اسلام و آزادی بردگان اسلام و پیشرفت علوم

مشخصات كتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی ناصر، - 1305 عنوان و نام پديدآور : اسلام و آزادی بردگان اسلام و پیشرفت علوم مکارم شیرازی مشخصات نشر : [قم : نسل جوان 1371. مشخصات ظاهری : 128 ص 17 x 12س م شابک : 350ریال ؛ 350ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس عنوان دیگر : اسلام و پیشرفت علوم موضوع : اسلام و بردگی موضوع : اسلام و علوم رده بندی کنگره : BP230/15 /م 7‮الف 5 رده بندی دیویی : 297/483 شماره کتابشناسی ملی : م 75-3073

در اين كتاب چه مى خوانيد

به آنها كه بيدارند و از اين كه ديگران در خواب بمانند رنج مى برند

اسلام و آزادى بردگان، ص: 3

بنام خدا

غالباً سؤال مى شود مذاهب (منظور مذاهب واقعى است نه ساختگى) چه ارمغانى براى جهان بشريت آورده اند؟

پاسخ اين سؤال براى آنها كه به برنامه هاى پيامبران آشنا هستند چندان پيچيده نيست، اما در عين حال شرح آن از حوصله كتاب كوچكى همانند اين كتاب خارج است، با اين حال كوشش شده است كه در اين جا به دو قسمت از فرآورده هاى مذهب اشاره شود و بقيه را به كتاب مشروح ديگرى كه به خواست خدا پيرامون «انگيزه هاى پيدايش مذهب» انتشار خواهد يافت و قسمت عمده پيش نويس آن آماده شده است، موكول مى كنيم.

اما دو مسأله اى كه در اين كتاب مطرح مى گردد، نخست چگونگى آزادى تدريجى بردگان در سايه مذهب است و دوّم نقش مؤثرى كه مذاهب در جنبش هاى علمى و فرهنگى و فلسفى دارند، مى باشد.

اميد است مطالعه اين كتاب براى عموم مخصوصاً جوانان تحصيل كرده مفيد و سودمند باشد.

قم- ناصر مكارم شيرازى مرداد ماه 1353

اسلام و آزادى بردگان، ص: 4

بخش اوّل: مبارزه اسلام با بردگى

اشاره

آيا اسلام روى بردگى صحه گذارده؟

طرح دقيق اسلام براى آزادى بردگان اسلام و آزادى بردگان، ص: 5

مى دانيم يكى از نخستين دسته هايى كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ايمان آوردند بردگان بودند؛ زيرا كه آزادى خود را در آيين جديد مى جستند و شخصيت اجتماعى خود را در پرتو آن باز مى يافتند.

اما با اين حال بعضى از كسانى كه عادت دارند از دور قضاوت كنند به اسلام حمله مى كنند كه اگر اسلام آيين الهى است چرا بندگى و بردگى را تصويب كرده، و مالكيت بشر را بر بشر و

بالنتيجه جنايات ناشى از آن را صحه گزارده است؟!

در اين بين «كمونيست ها» كه دل سوخته ترى براى خلق رنجبر دارند! بيشتر روى اين موضوع فشار مى آورند به خصوص اين كه مى بينند ممكن است از اين موضوع به عنوان يك حربه برّنده تبليغاتى، براى مشوش كردن اذهان جوانان مسلمان استفاده كرد، و از اين راه روح دينى و اسلامى را در آنان تضعيف كرد.

براى روشن ساختن ارزش اين حملات و تشريع نظريّه اسلام درباره «برده ها» بايد موضوعات زير را مورد بررسى قرار دهيم:

1- برده يعنى چه؟

2- دورنماى سير بردگى در تاريخ بشر

3- نظريّه اسلام درباره برده ها

4- آخرين اشكال

1- برده يعنى چه؟

1- «برده» يا «بنده» انسانى است كه تمام اختياراتش به دست ديگرى سپرده شده و مانند ساير متاع ها خريد و فروش مى گردد، و مالك مجاز است به دلخواه خود هرگونه تصرفى در آن بكند.

البته همانطور كه حدود اختيارات و تصرفات مردم در املاكشان به اختلاف محيطها، و قوانين عمومى و خصوصى ملت ها، تفاوت پيدا مى كند، حدود تصرفات مالكين در بنده ها نيز به اختلاف ازمنه ومحيطها تطورات زيادى به خود گرفته است.

بعضى از ملل، به اندازه اى در موضوع برده ها قساوت و خشونت به خرج مى دادند كه حتى حق دفاع طبيعى را از برده ها سلب كرده بودند مثلًا عدّه اى از «يونانى ها» معتقد بودند اگر كسى به بنده اى حمله كند او حق ندارد عكس العملى از خود نشان بدهد و مطلقاً (در مقابل آقا و غير آقا) بايد دست از پا خطا نكند و به اصطلاح پشت به كتك بدهد!

«اسپارت ها» مى گفتند: اگر كسى غلامى را آزار كند و دشنام دهد، غلام حق ندارد به دادگاه و محكمه اى شكايت كند! و به قول

«منتسكيو» نويسنده «روح القوانين» غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند كه نه تنها غلام يك نفر، بلكه غلام تمام افراد جامعه محسوب مى شدند، و هر كس بدون ترس از قانون مى توانست هر قدر بخواهد غلام خود يا ديگرى را آزار و شكنجه دهد! البته در اجتماعاتى كه كشتن غلامان بدون هيچ اسلام و آزادى بردگان، ص: 6

قيد و شرط مجاز باشد و كوچك ترين تفاوتى ميان آنها و حيوانات قائل نباشند رسيدگى محاكم و دادگاه ها به شكايات آنها معنا ندارد.

در مقابل، ندرتاً قوانينى به نفع غلامان در پاره اى از نقاط وضع مى شد، مانند اين كه: در روم قديم (بنا به گفته منتسكيو)، (آقا) ملزم بود غذا و لباس غلام خود را در حدود قوانينى كه تعيين شده بود بپردازد، و حتى در دوره پيرى و ناخوشى از وى نگاهدارى كند.

ولى جنايات وحشتناكى كه در دوران بردگى در نقاط مختلف عالم نسبت به بردگان انجام مى دادند، انسان را به اندازه اى بدبين مى كند كه نمى تواند باور كند اگر احياناً چنين قوانينى وضع مى شد نظرى جز زنده نگاهداشتن غلام براى استفاده و بهره كشى بيشتر نبوده، و يا اگر راستى نظر ارفاقى در كار بوده جامه عمل بخود نمى پوشيده است.

خلاصه اين كه: با تمام اختلافات و تصوّراتى كه در موضوع معامله آقا با غلام در طول تاريخ روى داده همواره يك اصل تمام آنها را به هم مربوط مى ساخته است و آن «استثمار بشر بوسيله بشر» بوده، و روح بردگى نيز همين است.

الان هم اين معنا، مصاديق زيادى در اجتماع كنونى بشر دارد، گو اين كه اين نام بر آن گذارده نمى شود و پر واضح است كه اينگونه بحث ها بر محور معنا و

حقيقت بردگى دور مى زند و بكار بردن لفظ مخصوصى يا بكار نبردن آن كوچك ترين اثرى در اصل موضوع ندارد.

2- دورنماى سير بردگى

آغاز دوران بردگى در تاريخ انسانيّت درست روشن نيست يعنى هر چه به عقب برگرديم تا دور دست ترين زمانها، بردگى را به رنگ هاى مختلفى در اجتماعات انسانى مى بينيم ولى چون منشأ اصلى بردگى، به احتمال قوى، مغلوبيت در جنگ ها و اسارت بوده است، لذا عدّه اى از محققين، تاريخ بردگى را تاريخ بروز جنگ در ميان قبايل انسان مى دانند ولى به عقيده «نويسنده» اگر موضوع بردگى را بيشتر تحليل كنيم خواهيم ديد كه منشأ اصلى آن وجود فرد قوى و ضعيف در اجتماع انسانى توأم با روح طغيان و استثمار است؛ و محتاج به گفتگو نيست كه اين معنا حتى قبل از بروز جنگ هاى قبيله اى در ميان افراد يك قبيله وجود داشته است، بخصوص اين كه مى بينيم علماى حقوق يكى ديگر از منشأهاى بردگى را اين مى دانند كه بدهكاران تهى دست وقتى در فشار و مطالبه طلبكاران واقع مى شدند خود را به آنها مى فروختند (اين قانون مخصوصاً در روم رايج بود) با اين حال چگونه مى توان تاريخ بردگى را تاريخ پيدايش جنگ در اجتماع بشر دانست؟!

بردگى تا حدود نيمه قرن 19 ميلادى (حدود يكصد و سى سال قبل) به قوت خود باقى بود، ولى از آن به بعد نهضت دامنه دارى براى الغاى آن در سراسر جهان آغاز گرديد، و شايد پيشقدم در اين موضوع اسلام و آزادى بردگان، ص: 7

«انگلستان» بود به طورى كه پس از مدّت كوتاهى (در سال 1840) برده فروشى حتى در مستعمرات! هم ملغى شده بود.

در «فرانسه» تا انقلاب 1848 و در «هلند» تا

سال 1863 بردگى رايج بود و از آن به بعد خريد و فروش برده ها ممنوع گرديد.

در «آمريكا» تا سال 1860 بردگى رواج خود را از دست نداده بود، ولى از آن سال، جنگ هاى خونينى بر سر اين موضوع در ميان آمريكاى شمالى و جنوبى در گرفت. جنوبى ها كه به واسطه شدت احتياج به برده ها در مزارع، طرفدار ادامه اين وضع بودند با شمالى ها كه خود را تا حدود زيادى از آن مستغنى مى ديدند در افتادند، سرانجام پس از چهار سال اين جنگ ها كه بعداً به نام «جنگ هاى انفصال» ناميده شد به نفع شمالى ها پايان پذيرفت و بردگى در سراسر «آمريكا» الغا شد، و بالاخره در اواخر قرن نوزدهم (حدود 90 سال قبل) كليه دولت ها متفقاً بردگى را قدغن كردند و از آن به بعد اگر احياناً خريد و فروشى روى بنده ها صورت مى گرفت علنى نبود.

ولى نبايد فراموش كرد كه پيدايش وسايل ماشينى و تشكّل و نزديكى اجتماعات و كشف نيروهاى جديدى كه جاى برده ها را تا حدود زيادى پر مى كرد، در الغاى بردگى تأثير عميقى داشت!

تغيير شكل بردگى

اما در عين حال نبايد گمان كرد بردگى از اين زمان به بعد منسوخ گرديد، بلكه با كمال تأسف، بردگى و استثمار بشر به صورت خطرناك تر و وحشتناك ترى در آمد كه آن «بردگى مستعمرات و ملّت ها» بود، گرچه تاريخ استعمار قبل از تاريخ الغاى بردگى است ولى مى توان گفت هر اندازه بردگى فردى رو به ضعف و اضمحلال مى رفت پايه هاى بردگى دسته جمعى و «استعمار» قوى تر و نيرومندتر مى شد و بدبختانه فجايع دوران بردگى فردى به صورت موحش ترى در دوران استعمار تكرار گرديد!

اين بار اسم برده «بردگى منفور» ديگر

برده نمى شد، به عكس كلمه جالب «استعمار» كه در اصل به معناى «كوشش در راه آباد كردن است» (در ظاهر آباد كردن ممالك ضعيف و در واقع آباد كردن ممالك استعمارگران!) جاى آن را گرفت، ولى چيزى نگذشت كه «استعمار» ماسك موقتى خود را برداشت و قيافه واقعى خود را نشان داد، تا آن جا كه در لغت نامه دهخدا چنين مى خوانيم:

«استعمار در اصطلاح كنونى، تصرف عدوانى دولتى قوى، مملكتى ضعيف را، و غصب اموال و پايمال كردن حقوق و فعال مايشائى وى، در آن جا مى باشد. بعداً اضافه مى كند: دول استعمارى دول قوى را مى گويند كه به عنوان آبادكردن مملكت ملتى ضعيف، آن را تحت سلطه خويش در مى آورند»!

قابل توجه اين كه دولت هايى كه در امر الغاى بندگى پيشقدم بودند (مانند انگلستان) در امر استعمار هم پيشگام بودند و سرزمين هاى آباد و زرخيرى (مانند هندوستان) را در اختيار داشتند و ملّت هاى عظيمى را

اسلام و آزادى بردگان، ص: 8

تا آخرين نفس در راه تأمين احتياجات خود به كار وا مى داشتند و تا رمقى در تن داشتند مجبور بودند وظيفه بردگى استعمارى خود را انجام دهند!

تاريخ روابط دول بزرگ با مستعمرات يكى از تاريك ترين و دردناك ترين صفحات تاريخ است و شرح جنايات و فجايع استعمار (كه الان هم در نقاطى به شدّت ادامه دارد) گوينده و شنونده هر دو را متأثر و ناراحت مى سازد، امّا با اجازه شما خواننده گرامى اشاره به نمونه و مشتى از آن خروار كرده و توجّه بشر دوستان امروز را به آن جلب مى نمايم (اين قسمت را در پاورقى كتاب «وحى يا شعور مرموز» نيز نقل كرده ام).

در اين جا مناسب تر اين است كه طرز عمل

دولت هاى متمدّن را با مستعمرات، از زبان مستشرقين خودشان بشنويم.

دكتر «گوستاولوبون» در كتاب تاريخ تمدن خود راجع به وضع استعمار هندوستان (در حدود 70 سال قبل) چنين مى نويسد:

«راست است كه اساساً لندن آباد و پرثروت شده، ولى افرادى كه اين ثروت از آنها بدست آمده است نهايت درجه دچار فقر و فاقه شده اند» (دقت كنيد) سپس اضافه مى كند: «امروز طبق آمار رسمى فقط در ايالت «مدرس» 000/ 000/ 16 گدا وجود دارد! چرا اين طور نباشد در حالى كه اهالى بيچاره بايد از عهده پرداخت هزينه وزارت جنگى برآيند كه بالغ بر 000/ 000/ 400 (لابد واحد ليره است) مى باشد؛ همچنين 000/ 000/ 50 ديگر براى هزينه ساير ادارات دولتى بايد بپردازند، تازه بعد از همه اين مخارج بايد مبلغ «500» مليون خالص هم به خزانه انگلستان ارسال دارند»!! ...

وقتى موضوع اين «500» مليون ليره فاش شد، انگليسى ها يك جواب دندان شكن! در يكى از مجلّات معروف از آن دادند و آن چنين بود كه اين مبلغ قيمت حكومت منظّم و آرام است كه به اقوام هند داده شده است»!

در حالى كه بدون اغراق، تلفات اين حكومت منظّم و آرام! در سال از گرسنگى، بيش از تلفات يك جنگ خونين بود!

«گرانديديه» مى گويد: «طبقه كشاورز و زراعت پيشه هندوستان كه اكثريّت اهالى آن جا را تشكيل مى دهند، در موقعى كه سلاطين بومى بر آنها حكومت مى كردند فقط يك ششم محصولات زمين را به عنوان ماليات پرداخت مى كردند، ولى در دوره انگليسى ها نصف آن را (سه ششم) مى بايست بپردازند و چنانچه كسى از پرداخت اين ماليات خوددارى مى كرد املاك او ضبط مى شد» سپس اضافه مى كند: «اين روش؛ كشاورزان را

به فلاكت و مصيبتى انداخته كه مافوق آن متصوّر نيست»!

«هيندمان» كه خود يك نفر انگليسى است پس از مطالعات فراوانى درباره طرز حكومت انگلستان در هند اظهار داشت كه: «انگليسى ها از يك طرف اهالى را تحت فشار مالياتهاى سنگين قرار داده اند كه از گرسنگى تلف مى شوند و از طرف ديگرى براى تكثير مقدار واردات خود كارخانه هاى آنها را طورى زمين اسلام و آزادى بردگان، ص: 9

مى زنند كه تمام آن ها بسته شده اند» بعداً پيشگويى جالبى كرده و مى گويد: «ما به طرف حادثه و فاجعه اى پيش مى رويم كه در تاريخ دنيا بى نظير است»! ... راستى چه فاجعه اى براى انگلستان عظيم تر از نهضت استقلال طلبى هندوستان و بيرون راندن آن امپراطورى عظيم از هند بود؟

اين مرد انگليسى در جاى ديگر مى گويد: «از جمله امور وحشتناك يكى اين است كه ايالات شمال غربى مجبور شده بودند غلات خود را به خارج بفرستند در حالى كه 000/ 300 نفر از آنها در ظرف چند ماه از گرسنگى تلف شدند.

در سال هاى 1887 تنها در ايالت «مدرس» طبق گزارش هاى رسمى 000/ 935 نفر از اهالى تلف شدند! قابل توجه اين كه «هيندمان» آمار مزبور را در يكى از مجله هاى معتبر آن زمان انتشار داد و مورد هيچ گونه انتقادى قرار نگرفت!

آيا بردگى دست جمعى مفهومى جز اين دارد و آيا در دوران سياه بردگى، كارى بيشتر از اين انجام مى دادند؟

خوبست قضاوت درباره اين دو دوران را از زبان خود آنها بشنويد، مستشرق مزبور در يكى از سخنانش صريحاً مى گويد «انگليسى ها كارى بر سر اهالى هندوستان آوردند كه هزاران درجه بدتر از غلامى بود»!

***

يك فصل سياه ديگر از دوران بردگى دست جمعى و استعمار كه حتى مستشرقين

اروپايى آن را يكى از غم انگيزترين صفحات تاريخ خود دانسته اند، طرز رفتار اروپاييان با كشور «چين» بود يكى از آنها پس از شرح جنايات هولناك استعمارگران در چين مى گويد: «شايد روزى بيايد كه نسل آينده ما كيفر اين اعمال شقاوت كارانه خود را به بدترين وضعى دريابند و چينى ها از آنها انتقام بگيرند»!

راستى چقدر اين پيش بينى صحيح از آب درآمد و كشور عظيم چين با يك جنبش و انقلاب كمونيستى به صفوف دشمنان دول اشغالگر پيوستند.

***

يك فصل ديگر، روابط ملت هاى متمدن با بوميان امريكا و اقيانوسيه پس از كشف آنها بود، همين قدر بس است كه دكتر «گوستاولوبون» مى نويسد، «بوميان وحشى آمريكا و اقيانوسيه براى اقوام متمدن و تربيت شده اروپا مانند «خرگوشى» هستند براى يك نفر شكارچى! همانطور كه مى بينيم امروز همه آنها بر باد رفته اند».

***

معامله اى كه دولت «فرانسه» (پيشواى آزادى و تمدن و سرسلسله جنبش هاى آزادى خواهى) با مستعمرات خود در شمال آفريقا مخصوصاً مردم مسلمان «الجزاير» كرد، يك نمونه كامل بردگى توأم با قساوت بود اين موضوع به اندازه اى روشن است كه احتياجى به شرح و توضيح ندارد و از همه بدتر سكوت دنياى متمدن در مقابل اين جنايات، به بهانه اين كه «مسأله الجزاير، يك مسأله داخلى براى فرانسه محسوب مى شود»، بود.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 10

***

«بردگى سرخ» كه سايه شوم آن بر شرق اروپا افتاده نيز يك قيافه موحش بردگى دسته جمعى است.

گرچه طرفداران رژيم «كمونيسم» خود را يگانه مدافع حقوق بشر و آزادى وى از قيد اسارت و بندگى قلمداد مى كنند، ولى ترديدى نيست اگر زنجيرى از پاى بشر بردارند زنجير محكم تر و درشت ترى بر پاى او مى گذارند!

قطع نظر

از تبليغات سياسى كه به نفع يا به ضرر اين رژيم مى شود، قرائن فراوانى در دست است كه مردم در ممالك كمونيستى آزادى ندارندو مخصوصاً ممالك دست نشانده آنها در شرق اروپا عملًا در يك نوع اسارت به سر مى برند و در تعيين سرنوشت و مقدارات خود قطعاً آزاد نيستند؛ و اگر قضاياى هولناكى را كه از اردوگاه هاى كار اجبارى در روسيه نقل مى كنند باور كنيم و تصفيه هاى موحش و دامنه دارى را كه در فاصله هاى كوتاه در دستگاه هاى آنها انجام مى گيرد به آن ضميمه كنيم نام اين سيستم اجتماعى را چيزى جز «بردگى دسته جمعى»! نمى توانيم بگذاريم.

گرچه به عقيده بعضى دوران استعمار هم دارد سپرى مى شود و مستعمرات يكى پس از ديگرى استقلال پيدا مى كنند و روزى خواهد آمد كه تمام انواع استعمار «سياه و سرخ» نيز از بين خواهد رفت، ولى آنچه مى توان گفت اين است كه در وضع فعلى تغييرات سطحى است، وروح بردگى دائماً قالب هاى جديدى براى خود پيدا مى كند و تفاوت بيشتر در عناوين و اسم هاى آنهاست، و تا «قوى و ضعيف»، از يك سو، در دنيا وجود داشته باشد، و از سوى ديگر اصول «ايمان و اخلاق» حكومت نكند اين وضع ادامه خواهد يافت و «استثمار بشر بوسيله بشر» هر روز به لباس تازه اى جلوه گر خواهد شد!

نظريه اسلام درباره برده ها!

مى دانيم كه اسلام در محيطى ظاهر شد كه برده ها در سخت ترين شرايط زندگى مى كردند، در محيطى كه زنان آزاد حق حيات نداشته باشند و زنده به خاك سپرده شوند، پيداست كه با برده ها كه اصولًا جزء بشر محسوب نمى شدند چطور معامله مى شد.

اسلام دست به اصلاحات وسيعى در مورد برده ها زد، كه در دنياى آن

روز طرفدار نداشت، و اين اصلاح دامنه دار، جزئى از اصلاحات عميق و كلى اسلام در عموم شؤون زندگى انسان ها بود.

برنامه اصلاحى اسلام در مورد برده ها شامل مواد زيادى بود كه مهم ترين آنها در اين جا، بطور اجمال بيان مى شود:

ماده اوّل- اوّلين كارى كه اسلام براى سر و صورت دادن به وضع برده ها انجام داد اين بود كه آنها را در زمره اجتماع بشرى درآورد به اين ترتيب كه دامنه تكاليف و دستورات دينى راطورى توسعه داد كه آنها را هم به اسلام و آزادى بردگان، ص: 11

طور مساوى شامل شود و كليّه امتيازاتى را كه در ميان بشر بود، به جز «تقوا» و فضايل انسانى الغا كرد «1» و حقّ طرح دعوا در محاكم را براى آنها، مانند ساير افراد قائل گرديد.

ماده دوّم- دستورات زيادى براى رفق و مدارا با بردگان صادر كرد، تا آن جا كه آنها را در زندگى آقا، شريك و سهيم نمود.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود: «كسى كه برادرش! زير دست او باشد از آنچه مى خورد به او بخوراند، و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند، و زيادتر از توانايى به او تكليف نكند». «2»

على عليه السلام به غلام خود «قنبر» مى فرمود: «من از خداى خود شرم دارم كه لباسى بهتر از تو بپوشم، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: از آنچه خودتان مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد به آنها بخورانيد». «3»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه پدرم به غلامى دستورى مى داد ملاحظه مى كرد اگر كار سنگينى بود بسم اللَّه مى گفت و خودش وارد عمل مى شد و به او كمك مى كرد»

«4» نظير اين بيانات فراوان است.

ماده سوّم- اسلام برنامه وسيعى براى آزاد شدن بندگان تنظيم كرد كه طبق آن در مدّت كوتاهى تدريجاً از نعمت آزادى برخوردار شوند (بدون اين كه عكس العمل ناگوارى داشته باشد).

از طرفى توصيه هاى فراوانى براى آزاد كردن بندگان نموده است. به حدّى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود:

«كسى كه بنده مسلمانى را آزاد كند خداوند به هر عضو، عضوى از بدن وى را از آتش دوزخ آزاد مى كند».

اين روايت به عبارات مختلف مكرراً نقل شده است. «5»

و به طورى كه از مدارك موجود استفاده مى شود نگهدارى بنده خوب و صالح را پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله عمل بدى مى شمرد، چنانچه وقتى يكى از غلامان او كار خوبى انجام داد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «برو، آزادى، من خوش نمى دارم مردى از اهل بهشت را خدمتگزار خود سازم»! «6»

در كتاب «وسائل» بابى است كه از اخبار آن استفاده مى شود: برده پس از هفت سال خدمت، خود به خود آزاد مى شود، چه صاحبش او را آزاد كند يا نه.

علاوه بر اين بزرگان دين عملًا مردم را به آزاد كردن غلامان تشويق مى كردند، به طورى كه در حالات على عليه السلام نوشته اند: «هزار غلام از دسترنج خود آزاد كرده»! «7»

***

و براى تكميل اين منظور مقرّراتى در اسلام وضع شده كه اگر كسى راضى به آزاد كردن بى قيد و شرط

اسلام و آزادى بردگان، ص: 12

بنده خود نشود، بتواند طبق آن با شرايط مناسبى او را آزاد سازد، مثلًا در فقه اسلامى دو نوع آزاد كردن مشروط، به نام «تدبير» و «مكاتبه» ديده مى شود كه احكام مفصّلى دارد.

«تدبير» عبارت

از اين است كه آقا؛ بنده خود را مشروط به وفات خود آزاد مى كند و پس از مرگ او بلافاصله آزاد مى گردد و «مكاتبه» عبارت از اين است كه او را مشروط به پرداختن مبلغى (كه معمولًا از قيمت او كمتر خواهد بود يا مساوى) آزاد مى نمايد، قابل توجّه اين كه اگر بنده از پرداختن مبلغ مزبور عاجز شود بايد حاكم اسلام او را از بيت المال از سهم زكات آزاد كند.

اين مقرّرات همه حاكى از علاقه شديد قانون گذار و شارع مقدّس اسلام به آزادى برده هاست.

***

از طرف ديگر، در كتب فقه اسلامى «1» موارد بسيار زيادى ديده مى شود كه بنده ها، خود به خود يا به الزام و اجبار از طرف آقا، آزاد مى گردند:

اوّل: آزادى خود به خود: در موارد زير بنده خود به خود آزاد مى شود.

1- اگر كسى قسمتى از بنده خود را آزاد كند، به بقيّه سرايت كرده و تمام آن آزاد مى شود، اين موضوع مى رساند كه آزادى بنده ها به بهانه هاى كوچكى در اسلام صورت مى گيرد!

2- اگر مردى مالك پدر، يا مادر، يا اجداد، يا فرزندان، يا عمو و عمه، يا دايى و خاله، يا برادر و خواهر، يا برادرزاده و خواهرزاده خود شد، بلافاصله آزاد مى شوند.

3- هر گاه بنده اى، نابينا شود يا زمين گير گردد حق مالكيّت آقا از وى سلب مى گردد، و احتياجات او بايد از بيت المال تأمين شود.

4- هر گاه بنده اى قبل از آقاى خود در دارالحرب، اسلام اختيار كند آزاد مى شود.

5- هر گاه مولى گوش و بينى بنده خود را قطع كند؛ فوراً آزاد مى گردد.

6- هر گاه مولى و آقا از كنيز خود صاحب فرزند شود، حق فروش از او

سلب مى گردد و بايد او را نگاه دارد تا از سهم ارث فرزند خود آزاد شود. بديهى است اين موضوع وسيله آزادى عدّه زيادى از بردگان را فراهم مى سازد.

7- اگر يكى از پدر و مادر آزاد باشد و ديگرى برده فرزند آنها حتماً آزاد خواهد بود.

دوّم: آزاد كردن اجبارى: در موارد زيادى مسلمان مكلّف است بنده هايى را آزاد كند كه «نذر» و «كفّاره روزه» و «كفّاره قتل» را به عنوان نمونه مى توان نام برد.

با در نظر گرفتن اين برنامه وسيع و توجّه و اهتمام زيادى كه قوانين اسلام به اين موضوع داده، وسيله آزادى تدريجى برده هاى موجود و در نتيجه آزادى نسل آينده و فرزندان آنها؛ به خوبى فراهم مى گردد.

***

اين كه بعضى مى گويند: چرا اسلام طبق يك فرمان عمومى و قطعى حكم به آزادى تمام بنده ها نكرد، يك اسلام و آزادى بردگان، ص: 13

فكر خام و ناپخته ايست كه حاكى از عدم تجربه در امور اجتماعى است؛ زيرا با در نظر گرفتن توسعه و رواج كامل بردگى در آن روز و سر و كار غالب مردم با خريد و فروش بنده ها، برده ها در صورت آزادى ناگهانى به صورت يك جمعيّت بيكار و بى پناه در مى آمدند، پر واضح است كه چنين حكمى هرگز قابل اجرا نبود.

راستى عجيب است بعد از قرنهاى متمادى در آمريكا مى خواهند بردگى را الغا كنند، يك جنگ خونين چهار ساله درگير مى شود كه عدّه زيادى را به خاك و خون مى كشد، با اين حال چطور مى توان باور كرد كه قانون الغاى دفعى بردگى هنگام ظهور اسلام، در آن دنياى تاريك وآشفته قابل عمل باشد و عكس العمل هاى سختى توليد نكند.

خلاصه اين كه: اگر دقت كنيم

مى بينيم برنامه اى را كه اسلام براى آزادى برده ها در نظر گرفته يك برنامه متين ومؤثر است و از توليد هرگونه عكس العملى محفوظ است.

انعكاس در افكار ديگران

در اين جا مناسب مى دانم قضاوتى را كه «جرجى زيدان» مورخ معروف مسيحى در كتاب «تاريخ تمدن اسلام» در اين باره مى كند را از نظر خواننده محترم بگذرانم، او مى گويد:

«اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره بردگان سفارش بسيار نموده، از آن جمله مى فرمايد: «كارى كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد و هرچه خودتان مى خوريد به او بدهيد» در جاى ديگر مى فرمايد: «به بندگان خود كنيز و غلام نگوييد، بلكه آنها را «پسرم و دخترم خطاب كنيد».

قرآن نيز درباره بردگان سفارش كرده و مى گويد: «خدا را بپرستيد، براى او شريكى مگيريد، با پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همسايگان نزديك و دور، و دوستان وآوارگان و «بردگان» جز نيكوكارى رفتارى نداشته باشيد، زيرا خداوند از خودپسندان بيزار است». «1»

ريشه بردگى

آخرين ايرادى را كه ممكن است در موضوع بردگى بر اسلام بگيرند اين است كه: درست است اسلام برنامه وسيعى براى آزادى بردگان ترتيب داده؛ ولى معلوم نيست چرا اسلام وسيله اى براى ايجاد بردگى بدست مردم مى دهد، و اجازه مى دهد اسيران جنگى را سربازان مسلمان به عنوان «برده» خريد و فروش كنند؟!

اين آخرين چيزى است كه ممكن است به ما بگويند اما اگر در قضاوت عجله نكنيم و با دقت مطلب را

اسلام و آزادى بردگان، ص: 14

مورد بررسى وتحليل قرار دهيم آن هم حل خواهد شد.

ولى در هر حال بايد دانست كه اين ايراد را دول متمدن امروز و كسانى كه طرفدار و يا مقلد و پيرو آنها هستند حق ندارند بكنند؛ زيرا معامله اى كه فاتحين آنها با اسيران جنگى خود

مى نمايند، و مطالبى كه عدّه اى از آنها پس از آزاد شدن از طرز رفتار دول فاتح نقل مى كنند روشن مى سازد كه اين اسارت بدترين نوع بردگى خشونت آميز است گو اين كه حاضر نيستند اين كلمه را در چنين مواردى بكار برند؛ از جمله اين كه دول فاتح پس از جنگ جهانى دوّم كارى بر سر ملل مغلوب آوردند كه راستى بردگى در برابر آن صد شرف داشت!

در هر حال در اين جا به دو نكته بايد توجه داشت:

اوّل- براى پى بردن به وضع اسراى جنگى در اسلام؛ بايد ديد اسلام با چه اشخاصى مى جنگد و حدود مقرّرات جهاد در اسلام چيست، بطور خلاصه بايد گفت: جهاد در اسلام مخصوص افراد بى ايمانى است كه حاضر به هيچ گونه سازش با قوانين الهى و حق و عدالت نيستند، و در برابر هيچ منطقى سر تسليم فرود نمى آورند، زيرا روشن است كه اسلام به خاطر يك سلسله اغراض سياسى خاص يا منافع اقتصادى با كسى نمى جنگد، اختلافات نژادى و منطقه اى و تزاحم و اصطكاك منافع مادى ملت ها در اسلام مجوز جنگ نيست، جهاد در اسلام به صورت مبارزه «حق» و «باطل»، و «عدالت» و «ظلم» و در مسير آزادى انسانها است.

اگر مقرّرات جهاد اسلامى درست و به دقت رعايت شود كسانى كه در جبهه مخالف قرار دارند طبعاً كسانى خواهند بود كه حاضر به هيچ گونه سازش با حق نيستند و اجراى اصول عدالت اسلامى را منافى با منافع خود مى بينند، و از آشفتگى اجتماع و گمراهى مردم پشتيبانى مى كنند و خلاصه: يك موجود ضد بشرى و طرفدار جهل و فساد خواهند بود.

و اگر در زمان بعضى از خلفا اين مقرّرات درست

رعايت نمى شده و افرادى را به ظلم و ستم برده و بنده مى ساختند، مربوط به اسلام نيست، زيرا بحث ما درباره قوانين اسلامى و آثار اجتماعى آن است.

تمام اشتباه مخالفين ما در همين جاست كه مجوز جنگ را در اسلام چيزى شبيه آنچه در ميان دول متخاصم از اغراض سياسى و اقتصادى است، دانسته اند. در حالى كه اين طور نيست و جنگ در اسلام بر اساس و پايه ديگرى استوارست كه با توجّه به آن، افراد مغلوب و اسير، اشخاص صالح و درست و صحيح العملى نخواهند بود!

دوّم- موضوع مهم و قابل توجّه اين جاست كه بر خلاف آن چه بعضى خيال مى كنند، حكم بردگى درباره اسيران جنگى يك حكم اجبارى نيست، بلكه اين موضوع بسته به صلاحديد پيشواى مسلمان هاست. زيرا پس از آن كه جنگ خاتمه پيدا كرد سربازان موظّفند تمام اسيران را تحت الحفظ به نزد پيشواى اسلام بياورند (هيچ كس حق كشتن آنها را ندارد!) او يكى از سه موضوع را، با در نظر گرفتن مصالح و شرايط زمان و مكان، درباره آنها اجرا مى كند.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 15

يا دستور مى دهد آنها را بدون قيد و شرط آزاد كنند:

يا اگر صلاح دانست در مقابل پرداخت غرامتى دستور آزادى آنها را صادر مى كند.

و يا اگر مصلحت اقتضا كند حكم به «استرقاق» و بنده بودن آنها مى نمايد. همان طور كه ملاحظه مى شود حكم استرقاق يك حكم الزامى نيست و كاملًا «قابل انعطاف» است و در صورتى كه مقتضى باشد به كلى مى توان از آن چشم پوشيد. «1»

مطابق تصريح دانشمندان اسلامى، حكومت اسلامى حتماً بايد آنچه صلاح به حال مسلمان هاست از اين سه موضوع انتخاب كند. يعنى اگر

در يك زمان اوضاع و احوال محيط ايجاب كند كه اسيران جنگى به صورت برده درآيند. (يعنى: مثلًا تربيت و اصلاح آنها جز به اين راه ممكن نشود و زندان و بازداشتگاه به صورت كنونى براى نگهدارى اسيران وجود نداشته باشد اين حكم اجرا خواهد شد. اما اگر با در نظر گرفتن شرايط زمانى و مكانى ضرورتى احساس نگردد و زيان داشته باشد (همانند زمان ما) بطور الزام بايد از آن صرف نظر كرد و يكى از دو حكم ديگر كه اقرب به صلاح است اجرا شود). «2» و با توجّه به اين معنا جاى ايرادى در مورد اسيران جنگى اسلامى باقى نخواهد ماند.

برنامه دقيق اسلام درباره بردگان

در برابر اين سؤال كه بالاخره اسلام چه طرحى درباره بردگان دارد؟ آيا بردگى را تجويز كرده يا محكوم مى كند؟ طرفدار آزادى بردگان است يا اجازه مى دهد استثمار بشر بوسيله بشر ادامه يابد؟ بايد صريحاً گفت:

طرح اسلام در اين زمينه روشن است: اسلام يك طرح آزادى تدريجى دارد يعنى برنامه اى تنظيم كرده كه بردگان تدريجاً آزاد شوند و در اجتماع جذب گردند، و براى اين دوران انتقالى (انتقال بردگان به يك جامعه بزرگ انسانى) نيز طرحى دارد كه طبق آن مفهوم بردگى شكل سابق خود را از دست مى دهد.

براى توضيح اين طرح بايد به سه موضوع توجّه كرد:

1- آزادى يك اصل اساسى مطالعه قرآن كه متن قانون اساسى اسلام است نشان مى دهد اسلام كوشش وسيعى براى آزادساختن انسانها در همه زمينه ها داشته است، براى آزاد ساختن افكار از خرافاتى همچون بت پرستى و موهومات ديگر، براى آزاد ساختن انسانها از تبعيضات نژادى و قبيلگى و مانند آن؛ و براى آزاد ساختن انسانها از

بردگى دسته جمعى مانند آنچه در حكومت فرعونها و نمرودها مى گذشت؛ كوشش زيادى به خرج داد و به همين دليل مى بينيم حتى در دنياى امروز ملّتهايى كه مورد استثمار واقع شده اند براى بدست آوردن آزادى خود از تعليمات اسلام كمك مى گيرند.

توجّه روزافزون سياهان آمريكا به اسلام و گسترش قوانين آن در ميان اين طبقه كه در كنار سازمانهاى عريض و طويل جهانى هنوز حقوق حقّه خود را دريافت نداشته اند؛ و همچنين اسلام آوردن كشورهاى استعمارزده آفريقايى و حتى بعضى از رؤساى جمهورى آنها (مانند رئيس جمهورى كشور گابن كه اخيراً مسلمان شد و در برابر جمعيّت خبرنگاران علّت جذب خود را به سوى اسلام؛ روح آزادى خواهى اسلام، و مبارزهاى آن بر ضد تبعيضات نژادى ذكر كرد) و همين طور استفاده از شعارهاى اسلامى در جهادهاى آزادى بخش مانند جهاد ملّت الجزاير در راه آزادى، همه گواه زنده اين حقيقت است.

بنابراين هيچ كس نمى تواند احتمال دهد كه اسلام بطور اصولى «بردگى بشر را بوسيله بشر» بپذيرد و يا در برابر آن سكوت اختيار كند و براى الغاى بردگى مبارزه نكند.

حديث معروفى كه از پيشوايان اسلام در اين زمينه نقل شده شاهد اين مدعاست آن جا كه فرمود: «شرالناس من باع الناس؛ بدترين مردم آن كس است كه آدم فروشى كند». طبق اين حديث كسانى كه در راه بردگى انسانها كوشش مى كنند بدترين افراد بشرند، اين اساس تفكّر اسلام را درباره آزادى انسانها تشكيل مى دهد.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 17

2- آزادى بدون واكنش نامطلوب مى دانيم اين سؤال در ذهن بعضى هست كه اگر مطلب چنين است چرا اسلام در روز و ساعت معينى آزادى بردگان را بطور مطلق اعلام نكرده

و چرا آزادى تدريجى محور طرح آزادى بردگان در اسلام قرار گرفت؟

ولى كسانى كه به وضع حساس مسائل اجتماعى آشنا هستند مى توانند فلسفه اين حكم اسلامى را دريابند:

براى مثال بسيار مى شود كه يك دولت براثر اختلاف حساب با دولت و ملت ديگر اتباع او را از كشور خود خارج مى كند اگر تعداد آنها كم باشد مهم نيست، ولى اگر رقم آنها به ده ها يا صدها هزار برسد، مشكل بسيار مهمّى از نظر اجتماعى براى دولتى كه اتباعش اخراج شده اند و به مملكت خود بازگشته اند ايجاد مى كند، زيرا اين تعداد زياد بصورت بيكار وارد اين اجتماع مى شوند، و تا در جامعه جذب نگردند درد سرهاى عجيبى بوجود خواهد آمد، هم از نظر خطراتى كه زندگى خود اينها را تهديد مى كند، و هم از نظر خطراتى كه براى جامعه اى كه در آن جذب نشده اند؛ دارند.

بنابراين اگر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى داد كه در روز و ساعت معين همه بردگان آزاد شوند، ده ها يا صدها هزار برده به صورت افراد بيكار و بدون خانه و لانه و زندگى و كاملًا بى پناه در جامعه آن روز مى ريختند؛ جامعه اى كه قدرت جذب آن براى افراد بيكار (برخلاف امروز) بسيار كم بود.

اين موضوع بطور قطع يك بحران اجتماعى خطرناك بوجود مى آورد، هم از نظر خود بردگان كه در خطر نابودى قرار داشتند، و هم از نظر اجتماعى كه اين افراد بيكار و محروم در آن سرگردان مى ماندند.

بنابراين بنيانگزار اسلام طبق يك فرمان الهى برنامه را بصورتى تنظيم كرد كه بردگان تدريجاً آزاد گردند و تدريجاً در اجتماع جذب شوند، و تشكيل يك غده سرطانى و خطرناكى كه

قبل از هر چيز به زيان خود آنها بود؛ ندهند.

به همين دليل اسلام نخست تمام سرچشمه هاى بردگى را بسته، و ريشه هاى آن را جز در مورد اسيران جنگى كه در آن روز راه ديگرى براى آن تصور نمى شد قطع كرده است (چون بازداشتگاه هاى آماده براى پذيرش اسيران در آن زمان وجود نداشت) و حتى در مورد اسيران جنگى به حكومت اسلامى اختيار مى دهد كه از بردگى آنها صرف نظر شود و با دادان غرامت و يا حتى بدون پرداخت غرامت آزاد شوند.

و به دنبال اين كار از تمام وسايل ممكن براى آزاد ساختن بردگان استفاده كرده شغل برده فروشى را يك شغل زشت و ننگين معرفى نموده است؛ كفّاره بسيارى از گناهان را آزادى بردگان قرار داده و طرق عادلانه اى مانند تدبير، مكاتبه و استيلاد كه شرح آن در بحثهاى سابق گذشت، براى آزادى آنها پيش بينى كرده، و بالاخره آزاد ساختن برده را به عنوان يك عبادت بزرگ و يك عمل فوق العاده محبوب الهى معرفى نموده و به اين ترتيب راه را بسوى آزادى تدريجى هموار ساخته است.

***

اسلام و آزادى بردگان، ص: 18

3- بالا بردن شخصيت بردگان البتّه در اين برنامه «آزادى تدريجى بردگان» طبعاً يك دوران انتقالى وجود خواهد داشت كه مى بايست در اين مورد بردگان از وضع سابق به يك جامعه آزاد انسانى گام بگذارند، ولى اسلام اين دوران را نيز از نظر دور نداشته و كوشش زيادى براى كاستن آلام بردگان و بالا بردن شخصيت آنها و تأمين رفاه آنان به عمل آورده است.

به طورى كه مى بينيم بردگى در اين دوران، مفهوم سابق خود را كه چيزى معادل يك حيوان بينوا بود از دست داده،

و به صورت يك كارگر يا كارمند محترم و حتّى گاهى معاون و همكار صاحب خود درآمد.

در حالات على عليه السلام همه خوانده ايم كه او هنگامى كه مى خواست لباسى تهيّه كند دو پيراهن عربى همانند يكديگر تهيه مى كرد، و در برابر قنبر غلام آزاد شده خود مى گذاشت و به او دستور مى داد كه نخست يكى را انتخاب كند و ديگرى را براى خود بر مى داشت.

يا در حالات امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه يكى از غلامان آن حضرت در يك روز گرم تابستان به خواب عميقى فرو رفته بود و دانه هاى عرق بر سر و صورت او نمايان بود. امام در كنار او نشست و او را باد زد تا آسوده بخوابد، فقط هنگامى كه از خواب بيدار شد به او توصيه كرد كه هم استراحت كند و هم كارها و وظايف خود را انجام دهد.

و يا در حالات على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه به هنگامى كه سفره غذا گسترده مى شد تا همه كاركنان و يا غلامان كنار سفره نمى نشستند، شروع به غذا خوردن نمى كرد.

و يا در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه غلام آزادشده اى همچون بلال، اذان گو و يا به يك معنا سخنگوى پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

آيا در دنياى امروز هيچ رئيسى حاضر است نسبت به پيش خدمتها و كاركنان جزء خود در لباس و غذا، و ساير تشريفات زندگى اين چنين مواسات و برابرى كند؟ و آيا بردگى در دوران انتقالى همان مفهوم سابق را داشت؟ و آيا وضع آنها به مراتب بهتر از وضع بسيارى از كارگران در دنياى امروز و در كشورهاى

پيشرفته صنعتى نبود؟

با توجّه به آنچه در بالا گفته شد طرح انسانى اسلام در اين زمينه روشن مى گردد.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 19

بخش دوّم:

در اين بخش:

ارمغان بزرگ!

هر دانشمندى يك عقيده مذهبى دارد

آينده اميدبخش فرآورده ها و ارمغانها

فرق فلاسفه الهى و ماترياليست ها

سخنى از انيشتاين محصول يك جنبش مذهبى جابربن حيان كه بود؟

با ابن هيثم آشنا شويم بوعلى سينا و كتابش اهميّت پايگاه مسجد

بيت المقدس در تاريخ اسلام اهميّت كانونهاى اسلامى جوانان بازديد علمى نماز جماعت در زمين ورزش

بخش دوّم: ارمغان بزرگ!

اشاره

چگونه نيروى تفكر در پرتو ايمان مذهبى احيا مى شود؟

منظور اين است كه در اين بحث فشرده و كوتاه ببينيم دين و مذهب به عنوان يك مكتب آسمانى؛ براى انسانها چه ارمغانى آورده است؟ محصولات اين مكتب چه بوده؛ وچه نوع تحولى دراجتماع، و در افكار انسانى مى تواند بوجود آورد. قبلًا لازم است دين و مذهب را به طور ساده و روشن تعريف كنيم:

اگر بخواهيم به زبان ساده دين و مذهب را، در يك عبارت كوتاه معنا كنيم، بايد بگوييم:

«دين مجموعه اى از عقايد و افكار و قوانين و سنن و عاداتى است، كه انسان در پرتو آنها فضايل انسانى را پيدا مى كند، و بشريت او كاملتر مى شود؛ و زندگانى او بر اساس صلح و سعادت و آرامش بنا مى گردد؛ و آماده زندگى عاليترى در جهان ديگر مى شود» مجموع اين عقايد و آن قوانين و آن سنن و آداب، دين و مذهب است.

در عبارات دانشمندان علم عقايد و علماى كلام تفسير كوتاهى براى دين كرده اند كه در سه جمله خلاصه شده:

گفته اند دين عبارت است از: «التصديق بالجنان و الاقرار باللسان والعمل بالاركان؛ يعنى ايمان به قلب، و اقرار به زبان، و عمل

به دستورات و برنامه ها». اين ايمان قلبى و اين شهادت زبانى و آن عمل خارجى، مجموعه آنها همان چيزى است كه نامش را دين و مذهب مى گذاريم.

جنان (به فتح) از نظر لغت به معناى قلب است، و جنان (به كسر) جمع «جنت» يعنى باغ مى باشد.

البتّه همه اينها از يك ماده مشتق شده است «جنان» و «جنان» و «جن» و «جنت» و «جنون» همه اينها به معناى پوشيدن است، چون هر كدام از اينها تناسبى با مفهوم پوشش و پوشيدن دارد.

همچنين به جنين مى گويند «جنين» براى اين كه در عالم رحم پوشيده است، به باغ مى گويند «جنت» براى اين كه زمين هاى آن زير درخت ها پوشيده است، به مجنون مى گويند «مجنون» براى اين كه عقلش پوشيده است و پرده بر روى عقلش افتاده است؛ به قلب جنان مى گويند، براى اين كه در سينه انسانها نهفته و پوشيده است، به موجود پنهانى مى گويند، «جن» چون از نظرها پوشيده است.

اما اگر بخواهيم يك مقدار؛ عميقتر در اين زمينه مطالعه كنيم و مفهوم مذهب را به صورت عالى ترى تشخيص دهيم بايد بگوييم: حقيقت مذهب و دين، همان تسليم مطلق در مقابل خداست.

حقيقت دين در همين جمله خلاصه مى شود، تسليم مطلق در برابر خدا، در برابر فرمان خدا، و به معناى ديگر حقيقت دين و مذهب: تسليم در برابر واقعيّات جهان هستى و حقايق عالم وجود است، اگر كسى در

اسلام و آزادى بردگان، ص: 21

برابر واقعيّات و حقايق عالم هستى و جهان وجود، تسليم باشد، حقيقت دين و حقيقت ايمان را خواهد داشت.

ميل دارم اين جمله را كمى بيشتر توضيح دهم خواهش مى كنم اين قسمت را با دقّت توجّه كنيد:

دين يعنى تسليم از نظر جان

و از نظر جسم در برابر واقعيّات حقايق عالم آفرينش، براى اين كه معلوم بشود چرا مادين را اين طور تفسير مى كنيم بايد به ريشه اين مطلب بازگرديم و آن اين كه:

قوانين آسمانى كه از طرف خداوند عالم براى بشر بوسيله پيامبر در اديان و مذاهب آمده، و با گذشت زمان تكامل يافته است در واقع مكمل قوانين آفرينش است، يعنى قوانين مذهبى و دينى از جهان هستى و آفرينش جدا نيست، و آنچه در جهان آفرينش است، بوسيله قوانين تشريعى انبيا و پيغمبران خدا تكامل و پرورش يافته است؛ و انبيا آمده اند تا با تعليمات خود، و با برنامه خود، و با كوشش هاى خود، قوانين عالم آفرينش را درباره بشر به ثمر برسانند.

در اين جا اجازه مى خواهم يك مثال ساده ذكر كنم و با اين مثال مطلب را روشن تر سازم.

يكى از حقايق عالم هستى انسان است، در وجود اين انسان انواع غرايز و اميال و انگيزه هاى مخصوص جسمى و روحى هست، يكى از غرايز، مثلًا غريزه جنسى است، يعنى خدا از نظر آفرينش اين غريزه را در وجود انسان و حيوان براى ادامه نسل و بصورت خودكار آفريده است.

حالا ببينيم نقش مذهب درباره غريزه جنسى چيست؟

آيا مذهب ممكن است بيايد با غريزه جنسى مبارزه كند و مانند دستگاه كليسا و روحانيت مسيحى امروز بگويد بايد با غريزه جنسى مبارزه كرد؟

و يا بگويد غريزه جنسى نشانه شيطان است و نماينده شيطان در وجود انسان!

همانطور كه كشيش هاى كاتوليك ازدواج را براى خود ممنوع مى دانند و عملًا با غريزه جنسى مبارزه مى كنند و مى گويند يك روحانى در صورتى مى تواند يك روحانى كامل باشد كه گرد غريزه جنسى نگردد!

آيا مذهب به

صورت واقعى مى تواند اين مطلب را انجام بدهد؟

البتّه نه، براى اين كه قوانين مذهبى آمده است تا قوانين فطرت و دستگاه آفرينش را در وجود انسان تكميل كند.

اگر ديديم دستگاهى با يك غريزه وجود انسان به طور دربست مبارزه كرد بايد بدانيم اين ساخته مغز بشر بوده و اين قانون آسمانى نيست، دستگاه خدا و قسمت هاى مختلف آن با هم تضاد پيدا نمى كند.

هم آفرينش مال خداست، و هم مذهب و قانون مذهبى مال خداست و دو دستگاه مربوط به خدا هرگز با هم تضاد پيدا نمى كند- لذا در برنامه هاى اسلامى، مى بينيم هرگز دستور داده نشده با غريزه جنسى به طور دربست مبارزه كنند، بلكه همانطور كه يكى از سنن عالم آفرينش قانون جنسى و غريزه جنسى در وجود انسان است پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هم مى گويد: «النكاح سنتى ...»:

«يكى از قوانين من همان مسأله ازدواج است» منتها از انحراف اين غريزه جلوگيرى مى كند، از به هدر رفتن اسلام و آزادى بردگان، ص: 22

آن جلوگيرى مى كند. از طغيان آن جلوگيرى مى كند. از فساد آن جلوگيرى مى كند و خلاصه آن را تعديل و رهبرى مى نمايد و پرورش مى دهد و به مقصد و هدف مى رساند.

تمام قوانين مذهبى بايد به همين صورت باشند يعنى پرورش دهنده احساسات، غرايز، ساختمانها و آنچه در وجود خود انسان و در عالم تكوين و آفرينش است باشند و در تمام موارد؛ اين دو دستگاه مكمل يكديگر خواهند بود.

روى اين حساب قوانين مذهبى براى اين آمده اند كه دستگاه ساختمان وجود انسان را كاملتر كنند؛ يعنى دستگاه آفرينش بشر را پرورش بدهند و در مسير سعادت او را به آخرين مراحل تكامل برسانند

(درست دقّت بفرماييد) پس بازگشت تمام قوانين مذهبى و آسمانى به تكميل «قوانين آفرينش» و تكميل جسم و جان انسان است.

اگر كسى مى گويد ايمان به قوانين مذهبى بايد داشته باشيم در واقع معناى آن ايمان به قوانين واقعى عالم آفرينش است و حقيقت اين ايمان اين است كه انسان مقابل اين واقعيّات در عالم هستى و آفرينش تسليم باشد.

ولى توجّه كنيد تسليم در مقابل واقعيّات عالم هستى بودن يعنى به آنها ايمان داشتن و آنها را به رسميّت شناختن، و از نظر دل و جان و فكر در برابر آن تسليم بودن و بر طبق آن عمل كردن؛ اين همان چيزى است كه به آن مى گوييم: «عقيده»

يكى از واقعيّات اين عالم هستى وجود «مبدأ جهان آفرينش» است، تسليم ما در برابر اين واقعيّت يعنى با جان و دل وجود خدا را بپذيريم.

ايمان به خدا، پذيرفتن يك واقعيّت و تسلم جان در برابر يك حقيقت در اين عالم هستى و عالم وجود است، و ايمان به انبيا و پيغمبران چون قوانين آنها مكمل قوانين آفرينش است ايمان به آنها يعنى ايمان به واقعيّات جهان هستى.

اگر ما مذهب را به اين صورت تفسير كرديم و گفتيم حقيقت مذهب يعنى تسليم جسم و جان در برابر واقعيّات جهان هستى و عالم آفرينش، به هم پيوستگى علم و مذهب به طرز جالب و عميقى آشكار مى گردد، و در واقع ريشه و روح مذهب در همين جمله نهفته است.

عجيب اين است؛ قرآن مجيد اين كتاب بزرگ آسمانى ما كه راستى عاليترين معارف را براى انسانها آورده است، دين را همين طور تفسير كرده و مى فرمايد: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ».

«1»

اسلام يعنى «تسليم»، «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» يعنى حقيقت دين در برابر خدا و در نزد خدا همان تسليم است. تسليم جان، تسليم جسم، تسليم فكر در مقابل خدا و در مقابل قوانين الهى و در مقابل هستى و در مقابل واقعيّات جهان آفرينش و در برابر حق و عدالت.

لازمه تسليم بودن در برابر چيزى عقيده داشتن است، تسليم جان انسان، همان عقيده انسان است، و تسليم اسلام و آزادى بردگان، ص: 23

جسم انسان، همان عمل كردن به قوانين است، و تسليم به زبان، اعتراف به زبان است، تمام اينها در اين جمله نهفته است.

با اين بيان قسمت اوّل بحث ما به طور بسيار فشرده تمام شد؛ نتيجه گرفتيم حقيقت دين همان تسليم در پيشگاه خدا و قوانين الهى و قوانين جهان هستى و عالم آفرينش و به كار بستن اين قوانين و بهره بردارى از اين امكانات به طور صحيح و منطقى است.

تاريخ مذهب در ميان بشر

آيا اين حقيقت (مذهب) در هيچ زمانى از زمان ها در جهان انسانيّت، جاى خالى داشته يا نه؟

و به طور ساده تر آيا در تمام طول تاريخ بشر و دوران قبل از تاريخ مى توانيم زمانى را نشان بدهيم كه انسانى بوده و مذهبى نبوده است. آيا امروز هم كسانى كه مى گويند ما مذهبى براى خودمان انتخاب نكرده ايم، راستى حقيقت مى گويند و هيچ گونه مذهبى ندارند؟ يا اين كه مذهب هميشه در وجود انسان بوده و هميشه در وجود او باقى خواهد بود.

صريحاً بگوييم انسان خلأ مذهبى را در وجود خود نمى تواند تحمل كند؛ يعنى انسان جاى خالى مذهب را در خودش هرگز تحمل نخواهد كرد، و لذا اگر با دقّت نگاه كنيم در تمام طول

تاريخ بشر زمانى نبوده كه انسان باشد و مذهبى نباشد. چرا؟

براى اين كه انسان جزيى از اين دستگاه هستى است، پيوند با اين دستگاه دارد، همان طورى كه از نظر آفرينش جسم و جان انسان با اين دستگاه پيوند دارد از نظر عقيده هم بايد پيوند داشته باشد و مذهبى براى خود قبول كند و لذا نمى شود باور كرد زمانى باشد، انسان باشد و مذهب نباشد.

بر مى گرديم به طول تاريخ بشر و سؤال مى كنيم دوران تاريخ بشر، از كى شروع شد؟

دانشمندان محقق تاريخ و جامعه شناسان مى گويند تاريخ انسان از حدود شش هزار سال قبل تقريباً از سرزمين «مصر» و بعد از آن «كلده» و «آشور» در جهان شروع گرديد.

تاريخ بشر اساسش از آن زمانى است كه خط نوشتن آغاز شد يا زندگى به صورت شهرنشينى در آمد و از آن پراكندگى نجات يافت، و به صورت زندگى شهرى خودنمايى كرد.

هر كدام از اين دو را حساب كنيم در حدود شش هزار سال از دوران تاريخ انسان مى گذرد، بر داريم تمام تواريخى كه حوادث شش هزار سال را نوشته، از جمله تواريخ غير اسلامى را هم مطالعه كنيم.

مثلًا تاريخ «البرماله» اين شش هزار سال را خلاصه كرده، مى بينيم، از همان لحظاتى كه تاريخ انسان شروع شد آثار مذهب به طور عميق در تمام جوامع انسانى ريشه داشته يعنى مصرى ها كه اوّلين دسته در دنيا بودند تاريخى براى خودشان ساختند و بعد كلدانيها و آشوريها، همه اينها با مذهب پيوند عميقى داشتند.

قبل از دوران تاريخ هم كه شايد صدها هزار سال بر بشر گذشت انسانى بود و تاريخى نبود، و در آن زمان اسلام و آزادى بردگان، ص: 24

هم

مى بينيد آثار پرستش و عقيده به معبودى در ميان بشر بوده، الآن غارهايى هست كه از ده ها هزار سال قبل به يادگار مانده، بر بدنه اين غارها عكس حيوانات به صورت بسيار زنده و جالب نقش شده است.

چنين به نظر مى رسد كه بشر در آن غار هم كه بود در برابر اين عكس ها جنبه پرستش داشت منتها چون در آن وقت افكار از منطقه حس تجاوز نمى كرد خدا را هم در برابر محسوسات جستجو مى كرد، ريشه عقيده به خدا در وجودش بود، منتها اشتباه مى كرد.

او خدا را با يك موجود حسى زنده كه در حيات او نقش مؤثرى داشته است، اشتباه مى كرد. گاهى در مقابل آفتاب گاهى در مقابل ماه، گاهى در مقابل ستارگان آسمان و گاهى هم در مقابل حيوانات گوناگون پرستش را نشان مى داد.

بنابراين در آن زمان هم پرستش و هم مذهب بود ولى به صورت خرافى و به صورت مملوّ از موهومات، بر اثر اين كه معرفت و شناسايى انسان درباره عالم آفرينش كم بوده است.

از اين زمان مى گذريم تاريخ بشر را ورق مى زنيم در هيچ زمانى خلأ مذهبى در تاريخ انسان وجود نداشته و هميشه مذهب و دين در ميان بشر وجود داشته است.

حالا در اين جا ممكن است يكى از خوانندگان محترم اين سؤال را از ما بكنند، اگر شما مى گوييد بشر خلأ مذهب را در وجود خودش نمى تواند تحمل كند پس چرا الآن در كشورهاى كمونيستى مثلًا افراد زيادى هستند كه در وجود خودشان احساس نمى كنند؟!

پس چطور توانسته اند آنرا تحمل كنند يعنى بشرى باشد و مذهبى در ميان او نباشد؟

ولى در اين جا جمله اى است كوتاه و فشرده بايد گفت (دقت

كنيد) اگر ما خيال كنيم در ميان همين مادى ها و ماترياليست ها و كمونيست ها افرادى هستند واقعاً لامذهب، اشتباه كرده ايم، آنها دست از خدا برداشته اند عملًا به يك نوع «بت پرستى» گراييده اند و اعمال و تظاهراتى دارند، درست مانند اعمال پيروان مذاهب. مثلًا: كمونيست ها در مقابل مجسمه «لنين» يا در مقابل افكار «ماركس» و «انگلس» همان احترامى را كه پيروان مذاهب در مقابل قبور پيامبران و كتب آسمانى قائل هستند، عيناً همان احترام را در مقابل مجسمه و افكار اين پيشوايانشان قائلند!

يعنى عملًا يك نوع مذهب، منتها مذهبى كه به قالب بت پرستى و انسان پرستى درآمده و به آن شكل صورت گرفته است، مذهبى در اين لباس و قيافه براى خودشان انتخاب كرده اند!

حالا يك نمونه از مفاهيم مذهبى را به عنوان مثال بررسى مى كنيم (دقت كنيد) اين مفاهيم مذهبى كه ما در مذاهب داريم مى بينيم در ميان كمونيست هايى كه معتقد به مذهبى هم نيستند، هست؛ از جمله ما مى گوييم بدعت در مذهب نبايد گذارد يعنى مثلًا: نبايد نماز اسلامى را عوض كرد، قوانين اسلام را تغيير داد، اصول اساسى اسلام را دگرگون سازيم، و آنچه را اسلام انگشت روى آن گذارده به قيافه ديگرى در بياوريم، اسم اين را مى گذاريم بدعت و بدعت گذاشتن حرام است و ممنوع.

اكنون نگاه مى كنيم احزاب كمونيسم هم همين مسأله را مثلًا درباره عقايد «ماركس و انگلس» اعمال اسلام و آزادى بردگان، ص: 25

مى كنند و مى گويند، الآن بزرگترين حمله اى كه كمونيست هاى «چينى» به كمونيست هاى «روسى» مى كنند و بزرگترين نقطه ضعفى كه براى آنها انتخاب كرده اند اين است كه مى گويند «برويد تجديدنظر طلبان»!

شما تجديد نظر در افكار ماركس و انگلس كرده ايد.

يعنى چه؟

آيا افكار ماركس

و انگلس بايد بدون كم و زياد پذيرفته شود؟

تجديد نظر كردن و بدعت گذاردن و بعضى اصول آن را تغيير دادن و به صورت ديگر درآوردن گناه است؟! ...

از نظر يك نفر كمونيست آرى تجديد نظر غلط است.

بنابراين همان چيزى را كه ما نامش را «بدعت» مى گذاريم آنها آمده اند نامش را «تجديد نظرطلبى» گذارده اند، (به جنبه هاى سياسى مطلب فعلًا كار نداريم، فقط از نظر علمى و فلسفى مى خواهيم مسأله راتجزيه و تحليل كنيم).

باز نگاه مى كنيم از جمله مطالبى كه در مذاهب آسمانى هست اين كه وحى آسمانى از طرف خدا اشتباه ندارد، چرا؟

براى اين كه از ناحيه خداست و خدا اشتباه نمى كند، پس پيغمبران هم از خدا الهام گرفته اند در وحى آسمانى اشتباه نمى كنند، ما مى بينيم آنها با مبانى كمونيسم معامله يك وحى آسمانى مى كنند مثلًا مى گويند بايد «اصالت كمونيسم» كاملًا حفظ بشود، و در ممالك كمونيستى بايد يك حزب بيشتر نباشد، هر كس در آن محيط متولد مى شود بايد پيرو اين مذهب باشد، چرا؟ زيرا اين اصول اشتباه ندارد و شما هم بى خود فكرتان را براى پيدا كردن نقطه ضعف در اين اصول بكار نيندازيد اينها بدون اشتباه است و در اين محيط بايد همه پيرو اين حزب باشند و پيرو اين اصول.

حالا اگر شما سؤال كنيد آقاى ماركس- آقاى انگلس- آقاى مائو- آقاى لنين- آقايان ديگر- مگر آنها غير از ما بودند؟

آيا احتمال را نمى دهيد كه در ميان نسل موجود، افكارى نيرومندتر از افكار آنها باشد؟!

آيا ممكن نيست افرادى متفكرتر و عميقتر از آنها پيدا شوند؟ چه مانعى دارد اصول نظريات آنها را تكميل كنيم؛ تجديد نظر كنيم؛ اشتباهات آنها را اصلاح كنيم، مكتب آنها

را تكامل دهيم اگر اين سؤال را بكنيد مى گويند شما «مرتد حزبى» شده ايد، همان مرتدى كه در پيروان مذهب اسمش را مى بريم، آنها در حزب مى آورند و مرتد حزبى درست مى كنند.

بنابراين ملاحظه مى كنيد همان معامله اى كه ما با وحى آسمانى؛ با پيغمبران، با كتابهاى آسمانى، با افكار آنها مى كنيم، همان معامله را آنها با پيشوايان مكتبشان مى كنند، پس آنها هم يك مذهب درواقع براى خودشان انتخاب كرده اند، منتها نخواستند از مذهب به معناى خداپرستى استقبال كنند، افتاده اند در بشر پرستى و يك نوع بت پرستى!

اسلام و آزادى بردگان، ص: 26

اين قسمت را كوتاه كنيم:

چون تكيه بحث روى اين قسمت نيست فقط مى خواستم جمله دوّمى را كه در اين جا نتيجه مى گيرم بيان كنم و از اين قسمت هم بگذرم. درست دقت كنيد جمله دوّم اين شد:

مذهب چون مربوط به تسليم در برابر واقعيّات عالم آفرينش و جهان هستى است اين مذهب در وجود انسان از روز اوّل بوده و تا پايان هم خواهد بود، و انسان هرگز از اين نظر خلأ را در وجود خود نمى تواند تحمل كند، و بالاخره مذهب را به شكلى خواهد پذيرفت اگر مذهب كامل پاكى باشد سراغ آن مى رود، و اگر تعليم و تربيت صحيحى نباشد ممكن است به صورت بت پرستى (بت پرستى كهن يا بت پرستى مدرن)، يا به صورتهاى مختلف مذهب را در قيافه ها و قالبهاى ديگرى براى خودش انتخاب كند.

باز در اين جا يك جمله را بايد يادآورى كنيم، بخصوص، اين كه جوانان عزيز در نامه هايى كه براى ما مى نويسند زياد درباره آن سؤال مى كنند و آن اين كه:

شما مى گوييد هر عالم و دانشمند، هر متفكّر، حتى هر انسان وحشى و غارنشين،

حتماً مذهبى براى خودش دارد و بنابراين مادى و ماترياليست به معناى واقعى در عالم نبايد باشد با اين كه ما مى بينيم در ميان فلاسفه جهان حتّى غير از كمونيستها، و در ميان همين علما و دانشمندان علوم طبيعى افراد زيادى هستند كه معتقد به خدايى نيستند، بنابراين چطور شما ادعا مى كنيد مذهب در وجود انسان بوده و هميشه خواهد بود.

ولى به عقيده ما بسيارى از آنها خدا را قبول دارند امّا بت را قبول ندارند (درست دقت كنيد) آنها مى گويند ما در هنگام تشريح بدن انسان يعنى هنگامى كه اعضاى بدن را زير چاقوى تشريح براى مطالعه قطعه قطعه مى كرديم خدايى نيافتيم.

خدا در اين جا به معناى بت است، زيرا اگر خداوند به صورت جسمى در بدن انسان درآيد و زير چاقوى تشريح و در محيط و سالن تشريح احساس گردد و در آزمايشگاه فيزيك و شيمى به صورت يك جسم گام بگذارد آن يك نوع بت است و آن خدا نيست.

بنابراين اين كه مى گويد من خدا را در سالن تشريح و در آزمايشگاه فيزيك و شيمى نيافتم معنيش اين است كه بت را نيافتم و الّا خدا را قبول دارد، كجا؟

آن جايى كه مى گويد طبيعت چنين كرده و چنان كرده، اين آقاى مادى براى طبيعت صفاتى قائل است كه تمام آنها را ما براى خدا قائليم اگر باور نداريد به دو سه مثال ساده زير توجّه فرماييد:

چرا دو كليه داريم؟

يكى از دانشمندان نوشته بود يكى از شاهكارهاى طبيعت اين است كه به انسان دو «كليه» داده است با اين كه با يك كليه مى تواند زنده بماند زيرا بارها آزمايش شده افراد سالم يك كليه خود را به انسان

ديگرى داده اند و به آنها پيوند زده شده و زنده اند و كسى كه كليه هايش از كار افتاده بود با اين يك كليه زنده مانده است پس انسان كه مى توانست با يك كليه زنده بماند چطور شد دو كليه دارد؟

اسلام و آزادى بردگان، ص: 27

همان عالم مادى طبيعى مى گويد: طبيعت پيش بينى كرد و براى انسان يك «زاپاس» انتخاب كرد.

يعنى همان طور كه هنگامى كه يك اتومبيل به سوى بيابان ها مى رود لااقل يك چرخ اضافى با خود مى برد تا وسط بيابان نماند، طبيعت هم براى اين كه اين بشر در وسط بيابان زندگانى سرگردان نماند، به جاى يك كليه دو كليه به او داده است، به خاطر اين كه در موقعى كه يكى از آنها از كار افتاد با ديگرى بتواند زنده بماند، يا بتواند يكى از آنها را به ديگرى ببخشد و ديگرى را از مرگ نجات دهد!

خوب ملاحظه مى كنيد، در اين عبارت براى طبيعت عقل و شعور، هدف و تدبير، پيش بينى دقيق و علم و دانش كافى قائل شده اند، آيا كسى كه اين صفات را دارد جز خداست، آيا عوامل بى عقل و دور از هرگونه ادراك واحساس طبيعى اين صفات را دارند.

مثال ديگر:

طبيعت به انسان معده اى داده كه حجم اين معده بيش از احتياج اوست، چرا؟

براى اين كه افرادى بوده اند زخم معده داشته اند جراحى كرده اند، نيمى از معده شان، يا يك ثلث از معده آنها را برداشته اند و با بقيّه زنده مانده اند پس معلوم مى شود انسان با آن نصف معده هم مى تواند زنده بماند پس چرا آن قدر به او داده اند؟!

مى گويند: «طبيعت» پيش بينى كرد و حساب كرد شايد يك روز قسمتى از اين معده از كار بيفتد بنابراين بايد بيشتر

به او بدهد تا «زاپاس» باشد، حالا از شما سؤال مى كنم:

آيا طبيعت عاقل است كه به خاطر زنده ماندن انسان و براى ادامه حيات او پيش بينى كرده و زاپاسى به او داده است؟ اين را درباره يك دستگاه بى عقل و شعور و كور و كر و فاقد معلومات و فاقد برنامه و هدف مى توان گفت؟

اصولًا كلمه «براى» را تنها در مورد افراد متفكر به كار مى رود، مثلًا مى گويد: من براى اين به اين جا آمدم كه در اين جلسه شركت كنم شما براى اين آمده ايد كه از اين بحث برنامه اى در زندگانى پيدا كنيد.

بنابراين كلمه «براى» را هميشه براى يك موجود صاحب عقل و علم و دانش مى گويند، آقاى مادى كه طبيعت را به معناى «موجود فاقد شعور» و دستگاه علّت و معلول بدون نقشه و برنامه وحساب معرفى مى كند در مورد اين طبيعت هدف يعنى چه؟ «براى» چه معنا دارد؟

پيش بينى يعنى چه؟

نقشه يعنى چه؟

معلوم مى شود اين طبيعت معناى ديگرى دارد كه ما نامش را عوض كرده ايم، اين همان چيزى است كه ما نامش را خدا مى گذاريم و او اسمش را طبيعت مى گذارد، اين صفات همان صفات خداست، علم و قدرت و حكمت و داشتن برنامه و هدف همه از صفات خداست.

هر دانشمند يك نوع عقيده مذهبى دارد:

اما در اين جا براى اين كه يك عدّه هستند كه ميل دارند اين مطلب را تنها از زبان ما نشنوند و از زبان دانشمندان غرب هم شهادت و اعترافى به اين گونه مسائل بشنوند، لذا در اين جا سخنى از دانشمند معروف معاصر «انيشتين» كه از بزرگترين متفكّران عصر ما محسوب مى شود را عيناً مى آوريم تا روشن شود حتى بزرگترين دانشمندان علوم طبيعى

معترفند كه هر دانشمندى، هر عالمى؛ هر متفكّرى در جهان يك نوع عقيده مذهبى محكم داشته حتى آنهايى كه ظاهراً در طليعه صفوف ماترياليستها و يا آنه ئيستها و منكران خدا قرار دارند آنها هم خالى ازعقيده مذهبى نيستند.

بلكه انيشتين از اين بالاتر مى گويد، او مى گويد:

اصلًا چيزى كه سبب شد دانشمندان و متفكران و مكتشفان و مخترعان در تمام طول قرون و اعصار در مسائل علمى پيشرفت پيدا كنند همين عقيده مذهبى آنها بود، و اگر اين اعتقاد مذهبى نبود آنها موفق به اين كشفيات نمى شدند، شايد اين مطلب براى بعضى از خوانندگان محترم خيلى عجيب باشد كه «اگر دانشمندان عقيده مذهبى نداشتند موفق به كشف حقايق اين عالم نمى شدند». هم اكنون به روشنى خواهيم ديد كه تمام دانشمندان در واقع از يك نيروى مذهبى، و اعتقاد به خدا در كشفيات علمى خود الهام و مدد مى گرفتند.

اكنون اصل عبارت انيشتين را دقت كنيد، عبارت در كتابى است به نام «دنيايى كه من مى بينم» اصل كتاب تأليف انيشتين و به فارسى هم برگردانده و منتشر شده است:

«به سختى مى توان در ميان مغزهاى متفكّر جهان كسى را يافت كه داراى يك نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد، اين مذهب با مذهب يك شخص عامى فرق دارد، خداى يك فرد عامى با خداى متفكّران فرق دارد، خداى يك فرد عامى موجودى است كه او به رحمتش اميدوار و از قهر و غضبش گريزان، احساسى كه تغيير شكل و تعالى احساسات كودكى نسبت به پدر است، ولى يك دانشمند مصلح معتقد به قانون علّيّت عالم وجود مى باشد امّا مذهب اين دانشمند چيست؟ مذهبش؛ تحيرى شعف آور از نظام عجيب و دقيق

كائنات است كه گاه گاه پرده از روى اسرارى بر مى دارد كه در مقايسه با آن تمام تلاش ها و تفكّرات منظّم بشرى، انعكاسى ناقابل بيش نيست».

يعنى مذهبى كه آدم متفكّر دارد غير مذهب آدم عامى است، آدم عامى از ترس مى رود بسوى خدا، و يا از شوق بهشت. امّا مذهب يك متفكّر مولود اين نظام عالم هستى و قوانين جهان آفرينش است.

وقتى نگاه به اين نظام عجيب شگفت انگيز مى كند يك حال تحيّر و اعجاب آميخته با شعف به او دست مى دهد و همين او را وادار به تلاش و كوشش براى درك قوانين اين عالم مى كند و هر وقت پرده از روى قانون و نظمى از نظامات اين جهان بر مى دارد تمام خستگيها و تلاشهايى كه در اين راه به كار برده در برابر آن قانونى كه كشف كرده بسيار ناچيز و بى ارزش جلوه مى كند يعنى روح او در برابر اين تلاشها و زحمتها

اسلام و آزادى بردگان، ص: 29

تسكين پيدا مى كند و تمام اين خستگيها برطرف مى شود.

من هنگامى كه اين كلام انيشتين را مطالعه مى كردم ياد جمله اى از امام على عليه السلام پيشواى بزرگ اسلام افتادم:

در آن جا كه مى فرمايد: «الهى ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فى جنتك بل وجدتك اهلًا للعبادة فعبدتك؛ خدايا اگر من تو را پرستش مى كنم نه به خاطر ترس از دوزخ، ومجازات توست، (مجازات و كيفر تو مسلّم است، امّا من به خاطر آن ترا پرستش نمى كنم) و نه به خاطر آن نعمت هاى بهشت تو. (گرچه آن نيز يك واقعيّت است امّا من به خاطر آن تو را پرستش نمى كنم). بلكه من تو را شايسته عبادت و پرستش

يافتم و تو را پرستيدم».

يعنى تمام اين هستى به تو منتهى مى شود و تمام اين نظام عجيب، از تو سرچشمه مى گيرد. من به خاطر اين نظام، و به خاطر اين هستى و به خاطر آن علم و حكمت و وجود و هستى بى پايان تو، ترا پرستش مى كنم.

اكنون مى بينم پس از 1400 سال يا كمى كمتر انيشتن مى آيد و مى گويد: مذهب متفكّران جهان مذهبى است كه بر اساس آن نظام شعف آور و حيرت انگيزى از جهان آفرينش است كه متفكّران درباره آن انديشيده اند؛ و تمام افتخار يك متفكّر اين بوده است كه توانسته است يك صفحه از صفحات بى پايان اين كتاب بزرگ عالم هستى را بخواند، و پرده از روى گوشه اى از اسرار آن بردارد.

از آنچه گفتيم چند موضوع اساسى روشن شد:

1- معناى مذهب را يافتيم و دانستيم دين و مذهب به مفهوم واقعيش يعنى تسليم در برابر واقعيات جهان هستى، و در برابر حقايق جهان آفرينش، در برابر خدا در برابر قوانين پروردگار عالم و تمام مذاهب هم كه آمدند يكديگر را تكميل كردند، و نيز همه مكمل ساختمان غرائز و جسم جان بشر بوده اند.

2- در تمام طول تاريخ بشر مذهب در وجود انسان بوده است چه اين كه اين انسان پيوندى ناگسستنى با اين عامل هستى دارد و نمى تواند در برابر هستى تسليم نباشد، خواه ناخواه تسليم است بنابراين مذهب به اشكال مختلف در وجود بشر بوده و خواهد بود.

3- هم اكنون آن قشرهايى كه مى گويند ما مذهبى نداريم در واقع يا مذهب به صورت انسان پرستى در ميان آنهاست و يا نام آن را تغيير داده اند و آنچه ما نامش را مى گذاريم خدا آن ها طبيعتش

مى نامند.

اما طبيعتى كه تمام صفات خدا را براى او قائل هستند، و ايمان به چنين طبيعتى دارند.

اين بود خلاصه مسائلى كه در بيان حقيقت مفهوم دين توجه به آن لازم بود، اكنون بايد ببينيم اين دين و مذهب كه تفسيرش را در سه جمله فوق دانستيم چه ارمغانها و ره آوردهايى براى جهان بشريت آورده است. در بحث آينده در اين زمينه سخن خواهيم گفت.

آينده اميدبخش

در پايان اين سخن يادآورى يك نكته را لازم مى دانم:

برخلاف آنچه افراد مأيوس و بى حال تصور مى كنند كه مبانى مذهب در محيط اجتماع بشر امروز سست اسلام و آزادى بردگان، ص: 30

ومتزلزل مى شود، عقيده من عكس اين است، من معتقدم انسان به سوى مذهب و مخصوصاً به سوى اسلام پيش مى رود و جهان انسانيت دارد به افكار انبيا نزديك مى شود.

اين يك ادعا نيست حقيقتى است كه با تجربيات زيادى كه از تماس ها؛ از نوشته ها، از نامه هاى فراوان كه از قشرهاى مختلف دريافت داشته ام ثابت شده، يعنى اين موضوع را به اتكاى مطالعات خودم مى گويم نه اين كه مطلبى است كه در كتاب دانشمندى خوانده باشم.

بنابراين بايد به آينده اميدوار بود، آينده اين اجتماع از گذشته (مسلّماً) بهتر خواهد بود؛ جوانان با ايمان تر و مبانى مذهب عميق تر مى شود.

شما نگاه به فسادى كه در محيط امروز پيدا شده نكنيد؛ اگر اين وسائل فسادى كه امروز هست در 200 سال قبل هم بود فساد آن اجتماع از امروز هم بدتر بود، وسايل نبود كه اين فساد نبود ولى در لابه لاى همين مفاسد مى بينيد:

سرخوردگى ها، ناراحتى ها، احساس بى پناه بودن، احساس ناتوانى و رنج، به چشم مى خورد و مردم دارند از اين مفاسد خسته مى شوند.

و ناچار رو به

سوى اصلاح مى روند، الان كانون ها و انجمن هاى مذهبى مختلفى در اين كشور براى جوانان تشكيل شده مؤسسين اين انجمن ها شايد باور نمى كردند يك روز بيايد جلسه اى باشد اين جمعيّت عظيم كنونى از طبقه تحصيل كرده از دانشجويان و دانش آموزان، فرهنگيان، اساتيد دانشگاه، دانشمندان و طبقات مختلف ديگر در آن شركت كنند و احياناً به صورت يك جلسه بحث و درس در طول تابستانى كه مردم براى تفريح مى روند در آيد آنها مى آيند كه با واقعيات و حقايق اسلام آشنا شوند.

مطمئن باشيد اگر ما تبليغات منظم و حساب شده و مطابق برنامه داشته باشيم و بدون ضعف و سستى و بدون ترس و وحشت برنامه هاى اسلام را جلو ببريم و مردانى و زنانى مصمم و فداكار بشناسيم در يك مدت كوتاه صدها نظير اين كانون ها در سطح كشور تشكيل خواهد شد، اين را به عنوان يك سخن اغراق آميز نمى گويم، اين واقعيتى است كه با چشم خودم شواهد زيادى براى آن ديده ام.

بنابراين اميدوار باشيد، شما تنها نيستيد آينده مذهب از گذشته آن بهتر است، مبانى ايمان مسلّماً محكم تر مى شود، در بحث آينده ثابت خواهد شد كه بشر چگونه با پاى علم و دانش به سرعت به خدا نزديك مى شود و چگونه با پاى علم و دانش جاده پيامبران را طى مى كند تا با اميدوارى و آگاهى بيشتر اين قدم ها را برداريم، هر كدام يك مبلغ باشيم در محيط خود اعم از دبيرستان و دانشگاه و مركز كار ومانند آن، و بتوانيم هر كدام چراغ روشنى بخشى براى ديگران باشيم.

فرآورده ها و ارمغان ها

موضوع بحث ما همانطور كه در بحث گذشته بيان شد دين و فرآورده هاى دينى است. يعنى مى خواهيم ببينيم

نتايج و آثارى كه دين و مذهب در زندگانى انسان ايجاد مى كند و ارمغان هايى كه مذهب و دين براى بشر آورده است، چيست؟

در بحث گذشته درباره اين موضوع در قسمت اوّل مطالبى گفته شد «حقيقت دين و مذهب از نظر فلسفى و از نظر منطق اسلام و منطق عقل» براى ما روشن گرديد.

اما قسمت دوّم بحث، يعنى فرآورده هاى مذهب و نتايجى كه دين و مذهب در زندگانى انسان ها دارد اين موضوع، موضوعى است بسيار دامنه دار.

زيرا مذهب و دين در تمام شئون زندگانى انسان اثر مى گذارد و در تمام طول تاريخ با زندگى انسان ها آميخته بوده است و اگر بخواهيم بحث گسترده اى درباره نتايج دين ومذهب در زندگانى بشر بطور همه جانبه عنوان كنيم:

نخست بحثى درباره: آثار مذهب از نظر جنبه هاى روانى بايد عنوان شود.

بحث ديگر درباره: تأثير مذهب در عدالت اجتماعى و تأمين عدالت اجتماعى.

بحث سوّمى درباره: تأثير مذهب و دين در مبارزه با فساد.

بحث ديگرى درباره: تأثير مذهب در جنبه هاى سياسى و اقتصادى مطرح گردد.

بنابراين ملاحظه مى كنيد مسأله تأثير مذهب و نتايج دين در زندگانى بشر جنبه هاى گوناگونى دارد كه هر كدام نيازمند بحث مستقل و مشروحى است.

اما آنچه ما مى خواهيم تنها دراين گفتار فشرده و كوتاه پيرامون آن بحث كنيم، فقط يك زاويه مطلب است و آن اين است كه مذهب و دين چه تأثيرى در احياى نيروى تفكّر و انديشه دارد.

و به عبارت ديگر نيروى مذهب چگونه مى تواند انقلاب فكرى در محيط اجتماع برپا كند؟

تنها قسمتى كه ما از آثار مذهب در اين رساله بحث مى كنيم، همين قسمت است:

نقش مذهب وتأثير عقايد دينى در انقلاب فكرى و زنده كردن نيروى تفكّر در

اجتماع.

چرا ما از تمام قسمتهاى آثار مذهب و ره آوردهايى كه دين براى بشر آورده است به اين قسمت پرداختيم؟

براى اين است كه به عقيده ما از تمام قسمت ها حساس تر براى يك جمعيّت همين مسأله زنده كردن نيروى تفكّر و نيروى انديشه است، تمام انقلاب هاى اجتماعى در پرتو همين انقلاب فكرى و فرهنگى و عقلانى ايجاد مى شود، و تا نيروى عقل و انديشه ملتى بكار نيفتد، جنبه هاى ديگر براى هميشه تعطيل خواهد ماند.

و از استعدادهاى نهفته آنها بهره بردارى نخواهد شد.

تاريخ انبيا و پيغمبران نيز همين مطلب را نشان مى دهد. انبيا و پيغمبران خدا احياى اجتماعات را از: احياى اسلام و آزادى بردگان، ص: 32

نيروى تفكّر و انديشه اجتماعات شروع كردند و در سايه انقلاب فكرى بود كه توانستند آن همه اصلاحات در جهان بشريت ايجاد كنند.

بنابراين موضوع سخن ما بطور صريح و آشكار نقش و تأثير مذهب در احياى نيروى تفكّر و ايجاد انقلاب فكرى در اجتماعات و جوامع بشرى است.

در اين جا قبلًا ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد:

مى دانيم فلاسفه جهان به دو دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل فلاسفه الهى و عقيده مندان به وجود خدا و آن مبدأ علم و قدرتى كه بر جهان هستى حكومت مى كند، كه اكثريت قاطع فلاسفه جهان را تشكيل مى دهند.

دوّم: فلاسفه مادى و ماترياليست ها.

ممكن است بسيارى از كسانى كه در اين صف قرار دارند در دل و جان طبق آن منطقى كه در بحث گذشته عنوان كرديم در نام خدا اشتباه كرده باشند، ولى طبق آنچه فعلًا به زبان مى آورند جزو طرفداران اين مكتب هستند.

فرق فلاسفه الهى و ماترياليست ها

فرق ميان فلاسفه الهى و ماترياليست ها و مادى ها در كجاست؟

عده اى هستند گرفتار اين اشتباه شده اند و خيال

مى كنند فلاسفه مادى و الهى تفاوتشان در اين جاست كه خداپرستان و فلاسفه الهى عقيده به يك علت نخستين و علت العلل در جهان هستى دارند.

اما فلاسفه مادى علت نخستين را انكار مى كنند، پس تفاوت اين دو دسته در اعتقاد و ايمان به وجود علت نخستين، و عدم ايمان به وجود علت نخستين است.

فلاسفه الهى مى گويند: اين مخلوقات، اين موجودات، اين جهان هستى؛ معلول علتى است كه او ديگر علتى ندارد، و به عبارت ديگر واجب الوجود است و هستى از درون ذاتش مى جوشد و هستى او مديون هستى ديگرى نيست.

اما فلاسفه مادى به علت نخستين عقيده مند نيستند!

بعضى خيال مى كنند واقعاً تفاوت بين مكتب ماترياليست و فلاسفه الهى در همين اعتقاد و عدم اعتقاد به علت نخستين است.

در حالى كه اين مسأله كاملًا اشتباه است و تفاوت در اين جا نيست، تمام فلاسفه بدون استثنا اعم از مادى و الهى همه معتقد به علت نخستين هستند يعنى همه به يك وجود ازلى، وجودى كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود ايمان دارند. منتها فلاسفه الهى آن مبدأ را خدا مى دانند اما ماترياليست ها و مادى ها آن مبدأ را ماده مى دانند.

ماده از نظر مادى ها علت نخستين است، همان علت العلل، هستى آن از خودش است، واجب الوجود است، معلول علت ديگرى نيست؛ يك موجود ازلى و قديم است.

از نظر خداپرستان «خدا» علت نخستين است.

پس هر دو دسته در اين عقيده متحدند كه اين جهان يك علت نخستين دارد لكن يكى مى گويد ماده ديگرى مى گويد خدا.

در اين جا جمله اى به خاطرم آمد مربوط به آن دانشمند معروف انگليسى پروفسور «برتراند راسل» كه افكارش در دنيا الآن اشتهار زيادى دارد. ديدم اين

مرد كه به عنوان فيلسوف در جهان غرب معروف شده است گرفتار همين اشتباه در مسئله خداشناسى شده است: كتابى دارد به نام چرا مسيحى نيستم (او مى گويد من مسيحى نيستم و مادى هستم و سخنرانى مفصلى در اين زمينه كرده كه جمع آورى شده و به نام كتاب چرا مسيحى نيستم منتشر شده است).

در همان قسمت هاى اوّل آن كتاب اين پروفسور انگليسى صريحاً مى گويد: «من در جوانى مؤمن به خدا بودم مسيحى واقعى بودم؛ عقيده به وجود خدايى داشتم اما با گذشت زمان و پيشرفت فكر و انديشه ام از

اسلام و آزادى بردگان، ص: 34

اين عقيده برگشتم كه به من مى گفتند در اين عالم هر موجودى علتى دارد، و بنابراين، جهان علتى دارد، و آن علت نخستين خداست، اين استدلالى كه نامش استدلال علت العلل و علت نخستين است وسيله عقيده من به خدا بود اما بعد از مدتى اين جمله براى من مطرح شد و من اين جمله را پذيرفتم و دست از عقيده به خدا كشيدم وآن اين كه:

اگر اين دستگاه علتى دارد و آن علتش خداست. پس اگر اين قانون تعميم دارد كه هر وجودى علتى بايد داشته باشد خدا هم بايد علتى داشته باشد.

اين جمله چنان در جان وفكر من تأثير كرد كه تمام عقايد خداشناسى را در من از كار انداخت و آن رابه كلى كنار گذاشتم و فهميدم مسئله اعتقاد به علت العلل اعتقاد درستى نيست».

اين همان مسئله اى است كه براى عده اى از جوانان امروز ما هم مطرح است اما در اين جا دو جمله است كه بايد در ذيل سخنان آقاى پروفسور راسل عرض كنم، بايد گفت:

اوّلًا: اين كه شما خيال كرديد استدلال

علت العلل دليل شناسايى خداست كاملًا اشتباه كرده ايد.

براى اين كه ماديين جهان هم عقيده به مبدأ اوّليه جهان دارند منتها ماده را علت العلل مى دانند.

آنها هم عقيده دارند به يك علت نخستين بنابراين اعتقاد به علت نخستين مربوط به مسئله خداشناسى نيست اما چرا همه عقيده دارند كه اين جهان علت اوّليه اى دارد كه هستى آن از خودش است و معلول علت ديگرى نيست؟

براى اين كه حساب كرده اند اگر بگوييم اين ساختمان معلول علتى است، آن علت نيز معلول ديگرى تا بى نهايت مى شود اين سلسله را ادامه داد و اعتقاد به تسلسل در علت ها بايد داشت، ديدند نمى شود زيرا:

بى نهايت موجود نيازمند بالاخره نيازمند است، بايد به نقطه اى برسيم كه خودش را از درون ذاتش هستى داشته باشد و نيازمند به هستى ديگرى نباشد، بى نهايت معلول باز هم معلول است، بى نهايت نيازمند باز هم نيازمند است، بى نهايت «صفر» در مقابل هم بچينيم هرگز عددى تشكيل نمى دهد سلسله علت و معلول جهان را تا بى نهايت بخواهيم جلو بريم معناى آن اين است كه بى نهايت صفر در كنار هم بچينيم و مساوى با يك عدد بشود.

چون ديدند اين نمى شود ناچار شدند اين سلسله علت و معلول را در يك جا قطع كنند، و در يك جا تكيه گاه برايش درست نمايند، يعنى به موجودى برسند كه علت نخستين است هستى آن از خودش مى جوشد؛ معلول علت ديگرى نيست، همان چيزى كه ذاتش به قول ما واجب الوجود است بايد به آن جا برسيم.

ماديين آن را علت العلل و موجود ازلى دانسته اند و خداپرستان آن را خدا، پس اين آقاى راسل كه مى گويند برهان علت العلل را من شكستم و كنار گذاشتم

اشتباه بزرگى است، كسى كه برهان علت العلل را انكار كند، نه مادى است و نه خداپرست و معناى آن اين است قائل به تسلسلى بشود كه راه نجات از آن نداشته باشد؛ اين يك نكته كه اجمالًا لازم بود عرض كنم.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 35

اما نكته دوّم (درست دقت كنيد) اين كه مى گوييم: هر موجودى نيازمند به علتى است بايد اين كلمه «هر موجود» را درست تفسير كنيم هر موجود، يعنى هر موجود ممكن، هر موجود نيازمند، هر موجودى كه وجودش از بيرون ذاتش هست.

اين جمله هر موجود صحيح است، هر موجود ممكن هر موجودى كه محتاج به علتى هست البتّه نيازمند علت است.

اما درباره «خدا» يا «علت نخستين» هر چه باشد اين كلمه «هر موجود» صدق نمى كند براى اين كه هر موجودى كه «ممكن» است و وجود و هستى در درون ذاتش نيست نيازمند به علت است اما اين قانون خدا را هم مى گيرد؟

نه، علت نخستين را نمى گيرد براى اين كه هر موجود نيازمند، هر موجودى كه در درون ذاتش هستى نيست (به اصطلاح ممكن الوجود است) نيازمند به علتى است اما آن ذاتى كه واجب الوجود است، و ازلى است و از درونش وجود مى جوشد خواه ماده باشد يا خدا باشد اين نيازمند به علتى نيست.

مثال هاى روشن لابد اين مثال هاى معروف را اكثر شما حتماً شنيده ايد:

ما مى گوييم هر موجودى براى روشن شدن نيازمند به نور است آيا اين قانون خود نور را هم شامل مى شود؟

يعنى نور هم براى روشن شدن نيازمند به نور ديگرى است؟

هرموجودى براى مرطوب شدن نيازمند به آب است، آيا آب نيز براى مرطوب شدن نيازمند به چيزى است؟

آيا كلمه «هر

موجود» آب را هم مى گيريد؟

هر موجود براى داغ شدن نيازمند به آتش است، اما آتش هم براى داغ شدن نيازمند به آتش است؟

هر غذايى براى شور شدن نيازمند به «نمك» است آيا نمك هم براى شور شدن نيازمند به «نمك» است؟

اين قانون هاى كلى شامل خود اين موجودات نمى شود، چرا؟

زيرا اين كه مى گوييم هر غذايى براى شور شدن نيازمند به نمك مى باشد؛ يعنى هر غذايى كه در درون ذاتش شورى نيست و از بيرون ذات بايد شورى به آن داده شود.

هر جسمى كه در درون ذاتش «گرما و حرارت» نيست و از بيرون ذاتش گرما و حرارت بايد به آن داده شود نيازمند به آتش است نه خود آتش.

اين همان بحثى است كه در فلسفه داريم: كل ما بالعرض ينتهى الى ما بالذات.

يعنى هر موجود عارضى در جهان سرچشمه اى دارد كه به آن سرچشمه باز مى گردد و آن سرچشمه نيازمند به ديگرى نيست.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 36

در مسئله هستى هم مطلب همين است، يعنى اين موجودات حادث هستيشان از جاى ديگر است، چرا؟

براى اين كه اينها ازلى نيستند.

اينها تاريخچه اى دارند پيدايش كره زمين، آسمان كواكب منظومه شمسى همه تاريخچه اى دارد مى گويند 4 هزار ميليون سال از عمر منظومه شمسى ما مى گذرد.

پس اين تاريخچه اى دارد چون منظومه شمسى در 4 هزار ميليون سال قبول نبوده، پس هستى آن از بيرون ذاتش است بايد برگرديم به يك علت نخستين كه ازلى است و معلول علت ديگر نيست.

از بيانات بالا نتيجه مى گيريم كه فرق ميان مادى و خدا پرست در اعتقاد به علت نخستين نيست كه خداپرستان بگويند جهان علتى دارد ازلى، اما مادى ها منكر علت نخستين باشند اين اشتباه

است، هر دو دسته اعتقاد به علت نخستين دارند كه هستيش از خودش و از درون ذاتش مى جوشد.

حالا سؤال مى كنيد پس ميان اين دو مكتب فرق كجا است؟ مى گوييم: فرق فقط در يك جمله است:

تمام تفاوت در ميان مكتب الهى و مكتب ماترياليسم اين جاست كه خداپرست و فيلسوف الهى مى گويد، اين علت ازلى نخستين: داراى علم و دانش و به دنبال آن نقشه و هدف و برنامه است.

اما ماترياليسم مى گويد:

علت نخستين ماده است، ازلى هست اما علم و دانش در آن نيست هدف و برنامه ندارد، نظم و حسابى در كارش نيست، حوادث كور و كر، علت هاى فاقد شعور و انديشه، دست به دست هم داده اند و اين جهان را ساخته اند و اين جهان معلول آن ماده است، بدون مبدأ عقل و انديشه و برنامه و هدف تمام تفاوت در ميان مكتب الهى و مكتب ماترياليسم همين مسئله وجود علم و دانش در مبدأ ازلى اين جهان است، پس هر دو مبدأ نخستين را قبول دارند يكى قائل است اين مبدأ علم و دانش دارد، و ديگرى منكر اين مطلب است.

حالا كه اين موضوع روشن شد و معلوم شد تفاوت در همان مسئله «علم» و «جهل» مبدأ هستى است برگرديم به اين نظام وسيع جهان آفرينش و يك نگاه به اين جهان مى كنيم آيا در پيشانى موجودات جهان مى توانيم نشانه عمل و دانش آن مبدأ را بخوانيم يا نشانه نداشتن علم و دانش آن مبدأ را.

اين نظام هستى را مطالعه و بررسى مى كنيم آيا آن مكتب درست مى گويد يا اين مكتب؟

ماهر دو «علت العلل» را قائل شده ايم اما او مى گويد منهاى علم وانديشه است و

ما مى گوييم با فكر و انديشه است.

در اين جا بايد گفت كه دانشمندان مادى هم همان طور كه سابقاً اشاره شد بدون توجه و ناخودآگاه ايمان به وجود يك نظام در اين جهان هستى دارند و بدنبال ايمان بوجود اين نظام ايمان به وجود مبدأ عقل و انديشه در اين جهان دارند اگرچه در سخنان آگاهانه خود به آن اعتراف نكنند.

مثال ساده يك مثال ساده عرض مى كنم، در برابر اين گونه مثال ها انسان چه مى تواند بگويد؟

اسلام و آزادى بردگان، ص: 37

در سال هاى اخير در علم پزشكى فتح و پيروزى تازه اى پيدا شد. آقايى پيدا شده به نام: دكتر بارنارد براى اوّلين بار در تاريخچه علم و دانش بشر و در عمل جراحى و پزشكى توانست پيوند قلب كند.

يعنى قلبى را از درون سينه انسانى بيرون بياورد و در درون سينه انسان ديگرى كه قلبش از كار افتاده بود و در آستانه مرگ قرار گرفته بود جاى بدهد و بتواند مدت ها (حدود 500 روز) زنده نگه بدارد.

گرچه بعداً نيروى دفع بدن در مقابل جسم خارجى اين شخص را از پاى درآورد ولى در حدود 500 روز توانسته بود آقاى «بلى برك» با قلب مصنوعى زندگى كند.

در اين جا سؤال مى كنيم آيا آقاى دكتر بارنارد تنها با نيروى علم و دانش خودش توانست اين شاهكار عجيب را در جهان پزشكى نشان بدهد، آدمى كه ساده فكر كند مى گويد: بله، آقاى دكتر بارنارد بود كه اين كار را كرد.

اما متفكّر مى گويد تمام جهان انسانيت دست به دست هم دادند و اين عمل انجام شد. براى اين كه اين آقاى دكتر درس خوانده دانشگاهى بود، اساتيدى داشت كه آن اساتيد از افكار ديگران و

از ذخائر فكرى متراكم شده هزاران ساله بشر و آزمايش هايى كه روى هم انباشته شده بود استفاده كرده بودند.

در طول تاريخ پزشكى بشر همه اينها متراكم شد. در كتاب ها آمد، در دانشگاه ها آمد، آقاى دكتر بارنارد، تحصيل يافته آن جا و حافظ علم و ميراث دانش گذشتگان بود و توانست از اين همه تجربيات چندين هزار ساله نتيجه گيرى كند.

پس در واقع آقاى دكتر بارنارد نقطه آخر اين جمله را گذاشت، مقدمات را قبلًا دانشمندان پيشين فراهم كرده بودند كاروان علم و دانش بشر را جلو برده بودند.

خلاصه اين كه چند هزار سال تمام افكار، تمام عقول دانشمندان بايد روى هم متراكم بشود دست به دست هم بدهد تا پيوند «قلبى» بشود، قلبى را از درون سينه اى بردارند و درون سينه ديگرى بگذارند!

آيا بدون علم و دانش مى شد اين كار را انجام دهند؟ بديهى است جواب منفى است، چندين هزار سال مى بايست علم و دانش، متفكرين و مغزهاى نيرومند بشر، دست به دست هم بدهند، تا نقل و انتقالى در قلب داده بشود و پيوند قلبى واقع گردد.

حالا در اين جا سؤال مى كنيم، اگر اين لامپ را باز كنند و به جاى آن لامپ ديگرى قرار بدهند، آيا تبديل كردن جاى اين دو لامپ با اين كه شايد گاهى دقت و مهارت فنى هم لازم داشته باشد ولى آيا اين علم و دانش بيشترى مى خواهد يا ساختن خود لامپ؟ ساختن يك لامپ مهم تر است يا جابجا كردن آن؟!

پيوند قلب هر اندازه مهم باشد و شاهكار عجيب در عالم پزشكى محسوب شود باز هم از نظر امثال همچون جابجا كردن لامپ هاست در برابر ساختمان خود قلب و اسرار درون قلب و

ريزه كارى هاى آن و نظام عجيبى كه در ساختمان آن بكار رفته است، هيچ ارزشى در مقابل آن ندارد.

امروز كدام دانشمندى مى تواند بگويد يك پيوند قلب مديون هزار سال مغزهاى متفكّر است اما ساختمان قلب مديون طبيعتى است كه به اندازه يك بچه دوساله عقل و شعور ندارد، براى اين كه طبيعت از نظر مادى اسلام و آزادى بردگان، ص: 38

به اندازه يك كودك شيرخوار يك نوزاد يك روزه هم نمى تواند درك داشته باشد چگونه ممكن است سازنده قلب باشد.

ارزش قلب

يك جمله مختصر ديگر بگويم و بگذرم و نتيجه بحث را بگيرم كه مهم نتيجه بحث است.

چندى قبل در يكى از جرايد اين مطلب را خواندم يك قلب مصنوعى درست كردند و در سينه انسانى گذاشتند اين انسان هم روى تختخواب بيمارستان خوابيده، ابداً حركت نمى كند مبادا قلب مصنوعى از كار بيفتد. در حدود شش شبانه روز قلب مصنوعى كار كرد اما چقدر هزينه برداشت، چقدر فكر مى كنيد؟

نوشته بودند حدود 30 ميليون تومان خرج ساختن اين قلب مصنوعى 6 روزه شد!

حساب كردم 30 را تقسيم مى كنم بر 6 نتيجه اش 5 مى شود يعنى در هر 24 ساعت «5 ميليون تومان» خرج اين انسان كردند كه زنده بماند.

اين همه هزينه و آن همه نيروى عقل و آن همه پيشرفت علم و دانش، در قسمت هاى مختلف تا توانستند يك قلب مصنوعى بسازند.

مرد دنيا ديده اى پس از اطلاع از اين ماجرا مى گفت:

من نمى دانستم تا اين اندازه ثروتمندم، هر شبانه روز 5 ميليون تومان تنها قيمت قلب من است اگر 50 سال زنده بمانم از قرار هر روز 5 ميليون تومان حسابش كنيد چقدر مى شود؟

ببين چه ثروتى دارم، تازه يك گوشه

تن من حسابش اين است.

منظورم بيان اين جمله است آيا اين نظام عجيب در برابر چشم ما، تنها وجود خود ما، تنها ساختمان قلب ما، تنها ساختمان مغز ما، تنها ساختمان چشم ما كه به قول آن دانشمند روسى ظريف ترين ابزارى كه در اين جهان ديده شده همين ساختمان ظريف چشم انسان است، آيا مى شود بگوييم آن علت نخستين علم و دانش نداشته و فاقد همه گونه علم و انديشه و فكر بوده؛ با اين حال اين صحنه ها را بوجود آورده است؟

هيچ كس نمى تواند اين را باور كند، و اين هم كه در بحث گذشته اشاره شد كه حتى خود ماديين بدون توجه داراى يك نوع عقيده به اين نظام هستند و بدنبال اين نظام مبدأ علم ودانش را معتقدند و لو اين سخن را به زبان نياورند يا خودشان هم توجه به عقيده خودشان نداشته باشند.

اكنون نتيجه بحثمان را تا اين جا حساب كنيم:

1- در ميان مادى ها و خداپرستان تفاوتى در ايمان به يك «علت نخستين» و وجود يك «وجود ازلى» نيست.

2- تفاوت تنها در اعتقاد به اثبات صفت علم و دانش براى آن علت نخستين است.

3- يك نگاه اجمالى به اين جهان هستى نشان مى دهد اين نظام روى حساب است و روى علم و انديشه است.

حالا مى خواهيم نتيجه گيرى كنيم ببينيم چه رقم ايمان مذهبى و عقيده به دين و اعتقادات دينى در: احياى نيروى انديشه و تفكر انسان تأثير دارد و در سايه همين ايمان به مذهب و ايمان به خدا ما مى توانيم فكرمان را

اسلام و آزادى بردگان، ص: 39

بكار بيندازيم.

در اين جا دنباله سخنى كه آقاى انيشتن در اين زمينه گفته و بسيار جمله

جالبى است متذكر مى گردم و خواهش مى كنم درست به اين جمله ها دقت كنيد.

سخنى از انيشتين

انيشتين در كتاب «دنيايى كه من مى بينم» در صفحه 59 چنين مى گويد:

من تأييد مى كنم كه اين «مذهب وجود» يا «مذهب عالم هستى» (چون معتقد است مذهب صحيح مذهب وجود است يعنى مذهب وجود مذهبى است كه سرچشمه ايمان به آن همان نظام جهان هستى باشد اين نظام ما را به وجود يك مبدأ متوجه كند، مبدائى كه داراى علم و انديشه است) من تأييد مى كنم كه اين مذهب وجود يا مذهب عالم هستى قوى ترين و عالى ترين محرك تحقيقات و مطالعات علمى است (يعنى در پناه اين مذهب تحقيقات علمى در تمام رشته هاى علوم طبيعى صورت مى گيرد).

فقط آنها كه معناى كوشش خارج از حد و باور نكردنى دانشمندان، و مهمتر از همه فداكارى و كوشش طلايه ها و پيش قراولان علمى يعنى كار خردكننده تئورى سازان را مى شناسند، مى دانند و مى توانند نيروى عظيم هيجاناتى را كه مصدر اين همه ابداعات عجيب و كاشف واقعى فنومن هاى زندگى است دريابند.

بعد نتيجه مى گيرد و مى گويد:

آيا چه الزام و اعتقادى از نظم جهان هستى و چه اشتياق عجيبى نيوتن را نيرو و توان مى بخشد كه سال ها در تنهايى و سكوت محض براى توضيح دادن و از پيچيدگى درآوردن نيروى جاذبه و نظام فلكى رنج برد.

جمله، جمله عجيبى است.

مى گويد: آقاى نيوتن مثلًا اوّلين بار ديدى سيب از درخت جدا شد به روى زمين افتاد چندين سال در دنبال اين موضوع فكر كرد چه الزامى داشت فكر كند، خوب بود بگويد اين يك تصادف است و بدون نظام.

اما نيوتن در اعماق فكر و مغزش مى دانست اين نيروى جاذبه حسابى دارد،

قانونى دارد برنامه اى دارد، اين جهان همه چيزش مشمول نظامى است و آن نظام از يك مبدأ علم و دانش سرچشمه مى گيرد.

پس من بايد فكر كنم قانون جاذبه را كشف كنم و بدانم «هر دو جسمى يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها جذب مى كنند» چند سال مطالعه كرد اين قانون را كشف كرد، اگر اين دانشمند مادى واقعى بود و معتقد بود اين جهان معلول مبدئى است بدون فكر و انديشه، نبايد دنبال نظام و دنبال قانون بگردد، ممكن است انواع بى نظمى ها دست به دست هم داده باشد و اين صحنه هايى كه جلوه هاى جاذبه است ايجاد كرده باشد پس بايد گفت در اعماق ذهنش ايمان به يك نظام بوده، يا آقاى كپلر براى كشف قوانين حركت سيارات در درون نظام منظومه شمسى فكر مى كند، معلوم مى شود ايمان دارد نظامى هست، حسابى هست؛ برنامه اى هست، بايد آن را پيدا كرد.

اگر ايمان به نظام نداشت، هرگز سال ها به خود زحمت نمى داد آن نظام را كشف كند پس همين كوشش اسلام و آزادى بردگان، ص: 40

بى حساب اين دانشمندان كشف از ايمان آنها به يك نظام كلى در اين جهان مى كند و كسى كه ايمان به اين نظام كلى داشته باشد حتماً ايمان به علم و دانش مبدأ اين جهان خواهد داشت.

دنباله سخن آقاى انيشتين را ملاحظه كنيد او مى گويد: (دقت بفرماييد).

ولى آن چيزى كه به فداكاران و جانبازان قرون على رغم شكست ها و ناكامى هاى داخلى توان مى دهد تا بار ديگر به پاى خيزند و جهاد كنند، اين احساس مذهبى مخصوص است.

بعد انيشتين از يكى از معاصرانش نقل مى كند، مى گويد: يكى از معاصران

گفته است (اين جمله مخصوصاً براى دانشجويانى كه در رشته هاى مختلف علوم طبيعى مطالعه مى كنند ارزشمند است).

در اين عصر ماده پرستى فقط كارگران جدى و واقعى علوم، آنهايى هستند كه داراى احساسات مذهبى عميق باشند!

يعنى ايمان به اين نظام داشته باشند و دنبال اسرار اين نظام بروند، اگر ايمان به نظامى نبود دنبال آن هم كوشش نخواهد شد.

سالها آقاى «مترلينگ» زحمت مى كشد نظام زندگى مورچگان را پيدا بكند، 20 سال زحمت كشيد و كتاب مورچگان را نوشت، چرا 20 سال اين دانشمند زحمت مى كشد؟

براى اين كه معتقد است زندگى مورچگان نظامى دارد، برنامه و نقشه اى دارد، بايد آن نظام را پيدا كرد شخصى كه ايمان به وجود نظامى در اين جهان هستى دارد حتماً ايمان دارد كه مبدأ اين جهان هستى داراى علم و دانش است، چون بدون علم و دانش ايجاد اين نظم ممكن نيست.

بنابراين ايمان به مذهب، عقيده به خدا، اوّلين اثرى كه در وجود انسان مى گذارد اين است او را كنجكاو در جهان هستى مى كند، وادار به تفكّر در ريزه كارى هاى اين جهان مى سازد، براى اين كه مى گويد كوچكترين حوادث اين عالم ممكن است عميق ترين حوادث باشد، زيرا همه معلول مبدئى است كه علم و دانش بى پايان دارد و چون ساخته دست تواناى قدرت آن مبدأ است اين ساختمان ساده نيست، بايد در تمام جزئيات آن دقت كرد.

اما اگر عقيده داشت كه اين دستگاه معلول طبيعتى است بى علم و بى دانش دليل ندارد در جزئيات اين عالم فكر و انديشه كند و نيروى تفكّر و عقل خودش را به كار بيندازند.

اوّلين اثرى كه مذهب و عقيده به خدا در انسان مى گذارد همان احياى نيروى علم و

دانش و تفكّر و انديشه است.

حالا در اين جا مى خواهيم از اين بحث نتيجه لازم ديگرى هم بگيريم بخصوص اين كه اين نتيجه اين روزها مخصوصاً براى جوانان تحصيل كرده ما مطرح است و آن اين است كه نگاه مى كنيم به برنامه گرامى پيغمبر اسلام مى بينيم پيغمبر گرامى ما هم در سايه همين ايمان به مذهب و عقيده به خدا جهانيان را به تفكّر دعوت كرده است.

قرآن مجيد مى گويد: « «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لّاُولِى الْأَلْبَابِ»؛

اسلام و آزادى بردگان، ص: 41

صاحبان مغز و انديشه كسانى كه در همه حال فكر مى كنند». «1»

«الَّذِينَ ... يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» «2»

درباره آسمان ها فكر مى كنند. درباره زمين، هنگامى كه ايستاده اند فكر مى كنند، و هنگامى كه خوابيده اند و هنگامى كه نشسته اند فكر مى كنند، تنها هستند فكر مى كنند، در اجتماعند فكر مى كنند.

«إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا». «3»

كار به جايى در اسلام رسيد كه گفتند بزرگترين عبادت در اسلام فكر و انديشه است مخصوصاً در بياناتى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى ما نقل شده و حديثى كه از على عليه السلام در كتب معتبر ديده مى شود.

فرموده اند بزرگترين عبادت يك مسلمان زنده كردن فكر و بكار انداختن انديشه در سراسر آفرينش است.

محصول يك جنبش مذهبى

آيا مى دانيد در پناه همين زنده كردن فكر و انديشه و همين احياى نيروى تفكّر در سايه ايمان به خدا و در سايه اين مذهب عالى، مسلمان ها چه كردند؟

توانستند پايه هاى تمدن درخشانى را بريزند كه تا قرن ها به خاطر آن چشم جهانيان به ممالك اسلامى دوخته شده بود.

براى جوانان ما امروز لازم است مطالعه كنند، مخصوصاً از

مطالعاتى كه براى همه ايشان لازم است مطالعه جنبش علمى آغاز اسلام يعنى از قرن دوّم تا قرن پنجم، مخصوصاً كتابهايى كه بيگانگان درباره اسلام نوشته اند ببينيد چه انقلاب علمى پيدا شد، ببينيد در رشته هاى مختلف علوم چه پيشرفت هايى نصيب مسلمان ها شد.

اين اثرى است كه مذهب و تفكر و عقيده به خدا براى جمعيّت بشر به ارمغان آورد.

كتابى است به نام ميراث اسلام كه ترجمه به فارسى هم شده (مخصوصاً جوانان جزء سرى مطالعاتشان قرار بدهند، در شبانه روز هميشه وقتى براى مطالعه بگذاريد و كتاب هاى درسى را تنها مقياس معلوماتتان قرار ندهيد، از كتاب هاى مختلف استفاده كنيد.

از جمله كتاب هايى را كه توصيه مى كنم مطالعه كنيد، همين كتاب است كه اسم ديگر آن «آنچه مغرب زمين به ملل شرق مديون است» مى باشد. اين كتاب در واقع فهرستى است از آنچه اروپايى ها در نهضت و انقلاب علمى خود از مسلمانان و ملل شرق گرفته اند. 13 نفر از اساتيد دانشگاه هاى لندن و مستشرقين انگلستان اين كتاب را نوشته اند و خدمات مسلمانان و دانشمندان اسلام را به علوم و دانش انسانى در اين كتاب تشريح كرده اند دو جمله را بعنوان سند از اين كتاب مى آوريم:

جابربن حيان كه بود؟

جابربن حيان كه امروز در مغرب زمين و در ميان غربى ها به عنوان پدر علم شيمى شناخته شده يكى ازدانشمندان بنام اسلام است.

علم شيمى امروز در روزهاى نخستين از كتاب هاى جابربن حيان مايه گرفت.

جابربن حيان در قرن دوّم هجرى در ميان مسلمانان و در مكتب پيشوايان اسلام مخصوصاً امام صادق عليه السلام پرورش پيدا كرد حالا ببينيد غربى ها درباره جابر چه مى گويند.

نويسنده اين مقاله آقاى دكتر ميرهوپ است كه از اساتيد بنام دانشگاه هاى

لندن محسوب مى شود.

«جابر در تمام دنيا به پدر كيمياى عرب معروف است هنوز در حدود يك صد جلد كتاب شيمى از جابر در دست است و نفوذ جابر در تاريخ شيمى اروپا آشكار است، اين مرد آزمايش ها و تجارب بسيار كرده و به نظريات و فرضيات شيمى نيز پرداخته است.

براى اين كه جابر را خوب بشناسيم بايد بعضى از كتاب هاى متعدد شيمى او را كه نسخه لاتين قسمتى از آنها موجود است بخوانيم، كتاب هايى كه به اسم جابر باقى مانده است داراى بعضى مطالب مهم و بغرنج است كه هنوز براى علما و مطلعين طب به منزله معماست؛ حتى در كتاب هاى جابر مسائلى مطرح شده كه هنوز دانشمندان نتوانسته اند حلش كنند».

او سپس درباره جابربن حيان مطالب زيادى مى گويد كه بخاطر اختصار از آن صرف نظر مى كنم،

متأسفانه كتاب هاى جابر به عربى در دست نيست اما ترجمه لاتينى آن در كتابخانه هاى اروپا هست!

يكصد جلد كتاب در بحث هاى مختلف شيمى از جابربن حيان اين دانشمند اسلامى هست.

مسلمانان اين نهضت علمى را از كجا پيدا كرده اند، در سايه همان عقيده مذهبى بود كه آن جمعيّت عقب افتاده اين چنين شد خود ما ايرانيان (چرا اعتراف به يك واقعيت نكنيم) قبل از زمانى كه اسلام در كشور ما نفوذ كند چند دانشمند داشتيم چند نفر مانند بوذر جمهر شما مى توانيد در تاريخ ايران باستان بشماريد؟

اما بعد از اين كه انقلاب اسلام پيش آمد ببينيد متفكّرين، دانشمندان، بوعلى سيناها، زكرياها، خواجه نصير الدين طوسى ها، امثال اينها تمام بعد از اسلام پيدا شدند؛ متفكّرين بزرگ ما بعد از اسلام پيدا شدند، ما قبل از اسلام دانشمند در تاريخ مملكتمان بسيار كم داريم ما

چرا واقعيات را انكار كنيم، اين خدمتى است كه اسلام به علم و انديشه همه مردم دنيا مخصوصاً به ما جمعيّت ايرانيان كرد و افكار خفته را زنده كرد؛ البتّه نژاد ايرانى استعداد و لياقت فراوانى داشت اما مى بايست پرورش يابد.

با ابن هيثم آشنا شويم

حالا چند جمله هم درباره «حسن بن هيثم» فيزيكدان بزرگ و نابغه اسلامى بشنويد:

حسن بن هيثم از دانشمندان قرن چهارم هجرى يعنى از حدود سنه 350 تا حدود سنه 430 مى زيست.

و داراى تأليفات فراوان است. كنيه او ابوعلى است، وى اهل بصره است و اروپايى ها او را به نام «الحزن»

اسلام و آزادى بردگان، ص: 43

مى شناسند يعنى سين را تبديل به (ز) كرده و الحسن را مى گويند الحزن.

در مبحث نور بى اندازه زحمت كشيده؛ اين سخن عين اعتراف دكتر ميرهوپ است.

هنگامى كه در خدمت خلفاى عباسى داخل شد به قاهره رفت و كوشيد براى منظم كردن طغيان رود نيل راهى پيدا كند، و چون موفقيت حاصل نكرد مورد غضب خليفه وقت «الحكم باللَّه» واقع شد، و مجبور گرديد تا موقع مرگ خليفه، خود را پنهان سازد، و همين موضوع فرصت خوبى به او داد كه رساله هايى درباره رياضيات، فيزيك و طب بنويسد.

مهمترين كتاب حسن بن هيثم در مبحث نور مى باشد كه نسخه اصلى آن به زبان عربى مفقود شده؛ ولى ترجمه لاتين آن محفوظ مانده است، اين دانشمند فرضيه اقليدس را درباره چشم رد كرد، و در كتاب خود راجع به رنگ ها، انتشار نور، انكسار نور، آزمايش هاى لازمه براى تعيين زاويه انكسار، و انعكاس نور مطلب مهمى نوشت، هنوز نظريه او به عنوان قضية الحزن در ميان اروپايى ها معروف است.

بوعلى سينا و كتاب هايش

اين قانون بوعلى سينا كه يكى از كتاب هاى طبى ماست؛ مطابق شهادت همين مستشرقين اروپايى تنها در سى سال در اواخر قرن 15 در اروپا 16 مرتبه ترجمه و چاپ شد.

در قرن 15 نيز در حدود 20 مرتبه تجديد چاپ شد، يعنى اين كتاب در حدود 36 بار

در يك مدت نسبتاً كوتاهى در اروپا چاپ شد و تا قرن ها كتاب درسى در دانشكده هاى طب اروپا بود؛ و هم اطبا از اين كتاب در مسائل طبى الهام مى گرفتند سابقه علم و دانش مسلمانان اين بود، اين پيروزى از كجا پيدا شد؟ از آن جا پيدا شد كه در پناه اين ايمان مذهبى و عقيده به خدا و زنده شدن نيروى تفكّر و ايمان، جنبش فكرى در جهان اسلام واقع شد و آن تمدن درخشان و آن علوم گوناگون را مسلمانان توانستند ابداع كنند.

اهميّت پايگاه مسجد

آيا مى دانيد كه آن روز در- تواريخ مى نويسند- تمام درس ها در مساجد داده مى شد، يعنى همين مسجدى كه امروزه مركز چند پيرمرد و پيرزن از كار افتاده هست مركز پخش دانش بود، دانشگاه بود، تنها علم پزشكى بود كه در بيمارستان ها تدريس مى شد غير از پزشكى تمام علوم و دانستنى ها در مساجد تدريس مى شد يعنى مسلمانان ازهمين مساجد جنبش علمى را در جهان ايجاد كردند، حالا بعضى ها در گوشه و كنار مى نشينند و مى گويند ما ملت مسلمان چرا عقب افتاده ايم؟

كدام مسلمان؟ مسلمانى كه برنامه هاى اسلامى را اجرا كرد؟ مسلمانى كه نيروى تفكّر و انديشه را بكار انداخت؟ مسلمانى كه مسجدش دانشگاه بود؟ مسلمانى كه خانه اش مركز تفكّر بود؟ مسلمانى كه دانشمندانش در تمام قسمت ها كار مى كردند؟ مسلمانى كه امانت را در تمام شئون زندگانى رعايت مى كرد؟ ما آن مسلمان هستيم و عقب افتاديم؟ يا قوانين اسلام تعطيل شد و برنامه هاى اسلام فراموش اسلام و آزادى بردگان، ص: 44

گرديد و از اسلام در ميان ما تنها ظاهرى باقى ماند و تشريفاتى، و لذا عقب افتاديم من در اين جا اشاره به يك جمله

حساس را لازم مى دانم:

بيت المقدّس در تاريخ اسلام

هر وقت به اين موضوع مى انديشم خدا مى داند ناراحت مى شوم، نگاه به تاريخ جنگ هاى صليبى مى كنم، مى بينم مسلمانان به قول «گوستاولوبون» وضعى ايجاد كرده بودند كه از نظر قدرت سياسى و نظامى در دنيا غير قابل شكست بود.

شوخى نيست تمام اروپا و جهان مسيحيت يكجا حركت كرد و تمام اختلافاتشان را كنار گذاشتند براى گرفتن همين بيت المقدّس ساليان دراز جنگيدند؛ تاريخ مى گويد 200 سال جنگيدند چندين نسل به دنيا آمدند و از دنيا رفتند جنگ ها ادامه داشت ميليون ها كشته و مجروح دادند و ميليون ها ثروت بر باد رفت، اما بعد از جنگ 200 ساله نتوانستند اين بيت المقدّس را از مسلمانان بگيرند.

بعد مى بينيم صلاح الدين ايوبى آمد و پرچم اسلام را بر فراز بيت المقدّس به اهتزاز درآورد و توانست بيت المقدّس را زير پرچم اسلام قرار بدهد.

آنها مسلمان بودند، ما هم مسلمانيم، ما ميراث آن 200 سال را در 6 روز از دست داديم، آنها مسلمان بودند ما هم مسلمانيم!

بعد مى گوييم ما مسلمانان چرا عقب افتاديم كدام مسلمان؟ مسلمانان پراكنده، مسلمانان بى هدف مسلمانان بى سواد، مسلمانانى كه از اسلام تنها تشريفاتى فهميده اند، مسلمانانى كه حتى تاريخ اسلامشان را نمى دانند،

بايد غير مسلمانان تاريخ پيغمبر اسلام، كتاب «محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت» را برايش بنويسند و از اروپا بفرستند!

اين مسلمانان چرا عقب افتادند براى اين كه از اسلام فاصله گرفتند، الآن مى بينيم كار ما مسلمانان به جايى رسيده كه بر اثر فاصله گرفتن از اسلام قبله اوّل مسلمانان يعنى «مسجد الاقصى» هنوز در دست دشمنان است و آن را آتش زدند.

راستى براى مسلمانان ننگ است. ديگر ننگ از اين بالاتر نمى شود بيت

المقدّس مركزى بود كه نخست مسلمانان در مقابل اين قبله نماز خواندند، قبله اوّل مسلمانان بود، مقدّس ترين مركز اسلام بعد از كعبه و خانه و مسجد الحرام محسوب مى شود. اما اين مسلمانان چرا كارشان بايد به جايى برسد كه قبله اوّلشان بدست دشمنان بيفتد، وبه قول همين مفسّر معروف تاريخ «آرمولد تواين بى» كه يك نفر بيگانه است «هيچ كس نمى تواند كسانى را كه سرزمين هاى اسلام را اشغال كردند تبرئه كند، براى اين كه در حال اشغال آنها و در حالى كه به اصطلاح محافظين آنها از مسجد محافظت مى كردند، اين آتش سوزى واقع شد»!

چرا خود مسلمانان حافظ امكنه اسلامى خودشان نباشند، اين است كه بايد بيدار بشويم، مايه تمام سعادت ها همان زنده كردن نيروى عقل و انديشه است و درك ضرورت زمان و وضع جهان، و استفاده اسلام و آزادى بردگان، ص: 45

كردن از نيروى گوناگون و تكيه بر سوابق درخشان تاريخى است.

«إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ». «1»

نگاهدارى و آباد كردن مساجد الهى، اين پايگاه هاى توحيد و عظمت تنها به دست كسانى ميسر است كه داراى پنج امتياز باشند: ايمان به خدا، و ايمان به روز جزا، خواندن نماز و پيوند عملى با خدا، پرداختن زكات و پيوند عملى با خلق خدا و نترسيدن از هيچ كس جز خدا

اهميّت كانون هاى اسلامى جوانان

من چقدر لذت مى برم وقتى وارد اين كانون ها مى شوم.

با چهره هاى درخشان، قيافه هاى روشن، افكار باز، به واقعيات اسلام نزديك مى شوند، بدانيد اگر مثل اين كانون ها كه البتّه گام هاى نخستين خود را بر مى دارد و بايد تكميل بشود، در همه جاى كشور داشتيم و جوانان را

تكان مى داديم، و در نقاط مختلف اسلامى اين قبيل مراكز بيدارى بوجود مى آمد و وضع مسلمانان اين چنين كه گفتيم نبود.

ما نبايد ميراث گذشتگان خودمان را بر باد بدهيم، ما نبايد نسل ناخلفى باشيم، ما نبايد مشمول نفرين آنها باشيم، ما نبايد كسانى باشيم كه آيندگان به ما بگويند عجب نسل بى عرضه و ناتوان و بى فكرى بوديد كه همه مواريث اسلام را از دست داديد؟

بازديدهاى علمى

يك روز با عده اى از جوانان كه عضو يكى از كانون هاى اسلامى هستند رفته بوديم به اتفاق گردانندگان محترم آن براى بازديد از بعضى از مؤسسات صنعتى اصفهان، من گفتم بسيار خوب است جوانان ما بروند اين مؤسسات را ببينند و مهندسى آن مؤسسه بسيار از ما خوب استقبال كردند و من دو سه دقيقه صحبت كردم گفتم آقايان جوانان درس بخوانيد، مهندس بشويد، دكتر بشويد، متخصص بشويد، اين مملكت را از كارشناسان بيگانه بى نياز كنيد، روى پاى خودتان بايستيد و متكى به خود باشيد و به علوم خود، به مغزهاى نيرومند و علم و دانش خود، و چقدر لذت مى برم در آن مؤسسه كه ديدم اتفاقاً يك مهندس خارجى نبود، همه مؤسسات خصوصى و عمومى بايد چنين باشد.

نماز جماعت در زمين ورزش

يك شب در همان كانون آمدم، ديدم زير تور واليبال صف نماز جماعت است گفتم تماشا كنيد چقدر جالب است؟

ورزش براى نيرومند كردن جسم جوان لازم است (اسلام هم به ورزش بدنى تشويق كرده) و براى نيرومند كردن جان و زنده كردن نيروى فكر و انديشه نماز لازم است.

اسلام و آزادى بردگان، ص: 46

كجاى اسلام منع كرده آيا اين معنا را مى دانيد كه يكى از حقوق فرزندان بر پدران ومادران اين است كه ورزش هاى سالم، تيراندازى، سوارى، شنا كردن به آنها ياد بدهند، اين برنامه اسلام است.

بعد مى گوييم ما كه مسلمانيم چرا عقب افتاده ايم يك چيز هم طلبكار از اسلام هستيم، فاصله گرفته ايم و طلبكار هم شده ايم.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109