: قرآن بر اساس هفت حرف در لغت و اعراب و تغيير اسماء و صورتها نازل شده است» سپس او هفت وجه را درباره اختلاف بيان مى كند و از آنچه ابن قتيبه گفته است خارج نمى شود.

همچنين مكى بن ابى طالب (متوفى 437 ه) معناى حديث را متعرض شده است و از مطالب بسيارى كه مربوط به آن است، سخن به ميان آورده و يادآور شده است كه مردم در معناى حديث اختلاف زيادى دارند، سپس گفته: «2» آنچه من به آن عقيده دارم و ان شاء اللّه سخن درستى است، اين است كه حروف هفتگانه كه قرآن بر اساس آن نازل شده همان لغات پراكنده در قرآن و معناى الفاظى است كه هنگام قرائت شنيده مى شود. او پس از اين

__________________________________________________

(1) نكت الانتصار، ص 120.

(2) الابانه، ص 34 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 129

بيان وجوه اختلاف در قرائت را ضمن هفت وجه مى آورد و از آنچه كه ابن قتيبه گفته بيرون نمى رود جز اينكه وجوه اداى كلمات را نيز داخل در وجه اولى كه ابن قتيبه آورده، مى كند.

مكى ذكر مى كند كه طبرى عقيده خود را كه در معناى حديث حروف هفتگانه ذكر كرده و در تفسير خود بيان كرده، با آنچه كه در كتاب قرائات خود گفته، نقض كرده و گفته است هر قرائتى كه صحيح باشد

از حروف هفتگانه محسوب مى شود و ما نبايد كسى را كه با آن قرائت مى خواند تخطئه كنيم البته اگر آن قرائت با خط مصحف مطابق باشد، و اگر با خط مصحف مطابق نباشد آن قرائت را كنار مى گذاريم و درباره آن سخنى نمى گوييم.

سپس مكى مى گويد: «1» «با اين سخن، طبرى اعتراف مى كند كه هر اختلافى كه با خط قرآن مطابق باشد، داخل در حروف هفتگانه است و اين همان چيزى است كه ما به آن معتقديم در حالى كه در سخنى كه پيش از اين از او نقل كرديم آمده است كه تمام اختلافاتى كه موافق خط قرآن است همگى يك حرف محسوب مى شود و شش حرف از هفت حرف از بين رفته و به آن عمل نمى شود. و اين يك سخن متناقضى است» ابو عمرو دانى (متوفى 444 ه) نيز در كتاب «جامع البيان» درباره اين حديث سخن گفته است. او با وجود اهميت مطلب، چيزى بر آنچه كه پيشينيان او گفته اند، اضافه نمى كند. «2»

همچنين درباره اين حديث، صاحب كتاب «المبانى» كه آن را در سال 425 ه تاليف كرده در مقدمه كتابش «3» و ابن عطيه (متوفى 543 ه) در مقدمه تفسيرش «الجامع المحرر» «4» و بلوى (متوفى 604 ه) در «الف با» «5» و علم الدين سخاوى (متوفى 643 ه) در «جمال القرّاء» «6» و قرطبى (متوفى 671 ه) در «احكام القرآن» «7» بحث كرده اند و قرطبى گفته ابو حاتم محمد بن

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 20.

(2) برگ 4 ب- 7 ب.

(3) ص 234- 210.

(4) ص 274- 265.

(5) ج 1، ص 213- 210.

(6) برگ 86 ب.

(7) ج 1، ص 42.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 130

حبّان بستى (متوفى 354 ه) در معناى حديث حروف هفتگانه، سى و پنج قول ذكر كرده است. همچنين زركشى (متوفى 794 ه) در «البرهان» «1» و ابن جزرى (متوفى 733 ه) در «النشر» «2» و سيوطى (متوفى 911 ه) در «الاتقان» «3» نيز در اين باره بحث كرده اند و سيوطى گفته كه در معناى اين حديث چهل قول است و نيز قسطلانى (متوفى 923 ه) در «لطائف الاشارات» «4» و همچنين اهل حديث در اين باره بحث كرده اند. «5»

على رغم تعدد نقطه نظرهاى پيشينيان در معناى حديث كه سيوطى آن را به چهل قول رسانده است، اين حديث با روايتهاى مختلفى كه دارد در هيچ يك از آنها صراحت ندارد.

و نيز به طورى كه ابن حبّان گفته، وجه درستى براى حرفى از اين حروف ثابت نشده است. «6» بنابراين، نظريه هاى مزبور علاوه بر اينكه نوعا به دانشمند معينى هم نسبت داده نشده، تنها احتمالاتى است كه در روايات داده مى شود و گاهى حتى بعضى از احتمالات ربطى به روايات ندارد مخصوصا احتمالاتى كه بعضى از دانشمندان در دوره هاى متأخر براى اظهار فضل داده اند. «7»

با همه اينها شايد فهم معناى حديث با ملاحظه شرايط خاص آنها امكان پذير باشد و اين در صورتى است كه خود را در آن وجوه محصور نكنيم البته بعضى از علما پيشين بخصوص متقدماتى مانند ابو عبيد و ابن قتيبه و طبرى در اين راستا قدم برداشته اند و حديث را چنين فهميده اند كه آن براى آسان كردن كار امت در قرائت قرآن است ولى در عين حال تعيين عدد هفت

آنها را فريب داده اما آنها به طور كلى از مثالهايى كه در اختلاف

__________________________________________________

(1) ج 1 ص 212 به بعد.

(2) ج 1، ص 54- 21.

(3) ج 1، ص 141- 131.

(4) ج 1، ص 44- 31.

(5) گسترده ترين بحث حديثى درباره اين موضوع را دكتر عبد الصبور شاهين در كتاب: تاريخ القرآن، ص 44- 23 انجام داده است. و نيز بنگريد به: عبد الوهاب حمودة: القراءات و اللهجات، قاهرة، مكتبة النهضة المصرية 1948، ص 41- 11 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 54 به بعد و دكتر صبحى صالح: مباحث فى علوم القرآن، ط 3 بيروت، دار العلم للملايين، 1964، ص 116- 101.

(6) زركشى، ج 1، ص 226 و نيز بنگريد به: ج 1، ص 212.

(7) اين نظريه ها را در الاتقان، ج 1، ص 131 به بعد ملاحظه كنيد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 131

قرائات بيان كرده اند، فراتر نرفته اند.

ثابت شده است كه اين رخصت و آسان گيرى مربوط به دوران بعد از هجرت نبوى به مدينه است و در بعضى از روايات اين حديث، جرياناتى كه در مدينه اتفاق افتاده، آمده است. «1» و اين بدان معناست كه اختلاف در قرائت در محيط مكه بروز نكرده چون مسلمانها در مكه همگى يك لهجه داشتند و تفاوتهاى لهجه اى در ميان نبود و چون پيامبر و اصحاب آن حضرت به مدينه مهاجرت كردند وضع دگرگون شد و تعداد مسلمانان افزايش يافت و اسلام در خارج مدينه نيز ميان قبايل عربى و در محيطهايى كه تفاوت لهجه داشتند گسترش پيدا كرد و چون هدف اين بود كه هر مسلمانى

بتواند قرآن را تلاوت كند، اين مشكل پيش آمد كه هر كس نمى توانست الفاظ قرآن را با تمام ويژگيهاى صوتى آن بخواند، زيرا كه عربها در بسيارى از الفاظ و لهجه ها با يكديگر فرق دارند و هر منطقه اى را لهجه اى است كه زبان آنها را مشخص مى كند و عادت آنها بر آن جارى شده است. «2»

ابن قتيبه ابعاد اين رخصت را تصوير مى كند و مى گويد: «3» «خداوند كار را بدين گونه آسان گرفت كه به پيامبر خود دستور داد كه قرائت هر قومى را مطابق با لهجه و عادت آنها بپذيرد. قبيله هذيل «عتى حين» مى خواند و «حتى حين» اراده مى كرد چون لهجه و استعمال آنها چنين بود، و نيز قبيله بنى اسد چنين مى خواند: «تعلم و تعلمون» و «تسودّ وجوه» و «الم اعهد اليكم» و قبيله تميم با همزه مى خواند ولى قريش بدون همزه مى خواند و ديگرى جمله «و اذا قيل لهم» و «غيض الما» را به اشمام ضمه با كسره، و جمله «هذه بضاعتنا ردت الينا» را با اشمام كسره با ضمه و جمله «مالك لا تأمنا» را با اشمام ضمه با ادغام مى خواند و اين حالتى است كه هر زبانى نمى تواند آن را ادا كند و اگر به هر قبيله از اين قبايل گفته مى شد كه لهجه خود و عادتى را كه در كودكى و جوانى و پيرى با آن خود گرفته است، كنار بگذارد اين امر بر او سخت و دشوار بود و به زحمت مى افتاد و براى او امكان پذير نبود مگر اينكه بسيار رياضت بكشد و زبان خود را آماده كند و عادتى را كه دارد ترك نمايد،

__________________________________________________

(1)

بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 403 و دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 39 و دكتر عبده الراجحى: اللهجات العربية فى القراءات القرآنية قاهره، دار المعارف، 1969، ص 68.

(2) بلوى، ج 1، ص 211 و بنگريد به: ابن نديم، ص 5.

(3) تأويل مشكل القرآن، ص 30 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 42، و دانى: جامع البيان برگ 5 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 132

اين بود كه خداوند با لطف و رحمت خود اراده كرد كه در لهجه ها و حركتها وسعتى بدهد.»

خواه منظور از عدد هفت در حديث همان عدد معين باشد به طورى كه بسيارى از دانشمندانى كه نظريه هاى آنها را نقل كرديم چنين گفته اند، و خواه منظور از آن حقيقت عدد نباشد بلكه منظور توسعه و آسان گيرى باشد، «1» به هر حال اگر از محدوده اى كه در روايتهاى مختلف حديث آمده تخطى كنيم، فهم درست حديث و قرار دادن آن در يك راستاى درست امكان پذير نخواهد بود. آن محدوده عبارت از اين است كه اختلاف درباره الفاظ تلاوت است و رخصتى كه حديث بر آن دلالت دارد، از حدود قرائت تجاوز نمى كند و از آنجا كه حديث در هيچ يك از روايتهاى آن ابعاد اين اختلاف و جزئيات آن را تعيين نمى كند و نيز محل اختلاف را در آيات نشان نمى دهد و وجوه تلاوت آن را مشخص نمى كند، فهم معناى حديث از وجوه اختلافى كه در قرائتها وجود دارد بيگانه نخواهد بود، و از همين جاست كه مى توان گفت رخصتى كه در حديث وارد شده چيزى جز همين وجوه مختلف تلاوت نيست كه قرّاء

آن را نسل به نسل نقل كرده اند تا برسد به صحابه كه آن را از پيامبر شنيده اند. البته ما اين وجوه را در هفت نوع منحصر نمى كنيم همان گونه كه دانشمندان پيشين گفته اند و نمى گوئيم كه حروف هفتگانه همين وجوه هستند، بلكه ما بر اين مطلب تاكيد مى كنيم كه از يك طرف قرائتهاى عمومى چه صحيح و چه شاذّ آن، مشروعيت خود را در اين حديث صحيح پيدا مى كنند و از طرف ديگر حديث حروف هفتگانه، با اين وجود توجيه مى شود.

بنابراين، معناى حروف هفتگانه با توجه به قرائتهاى مختلف عبارت است از «چيزى كه شامل اختلاف لهجه ها و تفاوتهاى موجود در اداى حروف مى شود كه آن نيز ناشى از اختلاف زبانها و تفاوت آموزشهاست و همچنين شامل اختلاف الفاظ و ترتيب جمله هاست. البته تا آنجا كه معنا را تغيير ندهد» «2» و اين غير از حصر اين وجوه در هفت

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مقدمه كتاب المبانى، ص 209 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 25 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 58 و دكتر صبحى صالح، ص 103.

(2) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 43.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 133

لهجه يا هفت نوع اختلاف است و معناى حديث در واقع بيانگر رخصتى است كه براى آسان گيرى و حل مشكل مسلمانان است و ضمنا ابعاد و اندازه اين رخصت هم تعيين نشده است ولى در عين حال از دايره وجوه قرائتهايى كه روايت شده خارج نمى شود، و در اينجا به پرسشى كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم مى رسيم و آن اينكه ميزان تأثير اين

رخصت در كتابت قرآن به طور عموم و در مصحف عثمانى به طور خصوص، تا چه حد بوده است؟

ثالثا: مصحف عثمانى و حروف هفتگانه

پيش از آنكه به پرسشى كه در مورد اشتمال مصحف عثمانى بر حروف هفتگانه كه در آغاز اين مبحث مطرح كرديم، پاسخ بدهيم، ياد آور مى شويم كه كتابت قرآن در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم فقط با يك روش انجام مى گرفت و آن همان قرائت عمومى بود كه صحابه مى خواندند و در آن زمان رخصتى كه با حروف هفتگانه در مورد وجوه مختلف داده شده بود، هنوز جا نيفتاده بود «1» و مى توان درباره جمع آورى ابوبكر نيز گفت كه او به نوشته هاى زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم اعتماد كرده بود و اين جمع آورى به خاطر بيم از نابودى قسمتهايى از قرآن بود كه در زمان پيامبر نوشته شده بود و زيد بن ثابت به اين كار اقدام كرد چرا كه او در كتابت وحى از صحابه ديگر مداومت بيشترى داشت. بنابراين، انتظار نمى رفت كه در كتابت قرآن در عمر پيامبر و جمع آورى آن در زمان ابوبكر چندان تفاوتى باشد. «2»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 108 و دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 57 و بنگريد به: دكتر عبده الراجحى، ص 70 و ابو زهره (شيخ محمد): المعجزة الكبرى القرآن، قاهره، دار الفكر العربى، 1970، ص 37.

(2) با اين وجود بعضى از دانشمندان بدون آنكه دليلى داشته باشند معتقدند كه صحف ابو بكر بر حروف هفتگانه مشتمل بود (بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 10 أ و ابن القاصح،

ص 12) و غريب ترين مطلبى كه در مورد اشتمال صحف ابوبكر بر حروف هفتگانه نوشته شده، سخن دكتر عبد الحى الفرمادى در كتاب «رسم المصحف و نقطه» كه رساله دكتراى او در كتابخانه دانشكده اصول دين دانشگاه قاهره است (1974 م، ص 196) مى باشد كه مى گويد: «از اين گذشته آنچه كه پژوهشگران معتقدند و من نيز به آن ميل دارم، اين است كه حروف هفتگانه در صحف حفصه به اين صورت بوده كه حروف كلماتى كه با يكديگر مخالف بود در رسم آمده بود يكى از آنها در متن اصلى و مخالف آن در پايين يا بالا و يا در حاشيه آن نوشته شده بود» او منبع اين مطلب را هم نقل كرده و آن كتاب: جمع القرآن نوشته شيخ محمد فريد عبادى، ص 56 و 57

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 134

پيشتر اشاره كرديم، كه علما در اين مورد، نسبت به مصحف عثمانى هم اختلاف نظر دارند و اين همان مطلبى است كه سعى مى كنيم در اينجا آن را روشن كنيم و در اين باره موضع خود را مشخص كنيم. مى توان آراء دانشمندان پيشين را در اين مسأله در سه نظريه خلاصه كرد: «1» گروهى از فقها و قرّاء و متكلمان معتقدند كه مصاحف عثمانى تمام حروف هفتگانه را در بر گرفته است. اين نظريه مبتنى است بر اينكه امت حق ندارند چيزى از حروف هفتگانه را كه قرآن بر اساس آن نازل شده، مهمل بگذارند و آن را نقل نكنند.

گروهى ديگر از علماى سلف و خلف و به تعبير ابن جزرى جمعى از پيشوايان مسلمانان معتقدند كه اين مصاحف تنها آن تعداد

از حروف هفتگانه را دارد كه رسم آن بتواند آنها را بپذيرد و آن مطابق با آخرين عرضه اى است كه پيامبر بر جبرئيل عرضه نمود و اين مصاحف متضمن همان نسخه است و يك حرف از آن فرو گذار نشده است. «2» و گروهى از علما هم معتقدند كه مصاحف عثمانى تنها بر يك حرف از حروف هفتگانه مشتمل است. «3»

با ملاحظه انگيزه هايى كه موجب يكسان كردن مصاحف در خلافت عثمان شد، منطقى

__________________________________________________

مى باشد و آن رساله اى است كه در كتابخانه اصول دين الازهر نگهدارى مى شود. ما در اين باره سخنى نمى گوييم جز اين كه مصادرى كه در دست است به اين مطلب دلالت ندارد و تاريخ روشن قرآن، نيازى به اين خيالبافى كه هيچ گونه سندى آن را تاييد نمى كند، ندارد.

(1) اينها نظرات دانشمندان پيشين است ولى نظرات دانشمندان معاصر ميان دو قول دور مى زند: يكى اينكه صحابه در مصحف تمام وجوه قرائت را جمع كرده اند و مصحف شامل تمام حروف هفتگانه است (بنگريد به: محمد بخيت المطيعى، ص 23 و دكتر عبد الحليم النجار: فى قراءات القرآن، مقاله اى در مجله دانشكده ادبيات 1948، مجلد 10، ج 1، ص 121 و دكتر عبد الصبور شاهين: الاصوات فى قرائة ابن عمرو ارساله، ما جستير در دانشكده دار العلوم دانشگاه قاهره، 1962، ص 79 و دكتر صبحى صالح، ص 102 و دكتر عبد العال سالم مكرم: القرآن و اثره فى الدراسات النحوية، قاهره، دار المعارف 1968، ص 23 و لبيب السعيد: الجمع الصوتى الاول للقرآن الكريم قاهره، دار الكتاب العربى، ص 73) دوم اينكه عثمان قرآن را تنها با يك حرف و با يك قرائت

جمع آورى كرد (بنگريد به: زنجانى ص 45 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 44 و دكتر عبد الفتاح اسماعيل شلبى: الامالة فى القراءات و اللهجات العربيّه ط 1، قاهره، مكتبة نهضة مصر 1957، ص 212 و دكتر عبده الراججى، ص 73) اينها نوشته شدن مصحف عثمانى را با يك حرف تفسير و توجيه نكرده اند و در عين حال موافقت رسم آن را شرط صحت قرائتهايى مى دانند كه بر رسم كلمه معينى وارد مى شود.

(2) بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 31 و منجد المقرئين و مرشد الطالبين از او، قاهره، مكتبة القدسى، 1350 ص 21

(3) بنگريد به: طبرى تفسير، ج 1، ص 64.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 135

است كه مصحف عثمانى تنها با يك روش نوشته شود تا اختلافى را كه از زياده روى مردم درباره رخصت حروف هفتگانه ناشى و به اختلاف در قرائت منجر شده بود، از بين ببرد. و از آنجا كه هيچ حرفى از حروف هفتگانه ابعاد مشخصى ندارد و اين حروف را جز با وجوه مختلف قرائتها نمى توان تفسير كرد، لذا ممكن است بگوييم كه مصحف عثمانى مطابق يك حرف نوشته شده يعنى اين مصحف بر اساس لفظ واحدى است و كاتبان وقتى كلمات را رسم مى كردند، مى خواستند تنها تلفظ معين واحدى را نشان بدهند و فقط از اين طريق بود كه اين عمل به هدفهاى خود كه جمع كردن مردم بر يك مصحف و يك هجاء و يك قرائت بود، مى رسيد، و در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه شايد رسم مصحف به بيش از يك وجه از وجوه قرائتها دلالت

داشته باشد و اميدواريم ان شاء اللّه فصل كاملى را به اين مطلب اختصاص بدهيم كه قرائتها با رسم چه رابطه اى دارد و رسم عثمانى كه در اصل براى نشان دادن فقط يك قرائت بود چگونه تطور يافت تا به وجوه متعددى از قرائتها دلالت كند و چگونه رسم به عنوان شرط مكملى براى شروط قرائت درست قرار داده شده است.

محمد بن جرير طبرى تصريح كرده كه مصحف عثمانى بر اساس يك حرف نوشته شده است. او مى گويد: «1» «امروز مسلمانان قرائتى ندارند جز با يك حرف كه پيشواى ناصح و مهربانشان آن را انتخاب كرده است و با شش حرف باقيمانده قرائت نمى كنند». بنابراين طبرى مطابق فهم خود كه حروف هفتگانه را به معناى هفت لهجه در يك حرف و يا يك كلمه كه لفظ مختلف و معنا متحد است مى داند، معتقد است كه «اختلاف قرائاتى كه مربوط به رفع و جر و نصب يك حرف و يا سكون و حركت آن با اتحاد صورت باشد، اين اختلاف به طور كلى از سخن پيامبر بيگانه است كه فرمود: ماموريت دارم كه قرآن را با هفت حرف بخوانم، «2» و اين داخل در همان حرفى است كه مصحف عثمانى مطابق آن نوشته شده است.

مكى بن ابى طالب نيز همان عقيده طبرى را دارد و آن اينكه مصحف عثمانى بر اساس

__________________________________________________

(1) طبرى: تفسير، ج 1، ص 64.

(2) همان مصدر، ج 1، ص 65.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 136

يك حرف از حروف هفتگانه كه قرآن مطابق آنها نازل شده يعنى با يك لهجه و يك قرائت نوشته شده است. «1» ولى با

طبرى در فهم معناى حروف هفتگانه مخالف است و حق با اوست. به نظر مكى حروف هفتگانه همان وجوه قرائات مختلفه است خواه صورت و خط تغيير يابد همان گونه كه طبرى مى گفت، يا اختلاف شامل تغيير حركتها و اختلاف حروف هم باشد به گونه اى كه صورتهاى كلمات و ترتيب آنها تغيير نيابد، و بدينسان مكى معتقد است كه هر قرائتى كه موافق با خط مصحف باشد، داخل در حروف هفتگانه است، و او در فهم رابطه ميان قرائتها و حروف هفتگانه، تقريبا متفرد است و اين مطلبى است كه اندكى بعد به آن اشاره خواهيم كرد و در فصل بعدى آن را تفصيل خواهيم داد.

اگر مصحف عثمانى بر اساس يك حرف و يك قرائت نوشته شده باشد، آيا مى توان گفت قرائتى كه در آن خط مصحف عثمانى رعايت شده، از قرائتهاى متواتر است يا نه «2»؟

برداشت ما اين است كه مصحف عثمانى در زمان نسخه بردارى آن به همان گونه كه نوشته شده بود خوانده مى شد و رسم آن رعايت مى شد و آن همان قرائت مشهور در آن زمان بود. «3»

__________________________________________________

(1) الابانه، ص 3 درباره اين نظريه رجوع شود به: ابن عبد البر، ج 2، ص 539 و ابن كثير، ص 32.

(2) بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 112.

(3) روايتها، ويژگيهاى قرائت و يا لهجه اى را كه قرآن بر آن اساس نازل شده و يا مصحف طبق آن نوشته شده است، تعيين نمى كند و آيات قرآنى صراحت دارند كه قرآن به زبان عربى روشن نازل شده و از لحاظ وجوه اعراب و اشتمال بر الفاظ غريب و معانى همانند

كلام عربى است. (ابو عبيد معمر بن مثنى: مجاز القرآن ط 1، قاهره، مكتبة الخانجى 1954، ج 1، ص 8 و نيز بنگريد به: ص 17) و كلمه «عربى» كه به عنوان وصف قرآن در آيات متعددى آمده (قرآنا عربيا) و (بلسان عربى مبين) لهجه واحدى از لهجه هاى عربى را تعيين نمى كند (دكتر جواد على: لهجة القرآن الكريم، ص 270) پيش از اين روايت بخارى را نقل كرديم كه در آن آمده بود: «عثمان به سه نفر گروه قريشى گفت: وقتى شما با زيد بن ثابت در جايى از قرآن اختلاف پيدا كرديد، آن را با زبان قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است» و در روايت ديگر بخارى (ج 6، ص 224) آمده: «اگر شما با زيد بن ثابت در يك كلمه عربى از قرآن اختلاف پيدا كرديد، آن را با زبان قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است» همچنين اين روايت كه آنها در كلمه «تابوت» اختلاف كردند و آن را طبق لهجه قريش با تاء نوشتند، گذشت.

در اينجا روايتهايى وجود دارد كه از عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و عبد اللّه بن مسعود نقل شده و آنها بر لزوم انتخاب كاتبان مصاحف از قبيله مضر و قريش و يا ثقيف تاكيد داشتند. ابوبكر بن ابى داود پس از نقل اين اخبار مى گويد: «اين به خاطر لهجه هاست» (المصاحف، ص 11 و 26 و 135 و ابن فارس، ص 28) از تأكيدى كه بر زبان قريش شده و اينكه بايد كاتبان از قريش باشند، فهميده مى شود كه رخصت حروف هفتگانه در تدوين متنى قرآن تأثيرى نداشته

است و اين احتمال هم داده

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 137

ابو عبد الرحمن سلمى (متوفى 74 ه) «1» مى گويد: قرائت ابوبكر و عمر و عثمان و زيد بن ثابت و مهاجرين و انصار يكى بود. آنها مطابق با قرائت عمومى مى خواندند و آن همان قرائتى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سالى كه از دنيا رفت، دوبار بر جبرئيل خواند و بار دوم زيد نيز شاهد آن بود و مردم را به همين قرائت فرا مى خواند تا از دنيا رفت و لذا ابوبكر در جمع آورى قرآن به او اعتماد كرد و عثمان او را متولى كتابت مصحف نمود.

اگر چنين است، چرا قرائتى را كه در آن رسم مصحف رعايت شده باشد، به طور مشخص نمى شناسيم؟ اين مطلب را چنانكه گفتيم در فصل بعدى بررسى خواهيم كرد و به تاريخ پيدايش مدارس قرائت و مشخص شدن آنها خواهيم پرداخت و در اينجا كافى است كه به مقدارى از مطلب اشاره كنيم تا راه براى بررسى ويژگيهاى رسم با روش خاصى، هموار شود. و اينك به نقل سخنى از مكى در اين مسأله بسنده مى كنيم. او مى گويد: «2» «چون پيامبر از دنيا رفت گروهى از صحابه در خلافت ابوبكر و عمر به شهرهايى كه فتح شده بود مسافرت كردند تا به مردم قرآن و دين بياموزند و هر كدام از آنها همان قرائتى را كه در عهد پيامبر داشتند، به مردم ياد دادند. قرائت اهل شهرها نيز مانند قرائت اصحابى كه به آنها آموخته بودند، گوناگون شد. چون عثمان مصاحف را نوشت و به شهرها فرستاد و آنها

را به خواندن آن وادار كرد و دستور داد كه هر چه مخالف آن باشد رها كنند، در اين

__________________________________________________

نمى شود كه ميان اهل مكه و اهل مدينه در كتابت تفاوتهايى بوده تا بگوييم مقصود از اين تاكيدها اين بوده كه كاتبان مطابق كتابت قريش بنويسند (بنگريد به: ابن عاشر ص 36) بخصوص اينكه آن سه نفر قريشى در مدينه زندگى كرده بودند و كتابت را در آنجا ياد گرفته بودند ولى به حكم اينكه آنها در خانواده قريشى تربيت شده بودند، ويژگيهاى لهجه قريش را بهتر درك مى كردند. همان لهجه اى كه قرآن بر اساس آن نازل شده و ابن فارس (صاحبى ص 23) گفته است: آشنايان با كلام عربى و راويان اشعار عربى و دانشمندان لهجه ها و ايام و احوال عربها، همگى اجماع دارند بر اينكه قريش از لحاظ زبان فصيح ترين و از لحاظ لهجه خالص ترين عرب است». با وجود فصاحت و زيبايى لهجه و لطافت زبانى كه قريش داشت. هنگامى كه جماعتى از اعراب پيش آنها مى آمدند از كلام و اشعار و لهجه هاى زيبا و سخنان پسنديده آنها استفاده مى كردند و بدين گونه برگزيده اى از اين لهجه ها پيش آنها جمع مى شد و لذا آنها فصيح ترين عربها بودند» به زودى هنگام بحث از ويژگيهاى رسم عثمانى، به برخى از خصوصيات لهجه قريش كه علما ذكر كرده اند بخصوص جنبه آسان بودن آن و نيز تأثيرى كه بر رسم مصحف داشته، اشاره خواهيم كرد.

(1) زركشى، ج 1، ص 237 و نيز بنگريد: به ابوبكر باقلانى، ص 375.

(2) الابانه، ص 16- 15.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 138

هنگام مردم شهرها مصحفى را كه براى آنان

ارسال شده بود، تلاوت كردند و قرائت قبلى خود را در موردى كه با خط مصحف جور در مى آمد حفظ كردند و در جايى كه با خط مصحف سازگار نبود آن را ترك نمودند و بدين گونه قرائت مردم شهرها در مواردى كه با خط مصحف مخالفت نداشت گوناگون شد. ولى قرائتهايى كه با خط مصحف مطابقت نداشت كنار گذاشته شد و اين مطلب در ميان مردم شهرها سينه به سينه نقل شد و در اين نقلها اختلاف پديد آمد تا اينكه اين نقلها به پيشوايان هفتگانه قرائت رسيد و آنها بر حسب اختلاف شهرها با يكديگر اختلاف كردند و هيچ كدام در قرائت خود از خط مصحف فراتر نرفتند همان گونه كه مردم شهر از مصحفى كه به آنها فرستاده شده بود فراتر نرفته بودند و براى همين بود كه روايت قرّاء در قرائتى كه نقل مى كردند، مختلف شد و به همين دليل قرائت كسانى كه از او نقل مى كردند، نيز مختلف شد».

حروف هفتگانه اى كه در حديث وارد شده بر دو نوع بود: «1» يكى كمى و زيادى كلمه و تبديل كلمه اى به كلمه اى ديگر و يا تقديم كلمه اى بر كلمه اى ديگر و مانند آن از مواردى كه خارج از خط مصحف عثمانى است. دوم اختلاف قرائت از قبيل اظهار و ادغام و روم و اشمام و قصر و مدّ و تخفيف حركت و تبديل حركت به حركت ديگر يا حرفى به حرف ديگر و مانند اينها كه خارج از خط مصحف نيست. از اين وجوه آنچه كه موجب مى شود كه روش رسم كلمات در مصحف قابل فهم باشد، همان وجوهى است كه مطابق

با رسم است. ولى وجوه مخالف با رسم بدون شك موقع كتابت مصحف مورد توجه كاتبان نبوده است و اما وجوه خلافى كه مى توان در رسم آنها را احتمال داد، اينها همان وجوهى هستند كه ممكن است پايه اى براى بررسى رسم باشند بدون آنكه وجه خاصى در نظر گرفته شود، زيرا كه كاتبان تنها يك لفظ يا يك وجه از وجوهى را در نظر داشتند كه با رسم مطابقت دارد ولى ما اين وجه را به طور مشخص نمى شناسيم. «2» و از اينجاست كه هر وجهى كه در رسم احتمال داده مى شود مى تواند مورد اعتماد واقع شود و تفسير ويژگيهاى نوشتارى و

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى (ابو العباس احمد بن عمار): شرح كتاب الهداية فى القراءات السبع (خطى) از اين كتاب نسخه اى به صورت ميكرو فيلم در معهد المخطوطات العربية موجود است و اصل آن در خزانه سلطنتى رباط مى باشد. برگ 2، أ.

(2) بنگريد به: مكى: الابانه، ص 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 139

حل مشكلات رسم با آن انجام گيرد، البته در صورتى كه داعى بر ترجيح آن زياد باشد.

در مورد سخن گروهى از دانشمندان كه معتقدند مصحف عثمانى به علت خالى بودن از نقطه و اعراب شامل حروف هفتگانه است. «1» بايد گفت كه دليلى وجود ندارد كه كتابت عربى در آن زمان با نقطه و اعراب بوده، بلكه آثار مكتوب آن زمان اين موضوع را نفى مى كند به تفصيلى كه در فصل مقدماتى گفته شد و در فصل بعدى هم بررسى خواهد شد.

همچنين وجود قرائتهايى كه مخالف با رسم عثمانى است نشان مى دهد كه مصحف عثمانى شامل همه حروف هفتگانه

نيست، بلكه صحيح اين است كه مصحف بر اساس يك حرف نوشته شده و نماينده تنها يك تلفظ است آنگاه در مراحل تاريخى بعدى، شامل وجوه قرائتهايى شد كه در رسم احتمال داده مى شود.

شايد در اينجا مناسب باشد كه بگوييم مقصود از حروف هفتگانه قرائت خاصى از قرائتهايى كه به قارى معينى نسبت داده شده نيست، بلكه حروف هفتگانه بيان كننده رخصتى است كه آثار آن را به طور كلى در وجوه قرائات كه نقل شده مى بينيم ولى آنچه كه به نام قرائتهاى هفتگانه ناميده شده تا آغاز قرن چهارم هجرى خبرى از آن نبود تا اينكه ابوبكر بن مجاهد (متوفى 324 ه) هفت نفر از ائمه قرّاء را از شهرهاى مختلف انتخاب كرد و كتاب: «السبعة فى القراءات المرويه» را نوشت. «2»

نتيجه اى كه در پاسخگويى به پرسشى كه در آغاز اين مبحث مطرح شد به آن رسيديم و اميد داريم كه درست باشد، اين است كه مصحف عثمانى بر اساس يك حرف نوشته شده يعنى مطابق با قرائت واحد معينى است و بر اساس همين نتيجه به زودى پديده هاى رسم عثمانى را بررسى خواهيم كرد و البته اين مطلب را از نظر دور نخواهيم داشت كه مصحف عثمانى در دوره هاى تاريخى بعد از كتابت، احتمال وجوه بسيارى از قرائتهاى صحيح را پيدا كرد و اين وجوه همانهايى هستند كه از خط مصحف بيرون نيستند به گونه اى كه تعيين وجهى كه در آغاز مطابق آن نوشته شده دشوار گرديد و اين بدان معناست كه ما از تمام وجوه قرائتى را كه در رسم احتمال داده مى شود به عنوان مثال

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم،

ص 3 و ابن تيمية ج 1، ص 319 و ابن جزرى، ج 1، ص 33.

(2) بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 407 و قسطلانى، ج 1، ص 86.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 140

استفاده خواهيم كرد، مثالهايى كه در پرتو آنها نمونه هاى نوشتارى در رسم مصحف عثمان را مى توان فهميد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 141

فصل سوم منابع رسم عثمانى و موضع دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى آن

اشاره

به كارگيرى دو اصطلاح: «رسم مصحف» و «رسم عثمانى» مربوط به زمانهاى نسبة متأخرى است كه در تأليفاتى كه درباره خط مصحف نوشته شده، به كار رفته است «1» و

__________________________________________________

(1) در زبان عربى تعداد زيادى از كلمات وجود دارد كه به نشان دادن الفاظ با علامتهاى مكتوب دلالت دارد (بنگريد به: ابن سيده على بن اسماعيل: المخصص ط 1، قاهره، المطبعة الاميرية الكبرى، 1320 ه، ج 13، ص 4) ولى مشهورترين اين كلمات كه به عنوان اصطلاح مورد استعمال قرار گرفته است عبارت است از: (كتاب، خط، هجاء و رسم) و به نظر مى رسد كه استخدام اين چهار اصطلاح در طول قرون دچار تطور و تحول شده است، اصطلاح «كتاب» كه يكى از مصدرهاى كتب است (ابن منظور، ج 2، ص 192) جلوتر از اصطلاحهاى ديگر به عنوان نامى براى رسم مصحف و كتابت كاتبان مورد استعمال بوده و اين دلالت مى كند كه رسم مصحف با خطى كه مردم در غير مصحف به كار مى بردند، تفاوت نداشت و به همه آنها «كتاب» گفته مى شد و در اينجا متنهايى است كه مربوط به قرنهاى اوّل و دوم است و به اين مطلب دلالت دارد، و اى بسا به كارگيرى اين اصطلاح به دورانهاى بعدى

هم كشيده شد، ولى به نظر مى رسد كه اصطلاح «كتابت» كه مصدر ديگرى از «كتب» است، جايگزين «كتاب» شده است ولى «خط» و «هجا» در دوره هاى بعد از استعمال «كتاب» استعمال شده و اصطلاح «خط» به كتابت به طور عام اطلاق مى شد و اصطلاح خط مصحف به كار گرفته شد. و در دوره هاى متاخر، اصطلاح «علم الخط» پيدا شد (بنگريد به:

سيوطى: رسالة فى علم الخط، ص 54 و حاجى خليفه (مصطفى بن عبد اللّه): كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، استانبول، وكالة المعارف الجليله، 1943- 1941 مجلد 1، ستون 713- 711) اما به نظر مى رسد كه اصطلاح «خط» بيشتر به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 142

__________________________________________________

جنبه فنى كتابت و صنعت خطاطها دلالت دارد. اصطلاح «هجاء» از هجوت الحروف و تهجّيتها هجوا و هجاء مشتق شده است (بنگريد به: ابن منظور، ج 20، ص 228) و ابن ابى داود هجاء را با هاء و به صورت هجاه ناميده است (المصاحف ص 117) اين از باب تقطيع لفظ با حروف آن مى باشد (ابن سيده، ج 13، ص 3) و تلفظ به اسماء (مسميات) حروف در مقام بيان مفردات آن (بنگريد به: جعبرى 5 أ و قسطلانى، ج 1، ص 283 و دمياطى، ص 10) مثلا مى گويى: هجاى بكر چيست؟ جواب مى دهند: باء و كاف و راء (ابن جنّى: سرّ صناعة الاعرابى (خطى) برگ 291 ب) گويا كه هجاء تعداد حروف نوشته شده است چنين معلوم مى شود كه بيشتر مصادر اوّلى كه در موضوع خط و كتابت نوشته شده، به عنوان «هجاء» يا «هجاء المصاحف» شناخته مى شد و اصطلاح «هجاء» از اصطلاح «خط» نيز اخصّ

است. اين مطلب از تأمل در سخن ابن در ستويه در كتاب «الكتاب» فهميده مى شود او پس از صحبت مختصر درباره بعضى از صورتهاى حروف و عذر خواهى از تفصيل مطلب مى گويد: (ص 69) «... تا كتاب از حد هجاء خارج نشود، و تفصيل مطلب را در كتاب تعليم خط بيان خواهيم كرد ان شاء اللّه» و اما اصطلاح «رسم عثمان» يا «رسم مصحف» به نظر مى رسد كه در زمان نسبة متاخرى ظاهر شده است، زيرا هيچ يك از كتب لغت براى ماده «رسم» معنايى كه مربوط به خط باشد ذكر نمى كند و اصل معناى «رسم» همان اثر است و رسم هر چيزى اثر آن است و جمع آن «رسوم» مى باشد (بنگريد به: ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 336 و ازهرى، ج 12، ص 422 و جوهرى، ج 5، ص 1932 و ابن منظور ج 15، ص 132) و شايد استعمال رسم براى دلالت بر خط مصحف اشاره به اين معناست كه خط مصحف يك اثر قديمى است كه مسلمانان به حفظ آن علاقه دارند و از همين جا اصطلاح «مرسوم الخط» و يا «مرسوم خطوط المصاحف» و «رسم» و مشتقات آن پيدا شد. كتاب ابو عمرو دانى «المقنع» از اصطلاحات مربوط به كتابت مشحون است. پيداست كه او در اين كتاب علاقه شديدى به استخدام ماده «رسم» براى دلالت به خط قرآن بخصوص دارد. همين خصوصيت را در كتاب مهدوى به نام «هجاء مصاحف الاعصار» مى بينيم و در دوره هاى بعد از عصر دانى اصطلاح رسم به خط مصحف اختصاص يافت و اين اصطلاح در خط مصاحف غلبه استعمال يافت (بنگريد به: هورينى ص

7 و 23) اگر كتابهايى كه در زمانهاى پيشين درباره رسم نوشته شده عنوان «هجاء المصاحف» پيدا كرده بود، تاليفات متاخرتر بيشتر اصطلاح «رسم و مرسوم» يافته است و مى بينيم كه ابن مالك (متوفى 672) در ص 332 كتاب خود اصطلاح «رسم سلفى» را به كار برده است و ابن خلدون (متوفى 808 ه) از فن رسم سخن مى گويد و در مجلد 1، ص 791 اظهار مى دارد: «اى بسا به فنّ قرائات، فن رسم نيز اضافه شده و آن اوضاع حروف قرآن در مصحف و رسوم خطى است» قلقشندى نيز (ج 3، ص 172) اصطلاح رسم را به كار برده و گفته: به رسم، اصطلاح سلفى نيز در مقابل اصطلاح عرفى گفته مى شود و تنسى (متوفى 899 ه) از رسم مصحف صحبت مى كند و در برگ 2، أ رسم مصحف را يك علم معرفى مى كند و تمام مطالب مربوط به بيان زايد و ناقص و بدل و موصول و مانند آنها را علم رسم مى نامد و مطالبى را كه مربوط به علامت حركت و سكون و شدّ، و مدّ و مانند آنهاست، علم ضبط مى خواند و ما در فصل بعدى درباره آن سخن خواهيم گفت. صاحب مفتاح السعادة (ج 2، ص 229) آن را «علم رسم كتابة القرآن فى المصحف» مى نامد و ابن خلدون (مجلد 1 ص 791) اصطلاح «رسم مصحفى» را به كار مى برد. و همين اصطلاح را نصر الهورينى (ص 26 و 151) در مقابل اصطلاح خط قياسى استعمال مى كند و اصطلاح املاء يا رسم املايى مرادف خط و هجاء است.

على رغم اين معانى خصوصى كه هر يك از اين اصطلاحها داشته است،

همه آنها به طور كلى به عنوان كلمات مترادف به كار رفته است مگر اصطلاح رسم مصحفى كه به خط قرآن اختصاص دارد. ما در اين بحث اين اصطلاحات را به معناى عام آنها به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 143

اصطلاح رسم در زمينه بحثهاى قرآنى به مطالبى دلالت مى كند كه مربوط به چگونگى كتابت كلمات در مصحف باشد، البته از لحاظ عدد حروف و نوع آن نه از لحاظ شكلها و صورتهاى حروف، زيرا كه قسمت دوم تا حد زيادى از كوششهايى كه در مدرسه فنى خط عربى به عمل آمده، متأثر شده است و اين بدان جهت است كه بررسى خط عربى حداقل از قرن اوّل هجرى به بعد، ميان دو مدرسه تقسيم شد: اولى مدرسه علمى و لغوى و هدف آن عبارت است از نشان دادن صداهاى عربى با حروف نوشته شده و اختصاص هر صدايى به يك علامت نوشتارى كه به آن دلالت كند.

در كنار اين مدرسه علمى براى كتابت، مدرسه ديگرى نيز پديد آمد كه فنى بود و هدف آن بهينه كردن رسم حروف و زيبا سازى آن و توجه به حروف از لحاظ زيبايى متصل و منفصل بود و خطّاطها در طول قرون در اين زمينه كار را به اوج خود رسانيدند. «1»

قسم اوّل از دو قسم ياد شده، حوزه بحث پژوهشگر لغوى و قسم دوم حوزه فعاليت خطاط و مورخ خط است و ما در اينجا به بررسى لغوى كتابت عربى به طور عموم و رسم مصحفى به طور خصوص، نظر داريم و بحثها و مناقشات مربوط به قسم ديگر مورد نظر ما نيست، «2» زيرا

كه «اصل خط يكى است و شكل هر يك از حروف معجم در تمام خطوط

__________________________________________________

كار خواهيم برد مگر اصطلاح «رسم» را كه از همان آغاز جهت تعبير از خط مصحف به كار رفته است. بايد بدانيم كه رسم مصحف به عثمان بن عفان نسبت داده شده، و لذا به آن «رسم عثمانى» هم گفته مى شود. (بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 275) شك نيست كه اين كار پس از ارسال مصاحفى كه به دستور او در مدينه نسخه بردارى شد، به شهرها بوده و نام او با نام اين مصحفها و با روش كتابت آنها پيوند خورده است. در اين بحث، هر كجا كه اصطلاح «رسم عثمانى» را به كار برديم، غالبا نظر ما همان رسم مجرد است پيش از آنكه علما آن را كامل كنند و آن همان است كه به علم رسم شهرت يافته است يعنى همان چيزى كه موقع نسخه بردارى نوشته اند و اگر اصطلاح «رسم مصحفى» را به كار برديم، غالبا منظور از آن رسم و ضبط هر دو است.

(1) بنگريد به: دكتر خليل محمود عساكر: طريقة لكتابة اللهجات العربية الحديثة بحروف عربية. مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربية در قاهره، 1955، ج 1 ص 181.

(2) به طور كلى بايد توجه داشت كه خطى كه به خط كوفى شهرت دارد در مصاحف قرون اوليه هجرى غلبه يافته است ولى از قرن چهارم هجرى به بعد خط كوفى در رسم مصاحف در برابر خطوط آسان بخصوص خط نسخ جا خالى كرد و در عين حال به كارگيرى خط كوفى تا قرن ششم ادامه يافت تا اينكه با همت خطاطان، خطوط

ديگر برگزيده شد. اهل مغرب نوعى از خط كوفى را تغيير دادند و از آن خطى كه امروز به خط مغربى شهرت دارد متولد شد. خطوط ذكر شده انواع متعددى دارد كه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 144

يكسان است و همه حروف متجانس و متشابه هستند هر چند كه در كيفيت نوشتن آنها تفاوتهايى وجود دارد، مانند خطوط مصاحف و خطوط نويسندگان و كاتبان و غير آنها و مانند خط سنگين و سبك و تند و درشت و ريز» «1» شكل يك حرف نسبت به نوع خطى كه با آن نوشته مى شود، هر چه باشد، از نظر لغوى فرقى نمى كند و يكى است، زيرا كه تنها به يك صوت دلالت مى كند.

طالش كبرى زاده (متوفى 962 ه) گفته است: يكى از علوم مربوط به املاى حروف تنها، علم املاى خط عربى است «2» و آن- به طورى كه او مى گويد- علمى است كه در آن از احوال نقشهاى حروف عربى بحث مى شود بر حسب ابزارى كه به كار برده مى شود مانند قلم و غير آن بعد از رعايت حال بسايط حروف از لحاظ دلالت بر حروفى كه اجزاى الفاظ است و اين علم از اين جهت كه حروف با ابزارى نوشته مى شود، از انواع علم خط است و از اين جهت كه دلالت بر الفاظ مى كند از شاخه هاى علوم عربى است. اين فهم درست جنبه اى از كتابت است كه به كار پژوهشگر لغوى مى آيد. او ميان اين دو علم فرق گذاشته است، علمى كه مربوط به شكل حروف است و آن را از انواع علم خط قرار داده و علمى كه از حروف به

لحاظ دلالت بر الفاظ بحث مى كند و آن را از شاخه هاى علوم عربى معرفى كرده كه لغوى با آن سر و كار دارد.

به نظر مى رسد كه صاحب كشف الظنون (متوفى 1067 ه) سخنى دور از حقيقت گفته آنجا كه از فرق گذارى ميان علوم مربوط به خط و كتابت انتقاد كرده است. او مى گويد:

مولى ابو الخير در بخش اوّل از كتاب مفتاح السعاده علومى را كه متعلق به كيفيت صنعت خط است آورده و در بخش دوم علومى را كه متعلق به املاى حروف مجرّد است ذكر كرده در حالى كه اين هم مانند اولى است و از جمله آن علوم علم املاى خط عربى است

__________________________________________________

خطاطان در زيبا سازى آن كار كردند و شاهكارهايى از فنّ و زيبايى به وجود آمد (بنگريد به: دكتر ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية ص 28 و 62 و 71 به بعد و هوداس ص 181 و دكتر محمد عبد العزيز مرزوق: المصحف الشريف، قاهره، الهيئة المصرية العامة للكتاب 1975 ص 85- 74 و نيز به فصل مقدماتى رجوع شود.

(1) ابن درستويه ص 65- 64 و بنگريد به: حمزه اصفهانى ص 21.

(2) مفتاح السعادة ج 1، ص 84.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 145

يعنى حالاتى كه بر نقشهاى خطوط عربى عارض مى شود، البته نه از جهت زيبايى آن بلكه از جهت دلالتى كه بر الفاظ دارد. اين نيز از قبيل افزودن بر سياهى است! «1» بحث لغوى درست با ادعاى صاحب كشف الظنون كه علم به حروف را از لحاظ دلالت بر الفاظ، از باب افزودن بر سياهى قلمداد مى كند، جور در نمى آيد، بلكه

بررسى اين علم و اهميت دادن به آن كمالى نسبت به جنبه اى از جنبه هاى علوم مربوط به لغت به شمار مى آيد، چون اين علم يكى از دوازده علم عربى است كه به مجموع آنها «علم الادب» گفته مى شود و علم ادب را چنين تعريف كرده اند كه آن علمى است كه به وسيله آن از خطا در لفظ و خطا در كلام عرب دورى مى شود «2» و اين علم به علم صداهاى لغوى متعلق است. زيرا كه مسايل كتابت و املاء ارتباط تنگاتنگى با صداها و مشكلات ناشى از آن دارد، بلكه مى توان گفت كه در واقع كتابت مبتنى بر حقايق صوتى «3» است و بعضى از پژوهشگران معتقدند كه املاى عربى مانند نحو و صرف و معجم يك نظام لغوى مستقل است ولى عرف به آن شكل معينى داده بدون اينكه به نيازهاى مربوط به تحقيقات لغوى توجه شود. «4»

با اين حال لازم است تفاوتى را كه ميان لغت گفتارى و لغت نوشتارى وجود دارد، از نظر دور نداريم چون نگارش صورت ديگرى از وسايل تعبير انسانى نيست كه در كنار گفتار قرار بگيرد، «5» بلكه آن در بهترين شكل خود، تلاشى براى نشان دادن واقعيت صوتى لغت است و البته گاهى اين كار به صورت دقيقى انجام مى گيرد و در بيشتر اوقات دقيق نيست. «6» در فصل مقدمات، بعضى از نمونه هاى قصور كتابت بيان شد. «7»

با وجود همين وضعيت كه كتابت در بحث لغوى دارد، در اينجا عوامل متعددى موجود است كه بخصوص اهل لغت را وادار مى كند كه به كتابت اهتمام ورزند به اضافه عوامل

__________________________________________________

(1) حاجى خليفه، مجلد 1، ستون 713-

711

(2) نصر الهورينى ص 3 و بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت دوم، ص 17- 15 و 21- 20.

(3) دكتر كمال محمد بشر: همان مصدر ص 70 و بنگريد به: الاصوات هم از او ص 234.

(4) بنگريد به: دكتر تمام حسان: مناهج البحث فى اللغة، ص 232.

(5) دكتر حسان در (اللغة العربيه) معتقد است كه كلام شخص تمام نمى شود مگر با دو صورت: نطق يا كتابت.

(6) بنگريد به: محمود فهمى حجازى: علم اللغة العربية، ص 11- 10.

(7) رابطه ميان لغت و كتابت را با تفصيل بيشترى در فصل پايانى بررسى خواهيم نمود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 146

ديگرى كه هر شخصى را به اين راه مى كشاند و شايد مهمترين آنها دو عامل باشد: «1» اوّل اينكه ما لغتى را تصور نمى كنيم مگر اينكه صورت كتابى آن به ذهن ما مى آيد، بلكه بعضى از لغتهاى قديمى تنها از طريق متنهاى مكتوب شناخته مى شود. دوم اهميت ويژه اى كه كتابت در زندگى بشر دارد. بنابراين كتابت و تاريخ آن مانند لغت و تاريخ آن در كنار هم هستند و مانند دو جاده اند كه به يك ميدان وسيع مى رسند و آن ميدان فرهنگ بشرى است.

نياز به بررسى كتابت و مشكلات آن به صورت شديدترى در زمينه بررسى لغت عربى احساس مى شود. علاوه بر اهميتى كه كتابت دارد، مى بينيم كه لغويهاى قديمى گاهى از شكل كتابت متأثر شده اند و از تلفظ غفلت كرده اند و براى همين، در قواعد و احكام لغوى دچار اوهام و اشتباهات شده اند. «2» اين نياز در مورد تحقيقات قرآنى به طور عموم و در

بررسى قرائتها به طور خصوص شديدتر مى نمايد، زيرا موافقت با رسم مصحف يا كتابت قرآن يكى از شرايط صحت قرائت است، البته اگر روايت آن صحيح باشد و با عربيت مطابقت كند.

پيش از آنكه درباره ويژگيهاى رسم عثمانى و روش نگارش كلمات و ميزان وفادارى علامتهاى نوشتارى با حروف، تحقيق كنيم و پيش از بررسى پايه هاى رسم و عواملى كه در شكل گيرى صورت كلمات دخالت دارند، بر ما لازم است كه راه را براى بيان مصادر اين بحث هموار سازيم. اين كار از لحاظ تاريخى در مورد نمونه ها و هيأتهايى كه علما از چگونگى رسم كلمات در مصاحف عثمانى و مصاحف استنساخ شده از آن در عصرهاى بعدى روايت مى كنند، اطمينان خواهد داد، و ترديدهايى را كه درباره صحت روايات علما راجع به صورتهاى اختلاف رسم بعضى از كلمات در مصاحف عثمانى وجود دارد، از ميان خواهد برد «3» و بر اين مطلب تاكيد خواهد كرد كه اين رسم همان واقعيت كتابت عربى

__________________________________________________

(1). 539. p, ttekcoH.

(2). بنگريد به: دكتر رمضان عبد التّواب، ص 352.

(3) استاد محى الدين عبد الرحمن رمضان در مقدمه تحقيق خود بر كتاب هجاء مصاحف الامصار تأليف ابو العباس احمد بن عمار مهدوى كه آن را در مجله معهد المخطوطات العربيه (مجلد 19 ج 1 سال 1973) صفحه 64- 63 نشر داده، درباره

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 147

است كه در تدوين قرآن كريم به كار گرفته شده و اين نخستين بار بود كه به اين صورت گسترده كه صدها صفحه را در بر مى گيرد، مورد استفاده قرار مى گرفت و پيش از آن زندانى استعمالهاى محدودى

بود كه اجازه نمى داد قواعد آن تنظيم شود و نمونه هاى همگونى داشته باشد تا كاتبان در مناطق مختلف جزيره عربى اطراف آن به آن ملتزم شوند.

پيش از آنكه ويژگيهاى رسم عثمانى را در فصل آينده بررسى كنيم، مواضع علما سلف را در مورد پديده ها و خصوصيات رسم عثمانى بيان خواهيم كرد و نظر آنها را چه از لحاظ التزام به رسم كتابت مصاحف و چه از لحاظ تفسير و توجيه صورتهاى نوشتارى آن خواهيم آورد، زيرا اينها مسايل مهمى است كه بايد به طور مستوفا مورد بحث قرار گيرد پيش از آنكه راه حلى براى تفسير ويژگيهاى رسم و فهم تاريخ تطور و تكميل آن ارائه شود كه از پژوهشهاى گوناگون چه قديمى و چه معاصر در ميدانهاى لغت و كتابت و تاريخ آنها، فراهم مى آيد.

__________________________________________________

موضوعات كتاب پرسشهايى را مطرح كرده كه يكى از آنها اين است كه آيا تمام آنچه كه در كتابهاى اصلى آمده و شامل اين موضوع مى شود، دقيقا همان چيزى است كه مورد اختلاف است؟ در صفحات آينده به اين پرسش پاسخ خواهيم داد. ان شاء اللّه.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 148

مبحث اوّل مصادر رسم عثمانى

اشاره

تا كنون بشريت كتابى را مانند قرآن كريم نديده است كه اين چنين در طول نسلها مورد عنايت و اهتمام واقع شود، چه از لحاظ كتابت و رسم حروف و چه از لحاظ تلاوت و تحقيق در قرائت آن و چه از نظر معرفت احكام و بيان معانى آن. از لحاظ كتابت و رسم حروف، علماى رسم و هجاء هر كلمه اى را كه در قرآن آمده بخصوص كلماتى كه رسم معينى دارند، توصيف كرده اند و در كتابهاى

خود نوشته اند، زيرا مصاحفى كه در خلافت عثمان در مدينه نوشته شد، به شهرهاى اسلامى نرسيد مگر اينكه مسلمانان در نسخه بردارى از آن سرعت عمل نشان دادند و حرف به حرف و كلمه به كلمه آن را نوشتند و مصاحف خود را به آن عرضه كردند «1» حتى بعضى از علما تصريح كرده اند كه «سخن حقى كه بايد آن را پذيرفت، اين است كه هر كسى كه بخواهد مصحفى را بنويسد بايد از روى اصلى باشد كه به آن اعتماد دارد، زيرا كسى كه در نسبت دادن ساخته و پرداخته خود، به خويشتن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 131 و ص 156.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 149

واگذار شود، به زحمت مى افتد و خسته مى شود». «1»

همان گونه كه براى قرائت قرآن در شهرها پيشوايانى شهرت يافته اند همين طور اين پيشوايان در ضبط رسم مصاحف و مطابقت آنها با مصحف امام كه به آنها محوّل شده است، عنايت نشان داده اند، و نيز مصاحفى كه از روى نسخه هاى مادر استنساخ شده اند جايگزين نسخه هاى اصل شده اند چون اين نسخه ها از آنها نقل شده است، «2» و اين پيشوايان از مصاحف عثمانى (چه نسخه هاى اصل و چه نسخه هاى فرع) روش رسم كلمات را روايت كرده اند «3» و به مجرد اينكه اين روايتها به عصر تدوين علوم رسيده، دانشمندان در همان آغاز آنها را در كتابهاى خود ثبت كرده اند و اين كتابها براى كسى كه مى خواسته مصحفى را بنويسد دستمايه اى در جهت حفظ صورتهاى كلمات و مرجعى در كنار مصاحف ديگر شده است، آنگاه به مرحله اى مى رسيم كه مى بينيم دانشمندان رسم بعضى از كلمات را

در مصاحف شهرها مانند مصحفهاى مدينه و مكه و مصحفهاى اهل شام و عراق با هم مقايسه كرده اند.

و على رغم اينكه كتابهاى اوليه درباره رسم مصحف به دست ما نرسيده است، كتابهايى كه به دوره هاى متاخر مربوط مى شوند، محتواى آنها را نقل كرده اند و مى بينيم كه مؤلف مطلب خود را به پيشينيان نسبت داده به اضافه مطالبى كه با ملاحظه آن روايات و با نقل از مصاحف عصر خود، تدوين نموده است.

در هر شهرى از شهرها دانشمند مهمى ظاهر شده و آنچه را كه در مصحف شهر خود ديده روايت كرده است، چون پيشوايان قرائت در كنار روايت كردن كيفيت قرائت، چگونگى رسم كلمات را نيز روايت كرده اند. همان گونه كه مدينه پيامبر، خانه اى براى سنت و حديث بود، خانه اى براى قرائت و رسم قرآن هم بود، و از جمله كسانى كه رسم مصحف اهل مدينه را از آنها نقل كرده، عبد الرحمن بن هرمز الاعرج (متوفى 117 يا 119

__________________________________________________

(1) عقيلى، لوح 29.

(2) بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله برگ 13 ب و ما رغنى (ابراهيم بن احمد): دليل الحيران شرح مورد الظمان، قاهره، دار القرآن 1974 ص 17.

(3) بنگريد به: فؤاد سرگين: تاريخ التراث العربى، قاهره، الهيئة المصرية للتاليف و النشر، مجلد 1، ص 147

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 150

ه) ساكن اسكندريه مى باشد، «1» ولى امام مدينه در رسم مصحف، نافع بن عبد الرحمن بن ابى نعيم ابو رويم (متوفى 169 ه) بود كه يكى از قاريان هفتگانه معروف مى باشد و براى هفتاد نفر از تابعين قرائت كرده است «2» و او مهمترين كسى است كه در نقل رسم

مصحف به او اعتماد مى شود، «3» زيرا كه او در مدينه متولد شد و مردم مدينه را با بسيارى از قرائتها آشنا كرد و عمر طولانى داشته است و مصحفى كه عثمان به مردم مدينه اختصاص داده بود، نزد او قرار داشت و با مطالعه زياد و مواظبت بر آن مصحف آن را به خاطر خود سپرده بود.

بنابراين حقيقت رسم را فقط بايد از نافع اخذ كرد. «4»

گروه بسيارى بر نافع قرائت كردند و از او روايت نقل نمودند، «5» زيرا كه او قريب هفتاد سال كه روزگار درازى است به مردم قرائت ياد داد و رياست قرائت مدينه با او بود و ابن جزرى چهل و شش نفر را ذكر مى كند كه از شهرهاى مختلف پيش او قرائت كردند «6» و شاگردان او آنچه را كه او در رسم مصحف روايت كرده بود نقل كردند و با روايت كردن از استاد اوّل، خود از پيشوايان قرائت شدند به اضافه اينكه خود آنها از مصاحف مدينه نقل مى كردند، و از جمله آنهاست سليمان بن مسلم بن جمّاز «7» (متوفى پس از سال 170 ه) و اسماعيل بن جعفر مدنى «8» (متوفى 180 ه) و عبد اللّه بن وهب «9» (متوفى 197 ه) و غازى بن قيس اندلسى «10» (متوفى 199 ه) و عيسى بن ميناقالون «11» (متوفى 220 ه).

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 40.

(2) بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 89 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 330.

(3) عقيلى، لوح 9.

(4) لبيب (ابوبكربن ابى محمد عبد اللّه مشهور به لبيب): الدرة الصقيله فى شرح العقيلة، خطى،

كتابخانه الازهر، برگ 19

(5) ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 90.

(6) غاية النهاية، ج 2، ص 331- 330.

(7) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 37 و 41.

(8) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 44 و دانى: المقنع، ص 108.

(9) دانى: المقنع، ص 112.

(10) دانى: همان مصدر ص 21، 37، 44، 47، و 50 و جز آنها. و نيز بنگريد به: ابوبكر زبيدى (محمد بن الحسن): طبقات النحويين و اللغويين ط 1، قاهره، الخانجى 1954، ص 276. ابن جزرى روايت كرده كه غازى مصحف خود را سيزده بار با مصحف نافع تصحيح كرد. (بنگريد به: غاية النهاية، ج 2. ص 2).

(11) دانى: المقنع، ص 10.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 151

در بصره هم عاصم بن ابى الصباح جحدرى «1» (متوفى 128 ه) بود كه معلّى بن عيسى البصرى الوراق «2» از او نقل مى كرد. از كسانى كه از اين دو نفر از مردم بصره رسم را روايت كردند ابو عمرو بن علاء «3» (متوفى 154 ه) است. از جمله اشخاص ديگرى از مردم بصره كه درباره رسم روايت كرده اند، ايوب بن متوكل «4» (متوفى 200 ه) و يحيى بن مبارك يزيدى «5» (متوفى 202 ه) و خالد بن خداش «6» (متوفى 224 ه) هستند، و بعضى از اينها از بصره به بغداد رفتند.

از پيشوايان روايت رسم كه در كوفه بودند كه يكى قارى كوفه ابو عمارة حمزة بن حبيب زيات «7» (متوفى 189 ه) است و ديگر على بن حمزه كسايى «8» (متوفى 189 ه) بود كه فرزانه ترين اصحاب خود بود و رياست قاريان كوفه پس از

حمزه به او رسيده و سپس رياست قاريان بغداد هم به او محوّل شد و نيز از اهل كوفه، عبد اللّه بن ادريس اودى «9» (متوفى 192 ه) و على بن زيد بن كيسه «10» (متوفى 202 ه) و يحيى بن زياد فرّاء كوفى «11» (متوفى 207 ه) و خلف بن هشام ابو محمد البزار «12» (متوفى 229 ه) و ابو جعفر محمد بن سعدان الضرير «13» (متوفى 231 ه).

صحابى جليل القدر ابو الدرداء عويمر بن زيد انصارى (متوفى 32 ه) قضاوت دمشق را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: هجاء المصاحف، ص 89. از اين پس هرگاه از اين مصدر نقل كنيم به ذكر نام مؤلف آن اكتفا خواهيم كرد. و نيز بنگريد به: دانى: المقنع كه در موارد متعددى از او ياد كرده است.

(2) دانى: المقنع، ص 75 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 304.

(3) دانى: المقنع، ص 34، 40 و 107

(4) همان مصدر، ص 39 و 99.

(5) همان مصدر، ص 16، 34، 41، و 44 و غير آن.

(6) همان مصدر، ص 35.

(7) همان مصدر، ص 48، 68، 70، 73 و 83.

(8) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 39 و 48 و دانى: المقنع، ص 21، 40 و 64 و غير آن.

(9) مهدوى، ص 96 و دانى: المقنع، ص 39.

(10) دانى: المقنع، ص 47، 56، 69.

(11) مهدوى، ص 118 و دانى: المقنع، ص 35، 41 و 103.

(12). مهدوى، 96 و دانى: المقنع، ص 38، 39، 64، 65، و 107.

(13). دانى: المقنع، ص 74.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 152

به عهده

گرفت و در آنجا به مردم قرائت مى آموخت و شك نيست كه او همان مصحفى را كه عثمان به شام فرستاده بود، در اختيار داشت و از او رواياتى درباره مصحف اهل شام «1» نقل شده است و عبد اللّه بن عامر (متوفى 118 ه) قرائت را از ابو الّدرداء اخذ كرده بود و در قرائت پيشواى اهل شام بود، به اضافه رواياتى كه از او درباره مصحف شهر خود نقل شده است «2» و يحيى بن حارث ذمارى (متوفى 145 ه) از ابن عامر اخذ كرد و از او نيز در اين باره رواياتى نقل شده است، «3» و از كسانى كه اهل شام بود و از او درباره رسم روايت شده، هشام بن عمار (متوفى 245 ه) بود كه در زمان خود پيشواى اهل دمشق بود. «4»

اين پيشوايان قرائت، ستون اصلى روايت درباره رسم مصحف بودند. اينها روش رسم كلمات در مصاحف شهرهاى خود را نقل كرده اند. ولى در اينجا نكته مهمى وجود دارد و آن اينكه اينها در موارد بسيارى راجع به رسم غير مصاحف خودشان هم سخن گفته اند و اين بدان جهت بود كه آنها براى طلب علم و يا حجّ مسافرت مى كردند و فرصت آن را به دست مى آوردند كه بر مصاحف شهرهاى ديگر هم دست يابند و لذا از ابو عمرو بن علاء و ايوب بن متوكل و يزيدى و ابو عبيد و ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 250 يا 255 ه) و ابن مجاهد (متوفى 324 ه) كه همگى اهل عراق بودند، از مصاحف اهل مكه و غير آن روايت نقل شده است. «5»

روايتها راجع به

رسوم مصاحف شهرها از همان آغاز نزد علما بسيار بود و لذا تأليفاتى درباره اختلاف رسوم مصاحف شهرها به وجود آمد و به هر كدام از ابن عامر و كسايى و فرّاء و خلف، كتابى در اين باره نسبت داده شده كه به زودى به آنها اشاره خواهيم كرد.

در كنار روايات اين پيشوايان، خود مصاحف نيز مصدرى براى رسم عثمانى است و مؤلفان، ابتدا روايات پيشينيان را نقل مى كنند و در بسيارى از موارد پس از نقل روايات،

__________________________________________________

(1) ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 45 و دانى: المقنع، ص 79 و 102.

(2) دانى: المقنع، ص 88، 102، و 110.

(3) همان مصدر ص 90.

(4) همان مصدر، ص 52.

(5) همان مصدر، ص 16، 34، 38 و 41 و غير آن.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 153

اظهار مى دارند كه آن را در مصحف شهر خود نيز بدين گونه ديده اند «1» يا اينكه در مواردى بعضى از روايات را در پرتو مصاحفى كه نزد آنان بود، تصحيح مى كردند. «2»

بنابراين، ما در بررسى رسم عثمانى در اين بحث، نخست به رواياتى كه از طريق كتابهاى تأليف شده در اين زمينه به دست ما رسيده، اعتماد خواهيم كرد و در مرحله دوم به مصاحف قديمى خطى كه امكان دسترسى به آنها بوده و در كتابخانه هاى اسلامى نگهدارى مى شود، توجه خواهيم نمود.

اولا: كتابهايى كه درباره رسم تاليف شده

اشاره

پيش از آنكه مهمترين تأليفاتى را كه در اين موضوع نگاشته شده و ما به آنها استناد خواهيم كرد، نام ببريم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه يكى از انگيزه هاى تأليف كتاب در اين زمينه، علاوه بر علاقه اى كه به كتاب وجود داشته، اين بوده

كه بسيارى از هجاى كلمات در مصحف به چند صورت آمده «3» و با قواعد هجايى كه در آن زمان شايع بود، مطابقت داشته است ولى مردم پس از تدوين علوم و به كارگيرى گسترده كتابت به يكسان كردن قواعد هجاء مايل شدند و مدارس نحوى در بصره و كوفه به وجود آمد و يكى از مشغوليتهاى مهم دانشمندان اين دو شهر، پيدا كردن راهى آسان براى نگارش بود و شعار آنها اين بود كه اصل در نگارش مطابقت خط با تلفظ با در نظر گرفتن ابتدا به كلمه و يا وقف بر آن است. و لذا مردم بتدريج به سوى استعمال صورتهاى جديد هجاى كلمات روى آوردند ولى كاتبان مصاحف علاقه داشتند كه از رسم قديمى مصاحف فراتر نروند و به روش كتابت قرآن كريم توجه خاصى شد. به اضافه اينكه ارتباط رسم الخط با قرائتها، در محافظت بر رسم كلمات به صورت قديمى آن عامل مهمى بود. و از اينجا بود كه دانشمندان علم قرائت و علوم عربى از همان آغاز سعى كردند كلماتى را كه در قرآن به صورتى مخالف با اصطلاح مردم و در دوره هاى اخير نوشته شده بود مشخص كنند و نتيجه اين تلاشها، فهرست طولانى از نامهاى كتابهايى شد كه در موضوع رسم مصحف نوشته

__________________________________________________

(1) مثلا بنگريد به: دانى: المقنع، ص 14.

(2) بنگريد به: همان مصدر، ص 35، 76 و 103.

(3) بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 1، ص 791.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 154

شده است و اين عمل باعث شد كه شكل مصحف به همان صورتى كه در موقع نزول نوشته شده بود،

باقى بماند و در ضمن آن صورت كتابت عربى كه در آن دوره تاريخى وجود داشت، نيز براى ما محفوظ ماند.

با اينكه صاحب مفتاح السعاده در موضوع رسم فقط از سه كتاب نام مى برد «1» و با اينكه صاحب كشف الظنون نيز با تفاوت اندكى به همان كيفيت عمل كرده است، «2» با اين وجود، كتب تراجم و فهرستهاى كتابخانه ها و كتب قرائات پر است از نامهاى كتابهايى كه در اين علم تأليف شده است، زيرا گروهى از پيشينيان و متأخران كتابهاى مستقلى در اين باره نوشته اند «3» و نويسندگان راجع به اين موضوع كتابهاى بسيارى نوشته اند كه تعداد آن معلوم نيست «4» و ما در اينجا به مهمترين اين كتابها اشاره خواهيم كرد و نخست قديمى ترين آنها را ذكر خواهيم نمود، زيرا كه همانها اساس نقل صورتهاى مصاحف قديمى هستند و متأخران در تأليفاتى كه در موضوع رسم داشتند، به آنها استناد كرده اند.

ابن نديم از دو كتاب نام مى برد كه هر دو تأليف پيشواى قرائت در شام عبد اللّه بن عامر يحصبى (متوفى 118 ه) در موضوع مصاحف و رسم آنهاست: اوّل كتاب «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق» و دوم كتابى به عنوان «مقطوع القرآن و موصوله» «5» و شاگرد او يحيى بن حارث ذمارى (متوفى 145 ه). نيز كتابى به عنوان «هجاء المصاحف» دارد. «6»

و نيز ابن نديم براى حمزة بن حبيب الزيات (متوفى 156 ه) پيشواى قرائت در كوفه كتابى به عنوان «مقطوع القرآن و موصوله» نام مى برد. «7»

كسايى (متوفى 189 ه) امام كوفه بعد از حمزه، كتاب: «اختلاف مصاحف اهل المدينة

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ج 2، ص 229.

(2)

بنگريد به: ج 1، ستون 902 و ج 2، ستون 1159.

(3) بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 145.

(4) لبيب، برگ و بنگريد به: جعبرى، برگ 73 و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 128.

(5) الفهرست، ص 36.

(6) همان مصدر.

(7) همان مصدر.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 155

و اهل الكوفه و اهل البصرة» «1» و كتاب: «الهجاء» «2» و كتاب «مقطوع القرآن و موصوله» «3» را تأليف كرد.

فرّاء (متوفى 207 ه) كتابى به عنوان: «اختلاف اهل الكوفة و البصرة و الشام فى المصاحف» «4» دارد و همو در كتاب خود «معانى القرآن» درباره هجاى بعضى از كلمات بسيار سخن گفته است و در اين كتاب روايتهاى با ارزشى درباره كتابت عربى وجود دارد.

همچنين براى خلف بن هشام (متوفى 229 ه) كتابى در اختلاف مصاحف روايت شده است. «5»

اندكى پيش اشاره كرديم كه بسيارى از روايات رسم، از امام مدينه نافع بن ابى نعيم (متوفى 169 ه) نقل شده و شاگردان او درباره اين روايات كتابهايى نوشته اند و مى بينيم كه غازى بن قيس اندلسى (متوفى 199 ه) به مشرق سفر كرد و در مدينه اقامت نمود و شاهد تأليف كتاب «الموطأ» مالك بود او نافع را درك كرد و بر او قرائت نمود و او نخستين كسى بود كه قرائت نافع را به اندلس «6» برد و مصحف خود را با مصحف نافع سيزده بار تصحيح كرد «7» و كتاب خود «هجاء السّنة» را تأليف نمود و در آن روايت اهل مدينه را در رسم مصحف بيان كرد «8» و قالون (متوفى 220 ه) شاگرد نافع از مشهورترين كسانى است

كه روايت استاد خود را در رسم نقل كرده ولى مصادر موجود كتابى در اين زمينه به او نسبت نمى دهند ولى اين سخن او كه گفته است: «چندين بار بر نافع قرائت كردم و آن را در كتاب

__________________________________________________

(1) همان مصدر.

(2) ابن نديم، ص 66 و بنگريد به: ابو البركات انبارى (كمال الدين عبد الرحمن بن محمد): نزهة الالباء فى طبقات الادباء، قاهره، دار نهضة مصر، عيسى البابى الحلبى 1938- 1936، ج 13، ص 203 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 106 بايد بدانيم كه چندين كتاب به نام «الهجاء» وجود دارد كه نحويها نوشته اند (مثلا بنگريد به: ابن نديم، ص 59، 74، 81، 63، 64 و 83) و شك نيست كه اين كتابها درباره قواعد قياسى كتابت نوشته شده ولى اگر كتابى به اين نام به يكى از قرّاء نسبت داده شود هر چند كه قيد «المصاحف» هم نداشته باشد، ما ترجيح مى دهيم كه مربوط به هجاء مصاحف است.

(3) ابن نديم، ص 36 و 65 و ياقوت: معجم الادباء، ج 13، ص 203 و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 106.

(4) ابن نديم، ص 36 و ياقوت: معجم الادباء، ج، 20، ص 13.

(5) ابن نديم، ص 36.

(6) بنگريد به: ابوبكر زبيدى، ص 276.

(7) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 2.

(8) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 22 و لبيب، برگ 3 أ و جعبرى، برگ 73 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 156

خودم نوشتم» «1» دلالت دارد كه او آنچه را كه از نافع درباره رسم شنيده در كتاب خود آورده است.

ابو عبيد قاسم

بن سلام (متوفى 224 ه) فصلى از كتاب «اختلاف مصاحف اهل الامصار» را در كتاب خود «فضائل القرآن و معامله وادبه» آورده است. «2»

ابو المنذر نصير بن يوسف نحوى (متوفى حدود 240 ه) از مهمترين اصحاب كسايى و از دانشمندان آنها بود و قرائت را به صورت عرضه كردن از او گرفته است و از پيشوايان ماهر بخصوص در رسم مصحف بود و در اين باره تأليفى دارد كه از پيشينيان نقل كرده است. «3»

محمد بن عيسى اصفهانى (متوفى 253 ه) از كسانى است كه بر نصير قرائت كرده و رواياتى را كه او در كتاب خود آورده، نقل نموده و خود كتابى دارد به نام «هجاء المصاحف» «4» ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى (ظاهرا متوفى 255 ه) كتاب «اختلاف المصاحف» «5» و كتاب «الهجاء» «6» را دارد.

احمد بن ابراهيم الورّاق (متوفى حدود 270 ه) كاغذ ساز خلف، كتابى در هجاء المصاحف دارد. «7»

ابن ابى داود (متوفى 316 ه) در كتاب خود «المصاحف» فصلهايى را به بيان اختلاف خطوط مصاحف و مواردى كه كاتبان بر آن اتفاق نظر دارند و مواردى كه مطابق خط

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 615.

(2) خطى است و نسخه عكسى آن در دار الكتب المصريه موجود است. بنگريد به: لوح 45- 44.

(3) بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء ج 1 ص 175 و ابن الجزرى: نهاية النهاية ج 2 ص 341- 340.

(4). بنگريد به: دانى: المقنع، ص 23 و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 181 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 223 و زركلى (خير الدين): الاعلام، ط 3، ج 7،

ص 213.

(5) ابن نديم، ص 59 و نيز بنگريد به القفطى (ابو الحسن على بن يوسف) انباه الرواة على انباء النحاة، ط 1، قاهره، دار الكتاب المصريه، 1950، ج 2، ص 62 و ابن خلكان، ج 2، ص 152 و حاجى خليفه، ج 1، ستون 33 سال وفات او را 248 ه دانسته است.

(6) ابن نديم، ص 59 و ياقوت: معجم الادباء، ج 11، ص 265 و قفطى، ج 2، ص 62 و ابن خلكان، ج 2، ص 152 و سيوطى:

بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، ط 1، قاهره، عيسى البابى الحلبى 1964، ج 1، ص 606.

(7). ابن نديم ص 36 و بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية ج 1 ص 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 157

نوشته نشده، اختصاص داده است. «1»

از كسانى كه به روايت كردن رسم و تأليف در علوم قرآن مشهور است، ابوبكر محمد بن قاسم بن بشار انبارى «2» (متوفى 327 ه) مى باشد و دو كتاب «الهجاء» «3» و «الرد على من خالف مصحف عثمان» «4» از اوست و در كتاب خود به نام «ايضاح الوقف و الابتداء فى كتاب اللّه عز و جل» بسيارى از روايات مربوط به رسم را آورده است.

همچنين ابوبكر محمد بن حسن (متوفى 354 ه) مشهور به ابن مقسم العطار المقرء كتابى به نام «اللطائف فى جمع هجاء المصاحف» «5» و كتابى به نام «المصاحف» «6» دارد.

ابوبكر محمد بن عبد اللّه بن اشته اصفهانى (متوفى 360 ه در مصر) دو كتاب در رسم دارد «7» اوّل كتاب «المحبر» كه ابن الجزرى درباره آن گفته است: «8» «كتاب جليل القدرى است

و دلالت بر عظمت مقدار آن دارد» و دوم كتاب «علم المصاحف».

ابوبكر احمد بن حسين بن مهران نيشابورى (متوفى 381 ه) صاحب كتاب «الغاية فى العشر» كتابى به نام «الهجاء» دارد. «9» و ابو العباس احمد بن عمار مهدوى (متوفى بعد از 430 ه) كتاب «هجاء مصاحف الامصار» «10» را نوشته است و مكى بن ابى طالب قيسى اندلسى (متوفى 437 ه) كتاب «هجاء المصاحف» را در دو جزء نوشته است «11». و ابو عبد اللّه محمد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: كتاب المصاحف، ص 117- 103.

(2) جعبرى، برگ 7 ب.

(3) ابن نديم، ص 75 و ياقوت: معجم الادباء، ج 18، ص 313 و سيوطى: بغية الوعاة. ج 1، ص 214.

(4) ابن نديم، ص 75 و ابن خلكان، ج 3، ص 463.

(5) ياقوت: معجم الادباء، ج 18، ص 153 و سيوطى: بغية الوعاة، ج 1 ص 90 و جعبرى آن را «لطائف الهجاء» و حاجى خليفه به نام «اللطائف فى جمع همز المصاحف» ذكر كرده اند.

(6) ابن نديم، ص، 33 و ياقوت همان مصدر قبلى و نيز سيوطى.

(7) بنگريد به: لبيب، برگ 3 أ. گفته شده است كه دو كتاب ابن اشته از جمله ده كتابى است كه در رسم نوشته شده و مورد استناد شرح عقيله است. ولى ابن خير (ابوبكر محمد بن خير بن عمر اموى) در كتاب فهرسة ما رواه عن شيوخه (طبع جديد بر اساس اصل مطبوع در اسپانيا در سال 1893 م) صفحه 24 گفته است: كتاب المحبر در قرائات است و شايد ابن اشته مباحث رسم را هم ضمن آن آورده است.

(8) غاية النهاية ج

2 ص 184.

(9) بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 128 و كتاب: الهجاء از يك مؤلف ناشناخته، لوح 38.

(10) بنگريد به: ابن خير، ص 31، 43 و 44.

(11) بنگريد به: ياقوت: معجم الادباء، ج 19، ص 170 و ابن خلكان، ج 4، ص 364 و قفطى آن را علل هجاء المصاحف ناميده

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 158

بن يوسف بن معاذ جهنى (متوفى در حدود 442 ه) كتاب «البديع فى هجاء المصاحف» «1» را دارد.

تأليف درباره رسم مصحف با كتابهايى كه ابو عمر و عثمان بن سعيد اموى دانى نوشت، به اوج خود رسيد. او در زمان خود به ابن الصيرفى شهرت داشت و به تعبير ابن الجزرى «2» او امام حافظ و استاد اساتيد و شيخ مشايخ قاريان بود. او در اين باره كتابهاى متعددى نوشته است «3» تا جايى كه لبيب گفته: «براى ابو عمرو دانى در برنامه اى صد و بيست تأليف ديدم كه يازده كتاب آن درباره رسم بود كوچكترين آنها «المقنع» مى باشد» «4» مشهورترين كتاب شناخته شده دانى بلكه مشهورترين كتاب درباره رسم به طور كلى، كتاب «المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اصل الامصار» «5» است و در آخر كتاب مطلبى آمده كه از آن فهميده مى شود كتاب نام ديگرى هم دارد، آنجا كه مى گويد: «كتاب الهجاء فى المصاحف با سپاس خداوند و حسن كمك او پايان يافت» «6» و به نظر مى رسد كه اين نام فقط توصيفى براى كتاب است، زيرا نام آن در بيشتر مصادر همان «المقنع» مى باشد.

دانى در المقنع اشاره كرده كه او كتاب ديگرى هم دارد كه در آن علل

بعضى از رسمها را بيان كرده است. او مى گويد «7» «... ادلّه اين مطلب در كتاب بزرگ ما بيان شده است» ابن

__________________________________________________

است.

(1) از اين كتاب يك نسخه خطى در 34 برگ در كتابخانه ظاهريه دمشق به شماره 307 (قرائات) موجود است و نسخه ناقص ديگرى در دار الكتب المصرية به شماره 23318 ب وجود دارد، همچنين در دار الكتب المصريه كتابى در رسم مصحف وجود دارد كه به ابو محمد مكى (؟) نسبت داده شده كه يس از تطبيق معلوم نشد كه همان كتاب البديع ابن معاذ جهنى است، ولى در مواردى مختصر و در مواردى ناقص است و بنگريد به: فؤاد سرگين، مجلد 1، ص 171- 170.

(2) غاية النهاية، ج 1، ص 503.

(3) بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 1، ص 791.

(4) الدرة الصقيله، برگ 4 أ و بنگريد به: ما رغنى، ص 24.

(5) بنگريد به حاجى خليفه، ج 2، ستون 1809 و نسخه هاى خطى فراوانى از او در دست است و در سال 1932 به كوشش مستشرق آلمانى اوتو برتزل در استانبول در سال 1940 به كوشش استاد محمد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.

(6) المقنع، ص 122.

(7) المقنع، ص 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 159

عاشر انصارى «1» (متوفى 1040 ه) ذكر كرده كه ابو محمد عبد اللّه بن عمر الصنهاجى شارح اوّل قصيده «مورد الظمآن» خراز (متوفى 718 ه) گفته است: «از ناظم (خراز) شنيدم كه بارها مى گفت ابو عمرو دو تا المقنع دارد كه يكى از ديگرى بزرگتر است و گمان دارم آنچه در دست مردم است همان المقنع بزرگ است و

آن درباره رسم مفيد است و بسيارى از علما به آن اعتماد كرده اند، و مى گفت آن كتاب را در چهل ورق ديدم. كلام شارح پايان يافت» به نظر مى رسد اين سخن كه المقنع موجود همان المقنع بزرگ است، صحيح نباشد، زيرا كه دانى در همين كتاب اشاره كرده كه كتاب ديگرى بزرگتر از آن در اين موضوع نوشته است و شايد اين كتاب همان المقنع بزرگ باشد كه خراز گفته است. ديگر اينكه تعداد برگهاى ذكر شده با همين كتابى كه در دست مردم است مناسبت دارد ولى آيا هر دو كتاب، «المقنع» نام داشته است؟ شايد سخن لبيب در مقدمه شرح عقيله پاسخ مناسبى از اين پرسش باشد آنجا كه مى گويد: به خاطر اين شرح سى كتاب را مطالعه كرده كه ده كتاب از آن راجع به رسم است و از آنها سه كتاب از ابو عمرو دانى است كه عبارتند از: المقنع و المحكم و التحبير «2». پس مى توان گفت كه كتاب بزرگ همان «التحبير» است. ولى مشهورترين كتاب دانى همان «المقنع» مى باشد كه شاطبى آن را به نظم در آورده و ظاهرا كتاب العلل الكبير از همان آغاز ناپديد شده است و درباره آن جز همين اشاره مختصر چيزى در دست نيست. يك اشاره هم ابن معاذ جهنى در كتاب البديع دارد و از كتاب «التحبير» مطلب نقل مى كند. «3» و شايد آينده بتواند حقيقت امر را روشن سازد و در ميراث خطى ارزشمند ما كه در تاريكيهاى كتابخانه هاى دنيا مانده است، كشف جديد صورت گيرد.

دانى به جز «المقنع» كتابى به نام «الاقتصاد» دارد كه آن هم درباره رسم و به صورت

ارجوزه اى در يك جلد است، «4» و نيز درباره نقطه گذارى مصاحف دو كتاب: «المحكم» و

__________________________________________________

(1) فتح المنان، ص 55.

(2) الدرة الصقيله، برگ 3 أ.

(3) ابن معاذ جهنى: البديع فى الهجاء (خطى) دار الكتب المصريه در مجموعه اى به شماره 23318 ب، برگ 253.

(4) ابن الجزرى، ج 1، ص 505 و بنگريد به: مقدمه كتاب المحكم از دانى، ص 15 ولى ابن خير در فهرست خود صفحه 29 از آن با عنوان: «الاقتصاد فى القراءات السبع» ياد كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 160

«النقط» را دارد، و ما راجع به اين دو كتاب در فصل مربوط به تكميل رسم عثمانى سخن خواهيم گفت.

همچنين ابوبكر احمد بن على بن ثابت بغدادى معروف به خطيب (متوفى 463 ه) كتابى تحت عنوان: «تلخيص المتشابه فى الرسم» دارد. «1»

ابو محمد عبد اللّه بن سهل بن يوسف (متوفى 480 ه) كتاب «السبل المعارف الى رسم المصاحف» را نوشته است. «2»

سليمان بن نجاح ابو داود بن ابى القاسم اندلسى (متوفى 496 ه) شيخ قاريان و پيشواى قرائت از ابو عمرو دانى اخذ قرائت كرده و در التزام او بوده و بيشتر تأليفات او را از وى شنيده و تأليفات او را درباره قراءات از او اخذ كرده است. او كه شاگرد برجسته دانى بوده، «3» كتاب جامعى در شش جلد «4» درباره رسم تأليف كرده كه «التبيين لهجاء التنزيل» نام دارد و گزيده اى از اين كتاب را برگرفته و آن را «التنزيل فى هجاء المصاحف» ناميده است. «5» ابن عاشر انصارى گفته است كه ابو الحسن على بن محمد مراوى كتابى درباره رسم دارد كه به

صورت منظوم است به نام «المصنف» كه آن را در سال 563 ه تكميل كرده است. اين كتاب يكى از منابع خراز در منظومه «مورد الظمآن» مى باشد «6». و ابو العلاء حسن

__________________________________________________

(1) ياقوت: معجم الادباء، ج 4، ص 19 و زركلى (ج 1، ص 116) به وجود نسخه خطى از اين كتاب اشاره كرده ولى جاى آن را تعيين نكرده است و حاجى خليفه (ج 1، ستون 473) اين كتاب را به نام «تلخيص المتشابه فى الرسم و حماية ما اشكل منه عن بوادر التصحيف و الوهم» نام مى برد و مى گويد: اين كتاب را علاء الدين ابو الحسن على بن عثمان مار دينى تلخيص كرده است.

(2) لبيب، برگ 3 أ، و بنگريد به: عمر رضا كحاله: معجم المؤلفين، دمشق، المكتبة العربيه 1957، ج 6، ص 62.

(3) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 316.

(4) بنگريد به: لبيب، برگ 3 أ و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 317 و زركلى، ج 3، ص 200.

(5) بنگريد به: ابن عاشر الانصارى، ص 58. نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه ظاهريه دمشق به شماره 5964 وجود دارد و نسخه منحصر به فردى است (بنگريد به: عزّت حسن: فهرس مخطوطات دار الكتب الظاهرية دمشق 1962، ص 351) نسخه اى از آن را به صورت ميكرو فيلم ديدم ولى از آنجا كه بسيارى از نوشته هاى آن محو شده بود، چندان قابل استفاده نبود و به طور محدودى از آن استفاده شد.

(6) بنگريد به: فتح المنان، ص 64.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 161

بن احمد بن حسن همدانى عطار (متوفى 569 ه) كتاب «الطائف

فى رسم المصاحف» را دارد. «1»

پس از اين مرحله از تأليف درباره رسم مصحف، مى بينيم كه تلاش دانشمندان پيرامون دو اثر متمركز شده كه مردم به آنها دلبستگى پيدا كرده اند و آنها را مى خوانده اند. اين دو اثر عبارت بودند از دو قصيده درباره رسم مصحف، ولى از قاسم بن فيّره بن خلف الشاطبى (متوفى 590 ه در قاهره) و دومى از محمد بن محمد بن ابراهيم ابو عبد اللّه الشريشى معروف به خراز (متوفى 718 ه).

البته منظور اين نيست كه تلاشهاى مفيد در اين حد متوقف شد، بلكه در شروح اين دو قصيده متنهايى از كتابهاى مفقود آمده كه اگر در اينجا نقل نشده بود، به دست ما نمى رسيد.

همچنين تأليفاتى كه خارج از تأثير اين دو قصيده به وجود آمد، متوقف نشد ولى كتابهايى كه در دوره هاى متأخر نوشته شد، حال و هواى شروع و يا مختصرات شروع اين دو قصيده را داشت و روش آنها همان روش غالب در دوره هاى متأخر بود. حقيقت اين است كه ابعاد اين موضوع از مدتها پيش كامل شده بود و متأخران كارى نداشتند جز تقسيم و تبويب و تطبيق و آگاهى از وجوه اختلاف و اتفاق و يا تحليل و توجيهى كه از لابلاى اين شروح به دست آمد؛ و اينها هدفهاى عملى خاصى داشتند كه اولاد رسم عثمانى حفظ شود و ثانيا قرائتهاى صحيح شناخته شود.

كار شاطبى همان قصيده رائيه اوست كه «عقيلة اتراب القصائد فى اسنى المقاصد» «2» ناميده مى شود كه در آن مسايل موجود در كتاب المقنع دانى را به نظم در آورده و مطالب اندكى كه از شش كلمه تجاوز نمى كند «3» بر آن

افزوده است. او در اين باره مى گويد: «4»

و هاك نظم الذى فى مقنع عن أبى عمرو، و فيه زيادات فطب عمرا

تعداد ابيات اين قصيده دويست و نود و شش بيت است «5» به طورى كه در آخر قصيده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: جعبرى، برگ 73 ب و ابن الجزرى: النشر، 2، ص 128.

(2) از اين قصيده نسخه هاى خطى بسيارى موجود است و چندين بار در مصر چاپ شده است.

(3) بنگريد به: ما رغنى، ص 25.

(4) بنگريد به: ابن القاصح، ص 18.

(5) در شرح چاپ شده ابن القاصح، تعداد ابيات دويست و نود و نه بيت ذكر شده و در شرح علم الدين سخاوى تعداد بيتها

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 162

آمده:

تمت عقيلة اتراب القصائد فى اسنى المقاصد للرسم الذى بهرا

تسعون مع مئتين مع ثمانية ابياتها ينتظمن الدرّ و الدّررا

و مطلع قصيده چنين است:

الحمد للّه موصولا كما امرا مباركا طيبا يستنزل الدّررا

قصيده «العقيله» به همان گونه مورد توجه قرار گرفته كه قصيده ديگر شاطبى مورد توجه بوده كه در آن، كتاب «التيسير فى القراءاتالسبع» نوشته دانى به نظم درآمده و «حرز الامانى و وجه التهانى» نام دارد و به شاطبيه معروف است «1». علما و مدرسان به اين دو قصيده اهميت زياد داده اند و شرحهاى متعددى بر «العقليه» كه گاهى «الرائية» ناميده مى شود، نوشته شده، ونخستين شرح، شرح شاگرد شاطبى، امام علم الدين سخاوى است و شرح نويسى بر اين قصيده تا عصر حاضر ادامه يافته است «2».

برهان الدين ابراهيم بن عمر جعبرى (متوفى 732 ه) به استقبال شاطبى رفته و قصيده لاميه اى درباره

رسم سروده است كه تعداد ابيات آن دويست و هفده بيت است و آن را «روضة الطرائف فى رسم المصاحف» ناميده است «3» و خود وى اشاره كرده به اينكه در اين

__________________________________________________

سيصد بيت است كه يك بيت در نسخه چاپ افزودهشده است. به گونه اى كه در دو نسخه خطى كه در دار الكتب المصريه به شماره «قرائات 29 ق، و (قرائات 30 ق) محفوظ مى باشد، آمده است.

(1). بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 22.

(2). نخستين شرح از آن علم الدين سخاوى (متوفى 243 است سپس ابوبكر بن ابى محمد عبد اللّه مشهور به لبيب آن را شرح كرده و نيز حصارى شاگرد سخاوى و ابن جباره احمد بن محمد بن عبد المولى المقدسى الحنبلى (متوفى 728 ه) شرح كرده اند و شرح جامعى هم از برهان الدين ابو اسحاق ابراهيم بن عمر جعبرى (متوفى 732 ه) در دست است و نيز آن را ابو البقاء على بن عثمان بن القاصح (متوفى 801 ه) شرح كرده و تا آنجا كه ما مى دانيم شرح او تنها شرح است كه چاپ شده است و نام آن «تلخيص الفوائد و تقريب المتباعد» مى باشد. سپس اين قصيده را ملا على قارى (متوفى 1014) شرح نموده است. اوّلين شرحى كه در عصر حاضر بر اين قصيده نوشته شده است، شرح علّامه روسى مسلمان موسى جار اللّه رستوفدونى (متوفى 1368 ه/ 1949 م) است. شرحهاى ديگرى نيز وجود دارد كه بعضى از آنها به عالم معينى نسبت داده شده و بعضى به كسى نسبت داده نشده است (نامهاى بعضى اين شروح را در: حاجى خليفه، ج 2،

ستون 1159 ملاحظه فرماييد.

از شروح ياد شده نسخه هاى خطى متعددى در كتابخانه هاى ميراث اسلامى معروف، موجود است، اگر بخواهيم به اين شروح اشاره كنيم سخن به درازا مى كشد بدون آنكه نيازى به آن باشد.

(3). يك نسخه خطى از آن در دار الكتب به شماره (تيمور 571 تفسير) موجود است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 163

قصيده همان «عقليه» را نظم كرده و بعضى از مسايل را بر آن افزوده است.

لامية عذبت فى عقدها نظمت رائية و ربت مسائلا مثلا

علامه محمد بن خليل بن عمر قشيرى اربلى نيز همانند جعبرى قصيده اى درباره رسم سروده و آن را «واضحة المبهوم فى علم المرسوم» «1» ناميده است تعداد ابيات آن سيصد و سى و دو بيت است. در اين بيت به مطالبى كه بر عقيله افزوده اشاره كرده است:

زادت رسوما على ما فى عقيلة اثراب لم ينل فضلا لها الكبرا

پيش از آنكه اثر خراز را مورد بحث قرار بدهيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه شيخ ابو طاهر عقيلى اسماعيل بن ظاهر (متوفى 623 ه) مختصرى در رسم مصحف دارد كه «از زيباترين تأليفات در اين باره است» «2» همچنين ابراهيم بن محمد بن عبد الرحمن بن وثيق اندلسى رساله مشابهى درباره رسم مصحف دارد. «3»

و اما نظم خراز كه در كنار «العقيله» توجه و تلاش پژوهشگران را در دوره هاى متأخر به خود جلب كرده است، همان قصيده اى است كه درباره رسم سروده شده و «مورد الظمآن فى رسم احرف القرآن» «4» نام دارد. ابن عاشر انصارى براى خراز تعدادى كتاب در رسم ذكر كرده كه از جمله آنها همين «مورد الظمآن» است

و نظم ديگرى هم از او ياد كرده كه «عمدة البيان» نام دارد و كتاب ديگرى در رسم به او نسبت داده كه مانند «مورد الظمآن» است ولى با نثر است. خراز نخست قصيده «عمدة البيان» را سروده و در ذيل آن كه اكنون به «مورد الظمآن» متصل است، قسمتى را به عنوان «ضبط» بر آن افزوده و عدد مذكور در ذيل را بر آن مبتنى كرده «5» آنجا كه مى گويد:

عدّته اربعة و عشرة جاءت لخسمائة مقتفرة __________________________________________________

(1) يك نسخه خطى از آن در دار الكتب به شماره (تيمور 447 تفسير) موجود است.

(2) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 165 نسخه هاى متعددى از آن در كتابخانه الازهر و دار الكتب المصرية موجود است.

(3) چند نسخه خطى از اين كتاب در دار الكتب المصرية وجود دارد و يك نسخه به صورت ميكرو فيلم در معهد المخطوطات است كه از روى نسخه محفوظ در يكى از كتابخانه هاى تركيه مى باشد.

(4) زركلى، ج 7، ص 262 ابن الجزرى در غاية النهايه، ج 2، ص 237 از اين كتاب با نام «مورد الظمآن فى حكم رسم احرف القرآن» ياد كرده از اين كتاب نسخه هاى متعددى در كتابخانه هاى ميراث اسلامى موجود است و در مصر چاپ شده است.

(5) فتح المنان، برگ 2 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 164

ولى خراز قسمت مخصوص به رسم را بار ديگر به نظم در آورده و آن را «مورد الظمآن» ناميده و آن همان كتابى است كه امروز دست مردم است و ضبط مذكور در آخر «عمدة البيان» را به نظم جديد ملحق كرده است. بنابراين، عدد

مذكور كه پانصد و چهارده مى باشد با توجه به «عمدة البيان» درست است اما نسبت به قسمت مربوط به رسم، اين عدد صحيح نيست، زيرا تعداد ابيات نظم جديد (مورد الظمآن) چهار صد و پنجاه بيت است و اگر به اين ابيات تعداد ابيات ضبط را كه صد و پنجاه و چهار بيت است اضافه كنيم، مجموع آن ششصد و هشت بيت مى شود و اين با رقمى كه در بيت سابق بود، مغايرت دارد «1».

از نظم خراز آن قسمت كه به رسم اختصاص داده شده، به نام «مورد الظمآن» شهرت يافته و ذيل آن كه مخصوص ضبط است به نام «ضبط الخراز» معروف است. در فصل بعدى مطالب مربوط به ضبط را بيان خواهيم كرد ان شاء اللّه.

خراز در مواردى كه قرائت با رسم ارتباط پيدا مى كند، و مطالبى مانند حذف و غير حذف و اختلاف رسم بعضى از حروف پيش مى آيد، رسم را مطابق با قرائت نافع قرار مى دهد. «2»

مصادر خراز در اين قسمت عمدتا «المقنع» ابو عمرو دانى و «العقيله» شاطبى و اضافاتى كه ابو داود سليمان بن نجاح در «التنزيل» آورده است مى باشد، به اضافه بعضى از كلماتى كه تنها ابو الحسن على بن محمد مرادى صاحب نظم معروف به «المنصف» آنها را ذكر كرده است. او نظم خود را در سال 563 ه كامل نموده است، بدين گونه منظومه خراز (مورد الظمآن) جامع تمام مطالبى است كه در منابع مهم رسم ذكر شده و شامل وجه مشهور از وجوه مختلفى است كه در اين منابع آمده است و لذا شايستگى آن را داشت كه اساسى قابل اعتماد در رسم مصاحف بر

طبق مصاحف عثمانى باشد. «3»

ابن خلدون (متوفى 808 ه) مقام و منزلتى را كه قصيده «مورد الظلمآن» در عصر او در بلاد مغرب پيدا كرده بوده، تصوير مى كند. او پس از ذكر كتب دانى و شاگرد او ابو داود و

__________________________________________________

(1) بنگريد به: تنسى، برگ 92 أ و ما رغنى، ص 439.

(2) بنگريد به: ما رغنى، ص 28.

(3) كتاب «مورد الظمآن» مورد اعتماد لجنه اى بوده كه بر چاپ مصحف معروف به مصحف اميرى در سال 1342 ه اشراف داشتند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 165

شاطبى درباره رسم، مى گويد: «1» «نظم خراز از متأخران در بلاد مغرب، ارجوزه ديگرى است كه در آن، موارد خلاف بسيارى بر كتاب «المقنع» افزوده شده و به ناقلين آنها نسبت داده شده و در مغرب شهرت يافته و مردم بر حفظ آن همت گماشته اند و با وجود آن كتابهاى ابو داود و ابو عمرو و شاطبى در رسم را به دست فراموشى سپرده اند».

شروح علما بر «مورد الظمآن» بسيار است و ابن عاشر انصارى گفته: اولين كسى كه آن را شرح كرده ابو محمد عبد اللّه بن عمر الصنهاجى شاگرد مؤلف است. «2»

همچنين اين قصيده را شيخ حسين بن على بن طلحه الرجراجى شرح كرده و از شرح آن در سال 842 ه فارغ شده است. «3»

ابو عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الجليل تنسى (متوفى 899 ه) قسمت مربوط به ضبط را شرح كرده و ما در فصل بعدى به آن خواهيم پرداخت.

معروفترين شرح «مورد الظمآن» همان شرح عبد الواحد بن احمد بن على بن عاشر الانصارى (متوفى در فاس به سال 1040 ه)

مى باشد كه آن را «فتح المنان المروى به مورد الظمآن» «4» ناميده است و در مقدمه آن به مصادرى كه اعتماد كرده اشاره نموده است و آن مصادر در برگيرنده قسمت اعظم كتابهايى است كه ذكر شده كه شامل كتابهايى است كه پس از تأليف المقنع دانى نوشته شده است.

از آنجا كه قصيده «مورد الظمآن» غير از قرائت نافع قرائتهاى ديگر را شامل نمى شود و وجوه اختلافى را كه مربوط به آن قرائتهاست بيان نمى كند، لذا ابن عاشر براى برطرف ساختن اين نقيصه، ذيلى بر شرح خود به صورت نظم اضافه كرده و در اين باره مى گويد: «5» «و اين ذيلى است كه آن را «العلان بتكميل مورد الظمآن» ناميدم و بقاياى اختلافات

__________________________________________________

(1) تاريخ ابن خلدون، مجلد 1، ص 792.

(2) فتح المنان، برگ 2 ب.

(3) نام اين شرح «تنبيه العطشان» است و از آن يك نسخه خطى در كتابخانه الازهر به شماره (22282 قراءات) و نسخه ديگرى در دار الكتب المصريه به شماره (1 ش قراءات) موجود است.

(4) بنگريد به: زركلى، ج 4، ص 323 از شرح مزبور چند نسخه خطى در كتابخانه الازهر و دار الكتب المصريه و كتابخانه شهردارى اسكندريه و كتابخانه الظاهريه دمشق و شايد جاهاى ديگر موجود است.

(5) فتح المنان، ص 191.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 166

مصاحف را در حذف و غير حذف در آن جاى دادم و آنها همان چيزهايى است كه مورد احتياج كسى است كه از قرائت نافع به قرائتهاى ساير قرّاء هفتگانه روى آورد ...»

از ميان معاصران شيخ ابراهيم بن احمد مارغنى تونسى هر سه منظومه «المورد» و «الضبط»

و «الاعلان» را شرح كرده و در سال 1325 ه از آن فارغ شده است و در بيشتر مطالب خود از شرح تنسى بر ضبط و شرح ابن عاشر بر المورد و اضافه هايى كه ابن عاشر بر الاعلان دارد، «1» كمك گرفته است و كتاب خود را «دليل الحيران شرح مورد الظمآن فى رسم و ضبط القرآن» ناميده است و شرح ذيلى را كه ابن عاشر بر منظومه الخراز نوشته در آخر كتاب قرار داده و آن را «تنبيه الخلّان الى شرح الاعلان بتكميل مورد الظمآن» نامگذارى كرده است. «2»

حركت كتاب نويسى درباره رسم مصحف در اينجا متوقف نشد، بلكه تأليفات ديگرى هم وجود دارد كه خارج از محدوده «العقيله» و «المورد» مى باشد. ابو العباس احمد بن محمد بن عثمان مراكشى معروف به ابن البناء (متوفى 721 ه) كتابى نوشته و آن را «عنوان الدليل فى مرسوم خط التنزيل» «3» ناميده است. او اين كتاب را در توجيه مواردى از رسم مصحف نوشته كه با قواعد خط مخالف است. «4»

همچنين محمد بن محمود بن محمد بن احمد شيرازى (متوفى حدود 780 ه) كتاب «كشف الاسرار في رسم مصحف الامصار» «5» را نوشته است و از نام آن چنان به نظر مى رسد كه درباره تعليل و توجيه رسم الخط مصحف است به همان نحوى كه ابو العباس مراكشى در عنوان الدليل انجام داده است، ولى پس از آنكه به نسخه خطى آن كه به صورت عكسى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دليل الحيران، ص 4.

(2) شرح مارغنى با هر سه قسم آن در سال 1326 ه در تونس چاپ شده و اخيرا نيز در قاهره (دار

القرآن 1974) به چاپ رسيده است و شيخ احمد محمد ابو زيتحار از علماى معاصر الازهر شرحى بر مورد الظمان دارد به نام «لطائف البيان فى رسم القرآن شرح مورد الظمآن» و آن يك شرح كلاسيك است كه مناسب دانشجويان معهد القراءات در الازهر مى باشد. جلد اوّل اين كتاب در سال 1969 و جلد دوم آن در سال 1970 در قاهره چاپ شده است.

(3) در مجله «الميثاق» از يافتن مجموعه اى از مؤلفات ابو العباس مراكشى خبر داده شده بود كه از جمله آنها «اعلان الدليل» مى باشد. بنگريد به: مجله الازهر، ج 5، ص 506 شماره رجب 1391 ه/ 1971 م.

(4) بنگريد به سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 145 و قسطلانى، ج 1، ص 285 و حاجى خليفه، ج 2، ستون 1174.

(5) نسخه اى از اين كتاب (28 برگ) در كتابخانه اوقاف در بغداد به شماره (24058 مجاميع) موجود است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 167

در اختيار ما بود مراجعه كردم، ديدم كه او در اين كتاب غالبا به توصيف رسم كلمات پرداخته و از آنچه دانى در المقنع آورده است افزونتر نيست، جز اينكه آن را چندين باب كرده و سندهاى روايات گاهى بعضى از خود روايات و را حذف كرده است.

هريك از زركشى (متوفى 794 ه) در البرهان «1» و سيوطى (متوفى 911 ه) در الاتقان «2» و قسطلانى (متوفى 923 ه) در لطائف الاشارات «3» و دمياطى (متوفى 1117 ه) در الاتحاف «4» هر كدام فصولى آورده اند كه در آنها قضايا و موضوعات و فروعى را كه در كتابهاى رسم آمده است، ذكر كرده اند. «5».

تأليف در موضوع رسم در اواخر

قرن گذشته ميلادى و قرن حاضر ادامه يافت، ولى اين تأليفات با روشى نوشته شده كه سهولت و گستردگى تأليفات قديمى را ندارد و بعضى از آنها به صورت نظم است كه ديگران آنها را شرح كرده اند و به الفاظ نظم مقيد شده اند و به مصادر متأخرى استناد كرده اند كه بيشتر در اطراف دو قصيده معروف در رسم «العقيله» و «مورد الظمآن» دور مى زند. «6»

__________________________________________________

(1) ج 1، ص 430- 376.

(2) ج 4، ص 162- 145 سيوطى در رساله اى كه در خط دارد (ص 56) و در: اتمام الدراية لقرّاء النقايه كه در حاشيه مفتاح العلوم سكاكى چاپ شده است (ط 1، قاهره، المطبعة الادبية 1371 ه ص 132) اشاره مى كند به اينكه در اين باره فصلى را در التحبير منعقد كرده و آن را به صورتى كه تاكنون نوشته نشده تهذيب كرده و سپس آن را در اوراق جداگانه قرار داده و «كبت الاقران فى كتب القرآن» ناميده و در اتمام الدرايه، (مكتب القرآن) آمده كه گمان مى كنم تحريف شده باشد.

(3) ج 1، ص 306- 279.

(4) دمياطى (احمد بن محمد): اتحاف فضلاء البشر فى القراءات الاربع عشر، قاهره، 1359 ه ص 9. دمياطى در آخر عمر سوره اى مسائلى از رسم را كه در آن سوره آمده ذكر كرده است.

(5) در اينجا دو كتاب قديمى در رسم وجود دارد كه مؤلف آنها شناخته نشده است، نام يكى از آنها «جامع الكلام فى رسم مصحف الامام» است و نسخه هاى خطى متعددى از آن وجود دارد، و ديگرى كتاب «الهجاء» است كه يك نسخه خطى از آن در يكى از كتابخانه هاى تركيه است.

ميكروفيلم آن نيز در معهد المخطوطات مى باشد. كتاب دوم در مقايسه با كتاب اوّل اهميت بيشترى دارد چون مؤلف هميشه مصادر خود را ذكر مى كند.

(6) از جمله اين تأليفات است كتاب «ارشاد القراء و الكاتبين الى معرفة رسم الكتاب المبين» تأليف ابو عبيد رضوان بن محمد بن سليمان معروف به «مخلّلاتى» (متوفى 1311 ه/ 1893 م) و ارجوزه شيخ متولى محمد بن احمد بن الحسن (متوفى 1213 ه/ 1895 م) به نام «اللؤلؤ المنظوم» كه تعداد ابيات آن هفتاد و شش بيت است و شرح آن به نام «الرحيق المختوم فى نثر اللؤلؤ المنظوم» از شيخ حسن بن خلف حسينى (بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 362) از هندوستان پرسشى در مورد التزام به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 168

در حالى كه تأليفات قرون اوليه درباره رسم، غالبا به توصيف اكتفا كرده اند و تنها روش رسم كلمات را بيان نموده اند، مى بينيم كه در تأليفات قرون بعدى تلاشهايى صورت گرفته تا به توجيه و تعليل صورت كلماتى بپردازند كه در مصحف مخالف با قواعد علماى كوفه و بصره كه در دوره هاى متأخر از نسخه بردارى مصاحف ساخته اند، مى باشد، حتى اينكه ابو العباس مراكشى كتاب «عنوان الدليل» را كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در تحليل وجوه رسم تأليف كرده است.

روشى كه پيشوايان فن در كتابهاى خود پيش گرفته اند، دو روش است:

روش اوّل

بر اساس جمع آورى مثالهاى مشابه در موضوع واحد و در فصل معين است و بدين گونه از مجموعه فصولى تشكيل يافته كه تمام وجوه رسم را در بر مى گيرد و بهترين مثال براى اين روش كتاب «هجاء مصاحف الامصار»

تأليف احمد بن عمار و كتاب «البديع فى هجاء المصاحف» تأليف ابن معاذ جهنى و كتاب «المقنع» تاليف ابو عمرو دانى و نيز نظم شاطبى و جعبرى و اربلى و خراز در رسم مى باشد. مثلا دانى مى گويد: «1» «اين كتابى است كه به خواست خدا آنچه را كه درباره رسم مصاحف شهرها از اساتيد خود شنيده ام و از پيشوايان فن روايت كرده ام، ذكر خواهم نمود ... و آنها را در بابهايى قرار خواهم داد، و طى فصلهايى خواهيم آورد ...» در اين تأليفات فصلى درباره حذف حروف سه گانه: الف و واو و ياء آمده و فصلى درباره زيادت اين حروف و فصلى درباره تبديل حرفى به حرفى

__________________________________________________

رسم عثمانى مطرح شده بود كه بعضى از مشايخ از آن جواب دادند. از جمله آنهاست: شيخ محمد بن على بن خلف حسينى (متوفى 1357 ه/ 1939 م) او پاسخ خود را در رساله اى قرار داد به نام «ارشاد الحيران الى معرفة ما يحب اتباعه فى رسم القرآن» و شيخ محمد بن حبيب اللّه الشنقيطى (متوفى 1363 ه/ 1944 م) كه پاسخ خود را كتابى قرار داد به نام «ايقاظ الاعلام لوجوب اتباع رسم المصحف الامام» از جمله كتابهايى كه در اين باره در عصر ما نوشته شده كتاب «الجوهر الفريد فى رسم القرآن المجيد» تأليف شيخ سيد بركات بن يوسف عريشه الهورينى از رجال اوايل قرن چهاردهم هجرى مى باشد و كتاب «فتح الرحمن و راحة الكسلان» تأليف محمد ابو زيد از رجال قرن چهاردهم هجرى و كتاب «تشحيذ الاذهان فى رسم آيات القرآن» تأليف شيخ عبد الرحمن محمد مشهور به هواش و كتاب «سمير الطالبين فى

رسم و ضبط الكتاب المبين» تأليف شيخ على محمد الضباع و پيش از اين به دو شرح ما رغنى و ابى زينحار بر مورد الظمآن اشاره كرديم.

(1) المقنع، ص 1 و 2.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 169

ديگر و فصلى درباره رسم همزه و فصلى درباره قطع و وصل و فصلى درباره رسم تاى تانيث كه در بعضى از موارد به صورت كشيده آمده است و همچنين راجع به موضوعات ديگر رسم. البته اين كتابها در تفصيل مطالب و ترتيب ابواب با يكديگر متفاوت است.

توجه كنيم كه آوردن مثالها در يك فصل غالبا مطابق ترتيب آيات و سوره هاى مصحف است.

روش دوم

به اين صورت است كه مؤلف ويژگيهاى رسم را از اوّل مصحف از سوره فاتحة الكتاب شروع مى كند و در سوره آخر پايان مى دهد و به كلماتى كه با روش معينى رسم شده به ترتيب آيات و سوره ها اشاره مى كند. در اين روش، مؤلفان در موارد بسيارى مجموع مثالهاى يك ويژگى را هنگامى كه به اولين مثال مى رسند مى آورند و لذا در اوايل اين گونه كتابها نسبت به اواخر آنها مثالهاى بيشترى وجود دارد و بتدريج كه مؤلف با آيات و سوره ها پيش مى رود، مثالها كمتر مى شود و به اين اكتفا مى شود كه اين ويژگى پيش از اين گذشت. از اين گونه كتابها مى توان كتاب «التنزيل فى هجاء المصاحف» تأليف ابو داود سليمان بن نجاح را نام برد كه آن را از كتاب بزرگ ديگرى كه به نام «التبيين» نوشته، خلاصه كرده است. او در مقدمه كتاب مى گويد: «در اينجا قرآن را به ترتيب مى آورم آيه به آيه و حرف به حرف از

اوّل تا آخر» و از جمله آنهاست كتاب ابو طاهر عقيلى و كتاب ابن وثيق اندلسى و نيز دو كتاب «جامع الكلام» و «الهجاء» از دو نويسنده ناشناخته. در كتابهايى كه با اين روش نوشته شده پيش از آنكه مثالها به ترتيب آيات و سوره ها ذكر شود، مقدماتى را ترتيب مى دهند كه در آن راجع به مطالب كلى درباره رسم سخن مى گويند، همان گونه كه عقيلى و ابن وثيق انجام داده اند.

با توجه به مهمترين تأليفات درباره رسم كه اسامى آنها را ذكر كرديم و به مصادر آنها نيز اشاره نموديم، چنين به نظر مى رسد كه ابو عمرو دانى بارزترين شخصيتى است كه در اين موضوع كتاب نوشته است و كتاب «المقنع» او واسطه اى است كه در آن بيشتر روايات مصادر قبلى آمده است و علما بعدى هم در تأليفات خود درباره رسم از آن استفاده كرده اند و به همين جهت اين كتاب در ميان كتابهايى كه به دست ما رسيده، از جهت

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 170

مثالهايى كه در اين موضوع بيان كرده، مقام اوّل را دارد ولى نبايد در اين بحث خود را از مثالهاى ديگرى كه تأليفات علماى ديگر به دست مى دهند، محروم كنيم مانند: «هجاء مصاحف الامصار» تأليف احمد بن عمار هدوى كه معاصر با دانى بود و با اين كتاب مختصر است و غالب مصادر خود را ذكر نكرده، در عين حال دستمايه خوبى است كه مثالهاى دانى در المقنع را تأييد مى كند.

همچنين فصل مهمى را كه ابو عبيد در فضائل القرآن راجع به اختلاف مصاحف آورده فرو گذار نمى كنيم، زيرا كه آن قديمى ترين مصدر موجود در اين

زمينه است، و همين طور است فصولى كه ابن ابى داود در كتاب خود «المصاحف» آورده و نيز آنچه كه ابوبكر انبارى در كتاب خود «ايضاح الوقف و الابتداء» ذكر كرده است. او موادّ برجسته اى ارائه كرده كه منبع بسيارى از نويسندگان بعدى شده است. به اضافه مثالهايى كه فقط در بعضى از مصادر مانند كتاب ابو طاهر عقيلى و ابن وثيق و ديگران آمده است.

مصادرى كه ذكر كرديم همان منابعى است كه در بحث از بررسى و توصيف مثالهاى رسم عثمانى از آنها استفاده خواهد شد و در زمينه پژوهش در اين مثالها و تلاش در پيدا كردن تفسير درست براى آنها، از مجموع مصادرى كه در اين موضوع به دست ما رسيده چه چاپى و چه خطى استفاده خواهيم كرد بخصوص از شروح دو قصيده: رائيه و المورد كه در پيشاپيش آنها شرح جعبرى بر رائيه و ابن عاشر بر المورد قرار دارند. «1»

__________________________________________________

(1) كتابهايى كه درباره رسم به دست ما رسيده بخصوص كتابهاى قديمى بسيار محدود است و قديمى ترين آنها همان فصلى است كه ابو عبيد (متوفى 224 ه) در كتاب فضائل القرآن آورده و نيز آنچه كه ابن ابى داود (متوفى 316 ه) در كتاب المصاحف دارد و پس از اينها كتابهاى مهدوى و ابن معاذ جهنى و دانى درباره رسم است و بيشتر تأليفاتى كه به دست ما رسيده مربوط به پس از اين دوره است. شك نيست كه بر كتابهاى علوم قرآنى همان رفته است كه بر كتابهاى ديگر فرهنگ اسلامى رفته و بيشتر آنها دستخوش تلف و نابودى قرار گرفته است: همان گونه كه ابن الجزرى روايت

مى كند كه او سعى كرد كه بر كتاب ابو العلاء همدانى (متوفى 569 ه) كه در طبقات القرّاء تاليف كرده، دست پيدا كند ولى نتوانست. اين مطلب را در غاية النهايه (ج 1 ص 204) چنين تصور كرده است: «از مدتها پيش آرزو داشتم كه اين كتاب يا قسمتى از آن را پيدا كنم ولى حتى به برگى از آن هم دست پيدا نكردم و كسى را نديدم كه ذكرى از آن به ميان آورد و ظاهر اين است كه اين كتاب ضمن كتابهايى كه در واقعه چنگيز خان از بين رفته، نابود شده است» و چقدر واقعه هايى كه مانند واقعه چنگيز خان اتفاق افتاده و ميراث اين امت را از ميان برده است ولى نور اين فرهنگ در پشت پرده نمانده و نسلها آن را از يكديگر نقل كرده اند و در اين ميان به قرآن اهتمام بيشترى داده شده چون قرآن اساس اين فرهنگ و رهنمون آن است و همچنان گرانبهاترين چيزى است كه به مردم

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 171

ثانيا: مصحفهاى خطى

در آغاز اين مبحث اشاره كرديم كه مؤلفان كتابهاى مربوط به رسم، مواد خود را از مصحفها برداشته اند و اين شامل موضوعاتى است كه آنها را از اساتيد خود روايت كرده اند و آن اساتيد هم از مصاحف نقل كرده اند و يا موضوعاتى كه خود از مصحفهايى كه در اختيارشان بود برداشته اند. انگيزه ها براى روايت وجوه رسم مصحفى آنچنان زياد است كه به ما اطمينان كامل مى دهد كه آنچه پيشوايان فن نقل كرده اند حقيقتا همان است كه در رسم مصاحف بوده است.

با اين وجود، اعتماد به بعضى از موضوعاتى كه از

مصاحف قديمى كه تاكنون از آسيب دور مانده به دست مى آيد به ما اطمينان بيشترى نسبت به روايتهاى مؤلفان كتب رسم مى دهد، به اضافه مثالهاى جديدى كه از اين مصاحف به دست مى آيد و در استوارى پايه هاى فهم درست و روشن پديده هاى متعدد رسم كمك مى كند.

پيش از آنكه به توصيف مصاحفى كه از آنها اطلاع يافته ايم بپردازيم، روايات علما را درباره سرنوشت مصحفهاى اصلى عثمانى ياد آور مى شويم و اينكه آيا احتمال دارد كه چيزى از آن تاكنون باقى مانده باشد؟ اين يك مسأله مهم تاريخى است كه در اينجا نمى توانيم تمام جوانب آن را بررسى كنيم و در اينجا فقط اشاره مى كنيم كه دانشمندان از همان آغاز روايت كرده اند كه اين مصاحف از ميان رفته است، و شك نيست كسانى كه اين مطلب را گفته اند، به مقدار آگاهى خود سخن گفته اند و اين مانع از آن نيست كه مصاحف عثمانى چند قرن بعد از آن هم موجود باشند. مثلا مالك بن انس (متوفى 179 ه) را مى بينيم در حالى كه از ابن وهب درباره مصحف عثمان مى پرسد و او مى گويد كه از ميان رفته است، «1» در عين حال يك مصحف قديمى نشان مى دهد كه گويا جدّ او همزمان با كتابت مصاحف عثمانى آن را نوشته است، «2» و ابو عبيد روايت مى كند كه مالك بن انس

__________________________________________________

داده شده است ولى متأسفانه بيشتر تأليفات علوم قرآنى مخصوصا قسمت قرائتها و رسم همچنان به صورت خطى است و در انتظار كسى است كه غبار را از آنها بزدايد و بار ديگر نور ببينند و كمكى براى پژوهشگران در اين ميراث باشند.

(1) ابن ابى داود،

ص 35 و زركشى، ج 1، ص 222.

(2) دانى: المقنع، ص 112 و الحكم، ص 17 و قرطبى، ج 1، ص 63.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 172

مصحف عثمان را كه از خزاين بعضى از حاكمان بيرون آمده بود مشاهده كرده و اثر خون عثمان را نيز در آن ديده است، «1» و دانى (متوفى 444 ه) اشاره مى كند كه بعضى از حروف را در مصاحف قديمى بررسى كرده است و مثلا مى گويد: مصحف جامع كهنه اى را ديده است كه در اوّل خلافت هشام بن عبد الملك در سال صد و ده نوشته شده و تاريخ آن در آخر مصحف آمده است. «2». همچنين ابن كثير «3» (متوفى 774 ه) و ابن الجزرى «4» (متوفى 833 ه) روايت كرده اند كه آنها بعضى از مصاحف قديمى را در جامع دمشق و مصر ديده اند كه بر پوست نازك نوشته شده بود.

اين روايتها اشاره مى كنند به اينكه احتمال دارد مصاحف اصلى عثمانى روزگار درازى در مساجد جامع موجود بوده است، بخصوص اگر به ياد بياوريم كه اين مصاحف تا چه حد مورد احترام بوده است. آنها مصاحف مادر بودند كه مردم شهرها مصاحف خود را از روى آنها نوشته اند و اين پس از اجماع امت اسلامى بر بى اعتبارى مصاحف ديگر در خلافت عثمان بوده است.

ملاحظه مى شود كه پيشوايان روايات رسم در موارد بسيارى مى گويند كه كلمه معينى را در مصحف امام يعنى همان مصحف عثمان ديده اند، مانند رواياتى كه از ابو عبيد «5» و عاصم حجدرى «6» و يحيى بن حارث «7» و ابو حاتم «8» نقل شده است. و شايد كلمه مصحف امام شامل تمام

مصحفهايى مى شد كه به دستور عثمان نوشته شد و در شهرى از شهرها قرار گرفت و منظور مصحف مدينه يا مصحف خصوصى عثمان نيست، و اى بسا شامل مصحفهاى بزرگ ديگرى هم باشد كه در مساجد جامع براى قرائت يا نسخه بردارى از

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 15 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 13 ب و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 150 و شاطبى در «العقيله» به دو روايت مالك و ابو عبيد و اختلاف آنها اشاره كرده است (بنگريد به: ابن القاصح، ص 17).

(2) المحكم، ص 87.

(3) فضائل القرآن، ص 49.

(4) النشر، ج 1، ص 455.

(5) بنگريد به: المقنع، ص 15 و 35 و 38 و 53 و موارد ديگر.

(6) بنگريد به: همان مصدر، ص 34 و 40 و 41 و 45 و 48 و موارد ديگر.

(7) همان مصدر، ص 90.

(8) همان مصدر، ص 92.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 173

روى آن قرار داده مى شد و اينها از روى مصاحف اصلى عثمانى استنساخ شده بودند و شايد اين سخن، مطلبى را كه در آخر بعضى از مصاحف نوشته مى شد توجيه كند و آن اينكه مى نوشتند اين مصحف به خط عثمان است و منظور اين بوده كه مصحف مزبور مطابق با هجايى نوشته شده كه مصاحف عثمانى بر آن هجاء بوده اند.

اكنون در كتابخانه هاى عالم مجموعه بزرگى از مصاحف قديمى و يا قطعه هايى از آن موجود است كه بر پوست نازك و با خط كوفى و خالى از هر گونه نقطه گذارى و اعراب و بسيارى از چيزهايى كه به مصاحف افزوده اند مانند اسماء

سوره ها و عدد آيات و غير آنها نوشته شده است به گونه اى كه به صورت مصاحف اولى نزديكتر است. «1»

همان پرسش قديمى، يك بار ديگر در عصر ما مطرح مى شود و آن اينكه آيا ممكن است يكى از اين مصاحف قديمى كه باقى مانده نسخه اى از مصاحف اصلى عثمانى باشد؟

بسيارى از پژوهشگران اين احتمال را بعيد مى شمارند، زيرا امروز نمى توان بر مصحف كاملى دست يافت كه در قرن اوّل يا دوم نوشته شده باشد و تاريخ نسخه بردارى و يا نام ناسخ در آن باشد، «2» همچنين آنها غالبا از تمام علامتهايى كه در وقت متأخر بر آن اضافه شده باشد، خالى نيستند، به اضافه اينكه چنين كارى به دليلهاى تاريخى و مادى روشن و قوى احتياج دارد و بررسى همه جانبه اى را طلب مى كند و تاكنون چنين فرصتى براى پژوهشگران به دست نيامده است. «3»

درباره اين مصاحف نظر هر چه باشد بدون شك آنها قديمى هستند و به قرون اوليه هجرى بر مى گردند، بلكه حتى مربوط به قرن اوّل هستند، بخصوص وقتى مى بينيم كه در آنها اثرى از اصلاحاتى كه در نيمه دوم قرن اوّل هجرى به خط عربى اضافه شد، وجود ندارد، مگر بعضى از علامتهاى نادرى كه احيانا ديده مى شود و به همين سبب آنها به دوره اى كه مصاحف عثمانى موجود بوده مربوط مى شوند و شايد از روى آنها و يا از

__________________________________________________

(1) بنگريد به: گلدزيهر، ص 298 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 119 و 120 و ناصر النقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام مقاله اى در مجله سوم، مجلد 12، سال 1956، ج 1 و 2، ص 35 و دكتر

سعاد ماهر: مشهد الامام على فى النجف، قاهره، دار المعارف 1388 ه ص 116 به بعد.

(2) بنگريد به: ناصر النقشبندى: المصاحف الكريمة، ص 34.

(3) بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 87 و دكتر جواد على: السيرة، ص 13 و دكتر محمد عبد العزيز مرزوق، ص 24.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 174

روى مصحفى كه از آنها استنساخ شده، نوشته شده اند و لذا اين مصحفها بهترين نمونه از واقعيت رسمى هستند كه مصاحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده است.

كتابخانه هاى ميراث اسلامى در مصر بهترين مجموعه ها را از اين مصاحف قديمى دارند. «1» همچنين گفته مى شود كه يكى از اين مصاحف قديمى تا جنگ جهانى اوّل (1914- 1918 م) در مدينه در حرم نبوى شريف نگهدارى مى شد كه عثمانيها همزمان با عقب نشينى خود از حجاز آن را به آستانه منتقل كردند، و گفته شده كه اين مصحف به آلمان منتقل شد. «2»

و از جمله آنها مصحفى است كه در شهر تاشكند مركز تركمنستان نگهدارى مى شود و در آغاز همين قرن جمعيت آثار قديمى روسيه پنجاه نسخه از آن چاپ كرد «3» با اين وجود، پژوهشها درباره اين مصاحف قديمى و تعداد آنها، اندك است.

اين امكان به من دست داد كه بعضى از مصاحف قديمى را كه در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود، قرائت كنم «4» كه بعضى از آنها نقطه و اعراب داشت، و به زودى در فصل

__________________________________________________

(1). 57. p tt 660 A. 1

(2) بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 120 و 430. p ha lludimaH. M.

(3). اين مصحف در مسجد جامع خواجه عبيد اللّه احرار

بود. حاكم تركمنستان آن را خريدارى كرد و به پطرزبورك منتقل نمود و در كتابخانه سلطنتى قرار گرفت و در آنجا به نام مصحف سمرقند معروف بود و شايع شد كه اين مصحف همان مصحف امام است كه عثمان بن عفان بر روى آن كشته شده است. مردم در روزهاى معين اين مصحف را زيارت مى كردند تا اينكه جمعيت آثار قديمى روسيه، آن را به دست عكاس روسى «بساريكس» منتشر كرد و از آن تعداد پنجاه نسخه به چاپ رسيد و اين مصحف تا انقلاب بلشويكى در كتابخانه سلطنتى بود و در اوايل سال 1918 م طى مراسم مهمى و تحت حفاظت نظامى به اداره اى كه از شخصيتهاى بارز اسلامى تشكيل شده بود و «نظارت دينى» نام داشت انتقال يافت و اين به سبب جلب رضايت و كمك مسلمانان بود و پنج سال در آنجا مانده و در اواسط سال 1923 م به تركمنستان منتقل شد و مدتى در سمرقند ماند و اكنون اين مصحف در تاشكند نگهدارى مى شود (بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: (الاماله، ص 205).

(4) تلاش براى اطلاع از مصاحف كريمه خطى و بخصوص قديمى آنها در نهايت دشوارى است و نمى توان ميان بلند پروازى هاى مربوط به دستيابى به اين مصاحف و ميان تنگ نظرى كسانى كه اين مصحفها را نگهدارى مى كنند جمع كرد. آنها اجازه نمى دهند دست كسى حتى اگر يك پژوهشگر مسلمان باشد به آنها برسد. و لذا اين بحث از مطالبى محروم شد كه اگر مى توانستم مصحف جليل القدرى را كه منسوب به عثمان است و در جامع حسين در قاهره نگهدارى مى شود، قرائت كنم، به دست مى آمد.

حتى پيام دانشكده دار العلوم هم كارى از پيش نبرد و اين به خاطر مسئوليت حفظ مصحف بود (درباره تاريخ اين مصحف بنگريد به: شيخ محمد بخيت المطيعى، ص 32 و دكتر سعاد ماهر: مخلفات الرسول فى المسجد الحسينى قاهره،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 175

مربوط به تكميل رسم عثمانى به آنها اشاره خواهيم كرد و بعضى ديگر از نقطه و اعراب به طور كلى و از علامتهايى كه در دوره هاى متأخر بر مصاحف وارد كرده اند به طور خصوص، خالى بود و با خط كوفى قديم و با حروف بسيار درشت بر پوست نازك نوشته شده بود. اين مصاحف كه ما را در بررسى ويژگيهاى نوشتارى رسم عثمانى كمك مى كند، عبارتند از:

اوّل: مصحف كريم كه از جامع عمرو بن عاص فسطاط به قاهره آورده شد و بر پوست نازكى با خط كوفى درشت نوشته شده و در جاهاى زيادى نقصهايى دارد و در سال 1346 ه/ 1830 م با كاغذ تكميل شده به طورى كه در آخر مصحف نوشته اند و ابعاد آن تقريبا 60* 54 سانتيمتر است و برگهاى آن اندكى از پانصد و شصت برگ بيشتر است و غالبا هر صفحه اى دوازده سطر است و از اعراب و نقطه خالى است مگر از يك ويژگى كه در بعضى از كلمات وجود دارد و به آن اشاره خواهيم كرد، و گاهى ميان سوره ها آراستگى و زينتى ديده مى شود كه نام سوره و عدد آيات آن را در بر گرفته است به طورى كه در اوّل سوره نساء و يونس و هود و يوسف مى بينيم، و گاهى هم سطر زينتى چيزى را در بر نگرفته

است به طورى كه در اوّل سوره نحل و عنكبوت و سجده و احزاب آمده و در موارد ديگر، ميان دو سوره چيزى جز يك جاى خالى كه به مساحت دو سطر است ديده نمى شود به طورى كه در اوّل سوره انبياء و مؤمنون و نور آمده و در بعضى از صفحات اشاره هايى به عشرها و خمس ها شده است همچنين در جاهاى متعددى در آخر آيات خطوطى روى هم ديده مى شود. «1»

شايد بعضى از اين اضافات در دوره هاى بعدى بر آن افزوده شده است و اين مصحف در وضع كنونى آن آثار قدمت دارد چون در بسيارى از برگها خط مكتوب از بين رفته است و اطراف بعضى از اوراق خورده شده و در عين حال اين مصحف گنجينه عظيمى است كه

__________________________________________________

وزارة الاوقاف المصرية 1965، ص 131 به بعد) مسئولان مصحفهاى خطى در دار الكتب المصريه با بزرگوارى اين فرصت را به من دادند كه چند روزى بعضى از مصاحف موجود در آنجا را قرائت كنم.

(1) به نظر مى رسد كه دكتر ابراهيم جمعه اين مصحف را نديده است چون در كتاب: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 70 گفته است: «اين مصحف خالى از اعراب و نقطه و اسماء سوره ها و عدد آيات است».

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 176

از حوادثى كه براى مصحفهاى قديمى ديگر پيش آمده و آنها را دستخوش تلف و نابودى كرده در امان مانده است. «1»

دوم: يكى از نسخه هايى كه از روى مصحف تاشكند كه پيشتر به آن اشاره كرديم، عكس بردارى شده است و هم اينك در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود «2» و به اين

نسخه با فرض اينكه با اصل محفوظ در تاشكند مطابق است، استناد خواهيم كرد. اين مصحف با خط كوفى درشت نوشته شده و به نظر مى رسد كه در مقايسه با مصحف جامع عمرو بن عاص، تنظيم و دقت آن كمتر است. و شايد اين خود دليلى باشد بر اينكه اين مصحف به دوره اى قديمى تر از دوره مصحف جامع عمر و عاص مربوط است. مصحف تاشكند سقط زيادى دارد و در موارد بسيارى ناقص است كه ميان يك برگ تا چند برگ دور مى زند و از صفحات باقيمانده هم گاهى اطراف آن تلف شده است. ابعاد اين مصحف 70 X 50 سانتيمتر است و برگهاى موجود آن 253 برگ است كه هر دو طرف آن نوشته شده، و هر صفحه اى غالبا دوازده خط است و به طور كلى از هر چيزى خالى است مگر از آراستگيهايى كه در بعضى مواقع ديده مى شود. ميان دو سوره جاى خالى به مقدار يك خط وجود دارد و در بعضى از سوره ها يك سطر زينتى ديده مى شود بدون اينكه نام سوره و يا تعداد آيات آن ذكر شود و در بعضى از صفحات با يك مربع كه با رنگهايى رنگ شده اشاراتى به جزءها دارد و در رؤوس بعضى از آيات تعدادى خط است كه به پايان آيه اشاره مى كند و به طور كلى به نظر مى رسد كه مصحف جامع عمرو عاص از لحاظ آراستگيها و انتظام خط، از اين مصحف نظم و نسق بيشترى دارد.

با اينكه به طور كامل قبول دارم كه قرائت تعداد بيشترى از مصاحف خطى قديمى، فوايد بيشترى را به اين بحث ارزانى مى دارد، ولى آنچه

بر شمرديم همه مصحفهاى خطى قديمى بود كه قرائت آنها براى من امكان داشت «3» و در عين حال همين قرائت محدود، در

__________________________________________________

(1) اين مصحف در دار الكتب المصرية با شماره 1391 مصاحف محفوظ است.

(2) با شماره (204 مصاحف).

(3) در كنار اينها به هشت لوح دست پيدا كردم كه هر لوحى دو صفحه داشت و از يك مصحف قديمى بود كه در حرم امام على عليه السّلام در نجف نگهدارى مى شود، ولى به نظر مى رسد كه آن به دوره اى متأخر از دوره مصحف تاشكند و مصحف جامع عمر

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 177

جهت يافتن پاسخ بسيارى از پرسشهايى كه پيرامون پديده هاى رسم وجود داشت، به من يارى كرد. پاسخهائى كه از ويژگى هاى موجود در اين مصاحف به دست آمد و رواياتى را كه درباره ظواهر رسم مصحف وارد شده، تأييد مى كند. «1»

__________________________________________________

و عاص مربوط است. مصحف نجف بر پوست نازك و به خط كوفى و با مركب سياه نوشته شده و در آن نقطه گذارى اعراب كه به ابو الاسود دئلى نسبت داده مى شود وجود دارد و اوراق آن 309 ورق و ابعاد آن 19 X 5/ 12 سانتى متر است و در برگ آخر آن با خطى غير از خط اصلى مصحف نوشته شده كه اين مصحف به خط امام على عليه السّلام است در سال 40 ه نوشته شده. اثبات صحت مطلب اخير احتياج به دليلهاى صحيح و درستى دارد و بعيد نيست كه اين جمله ساختگى باشد (بنگريد به: ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 71 و در عين حال اين مصحف با وضعى كه

دارد، به دوره متقدمى متعلق است.

(1) در ايران مثالهايى كه مصاحف در رسم آن اتفاق دارند، ما به رسم مصحفى كه در سال 1342 ه در مصر چاپ شده است تكيه خواهيم كرد، زيرا هيأتى كه بر رسم و طبع آن اشراف داشتند، تصريح كرده اند كه اين مصحف بر حسب روايت خراز در قصيده (مورد الظمآن) و بر حسب تقرير شارح آن ابن عاشر انصارى، از روى مصحف عثمانى است. همان گونه كه در پايان مصحف و در شناسنامه آن آمده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 178

مبحث دوم موضع دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى رسم عثمانى

اشاره

تلاشهاى گسترده اى كه به عمل آمده و در بحث گذشته مهمترين آنها را ارائه كرديم، موجب شگفتى فراوان است، زيرا اين تلاشها هم بسيار بوده و هم در طول قرنها انجام گرفته است. همچنين اين تلاشها احترام و تحسين ما را نسبت به دانشمندانى كه تفصيل اين موضوع را با دقت و امانت در اختيار ما گذاشته اند، بر مى انگيزد. آنها سعى كرده اند تا تفسير درست ويژگيهاى رسم عثمانى را (البته با تفاوتهايى كه ميان آنها وجود دارد) به دست بدهند. دانشمندان رسم و قرائات در درجه نخست و دانشمندان علوم عربى در درجه بعدى موضعگيريها و سخنانى در اين زمينه دارند كه بعضى از آن سخنان به التزام به رسم عثمانى در كتابت مصاحف مربوط مى شود و بعضى ديگر در مورد بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى و ارائه تفسير و توجيه آنهاست و ضرورى است كه پيش از بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى كه در پرتو بحثهاى جديد انجام خواهد گرفت، مختصرى درباره موضع دانشمندان پيشين راجع به اين دو مسأله صحبت كنيم تا مطالبى كه در

تفسير و توجيه ويژگيهاى رسم عثمانى بعدها خواهيم گفت. مبتنى بر آراء پيشوايان فن گردد و با ترجيح و تصحيح بعضى از آنها و

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 179

يا ارائه نظريه جديدى همراه باشد كه در كنار نظريه هاى آنان قرار بگيرد.

اول: موضع آنها در التزام به رسم عثمانى در كتابت مصحف

اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مصاحف را مطابق با قواعد هجاء و اصول رسمى كه در زمان آنها متعارف بود نوشته اند و در آن زمان هماهنگ كردن قاعده و اطراد آن حتمى و لازم نبود و واقعيت كتابت عربى همين بود و مردم در سالهاى اوليه اسلام در نگارشهاى خود همين قواعد را به كار مى بردند و سرمشق آنها رسم مصحف عثمانى بود و اكثر صحابه و كسانى از تابعين كه با آنها موافق بودند و تابعين تابعين، در تمام نگارشهاى خود، مطابق رسم عثمانى عمل مى كردند هر چند كه آن نوشته، قرآن يا حديث نباشد و اين امر در يك مدت طولانى ادامه داشت «1» تا اينكه دانشمندان دو شهر (كوفه و بصره) ظاهر شدند و براى اين فن ضابطه ها و رابطه هايى تأسيس كردند كه مبتنى بر قياسهاى نحوى و اصول صرفى آنان بود و اين به خاطر نياز مردم به يك نظام در كتابت بود كه قواعد آن هماهنگ و يادگيرى آن آسان باشد «2» و از همين جا و با انتشار استعمال قواعدى كه آنها براى كتابت وضع كردند عنوانهايى مانند قواعد هجاء يا املاء يا علم خط قياسى و يا علم خط اصطلاحى به وجود آمد و مردم در نوشته هاى خود از استعمال هجاى قديمى كلمات دورى كردند ولى نويسندگان مصاحف صورتهاى جديد كلمات

را در كتابت مصحف به كار نبردند و بر صورتهايى كه در مصاحف عثمانى اصلى بود محافظت كردند و لذا دانشمندان ميان دو روش و بلكه سه روش در كتابت تمايز قائل شدند. ابن درستويه در مقدمه كتاب «الكتاب» «3» مى گويد: «كتاب خدا را ديديم كه هجاى آن قابل مقايسه نيست و نمى توان با خط آن مخالفت كرد و بايد آنچه كه در مصحف آمده پذيرفت و نيز علم عروض را ديديم كه عبارت است از شمارش الفاظى كه ساكن و يا متحرك هستند و غلطى در آن راه ندارد و

__________________________________________________

(1) ابن قتيبه در (ادب الكاتب، ص 253) هنگامى كه در مورد رسم الف به صورت واو در كلمه هاى (الصلوة و الزكوة و الحيوة) بحث مى كند مى گويد: «اگر نبود كه مردم به اين سه حرف عادت كرده اند و نمى توان با آنها مخالفت نمود، بهترين چيز نزد من اين بود كه همه اينها با الف نوشته شود.»

(2) بنگريد به: نصر الهورينى، ص 26 و نيز: ابن فارس، ص 11.

(3) ص 5.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 180

ميان مردم اختلافى در آن نيست و لذا در اين كتاب خود متعرض اين دو روش نشديم» و بر طبق همين مبنا ابو حيان گفته است: «1» «در نگارش سه اصطلاح وجود دارد: اصطلاح عروض، اصطلاح كتابت مصحف و اصطلاح كتابت به سبكى غير از اين دو سبك.»

به نظر مى رسد كه در همان اوايل كار تلاشهايى صورت گرفته تا صورتهاى بعضى از كلماتى كه ميان نويسندگان معمول بوده، وارد در مصحف گردد. و لذا دانى نقل مى كند كه به مالك امام مدينه (متوفى 179 ه) گفته

شد كه: «نظر تو درباره كسى كه مى خواهد امروز مصحفى را بنويسد چيست؟ آيا او مطابق با هجايى كه مرد امروز ساخته اند بنويسد؟ او گفت: اين را جايز نمى دانم بلكه بايد مطابق با نويسندگان عهد نخست بنويسد» «2» و نيز روايت شده كه از او درباره حروفى مانند واو و الف پرسيده شد كه آيا مى توان آنها را در مصحف تغيير داد؟ گفت: نه. «3» دانى در دنباله اين مطلب مى افزايد كه منظور او واو و الف زايده است كه در رسم وجود دارند ولى در تلفظ خوانده نمى شوند.

دانشمندان در آنچه كه مالك گفته است اتفاق نظر دارند. «4» دانى پس از نقل عقيده مالك مى گويد: «در ميان دانشمندان امت كسى مخالف او نيست. «5» حتى امام احمد بن حنبل (146- 241 ه) گفته است: مخالفت با مصحف امام حتى در يك واو و يا و الف و مانند آنها حرام است و ابو بكر احمد بن حسين بيهقى (متوفى 458 ه) در شعب الايمان گفته است: كسى كه مصحفى را مى نويسد سزاوار است كه بر هجايى كه مصحف را با آن نوشته اند محافظت كند و با پيشينيان مخالفت ننمايد و چيزى را از آن تغيير ندهد چون آنها در مقايسه با ما، علم افزونتر و قلب و زبان صادق تر و امانتدارى بيشترى داشتند. بنابراين نبايد بر خود اين گمان را ببريم كه اشتباهات آنها را تصحيح مى كنيم. «6» و لبيب گفته است: «7»

__________________________________________________

(1) سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 376.

(2) دانى: المقنع، ص 10- 9.

(3) همان مصدر، ص 28. و بنگريد به: قسطلانى،

ج 1، ص 279.

(4) جعبرى در شرح عقليه گفته است: اين مذهب ائمه چهار گانه است (بنگريد به: احمد بن مبارك: الابريز، ط 1، مطبعه ازهريه مصر 1306 ه ص 146.

(5) دانى: المقنع، ص 10 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 146.

(6) سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 146 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 279 و مهدوى، ص 75.

(7) بنگريد به: الدرة العقليه، برگ 30 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 181

كارى را كه يكى از اصحاب انجام داده بر ماست كه آن را اخذ كنيم و به فعل او اقتدا نماييم و از امر او پيروى كنيم در حالى كه وقتى كاتبان مصاحف آنها را مى نوشتند دوازده هزار نفر از اصحاب بر آنها نظارت داشتند. زمخشرى (متوفى 538 ه) در مورد رسم لام جرّ به صورت جداگانه در آيه: وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ (فرقان/ 7) مى گويد: «1» لام در مصحف جدا از (هذا) نوشته شده و اين خارج از قاعده عربى است ولى خط مصحف سنت است و تغيير داده نمى شود. «2»

سلطان العلماء عزّ بن عبد السلام (متوفى 660 ه) در ميان علماى گذشته، «3» در اين عقيده متفرّد است كه كتابت مصحف مطابق با هجاى متعارف در ميان مردم جايز است بلكه او اين كار را واجب مى داند تا از سوى جاهلان تغييرى در قرآن داده نشود. زركشى اين عقيده او را در كتاب «البرهان» آورده و مى گويد: «شيخ عز الدين بن عبد السلام گفته است: كتابت مصحف در حال كنونى مطابق با رسم اوليه كه پيشوايان فن گفته اند، جايز نيست و

اين بدان جهت است كه قرآن دچار تغيير از سوى جاهلان نباشد» زركشى سخن خود را چنين دنبال مى كند: «ولى نمى توان به اين سخن عمل كرد، زيرا به متروك شدن علم منجر مى شود. و چيزى كه پيشينيان پايه هاى آن را محكم كرده اند نبايد به خاطر مراعات چهل جاهلان ترك شود و زمين از كسى كه قائم به حجت الهى باشد خالى نيست.

عقيده عز الدين بد فهميده شده است و بعضى از پژوهشگران ميان سخن او و دنباله اى كه زركشى براى آن دارد خلط كرده اند «4» و توجه نكرده اند كه ميان اين دو سخن تناقض

__________________________________________________

(1) كشاف، ج 3، ص 209 و بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243 و رسالة فى الخط از او، ص 56 و اتمام الدرايه از او ص، 132.

(2) صاحب كتاب: الهجاء (لوح 2 به بعد) اقوالى از كسايى و زمخشرى و ابن درستويه و ابوبكر بن مهران در وجوب التزام به رسم عثمانى در كتابت مصحف نقل كرده است. و نيز بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 370.

(3) قاضى ابو بكر باقلانى از پيش كتابت مصحف را با املايى كه در غير مصاحف استعمال مى شود جايز دانسته است، زيرا به نظر او روايتى وارد نشده كه امت بايد از رسم معينى تبعيت كنند. او مى گويد: «خلاصه اينكه كسى كه ادعا مى كند كه رسم معينى براى مردم واجب است، او بايد بر اين ادعاى خود حجتى بياورد و او چنين حجتى را ندارد» بنگريد به: احمد بن مبارك، ص 55 و زرقانى، ج 1، ص 374- 373.

(4) از جمله آنهاست شيخ زرقانى (بنگريد به: ج

1، ص 378) او هم سخن عز الدين و هم سخن زركشى را به يك منوال آورده كه معلوم نمى شود آيا آنها دو قول هستند يا نه؟ و از جمله آنهاست صبحى صالح (ص 280) او عقيده عز الدين را بدين گونه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 182

آشكارى وجود دارد. دمياطى در كتاب «الاتحاف» (ص 9) آنچه را كه ما از زركشى نقل كرديم آورده و پس از نقل عقيده عز الدين گفته است: «اين سخن همان گونه كه بعضيها گفته اند به طور عموم قابل قبول نيست.» دمياطى در اين اظهار نظر در واقع تصريح مى كند كه آنچه در «البرهان» آمده دو قول است و او هر چند كه به نام زركشى تصريح نمى كند ولى از عبارت او (بعضيها گفته اند) يقين حاصل مى شود كه عقيده عز الدين همان است كه ما گفتيم و مطلبى كه پس از آن آمده سخن زركشى است و تنها به اين صورت است كه معناى اين متن جور در مى آيد. و براى عز الدين داشتن چنين عقيده اى بعيد نيست، زيرا كه نظريه «مصالح» نيز از اوست. طبق اين نظريه «شريعت همگى بر اساس مصلحتهاست، يا مفاسدى را دفع مى كند و يا مصالحى را جلب مى كند». «1» اجتهاد عزالدين او را به اين پندار واداشته كه در عقيده او آسان گيرى و مصلحتى براى مردم است ولى به نظر مى رسد كه او از اين نكته غفلت كرده است كه رسم عثمانى چه نقش مهمى در تصحيح قرائات دارد علاوه بر اينكه اين رسم اثرى باز مانده از اصحاب بزرگوارى است كه آنها نخستين كسانى بودند كه قرآن را دريافت

نمودند و آن را از پيامبر شنيدند و آنها نخستين كسانى بودند كه قرآن را در مصاحف نوشتند و اين كار به صورت اتفاقى و تصادفى نبود بلكه به خاطر حقيقتى بود كه پيش آنها بود. «2» و به زودى صدق اين مقوله در صفحات آينده روشن خواهد شد ان

__________________________________________________

نقل كرده: «اكنون كتابت مصحف با رسم اوليه كه پيشوايان فن گفته اند، جايز نيست تا به متروك شدن علم منجر نشود و چيزى كه پيشينيان پايه هاى آن را محكم كرده اند، نبايد به خاطر جهل جاهلان ترك شود و زمين از كسى كه قائم به حجت الهى باشد خالى نيست» سپس به موضعى كه ما عقيده عز الدين را از «البرهان» نقل كرديم اشاره مى كند. روشن است كه دكتر صبحى صالح ميان سخن عزالدين و تعليقه زركشى بر آن را خلط كرده است و به نظر مى رسد چيزى كه او را وادار به اين كرده انتقال نظر اوست از كلمه (لئلّا) كه در هر دو قول آمده است. و او قسمتى از قول عزالدين را فراموش كرده و قسمتى از سخن زركشى را كه در تعقيب سخن عزالدين آمده است به سخن او ملحق نموده است و اين امر باعث بروز تناقض شده و او بناچار براى آن تحليلى درست كرده كه اگر اين خلط مبحث نبود جايى براى آن نبود. ضمنا دكتر عبد الحى فرماوى (ص 280) از او دفاع كرده و اصرار نموده كه سخن زركشى جزئى از عقيده عزالدين است ديگر ملاحظه اضطراب و خلط موجود را نكرده است. شايد در آينده عقيده عز الدين در يكى از كتابهاى او- ان شاء اللّه-

روشن شود و هر گونه مجالى را براى گفتگو و تكليف در تأويل از بين ببرد.

(1) عزالدين: قواعد الاحكام فى مصالح الانام، قاهره، مكتبة الكليات الازهريه 1968، ج 1، ص 11.

(2) بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 285.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 183

شاء اللّه.

از آنجا كه بعضى از علما از درك سبب اينكه چرا بعضى از كلمات در رسم عثمانى به صورتى وارد شده كه با تلفظ آن از لحاظ كمى و يا زيادت يك حرف مخالفت دارد، عاجز شده اند، از اين رو معتقد شده اند كه رسم مصحف و چگونگى صورتهاى كلمات همه توقيفى است و از جانب شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم است. «1» اين مذهب را با تمام خصوصياتى كه دارد، شيخ عبد العزيز دباغ (1090- 1132 ه) تقويت كرده و شاگرد او احمد بن مبارك (1155- 1090) در كتاب «الابريز» سخن او را چنين نقل كرده است: «2» «صحابه و غير صحابه در رسم قرآن به اندازه يك جو دخالت نداشتند. اين كار با دستور پيامبر انجام گرفته است و همو بود كه دستور مى داد تا به شكل شناخته شده خود نوشته شود با زيادت الف و يا نقصان آن. و اين به علت اسرارى بود كه عقول به آن راه ندارد ... و آن سرّى است كه خداوند آن را به كتاب عزيز خود اختصاص داده و كتب آسمانى ديگر آن را ندارند ... و همچنانكه نظم قرآن معجزه است رسم آن نيز معجزه است. عقول مردم چگونه مى تواند بفهمد كه سرّ افزايش الف در (مائة) و نبودن آن در (فئة) چيست و

يا سرّ افزايش ياء در كلمه (باييد) در قول خداوند چيست كه مى فرمايد «و السماء بنينها باييد» يا چگونه راه مى برد به سرّ افزايش الف در (سعوا) در قول خداوند در سوره حج (22/ 51) وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ و نبودن الف در سوره سبأ ... همه اينها يك سلسله اسرار الهى و اغراض نبوى است و اينكه بر مردم مخفى مانده براى اين است كه آنها اسرار باطنى است و جز با فتح ربانى كشف نمى شود ...»

بعضى از پژوهشگران در نقطه مقابل قرار گرفته اند، آنها معتقدند كه رسم مصحف توقيفى نيست و آن را اصحاب پيامبر وضع كرده اند و از اصطلاحات آنهاست و هرگز از پيامبر نقل نشده كه به صفت و كيفيت خاصّى كلمه را املاء كند اگر چنين چيزى بود، با تواتر از آن حضرت نقل مى شد و بر كسى پوشيده نمى ماند و هيچ حديث صحيحى در اين باره

__________________________________________________

(1) احمد بن مبارك الابريز، ص 55- 56 و بنگريد به زرقانى، ص 375 به بعد.

(2) بنگريد به: شيخ محمد بخيت المطيعى، ص 36 و زرقانى، ج 1، ص 370 به بعد و محمد طاهر الكردى، تاريخ القرآن، ص 101 و عبد الوهاب حموده، ص 100.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 184

از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم نقل نشده است. «1» همچنين واقعيت رسم موجود با شكلهاى متعددى كه در رسم كلمات دارد، توقيفى بودن رسم را نفى مى كند. «2»

به زودى بررسى ويژگيها و پديده هاى رسم عثمانى و تطبيق آن با واقعيت كتابت عربى در آن زمان، قسمتى از حقيقت مطلب را

روشن خواهد كرد به گونه اى كه خواهيم توانست با اطمينان به اين مسأله در پاسخ بكوشيم. در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه لازم است فرق ميان اين دو قول به روشنى مشخص شود: يكى قول اكثريت علما امت در مورد وجوب التزام به رسم عثمانى در كتابت مصاحف، و ديگرى قول به اينكه رسم مصحف توقيفى و از جانب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم است. و چنين به نظر مى رسد كه قول به توقيفى بودن رسم در زمان متأخرى به وجود آمده است و چيزى كه علماى پيشين درباره وجوب التزام به رسم مصحف گفته اند، منظورشان توقيفى بودن نبوده همان گونه كه متاخرين فهميده اند.

دوم: موضع دانشمندان پيشين در تفسير ويژگهاى رسم عثمانى

اشاره

پيش از اين اشاره كرديم كه قواعد كتابت عربى از وقتى كه در تدوين علوم مورد استعمال مردم شد و در خدمت داد و ستدهاى دولتى و فردى قرار گرفت، هماهنگى و اتحاد پيدا كرد و دانشمندان علوم عربى سهم بزرگى در آن داشتند. البته آنها در بعضى از صورتهاى هجايى كه در مصاحف وارد شده است درنگ نمودند و لذا يك بار از رسم الخط قياسى سخن گفتند كه قواعد آن را تنظيم كرده بودند، و يك بار از رسم الخط مصحف سخن گفتند كه هجاى آن مطابق قواعد آنها نبود و كلمات ديگر را نمى توان با آن قياس كرد، به همان نحوى كه ابن درستويه گفته است و ما سخن او را پيشتر نقل كرديم. البته قسمت مهم خط مصاحف در نظر آنها با اين قواعد مطابقت داشت ولى گاهى كلماتى بود

__________________________________________________

(1) درباره احاديثى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و

سلم درباره كتابت نقل شده است، بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ الخط العربى، ص 9 و نيز بنگريد به: زبيدى: حكمة الاشراق، ص 67.

(2) در ردّ نظريه توقيف، بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 101 و عبد الوهاب حموده، ص 100 و دكتر صبحى صالح، ص 275 به بعد و درباره مذهب باقلانى در اين مورد بنگريد به: احمد بن مبارك: الابريز، ص 54 و 55 و زرقانى، ج 1، ص 374- 373.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 185

كه با اين قواعد جور در نمى آيد. «1» آنها فراموش كردند كه قواعدى كه علما وضع كرده اند در زمانى متأخر از رسم الخط مصحف بوده و نمى توان آن را معيارى براى ويژگيهاى رسم مصحف قرار داد و علما ظواهر رسم مصحف را اساسى براى ساخت قواعد خود قرار داده اند و اين پس از هماهنگ ساختن قواعد متعددى صورت گرفت كه ظواهر نوشتاريهاى مشخصى از آن پيروى مى كرد.

به هر حال اين ويژگيهاى نوشتارى كه از قواعد جديد هجايى پيروى نمى كند همواره محل بحث و سؤال انگيز بوده است و نظر دانشمندان در توجيه آن متفاوت و حتى گاهى متناقض است تا جايى كه بعضى از آنها اين ويژگيها را به خطاى كاتب نسبت داده اند و بعضى به توقيفى بودن آنها معتقد شده اند و اينكه آنها داراى اسرار باطنى هستند كه جز با فتح ربانى بر كسى كشف نمى شود. چيزى كه آنها را به اين سخنها وادار كرده ناآگاهى آنها از بعد تاريخى كتابت است. آنها همگى اعتقاد داشته اند كه اصل در كتابت موافقت خط با تلفظ است. «2» و گفته اند كه: اصحاب پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله و سلم وقتى مصحف را مى نوشتند از اين قواعد خارج شدند. «3» در حالى كه آنها هجايى را كه مطابق با قواعد زمان آنها بود به كار بردند قواعدى كه مربوط به دوره هاى قبل از نسخه بردارى از مصحف مى باشد.

در اينجا ممكن است بعضى از جهت گيريهاى علماى پيشين را در مورد ويژگيهاى رسم عثمانى كه خارج از قواعد دانشمندان علوم عربى است و تحليل و توجيه اين ويژگيها، به دست آورد كه مهمترين آنها عبارتند از:

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 128 و قسطلانى، ج 1، ص 285.

(2) بنگريد به: فصل مقدماتى.

(3) مايه تأسف است كه اين سخن را در عصر حاضر از تريبون «مجمع اللغة العربية فى القاهرة» بشنويم. شيخ ابراهيم حموش (مجله مجمع، سال 1955، ج 1، ص 57) در يك سخنرانى كه درباره رسم الخط مصحف در كنفرانس همان مجمع ايراد كرده، گفته است: «اصل در خط اين است كه تصويرى از حروف هجاى ملفوظ باشد به گونه اى كه تلفظ با كتابت مطابقت كند ولى علماى رسم مصحف اين اصل را كوبيده اند! و استثناهاى آنها در حروف بخصوص حرف همزه زياد است و اما رسم مصحف دقت در آن روشن مى كند كه اين رسم در بسيارى از موارد مخالف اصل و حتى مخالف قواعد دانشمندان رسم مى باشد ...»

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 186

1. تحليل بعضى از ويژگيهاى رسم عثمانى با علتهاى لغوى يا نحوى

در بررسى مطالب مربوط به رسم عثمانى اين جهت گيرى به واقعيت نزديكتر از بقيه است، با اينكه اساسى كه اين نظريه بر آن استوار باشد روشن نيست و جنبه تاريخى و عوامل ديگرى كه

در پديد آمدن صورت هجايى كلمات مؤثر بوده اند، مورد توجه قرار نگرفته است. بعضى از تأليفات مربوط به رسم را (بخصوص تأليفات پيشينيان) مى توان در همين راستا دانست مانند: (هجاء مصاحف الامصار) از مهدوى و (المنقع) از دانى و بعضى از شروح (عقيله) و (مورد الظمآن) و بعضى از كتب لغت كه شامل مطالبى هستند از قبيل:

تحليل رسم الف به صورت ياء با اماله و رسم همزه به صورت يكى از حروف عله سه گانه براى تسهيل يا زيادت اين حروف در مواردى براى فرق گذارى و يا حذف آنها جهت تخفيف و يا تحليل وصل بعضى از كلمات با ادغام يا كتابت تاى تانيث به صورت كشيده در بعضى از كلمات براى مطابقت با تلفظ.

البته در اينجا براى ما مهم نيست كه اين تحليلها تا چه اندازه درست و مطابق با واقع هستند و ما به زودى آنها را مطرح ساخته و مورد مناقشه قرار خواهيم داد. آنچه فعلا اهميت دارد سالم بودن اين نوع جهت گيرى در بررسى ويژگيهاى نوشتارى بر پايه هاى لغت و ربط آن با پديده هاى صوتى لغوى است. «1» و دانى درباره اين نوع جهت گيرى چنين تعبير كرده است: «2»: چيزى از رسم و يا نقطه گذارى در اصطلاح دانشمندان پيشين وجود ندارد مگر اينكه در جهت درست بودن آن تلاش كرده اند و براى آن راهى از قياس و لغت در نظر گرفته اند و اين به خاطر موقعيت و توانايى آنها در علم و فصاحت است، حال كسى اين حقيقت را بداند و يا نداند تفاوتى نمى كند چون فضل در دست خداوند است و آن را به هر كس

كه بخواهد مى دهد، و اللّه ذو الفضل العظيم.» دانى مواردى را كه بر خلاف مشهور از قواعد هجاء نوشته شده است، طبق همين عقيده خود چنين توجيه مى كند: «3» «علت اينكه اين حروف در رسم مصحف بر خلاف رسم معمول نوشته مى شود، انتقال از يك وجه

__________________________________________________

(1) هر يك از مكى بن ابى طالب و دانى كتابى درباره علتهاى رسم نوشته اند كه به دست ما نرسيده است و شايد بهترين نمونه اين جهت گيرى بوده اند.

(2) المحكم، ص 196.

(3) بنگريد به: المحكم، ص 186، علم الدين سخاوى در الوسيله برگ 61 أ، همين كلام دانى را نقل كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 187

معروف شناخته شده اى به يك وجه ديگر است كه آن نيز در جواز و استعمال همانند وجه قبلى است و البته وجه بعدى از لحاظ معنا آشكارتر و از لحاظ استعمال بيشتر است».

اين جهت گيرى در عصرهاى بعدى به صورتهاى مختلفى از طرف بعضى از دانشمندان عنوان شده، و آنها گفته هاى پيشينيان را درباره وجوه مختلف رسم تكرار كرده اند و گاهى احتمالات تازه ديگرى بر آن افزوده اند ولى اين نظريه هاى جزئى هرگز صورت كاملى به خود نگرفته تا به عنوان يك نظريه كلى براى فهم اين مشكل در تمام ابعاد آن مطرح شود.

در عين حال از ميان آنها مطالبى را كه مى تواند در ساختن يك نظريه درست در تفسير ويژگيهاى رسم يا بعضى از صورتهاى هجايى كمك كند، مورد توجه قرار خواهيم داد.

2. حمل اين ويژگيها بر اشتباه كاتب
اشاره

در حالى كه اين عقيده كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است بعضى از دانشمندان را وادار كرده كه درباره حروفى كه در

رسم عثمانى بر خلاف رسم شايع آمده، بحث كنند (همان گونه كه در جهت گيرى قبلى بود)، گروه ديگرى از دانشمندان كوته نظرى كرده اند و چاره اى براى تفسير و توجيه اين مشكل نيافته اند و ديده اند كه آسانترين راه براى حل مشكل اين است كه بگويند كاتبها اشتباه كرده اند و چنين پنداشته اند كه با اين سخن راحت شده اند، ولى ساده لوحانه بودن اين نظريه واضح است و در آينده آن را روشن تر خواهيم نمود.

با اينكه فراء (متوفى 207 ه) چندين بار در كتاب (معانى القرآن) قرائت مخالف با رسم مصحف را رد كرده و نخواسته با آن مخالفت كند و گفته است كه «پيروى از مصحف اگر وجهى از كلام عرب و قرائت قاريان داشته باشد پيش من محبوبتر از خلاف آن است» «1» در عين حال هنگامى كه از زيادت الف پس از لام الف، در مثل (لا اذبحنه) و مانند آن صحبت مى كند كه در بعضى از موارد، اين زيادت هست و در بعضى از موارد نيست، مطالبى مى گويد كه بازگشت آن به همين جهت گيرى است. او مى گويد: «آنها نتوانسته اند در

__________________________________________________

(1) معانى القرآن، ج 2، ص 293 و نيز بنگريد به: ج 2، ص 35 و ص 183 و ص 350 و درباره سخن فراء كه در متن اشاره شد بنگريد به: ابن فارس، ص 11.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 188

كتابت به يك منوال پيش برود. آيا نمى بينى كه آنها مى نويسند: فَما تُغْنِ النُّذُرُ (سوره قمر 54/ 5) بدون ياء وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ (سوره يونس 10/ 101) با ياء و اين ناشى از بدى هجاى پيشينيان است.»

اگر

در سخنان فراء اين موضوع به طور قطع به خطا و اشتباه كاتب نسبت داده نشده، اين قتيبه (متوفى 276 ه) در توجيه خطا و اشتباهى كه در رسم بعضى از كلمات در مصحف روايت شده، اشتباه كاتب را يكى از دو احتمال مى داند، ولى بعد از آن تصريح مى كند هر چه كه در رسم مصحف آمده و با قواعد هجاء كه ميان كاتبان مشهور است مخالف بوده، از باب خطا و اشتباه است. او پس از نقل حديثى از عايشه درباره اشتباه كاتب و حديثى از عثمان كه گفته است: «در آن خطايى مى بينم» و پس از نقل سخنان نحويها در اين باره، چنين گفته است: «1» «اين حروف يا مطابق با مذهبى از مذاهب اهل اعراب است و يا غلطى از كاتب است همان گونه كه عايشه گفته است. پس اگر مطابق مذاهب نحويها باشد پس بحمد اللّه غلطى در ميان نيست و اگر مربوط به خطا در نوشتن باشد اين جنايت كاتب را نبايد به حساب خدا و رسول گذاشت. اگر بنا باشد كه اين عيب مربوط به قرآن باشد پس بايد تمام خطاهايى كه در كتابت مصحف از طريق تهجى واقع شده است، به قرآن برگردد. در مصحف امام نوشته شده: «ان هذن لسحرن» (طه 20/ 63) با حذف الف تثنيه، و همچنين الف تثنيه در اين مصحف در همه جا حذف شده است مانند: «قال رجلن» (مائده 5/ 23) و «آخرن يقومن مقمهما» (مائده 5/ 107) و در مصحف، الصلوة و الزكوة و الحيوة با واو نوشته شده است و ما به جهت تيمن فقط در اين كلمات از آنها

پيروى كرده ايم ولى كلماتى مانند: القطاة و النقاة و الفلاة را جز با الف نمى نويسيم در حالى كه ميان اين كلمات با آن كلمات تفاوتى وجود ندارد، و نيز آنها (الربوا) را با واو نوشته اند و نيز نوشته اند: (فمال الذين كفروا) (معارج 70/ 36) كلمه (فمال) را با لام مفرد نوشته اند و اين گونه موارد در مصحف بيشتر از آن است كه شمرده شود ...» «2»

__________________________________________________

(1) تاويل مشكل القرآن، ص 41- 40.

(2) ابن فارس (ص 11) اين گفته ابن قتيبه را رد كرده و معتقد است كه قدماى صحابه و غير آنها قواعد عربى را مى دانستند و

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 189

اين موضعگيرى ابن قتيبه نسبتى را كه او به صحابه داده روشن مى كند و آن جهل به كتابت و غلط در هجاء است. او هنگامى كه درباره آشنايى عبد اللّه بن عمرو بن عاص با كتابت و اجازه پيامبر به او در كتابت حديث، صحبت مى كند، مى گويد: «1» «جز او بقيه صحابه بيسواد بودند و جز يكى دو نفر از آنها نوشتن را نمى دانستند و اگر هم مى نوشتند متقن نبود و با تهجى مطابقت نداشت.» مقايسه ابن قتيبه ميان كتابت الصلاة و الزكاة و الحياة با واو، و كتابت القطاة و القناة و الفلاة با الف و اينكه ميان اين كلمات تفاوتى وجود ندارد (البته در تلفظ) دليل است بر اينكه اين فكر كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است، بر او سيطره داشته است، به اضافه اينكه او جنبه تاريخى رسم اين كلمات و شرايطى كه در به كارگيرى آنها بوده و انتقال آنها از محيطى به

محيطى ديگر را مورد توجه قرار نداده است، و اين همان اشتباه بزرگى است كه بسيارى از پژوهشگران در كتابت عربى به صورت تمام، و رسم مصحف به صورت خاص، به آن افتاده اند، چه آنهايى كه سعى كرده اند كه براى اين وجود علتى بيابند و چه آنهايى كه قائل به اشتباه كاتب شده اند.

ابن خلدون (متوفى 808 ه) پس از ابن قتيبه مهمترين كسى است كه وقوع غلط از صحابه در رسم مصحف را ادعا كرده است. «2» او اين عقيده خود را بر اين اساس پايه گذارى كرده كه اهل حجاز كتابت را از حمير گرفته اند (اين همان مطلبى است كه بحثهاى جديد آن را نفى مى كند و در فصل مقدماتى به ذكر آن پرداختيم) و اهل حجاز نتوانستند آن را خوب ياد بگيرند، مانند همه صنايع كه از شهر به باديه مى رود. او سپس مى گويد: «3»: «بنابراين خط عربى در آغاز اسلام به نهايت احكام و اتقان و خوبى نرسيده بود و حتى در مرحله

__________________________________________________

بر اين سخن بدين گونه استدلال مى كند كه آنها مصحف را به همان گونه كه نحويها در كلمات داراى واو و ياء و همزه و مد و قصر ذكر كرده نوشته اند. او پس از اين بيان در رد ابن قتيبه مى گويد: «سخن ابن قتيبه پسنديده نيست و او با كتابت مصحف مخالفت نموده است».

(1) تأويل مختلف الحديث، ص 366.

(2) از قول ابن كثير (متوفى 774 ه) كه پايه هاى كتابت در آن زمان محكم نشده بود و لذا در كتابت مصاحف اختلافى در وضع كلمات پيش آمد و اين اختلاف فقط از لحاظ كتابت بوده و نه از

لحاظ معنا، (بنگريد به: فضائل القرآن، ص 51) چنان فهميده مى شود كه او نيز مايل به همين عقيده بوده است.

(3) تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 757 و نيز بنگريد به: ج 1، ص 791.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 190

متوسطى هم قرار نگرفته بود و اين به خاطر بدوى و وحشى بودن اعراب و دورى آنها از صنايع بود. بنگريد كه به همين سبب در رسم مصحف كه صحابه آن را با خطوط خود نوشته اند، چه پيش آمده است. آنها در نيكو نوشتن كار محكمى نكرده اند و لذا بسيارى از رسمهاى آنها با رسم صناعت خط در پيش اهل آن مخالفت دارد. آنگاه تابعين از سلف هم به رسم آنها اقتدا كرده اند و اين به جهت تبرّك جويى از رسم اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم بود، چون آنها بهترين خلق بعد از پيامبر بودند و وحى او را از كتاب و كلام او دريافت مى كردند همان گونه كه خط يك والى و يا عالمى را به عنوان تبرّك تبعيت مى كنند و رسم او را چه خطا باشد چه درست ثبت مى نمايند و اين كجا و نوشته هاى صحابه كجا؟! و لذا از آنها پيروى شد و به عنوان رسم الخط تثبيت گرديد و علما در محل خود آن را تذكر داده اند» ابن خلدون سپس مى گويد: «1» در اين باره به سخن بعضى از افراد ناآگاه توجه نكن كه مى گويند: اصحاب صنعت خط را بخوبى مى دانستند، و چيزهايى كه در رسم آنها به نظر مى رسد كه مخالف با اصول رسم الخط است، چنان نيست، بلكه همه آنها وجهى دارند،

مثلا در زيادت الف در (لا اذبحنه) مى گويند اين براى تنبيه به عدم وقوع ذبح است، و در زيادت ياء در (باييد) مى گويند كه اين جهت نشان دادن كمال قدرت ربّانى است، و مانند اين سخنان كه هيچ اصل و پايه اى ندارد و زورگويى محض است. چيزى كه آنها را وادار به اين كرده اعتقادى است كه آنها دارند و صحابه را از هر گونه توهم نقص در نيكويى خط تنزيه و تبرئه مى كنند. آنها گمان دارند كه خط يك نوع كمال است و لذا اصحاب را از نقص در اين كمال تنزيه مى كنند و كمال در آن را به آنها نسبت مى دهند و هر چيزى را كه در رسم آنها مخالف با نيكو نوشتن است، توجيه مى كنند و اين درست نيست».

سپس ابن خلدون در بيان اينكه خط در حق صحابه كمال نيست، مطلب را ادامه مى دهد بدين گونه كه خط از جمله صنعتهاى شهرى و مربوط به معاش است و كمال در صنايع نسبى است و كمال مطلق نيست، زيرا كه مربوط به دين نمى باشد بلكه بازگشت آن به اسباب معاش است و مطابق با عمران و تعاون است چون خط به آنچه كه در درون آدمى است دلالت دارد.

__________________________________________________

(1) تاريخ ابن خلدون، ج 1 ص 757- 758.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 191

نبايد جديت و صراحت و تحليلى كه در كلام ابن خلدون است، ما را فريب دهد، با اينكه اين سخن او درست است كه بيشتر وجوهى كه در تحليل و توجيه مخالفت رسم مصحف در بعضى از كلمات گفته شده بخصوص وجوهى كه مبتنى بر اختلاف معانى است، اصل

و پايه اى ندارد و زورگويى محض است. همچنين درست است كه بعضى از علما به خاطر تنزيه و تقديس اصحاب هيچ گونه خطايى را در رسم مصحف متوجه آنها نمى كنند ولى ابن خلدون به طور كلى در تصوير وضع كتابت عربى در صدر اسلام به خطا رفته است و اينكه در آن زمان در شهرهاى حجاز توانايى اندكى در زيبا نويسى حروف و تفنن و رسم الخط وجود داشته- البته اگر اين سخن درست باشد- دليل آن نيست كه كتابت در آن زمان نمى توانست خواسته هاى لغت را برآورده سازد و يا در نشان دادن حروف و اصوات مضطرب بوده است، زيرا كه كتابت عربى تجربه اى طولانى در استعمال گسترده در اطراف جزيرة العرب داشته و اين مربوط به قبل از رسيدن خط به حجاز يك يا دو قرن پيش از اسلام مى شود. «1» و اگر در حجاز با توحش و بدويت رو به رو بوده، اين از شكل حروف و ابزار نوشتن تجاوز نمى كند، و به زودى خواهيم ديد كه همان وجوه مخالف در رسم الخط كه در طى قرنها موجب آشفتگى و تشويش خاطر دانشمندان شده است، مى تواند دليل مهمى بر نازك انديشى لغوى نزد آن گروه از صحابه باشد كه متولى كتابت قرآن عظيم بودند. آنها خواستند پديده هاى صوتى را كه هنگام تلاوت قرآن حس مى كردند، تدوين كنند و در عين حال صورت كلمات قديم را هم حفظ نمايند و بدين گونه رسم مصحف، هم شكلهاى كلمات قديمى را حفظ كرد و هم عناصر جديد صورتى را بيان نمود. ان شاء اللّه به زودى اين بحث را به طور مفصل در فصل بعدى

مطرح خواهيم كرد.

از كلام ابن خلدون چنين بر مى آيد كه او پنداشته است كه در اوّل اسلام كتابت نظام خاصى داشته كه در اختيار اهل صنعت از كاتبان و خط نويسان بوده و اين نظام غير از روشى بوده كه در مصحف آمده است و صحابه نتوانسته اند اين نظام كتابت را بخوبى استخدام كنند و در نتيجه در مصحف وجوهى پديد آمد كه در دوره هاى بعدى مخالف با قواعد اهل صناعت به شمار رفته است. بدين گونه ابن خلدون نيز به همان خطايى افتاده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 192

است كه ديگران افتاده اند و آن بررسى رسم مصحف با توجه به قواعدى است كه علماى عربى دهها سال پس از نسخه بردارى مصاحف وضع كرده اند، در حالى كه آنها كارى بيشتر از اين نكردند كه رسم مصحف را بررسى نمودند و سعى كردند چيزى را كه به چند شكل بوده تحت يك قاعده بياورند، حتى آنها در رسم مصحف از يكسان كردن قاعده خارج شدند و يك چيز را تابع دو قاعده كردند و اين شايد به خاطر رعايت واقعيت عملى آن بود. مثلا نوشتن الف به صورت ياء در كلماتى كه در مصحف آمده، شامل تمام كلماتى بوده كه الف در آخر آنها و يا وسط آنها قرار گرفته و به يك ضمير يا مانند آن متصل بوده است. اما علما عربى اين قاعده را به هم زدند و موضوع را تابع دو قاعده كردند: يكى نوشتن الف به صورت ياى فقط در آخر كلمات آن هم در كلمات بخصوص، دوم نوشتن آن به صورت الف

در اين كلمات در حالتى كه در وسط كلمه باشد. و به زودى در مبحث پايانى اين كتاب ميزان تأثير رسم مصحف در قواعدى كه علما براى املاى كلمات وضع كرده اند بيان خواهيم نمود و خواهيم گفت كه عكس اين كار درست نيست به گونه اى كه بسيارى از پژوهشگران چنين كرده اند و رسم مصحف را با توجه به قواعد املا بررسى نموده اند. «1»

اين جهت گيرى در بررسى رسم مصحف در بسيارى از موارد عكس العمل تندى در ميان نويسندگان جديد درباره رسم كلماتى كه به چند شكل نوشته شده و يا به شكلى نوشته شده كه موجب تأمل و دقت است، به وجود آورده است. وقتى سلف صالح از علما امت چنين عقيده اى را ابراز مى كردند، ايمان آنها را از ياوه گويى باز مى داشت و آنها مانند يك دانشمند امينى سخن مى گفتند كه به كتاب پروردگارش اخلاص دارد و حاملان و كاتبان آن را در آنچه كه علم و اجتهاد آنها در فهم قضايا به آن رسيده، محترم مى شمارد. اما گروهى از نويسندگان جديد كه خود را به علم و دانش منتسب مى كنند، زبان خود را باز كرده و سخنانى گفته اند كه ما شأن رسم مصحف و صحابه اى كه آن را نوشته اند بالاتر از آن مى بينيم كه آن سخنان را ذكر كنيم. و اگر اين سخنان به چيزى دلالت كند، به نادانى و كند

__________________________________________________

(1) كلام ابن خلدون را اين نويسندگان نيز تكرار كرده اند: دكتر على عبد الواحد وافى: فقه اللغة، ص 250 و شيخ عبد الجليل عيسى: المصحف الميسر، ط 4، دار الشروق ص (ى) از مقدمه.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 193

ذهنى

و قصور در ادراك گويندگان آن دلالت مى كند اگر نگوييم كه آنها سوء نيت و خبث باطن و دشمنى با كتاب خدا داشته اند. «1»

بررسى رواياتى كه از آنها وقوع خطا در رسم فهميده مى شود

بررسى رواياتى كه از آنها وقوع خطا در رسم فهميده مى شود

بحث در اين جهت گيرى ما را وادار مى كند كه متعرض رواياتى شويم كه از بعضى صحابه وارد شده و از آنها چنين فهميده مى شود كه در رسم عثمانى در نوشتن بعضى از كلمات خطايى رخ داده است و اين خطا همچنان باقى مانده بدون اينكه مسلمانان آن را تصحيح كنند و نسل به نسل به همين صورت نقل شده است. علما و دانشمندان اين اخبار را بدون بحث و بررسى رها نكرده اند و ضعفى را كه در اسناد آنها بوده بيان كرده اند و در صورت صحت سند محملهاى درست آن را گفته اند. و شايد ذكر اين اخبار و آنچه كه علما در توجيه آنها گفته اند و بررسى آنها با حوصله و دقت، به از بين بردن رسوباتى كه در ذهنهاست و شبهاتى كه درباره وقوع خطا در رسم عثمانى وجود دارد به گونه اى كه بعضيها

__________________________________________________

(1) درباره اين روش گمراه كننده بنگريد به: عبد العزيز فهمى: الحروف اللاتينية لكتابة العربيه، قاهره، مطبعه مصر 1944. مثلا به صفحه 21 نگاه كنيد كه در آنجا كتابت مصاحف را به عنوان يك كار ابتدايى نادرست و قاصر قلمداد مى كند و در صفحه 23 رسم مصحف را كارى سخيف مى شمارد. مثال ديگر اين روش گمراه كننده ابن خطيب (محمد عبد اللطيف: الفرقان، ط 1، قاهره، دار الكتب المصريه 1948 كه صفحاتى از كتاب خود را با گفتارهايى مانند اين سياه كرده است: «چون مردم

عصر اوّل در فن كتابت و در املاء قاصر و ناتوان بودند و اين به خاطر بيسوادى و بدوى و دورى آنها از علوم و فنون بود، لذا كتابت مصحف شريف توسط آنها نا صحيح و غير فنى شد و كاتبان نخستين آميزه اى از خطاهاى فاحش و تناقضاتى كه در هجاء و رسم بود، به وجود آوردند، و نيز در صفحه 71 مى گويد: «از اين گذشته در رسم مصحف تناقض هاى عجيب و پيچيدگيهاى نازيبايى وجود دارد كه نمى توان آنها را توجيه و تأويل كرد» اين نويسنده به طور كلى به رسم و قرائات جاهل بوده و سخنى گفته است كه حتى جاهلان نيز از شنيدن آن دچار اشمئزاز مى شوند. و لذا شيخ الازهر در آن زمان دستور داد كه هيأتى مركب از سه نفر از علماى الازهر تشكيل شود تا اباطيلى را كه در كتاب ابن الخطيب آمده بررسى كنند اين هيأت در سال 1948 بيانيه عالمانه اى در 41 صفحه صادر نمود و در آن پندارهاى نارواى مؤلف درباره رسم و قرائات را مورد بحث قرار داد و كتاب مصادره شد و از دست مردم جمع آورى گرديد با آنكه پيش از آن نيز مورد توجه مردم نبود. اين كار مخالفت با انديشه آزاد نبود بلكه نوعى كمك به حق و از بين بردن جهل و باطل بود. ابن الخطيب با مصادره كتابش از لعنت هميشگى كه هر عالم آگاه و خواننده با انصافى كه كتاب او را مى خواند، نثارش مى كرد، نجات يافت. و ما در اينجا به خود اين زحمت را نمى دهيم كه گفته هاى او را بررسى كنيم، زيرا كه آن مانند كف روى

آب و از بين رفتنى است و به طورى كه سخنان پريشان او را ديديم اين سخنان بر اساس نقل و يا انديشه عقل نيست و ما تنها به نقض اصل اين نظريه اكتفا مى كنيم كه مى گويد: صوتهاى هجايى كه در رسم مصحف آمده و با قواعدى كه علما در عصر متأخرى آن را وضع كرده اند مخالف است، از جهت خطاى كاتبان بوده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 194

از اين اخبار چنين فهميده اند، كمك كند.

ابو عبيد (متوفى 224 ه) در فضائل القرآن با سند خود از عكرمه نقل مى كند كه گفت: «1» «وقتى مصحفها نوشته شدند، آنها را بر عثمان عرضه كردند و او در آنها چند حرف غلط پيدا كرد و گفت: آنها را تغيير ندهيد، زيرا كه عربها به زودى آنها را در السنه خود تغيير خواهند داد (يا عربى خواهند كرد) اگر كاتب از قبيله ثقيف بود و املاء كننده از قبيله هذيل چنين حروفى در آن پيدا نمى شد» و نيز ابوبكر انبارى (متوفى 327 ه) از طريق عبد الاعلى بن عبد اللّه بن عامر و ابوبكر بن اشته (متوفى 360 ه) از طريق يحيى بن يعمر (متوفى 129 ه) مانند همان روايت ابو عبيد را نقل كرده اند: «2» همچنين ابن ابى داود (متوفى 316 ه) اين خبر را با طرق متعددى نقل كرده است. «3» و فرّاء (متوفى 207 ه) آن را بدون اينكه به عثمان نسبت دهد، نقل كرده و روايت مى كند كه به ابو عمرو بن علاء رسيده است كه بعضى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم گفته اند: در مصحف خطايى است

كه به زودى عرب آن را درست خواهد كرد. «4»

فرّاء «5» و ابو عبيد «6» و ابن ابى داود «7» و دانى «8» از ابى معاويه ضرير از هشام بن عروة بن زبير از پدرش نقل مى كند كه او گفته است: «از عايشه از خطا در اعراب قرآن پرسيدم درباره اين آيات: إِنْ هذانِ لَساحِرانِ (طه 20/ 63) و وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ (نساء 4/ 162) و إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ (مائده 5/ 73) او در پاسخ گفت: اى پسر خواهر من! اين كار كاتبان است كه در كتابت خطا كرده اند، «9» و ابن ابى داود از سعيد بن

__________________________________________________

(1) لوح 37 و بنگريد به: لوح 47.

(2) بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 270.

(3) المصاحف، ص 33- 32 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 117.

(4) معانى القرآن، ج 2، ص 183.

(5) معانى القرآن، ج 2، ص 183.

(6) فضائل القرآن، لوح 37.

(7) المصاحف، ص 34 و بنگريد به ص 104.

(8) المقنع، ص 119.

(9) متن فراء به اين صورت است: (عن عائشه انها سئلت).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 195

جبير (95- 45 ه) مانند آن را نقل كرده است. «1»

ابو عبيد «2» و ابن ابى داود «3» نقل كرده اند كه زبير بن ابى خالد گفت: به ابان بن عثمان گفتم: چگونه است كه در آيه: لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ (نساء 4/ 162) قبل و بعد آن (مقيمين) رفع دارد ولى آن منصوب

است؟ گفت: اين از كاتب بوده كه وقتى قبل آن را نوشته پرسيده است كه چه بنويسم؟ گفته شده: بنويس الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ و او هم آنچه را كه گفته شده نوشته است.

دانشمندان درباره اين اخبار و آنچه كه در معناى آنها گفته شده، بحث كرده اند. بعضى از آنها اين روايتها را ضعيف دانسته و به همين جهت رد كرده اند و بعضى ديگر كلمه (خطا) و (لحن) را كه در اين روايات آمده تاويل كرده اند. سيوطى مى گويد: «4» «اين آثار بسيار مشكل هستند. چگونه مى توان به صحابه نسبت داد كه آنها در سخن گفتن اشتباه در اعراب داشتند تا چه رسد به قرآن در حالى كه آنها افرادى بسيار فصيح بودند؟ در مرحله بعدى چگونه مى توان به آنها درباره قرآن گمان برد در حالى كه آن را به همان صورت كه نازل شده از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دريافت كرده بودند و آن را حفظ و ضبط نموده بودند و در آن محكم كارى كرده بودند؟ در مرحله سوم چگونه مى توان به آنها گمان برد كه همگى بر خطا اجتماع كرده و آن را نوشته بودند؟ در مرحله چهارم چگونه مى توان به آنها گمان برد كه آنها به خطايى پى نبرده بودند و از آن باز نگشته بودند؟ آنگاه چگونه به عثمان مى توان گمان برد كه از تغيير دادن خطا نهى كرده است؟ سپس چگونه مى توان گمان برد كه قرائت همچنان بر اساس خطا استمرار يافته در حالى كه آن از خلف و سلف با تواتر نقل شده است. اين چيزى است كه از لحاظ عقلى و شرعى و عادت محال است».

پيش

از اين به عقيده ابن قتيبه درباره اين اخبار اشاره كرديم. او مى گويد: «5» «اين حروف

__________________________________________________

(1) سيوطى در الاتقان، ج 2، ص 269 درباره سند حديث گفته: اسناد آن بنا به شرط شيخين صحيح است.

(2) المصاحف، ص 33.

(3) فضائل القران، لوح 37

(4) الاتقان، ج 2، ص 270.

(5) تأويل مشكل القرآن، ص 40.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 196

يا مطابق با مذهبى از مذاهب اهل اعراب است و يا غلطى از كاتب است، همان گونه كه عايشه گفته است. پس اگر مطابق مذاهب نحويها باشد پس بحمد اللّه غلطى در ميان نيست و اگر مربوط به خطا در نوشتن باشد، اين جنايت كاتب را نبايد به حساب خدا و رسول گذاشت».

ابن ابى داود معتقد است كه منظور از «لحن» كه در روايات آمده، لهجه است و الحان يعنى لهجه ها، مانند قول عمر بن خطاب كه گفت: ما از بسيارى از «لحن» ابىّ دورى مى كنيم كه منظور او لهجه ابىّ است. «1» و درباره خبرى كه از عثمان نقل شده مى گويد: در اينجا هم منظور لهجه است و گرنه هرگاه در قرآن غلطى بود كه در كلام عرب جايز نيست، اجازه نمى داد كه آن را به سوى مردم بفرستند تا آنها قرائت كنند» «2» و نيز مى گويد: «3» «از نظر من جايز نيست كه همه مردم به اضافه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخصوص در كتاب خداوند، اجتماع بر خطا كنند».

ابوبكر انبارى نيز رواياتى را كه در اين زمينه از عثمان بن عفّان نقل شده، رد كرده است.

اين مطلب را سيوطى از او نقل مى كند.

«4» به نظر او به اين روايات نمى توان استدلال كرد، چون آنها روايات منقطع و غير متصل هستند». همچنين او درباره اين عبارت عثمان كه «در آن غلطى (لحنى) مى بينم» گفته است كه منظور غلط در خط قرآن نيست. اگر ما آن را در زبان خود درست بخوانيم، غلط خط موجب فساد و باعث تحريف از جهت الفاظ و اعراب نيست، زيرا كه خط مبتنى بر تلفظ است. كسى كه در نوشته هايش غلط بنويسد در گفته هايش هم غلط خواهد گفت، و البته چنين نبوده كه عثمان فساد در هجاى قرآن را از لحاظ كتابت و تلفظ موكول به بعد كند.

همچنين سيوطى نظر ابن اشته را در مورد روايات منقول از عثمان و توجيهى كه از آنها كرده، آورده است. او گفته است: «شايد كسى كه اين آثار را از او نقل كرده كلام او را تحريف نموده است و سخنى را كه از عثمان صادر شده بخوبى نفهميده است و اشكال از

__________________________________________________

(1) المصاحف، ص 32.

(2) همان مصدر و همان صفحه.

(3) همان مصدر، ص 76.

(4) بنگريد به: الاتقان، ج 2، ص 271.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 197

همين جا ناشى شده است و اين قوى ترين جوابى است كه داده شده است.» «1» سيوطى مى گويد: اين جوابها هيچ كدام قابليت آن را ندارد كه پاسخ حديث عايشه باشد. آنگاه جوابى را كه ابن اشته گفته و ابن جباره (احمد بن محمد مقدسى متوفى 728 ه) در شرح رائيه از او پيروى كرده، نقل نموده است و آن اينكه معناى سخن عايشه كه گفته است:

(اخطاؤا) يعنى خطا كرده اند، اين است كه آنها

در انتخاب حرف اوّل از حروف هفتگانه كه مردم بر آن اجتماع داشتند، خطا كرده اند نه اينكه آنچه نوشته شده خطاست و جايز نيست. «2»

ابو عمرو دانى نيز اين روايات را مورد نقد و توجيه قرار داده و درباره خبرى كه از عثمان نقل شده چنين گفته است: «3» «چنين خبرى نزد من نمى تواند مورد استناد قرار بگيرد و نمى توان به آن استدلال كرد از دو جهت: يكى اينكه اين خبر علاوه بر خلط در اسناد و اضطراب در الفاظ، يك خبر مرسل است زيرا، كه ابن يعمر و عكرمه نه از عثمان چيزى شنيده اند و نه حتى او را ديده اند. و نيز ظاهر الفاظ خبر، ورود آن را از عثمان نفى مى كند، چون اين خبر طعنى بر عثمان محسوب مى شود، با اينكه او محلى در دين و مكانتى در اسلام داشت و در بذل نصيحت و صلاح امت كوشش نمود ...» آنگاه دانى معناى (لحن) را در اين خبر در صورتى كه صحت داشته باشد، بدين گونه توجيه مى كند كه منظور تلاوت قرآن است و نه رسم آن، زيرا بسيارى از آيات اگر مطابق رسم تلاوت شود معنا منقلب مى شود و الفاظ تغيير مى يابد، مانند: (لا اذبحنه) و نظاير آن. «4»

دانى درباره اين گفته عثمان كه در آخر خبر آمده: «اگر كاتب از قبيله ثقيف و املاء كننده از قبيله هذيل بود چنين حروفى در قرآن پيدا نمى شد» مى گويد: معناى اين سخن آن است كه در قرآن رسم اين صورتها كه مبتنى بر معنى است نه الفاظ، پيدا نمى شد، زيرا كه قريش و كسانى كه متولى نوشتن مصاحف بودند در بسيارى از نوشته هاى خود

از اين روش استفاده مى كردند و دو قبيله ثقيف و هذيل با فصاحتى كه داشتند اين روش را به كار

__________________________________________________

(1) الاتقان، ج 2، ص 272.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 273- 272.

(3) المقنع، ص 116

(4) بنگريد به: المقنع، ص 116.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 198

نمى بردند و اگر آنها به جاى مهاجرين و انصار، متولى كتابت مصحف بودند، تمام اين حروف را مطابق با تلفظ و نطق مى نوشتند و نه معانى و وجوه، زيرا كه روش معمول آنها همين بود و آن را در كتابتهاى خود به كار مى بردند. «1»

اين توجيه دانى، انسان را به تفكر درباره ريشه دار بودن استخدام كتابت عربى در اين دوره در شهرهاى حجاز و ميان قبايل عربى وادار مى سازد، زيرا از آن چنين فهميده مى شود كه كتابت در مكه و مدينه مطابق با اصول و قواعدى بوده كه با مرور زمان رسوخ پيدا كرده بود و نوشتن يك كلمه فقط از تلفظ آن پيروى نمى كرد، بلكه عوامل ديگرى هم بوده كه دانى از آنها به (معانى و وجوه) تعبير آورده است و چيزى جز جنبه تاريخى كتابت نيست و لهجه تغيير پيدا مى كرد بدون اينكه هجاى كلمات چنين تطورى داشته باشد.

همچنين از سخن دانى فهميده مى شود كه كاتبان قبيله ثقيف مشكل كلمات را به آن صورت كه در ميان ديگران مرسوم بود، نمى نوشتند و آنها اگر به نسخه بردارى مصحف مباشرت مى كردند، كلمات را مطابق با تلفظ مى نوشتند نه حرفى را در رسم اضافه مى كردند و نه چيزى را حذف مى نمودند، «2» مانند كسى كه فقط شكلهاى حروف را ياد گرفته از او درخواست شود

كه جمله اى را بنويسد، او آنچه را كه شنيده خواهد نوشت و كلمات را مطابق با هجايى كه بر آن مستقر شده و استعمال بر آن جارى است نخواهد نوشت همان گونه كه شاگردان مدارس ابتدايى گاهى چنين خطايى مى كنند و حق با آنهاست و مثلا كلمه (لكن) را (لاكن) مى نويسند مطابق با لفظى كه شنيده اند. البته اكنون آسان نيست كه درباره اين نظر دانى و اينكه تا چه حد با واقعيت كتابت آن زمان مطابقت دارد، حكم داد، زيرا كه ما از آن زمان اخبار اندكى در دست داريم ولى ملاحظه سخن دانى- اگر آن گونه كه ما

__________________________________________________

(1) همان، ص 117- 116

(2) به نظر مى رسد كه باقلانى هم گفته عثمان را درباره قبيله ثقيف هذيل قريب به آنچه كه دانى گفته فهميده است. او در كتاب الانتصار (بنگريد به احمد بن مبارك: الابريز، ص 55) اظهار داشته است: «منظور عثمان از اين سخن- و خدا داناتر است- اين است كه قبيله ثقيف به هجاى كلمات واردتر بودند و به كتابت حروف مطابق با مخارج الفاظ عنايت بيشترى داشتند و از ديگران در اين مسأله داناتر بودند و قبيله هذيل در كلام خود همزه را بيشتر به كار مى بردند و آن را آشكار مى كردند و چون همزه آشكار شود و املاء كننده به روشنى آن را تلفظ كند، كاتب آن را مى شنود و مطابق تلفظ مى نويسد و پس از اين مرحله خواننده مختار است كه همزه را نرم بگويد و مطابق لهجه قريش آن را ساقط كند و يا اينكه آن را مطابق لهجه هذيل آشكار سازد»

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 199

فهميديم درست باشد- در آشنايى با واقعيت كتابت و عوامل مؤثر در رسم كلمات و تطور آن، براى ما مهم است.

دانى درباره حديث عايشه نيز سخن گفته و در تأويل آن مى گويد: عروه از حروفى كه در رسم كم و زياد مى شود نپرسيده بلكه او از حروف قرائت پرسيده كه الفاظ آن مختلف است و طبق اختلاف لهجه ها به چند گونه خوانده مى شود و اين چيزى است كه خداوند به آن اجازه داده و لذا آنچه در خبر از خطا و لحن آمده مربوط به رسم مصحف نيست و اينكه عروه اين را غلط شمرده و يا عايشه به آن خطا اطلاق كرده، از طريق مجاز در عبارت و وسعت در خبر دادن است. دانى از بعضى از علما كه ظاهرا منظور او ابن اشته است نقل كرده كه او عبارت عايشه را (اخطاؤا فى الكتاب) چنين تاويل نموده است كه يعنى آنها در انتخاب حرف اوّل از حروف هفتگانه كه مردم بر آن اجتماع داشتند، خطا كرده اند نه اينكه آنچه نوشته شده است خطاست و جايز نيست، زيرا آنچه جايز نيست طبق اجماع مردود است هر چند كه مدت زمانى بر آن گذشته باشد و قدر و منزلت خطا كننده عظيم باشد. سپس دانى نقل مى كند كه كسانى هم هستند كه (لحن) را به قرائت و لهجه تأويل كرده اند و گويا نظر او به ابن ابى داود است و اين مانند سخن عمر بن خطاب است كه گفته: ابىّ در ميان ما از همه قارى تر است ولى ما بعضى از (لحن) هاى او را رها مى كنيم كه منظور از لحن قرائت و لهجه اوست.

«1»

آنچه درباره تأويلات دانشمندان پيشين مى توان گفت اين است كه آنها همگى كلمه (لحن) را در اين اخبار چنين فهميده اند كه منظور خطاى نحوى است و با اين ذهنيت به تأويل و تحليل پرداخته اند و به نظر مى رسد كه فهم خبر نقل شده از عثمان متوقف بر اين است كه معناى (لحن) كه در آن آمده است روشن شود، و چون به كتب لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم كه براى (لحن) چندين معنا ذكر كرده اند كه از جمله آنهاست: خطا در اعراب يا لهجه يا آهنگ يا درك يا نشان دادن و يا معنا. «2» ولى ظاهرا استعمال لحن در خطا

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 119- 118

(2) بنگريد به: ابن منظور ماده (لحن) ج 17، ص 265 و همان ماده را ببينيد در: ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 192 و الازهرى: ج 5، ص 61 و جوهرى، ج 6، ص 2193 و صولى، ص 30 و 132.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 200

در اعراب در آن زمانى كه اين اخبار به آن مربوط است، شايع نبوده و استعمال لحن به اين معنا به زمان فعاليت دانشمندان علوم عربى در وضع قواعد لغت و مراقبت از استعمال مردم لغتهايى را كه خارج از سنن عرب است، مربوط مى شود كه بخصوص پس از كثرت اختلاط عرب با غير عرب از ساير مسلمانها انجام گرفت. «1» اگر اين نظر درست باشد ناچار بايد معناى ديگرى براى (لحن) كه در اين اخبار آمده است، بجوييم، معنايى كه بعيد از خطا در اعراب باشد. به نظر مى رسد كه معناى مناسب در اين مورد اين است كه

(لحن) به معناى لهجه و روش سخن گفتن باشد، زيرا مجموعه اى از متون و نصوص روايت شده كه مربوط به همان دوره است دلالت مى كند كه يكى از معانى (لحن) لهجه و قرائت بوده است. از جمله اين نصوص حديثى است كه حذيفة بن يمان نقل كرده كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده است كه فرمود: «اقرءوا القرآن بالحان العرب» يعنى قرآن را با لحنهاى عرب قرائت كنيد. و در روايتى آمده: «بلحون العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكتابين» «2» يعنى با لحنها، و صداهاى عرب بخوانيد و بر حذر باشيد از لحنهاى اهل فسق و يهود و نصارى.

و از جمله آنهاست آنچه كه بخارى از قول عمر نقل مى كند كه گفته: «ابى اقرؤنا و انا لندع من لحن ابىّ ...» «3» يعنى ابىّ قارى ترين ماست و ما لحن او را ترك مى كنيم، كه منظور لهجه و قرائت ابىّ است، و لذا بعى از علما ترجيح داده اند كه مقصود از گفته عثمان اگر روايت درست باشد، همان تلاوت حروف رسم شده با افزايش و يا كاستى يك حرف است كه اگر به آن صورت خوانده شود لفظ تغيير مى يابد و معنا فاسد مى شود، «4» يعنى اينكه در اينجا كلماتى وجود دارد كه قارى مى تواند آنها را آنچنان كه دريافته و شنيده است

__________________________________________________

(1) مستشرق يوهان فك در ملحقى كه در پايان الكتابة العربيه (ص 246- 235) آورده تطور و مشتقات ماده (ل ح ن) را با توجه به نصوص مختلف بررسى كرده و گفته است كه اطلاق (لحن) بر خطا در لهجه از

نتايج حركت «پاكسازى لغت عربى» است كه در اواخر قرن اوّل هجرى انجام گرفت. درباره همين نظريه بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 120.

(2) دانى: الموضح، برگ 24 ب.

(3) الجامع الصحيح، ج 6، ص 230 و بنگريد به: الساعاتى، ج 18، ص 57 و ابن ابى داود، ص 6 و دانى: المقنع، ص 119.

(4) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 185 و مهدوى، ص 97 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 458 و نيز بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص 152.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 201

بخواند نه آنچنان كه در خط آمده است.

درباره حديث عروه كه از عايشه نقل مى كند، بر ماست كه به بعضى از حقايق مربوط به آيات وارد در آن اشاره كنيم، و نخستين حقيقت از اين حقايق اين است كه كلمات مورد سؤال، صحيح و مطابق رسم و جارى بر قواعد هجاء است. كلمه (هذن) در آيه نخست كه در خبر آمده مطابق، با قاعده اى است كه رسم عثمانى بر آن جارى است و آن حذف الف از هاء تنبيه و وصل آن به اسم اشاره و مانند آن است و حذف الف از (ذان) مانند حذف الف از هر تثنيه صحيح مى باشد مانند رسم (المؤمنين و المسلمين) در مصحف. همچنين كلمه (الصبئون) در آيه سوم همانند (الخطئون) نوشته شده است.

بنابراين، اين كلمات از لحاظ رسم الخط درست هستند و با قواعد مشهور رسم عثمانى مطابقت دارند ولى اينها از لحاظ درستى اعراب و موقعيتى كه در آن واقع شده اند قابل بحث و امعان نظر هستند، زيرا كلمه اوّل (هذن) اسم انّ مشدّده

و تثنيه است ولى بدون ياء كه علامت نصب در تثنيه است آمده و دو كلمه (المقيمين و الّبئون) هر دو مخالف با اعرابى كه در ظاهر به آن عطف شده اند، آمده است.

با رجوع به قرائتهاى صحيح كه درباره اين كلمات روايت شده، مى توانيم علت رسم كنونى آنها را دريابيم. در آيه نخست «ان هذن لساحرن» (طه 20/ 63) ابن كثير (ان) را با تخفيف و (هذان) را با الف و نون مشدّد خوانده است. حفص نيز چنين كرده جز اينكه نون (هذان) را خفيف خوانده و ابن محيصن نيز از او پيروى كرده، و باقى قرّاء غير از ابو عمرو، نون (ان) را با تشديد و (هذان) را با الف و نون خفيفه خوانده اند و ابو عمرو (ان) را با تشديد نون و (هذين) را با ياء و نون خفيفه خوانده است، «1» و مى بينيم كه روشن ترين قرائت در اين آيه از لحاظ معنا و لفظ و خط همان قرائت ابن كثير و حفص است، زيرا كه (ان) مخفف از ثقيله مهمل گذاشته شده و (هذان) مبتداء و (لساحران) خبر آن است و لام در آن براى فرق گذارى ميان ان نافيه و ان خفيفه است. قرائت ابو عمرو از لحاظ اعراب و معنا روشن است ولى مخالف رسم الخط مى باشد. و دانشمندان علوم عربى درباره قرائتهاى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دمياطى، ص 196.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 202

ديگر نيز سخن گفته اند. «1» و ما پيش از اين گفتيم كه رسم مصحف مطابق با يك قرائت نوشته شده است و ضرورتى ندارد كه تمام قرائتهاى صحيح مطابق با آن باشد و اين

همان چيزى است كه ما آن را در اين حالت مشاهده مى كنيم.

در مورد دو آيه ديگر وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ (نساء 4/ 162) و إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ (مائده 5/ 73) همه قرّاء مكه وَ الْمُقِيمِينَ را با ياء و حالت نصب و به همان صورتى كه در رسم آمده خوانده اند، جز يونس و هارون كه از ابو عمرو آن كلمه را با واو نقل كرده اند «2» و عاصم جحدرى نيز آن را با واو خوانده ولى رسم آن را همان ياء مى داند. «3» همچنين قرّاء اتفاق نظر دارند كه الصَّابِئُونَ همان گونه كه در رسم آمده با واو است مگر ابن محيصن كه با ياء خوانده است «4» و جحدرى نيز چنين كرده «5» و از آنجا كه قرائت عمومى مطابق با رسم آمده و اين قرائت از قراء به تواتر رسيده است، ديگر مجالى براى سخن گفتن از خطا در رسم يا قرائت وجود ندارد، بخصوص اينكه نحويها درباره تخالف اعراب در اين دو آيه صحبت كرده اند و وجوه بسيارى گفته اند «6» و البته اگر قرائتى از لحاظ روايت صحيح باشد، ديگر توجه نمى شود كه آيا با قواعد نحويها درست است يا نه و براى آن تحليل و مثال از كلام عرب لازم نيست و صحت روايت آن قرائت، بهترين دليل بر علوّ فصاحت و عربيت آن است و نيازى به پيدا كردن قول مجهول و يا شعر قديمى در توجيه آن نيست. و چه خوب گفته است فخر رازى «7»: «وقتى ما اثبات يك لغت را با يك شعر مجهول جايز مى دانيم، پس جواز آن با

قرآن عظيم سزاوارتر است و بسيار ديده شده كه نحويها در تقرير الفاظ وارد در قرآن متحير مانده اند و چون در تقرير آن بيتى از يك شاعر ناشناخته پيدا مى كنند، خوشحال مى شوند، و من بسيار از اين كار تعجب

__________________________________________________

(1) بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 273 و ابو حيان: البحر المحيط، ج 6، ص 255.

(2) بنگريد به: دمياطى ص 196.

(3) ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 36 و ابن خالويه: مختصر فى شواذ القرآن من كتاب البديع، مصر، المطبعة الرحمانية 1934 ص 30.

(4) دمياطى، ص 202.

(5) ابن قتيبه: مصدر قبلى، ص 36.

(6) بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 274- 273 نيز بنگريد به: ابو حيان، ج 3، ص 396 و 531.

(7) به نقل از: دكتر عبد الفتاح اسماعيل شلبى: الاماله، ص 309.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 203

مى كنم؛ زيرا آنها اين بيت مجهول را كه مطابق با آيه قرآن وارد شده دليلى بر صحت آن مى انگارند. در حالى كه اگر آنها قرآن را دليلى بر صحت آن بيت مى دانستند اولى تر بود.»

بنابراين مى توان حديث عروه را به چيزى حمل كرد كه ابن اشته آن را گفته و دانى آن را روايت كرده است و آن اينكه معناى خطا در اين روايت خطا در انتخاب اولين حرف از حروف هفتگانه است كه مردم بر آن اجتماع كرده اند، و منظور اين نيست كه آنچه نوشته اند خطاست و جايز نيست، زيرا چيزى كه جايز نيست، با اجماع مردد است هر چند مدت زمان زيادى بر آن بگذرد و يا قدر و منزلت گوينده آن مهمّ باشد. دانى پس

از مناقشه در دلالت خبر مى گويد: «1» «از اين گذشته عايشه با تمام قدر و منزلت و وسعت اطلاعى كه درباره لهجه قوم خود دارد، به صحابه نسبت (لحن) و به كاتبان نسبت خطا داده است در حالى كه مى دانيم كه موقعيّت صحابه را در فصاحت و علم به لغت نمى توان ناديده گرفت و چنين نسبتى جايز نيست».

از مجموع اين مطالب چنين نتيجه مى گيريم كه دو خبر مزبور، دلالتى بر وقوع خطا در رسم عثمانى ندارد و همين موضع را مى توان در خبر ابان بن عثمان اتخاذ كرد. بنابراين اين عقيده كه كلماتى كه در مصحف به صورتى آمده و با قواعد علما عربى كه بعدها وضع كرده اند مخالف است، ناشى از خطاى كاتب مى باشد، بر روايت صحيحى استوار نيست و با دليلى تأييد نشده است بلكه اين عقيده اى است كه از يك ديدگاه ناوارد به هجا كلمات ناشى شده و از جنبه تاريخى كتابت غفلت گرديده و به اصل تمسك كرده كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است. روى اين بيان كسى كه در رسم عثمانى نگاه مى كند و مى خواهد تفسير درست ويژگيهاى هجا وارد در آن را به دست بياورد، بايد انديشه خطاى كاتبان را از خود دور كند و از سخن گفتن درباره چيزى كه وسايل لازم را در تأييد آن به عنوان يك رأى و تفسير ندارد، خوددارى كند، زيرا قسمت مهمى از تاريخ كتابت عربى در دوره هاى پيشين ناشناخته است و رسم عثمانى با تمام مثالها و صورت هايى كه در رسم كلمات دارد، بهترين نماينده واقعيت كتابت عربى در اين دوره است. و شك نيست كه هر گونه

كشف جديدى كه در زمينه متون نوشته شده قديم، به عمل آيد، آن حقايق نوشتارى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: المقنع، ص 119- 118.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 204

را كه در رسم عثمانى وجود دارد، روشن تر خواهد كرد و انديشه خطاى كاتبان را كه بايد آخرين احتمال در اين مورد تلقى شود، دور خواهد نمود. و بر پژوهشگران است كه در اين مرحله از بحث انديشه خطاى كاتبان را از خود دور كنند، زيرا كه همه دلايل حكايت از آن دارد كه آنچه در رسم مصحف آمده، واقعيت نوشتارى كتابت عربى در آن دوره از زمان است.

3. اختلاف رسم به جهت اختلاف معنا

3. اختلاف رسم به جهت اختلاف معنا

توجيهاتى كه دانشمندان براى ويژگيهاى رسم عثمانى ذكر مى كردند، يا مربوط به لغت بود و يا مربوط به سهولت بر كاتب، تا اينكه ابو العباس احمد بن محمد بن عثمان الازدى العدوى معروف به ابن البناء مراكشى (721- 654 ه) كتاب خود را درباره كشف اسرار رسم عثمانى نوشت. همان كتابى كه زركشى (متوفى 794 ه) و سيوطى (متوفى 911 ه) از آن به نام «عنوان الدليل فى مرسوم خط التنزيل» «1» نام مى برند و قسطلانى آن را «الدليل من مرسوم التنزيل» «2» معرفى مى كند. علتها و توجيهاتى كه در اين كتاب ذكر شده يا به اين بر مى گردد كه اختلاف در رسم كلمه مربوط به اختلاف در معناى آن بر حسب موقعيتى كه دارد مى باشد و يا بازگشت به اين مى كند كه اختلاف رسم به سبب معانى باطنى است كه متعلق به مراتب وجود و مقامات مى باشد. هر چند كه ما به اين كتاب دسترسى پيدا نكرديم، «3» ولى زركشى

و قسطلانى تقريبا ما را از اصل اين كتاب بى نياز كرده اند، زيرا آن مقدار از كتاب را كه بيانگر روش ابو العباس و شامل نمونه هايى از تطبيقهاى او بر مثالهاى متعددى از رسم عثمانى باشد، آورده اند.

روش ابو العباس بر اين اساس است كه «اختلاف رسم در خط بر حسب اختلاف احوال معانى آن كلمات است» «4» و نيز «براى تنبيه بر عوامل پنهان و پيدا و مراتب وجود و مقامات

__________________________________________________

(1) بنگريد به: البرهان، ج 1، ص 380 و الاتقان، ج 4، ص 145.

(2) لطائف الاشارات، ج 1، ص 285.

(3) پيش از اين درباره اين كتاب صحبت كرديم.

(4) زركشى، ج 1، ص 380 و سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 145.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 205

است و خط طبق يك امر حقيقى رسم مى شود نه وهمى». «1»

خواهيم ديد كه مشكلات رسم عثمانى به طور كلى به همزه و علامتهاى حروف سه گانه مد يا همان حركتهاى بلند: الف و واو و ياء، مربوط است و به همين جهت ابو العباس مراكشى كليد فهم مشكلات رسم را در ربط دادن اين حروف با احوال وجود مى داند و خلاصه سخن او بدان گونه كه قسطلانى نقل مى كند چنين است: «2» «احوال همزه و حروف مدّولين با احوال وجود تناسب دارند و ميان آنها ارتباطى به وجود آمده كه با آن استدلال مى شود» آنگاه از رابطه همزه با حروف سه گانه مدّ صحبت كرده و همزه را آغاز صدا مى داند كه صورت خاصى ندارد، زيرا صداى آن ميان شنيدن و نشنيدن قرار دارد و چون صداى همزه را طول بدهى حروف سه گانه

مدّ و لين حادث مى شوند. «3» پس اين حروف از آن جهت كه متصل به همزه هستند، نخستين حروف مى باشند چون آنها در مقطع همزه قرار مى گيرند و حروف ديگر در مقاطع بعدى هستند و چون حروف حركت و مدّ پيدا كرد اين حروف سه گانه تابع آنها مى شوند و از اين لحاظ آخر تمام حروف هستندو در عين حال آنها با هر حرفى در مقطع آن قرار دارند و به همين جهت براى همزه شكلى در خط قرار ندادند بلكه به يكى از اين حروف سه گانه تكيه مى كند. «4» مراكشى ارتباط معانى با اين صداها را بر حسب موقعيتى كه دارند در اعضاى مربوط به تعلق مى داند و براى همين است كه همزه نشانگر اصالت است و به ريشه ها و مبدءها دلالت دارد و چون مبدأ صوت است و الف به وجود بالفعل و جدايى پذير دلالت دارد و اين حرف جدايى پذير است، زيرا از آنجا كه الف از لحاظ جدايى پذيرى نخستين حرفى است كه با آن شنيده و ناشنيده بيان مى شود، به همزه ابتداء متصل است. و واو دلالت بر ظهور و ارتقاء دارد و لذا يك حرف جامعى است، چون از غلظت و بلندى صدا با لبها در دورترين مرتبه از ظهور، توليد مى شود و ياء به درون گرايى دلالت دارد و يك حرف مشخصى است چون از رقيق بودن

__________________________________________________

(1) زركشى، ج 1، ص 381.

(2) لطائف الاشارات، ج 1، ص 385.

(3) بررسيهاى آوا شناسى جديد ثابت كرده كه ميان همزه و آن سه حرف پيوند صوتى وجود ندارد (بنگريد به: دكتر عبد الصّبور شاهين، القراآت

القرآنية، ص 48).

(4) بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 283- 284.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 206

و پائين آمدن صدا در داخل دهان توليد مى شود. «1»

آنگاه مراكشى مقدماتى را كه عقيده او بر آن مبتنى است بيان مى كند و مى گويد: «2» «وجود بر دو قسم است: قسمى از آن درك مى شود و قسمى ديگر درك نمى شود. آن قسمى كه درك مى شود، خود دو قسم است: ظاهر كه به آن ملك گفته مى شود و باطن كه به آن ملكوت گفته مى شود. و آن قسمى كه درك نمى شود نيز بر دو قسم است: قسمى از آن به گونه اى است كه قابل درك نيست و آن معانى اسماء و صفت افعال خداوند است و از اين جهت به آنها «عزت» گفته مى شود و قسم ديگر قابل درك است ولى ما آن را درك نكرده ايم و آن چيزهايى كه در دنيا وجود دارد ولى ما درك نكرده ايم و به اينها «جبروت» گفته مى شود. حال مى گوييم: الف همان وجود است و او قسم «ملك» از آن است، زيرا كه بهتر درك مى شود و ياء قسم «ملكوت» از آن است چون درك آن روشن نيست. و چون حروفى در خط نوشته نشوند به سبب معنايى است كه درك آن روشن نيست و چون آشكار شوند آن هم به سبب معنايى است كه قابل درك است. همچنين اگر حروف را به هم وصل كنى، به سبب معناى متصلى است و اگر از هم جدا كنى به سبب معناى منفصلى است و اگر به نحوى تغيير بدهى، دلالت بر تغيير معناى آن در وجود مى كند.

براى اينكه معناى مورد نظر ابو العباس

مراكشى در حل مشكلات رسم به همان گونه كه در خلاصه عقيده آورديم روشن شود، نمونه هايى از مثالهاى تطبيقى او را مى آوريم كه زركشى سعى كرده است آنها را بر فصلى كه تحت عنوان (علم مرسوم الخط) «3» دارد، اضافه و الحاق كند و آنها را در توجيه ظواهر رسم در باب حذف يا زيادت يا بدل يا فصل وصل و مانند آنها بياورد، همان توجيهاتى كه بر كلام علما راجع به ويژگيهاى رسم غلبه كرده و آنها تا زمان ما آن مطالب را آنجا و اينجا تكرار كرده اند. «4»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 1، ص 285- 286.

(2) همان مصدر، ج 1، ص 286.

(3) البرهان، ج 1، ص 430- 376

(4) دكتر عبد الحى الفرماوى در بحث از رسم، اين توجيهات را تكرار كرده و در صفحه 311 كتاب خود يكى از مزاياى رسم مصحف را دلالت بر معناى خفى و دقيق قرار داده و از معانى مختلفى كه مراكشى در وجوه مختلف رسم به آن رسيده است،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 207

وقتى يك الف در اوّل كلمه اى اضافه شد، براى نشان دادن معناى زايدى در وجود آن نسبت به كلمه ما قبل است مانند: «لا اذبحنه» (نمل 27/ 21) و «لا اوضعوا خللكم» «1» (توبه 9/ 47) به گفته مراكشى اين زيادت جهت تنبيه بر اين معناست كه كلمه بعدى از نظر وجودى ثقيل تر و شديدتر از كلمه قبلى است، پس «ذبح» شديدتر از «عذاب» و «رخنه كردن در ميان شما» بدتر از «فساد» است و الف در خط ظاهر شد چون هر دو قسم از لحاظ علم و آگاهى

روشن بود. «2»

هر الفى كه در كلمه اى باشد به خاطر معنايى است كه تفصيل در وجود دارد و براى آن دو اعتبار است: اعتبارى از جهت ملكوتى و صفات حال يا امور علوى كه حسّ آنها را درك نمى كند، در اين حالت الف از خط حذف مى شود تا علامتى بر آن باشد، و اعتبار ديگرى از جهت ملكيت حقيقى در علم يا امور سفلى كه در اين حالت الف اثبات مى شود. «3» زركشى در دنباله سخن مراكشى مى گويد: علماى ظاهر در حذف اين الف مى گويند كه جهت اختصار و كثرت استعمال حذف شده است. «4»

در مورد و او بايد گفت كه زيادت آن، دلالت بر ظهور معناى كلمه در بالاترين طبقه از وجود و بزرگترين مرتبه از عيان دارد، مانند: سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (اعراف 7/ 145) و

__________________________________________________

بدين گونه سخن گفته است: «اين معانى دقيق و نكات پنهان كه در لابه لاى اين رسم قرار دارد و علما در كشف آنها ابتكار نشان داده اند خواه صحابه آنها را اراده كرده باشد يا نه، تأويلات و توجيهات قابل قبول و مفيدى هستند و در آنها مشكلى وجود ندارد همان گونه كه طرفداران تغيير رسم آن را ادعا مى كنند» سپس مى گويد (ص 316) «آن معانى كه علما گفته اند متعدد و متنوع است ولى رسم همان رسم است و در لا به لاى خود معناهايى دارد كه جز براى كسى كه در آن با عقل درست و قلب نورانى بينديشد و در صدد رسيدن به اسرار معجز نماى اين رسم باشد، كشف نمى شود. پس هرگاه بعضى از علما به فهم اين معانى پنهان موفق شوند اين توفيقى از خداوند

است و اگر ديگران در فهم آن معانى كه در پشت اين رسم است خطا كنند، اين كار عيبى بر رسم نيست بلكه آن يك نوع اجتهاد و خطا در اجتهاد است».

ما در اينجا نمى خواهيم چيزى بر اين سخن اضافه كنيم چون اصل روش مراكشى كه بعدها در مورد بسيارى از علما هم تكرار شده، از نظر ما در بررسى درست رسم مصحف مردود است و اين كار تنها از اين جهت قابل توجه است كه الفاظ تلاوت را نشان مى دهد و براى حفظ كتاب خدا در طول قرنها و گذشت زمان، نوشته شده است.

(1) زيادت الف در اين آيه اختلافى است و در قرآنهاى چاپى نيامده است.

(2) بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 381 و قسطلانى، ج 1، ص 287- 286.

(3) همان دو مصدر پيشين به ترتيب، ج 1، ص 388 و ج 1، ص 287.

(4) زركشى، ج 1، ص 391.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 208

سَأُرِيكُمْ آياتِي (انبياء 21/ 37) و او در اينجا اضافه شده تا بر ظهور اين فعل در عيان به صورت كاملترين وجه ممكن دلالت كند و دليل آن اين است كه هر دو آيه براى تهديد و وعيد آمده است. «1»

در مورد ياء بايد گفت كه اگر در يك كلمه اضافه شد، در آنجا علامتى براى يك ويژگى ملكوتى است مانند: «و السماء بنينها بأييد» (ذاريات 51/ 47) در اين آيه با دو ياء نوشته شده تا فرقى باشد ميان (الايد) كه به معناى قوت و نيرو است و (الايدى) كه جمع يد است و شك نيست كه نيرويى كه خداوند به وسيله

آن آسمان را بنا كرد، از لحاظ ثبوت در وجود، سزاوار از (ايدى) است و لذا ياء بر آن اضافه شد تا لفظ به معنايى كه در درك ملكوتى وجود روشن تر است، اختصاص يابد. «2»

و اما حذف و او در مثل: وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ (اسراء 17/ 11) و يَمْحُ اللَّهُ (شورى 42/ 24) و يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ (القمر 54/ 6) و سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (علق 96/ 18) مراكشى در اين باره گفته است: «3» سرّ حذف و او در اين چهار مورد تنبيه بر سرعت وقوع فعل و آسان بودن انجام آن بر فاعل و شدت قبول و تأثر منفعل در وجود است يَدْعُ الْإِنْسانُ دلالت مى كند اين كار بر انسان آسان است و انسان در شرّ نيز مانند خير سرعت نشان مى دهد و حتى اثبات شرّ از لحاظ ذات او براى او نزديكتر از خير است، و يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ اشاره به سرعت از بين رفتن و اضمحلال باطل است، و يَدْعُ الدَّاعِ براى اشاره به سرعت دعا و سرعت اجابت دعوت شدگان است و مثال آخر براى اشاره به سرعت فعل و اجابت زبانيه و شدت عذاب است.

در حالى كه قسطلانى فقط به بيان تفصيل روش مراكشى، و سيوطى تنها به اشاره به كتاب او و ذكر بعضى از مثالها اكتفا كرده اند. زركشى آن فصلى را كه به بيان رسم مصحف اختصاص داده، از توجيهات و تحليلات مراكشى بدان گونه كه نمونه هاى آن را آورديم، پر كرده است. وى با همان روش اين موارد را تحليل و توجيه كرده است: حذف نون در كلمه

__________________________________________________

(1) زركشى، ج 1، ص 386 و قسطلانى، ج

1، ص 287.

(2) زركشى، ج 1، ص 387 و قسطلانى، ج 1، ص 288.

(3) بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 397 و سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 150.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 209

(يك) در آيه: أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً (قيامت 75/ 35) و كتابت الف به صورت و او در مثل بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ و كتابت تاى تانيث به صورت كشيده در بعضى از موارد و كلماتى كه در جاهايى وصل شده و در مواردى وصل نشده است. «1» زركشى موضوع را با فصلى درباره حروف نزديك به هم كه در لفظ اختلاف دارند چون در معنا اختلاف دارند پايان داده است، مانند: زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ (بقره 2/ 247) و زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً (اعراف 7/ 69) و يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ (رعد 13/ 26) و وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ (بقره 2/ 245) در سين سعه جزئى و علتى براى تقييد وجود دارد ولى در صاد سعه كلى وجود دارد چون معناى اطلاق و عدم تقييد برترى دارد و برترى صاد به خاطر «جهارت و اطباق» اين حرف است. «2»

پيش از آنكه اين نظريه را بررسى كنيم، اشاره مى كنيم به اينكه ابو العباس مراكشى به علوم رياضى و عقلى رغبت فراوانى داشت و اين معنا در مؤلفات بسيارى كه در فلسفه و منطق و فلكيات و اصول نوشته منعكس است. او يك صوفى پر شورى بوده كه مدتى از خوردن گوشت حيوان خوددارى مى كرده و دچار يك حالت عصبى شده بود كه يك سال او را در خانه اش محبوس كردند تا حالش خوب شد. «3» ما

با اين بيان مختصر خواستيم به قسمتهاى مختلف شخصيت و فرهنگ او و درون گرايى انديشه هاى خاص او اشاره كنيم و شك نيست كه از خلال همين فرهنگ و انديشه خاص بود كه او به تفسير باطنى ويژگيهاى رسم عثمانى پرداخت.

على رغم اينكه مراكشى اين عقيده خود را به شكل منطقى مطرح كرده، بايد بگوييم كه اين عقيده بكلى از طبيعت اين موضوع دور است و هرگز در خاطر صحابه چيزى از اين معانى كه مراكشى آنها را در تفسير رسم عثمانى به صورت فلسفى و باطنى گفته، خطور نمى كرد. «4» اشتغال به معانى روشن و آيات محكم قرآن، آنها را از اين معانى فلسفى باطنى پيچيده و دور از وضوح كه فهم آنها به جنبه خاصى از فرهنگ نيازمند بود، بازداشته بود و

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ج 1، ص 407 و ص 409 و 410 و صفحات 423- 417.

(2) بنگريد به: ج 1، ص 430- 429.

(3) بنگريد به: زركلى، ج 1، ص 214- 213.

(4) بنگريد به: دكتر رمضان عبد التواب، ص 157.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 210

هدف اوّل در ثبت متن قرآن، نشان دادن الفاظ تلاوت بود كه معانى قرآن كريم از لا به لاى آن تجلى مى كرد و قرنهاى بسيارى گذشت و كسى اين معانى را كه مراكشى گفته نقل نكرد تا اينكه مراكشى با انديشه هاى باطنى و فلسفى مشكل اين معانى را كشف كرد كه دور از طبيعت كتابت بود كه براى ثبت الفاظى است كه دلالت بر معانى دارد و كتابت هيچ گونه نقشى در بيان معانى و يا تفصيل آن و يا اشاره به معانى

دقيق از طريق تصرف در هجاى كلمات ندارد.

پيش از اين گفتيم كه نخستين پايه اى كه كتابت بر آن استوار است، همان صداهاى شنيده شده كلمات است و در طول زمان عوامل ديگرى هم بود كه در پيدايش صورت هجايى كلمات كه با تلفظ آن تفاوت اندكى داشت، مؤثر بود، اما در ميان اين عوامل چيزى به عنوان ملاحظه بيان معانى اضافى به وسيله تغيير رسم كلمات قرار ندارد. بنابراين اساسى كه ابو العباس مراكشى بر آن استوار است از اصل مردود من اساس آن از بين رفت چيزهايى كه بر آن استوار شده نيز از بين مى رود. علاوه بر اينكه توجيهاتى كه او براى اختلاف صورتهاى هجايى كلمات آورده گاهى تناقض شديد دارد. مثلا اگر قبول كنيم كه علت حذف و او در وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سرعت وقوع فعل است، آيا اثبات و او در يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ (رعد 13/ 39) دليل بر كندى در محو و اثبات است؟! و مثالهاى ديگر. «1»

از اين گذشته اين گفته مراكشى كه حذف علامتهاى حروف مدّ و اثبات آنها متناسب با احوال وجود است و اگر حذف شود به خاطر معناى باطنى وجود است و اگر ظاهر شود به خاطر معناى ظاهرى وجود است، مردود است و كشفياتى كه در مورد تاريخ به كار بردن علامتهاى حركات بلند در كتابت عربى به طور خاص و كتابتهاى سامى به طور عام، به عمل آمده است، آن را رد مى كند. بنابراين روش ابو العباس مراكشى با حقايق علمى و تاريخى جور در نمى آيد بلكه آنچه را كه گفته است، نتيجه انديشه پيچيده شخصى اوست و معلوم است كه

نتيجه درستى كه از دليل علمى روشن به دست آيد، در فهم اين مشكل بهتر و مناسب تر از سخن مراكشى است، سخنى كه گروهى از علما و پژوهشگران پس از او نيز آن را تكرار كرده اند.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 176 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 211

4. توجيه زيادت و حذف با احتمال قرائات

4. توجيه زيادت و حذف با احتمال قرائات

بعضى از پژوهشگران معتقدند كه مصحف عثمانى طورى نوشته شده كه شامل حروف هفتگانه باشد يا بگوييم كه اين رسم طورى است كه شامل رسم آن احتمالات است و سابقا در اين باره سخن گفتيم. بنابراين بعضى از دانشمندان سعى كرده اند كه حذف و زيادت بعضى از حروف بخصوص حروف مدّ (حركات بلند) را چنين تحليل كنند كه مقصود از آن اين بوده كه كلمه احتمال همه قرائتهاى صحيح را داشته باشد، حتى بعضى از علما يكى از مزاياى رسم عثمانى را دلالت يك كلمه بر قرائتهاى مختلف مى دانند. «1» و بعضى از پژوهشگران متأخر يكى از فصلهايى كه در آن ويژگيهاى رسم را بررسى كرده اند، تحت اين عنوان قرار داده اند: (كلماتى كه دو قرائت دارد ولى مطابق با يكى از آنها نوشته شده) «2» و «جعبرى» در شرح رائيه «3» خود در تحليل حذف و اثبات حروف مدّ و ساير ويژگيهاى رسم عثمانى «4»، به اين نقطه نظر اعتماد كرده است و مى بينيم كه او درباره بعضى از ظواهر رسم كه از آن صحبت كرده چنين تعبير مى كند كه: «علت حذف الف احتمال دو قرائت است» «5» و يا «علت اثبات و حذف، احتمال دو قرائت است و قرائت ياء در

جايى كه نوشته شده طبق قاعده و در جايى كه حذف شده اصطلاحى است.» او اين سخن را به هنگام بحث از كلمه «ابراهيم» كه در سوره بقره بدون ياء نوشته شده «6» آورده است و «لبيب» حذف الف را سه نوع دانسته كه يكى از آنها اختلاف قرائتهاست. «7»

در فصل پيشين قول برتر در مسأله كتابت مصحف عثمانى با يكى از حروف هفتگانه و مسأله احتمال بيش از يك قرائت در رسم عثمانى را، ذكر كرديم و در آنجا ترجيح داديم كه مصحف عثمانى بر اساس يك قرائت نوشته شده، يعنى رسم كلمات براى نشان دادن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 366.

(2) بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 147 و قسطلانى، ج 1، ص 288.

(3) رائيه همان قصيده اى است كه «عقيلة اتراب القصائد» ناميده مى شود و ناظم آن قاسم بن فيره شاطبى و درباره رسم مصحف است. درباره كتابهاى تأليف شده در رسم، به مبحث اوّل از فصل سوم اين كتاب مراجعه نماييد.

(4) بنگريد به: قسطلانى ج 1 ص 289

(5) بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 83 أ و نيز: 83 ب و 88 أ و 91 أو موارد ديگر.

(6) بنگريد به: برگ 86 أ.

(7) الدرة العقيله، برگ 19 ب درباره همين انديشه بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيلة، برگ 15 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 212

فقط يك تلفظ و نطق معين نوشته شده هر چند كه به خاطر نداشتن نقطه و اعراب احتمال بيش از يك قرائت را مى دهد. بنابراين سخن، چنين تفسيرى در تحليل بعضى از ويژگيهاى رسم از نظر

ما اساس مطلوبى ندارد، بلكه اين نظريه با نظريه اى كه اختلاف رسم را مربوط به اختلاف معانى مى دانست، چندان فرقى از لحاظ سستى پايه ندارد.

5. رسم عثمانى بر اساس حكمتى است كه با مرگ كاتبان آن از بين رفته است

5. رسم عثمانى بر اساس حكمتى است كه با مرگ كاتبان آن از بين رفته است

در كنار نظريه هاى گوناگون در بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى خود را در اين عصر در مقابل پژوهشگرى «1» مى بينيم كه تمام آنچه را كه در تفسير وجوه مختلف رسم گفته شده طرد مى كند و در عين حال قبول دارد كه اين وجوه به خاطر حكمتى بوده كه صحابه آن را مى دانستند ولى به دست ما نرسيده است. مى گويد: «2» دانشمندان تحليلهاى گوناگونى براى بعضى از كلمات رسم عثمانى ذكر كرده اند، ولى اين تحليلات چيزى جز براى انس گرفتن و اشاره كردن نيست، زيرا كه آنها بعد از انقراض صحابه ساخته شده اند و آنها مصحف را به خاطر حكمتى با اين رسم نوشته اند كه ما آن را نمى دانيم و به علتهاى نحوى يا صرفى كه پس از آنها به وجود آمده، نگاه نكرده اند. سپس مى گويد: «3» خلاصه اين كه اين تحليلات كه علما درباره حذف و زيادت بعضى از كلمات قرآن ذكر كرده اند، ما را از چيزى بى نياز نمى كند و حقيقت اين است كه اين رسم به همين صورت از صحابه كه قرآن كريم را نوشته اند به دست ما رسيده و سرّ آن بر كسى مكشوف نشده است و خداوند علام الغيوب است. سپس اين نويسنده با اظهار يأس از رسيدن به وجه اين رسم، اضافه مى كند: «4» جز صحابه كه قرآن را به دستور عثمان نوشتند، چه كسى مى تواند ما را به علت اين

اختلاف در رسم مصحف عثمانى رهبرى كند؟ و اين هم در صورتى ممكن است كه آنها از قبرهاى خود بيرون بيايند! هر چند كه ما با اين نويسنده در اين مورد كه بسيارى از تحليلهايى كه براى رسم گفته اند

__________________________________________________

(1) او استاد شيخ محمد طاهر الكردى المكى خطاط است، صاحب كتاب «تاريخ الخط العربى» و كتاب «تاريخ القرآن».

(2) بنگريد به: تاريخ القرآن، ص 175.

(3) همان مصدر، ص 179.

(4) همان مصدر، ص 6- 5 و اين معنا را در ص 105 و 134 نيز مشاهده فرماييد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 213

فايده اى ندارد بخصوص آنچه كه به ابو العباس مراكشى نسبت داده شده، هم عقيده هستيم ولى با او در اين سخن كه شناخت اسرار اين وجوه محال است مگر اينكه صحابه از قبر برخيزند و پاسخ بدهند، موافق نيستيم، زيرا خواهيم ديد كه در بررسى كيفيت نگارش عربى و ويژگيهاى آن بدان گونه كه در فصل مقدماتى آورديم، چيزهايى وجود دارد كه ما را در فهم بسيارى از اين وجوه كمك مى كند و به مقدارى كه بحث در اين باره پيش مى رود و اسناد مربوط به عصر نسخه بردارى مصاحف يا اعصار نزديك به آن به دست ما مى رسد، روشنى و وضوح بيشترى درباره رسم عثمانى و صورتهاى نگارش آن حاصل مى شود و بر فهم درست آن كمك مى كند.

اگر بخواهيم از نتيجه بررسى نقطه نظرهاى دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى رسم عثمانى خلاصه گيرى كنيم، بايد ادعان كنيم كه اين اختلاف نظرها مشكل را پيچيده تر مى كند، بى آنكه ما را به فهم صحيح آن نزديك سازد. در عين حال هم اكنون ما وسايلى

در اختيار داريم كه ما را در بررسى مجدد اين مسأله در جهت رسيدن به فهم درست و موافق ويژگيهاى گوناگون رسم اميدوار مى سازد و اين چيزى است كه به انجام آن در فصل بعدى اميدوار هستيم. ان شاء اللّه.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 214

فصل چهارم رسم الخط عثمانى، يك پژوهش لغوى

اشاره

پژوهشهاى دانشمندان پيشين درباره رسم الخط، به طور كلى پيرامون توصيف موضوعات دور مى زد و كمتر به تفسير و تحليل آنها مى پرداختند همان گونه كه پيش از اين بيان كرديم. در عصر جديد نيز به اين موضوع چندان اعتنائى نشده و يك پژوهش فراگير كه تفسير و توجيه قابل قبولى ارائه كند و يا ما را به آن نزديك سازد، به عمل نيامده است. «1»

__________________________________________________

(1) استاد عبد الوهاب حموده در كتاب «القراءات و اللهجات، ص 112- 102» سعى كرده درباره علت اختلاف رسم مصاحف با رسم موجود، بحث كند و آن را به عوامل چندى مربوط دانسته است. او ضمن اينكه به اثر تاريخى خط و بعضى از پديده هاى آوا شناسى اشاره مى كند، در عين حال يكى از اين عوامل را ضعف كاتبان در صناعت خط قلمداد مى كند، به اين معنا كه بعضى از اين پديده ها در رسم عثمانى خطاى نوشتارى محض است كه ما اين سخن را بكلى رد مى كنيم.

همچنين او يكى از عوامل مذكور را چنين بيان مى كند كه كاتبان كلمات را طورى مى نوشتند كه احتمال بيش از يك قرائت را بدهد. ما ضعف اين نظر را در بررسى توجيه پديده هاى هجايى در صفحاتى كه براى علاج اين مشكل اختصاص داده بوديم، بيان كرديم آن هم با همان روشى كه خود مؤلف در بررسيهاى خود

از آن استفاده مى كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 215

و براى همين است كه مى گوييم برخورد با اين مشكل به اين صورت گسترده كه ما بحث مى كنيم، براى اولين بار صورت مى گيرد. و بر سختى اين برخورد مى افزايد، و در عين حال اين يك بررسى است كه مطالب پراكنده درباره موضوع را جمع مى كند و بررسيهاى دانشمندان علم رسم و قرائات و دانشمندان علوم عربى و نيز بحثهاى لغوى و آوا شناسى جديد را در بر مى گيرد و با يارى جستن از آنها در جهت رسيدن به تفسير و توجيه اين مشكل به صورت عام، تلاش مى كند. اين بحثها ما را به هدف مورد نظر نزديك مى كند و از بسيارى از لغزشها دور مى سازد، و در عين حال اين تلاش در معرض همان چيزى است كه تمام بحثهاى جديد در معرض آن قرار دارند و آن احتمال نقص و امكان وقوع خطاست، و اگر راههاى اين بحث هموار بود و پژوهشگران با بحثها و بررسيهاى خود زمينه را فراهم تر كرده بودند، احتمال خطاى بيشترى داده نمى شد.

__________________________________________________

به دايره تفسير و علوم قرآنى در دانشكده اصول الدين دانشگاه الازهر رساله اى براى رسيدن به درجه دكترا در تفسير و علوم قرآنى، از طرف آقاى عبد الحى حسين الفرماوى مدرس در همان دانشكده، تقديم شد كه با اشراف استاد دكتر احمد السيد الكومى نوشته شده بود و روز 10/ 2/ 1975 مورد بررسى قرار گرفت موضوع اين رساله رسم الخط مصحف و نقطه گذارى آن بود و 412 صفحه بود علاوه بر فهارس آن كه بالغ بر 481 صفحه مى شد اين بحث در اصل براى بررسى حكم شرعى

التزام به رسم الخط عثمانى در چاپ مصاحف اختصاص يافته است و درباره هدف بحث مؤلف آن در مقدمه گفته است: به عنوان يك پژوهشگر منصف و محتاط سعى كردم مناسب ترين راه حل را در اين موضوع پيدا كنم تا ميان مسلمين كه درباره رسم الخط قرآن اختلاف نظر دارند، وحدت ايجاد كنم و آنها در يك نوع رسم الخط اتفاق نظر پيدا كنند كه در شرق و غرب عالم قرآن را با همان رسم چاپ كنند تا بتوانند به سنت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقتدا نمايند و به حبل متين الهى چنگ بزنند و كتاب خدا را از تحريف اهل غلوّ و ابطال اهل باطل حفظ كنند» با اينكه ما با اين نويسنده در نتيجه بحث كه همان لزوم تعهد به رسم عثمانى در چاپ مصاحف باشد، موافقيم ولى در اصولى كه او بحث را بر آنها پايه گذارى كرده با او مخالف هستيم بخصوص اين سخن كه رسم مزبور توقيفى و همه از پيامبر است. او براى اين سخن دلايلى واهى اقامه كرده كه ما اكنون در صدد مناقشه آنها و مطالبى كه مربوط به تاريخ كتابت عربى يا تاريخ كتابت مصحف و يا خود رسم الخط است، نيستيم و در اينجا فقط اشاره مى كنيم به اينكه او در مبحث سوم از فصل سوم (از صفحه 115 تا 161) پديده هاى رسم عثمانى را تحت عنوان: (سمات و خصائص رسم المصحف) بررسى كرده و روش او در اين بحث همان روش پيشينيان است كه ظواهر رسم را به شش نوع تقسيم مى كردند. او سپس تلاش كرده تا تحليلهاى ابو

العباس مراكشى را كه از زركشى نقل كرده، در مثالهائى كه در اين ابواب آورده پياده كند (بنگريد به صفحات 118، 119، 120، 126، 127، 128، 144، 148 از كتاب او) و به همين جهت بررسيهاى او مطلب تازه اى ندارد كه به فهم مشكل و تفسير و توجيه آن كمك كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 216

مبحث اوّل پايه هايى كه اين بحث بر آن استوار است

اشاره

كتابهايى كه درباره رسم الخط قرآن نوشته شده، در ارائه و بررسى پديده هاى رسم الخط در دو راستا پيش رفته اند: اوّل اينكه مثالهاى مشابه را درباره موضوع واحدى در يك فصل معين جمع آورى كرده اند. دوم اينكه اين موضوع را از اوّل قرآن تا آخرين سوره آن تتبّع نموده اند و بر آنچه كه به صورت مشخصى در رسم الخط آمده است تأكيد كرده اند. و از آنجا كه در اين روش هدف اين نبوده كه نمونه هايى براى رسم كلمات ارائه شود، لذا اين روش در بررسى مشكل رسم الخط سودى ندارد و روش اوّل مناسب تر است.

ولى اين روش نيز بر مجرد تشابه شكلى و ظاهرى استوار است آنجا كه پديده هاى رسم را كه در دوره هاى نسبة متأخرى متبلور شده است، طى چند فصل بيان مى كند. اين ابن وثيق اندلسى (متوفى 654 ه) است كه در فصل نخست از كتاب خود و پيش از آنكه پديده هاى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 217

رسم را مطابق تسلسل سوره هاى قرآنى بيان كند، مى گويد: «1» بدان- خدا تو را موفق كناد- كه رسم مصحف به شناخت پنج فصل نيازمند است كه مدار آن مى باشند:

اوّل: چيزهايى كه در قرآن حذف شده است.

دوم: چيزهايى كه در قرآن با زيادت آمده است.

سوم: چيزهايى كه

در قرآن به صورت قلب حرفى به حرف ديگر آمده است.

چهارم: احكام همزه ها.

پنجم: چيزهايى كه در قرآن به صورت قطع يا وصل آمده است.

او اين فصلها را با اضافه كردن يك فصل ديگر به شش فصل مى رساند كه آن يك فصل مربوط به كلماتى است كه دو قرائت دارند ولى بر اساس يكى از آنها كتابت شده است.

سيوطى مى گويد: «2» «امر رسم الخط را در حذف و زيادت و همزه و بدل و فصل و كلماتى كه دو قرائت دارند ولى مطابق يك قرائت نوشته شده اند، بيان مى كنيم.» تقسيم پديده هاى رسم به اين صورت، بر اساس شكل آنها صورت پذيرفته است و مثلا زيادت الف بعد از و او در (ملقوا، و نصروا و يعفو) در فصل زيادت الف در باب (مائة) و يا با زيادت واو در (اولئك) بيان شده است.

اين از يك سو، و از سوى ديگر اساس اين روش براى توجيه كلماتى است كه با قواعد دانشمندان علوم عربى در هجاء مخالفت دارند. ولى هدف ما آشنايى با تمام پديده هاى رسم و اصول آن مى باشد و از ارتباط آن با قواعد هجايى علما كه در دوره هاى متأخر ترتيب داده شده، چشم پوشى مى كنيم.

بنابراين، بهترين و مناسب ترين روشى كه ممكن است همه پديده هاى رسم را طى فصولى در بر بگيرد و ارتباط منطقى و قابل قبولى ميان آنها برقرار سازد و از خلط بحث و پريشان گويى دور باشد، همان روشى است كه بر اساس رابطه ميان صداى يك حرف و

__________________________________________________

(1) لوح 2.

(2) الاتقان، ج 4، ص 147 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 288 و دمياطى، ص 10 و

زرقانى، ج 1، ص 362، ضمنا زركشى نيز به همين منوال پيش رفته است: ج 1، ص 376 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 218

علامت نوشتارى آن استوار است. همان روشى كه ما در بررسى ويژگيهاى كتابت عربى قبل از رسم عثمانى، از آن استفاده كرديم. چون لغويها صداهاى لغوى را به طور كلى بر دو قسمت تقسيم مى كنند: صامتها و حركتها، و هر كدام از آنها مشخصاتى دارد كه آن را از ديگرى متمايز مى سازد. و بنابراين مى توانيم علامتهاى صامتها و حركتها، را در رسم عثمانى بررسى كنيم و ببينيم كه كتابت عربى تا چه حد به خواسته هاى تلفظ كنونى وفادار مانده است و هر كدام را در فصل مستقلى بحث كنيم، بخصوص اينكه كتابت عربى مانند ساير كتابتهاى سامى، در نشان دادن صامتها، اسلوبى مخالف با نشان دادن حركتها دارد.

البته امكان آن بود كه ما علامت همزه را همراه با علامتهاى صداهاى صامت بحث كنيم جز اينكه اين صدا و علامت نوشتارى آن جهات لغوى و تاريخى متعددى دارد كه از آن يك مشكل پيچيده در تلفظ و نوشتن ساخته است، مثلا گاهى علامت همزه به شكل علامتهاى حركات بلند آمده است و اين بر پيچيدگى و دشوارى موضوع افزوده است، زيرا علما چنين فهميده اند كه اين امر به سبب ارتباط همزه با اصوات حركتهاى سه گانه بوده است و لذا در بيان اصوات صامت و حركات و علامتهاى آنها خلط بحث كرده اند، بخصوص اينكه آنها از سير تاريخى موضوع «همزه» و انتقال آن از اصوات صامت به حركات و مردّد بودن آن ميان اين دو، آگاهى نداشته اند. اين وضع منحصر

به فرد همزه، ما را وادار كرد كه همزه را در يك فصل مستقلى مورد بحث قرار بدهيم تا به يك توجيه مقبولى در اين مسأله برسيم، مسأله اى كه از عوامل مهم كج فهمى بسيارى از پژوهشگران پديده هاى رسم عثمانى است.

پس از اين موضوع بايد به كيفيت ارتباط اين علامتها- صامتها و حركتها- در داخل يك كلمه اشاره كنيم، سپس به بيان رابطه ميان كلماتى كه داراى مقطع هايى هستند كه به كلمات ديگر مى رسند بپردازيم. چون بسيارى از كلماتى كه مقطع واحدى دارند، با كلمات مجاور در ارتباط هستند و لذا بعضى از كلمات كه دو مقطع دارند گاهى به صورت متصل به كلمه ديگر آمده و گاهى به صورت مستقلى رسم شده است.

طبق اين روش مى توانيم پديده هاى رسم را در اين فصلها و يا مباحث چهار گانه مورد بررسى قرار بدهيم. درست است كه دانشمندان پيشين براى بررسى همزه فصل مستقلى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 219

ترتيب داده اند ولى اصولى كه در اينجا فهم مشكل همزه بر آن استوار است با آنچه كه آنها بيان كرده اند، تفاوت دارد. اين فصل مى تواند در حل مشكل رسم به طور كلى و همزه به طور خاص كمك كند. و اما فصلى كه علماى ما آن را (قطع و وصل) يا (فصل و وصل) ناميده اند، بحثى است كه ما در آن راجع به شناخت كلمه از حيث رسم و عوامل وصل كلمات به يكديگر سخن خواهيم گفت.

از خلال اين روش، قاعده عمومى در نشان دادن صامتها و حركات در رسم عثمانى از يك سو و تفسير و تحليل مثالهايى كه به خاطر علتهاى لغوى و تاريخى

از اين قاعده خارج شده اند از سوى ديگر واضح خواهد بود.

پيش از آنكه رسم عثمانى را با اين روش مورد بررسى قرار بدهيم، به چند قضيه مهم اشاره مى كنيم كه اين روش را روشن تر مى كند و در كنار آن به فهم عواملى كه در به وجود آوردن مثالهاى خلاف قاعده در رسم عثمانى تأثير داشته است، كمك مى كند. مهمترين اين قضايا عبارتند از:

1. بعيد بودن اشتباه و خطا در پديده هاى رسم عثمانى

هيچ گونه روايتى درباره مشكلات هجايى كه براى كاتبان رخ داده باشد و از نوشتن صورت صحيح كلمه اى عاجز باشند، وارد نشده است جز در مورد كلمه (تابوت) و مانند آن كه آن هم به اختلاف سليقه ميان كاتبان بر مى گردد و به اشتباه و خطا ربطى ندارد و براى كسى كه در رسم عثمانى تحقيق مى كند و مى خواهد تفسير درست هجاى آن را به دست بياورد، بايد اين فكر را كه كاتبان اشتباه كرده اند از خود دور كند و در مواردى كه دليلى براى ترجيح يك رأى و يا تقديم يك توجيه ندارد، بايد متوقف باشد، زيرا كه قسمت مهمى از تاريخ كتابت در اين دوره تاريخى شناخته نشده و رسم عثمانى با مثالها و شكلهايى كه از صورت كلمات دارد، بهترين نماينده واقعيت كتابت عربى در آن دوره است و بدون شك هر كشف جديدى كه در مورد متنهاى مكتوب قديمى به عمل آيد، حقايق مربوط به كتابت اين رسم را روشن تر خواهد كرد، و اين انديشه را كه در رسم عثمانى اشتباهاتى وجود دارد، دفع خواهد نمود، انديشه اى كه بايد آن را دورترين احتمال در اين مجال دانست. و بر پژوهشگران است كه انديشه وقوع خطا را در اين مرحله

از بحث

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 220

بعيد بدانند، زيرا تمام دلايل گواهى مى دهند بر اينكه هر چه در رسم عثمانى آمده واقعيت كتابتى است كه نگارش عربى در آن دوره داشته است.

2. اكتفا نكردن به اين قاعده كه مى گويد اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است

تكيه كردن بر اين انديشه در بررسى پديده هاى رسم، دانشمندان پيشين را به طور عام و دانشمندان علوم عربى را به طور خاص در يك خطاى بزرگى انداخته كه به ناتوانى آنها در فهم حقيقت صورتهاى هجايى كلماتى كه علامتهاى زايد بر تلفظ در آنها وجود دارد، منجر شده است، و اگر هم قبول كنيم كه ريشه نگارشهاى هجايى همان مبدأ صوتى آنهاست، بايد بدانيم كه تطور لغت بدون اينكه كتابت نيز اين تطور را پذيرا باشد مشكلاتى را ايجاد كرده كه غالبا به اين واقعيت لغوى كلمه بر مى گردد كه استعمال آن از بين رفته ولى نگارش آن به همان صورت قديمى باقى مانده است.

بنابراين، ما در بررسى پديده هاى رسم عثمانى بر اين اساس پيش خواهيم رفت كه عوامل گوناگونى در پيدايش آن پديده ها اشتراك دارند و در فصل مقدماتى اين كتاب نيز به آن اشاره كرديم. در كنار اين مطلب بايد بگوييم كه خواندن كلمه گاهى بر اساس تلفظ آن انجام مى گيرد ولى گاهى كلمه خوانده مى شود در حالى كه در آغاز كلام قرار گرفته و يا بر آن وقف شده است و گاهى هم نوشته مى شود در حالى كه زنجيره كلامى متصل قرار گرفته است و خواهيم ديد كه اين دو حالت، تأثير زيادى در رسم كلمات دارد و كاتب يكى از آن دو حالت را در نظر مى گيرد و تلفظ كلمات در لغت عربى در حالت

وقف با حالت درج كلام تفاوت زيادى دارد.

البته معلومات كاتب و مقدار آشنايى او با روشى كه در كتابت به كار مى برد، در رسم كلمات مؤثر است. او هر قدر در خواندن و نوشتن به طور وسيعى تمرين و ممارست داشته باشد، بيشتر مى تواند بر هجاى كلمات محافظت نمايد، و عكس آن نيز درست است. وقتى كاتب تازه كار باشد و ممارست كمترى داشته باشد، او در نوشتن كلمات مخصوصا كلماتى كه آنها را در يك متن مكتوب نخوانده است، شنيدن يا تلفظ آن كلمات را ملاك قرار

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 221

خواهد داد. «1»

علاوه بر آن، كاتب هر اندازه هم اصول كتابت تقليدى را بداند، باز هم در ترديد خواهد بود كه آيا به شكل تقليدى و موروثى هجاى كلمات ملتزم شود كه گاهى نمايانگر تلفظ كامل كلمه نيست، و يا تلفظ كلماتى را كه مى شنود در نظر بگيرد كه گاهى با اصول جارى در كتابت مغايرت دارد؟

همه اين عوامل در پيدايش صورتهاى هجايى متعدد براى كلمات سهم دارند، بخصوص در كتابتى مانند كتابت عربى كه همواره در جستجوى شكل كاملى براى نشان دادن تمام اصوات خود مى باشد.

3. مقياس قرار ندادن قواعد هجايى كه دانشمندان علوم عربى وضع كرده اند براى رسم عثمانى

يكى از انتقادهايى كه بر كلام دانشمندان پيشين مى توان كرد اين است كه آنها در آغاز مطلب اشاره مى كنند به اينكه قواعد رسم عثمانى به طور كلى با قواعد هجايى مطابقت دارد ولى بعضى از ظواهر آن از اين قواعد خارج است، در حالى كه در بررسى قضيه اين يك روش معكوس به نظر مى رسد، زيرا رسم عثمانى چيزى جز يك نمونه واقعى از كتابت عربى در عصر نسخه بردارى مصاحف نيست و مردم

در يك زمان طولانى همواره مطابق آن رسم مى نوشته اند، تا اينكه رغبت دانشمندان علوم عربى بر آسان كردن قواعد كتابت آنها را وادار ساخت كه قواعد رسم عثمانى را پس از اين استعمال گسترده با اصول صرفى و قياسهاى نحوى خود، يكى كنند، و البته قواعد رسم عثمانى پايه اصلى قواعد هجاى عربى كه علما وضع كرده اند، قرار داشت. و منطقى نيست و از روش علمى صحيح دور است كه پديده هاى رسم عثمانى را با اصول و قواعدى كه بعدها به وجود آمده و مبتنى بر آن بوده است، مقايسه نماييم.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد العزيز دانى، ص 220.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 222

4. استفاده از قرائتهاى صحيح در توجيه پديده هاى رسم عثمانى

در فصل دوم ترجيح داديم كه مصحف عثمانى نماينده فقط يك قرائت است و آن قرائت عمومى و مشهورى است كه در مدينه ميان صحابه معمول بوده است ولى به دلايلى كه به تاريخ قرائات مربوط مى شود، اكنون بسيار دشوار است كه ما اصول و مفردات اين قرائت را بدانيم. بنابراين، از وجوه قرائتهاى صحيح هر كدام كه با رسم عثمانى موافق باشد، مى تواند اساسى براى بررسى رسم عثمانى قرار بگيرد بدون آنكه وجه بخصوصى را تخصيص بدهيم، چون كاتبان رسم عثمانى لفظ واحدى را اراده كرده اند، ولى ما اين لفظ را بعينه نمى شناسيم. از همين جاست كه ما مى توانيم به هر وجهى از وجوه قرائت كه در رسم عثمانى احتمال داده مى شود، در تفسير و توجيه پديده هاى نگارشى و حل مشكلات رسم اعتماد كنيم.

اين روش، يك اثر عملى در تفسير پديده هاى رسم عثمانى دارد كه آن را مثلا در بحث از علامت همزه و هنگام سخن گفتن

از استبعاد بعضى از مثالها خواهيم ديد، مثالهايى كه از قاعده عمومى كه پيشوايان ادب عربى در زيادت و يا نقصان حرف گفته اند، خارج است و روشن ترين مثال آن همان زيادت الف در كلمه (ثمود) است كه در چهار آيه از قرآن آمده است و آنها عبارتند از:

(هود 11/ 68) «الا ان ثمودا كفروا ربهم» و (فرقان 25/ 38) «و عاد و ثمودا و اصحاب الرّس» و (عنكبوت 29/ 38) «و عادا و ثمودا» و (نجم 53/ 51- 50) «و انه اهلك عادا الاولى- و ثمودا فما ابقى».

از گفته علماى رسم فهميده مى شود كه الف در اين چهار مورد زائد است، «1» ولى با رجوع به قرائت پيشوايان قرائت در اين كلمات، مى بينيم كه نافع و ابن كثير و ابى عمرو و ابن عامر و كسايى اين چهار كلمه را با تنوين خوانده اند ولى حمزه و عاصم در روايت حفص آنها را بدون تنوين خوانده اند، «2» و از اينجا مى فهميم كه اين الف جز همان الفى كه در مصحف عوض از تنوين ما قبل مفتوح در حال وقف نوشته مى شود، چيزى ديگرى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 114 و ابو بكر انبارى، ج 1، ص 264- 263 و دانى: المقنع، ص 41.

(2) ابن مجاهد، ص 337 و بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 290- 289.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 223

نيست، و بدين گونه اين موارد داخل در قاعده عمومى رسم عثمانى است. البته ما در اينجا قرائتى را بر قرائت ديگر ترجيح نمى دهيم و تنها قرائتى را كه در فهم اين پديده كمك مى كند، اختيار مى كنيم

و هر قارئى مى تواند آنچه را كه از اساتيد و مشايخ خود تا صدر اوّل و از قرائتهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آنها صحه گذاشته، شنيده است مورد عمل قرار بدهد.

از اين گذشته نبايد در بررسى پديده اى از پديده هاى رسم عثمانى تنها به قرائات اكتفا نمود، بلكه احتمال دارد كه بعضى از اين پديده ها به دوره قبل از نسخه بردارى مصاحف مربوط باشد و در كتابت به همان گونه محفوظ بماند، زيرا همان گونه كه قبلا بيان كرديم، كتابت به حفظ ظواهر لغوى كه از بين رفته بيشتر از استعمال فعلى آن متمايل است. و از همين جاست كه يارى جستن از مثالهاى هجايى و لغوى خارج از خط مصحف و از قرائتهايى كه وارد شده امر مقبولى است و بر فهم بسيارى از پديده هاى رسم عثمانى و حل بسيارى از مشكلات آن كمك مى كند.

5. لازم نيست كه اين بحث هر مثال يا پديده اى را كه در رسم عثمانى است تفسير و توجيه كند

همچنين ضرورى نيست كه هر توجيهى كه اين بحث براى پديده هاى رسم عثمانى بيان مى كند، صحيح و كامل باشد، زيرا كه در اينجا عوامل بسيارى وجود دارد كه در ساختن صورت هجايى كلمات شركت دارد و كشف همه اين عوامل به اين آسانى نيست. همچنين قسمت مهمى از تاريخ كتابت در اين دوره شناخته نشده است، چون سنگ نوشته ها و متون كشف شده اى كه مربوط به اين دوره باشد، اندك است. و لذا هر چه كه در اين بحث گفته مى شود، تنها تلاشى در جهت استفاده از پژوهشهاى لغوى و اكتشافات موجود، در تفسير پديده هاى رسم عثمانى مى باشد، و شايد پژوهشهايى كه در آينده صورت خواهد گرفت، وسايل جديدى به وجود آورد كه با

كمك آنها تفسير و توجيه پديده هاى رسم عثمانى و كتابت عربى عميق تر و گسترده تر انجام گيرد.

پيش از آنكه پديده هاى رسم را با اين روش مورد بررسى قرار بدهيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه بعضى از پديده هاى هجايى در رسم عثمانى، دهها مثال دارد كه بدون شك آوردن همه آنها حجم بحث را زياد مى كند بدون اينكه مطلب جديدى به دست

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 224

بدهد. ولى بعضى از اين پديده ها تعداد محدودى مثال دارد كه گاهى به يك يا دو مثال مى رسد در چنين حالتى آوردن تمام مثالها ضرورى به نظر مى رسد. بلكه پيدا كردن مثال جديد كارى بس مفيد خواهد بود. و به طور كلى ما آن مقدار از مثالها را خواهيم آورد كه مورد نياز باشد تا بتوانيم هيچ پديده اى را از پديده هاى رسم را نگفته، نگذاريم. همان گونه كه صاحب كتاب (الهجاء) كرده است، آنجا كه مى گويد «1»: «هجاهاى مصاحف و اختلاف كتابت آنها بيشتر از آن است كه همه آنها ذكر شود، و ما مثالهايى را ذكر خواهيم كرد كه براى خواننده و بيننده بيشتر مفيد باشد و از مثالهايى كه ذكر نمى كنيم كفايت كند.» «2»

__________________________________________________

(1) الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 6

(2) سعى خواهيم كرد كه به رسم كلمات به همان گونه كه نشان داده شده، ملتزم باشيم. همچنين در آوردن مثالها به رسم عثمانى ملتزم خواهيم بود و غالبا محل آيه و سوره را در متن خواهيم آورد و نه در پاورقى. و نخست اسم و شماره سوره و سپس شماره آيه را ذكر خواهيم كرد، و على رغم اينكه اين روش باعث

خستگى خواننده مى شود، بسيارى از مشكلاتى را كه اگر در پاورقى بود به وجود مى آمد، تخفيف خواهد داد چون مثالهايى كه بايد آورده شود بسيار است. همچنين ما ضرورتى نديديم كه در حالتى كه قاعده در دهها مثال مطرد است و يا شهرت دارد موضع شاهد را در آيه و سوره مشخص كنيم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 225

مبحث دوم علامتهاى حروف صامت در رسم عثمانى

اولا: صداهاى لغت عربى و علامتهاى آنها نزد دانشمندان علوم عربى

لازم است در اينجا روشن كنيم كه دانشمندان علوم عربى در فهم اين مسأله گاهى دچار اضطراب شده اند. اين اضطراب در اثر خلط ميان صداهاى منطوق و علامتهاى مكتوب از يك سو، و بى توجهى به بعد تاريخى تطور الفبا از سوى ديگر، ناشى شده است. اصل حروف عربى از نظر خليل و سيبويه بيست و نه حرف است، ولى خليل حروف صحيحى را كه محل و مخرجى دارند جدا كرده و آنها بيست و پنج حرف هستند كه واو و ياء و الف لين و همزه را شامل نمى شوند. او اين چند حرف را حروف هوايى مى نامد چون از درون خارج مى شوند و در محلى از اعضاى نطق قرار نمى گيرند. «3» بدون شك اين بيان ناشى از تشخيص ندادن موقعيت اين چهار حرف است كه گاهى به حروف صامت و گاهى به حركات مربوط مى شوند. و گويا اشتراك در علامت كه هم در حال صامت بودن و هم در حال حركت داشتن همان علامت را دارند، باعث اين سوء فهم شده است.

سيبويه تنها به ذكر حروف بر اساس مخارج آن پرداخته و با اينكه با استاد خود اختلاف نظرهايى دارد ولى در اين مطلب روش او را پيش گرفته كه به حدود فاصله ميان واو

و ياء كه از حروف صامت هستند و واو و ياء كه از حركات بلند هستند، توجهى نكرده است.

چيزى كه اين بى توجهى را تأكيد مى كند اين است كه او در آغاز الفبا، اوّل همزه و سپس الف را ذكر كرده ولى واو و ياء را تنها يكبار آورده است. «4»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغوية، ص 91 و دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 24 و دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 142.

(2) بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اول، ص 69- 64 و 75- 73.

(3) بنگريد به: كتاب العين، بغداد، مطبعة العانى، 1967، ج 1، ص 64 و ابن منظور، ج 1، ص 7.

(4) بنگريد به: سيبويه (ابو بشر عمرو بن عثمان): الكتاب، ط 1، قاهره، بولاق، 1317 ه ج 2، ص 404.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 227

چيزى كه بر جمود پيشوايان علوم عربى بر علامتهاى نوشتارى تأكيد مى كند، اين است كه آنها صداها و حروف ديگرى را ذكر كرده اند كه همه فرع هستند و اصل آنها همان بيست و نه حرف است و تعداد آنها به چهل و دو حرف مى رسد كه بعضى از آنها خوب و قابل قبول است و بعضى ديگر بد و در ميان كسانى كه مى توان آنها را جزء اعراب دانست، غير مشهور است كه در قرائت قرآن و شعر مستحسن نيست. مهم اين است كه سيبويه پس از اين بيان اضافه مى كند:

«اين حروف كه خوب و بد آن به چهل و دو حرف رسيد در اصل بيست و نه حرف هستند و جز

با تلفظ آشكار نمى شوند» «1» و مبرد حروف قابل قبول را سى و پنج حرف ذكر كرده و درباره آنها مى گويد: «بدان كه حروف عربى سى و پنج حرف است و تنها بيست و نه حرف از آنها علامت دارد» «2».

معناى اين سخنان اين است كه علامت الف و واو و ياء در ميان اين بيست و نه علامت همان علامت صداهاى سه گانه است. «3» ولى حقيقت اين است كه در مقابل بيست و نه علامت، سى و يك صوت داريم كه عبارتند از: بيست و نه صوت صامت به اضافه حركات بلند كه با همزه و واو و ياى صامت در علامت يكى هستند. «4»، در فصل مقدماتى قسمتى از تاريخ تطور علامتهاى اين اصوات را بيان كرديم و روشن شد كه اين علامتها هم بر حركات دلالت دارد و هم بر اصوات صامت كه در اصل براى آنها وضع شده است. و در اينجا مهم نيست كه رابطه ميان اين اصوات را كه اى بسا به اين اشتراك در علامت منجر شده است، بيان كنيم. «5»

با اين وجود شايد بعضى از ايرادهايى كه در اين زمينه بر دانشمندان علوم عربى گرفته مى شود، ناشى از سوء فهم كلام آنهاست، بخصوص اينكه مى بينيم بعضى از آنها تصوير درست و روشنى از مشكل علامتهاى كتابت عربى و رابطه آنها با صداها را به دست داده اند، با صرف

__________________________________________________

(1) همان مصدر و بنگريد به: ابن جنّى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 51.

(2) مبرد (محمد بن يزيد): المقتضب، قاهره، المجلس الاعلى للشؤون الاسلامية 1386 ه ج 1، ص 192 و نيز ص 195.

(3)

اين بدان معنا نيست كه دانشمندان علوم عربى فرق ميان واو و ياء صامت را با ضمه و كسره و فتحه بلند كه حروف مدّ ناميده مى شوند، ندانسته اند. سيبويه در باب: (الوقف فى الواو و الياء و الالف) ج 2، ص 285 مطلبى گفته است كه دلالت دارد بر فهم درست او به روشى كه در آن حركتها مشخص مى شوند و از بقيه اصوات متمايز مى گردند. او مى گويد: «اين حروف «مهموسه» نيستند و آنها حروف لين و مدّ مى باشند و مخارج آنها به اندازه صوت وسعت دارد و هيچ يك از حروف از لحاظ مخرج وسيعتر از آنها و از لحاظ صدا طولانى تر از آنها نيست، و چون بر اين حروف وقف كردى لب و زبان و حلق خود را به هم نمى چسبانى همان گونه كه در حروف ديگر چسبانيده مى شود».

(4) بنگريد به: حفنى ناصف، ص 11.

(5) براى تفصيل بحث بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القرائات القرآنى، ص 48- 39.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 228

نظر از بعضى اشتباهات تاريخى كه وسايل پرهيز از آن اشتباهات در اختيارشان نبود. اين ابن در ستويه است كه مى گويد «1»: «حروف معجم بيست و هشت حرف است كه تلفظ آنها مختلف و علامتهاى آنها هيجده علامت است، چون صورت دو و سه حرف از آنها يكى است و اگر تشابه نبود، هر حرفى علامتى داشت و حروفى كه علامت ندارند عبارتند از: دو مدّ و همزه، چون براى دو مدّ حرف مضموم و حرف مكسور شكل و علامتى وضع نشده همان گونه كه براى مدّ حرف مفتوح علامت الف وضع شده است ولى آن دو

مد به شكل واو و ياء نوشته مى شوند همان گونه كه تاء و ثاء به شكل ياء و همزه به شكل حروف لين نوشته مى شود و گاهى هم جهت پيروى از تخفيف در تلفظ حذف مى شود.»

ما اكنون مى دانيم كه اين سخن درست نيست كه علامت الف در اصل همان علامت فتحه بلند است، كه ابن در ستويه آن را مدّ مفتوح مى ناميد نه همزه. على رغم اين مطلب تصورى كه ابن در ستويه از اين مشكل و رابطه حركه هاى بلند و واو و ياء از جهت صدا و علامت دارد، تصور درستى است و دانشمندان جديد چيزى بر آن نيفزوده اند مگر در جنبه تاريخى مسأله كه البته اهميت فراوانى دارد.

در اين فهم درست، ابن در ستويه تنها نيست. حمزه اصفهانى مطلبى را به ما ارائه داده كه شبيه چيزى است كه دانشمندان جديد آن را (نگارش بين المللى حروف) مى نامند. «2» او مى گويد: «اگر كسى از اهل زمان بخواهد كتابتى را وضع كند كه از تصحيف سالم باشد و تمام حروفى را كه در تمام زبانها استعمال مى شود، در بر بگيرد، لازم است كه چهل شكل براى چهل حرف وضع كند.

بيست و نه حرف از آنها همان هجاى عربى است كه عبارتند از: أ ب ت ث ج ح خ ... و چهار تا از آنها حروفى است كه در زبان عربها جارى است ولى براى آنها علامت خاصى در نظر گرفته نشده و آنها عبارتند از: نون غنه و همزه و واو و ياء لين. نون غنه همان است كه از دماغ خارج مى شود مانند نون (منذر) چون مخرج آن همان مخرج نون (رسن) نيست.

و همزه مانند: قرأ و رفأ و مانند حرف اوّل از كلمه (أحمد) چون مخرج آن همان مخرج الف (حامد) نيست و واو و ياء در (محمود و بعير) چون مخرج آنها همان مخرج ياء در (يزيد و زيد) و واو در (واصل و صواب) نيست ...»

شايد چيزى كه موجب پريشانى در نظريه دانشمندان علوم عربى درباره علامتهاى

__________________________________________________

(1) كتاب الكتاب، ص 64.

(2) التنبيه على حدوث التصحيف، ص 33.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 229

حركات بلند شده است، اين باشد كه آنها گمان كردند كه اصل حروف ابجد طورى وضع شده كه هم شامل حروف صامت و هم شامل صداهاى حركات مى شود. ولى همان گونه كه پيشتر گفتيم، حقيقت اين است كه حروف ابجد در اصل فقط براى نشان دادن صداهاى صامت وضع شده و دلالت بعضى از اين علامتها به حركات بلند بعد از تحول و تطورى واقع شده كه علامتهاى حروف صامت براى دلالت بر اين حركات استعمال مى شد.

براى همين بود كه دانشمندان علوم عربى سعى كردند تا نقصى را كه در الفباى عربى مى ديدند بر طرف كنند تا اين الفبا هم شامل علامتهاى صامتها و هم شامل علامتهاى حركات باشد ولى اين تلاش آنها نيز ناقص بود و پس از آنكه ترتيب الفبايى جديد «1» شايع شد و علامتهاى حروف مشابه در كنار هم قرار گرفت (ا ب ت ث) دانشمندان علوم عربى در پايان اين ترتيب ميان واو و ياء شكل (لا) را قرار دادند و گفتند: (... ه، و، لا، ى) ابن جنى مى گويد «2»: «از آنجا كه واضع حروف تهجى نتوانست الفى را كه يك مدّ

ساكن است تلفظ كند چون ابتدا به ساكن محال بود، لذا لام متحركى پيش از آن قرار داد تا ابتدا به الف ممكن باشد.» اين همان الفى است كه در آخر (متى و حتى) و در (حياة و زكاة) «3» واقع شده است. ابن در ستويه قرار دادن لام الف را در ترتيب هجايى ردّ مى كند و مى گويد: «4» «لام الف از رديف حروف معجم و شكلهاى آن خارج است، زيرا كه آن در واقع دو حرف چسبيده به هم است.» دانشمندان علوم عربى براى انتخاب لام از ميان حروف عربى براى نشان دادن الف چند علت ذكر كرده اند كه همگى خيالى و دور از واقعيت است و چيزى را ارائه نمى دهد «5».

و شايد شيوع صورت الف و لام در كنار هم در كتابت عربى باعث شده كه آنها اين صورت شايع را براى نشان دادن علامت فتحه بلند در ترتيب الفبا قرار بدهند. همچنين آنها اختلاف كرده اند كه كدام يك از دو طرف (لام الف) صورت الف و ديگرى صورت لام

__________________________________________________

(1) در فصل پنجم متعرض آن خواهيم شد.

(2) بنگريد به: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 49- 48.

(3) صولى، ص 186.

(4) كتاب الكتاب، ص 69 و نيز بنگريد به: ص 64.

(5) بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ص 50 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 200.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 230

است؟ «1» اين كوشش در تكميل الفباى عربى- همان گونه كه گفتيم- به صورت ناقصى انجام گرفت و علامت واو و ياء همچنان به چهار حرف دلالت كرد كه عبارتند از واو و ياء صامت

و فتحه و كسره بلند (يا همان چيزى كه آن را حروف مدّ مى گويند.) و براى همين است كه استاد حفنى ناصف مى گويد: «2» «كسى كه لام الف را در حروف اضافه كرد، بايد (لام واو) و (لام ياء) را هم اضافه مى كرد.» و شايد اين كار دانشمندان علوم عربى كه تنها به اضافه كردن لام الف اكتفا نمودند ولى اين معامله را با واو و ياء انجام ندادند، به خاطر عوامل صوتى باشد كه مربوط است به طبيعت واو و ياء و رابطه آنها با حركات بلندى كه از جنس آنهاست و يا اساسا بعضى از آنها در حقيقت تفاوتهاى موجود ميان دو حالت را به طور دقيق درك نكرده اند «3». البته اين بدان معنا نيست كه دانشمندان علوم عربى از تفاوت آوايى ميان دو حالت و او ياء غافل بوده اند. ازهرى مى گويد «4»: «واو و ياء هرگاه بعد از فتحه واقع شوند قوى تر مى گردند و همچنين اگر متحرك شوند از آن هم قوى تر مى گردند. و ابن يعيش مى گويد «5». واو و ياء اگر ساكن باشند و پيش از آنها حركتى از جنس آنها باشد، دو تا

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 199- 197 و كتاب النقط از همان نويسنده كه در پايان المنقع چاپ شده، ص 145- 144.

(2) تاريخ الادب، ص 11.

(3) بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 79 برجشتر اسر مستشرق عقيده دارد (تطور النحوى، ص 30- 29) كه تلفظ واو و ياء و بهتر بگوييم اعضا مخصوص تلفظ آنها با اعضا مخصوص تلفظ ضمه كسره بلند مطابقت كلى دارد ولى در

ميان آنها تنها يك تفاوت وجود دارد كه مربوط به صداى آنها در مقطع كلمه است به اين صورت كه ضمه و كسره هميشه در مركز مقطع است ولى اگر در قسمت سابق يا لا حق مركز مقطع باشد در اين حالت آن را واو و ياء مى ناميم. اما دكتر ابراهيم انيس (بنگريد به: الاصوات اللغويه، ص 42) اظهار مى دارد كه جاى خالى ميان زبان و فك بالا در حال تلفظ ياء، تنگ تر است از آن در حال تلفظ كسره. و بنابراين در حال تلفظ كسره، نوع خفيفى از صداى مخصوص به گوش مى رسد. و امكان دارد ياء را به خاطر اينكه در حال تلفظ مشتمل بر صداى مخصوص است، صداى صامت به حساب بياوريم اما وقتى به محل آن در زبان توجه مى كنيم به صداى لين (كسره) بيشتر شباهت دارد و لذا دانشمندان جديد ياء را شبيه صداى لين ناميده اند. حال واو با ضمه هم مانند حال ياء با كسره است بنابراين علاوه بر فرق در وظيفه ياء و واو از سويى و كسره و ضمه از سوى ديگر در مقطع فرق ديگرى هم ميان آنها موجود است كه مربوط به طبيعت صداى مى شود و اينكه هر يك از واو و ياء نوع خاصى از صدا دارند كه آنها را به صداهاى صامت نزديك مى كند، درباره تفصيل بحث در رابطه ميان واو و ياء و حركات همچنين آنها بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 48- 39

(4) تهذيب اللّغه، ج 1، ص 52 و بنگريد به: دكتر رمضان عبد التواب، ص 363.

(5) ابن يعيش (يعيش بن على): شرح المفصل، قاهره،

الطباعة المنيرى (د. ت) ج 10، ص 30 و 99.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 231

مدّ مى شوند، مانند الف. و شايد واضح ترين صورت تمايز و فهم طبيعت حركات و فرق ميان آنها و صوامت به طور كلى همان مطلبى باشد كه ابو الحجاج بلوى از ابن سيد نقل كرده و بر ماست كه آن را در پرتو اصطلاحات قديمى بفهميم. آن مطلب اين است: «1» «ابن سيد مى گويد: در ميان حروف معجم هيچ حرفى مبنى بر سكون نيست مگر حرف الف. و اين بدان جهت است كه الف صوت است و در حلق و دهان مخرجى براى آن نيست و آن مانند صدايى است كه از بوق شنيده مى شود وقتى كه شيپورچى انگشتانش را روى سوراخهاى شيپور نگذارد، و اگر انگشتانش را روى سوراخها گذاشت و آنها را حركت داد اين صدا بريده مى شود و به صورت آهنگها در مى آيد. همين طور است صدايى كه از ريه خارج مى شود اگر در مخرجها تقطيع شود حروف مى گردد. الف در اين ويژگى با دو خواهر خود كه براى مدّ ولين وضع شده اند، مشترك است و آنها عبارتند از واو ساكن ما قبل مضموم در مثل: (عنقود) و ياى ساكن ما قبل مكسور در مثل: (قنديل). اينها صداهايى هستند كه مقطع ندارند همان طور كه الف نداشت، جز اينكه گاهى ما قبل واو و ياء مفتوح مى شود، در اين صورت مدّ آنها از بين مى رود ولى لين آنها باقى مى ماند در مثل: (ثوب و بيت). و گاهى واو و ياء خود متحرك مى شوند، در اين صورت مدّ ولين هر دو از بين مى رود و به حروف صحيح

ملحق مى شوند ...»

ابن سينا نيز به همين ترتيب درباره حركتهاى بلند سه گانه سخن گفته و آنها را «مصوت» ها ناميده و نيز درباره حروف صامتى كه در رسم الخط مانند حركتهاى بلند نوشته مى شوند نيز سخن گفته و سخن او در وضوح و روشنى كمتر از سخن ابن سيد نيست و او به دقت يك دانشمند در مواردى كه اين اصوات ضابطه خاصى ندارند به طور قطع سخن نمى گويد و متوقف مى شود و اين هنگامى است كه او تعبيرى مانند: (گمان مى كنم) به كار مى برد و يا تصريح مى كند كه (كار اين سه علامت براى ما مشكل است) «2».

__________________________________________________

(1) الف با، ج 1، ص 317- 316.

(2) بنگريد به: ابن سينا (رئيس ابو على حسين بن عبد اللّه بن سينا): اسباب حدوث الحروف، قاهره، المطبعة السلفيه، 1352 ه، ص 17- 16.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 232

دوم: نشان دادن صوامت در رسم عثمانى

هنگامى كه به رسم عثمانى نگاه مى كنيم تا ببينيم كه به چه حدى حروف صامت را نشان داده است، لازم است كه ميان دلالت علامتهاى الف و واو و ياء بر همزه و ياء و واو صامت و ميان دلالت آنها بر حركتهاى بلند سه گانه، فرق بگذاريم. البته در اين مبحث قصد ما حل مشكل علامتهاى حروف صامت است و بقيه مطالب مربوط را به مباحث آينده موكول مى كنيم.

حروف عربى صامت كه كاتبان آنها را با علامتهاى مخصوص نشان مى دهند، عبارتند از: (همزه، ب، ت، ث، ج، ح، خ، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ك، ل، م، ن، ه، و، ى).

پيش از اين گفتيم كه

كتابت عربى قبل از رسم عثمانى، احتياج داشت كه ميان علامتهاى بعضى از حروف صامت كه در يك علامت مشترك بودند، فرق گذاشته شود و گفتيم كه علت اين پديده آن بود كه كتابت نبطى با حروف منفصلى نوشته مى شود كه در زمانهاى اوليه از هم تشخيص داده مى شد، ولى با گذشت زمان حروف يك كلمه بتدريج با همديگر مربوط شد و اين موجب آن گرديد كه بعضى از حروف شكل مستقل خود را از دست بدهد و به شكل حروف ديگر نزديك شود، و نيز موجب شد كه يك حرف در موقعيتهاى مختلف، شكلهاى گوناگونى به خود بگيرد. اين پديده كه بعضى از حروف صامت در يك علامت با هم مشترك شدند، همچنان در كتابت عربى حاكم بود و كاتبان وحى در تدوين متن قرآن و در نسخه بردارى از مصاحف عثمانى از آن تبعيت كردند. و اين كار تا نيمه دوم قرن اوّل هجرى ادامه داشت، به طورى كه در فصل بعدى ان شاء اللّه توضيح خواهيم داد و شايد اينكه گفته مى شود كه علامتهاى كتابت عربى روزى از همديگر متمايز بود، اشاره به اختلاف شكل اين علامتهاست به هنگامى كه منفصل هستند و يا در پايان كلمه قرار مى گيرند.

از اين گذشته تشابه شكل علامتهاى بعضى از حروف، مشكل مهمى در قرائت صحيح متن مكتوب نبود، بخصوص اينكه مردم در آن زمان داراى زبان فصيحى بودند و تلقين شفاهى پيش از كتابت مهمترين وسيله در دريافت متن قرآنى و حفظ و اشاعه آن بود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 233

به نظر مى رسد كه كار انتخاب حروفى كه كاتبان براى آنها علامتهاى مستقلى قرار

داده اند، يك كار لغوى مهمى است كه احتياج به تأمل و دقت دارد، بخصوص اينكه اين كار در زمانى جلوتر از تاريخ تمدن بشرى صورت گرفته است، يعنى همزمان با اختراع نظام كتابت حروف بوده كه بر اساس اختصاص يك علامت براى هر كدام از اصوات تنظيم شده است. اهميت اين كار هنگامى آشكار مى شود كه بدانيم گويش يك لغت كه در كتابت با چند علامت محدود نشان داده مى شود، چند برابر آن صداهاى متمايزى دارد كه در هنگام سخن گفتن آشكار مى شود و كاتب نخستين بايد اين تعداد زياد از صداها را كه مى خواهد براى آنها علامتى قرار بدهد، خلاصه و فشرده كند و آن را به حداقل واحدهايى برساند كه در اصطلاح جديد به آن (فونيم emenohP) گفته مى شود «1» و براى هر يك از آنها علامت واحدى در خط قرار بدهد. مثلا (نون) اصطلاحى است كه شامل چندين صداست مانند صداى آن در اوّل كلمه (سخن) و صداى آن قبل از ثاء در (ان ثاب) و صداى آن قبل از ظاء در (ان ظهر) و صداى آن قبل از شين در (ان شاء) و صداى آن قبل از قاف در (ان قال) در حالى كه ميان مخارج اين صداها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد، ولى اين تعداد از صداها در اصطلاح (نون) ناميده شده است «2» بدون اينكه براى هر كدام از آنها علامت مخصوصى تعيين شود، با اينكه در تلفظ، ميان آنها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد به همان ترتيبى كه حمزه اصفهانى عقيده داشت و نقل كرديم. او معتقد بود كه كتابت عربى ناقص است و علامتى براى نون در كلمه (منذر)

ندارد، بلكه به تمام اين صداها با يك علامت اشاره مى شود و همه آنها اعضاى يك خانواده محسوب مى گردند و صداهاى ديگر نيز به همين ترتيب است. مثلا مشهور ميان بعضى از قراء ترقيق راء و لام در بعضى از سياقها و تفخيم راء و تغليظ لام در موارد ديگر است؛ «3» ولى اين موجب نشده كه براى دو حالت راء و لام دو علامت وضع شود بلكه علامت راء و لام به هر دو حالت دلالت مى كند، «4» و سخن

__________________________________________________

(1) درباره مفهوم فونيم و نظرياتى كه در مورد مشخص كردن معناى آن وجود دارد، بنگريد به: دكتر محمود سحران، ص 121 و بعد. و دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 213- 201.

(2) دكتر تمام حسان: مناهج البحث فى اللغة، ص 125.

(3) بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 90 و 111.

(4) بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغوية، ص 66 و 67.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 234

صاحب كتاب (المبانى) چه خوب به اين فكر لغوى جديد دلالت دارد آنجا كه مى گويد «1»:

«نون ساكن قبل از باء در كلماتى مانند: (من بعد) و (العنبر) صدايى مانند صداى ميم مى دهد ولى در خط رعايت نشده و به نون تغليب داده شده است».

ولى آيا كدام ضابطه است كه ما به وسيله آن صدايى را كه مستقلا علامت نوشتارى دارد، از صدايى كه داخل در خانواده صداهاى فرعى است كه به هم با يك علامت اشاره مى شود، تشخيص بدهيم؟ صداهاى منطوق يك لغت به دو قسم تقسيم مى شود: قسمى كه عارضى است و از اختلاف محل صوت حادث مى شود،

و نوع ديگر اساسى و از لحاظ معنا مهم است، «2» و تشخيص ميان صدايى كه علامت نوشتارى دارد و صدايى كه علامت ندارد و تحت علامت صداى ديگر مندرج است، به عهده فرايند لغوى صدا يعنى بر توانايى آن در تغيير معانى كلمات است «3». مثلا صداى صاد در انگليسى در مثل nuS (آفتاب) و noS (پسر) شنيده مى شود ولى اين صدا يكى از «فونيم» هاى انگليسى محسوب نمى شود، چون در انگليسى اين صدا براى فرق گذارى ميان معانى استعمال نمى شود، يعنى در انگليسى دو كلمه وجود ندارد كه هر كدام معناى مستقلى بدهد و حروف يكى از آنها مطابق حروف ديگرى باشد و فقط يكى صداى سين و ديگرى صداى صاد بدهد، ولى در عربى مى بينيم (سبر) در مقابل (صبر) است و براى همين است كه در عربى صاد يك «فونيم» و سين كه يك «فونيم» ديگرى است ولى در انگليسى صداى صاد شاخه اى از فونيم سين است. «4»

رسم عثمانى در نشان دادن صداهاى لغت با علامتهاى معين، به همين اصل عمومى جارى شده و به نقش صداها در تغيير معانى كلماتى بستگى دارد و به صدايى كه هنگام تغيير موقعيت حرف و قرار گرفتن آن در سياق يك كلام حاصل مى شود، اعتنا نشده است.

بنابراين صداهاى لغوى در يك كلام متصل يكى از ديگرى متأثر مى شود و چون كسى به طور طبيعى و بدون تكلف سخن مى گويد، ملاحظه مى كنيم كه صداهاى يك كلمه گاهى

__________________________________________________

(1) مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته.

(2) بنگريد به: دكتر خليل ابراهيم حماش، ص 511.

(3) بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 203.

(4)

بنگريد به: دكتر محمود السعران، ص 122- 123.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 235

در همديگر اثر دارد، و نيز مى بينيم كه اتصال كلمات در نطق پى در پى گاهى همين خصيصه را دارد «1». ولى مى بينيم كه حالتهاى صدا در كلام منطوق مانند بلندى و آهستگى يا انتقال مخرج و يا تغيير مجراى هوا، هيچ كدام از اينها در علامت اين حرف تغييرى نمى دهد، ولى اين كار كه كاتب به وسيله آن، صداها را در تغيير سياق حرف تشخيص مى دهد، باعث نشده كه در علامت آن حرف هم تغيير داده شود. اين يك كار ذهنى است و دقت زيادى هم بر آن صرف نمى شود و كاتب مطابق عادت خود در اصول و قواعد كتابت پيش مى رود. ولى گاهى كاتب برابر آنچه كه از صداهاى لغوى كلام مى شنود، عمل مى كند و آنچه را كه شنيده است مى نويسد و به اصل بناى كلمه توجه نمى كند. اين همان چيزى است كه در كتابت بعضى از كلمات در مصحف مى بينيم. كلمه اى به كلمه اى ديگر وصل شده و علامت بعضى از حروف آن، برابر با صدايى كه از مجاورت با صداى ديگر حاصل شده تغيير يافته است. از اين قبيل است كلماتى مانند: (عن ما) و (من ما) و (عن من) و (ان لم) و (ان لن) و مانند آنها. اين كلمات به طورى كه تفصيل آن خواهد آمد، در بعضى از مواقع به هم وصل شده و علامت نون به علامت ميم يا لام تبديل و در آن ادغام گرديده و با يك علامت نوشته شده است و در اين كار از تلفظ كلمه پيروى شده است.

البته اين

روش، مقبول به نظر مى رسد، زيرا كه با اين كلمات مانند يك كلمه معامله شده است، چون حجم آن كوچك بوده و در عين حال به تلفظ كلمه نيز توجه شده كه در آن حرف صامتى از آخر كلمه اوّل به جنس حرف بعد از آن از كلمه دوم تبديل شده است و مطابق با قاعده ادغام در لغت عربى اين دو حرف به صورت يك حرف مشدد درآمده و از همين جاست كه كاتب مطابق يك قاعده عمومى در كتابهاى سامى رفتار كرده و آن اينكه حرف مشدد با يك علامت نوشته مى شود.

ابن يعيش، حرف مشدد يا ادغام شده را چنين تعريف مى كند: «آن حرف ساكنى است كه به حرفى از جنس خود رسيده بدون اينكه ميان آنها فاصله اى از حركت يا وقف باشد اين دو حرف به سبب شدت اتصال مانند يك حرف مى شوند و زبان آن را يك بار و با

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغويّة، ص 179.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 236

شدت ادا مى كند به گونه اى كه حرف اوّل تقريبا از بين مى رود» «1». حال مى گوييم: كتابت حرف مشدد با يك علامت- به طورى كه معلوم است- به پيروى از تلفظ آن حرف است و دانشمندان پيشين در سبب آن اختلاف كرده اند، بعضيها علت آن را ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط «2» مى دانند و بعضيها آن را كار زبان مى دانند كه عمل واحدى انجام مى دهد «3».

كاتبان مصحف طبق اين قاعده هميشه حرف مشدد و يا ادغام شده را در بيشتر موارد با يك علامت مى نويسند، ولى گاهى مواردى پيش مى آيد كه كاتب خود

را در ترديد مى بيند كه آيا به اصل كتابت كلمه ملتزم شود و يا مطابق تلفظ بنويسد؟ و براى همين است كه بعضى از كلمات كه اوّل آنها لام است و الف و لام تعريف بر آنها داخل شده، غالبا با دو لام نوشته شده و در بعضى از موارد با يك لام آمده است. اين كلمات با دو لام نوشته شده: اللعنون، اللعنة، اللغو، اللهو، اللؤلؤ، اللت، اللمم، اللهب، اللطيف، اللوامة و همچنين لفظ جلاله (اللّه) و مانند آن است: (اللهم) ولى كلمات ديگرى وجود دارد كه با يك لام نوشته شده مانند: (الّيل) و بعضى از اسماء موصوله مانند: الذى، والذان، والذين، و التى و التى «4».

در اينكه در اين كلمات كه با يك لام نوشته شده است كدام يك از دو لام حذف شده، اختلاف است. دانى مى گويد «5»: «به نظر من لام محذوف همان لام اصلى است و البته احتمال دارد لام معرفه باشد كه به سبب ادغام از بين رفته و با ادغام با حرف ديگر به صورت يك حرف درآمده است.» البته اين مطلب ثمره عملى ندارد و شايد اساس اين پرسش يك پرسش بى مورد باشد، زيرا كه ما هيچ وقت فكر نمى كنيم كه در حرف مشدد كدام يك از دو حرف حذف شده است، بلكه به اين قانع هستيم كه علامت نوشته شده به

__________________________________________________

(1) شرح المفصل، ج 1، ص 121.

(2) بنگريد به: ابن درستويه، ص 33 و دانى: المقنع، ص 67 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و شيرازى (محمد بن محمود): كشف الاسرار فى رسم مصاحف الامصار. خطى در كتابخانه اوقاف بغداد، لوح 21

و نيز بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص 184.

(3) التنسى، برگ 84 ب.

(4) بنگريد به: مهدوى، ص 117 و دانى: المقنع، ص 67 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و عقيلى لوح، 2.

(5) دانى: المقنع، ص 67.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 237

هر دو حرف دلالت دارد، دو حرفى كه از جهت شدت اتصال گويا كه يك حرف هستند «1».

از مواردى كه مربوط به اثر پذيرى يك حرف از حرف مجاور است و كاتب هم آن را مطابق تلفظ مى نويسد، موردى است كه سين و طاء در يك كلمه كنار هم قرار بگيرند. از آنجا كه طاء از حروف اطباق است ولى سين از آن حروف نيست و حروف غالبا در حال نطق به هم نزديك مى شوند، لذا صفت اطباق از طاء به سين هم انتقال مى يابد و سين به صورت صاد ادا مى شود. در اينجا كاتب خود را بر سر دو راهى مى بيند، يا بايد مطابق تلفظ بنويسد و يا به اصل حروف كلمه ملتزم شود. نحويها اجازه داده اند هر سين كه بعد از آن غين يا خاء معجمه و يا قاف و يا طاء واقع شود تبديل به صاد گردد «2». مبرد مى گويد كه سين وقتى همراه با يكى از حروف مستعليه باشد، جايز است كه آن را قلب به صاد كنند. و هر چه به آن حروف نزديكتر باشد، قلب لازم تر است «3». و براى همين است كه در رسم عثمانى بعضى از كلمات مطابق تلفظ با صاد نوشته شده است. از آن جمله است كلمه (المصيطرون) در سوره طور (52/ 37) و (بمصيطر) در سوره غاشيه (88/

2) «4» و (الصراط) «5» و موردى هم هست كه غالبا با سين نوشته شده مانند (يبسط) ولى در يك جا با صاد آمده (يبصط) (بقره (2/ 245) «6» و مورد ديگرى است كه يك جا با سين نوشته شده (بسطة) در سوره بقره (2/ 247) و در جاى ديگر ا صاد نوشته شده (بصطة) در سوره اعراف (7/ 69) «7».

از مواردى كه به همين پديده ياد شده مربوط مى شود، آمدن كلمه (نجى) است در سوره انبياء (21/ 88) «و كذلك نجى المؤمنين» كه با يك نون نوشته شده «8» و مانند آن است «فنجى من نشاء» سوره يوسف (12/ 110) بيشتر قرّاء اين كلمه را با دو نون خوانده اند كه اولى مضموم و دومى ساكن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات، اللغوية، ص 188.

(2) بطليوسى، ص 203.

(3) المقتضب، ج 1، ص 525.

(4) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 92

(5) ابن مجاهد، ص 107 و بنگريد به: ابو حاتم رازى، ج 2، ص 215 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 130- 128.

(6) ابن ابى داود، ص 106 و دانى: المقنع، ص 84.

(7) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 108 و دانى: المقنع، ص 85 و نيز بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 429.

(8) ابن ابى داود، ص 110 و دانى: المقنع، ص 87.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 238

است و بعضى از قراء هم با يك نون خوانده اند. «1»

بعضى از دانشمندان پيشين، حذف نون دوم را (البته اگر مطابق با قرائت ديگر نباشد) چنين توجيه كرده اند كه اين نون ساكن است و بعد از

آن حرف جيم قرار دارد و در اين صورت به گفته فرّاء «نون پنهان مى شود و از مخرج نون اوّل خارج نمى گردد و براى همين است كه نون دوم حذف و به نون اوّل اكتفا مى شود، همان گونه كه در حال ادغام دو حرف، به يكى از آنها اكتفا مى شود و يك حرف نوشته مى شود. «2» فراء در اينجا نون نوشته شده را جانشين نون محذوف قرار داده مانند دو حرف ادغام شده، ولى صحيح اين است كه نون اولى ربطى به نون دوم ندارد، چون ميان آنها ضمه قرار گرفته و بنابراين، سخن ابن قتيبه دقيق تر و به صواب نزديكتر است آنجا كه مى گويد: «نون وقتى به جيم مى رسد پنهان مى شود و كاتب مصحف به همين جهت آن را انداخته و وجود آن را در نظر گرفته است. «3»»

ولى اين مطلب مانع از آن انيست كه وقتى كاتب ضعف نون را ديده، با نون نوشته شده از نون محذوف بى نياز شده است. البته تأثير پذيرى ميان نون و جيم در اينجا به مرحله تأثير پذيرى در حال ادغام نمى رسد كه باعث مى شود دو حرف ادغام شده با يك حرف نوشته شود. ورود دو كلمه أَنْ جاءَكُمْ (اعراف 7/ 69) به صورت به هم چسبيده در مصحف تاشكند «انجاءكم» به علت اخفاى نون ساكن است كه به جيم رسيده و اين مطلب در مسأله بالا اين نظريه را تأييد مى كند كه نون دوم به علت اخفاء حذف شده است. و در روايتى كه ابو عمرو دانى آن را نقل و سپس ردّ مى كند، آمده است كه در بعضى از مصاحف در آيه لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

(يونس 10/ 14) همانند (ننجى) نون حذف شده است «4» و شايد حذف نون از (لننظر) نيز به سبب اخفاء بوده است. اى بسا اين دو مثال به صورت يك پديده هجايى در پيروى كاتب از تلفظ كلمات درآيد كه اندكى پيش گفته شد. و شايد اندك بودن مثالهاى اين پديده (اگر بتوانيم آن را يك پديده تلقى كنيم) مربوط به اين است كه تأثير پذيرى در اينجا محدود مى باشد و لذا كاتب انگيزه اى قوى براى تغيير

__________________________________________________

(1) دانى: التيسير، ص 130 و 155 و دمياطى، ص 268 و 311.

(2) فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 56.

(3) تأويل مشكل القرآن، ص 39 و بنگريد به: ابن مجاهد، ص 352.

(4) المقنع، ص 90.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 239

علامت حرف نداشته است همان گونه كه علامت نون را در كلمه اى مانند: (منذر) حذف نكرده يا تغيير نداده است.

سوم: اثر وقف بر علامتهاى بعضى از حروف صامت

اشاره

دانشمندان پيشين اين سخن را بارها تكرار كرده اند كه اصل در كتابت كلمه اين است كه به صورت تلفظ آن با در نظر گرفتن آغاز كلمه و وقف بر آن، نوشته شود. «1» ولى حروفى كه بر آنها وقف مى شود با حروفى كه كلمه با آنها آغاز مى گردد، احكام متفاوتى دارند. حرفى كه بر آن وقف مى شود غالبا ساكن و حرف نخستين كلمه هميشه متحرك است، «2» زيرا كه در حال وصل، هر چيزى بر اصل خود قرار مى گيرد ولى وقف از موارد تغيير يافتن حرف است «3» و از همين جاست كه وقف بر اواخر كلمات صورتهاى متعددى دارد و در حروف آخر كلمه در حال وقف تغييراتى داده مى شود و بدون شك اين

تغيير در حروف كلمه منعكس مى گردد. مثلا مى بينيم كه كاتب در بيشتر مواقع تلفظ كلمه را در حال وقف در نظر مى گيرد و به تلفظ در حال وصل توجهى نمى كند.

در همين راستا بعضى از پديده هاى مربوط به رسم، تفسير و توجيه مى شود و آن كتابت مجموعه اى از حروف صامت كه در آخر كلمات واقع مى شوند در حال وقف است و در اين خلاصه مى شود كه تنوين ما قبل مفتوح را به صورت الف، و تاى تأنيث را گاهى به صورت تاء و گاهى به صورت هاء مى نويسند و در بعضى از موارد به صورت هاى سكت اثبات مى شود.

1. رسم تنوين به صورت الف

تنوين «4» كه به آخر اسماء به سبب منصرف بودن آنها ملحق مى شود، «5» در صورت وقف

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى.

(2) بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 67.

(3) بنگريد به: ابن جنّى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و ابن يعيش، ج 9، ص 81.

(4) تنوين در حقيقت همان نون ساكن است همان گونه كه دانشمندان علوم عربى به آن اشاره كرده اند (بنگريده به: سيبويه، ج 2، ص 147 و ابن جنّى: سر صناعة الاعراب (خطى) برگ 177 بن و دانى: المحكم، ص 57) تجربه هاى آزمايشگاهى جديد هم بر آن تاكيد دارند. بنگريد به عوض المرسى جهاوى ظاهرة التنوين فى اللغة العربيّة رسالة فوق ليسانس كه به دانشكده دار العلوم دانشگاه قاهره تقديم شده است و در كتابخانه دانشگاه نگهدارى مى شود، ص 34).

(5) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281 و ابن جنى: همان مصدر و همان صفحه.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 240

در حال مرفوع يا مجرور بودن

اسم، حذف مى شود و در حال منصوب بودن اسم نيز حذف مى شود ولى حرف الف (فتحه بلند) هم در تلفظ و هم در كتابت جانشين آن مى گردد. اينكه تنوين را در رسم به صورت نون نمى نويسند، به اين جهت است كه تنوين از اصل بناى كلمه نيست و زايد بر معناست و لذا اين نون به خاطر فرق گذارى ميان نون زايد و نون اصلى «6» حذف مى شود. و ابن جنّى الفى را كه جانشين تنوين مى شود عوض از آن در حال وقف مى داند «7» و بعضيها بدل از آن مى دانند. «8» به هر حال علت اصلى نوشتن الف در رسم، همان ثبوت الف در تلفظ به هنگام وقف در حالت نصب كلمه است و مى دانيم كه در هنگام وقف در حالت رفع و جر نه تنوين و نه الف هيچ كدام تلفظ نمى شوند و لذا در اين حالت، تنوين حذف مى شود بدون اينكه چيزى در رسم و يا تلفظ جانشين آن شود «9».

مثالهاى اين پديده در رسم عثمانى بيشتر از آن است كه شمارش شود و كافى است كه مثلا به اوّل سوره كهف نگاه كنيم و اين پديده را در آنجا ببينيم: (عوجا، قيما، بأسا، شديدا، اجرا حسنا، أبدا، ولدا، كذبا، اسفا ...) «10»

از چيزهايى كه به تنوين در حال نصب شباهت دارد، نون تأكيد خفيفه است و شباهت آن از اين جهت است كه آن هم نون ساكن ما قبل مفتوح است و در حال وقف، هم در

__________________________________________________

(6) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281 و ابن جنى همان مصدر، برگ 178/ أ و دانى: المحكم، ص 59.

(7) سر صناعة

الاعراب، ج 1، ص 84.

(8) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 133 و دكتر تمام حسان: اللغة العربية، ص 272.

(9) زركشى در (البرهان، ج 1، ص 69) مى گويد: بنا در فاصله هاى آيات بر وقف است و لذا كلمه مرفوع با كلمه مجرور و بالعكس مقابل هم مى افتند و همچنين مفتوح با منصوب بدون تنوين مقابل هم قرار مى گيرند و از همين جاست قول خداوند: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ (صافات 37/ 11) كه پيش از آن، اين آيات گذشته است: عَذابٌ واصِبٌ (آيه 9) و شِهابٌ ثاقِبٌ (آيه 10) و همچنين: بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (قمر 54/ 11) و قَدْ قُدِرَ (آيه 12) و نيز: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (رعد 13/ 11) با آيه:

وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (آيه 12).

(10) كلمه (تترا) در سوره مؤمنون (23/ 44) با الف نوشته شده كه با قرائت تنوين و يا تفخيم است (دانى: المقنع، ص 44 و التفسير از همان نويسنده، ص 159) و نيز بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 239.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 241

تلفظ و هم در كتابت نون حذف مى شود و الف جايگزين آن مى گردد. اين نون در فعل به منزله تنوين در اسم است و هرگاه كه ما قبل آن مفتوح باشد تبديل به الف مى شود «1» و در خط هم الف نوشته مى شود، زيرا كه شبيه تنوين است. «2» اين موضوع در دو جاى مصحف آمده و در تمام مصاحف نون خفيفه به صورت الف نوشته شده است، «3» آن دو مورد، يكى در سوره يوسف است (12/ 32) ... وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ و

ديگرى در سوره علق (96/ 15) ... لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ.

از كلماتى كه مانند تنوين نصب با الف نوشته مى شود، كلمه (اذن) است و به نظر مى رسد كه در اين كلمه وقف بر الف مى شد و لذا در قرآن در هر كجا كه آمده با الف نوشته شده است، «4» مانند ... وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا (اسراء 17/ 76) و ... فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (نساء 4/ 53) و إِذاً لَأَذَقْناكَ (اسراء 17/ 75) و قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً (انعام 6/ 56).

خواهيم ديد كه وقف بر رؤوس آيات، در حذف و يا اثبات علامتهاى حركات بلند اثر دارد و اين پديده را در مثالهاى متعددى مى بينيم و آن هنگامى است كه اواخر آيات با الف ختم مى شود كه عوض تنوين در حال وقف است. در چنين شرايطى الف در كلماتى كه در آخر آيات قرار گرفته اند اثبات مى شود حتى اگر الف لام معرفه داشته باشند كه مى دانيم الف و لام با تنوين در يك كلمه جمع نمى شود. و اين تنها بدان جهت است كه در قرائت،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 154 و مبرد، ج 3، ص 17 و ابن يعيش، ج 9، ص 88

(2) بنگريد به: ابن خالويه (حسين بن احمد): اعراب ثلاثين سورة، حيدر آباد، جمعيّة دائرة المعارف العثمانى 1941 ص 140 و عقيلى لوح 11.

(3) دانى: المقنع، ص 43 و 101.

(4) دانى: المقنع، ص 43. سيوطى مى گويد: نظر همگان بر اين است كه اذن در حال وقف با الف مى آيد و قرّاء بر آن اجماع كرده اند (بنگريد به: الاتقان، ج 2، ص 154) ولى هنگامى كه

دانشمندان علوم عربى خواستند كه اصول قواعد هجا را از رسم عثمانى اخذ كنند، در اينكه اين كلمه با نون يا با الف نوشته شود اختلاف كردند. جماعت اهل رسم بر كتابت آن با الف است و جماعت نحويها بر كتابت آن با نون است (بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 254 و ابن در ستويه، ص 49 و بطليوسى، ص 166) و بهترين كسى كه درباره اين تعارض سخن گفته، ابو عبد اللّه بن جهنى است (البديع برگ 263) كه مى گويد: از مبرد نقل شده كه مى گفت: نوشتن (اذن) جز با نون جايز نيست و مى گفت: دوست دارم دست كسى كه آن را با الف مى نويسد بريده شود.

ابو عبد اللّه مى گويد: سخن او مردود است و به آن اعتنا نمى شود، بلكه بايد دست كسى كه در مصحف آن را با نون مى نويسد قطع شود، زيرا كه با اجماع مخالفت كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 242

آن كلمات با الف خوانده مى شود تا تناسب صوتى در توقف قارى در رؤوس آياتى كه الف عوض از تنوين وقف دارند، رعايت شود، و مثال آن قول خداوند است در سوره احزاب (33/ 68- 64) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً- خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً- يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا- وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا- رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً و مانند همان است قول خداوند در همين سوره (آيه 10): وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. به طورى كه مى بينيم الف در

كلمات: (الظنون و الرسول و السبيل) «1» اثبات شده در حالى كه اين كلمات الف و لام تعريف دارند و شك نيست كه الف در اينجا عوض از تنوين نيست و تنها براى هماهنگى رؤوس آيات به هنگام قرائت است بخصوص اگر بدانيم كه تمام رؤوس آيات كه جمعا 73 آيه است به الف كه عوض تنوين است ختم مى شود جز در يك آيه كه آيه 4 است وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ كه بدون الف ختم شده است. البته احتمال داشت كه الف در اين كلمه هم (اگر قياس در اينجا صحيح باشد) مانند سه كلمه ديگر نوشته شود، ولى آمدن اين كامله بدون الف دليل بر اين است كه الف در اينجا لازم نيست و در هر كجا كه آمده به همان دليل است كه اشاره كرديم «2». البته نافع و ابن عامر و ابوبكر به نقل از عاصم و أبو جعفر، سه كلمه: (الظنونا و الرسولا و السبيلا) را هم در حال وصل و هم در حال وقف با الف خوانده اند. و ابن كثير و حفص و كسايى و خلف، آنها را فقط در حال وقف با الف خوانده اند و ابو عمرو و حمزه آنها را در هر دو حال بدون الف خوانده اند. «3»

الف عوض تنوين در كلمه (سلاسل) «4» در سوره انسان (76/ 4) اثبات شده است: «انا اعتدنا للكافرين سلسلا و اغلالا و سعيرا» و مصاحف در اثبات الف در كلمه (قوارير) «5» دوم در سوره انسان (76/ 16- 15) اختلاف دارند: وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا- قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً

اختلاف به اين صورت است كه بعضيها آن را در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 111 و ابو بكر انبارى، ج 1، ص 374 و مهدوى، ص 95 و دانى: المقنع ص 39

(2) بنگريد به: زمخشرى: الكشاف، ج 3، ص 417.

(3) بنگريد به: دمياطى، ص 353.

(4) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 115 و دانى: المقنع، ص 39.

(5) بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 204 و دانى: المقنع، ص 39- 38.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 243

حال وصل با تنوين و در حال وقف با الف خوانده اند و بعضيها در حال وصل بدون تنوين و الف و در حال وقف بدون تنوين و الف و يا بدون الف قرائت كرده اند «1».

هنگامى كه الف عوض تنوين با الف ديگرى در آخر كلمه به هم مى رسند، رسم عثمانى بر اين قاعده جارى است كه كلمه فقط با يك الف نوشته مى شود. و اين مطابق با قاعده اى است كه دانشمندان پيشين تحليلهاى زيادى براى آن ذكر كرده اند و آن قاعده اين است كه اجتماع دو شكل واحد در خط ناپسند است، و اين حالت در جايى است كه در آخر كلمه همزه منصوبى باشد كه ما قبل آن الف است مانند: (ماءّ، غثاء، جفاء، سواء) و نظير آنها، در اينكه كدام يك از دو الف حذف شده است، اختلاف است. ممكن است الف محذوف همان الف قبل از همزه باشد و ممكن است كه الف عوض از تنوين «2» باشد.

ما به زودى درباره حالات تنازع ميان همزه و فتحه بلند كه به صورت الف است، سخن خواهيم گفت.

علماى رسم

گفته اند كه در مصحف در يك كلمه تنوين به صورت نون نوشته شده و آن كلمه (كاين) است كه در هفت مورد آمده است «3» و در قرآن هيچ كجا تنوين با نون نوشته نشده مگر در اين كلمه «4» و در اينجا وصل اراده شده نه وقف. و البته هر دو صورت در رسم استعمال مى شود تا به جواز هر دو دلالت كند، به طورى كه دانى گفته است. «5»

2. نوشتن تاى تأنيث به صورت هاء در اسمها

تاى تأنيث كه به آخر اسمها ملحق مى شود، گاهى به صورت تاء و گاهى به صورت هاء نوشته مى شود و اين در رسم عثمانى در چند كلمه معمول است كه از جمله آنهاست:

كلمه (رحمة) هفتاد و نه بار در مصحف آمده و همه جا با هاء نوشته شده جز در هفت

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دمياطى، ص 429- 428.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 109 و دانى: المقنع، ص 26.

(3). (3/ 146، 12/ 105، 22/ 45، 48 و 29/ 60، 47/ 13، 65/ 8.)

(4) الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 15.

(5) المقنع، ص 44.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 244

مورد كه با تاء و به صورت (رحمت) نوشته شده است «1».

مانند آن است (سنة) كه سيزده جا آمده و همه جا با هاء نوشته شد جز در پنج مورد كه با تاء و به صورت (سنت) نوشته شده است «2».

و نيز كلمه (نعمة) سى و چهار بار آمده و همه جا با هاء نوشته شده جز در يازده مورد كه با تاء است (نعمت) «3».

همچنين كمله (امراة) يازده بار آمده و همه جا با هاء جز در هفت مورد كه

با تاء به صورت (امرات) نوشته شده است «4».

و نيز واژه (كلمة) همه جا با هاء است جز در يك مورد كه به صورت (كلمت) و با تاء نوشته شده است. همچنين اين لفظ در چهار مورد نيز با تاء نوشته شده ولى آنها مواردى هستند كه ميان مفرد يا جمع بودن كلمه ميان قراء اختلاف نظر وجود دارد «5».

و نيز كلمه (لعنة) و (معصية) همه جا با هاء است جز در دو مورد كه با تاء آمده است «6».

و نيز چندين كلمه در يك مورد با تاء نوشته شده مانند: (شجرت، قرت، ثمرت، بقيت، جنت، آيت، بينت، فطرت) و مانند آنها «7».

بعضى از اين مثالها به صورت جمع هم خوانده شده كه رسم با تاء يك امر طبيعى خواهد بود، ولى بسيارى از آنها فقط به صورت مفرد خوانده شده است، «8» و براى همين است كه دانشمندان سعى كرده اند كه براى اين دوگانگى در رسم علتى بيابند و علماى عربى و علماى رسم و قرائات در جهت دستيابى به توجيه اين كار تلاشهايى كرده اند و قدمهايى كه در اين ميدان برداشته اند نزديك به هم است، جز خليل بن احمد و شاگرد او سيبويه كه سخنان غريبى گفته اند و اى بسا از حقيقت و صواب دور افتاده اند هنگامى كه تغيير تاء

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283 و مهدوى، ص 76 و دانى: المقنع، ص 77.

(2) بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283 و مهدوى، ص 77 و دانى: المقنع، ص 78.

(3) بنگريد به: همان مصادر به ترتيب، ج 1، ص 284 و 76 و 77.

(4) همان

مصادر به ترتيب ج 1، ص 280 و ص 77، 78.

(5) همان مصادر، ج 1، ص 286، 78، 79.

(6) همان مصادر، ج 1، ص 286، 77، 78، 80.

(7) بنگريد به: مهدوى، ص 78 و دانى، ص 82.

(8) بنگريد: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 129 به بعد و نيز بنگريد به: ابن وثيق اندلسى، لوح 11.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 245

تانيث به هاء در حال وقف را چنين توجيه كرده اند كه فرقى ميان تاى تانيث و تاى جوهر كلمه باشد «1»، با اينكه از نظر آنها تاء همان اصل است. «2»

بيشتر علماى عربى عقيده دارند كه در علامت تأنيث تاء اصل است و هاء فقط در حال وقف جانشين آن مى شود «3» و لذا بيشتر مثالها با هاء نوشته شده است. ولى از بعضى از نحويها نقل شده كه گفته اند اصل در اسمهاى مؤنث همان هاء است تا ميان آنها و افعال تفاوتى باشد. بنابراين افعال با تاء و اسماء با هاء نوشته مى شوند «4». ولى عموم نحويها اين سخن را رد مى كنند، زيرا كه به هنگام وصل، كلمه با تاء خوانده مى شود و حالت وصل، همه چيز را به اصل آن بر مى گرداند. «5»

از آنجا كه اصل در كلمه اين است كه حروف هجاى آن با رعايت ابتدا و وقف نوشته شود، قاعده عمومى در نوشتن تاى تانيث اين شد كه با هاء نوشته شود و دانشمندان پيشين سعى كرده اند براى كلماتى كه با تاء نوشته شده و مثالهاى آن را اندكى قبل آورديم، علت پيدا كنند و تفسير و توجيهى كه براى اين كار گفته اند منحصر در

اين است كه كلمه در اين گونه موارد مطابق اصل خود كه همان تاء مى باشد، نوشته شده و يا بر اساس اراده وصل نوشته شده است «6». ابوبكر انبارى مى گويد «7»: «علت اينكه اين كلمات را در مصحف با هاء نوشته اند اين است كه آنها در كتابت بنا را بر وقف گذاشته اند و در مواردى كه با تاء نوشته اند بنا را بر وصل نهاده اند.» مهدوى نقل مى كند كه بعضى از علما گمان كرده اند كه اين وضع از املا كننده و كاتب ناشى شده است. وقتى املا كننده كلمه اى را كه هاى تانيث دارد با كلمه بعدى متصل مى كرد، هاء در درج كلام تبديل به تاء مى شد و كاتب آن را مطابق با تلفظ و در حال وصل مى نوشت و اگر املا كننده كلمه را از ما بعد خود قطع مى كرد و

__________________________________________________

(1) ازهرى، ج 1، ص 50 و بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281.

(2) مهدوى، ص 80.

(3) بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 63 و ابن جنّى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و ابن يعيش، ج 9، ص 81.

(4) ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283- 282 و علم الدين سخاوى: الوسيلة، برگ 68 أ و جعبرى، برگ 284 أ.

(5) ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 81.

(6) دانى: المقنع، ص 77 و جعبرى، برگ 291 ب.

(7) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 287.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 246

مى گفت (رحمه اللّه) تلفظ او با هاء بود و كاتب نيز مطابق تلفظ او با هاء

مى نوشت «1».

قاريان در وقف بر اين گونه كلمات اختلاف نظر دارند. بيشتر آنها در كلماتى كه با تاء نوشته شده بر همان تاء وقف مى كردند و مى گفتند: نبايد از وقف به آنچه كه در مصحف است تجاوز كرد، پس هر چه در مصحف با تاء نوشته شده وقف بر تاء و هر چه با هاء نوشته شده وقف بر هاء مى شود. ولى ديگران گفته اند كه تو مخير هستى اگر خواستى در تمام كلماتى كه در مصحف آمده با هاء وقف مى كنى و اگر خواستى با تاء وقف مى كنى.

اگر با هاء وقف كردى دليل تو اين است كه تو اراده سكت كرده اى و اگر با تاء وقف كردى دليل اين است كه اراده وصل كرده اى «2».

شايد كسى كه در تانيث با تاء وقف مى كند و به همين صورت هم مى نويسد، از لهجه طايفه اى از عرب پيروى مى كند، همان طايفه اى كه سيبويه مى گويد «3»: «ابو الخطاب گمان داشت كه گروهى از عربها در حال وقف مى گويند: «طلحت» اينها درباره تاء هم در حال وقف و هم در حال وصل يك سخن مى گويند و گفته شده كه اين، لهجه قبيله طى است آنها مى گويند: حمزت و طلحت. و روايت شده كه آنها در جنگ يمامه ندا مى دادند: «يا اهل سورة البقرت» در اين باره چند بيت شعر هم نقل شده كه قافيه آنها كه به تاى تانيث منتهى شده است، با تاء آمده است (مسلمت الغلصمت، امت) «4» و شايد در اين موارد كه تاى تانيث به صورت تاء آمده، مطابق با همين لهجه است. «5»

اين بود تلاش دانشمندان پيشين در تحليل و توجيه پديده رسم تاى تانيث

كه در بعضى از موارد به صورت تاء و در اكثر موارد به صورت هاء نوشته شده است. البته ممكن بود ما نيز در اين سخن با آنها هم عقيده شويم كه كاتب هر وقت كه كلام را وصل مى كرد به

__________________________________________________

(1) بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 80- 79.

(2) ابوبكر انبارى، ج 1، ص 281 و بنگريد به: دانى: التيسير، ص 60 و دمياطى، ص 103.

(3) الكتاب، ج 2، ص 281 و بنگريد به: صولى، ص 249 و ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و ابن فارس، ص 19، و ابن يعيش، ج 9، ص 81.

(4) مهدوى، ص 80 و نيز بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 177 و الخصائص از همان نويسنده، ط 2، قاهره، دار الكتب المصريه (56- 1952) ج 1، ص 304.

(5) بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 68 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 247

صورت تاء و هر وقت كه وقف مى كرد به صورت هاء مى نوشت، ولى در تاريخ لغات سامى، خصوصيات تطور بعضى از پديده ها روشن شده است و عربى هم با لغات سامى ديگر مشترك است و اين مسأله در فهم پديده مورد نظر كمك مى كند به اين صورت كه در تمام لغات سامى، تانيث علامتى جز تاء ندارد «1» ولى اين علامت در طول زمان در معرض تغيير و تطور قرار گرفته است و تجلى آن در زبان عربى است به طورى كه علماى سلف آن را بيان كرده اند و مى بينيم كه در عربى فصيح در حال وقف، تاى تانيث تبديل به هاء مى شود

و در حال وصل همان تاء باقى مى ماند. و به نظر مى رسد كه اين تطوّر از حد جايگزينى ها از تاء فراتر رفته تا جايى كه هاء جايگزين حركت كوتاه يا بلند هم شده است.

شكل زير اين تطور تاء را ترسيم مى كند: «2» E- a- ha- ta در اينجا در اولين مرحله اين تطور تغيير درنگ مى كنيم و آن مرحله هاء است «3» و آن همان چيزى است كه مى تواند مشكل مورد نظر ما را حل كند. كاتبان تاء را به همان صورتى كه وقف مى كردند، به شكل هاء مى نوشتند ولى كتابت همان گونه كه بارها گفته ايم كمتر به نشان دادن پديده هاى جديد لغوى مى پردازد و بيشتر به حفظ صورت قبلى كلمات تمايل دارد هر چند كه تغييراتى در تلفظ حاصل شود. بنابراين تاى تانيت حتى در حال وقف نيز به صورت تاء نوشته مى شد ولى با گذشت مدت طولانى، بناچار و بتدريج از پديده جديد پيروى كرد و اين شايد يكى ديگر از مراحل تطور آن بود. كتابت نبطى و كتابت عربى قديم مراحل اين تطور سر نخ هايى به دست ما مى دهد. اسماء مؤنث در كتابت نبطى همواره با تاء نوشته مى شد، مانند: خلت (خالة)، ويلت (وائلة)، غزلت (غزالة)، ملكت (مليكة)، ريفت (رائفة) ... «4» و در بعضى از سنگ نوشته هاى نبطى كه به قرن سوم و چهارم ميلادى

__________________________________________________

(1) دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 83.

(2) همان مصدر، ص 84.

(3) مراحل بعد از اين مرحله در لهجه هاى عربى معمول خودمان مى بينيم كه در اينجا محل بحث ما نيست (بنگريد به: جان كانتينو: دروس فى علم اصوات العربيه، ترجمه عربى، تونس،

1966، ص 57.

(4) بنگريد به: دكتر جواد على، ج 7، ص 307.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 248

بر مى گردد، مى بينيم كه كلمه (سنة) با تاء نوشته شده به اين شكل: (سنت) «1» همين طور اين كلمه را در نقش حران (568 ميلادى) و نقش قاهره (31 ه) به همين شكل مى بينيم. و جالب توجه اينكه در نقش قاهره در عين حال كه سعى شده كه تاء تانيث به همين شكل يعنى با تاء نوشته شود، در عين حال كلمه (رحمة) با هاء نوشته شده است.

بنابراين ممكن است بگوييم كه رسم تاى تانيث به صورت تاء در كلمات ياد شده، احتمالا براى حفظ صورت قديمى اين كلمات مى باشد و ما اين احتمال را ترجيح مى دهيم هر چند كه استعمال اين كلمات از مرحله اى كه به اين صورت نوشته مى شد فراتر رفته است.

اين احتمال هم هست كه كتابت با تاء، بيانگر تلفظ موجود اين كلمات است كه حتى در حال وقف هم تاء باقى مى ماند ولى همه اين مطالب مانع از آن نيست كه كاتب در كتابت اين كلمات حالت وصل را در نظر گرفته باشد چون در حالت وصل، تاء تلفظ مى شود. البته قطعى دانستن يكى از اين احتمالات آسان نيست ولى بايد فهم اين پديده در محدوده تطور تاريخى آن صورت بگيرد.

درباره حقيقت اين هاء كه جانشين تاى تانيث و حالت وقف مى شود، اختلاف نظر وجود دارد. بعضى از پژوهشگران معتقدند كه اين هاء چيزى جز كشيدن نفس با فتحه تاى تانيث كه در وقف ساقط مى شود، نيست، چون عربها از وقف بر فتحه كراهت دارند و انداختن آن هم باعث مشابهت صيغه

مؤنث به صيغه مذكر مى شود و لذا آن فتحه را نينداختند و كشيدن نفس را به آن افزودند و صدايى مانند صداى هاء ظاهر شد و نحويها خيال كردند كه تاء قلب به هاء شده است در حالى كه اين هاء، همان هاء است كه نحويها در جاهاى ديگر آن را هاى سكت مى نامند «2». البته درست است كه ميان تاء و هاء رابطه صوتى وجود ندارد كه موجب ابدال يا قلب شود، «3» ولى پس از سقوط يا حذف تاء، در تلفظ هاء جايگزين آن مى شود و اينكه اين هاء همان هاى سكت است ولى نحويها آن را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: خليل يحيى نامى، ص 66، نقش 17 و ص 67 نقش 18 و ص 67 نقش 19 و ص 70 نقش 21 و ص 71 نقش 22 و آن همان نقش نماره است كه به سال 328 ميلادى مربوط است.

(2) دكتر ابراهيم انيس: من اسرار اللغة، ط 3، قاهره، مكتبة الانجلو المصريه 1966، ص 220 و نيز بنگريد به: فى اللهجات العربية از همان نويسنده، ص 137- 136.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 83.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 249

هاى قلب شده از تاء پنداشته اند، اين حقيقت را تغيير نمى دهد كه به هر حال آن حرف هاء است. بخصوص اينكه نوشتن تاء به صورت هاء در رسم عثمانى مربوط به عصر پيش از عصر نحويهاست و آن زمانى بود كه كتابت در ثبت پديده هاى لغوى، بيشتر به تمرين و تكرار تمايل داشت و از حدود و قواعدى كه نحويها آن را ساختند دور بود و براى

درك اينكه به هر حال هاء جانشين تاء شده است، كافى است بدانيم كه كاتبان در عصر نسخه بردارى مصاحف، بر اساس صدايى كه شنيده مى شد، تاء را هاء نوشتند.

3. هاى سكت در رسم عثمانى

مطلبى كه اخيرا گفتيم ما را به بحث از يك پديده ديگر وادار مى كند و آن افزايش «هاء» در آخر بعضى از كلمات در رسم عثمانى است. اين هاء نزد دانشمندان علوم عربى به «هاى سكت» معروف است و كلماتى كه هاى سكت به آنها ملحق شده هفت كلمه است به اين شرح «1»: (لم يتسنه، اقتده، كتابيه، حسابيه، ماليه، سلطانيه، ماهيه) «2».

پيشتر گفتيم كه قاعده عمومى در زبان عربى، وقف بر سكون است و عربها وقف بر مقطع مفتوح را ناپسند مى دانند «3». و براى همين است كه حركتهاى كوتاه در آخر كلمات غالبا در حال وقف ساقط مى شوند. ولى بعضى از كلمات مبنى، با حركتى پايان مى يابند كه به تعبير نحويها آن حركت شدت دار بودن را مى رساند، «4» و لذا در حال وقف هم مانند حال وصل بايد تلفظ شود ولى عربها همان گونه كه گفتيم از وقف بر مقطع مفتوح نفرت دارند و لذا بعد از اين حركت نفس خود را به نحوى طول مى دهند كه از آن، هاء متولد مى شود و اين علامتى مى شود بر اينكه حنجره، آخرين صداى كلامى خود را ادا كرده است «5» و در واقع وظيفه اين هاء تبيين حركت ما قبل است «6». و خلاصه اينكه غالب و شايع

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن خالويه: اعراب ثلاثين سورة، ص 164.

(2) نشانى اين كلمات به ترتيب بدين قرار است: بقره 2/ 259، الحاقه 69/ 16

و 25، الحاقه 69/ 20 و 26، الحاقه 69/ 28، الحاقه 69/ 29، القارعة 101/ 10.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القرائات القرآنيه، ص 78.

(4) بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 2.

(5) دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية ص 86

(6) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 289 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 306 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 164.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 250

در لغت عربى اين است كه در موقع وقف، بر حركات كوتاه، هاى سكت ملحق مى شود مشروط بر اينكه آن حركات مربوط به كلمه مبنى باشند كه متكلم به اظهار آنها علاقه دارد و لذا هاى سكت بر حركات كلمات معرب داخل نمى شود «1».

روايت وقف بر هاى سكت از يعقوب بن ابى اسحاق الحضرمى (متوفى 205 ه) قارى بصرى بعد از ابى عمرو، وارد شده و نيز از بزى (احمد بن محمد المكى متوفى 250 ه) در بعضى از حالات وقف وارد شده و آن حالاتى است كه كلمه منتهى به فتحه بناء و يا مانند آن باشد و اين هاء در كتابت نمى آيد «2». همچنين علماى عربى نظريه هاى اعراب را در زيادت اين هاء در حال وقف بيان كرده اند «3» و براى همين است كه اثبات هاء در رسم اين كلمات اثرى از آثار اين پديده است و كاتب در رسم اين كلمات به تلفظ كلمه و آنچه كه شنيده است توجه كرده و قرّاء بر وقف بر هاء اجماع كرده اند ولى در اينكه آيا در حال درج، هاء حذف يا اثبات مى شود، اختلاف نظر دارند «4».

اندكى پيش گفتيم كه

تناسب رؤوس آيات و رعايت نظم صوتى ميان آنها باعث شده كه در آخر بعضى از كلماتى كه الف و لام معرفه دارند، الفى اضافه شود. در اينجا نيز همان وضع را در اثبات هاى سكت ملاحظه مى كنيم، زيرا كلماتى كه آورديم غير از دو كلمه:

(اقتده و لم يتسنه) كه در آنها هاء براى بيان حركت كوتاهى است كه از حركت بلندى باقى مانده كه به دليل جزم يا طلب كوتاه شده است، بقيه كلمات در پايان آياتى قرار گرفته اند كه آن آيات با آياتى مجاورت دارند كه در حال وقف با مقطع صوتى (ليه) و يا هموزن آن پايان مى يابند و در آنها هاء عوض تاى تانيث است و چون اين كلمات در پايان آيات مجاور با آن آيات قرار گرفته اند، تناسب صوتى پايان آيات در حال وقف، اقتضا مى كند كه مقطع (لى) كه پايان اين كلمات است به (ليه) تبديل شود و ها ساكن به آن اضافه گردد.

اينك درباره اين آيات و طريقه وقف بر رؤوس آنها تأمل كنيم: (الحاقه 69/ 18- 29) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ- فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ- إِنِّي

__________________________________________________

(1) دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 85 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 2.

(2) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 136- 134 و بنگريد به: دانى: التيسير، ص 61 و دمياطى، ص 104.

(3) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 279- 277.

(4) بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص 306 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 164.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 251

ظننت

أنى ملق حسابيه- فهو فى عيشة راضيه- فى جنّة عالية- قطوفها دانية- كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية- و اما من اوتى كتبه بشماله فيقول يليتنى لم أوت كتبيه- و لم ادر ما حسابيه- يليتها كانت القاضية- ما اغنى عنى ماليه- هلك عنى سلطنيه) همچنين اثر اين مجاورت را در كتابت (هى) با هاء در آخر آن (هيه) در سوره قارعه (101/ 10) ملاحظه مى كنيم و مى بينيم كه رؤوس آيات به اين صورت پشت سر هم قرار گرفته:

(هاوية ... ماهيه ... حامية).

بررسى پديده اثبات هاى سكت در اين كلمات از خلال سياقهايى كه در آنجا وارد شده اند، مى رساند كه نقش هاى سكت تنها حفظ حركت كوتاه و بيان آن نيست بلكه از آن فراتر رفته است و در دو مثال (يتسنه و اقتده) نقش تنظيم صدا با آهنگ كلمات ديگر را دارد، كلماتى كه با آهنگ خاصى كه از رؤوس آيات در طول سوره بلند مى شود پيوند يافته است و در تشكيل جوّى كه معانى آيات آن را ترسيم مى كند، شركت دارد.

چهارم: حروف مقطعه در رسم عثمانى

چهارم: حروف مقطعه در رسم عثمانى

پيش از آنكه بحث خود را درباره قاعده اى كه كاتبان مصاحف در نشان دادن حروف صامت با علامتهاى مكتوب، آن را رعايت كرده اند، به پايان برسانيم، به حروف مقطعه اى كه در آغاز بيست و نه سوره آمده است اشاره مى كنيم. بعضى از اين حروف تنها يك بار آمده و بعضى از آنها در آغاز چندين سوره تكرار شده و آنها عبارتند از: (الم، المص، الر، امر، كهيعص، طه، طسم، طس، يس، ص، حم، حم، عسق، ق، ن) اين حروف با اولين حرف از نامهاى

خود نوشته شده اند چون خود اين حرفها مورد نظر است و نه نامهاى آنها، زيرا اگر مقصود فقط نامهاى آنها بود، بايد به صورتى كه تلفظ مى شود نوشته مى شد، به اين صورت: (الف لام ميم) «1».

درباره اينكه چرا اين حروف متصل به هم نوشته مى شود، ابو بكر انبارى چنين مى گويد:

«اگر كسى بگويد: چرا در مصحف (الم، و المر، و الر) را به صورت متصل نوشته اند در حالى كه در حال خواندن تقطيع مى شوند و شايسته نيست كه بعضى از آنها به بعضى ديگر

__________________________________________________

(1) قلقشندى، ج 3، ص 178- 177 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 430

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 252

متصل شود زيرا اگر كسى به تو بگويد كه هجاء (زيد) چيست؟ تو مى گوئى: (زاء، ياء، دال) و آنها را جدا از هم مى نويسى تا ميان هجاى حرف و خواندن آن فرقى بوده باشد. در پاسخ اين پرسش مى گوييم: اينكه (المر) و مانند آن را به صورت متصل نوشته اند علتش اين است كه اين حروف، هجاى يك اسم شناخته شده نيست، بلكه آنها حروفى هستند كه با هم جمع شده اند ولى هر حرفى براى خود معناى خاصى دارد و اگر معنى قطعى آنها معلوم بود آنها را به صورت جدا از هم مى نوشتند بهتر بود. و اگر كسى بگويد كه چرا (حم عسق) را با جدا كردن ميم از عين نوشته اند، ولى (المص و كهيعص) را جدا نكرده اند؟ به او گفته مى شود كه (حم) در اوايل هفت سوره آمده و گويا نام آن سوره ها قرار گرفته و در اينجا (حم عسق) جدا از هم نوشته شده كه گويا از آنها

نيست و سوره جديدى است «1».

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 479- 480 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 430.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 253

مبحث سوم علامت حركات در رسم عثمانى

اشاره

صداى حركات در لغت عربى از لحاظ نوع سه گونه است: فتحه و كسره و ضمه، و از لحاظ كميت شش نوع است، زيرا كه هر حركتى دو حالت دارد: كوتاه و بلند. حركات كوتاه را همان فتحه و كسره مى گويند و حركات بلند كه از طول دادن دو برابر يا بيشتر حركات كوتاه «1» حاصل مى شوند، غالبا حروف مد يالين ناميده مى شوند.

ابن جنى در بيان رابطه ميان حركات كوتاه و بلند، آنچنان با وضوح و دقت سخن گفته كه تحقيقات جديد جز تاكيد و تكرار سخن ابن جنى مطلب تازه اى ندارد. ابن جنى در اين باره مى گويد «2»:

«حركات، بخشهائى از حروف مدّ و لين هستند و آنها عبارتند از: الف و ياء و واو.

همان گونه كه اين حروف سه تا هستند حركات نيز سه نوع مى باشند: فتحه و كسره و ضمه.

__________________________________________________

(1) بنگريد: ابن جنى: الخصائص، ج 3، ص 121 و ابن سينا، ص 17.

(2) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 20- 19 و بنگريد: فخر رازى: مفاتيح الغيب معروف به تفسير كبير چاپ اوّل مطبعة خيريه مصر 1307 ه ج 1، ص 16.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 254

فتحه بخشى از الف و كسره بخشى از ياء و ضمه بخشى از واو است و علماى پيشين علم نحو، فتحه را الف كوچك و كسره را ياى كوچك و ضمه را واو كوچك مى ناميدند و آنها در اين نامگذارى راه

صواب مى رفتند ...

دليل اينكه حركات بخشهايى از اين حروف هستند، اين است كه وقتى يكى از آنها را اشباع مى كنى مى بينى كه بلا فاصله پس از آن، حرفى كه اين حركت بخشى از آن است حادث شد ...» وى سپس مى گويد «1»:

«از توصيف حال اين حروف روشن شد كه آنها تابع حركات هستند و از حركات به وجود آمده اند و حركات منشأ آنها و جزئى از آنهاست و الف همان فتحه اشباع شده و ياء همان كسره اشباع شده و واو همان ضمه اشباع شده مى باشد ...»

در اينجا به اين مطلب كه در مبحث پيش بيان كرديم اشاره مى كنيم كه بايستى ميان حركات بلند و سه حرف صامت همزه و واو و ياء فرق بگذاريم. اين از يك سو و از سوى ديگر رابطه اينها را با علامتهاى واحدى كه دارند بشناسيم، همچنين بايد ميان اصطلاحاتى كه در حركات و حروف صامت به كار مى رود فرق بگذاريم. مثلا در كلماتى مانند: حامد، يقول، عيد، اصطلاح حركات بلند را به كار مى بريم هر چند كه نام الف- كه در اصل نام قديم همزه است- بر فتحه بلند اطلاق مى شود. ولى در كلماتى مانند: رأس، قول و بيع، همان همزه و واو و ياء را به ترتيب اطلاق مى كنيم.

در فصل مقدماتى گفتيم كه نگارش عربى پيش از رسم الخط عثمانى از هر علامت و نشانى كه به حركات كوتاه اشاره كند خالى بود، ولى در مورد حركات بلند گفتيم كه نگارش عربى از نگارشهاى نبطى و سامى چنين ارث برده است كه در جهت اشاره به كسره و ضمه بلند از دو حرف واو و ياى

صامت استفاده مى شود كه گاهى به آنها نصف حركت گفته مى شود. اين همان روشى است كه نگارش آرامى از قرن نهم يا هشتم قبل از ميلاد در به كارگيرى آن پيشرو بوده است، اما نگارشهاى سامى در نشان دادن فتحه بلند با علامت معين موفق نبود، تا اينكه نگارش عربى قبل از رسم الخط عثمانى توانست آنچه را كه نگارش متأخر نبطى آن را شروع كرده بود و همزه (الف قديم) را در آخر كلمه علامتى

__________________________________________________

(1) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 26.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 255

براى فتحه بلند به كار مى برد، تكميل سازد و آن را به تمام فتحه هاى بلند تعميم دهد، خواه در آخر كلمه باشد يا وسط آن. اما استعمال علامت فتحه بلند در وسط كلمات چندان شايع نشد، و شايد لازم بود كه قرنها بگذرد تا اين استعمال به مرحله اى برسد كه استعمال دو علامت كسره و ضمه كه قرنها از آن مى گذشت رسيده بود. جز اينكه كتابت عربى پس از اسلام فرصت استعمال گسترده اين علامت را فراهم كرد و كاتبان از آن زمان به بعد اين استعمال را تعميم دادند «1».

نويسنده مصحفها از صحابه پيامبر، كتابت عربى را با تمام خصوصيات آن در جهت نشان دادن اصوات صامت و نشان دادن حركات بلند، در ثبت نص قرآنى به كار گرفتند و اشاره به كسره و ضمه بلند، كاملتر از اشاره به فتحه بلند بود و اين به دليل قديم بودن استفاده از علامت واو و ياء در نشان دادن ضمه و كسره و جديد بودن استفاده از علامت همزه (الف) در نشان دادن فتحه

بلند بود كه بعضى از نسخه برداران مصاحف آن را در وسط بعضى از كلمات آوردند و در وسط بعضى ديگر از كلمات نياوردند و خواهيم ديد كه اثبات علامت فتحه بلند در وسط بعضى از كلمات و عدم اثبات آن در وسط بعضى ديگر از كلمات، تابع اساس و قاعده اى است كه از بررسى و تتبع مثالهايى كه اين علامت در آنها آمده و مثالهايى كه در آنها نيامده به دست مى آيد. و خلاصه اينكه اثبات يا عدم اثبات اين علامت تابع حجم كلمه است (يعنى عدد حروفى كه هجاى كلمه از آن تشكيل يافته است) و چون حروف كلمه بيشتر باشد علامت فتحه بلند اثبات نمى شود. اين مطلب را به زودى

__________________________________________________

(1) در اينجا چندان اهميت ندارد كه عواملى را كه به اين دوگانگى در استخدام اين سه علامت منجر شد، بشماريم و به همين جهت اشاره كوتاهى مى كنيم به قضيه مربوط به اصوات لغت و تاريخ تطور آن از يك سو و نگارش و روشهاى آن در تطور ظواهر لغت از سوى ديگر. بعضى از لغت شناسان جديد (دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، ج 1، ص 59 و 73 و پس از آن) و دكتر رمضان عبد التواب، ص 354 و پس از آن) معتقدند كه اين استخدام مربوط به تبديل و تحول صداهاى همزه و واو و ياى صامت در مثالهاى خاصى به صداهاى حركات بلند است ولى شكل كتابت اين مثالها به همان شكلى كه پيش از اين تغيير و تحول بود باقى ماند و از همين جا اين دوگانگى در دلالت رموز اين اصوات صامت

سه گانه پديدار شد و آنها از يك سو نشانه هايى براى صداهاى صامت هستند كه در اصل استعمال آنها بود و از سوى ديگر به كم تحولى كه در دلالت اين اصوات صامته به وجود آمد، به صداهاى حركات بلند هم دلالت مى كنند. اين دگرگونى- همان گونه كه پيشتر گفتيم- در كتابت آرامى براى و او و ياء چند قرن پيش از ميلاد و براى همزه (الف) چند قرن بعد از ميلاد حاصل شد و تحول همزه در كتابت نبطى متاخر نيز به عمل آمد تا هم به همزه و هم به فتحه بلند دلالت كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 256

تشريح خواهيم كرد.

گذشته از اين، اثبات علامتهاى حركات بلند سه گانه و يا حذف آنها عوامل ديگرى نيز (علاوه بر عامل ياد شده) داشته است كه از جمله آنها قاعده اى است كه علماى پيشين آن را «ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط «1»» مى نامند. و به نظر مى رسد كه اين ناپسندى تنها به خاطر دنبال هم بودن دو شكل متشابه در خط نيست، بلكه به مرحله اى از مراحل استخدام حركات بلند اشاره مى كند كه كاتبان بر اثبات علامت ضمه و كسره بلند علاقه داشتند مگر در جايى كه ضمه بلند بر روى واو و كسره بلند بر روى ياء باشد كه در اين صورت كاتب فقط به نوشتن علامت واو و ياء اكتفا مى كرد و علامت حركات بلند را حذف مى كرد و به واو و ياء نوشته شده كفايت مى نمود. اما در حالت اشاره به فتحه بلند، علاوه بر ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط، اساسا در مرحله نسخه

بردارى مصاحف عثمانى به طورى كه آشكار است اين كار جا نيفتاده و به كمال خود نرسيده بود.

حتى در مواردى كه اقتضا مى كرد كه علامت سه الف در كنار هم باشد، در كتابت تنها يك علامت اثبات مى شد به طورى كه در مثالهايى كه به زودى خواهيم آورد روشن خواهد شد.

در كنار اين مطلب بايد گفت كه طبيعت صداى حركات بلند اقتضا مى كند كه بيش از ديگران از تأثراتى كه در كلام متصل و يا به سبب موقعيت كلمه حاصل مى شود، متأثر گردد. و لذا در بسيارى از لغات با حرف پايانى كلمه معامله اى مى شود كه با حرف اوّل و يا حروف داخلى كلمه آن معامله انجام نمى گيرد و مهمترين چيزى كه حرف پايانى را متمايز مى سازد اين است كه آن حرف برگزيده شده است «2». بنابراين وقوع حركتهاى بلند در پايان كلمات، موقعيتى پيش مى آورد كه اين حركات در چنين حالتى بيشتر از حالتهاى ديگر كوتاه و يا حذف مى شوند، «3» حتى در لغت عربى كوتاه كردن حركت بلند در فعلهايى كه با حركات بلند تمام مى شوند، علامتى براى وقوع فعل پس از ادات جزم است، همچنين در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى.

(2) بنگريد به: فندريس، ص 88.

(3) بنگريد به: برجشتراسر: ص 44 او مى گويد (ص 44) ارجح اين است كه تمام حركات پايانى در لغات سامى مادر در بعضى از موارد كوتاه مى شود و ما آنها را نمى شناسيم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 257

لغت عربى بعضى از تركيبها ناخوشايند است، مانند ناخوشايند بودن محافظت بر حركت بلند در يك مقطع بسته، و اين ناخشنودى نقش مهمى در شكل گيرى كلمه

عربى داشته است. «1»

و چون كتابت عربى در اين دوره، علامت معينى براى حركات كوتاه نداشته و تنها براى حركتهاى بلند علامتهاى مستقلى داشته است، لذا در هر موردى كه حركات بلند كوتاه شوند، علامت آن نيز از كلمه حذف مى گردد، بخصوص اگر اين امر براى نشان دادن دلالت خاصى در تركيب كلمه (دلالت نحوى) بوده باشد، اما اگر كوتاه شدن حركات بلند تنها به سبب اتصال كلمات در حالت نطق باشد، در اين صورت كاتب مخير خواهد بود ميان اينكه صورت كلمه قبل از ورود در اين سياق را كه موجب كوتاه شدن حركت بلند گرديده حفظ كند و يا به همان صورت نطق بياورد، و در بسيارى از موارد كتابت الفاظ همين كار شده است و لفظ را نوشته و وصل كرده اند و اصل و قطع را رها ساخته اند «2».

بايد توجه داشت كه در نشان دادن حركات بلند نوشتن علامت ياء و كسره بلند در كنار هم در بعضى از كلمات معمول بوده ولى نوشتن علامت واو و ضمه بلند معمول نيست.

شايد علت اين كار، شكل يا و او باشد كه در نوشتن اولى نيازى به جابجايى دست نويسنده نيست ولى دومى احتياج به اين جابجايى دارد «3» و شايد اين موضوع مربوط به مرحله اى از مراحل استخدام دو علامت با هم باشد.

اينكه بعضى از دانشمندان پيشين گفته اند كه علت حذف علامتهاى حركات بلند در مواردى كه حذف مى شود، تخفيف دادن و اختصار در خطاست «4» و يا بى نيازى از آنها در لفظ است «5». اين مطلب با توجه به تاريخ تطور استخدام علامتهاى حركات بلند كه پيشتر

__________________________________________________

(1) هنرى فليش، ص 46

و بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 56.

(2) دانى: المحكم، ص 158 به زودى مثالهايى براى حالتهاى مختلف كوتاه كردن حركات بلند و حذف علامتهاى آن در قسمتهاى بعدى بحث كه از علامت هر حركت بلند به طور جداگانه صحبت مى كنيم، خواهيم آورد.

(3) بنگريد به: جامع الكلام فى رسم المصحف الامام از مؤلفى ناشناخته، خطى، دار الكتب المصريه، ورق 4 ب.

(4) بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 229 و المهدوى، ص 123 و مكى بن ابى طالب: الكشف عن وجوه القراءات السبع.

دمشق مجمع اللغة العربية 1974، ج 1، ص 331 و علم الدين سخاوى: الوسيله، 15 ب و 16/ أ و رازى: مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57.

(5) اللبيب، ورق 20 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 258

گفتيم، با واقع جور در نمى آيد. و مانند آن است اين تحليل كه حذف علامتهاى حركات بلند به سبب كثرت الفها و واوها و ياءها در رسم الخط است همان گونه كه ابو عمر طلمنكى (احمد بن محمد متوفى 429 ه) اين تحليل را آورده است. او در كتاب «الرد و الانتصار» مى گويد:

«اينكه الفها در نوشتن حذف مى شود، به خاطر كثرت آنهاست، زيرا تعداد الفهاى قرآن بنابر قرائت نافع چهل و هشت هزار و هفتصد و چهل تاست، اگر اين همه الف در كتابت ثبت شود تمام مصحف را الفها احاطه مى كنند! و واو و ياء نيز مانند الف هستند كه به سبب كثرت آنها حذف شده اند، و نيز در كنار هم بودن دو حرف متشابه در يك كلمه سنگين است و در قرآن بيست و پنج هزار

واو و بيست و پنج هزار و نهصد و نه ياء وجود دارد.»

تأمل در گفته هاى دانشمندان رسم الخط در حذف علامتهاى حركات بلند بخصوص فتحه بلند نشان مى دهد كه آنها چنين گمان دارند كه اين علامتها روزى استعمال مى شده و كاتبان آنها را در تمام حالاتى كه در كلمه وارد مى شدند ثبت مى كردند و در دوره هاى اخير كاتبان تصميم گرفتند كه جهت تخفيف، علامتهاى اين حركات را ثبت نكنند و لذا به خاطر تخفيف، در نوشتن حذف شدند و وقتى اين علامتها در تلفظ حذف مى شوند، حذف آنها در نوشتن آسانتر است «1».

به كارگيرى كلمه «حذف» در اينجا اشاره به مطلبى دارد كه گفتيم و نشانگر درك اين مشكل از سوى گذشتگان است، مشكلى كه بحثهاى تاريخى در لغت و نگارش، حقيقت ابعاد آن را مشخص كرده به طورى كه بسيارى از جوانب آن از ديده پيشينيان پوشيده مانده و آنها را در فهم پديده هاى موجود دچار حيرت كرده و گاهى هم باعث شده كه در تفسير آنها بيراهه بروند. با اين وجود گزارش عيسى بن مينا قالون از نافع بن ابى نعيم قارى مدينه كه دانى آن را نقل كرده و در مورد حذف علامت فتحه بلند است، جلب توجه مى كند. آن گزارش چنين است:

«گفت الف نوشته نمى شود، يعنى در مصاحف بنابر قول او ..» به كارگيرى تعبير «نوشته

__________________________________________________

(1) مهدوى، ص 123.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 259

نمى شود» دقيق تر و از لحاظ دلالت به واقع نزديكتر است و اين مى رساند كه متقدمين، اين موضوع و ريشه هاى آن را بيشتر مى فهميدند چون به آن دوره نزديكتر بودند.

پس از اين بيان مختصر

در تاريخ استخدام علامتهاى الف (همزه) و واو و ياء صامت جهت نشان دادن حركتهاى بلند، اينك مى خواهيم هر يك از آنها را جداگانه مورد بحث قرار بدهيم و كيفيت استخدام آنها را توسط كاتبان مصحف و آنچه كه مربوط به اين مطلب است از مسايل و مشكلاتى كه رسم الخط عثمانى به وجود آورد، بيان كنيم و مسأله را با توجه به تاريخ اين پديده در جايگاه درست آن قرار بدهيم.

نخست: علامت كسره بلند

اشاره

نخست: علامت كسره بلند

در كتابت عربى علامت صداى ياى صامت (ى) جهت نشان دادن كسره بلند (ياى مدّ) استخدام شده است و اين استعمال را در رسم الخط عثمانى هم مشاهده مى كنيم، آنجا كه كسره بلند با همان علامت ياء نشان داده شده ولى مى بينيم كه اين روش به خاطر عوامل متعددى به كار گرفته شد، كه در طريقه اشاره به كسره بلند اثر گذاشته است و لذا گاهى اين علامت ثبت شده و گاهى بخصوص در آخر كلمه ثبت نشده است.

1. نشان دادن كسره بلند در وسط كلمه

بايد ملاحظه كنيم كه علامت كسره بلند در وسط كلمه همه جا ثبت شده، خواه اين علامت در حرف دوم باشد يا غير آن، در فعل باشد يا اسم. مثالهاى آن در مصحف بيشتر از آن است كه شمارش شود، از جمله آن كلماتى است كه تنها در سوره فاتحه آمده مانند:

(الرحيم، العلمين، الدين، نستعين، المستقيم، الذين، الضالين) اين روش در همه جا رعايت شده مگر در جايى كه علامت ياء و كسره بلند در يك كلمه در كنار هم قرار بگيرند. چنين مواردى تابع قاعده اى است كه پيشينيان آن را «قاعده ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در خط» مى نامند، كه در اين صورت علامت يكى از آنها ثبت نمى شود «1». مصاحف اتفاق دارند بر حذف يكى از دو ياء در صورتى كه دومى علامت جمع باشد، مانند اين كلمات:

__________________________________________________

(1) دانى در المقنع، ص 49 معتقد است آنچه حذف مى شود اولى است و دومى كه با نون جمع همراه است باقى مى ماند. ولى شاگرد او ابو داود سليمان بن نجاح با او مخالفت كرده و گفته است كه دومى حذف

مى شود (التنزيل، لوح 15).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 260

(النبين، الامين، ربنين، الحوارين) و نظير آنها، مگر در يك مورد كه مصاحف همگى آن را بنابر اصل و طبق نطق ثبت كرده اند و آن قول خداوند در سوره مطفّفين است (83/ 18) (لفى عليين). «1» ولى ما تصور مى كنيم كه اينجا ياء مشدد است و لذا ثبت شده است. همچنين در مصاحف هر دو علامت ياء و كسره بلند در وسط كلمه در مواردى كه كلمه فعل باشد ثبت شده است، مانند قول خداوند در سوره قاف (50/ 15) (افعيينا بالخلق الاول) در اين كلمه تمام مصاحف هر دو ياء را بنابر اصل و مطابق نطق ثبت كرده اند.

همچنين مصاحف اتفاق دارند بر رسم هر دو ياء در كلمه (يحييكم) و حييتم و يحييها و يحيين) و مانند آنها، و اين در حالتى است كه به آنها ضميرى متصل شود، و اگر ضميرى متصل نشود، ياء در طرف واقع مى شود و محذوف مى گردد، مانند (نحى و نميت) و (ان اللّه لا يستحيى) (بقره 2/ 26) و (انت ولى) (يوسف 12/ 101) كه با يك ياء نوشته مى شود «2».

بنابراين علامت كسره بلند در غير آخر كلمه همه جا ثبت شده «3»، حتى در مواردى كه با ياء همراه باشد، مگر در جمع مذكر سالم، و در عين حال در كلمه (عليين) با دو ياء آمده است، و نيز كلمه (الاميين) (آل عمران 3/ 75) را در مصحف تاشكند با دو ياء ديدم.

2. نشان دادن كسره بلند در آخر كلمه
اشاره

اثبات علامت كسره بلند در آخر كلمه تابع حالتى است كه در نطق پديدار مى شود، مانند كوتاه كردن حركت كه احيانا به حذف

علامت در رسم منجر مى گردد و ما در عين حال كه ديديم علامت كسره بلند در وسط كلمه تقريبا همه جا ثبت مى شود، مى بينيم كه در آخر كلمه در غالب اوقات حذف مى گردد. اينك بر ماست كه عواملى را كه باعث حذف

__________________________________________________

(1) مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 49 و عقيلى، لوح 6.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 50- 49 و عقيلى، لوح 5. در مصحف تاشكند و مصحف جامع عمرو عاص در دار الكتب المصريه ديدم كه در اين مثالها كه از ماده حياة آمده است هر دو ياء ثبت شده است. بنگريد به: مصحف تاشكند (بقره 2/ 258 و يس 36/ 12) و مصحف جامع عمرو (يونس 10/ 56 و حج 22/ 6 و مؤمنون 23/ 80 و يس 36/ 12 و غافر 40/ 68 و شورى 42/ 9 و حديد 57/ 2).

(3) كلمه (ابراهيم) فقط در سوره بقره بدون ياء نوشته شده ولى در تمام قرآن با ياء نوشته مى شود (بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34) و شايد اين رسم الخط متأثر از قرائتى است كه از ابن عامر نقل شد (ابراهام) با الف (بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين:

القراءات القرآنية ص 299 و 394) و شايد هم از بعضى از نگارشهاى سامى ديگر متأثر باشد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 261

ياء در آخر كلمه مى شود بررسى كنيم و ظاهر اين است كه همه اين عوامل به كوتاه كردن كسره بلند و يا حذف آن در حال نطق بر مى گردد و در كتابت نيز مطابق نطق عمل شده است «1».

الف: حذف علامت كسره بلند در فاصله ها

در آغاز

اين بحث اشاره كرديم كه حركتهاى بلند در آخر كلمات، بيشتر از وسط كلمات در معرض كوتاه شدن هستند و كسره بلند كه علامت آن در آخر كلمه حذف مى شود، غالبا علامت ضمير متكلم و يا لام الفعل كلمه است، خواه كلمه اسم باشد يا فعل.

سيبويه اشاره مى كند كه روش عربها حذف ياء (كسره بلند) كه ضمير است در حالت وقف مى باشد، مانند: (هذا غلام) در (هذا غلامى) و يا (قداسقان و اسقن) در (أسقانى و اسقنى) چون عادت عربها اين است كه در حال وقف چيزى را حذف مى كنند كه در حال وصل حذف نمى شود «2». همچنين سيبويه اشاره مى كند كه بعضى از عربها ياء را حتى در كلمه اى كه الف و لام دارد مانند: (القاضى) در حالت وقف حذف مى كنند «3». و فراء نيز معتقد است كه حذف يا در آخر كلمه در كلام عرب جايز است خواه ضمير باشد يا جوهر كلمه، آنجا كه مى گويد: «4» «عرب باكى ندارد از اينكه ياء را از آخر كلام حذف كند اگر ما قبل آن مكسور باشد «5» از آن جمله است: (ربّى أكرمن- و- أهانن) در سوره فجر (89/ 15 و 16) و سخن خداوند:

(اتمدّونن بمال) در سوره نمل (27/ 36) و از غير نون هم حذف مى شود، مانند: (المناد) و (الداع) و مثالهاى آن بسيار است و از ياء به كسره ما قبل آن اكتفا مى شود».

__________________________________________________

(1) بر جشتراسر در كتاب (التطور النحوى، ص 44) مى گويد: «در رسم قرآن در بيشتر موارد ياء كه دلالت بر كسره ممدوده در آخر كلمات دارد، حذف مى شود خواه ضمير باشد يا غير آن، مانند: 1.

يقوم و دعان و الداع و يوم يأت. و اين دلالت مى كند كه در لهجه حجاز در بسيارى از حالات كسره ممدوده پايانى كلمه كوتاه مى شده است.

(2) الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد به: ص 292.

(3) ج 2، ص 288 و نيز بنگريد به: صولى، ص 252 و مكى: الكشف، ج 1، ص 231 و ابن يعيش، ج 9، ص 75.

(4) معانى القرآن، ج 1، ص 90.

(5) علماى گذشته عقيده داشتند كه پيش از ياى مد كسره كوتاهى وجود دارد و در هنگام حذف ياء به آن كسره اكتفا مى شود ولى بررسيهاى آوا شناسى نشان مى دهد كه ياى مد تنها يك كسره بلند است كه گاهى كوتاه مى شود و يا حذف مى گردد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 262

و نيز مى گويد «1»: «عرب گاهى ياء را مى اندازد و به كسره ما قبل آن اكتفا مى كند.»

همان گونه كه تناسب فاصله ها و رؤوس آيات در هنگام وقف گاهى موجب افزودن صوتهايى در آخر بعضى از كلمات مى شود مانند: (السبيلا ... و حسابيه) همچنين گاهى هم سبب حذف و يا كوتاه كردن صداى حركات در آخر بعضى از كلمات مى شود و كاتبان مصاحف اين موضوع را رعايت كرده اند و علامت كسره بلند را در بيشتر جاهايى كه سر آيه بوده حذف نموده اند. سيبويه مى گويد «2»: «همه چيزهايى كه در كلام حذف نمى شود و يا بهتر است كه حذف نشود، در فاصله ها حذف مى شود.» سپس مى گويد: «اين كار جايز است و مطابق با سليقه عربى است و موارد بسيار دارد.»

علامت كسره بلند در فواصل آيات حذف مى شود خواه علامت ضمير مسبوق به نون

در افعال باشد يا علامت ضمير متصل به اسماء باشد و يا لام الفعل كلمه باشد، چه در اسم و چه در فعل. مثال براى حذف علامت ضمير در افعال، قول خداوند است: (سوره شعراء 69/ 78- 81) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ- وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ- وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ- وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ چيزى كه جلب توجه مى كند اين است كه در سه آيه از اين آيات دو ياى ضمير وجود دارد و هر كدام از آنها كه در وسط آيه است حذف نشده خَلَقَنِي، يُطْعِمُنِي و يُمِيتُنِي ولى هر كدام در رأس آيه قرار گرفته حذف شده است يَهْدِينِ، يَشْفِينِ و يُحْيِينِ و اين دليل روشنى است بر اينكه وقف بر سر آيات و رعايت تناسب آنها در حذف علامت كسره بلند اثر دارد و دليل بر اين است كه اين حذف به خاطر سقوط آن در نطق است و مثال آن فراوان است. در اين مطلب تأمل كنيد و ببينيد كه چگونه كلماتى كه در فواصل با واو و نون ختم شده، در اين آيات در رديف هم قرار گرفته است (بقره 2/ 38- 42): ... وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ... هُمْ فِيها خالِدُونَ ... فَارْهَبُونِ ... فَاتَّقُونِ ... تَعْلَمُونَ و اثر وقف در فاصله را حذف صداى كسره بلند از لفظ در (فَارْهَبُونِ، فَاتَّقُونِ) و تأثير گذارى آن را در حذف علامت در لفظ ملاحظه فرماييد.

__________________________________________________

(1) معانى القرآن، ج 3، ص 260.

(2) الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن يعيش، ج 9، ص 78.

ترجمه

رسم الخط مصحف، ص: 263

از جمله مثالهاى حذف كسره بلندى كه علامت ضمير است و متصل به اسماء آمده و به سبب وقف در فاصله حذف شده عبارت است از قول خداوند در سوره ص (38/ 8- 14):

... بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ ... الْوَهَّابِ ... عِقابِ از همين نوع است قول خداوند در سوره ملك (67/ 16- 19) ... تَمُورُ ... نَذِيرِ ... نَكِيرِ ... بَصِيرٌ و مانند آن بسيار است.

و اما مثالهاى حذف كسره بلند از آخر كلماتى كه در فواصل واقع شده و كسره بلند از جوهر كلمه است كه به سبب وقف و رعايت تناسب حذف شده مثال آن از اسماء كلمه «التّنادى» است كه در قول خداوند در سوره غافر (40/ 31- 33) آمده است: لِلْعِبادِ ... يَوْمَ التَّنادِ ... مِنْ هادٍ و از افعال كلمه (بسر) در سوره فجر (89/ 5) است: وَ الْفَجْرِ- وَ لَيالٍ عَشْرٍ- وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ- وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ- هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ در اينجا ياء كه علامت كسره بلند است از فعل مضارع (يسرى) حذف شده در حالى كه اين حرف لام الفعل كلمه است و در جايى واقع نشده كه جزم آن لازم باشد و تنها در حال وقف حذف شده كه رؤوس آيات قبلى شبيه هم باشند و در خط هم از تلفظ پيروى شده است «1».

ب: حذف علامت كسره بلند در غير فواصل به خاطر كراهت التقاى دو ساكن

در لغت عرب بنايى كه در آن دو ساكن به هم رسيده باشد مانع از آن است كه حركت بلند با صدايى غير از صداى حرف متحرك خوانده شود، مگر در حالت وقف و يا در باب دابّة و شبيه آن

به اين معنا كه تركيب مقطعى يا همان التقا دو ساكن (ص ح ح ص) در لغت عربى ممنوع است مگر در آن دو حالتى كه گفته شد، «2» و هرگاه چنين حالتى هنگام صرف كلمه و يا اتصال به ضماير و يا وقوع در كنار كلمه ديگر در سياق كلام، پيش بيايد، در اين صورت حركت بلند به حركت كوتاه تبديل مى شود و به شكل (ص ح ص) تبديل مى شود كه در لغت عرب شايع است.

دانشمندان رسم و قرائات و علماى لغت عربى اين پديده و تأثير آن در بناى كلمات را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 74 و زمخشرى: الكشاف، ج 4، ص 596 و قلقشندى، ج 3، ص 200.

(2) بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 121 و برجشتراسر، ص 42، و دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 56 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، ق 1، ص 198- 197.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 264

دريافته اند و لذا سيبويه فصلى را به آن اختصاص داده به نام (باب ما يحذف من السواكن اذا وقع بعدها ساكن) سپس گفته: اين در سه حرف است: الف و ياء در صورتى كه ما قبل آن مكسور باشد، و واو در صورتى كه ما قبل آن مضموم باشد. اما حذف الف، مانند: (رمى الرجل و معزى القوم) و از همين باب است: (رمت) و امّا حذف ياى ما قبل مكسور، مانند:

(هو يرمى الرجل، و يقضى الحق) و اما حذف واو ما قبل مضموم، مانند: (يغز و القوم،

و يدعو الناس) «1».

فراء گفته است «2»:

«هر ياء و او كه ساكن باشند و ما قبل واو مضموم و ما قبل ياء مكسور باشد، عربها آن را حذف مى كنند و به ضمه از واو و به كسره از ياء اكتفا مى شود».

ازهرى گفته است «3»:

«الف لين و ياء پس از كسره و واو پس از ضمه وقتى به يك حرف ساكن ديگر برسند همگى ساقط مى شوند، مانند: (عبد اللّه ذو العمامة) كه گويا تلفظ مى كنى: ذل. و يا مى گويى (رأيت ذا العمامة) و تلفظ مى كنى: ذل. و مى گويى: (مررت بذى العمامة) و تلفظ مى كنى:

ذل. و مانند آن در كلام بسيار است».

امام مكى به اين پديده اشاره مى كند آنجا كه مى گويد «4»:

«ساكن اوّل از دو كلمه در صورتى كه از حروف مدل و لين باشد حذف مى گردد و آن را به خاطر به هم رسيدن دو ساكن حذف مى كنند و حركت ما قبل، بر آن دلالت مى كند مانند:

(يقى الرجل، و قوا الرجل، و ذا المال).»

انتقادى كه بر سخنان پيشوايان ادب مى توان كرد اين است كه آنها از حركت بلند به «ساكن» تعبير مى كنند و معتقدند كه حرف مدّ و لين حذف مى شود و حركت ما قبل، بر آن دلالت مى كند. در حالى كه حقيقت اين است كه در اينجا حركت بلند كوتاه شده است تا «مقطع مديد» كه با يك حرف صامت بسته شده است (ص ح ح ص) به «مقطع طويل» آن،

__________________________________________________

(1) الكتاب، ج 2، ص 276.

(2) معانى القرآن، ج 2، ص 27 و بنگريد به: ج 2، ص 117 و ح 1، ص 337 از همين كتاب.

(3) تهذيب

اللغة، ج 1، ص 277 و قلقشندى، ج 3، ص 174.

(4) الكشف، ج 1، ص 277.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 265

آن هم بسته شده (ص ح ص) تبديل گردد و اين در لغت عربى مطابق با عادت در بنا مقاطع كلام است.

از اين كه بگذريم نظر آنها به طور كلى صحيح است و از كيفيتى در نطق خبر مى دهد كه اثر آن در خط نيز باقى مانده است و لذا علامتهاى حركات بلند در آخر كلمات در بسيارى از موارد در رسم عثمانى بخصوص هنگام درج كلام نوشته نشده است. امام ابو عمرو دانى مى گويد «1»: «اين بدان سبب است كه آنها در بسيارى از موارد كتابت، لفظ را آن هم در حال وصل رعايت كرده اند و اصل كلمه را در حال قطع رعايت ننموده اند. و لذا مى بينيد الف و ياء و واو را در اين مثالها و مانند آنها انداخته اند: «أيّه المؤمنون» و سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ و يَدْعُ الْإِنْسانُ در اين موارد آنها علامتها در تلفظ حذف شده چون هم خود ساكن بودند و هم ما قبل آنها ساكن بود و خط را هم به همين منوال نوشته اند و علامتها را ساقط كرده اند.

قاعده كوتاه كردن حركتهاى بلند به هنگام رسيدن به يك حرف ساكن غير متحرك، بسيارى از موارد حذف حركتهاى بلند در رسم عثمانى را براى ما تفسير مى كند، زيرا كه حركت بلند وقتى كوتاه شد، تبديل به حركت كوتاه مى شود و مى دانيم كه حركت كوتاه در آن زمانى علامتى در كتابت نداشت و اين به معناى سقوط علامت حركت بلند است بدون اينكه چيزى جانشين آن شود و كوتاه

شدن آن را برساند.

بايد دانست كه اين پديده در كلام متصل به وجود مى آيد، آن هم در وقتى كه حركت بلند در آخر كلمه با حرف ساكنى در اوّل كلمه بعد از آن ملاقات كند، و همان گونه كه وقف كردن، در كوتاه شدن و يا حذف حركات بلند تأثير مى گذاشت، به همين صورت وصل كلام نيز در واقع در كوتاه كردن حركات بلند تأثير دارد جز اينكه رغبت كاتبان به حذف علامت كسره بلند در حال وقف، بيشتر از حذف آن در حال درج كلام است؛ و لذا مواردى كه علامت كسره بلند در رؤوس آيات به علت مجانست حذف شده، چه ضمير مفعولى و چه اضافه يا اصلى، هشتاد و هشت مورد است «2»، در حالى كه موارد كوتاه كردن

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 158 و بنگريد به: اين مجاهد، ص 426.

(2) ابن وثيق اندلسى: لوحه 7 و بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص 256- 250 و مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 33- 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 266

كسره بلند هنگام التقاى دو ساكن در درج كلام، از پانزده مورد تجاوز نمى كند، «1» و از اين موارد است:

(نساء 4/ 146) وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ و (يونس 10/ 103) نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ و (طه 20/ 12 و نازعات 79/ 16) بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ و (حج 22/ 54) لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا و (نمل 27/ 18) وادِ النَّمْلِ و (قصص 28/ 30) الْوادِ الْأَيْمَنِ و (صافات 37/ 163) صالِ الْجَحِيمِ و (ق 50/ 41) يُنادِ الْمُنادِ و (قمر 54/ 5) فَما تُغْنِ النُّذُرُ و (رحمن 55/ 24) الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ

و (تكوير 81/ 16) الْجَوارِ الْكُنَّسِ در همه اين موارد، ياء كه علامت كسره بلند است در كتابت حذف شده است.

حذف علامت كسره بلند در رؤوس آيات شامل همه مواردى است كه كسره بلند در آنها آمده است و اين در حالى است كه حذف كسره بلند به علت رسيدن به حرف ساكن، تمام موارد آن را در بر نمى گيرد بلكه علامت ياء كه علامت كسره بلند است على رغم اينكه در تلفظ ساقط مى شود، در نوشتن مى ماند مانند: (بقره 2/ 269) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ و (مائده 5/ 54) فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ و (يونس 10/ 101) وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ و (يوسف 12/ 59) أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ و (رعد 13/ 41) أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ و (نحل 16/ 107) وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ و (مريم 19/ 93) إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ و (نمل 27/ 81) «بهدى العمى» و (قصص 28/ 55) لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ و (مؤمن 40/ 15) يُلْقِي الرُّوحَ «2».

همچنين علامتهاى حركات بلند از فعل مضارع به سبب وقوع آن بعد از ادات جزم، حذف مى شود اما حذف اين علامتها، در مثالهايى كه گذشت «يؤت اللّه، ننج المؤمنين، يناد المناد، فَما تُغْنِ النُّذُرُ» به اين علت نبوده زيرا كه در اين موارد مضارع در موضع رفع است، بلكه علت اين حذف به خاطر سقوط آن در تلفظ است كه ناسخان مصاحف عثمانى آن را در خط نيز حذف كرده اند بدون اينكه ملتزم شوند كه در همه جا اين روش را به كار گيرند، زيرا كه كاتب در اين موارد در ترديد قرار مى گيرد كه آيا به اصل رسم كلمه وفادار بماند در

حالى كه سياق كلام چنين اقتضايى ندارد و يا مطابق تلفظ بنويسد كه در درج

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 112 و دانى: المقنع، ص 47- 46 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 7 و عقيلى، لوحه 9.

(2) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 46، 47، 99.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 267

كلام متصل تلفظ مى كنند؟

ج: حذف علامت كسره بلند از آخر منادى

علامت كسره بلند علاوه بر دو حالت گذشته در هر اسم منادايى كه به سوى ضمير متكلم وحده اضافه شود، نيز حذف مى گردد، مانند: «يقوم و يربّ و يعباد» خواه حرف ندا در تلفظ بيايد يا نيايد. تنها دو مورد از اين قاعده استثنا شده و در آنها ياء نوشته شده است:

يكى در سوره عنكبوت (29/ 56) يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا و ديگرى در سوره زمر (39/ 53) يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا و در يك مورد مصحفها اختلاف دارند و آن در سوره زخرف (43/ 68) است. يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ كه در بعضى از مصحفها با ياء و در بعضى ديگر بدون ياء نوشته شده است «1».

شايد علت اثبات ياء در اين كلمات به سبب انتقال كسره بلند به رتبه اصوات صامته است، چون در قرائت بعضى از قاريان «2» در اين موارد ياء بلا فتحه خوانده شده و لذا اثبات صورت آن را لازم ديده اند.

ياء كه علامت كسره بلند است گاهى در اين موارد حذف مى شود: از منادى در مثل:

«يعباد، يقوم و يربّ» و از افعالى كه كسره بلند در آنها ضمير متكلم و مفعول به است بخصوص در رؤوس آيات، و از فعل در صيغه امر و نهى در مثل: فَارْهَبُونِ، فَاتَّقُونِ، وَ

لا تُنْظِرُونِ، وَ لا تَقْرَبُونِ و مانند آنها. گاهى اين حذف كه به پيروى از تلفظ انجام مى گيرد، به سبب سرعت نطق است كه در صيغه هاى ندا و امر و نهى در مقاطع كلمه معمول است و موجب سقوط حركت پايانى و يا كوتاه كردن آن مى شود، همان گونه كه در فعل مضارع مجزوم يا فعل امر كوتاه مى شود و در خط هم سقوط مى كند، مانند: «اخش، ادع، ارم».

بنابراين حذف علامت كسره بلند به سبب كوتاه كردن آن است. و شايد اين قاعده شبيه قاعده حذف الف در (ما) استفهامى است كه حرف جر به آن داخل شده است مانند: (بم، عمّ، فيم، لم، ممّ) به نظر مى رسد كه آهنگ خاص استفهام اقتضا مى كند كه مقطع ها به

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34- 33 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 6.

(2) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 179، 190.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 268

سرعت ادا شود و اين باعث سقوط فتحه بلند در (ما) به هنگام تلفظ شده و كتابت هم تابع تلفظ گرديده است «1».

اين توجيه و تفسير نياز به بحث و بررسى بيشترى دارد، بخصوص اينكه در بعضى از مثالها مى بينيم كه ياء در رسم الخط باقى مانده است، مانند «2»: (بقره 2/ 150) وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ و (آل عمران 3/ 31) فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ و (هود 11/ 55) فَكِيدُونِي جَمِيعاً و (مريم 19/ 43) فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ و (طه 20/ 90) فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي «3» ولى بايد توجه كنيم كه همه اين مثالها مربوط به وسط آيه است كه شايد به حفظ علامت كسره بلند كمك كرده است

و يا اينكه رسم بر اين بوده كه در اين گونه موارد علامت كسره اثبات شود چون در واقع آن يك كلمه است و ضمير متكلم مى باشد و در موضع مفعول به واقع شده است.

3. حالتهاى ديگر

در كنار مواردى كه گفته شد، علامت ياء كه رمز كسره بلند است، به طور قياسى و هميشه از اسمى كه مجرور يا مرفوع و آخر آن ياء باشد و تنوينى بر آن ملحق گردد چه در رأس آيه و چه در غير آن، حذف مى شود. و مصاحف در حذف ياء در چنين مواردى اتفاق نظر دارند، و دليل آن طبق گفته علما لغت عربى، اين است كه ياء در حال وصل

__________________________________________________

(1) برجشتراسر مى گويد: (التطور النحوى، ص 42): «اكثر انواع كوتاه كردن حركتهاى ممدود اتفاقى و تصادفى است كه از جمله آنها، كوتاه كردن در اواخر كلمات است، زيرا كه مى بينيم حركت ممدوده پايانى در بعضى از موارد به حال خود مى ماند، مانند: «بما و فيما و لما» و گاهى هم كوتاه مى شود، مانند: «بم و فيم و لم» در حالى كه كوتاه شدن در مثالهاى ياد شده تصادفى نيست. به نظر مى رسد كه اين مستشرق بزرگ توجه لازم را در مسأله نداشته است، زيرا كه كوتاه شدن آن در مثل: «بم و فيم و لم» تابع موقعيت (ما) در كلام است، هرگاه (ما) براى استفهام باشد و به حرف جر متصل گردد، هميشه كوتاه خواهد بود و در غير اين صورت مثل اينكه موصوله و يا مصدريه باشد، كوتاه نخواهد شد، به طورى كه رسم عثمانى آشكارا به اين امر دلالت دارد و در لغت عرب نيز

مشهور است و دانشمندان علوم عربى تصريح كرده اند كه حذف الف (ما) استفهامى كه مجرور باشد مطابق قياس و همگانى است (بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 217) ولى علت حذف الف پيش آنها، تفاوت ميان استفهام و خبر است (بنگريد به: ابن هشام، عبد اللّه بن يوسف انصارى: مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، قاهره، كتابخانه محمد على صبيح، تحقيق محمد محيى الدين عبد الحمى، ج 1، ص 299) ولى اگر اين درست است چرا حذف به استفهاميه اختصاص يافته است نه خبريه؟

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 114- 112 و دانى: المقنع، ص 46- 45.

(3) ابن ابى داود روايت كرده كه اين حرف بدون ياء رسم شده است (109).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 269

ساكن است و تنوين بعد از آن هم ساكن است و لذا حذف مى شود، يا بگوييم كه كسره بلند در مقطع بسته واقع شده و لذا كوتاه گرديده است (طبق تعبير دانشمندان جديد) و اين موارد در قرآن سى حرف است كه در چهل و هفت مورد «1» آمده است، مانند: (باغ، هاد، وال، واق، غواش، بواد، مستخف ...)

همچنين ياء را كه علامت كسره بلند است بعد از هاى ضمير كه ما قبل آن مكسور باشد و با ساكن ملاقات نكند، در كتابت حذف مى كنند، مانند (به، و ربه) و مثل آنها. چون در حال وقف از بين مى رود «2».

غير از آنچه گفته شده مواردى وجود دارد كه علامت كسره بلند، در وسط آيه حذف شده كه گاهى متصل به فعل است، مانند: (بقره 2/ 197) وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ و (مائده 5/ 44) اخْشَوْنِ

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا و (هود 11/ 46) فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ و (يوسف 12/ 66) حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ و مانند آنها، «3» و گاهى هم جوهر كلمه است، مانند: (اسراء 17/ 97) فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ و (كهف 18/ 64) ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا و (سبأ 34/ 13) وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ و (شورى 42/ 32) وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ و (ق 50/ 41) يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ و (قمر 54/ 8) مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ و مانند اينها. «4» اين گونه موارد نيز مطابق با مطلبى است كه پيش از اين گفتيم و آن اينكه عربها باكى نداشتند از اينكه ياء را از آخر كلام حذف كنند اگر ما قبل آن مكسور باشد. آنها در اين صورت ياء را حذف مى كردند و به كسره ما قبل آن كفايت مى نمودند. فرّاء گفته است «5»:

عربها ياء در آخر حروف را مانند: «اتبعن، و اكرمن، و اهانن» و مانند: دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ- وَ قَدْ هَدانِ گاهى حذف مى كردند و گاهى اثبات مى كردند. كسى كه آن را حذف مى كرد، به كسره ما قبل اكتفا مى نمود و آن را نشانه ياى حذف شده مى دانست و اين بدان

__________________________________________________

(1) ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 136 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.

(2) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 291 و مبرد، ج 1، ص 264 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 6 و ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 304.

(3) بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص

251 و بعد و نيز مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 30.

(4) بنگريد به: همان مصادر و نيز زمخشرى: الكشاف، ج 3، ص 452.

(5) معانى القرآن، ج 1، ص 200.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 270

جهت بود كه ياء وقتى ساكن باشد و در آخر حروف قرار گيرد، ثقيل مى شود و لذا حذف مى گردد. و كسى كه ياء را حذف نمى كرد آن را مطابق با اصل و بناى كلمه مى دانست.

همين مطلب درباره يايى كه ما قبل آن نون نباشد نيز صادق است.

از همه اين مطالب روشن مى شود كه در رسم الخط عثمانى هر كجا كه علامت كسره بلند در آخر كلمات حذف شده به جهت مطابقت با تلفظ كلمه است كه آن علامت حذف و يا كوتاه شده است، خواه در حال وقف و يا در حال وصل. و اين بر اساس قاعده اى است كه مى گويد: اصل در كتابت مطابق بودن آن با تلفظ است. ولى بايد بدانيم كه اين قاعده كليت ندارد، زيرا در بعضى از كلماتى كه آخر آنها ياء است خواه جوهر كلمه باشد يا زايده باشد، علامت ياء حذف نشده و اين در چهل مورد است «1» كه در بعضى از نظاير آنها در جاهاى ديگر علامت كسره حذف شده است و شايد اثبات علامت كسره بلند در اين گونه موارد، مطابق اصل انجام شده است كه يا آن حرف نماينده يك كلمه بوده و يا جزئى از يك كلمه بوده و يا در تلفظ اثبات مى شده است.

از چيزهايى كه دلالت مى كند بر اينكه حذف علامت كسره بلند براى مطابقت با تلفظ بوده، اين است كه اين

مطلب از پيشوايان علم قرائت روايت شده و بعضى از آنها هم در حال وصل و هم در حال وقف حذف مى كردند و بعضى ديگر در حال وصل اثبات مى كردند و در حال وقف حذف مى نمودند، برابر با تفصيلى كه در اين زمينه وجود دارد «2».

دوم: علامت ضمه بلند

اشاره

اثبات علامت كسره بلند در آخر كلمه تابع حالتى است كه در نطق پديدار مى شود، مانند كوتاه كردن حركت كه احيانا به حذف علامت در رسم منجر مى گردد و ما در عين حال كه ديديم علامت كسره بلند در وسط كلمه تقريبا همه جا ثبت مى شود، مى بينيم كه در آخر كلمه در غالب اوقات حذف مى گردد. اينك بر ماست كه عواملى را كه باعث حذف

__________________________________________________

(1) مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 49 و عقيلى، لوح 6.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 50- 49 و عقيلى، لوح 5. در مصحف تاشكند و مصحف جامع عمرو عاص در دار الكتب المصريه ديدم كه در اين مثالها كه از ماده حياة آمده است هر دو ياء ثبت شده است. بنگريد به: مصحف تاشكند (بقره 2/ 258 و يس 36/ 12) و مصحف جامع عمرو (يونس 10/ 56 و حج 22/ 6 و مؤمنون 23/ 80 و يس 36/ 12 و غافر 40/ 68 و شورى 42/ 9 و حديد 57/ 2).

(3) كلمه (ابراهيم) فقط در سوره بقره بدون ياء نوشته شده ولى در تمام قرآن با ياء نوشته مى شود (بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34) و شايد اين رسم الخط متأثر از قرائتى است كه از ابن عامر نقل شد (ابراهام) با الف

(بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين:

القراءات القرآنية ص 299 و 394) و شايد هم از بعضى از نگارشهاى سامى ديگر متأثر باشد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 261

ياء در آخر كلمه مى شود بررسى كنيم و ظاهر اين است كه همه اين عوامل به كوتاه كردن كسره بلند و يا حذف آن در حال نطق بر مى گردد و در كتابت نيز مطابق نطق عمل شده است «1».

الف: حذف علامت كسره بلند در فاصله ها

در آغاز اين بحث اشاره كرديم كه حركتهاى بلند در آخر كلمات، بيشتر از وسط كلمات در معرض كوتاه شدن هستند و كسره بلند كه علامت آن در آخر كلمه حذف مى شود، غالبا علامت ضمير متكلم و يا لام الفعل كلمه است، خواه كلمه اسم باشد يا فعل.

سيبويه اشاره مى كند كه روش عربها حذف ياء (كسره بلند) كه ضمير است در حالت وقف مى باشد، مانند: (هذا غلام) در (هذا غلامى) و يا (قداسقان و اسقن) در (أسقانى و اسقنى) چون عادت عربها اين است كه در حال وقف چيزى را حذف مى كنند كه در حال وصل حذف نمى شود «2». همچنين سيبويه اشاره مى كند كه بعضى از عربها ياء را حتى در كلمه اى كه الف و لام دارد مانند: (القاضى) در حالت وقف حذف مى كنند «3». و فراء نيز معتقد است كه حذف يا در آخر كلمه در كلام عرب جايز است خواه ضمير باشد يا جوهر كلمه، آنجا كه مى گويد: «4» «عرب باكى ندارد از اينكه ياء را از آخر كلام حذف كند اگر ما قبل آن مكسور باشد «5» از آن جمله است: (ربّى أكرمن- و- أهانن) در سوره فجر (89/ 15 و 16) و سخن خداوند:

(اتمدّونن بمال) در سوره نمل (27/ 36) و از غير نون هم حذف مى شود، مانند: (المناد) و (الداع) و مثالهاى آن بسيار است و از ياء به كسره ما قبل آن اكتفا مى شود».

__________________________________________________

(1) بر جشتراسر در كتاب (التطور النحوى، ص 44) مى گويد: «در رسم قرآن در بيشتر موارد ياء كه دلالت بر كسره ممدوده در آخر كلمات دارد، حذف مى شود خواه ضمير باشد يا غير آن، مانند: 1. يقوم و دعان و الداع و يوم يأت. و اين دلالت مى كند كه در لهجه حجاز در بسيارى از حالات كسره ممدوده پايانى كلمه كوتاه مى شده است.

(2) الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد به: ص 292.

(3) ج 2، ص 288 و نيز بنگريد به: صولى، ص 252 و مكى: الكشف، ج 1، ص 231 و ابن يعيش، ج 9، ص 75.

(4) معانى القرآن، ج 1، ص 90.

(5) علماى گذشته عقيده داشتند كه پيش از ياى مد كسره كوتاهى وجود دارد و در هنگام حذف ياء به آن كسره اكتفا مى شود ولى بررسيهاى آوا شناسى نشان مى دهد كه ياى مد تنها يك كسره بلند است كه گاهى كوتاه مى شود و يا حذف مى گردد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 262

و نيز مى گويد «1»: «عرب گاهى ياء را مى اندازد و به كسره ما قبل آن اكتفا مى كند.»

همان گونه كه تناسب فاصله ها و رؤوس آيات در هنگام وقف گاهى موجب افزودن صوتهايى در آخر بعضى از كلمات مى شود مانند: (السبيلا ... و حسابيه) همچنين گاهى هم سبب حذف و يا كوتاه كردن صداى حركات در آخر بعضى از كلمات مى شود و كاتبان مصاحف

اين موضوع را رعايت كرده اند و علامت كسره بلند را در بيشتر جاهايى كه سر آيه بوده حذف نموده اند. سيبويه مى گويد «2»: «همه چيزهايى كه در كلام حذف نمى شود و يا بهتر است كه حذف نشود، در فاصله ها حذف مى شود.» سپس مى گويد: «اين كار جايز است و مطابق با سليقه عربى است و موارد بسيار دارد.»

علامت كسره بلند در فواصل آيات حذف مى شود خواه علامت ضمير مسبوق به نون در افعال باشد يا علامت ضمير متصل به اسماء باشد و يا لام الفعل كلمه باشد، چه در اسم و چه در فعل. مثال براى حذف علامت ضمير در افعال، قول خداوند است: (سوره شعراء 69/ 78- 81) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ- وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ- وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ- وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ چيزى كه جلب توجه مى كند اين است كه در سه آيه از اين آيات دو ياى ضمير وجود دارد و هر كدام از آنها كه در وسط آيه است حذف نشده خَلَقَنِي، يُطْعِمُنِي و يُمِيتُنِي ولى هر كدام در رأس آيه قرار گرفته حذف شده است يَهْدِينِ، يَشْفِينِ و يُحْيِينِ و اين دليل روشنى است بر اينكه وقف بر سر آيات و رعايت تناسب آنها در حذف علامت كسره بلند اثر دارد و دليل بر اين است كه اين حذف به خاطر سقوط آن در نطق است و مثال آن فراوان است. در اين مطلب تأمل كنيد و ببينيد كه چگونه كلماتى كه در فواصل با واو و نون ختم شده، در اين آيات در رديف هم قرار گرفته است (بقره 2/ 38- 42): ... وَ لا هُمْ

يَحْزَنُونَ ... هُمْ فِيها خالِدُونَ ... فَارْهَبُونِ ... فَاتَّقُونِ ... تَعْلَمُونَ و اثر وقف در فاصله را حذف صداى كسره بلند از لفظ در (فَارْهَبُونِ، فَاتَّقُونِ) و تأثير گذارى آن را در حذف علامت در لفظ ملاحظه فرماييد.

__________________________________________________

(1) معانى القرآن، ج 3، ص 260.

(2) الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن يعيش، ج 9، ص 78.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 263

از جمله مثالهاى حذف كسره بلندى كه علامت ضمير است و متصل به اسماء آمده و به سبب وقف در فاصله حذف شده عبارت است از قول خداوند در سوره ص (38/ 8- 14):

... بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ ... الْوَهَّابِ ... عِقابِ از همين نوع است قول خداوند در سوره ملك (67/ 16- 19) ... تَمُورُ ... نَذِيرِ ... نَكِيرِ ... بَصِيرٌ و مانند آن بسيار است.

و اما مثالهاى حذف كسره بلند از آخر كلماتى كه در فواصل واقع شده و كسره بلند از جوهر كلمه است كه به سبب وقف و رعايت تناسب حذف شده مثال آن از اسماء كلمه «التّنادى» است كه در قول خداوند در سوره غافر (40/ 31- 33) آمده است: لِلْعِبادِ ... يَوْمَ التَّنادِ ... مِنْ هادٍ و از افعال كلمه (بسر) در سوره فجر (89/ 5) است: وَ الْفَجْرِ- وَ لَيالٍ عَشْرٍ- وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ- وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ- هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ در اينجا ياء كه علامت كسره بلند است از فعل مضارع (يسرى) حذف شده در حالى كه اين حرف لام الفعل كلمه است و در جايى واقع نشده كه

جزم آن لازم باشد و تنها در حال وقف حذف شده كه رؤوس آيات قبلى شبيه هم باشند و در خط هم از تلفظ پيروى شده است «1».

ب: حذف علامت كسره بلند در غير فواصل به خاطر كراهت التقاى دو ساكن

در لغت عرب بنايى كه در آن دو ساكن به هم رسيده باشد مانع از آن است كه حركت بلند با صدايى غير از صداى حرف متحرك خوانده شود، مگر در حالت وقف و يا در باب دابّة و شبيه آن به اين معنا كه تركيب مقطعى يا همان التقا دو ساكن (ص ح ح ص) در لغت عربى ممنوع است مگر در آن دو حالتى كه گفته شد، «2» و هرگاه چنين حالتى هنگام صرف كلمه و يا اتصال به ضماير و يا وقوع در كنار كلمه ديگر در سياق كلام، پيش بيايد، در اين صورت حركت بلند به حركت كوتاه تبديل مى شود و به شكل (ص ح ص) تبديل مى شود كه در لغت عرب شايع است.

دانشمندان رسم و قرائات و علماى لغت عربى اين پديده و تأثير آن در بناى كلمات را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 74 و زمخشرى: الكشاف، ج 4، ص 596 و قلقشندى، ج 3، ص 200.

(2) بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 121 و برجشتراسر، ص 42، و دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 56 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، ق 1، ص 198- 197.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 264

دريافته اند و لذا سيبويه فصلى را به آن اختصاص داده به نام (باب ما يحذف من السواكن اذا وقع بعدها

ساكن) سپس گفته: اين در سه حرف است: الف و ياء در صورتى كه ما قبل آن مكسور باشد، و واو در صورتى كه ما قبل آن مضموم باشد. اما حذف الف، مانند: (رمى الرجل و معزى القوم) و از همين باب است: (رمت) و امّا حذف ياى ما قبل مكسور، مانند:

(هو يرمى الرجل، و يقضى الحق) و اما حذف واو ما قبل مضموم، مانند: (يغز و القوم، و يدعو الناس) «1».

فراء گفته است «2»:

«هر ياء و او كه ساكن باشند و ما قبل واو مضموم و ما قبل ياء مكسور باشد، عربها آن را حذف مى كنند و به ضمه از واو و به كسره از ياء اكتفا مى شود».

ازهرى گفته است «3»:

«الف لين و ياء پس از كسره و واو پس از ضمه وقتى به يك حرف ساكن ديگر برسند همگى ساقط مى شوند، مانند: (عبد اللّه ذو العمامة) كه گويا تلفظ مى كنى: ذل. و يا مى گويى (رأيت ذا العمامة) و تلفظ مى كنى: ذل. و مى گويى: (مررت بذى العمامة) و تلفظ مى كنى:

ذل. و مانند آن در كلام بسيار است».

امام مكى به اين پديده اشاره مى كند آنجا كه مى گويد «4»:

«ساكن اوّل از دو كلمه در صورتى كه از حروف مدل و لين باشد حذف مى گردد و آن را به خاطر به هم رسيدن دو ساكن حذف مى كنند و حركت ما قبل، بر آن دلالت مى كند مانند:

(يقى الرجل، و قوا الرجل، و ذا المال).»

انتقادى كه بر سخنان پيشوايان ادب مى توان كرد اين است كه آنها از حركت بلند به «ساكن» تعبير مى كنند و معتقدند كه حرف مدّ و لين حذف مى شود و حركت

ما قبل، بر آن دلالت مى كند. در حالى كه حقيقت اين است كه در اينجا حركت بلند كوتاه شده است تا «مقطع مديد» كه با يك حرف صامت بسته شده است (ص ح ح ص) به «مقطع طويل» آن،

__________________________________________________

(1) الكتاب، ج 2، ص 276.

(2) معانى القرآن، ج 2، ص 27 و بنگريد به: ج 2، ص 117 و ح 1، ص 337 از همين كتاب.

(3) تهذيب اللغة، ج 1، ص 277 و قلقشندى، ج 3، ص 174.

(4) الكشف، ج 1، ص 277.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 265

آن هم بسته شده (ص ح ص) تبديل گردد و اين در لغت عربى مطابق با عادت در بنا مقاطع كلام است.

از اين كه بگذريم نظر آنها به طور كلى صحيح است و از كيفيتى در نطق خبر مى دهد كه اثر آن در خط نيز باقى مانده است و لذا علامتهاى حركات بلند در آخر كلمات در بسيارى از موارد در رسم عثمانى بخصوص هنگام درج كلام نوشته نشده است. امام ابو عمرو دانى مى گويد «1»: «اين بدان سبب است كه آنها در بسيارى از موارد كتابت، لفظ را آن هم در حال وصل رعايت كرده اند و اصل كلمه را در حال قطع رعايت ننموده اند. و لذا مى بينيد الف و ياء و واو را در اين مثالها و مانند آنها انداخته اند: «أيّه المؤمنون» و سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ و يَدْعُ الْإِنْسانُ در اين موارد آنها علامتها در تلفظ حذف شده چون هم خود ساكن بودند و هم ما قبل آنها ساكن بود و خط را هم به همين منوال نوشته اند و علامتها را ساقط

كرده اند.

قاعده كوتاه كردن حركتهاى بلند به هنگام رسيدن به يك حرف ساكن غير متحرك، بسيارى از موارد حذف حركتهاى بلند در رسم عثمانى را براى ما تفسير مى كند، زيرا كه حركت بلند وقتى كوتاه شد، تبديل به حركت كوتاه مى شود و مى دانيم كه حركت كوتاه در آن زمانى علامتى در كتابت نداشت و اين به معناى سقوط علامت حركت بلند است بدون اينكه چيزى جانشين آن شود و كوتاه شدن آن را برساند.

بايد دانست كه اين پديده در كلام متصل به وجود مى آيد، آن هم در وقتى كه حركت بلند در آخر كلمه با حرف ساكنى در اوّل كلمه بعد از آن ملاقات كند، و همان گونه كه وقف كردن، در كوتاه شدن و يا حذف حركات بلند تأثير مى گذاشت، به همين صورت وصل كلام نيز در واقع در كوتاه كردن حركات بلند تأثير دارد جز اينكه رغبت كاتبان به حذف علامت كسره بلند در حال وقف، بيشتر از حذف آن در حال درج كلام است؛ و لذا مواردى كه علامت كسره بلند در رؤوس آيات به علت مجانست حذف شده، چه ضمير مفعولى و چه اضافه يا اصلى، هشتاد و هشت مورد است «2»، در حالى كه موارد كوتاه كردن

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 158 و بنگريد به: اين مجاهد، ص 426.

(2) ابن وثيق اندلسى: لوحه 7 و بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص 256- 250 و مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 33- 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 266

كسره بلند هنگام التقاى دو ساكن در درج كلام، از پانزده مورد تجاوز نمى كند، «1» و از اين موارد

است:

(نساء 4/ 146) وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ و (يونس 10/ 103) نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ و (طه 20/ 12 و نازعات 79/ 16) بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ و (حج 22/ 54) لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا و (نمل 27/ 18) وادِ النَّمْلِ و (قصص 28/ 30) الْوادِ الْأَيْمَنِ و (صافات 37/ 163) صالِ الْجَحِيمِ و (ق 50/ 41) يُنادِ الْمُنادِ و (قمر 54/ 5) فَما تُغْنِ النُّذُرُ و (رحمن 55/ 24) الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ و (تكوير 81/ 16) الْجَوارِ الْكُنَّسِ در همه اين موارد، ياء كه علامت كسره بلند است در كتابت حذف شده است.

حذف علامت كسره بلند در رؤوس آيات شامل همه مواردى است كه كسره بلند در آنها آمده است و اين در حالى است كه حذف كسره بلند به علت رسيدن به حرف ساكن، تمام موارد آن را در بر نمى گيرد بلكه علامت ياء كه علامت كسره بلند است على رغم اينكه در تلفظ ساقط مى شود، در نوشتن مى ماند مانند: (بقره 2/ 269) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ و (مائده 5/ 54) فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ و (يونس 10/ 101) وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ و (يوسف 12/ 59) أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ و (رعد 13/ 41) أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ و (نحل 16/ 107) وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ و (مريم 19/ 93) إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ و (نمل 27/ 81) «بهدى العمى» و (قصص 28/ 55) لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ و (مؤمن 40/ 15) يُلْقِي الرُّوحَ «2».

همچنين علامتهاى حركات بلند از فعل مضارع به سبب وقوع آن بعد از ادات جزم، حذف مى شود اما حذف اين علامتها، در مثالهايى كه گذشت «يؤت اللّه، ننج المؤمنين، يناد المناد، فَما تُغْنِ النُّذُرُ»

به اين علت نبوده زيرا كه در اين موارد مضارع در موضع رفع است، بلكه علت اين حذف به خاطر سقوط آن در تلفظ است كه ناسخان مصاحف عثمانى آن را در خط نيز حذف كرده اند بدون اينكه ملتزم شوند كه در همه جا اين روش را به كار گيرند، زيرا كه كاتب در اين موارد در ترديد قرار مى گيرد كه آيا به اصل رسم كلمه وفادار بماند در حالى كه سياق كلام چنين اقتضايى ندارد و يا مطابق تلفظ بنويسد كه در درج

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 112 و دانى: المقنع، ص 47- 46 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 7 و عقيلى، لوحه 9.

(2) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 46، 47، 99.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 267

كلام متصل تلفظ مى كنند؟

ج: حذف علامت كسره بلند از آخر منادى

علامت كسره بلند علاوه بر دو حالت گذشته در هر اسم منادايى كه به سوى ضمير متكلم وحده اضافه شود، نيز حذف مى گردد، مانند: «يقوم و يربّ و يعباد» خواه حرف ندا در تلفظ بيايد يا نيايد. تنها دو مورد از اين قاعده استثنا شده و در آنها ياء نوشته شده است:

يكى در سوره عنكبوت (29/ 56) يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا و ديگرى در سوره زمر (39/ 53) يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا و در يك مورد مصحفها اختلاف دارند و آن در سوره زخرف (43/ 68) است. يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ كه در بعضى از مصحفها با ياء و در بعضى ديگر بدون ياء نوشته شده است «1».

شايد علت اثبات ياء در اين كلمات به سبب انتقال كسره بلند به رتبه اصوات صامته است، چون در قرائت بعضى

از قاريان «2» در اين موارد ياء بلا فتحه خوانده شده و لذا اثبات صورت آن را لازم ديده اند.

ياء كه علامت كسره بلند است گاهى در اين موارد حذف مى شود: از منادى در مثل:

«يعباد، يقوم و يربّ» و از افعالى كه كسره بلند در آنها ضمير متكلم و مفعول به است بخصوص در رؤوس آيات، و از فعل در صيغه امر و نهى در مثل: فَارْهَبُونِ، فَاتَّقُونِ، وَ لا تُنْظِرُونِ، وَ لا تَقْرَبُونِ و مانند آنها. گاهى اين حذف كه به پيروى از تلفظ انجام مى گيرد، به سبب سرعت نطق است كه در صيغه هاى ندا و امر و نهى در مقاطع كلمه معمول است و موجب سقوط حركت پايانى و يا كوتاه كردن آن مى شود، همان گونه كه در فعل مضارع مجزوم يا فعل امر كوتاه مى شود و در خط هم سقوط مى كند، مانند: «اخش، ادع، ارم».

بنابراين حذف علامت كسره بلند به سبب كوتاه كردن آن است. و شايد اين قاعده شبيه قاعده حذف الف در (ما) استفهامى است كه حرف جر به آن داخل شده است مانند: (بم، عمّ، فيم، لم، ممّ) به نظر مى رسد كه آهنگ خاص استفهام اقتضا مى كند كه مقطع ها به

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34- 33 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 6.

(2) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 179، 190.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 268

سرعت ادا شود و اين باعث سقوط فتحه بلند در (ما) به هنگام تلفظ شده و كتابت هم تابع تلفظ گرديده است «1».

اين توجيه و تفسير نياز به بحث و بررسى بيشترى دارد، بخصوص اينكه در بعضى از مثالها مى بينيم

كه ياء در رسم الخط باقى مانده است، مانند «2»: (بقره 2/ 150) وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ و (آل عمران 3/ 31) فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ و (هود 11/ 55) فَكِيدُونِي جَمِيعاً و (مريم 19/ 43) فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ و (طه 20/ 90) فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي «3» ولى بايد توجه كنيم كه همه اين مثالها مربوط به وسط آيه است كه شايد به حفظ علامت كسره بلند كمك كرده است و يا اينكه رسم بر اين بوده كه در اين گونه موارد علامت كسره اثبات شود چون در واقع آن يك كلمه است و ضمير متكلم مى باشد و در موضع مفعول به واقع شده است.

سوم: علامت فتحه بلند (الف)

اشاره

علامت الف (أ) كه اولين حرف از حروف ابجدى سامى است، نشان دهنده صوت صامتى است كه در لغت عربى بعدها به آن «همزه» گفته شد، ولى در كتابت نبطى متأخر كه يكى از فروع كتابت آرامى است، اين علامت را براى نشان دادن فتحه بلند به كار بردند، و كتابت عربى كه در خدمت نوشتن وحى و نسخه بردارى مصاحف عثمانى قرار گرفت از همان خط منشعب شده و لذا كتابت عربى هم اين استعمال را به ارث برد. البته در كتابت نبطى اين علامت براى فتحه بلند تنها در آخر كلمه به كار برده مى شد، ولى در كتابت عربى علامت الف در اشاره به فتحه بلند حتى در وسط كلمات هم به كار گرفته شد «3».

از آنجا كه كار نويسندگان در اثبات علامت الف جهت اشاره به فتحه بلند در وسط

__________________________________________________

است و بعيد هم نيست كه در اينجا هم مانند آن چهار مورد واو به پيروى از تلفظ در خط

هم حذف شده باشد هر چند كه واو در اينجا ضمير جمع است.

(1) ابن وثيق اندلسى، لوح 6.

(2) بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 268 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.

(3) درباره تاريخ استخدام الف در اشاره به فتحه بلند، به فصل مقدماتى همين كتاب مراجعه نماييد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 275

كلمات، نسبت به رسم عثمانى كار تازه اى بود، لذا بر آنها آسان نبود كه اين علامت را به تمام حالات كلمه تعميم دهند و صورت قديمى هجاى كلمات را كه در آنها علامت فتحه بلند نوشته نمى شد فراموش كنند. و به همين جهت اين استخدام بتدريج وارد كتابت مى شد، يعنى در مرحله نخست شامل همه كلماتى كه فتحه بلند وسطى جزئى از آنها بود نمى شد، و نويسندگان در بعضى از كلمات آن را مى نوشتند و در بعضى ديگر حذف مى كردند، حتى يك كلمه را در بعضى از موارد با اثبات الف به عنوان علامت فتحه بلند مى نوشتند و همان كلمه را در بعضى از موارد بدون الف مى آوردند، و بدينسان قاعده اشاره به فتحه بلند وسطى، در دورانى كه اصحاب پيامبر كتابت عربى را در نوشتن قرآن كريم به كار گرفتند استقرار نيافته بود، و لذا رسم عثمانى ويژگيهاى همين مرحله را داشت و بعضى از كلمات نشان دهنده روش جديد در اثبات علامت فتحه بلند وسطى بود و بعضى ديگر به همان روش قديم و بدون علامت فتحه بلند وسطى نوشته مى شد.

1. حذف علامت فتحه بلند
أ- موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده

أ- موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده

به نظر مى رسد كه قسمتى از تاريخ تطور به كارگيرى علامت الف در نشان دادن فتحه بلند از دانشمندان

رسم و دانشمندان عربى پنهان مانده است و براى همين است كه درباره روش رسم عثمانى در نوشتن فتحه بلند وسط كلمه دچار حيرت شده اند و تلاش نموده اند كه به تفسير و توجيه قابل قبولى درباره اين موضوع دست پيدا كنند و نظرات متفاوتى ابراز كرده اند كه همه آنها در عدم آگاهى از تاريخ اين موضوع مشترك هستند، آگاهى و معرفتى كه اكتشافات اخير آن را به دست داده است. آنها علت حذف علامت فتحه بلند را گاهى ضعف آن «1» و گاهى كثرت استعمال «2» و گاهى تخفيف و اختصار «3» و گاهى جهت احتمال دو

__________________________________________________

(1) ابن درستويه مى گويد: (ص 44) «در ميان حروف لين از همه بيشتر الف حذف شده است، چون ضعيف است و بيش از حروف ديگر استعمال شده است.»

(2) به عنوان نمونه، بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص 173 و صولى، ص 36.

(3) به عنوان نمونه بنگريد به: دانى: المقنع، ص 10، 16 و سليمان بن نجاح، لوح 4 و رازى: مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 15 ب و 16/ أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 276

قرائت در يك رسم «1» دانسته اند.

دانشمندان علم رسم الخط سعى كرده اند كه ضابطه اى براى حالات حذف فتحه بلند در وسط كلمه و يا اثبات آن وضع كنند و على رغم اينكه خواهيم ديد كه در اينجا ضابطه اى وجود دارد كه از لابلاى مثالها ظاهر مى شود و كاتب در اثبات يا عدم اثبات فتحه بلند وسطى با آن مأنوس بوده است، دانشمندان رسم سعى كرده اند كه كلماتى را كه تابع اين پديده

است در ابواب محدودى بر شمارند و نتوانسته اند قاعده معينى را به دست بدهند. تا جايى كه امام ابن وثيق اندلسى در فصلى كه براى حذف الف اختصاص داده تصريح مى كند «2»: «بدان كه اين باب اضطراب فراوانى دارد و پراكنده است و به قاعده معينى بر نمى گردد.»

هنگامى كه امام ابو عمرو دانى در كتاب خود (المقنع) كلماتى را كه در آنها الف حذف شده است بر مى شمارد- و مى دانيم كه او پيشواى بعديها در اين موضوع است- روش واحدى را كه بتوان دنبال كرد، به دست نمى دهد، هر چند كه او هدفى بيشتر از آن ندارد كه اين كلمات را به صورت جامعى عرضه كند «3». او نخست كلماتى را كه روايت امام مدينه نافع بن ابى نعيم در بر دارد بر مى شمارد، سپس كلماتى را كه در آنها الف از ياى ندا و هاى تنبيه حذف شده ذكر مى كند و سخن خود را با ذكر كلماتى كه در آنها علامت الف وسطى اثبات نشده بر اساس حرف ما قبل الف، ادامه مى دهد، و حذف الف را بعد از لام و نون و عين و جز آنها ارائه مى كند، آنگاه كلمات مفرد را متعرض مى شود، و پس از آن در فصلى راجع به حذف الف از نامهاى عجمى سخن مى گويد، و در فصلى ديگر به حذف الف از جمع مذكر سالم مى پردازد، و در فصلى ديگر حذف الف از جمع مؤنث سالم را بازگو مى كند، و پيش از آن به حذف الف از تثنيه مى پردازد، و به همين صورت مطلب را بدون بيان روش مشخصى كه به آسانى در دسترس قرار گيرد، ادامه مى دهد.

او گاهى كلمات را بر مبناى ورود آنها در آيات و سوره هاى قرآن و گاهى بر حسب حروف مجاور و گاهى بر

__________________________________________________

(1) به عنوان نمونه بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 15/ أ و اللبيب، برگ 19 ب.

(2) بنگريد به: رسالة فى رسم المصحف، لوح 2.

(3) بنگريد به: المقنع، ص 10 و بعد از آن.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 277

حسب نوع كلمه مانند جمع و غير آن ذكر مى كند و گاهى كلمات معينى را به تنهايى مى آورد. شك نيست كه پديده حذف الف همان گونه كه پيشتر گفته شد طورى نيست كه بتوان روش معينى كه در برگيرنده تمام موارد باشد، ذكر نمود.

ابو بكر لبيب در شرحى كه بر «عقيله» نوشته تلاش كرد كلماتى را كه در كتابت آنها الف حذف مى شود در سه قسم جمع آورى كند «1»: قسمى كه در آن حذف الف به خاطر قرائتهاى گوناگون است و قسمى كه آن را اختصار ناميده و قسمى ديگر كه به آن «اقتصار» مى گويد. قسم اوّل كه براى اختلاف قرائت است، مانند: (فاتحه 1/ 3) ملك يوم الدين كسى كه آن را (مالك) بر وزن فاعل بخواند، در تلفظ الفى را اضافه مى كند كه در كتابت به جهت رعايت قرائت ديگر حذف شده است. و اما حذف اختصار، حذف الفهايى است كه در جمع مذكر يا مؤنث سالم كه بيشتر استعمال مى شود و تشديد و همزه هم ندارد آمده است. و اما حذف اقتصار عبارت است از حذف الف در يك كلمه و اثبات آن در نظاير آن كلمه است، مانند قول خداوند: «فى عبدى» (فجر 89/ 29)

كه بر حذف الف بعد از باء در اين كلمه بخصوص، اجماع منعقد شده است، ولى در الفاظ مشابهى الف بعد از باء اثبات شده، مانند: «عبادى، و عبادنا، و عباد الرحمن» در همه جاى قرآن.

اين تقسيم بندى كه لبيب آن را انجام داده سند تاريخى ندارد. حذف به خاطر اختلاف قرائت، با اين مطلب مردود است كه مصحف عثمانى جز بر يك قرائت نوشته نشده است (همان گونه كه پيشتر آن را ترجيح داديم) «2» و اما حذف «اختصار» يا «اقتصار» معنايش اين است كه پيش از كتابت مصحفها الف موجود بوده و كاتبان آن را به جهت اختصار يا اقتصار انداخته اند، در حالى كه همان گونه كه قبلا بيان كرديم، حقيقت اين است كه دورانى كه در آن مصحف نسخه بردارى شد مرحله انتقال بود و در اين مرحله روش جديدى براى اشاره به فتحه بلند وسطى اتخاذ نشده بود و الف در بعضى از كلمات نوشته مى شد و در بعضى از كلمات حذف مى گرديد، «3» بلكه حتى بعضى از كلمات در جايى با الف و در جاى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الدرة العقيله، برگ 19 ب- 20 أ نيز بنگريد به: ما رغنى، ص 42.

(2) بنگريد به: مبحث سوم از فصل دوم از همين كتاب.

(3) دانشمندان كلماتى را كه در همه جا الف از آنها حذف شده به همان ترتيبى كه عقيلى آورده، بر شمرده اند (بنگريد به: لوح 3) او در آنجا مجموع آن كلمات را در سيزده بيت بيان كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 278

ديگر با حذف آن آمده است و مردم آن زمان آنچنان درك

و جربزه اى نداشتند كه از اصول كتابت خارج شوند، بلكه اين طريقه اى بود كه هنگام نسخه بردارى مصاحف عثمانى واقعيت كتابت بر آن قرار داشت.

ب: تفسير درست اين پديده

ب: تفسير درست اين پديده

مطلبى را كه در تفسير و توجيه پديده اثبات و يا حذف علامت فتحه بلند وسطى در رسم عثمانى بيان خواهيم كرد، نقشهاى مكتوب مربوط به دوره قبل از رسم عثمانى و يا معاصر آن و يا بعد از آن، تأييد مى كند، زيرا كه اين نقوش روشى را كه كاتبان مصحف عثمانى در نشان دادن فتحه بلند وسطى به كار برده اند، بخوبى روشن مى سازد و ما اين مطلب را در فصل مقدماتى بيان كرديم. همچنين روش رسم كلماتى كه در نقود و سكه هاى اسلامى و يا پارچه هاى عربى كه قديمى ترين آنها به اواخر قرن اوّل هجرى بر مى گردد، آمده و در آنها فتحه بلند وسطى وجود دارد، مطلب بالا را تأييد مى كند، زيرا مى بينيم كه در آنها فتحه وسطى در دهها مورد كه اثبات الف در آنها مهمل گذاشته شده، حذف گرديده است «1».

همچنين ما آثارى از اين پديده را در هجاى جديد ملاحظه مى كنيم، كلماتى را مى بينيم كه مردم ضرورتى بر تغيير هجاى آن نديده اند و يا شكل آنها به همان صورت قديم باقى مانده و علامت الف در آنها داخل نشده و در طول ساليان دراز به همان صورت اولى باقى مانده، مانند: (اللّه، اللهم، اله، هذا، هذه، هذان، هؤلاء، اولئك، لكن) و مانند آنها.

شك ندارم كه مردمى كه در عصر نسخه بردارى مصاحف و سالهاى بعد از آن زندگى مى كردند در مقابل اين پديده هيچ گونه غرابتى احساس مى كردند، زيرا كه اين همان

روشى بود كه به آن عادت كرده بودند و اين برنامه آنها در كتابت الفاظ بود. اين پديده پس از نسلهاى اولى اسلامى، مورد تأمل و تعجّب قرار گرفته است و اين هنگامى بود كه به كارگيرى كتابت افزايش يافته بود و نياز به يادگيرى لغت عربى از طرف همه مسلمانان آشكار شده بود در اين زمان بود. كه سليقه و روش قديمى كه يك نفر عرب، متن نگاشته

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد العزيز والى، ص 218- 217 و دكتر صلاح الدين المنجد، ص 122- 121.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 279

شده را با آن روش مى خواند از بين رفت و كاتبان به سوى روش كاملى در رسم كلمات روى آوردند كه خواندن آن آسان باشد، و از همين جا تفاوت ميان رسم مصحفى با هجاى مورد استعمال كاتبان و مردم به وجود آمد. و در اين هنگام بود كه حذف الف براى مردم امر غريبى مى نمود كه غالبا از درك اصول و ريشه هاى تاريخى آن ناتوان بودند.

اثبات يا حذف الف در وسط كلمه بدون قاعده نبود. تأمل در مثالهايى كه در آنها الف در كتابت اثبات شده و كلماتى كه الف در آنها حذف شده، به ما كمك مى كند كه ضابطه و معيارى را به دست آوريم كه اين پديده را توجيه و نمودار بزرگى را كه نشان دهنده سير تكاملى آن است ترسيم مى كند. با اين وجود نبايد گفت كه اين ضابطه براى كاتبان روشن بوده و يا بر طبق آن عمل مى كردند، بلكه بعضى از كلمات به صورت قديمى خود ثبت مى شود و از اين معيارى كه در صدد

كشف آن از مثالها هستيم، پيروى نمى كند و بعضى ديگر از كلمات از آن معيار تجاوز مى كند و به مرحله جديدى مى رسد كه كلمات مشابه آن نرسيده است، و شايد در اينجا عوامل ديگرى وجود داشته كه به طبيعت حروفى كه اين كلمات از آن ساخته شده اند، مربوط بوده و يا به سطح آگاهى و اطلاع كاتب از اصول كتابت تعلق داشته است و هر چه كاتب آگاهى بيشتر از كتابت داشته، به حفظ صورت هجايى كلمات قديمى ملتزم تر بوده است.

معيارى كه در توجيه اين پديده تأثير گذاشته است، به اختصار عبارت است از اينكه كلمات در ميل خود به اثبات علامت فتحه بلند وسطى، همواره از تعداد حروفى كه از آن تشكيل يافته پيروى كرده است و هر چه حروف يك كلمه زياد بوده، علامت فتحه بلند وسطى كمتر اثبات شده و هر چه حروف كمتر بوده بيشتر اثبات شده است.

كلماتى كه ممكن است فتحه بلند وسطى داشته باشد، بايد در آن دو صورت صامت وجود داشته باشد كه فتحه بلند را حمل كند. در تمام مثالهاى اين نوع الف اثبات شده است، مثلا از اسمها: (عام، الجار، الغار، قاع، خال، و هر چه كه مانند: باغ و عاد باشد) و از فعلها: (زاد، كان، قال، قام، تاب، كاد، مات، عاد، فاز، طاب و ...) در هيچ يك از اين مثالها الف حذف نشده جز در فعل ماضى «قال» كه در بعضى از موارد به صورت «قل» نوشته شده

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 280

ولى قرائت در اين گونه موارد به حذف الف بوده «1» بنابراين كه نزد بعضى از قراء «قل»

صيغه امر است و شايد دليل اين هجاء همان باشد.

هر چه حروف كلمه بر اين دو تا افزايش پيدا كرده و يا ضمير و يا علامت معرب و مبنى بر آن افزوده شده، كاتبان به سوى حذف الف ميل كرده اند. كلماتى كه بر وزن فاعل آمده اند، مانند: (كاتب، ظالم، شاهد، مارد، شارب، طارد) و يا بر وزن «فعال و فعال» آمده اند مانند: (العذاب، العقاب، الحساب) و يا بر وزن «فعلان» مانند: (بنيان، طغيان، كفران، قربان، خسران، عدوان) و يا بر وزن «فعلان» مانند: (صنوان، قنوان) در غالب اين مثالها الف در رسم الخط ثبت شده است؛ «2»، زيرا با وجود افزايش در صيغه آنها كلمه چندان طولانى نبوده است.

در بيشتر موارد، علامت الف از فعلهاى مزيد فيه حذف مى شود، همچنين در يك صيغه از يك فعل وقتى به فعل مضارع مى رسيم و يا در حال اتصال ضماير، آن كلمه به حذف الف ميل مى كند، ولى در صيغه ماضى وقتى فعل از زوايد مجرد است غالبا الف ثبت مى شود، و مثلا الف در يُسارِعُونَ (3/ 114) حذف شده، ولى در سارِعُوا (3/ 133) ثبت گرديده، و نيز از: «ا تحجونى» (6/ 80) حذف، ولى در حَاجَّ (2/ 258) ثبت شده و نيز از: «تشقّون» (16/ 27) حذف ولى در (شَاقُّوا) ثبت شده، همچنين از «فلا تصحبنى» (18/ 76) حذف، ولى در صاحِبْهُما (31/ 15) ثبت گرديده است.

البته بايد بدانيم كه اين مطلب هميشه و به طور قاطع تابع آن معيارى نيست كه ما بيان كرديم، زيرا صورتهاى كلماتى كه كاتبان به آن عادت كرده اند به گونه اى است كه نمى توان از آنها تخطى كرد، حتى اگر براى

مطابقت با تلفظ كلمه باشد. بنابراين به كارگيرى اين معيار از سوى كاتبان يا به صورت غير منظم بوده و يا از روى قصد و اراده نبوده و يا اساسا از روى آگاهى نبوده- البته اگر اين تعبير درست باشد- و لذا تعجبى ندارد اينكه دو فعل (هاجر) و (جاهد) در مواردى از قرآن در يك آيه و كنار هم آمده ولى در فعل اوّل (هاجر) الف اثبات شده و در فعل دوم (جاهد) حذف گرديده است و اين در حالى است

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 156، 160، 196.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 110 و دانى: المقنع، ص 44.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 281

كه از لحاظ صيغه هم شبيه يكديگرند. نمونه آن را در (بقره 2/ 218) مى بينيم: وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ همين تركيب در چهار مورد ديگر به همين شكل تكرار شده است، «1» همچنين كلمه (هاجر) در تمام جاهايى كه آمده به همين صورت با الف بوده است و كلمه (جاهد) در همه جا با حذف آمده است. آيا اين مطلب نشانگر آن است كه حذف و يا اثبات الف با حروف مجاور آنها ارتباط دارد؟ اين قاعده را نمى توان از مثالها استخراج نمود و شايد مجرد عادت كاتبان در اثبات الف در كلمه اى و حذف آن در كلمه اى ديگر، تفاوت هجاى اين دو فعل را توجيه مى كند.

اساس و پايه اى كه پديده حذف و يا اثبات علامت فتحه بلند وسطى در رسم عثمانى بر آن استوار است هنگامى به صورت روشن تر آشكار مى شود كه كلماتى را تتبع كنيم كه

مقطعهايى به آنها متصل شده كه دلالت بر تثنيه و يا جمع مذكر يا مؤنث سالم مى كند يا كلمه با ضمير جمع متكلم (نا) آمده و ضمير ديگرى به آن متصل شده است. كلمات در اين حالات با لواحقى كه پيدا كرده است طولانى مى شود و از همين جهت، كاتبان در غالب اين كلمات ميل به حذف الف وسطى كرده اند مى شود و از همين جهت، كاتبان در غالب حذف شده: (امراتن، رجلن، يحكمن، يقتتلن) و مانند آنها، «2» خواه الف اسم باشد يا حرف، ولى نبايد در آخر كلمه قرار بگيرد و بايد در وسط كلمه باشد. در تمام قرآن وضع بدين منوال است، همچنين مصاحف اتفاق دارند در اينكه الف از جمع سالم كه استعمال زيادى دارد، هم در مذكر و هم در مؤنث حذف شده است «3»، مذكر مانند: (العلمين، الصبرين، الصدقين، الفسقين، المنفقين، الكفرين، الظلمون، الخسرون، السحرون، الكفرون) و مانند آنها. و مؤنث مانند: (المسلمت، المؤمنت، الطيبات، الخبيثات، الكلمت، ظلمت، و الظلمات، ثيبت، بينت) و نظير آنها. دانشمندان علم رسم تصريح كرده اند كه اگر در اين كلمات بعد از الف، همزه و يا حرف مشدّدى آمده باشد، مانند: (السائلين، القائمين، الخائنين، الصائمين، الظانين، الضالّين، العادّين، حافّين، الصائمات، الصافّات) مصاحف در اين دو مورد از نظر

__________________________________________________

(1) بنگريد به: انفال 8/ 72 و 74، 75 و توبه 9/ 20.

(2) بنگريد به: ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 40 و دانى: المقنع، ص 17 و عقيلى، لوح 6. بعضى از اين مثالها با ثبت الف در مصحف چاپ شده آمده است.

(3) بنگريد به: مهدوى، ص 105 و دانى: المقنع، ص 22 و

سليمان بن نجاح، لوح 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 282

اثبات يا حذف الف اختلاف دارند و از بعضى از پيشوايان علم رسم نقل شده كه الف در جمع معتل اللام نيز اثبات مى شود مانند: (العادين، القالين، العافين، راعون، طاغون، ساهون) و همين طور است كلمه اى كه لام الفعل آن همزه باشد، مانند (فما لئون، خاسئين) «1».

در مواردى كه دو الف در جمع مؤنث سالم باشد، در رسم مصحف غالبا هر دو الف حذف شده است، خواه بعد از الف حرف مضاعف يا همزه باشد يا نه، مانند: (الصلحت، الحفظت، الصدقت، الصفّت، الصئمات) و مانند آنها «2». بعضى از مثالهايى كه از اين نوع هستند با اثبات الف آمده است، مانند: سَبْعَ سَماواتٍ (سجده 41/ 12) در اين مورد بخصوص الف بعد از واو رسم شده است، اما الف بعد از ميم در تمام موارد بدون خلاف حذف شده است، «3» همچنين هر چه در قرآن كلمه آياتُنا وجود دارد با حذف الف نوشته شده مگر در دو موضع كه در آنها با الف آمده است: يكى در (يونس 10/ 21) «4» (مكر فى آياتنا) و ديگرى در همان سوره آيه 15 آياتُنا بَيِّناتٍ.

به نظر مى رسد كه اثبات الف قبل از همزه و يا حرف مضاعف در مثالهاى سابق به خاطر اين بوده كه كاتب مى خواسته علامت مدّ را روى آن بنويسد، چون الف كه به همزه و يا حرف مضاعف برسد، مدّ دارد. و على رغم استثناهائي كه بر حذف الف در اين مثالها وجود دارد، زيادى حجم كلمه عاملى در حذف الف از غالب مثالها به شمار مى آيد.

بخصوص اينكه توجه كنيم كه

در غالب اين مثالها وقتى كلمه به صورت مفرد آمده الف در آن اثبات شده است.

و اما كلماتى كه ضمير جمع متكلم (نا) به آن متصل شده و بعد از آن نيز ضمير ديگرى وجود دارد، در اين موارد الف ضمير جمع بدون استثنا و در همه حالات حذف شده است، مانند: (انجينم، ءاتينكم، أغوينكم، مكنّكم، علمنه، ءاتينك، ارسلنك، فرشنها، انشأنهنّ، فجعلنهنّ) و مانند آنها در تمام قرآن «5».

__________________________________________________

(1) بنگريد به: همين منابع و عقيلى لوح 3، 4.

(2) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 23 و سليمان بن نجاح، لوح 4 و عقيلى، لوح 4.

(3) دانى: المقنع، ص 19 و سليمان بن نجاح، لوح 11.

(4) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 20.

(5) همان مصدر، ص 23.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 283

به همين ترتيب كلماتى كه در مواردى مانند مثالهاى گذشته حجم بيشترى دارد و الف در اكثر موارد آن حذف شده است، در مقابل كلماتى قرار دارد كه حجم كمترى دارند، مانند: «كان و قال» كه در تمام آنها الف اثبات مى شود. و ميان اين دو حالت دهها مثال و صيغه وجود دارد كه داراى الف وسطى است، خواه در اصل وضع باشد و يا متصل به ضماير باشد و يا از حروف بناء باشد همه آنها در حذف و يا اثبات الف از همين معيارى كه گفتيم پيروى مى كنند، و اين مطلب با تمرين در تطبيق اين ضابطه به دست مى آيد و با ميل كتابت بر حفظ صورتهاى قديمى كلمات تناسب دارد و همين طور با عوامل ديگرى تناسب دارد كه گاهى در اثبات الف در كلمه اى كه صورت

آن به حذف الف مشهور شده است، مؤثر است، ولى گاهى كاتبى آن را مطابق تلفظ كتابت مى كند، گويا كه در هيچ نص مكتوبى آن را نخوانده است و مثلا دو كلمه (هذا و لكن) را به اين شكل مى نويسد: (هذا، لاكن) و سپس به كارگيرى آن به صورت جديد شايع مى شود.

بررسى اين موضوع به نحوى كه گفته شد، شايد بتواند تفسير و توجيه قابل قبولى درباره بسيارى از كلمات كه در بعضى جاها با اثبات الف و در بعضى جاها با حذف آن آمده به دست بدهد. اثبات الف در كلمه (كاتب) در سوره بقره (2/ 282، 283) و حذف در بقيه موارد، «1» و اثبات الف در كلمه (قرآن) در همه جا و حذف آن در دو مورد: يكى سوره يوسف (12/ 2) و ديگرى سوره زخرف (43/ 3)، «2» همچنين حذف الف در (ترابا) در سه مورد: سوره رعد (13/ 5) و سوره نمل (27/ 67) و سوره نبأ (78/ 40) و اثبات آن در بقيه موارد، «3» همچنين اثبات الف در كلمه (كتاب) در چهار مورد: سوره رعد (13/ 38) و سوره حجر (15/ 4) و سوره كهف (18/ 27) و سوره نمل (27/ 1) و حذف آن در همه جاهايى كه به صورت كتاب يا الكتاب «4» وارد شده است و مانند اين مثالها كه گاهى با حذف الف و گاهى با اثبات آن آمده، هيچ كدام به خاطر اختلاف لفظ يا معناى عام كلمات در مواردى كه الف حذف يا اثبات شده نمى باشد، بلكه كاتبان در نوشتن اين كلمات، ميان حفظ رسم

__________________________________________________

(1) دانى: المقنع، ص 17.

(2)

همان مصدر، ص 19.

(3) همان مصدر، ص 19.

(4) همان مصدر، ص 20.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 284

قديمى كلمه و يا كتابت آن بر شكل جديد ترديد مى كردند، كلماتى كه كمترين حجم را دارند با الف و كلماتى كه بيشترين حجم را دارند بدون الف نوشته مى شد، و كلماتى كه ميان اين دو قرار داشت حالت معينى نداشت و با دو حالت نوشته مى شد: گاهى با اثبات الف كه مطابق با تلفظ كلمه و استعمال جديد در نشان دادن فتحه با علامت الف بود، و گاهى با حذف الف كه با صورت قديمى هجاى كلمات مطابقت داشت.

پيش از اين درباره فراگير بودن اثبات علامت فتحه بلند در آخر كلمات سخن گفتيم، و گفتيم كه الفهايى كه در حالت وصل انداخته مى شود، در حالت وقف انداخته نمى شود، زيرا كه فتحه و الف براى عربها خفيف است همان گونه كه سيبويه گفته است «1». ولى در رسم عثمانى موردى وجود دارد كه كاتب به تلفظ كلمه در درج كلام توجه كرده و الف را در كتابت انداخته است آن مورد كلمه (ايها) است كه در همه جاى مصحف با اثبات الف آمده ولى در سه مورد الف آن در كتابت نيز حذف شده است «2»: در سوره نور (24/ 31) «آيّه المؤمنون» و در سوره زخرف (43/ 49) «يايّه الساحر» و در سوره رحمن (55/ 31) «ايّه الثقلان». وقتى لفظ فتحه بلند را در (ايّها) در درج كلام در اين مثالها ملاحظه مى كنيم مى بينيم كه از اين قاعده متأثر شده است كه حفظ حركت بلند در يك مقطع بسته، ناپسند است. همان مطلبى كه

آن را در بحث از حذف علامت كسره بلند و ضمه بلند، عنوان كرديم. فتحه بلند در آخر كلمه (ايها) به لام ساكن كه پس از آن آمده رسيده است و ناطق مجبور شده حركت بلند را كوتاه كند و به فتحه كوتاه برسد. كاتب نيز خط را در اين سه مورد مطابق تلفظ نوشته و علامت الف را به همين جهت انداخته است، «3» همان گونه كه نظير آن را در بحث از كسره و ضمه بلند گفتيم.

همچنين مى بينيم كه (ها) براى تنبيه و (يا) براى ندا در تمام موارد در رسم عثمانى با حذف الف آمده است، مانند (هأنتم «4»، هؤلاء، هذا، هذه، هذان، هذين) و (يأيها، يأرض،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الكتاب، ج 2، ص 290.

(2) مهدوى، ص 108 و دانى: المقنع، ص 20.

(3) ما اين توجيه را بر توجيه ديگرى ترجيح مى دهيم كه مى گويد: اين سه مورد بنا بر قرائت ابن عامر نوشته شده، او (هاء) را با ضمه خواند (بنگريد به: دانى: التيسير، ص 162- 161).

(4) توجه شود كه الف بعد از ها از كلمه ضمير انتم است كه پس از ها آمده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 285

يأولى الالباب، يأخت، ينوح، يلوط، يقوم، يرب) و مثالهايى مانند آنها «1» كه به كلمات بعدى متصل شده و با آنها معامله الف متوسط شده است «2» ولى از نظاير آنها مانند: (ما، لا) الف حذف نشده و در همه جا با الف آمده است.

همان گونه كه رسم كسره و ضمه بلند دستخوش حذف و يا عدم اثبات در بعضى از حالات مى شود، فتحه بلند هم در اين

جهت، (بخصوص در وسط كلمه) مانند آنهاست و افزون بر آنها ويژگيهاى ديگرى هم دارد كه از مسأله حذف و اثبات فراتر مى رود و گاهى آن را با علامتهاى ديگرى كه با تلفظ آن مناسبت ندارد مى نويسند و مثلا در بعضى از كلمات، فتحه بلند با ياء و در بعضى از كلمات با واو نوشته مى شود كه هيچ گونه دلالتى بر تلفظ آن ندارد (مثالهاى آن خواهد آمد)

2. رسم فتحه بلند با (ياء)
أ: موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده

أ: موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده

دانشمندان علم رسم، علت كتابت فتحه بلند به صورت ياء را در كلماتى كه ناقص يابى هستند، قصد «اماله» و غلبه دادن اصل كلمه دانسته اند «4»، يعنى فتحه بلند در اين موارد به صورت ياء و يا نزديك به آن تلفظ مى شود، همان گونه كه عادت بسيارى از عربها در اماله كلمات همين است و از بعضى قرّاء نيز همين طور نقل شده است و يا اينكه بگوييم آن حرف مطابق اصل خود نوشته شده كه در بعضى از صيغه ها آشكار مى شود. گفته اند در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 87 و دانى: المقنع، ص 64- 63 و عقيلى، لوح 3.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 87 و دانى: المقنع، ص 64- و المحكم از او، ص 161- 160 و نيز بنگريد به: كتاب «الهجاء» از يك نويسنده ناشناخته كه در لوح 13 شش كلمه را مى شمارد: «و مضا مثل الاولين» (زخرف 43/ 8) و «جنا الجنتين» (الرحمن 55/ 54) و «احيا الناس» (مائده 5/ 32) و طغا و اقصا و الاقصا كه در متن آمده است.

(3) بنگريد به: مهدوى، ص 86 و دانى: المقنع، ص 66 و عقيلى، لوح

6

(4) بنگريد به: مكى: الكشف، ج 1، ص 3 و دانى: المقنع، ص 63 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و 18 و جعبرى، برگ 250 ب و شيرازى، لوح 11 و قسطلانى، ج 1، ص 81 و بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 56.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 287

مواردى كه ناقص واوى است و با الف نوشته شده همين مطلب ملحوظ بوده چون در آنجا اماله ممتنع است «1».

و اما نوشتن فتحه بلند با (ياء) در ناقص واوى در شش مثالى كه گذشت براى آن نيز چنين علت آورده اند كه آن به خاطر پيروى از فواصل آيات قبل و بعد است كه در آنها ناقص يايى با ياء نوشته شده و خواسته اند كه فواصل آيات به يك شكل باشد «2». ابوبكر انبارى عقيده اخفش را در تحليل اين موضوع چنين آورده است: اين كلمات با ياء نوشته شده چون اواخر آياتى كه با آنهاست با ياء نوشته شده است، پس در اينجا هم مانند آيات قبل و بعد عمل كرده اند. توضيح اينكه قبل از كلمه (سجى) كلمه (والضحى) قرار دارد و قبل از كلمه (تليها) كلمه (وضحيها) قرار دارد. او مى گويد: و اگر خواستى بگو كه در كلمه (سجى) و (تلى) و او را قلب به ياء كرده اند. و نيز مى گويد: گفته شده كه در اين كلمات در يك مورد به خاطر پيروى از كلمات قبل و بعد با ياء نوشته شده و موارد ديگر را هم به همان صورت نوشته اند تا خط آن دو گونه نشود مانند: (قضى) كه (قضيت و قضينا) گفته مى شود تا خط

آن يكى باشد «3».

ابوالعباس احمدبن عمار مهدوى، كتابت ناقص يايى ها با ياء را، دلالت آن بر ياء و تفاوت ميان آنها و ناقص و اوى ها دانسته است و در هر كجا كه با الف نوشته شود به خاطر مطابقت با تلفظ كلمه است و اما ناقص و اوى ها، آنها را با الف نوشته اند تا ميان آنها و ناقص يايى ها تفاوت بگذارند و در هر كجا كه با ياء نوشته شده به خاطر اين است كه وقتى به آن كلمه زوايد داخل شده و يا به صورت فعل مجهول در آمد، و او به ياء بر مى گردد. و بيشترين مواردى كه ناقص واوى با ياء نوشته شده كلماتى است كه با ناقص يايى ها مجاورت دارند و به همين جهت آنها نيز با ياء نوشته شده اند تا فواصل آيات هماهنگ باشد و بر يك منوال قرار بگيرد «4».

اما ابو عمرو دانى در كتاب خود «الموضح فى الفتح و الاماله» به اين مطلب اشاره كرده

__________________________________________________

(1). بنگريد به: دانى: المقنع، ص 66 و شيرازى، لوح 12.

(2). دانى: المقنع، ص 67.

(3). ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 438- 437.

(4). بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 90.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 288

كه دانشمندان اختلاف دارند در اينكه آيا كدام يك از فتحه و اماله از لحاظ عقلى قابل قبول تر و از لحاظ قاعده بهتر است؟ در پاسخگويى به اين پرسش «1» غير از عقيده ابو عبيد قاسم بن سلام چيزى براى ما اهميت ندارد، او گفته است كه اصل بر فتحه است و در ردّ سخن كسانى كه به دليل وجود ياء در

خط، اماله را مقدم داشته اند، گفته است: آنها براى ترجيح اماله به خط احتجاج كرده اند و گفته اند كه ما در مصاحف همه اين حروف را با ياء ديده ايم. در پاسخ گفته: به نظر ما براى كسانى كه به پيروى از خط اماله را ترجيح مى دهند، لازم مى آيد كه در كلماتى مانند: (على، الى ولدى) نيز با اماله بخوانند، زيرا همه آنها با ياء نوشته مى شود در حالى كه هيچ كس آنها را با اماله نخوانده است «2».

از اين سخن ابو عبيد چنين فهميده مى شود كه به نظر او الفهايى كه در رسم الخط به صورت ياء نوشته شده، به خاطر اماله نيست ولى دانى عقيده او را در ترجيح فتحه بر اماله، مورد اشكال قرار داده و گفته است «3»: چيزى كه ابو عبيد به آن احتجاج كرده و فتحه را بر اماله ترجيح داده و آن را بر اماله تغليب نموده است، مخالف او را ملزم نمى كند، زيرا كه آن يك دليل قاطع نيست چون مخالف ابو عبيد، وجهى را صواب مى داند و احتمال مى دهد كه از وجه انتخابى ابو عبيد بهتر است. وى سپس مى گويد «4»: و اما سخن او درباره (على والى ولدى) كه گفته است اگر كسى اماله را به خاطر رسم الخط ترجيح بدهد بايد در اين كلمات هم اماله كند، بايد بگوييم كه اين سخن نيز بر مخالف لازم نمى آيد، زيرا مخالف او مى تواند بگويد: در اين كلمات الفها به صورت ياء نوشته نشده كه دلالت بر اصل آنها بكند و يا جواز اماله را برساند همان گونه كه در كلمات ديگر چنين است، بلكه اين كار به سبب

ترس از مشابهت آنها به كلماتى است كه در شكل همانند آنهاست. دليل ديگر بر اينكه آنها (على والى ولدى) را به علت همان فرق گذارى، با ياء نوشته اند، اجماع آنها بر ترك اماله اين كلمات است «5».

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الكشف، ج 1، ص 168 و دانى: الموضح، برگ 24 أ و دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 64.

(2) دانى: الموضح، برگ 24 أ اين مطلب را علم الدين سخاوى در جمال القراء نقل كرده است (بنگريد به: برگ 183 ب).

(3) الموضح، برگ 24 ب.

(4) همان مصدر، برگ 25 أ و 25 ب و بنگريد به: علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 187/ أ.

(5) امام مكى عقيده دارد (الكشف، ج 1، ص 193) كه الف در (على والى ولدى) از آن جهت با ياء نوشته مى شود كه آنها وقتى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 289

از اينها گذشته، ائمه قرائت كلماتى را كه با ياء نوشته شده تنها به خاطر رسم الخط با اماله نمى خوانند بلكه اماله اين كلمات به سبب وجود روايت صحيحى است مبنى بر اينكه پيامبر خدا آنها را با اماله مى خوانده است. آنگاه اين روايت بر زيبايى و جواز و مؤكد بودن اماله و وقوع آن با نوشتن اين حروف به شكل ياء دلالت مى كند چون اماله از ياء است و ياء از عوامل به وجود آورنده آن است.

بنابراين، نظرات دانشمندان گذشته در مورد رسم الف به شكل ياء در اين خلاصه مى شود كه اين عمل يا به خاطر اماله است (و آن اين است كه فتحه كوتاه يا بلند را نزديك به كسره كوتاه

يا بلند بخوانى) «1» و يا بدان جهت است كه اصل بناى اين كلمات ياء است تا در (رمى) مثلا گفته شود: (رميت، يرمى، الرمى ...) كه نشان مى دهد اصل فتحه بلند در (رمى) همان ياء است و لذا مطابق اصل با ياء نوشته مى شود «2». و يا اينكه بعضى از كلماتى كه با ياء نوشته شده به علت فرق گذارى ميان آن و كلماتى است كه در شكل با آن مشترك است و يا كلماتى كه اصل آنها واو است، به جهت تبعيت از كلمات ديگر و براى متحد بودن رؤوس آيات، با ياء نوشته شده است.

ب: بررسى آراء دانشمندان گذشته

به نظر مى رسد كه هيچ يك از اين وجوهى كه دانشمندان ذكر كرده اند نمى تواند به صورت فراگير همه مثالهايى را كه در آنها فتحه بلند به صورت ياء نوشته شده توجيه و تفسير كند، زيرا از تحليل به اماله، مواردى كه در آنها قراء اجماع بر عدم اماله كرده اند،

__________________________________________________

با ضمير همراه مى شوند در تلفظ قلب به ياء مى شوند مانند: (عليه و اليه ولديه) لذا در صورت انفراد هم به پيروى از حالت اتصال به ضمير، با ياء نوشته مى شوند.

(1) دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 51. و نيز در تعريف و معناى اماله بنگريد به: مبرد، ج 3، ص 42 و ابن جنى: الخصائص، ج 2، ص 141 و مكى: الكشف، ج 1، ص 168 و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه ص 64 و بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله ص 15- 14.

(2) دانى مى گويد (الوضح، برگ 26

ب): «بدان كه هرگاه خواستى اصل الفى را كه از چيزى قلب شده است، بشناسى، آن را با چهار چيز به دست مى آورى: با اسمى كه از آن اخذ نمودى و يا با فعل و يا با تثنيه و يا با جمع. پس اگر در همه يا يكى از اينها ياء ظاهر شد اصل آن ياء است و اگر واو ظاهر شد، اصل آن واو است.» و نيز بنگريد به دانى: التيسير، ص 47 و مكى: الكشف، ج 8، ص 180 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 290

استثنا مى شود و تحليل به ريشه كلمه همه مواردى را كه در آنها ناقص واوى با ياء نوشته شده، در بر نمى گيرد. و اما تحليل به فرق گذارى و تبعيت به طورى كه واضح است دلالت بر مقصود نمى كند و از همين جا صحت اين تحليلها و يا كافى بودن آنها زير سؤال مى رود.

اما تحليل كلماتى كه ناقص واوى هستند ولى با ياء نوشته مى شوند به اينكه آنها به خاطر تبعيت از رؤوس آيات قبل و بعد و همگون بودن فواصل آيات به اين صورت نوشته شده، اين تحليل پرسشى را در مورد حرص بر رعايت تناسب رؤوس آيات بر مى انگيزد، و آن اينكه آيا اين امر از تلفظ كلمه تجاوز مى كند و به رعايت تناسب در شكل كلمه هم مى رسد؟ تحليل مزبور بر اين اساس پايه گذارى شده كه كلمه اى كه در رأس يك آيه آمده و در آخر آن فتحه بلند است و همراه با فواصل ديگرى است كه آخر آنها نيز فتحه بلند است و با ياء

نوشته شده، بايد در اين كلمه هم الف به صورت ياء نوشته شود، مثلا كلمه (سجى) در سوره و الضحى با ياء نوشته شده چون رؤوس آيات همجوار آن داراى فتحه بلندى است كه با ياء نوشته شده است به اين شكل: (و الضحى- و اللّيل اذا سجى- ما ودّعك ربّك و ما قلى).

حال مى گوييم اگر بعضى از اين كلمات فقط يك بار در قرآن وارد شده آن هم در رأس يك آيه، كلمه (الضحى) در شش مورد آمده كه گاهى در وسط آيه و گاهى در آخر آن، گاهى به صورت مضاف و گاهى به صورت غير مضاف، ولى در همه اين موارد با ياء نوشته شده است و اين نشان مى دهد كه در اين كلمه اين حالت عموميت دارد و به فواصل آيات مربوط نيست، و اينكه گفته شود كلمه مورد بحث در جايى به خاطر تبعيت از فواصل آيات با ياء نوشته شده و در بقيه موارد هم به همين صورت آمده تا شكل آن متحد شود، سخن بى دليلى است، بخصوص اينكه مواردى وجود دارد كه در فواصل آيات، كلماتى پشت سر هم آمده كه آخر آنها فتحه بلند است و با ياء نوشته شده ولى در ميان آنها كلمه اى با همان الف نوشته شده است، و يا مثلا در فواصل آيات كلماتى است كه همگى با الف نوشته شده كه در حال وقف جايگزين تنوين شده اند، ولى در ميان آنها كلمه اى وجود دارد كه آخر آن فتحه بلند است ولى با ياء نوشته شده است. اين نمونه ها اصل مزبور را كه اين تحليل مبنى بر آن است نقض مى كند.

ترجمه

رسم الخط مصحف، ص: 291

مثلا در سوره كهف كلمه (هدى) را مى بينيم كه در ميان رؤوس آياتى واقع شده است كه با الف عوض از تنوين مفتوح ختم مى شوند و به اين صورت پشت سر هم آمده اند:

(كهف 18/ 11- 14) (عددا، أمدا، هدى، شططا) و در سوره طه (20/ 74- 71) (ابقى، الدنيا، و ابقى، و لا يحيى) و نيز در همان سوره (118- 113) (... ذكرا، علما، عزما، ابى، فتشقى، و لا تعرى) و در سوره نجم (53/ 31- 26) (و يرضى، الانثى، شيئا، الدنيا، اهتدى، الحسنى) و نيز در همان سوره (45- 43) (و ابكى، و احيا، الانثى) و نيز همان وضع را در سوره طلاق (65/ 7- 5) و در سوره نازعات (79/ 37- 39) و در سوره اعلى (87/ 17- 15) مى بينيم.

ملاحظه فواصل آيات به طور كلى نشان مى دهد كه آنها ميل به اين دارند كه با كلماتى متشابه پايان پذيرند، همان گونه كه مثلا از مقايسه فواصل سوره كهف كه همگى با الف ختم مى شود، ظاهر است، همچنين فواصل سوره طه كه با فتحه بلندى كه به صورت الف نوشته شده پايان مى يابد. با وجود اين نمى توان گفت كه هر كجا در فواصل آيات كلمه اى مخالف قبل و بعد وارد شد، بايد رسم آن را تغيير داد تا شكل و خط آن با بقيّه يكى باشد.

و براى همين است كه تحليل مزبور كه در بعضى از مثالها ذكر كرده اند، ضعيف به نظر مى رسد، زيرا كه اساس آن ضعيف است، همان گونه كه از تتبع مثالها به دست مى آيد.

و اما اين تحليل كه كلمات ناقص يايى كه با ياء نوشته

شده جهت فرق گذارى ميان آنها و ناقص واوى هاست و كلمات ناقص واوى كه با الف نوشته شده براى فرق گذارى ميان آنها و ناقص يايى هاست، اين تحليل نيز دليل روشنى ندارد كه آن را قابل قبول نمايد، بلكه به نظر مى رسد كه اين سخن در تفسير و توجيه بعضى از پديده هاى رسم در كتابت اصل و پايه درستى ندارد و بعضى از دانشمندان كه از دسترسى به تفسير درست بعضى از خصوصيات رسم الخط و يا زيادتى هايى كه در آن وجود دارد عاجز شده اند، به ناچار گفته اند كه اين پديده و اين زيادت به خاطر فرق گذارى ميان آن با كلمات مشابه است «1».

و اما تحليلى كه بيش از تحليلهاى ديگر عموميت دارد و حجت آن روشنتر است، همان تحليلى كه مى گويد: هر كجا كه فتحه بلند با ياء نوشته شده، به خاطر اين است كه كلمه را با اماله بخوانند تا فتحه بلند به كسره بلند كه با ياء نوشته مى شود، مايل گردد، درباره اين تحليل

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى همين كتاب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 292

بايد بگوييم كه بر ما ثابت نشده كه كاتبان مصاحف در عهد عثمان، الفاظ را بررسى مى كردند و هر كدام كه بايد با اماله خوانده مى شد آن را با ياء مى نوشتند و هر كدام كه بايد بدون اماله خوانده مى شد با الف مى نوشتند، «1» بلكه دلايلى در دست است كه اين سخن را رد مى كند كه فتحه هاى بلند را به علت اماله به شكل ياء مى نوشتند «2».

اولا، در كتب نحو و قرائات مطالبى وارد شده دالّ بر اينكه از قبايل عرب قبيله هاى تميم

و قيس و اسد و عموم اهل نجد اماله مى كردند، «3» و على رغم اينكه سخنان سيبويه اشاره دارد بر اينكه بعضى از اهل حجاز اماله مى كردند (ولى عموم عربها اماله نمى كردند) «4» دانشمندان و قرّاء تأكيد مى كنند بر اينكه فتحه و اماله دو لغت شايع در زبان فصحاى عرب كه قرآن به لغت آنها نازل شده است، مى باشد، و اينكه فتحه لغت اهل حجاز و اماله لغت عموم اهل نجد از قبيله هاى تميم و اسد و قيس است «5» و با اينكه ابن جزرى گفته است:

«كسى از قرّاء نيست مگر اينكه اماله از او روايت شده كم يا زياد» «6»، ولى آنچه كه به صورت كلى ملاحظه مى شود اين است كه قاريان عراق بخصوص كوفه بيشتر از قاريان حجاز با اماله مى خواندند، زيرا كه در ميان ده قارى مشهور، اماله كردن تنها از حمزه و كسايى و خلف نقل شده و همه اينها پيشوايان قرائت در كوفه بودند ولى در قرائت قاريان حجاز

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شبلى: الاماله، ص 196.

(2) برجشتراسر مستشرق معتقد است كه (التطور النحوى، ص 39- 38): كلمات عربى كه با ياء نوشته مى شود، كاتبان آنها را به جهت اشاره به اماله چنين نوشته اند. سپس استدلال مى كند به اينكه اماله پيش اهل حجاز معروف بوده است. ولى خواهيم ديد كه هم روايت و هم واقعيت اين ادعا را نفى مى كند.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 75.

(4) بنگريد به: الكتاب، ج 2، ص 259، 260، 261 او مى گويد: (ج 2، ص 263) «بدان كه اين طور نيست كه هر كس الفها را

با اماله خواند، موافق غير عربها از آنها كه اماله مى كردند باشد ولى گاهى دو گروه با يكديگر مخالفت مى كنند و در بعضى از كلماتى كه گروه مخالف اماله مى كنند با نصب مى خواند بعضى از كلماتى را كه گروه مخالف با نصب مى خوانند اماله مى كند همچنين كسى كه لغت او نصب است با ديگران كه آنها هم با نصب مى خوانند، موافق نيست ولى كار او و طرف مقابلش مانند كار دو گروه اوّل است در كسره. پس هرگاه عربى را ديدى كه چنين مى كند، گمان نكن كه او لغت خود را مخلوط كرده است بلكه اين از كارهاى آنهاست».

(5) دانى: الموضح، برگ 23 ب، و بنگريد به: مكى: الكشف، ج 2، ص 379 و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 20.

(6) منجد المقرئين، ص 60.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 293

مانند ابن كثير مكى و ابو جعفر و نافع كه هر دو اهل مدينه بودند، اماله وجود ندارد جز در موارد اندك «1». و مفهوم اين سخن آن است كه لغت شايع در حجاز و قرائت مكه و مدينه به طور عموم فتحه بوده است نه اماله «2». يعنى اينكه اماله لغت كسانى كه بر كتابت مصاحف مباشرت داشتند، نبود.

و ثانيا، آنچه در روايات قاريان درباره اماله وارد شده، تمام كلماتى را كه در آنها فتحه بلند با ياء نوشته شده در بر نمى گيرد و كلمات متعددى همان گونه كه پيشتر گفتيم از آن استثنا شده است كه عبارتند از: (حتى، الى، على، لدى، مازكى) اين كلمات به اجماع قراء مفتوح هستند. «3» همچنين بعضى از

كلماتى كه با اماله خوانده شده است با الف نوشته شده، مثلا از فعلها: (جاء، شاء، زاد، ران، خاف، طاب، خاب، حاق، ضاق، زاغ) «4» و از اسمها هر الفى كه پس از آن راى مكسوره قرار دارد، مانند: (النار، القهار، الغار، بقنطار، بدينار) و مانند آنها «5». و اين مى رساند كه اماله در كلماتى كه با ياء نوشته شده و اماله ندارد و يا با الف نوشته شده و اماله دارد، اساس كار نبوده است. و سخن «دانى» را پيش از اين نقل كرديم كه ائمه قرائت كلماتى را كه ناقص يايى هستند تنها براى رسم الخط اماله نمى كردند، بلكه هر كجا كه روايت صحيحى بر اماله بود اماله مى كردند. و صاحب كتاب (الهجاء) از قراء نقل مى كند كه كسانى كه با اماله مى خوانند به مصحف نگاه نمى كنند، بلكه تمام ناقص يايى ها را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: الّتيسير، ص 46 و بعد. و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35 و بعد و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه، ص 60 و دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 108.

(2) در كتاب معجم الادباء ياقوت (ج 13، ص 174) آمده است كه كسايى همراه با هارون الرشيد حج مى كرد در بعضى از نمازها امامت را به عهده گرفت و خواند: (ذريّة ضعافا خافوا عليهم. سوره نساء 4/ 9) و كلمه (ضعافا) را با اماله خواند وقتى نماز تمام شد، مردم به او اعتراض كردند حتى گمان مى رود كه او را كتك زدند. و اين نشان مى دهد كه اهل حجاز در قرائت خود اماله نمى كردند.

(3) بنگريد به:

دانى: التيسير، ص 46، و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 37.

(4) دانى در (المقنع، ص 66) نقل مى كند كه عاصم جحدرى گفت كه او آيه: ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ (نساء 4/ 3) را ديده است كه با ياء نوشته شده: (طيب) و نيز كسايى گفته كه در مصحف ابى بن كعب كلمه (و للرجال) (بقره 2/ 228) را ديده است كه با ياء نوشته شده: (للرجيل) و با اينكه دانى تصريح مى كند كه اين كلمات را در هيچ يك از مصاحفى كه ديده به اين شكل نديده است، در عين حال شايد اين دو كلمه در بعضى از مصاحف به سبب اماله چنين نوشته شده است و كاتب آنها را بر اساس اماله نوشته است و شايد اين رسم الخط يك پديده لغوى قديمى بوده است.

(5) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 50 و بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 294

با اماله مى خوانند (مانند كسايى). آنها در (جنا الجنتين) بر (جنا) و در (طغا الماء) بر (طغا) و در (اقصا المدينه) بر (اقصا) و در (احيا الناس) بر (احيا) وقف مى كنند. و شايد معناى اين روايت كه ابن ابى داود «1» و دانى «2» از وكيع بن اعمش نقل كرده اند كه ابراهيم مى گفت: قراء الف و ياء را در قرائت يكى مى دانستند اين باشد كه كسى كه با فتحه يا اماله مى خواند، نگاه نمى كند به اينكه فتحه بلند با الف يا با ياء نوشته شده است، بلكه او به روايت اعتماد مى كند، خواه با رسم موافق باشد يا مخالف.

و لذا تمام اين قراين گواهى مى دهد كه اماله در رسم ياء در

فتحه هاى بلند اساس كار نبوده است، ولى در عين حال ملاحظه مى شود كه ميان اماله و خط توافق كلى وجود دارد و بيشتر كلماتى كه با اماله خوانده مى شود كلماتى هستند كه در آنها فتحه بلند با ياء نوشته شده است، و شايد سبب اين توافق اين باشد كه در هر يك از اماله و خط، بازگشت از الف به ياء رعايت شده و يا اساسا ناشى از ياء است «3».

همچنين اين سخن كه ريشه نوشتن فتحه بلند با ياء در اين مثالها همان رعايت اصل كلمه است، سخن روشن و دقيقى نيست، زيرا كه علاوه بر بعضى از استثناهايى كه دانشمندان ذكر كرده اند، اين قول روشن نمى كند كه آيا مجرد آمدن بعضى از صيغه هاى كلمه با ياء، در تحليل رسم فتحه بلند با ياء كافى است و يا كلمه اى كه با فتحه بلند آمده خود آن ريشه در ياء دارد يعنى اينكه آن كلمه با ياء تلفظ مى شده است؟ آنچه از كلام علماى سلف فهميده مى شود اين است كه آنها به همان سخن اوّل اكتفا مى كردند. و بدين گونه اين مشكل همچنان بدون راه حلى كه تمام مثالها را در بر گيرد و براى آن سند قابل اعتمادى وجود داشته باشد، باقى مى ماند.

__________________________________________________

(1) المصاحف، ص 104، 105.

(2) الموضح، برگ 25 أ.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 227 و نيز: رسم المصحف و الاحتجاج به فى القراءات از همان نويسنده، قاهره، مكتبة نهضة مصر 1960، ص 77.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 295

ج: توجيه بهتر اين پديده

شايد شق دوم پرسش قبلى بتواند اين پديده را تفسير و توجيه كند و آن

اينكه اين كلمات روزگارى با ياء خوانده مى شد و براى همين هم با ياء نوشته مى شد، تا اينكه تطورى حادث گرديد و تلفظ ياء در اين كلمات به فتحه بلند تبديل شد، ولى كتابت با اين تطور هماهنگى نكرد و لذا اين كلمات با ياء نوشته شد، همان گونه كه در بسيارى از كلمات در رسم عثمانى ملاحظه مى كنيم، در حالى كه تلفظ آنها با فتحه بلند است.

وقتى تمام مثالهاى اين پديده را مورد توجه قرار مى دهيم، مى بينيم كه ياء در صيغه هاى متعدد آنها آشكار مى شود و اين همان چيزى است كه دانشمندان پيشين را واداشته كه بگويند فتحه بلند مطابق با اصل كلمه به صورت ياء نوشته شده است، ولى آيا اين احتمال وجود ندارد كه بگوييم اين فتحه بلند در اين كلمه هم مانند صيغه هاى ديگر كلمه، روزى به صورت ياء بوده و بعدها به صورت فتحه بلند در آمده است آن هم به خاطر تطورى كه بر كلمه حادث شده بخصوص اينكه در آخر كلمه واقع شده است؟ مى بينيم كه اين تطور گاهى بر فعل ماضى و گاهى بر فعل مضارع حادث گرديده و اى بسا گاهى شامل حال مصدر هم شده است. از جمله كلماتى كه ماضى آنها با الف و مضارع آنها با ياء است، اين كلمات مى باشد: (جنى، يجنى، مشى، يمشى، رمى، يرمى) و از كلماتى كه مضارع آنها با الف و ماضى آنها با ياء است اين كلمات را مثال مى زنيم: (خشى، يخشى، رضى- يرضى، بقى- يبقى، لقى- يلقى، نسى- ينسى، فنى- يفنى) و مى بينيم كه بعضى از مصدرهاى اين افعال نيز با ياء نوشته و خوانده مى شوند

مانند: (مشيا، رميا) و در بعضى ديگر ياء به صورت فتحه بلند است و يا اينكه هر دو حالت را دارد، مانند: (اذى اذى و انى انيا و خزى خزيا و خزى و رضى رضا) شايد بتوانيم از اين مطلب چنين نتيجه بگيريم كه همه اين فتحه هاى بلند در اصل ياء بوده و از ياء به فتحه بلند تغيير يافته است. و از چيزهايى كه به اين تغيير كمك كرده، وقوع آنها در آخر كلمه است و لذا در حال اتصال به ضمير، آن را با ياء مى بينيم، مانند: (مشيت، رميت، يخشيان و يرضيان) و اين بدان معناست كه ياء در وسط كلمه كمتر دچار تطور و تحول شده است و شايد بتوان گفت كه طبق اين سخن، امكان دارد كه هر فعل معتل اليائى در ماضى و مضارع و مصدر دو صيغه داشته باشد: يكى صيغه قديمى با ياء

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 296

و ديگرى صيغه تغيير يافته با الف و بگوييم: (رضى و رضى مثل رمى و يرضى و يرضى مثل يرمى و رضا و رضيا مثل رميا) و شايد آمدن فعل (بقى) با صيغه ديگر: (بقى) و نيز آمدن مصدر (خزى) با دو صيغه (خزيا و خزىّ) از چيزهايى است كه پذيرش اين فرضيه را محتمل مى سازد. «1» شك نيست كه در بسيارى از افعال تمام صيغه ها به همه مراحل اين تطور نرسيده است و بعضى از آنها را مى بينيم كه همان صورت اولى لفظ را در مضارع يا ماضى حفظ كرده و يا به هر دو صورت، تلفظ مى شود، ولى فعلى مانند (سعى) هم در ماضى و هم

در مضارع دچار تحول شد: (سعى يسعى) ولى مصدر آن متحول نشده است (سعيا).

اگر آنچه گفتيم صحيح باشد، در اينجا چندان اهميت ندارد كه تاريخ اين تطور را كه در مراحل پيشين از تاريخ عربى حادث شده است، تعيين كنيم، بلكه حتى تلاش براى تعيين چنين تاريخى اكنون يك گامى است كه بدون ادله كافى برداشته مى شود و كافى است كه ما براى مراحل اين تطور كه در افعال معتل الياء احتمال داده مى شود، مثالى بزنيم. مثلا فعل (رمى) بر حسب اصل فرضى (رمى) «2» بوده است سپس ياء كه در آخر كلمه بود به فتحه بلند تغيير يافت و اين تغيير جز اين نبود كه ياء ساقط شد و حركت آن به حرف قبلى كه ميم است داده شد و دو حركت كوتاه تبديل به يك فتحه بلند شد به اين صورت:

(a- amar aamar <--) اما با وجود اين تحول در لفظ، رسم كلمه همچنان با ياء باقى ماند، زيرا كه كتابت به طورى كه قبلا نيز گفته ايم، كمتر تحول و تغيير مى پذيرد و بيشتر حالت قديمى خود را حفظ مى كند «3».

__________________________________________________

(1) ابو عمرو دانى در المحكم، ص 157 آنجا كه درباره رسم كلمه (تراءى) با الف تنها بعد از ياء در آيه «تراء الجمعان» (شعراء 26/ 61) صحبت مى كند، مى گويد: اصل اين فعل همان (تراءى) بر وزن تفاعل است و مانند فعل سالم تضارب و تقاتل است و چون يايى كه لام الفعل است متحرك شد و ما قبل آن مفتوح، ياء به الف قلب مى شود (تراءا) و اين همان پديده اى است كه آن را در افعال ثلاثى معتل مى بينيم مانند:

(رمى و سعى).

(2) بنگريد به: برجشتراسر، ص 39.

(3) دانشمندان علوم عربى تغيير ياء در حال وقوع در طرف را در مثالهاى ذكر شده ملاحظه كرده اند و از اين عمل گاهى به ابدال و گاهى به قلب تعبير كرده اند و گفته اند كه واو و ياء وقتى متحرك شوند و ما قبل آنها فتحه باشد، قلب به الف و يا تبديل به الف مى شوند (بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 16، 98) و سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 222) و اين يك ملاحظه درست و صحيح است ولى تعبير به ابدال و يا قلب تعبير نارسايى است (بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 77) زيرا در اين مثالها هيچ گونه قلب يا تبديلى حاصل نمى شود بلكه واو و يا ياء ساقط مى شود و فتحه آنها مى ماند و اين

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 297

اينكه چنين تطورى را در رسم عثمانى در تمام كلماتى كه فتحه بلند با ياء نوشته شده پيگيرى كنيم و آنها را به اصل يايى خود برگردانيم كار آسانى نيست، هر چند كه در همه آنها در بعضى از صيغه ها ياء ظاهر مى شود، ولى ما اين توجيه و تفسير را شامل تمام كلماتى مى دانيم كه فتحه بلند در آنها به صورت ياء نوشته شده، خواه ناقص يايى باشد يا ناقص واوى، «1» و خواه ثلاثى باشد يا غير آن، بر اين اساس كه هر كلمه اى كه با ياء نوشته شده روزى با ياء تلفظ مى شده است و براى همين است كه با ياء نوشته شده است ولى در تلفظ تطورى حاصل شده كه كتابت با

آن همراهى نكرده است و لذا اين پديده در ميان ما ظاهر شده و در دهها كلمه از رسم عثمانى خود را نشان داده است.

با اينكه اين توجيه از خلال بررسى بعضى از مثالها در صيغه هاى متعدد آن به دست آمده، ولى تأمل در رسم كلماتى كه در آنها فتحه بلند به صورت ياء نوشته شده و تطبيق آن با روش رسم عثمانى در نشان دادن كسره و ضمه بلند، نشان مى دهد كه اين ياء كه اكنون به صورت فتحه بلند تلفظ مى شود، در اصل وضع به صورت ياء تلفظ مى شده و به همين جهت اكنون ياء نوشته شده است.

پيش از آنكه درباره اين موضوع به طور مفصل سخن بگوييم، به يك متنى به نام «متن صفوى» اشاره مى كنيم كه مستشرق آلمانى «انوليتمان» آن را تحقيق كرده و ديده است كه كلمه (شتا) در آن متن به صورت (ش ت ى) نوشته شده. ليتمان سعى كرده كه ريشه اين صورت خطى را توضيح بدهد و گفته: «2» «فعل ناقص در متن صفوى صيغه واحدى دارد و آن به اين صورت است كه لام الفعل آن هميشه ياء است و اين نوع تغيير را در لهجه هاى

__________________________________________________

فتحه با فتحه حرف قبلى يك فتحه بلند مى شود. البته اين موضوع مفصل تر از آن است كه ما در اينجا آن را بحث كنيم. ما فقط به آن مقدار كه پديده نگارش فتحه بلند به صورت ياء در مثالهاى مذكور را توضيح بدهد، اكتفا مى كنيم. (بنگريد به: دكتر محمد كمال بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت دوم، ص 118- 116).

(1) شش كلمه اى كه علماى سلف اصل آنها را واو

مى دانند ولى با ياء نوشته مى شود، اكثر آنها واوى يايى است مانند: (الضحى، زكى، طحى، تلى، وحى) و بعضى از آنها واوى است ولى در بعضى از صيغه هاى آن ياء ظاهر مى شود (سجى) درباره مواد اين كلمات رجوع شود به: تاج العروس شرح القاموس از زبيدى. و اين اصل يايى، رسم فتحه بلند به صورت ياء را به ما توضيح مى دهد.

(2) لهجات عربيه شماليه قبل الاسلام، ج 3، ص 250.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 298

سامى بسيار مى بينيم. و نيز روشن مى شود كه فعل ناقص در متن صفوى مانند فعل سالم صرف مى شود، يعنى (شتى يا شتى) و اگر اين لفظ (شتا) بود مى بايد به صورت (ش ت) نوشته مى شد همان گونه كه (على) به صورت (ع ل) و (الى) به صورت (إل) نوشته شده است. در اينجا مى توان اين استفاده را كرد كه فعل صفوى (ش ت ى) اگر با الف تلفظ مى شد، بايد (ش ت) نوشته مى شد بنابر اينكه فتحه بلند علامتى در كتابت نداشت، همچنين مى توان گفت از آنجا كه استخدام علامت ياء به قدمت تاريخ الفباى قديمى است و علامت الف در اشاره به فتحه بلند تنها چند قرن پيش از اسلام استخدام شده است، لذا قديمى بودن استخدام علامت ياء و جديد بودن استخدام علامت فتحه بلند، راز اين مطلب را آشكار مى كند كه چگونه فتحه بلند در حال اتصال به ضماير به صورت ياء نوشته مى شود و الف كه علامت فتحه بلند است در آخر كلمات هميشه نوشته مى شود ولى در بسيارى از موارد كه در وسط كلمه قرار گرفته، حذف مى شود، و اين به بعضى از

فتحه هاى بلند كه در اصل در آخر كلمه اند ولى چيزى به آنها متصل شده، نيز سرايت كرده و آنها نيز در رسم ساقط شده اند مانند، ساقط شدن الف در (نا) كه ضمير متكلمين است هنگامى كه ضميرى به آن متصل شود. ولى ملاحظه مى شود كه فتحه هاى بلندى كه به صورت ياء نوشته شده وقتى در وسط كلمه است ياء ثابت مى ماند و از پديده حذف الفى كه نشان دهنده فتحه بلند است، پيروى نمى كند، و اين مى رساند كه اين ياء در اصل ياء تلفظ مى شده و ويژگيهاى ياء را دارد و چون در وسط كلمات قرار گيرد حذف نمى شود.

بنابراين يايى كه در تلفظ فتحه بلند است به صورتى است كه گويا همان خود ياء است كه تلفظ مى شود، زيرا كه وقتى در وسط كلمه قرار مى گيرد در تمام حالتها ثابت مى ماند، مانند: (اصطفيه، يتوفيهن، ينهيهم، استسقيه، افأصفيكم، سميكم، تتلقيهم، يغشيهم، ينهيكم، يخشيها) و مانند: (هديهم، تقية، دعويهم، سيميهم، و بشريكم، منتهيها) و مانند آنها. در اين مثالها ياء كه در تلفظ فتحه بلند است در همه جا ثابت مانده ولى در مثالهاى نادرى، كتابت هم تابع تلفظ شده و اصل رسم كلمه فراموش گرديده و يا شايد در يك اصل مكتوبى آن را نخوانده اند، «1» مانند كلمه (سيماهم) كه در مصحف شش بار آمده در دو جا با ياء نوشته

__________________________________________________

(1) در مصحف تاشكند كلمه (هدينا) (اعراف 7/ 43) و كلمه «أ تنهينا» (هود 11/ 92) با حذف ياء كه فتحه بلند خوانده مى شود،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 299

شده بِسِيماهُمْ (اعراف 7/ 46، 48) و در سه جا ياء حذف شده بِسِيماهُمْ

(بقره 2/ 273 و قتال 47/ 30 و الرحمن 55/ 41) و يك بار هم با الف آمده سِيماهُمْ (فتح 48/ 29). «1» علت اينكه اين كلمه صورتهاى متعددى يافته اين است كه كاتب ميان استخدام شكل قديمى ياء در دو مورد و ميان تبعيت از تلفظ فتحه بلند ترديد كرده است و يك بار آنها را با الف نوشته و موارد ديگر آن را حذف كرده و به اين قاعده استثنا نموده كه غالب الف كه علامت فتحه بلند است در حال توسط حذف مى شود.

به نظر مى رسد كه همين امر باعث شده كه كلمه (لدا) در يك مورد با الف نوشته شود:

«لدا الباب» (يوسف 12/ 25) و در مورد ديگر با ياء نوشته شود: لَدَى الْحَناجِرِ (مؤمن 40/ 18)، «2» و نيز به همين جهت بوده كه كلمه (رأى) در مواردى با يك الف و به صورت (رأ) نوشته شده مانند: «رأ ايديهم» (هود 11/ 70) و «فلما راه» (نمل 27/ 40) و فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ و «رأ الشمس» (انعام 6/ 77، 78) و در دو جا صورت قديمى خود را حفظ كرده و با الفى كه بعد از ياء قرار دارد نوشته شده (ما رأى) و لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ «3» (نجم 53/ 11، 18). در اين موارد كاتب مطابق با تلفظ و با ملاحظه اينكه شايد همزه با تسهيل خوانده شده، نوشته است اين موضوع را در مبحث بعدى بررسى خواهيم كرد.

مى بينيم كه حالت پيروى از تلفظ در كتابت كلماتى كه فتحه بلند آنها با ياء نوشته شده، در مصحف تاشكند «4» و مصحف جامع عمر و عاص «5» شايع

است و كلماتى مانند: (هدى، بغى، مضى، اربى) به اين صورت نوشته شده است: (هدا، بغا، مضا، أربا) و مانند آنهاست:

(حتى و على) كه در مصحف تاشكند در موارد زيادى به جاى ياء الف نوشته شده به اين صورت: (حتا، علا) «6» و به نظر مى رسد كه چنين روش در نوشتن اين كلمات كه تابع تلفظ

__________________________________________________

رسم شده به اين صورت: (هدنا) و (اتنهنا).

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 113 و مهدوى، ص 87 و دانى: المقنع، ص 64، 89.

(2) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 113 و ابو بكر انبارى، ج 1، ص 439 و مهدوى، ص 89 و دانى: المقنع، ص 65، 85، 101.

(3) دانى: المقنع، ص 25 و المحكم از او، ص 129.

(4) بنگريد به: انعام 6/ 80، 88، 90، 161 و هود 11/ 63 و نحل 16/ 92 و ص 38/ 22 و زخرف 43/ 8.

(5) بنگريد به: انعام 6/ 80، 88، 90 و حج 22/ 37 و سجده 32/ 9 و زمر 39/ 18.

(6) مواردى كه در آنها (حتا) نوشته شده عبارتند از: بقره 2/ 102، 109 و نساء 4/ 15، 18 و اعراف 7/ 38 و اسراء 17/ 34 و

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 300

شده است، به دست كاتبان انجام گرفته و ما اثر آن را در پارچه هاى نوشته شده عربى هم مى بينيم كه در آنها هم بسيارى از كلماتى كه فتحه بلند را با ياء مى نويسند، با الف نوشته شده مانند: (الى، متى، حتى، أبقى، اعطى، الموتى، مولى ...) «1» و شايد قواعد عربى كه دانشمندان وضع كردند و

ميان كاتبان شايع شده، در بيشتر كلمات از اين وضع جلوگيرى كرده و كلمات رسم قديمى خود را كه در مصحف عثمانى داشتند، حفظ كرده اند.

به نظر مى رسد كه مربوط كردن اين پديده كه در رسم كلماتى كه فتحه بلند آنها با ياء نوشته مى شود به وجود آمده و يا رسم بعضى از كلماتى كه علما اصل الفها را در آن كلمات واو و ياء دانسته اند، به خطا و اشتباه و يا خلط مطلب «2»، قابل قبول نيست و چنين نسبتى ناشى از نفهميدن اصل اين پديده و بى توجهى به بعد تاريخى مسأله است و علاوه بر آن، دلالت بر فهم نادرست حالت كتابت عربى در آن دوره دارد، زيرا كه كتابت عربى در آن دوره آزاد بود و از هيچ قاعده اى كه واضعى آن را وضع كرده باشد پيروى نمى كرد جز اينكه همواره تحول مى يافت و اين تحول و تطور هم تابع تطور لهجه در استعمال زنده لغت بود كه گاهى از تلفظ پيروى مى كرد و گاهى هم صورتهاى قديمى هجاى كلمات را حفظ مى نمود تا قلم كاتب به كدام يك از آنها جارى شود.

3. نوشتن فتحه بلند به صورت واو
اشاره

نوشتن فتحه بلند به صورت واو در چهار كلمه به طور دائمى و در چهار كلمه هم به صورت متفرقه آمده است. «3» چهار كلمه دائمى عبارتند از: (الصلوة، الزكوة، الحيوة، الربوا)

__________________________________________________

كهف 18/ 60، 70، 86، 90، 96، و شعراء 26/ 201 و نمل 27/ 18 و 32 و يس 36/ 39 و فصلت 41/ 20 و مواردى كه در آنها (علا) نوشته شده عبارتند از آل عمران 3/ 160، 179 و نساء 4/ 17 و 85 و مائده 5/

92، 99، 117 و انعام 6/ 93 و كهف 18/ 15.

(1) بنگريد به: دكتر عبد العزيز دالى، ص 219 اين پديده منحصر به مصاحف و پارچه ها نيست بلكه آن را در سنگ نوشته اى كه مربوط به 58 هجرى است هم مبينيم كه (على) به صورت (علا) نوشته شده. اين سنگ نوشته در كنار سنگ نوشته سدّ طايف كه به تاريخ 58 هجرى مربوط است پيدا شده است. شكل سنگ نوشته را در: دكتر صلاح الدين المنجد، ص 103 ببينيد.

(2) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: رسم لامصحف، ص 72.

(3) دانى: المقنع، ص 54 و بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 253 و مهدوى، ص 88.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 301

اين چهار كلمه در هر كجا واقع شوند با واو نوشته مى شوند. و اما چهار كلمه متفرقه عبارتند از: (الغدوة) در سوره انعام (6/ 52) و كهف (18/ 28) و (مشكوة) در سوره نور (24/ 35) و (النجوة) در سوره غافر (40/ 41) و (منوة) در سوره نجم (53/ 20)، جز اينكه دو كلمه (الصلوة و الحيوة) هنگامى كه به سوى ضميرى اضافه شوند با الف نوشته مى شوند، «1» مانند:

(صلاتهم، صلاتى، صلاتك، صلاته) و (حياتنا، حياتكم، حياتى). البته بيشتر مواقع در مصاحف با الف رسم مى شود و گاهى هم الف رسم نمى شود كه اندك است. «2» و كلمه (الزكوة) به صورت مضاف در قرآن نيامده و كلمه (الربوا) را با واو و الفى پس از آن مى نويسند مگر در يك مورد كه اختلافى است و آن آيه «و ما اوتيتم من ربا» (روم 30/ 39) است كه بعضيها با

الف و بعضيها با واو مى نويسند «3».

أ: موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده

دانشمندان علم رسم و علوم عربى سعى كرده اند كه براى اين پديده توجيه و تفسيرى پيدا كنند. بيشتر آنها چنين گفته اند كه فتحه بلند طبق لهجه اهل حجاز در تفخيم به صورت و او نوشته شده و يا اينكه اصل الف در اين كلمات واو بوده و مطابق اصل نوشته شده است. «4»

خليل در كتاب «العين» طبق نقل ابن درستويه معتقد شده كه در كلمه الحيوة الف را به صورت واو نوشته اند تا با لغت كسانى كه الفى را كه اصل آن واو است تفخيم مى كنند، مطابق باشد، مانند: الصلوة و الزكوة. «5» و سيبويه از الف تفخيم در لهجه اصل حجاز در كلماتى مانند: الصلاة، الزكاة و الحياة در ميان شش حرف كه غير از بيست و نه حرف است،

__________________________________________________

(1) همان مصادر.

(2) دانى: المقنع، ص 55.

(3) ابن ابى داود، ص 106 و دانى: المقنع، ص 55 و 83.

(4) ابن درستويه معتقد است كه اين يك نوع غلط در خط است كه آنقدر استعمال شد كه به صورت عادت درآمد. ما در سخن او مناقشه نمى كنيم، زيرا اساس قول به خطا را در پديده هاى رسم بكلى رد مى كنيم و بطلان ادعاى خطا در رسم الف به صورت واو واضحتر از پديده هاى ديگر است همان گونه كه خواهيم گفت.

(5) كتاب الكتاب، ص 49.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 302

سخن گفته است. «1» ابن جنى هم همين عقيده را دارد و مى گويد: «2» «صلوة و زكوة و حيوة را با واو نوشته اند، زيرا كه الف به طرف واو مايل شده است» و زمخشرى گفته:

(الربوا) طبق لهجه تفخيم مانند: الصلاة و الزكاة با واو نوشته شده و الفى هم به آن اضافه كرده اند و آن را به واو جمع تشبيه نموده اند. «3»

ابن قتيبه گفته كه بعضى از اصحاب اعراب گفته اند: آنها اين كلمات را با واو نوشته اند تا با لهجه هاى عربها مطابق باشد چون آنها در تلفظ اين كلمات اندكى به واو ميل مى كنند، و گفته شده اين كلمات مطابق با اصل آنها نوشته شده و اصل الف در آنها واو است. «4»

مهدوى چنين گفته: «5»: «هر كلمه اى كه با واو نوشته شود مانند: الصلوة و نظير آن، نزد آنها به لهجه تفخيم حمل مى شود، زيرا وقتى الف تفخيم شد، در تلفظ به سوى واو ميل مى كند و لذا با واو نوشته شده و شايد اين كلمه را با واو نوشته اند تا دلالت كند كه اصل آن واو بوده است.» و دانى مى گويد: اين كلمات با واو نوشته شد تا مطابق با اصل آنها باشد و يا به جهت لهجه اهل حجاز است كه در تفخيم الف و ما قبل آن افراط مى كنند. «6»

گروهى از دانشمندان معتقدند كه نوشتن الف به شكل واو در اين كلمات به جهت برگردانيدن آنها به اصل خود است تا با دانستن اين كلمه اصل آن هم دانسته شود و با شناخت آنها اصل آنها هم شناخته شود، به طورى كه ابن مقسم گفته است. «7» و جعبرى معتقد است كه علت نوشتن با واو نشان دادن اصل اين كلمات است و سخن كسانى را كه

__________________________________________________

(1) الكتاب، ج 2، ص 404.

(2) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 56 و بنگريد به:

ابن يعيش، ج 10، ص 127.

(3) الكشاف، ج 1، ص 244 و صاحب المبانى در مقدمه كتاب خود گفته است (ص 137): الربوا طبق لهجه كسى كه آن را (الربو) تلفظ مى كند نوشته شده و اين لهجه قريش است و از ضمضم بن جوهر نقل كرده كه گفت: «مردى به ابن عباس گفت:

من در حال احرام مارى را كشته ام. ابن عباس گفت: آيا به تو حمله كرد؟ گفت: نه. گفت: (لا باس بقتل الافعو و لا ترمى الحدو) (توجه كنيم كه دو كلمه افعى وحد را با واو تلفظ كرده) مى گويد: اختلاف كلام او را با كلام خودمان فراموش نمى كنم» ولى وارد نشدن اين لغت در قرائات به طورى كه خواهيم گفت، اين احتمال را كه اين كلمه مطابق همين لهجه با واو نوشته شده است، تضعيف مى كند.

(4) ادب الكاتب، ص 253 و قلقشندى كلام ابن قتيبه را نقل كرده (ج 3، ص 207).

(5) هجاء مصاحف الامصار، ص 90.

(6) المحكم، ص 189- 188 و بنگريد به: الموضح از او، برگ 25 أ و شيرازى، لوح 12.

(7) بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 61 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 303

اين پديده را با تفخيم مربوط دانسته اند نيز نقل كرده سپس گفته: «1» «ولى من چنين تحليل نمى كنم چون در كلام فصحا و قرآن عظيم چنين قرائتى وجود ندارد.» و دانى مى گويد:

«هر چند كه كسى از پيشوايان قرائت اين لغت و لهجه را نگفته ولى اين لغت از عربها نقل شده و ميان فصحا شايع است و در كتابت هم به كار رفته است.» و از فراء نقل

كرده كه او گفته است اين لغت، لغت فصحاى اهل يمن است، ولى قسطلانى اين سخن را رد مى كند و آن را غلط مى انگارد و معتقد است كه رسم واو براى دلالت بر ريشه كلمه است. «2»

هيچ يك از اين دو تفسيرى كه علماى سلف گفته اند، چه اين سخن كه كتابت واو براى مطابقت با اصل كلمه است و چه اين سخن كه به جهت تفخيم الف است، تفسير روشنى به دست نمى دهند. در وجه اوّل روشن نيست كه چرا كاتبان بر اصل كلمه اصرار داشته اند و آيا اين كار جلوتر از تلفظ فعلى كلمه بوده است؟ و در وجه دوم ضمن اينكه علما تصريح كرده اند كه الف تفخيم شده نزديك به واو در قرائت هيچ يك از قاريان نيامده، اين پديده را گاهى به اهل حجاز و گاهى به اهل يمن و گاهى به بعضى از لهجه هاى عربى نسبت مى دهند. و اگر بپذيريم كه همه اينها يا بعضى از اينها چنين لهجه اى داشته اند، چرا اين لهجه فقط در چند كلمه معدود ظاهر شد، آن هم در حالى كه صورت معينى داشت؟ از اين گذشته مقدار اين تفخيم چقدر است؟ و آيا به درجه اى مى رسد كه الف را نزديك به واو كند؟

بعضى از نويسندگان معاصر نيز اين سخن را تكرار كرده اند كه الف در كلمات مذكور به صورت واو نوشته شده تا با لهجه كسانى كه فتحه بلند را تفخيم مى كنند، مطابق باشد «3» تا خواننده بداند كه اين الف تفخيم شده است، «4» و بعضى از آنها هم گفته اند اين لهجه از يك لهجه اى كه بيگانه از زبان عربى است برگرفته شده است. «5»

__________________________________________________

(1) خميلة ارباب المراصد، برگ 247 أ.

(2) بنگريد به: لطائف الاشارات، ج 1، ص 184.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 68.

(4) دكتر تمام حسان: اللغة العربية معناها و مبناها، ص 53.

(5) دكتر محمد كمال بشر: دراسات فى علم اللغه، قسمت 1، ص 128.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 304

ب: توجيه بهتر اين پديده

در سخنان پيشوايان از دانشمندان سلف اشاره هايى وجود دارد كه قابل توجه است. اين سخنان بر مطلبى كه بارها گفته ايم تاكيد دارند و آن اينكه كتابت با تطور لهجه پيش نرفته و صورتهاى قديمى هجاى كلمات را حفظ كرده با اينكه تلفظ آنها دگرگون شده است و از اين جهت كتابت غالبا ما را در شكل قديمى كلمات متوقف مى سازد.

از جمله اين سخنان مطلبى است كه نووى در شرح صحيح مسلم از فراء نقل كرده كه گفته است: «1» «اينكه كلمه (الربا) را در مصحف با واو نوشته اند به اين جهت است كه اهل حجاز خط را از اهل حيره ياد گرفته اند و لهجه آنها (الربو) مى باشد و آنها صورت خط را مطابق لهجه خود به اهل حجاز ياد داده اند». همين روايت با اضافه هاى سودمندى به اين صورت هم وارد شده: «2» «علت اين كار اين بوده كه قريش كتابت را از اهل حيره ياد گرفته اند و آنها (الربوا) را با واو تلفظ مى كردند و مطابق تلفظ آنها نوشته شده، البته قريش با الف تلفظ مى كنند و اينكه با واو نوشته اند به تقليد از آنها و تلفظ آنها بوده است».

صولى در باب كلماتى كه بر غير قياس نوشته مى شود، به اين مطلب اشاره مى كند و مى گويد: «3» «از

جمله آنهاست: (الصلوة و الزكوة و الغدوة و الحيوة و المشكوة و الربو) كه همه اينها در مصحف با واو نوشته شده در حالى كه بايد مطابق تلفظ با الف نوشته مى شد.

علت اين كتابت از اهل حجاز اين بوده كه آنها كتابت را از اهل حيره ياد گرفته اند».

از اين روايت استفاده مى شود كه اهل حيره تلفظ خاصى داشتند كه كتابت آنها هم بر طبق آن تلفظ بوده و چون كتابت عربى از حيره به مراكز تمدن در حجاز منتقل شده، كاتبان بر صورتهاى هجايى كلمات محافظت كردند، ولى اين روايات فرض را چنين گرفته كه تلفظ بعضى از كلمات در حجاز با تلفظ آنها در حيره تفاوت داشته است و اهل حجاز صورتهاى كلمات را به همان شكلى كه كاتبان حيره مى نوشتند حفظ كردند، و لذا اينكه اهل حجاز اين كلمات را با واو نوشتند مطابق با تلفظ ديگران و تقليد از آنها بود.

__________________________________________________

(1) نصر الهورينى، ص 12.

(2) احمد بن المبارك: الابريز، ص 54 و بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 375.

(3) ادب الكاتب، ص 255.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 305

ما نمى دانيم كه آيا اهل حيره اين كلمات را با واو تلفظ مى كردند و كتابت آنها هم بر طبق تلفظشان بوده يا اينكه آنها هم كتابت را از يك محيط ديگر اخذ كرده بودند كه اين كلمات را با واو مى نوشتند و صورت آنها را حفظ كردند با اينكه خودشان با فتحه بلند مى خواندند همان گونه كه بعضى از دانشمندان سلف اهل حجاز را چنين توصيف كرده اند كه آنها در كتابت اين كلمات، تلفظ ديگران را در نظر گرفته اند؟

حقيقت هر

چه باشد، اين انديشه در ميان علماى سلف با اينكه به صورت گذرا آمده است، به فهم درست تأثير انتقال كتابت از يك محيط لغوى خاص به يك محيط لغوى ديگر دلالت مى كند، خواه اين دو محيط تحت پوشش يك لغت مشترك باشند و يا هر يك از آنها لغت مستقلى داشته باشند، ولى شرايط خاصى موجب مى شود كه يكى از آنها در كتابت از ديگرى كمك بگيرد، زيرا كه هميشه سعى مى شود كه بر صورتهاى كلمات به همان گونه كه در محيط قبلى بود محافظت شود با اينكه در تلفظ آنها در محيط جديد تغييراتى داده مى شود و هر چيزى خود را نسبت به كتابت لغتى با محيط خاصى تطبيق مى كند، زيرا هجاى كلمات غالبا تلفظى را نشان مى دهد كه اين كلمات در محيط قديمى تر داشته است و اين خاصيت قسمت مهمى از انحرافات كتابت از تلفظ را، تفسير مى كند، و اين دو حقيقت در تفسير كاستيهاى نگارش در كنار هم قرار مى گيرند: يكى تطور لغت در يك محيط معين و همراه نشدن كتابت با آن، و ديگرى انتقال كتابت از يك محيط به محيطى ديگر كه گاهى تلفظ كلمات در آن دو محيط متفاوت است و مى بينيم علامتهايى وجود دارد كه تلفظ نمى شود و يا علامتهاى ديگرى وجود دارد كه جور ديگرى كه مخالف با اين علامتهاست تلفظ مى شود، همان گونه كه در اين حالت ملاحظه مى كنيم كه فتحه بلند به صورت واو نوشته مى شود و در حالت قبلى هم ديديم كه فتحه بلند به صورت ياء نوشته مى شد، يا مثلا حروف خاصى وجود دارد كه تلفظ مى شود بدون اينكه در مقابل آن

علامت مكتوبى بوده باشد.

بنابراين، همين انديشه در تفسير و توجيه اين پديده كه در اصل به فراء نسبت داده شده، به نظر درست مى آيد، بخصوص اينكه بررسيهاى جديد در زمينه بحثهاى تطبيقى چه در لغت و چه در كتابت بر آن تأكيد مى كند و وسايل جديدى در اختيار پژوهشگران مى گذارد

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 306

كه قسمتى از تاريخ كتابت را به طور عموم و پديده مورد بحث را به طور خصوص، كشف مى كند و به مقدارى كه از سنگ نوشته هاى سامى و به خصوص نبطى متأخر و عربى جاهلى كشف مى شود، كار براى پژوهشگران آسان مى شود تا اين پديده را توجيه كنند و صورتهاى هجاى كلمات را جستجو نمايند و ميزان وفادارى آنها را به تطورى كه در تلفظ به وجود مى آيد به دست آورند.

در يك سنگ نوشته نبطى كه به تاريخ سال اوّل قبل از ميلاد بر مى گردد، كلمه (مناة) را مى بينيم كه با حروف نبطى چنين نوشته شده: (م ن و ت و) «1» و همين كلمه در يك سنگ نوشته نبطى ديگر كه به قرن سوم ميلادى مربوط مى شود و تاريخ آن سال 267 ميلادى است به همان گونه نوشته شده است. «2» و از آنجا كه نگارش عربى طبق نظر صحيح از كتابت نبطى سرچشمه گرفته است و ما آن را در فصل مقدماتى بيان كرديم، احتمال دارد كه بسيارى از كلمات همان صورتهاى نبطى قديمى خود را حفظ كرده باشند، با اينكه در تلفظ جديد در لغت عربى جور ديگر تلفظ مى شود و به احتمال قوى نوشتن كلمه با واو در رسم عثمانى بقاياى صورتهاى نبطى قديمى است

و به آسانى مى توان اختلاف موجود در دو صورت هجايى نبطى و عربى را توجيه كرد، به اين نحو كه واو كه به آخر نامهاى نبطى ملحق مى شود و در شكل نبطى كلمات آن را مى بينيم، در استعمال عربى آن در كتابت حذف شده و غير از اين، اختلاف ديگرى ميان كتابت نبطى و عربى وجود ندارد، زيرا كه صورت كلمه در كتابت عربى واوى را كه در وسط كلمه در شكل نبطى آن موجود است حفظ كرده ولى در تلفظ عربى كلمه تبديل به فتحه بلند شده است و شايد اين واو در تلفظ نبطى به صورت واو و يا ضمه تلفظ مى شده است و على رغم تحولى كه در تلفظ آن پديد آمده صورت تلفظ قديم باقى مانده هر چند كه در لغت عربى آن را به صورت فتحه بلند مى خوانند.

بررسيهاى لغوى تطبيقى نشان مى دهد كه كلمه (الصلاة) با مفهومى كه ميان مسلمانها

__________________________________________________

(1) بنگريد به: خليل يحيى، نامى: نقش شماره 5، سطر 5، ص 27.

(2) همان مصدر، نقش شماره 19، س 3، ص 67 و بنگريد به: دكتر جواد على، ج 7، ص 306.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 307

دارد در بعضى از لغتهاى سامى (صلوتا) يا (صلوت) «1» است با صرف نظر از اينكه آيا اين كلمه عربى است و يا سامى است كه در لغت عربى استعمال شده است. به نظر مى رسد كه شكل كلمه و نوشتن فتحه بلند به صورت واو از آثار كتابت ديگرى جز عربى است، و من ترجيح مى دهم كه آن كتابت، كتابت نبطى باشد. با اينكه نبطى ها غالبا بت پرست بودند ولى گسترش

نصرانيت در مناطق شمالى جزيره عربى پيش از اسلام و به كار گيرى كتابت نبطى در حيره كه غالبا نصرانى بودند، شايد باعث شد كه اين كلمه در عربى استعمال شود و صورت قديمى هجاى خود را حفظ كند.

با اينكه كلمات ديگر را (الزكوة، الحيوة، الغدوة، مشكوة، النجوة، الربوا) نمى توان به اصلى برگردانيد كه نوشتن فتحه بلند به صورت واو را توضيح بدهد، در عين حال اين كلمات غير از كلمه آخرى در صيغه خود تا حد زيادى به كلمه صلوة و منوة شباهت دارند و به طور جدى مى توان ترجيح داد كه اصل هجاى اين كلمات و نوشتن فتحه بلند به صورت واو در آنها از آثار كتابت نبطى و يا به سبب آن است و به همان نحو است كه در تطور كلمه (منوة) گفتيم.

تأثير گذارى كتابت ديگر بر اين نوع از رسم، با دلايلى تأييد مى شود و منظور از كتابت ديگر اصلى است كه كتابت عربى از آن متحول شده و آن يا كتابت نبطى است و يا چيزى غير از آن كه شايد كتابت اهل كتاب در مدينه يعنى كتابت عبرانى باشد كه با كتابت نبطى در وحدت ريشه اى كه از آن مشتق شده اند، اشتراك دارد، و آن ريشه همان كتابت آرامى است. به علاوه اينكه زيد به ثابت به طورى كه از روايات استفاده مى شود كتابت عبرانى را مى دانست. چيزى كه بر اين تأثير گذارى تأكيد مى كند اين است كه هر وقت صورت اين كلمات تغيير يابد، مثلا به سوى كلمه اى اضافه شود، مى بينيم كه كاتب از تلفظ تبعيت مى كند و شكل قديم را رها مى سازد و اين بدان معناست

كه شكلى كه با واو نوشته شده همان صورت قديمى هجاى اين كلمات است و غير آنها صورتهايى است كه در كتابت عربى احداث شده اند و در اين صورتهاى جديد تأثير كتابت بيگانه قديمى ظاهر نشده است،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فيروز آبادى، ج 4، ص 355 و دكتر جواد على: السيرة النبوية، ص 171 و نيز بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 397.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 308

همان گونه كه اين مطلب را در حال اضافه شدن كلمه (الصلوة) و (الزكوة) به يك كلمه ديگر مى بينيم، و همين طور كلمه (الربوا) اگر از الف و لام تهى باشد، در روايتى آمده كه آن را در مصاحف با الف (ربا) مى نويسند به طورى كه ذكر آن گذشت.

در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه كلمات ياد شده كه با واو نوشته شده اند، به اتفاق قراء همگى با الف خوانده مى شود، مگر كلمه (الغدوة) كه ابن عامر آن را در دو مورد با واو و ضمه غين خوانده است. «1» اگر در اين كلمه بخصوص احتمال بدهيم كه مطابق با اين قرائت نوشته شده، درباره كلمات ديگر شكى وجود ندارد كه نوشتن فتحه بلند با واو به يك تلفظ قديمى مربوط است كه كتابت، صورت آن را حفظ كرده هر چند كه تلفظ آن تغيير يافته است، حال با اين تغيير در زبان عربى صورت پذيرفته يا در زمان ديگرى كه زبان عربى اين كلمات را از آن گرفته است، و تلفظ آنها با الف يك تلفظ عربى است و بهترين دليل آن ورود اين كلمات در قرآن كريم است و تمام

قراء بر آنها اتفاق نظر دارند و در اينجا لزومى ندارد كه ما ريشه بعيد اين كلمات را از زبانهاى سامى جستجو كنيم. البته شكى نيست كه عربى بودن بعضى از اين كلمات روشن است و نيازى به دليل ندارد، ولى به هر حال رسم اين كلمات نشانگر صورت تلفظ قديم آنهاست. «2»

4. زيادت حرف الف بعد از واو آخر كلمه
أ: موارد زيادت الف

أ: موارد زيادت الف

كاتبان مصاحف پس از واوى كه در آخر كلمه است الفى اضافه كرده اند بدون اينكه با صداى فتحه بلند و يا با صداى همزه تلفظ شود. «3» الف به صورت قياسى هميشه بعد از واو

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 102 ابن كثير (مناة) را با همزه خوانده به اين صورت: (مناءة).

(2) از كلماتى كه اثر بيگانه بودن هم در رسم و هم در تلاوت در آن آشكار است، كلمه (تابوت) مى باشد و ما پيشتر اختلاف زيد با همراهان قريشى او را در كتابت اين لفظ ذكر كرديم، آنجا كه زيد مى خواست آن را با هاء بنويسد (تابوة) ولى قريشى ها مى خواستند با تاء بنويسند (تابوت). محقق كتاب (الزينة فى الكلمات الاسلاميه) تاليف ابو حاتم رازى (ج 1، ص 146، پاورقى 3) گفته است كه اين كلمه در آرامى (تيبوتا) و در حبشى (تابوت) و در عبرى (تابو) است و معلوم مى شود كه اين كلمه در لغات سامى دو ريشه داشته يكى با هاء و ديگرى با تاء و لذا تعجبى ندارد اگر هر دو شكل كلمه در محيط عربى حجاز شايع شود.

(بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 395).

(3) درباره افزايش الف بعد از واو آخر كلمه بنگريد به: مهدوى، ص 109

و دانى: المقنع، ص 27- 26 و ابن وثيق اندلسى، لوح 8

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 309

متصل به فعل كه ضمير جمع است، اضافه مى شود، البته در جايى كه ضميرى به فعل متصل نشود يا واو با نون علامت رفع باشد و نون در حالت نصب يا جزم فعل ساقط گردد، مانند: (آمنوا، كفروا، نصروا، فلا تدعوا، لن يؤمنوا، اغدوا، امضوا) و مانند اينها، مگر در دو اصل پيوسته و مطرد به اضافه چهار مورد ديگر كه بعد از واو الف نوشته نمى شود. آن دو اصل عبارتند از دو فعل (جاء) و (باء) كه وقتى به واو جمع متصل شوند چنين نوشته مى شوند: (جاؤ) و (باؤ) كه در مصحف بعد از اين دو فعل الفى بعد از واو رسم نمى شود و اما چهار مورد ديگر عبارتند از: (فان فاءو) (بقره 2/ 226) و عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (فرقان 25/ 21) و الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا (سبأ 34/ 5) و «الذين تبّوء و الدار» (حشر 59/ 9) البته دو كلمه «فاؤ و تبوؤ» هر كدام فقط يك بار در قرآن آمده است ولى كلمه (عتو) چهار بار و كلمه (سعو) دو بار در قرآن آمده، اما فقط در جاهايى كه گفتيم بدون الف آمده اند و در بقيه موارد پس از واو، الف نوشته شده است.

همچنين پس از واو اصلى در فعل مضارع معتل اللام واوى الفى اضافه كرده اند، چه در حال رفع و چه در حال نصب، مانند: (يدعوا، يربوا، ترجوا، اشكوا، ادعوا، لن ندعوا، نبلوا) و مانند آنها. اين قاعده همه جا جارى است مگر در يك مورد، در سوره نساء آيه 99:

«عسى

اللّه ان يعفوا عنهم» كه الف بعد از واو حذف شده است.

و نيز بعد از واوى كه علامت رفع در جمع مذكر سالم و مانند آن است الف اضافه مى شود، و اين در حالتى است كه نون آن به خاطر اضافه شدن به يك اسم ظاهر حذف گردد، مانند: «ملقوا ربهم» (بقره 2/ 46) و مُرْسِلُوا النَّاقَةِ (قمر 54/ 27) و كاشِفُوا الْعَذابِ (دخان 44/ 15) و «صالحوا الجحيم» (ص 38/ 59) و «بنو اسرائيل» (يونس 10/ 90) و أُولُوا الْأَلْبابِ.

همچنين در كلمه امْرُؤٌ (نساء 4/ 176) و كلمه الرِّبَوا در هر كجا كه با واو نوشته شود، و الفى اضافه كرده اند، و همين طور در كلمات «يعبؤا، تفتؤا، و لا تظمؤا، يبدؤا، نبؤا، الضعفؤا، العلمؤا» و مانند آنها از كلماتى كه همزه مضموم آخر كلمه با واو نوشته مى شود.

درباره اين الف كه پس از همزه اى كه به صورت واو نوشته مى شود، مى آيد، اختلاف شده است كه آيا اين الف مانند الفى است كه پس از واو جمع و واو فعل مى آيد و يا اضافه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 310

شدن آن به خاطر هدف ديگرى است؟ ابو عمرو دانى مى گويد: «1» «در اين موارد الف به خاطر دو چيز نوشته شده است: يا براى تقويت همزه است كه مخفى است و اين قول كسايى مى باشد و يا براى تشبيه اين واو به واو جمع است كه هر دو در آخر كلمه واقع شده اند و الف در اينجا مانند الف پس از واو جمع شده و اين قول ابو عمرو بن علاء است و هر دو قول خوب است.» با اينكه دانى هر

دو قول را خوب مى داند، «2» خواهيم ديد كه قول دوم درست است و چون در مبحث بعدى راجع به نوشتن همزه به صورت واو در آخر كلمه به آن خواهيم پرداخت، روشن خواهد شد كه اين واو جدا از واو جمع يا واو آخر فعل نيست و روى اين فرض افزايش الف بعد از آن مانند افزايش الف بعد از واوهايى است كه ذكر شد.

دانى روايت مى كند كه مصاحف در حذف الف بعد از واوى كه علامت رفع است در اسم مفرد مضاف، اتفاق نظر دارند، مانند: لَذُو فَضْلٍ و لَذُو عِلْمٍ و لَذُو مَغْفِرَةٍ و ذُو الْعَرْشِ و ذُو الْفَضْلِ و مانند آنها در هر كجا كه واقع شود، «3» ولى مؤلف كتاب «الهجاء» از ابو بكر بن مهران نيشابورى (متوفى 381 ه) نقل مى كند كه كلمه (ذو) در تمام قرآن با الف بعد از واو نوشته مى شود مگر در شش مورد كه در آنها بدون الف نوشته مى شود كه عبارتند از: لَذُو عِلْمٍ (يوسف 12/ 68) و ذُو الْعَرْشِ (غافر 40/ 15) و إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ (فصلت 41/ 43) و «واللّه ذو الفضل» (جمعه 62/ 4) و ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ (بروج 85/ 15). «4».

در مصحف تاشكند در چند مورد زيادت الف بعد از واو ذو را مشاهده كردم از جمله آنهاست: «ذو الفضل و ذو افضل» (آل عمران 3/ 74- 174) و «ذوا انتقام» (مائده 5/ 95) و «ذوا رحمة» (انعام 6/ 147) و «ذوا الاوتاد» (ص 38/ 12).

اين اختلاف در اثبات الف زايده بعد از واو (ذو) يا حذف آن، اين پرسش را مطرح

__________________________________________________

(1)

المقنع، ص 59- 58.

(2) ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى معتقد است كه الف در اين حالت براى تقويت همزه است (بنگريد به: التنزيل، لوح 134).

(3) بنگريد به: المقنع، ص 28.

(4) كتاب: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 9.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 311

مى كند كه آيا سرّ حذف اين الف بعد از بعضى از كلماتى كه اندكى پيش آورديم، و اثبات دائمى آن در غير آن مثالها چيست؟ آيا اين بدان معناست كه پديده حذف يا اثبات الف بعد از واو كه در رسم عثمانى متجلى شده است، دلالت دارد بر اينكه افزايش اين الف عارضى است و كلماتى كه در آنها الف اضافه نشده برابر با اصل است؟ يا اينكه اشاره به يك ويژگى قديمى مى كند و اينكه هر كجا الف حذف شد، از يك قاعده قديمى خارج شده است و كاتبان آن را مطابق با تلفظ ثبت كرده اند و چون در تلفظ الف نبوده، دليلى بر اثبات الف نديده اند؟

جستجو در مثالهاى اين پديده ما را وادار مى كند كه اين پديده را قديمى بدانيم و اينكه شامل هر واوى است كه در آخر كلمه واقع شود، خواه اسم باشد يا فعل، خواه واو صامت باشد يا ضمه بلند. و هر كجا كه الف زايده در آنجا حذف شود مانند بعضى از كلمات ديگر است كه خود را از صورت هجاى قديمى رها كرده و مطابق با تلفظ نوشته شده است. «1»

اينكه گفتيم اين پديده شامل هر واوى است كه در آخر كلمه واقع شود، با اين مطلب قوت مى گيرد كه الف در فعل مضارع معتل واوى و در

فعل ماضى و امر متصل به واو جمع و در اسمها بعد از واو و رفع و پس از سقوط نون به جهت اضافه، اثبات مى شود و نيز در اسماء و افعالى اضافه مى شود كه با همزه مضمومه اى ختم شود كه به صورت واو نوشته مى شود و نيز بعد از واو (ذو) كه روايت شده است.

ابن قتيبه پس از صحبت درباره زيادت اين الف بعد از واو در موارد ياد شده كه آن را الف فصل مى نامد، مى گويد: «2» «جز اينكه كاتبان قديمى به آنچه كه خبر داديم استوار و پا برجا هستند و به تمام اين واوها الف فصل را ملحق مى كنند تا حكم در همه جا يكسان باشد.» او به اين مطلب اشاره مى كند كه افزايش الف بعد از واو يك قاعده عمومى بوده كه قلمهاى كاتبان بر آن عادت داشته و اين پيش از آن بوده كه علماى عربى براى املاى عربى قواعدى را وضع كنند و افزايش اين الف را به واو جمع در فعل ماضى اختصاص بدهند.

__________________________________________________

(1) علاوه بر آنچه قبلا گفتيم، در مصحف تاشكند الف زايده بعد از واو از كلمه يَرَوْا (انعام 6/ 25) و «جزؤا» (شورى 42/ 40) نيز حذف شده است.

(2) ادب الكاتب، ص 237.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 312

از چيزهايى كه بر اين مطلب تأكيد دارد كه افزايش الف بعد از واو يك قاعده همگانى بوده است، آمدن آن در فعل مضارع در بعضى از نوشته هاى قديمى عربى است. «1»

همه اين مطالب دلالت دارد بر اينكه اين الف بعد از واو در آخر كلمه در هر كجا كه باشد اضافه مى باشد

و اين يك پديده عمومى در كتابت عربى بود، و اينكه در بعضى از كلمات اين الف حذف شده ممكن است بگوييم كه آن بر اساس پيروى كاتبان از تلفظ در كتابت كلمات است، بخصوص اگر كاتب اين كلمه را در يك متن مكتوب نديده باشد، كه در اين صورت كلمه را مطابق با تلفظ آن خواهد نوشت، و گاهى همين صورت براى يك كلمه شايع مى شود و كاتبان خود را به آن ملتزم مى كنند، همان گونه كه در رسم كلمه (جاو) و (باو) [جاءوا و باءوا] چنين شده است و در تمام موارد در مصحف عثمانى به آن ملتزم شده اند.

ب: موضع دانشمندان پيشين درباره زيادت الف

ب: موضع دانشمندان پيشين درباره زيادت الف

پيش از اين گفتيم الف زايد بعد از واو تلفظ نمى شود و لذا اين سؤال پيش مى آيد كه علت افزايش اين الف چيست؟ آيا در اصل تلفظ مى شده و يا زيادت آن عوامل ديگرى دارد؟ علما در بيان علت افزايش اين الف تقريبا اتفاق نظر دارند. آنها معتقدند كه اين افزايش به خاطر فرق گذارى است و اين الف فرق ميان بعضى از شكلهاى كلمات را نشان مى دهد و لذا به اين الف، الف فصل مى گويند، ولى در اينكه ميان چه كلماتى فرق مى گذارد اختلاف است، جز اينكه خليل بن احمد فراهيدى پيشواى پيشواى عربيت افزايش اين الف را به يك علت صوتى مربوط مى داند و در اين عقيده تنهاست و به زودى آن را نقل خواهيم كرد.

سيوطى در «الهمع» عقايد علما را در زيادت الف بعد از واو ذكر كرده و گفته است: در سبب زيادت آن اختلاف كرده اند. خليل گفته: چون وضع واو براى مدّ

است و اينكه اصلا متحرك نشود و لذا بعد از آن الفى را اضافه كرده اند، زيرا صداى مد به مخرج الف منتهى مى شود. و بعضى از آنها گفته اند: الف براى فرق گذارى ميان ضمير منفصل و ضمير متصل

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد العزيز الدالى، ص 220، او اثبات الف را در اين موارد از باب خروج از قاعده پنداشته است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 313

است، مانند: «ضربوهم» اگر ضمير مفعولى باشد الف را نمى نويسند و اگر براى تأكيد باشد مى نويسند تا ميان دو ضمير فرق باشد، و از آنجا كه در خط مصحف، الف در: (و اذا كالوهم او وزنوهم) (مطففين 83/ 3) ترك شده است آنها استدلال كرده اند كه ضمير براى مفعول است و ضمير رفع منفصل نيست كه واو جمع را تأكيد كند، سپس الف بعد از هر واو جمع اضافه شد، هر چند كه ضميرى به آن ملحق نشود».

«اخفش و ابن قتيبه معتقدند كه الف براى جدايى ميان واو جمع و واو نسق است، مانند:

(كفروا، وردوا، جاءوا) و مانند آنها از واوهايى كه از حرف قبل منفصل هستند، و اصل در افزايش الف همين است، آنگاه واوهاى متصل به حرف قبل را هم به اين اضافه كردند، مانند (ضربوا) تا باب واحد باشد، و لذا الف را به مفرد ملحق نكردند مانند: (يدعو) چون متصل است و مثل واو جمع نيست كه باعث اشتباه گردد، و براى همين است كه اين الف را الف فصل ناميدند. طبق عقيده فراء علت افزايش الف فرق گذارى ميان واو متحرك و واو ساكن است. طبق عقيده كسايى علت آن

فرق گذارى ميان رسم و فعل است.»

«و بعضيها گفته اند افزايش الف براى فرق گذارى ميان واو اصلى و واو زايد است.» «1» و واو اصلى مانند واو (اخو، ابو، حمو ...) و او زايد مانند واو در (كفروا، ظلموا، احسنوا) چون اين واو دلالت بر جمع مى كند و حرف اصلى نيست و مقابل فاء و عين و لام نمى باشد و لذا به وسيله الف زايد ميان واو زايد و واو اصلى فرق گذاشتند. «2»

چيزى كه از كلام علماى عربى فهميده مى شود اين است كه آنها پديده زيادت الف را تنها شامل يك مورد مى دانند و آن بعد از واو جمع متصل به ماضى و مضارع هم در يك حالت است و براى همين است كه تحليلات آنها بر همين مبناست، و لذا عقايد آنها در تحليل زيادت الف علاوه بر اينكه نوعى تحكم است، مبنى بر فهم نادرست اين پديده مى باشد، زيرا به طورى كه پيش از اين گفتيم اين حالت شامل تمام الفهاى آخر كلمه است، ولى دانشمندان علوم عربى وقتى خواستند قواعدى درست كنند، زيادت الف را تقريبا

__________________________________________________

(1) همع الهوامع، ج 2، ص 238 و براى تفصيل مطلب نيز بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 236 و صولى، ص 246 و زجاجى: الجمل، ص 274 و مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته، ص 162- 60.

(2) بنگريد به: مقدمه كتاب: المبانى، از يك نويسنده ناشناخته، ص 160.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 314

منحصر در واو جمع متصل به ماضى كردند، و چون خواستند تحليلى بر آن بياورند به اصل اين پديده توجه نكردند و تحليلهاى آنها منحصر به

اين حالت شد. «1»

بعضى از دانشمندان معاصر نيز به همان خطايى افتاده اند كه علماى سلف افتاده اند و اين پديده را منحصر به واو متصل به فعل دانسته اند. دكتر تمام حسان درباره افزايش الف زايده مى گويد: «2» «اين الف بعد از واوى قرار مى گيرد كه فعل به آن اسناد داده شده تا دلالت كند كه آن واو، واو جمع است و واو جمعى كه نون آن به سبب اضافه حذف شده، نيست، و اين مطلب از مقايسه (ضاربوا زيدا) و (ضاربو زيد) معلوم مى شود ...» و بدين گونه او نيز مانند علماى عربى پيشين غفلت كرده كه اين پديده شامل هر دو مثال، است به گونه اى كه آن را در رسم عثمانى به روشنى مى بينيم.

به نظر مى رسد كه خليل بن احمد در ميان علماى سلف در تفسير زيادت الف تنها باشد، همان گونه كه در آغاز سخن سيوطى گذشت، ولى فهم گفته خليل در اين مسأله احتياج به تتبع مطالبى دارد كه علما از عقيده او در اين باره روايت كرده اند. بخصوص اينكه عقيده او به جنبه صوتى حركات بلند و همزه مربوط مى شود. و از اينجاست كه شايد تعبير تا اندازه اى دشوار و يا حتى قاصر باشد، چون فرق روشنى ميان طبيعت حركات بلند و همزه وجود ندارد، بخصوص فتحه بلند كه در عبارات علماى گذشته به طور مكرر تأكيد شده است كه ميان آن و همزه جنسيت و يا نزديكى وجود دارد، به طورى كه الف يا همان فتحه بلند وقتى متحرك شد تبديل به همزه مى شود «3» ولى مى توان از اين خلط و اشتباه، با نگرشهاى موفق بعضى از دانشمندان علوم عربى، و

با بررسيهاى جديدى كه درباره تشخيص روشن همزه از حركات بلند انجام گرفته، رهائى يافت، زيرا معلوم شده كه همزه از حروف صامت است و حركات از جنس ديگرند.

درباره عقيده خليل، سيبويه در «باب الوقف فى الواو و الياء و الالف» گفته است: «4» «اين

__________________________________________________

(1) بنگريد به: تنسى برگ، 73 ب.

(2) اللغة العربية، برگ 73 ب.

(3) بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 167 و مبرد، ج 1، ص 203.

(4) الكتاب، ج 2، ص 285.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 315

حروف از حروف «مهموسة» «1» نيستند و آنها حروف لين و مد ناميده مى شوند، و مخرجهاى آنها در پس دادن هواى صدا گشادتر است و هيچ يك از حروف از لحاظ مخرج گشادتر از آنها و از لحاظ صدا طولانى تر از آنها نيست. وقتى به اين حروف رسيدى نه لبها و نه زبان و نه حلق را به هم نمى فشارى همان گونه كه در غير آنها مى فشارى. وقتى در اين حروف صدا ايجاد شد، امتداد مى يابد تا اينكه در موضع همزه قطع شود، و اگر هشيار باشى آن را درك مى كنى، و اين مانند: (ظلموا، رموا، عمى، حبلى) است و خليل گمان كرده كه براى همين است كه گفته اند: ظلموا و رموا و پس از واو الفى اضافه كرده اند.»

از متن سخنان سيبويه چنين فهميده مى شود كه او از حركات بلند صحبت مى كند و اينكه اين حركات به اين صورت ادا مى شود كه «هوا به شكل آزاد و رها از حلق و دهان عبور مى كند بدون اينكه در راه خود به مانعى برخورد كند و بدون اينكه مجراى هوا تنگ شود كه

باعث مالش و تماس قابل شنيدن باشد» «2» و در عين حال هنگام عبور هوا از حنجره تارهاى صوتى به اهتزاز در مى آيد و براى همين است كه حركات از صداهاى «مجهوره» مى باشند، و شايد همين آشكار بودن صداى آنها يكى از مهمترين ويژگيهاى آنها باشد، و شايد منظور سيبويه از اين سخن كه «اگر هشيار باشى آن را درك مى كنى» همين اهتزار تارهاى صوتى باشد. و به نظر مى رسد كه خليل به طور سر بسته فهميده است كه مخرج همزه و محل آشكار شدن حركات يكى است، و به همين جهت معتقد شده كه صدا در حالت اداى حركات ادامه مى يابد و در محل همزه قطع مى شود و طبق همين نظر او پس از واو مد الفى را اضافه كرده اند و الف علامت همزه است. اما چنين فهمى از عقيده خليل كه از خلال گفته هاى سيبويه انجام گرفته، دو اشكال دارد: يكى اينكه مثالهايى كه سيبويه آورده شامل واو مد است، مانند (ظلموا)، ولى در كلمه اى مانند: (رموا) واو حرف لين يا واو صامت است، چون ما قبل آن مفتوح مى باشد. دوم اينكه عربها اين الف را در ياى مد (كسره بلند) كه با واو مد (ضمه بلند) مشترك هستند، اضافه نكرده اند.

صولى روايت مى كند كه خليل گفته: ضمه با همزه قطع مى شود و لذا آن را با الف

__________________________________________________

(1) مهموسه يعنى حروفى كه به نرمى و آهستگى ادا مى شوند و عبارتند از: ج ث ه ش خ ص ف س ك ت. (مترجم)

(2) دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 92.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 316

محكم كردند، ولى صولى پس از

نقل اين مطلب مى گويد: اين كار جز در طبع خليل واقع نمى شود. «1»

ابن در ستويه نظريه خليل را با تفصيل بيشترى نقل كرده و آن اينكه «الف با واو جمع نوشته مى شود بدان جهت كه محل قطع صداى مدّ مخرج همزه است، و واو جمع در واقع واو نيست، بلكه حرف مدّ است و حروف مدّ تكيه گاهى در دهان ندارند، ولى دهان براى اداى آنها گشاد مى شود و از بالاترين و يا پايين ترين مخرج از مخارج حروف هوا خارج مى شود و در آنجا كه ابتداى مخرج همزه است قطع مى گردد و در ميان حروف سه گانه مد از لحاظ صدا هيچ يك مانند الف شبيه همزه نيست و لذا ميان اين واو كه حرف مدّ است و واوى كه هوايى نيست با زيادت الف فرق گذاشته شده است، و اينكه الف را براى اين كار برگزيدند، به همان علت بوده كه گفته شد» «2».

صاحب كتاب «المبانى» در مقدمه گفته است كه خليل مى گويد: «3» «الفى بعد از واو جمع در (قالوا، امروا، نهوا) اضافه مى شود، چون ضمه مانند مدّ است و مد در مخرج همزه قطع مى شود، پس او معتقد شده كه واو به همزه شبيه شده و لذا الفى بعد از آن اضافه شده چون الف با همزه موافق است و واو با مدى كه با همزه قطع مى شود مشابهت دارد».

با اينكه اين روايتها در بيان نظريه خليل و فهم كلام او درباره طبيعت حروف مد يا حركات بلند، اتفاق نظر دارند، ولى در بيان سبب افزايش الف اختلاف دارند. چيزى كه از كلام سيبويه فهميده مى شود اين است كه مجرد انقطاع صداى

حركات بلند در موضع همزه، سبب افزايش الف است، ولى مطلبى كه در كلام صولى آمده بود كه آن را با الف محكم كردند، اشاره به نوعى تأكيد دارد. ولى از چه چيزى اطمينان حاصل كردند؟ آيا فقط از مجرد انقطاع ضمه بر همزه است يا از ترس مخلوط شدن ضمه با آن مى باشد؟ اين چيزى است كه در روايت صاحب كتاب «المبانى» روشن مى شود كه گفت: «او معتقد است كه واو به همزه شبيه شده و لذا الفى بعد از آن اضافه شده چون الف با همزه موافق است و

__________________________________________________

(1) صولى: ادب الكتاب، ص 246.

(2) ابن درستويه: الكتاب، ص 44.

(3) ص 160.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 317

واو با مدى كه با همزه قطع مى شود مشابهت دارد.» روايت ابن درستويه از همه اين روايات واضحتر است ولى اين روايت اشاره دارد بر اينكه زيادت الف براى فرق گذارى ميان ضمه بلند (واو مدّ) و واو صامت كه از حروف هوايى نيست، مى باشد، و اينكه الف را براى اين كار انتخاب كردند بدان جهت است كه صداى مدّ در آنجا كه همزه شروع مى شود پايان مى يابد، ولى مثالهايى كه سيبويه آورده، مانند (ظلموا و رموا) اين مطلب را نفى مى كند كه افزايش الف جهت فرق گذارى ميان ضمه بلند و واو صامت است.

ج: آيا مى توان توجيهى براى افزايش الف ذكر كرد؟

ج: آيا مى توان توجيهى براى افزايش الف ذكر كرد؟

به هر حال هيچ يك از تحليلهاى دانشمندان پيشين، تفسير و توجيه قابل قبول و روشنى براى افزايش اين الف به دست نمى دهد، بخصوص اينكه همه اين تحليلها مبتنى بر يك اساس غلط است، زيرا كه آنها گمان كرده اند كه

اصل در اين پديده، افزايش الف بعد از واو جمع متصل به فعل است، در حالى كه رسم عثمانى مثالهايى را به دست مى دهد كه دلالت دارد بر اينكه اين پديده شامل تمام واوهايى است كه در آخر كلمه واقع مى شوند. توجيه خليل نيز علاوه بر اينكه از يك طرف در فهم آن اختلاف شده و از طرفى داراى پيچيدگى است، به نظر مى رسد مطابق آنچه از روايات دانشمندان ياد شده فهميده مى شود، در تحليل اين زيادت كافى نيست، با اينكه او در فهم طبيعت حركات تا اندازه اى راه درستى پيموده است ولى در بيان رابطه ميان آنها و همزه موفق نبوده است و ما نمى دانيم كه چگونه ضمه با همزه قطع مى شود؟! و همراه باصولى مى گوييم كه اين كار جز در طبع خليل واقع نمى شود.

ولى بعيد نيست كه نظريه خليل بد فهميده شده باشد و يا به آن صورت كه اراده كرده بوده به دست ما نرسيده باشد و شرحها و تعليقه هايى كه بر آن افزوده اند، آن را در ابهام برده باشد.

به نظر مى رسد كه دانشمندان رسم، به تكرار آنچه كه علماى عربى در راز افزايش الف پس از واو گفته اند، اكتفا كرده اند با اينكه آنها ابعاد گوناگون اين پديده را بيشتر از ديگران فهميده اند، زيرا كه رسم الخط زمينه كار آنهاست. تنسى پس از صحبت از زيادت الف بعد از واوى كه لام الفعل است، مانند: (إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي) جن 72/ 20 و «نبلوا اخباركم قتال»

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 318

47/ 31 مى گويد: «1» «بدان كه نحويها اين الف را اضافه نمى كنند، و زيادت الف را به واو جمع اختصاص داده اند

تا ميان آن و واو مفرد فرق باشد.» آنگاه مى گويد: «اين الف را دانشمند علم رسم اضافه مى كند و علت آن حمل بر واو جمع است، زيرا كه اين واو هم مانند واو جمع در آخر كلمه و ساكن است، و اصل اين است كه حركت نداشته باشد مگر عارضى حاصل شود. و اولى اين است كه گفته شود كه اين الف براى فصل اضافه شده و به وسيله آن فهميده مى شود كه كلمه تمام شده است و وقف بر آن ممكن است، و اين به خاطر دورى جستن از اتصال ضميرى به آن مى باشد، مانند: (أَدْعُوكُمْ).

تنسى پيش از اين سخن نظريه علما را درباره افزايش الف بعد از واو خلاصه گيرى كرده و آنها را سه وجه قرار داده است:

اوّل: دلالت بر جدايى كلمه از كلمه بعدى و بدينسان فهميده مى شود كه كلمه مستقل است و مى توان بر آن وقف كرد.

دوم: فرق گذاشتن ميان كلمه اى كه بعد از آن ضمير منفصلى مى آيد كه در اينجا الف اضافه مى شود مانند: وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (شورى 42/ 37) و كلمه اى كه بعد از آن ضمير متصل مى آيد كه در اينجا الف اضافه نمى شود، مانند: كالُوهُمْ (مطففين 83/ 3).

سوم: فرق گذارى ميان واو جمع و غير آن در عبارتهايى مانند (نفر و خرج) كه واو بعد از راء و قبل از خاء ممكن است واو جمع و فاعل نفر باشد و كلمه خرج عطف نشده باشد و ممكن است كه عطف شده باشد و فاعل كلمه نفر مقدر باشد. ميان اين دو وجه با الف فرق گذاشتند، اگر الف باشد معلوم مى شود كه واو فاعل است

و اگر الف نباشد معلوم مى شود كه فاعل نيست و در موارد ديگرى كه چنين اشتباهى رخ نمى دهد نيز الف را اضافه كردند و آن را نيز به مورد اشتباه حمل كردند.

به نظر مى رسد كه دانشمندان پيشين علم رسم نياز چندانى احساس نمى كردند كه براى هر كلمه اى كه بر خلاف قواعد متأخران است تحليل و توجيهى ارائه بدهند و كار مهم آنها ضبط صورتهاى هجايى كلمات در مصاحف عثمانى بود و بدين گونه آنها براى پژوهشگران در تاريخ كتابت عربى مواد فراوانى به جاى گذاشتند كه اين تاريخ از آنها

__________________________________________________

(1) الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 74 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 319

تشكيل يافته است.

در پايان اين بحث مى گوييم: آيا ممكن است از گفته بعضى از علما كه گفته اند: اين الف جهت دلالت بر جدايى كلمه از كلمه بعدى است تا معلوم شود كه اين كلمه مستقل است و مى توان بر آن وقف كرد يا اينكه اين الف جهت فرق گذارى ميان (فعل) و (فعلوا) يا واو جمع و واو نسق در مثل: (نفر و خرج) است كه نوشتن الف دلالت مى كند كه واو ضمير جمع است و به فعل متصل است و ننوشتن آن دلالت مى كند كه واو براى عطف است و از كلمه قبلى و بعدى جداست، آيا از اين گفته ها مى توان فهميد كه اين الف براى فاصله انداختن ميان كلمات در بعضى از حالتهاست، آن هم به گونه اى كه در سابق گفتيم كه در خط مسند ميان كلمه اى با كلمه اى ديگر به وسيله يك خط عمودى كه به علامت الف در كتابت عربى شباهت دارد، فاصله گذارى مى شود. آيا

مطلب چنين است؟ حقيقت اين است كه اين احتمال بعيد به نظر مى رسد و اين بحث اكنون مطلبى ندارد كه بر تبيين زيادت الف كمك كند آيا اين نشان دهنده يك پديده لغوى است كه در قديم بود و بعدها تلفظ از آن تهى شده ولى رسم الخط آن را حفظ كرده است؟ يا اين الف براى فاصله گذارى ميان كلمات است؟ يا براى فرق ميان دلالت علامت واو بر ضمّه بلند و واو صامت است يا براى فرق ميان كلمه اى است كه واو در آن ضمير جمع است با كلمه اى كه واو در آن از اصل كلمه است؟

شايد آينده بتواند وسايلى را كشف كند كه به ترجيح يكى از اين حالات كمك كند و يا تفسير و توجيه روشنى براى اين پديده به دست بدهد. ولى ما در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه هر كوششى در اين باره شامل تمام واوهايى كه در آخر كلمه واقع شده است نباشد نمى تواند اين مشكل را به طور صحيحى حل كند و دچار همان خطايى مى شود كه علماى عربى شده اند و گمان كرده اند كه اين پديده تنها شامل افعالى مى باشد كه واو جمع به آخر آنها متصل شده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 320

مبحث چهارم علامت همزه در رسم عثمانى

اشاره

بررسى علامت همزه را به اين مبحث اختصاص دادم چون همزه از لحاظ صدا و كتابت، قضايا و مشكلاتى دارد و بررسى علامت همزه در رسم عثمانى به معنى مطرح كردن مشكل اين حرف و چگونگى نشان دادن آن در كتابت از تمام جوانب آن مى باشد، ولى در اينجا كه ما علامت همزه را در رسم عثمانى بررسى مى كنيم

آسان نيست و حتى ضرورتى ندارد اينكه ما به تفصيل درباره طريقه پيدايش اين حرف و ويژگيهاى صوتى آن و نقشى كه در بناى كلمه عربى دارد و موضع قبايل عربى درباره آن، كه آن را تلفظ مى كنند يا نمى كنند و نيز مشكلات صوتى و حرفى كه از اين ناحيه به وجود آمده، بحث كنيم، زيرا مصادر عربى قديم و جديد تفصيل اين مطالب را دارند و لذا ما تنها به مطالبى اكتفا مى كنيم كه در حل مشكل همزه در رسم عثمانى و به طور كلى در كتابت عربى، كمك مى كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 321

اولا: روش نگارش همزه در كتابت عربى

اشاره

در لغات سامى به طور كلى حرفى است كه به نام (الف) شناخته مى شود. و آن نخستين حرف از حروف ابجدى سامى است و در نگارشهاى اين لغات با علامت معين نوشته مى شود. «1» اين حرف در عربى به نام (همزه) شناخته شده ولى در عين حال نام قديمى آن كه در عربى به فتحه بلند گفته مى شود، نيز گاهى در همزه استعمال مى گردد. «2»

از آنجا كه صداى همزه در ميان صداهاى لغوى، از لحاظ روش پيدايش يك صداى خاصى است و از تطابق دو پرده صوتى همراه با فشار هوا در پشت آنها و باز شدن ناگهانى آن دو حاصل مى شود، لذا بيشتر مواقع در كلام حذف مى شود «3» و همزه صداى ثقيلى است و آن صدايى در سينه است كه با فشار و زحمت خارج مى شود و دورترين حرف از لحاظ مخرج مى باشد و به همين جهت اداى آن براى عربها سنگين است چون اداى آن مانند تهوع است، «4» اين است كه همزه در

تلفظ تسهيل مى شود چون تلفظ آن زحمت دارد. «5»

وقتى همزه ساقط مى شود، يك حركت بلند جانشين آن مى گردد. اين حركت از به هم رسيدن دو حركتى كه در دو طرف همزه بودند و يا از طول دادن حركت قبلى پديد مى آيد و اين در حالتى است كه همزه ساكن باشد. مثلا اگر طبق لهجه كسى كه همزه را با تخفيف مى خواند، اگر در كلمه (رأس) همزه ساقط شود، در تلفظ فتحه بلندى جايگزين آن خواهد شد كه از طول دادن فتحه قبلى به وجود آمده است به صورتى كه كتابت صوتى آن را نشان مى دهد (ar s? sar <-- saar <--) ولى هجاى كلمه پس از سقوط همزه تغيير نمى يابد، زيرا كه كتابت، كمتر تابع تغييرات در صداها مى شود، تغييرى كه طبعا در دوره پيش از رسم عثمانى اتفاق افتاده و ميان مردم در نسلهاى بعدى چنين جا افتاده كه الف

__________________________________________________

(1) جان كانتينو، ص 121.

(2) بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 46 و ابو الحجاج بلوى، ج 1، ص 315.

(3) بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 428 و جان كانتينو، ص 121 و ضمنا برجشتراسر (ص 25) به قديمى ترين صورت اسقاط همزه كه به زبان سامى مادر بر مى گردد، اشاره كرده است.

(4) سيبويه، ج 2، ص 167 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 107، 116 و ج 10، ص 134.

(5) ابن درستويه، ص 8.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 322

علامت فتحه بلند است در عين حال كه در اصل علامت همزه است. «1» و بدين گونه كار دوگانه اى در دلالت علامت

الف «ا» صورت گرفته كه در اصل بر همزه دلالت مى كند و پس از پيدايش تحول به فتحه بلند هم دلالت مى كند، و نظير اين تحول براى هر كدام از علامتهاى واو و ياى صامت هم اتفاق افتاده و اين دو علامت در دوره هاى پيشين در تاريخ نگارشهاى سامى براى نشان دادن كسره و ضمه بلند به كار رفته اند همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم.

به نظر مى رسد سقوطى كه بر همزه عارض شده اثر خود را در روش رسم آن به جاى گذاشته است، و لذا همزه وقتى آشكار شود، به صورت الف نوشته مى شود هر جور كه باشد و هر حركتى كه داشته باشد ولى اگر در تلفظ ساقط شود جانشين آن به صورت الف يا واو و يا ياء نوشته خواهد شد و اين بر حسب حركات سابق و لا حق آن است و بنابراين ممكن است دو روش را در نشان دادن همزه در كتابت عربى به روشنى دريابيم:

روش اوّل

رسم همزه با يك علامت و آن همان علامت الف «ا» است هر كجا كه واقع شود و هر حركتى كه داشته باشد و اين روش مربوط به كتابت بر لهجه كسانى است كه همزه را آشكار مى كنند كه در اين صورت رسم آن مطابق با اصلى است كه در نشان دادن هر حرفى از حروف لغت با يك علامت وجود دارد و اصل علامت همزه همان الف مى باشد و اين مانند بقيه حروف است. اين مطلب همان است كه ابن جنّى به آن اشاره كرده و مى گويد: «2» «اگر آشكار شدن همزه اراده شود لازم است كه در هر حالتى به صورت

الف نوشته شود.

دليل بر صحت اين مطلب اين است كه اگر الف در محلى واقع شود كه تخفيف آن ممكن نگردد و چاره اى جز آشكار شدن آن نباشد، در چنين حالتى فقط به صورت الف مى توان نوشت، خواه مفتوح يا مضموم و يا مكسور باشد و اين در صورتى حاصل مى شود كه در آغاز كلمه قرار گيرد، مانند أخذ و أخذ و إبراهيم. پس چون در جايى واقع شود كه بايد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر رمضان عبد التواب، ص 355 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اوّل، ص 59

(2) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 47- 46.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 323

آشكار شود حتما به صورت الف نوشته مى شود، و لذا در بعضى از مصاحف (يستهزأون) با الفى پس از واو نوشته شده و نيز «و ان من شيأ الّا يسبّح بحمده» (اسراء 17/ 44) با الفى پس از ياء نوشته شده و اين به جهت تأكيد در آشكار شدن الف است».

اين از يك سو، و از سوى ديگر فرّاء (متوفى 207 ه) دست ما را بر يك پديده عمومى مى گذارد كه در نشان دادن همزه بر اين معنا تأكيد دارد. او در چندين مورد روايت مى كند كه در مصحف عبد اللّه بن مسعود، همزه در همه جا به صورت الف نوشته شده است. او كه از اثبات الف در كلمه (لؤلؤا) در سوره حج (22/ 23) صحبت مى كند، مى گويد: «1» اين كلمه را در مصاحف عبد اللّه بخصوص كلمه اى كه در سوره حج است، به صورت (لؤلأ) ديدم، و البته نبايد چنين بخوانى، «2» زيرا كه در

مصاحف او همزه همه جا با الف نوشته شده است، خواه ما قبل آن مكسور يا مفتوح يا غير آن باشد.» او در جاى ديگر كه باز راجع به همزه در مصاحف عبد اللّه صحبت مى كند، مى گويد: «3» «همزه در كتاب ابن مسعود در همه جا با الف نوشته مى شود.» به نظر مى رسد كه رسم هميشگى همزه به صورت الف كه فرّاء نقل مى كند، براى نشان دادن قرائت كسى بوده كه همزه را اثبات مى كند و شايد در محيط كوفه در آن زمان روش قبايل منتشر شده در شرق جزيرة العرب حاكم بوده و آنها هميشه همزه را اثبات مى كردند، و يا اين روش مربوط به كيفيت نگارش قديمى همزه اين منطقه بوده است.

از چيزهايى كه بر اين مطلب كه روش مزبور در بعضى از محيطها روش عام بود، و تنها به مصحف ابن مسعود منحصر نبوده است تأكيد دارد، سخن فراء است كه مى گويد: «4» «همزه بيشتر مطابق با ما قبل خود نوشته مى شود، پس اگر مفتوح باشد با الف و اگر مضموم باشد با واو و اگر مكسور باشد با ياء نوشته مى شود. و گاهى عربها آن را در همه حالات با الف مى نويسند چون اصل آن الف است. آنها مى گويند: همزه را مى بينيم كه وقتى در اوّل كلمه

__________________________________________________

(1) معانى القرآن، ج 2، ص 220.

(2) يعنى در تلفظ هجاى اين حروف را در نظر نگير و چنين مخوان: (لولا) با الف بدون همزه (بنگريد به همان مصدر و همان صحفه پاورقى) و گويا قاعده اى كه از وصف فراء در رسم همزه به دست مى آيد اين است كه اين كلمه چنين

نوشته شود: (لألأ)

(3) معانى القرآن، ج 3، ص 136.

(4) معانى القرآن، ج 2، ص 134.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 324

واقع مى شود، هم در حال فتحه و هم در حال كسره و هم در حال ضمه، به صورت الف نوشته مى شود، مانند: امروا و آمرت و قد جئت شيئا امرا) و براى همين است چنين روشى را اتخاذ كرده اند. مى گويد: در مصحف عبد اللّه، كلمه (شيئا) را هم در حال رفع و هم در حال جرّ با الف ديدم و ديدم كه (يستهزؤن) به صورت (يستهزأون) نوشته شده بود و قاعده همين است ولى در بيشتر كتابها به صورت اوّل مى نويسند».

روش دوم

روش ديگر براى نشان دادن همزه در كتابت عربى، نوشتن آن به صورت تخفيف است كه به لهجه كسانى كه همزه را نمى خوانند مربوط مى شود. اساسا عربها درباره همزه دو روش دارند: بعضى از آنها همزه را مى خوانند (كه به آن تحقيق گفته مى شود) و بعضيها همزه را نمى خوانند (كه به آن تسهيل گفته مى شود). همزه در حال تسهيل به حرف ديگرى تبديل نمى شود و چيزى از ويژگيهاى آن باقى نمى ماند بلكه بكلى ساقط مى شود، زيرا كه همزه يا همزه كامل است و با تطببيق دو وتر صوتى و نگهدارى هوا و رها كردن دفعى آن و سپس باز شدن دو وتر حاصل مى شود، كه هوا به صورت ناگهانى و با صداى انفجارى خارج مى شود، به اين صدا همزه گفته مى شود، و يا اينكه چنين وضعى پيش نمى آيد، يعنى دو وتر به هم تطبيق نمى كنند بلكه هوا از آنها عبور مى كند بى آنكه حالت همزه به وجود بيايد كه در اين

حالت به جاى همزه يكى از حركتهاى بلند يا صدايى از حروف لين را خواهيم داشت، و گاهى صداى خفيف غير واضحى شنيده مى شود و آن همان صدايى است كه دانشمندان علوم عربى آن را «همزه بين بين» ناميده اند، و گاهى همزه ساقط مى شود بى آنكه چيزى جانشين آن شود.

تعريف طبيعت صدايى كه جانشين همزه در حال سقوط آن طبق لهجه اهل تخفيف مى شود، مربوط به نوع حركتى است كه در حرف قبل از همزه و يا در خود همزه وجود دارد و از ملاقات حركت همزه با حركت حرف قبلى گاهى حركت بلند و يا حرف لين حاصل مى شود و يا به حركت ما قبل طول داده مى شود كه باز حركت بلندى حاصل

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 325

مى گردد. «1» در تمام اين حالات آنچه تلفظ شده است خود همزه نيست بلكه آن يك صداى ديگرى مانند حركت و يا صداى حرف لين مى باشد. و از همين روست كه وقتى كاتب همزه را طبق لهجه اهل تسهيل مى نويسد، طبيعى است كه آن را با علامتهاى حركات بلند و يا حروف لين بنويسد چون در اين لهجه همزه خوانده نمى شود تا نوشتن آن به صورت الف الزامى باشد، بلكه فتحه بلندى در مثالهاى: (يامرون، الباسا، الراس) و كسره بلندى در مثالهاى (الذيب، جيتم، نبينا) و ضمه بلندى در مثالهاى: (يومن، يوذى، سولك) حاصل مى شود، و يا اينكه به صورت حرف لين واو و يا ياء تلفظ مى شود مانند: (جزاوهم، عطاونا، شعاير، ملائكة) و گاهى هم اصلا چيزى نوشته نمى شود چون همزه ساقط شده و چيزى در تلفظ جايگزين آن نشده است، مانند: (سل،

يسل، الخاطون، المستهزون، الافدة) «2».

بر اين اساس به زودى روش كتابت همزه در رسم عثمانى را بررسى خواهيم كرد، يعنى بر ماست كه روشن كنيم كه نويسندگان مصاحف عثمانى در نشان دادن همزه كدام يك از دو روش را انتخاب كرده اند؟ آيا آنها همزه را مطابق با قرائت كسانى كه آن را مى خوانند، رسم كرده اند و آن را به صورت الف نوشته اند و يا با قرائت اهل تخفيف همراهى كرده اند و حركت بلند و يا حرف لين را به عنوان جايگزين آن در حال سقوط نوشته اند؟

پاسخ قطعى اين پرسش و تعيين جواب بر آن، براى شناخت عادات و ويژگيهاى لهجه اهل حجاز بستگى دارد و اينكه آيا آنها همزه را مى خواندند و يا تسهيل مى كردند؟

__________________________________________________

(1) درباره وجوه تخفيف همزه در وسط و يا آخر كلمه بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 163 به بعد و مبرد، ج 1، ص 155 به بعد و مكى بن ابى طالب: الكشف، ج 1، ص 102 به بعد و ابن يعيش: شرح المفصل، ج 9، ص 107 به بعد و به طور كلى درباره تخفيف همزه و احكام آن در اين حالت، به همين مصادر اعتماد خواهيم كرد.

(2) دكتر عبد العزيز دالى در ص 179، 191 اشاره مى كند كه برگهاى برده عربى (بافته هاى عربى قديمى) بكلى از همزه خالى است و آن در رسم كتابت آشكار نمى شود و شايد منظور اين است كه همزه در غير اوّل كلمه به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شود بدون آنكه سر حرف عين روى آن گذاشته شود و مى دانيم كه به كار بردن سر حرف عين براى اشاره

به همزه از تاريخ بسيارى از بافتنى هاى قديمى عربى، متاخر است. دكتر دالى در ص 228 اين پديده را چنين توجيه مى كند كه قبايل عربى كه در ايام فتح و بعد از آن به مصر رفتند، بيشتر حجازيها بودند و اينها همواره همزه را تخفيف مى دادند و بدين گونه بافتنى هاى قديمى عربى در مصر نمونه اى از رسم همزه با روش سوم را به ما ارائه مى دهد همان گونه كه مصحف ابن مسعود نمونه اى از رسم همزه با روش اوّل را ارائه مى داد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 326

همچنين بايد روشهاى قاريان را در تلفظ همزه بدانيم و به كمك آن به رسم عثمانى نظر كنيم و روايات پيشوايان فن از دانشمندان پيشين را در اين زمينه مورد توجه قرار بدهيم.

در مورد موضع قبايل عربى راجع به همزه، روايات دانشمندان عربى تقريبا اجماع دارد بر اينكه خواندن و تحقيق همزه از ويژگيهاى لغت بنى تميم و قيس و اسد و قبايل مجاور آنها بوده است، يعنى اينكه تحقيق همزه خصوصيتى از خصوصيات قبايل بدور بوده كه شامل قبايل وسط جزيره و شرق آن مى شود ولى تسهيل همزه يعنى ترك آن در غير اوّل كلمه از خصوصيات لهجه قريش و اهل حجاز بوده است «1».

درباره موضع قاريان راجع به همزه ابن الجزرى گفته است: «2» «از آنجا كه همزه سنگين ترين حروف از لحاظ تلفظ و دورترين آنها از لحاظ مخرج است، عربها در آن انواع تخفيف را داده اند، مانند: نقل و بدل و بين بين و ادغام و جز آنها، و قريش و اهل حجاز بيشتر آن را تخفيف مى دادند و بيشتر موارد تخفيف از طريق آنهاست،

مانند ابن كثير به روايت ابن فليح و مانند نافع به روايت ورش و غير او و مانند ابو جعفر در روايات متعدد از او، و بخصوص روايت عمرى از طريق اصحاب او كه اصلا همزه وصل را نمى خواند «3» و مانند ابن محيصن قارى اهل مكه با ابن كثير و بعد از او و مانند ابو عمرو بن العلاء كه ريشه قرائت او از اهل حجاز است و نيز عاصم به روايت اعشى از ابوبكر از اين جهت كه روايت او به ابن مسعود بر مى گردد».

ابن مجاهد روايت مى كند كه عيسى بن مينا قالون گفت: اهل مدينه همزه را تلفظ نمى كردند تا اينكه ابن جندب (متوفى 110 يا 130 ه) آن را تلفظ نمود و آنها (مستهزون و استهزى) را با همزه خواندند. «4» روايت قالون را سخن خلف (متوفى 229 ه) كه ابوبكر

__________________________________________________

(1) درباره اين مقوله بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 163، 167، 277، 286 و ازهرى ج 15، ص 691 و ابن منظور، ج 1، ص 14 و نيز ازهرى، ج 15، ص 215 و ابن جنّى: الخصائص، ج 1، ص 383 و زمخشرى: اساس البلاغه، ج 2، ص 36 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه ص 78 و بعد الوهاب حموده، ص 36 و عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 30 و دكتر عبده الراجحى، ص 106- 105 و بلاشير، ص 82 و برجشتراسر، ص 29.

(2) النشر، ج 1، ص 428.

(3) بنگريد به: كرمانى (ابو عبد اللّه محمد بن ابى نصر): شواذ القراءة (خطى) كتابخانه الازهر، شماره 244 قراءات، ص 12.

(4) السبعه، ص 60 و

ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 292.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 327

انبارى نقل كرده، تأييد مى كند: «قريش همزه را نمى خواند و همزه از لغت آنها نبود و قاريان طبق لغت غير قريش از قبايل عرب همزه را خواندند» «1».

اگر به روش اهل حجاز در تخفيف همزه و اينكه اصل قرائت حجازيها به طور عموم و اهل مدينه به طور خصوص ترك همزه بود، خود رسم عثمانى را اضافه كنيم خواهيم ديد كه همزه در غير اوّل كلمه به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شده و همه اينها به روشنى دلالت مى كند كه نشان دادن و نوشتن همزه در مصاحف عثمانى مطابق با روش دوم از دو روشى كه ذكر كرديم، بوده است و آن رسم همزه به صورت تخفيف است «2» و در همين جا تذكر مى دهيم كه عوامل ديگرى هم وجود دارد كه در هجاى كلمات مهموز اثر گذاشته اند و اندكى بعد به ذكر آنها خواهيم پرداخت.

به اين حقيقت كه رسم همزه در مصاحف عثمانى مطابق با تسهيل همزه بوده است، ابو عمرو دانى هم اشاره كرده ولى او در مطلق بودن اين معنا ترديد داشته و به جريان رسم عثمانى هم بر تحقيق و هم بر تسهيل معتقد بوده، او مى گويد: «3» «همزه مطابق با دو روش تحقيق و تسهيل تصور مى شود و بستگى به شيوع و استعمال آن دارد، جز اينكه بيشتر موارد در رسم عثمانى مطابق با تخفيف است و سبب آن اين بود كه كسانى كه نسخه بردارى مصاحف را در زمان عثمان مباشرت كردند از قريش بودند و لهجه آنها تخفيف بود و در

هر جا كه اختلافى ميان قريش و انصار پيش مى آمد مطابق با لغت قريش نوشته مى شد همان گونه كه در خبر مذكور در كتاب «المرسوم» آمده است «4» و براى همين است كه همزه در بيشتر موارد مطابق با تسهيل نوشته شده است، زيرا كه تسهيل در طبع آنها جا گرفته بود و در زبانهاى آنها جارى بود.» بعضى از دانشمندان نيز اشاره كرده اند كه نشان

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 392.

(2) از چيزهايى كه به اين معنا دلالت مى كند پى در پى بودن فواصل آيات قرآنى است كه با كلمات غير مهموز است و كلمه مهموزى هم در لابلاى آنها آمده مانند: (الحاقه 69/ 7- 11) (خاوية، باقية، بالخاطية، رابية، جارية) و در همين سوره (39- 37) مى بينيم: (الخاطون، تبصرون) و عين همين پديده را در سوره مريم مى بينيم (19/ 72- 74) (جثيا، نديا، ريا) آمدن كلمات:

(الخاطون و الخاطيه و ريا) با كلمات غير مهموز دلالت دارد كه آنها بدون همزه نوشته شده اند تا فواصل آيات با يك صداى خاص باشند.

(3) المحكم، ص 151.

(4) منظورش كتاب المقنع مى باشد و خبر ياد شده اختلاف آنها در كلمه تابوت است (بنگريد به: المقنع، ص 5).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 328

دادن همزه در رسم عثمانى مطابق با تسهيل بوده ولى اين سخنان از يك توجه گذرا به مسأله تجاوز نمى كند و آنها براى فهم پديده رسم همزه در مصحف به طور اساسى اقدام نكرده اند. «1»

براى اينكه حقيقت صدايى را كه جايگزين همزه در حال سقوط آن مى شود بيان كنيم، فرض مى كنيم كه حرف ديگرى غير از همزه به

خاطر عوامل خاصى ساقط شده است، همان گونه كه همزه در زبان بعضى از عربها ساقط مى شود در چنين فرضى خواهيم ديد آنچه بعد از سقوط اين حرف مى ماند همان است كه بعد از سقوط همزه مى ماند؛ مثلا اگر سقوط همزه در (سأل) را با سقوط صاد در (نصر) مقايسه كنيم خواهيم ديد كه اين دو در حالت بعد از سقوط شبيه هم هستند و مى گويى: (سال alaaS و نار araan) همچنين سقوط همزه از (لؤم) با سقوط راء از (كرم) فرقى ندارد. مى گوييم: (كوم amuwaK) همان گونه كه مى گوييم: (لوم amuwal) و سقوط همزه از (رأس و بئر و بؤس) با سقوط آن از حروف مقابل آنها در (كتب و نسر و قفل) فرقى ندارد و مى گوييم: (راس و بير و بوس) همان گونه كه مى گوييم: (كاب، نير، قول) و مثالهاى ديگر. با اينكه مثالهاى سابق ربط به واقعيت لغت ندارند ولى در عين حال حقيقتى را كه در حالت تخفيف همزه حاصل مى شود به ما نشان مى دهد. و بايد مسأله را خوب بفهميم كه بالاخره سقوط يك حرف مطرح است، هر حرفى كه باشد و پس از سقوط حرف، كلمه با طول دادن به حركت شكل مى گيرد و يك حركت بلند به وجود مى آيد و يا در جاى همزه يك حرف لين قرار مى گيرد و يا دو حركت كوتاه كه در دو طرف همزه بودند به هم مى رسند و يك حركت بلند را تشكيل مى دهند و گاهى هم كلمه هيچ گونه تغييرى جز سقوط همزه پيدا نمى كند.

بر اساس چنين دركى از حقيقت همزه و با در نظر گرفتن تحقيق و يا تخفيف همزه و طبيعت حرفى كه

جايگزين آن مى شود، به زودى روشى را كه كاتبان در نشان دادن همزه در رسم عثمانى پيش گرفتند، بررسى خواهيم كرد، روشى كه در گذشته نيز به آن اشاره كرديم و گفتيم كه آنها همزه را بر اساس روش تسهيل رسم كرده اند.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 233 و نصر الهورينى، ص 26، 65 و احمد الاسكندرى: تيسير الهجاء العربى (مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربيه) قاهره 1935، ج 1، ص 373 و يوهان فك، ص 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 329

دوم: قاعده عمومى در نشان دادن همزه در رسم عثمانى

اشاره

وقتى چگونگى نشان دادن همزه در رسم عثمانى را بر اساس اين مطلب كه كاتبان در رسم آن مطابق قرائت اهل حجاز در تخفيف همزه عمل كرده اند، بررسى مى كنيم و مى بينيم كه اهل تخفيف، همزه اى را كه در اوّل كلمه واقع مى شود اثبات مى كنند ولى همزه اى را كه در وسط يا آخر كلمه است اثبات نمى كنند، اين بررسى ما را بر آن وا مى دارد كه موضوع را از دو جنبه مورد توجه قرار بدهيم: اوّل اينكه همزه در رسم عثمانى تنها در اوّل كلمه اثبات شده است. دوم اينكه غير از اين موارد در جاهايى كه همزه در تلفظ لهجه تحقيق خوانده مى شود و در تلفظ اهل تخفيف خوانده نمى شود، در واقع همزه نيست بلكه حركت بلند و يا حرف لين است كه جانشين همزه شده است. براى رسيدن به فهم درست خصوصيات رسم عثمانى، بايد همزه را از خلال همين حقيقت مورد توجه قرار داد و اينكه همزه در رسم عثمانى فقط در اوّل كلمات آمده و در موارد ديگر چه در تلفظ و چه در

رسم همزه اى وجود ندارد بلكه آنها حركات بلند و يا حروف لين هستند.

و بايد در همين جا به اين موضوع اشاره كنيم كه بررسى درست رسم عثمانى چه درباره همزه و چه درباره پديده هاى ديگر، وقتى امكان پذير است كه رسم عثمانى را خالى از علامتهاى تشخيص حروف و علامتهاى حركات و مانند آنها در نظر بگيريم، علامتهايى مانند سر حرف عين كه در دوره هاى بعدى براى نشان دادن همزه به كار رفته يا سر حرف شين يا سر حرف صاد و علامتهاى وقف، چون اين علامتها همگى در دوره هاى بعدى به رسم عثمانى اضافه شده تا كتابت عربى كاملتر گردد و كتابت عربى در آن مرحله بكلى از علامتها خالى بوده است. اين مطلب را روايات دانشمندان پيشين و اكتشافاتى كه مربوط به سنگ نوشته هاى قبل از اسلام و يا قرن اوّل اسلامى مى شود، ثابت مى كند.

1. رسم همزه در اوّل كلمه

بنابر آنچه گذشت، نخست رسم همزه اى را مورد بحث قرار مى دهيم كه فقط در اوّل كلمه اثبات مى شود، سپس علامتى را كه مطابق با لهجه اهل تخفيف جايگزين همزه در وسط يا آخر كلمه مى شود، مورد بحث قرار مى دهيم بر اين اساس كه آن، ديگر همزه نيست بلكه حركت بلند يا واو و ياء است و چه بسا كه اين بحثها درباره علامت همزه با

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 330

موضع دانشمندان رسم و علوم عربى اندكى مخالفت داشته باشد، زيرا كه آنها مى گويند وقتى در وسط يا آخر كلمه باشد، مطابق با حركت خود و يا حركت ما قبل خود نوشته مى شود، يا گفته مى شود كه همزه ساكن سه مركب دارد: «1» الف و واو و

يا، و حقيقت اين است كه آنچه در رسم عثمانى در غير اوّل كلمه آمده است، همزه را به صورت واو و ياء بنويسند. آنها واو و ياء و چيزى نزديك به آنها را مى نوشتند و قصد آنها غير از اين بود كه اين علامتها نشان دهنده حرفى باشند كه علامت آنها در كتابت عربى معروف است و اگر مى خواستند همزه را بنويسند، آن را به صورت الف مى نوشتند كه علامت اصلى همزه است.

علامت اصلى همزه همان الف «ا» است و همزه وقتى كه محقق شود، هر كجا باشد و به هر حركتى باشد، به صورت الف رسم مى گردد، همان گونه كه فراء از مصاحف عبد اللّه بن مسعود نقل كرده و عقيده بعضى از عربها هم همين است. و از آنجا كه اهل تخفيف همزه را در اوّل كلمه اثبات مى كنند لذا كتابت آن مطابق با اصل بوده يعنى آن را به صورت الف مى نويسند و در مصحف عثمانى هر كجا كه همزه در ابتداى كلمه واقع شود هر حركتى از فتحه و ضمه و كسره هم داشته باشد، به صورت الف نوشته مى شود و نه غير آن، «2» مانند:

(أمر، أخذ، أحمد، أيوب، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، الّا، امّا، اذ، اذا، انزل، املى، اولئك، اوحى) و مانند آنها كه بسيار است، همچنين همزه همين حكم را دارد هنگامى كه حرف زايدى بر آن اضافه شود، مانند: (سأصرف، فبأى، أفأنت، بأنه، كأنه، كأين، بايمان، لإيلاف، لبإمام، فلأمه، سانزل، لأقطعنّ) و مانند آنها.

اين يك اصل عمومى و قاعده جارى است كه در رسم عثمانى در كتابت همزه در اوّل كلمه هر حركتى داشته باشد به آن عمل

شده است، ولى خواهيم ديد كه در اينجا عوامل ديگرى است كه باعث شده كه بعضى از كلمات در رسم عثمانى به صورت دوگانه نوشته شده، مانند: (أولئك، سأوريكم) و اين بدان جهت است كه گاهى كلام متصل، همزه اوّل

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 9.

(2) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 60.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 331

كلمه را در حكم همزه متوسط در حال تخفيف قرار مى دهد و كاتب از همين پديده هاى عارضى پيروى مى كند، و گاهى هم بر اصل رسم كلمه مطابق با قاعده ابتدا و وقف، محافظت مى كند و حروف زايده اى كه بر كلمه داخل مى شود نيز همين نقش را دارد كه بزودى آن را توضيح خواهيم داد.

2. نشان دادن علامتى كه جايگزين همزه وسطى در حالت تسهيل است
اشاره

در بعضى از حالات تخفيف همزه، ياء و واو ضعيفى حاصل مى شود بخصوص در حال تخفيف متعادل همزه، ولى كاتبان را مى بينيم كه دو علامت واو، ياى خالص را براى نشان دادن همين دو حرف در حالت بين بين، استعمال مى كنند، مانند استعمال نون خالص جهت نشان دادن نون اخفا شده در مثالهاى (إن ثاب، إن ظهر، إن شاء، إن قال) در حالى كه ميان اين دو اختلاف صوتى وجود دارد ولى كاتبان چنين احساس كرده اند كه آنها شاخه هاى فرعى يك خانواده هستند و لذا هر دو را با يك علامت نوشته اند و به نظر مى رسد كه اينجا هم مطلب به همين گونه است و همزه مكسوره بعد از يك حرف مفتوح در حالت تخفيف تبديل به يايى مى شود كه كسره آن ربوده شده است همان گونه كه علم الدين سخاوى گفته است «1» و يا به طرف كشيده

مى شود همان گونه كه مبرد گفته است و در كتابت با علامت ياء نوشته مى شود هر چند كه در حقيقت ياى خالص نيست ولى نزديك به آن است و چيزى كه به چيزى نزديك باشد گاهى حكم آن را پيدا مى كند هر چند كه عين آن نيست. و چنين است كه همزه در حال تخفيف حكم ياى خالص را مى يابد و به صورت ياء نوشته مى شود. «2»

ابن الجزرى اين حقيقت را در رسم همزه تخفيف داده شده يعنى در رسم علامتى كه جايگزين همزه در حال تخفيف باشد، شبيه يك قاعده عمومى كرده و مى گويد: «3» «اگر همزه در حال تخفيف، الف و يا مانند الف باشد، به صورت الف نوشته مى شود و اگر ياء و يا مانند ياء باشد به صورت ياء نوشته مى شود و اگر واو و يا مانند واو باشد به صورت واو

__________________________________________________

(1) المقتضب، ج 1، ص 155.

(2) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 105- 104.

(3) النشر، ج 1، ص 446 و بنگرى به: ما رغنى، ص 210.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 332

نوشته مى شود و اگر به سبب نقل و يا ادغام و يا غير آن حذف گردد كه حذف شده است مگر اينكه در اوّل كلمه باشد كه در اين صورت هميشه به صورت الف نوشته مى شود.» در اين صورت انتظار بر اين است كه جانشين همزه كه واو و ياى ضعيف هستند و حالت بين بين دارند و با واو و ياء نوشته شوند و اين اساس قاعده در رسم عثمانى است.

نوشتن علامت جايگزين همزه وسطى به صورت ياء

الف: همزه تخفيف داده شده (بين بين) در حالتهاى زير به صورت ياء رسم مى شود:

1.

فتحه+ همزه+ كسره.

در اين حالت همزه به صورت ياى ضعيف (بين بين) ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (لئن- ليطمئنّ- تطمئنّ- مطمئنّة- مطمئنّين- حينئذ- يومئذ- يئس- يئسوا- يئسن) و مانند آنها.

2. كسره+ همزه+ كسره.

در اين حالت نيز به صورت ياى ضعيف ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود.

مثالها: (بارئكم- يومئذ) و مانند آنها.

در حالتى كه كسره بعد از همزه يك كسره بلند باشد، مانند: (الصبئين- خسئين- المستهزءين- الخاطئين- متكئين) تخفيف همزه به پيدايش ياى ضعيفى منجر مى گردد و يا همزه همراه با كسره قبلى ساقط مى شود و كسره بلند بعد از همزه به حرف صامت پيش از همزه متصل مى شود. ابو جعفر چنين قرائت كرده و در بعضى از موارد نافع و عبد الرحمن بن همز الاعرج با او مشاركت نموده اند «1» و در هر دو حالت تنها يك ياء رسم مى شود، چون ياى ضعيف در علامت با كسره بلند مشترك است و براى اين دو، تنها يك علامت نوشته مى شود تا دو شكل متفق در يك جا نوشته نشود، ولى در حالت دوم تنها كسره بلند وجود دارد كه با علامت ياء نوشته مى شود.

3. ضمه+ همزه+ كسره.

ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (سئل- سئلت- سئلوا).

__________________________________________________

(1) دمياطى، ص 56 و بنگريد به: ابن خالويه: المختصر فى شواذ القرآن، ص 6.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 333

4. كسره+ همزه+ ضمه.

ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (أنبّئكم- ينبّئهم- سنقرئك).

از سخنان دانشمندان پيشين «1» چنين بر مى آيد كه همزه مضمومى كه ضمه بلند دارد و حرف قبلى آن مكسور است، سه نوع

تخفيف دارد: اوّل: سخن اخفش و عموم كوفى هاست و آن قلب همزه به ياى خالص است. دوم: تخفيف ميان همزه و واو (واو ضعيف) و آن عقيده بصرى هاست. سوم: قرائت ابو جعفر است كه كسايى آن را از عربها حكايت مى كند و آن اسقاط همزه با كسره حرف قبل است، زيرا كه عربها خروج از كسره به ضمه را، ناپسند مى دارند. «2» و براى همين است كه مثالهاى اين حالت همگى با واو نوشته شده است، مانند: (مستهزون- الصبون- متكون- فمالون- المنشون- الخطون- أنبونى- نبونى- تنبونه- يضهون- يتكون- ليواطوا- يطفوا) و مانند آنها. «3»

شك نيست كه تخفيف همزه اى كه ضمه بلند دارد و پس از كسره واقع شده است، در مثالهايى مانند: (انبئكم- سنقرئك) به اين گونه است كه آن را به صورت كسره بلند قرار مى دهد نه ياى ضعيف (بين بين) و دليل اين مطلب همان است كه گذشت كه خروج از كسره به ضمه ناپسند است. بنابراين، تلفظ آنها به اين صورت خواهد بود: (انبيكم- سنقريك) با كسره بلند خالص. «4»

5. فتحه بلند+ همزه+ كسره ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل يا نوشته مى شود. مثالهاى آن بسيار زياد است، از جمله: (قائم- ضائق- قائل- دائم- قائما- خائفا- طائفة- ذائقة- دائرة- سائبة- طائفتان-

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 157 و زجاجى: الجمل، ص 279 و ابو على فارسى (حسن بن احمد): الحجة فى علل القراءات السبع، قاهره دار الكتاب العربى، 1965، ج 1، ص 160 و دانى: المحكم، ص 140 و التيسير، ص 23 و مكى: الكشف، ج 1، ص 105.

(2) ابن يعيش، ج 10، ص 55، 87.

(3) ابو

جعفر در همه اين باب با واو خوانده است (بنگريد به: دانى: المحكم، ص 140- 139 و دمياطى ص 56 و دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 146.

(4) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: مصدر پيشين، ص 140 كه در آنجا نقل مى كند كه بعضى از قاريان با كسره بلند خوانده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 334

قائلون- نائمون- الفائزون- خائفين- الصئمت- انبائكم- خزائن- السرائر) و مانند آنها كه بسيار است.

ب: همزه اى كه به صورت ياى خالص تخفيف يافته است، در حالتهاى زير به شكل ياء نوشته مى شود:

1. كسره+ همزه+ فتحه- به كسره بلند تخفيف داده مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (فئة- حمئة- ملئت- ناشئة- شانئك- ليبطئنّ- ننشئكم- رئاء) و مانند آنها.

2. كسره+ همزه+ حرف صامت- به كسره بلند تخفيف داده مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (جئت- جئتكم- شئتما- شئتم- أنبئهم- نبّئنا- لملئت- بئس- الذئب) و مانند آنها.

3. كسره بلند+ همزه+ حركت- به ياى مشدد و يا ياى متحرك تبديل مى شود و به شكل يك ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (خطيئة- خطيئته- بريئون- سيئت).

4. ياء+ همزه+ حركت- به ياى مشدّد يا ياى متحرك تبديل مى شود و به شكل يك ياء نوشته مى شود. مثال آن: (كهيئة).

نوشتن علامت جايگزين همزه خفيف وسطى به صورت واو

الف: همزه تخفيف داده شده (بين بين) در حالتهاى زير به شكل واو نوشته مى شود:

1. فتحه+ همزه+ ضمه.

به واو ضعيف (بين بين) تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (تقرؤه- تؤزّهم- يبنؤمّ- يكلؤكم- يذرؤكم- لتنبّؤن).

البته در بعضى از مثالها بعد از همزه، ضمه بلندى آمده كه در اين حالت علامت واو ضعيف كه جايگزين همزه در

حال تخفيف است نوشته نشده چون در رسم، دو واو يك جا جمع مى شد، مانند: (بدءوكم- يقرءون- ليئوس- يدرءون- مبرّءون- يطئون) «1».

__________________________________________________

(1) ابو جعفر چنين خوانده: (و لا يطون، لم تطوها، ان تطوهم) و همزه را حذف كرده (بنگريد به: دمياطى: ص 56) بنابراين، حذف واو جايگزين از همزه مخففه در اين مثالها، به خاطر اجتماع دو واو در رسم نيست بلكه آن واو در تلفظ نيامده است مانند عدم اثبات آن در: الخاطون.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 335

2. ضمه+ همزه+ ضمه.

به واو ضعيف تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. در همه مثالهاى آن بعد از همزه، ضمه بلندى قرار گرفته است، مانند: (رءوس- رءوسكم- رءوسهم) در اين مثالها واوى كه جانشين همزه تخفيف داده شده است، نوشته نشده تا دو شكل متحد در يكجا رسم نشود.

3. فتحه بلند+ همزه+ ضمه.

به واو ضعيف تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن:

(ءاباؤهم- جزاؤهم- انباؤكم- احبؤه- ماؤها- دماؤها- هاؤم) و مانند آنها.

در بعضى از مثالها پس از همزه، ضمه بلندى آمده كه به شكل واو نوشته شده است، و براى همين واو جانشين از همزه تخفيف داده شده، نوشته شده است، مانند: (يراءون- يشاءون- جاءوك).

ب: همزه تخفيف داده شده به واو خالص، در حالتهاى زير به شكل واو نوشته مى شود:

1. ضمه+ همزه+ فتحه- به واو خالص تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يؤيّد- يؤدّه- يؤخّر- يؤلّف- مؤذّن- مؤجّلا- المؤلّفه) و نيز همزه اى كه فتحه بلند دارد و پس از ضمه واقع شده به واو خالص تخفيف داده مى شود و به شكل واو

نوشته مى شود، مانند: (يؤاخذ- بسؤال- فؤاد) و مانند آنها.

2. ضمه+ همزه+ حرف صامت- به ضمه بلند تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يؤمن- يؤتى- يؤذى- يؤفك- يؤلون- تؤثرون- تسؤهم- سنؤتيهم- مؤمن- مؤمنة- المؤمنون- المؤمنات- المؤتفكة- المؤتفكات- سؤلك) و مانند آنها.

در اين حالت، بعضى از كلمات به شكلى آمده كه به نظر مى رسد تخفيف همزه در آنها، مطابق با قاعده ياد شده نبوده و لذا واو رسم نشده است تا با حروف مجاور تناسب پيدا كند، مانند (الرءيا) يا وجود واو ديگرى مانع از ظهور واوى كه بيانگر ضمه بلند است، شده چون اجتماع دو حرف متحد در يك جا ناپسند است، مانند: (تؤى- تؤيه) و شايد تخفيف در اين دو مثال به اين صورت بوده كه واو در واو ادغام شده و به شكل يك واو

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 336

نوشته شده است.

3. ضمه بلند+ همزه+ حركت- به واو مشدّد و يا واو متحرك تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. اين حالت در كلمه (السوأى) و (ليسؤا) وارد شده ولى در كلمه اوّلى همزه به صورت الف نوشته شده و گويا كه آشكار است و شايد اين رسم قديمى است و مربوط به يك تلفظ قديم است كه در آينده آن را خواهيم گفت. و در كلمه دوم، همزه ميان دو ضمه بلند واقع شده كه اولى واو فعل و دومى واو جمع است ولى هر دو با يك واو نوشته شده است و احتمال دارد كه صورت كلمه پس از تخفيف داراى واو و ضمه بلند بوده و به واو رسم شده اكتفا كرده اند.

خوب است بدانيم كه كسايى اين كلمه را (لنسوأ) خوانده و ابن عامر و ابوبكر و حمزه و خلف آن را (ليسوأ) خوانده اند. «1»

4. واو+ همزه+ حركت- به واو مشدّد و يا واو متحرك تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (سوءة- سوءتهما- سوءتكم- المودة «الموؤده») ابن خالويه در كلمه اخير (تكوير 81/ 8) همزه را ساقط كرده و ميم را مفتوح و واو را ساكن خوانده است: (المودة) «2».

دانشمندان رسم روايت كرده اند كه كلمه مَوْئِلًا (كهف 18/ 59) با ياء رسم شده است «3» و قياس در آن چنين بوده كه همزه ساقط شود و به واو مشدّد يا مخفف كسره داده شود و نمى دانم شايد با ياء تخفيف داده شود.

نوشتن علامت جايگزين همزه مخفف وسطى به شكل الف

الف: همزه مخفف (بين بين) در حالتهاى زير به صورت الف نوشته مى شود:

1. فتحه+ همزه+ فتحه- فتحه بلند ميانى به وجود مى آيد و به شكل الف نوشته مى شود. مثالهاى آن: (سألك- بدأكم- نبّأها- نبرأها- لأملأنّ- اشمأزّت- دأبا- نبأهم- منسأته- امرأته- امرأتان) و مانند آنها.

در حالت امتداد فتحه پس از همزه، يعنى قرار گرفتن فتحه بلند پس از همزه در مثل:

__________________________________________________

(1) دمياطى، ص 282.

(2) ابن خالويه: المختصر فى شواذ، القرآن، ص 169.

(3) بنگريد به: مهدوى، ص 93 و دانى، ص 43.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 337

(سأوى- رأك- المأب- شنئان- المنشئات) سقوط همزه باعث مى شود كه فتحه كوتاهى كه پيش از همزه است، با فتحه بلندى كه پس از آن قرار گرفته، به هم برسند، ولى اين موجب نمى گردد كه همزه به حرف لين تبديل شود همانگونه كه در حالت تخفيف همزه اى كه ضمه بلند

دارد، چنين مى شد، مانند: (قرءون- مبرءون- يدرءون- يئوس) هرگاه در اين مثالها همزه ساقط شود، حرف لين ضعيفى پيش از ضمه بلند حاصل مى گردد، «1» ولى اين حالت در به هم رسيدن فتحه كوتاه با فتحه بلند، حاصل نمى شود و چه بيا متكلم به جاى همزه ساقط شده، فتحه كوتاه را طول مى دهد، ولى اين كار منجر به پشت سر هم قرار گرفتن دو فتحه بلند مى شود و آن در لغت غير ممكن است. «2» صداى جايگزين از همزه در اين حالت، هر چه باشد، كاتب جز يك الف نمى نويسد.

ابو عمرو دانى گفته است: بيشتر مصاحف اهل مدينه و عراق را ديدم كه بر حذف الفى كه به صورت همزه است، مانند يك قاعده پذيرفته شده، اتفاق داشتند در جمله لَأَمْلَأَنَّ در هر جا كه واقع شود، و در سه حرف ديگر، يكى در سوره يونس (10/ 17) «اطمئنّوا» و ديگرى در سوره زمر (39/ 45) «اشمئزّت قلوب الذين» و ديگر در سوره ق (50/ 30) «هل امتلئت» «3».

در مصحف تاشكند كلمه سَأَلَكَ (بقره 2/ 186) را با حذف الف ديدم به اين شكل:

«سلك» همچنين كلمه «لأملن» (أعراف 7/ 18 و هود 11/ 119) و كلمه «امرءتك» (هود 11/ 81) و «امرءته» (حجر 15/ 60 و نمل 27/ 75) با حذف الف بود. و نيز در مصحف جامع عمرو عاص، كلمه «اطمئنّوا» (يونس 10/ 7) بدون الف بود و كلمه «لأملن» (سجده 41/ 13) و «اشمزت» (زمر 39/ 45) چنين بود.

اگر حذف الف در اين مثالها به چيزى دلالت كند، نخست به اين دلالت مى كند كه تخفيف همزه واقع شده ميان دو فتحه كوتاه،

موجب پيدايش يك فتحه بلند يا صدايى شبيه آن مى گردد و از اين رو كاتبان، الف را كه علامت فتحه بلند وسطى است، در اينجا

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 130.

(2) بنگريد به: ابن جنّى: الخصائص، ج 1، ص 89 و ج 2، ص 493.

(3) المقنع، ص 26- 25 و مهدوى، ص 93، 94 و عقيلى، لوح 9.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 338

نمى نويسند، همان كارى كه با فتحه بلندى وسطى در كلمات بسيارى كه پيشتر به آنها اشاره نموديم، انجام داده اند.

2. فتحه بلند+ همزه+ فتحه- مثالهاى آن: (اضاءت- جاءت- تساءلون- براءة- لقاءنا- دعاءه- غطاءك- وراءهم- شهداءكم- ادعياءكم) و مانند آنها.

در اين مثالها وقتى همزه تخفيف داده شده، پس از سقوط آن حالتى شبيه آنچه در قسمت قبلى مانند (المئاب- مئارب) ديديم، به وجود مى آيد، كه فتحه كوتاه با فتحه بلند به هم مى رسند و كاتبان آن را با يك الف مى نويسند، ولى در اين حالت فتحه كوتاه بعد از فتحه بلند آمده برعكس حالت قبلى، و به هر حال نتيجه يكى است و لذا تنها يك الف نوشته مى شود و اثرى براى تخفيف همزه نيست. اينكه اين حالت را در اينجا ذكر كرديم بدان جهت بود كه حالتهاى مشابه آن كه در آنها پس از الف ضمه يا كسره واقع شده، به شكل واو و ياء نوشته شده است كه گذشت.

ب: همزه اى كه به فتحه بلند تخفيف داده شده، به شكل الف نوشته مى شود و اين تنها يك حالت دارد و آن عبارت است از: فتحه+ همزه+ حرف صامت كه در اين حالت همزه به فتحه بلند

تبديل مى شود و به شكل الف نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يأت- يأن- فلا تأس- يأتى- يأمن- يأمركم- امتلأت- يأمرون- يستأخرون- رأى- دأب- شأن- البأس- رأفة- مأكول- مأمون- المأوى- تأويل- البأساء) و از همين باب است: (يستئذن- يستئذنك- استئذنك- استئجرت- استئجره- يستئخرون- المستئخرون- مستئنسين) از مثالهاى اين حالت كه فراوان است، مثالهايى را ذكر كرديم كه حالت ديگرى را هم نشان مى دهد كه پيشتر به آن اشاره كرديم و آن ننوشتن علامت فتحه بلند وسطى (الف) در بسيارى از كلمات است، و اين مطابق با مطلبى است كه در بحث از علامت فتحه بلند آن را گفتيم و آن اينكه ننوشتن الف كه علامت فتحه بلند وسطى است، بيشتر در كلماتى است كه بعضى از زوايد به آنها ملحق شده و كلمه را طولانى كرده است. در اينجا نيز همان مطلب را مشاهده مى كنيم در مثالهايى مانند: (يستئذن- يستئذنوك- استئذنك- استئذنوك) از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه كاتبان در بعضى از كلمات به سوى كامل كردن اين نقص قدم برداشته اند، اين است كه كلمه (يستأخرون) يك بار با الف نوشته شده و آن در سوره

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 339

اعراف (7/ 34) است ولى در جاهاى ديگر با حذف الف نوشته شده است. همچنين مى بينيم كلمه «مستئنسين» (احزاب 33/ 53) بدون الف رسم شده در حالى كه كلمه تَسْتَأْنِسُوا (نور 24/ 27) با الف نوشته شده است و اين حالت اشاره دارد بر اينكه نوشتن الف وسطى حتى شامل بعضى از كلماتى شده است كه با حروف زايد طولانى شده است.

حذف الف در اين حالت، دليل جديدى به دست مى دهد كه در

رسم عثمانى همزه مطابق با قرائت اهل تسهيل رسم شده است چون كاتب با فتحه بلندى كه از تخفيف همزه حاصل شده، همان معامله را كرده كه با فتحه بلند وسطى در كلمات غير مهموز انجام داده و آن را در كلماتى كه حروف بيشترى دارد حذف نموده است.

رسم كلمه اى كه همزه آن در حالت تخفيف ساقط مى شود بدون اينكه چيزى جايگزين آن گردد

اگر همزه متحرك باشد و بعد از حرف ساكن قرار بگيرد و تخفيف داده شود، در اين حالت ساقط مى گردد بدون آنكه چيزى جايگزين آن شود و حركت آن به حرف ساكن قبلى متصل مى شود و آن حرف متحرك مى شود و از اين رو كلماتى را كه در آنها همزه چنين حالتى دارد، در رسم عثمانى هيچ گونه اثرى از آنها نيست چون از لحاظ تلفظ ساقط مى شوند. مثالهاى آن (يسئل، اسئلك، فسل، يسئم، يسئمون، تجرؤن، شطئه، المشئمة) و مانند آنها.

در اين حالت فرقى نمى كند كه فتحه كوتاه باشد، مانند مثالهاى ياد شده و يا بلند باشد، مانند اين مثالها: (الئن، القرءان، الظمئان). و از آنجا كه عدم اثبات علامت فتحه بلند در وسط كلمات زياد است، بعضى از مثالها را مى بينيم كه اين خصوصيت را يافته اند، مانند «قرنا» «1» جز اينكه در كلمه (النشأة) الف اثبات شده است بدون اينكه فتحه بلندى در آن باشد و قاعده در نوشتن آن بنا بر تخفيف (النشة) بود. دانى مى گويد: «2» كاتبان مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در كلمه (النشأة) بعد از شين الفى را رسم كنند. اين كلمه در سوره

__________________________________________________

(1) دانى گفته است: (المقنع، ص 19) الف در رسم كلمه قرآن در سوره يوسف (12/ 2) و سوره زخرف (43/ 3) افتاده است.

(2) المقنع، ص

43.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 340

عنكبوت (29/ 20) و سوره نجم (53/ 47) و سوره واقعه (56/ 62) آمده است. سپس مى گويد: همزه وسطى كه حرف قبل از آن ساكن باشد در رسم مصحف جز اين كلمه و كلمه (موئلا) در سوره كهف (18/ 58) نمى شناسيم.

در مثالهاى همزه مضموم كه حرف قبلى آن ساكن باشد، ضمه بعد از همزه بلند است و به صورت واو نوشته مى شود، مانند: (مذء و ما، مسئولا، مسئولون) در اينها واو نوشته شده علامت ضمه بلند است و همزه ساقط شده بدون آنكه چيزى در تلفظ و كتابت جايگزين آن شود. و اما مثالهاى همزه مكسورى كه پس از حرف ساكن قرار دارد، كلمه (افئدة) و (افئدتهم) مى باشد. تخفيف همزه در رسم اثرى ندارد چون همزه ساقط شده بدون آنكه در بناى كلمه جايگزينى داشته باشد، بلكه كسره آن حركت حرف ساكن قبلى شده است، مانند مثالهاى گذشته كه براى اين حالت زديم.

3. همزه آخر كلمه در رسم عثمانى
اشاره

همزه اى كه در آخر كلمه واقع شده با همزه اى كه در وسط كلمه است از لحاظ قواعد چندان تفاوتى ندارد جز اينكه در اينجا عاملى وجود دارد كه در توجيه رسم همزه آخر كلمه نقشى دارد ولى در همزه وسطى آن نقش را ندارد و آن عبارت است از اينكه زبان عربى ميل دارد كه اواخر كلمات را با سكون وقف كند و حرفى كه بر آن وقف مى شود همواره ساكن است «1» و براى همين است كه تخفيف همزه پايانى، آن را به حركت حرف قبلى مربوط مى سازد ولى بعضى از همزه ها هستند كه حرف قبلى آنها ساكن است و از اين رو تخفيف

همزه پايانى به دو قسم تقسيم مى شود: همزه اى كه حرف قبلى آن حركت دارد و همزه اى كه حرف قبلى آن ساكن است و لذا جايگزين همزه پايانى نيز به دو قسم تقسيم مى شود.

الف: رسم همزه پايانى پس از حرف ساكن

درباره رسم همزه اى كه حرف قبلى آن ساكن است، كاتبان مصاحف اتفاق نظر دارند

__________________________________________________

(1) ابن يعيش، ج 9، ص 67.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 341

كه به جاى آن چيزى را ننويسند. «1» از جمله مثالهاى آن اين كلمات است: مل ء (3/ 91) دف ء (16/ 5) الخب ء (27/ 25) المرء (2/ 102) و فراء در آنجا كه راجع به رسم كلمه (دف ء) صحبت مى كند مى گويد: اين كلمه بدون همزه نوشته شده چون همزه وقتى حرف قبلى آن ساكن شود، در كتابت حذف مى گردد و اين به جهت پنهان بودن همزه است به هنگامى كه بر آن سكوت شود، و چون حرف قبلى ساكن باشد نمى توانند در حال سكوت همزه را ادا كنند، گويا كه بر حرف فاء سكوت كرده اند. و مانند همين است (يخرج الخب ء) و (مل ء الارض) «2».

بعضى از عربها حرف ساكن پيش از همزه را در مثل اين كلمات مشدّد مى خوانند و اين در حال تخفيف همزه است و از بعضى از قاريان نيز همين امر روايت شده است. «3» ولى تشديد حرف آخر كلمه پس از سقوط همزه، در رسم كلمه تأثيرى ندارد، زيرا كه حرف مشدّد با يك علامته نوشته مى شود.

در مصحف چندين مثال وجود دارد كه در آنها همزه مسبوق به سكون در آخر كلمه قرار گرفته و تنوين به آن ملحق شده است و اين تنوين تنوين نصب است و كاتبان مطابق با آنچه

گفته شد عمل كرده اند جز اينكه آنها الفى را اثبات كرده اند كه عوض تنوين در حال وقف است. مثال آن: جزءا (2/ 260) خطئا (17/ 31) وطئا (73/ 6) رداء (28/ 34) و به نظر مى رسد كه حرف ساكن پيش از همزه متصل به فتحه بلندى مى شود كه عوض تنوين در حال وقف است، چون همزه در تخفيف مى افتد و حركت آن به حرف ساكن قبلى منتقل مى شود، اين قاعده در رسم همزه، مطابق با حرف ساكن قبل از همزه كه ياء و واو است نيز جارى مى شود چون تخفيف همزه در اين حالت با دادن حركت به حرف قبلى است كه در اين صورت ياء و واو با حركت كوتاه متحرك مى شود، و يا با تعويض است كه در اين صورت ياء و واو مشدّد مى گردد و در هر دو حالت فقط علامت ياء و واو نوشته مى شود، چون در حالت اوّل بيش از يك حرف وجود ندارد و در حالت دوم، حرف مشدّد جز با

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 62 و سليمان بن نجاح، لوح 13.

(2) بنگريد به: معانى القرآن، ج 2، ص 96.

(3) بنگريد به: ابن خالويه، المختصر، ص 6 و دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 136- 135 و 154- 152.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 342

يك حرف نوشته نمى شود (مطابق با قاعده اى كه گذشت). ولى اگر كلمه يك اسم تنوين دار و منصوب باشد، الفى كه عوض تنوين است در حال وقف مى ماند همان گونه كه در (جزءا و خطئا) باقى مانده است. مثال حالتى كه قبل از همزه ياء است، كلمه (شئ) مى باشد. اين

كلمه هم مرفوع شئ و هم منصوب (شيئا) و هم مجرور (شئ) آمده است. و مثال حالتى كه قبل از همزه واو قرار گرفته است، كلمه (السوء) و (سوء) مى باشد. «1»

ب: نوشتن همزه پايانى كلمه پس از حركت

وقتى حرف قبلى همزه پايانى متحرك باشد، مطابق با حركت حرف قبلى به آن تخفيف داده مى شود مانند تخفيف همزه ساكن در وسط كلمه. و از آنجا كه رسم همزه در غير اوّل كلمه مطابق با تخفيف انجام مى گيرد، در اين جا هم تخفيف داده مى شود، چون كاتب در حالت همزه پايانى كه بعد از حركت قرار گرفته، علامت يك حركت بلند را خواهد نوشت كه نوع آن را حركت كوتاه قبل از همزه تعيين مى كند، زيرا كه به همين حركت كوتاه طول داده مى شود تا جاى همزه را بگيرد. «2»

مثالهاى مواردى كه قبل از همزه پايانى فتحه است و با الف نوشته شده، خواه حركت همزه فتحه يا ضمه يا كسره باشد: ذرأ، تبرّأ، المأ، آسوأ، يستهزأ، نبأ، الملأ، حمأ، بالملأ، النبأ).

مثالهاى مواردى كه قبل از همزه ضمه است: (امرؤا، لؤلؤا، اللؤلؤ، السيّئ).

مثالهاى مواردى كه قبل از همزه كسره است: (يستهزى ء، تبرى ء، يبدى ء، البارى ء، قرى ء، استهزى ء، موطئا، خاسئا، امرى ء، شطى ء، السيّى ء) اگر پيش از همزه، ضمه يا كسره بلندى باشد، تخفيف همزه پس از آنها يا با دادن حركت به آنهاست كه تبديل به واو و ياء مى شوند و يا به دو حركت كوتاه اكتفا مى شود كه اولى به حال خود مى ماند و دومى جايگزين واو و ياء مى شود و با واو و يايى كه جايگزين همزه هستند ادغام مى گردد «3» و در

__________________________________________________

(1) ابن كثير و ابو عمرو (دائرة السوء) را در

سوره توبه (9/ 98) با ضمه سين خوانده اند. (بنگريد به: دانى: التيسير، ص 119) در اين صورت پيش از همزه ضمه بلندى قرار مى گيرد ولى در رسم فرقى نمى كند.

(2) بنگريد به: دانى، ص 62.

(3) بنگريد به: مكى: الكشف، ج 1، ص 109 و ابن سيده: المخصص، ج 14، ص 15.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 343

هر دو حالت، تخفيف همزه تأثيرى در رسم نمى گذارد، چون در حالت اولى، حركت بلند و حرف لين (واو و ياى صامت) در علامت مشترك هستند و در حالت دوم حرف مشدّد با يك حرف نوشته مى شود و آن علامت حركت بلندى است كه با همزه قبل از تخفيف بوده كه بعد از تخفيف به حرف لين تبديل شده است. «1»

مثال حالتى كه پيش از همزه، ضمه بلند قرار گرفته: (السوء، سوءا، بالسوء، قروء) و مثال حالتى كه پيش از همزه، كسره بلند قرار گرفته: (سى ء، جى ء، تفى ء، يضى ء، برى ء، المسى ء، النسى ء، نبى ء، هنيئا، مريئا، بريئا) و مانند آنها.

اگر حركت بلند پيش از همزه فتحه باشد، در اين حالت تخفيف همزه در وقف با اسقاط همزه خواهد بود و كلمه مانند كلمه اى مى شود كه الف مقصوره دارد و رسم آن با همان حركتى خواهد بود كه همزه دارد.

مثال حالتى كه حركت همزه فتحه است: (شاء، جاء، اضاء، باء، ايتاء، ابتغاء، تلقاء، شهداء، اغنياء، شفعاء، حنفاء، السماء، النساء، الفقراء) و مانند آنها.

مثال حالتى كه حركت همزه ضمه است: (يشاء، صفراء، جزاء، عطاء، الفقراء، الاخلّاء، شركاء، اغنياء، نساء، اسماء) مثال حالتى كه حركت همزه كسره است: (لقاء، عطاء، دعاء، غطاء، ماء، مشّاء، بناء، السماء، الضرّاء، العراء، الفقراء، الشهداء، الضعفاء،

الخلطاء، الانباء) و مانند آنها.

اگر همزه تنوين نصب داشته باشد، مانند (ماء، غثاء، جفاء، سواء) و نظير آنها، كاتبان عادت بر اين دارند كه فقط يك الف ثبت كنند، با اينكه دو فتحه بلند يك جا جمع شده، اولى اصل كلمه و دومى عوض تنوين است. فرقى نمى كند كه تلفظ اين كلمات با اثبات دو فتحه بلند از طريق تغيير آهنگ و يا تغيير درجه گشودن دهان باشد (البته اگر چنين كارى ممكن و روايت آن صحيح باشد) و يا اينكه فقط يك الف اثبات گردد، چون اجتماع دو

__________________________________________________

(1) دانى در المقنع، ص 43 اظهار كرده كه همزه در (ان تبوء) (5/ 29) و لتنوء (28/ 76) به صورت الف آمده است. ولى به نظر مى رسد كه در اينجا تخفيف همزه به اين صورت بوده كه همزه به يك واو ضعيف متحرك با حركت ربوده شده تبديل شده است كه در اولى فتحه و در دومى ضمه است و ضمه بلند و واو ضعيف پشت سر هم قرار گرفته و فقط شكل يكى از آن دو نوشته شده تا دو شكل متحد در خط يك جا جمع نشود (الاتقان، ج 4، ص 153) الفى كه بعد از واو قرار گرفته شكل همزه نيست بلكه الف زايد پس از واو فعل است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 344

صورت متحد در رسم ناپسند است. در اينكه الف رسم شده كدام يك از دو الف است، آيا الف كلمه است و يا الف عوض تنوين است، اختلاف شده و علماى رسم عقيده دارند كه الف رسم شده همان الف پيش از همزه باشد اولى است، چون

اين الف هم در وصل و هم در وقف وجود دارد و بنابراين لازم مى باشد. «1»

اگر حرف پيش از همزه متحرك باشد و بعد از آن هم يك الف قرار گيرد، خواه الف نصب باشد يا الف تثنيه، مانند: (خطأ، متكأ، ملجأ) و مانند: (ان تبوء لقومكما) (10/ 87) و شبيه آنها، در اين حالت باز با يك الف نوشته مى شود و الف ديگر محذوف مى گردد و الفى كه نوشته شده، همان الف عوض از تنوين و الف تثنيه است، و دانى روايت كرده كه بعضى از نحويها گفته اند: علت اينكه دو الف در خط جمع نمى شود، اين است كه اين دو در تلفظ جمع نمى شود، «2» چون تلفظ كلمه اى كه تنوين دارد و همزه آن تسهيل داده شده، به كوتاه كردن فتحه بلندى كه جايگزين همزه است، منجر مى شود، چون اين فتحه در يك مقطع كشيده شده قرار دارد كه با يك حرف صامت بسته شده است و در حال وقف الف عوض از تنوين اثبات مى گردد و به طوريكه بعضى از نحويها گفته اند، در حقيقت آن تنها يك الف است.

آنچه در آغاز بحث از رسم علامت جايگزين همزه تخفيف داده شده در آخر كلمه، گفتيم و اشاره كرديم به اينكه رسم اين همزه مبتنى بر وقف بر سكون در آخر كلمه است و اين سخن قاعده مشهور را تأييد مى كند كه كتابت كلمه بر اساس تلفظ آن در حال ابتدا و وقف، مبتنى است، اين مطلب كليّت ندارد زيرا كه كاتبان مصحف در موارد متعددى رسم كلماتى را بر اساس تلفظ آنها در يك كلام متصل انجام داده اند و اين سبب شده كه

همزه آخر كلمه در حال تخفيف، حكم همزه وسط كلمه را پيدا كند و اين همان چيزى است كه اثر آن در رسم همزه در بعضى از موارد آشكار شده است.

از جمله اين موارد حالتى است كه همزه پايانى، پس از الف قرار گيرد و خود آن مضموم يا مكسور باشد مانند: (نشؤا، الضعفؤا، العلمؤا، تلقاى ء، ءاناى ء، بلقائى، دعائى) در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 109 و دانى: المقنع، ص 26.

(2) دانى: القنع، ص 26 و بنگريد به مهدوى، ص 109.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 345

اين موارد همزه تخفيف داده شده همان گونه كه در (آباؤكم، قائم) تخفيف داده شده است.

مثال حالتى كه همزه بعد از فتحه قرار گرفته و خود آن مضموم است: (يبدؤا، اتوكّوا، يعبؤا، الملؤا، نبؤا) و مثال حالتى كه همزه پس از فتحه قرار گرفته و خود آن مكسور است:

(نبأى).

اين مثالها كه در آينده به تفصيل درباره آنها صحبت خواهيم كرد، دلالت دارند بر اينكه كاتبان مصحف در كتابت كلمات گاهى بر اساس وقف آخر كلمه بر سكون و گاهى بر اساس وصل آن به كلمه بعدى، عمل كرده اند.

سوم: عواملى كه در كلمات مهموزه، موجب تعدد صورتهاى هجايى شده اند

اشاره

آنچه گفتيم جهات عمومى رسم همزه در حال تحقيق و رسم جايگزين آن در حال تخفيف در تمام حالات آن بود، همان گونه كه در رسم عثمانى آمده است. ولى در اينجا عواملى وجود دارد كه باعث شده همزه در بعضى از كلمات به صورتى غير از آنچه كه در تمام كلمات آمده، نوشته شود. ابن الجزرى مى گويد: چه بسا مواردى بنا به علتى از قاعده بيرون شده است. «1» ما در اينجا سعى مى كنيم اين عوامل را

كه موجب پيدايش نمونه هاى خارج قاعده شده است، بيان كنيم و آنها را از لابلاى همين نمونه ها به دست خواهيم آورد.

شايد در تبيين اين عوامل، فهم اين نمونه ها واضحتر گردد و به حقيقت نزديكتر شود.

وقتى همزه به عنوان يك حرف داراى چنين پيچيدگى و تباين در حالات اثبات و يا ترك آن در كلام است، رسم همزه پيچيدگى بيشترى نسبت به تلفظ آن دارد، چون كتابت به گونه اى كه بارها گفته ايم، نمى تواند بسرعت از تطور لغت پيروى كند، و كتابت خالى از صورتهاى هجايى كلمات مرده نيست و نيز كتابت، پديده هاى جديد لغت را نشان نمى دهد، مگر اينكه مدت زمانى بگذرد و چه بسا اين صورتها به دست كاتبان مورد استعمال قرار مى گيرد و گاهى اصل آنها به فراموشى سپرده مى شود و پژوهشگران نمى توانند در اين زمينه به چيزى قابل اعتماد دست پيدا كنند، و گاهى نيز كتابت، هم

__________________________________________________

(1) النشر، ج 1، ص 447 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 62.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 346

صورتهاى هجايى قديم را حفظ مى كند و هم پديده هاى نوظهور را نشان مى دهد، و اين فهم صحيح آنها را دشوارتر مى سازد. گاهى رسم كلمه مختلف مى شود و اين به جهت پيروى از اساسى است كه كتابت بر آن استوار است كه گاهى بر اساس وصل آن كلمه به كلمه ديگر و گاهى بر اساس وقف بر آن كلمه عمل مى شود. اثر اين عوامل، در روش رسم همزه در بعضى از كلمات ظاهر شده است و مى بينيم كه اين كلمات مغاير با اصول و قواعدى كه پيش از اين گفتيم، رسم شده است. مثالهايى كه در رسم

عثمانى آمده مواد بسيارى در اختيار پژوهشگرانى قرار مى دهد كه تاريخ كتابت عربى را به طور كلى بررسى مى كنند و يا بخصوص درباره روشهاى اساسى كتابت بحث دارند. به اضافه اينكه اين مثالها، به پژوهشگرى كه در تاريخ لغت كار مى كند، يارى مى دهد كه بعضى از خصوصيات تلفظ در گذشته هاى دور را تصور كند.

1. رسم كلمات مهموز، بر اساس وصل
اشاره

1. رسم كلمات مهموز، بر اساس وصل

به نظر مى رسد كه توجه نكردن كاتبان به اينكه اصل در كتابت كلمه ابتدا و وقف است، اثر زيادى در رسم عثمانى داشته است. تأثير آن را در علامتهاى حركات بلند بيان كرديم.

اين تأثير در رسم همزه نيز با شدت بيشترى نمايان است. با اينكه بيشتر موارد رسم بر اساس وقف بر كلمه است، در عين حال دانشمندان رسم اثر وصل را از لابلاى مثالهايى كه در رسم عثمانى آمده مورد توجه قرار داده و گفته اند: «هر دو روش در رسم استعمال شده و اين دلالت بر جواز هر دو دارد» و يا «در كتابت، بيشتر تلفظ و وصل را در نظر گرفته اند نه وصل و قطع را» «1» اين توجه و ملاحظه درست است و در تفسير بسيارى از مواردى كه همزه بر خلاف قواعد عمومى رسم شده، مفيد خواهد بود.

از آنجا كه اوّل و آخر كلمه بيشتر در معرض اثر پذيرى از حروف كلمات سابق و لا حق است، و از آنجا كه همزه در اوّل كلمه فقط به حالت محقق و به صورت الف نوشته مى شود و اتصال آن گاهى به تسهيل همزه منجر مى شود، و از آنجا كه رسم علامت جايگزين همزه به هنگام تخفيف آن بر اساس وقف و

سكون است و اتصال آن به كلمه بعدى حكم

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 347

تخفيف آن را تغيير مى دهد و اين موضوع در رسم آن اثر مى گذارد، به خاطر همين جهات است كه مشكلات كتابت همزه، متمركز در همزه آغازين و پايانى كلمه است و همزه ميانى چنين مشكلاتى را ندارد. البته گاهى همزه آغازين به علت اتصال به بعضى از حروف زايد، تبديل به همزه ميانى مى شود و نيز همزه پايانى نيز به علت اتصال به ضماير، تبديل به همزه ميانى مى شود و گاهى هر دو همزه آغازين و پايانى به علت تلفظ پيوسته كلام حكم همزه ميانى را پيدا مى كنند. شك نيست كه وسطى بودن عارضى همزه گاهى در رسم كلمه اثر مى گذارد و گاهى هم رسم كلمه تغيير مى يابد، بدان جهت كه تلفظ همزه آغازين از تحقيق به تخفيف تغيير پيدا مى كند و يا بدان جهت كه روش تخفيف در همزه پايانى تغيير مى يابد.

مثالهاى بسيارى داريم كه همه اين موارد را روشن مى سازد. مثلا اتصال حروف مضارع به اوّل فعل مهموزى كه عين الفعل آن مشدّد است، مانند: (اكّد، أيّد) موقعيت همزه و چگونگى تلفظ آن را تغيير مى دهد و همزه آغازين تبديل به همزه ميانى مى گردد و به همين جهت با تخفيف خوانده مى شود و اثر اين ميانى بودن همزه در هجا كلمه ظهور مى يابد و مضارع را چنين مى نويسيم: (يؤكّد، يؤيّد) و نيز اتصال همزه پايانى به يك ضمير، باعث تخفيف آن مى شود و به پيروى از آن رسم همزه تغيير پيدا مى كند. مثلا كلمه (اولياء) در حال انفصال از ضمير، هر حركتى

داشته باشد با الف نوشته مى شود، ولى اتصال آن به ضمير چگونگى تخفيف همزه را تغيير مى دهد و رسم آن نيز تغيير مى يابد و در حال مكسور بودن، با ياء (اوليائهم) و در حال مضموم بودن با واو (اولياؤهم) نوشته مى شود.

كلماتى هم وجود دارد كه غالبا به سوى كلمات ديگرى اضافه مى شوند و اين باعث شده كه ابتداى كلمه دوم حكم متصل پيدا كند و اگر اين حرف همزه باشد، باعث تخفيف آن مى گردد. مثلا كلمه (إذ) در مصحف در چندين مورد به سوى كلمه هاى (يوم) و (حين) اضافه شده و دو كلمه شكل يك كلمه را پيدا كرده اند و همزه (إذ) حكم وسطى را يافته و براى همين، مانند همزه وسطى مكسور كه پس از حرف مفتوح قرار بگيرد، تخفيف داده مى شود، و به صورت ياى ضعيف در مى آيد. كاتبان اين دو كلمه را چنين رسم كرده اند:

(يومئذ، حينئذ) «1» و مانند آنهاست: (لئلّا، لئن).

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن درستويه، ص 32 و مهدوى، ص 90 و دانى: المقنع، ص 53.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 348

رسم عثمانى يك نوع پديده نوشتارى را ارائه مى دهد كه نمونه روشنى از تأثير اتصال در كلمات به طور كلى و در رسم همزه به طور خاص مى باشد. كاتبان (يا ابن أمّ) را در سوره طه (20/ 94) چنين نوشته اند: (يبنؤم) «1» تفسير اين صورت هجايى چنين است كه همزه وصل در كلام متصل ساقط مى شود و فتحه بلند حرف ندا (يا) به باى ساكن (ابن) متصل شده و اين به كوتاه شدن فتحه بلند منجر مى شود چون در يك مقطع بسته شده قرار گرفته است و

علامت آن كه همان (الف) است حذف مى گردد و ياى باقيمانده از حرف نداء به كلمه (بن) متصل مى گردد. و ديديم كه علامت فتحه بلند حرف ندا ساقط مى شود و ياء به كلمه بعدى متصل مى گردد، هر چند كه فتحه بلند در مثل (يقوم) كوتاه نمى شود. تلفظ اين كلمات به صورت متصل، به اين منجر شد كه همزه در كلمه (امّ) كلمه همزه وسطى را پيدا كند و مانند تخفيف همزه مضموم پس از فتحه، به آن تخفيف داده شود. و از اين رو به صورت واو ضعيفى درآمد و روى و او نوشته شد و كاتبان صورت تلفظ قديمى را كه همان الف بود حذف نمودند و صورت تلفظ جديد را كه همان واو است، اثبات كردند و كلمه ها در رسم به همديگر متصل شدند گويا كه يك كلمه است.

در مثالهاى سابق مانند (حينئذ) و شبيه آن كه در آنها همزه آغازين به علت وصل، كلمه همزه ميانى را پيدا كرده و اثر آن در رسم نيز آشكار شده است، ملاحظه مى شود كه صورت تلفظ جديد جايگزين تلفظ قديم شده بى آنكه اثرى از آن به جاى مانده باشد، جز اينكه كتابت، به گونه اى كه بارها گفته ايم، بيشتر رسمى را كه به آن عادت كرده، محافظت مى كند و اين در حالى است كه تلفظ دچار تحول مى شود. و براى همين است كه گاهى تلفظ يك كلمه تحول پيدا مى كند بدون اينكه كتابت آن را همراهى كند و گاهى هم كتابت، تلفظ جديد كلمه را نشان مى دهد بى آنكه صورت تلفظ قديم حذف گردد. بنابراين، ممكن است كه كلمه (حينئذ) به اين صورتها هم نوشته شود: (حين

ايذ) يا (حينايذ) كه در چنين حالتى صورت همزه آغازين، در رسم ثابت مى ماند و اين در كنار نشان دادن تلفظ جديد با علامت ياء است كه به تخفيف همزه مكسوره بعد از ياى مفتوحه ضعيف (بين بين) مى باشد. همين طور در كلمه (يا ابن أمّ) نيز ممكن است به اين صورت نوشته شود: (أوم)

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 313 و ج 2، ص 312.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 349

خواه در رسم متصل شود يا نشود.

بعضى از دانشمندان پيشين روايت كرده اند كه اثبات علامت تلفظ جديد در كنار علامت تلفظ قديم، روشى است كه بعضى از كاتبان همواره آن را رعايت مى كنند. ابن ولّاد با بهترين وجهى اين مطلب را تصوير كرده آنجا كه مى گويد: اگر اسم مهموز باشد، آن را در حالت رفع و نصب و جرّ با الف مى نويسى، به اين صورت: (هذا الخطأ، رأيت الخطأ و عجبت من الخطأ) و اگر آن كلمه را اضافه كنى، بهتر اين است كه همزه را در حال رفع به صورت واو و در حال جرّ به صورت ياء و در حال نصب به صورت الف بنويسى، به اين صورت: (هذا خطؤك و نبؤك و عجبت من خطئك و نبئك) بعضى از عربها همزه را به همان حالتى كه پيش از اضافه بود، در رفع و نصب و جرّ به صورت الف مى نويسند: (هذا خطأك و رأيت خطأك و عجبت من خطأك) ولى حالت اوّل بهتر و بيشتر است. و بعضى از آنها آن را در حالت رفع با الف و واو و در حالت جر با الف و

ياء مى نويسند: (هذا خطأوك و عجبت من خطأيك) و اين ضعيف ترين وجوه است. «1»

با قطع نظر از اينكه ابن ولّاد كدام وجه را خوب يا ضعيف مى داند، اين متن حقايق مهمى را درباره همزه پايانى كه به علت وصل، حكم همزه ميانى را پيدا كرده، به دست مى دهد. بعضى از كاتبان صورت قديمى را در نظر مى گيرند و همزه را به شكل الف مى نويسند و به تلفظ توجه نمى كنند و بعضى از آنها چگونگى تلفظ را در نظر مى گيرند و گاهى آن را به شكل واو و گاهى به شكل ياء و گاهى هم به شكل الف مى نويسند و اين بستگى به ميزان تخفيف همزه در كلام متصل دارد.

روش كاتبان را در كتابت همزه پايانى كه به علت وصل كلام يا اتصال به ضماير، تبديل به همزه ميانى مى شود، تنها ابن ولّاد روايت نكرده است، زجاجى هم از اين معنا سخن گفته كه همزه پايانى را كه حرف پيش از آن مفتوح است هميشه به صورت الف مى نويسند و اگر متصل به ضمير باشد و ضمه داشته باشد مانند اين مثالها: (هو يقرؤه و يكلؤه) به شكل واو مى نويسند. او مى گويد: «2» «كسى كه آن را به شكل واوى بنويسد كه پيش از آن الفى قرار

__________________________________________________

(1) ابن ولّاد (احمد بن محمد بن وليد): المقصور و الممدود، ليدن 1900، ص 2.

(2) الجمل، ص 278.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 350

دارد، خطا كرده است.» و نيز نصر الهورينى روايت مى كند كه ثعلب پيشواى كوفى ها در مثل چنين حالتى گفته است: «گاهى الفى را اثبات كرده اند و پس از آن در حالت رفع واو و

در حالت جرّ ياء هم نوشته اند و گفته اند: (ظهر خطاؤه و عجبت من خطائه) ولى انتخاب من اين است كه با وجود واو و ياء، الف ساقط گردد و قياس هم همين است». «1»

با وجود اينكه ابن ولّاد اين روش را تضعيف كرده و زجاجى آن را خطا مى داند و ثعلب قياس را در ترك آن دانسته است، در عين حال نقل آن دلالت دارد بر اينكه آن روشى بوده كه بعضى از كاتبان آن را دنبال كرده اند، و شايد روش عمومى كتابت در دوره هاى پيشين همين بوده و بقاياى آن تا عصر اينها هم مانده است. اصالت اين روش سبب مى شود كه راز دوگانگى رسم همزه در بعضى از كلمات در رسم عثمانى را كه گاهى با الف و واو و گاهى با الف و ياء نوشته شده، به آسانى بفهميم، و اين چيزى نيست جز اينكه كاتبان ميان دو صورت را به اعتبار اتصال و انفصال جمع كرده اند، همان گونه كه جعبرى گفته است. «2»

از چيزهايى كه بر اين پديده هجايى تأكيد دارد اين است كه تخفيف همزه ابتدايى در حالى كه در يك كلام متصل تلفظ شود، مانند تخفيف همزه وسطى خواهد بود. سيبويه مثالهاى زيادى را عرضه مى كند كه تخفيف همزه ابتدايى را كه بر حرف قبل متصل است، توضيح مى دهد، مانند: (كم يلك، و من بوك و من مك) و مانند آنها. «3» و از چيزهايى كه باز بر تصور وقوع اين پديده در رسم عثمانى دلالت دارد، اين است كه بعضى از قاريان به همزه ابتدايى تخفيف داده اند. دانى مى گويد: «4» اصحاب ما در تسهيل همزه هايى كه به سبب

دخول حروف زايد بر آنها در وسط قرار گرفته اند، اختلاف كرده اند، مانند: (أفأنت، فبأى إلاء، بأيكم، و كأين، كأنه، فلأقطّعن، لبإمام، الأرض، الآخرة) و شبيه آنها. و نيز دو كلمه اى كه در رسم به همديگر متصل مى شوند و آنها را به صورت يك كلمه در مى آورند، مانند:

(هؤلاء، هأنتم، يايها، يأخت ...) و شبيه آنها. بعضى از آنها در اين گونه موارد عادت به

__________________________________________________

(1) المطالع النصرية، ص 150.

(2) بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 226 أ.

(3) الكتاب، ج 2، ص 165 و بنگريد به: ابن سيده: المخصص، ج 14، ص 15.

(4) بنگريد به: التيسير، ص 41.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 351

تسهيل دارند و اينكه آنها همزه هاى وسطى شده اند. ولى بعضى ديگر معتقدند كه در اين موارد بايد همزه آشكار شود چون آنها همزه هاى ابتدايى هستند؛ و هر دو روش خوب است و هر دو روايت شده اند.

مى توانيم خصوصيات مربوط به رسم همزه هايى را كه بر خلاف قواعد پيشين رسم شده، چه آنها كه در اوّل كلمه است و چه آنها كه در وسط يا آخر كلمه است، در دو باب بررسى كنيم: اوّل رسم همزه آغازين كه به سبب اتصال به حروف زايد و يا به سبب تلفظ در يك كلام متصل، تبديل به همزه ميانى شده است. دوم رسم همزه پايانى كه به سبب اتصال به ضماير و يا به سبب تلفظ آن در يك كلام متصل تبديل به همزه ميانى شده است.

الف: رسم همزه آغازين كه تبديل به همزه ميانى شده، به صورت الف و واو

همزه آغازين دو جور رسم شده: گاهى با الف و واو و گاهى در بعضى از موارد با الف و ياء رسم شده است. بعضى

از آنها در حال اتصال حروف زايد به همزه و بعضى ديگر در حال تلفظ در يك كلام متصل مى باشد.

از مثالهاى همزه اى كه در اصل آغازين بوده ولى به سبب اتصال به حروف زايد، ميانى شده و با الف و واو نوشته شده، كلمه (ساوريكم) مى باشد كه در دو مورد آمده است: اوّل در سوره اعراف (7/ 145) «سأوريكم دار الفاسقين». دوم در سوره انبياء (21/ 37) (ساوريكم آيتى). اين كلمه در هر دو مورد با واو پس از الف رسم شده، ولى در اثبات واو پس از الف در كلمه لَأُصَلِّبَنَّكُمْ در سوره طه (20/ 71) و در سوره شعراء (26/ 49) اختلاف شده است. «1» همزه در (سأوريكم) پيش از دخول سين استقبال، با الف رسم شده بود چون اين همزه به خاطر وقوع در اوّل كلمه به صورت آشكار خوانده مى شد، وقتى سين بر سر آن داخل شد، همزه در حكم متوسط قرار گرفت و به همين جهت مانند همزه ميانى مضمومى كه پس از فتحه باشد، تخفيف يافت و واو ضعيفى كه در تلفظ واضح است جايگزين آن گرديد. ولى رسم كلمه به اصل تلفظ كلمه پيش از دخول سين كه همان حالت تحقيق است اشاره مى كند و مهمل گذاشتن صورت هجايى قديمى كلمه و اثبات صورت

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 53.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 352

تلفظ جديد، كار آسانى نبود و بنابراين، كاتبان كارى نكردند جز اينكه صورت تلفظ جديد را اثبات كردند بدون اينكه رسمى را كه به تلفظ قديمى كلمه مربوط است تغيير بدهند كه همان حالت تحقيق بود. پس واوى را پس

از الف اضافه كردند تا به واو ضعيفى كه از سقوط همزه متولد شده است، دلالت كند. همين حالت در (لأوصلبنكم) هم وجود دارد.

پس از آنكه لام قسم به فعل افزوده شد، همزه حكم همزه وسطى مضموم پس از فتحه را پيدا كرد و تمام آنچه كه در (ساوريكم) ديديم، در آن نيز اتفاق افتاد.

دانشمندان علوم عربى مثال ديگرى براى اين پديده در غير رسم عثمانى ذكر كرده اند و آن كلمه (اخى) در (يا أخىّ) است كه تصغير كلمه (اخى) مى باشد. در روايت تصريح شده است كه بعضى از كاتبان در اين كلمه واوى پس از الف اثبات مى كنند، و كلمه با حرف ندا چنين نوشته مى شود: (يأوخىّ) «1» اين واو همان است كه از همزه پس از تخفيف آن جايگزين شده است، و تخفيف به جهت اتصال به حرف نداست كه همزه را تبديل به همزه ميانى كرده است، همان چيزى كه بر همزه در كلمه (اولياء) عارض مى شود، و اين هنگامى است كه مضموم باشد و ضمير (هم) به آن متصل گردد كه در اين حالت به صورت واو نوشته مى شود: (اولياؤهم). ولى نمى دانيم كه آيا الف موجود در (يأوخى) همان علامت همزه در (أخى) است و الف فتحه بلند كه مربوط به حرف نداست حذف شده همان گونه كه در (يأيها) حذف مى شود؟ و يا الف نوشته شده همان الف (يا) است و الفى كه دلالت بر همزه مى كند حذف شده است؟ چون پس از آنكه همزه حكم همزه ميانى بعد از فتحه بلند را پيدا كرده، در تلفظ حذف شده است. و در هر دو حالت (با اينكه احتمال اوّل را

ترجيح مى دهيم) اين مثال بر مطلبى كه در (سأوريكم) گفتيم، تأكيد دارد و آن اينكه همزه آغازين كلمه وقتى به سبب اتصال به حروف زايد حكم همزه ميانى را پيدا كرد، تخفيف مى يابد، و به دنبال آن، كاتبان علاقه پيدا كردند كه حالت جديد تلفظ را نشان بدهند و در عين حال صورت قديم تلفظ را نيز محافظت نمايند و اين علاقه موجب پيدايش اين عمل

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 253 و صولى ص 251 و ابن مالك ص 338. سيوطى در همع الهوامع ج 2 ص 239 مثال را بدون ياء ندا ذكر مى كند ولى رواياتى كه در مصادر ديگر آمده و به اثبات ياء قبل از همزه دلالت مى كند، بر حدوث وسطى بودن براى همزه در (أخى) تاكيد دارد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 353

دوگانه براى همزه شد و حقيقت اين است كه اين هجاء ميان رسم دو تلفظ مختلف در دو سياق مغاير را جمع كرده است: يكى تلفظ قديمى كه پيش از دخول سين بوده كه همان روش آشكار كردن همزه است. دوم تلفظ جديد كه پس از اتصال سين حاصل شده كه همان روش تخفيف همزه است. اين صورت هجايى كه همزه در آن با دو علامت نشان داده مى شود، در بعضى از مثالها دچار تغيير شده و در آنها به علامت تلفظ جديد اكتفا شده است، مانند: (لئلا و لئن و حينئذ) و شبيه آن از كلماتى كه همزه آنها كه به علتى به همزه ميانى تبديل شده، مانند همزه ميانى اصلى نوشته شده است.

مثالهاى همزه اى كه به علت تلفظ در يك كلام

متصل، به صورت دوگانه، هم با الف و هم با واو نوشته مى شود و مانند همزه ميانى اصلى تخفيف داده مى شود و اين باعث مى گردد كه در كنار حفظ رسم كلمه به صورت قبلى، علامت تلفظ جديد نيز اثبات شود، عبارت است از كلمه (اولى) به هر شكلى كه باشد و در هر كجا كه باشد، مانند (أولئك، أولئكم، أولوا، أولى، أولات) «1» اين واوى كه در اين كلمات پس از الف ظاهر مى شود، همان واوى است كه در (سأوريكم) و (يأوخى) ظاهر شده است، جز اينكه همزه در اين دو كلمه به سبب اتصال حروف زايد به آنها، ميانى شده است ولى در كلمه (أولى) همزه هنگامى ميانى مى شود كه در يك كلام متصل تلفظ شود. چيزى كه بر اين مطلب تأكيد مى كند اين است كه ابن مجاهد روايت كرده كه ورش از نافع نقل مى كند كه او در همه جاى قرآن از دو همزه متفق يا مختلف، اولى را مهموز مى كرد مانند: (اولياء اولئك) (احقاف 46/ 32) به صورت (اولياء ولئك) «2» الف در اوّل اين كلمات اشاره به تلفظ آشكار همزه مى كند در حالى كه كلمه به تنهايى تلفظ شود و واو بعد از آن به حالت همزه در اوّل كلمه به لغت اهل تخفيف اشاره مى كند كه همزه مضمومى را كه به سبب تلفظ در يك كلام متصل، ميانى شده است، تخفيف مى دهند.

ملاحظه مى شود كه كاتبان خود را از تأثير تلفظ همزه آشكار در كلمه (اولاء) وقتى كه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 99 و دانى: المقنع، ص 53. كلمه (أولوا) در سوره بقره (2/ 269) در مصحف تاشكند به

اين شكل است: (الوا).

(2) بنگريد به: السبعه، ص 138- 137.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 354

هاى تنبيه به آن متصل شود، رها كرده اند، زيرا كه آن را به اين صورت مى نويسند:

(هؤلاء) «1» الف در اوّل كلمه كه نشانگر همزه آشكار اوّل كلمه است، حذف شده چون تلفظ اين كلمه در حال اتصال به (ها) همواره با تخفيف خواهد بود. و ملاحظه مى شود كه علامت فتحه بلند (ها) هر كجا باشد حذف مى شود و ها با كلمه بعدى آن در حكم يك كلمه مى شود. البته ممكن بود كه (هؤلاء) را به شكل (هأولاء) بنويسند، همان گونه كه كلمه (يأوخى) را چنين نوشته اند، ولى كاتبان در اين كلمه از محافظت صورت تلفظ قديم در كنار صورت تلفظ جديد، تجاوز كرده و به نشان دادن تلفظ فعلى كلمه اكتفا نموده اند.

به نظر مى رسد كه تفاصيل بيشترى كه مربوط به اين موضوع مى شود، از بين رفته و مورخان عرب از آن سخن نگفته اند و يا سخن آنها به دست ما نرسيده است، زيرا ظاهر اين است كه كاتبان در اين دوره هاى متقدم كمتر به قواعد تمسّك مى كردند و قلمهاى آنها از تلفظ كلمات پيروى مى كرد و آنها به حفظ صورتهاى هجايى كلمات در حال ابتدا و وقف علاقه داشتند، ولى گاهى آنها خود را از صورتهاى شناخته شده هجاى بعضى از كلمات رها مى سازند و مطابق با تلفّظ فعلى كلمه مى نويسند. مثلا كلمه (أكبر) با يك الف در اوّل آن نوشته مى شود، خواه به روش كسى باشد كه همزه را آشكار مى كند و يا به روش كسى باشد كه آن را تخفيف مى دهد، با توجه به اينكه

قاعده در كتابت كلمه، توجه كردن به ابتدا و وقف است ولى هنگامى كه اين كلمه در سياقى مانند (اللّه اكبر) قرار بگيرد، همزه در لهجه اهل تخفيف حكم همزه ميانى مفتوح پس از ضمه را پيدا مى كند و مانند كلمه (يؤيد) تخفيف داده مى شود. و از اين رو احتمال دارد كه چنين نوشته شود: (اللّه أوكبر) و شايد هم كاتبان علامت تلفظ قديمى را كه همان الف است، حذف كنند و علامت تلفظ جديد را اثبات نمايند و بنويسند: (اللّه و كبر). شايد اين شكل غريب به نظر برسد ولى در يك سنگ نوشته اى كه مربوط به سال 64 هجرى است چنين آمده و جاى هيچ گونه شك و ترديدى هم ندارد. در اين سنگ نوشته كه به عنوان يادبود شخصى ب نام «ثابت بن يزيد اشعرى» بر. روى صخره اى نوشته شده، اين عبارت آمده است: (اللّه اكبر كبيرا) و كلمه اكبر چنين نوشته

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع و نيز المحكم از همو، ص 156.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 355

شده است: (اللّه وكبر) با واو بدون الف. «1» و گويا كاتب وقتى اين كلمه را مى نوشته مطابق با تلفظ آن نوشته. امروز هم بسيارى از مردم اين كلمه را تخفيف مى دهند و با واو تلفظ مى كنند. «2»

اين مثالها كه براى همزه ذكر شد، خاطر دانشمندان رسم و علوم عربى را به خود مشغول كرده و آنها تلاش نموده اند كه تفسير و توجيه مناسبى براى هر يك از اين مثالها و يا براى مجموع آنها پيدا كنند و بيشتر توجيهات آنها گرداگرد اين انديشه دور مى زند كه آن، يك نوع زيادت

در رسم است تا ميان صورتهاى كلمات متشابه فرق گذاشته شود و اين همان انديشه اى است كه در فصل مقدماتى آن را مورد نقد و بررسى قرار داديم، تا جايى كه ازهرى در ميان واوهاى گوناگونى از «واو فارقه» نام مى برد كه منظور از آن هر واوى است كه به يكى از دو حرف مشتبه داخل مى شود تا ميان آن و حرف ديگرى كه شبيه آن است، فرق بگذارد، مانند واو (أولئك) و واو (أولى) كه در اين دو كلمه واو در كتابت اضافه شده تا اين كلمات با (الى و اليك) مشتبه نشوند. «3» همچنين واو به كلمه (يأوخىّ) كه مصغّر است افزوده شده تا ميان آن و (يا اخى) كه غير مصغّر است فرق گذاشته شود. «4» و سيوطى مى گويد: اينكه اين افزايش در مصغر آمده از آن جهت است كه مصغّر فرع است و افزايش در فرع سزاوار است. ديگر اينكه كلمه به خاطر تصغير تغيير داده مى شود و تغيير با تغيير مناسبتر است و اينكه واو انتخاب شده به خاطر ضمه همزه است. «5» با توجه عميق به مثالهاى اين پديده مى توان گفت اشاره سيوطى در پايان سخن خود به اينكه انتخاب واو به خاطر ضمه همزه است، كليدى براى رسيدن به تفسير درست اين پديده است. همان تفسيرى كه در تعبيرات دانشمندان پيشين كه احتمالات گوناگونى را ذكر

__________________________________________________

(1) اين سند در منطقه اى به نام «حفنة الابيّض» نزديك كربلا در عراق پيدا شده است و صورت آن در موزه عراق محفوظ است.

و اين متن سيزده سطر دارد. درباره تفصيل مطالب راجع به اين سنگ نوشته، رجوع شود به: فصل پنجم

از همين مبحث.

(2) آيا آمدن كلمه (اكبر) در اين متن با واو نشانگر آن است كه ساكنان اين منطقه از عراق مانند اهل حجاز همزه را تسهيل مى كردند؟ و يا اين فقط تلفظ شخصى نويسنده آن را نشان مى دهد؟

(3) بنگريد به: تهذيب اللغة، ج 15، ص 675 و نيز قلقشندى، ج 3، ص 183.

(4) بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 254 و صولى، ص 251.

(5) بنگريد به: همع الهوامع، ج 2، ص 239 و نيز قلقشندى، ج 3، ص 183.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 356

كرده اند، به آن اشاره شده است. جعبرى مى گويد: علت افزايش واو در (اولئك) براى فرق گذارى ميان آن و (اليك) است. و فروع اين كلمه نيز بر آن حمل شده و آن يا به همين جهت است و يا به جهت آن است كه واو شكل ضمه است و يا تقويت كننده آن است و يا به اعتبار اتصال و انفصال، اين دو صورت را يك جا جمع كرده اند. «1» احتمال اخير به فهم درست اين پديده كمك مى كند ولى اينكه او به خود زحمت داده و احتمالات بيشترى را ذكر كرده است، نشان مى دهد كه ابعاد گوناگون اين پديده پيش علماى سلف روشن نبوده حتى مى بينيم كه توجيهاتى كه براى افزايش واو در (سأوريكم) گفته اند به هشت توجيه مى رسد، همان گونه كه تنسى روايت كرده است. «2» اين افزايش يا براى فرق گذارى است و يا براى تقويت همزه است و يا براى دلالت بر اشباع حركت آن است و يا صورت حركت آن است و يا حركت خود آن است و يا

اينكه واو صورت همزه است بنابر وصل و الف به جهت تقويت همزه زايد است و يا واو براى همين است و الف براى دلالت بر اشباع حركت قبل از همزه است و يا اين كلمه اساس براى مراعات قرائت كسى كه آن را (ساورثكم) با واو مفتوح و راى مكسور مشدّد و ثاى مثلث خوانده چنين نوشته شده است.

آنچه تنسى ذكر كرده و احتمال داده كه واو صورت حركت همزه يا اصلا حركت خود آن است، ما را به عقيده بعضى از دانشمندان پيشين منتقل مى كند كه نظام كتابت در زمانهاى قديم، حركات كوتاه را با علامتهاى حركات بلند نشان مى داد. دانى مى گويد: «3» «عربها اهل اعراب و نقطه نبودند و حركات را حروف مى پنداشتند، چون اعراب گاهى با حروف و گاهى با حركت است و گاهى فتحه به صورت الف و كسره به صورت ياء و ضمه به صورت واو تصور مى شود، و اين حروف سه گانه به همان چيزى دلالت مى كند كه حركات سه گانه (فتحه و كسره و ضمه) به آن دلالت مى كنند.» و سيوطى نقل مى كند كه كرمانى در كتاب «العجائب» ذكر كرده: «4» شكل فتحه در خطوط پيش از خط عربى الف و شكل ضمه واو و شكل كسره ياء بوده و به همين جهت كلمه (لا أوضعوا) و مانند آن را با الف به جاى فتحه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 226 أ.

(2) بنگريد به: الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 79 أ- 79 ب.

(3) المحكم، ص 177- 176.

(4) الاتقان، ج 4، ص 151.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 357

و (ايتاى

ذى القربى) را با ياء به جاى كسره و (اولئك) و مانند آن را با واو به جاى ضمه نوشته اند، چون زمان آنها به زمان خط نخستين نزديكتر بود». بعضى از پژوهشگران جديد نيز در تفسير واو موجود در (اولئك) چنين گفته اند. «1»

با همه اين احوال، هيچ يك از توجيهات متعدد و متداخل و احيانا پيچيده اى كه ذكر شده تفسير صحيح كاملى كه شامل تمام مثالها باشد، به دست نمى دهد. «2» آنها يك سلسله توجيهات جزئى هستند كه از نگرش سطحى به اين مثالها پديد آمده اند. پيش از اين ضعف اساسى كه توجيه به فرق گذارى بر آن مبتنى است، بيان شد، چون دليل تاريخى بر خطا بودن آن داريم و ممكن است در اينجا بپرسيم كه به چه جهت كاتبان براى پرهيز از اشتباه يك كلمه به كلمه ديگر، به افزايش هجاى كلمه روى آورده اند؟ در حالى كه مى توانستند از راه آسانترى وارد شوند. مثلا در كلمه (اولئك) كه گفته شده زيادت واو براى رفع اشتباه است و بقيه باب هم بر آن حمل شده، «3» كاتبان مى توانستند اين اشتباه را به اين صورت رفع كنند كه كلمه را مطابق با تلفظ آن بنويسند و علامت فتحه محذوف را اثبات كنند و صورت هجايى آن چنين باشد: (ألائك) و بدين گونه فرق ميان آن و كلمه اى كه به آن مشتبه مى شد، حاصل گردد و در عين حال خواندن آن براى قارى آسان باشد.

در اينجا عامل ديگرى وجود دارد كه اين گونه توجيهها را نفى مى كند و آن اينكه اساس درك تشابه در صورتهاى كلمات و اين انديشه كه راههاى مناسبى براى رفع آن در

نظر گرفته شود، چيزى نبوده كه خاطر كاتبان را در دوره هاى سابق بر رسم عثمانى به خود مشغول كند، چون كتابت و همچنين مسايل مربوط به لغت در اين دوره، از لحاظ كثرت و فراوانى مانند دوره بعد از اسلام نبوده تا درباره صورتهاى كلمات و تبيين مشابهت آنها بينديشند، بخصوص اينكه كتابت در دوره قديم از تنظيمات فكرى و اعمال نظر مستقيم به دور بوده، همان كارى كه بعدها علماى عربى انجام دادند و در تمام سطوح قواعدى را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: جان كانتينو، ص 151، 173.

(2) پيشتر، روش ابو العباس مراكشى را در توجيه پديده هاى رسم عثمانى نقل كرديم. او افزايش واو در اين مثالها را چنين توجيه مى كرد: «و او افزوده شده تا دلالت كند بر ظهور معناى كلمه در وجود در بالاترين رتبه آن أ» (بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 386).

(3) بنگريد به: جعبرى، برگ 225 ب- 226 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 358

تنظيم كردند و شواذّ را از آن جدا ساختند، بلكه كتابت در آن دوره تغيير كندى داشت.

اين واو (همچنين ياء و الف در مثالهاى بعدى) علامت ضمه كوتاه است و در خطوط پيش از خط عربى، به حركات كوتاه با اين حروف اشاره مى شد و اين مثالها، بقاياى همان نظام پيشين است، چون عهد آنها به خط نخستين نزديك بوده و تاريخ استخدام علامتهاى حركات در كتابتهاى سامى به طور كلى و كتابتهاى نبطى و عربى به طور خاص، ادعاى اين استعمال را نفى مى كند، و كتابتهاى سامى در آغاز اشاره اى به حركات كوتاه نداشت و قرنهاى بسيارى گذشت تا توانست به اين

مرحله برسد (همان گونه كه در فصل بعدى به آن اشاره خواهيم كرد) بلكه به كمال رسيدن كتابتهاى سامى در نشان دادن حركات بلند، چندين قرن طول كشيده، حتى اينكه اشاره به فتحه بلند در كتابت عربى در دوره نسخه بردارى مصاحف عثمانى هنوز مستقر نشده بود، به طورى كه تفصيل آن را پيش از اين بيان كرديم. و اما اين سخن كه واو در (سأوريكم) (7/ 145) به جهت مراعات قرائت (ساورئكم) بوده، سخن دور از حقيقتى است چون اين قرائت به هيچ يك از قرّاى هفتگانه و دهگانه و حتى چهارده گانه مربوط نيست «1» بلكه آن يك قرائت شاذّ است «2» و شناخته شده نيست و عاقلانه نبوده كه كاتبان وحى و نسخه برداران مصاحف، قرائتى جز قرائت مشهور را در نظر بگيرند، و اگر اين قول را بپذيريم، در واو (ساوريكم ءايتى) و در (اولى) و فروع آن و در (اوخىّ) چه خواهيم گفت؟

در اينجا دليلى وجود دارد كه بر درستى توجيهى كه اندكى پيش ما براى تمام مثالها ذكر كرديم، دلالت مى كند. اين دليل از خود اين مثالها استنباط مى شود و آن اينكه افزايش واو پس از الف، در همه جا با حالتى كه همزه پس از تخفيف پيدا مى كند، هماهنگ است و اثبات واو در اين مثالها به مناسبت ضمه كوتاه همزه نيست همان گونه كه بعضى از علما بيان كرده اند، بلكه براى اين است كه وقتى همزه در حالت تخفيف به خاطر وسطى بودن ساقط مى شود، واو ضعيفى در تلفظ جايگزين آن مى گردد كه كاتبان آن را با نوشتن يك واو نشان مى دهند. اين مطابقت را ميان علامت

ثبت شده با الف كه علامت همزه است و ميان

__________________________________________________

(1) دمياطى آن را در جاى خود (ص 230) ذكر نكرده است.

(2) بنگريد به: ابن خالويه: المختصر، ص 46.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 359

حالتى كه همزه پس از تخفيف پيدا مى كند، در مثالهايى كه بعدها در حالات گوناگون همزه طبق قواعد تخفيف همزه بيان خواهيم كرد، مشاهده مى كنيم، خواه اين علامت واو باشد و يا ياء باشد. و اين مى رساند كه اثبات علامت واو در كنار الف، يك امر تصادفى نبوده بلكه اين واو اشاره به واقعيت تلفظ در حالت تسهيل همزه دارد كه در يك كلام متصل و يا هنگام افزودن حرف زايد در اوّل كلمه اتفاق مى افتد، چون در اين حالتها همزه آغازين حكم همزه ميانى را خواهد داشت.

ب: رسم همزه پايانى به شكل واو

همزه پايانى كلمه كه به سبب اتصال به ضماير تبديل به همزه ميانى مى شود، در تمام مثالهاى اين حالت بدون استثنا مانند همزه ميانى تخفيف داده مى شود و در رسم همان علامتى ثبت مى شود كه همزه به آن بازگشت داده شده است و آن واو در حال ضمه است و در اينجا همزه را به شكلى كه پيش از اتصال به ضمائر داشت رسم نمى كنند. مثال اين حالت: (يقرءون، يدرءون، يذرؤكم، يكلؤكم، اولياؤكم، ابناؤكم، دعاؤكم) است. ملاحظه مى شود كه در (يكلؤكم) (انبياء 21/ 42) طبق روايت زجاجى بعضى از كاتبان الفى را در كنار واو مى نويسند به اين صورت: (يكلاوكم)، با صرف نظر از آن، اين كلمه مطابق با قاعده رسم همزه متوسط در حالت تسهيل نوشته شده است. همان گونه كه مضموم در حال اتصال به ضمير، با واو

نوشته مى شود، همزه مكسور نيز در اين حالت با ياء نوشته مى شود، مانند: (باهوائهم، الى اوليائهم).

وقتى همزه پايانى كه به سبب اتصال به ضمير، حالت ميانى پيدا مى كند، از شكل قبلى خود رها مى شود و مطابق با حالت پس از اتصال نوشته مى شود. همزه پايانى كه به سبب وصل كلام حالت ميانى پيدا مى كند نيز گاهى با تخفيف نوشته مى شود. و اين در حالى است كه به ما بعد خود وصل شده است، و گاهى در حال وقف نيز مانند حالت تخفيف نوشته مى شود و در اين حالت، آن تخفيفى كه در حالت وقف دارد، رعايت نمى شود، به اين معنا كه يا مطابق با حالت وصل و يا مطابق با حالت وقف نوشته مى شود، و اين دگرگونى در روش تخفيف ميان وصل و وقف، در همزه اى واقع مى شود كه قبل از فتحه قرار گيرد و نه اعراب ديگر.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 360

از مثالهاى همزه پايانى مضموم كه پس از فتحه كوتاه واقع شده و بر اساس تخفيف و وصل رسم گرديده، كلمه (نبأ) مى باشد. اين كلمه در چهار مورد با واو نوشته شده: (ابراهيم 14/ 9) (نبؤ الّذين) و (ص 38/ 21، 67) (نبؤ الخصم) و (نبؤ عظيم) و (تغابن 64/ 5) (نبؤ الّذين) و در غير اين موارد با باء و الف و به صورت سه حرفى نوشته شده است. «1» كلمه (ملأ) نيز مانند كلمه (نبأ) است در چهار مورد با واو و به شكل (الملوا) نوشته شده است «2» و از مثالهاى اين باب، بعضى از افعال است مانند (يبدوا) (10/ 4، 30/ 11) و (تفتوا) (12/ 85) و

(يتفيّوا (16/ 48) و (اتوكوا) (20/ 18) و (لا تظمؤا) (20/ 119) و (يدروا) (24/ 8) و (يعبوا) (25/ 77) و (ينشوا) (43/ 18) «3» و احتمال دارد كه همزه در مثالهاى ديگر مانند مثالهاى سابق مطابق با وصل نوشته شود، مانند (يتبوأ) (12/ 56) و (نتبوأ) (39/ 74) و الف پس از آن زايد باشد، همان گونه كه الف بعد از واو جمع و مانند آن زايد مى شود. و يا اينكه بگوييم همزه بنابر وقف نوشته شده كه در اين صورت الف از اصل فعل خواهد بود، زيرا كه همزه پايانى وقتى تخفيف داده شد به صورت حركت بلند در مى آيد چون حركت كوتاه پيش از همزه امتداد مى يابد و آن حركت در اينجا فتحه است در نتيجه به حالت حركت بلند در مى آيد و به شكل الف رسم مى گردد.

از مثالهاى همزه پايانى مضموم پس از فتحه بلند كه مطابق با تخفيف و وصل نوشته شده، فعل (نشاء) در سوره هود (11/ 87) است كه به صورت (نشوءا) نوشته شده است و در قرآن غير از يك مورد را ندارد. «4» و نيز از مثالهاى آن است كلمه (علمؤا) در سوره شعراء (26/ 197) و كلمه (العلمؤا) در سوره فاطر (35/ 28) و سوره شورى (42/ 21) و كلمه (دعؤا) در سوره مؤمن (40/ 59) و كلمه (الضعفؤا) در هر كجا كه به حالت رفع آمده و با واو نوشته شده و كلمه (شفعؤا) در سوره روم (30/ 17) و كلمه (البلؤا) در سوره صافات (37/ 106) و كلمه (بلؤا) در سوره دخان (44/ 33) «5».

__________________________________________________

(1) مهدوى، ص 93 و دانى: المقنع، ص

55 و سليمان بن نجاح، لوح 134.

(2) در سوره مؤمنون (23/ 24) و در سوره نمل (27/ 29، 32، 38).

(3) بنگريد به: مهدوى، ص 93- 92 و دانى: المقنع، ص 55.

(4) بنگريد به: ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 41 و ابن ابى داود، ص 116 و مهدوى، ص 92 و دانى: المقنع، ص 58.

(5) بنگريد به: مهدوى، ص 92- 91 و دانى: المقنع، ص 58- 57.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 361

دانى درباره رسم كلمه (نبأ) با واو، سخن محمد بن عيسى اصفهانى را نقل كرده كه گفته است: «اين كلمه در هر كجاى قرآن كه در حالت رفع باشد با واو آمده و هر كجا كه در حالت رفع نباشد بدون واو و به شكل (نبأ) آمده است.» «1» ارتباط دادن رسم همزه با واو در اين مثالها، به اينكه واو مضموم باشد، دليل بر اين است كه رسم آن به صورت واو به جهت بازگشت همزه به واو در حالت تخفيف است و قضيه آن مثل قضيّه همزه ميانى در كلمه (يكلؤكم) و كلمه (اوليائهم) و مانند آنهاست.

اثبات الف پس از واو در مثالهاى پيشين دليل ديگرى است بر اينكه اين واو نماينده تلفظ واقعى است چون زيادت آن در اينجا مانند زيادت آن پس از واو پايانى است و دانى براى زيادت الف در اين مثالها دو تفسير دارد آنجا كه مى گويد: «2» «در اين موارد رسم الف بعد از واو براى يكى از دو چيز است: يا براى تقويت همزه است كه پنهان نماند و اين سخن كسايى است و يا براى تشبيه كردن اين

واو كه صورت همزه است به واو جمع است چون هر دو در آخر كلمه واقع شده اند، پس الف افزوده گرديد همان گونه كه بعد از واو جمع افزوده مى شود، و اين سخن ابو عمرو بن علاء است و هر دو قول خوب است.» تاييد دانى با توجه به حقايقى كه درباره تخفيف همزه در غير اول كلمه گفته شد، بى مورد است و به نظر مى رسد كه نظريه ابو عمرو بن علاء بهتر و صحيح تر باشد ولى سخن او بر اين اساس نيست كه واو صورت همزه است بلكه بر اين اساس است كه آن واو نماينده واو ضعيفى است كه جايگزين تخفيف همزه پس از فتحه است كه در يك كلام متصل در آخر كلمه واقع مى شود.

زمخشرى رسم كلمه (العلماء) را با واو در سوره شعراء (26/ 197) «ا و لم يكن لهم آية ان يعلمهم علمؤا بنى اسرائيل» با تفخيم تعليل كرده و راه صواب نرفته است. او مى گويد: «3» «اگر گفته شود كه چگونه در مصحف، كلمه (علمؤا) با واوى قبل از الف نوشته شده؟ در پاسخ مى گويم: اين كار مطابق با لغت و لهجه كسانى است كه الف را مايل به واو مى كنند و

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 55.

(2) همان مصدر، ص 59- 58 و بنگريد به: سليمان بن نجاح، لوح 135.

(3) الكشاف، ج 3، ص 264.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 362

مطابق با همين لهجه است كه كلمه (الصلوة و الزكوة و الربوا) نيز با واو نوشته شده است.»

ولى مى بينيم كه زمخشرى در جاى ديگر از اين تعليل عدول كرده و آن در جايى است كه راجع به

رسم كلمه (شفعؤا) صحبت مى كند كه در سوره روم (30/ 13) با واو نوشته شده است. مى گويد: «1» «كلمه (شفعؤا) در مصحف با واو قبل از الف نوشته شده و همان گونه كه در (علمؤا بنى اسرائيل) نوشته شده و همين گونه است كلمه (السواى) كه با الف قبل از ياء نوشته شده است. در همه اين موارد خواسته اند همزه را مطابق با صورت حرفى كه حركت همزه از آن است بنويسند.» با صرف نظر از اينكه او كلمه (السواى) را (بعد درباره آن سخن خواهيم گفت) در رديف اينها آورده، مى بينيم كه زمخشرى براى اثبات واو در رسم كلمه هاى (الشفعؤا) و (العلمؤا) تعليل درستى ذكر كرده است، ولى گفته نخستين او بر اضطراب موضع زمخشرى در بررسى يك مثال در دو موضع مختلف دلالت دارد.

در مثالهاى سابق كه واو در آخر آنها اثبات شده و به صورتى اشاره دارد كه همزه در حال تخفيف آن را پيدا مى كند و پيش از همزه، فتحه بلندى قرار دارد، ملاحظه مى شود كه علامت الف كه اشاره به فتحه بلند دارد در همه آنها اثبات نشده است و گويا اثبات واو در آخر كلمه و رسم الفى پس از آن، سبب شده كه كاتبان به اين نتيجه برسند كه كلمه طولانى شده است و همين موضوع به آنها اجازه داده كه الف قبل از واو را ننويسند به گونه اى كه در بحث از علامت فتحه بلند بيان كرديم. «2»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 3، ص 270.

(2) در مصحف جامع عمرو عاص كلمه (جزاء) را با الف قبل از واو و با حذف الف بعد از واو به

اين صورت ديدم: (جز او) در سوره توبه (9/ 26) و در سوره يوسف (12/ 25) و نيز در مصحف شماره 115 دار الكتب المصريه در سوره مائده (5/ 85) چنين ديدم. مى دانيم كه در مصحف مطبوع چنين آمده است: (جزاء) و در مصحف تاشكند بعضى از كلماتى كه در آخر آنها واو و بعد از آن الف است، الف رسم شده ولى واو رسم نشده است كه به نظر مى رسد به دليل تخفيف در حالت وقف است. آن كلمات عبارتند از: (شركاء) (6/ 94) و (علماء) (26/ 197) و (البلاء) (37/ 106) ولى در همان جا مى بينيم كه كلمه (يستهزأ) (4/ 140) كه دانى تصريح كرده كه بايد با الف رسم شود (المقنع، ص 56) با واو نوشته شده به اين صورت: (يستهزو) كه بعد از واو الف رسم نشده و كلمه بنا بر وصل تخفيف داده شده، مانند (جزاو).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 363

ج: رسم همزه آغازين به صورت الف و ياء در حالى كه تبديل به همزه ميانى شود

رسم همزه به صورت الف و ياء مشابه با رسم همزه به صورت الف و واو آمده است، جز اينكه همزه آغازين كه به سبب تلفظ در كلام متصل، حكم همزه متوسط پيدا مى كند، در هيچ موردى با الف و ياء نوشته نشده و مثالى مانند: (اولئك) ندارد. تنها اتصال بعضى از زوايد به اول كلمه، عامل اساسى در پيدايش مثالهاى اين پديده در اول كلمه است ولى وجود آن در آخر كلمه، به سبب اتصال به ضماير مى باشد و اين در كنار عروض حالت ميانى بودن به علت تلفظ در يك كلام متصل است.

مشهورترين مثال اين پديده كلمه (بأيد) در سوره ذاريات (51/ 47) است: «و

السماء بنينها بأييد و انا لموسعون» كه در تمام مصاحف در اول كلمه دو ياء بعد از الف رسم شده است «1» رسم اين كلمه توجه دانشمندان را به خود جلب كرده و بعضى از آنها مانند ابن خلدون را وادار كرده كه آن را به خطاى كاتب نسبت بدهند. البته بعضى از آنها هم تفسير صحيح اين پديده را دريافته اند.

در كنار اين مثال چندين كلمه با همان روش رسم شده است كه از جمله آنهاست كلمه (إن) كه فاء عطف با همزه استفهام به آن متصل شده باشد مانند (افإن) در سوره آل عمران (3/ 144) «افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم» و در سوره انبياء (21/ 34) «افاين متّ فهم الخالدون» در اين مثالها همزه مكسوره با ياء توأم با الف نوشته شده است. «2» و نيز كلمه بِأَيِّكُمُ در سوره قلم (68/ 6) «باييكم المفتون» با دو ياء پس از الف رسم شده است. «3»

مؤلف كتاب الهجاء گفته است: كلمه فَبِأَيِّ در سى و يك مورد در سوره الرحمن به صورت (فبايى) رسم شده «4» است و نيز كلمه بِأَيَّامِ در سوره ابراهيم (14/ 5) وَ ذَكِّرْهُمْ

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 112 و مهدوى، ص 98 و دانى: المقنع، ص 47، 90.

(2) بنگريد به: مهدوى، ص 97 و دانى: المقنع، ص 47 و 53.

(3) بنگريد به: ابن ابى داود، ص 115 و مهدوى، ص 68 و دانى: المقنع، ص 47 و 90.

(4) بنگريد به: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته لوح 35 و نيز جامع الكلام فى رسم مصحف الامام از يك نويسنده ناشناخته در

سوره الرحمن اين كلمه را در مصحف جامع عمرو عاص در آخرين مورد از سوره الرحمن (55/ 77) با دو ياء ديدم و در موارد ديگر نتوانستم كيفيت رسم آن را به دست آورم چون در آن مصحف ساقط شده بود. ولى به احتمال قوى در آن موارد هم با دو ياء نوشته شده است چون در مورد آخر با دو ياء رسم شده و شايسته اين است كه هجاى اين كلمه در تمام موارد يكسان باشد به اضافه اينكه اين موضوع در روايت هم نقل شده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 364

بأييم اللّه) با دو ياء نوشته شده است «1» و دانى گفته است كه در بعضى از مصاحف اهل عراق چنين ديده است: (بايية- باييت- باييتنا) در همه با دو ياء رسم شده البته هر جا كه بعد از باء واقع شده است. و اين مطابق با اصل قبل از اعتلال است و در بعضى از موارد با يك ياء نوشته شده كه مطابق با تلفظ است و اين بيشتر است. «2»

بعضى از علماى رسم خواسته اند كلمات (باييكم و فبأيى و باييم) را از جمله مثالهاى اين پديده خارج كنند و گفته اند كه ياء در دو مثال اول زايد نيست بلكه به جهت رعايت اصل است، چون حرف مشدّد در حقيقت دو حرف است. هر چند كه اين اصل در اكثر موارد ترك شده است، ولى در بعضى از موارد به آن اشاره كرده اند. «3» و اما كلمه (ايام) لبيب نقل كرده كه ابو داود سليمان بن نجاح در كتاب «التبيين» گفته است كه اين كلمه را به شكل (اييم) نوشته اند

و ياء را به جاى الف قرار داده اند، «4» همان گونه كه در (تقيه و هديهم و موليكم) و مانند آن چنين كرده اند. ولى به نظر مى رسد كه اين سه كلمه داخل در مثالهاى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى، ص 102 و دانى: المقنع، ص 94 اين كلمه در مصحف مطبوع نيز همين طور رسم شده و در مصحف خطى نجف نيز به اين شكل است.

(2) بنگريد به: المقنع، ص 50 و شيرازى، لوح 15 و ابن قاصح، ص 67. اين مطلب كه علماى رسم به صورت خلاصه آن را بيان مى كنند نشان دهنده پديده اى است كه در مصاحف خطى كه من ديده ام شايع است، مثلا در مصحف جامع عمرو عاص كلمه (باية) بابا و دو ياء رسم شده (بايية) در اين سوره ها: انعام (6/ 35) و انبياء (21/ 5) و شعراء (26/ 154) جمع اين كلمه نيز با دو ياء آمده (باييت، باييتنا) در اين سوره ها: آل عمران (3/ 199) و نساء (4/ 56) و مائده (5/ 86) و انعام (6/ 21، 27، 35، 39، 49) و توبه (9/ 9) و يونس (10/ 70، 73، 75) و هود (11/ 59) و انبياء (21/ 77) و مؤمنون (23/ 45) و فرقان (25/ 53) و شعراء (26/ 15) و عنكبوت (29/ 47 و 49) و روم (30/ 16 و 53) و لقمان (31/ 32) و سجده (41/ 15، 24، 22) مواضع ديگرى هم وجود دارد كه به همين صورت رسم شده است. همين پديده را در مصحف نجف نيز مى بينيم (بايية) در سوره انبياء (21/ 5) و (باييتنا) در سوره ابراهيم (14/ 5). در مصحف

تاشكند مثالهاى بسيارى براى اين پديده وجود دارد چه در حال جمع و چه در حال افراد. كلمه (بايية) را در پنج مورد يافتم ولى كلمه هاى (باييت و باييته و باييتنا و بايتى) را در بيست و پنج مورد يافتم ولى ملاحظه مى شود كه در بعضى از مثالها كه صيغه جمع دارد، در اول كلمه حرف باء نيست و ما قبل آن مكسور نمى باشد، مانند آل عمران (3/ 58 و 101 و 108) و انعام (6/ 68 و 158) و اعراف (7/ 26) ممكن است اين پديده را چنين تعليل كنيم كه دست كاتبان عادت داشته كه اين كلمه را در مواردى كه پيش از همزه كسره اى باشد، با دو ياء بنويسند. طبق اين عادت در جاى ديگر هم با دو ياء نوشته اند و ملاحظه نكرده اند كه ياء در نتيجه وجود كسره و تخفيف همزه به ياء به وجود آمده است و از اينجاست كه در مواردى هم كه ما قبل آن كسره نبوده، با دو ياء نوشته شده است.

(3) بنگريد به: تنسى، برگ 84 ب.

(4) بنگريد به: الدرة الصقيله، برگ 37 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 365

اين پديده است و علماى سلف چنين تعليلهايى را براى اثبات ياء آورده اند تا تفسير قابل قبولى ارائه كنند و آنها در ربط دادن مثالهاى متعدد اين پديده به يك تفسير و تعليل موفق نشده اند.

دقت در محل همزه در اين مثالها و حركات اطراف آن رمز اثبات ياء پس از الف را به ما مى فهماند. در تمام اين مثالها بجز يك مثال (افاين) پيش از همزه باى جرّ آمده و خود آن هم مكسور

است و پس از باء همزه قرار گرفته كه در (بأييد- بأييكم- فبأيى- بأييم) فتحه كوتاه و در (بايية- باييت) فتحه بلند دارد. دخول باء در اين مثالها باعث شده كه همزه به حالت همزه ميانى درآيد و لذا به آن مثل همزه ميانى مفتوح پس از كسره تخفيف داده شده است، مانند: (فئة- رئاء) و در نتيجه همزه در تلفظ ساقط شده و ياى خالص جانشين آن شده است و كاتبان علامت همزه را پس از سقوط آن حذف نكرده اند تا ياء را كه جانشين آن در حال تخفيف است به جاى همزه بنويسند بلكه به افزايش علامت ياء اكتفا نموده اند بدون آنكه الف را حذف كنند، و از اينجاست كه همزه ظاهر شد و گويا با دو علامت نوشته شده است. «1»

و اما كلمه (أفاين) با اينكه حرف فاء همزه را در محكم همزه ميانى قرار داده و مفتوح است ولى خود همزه مكسور مى باشد و چون همزه ساقط شد، فتحه فاء و كسره همزه به يكديگر رسيدند و آن حالتى به وجود آمد كه همزه در حال تخفيف دارد، مانند (سئم) كه ياى ضعيفى جايگزين آن مى شود و از اين رو در (أفاين) يايى رسم شده همان گونه كه در (سئم) رسم مى شود. ولى كاتبان الف را كه علامت همزه پيش از ميانى شدن آن است حذف نكردند همان گونه كه در مثالهاى ديگر اين پديده حذف نكردند.

دانى به طورى كه پيشتر از او نقل كرديم معتقد است كه اثبات دو ياء در (بايية) و جمع آن مطابق با اصل پيش از اعتلال است چون علما عربى عقيده دارند كه اصل كلمه

(ءاية) از

__________________________________________________

(1) دكتر منجّد در كتاب دراسات فى تاريخ الخط، ص 57 اشتباه كرده آنجا كه درباره رسم كلمه (باية) در سوره رعد (13/ 38) كه در يكى از مصاحف خطى محفوظ در موزه آثار اسلامى در استانبول با دو ياء نوشته شده، سخن گفته و افزوده است:

«ملاحظه كنيد ورود كلمه (بايته) را كه در مصحف (باية) آمده است، اشتباه او اين است كه خط مجرد از نقطه گذارى و اعراب بوده و او (باياته) خوانده و به اصل پديده توجه نكرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 366

ماده (اى ى) مى باشد، ياى اول قلب به الف شد بر وزن فعلة يا فعلة. «1» ولى اين سخن بعيد مى نمايد. در مورد مربوط دانستن اثبات ياء به وجود حرف باء پيش از آن، به نظر نمى رسد كه رابطه اى ميان باء و اين پديده وجود داشته باشد بلكه مكسور بودن باء اين پديده را به وجود آورده است و از اين جهت است كه اين پديده در كلمه (افاين) هم جريان دارد با اينكه به جاى باء حرف فاء آمده است ولى مكسور بودن خود همزه با وجود مفتوح بودن فاء باعث پيدايش اين پديده در اين كلمه گرديده است.

آنچه راجع به تخفيف همزه در مثالهاى سابق گفتيم، مورد تأكيد روايات نقل شده از قرّاء و عربها هم هست. روايت شده كه ابو جعفر مدنى همزه را در (فباى) تخفيف مى داد به اين گونه كه همزه ساقط و ياء جانشين آن مى شد، مانند تخفيف همزه ميانى مفتوح كه پس از كسره واقع شود. و درباره مثالهايى كه فاء ندارد، روايتهاى مختلفى از او نقل

شده، مانند:

(بأىّ أرض) و (بأيّكم المفتون) «2» ابو عمرو بن علاء و ورش اين آيه را إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ (مريم 19/ 19) با ياء (ليهب) خوانده اند. همچنين حلوانى به نقل از قالون «3» و يعقوب از قرّاى عشره چنين خوانده اند. حسن و يزيدى نيز با آنها موافق هستند. «4» دانى روايت مى كند كه ابو عبيد گفته است: تمام مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در كلمه (لأهب) پس از لام الفى را رسم كنند. «5» تنها شيرازى روايتى نقل كرده كه اين كلمه با ياء نوشته مى شود: (ليهب). «6» به طورى كه جعبرى نقل مى كند ابو عبيد قرائت ابو عمرو را كه با ياء خوانده، انكار نموده است. جعبرى اين قرائت را از لحاظ نقل و رسم تصحيح كرده و سخن ابو عبيد را ردّ نموده و گفته است: ابو عبيد در كتاب خود (شايد منظور كتاب القراءات باشد) گفته: اهل مدينه و كوفه (لأهب) خوانده اند و ابو عمرو (ليهب) خوانده ولى آن مخالف با مصاحف مى باشد و جايز نيست و در آن تغيير قرآن است به گونه اى كه قرآن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فيروز آبادى، ج 4، ص 303.

(2) دمياطى، ص 55.

(3) دانى: التيسير، ص 148.

(4) دمياطى، ص 298.

(5) المقنع، ص 42.

(6) بنگريد به: كشف الاسرار، لوح 17.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 367

نازل شده فراموش مى شود. جعبرى مى گويد: همه اهل مدينه چنين قرائتى ندارند، بلكه يزيد و قالون در يكى از دو وجه چنين خوانده اند و شامى نيز به آنها ضميمه مى شود. روح نيز باورش و قالون در وجه ديگر و ابو عمرو همراه

است و اينكه گفته است: با مصاحف مخالف است و كسى حق ندارد ...، مطلب درستى نيست، زيرا كه اين مخالفتى است كه با رسم مصحف موافق است و اگر اين قرائت را خارج از مصحف بدانيم بايد قارى (الصراط) با سين نيز چنين باشد.

دمياطى گفته است كسى كه اين كلمه را با ياء مى خواند ضمير را به خداوند بر مى گرداند و معناى آيه چنين است كه: تا خداوند آنچه را كه از من خواستى به تو عطا كند، چون عطا بخش حقيقى اوست. و كسى كه اين كلمه را با همزه قرائت مى كند، آن را ضمير متكلم قرار مى دهد و منظور فرشته است كه عطا را به صورت مجازى به خودش نسبت مى دهد. و احتمال دارد كه قبل از اين كلمه چيزى حذف شده باشد و تقدير چنين باشد: «قال لأهب» «1» ولى آنچه پس از تأمل در محل همزه در (لأهب) و قرار دادن آن در كنار مثالهاى سابق به دست مى آيد، اين است كه احتمال قرائت آن مطابق با روش تخفيف، احتمال قوى است و اين همزه بعد از تخفيف، ياى خالص مى گردد. و از اينجاست كه من ترجيح مى دهم كه در هر دو قرائت، اسناد يكى است و نيازى به تأويل و تقدير ندارد و اينكه ياء در قرائت كسى كه با ياء خوانده ضمير غايب نيست بلكه همان همزه متكلم در اول فعل مضارع است كه به جهت تخفيف تبديل به ياء شده است. و سخن جعبرى اين مطلب را تأييد مى كند كه گفت: فرق ميان دو قرائت مانند فرق ميان سين و صاد در كلمه (الصراط) است. «2» و

بنابر آنچه گفته شد، اين روايت كه (لأهب) را به صورت (لأيهب) رسم كرده اند، قابل قبول به نظر مى رسد، بخصوص اينكه شيرازى نقل كرده كه با ياء (ليهب) نوشته شده است.

و اما چيزهايى كه از عربها درباره تخفيف همزه آغازينى كه با وجود حرف زايد تبديل به همزه ميانى شده است، نقل گرديده، يكى كلمه (اب) است. در اين كلمه با همزه اى كه در اول كلمه است مانند همزه ميانى رفتار شده و تخفيف يافته است و در رسم آن به جاى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: اتحاف فضلاء البشر، ص 298.

(2) بنگريد به: ما رغنى، ص 250- 249.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 368

همزه ياء رسم كرده اند و اين در مثل: (بيبى انت) آمده كه اصل آن (بأبى) است، و اين در كلام عربها زياد است تا جايى كه حرف باء با كلمه (اب) به معناى تفديه (فدا كردن) است و همزه در اينجا همزه ميانى است و از اين رو در نوشتن به خاطر تخفيف تبديل به ياء مى شود، و به عقيده ابن درستويه نمى توان اين كار را در غير حالت تفديه با كلمه أب انجام داد. «1» اين گفته او به هر چيزى دلالت كند مهم نيست، مهم اين است كه اين مثال دلالت دارد بر اينكه هر همزه اى كه در اول كلمه باشد و به سبب اتصال به چيزى تبديل به همزه ميانى شود، در تخفيف حكم همزه ميانى را خواهد داشت.

مشهور اين است كه كلمه (لأهب) را به همين صورت رسم مى كنند بدون اينكه تغييرى در موضع همزه حاصل شود و يا اثرى از تخفيف در آن باشد، در

حالى كه مى بينيم كاتبان در كلمه (بيبى) كاملا از تلفظ كلمه پيروى كرده اند و الف را كه علامت همزه پيش از اتصال است حذف كرده اند و علامتى كه پس از تخفيف به آن تبديل شده نوشته اند و آن حرف ياء است، ولى در مثالهايى كه رسم عثمانى در تخفيف همزه به سبب ميانى بودن و اتصال به حروف زوايد به دست مى دهد، مانند: (بأييد- بأييكم- فبأيى- باييم- بايية- باييت- أفأين) شكل كلمه قبل از اتصال به زوايد بيشتر نمايان است و البته در كنار آن خواسته اند تلفظ كلمه را هم نشان بدهند و از اين رو كاتبان در كنار الف، يايى هم رسم نموده اند.

اين تفسير براى رسم ياء در كنار الف در اين كلمات، اين مطلب را توضيح مى دهد كه علامت الف در حالت اتصال كلمه به حرفى در اول آن و تخفيف همزه به عنوان تخفيف همزه ميانى، از لحاظ تلفظ به چيزى دلالت نمى كند، بلكه اين يك اثر قديمى است كه از تلفظ همزه در كلمه به جاى مانده است و آن مربوط به زمانى است كه به اول كلمه، حرف جرّ و يا حرف عطفى متصل نشده بود، و از اينجاست كه سخن دانى نمى تواند سخن دقيقى باشد آنجا كه گفته است: «مى تواند در اين مثالها ياى زايد و الف پيش از آن همان همزه باشد» «2» زيرا كه ياء بنابر قرائت تخفيف همزه اثبات شده است و در اين حالت الف زايد مى شود. چيزى كه بر زيادت الف تأكيد مى كند، آمدن كلمه (افاين) (3/ 144) در مصحف

__________________________________________________

(1) بنگريد به: كتاب الكتاب، ص 51- 50.

(2) المقنع، ص 47.

ترجمه

رسم الخط مصحف، ص: 369

تاشكند به شكل (افين) يعنى بدون الف است. البته اگر قرائت بر اساس تحقيق همزه باشد، بدون شك ياء زايد خواهد بود چون ياء بنابر قرائت بر اساس تخفيف همزه نوشته شده است.

از دانشمندان پيشين بعضى از تعليلها در بيان علت اثبات ياء در اين كلمات بخصوص كلمه (باييد) روايت شده است. زركشى نقل كرده كه ابو العباس مراكشى زيادت ياء را به خاطر يك خاصيت ملكوتى باطنى مى داند و درباره كلمه (باييد) گفته است: «علت اينكه (باييد) با دو ياء نوشته شده اين است كه فرق باشد ميان كلمه (ايد) كه به معناى قوه است و كلمه (ايدى) كه جمع يد است، و شك نيست كه قوه و نيرويى كه خداوند به وسيله آن آسمان را بنا كرد، از لحاظ وجودى از ايدى سزاوارتر به ثبوت است و لذا ياء بر آن افزوده شد تا اين لفظ به معناى روشن ترى در ادراك ملكوتى وجود اختصاص يابد» «1».

تعليل نزديكتر و بهترى از تعليل مراكشى كه سراسر خيال است، روايت شده و آن اينكه ياى دوم همان عين الفعل كلمه است و الف و ياى اوّل با هم به صورت همزه است چون هم با تحقيق و هم با تسهيل خوانده مى شود، الف براى تحقيق و ياء براى تسهيل است. «2»

ولى روشن ترين و واضح ترين چيزى كه در اين زمينه از اقوال دانشمندان پيشين گفته شده، همان چيزى است كه ابو العباس احمد بن عمار مهدوى گفته است و آن اينكه «3»: «علت زيادت ياء در (باييد) و (باييكم)- و خدا داناتر است- اين است كسى كه روش او تخفيف همزه است

همزه را قلب به ياء خالص مى كند چون همزه مفتوح و ما قبل آن مكسور است و بنابراين لازم است كه يايى رسم شود، ولى بنابر روش كسى كه همزه را مى خواند الفى رسم شود، گويا كه اين دو كلمه مطابق با هر دو روش رسم شده است و هر يك از اين دو كلمه با دو علامت يكى براى تحقيق همزه و ديگرى براى تخفيف آن نوشته شده است» اين سخن مهدوى در تفسير اين پديده قابل خدشه نيست، جز اينكه او معتقد است كه كاتبان در اثبات دو علامت در هر كلمه، به دو نوع تلفظ توجه دارند، اين سخن از عدم

__________________________________________________

(1) البرهان، ج 1، ص 387 و نيز بنگريد به: تنسى: برگ 80 ب.

(2) بنگريد به: تنسى: برگ 81 الف.

(3) هجاء مصاحف الامصار، ص 98.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 370

توجه به بعد تاريخى اين پديده و تطورى كه در تلفظ كلمه به وجود آمده، ناشى شده است.

او توجه نكرده كه كتابت همواره به شكلهاى قديمى كلمات وفادار است و همراه با تطور تلفظ پيش نمى رود.

د: رسم همزه پايانى به صورت الف و ياء در جاى كه تبديل به همزه ميانى شود

ملاحظه كرديم كه همزه پايانى كه مضموم است، به علت تلفظ در يك كلام متصل و يا به جهت اتصال به ضماير، تبديل به همزه ميانى مى شود و به صورت واو نوشته مى شود و حالت تخفيف آن مورد توجه قرار مى گيرد و به رسم قبلى كلمه توجه نمى شود، مانند (اتوكوا- نبوا- العلمؤا- اولياؤهم- يكلوكم). اكنون مى گوييم كه همزه پايانى كه مكسور است و پس از فتحه كوتاه يا بلند قرار گرفته است، به شكل ياء همراه با الف نوشته مى شود خواه

ميانى بودن اين همزه به سبب اتصال به ضماير باشد و يا در مواردى، كلمه وصل به كلمه بعدى خوانده شود.

مثال همزه پايانى مكسور كه پس از فتحه كوتاه واقع شده و به سبب تلفظ در يك كلام متصل تبديل به همزه ميانى شده است، كلمه (نبا) مى باشد در قول خداوند (6/ 34) «و لقد جاءك من نبأى المرسلين» و جز اين مورد در جاى ديگر با ياء نوشته نشده است. «1» پس كلمه (نبأ) بر حسب قاعده عمومى هميشه با الف نوشته مى شود چون همزه پايانى در حالت وقف بر روى حركت ما قبل خود كه در اينجا فتحه است تخفيف مى يابد و علامت الف اشاره به فتحه بلند مى كند، ولى تلفظ اين كلمه در اين مورد به صورتى كه وصل به كلمه بعدى باشد، همزه را در حكم همزه ميانى مكسور پس از فتحه قرار مى دهد، مانند (سئم) كه پس از سقوط همزه ياى ضعيفى متولد مى شود و همين ياء رسم هم مى گردد، ولى كاتبان، علامت الف را حفظ كرده اند كه اشاره به فتحه بلندى مى كند كه كلمه در حالت وقف با آن پايان مى يابد و در كنار آن علامت ياء را هم رسم كرده اند كه نشان دهنده صداى يايى است كه در تلفظ كلمه به حالت متصل ظاهر مى گردد.

مثالهاى همزه پايانى كه بعد از فتحه بلند واقع شده و همزه تخفيف پيدا كرده است

__________________________________________________

(1) ابن ابى داود: ص 107 و بنگريد به مهدوى: ص 97 و دانى: المقنع، ص 47.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 371

همانند تخفيفى كه همزه ميانى واقع پس از فتحه پيدا كرده بود، كلمه (تلقاء)

در سوره يونس (10/ 15) «من تلقاى نفسى» و كلمه (ايتاء) در سوره نحل (16/ 90) «و ايتاى ذى القربى» و كلمه آناءِ در سوره طه (20/ 130) و «و من آناى الليل» و كلمه بِلِقاءِ در سوره روم (30/ 8) «بلقاى ربّهم» و نيز در همان سوره آيه 16 «و لقاى الآخرة» و كلمه وَراءِ در سوره شورى (42/ 51) (او من وراى حجاب) و در سوره احزاب (33/ 53) بدون ياء مِنْ وَراءِ حِجابٍ «1» است.

ملاحظه مى شود كه در اين مثالها علامت الف پيش از ياء، زايد نيست و به چيزى هم دلالت نمى كند مانند همان الفى كه در كلمه (نبأى) بود و تنها اشاره به فتحه بلندى كه پيش از ياء است دلالت دارد، مانند الف پيش از ياء در (باهوائهم، و الى اوليائهم)، و لذا در مصحف تاشكند الف در كلمه (ايتاى) (نحل 16/ 90) حذف شده و به اين شكل است:

(ايتى)، ولى حذف الف در اينجا مانند حذف آن در (أفاين) نيست، چون الف در (ايتاى) در تلفظ ثابت است ولى در (أفاين) پس از تخفيف همزه زايد است و به ياى ضعيفى تبديل مى شود و همان ياء رسم مى گردد.

مثالهاى همزه پايانى كه پس از فتحه واقع شده و به سبب اتصال به ضماير حالت ميانى پيدا كرده و تخفيف يافته و به شكل پس از تخفيف رسم شده و در عين حال علامت قبلى در كنار علامت جديد باقى مانده است، كلمه (ملأ) مى باشد، البته در حالتى كه مجرور باشد و به ضميرى اضافه شود. دانى مى گويد: «2» «در مصاحف اهل مدينه و عراق و غير آنها ديدم

كه كلمه (و ملأيه) و كلمه (ملأيهم) در تمام قرآن با ياء پس از همزه آمده است.» علامت الف اشاره به چيزى است كه همزه پيش از اضافه و در حالت وقف تبديل به آن مى شود، و علامت ياء نشان دهنده تخفيف همزه پس از اتصال به ضماير است.

قرار دادن مثالهاى سابق كه همزه در آنها به صورت الف و ياء رسم شده، تحت يك عنوان و فهم و درك آنها از لابلاى اين حقيقت كه همزه در آنها به سبب اتصال زوايد و يا

__________________________________________________

(1) بنگريد به: همان مصادر به ترتيب صفحات 108 و 109 و 113 و ص 98 و ص 47.

(2) المقنع، ص 47 كلمه (ملأيه) در شش مورد (7/ 103 و 10/ 75 و 11/ 97 و 23/ 46 و 28/ 32 و 43/ 46) و كلمه (ملأيهم) در يك مورد (10/ 83) آمده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 372

به سبب تلفظ در يك كلام متصل حكم همزه ميانى پيدا كرده، به صواب نزديكتر است از اينكه وجوه متعددى را در تفسير يك پديده كه تاب تحمل بيش از يك وجه را ندارد، ذكر كنيم، چون همان يك وجه هم در ميان وجوه و احتمالات گوناگونى كه گفته شده است، گم مى شود، و اين همان كارى است كه تنسى در توجيه ياء در مثالهايى مانند (افاين و نبأى) انجام داد و وجوه مختلفى را بيان كرد كه بعضى از آنها درست بود، ولى قرار دادن احتمالات متعدد در يك سطح كار را در جزم به يكى از آنها دشوار مى سازد. بعضى از آن وجوه شبيه وجوهى است كه

در توجيه واو در (ساوريكم) ذكر كرده است. اولين وجه از آن وجوه، اين است كه ياء جهت تقويت همزه اضافه شده است ديگرى اينكه ياء دلالت به اشباع همزه دارد يا صورت حركت آن است يا اصلا حركت آن است يا بگوئيم كه ياء به تنهايى صورت همزه است بنابر اينكه همزه وصل به ما بعد خود شود و در اين حالت مانند همزه (لئن) مى شود كه همزه ميانى است و الف براى تقويت همزه اضافه شده است.

احتمال ششم هم مانند احتمال قبلى است جز اينكه الف جهت دلالت بر اشباع حركت قبلى اضافه شده است، و احتمال هفتم اينكه اين دو با هم شكل همزه اند و با توجه به انفصال يا اتصال كلمه الف براى انفصال است كه مطابق قياس مى باشد و ياء براى اتصال است كه غير قياسى است. احتمال نهم اينكه هر دو، صورت همزه است الف براى قرائت همزه به حالت تحقيق است كه اكثريت چنين مى خوانند و ياء براى قرائت همزه به حالت تسهيل و تخفيف است كه حمزه در حالت وقف چنين مى خواند و ابو جعفر يزيد بن قعقاع هميشه چنين مى خواند. «1» همچنين تنسى در توجيه اثبات ياء در مثل (اناى) شش احتمال ذكر كرده: اول اينكه ياء صورت همزه است بنابر اينكه وصل به ما بعد است و مانند همزه ميانى است. دوم اينكه صورت حركت همزه است. سوم اينكه خود حركت است. چهارم اينكه ياء براى تقويت همزه اضافه شده است. پنجم اينكه ياء اضافه شده تا به اشباع حركت دلالت كند.

ششم اينكه بنا بر تسهيل همزه، ياء صورت آن است. «2»

بعضى از اين وجوه

متعدد كه تنسى در تفسير اثبات ياء در مثالهاى سابق ذكر كرد، انسان

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 76 ب.

(2) همان مصدر، برگ 77 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 373

را از درك صحيح اين پديده باز مى دارد. احتمال هشتمى كه در توجيه اثبات ياء در مثل (افاين و نباى) بيان كرده تا اندازه اى تفسير درستى است. همچنين احتمال اول در توجيه زيادت ياء در (اناى) و مانند آن. ولى احتمالات زيادى كه علماى رسم ذكر كرده اند، اين فهم صحيح را زير غبار مى برد. به اضافه اينكه تعبير از اين انديشه كه الف در (نباى) صورت همزه طبق قرائت تحقيق است تعبير روشنى نيست، زيرا اين تعبير طبق قرائت تخفيف هم جور در مى آيد (چون همزه در آنجا در حال وقف تبديل به فتحه بلند مى شود). آرى اين نوع تعبير گاهى اين فكر را تقويت مى كند كه اساسا علماى رسم، اصل رسم همزه در رسم عثمانى و جريان آن در اول كلمه بنابر تخفيف را بخوبى درك نكرده اند، زيرا اين مطلب كه ياء بدان جهت رسم مى شود كه به جواز هر دو امر (تحقيق و تخفيف) دلالت كند، در تعبيرات مختلف آنها در بحث از رسم همزه در رسم عثمانى آشكار است.

ه. زيادت علامت الف پس از لام الف (لا)

پديده ديگرى در رسم همزه آغازين وجود دارد و آن حالتى است كه لام ابتداء يا قسم به آن ملحق شود و از لحاظ شكل مربوط به پديده رسم همزه آغازين به صورت الف و واو يا الف و ياء مى باشد، به طورى كه در مثالهاى پيشين گذشت، ولى با اين پديده تفاوت دارد. پيشوايان رسم

روايت كرده اند كه «و لا اوضعوا» در سوره توبه (9/ 47) و «لا اذ بحنّه» در سوره نمل (27/ 21) و «لا الى اللّه» در سوره آل عمران (3/ 158) و «لا الى الجحيم» در سوره صافات (37/ 98) با دو الف رسم شده است كه در مثال اول ميان لام و واو و در مثال دوم ميان لام و ذال و در دو مثال ديگر ميان دو لام واقع شده است. «1» و قاعده در رسم اين مثالها اين بود كه لام داخل بر كلمه به الفى كه در اول آن است متصل شود و به شكل لام الف (لا) در آيد ولى نويسندگان مصاحف پس از لام، الف ديگرى را افزوده اند بدون اينكه در مقابل آن صدايى وجود داشته باشد.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 108 و مهدوى: ص 96 و دانى: المقنع، ص 45 و المحكم، ص 174 مثالهاى اول و دوم در مصحف چاپى با يك الف نوشته شده ولى مثال اول را در مصحف جامع عمرو و مثال سوم را در مصحف تاشكند مى بينيم كه با دو الف رسم شده به همان گونه كه علماى رسم روايت كرده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 374

اين صورت هجايى از صورتهاى پيشين پيچيده تر است چون همزه دو بار نوشته شده است. موضع علماى سلف راجع به اين پديده متفاوت است تا جايى كه فراء درباره آن گفته است كه آن از هجا بد پيشينيان ناشى شده است. او درباره حرفى كه در سوره توبه است (لا اوضعوا) گفته است: «اين كلمه با لام و الف و الفى بعد از آن نوشته

شده و در قرآن نظيرى ندارد و اين از آنجاست كه كاتبان در كتابت جهت واحدى را رعايت نمى كنند. آيا نمى بينى كه آنها در يك جا مى نويسند فَما تُغْنِ النُّذُرُ (قمر 54/ 5) بدون ياء ولى در جاى ديگر همان را با ياء مى نويسند: وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ (يونس 10/ 101) و اين از هجاى بد پيشينيان است.

(ولا اوضعو) از چيزهايى است كه تمام مصاحف بر آن اتفاق دارند و اما (اولا اذبحنّه) را گاهى با الف و گاهى بدون الف نوشته اند و شايسته اين بود كه الف از همه آنها حذف شود چون لامى بر الف اضافه شده مانند: (لأخوك خير من ابيك) كه شايسته نيست پس از لام الف لا، الف ديگرى رسم شود. و اما لَا انْفِصامَ لَها (2/ 256) با الف نوشته مى شود چون (لا) براى نفى انفصام است و الف انفصام خفيف است». «1»

اينكه فراء مى گويد «اين از هجاى بد پيشينيان است» منظور او اين است كه آنها در رسم مثالهاى مشابه بر يك روش وفادار نبودند، ولى همين كه آنها يك روش را دنبال نكرده اند نشان مى دهد كه هر دو روش وجهى براى خود داشته است و كاتب خود را ميان دو روش مى يافته: يكى اينكه به رسم شايع كلمه ملتزم شود كه قاصر از نشان دادن تمام صداهاست، و ديگر اينكه به تلفظ كنونى كلمه توجه كند و اندكى رسم كلمه را تغيير بدهد تا تلفظ را به طور دقيق ترى نشان بدهد، و اين در زمانى بوده كه قواعد نگارش و هجاء جا نيفتاده بوده و چنين نبوده كه همه كاتبان به يك اندازه از

آن اطلاع داشته باشند و از اينجاست كه بعضى از مثالهاى مشابه با چندين روش نوشته شده است.

مهدوى معتقد است كه از جمله روشهاى معمول عرب اين است كه آنها حركات را گاهى تنها در تلفظ اشباع مى كنند، و گاهى هم در خط و هم در تلفظ، و گاهى تنها در خط اشباع مى كنند. وقتى چنين باشد، الف متصل به لام از حركت اشباع شده لام متولد شده

__________________________________________________

(1) فرّاء: معانى القرآن، ج 1 ص 440- 439.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 375

است و الف بعدى همان صورت همزه است «1».

زمحشرى در مورد زيادت الف در چنين مثالهايى گفته است: «2» «اگر بگويى كه چگونه در «ولا اوضعوا» در خط مصحف الفى افزوده شده است؟ مى گويم: پيش از خط عربى فتحه بصورت الف نوشته مى شد و خط عربى نزديك نزول قرآن اختراع شد و از آن خط اثرى در طبعها مانده بود و لذا صورت همزه را الف نوشتند و فتحه آن را نيز الف ديگرى نوشتند، مانند (اولا اذبحنّه)».

پيش از اين به عقيده بعضى از علما اشاره كرديم كه آنها حركات كوتاه را حروف تصور مى كردند و اين مطلب از چندين نفر از علماى عربى نقل شده، از جمله آنهاست ابو اسحاق ابراهيم سدّى (متوفى 311 ه) و ديگران. «3» ولى اين عقيده دليل ندارد، بلكه آنچه از تاريخ علامتهاى حركات در كتابت سامى معروف است آن را نفى و نقض مى كند به طورى كه شرح آن گذشت.

ابو عمرو دانى راجع به اين الف گفته است: زيادت الف در (ولا اوضعوا) و (أولا اذبحنّه) به خاطر چهار چيز است (البته اين در

صورتى است كه زايد در آنها همان الف منفصل از لام باشد و همزه همان علامت متصل به لام باشد به طورى كه اصحاب مصاحف گفته اند):

اول، اينكه الف صورت فتحه همزه است چون فتحه از آن اخذ شده است.

دوم، اينكه الف خود حركت است نه صورت آن، و اين بنابر عقيده عربهاست كه حركات را حروف مى پندارند.

سوم، اينكه الف بر اشباع فتحه همزه و كشيدن آن در تلفظ دلالت مى كند چون همزه پنهان است و مخرج آن دور است و در واقع الف براى فرق گذارى ميان حركتى كه آشكار مى شود و حركتى كه به نوعى مخفى مى شود، آمده است و اين اشباع و كشيدن براى تأكيد حروف نيست و عقيده هيچ يك از قاريان چنين نمى باشد بلكه آن جهت پاين بردن صدا

__________________________________________________

(1) بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 97.

(2) الكشاف، ج 2، ص 217.

(3) دانى: المحكم، ص 126 و لبيب، برگ 34 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 376

با حركت است.

چهارم، اينكه الف براى تقويت همزه و بيان آن است.

اگر از دو الف، آنچه كه در رسم به لام متصل است زايد باشد و همزه همان علامت منفصل باشد كه عقيده فراء و احمد بن يحيى و جز آنها چنين است، اين زيادت مى تواند به جهت دو چيز باشد:

اول، اينكه به اشباع فتحه لام و كشيدن آن در تلفظ دلالت كند.

دوم، اينكه براى تقويت همزه و تأكيد و بيان آن باشد «1».

توجيهاتى كه دانى بيان كرده به اين مسأله دور مى زند كه فتحه به صورت الف نوشته شده و يا الف براى تقويت همزه است و هيچ يك از اينها

دليلى از واقعيت كتابت و لغت عربى ندارد.

اين پديده، بعد از اين تفصيلات همچنان بدون تفسير قانع كننده اى باقى مى ماند، بخصوص اينكه در مثالهاى ياد شده وقتى همزه به جهت دخول لام تخفيف پيدا كرد، دو فتحه كوتاه در دو مثال اولى به هم مى رسند، همان گونه كه تخفيف همزه در (سأل) چنين بود و همزه در دو مثال آخر، ياى ضعيفى را جايگزين خود مى كند، همان گونه كه در تخفيف همزه در (سئم) چنين بود و در هر دو حالت دليلى بر اثبات دو الف در رسم وجود ندارد.

به نظر مى رسد كه در اينجا احتمالى وجود دارد كه مى تواند توجيه كننده اين پديده باشد و آن اينكه وقتى لام به الف متصل شد، در عربى قديم به شكل خاصى نوشته مى شد كه مخالف با شكل اتصال الف به هر حرف ديگر بود. الف و لام شبيه دو خط متقاطع بود كه در پايين، قاعده اى آنها را به هم ربط مى داد به اين شكل (لا) و دانشمندان علوم عربى اين شكل را لام الف ناميدند. در تمامى متون نوشتارى عربى قديم، اتصال الف به لام به همين شكل نشان داده شده است. اين شكل را در نقش قاهره و نقش حفنة الابيّض در عراق و در مصاحف خطى قديمى كه با خط كوفى نوشته شده مى بينيم و نيز در نوشته هاى علامتهاى راهنما كه بيشتر آنها به خلافت عبد الملك بر مى گردد و در متون ديگر عربى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: المحكم، ص 177- 176 و لبيب، برگ 34 الف- 34 بن و بنگريد به: جعبرى: برگ 108 الف.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 377

قديم مى يابيم، و

اين نشان مى دهد كه كتابت عربى در آن زمانها صورت اتصال الف به لام را جز به اين شكل نمى شناخته است.

اين شكل در اتصال الف به لام، مربوط به استخدام آن در تاريخ گذشته است و شايد از آثار اتصال حروف نبطى باشد كه در تطور اين كتابت به كتابت عربى تغيير شكل نداده است، و اين شكل در اتصال الف با لام مخالف با روش اتصال الف به حروف ديگر عربى است. اگر در روش رسم الف در نقش نماره تأمل كنيم، شكل آن را مانند شكل عدد شش در بلاد مغرب و كتابت لاتينى به اين شكل: (6) مى يابيم و اگر در رسم لام در نقش نماره تأمل كنيم، مى بينيم كه آن به نوعى لام وسطى عربى شباهت دارد و لذا انتظار آن وجود دارد كه موقع اتصال الف به لام در كتابت نبطى، اين شكل پيدا شود: (لا) و آن همان شكلى است كه در نقش نماره در كلمه (الاسدين) در سطر دوم مى بينيم، و از اينجاست كه شكل اتصال الف به لام در كتابت عربى از بقاياى اتصال حروف نبطى است. چيزى كه اين مطلب را تأييد مى كند، اين است كه اين شكل را در نقش زبد (سال 512 ميلادى) و نقش ام جمال كه مربوط به اواخر قرن ششم است مى بينيم و كتابت عربى نيز بر اين شكل محافظت نمود، چون علامت الف در كتابت عربى به شكلى شبيه علامت لام تغيير يافته است و چون اين دو علامت به هم برسند شكلى پيدا مى كنند كه ذوق كاتبان آن را نمى پسندد.

وقتى استخدام شكل لام الف (لا) چنين قديمى است، در

خلال اين قرنهاى طولانى شكل ثابت و معينى پيدا كرده تا جايى كه وقتى كاتبان اراده مى كردند كه لام متصل به الف را رسم كنند، در اين فكر نبودند كه با كدام يك از اين دو حرف شروع كنند، و به احتمال قوى وقتى مى خواستند به اول كلمه اى كه با الف شروع مى شود لام ملحق كنند، غير از اين شكل قديمى شايع (لا) چيز ديگرى به ذهن آنها نمى رسيد و اين شكل را در اول كلمه مورد نظر رسم مى كردند بدون اينكه علامت الف را كه در اول كلمه بوده حذف كنند، و از اينجاست كه علامت الف بعد از لام الف در بعضى از كلمات باقى ماند بدون اينكه حركت همزه تأثيرى در آن داشته باشد. از چيزهايى كه اين مطلب را تقويت مى كند اين است كه تركيب لام با الف در اول اين كلمات شكل كتابى ثابتى كه كاتبان آن را به صورت واحدى

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 378

بشناسند، به حساب نمى آيد، همان گونه كه در كلمه اى كه اوّل آن همزه است و الف و لام تعريف به آن اضافه مى شود، مانند كلمه (الارض)، مى بينيم. از اينجاست كه احتمال داده مى شود كه اين پديده به دست كاتبانى كه سطح فرهنگ آنها كمتر بود، به وجود آمده باشد و اين در حالى است كه آنها مى خواستند شكل جديد اين تركيب را رسم كنند.

در مصاحف خطى، مثالهاى ديگرى غير از چهار مثال ياد شده يافته مى شود مثلا الف را پس از همزه اى كه فتحه كوتاه دارد در (لا انت) (هود 11/ 87) در مصحف تاشكند و در «لا املئن» (ص 38/ 85) در

مصحف جامع عمرو و نيز پس از همزه اى كه فتحه بلند دارد در «لا اتينهم» (اعراف 7/ 17) و با همزه وصل در «لا اتبعنكم» (آل عمران 3/ 167) در مصحف تاشكندى مى بينيم. اين مثالها دلالت مى كند كه اين پديده منحصر به كلمات معينى نيست، بلكه شامل حالات مشابه نيز مى باشد، ولى كاتبان وقتى در اين كلمات به زيادت الف توجه پيدا كردند آن را حذف كردند و آثار اين پديده از بين رفت جز در چند كلمه كه در رسم عثمانى به نحوى كه گفته شد، باقى ماند.

و: رسم دو همزه در اول كلمه

يكى از مظاهر تأثير پذيرى رسم همزه آغازين از توسط عارضى، دخول همزه استفهام بر همزه اول كلمه است و مى دانيم كه همزه استفهام هميشه مفتوح است ولى همزه اول كلمه ممكن است مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد.

وقتى همزه استفهام بر همزه مفتوح داخل شود، خواه حرف بعدى فتحه كوتاه داشته باشد يا فتحه بلند، تنها با يك الف نوشته مى شود. «1» دانى مى گويد: در هر جا در استفهام دو يا سه الف جمع شده، در تمام مصاحف بدون اختلاف يك الف رسم شده است چون اجتماع دو شكل متفق يا بيشتر در يك جا ناپسند است. «2» از اين باب است: (ءأنذرتهم- ءأنتم- ءأسلمتم- ءأقررتم- ءأنت- ءأرباب- ءأسجد- ءاشكر- ءأشفقتم- ءالد.) «3»

در اينكه اين الف نماينده كدام يك از همزه هاست، اختلاف شده است. بعضيها آن را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: ص 114.

(2) المقنع، ص 24 و بنگريد به: عقيلى: لوح 3.

(3) بنگريد به: دمياطى: ص 45- 44.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 379

همزه اصلى و بعضى همزه استفهام دانسته اند. «1» دانى

مى گويد: «2» «الف نوشته شده در رسم همان همزه استفهام است چون به آن نياز داريم و اين قول فرّاء و ثعلب و ابن كيسان است، ولى كسايى گفته كه آن همان همزه اصلى است و اصحاب مصاحف نيز چنين گفته اند و از نظر من نيز اين قول بهتر است.» ولى بايد ملاحظه كنيم كه همزه اصلى كه در اول كلمه است اكنون با دخول همزه استفهام، همزه ميانى شده است و لذا تخفيف داده شده و تبديل به فتحه بلند شده است، و مى دانيم كه حذف علامت فتحه بلند وسطى جايز است ولى حذف علامت همزه جايز نيست. آيا طبق اين بيان مى توانيم بگوييم كه الف موجود علامت همزه استفهام است؟ يا به اين سخن اكتفا كنيم كه علام يكى از دو الف حذف و ديگرى رسم شده بدون اينكه آن را تعيين كنيم و اين به جهت ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يك جاست.

اما اگر همزه اول كلمه مضموم باشد و همزه استفهام بر آن داخل گردد، به طورى كه دانى مى گويد، تمام مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در قول خداوند: «قل اؤنبئكم» (آل عمران 3/ 15) پس از همزه واوى نوشته شود و اين به خاطر ملايم بودن كلمه است ولى در نظاير آن در جاهاى ديگر رسم نكرده اند، مانند: «أءنزل عليه الذكر» (ص 38/ 8) و «أءلقى الذكر عليه من بيننا» (قمر 54/ 25) و اين به خاطر اداى كامل همزه و ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يك جاست و همزه به هر دو روش ثبت مى شود «3».

وقتى همزه استفهام بر همزه مكسور داخل شود، همزه دوم

در بعضى از موارد به شكل ياء نوشته مى شود مثلا «أءنكم» در چهار جا با ياء نوشته شده «ائنكم»: (انعام 6/ 19) و (نمل 27/ 55) و (عنكبوت 29/ 29) و (فصلت 41/ 9) و كلمه «أءنا» در دو مورد به شكل «أئنّا» نوشته شده: (نمل 27/ 67) و (صافات 37/ 16) و كلمه (أءنّ) در يك مورد به شكل (أئنّ) نوشته شده (شعراء 26/ 41) (ائنّ لنا لأجرا) و كلمه (اءذا) در يك مورد به شكل (ائذا) نوشته شده: (واقعه 56/ 47) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً و از مواردى كه با ياء نوشته شده اين دو مورد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: ص 115.

(2) المقنع، ص 24.

(3) بنگريد به: المقنع، ص 59 و نيز مهدوى: ص 116 و دمياطى: ص 49.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 380

است: أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ (يس 36/ 19) و «أئفكا آلهة» (صافات 37/ 86) «1».

از اين مثالها روشن مى شود كه مواردى كه همزه دوم به شكل واو و ياء نوشته شده كمتر از مواردى است كه با الف نوشته شده است. در تعدادى از آياتى كه در آنها همزه استفهام دوبار آمده يك بار همراه با (إذا) و يك بار همراه با (إنّا) و همزه در هر دو مكسور است، هر كجا كه اين شكل وارد شده (رعد 13/ 5) و (مؤمنون 23/ 82) و (نمل 27/ 67) و (صافات 37/ 16، 53) و (واقعه 56/ 47) خواهيم ديد كه همزه دوم در (اءذا) در يك مورد به شكل ياء نوشته شده: (واقعه 56/ 47) «و كانوا يقولون ا اذامتنا و كنّا ترابا و عظاما

أءنّا لمبعوثون» و كلمه «ا انّا» در دو مورد با ياء نوشته شده: (نمل 27/ 67) «و قال الذين كفروا ا اذا كنا ترابا و آباؤنا اثنّا لمخرجون» و (صافات 37/ 16) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ «2».

دانى رسم همزه پس از همزه استفهام به شكل واو و ياء را چنين تعليل كرده است كه به خاطر ملايمت كلمه چنين نوشته شده و در هر مورد كه همزه با يك الف نوشته شده به خاطر تحقيق همزه است و يكى از دو الف را حذف كرده اند به سبب ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يكى. او در كتاب «المحكم» درباره اين پديده مى گويد: «3» «وجه آن اين است كه خواسته اند دو حالت تحقيق و تسهيل را در اين همزه رعايت كنند، در مواردى كه همزه به شكل ياء و واو آمده مطابق با تسهيل است و در مواردى كه به اين شكل نيست مطابق با تحقيق است، چون آنها اجتماع دو شكل متفق را در يك جا ناپسند مى دانند و براى همين است كه يكى از آنها را حذف و به جهت اختصار به ديگرى اكتفا مى كنند».

بنابر آنچه پيش از اين بارها گفته ايم كه همزه وقتى در وسط قرار گرفت در قرائت و لغت اهل حجاز به طور كلى تخفيف مى يابد. در اين مثالها نيز همزه دوم چه به شكل واو باشد يا به شكل ياء و يا اصلا رسم نشود، مانند همزه ميانى تخفيف مى يابد، تخفيف همزه دوم از قالون و ابو عمرو و هشام از حلوانى نقل شده است و همچنين تخفيف آن از ابو جعفر

نيز نقل شده، خواه مفتوح يا مضموم و يا مكسور باشد و خواه تخفيف آن با داخل

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: ص 116 و دانى: المقنع، ص 52- 51 و تعداد ورود مثالهاى مزبور را كه بعضى از آنها با ياء رسم شده در قرآن ببينيد. دمياطى: ص 48- 47.

(2) در مصحف چاپى (اءنا) بدون ياء آمده است.

(3) ص 106 بنگريد به همان مصدر، ص 108 و جعبرى: برگ 232 الف و 232 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 381

كردن الف ميان همزه استفهام و علامتى كه پس از تخفيف آمده است باشد يا نه. «1»

اينكه همزه در بعضى از مثالهاى گذشته مطابق با حركتى كه دارد با واو و ياء نوشته شده ولى در بعضى نوشته نشده بدان جهت است كه در جائى كه چنين نوشته شده، كاتبان صورت تلفظ كنونى را در نظر گرفته اند و در جائى كه چنين نوشته نشده تخفيف را رعايت كرده اند و صورت كلمه پيش از دخول همزه استفهام به شكل معينى شايع بوده وقتى همزه استفهام داخل شد و همزه اصلى كلمه حكم همزه ميانى پيدا كرد و تخفيف داده شد، آنها تغييرى را كه در تلفظ كلمه حاصل شده رعايت نكردند و صورت شايع كلمه را در نظر گرفتند. و لذا در مواردى كه همزه به صورت ياء و واو نوشته نشده، دلالت بر تحقيق همزه نمى كند چون غير معقول است كه قارى در آيه واحدى كلمه اى را تخفيف بدهد و كلمه ديگرى را كه همانند آن است تخفيف ندهد، مانند آياتى كه در آنها دو كلمه (أءذا) و (أءنا) وارد شده و

پيش از اين نقل كرديم، و اينكه همزه بر حسب تخفيف در اينجا نوشته نشده به جهت علتى است كه گفتيم.

2. حفظ صورتهاى هجايى قديمى در بعضى از كلمات مهموز

بناى رسم بر وصل كلام نبوده و اينكه همزه آغازين به سبب اتصال به زوايد و يا ضماير تبديل به همزه ميانى مى شود، تنها عاملى است كه باعث شده بعضى از كلمات مهموز داراى چند صورت هجايى مختلف باشد. و در اينجا عوامل ديگرى وجود دارد كه باعث تعدد هجاى بعضى از كلمات شده و سبب گرديده كه بعضى از آنها به روش معينى غير از قاعده عمومى نوشته شود.

يكى از اين عوامل حفظ صورتهاى هجايى قديمى در بعضى از كلمات مى باشد و اين در حالى است كه گاهى تلفظ آنها تغيير پيدا كرده است و گاهى كاتبان يك علامت نوشتارى براى نشان دادن تلفظ جديد كلمه به آن مى افزايند بدون اينكه صورت هجايى قديمى را تغيير بدهند، و از اينجاست كه همزه در بعضى از مثالها صورتهاى دوگانه اى مى يابد به طورى كه در بعضى از مثالهاى همزه هاى پايانى و آغازين ديديم و اين در حالى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دمياطى: ص 49- 44.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 382

بود كه اين همزه ها به سبب عواملى كه گفته شده، حالت ميانى پيدا مى كند.

پيش از اين گفتيم كه همزه در كتابت عربى به دو روش رسم مى شود: يكى اينكه به صورت الف نوشته شود هر حركتى داشته باشد و يا در هر مكانى از كلمه قرار بگيرد، اين نزد كسانى است كه همزه را در هر حالتى مى خوانند چون الف در اصل علامت همزه است. دوم اينكه فقط در اول كلمه به صورت الف

نوشته شود و در جاهاى ديگر كلمه به حسب تخفيفى كه در آن داده مى شود نوشته شود، و اين نزد كسانى است كه همزه را جز در اول كلمه نمى خوانند و همزه اى كه در اول كلمه واقع شده نيز گاهى در معرض تخفيف قرار مى گيرد.

پيش از اين رواياتى را نقل كرديم كه دلالت داشت بر اينكه همزه در مصاحف ابن مسعود در كوفه در همه جا با الف نوشته شده بود و اين عقيده گروهى از عربها در كتابت همزه بود. «1» و از آنجا كه شهر كوفه همواره با قبايل شرقى و وسطى جزيرة العرب ارتباط داشت و به حيره كه مركز كتابت عربى پيش از اسلام بود، نزديك بود، لذا احتمال دارد كه رسم همزه پيش از اسلام در اين محيطها طبق لهجه كسانى انجام گرفته كه همزه را با تحقيق مى خواندند، يعنى همزه در هر حالتى به شكل الف نوشته مى شد، سپس كوفه در آغاز كار اين روش را در رسم همزه به ارث برد.

از آنجا كه روايات تاريخى تقريبا اجماع دارد بر اينكه كتابت عربى يك يا دو قرن قبل از اسلام از شهر انبار و حيره در عراق به شهرهاى حجاز منتقل شده است، لذا صورتهاى هجايى كلمات مهموز كه نماينده قرائت بر اساس تحقيق كلمه بود و هميشه با الف نوشته مى شد، در حال انتقال اين صورتها را رها كرده و از تلفظ اهل حجاز در تخفيف همزه پيروى نموده است، و به نظر مى رسد كه يك قرن يا دو قرن براى از بين رفتن صورتهاى هجايى كلمات مهموز كافى نبوده و لذا بقايايى از آن در غير اول

كلمات باقى مانده و گاهى هم علامت تلفظ جديد در كنار تلفظ قديمى ثبت شده است. اگر آنچه گفتيم صحيح باشد، انتقال كتابت از محيطى كه همزه را تحقيق مى كردند و در همه جاى كلمه به شكل الف

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 134، 220 و ج 3، ص 36 و نيز بنگريد: ابن جنى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 47- 46.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 383

مى نوشتند، به محيطى كه همزه را تخفيف مى دادند و در غير اول كلمه آن را مطابق با تسهيل و تخفيف مى نوشتند، عامل مهمى در تعدد صورتهاى هجايى كلمات مهموز و حفظ هجاى بعضى از آنها بوده و شايد به همين جهت باشد كه همزه را در بعضى از كلمات به دو صورت مى نويسند.

رسم عثمانى مثالهاى بسيارى را از اين عامل كه براى تعدد رسم كلمات مهموز گفتيم به دست مى دهد. دانى ذكر مى كند كه مصاحف اتفاق دارند بر اينكه (وهيئ لنا) و (يهيى ء لكم) در سوره كهف (18/ 10 و 16) و مَكْرَ السَّيِّئِ و الْمَكْرُ السَّيِّئُ در سوره فاطر (35/ 43) با دو ياء نوشته شده جز اينكه ابو حاتم حكايت مى كند كه در بعضى از مصاحف «و هيأ لنا و يهيأ لكم» را با الف كه صورت همزه مى باشد، ديده است. «1»

همچنين در هر كجا از قرآن كه كلمه (راى) آمده مانند: «راكوكبا» و «راايديهم» و «فلما راه» و «فلما راالقمر» و «را الشمس» و مانند آنها، خواه پس از لام الفعل ساكن باشد و خواه متحرك، در تمام مصاحف با يك الف نوشته شده، جز در دو مورد

كه عبارتند از: (نجم 53/ 11 و 18) (ما راى) و لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى كه در اين دو مورد مصاحف شهرها متفق هستند كه پس از الف يايى را رسم كنند كه علامت فتحه بلند است. و مانند (راى) كلمه (السوأى) مى باشد.

به نظر مى رسد آنچه كه با راء و الف (را) نوشته شده، نماينده تلفظ جديد است چون همزه (رأى) در حال تخفيف ساقط مى شود و فتحه راء با فتحه بلندى كه لام الفعل است به هم مى رسند. حتى اگر اين فتحه كوتاه پيش از فتحه بلند از طريق تغيير آهنگ و يا باز كردن دهان حفظ شود و تبديل به فتحه بلند گردد، باز كاتب جز يك الف رسم نمى كند و اما نوشتن اين كلمه با الف و ياء (راى) اشاره دارد به رسم قديمى كلمه نزد كسانى كه همزه را با تحقيق مى خوانند، و علامت الف اشاره به همزه و علامت ياء اشاره به فتحه بلند آخر كلمه دارد. و مى توانيم رمز اثبات الف در كلمه (السوأ) را نيز به همين ترتيب بفهميم. رسم كلمه «تراء الجمعان» در سوره شعراء (26/ 61) نيز مانند رسم كلمه (را) است كه رسم قديمى تغيير يافته و تلفظ جديد رعايت شده است و با يك الف پس از راء نوشته شده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: المقنع، ص 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 384

است. «1»

در مصاحف خطى، تعدادى از كلمات نماينده بقاياى روش اول در رسم همزه با الف مى باشد، از جمله آنهاست: سُوءَ الْعَذابِ در سوره بقره (2/ 49) كه در مصحف تاشكند با الف (سوا) نوشته شده، و نيز در

اين مصحف كلمه (مل ء) در سوره آل عمران (3/ 91) به شكل (ملا) نوشته شده و كلمه (سؤة) در سوره مائده (5/ 31) در مصحف محفوظ در دار الكتب المصريه به شماره (5/ 1 مصاحف) به شكل (سواة) نوشته شده است، و نيز در مصحف تاشكند كلمه (ينئون) در سوره انعام (6/ 26) با الف و به شكل (يناون) نوشته شده و همچنين در اين مصحف كلمه (سيّئه) در سوره اسراء (17/ 38) با الف و به شكل (سيّاه) و كلمه (يهيئ) در سوره كهف (18/ 16) با الف و به شكل (يهيا) و كلمه (السيّى ء) در سوره فاطر در دو مورد (35/ 43) با الف و به شكل (السيأ) نوشته شده است. همه اين كلمات هجاى همزه قديمى را حفظ كرده و در آن در همه جا و با هر حركتى كه باشد با الف نوشته شده است.

اگر در مثالهاى سابق، همزه فقط با الف نوشته مى شود، مثال ديگرى وجود دارد كه در كنار علامت الف علامت حرف ديگرى است كه همزه در حال تخفيف به آن تبديل مى شود و آن كلمه سُئِلَ در سوره بقره (2/ 108) است: أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ كه در مصحف تاشكند به اين شكل است: (سائل) و همزه در اين شكل به صورت دوگانه است همان گونه كه در «نبأى و لقاى» مى بينيم، جز اينكه همزه در (سئل) ميانى و در مثالهاى قبلى پايانى است. و نيز علت اين پديده در «نبأى و لقاى» بناى رسم بر وصل و وقف است، ولى سبب آن در (سائل) مربوط به وفادارى كلمه به رسم

همزه قديم به اضافه نشان دادن تلفظ جديد است. الف اشاره به رسم قديم مى كند و ياء نشانگر تلفظ جديد است همان گونه كه در روايت مشهور در رسم اين كلمه است سُئِلَ. و مانند اين كلمه در رسم همزه، كلمه (سئ) در سوره هود (11/ 7) مى باشد كه در مصحف تاشكند به اين صورت نوشته شده: (ساى) و البته اين پديده در كلمه (سئ) پيچيده تر به نظر مى رسد.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: ص 108 و دانى: المحكم، ص 157.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 385

دو مثال آخر، ما را به سخن گفتن درباره كلمه (مائة و مائتين) منتقل مى كند چون همزه در آن به صورت دوگانه و به شكل الف و ياء نوشته شده است. «1» شايد اصل هجاى كلمه با الف بوده به اين صورت: (مأه) و اين نزد كسانى است كه همزه را با تحقيق مى خوانند و پس از آنكه صورت رسم كلمه از محيطى كه همزه را با تحقيق مى خوانند به محيط حجاز كه با تخفيف مى خوانند، منتقل شد، ياء را بر آن افزودند و كاتبان صورت كلمه را با حذف الف و اثبات علامت جديد تغيير ندادند، بلكه آن را در كنار الف نوشتند و كلمه به اين صورت درآمد. اين گمان را كه اصل كلمه (مأه) بوده، سخن شيخ اثير الدين ابو حيان تأييد مى كند كه گفته اين كلمه را به خط بعضى از نحوى ها (مأه) ديده است كه داراى الف است و علامت همزه روى آن قرار گرفته و ياء ندارد. او سپس گفته است: من در بسيارى از اوقات اين كلمه را بدون الف و به

شكل (مئه) مى نويسم همان گونه كه (فئه) به اين شكل نوشته مى شود، زيرا كتابت كلمه با الف و به شكل (مأه) خارج از قياس است. آنچه او اختيار كرده است كه اين كلمه با الف و نه با ياء نوشته شود مطابق با وجه تسهيل و تخفيف همزه مى باشد. «2» آنچه اين مطلب را تأييد مى كند اين است كه اين كلمه در يكى از نقوش نبطى با الف و بدون ياء نوشته شده به اين شكل: (ماه) «3» و از آنجا كه همزه در (مئه) مفتوح است و پس از كسره واقع شده، سقوط همزه در حال تخفيف به اين منجر مى شود كه فتحه آن با كسره حرف سابق به هم برسند و از اين التقاء پس از تعويض محل همزه، ياى خالصى به وجود آيد كه كاتبان علامت آن را در كنار الف اثبات كرده اند. بنابراين، هجاى كلمه چنين مى شود: (مايه) و همزه با دو علامت رسم مى شود.

اين تفسير براى رسم همزه در اين كلمه به صورت الف و ياء، سخن بسيارى از دانشمندان علوم عربى را درباره افزايش الف در اين كلمه و اختلاف آنها در سبب اين افزايش، تصحيح مى كند. دانى ذكر كرده كه افزايش الف در (مائة) به خاطر يكى از دو علت بوده: «4» يا براى فرق گذارى ميان (مئه) و (منه) چون صورت آنها شبيه هم است و اين

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 42.

(2) بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 180.

(3) بنگريد به: دكتر جواد على: ج 7، ص 296.

(4) بنگريد به: المحكم، ص 175.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 386

سخن عموم

نحوى هاست. وصولى نقل كرده كه بعضيها گفته اند براى فرق گذارى ميان آن و (ميّه) است ولى بلافاصله مى گويد: اين سخن بى ربطى است، كجا (ميه) در كلام عرب واقع مى شود؟ «1» و يا براى تقويت همزه است چون همزه يك حرف پنهانى و بعيد المخرج است لذا آن را با الف تقويت كردند تا مشخص گردد و الف با آن آمده چون از مخرج آن است و همزه به صورت الف تصوير شده است. سپس دانى مى گويد: اين قول نزد من بهتر است و عربها الف را براى تقويت همزه و بيان آن افزوده اند و اين كار را در كلمه هايى انجام دادند كه شكل آنها به شكل كلمات ديگر شباهت نداشت، و بدين گونه موضوع فرق گذارى از ميان مى رود و موضوع تقويت و بيان باقى مى ماند، چون اين وجه در تمام موارد جور در مى آيد. ولى تنسى مى گويد: «2» هيچ همزه اى نيست مگر اينكه به تقويت احتياج دارد، مانند: (سؤال) و (فؤاد) و (سئلت) و (لأرحمنك) و مانند آنها كه بسيارند.

بنابراين اختصاص دادن آن به اين مورد بى دليل است.

به نظر مى رسد كه علت خطا در تفسير اين صورت هجايى در رسم كلمه (مئه) اين باشد كه دانشمندان پيشين تصور كرده اند كه الف به خاطر يك معناى خاص در كلمه رسم شده است يا براى فرق گذارى و يا براى تقويت همزه، در حالى كه حقيقت اين است كه اين دو علامت به دو تلفظ در دو مرحله پيش سر هم اشاره مى كند. ديگر اينكه اين شكل به خاصيتى دلالت دارد كه تمام كتابتها را در بر مى گيرد و آن حفظ مظاهر باقيمانده هايى از تلفظ قديم

با وجود از بين رفتن استعمال آنهاست. كتابت همواره چنين بوده كه از تطور و تغييرى كه به تلفظ ملحق مى شود، كمتر پيروى مى كند. اين سخن درست خواهد بود كه كتابت نسبت به الفاظ مانند موزه نسبت به آثار است و كتابت در بيشتر موارد ما را بر تلفظ كلمات در عصرهاى سابق رهنمون مى شود و صورت كتابتى را كه نماينده تلفظ قديم است، حفظ مى كند، همان گونه كه در اينجا مى بينيم و همان گونه كه در رسم الف به صورت واو در كلمات (الصلوة و الزكوة) و رسم الف به صورت ياء در كلمات (سعى- رمى- يخشى- يرضى- مولى- الكبرى) مى بينيم.

__________________________________________________

(1) ادب الكتاب، ص 247 و بنگريد به: تنسى: برگ 71 الف- 71 ب.

(2) بنگريد به: الطراز، برگ 71 الف.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 387

3. ناپسند بودن اجتماع دو شكل يكسان در خط

يكى از عوامل تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات مهموز و احيانا غير مهموز، همان است كه دانشمندان رسم و عربى آن را ناپسند بودن اجتماع دو يا چند شكل يكسان در خط مى نامند. اين پديده اختصاص به علامتهاى حركات بلند و صوامت كه با حركات در علامت مشتركند، دارد. پيشتر اشاره كرديم كه اين پديده فقط براى تشابه نيست بلكه مرحله اى را در بيان حركات بلند نشان مى دهد، زيرا اگر تنها تشابه سبب اين حذف بود، آثار اين ناپسندى را در عدم اثبات علامتهاى بعضى از صوامت مى ديديم، بخصوص اينكه رسم عثمانى پيش از تكميل آن به وسيله نقطه گذارى، فرصتهاى زيادى براى تشابه شكلى در رسم حروف به دست داده است. نوشتن حرف مشدّة با يك علامت نيز دلالت بر جريان اثر اين

ناپسندى بر علامتهاى صوامت ندارد چون اين موضوع به طبيعت حرف مشدّد برمى گردد. و با همه اين احوال نظريه علماى پيشين در مورد حذف يكى از دو علامت حركت بلند و حرف صامتى كه در علامت با آن مشترك است، صادق مى باشد.

مگر در بعضى از كلمات كه هر دو علامت يك جا نوشته شده است.

همزه در غير اول كلمه در حالت تخفيف، جاى خود را به يك حرف لين يا حركت بلند مى دهد همان گونه كه پيشتر گفتيم و چون به علامتى كه نماينده حرف جانشين از همزه است، علامت ديگرى مانند آن نزديك شود خواه واو و ياء باشد يا حركت بلند، اثر اين پديده در هر دو علامت پديدار مى شود و يكى از آنها محذوف مى گردد. ابو داود سليمان بن نجاح مشهورترين و مهمترين شاگرد دانى مى گويد: همزه مفتوحه اگر قبل از الف قرار گيرد و همين طور همزه مكسوره اگر قبل از ياء باشد و نيز همزه مضموم اگر قبل از واو باشد، رسم نمى شود تا دو الف و دو ياء و دو واو در يك جا جمع نشود. «1» و همين طور است اگر همزه مفتوحه بعد از الف و همزه مكسوره بعد از ياء و همزه مضمومه بعد از واو قرار گيرد، و اين به جهت ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در رسم مى باشد. «2»

با اينكه اين يك قاعده عمومى است، در عين حال در بعضى از كلمات دو علامت با

__________________________________________________

(1) بنگريد به: التنزيل، لوح 5 و ما رغنى: ص 237.

(2) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 172 و شيرازى، لوح 20.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 388

هم رسم شده، مانند (هيى، يهيى، السيى) كه با دو ياء رسم شده اند. «1» دانى ذكر مى كند كه در مصاحف اهل مدينه و عراق و غير آنها كه (سيئة و السيئة) در هر جا باشد و (سيئا) در (9/ 102) با دو ياء نوشته شده ولى جمع (سيئة) مانند (السيئات، سيئات، سيئاتكم، سيئاتهم، سيئاته) در همه جاى قرآن با يك ياء نوشته شده است. «2» ميان مفرد و جمع در لفظ فرقى نيست جز اينكه فتحه پس از همزه در مفرد كوتاه و در جمع بلند است، ولى صيغه جمع در دو مصحف تاشكند و جامع عمرو مانند مفرد با دو ياء نوشته شده، ولى الف كه علامت فتحه بلند است غالبا در جمع محذوف شده است. در مصحف تاشكند كلمه (السيئات) در سوره نحل (16/ 45) و شورى (42/ 25) با دو ياء نوشته شده اما در مورد اول الف حذف شده (السيئت) و در مورد دوم حذف نشده (السيئات) و در مصحف جامع عمرو در سوره عنكبوت (29/ 4) دو ياء رسم شده (السيّيت) و در سوره زمر (39/ 50 دوبار) (سييت) و در سوره شورى (42/ 25) (السيّيات) و در سوره فتح (48/ 5) (سيّيتهم) نوشته شده ولى در هر دو مصحف صورت هجاى مفرد را به روش معكوس مى يابيم كه با يك ياء نوشته شده: در مصحف تاشكند در سَيِّئَةً (بقره 2/ 81) و آل عمران (3/ 12) و بِالسَّيِّئَةِ (انعام 6/ 160) آمده است. و در مصحف جامع عمرو همين روش را در سوره يونس (10/ 27) سَيِّئَةٍ مى بينيم. و عجيب ترين صورت هجايى كه در مصحف تاشكند مى بينيم، صورت هجائى

كلمه كَهَيْئَةِ در سوره آل عمران (3/ 49) است كه با دو ياء نوشته شده است كَهَيْئَةِ.

به نظر مى رسد كه علامت الف بيشتر در معرض اين ناپسندى، يعنى اجتماع دو شكل متفق در يك جا قرار دارد، خواه علامت همزه يا علامت فتحه بلند باشد. هر كجا چند الف در يك كلمه جمع شود فقط يك علامت نوشته مى شود و هر جا كه استفهام باشد و در اول آن دو يا سه الف وجود داشته باشد، فقط يك الف رسم مى شود به خاطر همان ناپسندى كه گفته شد. از مواردى كه دو الف دارد (ءانذرتهم، ءاشفقتم) و از مواردى كه سه الف دارد (ءءالهتناخير) (43/ 58) مى باشد. اين پديده را در غير استفهام هم مى بينيم، هر جا كه در اول كلمه همزه باشد و پس از آن فتحه بلند قرار گيرد، با يك الف نوشته مى شود،

__________________________________________________

(1) دانى: المقنع، ص 52.

(2) المقنع، ص 50 و مارغنى: ص 238 و 241.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 389

مانند (ءادم، ءازر، ءاخر، ءامن، ءاسن) و مانند آنها. «1» و اين پديده منحصر به اول كلمه نيست، بلكه هر جا كه نياز به نوشتن دو الف باشد، فقط يك الف مى نويسند البته در اول كلمه بيشتر است، و اجتماع همزه با فتحه بلند مثالهاى زيادى دارد.

4. عدم اثبات علامت فتحه بلند در بعضى از موارد

پديده ديگرى وجود دارد كه مربوط به رسم همزه ميانى است كه به جهت تخفيف به فتحه بلند تبديل شده است. پيش از اين اشاره كرديم كه علامت فتحه بلند در وسط كلمه در موارد بسيارى نوشته نمى شود. همزه اى كه در حالت تخفيف تبديل به فتحه بلند مى شود نيز همين حالت

را دارد كه در موارد بسيارى حذف مى شود، و از اينجاست كه اين پديده از عوامل تعدد رسم همزه و رسم علامتى است كه همزه پس از تخفيف تبديل به آن مى شود.

بعضى از مثالهاى اين پديده پيش از اين گذشت، مانند رسم كلمه يَسْتَأْخِرُونَ (7/ 34) با الف و «يستخرون» بدون الف. بيشترين موارد حذف الف جاهايى است كه كلمات به خاطر الحاق حروف زايد، طولانى شده است، مانند: (استذنك، يستذنك، يستذنوه، استجره، استجرت، فادرتم).

در اثبات و حذف الف در بعضى از مثالها اختلاف شده است، مانند: (اطمنّوا، اشمزت، امتلت، اطمننتم) كه در بعضى از مصاحف با الف و در بعضى ديگر بدون الف رسم شده است. «2»

اين پديده را در بعضى از مصاحف خطى قديم مى بينيم. در مصحف چاپى، الف در «يستخرون» در سوره نحل (16/ 62) و يونس (10/ 49) حذف شده و اين در حالى است كه مورد اول را در مصحف تاشكند و مورد دوم را در مصحف جامع عمرو با الف يَسْتَأْخِرُونَ مى يابيم. و نيز در مصحف جامع عمرو بن عاص أَنْشَأْنا در سوره انبياء (21/ 11) و فَأَنْشَأْنا در سوره مؤمنين (23/ 19) بدون الف نوشته شده است.

اگر همزه فتحه بلند داشته باشد و حرف پيش از آن ساكن باشد اين همزه به جهت

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مهدوى: ص 115 و دانى: المقنع، ص 24 و المحكم، 156 و عقيلى: لوح 3.

(2) بنگريد به: دانى: المقنع، ص 26- 25 و ما رغنى: ص 236- 235.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 390

تخفيف ساقط مى شود و فتحه بلند همزه به حرف ساكن ما قبل متصل مى گردد و گاهى

علامت اين فتحه كه الف است حذف مى شود، همان گونه كه در كلمه (قرءان) مى بينيم كه همه جا با اثبات الف آمده مگر در دو مورد كه الف ساقط شده است: «1» اول در سوره يوسف (12/ 2) «انا انزلنه قرنا عربيا» و دوم در سوره زخرف (43/ 3) «انا جعلناه قرنا عربيا».

اين مطلب پديده ديگرى را براى ما تفسير مى كند و آن در كلمه (الان) كه با حذف الف و اتصال لام به نون و به اين شكل آمده: (الن) و اين در همه جاى قرآن چنين است جز در يك مورد كه مطابق با اصل است و آن در سوره جن (72/ 9) است: «فمن يستمع الان» در اينجا پيش از همزه حرف ساكنى قرار گرفته و آن لام است و پس از آن فتحه بلند قرار دارد كه در لفظ ثابت است و علامت الف نماينده فتحه بلند مى باشد و همين امر سقوط آن را جايز كرده همان گونه كه در مثالهاى بسيار ديگر چنين بود.

5. اختلاف در چگونگى تخفيف همزه

از جمله عواملى كه در تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات و يا رسم بعضى از كلمات با روشهاى خاص، تأثير گذاشته است، اختلاف در روش تخفيف همزه و انعكاس آن بر هجاى كلمه است. مثلا علماى رسم در اثبات الف بعد از شين در كلمه النَّشْأَةَ در سوره عنكبوت (29/ 20) و سوره نجم (53/ 47) و سوره واقعه (56/ 62) «2» اتفاق نظر دارند، ولى در چگونگى قرائت آن اختلاف شده است. ابن كثير و ابو عمرو با فتحه شين و الف خوانده و بقيه با سكون شين و بدون الف خوانده اند. «3» و

قاعده در تخفيف همزه متحرك بعد از ساكن در مثل النَّشْأَةَ سقوط همزه در تلفظ است. و از اينجاست كه انتظار اين بود كه اين كلمه به شكل (النشئة) مانند (المشمه) نوشته شود ولى به همان صورت كه گفتيم، يعنى با اثبات الف آمده است. و براى همين است كه دانشمندان در اصل رسم اين كلمه با الف، اختلاف كرده اند. بعضيها گفته اند كه آن مطابق با قرائت كسى است كه شين را مفتوح مى خواند و پس از آن فتحه بلندى را اثبات مى كند، رسم شده و اين علاوه بر اينكه روايت

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 19.

(2) مهدوى: ص 93 و دانى: المقنع، ص 43.

(3) دانى: التيسير، ص 173 و دمياطى، ص 345.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 391

شده است، لغتى است كه سيبويه آن را از عربها نقل كرده در مثل (المراة) و (الكماة) «1» و بعضيها هم عقيده دارند كه همزه مطابق با اصل به صورت الف رسم شده كه علامت همزه است، «2» به اين معنا كه آن يك اثر قديمى در علامت همزه است، همان گونه كه در مثل (السوأى) گفتيم.

از مثالهاى اين عامل در اينكه هجاى بعضى از كلمات مهموزه به روش خاصى آمده، كلمه (ييأس) مى باشد. اين فعل و مزيد فيه آن در پنج مورد آمده: سوره يوسف (12/ 80) (استيئسوا) و در همان سوره (87) و «و لا تايئسوا ... انّه لا يايس» و در همان سوره (11) (استيئس) و در سوره رعد (13/ 31) «ا فلم يايس» و در اين مثالها با الف رسم شده: «/ تايسوا، يايس، يايس» ولى در (استيسوا، استيس) الف رسم

نشده است «3». همزه در اين كلمات طبق قرائت كسانى كه آن را با تحقيق مى خوانند مفتوح است و پس از ياى ساكن واقع شده است و تخفيف آن مثل تخفيف (هيئة و سوءة) مى باشد كه يا همزه ساقط و حركت آن انداخته مى شود و يا همزه ساقط مى شود و حرف لين جايگزين آن مى گردد و در حرف پيش از همزه ادغام مى شود، و بنابراين قياس در رسم آن در هر دو حالت اين است كه همزه ساقط شود بدون اينكه اثر تخفيف آن در رسم آشكار گردد. و از اينجاست كه اثبات الف پيش از ياء در اين كلمات در وهله اول نامفهوم است حتى بعضى از دانشمندان سلف عقيده دارند الف زايد است. «4» و بعضى ديگر در توجيه اثبات الف در اين كلمات عقيده دارند كه آن قلب شده است و همزه بر ياء مقدم شده و به صورت (يأيس) درآمده است و همزه تخفيف داده شده و به الف تبديل گرديده است و بنابراين زايد نمى باشد. «5»

تأمل در چگونگى تخفيف اين كلمات در قرائت روايت شده از پيشوايان، ما را به اصل اثبات الف در هجاى اين كلمات رهنمون مى شود. ابن كثير از طريق روايت بزى از ابى ربيعه، در آن پنج مورد با الف و فتحه ياء و بدون همزه خوانده است و بقيه با همزه و

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن سيده: ج 14، ص 13 و ابن يعيش: ج 9، ص 111.

(2) دانى: المحكم، ص 150 و المقنع، ص 43 و نيز بنگريد به: جعبرى: برگ 235 ب.

(3) ابن ابى داود: ص 108 و مهدوى: ص 66

و دانى: المقنع، ص 86- 85 و المحكم، ص 174.

(4) دانى: المحكم، ص 174.

(5) مهدوى: ص 96.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 392

سكون ياء بدون الف خوانده اند، «1» حتى ابن خالويه اين قرائت را به عموم اهل مكه نسبت داده است «2» و در اين صورت بعيد نيست بگوييم كه رسم اين كلمات مطابق همين قرائت بوده است. «3»

نبايد به اين تفسير، با حذف الف در (استيسوا و استيس) اعتراض كرد چون اين كلمه به سبب دخول زوايد بر آنها طولانى گشته اند و اين مجوّز عدم اثبات الف در هجاى آنها شده و در عين حال از نظر كسى كه همزه را با تخفيف مى خواند، الف در تلفظ ثابت است، با توجه به اينكه اين دو كلمه در بعضى از مصاحف مانند بقيّه مثالهاى اين پديده با الف نوشته شده است. «4»

از مثالهاى ديگر اين پديده كلمات (الرءيا، رءياك، رؤيى) مى باشد كه در همه جاى قرآن با ياء نوشته شده است، «5» ولى قاعده در تخفيف همزه ساكن اين است كه ساقط شود و حركت كوتاه قبل از آن به حركت بلند تبديل گردد. بنابراين، قاعده در رسم كلمه (رءيا) اين است كه با واو (رويا) نوشته شود، مانند (البوس، السول) چون همزه در تخفيف تبديل به ضمه بلند مى شود، ولى با اين وجود در مصحف بدون واو نوشته شده چون وقتى همزه حذف شد و ضمه بلندى آمد كه بعد از آن ياء قرار گرفته است، به ياى مشدّد تغيير حالت دادند. «6» قرائت اين كلمات از ابو جعفر با ادغام و ضمه ياء (الرّيّا) نقل شده است. «7» و فرّاء

نقل كرده كه كسايى از يك اعرابى شنيده است كه مى گفت: (ان كنتم للريا تعبرون). «8» و از جمله

__________________________________________________

(1) ابن مجاهد: ص 350 و دانى: التيسير، ص 130 و دمياطى: ص 58.

(2) ابن خالويه: المختصر، ص 95.

(3) جعبرى: برگ 114 ب و تنسى، برگ 72 الف و ابن يعيش، ج 10، ص 63 او در آنجا گفته است گروهى از اهل حجاز حروف عله را در مضارع باب افتعال به جهت تخفيف به الف قلب كرده اند خواه واو باشد يا ياء هر چند كه ساكن باشد. آنها مى گويند:

(ياتعد، ياتزن) و بعضى از آنها در ييأس گفته اند: يايس و در يوجل گفته اند: ياجبل. بنابراين بايد آن را يك لغت حكايت شده از عرب دانست همان گونه كه قرائت آن نيز از قرّاء روايت شده است.

(4) بنگريد به: مارغنى: ص 248.

(5) مهدوى: ص 110 و دانى: المقنع، ص 36.

(6) فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 35.

(7) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 138.

(8) فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 36.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 393

مثالهاى اين باب كلمه (موئلا) در سوره كهف (18/ 58) است كه ياء بعد از واو نوشته شده «1» و قاعده در تخفيف آن اين است كه همزه ساقط شود و حركت آن كه كسره است به واو متصل گردد و طبق اين قاعده مى بايست چنين نوشته مى شد: (مولا) ولى نزديكى كسره به واو و علاقه به اينكه كلمه در حال تخفيف نيز بر وزن خودش باشد، سبب شده كه تخفيف همزه به اين صورت باشد كه همزه

ساقط شود و به جاى آن ياى مكسورى بيايد، و براى همين است كه ياء بعد از واو رسم شده است.

رابعا: برخى از پديده هاى هجايى مربوط به همزه

آنچه گفته شد مهمترين عواملى بود كه بر تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات مهموز و رسم بعضى از آنها به شكل خاص، كمك مى كرد. در كنار آن پديده هاى ديگرى وجود دارد كه مربوط به كلمات معين و يا مجموعه اى از كلمات است كه تحت هيچ يك از ابواب گذشته مندرج نمى شود و انتظار مى رود كه در آينده راجع به آنها بحث شود تا تفسير درستى براى آنها پيدا شود و آنها را نيز در تاريخ همزه و رسم آن در جايگاه خاص خود قرار بدهد.

1. از جمله اين كلمات كلمه (شئ) مى باشد كه در سوره كهف (18/ 23) با الف نوشته شده به اين شكل: «و لا تقولنّ لشاى»، «2» علت اثبات اين الف روشن نيست و توجيهات و اقوال دانشمندان سلف در اين باره، چيزى را به دست نمى دهد، مثلا گفته اند: الف علامت فتحه شين است. «3» يا گفته اند: الف براى فرق گذارى و يا تقويت اضافه شده است. «4» اينها تفسيرهاى قابل قبول و قانع كننده اى نيست ولى نبايد تصور كرد كه در رسم اين كلمه اشتباه شده است، چون على رغم اينكه اين پديده طبق روايات پيشوايان رسم در يك جا از مصحف آمده، مى بينيم كه اين هجاء براى اين كلمه در قرن اول رسم شايعى بوده است به طورى كه روايات و متون بر آن دلالت مى كند. محمد بن عيسى اصفهانى روايت كرده كه

__________________________________________________

(1) دانى: المقنع، ص 43.

(2) دانى: المقنع، ص 42 و ما رغنى، ص

245.

(3) جعبرى: برگ 196 الف.

(4) تنسى: برگ 72 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 394

اين كلمه را در مصحف عبد اللّه بن مسعود در همه جاى قرآن با الف (شاى) ديده است، «1» و مى بينيم كه رسم اين كلمه در مصحف تاشكند در يازده مورد به همين شكل است. «2» فقط اينها نيست، بلكه در برده هاى قرن اول هجرى اين پديده آشكار است، مثلا در برده اى به تاريخ 91 هجرى در دو مورد كلمه (شئ) به شكل (شاى) آمده است. «3» همه اينها دلالت مى كند كه اين شكل هجايى كلمه ميان كاتبان شايع بوده است و اين نمونه كه در رسم عثمانى آمده چيزى جز تعبير از يك واقعيت در رسم اين كلمه نبوده است و اگر اكنون ما نمى توانيم براى آن تفسير و توجيهى پيدا كنيم، «4» كافى است كه فقط آن را بپذيريم.

2. مانند زيادت الف در (شئ) اثبات آن در فعل مجهول (جاء) است. دانى ذكر مى كند كه در مصاحف بلاد خود (منظور بلاد اندلس است) كه طبق مصاحف اهل مدينه رسم شده، چنين ديده است: «و جاى بالنبين» (زمر 39/ 69) و «جاى يومئذ بجهنم» (فجر 89/ 23) كه ميان جيم و ياء الف زايده اى قرار دارد. «5» همچنين هجاى فعل (جاء) بر حسب روايت كسايى و ابو حاتم غريب مى نمايد چون كسايى گفته است كه در مصحف ابى بن كعب و ابو حاتم در مصحف اهل مكه ديده اند كه (جاء) به شكل (جيأ) و (جاءتهم) به شكل (جيأتهم) بوده است، و دانى گفته كه اين دو كلمه مطابق با اصل نوشته شده. «6» وقتى بيان كردن ريشه (جاى)

آسان نيست، تعليل در رسم (جيأ) به اينكه مطابق با اصل نوشته شده، احتمال بيشترى دارد ولى بر اين اساس كه اين كلمه در زمان قديم چنين تلفظ مى شد:

(جيأ) بر وزن (فعل) و اينكه اين شكل نماينده همين تلفظ قديم است نه اينكه بگوييم كسانى كه اين شكل را رسم كرده اند آن را (جاء) تلفظ مى كردند و (جيأ) مى نوشتند. ظهور اين شكل در مصاحف اهل مكه دليل آن نمى شود كه آنها در عصر نسخه بردارى مصاحف

__________________________________________________

(1) دانى: المقنع، ص 42 و المحكم، ص 174.

(2) در (4/ 4، 6/ 38 و 91 و 93، 11/ 57 و 101، 16/ 35 و 75 و 89، 18/ 70، 20/ 50

(3) بنگريد به: دكتر عبد العزيز دالى: ص 193.

(4) پيشتر ديديم كه تخفيف همزه متحرك پس از ياى ساكن در (ييأس) با اثبات الف قبل از ياء (يايس) بود آيا مى توانيم اثبات الف در (شاى) را چنين تعليل كنيم كه تخفيف آن مثل تخفيف (ييأس) با اثبات فتحه بلند پيش از ياء (شاى) است. با اينكه من روايتى را نديدم كه اشاره كند بر اينكه اين كلمه چنين تخفيفى يافته است.

(5) المحكم، ص 174.

(6) المقنع، ص 66 و بنگريد به: مهدوى: ص 89.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 395

چنين تلفظ مى كردند و كاتبان در رسم آن تحت تأثير اين تلفظ قرار گرفته اند، بلكه صورت اين هجاء اگر تفسير و توجيه مزبور درست باشد به قبل از اسلام و سالهاى دور بر مى گردد.

3. از پديده هايى كه در نوشتن همزه در رسم عثمانى قابل توجه است، اين روايت درباره حذف علامت جايگزين

همزه ميانى پس از فتحه بلند است، خواه اين علامت واو باشد و يا ياء. حذف اين علامت در بعضى از مصاحف همراه با حذف علامت الف كه نماينده فتحه بلند پيش از همزه است، مى باشد. روايت شده كه اين حذف در كلمه (اولياء) در پنج مورد انجام گرفته است: بقره (2/ 257) «اوليهم الطاغوت» و انعام (6/ 128) «و قال اوليهم» و در همان سوره (آيه 121) «الى اوليهم» و در احزاب (33/ 6) «الى اوليكم» و فصلت (41/ 31) «نحن اوليكم» «1» اين كلمات در اين موارد بدون واو و ياء و الف نوشته شده است. همچنين است كلمه (جزاؤه) در سوره يوسف (12/ 74 و 75) «فما جزاؤه ان كنتم كذبين. قالوا جزاؤه من وجد فى رحله فهو جزاؤه» كه در اين آيه در هر سه مورد (جزاه) با حذف واو نوشته شده است. «2»

دانى اين پديده را چنين تعليل كرده: «3» «حذف الف براى اين است كه الف ميانى و زايد است چون الف براى بناست و نه چيز ديگر. و اما حذف صورت همزه براى اين است كه همزه حرفى است كه به خود قائم است و نيازى به صورت ندارد» و نيز مى گويد: «4» «منظور از حذف صورت همزه در اينجا و نظاير آن، آشكار خواندن همزه است چون در اين حالت از صورت بى نياز است و حرفى كه در حال تخفيف به آن تبديل شود وجود ندارد.» اين تعليل دانى به طورى كه معلوم است مطابق با عقيده او در اصل علامت همزه است و همزه نزد او حرفى از حروف معجم مى باشد «همان گونه كه حروف ديگر

محلى از سطر را اشغال مى كنند، همزه نيز بايد چنين باشد و براى آن در كتابت صورتى در نظر گرفته شود» «5» ولى از آنجا كه همزه علامت خاصى در كتابت ندارد، علامتهاى حركات بلند

__________________________________________________

(1) دانى: المقنع، ص 37 و المحكم، ص 184 و بنگريد به: ابن وثيق اندلسى: لوح 14 و ما رغنى: ص 220.

(2) المقنع، ص 37 و ابن وثيق اندلسى، لوح 14 و ما رغنى: ص 220.

(3) المحكم، ص 184.

(4) المقنع، ص 37.

(5) المحكم، ص 109.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 396

صورت آن قرار داده شده با اينكه آنها در حقيقت علامت همزه نيستند بلكه فقط صورت آن هستند «و حرف مستغنى از صورت است» «1». بنابراين وقتى همزه به حالت تحقيق خوانده شد، قاعده اين است كه صورتى نداشته باشد. دانى درباره حذف صورت همزه مى گويد: «2» «اينكه صورت همزه حذف مى شود براى آن است كه همزه هم مانند ساير حروف قائم به نفس است و نيازى به صورت ندارد».

اگر تفسير حذف الف در اين پديده از نظر تعليل دانى قابل قبول باشد، تعليل او در حذف علامت و يا صورت همزه، بر اساس نادرستى پايه گذارى شده و آن اينكه همزه علامتى ندارد و به صورت علامتهاى حركات بلند بر سبيل استعاره نوشته مى شود و اين اشاره به جواز تحقيق و تخفيف دارد، در حالى كه همزه در اصل علامت واحدى دارد كه براى نشان دادن آن در هر كجاى كلمه واقع شود، مورد استعمال قرار مى گيرد و آن الف است. مثالهايى كه در آنها همزه با واو يا ياء رسم شده مطابق با

لهجه اهل تخفيف است كه در كلام آنها همزه تبديل به حركت بلند و يا صداى لين مى شود و نشان دادن آن با علامتهاى اين حروف به اين جهت نيست كه آنها صورت همزه هستند بلكه از اين جهت است كه آنها علامتهايى هستند كه به صداهايى دلالت مى كنند كه اين علامتها نماينده آنها هستند. به گونه اى كه بيان آن در اول بحث گذشت.

بدين گونه اين مثالها همواره اين پرسش را مطرح مى سازد كه علت حذف علامتى كه همزه در حال تخفيف به آن تبديل شده، چيست؟ در بعضى از مصاحف خطى، مثالهاى ديگرى وجود دارد كه دلالت مى كند كه اين حذف كمياب و يا منحصر به مثالهاى معين نيست مثلا در مصحف تاشكند در سوره بقره (2/ 257) مى بينيم كه چنين رسم شده:

(اولياهم) و كلمه (جزاؤهم) را در سوره آل عمران در دو مورد (3/ 87 و 136) مى بينيم كه با حذف واو و به شكل (جزاهم) نوشته شده و كلمه (فجزاؤه) در سوره نساء (4/ 93) به صورت (جزاه) نوشته شده و در سوره فصلت (41/ 31) كلمه (اوليكم) با حذف واو و الف نوشته شده و در مصحف جامع عمرو در سوره احزاب (33/ 6) به همين نحو (اوليكم) رسم

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 181.

(2) همان مصدر، ص 182.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 397

شده است.

در مثالهاى اخير ديده مى شود كه در بعضى از آنها الف حفظ شده و تنها واو حذف گرديده و در بعضى ديگر علامت الف همراه با واو و ياء حذف شده است. پيش از اين گفتيم كه حذف علامت فتحه بلند وسطى در

آن دوره بخصوص امر شايعى بوده، بخصوص هنگامى كه كلمه به خاطر اتصال حروف زايد طولانى شود. ولى آمدن بعضى از مثالها با اثبات الف (اولياهم، جزاه) يك تفسير احتمالى را براى اين پديده به وجود مى آورد و آن اينكه احتمال داده مى شود اين كلمات، مطابق با لهجه كسانى كه كلمه مهموز را كوتاه و با قصر مى خوانند، نوشته شده، «1» به گونه اى كه آخر كلمه در تمام حالات اعراب با فتحه بلند ادا مى شود و از اينجاست كه بعضى از مثالها با اثبات الف و بعضى با حذف آن نوشته شده ولى در تلفظ ثابت است.

اينكه روايتى درباره قرائت اين كلمات با قصر وارد نشده (تا آنجا كه ما مى دانيم) مانع از آن نيست كه اين قرائت در ميان گروههايى از اهل حجاز شايع بوده باشد و از همين جهت رسم اين كلمات بر حسب لهجه آنها بوده و اين مربوط به زمانى مى شود كه هنوز قرآن كريم نازل نشده بود و چون كاتبان خواستند مصاحف را بنويسند همين صورتهاى معروف كلمات را به كار بردند و تغيير تلفظ آنها را در نظر نگرفتند.

علاوه بر اينكه اين لهجه مربوط به بعضى از عربهاست، قصر كلمه ممدود در بعضى از قرائتها در مثالهاى مشابه آمده است. فراء مى گويد: «قول خداوند: «و اتبعت ملة آباءى» (يوسف 12/ 38) با همزه و ياء آمده و اصحاب ما از اعمش چنين نقل كرده اند: «ملة اباى ابراهيم» و «دعاى الّا فرار» (نوح 71/ 6) كه به نصب ياء خوانده است چون او همزه را ترك مى كند و ممدود را با قصر مى خواند و مانند (محياى و هداى) مى شود.» بنابراين،

بعيد نيست كه آنچه ما در تفسير اين پديده گفتيم درست باشد.

__________________________________________________

(1) ابن عقيل مى گويد: «ميان بصريها و كوفيها اختلافى در جواز قصر كلمه ممدود و به سبب ضرورت، وجود ندارد ولى در جواز مدّ كلمه مقصور اختلاف دارند» (بنگريد به: حاشية الخضرى على شرح ابن عقيل، چاپ ششم، 1345 ه- 1929 م، چاپخانه الازهر، مصر، ج 2، ص 152 و نيز بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 185.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 398

خامسا: همزه وصل در رسم عثمانى

از چيزهايى كه از لحاظ تلفظ و كتابت مربوط به موضوع همزه است، همزه وصل مى باشد كه در اول بعضى از كلمات مى آيد چون زبان در لغت عربى نمى تواند با ساكن شروع كند و حرفى كه در آغاز كلمه قرار مى گيرد حتما بايد حركت داشته باشد. بعضى از الفاظ از اسم و فعل به گونه اى هستند كه اول آنها با سكون بنا شده است و چون عربها بخواهند آنها را تلفظ كنند همزه متحركى در اول آنها مى آورند. اين كلمات كه در اول آنها همزه وصل اضافه مى شود ممكن است اسم يا فعل باشند به اضافه يك حرف كه به اول آن نيز همزه وصل افزوده مى شود به ترتيبى كه ابن جنى گفته است:

همزه وصل به فعل در دو مورد اضافه مى شود: يكى ماضى و آن هنگامى است كه تعداد حروف از چهار تا بيشتر باشد و اول آن همزه باشد، اين همزه همزه وصل خواهد بود، مانند: اقتدار، انطلق، استخرج، احمرّ، اصفارّ. دوم فعل امر از هر فعلى كه حرف مضارع آن مفتوح و ما بعد آن ساكن باشد، مانند: يضرب، يقتل، ينطلق، يقتدر

كه فعل امر آنها مى شود: اضرب، اقتل، انطلق و اقتدر.

و اما زيادت همزه وصل در اسم، آن نيز بر دو قسم است: يكى مصدرهاست و ديگر بعضى از اسماى غير مصدر است. اسماى مصادر عبارتند از: هر مصدرى كه در اول فعل ماضى آن همزه وصل باشد و در اول خود آن نيز همزه اى واقع شده باشد كه چنين همزه اى، همزه وصل خواهد بود، مانند: اقتدار اقتدارا و اشتغل اشتغالا و استخرج استخراجا.

و اما اسمايى كه مصدر نيستند ولى در اول آنها همزه وصل آمده، آنها ده اسم هستند و عبارتند از: ابن، ابنة، امرؤ، امرأة، اثنان، اثنتان، اسم، است، ابنم، (به معناى ابن) ايمن در سوگند.

و اما تنها حرفى كه در اول آن همزه وصل آمده است، لام تعريف است، مانند الغلام، الجارية، القائم و القاعد. «1»

__________________________________________________

(1) بعضى از پژوهشگران معتقدند كه اصل همزه در (أل) همزه قطع است (بنگريد به: براجشتراسر: ص 29 و جان كانتينو: ص 185 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 173- 168 جز اينكه به مرور زمان با آن معامله همزه وصل شده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 399

بايد ديد طبيعت اين همزه از لحاظ صدا چيست؟ خليل مى گويد: الفى كه در (اسحنكك و اقشعرّ و اسبكر) وجود دارد از اصل بناى كلمه نيست، بلكه اين الفها در افعال و مانند آنها اضافه شده تا الف تكيه گاه و نردبانى براى زبان در جهت اداى حرف اصلى كلمه باشد چون وقتى زبان براى تلفظ حرف ساكن رها مى شود، احتياج به الف وصل پيدا مى كند. «1»

خليل در اينجا اصطلاح (الف وصل) را

به كار مى برد. سيبويه نيز همين اصطلاح را در جايى به كار برده كه حروف اوايل افعال مزيد فيه ساكن باشد. او مى گويد: «نون ساكن به اول فعل ملحق مى شود و به جهت ابتداى كلمه، الف وصل به آن لازم مى افتد و حرف به اين صورت در مى آيد: انفعل ينفعل» «2» مبرّد نيز همين اصطلاح را به كار مى برد ولى تصريح مى كند كه الف همان همزه است. او مى گويد: «3» «الف وصل همان همزه است كه كلام بعدى آن قابليت آغاز كردن ندارد چون اول آن ساكن است و ابتداء به ساكن امكان ندارد، لذا اين همزه اضافه شده تا كلام را به ما بعد آن وصل كند، و اگر پيش از آن كلامى بوده باشد، ساقط مى شود چون كلام قبلى تكيه گاه ساكن مى شود و نيازى به الف نيست و وجهى براى دخول آن وجود ندارد، و همين گونه است اگر حرف بعد از آن به هر دليلى متحرك شود، در اين صورت الف ساقط مى گردد چون حركت بعدى، از وجود آن بى نياز مى كند چون ابتدا به آن ممكن است و الف تنها در هنگام ضرورت وارد مى شود».

پيش از اين گفتيم كه اصل نام صداى همزه همان الف است و اشاره كرديم كه به كارگيرى اصطلاح «همزه» براى دلالت بر حرف قديمى الف، اصطلاح جديدى است، و اينكه خليل و سيبويه و مبرد به همزه وصل، الف وصل اطلاق مى كنند منظورشان همان همزه است كه سخن مبرد آن را توضيح مى دهد آنجا كه مى گويد: الف وصل همان همزه است و به نظر مى رسد كه اصطلاح «همزه وصل» جديد است و جايگزين اصطلاح «الف وصل» شده

همان گونه كه همزه در جاى الف نشسته است. پيش از اين گذشت كه ابن جنى

__________________________________________________

(1) كتاب العين، ج 1، ص 54.

(2) الكتاب، ج 2، ص 332.

(3) المقتضب، ج 2، ص 87 البته اصطلاح الف وصل را در جاهاى ديگر نيز به كار برده است. بنگريد به: ج 1 ص 32 و 33 و 163.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 400

هم اصطلاح «همزه وصل» را به كار برده است. و به نظر مى رسد كه سخن مبرد مبنى بر اينكه الف وصل همان همزه است، راه را براى استخدام اصطلاح «همزه وصل» باز كرده، ولى تعيين تاريخ معينى براى اين استعمال آسان نيست.

از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه اين صداى مخصوص كه براى تلفظ كلمه اى كه اول آن ساكن است، به كار گرفته مى شود، همزه است، اين است كه علاوه بر تصريح علماى گذشته، در كتابت عربى قديم به طورى كه در رسم عثمانى و بعضى از سنگ نوشته ها آمده، اين صوت را با علامت همزه تحقيق شده نوشته اند و اين مطابق با درك كاتبان قديمى است كه بر اساس حسّ لغوى خود پيش از آنكه علماى لغت در اين باره سخنى بگويند و كتابى بنويسند، طبيعت اين صورت را درك كرده اند و دانسته اند كه آن همزه است و علامت الف را جهت دلالت بر آن به كار برده اند.

از آنجا كه قاعده مرسوم در كتاب عربى اين است كه غالبا كلمه را به صورت تلفظ آن با در نظر گرفتن ابتداء و وقف مى نويسند، انتظار چنين بود كه همزه وصل در تمام مواردى كه اضافه شده است، نوشته شود چون

تنها در حالت ابتداء تلفظ مى شود كه كتابت بر اساس آن استوار است ولى سابقا بيان كرديم كه رسم همان گونه كه بر وصل جارى مى شود بر وقف هم جارى مى شود و از آنجا كه همزه وصل در تلفظ با كلام متصل ساقط مى گردد، (چون حركت آخر كلمه قبل از همزه در تلفظ به حرف ساكن نقش همزه وصل را ايفا مى كند) لذا مى بينيم كه در بعضى از موارد از رسم هم حذف شده و كتابت بر اساس وصل انجام گرفته است.

علماى رسم گفته اند كه اختلافى در اين نيست كه الف وصل چون در تلفظ ساقط شود در كتابت رسم مى گردد مگر در پنج مورد كه در آنها در تمام مصاحف در كتابت هم ساقط شده است. آن پنج مورد عبارتند از: «1» 1. بعد از باء در (بسم اللّه) حذف مى شود، البته وقتى كه به (اللّه) اضافه شود و اگر به غير اين كلمه اضافه شود حذف نمى گردد، مانند: (باسم ربك) و مانند آن، و الف در آن رسم

__________________________________________________

(1) مهدوى: ص 116- 117 و دانى: المقنع، ص 29- 30 و سليمان بن نجاح: لوح 3 و ابن وثيق اندلسى: لوح 2 و عقيلى:

لوح 3.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 401

مى شود و در اين اختلافى وجود ندارد.

2. همچنين الف وصل حذف مى شود در جايى كه همراه با لام تعريف باشد و لام ديگرى بر كلمه داخل شود و در خط به آن متصل گردد، مانند: (للّه، للدار، للذى) و مانند آن.

3. و نيز بعد از واو و فاء كه وارد فعل امر از ماده (سؤال باشد حذف مى شود، مانند:

(و سئلوا، فسل)

4. بعد از واو و فاء در امرى كه فاء الفعل آن همزه باشد، مانند: (و أتوا، فأتوا) و مانند آن و اگر كلمه «ثم» يا مانند آن از كلماتى كه كلام را جدا مى كند و سكوت بر آن جايز است واقع شود، بدون خلاف همزه را اثبات مى كنند، مانند (ثم ائتوا، قال ائتوا) و نظير آنها.

5. پس از همزه استفهام، و اين در حالى است كه همزه وصل مكسور باشد، مانند:

(اصطفى، اتخذتم) و اگر مفتوح باشد مانند (ءاللّه و ءالذكرين) در اين حالت بعضيها عقيده دارند آنچه كه رسم شده الف استفهام است، و بعضيها عقيده دارند كه آن الف وصل است.

در رسم عثمانى الف وصل از كلمه (ابن) حذف نشده خواه صفت باشد يا خبر. و كاتبان مصاحف بر اثبات الف وصل در (عيسى ابن مريم) و (المسيح ابن مريم) در هر كجا كه واقع شوند، اجماع كرده اند. اين در حالت نعت است و در حالت خبر نيز الف را اثبات كرده اند، مانند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ (توبه 9/ 30) «1».

حذف الف وصل در اين پنج مورد به خاطر پيروى از تلفظ است و كلمه بر اساس وصل نوشته شده است ولى وقتى مثالهاى حالت سوم را ملاحظه مى كنيم و آن مربوط به فعل امر از ريشه (سؤال) است، مى بينيم كه همزه وصل در وصل و ابتداء از اين كلمه ساقط مى شود خواه فاء و واو داشته باشد يا نداشته باشد. چون اول فعل امر (سل) ساكن نيست تا ناطق در تلفظ آن احتياج به چيزى داشته باشد و آن مانند صيغه امر از

ماده (أمر و أكل) است كه با حذف همزه مى آيد (مر و كل). دليل مطلب اين است كه صيغه امر از (سأل) با

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مصادر پيشين. در بقاياى مصحفى كه در دار الكتب المصريه به شماره (115 مصاحف) نگهدارى مى شود و با خط كوفى درشت روى پوست نوشته شده و به روش ابو الاسود نقطه گذارى شده است، كلمه ابن در سوره مائده (5/ 78) بدون الف آمده است (و عيسى ابن مريم).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 402

وجود اينكه مجرد از فاء و واو است، در مصحف در سوره بقره (2/ 211) سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ و در سوره قلم (68/ 4) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ بدون الف رسم شده است.

بنابراين بهتر اين بود كه اين مثالها را در رديف مواردى كه الف وصل در آنها حذف مى شود، ذكر نمى كردند.

در مثالهاى ديگر، الف وصل به خاطر پيروى از تلفظ كلمه حذف شده است. ولى علت چيست كه حذف اين علامت در كلمه اى مقبول و مستعمل مى شود ولى در كلمه ديگر نمى شود؟ به نظر مى رسد كه عادت و كثرت استعمال در شيوع صورتهاى بعضى از كلمات به شكل معين، تأثير كرده است و حذف الف از (بسم اللّه) و اثبات آن در (باسم ربك) و مانند آن، تنها براى شيوع حذف الف در مورد اول و عدم حذف آن در موارد ديگر است، و همزه در تلفظ هر دو ساقط مى شود. همچنين گاهى كاتب به چيزى توجه مى كند كه به سبب تلفظ كلمه در مقام درج يا اتصال بعضى از حروف عارض مى شود و گاهى هم اصل اثبات علامت همزه را در حال

تلفظ كلمه اى كه در اول كلام ابتداء به ساكن است، در نظر مى گيرد.

بنابراين، اختلافى كه ميان پيشوايان علوم عربى درباره اثبات يا حذف علامت همزه وصل در (باسم) در غير صيغه (بسم اللّه) مانند: (باسم ربك) يا (باسم الرحمن) وجود دارد، موردى ندارد. كسايى و اخفش گفته اند كه حذف مى شود و فرّاء گفته حذف نمى شود مگر در (باسم اللّه الرحمن الرحيم) «1» و صولى گفته است: «2» كسايى حذف الف در مثل (باسم الخالق) و (باسم الرحمن) را جايز دانسته و كسان ديگر جايز ندانسته اند مگر در (بسم اللّه) و همين قول مورد عمل و بهتر است.

به نظر مى رسد تعليلى كه خليل براى اين پديده گفته و رازى آن را نقل مى كند، در قسمت اول درست است ولى قسمت دوم آن درست نيست. فخر رازى از خليل نقل مى كند كه گفته است: «3» «علت اينكه الف در (بسم اللّه) حذف شده اين است كه اين همزه به

__________________________________________________

(1) ابو حيان: البحر المحيط، مجلد 1، ص 16 و بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 1، ص 1 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 9 و 10.

(2) ادب الكتاب، ص 35 و 36.

(3) مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 403

جهت امتناع ابتداء به سين ساكن بر اين كلمه داخل شده است و چون باء به كلمه اسم ملحق شد جايگزين الف گرديد و در خط ساقط شد، و اينكه در (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) ساقط نشده به اين جهت است كه باء در اينجا جايگزين الف نشده همان گونه كه در (بسم اللّه) جايگزين شده بود به دليل اينكه

حذف باء در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ با بقاى معنا ممكن است. چون اگر بگويى: «اقرء اسم ربك» معنا درست است ولى اگر باء از (بسم اللّه) حذف شود معناجور در نمى آيد. بنابراين، فرق ميان آنها معلوم شد.»

اين تعليل كه با حذف باء در (باسم ربك) معنا درست است ولى در (بسم اللّه) درست نيست و وجود باء در اينجا لازم است، قانع كننده نيست و بر پايه درستى استوار نشده است.

پس معلوم شد كه اين پديده هيچ علتى ندارد و فقط از روى عادت و شيوع روش خاص در رسم بعضى از كلمات است. چون همزه در هر دو مثال ساقط شده ولى كاتبان در يكى از آنها از تلفظ تبعيت كرده اند و در ديگرى اصل رسم را قبل از اتصال به ياء در نظر گرفته اند.

در زمينه رسم همزه وصل مثال ديگرى وجود دارد كه در آن تلفظ كلام به صورت متصل، در اثبات و يا حذف همزه وصل مؤثر است و آن كلمه (الايكه) است. دانى مى گويد: در تمام مصاحف چنين نوشته شده: «اصحب ليكة» (شعراء 26/ 176) و (ص 38/ 13) كه نه قبل از لام و نه بعد از لام الفى نوشته نشده است، ولى در سوره حجر (15/ 78) و سوره ق (50/ 14) با الف و لام و به صورت «اصحب الايكة» نوشته شده است. «1»

به نظر مى رسد آنچه كه باعث پيدايش اين شكل در رسم اين كلمه شده، تخفيف همزه مفتوح بعد از لام ساكن است كه همزه از لفظ ساقط شده و فتحه كوتاه آن به لام متصل گرديده و اين تخفيف مشهور است و ورش آن را

از نافع روايت كرده است. «2» ابو على فارسى گفته است: اينكه نافع حركت همزه متحرك را به لام معرفه منتقل كرده، مانند (الارض و الاخر و الاسماء) و صورت همزه را حذف نموده است، اين يك قياس مستمر در همزه متحرك در حالت تخفيف است كه پيش از آن حرف ساكنى غير از الف قرار

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 21 و بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 1، ص 88 و مهدوى: ص 106.

(2) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 35 و دمياطى، ص 59.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 404

گرفته باشد. خواه همه اينها در يك كلمه باشد، مانند (الخب ء فى السموات) و يا در دو كلمه جداگانه باشد، مانند: (قد افلح، من اله) وقتى همزه تخفيف پيدا كرد و حذف شد و حركت آن به لام معرفه ساكن منتقل گرديد، در اينجا دو روش وجود دارد: بعضيها همزه وصل را حذف مى كنند و مى گويند: (لحمر) و بعضيها آن را حذف نمى كنند اگر چه ما قبل آن حركت داشته باشد و مى گويند: (الحمر) «1».

از آنجا كه تخفيف همزه به تنهايى در سقوط الف وصل در (الايكه) كافى است، اضافه شدن كلمه (اصحاب) به آن در همه موارد، سقوط همزه وصل را در لفظ حتمى مى سازد و در سقوط همزه وصل و سقوط همزه بعد از لام در آن دو مورد، رسم بر اساس لفظ بوده است ولى در دو مورد ديگر، اين كلمه اصل خود را حفظ كرده است و اين بدان معناست كه اين كلمه در چهار مورد يك معنا دارد و به يك صورت تلفظ مى شود بدون آنكه به ابن كثير

و نافع و ابن عامر در سوره شعراء و سوره ص آن را (اصحاب ليكة) با لام مفتوح و بدون همزه بعد از آن و نه الفى قبل از آن خوانده اند، ولى بقيه با الف و لام همراه با همزه و كسره تاء خوانده اند و در دو مورد ديگر كه در سوره حجر و سوره ق آمده همه به همين صورت خوانده اند، ولى ورش در اين دو جا مطابق با اصل، حركت همزه را بر لام منتقل مى كند «2».

قرائت اولى گويا به اين مطلب اشاره دارد كه كلمه در اين موارد به معنايى غير از معناى آن در قرائت دوم دلالت مى كند و لذا گفته شده (ليكة) نام قريه و (الايكة) نام شهر است و فرق ميان آنها شبيه فرق ميان (بكه) و (مكه) است «3».

فراء معتقد است كه كلمه (الايكة) در تمام قرآن به يك معنا دلالت مى كند خواه تاى آن را مفتوح بخوانيم يا مجرور. او در كتاب معانى القرآن مى گويد: «4» «قول خداوند (الايكة) (حجر 15/ 78) را اعمش و عاصم و حسن بصرى در تمام قرآن با همزه خوانده اند. اهل

__________________________________________________

(1) الحجة، ج 1، ص 297.

(2) بنگريد به: ابن مجاهد: ص 473 و دانى: التيسير، ص 166.

(3) جعبرى: برگ 200 ب و جامع الكلام از يك مؤلف ناشناخته، برگ 22 الف.

(4) ج 2، ص 91.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 405

مدينه نيز به همين شكل خوانده اند مگر در سوره شعراء و سوره ص كه در اين دو مورد بدون الف و لام و بدون جرّ تاء خوانده اند ما فكر مى كنيم- و خدا داناتر است- اين كلمه

در آن دو مورد با ترك همزه نوشته شده و الف به خاطر متحرك بودن لام ساقط گرديده است، پس سزاوار اين است كه با الف و لام خوانده شود چون بنابر هر دو قول موضع واحدى است و (ايكه) به معناى جنگل است.» سخن فراء را اين مطلب تاييد مى كند كه (الايكة) در قرائت عبد اللّه در تمام موارد با الف و لام آمده است. «1»

اين بود مهمترين مسايل مربوط به همزه در زبان عربى عمومى و رسم عثمانى خصوصا، و نيز عواملى كه در رسم آن اثر گذاشته و سبب شده است كه بعضى از كلمات مهموز به چند صورت و يا به طريق خاصى نوشته شود، به اضافه بعضى از پديده ها كه نتوانستيم در آنها به تفسير قاطعى برسيم چون ابزار لازم جهت رسيدن به آن اندك بود و يا اصلا نبود؛ و لذا در اين موارد در انتظار بحثهايى هستيم كه در آينده آنها را روشن سازد.

بررسى هجاى همزه به صورتى كه گذشت اين فرصت را داد كه به يك تصور عمومى برسيم و آن اينكه رسم همزه در مصحف مطابق با لغت و قرائت اهل حجاز در تسهيل و تخفيف همزه انجام گرفته است. و دلايل بسيارى بر آن دلالت كرد، مانند اجماع دانشمندان سلف بر اينكه تخفيف همزه در غير اول كلمه از ويژگيهاى اهل حجاز بوده، به اضافه روايات متواتر كه دلالت داشت بر اينكه اصل قرائت اهل مدينه بر تخفيف و ترك همزه بوده است. علاوه بر اينها خود رسم مصحف بر اين روش در رسم همزه دلالت دارد.

گامهايى كه در اين بررسى برداشته شد، دو مطلب

را در نشان دادن همزه در كتابت عربى روشن ساخت: يكى كتابت همزه به صورت الف در تمام موارد بنابر لهجه كسانى كه همزه را آشكار مى كنند، و دوم كتابت آن در غير اول كلمه بنابر لهجه كسانى كه همزه و ياء و حركت بلند. البته در اول كلمه به صورت الف رسم مى شود چون جاى تخفيف نيست.

اين مبحث كه مخصوص بررسى همزه بود، نسبت به مبحثهاى ديگر صفحات بيشترى را اشغال نموده و اين بدان جهت بود كه طبيعت مشكل همزه و سعى دريافتن تفسير و توجيه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 66.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 406

جامعى براى آن، سبب شد كه اين موضوع را با اين گستردگى بررسى كنيم تا تمام پديده هاى مربوط به همزه را در برگيرد. با اين وجود آنچه گذشت تنها موضوعات عمومى و پديده هاى روشن مشكل همزه بود، و اگر مى خواستيم تمام مثالهاى پديده هاى مربوط به رسم همزه را مورد بحث قرار بدهيم، تعداد صفحات اين مبحث چند برابر مى شد ولى ما به مثالهايى اكتفا كرديم كه از ذكر مثالهاى ديگر بى نياز مى كرد.

شايد گوناگونى آراء مختلف در همزه در جهت صدا و كتابت كه دور از واقعيت اين مشكل هستند، بررسى بعضى از جوانب آن را حتمى مى كند تا به انديشه درست برسيم.

وسعت موضوع همزه و مسايل مربوط به آن باعث شد كه احيانا اين بحث عمق بيشترى پيدا كند تا جوانب گوناگون آن را در برگيرد.

با اين وجود، رسيدن به تفسير درست اين مشكل كه قسمت زيادى از تلاشهاى علما را در طول قرون به خود اختصاص داده و شامل رسم عثمانى

و هجاى املايى است، به تنهايى مى تواند دليل محكمى بر افزونى صفحات اين بحث باشد تا بتوانيم به آن تفسير دست يابيم. اميدواريم كه صفحات گذشته در رسيدن به آن تفسير سهمى داشته باشد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 407

مبحث پنجم كلمه از لحاظ رسم

اشاره

در مباحث پيشين اين فصل علامتهاى حروف صامت و حركات بلند و مسايل مربوط به آنها را به صورت تحليلى بررسى كرديم و در اين بحثها هر حرف را يك واحد مستقل دانستيم، ولى اين روش تنها براى آسان كردن بحث بود، چون در هيچ يك از لغات، حروف را به صورت مستقل تلفظ نمى كنند، بلكه كلام از يك سلسله حروف متصل تشكيل مى يابد، تا جايى كه تعيين فاصله ميان حروف دشوار است. ولى آيا اين سلسله كلامى در لغتهاى مختلف از لحاظ حروفى كه از آنها تشكيل شده است، به واحدهايى تقسيم مى شود كه متكلم وجود آنها را حسّ كند يا نه؟ شك نيست كه در هر جمله اى از هر نوع آن باشد، تعدادى واحد صوتى طبيعى پيدا مى شود و اين واحدها اقسام گوناگونى دارند كه يكى از روشن ترين اقسام آن تقسيم جمله به مقطعهايى است كه هر كدام يك واحد به حساب مى آيد. «1»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فندريس: ص 84.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 408

در لغت عربى به هنگام تلفظ، مجموعه هايى از مقاطع وجود دارد كه هر مجموعه اى از مقاطع گوناگونى تشكيل مى شود كه بعضى از آنها به بعضى ديگر پيوسته است و بعضى با بعضى ديگر منسجم شده است و همين موجب اتصال آنها به حساب مى آيد، و بدين گونه كلام عربى به مجموعه هايى از اين مقاطع تقسيم مى شود و

هر مجموعه اى را در اصطلاح، كلمه مى گويند. كلمه در واقع بخشى از كلام است كه عادتا از يك و يا چند مقطع كه به هم پيوسته اند تشكيل شده است و در اثناى تلفظ از هم جدا نيست، ولى در مقام شنيدن از هم تشخيص داده مى شود، و بدون شك معانى مستقل آنها در هر زبانى باعث تشخيص آنها مى گردد. «1»

بنابراين، محل مناسب براى بررسى واقعگرايانه علامتهاى حروف، موقع قرار گرفتن آنها در كلمه است. ولى در عين حال كه همه متفق هستند بر اينكه كلام از مجموعه هايى از حروف تشكيل شده كه به آنها كلمه گفته مى شود، با اين وجود پيدا كردن معيار مشخص و تعريف جامع براى كلمه دشوار است، چون تعريف كلمه به پيروى از بناى صرفى آن در زبانهاى گوناگون، متنوع است، «2» همچنين مفهوم كلمه از نظر كتابت با مفهوم آن از نظر حروف و صرف و نحو و لغت فرق دارد، زيرا كه املاء، يك نظام لغوى قائم به ذات است؛ مانند نحو و صرف و لغت. ديگر اينكه عرف آن را با شكل معين خود وضع كرده و به بحثهاى لغوى كه مربوط به آن مى شود توجهى نكرده است، تا جايى كه شما در كتابت عربى يك جمله كامل را از لحاظ رسم متصل به هم مى بينيد، مانند (سنستقبلهم) و در مقابل كلمه اى را مى بينيد كه تمام حروف آن جدا از يكديگر است، مانند: (داود) و (وزارة) «3».

ولى مشكل بحث در اتصال حروف در بعضى از كلمات، مانند: (سنستقبلهم) و جدايى آن در بعضى ديگر، مانند (داود) يا (وزارة) نيست، چون اتصال و انفصال حروف تابع نظام كتابت عربى

است كه در آن شش حرف وجود دارد كه مى توان آنها را مستقل يا متصل به حرف قبلى نوشت ولى نمى توان آنها را به حرف بعدى وصل كرد، و آنها عبارتند از: الف،

__________________________________________________

(1) دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغويه، ص 162- 163.

(2) فندريس: ص 122 و دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 225 و درباره تعريف كلمه به همين مصادر رجوع شود به ترتيب: ص 124 و ص 228- 226.

(3) دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 232.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 409

دال، ذال، راء، زاء، واو. اين شش حرف به حرف قبلى وصل نمى شوند اگر چه در يك كلمه باشد. «1» بلكه مشكل بحث وقتى خود را نشان مى دهد كه چند كلمه (كه از لحاظ تعريف نحوى به آنها كلمه گفته مى شود) متصل به هم بيايد، مثلا مثال سابق كه يك جمله كامل را تشكيل مى دهد، از چند كلمه درست شده است: سين در اول آن به يك معنايى دلالت مى كند بنابراين سين خود يك كلمه است و ضمير (هم) در آخر آن به يك معنايى دلالت مى كند و يك كلمه است ولى اين ضمير از نظر كتابت جزيى از كلمه است و كلمه مستقل نيست «2» بنابراين، تعريفى كه نحويها براى كلمه گفته اند و آن را لفظى معرفى كرده اند كه بر معنايى مستقل در وضع دلالت مى كند و داراى سه نوع است: اسم و فعل و حرف «3» يا تعريفهاى مشابه آن، بر تعيين اساسى براى حجم كلمه در كتابت كمك نمى كند، زيرا مى بينيم كه باى جرّ- و بسيارى از حروف معنا دار ديگر- از لحاظ نحوى كلمه است و

مى دانيم كه آن در كتابت فقط متصل به حرف بعدى نوشته مى شود، همچنين كلماتى مانند:

(الرجل) و (الغلام) كه الف و لام تعريف دارند بر دو معنا دلالت مى كنند: يكى تعريف و ديگرى معرفه، در حالى كه هم از لحاظ تلفظ و هم از لحاظ كتابت يك كلمه محسوب مى شود، ولى از لحاظ نحوى دو كلمه است چون مركب است از (ال) كه دلالت بر تعريف مى كند و بنابراين يك كلمه است چون معنا دارد و كلمه تعريف شده كه آن هم يك كلمه ديگر است. «4»

سيبويه در باب «تعداد حروفى كه كلمه از آن تشكيل مى شود» چگونگى كلمه عربى را از لحاظ تعداد حروفى كه از آن تشكيل مى شود بيان كرده است. كمترين حرفى كه كلمه از آن تشكيل مى شود يك حرف است، از جمله آنها حروفى هستند كه قبل از كلمه ديگر واقع مى شوند، مانند: واو عطف، فاى عطف، كاف جرّ، لام اضافه، باى جرّ، واو قسم، تاى قسم، سين استقبال، الف استفهام و لا مقسم. و نيز حروفى هستند كه بعد از كلمه ديگر واقع

__________________________________________________

(1) ابن درستويه: ص 22 و دانى: المحكم، ص 28.

(2) دكتر تمام حسان: اللغة العربيه معناها و مبناها، ص 112.

(3) ابن يعيش: ج 1، ص 18 و بنگريد به: فخر رازى: ج 1، ص 8 و ابن منظور: ج 15، ص 428 و دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 256- 225.

(4) بنگريد به: ابن يعيش: ج 1، ص 19.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 410

مى شوند، مانند: ضمير كاف در (رايتك) و تاء در (فعلت) و هاء در (عليه) و نظاير آنها.

سپس مى گويد:

بدان كه آنچه در كلام با حروف اندك آمده چيزى از آن بر ما پوشيده نيست مگر تعدادى كه اهميتى ندارد. «1»

آنگاه سيبويه مى گويد: بعضى از كلمات با دو حرف آمده اند و اسم و فعل نيستند و مانند واو و فاء هستند. اين نوع كلمات بيشتر دو حرفى هستند تا يك حرفى، مانند: ام، او، هل، لم، لن، ان، ما، لا، ان، كى، بل، قد، لو، الف و لام تعريف، مذ، فى و عن. و از اسمهايى كه بر دو حرف آمده گاهى معرب است، مانند (يد) و (دم) و گاهى غير معرب است، مانند:

زا، ذه، هو، هى، كم، من، قط، مع، اذ، مه و صه. «2»

او سپس از كلماتى صحبت مى كند كه بيش از دو حرف دارند، و مى گويد: «3» كلماتى كه بر سه حرف آمده اند از تمام انواع كلمه بيشترند، چه اسم و چه فعل و چه غير آنها، خواه مزيد فيه باشد يا غير مزيد فيه ؤ و اين كثرت براى آن است كه گويا سه حرفى بودن كلمه در مقام اول است و لذا در كلام بيشتر است و بعد از آن كلمه هاى چهار حرفى سپس پنج حرفى قرار دارد و كلمات پنج حرفى اندك هستند كه البته در فعل وجود ندارد و براى جمع شكسته نمى شود چون در نهايت كثرت است و لذا بسيار ثقيل است، بنابراين پنج حرفى از لحاظ كثرت در آخر قرار دارد، پس كلمات يا سه حرفى يا چهار حرفى و يا پنج حرفى است و كمى و زيادت ندارد و پنج حرفى از همه كمتر است، و اگر بر سه حرفى حروف زوايد افزوده گردد

تا هفت حرف مانعى ندارد و آن نهايت كار است، مانند: (اشهيباب) و آن ميان سه تا هفت حرف دور مى زند و كلمه چهار حرفى هم به اين تعداد مى رسد، مانند (احرنجام) و كلمه جز در اين دو مصدر به حرف هفت نمى رسد. و اما كلمات پنج حرفى با حروف زوايد به شش حرف مى رسند، مانند: (عضر فوط) و به هفت حرف نمى رسند همان گونه كه كلمات سه حرفى و چهار حرفى مى رسيدند، چون كلمه پنج حرفى نمى تواند فعل باشد و در نتيجه مصدر ندارد. تعداد حروف كلمات به اين نحو بوده كه گفته شد».

__________________________________________________

(1) الكتاب، ج 2، 304 و نيز درباره تعداد حروف كلمات عربى رجوع شود به: قلقشندى: ج 3، ص 147- 145.

(2) الكتاب، ج 1، ص 309- 305.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 310- 309.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 411

او سپس كلماتى را كه حروف آنها سه يا بيشتر است، بخصوص آنها كه معرب نيست بر شمرده، به اين ترتيب: على، الى، حتى، حسب، غير، سوى، كل، بعض، مثل، بله، قبل، نول، اذا، لكن، سوف، قبل، بعد، كيف، اين، متى، حيث، خلف، امام، قدام، فوق، ليس، اى، انّ، ليت، لعلّ، عسى، لدن، لدى، دون، قبالة، بلى، نعم، بجل، اذن، لمّا، لوما، لولا، أما، ألا، كلا، انّى. سپس مى گويد: ما از اين سه تا يك حرف يا دو حرف را نوشتيم و در آن اشكال است» «1».

ملاحظه مى شود كه سيبويه اصطلاح (حرف) را به طور نامشخصى استعمال مى كند.

شايد منظور او در اينجا همان علامتهاى نوشتارى و يا حروفى كه علامتهاى نوشتارى دارند باشد، به آن صورتى كه در فصل

مربوط به تعداد حروف عربى تعبير آورد. مثلا باى جرّ نزد سيبويه يك حرف است ولى (فى) دو حرف است. در حقيقت باى جرّ در مثل (بالبيت) از يك حرف صامت و يك كسره كوتاه تشكيل يافته و (فى) نيز به همان نحو است جز اينكه كسره آن بلند است و در رسم الخط با علامت ياء نشان داده شده است و اين مطلب در جايى كه (فى) در سياق واقع شود روشن مى گردد، مانند: (فى البيت) كه در اينجا مانند باء در (بالبيت) تلفظ مى شود، چون كسره بلند وقتى در يك مقطع بسته قرار گيرد، كوتاه مى شود و (فى) مانند باى جرّ از يك حرف صامت و يك كسره كوتاه تشكيل مى يابد.

در فصل مقدماتى به تاريخ تطور اتصال علامتهاى حروف عربى و نيز حروفى كه قابليت اتصال دارد و حروفى كه اين قابليت را ندارد، اشاره كرديم كه «2» نظامى كه در كتابت عربى در وصل حروف يا كلمات به آن رسيده، ثمره تطور چند قرن است و تقريبا حدود يك قرن پيش از رسم عثمانى، اين شيوه خاص جا افتاده است همان گونه كه آن را در

__________________________________________________

(1) الكتاب، ج 2، ص 312- 310.

(2) يك روايت عربى قديمى (به فصل مقدماتى رجوع شود) مى گويد: سه نفر از قبيله طى حروف تقطيع شده و موصوله را وضع كردند و روايت ديگرى (بنگريد به ابن عبد ربّه: ج 4، ص 157) مى گويد: فرزندان اسماعيل خط را به صورتى وضع كردند كه حروف به هم وصل مى شد تا اينكه نبت و هميسع و قيدر آنها را از هم جدا كردند. البته اين روايات غامض است و

بررسيهاى تاريخى نشان مى دهد كه پديده ارتباط حروف عربى يك پديده قديمى است و به آغاز كتابت نبطى بر مى گردد (به فصل مقدماتى رجوع كنيد).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 412

نقش حرّان مى يابيم (568 م).

دانشمندان علوم عربى تصريح كرده اند كه شايسته براى هر كلمه اى اين است كه از كلمه قبلى و بعدى جدا نوشته شود تا هر لفظى به تنهايى و جداگانه به معناى خود دلالت كند. «1»

بنابراين، اصل در كلمه جدايى آن از كلمات ديگر است، چون هر كلمه اى به معنايى غير از معناى كلمه ديگر دلالت دارد. پس همان گونه كه دو معنا از يكديگر جدا هستند، لفظ نيز چنين باشد و در خط نيز كه نايب لفظ است، جدا از كلمات ديگر باشد بهتر است. «2» پيش از اين اشاره كرديم كه حدود فاصله ميان كلمات در تلفظ متصل تقريبا نامشخص است، حتى نمى دانيم كه بسيارى از مقطعها بلكه حتى مجموعه مقطعها را كلمات مستقل بشماريم و يا آنها را به كلمات همجوار وصل كنيم. «3» و براى همين است كه كلماتى كه از يك مقطع كوتاه تشكيل شده اند و سيبويه آنها را كلمات يك حرفى مى ناميد، هميشه به قبل يا بعد خود متصل هستند. و ابن درستويه چنين تعليل مى كند: «چون عربها يك حرف تنها را به زبان نمى آورند كه با آن ابتدا كنند و يا بر آن وقف نمايند در كتابت نيز به پيروى از تلفظ، نبايد اين حروف تنها باشند مگر اينكه از آن حروف شش گانه اى باشند كه به ما بعد خود متصل نمى شوند»، «4» و اما كلماتى كه از دو حرف تشكيل يافته اند، به اين معنا كه

از يك مقطع بلند و باز درست شده اند مانند (فى، ما، لا) و يا از يك مقطع بلند بسته درست شده اند مانند (عن، من) اينها در بيشتر موارد در كتابت جدا نوشته مى شوند. و علماى رسم گفته اند كه اصل در خط اين است كه هر كلمه با دو حرف يا بيشتر جدا از كلمه بعدى نوشته شود مگر اينكه ضمير متصل باشد. «5» اين سخن در فهم واقعيت كتابت عربى سخن درستى است.

در حالى كه بعضى از كلمات يك حرفى يا دو حرفى، روش خاصى در اتصال يا انفصال دارند، بعضى از كلمات دو حرفى از لحاظ صداى قبل يا بعد يا به حسب نوع كلمه، گاهى متصل و گاهى منفصل نوشته مى شوند، و اين پديده به وضوح در رسم عثمانى در

__________________________________________________

(1) ابن درستويه: ص 22.

(2) بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 237.

(3) فندريس: ص 86.

(4) كتاب الكتاب، ص 22.

(5) ابن وثيق اندلسى: لوح 16 و نيز بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 413

چندين مثال ديده مى شود كه در بعضى از موارد متصل و در بعضى ديگر منفصل نوشته شده است. دانشمندان رسم تمام كلمات و مثالهايى را كه متصل يا منفصل آمده در كتابهاى خود ذكر كرده اند، تا جايى كه ابن نديم از جمله كتابهايى كه در موضوع (مقطوع القرآن و موصوله) نوشته شده سه كتاب را نام مى برد كه كسايى و حمزه و عبد اللّه بن عامر يحصبى آنها را نوشته اند. «1» و شايد موضوع اين كتابها كلماتى باشد كه در رسم عثمانى بعضى جاها متصل و

بعضى جاها منفصل نوشته شده است. دانشمندان علم رسم در كتابهاى خود براى اين موضوع فصل مستقلى باز كرده اند و آن را (الفصل و الوصل) يا (القطع و الوصل) و يا (المقطوع و الموصول) ناميده اند، و ابوبكر انبارى در اين باره گرفته است كه آن فصل مربوط به دو حرف پيوسته است كه تبديل به يك حرف شده اند به گونه اى كه سكوت بر آن صحيح است چون وقف كردن بر اولين حرف از آن جايز نيست. «2»

پيش از آنكه مثالهايى را كه متصل يا منفصل آمده اند ذكر كنيم و عوامل آن را برشماريم، به يك پديده مهم اشاره مى كنيم كه به روش رسم كلمات و توزيع حروف آن در سطرها در مصاحف عثمانى مربوط است و آن همان چيزى است كه قلقشندى آن را تحت عنوان: (جدا كردن بعضى از حروف كلمه واحد و پخش آن در سطر) ذكر كرده است. او نقل مى كند كه صاحب «منهاج الاصابه» گفته است: «علت اينكه چنين كارى در مصاحف عثمانى واقع شد اين بود كه اين مصاحفها با قلم درشت پهن نوشته شده و گاهى لفظى در آخر سطر قرار مى گرفت و كاتب آن را تقطيع مى كرد و قسمتى از آن را در سطر بعدى مى نوشت» «3» اين پديده را به وضوح در مصاحف خطى مانند مصحف جامع عمرو و مصحف تاشكند مى بينيم و نوعا اين كار در مقطعهايى صورت گرفته كه از حرف قبلى جداست. مثلا كلمه (السموت) در آخر سطر نوشته شده ولى تاء آن در اول سطر بعدى نوشته شده و مثالهاى اين پديده در اين دو مصحف بى شمار است. بعضى از كلمات را مى بينيم

كه به دو سطر توزيع شده اند و در آخر سطر اول خطى شبيه خطى كه در لاتين به

__________________________________________________

(1) الفهرست، ص 36.

(2) بنگريد به: جعبرى، برگ 358 الف.

(3) صبح الاعشى، ج 3، ص 151.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 414

هنگام شكسته شدن يك كلمه در آخر سطر اول مى گذارند، وجود دارد. در لاتين در آخر سطر اول اين علامت را مى گذارند (-) كه دلالت بر توزيع كلمه بر دو سطر دارد. مثلا كلمه الْيَتامى (نساء 4/ 2) در مصحف جامع عمرو به اين شكل است كه الف اول آن در آخر سطر و بقيه كلمه در اول سطر بعدى نوشته شده و در آخر سطر اول اين علامت ثبت شده است (-) ولى اين پديده با وجود كثرت مثالهاى آن، يك قاعده كلى نيست، و همچنين گاهى اين علامت وجود دارد، در حالى كه كلمه به دو سطر توزيع نشده است و گويا اين علامت را در اين موارد تنها براى پر كردن خلأ آخر سطر رسم مى كنند.

به نظر مى رسد كه پديده توزيع هجاى يك كلمه به دو سطر مربوط به پديده ديگرى است كه اختصاص به توزيع علامتهاى هجاى يك كلمه در سطر واحد دارد. در نتيجه مشخص شدن علامتهاى حروف ششگانه كه در كتابت به ما بعد خود وصل نمى شوند، هجاى كلمه عربى از مقطعهاى متعددى به وجود مى آيد كه بر حسب طبيعت حروف تشكيل دهنده، از يك حرف يا دو حرف يا بيشتر تشكيل شده است، ولى هنگامى كه كلمه از اين حروف ششگانه خالى باشد، تنها يك مقطع پيدا مى كند چون همه حروف آن قابليت اتصال به

يكديگر را دارند.

كلمه در كتابت عربى در دوره هاى پس از قرون اوليه هجرى با صرف نظر از تعداد مقاطع آن، نوعى استقلال شكلى پيدا كرده به طورى كه كاتب جاى خالى مناسبى را ميان دو كلمه مى گذارد، ولى اين مقدار جاى خالى را ميان مقطعهاى منفصل يك كلمه نمى گذارد و اين در حالى است كه در عصر نسخه بردارى مصاحف عثمانى اگر كلمه اى چند مقطع كتابى داشت، هر مقطع مستقل از مقاطع ديگرى كه تشكيل دهنده اين كلمه است در نظر گرفته مى شد، و مى بينيم كه فاصله ميان مقاطع كتابى يك كلمه با فاصله ميان دو كلمه تفاوت نمى كند. همچنين تعداد حروف يك كلمه هر چه باشد، مقطع نوشتارى واحد اساس توزيع كلمات در سطر است، مثلا جمله (الحمد للّه رب العلمين) هفت مقطع نوشتارى دارد كه بعضى از آنها يك حرفى (أ- ر- ب- أ) و بعضى از آنها سه حرفى مانند (للّه) و بعضى چهار حرفى مانند (لحمد) يا شش حرفى مانند (لعلمين) مى باشد. هر يك از اين مقطعها را فاصله اى معادل فاصله اى كه ميان دو كلمه است، از هم جدا مى كند، خواه اين

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 415

مقطع در پايان كلمه و يا وسط آن باشد. و از اينجاست كه وقتى بعضى از مقاطع كلمه در پايان يك سطر قرار گرفت، كاتبان به آسانى مقطعهاى ديگر آن كلمه را در اول سطر بعدى نوشتند، و اين همان چيزى است كه ما آن را به شكل عمومى در رسم عثمانى مى بينيم همان گونه كه در مصاحف قديمى كه در دسترس ما بود چنين است.

توزيع مقاطع كلمات مكتوب به همان ترتيبى كه

گفته شد، يك پديده عمومى در كتابت عربى در آن دوره بود. اين پديده در رسم عثمانى هم آشكار شد و اين بدان جهت بود كه اصحاب پيامبر كتابت عربى را با تمام ويژگيهايى كه داشت در تدوين قرآن كريم به كار گرفتند. مثلا در نقش قاهره كه مربوط به سال 31 هجرى است مى بينيم كلمه (الكتب) ميان سطرهاى پنجم و ششم توزيع شده است و كاتب، الف را در پايان سطر پنجم و بقيه كلمه را در اول سطر ششم نوشته است، همچنين در اين متن، كلمه (الآخر) را مى بينيم كه هجاى آن ميان پايان سطر ششم و آغاز سطر هفتم توزيع شده است، و نيز اين پديده را در نقش اشعرى (64 هجرى) مى بينيم و كلمه (الحمد) ميان سطرهاى دوم و سوم و هجاى كلمه (اللّه) ميان سطرهاى سوم و چهارم توزيع شده، و در همين متن كلمه (اسرفيل) ميان سطرهاى ششم و هفتم توزيع گرديده است. همچنين اين پديده را در نقش طايف (58 هجرى) در خلافت معاويه مى بينيم كه كلمه (اللهم) را ميان سطرهاى سوم و چهارم و كلمه (امير) را در دو سطر بعدى توزيع كرده، و نيز در سنگ نوشته اى كه در راه (خان حثروره) بوده و مربوط به سال 86 هجرى است كلمه (امير) در سطرهاى چهارم و پنجم توزيع شده است و شايد اين پديده تا قرن دوم هجرى ادامه داشته است تا اينكه علما قواعد كتابت و هجا عربى را وضع نمودند. (رجوع شود به متون ضميمه كتاب) مثالهايى را كه در رسم عثمانى گاهى متصل و گاهى جدا از هم آمده، مى توان به دو قسم

تقسيم كرد: اول، كلماتى كه در آنها ميان آخرين حرف از حروف كلمه اول و اولين حرف از حروف كلمه دوم رابطه باشد كه البته اين رابطه هنگامى پيدا مى شود كه در تلفظ به همديگر متصل شوند و مخرج دو حرف يكى باشد و يا نزديك به هم باشد و حركتى ميان آنها فاصله نباشد، اين رابطه گاهى تا حد فناى كامل حرف اول در حرف دوم (ادغام) مى رسد و گاهى كمتر از آن مى شود. دوم، چنين رابطه اى ميان آنها نيست و حركتى ميان دوم

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 416

حرف جدايى مى اندازد.

اولا: كلماتى كه به علت رابطه صوتى، متصل نوشته مى شوند

مثالهاى قسم اول معمولا در اين جهت مشترك هستند كه حرف اول كه آخر كلمه اول است نون ساكن يا ميم ساكن است و بعد از آن نون يا ميم يا لام است. از جمله مثالها اينهاست:

1. (أن لا) كه در همه جا بدون نون رسم شده (ألّا) مگر در ده مورد كه در آنجا با نون رسم شده (أن لا) و اين مطابق با اصل وضع دو كلمه است، مانند وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ (9/ 118) «1».

2. (من ما) همه جا بدون نون و به صورت (ممّا) رسم شده است مگر در سه مورد كه در آنها با نون نوشته شده، مانند: فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ (4/ 25) «2» ابو عمرو دانى گفته است: و اما كلمات (من مال اللّه) يا (من ماء) و مانند آنها كه (من) بر اسم ظاهر داخل شده هميشه جدا نوشته مى شود، و اگر (من) به (من) داخل شود، مانند: (ممّن منع) و (ممّن افترى) در تمام مصاحف متصل

نوشته مى شود و نون حذف مى گردد. ضمنا در سوره طارق (86/ 5) به اين صورت نوشته شده: (ممّ خلق) «3».

3. (عن ما) در همه جاى قرآن بدون نون و به شكل (عمّا) آمده مگر در يك مورد و آن در سوره اعراف (7/ 166) مى باشد عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ كه با نون رسم شده است و هر كجا كه كلمات (عن من) جدا نوشته شده و اين عبارت در قرآن فقط در دو جا آمده است:

يكى در سوره نور (24/ 43) وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ و ديگر در سوره نجم (53/ 29) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا «4».

4. (إن ما) در قرآن فقط در يك مورد با نون آمده و آن سوره رعد (13/ 40) مى باشد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 108 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 145 و مهدوى: ص 81 و دانى: المقنع، ص 68 مواردى كه جدا نوشته شده عبارتند از: (7/ 105 و 169، 11/ 14 و 26، و 22/ 46، 36/ 60، 44/ 19، 60/ 12، 48/ 24).

(2) دو مورد ديگر عبارتند از: روم 30/ 28 و منافقين 63/ 10.

(3) المقنع، ص 69 و نيز بنگريد به: ابن ابى داود: ص 111 و مهدوى: ص 82.

(4) رجوع شود به: دو مصدر سابق به ترتيب ص 82 و ص 71.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 417

وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ «1» و در مصحف تاشكند در يك مورد ديگر هم با نون آمده و آن آخر سوره غافر (40/ 77) است «فإن ما نرينّك» ولى در اين جا مشهور ميان پيشوايان قرائت (فإمّا)

است.

5. (إن لم) در سوره هود (11/ 14) بدون نون يعنى متصل آمده: فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ و در سوره قصص (28/ 50) با نون و جدا رسم شده: فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ «2».

6. (أن لن) در دو مورد بدون نون نوشته شده: يكى در سوره كهف (18/ 48) أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً و ديگرى در سوره قيامت (75/ 3) أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ گفته شده در سوره مزّمّل (73/ 20) «الّن تحصوه» نيز چنين است. «3» و نيز دو كلمه أَنْ لَوِ در سوره جنّ (72/ 16) «و الّو استقاموا» همين طور است.

7. (ام من) در قرآن همه جا با حذف نون و متصل آمده مگر در چهار مورد كه جدا از هم نوشته شده مانند: (نساء 4/ 109) أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا. «4» دو كلمه (ام ما) در مصحف در يك مورد به صورت متصل آمده (انعام (6/ 143 و 144) أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ كه به معناى «ءم الذى اشتملت» مى باشد. «5»

8. فرّاء روايت كرده كه عربها در استفهام (من) را به (ذا) متصل مى كنند به طورى كه گويا يك كلمه است، و گفته كه در بعضى از مصاحف عبد اللّه بن مسعود ديده است:

(منذا) «6» و نيز در مصحف تاشكند، أَنْ جاءَكُمْ در سوره اعراف (7/ 69) به صورت «انجاءكم» آمده است.

دوم: كلماتى كه بدون رابطه صوتى، متصل نوشته مى شوند

قسم دوم مواردى است كه ميان حرف آخر كلمه اول و حرف اول كلمه دوم رابطه

__________________________________________________

(1) ابن ابى داود: ص 109 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 330 و مهدوى: ص 83 و دانى: المقنع، ص 70.

(2) همان مصادر به ترتيب: ص 108 و ج

1، ص 344 و ص 72 و ص 70.

(3) ابوبكر انبارى: ج 1، ص 353 و مهدوى: ص 82 و دانى: المقنع، ص 70.

(4) بقيه موارد عبارتند از: 9/ 109، 37/ 11، 41/ 40.

(5) ابن ابى داود: ص 107 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 343 و دانى: المقنع، ص 71 و 84.

(6) معانى القرآن، ج 3، ص 132.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 418

صوتى وجود ندارد و در عين حال متصل نوشته مى شود و عبارتند از:

1. (فى ما) كه در يازده مورد جدا نوشته شده، مانند: (بقره 2/ 240) فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ. دانى روايت كرده كه محمد بن عيسى گفته: بعضى از كاتبان همه اين موارد را متصل مى نويسند و فقط در سوره شعراء (26/ 146) جدا از هم رسم مى كنند. «1»

2. (كلّ ما) در دو مورد جدا از هم آمده: (4/ 91) «كلّ ما ردّوا الى الفتنة اركسوا فيها» و (4/ 34) «و آتاكم من كلّ ما سئلتموه» و بعضى از آنها در سوره نساء آن را متصل كنند. و روايت شده كه (كل ما) در مصحف ابن مسعود در همه جاى قرآن جدا از هم نوشته شده است. «2»

3. (اين ما) در سه مورد متصل نوشته شده به اين صورت: (اينما) در سوره بقره (2/ 115) فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و نيز در سوره نحل (16/ 76) و در سوره شعراء (26/ 92)، ولى در دو مورد: يكى سوره نساء (4/ 78) و ديگرى سوره احزاب (33/ 61) اختلاف شده است. «3»

4. (بئس ما) در سه مورد متصل نوشته شده: (بقره (2/ 90) بِئْسَمَا

اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ و بقره (2/ 93) «قل بئسما يأمركم ايمنكم» و اعراف (7/ 150) بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي. دانى روايت كرده كه محمد بن عيسى گفته است: هر كجا كه در اول آن لام باشد جدا از هم نوشته مى شود، «4» كه از جمله آنهاست: بقره (2/ 102) وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا و مائده (5/ 80) لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ و همان سوره (62) لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ و همين طور است مواردى كه در اول آن فاء باشد، مانند: آل عمران (3/ 187) فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ. «5» دانى درباره اين مورد گفته است: در اينجا جدا از هم نوشته شده با اينكه در اول آن لام نيست ولى فاء

__________________________________________________

(1) مهدوى: ص 86- 85 و دانى: المقنع، ص 72- 71 بقيه موارد عبارتند از: 5/ 48، 6/ 145 و 165، 21/ 102، 24/ 14، 26/ 146، 30/ 28، 39/ 3 و 46، 56/ 61.

(2) مهدوى: ص 85- 84 و دانى: المقنع، ص 84.

(3) همان مصادر به ترتيب: ص 84 و ص 73- 72.

(4) همان مصادر، ص 73 و 74.

(5) مهدوى: 84 و دانى: المقنع، ص 73.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 419

جانشين لام شده است. «1»

5. (أن ما) در يك مورد إِنَّ ما جدا از هم نوشته شده و آن در سوره انعام (6/ 134) است إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ در قرآن جز اين مورد جدا از هم نوشته نشده است و (أن ما) را در دو مورد جدا از هم نوشته اند: يكى در سوره حج (22/ 62) و ديگرى در سوره لقمان (31/ 30) وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ

دُونِهِ. دانى گفته: قول خداوند در سوره انفال (8/ 41) أَنَّما غَنِمْتُمْ و در سوره نمل (16/ 95) إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ در مصاحف اهل عراق متصل، ولى در مصاحف قديمى جدا از هم نوشته شده است و اولى بهتر و بيشتر است و غازى بن قيس در كتاب خود آنها را متصل نوشته است. «2»

6. (لكى لا) در چهار مورد متصل آمده: آل عمران (3/ 153) لِكَيْلا تَحْزَنُوا و حج (22/ 5) لِكَيْلا يَعْلَمَ و احزاب (33/ 50) لِكَيْلا يَكُونَ و حديد (57/ 23) لِكَيْلا تَأْسَوْا و در بقيّه موارد جدا از هم نوشته شده، مانند: (حشر 59/ 7) كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً و مثل (احزاب 33/ 37) لِكَيْ لا يَكُونَ «3».

7. (إبن أم) در تمام مصاحف در سوره اعراف (7/ 150) قالَ ابْنَ أُمَّ جدا از هم نوشته اند، ولى در سوره طه (20/ 94) متصل نوشته اند، به اين صورت: «يبنؤم» و اصل آن «يا ابن امّ» مى باشد. «4»

8. «فمال» در تمام مصاحف در سوره نساء (4/ 78) «فمال هؤلاء القوم» و در سوره كهف (18/ 49) ما لِهذَا الْكِتابِ و در سوره فرقان (25/ 7) ما لِهذَا الرَّسُولِ و در سوره معارج (70/ 36) «فمال الذين كفروا» نوشته اند كه در اين چهار مورد لام جرّ از حرف بعدى خود جدا نوشته شده است. «5»

تأمل در مثالهاى اين دو مجموعه، ما را به مهمترين عوامل اتصال بعضى از كلمات به بعضى ديگر كه مقاطع اندكى دارند، رهنمون مى شود. در مجموعه نخست ديديم كه به هم

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 84.

(2) ابوبكر انبارى: ج 1، ص 338.

(3) ابن ابى داود: ص 114 و ابوبكر

انبارى: ج 1، ص 342 و مهدوى: ص 83 و دانى: المقنع، ص 75

(4) فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 313 و ج 3، ص 132 و مهدوى: ص 85 و دانى: المقنع، ص 76.

(5) همان مصادر به ترتيب: ج 1، ص 278 و 85 و ص 75.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 420

رسيدن نون ساكن به حرف ديگرى در اول كلمه دوم كه از لحاظ مخرج به آن نزديك است، باعث آن گرديده كه نون از اين حرف متأثر شود، و اين تأثر گاهى به مرحله ادغام مى رسد، يعنى نون از جنس حرف دوم مى شود. در اين هنگام، كاتب خود را در ميان دو حالت مى يابد: يكى اينكه به واقعيت تلفظ توجه كند و دو كلمه را متصل بنويسد، دوم اينكه اصل رسم كلمه ها را حفظ كند. ابوبكر انبارى آنجا كه راجع به قطع و وصل (ان لا) صحبت مى كند، مى گويد: «1» «مواردى كه از هم جدا نوشته مى شود، مطابق با اصل است چون اصل در آن (ان لا) مى باشد، و مواردى كه متصل نوشته مى شود، از اين جهت است كه بناى خط بر وصل است چون اصل آن (ان لا) است كه نون به خاطر نزديكى مخرج آن با لام، در آن ادغام مى شود، زيرا كه دهان يازده مخرج دارد، مخرج پنجم براى لام و مخرج ششم براى نون است و چون نون در لام ادغام شد، لام مشدّدى به وجود مى آيد و خط هم از تلفظ پيروى مى كند.» ابن درستويه مى گويد: «2» «براى آنها نوشتن يك حرف آسانتر از نوشتن دو حرف است همان طور كه تلفظ يك حرف ادغام

شده آسانتر از تلفظ دو حرف مضاعف است.» كلمات زير هم از نظر اتصال مانند (ان لا) مى باشد: (من ما، من من، عن ما، إن ما، إن لم، أن لن، أم من).

روايت فراء در وصل (منذا) در حال استفهام نيز از تأثر نون از حرف بعدى ناشى مى شود چون نون پيش از ذال پنهان مى شود و كاتب اين تأثر را درك مى كند و شايد هم كوچكى حجم دو كلمه را در نظر مى گيرد، و به نظر مى رسد كه علت وصل أَنْ جاءَكُمْ در مصحف تاشكند، همان پنهان بودن نون قبل از جيم است. در بحث از علامتهاى حروف گفتيم كه بعضى از دانشمندان نون را در مثل (ننجى المؤمنين) به علت پنهان بودن آن حذف مى كردند. اگر اين عقيده درست هم باشد، اين پديده تنها در مثالهاى محدود آمده است و كاتبان در موارد ديگر به پنهان بودن نون توجه نكرده اند، چون نون در اين حالت در تلفظ از بين نمى رود همان گونه كه در ادغام از بين مى رود. «3»

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 146- 145 و بنگريد به: مهدوى: ص 86 و ابن معاذ جهنى، برگ 257 الف.

(2) كتاب الكتاب، ص 26- 25.

(3) بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 174.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 421

در مثالهاى مجموعه دوم كه گاهى وصل مى شود و گاهى نمى شود، علت وصل تأثر حروف از يكديگر نيست چون در اينجا تأثرى وجود ندارد و به نظر مى رسد كه در اين موارد سبب اصلى اتصال كلمات، كوچكى كلمات و اندك بودن مقاطع آنهاست و لذا كلمه ميل به اتصال دارد همان گونه كه كلمات

يك حرفى همواره به كلمات ديگر متصل مى شوند و گاهى هم معناى كلمه يا موقعيت نحوى كلمه در اتصال يا انفصال كلمات تأثير مى كند.

شايد اتصال (بئسما) واضح ترين مثال و بهترين دليل باشد بر اينكه سبب اتصال بعضى از كلمات اندك بودن تعداد مقطعهاى آن است و لذا هر كجا كه امكان باشد ميل به اتصال پيدا مى كند و (ما) به كلمه (بئس) متصل شده چون اين دومى را مجرد يافته است. ولى وقتى به وسيله لام طولانى مى شود جدا از (ما) نوشته مى شود به اين صورت: (لبئس ما) و اين تنها در هنگام اتصال به لام نيست بلكه وقتى (بئس) به فاء متصل مى شود نيز جدا از (ما) نوشته مى شود «1». به نظر مى رسد كه اتصال (ما) به حرف جرّ (فى) و اتصال (لا) به (كى) به سبب اندك بودن حروف اين كلمات بوده باشد و كاتبان خواسته اند آنها را در يك كلمه جمع كنند.

درباره اتصال (ما) به (كلّ) و (إن) و (أن) و (أين) بعضى از دانشمندان علوم عربى معتقدند كه اگر (ما) موصوله باشد كه به معناى (الذى) است، جدا نوشته مى شود، ولى اگر موصوله نباشد متصل نوشته مى شود چون استعمال آن با اين كلمات زياد است، گويا كه با آنها يكى است و لذا وصل مى شود. «2»

به نظر مى رسد كه اين قاعده كه دانشمندان درباره وصل يا فصل (ما) به آن رسيده اند، نتيجه استقراى ناقص مثالهايى است كه در رسم عثمانى وارد شده است و يا آنها اصل استعمال عربهاى نخستين را در نظر آورده اند و يا آنها طبق عادتى كه دارند به مثالهايى كه تحت قاعده نيامده، توجه نكرده اند زيرا مثالهايى

كه در اين باره در رسم عثمانى وجود دارد دلالت بر اين ندارند كه كاتبان مصاحف (ما) موصول را جدا و (ما) غير موصول را

__________________________________________________

(1) ابن معاذ جهنى: برگ 252 الف.

(2) ابن درستويه: ص 24 و ص 27- 26 و نيز بنگريد به: ابن معاذ جهنى: برگ 249 ب به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 422

متصل نوشته اند. اگر آنچه نحويها مى گويند دقيق باشد، (ما) را در أَنَّما غَنِمْتُمْ (8/ 41) متصل و در «كلّ ما ردّوا» (4/ 91) منفصل نمى ديديم. و از اين مثالها نمونه هاى ديگرى هم وجود دارد كه در آنها به معناى (ما) توجه نشده كه متصل يا منفصل بنويسند.

البته اين بدان معنا نيست كه معناى كلمه يا موقعيت آن در جمله، اثرى در اتصال يا انفصال كلمه ندارد. اين مطلب از جدا بودن ضمير (هم) در مثالهاى زير روشن مى گردد:

«يوم هم برزون» (مؤمن 40/ 16) و (ذاريات 51/ 13) يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ. دانى گفته است: (هم) در اين موارد به جهت مبتدا بودن در موضع رفع است و ما بعد آن خبر است و براى همين است كه از (يوم) جدا نوشته شده، ولى (هم) در جاهاى ديگر به جهت اضافه مجرور است «1» و لذا به (يوم) متصل شده است، مانند: (اعراف 7/ 51) فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا و مانند آن.

و بدين گونه ضمير (هم) وقتى در محل رفع قرار بگيرد، در كتابت از ما قبل خود جدا مى شود و كلمه مستقل به حساب مى آيد ولى وقتى در محل نصب يا جرّ باشد اين طور نيست، و براى همين است كه

در سوره مطففين (83/ 3) كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ در هر دو مورد وصل شده چون بعد از واو الف نوشته نشده است. «2» اگر بعد از واو، الفى وجود داشت، دلالت بر انفصال مى كرد.

و اما وصل «يا ابن أمّ» به نظر مى رسد كه به سبب تلفظ اين كلمات در يك سياق متصل است، به اضافه اينكه كلمات كوتاه و كوچك هستند و پيش از اين اصل صورت «يبنؤمّ» را گفتيم. كلمه (يومئذ) و مانند آن نيز همين حكم را دارد. «3»

و امّا انفصال لام جرّ در چهار موردى كه گفته شد، فراء درباره موردى كه در سوره نساء (4/ 78) «فمال هؤلاء القوم» آمده، گفته است: اين تعبير در كلام زياد شده تا جايى كه خيال كرده اند كه لام متصل به (ما) است و در بعضى موارد حرف است، «4» و شايد اين يك اثر قديمى در انفصال حروف كلمه واحد بوده باشد و يا به طبيعت حرفى كه پيش از لام

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 75 و بنگريد به: مهدوى: ص 86.

(2) دانى: المقنع، ص 77.

(3) ابن درستويه: ص 32.

(4) معانى القرآن، ج 1، ص 278.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 423

است يعنى (ما) مربوط باشد كه با آن شكل كلمه واحدى را پيدا مى كند.

دانى نقل كرده كه معلى بن عيسى ورّاق گفته است: وقتى از عاصم جحدرى از مقطوع و موصول پرسيديم، گفت: فرقى نمى كند كه اين كلمه مقطوع و يا اين كلمه موصول باشد و آن مربوط به هجاء است. «1» دانى در دنباله آن مى گويد: «فكر مى كنم كه منظور او مواردى است كه در رسم آنها اختلاف

است و منظور مواردى نيست كه در رسم آنها اتفاق نظر وجود دارد.

هر چه باشد، سخن عاصم جحدرى (متوفى 128 ه) درباره كلماتى كه گاهى متصل و گاهى منفصل آمده اين فكر را نفى مى كند كه (ما) وقتى به معناى (الذى) است جدا نوشته مى شود و وقتى چنين نباشد متصل نوشته مى شود. چون عاصم از پيشوايان علم رسم است همان گونه كه از متقدمان علماى عرب است و بعيد است كه اين قاعده از او پوشيده بماند ولى شايد علماى عرب در دوره هاى بعدى كه قواعد خاصى را وضع كردند، به اين مطلب ملتزم شدند.

با اين وجود عقيده عاصم را نبايد در فهم اتصال يا انفصال كلماتى كه مقطعهاى محدودى دارند، كليت داد، زيرا كه فصل و وصل در بعضى از موارد دلالت بر يك قاعده نحوى دارد، همان گونه كه در انفصال (هم) در يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ و اتصال آن در لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا ملاحظه مى كنيم. به اضافه اينكه بسيارى از اين كلمات، در كتابت شيوه خاصى يافته اند و در مقام تركيب نيز چنين است و مثلا كلمه (قد) هميشه جدا نوشته مى شود ولى كلمه (ال) كه براى تعريف است، هميشه متصل نوشته مى شود. با اين وجود مبرّد در مقام صحبت از (أل) گفته است: «2» «خليل گمان كرده كه آن مانند (قد) جدا مى شود، و آن در اسماء مانند (سوف) در افعال است، چون وقتى مى گويى: «جاءنى رجل» كلمه نكره اى را گفته اى و چون الف و لام به آن داخل شد، معرفه مى شود.» به نظر مى رسد كه بسيارى از اين كلمات از لحاظ استعمال كاتبان شيوه خاصى در مقام ورود در سياقها پيدا كرده اند كه

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 72.

(2) المقتضب، ج 1، ص 83.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 424

گاهى به جهت واقعيت لغت و گاهى از جهت اعتماد به طبيعت حروفى بوده كه كلمه از آنها تشكيل يافته است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 425

فصل پنجم تكميل رسم الخط عثمانى

اشاره

نگارشهاى عربى كه به عصر جاهلى مربوط مى شود، از هر نوع علامتى خالى بود، چه علامتهايى كه بالاى حرف قرار مى گيرد و چه علامتهايى كه پايين حرف واقع مى شود، خواه اين علامتها براى نشان دادن حركات كوتاه باشد و خواه براى تشخيص حروفى كه در نگارش شبيه يكديگرند. البته كتابت عربى، اين ويژگيها را از كتابت نبطى به ارث برده بود.

پيش از اين، تاريخ پيدايش حركت را در كتابت سامى به طور عموم و كتابت نبطى و عربى به طور خصوص، به اختصار شرح داديم، همچنين اشاره كرديم كه ريشه اين پديده كه بعضى از صداها در علامت واحدى مشترك هستند، حاصل پديده ديگرى است كه محققان كتابتهاى باستانى، آن را به كتابت نبطى مربوط مى دانند و آن اينكه در كتابت نبطى اين گرايش پيدا شد كه حروف يك كلمه را به هم بچسبانند و اين در حالى بود كه پيشتر، حروف كلمه واحد را جدا از هم و بدون اتصال مى نوشتند. همين امر باعث پيدايش مشابهت هاى شديد ميان رمزهاى بعضى از اصوات گرديد و اين مسأله سبب شد كه بعدها تعدادى از اصوات با رمز واحدى نوشته شوند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 426

رسم الخط عثمانى در واقع نمايانگر واقعيت كتابت عربى در اين دوره است و ويژگيهاى نمايش حروف صامت و حركات در اين دوره را نشان

مى دهد، زيرا روايات متواترى بر اين مطلب تأكيد دارند كه رسم الخط عثمانى خالى از هر نوع علامتى بود كه رموز مشترك ميان چند صوت را از هم مشخص كند و حركات كوتاه هيچ نوع علامتى نداشت و در نتيجه كسانى كه از زمانهاى نخستين- كه شايد به نيمه دوم قرن اول هجرى برسد- به قرائت قرآن اهتمام داشتند، در مقابل اين وظيفه مهم قرار گرفتند كه رسم الخط عثمانى را تكميل «1» كنند و قرائت و ضبط آن را آسان سازند تا مردم به خطا و لغزش در تلاوت قرآن كريم گرفتار نشوند.

ممكن بود نقص ياد شده در كتابت عربى با يكى از وسايل متعدد جبران شود اما تأثيرات حوادث تاريخى و شيوه هاى عملى كار سبب شد كه راه معينى از ميان راههاى گوناگون انتخاب شود. اين راهها را دانشمندان علم كتابت در سه راه محصور كرده اند: «2» 1. حروف و رموز جديد و مستقلى وضع شود كه حركات كوتاه و اصوات صامتى را كه در يك رمز با همديگر مشترك هستند، نشان دهد و آنها هم مانند اصوات و حروف ابجدى قديم استعمال شوند.

2. يارى گرفتن از علامتهاى خارجى براى نشان دادن حركات كوتاه يا تشخيص حروف مشترك.

3. در كنار اين كار ممكن بود كه حركات كوتاه با علامتهايى كه به حروف صامت متصل است، نشان داده شود و يا شكل حرف با توجه به اختلاف نوع حركت تغيير داده شود.

ولى از آنجا كه كتابت به طور كلى به حفظ صورت هجايى كلمات تمايل دارد به طورى كه تغيير اين شكلها حتى اگر جهت هماهنگى به تطور محاوره اى كلمه هم باشد، امر دشوار

__________________________________________________

(1) در اينجا اصطلاح «تكميل» را به كار برديم نه اصطلاحات ديگر را كه در كلام بعضى از پژوهشگران آمده مانند «زيبا سازى» يا «اصلاح» (بنگريد به: دكتر منجد: ص 125) زيرا كه كتابت عربى از يك نقصى در نشان دادن بعضى از اصوات و يا اشتراك بعضى از اصوات در يك رمز، رنج مى برند و رفع اين نقيصه را نمى توان زيبا سازى كتابت عربى و يا اصلاح آن دانست بلكه اين عمل در واقع تكميل آن نقيصه اى بود كه كتابت عربى از آن رنج مى برد و آن را از كتابت نبطى گرفته بود.

(2) بنگريد به: (J. l) bleG- 23. lov, 1973 acinnatirB aidapolcnE, gnitirW

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 427

و حتى محالى است، و از طرفى دو راه اول و سوم شكل موجود صورتهاى هجايى كلمات را از بين مى برد، براى همين بود كه نسخه برداران مصحفها و كاتبان عربى، راه دوم را انتخاب كردند كه به صورت دقيقى نمايشگر محاوره بود و در عين حال صورت شناخته شده هجاى كلمات را هم حفظ مى كرد.

عامل مهم ديگرى كه اين جهت گيرى را تقويت كرد، اين بود كه مسلمانان علاقه شديد داشتند كه شكل جاى كلمات در مصحفى كه در خلافت عثمان و به امر او كتابت شده بود، حفظ شود و اين شكلى بود كه امت اسلامى به آن- و نه شكل ديگرى- علاقه داشتند و بدين گونه هر انديشه اى در جهت تغيير اين شكل، به منزله تهديدى براى تحريف نص قرآن كريم، تلقى مى شد، و به خاطر همين عامل بود كه مصحف به همان شكل نخستين خود كه در عهد پيامبر و خلافت

ابوبكر داشت محافظت شد، زيرا كه مصحف عثمانى چيزى جز نسخه دقيق آن نبود.

بنابراين، روش استفاده از علامتهاى خارجى مناسب ترين روشى بود كه نقص موجود را بر طرف مى كرد و در عين حال اصل را محافظت مى نمود. با اين وجود خواهيم ديد كه چگونه با وارد كردن هر چيزى بر مصحف عثمانى مخالفت شد اما به زودى اين مخالفتها فروكش كرد، زيرا ضرورت و فايده اين عمل روشن شد، تا جايى كه بعضيها گفتند:

«نقطه گذارى نور قرآن است» «1» و ديگرى گفت: «نقطه گذارى اشكالى ندارد زيرا كه نور قرآن است» «2» و اوزاعى (متوفى 157 ه) «گفت: نقطه گذارى قرآن نور آن است» «3».

تنها كتابت عربى نبود كه در تكميل اصوات خود اين راه را پيمود، بلكه در اين مسأله بعضى از كتابتهاى سامى نيز با آن همراه بود «4» و دانشمندان جديد علم لغت نيز در كتابت اصوات از همين روش استفاده كردند «5» و علامتهاى تشخيص دهنده (skrm lacitircaid) را

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى، المحكم، ص 12.

(2) همان، ص 2.

(3) ابو احمد عسكرى، شرح ما يقع فيه التصحيف، ص 14 و نيز: سيوطى، تدريب الراوى، ج 2، ص 68.

(4) مانند: عبرى و سريانى ر. ك: مطران اقليميس يوسف داود، كتاب اللمعة الشهيدة في نحو السريانية، ج 1، ص 164 به بعد و نيز: نولدكه، ص 60 و جويدى، ادبيات الجغرافيا، ص 83 و اسرائيل و لفنسون: ص 103 و نيز: 9. pgaroM.

(5) بنگريد به: دكتر تمام حسان، اللغة بين المعيارية و الوصفية، ص 130 و نيز: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة،

ترجمه رسم الخط

مصحف، ص: 428

براى نشان دادن بعضى از حالات تلفظ به كار گرفتند تا تعداد حروف اصلى زياد نشود چون اين علامتها بالا يا پايين حروف يا وصل به آنها نوشته مى شود.

پيش از آنكه به بيان تاريخ اين حركت تكميلى بپردازيم، به يك قضيه مهم اشاره مى كنيم كه به ابتداى وارد كردن اين علامتها به كتابت عربى، مربوط مى شود. پيش از اين اشاره كرديم كه بعضى از اين علامتها براى نشان دادن حركات كوتاه مربوط است كه گاهى به آن «نقطه گذارى اعراب» گفته مى شود، و بعضى ديگر به حروفى كه در يك رمز اشتراك دارند، مربوط است كه به آن «نقطه گذارى اعجام» گفته مى شود.

در مورد «نقطه گذارى اعراب» بعضى از دانشمندان گذشته و بسيارى از دانشمندان جديد گفته اند كه آن، بعد از اسلام پيدا شده است، «1» ولى در مورد نقطه گذارى اعراب با وجود اينكه نگارشهاى عربى عصر جاهلى به طور كلى از آن خالى است، در عين حال بعضى از علماى پيشين معتقدند كه اين نوع نقطه گذارى قدمت دارد و حتى به زمان وضع حروف بر مى گردد. اين موضوع بار ديگر ميان دانشمندان جديد مطرح گرديد و بعضى از اسناد مكتوب مهمى پيدا شد كه به سالهاى پيش از قرن اول هجرى بر مى گردد و در آنها بعضى از نقطه گذارى هاى مربوط به اعجام بالاى بعضى از حروف مشاهده شد. اين بود كه بعضى از اين دانشمندان با جمع بندى روايات قديم و آنچه كه اين نقوش بر آن دلالت دارد، به اين نتيجه دست يافتند كه «نقطه گذارى اعجام» قدمت دارد و به عصر جاهلى و يا سالهاى نخستين تاريخ

اسلام بر مى گردد.

اينك بر ماست كه در مقام چاره انديشى براى اين مسأله در فهم آن روايات تاريخى احتياط كنيم، زيرا كه بيشتر آنها مربوط به زمانى است كه هنوز آشنايى تاريخى با اصل تطور حروف ابجد، وجود نداشت، علاوه بر اينكه روايات متواترى با آن روايات معارض است. بنابراين به زودى و در همين بحث آن روايات را خواهيم آورد و به نقد آنها خواهيم پرداخت، به اميد اينكه دلالت نقوش و اسناد مكتوب و رواياتى را كه اعجام حروف را به

__________________________________________________

قسمت 1، ص 78.

(1) بنگريد به: ابن عاشر انصارى: ص 52 و نيز: دكتر طاهر احمد مكى: ص 66.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 429

نيمه دوم قرن اول هجرى مربوط مى داند بررسى كنيم تا موضوع نقطه گذارى اعجام را به طور كلى مورد بحث قرار بدهيم.

پيش از اين به روايتى اشاره شد كه نقطه گذارى اعجام را به «عامر بن جدره» «1» نسبت مى داد. قلقشندى پس از نقل اين روايت گفته است: «قضيه اين است كه اعجام حروف همزمان با وضع حروف بوده است و البته روايت شده اولين كسى كه مصحف را نقطه گذارى كرد و ادبيات عربى را وضع نمود، ابو الاسود دئلى با تلقين أمير المؤمنين على عليه السّلام بود، ولى ظاهر همان است كه گفتيم، زيرا بعيد مى نمايد كه با وجود مشابهت شكلها حروف تا زمان نقطه گذارى مصحفها خالى از نقطه باشند.» «2»

صاحب كشف الظنون «3» مى گويد: «مسلمانان صدر اول قرآن و حديث را دهن به دهن و با تلقين ياد گرفتند و چون اسلام گسترش يافت، به نقطه گذارى و اعجام حروف مجبور شدند.

گفته شده نخستين كسى كه نقطه گذارى كرد، «مرار يا مرار» بود، و اولين كسى كه دست به اعجام حروف زد «عامر» بود. و بعضيها گفته اند كه اين شخص «حجاج» بود و بعضيها گفته اند كه او «ابو الاسود دوئلى» بود كه با تلقين على عليه السّلام دست به اين كار زد.

ولى ظاهر اين است كه اين دو كار همزمان با پيدايش حروف به وجود آمده اند، زيرا بعيد است كه حروف با وجود تشابه صورتى كه ميان آنهاست تا زمان نقطه گذارى مصحفها، خالى از نقطه باشد. روايت شده كه اصحاب گفتند: مصحف را از هر چيزى حتى نقطه ها پيراسته كنيد و اگر در زمان آنها نقطه نبود پيراستن حروف از آن معنا نداشت».

همچنين از اقوال بعضى از دانشمندان علوم عربى چنين به نظر مى رسد كه آنها عقيده دارند كه نقطه گذارى اعجام همزمان با وضع حروف صورت گرفته است. زجاجى «4» مى گويد: «بعضى از حروف در كتابت به يك شكل قرار داده شد، مانند: يا و تا، و جيم و حاء و خاء، و دال و ذال و مانند آنها، اين حروف را با نقطه گذارى از هم جدا كردند و اين كار براى آنها آسانتر از اين بود كه براى هر كدام از اين حروف شكل ويژه اى قرار بدهند،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فصل مقدماتى.

(2) صبح الاعشى، ج 3، ص 155.

(3) حاجى خليفه: مجلد 1، عمود 712.

(4) الجمل، ص 272 و بنگريد به: حمزه اصفهانى: ص 27، 37 و بطلميوس: ص 167.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 430

زيرا در آن صورت شكلها زياد مى شد.»

بعضى از علماى پيشين در اين مسأله چنين

اظهار نظر كرده اند كه خالى بودن رسم الخط عثمانى از هر علامتى ناشى از اين بود كه مى خواستند اين رسم الخط با هر نوع قرائت صحيح قابل خواندن باشد. «دانى» در بحث از اولين كسى كه مصحف را نقطه گذارى كرد، مى گويد: «اينكه مسلمانان صدر اسلام مصحف را از نقطه و شكل پيراسته كردند، براى اين جهت بود كه خواستند وسعت لغات و قرائاتى كه خداوند استفاده از آن را بر بندگان جايز دانسته، بر حال خود باقى بماند و هر كس با هر قرائتى كه خواست بخواند و كار به همين منوال بود تا اينكه در ميان مردم عواملى به وجود آمد كه نقطه گذارى و شكل گذارى در مصحف را ضرورى مى كرد.» «1» ابن جزرى (متوفى 833 ه) نيز همين مطلب را تكرار كرده و گفته است «2»: «و چون صحابه اين مصحفها را نوشتند آن را از هر گونه نقطه و شكلى خالى كردند تا آنچه را كه در آخرين عرضه قرآن از طرف پيامبر وجود نداشت در برگيرد. و اينكه مصاحف را از نقطه و شكل خالى كردند براى اين بود كه دلالت يك خط بر دو لفظ منقول و مسموع و تلاوت شده شباهت به دلالت يك لفظ بر دو معناى معقول داشته باشد.» به نظر مى رسد كه ابن جزرى اين فكر را كه بعضى از دانشمندان جديد به او نسبت مى دهند، از ابن تيميه (متوفى 728 ه) گرفته باشد كه تقريبا با همان الفاظ گفته است. ابن تيميه در فتاوى خود مى گويد: «وقتى براى آنها جايز بود كه قرآن را با وجود تنوع حروف در رسم الخط با هفت

حرف بخوانند كه همه آنها شافى و كافى بود. اين كار در صورتى كه حروف، رسم الخط واحدى داشته باشند ولى در تلفظ تنوع پيدا كنند، به طريق اولى جايز بود. و همين امر از عواملى بود كه سبب شد وقتى براى اولين بار قرآن را نوشتند آن را بدون اعراب و بدون نقطه بنويسند تا رسم حروف احتمال هر دو را بدهد مانند: تا و يا، و فتحه و ضمه. آنها در واقع هر دو امر را با يك لفظ ضبط مى كردند و دلالت يك خط بر دو لفظ منقول و مسموع و تلاوت شده، شباهت به دلالت لفظ واحد بر دو معناى منقول و معقول و مفهوم، دارد و اصحاب پيامبر (ص) از لفظ و معناى قرآن آنچه را كه آن حضرت

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 3.

(2) النشر، ج 1، ص 33.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 431

از جانب خدا مأمور به تبليغ آن بود، دريافت كردند.»

برخى از طرفداران اين نظر خواسته اند كه نظر خود را با بعضى از اخبارى كه از عمر بن خطاب و عبد اللّه بن مسعود روايت شده، تأييد كنند. ابو عبيد در كتاب فضايل قرآن نقل كرده كه ابوبكر بن عياش مى گويد: از ابو حصين شنيدم كه مى گويد: «هنگامى كه عمر، مردم را به عراق گسيل داشت خطاب به آنها سخنانى گفت؛ از جمله اينكه: «قران را از پيرايه ها خالى كنيد و از رسول خدا كمتر روايت نقل كنيد و من شريك شما هستم» (يا به جاى «از رسول خدا» گفت: «بر رسول خدا» «1».

او همچنين از ابن احوص نقل مى كند كه عبد اللّه بن مسعود

گفت «2»: «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد تا صغير شما با آن پرورش يابد و كبير شما از آن دورى نكند، و شيطان از خانه اى كه از آن سوره بقره را بشنود، فرار مى كند.» و ابن انبارى از ضحاك نقل مى كند كه ابن مسعود گفت: «3» «قرآن را از پيرايه خالى كنيد و آن را با صداهاى زيبا بياراييد و آن را به صورت عربى نگهدارى كنيد كه قرآن عربى است و خداوند دوست دارد كه عربى بماند.»

دانى اين روايت را به اين صورت نقل كرده است «4»: «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد و چيزى را با آن نياميزيد.» بعضى از دانشمندان اظهار نظر كرده اند كه منظور از «تجريد قرآن» و خالص كردن آن از پيرايه ها، خالى كردن آن از نقطه هاست همان گونه كه در كلام صاحب كشف الظنون گذشت.

ولى دلايل اين نظريه كه مربوط به بيان تاريخ وارد كردن علامتهاى تشخيص دهنده در كتابت عربى است تنها اين مطلب را اثبات مى كند كه نقطه گذارى اعجام و نقطه گذارى اعراب پيش از اسلام هم بوده و در كتابت عربى استعمال مى شده. اما سخن بعضى از علماى سلف كه نقطه گذارى حروف را مربوط به زمان وضع حروف مى دانند، مردود است، به سبب اينكه تاريخ كتابت عربى و اصلى كه عربى از آن مشتق شده كشف گرديده است، و على رغم ابهامات و دشواريهايى كه بسيارى از جوانب اين تاريخ را فرا گرفته، آن

__________________________________________________

(1) فضائل القرآن، لوح 5 و نيز بنگريد به: غريب الحديث، ج 4، ص 49.

(2) همان مصادر، لوحه 5 و 57 و ج 4، ص 46 (به ترتيب).

(3) ايضاح

الوقف و الابتداء، ج 1، ص 16 و نيز بنگريد: قرطبى، ج 1، ص 23.

(4) المحكم، ص 10 و نيز بنگريد: سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 160.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 432

مقدار كه كشف شده و در فصل مقدماتى برخى از آنها را ذكر كرديم، در نفى اين نظريه كفايت مى كند.

و اما اين سخن كه مصاحف را براى آن از علامتها تجريد كردند كه با قرائتهاى صحيح قابل انطباق باشد، هيچ دليلى بر اين سخن وجود ندارد، زيرا اين مطلب احتياج دارد به اينكه اولا اثبات شود كه نقطه ها يا شكلها قبلا موجود بوده و آنگاه اثبات شود كه مصاحف را از آن تجريد كردند تا قابل انطباق با قرائتهاى صحيح باشد. در صورتى كه تا امروز ثابت نشده كه نقطه ها و شكلها در زمان كتابت مصاحف موجود بوده است. همچنين تجريد قرآن از علامتها جهت قرائات مختلف نيز ثابت نشده است و ما پيشتر، اين سخن را ترجيح داديم كه مصحف عثمانى جز براى نشان دادن قرائت عمومى مشهور در مدينه آن روز، كتابت نشد.

و اما احتياج با سخن عمر و يا ابن مسعود كه گفته اند: (جرّدوا القرآن) «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد» به نظر مى رسد كه تفسير اين سخن به اين مطلب در زمان متأخر انجام گرفته و آن زمانى بود كه مصاحف را نقطه گذارى كردند و كسانى كه با اين كار مخالف بودند به سخن عمر و ابن مسعود احتجاج كردند. ابو عبيد مى گويد: «1» «مردم در تفسير اين سخن (جرّدوا القرآن) اختلاف كرده اند: ابراهيم آن را مربوط به نقطه گذارى مصاحف مى دانست و مى گفت: چيزى را با قرآن

مخلوط نكنيد. ابو عبيد مى گويد: علت اينكه ابراهيم از اين كار كراهت داشت اين بود كه مى ترسيد نسلى به وجود آيد و قرآن را به صورت نقطه گذارى شده ببيند و گمان كند كه اين نقطه ها از قرآن است و براى همين بود كه بعضيها «فواتح» و «عواشر» «2» را كار بدى مى انگاشتند.

سيوطى در الاتقان نقل مى كند «3»: حربى در غريب الحديث گفته است كه در اين سخن ابن مسعود (جرّدوا القرآن) احتمال دو معنا داده مى شود: يكى اينكه قرآن را در تلاوت خالى كنيد و آن را به چيز ديگرى نياميزيد. دوم اينكه آن را در كتابت از نقطه و ده دهى

__________________________________________________

(1) غريب الحديث، ج 4، ص 47.

(2) فواتح مربوط به اوايل سوره هاست و عواشر ده دهى كردن آيات است. (مترجم).

(3) الاتقان، ج 4، ص 162.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 433

كردن خالى كنيد. و بيهقى گفته است: ظاهر اين است كه ابن مسعود اين معنا را اراده كرده كه قرآن را با كتابهاى ديگر مخلوط نكنيد.»

بنابراين، استدلال كردن با اين خبر بر وجود نقطه در زمان نسخه بردارى از مصاحف، كافى نيست و مطلب را ثابت نمى كند، بلكه به نظر مى رسد كه در تجريد و خالى كردن مصحف از تفسير و حديث- و نه نقطه گذارى- مطابقت بيشترى با واقعيت دارد. البته اين توجيه، سخن بعضى از بزرگان را نفى نمى كند كه موقع نقطه گذارى مصاحف به گفته ابن مسعود استدلال مى كردند و اين نقطه گذارى را چيز زايدى مى دانستند كه بايد قرآن از آن تجريد شود. «1»

كسى كه اين مسأله را از ديدگاه علماى پيشين بررسى مى كند، از اين مطلب دچار

حيرت مى شود كه ابو عمرو دانى كه خود عقيده دارد كه مصاحف عثمانى از آن جهت از نقطه ها و شكلها خالى شد كه بر وسعت لغتها و قرائتها دلالت كند، همو در كتابهاى متعدد خود اين مطلب را تكرار كرده كه عربها داراى نقطه و شكل نبودند. در كتاب «المحكم» «2» مى گويد: «عرب داراى نقطه و شكل نبود و حركات را حروف مى پنداشت، زيرا اعراب كلمه گاهى با حركت و گاهى با حروف بود و لذا فتحه را الف و كسره را ياء و ضمه را واو تصور مى كرد و اين سه حرف به همان چيزى دلالت مى كرد كه حركات سه گانه (فتحه و كسره و ضمه) بر آن دلالت داشت. و از چيزهايى كه ثابت مى كند كه آنها داراى شكل و نقطه نبودند و در هنگام اشتباه ميان دو صورت آنها را با حروف متمايز مى كردند، اين است كه آنها به كلمه (عمرو) واوى اضافه كردند تا با كلمه (عمر) مشتبه نشود.»

دانى همين فكر را در كتاب ديگرش به نام «الموضح» نيز آورده است و در آنجا وقتى درباره فرق ميان كلماتى كه شبيه همديگرند، بحث مى كند، مى گويد: «عرب اهل اعراب و نقطه نبود» «3» و علم الدين سخاوى متن سخن دانى را كه در الموضح گفته، در كتاب خود به

__________________________________________________

(1) ابو عبيد از هيثم نقل مى كند (فضائل القرآن، لوح 57) كه گفت: مغيره به ما خبر داد كه ابراهيم نقطه گذارى مصحف را كار ناشايستى مى دانست و مى گفت: قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد و چيزى با آن نياميزيد. و نيز بنگريد به: دانى: المحكم، ص 11.

(2) ص 177- 176

(3)

ورقه 25 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 434

نام «جمال القراء» آورده است. «1»

نظر دانى در اين مسأله كه ظاهرا خالى از تناقض نيست، ما را وادار مى سازد كه هنگام بررسى سخنان دانشمندان پيشين گفته هاى آنها را در اين موضوع، با احتياط تلقى كنيم، بخصوص اينكه بسيارى از تفصيلات مربوط به تاريخ كتابت عربى از ديد آنها مخفى بوده و اين مطالب در همين اواخر كشف و شناخته شده است و شايد نظر خاصى كه بعضى از صحابه و تابعين و كراهتى كه از نقطه گذارى مصاحف داشتند، «2» دليل بر اين باشد كه نقطه گذارى كار جديدى در اسلام بود و كتابت عربى پيش از آن، نقطه گذارى را نمى شناخت و اين كار حتى بعد از نسخه بردارى مصاحف عثمانى، حادث شده است.

ترديد در امر نقطه گذارى مصاحف و ضبط آن همچنان بر انديشه هاى بعضى از علما غلبه داشت و مردم از رأى امام مالك (متوفى 179 ه) امام مدينه درباره نقطه گذارى مصاحف و آنچه كه مردم در هجاى كلمات پديد آورده اند، مى پرسيدند و او مى گفت:

«رأى من اين است كه مصاحف اصلى نقطه گذارى نشود و چيزى به آن افزوده نگردد ولى نقطه گذارى مصاحف كوچك كه كودكان به وسيله آنها قرآن ياد مى گيرند و نيز الواح آنها، اشكالى ندارد.» «3»

بعضى از دانشمندان جديد كه به تاريخ كتابت عربى اهتمام دارند، اين مسأله را مورد بررسى قرار داده اند و به طور كلى قبول كرده اند كه نقطه گذارى اعراب، پيش از اسلام وجود نداشته است «4» و بحثهاى آنها پيرامون اين مطلب دور زده كه اولين كسى كه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ورقه 186 ب- 187/ أ.

(2) بنگريد به:

دانى، المحكم ص 11- 10.

(3) دانى، المحكم ص 11.

(4) حفنى ناصف در تاريخ الأدب، ص 70، پاورقى 1، گفته است: «نقطه گذارى براى اعجام يا شكل، در زمان عثمان متداول نبود. نقطه گذارى در زمان او عبارت بود از علامتهاى مخصوص لهجه هايى كه اصحاب قرآن را با آن لهجه ها مى خواندند ....

مصحفى كه نزد حفصه بود نشان دهنده لهجه هاى ديگر هم بود و اين امر به وسيله نقطه هايى بود كه عربها آنها را وضع كرده بودند تا بر «اماله» و «ضمه ميم جمع» و «اشمام» و «همزه» و «تسهيل» و غير اينها از قرائتهاى گوناگون دلالت كند».

معلوم نيست كه استاد حفنى ناصف در اين سخن به چه منبعى استناد كرده است زيرا روايتى را پيدا نكرديم كه به اين موضوع اشاره كند.

دكتر عبد الحى الفرماوى ادعا كرده كه نقطه گذارى اعراب قديم بوده است و گفته: (ص 189) «نقطه گذارى اعراب از نظر

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 435

نقطه گذارى اعجام را براى تشخيص حروف مشابه انجام داده، چه كسى بوده است؟

نخستين كسى كه از اين موضوع سخن گفته، استاد «حفنى ناصف» (متوفى 1918 م) بود كه در ميان مطالبى كه مطرح كرده، از جمله گفته است: «1» «بسيار بعيد است كه حروف در اول كار به همين صورت كه شبيه يكديگرند وضع شده باشد، زيرا كه اين امر با حكمت وضع حروف منافات دارد و زيبايى اين اختراع را از بين مى برد. بنابراين، يا در ابتدا، هر حرفى شكلى متفاوت با حروف ديگر داشته و بعدها شكلهاى نزديك به هم و يكى شده اند و با سهل انگارى كاتبان و در طول زمان، چند حرف، شكل واحدى پيدا

كرده اند، و يا بعضى از شكلها براى چند حرف وضع شده ولى براى تشخيص آنها از يكديگر نقطه گذارى شده است.» سپس مى گويد: «نقطه گذارى اعجام پيش از اسلام وجود داشته ولى كاتبان به تدريج در آن مسامحه كارى كردند به گونه اى كه به دست فراموشى سپرده شد و جز چيز اندك و نادرى از آن نماند، تا اينكه در زمان عبد الملك بن مروان به كاتبان حكومت دستور داده شد كه نقطه گذارى را رعايت كنند.»

در سخن استاد حفنى ناصف اين عبارت جلب توجه مى كند كه «يا هر حرفى شكلى متفاوت با حروف ديگر داشته و بعدها شكلهاى نزديك به هم و يكى شده اند و با سهل انگارى كاتبان و در طول زمان، چند حرف، شكل واحدى پيدا كرده اند ...» اين همان نكته اى است كه امروز كارشناسان كتابهاى قديمى، مشابهت بعضى از حروف را با آن تفسير مى كنند.

دكتر ناصر الدين اسد اين موضوع را به طور گسترده اى مورد بحث قرار داده و دليلهاى

__________________________________________________

پيدايش، از نقطه گذارى اعجام جلوتر بوده است.» او سخن دكتر ناصر الدين اسد را بد فهميده آنجا كه وى درباره نقش پيدا شده در طايف گفته است: «بيشتر حروفى كه در اين نقش احتياج به نقطه دارد، نقطه گذارى شده و معجم است» در اثر بد فهمى اين عبارت، چنين اظهار داشته كه (ص 191) در نقش طايف نقطه گذارى اعراب و نقطه گذارى اعجام هر دو آشكار است و اين تعبير دكتر اسد كه گفته: نقطه گذارى شده و معجم است» تعبير دقيقى نيست. در حالى كه با يك نگاه به شكل نقش طايف زحمت سخن گفتن در اين موضوع از ما برداشته مى شود زيرا كه به

روشنى آشكار است كه در اين سند تنها نقطه گذارى اعجام وجود دارد.

(1) تاريخ الادب، ص 70 سخن او را زنجانى هم در تاريخ القرآن، ص 67 نقل كرده است. و نيز بنگريد: حامد عبد القادر: ص 86 و دكتر عبد العال سالم مكرم: ص 40.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 436

تازه اى پيدا كرده كه قديمى بودن نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى را تأييد مى كند. او پس از آنكه نقوش عربى را كه مربوط به قبل از اسلام مى شود، بررسى كرده و خالى بودن آنها را از نقطه روشن ساخته است، اقوال بعضى از دانشمندان پيشين را در مورد بى نقطه بودن مصاحف عثمانى، عرضه كرده و كلام قاضى ابوبكر بن العربى را در اين مورد نقل نموده و آن را با گفته ابن جزرى كه پيش از اين گذشت، توضيح داده و آنگاه تفسير زمخشرى از اين عبارت ابن مسعود را كه گفت: «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد» «1» آورده است. او سخنان اين سه دانشمند را مبنا قرار داده و بعضى از روايات را به آن ضميمه كرده و اقوال را به هفت قول رسانده است كه هيچ كدام از آنها دليل روشنى ندارد جز آنچه كه در پايان سخن آورده و آن دستيابى او به پاپيروسى است كه به زبان عربى و يونانى نوشته شده و به سال 22 هجرى مربوط مى شود و نيز نقوشى كه در سال 58 نوشته شده و در نزديكى شهر طايف حجاز به دست آمده است. در اين دو سند، بعضى از حروف نقطه گذارى اعجام شده است ولى دكتر اسد تصريح كرده است: «هيچ يك

از اينها به تنهايى دليل قاطعى بر وجود نقطه قبل از اسلام نيست.»

اين موضوع را دكتر صلاح الدين المنجد نيز بررسى كرده و از پاپيروس مورخ به سال 22 ه و نقش طايف مربوط به سال 58 هجرى، يارى جسته است. او سعى نموده كه از اخبار و آثار روايت شده مانند سخن ابن جزرى درباره خالى كردن مصاحف از پيرايه ها (كه پيش از اين گذشت) نتيجه گيرى كند، تا ثابت نمايد كه نقطه گذارى اعجام از زمان پيامبر اسلام (ص) شناخته شده بوده و اينكه مى گويند: مضر بن عاصم و يحيى بن يعمر نقطه گذارى را اختراع كرده اند، سخن درستى نيست. «2»

در صفحات آينده بار ديگر به بحث نقطه گذارى اعجام خواهيم پرداخت. در اينجا كافى است بدانيم كه دانشمندان اتفاق نظر دارند كه روايات تاريخى درباره استعمال نقطه گذارى اعراب در مصاحف- كه اندكى بعد آنها را خواهيم آورد- مورد شك و ترديد

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مصادر الشعر الجاهلى، ص 35- 34.

(2) بنگريد به: دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 126- 125 و درباره بعضى از اين اخبار بنگريد به: سيوطى، تدريب الراوى شرح تقريب النواوى، ج 2، ص 68، 69، 71.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 437

نيست. و اما اينكه بعضيها گفته اند: نقطه گذارى اعجام قديمى است و شايد به زمان وضع حروف برگردد و يا گفته اند: اين نوع نقطه گذارى پيش از اسلام هم بوده است و در اين گفته ها به اقوال و اخبارى كه گذشت استناد كرده اند، و يا دلالت بعضى از اسناد را مستند قرار داده اند، نظر ما اين است كه تنها اعتماد به اين اقوال كفايت نمى كند، بخصوص اينكه اينها از پيچيدگى و

تناقض خالى نيست و يا در زمانهاى متأخرى گفته شده كه آگاهى درستى از آغاز نقطه گذارى اعجام در دست آنها نبوده است. همچنين اعتماد بر دو سند ياد شده (پاپيروس و نقش طايف) نمى تواند روايات مشهور را رد كند و يا آنها را زير سؤال ببرد، بخصوص اينكه هر دو سند احتياج به توثيق دارد كه اندكى بعد به آن پرداخته خواهد شد.

كتابت عربى به گونه اى كه ويژگيهاى آن در رسم عثمانى نمايان است، در اين دوره با هيچ علامت و رمزى به حركات كوتاه اشاره اى ندارد، همچنين چندين حرف در يك رمز مشترك هستند و به همين جهت دانشمندان سعى كردند اين دو نقص را بر طرف سازند و علامتهايى براى حركات كوتاه و براى تشخيص شكلهايى كه بر چند حرف دلالت مى كنند، ايجاد كنند تا هر حرفى شكل واحد مستقلى داشته باشد كه ديگرى در آن شكل با آن حرف شريك نباشد. تلاش دانشمندان در اين حد باقى نماند بلكه آنها علامتهاى ديگرى هم وضع كردند كه نشان دهنده بعضى از حالات تلفظ بود. آنها خواستند با اين علامتها الفاظ تلاوت را ضبط كنند. ابن درستويه كه درباره شكل حروف سخن مى گويد، خاطر نشان مى سازد: «1» «شكل، چيزى است كه بر حروف افزوده مى شود چون به آن نياز دارند و آن بر دو گونه است: يك قسم از آن نشانگر حركات و سكون است كه حروف با آنها شناخته و خوانده مى شود، و قسم ديگر چيزى است كه بر حرف افزوده مى شود تا تفاوتهاى آن روشن گردد، همچنانكه نقطه ها براى همين بود. آن شكلهايى كه نشانگر حركات و سكون مى باشد چهار چيز است:

فتحه، ضمه، كسره، و سكون، و آن شكلهايى كه جهت فرق گذارى ميان حروف بر آنها افزوده مى شود، پنج علامت است: تشديد، تنوين، همزه، مدّ و علامت الف وصل».

__________________________________________________

(1) كتاب الكتاب، ص 55.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 438

ما مسايل گذشته را ضمن سه مبحث بررسى خواهيم كرد: در مبحث نخست تنها علامتهاى مربوط به حركات كوتاه را بررسى مى كنيم و بحث را با كنكاش در مورد تطور آن پى مى گيريم، به اين صورت كه چگونه اين علامتها تنها نقطه هايى بودند كه محل آنها با يكديگر تفاوت داشت، به شكلهايى تبديل شدند كه هر كدام صورت مخصوص به خود را پيدا كردند؟ درباره علامت سكون كه ابن دستوريه آن را در رديف حركات قرار داده، ما چنين نظرى نداريم، و در مبحث بعدى علامتهايى را كه براى تشخيص ميان حروفى كه به شكل واحدى نوشته مى شوند، مورد بحث قرار مى دهيم و اين بحث را ضمن بررسى روايات و مصاحف خطى دنبال مى كنيم. و در مبحث سوم علامتهايى را كه براى نشان دادن حالات گوناگون تلفظ حروف به كار مى رود، بررسى مى كنيم. اين علامتها همانهايى هستند كه ابن درستويه آنها را علامتهايى ناميد كه جهت فرق گذارى ميان حروف بر آن افزوده مى شود. و در همين بحث علامت سكون را بر پنج علامتى كه ابن درستويه ذكر كرد، خواهيم افزود، زيرا كه علامت سكون در واقع نماينده حركت معينى در حال نطق نيست، بلكه تنها به نبودن حركت اشاره مى كند تا قارى گمان نكند كه حرف مشدّد است يا حركت كوتاهى دارد. بنابراين، علامت سكون را همراه با علامتهايى كه به حالات گوناگون تلفظ

حروف اختصاص دارد بررسى كنيم، مناسب تر است از اينكه هماره با علامتهاى حركات كوتاه آورده شود.

پيش از آنكه درباره اين سه نوع علامت به طور گسترده اى بحث كنيم، اشاره مختصرى مى كنيم به كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده و به دست ما رسيده است، زيرا اينها همان منابعى است كه ما در بررسيهاى خود به آنها اعتماد مى كنيم. پس از اين كار، از مصاحف و اسناد مخطوطى كه به آنها اطلاع يافتيم، ياد خواهيم كرد، زيرا اينها دليل ملموسى بر درستى نوشته ها و روايتهاى دانشمندان گذشته در اين موضوع مى باشد.

اهميت بسيارى كه ما براى كتاب «المقنع» تأليف دانى در موضوع رسم قايل هستيم، براى كتاب ديگر او به نام «المحكم فى نقط المصاحف» در موضوع نقطه گذارى و ضبط مصاحف، نيز قائليم، بلكه در موضوع خود از «المقنع» هم مهمتر است. اين اهميت هنگامى بيشتر مى شود كه بدانيم درباره نقطه گذارى و اعراب تأليفات اندكى به دست ما رسيده است

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 439

و به نظر مى رسد كه تأليف درباره اين موضوع به زمانهاى قديم مربوط مى شود. روايت شده است كه ابو الاسود دئلى كه بيشتر مصادر عربى نخستين نقطه گذارى اعراب را به او نسبت مى دهند، در اين زمينه كتاب مختصرى نوشته است «1» كه نمى دانيم آيا اين مختصر در مورد نقطه گذارى بوده يا درباره وضع بعضى از ابواب علم نحو كه به او نسبت مى دهند، بوده است؟. ابن نديم (متوفى 385 ه) در اين موضوع شش كتاب را نام مى برد كه قديم ترين آنها كتاب خليل بن احمد در نقطه گذارى است. «2»

دانى (متوفى 444 ه) در مقدمه كتاب «المحكم» مشهورترين كسانى را

كه پيش از او در اين موضوع كتاب نوشته اند، ذكر مى كند و مى گويد: «3» «اولى كسى كه درباره نقطه گذارى تصنيف كرده و آن را در كتابى فراهم ساخته و انگيزه هاى مطلب را ذكر نموده است، خليل بن احمد (متوفى 170 ه) مى باشد، و پس از او جماعتى از نحويها و قاريان كتابهايى نوشته اند و راه او را دنبال كرده و از سنت او پيروى نموده و به روش او اقتدا كرده اند، كه از جمله آنهاست: ابو محمد يحيى بن مبارك يزيدى (متوفى 202 ه) و پسرش ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن محمد (متوفى 237 ه) و ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 255 ه) و ابو الحسين احمد بن جعفر بن منادى (متوفى 334 ه) و ابو بكر احمد بن موسى بن مجاهد (متوفى 324 ه) و ابو بكر محمد بن عبد اللّه بن اشته (متوفى 360 ه) و ابو الحسن على بن محمد بن بشر قارى شهر ما (متوفى 377 ه) و جماعتى غير از اينها كه نام برديم.

محقق كتاب «المحكم» در مقدمه تحقيق خود به نامهاى اشخاص ديگرى كه در موضوع نقطه گذارى تأليف كرده اند اشاره كرده است. اينها غير از كسانى هستند كه دانى نام برده و تنها از علماى عرب اند. از جمله آنهاست: ابو اسحاق ابراهيم بن سفيان زيادى (متوفى 249 ه) و ابوبكر محمد بن سرى بن سراج (متوفى 316 ه) و ابوبكر محمد بن قاسم انبارى (متوفى 327) و ابو الحسن على بن عيسى الرمانى (متوفى 384) «4».

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 41 و نيز: دانى: المحكم، ص 4.

(2) بنگريد به: سيرافى ابو

سعيد الحسن بن عبد اللّه، اخبار النحويين البصريين، ص 18 و نيز: ابوبكر زبيدى، ص 13 و نيز:

ابو البركات انبارى: ص 9 و نيز: القفطى: ج 1، ص 5.

(3) الفهرست، ص 35.

(4) دكتر عزت حسن: مقدمه تحقيق (المحكم) ص 33- 32.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 440

از اين تأليفات غير از همين كتاب «المحكم» هيچ كدام به دست ما نرسيده است، و شك نيست كه سالم ماندن اين كتاب تا وقتى كه به چاپ رسيد مى تواند جاى خالى اصول اوليه اين علم را پر كند، زيرا كه دانى در اين كتاب چكيده كتابهايى را كه پيش از او درباره نقطه گذارى نوشته شده آورده است، همان گونه كه در كتاب «المقنع» خلاصه كتابهايى را كه پيش از او درباره رسم تأليف شده بيان كرده است. «1»

دانى كتاب «المحكم» خود را چند باب قرار داده و در آنها از تاريخ نقطه گذارى و روشهاى نقطه گذاران ياد كرده است. او نخست اوليات نقطه گذارى و نخستين كسى را كه اين كار را شروع كرد يادآور شده و كسانى از علماى سلف را كه با اين كار مخالف يا موافق بودند نام برده و باب جامعى درباره موضوع نقطه گذارى باز كرده و پس از آن، از حروف تهجى و ترتيب آن و اعجام حروف و نقطه هاى سياهى كه بر آن مى گذاشتند سخن گفته و در بابهاى بعدى از كيفيت نقطه گذارى حركات سپس تشديد و سكون و مدّ و تنوين و احكام نقطه هاى آشكار و پنهان و حروفى كه در هم ادغام مى شوند و احكام همزه وصل، بحث كرده است، و در بعضى از بابهاى بعدى از كيفيت نقطه گذارى همزه

و جايگاه آن در ميان حروف سه گانه، سخن گفته و بالاخره در بابهاى پايانى كتاب از نقطه گذارى حروفى كه هجاى آنها ناقص بوده و سپس بر آنها چيزى افزوده شده بحث كرده و كتاب را با بحثى درباره لام الف (لا) به پايان برده است. و همه اينها را مطابق روش نقطه گذاران مصحف بيان كرده و به كتاب خود بابهاى ديگرى اضافه نموده كه مربوط است به «ذكر متقدمين از اهل نقطه گذارى از نحويها مانند خليل و يزيدى و جز آنها و روش كسانى كه راه آنها را رفته و به آنها اقتدا كرده اند، مانند نقطه گذاران دو شهر كوفه و بصره و شهرهاى ديگر عراق و روشى كه آنها دنبال مى كردند و بر آن اتفاق نظر داشتند.» «2»

همچنين «دانى» كتاب كوچك ديگرى در موضوع نقطه گذارى دارد كه آن را به كتاب «المقنع» ملحق كرده و همراه با آن چاپ شده است. او در اين كتاب همان موضوعاتى را كه در كتاب «المحكم» بحث كرده، آورده است جز اينكه از تفصيلى كه در كتاب المحكم

__________________________________________________

(1) درباره اهميت اين كتاب بنگريد به: مصدر پيشين، ص 21- 20.

(2) المحكم، ص 209 اين موضوع صفحات 209 تا 259 را به خود اختصاص داده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 441

وجود دارد خالى است. ضمنا محقق كتاب المحكم ترجيح داده است كه دانى كتاب سومى هم درباره نقطه گذارى مصاحف داشته كه نام آن «التنبيه على النقط و الشكل» بوده است. «1»

با اينكه كتاب «المحكم» دانى جامع ترين و قديمى ترين كتاب در موضوع نقطه گذارى است، در عين حال در بعضى از كتابهايى كه به زمانهاى پيش

از دانى مربوط است، فصول مختصرى وجود دارد كه درباره همين موضوع يا چيزى از تاريخ آن بحث مى كند، از جمله آنهاست مطالبى كه ابو عبيد (متوفى 224 ه) در فضائل القرآن درباره كسانى كه از نقطه گذارى مصحف ناخشنود بودند و يا آن را اجازه مى دادند، بخصوص از تابعين، آورده است. «2» پيش از اين گفتيم كه ابو حاتم سجستانى نيز كتابى در اين موضوع داشته است. ابن نديم در اين باره گفته: «كتاب ابو حاتم سجستانى در نقطه گذارى و شكل با جدولها و دايره هايى همراه است». «3» و به نظر مى رسد كه فصلهايى از كتاب ابو حاتم به وسيله ابن ابى داود در كتاب «المصاحف» به دست ما رسيده است او پس از ذكر نام اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد و ذكر نامهاى كسانى كه از اين كار ناخشنود بودند و يا آن را اجازه مى دادند، بخشى را آورده كه در آن از كيفيت نقطه گذارى مصاحف بحث شده و در آغاز آن چنين آمده است: «ابو حاتم سجستانى گفته: (و آن را با دست خود نقطه گذارى كرده) اين كتابى است كه درباره علم نقطه گذارى و موارد آن صحبت مى كند». «4» آنگاه در چگونگى نقطه گذارى حركات سه گانه و تعداد كلماتى كه نقطه گذارى مى شود و كيفيت نقطه گذارى همزه و موارد آن، سخن گفته و نيز فصلى را درباره چگونگى نقطه گذارى كلماتى كه شكل آنها با تلفظ آنها مطابق نيست مانند (العلمؤا و نشؤا) و مانند آنها بخصوص در باب همزه، آورده است. به نظر مى رسد كه تمام آنچه را كه ابن ابى داود در اين باب ذكر كرده «5»، از كتاب ابو حاتم

كه در نقطه گذارى است گرفته همان گونه كه خود در اول مطلب به آن تصريح كرده است ولى ما جدولها و دايره هايى را كه ابن نديم به آنها اشاره

__________________________________________________

(1). دكتر عزت حسن: ص 25 از مقدمه تحقيق.

(2) فضائل القرآن، لوح 57.

(3) الفهرست، ص 35.

(4) المصاحف، ص 144.

(5) از صفحه 144 تا صفحه 150 از كتاب المصاحف.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 442

كرده نمى يابيم. شايد ابن ابى داود قسمتهايى از اين كتاب را رها كرده است.

در كتاب ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن درستويه (متوفى 346 ه) به نام «الكتاب» فصلهايى از نقطه گذارى اعجام و شكل مطابق روشهاى كاتبها و ادباى عرب آمده و اين كتاب اطلاعات با ارزشى را از كتابت عربى به طور كلى و از موضوع نقطه گذارى و شكل به طور خصوص، به دست مى دهد. «1»

كتابهايى كه پس از دانى در موضوع نقطه گذارى نوشته شده محدود است و هر چه در اين زمان نوشته شده، حول و حوش كتاب المحكم دور مى زند و از آن استفاده كرده است.

ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن ابراهيم بن عبد اللّه اموى شريشى خراز متوفى 718 ه، قواعد نقطه گذارى را در ارجوزه اى به نظم در آورده و آن را خاتمه اى براى شعر معروف خود كه «مورد الظمان» نام دارد قرار داده است. اين ارجوزه به نام «ضبط الخراز» معروف شده و به صد و پنجاه و چهار بيت بالغ مى شود. «2» او اين ارجوزه را پس از بيان موضوع رسم چنين آغاز مى كند. «3»

هذا تمام نظم رسم الخطّ و ها انا اتبعه بالضبط

كيما

يكون جامعا مفيدا على الذى الفيته معهودا

مستنبطا من زمن الخليل مشتهرا فى اهل هذا الجيل

خراز در اين ارجوزه از موضوعات مربوط به نقطه گذارى آنچه را كه پيش از اين درباره كتاب المحكم اشاره كرديم آورده، مانند احكام وضع حركت و سكون و تشديد و مدّ و ادغام، و احكام همزه وصله و نقطه گذارى كلماتى كه هجاى آن ناقص يا زايد است و كيفيت نقطه گذارى لام الف، با اختلاف اندكى كه ميان آن و كتاب المحكم وجود دارد و مربوط به فاصله زمانى نسبتا طولانى است كه ميان آنها موجود است كه در طول آن در كيفيت نقطه گذارى تحولاتى پديد آمده است.

__________________________________________________

(1) بنگريد به ص 51 به بعد. و در جلد سوم از كتاب «صبح الاعشى» از قلقشندى اطلاعات خوبى موجود است كه در جهت شناخت تاريخ شكل و نقطه گذارى در كتابت عربى كمك مى كند.

(2) مارغنى، ص 439.

(3) همان، ص 319.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 443

همچنين ميمون بن مساعد مصمودى متوفى در فارس به سال 816 ه، «1» كتاب المحكم ابو عمرو دانى را به نظم درآورده و البته از كتابهاى ديگرى نيز مانند كتاب التنزيل تأليف ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى استفاده كرده است. او اين نظم را كه ارجوزه اى طولانى در نقطه گذارى مصحف است «الدرة الجليلة» نام گذارى كرده است. «2»

ابو عبد اللّه محمد بن عبد الجليل التنسى (متوفى 899 ه) ارجوزه «ضبط الخراز» را شرح كرده و شرح خود را «الطراز فى شرح ضبط الخراز» ناميده و در شرح خود به گفته هاى ابو عمرو دانى و شاگرد

وى ابو داود «3» اعتماد كرده است. از اين كتاب نسخه هاى خطى متعددى در دست است «4» و به نظر مى رسد كه شرح تنسى اولين شرح ضبط الخراز نيست، زيرا كه در مقدمه تصريح مى كند كه پيش از او كسانى بوده اند كه اين ارجوزه را شرح كرده اند. او مى گويد: «5» «چون ديدم كسانى درباره ارجوزه ضبط استاد ابو عبد اللّه شريشى معروف به خراز گفتگو كرده اند و بعضى از آنها مطلب را به اختصار مخل برگزار كرده اند و بعضى هم به صورت ملال آورى طول داده اند، علاقمند شدم كه براى اين ارجوزه شرح متوسطى بنويسم كه خواننده را به نشاط آورد و به فهم جويندگان آن نزديكتر باشد و لذا با استعانت از خداوند شروع كردم و آن را «الطراز فى شرح ضبط الخراز» ناميدم.»

پيش از اين اشاره كرديم كه مارغنى دو كتاب مورد الظمآن و الضبط را شرح كرده و در شرح خود به دو شرح ابن عاشر انصارى و ابو عبد اللّه تنسى اعتماد كرده است.

از اينها گذشته، احيانا فصلهايى از كتاب الضبط را در بعضى از كتب مربوط به رسم المصحف كه پس از عصر دانى نوشته شده اند، پيدا مى كنيم. از جمله آنها فصلى است كه ابن وثيق اندلسى (567- 654 ه) در آخر كتاب خود به نام «الرسم» «6» آورده است، و نيز

__________________________________________________

(1) عمر رضا كحاله: ج 13، ص 66.

(2) بنگريد به: عزت حسن: فهرس مخطوطات دار الكتب الظاهريه (علوم القرآن) دمشق، 1962، ص 360 و در آنجا نسخه خطى اين ارجوزه موجود است و صاحب معجم المؤلفين گفته: مصمود بى غير از كتاب الدّرة كتاب ديگرى هم در

نقطه گذارى دارد كه نام آن «المورد الروى فى نقط المصحف العلى» مى باشد.

(3) بنگريد به: دكتر عزت حسن: مقدمة تحقيق المحكم، ص 34.

(4) همان، ص 35.

(5) الطراز. برگ 1 ب.

(6) لوحه (38- 33).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 444

فصلى است كه ابو طاهر عقيلى (متوفى 623 ه) در پايان كتاب خود «1» نقل كرده است على رغم اينكه هر يك از اين فصلها از چند صفحه تجاوز نمى كند، آنها اهميت ويژه اى در بيان تاريخ نقطه گذارى مصاحف و تطور آن دارند، زيرا معمولا مؤلفان تنها روش نقطه گذارى در عصر خود را ذكر مى كنند.

به نظر مى رسد كه تأليف درباره نقطه گذارى و شكل پس از عصر دانى به طور نسبى كم شده است و دكتر عزت حسن معتقد است كه سبب اين كار، روگردانى مردم در عصرهاى متأخر از روش نقطه گذارى دايره اى به روش شكل مأخوذ از صورتهاى حروف بوده است، كه خليل بن احمد آن را وضع كرده و نحويها و اهل لغت از او پيروى نموده اند، زيرا كه اين روش آسانتر و به فهم خواننده نزديكتر است. «2»

ملاحظه مى شود كه تأليف در اين موضوع پس از عصر دانى در بلاد مغرب و اندلس متمركز شده است و در عصرهاى متأخر در شرق اسلامى كسى را كه به اين موضوع اهميت بدهد، نمى يابيم. و گويا مردم مغرب و اندلس به روش نقطه گذارى دايره اى كه به مهارت و معرفت واسعى نياز دارد، پاى بندتر از مردم مشرق بودند و اينها روش شكل را كه خليل بن احمد وضع كرده بود به كار مى گرفتند به گونه اى كه به زودى

بيان خواهيم كرد.

و اما اسناد خطى كه در پيگيرى تطور نقطه گذارى، و شكل در كتابت عربى از آنها كمك خواهيم گرفت، به گونه اى است كه دستيابى به همه آنها كه در كتابخانه هاى اسلامى در عالم وجود دارد سخت دشوار است زيرا كه كتابخانه اى نيست مگر اينكه در آن مصحفى خطى و يا اجزايى از آن و يا اسناد خطى ديگر و يا لوحى از سنگ يا رخام وجود دارد. چيزى كه دسترسى به نمونه هاى قرآنها و كتب خطى مربوط به زمانهاى گذشته و اسناد خطى ديگر را بر من آسان كرد، همين مجموعه هاى خطى مصورى است كه مؤلفان آنها بر عرضه تصوير مخطوطات عربى اهتمام داشته اند، در هر موضوعى باشد و بر روى هر چيزى كه نوشته شود. آنها اين نمونه ها را بر عصرهاى مختلف تقسيم كرده اند. قسمت عمده اين مجموعه ها را مصاحف تشكيل مى دهد و البته تعيين دقيق تاريخ آنها از لحاظ

__________________________________________________

(1) بنگريد به: لوحه 24 به بعد.

(2) مقدمه تحقيق المحكم، ص 34- 33.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 445

قدمت زمانى كار دشوارى است و شايد غنى ترين مجموعه اى كه نمونه هاى خطى بسيارى را در بر دارد، مجموعه ztiroM. B باشد كه در آن نمونه هاى خطى از قرن اول تا پايان قرن دهم هجرى «1» گردآورى شده است.

همچنين تحقيق دكتر صلاح الدين المنجد درباره تاريخ خط عربى، بسيارى از تصويرهاى خطوط مصاحف و خطوط عربى قديم را كه بر سنگ و پوست و غير آنها نوشته شده، در بر دارد. «2» و نيز در اين زمينه مى توان از مجموعه خطى كه استاد ناجى زين الدين گردآورى كرده و در آن نمونه هاى گوناگونى

از انواع خط عربى «3» را ارائه نموده است، استفاده كرد. اينها در كنار بسيارى از مصادر ديگر قرار دارد كه به موضوع خط عربى اهميت داده اند و لوحه هايى از ميراث خطى گذشتگان را در بر دارند، به اضافه بعضى از مصاحف كريمه مخطوط كه در دار الكتب المصريه از آنها اطلاع يافتيم كه در محل خود اشاره خواهد شد.

با اينكه اين مصادر نمونه هايى فراوان و گوناگونى به دست مى دهند و همه ثمره كوشش دانشمندانى است كه كار را براى اهل تحقيق آسان كرده اند، ولى از آنجا كه اين نمونه ها به صورت تصوير سياه و سفيد به دست ما رسيده، رنگهاى متعددى كه در بعضى از مصاحف قديم بوده، در اين نمونه ها منعكس نشده است و اين فهم دلالت علامتها را دشوار مى سازد. مثلا مصحفى كه موريتز در مجموعه خود چند لوحه از آن را آورده (لوحه 36- 31) علامتها همه يكنواخت و با رنگ واحدى است و اگر اينجانب از پيش آن را در دار الكتب المصريه «4» نديده بودم و روش رسم علامتها و رنگهايى را كه به كار رفته نمى دانستم، طريق ضبط آن به آسانى برايم مقدور نبود، بخصوص اينكه علامتهاى آن مصحف ظاهرا مربوط به چند قرائت است. بنابراين توضيح ندادن رنگ مركب علامتها در مراجع ياد شده، سبب مى شود كه ما آنها را به درستى نشناسيم و از بررسى آنها ناتوان

__________________________________________________

(1). 1905 driac. yhpargoealap cibarA: ztroM. 1

(2) دكتر صلاح الدين المنجد: دراسات فى تاريخ الخط العربى. بيروت 1972.

(3) ناجى زين الدين: مصور الخط العربى: بغداد، المجمع العلمى العراقى، 1968 م. استاد ناجى كتاب ديگرى در اين

موضوع دارد كه خالى از فايده نيست: بدائع الخط العربى، بغداد، وزارة الاعلام 1971.

(4) اين نسخه در دار الكتب المصريه به شماره 1 مصاحف نگهدارى مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 446

باشيم. گذشته از اينكه در فهم ضبط اين لوحه ها دچار مشكل مى شويم.

در اينجا بايد به يك حقيقت مهم اشاره كنيم كه به موضوع اعتماد بر اين نمونه هاى تصويرى مربوط مى شود، و آن اينكه تصوير هر چه دقيق هم باشد، باز احتمال عدم مطابقت با اصل، وجود دارد بخصوص هنگامى كه نسخه اصل در اثر رطوبت و گذشت ساليان سال بر آن آسيب ديده باشد، به طورى كه در پاپيروسى كه به سال 22 هجرى مربوط است ديده مى شود. شايد واضح ترين مثال براى بيان اهميت اعتماد بر نمونه هاى تصويرى كه ناگزير از آن هستيم، مطلبى است كه در تصوير نقش قاهره كه مورخ به تاريخ 31 هجرى است، وجود دارد. در اين تصوير، لام در كلمه «لعبد الرحمن» كه در سطر دوم آن قرار دارد به صورت منقطع و جدا از حرف عين نوشته شده و در بيشتر مصادرى كه اين تصوير را منتشر كرده اند به همين صورت است و من با استفاده از اين نمونه خواستم انقطاع لام جر در رسم عثمانى در عبارت (مال هؤلاء) را تفسير كنم به طورى كه شرح آن گذشت، ولى پس از آنكه اصل آن نقش را كه در موزه «الفن الاسلامى» نگهدارى مى شود ملاحظه كردم، ديدم كه جدايى لام در كلمه «لعبد» صحيح نيست و اينكه در تصويرها ميان لام و عين عبد جدايى به نظر مى رسد ناشى از ناتوانى تصوير از انعكاس دقيق شكستگى هاى

خط منقوش به صخره است. در عين حال هوشيارى در بررسى تصويرها با رعايت احتياطهاى لازم خطر اعتماد بر آنها را تقليل مى دهد.

همچنين امكانات و وسايلى كه براى بحث وجود دارد، از نشان دادن رنگها در ضبط كلمات به آن صورت كه علماى نقطه گذارى روايت كرده اند عاجز است، به طورى كه در بعضى از مصاحف خطى قديم مى بينيم. به زودى اين علامتها را تا آنجا كه امكان دارد با توصيف كردن توضيح خواهيم داد. گاهى نشان دادن صورت دقيق آنچه كه در منابع و يا مصاحف آمده دشوار است، اما ما اين نوع علامتها را اگر هم امكانات فنى چاپ آنها فراهم نباشد با علامتهاى دستنويس مشخص خواهيم نمود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 447

مبحث اول علامتهاى حركات كوتاه

اشاره

قرآن كريم به زبان عربى نازل شده بود و مسلمان شدن ملتهاى غير عرب و علاقه آنها به تلاوت قرآن و آموزش زبان عربى و روان شدن مسلمانها از قلب جزيره عرب به تمام نقاط زمين و اختلاط لغوى و گسترش استعمال زبان عربى كه همزمان با آن انجام گرفت، همه اينها وضعيت لغوى تازه اى به وجود آورد كه براى كتابت عربى پاسخگويى به همه نيازها آسان نبود، اگر در حالت قديمى خود باقى مى ماند و علامتى براى حركات نداشت.

با وجود افزايش حجم متنهاى مكتوب، طبع مردم در جهت خواندن درست متن مكتوب ضعيف شده بود همچنين براى مسلمانهاى غير عرب آسان نبود كه در خواندن متون عربى دچار اشتباه نشوند. عوامل مزبور انگيزه اى براى پيدايش اين انديشه شد كه وسيله اى براى تعيين ضبط قرائت، بخصوص در قرآن كريم فراهم آيد. و از اينجاست كه سخن لغت شناس

فرانسوى «فندريس» درست به نظر مى رسد، آنجا كه مى گويد: «1» عنايتى كه لغت به

__________________________________________________

(1) اللغة، ص 406 و بنگريد به: يوهان فك: ص 11، آنجا كه مى گويد: اينكه تازه مسلمانها، عربى را به عنوان زبان خود پذيرفتند مهمترين انگيزه اى براى ملاحظات نحوى بود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 448

تثبيت حروف خود دارد، مربوط به گسترش آن لغت ميان اقوامى مى شود كه با آن لغت مطابق با طبع خود صحبت نمى كنند.

دانشمندان پيشين اين حالت را كه لغت در گويش مردم دچار آن شده بود مى شناختند و مى دانستند كه كتابت نمى تواند در پرهيز از خطا در قرائت چندان كمك كند. ابو بكر زبيدى قسمتى از اين موضوع را در اين سخن خود تصوير كرده است: «1» عربها در صدر اسلام و در دوره جاهليت مطابق با فطرت خود صحبت مى كردند تا اينكه خداوند اسلام را بر ساير اديان پيروز گردانيد و مردم گروه گروه وارد اسلام شدند و به آن روى آوردند و زبانها گوناگون و لغتهاى مختلف در هم آميخت و تباهى در لغت عربى افتاد. اين تباهى بخصوص در اعراب كلمات كه زينت آن بود و معانى آن را روشن مى ساخت، آشكارتر بود. كسانى كه با طبيعت خود، از سوء فهم گويندگان به زبان عربى از امتهاى ديگر ناراحت بودند، اين موضوع را فهميده بودند و بيم آن را داشتند كه اين كار گسترش يابد و غلبه كند تا اينكه ترس از نابودى لغت و تباهى كلام، آنها را وادار كرد كه مقدماتى را فراهم كردند تا لغت را براى كسانى كه آن را ضايع مى كردند، ضبط كنند و كسانى را كه

مى لغزيدند، با فرهنگ سازند.

دانى در توضيح انگيزه هايى كه پيشينيان را وادار به تكميل كتابت، بخصوص در مصاحف گردانيد سخن خوبى دارد. او مى گويد: چيزى كه پيشينيان را به نقطه گذارى مصاحف وادار نمود پس از آنكه اين مصاحف در زمان نوشتن و ارسال آنها به شهرها خالى از نقطه بود، اين بود كه آنها اهل زمان خود را ديدند كه با وجود نزديكى آنها به زمان فصاحت و ملاقات با اهل آن، تباهى در لغت آنها افتاده بود و الفاظ آنها اختلاف پيدا كرده بود و طبيعت آنها تغيير يافته بود و بسيارى از خواص و عوام مردم دچار خطاگويى شده بودند. آنها مى ترسيدند كه گذشت زمان موجب افزايش اين تباهى گردد و آيندگان كه بدون شك در علم و فصاحت و فهم و درايت پايين تر از نسل موجود خواهند بود، بيشتر به خطا بيفتند و فساد و اشتباه آنها را فرا گيرد. آنها اين كار را انجام دادند تا اينان در هنگام پريشانى اعراب و ناآگاهى از آن، به اين نقطه ها و اعرابها مراجعه كنند و بدين گونه اعراب

__________________________________________________

(1) طبقات النحويين و اللغويين، ص 1.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 449

كلمه تحقق يابد و چگونگى الفاظ درك شود.

علامتهاى سه گانه حركات كوتاه، چند مرحله از تطور را پشت سر گذاشته تا اينكه به اين صورتى كه امروز در مصاحف مى بينيم و مردم در كتابت به كار مى برند، درآمده است.

در مرحله اول، حركات را با نقطه هاى گرد با رنگ مخالف رنگ سياه نشان مى دادند، سپس با گذشت زمان، به علامتها و يا حروف كوچك تغيير يافت كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند.

انتقال از مرحله نقطه هاى گرد در نشان دادن حركات، به مرحله اعراب مستطيل، چندين قرن طول كشيد و سرعت يا كندى پيشرفت آن در شهرهاى اسلامى در شرق و غرب مختلف بود «1».

__________________________________________________

(1) در اينجا سه يا چهار اصطلاح وجود دارد كه در زمينه تكميل رسم عثمانى و كتابت عربى تكرار مى شود و آن عبارت است از: نقطه، اعراب، اعجام و در اين اواخر ضبط، و هر چه كه با اين كلمات در ماده مشترك است: «نقطه» از «نقطه الحروف ينقطه نقطا» است كه اسم آن «نقطه» و جمع آن نقط و نقاط است و «نقط المصاحف تنقيطا فهو نقاط» (بنگريد به: ابن منظور: ج 9، ص 294 ماده نقط) كلمه «نقط» در دو معناى نزديك به هم استعمال شده است: اول، نقطه هاى سرخى كه وضع آنها را به ابو الاسود دئلى نسبت مى دهند و حركات كوتاه را نشان مى داد و به «نقط الاعراب» يا «نقطه هاى گرد» معروف است. اين نامگذارى براى مشخص كردن آن از معناى دوم است و آن نقطه گذارى حروف با رنگ سياه است كه جهت تشخيص حروف مشابه هم انجام مى گيرد و به اين نوع نقطه گذارى «نقط الاعجام» مى گويند. «عجم» نقطه گذاشتن با رنگ سياه است، مانند تاء كه دو نقطه دارد گفته مى شود: «اعجمت الحروف» و تعجيم هم مانند آن است و نمى توان گفت: «عجمت» (جوهرى: ج 5، ص 1981) و مى گويى «اعجمت الكتاب اعجاما» وقتى كه آن را نقطه گذارى كردى و به آن كتاب «معجم» و به نقطه گذار، «معجم» گفته مى شود، و چون مى گوييم كتاب معجم يا معجّم است يعنى منقوط است» (دانى: المحكم، ص

23- 22) و اما در شكل، ابو حاتم گفته: «شكلت الكتاب اشكله فهو مشكول» به معناى اعراب گذارى كتاب است (ازهرى، ج 1، ص 25 و ابن منظور: ج 13، ص 381) و آن از «شكال» حيوان گرفته شده است (شكال به معناى پاى بند چهار پاست) ابن دريد (الجمهرة، ج 3، ص 68) مى گويد: «شكلت الدابة اشكله شكلا» اين سخن را وقتى مى گويى كه چهار پاى حيوان را با پاى بند ببندى» خليل در اين سخن تنهاست كه به شكل معناى اعجام داده است ابن سيده گفته: (المخصص، ج 13، ص 5 و بنگريد به: ابن منظور: ج 13، ص 381) «صاحب العين گفته: شكلت الكتاب اشكله شكلا، وقتى كه آن را اعجام كردم» و شايد «شكل» معناى عامى داشته باشد كه شامل هر چيزى باشد كه به ضبط كتابت كمك مى كند ولى اختصاص به علامتهايى پيدا كرده كه خليل آنها را وضع كرده تا اهل لغت و نحو آنها را در ضبط كتابت در كتابهاى خود به كار ببرند، حتى اينكه آنها به نام «شكل الشعر» معروف است و به آن «نقطه هاى گرد» گفته مى شود تا دلالت بر نقطه هاى سرخى كند كه در مصاحف حركات را نشان مى دهد (بنگريد به: دانى: المحكم، ص 22) و عقيلى (لوح 24) از اعراب شعر با «شكل مستطيل» ياد كرده است و اگر ميان طبيعت علامتهاى نقطه هاى گرد را با اعراب شعر مقايسه كنيم، اين يك تعبير مناسب است. آنچه به نام «اعراب شعر» يا «شكل شعر» شناخته شده در مصاحف استخدام شده است و از اين رو، اصطلاح «شكل مستطيل» براى دلالت بر علامتهاى خليل پذيرفته

شده است و در كنار اين سه اصطلاح،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 450

اولا: نقطه هاى گرد

به نظر مى رسد كه وضع علامت براى حركات، با كار ديگرى مربوط بوده و آن سعى در كشف قواعد لغت عربى و چگونگى جمله سازى و تأثير آن در آخر كلمه هاست.

علامتهاى نوشتارى به ضبط قرائت كمك مى كند و قواعد نحوى به تلفظ صحيح يارى مى دهد.

بصره در عراق، قديمى ترين شهر در بررسى لغت و تثبيت آن مى باشد، گويا كه اين مهم به عهده علماى اين شهر بود كه به تكميل رسم عثمانى و كتابت عربى و وضع علامتهاى حركات قيام كنند. ابن سلام جمحى گفته است: «1» «اهل بصره در زبان عربى سابقه دارند و به نحو و لغات عرب و لغات غريب عنايت نشان داده اند و نخستين كسى كه زبان عربى را به عنوان يك سنت در آورده و راه آن را باز كرد و قاعده آن را وضع نمود، ابو الاسود دئلى (ظالم بن عمرو بن سفيان) بود كه مردى از اهل بصره بود.» مصادر عربى روايتهاى بسيارى درباره نخستين كسى كه قواعد عربى را وضع كرد و نيز انگيزه هاى او را نقل كرده اند تا جايى كه سيوطى اين روايتها را در رساله اى به نام «سبب وضع علم العربية» جمع آورى كرده است. بيشتر اين روايتها به ابو الاسود دئلى اشاره دارند و اينكه او نخستين كسى بود كه علم عربى را وضع كرد و در علم نحو قواعدى را پايه گذارى نمود و اينكه او اولين كسى بود كه مصاحف را نقطه گذارى كرد. در اينجا درباره آغاز علم نحو و نيز رواياتى كه انگيزه هاى پيدايش نحو را

بيان مى كند، كارى نداريم مگر به آن مقدارى كه به روش نشان

__________________________________________________

اصطلاح ديگرى ظاهر شد كه اصطلاح متأخرى است و آن «علم ضبط» است كه در مقابل علم رسم قرار دارد و دانى آن را مرادف «شكل» به كار برده و مى گويد: (المحكم، ص 22) «اصل شكل مقيد كردن و ضبط كردن است. مى گويى: شكلت الكتاب شكلا» يعنى آن را مقيد كردم و ضبط نمودم. ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى، اصطلاح «ضابط» را براى كسى كه مصحف را نقطه گذارى مى كند، به كار برده (التنزيل، لوح 4) همچنين ابو الحجاج بلوى اصطلاح ضبط را مرادف با شكل گرفته (الفباء، ج 1، ص 71، 175) و عقيلى اصطلاح «شكل مستطيل» را مرادف با «ضبط مستطيل» دانسته (لوح 24) و خراز در منظومه خود آن را در مقابل رسم گرفته (بنگريد به: مارغنى: ص 319) و اصطلاح علم ضبط يا فن ضبط را به كار برده است (مارغنى: ص 4، 321) ما اين اصطلاحات را به طور واضح به كار خواهيم برد تا به هم خلط نشوند كه موجب پيچيدگى مى شود، همان شكلى كه بعضى از پژوهشگران به آن گرفتار شده اند.

(1) طبقات فحول الشعراء، ص 12.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 451

دادن حركات كوتاه به وسيله نقطه گذارى مربوط باشد.

روايتهاى مربوط به آغاز علم نحو و نقطه گذارى مصاحف تقريبا مضمونهاى يكسانى دارند و همه آنها به يك خطاى لغوى اشاره دارند كه از بعضى از گويندگان در سخن گفتن يا در تلاوت بعضى از آيات قرآنى سر زده است و اين در اثر ضعف ذوق لغوى و يارى نكردن كتابت عربى آن

زمان به تحقق قرائت صحيح و پرهيز از خطا بوده است. در بعضى از روايتها آمده است كه ابو الاسود دئلى شنيد كه دخترش غلط مى خواند و اين كار او را وادار به تفكر كرد تا كارى كند كه مردم را از خطا خوانى حفظ نمايد. مصادر ديگر تذكر مى دهند كه ابو الاسود به يك مرد فارسى زبان به نام سعد گوش داد و ديد كه او در كلام خود خطا مى كند و شنونده اى به او مى خندد. بعضى از روايتها هم مى گويند كه زياد امير بصره غلط فاحشى را از كسانى كه پيش او بودند، شنيد، پس ابو الاسود را طلبيد و از او خواست كه براى مردم قواعدى وضع كند كه آنها را از خطا در كلام منع نمايد. و نيز بعضى از روايتها اشاره دارند بر اينكه ابو الاسود شنيد كه كسى در قرائت اشتباه مى كند، اين كار او را به نقطه گذارى مصحف و وضع ابواب نحو وادار كرد. و بعضى از مصادر مى گويند كه امير المؤمنين على بن ابى طالب در عراق سخن غلطى را شنيد، پس به ابو الاسود دستور داد كه علم نحو را وضع كند و يا اينكه به او نوشته اى را داد كه در آن بعضى از قواعد نحو نوشته شده بود و به او دستور داد كه آن را دنبال كند. «1»

به هر حال بيشتر روايات اين مطلب را تذكر مى دهند كه ابو الاسود، نقش مهمى در اين زمينه داشته است، ولى بعضى از آنها اشاره دارند كه او فقط در علم نحو ابوابى را وضع نمود، و بعضى از آنها تصريح مى كند كه او مصاحف

را نقطه گذارى كرد و بعضى از روايات هر دو عمل را به او نسبت مى دهند. ملاحظه مى شود رواياتى كه نقطه گذارى مصاحف را بيان مى كند، همگى به دوره والى بودن زياد بن ابيه در بصره (53- 44 ه)

__________________________________________________

(1) تفصيل اين روايات را در اين كتابها ببينيد: ابو الطيب لغوى: عبد الواحد بن على: مراتب النحويين، مكتبة نهضة مصر، قاهره، 1955 ص 6 به بعد و ابو الفرج اصفهانى: مجلد 12، ص 304- و 302 و سيرافى: ص 18- 15 و ابو بكر زبيدى: ص 15- 14 و ابن نديم: ص 40 و ابو البركات انبارى: ص 4 به بعد و قفطى، ج 1، ص 9- 4 و ابن خلكان: ج 2، ص 217- 216 و سيوطى: المزهر، ج 2، ص 398 و رسالة فى سبب وضع علم العربيه از همو، ص 53- 49.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 452

باز مى گردد. «1»

از جمله رواياتى كه درباره آغاز علم نحو و نقطه گذارى مصاحف آمده، روايتى است كه ابو بكر انبارى آن را ذكر كرده است. مى گويد: پدرم براى من حديث كرده و گفت ابو عكرمه براى ما حديث كرد و گفت: عتبى گفته است: معاويه به زياد نامه نوشت و پسرش عبيد اللّه را از او طلبيد. وقتى او پيش معاويه آمد، با او سخن گفت و ديد كه او در سخن گفتن دچار غلط مى شود، او را پيش زياد برگردانيد و نامه اى نوشت و طى آن گفت: «آيا مثل عبيد اللّه سخن را ضايع مى كند؟» پس زياد كسى را نزد ابو الاسود فرستاد و به او پيغام داد كه اى ابو الاسود عجمها زياد

شده اند و زبان عربى تباه گرديده اگر چيزى را وضع كنى كه مردم كلام خود را به وسيله آن اصلاح نمايند و كلام خدا را به عربى صحيح بخوانند، خوب است. ابو الاسود نپذيرفت و از پاسخگويى به درخواست زياد سر باز زد. پس زياد شخصى را تعيين كرد و به او گفت: سر راه ابو الاسود بنشين وقتى از كنار تو گذشت آياتى از قرآن را بخوان و از روى عمد آن را غلط بخوان. آن شخص چنين كرد، وقتى ابو الاسود از كنار او گذشت، آن مرد با صداى بلند چنين خواند: (ان اللّه برئ من المشركين و رسوله) و كلمه (رسوله) را با جر خواند. اين كار بر ابو الاسود گران آمد و گفت: خداوند گرامى تر از آن است كه از پيامبرش بيزارى كند و در حال به سوى زياد برگشت و به او گفت: پيشنهاد تو را عملى خواهم كرد، و نظر من اين است كه به اعراب گذارى قرآن شروع كنم، پس سى نفر در اختيار من بگذار. زياد سى نفر را حاضر كرد و او از ميان آنها ده نفر را انتخاب نمود و از ميان آنها هم انتخاب مى نمود تا اينكه مردى از قبيله عبد القيس را برگزيد و به او گفت:

مصحف را بگير و رنگى غير از رنگ سياه آماده كن و هر وقت لبم را باز كردم نقطه اى بالاى حرف بگذار و هر وقت آن را به هم بستم نقطه را در كنار حرف بگذار و چون با كسره خواندم، نقطه را زير حرف بگذار و هر گاه يكى از اين حركات را با غنّه ادا

كردم، دو نقطه بگذار. آن شخص قرآن را از اول تا آخر نقطه گذارى كرد. سپس ابو الاسود جملات

__________________________________________________

(1) در بعضى از مصادر آمده است كه بعضى از ماجراهاى اين روايات ميان ابو الاسود و عبيد اللّه بن زياد (متوفى 67 ه) واقع شده است.

بنگريد به: ابو الفرج اصفهانى: ج 12، ص 303 و سيرافى: ص 17 و سيوطى: سبب وضع علم العربيه، ص 52.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 453

مختصرى را كه به وى منسوب است، وضع نمود. «1»

محمد بن سلام جمحى آنجا كه از نقش ابو الاسود در تأسيس علم عربى صحبت مى كند، مى گويد: «او باب فاعل و مفعول و مضاف و حروف جر و رفع و نصب و جزم را وضع كرد.» «2» و ابن قتيبه گفته است: «او نخستين كسى است كه علم عربى را وضع كرد.» «3» و ابو الطيب لغوى گفته است: «اولين كسى كه علم نحو را براى مردم عرضه كرد، ابو الاسود دئلى بود.» «4» و ابو الفرج اصفهانى از ابو بكر بن عياش نقل مى كند كه عاصم بن ابى النجوا گفت: «اولين كسى كه علم عربى را وضع كرد، ابو الاسود دئلى بود.» «5» و نيز از مدائنى نقل مى كند كه گفت: «زياد به ابو الاسود دستور داد كه مصاحف را نقطه گذارى كند. او چنين كرد و قواعدى از نحو را فراهم آورد.» «6» و ابو بكر زبيدى روايت كرده كه ابو العباس محمد بن يزيد مبرد گفت: «نخستين كسى كه علم عربى را وضع كرد و مصاحف را نقطه گذارى نمود ابو الاسود ظالم بن عمرو بود.» «7» و ياقوت گفته: «بيشتر علما

معتقدند كه ابو الاسود اولين واضع علم نحو بود و مصاحف را نقطه گذارى كرد.» «8»

روايات و گفته هاى اين دانشمندان، به طور مشخصى نقش ابو الاسود دئلى را در نقطه گذارى مصاحف بيان مى كند و روش او را در اين باره به طور دقيق توصيف مى نمايد و اين همان چيزى است كه مصاحف به جاى مانده از گذشته آن را تأكيد مى كند، ولى مشخص كردن نقش او در وضع قواعد نحو، آسان نيست با اينكه ابن سلام جحمى و ديگران نامهاى ابواب معينى از نحو را ذكر كرده اند. هدف ما در اينجا بحث درباره اين

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 41- 39 اين خبر را ابو عمرو دانى از ابو بكر انبارى نقل كرده (المحكم، ص 4- 3) و بنگريد به:

سيوطى: سبب وضع علم العربيه، ص 51- 50.

(2) طبقات فحول الشعراء، ص 12 و ابن نديم: ص 40 و قفطى: ج 1، ص 5- 4.

(3) المعارف، ص 192.

(4) مراتب النحويين، ص 6.

(5) الاغانى، ج 12، ص 303 و بنگريد به: سيرافى: ص 17 و ابو بكر زبيدى: ص 14.

(6) الاغانى، ج 12، ص 303 و بنگريد به: سيرافى: ص 17 و ابو بكر زبيدى: ص 14.

(7) طبقات النحويين و اللغويين، ص 13.

(8) معجم الادباء، ج 12، ص 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 454

قضيه نيست، «1» ولى بايد اشاره كنيم كه روش ابو الاسود در نقطه گذارى مصاحف كه به زودى آن را بيان خواهيم كرد، تنها مربوط به تشخيص حركات كوتاه در آخر كلمات است و اين كار براى كسى كه آن

را انجام مى دهد، نمونه هايى را ارائه مى دهد كه در آنها اواخر كلمات به پيروى از موقعيّتهاى آنها تغيير مى يابد. و اگر هم ثابت نشود كه ابو الاسود نقش بخصوصى غير از نقطه گذارى مصاحف در وضع اوليات علم نحو نداشته، اين خود يك كار مهم نحوى است كه او انجام داده، بخصوص اگر توجه كنيم كه او اين كار را در تاريخ لغت و كتابت عربى، براى اولين بار انجام داده است.

اگر به اقوال گذشته برگرديم و در معناى واژه «عربيت» در اين عبارت كه: «او نخستين كسى بود كه عربيت را وضع كرد و مصحف را نقطه گذارى نمود»، تأمل كنيم، خواهيم ديد كه از اين عبارت جز علم نحو چيز ديگرى به ذهن نمى رسد، ولى تأمل در بعضى از متنهاى قديمى كه به دوره هاى نزديك به عصر دئلى نزديكتر است، ما را يارى مى كند كه معناى «عربيت» را كه هميشه با كار دوم ابو الاسود يعنى نقطه گذارى مصاحف همراه است، مشخص كنيم. ابن ابى داود چندين روايت از حسن بن يسار بصرى (متوفى 110 هجرى) و محمد بن سيرين (متوفى 110 ه) كه مانند حسن پيشواى اهل بصره بود، «2» نقل مى كند كه گويا آنها نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانستند، و مى گويد: «او نقطه گذارى مصاحف بر اساس نحو را ناپسند مى داشت و يا آن دو، نقطه گذارى مصحف بر اساس نحو را ناپسند مى داشتند.» «3» سپس اخبار ديگرى راجع به اجازه دادن آنها نقل مى كند و مى گويد: اشعث گفته كه حسن در اينكه مصحف بر اساس نحو نقطه گذارى شود، اشكال نمى كرد «4» و از

__________________________________________________

(1) اين موضوع را استاد

ابراهيم مصطفى بحث كرده (بنگريد به: اول: من وضع النحو: مقاله اى در مجله دانشكده آداب دانشگاه فؤاد (دانشگاه قاهره) مجلد 10، ج 2، سال 1948) او تمام روايات عربى مربوط به اولين واضع نحو را رد كرده و اين قول را ترجيح داده كه اولين كسى كه يك نظريه نحوى به او نسبت داده شده، عبد اللّه بن ابى اسحاق حضرمى است و لذا قول به اينكه ابو الاسود اولين واضع علم نحو است را نپذيرفته و گفته است: «كار ابو الاسود تنها نقطه گذارى مصاحف است همان گونه كه در روايات آمده». استاد عبد الوهاب حموده بحثى دارد كه در آن، مقاله مزبور را در همان مجله نقض كرده است (مجلد 13، ج 1، ص 1951) و نيز بنگريد به: دكتر حسن عون: ص 245.

(2) ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 101 و بنگريد به: ابن قتيبه: المعارف، ص 194.

(3) المصاحف، ص 141.

(4) همان مصدر، ص 142.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 455

محمد بن سيف روايت مى كند كه او گفت: «از حسن راجع به نقطه گذارى مصحف بر اساس عربيت سؤال كردم.» «1» و دانى روايت مى كند كه ابن وهب گفته است: «ليث (متوفى 175) به من گفت: عيبى ندارد كه مصحف بر اساس عربيت نقطه گذارى شود.» در اين تنها كلمه «نحو» و كلمه «عربيت» مرادف با كلمه «نقطه گذارى» استعمال شده و اين همان است كه بعدها به «اعراب» معروف شد. آيا اين بدان معناست كه دو كلمه «نحو» و «عربيت» پس از نيمه دوم قرن اول هجرى براى دلالت بر نقطه گذارى مصاحف به كار برده

مى شد؟ و بنابراين آيا مى توان گفت كه معناى اين سخن كه ابو الاسود اولين واضع عربيت است، اين است كه ابو الاسود نخستين كسى است كه نظام نقطه گذارى مخصوص حركات را پايه گذارى كرد و او نخستين كسى است كه اين كار را در مصاحف به كار برد؟ شايد بتوان اين مطلب را بيان كرد، البته اگر محقق شود كه استعمال كلمه «نحو» و «عربيت» به معنايى كه گفته شد، در آن دوره هم معمول بوده است.

بايد اشاره كنيم كه در بعضى از مصادر، نقطه گذارى مصاحف به بعضى از دانشمندانى كه پس از ابو الاسود آمده اند، نسبت داده شده است. ابن ابى داود از هارون بن موسى روايت مى كند كه گفت: «اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد، يحيى بن يعمر بود.» «2»

و سيرافى گفته: «3» «مردم درباره نخستين كسى كه علم نحو را پايه گذارى كرد، اختلاف كرده اند، بعضيها گفته اند كه او ابو الاسود دئلى بود و بعضيها گفته اند كه او نصر بن عاصم دئلى بود كه به او ليثى هم گفته مى شود و ديگران گفته اند كه او عبد الرحمن بن هرمز بود» و نيز سيرافى از خالد حذاء نقل كرده كه او گفت: «از نصر بن عاصم كه نخستين واضع علم عربى است، پرسيدم: اين آيه را چگونه مى خوانى؟ گفت: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ بدون تنوين» «4» و نيز گفته است كه ابن لهيعه از ابو النضر روايت كرده كه گفت: «عبد الرحمن بن هرمز اولين واضع علم عربى است». «5»

__________________________________________________

(1) همان مصدر.

(2) المصاحف، ص 141 و دانى: المحكم، ص 5.

(3) اخبار النحويين البصريين، ص

13.

(4) همان مصدر، ص 20 و بنگريد به دانى: المحكم، ص 6.

(5) همان مصدر، ص 22- 21 و بنگريد به: ابو بكر زبيدى: ص 20 و ابن نديم: ص 39.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 456

ولى نبايد اين روايتهاى معدود، ما را از اجماع گسترده اى كه ابو الاسود را مبتكر نقطه گذارى مصاحف مى داند، باز دارد، و شايد اينكه در اين روايتها از نصر بن عاصم (متوفى 90 ه) و يحيى بن يعمر (متوفى پيش از 90 ه) و عبد الرحمن بن هرمز (متوفى 117 ه) نام برده شده، بدان جهت است كه اين مصادر اشاره دارند براينكه اين سه نفرعلم عربى را از ابو الاسود ياد گرفته اند و بر او شاگردى نموده اند و نقطه گذارى را از او آموخته اند. «1» اين مصادر نمى گويند كه عبد الرحمن بن هرمز مصاحف را نقطه گذارى كرد، بلكه دلالت دارند بر اينكه او نخستين كسى بود كه علوم عربى را وضع نمود. «2» قفطى مى گويد: «3» «دليل اين سخن آن است كه او از ابو الاسود اخذ كرده و اين علم را در مدينه آشكار نموده است و او نخستين كسى بود كه اين علم را در مدينه شايع كرد و او دانشمندترين مردم به علم نحو و انساب قريش بود و مردم مدينه، علم نحو را تنها از او اخذ كرده اند و اين علم را تنها از او نقل نموده اند. «4» و نيز گفته است: «5» «بعضى از راويان گفته اند:

اولين كسى كه علم نحو را وضع كرد و سبب پديد آمدن آن شد، نصر بن عاصم است. او اولين كسى است كه از ابو

الاسود دئلى اخذ كرد و در آن قياس نمود، و در ميان كسانى كه از ابو الاسود اخذ كردند، باهوش ترين آنها بود و به همين جهت نحو را به او نسبت دادند.» ابو عمرو دانى گفته است: «احتمال دارد كه يحيى و نصر نخستين كسانى باشند كه قرآن را در بصره نقطه گذارى كردند و هر دو آن را از ابو الاسود گرفته بودند چون ابو الاسود در اين كار سابق بر آنها و آغاز كننده بود.» «6» نبايد فراموش كنيم كه به احتمال قوى منظور از نقطه گذارى كه به يحيى و نصر نسبت داده شده، نقطه گذارى حروف است همان گونه كه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن سلام جمحى: ص 13 و ابو حاتم رازى: ج 1، ص 37 و ابو الطيب لغوى: ص 11 و سيرافى: ص 22 و ابن نديم: ص 41 و دانى: المحكم، ص 7- 6 و ابو البركات انبارى: ص 11.

(2) ابو بكر زبيدى در ص 2 كتاب خود از ابو النضر نقل كرده كه او نخستين واضع عربيت است.

(3) انباه الرواة، ج 2، ص 172 و بنگريد به: ابو البركات انبارى: ص 10.

(4) ابو طيب لغوى در ص 98 كتاب خود مى گويد: «در مدينه پيامبر پيشوايى براى علوم عربى نمى شناسيم» و ابو بكر زبيدى در ص 20 كتاب خود از ابو النضر نقل مى كند كه عبد الرحمن بن هرمز نخستين واضع علوم عربى و عالمترين مردم به علم نحو و انساب قريش بود.

محمد گفته است: ابن هرمز اهل مدينه است».

(5) انباه الرواة، ج 3، ص 343.

(6) المحكم، ص 6.

ترجمه رسم الخط

مصحف، ص: 457

روايت مربوط به استعمال نقطه در تشخيص حروف مشابه، به آن دلالت دارد و ما آن روايت را به زودى در مبحث بعدى نقل خواهيم كرد.

به هر حال آنچه مورد اتفاق است اين است كه ابو الاسود دئلى نخستين كسى است كه مصاحف را نقطه گذارى نمود، به گونه اى كه روش او به روش نقطه گذارى ابو الاسود معروف شد، و شخصيت ابو الاسود در عصر خود ناشناخته نبود، بلكه به طور ملموسى در حوادث عصر خود شركت داشت و او از رجال اهل بصره و شيعه على بود. «1» طبرى براى ابو الاسود نقشى را كه در حوادث اواخر دوره خلافت أمير المؤمنين على (عليه السّلام) داشت، ذكر مى كند. او از سال سى و هفت تا سال چهل هجرى قاضى بصره بود. «2» و ابو الفرج اصفهانى از جاحظ نقل مى كند كه او گفته است: «ابو الاسود دئلى از طبقه هاى گوناگون مردم به شمار مى آيد و او در تمام آنها برتر بود و در تمام آنها از او روايت شده است.» «3» و خود ابو الفرج در اين باره گفته است: «ابو الاسود دئلى از بزرگان تابعين و از فقها و محدثين آنها بود و از عمر و على بن ابى طالب بسيار روايت كرده است و نيز از ابن عباس و ديگران نقل روايت كرده و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابى طالب او را به كار گماشتند.» «4» و ابن سعد در «الطبقات الكبرى» درباره او گفته است: «او شاعر شيعى مذهب بود و او در حديث مورد وثوق بود و چون عبد اللّه

بن عباس از بصره خارج شد، ابوالاسود را جانشين خود كرد و على بن ابى طالب (ع) او را تثبيت نمود.» و ابن جزرى گفته است: «5» او در زمان حيات پيامبر مسلمان شد ولى پيامبر را نديد. و گفته شده كه او قارى قرآن بود و قرائت را از عثمان بن عفان و على بن ابى طالب عليه السّلام اخذ كرده بود.»

بنابراين شخصيتى مانند ابو الاسود با اين اوصافى كه ذكر شد شايستگى آن را داشت كه دست به اين كار مهم بزند و رسم عثمانى را تكميل و مصحف را ضبط كند و نخستين پايه گذار علوم قرآنى و علوم عربى باشد.

__________________________________________________

(1) ابن سلام جمحى: ص 12 و نيز بنگريد به: ابو بكر زبيدى: ص 13.

(2) بنگريد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 461، 462 و ج 5 ص 76، 79، 136، 155.

(3) الاغانى، ج 12، ص 304 و ياقوت: معجم الادباء ج 2 ص 34.

(4) الاغانى، ج 12، ص 301.

(5) مجلد 7، ص 99.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 458

از مصادر استفاده مى شود كه ابوالاسود در سال 69 هجرى از دنيا رفت، و 85 سال داشت. درگذشت او در طاعون عمومى كه در بصره شيوع پيدا كرده بود، اتفاق افتاد، «1» و گفته شده است كه او در سال 67 از دنيا رفت. «2» بنابراين، بايد مردم، نقطه گذارى مصاحف را پيش از اين تاريخ شناخته باشند، و اگر رواياتى كه اين مطلب را با حكومت زياد بر بصره مربوط كرده اند، صحيح باشد بايد اين حادثه ميان سالهاى 44 تا 53 ه اتفاق افتاده باشد كه

همان سالهاى حكومت زياد بر بصره است. حتى اگر اين كار در زمان پسر او عبيد اللّه هم انجام گرفته باشد، باز از سال 65 يعنى قبل از درگذشت ابوالاسود، تجاوز نمى كند.

پيش از آنكه روش ابوالاسود را در نشان دادن حركات كوتاه به وسيله نقطه هاى گرد بيان كنيم، مى گوييم كه بعضى از پژوهشگران معتقدند كه نقطه هاى اعراب پيش از ابوالاسود شناخته شده بود. «3» آنها به اين روايت دانى استدلال مى كنند كه ابن عمر نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانست. «4» ولى اين هويت به هيچ وجه بر سخن آنها دلالت نمى كند، زيرا عبد اللّه بن عمر در سال 73 و يا 74 هجرى از دنيا رفته است «5» و اگر ناخشنودى ابن عمر از نقطه گذارى مصاحف به چيزى دلالت كند، به اين مطلب دلالت دارد كه نقطه پيش از وفات او شناخته شده بود، بلكه حتى دلالت مى كند كه ابوالاسود در آن زمان نظام نقطه گذارى را پديد آورده بود.

و بعضى از آنها گفته اند كه نقطه گذارى مصاحف را صحابه آغاز كردند و در اين سخن

__________________________________________________

(1) ابو الفرج اصفهانى، ج 12، ص 339 و بنگريد به: ابوبكر زبيدى: ص 19 و ابو البركات انبارى: ص 11 و ابن خلكان: ج 2، ص 218 و انباه الرواة، ج 1، ص 20.

(2) طبرى در تاريخ خود (ج 5، ص 612) ذكر كرده كه طاعون عمومى در سال 65 هجرى واقع شد و مردم بسيارى در آن به هلاكت رسيدند.

(3) ياقوت: معجم البلدان، ج 12، ص 35.

(4) المحكم، ص 10 اين همان چيزى است كه در نسخه چاپى المحكم آمده ولى

در يك نسخه خطى كه محقق كتاب بر آن دسترسى نداشته و در كتابخانه مدينه منوره نگهدارى مى شود و يك نسخه عكسى از آن در معهد المخطوطات العربيه وجود دارد (به شماره 344 از مخطوطات سعودى كه عكس آنها در معهد است) چنين آمده كه كسى كه از نقطه گذارى مصاحف ناخشنود بوده «ابو عمرو» بوده (به جاى ابن عمر) و شايد منظور از او ابو عمرو بن علاء (متوفى 154 ه) باشد و اگر اين احتمال درست باشد، استدلال به اين روايت ساقط مى شود.

(5) ابن سعد: مجلد 4، ص 188- 187 ابن قتيبه در المعارف، ص 80 گفته است: او آخرين نفر از صحابه پيامبر است كه در مكه از دنيا رفته است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 459

به روايت دانى در المحكم استدلال كرده اند. او از اوزاعى نقل مى كند كه گفت: «از قتاده شنيدم كه مى گفت: شروع كردند پس نقطه گذارى كردند آنگاه پنج تا پنج تا قرار دادند و آنگاه ده تا ده تا قرار دادند. ابو عمرو مى گويد: اين روايت دلالت دارد بر اينكه آغاز كننده نقطه گذارى و رسم خمسها و عشرها، صحابه و بزرگان تابعين بودند چون قتاده فقط از آنها نقل مى كند زيرا كه او خود از تابعين بود. «1» و نيزبه روايت دانى استدلال كرده اند كه اهل مكه به نقطه گذارى ابوالاسود عمل نمى كردند، ولى نقطه گذارى خود را رها كردند و از روش اهل بصره پيروى نمودند. و نيز نقل مى كند كه ابن اشته گفته است: «در مصحف اسماعيل القسط پيشواى اهل مكه، ضمه را بالاى حرف و فتحه را مقابل حرف ديدم كه

برعكس نقطه گذارى مردم است» «2».

هيچ يك از اينها دليل نمى شود كه مصاحف، پيش از ابوالاسود نقطه گذارى شده است.

اين سخن دانى كه قتاده (متوفى 117 ه) «3» تنها از صحابه و بزرگان تابعين نقل مى كند، درباره نقطه گذارى به چيزى دلالت نمى كند، زيرا قتاده از كسانى كه پيش از او بوده اند و نقطه گذارى كرده اند سخن مى گويد، و مى دانيم كه او نيم قرن پس از درگذشت ابوالاسود از دنيا رفته است و به طور مسلم در خلال اين سالها نقطه گذارى شناخته شده بود و مردم آن را به كار مى گرفتند، و اين گفته قتاده كه: «آنها شروع كردند و نقطه گذارى نمودند» به كارى كه توسط ابوالاسود و شاگردان او انجام گرفت دلالت دارد.

و اما اين سخن كه نقطه گذارى اهل مكه غير از نقطه گذارى اهل بصره بود و استدلال به مصحف اسماعيل القسط كه در آن فتحه جلوى حرف و ضمه بالاى حرف گذاشته مى شد، هرگز بر وجود نقطه گذارى در مكه پيش از ابوالاسود دلالت ندارد، زيرا كه اسماعيل القسط ميان سالهاى 170- 100 هجرى زندگى مى كرده «4» و اين تاريخى است كه از آغاز استعمال نقطه در مصاحف متأخر است، و اگر دلالت نقطه هايى كه ابوالاسود به كار مى برد بر حركات يك دلالت اصطلاحى باشد، بعيد نيست كه اسماعيل القسط جاى فتحه را با

__________________________________________________

(1) دكتر عزت حسن: مقدمه تحقيق كتاب المحكم، ص 30 و دكتر غرماوى: ص 197.

(2) المحكم، ص 9- 8.

(3) ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 26.

(4) همان مصدر، ج 1، ص 165.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 460

ضمه عوض كرده بود،

چون خود او مى دانست كه چه نقطه اى به كدام حركت دلالت مى كند و روش او در اساس از روش ابوالاسود خارج نبوده است. «1»

اكنون كه تقريبا يقين حاصل شد كه ابوالاسود دئلى نخستين نقطه گذار مصاحف بوده، روش او را در نشان دادن حركات به واسطه نقطه ها بيان مى كنيم. اندكى پيش، روايت ابو بكر انبارى از عتبى در بيان سبب نقطه گذارى مصاحف گذشت و اينكه چگونه ابوالاسود از مردى از عبد القيس كه او را از ميان سى نفر انتخاب كرده بود، كمك گرفت و به او گفت: «مصحف را بگير و مركبى را كه رنگ آن بر خلاف رنگ مصحف است تهيه كن، وقتى دو لب خود را باز كردم، يك نقطه روى آن حرف بگذار و وقتى آنها را به هم بستم نقطه را در كنار حروف بگذار و وقتى آن را پايين آوردم نقطه را در زير حرف قرار بده و در هر كدام از اينها اگر غنّه اى شد، دو نقطه قرار بده او از اول مصحف شروع كرد تا آن را به پايان رسانيد» «2».

دانى نقل مى كند كه محمد بن يزيد مبرد گفته: «3» «چون ابوالاسود دئلى علم نحو را وضع كرد، گفت: مردى را براى من پيدا كنيد كه يادگيرى او خوب باشد، جستجو كردند و چنين شخصى را فقط در قبيله عبد القيس يافتند، پس ابوالاسود به او گفت: وقتى ديدى كه من حروف را تلفظ مى كنم، دو لبم را به هم نزديك مى كنم، جلوى حرف نقطه اى بگذار، و اگر دو لبم را با غنّه به هم نزديك كردم، دو نقطه بگذار، و چون ديدى كه من كسره

دادم نقطه اى زير حرف بگذار، و اگر لبم را با غنّه پايين آوردم دو نقطه بگذار، و چون ديدى كه من لبم را باز كردم بالاى حرف نقطه اى بگذار، و اگر با غنّه باشد دو نقطه بگذار، ابو العباس گفته: براى همين است كه تا امروز نقطه گذارى در بصره مخصوص خاندان عبد القيس است.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 8- 7 دانى مى گويد: منظور از قول ابو حاتم «نقطه گذارى مربوط به اهل بصره است و همه مردم آن را از آنها اخذ كرده حتى اهل مدينه نقطه گذارى ديگرى داشتند ولى آن را ترك كردند و نقطه گذارى اهل بصره را اخذ نمودند» همان نقطه گذارى همزه است چون اهل مدينه همزه را آشكار نمى كردند، و اين كه براى همزه نقطه اى به رنگ زرد مى گذاشتند، دليل است بر اينكه آنها از اهل بصره اخذ كرده اند.

(2) ابو بكر انبارى: ج 1، ص 41- 39.

(3) المحكم، ص 7- 6.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 461

در اينجا مناسب است كه بعضى ديگر از روايات را كه روش نقطه گذارى ابو الاسود را توصيف مى كند بياوريم، بخصوص اينكه اين روايات ابعاد جديدى را اضافه مى كنند كه نبايد از آنها غافل شد. سيرافى از ابو عبيده معمر بن مثنى (متوفى 210 ه) نقل مى كند كه گفت: «... كاتبى از قبيله عبد القيس آمد و ابو الاسود او را نپسنديد، كاتب ديگرى آمد كه به گمانم او هم از همان قبيله بود، ابو الاسود به او گفت: وقتى ديدى كه دهانم را باز مى كنم نقطه بر روى حرف بگذار و اگر دهانم را بستم نقطه

در جلوى حرف بگذار، و اگر پايين آوردم نقطه اى زير حرف قرار بده، و اگر به هر يك از اينها غنّه اى اضافه شد، به جاى يك نقطه دو نقطه بگذار. و اين همان نقطه گذارى ابو الاسود بود» «1».

ابو طيب لغوى در توصيف كار ابو الاسود مى گويد: «گفته اند كه ابو الاسود پيش زياد آمد و به او گفت: كاتبى در اختيار من بگذار كه گفته هاى مرا بفهمد، پس مردى از عبد القيس معرفى شد، ولى او نپسنديد، پس مرد ديگرى از قريش معرفى شد، ابو الاسود به او گفت:

وقتى ديدى كه در يك حرف دهانم را باز مى كنم نقطه اى روى آن بگذار، و چون بستم نقطه اى رو به روى حرف بگذار، و چون پايين آوردم نقطه را زير حرف قرار بده، و اگر هر يك از اينها را با غنّه ادا كردم دو نقطه بگذار. او چنين كرد و اين همان نقطه گذارى ابو الاسود است» «2».

ابن نديم هم روايت ابو عبيد را به همان گونه كه سيرافى آورده نقل كرده است، جز اينكه او نقطه گذارى در حال غنّه را نياورده است. «3»

با اينكه ظاهر اين روايات با يكديگر به طور كلى موافق است، در عين حال مختصر اختلافى در تعبيرات ديده مى شود كه شايد اين اختلافات بعدها در تطور بعضى از اصطلاحات نحوى يا روش نقطه گذارى منعكس گردد. اكنون تعبيرات آنها را در جدول زير درباره وضع دو لب و محل نقطه اى كه مربوط به حركتهاست مورد تأمل قرار مى دهيم و درباره تنوين بعدها سخن خواهيم گفت:

__________________________________________________

(1) اخبار النحويين البصريين، ص 16.

(2) مراتب النحويين، ص 11- 10.

(3) الفهرست، ص 40.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 462

تفصيلات/ روايت ابو بكر انبارى از عتبى/ روايت دانى از مبرّد/ روايت سيرافى از ابو عبيده/ روايت ابو الطيب لغوى تعبير از حالت فتحه/ وقتى لبم را باز كردم/ لبم را باز كردم/ دهانم را با حرف باز كردم/ دهانم را با حرف باز كردم محل نقطه در حالت فتحه/ روى حرف/ بر حرف/ روى حرف بر بالاى آن/ بر بالاى آن تعبير از حالت ضمّه/ وقتى آن را بستم/ چون لبم را بستم/ لبم را بستم/ لبم را بستم محل نقطه در حالت ضمّه/ در كنار حرف/ جلوى حرف/ مقابل حرف/ مقابل حرف تعبير از حالت كسره/ وقتى پائين آوردم/ چون ديدى كه پائين آوردم/ وقتى پائين آوردم/ وقتى دهانم را پايين آوردم محل نقطه در حالت كسره/ در پائين آن/ پائين حرف/ زير حرف/ زير حرف اين روايات از لحاظ وصف عضو مربوط به حركت به دو دسته تقسيم مى شود: دسته اول كه شامل روايت عتبى و مبرد است، تشخيص ميان حركات سه گانه را تابع اختلاف وضع دو لب قرار مى دهد و گويا حركات را مستقل از حروف به حساب مى آورد، ولى دسته دوم كه همان روايت ابو عبيده و ابو الطيب مى باشد، حركات را با حروف پيوند مى دهد و فقط لبها را در نظر نمى گيرد، بلكه وضع دهان را در نظر مى گيرد و آن را علامتى براى نوع حركت قرار مى دهد و شايد همين تعبيرات نخستين گامها در نحو عربى باشد كه موضع دانشمندان علوم عربى را درباره استقلال حركات و ميزان ارتباط آنها را با حروف صامت نشان مى دهد.

به نظر مى رسد كه سه اصطلاح

نحوى فتحه و ضمه و كسره نامهاى خود را از تعبير ابو الاسود در مورد طبيعت حركت لبها يا دهان با حركات سه گانه اخذ كرده اند و اين نامها از كيفيت قرار گرفتن عضو برگرفته شده است.

در مورد محل نقطه در حرف، با وجود اختلاف اندكى كه در تعبيرات روايات گذشته بود در عين حال روايات در آنها از لحاظ عملى متفق است:

نقطه فتحه روى حرف يا بر حرف و يا روى حرف در بالاى آن و يا بر بالاى آن مى باشد.

نقطه ضمه در كنار حرف يا جلوى حرف يا مقابل حرف است.

نقطه كسره پايين حرف و يا زير حرف است.

به نظر مى رسد كه اين نقطه در اصل براى نشان دادن حركات وضع نشده بلكه تنها

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 463

اشاره مى كند به اينكه پس از حرف، فتحه يا ضمه يا كسره قرار دارد، ولى با گذشت زمان و با تطور نظام نقطه گذارى، اين نقطه ها به نوع حركات دلالت كرد و علامتى براى آنها شد، و حركت با اين نقطه ها ظهور پيدا كرد به گونه اى كه گويا حركت تابع حرف صامت پيش از آن است، و اينكه اين حركات مانند حروف صامت نيستند كه در تلفظ استقلال داشته باشند. «1» و از اين جهت اين پرسش مطرح شد كه محل حركت در حرف كجاست؟ و آيا حركت قبل از حرف يا بعد از آن و يا همزمان با آن حادث مى شود؟ با اينكه قول به حدوث حركت پس از حرف قول بيشتر نحويهاست، اين مطلب بيانگر ميزان ارتباط ميان حركت و حرف صامت پيش از آن است «2».

از روايات پيشين چنين استفاده

مى شود كه ابو الاسود تشخيص نوع حركت را مربوط به وضع لبها و يا دهان كرده است و گويا كاتب او چشمان خود را به حركت لبهاى او دوخته بوده است، ولى شك نيست كه او توانسته بود ميان حركات سه گانه را از اختلافى كه از صداى آنها پس از اندكى از آغاز كار متولد مى شود، تشخيص بدهد، بخصوص اينكه روايات تأكيد دارد بر اينكه كاتب، در مرتبه بلندى از فهم و شعور بوده است.

از روايتها فهميده مى شود كه ابو الاسود حركات همه حروف كلمه را تعيين نكرده بلكه به ضبط اواخر كلمات كفايت نموده و آنها را با نقطه هايى كه وضع كرده مشخص نموده تا به حركات سه گانه دلالت كند، و شايد اين كار مصداق سخن ابو الطيب باشد كه گفت:

«نخستين چيزى كه در كلام عرب مختل شد و نياز به يادگيرى پيدا كرد، اعراب بود.» «3» زيرا كه حركت آخر كلمه به پيروى از تغيير موقعيّت كلمه در جمله، تغيير مى يابد و از همين جاست كه احتمال وقوع خطا در تعيين حركت آخر كلمه، بيشتر از احتمال خطا در حركات بناى كلمه است. «4» به زودى روش نقطه گذار مدور را كه دئلى آن را پايه گذارى مى كرد، در

__________________________________________________

(1) ابن جنى: سرّ صناعة العراب، ج 1، ص 36، 37 و بنگريد به: دكتر رمضان عبد التواب: ص 253 و جان كانتينو: ص 148.

(2) بنگريد به: ابن جنى: الخصائص، ج 2، ص 322- 321 و سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 32 به بعد و نيز بنگريد به: فخر رازى، ج 1، ص 16.

(3) مراتب النحويين، ص 5

و بنگريد به: زبيدى: ص 1.

(4) بعضى از نويسندگان معاصر (مانند كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 2، ص 88- 87 و تمام حسان: اللغة العربيه معناها

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 464

مصاحف خطى پى خواهيم گرفت و پيش آن روش ديگر نقطه گذارى را بيان خواهيم كرد.

دوم: اعراب مستطيل

براى كسانى كه از كتابهاى مربوط به علوم لغت عربى و علوم اسلامى و علوم ديگر، نسخه بردارى مى كردند، به كارگيرى نقطه هاى دايره اى در ضبط كلمات آسان نبود، زيرا كه اين كار به دو نوع مركب با دو رنگ احتياج داشت: يكى براى رسم حروف و ديگرى براى نقطه گذارى حركات. و چه بسا استعمال مركب واحد پيش از به كارگيرى نقطه گذارى براى اعجام بوده ولى پس از اين استعمال، نشان دادن حركات با همان رنگ از مركب حروف دشوار گرديد. و به نظر مى رسد كه اين دشوارى تا عصر خليل بن احمد فراهيدى (متوفى 170 ه) ادامه داشت. «1» او توانست راه حل مناسبى براى اين مشكل پيدا كند، مشكلى كه همواره روى در روى كاتبان و ناسخان و دانشمندان قرار گرفته بود. رفع اين دشوارى ممكن نبود مگر اينكه براى هر حركتى علامت مخصوص تعيين شود، ولى نه به شكل نقطه هاى گرد كه همه حركات شكل واحدى داشتند و آنها با محل وقوع و رنگ مركّب شناخته مى شدند. با برترى و پيشينه اى كه خليل در علوم عربى داشت اين مهم را انجام داد.

دانى از حسن بن كيسان نقل مى كند كه گفت: «2» محمد بن يزيد مى گويد: اعرابى كه در كتابها موجود است، كار خليل مى باشد و آن از شكل حروف

گرفته شده است، ضمه واو كوچكى است كه بالاى حرف قرار مى گيرد تا با واو مشتبه نشود، و كسره ياى كوچكى است كه زير حرف قرار مى گيرد، و فتحه الف مسطحى است كه بالاى حرف قرار مى گيرد.»

و ابو الحجاج بلوى گفته: «3» «خليل بن احمد همان كسى است كه تمدد و تشديد و روم و

__________________________________________________

. و مبناها، ص 12- 11) معتقدند كه ما نمى توانيم مشخص كنيم كه كدام يك از حركات اعراب و حركات بناى كلمه از لحاظ وقوع در خطا بر يكديگر مقدم بوده اند. ولى به نظر ما با قطع نظر از ترتيب علوم عربى، احتمال وقوع خطا، در حركات اعراب، سابق تر از احتمال وقوع خطا در بناى كلمه است، زيرا كه حركات اعراب همواره در معرض تغيير بوده و ضبط قواعد آن به اين آسانى نبوده است.

(1) بنگريد به ابو بكر زبيدى: ص 47 و ابن نديم: ص 42 و ابو البركات انبارى: ص 48 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 275.

(2) المحكم، ص 7.

(3) الفبا، ج 1، ص 176 دانى در المحكم، ص 6 گفته است: «خليل بن احمد همزه و تشديد و روم و اشمام را وضع نمود.» مى توان گفت كه

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 465

اشمام را آغاز نمود و همو بود كه اعراب حروف را وضع كرد و آن را از شكل حروف گرفت، ضمه واو كوچكى بالاى حرف است تا به واو مكتوب مشتبه نشود و كسره ياء در زير حرف و فتحه الف مسطّحى بالاى حرف است ...» «1»

سخنى را كه دانى از محمد بن يزيد مبرد نقل كرده و

سخن ابو الحجاج بلوى، هر دو حكايت از اين دارد كه خليل بن احمد شكلهاى حركات سه گانه را از علامتهاى حركات بلند يعنى الف و واو و ياء اخذ كرده است و اين درك درستى از رابطه ميان حركات كوتاه و حركات بلند دارد. ابن جنى تعبير دقيق ترى از آن آورده و گفته: «فتحه قسمتى از الف و كسره قسمتى از ياء و ضمه قسمتى از واو است، و دانشمندان پيشين علم نحو فتحه را الف كوچك و كسره را ياى كوچك و ضمه را واو كوچك مى ناميدند و اين نامگذارى كار درستى بود.» «2» اطلاق لفظ «كوچك» براى حركات كوتاه به اين مطلب دلالت دارد كه آنها مى دانستند كه علامتهاى اين حركات از علامتهاى حركات بلند سه گانه اخذ شده است، ولى اين علامتها در وسط سطرها نوشته نشد تا با علامتهايى كه از آنها گرفته شده اند مشتبه نشوند به گونه اى كه مبرد گفته است.

ابن درستويه در اساس شكلهاى حركات كوتاه، نظر ديگرى دارد. او در جايى كه از حركات سه گانه سخن مى گويد، اضافه مى كند: «اين علامتها از حروف اسماء آنها مشتق شده اند و حركات سه گانه در هر سه به شكل (راء) غير آشكار نوشته شده و آن از راء حركت اخذ گرديده است، البته براى ضمه علامت ديگرى اضافه شده و آن را از دو تاى ديگر جدا مى كند و آن از واو گرفته شده چون ضمه و واو در تلفظ و مخرج يكى هستند» «3».

نمى دانيم كه اين عقيده ابن درستويه درباره اساس شكلهاى حركات كوتاه، از دانشمندان پيشين نقل شده و آن را از خليل مى دانند و يا به

نظر شخصى ابن درستويه است؟ ولى به نظر مى رسد قول به اينكه خليل اين علامتها را از شكلهاى حروف اخذ

__________________________________________________

كلمه مدّ (تمدّد) در سخن بلوى تحريف شده كلمه همزه است و شايد منظور بلوى از تمدد همان مدّ باشد.

(1) در اين باره بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 12 أو سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 162 و طاش كبرى زاده: ج 2، ص 233.

(2) سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 19.

(3) الكتاب، ص 55.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 466

كرده، صحيح تر از نظر ابن درستويه باشد، چون علامتهاى خليل به شكلهاى حروف سه گانه الف و واو و ياء نزديكتر است، فتحه يك نوع الف كج شده است و كسره ياى برگشته است و ضمه واو كوچكى است، «1» اما استعمال كاتبان صورت آنها را تغيير داده و قسمتى از ياء را حذف كرده اند و كسره شبيه فتحه شده كه آن را زير حرف قرار مى دهند. «2»

و اما «روم و اشمام» اين دو متعلق به حركات آخر كلمات در حال وقف است و دانى درباره حقيقت هر يك از آنها صحبت كرده و گفته: «حقيقت روم اين است كه صداى حركت را به صورت ضعيف ادا كنى به گونه اى كه قسمت مهم صداى آن از بين برود و براى آن صداى ضعيفى شنيده شود به طورى كه شخص نابينا با گوش خود آن را درك كند، و حقيقت اشمام اين است كه دو لب خود را پس از سكون حروف روى هم بگذارى و شخص نابينا آن را درك نكند چون فقط با چشم ديده مى شود و آن اشاره كردن

با يكى از اعضاى بدن به حركت است. روم از نظر قاريان فقط در رفع و ضمه و جرّ و كسره است و آن را در نصب و فتحه به كار نمى برند چون اين دو خفيف هستند، ولى اشمام تنها در رفع و ضمه است و منظور ما از رفع و ضمه و جرّ و كسره و نصب و فتحه، حركت انتقالى اعراب و حركت بناى لازم است». «3»

روم و اشمام به همان گونه كه در قرائت آمده، در لغت عرب وجود دارد و مكى نقل مى كند كه: «روم و اشمام را عربها در حالت وقف به كار مى برند تا بيان كنند كه حركت در حالت وصل چگونه بوده است.» «4» و سيبويه از انواع وقف صحبت كرده و گفته است: آن در كلام عرب چهار گونه است: روم و اشمام و تضعيف و سكون و براى هر كدام از آنها علامتى را در كتابت بيان كرده و گفته: «5» «براى آنها علامتهايى است، علامت اشمام يك نقطه است كه مانند جزم است و علامت سكون خاء است و علامت تضعيف شين است.» «6»

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 45.

(2) بنگريد به: حفنى ناصف: ص 77.

(3) التيسير، ص 59 و بنگريد به: التنسى: برگ 16 ب و قسطلانى: ج 1، ص 187.

(4) الكشف، ج 1، ص 122.

(5) الكتاب، ج 2، ص 282.

(6) ابن يعيش در شرح المفصل، ج 9، ص 68 گفته است: «سيبويه براى هر يك از اينها علامتى را در خط قرار داده است، علامت سكون

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 467

و شايد اين علامتهايى كه سيبويه ذكر

كرده همان علامتهايى باشد كه استادش خليل وضع كرده است.

پيش از آنكه اسناد خطى را بررسى كنيم و ببينيم كه كاتبان مصاحف، روش نقطه هاى گرد و روش اعراب مستطيل را چگونه به كار مى بردند، ناچاريم به موضوعى بپردازيم كه بحث در آن باره لزومى نداشت ولى بعضى از پژوهشگران آن را مطرح كرده اند و چيزى را كه گمانى بيش نيست لباس يقين پوشانيده اند و آن را يك حقيقت مسلم انگاشته اند. اين موضوع همان منبع و مصدرى است كه ابو الاسود دئلى و خليل بن احمد در وضع علامت حركتها، از آن متأثر شده اند، يا بگوييم مقدار تأثير زبانهاى ديگر در اين عمل چقدر بوده است؟

موضوع تأثير لغات بيگانه در نظام حركت گذارى در كتابت عربى احتمالى است كه تنها مستشرقان و پژوهشگرانى كه تربيت شده آنها هستند، ذكر كرده اند و جرجى زيدان از نخستين كسانى است كه در نشر اين انديشه سهم داشته اند. او در حالى كه از كارهاى آغازين نحو عربى صحبت مى كند، مى گويد: «به گمان ما آنها در تنظيم علم نحو از روش زبان سريانى استفاده كرده اند.» «1» و نيز در حالى كه او از نقش ابو الاسود در وضع نحو عربى بحث مى كند، مى گويد: «گويا كه او زبان سريانى را ياد گرفته بوده و يا از نحو آن آگاهى داشته و لذا از روش آن استفاده كرده است.» «2» و در جايى كه از نقطه گذارى حركتها كه ابو الاسود آن را وضع كرده صحبت مى كند، مى گويد: «قول پسنديده اين است كه او اين كار را از كلدانيها و يا سريانيها كه همسايه او در عراق بودند، اخذ كرد. نزد آنها نقطه هاى

بزرگى بود كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند تا تلفظ آن را مشخص كنند و يا تعيين كنند كه آيا اين كلمه اسم است يا فعل است يا حرف؟ ظاهر اين است كه ابو الاسود اين حركتها را اقتباس كرد.» «3» همچنين جويدى مستشرق درباره تاريخ استعمال حركات در كتابت سريانى بحث

__________________________________________________

خايى بالاى حرف و علامت اشمام نقطه اى پس از حرف و علامت روم خطى مقابل حرف و علامت تضعيف شين بالاى حرف است.»

(1) تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 251.

(2) همان مصدر، ج 1، ص 251.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 252.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 468

كرده و گفته است: «دانشمندان عرب از آن استفاده كردند و به آن قوّت بخشيدند و آن را اصلاح نمودند» «1».

البته هدف ما در اين بحث صحبت از اصالت نحو عربى و يا تاريخ حركات در كتابت سريانى نيست بلكه فقط اين موضوع را كه ابو الاسود روش نقطه گذاران را از زبان سريانى اخذ كرده، مورد بحث قرار مى دهيم. با استناد به اين سخنان ظنى نامشخص مانند: «به گمان ما ...» يا «گويا كه ...» يا «قول پسنديده ...» و مانند آنها كه گوينده به دليلى استناد نكرده است، بعضى از نويسندگان جديد، اين اقوال را تكرار كرده اند آن هم با رنگ جديدى كه ظنى بودن و يا حتى خيالى بودن و بى دليل بودن آنها را پنهان مى كند. «2» اين خطا و اشتباه از سوى آقاى حسن عون به اوج خود رسيده و او سعى كرده كه با دلايل سست مطلب را اثبات كند. او مى گويد: «3» «ما دلايلى داريم

كه روشن مى سازد كه ابو الاسود روش نقطه گذارى را از نحويهاى سريانى اخذ كرده است. از جمله اين دليلها اين است كه ابو الاسود، در محيط عراق زندگى مى كرد و در آنجا والى بود و در عين حال عالم لغوى و پيشواى مذهبى هم بود، و مى دانيم كه اين محيط پيش از فتح اسلامى و بعد از آن پر از زبان و معارف سريانى بود و دانشمندان سريانى در آن مى زيستند و آنجا مركزى براى مباحثات و مجادلات آنها بود. اين مباحثات تنها در زمينه مسايل دينى و فلسفى نبود، بلكه علوم گوناگون از جمله لغت و نحو را شامل مى شد. باز مى دانيم كه زبان عربى پس از گسترش فتوحات اسلامى، دچار همان بحرانى شد كه زبان سريانى در دو قرن چهارم و پنجم ميلادى شده بود. لهجه هاى گوناگونى در زمينه سخن گفتن و كتابت ظاهر گرديد و غلط گويى ميان گويندگان منتشر شد و بيم آن بود كه اين غلط گويى به متون كتاب مقدس هم كشيده شود و اين از مظاهر بحران در لغت سريانى در قرنهاى چهارم و پنجم ميلادى بود و لغت عربى هم پس از گسترش فتوح همان

__________________________________________________

(1) محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 84 و دكتر عزت حسن سخن جويدى را با تصرفى در مقدمه تحقيق كتاب المحكم ذكر كرده (ص 29- 28).

(2) بنگريد به: دكتر على عبد الواحد وافى: فقه اللغه، ص 249- 248 و دكتر ابراهيم جمعه: دراسات فى تطور الكتابات الكوفية، ص 69، 73 و سهيلة جبورى: ص 55 و دكتر سعاد ماهر: ص 123.

(3) اللغة و النحو، چاپ اول، اسكندريه، چاپخانه، رويال:

1952، ص 250- 249.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 469

سرنوشت را پيدا كرد. در نتيجه اين بحران در لغت سريانى به اين فكر افتادند كه ضوابطى براى اعراب كتاب مقدس وضع كنند. اين ضوابط چيزى جز نقطه گذارى نبود كه ابو الاسود هم آن را در ضبط اعراب قرآن به كار برد، و از اينجاست كه مى بينيم مقدمات و زمينه ها و نتايج حاصله مشابه بوده و هر دو عمل در يك محيط انجام شده است. بنابراين، آيا از عناد و لجاجت نخواهد بود اگر بگوييم ابو الاسود روش نقطه گذارى را از سريانيها كه پيش از او اين كار را انجام داده اند، اخذ نكرده است؟» آقاى عون پس از اين بيان، از رابطه ابو الاسود با زبان سريانى و علماى آن صحبت مى كند و مى گويد: «1» «از اين گذشته، ما گمان مى كنيم بلكه ترجيح مى دهيم كه ابو الاسود زبان سريانى را به مقدارى كه بتواند آن را بفهمد مى دانسته و تا اندازه اى توانايى خواندن بعضى از متون آن را داشته است و اين به جهت اقامت طولانى او در عراق و اهتمام شديد او به بحثهاى لغوى و دينى بود كه در حين اقامت در آن محيط داشته است و آن محيط در اوايل عهد عربى تقريبا يك محيط سريانى بوده است».

اينكه ما اين متن طولانى را آورديم براى اين بود كه تمام دلايلى را كه اين نويسنده از آنها نتيجه گيرى كرده است، آورده باشيم اگر چه حقايق تاريخى با توصيفى كه او از ابو الاسود كرده و جنبه هاى گوناگون شخصيت او را پيش كشيده، مطابقت دارد، ولى براى مطالبى كه درباره محيط

عراق اظهار داشته و اينكه آن محيط پر از لغت و معارف سريانى بوده و يا عهد عربى در آغاز يك محيط سريانى بوده است، حتى يك دليل هم اقامه نكرده است، و گمان نمى كنم كه امروز كسى براى اين مطلب دليلى داشته باشد، و اگر مصادر تاريخى دلالت دارد كه اهل حيره نصرانى بوده اند، همين مصادر تأكيد دارد كه در غرب و جنوب عراق عربيت غلبه داشته و آنجا محل اقامت قبايل عربى بوده است، حتى در دربار لخمى هاى عرب در حيره به خط عربى در غرب نوشته مى شده است. ما در فصل مقدماتى بيان كرديم كه چگونه ساكنان آباديهاى عربى در غرب فرات مانند حيره و عين التمر و انبار و آباديهاى ديگر، پيش از ورود اسلام به عراق، به زبان عربى مى نوشتند. بنابراين آن غلبه سريانى كه آقاى عون تصوير مى كند، در محيط عراق وجود نداشته و اگر تصور كنيم كه در

__________________________________________________

(1) اللغة و النحو، ص 251.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 470

غرب و جنوب عراق در سالهاى اوليه ظهور اسلام زبان ديگرى با زبان عربى همرديف بوده، آن زبان زبان فارسى است و نه سريانى.

حيره مركز حركت نصرانيت در شرق هم نبوده بلكه تنها يكى از شاخه هاى آن بوده است و كارهايى كه براى نشان دادن حركات در كتابت سريانى صورت گرفته بود، در جنوب عراق انجام نشده بلكه در نصيبين و رها و در اطراف آسياى صغير بوده است، «1» بگذريم از اينكه تاريخ وضع علامت براى حركات در كتابت سريانى محل بحث است و بعيد نيست بگوييم كه ابو الاسود مصاحف را نقطه گذارى كرده بود در

حالى كه هنوز سريانيها چنين كارى را انجام نداده بودند. «2»

اگر هم قبول كنيم كه زبان سريانى در بعضى از مناطق در جنوب عراق منتشر شده بود، بدون شك اين زبان در اين دوره وارد بصره نشده بود، آن هم به اين وسعتى كه آقاى عون

__________________________________________________

(1) بنگريد به: نولد كه: ص 61 و جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 251.

(2) در زبان سريانى براى نشان دادن حركات دو روش وجود داشت: اول، روش نقطه كوچك كه بالا و پايين و يا هم بالا و هم پايين حرف مى گذاشتند و اين روش ميان سريانيهاى شرقى (نسطوريها) رواج داشت. دوم، روش استفاده از حروف كه آن را از ابجدهاى يونانى اخذ كرده بودند كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند. اين روش را سريانيهاى غربى (يعقوبيها) به كار مى گرفتند (بنگريد به: مطران اقليمس: ص 164) مطلبى كه نبايد در آن ترديد كرد اين است كه در زمان حيات يعقوب رهاوى كه در آغاز قرن هشتم ميلادى از دنيا رفت، روشى براى نشان دادن حركات اتخاذ نشده بود نه روش يونانى و نه روش نقطه گذارى (همان مصدر، ص 169) و گفته شده است كه روش نقطه هاى كوچك تنها در نيمه دوم قرن هشتم ظاهر شد (بنگريد به: زاكيه محمد رشدى: السريانية نحوها و صرفها، قاهره، دار الثقافيه، ص 32) سريانيها پيش از استخدام اين دو روش براى نشان دادن حركات، نقطه هايى را براى تشخيص جمع و تشخيص دال و راء به كار مى بردند و نقطه هاى بزرگى را به كار مى بردند كه نشان دهنده حركات بود. آنها اين كار را جهت رفع اشتباه

در قرائت انجام مى دادند. آنها نقطه بزرگى بالا يا پايين حرف مشتبه مى گذاشتند (بنگريد به: مطران اقليمس: ص 162- 161) اما كار اين نقطه نگرفت، چون كافى نبود، و از اين رو مجبور شدند از دو روش ياد شده كه پس از زمان يعقوب رهاوى وضع شدند، استفاده كنند (در مورد استخدام علامتهاى حركات در زبان سريانى بنگريد به: جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 254 و جويدى: محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 84- 83 و نولد كه، ص 61- 60 و دكتر على عبد الواحد وافى: فقه اللغة، ص 57- 249) و يعقوب رهاوى در سال 708 ميلادى از دنيا رفت (بنگريد به: دكتر زاكيه محمد رشدى: السريانيه، ص 31) و آن تقريبا مطابق با سال 90 هجرى است و معناى آن اين است كه تا اين تاريخ روش كاملى براى نشان دادن حركات در كتابت سريانى شايع نشده بود و اين تاريخ، متأخر از درگذشت ابو الاسود دئلى (متوفى 69 يا پيش از آن) مى باشد و او همان كسى است كه روايات اجماع دارند بر اينكه اولين نقطه گذار مصاحف بود و اگر درست باشد كه نشان دادن حركت با نقطه در زبان سريانى تا نيمه دوم قرن هشتم ميلادى مطابق با نيمه اول قرن دوم هجرى تقريبا ظاهر نشده است، معلوم مى شود كه ابو الاسود كار خود را از سريانى اخذ نكرده است و احتمال استفاده او از روش قديمى سريانى كه حركت معينى را نشان نمى داد حتى نزد سريانيها هم چندان شايع نشده بود. مورد شك و ترديد قرار مى گيرد و دفاع آقاى حسن عون را از ادعاى استفاده

ابو الاسود از روش كتابت سريانى، توجيه نمى كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 471

تصور مى كند. بصره شهرى براى لشكريانى بود كه در فتوح اسلامى از جزيره خارج شده بودند و محيط آن يك محيط اسلامى عربى خالص بود و آنجا دور از حيره بود كه احتمالا آثارى از فرهنگ سريانى را در خود داشته است.

از اينجاست كه داستان آشنايى ابو الاسود كه مدتى در بصره بوده و در برهه اى از زمان در آنجا شغل قضاوت داشته، با زبان سريانى و آموختن قرائت آن زبان، يك امر خيالى است كه هيچ دليلى براى آن وجود ندارد، و اين نشان مى دهد كه ادعاى آقاى عون كه بر آن تأكيد دارد، عكس العمل دروغين يك ادعاى واهى است كه آقاى عون خواسته آن را به صورت يك حقيقت مطرح كند و به شكل حماسى بگويد: «آيا از عناد و لجاجت نخواهد بود اگر بگوييم ابو الاسود روش نقطه گذارى را از سريانيها نگرفته است؟».

ما هرگز نمى خواهيم از روى هواى نفس عقيده اى را طرد و يا تأييد كنيم، زيرا اين حقيقت است كه بايد از آن پيروى نمود ولى مادام كه در اينجا دليل نقلى يا عقلى در دست نباشد كه مقدار اين تأثير را (البته اگر حقيقت داشته باشد) بيان كند و مادام كه اصل اين سخن، گمانهاى تأييد نشده اى باشد، براى هيچ كس در رد آن و نادان شمردن قائلين آن باكى نيست.

روايتها، مصدر و منبعى را كه ابو الاسود از آن استفاده كرده باشد، بيان نمى كند، و با توجه به آنچه كه در آغاز اين فصل گفتيم و سه روش براى تكميل كتابت عربى ذكر

كرديم، استخدام هيچ يك از آنها جز روش اعتماد بر علامتهاى خارج از خط امكان پذير نبود و اين همان كارى بود كه ابو الاسود انجام داد و، حركات را با نقطه هايى به رنگ مخالف رنگ متن نشان داد، و به احتمال زياد اگر اين روش از يك منبع خارجى و بيگانه اخذ شده بود، سند محكمى براى مخالفان نقطه گذارى مصاحف مى شد، ولى در روايات ذكر نشده كه كسى از مخالفان، به اين مطلب استدلال كرده باشد. «1»

__________________________________________________

(1) شخصى در سال 1969 رساله فوق ليسانس خود را تحت عنوان «ابو الاسود الدئلى و نشأة النحو العربى» به دانشكده آداب دانشگاه قاهره تقديم كرد و او فتحى عبد الفتاح دجنى بود. او در اين رساله تأثير منابع بيگانه در نحو عربى را بكلى نفى كرده و تأكيد نموده است كه تنها چيزى كه ابو الاسود از سريانى گرفت، همان نقطه گذارى اعراب بود كه به وسيله آن مصحف را نقطه گذارى كرد (47، 53) و او تأييد مى كند كه ابو الاسود زبان سريانى را مى دانست (ص 44- 43) و در ص 44- 43 درباره نقطه هايى كه ابو الاسود وضع كرد، مى گويد: «اگر

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 472

از چيزهايى كه در اين زمينه وحشت برانگيز و شگفت آور است اين است كه نويسنده اى از معاصران نقل مى كند كه خليل بن احمد روش نقطه گذارى حركات را از يونانيها گرفته است. آقاى ابراهيم مصطفى در مقاله اى راجع به نخستين واضع علم نحو پس از صحبت از اعرابى كه خليل وضع كرده، مى گويد: «گفته اند كه او اعراب را از يونانى گرفته و او زبان يونانى را مى خواند.»

«1» آقاى ابراهيم منبع اين سخن را ذكر نكرده و كسانى را كه اين سخن را «گفته اند» مشخص نساخته است، همچنين روشن نكرده كه خليل چگونه يونانى را مى دانسته و آن را مى خوانده است؟

در خلال مطالعاتى كه راجع به اين بحث داشتم به روايتى برخورد كردم كه ابوبكر زبيدى در طبقات خود آن را ذكر نموده است و آن اينكه: «روايت شده كه پادشاه يونان نامه اى به زبان يونانى به خليل نوشت. او يك ماه با آن نامه سر كرد تا آن را خواند. در اين باره از او پرسيدند. او گفت: با خود گفتم كه ناچار او نامه اش را با نام خدا و مانند آن شروع مى كند. بنا را بر اولين حرف آن گذاشتم و اين كار برايم ممكن شد.» «2» شايد همين خبر، مورد استناد آقاى ابراهيم مصطفى شده است، ولى نمى دانم كدام عاقلى اجازه مى دهد كه آن را تصديق كند و از آن چنين نتيجه گيرى نمايد كه خليل زبان يونانى را مى دانست و آنگاه بگويد اعرابى را كه به جاى نقطه هاى گرد وضع كرد، از زبان يونانى گرفته بود؟ «3»

__________________________________________________

ابو الاسود مبتكر حركات بود، آن را به صورت عربى ابتكار مى كرد و يا به عربى بودن آن اشاره مى كرد همان گونه كه خليل در تطور نقطه اين كار را انجام داد ... آيا اين نقطه دلالت به عربى بودن آنها دارد؟ ... قطعا نه اين نقطه ها بر عربى بودن آنها دلالت نمى كند».

ما معناى پرسش اخير او را نفهميديم و نمى دانيم چه مانعى دارد كه اين نقطه ها عربى اصيل باشند؟ همان گونه كه هستند.

(1) مجله دانشكده آداب، قاهره، مجلد 10، ج 2، ص 73.

(2) ص 47.

(3) شايد ادعاى اقتباس خليل از زبان سريانى از لحاظ دورى از حقيقت و واقعيت، كمتر از سخن كسانى نباشد كه مى گويند: خليل از زبان يونانى اخذ كرده است. جرجى زيدان مى گويد: (تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 254- 253) اما شكلهاى حركات كه به دست ما رسيده است يعنى ضمه و فتحه و كسره، واضع يا واضعان آن را نمى شناسيم همچنين زمان آن مشخص نيست ولى ظنّ غالب اين است كه آنها در قرون اولين اسلام وضع شده اند، همان گونه كه نقطه گذارى اعجام هم در آن زمان وضع شد و در اين كار به زبان سريانى اقتدا شد». (و نيز بنگريد به: جان كانتينو: ص 173) اگر جرجى زيدان به مصادرى دست نيافته كه تاريخ استخدام اين حركات را بيان كند و تصورات خود را بر همين جهل به حقايق تاريخى مبتنى كرده است، بر ماست كه اين گمان او را كه ابو الاسود نقطه گذارى را از زبان سريانى اخذ كرده، مورد تامل قرار بدهيم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 473

با همه اينها، من درباره بحث از اين موضوع كه در اين صفحات آمد، ترديد داشتم و آن را جهت بيان حقايقى از تاريخ علامتهاى حركات در كتابت عربى و رسم مصحف آماده مى كردم، ولى ديدم اقوالى كه در كتابها راجع به اين موضوع وجود دارد، به يك خبر صحيح و نظريه بى طرفانه مستند نيست و همين امر مرا وادار كرد كه به طور اختصار در اين صفحات محدود در اين باره بحث كنم. معتقدم كه دادن نظر قاطع درباره چيزى كه همه وسايل لازم جهت بحث

آن تكميل نشده است، كارى دور از صواب است، چون مى دانيم كه بسيارى از تفاصيل به دست ما نرسيده است، هر كس به روايات منابع عربى در اين موضوع كه از اشخاص مورد اطمينان كه خود در آن حوادث شريك بوده اند نقل شده قانع نباشد، نظريه بهترى ارائه كند كه از آن پيروى كنيم.

سوم: رسم مصحف در ميان روش نقطه گذارى گرد و اعراب مستطيل

در صفحات پيشين گذشت كه دانشمندان سلف چگونه توانستند رسم عثمانى را در همان آغاز تكميل كنند و براى نشان دادن حركات دو روش پديد آورند: يكى به واسطه نقطه هاى گرد و دوم به واسطه علامتهاى كوچك، و اگر روش اول با نام ابو الاسود و روش دوم با نام خليل بن احمد مربوط است، استخدام آنها در مصاحف مخصوصا روش دوم به آسانى صورت نگرفت. اينك مى خواهيم مراحل استخدام اين دو روش را در مصحف با توجه به متون روايى و اسناد خطى، بررسى كنيم.

شايد به كارگيرى نقطه هاى گرد جهت نشان دادن حركات اعراب در مصحف پيش از درگذشت ابو الاسود انجام گرفته هر چند كه محدود بوده باشد، زيرا معقول نيست كه همه مصادر، اين كار را به او نسبت بدهند ولى در زمان حيات او انجام نگرفته باشد.

دانى روايت مى كند كه عبد اللّه بن عمر (متوفى 73 يا 74 ه) نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانست، «1» و ابو عبيد از ابراهيم نقل مى كند (شايد منظور، ابراهيم نخعى متوفى 96 هجرى فقيه و مفتى اهل كوفه باشد) كه او نقطه گذارى مصاحف را بدعى مى شمرد و

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 10 بايد همين جا اشاره كنم كه در يك نسخه خطى المحكم به جاى «ابن عمر» ابو عمرو آمده.

ترجمه

رسم الخط مصحف، ص: 474

مى گفت: «قرآن را مجرّد كنيد و چيزى را به آن نياميزيد.» «1» و ابو عبيد و ابن ابى داود و دانى از حسن بصرى و ابن سيرين (هر دو متوفى 110 ه) نقل مى كنند كه اين دو نفر نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانستند، «2» و ابن ابى داود از اوزاعى نقل مى كند كه قتاده (متوفى 117 ه) گفته: «دوست داشتم كه دستهايشان بريده مى شد و قرآن را نقطه گذارى نمى كردند!» «3» اين روايات نشان مى دهد كه نقطه گذارى مصاحف در همان آغاز انجام گرفته است، ولى بعضى از بزرگان، افزودن بر مصاحف عثمانى را همواره ناپسند مى دانستند، و اين مى رساند كه در پايان قرن اول هجرى قرآن به طور محدودى نقطه گذارى شده بود. همان گونه كه از حسن بصرى و ابن سيرين ناخشنودى از نقطه گذارى نقل شده، اخبارى هم داريم كه به تجويز نقطه گذارى مصاحف از آنها نقل شده است. ابو عبيد از هشيم نقل مى كند كه منصور (متوفى 128 ه) گفت: «از حسن درباره نقطه گذارى مصاحف پرسيدم، گفت: اشكالى ندارد، مادام كه زياده روى نكنيد.» «4» و ابن ابى داود از ابو رجاء نقل مى كند كه گفت: «از محمد بن سيرين درباره مصحفى كه به روش نحو نقطه گذارى شده است، پرسيدم. گفت: مى ترسم چيزى بر مصحف بيفزايند.» «5» ابن ابى داود نقل مى كند كه ابن سيرين از روى مصحف نقطه گذارى شده قرائت مى كرد. «6» اين مصحف را يحيى بن يعمر براى او نقطه گذارى كرده بود. «7»

همچنين نافع بن ابى نعيم قارى مدينه (متوفى 169 ه) از استاد خود ربيعة بن عبد الرحمن درباره اعراب قرآن نقل مى كند كه گفت: اشكالى

ندارد. «8» و دانى نقل كرده كه مالك بن انس (متوفى 179 ه) گفت: «9» «همواره از من راجع به نقطه گذارى قرآن مى پرسند

__________________________________________________

(1) فضائل القرآن، لوح 57 و بنگريد به دانى: المحكم، ص 11.

(2) بنگريد به: فضائل القرآن، لوح 57 و كتاب المصاحف، ص 142- 141 و المحكم، ص 10.

(3) المصاحف، ص 141.

(4) فضائل القرآن، لوح 57 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 12.

(5) المصاحف، ص 141 و دانى: المحكم، ص 11.

(6) المصاحف، ص 142 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 12.

(7) ابوبكر زبيدى: ص 23 و قرطبى: ج 1، ص 63.

(8) ابن ابى داود: ص 142 و دانى: المحكم، ص 13.

(9) المحكم، ص 11.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 475

و من به پرسشگر مى گويم: مصحفهاى امام را نبايد نقطه گذارى كرد و نبايد چيزى بر آنها افزود ولى نقطه گذارى مصحفهاى كوچك كه كودكان از روى آن آموزش مى بينند و نيز لوحه هاى آنها اشكالى ندارد.» و نيز دانى از خلف بن هشام بزار نقل مى كند كه گفت: «من نزد كسايى (متوفى 189 ه) حاضر بودم و او بر مردم قرائت مى كرد و آنها با قرائت او مصحفهاى خود را نقطه گذارى مى كردند.» «1» ذهبى پس از نقل اين خبر، مى گويد: «2» «هنوز براى مردم اعراب گذارى ظاهر نشده بود و آنها با نقطه ها اعراب گذارى مى كردند».

اين متون و همين طور گفته هاى دانشمندان دلالت دارد كه ناخشنودى از نقطه گذارى مصاحف با مرور زمان كمتر مى شد، و اين به جهت افزايش نياز مردم به قرائت بود، تا جايى كه كسايى پيشواى اهل كوفه و بغداد مى نشست و قرائت

مى كرد و مردم با قرائت او مصحفهاى خود را نقطه گذارى مى كردند. بايد توجه كنيم كه در قرون اوليه مصاحف را نخست خالى از نقطه هاى اعراب و اعجام مى نوشتند، سپس مطابق با قرائت خاصى نقطه گذارى مى كردند و يا همان گونه بدون نقطه باقى مى ماند. بنابراين، نقطه گذارى مصاحف پيش از تمام شدن قرن دوم هجرى امر مقبول و حتى خوشايندى گرديد.

دانى مى گويد: «3» «مصحف جامع عتيق به دست من رسيد كه آن را در اول خلافت هشام بن عبد الملك در سال 110 نوشته بودند و تاريخ كتابت آن در پايان چنين آمده بود: اين مصحف را مغيرة بن مينا در سال 110 نوشته است. در اين مصحف حركات و همزه ها و تنوين و تشديد با رنگ قرمز ثبت شده بود.» به نظر مى رسد كه نقطه گذارى اين مصحف از تاريخ كتابت آن چندان متأخر نبوده است.

پس از بيان اين حقايق كه جاى هيچ گونه ترديدى در آنها نيست و اينكه نقطه هاى گرد در دو قرن اول و دوم استعمال مى شده، از سخن آقاى دكتر صبحى صالح درباره تاريخ استخدام نقطه ها، و همچنين از نظريه او درباره روايتى كه يحيى را اولين نقطه گذار معرفى

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 13 و نيز بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 101.

(2) معرفة القراء، ص 101.

(3) المحكم، ص 87.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 476

مى كند، تعجب مى كنيم. او مى گويد: «1» «داستان اولين نقطه گذار بودن يحيى در آنجا به اوج خود مى رسد كه ابن خلكان گمان كرده كه ابن سيرين مصحفى داشته كه يحيى بن يعمر آن را نقطه گذارى كرده بود و معلوم است كه ابن سيرين در

سال 110 هجرى درگذشته است.

بنابراين، قبل از اين تاريخ مصحفى كه كاملا نقطه گذارى و اعراب گذارى شده بود، وجود داشته است و اين يك مطلب مهمى است كه پذيرفتن آن آسان نيست.» ولى ما در اين موضوع، غرابتى كه صبحى صالح مى گويد نمى بينيم، بلكه انكار آن غريب است و شايد او بر مصادرى كه ما متون پيشين را از آنها نقل كرديم، آگاهى نداشته است.

مصاحفى كه به روش نقطه هاى گرد نقطه گذارى شده و بحمد اللّه تا به حال باقى مانده است، اندك نيست. آنها ما را به مرحله اى از مراحل تكميل رسم عثمانى رهنمون مى شوند، همچنين نشانگر تلاشهاى پسنديده اى هستند كه علماى سلف در طول نسلها در جهت خدمت به متن قرآن كريم انجام داده اند. در اين مصاحف و يا جزءهايى از آنها اشاره به حركات سه گانه را بدان گونه كه بيان كرديم و دانى هم آنها را آورده، مى بينيم. او مى گويد: «2» «بدان كه حركات سه گانه عبارتند از: فتحه و كسره و ضمه. محل فتحه بالاى حرف است چون فتحه علوى است و محل كسره زير حرف است چون كسره سفلى است و محل ضمّه وسط يا مقابل حرف است، زيرا كه وقتى فتحه به خاطر علوى بودن در بالا قرار گرفت و كسره به خاطر سفلى بودن در زير واقع شد تنها وسط حرف باقى مى ماند و همان، محل ضمه است. پس وقتى خواستى (الحمد للّه) را نقطه گذارى كنى، جهت فتحه نقطه اى به رنگ قرمز روى «حاء» و جهت ضمه نقطه اى به رنگ قرمز در خود دال يا مقابل آن (به انتخاب نقطه گذار) و براى كسره نقطه اى به رنگ قرمز زير «لام و هاء»

قرار مى دهى، و اين عمل با ساير حروف متحرك نيز انجام مى گيرد، خواه حركت اعراب يا حركت بناء و يا حركت عارضى باشد».

مجموعه هاى خطى تصويرى كه چند صفحه قبل به آنها اشاره كرديم، صفحاتى از مصحفهايى را كه در كتابخانه هاى عالم پراكنده مى باشد آورده است. در اين نمونه ها

__________________________________________________

(1) مباحث فى علوم القرآن، ص 93.

(2) المحكم، ص 42.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 477

حركات كوتاه به صورت نقطه هاى گرد آمده و با اينكه به خاطر تصويرى بودن نمونه ها، رنگها مشخص نيست ولى به نظر مى رسد كه اين نقطه ها با رنگ قرمز باشد به همان گونه كه علماى سلف توصيف كرده اند و در قسمتى از مصحفى كه در دار الكتب المصريه موجود است، ديده ام «1» و به همان گونه كه در مصحف منسوب به امير المؤمنين على عليه السلام كه در مسجد الحسين قاهره نگهدارى مى شود آمده و به همان گونه كه آقاى ناصر نقشبندى در توصيف يك مجموعه از صفحات چند مصحف قديمى نوشته شده بر پوست كه در موزه عراق نگهدارى مى شود، ذكر كرده است. «2»

از جمله نمونه هايى كه مورد تيز در مجموعه خود آورده، يازده برگ از يك مصحف است كه آن را به قرن دوم و يا سوم هجرى مربوط مى داند (لوح 29- 19). در اين برگها، نقطه ها گرد است ولى نقطه گذارى تمام حركتها را شامل نمى شود، مثلا در آيه كانَ ظَلُوماً جَهُولًا (احزاب 23/ 72) (لوح 23) فقط دو نقطه مى بينيم: يكى فتحه نون و ديگرى فتحه جيم، ولى بعضى از كلمات را مى بينيم كه تقريبا نقطه گذارى آن كامل است، مانند (لوح 26) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ (حاقه 69/ 51) در

اين كلمه جز فتحه حاء هيچ حركتى ترك نشده است.

همچنين در مجموعه مورتيز دو لوح وجود دارد (لوح 37 و 38) كه از مصحفى است كه اندكى پيش به آن اشاره شد و در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود (115 مصاحف) و لوح ديگرى وجود دارد (لوح 29 كه بزرگ شده لوح 40 است) از يك مصحف كه با همان روش نقطه گذارى شده و آن را به قرن سوم مربوط مى داند، و در لوح 42 صورتى از اول يك مصحف آورده كه در جامع الحسين نگهدارى مى شود و منسوب به على بن ابى طالب (عليه السّلام) است.

در بررسيهايى كه آقاى منجد در تاريخ خط عربى انجام داده، مجموعه ممتازى از صورتهاى صفحاتى از بعضى از مصاحف قديمى محفوظ در تركيه آمده كه در بعضى از آنها حركات با نقطه ها مشخص شده است. «3» در اين لوحها بعضى از كلمات كاملا

__________________________________________________

(1) به شماره 115 مصاحف.

(2) بنگريد به: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 35.

(3) بنگريد به: شكلهاى 27، 28، 29، 31، 32، 37، 38.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 478

نقطه گذارى شده و بعضى از آنها كاملا از نقطه خالى است و بعضى از كلمات گاهى نقطه گذارى شده و گاهى نشده است.

در مجموعه آقاى ناجى زين الدين، تعدادى از تصويرهاى مربوط به مصاحف محفوظ در كتابخانه هاى عالم ديده مى شود و در آنها روش نشان دادند حركات با نقطه هاى گرد، اعمال شده است. «1» شك نيست كه تعيين دوره تاريخى معينى كه اين برگهاى نمونه از مصاحف مربوط به آن گرفته شده، آسان نيست، ولى اگر همه آن ها به قبل از قرن سوم مربوط

نباشد، حداقل بعضى از آنها به قرن دوم بر مى گردد و آنها بيانگر همان روشى است كه ابو الاسود آن را پايه گذارى كرده است. در غالب اين مصاحف ديده مى شود كه گاهى نقطه زياد است و شامل حركات اعراب و حركات ديگر در كلمه مى شود و گاهى هم نقطه كم است، به گونه اى كه گاهى در يك كلمه فقط يك حرف نقطه گذارى شده كه آن هم گاهى حرف آخر وگاهى حرف ديگر است.

همان گونه كه در خبر سابق گذشت، كسايى مى نشست و مردم، مصاحف خود را مطابق با قرائت او نقطه گذارى مى كردند، و ديديم كه ذهبى در دنباله اين خبر افزود كه «هنوز اعراب گذارى براى مردم ظاهر نشده بود كه آنها با نقطه اعراب گذارى مى كردند.» منظور ذهبى اين نيست كه اعراب گذارى خليل را مردم نمى شناختند، بلكه منظور او اين است كه مردم آن را در مصاحف به كار نمى بردند، بلكه در آغاز تنها اهل لغت و شعر آن را به كار مى بردند و براى اعراب گذارى مصاحف از نقطه هاى گرد استفاده مى كردند و اين قرنها بعد از خليل ادامه داشت. دانى روايت مى كند كه مصحفى را ديده است كه حكيم بن عمران نقطه گذار اهل اندلس در سال 227 آن را نقطه گذارى كرده و حركات را با نقطه هاى قرمز مشخص كرده است. «2»

به نظر مى رسد كه اعراب مستطيل كه خليل آن را وضع كرد، در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم در مصاحف مورد استفاده قرار گرفت. اين كار بيشتر در محيط عراق انجام پذيرفت كه مركز حركتهاى علمى و لغوى بود و در جهت استفاده از تلاشهاى دانشمندان

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مصور الخط العربى، شكلهاى 74، 75، 76، 78، 83.

(2) المحكم، ص 87.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 479

آمادگى لازم را داشت، ولى بلاد مغرب و اندلس به گونه اى كه دانى ترسيم مى كند، همواره به روش قديمى پاى بند بودند و تصور مى كردند كه روش قديمى را صحابه و تابعين پايه گذارى كرده اند و از اين رو پيروى از آن سزاوارتر است.

دانى نظريه ابن مجاهد (متوفى 324 ه) را در استعمال اعراب مستطيل و نقطه هاى گرد در ضبط مصاحف از كتاب او كه درباره نقطه گذارى نوشته، نقل كرده است. او مى گويد: «1» «ابو بكر بن مجاهد در كتاب خود راجع به نقطه مى گويد: اعراب و نقطه يك چيز است جز اينكه فهم قارى بيشتر به اعراب منتقل مى شود تا نقطه. چون صورت اعراب مختلف است ولى صورت نقطه يكى است چون تمام نقطه ها گرد است ولى در اعراب، ضمه و فتحه و كسره و همزه و تشديد علامتهاى گوناگونى دارد اما در نقطه همه اينها يك جا جمع شده و شخص بايد اصول آن را شناخته باشد چون در نقطه هم اعراب يعنى رفع و نصب و جر و علامتهاى مد و همزه و تشديد وجود دارد و اگر چنين نبود، نقطه معنايى نداشت. مى گويد:

بعضى از كسانى كه مى خواستند نقطه ها را واضحتر نشان بدهند در مصحفهايى كه مورد استفاده خودشان بود، رفع و جر و نصب را با رنگ قرمز و همزه تنها را با رنگ سبز و تشديد را با رنگ زرد نقطه گذارى مى كردند و همه اينها به صورت گرد بود و اين براى فهم قارى نزديكتر از

نقطه گذارى با يك رنگ بود. مى گويد: نقطه گذارى علم بزرگى است و ميان اهل آن اختلاف وجود دارد و اگر كسى علم نقطه گذارى را نداند، نمى تواند در يك مصحف منقوط قرائت كند و از آن بهره اى نمى برد».

اين متن بسيار مفيد است و در آن موضع علماى سلف در اوايل قرن چهارم در عراق بيان شده و اينكه آنها اعراب مستطيل را در مصحف به كار مى بردند. از كلام ابن مجاهد پيشواى اهل عراق فهميده مى شود كه او استعمال اعراب مستطيل را در مصحف ترجيح مى داده، چون اين روش واضح تر و فهم آن سريع تر بوده ولى فهم نقطه هاى گرد، احتياج به شناخت گسترده اى از روشهاى نقطه گذاران داشته است.

ابو الحسين احمد بن جعفر بن منادى (متوفى 336 ه) استعمال اعراب مستطيل در مصاحف را اجازه داده بود، بخصوص اگر نقطه گذار ميان چند قرائت را جمع كرده باشد.

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 24- 23.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 480

او در كتاب خود كه راجع به نقطه هاست مطابق نقل دانى، چنين گفته است: «1» اگر خواستى نقطه هاى گرد بگذارى عيبى ندارد و اگر خواستى بعضى از نقطه ها را گرد و بعضى را مانند اعراب شعر قرار بدهى، ضررى ندارد به شرط اينكه حقوق حرفهاى اختلافى را ادا بكنى. و خود دانى درباره نقطه گذارى ميان پيشينيان از علماى نحو و عربى در عراق مى گويد: «آنها اتفاق نظر دارند كه نقطه گذارى حروف متحرك با حركات سه گانه و نقطه گذارى مشدد و منون و مهموز با نقطه هاى گرد باشد». «2»

دانى (متوفى 444 ه) استعمال اعراب شعر در مصاحف را نفى مى كند و مى گويد: «3» «بهتر و سزاوارتر اين

است كه استعمال اعراب شعر كه همان اعراب اختراعى خليل است در مصحفهاى جامع مادر و غير آن ترك شود تا به آن شخصى از تابعين كه نقطه گذارى را آغاز كرد، اقتدا شود و از پيشوايان گذشته پيروى گردد».

دانى براى عقيده خود در لزوم استخدام نقطه هاى گرد در مصاحف چنين استدلال مى كند: «4» «اينكه حركات را به صورت نقطه هاى گرد بر يك هيأت و صورت قرار داديم و فتحه را الف خوابيده و كسره را ياء برگشته و ضمه را واو كوچك قرار نداديم همان گونه كه پيشينيان از دانشمندان علوم عربى قرار داده اند و اين علامتها را از اين حروف اخذ كرده اند، بدان جهت بود كه خواستيم به كار كسى از علماى سلف كه نقطه گذارى را در حضور صحابه آغاز كرد، اقتدا كنيم و از آن پيروى نماييم و به روش او تمسك جوييم، زيرا كه مخالف با او با آن همه سابقه و تقدم جايز نبود و كسى حق ندارد روش او را كه محلى در دين و موضعى در علم داشت ترك نمايد .... بنابراين، پيروى از او اولى و عمل به روش او در نقطه گذارى مصاحف شايسته تر است چون نظريه ابو الاسود و كسانى از فصحا و علما كه در حضور او بودند و بر آن نقطه گذارى اتفاق داشتند، بدون شك درست تر از نظريه كسانى است كه پس از او آمده اند، و اين به خاطر پيشينه و تيز بينى آنهاست، پس لازم است سخن آنها را بپذيريم و به فعل آنها عمل كنيم و نظريه اى را كه مخالف با نظريه آنها و خارج از

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 22.

(2) همان مصدر،

ص 210.

(3) همان مصدر، ص 22.

(4) المحكم، ص 43- 42.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 481

فعل آنهاست كنار بگذاريم» «1».

فرصتى پيش نيامد مصاحفى را كه تاريخ آنها مربوط به قرن سوم است، ملاحظه نمايم تا از لابلاى آنها مراحل انتقال از نقطه هاى گرد به اعراب مستطيل را بخصوص در بلاد شرق به دست آورم و شايد هم، چنين مصحفهايى كمياب باشند، ولى از اواخر قرن چهارم مصحفى براى ما به يادگار مانده كه آن را خطاط مشهور بغدادى، على بن هلال معروف به ابن ابواب (متوفى 413 ه) نوشته است و در آخر مصحف تاريخ تحرير و نام كاتب چنين آمده است: (كتب هذا الجامع على بن هلل بمدينة السلام سنة احدى و تسعين و ثلثمائة حامدا للّه تعالى ...) «2» اين مصحف به طور كامل با روش خليل اعراب گذارى شده: فتحه، الف كوچك خوابيده بالاى حرف و ضمه، واو كوچك بالاى حرف و كسره مانند فتحه ولى پايين حرف قرار دارد. «3»

همچنين مصحف ديگرى وجود دارد كه آن را ابو القاسم سعيد بن ابراهيم بن صالح الذهب در سال 427 هجرى نوشته است. «4» آن نيز با همان روش مصحف ابن ابواب اعراب گذارى شده است. «5»

پيش از آنكه به سالهاى پس از اين دوره بپردازيم، اشاره مى كنيم به اينكه درباره مقدار نقطه گذارى در كلمه اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته گفتيم كه ابو الاسود دئلى فقط آخر كلمات را نقطه گذارى مى كرد ولى با گذشت زمان معلوم شد كه احتياج به اعراب گذارى حروف ديگر كلمه، كمتر از حرف آخر نيست، با اين وجود بعضى از دانشمندان

__________________________________________________

(1) حفنى

ناصف در ص 77 كتاب خود آنجا كه راجع به استعمال اعراب گذارى خليل صحبت مى كند، مى گويد: «اين روش ميان مردم مشرق شايع شد ولى اندلسيها در آغاز از پذيرش آن امتناع كردند و اين به خاطر محافظت بر اصلاحات بنى اميه و دورى از اصلاحات بنى عباس بود ...» ولى به نظر مى رسد كه اين سخن، دقيق نيست و آنچه دانى گفته علت قابل قبول در اين موضوع است و آن اينكه آنها خواستند به سنت صحابه و تابعين عمل كنند، و از چيزهايى كه گفته آقاى ناصف را نقض مى كند اين است كه آنچه او اصلاحات اموى ناميده حدود نيم قرن در عصر عباسى هم عمل مى شده و اين پيش از آن بود كه خليل اعراب را وضع كرد و نيز همان روش قبلى تا عصر ابن مجاهد (متوفى 324 ه) در مشرق نيز مورد عمل بود همان گونه كه از گفته سابق ابن مجاهد استفاده مى شود.

(2) در اين باره رجوع شود به لوحى كه سهيله جبورى آورده است (شكل 7 ص 81) ترجمه عبارت بالا چنين است: اين جامع را على بن هلال در مدينة السلام (بغداد) در سال سيصد و نود و يك نوشت».

(3) المحكم، ص 210.

(4) همان مصدر، ص 56.

(5) المصاحف، ص 144.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 482

معتقدند كه بعضى از كلمات آنچنان واضح است كه نيازى به ضبط حركات آن نيست و تنها كلماتى نقطه گذارى مى شود كه اگر نشود، خواننده به اشتباه مى افتد. اين در حالى است كه بعضى ديگر عقيده دارند نقطه گذارى بايد شامل تمام حركتهاى كلمه باشد.

دانى روايت مى كند كه دانشمندان علوم

عربى و پيشينيان از نحويهايى عراق در نقطه گذارى كلمات به اواخر كلمه ها اكتفا مى كردند. و نيز مى گويد: عموم اهل عراق از سلف و خلف، در مصاحف علامت سكون و تشديد و مد را نمى گذارند و حروف را از همه اين علامتهاى خالى و مجرد مى كنند.

از چيزهايى كه ابن ابى داود از ابو حاتم سجستانى در موضوع نقطه ها نقل مى كند، اين عبارت است: بناى نقطه گذارى به اختصار است، زيرا اگر آنها آنچنانكه بايد نقطه گذارى كنند، مصحف تباه مى شود، مثلا اگر در (فمثله) (بقره 2/ 264) بر فاء و ميم و ثاء و لام و هاء نقطه گذارى كنند كلمه تباه مى شود ولى آنها يك نقطه بالاى ميم مى گذارند و يكى مقابل لام، چون لام حرف اعراب است كه گاهى منصوب و گاهى مرفوع و گاهى مجرور مى شود. و اينكه به ميم فتحه مى دهند براى آن است كه خواننده آن كلمه را (فمثل) نخواند و اگر موردى باشد كه از جاى ديگر رفع اشتباه شود، آن حركت را نيز ترك مى كنند، مانند:

(قتلوا فى سبيل اللّه) (آل عمران 3/ 169) كه مقابل قاف نقطه اى گذارده مى شود ولى حرف تاء نقطه گذارى نمى شود چون ضمه قاف دلالت دارد كه اين كلمه بر وزن (فعلوا) است و اما در آيه (قتّلوا تقتيلا) (احزاب 33/ 61) بايد زير حرف تاء يك نقطه گذارى چون حرف مشدّد است و بايد ميان حرف مشدّد و غير مشدّدفرق گذاشته شود. و به آنچه گفتيم همه موارد را ان شاء اللّه قياس كن».

ابن مجاهد نيز همين عقيده را دارد. او در كتابى كه راجع به نقطه ها دارد، مى گويد: «1» «بر هر حربى اعراب گذاشته نمى شود، بلكه

در جايى اعراب گذاشته مى شود كه اگر نشود، موجب اشتباه مى گردد. اگر تمام حروف كلمه از اول تا آخر اعراب گذارى شود، به آن كلمه ستم شده است و فايده اى هم ندارد چون اعراب بعضى از آنها از بعضى ديگر كفايت مى كند».

__________________________________________________

(1) دانى: المحكم، ص 23، 210.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 483

و اين، همان موضع ابو الحسين بن منادى است كه مى گويد: «1» «نقطه گذارى و اعراب براى آسان كردن ضرورتها و مشكلات است و براى اين نيست كه تمام حروف يك كلمه چه ساكن چه متحرك نقطه گذارى شود، اگر كسى چنين كند از حدّ اعتدال خارج شده است و فايده اى هم ندارد.» و اين موضعگيرى درباره مقدار نقطه و اعراب مطابق با روش نويسندگان نامه ها هم هست. «2»

در مقابل اين نقطه نظر درباره مقدار اعراب و نقطه گذارى، نظر ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه بايد تمام حركتهاى كلمه اعراب گذارى شود و علامتهاى ديگر هم مشخص گردد. دانى اين مطلب را به طور روشنى بيان كرده و گفته است: «3» «اگر سبب نقطه گذارى مصاحف، تصحيح قرائت و كمك به تلفظ درست حروف است تا قرآن آنچنانكه از جانب خداوند نازل گشته و از پيامبر دريافت گرديده و از صحابه نقل شده و پيشوايان آن را ادا كرده اند، خوانده شود، بنابراين بهترين راه اين است كه حق هر حرفى با نقطه گذارى ادا شود و هر علامتى از حركت و سكون و تشديد و مدّ و همزه و غير آن كه لازم باشد، گذارده شود و اين كار به بعضى از حروف اختصاص نيابد».

اين روشى كه دانى ذكر كرده، از همان آغاز در مصاحف

عملى مى شده، همان گونه كه در مصحفى كه ابن بواب در سال 391 هجرى نوشته و ابوالقاسم سعيد بن ابراهيم در سال 427 هجرى نوشته ملاحظه مى شود، و اين روش در نقطه گذارى و اعراب گذارى مصاحف تا زمان حاضر عملى مى شود. «4»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 210.

(2) ابن درستويه در ص 5 كتاب خود گفته است: «بدان كه كاتبان حرفى را نقطه گذارى يا اعراب گذارى نمى كنند مگر اينكه مشتبه شود.» نفرت از اعراب گذارى در كتابها و نامه ها بيشتر بود. يك بار براى عبد اللّه بن طاهر نامه اى اعراب گذارى شده رسيد كه خط خوبى هم داشت او گفت: چه خط خوبى دارد اما نقطه سياه آن زياد است (بنگريد به: ابو حيان توحيدى: رسالة فى علم الكتابة، نسخه عكسى از روى نسخه اى كه در وين محفوظ است ...) ابو حيان توحيدى در همين رساله اخبارى را نقل كرده كه دلالت دارد بر اينكه بعضى نويسندگان و نامه نگاران اعجام و اعراب را در كتابت دوست مى داشتند تا جايى كه به محمد بن عبد الملك وزير نسبت داده شده كه او گفته است: «كتاب نقطه گذارى شده كتاب عربى است و اگر نقطه گذارى نشود نبطى است.» (لوح 16) و نيز ابو حيان گفته است (لوح 17) عبد الحميد (شايد منظور همان كاتب اموى باشد) گفت: ... خط بدون نقطه و اعجام مانند زمين خشك است و خط منقوط و معجم مانند يك باغ نورانى است.

(3) المحكم، ص 56.

(4) نمونه هايى از مصاحف خطى پس از قرن چهارم هجرى را در مجموعه موريتز و مصور الخط العربى از ناجى زين الدين ملاحظه

ترجمه رسم الخط

مصحف، ص: 484

روشى كه در آغاز گفته شد، اختصاص به نوشته هاى ديگر جز مصحف دارد كه به ندرت كلمه اى را اعراب گذارى، مى كند مگر اينكه كلمه مشتبه شود. و اين روش تا امروز در كتابها ادامه دارد. «1» ولى بايد تذكر بدهيم كاتبان در كتب لغت و شعر و مانند آنها به روش قبلى عمل مى كنند و كلمه را اعراب گذارى مى نمايند. يك نسخه خطى از كتاب «غريب الحديث» تأليف ابو عبيد (متوفى 224 ه) كه در سال 311 نوشته شده، نمونه اى از اعراب گذارى كامل كلمات را نشان مى دهد. «2» اين نوع اعراب گذارى كامل را در يك نسخه خطى از «الكتاب» سيبويه كه در سال 351 ه نوشته شده و يك نسخه خطى از «الامالى» ابو على قالى كه در سال 486 ه نوشته شده، ملاحظه مى كنيم. «3» همچنين اين علاقه را در ضبط كلمات در كتابهاى چاپى مربوط به لغت عربى و شعر در زمان حاضر مى بينيم.

و نيز اين علاقه را نزد محدثان كه به ضبط الفاظ حديث پيامبر علاقه دارند، از زمانهاى دور تا امروز مشاهده مى كنيم. «4»

به نظر مى رسد كه كاتبان مصاحف در بلاد اندلس پس از عصر دانى در اعراب گذارى حركات به استعمال اعراب مستطيل روى آوردند و به جاى نقطه هاى گرد، فتحه را به صورت الف خوابيده بالاى حرف، و كسره را به صورت ياى برگشته پايين حرف، و ضمه را به صورت واو كوچك بالاى حرف قرار دادند. در سخنان بعضى از دانشمندان پس از دانى اشاره هايى به اين تحول شده است. ابو طاهر بن ظاهر عقيلى مصرى (متوفى 623 ه) پس از بيان نقطه

گرد كه دانى آن را در نقطه گذارى مصاحف اختيار كرده و بيان روش اعراب مستطيل كه خليل آن را وضع نموده، مى گويد: «5» «... كار نزديك به هم است ان شاء

__________________________________________________

فرماييد.

(1) صاحب مفتاح السعاده (متوفى 962 ه) در ج 1، ص 81 كتاب خود مى گويد: «نقطه گذارى و اعجام در زمان ما در مصاحف لازم است ولى در غير مصحف فقط در حال خوف از اشتباه لازم است چون آنها بر طرف كردن اشتباه وضع شده اند.» صاحب كشف الظنون هم اين سخن را نقل كرده است (مجلد 1، ستون 712).

(2) محفوظ در كتابخانه الازهر.

(3) المخطوطات فى دار الكتب المصريه. نمونه آن را در مجموعه موريتز (لوح 121 و 176) ملاحظه فرماييد.

(4) بنگريد به: سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 68 به بعد.

(5) مختصر ما رسم فى المصحف، لوح 24.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 485

اللّه، جز اينكه موافقت تابعين و پيشوايان گذشته نزد من بهتر است، ولى روشى كه اكنون معروف و مشهور شده، روشن تر است، چون اعراب مستطيل اكنون مشهورتر شده و بيشتر به آن عمل مى شود و ضبط كلمات، در اصل براى توضيح كلمه ها و تعليم تلفظ، آنها مطابق با اراده كاتب بوده است.» ابو طاهر عقيلى در آغاز فصلى كه راجع به مسأله ضبط منعقد كرده، پس از سخن قبلى مى گويد: «1» «هر چيزى كه نزد طرفداران نقطه گذارى معتبر است، نزد طرفداران اعراب مستطيل هم معتبر است، جز در ضمه كه نزد آنها واو كوچكى بالاى حرف است و نمى توان آن را مانند فتحه نوشت، چون فتحه يك الف خوابيده است. براى كسى كه هر دو روش را

عملى مى كند بايد ضمه را در دو موضع بگذارد.» عقيلى دو روش را با هم ذكر مى كند و قارى را ميان آنها مخيّر مى سازد، و گويا در زمان او كسانى بودند كه به نقطه هاى گرد ميل داشتند.

بعد از ابو طاهر عقيلى ديگر كسى را پيدا نمى كنيم كه به استعمال نقطه هاى گرد در نشان دادن حركتهاى كوتاه اشاره كند. علم الدين سخاوى (متوفى 643 ه) گفته است: «اعراب كنونى پيشتر نقطه هاى قرمز رنگى بود كه خليل به اين صورت در آورد.» «2» و ابن وثيق اندلسى (متوفى 654 ه) در بحث از موضوع ضبط، از صورتهاى حركتهاى سه گانه كه خليل آنها را وضع كرده، سخن گفته بدون اينكه به رؤوس نقطه هاى گرد اشاره كند «3» و جعبرى نقطه گذارى اعراب را ذكر كرده و گفته است: «اينكه نقطه به خط تبديل شد، براى اين بود كه خط واضح تر بود و مشتبه نمى شد.» «4» و قلقشندى از هر دو روش سخن گفته و اضافه كرده است: پيشينيان نقطه هاى گرد را به كار مى بردند ولى متأخران علامتهاى خليل را استعمال كردند. «5» و خراز در ارجوزه مربوط به ضبط خود گفته است: «6»

ففتحة اعلاه و هى الف مبطوحة صغرى و ضمّ يعرف __________________________________________________

(1) همان مصدر.

(2) الوسيله، برگ 12 الف.

(3) رسالة فى رسم المصحف، لوح 35.

(4) خميلة ارباب المراصد، برگ 311 الف.

(5) بنگريد به: صبح الاعشى، ج 3، ص 166- 165.

(6) ما رغنى: ص 344.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 486

و اوا كذا امامه اوفوقا و تحته الكسرة ياء تلقى

تنسى (متوفى 899 ه) در شرح اين دوم بيت

گفته است: «1» «در اين دو بيت به حالت حركات سه گانه و محل آنها اشاره مى كند و روش خليل را انتخاب كرده است، هر چند كه دانى نقطه گذارى ابو الاسود را اختيار نموده است.» سيوطى (متوفى 911 ه) گفته: «2» «اعراب در صدر اول به صورت نقطه بود: فتحه، نقطه اى در اول حرف و ضمه بر آخر آن و كسره زير اول آن بود. و دانى هم همين روش را اتخاد كرده است، ولى آنچه امروز مشهور شده ضبط با حركات مأخوذ از حروف است و آن همان چيزى است كه خليل وضع كرده است و آن بيشتر و واضح تر است و به آن عمل مى شود. صاحب مفتاح السعاده نيز سخن سيوطى را نقل كرده است. «3»

از بررسى تاريخ نشان دادن حركات كه گذشت، روشن مى شود كه شروع نقطه گذارى مصاحف توسط ابو الاسود، بدان معنا نيست كه از آن تاريخ به بعد اين نقطه ها همواره مورد استعمال بوده و يا شامل تمام حركتهاى كلمه مى شده است. اينكه خليل علامتهاى حركات را وضع نمود، بدان معنا نيست كه بلافاصله در ضبط مصاحف مورد استعمال قرار گرفت، بلكه مدت زمان بسيارى گذشت تا اينكه اين علامتها وارد مصاحف گرديد. و ديديم كه اهل اندلس و مغرب تا عصر دانى (متوفى 444 ه) روش نقطه هاى گرد را به كار مى بردند و استعمال علامتهاى خليل در نشان دادن حركات پس از اين تاريخ شايع شد. «4»

روايتها، رنگ مركبى را كه كاتب ابو الاسود آن را در نقطه گذارى مصاحف استعمال نمود، تعيين نكرده ولى بعدها، استعمال رنگ قرمز در نقطه گذارى حركات و سكون و

__________________________________________________

(1) الطراز: فى شرح ضبط

الخراز، برگ 4 ب.

(2) الاقان، ج 4، ص 162.

(3) ج 2، ص 233- ص 232.

(4) و از همين جاست كه هميشه نمى توان از نوع ضبط يك مصحف خطى به تاريخ كتابت آن پى برد. خانم دكتر سعاد ماهر به غلط گمان كرده كه تاريخ درگذشت خليل، همان حد فاصل ميان استعمال نقطه هاى گرد و اعراب مستطيل است. او به همين جهت تاريخ كتابت مصحف منسوب به امير المؤمنين على عليه السّلام را كه در مسجد الحسين قاهره نگهدارى مى شود و به روش ابو الاسود نقطه گذارى شده است، تعيين كرده و آن را مبتنى بر همان گمان نموده است. او مى گويد: (ص 130- 129) «تأكيد مى كنم كه تاريخ اين مصحف ميان نيمه دوم از قرن اول و نيمه اول از قرن دوم هجرى است و دقيقا ميان سالهاى 67 هجرى و 160 هجرى است.» اين تاريخهايى كه او انتخاب كرده، همان تاريخ درگذشت ابو الاسود و خليل بن احمد است. البته مشهور در وفات خليل سال 170 هجرى است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 487

تشديد و تخفيف معمول گرديد و رنگ زرد به همزه ها اختصاص يافت. به طورى كه دانى روايت مى كند اين همان رنگهائى است كه نقطه گذاران مدينه و اندلس آنها را به كار گرفتند، ولى نقطه گذاران عراق براى حركت و همزه ها و حركتهاى ديگر، تنها رنگ سرخ را استعمال مى كردند و با همين خصوصيت مصحفهاى آنها از مصحفهاى ديگر باز شناخته مى شود. «1»

دانى از نقطه گذاران مصاحف با رنگ سياه نهى كرده است. او مى گويد: «نقطه گذارى مصاحف با رنگ سياه مانند مركب و غير آن را من اجازه نمى دهم، بلكه از

آن نهى مى كنم و منكر آن هستم و اين به جهت پيروى از كسى است كه نقطه گذارى را آغاز كرد و در آن از رنگى كه مخالف رنگ متن است استفاده نمود، چون با اين روش در رسم مصحف تغيير و يا خلطى حادث نمى شد ولى در رنگ سياه چنين تغييرى حادث مى شد. و لذا مى بينيم گاهى ممكن است نقطه اى اضافه شود و به خاطر رنگ سياه آن كه مخصوص رسم حروف است، چنين توهم شود كه آن، حرفى از كلمه است و به همين جهت به تلاوت نيز افزوده گردد. و براى همين است كه پيشينيان از صحابه و غير صحابه نقطه گذارى را ناپسند مى دانستند.» «2» شك نيست كه ناپسند بودن استعمال رنگ سياه در ضبط مصاحف با استعمال علامتهايى كه خليل وضع كرد، از بين رفت چون در آنها تشخيص با شكل علامت بود و نه رنگ آن، همان گونه كه در نقطه هاى دايره اى چنين بود.

در مورد استعمال رنگهاى گوناگون جهت نشان دادن قرائتهاى مختلف در مصحف، جمعى از دانشمندان طبق نقل دانى نظر منفى داشتند. او مى گويد: «گروههايى از مردم كوفه و بصره حروف شاذّ را در مصحف وارد مى كنند و آن را با رنگ سبز رسم مى كنند، و گاهى رنگ سبز را براى قرائت صحيح مشهور و رنگ قرمز را براى قرائت شاذ متروك در نظر مى گيرند. و اين يك نوع خلط كردن و تغيير دادن است». «3» همان گونه كه دانى آوردن قرائتهاى شاذ را با رنگهاى مختلف ناپسند مى داند، همچنين آوردن قرائتهاى صحيح را نيز

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 20- 19.

(2) المحكم، ص 19 و بنگريد به: النقط از همو، ص

125.

(3) المحكم، ص 20 و بنگريد به: ابن ابى داود: ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 488

با اين روش ناپسند مى داند. او مى گويد: «1» «از اين ناخوشايندتر و بدتر اينكه بعضى از قراء و افراد نادان از نقطه گذاران، چندين قرائت و حروف مختلف را در يك مصحف جمع مى كنند. آنها براى هر قرائت و حرفى رنگى از رنگها را كه مخالف با رنگ سياه است، اختصاص مى دهند، مانند قرمز، سبز، زرد و لاجوردى. و در اول مصحف به آن تصريح و راهنمايى مى كنند تا قرائتها و حروف مشخص شوند. اين كار بالاترين مصداق خلط و شديدترين نوع تغيير رسم است.» ولى دانى ذكر مى كند كه ابو الحسين بن منادى اين كار را اجازه داده است. او در كتابى كه درباره نقطه ها دارد، مى گويد: وقتى كلمه اى را كه با دو وجه يا بيشتر خوانده مى شود نقطه گذارى مى كنى، در يك كاغذ جداگانه اى نامهاى رنگها و نامهاى قاريان را بنويس تا خواننده آنها را بشناسد، و بايستى رنگها صاف و روشن و قلم متوسط باشد. مى گويد: اگر خواستى كه نقطه ها دايره اى باشد عيبى ندارد و اگر بعضى از آنها را دايره اى و بعضى را مانند اعراب شعر قرار دادى، ضررى نمى رساند البته بايد حق حروفى را كه داراى اختلاف است، ادا كرده باشى» «2».

سخن ابن منادى درباره امكان جمع بيش از يك قرائت با استخدام نقطه هاى گرد و اعراب مستطيل با هم، ضبط يك مصحف خطى را كه در دار الكتب المصريه موجود است براى ما روشن مى سازد، مصحفى كه بر آن نوشته كه به خط جعفر صادق عليه السّلام (متوفى 148 ه) است و

احتمالا اين جمله را پس از كتابت مصحف نوشته اند. «3» اين مصحف را مورتيز مربوط به قرن دوم و يا سوم مى داند و از آن شش لوح آورده است (لوحهاى 36- 31) و شايد اين مصحف با توجه به روش ضبطى كه دارد، پس از خليل بن احمد (متوفى 170 ه) نوشته شده باشد. در لوحهايى كه مورتيز آورده رنگهاى حركات مشخص نيست، ولى پس از آنكه به اصل مصحف كه در دار الكتب المصريه محفوظ است «4» و تا آخر سوره كهف مى باشد، مراجعه كردم، راز كثرت علامتها را شناختم. چنين مى نمايد كه اين مصحف نخست بر اساس قرائت معيّنى نوشته شده و با علامتهايى كه خليل

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 20.

(2) المحكم، ص 22- 21.

(3) بنگريد به: ناجى زين الدين: بدائع الخط العربى، شكل 649، ص 349 و ص 491، تسلسل 649.

(4) به شماره 1، مصاحف.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 489

وضع كرده با همان رنگ مركب حروف علامت گذارى شده است، به اين صورت كه فتحه الف كوچك خوابيده بر روى حرف، و كسره مانند فتحه در زير حرف، و ضمه واو كوچك بالاى حرف، و تشديد به شكل سرشين، و همزه به شكل سر حرف عين با همان مركب نوشته شده است، و چون خواسته شده كه اين مصحف مطابق با قرائت ديگر هم ضبط شود، «1» نقطه گذار، روشن نقطه هاى گرد تو خالى را به كار برده و از دو رنگ استفاده كرده است: يكى رنگ قرمز براى حركات و تنوين، به اين صورت كه فتحه نقطه اى بالاى حرف و ضمه نقطه اى مقابل حرف است، ولى

كسره همه جا نقطه توخالى نيست بلكه نقطه گذار آن را گاهى مانند فتحه ولى در زير حرف و با رنگ قرمز نوشته است؛ يعنى آن را مانند كسره اى كه در آغاز با رنگ مركب حروف ضبط شده قرار داده است. دوم رنگ لاجوردى كه همزه ها را با آن نوشته و آنها را نيز نقطه هاى گرد تو خالى قرار داده است.

آنچه از روشهاى پيشوايان قرائت درباره نقطه گذارى حركتهاى سه گانه بيان كرديم، مربوط به حركتهاى اشباع شده و آشكار است، و در مورد نشان دادن حركتهاى «مختلسه» و «مخفاة» و «مرامه» و «مشمّه» «2» دانى روشهاى قراء را در نقطه گذارى آنها تا عصر خودش نقل كرده، به اين صورت كه به حركت مختلسه و مخفاة و مرامه با نقطه هاى گرد، و به حركتهاى آشكار با علامتهاى خليل كه همان حروف كوچك است، اشاره مى شود. با اين نقطه ها و حروف سه گانه ميان حالتى كه صداى حركت به طور كامل ادا نمى شود و لفظ با آن اشباع نمى گردد و حالتى كه صدا كامل است، فرق گذاشته مى شود و بدين گونه تلفظ به وسيله اين علامتها مشخص مى گردد و دو جنس از حركت از هم شناخته مى شود و دو نوع آنها آشكار مى گردد و به اين سبب حقيقت آنها روشن مى شود. «3»

درباره حركت «مشمّه» بايد بگوييم كه معناى اشمام در اينجا با معناى آن كه پيشتر در

__________________________________________________

(1) آقاى حفنى ناصف معتقد است كه اين مصحف بر اساس بيش از يك قرائت ضبط شده است (تاريخ الادب، ص 94).

(2) اين چهار حالت مربوط به حركتهايى است كه به وضوح تلفظ نمى شوند «مختلسه» حركتى است كه اصلا تلفظ نمى شود (حركت

ربوده شده) «مخفاة» حركتى است كه تلفظ آن با اخفاء انجام مى گيرد. «مرامه» حركتى است كه يك درجه واضح تر از قبلى است و «مشمّه» واضح تر از مرامه مى باشد.

(3) المحكم، ص 47- 46 و نيز بنگريد به: تنسى: برگ 16 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 490

بيان حالات وقف گذشت، فرق مى كند. معناى اشمام در اينجا اين است كه كسره اوايل بعضى از افعال مانند: قيل و سيق و غيض، اندكى مايل به ضمه ادا شود. نقطه گذارى حركت مشمّه به اين صورت است كه نقطه اى مقابل قاف و سين و غين در مثالهاى بالا و مانند آنها در مثالهاى ديگر گذاشته مى شود تا دلالت بر اشمام آن حروف بكند. دانى مى گويد: «اگر حروف را از اين نقطه خالى كنى و اشمام را به صورت مشافهه از قراء بگيرى، زيباتر است» «1».

نقطه حركت «مماله» به اين صورت است كه آن را زير حرف قرار بدهى، همان گونه كه كسره را قرار مى دهى. دانى مى گويد: «اگر بيم آن رود كه اين نقطه با كسره مشتبه شود، حرف را از آن مجرّد مى كنى تا اينكه از راه مشافهه به دست آيد.» «2» گاهى علامت اماله پس از استعمال اعراب مستطيل در نقطه گذارى مصاحف، همان علامت كسره است كه به جاى نقطه در زير حرف قرار مى گيرد و گاهى هم بعضى از نقطه گذاران كلمه «مل» را با مركّب قرمز روى حرفى كه اماله مى شود قرار مى دهند. «3»

پيش از آنكه به مبحث بعدى منتقل شويم، به نقطه گذارى حركتهاى بلند اشاره مى كنيم.

بناى نقطه گذاران بر اين بود كه روى حرفى كه پس از آن ضمه يا كسره يا فتحه بلند مى آيد، نقطه اى

بگذارند گويا اين نقطه اشاره به اين مطلب دارد كه علامت واو و ياء و الف بيانگر ضمه يا كسره و يا فتحه بلند است و دلالت بر واو و يا و همزه نمى كند، يعنى اينكه اينها حركت هستند و حروف صامت نيستند. پس از آنكه علامتهاى خليل جايگزين اين نقطه ها شد، و به صورت قياسى مورد استعمال واقع گرديد، در اذهان مردم چنين وانمود شد كه حركتهاى بلند از يك حركت كوتاه و يك واو و يا ياء و يا الف تشكيل شده است. در اين برداشت به ظاهر رسم استناد مى كردند و دانشمندان علوم عربى بر اساس همين تصور از حركتهاى بلند سخن گفته اند و مى بينيم سيبويه از ياى ما قبل مكسور و واو ما قبل مضموم صحبت مى كند «4» و اينكه پيش از الف بايد حرف مفتوحى باشد، «5» و اين موضوع در سخنان

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 48.

(2) همان مصدر.

(3) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 285، 290.

(4) الكتاب، ج 2، ص 277.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 286.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 491

دانشمندان بعدى نيز تكرار شده است «1».

حركتهاى بلند از لحاظ صدا، همان حركتهاى كوتاه هستند ولى طولانى شده اند و يا دو برابر آنها هستند و يا مطالبى از اين قبيل كه در بررسيهاى جديد مربوط به آوا شناسى مشخص شده است «2».

البته اين موضوع، مطلب جديدى براى دانشمندان علوم عربى نيست، همان گونه كه پيشتر در سخنان ابن جنّى ملاحظه كرديم، ولى به نظر مى رسد كه موضع همه دانشمندان نحو حتى خود ابن جنى چنين نيست چون او نيز از حركتهاى

بلند به عنوان الف ما قبل مفتوح و ياى ما قبل مكسور و واو ما قبل مضموم تعبير آورده است. «3»

اگر از لحاظ صوتى دليلى براى اثبات علامتهاى حركات پيش از الف و واو و ياء در حركتهاى بلند نداريم، از لحاظ كتابت چنين دليلى وجود دارد، زيرا كه اين سه علامت داراى دو دلالت هستند: يكى دلالت بر حروف صامت و ديگر دلالت بر حركتهاى بلند، و بنابراين اثبات علامتهاى حركات كوتاه همراه با اين حروف، دلالت مى كند كه اين حروف حركت هستند نه حرف صامت. و از همين جاست كه داعى نداريم كه بگوييم: «ما نيازى به گذاشتن علامتهاى حركات كوتاه پيش از اين حروف نداريم» «4» مشروط بر اينكه فهم ما از طبيعت حركتهاى بلند بر اساس يك آوا شناسى درست بوده باشد. «5»

__________________________________________________

(1) مثلا بنگريد به: ابن جنى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 57 و مكى: الكشف، ج 1، ص 45.

(2) بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 201.

(3) مثلا بنگريد به: الخصائص، ج 2، ص 141 و ج 3، ص 127 و سرّ صناعة الاعراب (خطى)، برگ 240 ب.

(4) دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة قسمت 1 ص 202.

(5) بنگريد به: جان كانتينو: ص 148.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 492

مبحث دوم علامتهايى كه حروف مشابه را مشخص مى كند

اشاره

با تطورى كه پيش از اسلام در شكلهاى حروف كتابت عربى به وجود آمد، مشابهت ها و نزديكيهاى زيادى ميان بعضى از علامتهاى حروف آن پيدا شد كه در آخر كار به اشتراك دو يا چند حرف در يك علامت منجر گرديد. پيش از اين،

انگيزه ها و ريشه هاى چنين تحولى را بيان كرديم و در اينجا تكرار نمى كنيم. «1» همچنين در گذشته در موارد متعددى گفتيم كه مصحف عثمانى از هر گونه علامتى كه حروف مشابه را از هم جدا كند، خالى بود، همان گونه كه از علامتهاى حركات كوتاه خالى بود. و نيز در آغاز اين فصل به اين نظريه اشاره كرديم كه معتقد بود نقطه گذارى اعراب و نقطه گذارى اعجام هر دو قديمى هستند و اينكه مصاحف از آنها خالى بوده به اين جهت بوده كه احتمال همه قرائتهاى صحيح داده شود، و روشن كرديم كه اساس اين نظريه غير واضح و نامشخص است. البته هدف ما اين نبود كه تاريخ اين موضوع را بررسى كنيم بلكه فقط مى خواستيم بگوييم كه

__________________________________________________

(1) رجوع شود به: فصل مقدماتى از همين كتاب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 493

قول به قديمى بودن اعراب و اعجام و اينكه مصاحف عثمانى به خاطر علل خاصى از آن خالى شده، دليل محكمى ندارد و ترجيح داديم كه اين عقيده درست نيست. پس از آنكه از بررسى تاريخ حركتهاى كوتاه با استناد به روايات و اسناد خطى فارغ شديم، اينكه بر سر آنيم كه تاريخ علامتهايى را كه باعث تشخيص حروف مشابه از يكديگر مى شود، مورد بحث قرار بدهيم چون همان گونه كه دانشمندان پيشين در نشان دادن حركات از علامتهاى خارجى استفاده كرده اند همين روش را در تشخيص حروف مشابه نيز به كار برده اند «1».

البته اين موضوع از حركات پيچيده تر است و لذا خالى از دشوارى نيست چون اسناد و روايات در اين باره ناقص است و لذا اين بحث را با توجه به روايات

تاريخى موجود بررسى خواهيم كرد و به اسناد خطى اندكى كه در دست است در جهت رسيدن به نقاط روشنى در تاريخ تشخيص حروف مشابه استناد خواهيم نمود و مسأله را به كوششهاى تلاشگران بعدى واگذار خواهيم كرد، شايد در آينده روايات و اسناد خطى ديگرى به دست آيد و آنچه را كه امروز در دست ماست بيشتر توضيح بدهد.

اگر از روايتى كه اعجام در كتابت عربى را به عامر بن جدره «2» نسبت مى دهد، صرف نظر كنيم و بحث را به كمك روايات تاريخى ديگر دنبال نماييم، خواهيم ديد كه اين روايات بر دو قسم اند: قسمى كه مى گويد واضع اعراب همان واضع اعجام است، جعبرى گفته است: «3» «ظاهر اين است كه واضع اعجام همان واضع اعراب است» و ابن عاشر انصارى گفته است: «4» «نصى را نيافتم نخستين كسى را كه مصاحف را نقطه گذارى اعجام كرده است، تعيين كند و

__________________________________________________

(1) صولى در صفحه 55- 56 كتاب خود مى گويد: «وقتى ياء و تاء و نون در يك كلمه به همديگر متصل گرديد و به شكل سين و شين درآمد، بايد دندانه وسطى را بالا ببرى مانند: بينك و بيتك و اگر چنين نكنى و هر سه دندانه را مساوى قرار بدهى كلمه به شكل «شك» و «سك» در مى آيد و احتمال سين و شين داده مى شود.» به نظر مى رسد آنچه صولى گفته، وسيله اى بوده كه كاتبان براى از بين بردن التباس حاصل از اجتماع ياء و تاء و نون در اول يا وسط كلمه كه شبيه سين مى شد، به آن پناه برده اند. مثالهاى آن را در بعضى از مصحفهاى خطى قديمى و بعضى

از سنگ نوشته ها مى بينيم و در مصحف جامع عمرو مثالهاى متعددى وجود دارد، از جمله در فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ (48/ 26) مى بينيم كه دندانه ياء و تاء در كلمه (سكينته) طولانى تر از دندانه نون متوسط است و بدين گونه نشان داده كه اين دندانه هاى سه گانه سين نيست.

(2) بنگريد به: فصل مقدماتى. دانى در المحكم، ص 35 به نقل از هشام كلبى وضع اعجام را به اسلم بن خدرة نسبت مى دهد. گويا در روايت دانى تصحيفى رخ داده است.

(3) خميلة أرباب المراصد، برگ 316 الف.

(4) فتح المنان المروى بمورد الظلمآن، ص 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 494

جعبرى در خاتمه «جميله» (صحيح آن خميله است) گفته كه ظاهر اين است كه واضع اعجام همان واضع اعراب است و چنين به نظر مى رسد- و خدا داناتر است- كه علما متعرض آن نشده اند چون از آغاز موجود بوده است.» اين روايت تاريخ معينى را مشخص نمى كند و چيز جديدى را به دست نمى دهد. «1» قسم دوم از روايات از قسم اول بيشتر و قديمى تر است و عجيب است كه جعبرى و ابن عاشر آنها را نديده اند و آنها در واقع به يك روايت بازگشت مى كنند و با اينكه اين روايت معلوماتى را به دست مى دهد و آوردن علامتهاى تشخيص دهنده حروف مشابه را به اشخاص معينى نسبت مى دهد، در عين حال خالى از پيچيدگى نيست و همين امر سبب مى شود كه به آن اطمينان كامل نداشته باشيم.

پژوهشگران، اين روايت را از طريق ابن خلكان (متوفى 681 ه) شناخته اند. او اين روايت را در و فيات الاعيان نقل كرده و گفته است: «ابو احمد عسكرى

در كتاب «التصحيف» نقل مى كند كه مردم همواره در مصحف عثمان بن عفان مى خواندند ...» «2» و چون به كتاب ابو احمد عسكرى (متوفى 382 ه) مراجعه كردم متن روايتى را كه ابن خلكان نقل كرده، با مختصر تفاوتى يافتم «3». روايت با اندك تغييرى همان روايت ابن خلكان بود و در اثناى مطالعه اى كه براى نوشتن اين موضوع داشتم همين روايت را در كتاب ديگرى كه مربوط به حمزه اصفهانى (متوفى 360 ه) معاصر ابو احمد عسكرى بود پيدا نمودم. او نيز همين روايت را با تفاوت مختصرى كه معنا را تغيير نمى دهد آورده و بسيارى از الفاظ روايت عسكرى را دارد. «4» ابو احمد عسكرى بيست و دو سال پس از حمزه اصفهانى درگذشته است آيا اين دليل مى شود كه عسكرى از حمزه اخذ كرده و يا هر دو از يك منبع سابق بر آنها گرفته اند؟ پاسخ اين پرسش نيازمند آن است كه بدانيم كدام يك از آنها پيش از ديگرى به تأليف كتاب خود پرداخته است و آيا يكى از آنها از تأليف ديگرى آگاهى داشته يا نه؟ چيزى كه يافتن مصدر اين روايت را مشكل مى سازد اين است كه اين روايت در هر دو منبع بدون ذكر سند و مصدر آمده است و عسكرى به كلمه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 155.

(2) وفيات الاعيان، ج 1، ص 344

(3) بنگريد به: شرح ما يقع فيه التصحيف و التحريف، ص 13.

(4) بنگريد به: التنبيه على حدوث التصحيف، ص 38- 37.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 495

«روايت شده» اكتفا كرده و اصفهانى هم فقط روايت را

نقل نموده است. ما اينك نخست روايت اصفهانى را نقل مى كنيم سپس روايت عسكرى را مى آوريم تا ببينيم كه در موضوع اعجام حروف از اين روايتها چه چيزى استفاده مى شود؟

حمزه اصفهانى مى گويد: «علت پيدايش نقطه گذارى اين بود كه مصحفهاى پنجگانه اى كه به دستور عثمان نوشته شد و به شهرها ارسال گرديد، مردم حدود چهل و چند سال همواره از روى آنها مى خواندند و اين از زمان عثمان تا زمان عبد الملك بود. در اين مدت در زبان مردم تصحيفهايى به وجود آمد و اين بدان جهت بود كه باء و تاء و ثاء در حال اتصال و انفصال شبيه يكديگر بودند و ياء و نون در حال اتصال شبيه آنها بودند، از اين رو تصحيف در كتابت به طور كامل پيدا شد و چون تصحيف در عراق گسترش يافت حجاج بن يوسف به كاتبان خود روى آورد و از آنها خواست كه براى اين حروف مشابه علامتهايى را وضع كنند و آنها نقطه ها را به صورت تك و جفت وضع كردند و براى آنها محلهاى گوناگونى وضع كردند به اين صورت كه بعضى از آنها را روى حرف و بعضى از آنها را زير حرف قرار دادند. پس از پيدايش نقطه گذارى، زمانى طولانى گذشت و مردم هيچ دفتر يا كتابى را نمى نوشتند مگر اينكه آن را نقطه گذارى مى كردند، ولى در عين حال باز هم تصحيف اتفاق مى افتاد تا اينكه اعجام را احداث كردند و نقطه ها را با اعجام مى نوشتند و هر جا كه حق كلمه اى از لحاظ نقطه گذارى و اعجام ادا نمى شد، در آن كلمه تصحيف رخ مى داد ...»

ابو احمد عسكرى مى گويد: «روايت شده است

كه علت نقطه گذارى مصاحف اين بود كه مردم حدود چهل و چند سال تا زمان عبد الملك بن مروان همواره مصاحف عثمان را قرائت مى كردند تا اينكه تصحيف زياد شد و در عراق منتشر گرديد و حجاج به كاتبان خود روى آورد و از آنها خواست كه براى حروف مشابه علامتهايى را وضع كنند. گفته مى شود كه نصر بن عاصم اين مهم را به عهده گرفت و نقطه هاى فرد و زوج را وضع كرد و محلهاى آنها را گوناگون ساخت، و مردم زمانى چيزى را نمى نوشتند مگر اينكه نقطه گذارى مى كردند، ولى با اين وجود باز تصحيف رخ مى داد و لذا اعجام را احداث كردند و نقطه ها را مطابق با اعجام استعمال نمودند، و اگر حق كلمه اى به طور كامل ادا نمى شد، باز

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 496

تصحيف اتفاق مى افتاد و لذا به فكر چاره افتادند ولى چاره اى نيافتند جز اينكه از دهانهاى مردم اخذ نمودند».

با اينكه هر دو متن نسبت به يكديگر از جنبه هاى مختلف تفصيل بيشترى دارند، در عين حال مشكلى را كه در هر دو تكرار شده است روشن نمى سازند، مشكلى كه پژوهشگران معاصر را در فهم اين روايت كه از طريق ابن خلكان آن را شناخته اند با دشوارى مواجه كرده و تاكنون تفسير واضحى براى آن نيافته اند. «1» روايت در دو متن از نقطه گذارى حروف مشابه سخن گفته و اينكه اين كار براى تشخيص حروف صورت گرفته و هر حرفى داراى علامتى شده كه حرف ديگر در آن علامت شريك نيست. ممكن است تصور كنيم كه اين روايت از دو حادثه در تاريخ اسلام سخن مى گويد: اول نقطه گذارى حروف كه

در خلافت عبد الملك و ولايت حجاج بن يوسف بر عراق، صورت گرفته و روايت صراحت دارد كارى كه در زمان حجاج شده است، نقطه گذارى حروف جهت تشخيص حروف مشابه بوده و متن اصفهانى نسبت به متن عسكرى تفصيلات بيشترى را در اين زمينه به دست مى دهد، ولى اين اقدام مانع از وقوع تصحيف در نوشته هاى مردم نشد و بايد گام ديگرى برداشته مى شد تا كتابت تكميل شود و انتظار آن مى رفت كه در اين روايت گام ديگر همان پيدايش علامتهاى حركات و علامتهاى ديگر معرفى شود، ولى در روايت از گام ديگر به صورت پيچيده اى ياد مى شود و آن «اعجام» است. معلوم است كه اعجام همان نقطه گذارى جهت تشخيص حروف مشابه است و از اين جهت است كه ناميدن گام ديگر به «اعجام» معناى روايت را ناصحيح مى كند و احتمال تصحيف در اين روايت مى رود، ولى جاى تعجب است كه كلمه «اعجام» در هر دو متن آمده و چندين بار تكرار شده است كه احتمال وقوع تصحيف را نفى مى كند. ممكن است روايت را چنين معنا كنيم كه منظور از «اعجام» همان اعراب يعنى علامتهاى حركات است و اين يك احتمال قوى به نظر مى رسد، و اين اعتراض وارد نيست كه كسى بگويد علامتهاى حركات پيش از زمان حجاج استعمال مى شد چون علامتهايى كه ابو الاسود پيش از زمان حجاج

__________________________________________________

(1) بنگريد به: جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 256 و دكتر عدنان خطيب: المعجم العربى الماضى و الحاضر، معهد البحوث و الدراسات العربيه، 1967 و دكتر عبد العال سالم مكرم: ص 37.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 497

وضع

كرده بود در نوشته هاى كاتبان استعمال نمى شد و بنابراين، تكميل كتابت عربى نزد كاتبان نخست با تشخيص حروف مشابه و سپس با وضع علامتهاى حركات انجام پذيرفت و اين عكس آن چيزى است كه در تكميل رسم عثمانى اتفاق افتاد. به نظر مى رسد كه اين تفسير براى روايت تفسير محتملى است، هر چند كه در اول روايت آمده كه مسأله مربوط به مصاحف است. بلى گام اول مربوط به مصاحف است ولى گام دوم مربوط به كتابت كاتبان است و شايد منظور از گام دوم كه در روايت آمده، همان كار خليل بن احمد باشد و چه بسا كه متن اصفهانى به اين معنا دلالت كند كه مى گويد: «مردم پس از حدوث نقطه گذارى زمانى طولانى دفتر يا كتابى را نمى نوشتند مگر اينكه نقطه گذارى مى كردند.»

ميان زمان حجاج و خليل تقريبا يك قرن فاصله است و در پايان متن عسكرى آمده كه وقتى كلمه مورد غفلت قرار مى گرفت و حق آن ادا نمى شد، تصحيف به وجود مى آمد لذا چاره اى انديشيدند و به نتيجه اى نرسيدند جز اينكه آن را از دهانهاى مردم اخذ كنند. اين قطعه از روايت دلالت دارد كه منظور همان اعرابى است كه خليل آن را وضع كرده، و اين احتمال را گفته ابن سيده در المخصص تأييد مى كند كه از قول خليل بن احمد صاحب «العين» نقل كرده كه او گفته است: (شكلت الكتاب اشكله شكلا: اعجمته) «1» وقتى اعراب و شكل به معناى اعجام آمده، اين دليل است كه مى توان اعجام را هم به معناى اعراب به كار برد، چيزى كه هست اين است كه در زمانهاى بعدى اعجام تنها در نقطه گذارى حروف

به كار رفته است.

وقتى به آن قسمت از روايت كه درباره اعجام حروف است توجه مى كنيم، مى بينيم كه در هر دو متن اين عمل به دوره خلافت عبد الملك بن مروان (86- 65 ه) و ولايت حجاج (95- 75) مربوط مى شود. و هر چند كه متن اصفهانى كسانى را كه نقطه گذارى حروف را انجام دادند، نام نمى برد، مى بينيم كه عسكرى تصريح مى كند كه نصر بن عاصم به اين كار مبادرت نمود. استاد حفنى ناصف اين روايت را به صورت مستقيم نقل كرده و به آوردن مطالبى كه مربوط به اعجام حروف است اكتفا نموده است و نمى دانيم كه آيا به متن مستقيمى از روايت دست يافته و يا تنها قسمتى از متن عسكرى را نقل كرده است چون او

__________________________________________________

(1) مخصص، ج 13، ص 5 و بنگريد به: ابن منظور: ج 13، ص 381.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 498

يحيى بن يعمر عدوانى را هم همراه با نصر بن عاصم ذكر نموده و او را شريك كار نصر در اين كار دانسته است. «1» ما نمى دانيم كه استاد ناصف از چه منبعى آن را نقل كرده؟ آيا آن را از اخبارى كه يحيى را نخستين نقطه گذار مصاحف معرفى مى كند، استنتاج كرده است؟

به گونه اى كه اين روايت دلالت دارد، به نظر مى رسد نسلى كه بعد از ابو الاسود به وجود آمد، اقدام به اعجام حروف كرده است چون گروهى از علماى تابعين، علوم عربى و نقطه گذارى را از ابو الاسود ياد گرفته بودند. ابن سلام جمحى تنى چند از آنها را نام برده و گفته است: از جمله كسانى كه از ابو الاسود اخذ كردند،

يحيى بن يعمر (متوفى قبل از 90 ه) و نصر بن عاصم ليثى (متوفى 90 ه) و جز آنها را مى توان نام برد. «2» شك نيست كه احساس نياز به تشخيص حروف مشابه در مصحف و غير مصحف، با گذشت زمان بيشتر و بيشتر مى شد و احتمال دارد كه سعى در تكميل اين نقص در عهد خلافت عبد الملك آغاز شده است، عصرى كه بسيارى از فعاليتهاى لغوى و فنّى در آن انجام گرفت و اين دوره، دوره زيبا كردن خط و تلاش در بالا بردن كيفيت آن در تمام نواحى حكومت اسلامى بود. «3»

شاهد اين مطلب همان گنبد بزرگى است كه عبد الملك در اطراف صخره آن را به پا داشت و در آن ريزه كارى هاى فن معمارى را گرد آورد. «4» و نيز در خلافت عبد الملك ديوانهاى شام و عراق به عربى ترجمه شد «5» و عبد الملك نخستين كسى بود كه سكه هايى با نقش عربى زد. «6»

گفتيم كه در بعضى از روايات آمده اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد، يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم بودند. «7» پژوهشگران اين روايات را در بحث از نخستين واضع

__________________________________________________

(1) بنگريد به: تاريخ الادب، ص 71 به بعد.

(2) طبقات فحول الشعراء، ص 13- 12 و بنگريد به: سيرافى: ص 21 و ابوبكر زبيدى: ص 22 و ابن نديم: ص 41 و ابو البركات انبارى: ص 11.

(3) دكتر ابراهيم جمعه: دراسات فى تطور الكتابات الكوفيه، ص 136 و بنگريد به: دكتر صالح العلى: ص 20.

(4) درباره نمونه هايى از نوشته هاى اطراف اين كنبد كه در زمان عبد الملك نوشته شده،

رجوع كنيد به: بررسيهاى دكتر منجد درباره تاريخ خط عربى، ص 59. اين نوشته ها در سال 72 هجرى نوشته شده است.

(5) بلاذرى: ص 201، 309 و جهشيارى: ص 38 و 40.

(6) ابن رسته: مجلد 7، ص 192.

(7) دانى: المحكم، ص 6- 5.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 499

نقطه گذارى اعراب آورده اند و چون ثابت شده كه ابو الاسود اولين كسى بود كه نقطه گذارى براى اعراب را وضع كرد، نسبت دادن اين كار به آن دو نفر محل اشكال است و شايد منظور اين باشد كه آنها پس از استادشان اين روش را اشاعه دادند، و شايد هم منظور اين باشد كه آنها اولين كسانى بودند كه در مصاحف به نقطه گذارى اعجام پرداختند، و به نظر مى رسد كه احتمال دوم ترجيح دارد و متن عسكرى هم به آن اشاره مى كند.

يحيى بن يعمر دانشمند مورد اعتمادى بود كه از او فقه هم نقل شده «1» و صاحب قرائت هم بوده است. «2» ابن عطيه در مقدمه تفسير خود نقل مى كند كه جاحظ در كتاب «الانصار» گفته است: «نصر بن عاصم نخستين كسى بود كه مصاحف را نقطه گذارى نمود و به او «نصر الحروف» گفته مى شد.» «3» و اين لقب (نصر الحروف) به نقشى كه نصر بن عاصم در اعجام حروف داشت و يا كارى كه مخصوص او بود، دلالت مى كند.

اينكه روايت اصفهانى و عسكرى اشاره مى كند كه نقطه گذارى اعجام در خلافت عبد الملك (86- 65 ه) و ولايت حجاج (95- 75 ه) اتفاق افتاده، اين مى رساند كه اعجام حروف پس از وضع نقطه گذارى اعراب توسط ابو الاسود بوده است، ولى در اينجا روايتى وجود

دارد كه دانى از اوزاعى (متوفى 157 ه) نقل كرده كه گفت: از يحيى بن كثير شنيدم كه مى گفت: «قرآن در مصاحف خالى از نقطه بود. اولين حرفى كه بر آن نقطه گذاشتند ياء و تاء بود، و گفتند عيبى ندارد. نقطه نور حرف است.» «4» آيا معناى روايت اين است كه نقطه گذارى بر ياء و تاء قبل از نقطه گذارى اعراب توسط ابو الاسود، انجام گرفته است؟ از رواياتى كه بعضى از آنها را پيشتر نقل كرديم جز اين فهميده نمى شود كه نقطه گذارى اعراب زودتر از نقطه گذارى اعجام در مصاحف به كار رفته است و نمى دانيم كه يحيى بن ابى كثير مصاحف را خالى از نقطه ديده و شاهد نقطه گذارى آن بوده است يا او اين مطلب را از كسى كه مصاحف را خالى از نقطه ديده نقل مى كند؟ به هر حال روايت ابن ابى كثير به طور قاطع دلالت به اين ندارد كه نقطه گذارى اعجام پيش از نقطه گذارى اعراب بوده است.

__________________________________________________

(1) ابن سلام جمحى: ص 12.

(2) ابوبكر زبيدى: ص 23 و ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 381.

(3) مقدمه تفسير ابن عطيه كه توسط ارترجفرى منتشر شده، ص 275.

(4) المحكم، ص 35 و نيز ص 1702.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 500

آن دسته از روايات تاريخى كه به آغاز نقطه گذارى اعجام و استخدام آن در مصاحف دلالت دارد، دوره اى را كه اين گام برداشته شده معين مى كند. طبق اين روايات اين حادثه در نيمه اول از قرن اول هجرى و پيش از پايان آن اتفاق افتاده و چون ما از اسناد خطى كه مربوط به اين قرن است

در تبيين اين روايات كمك مى گيريم، چيزى دستگيرمان نمى شود، بلكه اسناد خطى مسأله را به صورت ديگرى مطرح مى كند، ولى به درجه قطعيت و ثبوت نمى رسد. امروز تعدادى اسناد خطى در اختيار پژوهشگران است كه مربوط به دوره پيش از خلافت عبد الملك بن مروان است و در بعضى از آنها نقطه هاى اعجام ديده مى شود و صحت روايات تاريخى و يا اصالت اين نقطه هايى را كه در اين متون وجود دارد، زير سؤال مى برد.

اين اسناد عبارتند از يك پارچه (برده) و دو سنگ نوشته. در فصل مقدماتى راجع به برده صحبت كرديم و در اينجا مى خواهيم با تفصيل بيشترى راجع به تاريخ و قرائت آن و اهميتى كه در بيان تاريخ اعجام حروف عربى دارد، بحث كنيم. اين برده در مجموعه «راينر» كه برده هاى عربى موجود در موزه وين را در بر گرفته، به شماره 558 آمده و با دو زبان عربى و يونانى نوشته شده است و به نظر مى رسد كه نوشته اصلى همان قسمت عربى آن است و قسمت يونانى ترجمه جملات عربى است. «1»

«گروهمان» به قرائت اين برده اقدام كرده و سطر آخر آن را چنين خوانده است: «... فى شهر جمدى الاول من سنة اثنتين و عشرين و كتب ابن حديد و» «2» او گفته است كه در قسمت عربى اين برده پنج حرف داراى نقطه اعجام است كه عبارتند از: (ش، ز، ذ، خ، ن) و اين متن را قديمى ترين متن عربى خطى دانسته كه در آن نقطه هاى اعجام وجود دارد. «3»

به نظر مى رسد كه تاريخ اين برده و اعجام بعضى از حروف آن، على رغم اعتمادى كه گروهمان

به آن دارد، محل مناقشه است و بايد اشاره كنيم كه صورتهاى منتشر شده اين برده به روشن ساختن اين دو قسمت كمك نمى كند. با اينكه دكتر منجّد تصوير قابل قبولى

__________________________________________________

(1). 113.

p 1952 oriC ,sserpferaaM -lA ,iryap cibara fo dlrow eht morf :nnamhorG .1

(2) همان مصدر.

(3) همان مصدر، ص 82 و بنگريد به: ناصر الدين اسد: ص 40 و 38. p، 660 A

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 501

از اين برده را منتشر كرده، «1» ولى در اين تصوير مشخص كردن حروف با نقطه آسان نيست.

تا آنجا كه ما ديديم تمام تصاوير منتشر شده اين متن در اين جهت متفق هستند كه سطر آخر آن تا اندازه اى واضح است «2» و در اين تصويرها ميان كلمه (عشرين) و كلمه (ابن حديد و) جاى خالى وجود دارد كه گروهمان آن را (و كتب) خوانده است و دكتر منجد با او موافق است، با اينكه او كلمه آخر را به جاى (حديد و) (حديده) خوانده است، «3» ولى استاد ناصر نقشبندى در قرائت سطر آخر درنگ كرده و جاى خالى ميان آن دو كلمه را رها ساخته و چنين خوانده است: (شهر جمدى الاولى من سنة اثنتين و عشرين و ...

حديد ... «4» اين درنگ قابل توجيه است، زيرا در تمام اين تصويرهاى منتشر شده كلمه غير واضحى وجود دارد كه گروهمان آن را (كتب) خوانده است و پس از كلمه (حديد) آثار كلمه ديگرى است و لذا نمى توان به آسانى در برابر قرائت گروهمان تسليم شد، قرائت اين كلمه اثر مهمى در تعيين تاريخ اين برده دارد، اگر قرائت گروهمان درست

باشد، تاريخ برده مشخص مى شود ولى اگر قرائت ديگرى باشد تاريخ برده مورد ترديد قرار مى گيرد.

شگفت اينكه دكتر منجد لوح بزرگى از اين برده را آورده و گفته كه گروهمان آن را جهت توضيح تاريخ برده منتشر كرده است، آنگاه اضافه مى كند كه: «به روشنى تاريخ برده، سال بيست و دو به نظر مى رسد.» «5» هر چند كه در اين قطعه بزرگ شده، تاريخ مذكور واضح است، ولى قطعا آن را از برده مورد نظر بزرگ نكرده اند، زيرا كه نسبت فاصله كلمات، طبيعت كلماتى كه با سطر سابق بر آن مقابله مى كند، در دو تصوير كاملا با يكديگر اختلاف دارند و نمى دانم كدام يك از آنها مصدر اين اشتباه است؟ «6» شايد بتوان گفت كه

__________________________________________________

(1) دراسات فى تاريخ الخط العربى ص 38، شكل 19.

(2) تصوير برده را در كتاب خانم ttobbA. N لوح 4 و در پايان مقاله آقاى ناصر نقشبندى در مجله سومر و نيز در همان كتاب گروهمان ملاحظه فرماييد.

(3) دكتر منجد: ص 33.

(4) منشأ الخط العربى، ص 139.

(5) دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 39، شكل 20.

(6) از اين شگفت آورتر اينكه تصويرى را كه استاد ناجى زين الدين در: مصور الخط العربى (شكل 99، ص 31) منتشر كرده، كلمه «كتب» كه محل اختلاف است به وضوح تمام نوشته شده كه قابل توجه است و اين احتمال داده مى شود كه تصويرى كه ناجى زين الدين آورده بر اساس قرائت گروهمان دستكارى شده است و اين امر در كلمات ديگر هم ديده مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 502

در تعيين تاريخ اين برده، شناخت تاريخ

آن در قسمت يونانى و سنجش آن با سالهاى هجرى، كارساز باشد ولى متأسفانه نتوانستيم آن را به دست بياوريم. «1»

و اما دو سنگ نوشته اى كه در بعضى از حروف آن نقطه هاى اعجام ظاهر شده، يكى از آنها در حجاز و ديگرى در غرب فرات در عراق پيدا شده است.

مهندس llehctiwT. S. K در سال 1945 كه در بعضى مناطق معدنى حجاز حفارى مى كرد، به سنگ نوشته اى در يك صخره از بقاياى يك سد قديمى كه در زمان خليفه اول بنى اميه يعنى معاويه درست شده بود، دست يافت، همان گونه كه سنگ نوشته پيدا شده در نزديكى طايف به اين معنا دلالت دارد «2» و «مايلز» به خواندن و نشر آن مبادرت ورزيد. «3»

تاريخ اين سنگ نوشته سال 58 هجرى مى باشد. طبق تصوير منتشر شده در بسيارى از حروف آن نقطه هاى اعجام ديده مى شود. گروهمان آن را به اين صورت خوانده است: «4» 1. هذا السد لعبد اللّه معوية 2. أمير المؤمنين بنيه عبد اللّه بن حنجر 3. باذن اللّه لسنة ثمن و خمسين ا 4. للهّم اغفر لعبد اللّه معوية ا 5. أمير المؤمنين و ثبته و انصره و متع ا 6. لمومنين به كتب عمر و بن حباب مايلز سطر آخر را چنين خوانده (أ/ مير المومنين ...) و كلمه امير را اضافه كرده به گمان اينكه در اينجا كلمه اى ساقط شده است «5» و دكتر منجد به آن اعتراض نموده و گفته است بايد به جاى كلمه (امير) كلمه (اللهم) باشد كه عبارت چنين خواهد بود: (و متع اللهم

__________________________________________________

(1) دكتر عبد العزيز دالى ترجمه اى از تاريخ متن يونانى اين

برده را در ص 46 كتاب خود آورده و آن 30 برموده از سال اول از بريديوس اول است.

(2) بنگريد به: 56 p 1962. nevueL- niavuoL, snoitppircsnI cibarA: nnamhorg و نيز بنگريد به: دكتر زاكيه محمد رشدى: قسمت 2، مجلد 29، ص 42 و دكتر منجد: ص 101.

(3) منتشر شده در:

236 p 1984 rebotco، 4 trap، 7. V seidrus nretsE raen fo lanruoj تحت عنوان: zagiH eht ni fi at raen noitporcsnI cimalsI ytraE و نيز بنگريد به مصادر پاورقى پيشين.

(4) بنگريد به: 56. pp snoitpircsnI cibarA: nnamhorG

(5) بنگريد به: 57. ppsnoitpircsnI cibarA: nnamhorG

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 503

المومنين به) «1» ولى به نظر مى رسد كه قرائت صحيح همان است كه گروهمان خوانده است و مايلز و دكتر منجد در قرائت آن اشتباه كرده اند، زيرا كه در سنگ نوشته، كلمه (ا/ لمومنين) به وضوح ديده مى شود و جايى براى كلمه (امير) و يا (اللهم) وجود ندارد و نقصى در آغاز سطر آخر به نظر نمى رسد. «2» حروفى كه در اين متن در بعضى از موارد نقطه هاى اعجام دارد عبارتند از: باء و تاء و ياء و ثاء و نون و فاء و خاء.

اعتقاد بر اين بود كه سنگ نوشته هايى كه مربوط به قرن اول هجرى است و در آنها بعضى از حروف نقطه گذارى اعجام شده است، تنها دو متن مى باشد: يكى متن طايف كه به آن اشاره كرديم، و ديگرى متنى كه تاريخ آن به سال 86 هجرى بر مى گردد و آن از جمله مناره هايى است كه براى راهنمايى در زمان عبد الملك بن مروان ساخته شده و در

آن كلمه (ثمنيه) در سطر آخر به صورت نقطه گذارى نوشته شده است. «3» ولى سنگ نوشته سومى هم وجود دارد كه در منطقه «ابيّض» در عراق پيدا شده است. و آن شبيه يادبودى است كه آن را ثابت بن يزيد اشعرى نوشته است و به سال 64 هجرى مربوط مى شود و در آن سه حرف باء و ثاء و ياء نقطه گذارى شده است و اين سنگ نوشته از سيزده سطر تشكيل شده و ما اكنون در صدد بررسى يا قرائت آن نيستيم «4» و فقط به جاهايى كه اين كلمات نقطه گذارى شده در آنها آمده است، اشاره مى كنيم و آن در دو سطر دوم و سوم است:

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 103.

(2) بنگريد به: 57. psnoitpircsnI cibarA: nnamhorG

(3) گروهمان چنين عقيده اى دارد (بنگريد به مصدر سابق، ص 58) تصوير اين سنگ نوشته را كتاب خانم ttobbA. N در لوح 2 شماره 6 و دكتر زاكية محمد رشدى: قسمت 2، مجلد 29، ص 50 و دكتر منجد: شكل 61، ص 108 ملاحظه فرماييد.

(4) اين سنگ نوشته را آقاى عزالدين صندوق در سال 1949 در صخره اى به ابعاد 9* 5/ 5 م در وادى أبيّض در منطقه اى كه به گودى الابيض مشهور است و در غرب كربلاست، پيدا كرد. در اين صخره نوشته هاى ديگرى هم وجود دارد كه به تاريخهاى متأخرترى مربوط است. يكى از آنها مربوط به سال 356 هجرى است. درباره تفاصيل مربوط به اين سنگ نوشته رجوع شود به: عزالدين صندوق:

«سنگ گودى أبيّض» مقاله اى كه در مجله سومر، مجلد 11، شماره 2،

سال 1955 ص 217- 213 منتشر شده است. آقاى صندوق تصوير سنگ نوشته را هم در اين مقاله آورده است. همچنين تصوير آن را در دكتر فرج بصمه چى: كنوز المتحف العراقى، وزارة الاعلام بغداد، 1972، شكل 266، ص 443 و دكتر صلاح الدين المنجد: شكل 58، ص 105 ملاحظه فرماييد. تصوير منتشر شده اين سنگ نوشته از روى نسخه گچى موزه عراق است. دكتر منجد در ص 104 گفته كه آن در موزه عراق نگهدارى مى شود. در حالى كه در موزه عراق نسخه گچى آن نگهدارى مى شود و خود صخره در جاى اوليه خود قرار دارد (بنگريد به: عز الدين صندوق، ص 14 و فرج بصمه چى: ص 416).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 504

2. اللّه و كبر كبيرا و ا 3. لحمد للّه كثيرا و سبحن ا اينها متنهاى خطى سه گانه اى بود كه در آنها بعضى از حروف به صورت نقطه گذارى اعجام آمده و آنها مربوط به دوره اى است كه سابق بر زمانى است كه روايت تاريخى آن را تعيين مى كند. با اعتماد به تصويرهاى منتشر شده اين سنگ نوشته ها و پذيرش سخن گروهمان درباره برده اهنس، مى توانستيم بگوييم كه ظهور نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى مربوط به زمانى جلوتر از زمان تعيين شده در روايت است، يعنى به سال 22 هجرى يا جلوتر از آن يا لااقل به سال 58 هجرى كه تاريخ سنگ نوشته طايف است بر مى گردد.

ولى اخيرا از ملاحظات يكى از پژوهشگران اطلاع يافتم كه انسان را درباره اين موضوع وادار به احتياط شديد مى كند و اينكه بايد در انتظار ادله بيشترى صبر كرد، مثلا دكتر

طاهر احمد مكى در اصالت نقطه هاى موجود در برده اهنس و نقش طايف شك كرده با اينكه آنها را نديده است. او مى گويد: «1» «من برده اى را كه گروهمان آورده نديدم و به آن اطمينان ندارم، زيرا كه نامه هاى پيامبر كه حدود پانزده سال جلوتر از تاريخ اين برده نوشته شده، نقطه هاى اعجام را ندارد با اينكه كاتبان تمام همّ خود را در زيبانويسى و فنى بودن آن به كار برده اند، چون اين نامه ها از يك پيامبر به سوى پادشاهان و امراء نوشته مى شد و براى اينكه كاملا رسالت خود را انجام دهد، سعى مى شد كه با رسم الخط كاملى و به صورت خوانا نوشته شود. همچنين مصحف عثمان هيجده سال پس از اين سند نوشته شده و در عين حال خالى از نقطه گذارى اعجام است در صورتى كه به شدت نيازمند نقطه گذارى بود و براى حفاظت از متن آن علما آن را نقطه گذارى و اعجام نمودند. بنابراين، وجود يك سنگ نوشته كه بعضى از حروف آن نقطه گذارى شده و به دوره اى بر مى گردد كه متون ديگرى از آن دوره در دست داريم كه نقطه گذارى نشده است، در تأسيس يك قاعده و بيان حقيقت آن كافى نيست، شايد نقطه گذارى آن متن بعدها كه نقطه گذارى در كتابت متون و اسناد شايع شده انجام گرفته است».

همچنين مى توانستيم از احتمال اضافه شدن نقطه هاى اعجام بگذاريم و اين متون را

__________________________________________________

(1) دراسة فى مصادر الادب، ص 64- 63.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 505

على رغم ترديدهايى كه وجود دارد بپذيريم، ولى پژوهشگر ديگرى به بررسى متون قرن اول هجرى پرداخته و درباره نقش

طايف چنين اظهار نظر كرده است: «1» «در اين نقش بعضى از كلمات منقوط است و از شكل نقطه هايى كه بر باء و تاء و ثاء و نون و ياء گذاشته شده معلوم مى شود كه آنها را بعدها اضافه كرده اند تا ثابت كنند كه نقطه گذارى پيش از سال 58 يعنى پيش از تاريخ كتابت آن وجود داشته است چون گودى اين نقطه ها كمتر از گودى خطوط است.» آنچه در اينجا از اضافه شدن نقطه ها در دوره هاى بعدى سخن گرفته، احتمالى را كه دكتر طاهر داده است، تقويت مى كند و انسان را از صدور حكم درباره اين موضوع بر حذر مى دارد ولى ما نمى دانيم كه اين پژوهشگر از كجا فهميده است كه گودى نقطه ها كمتر از گودى خطوط است و آيا اين سخن به تنهايى در اثبات اينكه نقطه ها بعدا اضافه شده، كافى است؟

آنچه درباره نقش طايف گفته شده، درباره نقش ابيّض هم مى توان گفت، بخصوص اينكه در همين صخره نقوش ديگرى وجود دارد كه به دوره هاى متأخر از تاريخ نقش ثابت اشعرى مربوط مى شود و در اين نقش تنها سه حرف نقطه گذارى شده وجود دارد كه عبارتند از: باء و ثاء و ياء، و به نظر مى رسد كه آنها در متن مزبور تنها در دو كلمه آمده اند:

يكى در (وكبر) در سطر دوم و ديگرى در (كثيرا) در سطر سوم، و شايد كلمه (كبيرا) در سطر دوم نيز نقطه گذارى شده باشد.

اضافه مى كنيم كه در برده ها و سنگ نوشته ها و صخره هاى منقوش، و عمليات معدنى كه مربوط به قرون اولين است، ظهور نقطه هاى اعجام نادر است، و لذا در غير از سه نقشى كه ياد

شد، در نقوش ديگر نقطه گذارى وجود ندارد، و مثلا در نقش قاهره (31 هجرى) و در نقش گنبد صخره اى (72 ه) و در نوشته هاى مناره هاى راهنما جز مناره «باب الواد» كه كلمه (ثمنية) نقطه گذارى شده، هيچ كدام نقطه گذارى نشده است. «2» همچنين در نقوش ديگر اين قرن نيز نقطه گذارى نيست و نقوش نوشته شده بر صخره ها تا نيمه دوم قرن سوم هجرى

__________________________________________________

(1) دكتر زاكيه محمد رشدى: النقوش الساميه، قسمت 2، مجلد 29، ص 43 در اينجا از دو حرف فاء و خاء ياد نكرده و گمان مى كنم كه آنها هم مورد نظر بوده است.

(2) نمونه هاى اين نقوش را در كتاب ttobbA. N (لوح 2 شماره 5) و دكتر زاكيه محمد رشيد: قسمت 2، مجلد 29، ص 49 و 51، 52 ملاحظه فرماييد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 506

خالى از نقطه گذارى است «1» و در برده هاى قرن اول هجرى نيز (غير از برده اهنس) نقطه گذارى بسيار نادر است «2» و در قطعه هاى طلا و نقره اى كه مربوط به اواخر قرن اول (88- 80 ه) است نقطه گذارى بسيار نادر است «3».

اگر ملاحظه كنيم كه نيمه دوم قرن اول هجرى و سالهاى آخر اين قرن شاهد روى آوردن مردم به نقطه گذارى متون مكتوب بوده، اين دلالت مى كند كه مردم تازه با اين كار آشنا مى شدند و در نوشته هاى خود به آن تمايل نشان مى دادند، ولى اين تمايل در سالهاى بعدى كمتر شد به طورى كه نقطه گذارى حروف در غير قرآن و كتابهاى اهل لغت كه در آن مبالغه مى كردند، كار مطلوبى نبود. و از اينجاست كه

در نوشته هاى مربوط به پس از قرن اول ترك نقطه گذارى بيشتر از نوشته هاى اواخر قرن اول بوده است. اين پديده در قرنهاى بعدى نيز استمرار يافت و اين روش چنين توجيه مى شد كه در نامه هايى كه به حاكم و يا عالمى نوشته مى شد، نقطه گذارى نوعى توهين به او و كم شمردن علم او تلقى مى شد و به اين معنا بود كه او توانايى خواندن درست حروف را بدون نقطه گذارى ندارد. ابن درستويه گفته است: «اهل نحو و شعر و مطالب غريب سزاوار است كه هر كلمه اى را از لحاظ بسط و تركيب و اعراب و نقطه مقيد سازند چون علوم آنها دشوار است و مقيد ساختن آن كار خواننده را آسان مى كند، ولى براى نويسندگان ديوانها و نامه نگاران تخفيف دادن و ترك اعراب گذارى در مواردى كه روشن است و اشتباه نمى شود سزاوارتر است، همان گونه كه در نقطه گذارى هم همين طور است، اگر كلمه اى و يا حرفى مشتبه شود، مقيد كردن آن در تمام موارد لازم است.» «4» ابو الخير صاحب مفتاح السعاده (متوفى 962 ه) از اين پديده چنين تعبير آورده است: «نقطه گذارى و اعجام در مصحف در زمان ما لازم است و در غير مصحف وقتى كه بيم از اشتباه باشد لازم است چون نقطه گذارى براى رفع اشتباه وضع شده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: 58. p, snoitpircsnI cibarA: nnamhorG و بنگريد به: دكتر ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 98.

(2) بنگريد به: 82. p, irypap cibara fo dlrow eht mrof: nnamhorG

(3) همان مصدر.

(4) كتاب الكتاب، ص 5 و بنگريد به:

سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 68.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 507

ولى در حال امن از اشتباه ترك آنها بهتر است، بخصوص اگر مخاطب نوشته اهل باشد ....» «1»

اين پديده مشكل بحث از آغاز اعجام در كتابت عربى را دشوارتر مى سازد و باعث مى گردد كه در كليت اين قضيه كه پيش از اسلام اعجام نبوده است، ترديد كنيم، و اين به خاطر وجود نوشته هاى متعددى است كه به دست آمده و مربوط به اين دوره است، بخصوص اينكه همه آنها سنگ نوشته ها هستند و چند سطر بيش نيستند. تاكنون نوشته اى بر پوست يا برده كه مربوط به دوره جاهليت باشد به دست نيامده است «شايد نبودن نقطه در اين سنگ نوشته ها به دليل اطمينان كاتب از تصحيف و اشتباه در قرائت بوده است چون آنها مشتمل بر نام اشخاص و سال كتابت و چند كلمه اى است كه شناختن آنها آسان است.» «2» اين حكم البته به درجه كمترى بر نوشته هاى پس از اسلام هم شامل مى شود ولى اخبار متواتر و اسناد خطى دلالت مى كند كه مصاحف عثمانى خالى از نقطه گذارى اعجام و علامتهاى حركات بوده و اين دليلى ندارد جز اينكه كتابت عربى در آن زمان اين چيزها را نمى شناخته است يا به آن حد شناخته شده مورد استعمال نبوده كه در يك متن مكتوب از آن استفاده شود و اين تنها يك احتمال است. علت خالى بودن اين مصاحف از علامتها را نمى توان وسعت در لهجه ها و قرائتها دانست. و چون روايات تاريخى دوره خلافت عبد الملك و ولايت حجاج بر عراق را نخستين دوره استخدام نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى معرفى

مى كند، اسناد سه گانه ياد شده كه مربوط به قبل از اين دوره است و در آنها نقطه هايى ديده مى شود، نمى تواند به تنهايى دليل بر قديمى بودن اين پديده باشد.

با همه اين احوال هيچ كس نمى داند كه در آينده چه روايات و اخبار و يا متنهاى نوشتارى بر پوست و يا معدن و يا صخره پيدا خواهد شد و يكى از احتمالات گذشته را تأييد خواهد كرد و اين كار را به عامر بن جدره و يا نصر بن عاصم و يحيى بن يعمر در خلافت عبد الملك نسبت خواهد داد و يا اين احتمال را تقويت خواهد كرد كه اين پديده در تاريخ برده اهنس، يعنى سال 22 هجرى و يا حتى پيش از آن وجود داشته است.

و چون در تعيين تاريخ پيدايش اعجام حروف در كتابت عربى در اين حدّ توقف

__________________________________________________

(1) مفتاح السعاده، ج 1، ص 81 و حاجى خليفه: مجلد 1، ستون 713- 712.

(2) دكتر ناصر الدين اسد: ص 40 و بنگريد به: دكتر طاهر احمد مكى: ص 66.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 508

كرديم، شايسته است كه به روايات و اسناد روى آوريم تا ببينيم كتابت عربى چگونه در تشخيص حروف مشابه بر اين نظام استوار شد- نظامى كه تاكنون ادامه داشته است- و اينكه نسخه برداران مصاحف در آغاز چگونه آن را به كار گرفتند تا كار به اين نظام كامل موجود در كتابت عربى منجر شد به گونه اى كه هر حرف صامتى علامت مخصوصى پيدا كرد و آن هدف هر كتابتى در هر عصرى مى باشد.

دانشمندان پيشين گاهى اصطلاح «نقط» را به كار برده اند كه در

اصل بر حركات وضع شده توسط ابو الاسود دلالت مى كند. آنها اين اصطلاح را در نقطه هايى كه براى تشخيص حروف مشابه به كار مى رود نيز استعمال مى كنند ولى از اين پديده بيشتر با اصطلاح «اعجام» ياء مى شود. «1» و دانى آن را چنين معرفى كرده: «نقطه گذارى نزد عربها اعجام حروف در كناره هاى آن است» «2» و نيز گفته است: «3» «نقطه گذارى جهت فرق گذاشتن حروف مشتبه به كار مى رود و نه چيز ديگر، و اگر اين اشتباه نبود هرگز نيازى به نقطه گذارى نبود و استعمال نمى شد.» و ابن درستويه درباره نقطه چنين گفته است: «4» «نقطه زيادتى است كه بر حرف عارض مى شود تا ميان آن و حرف ديگرى فرق گذاشته شود، همان گونه كه گاهى يك حرف بر يك كلمه اضافه مى شود تا ميان آن كلمه و كلمه مشابه فرق باشد و لذا حروفى را كه مشابه ندارند نقطه گذارى نكرده اند مانند: الف و لام و واو و هاء و كاف، چون نداشتن مشابه آنها را از نقطه گذارى بى نياز كرده است».

ابن درستويه زيادتى را كه به حرف ملحق مى شود تا ميان آن حرف مشابه تشخيص داده شود، بر دو قسم كرده: اول نقطه، دوم رقم. و اين دو اصطلاح را چنين توضيح داده است: نقطه بر دو قسم است: يكى نقطه خالص، مانند نقطه باء و تاء و ثاء و ياء و نون، و ديگرى علامتى كه به منزله نقطه است، مانند علامتى كه بر حاء و راء وسين و صاد و عين گذاشته مى شود (و آن را رقم مى گويند)، و هر كدام از نقطه و رقم گاهى بالاى حرف

و گاهى زير حرف گذاشته مى شود.» نوع دوم از زيادت بر حروف، امروز تقريبا در كتابت

__________________________________________________

(1) درباره معناى اعجام به مطالب پيشين مراجعه نماييد.

(2) المحكم، ص 35.

(3) همان مصدر.

(4) كتاب الكتاب، ص 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 509

عربى از ميان رفته جز در كاف آخر كلمه، ولى پيشينيان از آن بسيار سخن گفته اند به گونه اى كه اهميت آن كمتر از اعجام خالص نبوده است. آنها رقم را در نوشته هاى خود به جهت احتراز از خطا و تصحيف به كار برده اند.

اولا: نقطه هاى اعجام خالص

به نظر مى رسد كه نوع اول كه ابن درستويه آن را نقطه خالص نام نهاد و به نقطه اعجام هم معروف است، پيش از استخدام رقم به كار مى رفته است، وقتى كاتبان ديدند كه دو يا سه حرف در كتاب شبيه هم هستند، خواستند آنها را از هم جدا كنند، لذا بعضى از آنها را نقطه گذاشتند و بعضى را مهمل گذاشتند، حرفى كه نقطه داشت با نقطه و حرفى كه نقطه نداشت با نداشتن نقطه مشخص مى شد، و در آغاز كار به اين فكر نبودند كه تمام حروف مشابه را با علامتى مشخص كنند ولى بعدها كه از اشتباه ميان حرف نقطه دار با حرفى كه نقطه ندارد، ترسيدند، حرف بدون نقطه را هم با علامتى مقيد كردند و اين همان است كه ابن درستويه به آن «رقم» مى گويد.

دانى گفته است كه خليل بن احمد پيشواى اهل لغت، حروف با نقطه و بدون نقطه را معين كرده و كيفيت آن را نيز مشخص نموده است. او گفته است «1»: «از خليل بن احمد روايت شده كه گفت:

الف نقطه اى ندارد چون شبيه هيچ حرفى نيست.

باء نقطه اى در زير دارد.

تاء دو نقطه در بالا دارد.

ثاء سه نقطه. در بالا.

جيم يك نقطه در زير.

خاء يك نقطه در بالا.

ذال يك نقطه در بالا.

شين سه نقطه در بالا.

ضاد يك نقطه در بالا.

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 35- 36.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 510

فاء اگر وصل شود يك نقطه در بالا و اگر تنها باشد نقطه ندارد چون به هيچ حرفى شبيه نيست. قاف اگر وصل شود، زير آن يك نقطه گذاشته مى شود ولى مردم دو نقطه روى آن مى گذارند و اگر تنها باشد نقطه ندارد و چون شكل آن بزرگتر از شكل واو است و به خاطر همين بزرگ بودن از نقطه بى نياز شده است.

كاف نقطه گذارى نمى شود چون از دال و ذال بزرگتر است.

لام نقطه گذارى نمى شود چون به هيچ حرفى شباهت ندارد.

ميم نقطه گذارى نمى شود چون مانند لام به هيچ حرفى شباهت ندارد.

نون اگر وصل شود بالاى آن يك نقطه گذاشته مى شود چون به ياء و ثاء شباهت ندارد، و اگر جدا نوشته شود نقطه گذارى نمى شود و بزرگى شكل، آن را از نقطه بى نياز كرده چون شكل آن بزرگتر از شكل راء و زاء است.

واو نقطه گذارى نمى شود چون كوچكتر از قاف است و به هيچ حرفى شباهت ندارد.

هاء نقطه گذارى نمى شود چون مانند واو به هيچ حرفى شباهت ندارد.

لام الف دو حرف است كه به هم نزديك شده و هيچ كدام نقطه گذارى نمى شود.

ياء اگر وصل شود زير آن دو نقطه گذاشته مى شود تا به حرف ف پيشين شباهت پيدا نكند و اگر تنها باشد نقطه گذارى نمى شود.

ملاحظه اين روايت نشان

مى دهد كه آن يك روايت قديمى است و شايد قسمتى از كتاب خليل در نقطه گذارى باشد كه در آن نقطه زاء بيان نشده با اينكه همراه با راء در بيان حرف نون به آن اشاره شده است، و نيز از نقطه ظاء و غين غفلت شده و اين بدان جهت است كه اين روايت از اشكال حروف مطابق با صورتهاى قديمى آنها در خط كوفى سخن گفته است. بر اين اساس، اينكه مى گويد: «كاف نقطه گذارى نمى شود چون بزرگتر از دال و ذال است.»، اين سخن در خطى كه در قرون نخستين پيش از بهسازى خط توسط ابن مقله (متوفى 328 ه) بوده است، جور در مى آيد چون در آن زمان كتابت عربى مايل به خط كوفى بود. همچنين اين سخن كه نون وقتى در آخر كلمه واقع شود نقطه گذارى نمى شود چون شكل آن از شكل راء و زاء بزرگتر است و يا توصيفى كه از قاف آخر كلمه مى كند و آن را با واو مقايسه مى نمايد همه اينها با شكل قديمى كتابت عربى جور در مى آيد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 511

دانى روايت ديگرى درباره اعجام حروف عربى نقل مى كند و مى گويد: «1» كسانى غير از خليل گفته اند كه حروف معجم بيست و هشت حرف مختلف است كه در تهجى منفرد هستند و آنها ساكن مى باشند و لام الف وصل شده هم به آنها اضافه شده چون در شكل خود منفرد است و حروف بر چهار قسم باشد: يك قسم شامل شش حرف متفاوت است كه براى تشخيص آنها از حروف ديگر احتياجى به نقطه گذارى نيست و عبارتند از: ا،

ك، ل، م، و، ه.

قسم ديگر شامل هفت حرف مشابه با حروف ديگر است كه نقطه ندارد و عبارتند از:

ح، د، ر، س، ص، ط و ع.

قسم ديگر شامل يازده حرف مشابه با حروف ديگر است كه با نقطه مشخص شده اند و عبارتند از: ب، ت، ث، ج، خ، ذ، ز، ش، ض، ظ، غ.

قسم ديگر شامل چهار حرف است كه اگر به حرف متصل نشوند نقطه گذارى نمى شوند و اگر متصل شدند نقطه گذارى مى شوند و عبارتند از: ف، ق، ن، ى.

بنابراين مجموع حروفى كه به خاطر اشتباه يا حروف ديگر نقطه گذارى مى شوند، پانزده حرف هستند كه از آنها هشت حرف فقط يك نقطه دارند (خ، ذ، ز، ض، ظ، غ، ف، ن) و دو حرف دو نقطه بالا دارند (ت، ق) و دو حرف سه نقطه در بالا دارند (ث، ش) و دو حرف يك نقطه در پايين دارند (ب، ج) و يك حرف دو نقطه در پايين دارد (ي).

ابن درستويه از حروف با نقطه و بى نقطه سخن گفته و آنها را چند قسم قرار داده است.

او مى گويد: «2» با نقطه ميان حروف مشابه تشخيص داده مى شود و آن بر سه قسم است:

يا يكى از آنها نقطه گذارى و ديگر مهمل گذاشته مى شود، مانند: حاء، خاء، راء، زاء، دال، ذال، سين، شين، صاد، ضاد، طاء، ظاء، عين، غين.

و يا به يكى از آنها يك نقطه و به ديگرى دو نقطه و يا به يكى از آنها دو نقطه و به ديگرى سه نقطه گذاشته مى شود، مانند: باء، ياء، تاء، ثاء، فاء، قاف.

و يا يكى از آنها از بالا و ديگرى از پايين

نقطه گذارى مى شود مانند: جيم، خاء، تاء،

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 37- 36.

(2) كتاب الكتاب، ص 52.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 512

ياء، باء، نون، فاء، قاف، در بعضى از روشها.

حرفى كه دو نقطه بر آن گذاشته مى شود براى آن است كه شبيه آن را يك نقطه گذاشته اند؛ مانند: نون، تاء، فاء، قاف، باء، ياء.

حروفى كه بر آن سه نقطه گذاشته مى شود براى آن است كه دو شبيه دارد كه يكى را يك نقطه و ديگرى را دو نقطه گذاشته اند، مانند: تاء، ثاء، نون. و اما حرف شين را هم سه نقطه گذاشتند چون سه دندانه دارد و در بعضى روشها يك نقطه بر آن گذاشته مى شود و شبيه آن را يك نقطه در زير مى گذارند و اين كار را كسى انجام مى دهد كه از حروف غفلت ندارد.

حرفى كه در زير آن نقطه گذارى مى شود براى آن است كه شبيه آن را از بالا نقطه گذارى كرده، مانند: ياء، تاء، جيم، خاء، باء، نون.

اين سه روايت نيازى به تعليق و شرح ندارد چون آنها با روشن ترين صورتى نقطه گذارى حروف عربى را بيان كرده اند، ولى نبايد بدون بعضى از ملاحظات از كنار آن عبور كرد. مهمترين آن ملاحظات در كيفيت نقطه گذارى فاء و قاف و مهمل گذاشتن كاف است و نيز اشاره ابن درستويه به نقطه سين در زير آن است در روش كسانى كه از حروف غفلت ندارند.

درباره نقطه قاف در روايت دانى از خليل آمده است: «فاء اگر وصل شود، يك نقطه بالاى آن گذاشته مى شود ... و قاف اگر وصل شود، يك نقطه زير آن گذاشته مى شود، و بعضيها دو

نقطه بالاى آن مى گذارند.» اين سخن در وهله اول عجيب به نظر مى رسد، چون مشهور اين است كه نقطه قاف وفاء به همان نحو است كه دانى گفته: «اهل مشرق يك نقطه بالاى فاء و دو نقطه بالاى قاف مى گذارند و اهل مغرب يك نقطه زير فاء و يك نقطه بالاى قاف مى گذارند.» «1» و اين عكس سخن خليل است. به نظر مى رسد كه سخن خليل بيانگر اصل در كيفيت نقطه گذارى قاف و فاء تا عصر اوست. در آن زمان شايع اين بوده كه فاء يك نقطه بالاى آن و قاف يك نقطه زير آن داشته و اينكه خليل گفته: بعضى از مردم دو نقطه روى قاف مى گذارند دليل بر عدم شهرت آن است، ولى آنچه او گفته فراموش

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 37 و بنگريد به: ابو الحجاج بلوى: ج 1، ص 174.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 513

شده و نظام ديگرى جايگزين آن شده همان گونه كه دانى (متوفى 444 ه) آن را تصوير كرده است، تا مى رسيم به عصر قلقشندى (متوفى 821 ه) كه او با قاطعيت نقطه قاف را بالاى آن مى داند و مى گويد: «1» «درباره قاف اختلافى ميان اهل خط نيست كه نقطه آن در بالاى آن قرار مى گيرد، جز اينكه كسى كه يك نقطه در بالاى فاء مى گذارد، دو نقطه در بالاى قاف مى گذارد تا ميان آنها فرق باشد و كسى كه نقطه فاء را زير آن مى گذارد، نقطه قاف را بالاى آن مى گذارد».

در مقابل سخنان دانى و قلقشندى، در صحت روايت دانى از خليل ترديد به وجود مى آيد جز اينكه در چند ورقى كه از بعضى

از مصاحف خطى قديمى منتشر شده، قاف يك نقطه در زير آن قرار دارد و از اينجا مى توان به صحت آن روايت و اصالت اين روش در اعجام قاف اطمينان حاصل كرد. از جمله مثالهاى آن، اين كلمه هاست: (فاحذرهم، و القوم، و يقولون) كه در اينها فاء يك نقطه در بالا و قاف يك نقطه در زير دارد «2» و از جمله آنهاست: (قل أبا للّه، و يخلقهم، و طائفة، و بالمعروف) در اين كلمات قاف با يك خط در زير نقطه گذارى شده (البته درباره اين روش به زودى بحث خواهيم كرد) و فاء با يك خط در بالا نقطه گذارى شده است «3». همچنين در دو صفحه اى كه از مصحف منسوب به عثمان بن عفان است، كلمات (قال الحواريون، و القدوس، و فضل اللّه، و يقولون، و الحق، و قوما، و نفس) را مى بينيم كه نقطه قاف خطى در زير آن و نقطه فاء خطى بالاى آن است. «4»

آنچه خليل درباره نقطه گذارى قاف گفته و آنچه در اين نمونه ها آشكار است، اشاره به اين دارد كه اصل در نقطه گذارى فاء و قاف اين است كه آنها هم مانند نون و باء باشند: فاء يك نقطه در بالا و قاف يك نقطه در زير داشته باشد، و در نقش طايف در كلمه (اغفر)

__________________________________________________

(1) صبح الاعشى، ج 3، ص 158.

(2) بنگريد به: دكتر منجد: شكل 48، ص 93 و آن ورقى از يك مصحف در موزه آثار اسلامى در استانبول به شماره 87 از مجموعه اسناد امويهاست.

(3) همان مصدر، شكل 45، ص 88 و آن ورقى از يك مصحف نوشته شده

بر پوست در موزه عراق به شماره 678 است و دكتر منجد گفته كه آن مربوط به اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم است.

(4) بنگريد به همان مصدر، شكل 28 و 29، ص 58 و 60 از مصحفى در توپ قاپى به شماره 194.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 514

در سطر چهارم مى بينيم كه فاء يك نقطه در بالا دارد و اگر قاف هم در اين نقش وارد مى شد انتظار داشتيم كه مطابق با گفته خليل، يك نقطه در زير داشته باشد، ولى به نظر مى رسد كه اين روش در اعجام فاء و قاف پايدار نماند، چون دانى در سخن سابق خليل نقل كرده كه كسانى قاف را با دو نقطه در بالاى آن نقطه گذارى مى كنند و اعجام فاء و قاف مانند اعجام نون و تاء است، و شايد روش ديگر در نقطه گذارى فاء و قاف پس از عصر خليل به وجود آمده است و آن برعكس روش قديمى است به اين صورت كه فاء يك نقطه در زير و قاف يك نقطه در بالا دارد همانگونه كه امروز اين روش را در خط مغربى در مصاحف و غير مصاحف ملاحظه مى كنيم. ولى در مشرق به نظر مى رسد كه روش قديمى از همان آغاز از بين رفته و به جاى آن اين روش حاكم شده كه فاء يك نقطه در بالا و قاف دو نقطه در بالا دارد «1» و آن همان روشى است كه امروز ما آن را به كار مى گيريم.

و اما نقطه گذارى سين در پايين آن و مهمل گذاشتن نقطه كاف، مربوط به نوع دوم از زيادت مى باشد كه

با آن ميان حروف مشتبه فرق گذاشته مى شود و آن همان چيزى است كه ابن درستويه آن را «رقم» ناميد و به زودى درباره آن بحث خواهيم كرد در اينجا پديده اى را كه مربوط به اعجام حروف در مصاحف قديمى است بررسى مى كنيم و آن استعمال خطوط كوچك به جاى نقطه هاى گرد در اعجام حروف است. علامتهايى كه بر حروف گذاشته مى شود تا آن را به يك صداى معين مخصوص كند، يا به صورت نقطه هاى گرد كوچك است كه با خط كتابت متناسب است و از نقطه هاى اعراب كه با رنگ مخالف نوشته مى شود، كوچكتر است و يا خطوط كوتاهى است كه به جاى نقطه هاى گرد گذاشته مى شود. «2» امروز اعجام حروف با خط، عجيب به نظر مى رسد ولى در بسيارى از نمونه هاى مصاحف قديمى كه با خط كوفى قديم نوشته شده، ديده مى شود. «3»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: حفنى ناصف: ص 72 و هوداس: ص 194.

(2) قلقشندى در ج 3، ص 155 كتاب خود ذكر كرده كه ابن مقله گفته است: «براى نقطه دو صورت است: يكى شكل مربع و ديگرى شكل دايره اى.» معلوم نيست كه آيا منظور ابن مقله از شكل مربع نقطه گذارى به روش خطوط است يا نه؟

(3) بنگريد به: ناصر نقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 33.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 515

گروهمان اين نوع نقطه گذارى را مربوط به مصاحف خيلى قديمى مى داند. «1» او اين مطلب را هنگام بحث از نقش مناره «باب الواد، در كلمه (ثمنيه) ذكر كرده. در اين نقش كه تاريخ آن به خلافت عبد الملك بن مروان (86- 65) مربوط مى شود، مى بينيم

كه اين كلمه با خطوط كوتاه نقطه گذارى شده است، اما در تصويرى كه از اين نقش منتشر شده روى حرف ثاء فقط دو خط ديده مى شود. آيا كاتب آن ثاء را تاء نقطه گذارى كرده يا خط سوم در تصوير آشكار نشده است؟ و نيز در اين كلمه مى بينيم كه نون با يك خط در بالا و ياء با دو خط در پايين نقطه گذارى شده است.

پديده اعجام با خطوط كوتاه در بيشتر نمونه هاى خطى مصاحفى كه به آنها دست يافتيم آشكار است و آن شامل تمام حروفى مى شود كه احتياج به نقطه دارد و در عين حال كمتر كلمه اى است كه به طور كامل با اين روش نقطه گذارى شده باشد. مثلا اين پديده در مصحف تاشكند كه نسخه عكسى آن در دار الكتب المصريه است، ديده مى شود ولى نادر است و در حروف باء، ياء، نون، تاء، ثاء، شين، فاء، خاء، غين آشكار است و همين پديده در مصحف جامع عمرو عاص كه مورتيز آن را مربوط به قرن اول يا دوم مى داند، «2» بيشتر روشن است و كلماتى ديده مى شود كه به طور كامل به اين روش نقطه گذارى شده اند، مانند: (آل عمران 3/ 195) جَنَّاتٍ تَجْرِي و (3/ 196) و تَقَلُّبُ و (3/ 197) قَلِيلٌ ثُمَّ و (نساء 4/ 12) «بورث أح أو أحب» اين خطوط با همان مركب متن با خط بلندى نوشته شده و گويا اين روش مورد استعمال قرار گرفته تا از اشتباهى كه در حالت اعجام حروف با نقطه هاى سياه و استعمال نقطه هاى گرد ممكن است به وجود آيد، اجتناب شود، و از اين رو اين

روش تنها در مصاحف قديمى مشاهده شده و در مصحف منسوب به عثمان بن عفان كه در مسجد الحسين در قاهره نگهدارى مى شود «3» و نيز در يك مصحف قديمى كه در موزه برلين، است، «4» ديده مى شود، و نيز در مصحف محفوظ در موزه توپ قاپى در استانبول «5» و

__________________________________________________

(1). 58. p snoitpircsnI cibarA: nnamhorG. 1

(2) بنگريد به: 12- 1 lp, ztirdM

(3) لوحى از اين مصحف را در كتاب مخلفات الرسول فى المسجد الحسينى از دكتر سعاد ماهر، لوح 16 بنگريد.

(4) همان مصدر، لوح 17.

(5) نمونه هايى از آن را در كتاب دكتر منجّد، شكل 28، 29 ص 58 و 60 ببينيد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 516

در مصحف منسوب به امام جعفر صادق عليه السلام كه در دار الكتب المصريه موجود است، مى بينيم كه اين پديده شامل تمام حروفى است كه احتياج به نقطه دارد و در همه كلمات با مركبى به رنگ متن است. «1» و همين طور است در مصاحف قديمى ديگر. «2» و شايد استخدام اين خطوط در اعجام، با وجود امن از اشتباه، براى اين بوده كه اين علامتها با خطوط پهنى كه متن مصاحف قديمى با آن نوشته شده، متناسب باشد.

راجع به چگونگى گذاشتن نقطه ها و يا خطوط كوتاه و محل آنها از حروف، بايد بگوييم كه يك نقطه يا خط غالبا زير دندانه حرف گذاشته مى شود خواه در اول باشد يا وسط يا آخر و در حروفى كه بايد نقطه بالاى آن باشد، بالاى دندانه حرف گذاشته مى شود، و اين نسبت به حروفى مانند باء و نون صادق است. و اما بقيه

حروفى كه يك نقطه دارند. نقطه را زير حرف يا بالاى آن در اول يا وسط يا آخر حرف مى گذارند، همچنين دو نقطه يا دو خط زير دندانه حرف يا بالاى آن قرار مى گيرد، ولى گاهى به شكل عمودى (:) و گاهى به شكل افقى (..) قرار مى گيرد و يا به شكل خط مايل است. دو خط هم غالبا يكى روى ديگرى قرار مى گيرد، به اين صورت (). اما آنچه كه ناسخان مصاحف پس از قرون اوليه بر آن استقرار يافته اند، اين است كه دو نقطه را چه روى حرف و چه زير آن، به صورت افقى قرار مى دهند.

اين حالت را در يك مصحف قديمى محفوظ در توپ قاپى سراى مى بينيم. «3» ولى آنچه كه ناسخان مصاحف بر آن عادت دارند، قرار دادن سه نقطه به شكل مثلث است كه رأس آن به طرف بالاست به اين صورت: (ث، ث، ث).

محل سه نقطه در حرف شين بدين گونه بود كه آنها را به سه دندانه شين تقسيم مى كردند و اين در حالت استفاده از سه خط در اعجام حرف بود (تتت) حتى يك نمونه پيدا نكرديم كه درآن سه خط به شكل سه پايه باشد. در حالت اعجام با سه نقطه نيز ديده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: 36- 31 lp. ztiroM

(2) بنگريد به: ناصر نقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 35 و منجد: شكل 14، 27، 32 و موريتز: لوح 17، 30- 19، 39، 44 و نيز بنگريد به: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 47، 79، 83.

(3) همان مصدر، شكل 28، ص 58، س 9.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص:

517

شده كه سه نقطه را روى دندانه هاى شين تقسيم كرده و در يك خط نوشته اند. آن را در برگى از يك مصحف در ضمن مجموعه (الوثائق الامويه) «1» مى بينيم. همچنين آن را در كلمه (شاة) در برده اهنس مى يابيم، و شايد قرار دادن سه نقطه شين در يك خط مستقيم، همان شكل اصلى و قديمى آن باشد و شكل مثلث در دوره هاى بعدى بوده است، همان گونه كه در كتاب غريب الحديث خطى تأليف ابو عبيد كه در سال 311 ه نوشته شده و مصحف ابن بواب كه در سال 391 ه نوشته شده، مى بينيم، و شايد شكل مثلث با تطور خط بيشتر مناسب باشد چون به نرمى نزديكتر است، همان گونه كه در كتاب و مصحف ديده مى شود و اين روش همان نمونه شايع نقطه هاى شين است.

ثانيا: اعجام غير خالص

نوع دوم از انواع زيادتى كه به حروف ملحق مى شود تا آن را از اشتباه به حروف ديگر حفظ كند، «رقم» است «2» و آن در نتيجه شدت علاقه دانشمندان عربى و ناسخان مصاحف و كتب به پرهيز از وقوع و خطا، به وجود آمده است. هر حرفى كه مشابه آن نقطه گذارى شده است، مانند حاء، راء، سين، صاد، طاء و عين، علامتى بر آن گذاشته مى شود تا بيشتر واضح گردد، ولى در علامتهاى رقم اختلاف زيادى وجود دارد و نويسندگان نامه ها هيچ يك از آنها را به كار نمى برند و به نقطه گذارى از حروف مشابه اكتفا مى كنند. «3» ولى در مواردى كه احتياج به دقت در ضبط الفاظ باشد، ناسخان آن را به كار مى برند. ابن درستويه اين دو روش را بهترين صورت

تصوير كرده مى گويد: «4» «بدان كه بعضى از كاتبان هر يك از دو حرف مشابه را نقطه گذارى مى كنند و هيچ كدام را مهمل نمى گذارند و به زير راء و سين و

__________________________________________________

(1) همان، مصدر، شكل 47، ص 92.

(2) ابن منظور در لسان العرب مى گويد: (ج 15، ص 139، ماده رقم) «رقم و ترقيم، نقطه گذارى نوشته است و گفته مى شود: رقم الكتاب رقما يعنى آن را اعجام كرد و بيان نمود و «كتاب مرقوم» نوشته اى كه حروف آن با علامتهايى نقطه گذارى شده است.

(3) سهل انگارى آنها در اين حد هم متوقف نمى شود بلكه آنها باكى ندارند از اينكه نقطه گذارى حروفى را كه همه آنها را نقطه مى گذارند، ترك كنند البته اين در حالتى است كه اشتباهى در بين نباشد. ابن درستويه مى گويد: (ص 53) «اگر بعضى از حروف استعمال شود به گونه اى كه موجب اشتباه نشود و قبل و بعد به آن دلالت كند، در روش نويسندگان نامه ها، مهمل گذاشتن آن بهتر است ولى اثبات نقطه نزد اصحاب نحو و جملات غريب و شعر نكوتر و زيباتر است»

(4) كتاب الكتاب، ص 52.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 518

صاد و طاء و عين نقطه اى قرار مى دهند چون نقطه هاى حروف مشابه آنها در بالا قرار دارد، ولى بيشتر، بر خلاف اين روش عمل مى شود.» و در جاى ديگرى در اين باره مى گويد: «1» «بعضى از حروف احتياج به نقطه ندارد، خواه با حرف ديگر با هم باشد يا تنها باشد، چون مشابه آنها نقطه گذارى شده، و آنها هفت حرف هستند: حاء، دال، راء، سين، صاد، طاء، عين. و در

اين حروف اختلاف وجود دارد، بعضى از كاتبان، نقطه هايى مخالف با حروف مشابه نقطه گذارى شده و علامتهايى غير از نقطه بر آنها مى گذارند و آنها اهل نحو و شعر و جملات غريب هستند. آنها با اين كار قصد احتياط دارند، ولى اين احتياط موردى ندارد، چون مشابه آنها با نقطه هايى كه دارند از آنها جدا مى شوند. ولى در روش نويسندگان نامه ها، نقطه گذارى آنها جايز نيست، غير از حرف سين كه در آن اكتفا به يك خطى مى كنند و روى آن علامتى مى گذارند و گروهى اين علامت را نمى پسندند چون در اين حالت خط جايگزين سين نقطه هاى شين را پيدا مى كند».

ابن درستويه در اينجا اين هفت حرف را ذكر كرده و گفته است كه روى آنها يا نقطه هايى مخالف با نقطه هاى حروف مشابه و يا علامتهايى گذاشته مى شود، و از اين علامتها جز علامتى را كه بر حرف سين گذاشته مى شود، ذكر نكرده است. ولى به نظر مى رسد كه ناسخان به عنوان تفنن از انواع اين علامتها استفاده مى كنند تا جايى كه نووى (متوفى 676 ه) پنج علامت از آنها را ذكر كرده و گفته است: «2» «سزاوار است كه حروف مهمله نيز ضبط شود. گفته شده كه زير دال و راء و سين و صاد و طاء و عين نقطه هايى كه بر بالاى مشابه آنهاست گذاشته مى شود، و گفته شده علامتى مانند ناخن گرفته شده كه به پشت خوابيده باشد گذاشته، مى شود، و گفته شده حرف كوچكى مانند همان حرف گذاشته مى شود، و در بعضى از كتابهاى قديمى بالاى آن حرف خط كوچكى نوشته مى شود و در بعضى ديگر از كتابها زير حرف

همزه گذاشته مى شود.»

بعضى از اين علامتها را در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته است، مى بينيم. زيرا حاء و صاد و عين در غالب موارد حرف كوچكى مانند آنها گذاشته شده و بر

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 53.

(2) سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 72- 71.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 519

سين و راء علامت كوچكى قرار داده شده كه شبيه ناخن گرفته شده و يا هلال كوچك است كه سر آن به طرف بالاست. «1» يك نسخه خطى نادر از كتاب غريب الحديث ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 ه) در كتابخانه جامع الازهر وجود دارد كه در سال 311 هجرى نوشته شده و در آن آشكارا از اين علامتها كه ابن درستويه و نووى از آنها ياد كرده اند، استفاده شده است. «2» چون روى راء و سين علامتى شبيه عدد 7 و زير حاء و عين علامتى شبيه حرف دال (د) و زير هاء آخر كلمه و طاء و دال يك نقطه و زير صاد دايره كوچك تو خالى گذاشته شده است.

شايد بررسى مخطوطات قديمى از روشهاى ديگرى كه نووى ذكر كرده نيز كشف كند و يا حتى روشهاى ديگرى در نگارش رقم براى اين حروف نشان دهد. «3» ولى به نظر مى رسد كه به كارگيرى اين علامتها در قرون متأخر كم شده و يا حتى بكلى از بين رفته است تا جايى كه ما نشانه اى از اين علامتها را در هيچ يك از نمونه هاى مصاحفى كه مورتيز آورده و به قرن پنجم به بعد مربوط مى شود، نمى بينيم. و شايد همين التزام به نقطه گذارى يكى از

دو حرف مشابه و مهمل گذاشتن ديگرى در پرهيز از خطا كافى باشد و در عين حال كتابت هم به سبب كثرت علامتهاى مخصوص حروف و علامتهاى حركات شلوغ نمى شود، همان گونه كه در نسخه خطى كتاب غريب الحديث مشاهده مى كنيم، و همين موضوع باعث شد كه به مرور زمان پديده «رقم» در كتابت عربى از بين رفته است.

درباره كاف بايد بگوييم كه اين حرف در خط عربى قديم شكل مستقلى داشت كه هيچ حرفى شبيه آن نبود. و در سخن خليل گذشت كه كاف را نقطه نگذاشتند چون حجم آن كوچكتر از دال و ذال بود. البته صورت آن در خط كوفى قديم نزديك به دال و ذال بوده است، ولى تطور خط عربى باعث شده كه شكل حرف كاف به شكل حرف لام شبيه باشد و اين اقتضا كرده كه علامتى روى كاف گذاشته شود و آن علامت عبارت است از كاف كوچكى كه روى كاف آخر كلمه گذاشته مى شود و در كاف وسطى كشيده اى در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: سهيله جبورى: ص 83.

(2) نمونه آن را در مجموعه موريتز، لوح 119 و 120 ملاحظه فرماييد.

(3) بنگريد به: سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 72.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 520

بالاى آن گذاشته مى شود كه آن را از لام جدا مى كند. قلقشندى مى گويد: «1» «كاف نقطه ندارد جز اينكه اگر كشيده اى داشته باشد با آن شناخته مى شود و اگر خالى از كشيده باشد كافى كوچكى بر آن رسم مى شود تا به لام شبيه نباشد.» با گذشت زمان بعضيها گمان كرده اند كه آنچه روى كاف گذاشته مى شود همزه است «2» در حالى

كه آن چيزى جز صورت كاف نيست ولى كوچك است و به سر حرف عين كه علامت همزه است شباهت دارد، و شايد بتوانيم تاريخ حدوث اين علامت در كاف و احتياج به «رقم» آن را به دست آوريم. در نسخه خطى غريب الحديث كه در سال 311 هجرى نوشته شده، كاف به شكل مشخصى نوشته شده كه شباهتى به لام ندارد و هيچ علامتى هم بر آن گذاشته نشده در حالى كه در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته شده، شكل كاف خيلى شبيه شكل لام شده و در داخل آن كاف كوچكى كه شبيه سر حرف عين و يا همزه است قرار دارد. مى توان حدس زد كه اين تحول در قرن چهارم هجرى رخ داده است. «3»

گاهى اين پرسش مطرح مى شود كه معيار اينكه نقطه روى حرف يا زير حرف قرار بگيرد و يا معيار در تعداد نقطه هاى يك حرف چيست؟ دانى گفته كه بعضى از دانشمندان را ديده است كه نقطه گذارى را تحليل كرده اند، آنگاه اين تحليل را نقل نموده است. به نظر مى رسد آنچه دانى نقل كرده كه تعداد نقطه هاى حرف متوقف بر تعداد حروفى است كه در يك علامت مشترك باشند، درست است، چون باء و نون و تاء و ياء و ثاء در يك علامت مشترك هستند و نقطه ها و محل نقطه ها در آنها متعدد است، به گونه اى كه از همديگر متمايز مى شوند، همچنين در دال و ذال به يك نقطه اكتفا شده تا دال از ذل متمايز باشد و همين طور ... «4»

دانى تحليل مربوط به محل نقطه ها در حروف را هم نقل كرده

كه گويا به حساب تلفظ نام آن حرف است، به اين صورت كه اگر اول نام حرف مفتوح باشد، نقطه روى حرف

__________________________________________________

(1) صبح الاعشى، ج 3، ص 159.

(2) تدريب الراوى، ج 2، ص 72.

(3) كاف در خط مغربى صورت قديمى خود را حفظ كرده و از گذاشتن علامت بى نياز است همان گونه كه در بعضى از مصاحف چاپى مغرب ديده مى شود.

(4) بنگريد به: المحكم، ص 37.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 521

مانند ذال، و اگر مكسور باشد نقطه زير حرف مانند جيم گذاشته مى شود. «1» به نظر مى رسد كه اين تحليل از روى تكلف باشد، چون اول نام بعضى از حروف مفتوح است ولى نقطه در زير آنها گذاشته مى شود، مانند: باء، ياء، و نيز فاء و قاف بنابر بعضى از سليقه ها، همچنين بعضى از آنها مكسور است و نقطه روى آنها گذاشته مى شود، مانند: شين. اين پديده تحليلى مى خواهد كه در برگيرنده تمام موارد باشد. تعليلات متكلفانه ديگرى هم گفته شده، مانند اين تعليل كه درباره حرف باء گفته اند و آن اينكه نقطه باء را در زير آن گذاشتند چون اين حرف وقتى حرف زايد و جارّ باشد بايد مكسور باشد، مانند حرف اول بسم اللّه و علت مكسور بودن آن هم به خاطر تبيعت از عمل آن است كه به مدخول خود جرّ مى دهد.

نقطه آن را مطابق با حركت آن در زير گذاشتند و نقطه و حركت هر دو در يك محل قرار گرفتند» «2».

مى توان گفت كه تعداد نقطه هاى اعجام و محل آن در حرف در واقع به طبيعت علامت و تعداد حروفى كه نماينده آنهاست، متوقف

است، به اين صورت كه قاعده عمومى اين است كه در صورت اشتراك دو حرف در يك علامت، يك نقطه در بالاى يكى از آنها قرار داده مى شود، مانند دال و ذال، راء و زاء، طاء و ظاء، صاد و ضاد، عين و غين، كه حرف بدون نقطه علامت يكى از آنها و حرف با نقطه علامت ديگرى خواهد بود. ولى گاهى در يك علامتى چندين حرف مشترك هستند، مانند: باء، نون، تاء، ياء، و ثاء بخصوص در اول و يا وسط كلمه. اين پنج حرف در يك رمز مشترك هستند و بايد، هم تعداد نقطه زياد باشد و هم جاى آنها تغيير كند و در پايين حرف هم گذاشته شود و در نتيجه اين صورت مشهور به وجود آمد. و اگر تصور كنيم حرف شمسى هم در اين علامت مشترك بود، مى بايست برعكس ثاء، سه نقطه در زير علامت مى گذاشتيم. اين همان قاعده عمومى است كه مى توانيم آن را از ملاحظه نقطه گذارى حروف به دست آوريم. البته از اينكه كدام حرف در آغاز نقطه گذارى شده است آگاهى نداريم و ظاهر اين است كه نقطه گذارى از بعضى از حروف شروع شده سپس با گذشت زمان به نظامى كه اكنون مورد استعمال ماست

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 37 و 38.

(2) همان مصدر، ص 41- 40.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 522

تكامل يافته است.

دانى پرسش قابل قبولى را مطرح كرده ولى پاسخ آن با واقعيت تطبيق نمى كند. او گفته: «1» «اگر كسى بگويد: چرا زير باء يك نقطه گذاشته شد؟ و چرا نقطه را بالاى آن قرار ندادند و چرا نقطه

نون را به جاى باء در زير نگذاشتند و فرق ميان آنها چيست؟ در پاسخ گفته مى شود: علت اينكه يك نقطه گذاشته شد اين است كه باء اولين حرف از حروف سه گانه است كه تاء دومى و ثاء سومى آنهاست و از اين رو تاء دو نقطه و ثاء سه نقطه دارد.

در اينجا عقيده دانى چنين است كه نقطه گذارى اين پنج حرف پس از تحول ترتيب ابجدى قديم به ترتيب الفبايى كنونى انجام گرفته و در اين ترتيب اين حروف پنجگانه چنين ترتيبى دارد: (ب ت ث ... ن ... ى) و طبق آنچه گفتيم انتظار اين بود كه اولين حرف يك نقطه در بالا داشته باشد سپس نقطه ها اضافه شود سپس با افزايش تعداد حروف مشترك جاى آنها تغيير يابد، و جا داشت كه مطابق اين قاعده و مطابق با نظر دانى، حروف با چنين ترتيبى نقطه گذارى مى شد: (ن ت ث ... ب ... ى) ولى به نظر مى رسد كه نقطه گذارى حروف مشابه بدون توجه به ترتيب حروف انجام گرفته است و شايد هم همين نقطه گذارى باعث ظهور ترتيب جديد شده است و روايت حمزه اصفهانى و ابو احمد عسكرى (كه پيشتر آورديم) معيارى را به دست نمى دهد كه اين گام تكميلى در كتابت عربى بر آن استوار باشد. در متن عسكرى كار نصر در نقطه گذارى به اين صورت ذكر شده: «نقطه ها را تك تك و يا جفت جفت گذاشت و محل آنها را مختلف كرد، بعضى را در بالاى حرف و بعضى را در زير آن قرار داد».

ملاحظه مى شود كه سخن از پديده اعجام حروف، كسانى را

كه در موضوع نقطه گذارى و اعراب كتاب نوشته اند، چندان به خود مشغول نكرده و اين مؤلفان به اين موضوع آن اندازه اهميت نداده اند كه به موضوع نقطه هاى حركه ها داده اند، مثلا دانى درباره اعجام حروف با رنگ مشكى، در يك فصل سخن گفته و اين فصل بيش از هفت صفحه نيست «2»، هر چند كه در فصل ديگرى راجع به حروف تهجى و ترتيب نگارش آن

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 40.

(2) همان مصدر، ص 35- 41.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 523

در كتابت سخن گفته است «1»، در حالى كه بقيه كتاب درباره موضوع نقطه گذارى حركات و اعراب و روشهاى نقطه گذاران در اين باره و اختلاف ميان آنها و مطالب مربوط به اين موضوع دور مى زند. «2» به نظر مى رسد كسانى كه پس از دانى در موضوع نقطه گذارى كتاب نوشته اند مسأله اعجام حروف را مهمل گذاشته اند. مثلا خراز (متوفى 718 هجرى) در ارجوزه خود راجع به ضبط مصحف به اين موضوع اشاره نكرده و شايد علتش اين بوده كه نظام اعجام حروف در كتابت عربى شيوع پيدا كرده و مستقر شده بوده و احتياجى به بحث نداشته چون مردم با ياد گرفتن حروف هجاء، آن را هم ياد گرفتند.

پرسشى كه دانى آن را مطرح كرد و اندكى پيش آن را نقل كرديم، ما را وادار مى كند كه به اين مطلب اشاره كنيم كه ترتيب الفبايى حروف عربى كه امروز ميان ما مرسوم است از نظر پژوهشگران جديد، پس از اسلام به وجود آمده است «3» و قبلا گفتيم كه كتابت عربى بنا بر قول راجح ترتيب قديمى حروف را

كه بر نظام (ابجد هوز ...) بوده، از ملتهاى سامى قديمى برگرفته است «4» و مصادر نخستين عربى از كسى نام نمى برد كه ترتيب (ابجد هوز ...)

را به ترتيب كنونى (ا ب ت ث ...) تغيير داده باشد، ولى مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه اين تحول در دوره هاى پيشين در تاريخ اسلام رخ داده و شايد به قرن اول مربوط باشد چون اين ترتيب در زمان خليل بن احمد معروف بوده است «5» و ابن جنّى از اين ترتيب گاهى به عنوان ترتيب مشهور «6» و گاهى به عنوان ترتيب شناخته شده «7» ياد كرده است، سپس گفته است: «منظورم ترتيبى غير از ترتيب بر اساس مخارج حروف است.» «8» و او از واضع اين ترتيب جديد سخن نگفته است. و ابو الحجاج بلوى اين ترتيب را به «اهل علم» نسبت داده و گفته است: «اهل علم اين حروف را ترتيب بهترى داده اند و شكلهاى مشابه را به همديگر

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 34- 25.

(2) كتاب المحكم بجز فهارس 260 صفحه دارد.

(3) بنگريد به: خليل يحيى نامى: ص 107 و دكتر جواد على: ج 1، ص 209 و ج 7، ص 7.

(4) رجوع شود به فصل مقدماتى.

(5) بنگريد به: العين، ج 1، ص 52، 53 و نيز ابن نديم: ص 43.

(6) ابن جنّى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 50.

(7) همان مصدر (قسمت خطى) برگ 307 ب.

(8) الفباء، ج 1، ص 174.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 524

ضميمه كرده اند، مانند: باء، تاء، ثاء، جيم، حاء، خاء، و حروف ديگر كه معلوم است «1»».

كسى كه به موضوع

ترتيب حروف عربى بر اساس (ا ب ت ث ...) توجه كند، مى داند كه بعضى از پژوهشگران جديد اين ترتيب را به نصر بن عاصم نسبت مى دهند و يحيى بن يعمر را شريك او مى دانند و زمان آن را خلافت عبد الملك بن مروان خليفه اموى قلمداد مى كنند، گويا آنها ترتيب حروف را جزء مكمل اعجام و نقطه گذارى حروف مى دانند كه به آن دو نفر نسبت داده شده است. نخستين كسى كه از معاصران اين سخن را گرفته است، حفنى ناصف است. «2» البته ما مصدرى كه ايشان اين مطلب را از آن مصدر استفاده كرده نمى شناسيم و شايد نقشى كه نصر بن عاصم در اعجام حروف دارد و به او «نصر الحروف» لقب داده اند، باعث شده كه چنين نسبتى را به او بدهند. نويسندگان معاصر پس از حفنى ناصف هم اين مطلب را تكرار كرده اند بدون اينكه هيچ يك از آنها اين مطلب را به مصدر مشخصى نسبت بدهند «3» و شايد همه آنها آن را از حفنى ناصف نقل مى كنند. «4»

__________________________________________________

(1) ترتيب اهل مغرب در حروف (ا ب ت ث ...) با ترتيب اهل مشرق فرق دارد (بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 22) و اين به پيروى از اختلافى است كه آنها در ترتيب (ابجد هوز ...) دارند چون اصل در ترتيب جديد همان ترتيب قبلى است (بنگريد به فصل مقدماتى).

(2) بنگريد به: تاريخ الادب، ص 27، 73.

(3) بنگريد به: دكتر عدنان خطيب، ص 22 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 2، ص 73 و دكتر محمود فهمى حجازى: علم اللغة العربيه، ص 103.

(4) صاحب مفتاح السعاده در ج 1 ص 80 كتاب خود، علم ترتيب حروف تهجى را از علوم مربوط به صنعت خط مى داند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 525

مبحث سوم علامتهايى كه نشانگر برخى از حالات گفتارى است

اشاره

مبحث سوم علامتهايى كه نشانگر برخى از حالات گفتارى است

در مبحث اول از اين فصل علامتهاى حركات را برشمرديم. آنها علامتهايى هستند كه حكم علامتهاى حروف صامت و حركات بلند را يافته اند و با اينكه در بيرون از خط قرار مى گيرند آنها از لحاظ دلالت به صداى لغوى معين، همانند حروف صامتند و لذا اين قابليت را دارند كه اگر صيغه كلمات و يا محل وقوع آنها تغيير يابد، آنها نيز در كلمه جابجا شوند. همچنين درمبحث دوم علامتهايى را كه به نحو ثابتى بر بعضى از حروف افزوده شده ذكر كرديم. اين علامتها بر صداى لغوى معينى دلالت نمى كنند و تنها در اختصاص دادن حرف معينى بر علامت معين نقش دارند، و اين علامتها همان نقطه گذارى اعجام است كه قابليت جابجايى در حروف را ندارند و يك جزء اساسى در شكل حرف به شمار مى روند، و آنها مانند دنباله حرف هستند كه آن را از حرف ديگر متمايز مى كند همان گونه كه دنباله حرف قاف وقتى در آخر كلمه واقع مى شود، با دنباله حرف فاء آخر متفاوت است و اين دو حرف با اين دنباله از همديگر تشخيص داده مى شوند. همچنين نقطه گذارى باء با نقطه گذارى ياء متفاوت است و اين دو حرف در حالى كه در آخر كلمه واقع نشوند،

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 526

در خط يكسان هستند و تنها با نقطه گذارى از هم تشخيص داده مى شوند.

در كنار

اين دو نوع علامت، نوع سومى از علامتها هم وجود دارد كه بكلى از اين دو نوع بيگانه است، ولى در عين حال از ويژگيهاى هر دو نوع برخوردار است. اين قسم از علامتها از نظر جابجايى در كلمه مانند حركتها هستند، ولى از نظر اينكه نشان دهنده صداى خاصى نيستند مانند نقطه هايند. اين علامتها بيانگر حالات خاصى از تلفظ هستند و براى نشان دادن حروف مشخصى به كار نمى روند، زيرا كه حروف عربى با رموز و علاماتى كه معين شده و با وضع علامتهاى حركات سه گانه كوتاه به كمال خود رسيده اند و لذا علامتهاى ديگر نشان دهنده حروف لغوى به معناى دقيق كلمه نيستند بلكه آنها علامتهايى هستند كه قارى را بر ارائه كيفيت تلفظ معينى كمك مى كنند.

پيش از اين، سخن ابن درستويه را نقل كرديم كه ميان دو نوع اعرابها فرق گذاشته است؛ يك نوع صورتهاى حركات و سكون است و نوع ديگر علامتى است كه به حرف افزوده مى شود تا آن را از حروف ديگر متمايز كند و همانند اعجام در حروف مى باشد. درباره نوع دوم از اعراب ابن درستويه مى گويد: «1» «آن نوع از اعراب كه براى فرق گذارى ميان حروف به كار مى رود پنج علامت است: تشديد و تنوين و همزه و مد و علامت الف وصل.» ابن درستويه سكون را از علامتهاى اعراب محض قرار داده ولى واقعيتهاى لغت آن را نفى مى كند زيرا سكون از لحاظ صوتى، مانند حركات و حروف نيست كه صدايى داشته باشد، بلكه آن علامتى براى نبودن حركت است «2» بنابراين سكون نيز ششمين علامت از اين علامتهاست.

در مبحث سابق گذشت كه خليل بن

احمد در كنار علامتهاى حركات سه گانه، علامتهايى هم براى همزه و تشديد و روم و اشمام وضع كرده است، «3» و ابو الحجاج بلوى- به طورى كه گذشت- به جاى همزه كلمه تمدد قرار داده است و شايد منظور او همان مد باشد، يا اين كلمه تحريف كلمه همزه است، چون به نظر مى رسد كه او كلام دانى را نقل مى كند.

__________________________________________________

(1) الكتاب، ص 56.

(2) بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اول، ص 184.

(3) المحكم، ص 6.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 527

به هر حال ما در اين صفحات سعى مى كنيم كه اين علامتها را بررسى كنيم و سطور آنها را در مصاحف و نگارش عربى مورد توجه قرار بدهيم.

اولا: علامت همزه

به نظر مى رسد كه نگارش عربى در سالهاى نخستين تاريخ اسلام و جلوتر از آن، مشكلى درباره همزه نداشته است، و ظاهر اين است كه مصحفهاى عثمانى در حالى در حجاز نوشته شد كه مردم براى همزه علامتى جز «الف» نمى شناختند، و شايد اصلا در آن زمان اصطلاح همزه را به كار نمى بردند و به طورى كه در فصل قبلى گفتيم همان نام قديمى را استعمال مى كردند.

پس از آنكه مصاحف عثمانى به شهرهاى اسلامى فرستاده شد، اين مصاحف مورد اعتماد امّت اسلامى در تمام مناطق و شهرها واقع شد، و مردم نه تنها در الفاظ تلاوت بلكه حتى در رسم كلمات هم به آنها استناد مى كردند. روزها به سرعت سپرى شد و حادثه اى كه قسمتى از آن را پيشتر گفتيم اتفاق افتاد و آن اينكه لغت عربى در جوامع جديد دستخوش اختلاط لغوى ميان لهجه هاى عربى

كه ميان ساكنان جزيرة العرب پراكنده بود گرديد، و پديده همزه يكى از جنبه هاى اين اختلاط لغوى بود. در فصل سابق گفتيم كه در عربى پديده اى به نام همزه به وجود آمد و اين پديده در حركت علمى و لغوى عراق نمود بيشترى پيدا كرد، چون دانشمندان به اخذ لغت از قبايل شرق جزيره و وسط آن روى آورده بودند و شهرهاى عراق به طور مداوم و به صورت درهاى باز با وسط جزيره ارتباط داشت و بسيارى از عربهاى جزيره در آن ساكن شدند. در فصل سابق بعضى مطالب لازم را در اين زمينه گفتيم و در اينجا فقط به ذكر نتيجه اى كه به دست آمد اكتفا مى كنيم، و آن اينكه رسم عثمانى مطابق با لهجه و قرائت اهل حجاز بود كه همزه را در غير اول كلمه مى انداختند و همزه در رسم عثمانى فقط در اوايل كلمات نوشته مى شد و با علامت الف نشان داده مى شد و اما در وسط يا آخر كلمه واو و ياء و يا يكى از حركتهاى بلند، از لحاظ تلفظ و كتابت جايگزين همزه بود.

مصحفى وجود نداشت كه مطابق با لهجه كسانى كه همزه را به كار مى بردند، نوشته شود (جز آنچه كه درباره بعضى از مصاحف عبد اللّه نقل شده كه گويا هميشه همزه به صورت

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 528

الف نوشته مى شد) و لذا مسلمانان شهرهاى مختلف وقتى مصاحف عثمانى را قرائت كردند، در مورد اثبات يا ترك همزه مطابق با رواياتى كه از شيوخ خود شنيده بودند، عمل مى كردند و توجهى نداشتند كه همزه فقط در اوايل كلمات به صورت الف نوشته

مى شود.

و كسانى كه همزه با اثبات كردند، مطابق روايتى كه در قرائت داشتند عمل مى كردند، در حالى كه همزه با لهجه كسانى كه درباره همزه آسان گيرى مى كردند، در مصحف به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شد و از اينجا بود كه مى بايست الفها و واوها و ياءهايى كه در مصحف با همزه نوشته مى شدند از آنهايى كه بدون همزه بودند شناخته شوند تا مردم دچار اشتباه نشوند.

در ميان نقطه هاى دايره اى كه ابو الاسود آنها را علامتهايى براى حركات قرار داده بود علامتى كه به همزه دلالت كند وجود نداشت و شايد بدان جهت بود كه در آن زمان مشكل همزه به صورتى نبود كه جلب توجه كند و احتياج به چاره جويى داشته باشد، ولى در تاريخ اشاره هايى وجود دارد مبنى بر اينكه قرن اول هجرى سپرى نشد مگر اينكه نقطه گذاران مصاحف علامتى را براى اشاره به جاى همزه در سه حرف الف و واو و ياء به كار گرفتند.

آنها براى اين كار دايره اى را مانند دايره هاى حركات با رنگ قرمز و يا زرد مطابق با سليقه هاى نقطه گذارى از عراق و غير آن تعيين كردند. دانى گفته است كه مصحفى را ديده كه در سال 110 هجرى نوشته شده و در آن همزه ها به صورت نقطه هايى قرمز رنگ بوده «1» و نيز به اين مطلب اشاره كرده كه روش اهل مدينه اين است كه نقطه همزه را به رنگ زرد مى گذارند، و از قالون (عيسى بن مينا راوى نافع و متوفى 220 ه) نقل مى كند كه او گفته است: «2» «در مصاحف اهل مدينه هر حرفى كه نقطه زرد داشته باشد

مهموز است.» ولى پيشينيان اهل عراق با پيشينيان اهل مدينه مخالفت كردند و آن را مانند حركات با رنگ قرمز نوشتند. دانى معتقد است كه روش اهل مدينه كه نقطه همزه را با رنگ زرد مى نويسند تا ميان آن و حركتها تفاوت باشد، روش بهترى است و همان مورد عمل است «3» و نيز دانى

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 87.

(2) همان مصدر، ص 148.

(3) همان مصدر، ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 529

گفته، وقتى همزه تسهيل شود، به جاى رنگ زرد با قرمز نوشته مى شود. «1» و بدين گونه نقطه قرمز يا زرد، موضع همزه را در كلماتى كه مطابق لغت اهل حجاز نوشته مى شد، نشان مى داد و اين نقطه ها آغاز مرحله اى بود كه اين حروف و نقطه هاى بالاى آنها حالت دلالت بر همزه را به خود مى گرفت و تغيير دادن رسم كلمات و نوشتن همزه به شكل الف كار آسانى نبود و لذا به كارگيرى نقطه ها براى اشاره به موضع همزه در كلمه بهترين راه حلى بود كه علماى رسم به آن دست پيدا كردند ولى دانشمندان عربى پيشين آن را در نيافته بودند.

در اينجا بايد درباره اين تحول كه در روش نشان دادن همزه در كتابت به وجود آمده درنگى داشته باشيم، چون همزه يك نوع صداى صامت است كه با صداهاى ديگر لغت كه هر كدام علامت معينى دارند، فرق مى كند. پس از آنكه همزه به تنهايى از علامت الف متأثر شد فتحه بلند نيز در استفاده از علامت الف همان حالت را پيدا كرد و چون رسم عثمانى به صورت يك نمونه نوشتارى در غير شهرهاى حجاز

در آمد، اين كار شبيه انتقال كتابت از يك محيط لغوى معين به يك محيط لغوى ديگر شد كه ويژگيهايى متفاوت با محيط اول داشت، و اين شامل بعضى از علامتهاى حروف مى شود به گونه اى كه دلالتى را كه در محيط اول به حروف معينى داشت از دست مى دهد و در محيط دوم مفهوم جديدى پيدا مى كند، و اين به سبب اختلاف در دو لهجه واقع مى شود به طورى كه اين تحول در كلماتى كه در رسم عثمانى با واو نوشته مى شود ولى با الف خوانده مى شود به وجود آمد، مانند «الصلوة و الزكوة و الحيوة ...» چيزى كه به همزه عارض شده تا حدى به اين حالت شباهت دارد و الف واو و ياء در رسم عثمانى در جايى واقع مى شوند كه در محيطهاى جديد همزه در آنجا واقع مى شود، و اين پديده اقتضا مى كرد كه بر اين حروف سه گانه، وقتى جاى همزه واقع مى شود، علامت معينى گذاشته شود اين علامت در آغاز كار همان نقطه قرمز و يا زرد رنگ بود، سپس اين نقطه به شكل سر حرف عين (ء) تغيير يافت كه وضع آن را به خليل بن احمد نسبت مى دهند. و بدين گونه مردم به هنگام كتابت مصاحف و كارهاى علمى خود، همزه را به صورت يكى از حروف سه گانه مى نوشتند و روى آن علامتى را كه

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 90.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 530

دلالت بر همزه كند مى گذاشتند، بخصوص اگر مصحف طبق قرائت كسانى كه همزه را روشن تر ادا مى كنند، نوشته مى شد و در اين كار از رسم عثمانى پيروى مى شد، ولى فراموش شده بود

كه اصل در علامت همزه همان الف است، و نيز فراموش شده بود كه مصاحف عثمانى در حجاز با لهجه كسانى نوشته شده كه همزه را تسهيل مى كنند مگر اينكه در اول كلمه واقع شود. ولى علاقه شديد مردم به تمسك به چيزى كه صحابه بر آن اجماع كرده اند، يعنى همان رسم عثمانى، آنها را وادار مى كرد كه به صورتهاى كلمات به همان گونه كه در مصحف آمده است محافظت نمايند، و مى دانيم كه كلمات مهموز مطابق با تسهيل نوشته شده بود، يعنى اينكه همزه تلفظ مى شد ولى به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شد، و چون صورتهاى هجايى كلمات مهوز را كه در رسم عثمانى وارد شد، استعمال مى كردند، رسم را به حال خود مى گذاشتند و به تعليم با حروفى كه در جاى همزه واقع مى شوند اكتفا مى كردند و بالاى آن علامتى مى گذاشتند و اين علامت در آغاز فقط يك نقطه بود سپس توسط خليل بن احمد به صورت سر حرف عين درآمد، ولى نسخه برداران و نقطه گذاران مصاحف تا مدتى آن را به كار نمى گرفتند و اين حالت تركيبى در نشان دادن همزه تا امروز ادامه يافته و علامت قديم آن كه همان الف است به دست فراموشى سپرده شده است.

ابو عمرو دانى از كيفيت نقطه گذارى همزه و دو همزه در يك كلمه يا دو كلمه سخن گفته و روشهاى نقطه گذاران را در اين باره بر حسب اختلاف الفاظ تلاوت در سه فصل و كتاب «المحكم» خود آورده است «1». ولى مهم در موضوع نقطه گذارى همزه تعيين محل نقطه در الف و واو و ياء است. پيشوايان قرائت و رسم و

علماى عربى اتفاق نظر دارند كه محل همزه در كلمه با حرف عين امتحان مى شود هر كجا كه حرف عين مستقر شد همانجا جاى همزه است. «2» بنابراين نقطه همزه در الف رسم شده در خط پيش از آن است و اين در صورتى است كه همزه بر الف مقدم باشد و با فتحه بلندى تلفظ شود، مانند: (ءامن) و همزه

__________________________________________________

(1) از صفحه 90 تا 118.

(2) دانى: المحكم، ص 146 و بنگريد به كتاب: النقط از او، ص 143 و المبرد: ج 1، ص 141 و ابن ابى داود: ص 145 و عقيلى: لوح 26 و ابن وثيق: لوح 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 531

روى الف قرار مى گيرد در حالتى كه به صورت همزه باشد، مانند (أخذ)، و بعد از الف قرار مى گيرد در حالتى كه همزه متاخر باشد و با فتحه بلند تلفظ شود كه نشان دهنده الف قبل از همزه است، مانند: (جاء). محل همزه در مثل اين كلمات وقتى روشن مى شود كه به جاى همزه حرف عين قرار بدهيم و مثلا در مثال اول بگوييم: (عامن) كه همزه قبل از الف رسم شده است و در مثال دوم بگوييم: (عخذ) كه همزه همان الف است و در مثال آخر بگوييم:

(جاع) كه همزه بعد از الف است، و همزه با واو و ياء نيز مانند الف است كه در هر محلى از كلمه باشند واقع مى شوند «1».

استعمال حرف عين- يا هر حرف صامت ديگر- در تعيين محل همزه در حروف سه گانه (الف و واو و ياء) وسيله دقيقى است كه نقطه گذاران را به ضبط نقطه همزه

در اين حروف قادر كرده است ولى بعضى از نقطه گذاران، بخصوص نحويها، در تعيين محل نقطه همزه در حروف سه گانه زياده روى كرده اند. دانى مى گويد: «2» «از بعضى متقدمان از نقطه گذاران و نحويها نقل شده كه آنها احكام بسيارى غير از آنچه گفته شد براى همزه با حروف مد بيان كرده اند و همزه را در جاهاى مختلفى از حروف مد قرار داده اند و واو و الف و محل همزه در اين دو حرف را لقبهاى گوناگونى داده اند، مانند: «هامة الواو» و «يا فوخ الواو» «و قمحدوة الواو» «و جبهة الواو» و «خاصرة الواو» و «مضجع الواو» و «قفا الواو» «و ذنب الواو» و غير آنها از لقبهايى كه براى وقوع همزه بر الف و واو و ياء ساخته اند، هيچ كدام از اينها وجهى ندارد و مطابق قياس نيست و معنا و حقيقتى در تلاوت و اثرى در روايت ندارد.» سپس دانى براى انحصار مواضع همزه در سه محل از اين حروف به محلى كه حرف عين جايگزين همزه شود، استدلال مى كند و اينكه همزه پيش از حرف و يا با حرف و يا بعد از حرف قرار گيرد و نقطه همزه در محلى كه عين در آنجا آشكار مى گردد، گذاشته مى شود.

اكنون كه محل همزه با محل عين امتحان مى شود و نقطه همزه در محل عين گذاشته

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم: ص 119 و 130 و 138.

(2) همان مصدر، ص 146. دانى روش نحويها را در نقطه گذارى واو و الف با حركات و همزه و تنوين در ملحقى كه در آن روش اهل عربيت و نحويها را در نقطه گذارى ذكر كرده، آورده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 532

مى شود، اهل نقطه در محل نقطه همزه در صورتى كه قبل از حرف و يا بعد از حرف باشد، اتفاق نظر دارند ولى وقتى همزه در همان محل الف و واو و ياء قرار بگيرد، در اين صورت بعضيها علامت همزه را در خود اين حروف و حركات را بالاى حرف يا پايين آن و يا جلوى آن قرار مى دهند ولى بعضى از آنها با اين روش مخالفت مى كنند و همزه مفتوحه را با حركت آن بالاى حرف و همزه مكسوره را با حركت آن پايين حرف و همزه مضمومه را با حركت آن در خود حرف قرار مى دهند و ميان همزه و حركت آن را جمع مى كنند و آن دو را از هم جدا نمى سازند، همان گونه كه ميان ساير حروف و حركات آنها جدايى نيست. دانى معتقد است كه قول اول بهتر است زيرا كه همزه هم حرفى از حروف معجم است و همان گونه كه هر حرفى محل واحدى در سطر دارد، همزه نيز بايد محل واحدى داشته باشد و در كتابت به صورت معينى نوشته شود و حركات بر چيزى كه شايسته آن است دلالت كند همان گونه كه در ساير حروف دلالت مى كند. «1»

در ميان اهل نقطه كسانى هستند كه همزه آغازين كلمه را با نقطه زرد مشخص مى كنند و حركتى نمى گذارند و گوناگونى آن را با الف نشان مى دهند، به اين صورت كه همزه مفتوحه را در بالاى الف و همزه مكسوره را در زير الف و همزه مضمومه را در وسط الف قرار مى دهند و در حركت گذارى الف به همين اكتفا مى كنند. «2»

دانى گفته

است: الف كه در مثل كلمه (ءامن) نوشته مى شود، علامت فتحه بلندى است كه پس از همزه آمده و علامت همزه حذف شده است و لذا وقتى بخواهند نقطه گذارى كنند همزه را به صورت نقطه زردى مشخص مى كنند و حركت آن را پيش از الف در جاى سفيد مى گذارند. «3» شك نيست كه اين روش در نقطه گذارى كلماتى مانند (ءامن) روشن تر از اين قول است كه الف نوشته شده علامت همزه است و علامت فتحه بلند حذف شده و با نقطه گذارى ضبط مى شود و اين اقتضا مى كند كه نقطه زرد بالاى الف گذارده شود تا به همزه دلالت كند و الف كوچكى به رنگ قرمز پس از الف نوشته شود. ولى روش دانى با

__________________________________________________

(1) بنگريد به: المحكم، ص 125.

(2) دانى: المحكم، ص 125 سيوطى در تدريب الراوى، ج 2، ص 72 ذكر كرده كه در جايگاه همزه در الف دو اصطلاح دارند: بعضيها آن را بالاى الف و كسره را زير الف قرار مى دهند و بعضيها هر دو را زير الف مى نويسند. از نظر سيوطى دومى صحيح تر است.

(3) المحكم، ص 156.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 533

اينكه مورد عمل است، محل تأمل مى باشد، زيرا كه الف نوشته شده، علامت همزه باشد بهتر از اين است كه علامت فتحه بلند باشد. اثر اختلاف علماى رسم و نقطه گذارى در كلمه اى مثل (آمن) در آنجا ظاهر مى شود كه همزه استفهام بر همزه اى كه فتحه كوتاه يا بلند دارد، داخل شود، مانند (ءأنذرتهم و ءأنتم و ءألد) و مانند: (ءامنتم و ءالهتنا) كه در اين گونه حالتها در الف نوشته شده اختلاف شده است كه

آيا اين الف علامت همزه اولى يا دومى است، و اين اختلاف، در نقطه گذارى اين كلمات تأثير مى گذارد، تا عقيده نقطه گذار درباره الف نوشته شده چه باشد. و فتحه بلند در دو مثال اخير به صورت الف و به رنگ قرمز پس از نقطه گذارى دو همزه قبلى نوشته مى شود. «1»

دانشمندان رسم و علوم عربى درباره اينكه كدام طرف از لام و الف (لا) الف و كدام طرف لام است اختلاف كرده اند خليل بن احمد و عموم اهل نقطه از متقدمان و متأخران معتقدند كه طرف اول الف و طرف دوم لام است و دليل آنها اين است كه لام الف لامى است كه به آن الفى اضافه شده به اين صورت (لا) مانند (يا و ما) ولى ذوق كاتبان آن را نپسنديده و آن را تغيير داده اند و رسم آن را با تاب دادن دو طرف زيبا كردند و دو طرف را به يكديگر ضميمه نمودند به صورت (لا) در آمد. «2» ولى اخفش (سعيد بن مسعدة) به عكس اين مطلب معتقد است. به عقيده او طرف اول لام و طرف دوم همزه است. او چنين استدلال مى كند كه آنچه از حروف كلمه، جلوتر تلفظ مى شود، همان است كه در كتابت در اول نوشته شده و آنچه كه در آخر تلفظ مى شود و در آخر نوشته شده است «3» شك نيست كه عقيده خليل و پيروان او درست است، ولى نه از اين جهت كه آنها دو حرف تاب خورده هستند، بلكه براى اينكه ريشه نبطى اين شكل اقتضا مى كند كه طرف اول الف و طرف دوم لام باشد «4» و از همين جاست كه

نقطه همزه در اين شكل روى طرف اول با رنگ زرد و حركت آن با رنگ قرمز است كه بالا يا پايين يا وسط آن گذاشته مى شود. «5»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 197- 198.

(2) همان مصدر، ص 197- 198.

(3) همان مصدر، ص 198- 199.

(4) بنگريد به: فصل چهارم همين كتاب.

(5) دانى: المحكم: ص 200.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 534

در آغاز اين فصل اشاره كرديم كه دانى عقيده نحويهاى قديم و اهل عربيت را درباره نقطه گذارى در ضميمه اى كه در آخر كتاب «المحكم» دارد آورده و در آنجا روشهاى آنها را كه گاهى با اهل نقطه اختلاف دارد بيان كرده است. مثلا در كنار تقسيمات بسيارى كه براى محل نوشتن همزه در الف و واو و ياء وجود دارد، مى بينيم آنها همزه مفتوح ممدوده را در كلماتى مانند: (ءامن، ءادم، و ءاخر) بعد از الف نقطه گذارى مى كنند يعنى در جلوى آن و سمت چپ آن، و همزه مفتوحه اى را كه فتحه كوتاه دارد مانند: (أمر، أخذ، أتى) پيش از الف نقطه گذارى مى كنند يعنى پشت آن و سمت راست آن. «1» و زجاجى گفته است: «2» «نقطه هر الف استفهام يا الف غير ممدوده مفتوحه، در پشت آن است و اين برعكس عقيده عموم اهل نقطه است و بر خلاف آزمايشى است كه با حرف عين در پيدا كردن محل همزه انجام مى دهيم.

ابو حاتم سجستانى بنا به نقلى كه ابن ابى داود از او كرده، در مسأله نقطه گذارى همزه روش متقدمان از نحويها و اهل عربيت را پيش گرفته «3» ولى بايد دانست كه كار بر محقق كتاب او در فهم

اصطلاحات اهل نقطه مشتبه شده است «4» و لذا محل نقطه در مثالهايى كه با خط كوفى در حاشيه آورده غالبا غلط است. او در فهم دو اصطلاح «قفا الالف» (يعنى پشت الف) «و بين يدى الالف» دچار اشتباه شده و نقطه اى را كه بايد در پشت الف باشد، سمت چپ الف و بالاى آن قرار داده و نقطه اى را كه بايد جلوى الف باشد در سمت راست الف و بالاى آن قرار داده است «5»، در حالى كه درست آن است كه پشت الف، همان سمت راست آن، و جلوى الف سمت چپ آن است. «6» اثر اين فهم نادرست در نقطه گذارى كلمه «فمثله» (بقره 2/ 264) آشكار شده است. او در اين كلمه نقطه اعراب را قبل از لام گذاشته در حالى كه ابو حاتم بنا به نقل ابن ابى داود گفته است: «يك نقطه بالاى ميم و يك نقطه جلوى

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 229.

(2) الجمل، ص 275 و بنگريد به: ابن ابى داود: ص 144.

(3) المصاحف، ص 144 به بعد.

(4) او آرتر جفرى مستشرق معروف است.

(5) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 144- 145.

(6) بنگريد به: دانى: ص 229 و 230 و 237 و 246.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 535

لام مى گذارند.» «1» منظور او از جلوى الف اين است كه نقطه بعد از لام باشد و نه قبل از آن، همان گونه كه محقق كتاب انجام داده است و اين مانند تمام حروف مضمومه است، و پيشتر گفتيم كه ا هل نقطه چگونه از محل نقطه ضمه در حرفى كه قبل از آن است

«طرف حرف يا مقابل و يا جلو حرف» «2» تعبير آورده اند. همچنين محقق در فهم «جبهة الحروف» نيز اشتباه كرده و پنداشته است كه آن سمت راست حرف است «3» در حالى كه درست اين است كه آن سمت چپ حرف است. «4» و همچنين محقق در فهم اصطلاح «قدام الحرف» نيز اشتباه كرد و پنداشته است كه منظور سمت چپ است در حالى كه منظور سمت راست حرف است. «5»

پيش از آنكه بحث درباره نقطه همزه را رها كنيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه يكى از اصطلاحات نقطه گذارى همزه نزد نحويها «الف مقيده» است. ابن ابى داود نقل مى كند: «6» «اگر همزه منصوب باشد. مانند: (القرءان) (9/ 94) نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ و (8/ 35) فَرَآهُ حَسَناً در اين حالت دو تا نقطه مى گيرد يكى پيش از الف و ديگرى پس از آن. و نقطه اى كه پس از الف گذاشته مى شود از اولى بالاتر است و «مقيده» ناميده مى شود، و اين دو نقطه يكى براى همزه و ديگرى براى نصب است كه همان دومى مى باشد.» و دانى در حالى كه از مواضع همزه در الف نزد نحويها صحبت مى كند، مى گويد: «و الف در دو طرف آن دو نقطه قرار مى گيرد و «مقيده» ناميده مى شود و الف ميان آن دو نقطه است، نقطه اى براى همزه و نقطه اى براى فتحه، مثال آن: مُبَوَّأَ صِدْقٍ و أَنْشَأَكُمْ و ذَرَأَكُمْ و مانند آنها است.» «7»

علت اينكه اين الف ها را «مقيد» ناميده اند اين است كه هم جلو و هم عقب آن نقطه گذارى مى شود «8» و الف هنگامى مقيده مى شود كه همزه فتحه كوتاه يا بلند داشته باشد

و پس

__________________________________________________

(1) المصاحف، ص 144.

(2) بنگريد به: جدول اين فصل.

(3) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 147.

(4) دانى: المحكم، ص 299.

(5) بنگريد به: ابن ابى داود: ص 146 و دانى: المحكم، ص 253.

(6) المصاحف، ص 146.

(7) المحكم، ص 247.

(8) همان مصدر، ص 221.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 536

از فتحه كوتاه واقع شود. «1»

شك نيست كه روش اهل نقطه از روش نحويها بخصوص در نقطه همزه واضح تر و به واقعيت نزديكتر است، زيرا روش نحويها در نقطه گذارى كلماتى مانند: (ءامن) و (أخذ) كه در اولى نقطه را سمت چپ الف و در دومى سمت راست آن مى گذارند، با حقيقت موضع همزه نسبت به الفى كه پيش از الف در مثال اول است جور در نمى آيد، زيرا مى گوييم: (عامن) و با الف دوم نيز مى گوييم: (عخذ) و از اينجاست كه روش اهل نقطه، كه نقطه را در مثال اول پيش از الف و در مثال دوم با الف و بالاى آن مى گذارند صحيح تر و به واقعيت نزديك تر است، همچنين آنچه را كه نحويها «الف مقيده» ناميده اند مى توانستند جاى همزه در هر دو مورد كه آشكار مى شود نسبت به الف نقطه اى بگذارند و نقطه حركت را با آن قرار بدهند و بدين گونه از دو نقطه اى كه در دو طرف آن مى گذارند بى نياز شوند.

نقطه گذارى كلمه (القرءان و نبأنا) نزد عموم اهل نقطه به اين صورت است كه در كلمه اول پيش از الف نقطه اى به رنگ زرد مى گذارند كه دلالت به همزه مى كند و الف بعد از آن به فتحه بلند دلالت مى كند و در كلمه

دوم بالاى الف نقطه همزه به رنگ زرد است كه به آن نقطه فتحه به رنگ قرمز گذاشته مى شود و ديگر نيازى به بستن آن با دو نقطه نيست كه بر دشوارى امر مى افزايد تا جايى كه ابن اشته گفته است: «الف هاى مقيده از چيزهايى است كه بر خود نقطه گذاران هم مشتبه مى شوند.» «2»

در مورد اينكه چگونه اهل نقطه سر حرف عين را در مصاحف به جاى نقطه زرد يا قرمز استعمال كردند تا دلالت بر همزه كند، پيش از اين گفتيم كه خليل بن احمد براى همزه علامتى را وضع كرد همان گونه كه براى حركات سه گانه علامتهايى را وضع نمود. او علامت همزه را پاره اى از حرف عين بدون خميدگى قرار داد چون اين دو حرف در مخرج مشترك هستند و اين نشان دهنده آن است، «3» و اين علامت جايگزين نقطه اى كه اهل نقطه آن را بر حروف سه گانه (الف و واو و ياء) مى گذاشتند گرديد.

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 224.

(2) دانى: المحكم، ص 221.

(3) ابن درستويه: ص 56 و بنگريد به: دانى: المحكم: ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 537

ابن درستويه در دو جا از كتاب خود «الكتاب» مطلبى را گفته كه در مورد هدف خليل اين علامت گذارى، تأمل انگيز است. او در حالى كه از علامتى كه خليل براى همزه وضع كرده صحبت مى كند، مى گويد: «آن همان علامتى است كه خليل براى همزه قرار داده ولى مردم آن را به كار نگرفتند و همزه را به صورت حروف لين نوشتند و علامتى را كه خليل وضع كرده بود اعراب همزه قرار دادند.» «1» و در

جاى ديگر مى گويد: «گفته شده كه خليل در حروف معجم صورت همزه را اضافه كرد ولى مردم به آن اعتنا نكردند و آن را اعراب همزه قرار دادند.» «2» اين بدان معناست كه خليل مى خواست اين علامت هم مانند ساير حروف ابجدى استعمال و جايگزين الف و واو و ياء باشد حروفى كه بنابر روش تسهيل و ترك همزه در مصحف به كار رفته اند ولى اين هدف او عملى نشد زيرا كه مستلزم تغييرات بسيارى در صورتهاى كلمات مى شد.

ما نمى دانيم خليل چگونه مى خواسته كه اين حرف در وضعيتهاى مختلف كلمه استعمال شود؟! چيزى كه به نظر مى رسد اين است كه علامتى كه خليل براى همزه وضع كرده بود از همان آغاز به جاى نقطه اى كه در مصحف نشان دهنده محل همزه بود، استعمال مى شد، و شك نيست كه اين علامت نخست در غير مصحف استعمال شده سپس كاتبان مصاحف در مشرق جلوتر از اهل مغرب آن را به كار گرفتند، و علامت همزه در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى آن را نوشت به شكل سر حرف عين بود، ولى اهل مغرب از اينكه روش قديم را در نقطه گذارى همزه با رنگ زرد كنار بگذارند، امتناع داشتند و اين استعمال پس از دانى چندين نسل باقى بود. ابن وثيق (متوفى 654 ه) در حالى كه از علامت همزه صحبت مى كند، مى گويد: «3» «نويسندگان مصاحف اصطلاحشان بر اين جارى است كه علامت همزه را نقطه زرد قرار داده اند.» و به استعمال سر حرف عين در مصاحف نيز اشاره كرده است. «4» همچنين خراز (متوفى 718 ه) علامت همزه را در ارجوزه اى كه راجع به

موضوع ضبط دارد، نقطه

__________________________________________________

(1) الكتاب، ص 56.

(2) همان مصدر، ص 64.

(3) لوح 33.

(4) همان مصدر، لوح 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 538

دايره اى زرد مى داند «1» و بدين گونه اهل مشرق در استعمال علامت جديد همزه زودتر عمل كردند همان گونه كه در وارد كردن علامتهاى حركات در مصحف زودتر از اهل مغرب دست به كار شدند. «2»

و اما اينكه علامت همزه در اسناد خطى كه در دسترس است چگونه ظاهر مى شود، بايد بگوييم كه در بقيه مصحف منقوطى كه در دار الكتب المصريه «3» موجود است همزه به صورت نقطه قرمز رنگى است و گويا كه مطابق روش نحويها نقطه گذارى شده است و مثلا نقطه همزه در كلمه (أو) در پشت الف قرار گرفته همان گونه كه نحويها نقطه همزه را در كلمه (أخذ) در پشت الف قرار داده اند ولى در كلمه (أنزل) نقطه همزه در جلو الف است و در كلمه (شهداء) در پيشانى الف و بر سمت چپ آن قرار گرفته است.

نقطه همزه در دو صحفه از يك مصحف قديم كه «المنجد» آنها را آورده «4» در كلمه (ءامنوا) و (ءاخرين) بر پيشانى الف و در سمت چپ آن است و در كلمه (إن و إلى) زير الف و در كلمه (طائفة) زير ياء و در كلمه (أنصار و أفلا) در پشت الف و در كلمه (الأرض) در پشت طرف اول از لام الف (لأ) قرار دارد.

در مجموعه اوراقى كه «موريتز» از يك مصحف قديمى آورده (لوح 19- 30) و آن را به قرن دوم و يا سوم هجرى نسبت داده است، همزه در كلماتى مانند: (أنت- أنما-

أن- أذن- أما) به صورت نقطه در پشت الف است و در كلمات (إنه- إنا- إنما- إلا) نقطه زير الف است، و در (قرآن) الف مقيده است كه در هر دو طرف آن نقطه وجود دارد و در (الألباب) همزه به صورت نقطه در پشت طرف اول از لام الف است، مانند نقطه همزه در (الأرض) و در كلمه (أخذوا) همزه نقطه اى در مقابل الف است.

در اين اوراق همزه اى كه در وسط يا آخر كلمه واقع مى شود، با علامتى شبيه هلال كوچك و يا دال نشان داده شده و مثلا در كلمه (الملئكة) در دو جا و در كلمه (سئلت) همزه به شكل هلال كوچكى در زير ياء ظاهر شده و دو طرف آن به طرف بالاست و به دو

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مارغنى: ص 361 و 371.

(2) بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 167.

(3) به شماره (115 مصاحف).

(4) شكل 28 و 29 و اينها دو ورق از يك مصحف قديمى است كه در موزه توپ قاپو به شماره 194 نگهدارى مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 539

طرف ياء چسبيده است به اين شكل: (ي) و در كلمه (السماء) همزه مثل دال است كه در داخل آن و يا جلوى آن نقطه اى است به اين شكل: (ن) و در (شاء) هلال كوچكى بعد از الف است كه دو طرف آن به بالا كشيده شده و در وسط آن نقطه اى است كه علامت فتحه است، و همين طور است در (جاءه- جاءك) ولى نقطه اى براى حركت ندارد.

در قطعه اى از چوب كه در آن سوره بيّنه نوشته شده بود، همزه با علامتى نشان

داده شده بود كه تقريبا شباهت به علامت سابق داشت و مثلا در كلمه (جاءتهم- حنفاء) همزه به شكل دال معكوس يا علامتى شبيه شماره (2) بود كه در سفيدى پس از الف قرار داشت و در كلمه (أولئك) همزه به همان شكل بود ولى زير ياء قرار داشت.

همزه در مصحفى كه به امام جعفر صادق (عليه السلام) نسبت داده شده و موريتز آن را به قرن دوم يا سوم «1» مربوط مى داند و در دار الكتاب المصريه نگهدارى مى شود، «2» با دو علامت نشان داده شده اول سر عين است كه با مركب حروف ديگر نوشته شده، و دوم دايره اى است تو خالى به رنگ لاجوردى و هر دو در محل واحدى هستند و يا نزديك هم قرار دارند.

به نظر مى رسد كه به كارگيرى سر عين در مصاحف در مشرق از قرن چهارم به بعد ظاهر شد ولى در مغرب در دوره هاى متأخر همزه را به صورت نقطه زرد مى نوشتند به طورى كه در مصحفى كه به خط مغربى نوشته شده و به قرن هشتم مربوط است ديده مى شود.

اين نسخه در كتابخانه چستربيتى در دوبلن نگهدارى مى شود «3».

__________________________________________________

(1) بنگريد به لوح 31- 36.

(2) به شماره (1 مصاحف) نگهدارى مى شود.

(3) به عنوان نمونه بنگريد به: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 699، ص 246.

با اينكه صورت همزه به رنگ سياه ديده مى شود ولى معلوم است كه دايره آن با رنگى غير از رنگ كتابت است و من ترجيح مى دهم كه آن رنگ زرد باشد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 540

ثانيا: علامتهاى ديگر:

1. علامت سكون

سكون حركت نيست بلكه آن سلب حركت است «1» و

براى آن علامتى را وضع كرده اند تا دلالت كند كه حركتى بعد از حرف نيست و حرف مشدّد هم نيست. علامتهاى گوناگونى براى اين منظور به كار رفته است. نقطه گذاران مصاحف گاهى براى سكون كشيده اى را مانند فتحه روى حرف مى گذارند و گاهى دايره كوچكى بالاى حرف به رنگ قرمز قرار مى دهند. علامت اول را اهل اندلس به كار مى برند و علامت دوم مربوط به اهل مدينه است. «2» دانشمندان عربى مانند سيبويه و پيروان اوخاء را علامت سكون مى كنند «3» و گفته شده كه آن را جيم بدون دنباله است. و از عربها كسانى هستند كه هاء را علامت سكون قرار داده اند كه بخصوص در حالت وقف كه سكون متحرك لازم است از آن استفاده مى شود، مانند قول خداوند: (كتابيه) و مثل آن. «4»

درباره اصل دايره گفته شده كه آن از ميم (جزم) گرفته شده و براى خفت دنباله ميم را حذف كرده اند و اين دايره را «جزمه» ناميده اند و آن را از جزم كه لقب سكون است اخذ كرده اند. و احتمال دارد كه اين دايره را از صورت صفر در حساب هنديها و غير آنها برگرفته باشند كه اشاره به خالى بودن مرتبه از عدد است چون صفر به معناى خالى است «5».

درباره خاء هم گفته شده كه از اول كلمه (خفيف) گرفته شده «6» و گفته شده كه آن همان جيم بدون انحناء است كه از جيم (جزم) اخذ شده است. «7» دانى معتقد است كشيده اى كه نقطه گذاران اندلس آن را به عنوان علامت سكون به كار مى برند، همان خاء مأخوذ از خفيف است جز اينكه آنها به جهت اختصار سر

آن را حذف كرده و بقيه را جا گذاشته اند

__________________________________________________

(1) ابن يعيش: ج 9، ص 67.

(2) دانى: المحكم، ص 51.

(3) همان مصدر، ص 51 و سيبويه: ج 2، ص 282 و ابن يعيش: ج 9، ص 68.

(4) ابن درستويه: ص 55 و قلقشندى: ج 3، ص 165.

(5) دانى: المحكم، ص 52.

(6) دانى: المحكم، ص 52.

(7) ابن درستويه: ص 55 و قلقشندى: ج 3، ص 165.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 541

و لذا كشيده اى مانند الف خوابيده به وجود آمده است و اين به خاطر كثرت استعمال و تكرار شدن آن است. «1»

ملاحظه شده است دايره اى كه براى سكون استعمال مى شود، نقطه گذاران مصاحف آن را در حرفى كه در تشديد و تخفيف آن اختلاف شده است نيز به كار برده اند همچنين آن را روى حرف خفيفى كه بيم آن مى رود كه خواننده آن را با تشديد بخواند مى گذارند كه بر خفيف بودن آن دلالت كند. «2» اين دايره در ورقى از يك مصحف قديم كه به قرن دوم و سوم مربوط مى شود (موريتز لوح 22) روى باء از كلمه (ربما) در آيه رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ... (حجر 15/ 2) گذاشته شده است. و نيز در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته است، سكون تقريبا به شكل سر حرف خاء نوشته شده و در مصحفى كه در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود و در سال 499 هجرى نوشته شده سكون به شكل دايره تو خالى كوچكى است. «3»

2. علامت تشديد

گفتيم كه در كتابت عربى و تمام كتابتهاى سامى، حرف مشدّد با يك علامت نشان داده مى شود

و از اينجاست كه ممكن است كسى گمان كند كه اين علامت جز بر يك حرف دلالت نمى كند و لذا نقطه گذاران مصاحف علاقه پيدا كردند كه اين حالت را با يك علامت معيّن نشان بدهند. براى تشديد در علامت به كار برده مى شود: اول سر حرف شين و اين همان است كه خليل بن احمد آن را وضع كرده و آن را از اول كلمه (شديد) برداشته است. «4» خليل در كتاب العين گفته كه تشديد علامت ادغام است. «5» و اين همان عقيده خليل و سيبويه و عموم پيروان آنهاست، و سائر اهل شرق از نقطه گذاران و غير آنها نيز همين

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 52.

(2) همان مصدر، ص 51.

(3) به شماره (227 مصاحف).

(4) بنگريد به: سيبويه: ج 2، ص 282 و ابن درستويه: ص 56 و دانى: المحكم، ص 7 و ص 49.

(5) كتاب العين، ج 2، ص 55.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 542

عقيده را دارند «1». علامت دوم تشديد حرف دال است و اين روش اهل مدينه و پيروان آنها از اهل مغرب و اندلس است. اينكه اهل مدينه دال را علامت تشديد قرار داده اند بدان جهت است كه دال حرف آخر كلمه (تشديد) است و لذا آخرين حرف اين كلمه را علامت آن قرار داده اند همان گونه كه نحويها و نقطه گذاران شرق اولين حرف آن را گرفته اند، و در هر كدام از دو حرف شين و دال دلالتى بر آن است. ولى دانى عقيده دارد كه پيروى از اهل مدينه بهتر و عمل به قول آنها لازم تر است. «2» ابن وثيق اندلسى

گفته كه بعضى از آنها علامت تشديد را شكل يك ناخن گرفته شده قرار داده اند، اگر حرف مضموم باشد آن را به صورت معكوس روى ضمه مى گذارند و اگر مكسور باشد آن را به صورت معكوس زير كسره مى گذارند و اگر مفتوح باشد آن را روى فتحه به حالت غير معكوس مى گذارند و بعضى از آنها گاهى با همين علامت تشديد خود را از علامت حركت بى نياز مى كنند. «3» به نظر مى رسد اين علامت كه ابن وثيق از آن سخن مى گويد همان دال است كه اهل مدينه و اندلس آن را استعمال مى كنند.

در كيفيت نقطه گذارى تشديد دو وجه است: يكى اينكه علامت آن را هميشه روى حرف مى گذارند و حرف با حركتهايى كه به آن ملحق مى شود، اعراب گذارى مى شود، و اين روش كسى است كه شين را علامت تشديد مى داند. وجه دوم اينكه علامت تشديد دال است و اگر حرف مفتوح باشد، دال روى حرف، و اگر مكسور باشد زير حرف، و اگر مضموم باشد مقابل حرف نوشته مى شود. بعضى از اهل نقطه همراه با علامت تشديد حركات را هم ثبت مى كنند. «4» قلقشندى گفته كه نظر متأخران بر روش اول استقرار پيدا كرده است، جز اينكه آنها به جاى نقطه هايى كه دلالت بر اعراب مى كنند علامتهاى اعراب اصطلاحى را چون فتحه و ضمه و كسره به كار مى برند، و فتحه و ضمه را بالاى علامت تشديد و كسره را زير حرفى كه تشديد دارد مى گذارند، و بعضى از آنها هم حركت كسره

__________________________________________________

(1) دانى: المحكم، ص 50.

(2) همان مصدر، ص 50 و بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 166- 167.

(3) لوح 35.

(4) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 49- 50 و قلقشندى، ج 3، ص 166- 167.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 543

را زير علامت تشديد و روى حرف مى گذارند. «1»

علامت تشديد را در مصحفى كه ابن بواب نوشته به شكل سرشين مى بينيم و همين طور است در مصحف منسوب به (امام) جعفر صادق (عليه السلام) در مصحف نوشته شده در سال 499 ه كه در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود، و نيز در مصحفى كه به خط مغربى نوشته شده و به قرن هشتم مربوط است و ذكر آن گذشت.

3. علامت مد

اگر پس از حروف سه گانه مد، يعنى الف و واو و ياء، همزه يا حرف ساكنى باشد، مانند: (خائفين، قروء، الضالين، حادّ اللّه) طول حروف مد اضافه مى شود و براى اين حالت علامتى تعيين شده كه دانى مى گويد آن كشيده اى به رنگ قرمز است كه دلالت بر افزايش آنها مى كند «2» و ابن وثيق گفته: «صورت مد به رنگ قرمز است و مانند ميم كوچك كشيده شده است كه در آخر آن دال كوچكى است به اين شكل (مد) و محل آن حروف مد و لين است ...) «3» علامت مد در يك مصحف قديمى كه به خط مغربى در سال 557 هجرى نوشته شده آمده است كه تا حد زيادى به كلمه (مد) كوچك شباهت دارد كه بالاى حرف يا محل مد قرار گرفته است. «4» همچنين همين شكل را در مصحف ديگرى كه در قرن هشتم هجرى نوشته شده مى بينيم «5» و آن را در مصاحف ديگر كه متأخر هستند به صورتى مى بينيم كه گويا بقيه اى از كلمه (مد)

با حذف سر ميم و انداختن سر دال است. «6» دانى تصريح كرده كه محل علامت مد مستقيما بالاى حروف سه گانه واو و ياء و الف است. «7»

__________________________________________________

(1) صبح الاعشى، ج 3، ص 167.

(2) المحكم، ص 54.

(3) لوح 34.

(4) بنگريد به: موريتز: لوح 34.

(5) نمونه اى از اين مصحف را در: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 231، ص 71 بينيد و بنگريد به موريتز: لوح 86 و 88.

(6) ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 699، ص 246.

(7) المحكم، ص 55.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 544

4. علامت الف وصل

الف وصل يا همزه وصل از چيزهايى است كه فقط در حالى كه در ابتدا قرار گيرد تلفظ مى شود ولى در درج كلام ساقط مى شود. و لذا به يك علامت ديگرى غير از علامت همزه كه طرفداران اثبات همزه آن را همه جا به كار مى برند، احتياج پيدا شد. متقدمان اهل مغرب آن را به صورت كشيده نازكى همانند كشيده اى كه براى سكون بود قرار دادند همان گونه كه دانى مى گويد، «1» و به صورت فتحه قرار دادند همان گونه كه ابن وثيق مى گويد. «2» محل اين كشيده بالاى الف است اگر ما قبل آن مفتوح باشد و زير الف است اگر ما قبل آن مكسور باشد. و اگر ما قبل الف مضموم باشد علامت را در وسط الف قرار مى دهند تا دلالت به انضمام آن به ما قبل باشد، «3» و اهل نقطه اين علامت را (صله) مى نامند، زيرا كلامى را كه قبل از الف است به بعد آن متصل مى كند و هر دو به هم پيوند مى خورند

و الف در تلفظ انداخته مى شود. «4»

ولى اهل مشرق در اين مورد با اهل مغرب مخالف هستند. آنها صله الف وصل را به صورت دال مقلوب همان گونه كه در كتابها روى كلام زائد گذاشته مى شود، مى دانند و اين دلالت بر سقوط و زيادت آن مى كند، و همچنين اهل مشرق اين علامت را در حال مكسور بودن هم همواره بر سر الف مى گذارند «5».

ابن درستويه ذكر كرده كه علامت الف وصل نزد كاتبان، صاد بدون كشيده است كه از كلمه وصل اخذ شده است. «6» و قلقشندى تصريح مى كند كه متأخران براى الف وصل اى بسا در مصاحف صاد نازكى را به كار برده اند كه اشاره به وصل است و آن را هميشه بالاى حرف قرار داده اند و حالت حركات را رعايت نكرده اند و به تلفظ اكتفا نموده اند. «7» نقطه

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 86 و قلقشندى: ج 3، ص 170.

(2) لوح 36.

(3) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 84 و قلقشندى: ج 3، ص 170.

(4) دانى: المحكم، ص 85.

(5) همان مصدر، ص 86.

(6) الكتاب، ص 56.

(7) صبح الاعشى، ج 3، ص 170.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 545

گذاران از اهل اندلس علاوه بر كشيده قرمزى كه در درج كلام بر حركت پيش از الف وصل دلالت مى كند، علامت ديگرى هم به كار برده اند كه بر كيفيت ابتدا با همزه وصل دلالت دارد. «آنها بالاى الف نقطه اى با رنگ سبز يا لاجوردى مى گذارند تا فرقى باشد ميان آن حركت الف كه تنها در حال ابتدا پيدا مى شود و ميان حركات همزه ها و ساير حروف كه در

هر دو حال ثابت هستند، هم در وصل و هم در ابتدا، بدين گونه كه اگر با فتحه شروع شود نقطه اى به رنگ قرمز گذارند و اگر با كسره شروع شود، نقطه را زير حرف قرار مى دهند و اگر با ضمه شروع شود، نقطه را جلوى آن قرار مى دهند. ولى نقطه گذاران از اهل مشرق چنين كارى را انجام نمى دهند» «1».

دانى گفته است كه در مصحفى كه حكيم بن عمران در سال 227 هجرى نوشته و نقطه گذارى كرده ديده است كه هر كجا ما قبل الف وصل مفتوح بوده، صله روى الف قرار گرفته و هر كجا ما قبل الف مكسور بوده صله زير الف قرار گرفته و هر كجا ما قبل الف مضموم بوده، صله وسط الف قرار داشته است. «2» به نظر مى رسد كه ناسخان مصاحف در بيشتر موارد روى همزه وصل علامتى نمى گذاشتند و لذا در مصحفى كه ابن بواب در سال 391 ه نوشته و ما نسخه عكسى آن را ديده ايم، اثرى از علامت وصل نيست. همچنين در مصحف مكتوب در سال 499 هجرى كه در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود، ناسخ علامت وصل را در جايى نگذاشته، در حالى كه در ورقى از مصحفى كه در سال 559 هجرى نوشته شده و موريتز آن را در مجموعه خود (لوح 86) آورده بالاى الف يك حرف صاد گذاشته شده و نيز در مصحفى كه به خط مغربى در سال 556 هجرى نوشته شده و موريتز آن را در آورده (لوح 47) كشيده كوچكى روى الف در صورتى كه ما قبل آن مفتوح باشد و زير الف در صورتى كه ما

قبل آن مكسور باشد و وسط الف در صورتى كه ما قبل آن مضموم باشد، قرار گرفته است و به نظر مى رسد كه كاتب علاوه بر آن، دايره اى كه گاهى به رنگ سبز است روى الف گذاشته است كه اشاره به كيفيت ابتدا با همزه وصل است. و به نظر مى رسد كه ننوشتن علامت الف وصل تا مدتها ادامه داشته و لذا در مصحفى كه در سال

__________________________________________________

(1) دانى: المحكم، ص 86- 87 و بنگريد به: ابن وثيق: لوح 37.

(2) دانى: المحكم، ص 87.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 546

635 هجرى نوشته شده (موريتز لوح 88) اثرى از علامت وصل نيست ولى اين علامت در بيشتر نمونه هاى مصاحف كه موريتز آورده و تاريخ آن به بعد از قرن هفتم مى رسد ديده مى شود.

5. علامت تنوين

تنوين، نون ساكنه اى است كه به آخر آسمهاى منصرف ملحق مى شود اگر از الف و لام خالى باشد و به سوى اسم ديگرى اضافه نشود. پيش از اين گفتيم كه كاتبان مصحف، تنوين را به صورت نون ننوشته اند و در حالت رفع و جر چيزى را اضافه نكرده اند، ولى در حالت نصب الفى اثبات كرده اند و آن الفى است كه در حالت وقف ظاهر مى شود. براى تشخيص كلمه اى كه تنوين دارد از غير آن ضرورى بود كه علامتى در آخر كلمه باشد و اين ضرورت از همان آغاز احساس مى شد و لذا مى بينيم كه ابو الاسود دئلى وقتى در مصحف نقطه گذارى اعراب را انجام داد، از اشاره به كلماتى كه داراى تنوين هستند غافل نشد و به جاى يك نقطه دو نقطه قرار داد: يكى براى تنوين و يكى

براى حركت، و در كنار نقطه حركت نقطه اى هم براى تنوين قرار داد كه در حالت نصب بالاى حرف و در حالت رفع جلوى آن و در حالت كسر زير آن گذارده مى شود و اين نقطه مانند حركات به رنگ قرمز بود. «1»

وقتى خليل علامتهاى حركات سه گانه را وضع كرد و كاتبان آنها را جايگزين نقطه هاى حركات كردند اين علامتها را در اشاره به تنوين به كار بردند و به جاى دو نقطه دو علامت گذاشتند، ولى استعمال آنها در مصاحف در زمان خليل يك باره انجام نگرفت بلكه تابع مراحل استعمال علامتهاى حركات در مصاحف بود بدان سان كه در مبحث پيشين گذشت.

ابن درستويه گفته است: «تنوين پاره اى است كه از نون و يا نقطه نون اخذ شده است.» «2»

ولى آنچه درباره ريشه علامت تنوين گفتيم، همان چيزى است كه واقعيت روايات و اسناد خطى به آن دلالت دارد. وقتى ابو الاسود دئلى براى تنوين دو نقطه وضع كرده، خليل نيز به جاى دو نقطه دو علامت قرار داده است. «3» قلقشندى ذكر كرده كه از متأخران كسانى هستند

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 58.

(2) كتاب الكتاب، ص 56.

(3) قلقشندى: ج 3، ص 165- 166.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 547

كه علامت تنوين را واو كوچكى همراه با ضمه و خطى بعد از آن قرار داده اند. او مى گويد: «1» «اگر به حركت ضمه تنوينى ملحق شود، واو كوچكى رسم كنند با خطى كه پس از آن قرار مى گيرد: واو اشاره به ضمه و خط اشاره به تنوين است و از آن به (رفعتين) و (ضمتين) تعبير مى آورند، و بعضى

از آنها به جاى خط، واو ديگرى به حالت برگشته بر سر واو اول مى نويسند».

اهل نقطه اتفاق نظر دارند كه در حالت رفع دو نقطه را جلو حرف آخر كلمه رسم مى كنند و در حالت جر زير حرف مى گذارند و در محل تنوين در حالت نصب اختلاف دارند: بعضيها آن را روى حرف آخر كلمه قرار مى دهند و بعضى ديگر روى الف كه عوض تنوين است مى گذارند و در مجموع چهار قول در اينجا وجود دارد: «2» بعضى از آنها چنين نقطه گذارى مى كنند كه دو نقطه به رنگ قرمز روى الف مى گذارند و حرف متحرك را از هر دو نقطه يا يكى از آنها خالى مى كنند و اين روش ابو محمد يزيدى است و نقطه گذاران مصر و بصره و كوفه و مدينه چنين مى كنند.

و بعضى از آنها دو نقطه را با هم روى حرف متحرك مى گذارند و الف را از هر دو نقطه و يا يكى از آنها خالى مى كنند و اين روش خليل و اصحاب اوست.

و بعضى از آنها يكى از دو نقطه را كه همان نقطه حركت است روى حرف متحرك و نقطه دوم را كه نقطه تنوين است روى الف مى گذارند.

و بعضى از آنها يك نقطه روى حرف متحرك و دو نقطه روى الف مى گذارند. اين دو روش، روش متأخران از نقطه گذاران است و در اين روشها پيشوايى ندارند. اين مطلب را دانى گفته و خود وى روش اول را در نقطه گذارى تنوين در حالت نصب اختيار كرده است «3».

همچنين دانى ذكر كرده كه دو نقطه حركت و تنوين در هر سه حالت اعراب به صورت تركيبى و

يكى روى ديگرى گذارده مى شوند. اين در حالتى است كه پس از تنوين، حرفى

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 3، ص 165.

(2) دانى: المحكم، ص 60- 61.

(3) همان مصدر، ص 62.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 548

از حروف ششگانه حلق: همزه، هاء، حاء، عين، خاء، و غين باشد تا بر اظهار نون دلالت كند، ولى اگر پس از تنوين در هر سه حالت رفع و نصب و جر باقى حروف معجم بيايد، دو نقطه حركت و تنوين پشت سر هم و يكى بعد از ديگرى گذارده مى شود تا به ادغام و يا اخفاء كه بر نون عارض مى شود، دلالت كند. و دانى گفته است كه پيشينيان كه نقطه گذارى را ابداع و ابتدا كرده اند، بر اين روش اجماع دارند و نسلهاى بعدى هم همين كار را انجام داده اند. «1»

در روايتى كه كار ابو الاسود دئلى را نقل مى كند، اشاره اى به كيفيت گذاشتن دو نقطه تنوين نشده است و با وجود اينكه دانى مطلب پيش را گفته است، از دقت نظر در بعضى از مصاحف كه با نقطه هاى دايره نقطه گذارى شده چنين به دست مى آيد كه در اين مصحفها از قاعده مذكور درباره كيفيت گذاردن دو نقطه تركيبى و يا پشت سر هم پيروى نشده است و اين حالت در بقيه مصحفى كه در دار الكتب المصريه نگهدارى مى شود آشكار است (به شماره 115 مصاحف)، مثلا در سخن خداوند غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما (نساء 4/ 135) دو نقطه تركيبى مى بينيم كه يكى روى ديگرى است، با اينكه حرف بعد از تنوين اول حرف حلق است و حرف بعد از تنوين

دوم حرف حلق نيست، و نيز در سخن خداوند:

وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ (نساء 4/ 158) دو نقطه پشت سر هم در كلمه اولى و تركيبى در كلمه دومى مى بينيم، و در سخن خداوند فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا (مائده 5/ 6) در كلمه اولى پشت سر هم و در دو كلمه آخرى تركيبى است.

همچنين خروج از قاعده اى كه دانى ذكر كرده در مجموعه اى از اوراق يك مصحف قديمى كه موريتز آورده «2» نيز ملاحظه مى شود، و از مجموع مثالهايى كه ديديم چنان به دست مى آيد كه دو نقطه در حالت نصب غالبا به صورت تركيبى و در كنار الف گذارده مى شود، ولى در حالت رفع و جر غالبا پشت سر هم است. نمى دانم از استقراى تعداد بسيارى از نمونه مصحفهايى كه نقطه هاى دايره اى دارند چه نتيجه اى حاصل خواهد شد؟ به

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 68- 72.

(2) لوح 19- 30 اين مطلب در دو صفحه از يك مصحف قديمى كه در تركيه است نيز آشكار مى شود (بنگريد به: دكتر المنجد: شكل 28، و 29، ص 58 و 60).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 549

نظر مى رسد كه دو علامتى كه بر حركت و تنوين دلالت دارند به يك صورت به كار برده مى شوند. من تمام مواردى را كه در مصحفهاى خطى با علامت گذارى خليل اعراب گذارى شده بود ملاحظه كردم، اختلافى در آن نديدم.

ثالثا: ضبط مواردى كه هجاى آن كاستى يا افزايش دارد

ثالثا: ضبط مواردى كه هجاى آن كاستى يا افزايش دارد

هيچ نگارشى وجود ندارد كه علامتهاى مكتوب آن با حروف منطوق آن مطابقت كامل داشته باشد (به طورى كه در فصل مقدماتى بيان كرديم).

كتابت عربى در دوره اى كه مصاحف عثمانى در آن نسخه بردارى شد، ويژگيهايى داشت كه از جمله آنها اين بود كه علامت فتحه بلند در بسيارى از كلمات نوشته نمى شد و نيز علامت ضمه و كسره بلند وقتى با واو و ياء جمع مى شدند، حذف مى گرديد و كتابت عربى در آن زمان حركتهاى كوتاه را نشان نمى داد و در مقابل آن بعضى از علامتها بود كه به نظر زايد مى رسيد و تلفظ نمى شد، مانند الفى كه پس از واو آخر كلمه نوشته مى شد. و مانند نوشتن همزه در بعضى از موارد همراه با الف و ياء يا الف و واو، و نيز فتحه بلند كه در بعضى از موارد به صورت ياء و واو نوشته مى شد.

نقطه گذاران مصاحف توانستند نقص مربوط به حركتهاى كوتاه را با علامتهاى خارجى برطرف سازند، ولى برطرف كردن نقص مربوط به علامتهاى حركات بلند و يا اضافه شدن الف و واو و ياء كار آسانى نبود كه مثلا علامتهاى حذف شده اضافه شوند و يا علامتهاى زايد حذف شوند. همچنين آسان نبود در مواردى كه فتحه بلند با واو و ياء نوشته شده بود آنها را تبديل به الف كنند. براى همين بود كه نقطه گذاران مصاحف بعضى از وسايلى را به كار گرفتند كه خواننده را به علامت محذوف رهبرى كند و علامت زايد را به او بشناساند و اين باب را از متعلقات علم نقطه گذارى و ضبط مصاحف قرار دادند و لذا ابن وثيق مى گويد: «1» «از چيزهايى كه به ضبط دلالت دارد، نوشتن حروف حذف شده به رنگ قرمز است».

درباره چگونگى ضبط مواردى كه هجاى آن

ناقص است، دانى فصولى را در كتاب

__________________________________________________

(1) لوح 37.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 550

«المحكم» خود ترتيب داده: فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه در آن دو الف جمع شوند و يكى از آنها به جهت اختصار حذف گردد، «1» و فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه در آن دو ياء جمع شوند و يكى از آنها به لحاظ ايجاز حذف شود، «2» و فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه در آن دو واو جمع شوند و يكى از آنها به علت تخفيف انداخته شود، «3» و فصل ديگرى درباره موردى كه هجاى آن ناقص است، مانند الفها و واوها و ياءهايى كه حذف مى شوند. «4» هر الفى كه در خط حذف شود ولى در لفظ ثابت بماند، در محل آن نقطه قرمزى گذارده مى شود مانند: الرحمن، سحر، العلمين، الصلحت، السلسل، لبثين) و مانند آنها. همچنين هر واوى كه به خاطر واو قبلى يا بعدى در خط حذف شود، به رنگ قرمز نشان داده مى شود، مانند: (داود، تلون) و مانند آنها. و واو صله ضمير نيز با رنگ قرمز نشان داده مى شود بخصوص اگر بعد از آن همزه اى واقع شود، مانند:

(اولياء إن) و (أنذرتهم أم). و از اين باب است موردى كه ياء از خط حذف شود كه آن را با علامت قرمز نشان مى دهند همانگونه كه در (الاميين و النبيين). و همين طور است اگر ياء صله ضمير باشد آن نيز به رنگ قرمز نشان داده مى شود بخصوص اگر بعد از آن همزه اى واقع شود. و براى همين است كه ابو داود سليمان بن نجاح ذكر كرده كه كاتب

مصحف بايد در محل الف و ياء و واوى كه در بعضى از كلمات نوشته نمى شود، جاى خالى بگذارد كه بتوان در آن حرف محذوف را به رنگ قرمز نوشت. «5»

و نيز از همين باب است هر الفى كه به صورت واو نوشته شود، در اين صورت آن را روى واو به رنگ قرمز مى نويسند، مانند: (الصلوة و الزكوة) و مانند آنها. و نيز از اين باب است هر الفى كه به صورت ياء نوشته شود، در اين صورت آن را روى ياء به رنگ قرمزى مى نويسند، مانند: (أتى، الهدى، حتى، مسمى، يحيى) و مانند آنها. و همچنين نون ثابتى كه

__________________________________________________

(1) المحكم، ص 153 به بعد.

(2) همان مصدر، ص 165 به بعد.

(3) همان مصدر، ص 168 به بعد.

(4) همان مصدر، ص 181 به بعد.

(5) بنگريد به: التنزيل، لوح 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 551

بنا به قرائت بعضيها حذف مى شود، مانند: (نجى) كه به رنگ قرمز نوشته مى شود. «1»

و اما چگونگى كلماتى كه الف يا ياء يا واو در آنها زايد است، «2» نقطه گذاران سابق از اهل مدينه و اهل اندلس رسمشان چنين بود كه دايره كوچكى به رنگ قرمز روى حروفى كه در خط زايد هستند و تلفظ نمى شوند، مى گذاشتند، «3» مانند واو در (اولئك و أولات و أولى و ساوريكم) و مانند آنها، و ياء در مثل (نباى المرسلين، باييد) و مانند آنها. «4» در محل همزه در كلمه (اولئك) و مانند آن اختلاف است، بعضيها آن را روى الف قرار مى دهند و بعضيها روى واو مى گذارند و بعضى از نقطه گذاران مصاحف همزه را

روى الف و ياء در خود آن مى گذاشتند و حركت را روى واو مى گذاشتند. «5» و ابن ابى داود به طورى كه در كتاب «المصاحف» ذكر كرده معتقد است كه همزه در الف قرار داده مى شود، زيرا كه واو محلى ندارد چون قاعده آن (علائك) است. «6» ما پيش از اين درباره اصل اين واو و نظير آن از ياء و الف سخن گفتيم و از اينجاست كسى كه همزه را مى خواند نقطه همزه و حركت آن را روى الف مى گذارد و به همين اعتبار واو و ياء زايد است و كسى كه همزه را تخفيف مى دهد، نقطه را بر واو يا ياء مى گذارد و الف زايد است.

__________________________________________________

(1) ابن وثيق: لوح 37- 38.

(2) بنگريد به: دانى: المحكم، ص 174 به بعد.

(3) همان مصدر، ص 193.

(4) بنگريد به: ابن وثيق، لوح 36.

(5) عقيلى: لوح 26.

(6) المصاحف، ص 146.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 552

مبحث چهارم رسم مصحف در عصر چاپ

اختراع دستگاه چاپ باعث شد كه تعداد بى شمارى از قرآنهاى متحد الشكل در دنيا منتشر شود. با اينكه صنعت چاپ اثر نامحدودى در تسهيل انتشار مصاحف داشت، تأثير قابل ملاحظه اى در شكل عمومى و طريقه كتابت قرآن به جاى نگذاشت چون رسم مصحف از زمانهاى پيش در تمام جنبه هاى مربوط به لفظ به كمال خود رسيده بود و اين از زمانى انجام يافت كه خليل بن احمد علامتهاى حركات و غير حركات را وضع نمود و كاتبان مصاحف پس از اندك مدتى روش او را به كار گرفتند، هر چند كه بعضى از آنها در طى چند قرن، بخصوص در بلاد مغرب اسلامى در ترديد

بودند به گونه اى كه راههاى استخدام اين روش را در مبحث پيش گفتيم. نقطه نظرهاى گوناگون در نوع خط و طريقه ضبط مصاحف، در دو روش تبلور يافت: روش اول روش اهل مشرق بوده كه نماينده آن مصحف اين بواب است كه در سال 391 هجرى آن را نوشت و نمونه برجسته اى در اين روش به شمار مى رود. در اين روش بيشتر علامتهايى كه خليل وضع كرده و كاتبان و اهل لغت آن را به كار برده اند، استعمال شده است. روش دوم روشى است كه در خط مغربى به

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 553

كار مى رود و بيشتر به علامتهاى قديمى توجه دارد. اين روش در بلاد مغرب اسلامى حاكميت دارد. امروز آثار هر دو روش در قرآنهاى چاپى مشاهده مى شود.

از آنجا كه اختراع ابراز چاپ و استفاده از آن از سال 1431 ميلادى به بعد مربوط به شهرهاى اروپايى است، اولين قرآن چاپى هم در اين شهرها و به دست مستشرقين ظاهر شد؛ و همه اتفاق نظر دارند كه اولين قرآن در سال 1694 ميلادى برابر با 1106 هجرى چاپ شد و هنكلمان در شهر هامبورك آلمان آن را چاپ كرد. «1»

اين قرآن به طريقه حروفچينى چاپ شد و عكس يك مصحف خطى نبود «2» و اين مصحف كاستيهايى داشت كه هر كارى در تجربه اول دارد بخصوص اگر به دست كسى انجام پذيرد كه امكانات چنين كارى هم در دسترس او نباشد. از اين جهت بود كه در آن خطاهاى فاحشى وجود داشت كه شايد تمام صفحات آن را فرا گرفته بود. اين خطاها هم از لحاظ رسم و هم از

لحاظ ضبط بود و مثلا كلمه اى در جاى كلمه ديگرى قرار داشت «3» و يا چيزى كه نبايد وصل مى شد در آن وصل شده بود، به اضافه غلطهاى ديگرى كه بر شناخت ناقص از لغت عربى و قواعد آن دلالت دارد. «4»

ضبط اين مصحف به طريقه خليل و اهل مشرق است، مثلا فتحه به صورت الف خوابيده اى است كه روى حرف قرار دارد، و ضمه واو كوچكى بالاى حرف و كسره مانند فتحه است ولى در زير حرف قرار دارد و تنوين دو علامت از همانهاست و سكون دايره تو خالى است و علامت الف وصل سر حرف صاد است و علامت تشديد سر حرف شين و علامت همزه سر حرف عين و علامت مد بقيه اى از كلمه (مد) است و كتابت اين مصحف مطابق با املاى اصطلاحى است و لذا الفهاى حذف شده غالبا ثبت شده همان گونه در

__________________________________________________

(1) بنگريد به: حفنى: ص 112 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 16 و 186.

(2) اين مصحف در (560 صفحه) است، در هر صفحه 16 سطر است و مقدمه اى در 80 صفحه دارد كه به لاتينى است و بر سر هر آيه شماره آن است با علامتى كه دلالت بر پايان آيه دارد.

(3) مانند گذاشتن (الذى) به جاى (التى) در: (فاتقوا النار التى وقودها) و گذاشتن (الذين) به جاى (المتقين) در (ان المتقين فى جنات و عيون).

(4) مانند ضميمه كردن دو كلمه (ابراهيم) و (ربه) و اذا بتلى ابراهيم مد (2/ 124) و رفع (احب) (4/ 24) و رفع (نذير و نكير) (67/ 17 و 18) و جزم (يأتيكم) (67/ 30).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 554

تلفظ خوانده مى شود.

چاپ مصاحف از آن زمان به بعد ادامه يافت و وارد بلاد اسلامى هم شد «1» و مصحفهاى چاپى در دار الخلافه عثمانى و مصر و هند و مناطق ديگر از شهرهاى اسلامى و غير اسلامى منتشر شد. از جمله اين مصاحف، مصحفى است كه در سال 1295 ه، 1877 م «قازان» «2» چاپ شد و آن هم مانند مصحف هامبورك به روش حروفچينى بود و با اينكه اين مصحف هم از اغلاطى خالى نبود ولى مباشران چاپ آن در پايان مصحف موارد خطا را تذكر داده بودند. «3» و اين مصحف نيز تماما به روش اهل مشرق ضبط شده مگر در حالت ضمه بلند كه رسم نشده مانند ضمه اى كه پس از ضمير غايب و ميم جمع آمده، واو كوچكى است كه بزرگتر از علامت ضمه كوتاه است و سر آن تو خالى است و آن نيز روى حرف قرار دارد. و اما علامت تنوين با حرف مضموم دو تا ضمه پشت سر هم است و اين هنگامى است كه بعد از تنوين يكى از حروف حلق باشد كه نون و تنوين اظهار شود، و اگر بعد از تنوين حرفى غير از حروف حلق باشد، دو ضمه است كه يكى بر ديگرى برگردانيده شده است. در اين مصحف شماره آيات وجود ندارد، ولى متولى چاپ آن اختلاف علما را در مواضع رؤوس آيات ذكر كرده به اين صورت كه علامتى مخالف با علامتهايى كه براى رؤوس آيات تعيين كرده گذاشته و بر اساس اصطلاحى است كه در آخر مصحف آن را بيان كرده است، و نيز

علامتهاى وقف بالاى سطر گذارده شده است.

از چيزهايى كه در اين مصحف جلب توجه مى كند اين است كه به رسم عثمانى ملتزم شده است، مانند اينكه در بعضى از كلمه ها علامت الف را نياورده و در بعضى كلمات الف را به صورت واو نوشته و بعضى از حروف زايد را هم مانند ياء در (باييد) آورده و پس از

__________________________________________________

(1) دكتر صبحى صالح (ص 99) به نقل از بلاشر گفته است اولين چاپخانه اسلامى براى چاپ قرآن در پترزبورك روسيه در سال 1787 م توسط مولاى عثمان داير شد. درباره مراحل بعدى تاريخ چاپ قرآن بنگريد به همان مصدر و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن ص 186 به بعد.

(2) اين مصحف 534 صفحه دارد كه 9 صفحه پايانى آن را فهرست هايى تشكيل مى دهد. اندازه اش تقريبا 20 سانتيمتر در 15 سانتيمتر است. نسخه اى از آن در كتابخانه دانشگاه قاهره به شماره 21542 موجود است.

(3) در اين جدول 107 مورد آمده كه بيشتر آن مربوط به علامتهاى ضبط است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 555

واو آخر كلمه الف زايد آورده و در كلمه اى مانند (جاءو) نياورده است.

تمام مصاحف چاپى به طريقه حروفچينى نيست بلكه غالبا تصوير مصحف مخطوطى است. به طورى كه ملاحظه مى شود مصحف چاپ ليبسك بر اساس مصحفى به خط خطاط تركى معروف، حافظ عثمان (متوفى 1110 ه) است. «1» او اين مصحف را در سال 1094 هجرى نوشته همان گونه كه در آخر مصحف آمده است. «2»

در مصر از اوايل قرن هجرى كنونى و اواخر قرن نوزدهم ميلادى، مصحفى معروف است كه به خط رضوان بن محمد معروف به مخللاتى صاحب

كتاب «ارشاد القراء و الكاتبين الى معرفة رسم الكتاب المبين» مى باشد. او در مقدمه اى كه بر اين مصحف دارد، از تاريخ قرآن و رسم عثمانى سخن گفته است. اين مصحف در سال 1308 هجرى برابر با 1890 ميلادى چاپ شده است «3» و كاتب آن سعى كرده كه به ويژگيهاى رسم عثمانى ملتزم شود. «4» ولى مصحفى كه از لحاظ معروفيت بر تمام مصاحف چاپى برترى دارد همان مصحفى است كه هيأتى از علماى از هر مصر به چاپ آن اشراف داشتند «5» و آن را شيخ محمد على خلف الحسين در سال 1377 هجرى نوشته است «6» و چاپ اول آن در سال 1342 برابر با 1923 ميلادى منتشر شده است. اين مصحف مطابق روايت حفص از عاصم

__________________________________________________

(1) بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ الخط العربى، ص 339.

(2) نمونه اين مصحف را در كتابخانه دانشگاه قاهره به شماره 4405 ببينيد.

(3) اين مصحف در قاهره در چاپخانه (البهيه) چاپ شده است، بنگريد به: عبد الفتاح القاضى: تاريخ المصحف الشريف، كتابخانه و چاپخانه مشهد حسينى در قاهره 1965 ص 91- 92.

(4) از اين مصحف نسخه هايى در كتابخانه دانشگاه الازهر موجود است.

(5) اين هيأت متشكل از شيخ محمد خلف الحسين مشهور به حداد و استاد حفنى، ناصف و مصطفى عنانى احمد الاسكندرى بود بنگريد به صفحه (س) از شناسنامه مصحف، طبع 4، سال 1388 هجرى برابر با 1968 ميلادى كه مطابع الاهرام التجاريه، در سال 1390 ه، 1970 م آن را افست كرده است و نيز بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ الخط العربى، ص 441- 442 و دكتر صبحى صالح:

ص 99 و عبد الفتاح القاضى: تاريخ المصحف، ص 92.

(6) درباره اين مصحف به خاتمه آن صفحه (ض) مراجعه شود. مترجم مى گويد: ظاهرا تاريخ ياد شده در بالا درست نيست چون چاپ اول آن به گفته مؤلف و ديگران در سال 1342 هجرى بوده و اين با كتابت آن در سال 1377 هجرى مغايرت دارد. ضمنا مؤلف كتاب از دو چاپ قديمى قرآن كه در ايران انجام گرفته ياد نكرده است با اينكه در منابعى كه در دست او بوده ذكر آنها آمده است. آن دو قرآن يكى در تهران در سال 1248 هجرى و ديگرى در تبريز در سال 1833 ميلادى چاپ شده (رجوع شود به دكتر صبحى صالح: مباحث فى علوم القرآن، ص 99) پايان سخنان مترجم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 556

نوشته شده و علامتهاى آن بر اساس كتاب «الطراز على ضبط الخراز) تأليف التنسى است، ولى علامتهاى اهل مغرب و اندلس به علامتهاى خليل بن احمد و پيروان او از اهل مشرق تبديل شده است. «1»

علمايى كه بر اين مصحف و ضبط و چاپ آن اشراف داشتند، در شناسنامه اى كه به آخر آن ملحق كرده اند طريقه ضبط آن و دلالت علامتهايى را كه به كار برده اند ذكر كرده اند، و ملاحظه مى شود كه علامت سكون در اين مصحف سر حرف خاء بدون نقطه است كه پيش از اين گفتيم كه آن را از اول كلمه (خفيف) برداشته اند، و اين همان روش خليل و سيبويه و اصحاب آنهاست، و اين همان روشى است كه ابن بواب در مصحفى كه در سال 391 هجرى نوشته، آن را به كار برده است.

درباره مصحفهايى

كه به روش اهل مغرب چاپ شده است، تاريخ اولين چاپ آن را به دست نياورديم و شايد از تاريخ چاپ مصحف در مشرق چندان متأخر نباشد و شك نيست كه چاپ مصاحف به خط مغربى چندان تغييرى در روش رسم كلمات يا ضبط آن نداده است مگر آن مقدار كه ضرورت اكتفا به يك رنگ در چاپ مصحف آن را اقتضا كرده است، چون به كار بردن رنگهاى مختلف مانند قرمز و زرد كار آسانى نبود.

ضبط مصاحف به روش اهل مغرب و اندلس بدان گونه است كه خراز در نظم خود در ذيل «مورد الظمآن» آورده ولى در حركتهاى سه گانه مطابق با علامت گذارى خليل است و تنوين نيز همين طور است. «2» در اين مصاحف فتحه اماله شده با نقطه اى در زير حرف نشان داده مى شود، «3» و سكون يك دايره است، و تشديد به صورت سر حرف شين است، و علامت مد به صورت كشيده اى مانند بقيه كلمه (مد) است كه سر ميم و سر دال حذف شده است، «4» و علامت همزه اى كه خوانده مى شود نقطه اى به رنگ زرد، و همزه اى كه تسهيل مى شود به رنگ قرمز است، «5» و علامت صله در حال وصل كشيده جرّ قرمز رنگى

__________________________________________________

(1) شناسنامه مصحف ص (د. ه).

(2) بنگريد به مارغنى: ص 324- 325.

(3) همان مصدر، ص 342.

(4) همان مصدر، ص 342.

(5) همان مصدر، ص 350.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 557

بالاى الف است البته اگر ما قبل آن مفتوح باشد، و زير آن الف است اگر مكسور باشد، و وسط الف است اگر مضموم باشد، «1»

ولى در حال ابتدا علامت صله نقطه اى به رنگ سبز است كه روى الف گذاشته مى شود البته اگر با همزه مفتوحه شروع شود و زير الف گذاشته مى شود اگر به همزه مكسوره شروع شود، «2» و جلوى آن گذاشته مى شود اگر با همزه مضموم شروع شود، «3» و حكم همزه اى كه به قرائت «ورش» حركت آن منتقل مى شود و خودش حذف مى گردد، همان حكم همزه وصل است. «4» و در جاهايى كه هجاى كلمه از الف و واو و ياء كاستى دارد، با نقطه قرمزى در محل مناسب نشان داده مى شود به صورتى كه پيش از اين گفته شد. و علامت حرف زايد دايره قرمزى روى آن است. «5»

اگر نمونه اى از مصاحف چاپ شده به خط مغربى را در نظر بگيريم در آنها اختلاف چندانى نسبت به علامتهاى ضبطى كه خراز ذكر كرده نمى بينيم و در مصحفى كه در مصر زير نظر هيأت تصحيح مصاحف و بازبينى الازهر چاپ شده «6» مى بينيم كه ضبط اين مصحف مطابق روايت ورش از نافع است. و در قسمتى از مصحف چاپ تونس «7» مى بينيم كه حركات سه گانه همان علامتهايى است كه خليل وضع كرده، غير از ضمه كه سر آن تقريبا محو شده و آن شبيه يك قوس و يا يك هلال كوچك است، و تنوين دو علامت است كه بر حسب حرف بعدى شكل گرفته است و علامت تنوين با حرف مضموم اگر پس از تنوين حرفى غير از حروف اظهار باشد به شكل دو قوس است كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ مى باشد، و علامت سكون دايره اى تو خالى است و علامت تشديد سر حرف

شين است و علامت مد تقريبا كلمه (مد) كامل است و اما علامت همزه همان سر

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 361.

(2) همان مصدر، ص 386.

(3) همان مصدر، ص 390.

(4) همان مصدر، ص 391.

(5) همان مصدر، ص 428.

(6) در سال 1380 ه، 1960 م در كتابخانه و چاپخانه المشهد الحسينى در قاهره چاپ شده و چاپ عكسى آن در سال 1973 از طرف همين ناشر همراه با رساله اى تحت عنوان «القول الاصدق فى بيان ما خالف فيه الاصفهانى الازرق» تاليف على محمد الضباع، تجديد چاپ شده است.

(7) و آن جزء عم است كه در دار التونسيه للنشر در تونس چاپ شده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 558

حرف عين است همان گونه كه اهل مشرق دارند، و به نظر مى رسد كه عدم امكان نقطه گذارى با رنگ زرد در چاپ باعث شده كه از نقطه زرد به سر حرف عين عدول كرده اند.

اما همزه وصل به همان گونه است كه خراز آن را توصيف كرد، جز اينكه كشيده قرمز و نقطه سبز هر دو به رنگ متن يعنى مشگى است چون اينها به علامتهاى ديگر شباهت ندارند، در اين مصحف همزه اى كه خوانده مى شود، مثل سر حرف عين است و علامت اماله فتحه كوتاه و يا بلند نقطه سياهى زير حرفى است كه بعد از فتحه است و روى حرف زايد دايره اى به رنگ سياه است كه به دايره سكون شباهت دارد. و بر ماست كه يادآور شويم كه نقطه فاء و قاف در اين مصاحف چاپ شده به همان گونه است كه پيشتر گفتيم، به اين صورت كه نقطه

فاء يك نقطه زير آن و نقطه قاف يك نقطه روى آن است.

پيش از آنكه اين فصل را پايان ببريم به پديده اى اشاره مى كنيم كه مربوط به التزام ناسخان مصاحف به صورتهاى هجايى كلمات است به همان صورت كه از مصاحف عثمانى روايت شده است و ديديم كه مصاحف قديمى كه به قرنهاى اوليه هجرى بر مى گردد، مانند مصحف تاشكند و مصحف جامع عمرو بن عاص تنها به چيزهايى كه در مصادر رسم روايت شده ملتزم نيستند، بلكه علاوه بر آن پديده هاى هجايى ديگرى هم دارند ولى استعمال اصطلاحات دانشمندان عربى در املاى رسم مصحف از همان زمانهاى آغازين شروع شده است تا جايى كه از مالك بن انس (متوفى 179 ه) درباره كتابت مصاحف با هجايى كه مردم احداث كرده اند پرسيدند به طورى كه گذشت.

علاوه بر آن بعضى از خطاطها و ناسخان مصاحف آگاهى كافى از صورتهاى هجايى كلمات به گونه اى كه در مصاحف عثمانى آمده، نداشتند و لذا مى بينيم كه آنها همان هجايى را كه در زمان آنها به كار مى رفت، استعمال مى كردند، بخصوص اثبات الف در كلماتى كه الف در آنها حذف شده است. و مى بينيم كه اين پديده در مصحفى كه ابن بواب (متوفى 413 ه) در سال 391 ه نوشته به روشنى خود را نشان مى دهد، به طورى كه در صفحاتى كه من مشاهده كردم چنين بود، بيشتر كلماتى كه الف آنها محذوف است در اين مصحف حذف نشده، خواه جمع سالم باشد يا الف يا ندا و يا غير آن، و بعضى از فتحه هاى بلند كه بايد به صورت ياء نوشته شوند به همان صورت الف نوشته شده بخصوص

فتحه هاى بلند

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 559

وسطى مانند: (مأواهم) و نيز مى بينيم كه كلمه (الصلوة) با الف نوشته شده است. اين خصوصيت را عموم مصاحفى كه به دوره پس از عصر ابن بواب مربوط مى شود، ملاحظه مى كنيم. از جمله آنهاست مصحفى كه خطاط بغدادى معروف ياقوت مستعصمى (متوفى 698 ه) در سال 390 هجرى «1» نوشته است كه تمام الفهاى محذوف اثبات شده و كلمه (الليل) با دو لام نوشته شده است.

ابو يحيى شيرازى (متوفى 780 ه) در اول كتاب خود درباره رسم عثمانى به اين موضوع اشاره كرده مى گويد: «2» «رسم الخط مصحف امام يعنى مصحف عثمان را ملاحظه كردم و ديدم كه كتابت آن با كتابت اين زمان مغاير است و دانستم كه كتابت نقل مى شود همان گونه كه قرائت نقل مى شود ... حال كه چنين است مى خواهم رسم و خط آن را احيا كنم و مختصرى را فراهم سازم و مطالبى را بياورم كه ميان مصاحف در آن اختلافى نيست».

شك نيست كه بسيارى از كلمات بر هجاى قديمى خود در مصاحف وفادار مانده است همان گونه كه تأليف در موضوع رسم قطع نشده و اين كار مواد لازم را همواره در دسترس كاتبان قرار مى داد تا در نوشته خود ارشاد شوند. تا اينكه عصر جديد، عصر چاپ فرا رسيد و ديديم كه اولين مصحف با املاى اصطلاحى چاپ شد، ولى مصاحف چاپ شده اى كه به رسم عثمانى ملتزم بودند افزايش پيدا كردند همان گونه كه در مصحف (قازان) و مصحف (مخللاتى) ديدم و مصحفى كه بر كتابت و ضبط و طبع آن هيأتى از علماى الازهر نظارت داشتند و براى

اولين بار در سال 1342 هجرى چاپ شد در اين زمينه به اوج خود رسيد.

هيأت فتواى الازهر در سال 1355 هجرى فتوايى صادر كرد داير بر اينكه چاپ مصحف كريم مطابق با قواعد املايى كه امروز مردم به كار مى برند، جايز نيست و لازم است كه در رواياتى كه راجع به كتابت مصحف و هجاى آن وارد شده توقف كرد، «3» ولى جايز است كه در ذيل هر صفحه اى به كلماتى كه رسم آنها با رسم معروف مخالفت دارد اشاره نمود.

__________________________________________________

(1) محفوظ در تركيه (به شماره 79 امانت) و نسخه اى از آن به صورت ميكرو فيلم در معهد المخطوطات العربيه به شماره (3 كتابهاى آسمانى) وجود دارد.

(2) كشف الاسرار، لوح 1.

(3) بنگريد به: مجله الازهر، مجلد هفتم، جزء دهم، شوال 1355 (بخش پرسشها و فتواها) ص 729 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 560

«1» و بر اساس همين روش عمل نمود شيخ عبد الجليل عيسى در تفسيرى كه در حاشيه مصحفى چاپ شد كه بر كتابت و ضبط و طبع آن هيأتى از علماى الازهر نظارت داشتند و پيش از اين اشاره كرديم. در اين مصحف هر كلمه اى كه در متن مصحف بر خلاف مشهور از قواعد هجايى امروز بود شماره مسلسلى گذاشته شده و رسم معروف آن كه ميان مردم و داير است در زير صفحه بيان شده است و بدين گونه هم بر رسم عثمانى محافظت شد و هم قرائت قرآن براى كسانى كه از قرائت در مصحف رسم عثمانى و با علامتهايى كه قبلا گفتيم ناتوان هستند، آسان شد.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مجله الازهر، مجلّد بيستم،

صفر 1368، ص 192.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 561

فصل ششم رابطه خواندن با رسم الخط

اشاره

بحث از رابطه ميان كلام منطوق و ميان علامتهاى مكتوب كه نشانگر آن است، در ابتداى امر چنين مى نمايد كه در جهت كتابت كاستيهايى وجود دارد، زيرا گمان اينكه متن مكتوب به طور دقيق نشان دهنده تلفظ است، گمان باطلى است و ما بر خلاف تصور بعضى از مردم آنچنانكه سخن مى گوييم نمى نويسيم بلكه آنچنانكه ديگران مى نويسند، مى نويسيم «1». و از اينجاست كه به آسانى نمى توان گفت كه اين كلمه مكتوب به اين صورت تلفظ مى شود، و يا اينكه كلمه منطوق چنين نوشته مى شود. «2» در گذشته مظاهر اين نقايصى را كه در تمام الفباها وجود دارد بيان كرديم و نيز عواملى را كه باعث پيدايش اين پديده در دوره متأخر از تاريخ استعمال كتابت شده است. برشمرديم و گفتيم كه كتابت عربى در اين زمينه از بسيارى از نگارشهاى ديگر بهتر است (اين مطالب در مبحث سوم از فصل

__________________________________________________

(1) فندريس: ص 404- 405.

(2) همان مصدر، ص 414.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 562

مقدماتى گفته شد). در اين فصل سعى مى كنيم رابطه قرائت با رسم عثمانى و ميزان توانايى اين رسم را در دلالت بر وجوه مختلف تلاوت، مورد بررسى قرار بدهيم.

در اينجا قضيه دو حالت پيدا مى كند:

حالت اول: كاستيهاى عمومى كتابت است از قبيل آنچه كه در رسم عثمانى ديديم كه مثلا علامتهاى بعضى از حركتهاى بلند و بعضى از حروف نوشته نمى شود، و يا علامتهايى نوشته مى شود كه تلفظ نمى شود و نيز بعضى از حروف با علامتهايى غير از علامت خودشان نشان داده مى شوند، مثل نوشتن فتحه بلند

به صورت واو و ياء و مثل نوشتن همزه با يكى از علامتهاى حروف سه گانه مدولين و مانند اينها. اين حالت در حد خود روشن است و كافى است كه كيفيت تلفظ را از روايت به دست آوريم آنگاه فرق ميان تلفظ و رسم را پذيرا باشيم، همان گونه كه ابو الحسين بن المنادى گفته است: «1» «بعضى از كلمات نوشته شده را از لحاظ اعراب به همان شكل نوشته شده نمى توان قرائت كرد و حكم آن اين است كه به همان صورتى كه نوشته شده رها شود و به خواننده ها گفته شود كه آنها را به صورتى غير از آنچه كه رسم شده است بخوانند».

حالت دوم: تعدد وجوه قرائت است كه از رخصت حروف هفتگانه ناشى شده به گونه اى كه رسم واحد بيش از چند نوع قرائت دارد و اين از خصايص رسم عثمانى است، زيرا وقتى مصحفها را در مدينه نوشتند، هدف نشان دادن قرائت عمومى مشهور بود، ولى شرايط خاصى سبب شد كه رسم عثمانى كه براى نشان دادن يك قرائت بود، چند قرائت در آن احتمال داد شد و معيارى براى تمام قرائتهاى روايت شده گرديد و هر قرائتى كه از رسم خارج بود شاذّ تلقى شد كه نبايد به آن نحو خوانده شود.

پيش از آنكه رابطه قرائتهاى صحيح و غير صحيح را با رسم عثمانى روشن كنيم، لازم است كه درباره قرائتها بخصوص در قرن اول و دوم پس از هجرت به اختصار سخن بگوييم.

آنگاه شرايط قرائت صحيح را بيان كنيم و اينكه چگونه يكى از شرايط آن موافقت با رسم عثمانى است، سپس وجوهى را كه جايز است با رسم

عثمانى مخالف باشد و مطالب مربوط به آن و اختلاف مصاحف عثمانى در رسم چند كلمه را ارائه مى دهيم. و خود را

__________________________________________________

(1) دانى: المحكم: ص 185.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 563

ناچار مى بينيم كه اين فصل را با توضيح يك شبهه به پايان ببريم كه در انديشه بعضى از كسانى كه از جنبه هاى تاريخى قرائتها غافل شده اند پيدا شده و در فهم رابطه ميان قرائتها و رسم عثمانى دچار خطا شده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 564

مبحث اول تاريخ قرائتها در سه قرن نخستين

اشاره

شناخت درست تاريخ قرائتها و بيان رابطه آنها با رسم عثمانى، اقتضا مى كند كه به عصر اول دعوت اسلامى باز گرديم، زمانى كه پيامبر خدا براى نخستين بار وحى آسمانى را دريافت نمود: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (علق 96/ 1- 5) و در اين باره تحقيق كنيم كه پيامبر اسلام (ص) قرآن را چگونه بر مردم تلاوت مى كرد و اين دستور الهى را چگونه عمل مى كرد كه فرمود: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده 5/ 67) «1» سپس ببينيم كه صحابه قرآن را چگونه مى خواندند و نسلهاى بعدى را تا عهد خلافت را شدين و بعد از آن به چه نوع قرائتى وادار مى كردند تا وقتى كه انتخاب قرائتهاى مختلف كه با نامهاى معينى همراه است، صورت پذيرفت، مانند قرائتهاى هفتگانه و غير آنها.

__________________________________________________

(1) مترجم مى گويد: اين آيه شريفه طبق گفته بسيارى از علماى اهل سنّت و اجماع اهل بيت مربوط به تبليغ ولايت أمير المؤمنين

على بن ابى طالب عليه السلام است كه در غدير خم اتفاق افتاد. (رجوع شود به مجلدات كتاب شريف الغدير از مرحوم علامه امينى)

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 565

ولى به آسانى نمى توان به تمام جنبه هاى تاريخى موضوع احاطه پيدا نمود، و اين به سبب كوتاهى همتها در بررسى تاريخ اين موضوع است، بخصوص اينكه مصادر قرائتهاى نخستين بيشتر به صورت خطى است و قديمى ترين آنها كه چاپ شده دورتر از اواخر سده سوم نيست و آن كتاب ارزشمند (السبعه) از ابن مجاهد (متوفى 324 ه) است، و شايد از كتابهاى اساسى اوليه در قرائات، قديمى تر از اين كتاب به جاى نمانده است، مانند كتابهاى ابو عبيد و ابو حاتم و ابن جرير طبرى و كتابهاى ديگرى كه قديمى ترين آنها به اواخر قرن اول هجرى بر مى گردد.

هدف ما در اينجا تفصيل اين موضوع تاريخى و يا استقصاى تمام مطالبى كه در مصادر بحث آمده، نيست، زيرا كه چنين كارى جائى وسيع تر از مجال اين بحث ما را طلب مى كند و ما در اينجا تنها به آن مقدار از بحث كه هدف بالا را تأمين كند اكتفا خواهيم كرد. آن هدف عبارت از شناخت رابطه ميان قرائتها و رسم عثمانى است و آنچه خواهيم گفت، چكيده آگاهى هايى است كه به آن رسيده ايم، و نمى دانم اگر روايات و اخبار جديدى به دست آيد كه گفته هاى ما را تصحيح يا تاييد كند نتيجه بحث چه خواهد شد؟ و من در نظريه اى كه بطلان آن آشكارتر شود اصرار نخواهم كرد و از نظريه جديدى كه درستى آن روشن شود سر نخواهم تافت. ان شاء اللّه.

اولا: قرائت قرآن در زمان حيات پيامبر و دوره خلفاى راشدين:

آغاز اين تاريخ

مربوط به شروع وحى بر پيامبر خدا (ص) و تلاوت قرآن در مكه مى شود. قرائت قرآن نخستين وسيله دعوت پيامبر اكرم (ص) در موسمهايى بود كه با مردم ملاقات مى كرد و آنها را به اسلام مى خواند و بر آنها قرآن تلاوت مى نمود «1» و كسانى كه اسلام را مى پذيرفتند قرآن مى خواندند و يا بر آنها خوانده مى شد. اين تلاوت از يك سو براى شناخت اركان اسلام و نيازهاى ايمان بود، و از سوى ديگر نوعى عبادت به شمار مى رفت «2» و پيامبر خدا (ص) آنها را به اين كار وادار مى كرد و مى فرمود: «قرآن را نگهدارى

__________________________________________________

(1) مثلا بنگريد به: ابن هشام: قسمت اول، ص 433.

(2) حاكم در المستدرك، ج 1، ص 555 حديثى از ابن مسعود نقل كرده كه پيامبر فرمود: «... قرآن را تلاوت كنيد، خداوند شما را به خاطر

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 566

كنيد، قسم به كسى كه جان محمد (ص) در دست اوست، قرآن جهنده تر از زانوى شتر است.» «1» يا در حديث عثمان فرمود: «افضل شما (يا بهترين شما) كسى است كه قرآن را بياموزد و آن را ياد بدهد». «2»

پيامبر خدا (ص) بعضى از اصحاب را كه قرآن را از آن حضرت خوب ياد گرفته بودند وادار مى كرد كه به تازه واردان به اسلام قرآن ياد بدهند، زيرا خود آن حضرت هميشه فرصت نمى كرد كه براى همه مسلمانان قرآن تلاوت كند، بخصوص پس از آنكه تعداد مسلمانها افزايش يافت، آن حضرت مصعب بن عمير را قبل از هجرت و پس از بيعت عقبه به مدينه فرستاد «و به او دستور داد كه به آنها قرآن

ياد بدهد و اسلام بياموزد و تعليم دين كند.

معلم قرآن در مدينه مصعب بود.» «3» وقتى شخصى اسلام را مى پذيرفت، پيامبر او را به دست صحابه مى سپرد و به آنها مى فرمود: «به برادرتان دين تعليم دهيد و به او قرآن بياموزيد ...» «4» و شايد از چيزهايى كه علاقه شديد پيامبر را به قرآن ياد گرفتن هر مسلمانى نشان مى دهد، حديث عبادة بن صامت باشد. او مى گويد: «5» «پيامبر خدا (ص) مشغول كار مى شد، وقتى مرد مهاجرى بر پيامبر وارد مى شد، او را به يكى از ما مى سپرد تا به او قرآن ياد بدهد. پيامبر مردى را به من سپرد، او با من در خانه بود و شبها به او از همان غذاى خانواده ام مى دادم.

من به او قرآن تعليم كردم، سپس او به ميان خانواده خود برگشت. او فكر كرد كه من بر او حقى دارم، لذا كمانى را به من هديه كرد كه از لحاظ چوب بهتر از آن و از لحاظ خميدگى نيكوتر از آن نديده بودم. آن را خدمت پيامبر آوردم و گفتم: يا رسول اللّه نظر شما

__________________________________________________

تلاوت هر حرفى ده حسنه پاداش مى دهد. من نمى گويم الم يك حرف است، بلكه مى گويم الف لام و ميم» حاكم گفته سند اين حديث صحيح است.

(1) مسلم: ج 1، ص 545.

(2) البنا الساعاتى: ج 18، ص 5 كه حديث را تخريج كرده و نيز بنگريد به: ابو حيان: البحر المحيط، مجلد اول، ص 12.

(3) ابن هشام: قسمت اول، ص 434 و بنگريد به علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 6 أ.

(4) طبرى: تاريخ، ج 2، ص 274 علم الدين سخاوى در: الوسيله،

برگ 6 أ، گفته است: «وقتى كسى مسلمان مى شد پيامبر دستور مى داد كه پيش از هر چيز به او قرآن ياد بدهند».

(5) البنا الساعاتى: ج 18، ص 9. اين حديث را ابو داود و ابن ماجه در سنن خود و حاكم در المستدرك نقل كرده اند و حاكم گفته سند اين حديث صحيح ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند و ذهبى به آن را نقل نكرده اند و ذهبى به آن اقرار كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 567

چيست؟ پيامبر فرمود: آن آتشى ميان دو كتف توست چه آن را به گردن بياويزى و چه خودت را به آن در آويزى» «1».

اين روايتها، پايه هاى نخستين درباره قرائت قرآن هستند و سخن علم الدين سخاوى را تأييد مى كنند كه گفت: «مسلمانان همواره به تلاوت قرآن ايمان داشتند و آن را از همان آغاز اسلام تاكنون از بهترين اعمال مى دانستند» «2».

قارى قرآن در بسيارى از مظاهر زندگى بر ديگران مقدم مى شد. از ابن عمر نقل شده كه سالم غلام ابو حذيفه در مسجد قبا بر مهاجران امامت مى كرد و در ميان آنها عمر بن خطاب و ابو سلمه بود، و اين پيش از آمدن رسول اللّه (ص) بود چون سالم از آنها بيشتر قرائت قرآن كرده بود، «3» و چون مسلمانان شهداى احد را دفن مى كردند در يك قبر يك يا دو يا سه نفر را مى گذاشتند و پيامبر به آنها مى فرمود: «هر كس كه بيش از ديگران قرآن بلد است او را مقدم بداريد» «4» و پيامبر بعضى از صحابه را به خاطر حسن قرائت آنها مدح مى كرد مانند ابو موسى اشعرى «5»

و ابى بن كعب «6» و ابن مسعود «7» و تعدادى از صحابه در زمان حيات پيامبر قرآن را حفظ كرده بودند كه نامهاى بعضى از آنها در فصل سابق ذكر شد. «8»

روش قرائت قرآن در اين دوره نشان مى دهد كه مسلمانان علاقه شديدى بر اقتان و

__________________________________________________

(1) از اخلاق قراء اين بود كه براى تعليم قرآن چيزى را اخذ نمى كردند. ابن سعد مى گويد: (مجلد 6، ص 173 و بنگريد به ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 47) كه ابو عبد الرحمن السلمى (متوفى 73 هجرى) به خانه آمد و ظرف خرما و ميوه ديد، به او گفتند كه اينها را عمرو بن حريث فرستاده چون تو به فرزندش قرآن ياد داده اى، او گفت: اينها را به خودش برگردانيد، ما براى كتاب خدا پاداش نمى گيريم: و از حمزه زيات نقل شده كه يك نفر از مشاهير حلوان نزد او قرآن ختم كرده بود و لذا براى او هزار درهم پول فرستاد، او به فرزندان آن شخص گفت: من خيال مى كردم كه تو عقل دارى، آيا براى قرآن پاداش بگيرم؟ من براى اين كار اميد بهشت دارم. بنگريد به ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 94.

(2) الوسيله، برگ 6 أ.

(3) ابن سعد: مجلد 3، ص 85 و بنگريد به: ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 121- 122.

(4) ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 7 درباره مقدم داشتن قارى قرآن نيز بنگريد به: ابن سعد: مجلد 7، ص 235.

(5) بنگريد به: ابن سعد: مجلد 4، ص 107 و 109.

(6) همان مصدر، مجلد 3، ص 499.

(7) بخارى: ج 6، ص 229.

(8)

بنگريد به: فصل دوم، مبحث دوم و علاوه مصادرى كه آنجا آورديم، بنگريد به: (ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 53 و البنا الساعاتى:

ج 18، ص 22 و ابن نديم: ص 27 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 39 و سير اعلام النبلاء از همو، ج 1، ص 242 و ج 2، ص 445 وطاش كبرى زاده: ج 1، ص 348، محمد بخيث المطيعى: ص 3- 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 568

ضبط و دقت در قرآن داشتند. پيامبر فرموده بود كه قرآن را در كمتر از سه روز نخوانند «1» و شايد اين سخن به دوره كامل شدن نزول قرآن مربوط باشد و ابىّ بن كعب قرآن را در هشت شب ختم مى كرد و تميم دارى در هفت شب ختم مى كرد «2». و از امّ سلمه درباره قرائت پيامبر سؤال شد، آن را حرف به حرف توصيف كرد، و در اين باره از انس بن مالك سؤال شد. گفت: صداى خود را مى كشيد. «3»

روش دريافت صحابه قرآن را از پيامبر نشان مى دهد كه آنها به اتقان و دقت و ضبط در قرآن علاقه شديدى داشتند. از ابو عبد الرحمن السلمى حديث مشهورى به روايت شده كه در آن به اين روش اشاره شده است. ابن مجاهد مى گويد: «4» «به من از يحيى بن ابى كثير خبر دادند و او از عطاء بن سائب و او از ابو عبد الرحمن خبر داد كه گفت: كسانى كه به ما قرآن ياد مى دادند يعنى عثمان بن عفان و عبد اللّه بن مسعود و ابى بن كعب گفتند كه پيامبر به آنها ده (آيه) ياد مى داد و

از آن به ده آيه ديگر تجاوز نمى كرد تا اينكه آنها عمل به آن آيه را ياد بگيرند، پس از آنها هم قرآن و هم عمل به قرآن را يك جا مى آموختند» منظور از ده تا در اين روايت همان ده آيه است به طورى كه از مصادر ديگر اين حديث بر مى آيد. «5»

در فصل پيشين گذشت كه قرائت قرآن در زمان حيات پيامبر (ص) در سايه رخصت هفت حرف انجام مى شد. حتى اينكه بعضى از صحابه بعضى از قرائتها را كه شنيده بود انكار مى كرد ولى پيامبر همه آنها را تصديق مى فرمود و مى گفت: «اين قرآن بر هفت حرف نازل شده آن مقدار كه بر شما ميسور است، از آن بخوانيد. و داستان عمر بن خطاب و هشام بن حكيم و غير آنها مشهور است.

در عهد خلفاى راشدين احتياج به تعليم قرآن افزايش يافت و اين به جهت كثرت كسانى بود كه از عرب و غير عرب از ملتهاى مختلف وارد اسلام مى شدند، و در همين

__________________________________________________

(1) ابن سعد: مجلد 1، ص 376.

(2) همان مصدر، مجلد 3، ص 500.

(3) همان مصدر، مجلد 1، ص 376.

(4) كتاب السبعه، ص 69.

(5) اين روايات را در منابع زير ببينيد: ابن سعد: مجلد 6، ص 172 و البنا الساعاتى: ج 18، ص 9 و حاكم: ج 1، ص 557 و ذهبى: معرفة القراء ج 1، ص 46 و 48 و سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 350.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 569

دوره بود كه در خلافت ابوبكر جمع آورى قرآن ميان دو لوح انجام گرفت و پس از آن هم يكسان

كردن مصاحف در عهد عثمان صورت پذيرفت، و به نظر مى رسد كه تعليم قرآن منحصر در تلاشهاى شخصى نبود، بلكه به صورت منظّمى و با توجه به همت حاكمان در شهرهاى اسلامى انجام مى گرفت. يزيد بن ابى سفيان يكى از فرماندهان سپاه اسلام كه شام را فتح كرد و والى آنجا شد، به عمر بن خطاب در ايام خلافت او نوشت: اهل شام زيادند و شهرها را پر كرده اند و احتياج به كسانى دارند كه به آنها قرآن بياموزند و دين ياد بدهند. پس اى خليفه مرا با فرستادن اشخاص كمك كن كه آنها را تعليم بدهند. عمر معاذبن جبل و عبادة بن صامت و ابو الدرداء را به سوى او فرستاد و به آنها گفت: از شهر حمص شروع كنيد كه در آن شهر مردم را به صورتهاى گوناگون خواهيد يافت بعضى از آنها زود ياد مى گيرند وقتى چنين ديديد گروهى از مردم را به آنها بسپاريد و چون از كار آنها راضى شديد يك نفر آنجا اقامت كند و يك نفر به دمشق و يك نفر به فلسطين برود. آنها به شهر حمص آمدند و در آنجا بودند تا اينكه از مردم راضى شدند و عباده در آنجا ماند، ابو درداء به دمشق و معاذبه فلسطين رفت. معاذ در سال طاعون عمواس از دنيا رفت و عباده بعدها به فلسطين رفت و در آنجا مرد و ابو الدرداء در دمشق بود تا اينكه درگذشت. «1»

همان گونه كه اين روايت تصوير مى كند، مدارس قرائت در شهرهاى اسلامى تأسيس شد و صحابه سعى كردند در شهرهايى كه ساكن مى شدند مردم را تعليم بدهند و به آنها

قرآن بياموزند به همان نحوى كه خود حفظ كرده بودند. البته حفظ آنها را رخصت حروف هفتگانه خالى نبود و اين امر با گذشت زمان به پيدايش اختلاف در قرآن منجر شد و به همين سبب عثمان بن عفان به يكسان كردن مصاحف و فرستادن آنها به شهرها اقدام نمود تا اختلافها از ميان برود و متن قرآن حفظ شود.

به نظر مى رسد همان گونه كه هدف، يكسان كردن مصاحف بود، هدف ديگرى هم وجود داشت و آن يكسان كردن قرائت در شهرها بود. جعبرى از ابو على نقل كرده كه گفت:

عثمان به زيد بن ثابت متوفى 45 ه دستور داد كه با مصحف مدينه قرائت كند و عبد اللّه بن

__________________________________________________

(1) ابن سعد: مجلد 2، ص 356 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 248 اين دو نفر روايت را از محمد بن كعب قرظى (متوفى 108 يا بعد از آن) نقل كرده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 570

سائب (متوفى حدود 70 ه) را با مصحف مكى و مغيرة بن شهاب (متوفى 91 ه) را با مصحف شامى و ابو عبد الرحمن بن السلمى (متوفى 73 و گفته شده 74 ه) را با مصحف كوفى و عامر بن عبد قيس را با مصحف بصرى فرستاد. «1» ولى به نظر مى رسد كه اين كار از استمرار روايت قرائتهاى متعدد مانع نشد، بخصوص اينكه ابن ابى داود ذكر كرده كه عثمانى به كسانى كه او را به خاطر سوزاندن مصحفهاى مخالف و امر به قرائت مصحف نوشته شده او سرزنش مى كردند، گفت: هر گونه كه بخواهيد قرائت كنيد، من اين كار را انجام دادم تا

شما اختلاف نكنيد. «2» ولى هجاى كلمات در مصاحف به همان گونه شد كه در مصاحف عثمانى بود و مردم به همان گونه كه براى آنها روايت شده بود و از اصحابى كه ميان آنها بودند، شنيده بودند، قرائت كردند دو شك نيست كه بعضى از اين روايتها خارج از رسم مصحف بود ولى اين روايتها كمتر نقل مى شد و مردم بتدريج به روايتهايى اعتماد كردند كه خارج از رسم مصحف نبود.

در دوره خلافت راشدين مدارس قرائت به وجود آمد و آداب يادگيرى و قرائت قرآن رسوخ پيدا كرد. ابو الدرداء (متوفى 32 ه) قاضى دمشق و بزرگ قاريان آنجا بود. او مردم را كه پس از نماز صبح براى قرائت گرد او جمع مى شدند، ده تا ده تا قرار مى داد و براى هر ده نفر يك شخص وارد يا تلقين كننده تعيين مى كرد تا جايى كه تعداد كسانى كه پيش او قرآن مى خواندند به هزار نفر رسيد. او گاهى در محراب مى ايستاد و نگاهش به آنها بود و گاهى ميان آنها مى گشت. وقتى يكى از آنها خوب ياد مى گرفت، پيش ابو الدرداء مى آمد و به او عرضه مى كرد. ابن عامر معلم ده نفر بود. وقتى ابو ا لدرداء از دنيا رفت ابن عامر جانشين او

__________________________________________________

(1) خميله ارباب المراصد، برگ 67 ب، نمى دانم ابو على مزبور چه كسى است و اين خبر را ما رغنى هم (ص 17) آورده و شايد آن را از ابن عاشر انصارى گرفته ولى به جاى عبد قيس عامر بن قيس را نام برده و ابن جزرى (غاية النهاية، ج 2، ص 305) ذكر كرده كه درست در نام مغيره (المغيرة

ابن ابى شهاب) است و گفته كه ابو عبيد او را (المغيرة بن شهاب) نام برده و نيز گفته اين اشتباه است (بنگريد به: علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 149 ب) ولى ذهبى او را به نام ابن شهاب هم ذكر كرده (معرفة القراء، ج 1، ص 43) و اما عامر بن عبد قيس، ابو عبيد در كتاب القرءات خود (بنگريد به علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 149 ب) هنگامى كه درباره تابعين از قراء صحبت مى كند، مى گويد: و از اهل بصره عامر بن عبد اللّه است واو معروف به ابن عبد قيس است كه به مردم قرائت ياد مى داد». ولى اينكه در غاية النهاية ابن جزرى او را مصرى توصيف كرده (ج 1، ص 350) به نظر مى آيد آن تحريفى است كه محقق كتاب از آن غفلت كرده است.

(2) المصاحف، ص 36 و بنگريد به: علمى الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 84 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 571

شد «1» و ابو درداء تشكيل حلقه هاى قرائت را سنت كرد. «2»

ابو موسى اشعرى مردم را در مسجد بصره تعليم قرآن مى داد و آنها حلقه به حلقه مى نشستند «3» و او قرآن را پنج آيه به آنها ياد مى داد. همچنين ابو عبد الرحمن السلمى بيست آيه هنگام صبح و بيست آيه هنگام شب ياد مى داد و موضع ده آيه و پنج آيه را مشخص مى كرد و پنج آيه پنج آيه مى خواند «4» و يحيى بن وثاب (متوفى 103 ه در كوفه) قرآن را آيه به آيه از عبيد بن نضيله (متوفى 75 ه) ياد گرفت «5» و ابو جعفر مدنى و شيبة

بن نصاح براى هر نفر ده آيه ده آيه مى خواندند. «6»

به نظر مى رسد قرائت عمومى كه مصحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده بود، در طول قرن اول از قرائتهاى ديگر متمايز بود. در ميان شهرهاى اسلامى كوفه بيشتر از جاهاى ديگر درگير قرائتهاى مختلف بود. قرائت كوفى ها همان قرائت عبد اللّه بن مسعود بود كه عمر بن خطاب او را به كوفه فرستاده بود تا به آنها قرآن ياد بدهد و مردم كوفه قرائت خود را از او گرفتند و اصحاب او از وى نقل نمودند. «7» ابن مجاهد مى گويد: در كوفه مردم غير از قرائت ابن مسعود قرائت ديگرى را نمى شناختند و نخستين كسى كه در كوفه براى مردم، قرائت مصحف عثمانى را خواند ابو عبد الرحمن السلمى بود كه نامش عبد اللّه بن حبيب بود. او در مسجد اعظم مى نشست و خود را آماده براى تعليم قرآن كرده بود و او تا چهل سال در كوفه قرائت ياد مى داد. «8» صاحب كتاب «المبانى» در مقدمه كتابش ذكر كرده كه السلمى سيزده سال پيش زيدبن ثابت بود و از او قرائت ياد مى گرفت. او علاوه بر زيد از عثمان و ابن مسعود و ابىّ نيز قرائت ياد گرفته بود. او همچنين بر على بن ابى طالب قرائت مى كرد در حالى كه او

__________________________________________________

(1) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 454- 455 و معرفة القرّاء از همو، ج 1، ص 38.

(2) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 249.

(3) حاكم: ج 2، ص 220.

(4) ابن سعد: مجلد 6، ص 172 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 46.

(5) ابن

سعد: مجلد 6، ص 299 و بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 51 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 380.

(6) بنگريد به ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 616.

(7) بنگريد به: علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 153 ب.

(8) كتاب السبعه، ص 68 و بنگريد به: علم الدين سخاوى همان مصدر و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 413.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 572

قرآن را در دست مى گرفت. «1»

با اينكه ابو عبد الرحمن مدت زيادى در كوفه بود، در عين حال قرائت ابن مسعود به آسانى از كوفه برچيده نشد. او شاگردانى داشت كه قرائت او را ادامه دادند. «2» ابن مجاهد با سند خود از اعمش نقل مى كند كه گفت: «كوفه را ديدم كه قرائت زيد در آنجا مانند قرائت عبد اللّه بن مسعود امروز در ميان شما بود جز يكى دو نفر آن را نمى خواند. «3» و ذهبى نقل مى كند كه سعيد بن جبير (متوفى 94 و گفته شده 95 ه) در ماه رمضان بر مردم امامت مى كرد و يك شب با قرائت عبد اللّه بن مسعود و يك شب با قرائت زيد بن ثابت قرآن مى خواند. «4»

در رواياتى به اين مطلب اشاره شد كه قاريان آن قسمت از قرائت ابن مسعود را كه با خط مصحف مطابق بود، ضمن قرائتهاى خود نقل كرده اند. عاصم بن ابى النجود (متوفى 129 ه) گفته است: «5» كسى به من چيزى از قرائت قرآن ياد نداد جز ابو عبد الرحمن السلمى و او بر على بن ابى طالب (ع) قرائت كرده بود. من از پيش

ابو عبد الرحمن بر مى گشتم و قرائت او را بر زربن حبيش عرضه مى كردم و زر بر عبد اللّه بن مسعود قرائت كرده بود. ابن قتيبه ذكر كرده كه ميان دو روايت ابوبكر بن عياش و ابو عمر حفص بن سليمان از عاصم در موارد بسيارى اختلاف وجود دارد. «6» علت اين اختلاف را در سخن خود عاصم به حفص مى يابيم: «7» «قرائتى كه به تو ياد دادم همان قرائتى است كه بر ابو عبد الرحمن السلمى خواندم واو از على نقل مى كرد، ولى قرائتى كه به ابو بكر بن عياش ياد دادم قرائت زربن حبيش از ابن مسعود است.

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ص 25.

(2) علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 153 ب و بنگريد به: ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 413.

(3). كتاب السبعه، ص 67.

(4). ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 57 و بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 305.

(5). ابن مجاهد، ص 70.

(6). المعارف، ص 231. ابن مجاهد گفته (ابن الجرزى: غاية النهاية، ج 1، ص 254) ميان حفص و ابو بكر در پانصد و بيست حرف اختلاف است كه از آنها مشهور است.

(7). ياقوت: معجم الادباء، ج 1، ص 216 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 254.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 573

ثانيا: گزينش و اثر آن در قرائتها

مصحف عثمانى به طورى كه در مبحث سوم از فصل دوم گفتيم، مطابق با يك قرائت نوشته شده بود ولى خط آن احتمال بيش از يك قرائت را داشت، زيرا كه نقطه گذارى و اعراب گذارى نشده بود. «1» و پس از آنكه مصاحف عثمانى به

شهرها فرستاده شد اهل هر شهرى از قرائت خود آن قسمت را كه با خط مصحف موافق بود خواندند و آن قسمت كه مخالف بود ترك كردند. «2» و به نظر مى رسد كسانى كه عثمان آنها را همراه با مصاحف فرستاده بود سعى نكردند كه مردم را بر قرائت خودشان وادار كنند. ابو طاهر بن ابى هاشم (متوفى 349 ه) شاگرد ابن مجاهد گفته است: «3» «سبب اختلاف قرائتهاى هفتگانه و غير آنها اين بود كه در مناطقى كه مصاحف را به آنجا فرستادند كسانى از صحابه بودند كه مردم منطقه از او ياد گرفته بودند و مصاحف خالى از نقطه و اعراب بود. مى گويد: اهل ناحيه اى بر قرائتى كه از صحابه شنيده بودند، به شرط موافقت با خط مصحف ثابت ماندند و اگر مخالف خط مصحف بود ترك كردند و به دستور عثمان كه صحابه با او موافق بودند عمل مى كردند چون آن موافق با احتياط در قرآن بود».

اگر مصحف عثمانى مطابق قرائت معينى نوشته شده، پس چرا آن را به طور مشخص در قرائت يك قارى و يا در شهرى از شهرها نمى يابيم؟ بنابر آنچه گذشته مى توان گفت كه قرائت اهل مدينه در قرن اول هجرى نزديكترين قرائت به اين قرائت بود و آن همان قرائتى بود كه به قرائت عمومى و قرائت جماعت «4» شهرت داشت، «5» و به نظر مى رسد كه شيوه هاى اين قرائت بتدريج از ياد رفت، چون پيشوايان قرائت بر اساتيد بسيارى قرائت كرده بودند و از قرائتهاى اين اساتيد قرائتى را بر مى گزيدند و آن را ادامه مى دادند، و اين پديده از همان آغاز به وجود آمد. ابن

الجزرى نقل مى كند كه ابن عباس (متوفى 68 ه) قرآن را طبق قرائت زيد بن ثابت مى خواند مگر هيجده حرف كه آنها را از قرائت ابن مسعود اخذ كرده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مكى: الإبانة، ص 4.

(2) همان مصدر، ص 29.

(3) ابن حجر: فتح البارى، ج 10، ص 406 و بنگريد به مكى: الابانه، ص 14- 15.

(4) بنگريد به: زركشى: ج 1، ص 237.

(5) ابوبكر باقلانى: ص 417.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 574

بود» «1».

اين پديده معلوم گشت كه گاهى يك قارى از مجموعه قرائتهايى كه از اساتيد خود شنيده بود قرائتى را انتخاب مى كرد و پيشوايان قرائت در قرنهاى نخستين از مجموع آنچه كه از شيوخ خود روايت كرده بودند، قرائتى را بر مى گزيدند. نافع بن ابى نعيم (متوفى 169 ه) پيشواى اهل مدينه مى گفت: بر هفتاد نفر از تابعين قرائت كردم و نگاه كردم هر چيزى كه دو نفر از آنها در آن اتفاق داشتند آن را گرفتم و چيزى كه فقط يك نفر گفته بود به عنوان قرائت شاذ آن را ترك كردم تا اينكه اين قرائت را از اين حروف جمع آورى كردم.»

و روايت مى كند كه نافع گفت: «از قرائت ابو جعفر هفتاد حرف را ترك كردم.» و ابو جعفر همان يزيد بن قعقاع يكى از بزرگان شيوخ نافع است.

اين پديده مثالهاى بسيارى دارد، على بن حمزه كسايى بر حمزه قرائت كرد در حالى كه تقريبا در سيصد حرف با او اختلاف داشت، زيرا كه او قرائتها را انتخاب مى كرد و قسمتى از قرائت حمزه را اخذ و قسمتى از آن را ترك كرد. ابن نديم

مى گويد: كسايى از قاريان مدينة السلام (بغداد) بود. او نخست قرائت حمزه براى مردم مى خواند، سپس براى خودش قرائتى را انتخاب نمود و در خلافت هارون بر مردم قرائت كرد. و ازهرى درباره او و انتخابهاى او در حروف قرآن به نيكى ياد كرده است. همچنين ابو عمرو بن علاء بر ابن كثير قرائت نمود، در حالى كه در بسيارى از حروف با او مخالف بود، زيرا او بر غير ابن كثير قرائت نمود، در حالى كه در بسياريث از حروف با او مخالف بود؛ زيرا او بر غير ابن كثير هم قرائت كرده بود و از قرائت او و ديگران قرائتى را انتخاب كرده بود. و بسيارى از علماى قرائات، انتخابى در قرائت داشتند. مثلا ابو عبيد قرائتى را انتخاب كرده كه با علوم عربى و اثر موافق است، و ابو حاتم سجستانى انتخابى دارد كه با قرائت مشهور هفتگانه جز در يك حرف مخالفت ندارد، همچنين يحيى بن مبارك يزيدى انتخابى دارد كه آن با ابو عمرو در چند حرف اختلاف دارد. و انتخابهاى قراء بيشتر از آن است كه در اينجا شمرده شود و حتى بعضى از قراء دو انتخاب يا بيشتر داشتند.

ابو عمرو دانى مى گويد: اينكه قرآن به بعضى از صحابه مانند ابىّ و عبد اللّه و زيد و جز آنها نسبت داده مى شود از اين جهت است كه آنها بيشتر از ديگران به ضبط و قرائت و ياد دادن

__________________________________________________

(1) غاية النهايه، ج 1، ص 426.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 575

آن مشغول بودند و به آن رغبت نشان مى دادند و مايل بودند و نه چيز ديگر. همچنين

است اين نسبت كه گفته مى شود اين قارى و يا اين امام قرائت را از لغت چنين انتخاب كرده و آن را بر ديگرى ترجيح داده و بر آن مداومت كرده تا اينكه با آن مشهور شده و در اين قرائت به او مراجعه شده و از او اخذ گرديده است. براى همين است كه آن قرائت به او نسبت داده مى شود و نه به غير او از قاريان ديگر. و اين نسبت دادن نسبت انتخاب و مداومت و ملازمت است و نسبت اختراع و رأى و اجتهاد نيست.

موضوع انتخاب زياد طول نكشيد و پيشوايان قرائت ديدند كه انتخابها زياد شده و به حدى رسيده است كه به كوششهاى زياد احتياج پيدا كرده و چنان نظر دادند كه فعاليت خود را به ضبط روايت از پيشينيان اختصاص بدهند. و شايد بهترين كسى كه نماينده اين روش جديد است، ابوبكر بن مجاهد (متوفى 324 ه) باشد، شيخى كه ابن الجزرى درباره او گفته است: «معروفيت او به دور دستها رسيد و شهرت او بالا گرفت و بر همگنان خود در دين و حفظ و نيكى پيشى يافت و شهرت او بالا گرفت و كسى از شيوخ قرائت را نمى شناسم كه شاگردانش بيشتر از او باشد.» براى ابن مجاهد آسان بود كه قرائتى را انتخاب كند و شاگردانش آن را از او نقل كنند ولى اين كار را نكرد و وقتى از او خواستند كه اين كار را انجام بدهد او امتناع نمود به طورى كه شاگرد او ابو طاهر بن هاشم (متوفى 349 ه) چنين مى گويد: «مردى از ابن مجاهد پرسيد: چرا او براى خود قرائتى

را انتخاب نمى كند كه به او نسبت داده شود؟ گفت ما به حفظ ميراث گذشتگان از پيشوايان قرائت بيشتر نياز داريم تا خودمان قرائتى را انتخاب كنيم كه بعد از ما آن را بخوانند».

اگر ابوبكر بن مجاهد از انتخاب قرائتى كه به او منسوب باشد امتناع كرد، او در حفظ انتخابهاى پيشوايان قرائت كوشيد و از هر شهرى قرائت يك قارى را كه در حفظ و امانت مشهور بود انتخاب نمود و اهل آن شهر را به آن قرائت فرا خواند و از اين كار كتاب «السبعه» فراهم شد. اين كار ابن مجاهد تا امروز تأثير خود را در تاريخ قرائات گذارده است و ما به زودى به آن خواهيم پرداخت.

موضوع انتخاب قرائت، بحث را به اينجا مى كشاند كه چه چيزهايى مى تواند مجوز اين باشد كه يك قارى، قرائت معينى از قرائتهاى روايت شده از شيوخ خود را انتخاب كند؟

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 576

كسانى از قراء كه انتخاب مى كنند آن را براى گروهى و با روايتى مى خوانند، پس هر كسى آنچه را كه مى خواند انتخاب مى كند، و قرائتى را روايت مى كند كه به انتخاب او نسبت داده مى شود. بنابراين تنها از روايات پيشوايان قرائت مى توان انتخاب كرد. عيسى بن عمر ثقفى (متوفى 149 ه) عالم در علم نحو بود و در عين حال قرائتى را كه بر طبق قواعد عربى بود، انتخاب كرده بود كه با قرائت عمومى فرق داشت و مردم آن را انكار مى كردند. شايد مهمترين عوامل مجوز انتخاب، علاوه بر ثبوت روايت آن قرائت، موافقت آن با خط مصاحف عثمانى باشد، بخصوص بعد از آنكه اين مصاحف محل اعتماد

امت اسلامى گرديد، پس هر قرائتى كه مخالف خط مصحف و خارج از آن بود كمتر آن را نقل مى كردند و پيشوايان قرائت به انتخاب و نقل قرائتى كه موافق با خط مصحف باشد، روى مى آوردند. ابن مجاهد نقل مى كند كه كسايى گفت: كلمه (الصراط) در كلام عرب بيشتر با سين است ولى من آن را با صاد مى خوانم و تابع كتاب مى شوم چون در كتاب با صاد است.

منظور او از كتاب در اينجا خط مصحف است. كلمه (سل) در آيه وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها (يوسف 12/ 82) هم با همزه و هم بودن همزه خوانده شده ولى يحيى بن زياد فراء ترجيح مى دهد كه همزه ترك شود و مى گويد: من اين را دوست ندارم چون اگر اين كلمه مهموز باشد با الف نوشته مى شود، همان گونه كه در فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً (طه 20/ 77) و وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا (يس 36/ 13) با الف نوشته شده است. و ابو عبيد در وقف بر: «الظنونا- الرسولا- السبيلا» گفته است: «نظر من اين است كه بر اين حروف سه گانه وقف شود و روى الف سكوت گردد تا با خط مصحف مطابق باشد و از قواعد عربى و لهجه اى از لهجه آنها بيرون نباشد.» و دانشمندان اين مطلب را بسيار تكرار كرده اند، حتى مكى گفته است: توبه آنچه كه مطابق خط مصحف است مى نگرى و آن را بر ديگرى ترجيح مى دهى.

پس از آنكه علم نحو گسترش يافت و قاريان نيز آن را خواندند، اين علم در دست آنها وسيله اى شد كه در ميان قرائتهاى روايت شده اى كه با خط موافق بود يكى را ترجيح بدهند. آنچه

در كسايى غلبه داشت لهجه ها و علتها و اعراب بود. او بر حمزه زيات قرائت كرده بود، سپس براى خود قرائتى را كه از قرائت گذشتگان بيرون نبود انتخاب كرده بود.

ورش عثمان بن سعيد (متوفى 197 ه) قرائت را از نافع پيشواى اهل مدينه اخذ كرده و سپس

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 577

به عربى اشتغال پيدا كرده و در آن مهارت يافته بود. و چون در نحو تعمق پيدا نمود، براى خودش قرائت كننده اى اخذ كرد كه «مقرء ورش» نام داشت. روايات بسيارى داريم كه بعضى از روايات را بر بعضى ديگر ترجيح مى دهد و به قواعدى كه دانشمندان عربى وضع كرده اند استناد مى كند، ولى يارى جستن از علم نحو هيچ يك از قراء را وادار نكرد كه از روايات پيشوايان قرائت خارج شوند. و اگر گاهى چنين مى شد مردم و علماى قرائت به آن اعتراض مى كردند و آن را نمى خواندند، همان گونه كه درباره عيسى بن عمر ثقفى گذشت و به زودى جريانى را درباره ابن مقسم ملاحظه خواهيم كرد. «1»

__________________________________________________

(1) پيش از اين حديث شريفى را نقل كرديم كه در آن آمده بود: «قرآن را تلاوت كنيد كه خداوند براى هر حرف آن به شما ده حسنه دهد.» اين معنا در انتخابهاى قاريان نخستين منعكس شده است. حفص از عاصم نقل مى كند كه او كلمه (هزوا) و (كفوا) را بدون همزه مى خواند و مى گفت: دوست ندارم به خاطر مهموز بودن آن ده حسنه در مقابل يك حرف را از دست بدهم و عاصم ذكر كرده كه ابو عبد الرحمن السلمى اين سخن را مى گفت. (بنگريد به: ابن مجاهد: ص 159

ه) گويا آنها غفلت كرده بودند از اينكه همزه در اين كلمات جاى و او نشيند و شايد فكر مى كردند كه منظور از حرف همان است كه رسم شده است و زجاج در اعراب القران و معانيه (تحقيق هدى محمود قراعه رساله دكتراى او كه به دانشكده الاداب دانشگاه الازهر در سال 1975 تقديم كرده و نسخه اى از آن در كتابخانه دانشگاه موجود است) به اين معنا اشاره كرده آنجا كه از اثبات ياء و حذف آن در آيه: نِعْمَتِيَ الَّتِي (بقره 2/ 40) سخن گفته است (ص 85) او مى گويد:

«نظر من اثبات ياء و مفتوح بودن آن است، زيرا كه آن در عربيت قوى تر و در لفظ درشت تر و در ثواب بيشتر است. چون قارى وقتى كتاب خدا را مى خواند، در مقابل هر حرف يك حسنه به او داده مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 578

مبحث دوم مطابقت رسم عثمانى، يكى از پايه هاى قرائت صحيح

اشاره

مبحث دوم مطابقت رسم عثمانى، يكى از پايه هاى قرائت صحيح

بحث درباره انتخاب قرائت و عواملى كه آن را در محدوده موافقت با خط مصحف توجيه مى كند، ما را به آنجا كشانيد كه درباره ضوابط دانشمندان علم قرائت در مقبوليت هر قرائتى كه روايت آن صحيح باشد، سخن بگوييم، و اينكه چگونه موافقت خط، پايه نخستين در قبول و يا رد قرائتهاى روايت شده است. شك نيست قرائتى كه نقل نشده و روايت آن صحيح نيست، در واقع قرائت نيست، خواه موافق رسم مصحف باشد يا مخالف آن «بلكه چنين قرائتى دروغ است و كسى كه به آن اعتماد كند تكفير شود «1»». پس از نسخه بردارى مصاحف عثمانى و فرستادن آن به شهرهاى مختلف،

قرائتهايى كه در چند حرف مخالف آن بود، ترك شد و بدين گونه صحيح بودن روايت و موافقت با خط، دو شرط مهم براى قبول قرائت شد و پيش از اين گفتيم كه يكى از عوامل مرجح در انتخاب قرائتى كه هم روايت شده و هم موافق رسم است، عبارت از قوى بودن در قواعد عربى

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى: منجد المقرئين، ص 17 و نيز بنگريد به: ص 18.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 579

است. اين سه ركن اساسى، سه شرط براى قبول يك قرائت و صحت روايت آن است و دانشمندان، قرائتهايى را كه اين ضوابط بخوبى در آنها رعايت شده، از قرائتهاى ديگر جدا كرده اند.

اركان سه گانه قرائت از ساخته هاى متأخران نيست بلكه از روزى پيدا شد كه صحابه قرآن كريم را از پيامبر دريافت كردند، و از روزى است كه مصاحف عثمانى نوشته شد و به شهرها ارسال گرديد و اين دو معيار (صحت روايت و موافقت خط مصحف) در نقل قرائتها از همان آغاز و پيش از آنكه درباره قرائتها كتابهايى تدوين و تأليف شود و پيش از آنكه دانشمندان عربى در لغت اظهار نظر كنند و قواعد آن را تأسيس نمايند، مورد عمل بود و شايد با شروع تأليف درباره قرائتهايى كه بيرون از خط مصحف نبودند، نظم بيشترى يافت.

ابوبكر انبارى از ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 ه) نقل مى كند كه او نظر خود را درباره وقف بر كلمه اى كه با هاى سكت نوشته شده، چنين اظهار كرده است «1»: «نظر در همه اين باب وقف بر هاء از روى قصد است، زيرا اگر هاء در قرائت

خوانده شود، خروج از كلام عرب است و اگر در حال وصل حذف شود خلاف كتاب است، وقتى قارى اين گونه كلمات روى هاء سكت نمود و هاء را تلفظ كرد، براى او سه چيز حاصل مى شود:

نخست اينكه مطابق قواعد عربى عمل كرده، دوم اينكه با خط مصحف موافقت نموده، سوم اينكه از قرائت قراء بيرون نرفته است».

ابو عبيد به اين ضوابط سه گانه در كتاب: فضائل القرآن نيز اشاره كرده و گفته است «2»:

«قراء قرائت خود را بر اهل معرفت عرضه مى كنند سپس به آنچه كه خودشان مى دانند تمسك مى نمايند و اين از ترس آن است كه مصحفى را كه ميان دو جلد است كم يا زياد كنند. و به همين جهت است كه ساير قرائتها را كه مخالف كتاب است ترك كرده اند و در جايى كه مخالف خط مصحف باشد، به قواعد عربى توجه نكرده اند هر چند كه قواعد عربى بيان روشن ترى هم داشته باشد. آنها تتبع حروف مصاحف و حفظ آن را براى خود

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 311.

(2) لوحه 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 580

مانند يك سنتى قرار داده اند كه كسى حق ندارد از آن تجاوز كند».

علماى بعد از ابو عبيد نيز از اين اركان سه گانه با عبارتهاى مشابه و نزديك به هم سخن گفته اند كه با سخن ابو عبيد كه ابوبكر انبارى نقل كرده چندان تفاوتى ندارد. مكى مى گويد «1»: «بيشتر انتخابهاى قراء در حروفى است كه در آن سه چيز جمع شده باشد: قوت در قواعد عربى، موافقت آن با مصحف و اجتماع عموم بر آن.» سپس منظور خود را از اجتماع

مردم، اتفاق نظر اهل مدينه و اهل كوفه دانسته است و گفته شده كه منظور از آن، اجتماع مردم مكه و مدينه است، ولى در جاى ديگرى از اين ركن چنين تعبير آورده است «2»:

«اينكه قرائت را تا پيامبر از افراد موثق نقل كند». به اين اركان سه گانه قرائت، ابو عمر و دانى نيز اشاره كرده است «3» و آنچه را كه مكى گفته هر كدام از علم الدين سخاوى «4» و زركشى «5» و ابن حجر «6» نيز نقل كرده اند، سپس شمس الدين ابو الخير بن الجزرى (متوفى 833 ه) كسى كه علم قرائت به او منتهى شده است، پا پيش گذاشته و در بيان اركان قرائات صحيح چنين فيض داده است «7»: «هر قرائتى كه با قواعد عربى ولو در يك وجه موافق باشد و با يكى از مصاحف عثمانى ولو به طور احتمالى موافق باشد و سند آن نيز صحيح باشد، آن يك قرائت صحيح است كه رد آن جايز نيست.» او سپس هر كدام از اين ركنها را شرح و نقل و نقد و بيان كرده است. سيوطى مى گويد «8»: «بهترين كسى كه در اين باره سخن گفته است، پيشواى قاريان زمان خود، شيخ شيوخ ما ابو الخير الجزرى مى باشد.» سپس كلام او را درباره اركان قرائت نقل كرده است.

به زودى هر كدام از اين سه ركن را عرضه خواهيم كرد تا منظور از آنها دانسته شود. البته به جنبه هايى كه رابطه ميان قرائتهاى و رسم را روشن تر سازد بيشتر خواهيم پرداخت.

__________________________________________________

(1) الإبانة، ص 49.

(2) الإبانة، ص 18.

(3) ابن الجزرى: النّشر، ج 1، ص 9.

(4) بنگريد

به: جمال القراء، برگ 154 ب.

(5) البرهان، ج 1، ص 331.

(6) فتح البارى، ج 10، ص 407.

(7) النشر، ج 1، ص 9.

(8) الاتقان، ج 1، ص 210 و بنگريد به: اتمام الدّراية (از او) ص 36.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 581

اولا: درستى سند يا ثبوت روايت و نقل:

اولا: درستى سند يا ثبوت روايت و نقل:

منظور از اين ضابطه آن است كه قرائت از يك يا چند نفر از صحابه كه از پيامبر (ص) شنيده و خدمت او قرائت كرده اند «1»، روايت شده باشد و ثبوت روايت با صحت اسناد مهمترين چيزى است كه دانشمندان، صحت قرائت را به آن مربوط دانسته اند. بنابراين بايد قبل از هر چيزى نقل ثابت شود، سپس به وجود شرايط ديگر توجه شود «2». و نقل مطلب با سندهاى آن يكى از ويژگيهاى خوب اين امت و سنت نيكويى از سنتهاست «3»، و لذا در قرائت بايد رويارويى و سماع صورت گيرد «4». پس اگر شخصى (شاطبيه) «5» را مثلا حفظ كند حق ندارد قرائتى را كه در آن است قرائت كند مگر اينكه از طريق مشافهه و شنيدن از كسى كه او هم از اين طريق ياد گرفته و همين طور ... ياد گرفته باشد، زيرا كه در قرائتها چيزهايى وجود دارد كه جز با مشافهه و سماع نمى توان آن را دريافت «6». و از همين جاست كه بينيم دانى در مقدمه كتاب بزرگ خود «جامع البيان فى القراءات السبع المشهورة) ميان اخذ قرائت از طريق تلاوت و مشافهه و اخذ آن از طريق روايت كردن از كتابها (و نه مشافهه) فرق مى گذارد و مى گويد «7»: «و بيان كردم قرائت

هر يك از پيشوايان قرائت را با روايت از كسى كه قرائت را از او از راه تلاوت اخذ كرده و حروف را از او حكايت نموده است، نه روايت كسى را كه آن قرائت را از روى كتابها و صحيفه نقل كرده، زيرا كه كتابها و صحيفه ها احاطه اى به حروف روشن ندارند و الفاظ مخفى را ادا نمى كنند ولى تلاوت محيط به اينهاست و آن را ادا مى كند.»

همواره در كتب قرائات و طبقات قراء ميان اخذ قرائت با مشافهه و اخذ آن از روى كتاب فرق گذاشته شده و در كتاب «غاية النهاية فى طبقات القراء» تأليف ابن الجزرى، اين عبارتها

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 13.

(2) سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 213.

(3) قسطلانى: ج 1، ص 173.

(4) ابن الجزرى: النّشر، ج 2، ص 358.

(5) و آن نظم ابو محمد قاسم بن فيّره شاطبى (متوفى 590 ه) است كه كتاب التيسير ابو عمرو دانى را به نظم در آورده است.

(6) قسطلانى: ج 1، ص 171.

(7). جامع البيان، برگ 2 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 582

را فراوان مى بينيم: «قرائت را به صورت عرضه نمودن اخذ كرده يا قرائت را به صورت عرضه نمودن نقل كرده «1»» و «قرائت را به صورت عرضه كردن و سماع اخذ نموده» «2» و «حروف را روايت كرده ... يا حروف را از او روايت كرده «3»» و «حروف از راه سماع روايت كرده» يا حروف را بر وى قرائت نموده است «4». و «قرائت را از راه عرضه كردن اخذ نموده و حروف را از راه سماع

روايت كرده ... يا قرائت را از راه عرضه كردن روايت كرده يا حروف را از وى روايت نموده.» «5» از اين گفته ها هر كدام كه با لفظ قرائت باشد دلالت بر دريافت از طريق عرضه كردن و شنيدن مى كند و هر كدام كه با لفظ حروف باشد دلالت بر دريافت روايت از كتابها مى كند آن هم تنها موارد اختلاف را شامل مى شود و تمام قرآن را در بر نمى گيرد. «6»

روايتهاى بسيارى از صحابه و تابعين نقل شده كه بر اين مطلب تأكيد دارند كه «قرائت سنت است» يعنى بايد آن را دريافت نمود و رأى و اجتهاد در آن جايز نيست. اين مطلب از عمر بن خطاب و زيد بن ثابت و عروة بن زبير و محمد بن منكدر و عمر بن عبد العزيز و عامر شعبى نقل شده «7». ابو عبيد از خارج بن زيد نقل مى كند كه زيد بن ثابت (متوفى 45 ه) گفته: «قرائت سنت است» ابو عبيد در دنبال اين سخن اضافه كرده كه «اين گفته زيد مطلبى را كه بيان كرديم روشن مى كند، «8» زيرا اوست كه نسخه بردارى مصاحف را مباشرت نمود و مهاجر و انصار بر آن اجماع كردند و لذا پيروى از آن را سنت واجب دانسته است.» «9» و ابو عبيد در همين جا روايت ديگرى را از عروة بن زبير نقل مى كند كه گفت: «قرائت قرآن سنت است همان گونه كه براى شما قرائت كرده اند قرائت كنيد».

__________________________________________________

(1) مثلا بنگريد به: ج 1 ص 352 و 355 و ج 2 ص 272.

(2) بنگريد به: ج 1 ص 497.

(3) بنگريد به: ج 1 ص

462 و ج 2 ص 48، 101.

(4) ج 1 ص 288.

(5) ج 2 ص 130.

(6) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 200- 199 و نيز فؤاد سزگين: مجلد 1، ص 147.

(7) ابن مجاهد: ص 50- 49.

(8) اشاره به سخنى دارد كه پيشتر نقل كرديم.

(9) لوح 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 583

ابن مجاهد نيز چند روايت در اين زمينه نقل كرده كه از جمله آنها دو سخن عروه و زيد است كه آورديم، جز اينكه او روايت ديگرى از خارجة بن زيد نقل مى كند كه از پدرش روايت كرده كه گفت: «قرائت سنت است، پس آن را همان گونه كه مى يابيد قرائت كنيد.» و از محمد بن منكدر (متوفى 130 ه) نقل مى كند كه گفت: «قرائت سنت است، بعدى از قبلى اخذ كند». سپس ابن مجاهد مى گويد كه نظير اين مطلب از عمر بن خطاب و عمر بن عبد العزيز هم نقل شده است. و روايت مى كند كه عامر شعبى (متوفى 103 و گفته شده كه پس از آن بوده) گفته: «قرائت سنت است همان گونه كه پيشينيان شما قرائت كرده اند بخوانيد.» «1» و ابو عمرو دانى گفته است «2»: «اخبارى كه از پيشينيان و پيشوايان فن و دانشمندان در اين باره وارد شده بسيار است.»

ابن مجاهد ذكر مى كند كه ابو عمرو بن علاء (متوفى 154 ه) پيشواى اهل زمان خود در لغت و قارى بصره «قرائتى كه كسى پيش از او نخوانده بود قرائت نمى كرد.» و از اصمعى روايت كرده كه از ابو عمرو شنيده است كه مى گفت: «اگر اين طور نبود كه من چيزى را

كه قرائت نشده نمى خوانم، فلان حرف چنين و فلان حرف چنان را مى خوانديم.» «3»

روايات و شواهدى كه تأكيد دارند كه وجوه قرائتهاى گوناگون از صحابه نقل شده بيشتر از آن است كه شمارش شود. وقتى به جستجوى مثالهايى پرداختيم كه در آنها بعضى از قرائتها به سبب ضعف سند مورد انتقاد قرار گرفته از جمله آنها سخن ابن خالويه را خواهيم ديد كه قرائت حسن را در اين آيه: أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ (ق 50/ 24) چنين ردّ كرده:

«چنين خوانده نمى شود، زيرا كه در سند آن ضعف است.» «4» و ابن خالويه در اول همين كتاب خود كه اين سخن را گفته، تصريح كرده كه «هر مطلبى كه درباره اختلاف علما در قرائت ذكر كرده ام همه را از پيامبر (ص) روايت مى كنم.» «5» و از جمله آنها سخنى است كه فرّاء از كسانى درباره قرائت بعضى از قرّاء نقل كرده كه «اگر مى توانستم بر روايت پيشينيان

__________________________________________________

(1) اين روايات را در كتاب: السبعه، ص 51- 50 ببينيد.

(2) جامع البيان، برگ 12 ب و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 32 و نيز ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 214.

(3) السبعه، ص 48 و بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 85 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 290.

(4) اعراب ثلاثين سوره 140.

(5) همان مصدر، ص 15.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 584

محافظت كنم چنين مى خواندم.» «1» و ابن مجاهد بارها گفته است كه ابوبكر بن عياش يكى از راويان عاصم در فلان مورد قرائت عاصم را حفظ نكرده است، مثلا در آيه ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها

(انعام 6/ 109) ابن مجاهد مى گويد «2»: «يحيى از ابوبكر بن عياش نقل كرده كه او نمى داند كه عصام چگونه قرائت مى كرده با كسره يا با فتحه» و مى بينيم كه خود ابن مجاهد تصريح مى كند كه نمى داند بعضى از قراء فلان حرف معين را چگونه قرائت مى كرده اند.

مى گويد: «نزد من از ابوبكر از عاصم درباره كلمه (فيقول) مطالبى وجود ندارد. «3»» و اين آيه:

وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (نور 24/ 11) در «السيرة النبويّه» تأليف ابن هشام (متوفى 213 و گفته شده 218 ه) آمده و به دنبال آن گفته است: «گفته مى شود كبره و كبره در روايت آمده ولى آنچه در قرآن است (كبره) با كسره است» «4».

چنين نگرشى بر قرائتها منحصر به متخصصان قرائت نبود بلكه آن را از همان آغاز نزد دانشمندان علوم عربى هم مى بينيم. اين سيبويه شيخ نحويها و پيشواى مطلق آنهاست كه پس از ذكر وجه محتملى در آيه اى از قرآن مى گويد: «جز اينكه نبايد با قرائت مخالفت كرد چون قرائت سنت است.» «5» و زجاج در اول كتاب خود «اعراب القرآن و معانيه» وقتى از حركت كلمه (الحمد) در اول سوره فاتحه صحبت مى كند مى گويد «6»: «در قرآن آن را جز با رفع نمى توان خواند، زيرا كه در قرآن بايد از سنت پيروى شود و جز بر روايت صحيحى كه قرّاء موثق و معروف به ضبط آن را خوانده اند، اعتنا نمى شود.» و در جايى ديگرى از كتاب خود مى گويد «7»: «نمى توان هر چيزى را كه جايز به نظر مى رسد قرائت نمود، مگر

__________________________________________________

(1) معانى القرآن، ج 3، ص 35.

(2) السبعة، ص 265 و مانند آن

را در ص 629 ببينيد.

(3) همان مصدر، 463.

(4) السيرة النبويه، قسمت دوم، ص 303.

(5) الكتاب، چاپ بولاق، ج، 1، ص 74 در چاپى كه با تحقيق عبد السلام هارون (دار القلم، 1966، ج 1، ص 148) منتشر شده چنين آمده است: «جز اينكه نمى توان با قرائت مخالفت كرد چون قرائت سنت است و زركشى در البرهان، ج 1، ص 322 نقل كرده كه سيبويه در الكتاب درباره آيه ما هذا بَشَراً (يوسف 12/ 31) گفته: «بنى تميم آن را با رفع مى خوانند مگر كسى كه بداند كه در مصحف چگونه آمده است.

(6) ص 6.

(7) همان مصدر، ص 13.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 585

اينكه در روايت صحيحى آمده باشد و يا بسيارى از قرّاء آن را خوانده باشند.»

تمام اين اخبار و روايات بر يك چيز تأكيد دارند و آن اينكه قرائتها در اثر اجتهاد قاريان يا اعمال نظر آنان در حمل كلام به مناسب ترين شكل آن، نبوده است «1» بلكه اين قرائتها از صحابه روايت شده آنها نيز به نوبه خود قرآن را از پيامبر (ص) اخذ كرده اند و بر او قرائت نموده اند. ابن الجزرى مى گويد «2»: «اگر كسى گمان كند كه پيشوايان قرائت، حروف قرآن را بدون تحقيق و بدون آگاهى و بدون توقيف نقل مى كنند، درباره آنها چيزى را گمان كرده كه آنها از آن بيزار و منزه هستند.» و در جاى ديگرى مى گويد: «به خداوند پناه مى بريم از اينكه قرآن از روى رأى و حرص خوانده مى شود. آيا براى يك مسلمان جايز است آنچه را كه در كتابت ديده بدون نقل قرائت كند؟» «3» اين ركن

اساسى در قرائت صحيح، تنها يك سلسله سخنانى نيست كه در زبانها تكرار و در كتابها نوشته مى شود بلكه پشت سر آن، كوششهاى فراوانى است كه در دريافت قرائتها و عرضه آنها وجود دارد. و كافى است كه انسان به مقدمه هاى كتابهاى نوشته شده در علم قرائت نگاه كند آنجا كه مؤلفان، نامهاى روات و رجالى را آورده اند كه قرائتهاى موجود در كتاب خود را از آنها نقل كرده اند. اگر انسان نگاه كند نمونه عالى دقت و ضبط را خواهد ديد كه به غايت خود رسيده است «4».

من به قطعه اى از كتاب «القراءات» ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 ه) آگاهى يافتم كه آن را علم الدين سخاوى (متوفى 643 ه) در كتاب خود «جمال القرّاء» «5» آورده و در آن از طبقات قراء از زمان پيامبر (ص) تا زمان خودش، سخن مى گويد، و شايد اين قطعه قسمتى از مقدمه كتاب «القراءات» ابو عبيد باشد و آن، در بيان تاريخ قرائت در دو قرن اول و دوم هجرى و بيان كيفيت نقل قرائتها و ذكر پيشوايانى كه در قرائت و روايت آن در هر عصرى و در هر شهرى زحمت كشيده اند، اهميت فراوانى دارد. اهميت اين متن وقتى

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن تيميه: التفاوى، ج 1، ص 319.

(2) النشر، ج 2، ص 214.

(3) همان مصدر ج 2، ص 263.

(4) بنگريد به: دكتر عبد الفتاح شلبى: رسم المصحف، ص 47.

(5) از برگ 148 ب تا برگ 150 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 586

افزايش مى يابد كه بدانيم كه آن به دوره اى بر مى گردد كه قرائت به هفت نفر منحصر

نشده بود و حتى تاريخ آن از خود ابن مجاهد كه قرائتهاى هفتگانه را انتخاب نمود، يك قرن جلوتر است، و معتقدم كه مناسب خواهد بود كه براى تكميل توضيحى كه درباره روايت قرائت داريم، اين متن مهم را همان گونه كه در كتاب سخاوى آمده است عينا نقل كنيم و تاريخ درگذشت كسانى را كه نامشان در آن آمده است بياوريم:

«ابو عبيد قاسم بن سلام» در كتاب قراءات خود مى گويد:

اين اسامى اهل قرآن از پيشينيان است با مراتبى كه داشتند:

از جمله كسانى كه كتاب خود را با نام او آغاز مى كنيم، سيد المرسلين و امام المتقين حضرت محمد (ص) رسول خداست كه قرآن بر وى نازل شده است.

سپس مهاجران و انصار و جز آنها از اصحاب رسول خدا از كسانى كه قسمتى از قرائت قرآن را حفظ كرده بودند اگر چه يك حرف يا بالاتر از آن باشد.

مى گويد: از مهاجران: ابوبكر (متوفى 13 ه) عمر بن الخطاب (23) و عثمان بن عفان (35) و على بن ابى طالب (40) و طلحة بن عبيد اللّه (18) و سعد بن ابى وقاص (55) و عبد اللّه بن مسعود (32) و سالم مولى ابى حذيفه (11) و حذيفة بن يمان (35) و عبد اللّه بن عباس (68) و عبد اللّه بن عمر (73 و گفته شده 74) و عبد اللّه بن عمرو (65) و عمرو بن عاص (58) و ابو هريره (58) و معاوية بن ابى سفيان (60) و عبد اللّه بن زبير (73) و عبد اللّه بن سائب (حدود 70) قارى مكه.

و از انصار: ابىّ بن كعب (19) و معاذ بن جبل (18) و ابو الدرداء

(32) و زيد بن ثابت (45) و مجمع بن جاريه (متوفى در خلافت معاويه) و انس بن مالك (93).

و از همسران پيامبر: عائشه (58) و حفصه (45) و ام سلمه (59).

مى گويد: مى دانيم كه بعضى از كسانى كه نام برديم بر بعضى ديگر برتر بودند و قرائت بيشتر داشتند ولى ما با وجود مراتبى كه در فضيلت و اسلام داشتند از آنها نام برديم، و تنها كسانى را نام برديم كه به قرائت وصف شده اند و يا چيزى از قرائت از آنها نقل شده است، اگر چه اندك باشد و از ذكر نام كسانى كه قرائتى از آنها به ما نرسيده است، اجتناب كرديم اگر چه پيشوايان در دين باشند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 587

و اما سالم كه نام او را برديم برده زنى از انصار بود، و اينكه او را به حذيفه نسبت داديم چون او معروف است، و اما حذيفة بن يمان را كه از جمله انصار است ولى ما او را از مهاجران ياد كرديم، علتش اين بود كه او با پدرش به سوى پيامبر هجرت كرد ولى ساكن مدينه نشد. بنابراين او از لحاظ خانه مهاجر و از لحاظ شمارش از انصار است و نسبت او در عبس بن قيس عيلان است.

ابو عبيد مى گويد: پس از اينها تابعان هستند.

از اهل مدينه: سعيد بن مسيب (94) و عروة بن زبير (93) و سالم بن عبد اللّه (106) و عمر بن عبد العزيز (101) او هم در مدينه بود و هم در شام، و سليمان بن يسار (107) و عبد الرحمن بن هرمز معروف به اوج (117) و ابن شهاب (125) و

عطاء بن يسار (103) و معاذ بن حارث (63) كه معاذ قارى شناخته مى شد، و زيد بن اسلم (136).

مى گويد: و از اهل مكه: عبيد اللّه بن عمير الليثى و عطاء بن رياح (115) و طاووس (106) و عكرمه غلام ابن عباس (105) و عبد اللّه بن ابى مليكه (117).

و از اهل كوفه: علقمة بن قيس (62) و اسود بن يزيد (75) و مسروق بن اجدع (63) و عبيدة السلمانى (72) و عمرو بن شرحبيل (63) و حرث بن قيس و ربيع بن خثيم (پيش از 90) و عمرو بن ميمون (75) و ابو عبد الرحمن السلمى (73) و زربن حبيش (82) و ابراهيم بن يزيد النخعى (96) و عامر الشعبى (105) و او همان عامر بن شراحيل است.

و از اهل بصره: عامر بن عبد اللّه معروف به ابن قيس كه به مردم قرائت مى آموخت و ابو العالية الرياحى (90) و ابو رجاء العطاردى (105) و نصر بن عاصم الليثى (90) و يحيى بن يعمر (پيش از 90) او سپس به خراسان منتقل شد و جابر بن زيد (93) و حسن بن ابى الحسن (110) و محمد بن سيرين (110) و قتادة بن دعامة (117) و از اهل شام: مغيرة بن شهاب المخزومى (91) مصاحب عثمان بن عفان در قرائت. مى گويد: همچنين هشام بن عمار دمشقى به من گفت كه عراك بن خالد المرى به او گفته كه از يحيى بن حارث ذمارى شنيده است كه مى گفت: قرآن را نزد عبد اللّه بن عامر يحصبى ختم كردم، و عبد اللّه بن عامر بر مغيرة بن شهاب المخزومى قرائت كرده و او بر عثمان قرائت كرده و

ميان آنها واسطه اى نبوده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 588

مى گويد: اين گروه از صحابه و تابعان كه نام برديم همان كسانى هستند كه بيشتر قرائتها از آنها نقل شده اگر چه غالب بر آنها فقه و حديث بود.

مى گويد: پس از اينها، گروهى به قرآن مشغول شدند كه از لحاظ سابقه و تلاش همانند گذشتگان نبودند، جز اينكه آنها فقط به قرائت پرداختند و بيشتر به آن عنايت داشتند و دنبال آن بودند تا اينكه پيشوايان قرائت شدند به گونه اى كه مردم قرائت را از آنان اخذ مى كردند و به آنها اقتدا مى نمودند و آنها پانزده نفر از اين شهرهايى كه نام برده مى شود، بودند كه در هر شهرى سه نفر اقامت داشتند.

از قاريان مدينه: ابو جعفر قارى كه نام او يزيد بن قعقاع بود (متوفى 130 ه) او غلام عبد اللّه بن عياش بن ابى ربيعة المخزومى بود، و شيبة بن نصاح (130 و گفته شده 138) او غلام ام سلمه همسر پيامبر (ص) بود، و نافع بن عبد الرحمن بن ابى نعيم (169). در ميان اين سه نفر از همه قديمى تر، ابو جعفر بود. او در مدينه پيش از واقعه حرّه (63 ه) به مردم قرآن ياد مى داد. اين مطلب را اسماعيل بن جعفر از او براى من نقل كرد. بعد از او شيبه بود كه با روش ابو جعفر عمل مى كرد و سومين آنها نافع بن ابى نعيم بود و قرائت اهل مدينه با او بود و مردم مدينه تا امروز به قرائت او تمسك كرده اند. اينها قاريان اهل حجاز در زمان خود بودند.

و از قاريان مكه: عبد اللّه بن كثير

(120) و حميد بن قيس (130) كه به او اعرج گفته مى شود و محمد بن محيصن (123) بودند. قديمى ترين اين سه نفر، ابن كثير بود. و قرائت اهل مكه به او منتسب است و بيشتر آنها از او پيروى كردند. و حميد بن قيس بر مجاهد قرائت نمود و او همواره از قرائت وى پيروى مى نمود و از آن تجاوز نمى كرد و ابن محيصن از همه آنها به علوم عربى داناتر و قوى تر بود. اينها هم قاريان اهل مكه در زمان خود بودند.

و از قاريان كوفه: يحيى بن وثاب (103) و عاصم بن ابى النجود (128) و اعمش (148) بودند، و قديمى ترين و مهمترين اين سه نفر يحيى بود. گفته مى شود كه او بر عبيد بن نضيله رفيق عبد اللّه قرائت كرد سپس عاصم از او پيروى نمود. او قرائت را از ابو عبد الرحمن السلمى و زر بن حبيش اخذ كرده بود. بعد از او اعمش قرار داشت كه در زمان خود

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 589

پيشواى اهل كوفه در قرائت و مقدم بر آنها بود، حتى گفته شده كه طلحة بن مصرف نزد اعمش قرائت كرد در حالى كه از او قديمى تر بود. اينها كه نام برديم سران كوفه در قرائت بودند و پس از آنها و چهارمى آنها حمزة بن حبيب الزيات (متوفى 156) بود و او همان كسى است كه بسيارى از مردم كوفه نزد او قرائت كردند و البته همه بر او اجتماع نكردند. از كسانى كه در قرائت از حمزه پيروى نمود، سليم بن عيسى و ياران او بودند، و از كسانى كه از حمزه جدا شدند

ابوبكر بن عياش بود كه تابع عاصم و ياران او شد.

و اما كسايى (189) او قرائتها را انتخاب مى نمود و مثلا قسمتى از قرائت حمزه را گرفت و قسمتى از آن را رها كرد. اينها قاريان اهل كوفه بودند.

و از قاريان بصره: عبد اللّه بن ابى اسحاق حضرمى (117) و ابو عمرو بن علاء (154) و عيسى بن عمر ثقفى (149) بودند و قديمى ترين اين سه نفر، ابن ابى اسحاق بود و او قرائت خود را از يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم گرفته بود. عيسى بن عمر با قواعد نحوى آشنايى داشت و او قرائت خود را مطابق با قواعد عربى انتخاب كرده بود كه با قرائت عمومى تفاوت داشت و مردم بر او خرده مى گرفتند و او هر كجا كه مى توانست كلمه را با نصب مى خواند و نصب را دوست داشت مانند اين موارد: (حمالة الحطب، الزانية و الزاتى، السارق و السارقة و نيز اين مورد: هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ.

كسى كه مردم بصره به سوى او رفتند و او را پيشواى قرائت قرار دادند، ابو عمرو بن علاء بود. اينها قاريان بصره بودند و نفر چهارم آنها عاصم الجحدرى (128) بود كه از او از لحاظ كثرت قرائت مانند اين سه نفر نقل نشده است.

و از قاريان شام: عبد اللّه بن عامر يحصبى (118) و يحيى بن حارث ذمارى (145) و سومى كسى بود كه نام او را در شام به من گفتند ولى فراموش كردم، و قديمى ترين اين سه نفر عبد اللّه بن عامر بود و او در زمان خود پيشواى مردم دمشق بود و قرائت آنها از او بود،

سپس يحيى بن حارث از او پيروى كرد و در قرائت جانشين او شد و نفر سوم را با يك خصوصيت ذكر كردند كه من فراموش نمودم.

اينها بودند قاريان شهرها كه پس از دوره تابعين زندگى مى كردند».

سخاوى پس از نقل اين مطالب از ابو عبيد، اضافه مى كند: «مى گويم كه او (نفر سوم از

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 590

قاريان شام) ابو خليد بن سعد «1» رفيق ابو الدرداء بود، ولى اهل شام ابن عامر را بر يحيى بن حارث و ديگران مقدم داشتند و خود يحيى به قرائت او برگشت و از او نقل كرد و بر او اعتماد نمود.

گفته هاى ابو عبيد روشن مى كند كه از اول اسلام تا زمانى كه او ذكر كرده، كار به همين منوال پيش رفته است و چون دوره چهارم رسيد كه همان سال سيصد هجرى و نزديكيهاى آن بود، رياست علم قرائت به ابوبكر بن مجاهد رسيد و در اين علم بر مردم آن زمان پيشى گرفت. او از ميان قرائتهاى گوناگون آنچه را كه مطابق با رسم مصحف بود انتخاب نمود و از ميان قاريان نيز كسانى را انتخاب كرد كه مشهور به عدالت و شناخت بودند و بر مردم زمان خود در دين و امانت و معرفت و حفظ پيشى داشتند و مردم زمانشان آنها و قرائت آنها را اختيار كرده بودند و از ساير شهرها به آنها مراجع مى نمودند و در قرائت و گوش دادن به قرائت ديگران ممارست و آشنايى بيشتر داشتند. ابن مجاهد طولانى بودن زندگى اين افراد را هم در نظر گرفت و چنين نظر داد كه اينها هفت نفر باشند به

تعداد مصحفهاى عثمانى كه به شهرها فرستاده شده بود و با عنايت به گفته پيامبر (ص) كه اين قرآن بر هفت حرف از هفت باب نازل شده اين بود كه هفت را از پيشوايان قرائت در شهرها انتخاب كرد و او نخستين كسى بود كه به اين هفت نفر اكتفا نمود و درباره قرائت آنها كتابى تأليف كرد و مردم در اين انتخاب از او پيروى نمودند. در جمع آورى قرائتهاى اين هفت نفر كسى بر او پيشى نگرفته بود» «2».

سخنان ابو عبيد در بر شمارى نامهاى قراء تا عصر خودش كه شامل سه نسل مى شود:

صحابه و تابعين و پس از تابعين، تاريخ روشنى را در پيدايش مدارس قرائت به دست مى دهد و معلوم مى شود كه قراء سبعه كه در زمانهاى متأخرى شهرت يافتند از جمله كسانى بودند كه ابو عبيد نام آنها را آورده و گفته كه مردم شهرشان بر قرائت آنان اجتماع كرده بودند، همچنين كسانى از قاريان دهگانه و يا چهارده گانه كه معروفيت يافتند نيز از اين افراد بودند: ابو جعفر و ابن محيص و حسن بصرى و اعمش غير از يحيى بن مبارك يزيدى

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى او را خليد بن سعد ناميده (غاية النهاية، ج 1، ص 606).

(2) جمال القراء، برگ 150 ب- 151 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 591

(متوفى 202 ه) و يعقوب بن اسحاق حضرمى (متوفى 205 ه) كه اهل بصره بودند و خلف بن هشام البزاز (متوفى 229 ه) كه اين افراد معاصر با ابو عبيد (متوفى 224 ه) بودند و به نظر مى رسد كه در آن زمان چندان شهرتى نداشتند

كه ابو عبيد نام آنها را هم بياورد.

ابو عبيد قاسم بن سلام در كتاب خود به نام «فضائل القرآن» فصلى را باز كرده و در آن راجع به عرضه كردن قرآن و اخذ آن از اهل قرائت و پيروى از پيشينيان و تمسّك به چيزهايى كه از آنان رسيده، سخن گفته است و در آغاز آن به روايتى از بخارى كه از فاطمه و ابن عباس و ابو هريره نقل كرده اشاره مى كند و آن اينكه جبرئيل در هر شب از ماه رمضان قرآن را به پيامبر عرضه مى كرد و اين كار سالى يك بار انجام مى گرفت ولى در سالى كه پيامبر از دنيا رفت دوبار انجام گرفت، «1» سپس از دريافت قرائتها و عرضه آن بر قراء صحبت كرده و سند قرائت ابن عامر پيشواى قرائت اهل شام را آورده و از يحيى بن حارث ذمارى نقل كرده كه او مى گفت: «قرآن را نزد عبد اللّه بن عامر يحصبى ختم كردم و عبد اللّه بن مغيرة بن شهاب مخزومى خوانده بود و او بر عثمان بن عفان خوانده بود و ميان آنها واسطه اى وجود نداشت. او سپس نقل مى كند كه عاصم بن بهدلة (ابن ابى النجود) بر ابو عبد الرحمن السلمى و زربن حبيش خوانده و ابو عبد الرحمن نيز بر على بن ابى طالب خوانده و زر بن حبيش هم بر عبد اللّه خوانده است. سپس روايت مى كند كه مجاهد قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه كرد و عبد اللّه بن اسحاق حضرمى قرآن را از يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم ليثى اخذ نمود» «2».

همچنين ابو عبيد از مصادر

قرائت يكى از شيوخ خود به نام اسماعيل بن جعفر انصارى مدنى قارى (متوفى 180 ه در بغداد) سخن به ميان آورده و گفته است «3»: «اسماعيل بن جعفر به ما گفت كه قرآن را نزد عيسى بن وردان الخداء (متوفى حدود 160 ه) خوانده است. مى گويد: و نيز قرآن را نزد سليمان بن مسلم بن جماز (متوفى بعد از 170 ه) خواندم و سليمان بر ابو جعفر يزيد بن قعقاع (متوفى 130 ه) غلام عبد اللّه بن عياش بن ابى ربيعه

__________________________________________________

(1) صحيح بخارى، ج 6، ص 229 و فضائل القرآن، لوح 50.

(2) بنگريد به: فضائل القرآن، لوح 50.

(3) همان مصدر، لوح 50، 51.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 592

(متوفى 78 ه) خوانده است. مى گويد: سليمان گفت: ابو جعفر به من خبر داد كه او قرآن را براى عبد اللّه بن عياش نگه مى داشت و قرآن را از او اخذ كرده بود. مى گويد: ابو جعفر به من خبر داد كه قرآن را در مسجد رسول اللّه پيش از واقعه حرّه مى خواند و واقعه حرّه در سال شصت و سه اتفاق افتاد.

اسماعيل مى گويد: قرآن را بر شيبة بن نصاح (متوفى 130 يا 138 ه) غلام ام سلمه خواندم. مى گويد: از پيشواى اهل مدينه در قرائت بود و قديمى بود. اسماعيل مى گويد:

سليمان بن مسلم بن جماز به من خبر داد كه شيبه به او خبر داده كه او را در كودكى پيش ام سلمه بردند، او دست خود را بر سر او كشيد و او را تبرك كرد. اسماعيل مى گويد: شيبه كه از دنيا رفت قرائت او را ترك كردم و با

قرائت نافع بن عبد الرحمن بن ابى نعيم خواندم».

اينها نمونه هاى خوبى هستند كه به ما نشان مى دهند كه چگونه قاريان علاقه داشتند كه مصادر قرائت خود و سند آن را بيان كنند. كسى كه در كتابهاى مربوط به طبقات القراء نگاه مى كند مى بيند كه مؤلفان آنها بر شيوخى كه قرائت را از آنها اخذ كرده اند و بر طريقه اخذ قرائت و كسى كه قرائت از او اخذ شده، تصريح مى كنند و انسان همواره مى تواند مصادر قرائت هر قارى را دنبال كند تا برسد به گروهى از صحابه كه آنها از پيامبر اخذ كرده اند. مثلا ابو عمرو بن علاء قرائت را از هيجده نفر از ائمه تابعين اخذ كرده كه قرائت آنها به يازده نفر از صحابه مى رسد كه آنها نيز در ميان اصحاب پيامبر از قطبهاى قرائت بودند و به آن اشتغال داشتند و در ميان قرّاء سبعه كسى از لحاظ كثرت شيوخ به او نمى رسد «1».

ثانيا: موافقت با خط مصحف

ثانيا: موافقت با خط مصحف

موافقت قرائت با هجاى كلمات در مصاحف عثمانى، معيار و ضابطه اى براى قبول آن قرائت و صحت نقل و روايت مى باشد همان گونه كه در آغاز اين فصل به آن اشاره شد.

موافقت با خط مصحف يكى از اركان قرائت است. هر قرائتى كه نقل آن صحيحى باشد، از نظر مقدار دلالت خط بر آن ارزيابى مى شود، اگر با خط مصحف موافق باشد خوانده مى شود و نقل آن نيز صحيح است و اگر با خط مصحف موافق نباشد، آن يك قرائت شاذ

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: الاصوات فى قرائة ابى عمرو، ص 37، 39 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص

289.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 593

است كه نمى توان قرآن را با آن قرائت خواند. البته موافقت مطلق با خط هم لازم نيست، زيرا كه در تمام نگارشهاى ابجدى كاستيهايى در مطابقت خط با صداهاى لغت وجود دارد كه نمونه اين كاستى زايد بودن بعضى از حروف و يا ناقص بودن آن است. و به زودى در مبحث بعدى درباره آن مقدار از مخالفت با رسم كه جايز است سخن خواهيم گفت.

گفتيم كه مصاحف عثمانى بر اساس قرائت عمومى نوشته شده اما خالى بودن خط آن از علامتهاى حركات و تشخيص حروف مشابه، باعث شده كه در اين رسم احتمال بيش از يك قرائت داده شود به گونه اى كه هجاى كلمه هم تغيير نيابد و لذا اهل هر شهرى آن قرائتى را كه از صحابه ساكن آن شهر دريافت نموده اند و با خط مصحف موافق است ثبت كرده اند و آنچه را كه بيرون از خط مصاحف عثمانى بوده كنار گذاشته اند و بدين گونه موافقت قرائت با خط، ركن دوم از اركان قرائت صحيح مى باشد. «و قرّاء اجتماع كرده اند كه هر قرائتى كه مخالف مصحف باشد ترك كنند» «1» مانند بعضى از قرائتهاى كه از افرادى از صحابه نقل شده و با خط مصحف مخالف است.

ابو عبيد در كتاب «فضائل القرآن» فصلى دارد به نام «حروف زايدى كه در آنها با خط مصحف مخالفت شده است» «2» او در اين فصل بيش از صد روايت از قرائتهاى بعضى از صحابه و تابعين را كه بعضى از حروف آن خارج از خط مصحف است، نقل كرده به صورتى كه گاهى كلمه اى در جاى كلمه اى ديگر واقع شده

است، مانند قرائت ابن مسعود:

(ان كانت الّا زقية واحدة). ابو عبيد گفته اين آيه در قرائت ما چنين است: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً (يس 36/ 29) و مانند قرائت سعيد بن جبير: (كالصوف المنفوش) كه در مصحف عثمانى به اين صورت است: كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه 101/ 5) و يا كلمه اى اضافه شده است، مانند قرائت ابن عباس: (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم فى مواسم الحجّ) با زيادت (فى مواسم الحج) و مانند قرائت حفصه و عايشه و ابن عباس:

(و الصلوة الوسطى صلاة العصر) و مانند قرائت عثمان: (يأخذ كل سفينة صالحة غصبا) «3».

__________________________________________________

(1) ابو بكر الانبارى: ج 1، ص 282.

(2) بنگريد به: لوح 43- 37.

(3) ابو حيان در (البحر المحيط، ج 7، ص 65) معتقد است كه هر چه مخالف با خط قرآن نقل شده در حقيقت تفسير است نه قرائتى كه با سواد مصحف مخالف باشد» و نيز بنگريد به. قرطبى: ج 1، ص 86.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 594

پس از نسخه بردارى مصاحف عثمانى و نشر آن در شهرها امت اسلامى بر ترك چنين قرائتهايى اجماع كردند، قرائتهايى كه با مصحف مخالف بود، خواه با تبديل كلمه يا زيادت كلمه يا تقديم و تأخير آن. ابن قتيبه وقتى درباره قرائتهاى جايز صحبت مى كند، مى گويد: «1» «هر قرائتى كه با مصحف ما مطابق باشد و از رسم آن بيرون نباشد خواندن آن جايز است ولى اگر مخالف باشد نمى توانيم با آن قرائت بخوانيم».

معيار و ضابطه خط در رد قرائتهاى مخالف آن، هم ميان علماى قرائت و هم ميان غير آنها پذيرفته شده است.

فرّاء مى گويد: «2» «پيروى از مصحف اگر وجهى در كلام عرب داشته باشد و قرّاء آن را خوانده باشند نزد من بهتر از مخالفت آن است.» و درباره اين آيه: إِنْ هذانِ لَساحِرانِ (طه 20/ 63) گفته است: «ولى ما آن را مى پذيريم تا با كتاب مخالف نباشيم» «3» و عبد اللّه بن داود گفته است: «4» «ما قرآن را جزء جزء مطابق با مصحف عثمان كه اصحاب پيامبر بر آن اجتماع كرده اند، نمى خوانيم و اگر كسى در نماز خود مخالف آن بخواند بايد نماز خود را اعاده كند.» و زجاج نيز قرائت مخالف با مصحف عثمانى را جايز نمى دانست ولى در عربى جايز مى دانست. «5» او هنگامى كه درباره اين آيه: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ (آل عمران 3/ 140) صحبت مى كند، مى گويد: «اگر بخوانى «يمسّكم» صحيح است ولى هرگز چنين مخوان چون با مصحف عثمانى مخالف است و قرائت سنت است.» «6» و درباره آيه: مُلاقُوا رَبِّهِمْ گفته: معناى آن (ملاقون ربهم) است، سپس گفته: «ولى نمى توان آن را در قرآن نوشت چون خلاف خط مصحف است و جايز نيست با چيزى كه در مصحف به صورت اجماعى آمده، مخالفت نمود، زيرا كه پيروى از مصحف پيروى از سنت است.» «7» و درباره آيه: لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ (2/ 83) گفته: قرائت هم با ياء است و هم با

__________________________________________________

(1) ابوبكر انبارى: ج 1، ص 282.

(2) معانى القرآن، ج 2، ص 293 ابن فارس نيز آن را نقل كرده (ص 11) فراء اين مطلب را در چند مورد تكرار نموده است. بنگريد به: ج 2 ص 35، 65.

(3) معانى القرآن، ج 2، ص

183.

(4) المصاحف، ص 54.

(5) بنگريد به: كرمانى: ص 16.

(6) اعراب القرآن و معانيه، ص 668.

(7) اعراب القرآن و معانيه، ج 1، ص 93.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 595

تاء و وجه سومى هم نقل شده كه پذيرفته نيست چون مخالف مصحف است، ابن مسعود چنين خوانده: «لا تعبدوا» «1» همچنين ابن خالويه قرائت كسى را كه در سوره فاتحة الكتاب (مليك) خوانده رد مى كند و مى گويد: «كسى چنين نخوانده چون مخالف خط مصحف است و پشتيبان ندارد.» «2» و ابن مجاهد در كتاب: «السبعة» اين معيار را زياد به كار برده است. «3» فقط اينها نيست بلكه اين معيار در حكم درباره يك قرائت كامل نيز به كار رفته است. ابن الجزرى درباره قرائت ابن محيصن مكى (متوفى 123 ه) مى گويد: «اگر نبود كه در آن مخالفت با مصحف وجود دارد، آن را به قرائتهاى مشهور ملحق مى كردم» «4».

اهميت اين ركن در قبول يا ردّ قرائت از اقدامى كه محمد بن احمد بن ايوب معروف به ابن شنبوذ (متوفى 328 ه) كرده معلوم مى شود، زيرا كه او خواندن با قرائتى را كه سند آن صحيح باشد اگر چه مخالف با رسم مصحف هم باشد جايز مى داند. «5» او خواندن نماز را مطابق با مصحف ابىّ و مصحف ابن مسعود و به هر قرائتى كه روايت آن صحيح باشد، جايز مى داند و ابن نديم مثالهايى از قرائت او را نقل كرده، مانند: (اذا نودى للصلوة من يوم الجمعه فامضوا الى ذكر اللّه) و مانند: (و كان امامهم ملك يأخذ كل سفينة صالحة غصبا) و نظير آنها «6».

ابن مجاهد به خاطر اين

قرائت با او مبارزه كرد و ابن مقله وزير با حضور ابن مجاهد و گروهى از علما و قضات مجلسى ترتيب داد و صورت جلسه اى نوشته شد كه طىّ آن ابن شنبوذ پس از اعتراف توبه كرد «7». و ابن نديم متن نامه رجوع او را از قرائت خود چنين آورده است: «محمد بن احمد بن ايوب مى گويد: من زمانى حروفى را مى خواندم كه با مصحف عثمانى كه اجماع بر آن هست و اصحاب پيامبر بر آن اتفاق كرده اند، مخالف بود،

__________________________________________________

(1) ص، 132 و مثال ديگر آن را در ص 202 ببينيد.

(2) اعراب ثلاثين سوره، ص 23.

(3) بنگريد به: ص 107، 420، 684.

(4) غاية النهاية، ج 2، ص 167.

(5) قسطلانى: ج 1، ص 105.

(6) الفهرست، ص 31 و بنگريد به: غاية النهاية، ج 2، ص 55.

(7) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 54.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 596

سپس بر من آشكار شد كه اين عقيده، خطاست و من از آن توبه مى كنم و خود را از آن دور مى سازم و از آن به خداوند تبرى مى كنم، زيرا كه مصحف عثمان حق است و خلاف آن روا نمى باشد و قرائت غير آن جايز نيست.» «1» و ابوبكر انبارى كتابى در لزوم پيروى از مصحف امام تأليف كرده است «2» و شايد موضوع آن رد ابن شنبوذ و تأكيد بر وجود ترك قرائت مخالف با خط مصحف عثمانى باشد.

ثالثا: موافقت با قواعد عربى

ثالثا: موافقت با قواعد عربى

قرآن كريم نازل شد در حالى كه عربها با لهجه اى كه آن را از گذشتگان به ارث برده بودند و راه و رسم

آن را مى شناختند، تكلم مى كردند. و مسلمانان نخستين قرآن كريم را كه بر پيامبر (ص) نازل شده بود با زبان خودشان شنيدند و نزول قرآن مطابق هفت حرف اين فرصت را به آنها داد كه هر كس نمى توانست آن را مطابق يك حرف و لهجه تلاوت كند، با لهجه اى كه مى تواند بخواند. اما گذشت سالها در قرن اول هجرى و قرنهاى بعدى و گسترش اسلام و پذيرش آن از طرف گروههاى مردم سبب شد كه بعضى از كسانى كه به موضوع لغت و سلامت آن مى انديشيدند، به فكر تدوين قواعد لغت بيفتند و در اين راستا نخستين گام را ابو الاسود دئلى با نقطه گذارى مصاحف برداشت و شاگردانش كار او را دنبال كردند و اين، تاريخى دارد كه مفصل تر از آن است كه در اينجا ذكر شود. و همين اقدام به بررسى و تحليل لغت وضع قواعد آن منتهى گرديد. چيزى كه در اين ميان قابل توجه است اين است كه تلاشهاى مزبور كه نماينده كامل آن كتاب سيبويه است، به ذكر مثالهاى يكنواخت و همانند مى پردازد و هر چه را كه مخالف با آن باشد شاذّ قلمداد مى كند كه بايد حفظ گردد اما نبايد به آن قياس شود. و اين روشى بود كه هدف از آن آسان كردى تعليم لغت بود و براى اين هدف روش مناسبى بود، ولى معيار قرار دادن قواعد مطّردى كه در كتب نحو مى بينيم، براى بررسى خصوصيتهاى لغوى كه سابق بر تاريخ وضع اين قواعد هستند و به زمانى مربوط مى شوند كه مردم بدون تأثر از قواعد نحوى يا منطق لغوى وضع

__________________________________________________

(1) الفهرست، ص 32.

(2) بنگريد

به: الازهرى: ج 5، ص 14.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 597

شده سخن مى گفتند، خروج از روش درست و افتادن در خطايى مى باشد كه دست كمى از خطاى دانشمندان علوم عربى ندارد كه خصوصيات رسم عثمانى را از خلال قواعد املايى كه در دوره هاى متأخر از دوره رسم عثمانى وضع شده، مورد بررسى قرار مى دهند، زيرا كه روش مناسب براى بررسى و تحليل لغت روشى است كه بر اساس بحث از آنچه شده است باشد نه آنچه بايد مى شد.

پيشتر گفتيم كه پس از نسخه بردارى مصاحف عثمانى، معيار پذيرش يك قرائت صحّت نقل آن و خارج نبودن آن از رسم بود و يكى از شرايط صحت قرائت، موافقت آن با قواعد عربى نبود، زيرا در آن زمان كه قواعد عربى همان بود كه مردم با آن تكلم مى كردند نه چيزهايى كه بعدها در كتب نحو پيدا شد، اين شرط جايى نداشت، اما پس از آنكه قواعد نحوى مستقر و آنچه را كه از اين قواعد بيرون بود شاذ قلمداد كردند، قرائتها را از اين ديدگاه نيز مورد توجه قرار دادند و اين كار بخصوص از طرف نحويها صورت گرفت و براى اينكه قرائت قرآنى در عربيت به مرتبه بالايى برسد، موافقت با قواعد عربى را شرط پذيرش قرائت قرار دادند و بعضى از قرائتها با همين معيار مورد نقد قرار گرفت. «1»

عقيده اكثريت قراء اين است كه اگر روايت يك قرائت صحيح باشد و با خط مصحف مطابقت كند آن قرائت صحيح و مقبول است. ابو بكر الانبارى در كتاب «ايضاح الوقف و الابتداء» آنجا كه درباره قرائتها و وجوه جايز در عربى صحبت مى كند،

روى اين مطلب بسيار تأكيد مى نمايد و چنين تعبيرهايى زياد به چشم مى خورد كه: «از نظر قواعد عربى صحيح است ... ولى كسى نمى تواند با اين قرائت بخواند، زيرا كه ريشه اى ندارد.» «2» و مثل اين تعبير: «اين وجه سوم را كسايى از عربها شنيده ولى براى كسى جايز نيست كه چنين بخواند، زيرا كه اين قرائت ريشه اى ندارد.» «3» و مى گويد: «فراء گمان كرده كه بعضى از عربها چنين مى گويند: (أنى اقتلوا) و (أنى اضرب بعصاك الحجر) و قاريان چنين نخوانده اند و آن

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن مجاهد: ص 168، 278، 300، 336، 401، 409، 553، 686، 692. و ابن جنى: المحتسب فى تبيين وجوه شواذ القراءات، قاهره، المجلس الاعلى للشؤون الاسلاميه، ج 1، ص 33 و زركشى: ج 1، ص 318 و نيز بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين:

تاريخ القرآن، ص 203 به بعد.

(2) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 321 و نيز بنگريد به: ص 314، 319.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 454.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 598

يك لهجه عربى است كه داخل در قرائت نيست». «1» بنابراين از نظر انبارى، روايت و صحت نقل اساس كار است. زجاج نيز همين معنا را ذكر كرده و قرائت حسن را كه در آيه: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (بقره 2/ 161) (اجمعون) خوانده، مورد مناقشه قرار مى دهد و مى گويد: «2» «اين از نظر قواعد عربى اشكال ندارد ولى به سبب مخالفت با خط مصحف من آن را ناپسند مى دانم و در قرائت بايد پيرو سنت بود و التزام به سنت در اينجا نيز

از نظر اهل عربيت بهتر است چون اجماع در قرائت به معناى خوب و عالى واقع مى شود».

با استناد به اين مطلب است كه قراء و نحويها تصريح كرده اند كه قياس در قرائت جايز نيست. ابن جنى گفته: قرائتها با روايت انتخاب مى شوند و نبايد از آن تجاوز كرد.» «3» و هر يك از ابن مجاهد و ابو الطيب عبد المنعم بن غلبون (متوفى 389 ه) و ابو على فارسى از عدم جواز قياس در قرائتها سخن گفته اند. ابن مجاهد مى گويد: «4» «اگر قرائت از روى قياس بود، لازم بود كسى كه در (فى الغار) و (بخارجين) اماله مى كند، در (بطارد المؤمنين) (شعراء 26/ 114) و در الْغارِمِينَ (توبه 9/ 60) نيز اماله كند.» و ابن غلبون مى گويد: «5» «در قرآن قياسى وجود ندارد، نه در فتحه و نه در اماله.» و ابو على مى گويد: «چنين نيستك ه هر چيزى كه در قياس عربى جايز باشد، تلاوت با آن نيز جايز شود، مگر اينكه به اين قياس، روايت مستفيضى از قرائت و اخذ پيشينيان ضميمه شود. چون قرائت سنت است» «6».

چنين انديشه اى در مورد قرائتها همان معيارى است كه در انتخاب قراء مورد توجه بوده است. ابو عبيد قراء مكه را كه پس از نسل تابعين قرائت به آنها رسيد، ذكر كرده كه عبارتند از: ابن كثير و حميد بن قيس الاعرج و محمد بن محيصن و درباره ابن محيصن گفته است:

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 1، ص 465.

(2) اعراب القرآن و معانيه، ص 202.

(3) الخصائص، ج 1، ص 398.

(4) السبعه، ص 149.

(5) او در كتاب خود «الاستكمال فى التفخيم و الاماله»

اين مطلب را گفته است (خطى)، در كتابخانه موزه بريتانيا به شماره (3941/ 2 شرقيات) برگ 54 أ به نقل از دكتر احمد نصيف الجنابى در: الدراسات اللغوية و النحويه فى مصر، رساله دكتراى او براى دانشكده دانشگاه عين شمس، 1975، ص 42.

(6) الحجة، ج 1، ص 5، و بنگريد به: ابو حيان: البحر المحيط، مجلد 1، ص 20.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 599

«در ميان آنان ابن محيصن از همه بيشتر به قواعد عربى آشنا بود.» «1» و ابن مجاهد درباره او مى گويد: «ابن محيصن قرائت را بر اساس قواعد عربى انتخاب مى كرد و به همين سبب از اجماع اهل شهر خود خارج شد و مردم از قرائت او دورى جستند و بر قرائت ابن كثير بر پيروان خود روى آوردند.» «2» عيسى بن عمر ثقفى نحوى بصرى (متوفى 149) قرآن را بر عبد اللّه بن اسحاق الحضرمى و عاصم الجحدرى عرضه كرده و از ابن كثير و ابن محيصن روايت نموده است. او و در قرائت، انتخابهايى بر اساس قواعد عربى داشت. «3» ابو عبيد درباره او گفته است: «عيسى بن عمر عالم به نحو بود، جز اينكه او قرائت را بر اساس قواعد عربى انتخاب مى كرد كه با قرائت عمومى تفاوت داشت و مردم بر او ايراد مى گرفتند و او به نصب علاقه داشت و هر كجا كه ممكن بود منصوب مى خواند» «4».

شايد روشن ترين نمونه كه دلالت مى كند بر اينكه قرائت سنت است و بايد از روى روايت باشد و اگر نقل صحيحى نباشد جايى براى قياس و قواعد عربى نيست، موضعگيرى قراء درباره نظر ابو بكر محمد بن

الحسن بن مقسم العطار البغدادى (متوفى 354) «5» باشد. او از همه مردم با نحو كوفى ها بيشتر آشنايى داشت و با قرائتها نيز آشنا بود، «6» ولى او گمان مى كرد كه هر چه در قرآن از نظر او با قواعد عربى مطابق باشد و با خط مصحف هم موافق باشد، قرائت آن در نماز و غير نماز جايز است، هر چند كه ريشه اى نداشته باشد «7» (يعنى روايت نشده باشد). خطيب بغدادى درباره او مى گويد: «از چيزهايى كه بر او طعنه زدند، اين بود كه او در حروفى از قرآن با اجماع مخالفت كرد و آن را طبق وجوهى خواند و ياد داد كه در نظر او در لغت عربى جايز است، و اين نظريه او در ميان اهل علم منتشر شد و همه بر او انكار كردند و كار اين اختلاف نزد سلطان كشيده شد، سلطان او را احضار كرد و

__________________________________________________

(1) علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 150 أ و بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 167.

(2) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 167.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 613.

(4) علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 150 ب و ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 1، ص 613.

(5) مشهور در تاريخ درگذشت او همين است ولى ابن نديم تاريخ فوت او را سال 362 ه مى داند.

(6) خطيب بغدادى: ج 2، ص 206 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 124.

(7) ابو البركات الانبارى، ص 289، و بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 248 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص

17 و سيوطى:

بغية الوعاة، ج 1، ص 89.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 600

در حضور قراء و فقها از او خواست كه توبه كند. او توبه كرد و توبه نامه خود را در همان مجلس نوشت و جمعى از حاضران با خط خود بر آن گواهى دادند.»

خطيب بغدادى از ابو طاهر بن ابى هاشم المقرى رفيق ابو بكر بن مجاهد، كلامى نقل مى كند كه و يا در كتاب او به نام (البيان) آمده است. ابو طاهر در اين سخن عقيده ابن مقسم و اقدام ابو بكر بن مجاهد در باز داشتن او از بدعت خود را ذكر كرده و خطيب نقل مى كند ابو طاهر سخن بسيارى در اين باره در اول كتاب (البيان) گفته است و خطيب تفصيل مطلب را به آن كتاب احاله كرده است و از كلام ابو طاهر قسمتى را نقل كرده كه روش قراء را در انتخاب قرائت و پايه اين انتخابها براى ما روشن مى كند. از جمله گفته هاى ابو طاهر درباره ابن مقسم اين سخن است كه مى گويد: «1» «بر او شبهه اى عارض شده كه فساد و تباهى آن بر هيچ صاحب عقل و هوشى صحيح پوشيده نيست» «2» زيرا كه او گفته است: وقتى خلف بن هشام و ابو عبيد و ابن سعدان حق دارند كه انتخاب كنند و اين كار براى آنها مباح است و ناپسند نيست، بر من نيز مباح خواهد بود. البته اگر او هم در انتخاب خود روش آنها را پيش مى گرفت بر او نيز انتخاب قرائت مباح بود، چون خلف حروفى را از قرائت حمزه ترك كرد ولى آنها را طبق قرائت نافع

خواند، و ابو عبيد و ابن سعدان نيز از قرائت پيشوايان قرائت در شهرها تجاوز نكردند، و اگر اين غافل نيز روش آنها را داشت او نيز مى توانست انتخاب كند و اين امر بر وى جايز بود و براى اين كار بر او عيب نمى گرفتند، بلكه ايرادى كه بر او وارد است به خاطر شاذ بودن و جدايى قرائت او از پيشوايانى است كه قرائت آنها حجت است، چه بر يك قرائت اجتماع كنند و چه اختلاف داشته باشند».

به نظر مى رسد كه انكار نظريّه ابن مقسم كه قرائت را با هر وجهى كه از لحاظ قواعد عربى و موافقت با مصحف صحيح باشد جايز مى دانست هر چند كه روايت نشده باشد، اجماعى بود و از طرف تمام مردم زمانش صورت گرفته است، تا جايى كه ابن درستويه (346 ه) كتابى نوشته به نام: «الرد على ابن مقسم فى اختياره» «3» و شايد او اين كتاب را در رد

__________________________________________________

(1) تاريخ بغداد، ج 2، ص 208 و بنگريد به: ابو البركات الانبارى: ص 290- 289.

(2) ابو البركات در همان مصدرى كه در پاورقى قبلى ذكر كرديم اين عبارت را چنين نقل كرده: (فساد آن بر هيچ صاحب عقلى پوشيده نيست).

(3) بنگريد به: ابن النديم: ص 63 و قفطى: ج 2، ص 114. ابن نديم براى ابن درستويه كتاب ديگرى هم ذكر كرده و آن كتاب: «الاحتجاج

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 601

مذهب ابن مقسم در قرائت تأليف كرده است همان گونه كه از نام آن پيداست.

اين اقوال و موضعگيرى هايى كه بر شمرديم دلالت دارد بر اينكه قراء و دانشمندان علوم عربى همگى

اجماع دارند كه قرائت قرآن با قياس و اجتهاد جايز نيست و بايد اولا به طور صحيح روايت شده باشد و ثانيا با خط مصحف مطابقت داشته باشد. در اينجا قضيه طرف ديگرى دارد و آن موضع برخى از علماى نحو در مقابل قرائتهايى است كه با قواعد آنها مطابق نيست كه آنها را به شذوذ ضعف قياسى متهم مى كنند. و اين موضعى است كه قراء آن را انكار مى كنند و به قائلين آن توجهى ندارند و حق با آنهاست، زيرا اين قواعد كه نحويها آن را وضع كرده اند بعدها درست شده و براى يك هدف آموزشى صرف وضع گرديده كه شذوذ را نفى مى كند و كارى جز ذكر مثالهاى يكسان و مطّرد ندارد، و قرائتها از لحاظ صحت و شذوذ هر چه باشند، درست ترين تعبير از واقعيت عربى در دوره ظهور اسلام از جهت حروف و مفردات و تركيبها هستند. «1»

بهترين جمله اى كه موضع قراء را در اين قضيه روشن مى سازد، سخن ابو عمرو دانى در كتاب: «جامع البيان» مى باشد كه در آنجا وقتى از قرائت ابو عمرو بن علاء صحبت مى كند كه گويا او كلمه بارِئِكُمْ (بقره 2/ 54) را به جاى حركت اعراب با سكون مى خواند، مى گويد «2»: «پيشوايان قرائت در هيچ حرفى از قرآن شايع بودن در لغت و قياسى بودن در عربيت را در نظر نمى گيرند، بلكه به ثابت بودن از لحاظ نقل توجه دارند و قرائتى كه از نظر نقل و روايت درست باشد، قياس عربى و شيوع لغوى نمى تواند آن را ردّ كند، چون قرائت سنت است كه بايد از آن پيروى كرد و به آن روى آورد».

آنچه

دانى گفته است موضع قراء در اين مسأله مى باشد و ابن الجزرى هم تصريح كرده كه «از محالات است كه چيزى در قرائت صحيح باشد ولى در قواعد عربى جايز نباشد، ولى گاهى در قواعد عربى چيزى جايز است كه در قرائت صحيح نيست چون قرائت سنت

__________________________________________________

للقراء، مى باشد.

(1) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 8 و القراءات القرآنيه از همو، ص 7.

(2) جامع البيان، برگ 171 أ.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 602

است و دوّمى آن را از اولى اخذ مى كند.» «1» ابن الجزرى در نتيجه همين موضعگيرى، ساختار ركن سوم از اركان قرائت صحيح را اصلاح كرده و گاهى گفته است: «هر قرائتى كه به طور مطلق با قواعد عربى موافق باشد» «2» و گاهى گفته است: «هر قرائتى كه با قواعد عربى موافق باشد اگر چه از يك وجه ...» «3» او در اينجا جمله (اگر چه از يك وجه) را اضافه كرده و غرض خود را از اين جمله چنين بيان نموده است «4»: «اينكه در بيان ضابطه گفتيم كه (اگرچه از يك وجه) نظر به وجهى از وجوه علم نحو است، خواه فصيح باشد يا فصيح تر، اجماعى باشد يا اختلافى، البته اختلافى كه ضرر نرساند، و اين در صورتى است كه قرائت يك قرائت شايع باشد و پيشوايان قرائت آن را با سند صحيح دريافت كرده باشند، زيرا همين است كه پايه مهم و ركن استوار است و اين همان نظريّه انتخاب شده از طرف محققين در مورد موافقت با قواعد عربى است. چه بسا قرائتهايى كه بعضى از نحويها يا حتى بسيارى از

آنها آن را قرائتها را انكار كرده اند ولى به انكار آنها بهايى داده نشده بلكه پيشوايان سلف كه در اين باره مقتدا هستند، بر آن قرائتها اجماع كرده اند ... سپس مثالهايى از اين قرائتها كه بعضى از نحويها آنها را انكار كرده اند، آورده، مانند: سكون بارِئِكُمْ (بقره 2/ 54) و يَأْمُرُكُمْ (2/ 67) و كسره الْأَرْحامَ (نساء 4/ 1) و فاصله ميان دو مضاعف در قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ (انعام 6/ 137) و مانند آنها. سپس سخن دانى را كه اندكى پيش نقل كردم آورده است.

__________________________________________________

(1) النشر، ج 1، ص 429.

(2) منجد المقرئين، ص 15.

(3) النشر، ج 1، ص 9.

(4) همان مصدر، ج 1، ص 10 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 211.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 603

مبحث سوم معيار شاذّ بودن قرائت و سير تاريخى آن

ابن جنى گفته است واژه (ش ذ ذ) در كلام عرب به معناى جدايى و تنهايى است «1» و علم الدين سخاوى گفته: كلمه (شاذّ) از ماده (شذّ الرجل يشذ و يشذ شذوذا) گرفته شده كه به معناى كناره گيرى از جمعيت و گوشه نشينى است، آنگاه مى گويد: اين وجه تسميه از لحاظ دلالت بر منفرد بودن قرائت شاذ و خروج آن از قرائت عموم، كافى است. چيزى كه پيشوايان بزرگ در تمام شهرها از فقها و محدثين گرفته تا دانشمندان علوم عربى بر آنند، احترام گذاشتن به قرآن و اجتناب از قرائت شاذ و پيروى از قرائت مشهور و التزام به روش معروف در نماز و غير نماز است «2».

از مطالبى كه درباره اركان قرائت صحيح ذكر كرديم، روشن مى شود كه شاذّ بودن قرائت از همان آغاز نسخه بردارى مصاحف

در زمان عثمان پيدا شد و آن قرائتى كه از هجاى كلمات رسم عثمانى خارج بود، شاذ شمرده شد، چون بعضى از صحابه پيش از

__________________________________________________

(1) الخصائص، ج 1، ص 96.

(2) جمال القراء، برگ 82 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 604

كتابت مصاحف عثمانى و اجماع بر آن، با قرائتهايى مخالف مى خواندند «1» و در اين دوره قرائتها به شخص معينى نسبت داده نمى شد و تعداد خاصى نداشت و هر قرائتى كه از نظر نقل ثابت مى شد و با مصاحف موافق بود، قرآن با آن خوانده مى شد و روايت آن نيز جايز بود و پيشوايان پيشين قرائت اين مطلب را بيان كرده اند. ابو منصور ازهرى نقل مى كند كه «كسى كه با قرائت شاذى بخواند كه مخالف مصحف است و بدين گونه با جمله قاريان معروف مخالفت كند، چنين شخصى كار درستى انجام نداده و اين عقيده تمام كسانى است معروف مخالفت كند، چنين شخصى كار درستى انجام داده و اين عقيده تمام كسانى است كه در گذشته و حال در علوم قرآنى صاحب نظر هستند. همچنين ابو العباس نحوى و ابوبكر انبارى در كتابى كه راجع به پيروى از مصحف امام نوشته به اين مطلب اشاره مى كنند و ابو بكر بن مجاهد معلم قرائت اهل عراق و ديگران از افراد معتبر با او موافق هستند و از نظر من نيز جز آنچه آنها گفته اند، جايز نيست» «2».

ازهرى (متولد 282 و متوفى 370 ه) با ابو بكر مجاهد و شاگردان او معاصر بود، همانهايى كه قرائتهاى هفتگانه را كه ابن مجاهد از قراء مشهور شهرها در زمان خود انتخاب كرده بود، از او نقل نمودند،

و مى بينيم كه ازهرى با اين سخن خود از موضع نسلهاى گذشته تا زمان خود خبر مى دهد كه آنها قرائت شاذ را چنين تعريف كرده اند كه آن قرائتى است كه با رسم مصحف مخالف باشد، ولى اين معيار به دست شاگردان ابن مجاهد اندكى تغيير يافت. آنها قرائتهاى صحيح را در هفت قرائتى كه ابن مجاهد از ميان قرائتها انتخاب كرده بود، منحصر كردند و غير آنها را قرائت شاذّ دانستند و آثار اين كار در موضعگيرى از علما نيز ظاهر گشت ولى تعريف قديمى شاذّ كه عبارت بود از قرائتى كه با خط مصحف مخالف باشد، بار ديگر و بتدريج در سالهاى بعدى زنده شد. در عين حال تأليف ابن مجاهد كتاب بزرگ خود را درباره قرائتهاى هفتگانه نقطه تحولى در بررسى قرائتها و روايات آن و تغيير مفهوم شذوذ گرديد. پيش از او روايت و تأليف شامل تمام قرائتها و انتخابهاى قاريان مشهور مى شد، ولى اقدام ابن مجاهد تلاشها را در همين قرائتهاى هفتگانه متمركز ساخت و بعدها سه نفر از قاريان نخستين بر آنها اضافه شد و بعضيها چهار نفر ديگر را اضافه كردند،

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى: منجد المقرئين، ص 21.

(2) تهذيب اللغة، ج 5، ص 14.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 605

ولى به هر حال، روزگارى هر قرائتى غير از قرائتهاى هفتگانه، شاذ قلمداد مى شد.

آگاهى هاى موجود درباره روش تأليف كتب قرائات پيش از ابن مجاهد براى ما روشن مى كند كه انتخاب او تأثير عميقى در اين زمينه داشته است. ابن عطيه در مقدمه تفسير جامع خود وقتى از نقطه گذارى مصاحف در خلافت عبد الملك سخن مى گويد، اظهار مى دارد

كه حجاج والى عراق، حسن و يحيى بن يعمر را به اين كار وادار نمود و در اين باره كتابى در واسط تأليف شد كه در آن روايتهايى كه درباره اختلاف مردم در قرائتهاى موافق خط نقل شده بود، جمع آورى گرديد و مردم روزگارى دراز همين روش را ادامه دادند تا اينكه ابن مجاهد كتاب خود را درباره قرائتها تأليف نمود «1». از اين متن استفاده مى شود كه يحيى بن يعمر (متوفى پيش از 90 ه) همان كسى بوده كه آن كتاب را تأليف كرده است و ميان تاريخ تأليف يحيى كه در كتاب خود قرائت مخالف خط را شاذ قلمداد كرد (همان گونه كه از متن قبلى فهميده مى شود) و عصر ابن مجاهد، كتابهاى بسيارى تأليف شده است. يك پژوهشگر معاصر كتابهايى را كه تا عصر ابن مجاهد درباره قرائات نوشته شده، احصا كرده و از چهل و چهار كتاب ياد كرده است «2» كه نخستين آن كتاب يحيى بن يعمر است، سپس كتابها را پشت سر هم ذكر كرده و مى گويد: يازده كتاب مربوط به قرن دوم و بيست و نه كتاب مربوط به قرن سوم و سه كتاب مربوط به اوايل قرن چهارم است. البته بعيد نيست كه اين آمار، جامع تمام كتابها نباشد ولى به هر حال از يك حقيقت خبر مى دهد كه بعضى از پژوهشگران از آن غفلت كرده اند و آن اينكه تدوين قرائات و تأليف در اين باره به همان زمانهاى نخستين برمى گردد و اين امر همگام با نقل شفاهى و روايت صورت گرفته است «3».

__________________________________________________

(1) مقدمه تفسير ابن عطيه، ص 275 و اين متن را قرطبى

نيز نقل كرده (ج 1، ص 63) و نيز بنگريد به: فؤاد سزگين: ج 1، ص 147.

(2) دكتر عبد الهادى الفضلى: قرائة ابن كثير و اثرها فى الدراسات النحويه، رساله دكتراى او كه به دانشكده دار العلوم دانشگاه قاهره در سال 1975 تقديم كرده است (ص 65- 60) و بنگريد به: ابن نديم: ص 35 و دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 217.

(3) جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 244- 243 مى گويد: قرائتها با اسناد نقل شده و در كتابها تدوين نشده مگر بعد از نضج گيرى تمدن اسلامى- بر حسب تعبير او- و گفته است كه مشهورترين كتابى كه در اين باره به دست ما رسيده كتاب ايضاح الوقف و الابتداء از ابو بكر انبارى (متوفى 328 ه) است (مى دانيم كه اين كتاب درباره وقف در قرآن است) و پس از آن كتاب: التيسير و جامع البيان و المفردات از ابو عمرو دانى (متوفى 444 ه) است. اين سخن جرجى زيدان بسيار نارساست و با زمان نگارش كتاب جرجى زيدان و اطلاع مؤلف آن تناسب دارد در حالى كه بحث از تاريخ قرآن و قرائات هر روز كشف جديدى ارائه مى دهد. ولى كسانى را مى بينيم كه جز

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 606

به نظر مى رسد كه هيچ كدام از اين تأليفات به صورت كامل به دست ما نرسيده ولى خبرها و متنهايى از آنها به ما رسيده است. چيزى كه در اينجا براى ما اهميت دارد، اين است كه روش تأليف آنها و عدد قرائتهايى را كه در آنها آمده بشناسيم، چون مؤلفان اين كتابها آنچه

را كه روايت كرده اند و يا از قرائتهاى ائمه معروف و انتخابهاى آنها شنيده، در كتاب خود آورده اند، آنها به تعداد قرائات و يا قرائت شخص معين، مقيد نبوده اند. ابن الجزرى ذكر كرده كه ابو عبيد قاسم سلام در كتابى كه درباره قرائات تأليف كرده «1» به گمان من آنها را بيست و پنج قارى معرفى نموده است «2». پيش از اين قطعه اى از كتاب ابو عبيد را آورديم كه در آن گفته است كه پيشوايان قرائت كه اهالى شهرهايشان بر آنها اجماع كرده اند و به ضبط و اتقان در قرائت شهرت يافته اند، پانزده نفر يا اندكى بيشتر هستند.

ابن قتيبه را كتابى در قرائات است «3» كه تعداد قرائتهايى را كه در آن ذكر كرده نمى دانيم ولى همو در كتاب «المعارف» اصحاب قرائات را بيست نفر دانسته است و شايد همين بيست نفر را در آن كتاب ذكر كرده كه در ميان آنها صاحبان چهارده قرائت غير از يعقوب و يزيدى و حسن بوده است. «4» و ابن الجزرى ذكر مى كند كه اسماعيل قاضى (متوفى 282 ه) در كتاب خود بيست قرائت را جمع كرده كه از جمله آنها هفت قرائت مشهور است. «5» و

__________________________________________________

به نوشته هاى جرجى زيدان در تاريخ علوم اسلامى به هيچ منبعى مراجعه نمى كنند و گفته هاى او را كه به صورت ظن گفته است حقيقت مسلمى مى دانند كه مخالف آن گمراه و دور از حق است. پيش از اين موضع دكتر حسن عون را ديديم كه اعتماد او بر معلومات جرجى زيدان، او را درباره نقطه گذارى مصاحف و وضع حركات در كتابت عربى به چه خطاهايى انداخته بود و در همين

بحث نيز دچار خطا مى شود و در صفحه 203 كتاب خود مى گويد: «اين قرائتها فقط با روايت نقل شده و تنها در قرن چهارم هجرى شكل علمى منظمى به خود گرفته است؛ يعنى زمانى كه اولين كتاب در اين علم نوشته شد و آن كتاب الايضاح فى الوقف و الابتداء از محمد بن قاسم الانبارى در سال 328 هجرى است. او سپس در صفحه 204 كتاب خود مى گويد: مفهوم آن اين است كه علم قرائت از زمان خلافت عثمان شروع شد و به طور مشافهه ادامه يافت و تا قرن چهارم كتابى تدوين نشد، شك ندارم كه منبع اين سخن جرجى زيدان است و در اين سخن، خلط عبارت و جهل به حقايق به گونه اى است كه براى كسى كه كوچكترين اطلاعى از تاريخ و علوم قرآن دارد پوشيده نيست.

(1) بنگريد به: ابن نديم: ص 71 و قفطى: ج 3، ص 22 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 142.

(2) النشر، ج 1، ص 34.

(3) ابن نديم: ص 35.

(4) المعارف، ص 232- 230.

(5) النشر، ج 1، ص 34.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 607

ابو جعفر محمد بن جرير طبرى (متوفى 310 ه) كتابى به نام «الجامع» دارد كه در آن بسيت و چند قرائت را ذكر كرده است. «1»

اين بدان مفهوم نيست كه كتابها و رساله هايى در قرائت معين يا چند قرائت نوشته نشد، بلكه روش عمومى اين بود كه به عدد معينى از قرائات مقيد نبودند، و هر قرائتى كه نقل آن متعدد باشد و با خط مصحف و وجهى از قواعد عربى موافقت داشته باشد، قرائت مقبولى

بود كه نقل آن و قرائت آن صحيح بود. سالهاى پيش از عصر ابن مجاهد نه فقط شاهد تأليف كتابها درباره قرائتهاى صحيح و موافق با خط مصحف بود، بلكه شاهد تأليف كتابهايى در قرائتهاى شاذ هم بود كه از بعضى صحابه نقل شده بود و در آنها كلمه اى به كلمه اى ديگر تبديل و يا كلمه اى اضافه شده و يا مانند آنها. هارون بن موسى العتكى الاعور (متوفى قبل از 200 ه) اولين كسى بود كه قرائتهاى شاذ را تتبع كرد و از سندهاى آن بحث نمود و مردم كارهاى او را ناپسند داشتند تا جايى كه اصمعى درباره او گفته: دوست داشتم او را به خاطر تأليف اين كتاب كتك بزنند. «2»

در پايان قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى، ابن مجاهد هفت قرائت از قاريان شهرها را كه با آنها معاصر نبود انتخاب كرد. آنها از كسانى بودند كه قرائت آنها مشهور شده بود و مردم قرآن را با آن قرائتها مى خواندند و تا عصر ابن مجاهد آن قرائتها را نقل مى كردند. او كتاب معروف خود را در قرائتهاى هفتگانه تأليف كرد و ابن مجاهد مشهور به علم و قرائت و سابقه طولانى در آن بود. ابن نديم مى گويد: «3» «آخرين كسى كه در عصر خود در بغداد رياست به او رسيد ابو بكر احمد بن موسى بن العباس بن مجاهد بود. او يگانه عصر خود و شخصيت بلا منازع بود و علاوه بر فضل و علم و ديانت و آشنايى با قرائات و علوم قرآن، حسن ادب و ظرافت خلق و زيركى هم داشت. او در سال دويست و چهل و پنج

متولد شد و در روز چهارشنبه يك شب از ماه شعبان مانده در سال سيصد و بيست و چهار از دنيا

__________________________________________________

(1) همان مصدر. طبرى در تفسير خود (ج 1، ص 148) گفته است كه وجوه اختلاف در قرائتها را در كتاب خود (القراءات) استقصا كرده است.

(2) علم الدين سخاوى: جمال القرآء، برگ 83 ب، و بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النّهاية، ج 2، ص 348.

(3) الفهرست، ص 31.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 608

رفت.» و ذهبى او را به «شيخ عصر» توصيف كرده «1» و ابن الجزرى از او به عنوان «شيخ الصنعة» و نخستين كسى كه قرائتهاى هفتگانه را انتخاب كرد، ياد كرده است. «2»

مكى بن ابى طالب درباره نياز به عمل ابن مجاهد و دليل مشهور شدن آن چنين گفته است: «راويان از قراء بزرگ در عصر دوم و سوم، هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ اختلاف ميان آنها بسيار بودند. مردم در عصر چهارم تصميم گرفتند به قرائتهايى كه با خط مصحف موافقت دارد اكتفا بكنند به گونه اى كه حفظ آن آسان و قرائت با آن مضبوط باشد، پس امام قرائتى را در نظر مى گرفتند كه مشهور به توثيق و امانت و حسن دين و كمال علم باشد و عمرى طولانى داشته باشد، و شهرت پيدا كند و مردم اهل شهرش بر عدالت او در چيزهايى كه نقل مى كنند و بر موثق بودن او در قرائت و روايت و علم او در قرائت، اجماع نمايند و قرائت او از مصحف منسوب به شهرشان بيرون نباشد، و لذا در هر شهرى كه عثمان به آن شهر مصحف

امامى را فرستاده بود، كسى را برگزيدند كه اين اوصاف را داشت و طبق مصحف آن شهر قرائت مى كرد. در نتيجه ابو عمرو از بصره و حمزه و عاصم از كوفه و اطراف آن و كسايى از عراق و ابن كثير از كوفه و ابن عامر از شام و نافع از مدينه انتخاب شدند. همه اينها از كسانى بودند كه پيشوايى آنها در قرائت مشهور بود و عمرى طولانى مردم را قرائت ياد داده بودند و مردم جهت قرائت، از شهرها به نزد آنها مى آمدند.

و اولين كسى كه اين افراد را انتخاب نمود، ابو بكر بن مجاهد بود كه قبل از سال سيصد يا حدود همان سال اين كار را انجام داد، و كسانى كه بعد از او آمدند تاكنون از او پيروى كرده اند و قرائت آنها با قرائت ديگران ترك نشد و تاكنون كسى بعد از آنها انتخاب نگرديده است.» «3»

گفته شده اينكه ابن مجاهد هفت نفر را انتخاب كرد، به جهت آن بود كه عثمان هفت مصحف تهيه كرده بود و آنها را به شهرها فرستاده بود و ابن مجاهد عدد قراء را به تعداد مصاحف قرار داد. ديگر اينكه تعداد آنها مطابق با تعداد حروفى است كه قرآن با آن نازل

__________________________________________________

(1) معرفة القراء، ج 1، ص 216.

(2) غاية النهاية، ج 1، ص 139.

(3) الابانه، ص 48- 47 و بنگريد به: ابن حجر: ج 10، ص 407.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 609

شده و آن هفت حرف است. «1»

شك نيست كه اين فقط يك برداشت است و به اراده ابن مجاهد مستند نيست، چون تعداد مصاحف طبق نظر

معتبر، پنج مصحف بوده است، و بعضى از علما كار ابن مجاهد را كه قراء را به هفت نفر منحصر كرده، ناپسند مى دانند و مى گويند كاش او به كمتر از اين عدد و يا بيشتر منحصر مى كرد تا كسى گمان نبرد كه مقصود از حروف هفتگانه (كه در روايات آمده) همين قرائتهاى هفتگانه است. «2»

سخن ابن مجاهد در مقدمه كتاب «السبعة» كه اخيرا به طور محققانه اى منتشر شده است روشن مى كند كه او مى خواسته مهمترين قرائتهايى را كه در شهرهاى اسلامى شهرت يافته بود، براى امت اسلامى خلاصه گيرى كند. «3» او مى گويد: «حاملان قرآن در حمل قرآن بر يكديگر برترى دارند و ناقلان حروف در نقل آنها داراى مراتب هستند و من مراتب آنها را ذكر خواهم كرد و پيشوايان آنها را مشخص خواهم نمود و از قرائت اهل حجاز و عراق و شام خبر خواهم داد و مذاهب اهل قرائت را شرح و اختلاف و اتفاق آنها را بيان خواهم كرد ان شاء اللّه» «4».

شك نيست كه ابن مجاهد از ميان قرائتها آنچه را كه با خط مصحف موافق بوده، انتخاب كرده و از قاريان كسانى را انتخاب نموده كه مشهور به عدالت بودند و شناخت كافى داشتند و در دين و امانت و معرفت و خود نگهدارى بر مردم زمان خود پيشى گرفته بودند و مردم عصرشان آنها را در اين زمينه برگزيده بودند و بر قرائت آنها اجماع داشتند و از شهرها به سوى آنها مى آمدند و در قرائت و آموزش قرائت تمرين زيادى كرده بودند و عمر طولانى داشتند. «5»

در نتيجه شهرت ابن مجاهد و موقعيت او در زمينه قرائتها

و از آنجا كه او مشهورترين قاريان را كه از بزرگان تابعين اخذ كرده بودند، برگزيده بود، لذا به نظر مردم چنين رسيد كه

__________________________________________________

(1) مكى: الابانه، ص 51 و بنگريد به: زركشى: ج 1، ص 327 و علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 150 ب.

(2) بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 36 كه اقوال جمعى از علما را در اين مورد نقل مى كند.

(3) مقدمه دكتر شوقى ضيف بر كتاب: السبعة، ص 22.

(4) السبعه، ص 45.

(5) علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 150 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 610

غير از هفت قرائت انتخاب شده، قرائتهاى ديگر از لحاظ سند و روايت در مرتبه بالايى نيستند و از اينجا بود كه به قرائتهاى ديگر شاذّ گفته شد و اين معناى جديدى براى شذوذ بود و ابن مجاهد و شاگردانش اين فكر را تغذيه كردند و به گسترش آن پرداختند. خود ابن مجاهد كتابى تأليف كرده و در آن قرائتهاى شاذ را ذكر نموده و اين كتاب مورد استناد ابن جنى در كتاب «المحتسب» بود. «1» و ابو طاهر عبد الواحد بن عمر بن ابى هاشم (متوفى 349 ه) كتابى در «شواذ السبعه» نوشته «2» و ابو على فارسى كتابى در احتجاج بر قرائتهايى كه ابن مجاهد در كتاب «السبعه» آورده، تأليف كرده است، «3» سپس ابن جنى كتاب «المحتسب» را در احتجاج بر قرائتهايى كه ابن مجاهد در كتاب «القراءات الشاذ» آورده، نوشته است.

وقتى ابن نديم (متوفى 385 ه) از قرائتها و قاريان سخن گفته، نخست اخبار قراء سبعه و نامهاى راويان آنها و قرائتهايشان را ذكر

كرده «4» و بعد از قاريان از قرائتهاى شاذ صحبت نموده «5» و قراء مشهورى را كه غير از قراء سبعه هستند ذكر كرده كه در ميان آنها پنج نفر از قراء مدينه هستند كه از جمله آنها شيبة بن نصاح و ابو جعفر مى باشند و چهار نفر از اهل بصره كه از جمله آنها عاصم جحدرى و عيسى بن عمر ثقفى و يعقوب حضرمى هستند. و از قراء كوفه چهار نفر و از قراء شام سه نفر و از قراء يمن يك نفر و از اهل بغداد خلف بن هشام را ذكر كرده است. اينكه ابن نديم اين قاريان را در زمره قاريان شاذّ ذكر كرده دليلى ندارد جز اينكه اينها از آن هفت نفرى نبودند كه ابن مجاهد انتخاب كرده بود، با اينكه مى دانيم كه در ميان آنها كسانى هستند كه شيوخ بزرگ همين قراء سبعه و يا شاگردان خوب آنها هستند و ميان آنان جز در موارد اندك، اختلافى نبوده است.

شاذ دانستن قرائتهايى كه بيرون از قرائتهاى هفتگانه است كه اساس آن را ابن مجاهد در كتاب بزرگ خود و در كتاب ديگرش درباره قرائتهاى شاذ پايه گذارى نمود، طول نكشيد،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ابن جنى: المحتسب، ج 1، ص 35.

(2) ابن نديم: ص 32.

(3) بنگريد به: الحجة ج 1 ص 3.

(4) الفهرست، ص 29- 28.

(5) همان مصدر، ص 31- 30.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 611

با اينكه تأثير آن همواره احساس مى شد. حصر قرائت در هفت يا ده نوع اثرى از آثار اوست، ولى معيار اول براى قرائت صحيح كه همان وجود اركان سه گانه است

دوباره برگشت. آن اركان عبارت بودند از صحت نقل و موافقت با خط و داشتن وجهى از علوم عربى. اين معيار برگشت و اساسى شد بر اينكه قرائتى را كه اين شرايط را دارد صحيح و غير آن را شاذ بدانيم. ابو شامه (متوفى 665 ه) گفته است: اگر در قرائتى يكى از اين اركان سه گانه مختل شود، به آن قرائت شاذ و ضعيف گفته مى شود. «1» ابن تيميه هم قرائت شاذ را قرائتى مى داند كه خارج از رسم مصحف عثمانى باشد. «2»

در كنار اين مطلب اين تمايل به وجود آمد كه در كتابها، قرائتهاى صحيح ديگر را نيز به قرائتهاى هفتگانه ضميمه كنند، و اين در تاليفات مربوط به نيمه اول قرن چهارم هجرى ظاهر شد و ابراهيم بن عبد الرزاق انطاكى (متوفى 338 ه) كتابى در قرائتهاى هشتگانه نوشت «3» و ابو الحسن على بن مرة النقاش (متوفى 352 ه) نيز كتاب «القراء الثمانية» را تأليف كرد و روايت خلف بن هشام البزار را بر هفت قرائت اضافه نمود. «4» و ابن جبير المقرى كه پيش از ابن مجاهد مى زيست كتابى نوشته و آن را «الثمانيه» ناميده و يعقوب الحضرمى را بر هفت نفر اضافه كرده است «5» و ابن حزم در رساله اى كه به كتاب خود «جوامع السيرة» ملحق نموده، قرائتهاى شهرها را در زمان خودش (او متوفى 456 هجرى بوده) ذكر كرده و علاوه بر آن هفت نفر، اعمش را از قراء كوفه و يعقوب الحضرمى را از قراء بصره نيز آورده است. «6» در ميان مؤلفان در قرائات مؤلفى است كه ابو جعفر مدنى را در كنار يعقوب الحضرمى

و خلف بن هشام البزار به هفت نفر اضافه كرده و كتاب خود را «العشرة» ناميده

__________________________________________________

(1) بنگريد به: زركشى، ج، 1، ص 331.

(2) مجموعه فتاوى ابن تيميه، مجلد 1، ص 315 و بنگريد به: ابن الجزرى: منجد المقرئين، ص 17- 16.

(3) ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 230.

(4) ابن نديم: ص 39 و ابن الجزرى در غاية النهاية، ج 2، ص 186 محمد بن عبد اللّه بن محمد بن مرة را ذكر كرده و گفته مى شود: ابن ابى مره ابو الحسن الطوسى بغدادى معروف به ابن ابى عمر النقاش او قرائت را از جماعتى اخذ كرد كه از جمله آنهاست ابوبكر بن مجاهد و روايت خلف را به صورت عرضه كردن روايت مى كند و در سال 352 هجرى از دنيا رفت و شايد او همان كسى باشد كه ابن نديم ذكر كرده و در يكى از دو مصدر تحريفى رخ داده است.

(5) مكى: الابانة، ص 51 و زركشى نيز اين متن آورده است (ج 1، ص 329).

(6) جوامع السيرة، ص 271- 269.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 612

است. «1»

از سوى ديگر، قرائتهاى سه نفر ديگر كه تعداد قرائتها را به ده قرائت افزايش داد، قطع نشد بلكه اين قرائتها ادامه يافت و نسلهاى بعدى از نسلهاى قبلى آن را روايت كردند، «2» و اين در حالى بود كه زمانى همين قرائتها را قرائت شاذ مى ناميدند. ابن الجزرى در موارد متعددى بيان كرده است كه معيار اول در قبول قرائت يا شاذّ بودن آن همان اركان سه گانه مشهور است، و تصريح كرده كه: «هر قرائتى كه با

قواعد عربى موافق باشد، اگرچه در يك وجه و با يكى از مصاحف عثمانى هم موافق باشد هر چند به صورت احتمالى و سند آن نيز صحيح باشد، آن يك قرائت صحيح است كه نمى توان آن را رد كرد و انكار آن جايز نيست بلكه آن داخل در حروف هفتگانه اى است كه قرآن با آن نازل شده است و بر مردم واجب است كه آن را بپذيرند، خواه آن قرائت از قراء هفتگانه باشد يا قراء دهگانه و يا از پيشوايان مقبول قرائت باشد، و هر كجا كه يكى از اين اركان سه گانه مختل شد، آن قرائت ضعيف و شاذ و باطل است خواه از قراء هفتگانه باشد يا از كسانى باشد كه از آنها بزرگترند و اين مطلب نزد ائمه تحقيق از خلف و سلف، صحيح مى باشد» «3».

ابن الجزرى مطابق با مبناى سابق، بعضى از قرائتها را متواتر دانسته و منظور او از تواتر اين است كه آن را گروهى از گروهى ديگر نقل كنند و به همين صورت تا آخر نقل شود آن هم به گونه اى كه مفيد علم باشد، و تعداد افراد مطرح نيست ولى بعضيها آن را معين كرده اند. او مى گويد: كسانى كه گفته اند كه قرائت متواتر حدى ندارد اگر منظور آنها زمان ما باشد سخن درستى نگفته اند، زيرا امروز غير از ده قرائت، قرائت متواترى نداريم، و اگر منظور آنها صدر اول اسلام باشد احتمال دارد كه صحيح باشد (ان شاء اللّه). «4»

ابن الجزرى نوع دوم از قرائتها را صحيح دانسته (اگر چه متواتر نباشد) و آنها بر دو قسمت هستند: قسمى كه تمام اركان سه گانه در آنها

جمع شده جز اينكه به حد تواتر نرسيده است، و قسم دوم قرائتى است كه مطابق با قواعد عربى است و سند صحيحى هم

__________________________________________________

(1) زركشى: ج 1، ص 329.

(2) ابن الجزرى: منجد المقرئين، ص 29.

(3) النشر، ج 1، ص 9.

(4) بنگريد به: منجد المقرئين، ص 16- 15.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 613

دارد ولى با رسم عثمانى مخالف است. اين نوع قرائتها شاذّ هستند چون از رسم مصحف كه اجماعى است بيرون است. «1»

مكى درباره قرائتها از قبل كتابى نوشته كه با كتاب ابن الجزرى اختلاف زيادى ندارد. او قرائتها را سه قسم كرده: قسمى كه مقبول است و مى توان قرآن را با آن خواند و آن قرائتى است كه اركان سه گانه در آن جمع هستند. دوم قرائتى كه مخالف با رسم عثمانى است ولى به مقبوليت آن نص داريم ولى قرآن را با اين نوع از قرائت نمى توان خواند. سوم: قرائتى كه شخص غير موثقى آن را نقل كرده و يا اگر هم شخص موثقى نقل كرده وجهى در قواعد عربى ندارد. اين نوع قرائت پذيرفته نيست اگر چه موافق خط مصحف باشد. «2» و قسطلانى قرائتها را نسبت به تواتر آنها بر سه قسم تقسيم كرده است: قسمتى كه تواتر آن مورد اتفاق است و آن همان قرائتهاى هفتگانه معروف است، و قسمتى كه در تواتر آن اختلاف است و آن سه قرائت بعدى است، و قسمى كه شاذّ بودن آن مورد اتفاق است و آن قرائتهاى چهار نفر باقى است كه عبارتند از: يزيدى و حسن و ابن محيصن و اعمش. «3» و دمياطى هم

همين تقسيم بندى را دارد، جز اينكه او تصريح كرده كه قرائتهاى آن سه قارى بعد از هفت قارى نيز متواتر است. «4»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 17- 16 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 216- 215.

(2) الابانه، ص 19- 18 و بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 16- 13.

(3) لطائف الاشارات، ج 1، ص 170.

(4) بنگريد به: اتحاف فضلاء، البشر، ص 7.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 614

مبحث چهارم وجوهى كه مخالف رسم ولى جايز است

اشاره

در فصل اول اين كتاب راجع به مظاهر كاستيهاى كتابت در نشان دادن دقيق تلفظ سخن گفتيم و در آغاز اين فصل نيز به اين مطلب اشاره كرديم. در اين مبحث درباره رابطه ميان وجوه قرائتهاى مختلف و رسم و نيز حدود مخالفت با رسم كه جايز است و آن مقدار مسامحه اى كه در مخالفت قرائت با رسم به عمل آمده، سخن خواهيم گفت و در اين مطلب دو حقيقت را در نظر داريم:

اول: مطلبى است كه بارها به آن اشاره كرده ايم و آن اينكه كتابت هميشه و به طور كامل جهت تلفظ را نشان نمى دهد و تطور لغت به شكاف موجود ميان علامتهاى مكتوب كلمه و تلفظ آن وسعت داده است زيرا كه تحول و تغيير را تلفظ زودتر پذيرفته در حالى كه نگارش ميل به اين دارد كه بر هجاى معروف كلمات محافظت كند هر چند كه تلفظ آن دچار تغيير باشد.

دوم: اينكه رسم عثمانى براى نشان دادن قرائت عمومى مشهور در مدينه نوشته شده است و اين مطلبى است كه پيشتر آن را ترجيح داديم. حال مى گوييم: مسلمانان در

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 615

شهرهاى اسلامى قرآن را مطابق آنچه كه براى آنها روايت شده است و از صحابه اى كه ميان آنها زندگى مى كردند حفظ كرده اند، مى خوانند و در آن بسيارى از موارد رخصت حروف هفتگانه بوده است، ولى آنها قرآن را موافق با خط مصحف خواندند نه مخالف با آن، و اين به جهت ميل آنها به خارج نشدن از اجماع صحابه بود و براى همين است كه تمام قرائتهايى كه نقل آنها صحيح بوده و از رسم مصحف خارج نشده، به نوعى با رسم ارتباط داشته است و به طورى كه پيش از اين گفته شد، موافقت رسم يكى از شرايط قرائت صحيح گرديد و بر ماست كه ملاحظه كنيم تعيين قرائتى كه مصحف بر اساس آن نوشته شده ممكن نيست، زيرا هر قرائتى كه با رسم موافق باشد، ممكن است كه همان قرائت مورد نظر باشد و موضوع انتخاب قرائتها در اين كار تأثير داشته است. مكى بن ابى طالب اين قضيه را تفصيل داده و گفته است كه مصحف بر يك حرف و قرائت نوشته شد، ولى خط آن احتمال چندين قرائت را دارد چون نقطه و ضبط نداشت، ولى ما اين قرائت خاص را نمى شناسيم و لذا براى ما جايز است كه قرآن را با قرائتى كه روايت آن صحيح و در عين حال با خط مصحف مطابق باشد، بخوانيم تا هدف عثمان و پيروان او را دنبال كنيم. و شك نيست كه بيش از يك تلفظ در هر حرفى مورد نظر عثمان نبوده، پس اين افزايش را بايد از باب حروف هفتگانه اى كه قرآن بر اساس آن نازل شده دانست. آنگاه مى گويد: «مسلمانان

در پذيرش اين قرائتها كه با خط مصحف مخالف نيست اجماع كرده اند، و اگر قرائت بيش از يك وجه را ترك كنيم، شايد كسى بگويد آنچه ترك شده همان منظور عثمان بوده است» «1».

اولا: وجوه مخالف رسمى كه جايز است و به طبيعت كتابت مربوط مى شود

دانشمندان علم رسم و قرائت و علماى علوم عربى احساس كردند كه هجاى بعضى از كلمات در موارد بسيارى شامل علامتهاى زايدى است كه تلفظ نمى شود. و نيز شامل علامتهايى است كه بر خلاف رسم آنها تلفظ مى شود و حروفى است كه تلفظ مى شود ولى در كتابت علامتى ندارد و براى همين بود كه آنها گفتند كه بايد از تلفظ روايت شده و

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الابانه، ص 5- 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 616

مشهور پيروى كرد و نبايد در تلفظ در قيد كتابت بود. ابن المنادى كه سخن او را پيش از اين نيز نقل كرديم مى گويد: «در مكتوب چيزهايى وجود دارد كه نبايد آنها را قرائت كرد و حكم آنها اين است كه آنها به همان حالت خود در خط رها شوند و به قارئين اجازه داده شود كه مطابق رسم نخوانند.» «1» و ابن الجزرى گفته: «چه بسا مواردى كه در آنها با رسم و اصل مخالفت شده و اگر روايت آن قرائت صحيح باشد باكى بر آن نيست» «2».

اين گونه مخالفت ميان رسم و قرائت جايز و مورد قبول است بلكه ضرورت اداى كلام منطوق با روش درست، آن را حتمى مى سازد، و به زيادت و نقصانى كه در رسم وجود دارد التفات نمى شود. زركشى گفته است: «در خط مصاحف چيزهايى است كه از قواعد علم خط و هجاء بيرون است ولى اين ضررى نمى رساند

چون تلفظ مستقيم است و در حافظه ها باقى مانده و پيروى از خط مصحف سنت است و مورد مخالفت قرار نمى گيرد» «3».

از مثالهاى آن، رسم علامت فتحه بلند به صورت واو در چندين كلمه است كه عبارتند از: (الصلوة، الزكوة، الحيوة، منوة، مشكوة، العدوة، الربوا) يا رسم فتحه بلند به صورت ياء در بسيارى از كلمات است مانند: (رمى، هدى، يسعى، يخشى، الاعلى، المرعى، الذكرى، موسى، عيسى ...) اين كلمات با فتحه بلند تلفظ مى شود و به اينكه با واو يا ياء نوشته شده توجهى نمى شود. ممكن است چگونگى رسم همزه را هم از همين قبيل بدانيم چون همزه در مصحف مطابق لهجه كسانى نوشته شده كه آن را نمى خوانند و به جاى آن واو و ياء و الف نوشته شده است، و براى همين است كه مى گوييم آنها كه همزه را تلفظ مى كنند در واقع حرفى را تلفظ مى كنند كه رسم بر آن دلالت ندارد و اين مطلب را پيش از اين به طور مفصل بيان كرديم و اينكه چگونه علامت همزه از يكى از آن حروف سه گانه و سر حرف عين تركيب يافت.

و نيز مانند همين مقوله است علامتهاى زايدى كه براى نشان دادن تلفظ قديمى است كه تلفظ و علامتهاى جديد جايگزين آن شده است ولى علامت قديم در كتابت ثابت مانده

__________________________________________________

(1) دانى: المحكم، ص 185.

(2) النشر، ج 2، ص 141.

(3) البرهان، ج 1، ص 172.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 617

است و اين موضوع در مسأله همزه متجلى مى شود. همزه در كلماتى مانند: (أولئك، سأوريكم) با الف و واو و در كلماتى مانند (بايى، باييد،

مائه، نبأى، تلقاى) و نظير آنها با الف و ياء نوشته شده است. شك نيست كه اين دو علامت در تلفظ فقط يك صدا دارند و قارى به علامت زايد توجهى نمى كند. و نيز از اين باب است الف زايدى كه بعد از واو آخر كلمه نوشته مى شود. اين علامت نيز معادلى در تلفظ ندارد و قارى بايد آن را نخواند.

كتابت عربى در زمان نسخه بردارى مصاحف عثمانى حركات كوتاه و بعضى از حركات بلند بخصوص علامت فتحه بلند را نشان نمى داد و خواننده بايد با كمك گرفتن از حفظ و مطابق معمول تلفظ مى كرد تا صداى حركات كه در رسم نبود اظهار شود.

بعضى از علماى رسم و قرائت، با توجه به همين مطلب معتقد شده اند كه موافقت قرائت با خط مصحف گاهى حقيقى و گاهى فرضى است، البته با صرف نظر از علامتهاى حركات كوتاه. جعبرى مى گويد: موافقت با مصاحف گاهى حقيقى است، مانند قرائت ملك يوم الدين (حمد 1/ 4) با قصر، و گاهى تقديرى و فرضى است مانند قرائت همان كلمه با مد. و اين اختلاف، اختلاف دو گانه بودن است كه در حكم موافق مى باشند، يعنى از صحت يك وجه بطلان وجه ديگر لازم نمى آيد. گاهى هم اختلاف، اختلاف تضاد و تناقض است، يعنى از صحت يكى، بطلان ديگرى لازم مى آيد. آنچه واقع شده از قبيل اختلاف نوع اول است و تحقيق مطلب به اين گونه است كه گاهى خط، جهت تلفظ را نشان مى دهد، در اين صورت مخالفت با آن مخالفت تناقض است و گاهى آن را نشان نمى دهد، بلكه احتمال چند فرض را دارد. در اين صورت كسى كه عين

آن را تلفظ كند موافق حقيقى است و اگر غير آن را تلفظ كند موافق تقديرى و فرضى است چون جهت متعدد است، زيرا كه بدل در حكم عدم است و آنچه حذف شده در حكم ثابت است و آنچه وصل شده در حكم فصل است و آنچه فصل شده در حكم وصل است. و حاصل آن اين است كه گاهى يك حرف در رسم تبديل به حرفى ديگر مى شود و به اتفاق قاريان به همان صورت هم تلفظ مى گردد، مانند: اصْطَبِرْ (مريم 20/ 65) و گاهى رسم مى شود ولى به اتفاق قاريان تلفظ نمى شود، مانند: (الصلوة) و گاهى رسم مى شود ولى در تلفظ مورد اختلاف قرار مى گيرد، مانند (الغدوة) و گاهى حرفى اضافه مى شود و به اتفاق قاريان تلفظ مى شود، مانند:

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 618

حِسابِيَهْ (حاقه 69/ 20) و گاهى اضافه مى شود ولى به اتفاق قاريان خوانده نمى شود، مانند:

(اولئك) و (مائة) و گاهى اضافه مى شود ولى در تلفظ آن اختلاف نظر وجود دارد مانند:

(سلطنيه) (حاقه 69/ 29) و گاهى حرفى حذف مى شود، مانند: بِسْمِ اللَّهِ و «يرب» و نيز الرَّحْمنِ و نيز الدَّاعِ (بقره 2/ 186) و گاهى وصل مى شود و تلفظ هم تابع آن مى گردد، مانند: (منسككم) (بقره 2/ 200) و (عليهم) و گاهى وصل مى شود ولى تلفظ مخالف آن است، مانند: كهيعص و (يبنؤم) (طه 20/ 94) و گاهى مورد اختلاف است، مانند: وَيْكَأَنَّ (قصص 28/ 82) و گاهى جدا نوشته مى شود و جدا خوانده مى شود، مانند: حم عسق و گاهى جدا نوشته مى شود ولى با هم خوانده مى شود، مانند: (اسراءيل) و در (مال) اختلاف نظر وجود

دارد. «1»

ابن الجزرى نيز درباره وجوه مخالف رسمى كه جايز است سخن گفته و اظهار داشته است كه از شرايط صحت قرائت موافقت با يكى از مصاحف عثمانى است اگر چه موافقت احتمالى باشد، و گفته است كه منظور او از موافقت احتمالى مواردى است كه به صورت تقديرى و فرضى با رسم موافق است و اضافه كرده كه موافقت با رسم گاهى حقيقى است و آن در صورتى است كه به طور صريح موافق باشد و گاهى تقديرى است و آن موافقت احتمالى است. سپس از وجوه مخالفت با رسم مواردى را كه جايز است و مواردى را كه جايز نيست بيان كرده و گفته است: مخالفت با صريح رسم در حرف مدغم يا ثابت يا محذوف و مانند آنها مخالفت حساب نمى شود اگر قرائت آن ثابت باشد و به طور مستفيض و مشهور نقل شده باشد. آيا نمى بينى كه اثبات ياءهاى زايد و قرائت (و اكون من الصلحين) (منافقون 63/ 10) و ظاء در بِضَنِينٍ (تكوير 81/ 24) و مانند آنها را، از موارد مخالفت غير جايز با رسم نمى شمارند؟ زيرا كه مخالفت در اين گونه موارد قابل اغماض است چون هر دو به يك معنا بر مى گردد، و صحت روايت و مشهور بودن آن باعث پذيرش اين نوع از مخالفتها مى گردد. و اين بر خلاف افزايش يا كاستى يك كلمه يا تقديم و تأخير آن است حتى اگر در يك حرف از حروفى كه معنا دارد باشد؛ چون حكم آن حكم يك كلمه است و مخالفت رسم در آن جايز نيست و اين همان حد فاصل در پيروى

__________________________________________________

(1) خميلة ارباب

المراصد، برگ 6 أ- 7 ب. اين متن را قسطلانى هم نقل كرده (ج 1، ص 285- 284).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 619

يا مخالفت با رسم مى باشد. «1»

ابو بكر انبارى درباره وقف بر اسماء مؤنثى كه با تاء و يا هاء نوشته شده صحبت كرده و اختلاف قراء را در اين زمينه بيان نموده و اين نوع كلمات را از موارد مخالفت جايز با رسم دانسته است. او مى گويد: هر كجا حرف هاء در اسم مؤنث آمده باشد، وقف بر هاء و تاء هر دو جايز است، آيا نمى بينى آنها در مصحف گاهى به تاء و گاهى با هاء مى نويسند؟ و قراء در اين باره اختلاف كرده اند، بيشتر آنها مى گويند: در وقف نبايد از آنچه كه در مصحف آمده تجاوز كرد. بنابراين هر كجا با تاء آمده وقف بر تاء و هر كجا كه با هاء آمده وقف بر هاء مى كنيم ولى ديگران گفته اند: تو مخير هستى، اگر خواستى در هر كجا كه در كتاب خدا، هاء براى تأنيث نوشته شده مى توانى هم وقف بر هاء و هم وقف بر تاء كنى. اگر وقف بر هاء كردى دليل تو اين است كه اراده سكوت كرده اى و اگر وقف بر تاء كردى دليل تو اين است كه اراده وصل كرده اى. ابو بكر اضافه مى كند: اين روش ما را به تعجب وادار نمى كند، زيرا اگر مخالفت مصحف در وقف جايز باشد، در وصل نيز جايز خواهد بود، و از آنجا كه قراء بر ترك هر قرائتى كه مخالف مصحف باشد، اجتماع كرده اند، لذا بايد كسى كه در وصل يا وقف آگاهانه خلاف مصحف عمل مى كند،

خطا كرده باشد. «2»

اين نوع از مخالفت كه ناشى از طبيعت كتابت است به گونه اى است كه قارى نمى تواند از آن فرار كند و ناچار است كه از رسم تجاوز كند و مطابق با روايت بخواند و به مخالفت با رسم توجه نكند، زيرا صورتهاى هجاى كلمات كه در آنها علامتهاى زايدى وجود دارد و يا به طورى است كه با تلفظ مطابقت نمى كند، آنها متأثر از تلفظ قديمى است كه استعمال آن از بين رفته و تلفظ جديد جايگزين آن شده است ولى كتابت صورت قديمى را از دست نداده است. يا بگوييم كه كتابت در جهت نشان دادن تمام حروف كامل نشده است و لذا ناطق مى تواند كلمه را به صورت كمال يافته آن تلفظ كند، خواه علامتهاى موجود به تمام حروف آن دلالت داشته باشد يا بعضى از حروف آن علامتى در كتابت نداشته باشد.

از آنجا كه هجاى كلمه عربى به طور كلى با تلفظ آن در حالت وقف مشخص مى گردد،

__________________________________________________

(1) بنگريد به: النشر، ج 1، ص 12- 11.

(2) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 282- 281.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 620

لذا در كلماتى كه در رسم عثمانى به صورت وصل به كلمه بعدى نوشته شده اجازه مقدارى از مخالفت با رسم داده مى شود زيرا كه اصل همان وقف بر سكون است. «1» و از اينجاست كه وقف قارى بر آخر كلمه اى كه با وصل نوشته شده او را مخير مى سازد ميان اينكه ملتزم به قاعده شود و وقف بر سكون كند كه گاهى مصادف با آن مى شود كه رسم كلمه با وصل از رسم آن با

وقف مختلف است، و ميان اينكه وقف بر كلمه كند و در عين حال اصل كتابت بر وصل را هم مراعات نمايد. مثلا در همزه هاى مضموم آخر كلمه كه به صورت واو نوشته مى شود مانند: (العلموا، الضعفوا، شركوا، نشوا، يعبوا) گاهى قارى مجبور مى شود كه بر اين كلمات وقف كند. او خود را در ميان دو حالت مى يابد: يا اينكه به رسم ملتزم شود كه بناى آن بر وصل است، و يا اينكه وقف بر سكون نمايد. حمزه وقتى بر حرفى وقف مى كرد همزه آن را نمى خواند و مطابق كتابت وقف مى كرد. «2» و روش او با نام «تخفيف در رسم» مشهور است و منظور از آن اين است كه او در حالت وقف بر همزه، از خط مصحف پيروى مى كرد. «3»

هاى سكت نيز مانند موارد قبلى است و آن هايى است كه به چند كلمه داخل مى شود تا حركت حرف قبل را آشكار كند و آن در قرآن در هفت مورد آمده است: (يتسنه، سلطنيه، ماليه، حسابيه، ماهيه، كتابيه، اقتده.) درباره اين پديده پيش از اين صحبت كرديم و تمام قراء در اين كلمات اگر وقف كنند به پيروى از خط مصحف وقف بر هاء مى كنند، و اگر درج كنند، ميان آنها اختلاف نظر وجود دارد، حمزه در حال درج، هاء را ساقط مى كند و كسايى در بعضى از موارد ساقط و در بعضى اثبات مى كند و قاريان ديگر هاء را ثابت مى كنند، خواه در حال وصل باشد و خواه در حال وقف. «4» ابوبكر انبارى درباره اين هاء گفته است: كسى كه آن را در حال وقف اثبات و در حال وصل ساقط مى كند،

مى گويد:

هاى سكت داخل شده تا حركت حرف قبل آشكار شود و اينكه بدون هاء در آن وقف كنيم، ناپسند بود، چون فتحه ظاهر نمى شد وقتى هاء براى اظهار حركت در حال سكت

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 120.

(2) ابو بكر انبارى: ج 1، ص 384 و بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 468.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 445، 459 و بنگريد به: دانى: جامع البيان، برگ 156 ب.

(4) ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 164.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 621

بود، اگر سكت نباشد هاء هم از بين مى رود. كسى كه هاء را هم در حال وصل و هم در حال وقف ثابت مى كند، مى گويد: من مى خواهم فتحه حرف آخر را آشكار كنم و وصل هم مبنى بر وقف است. «1» و همين حالت را دارد (ما) استفهامى كه مجرور به حرف جر باشد، مانند: (عم، فيم، بم، لم، مم) همه اينها بدون هاء نوشته شده و قراء در وقف بر آنها اختلاف نظر دارند و از يعقوب و بزى روايت شده كه آنها اين كلمات را وقف به هاء مى كردند به خاطر همان جهتى كه در كلمات هفتگانه قبلى وجود داشت. «2»

از چيزهايى كه باز به اين جهت مربوط مى شود اين است كه تلفظ بعضى از حروفى كه علامت مستقلى دارد گاهى با همراه شدن با حروف ديگر از لحاظ صفات صوتى دچار تغييراتى مى شود و اين تغيير باعث مى گردد كه آن حرف صداى حرف ديگرى را پيدا كند ولى اين صدا باعث نمى شود كه الزاما رسم آن حرف هم تغيير يابد چون

اين تغيير در تلفظ تأثيرى در معنا ندارد و صداى جديد فرع صداى اصلى است و اين همان چيزى است كه دانشمندان جديد لغت شناسى آن را (فونيم) مى نامند. و از اينجاست كه قرائتهايى كه از اين پديده پيروى مى كنند، از جمله وجوه مخالف رسمى كه جايز است به حساب مى آيند.

از جمله مثالهاى تأثير پذيرى حروف در اثر مجاورت در قرائتها كه رسم آن تغيير پيدا نمى كند، كلمه الصِّراطَ (حمد 1/ 6) مى باشد، حمزه آن را ميان صاد و زاء تلفظ مى كرد و از ابو عمرو هم در بعضى از رواياتش چنين نقل گرديده است. «3» و ميان همان است اختلافى كه در كلمات (اصدق، تصديق، يصدقون، فاصدع، قصد، يصدر و مانند آنها) وجود دارد.

اين اختلاف در جايى است كه صاد ساكن باشد و به حرف دال برسد در چنين حالتى حمزه و كسايى و خلف صاد را با اشمام به زاء مى خوانند. رويس از يعقوب نقل مى كند كه در كلمه يُصْدِرَ در سوره قصص (28/ 33) و يَصْدُرُ در سوره زلزلة (99/ 6) با آنها موافق بود ولى در غير اينها مخالفت مى كرد. و بقيه قاريان همه را با صاد خالص خوانده اند. «4»

اشمام صاد به زاء و يا تلفظ به آن ميان صاد و زاء چيزى جز آشكار كردن صاد نيست و

__________________________________________________

(1) ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 306- 305.

(2) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 133.

(3) ابو على فارسى: ج 1، ص 36 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 271.

(4) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 251- 250.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 622

همان گونه كه

حرف زاء از لحاظ (جر و همس) مقابل سين است همين طور مقابل صاد مهموسه صدايى از مخرج آن است كه با جهر خوانده مى شود و اين همان چيزى است كه گفته شد. ابن مجاهد از اين پديده به «فربه كردن صاد» ياد مى كند و آنجا كه درباره قرائتهاى مختلف در كلمه (الصراط) بحث مى كند، مى گويد: «حمزه صاد را فربه مى كرد و ميان صاد و زاء تلفظ مى نمود و اين در كتابت ضبط نمى شود.» «1» و در كلمات ديگر صاد مهموسه به دال مجهوره متصل شده و صاد هم مجهور گرديده است و در كتابت عربى علامتى براى صاد مجهوره وجود ندارد چون آن يك حرف اصلى در لغت عربى نيست و بنابراين تلفظ اين كلمات با صاد مجهوره از موارد مخالفت با رسم است كه جايز مى باشد چون تأثير پذيرى حروف در اثر مجاورت پديده شناخته شده اى است كه احتياجى به تغيير علامت ندارد. مؤلف كتاب «المبانى» در مقدمه آن راجع به اين موضوع سخن زيبايى دارد به اين شرح «2»: عربها مى گويند: (اهدنا الصراط) و صاد را تشبيه به سين و آن را اشمام به زاء مى كنند و سين حمل به زاء مى شود. و گفته شده هيچ كدام از زاء و سين صورت صاد را تغيير نمى دهند همان گونه كه نون واقع قبل از باء در حالى كه نون ساكن باشد، مانند (من بعد و العنبر) و مانند آنها، در اين موارد، صداى نون شبيه صداى ميم است ولى در خط استعمال ندارد و غلبه با نون است و همچنين است زاء و سين كه صاد (الصراط) را در خط تغيير نمى دهند همان

گونه كه ميم در كلمه (العنبر) حرف نون را تغيير نمى دهد و شكل آن در خط دلالت بر اصل آن مى كند و صاد به نون شباهت پيدا كرده و به صورت مجهور خوانده مى شود همان گونه كه نون مجهور است.

ثانيا: وجوه مخالف رسم كه جايز است و به طبيعت رابطه قرائتها با رسم و طبيعت رسم عثمانى بر مى گردد

اشاره

ثانيا: وجوه مخالف رسم كه جايز است و به طبيعت رابطه قرائتها با رسم و طبيعت رسم عثمانى بر مى گردد

در كتابت عربى در زمان نسخه بردارى مصاحف عثمانى ميان حروفى كه علامتهاى مشابهى داشتند تشخيص داده نمى شد و همچنين علامتى براى حركتهاى كوتاه وجود

__________________________________________________

(1) السبعه، 106 و بنگريد به: 142.

(2) مقدمه كتاب المبانى، ص 147.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 623

نداشت و بعضى حركتهاى بلند هم در موارد بسيارى نوشته نمى شد، بخصوص الف و نيز واو و ياء در بعضى از حالتها. و براى همين بود كه رسم عثمانى نيز اين ويژگيها را داشت و چون مصاحف عثمانى به شهرها فرستاده شد، طبيعت اين رسم براى قاريان شهر اين فرصت را داد كه قرائتهاى روايت شده خود را حفظ كنند، زيرا كه رسم خالى از نقطه گذارى اعجام و اعراب و داراى اين ويژگى كه بعضى از حركات بلند حذف شده بود، اين امكان را داد كه قرائتهاى گوناگون بسيارى را به شرط موافقت با رسم تجويز كرد. و مى توانيم امكاناتى را كه رسم عثمانى در اختيار قرائتهاى صحيح گذاشت مورد مطالعه قرار بدهيم و در اين كار غالبا به كتاب «النشر فى القراءات العشر» تأليف ابن الجزرى (متوفى 833 ه) استناد مى كنيم كه مفصل ترين منبع در اين زمينه است. «1»

الف: درباره حروف صامت

بعضى از حروف صامت علامتهاى نوشتارى مشابهى دارند، مانند اشتراك باء و نون و ياء و تاء و ثاء در يك علامت، بخصوص اگر در آخر كلمه واقع نشوند. و از آنجا كه هنوز اين حروف با نقطه گذارى مشخص نشده بود، علامت (،) خالى از نقطه ممكن بود كه بر حسب

روايت يكى از آن پنج حرف باشد. احتمالاتى كه رسم عثمانى در زمينه

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى در كتاب النشر، ده قرائت از پيشوايان قرائت در شهرها را ذكر كرده و براى هر قارى دو روايت آورده است. او در (ج 1 ص 54) مى گويد: «من به روشن ترين قرائتى كه به دست مى رسيده و به صحيح ترين روايتى كه از پيشوايان دهگانه قرائت در شهرها نقل شده، استناد كردم. آنها از روزگاران گذشته مقتداى مردم بوده اند. و از هر پيشواى قرائتى به دو راوى و از هر راوى به دو طريق و از هر طريق به دو طريق مغربى و مشرقى، مصرى و عراقى و اسنادى كه به آنها مى رسد و گروههايى كه از آنها منشعب مى شود اكتفا كردم:

نافع (متوفى 169 ه) از دو روايت قالون (220 ه) و روش (197 ه) از او، و ابن كثير (120 ه) از دو روايت بزى (250) و قنبل (191) از اصحاب خود از او، و ابو عمرو (154) از دو روايت دورى (246) و سوسى (261) از يزيدى (202) از او، و ابن عامر (118) از دو روايت هشام (245) و ابن ذكوان (202) از اصحاب خود از او، و عاصم (127 يا 128) از دو روايت ابو بكر شعبه (193) و حفص (180) از او، و حمزه (156) از دو روايت خلف (229) و خلاد (220) از سليم (188) از او، و كسايى (189) از دو روايت ابو الحارث (240) و دورى (246) از او، و ابو جعفر (130) از دو روايت عيسى بن وردان (160) و سليمان بن جماز (170) از او، و يعقوب (205) از

دو روايت رويس (238) و روح (235) از او، و خلف (229) از دو روايت اسحاق الوراق (286) و ادريس الحداد (292) از او.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 624

حروف صامت دارد، كمتر از احتمالاتى است كه در زمينه حركات دارد، چون در حروف صامت تعداد محدودى چنين خصوصيتى دارند، كه از جمله آنهاست همان پنج حرفى كه در يك علامت مشترك مى باشند، زيرا كه مجموع مواردى را كه از اين قبيل بود و در كتاب «النشر» بر شمرديم براى قاريان دهگانه در غير اول مضارع فقط سى حرف بود. از جمله مثالهاى آن، موارد زير است كه بر حسب روايت حفص از عاصم نوشته شده است:

1. إِثْمٌ كَبِيرٌ (بقره 2/ 219) حمزه و كسايى با ثاء مثلث خوانده اند، به اين صورت:

(كثير) ولى بقيه قاريان با باء خوانده اند. «1»

2. نُنْشِزُها (بقره 2/ 259) ابن عامر و كوفيون (عاصم و حمزه و كسايى) بازاء منقوطه خوانده اند و بقيه قاريان با راء بدون نقطه قرائت كرده اند. «2»

3. فَتَبَيَّنُوا (نساء 4/ 94) دو بار و (حجرات 49/ 6) حمزه و كسايى و خلف در هر سه مورد (فتثبتوا) از تثبت خوانده اند و بقيه (فتبينوا) از (تبين) خوانده اند. «3»

4. يَقُصُّ الْحَقَّ (انعام 6/ 57) دو قارى مدينه (ابو جعفر و نافع) و ابن كثير و عاصم (يقصّ) با صاد بدون نقطه و مشدّد از (القصص) خوانده اند و بقيه قاريان با سكون قاف و كسر ضاد معجم از ماده (القضاء) خوانده اند. «4»

5. (و هو الذى يرسل الريح بشرا) (اعراف 7/ 57) و (فرقان 25/ 48) و (نمل 27/ 63) عاصم در هر سه مورد با باء موحده و

ضمّ آن و سكون شين خوانده و ابن عامر با نون و ضمّ آن و سكون شين خوانده و حمزه و كسايى و خلف با نون و فتح آن و سكون شين و بقيه قاريان با نون و ضمّ آن و ضم شين خوانده اند. «5»

6. أَهْلَكْناها (حج 22/ 45) دو قارى بصره (ابو عمرو و يعقوب) باتاى مضموم بدون الف و بقيه با نون مفتوح و الفى بعد از آن خوانده اند. «6»

__________________________________________________

(1) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 227.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 231.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 251.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 258.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 269.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 327.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 625

7. (واسبغ عليكم نعمه ظهرة) (لقمان 31/ 20) دو قارى مدينه و ابو عمرو و حفص با فتحه عين و هاء مضموم بنابر اينكه مذكر و جمع است (نعمه) خوانده اند ولى باقى قراء با سكون عين و تاء با تنوين نصب و به صورت مفرد (نعمة) خوانده اند. «1»

8. وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (احزاب 33/ 68) عاصم با باء موحده خوانده و از هشام قولهاى مختلفى نقل شده و بقيه با ثاء مثلث (كثيرا) خوانده اند. «2»

9. فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ (حجرات 49/ 10) يعقوب با كسره همزه و سكون خاء و با تاى مكسور بنابر اينكه جمع است خوانده و بقيه با فتحه همزه و خاء و سكون ياء بنابر اينكه تثنيه است خوانده اند. «3»

در اول فعل مضارع، گاهى قاريان حرف مضارع را نون متكلم و گاهى تاى خطاب و گاهى ياى غايب را روايت كرده اند،

و شكل حرف احتمال هر سه قرائت را دارد. مجموع مواردى را كه مربوط به حرف مضارع مى شود شمارش كرديم حدود دويست و ده مورد بود. و از جمله مثالهاى اين باب كه ابن الجزرى نقل كرده و در دو سوره توبه و يونس مورد اختلاف قاريان مى باشد، موارد زير است:

1. (أن تقبل منهم نفقهم) (توبه 9/ 54) حمزه و كسايى و خلف بنابر مذكر بودن با يا خوانده اند و بقيه با تاء خوانده اند.

2. إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً (9/ 66) عاصم (نعف) با نون مفتوح و ضمّ فاء و (نعذّب) با نون و كسره ذال و (طائفة) با نصب خوانده، ولى بقيه (يعف) با ياى مضموم و فتحه فاء و (تعذب) با تاى مضموم و فتحه ذال و (طائفة) با رفع خوانده اند. «4»

3. (من بعد ما كان يزيع قلوب فريق منهم) (9/ 117) حمزه و حفص بنابر مذكر بودن با ياء و بقيه بنابر مؤنث بودن با تاء خوانده اند. «5»

4. (يفصّل الايت) (يونس 10/ 5) ابن كثير و دو قارى بصره و حفص با ياء و بقيه با نون

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 347.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 349.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 376.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 280.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 281.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 626

خوانده اند. «1»

5. (سبحنه و تعالى عما يشركون) (10/ 18) و در دو جا از سوره نحل (16/ 1، 3) و در سوره روم (30/ 40) حمزه و كسايى و خلف در اين چهار مورد كلمه را خطاب گرفته اند ولى بقيه، آنها

را غايب دانسته اند. «2»

6. ما تَمْكُرُونَ (10/ 21) روح به صورت غايب و بقيه به صورت خطاب خوانده اند. «3»

7. فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا (10/ 58) ابو جعفر و ابن عامر و رويس به صورت خطاب و بقيه به صورت غايب خوانده اند. «4»

8. هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (10/ 58) ابو جعفر و ابن عامر و رويس به صورت خطاب و بقيه به صورت غايب خوانده اند. «5»

9. وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ (10/ 100) ابو بكر با نون و بقيه با ياء خوانده اند. «6»

از آنجا كه تنوين رسم مشخصى در مصحف عثمانى نداشت، اين موضوع زمينه اى براى اختلاف قراء در اثبات و يا ترك تنوين بخصوص تنوين ضمه و كسره گرديد، به گونه اى كه هر دو قرائت مطابق با رسم عثمانى بود، و لذا در تنوين اين كلمات اختلاف نظر وجود دارد: (فلا خوف عليهم) و (لا خوف عليكم) و (فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج) (بقره 2/ 197) و لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ (2/ 254) و لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (ابراهيم 14/ 31) و لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ (طور 52/ 23) يعقوب در همه جا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ خوانده با فتحه فاء و حذف تنوين، ولى بقيه با رفع و تنوين خوانده اند. ابو جعفر و ابن كثير و دو قارى بصره فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ با رفع و تنوين خوانده اند و همچنين ابو جعفر وَ لا جِدالَ خوانده ولى بقيه هر سه كلمه را با فتحه و بدون تنوين قرائت كرده اند. و نيز ابن كثير و دو قارى بصره لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ

لا شَفاعَةٌ در سوره بقره و (لا بيع فيه و لا

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 282.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 282.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 282.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 285.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 285.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 287.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 627

خِلالٌ در سوره ابراهيم و لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ در سوره طور همان گونه خوانده اند، و بقيه در اين كلمات هفتگانه با رفع و تنوين خوانده اند. «1»

مثالهاى ديگرى براى اين پديده وجود دارد كه به اول آنها حرف لا نافيه داخل نشده است، از جمله: مُوهِنُ كَيْدِ (انفال 8/ 18) «2» و بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص 38/ 46) «3» و «هل هنّ كشفت ضرّه ... هل هنّ ممسكت رحمته» (زمر 39/ 38) «4» و وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ (صف 61/ 8) «5» و إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ (طلاق 65/ 3) «6» و إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (نازعات 79/ 45) «7» و در تمام اين موارد بعضى از قاريان با تنوين خوانده و بعضى ديگر تنوين را به جهت اضافه حذف كرده اند. بنابر تفصيلى كه در كتاب «النشر» در موارد مذكور داده شده است، اين موارد با تنوين خوانده شود مطابق با رسم مصحف است و بدون تنوين هم خوانده شود مطابق با رسم مصحف است.

در مثالهايى كه گذشت اختلاف در حروف صامت بود و طبيعت رسم عثمانى براى قراء اين زمينه را فراهم كرده بود كه اين اختلافات را نقل كنند و در عين حال در قرائتهاى آنان شرايط قرائت صحيح كه يكى

از آنها موافقت با رسم عثمانى است فراهم گردد.

قرائتهاى ديگرى را مى بينيم كه در آنها نيز اختلاف در حروف صامت است ولى قرائت شاذ به حساب مى آيند چون هجاى كلمه در آنها تغيير مى يابد و لذا شرط موافقت خط مصحف را ولو به صورت احتمالى ندارند. «8»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 211.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 279.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 361.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 363.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 387.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 388.

(7) همان مصدر، ج 2، ص 398.

(8) مثالهاى آن را در: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات، ص 266- 265 ببينيد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 628

ب: در زمينه حركات

بارها گفته ايم كه كتابت عربى هيچ گونه علامتى براى نشان دادن حركات كوتاه نداشت و رسم عثمانى هم بر همين روال بود و ابو الاسود دئلى كه علامتهايى را براى حركات وضع كرد، در نيمه دوم قرن اول هجرى اين كار را انجام داد و دانشمندان كه يكى از شرايط صحت قرائت را موافقت رسم عثمانى مى دانند، منظورشان رسم عثمانى خالى از حركات است و براى همين است كه وجوه اختلاف در قرائتهاى فراوان نقل شده آن هم به گونه اى كه روايت آن صحيح و در سطح بالايى است.

از آنجا كه لغت عربى و ساير لغات سامى معناى عمومى كلمه را مربوط به تعدادى از حروف صامت مى كند و آنگاه در تغيير معانى كلمه ساخته شده از حروف صامت، به تغيير حركات در صامت ها، تكيه مى كند «1» لذا پديده تغيير حركات كوتاه قسمت مهمى از وجوه اختلاف در

قرائتهاى صحيح را كه از پيشوايان فن در شهرها نقل شده تشكيل مى دهد. ما در اينجا بعضى از مثالهايى را مى آوريم تا ميزان رخصتى را كه طبيعت رسم عثمانى در نقل قرائتهاى مختلف در زمينه حركات كوتاه داده، معلوم شود. اين اختلافها گاهى در حذف و گاهى در اثبات و گاهى در تغيير حركات است.

از جمله مثالهاى اثبات يا حذف حركت كوتاه، موارد زير است:

1. وَ لْيَحْكُمْ (مائده 5/ 47) حمزه با كسره لام و نصب ميم خوانده و بقيه با سكون هر دو خوانده اند. «2»

2. وَ لِتُصْنَعَ (طه 20/ 39) ابو جعفر با سكون لام و جزم عين و بقيه با كسر لام و نصب خوانده اند. «3»

3. وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا (حج 22/ 29) ابن ذكوان هر دو كلمه را با كسره لام خوانده و بقيه آنها را ساكن خوانده اند و ابو بكر در وَ لْيُوفُوا واو را مفتوح و فاء را مشدّد روايت كرده است. «4»

__________________________________________________

(1) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات، ص 283.

(2) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 254.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 320.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 326.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 629

4. الْمَعْزِ (انعام 6/ 143) ابن كثير و دو قارى بصره با فتحه عين و بقيه با سكون آن خوانده اند. «1»

5. قِطَعاً (يونس 10/ 27) ابن كثير و يعقوب و كسايى با سكون طاء و بقيه با فتحه آن خوانده اند. «2»

6. زَهْرَةَ الْحَياةِ (طه 20/ 131) يعقوب با فتحه هاء و بقيه با سكون آن را خوانده اند «3».

7. فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ (فصلت 41/ 16) ابو جعفر و ابن

عامر و كوفيون با كسره حاء و بقيه با سكون آن خوانده اند «4».

و از جمله مثالهاى اختلاف در نوع حركت كوتاه در غير آخر كلمه موارد زير است:

1. فَمَنِ اضْطُرَّ (بقره 2/ 173) در كلمه (اضطر) اختلاف شده ابو جعفر با كسره طاء در هر جا كه باشد و بقيه با ضمه آن خوانده اند. «5»

2. يَعْرِشُونَ (اعراب 7/ 137) و در سوره نحل (16/ 68) ابن عامر و ابو بكر در هر دو مورد با ضمه راء و بقيه با كسره آن خوانده اند. «6»

3. فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (قيامة 75/ 7) دو قارى مدينه با فتحه راء و بقيه با كسره آن خوانده اند. «7»

4. مَيْسَرَةٍ (بقره 2/ 280) نافع با ضمه سين و بقيه با فتحه آن خوانده اند. «8»

5. حِجُّ الْبَيْتِ (آل عمران 3/ 97) ابو جعفر و حمزه و كسايى و خلف و حفص با كسره حاء و بقيه با فتحه آن خوانده اند. «9»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 266.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 283.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 322.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 366.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 226.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 271.

(7) همان مصدر، ج 2، ص 393.

(8) همان مصدر، ج 2، ص 236.

(9) همان مصدر، ج 2، ص 241.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 630

6. مَطْلَعِ الْفَجْرِ (قدر 97/ 5) كسايى و خلف با كسره لام و بقيه با فتحه آن خوانده اند. «1»

و از جمله مثالهاى اختلاف حركات در آخر كلمه ها موارد زير است:

1. فَتُذَكِّرَ (بقره 2/ 282) حمزه با رفع راء و بقيه با فتحه

آن خوانده اند. «2»

2. وَ يَجْعَلْ لَكَ (فرقان 25/ 10) ابن كثير و ابن عامر و ابو بكر با رفع لام و بقيه با جزم آن خوانده اند. «3»

3. فَتَنْفَعَهُ (عبس 80/ 4) عاصم با نصب عين و بقيه با رفع آن خوانده اند. «4»

4. الْأَرْحامَ (نساء 4/ 1) حمزه با كسره ميم و بقيه با نصب آن خوانده اند. «5»

5. وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً (نساء 4/ 11) دو قارى مدينه با رفع و بقيه با نصب آن خوانده اند. «6»

6. (هذا يوم ينفع) (مائده 5/ 119) نافع با نصب (يوم) و بقيه با رفع آن خوانده اند. «7»

كتابت عربى در بيشتر حالات، فتحه بلندى را كه در وسط كلمه باشد نشان نمى داد، و همين طور بود ضمه و كسره بلندى كه به ترتيب به واو و ياء متصل بودند، به اضافه اينكه علامتهاى اين حركات سه گانه بخصوص علامت كسره بلند گاهى در آخر كلمه حذف مى شد و به نظر مى رسد كه تأثير ننوشتن علامت فتحه بلند وسطى، در فراهم آمدن شرط موافقت با رسم در بيشتر قرائتها از تأثير ننوشتن علامت ضمه بلند و كسره بلند بيشتر بوده است.

اينك چند مثال از قرائتهاى مختلفى را كه در اثر اين پديده به وجود آمده و مربوط به فعل مضارع و امر و ماضى و اسمهاى مفرد و جمع مى باشد، در زير مى آوريم:

1. وَ ما يَخْدَعُونَ (بقره 2/ 9) نافع و ابن كثير و ابو عمرو آن را با ضمّ ياء و الفى بعد از خاء و كسره دال خوانده اند، و بقيه با فتحه ياء و سكون خاء و فتحه دال بدون الف

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 403.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 236.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 333.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 398.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 247.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 247.

(7) همان مصدر، ج 2، ص 256.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 631

خوانده اند «1».

2. «تزور» (كهف 18/ 17) ابن عامر و يعقوب آن را (تزورّ) با سكون زاء و تشديد راء بدون الف خوانده اند و كوفيون با فتحه زاء و بدون تشديد آن را الفى بعد از آن و تخفيف راء خوانده اند و بقيه نيز همين طور جز اينكه زاء را تشديد داده اند. «2»

3. «حتى يلقوا» در سوره زخرف (43/ 83) و در سوره طور (52/ 45) و در سوره معارج (70/ 42) ابو جعفر با فتحه ياء و سكون لام و فتحه قاف بدون الفى قبل از آن و به صورت (يلقوا) خوانده و بقيه با ضمه ياء و فتحه لام و الفى بعد از آن و ضمه قاف و به صورت (يلاقوا) خوانده اند. «3»

4. «فلا يخف ظلما» (طه 20/ 112) ابن كثير (يخف) با جزم خوانده و بقيه با رفع خوانده اند. «4»

5. «قل ربّى يعلم» (انبياء 21/ 4) حمزه و كسايى و خلف و حفص (قال) با الف بنا بر خبريت خوانده و بقيه (قل) بدون الف بنابر امر بودن خوانده اند. «5»

6. وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى در سوره بقره (2/ 51) و سوره اعراف (7/ 142) و نيز در سوره طه (20/ 80): «و وعدنكم جانب الطور الايمن» ابو جعفر و دو قارى بصره با قصر الف از (وعد) خوانده اند و بقيه با مد الف از (مواعده)

خوانده اند. «6»

7. «او لسستم» در سوره نساء (4/ 43) و سوره مائده (5/ 6) حمزه و كسايى و خلف بدون الف و بقيه با الف خوانده اند. «7»

8. «ملك يوم الدين» (حمد 1/ 4) عاصم و كسايى و خلف و يعقوب با الف مدّ خوانده اند و بقيه بدون الف خوانده اند. «8»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 207.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 310.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 370.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 322.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 323.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 212.

(7) همان مصدر، ج 2، ص 250.

(8) همان مصدر، ج 2، ص 271.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 632

9. «فاخذتكم الصعقة» (ذاريات 51/ 44) كسايى «الصّعقة» با سكون عين و بدون الف خوانده و بقيه با كسره عين و الفى پيش از آن خوانده اند. «1»

10. عِظاماً نَخِرَةً (نازعات 79/ 11) حمزه و كسايى و خلف و ابو بكر و رويس «ناخرة» با الف خوانده اند و بقيه بدون الف خوانده اند. «2»

11. أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ (توبه 9/ 17) دو قارى بصره و ابن كثير (مسجد اللّه) به صورت مفرد خوانده اند و بقيه به صورت جمع خوانده اند. «3»

12. آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (يوسف 12/ 7) ابن كثير بدون الف و به صورت مفرد خوانده و بقيه با الف و به صورت جمع خوانده اند. «4»

13. بِكافٍ عَبْدَهُ (زمر 39/ 36) ابو جعفر و حمزه و كسايى و خلف (عباده) و بقيه عَبْدَهُ خوانده اند. «5»

در اين گونه موارد و موارد ديگر كسى كه كلمه را بدون فتحه بلند خوانده به طور تحقيق با رسم مصحف موافقت كرده

(البته با صرف نظر از حركات كوتاه) و كسى كه فتحه بلند را در تلفظ اثبات نموده به طور فرضى و احتمالى با رسم مصحف موافقت كرده است، زيرا كه حذف علامت فتحه بلند در وسط كلمه يك خصيصه عمومى در كتابت عربى در عصر نسخه بردارى مصاحف عثمانى مى باشد كه براى قاريان اين زمينه را فراهم كرده كه قرائتهايى را روايت كنند كه در آنها فتحه بلند آمده با اينكه در رسم نوشته نشده است.

در كتابت عربى همواره حرف مشدّد با يك علامت نوشته مى شود.

در رسم عثمانى نيز چنين است. در چندين قرائت ميان مشدّد بودن يك حرف و تبديل تشديد به فتحه بلند اختلاف شده است كه هر دو صورت موافق با خط مصحف است و از جمله مثالهاى آن موارد زير مى باشد:

1. فَرَّقُوا دِينَهُمْ در سوره انعام (6/ 159) و سوره روم (30/ 32) حمزه و كسايى «فارقوا»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 377.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 397.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 278.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 293.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 362.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 633

با الف و تخفيف راء و بقيه بدون الف و با تشديد راء خوانده اند. «1»

2. وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ (لقمان 31/ 18) ابن كثير و عاصم و ابن عامر و يعقوب با تشديد عين و بدون الف و بقيه با تخفيف آن و الفى پيش از آن خوانده اند. «2»

سابقا گفتيم كه فتحه بلند در آخر بسيارى از كلمات به صورت ياء نوشته شده و آن در خط ياء، ولى در تلفظ فتحه بلند

است. در اين زمينه هم قرائتهاى مختلفى روايت شده كه كلمه را با ياء نوشته اند و در تلفظ فتحه بلند و يا ياء خوانده اند و هر دو قرائت موافق با رسم است. از جمله مثالهاى آن موارد زير مى باشد:

1. لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ (يونس 10/ 11) ابن عامر و يعقوب با فتحه قاف و ضاد و تبديل ياء به الف و نصب «جلهم» و بقيه با ضمه قاف و كسره ضاد و فتحه و رفع «اجلهم» خوانده اند. «3»

2. لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ (نحل 16/ 37) كوفى ها با فتحه ياء و كسره دال و بقيه با ضمه ياء و فتحه دال خوانده اند. «4»

3. كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ (شورى 42/ 3) ابن كثير با فتحه حاء به صورت فعل مجهول خوانده و بقيه با كسره حاء به صورت معلوم خوانده اند. «5»

از آنجا كه دو علامت واو و ياء علاوه بر اينكه نماينده دو حرف صامت هستند، صداى ضمه و كسره بلند را هم نشان مى دهند، اين امر نيز زمينه را براى قرائتها فراهم نمود كه كلمه را با واو و ياى صامت و يا دو حركت بلند بخوانند و هر دو قرائت هم موافق خط مصحف است، از جمله آنهاست: (موص و موصّ) «6» و (روح و روح) «7» و إِنْ تَوَلَّيْتُمْ (محمد 47/ 22) كه رويس با ضمه تاء و واو و كسره لام خوانده و بقيه با فتحه هر سه خوانده اند. «8»

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 266.

(2) همان مصدر، ج 2، ص 346.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 282.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 304.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 367.

(6) همان مصدر، ج 2، ص 226.

(7) همان مصدر، ج 2، ص 383.

(8) همان مصدر، ج 2، ص 374.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 634

همچنين است حال در ياءهايى كه در رسم حذف شده اند ولى در اثبات يا حذف آنها در مقام وصل يا وصل و وقف هر دو، اختلاف شده است، مانند (الداع، الجوار، المناد، التناد، يأت، يسر، نبغ) و نظير آنها. كسى كه اين كلمات را با حذف ياء خوانده به طور تحقيق با خط مصحف موافقت كرده و كسى كه ياء را اثبات نموده به صورت تقديرى و فرضى با خط موافقت كرده است. «1» و باز مانند آن است وصل هاى ضمير مفرد مذكر در صورتى كه مضموم باشد و ما قبل آن واو ساكن باشد و يا مكسور باشد و ما قبل آن ياى ساكن باشد در قرائت ابن كثير در صورت وقف، صله حذف مى شود «2».

علامت الف در كتابت عربى نشان دهنده همزه است، خواه همزه قطع باشد يا همزه وصل، و نيز همان علامت نشان دهنده فتحه بلند است. و اين حقيقت نيز زمينه را براى اختلاف قرائتها فراهم كرده در حالى كه شرط موافقت رسم را هم دارد. از جمله مواردى كه در آنها اختلاف شده كه آيا همزه قطع است يا همزه وصل موارد زير است:

1. قالَ أَعْلَمُ (بقره 2/ 259) حمزه و كسايى با وصل و سكون ميم بنابر اينكه فعل امر است خوانده اند و در ابتداى كلام همزه وصل را مكسور مى كنند و بقيه همزه را همزه قطع مى دانند و كلمه را بنا بر اينكه خبر باشد مرفوع مى خوانند. «3»

2. وَ يَوْمَ

تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا (مؤمن 40/ 46) ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر و ابو بكر «ادخلوا» را با همزه وصل و ضمه خاء خوانده اند و در ابتداى كلام همزه را مضموم مى كنند و بقيه همزه را همزه قطع و در هر دو حال مفتوح و خاء را مكسور مى دانند. «4»

3. انْظُرُونا (حديد 57/ 13) حمزه، همزه را قطع و مفتوح و ظاء را مكسور مى خواند و بقيه همزه را وصل و ظاء را مضموم مى دانند. «5»

از مثالهاى اختلاف در الف كه آيا همزه است يا فتحه بلند، موارد زير است:

1. وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (نمل 27/ 87) حمزه و خلف و حفص با فتحه تاء و قصر همزه و

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 161، 180 و بنگريد به: ابو بكر الانبارى: ج 1، ص 233 به بعد.

(2) بنگريد به: دانى: التيسير، ص 29.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 131.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 365.

(5) همان مصدر، ج 2، ص 384.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 635

بقيه با مدّ همزه و ضمه تاء خوانده اند. «1»

2. مِنْسَأَتَهُ (سبأ 34/ 14) دو قارى مدينه و ابو عمرو آن را با الف بعد از سين بدون همزه خوانده اند و از ابن ذكوان سكون همزه نقل شده و از هشام قولهاى مختلفى روايت شده و بقيه با فتحه همزه خوانده اند. «2»

3. آسِنٍ (محمد 47/ 15) ابن كثير بعد از همزه مدّ نداده ولى بقيه با مدّ خوانده اند. «3»

اين مثالها، چه آنها كه مربوط به حروف صامت هستند و چه آنها كه مربوط به حركتهاى بلند و كوتاه هستند و

مثالهاى ديگرى كه به جهت رعايت اختصار نياورديم، همگى اين مطلب را توضيح مى دهد كه چگونه رسم عثمانى با ويژگيهائى كه دارد، اين فرصت را به مسلمانان در شهرهاى مختلف داد تا قرائتى را كه از صحابه ساكن آن شهر آموخته بودند و موافق خط مصحف بوده حفظ كنند و آنچه را كه مخالف با آن بوده ترك نمايند مانند قرائتهايى كه با تقديم يا تاخير كلمه يا افزايش و كاستى يك حرف كه در رسم عثمانى احتمال آن داده نمى شود. و بدين گونه رسم عثمانى به صورت ركنى درآمد كه بايد قرائت با آن موافقت داشته باشد تا قرائت صحيح تلقى گردد، البته پس از آنكه روايت آن ثابت شد. ولى ديديم كه موافقت قرائت با رسم به مقدار معينى از مخالفت با رسم اجازه مى داد كه قسمتى از آن به طبيعت كتابت و قسمتى ديگر به طبيعت رابطه قرائتها با رسم عثمانى مربوط مى شد.

البته موافقت با رسم عثمانى تنها شرط صحت قرائت نبود، بلكه پيش از هر چيزى مى بايست نقل آن قرائت درست باشد به طورى كه پيش از اين به تفصيل بيان كرديم. و براى همين است كه قرائتهايى وارد شده كه با رسم عثمانى مطابق است و در عين حال آن را قرائت شاذّ مى دانند. چون آن قرائت مانند قرائتهاى صحيح نقل متواتر ندارد. و نيز مثالهاى فراوانى وجود دارد كه مربوط به قرائتهايى است كه به جهت مخالفت آنها با رسم عثمانى شاذ شناخته شده اند، و مثالهاى ديگر هم وجود دارد از قرائتهايى كه به جهت

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 339.

(2) همان مصدر، ج 2، ص

349.

(3) همان مصدر، ج 2، ص 374.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 636

ضعف روايت، شاذ تلقى شده اند هر چند كه با رسم عثمانى موافق هستند و يا لا اقل احتمال موافقت داده مى شود. «1»

__________________________________________________

(1) از مثالهاى قرائتهاى شاذى كه مخالف با رسم است مواردى است كه ابو عبيد آنها را در كتاب فضائل القرآن در فصلى تحت عنوان (حرفهاى زايدى كه با خط مصحف مخالف است) آورده (بنگريد به: فضائل القرآن، لوح 43- 37) و از مثالهاى قرائتهاى شاذى كه گاهى موافق رسم و گاهى مخالف آن است، مواردى است كه ابن ابى داود در كتاب: المصاحف آورده و نيز مواردى است كه «آرتر جفرى» محقق كتاب المصاحف آنها را جمع آورى كرده و همراه با المصاحف چاپ نموده است و نيز مواردى كه در مختصر كتاب البديع تأليف ابن خالويه و نيز در كتاب المحتسب تأليف ابن جنى آمده است. البته مصادر ديگرى هم براى قرائتهاى شاذّ وجود دارد. در اين زمينه بنگريد به:

دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 10 به بعد، و نيز همو در كتاب القراءات القرآنيه مثالهاى بسيارى از قرائتهاى شاذّ را آورده كه بعضى از آنها موافق رسم و بعضى از آنها مخالف رسم است، بخصوص در موضوع همزه و ترك آن و موضوع اختلاف حركات.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 637

مبحث پنجم كلماتى كه رسم آنها در مصاحف عثمانى مختلف است

مبحث پنجم كلماتى كه رسم آنها در مصاحف عثمانى مختلف است

از چيزهايى كه به موضوع رابطه قرائتها با رسم عثمانى متعلق است اين است كه هجاى تعدادى از كلمات، از لحاظ كمى و زيادى در مصاحف عثمانى مختلف است. گذشتگان از پيشوايان

قرائت درباره تعيين اين كلمات از همان آغاز روايتهايى را نقل كرده اند و درباره اين موضوع تعدادى كتاب نوشته شده كه ابن نديم چند تا از آنها را ذكر كرده است، از جمله: «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق» تأليف ابن عامر يحصبى پيشواى اهل شام (متوفى 118 ه) و كتاب: «اختلاف مصاحف اهل المدينه و اهل الكوفه و اهل البصرة» تأليف كسايى (متوفى 189 ه) و كتاب «اختلاف اهل الكوفه و البصرة و الشام فى المصاحف» تأليف فرّاء (متوفى 207 ه) و كتاب «اختلاف المصاحف» تأليف خلف بن هشام البزار (متوفى 229 ه) و كتاب «اختلاف المصاحف» تأليف ابن ابى داود، و شايد اين كتاب همان كتاب «المصاحف» باشد كه چاپ شده و يا كتابى غير از آن باشد. ابن نديم جز

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 638

آنچه گفته شد، كتابهاى ديگرى هم در اين موضوع ذكر كرده است. «1»

هيچ يك از اين كتابها، امروز در دست نيست جز كتاب ابن ابى داود، البته اگر آن را همان كتاب «المصاحف» چاپ شده بدانيم. البته اين كتاب معلومات بسيارى درباره تاريخ و قرائت قرآن و مصاحف صحابه و مطالب اندكى راجع به اختلاف مصاحف عثمانى دارد، هر چند كه آن كتابها به دست ما نرسيده است، ولى مطالب آنها در ضمن كتابهاى ديگر به دست ما رسيده است، مثلا ابو عبيد در «فضائل القرآن» «2» و ابن ابى داود در «المصاحف» «3» اختلاف ميان مصاحف را آورده اند، و دانى آنها را در «المقنع» جمع آورى كرده «4» و قسمتى از آن را ابو العباس مهدوى در كتاب «هجاء مصاحف الامصار» نقل كرده است

«5» و ابو حيان به نقل از خلف بن هشام البزار، اختلافهاى موجود ميان مصحف اهل مدينه و اهل عراق را ذكر نموده است «6» و علاوه بر اينها، موارد اختلاف در مصادر ديگر نيز آمده است. «7»

لازم است ميان دو نوع از اختلاف در هجاى كلمات مصاحف، عثمانى تفاوت گذاشت؛ زيرا بعضى از كلمات وجود دارد كه در بعضى از مصاحف، در آن كلمات، الف به عنوان علامت فتحه بلند نوشته شده و در بعضى الف حذف شده و اختلافهايى شبيه اين كه تلفظ كلمه در هر دو حالت يكى است، يا مانند اختلاف در فصل يا وصل بعضى از كلمات كه غالبا باعث اختلاف در تلفظ نمى شود، مانند: «قل بئس ما يأمركم» (بقره 2/ 93) كه در بعضى از مصحفها جدا نوشته شده ولى در بعضى ديگر به صورت (بئسما) سرهم نوشته شده يا مثلا در بعضى از مصاحف «نحن ابنؤا اللّه» (مائده 5/ 18) آمده و در بعضى ديگر أَبْناءُ اللَّهِ بدون واو آمده است. و نيز در بعضى از مصاحف «و لا وضعوا» (توبه 9/ 47) آمده و در بعضى ديگر «و لا اوضعوا» با يك الف زائد آمده است و نيز در بعضى از مصاحف

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الفهرست، ص 36.

(2) لوح 46- 44.

(3) ص 37 به بعد.

(4) ص 92 به بعد.

(5) بنگريد به:؟؟- 118.

(6) البحر المحيط، مجلد 1، ص 398.

(7) ابو بكر باقلانى: ص 394- 389 و مقدمه كتاب المبانى از يك مؤلف ناشناخته، ص 117.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 639

سُبْحانَ رَبِّي (اسراء 17/ 93) با الف ثبت شده و

در بعضى ديگر (سبحن) بدون الف نوشته شده است. «1» اختلاف در اين گونه مثالها منجر به اختلاف در تلفظ نمى شود و بنابراين در هر دو رسم، قرائت يكى است و اختلاف هجاء در قرائت تأثير نمى كند.

ولى در اينجا نوع ديگرى از اختلاف در هجاى كلمات وجود دارد كه شامل كمى يا زيادت حرف يا تبديل جاى يك حرف مى شود و اين اختلاف باعث اختلاف در تلفظ مى گردد و هدف ما در اين بحث بررسى اين نوع از اختلاف مى باشد. مصادر نخستين ثابت كرده اند كه اين اختلافها يا به مصحفهاى امام كه در زمان خليفه سوم از مدينه به شهرها فرستاده شد، مربوط مى شود و يا در مصاحف قديمى كه از روى مصاحف عثمانى استنساخ شده، وجود داشته است.

طبق اطلاع ما قديمى ترين مصدرى كه از اين اختلاف صحبت كرده همان روايتى است كه ابو عبيد در كتاب «فضائل القرآن» آورده و دانى هم آن را در المقنع از ابو عبيد نقل كرده است. «2» ما اينكه متن روايت ابو عبيد را در اينجا مى آوريم، زيرا كه اين روايت قديمى ترين روايت در اين زمينه است و پس از اين روايت، روايتهاى ديگر اين موضوع را نقل خواهيم كرد.

در كتاب «فضائل القرآن» تأليف ابو عبيد قاسم بن سلام آمده است: «3» «حروف قرآن كه مصاحف اهل حجاز و اهل عراق در آنها اختلاف دارند. ابو عبيد مى گويد: اسماعيل بن جعفر المدنى به من گفت: مصاحف اهل حجاز و اهل عراق در اين حروف اختلاف دارند:

1. اهل مدينه در سوره بقره (2/ 132) «و اوصى بها ابراهيم بنيه» را با الف نوشته اند و اهل عراق وَ وَصَّى بدون

الف نوشته اند.

2. اهل مدينه در سوره آل عمران (3/ 133) سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ را بدون واو و اهل عراق وَ سارِعُوا با واو نوشته اند.

__________________________________________________

(1) درباره اين مثالها و مثالهاى ديگر رجوع شود به: دانى: المقنع، ص 92 به بعد.

(2) المقنع، ص 112- 108.

(3) فضائل القرآن، لوح 46- 44.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 640

3. اهل مدينه در سوره مائده (5/ 53) «يقول الذين آمنوا هؤلاء الذين اقسموا باللّه جهد ايمنهم» را بدون واو و اهل عراق (و يقول) با واو نوشته اند.

4. اهل مدينه در همان سوره (5/ 54) «يا أيها الذين آمنوا من يرتدد منكم عن دينه» را با دو دال و اهل عراق مَنْ يَرْتَدَّ با يك دال نوشته اند.

5. اهل مدينه در سوره برائت (9/ 107) «الذين اتخذوا مسجد ضرارا» را بدون واو و اهل عراق وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا با واو نوشته اند.

6. اهل مدينه در سوره كهف (18/ 36) «لاجدن خيرا منهما منقلبا» را به صورت تثنيه و اهل عراق خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً به صورت مفرد نوشته اند.

7. اهل مدينه در سوره شعراء (26/ 217) «فتوكل على العزيز الرحيم» را با فاء و اهل عراق وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ با واو نوشته اند.

8. اهل مدينه در سوره مؤمن (40/ 26) أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ بدون الف و اهل عراق «او ان» با الف نوشته اند.

9. اهل مدينه در سوره عسق (شورى 42/ 30) فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ بدون فاء و اهل عراق فَبِما كَسَبَتْ با فاء نوشته اند.

10. اهل مدينه در سوره زخرف (43/ 71) تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ با هاء و اهل عراق «تشتهى الانفس» بدون هاء نوشته اند.

11. اهل مدينه در سوره حديد

(57/ 24) «انّ اللّه الغنىّ الحميد» بدون (هو) و اهل عراق فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ نوشته اند.

12. اهل مدينه در سوره والشمس (91/ 15) «فلا يخاف عقبيها» با فاء و اهل عراق وَ لا يَخافُ عُقْباها با واو نوشته اند.

ابو عبيد مى گويد: اين حروفى است كه مصاحف اهل شام و اهل عراق در آن اختلاف دارند و گاهى با مصاحف اهل حجاز موافق و گاهى با آن مخالف است:

ابو عبيد مى گويد: حديث كرد ما را هشام بن عمار از ايوب بن تميم از يحيى بن حارث الذمارى از عبداللّه بن عامر اليحصبى، هشام گفته و حديث كرد ما را سويد بن عبد العزيز از حسن بن عمران از عطية بن قيس از ام الدرداء از ابو الدرداء كه اين حروف در مصاحف

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 641

اهل شام است و دو حديث در هم تداخل كرده اند و آنها بيست و هشت حرف در مصاحف اهل شام مى باشد:

13. در سوره بقره (2/ 116) قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بدون واو.

14. در سوره آل عمران (3/ 133) سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ بدون واو.

15. باز در سوره آل عمران (3/ 184) «جاؤا بالبيّنت و بالزّبر و بالكتب المنير» همگى با باء.

16. در سوره نساء (4/ 66) «و ما فعلوه الّا قليلا منهم» با نصب.

17. در سوره مائده (5/ 53) «يقول الذين آمنوا» بدون واو.

18. باز در سوره مائده (5/ 54) «يا ايها الذين آمنوا من يرتدد منكم» با دو دال.

19. در سوره انعام (6/ 32) «ولدار الآخرة» با يك لام.

20. باز در سوره انعام (6/ 137) «و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم شركائهم»

با نصب «اولاد» و جرّ «شركاء» و چنين تاويل مى كنند: «قتل شركائهم اولادهم».

21. در سوره اعراف (7/ 3) «قليلا ما تتذكرون» با دو تاء.

22. باز در سوره اعراف (7/ 43) «الحمد للّه الذى هدنا لهذا ما كنا لنهتدى» بدون واو.

23. باز در همان سوره (7/ 90) در قصه شعيب «قال الملا الّذين كفروا» بدون واو.

24. باز در همان سوره (7/ 75) در قصه صالح «و قال الملا الذين استكبروا من قومه» با واو.

25. باز در همان سوره (7/ 141) «و اذا انجكم من آل فرعون» بدون نون.

26. در سوره برائت (9/ 107) الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً بدون واو.

27. در سوره يونس (10/ 22) «هو الذى ينشركم فى البرّ و البحر» با نون و شين.

28. باز در همان سوره (10/ 96) «ان الذين حقّت عليهم كلمات ربك» بنابر جمع.

29. در سوره بنى اسرائيل (17/ 93) «قال سبحان ربّى هل كنت» با الف بنا بر خبريّه.

30. در سوره كهف (18/ 36) «خيرا منهما منقلبا» به صورت تثنيه.

31. در سوره مؤمنون (23/ 85، 87، 89) «سيقولون للّه» هر سه بدون الف.

32. در سوره شعراء (26/ 217) «فتوكل على العزيز الرحيم» با فاء.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 642

33. در سوره نمل (27/ 67) «اننا لمخرجون» با دو نون و بدون استفهام. «1»

34. در سوره مؤمن (40/ 21) «كانوا هم اشدّ منكم قوة» با كاف.

35. باز در همان سوره (40/ 26) «و أن يظهر فى الارض الفساد» بدون الف.

36. در سوره عسق (شورى 42/ 30) «و ما اصبكم من مصيبة بما كسبت ايديكم» بدون فاء.

37. در سوره الرحمن (55/ 12) «و الحب ذا العصف و الريحان» با نصب.

38.

باز در همان سوره (55/ 78) «تبرك اسم ربك ذو الجلل و الاكرام» با رفع.

39. در سوره حديد (57/ 24) «فانّ اللّه الغنى الحميد» بدون هو.

40. در سوره و الشمس (91/ 15) «فلا يخاف عقبيها» با فاء.

ابو عبيد مى گويد: مواردى را كه مصاحف اهل حجاز و اهل شام با مصاحف اهل عراق اختلاف داشتند ذكر كرديم، و مصاحف اهل عراق با يكديگر اختلافى ندارند مگر در پنج حرف كه ميان مصحف كوفه و بصره اختلاف وجود دارد. كوفى ها نوشته اند:

41. در سوره انعام (6/ 63) «لئن انجينا من هذه» بدون تاء.

42. در سوره انبياء (21/ 4) «قال ربّى يعلم القول» با الف بنابر خبريت.

43. در سوره مؤمنون (23/ 112) «قال كم لبثتم فى الارض» بدون الف.

44. در آيه بعدى (23/ 114) «قال ان لبثتم الّا قليلا» مانند اولى.

45. در سوره احقاف (46/ 15) «و وصّينا الانسان بوالديه احسانا» با يك الف قبل از حاء و يك الف بعد از سين. بصرى ها نوشته اند: «لئن انجيتنا» با تاء، و نوشته اند: «قل ربى يعلم القول» بدون الف بنابر اينكه صيغه امر باشد، و نوشته اند: «قال كم لبثتم فى الارض» با الف بنابر خبريت. و نيز جمله بعدى را نوشته اند: قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ مانند اول. و نوشته اند: بِوالِدَيْهِ حُسْناً بدون الف.»

اين بود روايت ابو عبيد راجع به كلماتى كه رسم آنها در مصاحف عثمانى به صورتهاى مختلف آمده است. كسانى كه بعد از ابو عبيد آمده اند، اين روايت را تكرار كرده اند و در آن تفصيل داده اند و به طورى كه پيشتر گفتيم، دانى نيز آن را در «المقنع» آورده و روايات

__________________________________________________

(1) اين حرف در واقع از موارد اختلاف

نيست چون (اننا و ائنا) هر دو با يك علامت نوشته مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 643

ديگرى را هم به آن اضافه كرده و بر روايت ابو عبيد ده و اندى مورد را افزوده است كه بيشتر آنها از مصحف اهل مكه است و جاهايى را كه تنها در مصحف اهل مكه وارد شده آورده و گفته است: به ما خبر داد محمد بن على، او گفت به ما خبر داد ابن مجاهد كه موارد زير در مصحف اهل مكه است:

46. در سوره توبه (9/ 100) «تجرى من تحتها الانهر» سر آيه صدم با اضافه كردن (من).

47. در سوره سبحان (17/ 93) «قال سبحان ربى» با الف.

48. در سوره كهف (18/ 95) «ما مكّننى فيه» با دو نون.

49. در سوره انبياء (21/ 30) «ا لم ير الذين كفروا» بدون واو.

50. در سوره فرقان (25/ 25) «و ننزل الملائكة» با دو نون.

51. در سوره نمل (27/ 21) «اوليأتيننى» با دو نون.

52. در سوره قصص (28/ 37) «قال موسى ربّى اعلم» بدون واو.

و نيز دانى در باب جامعى، حروف مشهورى را كه در مصاحف عثمانى در آنها اختلاف شده است بيان كرده و در آن باب، هم روايت ابو عبيد و هم روايت ابن مجاهد درباره مصاحف اهل مكه را كه اندكى پيش نقل كرديم، آورده و شش مورد را بر آن افزوده است و آن باب را چنين آغاز كرده: «اين بابى است كه از چندين نفر از شيوخ خود آن را شنيده ايم» و شش موردى كه اضافه كرده عبارتند از:

53. در سوره نساء (4/ 36) كسايى و فراء گفته اند كه در بعضى از

مصاحف اهل كوفه چنين است: «و الجار ذلقربى» با الف. دانى مى گويد: چنين چيزى را در مصاحف آنها نيافتيم و كسى از آنها چنين قرائت نمى كرد. «1»

54. در سوره يس (36/ 35) در مصاحف اهل كوفه چنين است: «و ما عملت ايديهم» كه بعد از تاء، هاء نيست ولى در ساير مصاحف وَ ما عَمِلَتْهُ با هاء آمده است. «2»

55. در سوره زمر (39/ 64) در مصاحف اهل شام «تامروننى اعبد» با دو نون ولى در

__________________________________________________

(1) همان، مصدر، ص 103.

(2) همان مصدر، ص 106.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 644

ساير مصاحف تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ با يك نون آمده است. «1»

56. در سوره زخرف (43/ 68) در مصاحف اهل مدينه و شام «يا عبادى لا خوف عليكم» با ياء ولى در مصاحف اهل عراق يا عِبادِ بدون ياء آمده است. «2»

57. در سوره قتال (47/ 18) خلف بن هاشم البزار گفته كه اهل مكه و كوفى ها «فهل ينظرون الا الساعة ان تأتهم» را با كسره و جزم خوانده اند و كسايى گفته فقط در مصاحف اهل مكه چنين بوده. خلف بن هشام گفته: كسى را نمى شناسيم كه چنين خوانده باشد. «3»

58. در سوره حديد (57/ 10) در مصاحف اهل شام «وكلّ وعد اللّه الحسنى» با رفع و در ساير مصاحف وَ كُلًّا با نصب آمده است. «4»

در اين شش مورد اخير ملاحظه مى كنيم كه دانى در روايت مورد اول «و الجار ذا القربى» شك كرده است، ولى مى بينيم كه فراء آن را در معانى القرآن آنجا كه درباره آيه وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (الرحمن 55/ 12) سخن مى گويد، ذكر مى كند و اظهار مى دارد

كه در مصاحف اهل شام «ذا العصف» است ولى مى گويد: نشنيده ايم كه كسى چنين قرائت كند. «5» و اين در حالى است كه ابن مجاهد تصريح مى كند كه ابن عامر آن را «ذا العصف» خوانده است. «6» سپس فراء مى گويد: «7» «همان گونه كه در بعضى از مصاحف اهل كوفه «و الجار ذا القربى» آمده ولى كسى آن را قرائت نكرده است. و اى بسا حرفى به يك شكل نوشته مى شود ولى با وجود مختلف خوانده مى شود. و به ما خبر رسيده است كه در نامه على بن ابى طالب (ع) چنين نوشته شده بود: (هذا الكتاب من على بن ابو طالب) كه در كتاب (ابو) نوشته شده ولى وقتى آن را مى خوانى با اعراب خودش مى خوانى. فراء در اينجا اشاره مى كند كه بعضى از صورتهاى هجايى كلمات بر يك هيأت معينى هستند ولى

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 106.

(2) همان مصدر، ص 106.

(3) همان مصدر، ص 107.

(4) همان مصدر، ص 108.

(5) معانى القرآن، ج 3، ص 114.

(6) السبعه، ص 619 و بنگريد به: دانى: التيسير، ص 206.

(7) معانى القرآن، ج 3، ص 114.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 645

وقتى در موقعيت اعراب خاصى قرار مى گيرند، به مقتضاى اعراب و مخالف با رسم كلمه تلفظ مى شوند و سخن فراء با اين مطلب تأييد مى شود كه اين كلمه در مصحف تاشكند با الف نوشته شده يعنى به صورت «و الجار ذا القربى».

يازده مورد از موارد اختلاف ميان مصاحف، در اين روايات تكرار شده است. هفت حرفى كه مصاحف اهل مدينه با مصاحف اهل عراق اختلاف دارند با مصاحف شام مطابق

هستند (شماره هاى: 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12 در مقابل شماره هاى: 14، 17، 18، 26، 30، 32، 35، 36، 39، 40) و مى بينيم كه شماره 29 كه از جمله مواردى است كه مصحف اهل شام با مصاحف اهل عراق مخالف است، با شماره 47 كه از موارد اختصاصى مصحف اهل مكه است مطابق مى باشد. هچنين شماره 23 را تنها ابو عبيد ذكر كرده و نيز شماره 33 از موارد اختلاف ميان مصاحف عثمانى نيست، زيرا كه قرائت ابن عامر و كسايى اننا لمخرجون و قرائت بقيه ا انا به صورت استفهام «1» هر دو موافق خط مصحف هستند.

همچنين شماره هاى (28، 29، 42، 43، 44، 56) را مى توان از وجوه مخالفى كه جايز است به شمار آورد، چون در پنج مورد اول اختلاف در اثبات و يا حذف الف است كه نماينده فتحه بلند مى باشد و مورد ششم مربوط به اثبات يا حذف ياى آخر كلمه است و چنين چيزهايى در رسم عثمانى زياد است، و بايد بدانيم كه شماره (21) را ابو عبيد تَتَذَكَّرُونَ با دو تاء نقل كرده «2» و اين در حالى است كه دانى در روايتى كه از ابو عبيد نقل مى كند آن را (يتذكرون) با ياء و تاء مى آورد. «3» و نيز او مى گويد كه ابن عامر اين حرف را (يتذكرون) و غير او آن را (تذكرون) بدون ياء خوانده است. «4» ولى ابن مجاهد هر دو روايت را ذكر كرده و گفته است: «ابن عامر چنين مى خواند: (قليلا ما يتذكرون) با ياء و تاء، و از او دو تاء هم نقل شده است» «5».

مجموع آنچه

كه در روايتهاى گذشته آمده، پنجاه و هشت مورد است كه يازده مورد

__________________________________________________

(1) دانى: التيسير، ص 169.

(2) فضائل القرآن، لوح 45.

(3) بنگريد به: المقنع، ص 111 و ابن ابى داود: ص 45.

(4) التيسير، ص 109 و بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 267.

(5). السبعه، ص 278.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 646

آن تكرارى است و يك مورد را فقط ابو عبيد ذكر كرده و هفت مورد را هم مى توان از موارد مخالف جايز به حساب آورد و بنابراين سى و نه مورد باقى مى ماند كه در آنها اختلاف فقط در زيادت و نقصان يك حرف است، مانند زيادت و نقصان الف و واو و لام و هاء و فاء و ياء و نون و ميم و دال، و يا در جايگزينى يك حرف در مكان حرف ديگر است، مانند تبادل فاء و واو و يا الف و واو يا الف و ياء و يا واو و يا كاف و هاء و يا با تغيير محدودى در شكل كلمه است همان گونه كه در شماره 27 آمده و اختلاف به سطح اختلاف در كلمه نرسيده مگر در دو مورد (شماره هاى 11 و 46) و در هر دو حالت كلمه اختلافى از دو حرف (هو و من) تشكيل شده است.

دانشمندان علم رسم و قرائات درباره علت وجود اين حروف مختلف سخن گفته اند.

ابو عبيد پس از ذكر روايتى كه اندكى پيش نقل كرديم، مى گويد: اين حروفى كه در مصاحف شهرها به صورتهاى مختلف آمده، مانند حروف زايدى نيست كه مخالف خط باشد چون اينها همگى در ميان دو لوح مصحف قرار

دارد و همگى از روى نسخه امام است كه به دستور عثمان نوشته شده و به هر شهرى نسخه اى از آن فرستاده شده است و با اين وجود اختلاف در يك كلمه كامل و يا در يك سطر نيست بلكه اختلاف در حرف واحدى از حروف معجم مانند واو و هاء و الف و مانند آنهاست مگر در يك حرف كه در سوره حديد است و آن (فان اللّه الغنّى الحميد) كه اهل عراق كلمه (هو) را اضافه دارند و جز اين موارد ديگر به همان صورت است كه به شما نشان داديم و كسى حق ندارد چيزى از آن را انكار نمايد، و شك نيست كه از نظر ما همه آنها كلام خداست و بنابراين، خواندن نماز با آنها درست است. «1»

مهدوى در اين باره گفته است: «اينكه عثمان و همفكران او از اين امت اين اختلاف را در نسخه هاى نوشته شده به جاى گذاشتند چون مى دانستند كه اين موارد همگى به صورتى است كه قرآن نازل شده و لذا آن را به جاى گذاشتند تا اينكه هر گروهى مطابق با روايت خود بخوانند» «2».

__________________________________________________

(1) بنگريد به: فضائل القرآن، لوح 46 و دانى در المقنع بعضى از سخنان ابو عبيد را نقل كرده و بنگريد به: باقلانى: ص 394.

(2) هجاء مصاحف الامصار، ص 121.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 647

ابو عمرو دانى نيز از اين حروف مختلفه صحبت كرده و مى گويد: «1» «اگر كسى از سبب اين اختلاف در حروف زايد در مصاحف سؤال كند، مى گويم: سبب آن از نظر ما اين است كه عثمان بن عفان وقتى قرآن را جمع

آورى كرد و نسخه واحدى از آن تهيه نمود، در رسم آن لغت قريش را برگزيد و لغات ديگر را كه صحت و ثبوت نداشت انتخاب نكرد. نظر او در اين كار توجه به امت و رعايت احتياط براى ملت بود و نزد او ثابت شده بود كه اين حروف از طرف خداوند نازل شده و از پيامبر شنيده شده است، و دانست كه جمع آورى آن در مصحف واحد با اين منوال ممكن نيست مگر اينكه كلمه تكرار شود، و معلوم است كه چنين كارى سبب خلط و تغيير در رسم مى شد و لذا آنها را در مصاحف پراكنده ساخت و براى همين بود كه حرفى در بعضى از مصاحف ثابت بود ولى در بعضى ديگر حذف شده بود و اين بدان جهت بود كه امت اسلامى آن را همان گونه كه از جانب خداوند نازل شده و از پيامبر شنيده شده، حفظ كنند. اين بود سبب اختلاف در رسم مصاحف شهرها».

درباره همين موضوع، ابو القاسم عمر بن محمد بن عبد الكافى «2» نيز صحبت كرده و گفته است: به من چنين رسيده كه علت اثبات اين حروف در بعضى از مصاحف و خالى بودن بعضى از مصاحف از آنها اين بوده كه نزد صحابه هر دو وجه ثابت شده و آنها نتوانسته اند هر دو وجه را در يك مصحف جا بدهند، مانند: (يكذبون و يكذّبون) با تخفيف و تشديد و (يقبل و تقبل) با ياء و تاء و مانند آنها، و لذا آنها را در مصاحف پراكنده ساختند تا هيچ قرائتى فروگذار نشود و همه قرائتها آورده شود. و نزد همه روشن است كه

هر دو وجه، هم اثبات حرف و هم حذف آن جايز است و روايت شده و مى توان با آن تلاوت كرد. سپس تلاوت و روايت آن به همان نحوى كه صحابه قرار داده اند و در مصاحف چيزى را حذف و يا اثبات كرده اند، ادامه يافت و ما پيروى از آنها را لازم دانستيم. «3»

گفته هاى ابو عبيد در اين موضوع، تأكيد دارد بر اينكه همه اين حروف در مصحفهاى

__________________________________________________

(1) المقنع، ص 115- 114.

(2) او شاگرد ابو الحسن على بن عبد اللّه فارسى دوست ابن مهران است (ابن مهران متوفى 381 ه مى باشد) و ابن الجزرى در غاية النهايه او را تنها عبد الكافى ناميده است. بنگريد به مصحف چاپ شده ص ه شناسنامه مصحف.

(3) كتابى درباره قرائات (خطى) دار الكتب المصريه به شماره (قراءات 265 طلعت) برگ 5 أ- 5 ب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 648

امام كه در مدينه استنساخ شد و به شهرها ارسال گشت، وجود داشته و قبول آنها واجب است و نبايد چيزى از آنها را انكار نمود. و مهدوى اشاره مى كند كه هر دو وجه مطابق با چيزى است كه قرآن بر آن نازل شده و لذا هر دو وجه اثبات شده تا هر گروهى آن را مطابق روايت خود بخوانند. و از سخن دانى و ابن عبد الكافى فهميده مى شود كه مسلما اين حروف به همين صورت از طرف خداوند نازل و از پيامبر شنيده شده و چون جمع آن در يك مصحف محال بود لذا ميان مصاحف پراكنده شد تا امت آنها را حفظ كنند و چيزى را آن ضايع نشود.

پيش از اين بارها

گفته ايم كه قول راجح اين است كه مصاحف عثمانى بر اساس يك قرائت نوشته شده است. بنابراين، ادعاى اثبات اين حروف جهت محافظت بر قرائتهاى مختلفى كه رسم مصحف آن را تحمل نمى كند و مشمول رخصت حديث حروف هفتگانه است، محل ايراد و اشكال است، زيرا منظور از يكسان كردن مصاحف، اثبات فقط يك وجه است و وجوه مخالف رسم بيشتر از اين حروف معدودى است كه در مصحفهاى امام به صورت مخالف يكديگر آمده است. به نظر مى رسد كه در تفسير اين پديده، اين قول به واقعيت نزديكتر است كه بگوييم: دو وجهى كه در يك حرف روايت شده، نزد صحابه كه متولى نسخه بردارى مصاحف بودند، از لحاظ شهرت و شياع هر دو به يك حد بوده است و لذا يكى را در يك مصحف و ديگرى را در مصحفى ديگر اثبات كرده اند و گويا آنها جز يك حرف ننوشته اند. بنابراين، آنچه در مصحفهاى امام نوشته شده يك حرف يعنى يك قرائت است، مگر اين چند حرف معدود كه در آنها دو وجه مساوى وجود دارد و صحابه يكى را در بعضى از مصاحف و ديگرى را در بعضى ديگر از مصاحف ثبت كرده اند و اين كار يا از روى قصد و اراده انجام گرفته و يا بالا بودن و نزديك هم بودن دو وجه باعث شده كه آنها را در مصاحف ثبت كنند گويا كه از دو وجه به منزله يك وجه هستند.

اين مطلب را سخن ابن حجر عسقلانى درباره اشتمال مصحف عثمانى بر همه يا بعضى از حروف هفتگانه نيز به دست مى آيد، آنجا كه مى گويد: «حق اين است كه آنچه

در مصحف جمع آورى شده همان چيزى است كه بر نزول آن اتفاق نظر و قطع وجود دارد و

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 649

به امر پيامبر (ص) نوشته شده است و در آن بعضى از حروف هفتگانه (نه همه آنها) موجود مى باشد به طورى كه در مصحف مكى (تجرى من تحتها الانهار) (برائت 9/ 100) آمده و در غير آن، (من) حذف شده است. و همچنين اختلافهايى كه در بعضى از مصحفهاى شهرها وجود دارد و شامل تعداد واوها مى شود كه در بعضى از مصحفها ثبت شده و در بعضى از آنها ثبت نشده، و نيز شامل تعداد هاءها و لام ها هم مى شود. و اين موضوع حمل بر آن شده كه به هر دو صورت نازل شده است و پيامبر كتابت آنها را به دو شخص دستور داده و يا هر دو وجه را به يك نفر ياد داده و او را به اثبات هر دو امر كرده است، و به قرائتهايى كه غير از اينها بود و با رسم موافقت نداشت، به جهت توسعه و آسان گيرى بر مردم، نيز اجازه داده شده بود، و چون در زمان عثمان كار به اختلاف كشيد و بعضيها بعضى ديگر را تكفير كردند، او تلفظى را كه كتابت آن مجاز بود انتخاب كرد و بقيه را ترك نمود» «1».

اين وجوه مختلف از لحاظ شهرت در يك حدّ بودند و لذا يك وجه در يك مصحف و وجه ديگر در مصحف ديگر نوشته شد چيزى كه اين مطلب را تأييد مى كند اين است كه غالبا هر دو وجه بيان كننده لهجه گروهى از عرب است. صاحب كتاب

«المبانى» اين وجوه را حرف به حرف بررسى كرده و وجه آنها را در قواعد عربى و استعمال قرآنى بيان نموده است. «2» روشن ترين مثال براى اين موضوع نوشتن كلمه اى است كه آخر آن مشدّد است يَرْتَدَّ در آيه: «يايّها الذين آمنوا من يرتدد منكم عن دينه» (مائده 5/ 54) كه در مصاحف اهل مدينه با دو دال (رتدد) و در مصاحف اهل عراق با يك دال يَرْتَدَّ آمده است و سيبويه فصلى را تحت عنوان (فعل مضاعف و اختلاف عربها در آن) منعقد كرده و در آن اظهار نموده كه عربها اجماع دارند بر اينكه هرگاه آخر فعل مضاعف متحرك باشد آن را ادغام كنند و اگر حرف در موضعى باشد كه لام الفعل در آن موضع ساكن مى شود، در اينجا اهل حجاز ادغام را از هم باز مى كنند و حرف آن را حركت مى دهند مانند: «اردد و اجترر» ولى بنى تميم مجزوم را هم ادغام مى كنند همان گونه كه اگر هر دو حرف متحرك بودند.

__________________________________________________

(1) فتح البارى، ج 10 ص 405 اين كلام ابن حجر را قسطلانى در لطائف الاشارات، ج 1، ص 65 نقل كرده است.

(2) بنگريد به: ص 133- 121 از مقدمه كتاب كه آرتر جفرى آن را منتشر كرده است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 650

آنها حرف اول را ساكن و حرف دوم را حركت مى دهند. غير از بنى تميم عربهاى ديگر هم اين كار را مى كنند و تعدادشان زياد است و مى گويند (ردّ و اجترّ) «1» جمال الدين بن مالك گفته است: «خداوند قرآن را با لهجه حجازى ها نازل فرمود جز در موارد اندكى كه با لهجه

بنى تميم نازل شده است مانند ادغام در وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ (انفال 8/ 13) و در «و من يرتدّ منكم عن دينه» (مائده 5/ 54) زيرا كه ادغام مجزوم لغت بنى تميم است و لذا در قرآن اندك است ولى فكّ ادغام لغت اهل حجاز است و لذا در قرآن بسيار است، مانند:

وَ لْيُمْلِلِ (بقره 2/ 282) يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران 3/ 31) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (طه 20/ 31) وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي (طه 20/ 81). «2» بررسى وجوه ديگر و ملاحظه روشهاى اعراب در تعبير از امثال اين نمونه ها پرده از روى (يرتدّ و يرتدد) بر مى دارد. مثلا درباره (وصّى، اوصى و تأمرونّى، تأمروننى) بايد تأمل كرد و پيش از همه اين مطالب بايد توجه داشت كه اين وجوه به طور صحيح روايت شده و نقل صحيح دارند و رسم و تلاوت آنها متواتر است.

در مورد اداء و قرائت اين كلمات كه در مصاحف با چند وجه نوشته شده اند، بايد گفت تأمل در كيفيت پيدايش قرائتها نشان مى دهد كه قاريان هر شهرى از شهرهاى اسلامى، قرائتى را كه از صحابه گرفته بودند به گونه اى نقل كرده اند كه با خط مصحف شهرشان مطابق بوده است و غالبا قرائت هر پيشواى قرائتى با مصحف شهر او مطابقت داشته است.

ابن الجزرى گفته است: هرگاه مصاحف در رسم حرفى اختلاف داشته باشند، بايد از روشهاى پيشوايان قرائت در شهرهاى اين مصاحف پيروى نمود، مثلا اگر حرفى در مصحف مدينه نوشته شده بايد به قرائت نافع و ابو جعفر عمل شود و اگر در مصحف مكه باشد، قرائت ابن كثير و در مصحف شامى قرائت ابن عامر

و در مصحف بصرى قرائت ابو عمرو و يعقوب و در مصحف كوفى قرائت كوفى ها رعايت شود. اين كار به روشهاى آنها لايق تر و با اصول آنها مناسب تر است. ولى گاهى بعضى از قاريان اين حروف را بر خلاف

__________________________________________________

(1) بنگريد به: الكتاب، ج 2، ص 159- 158.

(2) سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 103.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 651

مصحف شهرشان و بر اساس آنچه از قاريان قبلى روايت كرده اند، خوانده اند، «1» و براى همين است كه ابو عمرو دانى گفته است: ما نمى توانيم با توجه به قرائت پيشوايان قرائت شهرها به كيفيت ثبوت وجهى در مصاحف آن شهرها، يقين حاصل كنيم مگر اينكه روايت صحيحى از مصاحف آنها در دست داشته باشيم، زيرا قرائت آنها در موارد بسيارى مطابق با رسم مصحف شهرشان نيست. آنگاه دانى، قرائت ابو عمرو بن علاء را مثل مى زند كه آيه «يا عبادى لا خوف عليكم» (زخرف 43/ 68) را با ياء خوانده در حالى كه مصحف اهل بصره بدون ياء است و آيه «و اكون من الصالحين» (منافقون 63/ 10) را با واو و نصب خوانده در حالى كه در تمام مصاحف بدون واو و با جزم آمده است و در آيه «و اذا الرسل وقّتت» (مرسلات 77/ 11) با واو از ماده وقت خوانده در حالى كه در تمام مصاحف با الف آمده است. دانى مثالهاى ديگرى هم مى زند و سپس مى گويد: اينكه اين فصل را بيان كردم و به آن توجه دادم به خاطر اين است كه چون كسانى را از قاريان عصر خود ديده ام كه به گردآورى مواردى از هجاى مصاحف پرداخته اند

و منظورشان همين معناست و آن را اصلى قرار داده اند و بدين گونه موارد زيادت و نقصانى را كه در قرائت قاريان آمده به مصاحف شهر آنها نسبت داده اند و اين يك نوع اشتباهى است كه ناشى از عدم توجه به روايت و افراط در كودنى و اندك بودن تحصيل است، زيرا جايز نيست كه ما به چگونگى مسأله يقين حاصل كنيم مگر به وسيله خبرى كه از پيشوايان گذشته نقل شده و يا روايت صحيحى كه از دانشمندان متخصص اين علم و كسانى كه در نقل خود درستكار هستند، رسيده است، و همان گونه كه گفتيم، اگر چنين باشد دلالت بر مطلب مى كند «2».

آنچه دانى در اينجا ذكر كرده بر اين معنا تأكيد مى كند كه هم هجاى كلمات در مصاحف و هم قرائت قاريان شهرها هر دو مبتنى بر روايت و نقل است و يكى تابع ديگرى نيست، هر چند كه رسم مصحف يكى از اركان قرائت صحيح مى باشد، ولى از آنجا كه پيشوايان قرائت در شهرها بر قرائتى استوار شده اند كه مطابق با خط مصحف شهرشان است، لذا انتظار مى رود كه قرائت آنها موافق با خط آن مصحف باشد. اما گاهى روايات

__________________________________________________

(1) مهدوى: ص 121.

(2) المقنع، ص 114- 113.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 652

اين قاريان با مصاحف شهرشان مطابقت نمى كند، در چنين حالتى به روايت اعتماد مى كنند و رسم را به همان گونه كه نوشته شده رها مى سازند.

از بررسى موارد اختلاف گذشته در هر كدام از كتابهاى: السبعه تأليف ابن مجاهد و التيسير از دانى و النشر از ابن الجزرى، معلوم مى شود كه قاريان شهرها غالبا در موارد اختلافى، با

رسم مصاحف شهر خودشان موافقت كرده اند و از آنجا كه قرائت بايد از طريق روايت و دريافت باشد، مثالهاى متعددى به وجود آمده كه در آنها بعضى از قاريان در موارد اختلافى، با مصاحف شهرهاى خود مخالفت كرده اند و اين شاهد محكمى است كه در مرحله اول اساس در قرائت، روايت و مشافهه است، سپس در مرحله دوم موافقت رسم مصحف با قرائتهايى است كه نقل صحيحى دارند. و اگر قرائتى را كه راوى روايت مى كند موافق نشد روايت او را اخذ مى كنند اگر چه مخالف با رسم باشد. ابو طاهر عقيلى گفته است: «رسم مصحف مطابق با قرائت شهرى كه مصحف به آنجا فرستاده شده نوشته نشده است تا تابع آنها باشد و مرجع چيزهايى كه به مصحف يك شهر نسبت داده شده، نيز روايت مسلسل است كه گاهى قرائت با مصحف موافق است كه غالبا چنين است و گاهى مختلف است و عيبى ندارد» «1».

از جمله مثالهايى كه اين مطلب را توضيح مى دهد اين است كه در سوره يونس (10/ 22) در مصاحف شام (ينشركم) و در بقيه مصاحف (يسيركم) «2» نوشته شده است و ابن عامر و ابو جعفر مدنى (ينشركم) خوانده اند. «3» بنابراين ابن عامر با مصحف شهر خود موافق است ولى ابو جعفر با مصحف شهر خود موافق نيست. و نيز در مصحف كوفه در سوره يس (36/ 35) «و ما عملت ايديهم» نوشته شده و بعد از تاء، هاء نيامده ولى در ساير مصاحف (و ما عملته) با هاء آمده «4» و اين در حالى است كه حمزه و كسايى و خلف و ابوبكر به نقل از عاصم (عملت)

خوانده اند و حفص به نقل از عاصم مانند ساير قراء (و ما

__________________________________________________

(1) مختصر ما رسم فى المصحف الشريف، لوح 23.

(2) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 45 و ابن ابى داود: ص 46 و مهدوى: ص 119 و دانى: المقنع، ص 104.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 282.

(4) دانى: المقنع، ص 106.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 653

عملته) با هاء خوانده است. «1» بنابراين عاصم از طريق ابوبكر با مصحف شهر خود موافق و از طريق حفص غير موافق است.

و نيز در مصحف كوفه در سوره مؤمن (40/ 26) أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ با الفى قبل از واو آمده ولى در ساير مصاحف (و ان يظهر) بدون الف آمده است «2» و اين در حالى است كه كوفى ها و يعقوب بصرى (أو أن) «3» خوانده اند. بنابراين يعقوب با مصحف بصره موافق نبوده است.

و نيز در سوره زخرف (43/ 71) در مصاحف عراق و مكه «و فيها ما تشتهى الانفس» بدون هاء آمده ولى در مصاحف مدينه و شام (تشتهيه) با اثبات هاء آمده است «4» و اين در حالى است كه دو قارى مدينه و ابن عامر و حفص از عاصم (تشتهيه) با هاء بعد از ياء خوانده اند «5» و بدين گونه عاصم از طريق حفص با مصحف كوفه مخالف است.

به نظر مى رسد مواردى كه هجاى آنها در مصاحف شهرها مختلف است در دوره هاى بعدى مطابق با قرائت آن قارى كه مصحف با قرائت او ضبط مى شد نوشته شده است و اين موضوع را در مصحفى كه در سال 1923 ميلادى مطابق با 1342 هجرى در مصر

تحت نظارت گروهى از علما چاپ شده و پيش از اين آن را معرفى كرديم، مى يابيم، زيرا در شناسنامه مصحف چنين آمده: «اما حروف اندكى كه هجاى مصاحف در آنها مختلف است، از هجاى غالب پيروى شد. با رعايت قرائت آن قارى كه مصحف براى بيان قرائت او نوشته مى شود.» «6» و براى همين است كه در اين مصحف وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ (يس 36/ 35) با هاء نوشته شده در حالى كه در مصاحف كوفه بدون هاء است، و نيز فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ (زخرف 43/ 71) با هاء نوشته شده كه با مصاحف كوفه مخالف است. اين

__________________________________________________

(1) ابن مجاهد: ص 540 و دانى: التيسير، ص 184 و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 353.

(2) دانى: المقنع، ص 106.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 365

(4) بنگريد به: ابو عبيد: فضائل القرآن، لوح 45 و ابن ابى داود: ص 47 و مهدوى: ص 120 و دانى: المقنع، ص 107 و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 370.

(5) ابن مجاهد: ص 588 و دانى: التيسير، ص 197 و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 370.

(6) بنگريد به: ص (ج- د) از شناسنامه مصحف در پايان آن.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 654

موارد براى اين بوده كه با روايت حفص مطابق باشد و در عين حال با مصاحف غير كوفى هم موافق است.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 655

مبحث ششم خطاها و لغزشهايى درباره رسم مصحف

اشاره

مبحث ششم خطاها و لغزشهايى درباره رسم مصحف

پيش از آنكه بحث درباره رابطه ميان قرائت و رسم را رها كنيم، دو مطلب را تذكر مى دهيم كه بد

فهميده شده اند به گونه اى كه كسانى كه اطلاع كافى از تاريخ قرآن ندارند، تصور نموده اند كه درباره قرآن كريم- كه هيچ باطلى نه از رو به رو از پشت سر آن را تهديد نمى كند و از جانب خداوند حكيم و حميد نازل شده است- قصورى رخ داده است.

يكى از آن دو مطلب همان چيزى است كه به حجاج بن يوسف نسبت داده شده كه گويا او رسم يازده حرف از مصحف را تغيير داده است، و دومى ادعاى «گلدزيره» در كتاب (مذاهب التفسير الاسلامى) است كه گويا قسمت مهمى از قرائتها از اين علت سرچشمه مى گيرد كه در زمان نسخه بردارى مصاحف امام، حروف در كتابت عربى با نقطه گذارى از هم تشخيص داده نمى شد و حركات بخصوص حركات كوتاه در كتابت نشان داده نمى شد.

با اينكه مطالب گذشته در مورد تاريخ قرائتها و رابطه آنها با رسم، بسيارى از مسايل مربوط به اين دو مطلب را به طور كافى توضيح مى دهد، در عين حال در همين جا به مقدارى كه فرصت اجازه مى دهد به اين دو مطلب مى پردازيم و چگونگى اين دو مطلب را روشن

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 656

مى سازيم:

اولا: تغيير يازده حرف از مصحف كه به حجاج نسبت داده شده

اولا: تغيير يازده حرف از مصحف كه به حجاج نسبت داده شده

ابن ابى داود در كتاب «المصاحف» اين روايت را چنين آورده است: «خبر داد به ما ابو حاتم سجستانى، او گفت خبر داد به ما عباد بن صهيب از عوف بن ابى جميله كه حجاج بن يوسف يازده حرف را در مصحف عثمان تغيير داد. مى گويد:

1. در سوره بقره (2/ 259) «لم يتسنّ و انظر» بدون هاء بود و آن به (لم

يتسنّه) با هاء تغيير داد.

2. در سوره مائده (5/ 48) «شريعة و منهاجا» را به (شرعة و منهاجا) تغيير داد.

3. در سوره يونس (10/ 22) «هو الذى ينشركم» را به (يسيركم) تغيير داد.

4. در سوره يوسف (12/ 45) «انا آتيكم بتاويله» را به (انا انبئكم بتاويله) تغيير داد.

5. در سوره مؤمنون (23/ 85، 87، 89) (سيقولون للّه للّه للّه) كه در هر سه مورد (للّه) بود دو مورد آخرى را به (اللّه) تغيير داد.

6. در سوره شعرا در قصه نوح (26/ 116) مِنَ الْمُخْرَجِينَ بود.

7. و در قصه لوط (26/ 167) مِنَ الْمَرْجُومِينَ بود، او قصه نوح را (من المرجومين) و قصه لوط را به (من المخرجين) تغيير داد.

8. در سوره زخرف (43/ 32) «نحن قسمنا بينهم معايشهم» را به (معيشتهم) تغيير داد.

9. در سوره الذين كفروا (47/ 15) «من ماء غير ياسن» را به (من ماء غير آسن) تغيير داد.

10. در سوره حديد (57/ 7) «فالذين آمنوا منكم و اتقوا لهم اجر كبير» را به (وَ أَنْفِقُوا) تغيير داد.

11. در سوره اذا الشمس كورت (81/ 24) «و ما هو على الغيب بظنين» را به (بِضَنِينٍ) تغيير داد. «1»

اين روايت را ابن ابى داود در جاى ديگرى از كتاب «المصاحف» از پدرش نقل كرده به اين صورت: ابوبكر گفت در كتاب پدرم چنين آمده بود كه (مردى به من گفت) از پدرم

__________________________________________________

(1) المصاحف، ص 50- 49

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 657

پرسيدم آن مرد چه كسى بود؟ گفت: عباد بن صهيب از عوف بن ابى جميله براى من نقل كرد كه حجاج بن يوسف در، مصحف عثمان يازده حرف را تغيير داد

... آنگاه مطالبى را كه در روايت قبلى آمده ذكر مى كند. «1» باقلانى نيز در كتاب «الانتصار» بعضى از اين موارد را ذكر كرده است. «2»

ظاهر الفاظ اين روايت آن است كه حجاج اين تغييرات را داده است و بعضى از دانشمندان نيز چنين فهميده اند و دلايلى در ابطال و ردّ آن آورده اند، «3» ولى تأمل در اين روايت و كلمات آن از حقيقتى پرده بر مى دارد كه شايد براى كسى كه اولين بار اين روايت را مى خواند پوشيده بماند. پيش از آنكه حقايق موجود در اين روايت را ذكر كنيم، بعضى از اخبارى را كه درباره نقش حجاج در خدمت به مصحف و محافظت بر آن وارد شده است، مى آوريم. پيشتر گفتيم كه اعجام و نقطه گذارى خط مصاحف زير نظر حجاج و به دستور او انجام گرفت و ابن قتيبه در كتاب «تاويل مشكل القرآن» در جايى كه از عاصم جحدرى سخن مى گويد، اين خبر را آورده: «حجاج، عاصم و ناجيه بن رمح و على بن اصمع را به بررسى مصاحف مأمور كرد و به آنها دستور داد كه هر مصحفى را كه مخالف با مصحف عثمانى يافتند از بين ببرند و به صاحب آن شصت درهم بدهند. اين خبر را ابو حاتم از اصمعى براى من نقل كرد و شاعر در اين باره مى گويد:

والا رسوم الدار قفرا كأنّه كتاب ماه الباهلى ابن اصمعا

«4» ابو طيب لغوى در اخبار اصمعى آورده است: «على بن اصمع جدّ پدر اصمعى از طرف حجاج متولى از بين بردن مصحفهاى مخالف با مصحف عثمانى بود و شاعر در اين شعر او را اراده كرده است: «الا

رسوم الدار ...»

اين روايت كه ابن قتيبه و ابو الطيب آورده اشاره به اين مى كند كه حجاج به محافظت بر هجاى كلمات به همان گونه كه در مصحفهاى امام بوده علاقه داشته است و از آنجا كه كوفه جايگاه عبد اللّه بن مسعود در عراق بود و او و يارانش پس از يكسان سازى مصحفها در

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 118- 117.

(2) بنگريد به: نكت الانتصار، ص 399.

(3) بنگريد به: دكتر عبد العال سالم مكرم: ص 33- 32.

(4) مراتب النحويين، ص 105، چاپ دوم.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 658

ابتداى امر از تسليم مصاحف خود و يا سوزاندن آنها خوددارى مى كردند، لذا احتمال دارد كه بعضى از حروف از مصاحف قديمى ابن مسعود و يارانش به مصاحف عثمانى در كوفه راه يافته باشد و از اين جهت علاقه حجاج به اينكه مصاحف در هجاى خود يكسان باشند او را وادار كرد كه اين كار را به گروهى از دانشمندان عصر خود واگذار كند تا آنها در مصاحف بنگرند و هر كدام كه با مصحف عثمانى مخالف بود از بين ببرند و به صاحب آن مقدارى پول بدهند كه بتواند نسخه اى از مصحف عثمانى را تهيه كند و از اينجاست كه احتمال قوى داده مى شود كه اين گروه از دانشمندان مصاحفى را ديده باشند كه با مصحف عثمانى تنها در چند حرف اندك مخالفت دارند و آنها خواسته اند آنها را تغيير بدهند و مصحف را از بين نبرند، و شايد كار آنها به نوعى مربوط به حجاج باشد، چون او بود كه آنها را به اين كار واداشته بود و لذا در روايت

چنين آمده كه حجاج يازده مورد را در مصحف تغيير داده، يعنى تصحيحى اين موارد به امر او بوده است.

اگر به متن روايت نگاه كنيم، مى بينيم كه كلمه «غيّر» در آن آمده يعنى تبديل كرد، و اين الزاما به معناى تغيير دادن درست به نادرست نيست، بلكه تغيير گاهى از نادرست به درست انجام مى گيرد و خطا باعث تغيير دادن آن به درست مى شود و خطايى كه در اين حالت احتمال داده مى شود اين است كه در بعضى از مصاحف، حروفى مطابق با قرائت ابن مسعود كه مخالف با مصحف عثمانى است راه يافته باشد و در اين صورت كار درست اين بوده كه آنها را به همان چيزى كه در مصحفهاى امام است برگردانند.

بنابراين، مى توان اين روايت را در پرتو همين نظر فهميد. بلكه وجه ديگرى براى اين روايت نمى بينم بخصوص اگر به آن يازده مورد توجه كنيم. حرف اول «لم يتسنّ» (2/ 259) است و پيشتر در آخر فصل دوم از همين بحث اشاره كرديم كه زيد و همراهان او از عثمان راجع به اضافه كردن هاء بر اين كلمه پرسيدند و او دستور داد كه اضافه كنند و آنها اضافه كردند و لَمْ يَتَسَنَّهْ نوشتند.

و روايت شده كه اين حرف در مصحف ابن مسعود (يتسنّ) بدون هاء بوده است. «1»

__________________________________________________

(1) بنگريد به:

nediel ,secidoc dlo ehT -ha ,tud ehtfo totsih eht rof slairetaM :( .RA ),reffeJ

31. p 1937. llirB

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 659

همچنين حرف دوم (5/ 48) در مصحف ابن مسعود (شريعة) بوده «1» و حرف هشتم (43/ 32) در مصحف ابن مسعود «معايشهم» بوده «2» و حرف يازدهم

(81/ 24) «بظنين» در مصحف ابن مسعود چنين بوده است «3» و حرف سوم (10/ 22) و پنجم (23/ 85، 87، 89) از مواردى است كه مصحفهاى امام در آنها اختلاف دارند به گونه اى كه در مبحث سابق گذشت و نمى دانيم كه آيا موارد 4، 6، 7، 9، 10 قرائتها و حروف بعضى از مصاحف صحابه بوده يا چنين نبوده است؟ بنابراين ممكن است بگوييم كه اين يازده مورد از مواردى بوده كه با مصحف عثمانى مخالفت داشته و چون حجاج در نفى هر گونه تحريف و مخالفتى در مصحف سعى مى كرده، طبيعى بوده كه به تغيير و اصلاح اين موارد دستور بدهد، زيرا مواردى كه حجاج آنها را تثبيت كرده همان است كه امت اسلامى جلوتر از او بر آنها اجماع داشتند.

از چيزهايى كه موضوع را روشن تر مى كند، سخن قاضى ابوبكر باقلانى است كه درباره روايت راجع به تغيير دادن حجاج يازده حرف در مصاحف اهل عراق دارد. او مى گويد: «4» «روايت شده كه حجاج به عراق آمد و هيچ يك از اميران از لحاظ دقت در امر مصاحف مانند او نبودند و مردم در مصاحف خود چيزهايى را مى نوشتند، از جمله نوشته بودند:

(الشيخ و الشيخة اذا زنيا فار جموهما البتة) و نوشته بودند: (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم فى مواسم الحج) و چيزهايى مانند اينها. حجاج دنبال حافظان و خطاطان بصره فرستاد و آنها را نزد خود گرد آورد و از آنها پنج نفر را به حضور پذيرفت كه عبارت بودند از: ابو العالية (متوفى 90 و يا 96 ه) و نصر بن عاصم الجحدرى «5» و ابن اصمع

و مالك بن دينار، آنگاه دستور داد مصحف عثمان را آوردند و آن در آن زمان نزد آل عثمان بود، و

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 39.

(2) همان مصدر، ص 87.

(3) همان مصدر، ص 108 و بنگريد به: 176، 207.

(4) نكت الانتصار، ص 396.

(5) شايد منظور، عاصم جحدرى باشد كه در دو روايت ابن قتيبه و ابو الطيب آمده و از آخر همين روايت باقلانى هم چنين فهميده مى شود.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 660

به اين پنج نفر گفت: «1» مصحفها را بنويسيد و آنها را عرضه كنيد و در موارد اختلاف به قول اين شيخ، يعنى حسن عمل كنيد. پس آنها به امر حسن و گروه مزبور يازده حرف را تغيير دادند. راوى گفت: به مالك گفتم: كار عرضه كردن را چه كسى به عهده داشت؟ گفت:

عاصم جحدرى. گفتم: حسن هم در ميان آنها بود؟ گفت: شيخ آنها بود».

از اين روايت فهميده مى شود حروفى كه تغيير دادند در پرتو حروف موجود در مصحف عثمانى بوده و اين گروه كه به اين كار دست زدند از پيشوايان بصره در علم قرآن بودند و لذا حجاج آنها را از بصره به كوفه فرا خواند. عاصم جحدرى (متوفى 128 ه) از علماى رسم و قرائت بود و مالك بن دينار (متوفى 127 ه) از خوشنويسان بود كه اجرت مى گرفت و قرآن مى نوشت و از مهمترين حافظان قرآن در ميان مردم بود «2» و اما حسن (متوفى 110 ه) از لحاظ علم و عمل پيشواى مردم بصره در زمان خود بود «3» و ابو العاليه از بزرگان تابعين بود و ابن ابى داود درباره

او گفته است: كسى بعد از صحابه عالم تر از او به قرآن نبود. «4»

همچنين باقلانى روايتى را نقل مى كند كه طبق آن حجاج به عاصم جحدرى و ابن اصمع دستور داد كه مصاحف را جستجو كنند و هر مصحفى كه مخالف با عثمان بود از بين ببرند و به صاحب آن شصت درهم بدهند. سپس مى گويد: «حجاج خواست مصاحف را به مصحف عثمان برگرداند و چيزى از آن تغيير داده نشود تا اختلاف نيفتد، و ممكن است چيزى را كه با روايت آحاد نقل شده و يا تلاوت آن نسخ شده است، از آن ساقط كرده باشد». «5»

از چيزهايى كه به اهتمام حجاج درباره مصاحف و نسخه بردارى و ضبط آن دلالت دارد روايت سمهودى از ابن زباله رفيق مالك بن انساست، او از مالك روايت مى كند كه: حجاج بن يوسف به مراكز شهرها مصحفهايى را فرستاد و به مدينه مصحف بزرگى

__________________________________________________

(1) جز چهار نفر ذكر نكرده و شايد پنجمى همان حسن باشد كه نام او پس از اندكى مى آيد و او شيخ آنها بوده است.

(2) ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 36.

(3) همان مصدر، ج 1، ص 235.

(4) همان مصدر، ج 1، ص 285- 284.

(5) دكتر صلاح الدين المنجد: ص 46 به نقل از وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى از سمهودى: ج 1، ص 668.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 661

فرستاد و او نخستين كسى بود كه به شهرها مصحف فرستاد».

شايد با توجه به رواياتى كه ذكر كرديم و معنايى كه براى تغيير مذكور در روايت ابن ابى داود بيان نموديم و با توجه به شناخت طبيعت

مواردى كه تغيير مذكور شامل آن شده است، فهم صحيح روايت به دست آيد و آن اينكه گروهى كه حجاج آنها را به بررسى مصاحف فرا خواند، اين موارد را مطابق با مصحف عثمانى تصحيح نمودند، و بدين گونه اين شبه بكلى منتفى مى شود.

دوم: شبهه تأثير رسم الخط در تعدد قرائات

دوم: شبهه تأثير رسم الخط در تعدد قرائات

به نظر مى رسد كه گروهى از مستشرقان در حالى كه تاريخ قرآن و قرائت آن را بررسى نموده اند، از يك حقيقت واضح و روشن غفلت كرده اند، و آن اينكه قرآن به پيامبر (ص) نازل شده و آن حضرت قرآن را از حفظ و نه از روى نوشته بر مردم تلاوت مى كرد و آنها مى شنيدند و آن را حفظ مى كردند، و كتابت وسيله اى براى نشر و تعليم قرآن نبود با اينكه پيامبر (ص) به كتابت و حفظ آن دستور داده بود و به هر كدام از صحابه كه مى خواستند اجازه داده بود كه قرآن را بنويسند، و او هنگامى كه خواست قبل از هجرت به مردم مدينه قرآن ياد بدهد، به آنها مصحفى نداد كه از روى آن بخوانند بلكه كسى را فرستاد تا قرآن را براى آنها بخواند و آنها بشنوند و اين يك سنت بود كه پس از پيامبر هم ادامه يافت. وقتى يزيد بن ابى سفيان از عمر خواست كه در جهت تعليم قرآن به مردم شام او را يارى كند، او سه نفر از بزرگان قاريان صحابه را فرستاد و مصاحفى را نفرستاد كه از روى آن قرائت كنند.

و چون عثمان مصحفهاى امام را كه در مدينه نوشته شده بود به شهرها فرستاد همراه با آنها كسى را هم فرستاد كه

مصحف را بخواند و شواهد اين مطلب بسيار است و اين سخن مشهور از صحابه و تابعين نقل شده كه: (قرائت سنت است و آن را نسل بعدى از نسل قبلى مى آموزند) يا (قرائت سنت است و از آن تجاوز نمى شود). اين گروه مستشرقان از اين حقيقت بزرگ در تاريخ و قرائت قرآن غفلت كرده اند و بعضى از آنها ادعا كرده اند كه بسيارى از قرائتها نتيجه ويژگيهاى رسم عثمانى است، چون از علامتهاى حركات و تشخيص حروف مشابه خالى بوده است و بدين گونه گمراه شده اند و بسيارى را گمراه كرده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 662

شايد مشهورترين كسى كه در اين باره سخن گفته است، گلدزيهر مجارستانى الاصل (متوفى 1921 م) باشد. او در اول كتاب خود «مذاهب التفسير الاسلامى» هنگامى كه از اختلاف قرائتها صحبت مى كند، مى گويد: «1» «پيدايش بسيارى از اين اختلافات به اين خصوصيت خط عربى بر مى گردد كه شكل رسم شده آن به مقدارى از حروف مختلف دلالت مى كند و اين اختلاف به پيروى از اختلاف نقطه هايى كه بالاى شكل يا پايين آن گذاشته مى شود و نيز تعداد اين نقطه ها به وجود آمده است. حتى در حالت تساوى مقدار حروف نيز اختلاف در حركات باعث اختلاف مى شود. چون حركات در نگارش اصلى عربى علامتى ندارند و اين به اختلاف در مواضع اعراب كلمه منجر مى شود و در نتيجه به اختلاف دلالت آنها منتهى مى گردد. بنابراين، اختلاف در نقطه گذارى شكل رسم شده و اختلاف در كلمه ساخته شده از حروف صامت، علت اصلى پيدايش اختلاف قرائتها در متن شده است كه اصلا نقطه نداشته يا در نقطه گذارى و

حركت گذارى آن دقت نشده است».

او پس از اين سخن مثالهايى را ذكر مى كند كه سعى دارد به وسيله آنها به تأثير خط در پيدايش قرائتها استدلال نمايد. از جمله مثالهايى كه ذكر مى كند و آنها را به عدم وجود نقطه ميان حروف مشابه بر مى گرداند، مثالهاى زير است: «2» 1. در سوره اعراف (7/ 48) ... قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ بعضيها آن را (تستكبرون) با ثاء بعد از كاف خوانده اند.

2. در همان سوره (7/ 57) وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ بعضيها (نشرا) با نون به جاى باء خوانده اند.

3. در سوره توبه (9/ 114) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ با ياء است ولى حماد آن را (اباه) با باء خوانده است.

4. در سوره نساء (4/ 94) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً خوانده شده: (فتثبتوا).

__________________________________________________

(1) مذاهب التفسير الاسلامى، ص 9- 8.

(2). همان مصدر، ص 13- 9.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 663

5. در سوره بقره (2/ 54) ... فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ گفته شده كه آن را (فاقيلوا انفسكم) خوانده اند.

6. در سوره فتح (48/ 9- 8) إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً- لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا گفته شده كه آن را (و تعزّزوه) خوانده اند.

و از جمله مثالهايى كه به آنها استدلال شده كه نبودن علامتهاى حركتها در خط باعث پيدايش بعضى از قرائتها شده، مثالهاى زير است: «1» 7. در سوره حجر (15/

8) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ ... به صورت (تنزّل و تنزل و تنزل) هم خوانده شده است.

8. در سوره رعد (13/ 43) وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ در بعضى از قرائتها (و من عنده علم الكتاب) يا (و من عنده علم الكتاب) خوانده شده است.

9. در سوره مائده (5/ 6) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ به صورت (ارجلكم) با كسره لام نيز خوانده شده است.

سخن گلدزيهر را بعضى از مستشرقان ديگر «2» و نيز بعضى از پژوهشگران غرب زده شرقى هم تكرار كرده اند. اينها كسانى هستند كه بسيارى از تفاصيل تاريخ قرآن را نفهميده اند «3» و يا اين تفاصيل را نادرست فهميده اند. نه اينها و نه آنها حقيقت روشنى را در نيافته اند كه انسان هر چه در تاريخ آن تعمق مى كند و با روحى كه مسلط بر روح آن است و اركان آن بر آن اساس قرار گرفته، نگاه كند بيشتر روشن مى شود.

از وقتى كه اين نظريه در ميان كارشناسان علوم قرآن شهرت يافت، آنها در بررسيهاى خود آن را مورد توجه قرار دادند و نادرست بودن آن را بيان كردند و مطابق با سليقه هاى خود دليلهايى را ذكر كردند كه اين نظريه صحيح نيست و قرائتها پيش از آنكه مردم

__________________________________________________

(1) مذاهب التفسير الاسلامى، ص 14- 13.

(2) از جمله آنهاست بروكلمان (بنگريد به: تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 140) و او توبرتزل (بنگريد به: مقدمه تحقيق كتاب التيسير:

دانى، ص ى) و آرتر جفرى (بنگريد به: مقدمه كتاب المصاحف از ابن ابى داود ص 7).

(3) از جمله آنان جواد على است (بنگريد به: لهجة القرآن الكريم، ص 289 و 293) و دكتر عبد الّه خورشيد (بنگريد به: القرآن و علومه فى مصر، ص 91) و دكتر صلاح الدين المنجد (بنگريد به: دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 42).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 664

مصاحف را تدوين كنند و قرآن را در مصحف بخوانند، به صورت روايت نقل شده است.

مناقشه نظريه گلدزيهر و موافقان او، گاهى فصلى از يك كتاب «1» و گاهى رساله و كتاب مستقلى را به خود اختصاص داده است «2» و اين بررسيها تفاصيل و مطالب بسيارى را در بر گرفته كه در تصحيح اين خطايى كه گلدزيهر و پيروان او در آن افتاده اند كافى است، و ما در صدد آن نيستيم كه همه آن مطالب را در اينجا نقل كنيم، بلكه فقط به بعضى از حقايقى كه به تاريخ قرائتها و رسم مربوط مى شود اشاره مى كنيم، حقايقى كه در لابلاى اين فصل ذكر شده و آن در كشف اين خطايى كه در اثر جهل به مسايل و يا قصور در فهم و يا تعمد در تحريف به وجود آمده، كافى است.

اولا: روشى كه پيامبر اسلام (ص) براى ياد دادن قرآن و قرائت آن در پيش گرفته بود، عبارت بود از دريافت دهان به دهان. پيامبر آنچه را كه نازل مى شد از حفظ بر مردم تلاوت مى كرد و صحابه را براى تعليم قرائت قرآن بر مردم مى فرستاد (تفصيل اين مطلب در آغاز اين فصل گذشت) و كتابت قرآن در زمان حيات پيامبر (ص) در يك محدوده كوچكى از صحابه كه به كتابت وحى مشغول بودند

قرار داشت. چون زيد در عهد ابو بكر قرآن را جمع آورى مى كرد، متذكر شد كه در جمع آورى متون نوشته شده در قطعه ها، از حفظ هم استفاده كرده و تنها به مكتوب در مصحف اكتفا ننموده است، چون قرائت قرآن تنها مربوط به نوشته شده در مصحف نبود، بلكه در نقل قرآن به حفظ سينه به سينه اعتماد مى شد، نه حفظ در مصاحف و نوشته ها. «3» و براى همين است كه دانشمندان از اخذ قرآن از كسى كه فقط از مصحف مى خواند بر حذر داشته اند، و منظور از او كسى است كه قرآن را از روى مصحف مى خواند بدون اينكه به صورت دهن به دهن از دانشمندانى كه آنها نيز از پيشينيان دهن به دهن نقل كرده اند، نقل كرده باشد.

__________________________________________________

(1) از جمله آنها مطالبى است كه عبد الوهاب حموده در كتاب: القراءات و اللهجات، ص 182- 213 نوشته و نيز دكتر عبد الصبور شاهين در تاريخ القرآن، ص 216- 209 نوشته و بنگريد به: بررسيهاى ديگرى كه دكتر هادى الفضلى به آنها اشاره كرده است (ص 125).

(2) دكتر عبد الفتاح اسماعيل شلبى كتاب «رسم المصحف و الاحتجاج به فى القراءات» را در مناقشه نظريه گلدزيهر نوشته كه در سال 1960 م چاپ شده است و شيخ عبد الفتاح القاضى كتاب «القراءات فى نظر المستشرقين و الملحدين» را در اين موضوع نگاشته كه در سال 1972 م چاپ شده است.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 6.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 665

اين روش همان اساسى است كه قاريان در همه زمانها آن را منظور داشته اند و صحت نقل قرائت شرط

اساسى قبول آن است.

دوم: تعدد وجوه قرائت در زمان پيامبر معروف بوده و اين تعدد وجوه چيزى جز نتيجه عملى رخصت پيامبر نبود كه خداوند آن را به اين امت اختصاص داده است. در حديث شريف متواتر نقل شده است: «اين قرآن بر هفت حرف نازل شده، پس هر چه مى توانيد از آن بخوانيد.» گفتگوهايى كه ميان بعضى از اصحاب درباره برخى از قرائتهاى موجود صورت مى گرفت انگيزه اى شد كه خليفه سوم به نسخه بردارى از صحيفه هايى دستور داد كه در خلافت ابو بكر نوشته شده بود و دستور داد كه آن نسخه ها را در شهرها پخش كنند و غير آنها را رها سازند. بنابراين، تعدد وجوه قرائت پس از نسخه بردارى مصاحف عثمانى كار تازه اى نبود، بلكه اين قرائتها از خود پيامبر دريافت شده بود و نسخه بردارى مصاحف عثمانى كوششى در اين جهت بود كه رخصت داده شده درباره قرائتها در يك محدوده مشخصى قرار گيرد تا وحدت امت اسلامى در كتاب خداوند حفظ گردد.

سوم: مصحفهاى امام كه به امر عثمان و بر اساس قرائت عمومى نوشته شده بود، وقتى به شهرهاى اسلامى ارسال گرديد. اهل هر شهرى مطابق با قرائت صحابه اى كه ميان آنها بود تا جايى كه با خط مصحف مطابقت داشت، قرائت كردند و قرائتى را كه مخالف با رسم بود ترك نمودند. اگر خالى بودن خط از نقطه گذارى اعجام و علامتهاى حركات همان گونه كه اين افراد ادعا مى كنند، سبب پيدايش قرائتها بود، بايد قرائتى را كه خارج از رسم است نداشتيم و اختلاف منحصر در قرائتهايى مى شد كه در رسم عثمانى احتمال آنها داده مى شود، ولى تاريخ نشان

مى دهد كه قرائتهايى بوده كه بعضى از اصحاب با آن مى خواندند و مخالف با رسم مصحف عثمانى بود، ولى اجماع بر رسم عثمانى اين وجوه را تقريبا منسوخ كرد، «1» حتى در ميان قرائتهاى هفتگانه قرائتهايى وجود دارد كه با خط مصحف مخالف است و پيش از اين به آنها اشاره كرديم. بنابراين خط مصحفها علت وجود قرائتها و اختلاف ميان آنها نبوده بلكه سبب شده اختلافهايى كه در اصل وجود

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مكى: الابانه، ص 10.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 666

داشته حفظ گردد، و چون قرائت سنت است كه بايد از آن پيروى شود «1» و رسم عثمانى كه موافقت با آن شرط قبول قرائت بود، معيارى قرار گرفت كه روايات صحيحى را كه داخل در محدوده آن نمى شد رد مى كرد. بنابراين، رسم عثمانى قرائت را ايجاد نمى كند بلكه بر آن حاكميت دارد. «2»

ديگر اينكه قرآن تنها در صحيفه و نوشته ها نبوده بلكه اين نوشته ها را حفظ حافظان و دريافت شفاهى و عرضه و سماع، يارى كرده است و طبقات قاريان يكى پس از ديگرى به وجود آمده است. آنچه از كتاب ابو عبيد درباره قرائتهاى قرن اول و دوم نقل كرديم، همين روش را كه قاريان در تلقى و نقل قرآن پيش گرفته اند، تصوير مى كند، و نمونه هايى از علاقه قاريان به عرضه و سماع و روشهاى آنها در اين مورد گذشت و قاريان احيانا ديده اند كه كتابت تلفظ را ضبط نمى كند و لذا تصريح كرده اند كه اين حرف جز از طريق شفاهى قابل ضبط نيست. قرائت حمزه كلمه (الصراط) را در فاتحة الكتاب كه ميان صاد و زاء تلفظ مى كرد

و صاد را آشكار مى نمود، در كتابت عربى علامتى ندارد كه به آن دلالت كند. و براى همين است كه مى بينيم ابن مجاهد مى گويد: «نوشته آن را ضبط نمى كند» «3» و در جاى ديگر راجع به قرائت حمزه كلمه (مستهزؤن) را در سوره بقره (2/ 14) مى گويد: «و اين جز در تلفظ ضبط نمى شود «4»» و قراء هر وقت در حفظ خود شك كنند آن را ترك مى گويند و مطابق با حفظ قارى ديگر مى خوانند. ابن مجاهد نقل مى كند كه ابو بكر بن عياش گفته: «در حفظ من از عاصم بَئِيسٍ (اعراف 7/ 165) بر وزن «فيعل» بود سپس در آن شك كردم پس روايت آن را از عاصم ترك نمودم و از اعمش به صورت (بئيس) حفظ كردم كه مانند قرائت حمزه است. «5» ابن كثير به تنهايى رَأْفَةٌ (نور 24/ 2) با فتحه همزه خوانده ولى در سوره حديد (57/ 27) با سكون همزه خوانده است. ابن مجاهد گفته: «من براى قنبل چنين خواندم و قنبل گفت: ابن ابى بزه اشتباه كرده و هر دو را با حركت خواند. وقتى من به او خبر

__________________________________________________

(1) دكتر عبده الراجحى: ص 71.

(2) دكتر عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 210.

(3) السبعه، ص 106.

(4) السبعه، ص 142.

(5) همان مصدر، ص 297.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 667

دادم كه فقط اين يكى است، از نظر خود رجوع كرد. «1»» علاقه قاريان به متقن بودن روايت به اين حد بود كه وقتى سنّ يك قارى زياد مى شد، از تعليم قرائت دست مى كشيد، مبادا كه تحريفى رخ بدهد. سليمان بن مهران الاعمش به مردم

قرائت تعليم مى داد ولى در اواخر عمر اين كار را ترك كرد. «2»

ما نمى دانيم كه چرا گلدزيهر اصرار دارد بر اينكه قرائتها از ويژگيهاى خط قديم عربى ناشى شده است آن هم پس از عرضه كردن بسيار مختصر تاريخ قرائتها و واقعيت آن كه ادعاى او را باطل مى كند؟ و شايد از اين جهت بوده كه او سعى دارد كه اختلاف قرائتها را به ميل قاريان نسبت بدهد و نه توقيف و روايت. و همين موضوع علت اصلى خطاى او در روشى است كه پيش گرفته است و توجه نكرده كه قرائت از طريق روايت آن هم با سند صحيح است و اين يك سنتى است كه آخرى از اولى اخذ كرده است. او فراموش كرده كه قاريان قرائتهاى خود را اخذ نكردند مگر پس از بحث و بررسى از سند و قاريانى كه از آنها اخذ كرده اند. و نيز معيارى را كه آنها وضع كرده اند فراموش نموده است، معيارى كه به وسيله آن قرائت صحيح را از غير صحيح و قرائت متواتر را از شاذ تشخيص مى دهند. «3»

وقتى به مثالهايى كه گلدزيهر آورده، رجوع مى كنيم، مى بينيم كه او در ذكر اين مثالها خلط بحث كرده است. او ميان قرائتهاى صحيح و شاذ خلط نموده بلكه حتى چيزى را آورده كه اصلا قرائت نيست و اين از يك روش غريب كشف مى كند آن هم درباره موضوعى كه بايد در اساس به روايت مسند و يا دريافت مشافهه اى اعتماد نمود. ولى همه مستشرقان همان گونه كه آرتر جفرى تصوير كرده، روش بحثشان چنين است كه آنها همه آراء و گمانها و اوهام و تصورات را گردآورى

مى كنند تا با بحث و بررسى، آنچه را كه با زمان و مكان و شرايط موجود مطابق است، به دست آورند. آنها تنها به متن توجه دارند و سند را در نظر نمى گيرند. «4» ولى مگر مى شود تاريخ قرآن و قرائتها را از گمانها و آراء و اوهام اخذ كرد و ميان راست و دروغ فرق نگذاشت؟ اين كار جز در انديشه هاى مستشرقان

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ص 452.

(2) ابن سعد، مجلد 6، ص 342.

(3) بنگريد به: عبد الوهاب حموده: ص 183- 182.

(4) مقدمه كتاب المصاحف، ص 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 668

امكان پذير نيست. آنها نمى فهمند و يا نمى خواهند بفهمند كه اين قرآن وحى آسمانى است و چون قرائت آن نقل مى شود، بر همين اساس نقل مى شود و آن هرگز تابع ميل كسى نيست و قصورى بر آن عارض نمى گردد، ولى آفت مستشرقان اين است كه آنها مجرد احتمالات عقلى را در جاى حقايق مسلم مى نشانند و گذشته اى را كه مربوط به تاريخ آنها نيست و طبعا ذهنيتى درباره آن ندارند، به تاريخ امروز خودشان مقايسه مى كنند، با اينكه زمان و مكان انديشه و روحيه با يكديگر تباين دارد و نشانه آن اين است كه آنها چشمان خود را در برابر ويژگيهاى پروردگارى كه بر حوادث تاريخ قرآن در عهد پيامبر سايه انداخته، بسته اند و آنها روش مسلمانان را در نقد و بررسى اخبار و راويان آنها ترك مى كنند. «1» اساس نزد دانشمندان ما در تمام منابع فرهنگ اسلامى اين است كه نخست آن را از طريق روايت و بحث از سند و متن آن اثبات مى كنند و براى

آن معيارهايى وضع كرده اند كه دقيق تر از آن نمى شود، ولى مستشرقان به چيزى غير از متن اعتراف ندارند اگر چه دروغ باشد، و چيزى را از طريق روايت اثبات نمى كنند، و تنها همت آنها بررسى متن است آن هم به صورتى كه مبتنى بر اصول فرهنگى و قواعد اساسى نيست. «2»

در مثالهايى كه گلدزيهر ذكر كرده، ميان قرائت صحيح متواتر و قرائت شاذ و يا قرائتى كه كسى آن را روايت نكرده و با آن نخوانده است، خلط نموده است. در مثالهاى شماره 2، 4 قرائتها صحيح است و عاصم بُشْراً (اعراف 7/ 57) با ضمه باء و سكون شين خوانده و ابن عامر با نون و ضمه آن و سكون شين (نشرا) و حمزه و كسايى و خلف با نون و فتحه آن و سكون شين (نشرا) و بقيه با نون و ضمه آن و ضمه شين (نشرا) خوانده اند. همچنين در دو مورد ديگر در سوره فرقان (25/ 47) و سوره نمل (27/ 63) نيز چنين خوانده اند، «3» و در سوره نساء (4/ 94) در دو مورد و در سوره حجرات (49/ 6) حمزه و كسايى و خلف در هر سه جا (فتثبتوا) و بقيه (فتبيّنوا) خوانده اند، «4» و نيز در مثال شماره 9 هر دو قرائت صحيح است. و نافع و ابن عامر و كسايى و يعقوب و حفص وَ أَرْجُلَكُمْ (مائده 5/ 6) با نصب لام و

__________________________________________________

(1) دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 7.

(2) بنگريد به: عبد الوهاب حموده، ص 201- 200.

(3) ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 270- 269.

(4) همان مصدر، ج 2، ص 251.

ترجمه

رسم الخط مصحف، ص: 669

بقيه با كسره آن خوانده اند. «1»

در كنار اين قرائتهاى صحيح، قرائتهاى شاذ و غير صحيح و ناشناخته اى را در مثالهاى شماره 1، 3، 5، 6 «2» آورده است و در مثالهاى شماره 7 و 8 ميان قرائتهاى صحيح و شاذ را خلط كرده است. «3» در اين موارد هر قرائتى كه ثابت شده است مورد اعتماد است و غير آن ناشناخته و غير معتبر است. خود گلدزيهر در مثال شماره 3 تصريح كرده كه حماد راوى (أباه) را با باء خوانده است. اين ملاحظه ما را به سخن گفتن از اصل قرائتهاى حماد و پديده تصحيف در نگارش عربى، منتقل مى كند چون تاريخ لغت عربى مملو است از بسيارى از تصحيفهايى كه از طرف دانشمندان مشهور به عمل آمده است، حتى در اين باره كتابهاى مستقلى نوشته شده و مثلا ابو احمد عسكرى لغوى، دو كتاب در اين باره نوشته كه نخستين آنها مخصوص به اصحاب لغت و شعر و اهل نسب و دومين آنها مخصوص مطالبى است كه اصحاب حديث و راويان اخبار به آن نيازمند هستند. «4» از جمله اين كتابها كتاب حمزه اصفهانى تحت عنوان «التنبيه على حدوث التصحيف» مى باشد و محقق كتاب حمزه اصفهانى از هفت كتاب در اين موضوع نام برده است. «5»

قرائتى كه گلدزيهر به حماد راويه نسبت داده، يك قرائت نيست بلكه از تصحيفات حماد در قرآن است. ابو احمد عسكرى «6» و حمزه اصفهانى «7» ذكر كرده اند كه حماد راويه روزى چنين خواند: (و الغاديات صبحا) و بشار نابينا از او نزد عقبة بن مسلم امير بصره سعايت كرد و گفت كه

او هم با اينكه عرب را روايت مى كند ولى قرآن را بلد نيست غير از صوره فاتحه. عقبه او را امتحان كرد، به اين صورت كه او را به قرائت در مصحف تكليف كرد، پس او دچار چند تصحيف شد. عسكرى در كتاب «شرح ما يقع فيه التصحيف» گفته

__________________________________________________

(1) همان مصدر، ج 2، ص 254.

(2) بنگريد به: عبد الفتاح القاضى: القراءات فى نظر المستشرقين و الملحدين. مجمع البحوث الاسلاميّه 1392 ه 1972 م ص 98، 99، 101، 104.

(3) همان مصدر، ص 107، 109.

(4) بنگريد به: ابو احمد عسكرى: تصحيفات المحدثين، ص 2.

(5) بنگريد به: مقدمه تحقيق كتاب، ص 5.

(6) تصحيفات المحدثين، ص 42 و شرح ما يقع فيه التصحيف، ص 12.

(7) التنبيه على حدوث التصحيف، ص 6- 5.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 670

است: كوفى ها روايت مى كنند كه حماد راويه قرآن را از روى مصحف حفظ كرده بود و سى و چند حرف را تصحيف مى كرد، «1» و در كتاب ديگرش هفده مورد از تصحيفات حماد را آورده و اين در حالى است كه اصفهانى بيست و يك مورد را ذكر مى كند، و از جمله مثالهايى كه ذكر كرده اند مثالهاى زير است:

1. در سوره نحل (16/ 68) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً كه حماد آن را به (النخل) با خاء تصحيف كرده است.

2. در سوره توبه (9/ 114) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ كه حماد آن را به (اباه) با باء تصحيف كرده است.

3. در سوره قصص (28/ 8) لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً كه

به (حربا) تصحيف نموده است.

4. در سوره مريم (19/ 74) هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً كه حماد آن را به (وزيا) تصحيف كرده است.

5. در سوره قصص (28/ 15) فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ كه حماد آن را به (فاستعانه) تصحيف كرده است.

عسكرى و اصفهانى غير از تصحيفاتى كه از حماد روايت شده، مثالهاى ديگرى را كه از بعضى نادانان بر سبيل خطا و بى مبالاتى واقع شده، نقل كرده اند. «2» اين مثالهايى كه ذكر كرديم، پنج مورد آن به عنوان قرائت نقل نشده بلكه در كتابهاى تصحيف و تحريف از آنها به عنوان تصحيفاتى كه از بعضى مردم واقع شده نام برده شده است، تا قارى از وقوع در مثل آن پرهيز كند. اگر رسم مصحف سبب پيدايش قرائتها بود (همان گونه كه گلدزيهر ادعا كرده) بايد حماد يكى از قرّاء سبعه مشهور و حتى در رأس آنها به شمار مى رفت، ولى هرگز چنين نبوده و قرائتها تا پايان سند از پيامبر با نقل متواتر روايت شده است و غير از آنها پذيرفته نشده و به عنوان قرائت روايت نشده است، و اگر ادعاى گلدزيهر صحيح باشد بايد انتخاب ابن مقسم عطار كه پيشتر به آن اشاره كرديم، پذيرفته مى شد، چون او در علم نحو

__________________________________________________

(1) بنگريد به: ص 12.

(2) بنگريد به: دكتر عبد الصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 211 به بعد.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 671

حافظترين مردم از كوفى ها و آشناترين آنها به قرائتها بود، ولى او گمان مى كرد كه قرائت هر چيزى كه در قرآن از لحاظ قواعد عربى درست باشد و با خط مصحف مطابق باشد، صحيح است اگر چه

نقل نشده باشد. ولى اين نظريه او رد شد و دانشمندان زمان او روى در روى ايستادند تا جايى كه او را به توبه وادار كردند و او از بدعت خود برگشت. ابو طاهر عقيلى گفته است: از چيزهايى كه بايد به آن توجه داشت و برخى از مردم در آن دچار اشتباه شده اند، اين است كه بدانيم كه اختلاف قراء به خاطر اختلاف در رسم نبوده و اختلاف در رسم هم در هيچ شهرى مربوط به اختلاف اهل آن شهرها نبوده است، زيرا كه قرائت آنها به طور شفاهى از پيشوايان آنها دريافت شده و سند آن تا پيامبر رسيده است و خداوند عصرى از عصرها را از زمان صحابه به اين طرف از كسانى خالى نگذاشته كه درباره كتاب عزيز خود به وظيفه خود به نحو احسن قيام كنند و در مشكلات، مردم را يارى دهند، و اين به جهت وعده خداوند است كه مى فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر 15/ 9) «1».

اگر گلدزيهر نظريه خود را بر تصحيفات حماد و امثال او پايه گذارى كرده باشد، براى خدا و رسول او الزامى در اين باره نيست، و اگر او نظريه خود را بر اساس وجوه متعدد قرائتهاى صحيح ابراز كرده باشد، كسى منكر رخصتى نيست كه خداوند به بندگان خود داده است. و گلدزيهر در هر دو حالت از راه مستقيم دور شده و به سست ترين سببها و ضعيف ترين دليلها چنگ زده است. اگر گلدزيهر به خاطر روحيه و فرهنگ خاص خود و دورى از قرآن و تاريخ آن، معذور باشد، چگونه است كه مردمى كه خود را

اهل اين دين مى دانند، آنچه را كه اين مستشرق و ياران او در تفسير تاريخ اسلام به طور عام و تاريخ قرآن به طور خاص گفته اند، تكرار مى كنند؟

قرآن كريم روزى كه نازل شد و يا هر روز ديگر، يك سنگ نوشته اى نبود كه باستان شناسان آن را در خرابه هاى قومى دور دست پيدا كرده باشند تا حل رموز و طلسم هاى آن اقتضا كند كه آن را به مستشرقان عرضه كنيم تا آنها در قرائت و تفسير آن دچار اختلاف شوند، بلكه قرآن وحى است و پيامبر بزرگوارى آن را دريافت كرده و براى مردم تلاوت

__________________________________________________

(1) بنگريد به: مختصر ما رسم فى المصحف الشريف، لوح 22.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 672

نموده است. پيامبر (ص) علاقه داشت كه هر آيه اى را كه نازل مى شد تبليغ كند تا امانتى را كه خداوند در اختيار او گذارده ادا كند و خداوند براى او در هر عصرى از زمان صحابه تاكنون و تا وقتى كه خدا بخواهد كسانى را فراهم كرده كه قرآن را حمل كنند اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (45) وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ (47) وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ

لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ (49) (سوره عنكبوت).

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 673

آخرين مبحث رابطه املاى جديد با رسم مصحف

آخرين مبحث رابطه املاى جديد با رسم مصحف

بحثهاى مربوط به علوم عربى با شاخه هاى گوناگونى كه دارد، از آغاز پيدايش، به قرآن كريم اين كتاب گرامى خداوند تعلق داشته است و قرآن محورى بود و اين بحثها در اطراف آن دور مى زده است. بعضى از آنها به طور مستقيم به تفسير قرآن و توضيح آيات و به تبيين معانى و استنباط احكام شريعت از آن مربوط بوده و بعضى در خدمت همه اين اغراض بوده است، مانند بحث از دلالت لفظ و اشتقاق صيغه ها و تركيب جمله ها و اسلوب و صورتهاى كلامى و اختلاف آنها بر حسب اختلاف مقام، حتى بحثهاى مربوط به رسم املايى و فلكيات و رياضيات و اسرار طبيعى. همه اين بحثها در راه خدمت به دين اسلام و به منظور فهم قرآن كريم كه منبع قانونگذارى اسلامى و قانون اساسى مسلمانان مى باشد، بوده است. رسم املايى بدون شك قديمى تر از نزول قرآن است ولى عنايت به قرآن كريم و حفظ آن از خطا در خواندن، سبب شد كه دانشمندان در همان آغاز به اين فكر افتادند كه روشى را پيدا كنند كه تلاوت متن قرآن را از خطا حفظ كند چون قرآن از علامتهاى حركات خالى بود و بعضى از حروف در يك علامت نوشتارى مشترك بودند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 674

از مظاهر تأثير گذارى اسلام بر كتابت عربى، همين فرصتهاى فراوانى است كه كتابت عربى

پيدا كرد و نيز استعمال گسترده لغت عربى است كه اين لغت را از اينكه يك نگارش محدودى باشند كه در تجارتها و اغراض دينى خاصى براى گروههايى از عرب استفاده شود، بيرون آورد و آن را به صورت يك كتابت جهانى قرار داد كه نيازهاى يك حكومت بزرگ را بر طرف مى ساخت، حكومتى كه قرنها طول كشيد و كشورهاى بسيارى و اقوام متعددى را در برگرفت كه همگى اين كتابت را استعمال كردند، گويا كه اين كتابت از زمانهاى دور متعلق به آنها بوده، زيرا كه اين كتابت همان كتابتى بود كه قرآن كريم با آن نوشته شده بود و آنها به قرآن ايمان آورده بودند و آن را دوست مى داشتند.

رسم عثمانى در برابر ما نمونه روشنى از واقعيت كتابت عربى در نيمه اول قرن اول هجرى را قرار مى دهد. و آن زمانى بود كه مردم ميان كتابت خود و رسم مصحف تفاوتى احساس نمى كردند و بسيارى از صحابه و موافقان آنها از تابعين و اتباع تابعين، در تمام نوشته هاى خود مطابق با رسم مصحف عمل مى كردند اگر چه آن نوشته ها قرآن يا حديث نباشد، و كار به همين صورت پيش مى رفت تا اينكه دانشمندان بصره و كوفه ظاهر شدند و براى اين فن ضوابط و روابطى تأسيس كردند كه قياسهاى نحوى و اصول صرفى خود را مطابق آن بنياد نهادند و آن را علم خط «قياسى» و يا «اصطلاحى» نام نهادند كه از اختراع آنها بود و رسم مصحف را «خط متبع» ناميدند. «1» هر چه زمان پيش رفت، احتياج به يكسان سازى قواعد كتابت و ضبط آن بيشتر شد و از همين

جا بود كه اكثر پديده هاى نوشتارى كه در رسم مصحف دو نوع نوشته مى شد، به يكسان بودن تمايل نمود، و علماى عربى اين برنامه را زير نظر داشتند و براى آن قواعد و ضوابطى وضع مى كردند تا كار را آسان كنند و آن را بخوبى توضيح بدهند.

به نظر مى رسد كه اين كار در دو جهت اثر گذاشت: اول ظهور كتابها و رساله هايى كه قواعد تحول يافته رسم كلمات را توضيح مى داد. دانشمندان عربى اين مهم را به عهده داشتند. دوم، ظهور كتابهايى كه كيفيت رسم كلمات در مصاحف را توصيف مى كردند تا مردم در كتابت مصاحف بر همان صورتى كه در مدينه نوشته شده بود، محافظت كنند و

__________________________________________________

(1) نصر الهورينى: ص 26.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 675

اين مهم هم بر عهده دانشمندان فن قرائت بود و شايد آغاز حركت تأليف در اين دو موضوع به آغاز قرن دوم هجرى مربوط باشد. ما پيش از اين به تفصيل درباره تأليفات مربوط به رسم سخن گفتيم. و شايد تأليف در موضوع رسم مصحف سابق بر تأليف در موضوع املاء باشد، زيرا نخستين بارى كه از شكل هجايى كلمات در رسم مصحف خارج شدند، اين موضوع توجه كارگزاران علوم قرآنى را به خود جلب كرد و آنها بسرعت كلمات مصحف را توصيف كردند و اين در زمانى بود كه مردم در زمينه هاى ديگر كتابت مى كردند و رسم كلمات را تغيير مى دادند بدون اينكه علما تأثير مستقيمى در اين تطور داشته باشند، تا جايى كه به ضبط و تأسيس قواعد نياز پيدا شد و علماى عربى به طور مستقيم در اين كار سهيم شدند و اين

حركت را رهبرى كردند و از ملاحظات پراكنده اى كه در كتابهاى آنها پخش شده بود (مانند گفتار فراء در معانى القرآن راجع به كيفيت رسم بعضى از كلمات در مصحف و اينكه مردم آنها را در غير قرآن چگونه مى نويسند) به تأليف رساله ها و كتابهايى در اين موضوع روى آوردند تا كاتبان را به روش مناسب در رسم راهنمايى كنند. كتابهاى مربوط به طبقات لغويها و نحويها مقدارى از تأليفات در موضوع خط و هجاء را تذكر داده اند و منظور از آن همان چيزى است كه امروز به آن «املاء» مى گوييم و از جمله آنهاست:

1. «الخط و الهجاء» تأليف ابو العباس محمد بن يزيد مبرد (متوفى 285 ه) «1».

2. «الهجاء» تأليف ابو العباس احمد بن يحيى ثعلب (متوفى 291 ه) «2».

3. «الهجاء» تأليف ابو الحسن محمد بن احمد بن كيسان (متوفى 299 ه). «3» ياقوت از اين كتاب با نام «الهجاء و الخط» ياد كرده است «4».

4. «الهجاء» تأليف ابوبكر محمد بن سرى سراج (متوفى 316 ه) «5».

__________________________________________________

(1) ابن نديم: ص 59 و ياقوت: معجم الادباء، ج 19، ص 121 و قفطى: ج 3، ص 251.

(2) ابن نديم: ص 74 و ياقوت: همان مصدر، ج 5، ص 143 و قفطى: ج 1، ص 151 و ابن خلكان: ج 1، ص 87 و سيوطى: بغية الوعاة، ج 1، ص 397.

(3) ابن نديم: ص 81 و قفطى: ج 3، ص 59.

(4) معجم الادباء، ج 17، ص 139.

(5) ياقوت: همان مصدر، ج 18، ص 200 و بنگريد به: سيوطى: بغية الوعاة، ج 1، ص 110.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 676

5. «الهجاء»

تأليف ابوبكر محمد بن عثمان معروف به جعد (متوفى 320 ه) «1».

6. «الهجاء» تأليف ابو الحسين احمد بن سعد كاتب (زنده در 324 ه) «2».

7. «الهجاء» تأليف ابو القاسم عبد الرحمن بن اسحاق زجاجى (متوفى 340 ه) «3».

8. «الهجاء» تأليف ابو محمد بن عبد اللّه بن جعفر بن درستويه (متوفى 347 ه) «4».

9. «الهجاء» تأليف ابو الحسن على بن عيسى الرّمانى (متوفى 384 ه). «5» قفطى از اين كتاب با نام «شرح الهجاء لابن السراج» ياد كرده است.

10. «الهجاء» تأليف ابو الحسين محمد بن الحسين (متوفى 421 ه) خواهر زاده ابو على فارسى. «6» جز اينها هم كسانى درباره اين موضوع كتاب نوشته اند. «7»

از اين كتابها تا آنجا كه ما مى دانيم جز يك كتاب به دست ما نرسيده است و آن كتاب ابن درستويه است. «8» البته چاپ شده آن به نام «الكتاب» معروف است و شايد نامگذارى آن به «الهجاء» به خاطر بيان موضوع كتاب است و اين نام كتاب كه مؤلف آن را روى كتاب خود گذاشته باشد نيست. و لذا بعضى نويسندگان كتب طبقات كه از كتابهاى ابن درستويه صحبت كرده اند گفته اند: او كتابى در هجاء دارد. «9» و ابن درستويه در آغاز كتاب خود گفته است: آن را كتاب الكتاب نام نهاديم چون قصد ما در آن روش نوشتن و قرائت بود و نه چيز ديگر». «10» اين كتاب ابن درستويه نهايت اهميت را دارد چون يك كتاب قديمى است و معلومات با ارزشى از نگارش عربى و مراحل تطور آن را به دست مى دهد و پيشينيان نيز بر اهميت اين كتاب پى برده اند و درباره آن گفته اند: «از جمله تأليفات

ابن درستويه كتابى

__________________________________________________

(1) ابن نديم: ص 72 و ياقوت: همان مصدر، ج 18، ص 250 و قفطى: ج 1، ص 269 و بغية الوعاة، ج 1، ص 171.

(2) ياقوت: همان مصدر، ج 3، ص 39 و بغية الوعاة، ج 1، ص 308.

(3) زجاجى: الجمل، ص 291.

(4) ابوبكر زبيدى: ص 127 و ابن نديم: ص 63 و قفطى: ج 2، ص 113.

(5) ابن نديم: ص 64 و ياقوت: همان مصدر، ج 4، ص 75.

(6) ياقوت: معجم الادباء، ج 18، ص 187 و سيوطى: بغية الوعاة، ج 1، ص 94.

(7) بنگريد به: ابن نديم: ص 73، 74 و دكتر احمد نصيف جنابى: ص 110.

(8) دكتر عبد الحسين محمد «كتاب الخط» را كه تأليف ابوبكر سراج است در مجله «المورد» مجلد 5، شماره 3، سال 1396 ه 1976 منتشر كرده است و شايد اين كتاب همان «الهجاء» باشد كه ذكر كرديم.

(9) ابوبكر زبيدى: ص 127 و قفطى: ج 2، ص 113.

(10). الكتّاب، ص 4.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 677

در هجاء است كه در معنايش عجيب و در محتوايش غريب است.» «1» اهميت اين كتاب در عصر ما بيشتر است چون غير از آن، كتاب ديگرى از كتابهاى قديمى در موضوع هجاء در دست نداريم. «2»

فصلهايى درباره هجاء در بعضى از كتب لغوى و نحوى و ادبى قديم وارد شده كه اهميت دارد، بخصوص اينكه آنها به دوره هاى پيشين مربوط مى شوند، مانند مطالبى كه در «ادب الكاتب» ابن قتيبه (متوفى 276 ه) مى بينيم و يا در كتاب صولى (متوفى 336 ه) به نام «ادب الكتّاب» «3»

و نيز در كتاب «المقصور و الممدود» از ابن ولاد (متوفى 332 ه) دو باب در موضوع هجاء وجود دارد، «4» و در كتاب «الجمل» زجاجى (متوفى 340 ه) چندين باب در موضوع هجاء وجود دارد، «5» و نيز بابى درباره هجاء در كتاب «شافيه» ابن حاجب (متوفى 646 ه) «6» و كتاب «تسهيل الفوائد» از ابن مالك «7» و «صبح الاعشى» از قلقشندى «8» (متوفى 821 ه) موجود است و سيوطى فصل گسترده اى درباره هجاء و خط در آخر كتاب «همع الهوامع» «9» آورده است به اضافه اشاراتى كه در اين موضوع در منابع ديگر وجود دارد. «10»

هدف ما در اينجا تفصيل درباره قواعد هجاء و املاء كه امروز استعمال مى شود نيست،

__________________________________________________

(1) ابوبكر زبيدى: ص 127 و قفطى گفته است: آن از بهترين تأليفات اوست.

(2) در نسخه چاپ شده «الكتاب» ابن درستويه، ص 4 آمده است: «اين كتاب را در خلافت المعتصم باللّه تأليف كردم». اين سخن موجب بحث و گفتگو درباره صحت انتساب كتاب به ابن درستويه شده چون معتصم در سال 227 ه در گذشته است. ولى استاد عبد اللّه جبورى اين خطا را تصحيح كرده و با رجوع به نسخه هاى خطى كتاب گفته است كه درست آن «المعتضد باللّه» است كه در سال 289 درگذشته است (بنگريد به: ابن درستويه: ص 77، بغداد، چاپخانه العانى، 1974).

(3) شايد دو كتاب «ادب الكتاب» و «صناعة الكتاب» از ابو جعفر نحاس (متوفى 337 ه) محتوى فصلهايى درباره كتابت و هجاء بوده (بنگريد به: ياقوت: معجم الادباء، ج 4، ص 228).

(4) ص 167- 162.

(5) الجمل، ص 280- 269.

(6) بنگريد

به: استر آبادى: شرح الشافيه، ص 395- 382.

(7) تسهيل الفوائد، ص 338- 332.

(8) بنگريد به: صبح الاعشى، ج 3، ص 172 به بعد.

(9) همع الهوامع، ج 2، ص 244- 231.

(10) نصر الهورينى: ص 4- 3.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 678

چون مصادرى كه به آنها اشاره شد و مصادر ديگرى كه اخيرا نوشته شده متكفل بيان اين مطلب است. ما مى خواهيم ميزان ارتباطى را كه ميان كتابت امروزى ما و بيان رسم مصحف موجود است، بيان كنيم. بسيارى از پيشينيان و دانشمندان جديد گفته اند كه ميان اين دو روش، جدايى و دورى وجود دارد، و مردم سخن ابن درستويه را تكرار كرده اند كه:

«كتاب خداوند را چنين يافتيم كه هجاى آن قابل قياس نيست و با خط آن نمى توان مخالفت كرد، بلكه بايد آنچه كه در مصحف وجود دارد، مورد پذيرش واقع شود» «1» تا جايى كه ابو حيان گفته: «كتابت سه نوع اصطلاح دارد: اصطلاح عروض، اصطلاح كتابت مصحف و اصطلاح كتابتى كه جز اين دو است.» «2» و ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود از كتابت عربى به نحوى سخن گفته كه معلوم مى شود در زمان نسخه بردارى مصحفهاى امام، دو روش در كتابت عربى وجود داشته: اولى همان كه در مصاحف آمده، و دومى روشى كه در غير مصاحف به كار مى رفته است. «3»

حقيقت اين است كه در اينجا خطا و لغزشى وجود دارد كه بسيارى از پژوهشگران در آن افتاده اند. آنها به رسم عثمانى از ديد قواعدى كه علماى عربى وضع كرده اند، نگريسته اند و گمان نموده اند كه كتابت عربى در نيمه اول از قرن اول هجرى به

همان صورت بوده كه علماى عربى در هجاء گفته اند و از همين جا بوده كه پديده هايى را كه در رسم عثمانى آمده، خروج از اين قواعد پنداشته اند و حتى بعضى از آنها، آن موارد را خطا دانسته اند و بعضى به اين سخن اكتفا كرده اند كه رسم مصحف قابل قياس نيست و نمى توان با آن مخالفت نمود و بايد آنچه در مصحف وجود دارد، مورد پذيرش واقع شود. «4»

نظر حق و روش درست در فهم حقيقت رابطه ميان رسم مصحف و املاى عربى، اين است كه بگوييم بر كتابت عربى روزگارى گذشته كه به صورت رسم عثمانى نوشته مى شد.

سنگ نوشته هاى مربوط به قرن اول هجرى به اين مطلب شهادت مى دهد، ولى گسترش استخدام كتابت در قرنهاى اوليه هجرى، به وضوح نياز به قواعد كتابت را به وجود آورد و

__________________________________________________

(1) ابن درستويه: الكتاب، ص 5.

(2) سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243.

(3) ابن خلدون: مجلد 1، ص 757.

(4) بنگريد به: مبحث دوم از فصل سوم اين كتاب.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 679

مردم از همان قرن اول به تكميل كاستيهايى كه در كتابت عربى بود پرداختند و اگر قواعد متعددى وجود داشت آنها را يكسان كردند. دانشمندان عربى در اين حركت سهيم بودند و با گذشت سالها، رساله ها و كتابهايى در اين موضوع نگاشتند ولى اين حركت تكميلى و وضع قاعده براى كتابت عربى، آن را از رسم مصحفهاى امام چندان دور نكرد.

رسم مصحف به صورت نمونه اى در آمد كه بسيارى از كاتبان در رسم كلمات در قرنهاى اوليه هجرى، به آن التزام داشتند. دليل اين مطلب اشاراتى است كه در بعضى

از كتابهاى قديمى وجود دارد مبنى بر اينكه كاتبان در نوشته هاى خود به التزام به صورتهاى هجايى كلمات در رسم عثمانى علاقه داشتند. ابن قتيبه (متوفى 276 ه) از كتابت كلمات (الصلوة، الزكوة و الحيوة) با واو سخن به ميان آورده و گفته است: «1» «اگر مردم به اين كلمات سه گانه عادت نداشتند و اگر مخالفت با آنها نبود، بهترين چيز نزد من اين بود كه اين كلمات با الف نوشته شود». زجاجى نيز به اين معنا اشاره كرده است «2» و ابن قتيبه درباره الفى كه پس از واو آخر كلمه اضافه مى شود، گفته: «3» «جز اينكه پيشينيان از كاتبان همواره به همه اين واوها الف فصل را الحاق مى كردند تا حكم همه يكى باشد.» «4» اين اشاره ها دلالت دارد بر اينكه هر خصوصيتى كه در رسم عثمانى مى بينيم، كاتبان در نوشته هاى خود آنها را به كار مى بردند ولى هر چه زمان پيش مى رفت شكاف ميان رسم عثمانى و روش كاتبان عميق تر مى شد، بخصوص از نيمه دوم قرن اول هجرى به بعد، تا اينكه علماى عربى قواعد را وضع كردند و كتابت به طور نسبى استقرار گرفت.

با وجود اين، شكاف و اختلاف ميان روشى كه املاى عربى بر آن استوار است با مصحف چندان عميق نبود به گونه اى كه باعث گردد ما براى كتابت عربى از دو نظام يا سه نظام سخن بگوييم. درباره علامتهاى حروف صامت اختلافى ميان رسم و املا وجود ندارد مگر در امور بسيار جزئى مانند كتابت تاى تانيث در اسماء مفرد به شكل هاء گرد و گذاشتن دو نقطه روى آن، تا دلالت كند كه اين حرف تاء

بوده است و اين در حالى است كه در

__________________________________________________

(1) ادب الكاتب، ص 253.

(2) الجمل، ص 276.

(3) ادب الكاتب، ص 237.

(4) همان مصدر، ص 251، 263، 268 كه مثالهاى ديگرى هم ذكر مى كند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 680

مصحف گاهى به صورت تاى كشيده و گاهى به صورت تاى گرد رسم شده است. در تنوين و حرف مشدّد هم اختلافى نيست، جز اينكه وقتى لام تعريف بر كلمه اى داخل شود كه اول آن لام است غالبا با دو لام نوشته مى شود، در حالى كه قبلا در بيشتر موارد با يك لام نوشته مى شد.

درباره رسم همزه بدين گونه است كه آن را بر حسب قاعده تخفيف مى نويسند همان گونه كه در مصحف رسم شده است و بر روى الف و واو و ياء با سر حرف عين علامت گذارى مى شود. قاعده در كتابت، ابتدا به كلمه و وقف بر آخر آن است و از اينجاست كه صورتهاى هجايى كلمات مهموز كه در مصحف طبق قاعده وصل نوشته شده، پنهان مانده است، مانند: (العلموا، ضعفوا، نشوا ...) و كتابت امروز عربى حالت بعضى از حفريات قديمى را در كتابت همزه در مواردى كه با دو علامت نوشته مى شود، حفظ كرده است، مانند: (أولئك و مائة).

در مورد حركات، كتابت عربى كاستيهايى را كه در نشان دادن حركات كوتاه وجود داشت بر طرف كرده است و اين به جهت علاقه دانشمندان قرائت و علوم عربى بر حفظ قرآن از غلط خوانى است، و در اين باره اختلاف چندانى ميان رسم مصحف و املايى كه ما آن را به كار مى برديم، وجود ندارد، جز اينكه در رسم، فتحه

بلند وسطى نشان داده مى شود، در حالى كه ما امروز و از قرنها پيش علاقه داريم كه آن در هر كجا كه واقع شده نشان داده شود، و با وجود اين كلماتى وجود دارد كه حالت قديمى خود را كه در رسم مصحف بود، حفظ كرده است، مانند: (لكن، هذا، ذلك، هؤلاء) و ما نيز آنها را همان گونه كه در رسم مصحف آمده، استعمال مى كنيم.

و اما پديده حذف يكى از دو واو و يا دو ياء وقتى كه يك جا جمع شوند، در مثل (اميين، النبيين، الحواريين، تلوون، يستوون، الغاوون، داوود) در كتابت امروز ما از ميان رفته جز در كلمه (داود). و نيز در كتابت امروز ما رسم فتحه بلند به صورت واو از ميان رفته و به صورت ياء همان گونه كه در رسم مصحف بوده در آمده است، جز اينكه ما در حال اتصال ضمير به كلمه اى كه آخر آن فتحه بلند است و به صورت ياء نوشته شده، آن را

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 681

تبديل به الف مى كنيم، مانند: (رمى- رماه، يخشى- يخشاه، ذكرى- ذكراه) و مانند آنها. «1»

و گاهى همه اينها را با الف مى نويسند، «2» ولى روشى كه شايع است همان است كه گفتيم.

و اما علامتهاى حركات كوتاه و علامتهاى مشخص كننده ديگر، آنچه كه امروز و از قرنها پيش استعمال مى شود، از آنچه در رسم مصحف است بيرون نيست، جز اينكه امروز ما از اين علامتها استفاده نمى كنيم مگر در جايى كه باعث اشتباه شود و يا در بعضى از كتابهاى لغت و يا كتابهاى آموزشى.

درباره وصل و فصل كلمات، اختلاف چندانى وجود ندارد جز اينكه موضوع

از مرحله اى كه عاصم جحدرى مى گفت: «باكى ندارم كه اين قطع شود يا آن وصل شود هر چه باشد مربوط به هجاء است» «3» گذشته و به مرحله اى رسيده كه وصل و يا قطع كلمات به يك معناى نحوى بستگى دارد، مثلا وصل «ما» يا فصل آن بستگى به معناى آن دارد، اگر به معناى «الذى» باشد، قطع و فصل مى شود و اگر به معناى ديگرى باشد، وصل مى شود. «4» و بدين گونه قواعد نحوى در توجيه و تبيين بعضى از قواعد املايى كه علماى عربى در كتابهاى خود ذكر كرده اند، تأثير دارد، همان گونه كه ابو حيان در اين سخن خود آن را تصوير مى كند: علم خط را هجاء هم مى گويند و اين از علم نحو نيست، و نحويها آن را از آن جهت در كتابهاى خود ذكر كرده اند كه مبتدى در تلفظ و نوشتن به آن احتياج دارد. ديگر اينكه قسمت مهمى از كتابت بر اصول نحوى مبتنى است، وقتى آن را ذكر كنند، اين اصول هم بيان خواهد شد، مانند كتابت همزه به صورتى كه در آن تسهيل داده شده و آن فصل بزرگى از نحو است. «5»

به هر حال آخرين مطلبى كه درباره ارتباط رسم مصحف با املايى كه كاتبان از قديم تاكنون در غير مصحف آن را به كار برده اند، مى توان گفت، اين است كه رسم مصحف مرحله اى از مراحل كتابت عربى را نشان مى دهد و ويژگيهاى آن مرحله را در خود دارد، و

__________________________________________________

(1) ابن درستويه: ص 20.

(2) فراء: المنقوص و الممدود، قاهره، دار المعارف، 1967، ص 11.

(3) دانى: المقنع، ص 72.

(4) بنگريد به: ابن درستويه: ص

26 وصولى: ص 258.

(5) سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 682

املاى امروز ما چيزى جز امتداد همان رسم در بيشتر ويژگيهاى آن نيست و علاقه اى كه براى آسان سازى تلاوت قرآن بر مردم و حفظ آن از غلط خوانى و خطا وجود دارد، تأثير زيادى در تكامل كتابت عربى داشته و باعث شده كه كتابت عربى تمام حروف لغت را داشته باشد و هر حرفى داراى يك علامت نوشتارى باشد كه هم حروف صامت و هم حركات را در بر مى گيرد و اين هدفى است كه الفباهاى ديگر دنيا از رسيدن به آن ناتوان بوده اند.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 683

خاتمه مهمترين نتايج بحث

خاتمه مهمترين نتايج بحث

اولا: بررسى تاريخ و ويژگيهاى كتابت عربى چه در قالب رسم عثمانى و چه در هر سند ديگر، بايد در محدوده ارتباط كتابت عربى با كتابتهاى ديگر انجام گيرد و آن مجموعه كتابتهاى سامى است. كتابت عربى طبق نظريه برگزيده از كتابت نبطى تحويل يافته است كه خود آن نيز از شاخه هاى كتابت آرامى است و به همين جهت كتابت عربى بسيارى از ويژگيهاى سامى را در نشان دادن صامتها و حركتها در بر گرفته و فهم اين ويژگيها جز در محدوده اين ارتباط امكان پذير نيست.

ثانيا: قصور كتابتهاى هجايى در نشان دادن دقيق تلفظ به هر نحو كه باشد، يك امر طبيعى از ويژگيهاى عمومى كتابت است چون نگارش نمى تواند همراه با تلفظ حركت كند و لذا كتابت، مظاهر بسيارى از بازمانده هاى تلفظ قديم را حفظ مى كند و در عين حال ممكن است از نشان دادن تلفظ جديد قاصر باشد.

و

از اينجاست كه اين ادعا كه «اصل در كتابت، مطابقت خط با تلفظ است» خطاى بزرگى است كه بسيارى از پژوهشگران در آن افتاده اند، و اين در حالى است كه آنها درباره

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 684

بعضى از صورتهاى هجايى رسم مصحف بحث مى كنند و اين بى توجهى آنها را از فرصت بحث نيكو درباره اصل اين صورتها كه در آنها نوعى قصور احساس مى شود، محروم كرده و آنها را وادار نموده كه يا قائل به توقيف شوند و يا معتقد به غلط بودن اين صورتها باشند.

مطابق با اين انديشه در طبيعت صورتهاى هجايى كه علامتى بر آن افزوده و يا كاسته مى شود يا مطابق با تلفظ نوشته نمى شود، مى توان در اين بحث اصول زيادى را در اين صورتها كشف كرد و تفسيرى كه به واقعيت نزديكتر است ارائه داد، بخصوص درباره علامتهاى حركات بلند (الف، واو، ياء) و آنچه به همزه مربوط است و مانند آنها.

ثالثا: انگيزه هاى كاستى در بعضى از صورتهاى هجايى در نشان دادن دقيق تلفظ، دو چيز است:

اول: كتابت همواره به حفظ صورتهاى هجايى كه نشانگر تلفظ قديم است، ميل دارد.

بنابراين، كتابت با تطور لغت همراهى نمى كند و لذا گاهى علامتهايى قديمى مى بينيم كه نشان دهنده صداهاى جديدى است، و اين عامل مثالهاى بسيارى از هجاى كلمات در رسم عثمانى و كتابت عربى را هم در صوامت و هم در حركتها تفسير مى كند.

دوم: غالبا هجاى كلمات عربى حروف كلمه را در حال ابتدا و در حال وقف نشان مى دهد، ولى كلمات بسيارى وجود دارد كه مطابق با تلفظ آنها در حال درج در كلام، نوشته مى شود و شك

نيست كه حروف لفظ در سلسله گفتارى پيوسته احيانا دچار تغيير بسيارى مى شود، مانند انتقال مخرج يا تغيير حالت يا كوتاه شدن طول صدا، و گاهى هم در هجاى كلمه، كار بر عكس مى شود و اين در صورتى است كه كلمه مطابق با تلفظ آن در درج كلام نوشته شود، همان كارى كه كاتبان مصاحف عثمانى در بعضى از موارد چنين كرده اند، و اين عامل بسيارى از مثالهاى حذف علامتهاى حركات بلند و تغيير علامتهاى بعضى از حروف صامت و بعضى از مثالهاى هجاى همزه و قسمتى از مثالهاى مربوط به هجاى كلمات وصل شده را براى ما تفسير مى كند.

رابعا: براى تكميل رسم عثمانى، دانشمندان پيشين از ميان سه روش ممكن تنها يك روش پيش رو داشتند و آن، روش استفاده از علامتهاى خارجى است كه كتابت عربى توانست به وسيله آن براى هر يك از حرفها يك علامت نوشتارى قرار بدهد، زيرا

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 685

روشهاى ديگر باعث شكسته شدن شكل هجايى كلمات مى شد و راه براى تحريف متن قرآن باز مى شد، بخصوص پس از آنكه موافقت با خط مصحف، يكى از شرايط پذيرش قرائت صحيح شناخته شد و علماى پيشين با اين روش توانستند علامتهايى را كه مشابه بودند، از همديگر تمييز بدهند و حركتهاى كوتاه را مشخص كنند و بعضى از حالات تلفظ را نشان بدهند بدون اينكه به هجاى كلمات دست بزنند. بنابراين، روش استفاده از علامتهاى خارجى تنها روش حفظ اصل و تكميل كاستيها بود.

خامسا: طبيعت رسم عثمانى تأثيرى در تعدد وجوه قرائت نداشت و رسم و مصحف وسيله اى براى حفظ قرائتهاى ثابت شده، بود، زيرا اين

وجوه مختلف بيش از يك سبب و يك مصدر نداشت و آن دريافت از شخص پيامبر (ص) بود، و هر كس گمان كرده كه رسم مصحف باعث پيدايش بعضى از قرائتهايى شده كه علماى قرائت آنها را نقل مى كنند، به خطا رفته و يا از تاريخ قرآن و قرائتها و حكمت اين وجوه اطلاعى نداشته و يا گمراه و غرض ورز بوده و از هواى نفس پيروى مى كرده و آنچه از حماد راويه و يا كسان ديگر كه ربطى به نقل قرآن ندارند، روايت شده و آنها در حال قرائت مصحف بعضى از حروف آن را تصحيف مى كردند، نمى تواند دليلى بر ادعاى مزبور باشد.

سادسا: هجاى كلمات در كتابت امروز ما با آنچه در رسم مصحف آمده تفاوتى ندارد، جز اينكه ما در تمام موارد، فتحه بلند را مى آوريم. البته در چند كلمه محدود، همان صورتهاى هجايى قديمى باقى مانده است. همچنين ما در كتابت خود سعى مى كنيم كه كلمات را به طور يكسان مطابق اين قاعده بنويسيم كه اصل، نوشتن كلمه با حروف هجايى آن در حالت ابتدا و وقف است و اين تنها باعث تغيير هجاى بعضى از كلمات شد و اين در كلماتى بود كه در رسم عثمانى بيش از يك قاعده داشت و اين يك تغيير محدود بود.

آخرين مطلب اينكه رسم مصحف، اثر بسيارى در رسيدن كتابت عربى به اين مرتبه از دقت در نشان دادن حروف لغت داشته است و اگر تلاشهاى دانشمندان پيشين رسم علوم عربى نبود، كتابت عربى به اين پايه نمى رسيد، به گونه اى كه بسيارى از كتابتهاى دنيا در نشان دادن حروف منطوق خود به آن نظر دارند.

همان طور كه قرآن كريم در زندگى عربها تأثير عميقى گذاشت، همان طور در لغت و كتابت آنها نيز تأثير مشابهى داشت و زمينه را

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 686

فراهم كرد كه لغت و كتابت عربى، جهانى باشد و هر مسلمانى به آن افتخار كند.

پس از بيان نتايج بحث، در اين فرصت كوتاه، ناچار هستم بر مطلبى كه دانشمندان گذشته و حال بر آن اجماع كرده اند، تأكيد كنم و آن وجوب محافظت بر رسم مصاحف عثمانى در نسخه بردارى و چاپ مصاحف است، نه از آن جهت كه اين رسم توقيفى است، چون توقيفى بودن آن تا آنجا كه من مى دانم ثابت نشده است و شواهد گواهى مى دهد كه صحابه قرآن را مطابق با كتابت زمان خود كه در تمام امور زندگى خود به كار مى بردند، نوشته اند، بلكه از آن جهت كه:

اولا: قرآن يك اثر پاك در دستهايى پاك است و خواننده قرآن از لابلاى آن گرمى نفسهاى صحابه را حس مى كند و مى بيند كه آنها قرآن كريم را در چهارده قرن پيش براى اولين بار در مصاحف مى نويسند.

ثانيا: رسم عثمانى يكى از شرايط سه گانه اى است كه در هر قرائتى بايد محقق شود تا آن قرائت صحيح شناخته شود و خواندن با آن جايز باشد. اگر ما هجاى بعضى از كلمات رسم را تغيير بدهيم، ركن مهمى از اركان قرائت صحيح از بين مى رود و اين به اخلال يا تضييع قرائت منجر مى شود و محافظت بر هجاى كلمات به آن صورت كه در مصاحف عثمانى آمده، مانع از ضبط مصاحف، مطابق با هر يك از قرائتهاى صحيح نيست، همان گونه كه در مصاحف چاپ

شده در مصر كه به روايت حفص يا ورش چاپ شده است، مى بينيم.

ثالثا: علاوه بر اينها گاهى رسم مصحف بر يك سلسله معانى دقيقى در زمينه بررسى لغت و كتابت و قرائت دلالت مى كند، و اگر چنين باشد كه هر وقت روش كتابت كلمات در دست كاتبان تغيير يافت، رسم مصحف هم تغيير پيدا كند، از پژوهشگران معانى بسيارى فوت مى شود كه مى توانستند آنها را از صورتهاى هجايى كلمات در رسم مصحف، استفاده كنند، مثلا رسم كلمه (العلماء) در سوره فاطر (35/ 28) «انما يخشى اللّه من عباده العلمؤا» با واو به جاى الف، دلالت دارد كه صحابه وقتى اين را مى نوشتند آن را با ضمه قرائت مى كردند. همچنين نوشتن همزه در رسم عثمانى، به طور كلى بر قرائت به روش تسهيل دلالت دارد و موارد ديگرى از پديده هاى نوشتارى.

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 687

البته منظور اين نيست كه در تحقيق الفاظ تلاوت تنها رسم عثمانى مورد اعتماد است، ولى با وجود اين، رسم مصحف اين توانايى را دارد كه از ميان قرائتهاى روايت شده موافق با رسم، قرائت معينى را مشخص كند و نشان دهد كه كاتبان مصحف وقتى كلمه معينى را مى نوشتند آن قرائت را اراده كرده بودند.

سخن آخر اينكه رسم مصحف به صورتى كه امروز در مصاحف مى بينيم به گونه اى است كه هر كس قرائت و كتابت را تا حدّ مناسبى خوانده باشد، مى تواند آن را بخواند و دچار اشتباه نشود، با اينكه در قرائت چيزى بيشتر از متحرك يا ساكن بودن حرف وجود دارد كه كتابت آن را نمى رساند و بايد قاريان آن را ضبط كنند و با همه

اينها رسم عثمانى با كتابت ما چه در هجاى كلمات و چه در علامتهاى حركات، اختلافى ندارد جز در چند كلمه شناخته شده كه در هجاى آن حرفى زايد يا ناقص شده است و دانشمندان رسم و ضبط، اين موارد را با علامتهايى مشخص نموده اند و كسى كه آنها را بشناسد گمراه نمى شود. من معتقد نيستم كسى كه بدرستى اراده كند كلام پروردگار جهانيان را قرائت كند، دشواريهايى در رسم مصحف كه در دست مردم است پيدا نمايد. آن هم پس از تلاشهاى فراوانى كه علماى پيشين در خدمت به متن قرآن كريم به عمل آورده اند.

و شايد رسيدن بحث به اين مرحله به من اجازه بدهد كه دو پيشنهاد مطرح سازم كه اميدوارم در انجام گرفتن آنها فايده اى داشته باشد.

اول: در بررسى املاى عربى كه امروز ما با آن مى نويسيم در جهت رابطه آن با رسم مصحف، تجديد نظر شود چون اين املاء در مرحله اى پس از رسم عثمانى است. اين بررسى ما را قادر مى كند كه پديده هاى هجايى مصحف را بهتر بفهميم، به اضافه اينكه اين فرصت را مى دهد كه تاريخى را كه به واقعيت كتابت عرب نزديكتر است بنويسيم.

دوم: اهميت دادن به مصحفهاى خطى و كتابهاى قديمى و سندهاى خطى با تمام شكلهاى آن و در تمام زمانها. اين كار علاوه بر اهميّت علمى كه دارد، روش رسم كلمات را نشان مى دهد و يك ماده حقيقى است كه مى توان از لابلاى آن مراحل تطوّر صورتهاى هجايى كلمات را به دست آورد و تاريخ كتابت عربى را تدوين كرد و شايد بارزترين مظاهر اين اهتمام، اين باشد كه پژوهشگران از آنها آگاهى يابند و

آنها را بخوانند، چه اين

ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 688

كار از طريق عكسبردارى از آنها باشد و يا از هر طريق ديگرى انجام بگيرد.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109