یکصد و ده سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام

مشخصات کتاب

مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

110 [صد و ده] سرمشق از سخنان حضرت علی علیه السلام / مکارم شیرازی؛ گردآوری ابوالقاسم علیان نژادی، -قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1425 ق. =1383.

289ص

ISBN: 978-964-8139-37-2

فهرستنویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

کتابنامه به صورت زیرنویس.

1. علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.-- کلمات قصار. الف. علیان نژادی، ابوالقاسم، 1343-، گردآوردنده. ب. عنوان.

297/9515

39/5/م7ص4 BP

-

ناشر برتر

نوزدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

یکصد و ده سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام

مؤلّف: آیة الله العظمى مکارم شیرازى(مدّ ظلّه العالى)

تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى

تیراژ: 2/000 نسخه

نوبت چاپ: ششم

صفحه و قطع: 288 صفحه / وزیرى

تاریخ انتشار: 1393

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: انتشارات امام على بن ابى طالب(ع)

شابک: 2-37-8139-964- 978

قم - ابتداى خیابان شهدا - کوى آمار (22) - پلاک 15

تلفن : 37732478 دورنگار: 37840099

www.imamalipub.ir

ص: 1

اشاره

آیة الله العظمى مکارم شیرازى(مدّ ظلّه العالى)

یکصد و ده سرمشق

از سخنان حضرت على علیه السلام

گردآوری: ابوالقاسم علیان نژادى

ص: 2

فهرستنویسى پیش از انتشار: توسط مدرسة الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)

-

مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

110 [صد و ده] سرمشق از سخنان حضرت علی علیه السلام / مکارم شیرازی؛ گردآوری ابوالقاسم علیان نژادی، -قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1425 ق. =1383.

288 ص

ISBN: 978-964-8139-37-2

فهرستنویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

کتابنامه به صورت زیرنویس.

1. علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.-- کلمات قصار. الف. علیان نژادی، ابوالقاسم، 1343-، گردآوردنده. ب. عنوان.

297/9515

39/5/م7ص4 BP

-

ناشر برتر

نوزدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

یکصد و ده سرمشق

از سخنان حضرت على علیه السلام

مؤلّف: آیة الله العظمى مکارم شیرازى(مدّ ظلّه العالى)

تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى

تیراژ: 2/000 نسخه

نوبت چاپ: ششم

صفحه و قطع: 288 صفحه / وزیرى

تاریخ انتشار: 1393

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: انتشارات امام على بن ابى طالب(ع)

شابک: 2-37-8139-964- 978

قم - ابتداى خیابان شهدا - کوى آمار (22) - پلاک 15

تلفن : 37732478 دورنگار: 37840099

www.imamalipub.ir

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 4

ص: 5

فهرست مطالب

پیشگفتار---11

اخلاق در حوزه هاى علمیّه---11

مجموعه حاضر---12

امتیازات درس اخلاق معظّم له---12

110 سخن از امیر سخن---13

1 - آغاز همه کارها به نام خدا---15

چگونه خدا را یاد کنیم؟---15

2 - آثار متفاوت عفو و بخشش---17

3 - آثار مهمّ ذکرها!---19

4 - آداب خرید و فروش---21

5 - آرزوهاى طولانى!---23

6 - آرى، بهشت را به بها مى دهند!---25

7 - آزادى انسان ها---29

8 - آسیابى در جهنّم!---33

9 - آفت ها!---37

10 - آیا همه جا اکثریّت معیار است؟---41

پیام این حدیث---42

ص: 6

11 - احسان و نیکوکارى---45

آثار احسان و نیکوکارى---46

12 - اخلاق و گنج هاى روزى---49

13 - ارزش شناسان!---51

14 - ارزش واقعى اعمال---53

15 - ارکان اصلى توبه---55

16 - ارکان سه گانه جامعه انسانى---59

17 - أسباب شرف و عزّت آدمى---61

اقسام تواضع---62

18 - اعتدال در همه چیز---63

پیام روایت---64

19 - اغنیاى واقعى!---65

20 - امارت و اسارت!---67

21 - امنیّت و آرامش در سایه دین---69

22 - اوّل خودت، سپس دیگران!---71

23 - اهمیّت فوق العاده صبر و شکیبایى---73

راز اهمیّت صبر---73

24 - ایمان و عمل، دو دوست همیشگى---75

25 - با چه کسى مشورت کنیم؟---77

26 - بدعت چیست و بدعت گزار کیست؟---79

انگیزه هاى بدعت---80

پایه هاى بدعت---81

27 - برترین پیوند و بالاترین شرف---83

28 - برترین جهاد---85

29 - بزرگ ترین گناهان---87

ص: 7

30 - بدترین دوستان---89

31 - به این طریق از ما باش!---91

32 - بهترین اعمال---93

33 - بهترین رفیق---97

34 - بهترین زاد و توشه ها---99

35 - بهترین شیوه بندگى---101

36 - پنج دستور براى زندگى بهتر---103

37 - پى آمد آرزوهاى طولانى---105

38 - تا زبان اصلاح نشود---109

رابطه قلب و زبان---110

39 - تعلیم و تعلّم الزامى است---113

40 - تفسیرى دیگر از تقوى---115

41 - چراغى از پیش بفرست!---117

42 - حاصل ازدواج تنبلى و ناتوانى!---119

43 - حساب رس خود باش!---123

44 - حُسن عاقبت---125

45 - حقّ تقوى---127

46 - حقیقت روزه!---129

47 - دام هاى فریبنده---131

ویژگى هاى دام---131

48 - درهاى نیکوکارى---133

اوّل: سخاوت نفس---134

دوم: خوش زبانى---135

سوم: تحمّل ناملایمات---135

49 - دنیا و آخرت---137

ص: 8

50 - دو چیز مایه هلاکت مردم است!---139

51 - دور افتادگان از رحمت خدا---141

52 - دیده و دل---143

53 - رابطه تقوى با زبان!---145

54 - رابطه شخصیّت و تقوى---147

55 - راه بازگشت---149

56 - راه سلامت و عافیت---151

57 - راه نفوذ شیطان!---155

58 - راهوارترین مرکب، و بهترین زاد و توشه---157

59 - روح عبادت---159

60 - روزه داران واقعى!---163

61 - ریشه فتنه ها---165

62 - زاهد کیست؟---167

63 - زهد و شناخت دنیا---169

64 - زمان، یکى از گواهان روز قیامت!---171

65 - سخن و سکوت!---173

66 - سرآمد زندگى!---175

67 - سرانجام متّقین و گناهکاران---179

68 - شرکت در مجلس گناه!---181

69 - شمشیر عقل و پوشش حلم---183

70 - ضرورت انتخاب الگوها---185

71 - طعم ایمان!---187

72 - عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت---189

73 - عقل هاى اسیر شهوت!---191

74 - عقل هاى نورانى و چشم هاى تیزبین!---193

ص: 9

75 - علم و یقین---195

76 - على از زبان على (علیه السلام)---197

77 - على از زبان خودش!---201

78 - عید چه روزى است؟---205

79 - غافلان بى خبر!---207

راه هاى مبارزه با غفلت---208

80 - غیبت، تلاش عاجزان است!---209

81 - فرق عاقل و جاهل---211

82 - فلسفه مهمّ حجّ---213

83 - قرآن بهار دل ها---215

84 - قرآن و بى نیازى---219

85 - قلعه تسخیرناپذیر تقوى---223

86 - قلعه نفوذناپذیر!---225

87 - قلّه رفیع جود و سخاوت---227

88 - کمال عفّت و خویشتن دارى---229

89 - گناهان پنهان!---231

90 - لباس تقوى---233

نقش لباس---234

91 - مؤمن آینه مؤمن است---237

92 - مؤمنان واقعى!---239

93 - مجازات شش گروه به خاطر شش خصلت!---241

نکات سه گانه---242

94 - محور ارزشى جامعه---245

95 - مردم سه گروهند!---247

96 - مشکلات نعمت!---251

ص: 10

97 - مفاسد بیکارى!---253

98 - مقام دانشجو و طالب علم---255

علم و دانش راه بهشت است---255

فرشتگان براى طالب علم بال و پر مى گشایند---257

استغفار تمام موجودات براى جویندگان علم---257

99 - موادّ امتحانى بزرگان!---259

100 - میوه هاى هدایت---261

101 - نتیجه شناخت---263

102 - نشانه اصلى دیندارى---265

103 - نشانه هاى جهل و نادانى---267

104 - نقش انتظار فرج در زندگى ما---269

105 - هدف نهایى بعثت---271

106 - هم طراز شهیدان---275

107 - همه چیز حساب و کتاب دارد!---277

108 - همه چیز در پرتو اندیشه!---281

109 - همیشه به ضعف ها بیندیشیم---285

110 - یاد خدا---287

تخلّق به صفات الله---288

ص: 11

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشگفتار

اخلاق در حوزه هاى علمیّه

نظام درسى و پرورشى حوزه هاى علمیّه، ویژگى ها و امتیازات خاصّى دارد، که آن را از تمام نظام هاى درسى ممتاز مى کند! از جمله این امتیازات، درس هاى اخلاق است که در حوزه هاى علمیّه به آن اهتمام ورزیده مى شود. اساتید محترم سعى مى کنند در کنار تعلیم علوم مختلف به طلّاب و دانشجویان خود، روح آنان را نیز پرورش دهند و به رشد صفات شایسته اخلاقى آن ها کمک نموده و صفات ناشایست اخلاقى، مخصوصاً صفاتى که بر اثر تعلیم و فراگیرى علم به وجود مى آید، را ریشه کن نمایند.

درس هاى اخلاق، و مجالس انسان سازى، در حوزه هاى علمیّه به دو صورت برگزار مى شود:

الف) نخست درس هاى اخلاق مستقلّ، که معمولا در یکى از شب ها، یا روزهاى پایانى هفته، توسطّ یکى از علماى بزرگ و متخلّق به اصول اخلاقى اداره مى شود و استاد با استفاده از کوله بار تجربه، به بیان آیات، روایات و داستان هاى اخلاقى مى پردازد و روح طالبان علم و دانش را صیقل مى دهد.

ص: 12

ب) قسم دوم درس هاى اخلاق غیر مستقل است که در آخرین روز درسى هفته و در انتهاى درس انجام مى شود. در این جلسات، استاد با بیان روایتى اخلاقى، کام تشنگان معارف الهى را با جرعه هایى از کوثر قرآن و آل محمّد (علیهم السلام) سیراب مى کند و آن ها را، حدّاقل تا یک هفته، در مقابل انحرافات اخلاقى بیمه مى نماید.

مجموعه حاضر

این نوشتار، حاصل تعدادى از درس هاى اخلاقِ استاد بزرگوار، معلّم اخلاق، عالِم عامِل، حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّظلّه العالى مى باشد، و از آن جا که معظّم له مطالب مهمّ اخلاقى را در ذیل روایات مذکور با زبانى ساده و رسا - که از هنرهاى بزرگ ایشان است - بیان کرده اند و براى عموم مردم قابل فهم و استفاده است، مجموعه حاضر به شکل کنونى گردآورى شد، تا ان شاءالله خوانندگان محترم با مطالعه و سپس عمل به مضامین آن، به رشد اخلاقى خود کمک کنند.

امتیازات درس اخلاق معظّم له

هر چند درس هاى اخلاق در حوزه هاى علمیّه، مخصوصاً از نوع دوم آن، توسّط اساتید متعدّدى بیان مى شود، ولى درس اخلاق معظّم له ویژگى هاى خاصّى دارد و شاید به همین جهت روزهاى چهارشنبه، که استاد معظّم به وعظ و ارشاد طلّاب عزیز مى پردازد، تعداد بیش ترى در جلسه درس حاضر مى شوند. مهم ترین ویژگى هاى درس اخلاق معظّم له به شرح زیر است:

1- معمولا مباحث اخلاقى روز چهارشنبه در پایان درس ها گفته مى شود، ولى استاد معظّم مباحث اخلاقى را در ابتداى درس مطرح نموده،

ص: 13

سپس به ادامه درس مى پردازند؛ بدون شک چنین روشى مؤثّرتر است.

2- مدّت درس هاى اخلاق، از نوع دوم، کم است؛ یعنى اساتید محترم معمولا چند دقیقه اى بیش تر به سفارشات اخلاقى در انتهاى درس نمى پردازند؛ ولى استاد معظّم، نصف و گاهى دو سوم وقت درس را به تذکّرات اخلاقى اختصاص مى دهند.

3- استاد عالیقدر، که نظم ایشان زبانزد خاصّ و عام است و به عنوان اسوه و الگوى نظم شناخته شده اند، در بحث هاى اخلاقى نیز نظم و ترتیب را مراعات مى کنند و معمولا بحث هاى اخلاقى معظّم له از نظم خاصّ موضوعى، یا ترتیبى برخوردار است، بدین جهت یک سال کلمات قصار حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از تحف العقول را مطرح نمودند، سال دیگر بحث تقوى را از زاویه هاى مختلف پیگیرى کردند، و در سال على بن ابى طالب (علیه السلام)، کلمات قصار مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) را موضوع بحث هاى اخلاقى خویش قرار دادند.

4- در لابلاى بحث هاى اخلاقى، مسایل مهمّ سیاسى روز نیز مدّ نظر آن حضرت بوده و در هر جلسه در صورت لزوم دقایق پایانى را به تذکّر، تحلیل و بیان مسایل مهمّ سیاسى آن هفته مى پردازند.

5- در مباحث اخلاقى فقط به پیام اخلاقى آیه یا روایت اکتفا نمى نمودند، بلکه اگر سؤال و شبهه اى، یا تضاد ظاهرى با سایر آیات و روایات به نظر مى رسید، دقیق و موشکافانه آن را مطرح و حلّاجى مى کردند.

110 سخن از امیر سخن

از آن جا که در سال امیرمؤمنان (علیه السلام)، سال 1379، تصمیم به گردآورى این مجموعه گرفته شد، به تناسب این سال مبارک، یکصد و ده حدیث از

ص: 14

روایت هاى اخلاقى امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در جلسات اخلاقى استاد معظّم حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى مدّ ظلّه مطرح شده بود و معظّم له بحث هاى آموزنده و شیرینى پیرامون آن طرح کرده بودند، گردآورى شد. و پس از تحقیق در منابع آن و حذف قسمتى از مکرّرات و شرح بعضى از نقاط مجمل و اضافه کردن پاورقى هاى لازم و انجام کارهاى لازم دیگر، به شکل کنونى در اختیار شما خوانندگان عزیز قرار مى گیرد.

در این جا لازم مى دانم از تمام عزیزانى که در مراحل مختلف مرا یارى کرده اند صمیمانه قدردانى و تشکّر کنم و از خداوند متعال توفیق تخلّق به صفات شایسته اخلاقى و شست و شوى صفات زشت را براى همگان بخواهم. آمین یا ربّ العالمین.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ

قم - حوزه علمیّه

ابوالقاسم علیان نژادى

تابستان سال 1380

ص: 15

1- آغاز همه کارها به نام خدا

اشاره

قال على (علیه السلام):

«کُلُّ اَمْرٍ ذى بالٍ لَمْ یُذْکَرْ فیهِ اسْمُ اللهِ فَهُوَ اَبْتَرُ»؛

«هر کار داراى اهمیّتى که بدون یاد خدا آغاز گردد، به سرانجام نمى رسد»(1).

شرح و تفسیر

یاد خداوند در تمام اعمال و گفتار انسان مؤثّر است و غفلت از آن نتیجه منفى دارد. بر این اساس در این روایت شریف توصیه به ذکر نام الله در هر کارى شده است و روشن است که منظور از بردن نام خدا و آغاز هر کارى به نام او، فقط گفتن بسم الله نیست، بلکه هدف این است که خداوند در تمام اعمال ما حضور داشته باشد، بدین جهت در این روایت، بر خلاف روایات مشابه، به جاى «لَمْ یُبْدَأْ»(2) جمله «لَمْ یُذْکَرْ» آمده است.

که نه تنها در شروع کار، بلکه در ادامه کار هم ذکر الله لازم است.

چگونه خدا را یاد کنیم؟

«ذکر الله» و به یاد خالق و آفریدگار جهان هستى بودن انواعى دارد، برترین آن این است که انسان بداند او وجودى است وابسته، که بدون

ص: 16


1- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 305 و جلد 89، صفحه 242.
2- جامع الصغیر، جلد 2، صفحه 277، حدیث 6284.

تکیه بر خداوند، حتّى براى یک لحظه، نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد. وابستگى ما انسان ها، بلکه تمام موجودات جهان هستى به خداوند متعال، مانند وابستگى نور چراغ ها به منبع انرژى است که در ابتدا و ادامه نیاز به آن منبع دارد. اگر انسان به این مرحله از یاد خدا برسد و از آن غفلت نکند، بدون شک متحوّل و دگرگون مى گردد و دیگر به هیچ کس جز خدا تکیه نمى کند و امکان ندارد که آلوده به گناه شود؛ زیرا چنین انسانى همواره خویش را در محضر خدا مى بیند و تمام نعمت ها و در یک جمله هستى اش را از ناحیه او مى داند و روشن است که چنین انسانى هرگز گرفتار معصیت نمى شود. گناهان در لحظه هایى رخ مى دهد که انسان از خدا غافل مى شود(1). انسانى که دائماً به یاد اوست گناه نخواهد کرد.

***

ص: 17


1- مباحث مختلف مربوط به غفلت؛ از جمله عوامل غفلت، عواقب شوم غفلت، نشانه هاى غفلت، راه هاى زدودن غفلت، غفلت مثبت و منفى و دیگر مباحث مربوطه را در کتاب اخلاق در قرآن، جلد دوم، صفحه 324 به بعد، مطالعه فرمایید.

2- آثار متفاوت عفو و بخشش

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِه مِنَ الْکَریمِ»؛

«عفو و بخشش به همان مقدار که اگر از سوى کریم باشد باعث اصلاح مى شود، اگر از ناحیه لئیم باشد باعث إفساد است»(1).

شرح و تفسیر

این حدیث شریف را به دو شکل مى توان تفسیر نمود.

تفسیر اوّل: انسان کریم هنگامى که شخص خطاکارى را مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد محبّت او را جلب مى کند؛ چرا که عفو او آمیخته با بزرگوارى و تواضع است، ولى عفو و گذشت انسان هاى لئیم و پست، چون آمیخته با منّت و آزار است، سبب إفساد مى شود. و این در واقع مصداقى از مصادیق (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها اَذىً وَآللهُ غَنِىٌّ حَلیمٌ) «گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آن ها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است؛ خداوند بى نیاز و بردبار است»(2) مى باشد.

تفسیر دوم: در تفسیر اوّل عفو و بخشش گاه از سوى «کریم» و گاه از سوى «لئیم» بود، که در خطاکارى که مورد عفو قرار گرفته دو عکس العمل

ص: 18


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.
2- سوره بقره، آیه 263.

متفاوت داشت، ولى طبق تفسیر دوم عفو و بخشش گاه در مورد شخص «کریم» و گاه نسبت به شخص «لئیم» که مرتکب خطا شده اند و مورد عفو قرار گرفته اند، مى باشد. طبق این تفسیر معناى روایت چنین مى شود: اگر آدم هاى کریمِ خطاکار مورد عفو قرار گیرند موجب إصلاح آنان مى گردد، ولى عفو انسان هاى پست و لئیم نه تنها موجب اصلاح آنان نمى شود، بلکه از آن سوء استفاده مى کنند و جسور و جرى شده و به فساد بیش تر مى پردازند، پس نتیجه عفو آنان إفساد است.

پیام اخلاقى این روایت این است که عفو و گذشت هم حساب و کتابى دارد، هنگامى که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) مکّه را فتح کرد، فرمان عفو عمومى صادر فرمود(1). این عفو و گذشت اثر بسیار مطلوبى در غالب مردم مکّه گذارد، ولى چند نفر را که اصلاح پذیر نبودند استثناء کرد و فرمان قتل آن ها را صادر نمود. قرآن مجید در مورد ثمره این عفو عمومى مى فرماید: (یَدْخُلُونَ فى دینِ آللهِ اَفْواجاً)؛ آن ها (مردم مکّه) به صورت گروه گروه به دین اسلام مى گرویدند»(2). این اقبال عمومى به اسلام، که بدون هرگونه

اجبار و اکراهى بود، ثمره عفو و بخشش پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود. این مسأله براى همه، مخصوصآ براى رهبران جامعه، درس بزرگى است. عفو و بخشش در آیات قرآن مجید و روایات، به صورت گسترده مطرح شده است که این مختصر جاى طرح همه آن آیات نیست(3).

***

ص: 19


1- فروغ ابدیّت، جلد دوم، صفحه 338.
2- سوره نصر، آیه 2.
3- به میزان الحکمة، جلد 6، صفحه 358 به بعد، مراجعه کنید.

3- آثار مهمّ ذکرها!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! قُلْ عِنْدَ کُلِّ شِدَّةٍ «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» وقُلْ عِنْدَ کُلِّ نِعْمَةٍ «اَلْحَمْدُلِلّهِ» تُزْدَدْ مِنْها، وَاِذا اَبْطَأَتِ الْأَرْزاقُ عَلَیْکَ «فَاسْتَغْفِرِ اللهَ» یُوَسَّعُ عَلَیْکَ فیها»؛

«اى کمیل: در مواجهه با هر مشکلى بگو: «لا حول و لا قوّة الّا بالله» خداوند کفایت آن مشکل را مى کند و هرگاه نعمتى به تو رسید بگو: «الحمدلله» تا سبب فزونى نعمت گردد، و هرگاه روزى تو به تأخیر افتاد، «استغفار کن» که باعث گشایش روزى است!»(1).

شرح و تفسیر

از سوى معلّمى بزرگ همچون على (علیه السلام) براى شاگرد مستعدّى چون کمیل، سه ذکر بسیار عالى و مهمّ براى سه هدف بزرگ بیان شده است. آرى همه چیز در نزد معصومین (علیهم السلام) هست؛ حتّى اوراد و اذکار، و نیازى به دیگران نمى باشد. گفتن سه ذکر فوق، در سه زمان مخصوصى که در روایت آمده است، آثار مهمّى دارد؛ ولى آنچه که مهمّ است توجّه به این نکته که: «ذکر، فقط لقلقه زبان نیست» بنابراین، اگر به مفهوم این ذکرهاى جالب، توجّه نکنیم و پیام آن ها را در جامعه پیاده نکنیم، آن آثار را نخواهد داشت.

ص: 20


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 270.

معناى ذکر «لا حول و لاقوّة الا بالله» این است که تمام قدرت ها به دست خداست و حلّال همه مشکلات اوست و هر چه هست از ناحیه اوست. اگر این معنى را باور کنیم و در نتیجه با تمام وجود به در خانه او برویم و ایمانمان به این مفاهیم قوى شود، یعنى حالتى شبیه حالت غریق در دریا پیدا کنیم، که جز قدرت خداوند به هیچ چیز دیگر فکر نکنیم، خداوند در مشکلات ما را کفایت خواهد کرد.

پیام ذکر «الحمدلله» این است که با رسیدن به نعمتى مغرور نشویم و حقیقتاً نعمت را از جانب او بدانیم، از آن سوء استفاده نکنیم، بخل نورزیم، در این صورت نه تنها نعمت باقى مى ماند، بلکه فزونى مى یابد.

و ذکر سوم (استغفر اللّه) نیز چنین است. معناى استغفار این است که دیگر به سراغ گناه نرویم؛ زیرا یکى از عوامل معضلات اقتصادى در جامعه گناهان است، جامعه گناهکار جامعه فقیرى نیز خواهد بود(1). البتّه بروز این مشکلات به هنگام گناه، زنگ بیدارباشى است براى مؤمنان.

با این بینش، بروز مشکلات فوق خود نعمت است، بدین جهت خداوند کفّار را به حال خود رها کرده و براى بیدارى آن ها زنگ بیدارباش نمى زند، تا در گناهان خویش غرق شوند.

***

ص: 21


1- براى آگاهى بیش تر از آثار گناهان در دنیا، به کتاب تحقیقى پیرامون نماز باران، صفحه 81 به بعد، مراجعه کنید.

4- آداب خرید و فروش

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَلْیَکُنِ الْبَیعُ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوازینِ عَدْلٍ وَاَسْعارٍ لا تُجْحِفُ بِالْفَریقَیْنِ مِنَ الْبایِعِ وَالْمُبْتاعِ فَمَنْ قارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ اِیّاهُ فَنَکِّلْ بِه وَعاقِبْهُ فى غَیْرِ اِسْرافٍ»؛

«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد؛ با موازین عدل و نرخ هایى که نه به فروشنده زیان برساند و نه به خریدار! و هرگاه کسى پس از نهى تو از احتکار، به چنین کارى دست بزند، او را کیفر کن! و در مجازاتش بکوش، ولى زیاده روى نکن»(1).

شرح و تفسیر

سه مشکل مهمّ جامعه ما را تهدید مى کند:

1- تهاجم فرهنگى دشمن، که بى رحمانه عقاید و آداب و رسوم ملّت مسلمان را هدف قرار داده است.

2- ایجاد اختلاف و رخنه در صفوف یکپارچه و متّحد مسلمانان، که از ابزارهاى کهنه دشمنان است.

3- تورّم و گرانى بى حساب، که با سوء مدیریّت خودى ها، یا کارهاى حساب شده دشمن پدید مى آید.

ص: 22


1- نهج البلاغه، نامه 53، (عهدنامه مالک اشتر).

در مورد مشکل سوم، که موضوع روایت فوق نیز مى باشد، توجّه به نکاتى لازم است.

الف) تورّم و گرانى در حدّ معقول و شناخته شده قابل تحمّل و تحلیل اقتصادى است. امّا نرخ هاى ساعتى و قیمت هاى ناپایدار، که هر لحظه در حال تغییر است، نوعى هرج و مرج و غارت اقتصادى است. و این جاست که حکّام شرع باید در مقابل این مسأله بایستند و با عوامل آن برخورد مناسب کنند.

ب) از نظر شرع دست قانون گذاران بسته نیست؛ زیرا این که گفته مى شود قیمت کالا حدّ معیّنى ندارد، بلکه تابع توافق خریدار و فروشنده است، مربوط به شرایط عادى اقتصادى است؛ ولى حکومت اسلامى مى تواند در شرایط غیرعادى نرخ کالاها را مشخّص کند و گرنه بعضى از مردم دیگران را همانند گرگ مى خورند. بنابراین طبق عناوین ثانویّه و در شرایط ویژه اقتصادى، مى توان نرخ کالاها را مشخّص کرد و متخلّفین را مجازات نمود. بلکه از حدیث فوق استفاده مى شود که نظارت حکومت به عنوان اوّلى لازم است و وجود انواع تعزیرات، که روى حساب و کتاب باشد، لازم و ضرورى است.

ج) همه مردم باید در چنین زمان هاى حسّاس همکارى نمایند و با خوددارى از خرید کالاهاى گران، عملا با گران فروشان مبارزه کنند.

د) آخرین نکته این که حکومت اسلامى باید لااقل در زمانى که گران فروشى مردم را تحت فشار قرار داده، نرخ هاى خود را جابجا نکند.

با رعایت نکات چهارگانه بالا مى توان گرانفروشى را کنترل کرد، تا اسلام و انقلاب را تهدید نکند.

***

ص: 23

5- آرزوهاى طولانى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ما اَطالَ اَحَدٌ الْأَمَلَ اِلّا نَسِىَ الْأَجَلَ و اَساءَ الْعَمَلَ»؛

«هیچ انسانى آرزوهاى خود را طولانى نمى کند، مگر این که مرگ را فراموش مى کند و اعمال او بد مى شود!»(1).

شرح و تفسیر

آرى آرزوهاى دور و دراز، انسان را گرفتار سوء رفتار و قبح اعمال مى کند. در زبان عرب دو لغت به معناى امید و آرزوست؛ یکى «رجاء» و دیگرى «أمَل» است، اوّلى بار مثبت دارد و منظور از آن امید و آرزوى سازنده است، ولى «اَمَل» گاه بار منفى دارد و به معنى آرزوهاى غیرسازنده است. ظاهراً در فارسى «امید» معادل «رجاء» و «آرزو» معادل «امل» است. حضرت على (علیه السلام) در این روایت پرمعنى به یکى از جنبه هاى منفى «أمل» مى پردازد و تأثیر سوء آن را در اعمال انسان گوشزد مى نماید.

سؤال: راستى چرا «آرزوهاى طولانى» این قدر بد است؟

پاسخ: خاصیّت زرق و برق مادّى دنیا این است که از دور جاذبه قوى دارد، امّا وقتى انسان به نزدیک آن مى رسد به آن عادت مى کند و جاذبه خود را از دست مى دهد. مانند موادّ مخدّر که افراد قبل از رسیدن به آن برایشان جاذبه دارد، امّا وقتى معتاد شدند دیگر جذبه اى براى آن ها

ص: 24


1- غرر الحکم و درر الکلم، جلد 6، صفحه 101، حدیث 9676.

ندارد. و باید مرتّبآ مقدار آن را افزایش دهند تا در کام مرگ فرو روند.

شخصى که اجاره نشین است و از مشکلات آن رنج مى برد آرزو مى کند که خانه اى ملکى، هر چند کوچک نصیبش شود و این برایش فوق العاده جاذبه دارد، امّا هنگامى که به آن مى رسد، پس از مدّت کوتاهى برایش عادى مى شود و آرزوى خانه اى بزرگ تر با امکانات بیش تر مى کند، امّا به آن هم قانع نیست و هر روز در فکر منزل مرفّه ترى است.

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر!

بنابراین آرزوها مرز و پایانى ندارد، بدین جهت اگر انسان بخواهد به آرزوهاى خویش برسد باید تمام نیرویش را صرف رسیدن به آن نماید و طبیعى است که دیگر وقت و نیرویى ندارد که صرف جهان آخرت نماید. بدین جهت در احادیث معصومین آرزوهاى طولانى مذمّت گردیده و موجب فراموش کردن آخرت شمرده شده است(1).

این مطلب را نیز در نظر داشته باشیم که زیادى نعمت، که معمولا آرزوهاى طولانى در راستاى تحصیل آن است، در بسیارى از موارد مایه بدبختى است! حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) از بیابانى عبور مى کردند، فرمود: بروید مقدارى شیر بیاورید و پول آن را هم به صاحب حیوان بدهید. صاحب آن حیوان از دادن شیر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) امتناع ورزید! پیامبر (صلی الله علیه و آله) دعا کرد که اموالش زیاد شود! از آن جا گذشتند و به شبان دیگرى رسیدند و همان تقاضا را مطرح کردند. آن شبان ادب کرد و به سرعت مقدارى شیر در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همراهان قرار داد. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا! به اندازه کفاف و عفاف به او نعمت ارزانى دار! اصحاب از تفاوت این دو دعا، براى آن دو نفر پرسیدند؟ حضرت فرمود: زیادى نعمت براى شخص اوّل مایه رنج و عذاب است(2).

***

ص: 25


1- در روایتى از امام على (علیه السلام) مى خوانیم: «طُولُ الاَْمَلِ یُنْسِى الاْخِرَةَ، آرزوهاى طولانى سبب فراموشى آخرت است» (اخلاق در قرآن، جلد سوم، صفحه 188).
2- بحار الانوار، جلد 69، صفحه 61، حدیث 4.

6- آرى، بهشت را به بها مى دهند!

اشاره

قال على (علیه السلام) لِرَجُلٍ سَأَلَهُ اَنْ یَعِظَهُ:

«لا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُوا الاْخِرَةَ بِغَیْرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزّاهِدینَ وَیَعْمَلُ فِیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ»؛

«حضرت در اجابت درخواست شخصى که از او نصیحت خواست، فرمود: از کسانى مباش که آخرت را بدون انجام اعمال صالح مى خواهند، و توبه را با آرزوهاى دراز تأخیر مى اندازند، و درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گویند، ولى همچون دنیاپرستان عمل مى کنند!»(1).

شرح و تفسیر

به راستى سخنان حضرت على (علیه السلام) معجزه آسا است و این جمله از درخشان ترین آن ها است. در این جمله سه دستور مهمّ، که خیر دنیا و آخرت فرد و جامعه در آن نهفته، آمده است. توجّه کنید:

1- بهشت را به بهانه نمى دهند، و تنها سخن گفتن، بدون عمل، نجات بخش انسان نخواهد بود. تنها ادّعاى عشق به دین و ولایت و پیشوایان دین، گره اى از مشکلات ما باز نخواهد کرد و با لقلقه زبان بدون عمل، امیدى به آسودگى و راحتى در جهان آخرت نخواهد بود.

ادّعاى دوستى و ولایت اهل البیت (علیهم السلام) زمانى کارساز است که

ص: 26


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 150.

مجموعه اى از اعمال صالح و نیک به همراه داشته باشیم، تا اگر مرتکب لغزش ها و خطاهایى شده باشیم، ولایت و شفاعت و مانند آن، لغزش ها و خطاها را جبران کند. در ضمن از مباحث فوق روشن مى شود مدعیان عشق به خاندان پیامبر (علیهم السلام) که هیچ توشه اى از اعمال صالح ندارند چقدر در اشتباهند.

2- توبه و بازگشت به سوى خداوند با آرزوهاى طولانى سازگار نیست. مخصوصاً که انسان از آینده خود هیچ اطّلاعى ندارد و زمان مرگ خود را نمى داند. کسى که نمى داند یک لحظه دیگر زنده است یا مرده، چگونه آرزوهاى طولانى دارد؟! و شخصى که آرزوهاى طولانى دارد چگونه مى تواند توبه کند؟! أجل زنگ خطر و داروى مهمّى براى درمان این درد است. هنگامى که اجل حضرت سلیمان (علیه السلام) مى رسد حتّى اجازه نشستن به او داده نمى شود و در حال ایستاده قبض روح مى گردد!(1) بنابر این نباید با آرزوهاى طولانى توبه را به تأخیر بیندازیم.

3- سومین موعظه حضرت این است: از کسانى که بین گفتار و عملشان تفاوت وجود دارد مباش! کسانى که به هنگام سخن گفتن آن چنان در مورد دنیا سخن مى گویند که گویا تارک و زاهد دنیا هستند؛ ولى در مقام عمل کاملا وابسته و حریص بر دنیا مى باشند. سعى کن سخن و عملت هماهنگ باشد. واى به حال من، اگر از عشق على دم مى زنم، امّا عملم هماهنگ با معاویه هاست! سخن از معنویّت و خداپرستى و روحانیّت مى گویم، ولى غرق در مادّى گرایى و تجمّل پرستى مى باشم!

راغبین به دنیا چه کسانى هستند؟ آن ها کسانى هستند که در سر دو راهى ها پشت به خدا و رو به دنیا مى کنند.

ص: 27


1- تفسیر نمونه، جلد 18، صفحه 44. و تاریخ انبیاء، صفحه 197.

مردم هنگامى که بر سر دو راهى قرار مى گیرند، چند دسته اند:

نخست، افرادى که بى قید و شرط راه دنیا را برگزیده و به خدا پشت مى کنند.

دوم، گروهى که عکس گروه اوّل عمل مى کنند و راه آخرت را در پیش مى گیرند.

و گروه سوم، انسان هاى شکّاک و متحیّرند، اشخاصى همچون عمر ابن سعد که هم طالب ملک رى به قیمت شهید کردن امام حسین (علیه السلام) مى باشند و هم خواهان بهشت برین، و در جنگ عقل و نفس امّاره بالاخره عقل آن ها مغلوب مى گردد! باید با این معیار خود را بسنجیم، تا معلوم شود که از چه گروهى هستیم.

***

ص: 28

ص: 29

7- آزادى انسان ها

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَلا اَمَةً وَاِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ اَحْرارٌ»؛

«اى مردم! از حضرت آدم (علیه السلام) غلام و کنیزى خلق نشده، بلکه تمام مردم آزاد هستند!»(1).

شرح و تفسیر

مخاطب حضرت در این روایت تمام مردم هستند؛ چون گروه خاصّى را مورد خطاب قرار نداده، بلکه تمام انسان ها را مورد خطاب قرار داده است. خطاب «یا اَیُّهَا النّاسُ» در مواردى است که جنبه حقوق بشر دارد، ولى خطاب هایى مانند «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» جنبه حقوق اسلامى دارد. طبق این روایت، همه مردم آزادند و اساس آفرینش انسان و فرزندان آدم بر حریّت و آزادى بوده است. و اگر در جایى این اصل نقض شود، جنبه استثنایى دارد. این نکته که مسأله آزادى انسان 1400 سال قبل توسّط اسلام مطرح شده، قابل تأمّل و دقّت است؛ زیرا در آن زمان حریّت یک اصل اساسى و یک ارزش شناخته نمى شد، برخلاف امروز که ارزشى بودن آزادى یک امر بدیهى است.

اصل لزوم آزادى مطلبى روشن، بلکه از بدیهیّات است و مورد قبول

ص: 30


1- میزان الحکمة، باب 779، حدیث 3556، (جلد دوم، صفحه 351).

همه مى باشد و همه ملّت هاى تحت سلطه براى به دست آوردن آن مبارزه مى کنند. آنچه قابل توجّه و در خور دقّت مى باشد، دو چیز است:

1- چرا آزادى یک ارزش است؟ اگر نباشد چه مى شود؟ و اگر باشد چه رخ مى دهد؟ متأسّفانه فلسفه آزادى چیزى است که کمتر بدان پرداخته مى شود. فلسفه آزادى روشن است:

انسان نیروها و قابلیّت هایى دارد. در صورتى مى تواند این ها را به ثمر برساند که مانعى بر سر راه او نباشد، بتواند آزادانه علم و دانش را فراگیرد و در مسیر تکامل پیش برود، تکامل بر دو پایه استوار است الف:استعدادهاى درونى. ب: نداشتن مانع، بنابراین فلسفه آزادى انسان، استفاده وى از استعدادها و لیاقت هاى درونى است. و روشن است که شکوفایى استعدادهاى درونى انسان در محیطى آزاد بهتر تحقّق پیدا مى کند. رشد بوته اى که در یک گلدان هست با بوته اى که در یک زمین زراعتى کاشته شده قابل مقایسه نیست.

2- چه نوع آزادى مطلوب است؟

از آنچه در نکته اوّل گذشت روشن مى شود که آن نوع از آزادى مطلوب است که در مسیر تکامل انسان باشد. بنابراین این فلسفه آزادى حدود آن را تبیین مى کند، زیرا آزادى اقسامى دارد:

1- آزادى مطلق؛ این نوع آزادى فقط در دل جنگل ها و در بین حیوانات وحشى پیدا مى شود و بس. در چنین مکان هایى هر کسى هر کار بخواهد مى کند. و روشن است که هیچ کسى مدافع چنین آزادى نیست.

2- آزادى در محدوده قوانین بشرى که دائماً دست خوش تغییر و تفسیر است؛ کسانى که معتقد به دین نیستند، ولى قانون را قبول دارند آزادى آن ها باید در چارچوبه قانون باشد و واضح است که قانون تضادّى با آزادى ندارد، بلکه محافظ آن است.

ص: 31

3- آزادى در محدوده ارزش هاى الهى؛ آزادى پیروان مکاتب الهى در چارچوبه ارزش هاى دینى است، آن ها هرگز اجازه نمى دهند که به نام آزادى به حریم این ارزش هاى والاى الهى و انسانى تجاوز شود.

بدیهى است نوع اوّل آزادى مطلوب هیچ بشرى نیست، و نوع دوم سرچشمه انواع مشکلات و بدبختى هاست، و تنها نوع سوم است که مى تواند سعادت ما را تضمین کند و قبایى است که براى قامت انسان دوخته شده است.

***

ص: 32

ص: 33

8- آسیابى در جهنّم!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ، اَفَلا تَسْئَلُونى ما طَحْنُها؟ فَقیلَ لَهُ: فَما طَحْنُها یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ؟ قَالَ: اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ، وَالْقُرّاءُ الْفَسَقَةُ، وَالْجَبابِرَةُ الظَّلَمَةُ، وَالْوُزَراءُ الْخَوَنَةُ، وَالْعُرَفاءُ الْکَذَبَةُ ...»؛

«در جهنّم آسیابى وجود دارد که همواره کار مى کند. آیا نمى پرسید که چه چیزى را خرد مى کند؟ پرسیده شد: خوراک این آسیاب چیست؟ حضرت فرمود: دانشمندان فاجر و منحرف، قاریان فاسق، حکمرانان ستمگر، وزیران خائن و کارشناسان دروغگو، خوراک آن آسیاب هستند!»(1).

شرح و تفسیر

آتش دوزخ براى مجازات گنهکاران کافى است. آتشى که از درون دل ها به بیرون زبانه مى کشد (اَلَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ)(2). ولى براى برخى از جهنّمیان، از جمله گروه هاى پنج گانه فوق، عذاب هاى فوق العاده اى بر آن افزوده شده، که علّت آن - در مورد گروه هایى که در این حدیث مطرح شده - این است که از مقام و موقعیّت خویش سوء استفاده کرده اند. توجّه کنید:

ص: 34


1- میزان الحکمة، باب 620، حدیث 2922، (جلد دوم، صفحه 173).
2- سوره هُمزه، آیه 7.

اِنَّ فى جَهَنَّمَ رَحىً تَطْحَنُ: در جهنّم آسیابى وجود دارد که پنج گروه از انسان ها را، همانند گندمى که تبدیل به آرد مى شود، خرد مى کند! آیا نمى پرسید که چه کسانى خوراک این آسیاب هستند؟ مردم پرسیدند: اى امیرمؤمنان! این آسیاب چه کسانى را آسیاب مى کند؟ حضرت در جواب پنج گروه را برشمرد:

1- اَلْعُلَماءُ الْفَجَرَةُ: اوّلین گروه، عالمانى هستند که چراغ در دست دارند و راهزن دین و ایمان و عقاید و اعتماد مردمند، عالم فاجر و منحرف همانند دزدى است که چراغ در دست دزدى مى کند.

چو دزدى با چراغ آید *** گزیده تر برد کالا!

امام حسن عسکرى در روایت تکان دهنده اى خطر چنین دانشمندانى را از لشکر یزید بیش تر مى داند!(1).

2- وَالْقُرّاءُ الْفَسَقَةُ: دومین گروهى که خوراک آن آسیاب هستند، قاریان فاسق مى باشند. تفاوت «علماء فاجر» و «قاریان فاسق» در این است که قاریان فقط معلّمان مردم در قرآن بودند، ولى علماء فاجر شامل معلّمان مردم در سایر علوم نیز مى شود. این ها اگر فاسق باشند خطرات زیادى خواهند داشت و چون پست آن ها مهم است و با روح و قلب مردم، مخصوصآ جوانان سر و کار دارند عذابشان هم شدید است.

3- وَالْجَبابِرَةُ الظَّلَمَةُ: جابران ستمکار سومین گروهى هستند که خوراک آن آسیاب مى باشند. خطر این گروه در مرحله بعد از علماء فاجر و قاریان فاسق است؛ چون آن ها عقیده مردم را دگرگون مى سازند، ولى زمامداران ستمکار بر جسم مردم ستم مى کنند.

4- وَالْوُزَراءُ الْخَوَنَةُ: وزیران جابران ستمکار هم در آن آسیاب خرد

ص: 35


1- مشروح این روایت را در مثال هاى زیباى قرآن، جلد اوّل، صفحه 230 مطالعه فرمایید.

مى شوند. علّت این که به وزراء، خائن و به زمامداران، ظالم گفته شده این است که: این وزراء هم به پیشوایانشان خیانت مى کنند و بیراهه را به عنوان راه به آن ها نشان مى دهند و هم به خویشتن و ملّت خویش خیانت مى کنند.

5- وَالْعُرَفاءُ الْکَذَبَةُ: منظور از «عرفا» در این جا کارشناسان مى باشد. بنابراین پنجمین گروه، کارشناسان و خبرگزاران و اهل خبره دروغگو هستند. تمام رسانه هاى جمعى که به نوعى آلوده به دروغ و ارائه خلاف حقیقت هستند مشمول این تعبیر مى باشند؛ رسانه هایى که باید معرّف خوبى ها و معروف ها و صراط مستقیم باشند، آلودگى ها و دروغ ها و بى بندوبارى ها را ارائه مى کنند و مردم را غافل و گرفتار انواع بدبختى ها مى سازند.

در ضمن از این حدیث معلوم مى شود که جامعه بر محور این پنج گروه دور مى زند، اگر این ها اصلاح شوند تمام جامعه اصلاح مى شود و اگر منحرف شوند همه جامعه تباه مى گردد. و نقطه انحراف تمام این ها یک چیز است و آن مقدّم داشتن منافع شخصى بر منافع اجتماعى و ارزش هاى مادّى بر ارزش هاى الهى!

***

ص: 36

ص: 37

9- آفت ها!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لِکُلِّ شَىْءٍ آفَةٌ»؛

«هر چیزى آفتى دارد (در هر کار مراقب آفت ها باشید)»(1).

شرح و تفسیر

هر چیزى در جهان هستى، همان گونه که در روایت بالا آمده، آفت یا آفت هایى دارد؛ یعنى تمام موجودات عالَم آسیب پذیرند و نمى توان چیزى پیدا کرد که بى آفت باشد. به عنوان نمونه بدن خود ما انسان ها چقدر آسیب پذیر و پرآفت است. انواع و اقسام بیمارى ها، که از مرز هزاران نوع بیمارى مى گذرد، همواره سلامت انسان را تهدید مى کند. بدین جهت رشته هاى مختلف پزشکى براى مداواى آن ها به وجود آمده است، حتّى آفات یک عضو (مثلا چشم) آن قدر زیاد است که در جهان کنونى یک طبیب نمى تواند در همه مشکلات چشم متخصّص شود؛ بلکه چشم متخصّص هاى مختلفى دارد. روح انسان نیز چنین است؛ نباتات، حیوانات، جامعه انسانى و خلاصه همه چیز آفت دارد.

با توجّه به این اصل کلّى و فراگیر، باید در هر موفّقیت و موهبتى با دقّت مراقب آفات آن باشیم و گرنه پیروزى ها و نعمت ها در معرض خطر

ص: 38


1- میزان الحکمه، باب 97، حدیث 514، (جلد اوّل، صفحه 110).

قرار مى گیرد. حضرت على (علیه السلام) در ادامه این سخن آفت نزدیک به سى نعمت را بیان کرده، که در این جا به چهار مورد آن مى پردازیم:

1- «آفَةُ الْوَرَعِ قِلَّةُ الْقِناعَةِ؛ آفت مهمّ تقوى (و نقطه آسیب پذیرى آن) قانع نبودن در زندگى است»(1). چیزى که انسان را به حرام مى اندازد، چیزى که آدمى را حریص بر استفاده از اموال شبهه ناک مى کند، چیزى که افراد ضعیف الایمان را به سوى ترک خمس و زکات سوق مى دهد، چیزى که باعث مى شود تا انسان براى کسب اموال بیش تر به آب و آتش بزند، قانع نبودن است! اگر زندگى انسان آمیخته با قناعت باشد، اداره آن آسان است. در حالات هارون الرشید نوشته اند که در جشن عروسى یکى از فرزندانش به جاى نُقل و سکّه، قطعه هایى از کاغذ که بر روى هر کدام نام یک آبادى نوشته شده بود بر سر عروس خود مى ریخت!(2) روشن است وقتى کسى بخواهد این کار را کند نمى تواند به حلال قناعت نماید، بلکه به ناچار آلوده به غصب و غارت و چپاول و دزدى و سایر کارهاى خلاف مى شود، ولى اگر قناعت کند دست به این کارها نمى زند.

2- «آفَةُ الْقَوِىِّ اسْتِضْعافُ الْخَصْمِ؛ آفت نیرومند، کوچک شمردن دشمنانش مى باشد»(3). نقطه آسیب قدرتمندان و جوامع قوى این است که دشمنان خود را کوچک مى شمارند. نگویید تهاجم فرهنگى مهم نیست! اگر فلان روزنامه توهین کرد، اهمیّتى ندارد! اگر فلان فیلم دهن کجى کرد، تأثیرى ندارد و...؛ چون اگر دشمن را کوچک شمردى از او ضربه مى خورى.

ص: 39


1- میزان الحکمة، باب 97، حدیث 537، (جلد اوّل، صفحه 111).
2- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 118.
3- میزان الحکمة، باب 97، حدیث 541، (جلد اوّل، صفحه 111).

3- «آفَةُ الدّینِ الْهَوى؛ هواى نفس آفت دین است»(1). هواى نفس دین انسان را بر باد مى دهد، آفت دین یک چیز درونى به نام هواى نفس است.

4- «آفَةُ الْعَقْلِ الْهَوى؛ هواى نفس آفت عقل انسان (نیز) هست»(2).

هواى نفس عقل انسان را از کار مى اندازد و انسان را پر اشتباه ظاهر مى کند. هواى پرستى حجاب مى شود. هواى پرستى هم آفت دین است و هم آفت عقل. آرى همه چیز آفت دارد، باید آفت ها را شناخت و با آن مبارزه کرد.

***

ص: 40


1- میزان الحکمة، باب 97، حدیث 513، (جلد اوّل، صفحه 110).
2- میزان الحکمة، باب 97، حدیث 526، (جلد اوّل، صفحه 111).

ص: 41

10- آیا همه جا اکثریّت معیار است؟

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَیُّهَا النّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَریقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اَهْلِهِ»؛

«اى مردم! در طریق هدایت از کمى طرفداران آن وحشت نکنید»(1).

شرح و تفسیر

یکى از آفت هاى عقل انسان، تسلیم شدن در برابر اکثریّت کمّى جامعه است، که از آن در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) نهى شده؛ بلکه در برخى از این آیات، به مدح اقلیّت و مذمّت اکثریّت پرداخته شده است؛ مثلا در آیه شریفه 116 سوره انعام مى خوانیم: (وَاِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللهِ)؛ «اگر از بیش تر کسانى که در روى زمین هستند اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مى کنند» علاوه بر این، در بیش از ده آیه اکثریت به جهالت، و در 5 آیه به ناسپاسى، و در 4 آیه به فقدان ایمان، توصیف شده است.

حال با توجّه به آنچه از آیات و روایات استفاده مى شود، که اکثریّت مذمّت شده، و از سوى دیگر در دنیاى امروز همه جا سخن از اکثریّت ها است، و امروزه بسیارى از مسایل سرنوشت ساز بشر، بر محور رأى اکثریّت دور مى زند، معیار چیست؟

ص: 42


1- نهج البلاغه، خطبه 201.

پاسخ این است که جوامع بشرى متفاوت است، اگر در جامعه اى صالحان متولیّان امور آن باشند، بدون شک تبعیّت از اکثریّت تقوى و صلاح است، ولى اگر هواپرستان متولیان امور جامعه اى بودند، هیچ گاه اسلام تبعیّت از اکثریّت هواپرست را سفارش و توصیه نمى کند؛ زیرا با منطق و عقل سازگار نیست.

به تعبیر دیگر اسلام تابع اکثریّت کیفى است، نه اکثریّت کمّى! به همین جهت خداوند متعال در آیه شریفه هفتم سوره هود و دوم سوره ملک مى فرماید: (لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلا) و نفرمود: «اَکْثَرُ عَمَلا» چون اکثریّت کیفى مهمّ است، نه اکثریّت کمّى! ولى توجّه این نکته مهمّ است که مسأله اکثریّت در دنیاى امروز، راه چاره بیچارگى است! زیرا معیارى براى اکثریّت کیفى در جوامع غیر دینى وجود ندارد و همه مدعى هستند که بهترین هستند. بنابراین براى حفظ نظام جامعه ناچارند طبق نظر اکثریّت عمل کنند؛ هر چند به مقتضاى آن، یک عالم دانشمند و مدیر و مدبّر یک رأى، و یک فرد بى سواد ناآگاه هم یک رأى داشته باشد! بنابراین آیات مزبور و مانند آن ناظر به یک جامعه سالم و صالح نیست.

پیام این حدیث

ما نباید در زندگى اخلاقى خویش تابع اکثریّت ها باشیم، هر چند مجبوریم در زندگى سیاسى تابع باشیم. بنابراین اگر اکثریّت مردم روى زمین مال حرام مى خورند و پرهیز نمى کنند، ما نباید به رنگ جماعت اکثریّت درآییم. اگر اکثریّت مردم به هنگام به خطر افتادن منافع خویش دروغ مى گویند، ما نباید از صف راستگویان، به بهانه در اقلیّت بودن آن ها، خارج شویم و از کمى تعداد و نفرات صادقین بترسیم و در صف

ص: 43

دروغگویان درآییم. انسان مؤمن در مسایل اخلاقى باید مستقل باشد، یعنى اگر تمام مردم روى زمین (فرضاً) آلوده شراب شدند او نباید از تنهاییش در این مسیر به خود هراس راه دهد و از منطق رسواى «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو!» پیروى کند. یا بگوید: «چه کسى راست مى گوید که ما راست بگوییم؟» و مانند این ها؛ زیرا بدون شک فرداى قیامت این بهانه ها پذیرفته نیست. زمانى انسان صالح مى شود و در مسیر سلوک الى الله قرار مى گیرد، که نگاه نکند دیگران چه مى گویند، بلکه بنگرد خداوند چه مى گوید.

پروردگارا ما را همواره در طریق حق بدار، و وحشت تنهایى در راه حق را از ما زایل کن.

***

ص: 44

ص: 45

11- احسان و نیکوکارى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«نِعْمَ زادُ الْمَعادِ الْإِحْسانُ اِلَى الْعِبادِ»(1) و قال فى روایة اخرى: «رَأْسُ الاْیمانِ الْإِحْسانُ اِلَى النّاسِ»(2)؛

«احسان و کمک به بندگان خدا، زاد و توشه مناسبى براى جهان پس از مرگ است». و در روایت دیگرى فرمود: «کمک به مردم بخش مهمّى از ایمان است».

شرح و تفسیر

یکى از برکات حکومت اسلامى «جشن عاطفه ها»، «جشن نیکوکارى»، «طرح إکرام» و طرح هاى مشابه آن است، که مردم براى کمک به اقشار محروم جامعه بسیج مى شوند. بدون شک کمک به مردم از عبادت هاى مهمّ، بلکه یکى از مهم ترین عبادات است.

بدین جهت حضرت على (علیه السلام) در روایت اوّل این کار را بهترین زاد و توشه جهان آخرت معرّفى مى نماید. اگر این روایت را در کنار آیه شریفه (تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى)؛ «زاد و توشه برگیرید، که بهترین زاد و توشه تقوى است»(3) بگذاریم روشن مى شود که احسان زاییده تقوى، و تقوى زاییده احسان است. بنابراین انگیزه اصلى مردم از کمک ها،

ص: 46


1- غرر الحکم، جلد 6، صفحه 161، حدیث 9912.
2- غرر الحکم، جلد 4، صفحه 52، حدیث 5253.
3- سوره بقره، آیه 197.

برخواسته از تقوى و اعتقادات آن هاست و در حقیقت اسلام قوى ترین مشوّق احسان و نیکوکارى است.

در روایت دوم رابطه احسان و ایمان مطرح شده است، انسان ضعیف الایمان احسان نمى کند، ولى مؤمنان راستین اهل احسانند. جالب این که در این روایات تنها احسانِ به مسلمانان یا مؤمنان مطرح نشده است، بلکه در یکى احسان به بندگان خدا و در دیگرى احسان به مردم مطرح شده است و مفهوم آن این است که حتّى نیکى به فقراء و نیازمندانِ غیر مسلمان باعث فزونى تقوى و ایمان مى گردد، زیرا خداوند تمام بندگانش را دوست دارد و کسى که بندگان خدا را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد. بدین جهت احسان به هر نیازمندى مشروع و پسندیده است.

آثار احسان و نیکوکارى

احسان دو رقم تأثیر دارد؛ تأثیرى در احسان کننده (مُحْسِنْ) دارد، و تأثیرى دیگر در احسان شونده. تأثیرى که این عمل در احسان کننده دارد، بسیار مهم تر از تأثیر آن در احسان شونده است. (برخلاف آنچه معمولا تصوّر مى شود و بدین جهت در بسیارى از موارد احسان همراه با منّت و آزار و اذیّت است). جالب این که قرآن مجید درباره زکات، که نوعى احسان است، تعبیر به «تُطَهِّرُهُمْ» و «تُزَکّیهِمْ»(1) دارد؛ یعنى احسان باعث «طهارت» و «تزکیه» احسان کننده مى شود، به رشد اخلاقى او کمک مى کند و باعث از بین رفتن صفات زشت و رذیله او مى گردد.

شاهد این مطلب روایتى است که مى گوید: «صدقه اى که به فقیر مى دهید قبل از این که به دست فقیر برسد، به دست خدا مى رسد!»(2)

ص: 47


1- این دو جمله در آیه شریفه 103 سوره توبه آمده است.
2- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702، (به نقل از مثال هاى زیباى قرآن، جلد اوّل، صفحه 109).

آیه انفاق(1) هم به خوبى دلالت بر این مطلب دارد، که انفاق باعث رشد و نموّ انفاق کننده مى گردد.

نکته آخر این که احسان نه تنها طهارت فردى را به دنبال دارد، بلکه باعث طهارت اجتماعى نیز مى گردد؛ زیرا یکى از عوامل مهمّ بسیارى از گناهان اجتماعى فقر است، و هنگامى که در سایه احسان فقر برچیده شود، جامعه نیز پاک مى گردد.

***

ص: 48


1- منظور از آیه انفاق، آیه 261 سوره بقره است.

ص: 49

12- اخلاق و گنج هاى روزى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«فى سَعَةِ الْأَخْلاقِ کُنُوزُ الْأَرْزاقِ»؛

«اخلاق خوش کلید گنج هاى روزى است»(1).

شرح و تفسیر

هنگامى که به بحث پیرامون صفت «حُسن خُلق» در تفسیر اخلاق در قرآن، جلد 3، صفحه 135 رسیدیم، دامنه این بحث را بسیار گسترده یافتیم و على رغم مطالعات قبلى پیرامون این موضوع، تعبیراتى در قرآن و احادیث یافتیم که در کمتر مسأله اى دیده مى شود!

به عبارت ساده تر، حسن خلق، خوشرویى، ادب، برخورد مناسب با مردم، از اساسى ترین مسایل اسلام است. روایات زیاد با تعبیرات کم نظیر و تأکیدات فراوان نشان مى دهد که پیامبر (صلی الله علیه و آله) اهمیّت بسیار زیادى براى حُسن خُلق قایل بوده است. متأسّفانه در میان گروهى از مسلمانان یا به این مسأله اهمیّت داده نمى شود، یا بر خلاف آن عمل مى شود تا آن جا که بعضى خیال مى کنند که آدم خوب باید عبوس، ترشرو، خشن، خشک و بداخلاق باشد! در حالى که این اشتباه بزرگى است.

در واقع آنچه در این روایت آمده یکى از فواید دنیوى اخلاق خوش است. تجربه نشان داده کسانى که اخلاق خوشى داشته اند، کار و زندگى

ص: 50


1- میزان الحکمة، باب 1114، حدیث 5079، (جلد سوم، صفحه 151).

آن ها هم رونق داشته است. چهل سال قبل آمارى از رونق کسب و کار برخى از کسبه دیدم که طبق آن آمار، کسبه خوش اخلاق 70 و کسبه بداخلاق 30 موفّق بودند؛ یعنى سهم خوش اخلافى 40 است! چرا که حسن خلق مردم را به سوى خود مى کشاند و اخلاق بد دافعه دارد.

همه مسلمانان مخصوصآ کسانى که با مردم برخورد بیش ترى دارند باید اخلاقى نیکو داشته باشند، که اخلاق خوش هم جامعه را آباد مى سازد و هم باعث طول عمر مى شود، چنانکه در حدیث آمده است: «اِنَّ الْبِرَّ وَحُسْنَ الْخُلْقِ یَعْمُرانِ الدّیارَ وَیَزیدانِ فِى الْأَعْمارِ»(1).

سؤال: چرا حسن خلق باعث وسعت روزى مى شود؟

پاسخ: در مثال فوق مشترى زمانى از یک کاسب جنس مى خرد که به او اعتماد کند. اگر نسبت به کاسب مشکوک و بدبین باشد از او فرار مى کند. بنابراین کاسب باید اعتماد مشترى را جلب کند و یکى از طرق جلب اعتماد برخورد خوب است. مشترى حسن خلق فروشنده را به حساب درستى و امانت و صداقت و اعتماد او مى گذارد.

شخصى نقل مى کرد که براى معالجه به یکى از کشورهاى غربى رفته بودم، پس از پایان معالجه و پذیرایى بسیار شایسته، درخواست صورت حساب کردم، آن ها در کمال ادب و احترام گفتند: در این باره عجله نکنید، شما به سلامت به ایران بازگردید، آن گاه ما صورت حساب را براى شما ارسال مى کنیم و شما هزینه بیمارستان را سر فرصت به شماره حسابى که درون آن نامه است ارسال دارید!

در مقابل، بیمارستان هایى در کشور اسلامى ما وجود دارد که تا پول نگیرند، بیمار را اساسآ پذیرش نمى کنند! این کجا و آن کجا؟

متأسّفانه آنچه را حضرت على (علیه السلام) نسبت به آن بیمناک بود - سبقت دیگران در عمل به اسلام - در برخى از امور تحقّق یافته است!.

***

ص: 51


1- میزان الحکمة، باب 1114، حدیث 5077، (جلد سوم، صفحه 151).

13- ارزش شناسان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لَیْسَ مَنِ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَاَعْتَقَها کَمَنْ باعَ نَفْسَهُ فَاَوْبَقَها»؛

«کسى که خویشتن را مى خرد و آزاد مى کند، همانند شخصى که خود را مى فروشد و هلاک مى کند نیست»(1).

شرح و تفسیر

حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) مردم را به دو گروه تقسیم کرده اند:

1- کسانى که نفس خویش را مى خرند و آزاد مى کنند.

2- کسانى که خود را مى فروشند و اسیر مى کنند.

براى روشن تر شدن مضمون حدیث فوق، لازم است توضیحى کوتاه پیرامون خریدن و آزاد کردن داده شود. نفس انسان در این روایت به غلامى تشبیه شده که در گرو ملکیّت دیگرى است، و انسان آزاده کسى است که نفس خویش را بخرد و آزاد کند. و به تعبیر دیگر انسان اسیر است؛ گاه اسیر شهوات، گاه اسیر پُست و مقام، گاه اسیر زن و فرزند، و گاه اسیر خیالات و اوهام. باید خویش را از این اسارت ها آزاد کند؛ نه آن که خود را در مقابل این امور بفروشد و در اسارت آن ها نگه دارد.

سؤال: راستى چرا برخى انسان ها خود را مى فروشند؟

ص: 52


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.

پاسخ: چنین انسان هایى یا ارزش متاع خویش را نشناخته اند و نمى دانند که ارزش و استعداد انسان آن قدر زیاد است که مى تواند فراتر از ملائکه آسمانى رود و پیشواى آن ها شود(1) و از آن بالاتر، خلیفه و نماینده خداوند بر روى زمین گردد، بنابراین کسى که خود را مى فروشد کسى است که نسبت به متاع خود شناخت کافى ندارد. کسى خود را مى فروشد که به ارزش والاى خود آگاه نیست. یا این که بى ارزش بودن ثمن و قیمتى که در برابر کالاى خویش مى گیرد را نمى داند؛ فى المثل شخصى که کرامت انسانى خویش را به هوى و هوس مى فروشد، یا ارزش و قیمت کرامت نفس را نمى داند و یا بى ارزشى هوى و هوس را درک نکرده است.

در روایتى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانیم: «لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبیعُوها اِلّا بِها؛ هیچ بهایى براى انسان جز بهشت (و رضاى حق) نیست. خود را به کمتر از آن نفروشید»(2). طبق این روایت، کالاى وجود انسان در این جهان پهناور تنها یک مشترى مناسب و یک قیمت همسان دارد و آن خداوند متعال است که بهشت و رضاى خویش را در برابر آن مى پردازد.

خلاصه این که هیچ یک از انسان ها خارج از این دو دسته نیستند، باید بنگریم که جز کدام یک هستیم.

***

ص: 53


1- ارزش انسان به قدرى زیاد است که جبرئیل امین، فرشته مقرّب پروردگار و امین وحى، مى گوید: «از زمانى که بر آدم سجده کردیم، هرگز بر انسان پیشى نگرفتیم!» (وسایل الشیعه، جلد 4، ابواب الاذان و الاقامة، باب 31، حدیث 5).
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 456.

14- ارزش واقعى اعمال

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! لَیْسَ الشَّأْنُ اَنْ تُصَلِّیَ وَ تَصُومَ وَ تَتَصَدَّقَ، اَلشَّأْنُ اَنْ تَکُونَ الصَّلاةُ بِقَلْبٍ نَقِیٍّ وَ عَمَلٍ عِنْدَ اللهِ مَرضِیٍّ، وَ خُشُوعٍ سَوِیٍّ»؛

«اى کمیل! مهمّ این نیست که نماز بخوانى و روزه بگیرى و در راه خدا انفاق کنى، مهمّ این است که در نماز (و سایر اعمال) با قلبى پاک و به طور شایسته در پیشگاه خدا قرارگیرى، و عملت آمیخته با خشوع بوده باشد»(1).

شرح و تفسیر

جنبه هاى واقعى اعمال و چگونگى و کیفیّت عمل است که ارزش واقعى آن را تعیین مى کند، نه ظاهر و مقدار آن. همان طور که على (علیه السلام) به کمیل تأکید مى کند که به جاى پرداختن به ظاهر عمل و اهمیّت دادن به زیادى مقدار آن، به روح عمل بپردازد؛ زیرا هدف نهایى از این اعمال تربیت و پرورش و تکامل انسان است و آن در گرو پاکى عمل است، نه زیادى عمل(2).

توضیح این که: عبادت داراى روح و جسم است، جسم عبادت همان اعمال و افعال ظاهرى است. جسم نماز، قرائت صحیح، رکوع، سجده و سایر افعال و ارکان نماز است که باید به طور صحیح انجام شود، ولى روح

ص: 54


1- تحف العقول مترجم، صفحه 186.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 118.

نماز توجّه به مضامین بلند اذکار، و صیقل دادن روح زنگار گرفته در پرتو قرآن و توجّه به خداوند و تقویت توحید در شاخه هاى مختلفش و توجّه به نبوّت و معاد و مانند آن و خلاصه بودن در راه مستقیم الهى است.

عبادت واقعى توجّه به هر دو جنبه عبادت را مى طلبد، همان گونه که نماز بى روح نماز نخواهد بود، نماز بى جسم نیز نماز نیست و همان طور که مسلمانى که بدون توجّه به مضامین و معانى اذکار نماز و خلوص نیّت، فقط به جسم نماز قناعت مى کند در اشتباه است، مسلمان نماهایى که به بهانه واصل شدن به معرفة الله، نماز یا سایر عبادات را رها مى کنند و مدّعى اند که به روح و عمق نماز توجّه دارند، نیز در اشتباه بزرگ ترى هستند!

***

ص: 55

15- ارکان اصلى توبه

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلتَّوْبَةُ عَلى اَرْبَعَةِ دَعائِمٍ: نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَعَمَلٌ بِالْجَوارِحِ وَعَزْمٌ اَنْ لایَعُودَ»؛

«توبه بر چهار پایه استوار است 1- پشیمانى درونى 2- استغفار زبانى 3- استغفار عملى 4- تصمیم جدّى بر عدم بازگشت به گناه»(1).

شرح و تفسیر

برداشت غالب مردم از توبه، برداشت نادرستى است و لهذا آثار آن، هم در توبه هاى فردى و هم در توبه هاى اجتماعى کم است.

توضیح این که ساختمان عظیم توبه بر روى یکى دو پایه بنا نمى شود، بلکه باید ارکان چهارگانه آن مراعات گردد و به تعبیر دیگر آثار توبه باید در تمام وجود انسان آشکار شود. با توجّه به این مقدّمه کوتاه، به شرح اصول چهارگانه توبه مى پردازیم:

رکن اوّل: نخستین قدم توبه پشیمانى درونى است، حقیقتاً در درون قلب و روح و جان تائب تحوّل و انقلابى رخ دهد و از گناهى که مرتکب شده تنفّر پیدا کند و پشیمان گردد.

رکن دوم: هر چند پشیمانى درونى اوّلین گام توبه است، ولى تنها رکن

ص: 56


1- میزان الحکمة، باب 459، حدیث 2160، (جلد اوّل، صفحه 548).

آن نیست. بدین جهت باید این تحوّل و انقلابى که در درون او پیدا شده در سایر اعضاء بدنش نیز اثر بگذارد و به وسیله زبانش، که ترجمان قلب او است، آشکار گردد. زبان هم به دنبال قلب از گناه توبه کند و استغفار گوید. بنابراین هماهنگى قلب و زبان در تنفّر از گناه، دو ستون از ستون هاى چهارگانه توبه است.

رکن سوم: این است که این حالت ندامت و پشیمانى از زبان به سایر اعضا هم منتقل شود و آن ها را به عکس العمل وادارد، تا انسان براى جبران گذشته کارى انجام دهد. اعضاء انسان در این مرحله سه کار مى تواند انجام دهد، تا نهال نوپاى توبه استحکام یابد و بارور گردد:

الف) حق و حقوق مردم که بر اثر گناهان پایمال شده را جبران کند؛ اگر غیبتى کرده، حلّیت بطلبد. اگر قلب مؤمنى را شکسته جبران کند. اگر مال مردم را تلف کرده، جبران نماید. خلاصه هر حقّى از هر شخصى بر عهده اوست ادا کند.

ب) حقوق خداوند را نیز ادا کند؛ اگر عبادتى را ترک کرده انجام دهد. اگر ترک آن عبادت قضا و کفّاره اى دارد بجا آورد. و این امور را به پس از مرگ موکول نکند!

ج) بدى ها و خطاها و گناهان گذشته را با خوبى ها و عبادات جبران نماید. شاهد بر این مرحله از توبه جمله (اِلّا الَّذینَ تابُوا وَاَصْلَحُوا)؛ «مگر کسانى که توبه کردند و (به دنبال آن) خود را اصلاح نمودند». مى باشد، که در آیات متعدّدى از قرآن مجید آمده است(1). گناه مثل بیمارى است و اگر گناه کبیره باشد همانند بیمارى هاى سخت است، شخصى که مبتلى به بیمارى سختى مى گردد و پس از معالجه و مداوا از بستر برمى خیزد،

ص: 57


1- سوره بقره، آیه 160. شبیه این جمله در آیات 89 آل عمران، 119 نحل، و 5 نور، نیز آمده است.

قواى او تحلیل رفته، چشم ها گودافتاده، لاغر شده و توانایى لازم ندارد. باید علاوه بر معالجه و درمان، تقویت شود تا نیروى خویش را بازیابد. گناه نیز ایمان و فضایل انسانى را تضعیف مى کند، پس از توبه باید آن فضایل تضعیف شده را با کارهاى صالح و شایسته تقویت نمود.

رکن چهارم: تصمیم به ترک گناه در آینده، یعنى توبه راه را به انسان تا آخر عمر نشان دهد. نتیجه این که توبه طبق فرمایش امام على (علیه السلام) یک تحوّل کامل ایجاد مى کند و تنها تعلّق به زبان ندارد. در مورد جامعه هم چنین است، جامعه گناه زده پس از توبه باید این مراحل چهارگانه را طى کند. آیا ما پس از انقلاب این چهار مرحله را در جامعه خویش پیاده نموده ایم؟

***

ص: 58

ص: 59

16- ارکان سه گانه جامعه انسانى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«قامَتِ الدُّنْیا بِثَلاثَةٍ: بِعالِمٍ ناطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لِعِلْمِه، وَبِغَنِىٍّ لایَبْخَلُ بِمالِه عَلى اَهْلِ دینِ الله عَزَّوَجَلَّ، وَبِفَقیرٍ صابِرٍ. فَاِذا کَتَمَ الْعالِمُ عِلْمَهُ، وَبَخِلَ الْغَنِىُّ، وَلَمْ یَصْبِرِ الْفَقیرُ، فَعِنْدَها الْوَیْلُ وَالثَّبُورُ»؛

«دنیا بر سه چیز استوار است: دانشمند سخنورى که به دانش و سخنان خویش عمل مى کند و ثروتمندى که از دادن اموالش به بندگان نیازمند خداوند بخل نمى ورزد و نیازمندى که صبر و تحمّل دارد؛ بنابراین اگر دانشمند، دانش خود را مخفى کند (و در اختیار دیگران نگذارد) و ثروتمند بخل بورزد (و به فقراء کمک نکند) و فقیر صبرپیشه نکند، مصیبت و هلاک دنیا را فرا مى گیرد»(1).

شرح و تفسیر

از روایت فوق نکاتى استفاده مى شود؛ دو نکته آن بسیار مهمّ است:

1- «عالِم» باید «ناطق» باشد و گرنه همچون گنج پنهان در زیر خاک ها، نتیجه اى براى جامعه نخواهد داشت. بنابراین سخنورى عالم، نه تنها عیب محسوب نمى شود، بلکه لازمه یک عالم از دیدگاه امام على (علیه السلام) است. همان گونه که خود آن حضرت، که مصداق کامل و أتمّ «عالم» بود،

ص: 60


1- بحارالانوار، جلد 10، صفحه 119. روایت فوق به أشکال مختلف نقل شده و به گونه دیگر، در نهج البلاغه، در بخش کلمات قصار، شماره 372 نیز آمده است.

سخنورى بسیار قوى و بى نظیر بود. علاوه بر این، «نطق» عالم، باید همچون «نُطق» پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) باشد که «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»(1). بنابراین آنچه مى گوید باید در مسیر رضایت خداوند باشد، نه جهت إرضاى هواى نفس!

2- «عالم ناطق» و «دانشمند سخنور» قبل از آن که مردم را دعوت به چیزى کند، باید خود عامل به آن باشد. و پیش از آن که مردم را از عمل به چیزى نهى کند، لازم است خود تارک آن باشد. در این صورت است که چنین دانشمندى، عالم ربانى مى شود و «نگاه کردن به چهره او» حتّى «نظر کردن به درب خانه اش» و «حضور در مجلسش» همه عبادت محسوب مى گردد و سخنش جهاد فى سبیل الله شمرده مى شود(2).

اگر عالم دانش خویش را احتکار نکرد، بلکه آن را منتشر نمود و قبل از مردم خود به آن عمل کرد، و ثروتمند فقراء را در استفاده از اموالش شریک کرد، و فقراء هم در مقابل فقر صبور و پر تحمّل بودند، اجتماع دچار مشکلى نخواهد شد؛ ولى مصیبت و هلاکت زمانى است که نه دانشمند دانش خویش را در اختیار نیازمندان بگذارد، و نه ثروتمند دست فقیر و نیازمند را بگیرد، و نه نیازمند صبر و تحمّل داشته باشد.

خواننده محترم! هر یک از ما و شما در یکى از این سه دسته هستیم. از خداوند بخواهیم در آنچه وظیفه ماست، موفّقمان بدارد.

***

ص: 61


1- سوره النجم، آیه 3.
2- شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «این که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «نگاه کردن به چهره علما عبادت است» منظور چه عالمى است؟حضرت فرمودند: «منظور عالمى است که هنگامى که به چهره اش نگاه مى کنى، به یاد جهان آخرت مى افتى و امّا عالمى که چنین نباشد نگاه کردن به چهره اش (نه تنها عبادت محسوب نمى شود، بلکه) باعث فتنه است!» (میزان الحکمة، باب 2845، حدیث 13438).

17- أسباب شرف و عزّت آدمى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! اَحْسَنُ حِلْیَةِ الْمُؤْمِنُ التَّواضُعُ، وَجَمالُهُ التَّعَفُّفُ، وَشَرَفُهُ التَّفَقُّهُ، وَعِزُّهُ تَرْکُ الْقالِ وَالْقیلِ»؛

«اى کمیل! بهترین زینت انسان باایمان تواضع و فروتنى است، و زیبایى و جمال مؤمن در عفّت و پاکدامنى است، و شرافت او در آگاهى است، و عزّت او در ترک قیل و قال و گفت وگوهاى بى ثمر است!»(1).

شرح و تفسیر

حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) طبق این روایت، به چهار مطلب مهمّ و سرنوشت ساز اشاره مى نماید، و در حقیقت در این چهار جمله فرهنگ سازى مى کند و مفهوم تازه اى براى بعضى کلمات ارایه مى دهد. که براى رعایت اختصار به شرح جمله اوّل اکتفاء مى کنیم:

جمله اوّل: «بهترین زینت انسان مؤمن فروتنى و تواضع اوست» حضرت در این جمله زینت را در مفهوم تازه اى به کار برده، و از معناى مادّى آن خارج ساخته، و یک مفهوم روحانى براى آن بیان کرده است. در مورد تواضع، که به عنوان زینت مؤمن مطرح شده، در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) مطالب زیادى آمده است؛ از جمله در آیه 18 سوره لقمان مى خوانیم: (وَلا تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحآ)؛ «مغرورانه بر روى زمین راه

ص: 62


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 413.

مرو». آیا منظور از «مشى» در آیه شریفه، «راه رفتن» معمولى است که از مصادیق تواضع است، یا «مشى» در این جا به معناى وسیع کلمه است و شامل خط و مشى اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و رفتار کوچک و بزرگ مى شود؟ بعید نیست معناى دوم مراد باشد.

در روایتى از امام على (علیه السلام) مى خوانیم: «ثَمَرَةُ التَّواضُعِ اَلَْمحَبَّةُ وَثَمَرَةُ الْکِبْرِ اَلْمَسَبَّةُ؛ میوه درخت تواضع محبّت و دوستى و جلب قلوب است و میوه درخت تکبّر و خودبرتربینى، کینه و عداوت و دشمن سازى است»(1).

تواضع، که معناى آن ترک خودبرتربینى مى باشد، براى همه، خصوصآ اهل علم و کسانى که الگوهاى جامعه محسوب مى گردند، بسیار مهمّ است. یکى از نشانه هاى تواضع ابتدا به سلام است، طبق برخى روایات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همواره ابتدا به سلام مى کرد(2) و بدین طریق قلب مردم را به سوى خویش جلب مى کرد. چرا ما از چیزى که این قدر کم هزینه و پراستفاده است، بهره بردارى نمى کنیم؟!

اقسام تواضع

تواضع سه شاخه دارد. 1- تواضع در مقابل خداوند. 2- تواضع در مقابل خلق خداوند 3- تواضع در مقابل حق.

منظور از تواضع در برابر خداوند روشن است، همان گونه که تواضع در برابر خلق خدا هم روشن است. این نکته لازم به ذکر نیست که منظور از «خلق خدا» در این جا مؤمنان است، بنابراین تواضع در مقابل کفّار و دشمنان معنى ندارد، بلکه باید در برابر آن ها عزیز و سربلند بود.

و امّا تواضع در برابر حق، مطلبى است که پاى بسیارى از کسانى که داراى تواضع نوع اوّل و دوم هستند نسبت به آن مى لنگد! ما باید جرأت پذیرش اشتباهات خود را داشته باشیم و همواره در مقابل حق سر تسلیم فرود آوریم، هر چند ناگوار باشد و طرف مقابل، از نظر سنّ و سال، یا تحصیل، یا موقعیّت اجتماعى و خانوادگى، پایین تر از ما باشد.

***

ص: 63


1- غرر الحکم، حدیث 4614- 4613، (به نقل از اخلاق در قرآن، جلد 2، صفحه 74).
2- منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 54.

18- اعتدال در همه چیز

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ بالَغَ فِى الْخُصُومَةِ اَثِمَ، وَمَنْ قَصَّرَ فیها خُصِمَ»؛

«کسى که در خصومت و دشمنى زیاده روى کند مرتکب گناه مى شود، و کسى که در آن کوتاهى نماید مغلوب مى گردد»(1).

شرح و تفسیر

مسأله اعتدال و میانه روى در همه چیز، از مسایلى است که اسلام به آن دعوت مى کند. این مسأله آن قدر مهمّ است که حتّى به هنگام خصومت و دشمنى با دشمنان سرسخت، مطلوب مى باشد.

تجربه نشان داده است که تندروى ها و کندروى ها همواره به مشکلات مختلفى ختم مى گردد، بدین جهت اصل «إعتدال» یک اصل فراگیر است که در کلّ نظام هستى حاکم است، در گردش سیّارات به دور خورشید تعادل بسیار حسّاسى وجود دارد، به گونه اى که اگر فاصله آن ها با خورشید نزدیک تر شود جذب خورشید مى شوند و بر اثر حرارت خورشید نابود مى گردند و اگر دورتر شوند از حوزه جاذبه آن فرار مى کنند و از انرژى خورشید بهره نمى گیرند. این تعادل و اعتدال در سیستم بدن ما انسان ها نیز عجیب و حیرت آور است، هرگاه تعادل به هم مى خورد فورآ بیمارى ها آغاز مى گردد.

ص: 64


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.

پیام روایت

این حدیث شریف به ما مى آموزد که ما هم باید در زندگى شخصى خویش در همه چیز معتدل باشیم؛ حتّى در دشمنى ها و دوستى ها، در بحث ها و مناظره ها، در عبادت ها و کارها و فعالیّت هاى زندگى، در إبراز محبّت ها و غم و شادى ها، و خلاصه در همه چیز اعتدال را باید مراعات کرد.

در تفسیر آیه شریفه 143 سوره بقره (وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطاً) آمده است که منظور از «کذلک» قبله مسلمان هاست؛ یعنى همان گونه که قبله شما مسلمان ها در وسط شرق و غرب عالم و در وسط قبله یهود و نصارى مى باشد، خود شما هم امّتى متعادل باشید(1).

ما این مطلب را در شبانه روز حداقل ده بار از خداوند طلب مى کنیم: (اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ)؛ «پروردگارا! ما را به راه راست، آن راهى که غیر از چپ و راست است، هدایت فرما!».

ص: 65


1- تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 483.

19- اغنیاى واقعى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا غِنَى کَالْعَقْلِ وَلا فَقْرَ کَالْجَهْلِ»؛

«هیچ سرمایه اى همچون عقل نیست و هیچ فقرى همچون جهل و نادانى نیست»(1).

شرح و تفسیر

غنا و بى نیازى دو گونه است: 1- بى نیازى برون ذاتى. 2- بى نیازى درون ذاتى.

منظور از بى نیازى برون ذاتى آن است که انسان به وسیله اشیاء خارج از ذاتش از دیگران بى نیاز شود؛ به وسیله مقام، قدرت، دوستان، پول و مانند آن. این غناى برون ذاتى است که چندان اعتبار ندارد، به همین جهت این نوع غنا عطش روحى انسان را فرونمى نشاند و لهذا ثروتمندان تشنه تر هستند! بر این اساس است که وقتى از بهلول مى پرسند: شخصى نذر کرد که به فقیرترین مردم کمک مالى کند، باید به چه کسى بدهد؟ گفت: «به هارون الرشید!»(2).

ص: 66


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 54.
2- داستان مذکور را به شکلى که در بالا آمده است در منابع معتبر نیافتیم. ولى داستانى شبیه به آن در کتاب «بهلول عاقل»، صفحه 31 وجود دارد. به این داستان توجّه کنید: «روزى هارون الرشید مبلغى پول به بهلول داد تا آن را صرف نیازمندان کند، بهلول پول را گرفت و پس از لحظه اى به خلیفه بازگرداند! هارون از علّت آن پرسید. بهلول جواب داد: هرچه فکر کردم محتاج تر از خلیفه کسى را نیافتم!»

2- نوع دوم، غناى درون ذاتى است؛ یعنى کسى که با استفاده از سرمایه درونى وجود خویش و بدون کمک گرفتن از ابزار بیرون خویش غنى است. چنین اشخاصى در سایه ایمان، اعتماد به نفس، قناعت، توکّل بر خدا، تقوى، که سرمایه هاى بزرگى محسوب مى شود، به غناى درون ذاتى دست مى یابند و از همه غنى ترند. ویژگى مهمّ سرمایه هاى درون ذاتى این است که دزدان نمى توانند آن را به سرقت ببرند. حضرت على (علیه السلام) خود از جمله کسانى است که غناى درون ذاتى دارد. بدین جهت در دوران بیست و پنج ساله سکوتش همانند کوه ایستادگى و مقاومت مى کند و هنگامى که به قدرت مى رسد اسیر قدرت نمى گردد، بلکه قدرت را اسیر خویش مى نماید و به دنیا همچنان بى اعتناست.

آرى، آن حضرت در اوج قدرت دنیا را از کفش پر وصله اش بى ارزش تر!(1)

و از برگ جویده شده در دهان ملخ کم بهاتر!(2)

و از عطسه بز کم قیمت تر!(3)

و از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد(4)، پست تر معرّفى مى کند! این است سرمایه واقعى و جاودانى.

ص: 67


1- نهج البلاغه، خطبه 33.
2- نهج البلاغه، خطبه 224.
3- نهج البلاغه، خطبه 3.
4- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 236.

20- امارت و اسارت!

اشاره

على (علیه السلام) مى فرماید:

«اُمْنُنْ عَلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَمیرَهُ، وَاحْتِجْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَسیرَهُ، وَاسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرَهُ»؛

«به هر کس مى خواهى نیکى کن تا امیر او شوى! و به هر کس مى خواهى محتاج شو تا اسیر او گردى! و از هر کس مى خواهى بى نیاز شو تا همانند او شوى!»(1).

شرح و تفسیر

در روابط اجتماعى افراد و ملّت ها، این قانون با قدرت تمام حکومت مى کند که: «حکومت از آنِ دستِ دهنده است، و دستِ گیرنده خواه و ناخواه زیر دست است!» افراد و ملّت هاى نیازمند در واقع بردگانى هستند که فرمان بردگى خود را با ابراز نیاز و احتیاج به دیگران امضاء کرده اند، بدین جهت تقاضاى کمک از دیگران در اسلام امرى نکوهیده و غیر اخلاقى محسوب مى شود و تنها به افراد خاصّى اجازه این کار داده شده است، بنابراین مسلمان واقعى کسى است که بکوشد ارتباط اجتماعى خود را با دیگران بر اساس کمک متقابل قرار دهد، نه یک جانبه، و کمک گرفتن بلاعوض باید مخصوص افراد معلول و از کارافتاده باشد(2).

نکته دیگرى که از حدیث جالب فوق استفاده مى شود این است که:

ص: 68


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 400 و 421 و جلد 72، صفحه 107 و جلد 71، صفحه 411.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 26.

اسارت یا امارت، عزّت و ذلّت، خوشبختى و بدبختى، فقر و غنا و مانند آن امور تصادفى نیستند؛ بلکه معلول عواملى و علّت هایى هستند که خود ما آن را فراهم مى کنیم. باید سعى و تلاش کنیم تا عوامل نیک بختى و بدبختى را بشناسیم، تا به سراغ قسمت اوّل برویم و از دوم اجتناب کنیم.

***

ص: 69

21- امنیّت و آرامش در سایه دین

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنِ اسْتَحْکَمَتْ لى فیهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصالِ الْخَیْرِ احْتَمَلْتُهُ عَلَیْها واغْتَفَرْتُ فَقْدَ ماسِواها وَلا اَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَلا دینٍ، لِأَنَّ مُفارَقَةَ الدّینِ مُفارَقَةُ الْأَمْنِ ... وَفَقْدَ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیاةِ»؛

«کسى که یکى از صفات برجسته خیر در وجود او ریشه دار شود، چنین شخصى را تحمّل مى کنم و اگر ضعف ها و کاستى هایى در قسمت هاى دیگر داشته باشد مى بخشم، ولى دو چیز قابل تحمّل نیست، یکى فقدان عقل و دیگرى فقدان دین، زیرا بدون دین امنیّتى وجود ندارد و فقدان عقل موجب از بین رفتن زندگى مى گردد!»(1).

شرح و تفسیر

این جمله امیرالمؤمنین (علیه السلام) جمله بسیار پرمحتوایى است و اشاره به خطراتى دارد که ممکن است در هر جامعه اى رخ دهد. در دنیاى امروز ما با دو خطر روبرو هستیم:

نخست این که عقل به معناى واقعى آن در خطر است! هر چند عقل به معناى شیطنت، و عقل به معناى جذب و جلب منافع مادّى در خطر نیست. و دلیل این خطر هم این است که هوى و هوس روى عقل انسان

ص: 70


1- اصول کافى، جلد 1، صفحه 31، (کتاب العقل و الجهل، حدیث 30).

را مى گیرد و حجابى بر آن مى افکند. یکى از موانع شناخت هوى و هوس است. هواپرستان به صورت هاى مختلف هوى پرستى را ترویج مى کنند، حتّى بازیچه بچه ها را به گونه اى مى سازند که آن ها را به هوى پرستى راهنمایى مى کند!

دیگر این که دین هم در خطر است، چون هواپرستان دین را مانع راه خویش مى دانند و با تمام قدرت با آن مى جنگند و با ضعیف شدن نقش دین در جوامع امروزى، شاهد ناامنى هاى فراوانى در بخش هاى مختلف جامعه هستیم؛ ناامنى اجتماعى، سیاسى، اخلاقى، نظامى، اقتصادى از مصادیق بارز این ناامنى هاست. هر چند دین و عقل از سوى حکمرانان جهان فعلى مورد بى مهرى، بلکه هجوم قرار گرفته است. ولى اقبال و رویکرد مردم به این دو عطیّه الهى روز به روز بیش تر مى شود؛ مخصوصاً نسبت به دین اسلام که پاسخ گوى نیازهاى بشر در تمام زمان هاست.

بنابراین، با توجّه به حملاتى که از یک سو به دین و عقل مى شود (به گونه اى که سعى در محو این دو پایه اصلى حیات مى گردد) و با توجّه به عطش مردم دنیا نسبت به دین اسلام از سوى دیگر، مسؤولیّت دانشمندان و مفسّران دین و قرآن صد چندان مى شود.

***

ص: 71

22- اوّل خودت، سپس دیگران!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَعَلَیْهِ اَنْ یَبْدَأَ بِتَعْلیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلیمِ غَیْرِه، وَلْیَکُنْ تَأْدیبُهُ بِسیرَتِه قَبْلَ تَأْدیبِه بِلِسانِه»؛

«کسانى که خود را پیشواى مردم قرار مى دهند باید قبل از آن که به مردم آموزش بدهند خود را آموزش دهند، و باید مردم را با اعمالشان به رعایت آداب الهى دعوت کنند، پیش از آن که با زبانشان دعوت نمایند»(1).

شرح و تفسیر

کسانى که در مقام رهبرى و هدایت و مدیریّت هستند، خواه در یک مجموعه بزرگ مثل یک کشور باشند، و یا مجموعه اى کوچک مثل یک خانواده، چنین اشخاصى تمایل دارند افراد تحت نظر آن ها به سخنانشان گوش فرا دهند و دستورهاى آن ها را پذیرا گردند. در علم روانشناسى و روانکاوى در مورد راه نفوذ در مردم بحث هاى فراوانى مطرح شده است؛ ولى بیش تر جنبه مصنوعى و ساختگى دارد. امّا در تعالیم اسلامى، دستورات جالبى در این زمینه مى بینیم که هماهنگ با طبیعت و فطرت انسانى است.

از جمله روایت فوق اشاره اى به همین مطلب دارد؛ حضرت در قسمت

ص: 72


1- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 56.

اوّل حدیث مى فرماید: «قبل از تعلیم دیگران، معلّم خویش باش». یعنى از خودسازى شروع کنید تا در دگرسازى توفیق یابید؛ طبیبى که خود بیمار است و به علاج خود نمى پردازد، اگر به سراغ طبابت براى دیگران برود موفّق نخواهد بود و مصداق ضرب المثل مشهور «طبیب یداوى الناس و هو علیل»(1) خواهد بود.

سپس آن حضرت در قسمت دوم روایت مى فرماید: «قبل از دعوت دیگران به هر عمل، خود عامل به آن باشید!» یعنى از تأدیب عملى استفاده کنید، همان گونه که پیشوایان بزرگ دین چنین بودند. نصیحت عالم بى عمل به سخریّه و مسخره کردن شباهت بیش ترى دارد! بدین جهت در روایات براى عالم بى عمل تشبیه هاى جالبى آمده است(2).

***

ص: 73


1- ضرب المثل فوق یک مصرع از شعر شاعر معروف «کمیت بن زید بن خنیس» است، بیت مورد اشاره طبق آنچه در تفسیر قمى، جلد اوّل، صفحه 46 آمده، چنین است: «و غیر تقى یأمر الناس بالتقى طبیب یداوى الناس و هو علیل» انسان بى تقوایى که، مردم را به پرهیزکارى فرا مى خواند، همانند طبیب بیمارى است که درصدد معالجه بیماران برمى آید! شرح حال این شاعر پرتوان و باارزش را در الغدیر، جلد 2، صفحه 196، مطالعه فرمایید.
2- به برخى از این روایات در میزان الحکمة، باب 3628 اشاره شده است.

23- اهمیّت فوق العاده صبر و شکیبایى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَلا خَیْرَ فى جَسَدٍ لا رَأْسَ مَعَهُ، وَلا فى ایمانٍ لاصَبْرَ مَعَهُ»؛

«شما را به صبر سفارش مى کنم؛ زیرا «صبر» نسبت به «ایمان» همچون «سر» است نسبت به «بدن»، (همان گونه که) جسم بى سر ارزشى ندارد، ایمان بدون صبر و شکیبایى نیز بى ارزش است»(1).

شرح و تفسیر

صبر مسأله مهمّى است که در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) به صورت گسترده مطرح شده است. در اهمیّت فوق العاده صبر همین بس که طبق آنچه از برخى آیات قرآن مجید استفاده مى شود، صبر مهم ترین عامل ورود به بهشت است؛ آیه 24 سوره رعد اشاره به این مطلب دارد: (سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)؛ «(فرشتگان به بهشتیان مى گویند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نیکوست سرانجام آن سرا(ى جاویدان)!»

راز اهمیّت صبر

هنگامى که در اهمیّت صبر دقیق مى شویم و آن را موشکافى مى کنیم،

ص: 74


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 82.

درمى یابیم که تمام واجبات و محرّمات در صبر خلاصه شده است؛ زیرا انجام واجبات و ترک محرّمات بدون صبر امکان پذیر نیست!

صبر بر دو قسم است: 1- صبر منفى 2- صبر مثبت.

صبر منفى و نادرست عبارت است از این که انسان در مقابل هر حادثه اى تسلیم شود؛ در مقابل ظلم، بیمارى، فقر و مانند آن تسلیم گردد و هیچ مقاومتى از خود بروز ندهد. این، صبر منفى مى باشد و همان چیزى است که دشمنان ادیان بشرى مى گفتند: «ادیان زایده فکر ستمکاران است که براى ادامه ظلم خویش آن را درست کرده اند!».

قسم دوم صبر، که بسان «سر» نسبت به «بدن» است، صبر مثبت مى باشد. این نوع صبر است که به انسان نیرویى ده برابر نیروى حالت عادى مى بخشد! قرآن مجید در این رابطه مى فرماید:

(یا اَیُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ وَاِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأَةٌ یَغْلِبُوا اَلْفآ مِن الَّذینَ کَفَروُا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ)؛ «اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن. هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشد، بر دویست نفر غلبه مى کنند، و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند پیروز مى گردند؛ چرا که آن ها گروهى هستند که نمى فهمند»(1).

صبر در مقابل طاعت پروردگار و دورى از معاصى صبر مثبت است. صبر یک صفت برجسته اخلاقى است که در دنیا هم بسیار مفید است. بنابراین نه دین، و نه دنیا را بدون صبر نمى توان به دست آورد(2).

***

ص: 75


1- سوره انفال، آیه 65.
2- ماهیّت و ضرورت صبر، جایگاه صبر و صابران در قرآن، آفات صبر و دیگر مباحث مربوط به صبر را در کتاب سیماى صابران در قرآن، نوشته دکتر یوسف قرضاوى مطالعه فرمایید.

24- ایمان و عمل، دو دوست همیشگى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلاْیمانُ وَ الْعَمَلُ اَخَوانِ تَوْأمانِ وَ رَفیقانِ لایَفْتَرِقانِ»؛

«ایمان و عمل همزاد یکدیگر و دو قلو هستند و همچون دو رفیقى هستند که از یکدیگر جدا نمى شوند»(1).

شرح و تفسیر

بحث هاى فراوانى پیرامون رابطه ایمان و عمل در روایات اسلامى مطرح شده است، مى دانیم تعلیمات اسلام را معمولا به دو قسم اصول و فروع دین تقسیم مى کنند؛ یعنى دین شبیه به درختى است که ریشه ها و شاخه هایى دارد. اصول دین همان ریشه هاى درخت هستند که آب و موادّ غذایى را از زمین مى گیرند و به شاخه ها مى رسانند، اگر ریشه ها بخشکد شاخه ها هم مى خشکد. و فروع دین همان شاخه هاست و روشن است که درخت بدون شاخه نیز درخت نیست و دوامى نخواهد داشت. میوه درخت دین مقامات معنوى، اخلاق و قرب الى الله است. صفات و ویژگى هاى انسانى، میوه هاى این درخت است. این درخت با این سه بخش، مفید است و بدون آن بى اثر، یعنى هر سه بخش آن ضرورى است.

ص: 76


1- غرر الحکم، جلد 2، صفحه 136، حدیث 2094؛ شبیه این روایت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است. به میزان الحکمه، جلد اوّل، صفحه 306 (باب 262، حدیث 1289) مراجعه کنید. روایات دیگرى به همین مضمون در مأخذ مذکور خواهید یافت.

شاید مسأله اصول و فروع دین را از همین درختى که ذکر شد و به صورت یک مثال بسیار زیبا در قرآن مجید آمده گرفته باشند.

دشمن اگر در گذشته به سراغ شاخه هاى این درخت مى رفت و آن ها را قلع و قمع مى کرد، اکنون ریشه این درخت پربار را هدف قرار داده است، و عجیب این که با تمام قدرت و تجهیزات به جنگ دین آمده و خطرناک ترین سلاح او در این نبرد، استفاده از خود دین است! با تفسیرهاى غلط و نابه جایى که از دین مى کند مى خواهد ریشه دین را بزند. در این جاست که همه مسلمان ها باید بسیار هوشیار و بیدار باشند و از ملامت هیچ ملامت کننده اى نهراسند.

با توجّه به این مقدّمه معناى حدیث فوق روشن مى شود که ایمان و عمل نیز بسان این درخت مورد نیاز هستند و اگر از هم جدا شوند ثمره اى نخواهند داشت. تعبیر به «توأمان» مفهوم خاصّى دارد؛ یعنى از هم تفکیک ناپذیر هستند. بنابراین معنى ندارد که انسان ایمان داشته باشد؛ ولى به دنبال آن عمل نباشد. اگر ایمان در پى خود عمل به همراه نداشته باشد، باید در آن ایمان شک و تردید کرد! شاید به همین جهت است که در قرآن مجید معمولا هر جا که سخن از ایمان به میان مى آید به دنبال آن مسأله عمل صالح نیز مطرح مى شود.

شخصى، که رابطه ایمان و عمل را نمى دانست، خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و از آن حضرت پرسید: «اَلا تُخْبِرُنى عَنِ الاْیمانِ، أقَوْلٌ هُوَ وَعَمَلٌ، اَمْ قَوْلٌ بِلا عَمَلٍ؟؛ آیا ایمان ترکیبى از عقیده و عمل است، یا تنها عقیده است و اعمال جزء ایمان محسوب نمى شود؟».

امام در جواب فرمود: «اَلاْیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ(1)؛ ایمان تمامش عمل است» نه این که شاخه اى از آن عمل باشد.

***

ص: 77


1- سفینة البحار، جلد اوّل، صفحه 152.

25- با چه کسى مشورت کنیم؟

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِکَ بَخیلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلا جَبانآ یُضْعِفُکَ عَنِ الاُْمُورِ، وَلا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ»؛

«با افراد بخیل مشورت مکن که تو را از خدمت به خلق خدا بازمى دارند و از تهیدستى مى ترسانند، و با افراد ترسو مشورت مکن که اراده تو را براى انجام کارهاى مهمّ تضعیف مى کنند، و اشخاص حریص را مشاور خود قرار مده که حرص را با ستمگرى در نظر تو زینت مى بخشند»(1).

شرح و تفسیر

مشورت از دستورات مهمّ اسلامى است و انعکاس وسیعى در قرآن مجید و روایات اسلامى دارد، به گونه اى که یکى از سوره هاى قرآن مجید به این مضمون نامگذارى شده است. مشورت با افراد واجد شرایط به پیشرفت برنامه هاى صحیح و سازنده انسان کمک شایانى مى کند و آثار و فواید زیادى به همراه دارد.

امّا به همان اندازه که مشورت با افراد ارزنده، به پیشرفت برنامه هاى صحیح کمک مى کند، مشورت با افرادى که نقاط ضعف روشنى دارند، زیان بخش است و نتیجه معکوس دارد، به همین دلیل امام

ص: 78


1- نهج البلاغه، نامه 53.

امیرمؤمنان (علیه السلام) مؤکّداً توصیه مى کند که از انتخاب سه دسته به عنوان مشاور، مخصوصاً در امور مهمّ اجتماعى، خوددارى شود: بخیلان، ترسوها، حریص ها؛ یکى دست انسان را مى گیرد تا انسان از مواهب خدا داد بذل و بخشش نکند، دیگرى اراده او را سست مى کند تا سراغ کارهاى مهمّ نرود و سومى انسان را براى حرص و ولع بیش تر تشویق به تجاوز به حقوق دیگران مى نماید(1).

***

ص: 79


1- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 87. مشروح مباحث مربوط به مشورت را در ذیل آیه شریفه (وشاورهم فى الامر) در جلد سوم تفسیر نمونه، صفحه 142 به بعد، مطالعه فرمایید.

26- بدعت چیست و بدعت گزار کیست؟

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَمّا اَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخالِفُونَ لِأَمْرِ اللهِ، وَلِکِتابِه، وَرَسُولِه، اَلْعامِلُونَ بِرَأْیِهِمْ وَاَهْوائِهِمْ وَاِنْ کَثُرُوا»؛

«بدعت گزاران کسانى هستند که مخالف دستورات خداوند و قرآن مجید و رسول خدا هستند و به افکار و عقاید و هوى و هوس خویش عمل مى کنند. (چنین اشخاصى اهل بدعت هستند) هر چند تعداد آن ها زیاد باشد»(1).

شرح و تفسیر

بدعت بر دو قسم است: 1- گاه به معنى نوآورى در مسایل علمى، صنعتى، اجتماعى، ذوقى و مانند آن است. انسان اگر مسأله تازه اى را با ذوق سلیم و راهنمایى عقل ارائه دهد، این امر مثبتى است و بیش تر از آن تعبیر به ابداع مى شود و روشن است که پیشرفت علوم و صنایع بشرى در سایه این نوآورى هاست.

2- معنى دیگر بدعت تحریف احکام خدا، یا اضافه کردن چیزى بر آن است؛ که این نوع از بدعت، بدعت منفى است، و متأسّفانه گاهى این دو نوع را جابجا مى کنند تا با تظاهر به بدعت مثبت، بدعت منفى را پیاده کنند، مثل این که به عنوان نوآورى مى گویند: «وضو براى زمانى بوده که

ص: 80


1- میزان الحکمة، باب 329، حدیث 1632، (جلد اوّل، صفحه 381).

بهداشت به طور مطلوب مراعات نمى شد و مردم به اندازه کافى خود را شست و شو نمى کردند، بدین جهت اسلام وضو را براى رعایت بهداشت لازم کرد، ولى اکنون که مردم خود به خود بهداشت را در حدّ مطلوب رعایت مى نمایند، دیگر وضو لازم نیست!». بدین جهت باید هوشیار بود که بدعت گزاران، بدعت منفى را در لباس بدعت مثبت پیاده نکنند.

بعد از روشن شدن دو قسم بدعت و تعیین مرز میان بدعت مثبت و منفى به کلام مولاى متّقیان بازمى گردیم. آن حضرت در مقام تفسیر بدعت منفى مى فرماید: «اهل بدعت مخالف اوامر الهى و کتاب پروردگار و رسولش هستند». بدعتى که امام حسین (علیه السلام) در مقابل آن ایستاد بدعتى بود که در عصر خلفا، مخصوصآ خلیفه سوم، ایجاد شده بود؛ بیت المال را در اختیار خویشاوندان خلیفه گذاشتند، پست ها و مقام هاى حکومت اسلامى را، که باید بر اساس تقوى و علم و آگاهى و تدبیر و لیاقت ها تقسیم شود، در اختیار دار و دسته خود نهادند. این بدترین بدعت ها بود که امام حسین (علیه السلام) با آن به مبارزه برخواست. علاوه بر همه این ها، معاویه بدعت بزرگ دیگرى نهاد و حکومت اسلامى را تبدیل به سلطنت کرد و تمام آداب و رسوم شاهان را زنده نمود و یزید نالایقِ شرابخوارِ کبوتر بازِ هرزه را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد! این ها مخالف اوامر الهى و قرآن مجید و اهداف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود. آنچه مخالف اوامر الهى و کتاب و سنّت باشد بدعت است، چه آن را قرائت جدید بنامیم، یا از آن به نوآورى یاد کنیم، یا تفسیر و برداشت تازه اى نامیده شود!.

انگیزه هاى بدعت

امام در جمله دیگر به انگیزه هاى بدعت گزاران مى پردازد و مهم ترین

ص: 81

انگیزه این کار را هوى و هوس معرّفى مى نماید. افراد هوسبازى هستند که دین را مانع هوى و هوس خود مى دانند، ولى از آن جا که نمى توانند با دین به صورت مستقیم مبارزه کنند، هوى و هوس خود را در لباس دین و به عنوان قرائت جدید عرضه مى نمایند و با تفسیر به رأى پایه گزار بدعت هاى مختلفى مى شوند. در زمان طاغوت نیز این سلاح مورد استفاده قرار مى گرفت، آن ها در پاسخ به اشکالات و انتقادها مى گفتند: «ما روح اسلام را حفظ کرده ایم؛ هر چند برخى از قالب ها محفوظ نمانده است!» یکى از وعاظ السلاطین در مقابل پرسش شاه که فلان برنامه ما موافق اسلام است یا نه؟ مى گوید: «تا اراده ملوکانه چه باشد!» شما هر چه بخواهید قرائت جدیدى ارائه خواهیم داد!

اگر با بدعت، مبارزه نشود و دانشمندان در مقابل آن به روشنگرى مردم نپردازند، نتیجه آن نابودى دین و مذهب است؛ زیرا اگر در هر عصر و زمانى چند بدعت نهاده شود، پس از مدّتى چهره دین به طور کلّى تغییر مى یابد و دین به عنوان یک پدیده جدید جلوه مى کند. شاید روایاتى که در مورد حضرت حجّت - عجل الله تعالى فرجه - وارد شده و دلالت دارد بر این که آن حضرت دین جدید مى آورد اشاره به همین مطلب باشد، یعنى در آن زمان، دین اسلام آن قدر دستخوش بدعت ها و پیرایه ها مى گردد که وقتى آن حضرت بدعت ها و پیرایه هاى آن را مى زداید، براى مردم آن عصر و زمان دین تازه اى جلوه مى کند!(1).

پایه هاى بدعت

بدعت بر اساس ضعف ایمان بنا نهاده شده است. ما اگر خداوند را

ص: 82


1- روایت مذکور و شرح و تفسیر آن را در کتاب «انقلاب جهانى مهدى»، صفحه 320 به بعد، مطالعه فرمایید.

عالِم على الاطلاق بدانیم، و خود را در مقابل او حتّى بسان قطره اى در برابر دریا ندانیم، و علم و دانش بى نهایت او را در مقابل علم بى مقدار خود قابل مقایسه ندانیم، و اسلام را به عنوان آخرین دین الهى قبول داشته باشیم، و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را معصوم بدانیم، هرگز به خود اجازه دخل و تصرّف در احکام الهى نخواهیم داد.

ما نباید کتاب و سنّت را به رنگ آراء و عقاید و نظریّات خود درآوریم و جلوى آن ها حرکت کنیم؛ بلکه باید آن ها را امام خود بدانیم و در سایه آن ها حرکت کنیم و اعتقادات خود را به رنگ آن درآوریم. چگونه برخى از اهل بدعت در مقابل دستور یک طبیب، که بشرى مثل آن هاست، تسلیم و رام هستند؛ ولى در برابر فرامین الهى متمرّد و گردنکش مى باشند؟!

***

ص: 83

27- برترین پیوند و بالاترین شرف

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْمَوَدَّةُ اَشْبَکُ الْأَنْسابِ وَالْعِلْمُ اَشْرَفُ الْأَحْسابِ»؛

«محبّت و دوستى محکم ترین پیوند نسبى، و علم و دانش شریف ترین حسب محسوب مى شود»(1).

شرح و تفسیر

در میان عرب معروف است که وقتى مى خواهند شخصیّت کسى را بیان کنند «نَسَب» و «حَسَب» او را بیان مى دارند. منظور از «نسب» این است که او فرزند چه کسى و از کدام قبیله مى باشد؟

و امّا «حسب» در لغت به معناى «مفاخر» است، منتهى گاه شخص مفاخر پدرانش را بیان مى کند و گاه دیگر مفاخر خودش را؛ مثلا «کرم» براى شخص «کریم» حسب و شرف محسوب مى شود، هر چند پدرانش کریم نبوده باشند.

حضرت على (علیه السلام) در روایت فوق ترسیمى روشن از حسب و نسب ارائه مى کند و مى فرماید: «مهم ترین و محکم ترین پیوندهاى نسبى، مودّت و محبّت نسبى است». از کسى پرسیدند که دوست خوب مى خواهى یا برادر؟ پاسخ داد: برادرى مى خواهم که دوست خوبى براى من باشد. این مطلب همان چیزى است که در روایت فوق بدان اشاره شده است.

ص: 84


1- بحار الانوار، جلد اوّل، صفحه 183 و جلد 74، صفحه 419.

محبّت واقعاً معجزه مى کند، محبّت سخت ترین دشمنان را ممکن است رام کند و این، وسیله مهمّى براى پیشرفت در دنیا و آخرت و سرمایه مهمّى براى تبلیغ و عرضه آیین اسلام به تمام جهانیان است.

حضرت در ادامه حدیث مى فرماید: «بهترین چیزى که مى توان به آن افتخار کرد علم و دانش است» با توجّه به این که «علم» در این روایت به صورت مطلق ذکر شده، شامل هر نوع علمى، غیر از علوم محرّمه و مکروهه، مى شود.

نتیجه این که دو چیز عامل موفّقیت است: «علم» و «محبّت».

***

ص: 85

28- برترین جهاد

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا فَضیلَةَ کَالْجِهادِ، وَلا جِهادَ کَمُجاهَدَةِ الْهَوى»؛

«هیچ فضیلتى همچون جهاد نیست، و هیچ جهادى همچون مبارزه با نفس نمى باشد»(1).

شرح و تفسیر

امام (علیه السلام) طبق این روایت جهاد را سرلوحه تمام فضایل مى شمرد؛ زیرا جهاد نسبت به تمام عبادت ها مشکلاتش فراوان تر و انجام آن سخت تر است و به مقتضى روایتى که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده، که «اَفْضَلُ الْأَعْمالِ اَحْمَزُها؛ برترین اعمال مشکل ترین آن هاست»(2). هیچ فضیلتى به مرتبه و منزلت جهاد در راه خدا نمى رسد. و در میان شاخه هاى مختلف جهاد، جهاد با نفس، از همه سخت تر و بدین جهت برتر است و لذا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) آن را جهاد اکبر نامید(3).

سؤال: مگر مى شود کسى با خودش بجنگد؟ مبارزه معمولا دو طرفى است، از یک سو خود انسان و از سوى دیگر شخص بیگانه، امّا این که انسان با خودش جهاد کند به چه معناست؟

ص: 86


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 165.
2- بحار الانوار، جلد 67، صفحه 191 و 237 و جلد 82، صفحه 332.
3- بحار الانوار، جلد 19، صفحه 182.

پاسخ: وجود انسان از بخش هاى متعدّدى تشکیل یافته است، به تعبیر دیگر انسان تک بُعدى نیست، بلکه ابعاد مختلفى دارد و این ابعاد مختلف همه یک سو و یک جهت نیستند، لذا ممکن است بعضى از ابعاد وجودى انسان با بعضى دیگر، که در تضّاد است، به مبارزه برخیزد؛ زیرا بُعد انسانى و ملکوتى با بُعد حیوانى همواره در ستیز است.

آرى هواى نفس، دشمنى درونى و همیشه بیدار است که در خانه دل لانه گزیده و همه جا همراه انسان است و پیوسته او را وسوسه مى کند و به آلودگى ها دعوت مى نماید، و تنها با ذکر و یاد خداوند و مراقبت دائم مى توان بر این دشمن خطرناک و بى رحم پیروز شد، چرا که دل آرام گیرد به ذکر خدا؛ (اَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(1).

***

ص: 87


1- سوره رعد، آیه 28.

29- بزرگ ترین گناهان

اشاره

قال على (علیه السلام):

«جَهْلُ الْمَرْءِ بِعُیُوبِه مِنْ اَکْبَرِ ذُنُوبِه»؛

«از بزرگ ترین گناهان، عدم آگاهى انسان به عیوب خویش است»(1).

شرح و تفسیر

گناهانى که انسان انجام مى دهد معمولا ریشه نفسانى دارد؛ یعنى خلق و خویى دارد که سبب این گناه مى شود. مثلا، شخصى که غیبت مى کند چون خلق و خوى حسادت دارد مرتکب این گناه بزرگ مى شود. یا کسى که از مال حرام اجتناب نمى کند چون دنیاپرست و حریص است و آرزوهاى طولانى دارد، وابسته به دنیا مى گردد. یا کسى که دیگران را تحقیر مى کند، چون متکبّر و خود برتربین است این گناه کبیره را به راحتى انجام مى دهد. حال اگر انسان این گناهان را بشناسد و ریشه هاى نفسانى آن را اصلاح کند، سرچشمه هاى گناه در وجود او خشکیده مى شود. امّا اگر به سرچشمه ها توجّهى نشود و فقط به قلع و قمع شاخه ها بپردازد، موفقیّتى به دست نمى آید. با توجّه به این مطلب روشن مى شود که چرا عدم شناخت ریشه هاى نفسانى از بزرگ ترین گناهان است.

سؤال: چرا انسان به عیوب خویش توجّه نمى کند؟ چطور آدمى خارى

ص: 88


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.

که در کف پاى دیگرى مى رود را متوجّه مى شود، امّا اگر شاخه درختى در چشمش فرورود متوجّه نمى شود؟

پاسخ: انسان «حُبّ ذات» دارد؛ یعنى خودش را دوست مى دارد. حبّ ذات وقتى شدید باشد، انسان حاضر نیست نقصى را براى خود ببیند، بلکه معایب خویش را محاسن مى انگارد! مثل این که فردى که حال و حوصله کار و فعالیّت هاى اقتصادى ندارد و انسان تنبلى است، خود را زاهد مى پندارد! یا آدم وقیح و فحّاش خویش را شجاع مى انگارد! گذشتن از حبّ ذات از مشکل ترین مشکلات مسایل اخلاقى مى باشد و آخرین گردنه سخت سلوک الى الله است که در عرفان به آن «إنانیّت» مى گویند.

سؤال: براى مبارزه با این مشکل چه کنیم؟

پاسخ: آن ها که بتوانند خود را در معرض انتقاد قرار دهند و بدین وسیله عیوب خویش را بیابند خوشا به حالشان، و امّا کسانى که به این مرحله نرسیده اند خوب است حداقل دو کار را انجام دهند:

1- دوستان خوبى براى خویش انتخاب نمایند که همچون آینه کاستى ها و عیوب آن ها را متذکّر شوند و مصداق «اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى عُیُوبى اِلَىَّ»(1) شوند.

2- ببینند چه چیز را براى دیگران عیب مى دانند، سعى کنند خود مرتکب آن نگردند؛ در یک مثال ساده اگر نیاز به کمک فورى همسایه پیدا کرد و او کمک نکرد و او را نکوهش نمود، مواظب باشد اگر همسایه اى دست نیاز به سوى او دراز کرد به کمکش بشتابد.

پروردگارا! ما را در مبارزه با «إنانیّت» و «حبّ ذات افراطى» موفّق بدار.

***

ص: 89


1- بحارالانوار، جلد 71، صفحه 282.

30- بدترین دوستان

اشاره

قال على (علیه السلام):

«شَرُّ اِخْوانِکَ مَنْ داهَنَکَ فى نَفْسِکَ وَساتَرَکَ عَیْبَکَ»؛

«بدترین دوستان تو آن هایى هستند که با تو مداهنه و چرب زبانى مى کنند و عیوب تو را مى پوشانند»(1).

شرح و تفسیر

مردم در برخورد با واقعیّت ها و حقیقت ها بر دو دسته تقسیم می شوند:

گروهی در مقابل واقعیّت ها تسلیم هستند، و حقیقت ها را، هر چند تلخ و ناگوار باشد، می پذیرند و با عبرت از آنچه رخ داده، در صدد اصلاح خویشتن برمی آیند.

ولی گروه دوم، که متأسّفانه تعداد آن ها کم نیست، واقعیّت ها و حقایق را انکار کرده و از آن فرار می کنند، در حالی که گریز از واقعیّات و پرده پوشی بر حقایق، نه مشکلی را حل می کند و نه خدمتی به کسی محسوب می شود. به همین دلیل دوستانی که به جای انتقاد سازنده و صحیح، سعی دارند عیوب را کتمان کنند و برای ارضای کاذب خاطر دوست خود، نقایص او را بپوشانند و یا آن را حُسن جلوه دهند، در عالم

ص: 90


1- غرر الحکم، جلد 4، صفحه 173، شماره 5725.

دوستی و رفاقت نه تنها خدمتی نکرده اند، بلکه مرتکب خیانتی بزرگ شده اند! خیانتی که گاه به قیمت حیثیت و آبرو و سعادت دوست آن ها تمام می شود(1).

بدین جهت، اسلام نه تنها دستور می دهد از چنین دوستانی پرهیز شود، بلکه سفارش می کند که انسان های با ایمان، بسان آینه یکدیگر باشند(2) و تمام حقایق و واقعیّات را بدون کم و کاست برای دوستان مؤمن خویش بیان کنند تا با درک و توجّه به آن، در صدد اصلاح و رفع آن برآیند.

ص: 91


1- یکصد و پنجاه درس زندگی ، صفحه 30
2- بحارالانوار ، جلد 74 ، صفحه 414

31- به این طریق از ما باش!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! لا تَأْخُذْ اِلّا عَنّا، تَکُنْ مِنّا»؛

«اى کمیل! اگر مى خواهى از ما باشى، تمام معارف دینت را از ما بگیر!»(1).

شرح و تفسیر

بعضى مسأله ولایت را خیلى آسان گرفته اند و کسانى که عاشقانه بر ائمّه اطهار (علیهم السلام) مى گریند و براى آن ها سینه مى زنند و عزادارى مى کنند و توسّلاتشان ترک نمى شود را اهل ولایت مى دانند؛ یعنى همین را کافى مى دانند. بلکه بعضى تصوّر مى کنند که ولایت با گناه و خلاف کارى هم جمع مى شود!

البتّه «ولایت» مراحل مختلفى دارد که یک مرحله آن همان توجّه و توسّل و شرکت در مراسم عزاى آن بزرگواران است؛ امّا بدون شک این کافى نیست و ولایت کامل و حقیقى آن است که تمام برنامه هاى زندگى خویش را طبق دستورات آن بزرگواران تنظیم کنیم و آن عزیزان را در تمام زندگى خویش حاضر بدانیم؛ و معارف اصیل اسلام را از آن ها بگیریم. سلمان فارسى از آن جا جزء اهل البیت شد(2)، که در تمام

ص: 92


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 412.
2- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جمله «سلمان منا اهل البیت» را بارها فرموده و مرحوم علّامه مجلسى در جلدهاى مختلف بحارالانوار آن را نقل کرده، که تنها در جلد 22، در صفحات 326، 330،348، 374 و 385 آمده است!

مراحل زندگى پا جاى پاى اهل البیت (علیهم السلام) نهاد و در هیچ مرحله اى جز به تبعیت از اهل البیت فکر نکرد.

نقطه مقابل این تفکّر ولایى صحیح و ناب امور زیر است:

1- این که انسان به خیالات و گمان ها و اوهام خویش پناه ببرد و با پوسته ظاهر فریب آن را بیاراید و راه خویش را با آن بپیماید!

2- این که تنها به عقل و خرد خویش متّکى نباشد، بلکه به قرآن و سنّت هم روى آورد؛ ولى شاگرد آن ها نباشد و به دنبال آن ها حرکت نکند، بلکه خود را استاد آن ها بداند! یعنى اوّل تصمیم بگیرد و سپس آیات قرآن و روایات معصومان را بر آن تطبیق کند. نظرات خویش را بر دین خدا تحمیل کند، تفسیرهاى نادرست از آیات قرآن ارائه کند و خلاصه دست به «تفسیر به رأى» و یا به اصطلاح «قرائت جدید» بزند.

3- این که از عقل و خرد خویش استفاده کند و در مقابل قرآن و سنّت نیز شاگردى نماید، ولى بدعت هایى از خود بگذارد و امورى خارج از دین را هم داخل دین کند و مخلوطى از دین و غیر دین را به عنوان دین و آیین خدا عمل نماید، و به تعبیر دیگر دچار التقاط گردد.

پروردگارا! به ما کمک کن تا با پرهیز از این راه هاى خطرناک سه گانه و گرفتن تمام معارف اسلام از پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمّه اهل البیت (علیهم السلام)، به حقیقت ولایت نائل شویم.

***

ص: 93

32- بهترین اعمال

اشاره

عن امیرالمؤمنین (علیه السلام):

«عَلَّمَ اَصْحابَهُ فى مَجْلِسٍ واحِدٍ اَرْبَعَمِأَةِ بابٍ مِمّا یَصْلَحُ لِلْمُؤْمِنِ فى دینِه وَدُنْیاهُ،... قالَ: انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ، فَاِنَّ اَحَبَّ الْأَعْمالِ اِلى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ»؛

«حضرت على (علیه السلام) در یک جلسه چهارصد موضوع به یارانش تعلیم داد که براى دین و دنیاى آن ها مفید بود (یکى از آن موضوعات این بود): منتظر فرج باشید و از رحمت الهى مأیوس نشوید، چون محبوب ترین اعمال در نزد خداوند متعال انتظار فرج است»(1).

شرح و تفسیر

منظور از کلمه «الفرج» چیست؟

در این جا دو احتمال وجود دارد: 1- «ال» در «الفرج» الف و لام جنس است، یعنى همواره در مشکلات و سختى ها امیدوار به یافتن راه حل و گشایشى باشید و هیچ گاه از رحمت الهى ناامید نشوید؛ زیرا رحمت الهى پایان ناپذیر و نامتناهى است. دنیا همواره فراز و نشیب داشته و امّت هاى مختلف نیز مشکلات و مصائب گوناگونى داشته اند، و گاه شیاطین و فرمانروایان ظالم عرصه را بر مردم تنگ مى کردند و لشکر ایمان تضعیف

ص: 94


1- بحارالانوار، جلد 10، صفحه 94.

مى شد، به گونه اى که گاه مشکلات نفس گیر مى شد، ولى هیچ گاه مؤمنان از رحمت الهى مأیوس نمى شدند.

به عنوان مثال در جنگ احزاب آن قدر عرصه بر مسلمانان تنگ شد که به تعبیر قرآن «مى خواست سینه ها از گلوها خارج شود!»(1) و به تعبیر ما «کارد به استخوان رسیده بود» ولى مسلمانان باز هم به حل مشکلات و انتظار رفع ناملایمات امید داشتند و این انتظار به ثمر نشست و خداوند به وسیله باد تمام بساط کفّار را درهم ریخت.

بنابراین اگر مشکلاتى براى جامعه، حوزه هاى علمیّه، انقلاب، جوانان، حکومت اسلامى، نوامیس مسلمانان و مانند آن پیش مى آید، نباید خود را ببازیم و از رحمت حق مأیوس گردیم، او که رحمتش عام است و شامل کسانى که حتّى او را نمى خوانند و نمى شناسند(2) مى شود، چطور شامل حال ما نمى شود؟!

2- این واژه معناى معهودى دارد، یعنى منتظر فرج مخصوص، که همه شیعیان و مسلمانان در انتظار آن هستند باشید؛ به تعبیر دیگر این روایت به ما توصیه مى کند که منتظر قیام حضرت مهدى (علیه السلام) باشیم. طبق احتمال دوم معناى جمله «احب الاعمال» این است که انتظار فرج از نماز، روزه، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، و خلاصه از همه اعمال بهتر است و هیچ عملى به ارزش انتظار فرج نمى رسد(3).

سؤال: انتظار فرج یک حالت باطنى و درونى است، بنابراین همه مى توانند ادّعا کنند که منتظر هستند، آیا صرف این حالت درونى، که کار سختى هم نیست، افضل الاعمال است؟ و حتّى از جهاد با آن همه

ص: 95


1- سوره احزاب، آیه 10.
2- این مطلب در دعاى معروف ماه رجب، که بعد از نمازهاى واجب و مستحبّ خوانده مى شود، آمده است.
3- این مضمون در روایات دیگر نیز دیده مى شود؛ در برخى از روایات از انتظار فرج به «افضل اعمال امتى» و در برخى روایات به «افضل العبادة» و در روایات دیگر به «افضل عبادة المؤمن» تعبیر شده است، مشروح این روایات را در میزان الحکمة، باب 240 مطالعه فرمایید.

مشکلات و سختى ها، که جان انسان در خطر مى افتد، برتر است؟ آیا چنین انسانى مانند کسى است که خون خود را در راه خدا اهداء مى کند؟

پاسخ: انتظار چند گونه است:

1- انتظار دروغین که همراه با هیچ گونه آمادگى نیست و فقط با حرکت زبان است.

2- انتظار راستین که آمیخته با آمادگى هایى مى باشد که این خود درجاتى دارد. همانند نیروهاى نظامى که وقتى به آن ها آماده باش مى دهند گاه در آماده باش 50، و گاه در آماده باش 70، و گاه در آماده باش کامل 100، به سر مى برند.

برخى از منتظرین آمادگى ناقصى دارند، برخى دیگر آمادگى نسبتاً کاملى دارند و گروهى نیز آمادگى 100 و کامل دارند. کدام یک از این منتظرین مشمول أحبُّ الاعمال هستند؟

بدون شک کسانى که آمادگى کامل دارند به این مقام رفیع و بلند نائل مى شوند؛ نه هر کسى که مدّعى انتظار باشد. مگر مى شود ما منتظر میهمانى بس عزیز و عالیقدر باشیم و عمرى را در انتظار مَقدم او به سر بریم، ولى حتّى ابتدایى ترین اسباب و وسایل پذیرایى را فراهم نکرده باشیم؟ اگر چنین شخصى مدّعى انتظار باشد، در حالى که هیچ آمادگى ندارد، مردم در عقل او شک مى کنند!

از سوى دیگر انتظار أشکال گوناگون دارد؛ انتظار شخصى که منتظر یک میهمان است، با انتظار کسى که منتظر صد میهمان مى باشد متفاوت است، انتظار یک شخص عادى با انتظار امامى که برترین انسان روى زمین است و براى برپایى حکومت جهانى و گسترش عدالت و قسط مى آید بسیار متفاوت است. اگر أشکال مختلف انتظار فرج را بررسى کنیم اعتراف خواهیم کرد که این انتظار، بزرگ ترین، با شکوه ترین و پرارزش ترین انتظار در طول تاریخ بشریّت است!

ص: 96

ولى آنچه مهمّ است این که: آیا اعمال ما نشانگر این انتظار هست؟ ما باید جایگاه خود را در حکومت جهانى مهدى (علیه السلام) از هم اکنون مشخّص کنیم! آیا از کسانى خواهیم بود که در خطّ مقدم جبهه خواهیم بود؟ یعنى آن قدر شجاعت، شهامت، آگاهى، تقوى، ایمان، و استقامت داریم که در این صف قرار گیریم؟ یا از کسانى خواهیم بود که در پشت جبهه یار و یاور رزمندگان خواهیم بود؟ یا از کسانى خواهیم بود که نه در خط مقدّم قرار خواهیم گرفت و نه در پشت جبهه یار و یاور آن ها خواهیم بود، بلکه (خداى ناکرده) فقط و فقط به فکر دنیاى خود خواهیم بود؟ یا (نعوذ بالله) در جبهه مخالف و رودرروى امام زمان قرار خواهیم گرفت!؟

عجبا! کسى که مدعى انتظار منتظَر بود حالا در صف مخالف قرار مى گیرد و با شمشیر آقا کشته مى شود! چنین انسانى در حقیقت با خواندن دعاى فرج، دعاى تعجیل مرگ خود را مى خوانده است؟!

با این توضیحات، انتظار واقعى مى تواند یک مکتب و دانشگاه خودسازى باشد.

***

ص: 97

33- بهترین رفیق

اشاره

قال على (علیه السلام):

«حُسْنُ الْخُلْقِ خَیْرُ رَفیقٍ» و قالَ اَیْضاً: «رُبَّ عَزیزٍ اَذَلَّهُ خُلْقُهُ وَذَلیلٍ اَعَزَّهُ خُلْقُهُ»؛

«بهترین رفیق انسان اخلاق نیکوى اوست» و نیز مى فرماید: «چه بسا اخلاق (بد) انسان عزیزى را ذلیل کند و اخلاق (خوب) انسان ذلیلى را به (اوج) عزّت برساند»(1).

شرح و تفسیر

زندگى انسان، یک زندگى دستجمعى است و لذا نمى تواند تنها زندگى کند؛ زیرا در این صورت از همه چیز عقب مى ماند. و روشن است که در زندگى اجتماعى و دستجمعى نیاز به دوست و رفیق وجود دارد، تا در مشکلات و گرفتارى ها، خوشى ها و ناخوشى ها، فراز و نشیب هاى زندگى همراه انسان باشد و به او کمک کند. زندگى بدون دوست و رفیق، زندگى بسیار ناگوارى است و موجب عذاب روح انسان مى شود، بدین جهت یکى از شکنجه هاى سخت براى زندانیان، زندان انفرادى است.

طبق روایت فوق، بهترین دوست انسان خلق و خوى خوب خود اوست! زیرا اخلاق خوش موجب مى شود که دیگران به سوى او جذب

ص: 98


1- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 678.

شوند و دوستان فراوانى داشته باشد، چون کسى که خوش اخلاق است همه مردم رفیق او هستند. گاه انسان تمام نقاط قوّت را داراست؛ مال، مقام، شخصیّت، تحصیلات عالى، خانواده اى اصیل و مذهبى، اعتقادات راسخ و عمیق و مانند آن، ولى فاقد اخلاق خوش است. چنین انسانى ذلیل مى گردد. و بالعکس امکان دارد شخصى هیچ یک از امکانات فوق را نداشته باشد، امّا داراى اخلاقى نیکو و پسندیده باشد، بدون شک چنین انسانى در نزد همگان عزیز خواهد شد و همه به دیده عزّت به او مى نگرند.

روایت فوق به همین مطلب مهمّ اشاره دارد، و معناى آن این است که حُسن خُلق پوششى بر تمام بدى ها و کاستى ها و نقاط ضعف است، همان گونه که اخلاق بد تمام محاسن و خوبى ها و نقاط مثبت انسان را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن ها را مى پوشاند.

تأکید فراوانى که در روایات و آیات قرآن مجید بر مسأله اخلاق مى شود براى این است که اخلاق در مدیریّت و رهبرى جامعه تأثیر فراوانى دارد. مخصوصآ اهل علم باید نسبت به این مسأله دقّت بیش ترى داشته باشند، بداخلاقى ها و توهین ها را با نرمى پاسخ گو باشند، تا آن ها را متّهم به خشونت نکنند.

***

ص: 99

34- بهترین زاد و توشه ها

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا خَیْرَ فüى شَىْءٍ مِنْ اَزْوادِها اِلاَّ التَّقْوى»؛

«هیچ یک از زاد و توشه هاى دنیا برکتى ندارد، مگر زاد و توشه تقوى»(1).

شرح و تفسیر

آن حضرت پس از بازگشت از جنگ صفّین، هنگامى که به دروازه کوفه مى رسد، در کنار قبرستان مسلمین توقّف مى کند، حوادث و خبرهاى دنیا را براى ارواح مردگان بیان مى کند! سپس از آن ها خواست که حوادث و اخبار جهان آخرت را براى او و همراهانش بیان کنند! حضرت در ادامه و در میان بهت و حیرت همراهان فرمود:

«اَما لَوْ اُذِنَ لَهُمْ فِى الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ اَنّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى؛ اگر به آن ها اجازه سخن داده شود به شما خواهند گفت: بهترین زاد تقوى است»(2).

در حقیقت دو روایت فوق، و روایات مشابه دیگر، از آیه شریفه (تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى)؛ «زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه تقوى است»(3) گرفته شده است.

مسأله زاد و توشه در مسافرت هاى قدیم بسیار مهمّ بود؛ برخلاف

ص: 100


1- نهج البلاغه، خطبه 111.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 130.
3- سوره بقره، آیه 197.

امروز که اهمیّت چندانى ندارد. مسافران در گذشته روستا به روستا و شهر به شهر، لوازم سفر و موادّ خوراکى، که از آن به زاد و توشه تعبیر مى شود، را تهیّه مى کردند. زاد و توشه باید سه ویژگى داشته باشد: 1- کم حجم باشد. 2- پرقوّت باشد. 3- فاسد نشدنى باشد.

در آیه شریفه فوق و دو روایتى که نقل شد، دنیا به منزلگاهى تشبیه شده که مردم همچون مسافران مى آیند و اندکى در آن اقامت مى کنند و زاد و توشه اى برمى گیرند و به حرکت خویش ادامه مى دهند، سپس بهترین زاد و توشه، که واجد ویژگى هاى سه گانه باشد، را تقوى معرّفى مى کند. حقیقتآ تقوى در هر کجا باشد آن جا را آباد مى کند و هر کجا نباشد ویرانه خواهد شد. بدون شک پلیس بیرونى و ممانعت مردم از کارهاى خلاف لازم است، ولى کافى نیست. آنچه کارآیى اصلى دارد پلیس درونى و تقواى الهى است. آنچه ملّت سرافراز ایران اسلامى را پس از هشت سال جنگ تحمیلى و طاقت فرسا و نا برابر، پیروز کرد و عزّت و عظمت اسلام را در نظر جهانیان دو چندان نمود، تقواى رزمندگان ما بود. ما نباید از این سرمایه بزرگ غافل شویم.

از امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه شریفه (یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ اِلّا مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ)؛ «آن روز (روز قیامت) که مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید»(1) پرسیده شد، حضرت فرمودند: «قلب سلیم قلبى است که خدا را ملاقات کند در حالى که غیرخدا در آن نباشد»(2). و ثمره غیرخدا نبودن تقوى است؛ آرى تقوى میوه قلب سلیم است.

***

ص: 101


1- سوره شعراء، آیات 88 و 89.
2- تفسیر نمونه، جلد 15، صفحه 274.

35- بهترین شیوه بندگى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! اِنَّ اَحَبَّ مَا امْتَثَلَهُ الْعِبادُ اِلَى اللهِ، بَعْدَ الْإِقْرارِ بِه وَبِاَوْلیائِه، التَّعَفُفُ وَالتَّحَمُّلُ وَالْإِصْطِبارُ»؛

«اى کمیل! محبوب ترین چیزى که بندگان خدا مى توانند به وسیله آن بندگى خدا کنند، بعد از اقرار به وحدانیّت خدا و حقانیّت اولیائش، (سه چیز مى باشد): تعفّف و تحمّل و اصطبار است»(1).

شرح و تفسیر

1- «تعفّف» چیست؟ تعفّف یک معنى خاص دارد و یک معنى عام: معنى خاصّش همان عفّت در مسایل جنسى است، به تعبیر قرآن مجید: (وَالَّذینَ هُمْ لِفُروجِهِمْ حافِظُونَ)؛ «مؤمنین کسانى هستند که دامن خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى) حفظ مى کنند»(2)، همان چیزى که حضرت یوسف (علیه السلام) براى حفظ آن بهاى سنگینى پرداخت.

و امّا معنى عامّ آن، هرگونه پارسایى و زهد و بى اعتنایى به حرام در مورد مال و مقام و تمام امکانات زندگى مى باشد. تعفّف طبق این تفسیر، چشم پوشى از حرام در تمام زمینه ها است. عفّت به معناى وسیع کلمه نشانه شخصیّت و ایمان انسان است.

ص: 102


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 414.
2- سوره مؤمنون، آیه 5.

2- منظور از «تحمّل» چیست؟ بدون شک زندگى براى هر کس مشکلاتى در پى دارد؛ درس خواندن، معاشرت با مردم، کسب روزى حلال، بندگى خدا، صداقت و عفاف، سیر و سلوک الى الله و خلاصه هرگونه فعالیّتى، مشکلاتى بر سر راه خود دارد، که باید آن مشکلات را تحمّل کرد و از پاى نیفتاد. در تحمّل مشکلات - همانند سایر مسایل - باید از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) درس بگیریم، هنگامى که دشمن دندان هاى آن حضرت را مى شکند و پیشانى اش را مجروح مى نماید، حضرت نه تنها ناامید نمى شود، بلکه با غلبه بر این مشکلات حتّى در همان لحظه دست از هدایت مردم برنمى دارد و براى آنان دعا مى کند! «اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمى فَاِنَّهُمْ لایَعْلَمُونَ؛ پروردگارا! قوم مرا هدایت کن، (اگر آنان اشتباهى کردند و مرا آزردند) آن ها مردمى جاهل و نادان هستند»(1). هدایت مردم و تبلیغ دین نیاز به تحمّل دارد؛ تحمّل ملایمات و سختى ها.

3- «اصطبار» چیست؟ اصطبار از مادّه «صبر» است. تفاوت «صبر» و «تحمّل» در این است که «صبر» جنبه مثبت دارد، ولى تحمّل داراى جنبه منفى است. حضرت على (علیه السلام) مى فرماید: «فَصَبَرْتُ وَفِى الْعَیْنِ قَذًى وَفِى الْحَلْقِ شَجآ؛ (در طول خلافت خلفاى ثلاثه) صبر کردم، در حالى که (بسان انسانى بودم که) استخوانى در گلو و خار و خاشاکى در چشم داشت»(2). حقیقتاً بیست و پنج سال چنین صبر کردن، کار بسیار مشکلى است.

ما هم براى رسانیدن انقلاب اسلامى به نسل هاى آینده باید صبر و تحمّل داشته باشیم. عفّت و چشم پوشى از محرّمات الهیّه و تحمّل مشکلات و ناملایمات و صبر و خویشتن دارى، موجبات مناسبى براى حفظ و بقاء انقلاب اسلامى خواهد بود.

***

ص: 103


1- بحار الانوار، جلد 20، صفحه 21.
2- نهج البلاغه، خطبه سوم.

36- پنج دستور براى زندگى بهتر

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! قُلِ الْحَقَّ عَلى کُلِّ حالٍ وَوادِّ الْمُتَّقینَ وَاهْجُرِ الْفاسِقینَ وَجانِبِ الْمُنافِقینَ وَلا تُصاحِبِ الْخائِنینَ»؛

«اى کمیل! از گفتن حق در هر حال دریغ مکن، و انسان هاى باتقوى را دوست بدار، از فاسقین و گنهکاران دورى کن، و مراقب منافقین و دو رویان باش، و با خیانت پیشگان رفاقت و مصاحبت نکن»(1).

شرح و تفسیر

حضرت على (علیه السلام) طبق این روایت، براى بهتر زیستن پنج دستور به کمیل، که یکى از دوستان بسیار مورد علاقه آن حضرت بود، مى دهد.

دستور اوّل: «اى کمیل! هیچ گاه از گفتن حق خوددارى مکن» در تمام عمرت طرفدار حق باش؛ چه در سختى و چه در راحتى، چه به هنگام قدرت و چه زمانى که فاقد قدرت هستى، چه بر تخت قدرت و چه بر خاک مذلّت، خلاصه در تمام طول عمرت، که در این دنیا زیست مى کنى، حرف حق و سخن حق بگو. حضرت سپس به کمیل سفارش مى کند، با چه کسانى زندگى کند و از چه کسانى فاصله بگیرد:

دستور دوم: «اى کمیل! همراه پرهیزکاران باش و دوستشان بدار»؛ زیرا

ص: 104


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 413.

دوست متّقى و پرهیزکار، چون به خاطر رضاى خدا با تو دوست هست، در سختى و مشکلات تو را رها نمى کند و به همین جهت تو را به گناه تشویق نمى نماید و به همین علّت مانع از اطاعت و بندگى تو نمى گردد. آرى مودّت پرهیزکاران را همیشه در خزانه قلبت حفظ کن. حضرت سپس به کمیل دستور مى دهد که از سه طایفه خوددارى نماید:

دستور سوم: «اى کمیل! زندگى ات را از فاسقین و اهل گناه «جدا کن»، اهل گناه بالاخره تو و خانواده ات را آلوده مى کنند، پس براى حفظ خود و خانواده ات از آن ها کناره بگیر و با آن ها قطع رابطه کن.

دستور چهارم: «اى کمیل! مواظب مکر و حیله منافقین باش» این که در مورد فاسقین دستور به هجران وجدایى مى دهد، ولى نسبت به منافقین امر به مواظبت و مراقبت مى کند، بدین جهت است که در هر جامعه اى منافق وجود دارد و نمى توان آن ها را جداسازى کرد و به راحتى قابل شناسایى نیستند، و اتّفاقآ مسلمین بیش ترین ضربه را از همین طائفه خورده اند و لهذا باید مواظب شیطنت و مکر و فریب آن ها بود، هر چند نتوان جامعه را از آن ها پاک کرد.

دستور پنجم: «اى کمیل! با خیانت کاران رفاقت نکن» انسان هاى خیانت پیشه صلاحیّت رفاقت، شراکت، دوستى، و مانند آن را ندارند.

اگر در این کلام دقّت شود و در یک جامعه عملى گردد، قطعاً در آن جامعه تحوّلى روى خواهد داد؛ زیرا هر جامعه اى از خیانت، نفاق، گناه و کتمان حق رنج مى برد و نیازمند تقوى و پاکى و بیان حقایق و انسان هاى پرهیزکار است. اگر جامعه اى را از صفات رذیله فوق پاک کنیم و به ویژگى هاى خوب زینت بخشیم بدون شک جامعه اى ایده آل خواهد شد.

***

ص: 105

37- پى آمد آرزوهاى طولانى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَطْوَلُ النّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا»؛

«طولانى ترین آرزوهاى انسانى، متعلّق به انسان هایى است که بدترین اعمال و کردار را دارند»(1).

شرح و تفسیر

حضرت، بین آرزوهاى طولانى و اعمال زشت و بد، رابطه اى برقرار مى کند، و مى فرماید: نه تنها آرزوهاى طولانى بد است، بلکه هر چه طولانى تر باشد اعمال زشتى که از انسان سر مى زند نیز زشت تر مى باشد.

در مورد «طول امل» (آرزوهاى دراز) مباحث مختلفى، مطرح گشته است(2)، که در این جا به طرح دو سؤال و پاسخ آن اکتفا مى شود:

سؤال: در روایاتى که پیرامون «آرزوها» بحث مى کند، تضادّى دیده مى شود؛ از یک سو روایاتى، مانند آنچه در بالا آمد، «آرزو» را یک امر منفى و غیرارزشى معرّفى کرده و مردم را از آن برحذر مى دارد، و از سوى دیگر مى دانیم که اگر امید و آرزو نباشد زندگى متلاشى مى شود؛ چرا که انسان با امید و آرزو زنده است. به همین جهت در روایتى از پیامبر

ص: 106


1- میزان الحکمة، باب 117، حدیث 720، (جلد اوّل، صفحه 144).
2- مشروح این مباحث را در «اخلاق در قرآن»، جلد دوم، صفحه 177، مطالعه فرمایید.

اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اَلْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتى؛ آرزو رحمتى براى امّت من است» در ادامه همین روایت آمده است که «اگر آرزو نبود هیچ مادرى به فرزندش شیر نمى داد و هیچ کشاورزى نهالى نمى کاشت!»(1). با توجّه به این دو مطلب، آیا آرزو خوب است، یا بد؟

پاسخ: آرزو در حدّ معمول و معقول چیز خوبى است و این همان چیزى است که رحمت است و مایه ادامه زندگى؛ امّا آرزوهاى طولانى و نامعقول، آرزوهایى که تمام ذهن و فکر انسان را اشغال کند، آرزوهایى که میان او و سعادتش فاصله بیندازد، بدون شک چنین آرزوهایى مطلوب نیست و روایت فوق و مانند آن اشاره به چنین آرزوهایى دارد.

سؤال دیگر: چرا آرزوهاى طولانى آثار بسیار منفى و نامطلوبى بر اعمال انسان مى گذارد؟

پاسخ: زیرا انسان را از مرگ، حساب و کتاب و دادگاه عدل الهى غافل مى نماید، انسانى که از جهان آخرت غافل شود، سالم نخواهد ماند.

علاوه بر این که وقتى انسان فکر و استعداد و نیروى محدود خویش را در مسیر تحقّق آرزوهاى طولانى به کار گرفت، دیگر توانى برایش باقى نمى ماند که اعمال نیک انجام دهد. در روایت تکان دهنده اى از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «وَالَّذى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِه ما طَرَفْتُ عَیناىَ اِلّا ظَنَنْتُ اَنَّ شَفَراىَ لایَلْتَقیانِ حَتّى یَقْبِضَ اللهُ روُحى؛ قسم به خدایى که جان محمّد در دست اوست، هر زمان که پلک هاى چشمانم را بر روى هم مى گذارم، قبل از این که چشمانم را باز کنم، احتمال مى دهم قبض روح شوم!»(2). کمترین واحد زمانى در ادبیّات ما «یک چشم بر هم زدن» است، تضمینى

ص: 107


1- میزان الحکمة، باب 113، حدیث 673، (جلد اوّل، صفحه 140).
2- میزان الحکمة، باب 118، حدیث 729، (جلد اوّل، صفحه 145).

براى ادامه زندگى ما حتّى به اندازه یک چشم بر هم زدن نیست، بنابراین باید آرزوهاى خویش را کوتاه کنیم و بیش تر به فکر تهیّه زاد و توشه اى براى جهان آخرت، که مقصد اصلى است، باشیم.

«کسى که یقین دارد بالاخره (با مرگ) از دوستان خود جدا مى شود، و (در نهایت) همنشین خاک مى گردد و مواجه با حساب (و کتاب الهى در یوم المعاد) مى گردد و نیازى به آنچه در دنیا جمع کرده ندارد و محتاج چیزهایى است که براى آخرتش فرستاده است، سزاوار است چنین انسانى آرزوهاى خویش را کوتاه و اعمال نیکش را فراوان کند»(1).

***

ص: 108


1- میزان الحکمة، باب 118، حدیث 724، (جلد اوّل، صفحه 145).

ص: 109

38- تا زبان اصلاح نشود

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَلَقَدْ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله): لایَسْتَقیمُ ایمانُ عَبْدٍ حَتّى یَسْتَقیمَ قَلْبُهُ، وَلایَسْتَقیمُ قَلْبُهُ حَتّى یَسْتَقیمَ لِسانُهُ»؛

«حضرت على (علیه السلام) مى فرماید: پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: ایمان هیچ بنده اى اصلاح و محکم نمى شود، مگر این که قلبش اصلاح گردد و قلب هیچ کس اصلاح نمى گردد، مگر این که زبانش اصلاح شود»(1).

شرح و تفسیر

براى ایجاد و تقویت ایمان دو راه وجود دارد: نخست راه عقل و استدلال و دیگر راه شهود و باطن. جستجوى ایمان از هر یک از دو راه فوق، بدون اصلاح دل امکان پذیر نیست. اگر بخواهیم از راه استدلال وارد شویم، معرفت موانعى دارد که اگر آن موانع را برطرف نکنیم موفّق نخواهیم شد. شیطان با آن هوش سرشارش از مطلبى روشن و واضح غافل شد و در پاسخ به این سؤال: چرا بر آدم به همراه سایر فرشتگان سجده نکردى؟ گفت: (لمْ اَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ)؛ «من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده اى، که از گل

ص: 110


1- نهج البلاغه، خطبه 176.

بدبویى گرفته شده است، آفریده اى سجده نخواهم کرد»(1). در حالى که عظمت آدم به خاطر جسم او نبود، بلکه بر اثر روح الهى که در او دمید شد، عظمت پیدا کرد. ولى شیطان متوجّه این مطلب نشد؛ چون براى این معرفت مانع داشت و آن تکبّر و حبّ ذات بود. بنابراین انسان هوى پرست هم نمى تواند از راه استدلال خداپرست شود. نتیجه این که اگر از راه استدلال بخواهیم به ایمان برسیم اصلاح قلب و دل لازم است.

و امّا اگر قرار باشد این راه از طریق شهود و باطن طى شود، از طریقى که بتوان همچون على (علیه السلام) ادّعا کرد: «ماکُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ؛ پروردگارى را که نبینم پرستش نمى کنم»(2)، روشن است که نیاز به قلب و دل پاک و اصلاح شده اى دارد.باید گرد و غبار قلب را گرفت تا بتوان یار را دید!

جمال یار ندارد غبار و پرده *** ز دل غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

رابطه قلب و زبان

آن روز که حضرت على (علیه السلام) از قول پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) این حدیث را فرمود، علماى اخلاق نبودند؛ ولى آن ها اکنون مى گویند که بزرگ ترین و بیش ترین گناهان به وسیله زبان انجام مى شود. بعضى از علماى اخلاق، گناهان کبیره اى که به وسیله زبان انجام مى شود را بیست عدد شمرده اند، در حالى که ما در کتاب اخلاق در قرآن تا 30 گناه کبیره براى زبان نوشته ایم!(3) گناهانى که بعضى از آن ها شدیدتر از زناست!(4).

خوانندگان محترم! تا زبان اصلاح نشود هیچ کس به هیچ جا نمى رسد.

ص: 111


1- سوره حجر، آیه 33.
2- اصول کافى، جلد اوّل، صفحه 98 کتاب التوحید، باب فى ابطال الرؤیة.
3- به اخلاق در قرآن، جلد اوّل، صفحه 316 به بعد، مراجعه کنید.
4- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْغیبَةُ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا». میزان الحکمة، جلد 7، صفحه 333.

چرا که زبان ابزار و وسیله اى است که در همه جا در اختیار انسان هست؛ امّا ابزار سایر گناهان همیشه در اختیار نیست. و از این بدتر این که متأسّفانه قبح و زشتى گناهان زبان کاسته شده و در برخى موارد از بین رفته است. اگر کسى خداى ناکرده در مسجد بساط قمار پهن کند همه به او اعتراض مى کنند، ولى اگر شخصى غیبت کند، که بدتر از قمار است، کمتر کسى به او اعتراض مى کند.

بنابراین باید مواظب زبان خویش، مخصوصاً به هنگام عصبانیّت، حسادت، بروز مشکلات و مصائب باشیم، که اصلاح زبان یکى از گام هاى سیر و سلوک و مقدّمه اصلاح قلب است.

***

ص: 112

ص: 113

39- تعلیم و تعلّم الزامى است

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ما اَخَذَ اللهُ عَلى اَهْلِ الْجَهْلِ اَنْ یَتَعَلَّمُوا، حَتّى اَخَذَ عَلى اَهْلِ الْعِلْمِ اَنْ یُعَلِّمُوا»؛

«خداوند از جاهلان و افراد نادان پیمان یادگیرى نگرفت، مگر آن دم که از دانایان و دانشمندان پیمان گرفت که آن ها را تعلیم دهند»(1).

شرح و تفسیر

دو برنامه مهمّ و مسلّم در اسلام وجود دارد که اجراى آن ضامن سلامت جامعه و سعادت مردم در دنیا و آخرت در تمام جهات زندگى است. آن دو عبارتند از: 1- ارشاد ناآگاهان 2- امر به معروف و نهى از منکر.

تفاوت این دو در این است که در اوّلى شخصى که مرتکب خلاف مى شود نمى داند و تخلّف مى کند، بر اثر جهل و ناآگاهى دست به کار خلاف مى زند؛ ولى در دومى دانسته مرتکب خلاف و منکر مى شود و یا از انجام معروف دست مى کشد.

بدون شک پیاده کردن این دو برنامه اساسى و مهمّ، که از وظایف انبیا و اولیا بلکه به اعتبارى از وظایف خداوند است، ثمرات و آثار بزرگى به

ص: 114


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 478.

دنبال خواهد داشت و جامعه را احیاء و زنده مى کند. مبلّغان دینى و کسانى که عهده دار هدایت مردم هستند نباید از هیچ یک از این دو برنامه غافل شوند و هر کدام را با شرایط و ویژگى هاى خاصّ خود انجام دهند.

نکته جالبى که از حدیث فوق استفاده مى شود این که به همان نسبت که نادانان و ناآگاهان در برابر اعمال خویش مسؤولند و باید به دنبال فراگیرى علم بروند، دانشمندان و دانایان نیز در برابر اعمال آن ها مسؤولند، بلکه شاید مسؤولیّت آن ها بیش تر باشد! بدین جهت خداوند از نادانان پیمان تعلیم گرفتن و از دانایان پیمان تعلیم دادن گرفته است.

***

ص: 115

40- تفسیرى دیگر از تقوى

اشاره

حضرت على (علیه السلام) در نامه اى خطاب به معاویه فرمود:

«فَاتَّقِ اللهَ فى نَفْسِکَ، وَنازِعِ الشَّیْطانَ قِیادَکَ، وَاصْرِفْ اِلَى الاْخِرَةِ وَجْهَکَ، فَهِىَ طَریقُنا وَطَریقُکَ، وَاحْذَرْ اَنْ یُصیبَکَ اللهُ مِنْهُ بِعاجِلٍ قارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ، وَتَقْطَعُ الدّابِرَ»؛

«از خدا بترس! و با شیطان که در رام کردنت مى کوشد، ستیزه کن! و روى خویش را به سوى آخرت، که راه من و تو است، بگردان و بترس از آن که خداوند تو را به زودى به یک بلاى کوبنده، که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند، دچار سازد!»(1)

شرح و تفسیر

از تعبیرات فوق تفسیر دیگرى براى تقوى استفاده مى شود و آن این که: «تقوى آن است که انسان زمام اختیارش را به شیطان نسپرد، و بى تقوایى سپردن زمام اختیار به دست شیطان است». براى توضیح بیش تر باید توجّه داشت که مردم از این دیدگاه بر سه دسته اند:

1- کسانى که شیطان از انحراف و به دست گرفتن زمام اختیار آن ها ناامید است، البتّه این دسته عدّه معدودى به نام «مخلصین» هستند که در قرآن مجید از قول شیطان در باره آن ها مى خوانیم: (لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ

ص: 116


1- نهج البلاغه، نامه 55.

اِلّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الُمُخْلَصینَ)؛ و (به یقین) همگى انسان ها و بنده هایت را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را»(1). خداوند متعال نیز این ها را بیمه کرده است و لهذا مى فرماید: (اِنَّ عِبادى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ)؛ «بر بندگانم (بندگان مخلص) تسلّط نخواهى یافت»(2). این دسته از بندگان خدا عبارتند از: معصومین (علیهم السلام)، اولیاء الله و کسانى که قدم جاى قدم آن ها نهاده اند. آن ها عوامل و ریشه هاى فساد را در درون خود از بین برده اند، به همین دلیل شیطان راهى به آن ها ندارد.

2- کسانى که کاملا در اختیار شیطان هستند، حتّى گاه بدون دستور او به دنبالش حرکت مى کنند! وضع این ها روشن و نیازى به بحث ندارد.

3- گروه سوم کسانى هستند که نه تابع مطلق خداوند هستند، و نه تسلیم محض شیطان مى باشند، بلکه گاهى سر بر فرمان خداوند مى نهند و گاه فریب شیطان را خورده به دنبال او حرکت مى کنند!

خداوند درباره این گروه، که تعداد آن ها کم نیست، در آیه 201 سوره اعراف مى فرماید: (اِنَّ الَّذüینَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فِاذاهُمْ مُبْصِرُونَ)؛ «پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را مى بینند و) ناگهان بینا مى گردند». شیطان به گِرد قلب انسان مى چرخد، تا دریچه اى براى نفوذ خود بیابد و نفوذ کند. دریچه مقام، مال، شهوت، زن و بچّه، تعریف هاى بى جا و مانند آن. باید حدّاقل در زمره این گروه قرار گیریم تا بتوانیم با یاد خدا بصیر و بینا شویم و سارق شیطانى را همانند سارق اموال با هوشیارى خود فرارى دهیم و اگر غفلت کنیم و در خواب غفلت فرو رویم، شیطان سرمایه ما را به سرقت مى برد.

پروردگارا! ما را در مسیر رسیدن به زمره مخلصین یارى فرما.

ص: 117


1- سوره حجر، آیات 40 و 41.
2- سوره حجر، آیه 42.

41- چراغى از پیش بفرست!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ما تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَما تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ»؛

«آنچه پیش از خود بفرستى براى تو ذخیره مى شود و آنچه (را براى بعد از مرگت) تأخیر بیندازى، فایده اش تنها براى دیگران است (و مسؤولیّتش متوجّه توست!)»(1).

شرح و تفسیر

جنون ثروت اندوزى در دنیاى امروز بیش از هر زمان دیگر به چشم مى خورد، بدون این که حساب کنند، و از خود بپرسند که هدف اصلى و فلسفه ثروت چیست؟ آن ها که دیوانه وار در فکر جمع ثروتند و حتّى کمترین توجّهى به راه هاى تحصیل آن، از نظر حلال و حرام و ظلم و عدالت ندارند، آیا هیچ فکر نمى کنند ثروت هاى کلان را نه با خود مى توان برد، و نه همه آن را مى توان خورد؟! آیا با خود نمى اندیشند که جمع کردن و گذاشتن و رفتن، سپس تمام مسؤولیّت هاى آن را به دوش کشیدن، کار عاقلانه اى نیست؟!(2).

توجّه و تفکّر در مضمون این روایت براى همگان، مخصوصاً براى اغنیاء و ثروتمندان، مى تواند زندگى آن ها را دگرگون سازد و مسیر آن ها را تغییر دهد. به داستان زیر توجّه کنید:

ص: 118


1- نهج البلاغه، نامه 69.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 160.

«یکى از ثروتمندان بزرگ به یک ضیافت و میهمانى دعوت مى شود، شب هنگام به همراه خدمتکار خود به سمت محلّ میهمانى حرکت مى کنند، خادم که براى رفع تاریکى و روشن شدن مسیر چراغى در دست داشت، عمداً پشت سر ارباب خود حرکت مى کند.

ارباب مى گوید: چراغى که از پشت سر حرکت کند براى من چه فایده اى دارد؟ بیا جلوتر از من حرکت کن تا از نور چراغ استفاده کنم.

خادم، که فردى باهوش و نکته سنج و موقعیّت شناس بود، ضمن تصدیق و تأیید سخن ارباب خویش گفت: «آقاجان! من هم همین عقیده را دارم، مى گویم: خیرات و مبرّاتى که پس از مرگ انسان انجام مى شود، مانند چراغ پشت سر است و اثر چندانى ندارد، براى جهان آخرتت چراغى از پیش بفرست!».

این سخن پرمغز خادم در آن موقعیّت مناسب اثر فراوانى بر آن فرد ثروتمند گذاشت؛ به گونه اى که بسیارى از املاکش را وقف بر کارهاى خیر کرد. تا آن جا که مى گویند: بعد از موقوفات حضرت امام رضا (علیه السلام) بیش ترین موقوفات در مشهد توسّط ایشان انجام شده است!.

***

ص: 119

42- حاصل ازدواج تنبلى و ناتوانى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّ الْأَشْیاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتِ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ، فَنَتَجَ مِنْها الْفَقْرُ»؛

«هنگامى که هر چیزى با دیگرى ازدواج کرد، «کسالت» با «ناتوانى» ازدواج نمود و حاصل این ازدواج فقر و نادارى شد!»(1).

شرح و تفسیر

تعبیرى که در این روایت آمده بسیار زیباست. حضرت طبق این روایت مى فرماید: در آغاز خلقت، اشیاء مختلف با یکدیگر ازدواج کردند و در کنار یکدیگر قرار گرفتند، هر چیزى با کفو و چیز متناسب خویش ازدواج کرد و سنخیّت ها و تناسب ها در نظر گرفته شد، «کسالت» کفو و متناسب و هم سنخ «عجز» شناخته شد و با او ازدواج نمود و ثمره ازدواج آن ها «فقر» و «تنگدستى» و بدبختى بود.

در حقیقت در این روایت دو عامل و ریشه مهمّ فقر، که قابل اجتناب هم هستند، بیان شده است:

عامل اوّل تنبلى است؛ تنبلى راهى است که بدون شک به فقر و تنگدستى منتهى مى گردد.

ص: 120


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 59.

و عامل دوم ناتوانى است؛ که این خود دو رقم است:

الف) ناتوانى هاى طبیعى، مثل این که شخصى از بدو تولّد نابینا بوده است.

ب) ناتوانى هاى خود خواسته کاذب، که فراوان است. نیروى واقعى هر انسانى ده برابر نیرویى است که به کار گرفته مى شود. این ادّعا به هنگام عصبانیّت قابل لمس است.

اگر در جامعه اى عجز و ناتوانى ها از بین برود، ناتوانى هایى که بر اثر تلقین به نفس منجر به إنزوا و سستى و خمودى مى گردد، و افراد جامعه باور کنند که توانا هستند، بدون شک تحوّلى عجیب رخ خواهد داد، و کلّ جامعه، افرادى متحرّک و پویا خواهند شد.

فقر و ناتوانى آثار سوء فراوانى به دنبال خواهد داشت، دین و ایمان و آبروى انسان را بر باد مى دهد، عزّت و استقلال را متزلزل مى کند و انسان را وابسته مى نماید. ایران در زمان شاه سلطان حسین آن قدر ضعف و سستى از خود نشان داد که افغان ها تمام کشور را اشغال کردند و ثروت آن را به یغما بردند. ولى همین ملّت عاجز و درمانده وقتى فرماندهى همچون «نادر» پیدا کرد و ضعف و سستى را کنار گذاشت، موفّق شد کشور خود را از لوث بیگانگان نجات داده و آن ها را بیرون کند.

در عصر و زمان خود ما، ملّت ایران قبل از انقلاب ذلیل و ناتوان بود، امّا با قیام امام خمینى ؛ آن نیروى پنهان در وجود مردم بسیج شد و همچون سیلى پرخروش بنیان طاغوت را برانداخت.

در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، آن حضرت با همان عرب هاى وحشى عصر جاهلیّت، که انواع ذلّت و زبونى در جامعه آنان دیده مى شد، پس از مدّت کوتاهى قسمت عمده دنیا را فتح کرد!.

ص: 121

ژاپنى ها در جنگ جهانى دوم تمام هستى خود را از دست دادند، امّا اراده و پشتکار خود را حفظ کرده و با تمام قوا به فعالیّت پرداختند، تا آن جا که هم اکنون قسمت عمده بازارهاى دنیا را در اختیار گرفته اند!.

انسان هاى موفّق قبل از طلوع آفتاب فعالیّت خویش را آغاز مى کنند و تا دیر هنگام نمى خوابند، تعطیلات فراوان ندارند و اساس برنامه آن ها بر کار و فعالیّت و عدم تعطیل است.

در روایتى مى خوانیم که: «عطسه از سوى خدا و خمیازه از شیطان است!»(1) فلسفه آن روشن است؛ زیرا انسان پس از عطسه سر حال و آماده فعالیّت مى شود، ولى هنگامى که خمیازه مى کشد، نشان از تنبلى و خستگى و میل به خواب دارد.

آخرین نکته این که فقر در این روایت تنها فقر اقتصادى نیست، بلکه فقر علمى را هم شامل مى شود. آدم هاى تنبل و ناتوان در علم هم راه به جایى نمى برند!.

***

ص: 122


1- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 52.

ص: 123

43- حساب رس خود باش!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ»؛

«هر کس به محاسبه اعمال خویش بپردازد سود مى برد و هر کس از آن غافل شود زیان مى کند»(1).

شرح و تفسیر

«محاسبه» در روایات اسلامى مورد تأکید ویژه اى قرار گرفته است و علماء سیر و سلوک پافشارى زیادى نسبت به آن مى کنند. محاسبه چیست؟

در پاسخ باید بگوییم: انسان در طول عمر خویش سرمایه هاى مهمّى دارد که مشغول خرج کردن و هزینه نمودن آن هاست، محاسبه آن است که مراقب باشد در مقابل هزینه نمودن این سرمایه هاى مهمّ، چه چیزى به دست مى آورد؟ آیا سرمایه هاى باارزشى همچون عمر، عقل، مذهب، ایمان و مانند آن را خوب به کار مى گیرد؟ خداوند اهل حساب و کتاب است و با این که علم او بى پایان است، براى همه انسان ها نامه عمل درست کرده، و اعمال و رفتار و کردار و عقاید آن ها را مورد محاسبه قرار مى دهد و چه نامه اعمال دقیق و منظّمى که کوچک ترین اعمال انسان در

ص: 124


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 208.

آن از قلم نمى افتد(1). تمام نظام هستى بر اساس حساب و کتاب حرکت مى کند. پس چرا انسان، که حتّى قطره اى از اقیانوس عالم هستى محسوب نمى شود، اهل حساب و کتاب نباشد؟!

ما باید خویشتن را هر روز، یا هفته اى یکبار، یا ماهى یکبار به حساب رسى بکشیم؛ چقدر عبادت خالص انجام داده ایم؟ چقدر به مردم خدمت کرده ایم؟ چه اندازه از حق و حقوق خود گذشت کرده ایم؟ آیا حق و حقوقى از دیگران پایمال نکرده ایم؟ آیا به دیگران بدهکار نیستم؟ و صدها سؤال دیگر؛ چون اگر اهل حساب و کتاب نباشیم شکست مى خوریم. ناگهان متوجّه مى شویم تمام سرمایه از کف رفته و در مقابل هیچ چیز به دست نیاورده ایم!

با این توضیح روشن شد که چگونه شخصى که به محاسبه نفس خویش مى پردازد سود مى برد و به چه شکل کسى که از محاسبه خویشتن غافل مى شود زیان مى کند و خسران مى بیند.

***

ص: 125


1- مشروح مباحث مربوط به «نامه عمل» را در «پیام قرآن»، جلد 6، صفحه 75، مطالعه فرمایید.

44- حُسن عاقبت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْراً وَفَّقَهُ لِإِنْفاذِ اَجَله فى اَحْسَنِ عَمَلِه، وَرَزَقَهُ مُبادَرَةَ مُهَلِه فى طاعَتِه قَبْلَ الْفَوْتِ»؛

«خداوند هنگامى که درباره کسى خیر و خوبى اراده کند، به او توفیق مى دهد که به هنگام پایان عمر در بهترین حال و اعمال باشد، و نیز او را موفّق مى دارد که قبل از پایان گرفتن عمر براى خود ذخیره اى کرده باشد»(1).

شرح و تفسیر

حُسن عاقبت داراى اهمیّت ویژه اى است. به همین جهت، دعا براى عاقبت به خیرى بسیار ارزشمند است.

با توجّه به این اصل که: «أجل خبر نمى کند» و براى پیک أجل، سالم و مریض، پیر و جوان، زن و مرد، شب و روز، کودک و بزرگ، عالم و جاهل و دیگر امور تفاوتى ندارد، انسان باید بسیار مواظب عاقبت امر خویش باشد. بعضى اشخاص به هنگام مرگ در بدترین حالات هستند؛ در مجلس گناه، در حال مستى، در حال سرقت و دزدى و مانند آن. و برخى دیگر در بهترین حالات؛ مثل این که نماز صبحش را خوانده و پس از نماز سر بر سجده شکر نهاده، و در همان لحظه به ملاقات خداوند مى شتابد. یا

ص: 126


1- میزان الحکمة، باب 4145، حدیث 21939، (جلد 10، صفحه 591).

در حال طواف، یا در حال روزه، یا در جبهه و در حال جهاد و مانند آن جان به جان آفرین تسلیم مى کند.

به ما سفارش شده است که همیشه آماده باشیم، اگر گناهى کرده ایم توبه کنیم، اگر حقّى از کسى بر گردن داریم فورآ بپردازیم. و انجام این امور را به دیگران و آینده واگذار نکنیم.

معیار رستگارى، عقیده و اندیشه هایى است که هنگام مرگ همراه انسان است؛ چه بسیار افرادى بودند که در طول عمر خود در مسیر خدایى نبودند، ولى به هنگام مرگ عاقبت به خیر شدند!(1) و برعکس اشخاصى هم وجود داشتند که در طول زندگى به ظاهر در مسیر حق بودند، ولى عاقبت به شر گردیدند!.

رمز عاقبت به خیر شدن این است که انسان همیشه آماده باشد و حقوق الله و حقوق الناس را پرداخته باشد؛ چرا که در زمان حیات و زندگى ممکن است با قطراتى اشک دریایى از آتش را خاموش کرد، امّا بعد از مرگ پرونده ها بسته مى شود و امکان جبران وجود ندارد.

***

ص: 127


1- شرح حال برخى از این افراد سعادتمند را در کتاب «عاقبت بخیران عالم» مطالعه فرمایید.

45- حقّ تقوى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مافاتَ الْیَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زیادَتُهُ، وَما فاتَ اَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ یُرْجَ الْیَوْمَ رَجْعَتُهُ. اَلرَّجاءُ مَعَ الْجائى وَالْیَأْسُ مَعَ الْماضى، فَ-(اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه وَلاتَمُوتُنَّ اِلّا وَاَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)»(1)؛

«آنچه امروز از بهره دنیا کم شده ممکن است فردا اضافه گردد، ولى آنچه دیروز از عمر گذشته، امروز امید بازگشتن آن نیست. امید به آینده است و نومیدى از گذشته! پس آن گونه که شایسته است از خدا بترسید و نمیرید مگر این که مسلمان باشید»(2).

شرح و تفسیر

حضرت در روایت فوق ابتدا یکى از ضعف هاى اجتماعى را مطرح مى کند، و آن این که: مردم نسبت به از دست دادن امکانات مادّى، که قابل جبران است، حسّاس هستند و بر آن افسوس مى خورند، امّا در مورد هدر رفتن سرمایه عمرشان، که قابل جبران نیست، حسّاسیّتى ندارند. در حالى که به مقتضى عقل، انسان نسبت به آنچه گذشته و قابل بازگشت نیست باید افسوس بخورد و درسى از گذشته بگیرد و قدر باقى مانده عمرش را بداند و زاد و توشه اى مهیّا سازد.

ص: 128


1- سوره آل عمران، آیه 102.
2- نهج البلاغه، خطبه 114.

حضرت سپس به آیه 102 سوره آل عمران استدلال مى کند و به مردم سفارش مى نماید که «حقّ تقوى» را مراعات نموده، سعى کنند عاقبت به خیر شوند و با اسلام بمیرند.

سؤال: امام (علیه السلام) مى فرماید: حق تقوى را به جا آورید، حق تقوى چیست؟

پاسخ: در این مورد بین مفسّران قرآن اختلاف است، ولى آنچه مسلّم است این که حقّ تقوى یک مرتبه عالى از تقوى است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) حق تقوى چنین بیان شده است:

«اَنْ یُطاعَ فَلا یُعْصى وَیُذْکَرَ فَلا یُنْسى وَیُشْکَرَ فَلا یُکْفَرْ؛ حق تقوى و پرهیزکارى این است که پیوسته اطاعت فرمان خداوند کنى و هیچ گاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى و او را فراموش نکنى، و در برابر نعمت هاى او شکرگزار باشى و کفران نعمت ننمایى»(1).

سه نکته به عنوان «حق تقوى» در روایت امام صادق (علیه السلام) بیان شده است، که مهم تر از همه مسأله ذکر و یاد خدا است. ذکر خدا سرچشمه بسیارى از فضایل اخلاقى و موجب تربیت نفوس است. بدون شک به یاد خدا بودن ارتباطى تنگاتنگ با اطاعت خدا دارد، بلکه تمام مباحث تقوى پیوندى با معرفة الله دارد و هر قدر معرفة الله بالاتر رود و انسان بیش تر به یاد خدا باشد، تقواى او بیش تر مى شود.

بنابراین تقوى میوه درخت معرفة الله است، اگر من واقعآ معتقد باشم که خداوند از رگ گردن به من نزدیک تر است و همه جا حاضر و ناظر اعمال من مى باشد و به تفکّرات و تخیّلات و ذهنیّات من آگاه است، مرتکب گناه و خطا نخواهم شد. اگر معتقد باشیم عزّت و ذلّت به دست اوست، هرگز عزّت و ذلّت خود را در دست دیگران نمى دانیم.

***

ص: 129


1- مجمع البیان، جلد اوّل، صفحه 482.

46- حقیقت روزه!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلصّیامُ اجْتِنابُ الْمَحارِمِ، کَما یَمْتَنِعُ الرَّجُلُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ»؛

«روزه پرهیز از گناهان است، همان گونه که خوددارى کردن از خوردن و آشامیدن مى باشد»(1).

شرح و تفسیر

همان طور که انسان داراى روح و جسم است، تمام عباداتى که انجام مى دهد نیز داراى جسم و روح است؛ جسم عبادت همان ظاهر آن است که همه کس آن را درک مى کند و روح عبادت، فلسفه وجودى آن و مصالحى که در درون آن نهفته، مى باشد.

به عنوان مثال نماز جماعت جسمى دارد و روحى؛ بسیارى هستند که جسم و شکل ظاهرى این عبادت بزرگ را خوب انجام مى دهند، مانند نمازهاى جماعت میلیونى مکّه و مدینه در ایّام برگزارى مراسم پرشکوه حجّ، امّا متأسّفانه روح نماز حاکم نیست. روح نماز جلوگیرى از فساد و فحشا است؛ ولى در شهرهاى عربستان، گذشته از مکّه و مدینه، فساد غوغا مى کند. روح نماز جماعت وحدت و یکدلى است، امّا متأسّفانه این همه مسلمان یکپارچه و متّحد نیستند!

ص: 130


1- میزان الحکمه، باب 2359، حدیث 10952، (جلد 5، صفحه 471).

حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) در جمله 252 از کلمات قصار نهج البلاغه، فلسفه بیست حکم از احکام اسلامى، را در ضمن جملاتى کوتاه و پرمعنى، بیان مى کند؛ مثلا در مورد حجّ مى فرماید: «فَرَضَ اللهُ... الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدّینِ؛ خداوند حجّ را واجب کرد تا وسیله اى براى نزدیکى مسلمین به یکدیگر باشد». در ایّام حجّ هر چند میلیون ها مسلمان در کنار یکدیگر قرار مى گیرند و جسم آن ها در قرب یکدیگر است، امّا روح و قلب آن ها با هم فاصله زیادى دارد، بدین جهت در این کنگره عظیم مشکلى از مشکلات جهان اسلام حل نمى گردد، گویا مسلمین هیچ مشکل عمده اى ندارند!

روزه نیز جسمى دارد و روحى؛ جسم روزه خوددارى از خوردن و آشامیدن و سایر چیزهایى است که روزه را باطل مى کند، امّا روح روزه علاوه بر خوددارى از مفطرات روزه، پرهیز از تمام گناهان است! تا جایى که به تعبیر قرآن مجید صائم به قلّه پرافتخار تقواى الهى برسد(1). و روشن است که جسم بى روح مجسّمه اى بیش نیست!

با توجّه به همین مسأله، روزه را بر سه قسم کرده اند:

1- روزه کسانى که فقط از مفطرات پرهیز مى کنند، امّا چشم و گوش و سایر اعضاء بدن آن ها روزه نیست!

2- روزه کسانى که علاوه بر پرهیز از مفطرات، از گناهان نیز اجتناب مى نمایند.

3- روزه کسانى که کعبه دل را از همه چیز جز خدا پاک نموده و جز عشق خدا را در آن راه نمى دهند.

***

ص: 131


1- همان گونه که در آیه 183 سوره بقره به این مطلب اشاره شده است.

47- دام هاى فریبنده

اشاره

قال على (علیه السلام):

«رَحِمَ اللهُ امْرَءً غالَبَ الْهَوى، وَاَفْلَتَ مِنْ حَبائِلِ الدُّنْیا»؛

«رحمت خداوند بر انسانى که بر هواى نفس پیروز گردد و از دام هاى دنیا خویش را نجات دهد(1)».

شرح و تفسیر

مفهوم مقابله و جهاد با نفس، جنگ میان حقیقت انسان و هواى نفس است؛ در یک سوى هوس هاى سرکش قرار دارد و در سوى دیگر واقعیّت انسان. حضرت على (علیه السلام) براى انسانى که با هواى نفس مى جنگد دعا مى کند. و سپس به دام هاى دنیا اشاره مى نماید و مردم را از آن دام هاى به ظاهر زیبا و فریبنده، برحذر مى دارد.

ویژگى هاى دام

دام داراى ویژگى هایى است:

1- یکى از ویژگى هاى دام مخفى بودن آن است تا جلب توجّه نکند و شکار بدون توجّه و بر اثر غفلت اسیر آن گردد.

2- ویژگى دیگر دام، این است که محکم باشد و شکار پس از گرفتارى

ص: 132


1- میزان الحکمة، باب 4042، حدیث 21157، (جلد 10، صفحه 384).

در آن، نتواند خود را برهاند و فرار کند.

3- سومین ویژگى آن است که اطراف دام با طعمه هایى جلب توجّه کند، هر چند باید خود دام مخفى و پنهان باشد؛ دانه هاى اطراف دام مرغ ها و پرنده ها را فریب مى دهد و آن ها را گرفتار مى سازد.

دام هاى دنیا نیز این خصوصیّات را دارد، یکى از دام هاى دنیا حُبّ مقام است که از اوّل بچگى تا آخرین لحظات عمر، در دل انسان ها وجود دارد(1). هر چیزى دوران خاصّى دارد، ولى علاقه به مقام در سراسر عمر انسان، همراه اوست. و گاهى از اوقات این دام مخفى است؛ در لباس خدمت به همنوعان، خدمت به انقلاب و دین، احساس مسؤولیّت شرعى و مانند آن خود را پنهان مى کند. دانه هایى هم در اطرافش ریخته شده که جلب توجّه مى کند؛ استفاده از نعمت هاى الهى، ضرورت هاى زندگى، حفظ آبرو، امکانات بیش تر، آرامش روح، تفریح بهتر و مانند آن، دانه هایى است که اطراف آن ریخته شده است. و عجیب این که این دام بسیار محکم است و رهایى از آن براى گرفتارانش بسیار مشکل.

یکى از دام ها عبادت بى تفکّر است، در این نوع از عبادت آهسته آهسته ریا شروع مى شود و کم کم منتهى به عُجب مى شود، چنین شخصى خود را از همه بهتر و سرآمد امّت و شفیع یوم المحشر تصوّر مى کند! کار به این جا ختم نمى شود، بلکه آن قدر عقل او اسیر مى گردد و هوى و هوس امیر، که از خداوند هم طلب کار مى شود!

باید این دام ها را به خوبى شناسایى نمود و از گرفتار شدن در آن پرهیز کرد. و اگر خداى ناکرده گرفتار شده ایم، هر چه سریع تر به فکر رهایى از آن باشیم، که هر چه زمان بگذرد آزادى از این دام مشکل تر مى شود.

***

ص: 133


1- در عبارتى مى خوانیم: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدّیقینَ حُبُّ الْجاهِ؛ آخرین چیزى که از دل انسان هاى راستین خارج مى شود جاه طلبى است». (اخلاق در قرآن، جلد 3، صفحه 30).

48- درهاى نیکوکارى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ثَلاثٌ مِنْ اَبْوابِ الْبِرِّ: سَخاءُ النَّفْسِ، وَطیبُ الْکَلامِ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْأَذى»؛

«سه چیز از درهاى نیکوکارى محسوب مى شود: سخاوت نفس، خوش زبانى و صبر در مقابل ناملایمات»(1).

شرح و تفسیر

بِرّ، به معنى نیکوکارى، مفهوم بسیار گسترده اى دارد و تمام نیکوکارى ها را شامل مى شود؛ نیکوکارى هاى معنوى، مادّى، فردى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و مانند آن. این که خداوند متعال در آیه شریفه 44 سوره بقره مى فرماید: (أتَأمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وتَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ)؛ «آیا مردم را به نیکى دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش مى نمایید؟!» معناى وسیعى دارد.

یکى از لغویّین مى گوید: «بِرّ» از «بَرّ» به معنى بیابان گرفته شده است و از آن جا که بیابان وسیع و گسترده است، بدین جهت عرب به هر کارى که زندگى انسان را وسیع کند و گسترش دهد «بَرّ» مى گوید. «بَرّ» یکى از

ص: 134


1- بحار الانوار، جلد 68، صفحه 89.

صفات خداوند متعال است: (اِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ)(1).

به هر حال حضرت على (علیه السلام) سه کار را به عنوان در ورودى ابواب برّ معرّفى کرده است:

اوّل: سخاوت نفس

منظور از سخاوت نفس این است که این فضیلت اخلاقى به گونه اى در قلب انسان ریشه دار شود که قلبآ از سخاوت خوشحال شود. چون گاهى انسان سخاوت را بر خویشتن تحمیل مى کند، براى درک ثواب بخشش مى کند، ولى با اکراه؛ امّا گاهى به هنگام سخاوت قلبش شاد مى گردد و وجودش آرام مى شود، چنین سخاوتى در درون جان انسان نفوذ کرده و بسیار عالى است.

ما نباید فراموش کنیم که خداوند حوایج بسیارى از بندگانش را به وسیله ما انجام مى دهد و تصوّر نکنیم که هر چه داریم مخصوص خود ماست؛ بلکه گاه ما تنها واسطه هستیم. و خوشا به حال بندگانى که واسطه بین خداوند و نیازمندان هستند. خداوند متعال این مطلب را به صورت زیبایى در آیه هفتم سوره حدید چنین بیان کرده است:

(آمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِه وَاَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ)؛ «به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را جانشین و نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید».

شرح مسأله انفاق در زندگى ائمّه اطهار (علیهم السلام) کتاب جداگانه اى مى طلبد، برخى از ائمّه (علیهم السلام) در طول عمر بابرکتشان چندین بار تمام اموال خود را با فقرا تقسیم کردند(2) و داستان سوره دهر نمونه بارز این ادّعا است(3).

ص: 135


1- سوره طور، آیه 28.
2- مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى در منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 417، به نقل از امام صادق (علیه السلام) مى گوید: «امام حسن (علیه السلام) سه مرتبه تمام دارایى خویش را با فقرا تقسیم کرد، نصف آن را براى خود برداشت و نصف دیگر را به فقرا داد!».
3- مشروح این داستان را به نقل از منابع اهل سنّت در کتاب «آیات ولایت در قرآن» آورده ایم.

دوم: خوش زبانى

سخن نرم و اخلاق خوش سرمایه اى است که تمام نمى شود. سرمایه مالى انسان محدود و توقّع و نیاز نیازمندان نامحدود است، و روشن است که محدود پاسخ گوى نامحدود نیست. امّا خداوند حکیم سرمایه نامحدودى به نام زبان خوش به انسان داده تا در مقابل توقّع نامحدود نیازمندان پاسخگو باشد. باید با آنان با زبان خوش و به دور از خشونت و تندى برخورد کرد. اگر نمى توان از نظر مادّى کمک کرد باید به نرمى و ملاطفت جواب آن ها را گفت. کارى که ادب مى کند ده ها استدلال نمى کند. طیب کلام، مخصوصآ در زمان ما، که ما را متّهم به خشونت مى کنند، جاذبه عجیبى دارد.

سوم: تحمّل ناملایمات

دنیا محلّ مشکلات و سختى ها و ناملایمات است؛ مصیبت، خشکسالى، قحطى، زلزله، سیل، بیمارى هاى مختلف و مانند آن، همگى ناملایمات این دنیاست. بچّه هاى همسایه ایجاد مزاحمت مى کنند، در نانوایى نوبت را مراعات نمى کنند، در رانندگى برخوردهایى به وجود مى آید و ناملایمات دیگرى که همه روزه با آن روبرو هستیم، باید همه این ها را تحمّل کرد و با زبان خوش تذکّر داد، تا بتوان به دروازه هاى نیکوکارى رسید.

ص: 136

ص: 137

49- دنیا و آخرت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ما بَعُدَ کائِنٌ وَما قَرُبَ بائِنٌ»؛

«آنچه خواهد آمد دور نیست و آنچه جدا شدنى است نزدیک نمى باشد»(1).

شرح و تفسیر

این حدیث در واقع اشاره به دنیا و آخرت دارد؛ «آخرت» «کائن» است، یعنى خواهد آمد؛ بنابراین آنچه خواهد آمد بعید و دور از دسترس نمى باشد. امّا «دنیا» به هر حال جدا مى شود و «بائن» است و آنچه جدا شدنى است نزدیک نیست. خلاصه دنیایى که ظاهرآ نزدیک است، دور است و جدا شدنى! امّا آخرتى که ظاهرآ دور است، نزدیک است و جاودانه!

تعبیراتى که در مورد دنیا و آخرت در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) آمده، فراوان است و علّت اصرار زیاد روى این مسأله، غفلتى است که متأسّفانه بر ما انسان ها عارض مى گردد.

متأسّفانه منطق برخى از مردم، همانند منطق عمربن سعد - لعنة الله علیه - است، آن ها مى گویند: «دنیا نقد است و آخرت نسیه، نقد را نباید به خاطر نسیه رها کرد!»(2).

ص: 138


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.
2- هنگامى که «ابن زیاد» از «عمر بن سعد» خواست که به جنگ امام حسین (علیه السلام) برود، عمر مهلت خواست که یک شب در این مورد فکر کند، او در آن شب اشعارى در مورد حیرت و سرگردانى خود گفت، که یک بیت آن چنین است: «الا انما الدنیا لخیر معجل *** و ما عاقل باع الوجود بدین دنیا نقد و آخرت نسیه است و انسان عاقل نقد را به نسیه نمى فروشد!» (منهاج الدموع، صفحه 291).

در حالى که نه دنیا نقد است و نه آخرت نسیه؛ بالاترین مقام ها و موقعیّت ها با یک چشم بر هم زدن از بین مى رود. این چه نقد بى ارزش و ناپایدارى است!

در روایت است که «وقتى اهل آخرت به دنیا نگاه مى کنند، تمام عمر دنیا در نظر آن ها به اندازه لحظه دوشیدن شیر از یک شتر بیش تر طول نمى کشد». امّا آخرت جاویدان است و ما باید این حقیقت را قبول کنیم و بدان ایمان بیاوریم و آثار ایمان به آن در اعمال و گفتار و اعتقادات ما ظاهر و آشکار گردد. همان گونه که اگر چراغى در خانه اى روشن شود، نور از تمام منافذ آن خانه به بیرون پرتوافشانى مى کند.

***

ص: 139

50- دو چیز مایه هلاکت مردم است!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَهْلَکَ النّاسَ اثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ»؛

«دو چیز مردم را به هلاکت افکنده است: وحشت و ترس از فقر، و تمنّاى افتخارات موهوم»(1).

شرح و تفسیر

اگر درباره علل افزایش تجاوزها، سرقت ها، رشوه خوارى ها، دزدى ها، کم فروشى ها در أشکال مختلف، و همچنین تلاش هاى بى رویه آزمندانه و چپاولگرانه جمع کثیرى از مردم دقّت کنیم، مى بینیم که دو عامل فوق اثر عمیقى در پیدایش غالب این رویدادها دارد.

عدّه اى با داشتن همه چیز، فقط به خاطر ترس از فقر (دقّت کنید ترس از فقر، نه فقر واقعى!) و یا به قول خودشان براى «تأمین آینده»! دست به هر کار خلافى مى زنند. و جمعى نیز آرامش زندگى و روح خود را فداى چشم هم چشمى ها و جلب افتخارات موهوم مى کنند، در حالى که اگر این دو صفت زشت را رها کنند، زندگى راحت و آسوده اى خواهند داشت(2).

ص: 140


1- تحف العقول مترجم، صفحه 239، سخنان کوتاه امیرالمؤمنین (علیه السلام)، شماره 95.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 94.

تعبیر به «اهلک الناس؛ مردم را هلاک کرده ...» ممکن است اشاره به هلاکت معنوى و دورى از خدا و گرفتار شدن در چنگال گناهان بوده باشد، و نیز ممکن است اشاره به هلاکت ظاهرى و جسمانى و به اصطلاح «فیزیکى» باشد؛ چرا که خوف فقر و آرزوى افتخارات موهوم و برترى جویى ها، انسان را وادار به کارهاى خطرناکى مى کند که گاه جان خود را نیز بر سر آن مى نهد.

اضافه بر این «خوف فقر» و «طلب فخر» دو عامل ویران گر اعصاب است که پیوسته اعصاب انسان را در هم مى کوبد و آرامش را از او سلب مى کند و مانند «خوره» او را از درون مى خورد و به مرگ زودرس گرفتار مى سازد. جمع میان دو تفسیر نیز دور از حقیقت نیست.

***

ص: 141

51- دور افتادگان از رحمت خدا

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ وَجَدَ ماءً وَ تُرابآ ثُمَّ افْتَقَرَ، فَاَبْعَدَهُ اللهُ»؛

«کسى که آب و زمین در اختیار داشته باشد و با این حال فقیر و نیازمند گردد، از رحمت خدا به دور باد!»(1)

شرح و تفسیر

از احادیث اسلامى این حقیقت به خوبى استفاده مى شود که مسلمانان جهان باید از تمام منابع مختلف؛ دامدارى، کشاورزى، منابع و معادن زیر زمینى، حرفه و صنعت و تجارت، براى مبارزه با فقر استفاده کنند، حتّى اگر ملّتى تنها یکى از این سرمایه ها را در اختیار داشته باشد، باید به وسیله آن، خلأاقتصادى کشور خود را پر کند، تا چه رسد به این که همه آن ها را در اختیار داشته باشد. و اگر چنین نکند ملّتى نفرین شده و دور از رحمت خدا و روح اسلام خواهد بود. نیاز به دیگران در هر صورت از نظر اسلام زشت و نکوهیده است.(2)

براى این که بدانیم تا چه اندازه در کشور اسلامى ما ایران به این روایت عمل شده، به ذکر یک خبر قناعت مى کنیم و قضاوت را بر عهده شما خواننده عزیز مى گذاریم:

ص: 142


1- بحار الانوار، جلد 100، صفحه 65.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 29.

در گزارش سازمان ملل متّحد درباره ایران آمده بود:

«ایران امسال بیش از هفت میلیون تُن گندم نیاز خواهد داشت!».

به گفته بعضى از آگاهان، ایران در حالى به بزرگ ترین وارد کننده گندم در جهان تبدیل شده است که داراى شش میلیون هکتار زمین زراعى قابل کشت است!(1).

به یقین همه کسانى که قدرت دارند باید به پا خیزند و این لکّه نیاز را از دامان این کشور بزرگ اسلامى بشویند.

***

ص: 143


1- خبرنامه سیاسى، فرهنگى جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، شماره 712، صفحه 58.

52- دیده و دل

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْعَیْنُ رائِدُ الْقَلْبِ»؛

«چشم پیشقراول و دیده بان قلب است»(1).

شرح و تفسیر

این حدیث کوتاه و پر معنى، ممکن است اشاره به جهات مثبت یا منفى چشم باشد.

مثلا، ممکن است شخصى - نعوذ بالله - چشم چران باشد و این بیمارى از چشم به قلب او منتقل شود و بدین وسیله قلب او در تسخیر شیطان قرار گیرد. یک نگاه ممکن است سر چشمه از هم پاشیدگى خانواده ها، اختلافات، و حتّى ضرب و قتل شود!

در روایتى پیرامون خطر این گناه بزرگ مى خوانیم: «اَوّلُ نَظْرَةٍ لَکَ وَ الثّانِیَةُ عَلَیْکَ وَلا لَکَ وَ الثّالِثَةُ فیüها الْهَلاکُ؛ در نگاه اوّل (که غیر اختیارى است) چیزى بر تو نیست و نگاه دوم که اختیارى است به ضرر توست، نه به نفع تو، و نگاه سوم (که در حقیقت إصرار بر گناه است) باعث هلاکت توست؟»(2).

ص: 144


1- میزان الحکمة، باب 3879، حدیث 19939، (جلد 10، صفحه 70).
2- وسایل الشیعه، جلد 14، ابواب مقدمات النکاح، باب 104، حدیث 8؛ روایات دیگرى نیز در مورد نگاه در این باب وجود دارد.

و ممکن است که اشاره به جهات مثبت چشم باشد، مثل این که یک نگاه ممکن است انسان را از کفر به سوى ایمان و از شک به سوى یقین هدایت نماید. تفکّر در خلقت و آفرینش زمین و آسمان، که در قرآن مجید نسبت به آن سفارش شده، از راه دیدن این مناظر حاصل مى گردد.

به هر حال روایت فوق به جنبه هاى مثبت و منفى آثار چشم و تأثیر مهمّ آن بر قلب انسان و سعادت و شقاوت آدمى اشاره دارد.

پیام روایت این است که انسان باید چشمِ بازى داشته باشد و از آنچه مى بیند در جهت شناخت خویشتن و جهان پیرامون خویش بهره ببرد، سپس آنچه را دریافته است به دیگران منتقل کند.

***

ص: 145

53- رابطه تقوى با زبان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسانَهُ فَاِنَّ هذَا الِّلسانَ جَمُوحٌ بِصاحِبِه. وَاللهِ ما اَرى عَبْداً یَتَّقى تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ»؛

«انسان باید زبانش را حفظ کند، زیرا این زبان سرکش صاحبش را به هلاکت مى اندازد. به خدا سوگند، باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، تقوایى سودمند به دست آورد»(1).

شرح و تفسیر

سخن در مورد زبان فراوان است، ولى آنچه موضوع بحث این روایت است رابطه کنترل زبان و تقوى است. ارتباط این دو به قدرى تنگانگ است که بدون کنترل زبان تقوى امکان پذیر نیست! دیانت اشخاص، ارزش وجودى آن ها، رشد فکرى و تعالى روحى انسان ها و خلاصه انسانیّت فرزندان آدم به وسیله زبان سنجیده مى شود.

آرى زبان معیار سنجش هاست، بدین جهت اوّلین گام تهذیب در اخلاق، حفظ و کنترل و پاک سازى زبان است.

زبان موجودى خطرناک و در عین حال بسیار مهمّ است و اصولا خطر آن به خاطر اهمیّت آن است. خطر زبان از آن جهت است که همیشه در

ص: 146


1- نهج البلاغه، خطبه 176.

دسترس انسان است و گناهانى که به وسیله آن انجام مى شود، به آسانى صورت مى گیرد و چون به آن عادت کرده ایم متأسّفانه قُبح و زشتى گناهان زبان از بین رفته است.

علاوه بر این دو مطلب - که خطر زبان را روشن مى سازد- خطرناک تر این که گناهانى که به وسیله زبان صورت مى پذیرد، غالبآ از حقوق النّاس است: غیبت، تهمت، شایعه پراکنى، شوخى هاى نامشروع، إشاعه فحشاء، دروغ، إیذاء مؤمن، فحّاشى، قذف و مانند آن، که با زبان انجام مى شود، همه از گناهانى است که حقّ النّاس را به دنبال دارد.

با توضیح بالا روشن شد چرا بدون کنترل زبان تقوى حاصل نمى شود. بنابراین گام اوّل در مسیر سعادت این است که با دقّت مواظب سخنان و گفتار خویش باشیم.

***

ص: 147

54- رابطه شخصیّت و تقوى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ اَحَبَّ الْمَکارِمَ اجْتَنَبَ الْمَحارِمَ»؛

«کسى که مى خواهد با شخصیّت شود باید از گناه پرهیز کند»(1).

شرح و تفسیر

تعبیرات زیادى در روایات دیده مى شود که آبرو و عظمت و عزّت در دنیا را نیز براى انسان هاى با تقوى مى داند. خداوند متعال مى فرماید: (لِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسوُلِه وَلِلْمُؤْمِنینَ)؛ «عزّت فقط از آنِ خداوند و پیامبرش و مؤمنین به آن ها است»(2).

از سوى دیگر در برخى از روایات آمده است که فلان گناه آبروى انسان را مى برد و از شخصیّت وى مى کاهد. از مجموع این مطالب استفاده مى شود که رابطه اى بین تقوى و ارزش انسان در دنیا وجود دارد.

روایت فوق پیرامون همین مطلب سخن مى گوید، و حتّى یافتن شخصیّت مناسب اجتماعى را در سایه دورى از گناه و اطاعت پروردگار عالم مى داند. یعنى ثواب و عقاب تنها جزا و پاداش نیکوکار و گناهکار نیست، بلکه گناه و طاعت آثارى در همین دنیا دارد. و به تعبیر دیگر دین فقط براى جهان آخرت نیست، بلکه براى دنیا هم مفید است. مثلا

ص: 148


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.
2- سوره منافقین، آیه 8.

شخصى که دروغ مى گوید، نهایتآ چند بار موفّق به پرده پوشى مى گردد، ولى بالاخره رسوا مى شود و پس از رسوایى ناشى از گناه، مردم دیگر به او اعتماد نمى کنند. بنابراین تقوى درختى است که ثمرات آن در دنیا و آخرت قابل استفاده است.

ضمنآ فراموش نکنیم که نهال تقوى همه روزه احتیاج به آبیارى و مراقبت دارد و گرنه پژمرده مى گردد، روز و شب باید توبه و استغفار کرد. انسان هنگامى که از خانه بیرون مى رود باید خود را به خدا بسپارد و همواره مراقب اعضاى خویشتن باشد.

***

ص: 149

55- راه بازگشت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَ لَو فَکَّروُا فى عَظیم الْقُدْرَةِ، وَ جَسیم النِّعْمَةِ، لَرَجَعُوا اِلَى الطَّریقِ، وَ خافُوا عَذابَ الْحَریقِ، وَ لکِنِ الْقُلُوبُ عَلیلَةٌ، وَ الْبَصائِرُ مَدْخُولَةٌ»؛

«اگر در عظمت نعمت پروردگار مى اندیشیدند، به راه راست بازمى گشتند، و از آتش سوزان مى ترسیدند؛ امّا دل ها بیمار و چشم ها معیوب است!»(1)

شرح و تفسیر

مردم عالَم سه گروهند:

1- کسانى که در صراط مستقیم الهى هستند، نه طریق افراط را مى پیمایند و نه راه تفریط.

2- گروهى که بیراهه مى روند، این ها یا «مغضوب علیهم» هستند و یا جزء «ضالّین» مى باشند.

3- عدّه اى که گاه در راه مستقیم حرکت مى کنند و گاه بیراهه مى روند.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روایت بالا راه بازگشت تمام کسانى که از صراط مستقیم منحرف شده اند را چنین بیان مى کند: بازگشت به صراط مستقیم تنها در سایه تفکّر و اندیشه حاصل مى شود. به هر صدا و شعارى نباید چشم و گوش بسته پاسخ گفت؛ زیرا این کار سبب خروج از راه مستقیم مى شود.

ص: 150


1- نهج البلاغه، خطبه 185.

سؤال: اندیشه در چه مسائلى انسان را به صراط مستقیم بازمى گرداند؟

پاسخ: جواب این سؤال در خود روایت آمده است؛ حضرت مى فرماید در دو چیز فکر کنید:

1- «فى عَظیم الْقُدْرَةِ» در قدرت عظیم و بى انتهاى پروردگار عالم اندیشه کنید و آن را باور نمایید. بدانید که همه چیز به دست پر قدرت اوست؛ عزّت و ذلّت، سعادت و شقاوت، پیروزى و شکست، ارتقاء و سقوط و خلاصه همه چیز به دست با کفایت اوست و در حقیقت ما در برابر اراده او از خود اراده اى نداریم.

2- «جَسیم النِّعْمَةِ» در نعمت هاى فراوان و بى انتهاى الهى نیز فکر کنید! چگونه بیراهه رفته ایم؟ در حالى که از بدو تولّد و حتّى قبل از آن، تا پایان زندگى غرق در نعمت هاى او هستیم؛ نعمت هاى فراوانى که حتّى قدرت شمردن آن ها را نداریم!(1).

اگر منحرفین از راه مستقیم در این دو مطلب اندیشه و تفکّر کنند به راه راست باز مى گردند، ولى چون قلب هاى علیل و چشم هاى نابینا دارند نمى توانند با چشم نابینا نعمت هاى الهى را ببینند و با قلب علیل قدرت پروردگار را درک کنند، بدین جهت به راه مستقیم برنمى گردنند. چنین انسان هایى ابتدا باید ابزار شناخت خویش را اصلاح کنند. سپس با قلب و فکرى سالم در قدرت بى انتهاى پروردگار اندیشه و تفکّر کنند. و با چشمى بینا و سالم نعمت هاى فراوان و غیر قابل شمارش خداوند مهربان را ببینند، تا به راه راست باز گردنند.

***

ص: 151


1- خداوند متعال در آیه 34 سوره ابراهیم و آیه 18 سوره نحل به این مطلب اشاره کرده است؛ در دو آیه مذکور چنین مى خوانیم: (وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها)؛ «و اگر نعمت هاى خدا را بشمارید، هرگز نمى توانید آن ها را إحصا (شماره) کنید».

56- راه سلامت و عافیت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْعافیَةُ عَشَرَةُ اَجْزاءٍ تِسْعَةٌ مِنْها فِى الصَّمْتِ اِلّا بِذِکْرِ اللهِ وَ واحِدٌ فى تَرْکِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ»؛

«عافیت ده جزء دارد، که نُه جزء آن در سکوت است، مگر این که ذکر خدا باشد (که منافاتى با عافیت ندارد) و یک جزء آن ترک همنشینى با سفیهان است»(1).

شرح و تفسیر

اگر سؤال شود راه از بین بردن گناه و نافرمانى اشخاص، خانواده ها، کشورها، و خلاصه همه مردم جهان چیست؟

در پاسخ مى گوییم: دو عامل مهمّ براى رسیدن به این هدف والا لازم است:

نخست این که زمینه هاى ذهنى، روحى و اخلاقى پرورش یابد و حالت تقوى، که سدّى در برابر هجوم شهوات است، در انسان به وجود آید. این حالت هرچه قوى تر باشد مصونیّت انسان بیش تر خواهد بود.

دیگر این که زمینه هاى خارجى گناه از بین برود، نه آن که به بهانه آزادى هر روز مقدّمات و زمینه هاى بیش ترى براى گناه فراهم گردد!

ص: 152


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 237.

مخصوصاً جوانانى که در معرض گناه و طغیان شهوات هستند باید به این دو عامل توجّه ویژه اى داشته باشند؛ در مجالس گناه شرکت نکنند، داستان هاى هوس انگیز و رمان هاى عشقى مطالعه نکنند، با دوستان ناباب، که آن ها را تشویق به گناه مى نمایند، معاشرت ننمایند و از سایر مقدّمات و زمینه هاى گناه نیز اجتناب کنند.

اگر در معارف و احکام اسلامى دقّت کنیم، دستوراتى در هر دو زمینه خواهیم یافت. خداوند متعال نه تنها اجازه گناه نمى دهد و گناهکار را مجازات مى کند، بلکه اگر کسى آن گناه را به طور علنى انجام دهد مجازات مضاعف دارد! نه تنها قمار را حرام مى نماید، بلکه خرید و فروش و نگهدارى آلات قمار را نیز تحریم مى کند. نه تنها خوردن شراب و هر نوع مایع مست کننده اى را ممنوع مى کند، بلکه باغبان انگور شراب، کارخانه سازنده شراب، وسیله نقلیّه اى که شراب و انگور را حمل و نقل مى کند، انباردار شراب، فروشنده شراب، خریدار شراب، ساقى شراب را نیز مورد لعن و نفرین قرار مى دهد!(1).

از این مقدّمه کوتاه پاسخ مغالطه اى که بعضى مطرح مى کنند روشن مى شود. مثل این که مى گویند: «زن ها باید آزاد باشند هر کس مایل بود حجاب را رعایت کند و هر کس مایل نبود مراعات نکند! مردم در انجام یا ترک بقیّه واجبات و محرّمات هم آزاد باشند، هر کس هر چه را خواست انتخاب کند!».

بطلان این سخن بسیار روشن است. همه عقلاء مى گویند مردم را نباید لب پرتگاه برد و آزاد گذاشت، همه عقلاء لب پرتگاه نرده مى کشند،

ص: 153


1- خداوند ده گروه از کسانى که در تهیّه و نگهدارى و پخش و مصرف مشروبات الکلى فعالیّت مى کنند را لعنت کرده است. این روایات را در وسایل الشیعه، جلد 12، ابواب ما یکتسب به، باب 55، حدیث 3 و 4 و 5 مطالعه فرمایید.

همه عقلاء لب پنجره ها نرده مى کشند و با استدلال فوق جان خود و فرزندانشان را به خطر نمى اندازند.

امام على (علیه السلام) در روایت فوق، عافیت معنوى، یعنى سلامت از گناه، را داراى اجزاء دهگانه مى داند که نُه جزء آن در سکوت است؛ مگر این که انسان مشغول ذکر خدا باشد. چون قسمت عمده گناهان با زبان انجام مى شود، لهذا نُه جزء عافیت در سکوت است. سى گناه کبیره با زبان انجام مى شود و لهذا باید سعى کنیم کمتر سخن بگوییم، وقتى کمتر حرف بزنیم کمتر خطا مى کنیم. بنابراین سکوت بسیار با اهمیّت است، به گونه اى که مى توان افراد را از زبانشان شناخت.

جزء دهم عافیت، که یکى از زمینه هاى گناه است، ترک مجالس گناه مى باشد؛ یعنى حضور در مجلس گناه حرام است هر چند دیگران گناه کنند و شما مرتکب گناه نشوید، بلکه فقط ناظر گناه آنان باشید.

اشخاص، خانواده ها، کشورها و خلاصه تمام مردم جهان با عمل به این گونه روایات مى توانند خویش را در مقابل گناه و معصیت بیمه نمایند.

***

ص: 154

ص: 155

57- راه نفوذ شیطان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کمیل! وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّوجَلَّ (اِنّ عِبادى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ)(1) وَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ (اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذینَهُمْ بِه مُشْرِکُونَ)(2)»؛ «اى کمیل! این کلام خداوند است که مى فرماید: «اى ابلیس! تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى یافت» و کلام (دیگر) خداوند که مى فرماید: «تسلّط او (ابلیس) تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند، و آن ها که نسبت به خدا شرک مى ورزند»(3).

شرح و تفسیر

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این روایت به دو آیه اشاره مى کند: نخست، آیه اى که تسلّط شیطان بر بندگان خاصّ خدا را نفى مى کند. و دیگر، آیه اى که سلطه شیطان را نسبت به دو گروه اثبات مى کند: کسانى که طوق بندگى و ولایت شیطان را بر گردن آویخته اند و تحت ولایت او هستند، و کسانى که شیطان را شریک خداوند قرار مى دهند، گاه ولایت خداوند را مى پذیرند و گاه پذیراى ولایت شیطانند. طبق منطق قرآن، شیطان بر این دو گروه سلطه دارد.

ص: 156


1- سوره حجر، آیه 42 و سوره اسراء، آیه 65.
2- سوره نحل، آیه 100.
3- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 272.

مردم تصوّرات نادرستى از شیطان دارند. خیال مى کنند ممکن است بدون اختیار اسیر شیطان شوند، در حالى که این تصوّر باطل است. تا به شیطان گذرنامه ندهند این موجود پلیدِ رانده شده از درگاه رحمت الهى، نمى تواند وارد کشور روح و جان انسان شود. آرى، تا انسان چراغ سبزى به شیطان نشان ندهد و گذرنامه اش را امضاء نکند، او قدرت نفوذ در انسان نخواهد داشت.

سؤال: چه چیزهاى زمینه نفوذ شیطان را فراهم مى سازد و به منزله چراغ سبز محسوب مى گردد؟

پاسخ: امور مختلفى زمینه ساز نفوذ شیطان است، از جمله:

1- دوستان ناباب یکى از زمینه هاى مهمّ تسلّط شیطان است.

2- شرکت در مجالس گناه عامل دیگرى براى نفوذ شیطان است.

3- فیلم هاى فاسد و مفسد، کتاب هاى گمراه کننده، صحنه هاى تحریک آمیز، برنامه هاى ناسالم رادیوها، تلویزیون ها، ماهواره ها، اینترنت ها و مانند آن، زمینه تسلّط شیطان را فراهم مى سازد.

4- خلوت با زن بیگانه و نامحرم نیز از زمینه هاى نفوذ شیطان است. بدین جهت حتّى نماز و عبادت در چنین محلّ خلوتى صحیح نیست!... و مانند این ها.

باید سعى کنیم با از بین بردن زمینه هاى نفوذ شیطان، خویش را از وسوسه هاى او حفظ کنیم و خود را از محدوده ولایت او خارج سازیم و جزء آن دسته از بندگانى شویم که شیطان سلطه اى بر آن ها ندارد.

بار الها! ما را از بندگان مخلص و نفوذناپذیر در برابر وسوسه هاى شیاطین قرار ده.

***

ص: 157

58- راهوارترین مرکب، و بهترین زاد و توشه

اشاره

قال على (علیه السلام):

«جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیَّةَ نَجاتِه وَالتَّقوى عُدَّةَ وَفاتِه»؛

«خدا رحمت کند کسى را که استقامت و صبر را مرکب راهوار نجات خویش قرار دهد، و تقوى را زاد و توشه مرگش سازد»(1).

شرح و تفسیر

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) انسان ها را در دنیا، به مسافرانى که عازم سفر دور دستى هستند تشبیه کرده است. هر مسافرى به سه چیز نیازمند است: 1- وسیله نقلیّه مناسب. 2- زاد و توشه کافى. 3- جادّه اى امن و امان از خطرات. اگر این وسایل براى مسافر مهیّا باشد به راحتى به سرمنزل مقصود مى رسد.

ما انسان ها مسافرانى هستیم که به سوى سراى جاویدان در حرکت هستیم و مانند همه مسافران نیازمند وسیله نقلیّه مناسب، زاد و توشه کافى و جادّه اى امن و امان هستیم.

امام (علیه السلام) در حدیث فوق به این موضوع اشاره مى کند و «صبر» را مرکب مناسبى براى این سفر طولانى و پرخطر معرّفى مى نماید؛ زیرا اگر انسان بر مرکب صبر سوار نشود، در همان گردنه هاى اوّل و دوم مى ماند. دنیایى

ص: 158


1- نهج البلاغه، خطبه 76.

که به تعبیر خود حضرت «ناملایمات آن را در برگرفته و بلایا و سختى ها آن را احاطه کرده است»(1)، بدون صبر و استقامت طى نمى شود. بنابراین مناسب ترین مرکب براى این سفر صبر است.

حضرت سپس «تقوى» را زاد و توشه این سفر معرّفى مى کند، تقوى و احساس مسؤولیّت انگیزه حرکت است، انسان بى تقوى و بى مسؤولیّت انگیزه حرکت ندارد، همان گونه که جامعه بى تقوى انگیزه حرکت ندارد. جامعه جهانى امروز هم از بى تقوایى رنج مى برد.

مردم اگر بخواهند آسایش زندگى دنیایى آن ها هم تأمین شود باید پرهیزکار باشند، تا چه رسد به وصول به بهشت و قرب پروردگار. رعایت تقوى در همه شاخه هایش، که بسیار گسترده است، نه تنها ضامن رسیدن کاروانیان قرب الى الله به سرمنزل مقصود است، بلکه طالبان دنیا هم مى توانند با این زاد و توشه، به هدف خود برسند.

***

ص: 159


1- نهج البلاغه، خطبه 226.

59- روح عبادت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«کَمْ مِنْ صائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیامِه اِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیامِه اِلّا السَّهَرُ وَالْعَناءُ، حَبَّذا نَوْمُ الاَْکْیاسِ وَاِفْطارُهُمْ»؛

«بهره بسیارى از روزه داران تنها تحمّل گرسنگى و تشنگى است، و حظّ بسیارى از شب زنده داران تنها بى خوابى و خستگى است، آفرین بر انسان هاى با معرفت و زرنگ که خواب و افطار آن ها (در روزه هاى مستحبى) بر عبادت و روزه چنان انسان هایى برترى دارد»(1).

شرح و تفسیر

فیض خداوند بى پایان و لطف حضرتش بى انتهاست. عبادات از فیض خداوند سرچشمه گرفته است، بنابراین برکات عبادت هم نامحدود است. آرى برکات نماز، روزه، تلاوت قرآن، زیارت خانه خدا و معصومان : و دیگر عبادات نامحدود است؛ چون سرچشمه آن نامحدود است. ولى بهره همه عبادت کنندگان از برکات عبادت یکسان نیست، بلکه بهره هر کس متناسب با ظرفیّت، تقوى و ایمان اوست. باران به صورت نامحدود

ص: 160


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 145؛ روایت مذکور به صورت خلاصه تر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است، آن حضرت فرمودند: «ربّ صائم حظّه من صیامه الجوع والعطش ورب قائم حظّه من قیامه السهر» میزان الحکمة، باب 2356، حدیث 10639.

مى بارد، ولى سهم هر زمین و مزرعه اى به اندازه وسعت اوست. بهره هر انسانى نیز بستگى به اندازه ظرفى دارد که زیر باران نهاده است.

ما به هنگام عبادت به سراغ چشمه جوشان رحمت الهى مى رویم، که نامحدود و بى انتهاست، ولى هر کس به اندازه ظرفى که به همراه دارد مى تواند از آن چشمه برداشت کند.

باغ پر میوه آراسته شده به گل هاى فراوانى را تصوّر کنید که افراد مختلفى وارد آن مى شوند، اگر چوپانى وارد آن شود فقط به علف هاى هرز آن توجّه دارد که گوسفندانش از آن تغذیه کنند! شخص دیگرى مى آید و از میوه هاى آن باغ استفاده مى کند! یک فیلسوف به هنگام ورود به این باغ قدرت نمایى پروردگار را ملاحظه مى کند، او با خود مى گوید: زیبنده ستایش آن آفریدگارى است که چنین دلاویز نقش زند به آب و گِل، خواجه از آب و گِل این گُل هاى لطیف و میوه هاى شیرین و منظره هاى عجیب را آفریده است! آرى هر کس به اندازه ظرفیّت خویش بهره بردارى مى کند، در حالى که باغ براى همه یکسان است.

با توجّه به این مقدّمه به شرح و تفسیر روایت باز مى گردیم. حضرت على (علیه السلام) در روایت فوق به همین مطلب اشاره دارد و حظّ و بهره برخى از مسلمانان را از نماز و روزه تنها تشنگى و گرسنگى و بى خوابى بیان مى کند، امّا در مقابل برخى دیگر هستند که تمام گناهانشان را در ماه رمضان مى شویند. یک نفر از ماه رمضان درس استقامت مى گیرد و شیطان و هوى و هوس را در بند مى کند. و یک نفر به مقام تقوى مى رسد. و برخى نیز حقیقتآ به میهمانى خداوند نائل مى شوند و از غذاهاى معنوى که بر این سفره گسترده و پر برکت نهاده شده، بهره مى گیرند.

سؤال : چه کنیم تا از چشمه هاى جوشان فیض الهى بیش تر بهره مند گردیم؟

ص: 161

پاسخ: باید سطح معرفت و شناخت خویش را بالا ببریم و آمادگى ها را بیش تر کنیم. به همین جهت ماه شعبان را ماه خودسازى و ماه رمضان را ماه بهره بردارى معرّفى کرده اند؛ چرا که انسان قبل از ورود به میهمانى باید خود را آماده کند و لباس هاى نظیف خویش را بپوشد، نه به هنگام میهمانى! ما هم باید در ماه شعبان خود را آماده حضور در این میهمانى بزرگ نماییم و از گناهان خود استغفار کنیم، چشم و گوش و زبان خویش را کنترل نموده، تا قلب ما مرکز نور خداوند و آیات قرآن گردد و از برکات ماه مبارک رمضان بهره مند گردیم.

***

ص: 162

ص: 163

60- روزه داران واقعى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«صَوْمُ الْجَسَدِ الْإِمْساکُ عَنِ الْأَغْذِیَةِ بِاِرادَةٍ وَاخْتِیارٍ، خَوْفآ مِنَ الْعِقابِ وَ رَغْبَةً فِى الثَّوابِ وَ الْأَجْرِ. وَ صَوْمُ النَّفْسِ اِمْساکُ الْحَواسِّ الْخَمْسِ عَنْ سائِرِ الْمَآثِمِ وَ خُلُوُّ الْقَلْبِ مِنْ جَمüیعِ اَسْبابِ الشَّرِّ»؛

«روزه جسم پرهیز از خوردنى ها و آشامیدنى ها (و سایر مفطرات) با میل و اختیار است، و انگیزه این روزه دورى کردن از عذاب هاى الهى و دست یافتن به اجر و ثواب پروردگار است. و روزه روح پرهیز حواسّ پنج گانه (نه فقط زبان) از سایر گناهان و خالى کردن قلب و روح از تمام علل و عوامل بدى هاست»(1).

شرح و تفسیر

یکى از نعمت هاى بزرگ خداوند متعال ماه مبارک رمضان است، ماهى که انواع برکات در آن وجود دارد. بزرگ ترین نعمت خداوند، قرآن مجید، در این ماه نازل شده است؛ نعمتى که عالى ترین مائده آسمانى است. درهاى رحمت الهى در این ماه باز، و درهاى جهنّم بسته، و شیاطین در غل و زنجیر، و هواى نفس در پرتو این ماه به زنجیر کشیده مى شود. هر نعمتى شکرانه اى دارد و شکرانه این نعمت این است که به فلسفه و أسرار این ماه پى ببریم و به حقیقت روزه دست یابیم.

ص: 164


1- میزان الحکمة، باب 2358، حدیث 10651، (جلد 5، صفحه 471).

روایت بالا حقیقت روزه را بیان مى کند. روزه تنها پرهیز از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه روزه آن است که انسان از تمامى گناهان دورى و اجتناب کند. اگر انسان یک ماه از گناهان دورى کند و این کار را در طول ماه مبارک رمضان تمرین نماید، این مسأله (دورى از گناه) کم کم به «حالت» و سپس به «عادت» و سرانجام به «ملکه» تبدیل مى شود و براى سراسر سال مؤثّر و مفید خواهد بود. بنابراین کسانى که تنها لب از خوراکى ها و نوشیدنى ها مى بندند و به انواع گناهان حتّى با زبان روزه مبتلا مى شوند حقیقت روزه را درک نکرده اند.

حضرت على (علیه السلام) در روایت جالب دیگرى حقیقت روزه را بالاتر از این مسأله عنوان مى کند. در این روایت مى خوانیم: «صِیامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِکْرِ فىِ الاْثامِ اَفْضَلُ مِنْ صیامِ الْبَطْنِ مِن الطَّعامِ(1)؛ یعنى روزه دار باید به جایى برسد که نه تنها از مفطرات روزه خوددارى کند و مرتکب گناهان نشود، بلکه فکر گناه هم نکند!.

این که بعضى از بزگان روزه را به سه قسم تقسیم کرده اند: 1- «روزه عوام» 2- «روزه خواصّ» 3- «روزه خاصّ الخاص»، اشاره به همین روایت است. «روزه عوام» پرهیز از خوردنى ها و آشامیدنى ها و بقیه کارهاى است که روزه را باطل مى کند. «روزه خواص» علاوه بر آنچه در بالا آمد پرهیز از تمام گناهان و محرّمات را نیز به دنبال دارد. و «روزه خاصّ الخاص» عبارت است از پرهیز از مفطرات روزه و تمامى گناهان و پرهیز از فکر گناه! یعنى در قسم سوم نه تنها شکم و زبان و دست و چشم و پا روزه دار هستند، بلکه قلب و دل انسان نیز روزه دار است و به گناه فکر نمى کند، و این مقام بس والایى است.

خداوندا! توفیق عمل به این روایات را به ما عنایت فرما!

***

ص: 165


1- میزان الحکمة، باب 2358، حدیث 10648، (جلد 5، صفحه 470).

61- ریشه فتنه ها

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ، وَ اَحْکامٌ تُبْتَدَعُ، یُخالَفُ فیها کِتابُ اللهِ وَ یَتَوَلّى عَلَیْها رِجالٌ رِجالا عَلى غَیْرِ دینِ اللهِ»؛

«همواره آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هوس هاى آلوده و احکام و قوانین ساختگى و جعلى است، احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى برخلاف آیین حق به حمایت از آن برمى خیزند»(1).

شرح و تفسیر

«فتنه» در لغت گاه به معنى امتحان و آزمون، و گاه به معنى مجازات و شکنجه است، همان گونه که در قرآن مجید آمده است: (یَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ یُفْتَنُونَ)؛ «روزى که افراد ستمگر بى ایمان، به آتش جهنّم مجازات و شکنجه مى شوند»(2). ولى منظور از فتنه در این حدیث، حوادث سخت اجتماعى است که موجب ناراحتى و شکنجه روحى افراد مى شود. البتّه این کلمه - همان گونه که در بالا آمد - به معناى امتحان و آزمایش نیز آمده است، چون امتحان نیز غالبآ همراه با سختى هاست.

حضرت (علیه السلام) در این خطبه در مورد سرچشمه فتنه هاى اجتماعى چنین مى گوید: شروع فتنه ها از دو چیز است: 1- پیروى از هواى نفس.

ص: 166


1- نهج البلاغه، خطبه 50.
2- سوره ذاریات، آیه 13.

2- احکامى که برخلاف کتاب الله و مطابق هواى نفس ساخته شده است.

از این روایت استفاده مى شود که اختلاف سلیقه ها به تنهایى فتنه ساز نیست؛ چون همانند اختلاف چهره ها امرى اجتناب ناپذیر است، حتّى اشتباهات افراد و گروه ها نیز منشأ فتنه نیست؛ بلکه سرچشمه همه فتنه ها هواى نفس است که ممکن است به أشکال گوناگون جلوه کند، گاه به نام حقوق بشر، گاهى در لباس آزادى، برخى اوقات به نام حمایت از مظلومان، گاه به نام انجام وظیفه، حتّى گاهى به صورت عبادت!

آیه شریفه 104 و 103 سوره کهف به همه این موارد اشاره دارد، مى فرماید: «بگو اى پیامبر: آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ آن ها که تلاش هایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، مى پندارند کارِ نیک انجام مى دهند!» این چهره، از کریه ترین چهره هاى هواى نفس است.

یا در روایتى مى خوانیم که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) پیش بینى مى کند زمانى را که «معروف منکر و منکر معروف شود!»(1) و متأسفّانه اکنون مشاهده مى کنیم که در برخى از امور چنین شده است. به عنوان مثال، کسى را که مدّتى به امانت و صداقت کار کرده، و به حقّ و حقوق حلال خود قانع بوده انسانى بى عرضه و تنبل، و شخصى که با خیانت و سرقت و دزدى اموال دیگران، در مدّت زمانى کوتاه صاحب خانه و سرمایه و اتومبیل مى شود را شخصى زرنگ و باهوش و باکفایت مى نامند! ملاحظه مى کنید چگونه معروف منکر و منکر معروف شده است!؟

***

ص: 167


1- وسایل الشیعه، جلد 11، ابواب الامر و النهى، باب 1، حدیث 12.

62- زاهد کیست؟

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ»؛

«زاهد در دنیا کسى است که حرام بر صبرش چیره نشود، و حلال او را از شکرگزارى غافل نسازد»(1).

شرح و تفسیر

یکى از افتخارات حضرت على (علیه السلام) زهد آن حضرت است، درباره زهد آن حضرت هر چه گفته شود کم است، او الگوى کامل زهد در دنیا بود و زاهدان باید پیرو او باشند. ولى از آن جا که کلمه زهد مفهوم پیچیده اى دارد، بسیارى در مورد حقیقت آن به اشتباه مى افتند(2). بدین جهت روایات اسلامى به تبیین حقیقت زهد پرداخته است.

روایت فوق از جمله روایاتى است که به تفسیر صحیح معناى زهد مى پردازد. طبق این روایت شخصى زاهد است که داراى دو ویژگى باشد:

1- در برخورد با حرام صبر و مقاومت داشته باشد و هنگامى که زمینه انجام کار حرامى آماده شود بتواند خود را حفظ کند، چنین انسانى زاهد است. کسى که مالِ حرام، شهواتِ غیرمشروع، مقامِ حرام و مانند آن،

ص: 168


1- بحارالانوار، جلد 87، صفحه 37، (به نقل از میزان الحکمة، باب 1613، حدیث 7713).
2- مثلا بعضى تصوّر مى کنند که زاهد کسى است که لباس خشن کرباسى بپوشد، و از مردم کناره گیرى کند، و در بیابان ها و غارها به عبادت بپردازد! بنابراین کسى که در متن جامعه است، و یا در رأس حکومت قرار گرفته، نمى تواند زاهد باشد!

مقاومتش را در هم مى شکند زاهد نیست؛ هر چند لباسِ کَرباس بپوشد و در بیابان ها به عبادت بپردازد! امّا کسى که در مقابل تمام حرام ها مقاومت دارد زاهد است؛ هرچند از مظاهر دنیا استفاده کند.

2- ویژگى دیگر زاهد حقیقى این است که مال حلال او را از خداوند رازق غافل نمى کند و همواره به شکر خداوند مى پردازد. چنین انسانى توجّه دارد که حتّى همه اموال حلالش براى استفاده خود او نیست، بلکه دیگران هم سهیم هستند. همان گونه که در این آیه مى خوانیم: (وَفى اَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُومِ)(1)؛ «و در اموال آن ها حقّى براى سائل و محروم بود!».

تعبیر به «حق» در این آیه دو نکته دارد: نخست این که این اموال امانتى است در دست انسان. و دیگر این که فقرا و مستمندان و نیازمندان در این اموال حقّ دارند، و صاحب مال باید به شکرانه این دارایى، به دیگران کمک کند. به هر حال زاهد کسى است که مال حلال او را از خداوند غافل نکند و همواره شکر نعمت هاى الهى را به جا آورد.

روایت دیگرى از حضرت على (علیه السلام) در تفسیر زهد بدین مضمون وارده شده است: «اَلزُّهْدُ کُلُّهُ فى کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قالَ اللهُ تَعالى: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى مافاتَکُمْ ...)(2) فَمَنْ لَمْ یَأْسِ عَلَى الْماضى وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالاْتى فَهُوَ الزّاهِدُ؛ زهد در دو جمله از قرآن مجید جمع شده است: نخست این که بر آنچه از دست مى دهد تأسّف نخورد (یعنى زاهد وابسته و دلبسته به اموال دنیا نیست)، دیگر این که مست نعمت نگردد و به آنچه دارد مغرور نشود»(3).

این روایت در واقع تکرار مضمون روایت اوّل است، چون کسى که در غم از دست دادن نعمتى مى نشیند و تأسّف مى خورد، تلاش مى کند که آنچه را از دست داده به هر قیمتى دوباره به دست آورد و در این جاست که مقاومتش در برابر حرام شکسته مى شود. همان گونه که شخصِ مست، از نعمت خداوند غافل است و شکرگزار نعمت هاى الهى نیست!

***

ص: 169


1- سوره ذاریات، آیه 19.
2- سوره حدید، آیه 23.
3- میزان الحکمة، باب 1612، حدیث 7695، (جلد 4، صفحه 251).

63- زهد و شناخت دنیا

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلزّاهِدُ فىِ الدُّنْیا کُلَّما ازْدادَتْ لَهُ تَجَلِّیاً ازْدادَ عَنْهُ تَوَلِّیاً»؛

«کسى که در دنیا زهد را پیشه خود ساخته، هر قدر به ماهیّت دنیا آشناتر گردد از دنیا دورتر مى شود!»(1).

شرح و تفسیر

منشأ غالب مشکلات اخلاقى که دامنگیر انسان مى شود، مشکل شناخت است، و هنگامى که این مشکل حل شود و معرفت انسان کامل گردد، مشکلات اخلاقى نیز حل مى شود.

چرا عدّه اى این گونه دنیاپرست شده اند؟ چون دنیاى پر زرق و برق و فریبنده را به درستى نشناخته اند. البتّه روشن است که ما «اخلاق» را مساوى با «علم و آگاهى» نمى دانیم، به گونه اى که «غرایز» هیچ دخالتى در آن نداشته باشد، ولى به یقین یکى از سر چشمه هاى اخلاق علم و آگاهى است. بنابراین اگر دنیاپرستان باور مى کردند که دنیا، بى اعتبار، ناپایدار، سریع الزوال، آمیخته با انواع و اقسام مشکلات است، هرگز دنیاپرست نمى شدند.

شخصى به دیدار پادشاهى رفت و عرض کرد: دوست دارم یک روز بر

ص: 170


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.

مَسند و جایگاه تو تکیه زنم و همه چیز در دست من باشد! پادشاه قبول کرد و آن شخص بر تخت شاهى نشست. شاه دستور داد خنجر تیزى را به تار موى نازکى بستند و بر فراز تخت، بالاى سر آن شخص نصب کردند، وقتى به خنجر نگریست بسیار مضطرب و نارحت و نگران شد. سؤال کرد: این خنجر چیست؟ گفتند: این مصائب و مشکلات حکومت است، باید تحمّل کنى. وى منتظر غروب آفتاب شد، پس از غروب آفتاب از تخت به پایین آمد و نفس راحتى کشید و گفت: چه خوب شد ما شاه نشدیم!

مرحوم آیة الله العظمى بروجردى (رحمه الله) که از مراجع تقلید منحصر به فرد زمان خود بود، مى فرمود: «اگر طلبه اى درس بخواند و زحمت بکشد، تا به این مقام (مرجعیّت) برسد، شکّى در حماقت او نیست!».

خلاصه این که زاهد باید هرچه بیش تر از دنیا فاصله بگیرد. البتّه زهد به معناى ترک دنیا نیست، بلکه به معناى عدم وابستگى و دلبستگى به دنیاست؛ هر چند از دنیا در راه صحیح استفاده کند.

***

ص: 171

64- زمان، یکى از گواهان روز قیامت!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ما مِنْ یَوْمٍ یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم اِلّا قالَ لَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ: یَابْنَ آدَمْ! أنَا یَوْمٌ جَدüیدٌ وَ اَنَا عَلَیْکَ شَهیدٌ، فَقُلْ فِىَّ خَیْرآ، وَاعْمَلْ فِىَّ خیراً، اُشهِدُ لَکَ بِه یَوْمَ الْقیامَةِ؛ فَاِنَّکَ لَنْ تَرْانى بَعْدَهُ اَبَدآ»؛

«هر روزى که بر انسان مى گذرد، آن «روز» این سخن را با انسان دارد: اى انسان! من روزِ تازه اى هستم و بر اعمالت شاهد و ناظر، بنابراین در ظرف من سخنان خوب بگو و اعمال خیر به جا آور، تا در روز قیامت بر خیرات تو شهادت دهم، امروز که گذشت مرا هرگز نخواهى دید!»(1).

شرح و تفسیر

خداوند بر أعمال و گفتار انسان گواهانى قرار داده است:

1- اعضاى بدن انسان یکى از آن شهود است. در قرآن مجید مى خوانیم: (وَ تُکَلِّمُنا اَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ)؛ دست ها و پاهاى انسان ها را به سخن در مى آوریم (و بر علیه انسان ها شهادت مى دهند)(2). و در آیه 20 سوره فصلت نیز مى خوانیم: (حَتّى اِذا ما جاءُوها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَاَبْصارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِماکانُوا یَعْمَلُونَ)؛ «وقتى به آنان مى رسند گوش ها و چشم ها و پوست هاى تنشان به آنچه مى کردند گواهى مى دهند».

ص: 172


1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 379.
2- سوره یس، آیه 65.

2- شاهد دیگر اعمال انسان، ملائکه و فرشتگانِ مراقبِ او هستند، در آیه شریفه 18 سوره ق در این مورد مى خوانیم: (ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلّا لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ)؛ «انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد، مگر این که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموریّت (و ضبط آن) است».

3- شاهد سوم مکان ها هستند، آیه چهارم سوره زلزال ناظر به همین مطلب است. توجه کنید: (یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها)؛ «در آن روز زمین تمام خبرهایش را بازگو مى کند». آرى روز قیامت وجب به وجب زمین، که بر روى آن قدم گذاشته ایم، بر علیه ما انسان ها شهادت مى دهد.

4- زمان هم یکى از شهود یوم القیامة است و روایت فوق شاهدى بر این مدّعا است، از روایت فوق استفاده مى شود که هر «روز» یک شاهد مستقل است، بنابراین در هر سال سیصد و شصت و پنج شاهد زمانى و براى عمر متوسّط انسان ها، یعنى پنجاه سال، 1825 شاهد زمانى شهادت خواهند داد! جالب این که این شاهد هر روز به انسان هشدار مى دهد، امّا کو گوش شنوا؟!

5- آخرین شاهد بر اعمال انسان ها پیامبران هر امّتى هستند؛ در آیه 41 سوره نساء در این زمینه چینن آمده است: (فَکَیْفَ اِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ اُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً)؛ «حال آن ها چگونه است، آن روزى که از هر امّتى شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مى آوریم و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟!» واى بر کسانى که تصوّر مى کنند حساب و کتابى در کار نیست، ولى وقتى که پرده هاى غفلت کنار زده مى شود، گواهان متعدّدى را در مقابل خویش مى بینند که بر علیه آن ها شهادت مى دهند!

چگونه این همه گواه و شاهد و این همه بى خبرى و غفلت قابل جمع است!؟ اگر یک مأمور مواظب انسانى باشد حواسش را کاملا جمع مى کند. چگونه در مقابل یک مأمور خطاکار این قدر مواظب هستیم، ولى در مقابل این همه گواهان الهى، که هرگز خطا نمى کنند، غافل هستیم؟!

***

ص: 173

65- سخن و سکوت!

اشاره

حضرت على (علیه السلام) فرمود:

«لا خَیْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ، کَما اَنَّهُ لاخَیْرَ فِى الْقَولِ بِالْجَهْلِ»؛

«نه سکوت دانشمند سودى دارد، و نه سخن گفتن جاهل»(1).

شرح و تفسیر

خداوند از آن ها که مى دانند و آگاهى دارند پیمان گرفته که در برابر انحراف ها، کجروى ها، ستم ها، حق کشى ها، و سمپاشى هاى دشمنان سکوت نکنند و با منطق و بیان گرم و مستدل خود، نور هدایت و حق و عدالت را در دل ها بپاشند (و هر کس نسبت به آنچه مى داند، هر قدر کم باشد، دانشمند و مسؤول است) همان طور که افراد ناآگاه از مسایل نباید با دخالت نارواى خود مردم را به گمراهى بکشانند. آن «سکوت» و این «سخن» هر دو بدبختى زا است(2).

از روایت فوق استفاده مى شود که نه «سکوت» براى «همه کس» و «همه جا» ارزش محسوب مى شود و نه سخن گفتن براى «همگان» در «هر مکان». بلکه «سخن گفتن» و «دم فرو بستن» از امور نسبى هستند که نسبت به «افراد» و «زمان ها» و «مکان ها» سنجیده مى شود.

ص: 174


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 182 و 471.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 40.

چه بسا سخن گفتن شخصى از مهم ترین واجبات و سخن گفتن دیگرى از بدترین محرمات باشد! و چه بسا سکوت انسانى در مکانى عبادت و سخن گفتن همان انسان در مکانى دیگر گناه شمرده شود!

بنابراین مؤمنِ عاقل و هوشیار کسى است که اوّلا در هر موضوعى که قصد سخن گفتن دارد اطّلاعات کافى کسب کند و ثانیآ موقعیّت شناس باشد؛ در غیر این صورت سکوت کند(1).

دو چیز طیره عقل است دم فروبستن******به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى!

***

ص: 175


1- مباحث مختلف مربوط به سکوت و سخن، از جمله: سکوت و اصلاح زبان، سکوت درآیات قرآن مجید، سکوت در روایات اسلامى، خطرات زبان، اصول کلّى براى رفع خطرات زبان و مباحث دیگر را، در کتاب اخلاق در قرآن، جلد اوّل، صفحه 298 به بعد، مطالعه فرمایید.

66- سرآمد زندگى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ اَظَلَّکُمْ، وَ کُونُوا قَوْماً صیحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا، وَ عَلِمُوا اَنَّ الدُّنْیا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدارٍ فَاسْتَبْدَلُوا»؛

«همواره مهیّاى مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است، و همانند قومى باشید که آن ها را بانگ زده اند و بیدار شده اند و دانستند که دنیا سراى جاویدان نیست، بدین جهت آن را با جهان آخرت مبادله کردند»(1).

شرح و تفسیر

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این سه جمله پرمعنى پایان زندگى بشر را ترسیم نموده، و ضمن بیان حقیقت و ماهیّت دنیا و در کمین بودن خطر بزرگى به نام «مرگ»، هشدارهایى براى بیدارى و هدایت انسان ها مى دهد.

تعبیر به «فَقَدْ اَظَلَّکُمْ» در جایى گفته مى شود که وقوع حادثه اى بسیار نزدیک باشد و فاصله تا انجام آن بسیار کم باشد. اگر گفته شود فلان درخت بر شما سایه انداخته و شما در سایه آن در حال استراحت هستید، یعنى فاصله شما با آن درخت بسیار کم است. در مورد این جمله سه سؤال مطرح است:

ص: 176


1- نهج البلاغه خطبه 64.

سؤال اوّل: این سایه کنایه از چیست؟

پاسخ: مى تواند اشاره به امور زیادى باشد؛ از جمله حوادثى که در زندگى انسان رخ مى دهد؛ بیمارى هاى گوناگون، مرگ هاى ناگهانى، سکته ها، زلزله ها، تصادفات و مانند آن.

سؤال دوم: حال که مرگ اینقدر نزدیک است و باید آماده بود، آمادگى به چه حاصل مى شود؟

پاسخ: باید با توبه، خودسازى، أداى دیون و حقوق مردم، انجام اعمال صالح، کمک به مردم، همواره به یاد خدا بودن، و امورى همانند آن، خود را آماده مرگ کنیم.

سؤال سوم: مخاطب کلام حضرت چه کسانى هستند؟

پاسخ: آنچه از جمله «فَقَدْ اَظَلَّکُمْ» استفاده مى شود این است که مخاطب حضرت همه مردم هستند و مرگ سایه اش را بر سر همه مردم انداخته است.

شاید کثرت مرگ هاى ناگهانى در این عصر و زمان از یک نظر از ألطاف الهى باشد! بدین معنى که چون اسباب هوى و هوس نسبت به گذشته بسیار فراوان گشته و انسان ها از مرگ غافل شده اند، مرگ هاى ناگهانى آن ها را از این غفلت هوشیار مى سازد.

«وَ کُونُوا قَوْمآ صüیحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا» این جمله اشاره به جمعیّت و کاروانى است که شب هنگام به خواب رفته اند، ناگهان رییس کاروان بانک بیدار باش مى زند و فرمان حرکت صادر مى کند، کاروانیان از خواب برمى خیزند، به اطراف خویش مى نگرند، آن جا را منزلگاه سفر مى یابند، نه جاى ماندن! دنیا و انسان ها بسان این کاروان و منزلگاه آن است.

چه کسى بر کاروان هاى انسانى صیحه مى زند؟ حضرت فرمود: «کَفى

ص: 177

بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ اگر واعظ و موعظه کننده مى خواهید، مرگ بهترین موعظه کننده است»(1). مرگ با زبان بى زبانى چه مى گوید؟ مرگ خاموشى است، امّا یک دنیا خروش دارد! بنابراین مرگ و میرها، قبرستان ها، بیمارى ها، حوادث مختلف، همه این امور، بانک بیدار باش و فرمان حرکت را سر مى دهند، امّا افسوس که گوش شنوایى نیست!

«وَ عَلِمُوا اَنَّ الدُّنْیا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدارٍ فَاسْتَبْدَلُوا» حال که از خواب غفلت بیدار شدید و فهمیدید که دنیا بسان مسافرخانه است و جاى ماندن نیست، دنیاى خود را به آخرت تبدیل کنید. دیگر توقّف نکنید و با تهیّه زاد و توشه کافى به همراه کاروان به حرکت ادامه دهید.

آنچه قطعى و روشن است و هیچ شک و شبهه اى در آن نیست، این که همه ما را همراه این کاروان مى ببرند و سرانجام همه کاروانیان بدون شک مرگ است. پس چه خوب که از خواب غفلت برخیزیم و زاد و توشه مناسبى براى این سفر تهیّه کنیم.

***

ص: 178


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 132. این روایت در بحار الانوار، جلد 64، صفحه 29، و جلد 71، صفحه 264، و جلد 73، صفحه 342، و جلد 77، صفحه 137، و 388 نیز آمده است.

ص: 179

67- سرانجام متّقین و گناهکاران

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلا وَاِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ، حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها، وَخُلِعَتْ لُجُمُها، فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ. اَلا وَاِنَّ التَّقْوى مَطایا ذُلُلٌ، حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها، وَاُعْطُوا اَزِمَّتَها، فَاَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ»؛

«آگاه باشید که خطاها و گناهان همانند مرکب هاى چموش و نافرمانى است که لجامى ندارند و سوار خود را به زمین مى زنند و آن ها را به درون جهنّم مى فرستند، ولى تقوى مرکبى رام و راهوار است، که لجامش به دست صاحبش مى باشد و سوار خویش را به سر منزل مقصود مى رساند و به بهشت وارد مى کند»(1).

شرح و تفسیر

تشبیه فوق براى بیان عاقبت تقوى و بى تقوایى، بهترین تشبیهى است که مى توان بیان کرد. حقیقتاً بى تقوایى همانند اسب افسارگسیخته اى مى باشد که اختیار را از سوارش سلب مى کند؛ زیرا یک گناه منشأ چندین گناه دیگر مى شود و تا آن جا پیش مى رود که جایى براى گناهکار جز جهنّم باقى نمى ماند!

داستان جوانى که در عالَم رؤیا شیطان را خواب مى بیند که از او

ص: 180


1- نهج البلاغه، خطبه 16.

مى خواهد یکى از سه کار را انجام دهد: «یا پدرش را بکشد، یا خواهرش را کتک بزند، و یا شراب بنوشد» شاهد خوبى براى این ادّعاست. جوان شراب را انتخاب مى نماید، تا خود را از قتل پدر و ایذاء خواهر حفظ کند، امّا هنگامى که جام شراب را سر مى کشد، عقلش زایل مى شود و از حالت طبیعى خارج مى گردد. سپس، هم پدر را به قتل مى رساند و هم سر و سینه خواهرش را مى شکند!(1)

حقیقتآ گناهان این گونه اند، گناه همانند باتلاقى است که گناهکار را به تدریج در کام خود فرو مى برد، تا آن جا که ناگهان خود را غرق در باتلاق مى بیند و دیگر نمى تواند کارى انجام دهد، مگر این که لطف الهى شاملش گردد.

گناه نه تنها آخرت انسان، بلکه دنیاى آدمى را نیز خراب مى کند. بنابراین، گناه نه مرکب مناسبى نه براى جهان آخرت و نه براى دنیا مى باشد. بدین جهت به ما دستور داده شده که هر روز نفس خود را محاسبه کنیم، تا اگر خداى ناکرده بر این مرکب چموش سوار شده ایم، قبل از این که سرعت گیرد و از کنترل خارج شود خود را نجات دهیم.

بارالها! ما ضعیف هستیم و راه طولانى و پرسنگلاخى در پیش داریم که جز با لطف و امداد و عنایت تو پیمودنى نیست، پروردگارا خودت ما را در طىّ این مسیر رهبر باش!.

***

ص: 181


1- شیطان دشمن دیرینه انسان، صفحه 190.

68- شرکت در مجلس گناه!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْیَومِ الاْخِرِ فَلا یَقُومُ مَکانَ رَیْبَةٍ»؛

«کسى که به خدا و روز جزا ایمان دارد، در مکانى که «ریبه» است توقف نکند»(1).

شرح و تفسیر

واژه «ریبه» دو معنى دارد:

الف) شک و تردید و إتّهام؛ یعنى شخص مؤمن به جایى که مورد اتّهام قرار مى گیرد نمى رود، و لهذا بزرگان و پرهیزکاران به چنین مکان هاى پا نمى گذاشتند و اگر انسان به چنین مکانى رفت و مورد تهمت و سوءظنّ دیگران قرار گرفت، همان گونه که در روایت آمده است، نباید دیگران که به او بدبین شده اند را ملامت نماید، بلکه باید خود را سرزنش کند(2).

ب) معنى دیگر ریبه همان چیزى است که در بحث نکاح و نگاه آمده است. آن جا گفته اند که نگاه به دست و صورت زن نامحرم با دو شرط جایز است؛ نخست این که به «قصد لذّت» انجام نشود و دیگر این که «ریبه» نباشد؛ یعنى خطر لغزش و وقوع در گناه وجود نداشته باشد، طبق

ص: 182


1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 378، کتاب الایمان و الکفر، باب مجالسة اهل المعاصى، حدیث 10.
2- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 91.

این معنى شخص مؤمن نباید در مجلسى برود که خطر لغزش در دامان گناه وجود دارد و احتمال انحراف او مى رود.

روایات فراوانى داریم که ما را از شرکت در مجلس گناه نهى مى کند(1) و این مطلب چند دلیل عقلى و منطقى دارد:

1- بودن در مجلس گناه، هر چند انسان گناهى انجام ندهد، امضاء و تأیید آن گناه است و جُرم این کار براى افراد شناخته شده و بزرگ ترهاى فامیل و روحانیّون سنگین تر است!

2- اُبهت گناه هم در نظر شما و هم در نظر مردم شکسته مى شود. نمونه اش مجالس عروسى زمان ماست، که شرکت در آن براى مؤمنین یک مشکل شده است. مؤمنین نباید در چنین مجالسى شرکت کنند و صریحآ علّت آن را بیان نمایند، بگویند: «ما به شما علاقه داریم، ولى خدا را بیش تر دوست داریم. مسؤولیّت شرعى ما فوق علاقه ماست».

3- این کار سبب دلگرمى و تشویق گناهکاران مى شود، وقتى یک انسان گناهکار در مجلسى مى رقصد، اگر دو نفر تماشا کنند تا یکصد نفر، خیلى تفاوت مى کند. خواننده و نوازنده گناهکار وقتى دور خود را شلوغ ببیند تشویق مى شود. در حدیثى که پیرامون آیه شریفه 30 سوره حج (وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) وارد شده، مى خوانیم: «همین که به یک خواننده أحْسَن بگویى قول زور محسوب مى شود»(2). بنابراین تشویق گناهکار و مجلس گناه، چه با شرکت و چه تشویق لفظى، جایز نیست.

4- وسوسه هاى شیطان کم کم دامن شخصِ شرکت کننده را نیز مى گیرد، چه تضمینى وجود دارد که انسان در مجالس آلوده شرکت کند و آلوده نشود؟ مبتلایان به موادّ مخدّر ابتدا فقط در مجالس موادّ مخدّر شرکت مى کردند، ولى تدریجآ مبتلى و معتاد گشتند!.

***

ص: 183


1- برخى از این روایات را در میزان الحکمة، جلد 2، صفحه 54، باب 519، مطالعه فرمایید.
2- انوار الفقاهة، کتاب التجارة، المکاسب المحرّمة، صفحه 313.

69- شمشیر عقل و پوشش حلم

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ، وَالْعَقْلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قاتِلْ هَواکَ بِعَقْلِکَ»؛

«حلم پرده اى است پوشاننده، و عقل شمشیرى برّان، پس عیوب اخلاقیّت را با (پرده) حلم بپوشان، و هوس هاى سرکشت را با (شمشیر) عقل بکش»(1).

شرح و تفسیر

در تمام عالم هستى دو نیرو با هم قرین شده است؛ نیروى محرّکه و نیروى بازدارنده. تعادل این دو نیرو باعث نظم در عالم هستى مى گردد. در آسمان ها نیروى محرّکه اى وجود دارد که باعث حرکت سیّاراتِ منظومه شمسى مى شود (نیروى گریز از مرکز)، و نیروى بازدارنده اى نیز وجود دارد که تعادل را ایجاد مى کند (نیروى جاذبه).

در وجود بشر نیز این دو نیرو وجود دارد. قسمتى از اعصاب نیروى محرّکه است و بخشى از آن بازدارنده است و این دو نیرو باعث تعادل در تمام اعضاى انسان مى شود. اعصاب «سمپاتیک» و «پاراسمپاتیک» دو عامل محرّک و بازدارنده درون بدن آدمى هستند.

انبیاء نیز در دعوت خود از این دو ابزار استفاده کرده اند و به تعبیر

ص: 184


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 424.

قرآن، هم بشارت دهنده بودند و هم انذارکننده، هم وعده بهشت مى دادند و هم مردم را از آتش سوزان جهنّم بیم مى دادند.

قوانین شرع مقدّس هم چنین است. تشویق هاى اسلامى، مانند آن بخشى از زکات که براى «مؤلّفة قلوبهم»(1) در نظر گرفته شده، نیروى محرّکه است. و قانون مجازات اسلامى، از قبیل قصاص و دیات و حدود، نیروى بازدارنده است. به هر حال مجموعه عالم مجموعه تعادل این دو نیروست.

روایت فوق نیز همین مطلب را مى فرماید. مى گوید: انسان باید داراى دو نیرو باشد. عقل و حلم، نیروى محرّکه عقل که همچون شمشیر برّان، باعث حرکت است و نیروى بازدارنده حلم که اعمال انسان را کنترل مى کند. هوى و هوس را با شمشیر بران عقل قلع و قمع کن و لنگى و نقص خلقیات را با نیروى حلم و بردبارى بپوشان. اگر انسان ها این دو نیرو را با هم ترکیب نمایند جامعه اى سالم خواهند داشت.

***

ص: 185


1- منظور از «مؤلفة قلوبهم»، که در آیه 60 سوره توبه آمده، افراد ضعیف الایمانى است که با گرفتن زکات تقویت مى شوند و به اسلام تمایل پیدا مى کنند.

70- ضرورت انتخاب الگوها

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ اِماماً، یَقْتَدى بِه وَ یَسْتَضىءُ بِنُورِ عِلْمِه»؛

«آگاه باشید! هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد»(1).

شرح و تفسیر

الگوگیرى در طبیعت هر انسانى وجود دارد. بدین جهت اگر الگوهاى صحیح و واقعى معرّفى نشوند، مردم از الگوهاى ناسالم پیروى مى کنند. لذا خداوند متعال در آیه 164 سوره آل عمران بر مؤمنین منّت مى گذارد که پیامبرى از جنس خود آن ها، نه فرشتگان، به سوى آن ها فرستاده است. سرّ این مطلب همان الگو پذیرى است، چون هر جنسى از هم جنس خود مى تواند الگو بگیرد.

روایت فوق نیز اشاره به همین مطلب دارد. در این روایت دو مطلب به چشم مى خورد:

نخست این که مردم در اعمالشان شباهت به امام خویش داشته باشند.

دیگر این که در مسایل علمى از نور علم و هدایت او استفاده کنند.

ص: 186


1- نهج البلاغه، نامه 45.

بنابراین هم در عمل و هم در علم، لزوم الگوپذیرى سالم و والا توصیه شده است و اساساً یکى از أسرار این که مردم همواره باید امامى داشته باشند و زمین هیچ گاه خالى از حجّت الهى نباشد(1) همین مسأله لزوم الگوگیرى است. و این جاست که یکى از میدان هاى وسوسه شیطان باز مى شود و الگوهاى نامناسب از سوى شیطان صفتان ارائه مى شود.

با توجّه به لزوم وجود الگوهاى مناسب و میل طبیعى مردم به الگوگیرى و ارائه الگوهاى نامناسب از سوى شیطان صفتان، معرّفى الگوهاى سالم و صحیح و احیاء و ترویج آن ها در جامعه امرى ضرورى است. این نکته روشن است که معرّفى الگوها و تبلیغ از آن ها در جامعه نیازِ ضرورى جامعه است، نه این که الگوها نیازى به این معرّفى ها داشته باشند(2).

***

ص: 187


1- امام على (علیه السلام) در این زمینه مى فرماید: «اللّهمّ بلى لاتخلوا الارض من قائم لله بحجّة اما ظاهراً مشهوراً، و اما خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حُجج الله و بیّناته؛ خداوندا! آرى، هرگز زمین از کسى که به حجّت الهى قیام کند خالى نمى شود، خواه ظاهر و آشکار باشد، و یا ترسان و پنهان، تا دلایل الهى و نشانه هاى او باطل نگردد». (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147).
2- مشروح مباحث مربوط به «اُسوه ها و الگوها» را در کتاب اخلاق در قرآن، جلد اوّل، صفحه 365 به بعد، مطالعه فرمایید.

71- طعم ایمان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا یَذُوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقیقَةِ الاْیمانِ، حَتّى یَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ: اَلْفِقْهُ فِى الدّینِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ، وَ حُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعاشِ»؛

«هیچ انسانى طعم ایمان را نمى چشد، مگر این که داراى سه خصلت باشد:

1- آگاهى در دین، 2- صبر در برابر مصیبت ها، 3- اندازه گیرى در مخارج»(1).

شرح و تفسیر

آیا «ایمان» داراى طعم خاصّى است، که چشیدنى باشد؟

پاسخ این سؤال روشن است، معمولا وقتى مى خواهند احساس کامل نسبت به چیزى را بیان کنند تعبیر به چشیدن مى کنند. و منظور از چشیدن طعم ایمان، درک آن با تمام وجود و احساس آرامش روح و اطمینان در سایه ایمان است، آن آرامش و نورانیّت و روحانیّت و حالت خاصّى که با هیچ زبانى قابل توصیف نیست، همان لذّت روحانى و حالت إنبساط قلب و صفا و نورانیّتى که نمى توان آن را توصیف کرد، هر تعبیرى از آن نارساست، و حقیقتآ درک شدنى و وصف ناشدنى است!

حال باید دید که چه رابطه اى میان این سه خصلت و طعم ایمان وجود دارد.

ص: 188


1- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 20 و جلد 68، صفحه 85 و 346.

الف) «اَلْفِقْهُ فِى الدّینِ»؛ تا انسان آگاهى و معرفت کامل نسبت به مسایل مختلف دین پیدا نکند، چگونه مى تواند اعتقاد محکم و التزام عملى نسبت به احکام دینى پیدا کند، و تا وقتى که ایمان و عمل شایسته اى حاصل نشود چشیدن طعم ایمان امکان پذیر نخواهد بود.

ب) دومین خصلتى که بدون آن طعم ایمان چشیده نمى شود، صبر و شکیبایى در برابر مشکلات است. بسیارند کسانى که در مقابل مصائب و حوادث تلخ زانو مى زنند و به همه کائنات بدبین مى شوند و در دل یا در زبان به خدا اعتراض دارند! چنین انسان هایى چگونه مى توانند طعم ایمان را بچشند؟ در حالى که مصائب و سختى ها فلسفه هاى روشنى دارد که مؤمن حقیقى آن را درک مى کند، مصیبت ها گاه هشدارى است به انسان به هنگام غفلت. گاه کفّاره گناهان و خطاها و معصیت هاى اوست. و فلسفه هاى دیگرى که این جا جاى شرح آن نیست(1). همین قدر باید بدانیم که هیچ حادثه اى در این عالم بى علّت و تصادفى نیست.

ج) «وَحُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعاشِ» امّا رابطه طعم ایمان با برنامه ریزى صحیح در امر معاش و زندگى، از این نظر است که شخصى که برنامه صحیح اقتصادى در زندگى و مخارج روزمرّه خود ندارد و مبتلا به مشکلات و گناه و گاه اسراف و زیاده روى مى شود، روشن است که انسانى که مبتلا به چنین مشکلاتى مى گردد، که منتهى به معصیت مى شود، نمى تواند طعم ایمان را بچشد.

نتیجه این که طعم ایمان در سایه معرفت دینى، شکیبایى در تحمّل مشکلات، و برنامه ریزى صحیح در امر زندگى حاصل مى شود.

***

ص: 189


1- مشروح این مطلب را در «پنجاه درس اصول عقاید»، صفحه 93 مطالعه فرمایید.

72- عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ عَشِقَ شَیْأً اَعْشى بَصَرَهُ، وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فهو یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحیحَةٍ، وَ یَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَیْرِ سَمیعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، وَ اَماتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ»؛

«هر کس به چیزى (دیوانه وار) عشق بورزد، چشمانش را ضعیف مى کند، و قلبش را بیمار مى سازد، سپس با چشمى معیوب مى نگرد، و با گوشى ناشنوا مى شنود، (زیرا) خواسته هاى دل، عقلش را از کار انداخته، و دنیا قلبش را میرانده است»(1).

شرح و تفسیر

این جملات به مسأله مهمّى براى همه انسان ها اشاره دارد، و آن این که: انسان در صورتى مى تواند در زندگى خویش راه صحیح را طى کند که شناخت درستى از «حقّ» و «باطل» و «صحیح» و «فاسد» داشته باشد و خوشبختانه خداوند ابزار شناخت را در اختیار همگان قرار داده است.

(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصارَ وَالْأَفْئِدَةَ)؛ «خداوند براى شما (ابزار شناختى، که عبارتند از:) گوش و چشم و عقل قرار داده است»(2).

ولى گاهى این ابزار تبدیل به موانع و حجاب هایى براى شناخت مى شود که در این صورت نتیجه معکوس مى دهد.

ص: 190


1- نهج البلاغه، خطبه 109.
2- سوره نحل، آیه 78.

موانع شناخت فراوان است و شرح آن را در تفسیر پیام قرآن، جلد اوّل، آورده ایم(1). یکى از موانع شناخت عشق سوزان به مسایل غیر واقعى است که در حدیث فوق به آن اشاره شده است. این مطلب را هر کس در زندگى شخصى خود تجربه کرده است. گاه دیده ایم که مبتلایان به عشق سوزان، گناه را در لباس عبادت انجام مى دهند! و ترک عبادت را عبادت مى پندارند! این مسأله مخصوصآ در جریانات حزبى و سیاسى خیلى روشن و آشکار است.

بنابراین بر ما لازم است که با الهام از این فرمایش نورانى حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تعادل را در همه مسایل، از جمله در عشق و محبّت، مراعات کنیم تا دستخوش عوارض سوء آن نشویم و عشق سوزان بسان پرده اى ضخیم مانع شناخت حقایق نشود.

***

ص: 191


1- مباحث مربوط به موانع و آفات شناخت در تفسیر پیام قرآن، جلد اوّل، صفحه 296 به بعد، آمده است.

73- عقل هاى اسیر شهوت!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرٍ تَحْتَ هَوى اَمیرٍ»؛

«چه بسیار هوى و هوس هایى که عقل ها را تحت سلطه خود در آورده و آن ها را اسیر کرده است»(1).

شرح و تفسیر

در وجود هر انسانى دو نیرو وجود دارد:

1- نیروى عقل، که باید بر تمام اعضاء و نیروها و احساسات انسان امیر باشد.

2- تمایلات و شهوات نفسانى، که باید ابزار اجرایى عقل باشند و تحت فرمان او.

اگر هر یک از این دو نیرو در جاى خود به کار گرفته شود، آنچه خداوند از انسان انتظار دارد به انجام مى رسد، و انسان حقیقتآ خلیفه خداوند مى شود. امّا اگر برعکس شد، و هوى و هوس فرماندهى را در دست گرفت و عقل به عنوان ابزارى در اختیار آن قرار گرفت و اسیر تمایلات شهوانى شد، چنین انسانى از مسیر حق منحرف مى گردد و این انحراف ممکن است آن قدر زیاد شود و چنین انسانى به قدرى از صراط

ص: 192


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 211.

مستقیم دور گردد، که مانند چهارپایان بلکه پست تر از آن ها شود!(1).

آرى اگر عقل، که به منزله پدر پر تجربه اى در یک خانواده است، اسیر تمایلات و بى بندوبارى هاى جوان هاى خام و بى تجربه و مالامال از شهوات گردد، چنین خانواده اى از هیچ خطرى در امان نخواهد بود!.

بنابراین اگر مى خواهیم مورد نظر خداوند باشیم، باید عقل را در خانواده، جامعه، کلّ کشور، و بلکه سراسر دنیا حاکم کنیم و او را از اسارت هوى ها و هوس ها آزاد نماییم. در این صورت بدون شک جهان، که در شرایط موجود همچون جهنّمى سوزان است، تبدیل به گلستانى با صفا خواهد شد، و همه انسان ها مى توانند بدون تجاوز به حقوق یکدیگر، به صورت مسالمت آمیز زندگى راحت و بى دغدغه اى داشته باشند.

***

ص: 193


1- در آیه 179 سوره اعراف و آیه 44 سوره فرقان به این مطلب اشاره شده است.

74- عقل هاى نورانى و چشم هاى تیزبین!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَیْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصابیحِ الْهُدى، وَالْأَبْصارُ اللاَّمِحَةُ اِلى مَنارِ التَّقْوى! اَیْنَ الْقُلُوبُ الّتى وُهِبَتْ لِلّهِ، وَ عُوقِدَتْ عَلى طاعَةِ اللهِ!»؛

«کجایند آن عقل هایى که از چراغ هاى هدایت روشنى مى گیرند؟! کجایند چشم هایى که به نشانه هاى تقوى مى نگرند؟! و کجایند آن دل هاى که به خدا بخشیده شده و پیمان اطاعت خدا را بسته اند؟!»(1).

شرح و تفسیر

در وجود انسان دو محور مهمّ وجود دارد: نخست محور عقل و علم است، که انسان به وسیله آن حقایق را درک مى کند. دیگر محور عواطف و احساسات است. منظور از عواطف، انگیزه هاى غیر متکّى به دلیل است که مایه حرکت و باعث فعالیّت مى شود و اگر درست هدایت شود به نتایج بسیار مطلوبى مى رسد.

این که انسان مى داند دو به اضافه دو مساوى است با چهار، این علم است؛ امّا این که به فرزندش علاقه دارد، علم نیست؛ بلکه عاطفه است. اگر این دو (علم و عاطفه) اصلاح شود، یعنى علم متکّى به مبدأ الهى و ارزشى گردد و عواطف هم مطابق موازین تعدیل گردد، انسان کامل مى شود.

ص: 194


1- نهج البلاغه، خطبه 144.

حضرت على (علیه السلام) در روایت فوق براى تکامل در هر دو بخش ضابطه تعیین مى کند. طبق فرمایش حضرت در جمله اوّل، اگر عقل هدایت شود و هادى او خداوند باشد و آدمى چشم به نور تقوى دوخته باشد و احساسات و غرایز خویش را به وسیله تقوى کنترل کند، شرط اوّل حاصل مى شود. و در جمله دوم معیار عواطف و انگیزه ها را اخلاص و طاعت خداوند بیان مى کند؛ یعنى دل را فقط در گرو او قرار دهیم، تنها با او پیمان ببندیم و تنها براى او عبادت کنیم. البتّه شرط دوم مشکل تر است، همان گونه که آن ضرب المثل عامیانه معروف مى گوید: «ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!».

خدایا! ما خود را به تو سپرده ایم، ما را در آنچه رضا و خشنودى توست موفّق بدار.

***

ص: 195

75- علم و یقین

اشاره

قال على (علیه السلام):

«لا تَجْعَلوُا عِلْمَکُمْ جَهْلاً، وَیَقینَکُمْ شَکًّا، اِذا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلوُا وَ اِذا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛

«علم و دانش خود را تبدیل به جهل و نادانى نکنید! و یقین خویش را مبدّل به شک و تردید ننمایید! هنگامى که به چیزى علم پیدا کردید طبق آن عمل کنید، و زمانى که یقین یافتید اقدام نمایید»(1).

شرح و تفسیر

در روح و جان آدمى، امور مختلفى وجود دارد؛ یکى از آن ها ادراک است که آن را علم نامیده اند، و یکى دیگر از آن ها باورهاست.

سؤال: فرق بین «علم» و «باور» چیست؟

پاسخ: علم همان آگاهى است؛ چه قلب و جان انسان آن را بپذیرد و چه نپذیرد. ولى هر گاه انسان نسبت به چیزى علم پیدا کرد و دل و جانش نیز آن آگاهى را پذیرفت و در برابر آن تسلیم شد، به آن «باور» مى گویند. خداوند در آیه 14 سوره نمل به این مطلب اشاره دارد، مى فرماید:

(وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً) «آن ها آیات الهى را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین داشتند».

ص: 196


1- نهج البلاغه، کلمات قصار. شماره 274.

فرعون، مخصوصاً بعد از مشاهده معجزات حضرت موسى (علیه السلام)، علم به خدا داشت و مى دانست که «او» خالق جهان هستى و همه موجودات است، ولى این مطلب را «باور» نداشت و در برابر آن تسلیم نبود.

حضرت على (علیه السلام) در روایت فوق علم و یقین را بر اساس آثار آن ها مورد ارزیابى قرار مى دهد. بدین جهت علمى که به آن عمل نمى شود را جهل، و یقینى که موجب اقدام نمى گردد را شک و تردید معرّفى مى کند؛ زیرا کسى که، مثلا، مدّعى است یقین به قیامت دارد، ولى هیچ اثرى در اعمال او دیده نمى شود، در حقیقت قیامت را باور نکرده است! بنابراین از دیدگاه فرهنگ اسلامى همه چیز زمانى ارزش پیدا مى کند که در عمل تحقّق پیدا کند و مورد عمل قرار مى گیرد و چیزى که عینیّت ندارد و فقط جنبه تئورى و ذهنى دارد ارزش چندانى در فرهنگ اسلامى ندارد.

سؤال: چرا به علم و یقین عمل نمى شود؟

پاسخ: در پاسخ به این سؤال به دو عامل مى توان اشاره کرد:

1- ضعف علم و یقین از عوامل عمل نکردن به آن چیزى است که نسبت به آن علم داریم. اگر حقیقتاً بدانیم که خوردن مال یتیم مانند خوردن آتش است،(1) هرگز اقدام به خوردن آن نمى کنیم. پس تزلزل پایه هاى ایمان و ضعف مبانى اعتقادى و علمى سبب مى شوند که ایمان در عمل نمایان نشود.

2- گاه هوى و هوس هاى سرکش مانع از عمل کردن به علم و یقین مى گردد، هوى و هوس ها گاهى همچون سیلاب هاى قوى سدّ محکم علم و یقین را در هم مى شکنند و براى جلوگیرى از چنین ضایعاتى باید پایه هاى ایمان و یقین محکم تر گردد، تا بدان جا که هیچ سیلابى قادر بر شکستن سدّ ایمان و یقین نباشد.

***

ص: 197


1- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «در سفر معراج عدّه اى را دیدم که آتش از دهانشان وارد و از پشت آن ها خارج مى گشت! از جبرئیل پرسیدم: آن ها کیانند؟ جبرئیل گفت: «آن ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم خورده اند!» (میزان الحکمه، باب 4238، حدیث 22590).

76- على از زبان على (علیه السلام)

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَللهُ قَدْ اَعْطانى مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ حُمَقاءِ الدُّنْیا وَ مَجانینِها لَصارُوا بِه عُقَلاءَ، وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ ضُعَفاءِ الدُّنْیا لَصارُوا بِه اَقْوِیاءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیع جُبَناءِ الدُّنْیا لَصارُوا بِه شَجْعاناً»؛ «خداوند به من آن قدر عقل داده که اگر بین تمام بى عقل هاى دنیا تقسیم کنند، همه آن ها عاقل مى شوند؛ و آن قدر به من نیرو و توان داده که اگر بین تمام ضعیفان دنیا تقسیم کنند، همه آن ها توانمند مى گردند؛ و آن قدر به من شجاعت داده که اگر بین تمام ترسوهاى دنیا تقسیم کنند، همه آن ها شجاع مى شوند!»(1).

شرح و تفسیر

هنگامى که دشمنان اسلام در ماجراى «لیلة المبیت»(2) به خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) هجوم بردند و حضرت على (علیه السلام) را در رختخواب پیامبر (صلی الله علیه و آله) یافتند، عدّه اى گفتند: «على را بکشیم!» ابوجهل با لحن گستاخانه اى گفت: «این جوان بیچاره را رها کنید، محمّد او را فریب داده است!» على (علیه السلام) در پاسخ ابوجهل جملات مهمّ بالا را بیان فرمود، تا آن ها بدانند با چه کسى رو به رو هستند و آنچه مى گویند سراسر اشتباه است.

ص: 198


1- بحارالانوار، جلد 19، صفحه 83.
2- مشروح داستان «لیلة المبیت» را در کتاب «آیات ولایت در قرآن» آورده ایم.

با توجّه به این که حضرت على (علیه السلام) خودستایى نمى کند و اهل گزافه و مبالغه گویى هم نمى باشد، مى فهمیم که وجود او مجموعه اى از عقل و علم و شجاعت است، به اندازه یک جهان؛ یعنى خداوند یک دنیا را در یک انسان جمع کرده است.

مطلب دیگر این که على (علیه السلام) در سخت ترین لحظات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را تنها نگذاشت. صحنه هاى خطرناک در طول عمر پر برکت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) کم نبوده است، ولى در سه مورد خطر به اوج خود رسید و على در تمام این سه مورد نقش حیاتى داشت. 1- لیلة المبیت. 2- جنگ اُحد. 3- جنگ خندق.

پس از پایان یافتن جنگ اُحد، وقتى على با بدنى مجروح و خون آلود خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید، عرض کرد: «هنگامى که گرما گرم دفاع از شما بودم و همانند پروانه اى بر گرد شمع وجودتان مى چرخیدم، ضربات فراوانى بر من وارد شد. که شانزده ضربه آن سنگین بود، به گونه اى که چهار بار نقش بر زمین شدم، هر بار که زمین مى خوردم شخص والایى مى آمد و زیر بغلم را مى گرفت و مرا بلند مى کرد و مى گفت: از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دفاع کن! یا رسول الله این شخص که بود؟».

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بشارت باد بر تو! آن شخص جبرییل امین، امین وحى خداوند بود!»(1).

در جنگ خندق، که داستان مبارزه على (علیه السلام) و عمربن عبدود بسیار مشهور است، پیامبر (صلی الله علیه و آله) ارزش مبارزه آن حضرت را در آن روز از عبادت تمام جن و انس بالاتر و والاتر مى شمرد، چرا که هیچ کس آمادگى مقابله با «عمروبن عبدود» را نداشت و او بود که با شکست «عمرو»، یعنى

ص: 199


1- مشروح وقایع مربوط به جنگ اُحد را در کتاب «فروغ ابدیّت»، جلد دوم، صفحه 27 به بعد، مطالعه فرمایید.

بزرگ ترین قهرمان دشمن، لرزه بر اندام آن ها انداخت(1). آرى على (علیه السلام) در سخت ترین لحظات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را ترک نکرد و یار و یاور او بود.

ما به این على (علیه السلام)، که امام اوّل ما شیعیان است، افتخار مى کنیم. امّا آیا فقط افتخار، به فضایل آن حضرت کافى است، و هیچ وظیفه اى در قبال آن نداریم؟ حقیقت این است که فضایل آن حضرت براى ما ایجاد مسؤولیّت مى کند و ما باید از صفات والاى او بهره بگیریم و لااقل پرتوى از آن را در وجود خویش پیاده کنیم.

***

ص: 200


1- جزییّات مربوط به جنگ خندق، که نام دیگر آن «جنگ احزاب» است، را در جلد دوم «فروغ ابدیّت» صفحه 121 به بعد، مطالعه فرمایید.

ص: 201

77- على از زبان خودش!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّما مَثَلى بَیْنَکُمْ کَمَثَلِ السِّراجِ فِى الظُّلْمَةِ، یَسْتَضىءُ بِهِ مَنْ وَلَجَها»؛

«مَثَل من در بین شما، مثل چراغ پر نورى در تاریکى است، تنها کسانى از آن بهره مى برند که در شعاع نور آن باشند»(1).

شرح و تفسیر

در کلمات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمّه طاهرین (علیهم السلام) تعبیراتى دیده مى شود که گاه ناآگاهان تصوّر مى کنند که این سخنان خودستایى و تعریف از خویشتن است. در حالى که بین خودستایى و معرّفى کردن خویش تفاوت روشنى وجود دارد.

گاه شما شخصى را کاملا مى شناسید، ولى او بر اثر خودخواهى و غرور به ستایش از خود مى پردازد، این کار خودستایى و مذموم است. ولى گاهى از اوقات شما آن شخص را نمى شناسید و او خود را معرّفى مى کند، رشته تخصّصى اش را بیان مى کند، تا بهتر بتوان از او بهره برد. این، خودستایى نیست و مذموم نمى باشد. آنچه درباره معصومین (علیهم السلام) نقل شده از قبیل قسم دوم است؛ نه اوّل.

حضرت على (علیه السلام) علاوه بر روایت فوق در موارد دیگرى نیز به معرّفى

ص: 202


1- نهج البلاغه، خطبه 187.

خود پرداخته است(1)؛ مثلا در روایتى مى خوانیم که آن حضرت خطاب به کمیل بن زیاد، در حالى که به سینه اش اشاره مى کرد، فرمود:

«اِنَّ هاهُنا لَعِلْمآ جَمّآ لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ در سینه ام علم فراوانى وجود دارد. اگر افراد لایقى مى یافتم به آن ها تعلیم مى دادم»(2).

یا در روایت دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الْأَرْضِ؛ اى مردم! پیش از این که مرا از دست بدهید آنچه مى خواهید از من بپرسید که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آشناترم»(3).

و بالاخره در روایت فوق مى فرماید: «من در میان شما به منزله چراغ پر نورى هستم که در تاریکى مى درخشد، و کسانى مى توانند از نور این چراغ استفاده کنند که وارد فضاى این چراغ شوند».

این روایت اشاره به نکته مهمّى دارد، که در روایات دیگر و برخى از آیات قرآن نیز مورد اشاره قرار گرفته و آن نکته این است:

ترقّى و تکامل همواره بر دو پایه استوار است: 1- فاعلیّت فاعل. 2- قابلیّت قابل.

اگر بهترین امکانات پیشرفت و ترقّى وجود داشته باشد، امّا کسانى از آن استفاده کنند که قابلیّت ندارند هیچ فایده اى ندارد، از خورشید نورانى تر سراغ نداریم، امّا شخص نابینا نمى تواند از خورشید استفاده کند، چون قابلیّت ندارد. اگر بهترین آب ها را با بذرهاى اصلاح شده و باغبان هاى لایق و باران هاى پى درپى، در زمین شوره زار هدایت کنیم، بهره اى نمى گیریم؛ چون زمین شوره زار قابلیّت بهره بردارى ندارد.

ص: 203


1- کتاب هایى در این زمینه نوشته شده است. از جمله مى توان به کتاب «على (علیه السلام) از دیدگاه على بن ابیطالب (علیه السلام)» اشاره کرد.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.
3- نهج البلاغه، خطبه 189.

اشخاص زیادى تا پایان عمر در کنار انبیاء بودند، ولى کافر مردند؛ چون قابلیّت دریافت نور هدایت را نداشتند. در اوّلین آیه سوره بقره مى خوانیم که قرآن مجید هدایت گر افراد باتقوى است، نه همه مردم؛ یعنى براى کسانى که قابلیّت هدایت را دارند هدایت گر است.

در ضمن قابلیّت ها متفاوت است و هرکس به اندازه قابلیّت خود از فیض خدایى استفاده مى کند. قرآن مجید نیز مى فرماید:

(اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها)؛ «هر درّه اى به اندازه ظرفیّت خود آب ذخیره مى کند»(1).

سؤال: قابلیّت ها را چگونه افزایش دهیم؟

پاسخ: قابلیّت ها دو بخش هستند: بخشى از آن ها ذاتى است، و بخشى دیگر اکتسابى. قسم اوّل قابل افزایش نیست، امّا قسم دوم را مى توان با توبه و تقوى و مداومت بر یاد خداوند، کنار زدن حجاب ها، شرکت در مجالس علم و معرفت، مطالعات مفید، انتخاب دوست مناسب، محیط خوب و مانند آن افزایش داد.

***

ص: 204


1- سوره رعد، آیه 17.

ص: 205

78- عید چه روزى است؟

اشاره

قال على (علیه السلام):

«کُلُّ یَوْمٍ لایُعْصَى اللهُ فیهِ فَهُوَ عیدٌ»؛

«هر روزى که در آن، معصیت و نافرمانى خداوند نشود عید است»(1).

شرح و تفسیر

عید دو رقم است: عید «تشریعى» و عید «تکوینى».

عید تشریعى عیدى است که خداوند آن را عید قرار داده و حتمآ مقارن با یک پیروزى است. گاه پیروزى بر هواى نفس، مثل عید سعید فطر که در ماه مبارک رمضان انسان بر هواى نفس خویش غلبه مى کند. و گاه موفقیّت در انجام مناسک حجّ، مثل عید سعید قربان، و گاه پیروزى در نصب امامِ شایسته و تحقّق ولایت که در عید غدیر متبلور است.

امّا عیدهاى تکوینى نوعى بازگشت به جهان طبیعت است، مانند عید نوروز که یک عید کاملا طبیعى است.

با توجّه به توضیح بالا، حضرت على (علیه السلام) هر روزى را که انسان موفّق شود بر هواى نفس خویش غلبه کند و از اطاعت ابلیس و شیطان روى برتابد و دشمن بزرگ خویش را دشمن بگیرد و در یک کلمه عصیان نکند، آن روز را عید مى داند.

ص: 206


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 428.

با توجّه به این روایت و توضیحاتى که گذشت، عید نوروز مى تواند یک عید باشد، ولى نه به عنوان یک عید تشریعى. و روایاتى که در این زمینه وارد شده روایات معتبرى نیست(1).

عید نوروز جنبه هاى مثبت و منفى متعدّدى دارد، جنبه هاى مثبت آن نظافت، صله رحم، کمک به اقشار ضعیف و کم درآمد و مانند آن است. و جنبه هاى منفى آن، مراسم خرافى چهارشنبه سورى، سیزده بدر، تشریفات کمرشکن، چشم و هم چشمى، مسافرت هاى گناه آلود، شکستن مرز محرمیّت ها و امثال آن مى باشد. حال اگر به جنبه هاى مثبت آن پرداخته شود و از جنبه هاى منفى آن اجتناب گردد، طبق روایت فوق عید نوروز طبیعى، عید تشریعى هم مى شود و اگر خداى ناکرده بر عکس شود، از منظر حضرت على (علیه السلام) چنین روزى عید نخواهد بود.

جالب این که اسلام در برخورد با این آداب و رسومى که مردم به آن اعتقاد داشته اند سعى کرده با هدایت آن به سمت جهات مثبت، یا تفسیرى نو از آن، جنبه هاى منفى آن را از بین ببرد؛ مثلا این سخن که «فلان زن بدقدم است!» را اسلام به شکل خاصّى تفسیر و از آن استفاده کرده است. در روایتى مى خوانیم: «مِنْ بَرَکَةِ الْمَرْأَةِ قِلَّةُ مَهْرِها وَمِنْ شُوْمِها کَثْرَةُ مَهْرِها؛ زنانى خوش قدم هستند که مهریّه اى سبک داشته باشند و زنانى بدقدم هستند که مهریه آنها سنگین باشد»(2) و این نکته جالبى است در بر خورد با آداب و رسوم دیگران!.

***

ص: 207


1- قسمتى از این روایات را، در میزان الحکمة، باب 3006، جلد 7، صفحه 132، مطالعه فرمایید.
2- وسایل الشیعه، جلد 15، ابواب المهور، باب 5، حدیث 8.

79- غافلان بى خبر!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«کَمْ مِنْ غافِلٍ یَنْسَجُ ثَوْباً لِیَلْبِسَهُ وَاِنَّما هُوَ کَفَنُهُ، وَیَبْنى بَیْتاً لِیَسْکُنَهُ وَاِنَّما هُوَ مَوْضِعُ قَبْرِه»؛

«چه بسیار غافلانى که لباسى براى پوشیدن تهیّه مى کنند، امّا همان لباس کفن آن ها مى شود! و خانه اى براى سکونت مى سازند و آن خانه قبر آن ها مى گردد»(1).

شرح و تفسیر

سؤال: غفلت نعمت است، یا بلا؟

پاسخ: غفلت از جهتى از نعمت هاى الهى است؛ زیرا زندگى بدون غفلت امکان پذیر نیست! خانواده اى که نوجوان عزیز خویش را از دست مى دهد را تصوّر کنید، اگر آن سوز و گداز روزهاى اوّل مرگ فرزند خود را در روزهاى بعد هم داشته باشند، بزودى خود آن ها هم از بین خواهند رفت، ولى تدریجآ پرده هاى غفلت به عنوان یک نعمت الهى بر روى این مصیبت مى افتد و کم کم آن را به فراموشى مى سپارند. همچنین در مشکلات دیگر، مثل بى وفایى ها، خیانت ها، ضرر و زیان ها، شکست ها و مانند آن غفلت به کمک انسان مى آید. امام صادق (علیه السلام) در توحید مفضّل(2) به این معنى اشاره فرموده است.

ص: 208


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 382.
2- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 57 به بعد.

البتّه اگر همین نعمت الهى از حدّ اعتدال خارج شود، تبدیل به یک بلا مى شود؛ نسیم یک نعمت است؛ زیرا هوا را جابجا مى کند، مسمومیّت ها را از بین مى برد، گل ها را بارور و میوه ها را به ثمر مى نشاند، امّا اگر از اعتدال خارج شود و تبدیل به طوفان گردد، مصیبت بزرگى مى شود. بنابراین نسیم در حدّ اعتدال نعمت و خارج از آن حد، بلا است.

غفلت نیز چنین است، اگر انسان از پایان زندگى، از مرگ، از خداوند، از معاد غافل شود، بدبخت مى گردد و گاهى ضررهاى غیرقابل جبران مى بیند؛ مثل این که تا آخرین لحظات زندگى غافل باشد و با مرگ از خواب غفلت بیدار شود، که دیگر وقتى براى جبران باقى نمى ماند.

راه هاى مبارزه با غفلت

اولیاءالله براى از بین بردن این غفلت ها به مردم هشدار مى دادند، یکى از هشدارها و راه هاى مبارزه با غفلت یادآورى مرگ است، این که گفته شده است: «هر شب وصیّت نامه خود را زیر سر داشته باشید»(1)، به منظور رسیدن به همین هدف است. امام على (علیه السلام) در حدیث فوق به دنبال همین مطلب است و مى خواهد با یادآورى مرگ، غافلان را هوشیار سازد. طبق این روایت آن حضرت مى فرماید: «غافل پارچه اى آماده پوشیدن مى کند تا در این دنیا عیش و نوش کند، بى خبر از این که همین پارچه کفن او مى گردد!». مخصوصاً در عصر و زمان ما که مرگ بسیار رایج و ساده گردیده است. شخص غافل خانه اى مى سازد و از هر طریقى هزینه آن را تأمین مى کند تا در آن زندگى نماید، غافل از این که همان خانه مقبره و محلّ دفن او مى گردد! در قبرستان شهرهاى بزرگ قبرهاى زیادى از پیش توسّط گورکن ها آماده مى شود، چه بسا خود این گورکن ها بمیرند و در قبرى که براى دیگران کنده اند دفن شوند!

نتیجه این که غفلت در حدّ طبیعى آن نعمت و اگر از اعتدال خارج شود تبدیل به بلا مى گردد.

***

ص: 209


1- وسایل الشیعه، جلد 13، صفحه 352، حدیث 5 و 7.

80- غیبت، تلاش عاجزان است!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْغیبَةُ جُهْدُ الْعاجِزِ»؛

«غیبت کردن آخرین تلاش افراد ناتوان است»(1).

شرح و تفسیر

در میان گناهان کبیره کمتر گناهى همانند غیبت نشانه پستى و ضعف و زبونى و ناجوانمردى است. آن ها که به مذمّت و عیب جویى مردم در پشت سر آن ها مى پردازند و آبرو و حیثیّت افراد را با إفشاى عیوب پنهانى، که غالب مردم به یکى از این عیوب گرفتارند، مى برند و آتش حسد و کینه خود را به این وسیله فرومى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصیّتند، که در مبارزه بى دلیل و ظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان این است که از پشت خنجر بزنند.

در حدیث(2) آمده است: «آن کس که غیبت مردم کند اگر توبه نماید آخرین کس است که وارد بهشت مى شود و اگر توبه نکند نخستین کسى است که وارد دوزخ مى شود!»(3).

در آیه 12 سوره حجرات غیبت به خوردن گوشت مرده برادر مسلمان تشبیه شده است!(4)

ص: 210


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 461.
2- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 222.
3- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 60.
4- مشروح مباحث مربوط به آیه مذکور، و پاره اى از مطالب مربوط به غیبت را، در کتاب «مثال هاى زیباى قرآن»، جلد دوم، آورده ایم.

و در حدیث دیگرى چنین مى خوانیم: «در روز قیامت براى جبران خسارت حیثیّتى غیبت شونده، ثواب کارهاى غیبت کننده را به پرونده غیبت شونده منتقل مى کنند و اگر ثوابى نداشته باشد، گناهان غیبت شونده را به پرونده غیبت کننده منتقل مى نمایند!»(1).

با توجّه به آنچه گذشت، انسان عاقل هرگز غیبت نمى کند؛ زیرا غیبت شونده یا دوست اوست و یا دشمنش مى باشد. اگر دوست او باشد شخص عاقل در تحت هیچ شرایطى حاضر به خوردن گوشت مرده دوست خود نمى شود و اگر دشمنش باشد هرگز راضى نمى شود که ثواب اعمالش در روز قیامت به پرونده اعمال او منتقل گردد، یا مجازات گناهان غیبت شونده را متحمّل شود!.

بنابراین عقل سلیم حکم مى کند که با کمک همدیگر این گناه کبیره را از زندگى خویش بشوییم، و جامعه را از شرّ عواقب سوء و تبعات آن رهایى بخشیم.

***

ص: 211


1- المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 273.

81- فرق عاقل و جاهل

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْعاقِلُ عَدُوُّ لَذَّتِه وَالْجاهِلُ عَبْدُ شَهْوَتِه»؛

«انسان عاقل دشمن هوس ها و شهوات خویش است، ولى شخص نادان اسیر و بنده شهوات خود مى باشد»(1).

شرح و تفسیر

امتیاز انسان نسبت به سایر موجودات زنده عقل اوست(2). و گرنه از نظر جسمانى بسیار ضعیف و آسیب پذیر و نیازمند است، به گونه اى که بخشى از علم طب را از حیوانات فراگرفته است! بعضى از حیوانات به هنگام بیمارى از گیاهان خاصّى استفاده مى کنند و درمان مى شوند. انسان از این حیوانات راه درمان برخى بیمارى ها را فرا گرفته است! تحمّل انسان در برابر آفات طبیعى و مشکلات بسیار کمتر از حیوانات است. به هر حال امتیاز انسان به عقل اوست، عقلى که او را حاکم مطلق بر جهان کرده است.

ولى سؤالى که در این جا مطرح مى باشد این است که عقل چیست؟

از دیدگاه مادّى ها عقل چیزى است که انسان را با کمترین زحمت به

ص: 212


1- میزان الحکمة، باب 2805، حدیث 13173، (جلد 6، صفحه 420).
2- احادیث مختلف پیرامون عقل را در میزان الحکمه، فصل 365 (جلد 6، صفحه 394 به بعد) مطالعه فرمایید. بیش از سیصد حدیث در کتاب فوق پیرامون عقل ذکر شده است!

بیش ترین منافع برساند! امّا از دیدگاه خداپرستان عقل چیزى است که موجب جلب رضاى خداوند شود و انسان را به سعادت برساند!(1).

حضرت على (علیه السلام) در تفسیر عقل مى فرماید: «عاقل کسى است که مخالف و دشمن هواپرستى باشد و بى عقل و نادان کسى است که اسیر خواسته هاى دل خویشتن است». منظور از «لذّت» در این روایت «هواپرستى» است و گرنه اسلام نه تنها با «لذّت» مخالف نیست(2)، بلکه دستور داده است که هر روز بخشى از وقت انسان صرف سرگرمى هاى سالم شود، تا براى باقى مانده روز توان انجام کارها را داشته باشد. بنابراین مراد از لذّت در این حدیث هوى و هوس هاى نامشروع است.

جمله بعدى روایت که تصریح به کلمه «شهوت» دارد شاهد خوبى بر این مدّعا است، طبق این روایت شریف دنیاى امروز، که غرق در هوى و هوس، شهوات جنسى، موادّ مخدّر، فحشا، فساد، تبعیض و بى عدالتى و مانند آن است، دنیاى عاقلى محسوب نمى گردد.

پروردگارا! ما را از اسارت شهوات و بندگى هوى و هوس ها برهان!.

***

ص: 213


1- شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: عقل چیست؟ امام فرمود: «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛ عقل آن است که انسان بر اثر آن به پرسش خداوند روى آورد و در نهایت به بهشت راه یابد». (بحارالانوار، جلد 33، صفحه 170).
2- همان گونه که خداوند متعال در آیه 32 سوره اعراف مى فرماید: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زüینَةَ اللهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیّباتِ مِنَ الرّزْقِ)؛ بگو: «چه کسى زینت هاى الهى را که خدا براى بندگان خود آفریده، و روزى هاى پاکیزه را حرام کرده است؟!».

82- فلسفه مهمّ حجّ

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَفَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الْحَرامِ، الَّذى جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنامِ، یَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعامِ، وَیَأْلَهُونَ اِلَیْهِ وُلُوهَ الْحَمامِ ... وَتَشبَّهُوا بِمَلائِکَتِهِ الْمُطیفینَ بِعَرْشِه»؛ «خداوند حجّ خانه اش را واجب کرده و آن (خانه ساده و پر رمز و راز) را مرکز توجّه و اقبال مردم قرار داده است. مشتاقانِ (قرب پروردگار) بسانِ تشنه کامانى که به آب گاه مى روند (در کنار این چشمه فیض الهى آرام مى گیرند و) از آن بهره مى برند و مسلمانان همانند کبوتران (که به آشیانه خویش بازمى گردند) به این خانه پناه مى برند... و شبیه فرشتگانى هستند که در بر گرد عرش الهى در طوافند»(1).

شرح و تفسیر

حجّ از مهمّترین عبادات و داراى ابعاد مختلفى است، که هر کدام از دیگرى مهم تر مى باشد. یکى از ابعاد حجّ بُعد اخلاقى آن مى باشد که مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در عبارت فوق به آن پرداخته است:

تعابیرى زیباتر از تعبیرات فوق در مورد حجّ تصوّر نمى شود؛ کعبه چشمه جوشان فیض الهى، کعبه پناهگاه مطمئن مسلمانان در برابر حوادث و مشکلات سخت، و بالاخره کعبه بسان عرش الهى است، که

ص: 214


1- نهج البلاغه، خطبه اوّل.

مطاف فرشتگان مقرّب پروردگار مى باشد. بنابراین حجّ باید مرکز و پناهگاه مسلمانان در برابر طوفان ها و حوادث و بلاها و مشکلات باشد، حجّ باید تشنه کامان را سیراب گرداند. امّا امروزه دو خطر براى از بین بردن روح حجّ احساس مى شود، که توجّه به آن لازم و ضرورى است:

1- توجّه بیش از حدّ به زرق و برق هاى مادّى سفر حجّ، و مکّه و مدینه را به عنوان بازارى براى عرضه کالاها یا خرید کالاى مورد نظر شناختن، و با این قصد به آن جا سفر کردن، یکى از خطراتى است که فلسفه حجّ را تهدید مى کند. متأسّفانه تمام همّ وغمّ جمعى از زوّار از زمان ورود، تا هنگام خروج، تهیّه سوغاتى است. در حالى که فلسفه حجّ این است که انسان ها را براى مدّت زمان کوتاهى از زندگى مادّى جدا کند و وارد أبعاد معنوى آن نماید. امّا این جاذبه هاى کاذب اقتصادى، و توجّه بیش از حدّ به مسأله سوغاتى باعث مى شود که در همان لاک مادّى خویش باقى بمانند.

2- برخى دیگر به عنوان یک سفر تفریحى به حجّ نگاه مى کنند، بدین جهت همواره در فکر تهیّه بهترین هتل ها، بهترین غذاها، بهترین وسیله هاى سوارى، و سایر امکانات بهتر هستند و خلاصه تنها به مظاهر مادّى حجّ توجّه دارند. این خطر دیگرى است که حجّ را تهدید مى کند.

انقلاب اسلامى در سایه دین زنده مى ماند. به همین جهت مخالفین و معاندین انقلاب سعى دارند جنبه هاى دینى را کم رنگ یا میان تهى کنند. بنابراین مسلمانان وظیفه دارند دعاهاى کمیل، ندبه، زیارت هاى عاشورا و مانند آن، اعتکاف، نمازهاى جمعه و جماعت، عبادات اجتماعى همچون حجّ و عمره را با شکوه هر چه بیش تر انجام دهند، تا دشمنان در این توطئه نیز با سرافکندگى و شکست عقب نشینى کنند.

***

ص: 215

83- قرآن بهار دل ها

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَفیهِ رَبیعُ الْقَلْبِ، وَیَنابیعُ الْعِلْمِ، وَما لِلْقَلْبِ جِلاءٌ غَیْرُهُ»؛

«بهار دل ها و چشمه هاى دانش در قرآن است و براى قلب و فکر جلایى جز قرآن نتوان یافت»(1).

شرح و تفسیر

جملات سه گانه فوق بسیار بلند و پرمحتوى است، مخصوصاً اگر توجّه داشته باشیم که کسى این جملات زیبا را در توصیف قرآن مجید گفته، که در دامان قرآن پرورش یافته، و از ابتدا شروع وحى بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) تا انقطاع آن در کنار خاتم الانبیا و در خدمت قرآن بوده، و یکى از نویسندگان وحى شمرده مى شود. خلاصه، گوینده این سخن کسى است که قرآن را باید از او آموخت! زیرا شاگردان او، مانند ابن عباس، مفسّران بزرگ قرآن هستند، تا چه رسد به آن حضرتش.

با توجّه به این مقدّمه کوتاه، نگاه کنجکاوانه اى به جملات سه گانه بالا مى کنیم:

1- «وَفیهِ رَبیعُ الْقَلْبِ»(2) در فصل بهار تمام گیاهان زنده، گل ها

ص: 216


1- نهج البلاغه، خطبه 176.
2- شبیه این جمله در خطبه 110 و 198 نهج البلاغه نیز آمده است.

خندان، درختان باطراوات، جنگل ها و بیابان ها سرسبز، میوه ها آماده چیدن و خلاصه تمام طبیعت زنده، زیبا و پرشکوه و خرّم و باطراوت است. هنگامى که نسیم قرآن بر قلب ها مى وزد بهار دل ها شروع مى شود. گل هاى اخلاق و صفات زیبا شکوفه مى کند، درختان پربار تواضع و صبر و استقامت به بار مى نشیند، و یخ هاى وجود انسان، که بر اثر گناه به وجود آمده، کم کم آب مى شود، و آثار باقى مانده زمستان که بوى مرگ و نابودى مى دهد به تدریج از بین مى رود. و روشن است که هر چه بیش تر در خدمت قرآن باشیم، بهار قلب هایمان پرشکوه تر و پربارتر خواهد شد.

2- «وَیَنابیعُ الْعِلْمِ»، «ینابیع» جمع «ینبوع» به معناى «چشمه» است؛ نه یک چشمه بلکه چشمه هاى فراوان علم و دانش در قرآن مجید وجود دارد. بدین جهت است که معتقدیم هر چقدر با قرآن مجید کار شود و در آن اندیشه و تدبّر گردد، مفاهیم تازه و مطالب جدیدى از آن استخراج مى شود و دلیل بر این مطلب وجود نکات نو و مفاهیم جدید در کتاب هاى تفسیرى جدید، نسبت به کتب تفسیرى قدیم است.

علّامه بلخى، یکى از علماء افغانستان، که چهارده سال از عمرش را در زندان هاى حکومت هاى سلطنتى افغانستان بسر برد، گفت: «در طول این مدّت موفّق شدم بیش از هزار مرتبه قرآن مجید را ختم کنم! هر بار که قرآن را مى خواندم به مطالب جدیدى مى رسیدم که در مرتبه قبل نرسیده بودم» و به یقین اگر باز هم تکرار مى شد، مطالب تازه ترى مکشوف مى گشت.

ما تفسیر نمونه را در طول پانزده سال به صورت مرتّب و بى وقفه نوشتیم و هفت سال هم نوشتن دوره اوّل تفسیر پیام قرآن طول کشید، جمعآ بیست و دو سال کار مستمر با قرآن داشتیم، به گونه اى که این کار

ص: 217

در سفر و حضر، در تبعید و خانه ادامه داشت و در هیچ شرایطى تعطیل نمى شد. ولى اکنون که قرآن را مطالعه مى کنم، باز به مطالب جدیدى دست مى یابم و آن ها را یادداشت نموده تا ان شاءالله در آینده منتشر سازم. آرى سرچشمه هاى جوشان علوم در قرآن مجید است.

3- «وَما لِلْقَلْبِ جِلاءٌ غَیْرُهُ» هرگاه احساس کردى قلبت بر اثر گناه، یا غفلت از خدا، یا دور ماندن از حق و مانند آن، زنگار گرفته، قرآن را باز کن و آیاتش را تلاوت نما و در آن تدبّر کن، تا قلبت را صیقل و جلا دهد!.

على (علیه السلام) اهل مبالغه و گزافه گویى نیست. تعبیرات سه گانه فوق حقایق انکارناپذیرى در مورد قرآن است، و لهذا در روایت دیگرى مى خوانیم:

«کسى که قرآن - با توصیف هایى که ذکر شد- دارد همه چیز دارد، و کسى که قرآن ندارد هیچ چیز ندارد؛ لَیْسَ عَلى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَةٍ، وَلا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً»(1).

با توجّه به این مطالب نباید لحظه اى در عمل به قرآن تردید و سستى کنیم، تا مبادا دیگران در عمل به قرآن از ما پیشى بجویند و نگرانى حضرت على (علیه السلام) در بستر بیمارى و در آخرین لحظات عمرش، که فرمود: «مبادا دیگران در عمل به قرآن بر شما سبقت بگیرند»(2) تحقّق یابد!.

ص: 218


1- نهج البلاغه، خطبه 176.
2- نهج البلاغه، نامه 47.

ص: 219

84- قرآن و بى نیازى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَاعْلَمُوا اَنَّهُ لَیْسَ عَلى اَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَةٍ، وَلا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً»؛

«آگاه باشید! هیچ کس با داشتن قرآن نیازمند نخواهد بود! و هیچ کس بدون قرآن بى نیاز نخواهد بود!»(1).

شرح و تفسیر

حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه مطالب گوناگون و بحث هاى فراوانى پیرامون قرآن بیان کرده است. یکى از زیباترین آن ها، سخن فوق است. معناى این روایت این است که تمام نیازهاى بشر در قرآن وجود دارد؛ نیازهاى اجتماعى، فردى، اخلاقى، اقتصادى، نظامى و مانند آن. بدین جهت اگر قرآن را داشته باشید و به آن عمل کنید هرگز نیازمند نخواهید بود و اگر قرآن را رها کنید، هر چند همه چیز داشته باشید، هرگز بى نیاز نخواهید بود.

نه تنها کلّ قرآن انسان را بى نیاز مى کند، بلکه گاه یک آیه قرآن براى تمام عمر انسان کافى است و مى تواند سرمشق خوب و مناسبى براى سراسر زندگى او باشد. همان گونه که آیه آخر سوره زلزال بر تمام زندگانى آن عرب بیابانى نورافشانى کرد.

ص: 220


1- نهج البلاغه، خطبه 176.

توضیح این که: مرد عربى(1) خدمت پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: اى پیامبر خدا! به من قرآن بیاموز.

پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) یکى از اصحابش را فراخواند و به او دستور داد که به آن مرد عرب تعلیم قرآن کند.

صحابى رسول الله (صلی الله علیه و آله) سوره «زلزال» را به مرد عرب تعلیم داد. وقتى عرب بیابانى سوره زلزال را فراگرفت، از جاى برخواست تا با پیامبر (صلی الله علیه و آله) خداحافظى کند و برود. همگان متعجّب شدند!.

حضرت فرمود: کجا مى روى؟

مرد عرب عرض کرد: یا رسول الله! دو آیه آخر این سوره (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ *وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ)(2) براى تمام عمر من کافى است!

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «او را به حال خود بگذارید، که مرد فقیهى شد!»(3).

آرى اگر کسى معتقد باشد که فرداى قیامت کمترین و کوچک ترین اعمال و گفتار او در مقابلش مجسّم مى شود و باید پاسخگوى آن باشد، همین عقیده او را در تمام زندگى از خطاها و لغزش ها حفظ و به نیکى ها دعوت مى کند.

آرى با داشتن قرآن و عمل کردن به آن نیازى وجود نخواهد داشت و بدون قرآن، هر چند تمام امکانات فراهم باشد، انسان نیازمند خواهد بود.

برخى تصوّر مى کنند غربى هاى دورافتاده از معارف الهى و داراى تمام

ص: 221


1- نویسنده کتاب پرتوى از قرآن، در قسمت دوم جزء سى ام کتاب مذکور، صفحه 224 مى گوید: «وى صعصعة بن ناجیه، جدّ فرزدق بوده است».
2- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این دو آیه را «جامعه» نامید و عبدالله بن مسعود، یکى از اصحاب پیامبر، آن را «محکم ترین» آیات قرآن شمرده است. (مجمع البیان، جلد 5، صفحه 527).
3- تفسیر نمونه، جلد 27، صفحه 231.

امکانات مادّى، انسان هاى خوشبختى هستند. در حالى که در مهد تمدّن غرب، یعنى آمریکا، اساسى ترین نیاز بشر، یعنى امنیّت، وجود ندارد! به گونه اى که رفت و آمد در شب در بسیارى از شهرها خطرناک است! همان گونه که تردّد در روز، اگر پول قابل توجّهى همراه انسان باشد، خالى از خطرات مهمّ نخواهد بود؛ چرا که به قول یکى از دانشمندان فرانسوى تمام ارزش هاى آمریکایى در دلار خلاصه مى شود و همه چیز فداى آن مى گردد، دلار معبود آن هاست! کودکان آن ها در مدارس به روى معلّم و هم کلاسى هاى خود اسلحه مى کشند و بارها اتّفاق افتاده که آن ها را کشته اند، موادّ مخدّر و مراکز فساد در آن جا غوغا مى کند، هر چند صنایع آن ها دنیا را پر کرده است.

به هر حال ما مسلمانان باید قدر این عطیّه و نعمت بى بدیل الهى را بدانیم و آن را پاس بداریم و در فهم و درک مضامین آیات نورانى آن تلاش کنیم و سپس براى عمل به این نسخه شفابخش دامن همّت به کمر زنیم و دیگران را نیز نسبت به عمل به آن تشویق کنیم.

***

ص: 222

ص: 223

85- قلعه تسخیرناپذیر تقوى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللهِ، فَاِنَّ لَها حَبْلا وَثیقاً عُرْوَتُهُ، وَمَعْقِلا مَنیعاً ذِرْوَتُهُ»؛

«(اى مسلمانان!) تقوى را پیشه خود سازید، و به آن چنگ بزنید؛ زیرا تقوى ریسمانى استوار، و دستگیره اى محکم، و پناهگاهى مطمئن است»(1).

شرح و تفسیر

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این فراز از خطبه خود دو تشبیه براى تقوى بیان فرموده است:

در جمله اوّل تقوى را به ریسمانى تشبیه کرده که دستگیره آن محکم است، چنین تشبیهى براى قرآن مجید نیز بیان شده است(2).

این تشبیه ممکن است اشاره به یکى از دو چیز باشد:

1- دنیا مانند چاهى است که مردم در اعماق آن هستند، در چنین وضعیّتى ریسمان محکمى لازم است تا مردم با تمسّک به آن، از چاه نجات یابند. حضرت على (علیه السلام) تقوى را به منزله ریسمانى معرّفى کرده است که انسان مى تواند به وسیله آن از چاه هواى نفس و جهان مادّه

ص: 224


1- نهج البلاغه، خطبه 190.
2- در روایتى از امام رضا (علیه السلام) قرآن به «حبل الله المتین» توصیف شده است. به میزان الحکمة، باب 3294، حدیث 16136، (جلد 8، صفحه 70) مراجعه کنید.

رهایى یابد.

2- کوهنوردانى که مى خواهند از درّه هاى خطرناک عبور کنند، معمولا یک طناب طولانى همراه دارند و همه آن ها به آن طناب متّصل هستند تا اگر یکى لغزید، بقیّه او را نگهدارند و احتمال این که همه آن ها بلغزند بسیار کم است، بنابراین اگر یک نفر بلغزد سقوط نمى کند، چون به آن ریسمان متّصل است.

شاید آیه شریفه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَلاتَفَرَّقُوا)(1) نیز اشاره به همین مطلب باشد، که وقتى همه راهیان قلّه سعادت به ریسمان الهى چنگ زدند و به آن متّصل شدند، اگر بعضى لغزش هایى داشته باشند، دیگران او را از سقوط حفظ مى کنند.

در تشبیه دوم، تقوى به قلّه اى تشبیه شده که خارج از دسترس دشمن است. انسان متّقى برفراز چنین قلّه تسخیرناپذیرى قرار دارد.

آرى با تمسّک به ریسمان تقواى الهى مى توان از چاه مخوف هواى نفس خارج شد و به قلّه کمال و سعادت صعود کرد و از دسترس دشمن در پناهگاهى مطمئن قرار گرفت.

***

ص: 225


1- سوره آل عمران، آیه 103.

86- قلعه نفوذناپذیر!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِعْلَمُوا عِبادَ الله، اِنَّ التَّقْوى دارُ حِصْنٍ عَزیزٍ، وَالْفُجُورَ دارُ حِصْنٍ ذَلیلٍ،... اَلا وَبِالتَّقْوى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطایا، وَبِالْیَقینِ تُدْرَکُ الْغایَةُ الْقُصوى»؛

«اى بندگان خدا! بدانید که تقوى قلعه اى محکم و نیرومند است، امّا بدکارى و گناه حصارى است سست و بى دفاع ... آگاه باشید که با تقوى مى توان ریشه گناهان را برید و با یقین به برترین درجه مقصود نائل شد»(1).

شرح و تفسیر

انسان در این دنیا مورد هجوم انواع آفات و بلاهاست، هم از نظر جسمانى و هم از نظر روحى. خداوند متعال یک نوع ابزار دفاعى در جسم انسان قرار داده که میکروب ها را دفع مى کند و اگر این نیروى دفاعى نبود انسان عمر چندانى نمى کرد. بیمارى ایدز، که متأسّفانه ارمغان عصر ماست، نیروى دفاعى جسم انسان را از بین مى برد و گلبول هاى سفید را نابود مى سازد.

خداوند در مسایل روحى و اخلاقى نیز یک نیروى دفاعى آفریده که جلوى بیمارى ها را مى گیرد و آن تقوى است؛ آدم بى تقوى مانند مبتلایان به ایدز مى باشد! از روایت فوق، علاوه بر تشبیه زیبایى، که شرح

ص: 226


1- نهج البلاغه، خطبه 157.

آن گذشت، دو نکته دیگر روشن مى شود:

نخست معلوم مى گردد که تقوى همان نیروى دفاعى درونى است. تقوى همان عدالت است، و عدالت همان تقوى است، تقوى اگر به مراحل بالا برسد همان عصمت است.

نکته دوم این که بهترین راه مبارزه با تهاجم فرهنگى دشمنان اسلام، تقوى است. ما براى حفظ سلامت جسم نمى توانیم تمام جامعه را از میکروب ها پاک کنیم، امّا مى توانیم نیروى دفاعى بدن را تقویت کنیم. در مورد روح نیز چنین است که هر چند نمى توان تمام جامعه را از همه صفات رذیله و تهاجم ضد ارزشى دشمن پاک کرد، امّا مى توان تقوى را در درون تقویت نمود. و با نیروى تقوى با آن مقابله کرد.

***

ص: 227

87- قلّه رفیع جود و سخاوت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«غایَةُ الْجُودِ اَنْ تُعْطى مِنْ نَفْسِکَ الْمَجْهُودَ»؛

«نهایت (و قلّه رفیع) جود و بخشش آن است که در حدّ توان، به دیگران بذل و بخشش نمایى»(1).

شرح و تفسیر

در عالم هستى همه موجودات طبیعتاً بخشنده هستند و از آنچه دارند در اختیار دیگران مى گذارند؛ از جمله این موجودات مى توان به خورشید عالم افروز اشاره کرد. خورشید دائماً در حال بخشش «نور» «حرارت» و «انرژى» به جهان هستى است. بر اثر این بذل و بخشش، روزانه سیصد هزار میلیون تُن از وزن خورشید کاسته مى شود! ولى این موجود پربرکت، همچون شمع مى سوزد تا محفل موجودات منظومه شمسى را روشن سازد.

انسان که گل سرسبد موجودات جهان هستى است، و تمام جهان هستى براى خدمت به او خلق شده اند، و مقامى بالاتر از فرشتگان و ملائک دارد، و خلیفه و نماینده خداوند در زمین است، نیز باید هماهنگ با این قانون کلّى، دیگران را از امکاناتى که دارد محروم نسازد و وصله اى

ص: 228


1- ارشاد مفید، صفحه 158 (به نقل از میزان الحکمة، باب 633، حدیث 2977).

ناهمرنگ با موجودات بخشنده جهان هستى نباشد. آیا شایسته است آدمى که همه چیز از خداوند مى خواهد و امیدوار است خداوند حاجت هاى او را برآورده کند، و آنچه را مى خواهد به او ببخشد، خود بُخل ورزد و حاضر نباشد حاجت کسى را برآورده سازد؟

روایت فوق به همه سفارش مى کند که هماهنگ با نظام هستى حرکت کنند و آنچه در توان دارند در کمک به دیگران مضایقه نکنند. جود و بخشش آثار مهمّى در دنیا و آخرت دارد و آثار معنوى آن به قدرى گسترده است که حتّى ممکن است انسان هاى بى ایمانِ بخشنده را نیز از آتش نجات دهد!

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که به «عُدَى»، فرزند «حاتم طایى» فرمود:

«دُفِعَ عَنْ اَبیکَ الْعَذابُ الشَّدیدُ لِسَخاءِ نَفْسِه؛ عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد!»(1).

مباحث مربوط به جود و بخشش دامنه دار است(2)، در این جا به همین مقدار قناعت مى کنیم، به امید آن که ما نیز همچون سایر موجودات جهان هستى، دیگران را در امکانات خویش سهیم کنیم.

***

ص: 229


1- بحار الانوار، جلد 68، صفحه 354.
2- مشروح این مباحث را در «اخلاق در قرآن»، جلد 2، صفحه 385 به بعد، مطالعه فرمایید.

88- کمال عفّت و خویشتن دارى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«تَمامُ الْعِفافِ الرِّضا بِالْکَفافِ»؛

«کمال عفّت در آن است که انسان به مقدار نیازش قناعت کند»(1).

شرح و تفسیر

علماء علم اخلاق معتقدند که صفات فضیلت اخلاقى حدّ وسط بین إفراط و تفریط است، که هر دو رذیله اخلاقى محسوب مى شود. آن ها براى انسان چهار صفت اصلى اخلاقى قائلند؛ شجاعت، عفّت، حکمت و عدالت.

عفّت حدّ اعتدال قوّه شهویّه است، اگر از حدّ بگذرد شهوت مى شود. شهوترانى و شهوت پرستى؛ البتّه شهوت به معناى عامّ کلمه؛ یعنى تسلیم خواسته هاى نفس شدن. و اگر پایین تر از حدّ اعتدال باشد تنبلى محسوب مى شود و اگر در حدّ اعتدال باشد عفّت است. مثلا علاقه به مال و کار و فعالیّت براى تحصیل آن، اگر زیاد از حدّ باشد دنیاپرستى است که مذموم مى باشد، و اگر اصلا دنبال آن نرود سستى و تنبلى است که آن هم مذموم مى باشد، امّا اگر در حدّ اعتدال و به اندازه نیاز باشد عفّت است که امر بسیار خوبى شمرده مى شود. با توجّه به این مقدّمه به شرح و تفسیر

ص: 230


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.

روایت بازمى گردیم.

حضرت مى فرماید: «کمال عفّت در این است که انسان به مقدار نیازش قناعت کند».

محقّقان مى گویند: ثروت هاى دنیا در سه مسیر مصرف مى گردد :

1- ضروریات زندگى؛ بدین معنى که به حدّاقل احتیاجات زندگى قناعت شود.

2- مسایل رفاهى؛ که بالاتر از ضروریات زندگى است، امّا در حدّ اسراف نیست.

3- شهوات و هوس ها؛ متأسّفانه آمارها نشان مى دهد که قسمت عمده ثروت هاى دنیا در مسیر سوم مصرف مى شود و حدّ و حصرى ندارد و نمونه هاى فراوانى مى توان براى آن ذکر کرد که کاخ هاى شاهان و سرمایه داران بزرگ و زرق و برق هاى دنیاپرستان نمونه بارز آن است.

روایت مزبور قطعآ شامل مورد اوّل مى شود و بدون شک مورد سوم را نفى مى کند، امّا ممکن است مورد دوم را نیز شامل شود، زیرا آنچه بالاتر از ضروریّات زندگى است و در حدّ اسراف نمى باشد، جزء نیازهاى انسان محسوب مى گردد.

***

ص: 231

89- گناهان پنهان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَللّهُمَّ اغْفِرْلى رَمَزاتِ الْأَلْحاظِ، وَسَقَطاتِ الْأَلْفاظِ، وَشَهَواتِ الْجَنانِ، وَهَفَواتِ اللِّسانِ»؛

«الهى! نگاه هاى اشارت آمیز، سخنان بى فایده، خواسته هاى نابجاى دل، و لغزش هاى زبان را بر من ببخش!»(1).

شرح و تفسیر

از احادیث و روایات معصومان (علیهم السلام) استفاده مى شود که دو نوع گناه، بسیار خطرناک است:

1- نخست گناهان صغیره، مخصوصآ براى افراد متدیّن که معمولا از گناهان کبیره فاصله مى گیرند و چون آن ها را با اهمیّت تلقّى مى کنند آلوده آن نمى شوند، ولى نسبت به گناهان صغیره این برخورد را ندارند و بدین جهت خطر آلودگى به آن وجود دارد.

2- نوع دوم گناهانى که مخفى و پنهان است و جز انسان و خدایش هیچ کس از آن آگاه نمى گردد.

روایت فوق پیرامون قسم دوم این گناهان بحث مى کند. این روایت هر چند در قالب دعا و طلب بخشایش از این نوع گناهان است، ولى در

ص: 232


1- نهج البلاغه، خطبه 78.

حقیقت نوعى درس براى مخاطبین است که از چنان گناهانى بپرهیزند. گناهان پنهانى نظیر استهزا کردن و تحقیر نمودن شخصى محترم، با نگاه چشم، یا اشاره بى موردى که باعث ریختن آبروى انسان آبرومندى گردد، یا گناهانى که با شوخى هاى بى مورد و الفاظ بى ارزش و ناشایست انجام مى گیرد، شوخى هایى که گاه جدّى تر از جدّى است! و برخى از این طریق انتقام جویى مى کنند! و گناهانى نظیر ریا و خودنمایى که سدّ مهمّى در برابر قبولى طاعات و عبادات محسوب مى گردد.

خلاصه باید از این نوع گناهان، که مانعى براى انجام آن جز ایمان و تقوى وجود ندارد، به خداوند کریم پناه ببریم. و از خدا بخواهیم که این گناهان را بر ما ببخشد.

***

ص: 233

90- لباس تقوى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«فَاِنَّ الْجِهادَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّةِ اَوْلِیائِه، وَهُوَ لِباسُ التَّقْوى، وَدِرْعُ اللهِ الْحَصینَةُ»؛

«بى شک جهاد درى از درهاى بهشت است، که خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است، جهاد لباس تقوى و زره مستحکم خداست»(1).

شرح و تفسیر

تقوى در این حدیث پرمعنى به لباس تشبیه شده است. امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حقیقت با این جمله، به آیه 26 سوره اعراف اشاره دارد؛ آن جا که خداوند متعال مى فرماید:

(یا بَنى آدَمَ قَدْ اَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارى سَوْآتِکُمْ وَریشاً وَلِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ)؛ «اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستادیم که اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شماست؛ امّا لباس تقوى بهتر است. این ها (همه) از آیات خداست، تا متذکّر نعمت هاى او شوند».

خداوند متعال در این آیه شریفه بر بندگان خویش به خاطر لباس منّت مى گذارد و تعبیر «أنْزَلْنا» در مورد لباس جالب است، سرّ آن این

ص: 234


1- نهج البلاغه، خطبه 27.

است که خداوند آب را از آسمان نازل مى کند، حیوانات آن را مى نوشند و گیاهان مورد نیاز آن ها مى روید و تغذیه مى کنند. سپس بر بدن آن ها پشم و مو مى روید و انسان ها با آن پشم و موها براى خویش لباس تهیّه مى کنند. البتّه مى توان گفت که در تعبیراتى مانند «أنزلنا» لازم نیست که همیشه یک عُلوّ مکانى مثل عُلوّ آسمان نسبت به زمین باشد؛ بلکه علوّ مقامى هم کافى است. چرا که خداوند مکان خاصّى ندارد.

بنابراین چون خداوند متعال لباس را به انسان ارزانى داشته، تعبیر به «انزلنا» شده است؛ هر چند لباس در روى زمین آماده شده باشد.

نقش لباس

لباس سه نقش اساسى دارد:

1- جنبه حفاظت دارد؛ زیرا جلوى آسیب هاى خارجى را مى گیرد.

2- ساتر العیوب است و از آشکار شدن عیوب انسان جلوگیرى مى نماید.

3- باعث زینت و احترام انسان مى شود؛ زیرا انسان برهنه شبیه به حیوانات است و لهذا مى توان لباس را تابلوى شخصیّت انسان دانست و بسیارى از صفات اخلاقى انسان را روى این تابلو مى توان قرائت کرد. از تابلوى لباس به راحتى مى توان پى برد که صاحب آن کم حوصله است یا پرحوصله؟ منظّم است، یا نامنظّم؟ تند است، یا ملایم؟ با خانواده اش مشکل دارد، یا ندارد؟

خلاصه این که لباس این سه هدف را دنبال مى کند و اگر نگاهى به لباس هایى که اکنون پوشیده مى شود، مخصوصآ آنچه برخى از جوانان و زنان مى پوشند، بیندازیم متوجّه خواهیم شد که متأسّفانه پاره اى از آن ها هدف هاى اصلى لباس خود را فراموش کرده اند!

ص: 235

به هر حال تقوى نیز لباسى است که این سه هدف را دنبال مى کند :

اوّلا: تقوى از روح انسان محافظت مى کند و او را از لغزش هاى اخلاقى حفظ مى کند؛ لغزش هاى اخلاقى که نه تنها روح او را مجروح، بلکه کرامت انسانى او را نابود مى کند!.

ثانیآ: تقوى عیوب اخلاقى انسان را مى پوشاند و مانع بروز آن مى گردد.

و ثالثآ: تقوى زینت و نشانه شخصیّت است، انسان متّقى حتّى در نزد انسان هاى بى تقوى محترم است.

تقوى تنها یک لباس عادى و معمولى نیست، بلکه به عنوان لباس جنگ هم مى تواند مورد استفاده قرار گیرد. و از آن جا که جهاد یک رویداد دائمى زندگى انسان است، مخصوصآ در بُعد جهاد اصغر و مبارزه با نفس، نیاز به این لباس دائمى و همیشگى است.

بنابراین باید همواره از این لباس رزم سود جست، تا انسان را از آفات و خطرات حفظ کند و عیوب او را بپوشاند و زینت مناسبى برایش باشد.

***

ص: 236

ص: 237

91- مؤمن آینه مؤمن است

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! اَلْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ، لِأَنَّهُ یَتَأَمَّلُهُ فَیَسُدُّ فاقَتَهُ وَیُجْمِلُ حالَتَهُ»؛

«اى کمیل! مؤمن آینه سایر مؤمنان است، زیرا (براى او دو کار انجام مى دهد)، 1 - نقاط ضعف او را برطرف مى سازد و 2 - نقاط قوّتش را بیش تر مى کند»(1).

شرح و تفسیر

امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در روایت مذکور به دو خدمت از مهمّترین خدمات متعدّدى که یک آینه انجام مى دهد اشاره فرموده است، ولى این دو، ویژگى هایى دارد که در این جا به پنج مورد آن اشاره مى شود:

1- آینه عیب و حُسن، نقطه ضعف و قوّت، بدى و خوبى افراد را بدون سر و صدا و جار و جنجال به آن ها نشان مى دهد. بدون این که دیگران، حتّى کسانى که در کنار آینه هستند، متوجّه شوند این کار را انجام مى دهد و آبروى شخص را نمى برد.

2- آینه صاف خوبى و بدى را به همان اندازه اى که هست نشان مى دهد، نه کمتر و نه زیادتر. جناحى نیز عمل نمى کند، که عیوب دوستانش را کوچک جلوه دهد و خوبى هاى آن ها را بزرگ و در مورد دیگران بالعکس عمل کند.

3- آینه عیب انسان را بیان مى نماید، ولى هرگز او را ملامت و سرزنش

ص: 238


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 414.

نمى کند و انسان را نزد دیگران تحقیر و کوچک نمى نماید.

4- بیان حُسن و عیب کسى که در مقابل آینه قرار مى گیرد همیشگى است و آینه از این کار خسته نمى شود، نه مانند بعضى افراد که اگر خسته نباشد، سرحال باشد، گرفتارى نداشته باشد، به فکر معایب و محاسن دوستش مى باشد و گرنه گویا چشم ها را برهم مى گذارد و هیچ نمى بیند.

5- انسان هر چه به آینه نزدیک تر شود عیب و حسن خود را بهتر متوجّه مى شود، البتّه به شرط این که آینه مقابل او چهار صفت داشته باشد:

الف) باید نور و روشنایى در آن بیفتد و گرنه نمى تواند کارى کند.

ب) گرد و غبار و زنگار نداشته باشد، بلکه باید تمیز و صاف باشد.

ج) آینه نباید کج و معوج باشد، بلکه باید صاف و شفّاف باشد.

د) کسى که به آینه نگاه مى کند باید چشم بینا داشته باشد، آینه تنها در صورتى قابل استفاده است که بیننده آن چشم بینا داشته باشد.

با توجّه به ویژگى هاى پنج گانه آینه، و این که مؤمن به آینه تشبیه شده است، شخص مؤمن نیز باید داراى این اوصاف باشد. ولى متأسّفانه بعضى، فقط عیوب دیگران را مى بینند و چشمانشان را به روى خوبى ها بسته اند. بدین جهت طرف مقابل هم حرف او را نمى پذیرد.

ما باید به هنگام تذکّر و امر به معروف، محاسن را قبل از معایب بیان کنیم، تا صاحب عیب بپذیرد و در صدد رفع آن برآید. بعضى دیگر، عیوب مردم را در أنظار دیگران مطرح مى کنند و آن ها را تحقیر و سرزنش مى نمایند. برخى، هر چه به دوست خود نزدیک تر مى شوند، کمتر عیوب او را متذکّر مى شوند. و آخرین سخن این که مؤمن علاوه بر این که براى تک تک مؤمنین آینه است، باید براى کلّ جامعه هم آینه اى با شرایط چهارگانه بالا باشد. همان گونه که رسانه ها، مطبوعات، روزنامه ها، کتاب ها و مانند آن نیز مى توانند آینه هاى عمومى خوبى باشند؛ مشروط بر این که آنچه راهست بگویند، نه آنچه را دوست دارند.

***

ص: 239

92- مؤمنان واقعى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْمُؤْمِنُ وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، ثَبُوتٌ عِنْدَ الْمَکارِه، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاء، شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخاء، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللهُ، لا یَظْلِمُ الْأَعْداءَ، وَلا یَتَحامَلُ لِلْأَصْدِقاءِ، النّاسُ مِنْهُ فى رَاحَةٍ، وَنَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَبٍ ...»؛

«مؤمن در مقابل حوادث سخت و تکان دهنده ثابت و استوار، و به هنگام ناخوش آیندها محکم و پا برجاست، در برابر بلاها صبور و پرتحمّل، در مقابل نعمت ها شاکر و سپاس گزار، و به آنچه خداوند روزى اش ساخته قانع است. مؤمن به دشمنانش نیز تعدّى نمى کند، و بار خود را بر دوش دوستانش نمى گذارد، مردم از او در آرامش اند، (هر چند) جان و تنش در زحمت باشد»(1).

شرح و تفسیر

احادیث فراوانى در مورد ویژگى هاى افراد باایمان وارد شده، که هر کدام از یک زاویه شخصیّت مؤمن را بیان مى کند. در روایت فوق نُه صفت از صفات مؤمنان واقعى بیان شده، که قسمتى از آن اخلاق فردى مؤمن را بیان مى کند و بخشى دیگر مربوط به اخلاق جمعى و نوع برخورد او با اجتماع است. در آغاز اشاره اى به صفات فردى او دارد:

1 و 2- «اَلْمُؤْمِنُ وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، ثَبُوتٌ عِنْدَ الْمَکارِه»: «هزاهز» از ماده

ص: 240


1- میزان الحکمة، باب 291، حدیث 1408، (جلد اوّل، صفحه 332).

«هَزَّ» به معنى حوادث تکان دهنده است، و این کلمه مفهوم وسیعى دارد. این حوادث تکان دهنده، گاه مصائب، گاه حملات دشمن، گاه بیمارى هاى صعب العلاج، و گاه زلزله ها و طوفان هاى سخت و طاقت فرساست. مؤمن در مقابل تمام این حوادث استوار و ثابت قدم و همچون کوه مى باشد، مؤمن به کمک ایمانش در مقابل طوفان ها، خود را گم نمى کند و دست پاچه نمى شود، بلکه باوقار، طوفان ها را از سر مى گذراند.

3- «صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاء»؛ به هنگام بلاء و حوادث دردناک، که دامنگیر هر انسانى مى شود، بى تابى و بى قرارى نمى کند، جزع و فزع نمى نماید، بلکه صبر را پیشه خویش مى سازد، تا از امتحان الهى سرافراز بیرون آید.

4- «شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخاء»؛ مؤمن همان گونه که مصیبت و نقمت کاسه صبرش را لبریز نمى کند و او را از خود بى خود نمى سازد، فزونى نعمت نیز او را از یاد خدا، یعنى صاحب اصلى این نعمت ها، غافل نمى کند؛ بلکه به هنگام راحتى هم به یاد خداست و شکر نعمت هایش را مى گذارد. مؤمن نه تنها در زبان و گفتار شاکر نعمت هاى الهى است، بلکه در عمل هم چنین است؛ یعنى نعمت هاى الهى را فقط در مسیر رضاى پروردگار صرف مى کند.

5- «قانِعٌ بِما رَزَقَهُ الله»؛ مؤمن به آنچه دارد قانع است، و ثمره قناعت آرامش است. بدین جهت با یک زندگى ساده به آرامش مى رسد، امّا افرادى هستند که با داشتن کاخ ها و ثروت ها کمترین آرامشى ندارند.

در ذیل روایت به چهار ویژگى اجتماعى آن ها اشاره مى فرماید: ستم آن ها به کسى نمى رسد، حتّى به دشمنان آن ها، و بر دوستان خود تحمیل نمى کنند، عادت به فراافکنى مشکلات ندارند، لذا همه مردم از دست آن ها در راحتند، هر چند خودشان در مشکل باشند.

خداوندا ما را یارى کن که مصداق بارز این صفات والا باشیم.

ص: 241

93- مجازات شش گروه به خاطر شش خصلت!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّ اللهَ یُعَذِّبُ سِتَةً بِسِتَةٍ: الْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ، وَالدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ، وَالْأُمَراءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ، وَالتُّجّارَ بِالْخیانَةِ، وَاَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ»؛

«خداوند شش گروه را به خاطر شش عمل (یا صفت) مجازات مى نماید: عرب ها را به خاطر تعصّب (نابجا)، و کدخدایان را به خاطر کبر و غرور، و زمامداران را به خاطر ظلم و ستم، و فقیهان را به خاطر حسادت، و بازرگانان را به خاطر خیانت (در اموال مردم)، و روستاییان (جاهل) را به خاطر جهل و نادانى»(1).

شرح و تفسیر

به توضیحى کوتاه پیرامون هر یک از گروه هاى ششگانه فوق توجّه کنید:

1- «اَلْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ»؛ عرب هاى متعصّب را به خاطر صفت زشت تعصّب در برابر حق مجازات مى کند، عصبیّتى که مانع قبول حق و حقیقت مى شود و بسان پرده اى از مشاهده واقعیّت ها جلوگیرى مى کند!.

2- «وَالدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ؛ «دهقان» مفرد «دهاقین» به معنى «دهبان» و «کدخدا» و «خان» است و در واقع معرّب دهگان (به معنى صاحب ده یا رئیس ده) مى باشد(2). به هر حال خداوند «کدخدا» و «خان» را به خاطر

ص: 242


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 59.
2- فرهنگ عمید، صفحه 602.

غرور و تکبّرى که دارد مجازات مى نماید. برخى از خوانین آن قدر مغرور و متکبّر هستند که به رعیّت و مردم خود همانند حیواناتشان نگاه مى کنند و کمترین ارزشى براى آن ها قائل نیستند!.

3- «وَالْأُمَراءَ بِالْجَوْرِ»؛ سومین دسته اى که در این روایت به آن ها اشاره شده، زمامداران و حکمرانان بر مردم هستند. عامل مجازات و عذاب این گروه، ظلم و جورى است که بر مردم تحت فرمان خود روا مى دارند.

4- «وَالْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ»؛ حسادت نیز یکى از عوامل عذاب الهى است و این صفت زشت و رذیله اخلاقى عامل عذاب علما و فقها و دانشمندان حسود است. فقهایى که با کمک گرفتن از حسادت مى خواهند مقام و منزلت دیگران را زایل کنند، گرفتار عذاب الهى مى شوند!.

5- «وَالتُّجّارَ بِالْخیانَةِ»؛ خداوند بازرگانان را به خاطر خیانت در اموال مردم عذاب مى نماید. کم فروشى، غشّ در معامله، نپرداختن طلب طلبکاران، احتکار و مانند آن، نوعى خیانت است.

6- «وَاَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ»؛ روستاییان نیز بر اثر جهل و نادانى و بى اطّلاعى از معارف دینى مشمول مجازات مى شوند. کسى که قدرت بر تحقیق و پرسش دارد و به دنبال آن نمى رود و در جهل مى ماند جهل عذر او نمى شود، بلکه چنین جهلى عامل عذابش مى گردد.

نکات سه گانه

1- بدون شک هر کس مبتلا به این افعال و صفات شود، مشمول عذاب خداوند مى گردد؛ هر چند در زمره یکى از گروه هاى فوق نباشد. یعنى انسان حسود مجازات دارد هر چند جزء «فقها» نباشد، همان گونه که شخص متکبّر طعم تلخ عذاب الهى را خواهد چشید هر چند «کدخدا» یا

ص: 243

«خان» نباشد، همچنین نسبت به بقیّه صفات.

با توجّه به مطلب فوق این سؤال مطرح مى شود که: چرا هر یک از صفات فوق به طایفه خاصّى نسبت داده شده، در حالى که مبتلا شدن به هر یک از این صفات براى هر گروه و شخصى امکان پذیر است؟

در جواب این سؤال توجّه به این نکته لازم است که هر گروهى یک نقطه آسیب پذیرى دارد، که لغزش او در آن نقطه شدیدتر است. روایت فوق در واقع نقطه آسیب پذیرى هر یک از جمعیّت هاى شش گانه را بیان کرده است.

به عبارت دیگر، بعضى در مقابل برخى گناهان بیمه اند؛ مثل این که هرگز قمار نمى زند و یا لب به شراب آلوده نمى کند، ولى در مورد برخى دیگر از گناهان کاملا در خطر و لغزش قرار دارد. این روایت به گناهان نوع دوم پرداخته است.

2- اصول و ریشه هاى بدبختى انسان ها همان شش صفتى است که در روایت بالا به آن اشاره شد. اگر این صفات از جامعه بشریّت رخت بربندد و روزى تعصّب و تکبّر و ظلم و حسادت و خیانت و جهالت ریشه کن گردد، قطعآ چنان دنیایى همچون بهشت خواهد بود. به امید آن روز!.

***

ص: 244

ص: 245

94- محور ارزشى جامعه

اشاره

قال على (علیه السلام):

«وَلا تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوى، وَلا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیا، وَلا تَشیمُوا بارِقَها، وَلا تَسْمَعُوا ناطِقَها، وَلا تُجیبُوا ناعِقَها»؛

«کسى که تقوى او را بالا برده است شما او را پایین نیاورید، و کسى که دنیا او را بالا برده شما او را بالا نبرید، زرق و برق دنیا توجّه شما را جلب نکند، و به سخن آن کس که شما را به دنیا ترغیب مى کند گوش فرا ندهید، و به ندایش پاسخ نگویید»(1).

شرح و تفسیر

محور هر جامعه اى نظام ارزشى آن جامعه است و همان است که به جامعه شکل و جهت مى دهد. اگر محور ارزشى جامعه اى منافع مادّى باشد همه برنامه هاى آن جامعه بر همین محور دور مى زند؛ تعلیم و تربیت، ادارات و سازمان ها، کتاب ها و مطبوعات و رسانه ها، سینماها و مراکز هنرى، میادین ورزشى و دیگر برنامه هاى آن جامعه سمت و سوى منافع مادّى مى گیرد و بالعکس، اگر محور جامعه اى تقوى باشد، همه برنامه هاى آن جامعه رنگ و بوى تقوى مى گیرد و این جاست که سخن از کرامت انسان به طور جدّى مطرح مى گردد.

ص: 246


1- نهج البلاغه، خطبه 191.

کار مهمّ پیامبران الهى - صلوات الله علیهم اجمعین - تعویض محورها بود. و کار عمده شیاطین و استکبار، تخریب محورهاى ارزشى است. بدین جهت آن ها سعى دارند به مردم تلقین کنند که اصل اساسى اقتصاد و منافع مادّى است، نه معنویّت و جهان آخرت!

هنگامى که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث مى شود و محورهاى ارزشى جامعه را عوض مى کند، محصولات جامعه نیز عوض مى شود. جامعه اى که تا قبل از آمدن اسلام به افراد پست و بى ارزشى چون ابوسفیان و ابوجهل مى بالید، محصولات جدیدى پیدا مى کند و به انسان هاى بى نظیر یا کم نظیرى همچون على (علیه السلام) و مقداد و ابوذر مى بالد.

روایت فوق، با اشاره به محور ارزشى اسلام، سفارش مى کند: کسانى که بر اساس ارزش هاى الهى و تقوى مورد لطف خداوند قرار گرفته و در جامعه جایگاه ممتازى پیدا کرده اند، این افراد را به بهانه هاى پوچ و واهى مادّى از جایگاه خود پایین نکشید و کسانى که بر اساس محورهاى ارزشى دنیاپرستان بناحق جایگاهى پیدا کرده اند، شما مرعوب زرق و برق مقام و موقعیّت آن ها قرار نگیرید و به تأیید و کمک آن ها نپردازید.

خلاصه این که: «محورهاى ارزشى خویش را با قاطعیّت حفظ کنید».

***

ص: 247

95- مردم سه گروهند!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُها اَوْعاها، فَاحْفَظْ عَنّى ما اَقُولُ لَکَ، اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِىٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلى سَبیلِ نَجاةٍ، وَهَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ، یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ، لَمْ یَسْتَضیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى رُکْنٍ وَثیقٍ»؛

«اى کمیل! این دل ها همانند ظرف هاست؛ بهترین آن ها، ظرفى است که قدرت حفظ و نگهدارى و گنجایش بیش ترى داشته باشد، بنابراین آنچه براى تو مى گویم حفظ کن. مردم سه گروهند: اوّل علماى ربّانى، دوم دانش طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علم هستند، و سوم احمقان بى سر و پا که دنبال هر صدایى مى روند (و پاى هر پرچمى سینه مى زنند) و با هر بادى حرکت مى کنند! همان ها که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى تکیه نکرده اند»(1).

شرح و تفسیر

محتواى این روایت مهمّ است؛ زیرا هر قدر فهم و درک مخاطب بالاتر باشد، گوینده حکیم و عالمى چون امیرمؤمنان (علیه السلام) مطالب والاترى بیان مى کند. و از آن جا که مخاطب در این حدیث کمیل بن زیاد است، که از اصحاب خاص و محرم أسرار آن حضرت مى باشد، روایت اهمیّت خاصّى دارد.

«یا کُمَیْلُ! اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُها اَوْعاها»؛ حضرت در اوّلین

ص: 248


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.

جمله دل هاى انسان ها را تشبیه به ظرف هایى کرده است، و روشن است که بهترین آن ها، ظرفى است که گنجایش بیش تر و قدرت حفظ و نگهدارى بهترى داشته باشد. بنابراین قلب و دلى بهترین دل ها است که گنجایش بیش ترى براى علم و معرفت داشته باشد.

از جمله آغازین حدیث نکته مهمّى روشن مى شود و آن این که: فیض خداوند همانند همه صفاتش بى نهایت و نامحدود است، پس چرا بهره انسان ها از فیض خدا متفاوت است؟

پاسخ این پرسش با دقّت در جمله اوّل حدیث، که قابلیّت ها متفاوت است، روشن مى شود. ظرف هایى که انسان ها براى جمع آورى معرفت و استفاده از فیض الهى آورده اند متفاوت مى باشد، بدین جهت بهره آن ها متفاوت است، باران رحمت الهى از آسمان بر همه سرزمین ها نازل مى شود، امّا بهره همه زمین ها یکسان نیست؛ بلکه هر زمینى به اندازه استعداد و وسعتش از باران بهره مى گیرد. پس همان گونه که این جا مشکل از ناحیه باران نیست، بلکه از ناحیه زمین هاست، آن جا هم مشکل از ناحیه فیض خداوند نیست، بلکه مشکل از ناحیه ظرفیّت ما انسان هاست. حضرت على (علیه السلام) پس از این که کمیل بن زیاد را به این نکته مهمّ توجّه مى دهد، مى فرماید:

«اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ»؛ مردم سه دسته اند؛ یعنى تمام انسان ها در یکى از این سه دسته جاى دارند و دسته چهارمى وجود ندارد، باید دقّت کنیم که در کدام دسته قرار داریم.

1- «فَعالِمٌ رَبّانِىٌّ»؛ دسته اوّل علماى ربّانى هستند، دانشمندانى که کار تربیت مردم را بر عهده گرفته اند و همچون خورشید تابان با نور علم خویش به تربیت نفوس مى پردازند، نه عالمى که خاموش است و در

ص: 249

گوشه اى خزیده است؛ آرى، عالمى که در وسط جامعه و قلب اجتماع به هدایت خلق مى پردازد. اگر جزء این گروه باشیم چه افتخارى از آن بالاتر، که انسان بر جایگاه پیامبران تکیه زند!.

2- «وَمُتَعَلِّمٌ عَلى سَبیلِ نَجاةٍ»؛ دسته دوم دانش طلبانى هستند که در برابر دانشمندان زانو بر زمین زده اند، تا با استفاده از نور علم آن ها نجات یابند. تفاوت گروه اوّل و دوم همانند تفاوت ماه و خورشید است! خورشید خود منبع تولید نور است؛ امّا ماه نور تولید نمى کند، ولى از نور خورشید استفاده مى کند و آن را منعکس مى نماید تا دیگران هم استفاده کنند. کسانى که در این گروه هستند نیز انسان هاى خوشبختى هستند و مى توانند با سعى و تلاش در زمره گروه اوّل قرار گیرند و به تربیت انسان هاى آماده بپردازند.

3- «وَهَمَجٌ رَعاعٌ»؛ دسته سوم از مردم - که متأسّفانه تعداد آن ها کم نیست - افراد احمق، نادان، بى هدف و بى برنامه هستند، که نه خود داراى نور هدایت هستند و نه از نور هادیان جامعه استفاده مى کنند! حضرت برخلاف دو گروه اوّل که به بیان جمله کوتاهى درباره آن ها قناعت کرد، به شرح حال این گروه مى پردازد و چهره آن ها را کاملا روشن مى نماید، بدین جهت چهار ویژگى آن ها را به شرح زیر بیان مى کند :

الف) «اَتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ»؛ این ها استقلال فکرى ندارند و به دنبال هر صدایى حرکت مى کنند، امروز پاى پرچم این گروه سینه مى زنند و فردا که این گروه در موقعیّت بدى قرار گیرند بر ضدّ آن ها شعار سر مى دهند! دلخوش کردن به حمایت و طرفدارى چنین انسان هایى کمال سادگى است. نه زنده باد گفتن آن ها مایه تقویت است و نه مرده باد گفتنشان مایه تزلزل و ضعف مى باشد.

ص: 250

ب) «یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ»؛ انسان هاى ضعیف الاراده اى که جزء دسته سوم هستند از خود وزنى ندارند. بدین جهت قادر بر حفظ خود در برابر طوفان هاى اجتماعى نمى باشند، بلکه به همراه هر بادى از هر سویى به حرکت درمى آیند، و حتّى نسیمى آن ها را از جا مى کند و به همراه خود مى برد!

ج) «لَمْ یَسْتَضیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ»؛ این گروه از نور علم هادیان جامعه بهره اى نبرده اند، در ظلمت و تاریکى بسر مى برند. این جمله در حقیقت علّت بدبختى و مشکلات این گروه است. این افراد چون از نور هدایت مربیّان دلسوز جامعه استفاده نکرده اند، انسان هاى ضعیف الاراده و بى وزنى شده اند و نه تنها خود در جامعه سرگردان و حیران هستند، بلکه مایه خطر و ضرر براى سایر مردم نیز محسوب مى گردند.

د) «وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى رُکْنٍ وَثیقٍ»؛ این جمله دلیل دیگرى براى بى وزنى گروه سوم است، از آن جا که این گروه تکیه گاهى در جامعه ندارند، یعنى نه خود تکیه گاه هستند و نه به تکیه گاه محکم و مطمئنّى پناه برده اند، بدین جهت با کوچک ترین نسیمى حرکت مى کنند و لحظه به لحظه تغییر جهت مى دهند و رنگ عوض مى کنند.

آفرین و هزاران آفرین و درود بى انتها بر گوینده این سخنان پرارزش! حال باید لحظه اى با خود خلوت کنیم و انگشت تفکّر بر پیشانى نهیم، تا ببینیم که در کدام گروه هستیم. اگر در گروه اوّل یا دوم هستیم خدا را بر این نعمت بزرگ شکر گوییم و اگر خداى ناکرده در زمره گروه سوم هستیم، هر چه زودتر به فکر اصلاح خویش برآییم، که فردا دیر است!.

***

ص: 251

96- مشکلات نعمت!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ حَسُنَتْ بِهِ الظُّنُونُ، رَمَقَتْهُ الرِّجالُ بِالْعُیُونِ»؛

«هنگامى که انسان (مشمول نعمت هاى الهى مى شود و) افراد به او خوشبین شوند، مورد حسادت حسودان واقع مى شود»(1).

شرح و تفسیر

توجّه به چند نکته در مورد حدیث فوق لازم است:

1- «رَمَقَ» به معناى نظر کردن است، و به شخص بیدار «رامِقْ» مى گویند. این که گفته مى شود: «فلان کس هنوز رمقى داشت» یعنى نظر مى کرد. ولى به هر حال در این جا کنایه از حسادت یا کنجکاوى است. معناى روایت این است که چنین شخصى که توجّه مردم به او جلب شده و نعمت هاى الهى به سویش سرازیر گشته و در جامعه شخصیّتى برجسته پیدا کرده، مورد حسادت حسودان نیز واقع مى شود و باید خود را براى این مطلب آماده کند، یعنى تحمّل کارشکنى هاى حسودان را داشته باشد.

این مطلب در واقع اشاره به سخن دیگرى از مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) است که فرمود: «لا تَنالُونَ مِنْها نِعْمَةً اِلّا بِفِراقِ اُخْرى»؛ انسان به نعمتى از

ص: 252


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.

دنیا نمى رسد، مگر این که نعمت دیگرى را از دست مى دهد(1). زیرا نعمت هاى دنیا قابل جمع نیستند. در این جا هم مشمول نعمت هاى الهى شدن با رهایى از چنگال حسودان قابل جمع نیست، پس باید آماده تحمّل این مطلب بود؛ زیرا دامنه توقّعات مردم نسبت به چنین کسى به طور طبیعى گسترش پیدا مى کند، و نباید از این نظر ناراحت شود. 2- شخصى که مورد حُسن ظنّ مردم است و دیده ها به سوى او جلب شده تمام اعمالش زیر ذرّه بین مى رود و مردم در کوچک ترین کردار و گفتار او دقّت مى کنند و این امر وظیفه او را سنگین تر و مسؤولیّتش را فزون تر مى سازد بنابراین باید مراقب سخنان و اعمال خویش باشد، تا بهانه اى به دست مخالفان و حسودان ندهد.

***

ص: 253


1- نهج البلاغه، خطبه 145.

97- مفاسد بیکارى!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنْ یَکُنِ الشُّغْلُ مَجْهَدَةٌ، فَاتِّصالُ الْفَراغِ مَفْسَدَةٌ»؛

«اگر کار و تلاش خسته کننده باشد، بى کارى باعث فساد است!»(1).

شرح و تفسیر

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این روایت کوتاه، امّا زیبا و پرمعنى، به مسأله بسیار مهمّى اشاره کرده است و آن این که: کار و إشتغال تنها یک مسأله اقتصادى نیست، بلکه یک مسأله مهمّ اخلاقى نیز مى باشد؛ بدین جهت آن حضرت، بیکارى را یکى از عوامل فساد و کار را عامل جلوگیرى از آن بیان مى کند. در شعر معروفى مى خوانیم:

اِنَّ الشَّبابَ وَ الْفَراغَ وَ الْجِدَةْ******مَفْسَدَةٌ لِلْمَرْءِ اَىَّ مَفْسَدَةْ

«جوانى و بیکارى و داشتن پول، باعث مفسده هاى مهمّى است»(2).

آمار و ارقام نیز آنچه را در روایت فوق آمده تأیید مى کند. لازم به توضیح است که منظور از کار و شغل در این روایت، الزامآ کار و کاسبى که در ذهن ما هست نمى باشد، بلکه منظور هر نوع کار مفید و مشروعى است که انسان را مشغول سازد.

ص: 254


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 340.

این که در روایات آمده است: «شیطان لشکریانش را در فاصله زمانى بین نماز مغرب و عشا بسیج مى کند»(1) به خاطر این است که در این ساعت معمولا مردم بیکار هستند، بدین جهت آن لحظات «ساعة الغفلة» نامیده شده(2)، و «نماز غفیله» که بین نماز مغرب و عشا خوانده مى شود را نیز بدین جهت «نماز غفیله» نامیده اند که از آثار زیان بار غفلت مى کاهد.

علاوه بر همه این ها، روشن است که هیچ کس در هیچ کجاى دنیا بدون کار و فعالیّت به جایى نمى رسد، و لهذا علما بزرگ پرکارترین افراد زمان خویش بودند و سفر و حضر، تعطیلى و غیرتعطیلى براى آن ها تفاوتى نداشته است. بلکه تعطیلات یا سفرها، نوع کار آن ها را تغییر مى داد، امّا هرگز مطالعات و فعالیّت هاى علمى آن ها را تعطیل نمى کرد. و این نکته بسیار مهمّى است که تمام دانشجویان و مراکز علمى و طلّاب و حوزه هاى علمیّه باید بر اساس آن از تعطیلات و اوقات فراغت خویش، به نحو أحسن استفاده نمایند.

***

ص: 255


1- وسایل الشیعه، جلد 4، ابواب التعقیب، باب 36، حدیث 5.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 95.

98- مقام دانشجو و طالب علم

اشاره

قال على (علیه السلام):

«قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ سَلَکَ طَریقاً یَطْلُبُ فیهِ عِلْماً سَلَکَ اللهُ بِه طَریقاً اِلَى الْجَنَّةِ، وَاَنَّ الْمَلائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِه، وَاَنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِى السَّماءِ، وَمَنْ فِى الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ»؛

«کسى که به جاده علم و دانش قدم نهد خداوند او را به سوى بهشت رهنمون خواهد شد، و فرشتگان بال و پر خویش را با میل و رغبت زیر پاهاى اهل علم مى گسترانند و تمام موجودات آسمان و زمین، حتّى ماهیان دریا، براى طالب علم استغفار مى کنند»(1).

شرح و تفسیر

حضرت على (علیه السلام) در این سه جمله، اهمیّت و ارزش بى نظیر جویندگان علم و دانش را بیان مى فرماید. خوشا به حال کسانى که مشمول این روایت هستند.

علم و دانش راه بهشت است

در جمله اوّل ارتباط و پیوندى بین بهشت و علم و دانش برقرار مى کند، و راه رسیدن به بهشت را گذر از خیابان ها و کوچه هاى علم و

ص: 256


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 164.

دانایى معرّفى مى نماید. مفهوم این سخن آن است که راه جهنّم از کوره راه هاى جهل و نادانى مى گذرد! همان گونه که در آیه شریفه 179 سوره اعراف به این مطلب تصریح شده است. خداوند متعال مى فرماید:

(وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرآ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها اُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)؛ «به یقین گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم، آن ها دل ها[=عقل ها]یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراه تر! آن ها همان غافلانند».

چرا بدتر از چهارپایان هستند؟

زیرا با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند؛ آرى این آیه علّت جهنّمى شدن عدّه اى از جهنّمیان را جهل آن ها مى داند و ما به اسلام افتخار مى کنیم که راه بهشت را علم و دانش، و راه جهنّم را جهل معرّفى مى کند! برخلاف بعضى مذاهب ساختگى که حیات خویش را در جهل مردم مى دانستند و بدین جهت با علم مبارزه مى کردند و حتّى اگر در کتابخانه شخصى بیش از نوزده عدد کتاب بود، عیب مى دانستند! عجیب این که فصول نخستین تورات کنونى که مورد قبول یهودیان و مسیحیان دنیاست، علّت اخراج حضرت آدم (علیه السلام) از بهشت را رسیدن او به علم و دانایى معرّفى کرده است! در آن جا آمده است که چون آدم از درخت علم و دانایى خورد، به جرم دانایى از بهشت رانده شد! چقدر فرق است بین مکتبى که راه بهشت را علم و دانایى مى داند و مکتبى که علم را سبب خروج از بهشت مى شمارد؟!

ص: 257

استغفار تمام موجودات براى جویندگان علم

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جمله سوم از استغفار تمام موجودات زمین و آسمان، حتّى ماهى هاى دریا، براى دانشجویان علم و دانش سخن مى گوید. انبیا، اولیا، جانشینان آنان، فرشتگان، تمام انسان ها، تمام جانداران، حتّى ماهیان دریا، براى طالبان دانش از خداوند عالم طلب غفران و رحمت مى کنند و بدون شک دعایى که زمزمه تمام جهان هستى باشد به اجابت مى رسد.

فرشتگان براى طالب علم بال و پر مى گشایند

امام (علیه السلام) در قسمت دوم روایت فوق خبر از بال و پر گشودن ملائکه بر سر راه اهل علم - آن هم نه با جبر و فشار، بلکه با میل و رغبت و اختیار - مى دهد، یعنى هنگامى که طلّاب و دانشجویان به سوى کلاس درس حرکت مى کنند، بر بال ملائک گام مى نهند!

راستى چرا فرشتگان با آن مقام والایى که دارند چنین مى کنند؟

پاسخ آن روشن است: فرشتگان قدر علم و دانش را مى دانند، چون وقتى آدم آفریده شد، از سبب آفرینش آدم پرسیدند؟

خداوند در داستان آفرینش آدم به علم و دانش او اشاره کرد و در مسابقه علم و دانش بین آدم و فرشتگان، آدم برنده شد. از آن جا فهمیدند سجده در برابر آدم براى چه بوده است، آن ها از این طریق به ارزش حقیقى علم و دانش پى بردند و بدین جهت بال و پر خویش را براى جویندگان علم و دانش مى گسترانند. کسانى که در مسیر علم و دانش گام برمى دارند باید قدر مقام بزرگ خویش را بدانند و همواره خدا را نسبت به آن شاکر باشند و دیگران را از دانش خود محروم نسازند.

ص: 258

طلّاب محترم! دانشجویان عزیز! و تمام عزیزانى که در راه علم و دانش گام برمى دارید! اندکى بر این نعمت هاى بزرگ الهى که نصیبتان شده اندیشه کنید و از این که تا این حدّ مشمول نعمت هاى پروردگار شده اید، او را همواره شکرگزار باشید و قدر خویش را بدانید. بسیارند کسانى که آرزو دارند در مسیر علم و دانش گام نهند، ولى توفیق رفیق آن ها نمى شود. بى جهت نیست که این توفیق شامل حال شما شده است، علل این توفیق الهى خود بحث مفصلّى مى طلبد، ولى آنچه مسلّم است خداوند حکیم روى حساب و کتاب چنین نعمتى را شامل حال بعضى مى کند و برخى را از آن محروم مى نماید.

راستى چه غرور آفرین و مسرّت بخش است که انسان در مسیرى گام نهد که به بهشت خداوند منتهى مى شود و در این مسیر بر روى بال و پر فرشتگان حرکت کند و مشمول دعاى خیر تمام موجودات عالم نیز گردد. آیا افتخارى بالاتر از این پیدا مى شود!.

***

ص: 259

99- موادّ امتحانى بزرگان!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«ثَلاثٌ یُمْتَحَنُ بِها عُقُولُ الرِّجالِ: هُنَّ الْمالُ وَالْوِلایَةُ وَالْمُصیبَةُ»؛

«با سه چیز عقل انسان ها محک زده مى شود: ثروت، پست و مقام، مصیبت ها و مشکلات»(1).

شرح و تفسیر

خداوند متعال فلسفه و اساس خلقت انسان را آزمایش و امتحان از او بیان مى کند. بدین جهت دنیا به منزله جلسه بزرگ امتحان، و قیامت به مثابه زمان دادن کارنامه امتحان شوندگان مى باشد! بنابراین نباید دعا کرد که خدا ما را به امتحان و آزمایش مبتلا نکند؛ زیرا این دعا با هدف خلقت منافات دارد و دور از اجابت است، بلکه باید از خداوند خواست که با آزمایش هاى سخت و سنگین ما را آزمایش نکند، پروردگارا ما را به موادّى که نمره قبولى نمى آوریم امتحان ننما. آزمون هاى خداوند ابزار تکامل ها و پیشرفت هاست و موادّ خاصّى ندارد، ولى سه مادّه اى که در این حدیث بدان اشاره شده، از همه مهم تر است.

مادّه اوّل: مال و ثروت است، یکى از موادّ امتحانى که در این روایت بدان اشاره شده، ثروت هاى کلان است. تحصیل بیش از نیاز ثروت و

ص: 260


1- غرر الحکم، جلد 3، صفحه 337، حدیث 4664.

مصرف نکردن آن بسان حمل مقدار زیادى موادّ غذایى توسّط کوهنورد حریصى است که فقط قصد دارد یک روز بالاى کوه بماند و بعد ناچار مى شود بقیّه را بالاى کوه بگذارد و برگردد! کسانى در این مادّه امتحانى قبولند که با داشتن مال و ثروت عقل خود را گم نکنند و هوش خود را از دست ندهند.

مادّه دوم: مصائب و مشکلات زندگى است، قبولى در این مادّه امتحانى صبر و تحمّل زیادى مى طلبد، که در این صورت مأجور هم خواهد بود. و اگر صبر و تحمّل نکند و جزع و فزع آغاز نماید نه تنها قبول نمى شود، که بار گناهانش سنگین تر مى گردد.

مادّه سوم: پست و مقام است، بسیارند افرادى که با به دست آوردن مقام، همه گذشته خود را به فراموشى مى سپارند و آلوده همه چیز مى شوند. انسان عاقل و باشخصیّت کسى است که هیچ امرى سبب نشود تا حقیقت ها را نبیند یا به فراموشى بسپارد. نمونه هاى فراوانى از این آزادمردان در طول تاریخ و در میان علما و دانشمندان بزرگ دینى دیده مى شود.

***

ص: 261

100- میوه هاى هدایت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مَنْ غَرَسَ اَشْجارَ التُّقى جَنى ثِمارَ الْهُدى»؛

«کسى که در وجود خویش نهال تقوى بکارد، میوه هاى هدایت را از آن به دست مى آورد»(1).

شرح و تفسیر

مضمون و محتواى روایت فوق، که ثمره و نتیجه تقوى در همین دنیاست، در آیات و روایات مختلفى مطرح شده است؛ ثمره تقوى در آیه شریفه 282 سوره بقره تعلیم و دانش الهى، و در آیه شریفه 29 سوره انفال دست یافتن به قدرت تمیز بین حق و باطل (فرقان) و در آیه دوم سوره بقره ثمره آن هدایت مطرح شده است. امّا آنچه در روایت فوق مطرح شده فقط ارتباط میان هدایت و تقوى است که هر چه تقوى بیش تر شود هدایت الهى بیش تر نصیب انسان مى گردد؛ زیرا قلب همچون آینه است، وقتى آینه غبارآلود شود حقایق را منعکس نمى کند، امّا اگر آینه دل را با قراردادن در مسیر نسیم تقوى از غبار گناه بزداییم، چهره حقیقت به خوبى در آن منعکس مى شود. بنابراین نور هدایت همواره در حال تابیدن است و لحظه اى قطع نمى گردد.

ص: 262


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 90.

جمال یار ندارد حجاب و پرده اى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد!

ضمنآ از روایت فوق مى توان استفاده کرد که علاوه بر پیمودن راه معرفت از طریق جاده استدلال و فلسفه، مسیر دیگرى نیز وجود دارد. و آن، طریق عرفان اسلامى است که از راه شهود حاصل مى گردد. همان چیزى که در آیه 29 سوره انفال به آن اشاره شده است، که با تقوى و گام نهادن در جادّه وسیع عرفان اسلامى براى شخص متّقى قدرتى حاصل مى گردد که به راحتى حقّ و باطل و حقیقت و سراب را از یکدیگر تشخیص خواهد داد.

نکته دیگر این که تأثیر تقوى و هدایت دو طرفه است؛ یعنى همانطور که هر چه تقوى زیادتر شود هدایت فزونى مى یابد، هر چه هدایت هم بیش تر شود انسان به مراحل عالى ترى از تقوى دست مى یابد.

بنابراین باید سعى و تلاش نماییم تقوى الهى را در زندگى فردى و اجتماعى، در مسایل دینى و سیاسى و اقتصادى و ادارى و خلاصه تمام زوایاى زندگى خود پیاده کنیم، تا تمام امّت اسلامى میوه هاى هدایت الهى را از این درخت بارور و تنومند بچینند و از آن به نحو شایسته بهره مند گردند.

***

ص: 263

101- نتیجه شناخت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یَسیرُ الْمَعْرِفَةِ یُوجِبُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْیا»؛

«مقدار کمى از معرفت و عرفان، سبب زهد در دنیا مى گردد»(1).

شرح و تفسیر

منظور از «معرفت» در روایت فوق، که باعث عدم وابستگى به دنیا مى شود و سبب مى گردد که انسان اسیر دنیا نگردد، چیست؟

براى پاسخ این سؤال باید به سه نکته توجّه کرد:

1- منظور از معرفت در این روایت معرفة الله است؛ یعنى اگر انسان مختصر شناختى نسبت به خداوند و صفات جلال و جمال او داشته باشد در دنیا زاهد مى شود، و هرگز اسیر دنیا نمى گردد. کسى که داراى معرفة الله است، مى داند که خدا دریاى کمال است و تمام جهان هستى با همه بزرگیش کمتر از شبنم در مقابل بزرگ ترین اقیانوس هاست! بدون شک چنین انسانى اسیر دنیا نمى شود. کسى که به تعبیر حضرت على (علیه السلام) «فقط آفریدگار هستى در نظر او بزرگ است و هر آنچه غیر اوست در نظرش کوچک و صغیر است؛ «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ فى

ص: 264


1- غرر الحکم، شماره 10984، (جلد 6، صفحه 456).

اَعْیُنِهِمْ»(1) وابسته به دنیا نمى گردد. بر اساس همین جهان بینى است که آن حضرت دنیا را از آب بینى حیوانى بى ارزش تر مى شمارد!(2).

2- منظور معرفت و شناخت خود دنیا است؛ یعنى اگر آدمى دنیاى ناپایدار و بى وفا را بشناسد، دنیایى که ممکن است انسان را یک شبه از اوج ثروت و قدرت به نهایت فقر و نکبت تنزّل دهد، دنیایى که در یک لحظه امکان دارد سلامتى انسان را بگیرد، دنیایى که بر اثر یک حادثه ممکن است تمام دوستان و بستگان و نزدیکان انسان را به کام مرگ فرو ببرد، آیا به چنین دنیایى مى توان دل بست؟! پس وابستگان و اسیران دنیا، دنیا را نشناخته اند؛ زیرا اگر نسبت به ماهیّت دنیا معرفت و شناخت پیدا کنند، هر چند معرفت اندکى باشد، اسیر آن نمى گردند.

3- شناخت مقام و ارزش انسان باعث مى گردد که وابسته به دنیا نگردد. اگر انسان قدر خود را بداند و قیمت و ارزش خود را بشناسد، خود را به یک مقام ناپایدار یا اندکى از مال نمى فروشد. این متاع پرقیمتى که مى تواند برتر از فرشتگان باشد را نباید ارزان فروخت، آن را به کمتر از بهشت و رضوان الهى نباید فروخت. امّا کسى که نمى داند انسان خلیفة الله است و تمام فرشتگان در برابرش سجده کرده اند، خود را ارزان مى فروشد. همان طور که شخص ناآشنا به گوهرهاى گران قیمت امکان دارد آن را به ثمن بخس بفروشد!

هیچ مانعى ندارد که هر سه تفسیر در معنى روایت جمع باشد؛ یعنى معرفت خداوند و دنیا و خود انسان باعث مى شود که آدمى به دنیا وابسته نگردد و خود را اسیر آن نکند.

***

ص: 265


1- نهج البلاغه، خطبه 193.
2- نهج البلاغه، خطبه 3.

102- نشانه اصلى دیندارى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«مِلاکُ الدّینِ مُخالَفَةُ الْهَوى»؛

«معیار دیندارى مخالفت با هواى نفس است»(1).

شرح و تفسیر

هر چیزى ملاکى دارد که با آن سنجیده مى شود. ملاک دیندارى و بى دینى چیست؟ آیا ملاک دیندارى فقط نماز خواندن است؟ آیا حجاب به تنهایى مى تواند معیار قرار گیرد؟ همان گونه که بعضى مردم نماز یا حجاب را مرز دینداران و بى دینان معرّفى مى کنند. آیا کنترل زبان و حفظ آن مى تواند به تنهایى ترازوى سنجش دیندارى باشد؟

حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) در این روایت کوتاه و عمیق، معیار و ملاک جامع و کاملى را براى مسأله مورد بحث بیان فرموده است. هر چند امور مذکور نیز ملاک هستند؛ ولى ملاک کامل و فراگیر چیز دیگرى است، حتّى گاه مى شود که همان عبادت و حجاب و حفظ زبان بر اثر خواهش دل است. داستان معروف زیر شاهد خوبى بر این بحث است:

شخصى سالیان درازى در صف اوّل نماز جماعت شرکت مى کرد. روزى دیر به مسجد رسید و در صف آخر قرار گرفت، احساس بدى به او دست

ص: 266


1- میزان الحکمة، باب 4041، حدیث 21135 (جلد دهم، صفحه 382).

داد. با خود گفت: حالا مردم چه مى گویند! فلانى هر روز در صف اوّل بود، چرا امروز در صف آخر قرار گرفته است!؟ پس از این افکار و تخیّلات، ناگهان تکانى خورد که اى واى بر من! سالیان دراز نمازهایم را خراب کردم، باید همه را قضا کنم؟ چون آلوده به انگیزه غیر خدایى بود!

به همین جهت در روایتى مى خوانیم که: «مجذوب فراوانى نماز و روزه و سایر عبادات دیگران مشوید! چون گاهى این ها را از سرِ عادت انجام مى دهند، بلکه افراد را به راستگویى و أداى امانت امتحان کنید»(1). بنابراین آن کس که تابع عقل و فرمان خداست دیندار، و آن که تابع هواى نفس است بى دین است.

در تفسیر آیه شریفه (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ)(2) این سؤال مطرح شده است: چرا خداوند بنى اسرائیل را به خاطر این کار سرزنش مى کند، در حالى که (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ) که کار خوبى است؛ هر چند براى (وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ) مستحق سرزنش هستند؟

برخى از مفسرین گفته اند: «آن ایمان ببعض نیز بى ارزش بوده است، چون به چیزهایى ایمان مى آوردند که با هواى نفس آن ها سازگار بود. بنابراین در واقع ایمان به هواى نفس بود، نه ایمان به خدا!»(3).

خلاصه این که روایت فوق ملاک و معیار سنجش دینداران از بى دینان را مخالفت با هواى نفس مى شمارد و با این ترازوى دقیق مى توانیم میزان دیندارى خویش را به خوبى بسنجیم.

***

ص: 267


1- میزان الحکمة، باب 300، حدیث 1490 (جلد اوّل، صفحه 344).
2- سوره نساء، آیه 150.
3- تفسیر نمونه، جلد 4، صفحه 189.

103- نشانه هاى جهل و نادانى

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اِنَّ قُلُوبَ الْجُهّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْماعُ وَتَرْتَهِنُهَا الْمُنى وَتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدائِعُ»؛

«قلب هاى انسان هاى نادان را طمع از جاى خود تکان مى دهد و آرزوهاى دراز آن را به گروگان مى گیرد، و زرق و برق دنیا آن را در دام خود اسیر مى سازد»(1).

شرح و تفسیر

حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) طبق روایت فوق، سه نشانه براى روح و قلب افراد نادان بیان مى کند:

1- نخست این که طمع قلب آن ها را از جایگاه اصلى خود تکان داده است. طمع به معناى انتظار بیهوده از کسى داشتن است؛ مثل این که شخصى کارى کرده که استحقاق هزار تومان مزد دارد، ولى انتظار دارد که ده برابر آن به او بدهند.

2- دیگر این که آرزوهاى طولانى، که یکى از عوامل قساوت قلب است(2)، قلب جاهل را به گروگان گرفته است. طبیعى است که گروگان قادر بر انجام وظایف خویش نیست و در نتیجه نمى تواند

ص: 268


1- اصول کافى، جلد اوّل، کتاب العقل و الجهل، حدیث 16.
2- این مطلب در روایات مختلفى از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است. به میزان الحکمة، باب3402، جلد 8، صفحه 238 مراجعه فرمایید.

عکس العمل هاى مناسبى ارایه دهد. بدین جهت عکس العمل هاى انسان نادان در مقابل کُنش هاى مختلف، مناسب نیست.

3- نشانه سوم قلب جاهل، توجّه به ظواهر و غفلت از واقعیّت هاست. عالِم، اسیر زرق و برق هاى دنیاى مادّى نمى شود و واقعیّت ها را مى بیند، ولى جاهل دائماً گرفتار اوهام و خیالات است و اسیر دامِ زرق و برق دنیاست، بدین جهت خطّ سیر عالِم که بر اساس درک واقعیّت ها طراحى شده، صراط المستقیم، ولى مسیر جاهل بیراهه است.

سؤال: چرا، عالم واقع بین است و جاهل اسیر ظواهر است و خیال پرور؟

پاسخ: اوّلا «علم» روشنایى و «جهل» تاریکى است(1) و طبیعى است کسى که روشنایى در اختیار دارد واقعیّات را دریابد و کسى که در تاریکى گام برمى دارد اسیر اوهام و خیالات شود. ثانیآ جاهل گرفتار هوى و هوس است، و هوى و هوس چشم حق بین انسان را کور مى کند. بدین جهت عالم واقع بین است و جاهل دچار اوهام و خیالات مى شود.

***

ص: 269


1- میزان الحکمة، باب 2833، حدیث 13379، (جلد 6، صفحه 452).

104- نقش انتظار فرج در زندگى ما

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلْمُنْتَظِرُ لِأَمْرِنا کَالْمُتَشَحِطِّ بِدَمِه فى سَبیلِ اللهِ»؛

«کسى که در انتظار ظهور ما باشد مانند کسى است که در میدان جهاد به خون آغشته است»(1).

شرح و تفسیر

دو تفسیر براى این روایت مى توان ذکر کرد؛ که منافاتى با یکدیگر ندارد.

1- منتظران ظهور اعمالى انجام مى دهند که نتیجه اش با نتیجه جهاد در راه خداوند یکى است؛ همان گونه که حضرت على (علیه السلام) مى فرماید: «جهاد باعث عظمت و علوّ و سربلندى دین و نصرت حق و عدالت مى شود»(2).

نتیجه انتظار منتظران واقعى نیز همین امور است، انتظارى که در پرتو آن خودسازى و اجراى احکام اسلام و رسانیدن نداى دین با استفاده از قلم و بیان و تمام وسایل روز به اقصى نقاط عالم تحقّق یابد.

سؤال : ما چگونه منتظرانى هستیم؟

پاسخ : برخى از منتظران فقط با تکرار این جمله «آقا! در ظهورت شتاب کن»، خود را منتظر مى دانند!

برخى دیگر، انتظار را فقط در خواندن دعاى «ندبه» و زیارت «آل یاسین» و مانند آن خلاصه کرده اند.

ص: 270


1- بحار الانوار، جلد 10، صفحه 104.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 252.

برخى علاوه بر این، به مسجد مقدّس جمکران نیز مشرّف مى شوند، و همین را کافى مى دانند!

این گونه تفسیرها از انتظار سبب مى شود که وقتى چنین روایات پرمعنایى را مى بینیم تعجّب مى کنیم و از خود مى پرسیم: «که چطور ثواب یک دعا، با تلاش مجاهدى که در خون خود غلطیده برابر است؟!». امّا اگر انتظار را به آماده سازى مردم سراسر جهان براى ظهور آن حضرت تفسیر کنیم، انتظار معادل جهاد بلکه گاهى ابعاد گسترده تر دارد!

2- بُعد بیرونى انتظار همان تفسیر اوّل بود؛ امّا بُعد درونى انتظار جهاد با نفس است، ما باید خود را بسازیم و آماده کنیم. چون او مجرى عدالت است، من اگر ظالم باشم چگونه مى توانم منتظر ظهور او باشم. او طیّب و طاهر است، من اگر آلوده باشم چگونه مدعى انتظار اویم و.... بنابراین انتظار واقعى در صورتى تحقّق مى یابد که جهاد با نفس را انجام دهیم و چنان ساخته شویم که لایق سربازى آن حضرت گردیم. روشن است که جهاد با نفس به مراتب سخت تر از جهاد با دشمن است، به همین جهت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در آن حدیث مشهور خطاب به مسلمانانى که از جنگى سخت برگشته بودند فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوْا اَلْجِهادَ الْأَصْغَرَ وَبَقِىَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْأَکْبَرَ، قالُوا: وَمَا الْجِهادُ الْأَکْبَرُ؟ قالَ: اَلْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ»(1).

نتیجه این که انتظار باید در بعد درونى و بیرونى آن براى مردم تفسیر شود تا به صورت بى محتوى در نیاید و در محدوده دعا خلاصه نشود. اگر ما در انتظار مهمان محترمى باشیم، چه مى کنیم؟ هم خود را تمیز مى کنیم و هم خانه تکانى مى نماییم. آیا منتظران امام زمان - عجّل الله فرجه - نباید خانه تکانى کنند؟!.

***

ص: 271


1- میزان الحکمة، باب 586، حدیث 2741، (جلد 2، صفحه 140).

105- هدف نهایى بعثت

اشاره

قال على (علیه السلام):

«فَبَعَثَ اللهُ تَعالى مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) بِالْحقِّ، لِیُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الْأَوْثانِ اِلى عِبادَتِه، وَمِنْ طاعَةِ الشَّیْطانِ اِلى طاعَتِه»؛

«خداوند متعال محمّد (صلی الله علیه و آله) را به حق مبعوث ساخت، تا بندگانش را از پرستش بت ها خارج و به عبادت خود دعوت کند، و آن ها را از زیر بار طاعت شیطان آزاد ساخته به اطاعت خود سوق دهد»(1).

شرح و تفسیر

آیات و روایت متعدّدى وجود دارد که در آن ها اهداف مهمّى براى بعثت پیامبران الهى مطرح شده است(2). روایت فوق به دو هدف از اهداف مهمّ بعثت مى پردازد، که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است:

1- رها ساختن مردم از پرستش بت ها و هدایت آن ها به پرستش خداوند یگانه.

2- رها ساختن مردم از پیروى شیطان و فراخواندن آنان به پیروى از خداوند رحمان.

در مورد هدف اوّل باید توجّه داشت که «اوثان»، که مفرد آن «وثن»

ص: 272


1- نهج البلاغه، خطبه 147.
2- مشروح این آیات را در پیام قرآن، جلد 7، صفحه 13 به بعد، مطالعه فرمایید.

است و به معنى «بت» مى باشد، معناى وسیعى دارد؛ بنابراین هر چند با ظهور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و زحمات فراوان آن حضرت، بت پرستى به ظاهر برچیده شد، ولى با توجّه به این که در فرهنگ اسلامى هر چیزى که انسان را از خدا دور سازد و به خود جذب کند بت مى باشد، در عصر و زمان ما انواع دیگرى از بت پرستى وجود دارد! که باید مردم را از آن رها ساخت و به سوى پرستش خداى یکتا دعوت کرد.

در روایتى از پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم:

«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ، وَنِساؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ، وَدَنانیرُهُمْ دینُهُمْ، وَشَرَفُهُمْ مَتاعُهُمْ، وَلایَبْقى مِنَ الاْیمانِ اِلّا اِسْمُهُ؛ زمانى بر مردم خواهد آمد که شکم هایشان معبود آن ها، و زنانشان قبله گاه آن ها، و سرمایه شان دین آن هاست، و شرفشان را در معرض فروش قرار مى دهند و از ایمان جز نام آن باقى نمى ماند...». (مردم که از این سخن، پس از برچیده شدن بساط بت پرستى در عصر رسول الله (صلی الله علیه و آله) بسیار متعجّب شده بودند پرسیدند:) یا رَسُولَ الله! اَیَعْبُدُونَ الْأَصْنامَ؛ آیا امکان دارد که مسلمانان دوباره به بت پرستى روى آورند؟ قالَ: «نَعَمْ، کُلُّ دِرْهَمٍ عِنْدَهُمْ صَنَمٌ»؛ حضرت فرمودند: «بله (البتّه نه به شکل بت پرستان قبل از اسلام، بلکه) هر درهمى بتى براى آن ها محسوب مى شود (و آن ها را از یاد خدا غافل مى سازد!)(1).

در روایت دیگرى نیز مى خوانیم: «هنگامى که اوّلین درهم و دینار را ساختند، شیطان بسیار خوشحال شد و آن ها را بر چشمش نهاد و سپس آن ها را بوسید و گفت: شما نور چشمان من هستید! اگر از این پس انسان ها بت پرستى نکنند، امّا شما را بپرستند، من غمى نخواهم داشت!»(2).

آنچه گفته شد یک نوع بت پرستى است که در عصر ما رواج دارد و

ص: 273


1- بحار الانوار، جلد 22، صفحه 453.
2- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 137.

بت پرستى أشکال دیگرى هم دارد که تعریف کامل آن در جمله زیر آمده است: «کُلُّما شَغَلَکَ عَنِ اللهِ فَهُوَ صَنَمُکَ؛ هر چیزى که تو را از یاد خدا باز دارد آن بت توست».

اگر بعضى از دل ها را بشکافیم بت خانه بزرگى خواهد بود! دلى کعبه پروردگار است که جز خدا در آن دل نباشد و اگر غیر خدا را هم بخواهد، در راستاى رضایت خداوند باشد.

امّا در مورد هدف دوم نیز باید توجّه داشت که شیطان مفهوم وسیعى دارد؛ زیرا شیطان به معناى یک موجود طغیانگر در برابر خداوند است، بنابراین پیروى از هر موجودى که در برابر خداوند طغیانگرى مى کند پیروى از شیطان است. حتّى گوش فرادادن به هر سخنى اطاعت از صاحب آن سخن شمرده مى شود؛ اگر آن سخن براى رضاى خدا باشد، عبادت الهى محسوب مى شود و اگر در راه خلاف باشد، عبادت شیطان است(1).

***

ص: 274


1- میزان الحکمة، باب 2496، حدیث 11352، (جلد 6، صفحه 19).

ص: 275

106- هم طراز شهیدان

اشاره

حضرت على (علیه السلام) فرمود:

«مَا الْمُجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللهِ بِاَعْظَمَ اَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ»؛

«آن کس که در راه خدا جهاد کند و شربت شهادت بنوشد، بلند مقام تر از آن کس نیست که توانایى بر گناه داشته باشد و دامن خود را آلوده نکند!»(1).

شرح و تفسیر

بزرگ ترین جهاد از نظر منطق اسلام، جهاد با هوس هاى سرکش، مخصوصآ در محیط هاى آلوده است. حتّى جهاد با دشمن آن گاه نتیجه بخش خواهد بود که با اخلاص و اتّحاد و نیّت پاک و به دور از خودخواهى و أغراض شخصى صورت گیرد و این ها جز با پرورش اخلاقى کافى و جهاد با نفس ممکن نیست.

به همین دلیل حضرت على (علیه السلام) مى فرماید: «آن ها که در میدانِ جهادِ با هوا و هوس پیروز مى گردند و در محیط هاى آلوده دامان خود را پاک نگه مى دارند، کمتر از مجاهدان شهید در راه خدا نیستند!» بلکه در ادامه این حدیث در نهج البلاغه مى خوانیم که این گونه افراد در ردیف فرشتگان آسمانى هستند!(2).

سرّ این اهمیّت فوق العاده، و تأکیدهاى فراوان رهبران دینى بر مبارزه

ص: 276


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 474.
2- یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 43.

با هواى نفس، تا آن جا که آن را «جهاد اکبر» نامیده اند، این است که منشأ بسیارى از گناهان یا تمام گناهان هواهاى نفسانى و هوس هاى شیطانى است و از آن جا که خطر این دشمن انسانیّت زیاد و محدوده عملیاتى اش گسترده و از نظر زمان و مکان محدودیتى ندارد، لذا مبارزه با آن ارزش ویژه اى محسوب مى شود و جهادگر با آن هم ردیف شهیدان مى گردد و خوشا به حال هر دو گروه!.

***

ص: 277

107- همه چیز حساب و کتاب دارد!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ عَمَلٍ ثَواباً وَلِکُلِّ شَىْءٍ حِساباً»؛

«خداوند حکیم براى هر عمل نیکى ثواب و براى هر چیزى حساب قرار داده است»(1).

شرح و تفسیر

مسأله «محاسبه» رستاخیز یکى از ضروریّات دین ماست. بدین جهت یکى از نام هاى فراوان روز قیامت(2)، «روز حساب رسى» مى باشد.

نه تنها در روز قیامت «حساب» هست، بلکه طبق آنچه از آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) استفاده مى شود، در این دنیا نیز حساب و کتاب وجود دارد، همان گونه که در عالم آفرینش و تکوین حساب بسیار دقیقى وجود دارد، همان گونه که «نظم» و «حساب» در عالم کبیر (جهان خلقت) و در عالم صغیر (بدن انسان) هم حاکم است. اگر آدمى در خلقت خویشتن دقّت کند مى فهمد که حساب ها چقدر دقیق و باریک است. وجود انسان از بیست و چند عنصر ترکیب شده است، انواع فلزّات و شبه فلزات در وجود انسان هست؛ آهن، کلسیم، اکسیژن، یُد، هیدروژن و مانند آن، از

ص: 278


1- غرر الحکم، حدیث شماره 4779.
2- در تفسیر پیام قرآن، جلد 5، صفحه 49 به بعد، هفتاد نام براى روز قیامت ذکر شده است.

جمله ترکیبات بدن انسان است! تمام این ها طبق حساب معیّنى است که اگر کم یا زیاد شود انسان بیمار مى شود. بنابراین بیمارى بر اثر برهم ریختن حساب است. نه تنها ترکیبات شیمیایى بدن انسان حساب و کتاب دارد، بلکه حرکات فیزیکى بدن نیز حساب دارد؛ یعنى مثلا مشخّص است که ضربان یک قلب سالم در هر سنّ و سالى به هنگام خواب چقدر و در هنگام بیدارى چقدر، به هنگام راه رفتن چقدر و به هنگام دویدن چه مقدار!

ضربان نبض آن قدر روى حساب و کتاب است که دکترهاى قدیم از طریق آن، انواع بیمارى ها را تشخیص مى دادند. از این مهم تر، طبیبى مى گفت: «مى توانم تمام بیمارى ها را از نگاه به چشم بیمار متوجّه شوم، چشم آینه تمام بیمارى هاى انسان است!». این ها همه نشانه حساب دقیق در سراسر عالم آفرینش است. اگر این را باور کنیم، یقین پیدا مى کنیم که در شریعت نیز، همانند طبیعت، حساب خاصّى حاکم است.

حضرت على (علیه السلام) در حدیث فوق به همین مطلب اشاره دارد: «هر عمل خیرى ثواب و هر کار بدى حساب دارد». باید بدانیم که تمام حوادث بزرگ و کوچک معلول علّت هایى است؛ هر چند به بسیارى از آن ها پى نمى بریم و انسان موفّق کسى است که علّت هر حادثه اى را بیابد و از آن عبرت بگیرد.

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که: «به حضرت على (علیه السلام) خبر دادند مار یکى از یاران شما را گزیده و بسیار ناراحت است و بى تابى مى کند.

حضرت فرمود: او را به خانه اش ببرید، به این زودى خوب نمى شود، او دارد کیفر یک عمل بد خود را پس مى دهد!

ص: 279

دو ماه طول کشید تا این فرد خوب شد، پس از بهبودى خدمت امام رسید و از حضرتش توضیح خواست.

حضرت فرمود: تو نزد فلان حاکم ظالم بودى، قنبر وارد شد، تو به احترام قنبر تمام قامت برخواستى، آن حاکم پرسید: چرا جلوى این مرد بلند شدى؟ تو در جواب گفتى: آیا شما قنبر را نمى شناسید؟! او کسى است که ملائکه آسمان پر و بال خویش را بر سر راهش پهن مى کنند تا او از روى آن عبور کند! حاکم عصبانى شد و قنبر را کتک زد. به خاطر آن تعریف نابجاى تو، که باعث آزار قنبر شد، مار تو را گزید!»(1).

اگر حساب ها این قدر دقیق است، پس باید بیش تر مواظب اعمال خویش باشیم و در سلب توفیق ها، از بین رفتن نشاط عبادت ها، گرفتارى ها، مشکلات و امور دیگر، طبق این قانون به دنبال علّت آن باشیم.

***

ص: 280


1- بحار الانوار، جلد 26، صفحه 237.

ص: 281

108- همه چیز در پرتو اندیشه!

اشاره

قال على (علیه السلام):

«اَلا لا خَیْرَ فى عِلْمٍ لَیْسَ فیهِ تَفَهُّمٌ، اَلا لاخَیْرَ فى قِرائَةٍ لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ، اَلا لاخَیْرَ فى عِبادَةٍ لا فِقْهَ فیها»؛

«آگاه باشید! علمى که در آن فهم نباشد فایده اى ندارد. بدانید! قرائت قرآن اگر همراه با تدبّر و اندیشه (در معانى آن) نباشد بى فایده است. آگاه باشید! عبادتى که در آن تفکّر و اندیشه نباشد خیرى ندارد»(1).

شرح و تفسیر

سؤال: در جمله اوّل مى خوانیم: «علمى که در آن فهم نباشد خیرى ندارد» مگر مى شود علم و دانشى بدون تفهّم حاصل گردد؟

پاسخ: بله، بسیار است علم و دانش هایى که حاصل آن تنها ذخیره کردن مشتى دانستنى ها و قواعد یا فورمول هاى خشک است که صاحب آن، در آن تفکّر نمى کند و به نتیجه آن نمى اندیشد. دانشمندى که توانست هسته اتم را بشکافد و این نیروى عظیم را آزاد کند، براى چه هدفى این کار را کرد؟ آیا هدفش نابودى همه موجودات زنده و از بین بردن تمام آثار حیات و زندگى در شهر «ناکازاکى» و «هیروشیماى» ژاپن بود، که هنوز هم بعد از ده ها سال متأسّفانه آثار شوم آن موجود است!؟

ص: 282


1- اصول کافى، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، حدیث سوم.

یا منظورش تولید نیروگاه هاى برق بود، تا به وسیله آن جهان را روشن کند و چرخ هاى کارخانجات را به گردش درآورد و استفاده هاى مثبت فراوان دیگر از آن بشود؟

متأسّفانه بسیارى از دانشمندان مادّى در علوم و دانش هاى خویش تفهّم ندارند، بدین جهت دنیا تبدیل به ظلمتکده اى مى گردد. دنیایى که دانشمندان آن هدفى جز لذّات مادّى ندارند و براى آن ها تفاوتى نمى کند که با اختراعات و اکتشافات آن ها کارخانجات داروسازى فعّال شود یا کارخانجات بمب سازى، بلکه هر کدام درآمد بیش ترى عاید آن ها کند و دلارهاى فزون ترى به جیب آن ها سرازیر نماید، همان را ترجیح مى دهند! چنین دنیایى حقیقتآ ظلمتکده و چنان دانشى در حقیقت زیانبار است!

در جمله دوم مى خوانیم: «آگاه باشید تلاوت قرآن اگر توأم با اندیشه نباشد سودى ندارد» آرى، بسیارند کسانى که قرآن تلاوت مى کنند، ولى مورد لعن قرآن هستند(1)! زیرا به دستورات این نسخه شفابخش آسمانى عمل نمى کنند؛ آن ها هنگامى که آیات مربوط به غیبت را مى خوانند، در حالى که خود غیبت مى کنند مورد لعن این آیات قرار مى گیرند! هنگامى که آیات مربوط به ربا را قرائت مى کنند، در حالى که آلوده به این گناه بزرگ و کثیف هستند، مورد لعن آیات ربا واقع مى شوند! و همچنین در سایر آیاتى که به آن عمل نمى کنند.

«تدبّر» از ریشه «دَبْر» (بر وزن ابر) گرفته شده و به معناى عاقبت اندیشى است، تلاوت کننده قرآن هنگام تلاوت آیات شریفه باید به عاقبت کسانى که آیات تلاوت شده در مورد آن ها سخن مى گوید بیندیشد

ص: 283


1- میزان الحکمة، باب 2311، حدیث 16250، (جلد 8، صفحه 90).

که قرائت یک آیه همراه با تدبّر از یک ختم قرآن بى تدبّر ارزشمندتر است!

در جمله سوم مى فرماید: «عبادت بدون تفکّر هم فایده اى ندارد». آیا هنگامى که در مقابل پروردگار مى ایستیم و آیات بلند و پرمحتواى سوره حمد را مى خوانیم، در معانى آن آیات تفکّر مى کنیم؟ وقتى به (اِیّاکَ نَعْبُدُ وَاِیّاکَ نَسْتَعینُ) مى رسیم، نگاهى به قلب خویش کنیم و ببینیم آیا حقیقتآ فقط خدا را مى پرستیم و فقط از او کمک مى گیریم؟ یا هواى پرستى، مال پرستى، مقام پرستى در کُنج دل ما جایى براى پرستش خدا نگذارده است!؟ هنگامى که به تشهّد مى رسیم و به یگانگى خداوند شهادت مى دهیم، سرى به قلب خویش بزنیم و ملاحظه کنیم که آیا هیچ بتى در خانه قلب ما وجود ندارد، یا این خانه خدا به اشغال انواع بت ها در آمده است؟ آرى باید عبادت همراه با تفکّر باشد، چرا که یک عبادت همراه با تفکّر مى تواند سرنوشت ما را متحوّل و دگرگون نماید.

***

ص: 284

ص: 285

109- همیشه به ضعف ها بیندیشیم

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! اِنَّ ذُنُوبَکَ اکْثَرُ مِنْ حَسَناتِکَ، وَغَفْلَتَکَ اَکْثَرُ مِنْ ذِکْرِکَ، وَنِعَمَ اللهِ عَلَیْکَ اَکْثَرُ مِنْ عَمَلِکَ»؛

«اى کمیل! خطاهایت، از کارهاى خوبت بیش تر، و غفلتت از حضور قلبت فزون تر، و نعمت هاى پروردگار از قدرت شکرگزارى تو بیش تر است.(1)».

شرح و تفسیر

در تفسیر جملات سه گانه فوق باید به این نکات توجّه کرد:

1- این که نعمت هاى پروردگار فزون تر از قدرت شکرگزارى انسان هاست مطلبى واضح و بدیهى است. به عنوان مثال، اگر نعمت بسیار ارزشمندِ چشم از انسان گرفته شود، چه مصیبت بزرگى رخ مى دهد! اگر انسان بخواهد تا آخر عمر تنها شکر همین یک نعمت را بجا آورد، آیا قادر خواهد بود؟ چشمه جوشانى که در چشم انسان ها وجود دارد و دائماً سطح چشم را مرطوب نگه مى دارد، و اگر نباشد پلک ها چشم را آزار خواهند داد و در مدّت زمان کوتاهى بینایى انسان را از بین خواهند برد، و چاه فاضلابى که اضافه آب چشم را جذب مى کند و اگر نباشد انسان دائمآ گریان و صورتش خیس خواهد بود! آیا این ها

ص: 286


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 415.

نعمت هاى بزرگ الهى نیستند؟ اگر یکى از این ها نبود (چشمه جوشان، یا چاه فاضلاب) چه مى شد؟ گاهى از اوقات نعمت هایى داریم که در طول زندگى متوجّه آن نمى شویم! حقیقتاً که نعمت هاى پروردگار فزون تر از قدرت شکرگزارى ما انسان هاست.

2- امّا جمله دوم: «وَغَفْلَتَکَ اَکْثَرُ مِنْ ذِکْرِکَ»، با یک محاسبه ساده آن را هم تصدیق خواهیم کرد. در طول شبانه روز چقدر به یاد خدا هستیم؟ تمام نمازهاى شبانه روزى ما چقدر طول مى کشد؟ در مدّتى که مشغول خواندن نماز هستیم، چقدر به یاد خدا هستیم؟ اگر به یاد خدا باشیم، همه گمشده ها را در نماز نمى یابیم! کیست که دائمآ متوجّه خدا باشد؟ آیا در حال خواب و کار به یاد خدا هستیم؟ بله، اولیاءالله در حال خواب هم به یاد خدا هستند، ولى آن ها انگشت شمار هستند. نتیجه این که مدّت زمان غفلت از یاد خدا، بیش تر از زمان حضور قلب است.

3- امّا جمله سوم: «اِنَّ ذُنُوبَکَ اکْثَرُ مِنْ حَسَناتِکَ»، نیز با قدرى تفکّر روشن مى شود. متأسّفانه بسیارى از گناهان را گناه نمى شمریم! دروغ ها، تهمت ها غیبت ها، ناشکرى ها، شایعه سازى ها، نقل شایعات، تمسخر دیگران و مانند آن. یا برخى کارها شایسته شخصیّت انسان نیست، ولى انجام مى دهیم! مثل پرگویى، نماز بى حضور قلب، نمازى که شک بین 3 و 4 و 5 مى کنیم، اتلاف وقت و مانند آن. و گاهى حسناتى را انجام مى دهیم که به ظاهر حسنه است، ولى هنگامى که در آن دقیق مى شویم مى بینیم که عبادت نیست. بنابراین گناهان ما از حسنات ما بیش تر است.

سؤال : هدف حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) از این جملات سه گانه چیست؟

پاسخ : هدف حضرت این است که مبادا ما خود را از خداوند طلبکار بدانیم، بلکه باید همواره خویش را بدهکار پروردگار حساب کنیم و به فکر جبران باشیم. یکى از رموز تکامل همین است که خود را ناقص بدانیم. آن کس که خود را کامل مى داند، اوّل بدبختى و توقّف اوست.

***

ص: 287

110- یاد خدا

اشاره

قال على (علیه السلام):

«یا کُمَیْلُ! سَمِّ کُلَّ یَوْمٍ بِاسْمِ اللهِ، وَ قُلْ لا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلّا بِاللهِ، وَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ، وَاذْکُرْنا وَسَمِّ بِاَسْمائِنا وَصَلِّ عَلَیْنا، وَاَدِرْ بِذلِکَ عَلى نَفْسِکَ وَما تَحُوطُهُ عِنایَتُکَ، وَتُکَفُّ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ اِنْ شاءَ اللهِ»؛

«اى کمیل! هر روز را با یاد خدا آغاز کن و ذکر «لا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلّا بِاللهِ» را هر روز فراموش نکن، و توکّل بر خدا بکن (هر روز «تَوَکَّلت عَلَى الله» بگو) و همه روز یادى از ما کن (و صلوات بر ما بفرست). سپس به خودت و خانه ات و خانواده ات فوت کن. (با انجام این اعمال) به فضل خداوند از شرّ آن روز ایمن خواهى بود»(1).

شرح و تفسیر

انتخاب این جمله هاى چهارگانه و گذاردن آن ها در کنار هم، همان گونه که بارها گفته ایم، بى جهت و تصادفى نیست. بلکه به خاطر رابطه اى است که با یکدیگر دارند.

امّا «بسم الله الرحمن الرحیم» به خاطر این که هر کارى در فرهنگ اسلامى باید با یاد و نام خداوند شروع گردد و هر کار باارزشى بدون آن آغاز شود به سرانجام نمى رسد(2).

ص: 288


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 412.
2- شرح این مطلب در حدیث اوّل گذشت.

و امّا تکرار «لا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلّا بِاللهِ» در هر روز بدین جهت است که باور کنیم تمام قوّت ها و قدرت ها از اوست، و حایل و مانع بین ما و ناملایمات نیز آن قادر مطلق مى باشد. ما بدون اتّکا بر او نه توان انجام کارى را داریم و نه نیروى دفع موانع.

و امّا واگذارى همه امور به خداوندِ عالمِ بر سرّ و آشکار و توکّل بر آن قدرت مطلق، بدین جهت است که با تمام وجود به درگاهش عرض کنیم: «خدایا! ما از خود چیزى نداریم و بدون تکیه بر لطف تو و توکّل بر قدرت و علم تو، قادر بر هیچ کارى نیستیم. هر چه هست از ناحیه تو و به دست توست».

و بالاخره در پایان با جمله اى کوتاه، به چهارده معصوم (علیهم السلام) متوسّل شویم. مثل این که گفته شود: «اَللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِه وَاَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَالْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ».

انسان با انجام این اعمال چهارگانه و اعتقاد به مضامین آن، هر روزه از شرّ آن در امان خواهد بود، از هر شرّى؛ هم شرّ نفس خویشتن و هم شرّ شیاطین جنّ و انس و هم آفات و بلاها و حوادث گوناگون و خلاصه از هر نوع شرّى در امان خواهد بود.

تخلّق به صفات الله

مسأله مهمّ در اذکار الله تخّلق به ذکرهاست؛ یعنى ذکر نباید صرفآ لقلقه زبان باشد، بلکه باید در روح و جان انسان نفوذ کند و اثر بگذارد و انسان را به رنگ خودش درآورد. یک قطعه آهن سیاه سرد وقتى که در درون آتش نهاده مى شود به رنگ آتش درمى آید و متخلّق به خُلق آتش مى گردد. بنابراین، ما هم که این ذکرها را تکرار مى کنیم باید همراه با تکرار آن، تدریجآ پلى از زبانمان به قلبمان بزنیم و مضامین آن را باور کنیم.

پایان

ص: 289

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109