زهرا(عليها السلام) برترين بانوي جهان

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي ناصر، 1305 - عنوان و نام پديدآور : زهرا سلام الله عليها برترين بانوي جهان تاليف مكارم شيرازي مشخصات نشر : قم سرور 1386. مشخصات ظاهري : 247 ص. شابك : 18000 ريال : 964-91467-0-9 وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ چهاردهم)/ برون سپاري. يادداشت : چاپ چهارم 1379. يادداشت : چاپ هفتم 1380. يادداشت : چاپ دهم 1381. يادداشت : چاپ يازدهم 1383. يادداشت : چاپ دوازدهم 1383. يادداشت : چاپ چهاردهم. يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها موضوع : فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP27/2 /م7ز9 1386 رده بندي ديويي : 297/973 شماره كتابشناسي ملي : م 77-5230

بسم الله الرحمن الرحيم

«كانَتْ مَرْيَمُ سَيِّدَةَ نِساءِ زَمانِها، اَمَّا ابْنَتِى فاطِمَةُ فَهِىَ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَ الاْخِرِينَ». مريم بانوى زنان عصر خود بود، اما دخترم فاطمه بانوى همه زنان جهان از اوّلين و آخرين است. (پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) * * * زنان در طول تاريخ سرگذشت دردناكى داشتند، و از آن جا كه از نظر جسمانى نسبت به جنس خشن _ مردان _ كمى ضعيف تر بودند، به همين دليل زورگويان و ظالمان در طول تاريخ سعى داشتند شخصيت انسانى آنها را لگدمال كنند، و چه جناياتى كه در اين راه نكردند، به خصوص در محيط عربستان و در عصر جاهليّت هر چند تمام دنيا در آن زمان در جاهليّت فرو رفته بود _ بيش از همه جا شخصيت زن

پايمال شده بود، تا آن جا كه زن را همچون كالايى مبادله مى كردند; سهمى از ارث مردان براى آنها قائل نبودند; تولد دختر را ننگ مى پنداشتند، و چنانكه مى دانيم دختران را زنده به گور مى كردند، و عجب اين كه حتى قوانين طبيعى را در اين زمينه ناديده گرفته و مى گفتند: «بچه هاى دختران ما فرزندان ما نيستند، فرزندان ما تنها بچه هاى پسران ما مى باشند» و اين شعر از آن زمان بر اساس همين تفكر به يادگار مانده است: بَنُونا، بَنُو اَبْنائِنا; وَ بَناتُنا *** بَنُوهُنَّ اَبْناءُ الرِّجالِ الاَْباعِدِ!(1) اما اسلام كه براى احياى ارزش هاى انسانى و الهى گام به ميدان گذارده بود، سخت با اين تفكّر جاهلى به مبارزه برخاست و براى احياى شخصيت از دست رفته زن، قيام كرد: از طريق موعظه و اندرز و آموزش هاى فرهنگى. از طريق وضع قوانين به نفع زنان و شركت دادن آنها در مسائل مختلف و سرانجام از طريق شدت عمل در مقابل كسانى كه حاضر نبودند در برابر اين حقايق تسليم شوند. در حديث آمده است: اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت و به ديدن همسران پيامبر آمد، از جمله سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها اظهار بى اطلاعى كردند! اسماء به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا! جنس زن گرفتار خسران و زيان است؟ (و شايد حق داشت اين سخن را بگويد چون سالها از مبدأ وحى دور مانده بود، و گمان مى كرد

اصولى كه بر جامعه جاهليّت حاكم بود بقايايش هنوز باقى مانده است). پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا؟ عرض كرد: بخاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است! با اين كه سال پنجم هجرت بود و هيجده سال از طلوع اسلام مى گذشت، و درباره احياى شخصيت زن در قرآن و احاديث مطالب فراوانى وارد شده بود، ولى باز براى تأكيد بيشتر آيه 35 سوره احزاب نازل شد، آيه اى كه در حقيقت بيانگر همه ارزشهاست، ارزش هايى كه در زنان و مردان يكسان است، و از برترين موقعيت برخوردار مى باشد. ارزش هايى كه در ده بخش خلاصه شده است. مى فرمايد: (إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ) به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، (وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) و مردان با ايمان و زنان با ايمان، (وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ) و مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، (وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ) و مردان راستگو و زنان راستگو، (وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ) و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، (وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ) و مردان با خشوع و زنان با خشوع، (وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ) و مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، (وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ) و مردان روزه دار و زنان روزه دار، (وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ) و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن، (وَالذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ) و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، (أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً). خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است. و به اين ترتيب اسلام آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرد، و نشان داد كه زنان

و مردان دوش به دوش يكديگر در مسير زندگى به سوى خدا، و به سوى ارزش هاى انسانى گام بر مى دارند، در صورتى كه از شرايط يكسانى در اين مسير برخوردارند. بعضى تعجب مى كنند چگونه اسلام به زنان حق داده است در برابر شيردادن فرزندان خود مطالبه اجرت كنند! «(فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ);(2) و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آنها را بپردازيد». كدام زن است كه براى شيردادن به فرزند دلبندش مخصوصاً موقعى كه با مرد زندگى مشترك دارد، اجر و مزدى مطالبه كند؟ ولى نبايد فراموش كرد كه اين دستورات بخاطر آن است كه اسلام بگويد نه تنها زن يك انسان است و داراى همه حقوق انسانى; نه تنها او در مورد اموالش حق تصميم گيرى دارد، و مرد نمى تواند بى رضاى او، حق او را زير پا بگذارد، بلكه اگر بخواهد در برابر شير دادن هم حقش را مطالبه كند، مى تواند و اين دستور در آن محيط چه تأثير عميقى داشت! كوتاه سخن اين كه اسلام حق بزرگى بر زنان جهان دارد، زيرا آنها را از چنگال ظلم ظالمان تاريخ نجات داد، به شرط آن كه دستورات اسلام در اين زمينه مو به مو به كار گرفته شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . پسران ما، پسرانِ پسران ما مى باشند; و پسرانِ دختران ما، پسرانِ مردان دور از ما هستند.

2 . طلاق، آيه 6 .

فاطمه(عليها السلام) از ولادت تا بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله)

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى وَ هِىَ نُورُ عَيْنِى وَ ثَمَرَةُ فُؤادِى وَ رُوحِىَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ وَ هِىَ الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّةُ;(1) فاطمه پاره تن من است، و نور چشمان من، و ميوه دلم، و روح من است و او حورىِ انسان صفت است».

* * * پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آن سال كه سال پنجم بعثتش بود در سخت ترين شرايط و حالات به سر مى برد. اسلام منزوى بود، و مسلمانان

اندك نخستين، شديداً تحت فشار; محيط مكّه بر اثر شرك و بت پرستى و جهل و خرافات و جنگ هاى قبايل عرب و حاكميت زور و بينوايى توده هاى مردم، تيره و تار بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آينده مى انديشيد، آينده اى درخشان از پشت اين ابرهاى سياه و ظلمانى، آينده اى كه با توجه به اسباب عادى و ظاهرى بسيار دور دست و شايد غير ممكن بود. در همين سال حادثه بزرگى در زندگى پيامبر رخ داد، به فرمان خدا براى مشاهده ملكوت آسمان ها به معراج رفت، و به مصداق (لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا)(2) آيات عظيم پروردگار را در پهنه بلند آسمان با چشم خود ديد، و روح بزرگش بزرگتر شد، و آماده پذيرش رسالتى سنگين تر توأم با اميد بيشتر. در روايتى _ كه اهل سنّت و شيعه هر دو بر آن تأكيد دارند _ مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از بهشت عبور مى كرد، جبرئيل از ميوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به زمين بازگشت نطفه فاطمه زهرا(عليها السلام) از آن ميوه بهشتى منعقد شد. لذا در حديث مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را بسيار مى بوسيد، روزى همسرش عايشه بر اين كار خرده گرفت كه چرا اين همه دخترت را مى بوسى؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب فرمود: «من هر زمان فاطمه را مى بوسم، بوى بهشت برين را از او استشمام مى كنم».(3) و به اين ترتيب اين مولود بزرگ ازعصاره پاك ميوه هاى بهشتى و از پدرى همچون پيامبر(صلى الله

عليه وآله)، و مادر ايثارگر و فداكارى همچون «خديجه» در روز بيستم جمادى الثانى گام به اين دنيا نهاد، و طعن و سرزنش هاى مخالفين كه پيامبر را بدون «نسل جانشين» مى پنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «كوثر» فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پيامبر و ائمه هدى و خير فراوان در طول قرون و اعصار تا روز قيامت شد. اين بانوى بهشتى نُه نام داشت كه هر كدام از ديگرى پر معناتر و بيانگر اوصاف و بركات وجود پربركت اوست: 1_ فاطمه 2_ صدّيقه 3_ طاهره 4_ مباركه 5_ زكيّه 6_ راضيه 7_ مرضيّه 8_ محدّثه 9_ زهرا همين بس كه در نام معروفش «فاطمه» بزرگترين بشارت براى پيروان مكتبش نهفته است، چرا كه «فاطمه» از ماده «فطم» به معناى جدا شدن، يا بازگرفتن از شير است، و طبق حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت شده به اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: مى دانى چرا دخترم، فاطمه ناميده شد؟ عرض كرد: بفرماييد. فرمود: براى آن كه او و شيعيان و پيروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شده اند.(4) از ميان نام هاى او نام «زهرا» نيز درخشندگى و فروغ خاصى دارد، از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: چرا فاطمه را «زهرا» مى نامند؟ فرمود: زيرا زهرا به معناى درخشنده است و فاطمه چنان بود كه چون در محراب عبادت مى ايستاد نور او براى اهل آسمان ها پرتوافكن مى شد، همان گونه كه نور ستارگان براى اهل زمين (پرتو افكن است)، لذا زهرا نام نهاده شد. هنگامى كه «خديجه» كه زنى با شخصيت و معروف

به بزرگى بود، با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ازدواج كرد زنان مكه از او قطع رابطه كردند، و گفتند: او با جوان تهيدست و يتيمى ازدواج كرده و شخصيت خود را پايين آورده است! اين وضع همچنان ادامه يافت تا اين كه خديجه باردار شد و جنينش كسى جز فاطمه زهرا نبود. به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قريش فرستاد و از آنها خواست كه در اين ساعات حساس و پر درد و رنج به يارى او بيايند و تنهايش نگذارند، اما با اين پاسخ سرد و دردآلود روبه رو شد كه : تو سخن ما را گوش نكردى، با يتيم ابوطالب كه مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نيز به كمك تو نخواهيم شتافت! خديجه با ايمان، از اين پيام زشت و بى معنا سخت غمگين شد، اما در اعماق دلش نور اميدى درخشيد كه خدايش او را در اين حال تنها نخواهد گذاشت. لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محيط خانه تنها بود، و زنى كه او را كمك كند وجود نداشت، قلب او فشرده تر مى شد، و امواج خروشان بى مهرى هاى مردم روح پاكش را آزار مى داد. ناگهان برقى در افق روحش درخشيد، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود ديد، سخت نگران شد، يكى از آن چهار زن صدا زد: نترس و غمگين مباش! پروردگار مهربانت ما را به يارى تو فرستاده است، ما خواهران تو ايم، من ساره ام; و اين آسيه همسر فرعون است كه از دوستان تو در بهشت خواهد بود; آن ديگر مريم دختر عمران; و اين چهارمى

را كه مى بينى دختر موسى بن عمران، كلثوم است. ما آمده ايم كه در اين ساعت يار و ياور تو باشيم. و نزد او ماندند تا فاطمه بانوى اسلام ديده به جهان گشود.(5) آرى به مصداق: «(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا);(6) به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: نترسيد و غمگين مباشيد». در اين جا نيز علاوه بر فرشتگان، ارواح زنان با شخصيت جهان به يارى خديجه با ايمان و پر استقامت شتافتند. تولّد اين مولود خجسته آنچنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را خشنود كرد كه زبان به مدح و ثناى پروردگار گشود، و زبان بدخواهان كه او را «ابتر» _ بريده نسل و بى عقب _ مى خواندند، براى هميشه كوتاه شد. خداوند مژده اين مولود پربركت را در سوره كوثر به پيامبرش داد و فرمود: (إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ) ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم! (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ) پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن! (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ). و (بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . رياحين الشريعة، جلد 1، صفحه 21 .

2 . اسراء، آيه 1. ترجمه : «تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم».

3 . اين حديث را با مختصر تفاوتى «سيوطى» در «درّ المنثور» و «طبرى» در «ذخائر العقبى» و «علىّ بن ابراهيم» در تفسير خود نقل كرده اند. گرچه معروف است كه معراج در سال هاى آخر توقف پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در مكه بوده، ولى بطورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود معراج مكرر اتفاق افتاده است، بنابراين منافاتى با تولّد بانوى اسلام در سال پنجم بعثت ندارد.

4 . اين حديث در بسيارى از كتب اهل سنّت از جمله «تاريخ بغداد» و «صواعق ابن حجر» و «كنزالعمال» و كتب ديگر آمده است.

5 . مضمون اين حديث را گروهى از دانشمندان اهل سنّت از جمله «طبرى» در «ذخائر العقبى» نقل كرده است.

6 . فصّلت، آيه 30 .

«اِذَا اشْتَقْتُ اِلَى الْجَنَّةِ قَبَّلْتُ نَحْرَ فاطِمَةَ;(1) هنگامى كه شوق بهشت در دلم پيدا مى شود گلوى فاطمه را مى بوسم».

* * * همه مورخان و ارباب حديث نوشته اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به دخترش فاطمه(عليها السلام) علاقه عجيبى داشت. بديهى است علاقه پيامبر تنها به خاطر رابطه پدرى و فرزندى نبود، هر چند اين عاطفه در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) موج مى زد، اما تعبيرات و سخنانى كه آن حضرت به هنگام اظهار علاقه نسبت به دخترش فاطمه(عليها السلام) بيان مى كرد، نشان مى داد كه در اين جا معيارهاى ديگرى مطرح است. و : اين محبت از محبت ها جداست *** حبّ محبوب خدا، حبّ خداست از ميان روايات فراوانى كه در اين زمينه رسيده، كافى است به چند روايت زير كه در كتب معروف شيعه و اهل سنّت آمده، اشاره كنيم: 1_ «ما كانَ اَحَدٌ مِنَ الرِّجالِ اَحَبُّ اِلى رَسُولِ اللهِ مِنْ عَلِىٍّ وَ لا مِنَ النِّساءِ اَحَبُّ اِلَيْهِ مِنْ فاطِمَةَ;(2) احدى از مردان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) محبوب تر از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نبود، و نه از زنان، محبوب تر از فاطمه(عليها السلام)». جالب اين است كه اين حديث را گروه زيادى از عايشه نقل كرده اند. 2_ هنگامى كه

آيه شريفه: «(لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً);(3) صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد». نازل شد مسلمانان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با خطاب «يا محمد» صدا نكردند، بلكه «يا رسول الله» و «يا ايّها النبى» مى گفتند. فاطمه(عليها السلام) مى گويد: بعد از نزول اين آيه من ديگر جرأت نكردم پدرم را به عنوان «يا اَبَتاه» (پدر جان) صدا كنم، و هنگامى كه خدمتش مى رسيدم «يا رسول الله» مى گفتم. يكى دوبار اين خطاب را تكرار كردم، ديدم پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناراحت شد و از من روى برتافت. بار سوّم رو به من كرد و فرمود: «يا فاطِمَةُ اِنَّها لَمْ تَنْزِلْ فِيكِ وَ لا فِي اَهْلِكِ وَ لا نَسْلِكِ، اَنْتِ مِنِّى وَ اَنَا مِنْكِ، اِنَّما نَزَلَتْ فِي اَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَيْش; اى فاطمه! اين آيه درباره تو نازل نشده، و نه درباره خاندان و نسل تو، تو از منى و من از توام، اين در مورد جفاكاران و تندخويان بى ادب از قريش نازل شده است». سپس اين جمله عجيب و روح پرور را افزود: «قُولِي : يا اَبَتِ! فَاِنَّها اَحْيا لِلْقَلْبِ وَ اَرْضى لِلرَّبِّ;(4) بگو : پدر جان، كه اين سخن قلب مرا زنده مى كند و خدا را خشنود مى سازد». آرى آهنگ دلنواز «پدر جان» فاطمه(عليها السلام) با روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان مى كرد كه امواج نسيم بهارى با شكوفه هاى لطيف درختان. 3_ در حديث ديگرى آمده است: پيامبر چنان مشتاق فاطمه(عليها السلام) بود كه هر گاه به سفر مى رفت آخرين كسى را كه

با او وداع مى كرد زهرا(عليها السلام) بود، هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخستين كسى را كه به ديدنش مى شتافت فاطمه(عليها السلام)بود.(5) 4_ اين حديث را نيز بسيارى از محدثان شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند كه پيامبر فرمود: «مَنْ آذاها فَقَد آذانِي، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است، وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِي، و هر كس او را خشمگين كند مرا خشمگين ساخته، مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِي، هر كس او را مسرور كند مرا مسرور نموده، وَ مَنْ سائَها فَقَدْ سائَنِي». و هر كس او را اندوهگين سازد مرا اندوهگين ساخته است. بدون شك شخصيت والاى فاطمه(عليها السلام) و آينده درخشان و مقام عرفان و ايمان و عبادتش اين همه احترام را ايجاب مى كرد. چرا كه امامان، همه از نسل او بودند. و به علاوه او همسر بزرگ مرد اسلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين عمل مى خواست حقيقت ديگرى را نيز به مردم تفهيم كند و ديدگاه اسلام را در زمينه ديگرى روشن سازد و انقلاب فكرى و فرهنگى بيافريند و بگويد: دختر، موجودى نيست كه بايد زنده به گور شود، ببينيد من دست دخترم را مى بوسم، او را بر جاى خود مى نشانم، و اين همه عظمت و احترام براى او قائلم. دختر انسانى است همچون ساير انسان ها، نعمتى است از نعمت هاى پروردگار، موهبتى است الهى. دختر نيز مى تواند مانند پسر مدارج كمال را طى كند و به حريم قرب خدا راه يابد. و به اين ترتيب شخصيت در هم شكسته زن را

در آن محيط تاريك احيا فرمود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . فضايل الخمسه، جلد 3، صفحه 127 .

2 . مضمون اين حديث در ده ها روايت از طرق اهل سنّت نقل شده است. احقاق الحق، جلد 10، صفحه 167 .

3 . نور، آيه 63 .

4 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 320 .

5 . فضايل الخمسه، جلد 3، صفحه 132 .

«اِنَّ اَوَّلَ شَخْص يَدْخُلُ عَلَيَّ الْجَنَّةَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد;(1) نخستين كسى كه در بهشت بر من وارد مى شود، فاطمه دختر محمد است».

(پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) * * * در آن روزگار كه مسلمانان دوران آمادگى خود را در مكه مى گذراندند، محيط زندگى آنان سخت طوفانى و شرايط فوق العاده بحرانى بود. آغاز اسلام بود، مسلمانان در اقليّت قرار داشتند، وتمام قدرت و نيرو و حاكميت و ثروت در دست دشمنان بى رحم و بى منطق اسلام بود و هر كارى مى خواستند، مى كردند. آزارى نبود كه بر سر مسلمانان نياوردند، و جسارت و توهينى نبود كه نسبت به مقام شامخ پيامبر(صلى الله عليه وآله)روا ندارند. در اين دوران دو نفر بيش از همه ايثار و فداكارى مى كردند: از ميان زنان «خديجه» بود كه بر زخم هاى قلب و جسم پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرهم مى نهاد، و غبار غم و اندوه را با فداكاريهايش، با محبّت و صفايش، با همدردى و دلسوزى اش، از قلب مبارك پيامبر مى زدود. و ديگر «ابوطالب» پدر بزرگوار اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود كه نفوذ و اعتبارى بسيار در ميان مردم مكه داشت، و از تدبير و هوش و ذكاوت فوق العاده اى برخوردار بود، او خود را سپرى نيرومند در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده بود و يار و ياور و حامى مهربان پيامبر

اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. ولى با نهايت تأسف اين هر دو يار وفادار، و دو شخصيت بزرگ و انسان هاى ايثارگر، در سال دهم هجرت به فاصله كمى چشم از جهان پوشيدند، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين نظر تنها ماند. شدت اندوه آن حضرت در سوگ اين دو شخصيت _ كه به حق هر كدام سهم قابل ملاحظه اى در پيشرفت اسلام داشتند _ از اين جا روشن مى شود كه آن سال را «عام الحزن» يعنى «سال غم و اندوه» نام نهادند. اما از آن جا كه خداوند هر نعمتى را از بندگان برگزيده اش مى گيرد نعمت ديگرى را جانشين آن مى كند هر كدام از اين دو بزرگوار فرزندى از خود به يادگار گذاشتند كه نقش آنها را ايفا مى كردند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) يادگار «ابوطالب» همانند پدر حامى و مدافع و يار و ياور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، قبلا نيز چنين بود اما بعد از ابوطالب جاى خالى او را نيز پر كرد. و خديجه دخترش «فاطمه» را به يادگار گذاشت، دخترى مهربان، فداكار و شجاع و ايثارگر كه همواره در كنار «پدر» بود و گرد و غبار رنج و محنت را از قلب پاك پدر مى زدود. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آن هنگام نوزده سال داشت در حالى كه فاطمه(عليها السلام) طبق احاديث معروف بيش از پنج سال از سن مباركش نگذشته بود، قابل توجه اين كه هر دو در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) زندگى مى كردند و مونس ساعت هاى تنهايى او

بودند. هنوز سه سال به هجرت باقى مانده بود، سه سال مملوّ از حوادث سخت و طوفان هاى شديد زندگى، مملوّ از مرارت ها و ملالت ها، مملوّ از آزارها و اهانت ها و تلاش هاى مستمر دشمنان براى محو اسلام و مسلمين. گاه دشمنان سنگدل، خاك يا خاكستر بر سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى پاشيدند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خانه مى آمد، فاطمه(عليها السلام) خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مى كرد، در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمود: «دخترم! غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست».(2) گاه دشمنان در حِجْر اسماعيل اجتماع داشتند و به بت ها سوگند مى خوردند كه هر كجا «محمّد» را پيدا كنند، او را به قتل برسانند. فاطمه(عليها السلام) اين خبر را مى شنيد و به اطلاع پدر مى رسانيد تا مراقبت بيشترى از خود كند(3); و اين نشان مى دهد كه نه تنها در درون خانه كه در بيرون نيز فاطمه(عليها السلام) در فكر دفاع و نجات پدر بود. در يكى از همان سالها، ابوجهل مشتى از اراذل مكه را تحريك كرد كه به هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شكمبه گوسفندى را بياورند و بر سر حضرت بيفكنند، هنگامى كه اين عمل انجام شد ابوجهل واطرافيانش صدا به خنده بلند كردند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به باد مسخره گرفتند. بعضى از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بى رحم چنان آماده بود كه توانايى بر دفاع نداشتند. اين

خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه(عليها السلام) رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش ابوجهل و يارانش را با شمشير زبان مجازات كرد، و به آنها نفرين فرمود.(4) آرى، در آن جا كه گاهى مردان دلاور جرأت دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نداشتند، اين دختر شجاع و خردسال حضور داشت و به دفاع از آن حضرت مى پرداخت. اين دوران هر چه بود، سپرى شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) عازم هجرت به مدينه گشت. فاطمه(عليها السلام) بايد موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانى كه اجازه هجرت به او داده شود، در حالى كه هشت سال بيشتر از سن مباركش نمى گذاشت. ولى همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام)در لحظات حساس و بحرانى هجرت با خوابيدن در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) امتحان ايثار و فداكارى خود را داد و بدن خويش را در معرض شمشيرهاى دشمن گذارد، فاطمه(عليها السلام) نيز بدون جزع و بى تابى آمادگى خود را براى پذيرش اين رسالت جديد اعلام داشت. ولى دوران جدايى او نمى توانست زياد طولانى باشد، و بايد در كنار پدر همچنان بماند. و در محيط مدينه همچون مكه به دفاع خود ادامه دهد، و گرد و غبار اندوه و حوادث سخت را از قلب نورانى پدر بشويد، لذا بعد از چند روز به اتفاق چند نفر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراهى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به مدينه آمد. فاطمه نه تنها در روزهاى عادى _ هر چند پيامبر(صلى الله عليه وآله) روز عادى نداشت _ بلكه در روزهاى

جنگ و طوفانى نيز همچون يك مرد شجاع در شعاعى كه مأموريت داشت، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد. هنگامى كه جنگ «احد» پايان گرفت و تازه لشكر دشمن صحنه را ترك گفته بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دندان شكسته و پيشانى مجروح هنوز در ميدان احد بود، فاطمه(عليها السلام) با سرعت به «احد» آمد و با اين كه هنوز نوجوان كم سن و سالى بود فاصله ميان «مدينه» و «احد» را با پاى پياده و با شوق زياد طى كرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهره اش زدود، اما زخم پيشانى همچنان خونريزى مى كرد. قطعه حصيرى را سوزاند، و خاكستر آن را بر جاى زخم ريخت و مانع خونريزى شد، و عجيب تر اين كه براى جنگى كه در روز بعد اتفاق مى افتاد، اسلحه براى پدر فراهم مى كرد.(5) در جنگ احزاب كه از پر رنج ترين غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مكه در آن روز كه سپاه پيروزمند اسلام با احتياط هاى لازم آخرين سنگر شرك را از دست مشركان گرفت و خانه را از لوث وجود بت ها پاك كرد، باز مى بينيم فاطمه(عليها السلام) در كنار پيامبر قرار گرفته، و به كنار خندق مى آيد و براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه چند روز گرسنه مانده، غذاى ساده اى _ كه از قرص نانى تجاوز نمى كرد _ تهيه مى كند، و به هنگام فتح مكه براى او خيمه مى زند، آب براى شستشو و غسل آماده مى كند تا گرد و غبار را از تنش بشويد و لباس

پاكيزه اى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اين حديث را «كلينى» در «كافى» و جمعى از علماى اهل سنّت در كتب خود مانند «كنزالعمال» و «ميزان الاعتدال» و غير آن نقل كرده اند.

2 . سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 416 .

3 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 1، صفحه 71 .

4 . صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 8 .

5 . اين غزوه «حمراء الاسد» بود كه مشركان از نيمه راه به سوى مدينه بازگشتند تا ضربه اى را كه در «احد» زده بودند تكميل كنند، اما خدا مى خواست مأيوس و نوميد بازگردند، امّا وقتى خود را با مسلمانان شجاع و حتى كسانى كه در «احد» مجروح شده بودند، مواجه ديدند، ترسيدند و بازگشتند.

«لَو لَمْ يُخْلَقْ عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفاطِمَةَ كُفْوٌ;(1) هرگاه على آفريده نمى شد، كسى كه لايق همسرى فاطمه باشد وجود نداشت».

* * *

كمالات فوق العاده فاطمه(عليها السلام) از يكسو، و انتسابش به شخص پيامبر از سوى ديگر، و شرافت خانوادگى او نيز از ديگر سوى; سبب شد كه مردان زيادى از بزرگان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خواستگارى او بيايند، اما همه جواب رد شنيدند.

و جالب اين كه غالباً پيامبر در پاسخ آنها مى فرمود: «اَمْرُها اِلى رَبِّها». كار فاطمه به دست پروردگار فاطمه است! از همه عجيب تر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى كه مطابق راه و رسم جاهليّت، به همه چيز از دريچه مادى مى نگريست، و مهريّه سنگين را دليل بر شخصيت زن و موقعيت ممتاز شوهر مى پنداشت. او به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: «اگر فاطمه را به همسرى من درآورى يكصد شتر كه بار همه آنها پارچه هاى گرانقيمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار طلا مهريه او مى كنم!». پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين خواستگارى زشت و بى معنا چنان خشمگين شد كه مشتى سنگريزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشيد و گفت : «تو گمان كردى من بنده پول و ثروتم كه با پول و ثروت مى خواهى بر من فخر بفروشى!».(2) آرى، بايد در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنّت هاى جاهليّت پايمال گردد، و معيارهاى ارزش اسلامى معلوم شود. مردم مدينه در اين گفتگوها بودند ناگهان اين صدا در همه جا پيچيد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواهد تنها دخترش را به همسرى علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) درآورد. علىّ بن ابى طالب دستش از مال و ثروت دنيا كوتاه بود و از معيارهاى عصر جاهلى چيزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ايمان و ارزش هاى اصيل اسلامى بود. هنگامى كه تحقيق كردند، معلوم شد رهنمون پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين ازدواج مبارك تاريخى، وحى آسمانى بوده است، زيرا خودش

فرمود: «اَتانِي مَلَكٌ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: اِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ فاطِمَةَ ابْنَتَكَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طالِب فِي الْمَلاَِ الاَْعْلى، فَزَوِّجْها مِنْهُ فِى الاَْرْضِ».(3) فرشته اى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مى فرستد و مى گويد من دخترت فاطمه را در آسمان ها به همسرى علىّ بن ابى طالب درآوردم، تو نيز در زمين او را به ازدواج على درآور. هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) به خواستگارى فاطمه(عليها السلام) آمد، چهره مباركش از شرم گلگون شده بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشاهده او شاد و خندان فرمود: براى چه نزد من آمدى؟ ولى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به خاطر ابهت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نتوانست خواسته خود را مطرح كند، و لذا سكوت كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از درون اميرمؤمنان على(عليه السلام) با خبر بود، چنين فرمود: «لَعَلَّكَ جِئْتَ تَخْطِبُ فاطِمَةَ؟» شايد به خواستگارى فاطمه آمدى؟ عرض كرد: آرى، براى همين منظور آمدم. پيامبر فرمود: اى على! قبل از تو مردان ديگرى نيز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه اين مطلب را در ميان مى نهادم روى موافق نشان نمى داد، و اكنون بگذار تا اين سخن را نيز با خود او در ميان نهم. درست است كه اين ازدواج آسمانى است و بايد بشود، اما شخصيت فاطمه(عليها السلام) خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً ايجاب مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون مشورت با فاطمه(عليها السلام) اقدام به اين كار نكند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فضايل اميرمؤمنان

على(عليه السلام) را براى دخترش بازگو كرد و فرمود:من مى خواهم تو را به همسرى بهترين خلق خدا در آورم، نظر تو چيست؟ فاطمه كه غرق در شرم و حيا بود سر به زير انداخت و چيزى نگفت و سكوت كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر برداشت و اين جمله تاريخى را كه سندى است براى فقها در مورد ازدواج دختران باكره، بيان فرمود: «اَللهُ اَكْبَرُ! سُكُوتُها اِقْرارُها». خداوند بزرگ است! سكوت او دليل بر اقرار اوست. و در پى اين ماجرا عقد ازدواج بوسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته شد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . كنوزالحقايق، صفحه 124 .

2 . تذكرة الخواص، صفحه 306 .

3 . ذخائر العقبى، صفحه 31 .

اكنون ببينيم مهريّه فاطمه چه بود؟

بدون شك ازدواج بهترين مردان جهان با سيّده زنان عالم دختر پيامبر بزرگ اسلام بايد از هر نظر الگو باشد، الگويى براى همه قرون و اعصار، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و فرمود: چيزى دارى كه مهريه همسرت قرار دهى؟ عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، تو از زندگى من به خوبى آگاهى كه جز شمشير و زره و شتر چيز ديگرى ندارم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: درست است، شمشيرت به هنگام كارزار با دشمنان اسلام مورد نياز است; و با شتر نيز بايد نخلستان را آب دهى، و در مسافرت ها از آن استفاده كنى; بنابراين تنها زره را مى توانى مهريه همسرت بنمايى، و من دخترم فاطمه را در برابر همين زره به عقد تو درآوردم».(1) شايد بيشترين قيمتى كه در تواريخ درباره اين زره نوشته شده، پانصد درهم است _ اين از يك سو

اما از سوى ديگر در حديثى مى خوانيم كه _ : فاطمه(عليها السلام) از پدرش خواست مهر او را شفاعت گنهكاران امت در قيامت قرار دهد، اين درخواست قبول شد و جبرئيل فرمان آن را از آسمان بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل كرد.(2) آرى اين گونه بايد ارزش هاى غلط درهم بشكند، و ارزش هاى اصيل جانشين آن گردد، و اين گونه است راه و رسم مردان و زنان با ايمان، و اين چنين است برنامه زندگى رهبران راستين بندگان خدا.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . احقاق الحق، جلد 10، صفحه 358 .

2 . اخبار الدول، صفحه 88 .

هميشه «مهريه» و «جهيزيه» و «تشريفات عروسى» سه مشكل بزرگ بر سر راه خانواده ها در مسأله ازدواج بوده است، مشكلاتى كه گاهى تمام دوران حيات ازدواج را مى پوشاند و آثار نكبت بارش تا پايان عمر دو همسر باقى مى ماند.

گاه دعواها و مشاجرات لفظى، و گاه نزاع هاى خونين، بر سر اين امور رخ داده است، و چه سرمايه هايى كه بر اثر چشم هم چشمى ها و رقابت هاى زشت و كودكانه در اين راه از ميان رفته است، ومتأسفانه هنوز هم رسوبات اين افكار جاهلى در كسانى كه دم از اسلام مى زنند، كم نيست. ولى بايد جهيزيه بانوى اسلام همچون مهريه اش الگويى براى همگان باشد. اگر تعجب نكنيد پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داده زره اميرمؤمنان على(عليه السلام) بفروشند و پولش را كه حدود پانصد در هم بود نزد او آورند. پيامبر آن را سه قسمت كرد: قسمتى را به بلال داد تا از آن عطرى خوشبو تهيه كند و دو قسمت ديگر را براى تهيه وسائل زندگى و لباس تعيين فرمود. پيداست وسايلى كه با اين پول ناچيز مى توان خريد چقدر ساده و ارزان قيمت بايد باشد! در تواريخ آمده است كه هجده قلم جهيزيه با آن پول تهيه شد

كه قلم هاى مهم آن چنين بود: يك عدد روسرى بزرگ به چهار درهم، يك قواره پيراهن به هفت درهم، يك تخت كه با چوب و برگ خرما تهيه شده بود، چهار عدد بالش از پوست گوسفند كه از گياه خوشبوى «اذخر» پر شده بود، يك پرده پشمى، يك قطعه حصير، يك عدد دستاس (آسياب كوچك دستى)، يك مشك چرمى، يك طشت مسى، يك ظرف بزرگ براى دوشيدن شير، يك سبوى گِلى سبز رنگ... و مانند اينها. آرى چنين بود جهيزيه بانوى زنان جهان.

پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين مراسمى كه براى تشكيل خانواده اى بود كه بخش مهمى از تاريخ اسلام را دگرگون ساخت و جانشينان معصوم پيامبر(عليه السلام) همگى از آن به وجود آمدند، آنچنان برنامه اى اجرا نمود كه دشمنان را خشمگين و دوستان را سربلند و دورافتادگان را وادار به تفكّر نمود.

«امّ سلمه» و «امّ ايمن» كه دو زن با شخصيت در اسلام بودند و علاقه بسيارى به بانوى بزرگ فاطمه زهرا(عليها السلام)داشتند خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و چنين گفتند : اى پيامبر گرامى خدا! راستى اگر خديجه زنده بود با تشكيل مراسم جشن عروسى فاطمه چشمانش روشن مى شد، چنين نيست؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شنيدن نام آن بانوى فداكار، اشك در چشمانش حلقه زد، و به ياد آن همه مهربانى ها و ايثارگرى هاى خديجه افتاد و فرمود: كجا مانند خديجه زنى پيدا مى شود؟ آن روز كه همه مردم مرا تكذيب كردند، او مرا تصديق نمود و تمام ثروت و زندگى خود را براى نشر آيين خداوند در اختيار من گذارد. او همان بانويى بود كه خداوند به من دستور داد به او مژده دهم كه قصرى از زمرّد در بهشت برين به او عنايت خواهد فرمود. امّ سلمه هنگامى كه اين سخن را شنيد و انقلاب و سوز درونى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مشاهده كرد، عرض نمود: اى رسول خدا! پدر و مادرم

فدايت باد، شما هر قدر درباره خديجه بگويى عين حقيقت است، ولى به هر حال او دعوت الهى را لبيك گفته و به جوار رحمت حق شتافته، اميد است خداوند او را در بهترين جاى بهشت جاى دهد، ولى مطلبى را كه به خاطر آن به محضر مباركت آمدم چيز ديگرى بود و آن اين كه برادر و پسر عمويت على دوست دارد اجازه دهيد همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از اين راه به زندگى خويش سر و سامانى بخشد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا على شخصاً اين پيشنهاد را با من در ميان نگذاشت؟ امّ سلمه عرض كرد: شرم و حيا مانع بود. در اين جا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امّ ايمن فرمود: على را خبر كن. اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمد و در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشست، اما سر خود را از شرم به زير افكنده بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا ميل دارى همسرت را به خانه ببرى؟ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حالى كه سرش را به زير انداخته بود، عرض كرد: آرى، پدر و مادرم به قربانت باد. جالب اين كه برخلاف آنچه در ميان مردم تجمل پرست معمول است كه از ماه ها قبل دست به كار اين برنامه ها مى شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با خوشحالى فرمود: همين امشب يا فردا شب ترتيب كار را خواهم داد. و همانجا دستور فراهم ساختن مقدمات جشن بسيار ساده اى كه مملو از روحانيت و معنويت بود را صادر فرمود. اين جشن ملكوتى و مراسم مربوط به آن، آن قدر بى تكلف و ساده

برگزار شد كه شنيدنش امروز براى ما تعجب آور است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى گويد: مقدارى از پول همان زرهى را كه قبلا فروخته بودم پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد امّ سلمه به امانت گذارده بود، و به هنگام مراسم زفاف ده درهم از آن را از وى گرفت، و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و كشك با اين پول خريدارى كن. من اين كار را انجام دادم، سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً آستين را بالا زد و سفره تميزى طلبيد و آنها را با هم با دست خود مخلوط كرد و غذايى تهيه نمود و با همان غذا از مردم پذيرايى به عمل آورد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) شخصاً مأمور شد به مسجد بيايد و اصحاب را دعوت كند، هنگامى كه به مسجد آمد خواست فقط برخى را دعوت كند، حيا مانع شد، از اين رو صداى خود را بلند كرد و فرمود: «اَجِيبُوا اِلى وَلِيمَةِ فاطِمَةَ». شما را به ميهمانى عروسى فاطمه دعوت مى كنم. حضرت مى گويد: مردم دسته دسته به راه افتادند و من از كثرت جمعيّت و كمى غذا شرمنده شدم، همين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ماجرا آگاه شد به من فرمود: غصه مخور، من دعا مى كنم تا خداوند غذا را بركت دهد; و چنين شد همگى از آن غذاى كم خوردند و سير شدند. جالب اين كه در پايان مراسم، به هنگامى كه مردم به خانه هاى خود بازگشتند و خانه خلوت شد پيامبر(صلى الله عليه وآله)فاطمه(عليها السلام) را در سمت چپ و اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در سمت راست خود نشانيد

و از آبى كه با دهانش تبرك كرده بود كمى بر بدن زهرا(عليها السلام) و كمى بر بدن اميرمؤمنان على(عليه السلام) پاشيد و درباره آنها دعا كرد و گفت: «اَللّهُمَّ اِنَّهُما مِنِّي وَ اَنَا مِنْهُما، اَللّهُمَّ كَما اَذْهَبْتَ عَنِّي الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِي تَطْهِيراً فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً». خداوندا! اينها از منند و من از آنها هستم، بارالها! همان طور كه هر گونه رجس و پليدى را از من دور كرده اى از آنها نيز دور كن و آنها را پاكيزه فرما. سپس فرمود: برخيزيد و به خانه خود رويد، خداوند بر شما هر دو مبارك گرداند. دنياپرستان مادى و مؤمنان ضعيف الايمانى كه تحت تأثير زرق و برق مادى اين جهانند و آبرو و شخصيت و عظمت يك خانواده و مباركى و شكوه مراسم عروسى را در آن تشريفات و تجملات كمر شكن و طاقت فرسا مى دانند ببينند و عبرت بگيرند، ببينند و از اين برنامه انسان ساز كه مايه خوشبختى همه پسران و دختران جوان است الهام بگيرند، و نمونه تعليمات اسلام را به صورت زنده و عملى در ماجراى «خواستگارى»، «مهريه»، «جهيزيه» و «مراسم جشن عروسى» فاطمه زهرا(عليها السلام) با چشم خود در صفحات تاريخ مشاهده كنند.

«ما زالَتْ بَعْدَ اَبِيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، باكِيَةَ الْعَيْنِ، مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ;(1) بعد از رحلت پيامبر پيوسته شال عزا به سر بسته بود، چشمانى گريان و قلبى سوزان داشت».

دوران شيرين زندگانى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سرعت سپرى شد، هر چند به يك معنا در سراسر زندگى او، دوران شيرينى وجود نداشت، چرا كه پيوسته فشارها و جنگ ها و توطئه هاى دشمنان بر ضد اسلام و پيامبر آرامش روح فاطمه(عليها السلام) را بر هم مى زد. با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) طوفان

هاى تازه اى از حوادث پيچيده و بحرانى وزيدن گرفت. احقاد و كينه هاى بدر، خيبر و حنين كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زير خاكستر پنهان بود آشكار گشت. احزاب منافقين به جنب و جوش افتادند تا هم از اسلام انتقام بگيرند، و هم از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله). و فاطمه زهرا(عليها السلام) در مركز اين دايره بود كه تيرهاى زهرآگين دشمنان از هر سو به سوى آن پرتاب مى شد. فراق و جدايى دردناك پدر از يكسو. مظلوميت غم انگيز و جانكاه همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) از سوى ديگر. توطئه هاى دشمنان بر ضد اسلام از ديگر سو. و نگرانى فاطمه از آينده مسلمين و حفظ ميراث قرآن، دست به دست هم داده، قلب و روح پاكش را سخت مى فشردند. فاطمه(عليها السلام) نمى خواهد با بيان غم هاى خود روح پاك اميرمؤمنان على(عليه السلام) را كه سخت از آن اوضاع ناگوار و خلاف كارى هاى امت ضربه ديده، آزرده تر سازد. به همين دليل به كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رفت و با او درد دل مى كرد. و سخنان جانسوزى همچون اخگر آتش كه اعماق وجود انسان را مى سوزاند، بر زبان مى آورد. «يا اَبَتاهُ بَقِيتُ والِهَةً وَ حَيْرانَةً فَرِيدَةً، قَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِى وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي». پدر جان! بعد از تو، يكه و تنها شدم، حيران و محروم مانده ام، صدايم به خاموشى گراييد، و پشتم شكست، و آب گواراى زندگى در كامم تلخ شد. و گاه مى گفت: ماذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحْمَد *** اَلاَّ يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيا صُبَّتْ

عَلَيَّ مَصائِبٌ لَو اَنَّها *** صُبَّتْ عَلَى الاَْيّامِ صِرْنَ لَيالِيا كسى كه خاك پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ببويد سزاوار است تا پايان عمر هيچ عطرى را نبويد. بعد از تو اى پدر آن قدر مصائب بر من فرو ريخت كه اگر بر روزهاى روشن مى ريخت به صورت شب هاى تيره و تار در مى آمد. چرا فاطمه(عليها السلام) اين گونه اشك مى ريزد؟ چرا اين همه بى تابى مى كند؟ چرا همچون اسپند بر آتش، قرار ندارد؟ آخر چرا؟... جواب اين چراها را بايد از زبان خود او بشنويم. امّ سلمه مى گويد: هنگامى كه بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن بانوى اسلام فاطمه(عليها السلام) رفتم و جوياى حال او شدم، در پاسخ اين جمله هاى پر معنا را بيان كرد: اَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَد وَ كَرْب، فَقْدِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) وَ ظُلْمِ الْوَصِيِّ، هُتِكَ وَاللهِ حِجابُهْ...، وَ لكِنَّها اَحْقادٌ بَدْرِيَّةٌ، وَ تِراتٌ اُحُدِيَّةٌ، كانَتْ عَلَيْها قُلُوبُ النِّفاقِ مُكْتَمَنَةً.(2) از حالم چه مى پرسى اى امّ سلمه، من در ميان اندوه و رنج بسيار بسر مى برم، از يكسو پدرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دست داده ام، و از سوى ديگر (با چشم خود مى بينم كه) به جانشينش (علىّ بن ابى طالب)ستم شده است، بخدا سوگند كه پرده حرمتش را دريدند...، ولى من مى دانم اينها كينه هاى بدر، و انتقام هاى اُحُد است، كه در قلوب منافقان پنهان و پوشيده بود. ولى با اين همه دفاع او از حريم قدس علوى و حمايتش از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين دوران پر درد و رنج بر

كسى پوشيده نيست. گرچه حياتش بعد از پدر همان گونه كه خود از خدايش تقاضا كرد طولانى نشد و چندين روز بيشتر نگذشت كه به جوار قرب خدا و ديدار پدر شتافت، ولى در همين مدت از بذل هر گونه فداكارى و ايثار در حق اميرمؤمنان على(عليه السلام) و دفاع از اسلام فروگذارى نكرد. صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مناقب، جلد 3، صفحه 362 .

2 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 2، صفحه 225 .

فضايل حضرت زهرا(عليها السلام)

در برابر فضايل عظيم اهل بيت(عليهم السلام) و مقامات فوق العاده آنها در درگاه خداوند، هميشه اين دغدغه خاطر براى بعضى از افراد كه در متن مسائل نيستند وجود دارد كه نكند اين همه فضايل نتيجه خوش بينى فوق العاده دوستان، و برداشت هاى علاقه مندان و عاشقان اين مكتب باشد.

آن ها چون به اهل بيت(عليهم السلام) عشق مىورزند، و همه چيز را از همين دريچه مى بينند، هر كس هر فضيلتى را بگويد يا احتمال دهد به آن مؤمن مى شوند، خواه اسناد معتبرى داشته باشد يا نه، و از قديم گفته اند : اگر بر ديده مجنون نشينى *** به غير از خوبى ليلى نبينى! اين جاست كه براى رفع هر گونه سوء ظن از اين دور افتادگان، و اطمينان خاطر بيشتر براى دوستان و نزديكان، به منابع ديگران مراجعه مى كنيم، و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را در آيينه افكار و كتاب ها و نوشته هاى معروف و مشهور و دست اوّل آنها مشاهده مى كنيم. و از آن جا كه قبلا فضايل بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) را در بخش «زندگى فاطمه» مورد بررسى قرار داده ايم، هدف ما در اين بخش بررسى مقامات معنوى بزرگ بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)دختر گرامى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتب معروف اهل سنّت است، و قبل از ورود در اصل بحث ذكر چند نكته را لازم

مى دانيم: 1_ جالب اين كه تقريباً تمام فضايل و مناقب و مقاماتى كه در كتب شيعه درباره فاطمه زهرا(عليها السلام) نقل شده در كتب معروف اهل سنّت نيز آمده است، و اين راستى عجيب است، زيرا كمتر چيزى مى توان يافت كه در منابع معتبر شيعه باشد و در كتب آنها نيامده باشد. 2_ در تمام اين بخش از كتاب، حتى يك روايت از منابع شيعه نقل نشده، و در ميان منابع اهل سنّت نيز به سراغ كتاب هايى رفته ايم كه از معروف ترين و مهم ترين كتب حديث و تاريخ و تفسير آنهاست. 3_ از مسائلى كه انسان را سخت در تعجب فرو مى برد، اين كه مى دانيم بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى در جامعه اسلامى بر سر مسأله خلافت در گرفت، طوفانى كه نتيجه آن تغيير محور خلافت از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى افراد ديگرى بود، آنها كه از سوى خدا به عنوان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معرفى شده بودند كنار زده شدند، و ديگران جاى آنها را گرفتند. منزوى شدن اهل بيت(عليهم السلام) سبب شد كه مقامات حاكم آنچه از فضايل و مناقب در شأن آنها بود، و طبعاً شايستگى و اولويت آنها را براى مسأله خلافت اثبات مى كرد، سانسور كنند; زيرا ذكر اين مناقب و فضايل براى همه سؤال انگيز بود كه اگر آنها داراى چنين مقاماتى بوده اند پس چرا ديگران پيشى گرفتند؟! چرا ما كسانى را كه خدا و پيامبرش مقدم داشته اند، مقدم نداريم؟ آخر چرا مردم مسلمان از اين فيض بزرگ محروم بمانند؟ چرا... و چرا؟

و لذا سانسور كردن اين فضايل جزئى از حركت سياسى آنها بود. و اين مسأله در زمان حكومت بنى اميّه و بنى عباس بسيار اوج رفت، تا آن جا كه تيغ هاى سانسور، نه مخفيانه و مرموز، كه آشكارا و برملا به كار افتاد، و نه فقط به محو فضايل اهل بيت(عليهم السلام) كوشيدند، كه براى اثبات فضيلت ديگران به جعل و نشر اكاذيب نيز پرداختند، حتى بعضى از صحابه _ يا شبه صحابه _ را براى اين كار خريدند، و بهاى سنگينى براى آن پرداختند. تا آن جا كه درباره بعضى از آنها مانند «سمرة بن جندب» مى خوانيم: معاويه مبلغ يكصد هزار درهم به او داد تا اين دروغ بزرگ را جعل كند كه آيه : «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ);(1) و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود (در ظاهر، اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند (اين در حالى است كه) آنان سرسخت ترين دشمنانند». درباره علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) نازل شده! و آيه: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ);(2) بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على(عليه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند; و خداوند نسبت به بندگان مهربان است». درباره «ابن ملجم» نازل شده است! ولى او به اين مبلغ راضى نشد، و معاويه همچنان بر آن افزود

تا چهارصد هزار درهم شد و قبول كرد. به اين ترتيب گفتن فضايل اهل بيت(عليهم السلام) در منابر و مجالس ممنوع شناخته شد، و نظام حاكم ذكر آنها را يك جرم بزرگ سياسى محسوب مى كرد، و هر كس بر خلاف نظر آنها در اين راه گام بر مى داشت مغضوب مى گشت، يا به سياه چال زندانش مى افكندند، يا زبانش را از كامش بيرون مى كشيدند، و يا بر چوبه دار آويزان مى ساختند. تا آن جا كه وقتى معاويه به مدينه آمد صريحاً ابن عباس صحابى و مفسر معروف را كه در ميان جامعه اسلامى موقعيت خاصى داشت از ذكر فضايل اميرمؤمنان على(عليه السلام) برحذر داشت. ابن عباس گفت : تو مانع قرائت قرآن مى شوى؟ يعنى من آياتى را مى خوانم كه در شأن على(عليه السلام) وارد شده است. گفت: قرآن بخوان ولى آن را تفسير مكن! در چنين شرايطى خصوصاً با توجه به اين كه «وسائل ارتباط جمعى» در آن زمان تقريباً منحصر به همين منابر و خطبه هاى نماز جمعه بود مى بايست همه اين فضايل محو شده باشد. ولى عجيب اين است كه فضايل و مناقب و مقامات اهل بيت(عليهم السلام) در چنان جوّ خفقان بارى نه تنها از بين نرفت، بلكه كتاب هاى دوست و دشمن را پر كرد، و ازهمه شگفت آورتر اين كه در ميان اسناد و مدارك اين فضايل به اعترافات صريحى در اين زمينه، از افرادى همچون معاويه و عمروعاص و يا بعضى از خلفاى پيشين، برخورد مى كنيم كه در صفحات تواريخى كه به دست مورخان خود آنها نگاشته شده، ثبت است!

و اين نيست مگر مشيت و اراده الهى و يك اعجاز بزرگ از اهل بيت عصمت(عليهم السلام). 4_ محو كنندگان فضايل اهل بيت(عليهم السلام) به قدرى در اين راه تعصب به خرج داده اند كه نه فقط شخص اميرمؤمنان على(عليه السلام) و فرزندانش در ليست سياه آن سياه دلان قرار مى گرفت، و تا آن جا كه مى توانستند در متزلزل ساختن موقعيت اجتماعى آنها كوشش كردند، بلكه هر كس به نوعى با آنها ارتباط داشت نيز از اين حملات كينه توزانه مصون و محفوظ نماند. چرا گروهى اين همه اصرار دارند كه آن همه شواهد تاريخى و آثارى كه از ايمان ابوطالب عمو و حامى پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) در دست است بگويند او كافر و مشرك از دنيا رفته؟! و نزول آيه شريفه: (وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْئَوْنَ عَنْهُ).(3) آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود از آن دورى مى كنند. را درباره ابوطالب بدانند؟(4) جز اين كه او پدر بزرگوار اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. چرا اصرار دارند ابوذر غفارى آن مرد بزرگ و شجاع را «اشتراكى مذهب» معرفى كنند، و در كتاب هاى خود او را به داشتن عقايد اشتراكى متهم سازند؟ جز اين كه او از ياران خاص على(عليه السلام) و از معترضان به خليفه سوّم در مورد حيف و ميل بيت المال بود. و امثال اين چراها بسيار است. آيا با اين حال، وجود آن همه مناقب و فضايل در كتب مخالفان عجيب به نظر نمى رسد، و عبور احاديث فضايل اهل بيت(عليهم السلام) از كانال زمان و محيطى كه نهادن نام «على» بر فرزند جرمى نابخشودنى محسوب

مى شد معجزه نيست؟! 5_ شگفت انگيزتر اين كه حذف و سانسور فضايل اهل بيت(عليهم السلام) منحصر به قرون نخستين اسلام، و عصر خلفاى بنى اميّه و بنى عباس نبود، در عصر حاضر كه به اصطلاح «عصر تحقيق و بررسى دقيق مسائل تاريخى» است، و معمولا كتاب هاى اسلامى چاپ و در كشورها و بلاد مختلف منتشر مى گردد، و هرگونه تغيير و تحريف و سانسور مطالب موجب رسوايى بزرگى است، باز جمعى از «محققان متعصّب»! (اگر تحقيق با تعصب قابل جمع باشد) دست از گرايش هاى اموى و عباسى بر نداشته، و هنوز هم به سانسور و تغيير و تحريف مشغولند كه مرحوم علامه امينى آن مرد محقق و متتبع بزرگ اسلام نمونه هايى از آن را در كتاب خود «الغدير» آورده است كه مثلا چگونه «طبرى» مورخ معروف در تاريخ خود مطلبى را كه مربوط به داستان «يوم الدار» آيه شريفه (وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ)(5) و اعلام آمادگى از سوى على(عليه السلام) براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اعلام وصىّ و وزير بودن او از سوى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است، تحريف كرده، و از آن بدتر تحريف «محمد حسين هيكل» است كه در تاريخ خود در يك چاپ حديث را نقل كرده و در چاپ ديگر قسمت مهمى را به كلى ساقط كرده است!(6) اكنون با توجه به آنچه در بالا گفتيم سرى به منابع معروف و مشهور اهل سنّت مى زنيم، و مقامات و مناقب بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) رااز ديدگاه احاديث آنها مورد بررسى قرار مى دهيم، و همان گونه كه در آغاز كتاب گفتيم بناى ما بر

اين است كه در اين كتاب حتى يك حديث از منابع و طرق شيعه _ هر چند بسيار معتبر و دست اوّل باشد _ نقل نكنيم، و ميدان سخن را تنها براى احاديث ديگران باز بگذاريم، تا روشن شود مقامات اين بانو چنان روشن است كه حتى پرده پوشان نتوانسته اند پرده بر آن بيفكنند. در اين نوشتار عمدتاً به سراغ ده مبحث مى رويم كه محورهاى اصلى مطلب را تشكيل مى دهد: 1_ او برترين بانوى جهان بود. 2_ او بانوى بهشتى بود. 3_ او محبوب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پاره تن او بود. 4_ او مقرّب درگاه خدا بود، رضاى او رضاى خدا و خشم او خشم خدا بود. 5_ او ايثار و فداكارى عجيبى داشت. 6_ مقامات علمى فاطمه(عليها السلام) . 7_ كرامات بانوى اسلام(عليها السلام) . 8_ نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، اوست. 9_ نام هاى پرمعناى فاطمه(عليها السلام) . 10_ هديه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دخترش زهرا(عليها السلام) .

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . بقره، آيه 204 .

2 . بقره، آيه 207 .

3 . انعام، آيه 26 .

4 . درباره اين تهمت بزرگ و شواهد بطلان آن، به «تفسير نمونه»، جلد 5، صفحه 191 به بعد مراجعه كنيد.

5 . شعرا، آيه 214 .

6 . به كتاب ارزنده «الغدير»، جلد 2، صفحه 287 به بعد مراجعه شود.

ارزش انسان ها مسلّماً يكسان نيست، بعضى افراد از مقرّب ترين فرشتگان الهى برترند، و بعضى از درنده ترين حيوانات پايين تر، و آنچه به اين انسان ارزش مى دهد بر اساس معرفى قرآن و اسلام همان علم و ايمان و تقوا و ملكات فاضله انسانى است.

با توجه به اين معيارها بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) برترين زنان جهان _ در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ معرفى شده است. در روايات فراوانى كه در منابع معروف اهل سنّت آمده تصريح شده است كه فاطمه زهرا(عليها السلام)

افضل زنان جهان بود، اين سخنى است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را به تعبيرات مختلف بيان فرموده است: 1_ در يك جا مى فرمايد: «اِنَّ اَفْضَلَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ، وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم;(1) برترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد، و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون)». 2_ در حديث ديگرى مى خوانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در بيمارى وفاتش هنگامى كه بيتابى فاطمه را مشاهده كرد، فرمود: «يَا فَاطِمَةُ اَلا تَرْضَيْنَ اَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ;(2) اى فاطمه! آيا راضى نيستى كه تو برترين بانوى زنان جهان و بانوى زنان اين امت، و بانوى زنان با ايمان باشى؟». در اين جا افضليت براى فاطمه(عليها السلام) به صورت مطلق ذكر شده و نام هيچ كس در كنار او مطرح نگرديده است. 3_ در حديث ديگرى نيز از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) اين معنا به صورت مطلق آمده است، در آن هنگام كه فاطمه بيمار شده بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را به جمعى از اصحاب گفت، آنها پيشنهاد كردند كه از بانوى اسلام(عليها السلام)عيادت كنند. پيامبر برخاست و با جمعى از ياران به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) آمد، نخست از بيرون خانه صدا زد كه : دخترم خودت را بپوشان چون جمعى از ياران به عيادت تو مى آيند، و از آن جا كه لباس دخترش فاطمه(عليها السلام) كافى نبود عباى خود را از پشت در به او داد! پيامبر(صلى الله

عليه وآله) و ياران وارد شدند، و بعد از عيادت از خانه بيرون آمدند و رو به يكديگر كرده و از بيمارى فاطمه(عليها السلام)اظهار تأسف مى كردند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رو به آنها كرد و فرمود: «اَما اِنَّها سَيِّدَةُ النِّساءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ».(3) بدانيد او بانوى تمام زنان در قيامت است. 4_ در تعبير ديگرى كه در صحيح بخارى _ معروف ترين منبع احاديث اهل سنّت _ آمده از قول عايشه مى خوانيم: روزى فاطمه(عليها السلام) نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، راه رفتنش درست مانند راه رفتن او بود، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: خوش آمدى دخترم. سپس او را طرف راست و يا چپ خود نشاند، بعد رازى در گوش او گفت، و به دنبال آن فاطمه گريان شد. من (عايشه) گفتم: چرا گريه مى كنى؟ بار ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) راز ديگرى به او گفت، فاطمه(عليها السلام) خندان شد. گفتم: من تا امروز شادى كه اين چنين با غم نزديك باشد نديده بودم، و از علت آن سؤال كردم. فاطمه(عليها السلام) گفت: من سرّ رسول خدا را فاش نمى كنم. و اين مطلب ادامه داشت تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن گاه سؤال كردم. گفت: مرتبه اوّل پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من فرمود جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت، امسال دوبار عرضه داشت، و من فكر مى كنم فقط به اين دليل است كه اجل من نزديك شده، و تو اوّلين كسى خواهى بود كه به من ملحق مى شوى من هنگامى كه اين سخن را شنيدم گريه كردم. سپس

فرمود: «اَما تَرْضينَ اَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ». آيا تو راضى نمى شوى كه بانوى زنان اهل بهشت يا زنان با ايمان باشى؟ هنگامى كه اين سخن را شنيدم شاد و خندان شدم.(4) از بررسى مجموع اين احاديث به خوبى روشن مى شود كه اگر در يك جا فاطمه(عليها السلام) يكى از چهار زن بزرگ جهان معرفى شده، هيچ منافاتى با اين معنا ندارد كه او از ميان آن چهار زن برترين آنهاست. شاهد اين سخن علاوه بر آنچه از لابه لاى احاديث گذشته استفاده مى شد حديث زير است: 5_ در كتاب «ذخائر العقبى» از ابن عباس از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: «اَرْبَعُ نِسْوَة سَيِّداتُ ساداتِ عالَمِهِنَّ: مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ; وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم; وَ خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِد; وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ اَفْضَلُهُنَّ فاطِمَةُ; چهار زن بانوى بانوان جهان خود بودند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله) و از همه آنها برتر فاطمه(عليها السلام) بود». تعبير به «اَفْضَلُهُنَّ» مسايل زيادى را در بر دارد، و بيانگر مقام علمى و تقوا و ايثار و فداكارى و ساير ملكات فاضله است. قرآن صريحاً مى گويد: «مريم با فرشتگان سخن مى گفت و آنها نيز با او سخن مى گفتند» (آل عمران، آيه 42 و 43 و آيات آغاز سوره مريم). و نيز مى گويد: «براى مريم غذاى بهشتى در كنار محرابش حاضر مى شد» (آل عمران، آيه 37). و نيز مى گويد: «مريم صديقه بود» (مائده، آيه 75). و مقامات ديگرى براى او، و زنان

بزرگى مانند آسيه بيان مى كند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز مقامات بزرگى براى خديجه بيان فرموده. روايات فوق يعنى روايات افضليت فاطمه(عليها السلام) همه اين افتخارات و افزون بر آن را براى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)اثبات مى كند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اين حديث در «مستدرك الصحيحين»، جلد 2، صفحه 497 نقل شده و سپس تصريح مى كند كه اسناد اين حديث صحيح است.

2 . اين حديث نيز در همان كتاب، جلد 3، صفحه 156 نقل شده و باز تصريح مى كند كه سند آن صحيح است.

3 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 142 .

4 . صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق.

نخستين سنگ بناى وجود انسان، انعقاد نطفه اوست، چرا كه به هر حال نطفه است كه قسمت مهمى از ارزش هاى وجودى انسان را در بر دارد، و به همين دليل در روايات اسلامى دستورهاى زيادى وارد شده كه اين سنگ زير بنا درست نهاده شود.

هنگامى كه به تاريخ زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) مراجعه مى كنيم مى بينيم او در اين زمينه يك وضع استثنائى دارد كه در تاريخ شخصيت هاى بزرگ جهان اعم از مرد و زن بى نظير است، بهتر است اين سخن را از زبان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بشنويم: 1_ ابن عباس مى گويد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) زياد فاطمه را مى بوسيد، روزى عايشه عرض كرد: شما زياد فاطمه را مى بوسيد؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: (اين دليلى دارد) در شب معراج هنگامى كه جبرئيل مرا وارد بهشت كرد، از تمام ميوه هاى بهشتى به من داد، و از عصاره آنها نطفه فاطمه در رحم خديجه منعقد شد. «فَاِذَا اشْتَقْتُ لِتِلْكَ الثِّمارِ قَبَّلْتُ فاطِمَةَ فَاَصَبْتُ مِنْ رائِحَتِها جَمِيعَ تِلْكَ الثِّمارِ الَّتي اَكَلْتُها;(1) هنگامى كه مشتاق آن ميوه هاى بهشتى مى شوم، فاطمه را مى بوسم و از بوى او بوى تمام آن ميوه ها را كه

در آن شب خوردم استشمام مى كنم». 2_ اين در حالى است كه در بعضى از روايات تعبير به خصوص «سيب» بهشتى شده، چنانكه در همان كتاب «ذخائر العقبى» در حديثى از گروهى از صحابه نقل شده كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «جبرئيل سيبى از بهشت براى من آورد و خوردم و نطفه فاطمه از آن منعقد شد».(2) 3_ در حديث ديگرى اين ميوه «سفرجل» يعنى «به» معرفى شده است، چنانكه در «مستدرك الصحيحين» از «سعد بن مالك» از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) اين معنا آمده است.(3) 4_ باز در حديث ديگرى اين ميوه بهشتى به عنوان يك ميوه ناشناخته براى ما مردم دنيا، اما ميوه اى بسيار زيبا و خوشبو و جذاب، معرفى شده، چنانكه دانشمند معروف «سيوطى» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند: «لَمّا اُسْرِيَ بِي اِلَى السَّماءِ اُدْخِلْتُ الجَنَّةَ فَوَقَفْتُ عَلى شَجَرَة مِنْ اَشْجارِ الجَنَّةِ لَمْ اَرَ فِي الجَنَّةِ اَحْسَنَ مِنْها وَ لا اَبْيَضَ وَرَقاً وَ لاَ اَطْيَبَ ثَمَرَةً، فَتَناوَلْتُ ثَمَرَةً مِنْ ثَمَرَتِها، فَاَكَلْتُها فَصارَتْ نُطْفَةً فِي صُلْبِي، فَلَمّا هَبَطْتُ اِلَى الاَْرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ، فَحَمَلَتْ بِفاطِمَةَ، فاِذا اَنَا اشْتَقْتُ اِلى رِيحِ الجَنَّةِ شَمَمْتُ رِيحَ فاطِمَةَ;(4) در شب معراج مرا وارد بهشت كردند، و در برابر درختى از درختان بهشتى ايستادم كه در تمام بهشت از آن زيباتر و برگ هايى از برگ هاى آن سفيدتر، و ميوه اى از ميوه آن خوشبوتر نديدم، يكى از ميوه هاى آن را برگرفتم، و تناول كردم، و نطفه اى در صلب من تشكيل شد، و بعد از آن كه به زمين هبوط كردم و با خديجه همبستر شدم نطفه فاطمه(عليها السلام) منعقد

شد، لذا هنگامى كه اشتياق بوى بهشت پيدا مى كنم بوى فاطمه را استشمام مى كنم». در واقع همان حديث اوّل، مجموع اين احاديث را تفسير مى كند، چرا كه بر طبق آن، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ازتمام ميوه هاى بهشتى تناول كرده، و نطفه فاطمه از عصاره همه آنها تشكيل شده است، از اين گذشته عالم بهشت با جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم به قدرى تفاوت و فاصله دارد كه الفاظ ما قادر بر بيان حقايق آن نيست، و آنچه مى گوييم اشارات مختصرى به آنهاست، به هر حال يك بانوى بهشتى كه داراى خلق و خوى بهشتى است، بايد نطفه او را عصاره ميوه هاى بهشتى تشكيل دهد، و اين امتيازى است كه اين بانو بر همه زنان جهان دارد. او يك زن بهشتى بود، خلق و خويش بهشتى، قلب و جانش بهشتى، رنگ و رويش بهشتى، گفتار و سخنانش بهشتى، خلاصه سر تا پا بهشتى بود. آيا در تمام تاريخ بشر كسى را مى توان يافت كه چنين سند افتخارى كه در اين روايات آمده، در تاريخچه زندگانيش ثبت شده باشد؟

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ذخائر العقبى، صفحه 36 .

2 . همان مدرك، صفحه 44 .

3 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 156 .

4 . تفسير درّ المنثور، ذيل آيه 17 سوره اسراء.

محبّت و عشق، قوى ترين جاذبه در ميان دو موجود است.

در قانون معروف جاذبه كه بر عالم ماده حكومت مى كند مى خوانيم: «هر قدر جرم اجسام زيادتر، و فاصله آنها كمتر باشد، جاذبه آنها بيشتر است» اين قانون در جهان معنا و محبت هاى الهى نيز حاكم مى باشد، هر قدر شخصيت ها والاتر و فاصله

ها كمتر باشد اين محبت و عشق قوى تر مى گردد! با اين تفاوت كه در جهان ماده گاهى اختلاف و تضاد باعث جاذبه است (مانند جاذبه دو الكتريسته مثبت و منفى) در حالى كه در جهان ارواح هر قدر سنخيت و شباهت بيشتر باشد اين جاذبه نيرومندتر است، و تضاد باعث دورى است. با توجه به اين مقدمه كوتاه به سراغ احاديث مى رويم، ببينيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا چه حد به دخترش فاطمه(عليها السلام)اظهار علاقه مى كرد و او را دوست مى داشت: 1_ در حديثى از زبان عايشه مى خوانيم كه مى گويد: «ما رَاَيْتُ اَحَداً اَشْبَهَ كَلاماً وَ حَدِيثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ كانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ اِلَيْها، فَاَخَذَ بِيَدِها فَقَبَّلَها، وَ اَجْلَسَها فِي مَجْلِسِهِ;(1) من هيچ كس را در سخن گفتن از فاطمه شبيه تر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نديدم، هنگامى كه وارد بر پدر مى شد به او خوش آمد مى گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر مى خاست، دست او را مى گرفت و مى بوسيد، و او را در جاى خود مى نشاند». 2_ در حديث ديگرى آمده است كه گيسوان او را مى بوسيد: «كانَ كَثِيراً ما يُقَبِّلُ عُرْفَ فاطِمَةَ».(2) 3_ در حديث ديگرى مى خوانيم كه در بسيارى از اوقات دهانش را مى بوسيد: «كانَ كَثِيراً ما يُقَبِّلُها فِي فَمِها».(3) 4_ خلاصه آن قدر اظهار محبّت به دخترش فاطمه مى كرد كه گويا عايشه ناراحت شد و گفت: اى رسول خدا! چرا وقتى فاطمه مى آيد اين قدر او را مى بوسى

و زبان خود را در دهان او مى گذارى گويى مى خواهى عسل به او بخورانى؟ فرمود: «بله، عايشه! هنگامى كه مرا به معراج بردند...» سپس داستان ميوه بهشتى را نقل فرمود.(4) 5_ هر زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به سفر مى رفت آخرين كسى را كه خداحافظى مى كرد دخترش فاطمه(عليها السلام) بود و هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخستين كسى را كه ديدار مى كرد زهرا(عليها السلام) بود چنانكه در «صحيح ابى داود» آمده است: «كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) اِذا سافَرَ كانَ آخِرُ عَهْدِهِ بِاِنْسان مِنْ اَهْلِهِ فاطِمَةَ(عليها السلام) وَ اَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْهِ اِذا قَدِمَ فاطِمَةَ».(5) اين حديث را احمد بن حنبل در مسند خود نيز آورده است.(6) ولى مى دانيم محبّت و مهربانى واقعى هميشه طرفينى است كه يك سر مهربانى هم دردسر است، و هم كم عمق و كم ارزش، و همان گونه كه گفتيم محبّت و عشق حقيقى نشانه سنخيت است، و هنگامى كه سنخيت برقرار شود جاذبه از دو طرف خواهد بود. لذا همان گونه كه در روايات اسلامى شدت علاقه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه زهرا(عليها السلام) منعكس است، شدت علاقه فاطمه زهرا(عليها السلام) به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح ديده مى شود، گواه اين سخن احاديث زير است: 1_ در صحيح مسلم مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود، يك روز در كنار خانه كعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و گروهى از يارانش در گوشه اى نشسته بودند در حالى كه روز قبل شترى در آن جا ذبح شده بود. ابوجهل گفت:

كدام يك از شما حاضر است برود و بچه دان آلوده اين شتر را بردارد و هنگامى كه «محمّد» در سجده است پشت شانه هايش بگذارد؟ شقى ترين آنها از جا برخاست، و آن را گرفت، و هنگامى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سجده كرد پشت شانه هاى او افكند، و آنها از مشاهده اين منظره بسيار خنديدند...! كسى اين ماجرا را به فاطمه(عليها السلام) خبر داد، و او در حالى كه دختر خردسالى بود آمد و آن را از شانه پدر برداشت و به كنارى افكند، رو به ابوجهل و يارانش كرد و آنها را ملامت و سرزنش نمود. هنگامى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نماز را پايان داد آنان را نفرين فرمود، ولى آنها باز هم خنديدند، پيامبر مخصوصاً «ابوجهل» و «عتبه» و «شيبه» و «وليد» و «اميّه» و «عقبه» را به نام، مورد نفرين قرار داد (و همه آنها در روز جنگ بدر به هلاكت رسيدند).(7) آرى فاطمه(عليها السلام) از همان كودكى مجموعه اى از «محبّت» و «شجاعت» بود و در دفاع از پدر در همه حال آماده بود. 2_ و نيز در همان كتاب در ماجراى غزوه احد آمده است: هنگامى كه پيشانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دندان هاى پيشين او شكست، فاطمه(عليها السلام) به ميدان اُحد آمد خون از صورت مبارك پدر شست، على(عليه السلام)با سپر آب مى آورد و فاطمه صورت پدر را شستشو مى داد، ولى خون پيوسته فزونتر مى شد، ناچار قطعه حصيرى را سوزاند و خاكستر آن را روى زخم قرار داد و مانع خونريزى شد.(8) 3_ ابونعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» نقل مى كند

كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از يكى از غزوات باز مى گشت، به مسجد آمد و دو ركعت نماز خواند، و هميشه دوست داشت چنين برنامه اى را عمل كند، سپس به خانه فاطمه(عليها السلام)آمد، و قبل از ديدار با همسرانش با او ديدار كرد، فاطمه(عليها السلام) به استقبال پدر شتافت، و پيوسته صورت و چشم هاى پدر را مى بوسيد و گريه مى كرد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: مى بينم رنگ و رويت دگرگون شده! فرمود: اى فاطمه! (غم مخور) خداوند پدرت را به كارى مبعوث كرده كه هيچ خانه اى و خيمه اى در روى زمين باقى نخواهد ماند مگر اين كه عزّت (اسلام) يا ذلّت (شكست و خوارى) در آن وارد خواهد شد، و اين دعوت تا آن جا كه تاريكى شب پيش مى رود پيش خواهد رفت (و سياهى ها را در هم خواهد شكست، و با وجود آن تحمل مشكل آسان است).(9) 4_ در ماجراى جنگ خندق نيز آمده است: هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مشغول حفر خندق بود فاطمه(عليها السلام) قطعه نانى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد، و مى خواست در دهان پيغمبر بگذارد. پيامبر فرمود: فاطمه جانم! اين چيست؟ عرض كرد: قرص نانى براى فرزندانم پختم اين قطعه را براى شما آوردم. فرمود: دخترم! بدان اين اوّلين طعامى است كه بعد از سه روز به پدرت مى رسد.(10) چه جاذبه نيرومندى اين پدر و فرزند را به هم پيوند مى داد؟ جاذبه اى كه در اعماق جانشان ريشه دوانده، محبّتى كه از تمام وجودشان سرچشمه گرفته، و عشق

و علاقه اى كه روح پاك آن دو را در ملكوت اعلا با هم متحد ساخته است. و چه افتخارى براى فاطمه زهرا(عليها السلام) از اين برتر؟ افتخار و فضيلتى كه درباره هيچ كس در تاريخ اسلام جز على بن ابى طالب(عليه السلام) ديده نمى شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 154 .

2 . كنز العمال، جلد 7، صفحه 111 .

3 . فيض الغدير، جلد 5، صفحه 176 .

4 . تاريخ بغداد، جلد 5، صفحه 87 .

5 . صحيح ابى داود، صفحه 26 (باب ما جاء في الانتفاع بالعاج).

6 . مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 282 .

7 . صحيح مسلم «كتاب الجهاد و السير» و صحيح بخارى «كتاب بدأ الخلق _ باب ما لقي النبى(صلى الله عليه وآله) و أصحابه من المشركين».

8 . همان مدرك.

9 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 30 .

10 . ذخائر العقبى، صفحه 47 .

مى دانيم بالاترين مرحله قرب «فنا» است.

«فنا» به معناى فراموش كردن همه چيز، و همه كس، و حتى فراموش كردن خويشتن در برابر خداوند. يعنى انسان به مرحله اى برسد كه جهان هستى را جز سرابى نبيند، و عالم آفرينش را جز سايه اى كمرنگ مشاهده نكند. همه جا خدا را ببيند، و در جستجوى او باشد. خويشتن را پروانهوار در آتش شمع وجود او بسوزاند، و هستى خويش را در هستى او محو و نابود ببيند. يكى از آثار رسيدن به اين مقام، «تسليم مطلق» در برابر اراده اوست، آنچه او مى خواهد، بخواهد، و آنچه او مى پسندد، بپسندد. هم رضاى او رضاى خدا باشد، و هم رضاى خدا رضاى او. و با در دست

داشتن اين معيار به سراغ مقام عرفان بانوى اسلام، فاطمه زهرا(عليها السلام) و قرب او در درگاه خدا مى رويم و اين حقيقت را از زبان پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) مى شنويم: 1_ در كتاب هاى متعدد معروفى از اهل سنّت و در روايات متعدد و فراوانى آمده است كه پيغمبر به فاطمه زهرا(عليها السلام)فرمود: «اِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكَ وَ يَرْضى لِرِضاكِ;(1) خداوند بخاطر خشم تو خشمگين مى شود، و به خاطر رضاى تو راضى». 2_ در صحيح بخارى كه معروف ترين منابع حديث اهل سنّت است، چنين مى خوانيم: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِي;(2) فاطمه پاره وجود من است، هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده». 3_ و نيز در همان كتاب در جاى ديگر مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَاِنَّما هِيَ فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي ما اَرابَها وَ يُؤْذِينِي ما آذاها;(3) فاطمه پاره وجود من است، هر چيز كه او را ناراحت مى كند مرا ناراحت مى كند، و هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد». و همان گونه كه گفتيم احاديث در اين زمينه بسيار است و همگى حاكى از مقام بلند فاطمه زهرا(عليها السلام)در معرفت پروردگار و مقام عصمت و اخلاص و ايمان اوست، او به جايى رسيده كه خشنودى و غضب او، خشنودى خدا و رسول الله(صلى الله عليه وآله) شده است، و اين ارزشى است والا كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند. 4_ اين بحث را با حديث ديگرى در اين زمينه از «صحيح ترمذى» پايان مى دهيم، آن

جا كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند كه فرمود: «اِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي ما آذاها وَ يَنْصَبُنِي ما نَصَبَها;(4) فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به زحمت افكند مرا به زحمت مى افكند». بديهى است علاقه پدر و فرزندى هرگز نمى تواند چنين پديده اى را توجيه كند، زيرا پيغمبر به عنوان «رسول الله» چيزى را اراده نمى كند جز آنچه خدا اراده كند، و هماهنگى خشنودى و رضاى فاطمه با خشنودى و رضاى خدا و پيامبر دليلى جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد. اين نكته نيز شايان دقت است كه معمولا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» را به معناى فاطمه پاره تن من است، تفسير و ترجمه مى كنند، در حالى كه در اين جمله سخنى از تن در ميان نيست، بلكه مفهوم حديث اين است كه فاطمه(عليها السلام)پاره اى از وجود و هستى پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، هم از نظر جسمى و هم روحى، در خود روايات نيز شاهد بر اين معنا داريم كه به خواست خدا خواهد آمد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 153. اين حديث را ابن حجر در «الاصابة» و ابن اثير در «اسد الغابة» آورده است.

2 . صحيح بخارى، كتاب بدأ الخلق (باب مناقب قرابة رسول الله).

3 . صحيح بخارى، كتاب النكاح (باب ذب الرجل عن ابنته). مضمون اين دو حديث در بسيارى از كتب معروف مانند خصائص نسائى، فيض الغدير، كنزالعمال، مسند احمد، صحيح ابى داود و حلية الاولياء آمده است.

4 . صحيح ترمذى، جلد

2، صفحه 319 .

با توجه به اين كه حبّ دنيا سرچشمه همه گناهان است، چنانكه در حديث معروف نبوى آمده «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة» و همه تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مى دهد كه تمام تجاوزها، جنايت ها، ظلمت ها، و ستم ها، دروغ ها، خيانت ها به خاطر همين دلبستگى شديد به مال، مقام و شهوت صورت مى گيرد، روشن مى شود كه زهد و وارستگى پايه اصلى تقوا و پاكى و صلاح است.

ولى «زهد» به معناى ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگى از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگى و عدم اسارت در چنگال دنياست. «زاهد» كسى است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد. اگر يك روز ببيند رضاى خدا در اين است كه از همه آن چشم بپوشد، به اين معامله حاضر باشد، و از جان و دل بگويد: هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس. و اگر يك روز حفظ آزادگى و شرف و ايمان در چشم پوشى از مال و جان و زندگى بود فرياد «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ» بلند كند. و به گفته قرآن مجيد زاهد كسى است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد، و نه از آن چه فعلا در اختيار دارد زياد خوشحال باشد. «(لِّكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ);(1) اين بخاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد». با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه(عليها السلام) در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتب ديگران مى رويم: 1_ ابن حجر و ديگران در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند، او هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) مى آمد، و مدتى نزد او مى ماند، ولى يك بار براى فاطمه زهرا(عليها السلام) دو دست بند از نقره و همچنين يك گردن بند

و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده اى بر در اطاق آويزان كرده بود. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد و اين منظره را ديد بيرون آمد در حالى كه آثار غضب در چهره اش نمايان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست. فاطمه(عليها السلام) دانست كه ناخشنودى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف كند. هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن افتاد سه بار فرمود: «فَعَلَتْ، فِداها اَبُوها».(2) فاطمه آنچه را كه مى خواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد. واضح است يك جفت دست بند نقره و گردن بند و گوشواره اى كه از نقره چندان بهايى ندارد، و از آن بى بهاتر پرده ساده اى است كه انسان بر در اطاق بياويزد، ولى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همين را دون شأن فاطمه مى شمرد، و افتخار و فضيلت او را در سجاياى انسانيش مى دانست. فاطمه(عليها السلام) اين درس را از محضر پدر به خوبى آموخت، هم زرق و برق دنيا را ترك گفت و خود را از اسارت آن رهايى بخشيد، و هم آنچه داشت در راه خدا و بندگان محروم صرف كرد. در حديثى كه سابقاً از «حلية الاولياء» (تحت شماره 3) نقل كرديم، خوانديم كه فاطمه زهرا(عليها السلام)حتى پوشش كافى در خانه براى آمدن ميهمان هاى نامحرم نداشت كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عباى خود را به او داد تا خود را بپوشاند و آماده براى آمدن ميهمانان جهت عيادت او در بيماريش گردد. داستان جهيزيه فاطمه(عليها السلام)

و مراسم شب زفاف او كه در نهايت سادگى برگزار شد دليل روشن ديگرى بر زهد و وارستگى كامل اوست. خدمات او در خانه على(عليه السلام) تا آن جا كه با يك دست گندم را براى پختن نان آسياب مى كرد، و با دست ديگر طفلش را در آغوش مى گرفت، همه شاهد گوياى مقام زهد اوست، گواه اين معنا حديث زير است: 2_ ابونعيم اصفهانى چنين نقل مى كند: «لَقَدْ طَحَنَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) حَتّى مَجَلَتْ يَدُها، وَ رَبا، وَ اَثَّرَ قُطْبُ الرَّحى فِي يَدِها;(3) فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن قدر با دست خود آسياب كرد كه دستش تاول زد، و ورم كرد، و آثار دستاس در دستش نمايان گشت». 3_ در «مسند احمد» كه از معروف ترين منابع اهل سنّت است از انس بن مالك چنين نقل شده كه : روزى بلال براى نماز صبح، دير به خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمد، رسول خدا فرمود: چرا دير آمدى؟ عرض كرد: از كنار خانه فاطمه(عليها السلام) مى گذشتم در حالى كه با دست خود آسيا مى كرد، و كودكش گريان بود، گفتم: اگر اجازه فرمايى من آسيا مى كنم و شما كودك را آرام كنيد، و اگر اجازه فرماييد من كودك را آرام مى كنم و شما آسيا كنيد. او گفت : من نسبت به فرزندم از تو مهربانترم; (و من مشغول آسيا كردن شدم و او كودكش را آرام كرد) و اين امر باعث تأخيرم شد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَرَحِمْتَها رَحِمَكَ اللهُ».(4) تو نسبت به فاطمه رحم و محبّت كردى، خداوند تو

را مشمول رحمتش كند! فضايل اخلاقى بانوى اسلام از جمله شجاعت و شهامتش در مقام دفاع از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مقابل مشركان مكّه، و آمدنش به ميدان اُحد براى بستن زخم هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مطلبى است كه بر كسى پوشيده نيست، و در احاديث گذشته اسناد و مدارك آن آمد. او از لحظه تولد در مسير عبوديت و بندگى خدا بود و اين امر تا آخرين لحظات عمرش ادامه داشت، حديث زير شاهد گوياى اين معناست: 4_ در داستان تولد بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) و انعقاد نطفه او از ميوه بهشتى و آمدن چهار زن با شخصيت جهان _ همچون مريم و... _ به هنگام تولّد او آمده است: «فَوُلِدَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) فَوَقَعَتْ حِينَ وَقَعَتْ عَلَى الاَْرْضِ ساجِدَةً».(5) به اين گونه فاطمه متولّد شد و در حين تولّد براى خدا سجده كرد. 5_ مقام عفت او به آن حد بود كه در همان كتاب از اسماء بنت عميس داستان عجيبى به اين شرح نقل شده است: روزى فاطمه(عليها السلام) به من فرمود: من از كار مردم مدينه كه زنان خود را بعد از وفات به صورت ناخوشايندى براى دفن مى برند، و تنها پارچه اى بر او مى افكنند كه حجم بدن از پشت آن نمايان است ناخرسندم. اسماء گفت: من در سرزمين حبشه چيزى ديده ام كه با آن جنازه مردگان را حمل مى كردند، سپس شاخه هايى از درخت نخل را برداشت و به صورت تابوت مخصوصى درآورد كه پارچه اى را روى چوب هاى آن مى افكندند، و بدن را درون آن مى گذاردند، به

گونه اى كه بدن پيدا نبود. هنگامى كه فاطمه بانوى بزرگ اسلام(عليها السلام) آن را مشاهده كرد فرمود: بسيار خوب و عالى است (و هنگامى كه من از دنيا رفتم مرا با آن برداريد)... و در ذيل همين حديث آمده است: هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) چشمش به آن افتاد تبسم فرمود، و اين تنها تبسم او بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود!(6)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حديد، آيه 23 .

2 . الصواعق المحرقه، صفحه 109 .

3 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 41 .

4 . مسند احمد، جلد 3، صفحه 150 .

5 . ذخائر العقبى، صفحه 44 .

6 . همان مدرك، صفحه 54 .

محبّت اولياى خداوند نسبت به افراد، يك محبّت ساده نيست، حتماً از عواملى سرچشمه مى گيرد كه مهم ترين آنها علم و ايمان و تقواست، علاقه فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه زهرا، دليلى است بر وجود اين امتيازات بزرگ در اين بانوى نمونه جهان.

از اين گذشته وقتى او مى فرمايد: «فاطمه برترين زنان جهان» يا «برترين زنان بهشت» است، كه مدارك آن در بحث هاى گذشته بيان شد، اين خود دليل بر اين است كه او از نظر علمى نيز سرآمد همه زنان جهان بود. وانگهى آيا ممكن است فردى كه به مقامات والاى علم و دانش نرسيده; رضاى او رضاى خدا، و غضب او غضب پروردگار و پيغمبر باشد؟ _ كه در روايات پيشين به آن اشاره شده بود. علاوه بر همه اينها روايات مهمى در منابع معروف اسلامى وارد شده، كه از مقام ارجمند علمى اين بانوى بزرگ پرده بر مى دارد مانند احاديث زير: 1_ ابونعيم در حديث از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه روزى رو به يارانش كرد و فرمود: «مَا خَيْرُ لِلْنِساءِ». چه چيزى براى زنان از همه بهتر است؟ ياران ندانستند در جواب چه بگويند. على(عليه السلام) به سوى فاطمه(عليها

السلام) آمد و اين مطلب را به اطلاع او رسانيد. بانوى اسلام گفت : «چرا نگفتى: «خَيْرٌ لَهُنَّ اَنْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لاَ يَرَوْنَهُنَّ». از همه بهتراين است كه نه آنها مردان بيگانه را ببينند و نه مردان بيگانه آنها را» (با آنها جلسات خصوصى نداشته باشند). على(عليه السلام) بازگشت و اين پاسخ را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كرد. پيامبر فرمود: «مَنْ عَلَّمَكَ هذا; چه كسى اين پاسخ را به تو آموخت؟». عرض كرد: فاطمه(عليها السلام) . فرمود: «اِنَّها بَضْعَةٌ مِنِّي; او پاره وجود من است».(1) اين حديث نشان مى دهد كه اميرمؤمنان(عليه السلام) با آن مقام عظيمى كه در علوم و دانش داشت كه دوست و دشمن همه به آن معترفند و باب مدينه علم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود گاهى از محضر همسرش فاطمه(عليها السلام)استفاده علمى مى كرد. اين سخن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه بعد از بيان احاطه علمى فاطمه(عليها السلام) مى گويد: «او پاره اى از وجود من است» بيانگر اين واقعيت است كه منظور از «بَضْعَةٌ» تنها پاره تن و جسم نيست، كه بسيارى در تفسير حديث گفته اند، بلكه فاطمه پاره اى از روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) و علم و دانش و اخلاق و ايمان و فضيلت او نيز بود، و پرتوى از آن خورشيد و شعله اى از آن مشكات محسوب مى شد. 2_ در «مسند احمد» از امّ سلمه (يا طبق روايتى ام سلمى) چنين آمده : وقتى فاطمه(عليها السلام) به همان بيمارى كه به وفاتش منتهى گشت، بيمار شد من از او پرستارى مى كردم، روزى حالتش را از همه

روز بهتر ديدم، على(عليه السلام) به دنبال كارى رفته بود، فاطمه(عليها السلام) به من فرمود: آبى بياور تا غسل كنم، آب آوردم و او غسل كرد، غسلى كه بهتر از آن نديده بودم. سپس فرمود: لباس هاى تازه اى براى من بياور، لباس ها را آوردم و به او دادم، و او پوشيد. سپس فرمود: بسترم را در وسط اطاق بيفكن، من اين كار را كردم، او دراز كشيد و رو به قبله كرد، و دستش را زير صورتش گذاشت، سپس فرمود: اى ام سلمه! (ام سلمى) من الان از دنيا مى روم (و به ملكوت اعلا مى شتابم) در حالى كه پاك شده ام، كسى روى مرا نگشايد. اين سخن گفت و چشم از جهان پوشيد!(2) اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه فاطمه از لحظه مرگش آگاه و با خبر بوده، و بى آن كه نشانه هاى آن در او باشد، آماده رحلت از اين جهان گشت، و از آن جا كه هيچ كس لحظه مرگ را جز به تعليم الهى نمى داند اين نشان مى دهد كه از سوى خدا به او الهام مى شد. آرى، روح او با عالم غيب مربوط بود، و فرشتگان آسمان با او سخن مى گفتند. به علاوه مطابق روايات گذشته حتى او از مريم دختر عِمران و مادر حضرت عيسى برتر بود، و همين امر كافى است، زيرا قرآن با صراحت مى گويد: مريم با فرشتگان خدا سخن مى گفت، آيات متعددى در اين زمينه در سوره مريم و آل عمران وجود دارد. بنابراين فاطمه(عليها السلام) دخت گرامى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به طريق

اولى بايد بتواند با فرشتگان آسمان هم سخن شود.(3)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 40 .

2 . مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 461. اين حديث را ابن اثير در «اسد الغابة» و جمعى ديگر در كتب خود آورده اند.

3 . البتّه دلايل علمى و دانش گسترده و فوق العاده آن حضرت در روايات شيعه وضع ديگرى دارد كه در زندگى نامه آن بزرگوار قبلا بدان اشاره شد.

هنگامى كه روح انسان قوى شود، و پرتوى از صفات الهى در جان او بيفتد، و به مقام قرب او نائل گردد، اراده اش به فرمان خدا در جهان تكوين اثر مى گذارد و آنچه را او مى خواهد همان مى شود.

اين همان ولايت تكوينى است كه اولياى خدا از آن برخوردار بودند، و همان چيزى است كه سرچشمه كرامات مختلف مى باشد و معجزات انبيا مرحله عالى آن است، فاطمه زهرا(عليها السلام) از عنايت الهى سهم وافرى داشت و روايت زير شاهد اين مدعاست: بسيارى از مفسّران اهل سنّت مانند زمخشرى و سيوطى در ذيل آيه شريفه : «(كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب);(1) هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى مخصوصى در آن جا مى ديد. از او پرسيد: اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مى دهد». از جابربن عبدالله نقل كرده اند كه : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چند روز بود غذايى نخورده بود، و كار بر او مشكل شد، به منزل همسرانش سر زد هيچ كدام غذايى نداشتند، سرانجام به سراغ دخترش فاطمه(عليها السلام)آمد و فرمود: دخترم! غذايى دارى من تناول كنم زيرا گرسنه ام؟ عرض كرد: نه بخدا سوگند! هنگامى كه

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از نزد او خارج شد، زنى از همسايگان دو قرص نان و مقدارى گوشت براى فاطمه(عليها السلام)هديه آورد، و او آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و روى آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله(صلى الله عليه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم مى دارم! و اين در حالى بود كه همه گرسنه بودند. حسن و حسين را به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد و از او دعوت كرد به خانه بيايد. عرض كرد: فدايت شوم، چيزى خداوند براى ما فرستاده، و من آن را براى شما ذخيره كرده ام. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: بياور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامى كه پيغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود، هنگامى كه فاطمه آن را ديد در تعجب فرو رفت، و فهميد اين نعمت و بركتى است از سوى خدا، شكر آن را بجا آورد و بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) درود فرستاد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: دخترم! اين را از كجا آورده اى؟ عرض كرد: «(هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب); اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد!». پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكر خدا را بجا آورد و اين جمله را فرمود: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي جَعَلَكَ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِساءِ بَنِي اِسْرائِيلَ». شكر مى كنم خدايى را كه تو را شبيه (مريم) بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد. هنگامى كه روزىِ خوبى نصيب او مى شد از او سؤال مى كردند: اين از كجاست؟ مى

گفت: از نزد خداست. سپس پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به سراغ على(عليه السلام) فرستاد، او آمد، و همگى از آن غذا خوردند، و بقيه همسران پيامبر نيز خوردند و همه سير شدند، و هنوز ظرف غذا پر بود! فاطمه(عليها السلام) مى گويد: من از آن براى تمام همسايگان فرستادم و خدا در آن بركت و خير زيادى قرار داد.(2) و اين نمونه اى از كرامات آن بزرگوار بود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . آل عمران، آيه 37 .

2 . زمخشرى در «كشاف» و سيوطى در «درّ المنثور» ذيل آيه 37 سوره آل عمران، و ثعلبى در «قصص الانبياء» صفحه 513 آن را نقل كرده اند.

ورود در بهشت، آن كانون عظيم رحمت الهى، دليل روشنى بر سعادت يك انسان است، و اگر كسى پيش از همه وارد شود برترين فضيلت براى او اثبات مى شود.

در روايات معروف اهل سنّت اين افتخار از زبان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى فاطمه(عليها السلام) ثبت شده است: 1_ ذهبى در «ميزان الاعتدال» آورده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَوَّلُ شَخْص يَدْخُلُ الْجَنَّةُ فاطِمَةُ(عليها السلام);(1) نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، فاطمه است!». 2_ در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «اَوَّلُ شَخْص يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد وَ مَثَلُها فِي هذِهِ الاُْمَّةِ مَثَلُ مَرْيَمَ فِي بَنِي اِسْرائِيلَ;(2) نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود فاطمه دختر محمد است، و او در ميان اين امت همچون مريم در ميان بنى اسرائيل است». از اين گذشته از روايات معروف اسلامى استفاده مى شود كه ورود اين بانوى بزرگ در صحنه محشر، و روانه شدن از آن جا به بهشت، با تشريفات بسيار باشكوهى كه بيانگر عظمت فوق العاده مقام اوست انجام مى گيرد، به احاديث زير با هم گوش فرا مى دهيم; 3_ على(عليه

السلام) از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: «تُحْشَرُ ابْنَتِي فاطِمَةُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ عَلَيْها حُلَّةُ الْكَرامَةِ قَدْ عُجِنَتْ بِماءِ الْحَيَوانِ، فَتَنْظُرُ اِلَيْهَا الْخَلايِقُ فَيَتَعَجَّبُونَ مِنْها; دخترم فاطمه در قيامت محشور مى شود در حالى كه لباس كرامتى كه با آب حيات عجين شده در تن دارد، و خلايق به سوى او مى نگرند، و از مقام والاى او در شگفتى فرو مى روند!». سپس در ذيل اين حديث مى افزايد: «فَتُزَفُّ اِلَى الْجَنَّةِ كَالْعَرُوسِ لَها سَبْعُونَ اَلْفَ جارِيَة;(3) سرانجام او را با احترام تمام همانند عروس، در حالى كه هفتاد هزار از حوريان بهشتى اطراف او را گرفته اند، به بهشت مى برند». 4_ در حديث ديگرى از عايشه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه چنين مى خوانيم: «اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُناد: يا مَعْشَرَ الْخَلايِقِ! طَأْطِئُوا رُؤُسَكُمْ حَتّى تَجُوزَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد;(4) هنگامى كه روز قيامت برپا شود منادى صدا مى زند: اى مردم! سرهاى خود را به زير افكنيد تا فاطمه دختر محمّد بگذرد!». 5_ و در حديث ديگرى بعد از ذكر همين معنا آمده است: «فَتَمُرُّ مَعَ سَبْعِينَ اَلْفَ جارِيَة مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كَمَرِّ الْبُراقِ;(5) فاطمه با هفتاد هزار حورالعين به سرعت برق از آن جا عبور مى كند (و به سوى بهشت مى شتابد)». 6_ و عجيب تر اين كه در كتاب «تاريخ بغداد» در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: در آن شب كه مرا به معراج بردند ديدم اين جمله ها بر در بهشت نوشته شده بود: «لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِيٌّ حَبيبُ اللهِ، وَالْحَسَنُ وَ

الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللهِ، وَ فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللهِ، عَلى باغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللهِ;(6) خداوندى جز خداى يگانه نيست، محمّد رسول خدا، و على محبوب پروردگار است، و حسن و حسين برگزيدگان خدايند، و فاطمه منتخب خداوند است، بر دشمنان آنها لعنت خدا باد». بيش باد، و كم مباد!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 131 .

2 . كنزالعمال، جلد 6، صفحه 219 .

3 . ذخائر العقبى، صفحه 48 .

4 . تاريخ بغداد، جلد 8، صفحه 141 .

5 . كنزالعمال، جلد 6، صفحه 218 .

6 . تاريخ بغداد، جلد 1، صفحه 259 .

هر نامى معمولا بيانگر چگونگى صاحب آن است، البته اگر نامگذارى بوسيله شخص حكيمى انجام گيرد.

از احاديث بر مى آيد كه نامگذارى فاطمه زهرا(عليها السلام) بوسيله حكيم على الاطلاق يعنى خداى عالم انجام گرفته است. از سوى ديگر «فاطمه» از ماده «فطم» (بر وزن حتم) به معناى بازگرفتن كودك از شير مادر است، سپس به هر گونه بريدن و جدايى اطلاق شده است. اكنون ببينيم روايات اسلامى در اين زمينه چه مى گويد؟ 1_ در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «اِنَّما سَمَّاهَا فَاطِمَة لاَِنَّ اللهَ فَطَمَها وَ مُحِبِّيها عَنِ النّارِ;(1) او را فاطمه نام نهاده، زيرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است». از اين تعبير استفاده مى شود كه نامگذارى بانوى اسلام به اين نام، از سوى خداوند صورت گرفته، و مفهومش اين است كه خدا وعده داده است او و كسانى كه او را دوست دارند و در خط مكتب او باشند هرگز به دوزخ نروند. 2_ در حديث ديگرى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام) فرمود: «يا

فاطِمَةُ! اَتَدرينَ لِمَ سُمِّيتِ فاطِمَة; اى فاطمه! آيا مى دانى چرا فاطمه ناميده شده اى؟». على(عليه السلام) مى گويد: من گفتم: اى رسول خدا! شما بفرماييد چرا نام او فاطمه است؟ فرمود: «اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَطَمَها وَ ذُرِّيَّتَها عَنِ النّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ;(2) خداوند بزرگ او و فرزندانش را از آتش دوزخ در قيامت باز مى دارد». بديهى است منظور از فرزندان در اين جا فرزندانى است كه در خط اين مادر بزرگ باشند، نه همچون پسر نوح كه خطاب شد : «(إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ)(3); او از اهل تو نيست». و به همين دليل در بعضى از احاديث، «ذريّه» و «محبّان» هر دو با هم ذكر شده اند، و اين كه گمان كنيم مفهوم روايات فوق اين است كه اگر آنها مرتكب انواع گناهان شوند و حتى كافر و مشرك باشند از عذاب الهى در قيامت در امانند، اشتباه بزرگى مرتكب شده ايم كه با هيچ يك از معيارهاى اسلامى نمى سازد، زيرا خود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه اصل اين شجره طيّبه است صريحاً در قرآن مجيد به اين خطاب مخاطب شده است: «(لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ);(4) اگر (به فرض محال) مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم».(5) آيا فرع زائد بر اصل ممكن است؟ آيا فرزندان رسول خدا از او برترند؟! البتّه هرگز پيغمبر نه راه شرك پوييد، و نه _ العياذ

بالله _ دروغى بر خدا بست، در حقيقت يك درس بزرگ براى همه امت است، تا بقيه حساب خود را برسند. و اين منافات با مقام شامخ سادات و ارزش فوق العاده آنها در امت اسلامى ندارد. از سوى ديگر در ميان عرب معمول است كه علاوه بر اسم، كنيه اى نيز براى افراد انتخاب مى كنند، اگر مرد باشد با «اب» شروع مى شود و اگر زن باشد با «امّ». در روايات اسلامى در ميان كنيه هاى فاطمه زهرا(عليها السلام) كنيه عجيبى ديده مى شود كه چشم انداز ديگرى از عظمت فوق العاده آن حضرت را ترسيم مى كند، به حديث زير گوش فرا دهيد: 3_ در «اسد الغابه» آمده است: «كانَتْ فاطِمَةُ تُكَنّى اُمُّ اَبيها;(6) كنيه فاطمه امّ ابيها (مادر پدرش!) بود». اين معنا در كتاب «استيعاب» از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(7) اين تعبير عجيب كه نظير آن درباره هيچ يك از زنان اسلام ديده نشده، نشان مى دهد كه اين دختر با وفا آنچنان نسبت به پدرش محبّت مى كرد كه گويى «يك مادر» براى او بود. مى دانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در همان كودكى مادر خود را از دست داد، ولى اين دختر از همان خردسالى از هيچ گونه محبّت و دلسوزى درباره پدر بزرگوارش فروگذار نكرد. هم دخترى دلسوز و فداكار و هم مادرى مهربان و ايثارگر و هم يارى وفادار محسوب مى شد كه شواهد آن را در روايات گذشته خوانديم.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . تاريخ بغداد، جلد 2، صفحه 331 .

2 . ذخائرالعقبى، صفحه 26 .

3 . هود، آيه 46 .

4 . زمر، آيه

65 .

5 . حاقه، آيه 44 تا 46.

6 . اسد الغابه، جلد 5، صفحه 520 .

7 . استيعاب، جلد 2، صفحه 752 .

غير از هداياى فوق العاده معنوى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) داد كه هر كدام از ديگرى گرانبهاتر و پرارزش تر بود كه بعضى از آنها در تاريخ ضبط شده مانند تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام)و بعضى را مى نمى دانيم. يك هديه به ظاهر مادى نيز به او داد و عجب اين كه اين هديه نيز به فرمان خدا صورت گرفت چنانكه در حديث زير آمده است:

سيوطى نقل مى كند: هنگامى كه آيه شريفه: «(وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ);(1) و حق نزديكان را بپرداز!». نازل شد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را صدا زد و سرزمين «فدك» را به او واگذار كرد.(2) البتّه چنانكه در فصل «ماجراى غم انگيز فدك» مى آيد، بخشيدن فدك به فاطمه(عليها السلام) يك مسأله ساده نبود، پشتوانه اى بود براى مسأله ولايت على(عليه السلام) و سندى براى تحكيم و تثبيت مقام والاى اين خانواده، و از اين نظر يك هديه معنوى نيز محسوب مى شد. ولى نظام حاكم كه اين مطلب را بخوبى درك كرده بود، بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقريباً بدون هيچ گونه فاصله زمانى، به استناد يك حديث مجعول، فدك را از فاطمه زهرا(عليها السلام) گرفت و جزء بيت المال كرد كه خود داستانى بسيار طولانى و دردناك و عبرت انگيز دارد و مى تواند به عنوان يك سند مهم اسلامى براى تجزيه و تحليل تاريخ صدر اسلام و طوفان هاى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد استناد قرار گيرد. براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه شود. * * * خداوندا! ما را با محبّت اين بانوى بزرگ و پدر و همسر و فرزندانش (صلوات الله عليهم اجمعين) زنده بدار، و با محبّت آنها محشور گردان. بار الها! به ما توفيق پيروى از مكتبشان، و اهتدا به نور هدايتشان، و اقتدا به سنّت پربارشان مرحمت فرما. «وَاجْعَلْنا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ يَمْكُثُ فِى ظِلِّهِمْ، وَ يَهْتَدِي

بِهُداهُمْ»، آمين يا ربّ العالمين.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اسراء، آيه 26 .

2 . درّ المنثور، ذيل آيه; ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288; كنزالعمّال، جلد 2، صفحه 158 .

داستان فدك يكى از غم انگيزترين و پرغوغاترين داستان هاى زندگى فاطمه بانوى اسلام(عليها السلام)خصوصاً، و اهل بيت(عليهم السلام) عموماً و تاريخ اسلام به طور گسترده و عام است، كه آميخته با توطئه هاى سياسى، و فراز و نشيب هاى فراوانى مى باشد و دريچه اى است براى حل قسمتى از معماهاى مهم تاريخ صدر اسلام.

اما قبل از ورود در اين بحث لازم است بدانيم:

«فدك» بطورى كه بسيارى از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند: قريه اى آباد و حاصلخيزى بود در سرزمين حجاز نزديك «خيبر» كه ميان آن و مدينه دو يا سه روز راه بود، بعضى اين فاصله را يكصد و چهل كيلومتر نوشته اند، و در آن چشمه اى جوشان و نخل هاى فراوانى بود(1) و بعد از خيبر نقطه اتكاى يهوديان در حجاز به شمار مى رفت.

در اين كه چگونه «فدك» اين آبادى خرم و سرسبز به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) منتقل شد، معروف چنين است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از آن كه از فتح خيبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند، افكند، آنها كسى را خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرستادند و با او صلح كردند در برابر اين كه نيمى از «فدك» را به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) واگذار كنند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنها پذيرفت و اين صلح را امضا فرمود. به اين ترتيب «فدك» خالصه رسول الله(صلى الله عليه وآله) شد، زيرا طبق صريح قرآن مجيد چيزى كه به دست مسلمين بدون جنگ بيفتد منحصراً حق پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمى شود(2) و به اين ترتيب پيامبر(صلى الله عليه وآله)«فدك» را در اختيار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه (ابن السبيل) و مانند آنها مصرف مى كرد. اين سخن را ياقوت حموى در «معجم البلدان» و ابن منظور اندلسى در «لسان العرب» و عده اى ديگر در كتاب هاى خود آورده اند. طبرى نيز در تاريخ خود و ابن اثير نيز در كتاب «كامل» به آن اشاره كرده اند.(3) اين را نيز بسيارى از مورّخان نوشته اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حيات خود «فدك» را به بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)بخشيد.(4) گواه روشن اين واگذارى اين كه بسيارى از مفسّران از جمله مفسّر معروف جلال الدين سيوطى از علماى

معروف اهل سنّت در تفسير «درّ المنثور» در ذيل آيه 16 سوره اسراء، از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه : چون اين آيه نازل شد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فاطمه را طلبيد و فدك را به او بخشيد، عبارت حديث چنين است: «لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعالى (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) اَعْطى رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فاطِمَةَ فَدكاً; هنگامى كه سخن خداى متعال نازل شد كه : (اى پيامبر!) حق خويشاوندان نزديك را بپرداز»، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام) فدك را بخشيد». در ذيل همان آيه روايت ديگرى از ابن عباس به همين مضمون نقل شده است.(5) شاهد زنده ديگر بر اين مدعا گفتار اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه درباره فدك است كه مى فرمايد: «بَلى كانَتْ فِي اَيْدينا فَدَك مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْم آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ;(6) آرى، تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور و حاكم خداست». اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك در اختيار اميرمؤمنان على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) بود، ولى بعداً گروهى از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند، و على(عليه السلام) و همسرش بانوى اسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند، و مسلّماً اين چشم پوشى با رضايت خاطر صورت نگرفت، چرا كه در اين صورت خدا را به داورى طلبيدن و «نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ» گفتن معنا ندارد. از

علماى بزرگ شيعه نيز گروه زيادى روايات مربوط به اين قسمت را در كتب معتبر خود آورده اند كه از ميان آنها علماى زير را مى توان نام برد: مرحوم كلينى در «كافى»; و مرحوم صدوق; و مرحوم محمّد بن مسعود عياشى در تفسير خود; و على بن عيسى اربلى در «كشف الغمه»; و گروه فراوان ديگر در كتب تفسير و تاريخ و حديث، كه ذكر همه آنها بسيار به طول مى انجامد. اكنون ببينيم چرا و به چه دليل فدك را از فاطمه(عليها السلام) گرفتند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . معجم البلدان، ماده فدك.

2 . حشر، آيه 6 و 7 .

3 . به كتاب جالب و جامع «فدك» نوشته علامه سيّد محمّد حسن قزوينى حائرى مراجعه شود.

4 . چون از آنِ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود.

5 . الدرّ المنثور، جلد 4، صفحه 177. اين حديث را عده اى از روات اهل سنّت مانند بزار، ابويعلى، ابن مردويه و ابن ابى حاتم از ابوسعيد خدرى نقل كرده اند، به كتاب ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288 و كنزالعمال، جلد 2، صفحه 158 مراجعه شود.

6 . نهج البلاغه، نامه 45. (نامه معروف به عثمان بن حنيف).

گرفتن «فدك» از بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) مسأله ساده اى نبود كه تنها مربوط به جنبه مالى باشد، بلكه جنبه اقتصادى آن تحت الشعاع مسائل سياسى حاكم بر جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، در حقيقت موضوع فدك را نمى توان از ساير حوادث آن عصر جدا نمود، بلكه حلقه اى است از يك زنجير بزرگ، و پديده اى است از يك جريان كلّى و فراگير!

براى اين غصب بزرگ تاريخ عوامل زيرا را مى توان برشمرد: 1_ غصب فدك در دست خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك امتياز بزرگ معنوى براى آنها محسوب مى شد، و اين خود دليل بر مقام و منزلت آنها در پيشگاه خدا و اختصاص نزديكى شديد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) به شمار مى آمد، به خصوص اين كه در روايات شيعه و اهل سنّت چنانكه در بالا گفتيم آمده است كه

به هنگام نزول آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) پيامبر(صلى الله عليه وآله)فاطمه(عليها السلام) را فراخواند و سرزمين فدك را به او بخشيد. روشن است وجود فدك در دست خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين سابقه تاريخى سبب مى شد كه مردم ساير آثار پيامبر(صلى الله عليه وآله)به خصوص مسأله خلافت و جانشينى آن حضرت(صلى الله عليه وآله) را نيز در اين خاندان جستجو كنند، و اين مطلبى نبود كه طرفداران انتقال خلافت به كسان ديگر بتوانند آن را تحمّل كنند. 2_ اين مسأله از نظر بعد اقتصادى نيز مهم بود، و روى بعد سياسى آن اثر مى گذاشت، چرا كه على(عليه السلام)و خاندان او اگر در مضيقه شديد اقتصادى قرار مى گرفتند توان سياسى آنها به همان نسبت تحليل مى رفت، و به تعبير ديگر وجود فدك در دست آنان امكاناتى در اختيارشان قرار مى داد كه مى توانست پشتوانه مسأله ولايت باشد، همان گونه كه اموال خديجه(عليها السلام) پشتوانه اى براى پيشرفت اسلام در آغاز نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. در همه دنيا معمول است هر گاه بخواهند شخص بزرگ، يا كشورى را منزوى كنند او را در محاصره اقتصادى قرار مى دهند كه در تاريخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شديد اقتصادى مسلمين از سوى مشركان قريش آمده است. در تفسير سوره «منافقين» ذيل آيه: «(لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ);(1) اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند!». به توطئه اى شبيه همين توطئه از سوى منافقين اشاره شده كه به لطف الهى در نطفه خفه شد، بنابراين جاى تعجب نيست كه مخالفان

بكوشند اين سرمايه را از خاندان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بگيرند، و آنها را منزوى كرده و دستان را تهى سازند. 3_ اگر آنها حاضر مى شدند فدك را به عنوان ميراث پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا بخشش و هديه آن حضرت به فاطمه زهرا(عليها السلام)در اختيار آن حضرت قرار دهند راهى باز مى شد كه مسأله خلافت را نيز از آنها مطالب كند. اين نكته را دانشمند معروف اهل سنّت «ابن ابى الحديد معتزلى» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظريفى منعكس كرده است. او مى گويد: من از (استادم) «على بن فارقى» مدرّس مدرسه بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه(عليها السلام) در ادعاى مالكيت فدك صادق بود؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا خليفه اوّل فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه نزد او راستگو بود؟ او تبسمى كرد و كلام لطيف و زيبا و طنزگونه اى گفت، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت، گفت: «لَوْ اَعْطاها الْيَوْمَ فَدَكاً بِمُجَرَّدِ دَعْواها لَجائَتْ اِلَيْهِ غَداً وَ ادَّعَتْ لِزَوْجِهَا الْخِلافَةَ وَ زَحْزَحَتْهُ مِنْ مَكانِهِ، وَ لَمْ يُمْكِنُهُ الاِْعْتِذارُ وَ الْمُدافِعَةُ بِشَيْ لاَِنَّهُ يَكُونُ قَدْ اَسْجَلَ عَلى نَفْسِهِ بِاَنَّها صادِقَةٌ فِيما تَدَّعِيهِ، كائِناً ما كانَ، مِن غَيْرِ حاجَة اِلى بَيِّنَة; اگر ابى بكر آن روز فدك را به مجرد ادعاى فاطمه(عليها السلام) به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى كرد! و وى را از مقامش كنار مى زد، و او هيچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه(عليها السلام) هر چه را ادعا كند راست مى

گويد، و نيازى به بيّنه و گواه ندارد». سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اين يك واقعيت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح كرد.(2) اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنّت، شاهد زنده اى جهت «بار سياسى» داستان فدك است. و اگر به سرنوشت اين قريه در طول تاريخ چند قرن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست به دست مى گرديد هر يك از خلفا موضع خاصى در برابر آن داشتند، اين مسأله روشن تر مى شود كه در بحث آينده به خواست خدا به آن اشاره مى كنيم.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . منافقون، آيه 8 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه 78 .

چگونه فدك به اهل بيت(عليهم السلام) بازگشت؟

سير تاريخى فدك يكى از شگفتى هاى تاريخ اسلام است، هر يك از خلفا در برابر آن موضعى داشتند، يكى مى گرفت و ديگرى پس مى داد، و اين وضع آن قدر ادامه يافت تا اين سرزمين به كلى ويران شد و بر باد رفت، براى پى بردن به فراز و نشيب هايى كه در اين روستاى آباد پديد آمد كافى است مقطع هاى زير را مورد توجه قرار دهيم: 1_ فدك در آغاز، چنانكه دانستيم، پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)منتقل شد و به حكم آيه (وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ...) اختيار آن بطور كامل با شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و به حكم آيه، حق آن حضرت گرديد. 2_ طبق اسناد معتبر تاريخى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)

به بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) بخشيد، و به اين ترتيب در اختيار دختر گرامى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)قرار گرفت. 3_ در زمان خليفه اوّل اين آبادى غصب شد، و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختى عجيبى در حفظ اين وضع كشيدند. 4_ اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) روش ملايم ترى داشت رسيد، او به فرماندارش در مدينه «عمر بن حزم» نوشت كه : فدك را به فرزندان فاطمه(عليها السلام)بازگردان. فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه بازگردانم؟ عمر بن عبدالعزيز خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نگاشت: «اَمّا بَعْدُ، فَاِنِّي لَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ آمُرُكَ اَنْ تَذْبَحَ شاةً لَكَتَبْتَ اِلَيَّ اَجَمّاءُ اَمْ قَرْناءُ؟ اَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ اَنْ تَذْبَحَ بَقَرَةً لَسَأَلْتَنِي ما لَوْنُها؟ فَاِذا وَرَدَ كِتابِي هذا فَاَقْسِمْها فِي وُلْدِ فاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ وَالسَّلامُ;(1) هر گاه من ضمن نامه اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟!، و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سؤال مى كنى رنگ آن چگونه باشد؟! هنگامى كه اين نامه من به تو مى رسد فوراً فدك را بر فرزندان فاطمه از على(عليه السلام) تقسيم كن». و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، فدك بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمه(عليها السلام) افتاد. 5_ ديرى نپاييد كه يزيد بن عبدالملك خليفه اموى آن را مجدداً غصب كرد. 6_ سرانجام بنى اميّه

منقرض شدند و بنى عباس روى كار آمدند، ابوالعباس سفاح خليفه معروف عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه(عليهم السلام) بازگرداند. 7_ چيزى نگذشت كه ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت (زيرا آنها قيامى بر ضد بنى عباس كردند). 8_ مهدى عباسى فرزند ابوجعفر آن را به فرزندان فاطمه(عليهم السلام) بازگرداند. 9_ موسى الهادى خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب كرد و هارون الرشيد نيز همين معنا را ادامه داد. 10_ مأمون به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) و فرزندان على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) آن را با تشريفاتى به فرزندان فاطمه(عليها السلام) بازگرداند. در تاريخ آمده است كه : مأمون به قثم بن جعفر فرماندار مدينه چنين نوشت: «اِنَّهُ كانَ رَسُولُ اللهِ اَعْطَى ابْنَتَهُ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ تَصَدَّقَ عَلَيْها بِها، وَ اِنَّ ذلِكَ كانَ اَمْراً ظاهِراً مَعْرُوفاً عِنْدَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ فاطِمَةُ تَدَّعِي مِنْهُ بِما هِيَ اَوْلى مَنْ صَدَقَ عَلَيْهِ، وَ اِنَّهُ قَدْ رَأى رَدَّها اِلى وَرَثَتِها وَ تَسْلِيمِها اِلَى مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ الْحُسَينِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ... وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ الْحُسَيْنِ... لِيَقُوما بِها لاَِهْلِهِما; رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فدك را به دخترش فاطمه(عليها السلام) بخشيد و اين امرى آشكار و معروف نزد اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، سپس همواره فاطمه(عليها السلام) مدعى آن بود و قول او از همه شايسته تر به تصديق و قبول است، و من صلاح مى بينم كه آن را به ورثه آن حضرت داده شود، و به محمّد بن يحيى و

محمّد بن عبدالله (نوه هاى امام زين العابدين) بازگردانى تا آنها به اهلش برسانند». ابن ابى الحديد مى گويد: مأمون براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، اولين شكايتى كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به فدك بود، همين كه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود و به يكى از مأموريان گفت: صدا بزن وكيل فاطمه(عليها السلام) كجاست؟ پيرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمى را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت(عليهم السلام) به دست او سپردند. هنگامى كه مأمون اين حكم را امضا كرد «دعبل» برخاست و اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين بود: اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِكا *** بِرَدِّ مَأْمُونَ هاشِماً فَدَكا!(2) چهره زمان خندان شد، چرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم بازگرداند. نويسنده كتاب فدك مى نويسد: مأمون به اتكاى روايت ابوسعيد خدرى كه مى گويد: پيامبر فدك را به فاطمه(عليها السلام)بخشيد، دستور داد فدك به فرزندان فاطمه(عليها السلام) بازگردانده شود.(3) 11_ اما متوكل عباسى به خاطر كينه شديدى كه از اهل بيت(عليهم السلام) در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه(عليها السلام) غصب كرد. 12_ فرزند متوكل به نام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بازگردانند. بديهى است روستايى كه اين چنين دست به دست بگردد، و هر روز بازيچه دست سياستمداران كينه توز باشد، به سرعت رو به ويرانى مى گذارد، وهمين سرنوشت سرانجام دامان فدك را گرفت، و تمام آبادى آن ويران و درختانش خشك شد! ولى به هر صورت

اين نقل و انتقال ها بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك حساسيت خاصى داشتند، و هر كدام طبق روش سياسى خود موضع گيرى مخصوص و عكس العمل خاصى روى آن نشان مى دادند. و اينها همه تأكيدى است بر آنچه قبلا گفتيم كه غصب فدك از بانوى اسلام(عليها السلام) يا فرزندان او، پيش از آن كه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه سياسى داشت و هدف منزوى كردن آنها در جامعه اسلامى و تضعيف موقعيت و اظهار دشمنى با اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) بود، همان گونه كه بازگرداندن فدك به اهل بيت(عليهم السلام) كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد «يك حركت سياسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) صورت مى گرفت. اهميّت فدك در اذهان عمومى مسلمين تا آن اندازه بود كه در بعضى از تواريخ آمده: در عصر متوكل عباسى قبل از آن كه فدك از دست بنى فاطمه(عليهم السلام) گرفته شود خرماى محصول آن را در موسم حج به ميان حجاج مى آوردند و آنها به عنوان تيمن و تبرك با قيمت گزافى آن را مى خريدند.(4)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . بلاذرى، فتوح البلدان، صفحه 38 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 217 .

3 . قزوينى حائرى، فدك صفحه 60 .

4 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 217 .

از مسائل بسيار قابل توجه اين كه هيچ يك از امامان اهل بيت بعد از غصب نخستين، هرگز در امر فدك دخالت نكردند، نه على(عليه السلام) در دوران حكومتش در اين امر دخالتى كرد و نه امامان ديگر، و افرادى مانند عمر بن عبدالعزيز و يا حتى مأمون خليفه عباسى، پيشنهاد كردند كه به يكى از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) بازگردانده شود، و اين واقعاً سؤال انگيز است كه اين موضعگيرى در برابر مسأله فدك به چه علت بود؟

چرا على(عليه السلام) در زمانى كه تمام كشور اسلام زير نگين او بود اين حق را به صاحبان اصلى بازنگردانيد؟ و يا چرا فى المثل مأمون كه اين همه اظهار ارادت _ و لو ظاهراً _ به

امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى كرد فدك را به آن حضرت تقديم نكرد؟ بلكه بدست بعضى از نوه هاى زيد بن على بن الحسين(عليهم السلام) به عنوان نماينده بنى هاشم سپرد؟ در پاسخ اين سؤال مهم تاريخى مى گوييم: امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در همان كلام كوتاهش همه گفتنى ها را گفته است، آن جا كه مى فرمايد: «آرى، از آنچه در زير آسمان دنياست تنها فدك در دست ما بود، عده اى نبست به آن بخل ورزيدند، ولى در مقابل گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن صرفنظر كردند، و بهترين داور و حاكم خداست، مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه فردا به خاك سپرده خواهيم شد». آن بزرگوار عملا نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله درآمد و منبع اقتصادى نمى خواهد، و آن روز هم كه فدك از ناحيه او و همسرش مطرح بود براى تثبيت مسأله ولايت و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود، اكنون كه كار از كار گذشته، و فدك بيشتر چهره مادى پيدا كرده، گرفتن آن چه فايده اى دارد؟ سيّد مرتضى علم الهدى عالم و محقق بزرگ شيعه در اين زمينه سخنى پر معنا دارد، مى گويد: هنگامى كه امر خلافت به على(عليه السلام) رسيد درباره بازگرداندن فدك خدمتش سخن گفتند، فرمود: «اِنِّي لاََسْتَحْيِي مِنَ اللهِ اَنْ اَرُدَّ شَيْئاً مَنَعَ مِنْهُ اَبُوبَكْر وَ اَمْضاهُ عُمَرُ;(1) من از خدا شرم دارم كه چيزى را كه ابوبكر منع كرد و عمر بر آن صحه نهاد، به صاحبان اصليش بازگردانم!». در حقيقت با اين سخن هم بزرگوارى

و بى اعتنايى خود را نسبت به فدك به عنوان يك سرمايه مادى و منبع درآمد، نشان مى دهد، و هم مانعين اصلى اين حق را معرفى مى كند!(2) اما اين كه چرا بعضى از خلفا كه ظاهراً مى خواستند به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابراز ارادت كنند، فدك را به ائمه اهل بيت(عليهم السلام) باز نگرداندند و مثلا به نوه هاى زيد بن على يا افراد ناشناس ديگرى به عنوان نمايندگى بنى فاطمه(عليها السلام)تحويل دادند؟ اين امر دو علت ممكن است داشته باشد: 1_ ائمه هدى(عليهم السلام) هرگز حاضر به پذيرش فدك نبودند، چرا كه اين كار در آن زمان بيشتر جنبه مادى داشت تا معنوى، و شايد حمل بر علاقه به دنيا مى شد، نه امتيازات معنوى; و به تعبير ديگر قبول آن در آن شرايط براى ائمه هدى(عليهم السلام) كوچك بود. علاوه بر اين دست آنها را در مبارزه با خلفاى جور مى بست، چرا كه هر زمان مى خواستند مبارزه كنند فدك را مسترد مى داشتند (همان گونه كه در ماجراى پس گرفتن فدك از طرف ابوجعفر خليفه عباسى از بنى الحسن در تاريخ آمده است كه بعد از قيام بعضى از آنها بر ضد دستگاه خلافت، فدك را از همه گرفت). 2_ خلفاى جور نيز ترجيح مى دادند كه امكانات مالى امامان اهل بيت(عليهم السلام) گسترده نشود، همان طور كه در داستان معروف «هارون» مشهور است كه وقتى به مدينه آمد احترام فوق العاده اى براى امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) قائل شد به گونه اى كه براى فرزندش مأمون تازگى داشت. اما هنگامى كه نوبت به هدايا رسيد

هديه اى را كه خدمت امام(عليه السلام) فرستاد، بسيار ناچيز بود، مأمون از اين مسأله در شگفت شد، و هنگامى كه علت را از پدر سؤال كرد او در جواب مطلبى گفت كه حاصلش اين بود: ما نبايد كارى كنيم كه آنها قدرت پيدا كنند، و فردا بر ضد ما قيام نمايند!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 252 .

2 . و هم احتمال اختلاف اندازى و ماجراجويى طرفداران غاصبين فدك داده مى شد.

فدك _ چنانكه گفتيم _ در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) طبق آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) از سوى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به فاطمه زهرا(عليها السلام)واگذار شد، اين مطلبى است كه نه تنها مفسّران شيعه بلكه جمعى از علماى اهل سنّت نيز از صحابى معروف ابوسعيد خدرى نقل كرده اند كه اسناد آن را قبلا بيان كرديم.

بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) حكومت وقت دست روى آن گذارد، نمايندگان فاطمه(عليها السلام) را از آن بيرون كرد، اين مطلبى است كه ابن حجر دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب «صواعق» و سمهودى در «وفاء الوفاء» و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» آورده اند. بانوى اسلام براى گرفتن حق خود از دو راه وارد شد: نخست از طريق هديه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او، و ديگر از طريق ارث (هنگامى كه مسأله هدايت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مورد قبول واقع نگشت). در مرحله اوّل بانوى اسلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) و امّ ايمن را به عنوان گواه نزد خليفه اوّل دعوت نمود، ولى خليفه به اين بهانه كه شاهد براى اثبات اين دعاوى بايد دو مرد باشد اين شهود را نپذيرفت. سپس به ادعاى حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه فرموده است : «ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم، و هر چه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود!»(1)، از قبول پيشنهاد «ارث» نيز سرباز زد. در حالى كه در يك بررسى اجمالى روشن مى شود كه نظام

حاكم غاصب در اين عمل خود مرتكب ده خطاى بزرگ شد كه فهرست وار در اين جا مطرح مى كنيم، هر چند شرح آن نياز به بحث فراوان دارد: 1_ فاطمه(عليها السلام) «ذو اليد» بود، يعنى ملك فدك در تصرف او بود، و از نظر تمام قوانين اسلامى و قوانين موجود در ميان عقلاى جهان هيچ گاه از «ذو اليد» مطالبه شاهد و گواه نمى شود مگر اين كه دلايلى بر باطل بودن «يد» و تصرف او اقامه گردد. فى المثل اگر كسى در خانه اى ساكن و مدعى مالكيت آن باشد، مادام كه دليلى بر نفى مالكيت او اقامه نشده، نمى توان آن را از دست وى بيرون كرد، و هيچ جهتى ندارد كه شاهد و گواهى بر مالكيت خود اقامه كند، بلكه همين تصرف (خواه بوسيله خود او باشد يا نمايندگان او) بهترين دليل بر مالكيت است. 2_ شهادت بانوى اسلام(عليها السلام) به تنهايى در اين مسأله كافى بود، چرا كه او به شهادت آيه شريفه: «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً);(2) خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد». و نيز به شهادت حديث مشهور كسا كه در بسيارى از كتب معتبر اهل سنّت و كتب صحاح آنها نقل شده، معصومه است، و خداوند هر گونه رجس و پليدى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) دور نموده، و از هر گناه پاك ساخته است، چنين كسى چگونه ممكن است شهادت و ادعايش مورد ترديد و گفتگو واقع

شود؟ 3_ شهادت و گواهى على(عليه السلام) نيز به تنهايى كافى بود، چرا كه او نيز داراى مقام عصمت است، و علاوه بر آيه تطهير و آيات و روايات ديگر، بر اين معناى، حديث معروف: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ، وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُما دارَ;(3) على با حق است و حق با على است و هر جا او باشد حق با اوست». كفايت مى كند، چگونه حق بر محور وجود على(عليه السلام) دور مى زند، ولى شهادت او پذيرفته نيست؟! چه كسى جرأت مى كند در برابر اين سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه سنى و شيعه آن را نقل كرده اند گواهى او را رد كند؟! 4_ شهادت امّ ايمن نيز به تنهايى كفايت مى كرد، زيرا همان گونه كه ابن ابى الحديد نقل مى كند: امّ ايمن به آنها گفت : آيا شما شهادت نمى دهيد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود من از اهل بهشتم! (اگر اين را قبول داريد پس چگونه شهادتم را رد مى كنيد؟!).(4) 5_ از همه اينها گذشته علم حاكم هنگامى كه از قرائن مختلف (قرائن حسى يا شبيه حس) حاصل گردد براى داورى كفايت مى كند، آيا مسأله تصرف و يد از يكسو، و شهادت اين شهود كه هر يكبه تنهايى شهادتشان براى اثبات حق كافى بود از سوى ديگر، ايجاد علم و يقين نمى كند؟ 6_ حديث عدم ارث گذاردن پيامبران به شكل ديگر و به معناى ديگر است، نه آن گونه كه غاصبان فدك نقل كرده يا تفسير نموده اند، زيرا در منابع ديگر حديث چنين نقل شده : «اِنَّ الاَْنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً

وَ لا دِرْهَماً وَ لكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ اَخَذَ مِنْهُ اَخَذَ بِحَظٍّ وافِر;(5) پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نگذارند، بلكه ميراث پيامبر علم و دانش بود، هر كس از علم و دانش آنها سهم بيشترى بگيرد ارث بيشترى را برده است». اين ناظر به ميراث معنوى پيامبران است و هيچ گونه ارتباطى با ارث اموال آنها ندارد، اين همان است كه در روايات ديگر آمده : «اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَْنْبِياءِ ; دانشمندان وارثان پيامبرانند». مخصوصاً جمله «ما تركناه صدقة» چيزى است كه قطعاً در ذيل حديث نبوده، مگر ممكن است حديثى برخلاف صريح قرآن از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) صادر شود! زيرا قرآن مجيد در آيات متعددى گواهى مى دهد كه انبيا ارث گذاشتند، و در اين آيات قرائن روشنى وجود دارد كه منظور تنها ميراث معنوى نبوده، بلكه ميراث مادى را نيز شامل مى شده است. لذا بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) در خطبه معروفش كه در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين و انصار ايراد فرمود به اين آيات تمسك جست و احدى از مهاجرين و انصار آن را انكار نكرد. اينها همه گواه بر نادرست بودن حديث فوق است. 7_ اگر اين حديث صحيح بود چگونه هيچ يك از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را نشنيده بودند، و سراغ خليفه آمدند و سهم خود را از ميراث پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطالبه كردند.(6) 8_ اگر اين حديث صحيح بود چرا سرانجام خليفه طى نامه اى دستور داده فدك را به فاطمه(عليها السلام)بازگردانند، نامه اى كه خليفه دوّم آن را گرفت و پاره كرد.(7) 9_ وانگهى اگر اين

حديث واقعيتى داشت، و مى بايست فدك به عنوان صدقه بين مستحقين تقسيم گردد، پس چرا خليفه دوّم در زمان خود _ هنگامى كه كار از كار گذشته بود _ به سراغ على(عليه السلام) و عباس فرستاد و حاضر شد فدك را در اختيار آنها بگذارد، كه در تواريخ اسلام مشهور است.(3) 10_ در كتاب هاى معتبر و معروف شيعه و اهل سنّت آمده است كه بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)بعد از ماجراى منع فدك نسبت به آن دو غضب كرد و فرمود: «من يك كلمه با شما سخن نخواهم گفت». و اين امر ادامه يافت تا فاطمه زهرا(عليها السلام) با اندوه فراوان چشم از جهان پوشيد.(4) در حالى كه اين حديث نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در منابع اسلامى مشهور است كه فرمود: «مَنْ اَحَبَ ابْنَتِي فاطِمَةَ فَقَدْ اَحَبَّنِي، وَ مَنْ اَرْضى فاطِمَةَ فَقَدْ اَرْضانِي، وَ مَنْ اَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ اَسْخَطَنِي;(5) هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته; هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود كرده; و هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است». آيا با اين حال مى توان حقى را كه فاطمه مطالبه مى نمود از او منع كرد، و به حديثى كه اثرى از آثار صدق در آن نيست در مقابل نصّ كتاب الله كه مى گويد وارثان انبيا از آنها ارث مى برند استناد جست؟! به هر حال هيچ گونه توجيهى براى مسأله غصب فدك نمى توان يافت و هيچ دليل موجهى براى اين كار وجود ندارد. از يك سو يد مالكانه فاطمه زهرا(عليها السلام) . از سوى ديگر شهود

مطمئن و معتبر. از سوى سوّم شهادت كتاب الله (قرآن مجيد). و از سوى چهارم روايات مختلف اسلامى، همگى گواه صدق ادعاى بانوى اسلام بر حقّ مسلّم او در فدك بودند. از همه اينها گذشته عمومات آيات ارث كه به همه مردم حق مى دهد از پدران و مادران و بستگان خود ارث ببرند، و مادام كه دليل معتبرى بر تخصيص اين عمومات در كار نباشد نمى توان از اين حكم اسلامى چشم پوشيد، گواه ديگرى محسوب مى شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 228. اين حديث را حموى در معجم البلدان نيز نقل كرده است.

2 . سيره حلبى، جلد 3، صفحه 391 .

3 . صحيح بخارى، باب فضل الخمس; و كتاب الصواعق المحرقه ابن حجر، صفحه 9 .

4 . ابن قتيبه، الامامة و السياسة، صفحه 14 .

5 . صحيح بخارى، باب فضل الخمس; و كتاب الصواعق المحرقة ابن حجر، صفحه 9 .

فدك _ همان گونه كه گفتيم _ ظاهراً روستايى بود در نزديكى خيبر، خرّم و سرسبز و حدود آن چيزى نبود كه بر كسى مخفى و پوشيده باشد اما عجب اين كه هنگامى كه هارون الرشيد به امام موسى بن جعفر(عليه السلام) عرض مى كند:

«حُدَّ فَدَكاً حَتّى اَرُدَّها اِلَيْكَ; حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو بازگردانم!». امام(عليه السلام) از گفتن پاسخ ابا مى كند، هارون پيوسته اصرار مىورزد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: من آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گفت. هارون گفت: حدود واقعى آن كدام است؟ امام(عليه السلام) فرمود: اگر من حدود آن را بازگويم مسلّماً تو موافقت نخواهى كرد! هارون گفت: بحق جدّت (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) سوگند كه حدودش را بيان كن، (خواهم داد). امام(عليه السلام) فرمود: اما حدّ اوّل آن سرزمين عدن است! هنگامى كه هارون اين سخن را شنيد چهره اش دگرگون شد و گفت: عجب، عجب!... امام(عليه

السلام) فرمود: و حدّ دوّم آن سمرقند است! آثار ناراحتى در صورت هارون بيشتر نمايان گشت. امام(عليه السلام) فرمود: و حدّ سوّم آفريقاست! در اين جا صورت هارون از شدت ناراحتى سياه شد و گفت: عجب!... امام(عليه السلام) فرمود: و حدّ چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است! هارون گفت: پس چيزى براى ما باقى نمانده، برخيز جاى ما بنشين و بر مردم حكومت كن! (اشاره به اين كه آنچه گفتى مرزهاى تمام كشور اسلام است). امام(عليه السلام) فرمود: من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را نخواهى داد. اين جا بود كه هارون تصميم گرفت موسى بن جعفر(عليه السلام) را به قتل برساند.(1) اين حديث پرمعنا دليل روشنى بر پيوستگى مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است، و نشان مى دهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده، غصب مقام خلافت رسول الله(صلى الله عليه وآله) بوده، و اگر هارون مى خواست فدك را تحويل بدهد بايد دست از خلافت بكشد، و همين امر او را متوجّه ساخت كه امام موسى بن جعفر(عليه السلام) ممكن است هر زمان قدرت پيدا كند و او را از تخت خلافت فرو كشد، و لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 7، صفحه 106 .

داستان غم انگيز فدك و طوفان هايى كه اين روستاى ظاهراً كوچك را در طول تاريخ اسلام در برگرفته، به خوبى نشان مى دهد كه توطئه بزرگى براى كنار زدن اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از متن حكومت و خلافت اسلامى و ناديده گرفتن مقام ولايت و امامت در جريان بود، توطئه اى حساب شده و در تمام ابعاد.

بازيگران سياسى از آغاز و مخصوصاً در عصر بنى اميّه و بنى عباس سعى داشتند اهل بيت(عليهم السلام) را از هر نظر منزوى كنند، و هر امتيازى را كه ممكن است به پيروزى آنها منتهى گردد از دستشان بگيرند، حتى آن جا كه شرايط ايجاب مى كرد از نام و عنوان آنها استفاده

مى نمودند ولى بازگرداندن حقشان به آنها مضايقه داشتند! مى دانيم عصر بنى عباس و بنى اميّه وسعت كشور اسلامى و حجم ثروت و ذخاير بيت المال به قدرى زياد بود كه در تاريخ جهان بى سابقه يا كم سابقه بود، و با اين حال روستاى فدك در برابر آن اصلا به حساب نمى آمد، اما باز ملاحظات شيطنت آميز به آنها اجازه نمى داد كه اين حق را به صاحبانش بازگردانند و به بازيگرى با فدك پايان دهند. داستان فدك در حقيقت ورقى است از تاريخ اسلام كه مقام و منزلت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از يك سو، و مظلوميت آنها را از سوى ديگر، و توطئه هايى را كه از سوى دشمنان بر ضد آنها طرح شده بود از سوى سوّم نشان مى دهد. اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيانا مَحْيا مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ مَماتَنا مَماتَ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد (عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ) وَ احْشُرْنا فِي زُمْرَتِهِمْ وَ الْعَنْ اَعْدائَهُمْ اَجْمَعِينَ.

بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى سراسر جهان اسلام را فرا گرفت، و كانون اين طوفان مركز «خلافت» بود، سپس به هر چيز كه به نحوى با آن ارتباط مى كرد منتقل شد، از جمله حكم صادره سرزمين فدك _ كه از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) روى مصالح مهمى واگذار شده بود _ از طرف نظام حاكم صادر شد.(1)

اشاره

فاطمه(عليها السلام) كه مى ديد اين تجاوز آشكار، توأم با ناديده گرفتن بسيارى از احكام اسلام در اين رابطه، جامعه اسلامى را گرفتار يك انحراف شديد از تعاليم اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گرايش به برنامه هاى جاهلى مى كند، و از سوى ديگر مقدمه اى است براى خانه نشين كردن اميرمؤمنان على(عليه السلام) و محاصره اقتصادى ياران جانباز على(عليه السلام)، به دفاع از حق خويش در مقابل غاصبان فدك پرداخت و با تمام وجودش خواستار بازگشت اين حق مغصوب شد، ولى نظام حاكم به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لا نورث ; ما

پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم!» از اداى اين حق سر باز مى زد. بانوى اسلام سيّده زنان عالم(عليها السلام) برخاست و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد آمد تا در برابر توده هاى مسلمان، و سران مهاجر و انصار گفتنى ها را بگويد، و اتمام حجت كند، و بهانه هاى ادامه اين غصب عجيب و مصادره ظالمانه را از دستگاه حكومت وقت بگيرد، و در ضمن، صفوف وفاداران به اسلام را از حاميان سياست هاى تجاوزكارانه آشكار سازد. او بى اعتنا به «جوسازى» خاصى كه در اين زمينه شده بود، و پيامدهاى احتمالى اين افشاگرى بزرگ، به برنامه خود ادامه داد، و به بهانه «غصب فدك» خطبه بسيار غرايى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين ايراد نمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا شد. اين خطبه، هشدار كوبنده اى بود براى آنها كه كوشش داشتند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حكومت اسلامى را از مسير اصلى خود منحرف سازند و زحمات بيست و سه ساله او را بر باد دهند. «زنگ بيدار باشى بود» براى آنها كه قلبشان به عشق اسلام مى طپيد، و از آينده اين آيين پاك بيمناك بودند. «اخطار شديدى بود» براى آنها كه از گسترش حزب منافقين و نفوذ آنها در دستگاه سياسى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بى خبر بودند، و جنب و جوش هاى مرموز آنان را ناديده مى گرفتند. «فرياد دردآلودى بود» در حمايت از اميرمؤمنان على(عليه السلام) وصىّ و جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه گروهى از بازيگران سياسى آيات قرآن و توصيه هاى مؤكد «رسول الله»

را درباره او ناديده گرفته بودند. «احقاق حق مظلومانه اى بود» براى بيدار ساختن آنها كه حقشان غصب مى شود و سكوت مسالمت آميز را بر فريادهاى كوبنده وبيدارگر ترجيح مى دهند. «تندر سهمگينى بود» كه پژواك آن همه جا پيچيد، و آثار آن در همه اعصار و قرون باقى ماند. «طوفان عميقى بود» كه امواجه شكننده اش ارواح خفته را _ هر چند موقتاً _ بيدار كرد، و راه حق را به آنها نشان داد. و بالاخره «صاعقه مرگبارى بود» كه بر سر دشمنان اسلام فرود آمد و آنها را سخت غافلگير ساخت. تحليل هاى عميق بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه بيانگر بينش دقيق او در پيچيده ترين مسائل مربوط به «توحيد» و «مبدأ» و «معاد» است. تفسيرى كه دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسائل مهم عقيدتى و سياسى و اجتماعى در اين خطبه نموده، دليل روشنى است بر اين كه فاطمه(عليها السلام) تعلق به زمان خاصى نداشته است. حماسه هاى پرشورى كه در اين خطبه از زبان گوياى فاطمه(عليها السلام) تراوش كرده، نشان اين است كه او بانويى فداكار، مجاهد، مبارز، و رهبرى لايق براى مبارزين راه خدا و مجاهدان طريق حق است. لحن گيراى بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه كه تا اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند بيانگر اين واقعيت است كه او سخنورى بليغ، و خطيبى نستوه، همتاى همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود، به گونها ى كه اين خطبه غرّا، خطبه هاى على(عليه السلام) را درنهج البلاغه تداعى مى كند، و دوش به دوش آن پيش مى رود، و نشان مى دهد كه دخترش زينب(عليها

السلام) اين ارث را از پدر و مادر هر دو در اختيار گرفته بود كه با خطابه آتشينش در بازار كوفه و مجلس يزيد، لرزه بر اندام جنايتكاران بنى اميّه افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى انقلاب را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم كوفه و شام پاشيد. موشكافى هاى فاطمه(عليها السلام) در اين خطبه در زمينه فلسفه و اسرار احكام، و تحليل تاريخ سياسى اسلام، و مقايسه دوران جاهليّت عرب با زندگى آن ها بعد از ظهور اسلام، درس هاى بزرگى به رهروان راه حق مى دهد، و آن ها را در مبارزاتشان تعليم و آموزش مى بخشد. و مهم تر از همه اين كه فاطمه(عليها السلام) با اين خطبه موضع خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در برابر رژيم حاكم روشن ساخت، و مبرّا بودن ساحت مقدّس اسلام از مظالمى كه به نام اسلام انجام مى گرفت، آشكار نمود، و اگر تنها فايده اين خطابه بزرگ و پرمحتوا همين بود، كافى بود!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . چنانكه گفتيم «فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه بود كه جمعى از يهود در آن ساكن بودند و پيوسته همچون ساير يهوديان «مدينه» و «خيبر» بر صد اسلام توطئه مى كردند.

در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از درِ صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدند، نيمى از سرزمين و باغات خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) واگذار كردند و

نيم ديگر را براى خود نگهداشتند.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) _ طبق نقل بسيارى از مورخان و مفسّران شيعه و اهل سنّت _ سرزمين فدك را در حيات خودش به دخترش فاطمه(عليها السلام)بخشيد ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) غاصبان حكومت اسلامى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم گرفته بودند كه ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه هاى واهى آن را به نفع بيت المال _ و در حقيقت به نفع خود _ مصادره كردند.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دوران هاى بعد واقع شد از دردناك ترين و غم انگيزترين و عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام است كه در فصل جداگانه اى در همين كتاب مورد بررسى قرار گرفته است.

بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى سراسر جهان اسلام را فرا گرفت، و كانون اين طوفان مركز «خلافت» بود، سپس به هر چيز كه به نحوى با آن ارتباط مى كرد منتقل شد، از جمله حكم صادره سرزمين فدك _ كه از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) روى مصالح مهمى واگذار شده بود _ از طرف نظام حاكم صادر شد.(1)

فاطمه(عليها السلام) كه مى ديد اين تجاوز آشكار، توأم با ناديده گرفتن بسيارى از احكام اسلام در اين رابطه، جامعه اسلامى را گرفتار يك انحراف شديد از تعاليم اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گرايش به برنامه هاى جاهلى مى كند، و از سوى ديگر مقدمه اى است براى خانه نشين كردن اميرمؤمنان على(عليه السلام) و محاصره اقتصادى ياران جانباز على(عليه السلام)، به دفاع از حق خويش در مقابل غاصبان فدك پرداخت و با تمام وجودش خواستار بازگشت اين حق مغصوب شد، ولى نظام حاكم به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لا نورث ; ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم!» از اداى اين حق سر باز مى زد. بانوى اسلام سيّده زنان

عالم(عليها السلام) برخاست و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد آمد تا در برابر توده هاى مسلمان، و سران مهاجر و انصار گفتنى ها را بگويد، و اتمام حجت كند، و بهانه هاى ادامه اين غصب عجيب و مصادره ظالمانه را از دستگاه حكومت وقت بگيرد، و در ضمن، صفوف وفاداران به اسلام را از حاميان سياست هاى تجاوزكارانه آشكار سازد. او بى اعتنا به «جوسازى» خاصى كه در اين زمينه شده بود، و پيامدهاى احتمالى اين افشاگرى بزرگ، به برنامه خود ادامه داد، و به بهانه «غصب فدك» خطبه بسيار غرايى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين ايراد نمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا شد. اين خطبه، هشدار كوبنده اى بود براى آنها كه كوشش داشتند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حكومت اسلامى را از مسير اصلى خود منحرف سازند و زحمات بيست و سه ساله او را بر باد دهند. «زنگ بيدار باشى بود» براى آنها كه قلبشان به عشق اسلام مى طپيد، و از آينده اين آيين پاك بيمناك بودند. «اخطار شديدى بود» براى آنها كه از گسترش حزب منافقين و نفوذ آنها در دستگاه سياسى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بى خبر بودند، و جنب و جوش هاى مرموز آنان را ناديده مى گرفتند. «فرياد دردآلودى بود» در حمايت از اميرمؤمنان على(عليه السلام) وصىّ و جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه گروهى از بازيگران سياسى آيات قرآن و توصيه هاى مؤكد «رسول الله» را درباره او ناديده گرفته بودند. «احقاق حق مظلومانه اى بود» براى بيدار ساختن آنها كه حقشان غصب

مى شود و سكوت مسالمت آميز را بر فريادهاى كوبنده وبيدارگر ترجيح مى دهند. «تندر سهمگينى بود» كه پژواك آن همه جا پيچيد، و آثار آن در همه اعصار و قرون باقى ماند. «طوفان عميقى بود» كه امواجه شكننده اش ارواح خفته را _ هر چند موقتاً _ بيدار كرد، و راه حق را به آنها نشان داد. و بالاخره «صاعقه مرگبارى بود» كه بر سر دشمنان اسلام فرود آمد و آنها را سخت غافلگير ساخت. تحليل هاى عميق بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه بيانگر بينش دقيق او در پيچيده ترين مسائل مربوط به «توحيد» و «مبدأ» و «معاد» است. تفسيرى كه دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسائل مهم عقيدتى و سياسى و اجتماعى در اين خطبه نموده، دليل روشنى است بر اين كه فاطمه(عليها السلام) تعلق به زمان خاصى نداشته است. حماسه هاى پرشورى كه در اين خطبه از زبان گوياى فاطمه(عليها السلام) تراوش كرده، نشان اين است كه او بانويى فداكار، مجاهد، مبارز، و رهبرى لايق براى مبارزين راه خدا و مجاهدان طريق حق است. لحن گيراى بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه كه تا اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند بيانگر اين واقعيت است كه او سخنورى بليغ، و خطيبى نستوه، همتاى همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود، به گونها ى كه اين خطبه غرّا، خطبه هاى على(عليه السلام) را درنهج البلاغه تداعى مى كند، و دوش به دوش آن پيش مى رود، و نشان مى دهد كه دخترش زينب(عليها السلام) اين ارث را از پدر و مادر هر دو در اختيار گرفته بود كه با خطابه آتشينش

در بازار كوفه و مجلس يزيد، لرزه بر اندام جنايتكاران بنى اميّه افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى انقلاب را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم كوفه و شام پاشيد. موشكافى هاى فاطمه(عليها السلام) در اين خطبه در زمينه فلسفه و اسرار احكام، و تحليل تاريخ سياسى اسلام، و مقايسه دوران جاهليّت عرب با زندگى آن ها بعد از ظهور اسلام، درس هاى بزرگى به رهروان راه حق مى دهد، و آن ها را در مبارزاتشان تعليم و آموزش مى بخشد. و مهم تر از همه اين كه فاطمه(عليها السلام) با اين خطبه موضع خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در برابر رژيم حاكم روشن ساخت، و مبرّا بودن ساحت مقدّس اسلام از مظالمى كه به نام اسلام انجام مى گرفت، آشكار نمود، و اگر تنها فايده اين خطابه بزرگ و پرمحتوا همين بود، كافى بود!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . چنانكه گفتيم «فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه بود كه جمعى از يهود در آن ساكن بودند و پيوسته همچون ساير يهوديان «مدينه» و «خيبر» بر صد اسلام توطئه مى كردند.

در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از درِ صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدند، نيمى از سرزمين و باغات خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) واگذار كردند و نيم ديگر را براى خود نگهداشتند.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) _ طبق نقل بسيارى از مورخان و مفسّران

شيعه و اهل سنّت _ سرزمين فدك را در حيات خودش به دخترش فاطمه(عليها السلام)بخشيد ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) غاصبان حكومت اسلامى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم گرفته بودند كه ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه هاى واهى آن را به نفع بيت المال _ و در حقيقت به نفع خود _ مصادره كردند.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دوران هاى بعد واقع شد از دردناك ترين و غم انگيزترين و عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام است كه در فصل جداگانه اى در همين كتاب مورد بررسى قرار گرفته است.

اين خطبه از خطبه هاى مشهورى است كه علماى بزرگ شيعه و اهل سنّت با سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند، و برخلاف آنچه بعضى خيال مى كنند، هرگز خبر واحد نيست، و از جمله منابعى كه اين خطبه در آن آمده است منابع زير است:

1_ ابن ابى الحديد معتزلى دانشمند معروف اهل سنّت در «شرح نهج البلاغه» در شرح نامه «عثمان بن حنيف» در فصل اوّل، اسانيد مختلف خطبه بانوى اسلام فاطمه(عليها السلام) را نقل كرده است; او تصريح مى كند: اسنادى را كه من براى اين خطبه در اين جا آورده ام از هيچ يك از كتب شيعه نگرفته ام! سپس اشاره به كتاب معروف «سقيفه» از «ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى» _ كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنّت است _ كرده كه او در كتاب خود از طرق كثيرى اين خطبه را نقل نموده است. ابن ابى الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است كه ما براى رعايت اختصار از نقل آن صرفنظر مى كنيم. سپس اضافه مى كند: هنگامى كه حكومت وقت تصميم بر غصب فدك گرفت فاطمه(عليها السلام)

با جمعى از زنان قريش به سوى مسجد آمد در حالى كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و خطبه اى طولانى ايراد كرد. نامبرده سپس همان خطبه معروف و مشهور را نقل مى كند; هر چند عبارت اين خطبه در نقل ها كمى متفاوت است. 2_ على بن عيسى اربلى نيز در كتاب «كشف الغمه» اين خطبه را از همان كتاب «سقيفه» ابوبكر احمد بن عبدالعزيز آورده است. 3_ مسعودى در «مروج الذهب» اشاره اجمالى به خطبه مزبور دارد. 4_ سيّد مرتضى عالم بزرگ و مجاهد شيعه در كتاب «شافى» اين خطبه را از عايشه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است. 5_ محدّث معروف مرحوم صدوق بعضى از فرازهاى آن را در كتاب «علل الشرايع» ذكر نموده است. 6_ فقيه و محدّث بنام مرحوم شيخ مفيد نيز بخشى از خطبه را روايت كرده است. 7_ سيّد ابن طاووس در كتاب «طرائف» قسمتى از آن را از كتاب «المناقب» احمد بن موسى بن مردويه اصفهانى كه از معاريف اهل سنّت است از عايشه نقل مى كند. 8_ مرحوم طبرسى صاحب كتاب «احتجاج» آن را بطور «مرسل» در كتاب خود آورده است.(1) به هر حال اين خطبه تاريخى از خطبه هاى معروف اهل بيت(عليهم السلام) است، تا آن جا كه نقل مى كنند بسيارى از متعهدان شيعه فرزندان خود را همواره توصيه به حفظ اين خطبه مى كردند، تا با گذشت زمان گرد و غبار نسيان بر آن ننشيند، و از سوى دشمنان مغرض زير سؤال قرار نگيرد. هم اكنون نيز سزاوار است نسل جوان برومند اين حماسه بزرگ

را به خاطر بسپارند و به آيندگان منتقل كنند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 8، صفحه 108، چاپ قديم.

اين خطبه غرّا و كم نظير در حقيقت از هفت بخش تشكيل مى شود و بر هفت محور دور مى زند كه هر كدام هدف روشنى را تعقيب مى كند و بايد جداگانه مورد توجه قرار گيرد:

بخش اوّل: تحليل فشرده و عميقى پيرامون مسأله توحيد و صفات پروردگار و اسماى حسنى و هدف آفرينش است. در بخش دوّم: مقام والاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسؤوليت ها و ويژگى ها و اهداف او مورد بحث قرار گرفته. بخش سوّم: از اهميّت قرآن مجيد و عمق تعليمات اسلام، فلسفه و اسرار احكام، و پند و اندرزهايى در اين رابطه سخن مى گويد. در بخش چهارم: بانوى اسلام(عليها السلام) ضمن معرفى خويش، خدمات پدرش رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به اين امت بازگو مى كند، و در اين جا بانوى اسلام(عليها السلام) دست آنها را گرفته و به گذشته نزديك جاهلى خود، براى يك ديدار عبرت انگيز، و مقايسه با وضعشان بعد از اسلام، و گرفتن درس از اين دگرگونى، رهنمون مى شود. در بخش پنجم: حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حركت و تلاش حزب منافقين را براى محو اسلام بازگو كرده است. بخش ششم: از غصب فدك و بهانه هاى واهى كه در اين زمينه داشتند، و پاسخ به اين بهانه ها سخن مى گويد. و سرانجام در بخش هفتم: به عنوان يك اتمام حجت از گروه انصار و اصحاب راستين پيامبر(صلى الله عليه وآله)استمداد مى كند و گفتار خود را با تهديد به عذاب الهى پايان مى دهد.

«اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى ما اَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلى ما اَلْهَمَ وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَم ابْتَدَأها، وَ سُبُوغِ آلاء اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَن والاها!

جَمَّ عَنِ الاِْحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الاِْدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنّى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها. وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ، كَلِمَةً جَعَلَ الاِْخْلاصَ تَأْويلَها وَ ضَمَّنَ

الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي الْفِكْرِ مَعْقُولَها. اَلْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الاَْلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الاَْوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الاَْشْياءَ لا مِنْ شَيْء كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَأَها بِلا احْتِذاءِ اَمْثِلَة امْتَثَلَها. كَوَّنَها بِقُدْرَتِه وَ ذَرَئَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَة لَهُ فِي تَصْويرِها اِلاّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبيهاً عَلى طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ، وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلى طاعَتِهِ وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلى مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ; ترجمه: خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گويم، و بر توفيقاتش شكر مى كنم، و بر مواهبى كه ارزانى داشته، ثنا مى خوانم. بر نعمت هاى گسترده اى كه از آغاز به ما داده. و بر مواهب بى حسابى كه به ما احسان فرموده. و بر عطاياى پى در پى كه همواره ما را مشمول آن ساخته. نعمت هايى كه از شماره و احصا بيرون است. و بخاطر گستردگى در بستر زمان هرگز قابل جبران نيست. و انتهاى آن از ادراك انسان ها خارج است. بندگان را براى افزايش و استمرار اين مواهب به شكر خويش فراخوانده. و خلايق را براى تكميل آن به ستايش خود دعوت نموده. و آنان را براى بدست آوردن همانند آنها تشويق فرموده. و من شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند يكتا نيست. بى مثال است، و شريك و مانند ندارد. اين سخنى است كه روح آن اخلاص است، و قلوب مشتاقان با آن گره خورده، و آثار آن را در افكار پرتوافكن شده. خدايى كه رؤيتش با چشم ها غير ممكن است، و

بيان اوصافش با اين زبان، محال، و درك ذات مقدّسش براى عقل و انديشه ها ممتنع است. موجودات جهان هستى را ابداع فرمود، بى آن كه چيزى پيش از آن وجود داشته باشد. و همه آنها را ايجاد كرد، بى آن كه الگو و مثالى قبل از آن موجود باشد. آنها را به قدرتش تكوين نمود، و به اراده اش خلقت كرد، بى آن كه به آفرينش آنها نياز داشته باشد، يا فايده اى از صورت بندى آنها عائد ذات پاكش شود. جز اين كه مى خواست حكمتش را از اين طريق آشكار سازد. مردم را به اطاعتش دعوت كند. قدرت بى پايان خود را از اين دريچه نشان دهد. خلايق را به عبوديت خود رهنمون گردد. و دعوت پيامبرانش را از طريق هماهنگى تكوين و تشريع قوت بخشد. سپس براى اطاعتش پاداش ها مقرّر فرموده، و براى معصيتش كيفرها. تا بندگان را بدين وسيله از خشم و انتقام و عذاب خويش رهايى بخشد، و به سوى باغ هاى بهشت و كانون رحمتش سوق دهد». در بخش آغازين خطبه مسائلى به چشم مى خورد كه شايسته دقت است: 1_ با توجه به اين حقيقت كه نعمت هاى پروردگار سراسر وجود ما را احاطه كرده و از فرق تا قدم در آن غرق شده ايم، همين امر حس شكرگزارى را در ما زنده كرده و به معرفت ذات پاكش دعوت مى كند. اين همان است كه علماى علم كلام _ عقايد _ تحت عنوان «وجوب شكر منعم» در مسأله خداشناسى و وجوب معرفة الله روى آن تكيه مى كنند. 2_ اگر خداوند بندگان را به شكر

نعمت هايش دعوت كرده، نه به خاطر نياز اوست، بلكه براى آن است كه بندگان از اين طريق شايستگى بيشتر كسب كنند و مشمول نعمت هاى افزونترى گردند _ دقت كنيد. 3_ بندگان از اداى حق شكر او عاجزند، چرا كه توفيق شكرگزارى او خود نعمت تازه اى است، و ابزار شكرش _ فكر و دست و زبان _ همه از نعمت هاى اويند، بنابراين جز اعتراف به عجز، كارى از آنها ساخته نيست. بنده همان به كه ز تقصير خويش *** عذر به درگاه خداى آورد ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه بجاى آورد 4_ روح توحيد همان اخلاص است، پاك كردن روح از غير خدا، و دل دادن در گرو محبّت او و سر نهادن بر فرمانش، و خلاصه هر چه در مخالفت با اوست بدست فراموشى سپردن و هر چه غير اوست به طاق نسيان زدن! 5_ در حقيقت توحيد در سرشت آدميان از آغاز نهفته است، و اين نور الهى در اعماق جان همه انسان ها مى درخشد، و هر كس در باطن خويش فرياد «الله اكبر» را مى شنود و به همين دليل به هنگام وزش طوفان هاى سخت زندگى و پاره شدن پرده هاى غفلت و بى خبرى از هر زمان آشكارتر مى درخشد، و هر كس را بى اختيار به سوى خود جذب مى كند و «لا اله الا هو» مى گويد. 6_ نه كنه ذاتش با انديشه هاى ژرف درك مى شود كه : «كُلَّما مَيَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فِي اَدَقِّ مَعانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ اِلَيْكُمْ».(1) و نه بر كنه صفاتش كسى راه مى يابد. بنابراين همه

بايد اعتراف كنيم كه: «وَ ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ».(2) تو را چنانكه حق معرفت توست نشناختيم. «ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ».(3) و آن گونه كه شايسته عبوديت توست پرستش نكرديم. 7_ يكى از مسائل مهم در امر خلقت اين است كه در آغاز، ماده اى وجود نداشت كه خداوند اين جهان را از ماده هاى پيش ساخته اى بيافريند، بلكه آفرينش بعد از عدم محض صورت گرفت، و اين خلقت مخصوص به ذات پاك خداوند است كه حتى تصوّر آن براى گروهى مشكل است. 8_ مسأله مهم ديگر در آفرينش اين است كه صورتگران هميشه در تصوير و نقش آفرينى خود از امور طبيعى الهام مى گيرند، و گاه شكل هاى مختلفى را به هم مى آميزند و شكل جديدى را ابداع مى كنند، اما خداوند ابداعگرى است كه بدون هيچ طرح و الگوى قبلى، جهان را صورت بندى كرده و ترسيم نموده است. 9_ بحث مهم ديگرى كه در اين بخش از خطبه تاريخى بانوى اسلام(عليها السلام) آمده، بى نيازى مطلق خداوند از همه چيز است. بديهى است وجودى كه از هر نظر نامتناهى و بى پايان است نياز در ذات پاك او راه ندارد، چرا كه «نياز» دليل بر «كمبود» است و كمبود تنها در موجودات «ممكن» متصوّر است، نه ذات بى انتهاى حق. 10_ و بالاخره مسأله مهم ديگرى كه در اين بخش مطرح شده «هدف از آفرينش» است كه بانوى اسلام در عبادات كوتاهش آن را در چند جمله پر معنا خلاصه كرده است: الف) آشكار ساختن حكمت بى پايان خداوند. ب) دعوت بندگان به اطاعت او. ج) نشان دادن قدرت نامحدود

او. د) فراخواندن بندگان به عبوديتش. ه_) قوت بخشيدن به پيامبرانش. اينها اهداف مختلفى است كه حضرت زهرا(عليها السلام) براى آفرينش بيان فرموده، و قابل توجه اين كه اين اهداف لازم و ملزوم يكديگرند، وقتى كه بندگان آثار قدرت و حكمت پروردگار را در پهنه عالم هستى ديدند مجذوب طاعت او مى شوند، و به عبوديتش روى مى آورند و مدارج كمال را مى پيمايند. از سوى ديگر هنگامى كه پيامبران در سخنان خود بر نظام آفرينش عالم هستى تكيه كنند نفوذ بيشترى در قلوب انسان ها مى يابند، و مسأله هدايت براى آن ها سهل تر و آسان تر مى شود _ دقت كنيد. به اين ترتيب: خداوند جهان را نيافريده تا «سودى» كند، بلكه هدف اين بوده كه بر بندگان «جودى» كند، او اراده كرده آنها را در مسير هدايت پيش برد، و به جوار قربش فرا خواند، و همواره در اين راه پيش روند و به موازات كسب شايستگى ها از الطاف بيكرانش بهره بيشترى گيرند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 69، صفحه 293 و نيز شيخ بهايى در كتاب اربعين.

2 . همان مدرك.

3 . نورى، مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 16 .

«وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمّاه قَبْلَ اَنِ اجْتَبَلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ، اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الاَْهاوِيلَ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ.

عِلْماً مِنَ اللهِ تَعالى بِمائِلِ (بِمَآلِ) الاُْمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ. ابْتَعَثَهُ اللهُ اِتْماماً لاَِمْرِهِ وَ عَزِيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ وَ اِنْفاذاً لِمَقادِيرِ حَتْمِهِ. فَرَأَى الاُْمَمَ فُرَّقاً فِي اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلى نِيرانِها، (وَ) عابِدَةً لاَِوْثانِها، مُنْكِرَةً للهِ مَعَ عِرْفانِها. فَاَنارَ اللهُ بِمُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلّى عَنِ الاَْبْصارِ غُمَمَها. وَ قامَ فِى النّاسِ بِالْهِدايَةِ وَ

اَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمايَةِ. وَ هَداهُمْ اِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقِيمِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَة وَ اخْتِيار وَ رَغْبَة وَ اِيثار، فَمُحَمَّدٌ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عَنْ (مِنْ) تَعَبِ هذِهِ الدّارِ فِي راحَة، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الاَْبْرارِ، وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبّارِ. صَلَّى اللهُ عَلى اَبِي، نَبِيِّهِ وَ اَمِينِهِ عَلَى الْوَحْيِ وَ صَفِيِّهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ; ترجمه: و گواهى مى دهم كه پدرم محمّد(صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست; پيش از آن كه او را بفرستد، برگزيد; و پيش از آن كه او را بيافريند، براى اين مقام نامزد فرمود; و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود، در آن روز كه بندگان در عالم غيب پنهان بودند، و در پشتِ پرده هاى هول انگيز نيستى پوشيده و به آخرين سر حدّ عدم مقرون بودند. اين بخاطر آن صورت گرفت كه خداوند از آينده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت، و مقدرات را به خوبى مى دانست. او را مبعوث كرد تا فرمانش را تكميل كند، و حكمش را اجرا نمايد، و مقدرات حتمى اش را نفوذ بخشد. هنگامى كه مبعوث شد، امّت ها را مشاهده كرد كه مذاهب پراكنده اى را برگزيده اند: گروهى بر گرد آتش طواف مى كنند، و گروهى در برابر بت ها سر تعظيم فرود آورده اند، و با اين كه با قلبِ خود خدا را شناخته اند، او را انكار مى كنند. خداوند به نور محمّد(صلى الله عليه وآله) ظلمت ها را

برچيد، و پرده هاى هاى ظلمت را از دل ها كنار زد، و ابرهاى تيره و تار را از مقابل چشم ها برطرف ساخت. او براى هدايت مردم قيام كرد، و آنها را از گمراهى و غوايت رهايى بخشيد، و چشمهايشان را بينا ساخت، و به آيين محكم و پابرجاى اسلام رهنمون گشت، و آنها را به راه راست دعوت فرمود. سپس خداوند او را با نهايت محبّت و اختيار خود و از روى رغبت و ايثار قبض روح كرد، سرانجام او از رنج اين جهان آسوده شد و هم اكنون در ميان فرشتگان، و خشنودى پروردگار غفّار و در جوار قرب خداوند جبّار قرار داد. درود خدا بر پدرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) امين وحى، و برگزيده او از ميان خلايق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و بركاتش». در اين بخش از كلام بانوى اسلام(عليها السلام) نيز اشارات پرمعنايى به يك رشته از مسائل مهم درباره شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)شده است از جمله: 1_ در نخستين تعبيراتش به گوهر ممتاز پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره مى فرمايد، چيزى كه در ساير احاديث اسلامى نيز به آن اشاره شده است; و در اين جا بحث مهمى مطرح است و آن اين كه آيا ساختمان وجودى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كلى با ديگران متفاوت بوده است؟ و اگر چنين است پس معصوم بودنش لازمه اين گوهر پاك است، و طبعاً افتخارى محسوب نمى شود. و اگر گوهرش متفاوت نيست پس اين تعبيرات در كلام بانوى اسلام چه هدفى را تعقيب مى كند؟ حقيقت اين است كه افتخارات و مواهب پيامبران و

امامان بخشى ذاتى و بخشى اكتسابى است، و با توجه به اين تركيب بندى خاص بسيارى از سؤالات پاسخ گفته مى شود. به تعبير ديگر، خداوند حكيمى كه آن مأموريت عظيم را بر عهده پيامبرش مى گذارد آمادگى هاى ذاتى به او مى بخشد: گوهرى ممتاز، هوشى سرشار، اراده اى آهنين، عزمى راسخ، و علمى وافر و تشخيصى صائب به او مى دهد، و گرنه از يك فرد ضعيف اين رسالت بزرگ ساخته نيست و نقض غرض خواهد شد. و اين امر هرگز غير عادلانه نيست، همان گونه كه عضلات بازو نسبت به عضلات ظريف پلك هاى چشم، فوق العاده متفاوت است، چرا كه مسئوليت يكى تكان داند يك پلك كوچك مى باشد، در حالى كه مسئوليت ديگرى برداشتن بارهاى عظيم و كارهاى سنگين است، و اگر غير از اين بود بر خلاف عدالت بود. اما با اين حال چنان نيست كه گوهر ذاتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اراده و اختيار را از او سلب كند، او نيز قدرت بر گناه دارد، هر چند هرگز گناه نمى كند. تعجب نكنيد، بسيارى از مردم عادى نيز در برابر بعضى از گناهان همين حالت را دارند، فى المثل هر كس توانايى دارد كه به صورت برهنه مادرزاد در برابر جمعيّت ظاهر شود، و يا قدرت دارد در يك شب سرد زمستانى بدون لباس در ميان برف ها بخوابد، ولى در عين حال جز افراد ديوانه چنين كارى را انجام نمى دهند. پيامبران و امامان معصوم نيز در برابر همه گناهان چنين حالى را دارند. اين نيز قابل توجه است كه معصومان به نسبت گوهر پاكشان مسئوليت سنگين

ترى دارند و كمترين ترك اولى از آنها پذيرفته نيست. و اين تعبير حضرت فاطمه(عليها السلام) كه مى فرمايد: «عِلْماً مِنَ اللهِ تَعالى بِمائِلِ الاُْمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ» اشاره به همين نكته است كه خداوند چون رسالت سنگين آينده پيامبر را مى دانست گوهر او را چنين والا آفريد. 2_ او براى تكميل اوامر الهى آمده بود، و براى اجراى فرمان هاى تكوينى او. اين تعبير پر معنا مى تواند اشاره اى به مسأله خاتميت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نيز اشاره به مسأله تكميل مواهب تكوينى از طريق تشريع و احكام الهى باشد _ دقت كنيد. 3_ دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين فراز از سخنانش به وضع رقت بار امّت ها قبل از بعثت اشاره مى كند كه چگونه در ظلمت خرافات گرفتار بودند، مجوس در برابر آتشكده ها تعظيم مى كردند، و عرب در مقابل بتكده ها، و هر كدام از ملت هاى ديگر نيز به نوعى از انحراف و پراكندگى گرفتار بودند. و چه جالب مى فرمايد : «آنها در عين شناخت خدا، منكرِ او بودند» كه اشاره اى است گويا به مسأله «توحيد فطرى» كه در سرشت همه انسانهاست. 4_ در قسمت ديگرى از اين بيان به بركات وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آثار قيام او اشاره مى كند كه چگونه او ابرهاى تيره و تار اوهام را از افق افكار دور ساخت و زنگار جهل و خرافات را از آيينه دل ها زدود، و پرده هايى كه بر چشم ها افتاده بود و از مشاهده حق مانع مى شد دريد، و به آيينى كه «صراط

مستقيم» و حدّ واسطى است ميان افراط ها و تفريط ها، دعوت فرمود. و براى درك عمق اين سخن بايد مقايسه دقيقى ميان وضع مردم در عصر جاهليّت، و بعد از ظهور اسلام كرد، تا اين واقعيت روشن تر گردد، و بانوى اسلام(عليها السلام) اين كار را در خطبه خود فرموده است. 5_ مرگ پر افتخار(صلى الله عليه وآله) يكى ديگر از مسائل قابل ملاحظه اى است كه در اين فراز از خطبه تاريخى بانوى اسلام(عليها السلام)آمده است: او كه مرغ بلند پرواز روحش ساليان دراز در قفس تن در اين دنياى فانى زندانى و گرفتار بود، بعد از اداى رسالت، و انجام مسئوليت خود، قفس را شكست و به سوى كوى دوست پر كشيد، و در هواى سر كويش پر و بال زد، و در ميان فرشتگان والا مقام آسمان جاى گرفت!

«ثُمَّ الْتَفَتَتْ عَلَيْهَا السَّلامُ اِلى اَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قالَتْ:

اَنْتُمْ عِبادُ اللهِ نُصْبَ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الاُْمَمِ. وَ زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ، وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ. وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللهِ النّاطِقُ، وَ الْقُرْآنِ الصّادِقُ، وَ النُّورُ السّاطِعُ، وَ الضِّياءُ اللاّمِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ، مُتَجَلِّيَةٌ ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطٌ بِهِ اَشْياعُهُ، قائِدٌ اِلَى الرِّضْوانِ اتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ، بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَرَاهِينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فضايلهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرايِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ. فَجَعَلَ اللهُ الاِْيمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ، وَ نَماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلاِْخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ،

وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ (لِلْفُرْقَةِ)، وَ الْجِهادَ عِزاً لِلاِْسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجابِ الاَجْرِ، وَ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السُّخْطِ، وَ صِلَةَ الاَْرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكايِيلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ اِيجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللهُ(1) الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ. فَ_ (اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ).(2) وَ اَطِيعُوا اللهَ فِيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ (إِنَّمَا يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)(3); ترجمه: سپس رو به اهل مجلس كرد و مسئوليت سنگين مهاجران و انصار را بر شمرد و فرمود: شما اى بندگان خدا! مسئولان امر و نهى پروردگار و حاملان دين و وحى او هستيد، و نمايندگان خدا بر خويشتن و مبلّغان او به سوى امّت ها مى باشيد. پاسدار حق الهى در ميان شما، و حافظ پيمان خداوند كه در دسترس همه شماست و آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از خود در ميان امت به يادگار گذارده، كتاب الله ناطق، و قرآن صادق، و نور آشكار و روشنايى پر فروغ است. كتابى كه دلايلش روشن، باطنش آشكار، ظواهرش پر نور، و پيروانش پر افتخار. كتابى كه عاملان خود را به بهشت فرا مى خواند، و مستمعينش را به ساحل نجات رهبرى مى كند. از طريق آن به دلايل روشن الهى مى توان نائل گشت، و تفسير واجبات او را دريافت، و شرح محرمات را در آن خواند، و براهين روشن و

كافى را بررسى كرد، و دستورات اخلاقى و آنچه مجاز و مشروع است در آن مكتوب يافت. سپس افزود: خداوند «ايمان» را سبب تطهير شما از شرك قرار داده. و «نماز» را وسيله پاكى از كبر و غرور. «زكات» را موجب تزكيه نفس و نموّ روزى. «روزه» را عامل تثبيت اخلاص. «حجّ» را وسيله تقويت آيين اسلام. «عدالت» را مايه هماهنگى دل ها. «اطاعت» ما را باعث نظام ملت اسلام. و «امامت» ما را امان از تفرقه و پراكندگى. «جهاد» را موجب عزّت اسلام. «صبر و شكيبايى» را وسيله اى براى جلب پاداش حق. «امر به معروف» را وسيله اى براى اصلاح توده هاى مردم. «نيكى به پدر و مادر» را موجب پيشگيرى از خشم خدا. «صله رحم» را وسيله افزايش جمعيّت و قدرت. «قصاص» را وسيله حفظ نفوس. «وفاى به نذر» را موجب آمرزش. «جلوگيرى از كم فروشى» را وسيله مبارزه با كمبودها. «نهى از شرابخوارى» را سبب پاكسازى از پليدى ها. «پرهيز از تهمت و نسبت هاى ناروا» را حجابى در برابر غضب پروردگار. «ترك دزدى» را براى حفظ عفت نفس. و «تحريم شرك» را براى اخلاص بندگى و ربوبيت حق. اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد، و آنچنان كه شايسته مقام اوست، از مخالفت فرمانش بپرهيزيد، و تلاش كنيد كه مسلمان از دنيا برويد. خدا را در آنچه امر يا نهى فرموده، اطاعت كنيد _ و راه علم و آگاهى را پيش گيريد _ چرا كه: از ميان بندگان خدا، تنها عالمان و آگاهان از او مى ترسند و احساس مسئوليت مى كنند».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . در نسخه بدل «وَ

حرَّمَ الشِّرْكَ» روايت شده است.

2 . آل عمران، آيه 102 .

3 . فاطر، آيه 28 . در اين بخش از خطبه بانوى اسلام(عليها السلام) نيز به نكات مهمى اشاره شده، از آن جمله: 1_ مسئوليت سنگين مسلمانان در ابلاغ رسالت و گسترش اسلام در جهان، و پاسدارى از قوانين و تعليمات و ارزش هاى اسلامى، مسئوليت هاى خطيرى كه اگر آن را به دست فراموشى بسپارند بايد منتظر مجازات و كيفر الهى و دورى از رحمت بى پايانش باشند. 2_ عظمت قرآن ناطق را به عنوان يك كتاب ناطق و نور آشكار و چراغ پرفروغ كه با ظلمت هاى جهل و تعصب و خرافات به مبارزه بر مى خيزد دقيقاً گوشزد فرموده است. همان كتابى كه ظاهرش زيبا و پرنور، باطنش آشكار و پربار، دلايلش قانع كننده و نجات بخش است. همان رهبرى كه نجات پيروان خود را تضمين كرده، و دعوت آنها را به بهشت جاويدان بر عهده گرفته است. همان فرشته نجاتى كه با منطق فصيحش دلايل توحيد را آشكار ساخته، و مبانى عقيدتى را با براهين روشنش استحكام بخشيده و برنامه هاى عملى را كه در مسير تكامل انسانيّت مورد نياز اوست تبيين كرده و «مُجاز» را از «ممنوع»، «نيك» را از «بد»، و «حق» را از «باطل» مشخص نموده است. 3_ در بيان فلسفه احكام ضمن عبارات كوتاهى، داد سخن داده، از ايمان گرفته تا وفاى به نذر، و از توحيد گرفته تا ترك كم فروشى، هر يك را با جمله گويايى توصيف نموده است. چه تعبير جالبى : «خداوند ايمان را براى پاك ساختن شما از آلودگى شرك قرار داده

است»، اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حقيقت توحيد و «معرفة الله» در سرشت انسان وجود دارد، اسلام براى آن آمده است كه آلودگى هاى عارضى را كه از طريق شرك حاصل مى شود، شستشو كند، همان گونه كه يك لباس سفيد را بعد از آلودگى مى شويند تا رنگ اصليش آشكار گردد. خداوند «نماز» را براى دميدن روح تواضع در انسان ها، و پايين كشيدن سركشان از مركب غرور، از طريق سجده و ركوع و نيايش به درگاه پروردگار تشريع فرموده. «زكات» سبب مى شود كه روح انسان از اسارت وابستگى به اموال و زخارف دنيا رهايى يابد، و ثروت جامعه از طريق تقويت بنيه مالى محرومان رشد كند. «روزه» انسان را بر هواى نفس مسلّط ساخته، و روح اخلاص را در او مى دمد و شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش آشكار مى سازد. كنگره عظيم اسلامى «حج» پايه هاى اسلام را مستحكم نموده، و قدرت و توان مسلمين را در زمينه هاى مختلف فكرى و فرهنگى و نظامى و سياسى افزايش مى دهد. عدالت اجتماعى، كينه ها را از دل مى شويد، و به نابسامانى ها، سامان مى بخشد. خداوند از طريق قبول رهبرى پيشوايان معصوم، به مسلمانان نظام اجتماعى سالم مى دهد و در خط توليد، و دور از هر گونه نفاق و پراكندگى، به حركت در مى آورد. همچنين براى هر يك از جهاد و صبر و استقامت و امر به معروف و نهى از منكر و مسائل مربوط به قصاص و پايبند بودن به تعهدات، و مبارزه با كم فروشى و پاكدامنى ها از بى عفتى

و ترك شرب خمر، انگشت روى نقاط حساس گذارده و جان كلام را بيان فرموده است. 4_ بانوى اسلام(عليها السلام) بار ديگر به مسأله مسئوليت مسلمانان در برابر اسلام و قرآن باز مى گردد، و آنها را به تقوا دعوت مى كند، مخصوصاً روى مسأله عاقبت و پايان كار تكيه كرده، و بر اين اصل اصرار مىورزد كه : مراقب باشيد و كارى كنيد كه مسلمان از دنيا برويد! قلب و جان خود را به نور علم و دانش روشن سازيد كه فقط آگاهان احساس مسئوليت مى كنند و از خدا مى ترسند و در خط تقوا گام بر مى دارند.

«ثُمَّ قالَتْ : اَيُّهَا النّاسُ! اعْلَمُوا اَنِّي فاطِمَةُ، وَ اَبِي مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً وَ لا اَقُولُ ما اَقُولْ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً.

(لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).(1) فَاِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبِي دُونَ نِساءِكُمْ، وَ اَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ اِلَيْهِ(صلى الله عليه وآله). فَبَلَّغَ بِالرِّسالَةِ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَكْسِرُ الاَْصْنامَ وَ يَنْكُتُ الْهامَ، حَتّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ، حَتّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ، وَ خَرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطِينِ، وَ طاحَ وَشِيظُ النِّفاقِ، وَانْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقاقِ وَفُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الاِْخْلاصِ فِي نَفَر مِنَ الْبَيْضِ الْخِماصِ. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ، مُذْقَةَ الشّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلانِ، وَ مَوْطِىءَ الاَْقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرَقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْوَرَقَ، اَذِلَّةً خاسِئِينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ. فَاَنْقَذَكُمُ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ اللَّتَيا وَ الَّتِي، بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَةِ

اَهْلِ الْكِتابِ، كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ اَخاهُ فِي لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِأُ حَتّى يَطَأَ صِماخَها بِاَخْمَصِهِ، وَ يُخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِه مَكْدوداً فِي ذاتِ اللهِ، مُجْتَهِداً فِي اَمْرِ اللهِ، قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللهِ، سَيِّداً فِي اَوْلِياءِ اللهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً، مُجِدّاً كادِحاً وَ اَنْتُمْ فِي رَفاهِيَّة مِنَ الْعَيْشِ، وادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الاَْخْبارَ وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتالِ; ترجمه: سپس فرمود: اى مردم! بدانيد من فاطمه ام! و پدرم محمّد است كه صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد. آنچه مى گويم آغاز و انجامش يكى است _ و هرگز ضد و نقيض در آن راه ندارد _ و آنچه را مى گويم غلط نمى گويم، و در اعمالم راه خطا نمى پويم. به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است. هر گاه نسبت او را بجوييد مى بينيد او پدر من بوده است، نه پدر زنان شما! و برادر پسر عموى من بوده است، نه برادر مردان شما! و چه پر افتخار است اين نسب، درود خدا بر او و خاندانش باد! آرى او آمد و رسالت خويش را به خوبى انجام داد، و مردم را به روشنى انذار كرد، از طريقه مشركان روى بر تافت، و بر گردنهايشان كوبيد، و گلويشان را فشرد _ تا از شرك دست بردارند و در راه توحيد گام بگذارند. او همواره با دليل و برهان و

اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت مى كرد. بت ها را درهم مى شكست، و مغزهاى متكبّران را مى كوبيد، تا جمع آنها متلاشى شد، و تاريكى ها برطرف گشت، صبح فرا رسيد، و حق آشكار شد، نماينده دين به سخن درآمد، و زمزمه هاى شياطين خاموش گشت. افسر نفاق بر زمين فرو افتاد، گره هاى كفر و اختلاف گشوده شد، و شما زبان به كلمه اخلاص (لا اله الا الله) گشوديد، در حالى كه گروهى اندك و تهيدست بيش نبوديد! آرى شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتيد، و از كمىِ نفرات همچون جرعه اى براى شخص تشنه، و يا لقمه اى براى گرسنه، و يا شعله آتشى براى كسى كه شتابان به دنبال آتش مى رود، بوديد، و زير دست و پاها له مى شديد! در آن ايّام آب نوشيدنى شما متعفن و گنديده بود، و خوراكتان برگ درختان! ذليل و خوار بوديد، و پيوسته از اين مى ترسيديد كه دشمنان زورمند شما را بربايند و ببلعند! اما خداوند تبارك و تعالى شما را به بركت محمّد درود خدا بر او و خاندانش بعد از آن همه ذلّت و خوارى و ناتوانى نجات بخشيد، او با شجاعان درگير شد، و با گرگ هاى عرب و سركشان يهود و نصارى پنجه در افكند، ولى هر زمان آتش جنگ را برافروختند خدا آن را خاموش كرد. و هر گاه شاخ شيطان نمايان مى گشت و فتنه هاى مشركان دهان مى گشود، پدرم برادرش على(عليه السلام) را در كام آنها مى افكند، و آنها را بوسيله او سركوب مى نمود،

و او هرگز از اين مأموريت هاى خطرناك باز نمى گشت مگر زمانى كه سرهاى دشمنان را پايمال مى كرد و بينى آنها را به خاك مى ماليد!».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . توبه، آيه 129 . در اين بخش نيز حقايق بزرگى نهفته است: 1_ من كيستم؟ او قبل از هر چيز خودش را به جمعيّت معرفى مى كند و عذر و بهانه ها را از آنها مى گيرد، تا كسى نگويد من بى خبر بودم و دختر پيامبر را نشناختم وگرنه به ياريش بر مى خاستم. او مخصوصاً روى نسبتش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكيه مى كند، و ارتباطش با على(عليه السلام) را بازگو مى نمايد، سپس تأكيد مى كند كه آنچه را مى گويم عين حقيقت است، سخنى را نسنجيده نمى گويم، و كلمه اى بى حساب بر زبان نمى آورم. درست بشنويد و ببينيد چه مى گويم و مسئوليت عظيم خود را در برابر اين حادثه دريابيد! 2_ دلسوزى فوق العاده سپس علاقه رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به آنها يادآور مى شود كه چگونه از رنج هاى آنها رنج مى برد، و چگونه در غم هاى آنها شريك بود، مخصوصاً روى پنج وصف از اوصاف پيامبر كه قرآن مجيد در يك آيه روى آن تكيه كرده است، تكيه فرمود: «پيامبرى برخاسته از دل جامعه و از ميان توده مردم بسوى شما آمد، پيامبرى دلسوز، و علاقه مند به هدايت شما، و پيامبرى پر محبّت، و مهربان». اوصافى كه همه اصحاب آن را در رسول الله(صلى الله عليه وآله) ديده بودند و مى شناختند. 3_ زحمات طاقت فرساى پيامبر(صلى الله عليه

وآله) سپس زحمات سنگين پيامبر(صلى الله عليه وآله) را يادآور مى شود كه چگونه يك تنه براى ابلاغ آن رسالت بزرگ برخاست، و كمترين انحرافى در او راه نيافت، بينى گردنكشان را به خاك ماليد، و مغز متكبّران را در هم كوبيد، و سلاح او در برابر حق جويان و حق طلبان منطق و دليل و موعظه و حكمت بود، تا آن كه قدرت مشركان را در هم شكست، و بتكده ها فرو ريخت، و دشمنان خدا پراكنده شدند، ظلمت ها بر طرف شد و سپيده دميد، خفاش ها فرار كردند، و گروهى توانستند آشكارا نغمه «لا اله الا الله» سر دهند و آواى توحيد را در ديار كفر زمزمه كنند. 4_ شما اين گونه بوديد! فاطمه(عليها السلام) به ياد آنها مى آورد كه آن روز شما اگر گروه اندك با ايمان در ميان طوفان سخت و وحشتناك گرفتار بوديد، از يكسو وسوسه هاى دوران شرك و بت پرستى گاه و بيگاه به سراغتان مى آمد و شما را به لب پرتگاه آتش دوزخ مى كشيد، و از سوى ديگر دشمنان نيرومند و بى رحم از هر طرف شما را احاطه كرده بودند به گونه اى كه با يك چشم بر هم زدن ممكن بود شما را زير دست و پاى خود له كنند و آن چنان در فشار بوديد كه جز آب ناگوار و غذاى نامناسب و خشن چيزى نصيبتان نمى شد و پيوسته از آينده خود بيمناك بوديد. اما خدا اراده كرده بود دندان اين گرگان خونخوار را بشكند، و سرهاى اين افعى ها را به سنگ بكوبد، و اين گروه مستضعف و

اندك را بر آنها مسلّط كند، و چنين كرد. چيزى نگذشت كه آتش فتنه ها خاموش گشت، و طوفان ها فرو نشست، اهريمنان فرار كردند، و راهزنان و دزدان كه از تاريكى هاى شب ظلمانى جاهليّت استفاده مى كردند با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام در بيغوله ها پنهان شدند. آرى فاطمه(عليها السلام) اين لحظات حساس را كه هر روزش همچون يك قرن بر دوش مؤمنان سنگينى مى كرد به ياد آنها مى آورد، تا نعمت هاى عظيم خدا را به دست فراموشى نسپارد، و مواهب الهى را ناسپاسى نكنند، و در تداوم اين خط الهى و رسالت عظيم بكوشند و تسليم جوسازى ها نشوند. 5_ خدمات على(عليه السلام) دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين ميان خدمات بزرگ حضرت على(عليه السلام) را يادآور مى شود، كه چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حوادث خطرناك، او را به مقابله مى فرستاد، و او با ايثارگرى فوق العاده و جانبازى و فداكارى تمام، به مقابله بر مى خاست، در كام فتنه ها فرو مى رفت و آن را خاموش مى كرد و پيروزمند باز مى گشت، سرهاى سركشان را با شمشير خود فرو مى افكند و دماغ طاغوت ها را به خاك مى ماليد، و همه جا يار و ياور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حامى و پشتيبان او بود. آرى چنين كسى مى تواند تداوم بخش خط اين انقلاب بزرگ و مانع انحراف آن باشد.

«فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِيِّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَتْ فيكُمْ حَسِيكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدِّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِينَ، وَ نَبَغَ حامِلُ الاَْقَلِّينَ، وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَر فِي عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هاتِفاً بِكُمْ، فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ اَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ، وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمّا يَنْدَمِلْ، وَ الرَّسُولُ لَمّا يُقْبَرْ.

اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ (أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ)(1) فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ! وَ كَيْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ اُمُورُهُ زاهِرَةٌ (ظاهِرَةٌ)، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ،

وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنهُ تُرِيدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلا. (وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ)(2); ترجمه: اما هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد، و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق در ميان شما ظاهر گشت، و پرده دين كنار رفت، گمراهان به صدا درآمدند، و گمنامان فراموش شده سربلند كردند، نعره هاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حركت درآمدند. شيطان سرش را از مخفيگاه خود بيرون كرد و شما را به سوى خود دعوت نمود، و شما را آماده پذيرش دعوتش يافت و منتظر فريبش! سپس شما را دعوت به قيام كرد و سبكبار براى حركت يافت! شعله هاى خشم و انتقام را در دل هاى شما برافروخت و آثار غضب در شما نمايان گشت. و همين امر سبب شد بر غير شتر خود علامت نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد، _ و به سراغ چيزى رفتيد كه از آنِ شما نبود و در آن حقّى نداشتيد و سرانجام به غصب حكومت پرداختيد _ . در حالى كه هنوز چيزى از رحلت پيامبر نگذشته بود، زخم هاى مصيبت ما وسيع و جراحات قلبى ما التيام نيافته، و هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاك سپرده نشده بود. بهانه شما اين بود كه «مى ترسيم فتنه اى برپا شود!»، و چه فتنه اى از اين بالاتر كه در آن افتاديد؟ و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد. چه دور است اين كارها از شما!

راستى چه مى كنيد؟ و به كجا مى رويد؟ با اين كه كتاب خدا _ قرآن _ در ميان شماست، همه چيزش پر نور، نشانه هايش درخشنده، نواهى اش آشكار، اوامرش واضح، اما شما آن را پشت سر افكنده ايد! آيا از آن روى برتافته ايد؟ يا به غير آن حكم مى كنيد؟ آه كه ستمكاران جانشين بدى را براى قرآن برگزيدند. و هر كس آيينى غير از اسلام را انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . توبه، آيه 49 .

2 . آل عمران، آيه 85 . بانوى اسلام(عليها السلام) دراين بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلى و منافقين اشاره مى كند كه در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرصه بر آنها تنگ شده بود و سر در لاك هاى خود فرو برده، و در لانه هاى خود خزيده بودند. اما ناگهان اين حشرات الارض با مرگ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از لانه ها سر برآوردند، و خفاشانى كه در برابر مهر فروزنده وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) تاب خودنمايى نداشتند بازيگران ميدان شدند! حركت هاى مشكوك آغاز شد و خطوط انحرافى آشكار گشت و بازيگران سياسى وارد معركه شدند! 2- گروهى به دعوت شيطان لبيك گفتند!

انده عميق دختر پيامبر(ص) از اينجا شروع مى شود كه چگونه جمعيت كثيرى به دعوت شيطان لبيك گفتند، و به آواى شوم جغدها به حركت در آمدند، آلت دست منافقان كور دل، و حزب شيطان شدند، و با اينكه هنوز آب كفن پيامبر(ص) نخشكيده بود و صداى اذان مؤذنش در گوش و بانگ تكبيرش در دلها طنين افكن

بود، حركتهاى ارتجاعى آغاز شد. غير از ساده لوحان و بيمار دلان، گروه ديگرى به عنوان اينكه مى ترسيم اگر سخنى بگوئيم اختلاف و نفاقى روى دهد، مهر سكوت بر لب زدند، و تماشاگر صحنه شدند، و يا با آن هماهنگى كردند، تا اختلافى بروز نكند در حالى كه اين خود بزرگترين اختلاف و انحراف بود!

3_ پناه به قرآن بريد فاطمه(عليها السلام) اين منادى الهى سپس بر آنها بانگ مى زند كه : كجا هستيد؟ و به كجا مى رويد اى راه گم كرده ها؟ گويى سخن پدرش پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر آنها مى آورد كه : «اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ، فَمَنْ جَعَلَهُ اَمامهُ قادَهُ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَرَكَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ اِلَى النّارِ; هنگامى كه فتنه ها همچون پرده هاى شب ظلمانى به شما روى آورد بايد به سايه قرآن پناه بريد، آن كس كه قرآن را پيش روى خود قرار دهد _ و از آن پيروى كند _ به بهشتش رهبرى كند، و آن كس كه آن را پشتِ سر افكنده به دوزخش مى راند». بر آنها فرياد مى زند كه : قرآن را رها نكنيد، اوامر و نواهى آن روشن است، و دستورهايى را كه براى مسأله خلافت بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده آشكار است، پيش بينى لازم را براى بعد از رحلتش كرده، و چيزى در پرده ابهام باقى نگذارده است. 4_ هشدار به اصحاب و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

بانوى اسلام(عليها السلام)، اين فريادگر زمان، به آنها هشدار مى دهد كه اگر يادگار بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) (قرآن)

را رها كنيد و دست به دامان غير آن بزنيد، و افكار ناتوان خود را بر تعليمات اسلام مقدّم داريد، و به بهانه مصلحت انديشى ها يا جلوگيرى از فتنه ها خود را حاكم بر قرآن بدانيد، نه محكوم فرمان آن، زيان بزرگى دامان شما را خواهد گرفت. آتش فتنه در جامعه شما هرگز خاموش نخواهد شد، و از آنچه مى ترسيد در آن واقع مى شويد، روح اسلام از ميان شما رخت بر مى بندد و جز قشرى بى مغز، و ظاهرى بى محتوا چيزى باقى نخواهد ماند.

«ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَيْثَ (اِلى رَيْثَ) اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها، وَيَسْلَسَ قِيادُها، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِيِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدِّينِ الْجَلِيِّ وَ اِخْمادِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ.

تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاء، وَ تَمْشُونَ لاَِهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ وَ الضَّرّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى، وَ وَخْزِ السِّنانِ فِي الْحَشا. وَ اَنْتُمْ اَلاْنَ تَزْعَمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا؟ اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ؟ (وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنُونَ).(1) اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى تَجَلّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ اَنِّي ابْنَتُهُ. اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ اَاُغْلَبُ عَلى اِرْثِيه؟ يَابْن اَبِي قُحافَةَ! اَفِي كِتابِ اللهِ اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لا اَرِثَ اَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً. اَفَعَلى عَمْد تَرَكْتُمْ كِتابَ اللهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ اِذْ يَقُولُ : (وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ).(2) وَ قالَ فيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اِذْ قالَ : (فَهَبْ لِى مِنْ لَّدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ).(3) وَ قالَ : (وَأُوْلُوا الاَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْض فِى كِتَابِ اللهِ).(4) وَ قالَ : (يُوصِيكُمُ اللهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنثَيَيْنِ).(5) وَ قالَ : (إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ).(6) وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لِي وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبِي؟ وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا؟ اَفَخَصَّكُمُ اللهُ بِآيَة اَخْرَجَ

مِنْها اَبِي؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبِي مِنْ اَهْلِ مِلَّة واحِدَة اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً، تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ، وَالزَّعِيمُ مُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدَمُونَ، (وَ لِّكُلِّ نَبَإ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ)(7) (مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ)(8); ترجمه: آرى، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد، حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد، و تسليمتان شود، ناگهان آتش فتنه ها را برافروختيد، و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان اغواگر را اجابت نموديد، و به خاموش ساختن انوار تابان آيين حق و از ميان بردن سنّت هاى پيامبر پاك الهى پرداختيد. به بهانه گرفتن كف _ از روى شير _ آن را به كلى تا ته مخفيانه نوشيديد. ظاهراً سنگ ديگران را به سينه مى زديد اما باطناً در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نديديم، همچون كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد! عجب اين كه شما چنين مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده _ و ما از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ارث نمى بريم! _ . آيا از حكم جاهليّت پيروى مى كنيد؟ چه كسى حكمش از خدا بهتر است براى آنها كه اهل يقينند؟ آيا شما اين مسائل را نمى دانيد؟ آرى مى دانيد، و

همچون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم. شما اى مسلمانان! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود; اى فرزند ابى قحافه! به من پاسخ ده! آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم؟ چه سخن ناروايى! آيا عمداً كتاب خدا را ترك گفتيد و پشتِ سر افكنديد؟ در حالى كه مى فرمايد: «و سليمان وارث داود شد». و در داستان يحيى بن زكريا مى گويد: «(خداوندا!) تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد». و نيز مى فرمايد: «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرّر (از ديگران) سزاوارترند». و نيز مى گويد: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر به اندازه سهم دو دختر باشد». و نيز فرموده: «(اگر كسى مالى از خود بگذارد) براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته وصيت كند، اين حقى است بر پرهيزكاران». شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى از پدرم ندارم؟ و هيچ نسبت و خويشاوندى در ميان ما نيست؟! آيا خداوند آيه اى مخصوص شما نازل كرده است كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى گوييد: پيروان دو مذهب از يكديگر ارث نمى برند، و من با پدرم يك مذهب نداريم؟ يا اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاهتريد؟ حال كه چنين است پس بگير آن _ ارث مرا _ كه همچون مركب آماده و مهار شده آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شو، ولى بدان

در قيامت تو را ديدار مى كند و بازخواست مى نماييم، و در آن روز چه جالب است كه داور خداست، و مدّعىِ تو محمّد(صلى الله عليه وآله)، و موعدِ داورى، رستاخيز، و در آن روز باطلان زيان خواهند ديد، اما پشيمانى به حال شما سودى نخواهد داشت! بدانيد: «هر چيزى _ كه خداوند به شما داده سرانجام _ قرارگاهى دارد _ و در موعد خود انجام مى گيرد _ و بزودى خواهيد دانست» «بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد»!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مائده، آيه 50 .

2 . نمل، آيه 16 .

3 . مريم، آيه 5 و 6.

4 . انفال، آيه 75 .

5 . نساء، آيه 11 .

6 . بقره، آيه 180 .

7 . انعام، آيه 67 .

8 . هود، آيه 39 .

سخنان فاطمه(عليها السلام) در اين بخش اوج بيشترى مى گيرد و از هيجان و سوز شديدترى برخوردار است، دلش از اين مى سوزد كه بار ديگر احكام جاهليّت دارد زنده مى شود چرا كه در جاهليّت به دختران مطلقاً ارث نمى دادند، اسلام آمد و خط بطلان بر اين معنا كشيد، و همه بستگان مسلمان را در ارث شريك و سهيم دانست، بنابراين تنها مسأله فدك مطرح نيست، آنچه مطرح است در درجه اوّل خطر احياى سنن جاهليّت و محو سنن اسلامى است و لذا در اين بخش آنها را شديداً ملامت مى كند و آنها را زير رگبار حملات خود قرار مى دهد. از همه عجيب تر اين كه اين كار را چنان عجولانه انجام دادند

كه هر كس مى فهميد مسأله «غصب فدك» مسأله ساده اى نيست، حتى نگذاردند كه جاى پايشان در امر خلافت محكم شود، و به اصطلاح آبها از آسياب بيفتد و بعد به فكر اين تجاوز ظالمانه بيفتند، و اين نكته مهمى براى پى بردن به عمق اين توطئه بزرگ است. 2_ اشاره به دلايل خصم دختر پيامبر اين خطيب بزرگ و داور پرمايه سپس بطور ضمنى به دلايل آنها مى پردازد كه مدعى بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده: «ما پيامبران مطلقاً ارثى از خود به يادگار نمى گذاريم». سپس به پاسخ منطقى دندان شكن پرداخته و از عمومات قرآن و خصوص آن شاهد و گواه مى آورد، و با ذكر چندين آيه از كتاب، ثابت مى كند كه بايد اين حديث مجعول را به ديوار كوبيد! 3_ فاطمه(عليها السلام) تمام راه هاى فرار را به روى آنها مى بندد اين عالمه بزرگوار چنان با حربه استدلال بر حريف هجوم مى آورد كه راه گريزى براى او باقى نمى گذارد. مى فرمايد: اگر عذر شما آن حديث مجعول است كه مى گويد: «ما پيامبران ارثى نمى گذاريم»! پاسخ آن را از آيات قرآن براى شما گفتم; و اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است، بدانيد در اسلام همه فرزندان از پدران و مادران خود ارث مى برند، تنها كسانى مستثنا هستند كه هم كيش و هم آيين پدر نباشند، يعنى فرزندان غير مسلمان از پدر و مادر مسلمان هرگز ارث نمى برند، آيا به عقيده شما آيين من و پدرم از هم جداست؟ و اگر رسوبات احكام جاهلى در مغز شماست كه

مى گويد: «دختر سهمى از ارث ندارد» با طلوع آفتاب اسلام اين موهومات و خرافات برچيده شده و راهى به سوى بازگشت به شب ظلمانى بعد از طلوع صبح وجود ندارد. 4_ آيا شما به قرآن آشناتريد يا اهل بيت وحى(عليهم السلام)؟ فاطمه(عليها السلام) اين بانوى شجاع اين راه را هم بر آنها مى بندد كه بگويند ما از قرآن چنين و چنان مى فهميم، مى گويد: كجاى قرآن؟ و با كدام تفسير؟ چه كسى بهتر از پسرعمويم على(عليه السلام) كه در آغوش وحى پرورش يافته، و از كاتبان وحى بوده، و قرآن و تفسير قرآن را از دو لب پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده به اين كار سزاوارتر است؟ اصلا قرآن در خانه ما نازل شده و «اهل البيت ادرى بما في البيت». خلاصه در يكجا به مسأله ارث بردن سليمان از پدرش داود، و ارث بردن يحيى از پدرش زكريا كه همه از انبياى بزرگ بودند اشاره مى فرمايد و مى گويد _ برخلاف اين روايت مجعول _ قرآن تصريح مى كند كه از يكديگر ارث بردند و مى دانيم هر روايتى مخالف قرآن باشد از درجه اعتبار ساقط است. و گاه از عمومات قرآن كه مى گويد: «فرزندان، اعم از پسر و دختر، از پدران ارث مى برند» و «عموم خويشاوندان در سهم ارث طبق قانون اسلام و طبقات تعيين شده در ارث سهميه دارند» بهره مى گيرد و مى گويد: آيا اين خبر واحد كه هم مخالف عموم قرآن است و هم مخالف خصوص آن مى تواند ارزش و بهايى در دادگاه عدل اسلامى داشته باشد و سر سوزنى براى آن

قيمت قائل شد؟ سپس تمام راه هاى ديگر از جمله موانع مهم ارث را شمرده و نفى مى كند. 5_ اكنون كه چنين است، همه از آنِ شما! سپس دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اين بانوى فداكار براى اين كه آنها تصوّر نكنند كه دلبستگى خاصى به فدك به عنوان مال دنيا دارد، نه به عنوان يك هدف الهى، در بخش ديگرى از سخنانش مى افزايد: اكنون كه چنين است همه اش را در اختيار بگيريد، و هر كار از شما ساخته است بكنيد، اما بدانيد دادگاه عظيمى در پيش داريد كه با دادگاه هاى عالم دنيا فرق بسيار دارد، در آن جا حاكمش خداست، و مدعىِ شما در آن دادگاه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، و موعد دادگاه روز قيامت (يوم البروز) روز آشكار شدن همه پنهانيهاست! اگر پاسخى براى آن روز آماده كرده ايد، بسم الله، و گرنه خود را براى كيفر الهى آماده كنيد. آن روز قطعاً از كار خود پشيمان خواهيد شد ولى اين پشيمانى قطعاً براى شما سودى نخواهد داشت چرا كه پرونده اعمال بسته شده، و راهى براى بازگشت به گذشته وجود ندارد.

«ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها نَحْوَ الاَْنصارِ فَقالَتْ:

يا مَعْشَرَ الْفِتْيَةِ (النَّقِيبَةِ) وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الاِْسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتِي؟ اَما كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) اَبِي يَقُولُ : «اَلْمَرُء يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ»؟ سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجلانَ ذا اِهالَة، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَانْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ،

وَ اَكْدَتِ الاْمالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضِيعَ الْحَرِيمُ، وَ اُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى، وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمى، لا مِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ، اَعْلَنَ بِها كِتابُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فِي اَفْنِيَتِكُمْ وَ فِي مُمْساكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ، هُتافاً وَ صُراخاً، وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياء اللهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلُ، وَ قَضاءُ حَتْمٌ. (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ).(1) اِيْهاً بَنِي قَيْلَةَ! اَاُهْضَمُ تُراثَ اَبِيهَ وَ اَنْتُمْ بمرْأىً مِنِّي وَ مَسْمَع وَ مُنْتَدىً وَ مَجْمَع؟ تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الاَْداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافِيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجِيبُونَ، وَ تَأْتِيَكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغِيثُونَ (تُعينُونَ)، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ وَالْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتِيَرَتْ. قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الاُْمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الاِْسْلامِ، وَدرَّ حَلْبُ الاَْيّامِ، وَ خَضَعَتْ نَعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِْفْكِ، وَ خَمَدَتْ نِيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ، وَ اسْتَوْثَقَ (اِسْتَوسَقَ) نِظام الدِّينِ، فَاَنّى حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ؟ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِْعْلانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الاِْقْدامِ؟ وَ اَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الاِْيمانِ؟ (أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ).(2) اَلا قَدْ اَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، قَدْ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوتُمْ

مِنَ الضِّيقِ بِالسِّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ. فَ_ (إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ).(3) اَلا وَ قَدْ قُلْتُ عَلى مَعْرِفَة مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْضِ (الْغَيْظِ)، وَ خَوْرُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تقَدْمِةُ الْحُجَّةِ. فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبْرَةَ الظَّهْرِ نَقِيبَةَ (نقبه) الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللهِ وَشنَارِ الاَْبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللهِ الْمُوقَدَةِ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةَ. فَبِعَيْنِ اللهِ ما تَفْعَلُونَ. (وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ).(4) وَ اَنا ابْنَةُ نَذِير لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذاب شَدِيد، فَاعْلَمُوا (إِنَّا عَامِلُونَ * وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ)(5); ترجمه: سپس بانوى اسلام گروه انصار را مخاطب ساخته و با آهنگى رسا و محكم و كوبنده ادامه سخن داد و چنين فرمود: اى جوانمردان! و اى بازوان توانمند ملت و ياران اسلام! اين ناديده گرفتن حق مسلم من از سوى شما چيست؟ اين چه تغافلى است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده نشان مى دهيد؟! آيا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پدرم نمى فرمود: «احترام هر كس را در مورد فرزندان او بايد نگاه داشت؟» چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد، و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد، با اين كه توانايى بر احقاق حق من داريد، و نيروى كافى بر آنچه مى گويم در اختيار شماست. آيا مى گوئيد: محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت _ و با مردن او همه چيز تمام شد، و خاندان او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنّتش پايمال گردد؟ _ . آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى

بر جهان اسلام بود، فاجعه سنگينى است كه بر همه، غبار غم فرو ريخت، و شكافش هر روز آشكارتر، و گسستگى آن دامنه دارتر، و وسعتش فزونتر مى گردد، زمين از غيبت او تاريك، و ستارگان براى مصيبتش بى فروغ، و اميدها به يأس مبدل گشت، كوه ها متزلزل گرديد احترام افراد پايمال شد و با مرگ او حرمتى باقى نماند! به خدا سوگند اين حادثه اى است عظيم، و مصيبتى است بزرگ، و ضايعه اى است جبران ناپذير. ولى فراموش نكنيد اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت قرآن مجيد قبلا از آن خبر داده بود، همان قرآنى كه پيوسته در خانه هاى شماست، و صبح و شام با صداى بلند و فرياد _ و يا _ آهسته و با الحان مختلف در گوش ما خوانده مى شود، پيامبران پيشين نيز قبل از او با اين واقعيت روبه رو شده بودند چرا كه مرگ فرمان تخلف ناپذير الهى است. آرى قرآن صريحاً گفته بود : «محمّد(صلى الله عليه وآله) فقط فرستاده خداست، و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب بر مى گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر كس به عقب بازگردد هرگز به خداوند ضررى نمى زند و خداوند بزودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد». عجبا! اى فرزندان «قيله»(6)! آيا ارث من بايد پايمال گردد و شما آشكارا مى بينيد و مى شنويد، و در جلسات و مجمع شما اين معنا گفته مى شود و اخبارش به خوبى به شما

مى رسد و باز هم خاموش نشسته ايد؟ با اين كه داراى نفرات كافى و تجهيزات و نيروى وسيع و سلاح و سپر هستيد، دعوت مرا مى شنويد و لبيك نمى گوييد؟ و فرياد من در ميان شما طنين افكن است و به فرياد نمى رسيد؟ با اين كه شما در شجاعت زبانزد مى باشيد و در خير و صلاح معروفيد، و شما برگزيدگان اقوام و قبائل هستيد. با مشركان عرب پيكار كرديد و رنج ها و محنت ها را تحمل نموديد، شاخ هاى گردنكشان را درهم شكستيد، و با جنگجويان بزرگ دست و پنجه نرم كرديد، و شما بوديد كه پيوسته با ما حركت مى كرديد، و در خط ما قرار داشتيد، دستورات ما را گردن مى نهاديد و سر بر فرمان ما داشتيد، تا آسياى اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد، و شير در پستان مادر روزگار فزونى گرفت، نعره هاى شرك در گلوها خفه شد و شعله هاى دروغ فرو نشست، آتش كفر خاموش گشت، و دعوت به پراكندگى متوقف شد و نظام دين محكم گشت. پس چرا بعد از آن همه بيانات قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) امروز حيران مانده ايد؟ چرا حقايق را بعد از آشكار شدن مكتوم مى داريد و پيمان هاى خود را شكسته ايد، و بعد از ايمان راه شرك پيش گرفته ايد؟ «آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرفته اند پيكار نمى كنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند، آيا از آنها مى ترسيد؟ با

اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد». آگاه باشيد من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده ايد، و عافيت طلب شده ايد، كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمين شايسته تر بود دور ساختيد، و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت تن داديد، و از فشار و تنگناى مسئوليت ها به وسعت بى تفاوتى روى آورديد. آرى آنچه را از ايمان و آگاهى در درون داشتيد بيرون افكنديد، و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد به سختى از گلو برآورديد! اما فراموش نكنيد خداوند مى فرمايد: «اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد (به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است». بدانيد و آگاه باشيد من آنچه را بايد بگويم، گفتم، با اين كه بخوبى مى دانم ترك يارى حق با گوشت و پوست شما آميخته، و عهدشكنى قلب شما را فرا گرفته است ولى چون قلبم از اندوه پر بود _ و احساس مسئوليت شديدى مى كردم _ كمى از غم هاى درونى ام بيرون ريخت، و اندوهى كه در سينه ام موج مى زد خارج شد، تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى احدى باقى نماند. اكنون كه چنين است اين مركب خلافت و آن فدك، همه از آنِ شما، محكم بچسبيد و رها نكنيد، ولى بدانيد اين مركبى نيست كه بتوانيد راه خود را بر آن ادامه دهيد: پشتش زخم، و كف پايش شكسته است! داغ ننگ بر آن خورده، و غضب خداوند علامت آن است، و رسوايى

ابدى همراه آن، و سرانجام به آتش برافروخته خشم الهى كه از دل ها سر بر مى كشد خواهد پيوست! فراموش نكنيد آنچه را انجام مى دهيد در برابر خداست. «آنها كه ستم كردند بزودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!» و من دختر پيامبرى هستم كه شما را در برابر عذاب شديد انذار كرد، «آنچه از دست شما بر مى آيد انجام دهيد، ما هم انجام مى دهيم; و انتظار بكشيد، ما هم منتظريم!».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . آل عمران، آيه 144 .

2 . توبه، آيه 13 .

3 . ابراهيم، آيه 8 .

4 . شعراء، آيه 227 .

5 . هود، آيه 121 و 122 .

6 . «قيله» زن با شخصيت و شرافتمندى بود كه نسب قبائل انصار به او منتهى مى گردد. بانوى اسلام در اين بخش از سخنانش، طايفه انصار را به عنوان يك قشر برگزيده و بازوى توانمند اسلام و حامى مخلص پيامبر(صلى الله عليه وآله) توصيف مى كند، و از زحماتى كه آنها از بدو ورود پيامبر در مدينه، و حتى قبل از آن در راه اسلام كشيدند، در تعبيرات كوتاهش اظهار تشكر و سپاسگزارى مى نمايد. آرى به راستى انصار نقش بسيار مؤثرى در پيشرفت اسلام در جنگ و صلح در آغاز و انجام و در همه مراحل داشتند، و با آن همه، توقعى كمتر از مهاجران داشتند، و اگر كار بدست آنها مى افتاد شايد تاريخ اسلام مسير روشن ترى را مى پيمود، البتّه در ميان مهاجران افراد مخلصى بودند كه از هيچ ايثار و فداكارى فروگذار نكردند ولى با اين همه نفوذ بازيگران سياسى در ميان آنها وضع را

به كلى دگرگون ساخت. 2_ فاطمه(عليها السلام) انصار را زير رگبار حملات قرار مى دهد ولى تعجب بانوى اسلام از اين است كه چرا اين بازوان توانمند و ياران ديرينه پيامبر در برابر اين ستمى كه بر خاندانش روا داشتند، مهر خاموشى بر لب زدند، و با سكوت خود صحه بر پاى اين مظالم گذاردند، و احترام پيامبر را در بازماندگان او رعايت نكردند، و از همه مهمتر در برابر تغيير محور خلافت پس از يك درگيرى كوتاه آن هم به نفع خودشان در برابر حق سكوتى كه گرفتند همكارى و همفكرى و همدردى كردند و اين خطايى بود نابخشودنى! 3_ با رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نمى ميرد! گرچه قرآن مجيد از يكسو و خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى ديگر اين حقيقت را گوشزد كرده بودند كه آيين اسلام قائم به شخص نيست، آيينى است جاويدان تا قيام قيامت، و هرگز با وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نخواهد گرفت، چرا كه انقلابى بود بر اساس يك مكتب، مكتبى آسمانى و الهى مكتبى هماهنگ با نيازهاى انسان ها در تمام طول تاريخ و چنين مكتبى بايد بماند. ولى با اين همه، گروهى كوته فكر و ظاهر بين باز تصور مى كردند، با ضربه دردناك و مصيبت جانسوزى كه از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر جهان اسلام وارد شد و با خلأيى كه از فقدان اين رهبر بزرگ در محيط اسلام پديد آمده فاتحه اسلام خوانده شده، و طومار آن در هم پيچيده است! و به همين دليل در برابر نعره هاى جاهليّت سكوت مى كردند. فاطمه(عليها السلام) فرياد مى زند،

و آيات قرآن را كه از بقا و جاودانگى اسلام سخن مى گويد، به ياد آنها مى آورد، غافلان را از خواب غفلت بيدار مى كند، و مسلمانان را به مسئوليت هاى سنگينشان در آن مقطع فوق العاده حساس آشنا مى سازد. 4_ چرا در برابر پايمال شدن احكام اسلام خاموش نشسته ايد؟ او در فراز ديگرى از سخنانش با شدت تمام انصار را سرزنش مى كند كه : سكوت شما در ماجراى فدك، ماجرايى كه حلقه اى است از يك سلسله انحرافات زنجيره اى، و جرقه اى است از يك شعله گسترده، و قطره اى است از يك جريان وسيع، به قيمت زنده شدن طيف ضدّ اسلامى تمام خواهد شد! مردم مى گويند: اگر به راستى قانون اسلام حق است، چرا در مورد نزديك ترين نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجرا نمى شود؟ جايى كه چنين حكم مسلّمى را پايمال كنند، و شما با سكوتتان صحه بر آن بگذاريد، پايمال كردن ساير احكام اسلام كار مشكلى نخواهد بود! شما بايد به اين مسأله به عنوان يك «جريان» بنگريد نه به عنوان يك رويداد موضعى و مقطعى، و حساب كنيد در پشتِ اين ماجرا چه ماجراهاى ديگرى نهفته است؟ جوش و خروش من نيز از همين جهت است! تصور نكنيد قيام شما براى حمايت مظلومى چون من شكافى در جامعه اسلامى ايجاد مى كند، بلكه به عكس سكوت شما همه چيز را زير سؤال مى برد. اگر بگوييد قدرت نداريد، دروغ است، امكانات فراوان از آغاز در اختيار شما بوده، و الان نيز بيشتر است، با اين حال چرا آيات صريح قرآن را كه مى گويد:

«با پيمان شكنان به پيكار برخيزيد» پشت سر افكنده ايد؟ و بجاى ترس از خدا از آنها مى ترسيد؟ 5_ غلبه روح عافيت طلبى سپس اين معلم بزرگ در فراز ديگرى دست به اعماق روح آنها برده، و علت اصلى اين سكوت را بيرون مى كشد و مى فرمايد: مسأله اين است كه روح عافيت طلبى بر شما چيره شده، به آسايش خواهى تن در داده ايد، و با اين كه با چشم خود مى بينيد آن كس را كه شايسته تر از همه براى خلافت است كنار زده اند باز سكوت مى كنيد؟ آرى يك انقلاب راستين تا زمانى پيشرو است كه افراد روح انقلابى خود را حفظ كنند، و تمايلات عافيت طلبانه بر آنها چيره نشود، و گرنه در برابر مشكلات زانو مى زنند، و از كنار حوادث تلخ و مسئوليت آفرين بى تفاوت مى گذرند و انقلاب خاموش مى شود. 6_ با اين روحيه مى دانم از شما كارى ساخته نيست! اين بانوى شجاع با بينش عميق خود حوادث آينده را باز مى گويد، و در فراز ديگرى از سخنانش در اين بخش، به طايفه انصار خطاب كرده مى گويد: هدف من اتمام حجت است، و گرنه اميدى به شما ندارم، جايى كه در مسأله «خلافت» سكوت كنيد در مسأله «فدك» به طريق اولى سكوت خواهيد كرد، اما سخنان امروز من در تاريخ اسلام ثبت مى شود، و آيندگان قضاوت خواهند كرد، و من مى خواستم علاوه بر اين، عقده هاى دلم را نيز بگشايم و خون هاى درون سينه ام را بيرون بريزم تا همگان از درد جانكاه من با خبر

شوند! 7_ در انتظار حوادث دردناك باشيد اين شير زن اسلام در فراز ديگرى به آنها خاطر نشان مى كند كه : گمان مبريد كه اين سكوت، و آن عافيت طلبى، اين تماشاچى شدن ها، و اين بى تفاوتى ها، براى شما ارزان تمام مى شود، شما ميوه تلخ آن را در همين دنيا به صورت حكومت هاى جبارى _ همچون بنى اميّه و بنى عباس _ كه نه بر نسل هاى آينده شما رحم مى كنند و نه بر اسلام و قرآن، خواهيد چشيد. به علاوه در دادگاه بزرگ الهى در قيامت نيز كفاره آن را خواهيد پرداخت. 8_ او انذار كرد، و من هم انذار مى كنم! فاطمه(عليها السلام) بانوى دلسوخته و دختر والامقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آخرين بخش از سخنانش همان سخنى را مى گويد كه پيامبران الهى در برابر اقوام سركش مى گفتند، آنها را انذار مى كند و مى فرمايد : «انتظار بكشيد ما هم منتظريم». شما در انتظار فشار هر چه بيشتر بر خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ما هم در انتظار مجازات دردناك الهى براى شما! ناصر مكارم شيرازى،جمادى الثانى 1408 --------------------------------------------------------------------------------

1. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه .144

2. (1) قرآن كريم، سوره توبه، آيه .13

3. (2) قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه 8:در قرآن «ان تكفروا» آمده است.

4. قرآن كريم، سوره شعراء، آيه .227

5. قرآن كريم، سوره هود، آيه 121 و .122

6. «قيله» زن با شخصيت و شرافتمندى بود كه نسب قبائل انصار به او منتهى مى گردد.

دومين خطبه بانوي اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)

بانوى اسلام اين خطبه را در بستر بيمارى بيان كرد، همان بيمارى كه هرگز از آن برنخاست، و جان پاك خود را به جان آفرين تسليم نمود.

خطبه اوّل را در حال سلامت، در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و با حضور مردان(1) مهاجر و

انصار ايراد فرمود، و اين خطبه را در برابر زنان مهاجر و انصار، و در بستر بيمارى، و درون خانه. هم مخاطب مختلف بود، و هم زمان و مكان، و هم حال بانوى اسلام، ولى لحن هر دو خطبه به خوبى نشان مى دهد كه از روحى بلند، سرشار از علم و دانش، مملو از محبّت به خدا و ايمان، و لبريز از درد و رنج، سرچشمه گرفته، و هر دو خطبه آهنگى رسا و كوبنده و گيرا و قاطع و شجاعانه دارد، ولى آهنگ خطبه دوّم كه اكنون نوبت بحث آن است كوبنده تر و دردناك تر و غم انگيزتر است. اين خطبه كه از دل پر درد دختر گرامى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برخاسته در حقيقت رنجنامه اوست. رنجى جانكاه كه تا اعماق استخوانش نفوذ كرده و تمام وجودش را در شعله هاى سوزان خود فرو برده است، به همين دليل كلامش در اين خطبه رنگ آتش به خود گرفته چرا كه از قلب آتشين برخاسته، و خون رنگ شده چرا كه از دليل او سرچشمه گرفته. از عجايب و شگفتى هاى اين خطبه آن است كه بانوى اسلام(عليها السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قبل از شهادت مورد ستم هاى زيادى واقع شد، ستم هايى كه بيمارى جانكاه او از آن ريشه مى گرفت، و با اين كه سؤال زنان مدينه به هنگام عيادت آن بانو مخصوصاً از وضع حال و بيمارى او بود، و قاعدتاً بايد چيزى از دردهاى خود بگويد، بلكه هر چه مى گويد از آن بگويد، با اين حال حتى يك كلمه از حال خودش

سخن نگفت، و محور تمام سخنان او مسأله غصب خلافت و مظلوميت على(عليه السلام) و خطرات آينده اين انحراف بزرگ براى امت اسلامى بود. عجبا كه او هيچ از درد خويش سخن نگفت، و هر چه گفت از درد همسرش على(عليه السلام) گفت، و از مشكلات جهان اسلام. آرى روح بزرگ زهرا(عليها السلام) برتر از آن است كه از خودش و دردهايش _ هر چند بزرگ بود _ سخن بگويد، و بلندپروازتر از آن است كه حتى تا اين حد صعود كند، او فقط از امام و همسر محبوبش على(عليه السلام) و دردهاى او سخن گفت. او نگران شخص خود نبود، او نگران امت اسلامى بود كه چه آينده شوم و دردناكى در پيش داشت. انسان در واپسين لحظات زندگى معمولا به خود و دردهايش مى انديشد، ولى شگفتا كه فاطمه در اين خطبه طولانى حتى يك جمله از اين گونه سخن ها بر زبان نراند. و اين بهترين نشانه عظمت فاطمه(عليها السلام) و مقام فداكارى و ايثار آن بانوى زنان جهان است. اين درسى است بزرگ براى همه انسان هاى آزاده و با هدف و همه ايثارگران و فداكاران تاريخ بشر. آرى او هميشه _ و در واپسين لحظه عمر كوتاه و پر درد و رنجش بالخصوص _ همچون شمعى مى سوخت تا اطراف خود را روشن سازد و گمراهان را نجات دهد و مدافع حق و عدالت باشد. در خطبه فدك (نخستين خطبه بانوى اسلام) تمام سخن از توحيد و مبدأ، و معاد، و فلسفه احكام، و حوادث دوران بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بركات وجود او، و مسأله غضب خلافت، و

سرنوشت آينده مسلمين است، و اگر مقدارى هم از فدك سخن مى گويد بخاطر نقش مؤثرى است كه اين پشتوانه مالى در امر خلافت و مسائل سياسى اسلام داشت، درست به همان دليل كه دشمنانش براى در مضيقه گذاشتن خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در هم شكستن قدرت آنان، فدك را غصب كردند، او خواهان بازگرداندن آن بود. ولى در خطبه دوّم (خطبه زنان مهاجر و انصار) سخنان او فقط بر محور خلافت و امامت دور مى زند، با آن كه بانوى اسلام مظالم زيادى بر او رفته بود و مناسب بود دادخواهى كند، ولى نه دادخواهى كرد و نه لب به شكايت گشود، هر چه گفت از على(عليه السلام) گفت، از خلافت و از مصالح مسلمين گفت. يكى از مقامات عالى اولياى خدا مقام «تسليم مطلق» است، يعنى سالك الى الله و رهرو راه حق به جايى مى رسد كه خويشتن خويش را فراموش مى كند، جز خدا را در نظر ندارد. جز به فرمان او گوش به سخن ديگرى نمى دهد. جز رضاى او نمى طلبد. و جز به خواست و اراده او نمى انديشد. مرحله اوّل اسلام است و سپس ايمان و بعد رضا و بعد تسليم مطلق، چنانكه قرآن كريم مى گويد: «(قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ);(2) عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، بگو: شما ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است». و نيز مى فرمايد: «(فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ

حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً);(3) به پروردگارت سوگند آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند، وسپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند». و سرانجام مى گويد: «(إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً);(4) ما فقط شما را بخاطر خدا اطعام مى كنيم وهيچ پاداشى و سپاسى از شما نمى خواهيم». مقام ايمان و رضا و تسليم ايجاب مى كند كه تمامى آلام و دردها و غم هاى جانسوز خود را به دست فراموشى بسپارد و تنها از رضاى خدا، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از ولىّ او، و از آينده اسلام و مسلمين سخن بگويد. با اين مقدمه كوتاه كه اشاراتى به محتواى خطبه داشت به سراغ اصل خطبه مى رويم و آن را در پنج بخش مورد بررسى قرار مى دهيم ولى قبلا لازم است به اسناد خطبه بپردازيم:

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . البتّه همان گونه كه در شرح خطبه اوّل گذشت پرده اى آويخته شد و ايشان در حالى كه گروهى از زنان او را همراهى مى كردند، بطورى كه شناخته نمى شد و چادرى بر سر داشت كه دامن چادرش زير قدمش مى آمد، پشت پرده قرار گرفت و خطبه را ايراد كرد.

2 . حجرات، آيه 14 .

3 . نساء، آيه 65 .

4 . دهر، آيه 9 .

اين خطبه در منابع مختلفى نقل شده است، هم در كتب عامه و هم در كتب خاصه، و از جمله هفت منبع زير قابل توجه است:

1_ مرحوم شيخ طبرسى (رضوان الله عليه) آن را در «احتجاج» ذكر كرده است.(1) 2_ على بن عيسى اربلى در كتاب معروف «كشف الغمه» از كتاب «صحيفه» آن را نقل مى كند.(2) 3_ مرحوم علامه

مجلسى در «بحارالانوار» اين خطبه را با اسناد متعددى ذكر كرده است.(3) 4_ اين خطبه در كتاب «معانى الاخبار» از مرحوم صدوق با سندى كه در ذيل آمده از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) نقل شده است.(4) 5_ و باز در همان كتاب با سندى ديگر از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) نقل شده است.(5) 6_ مرحوم شيخ طوسى نيز آن را در «امالى» آورده است. 7_ ابن ابى الحديد عالم معروف سنى معتزلى نيز آن را در كتاب معروف خود «شرح نهج البلاغه» با سندى كه ذيلا آمده است، نقل مى كند.(6) به هر حال همان گونه كه اشاره شد اين خطبه با اسناد متعددى نقل شده، و تفاوت هايى در متون آن ديده مى شود، و نظر به اين كه متنى كه در «احتجاج» از سويد بن غفله(7) نقل شده است كامل تر به نظر مى رسد ما همان را برگزيديم (علامه بزرگوار مجلسى نيز آن را در بحارالانوار 43/161 آورده است). و بدين ترتيب خطبه مزبور از خطبه هايى است كه در كتب متعدد و با اسناد متظافرى نقل شده است و لذا از اهميّت ويژه اى برخوردار است. اكنون به سراغ متن خطبه مى رويم و به ترجمه و تفسير آن مى پردازيم كه حقايق بسيارى را روشن مى سازد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . احتجاج (ترجمه فارسى)، صفحه 300 .

2 . كشف الغمه، جلد 2، صفحه 118 .

3 . بحارالانوار، جلد 43، صفحه 158 .

4 . عن احمد بن الحسن القطان، عن عبدالرحمن محمد الحسينى، عن ابى الطيب محمد بن الحسين بن حميد، عن ابى عبدالله

محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن المهلبى، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن الحسن.

5 . على بن محمد المعروف بابن المغيرة القزوينى، عن جعفر بن محمد بن الحسن، عن محمد بن على الهاشمى، عن عيسى بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علىّ بن ابى طالب، عن أبيه، عن جدّه علىّ بن ابى طالب(عليه السلام).

6 . احمد بن عبدالعزيز الجوهرى، عن محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن حسن، عن أمّه فاطمة بنت الحسين(عليه السلام).

7 . سويد بن غفله يا «عفله» به گفته مرحوم «علامه حلى» در «خلاصه» از اولياى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بود; و ميرداماد (طبق نقل مرحوم مامقانى) او را از اولياى خاص حضرت امير(عليه السلام) مى شمارد; و ذهبى در «مختصر» مى گويد: او مردى ثقه، خردمند، عابد، زاهد و صاحب مقام والايى بود.

«لَمّا مَرِضَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) الْمَرضَةَ الَّتِي تُوَفِّيَتْ فيِها اجْتَمَعَ اِلَيْها نِساءُ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ، يَعُدْنَها، فَقُلْنَ لَها: كَيْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَابْنَةَ رَسُولِ اللهِ؟

فَحَمِدَتِ اللهَ وَ صَلَّتْ عَلى اَبِيها(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ قالَتْ: اَصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ. فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الاْراءِ، وَ زَلَلِ الاَْهْواءِ، وَ (لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ).(1) لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها. فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ; ترجمه: هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) بيمار شد همان بيمارى كه در آن وفات يافت، زنان مهاجر و انصار به عنوان عيادت خدمتش حاضر شدند، و عرض كردند: چگونه صبح كردى از بيماريت؟ (و

حال تو چه گونه است) اى دختر رسول خدا؟ او در پاسخ، حمد و سپاس خدا را بجا آورد، و درود بر پدرش پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد، و سپس فرمود: بخدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى شمرم، و از آنها بيزارم. آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشيرها (و سكوت در برابر غاصبان) و بازى كردن بعد از جدّ (و به شوخى گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمين) و كوبيدن بر سنگ (و كار بى حاصل كردن) و شكافته شدن نيزه ها (و تسليم در برابر دشمن) و فساد عقيده، و گمراهى افكار، و لغزش اراده ها و «چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) آنها فرستاد، نتيجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب (الهى) جاودانه خواهد ماند». و چون چنين ديدم مسئوليت آن را به گردنشان افكندم، و بار سنگين گناه آن را بر دوششان، و ره آورد هجومش را بر عهده آنها نهادم». خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان! هميشه در طول زندگى انسان ساعات و روزهاى حساسى پيش مى آيد كه دوران امتحان و آزمون اوست، البتّه امتحان الهى براى شكوفا ساختن استعدادها و پرورش روحيات و تحكيم مقاومت و پايمردى است و نيز براى روشن شدن باطن هر كس براى خود او، زيرا كه گاهى انسان در شناخت خود دچار اشتباه مى شود; نه همچون امتحان بشرى كه براى كشف مجهولات و آگاهى آزمايش كننده بر باطن و نهاد افراد، صورت مى گيرد. در اين بخش از خطبه

بانوى اسلام(عليها السلام)، همين مسأله گوشزد شده است. حضرت ضمن اظهار تنفر و انزجار شديد از گروهى از مردان فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، از مهاجرين و انصار بخاطر سكوتشان _ نه فقط سكوت _ كه هماهنگى شان با جريانات انحرافى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها هشدار مى دهد كه مواظب اين آزمون بزرگ الهى باشند. او مجاهدت هاى بى نظير آنها را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) يادآورى كرده، و سپس آنان را به شمشيرهاى شكسته اى تشبيه مى كند كه قدرت و كارآيى خود را در برابر دشمن از دست داده است، نيزه هاى شكسته و شكافته اى كه توانايى بر چيزى ندارد. دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين كه مبانى اسلام را به شوخى گرفته، و بازيچه هوس هاى خود قرار داده اند آنها را سخت نكوهش مى كند. و از اين كه اراده هاى آهنين آنها به سستى گراييده، و قدرت بر تصميم گيرى را در برابر جريانات انحرافى از دست داده اند، مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد. او در پايان اين بخش به همه آنها هشدار مى دهد كه مسئوليت غصب خلافت بر دوش آنان براى هميشه سنگينى خواهد كرد، و اين داغ ننگ بر پيشانى آنها مى ماند كه سكوت كردند و اين حادثه دردناك در تاريخ اسلام با كمال تأسف رخ داد. آرى، بسيارى از آنها از اين امتحان بزرگ پيروز بيرون نيامدند و رو سفيد نشدند و چه خوش بود كه «محك هاى تجربه» به ميان آيد تا آنها كه «غش» دارند، سيه روى شوند، و چه

خوب است كه كوره هاى داغ امتحان بر پا شود تا «سياه سيم و زر اندود» باطن خود راآشكار سازد و حساب آن در نظر خلق از طلاى ناب جدا گردد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مائده، آيه 80 .

«وَيْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الاَْمِينَ وَ الطّبِينِ بِاُمُورِ الدُّنْيا وَ الدِّينِ (أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ).(1)

وَ مَا الَّذِي نَقِمُوا مِنْ اَبِي الْحَسَنِ(عليه السلام)؟ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذاتِ اللهِ. وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ اِلَيْها، وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لا يَكْلُمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ. وَ لاََوْرَدَهُمْ مَنْهَلا نَمِيراً صافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَتاهُ وَ لا يَتَزَنَّقُ جانِباهُ، وَ لأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً. وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِل، وَ لا يَحْظى مِنْها بِنائِل، غَيْرَ رَيِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ. (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ). (وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاَءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ); ترجمه: واى بر آنها چگونه خلافت را از كوه هاى محكم رسالت، و شالوده هاى متين نبوّت و رهبرى، و جايگاه نزول وحى و جبرئيل امين، و آگاهان در امر دنيا و دين، كنار زدند؟ «آگاه باشيد زيان آشكار همين است!» آنها چه ايرادى را بر ابوالحسن على(عليه السلام) داشتند؟ والله آنها بر شمشير برنده او ايراد مى گرفتند، و بى اعتناييش در برابر مرگ در ميدان نبرد، و قدرت او در جنجگويى، و ضربات درهم

شكننده اش بر دشمن! (آرى) بخدا سوگند (اگر امر خلافت با او بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذيرش دليل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملايمت به سوى منزل مقصود سير مى داد سيرى كه هرگز آزار دهنده نبود، نه مركب ناتوان مى شد، و نه راكب خسته و ملول. و سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى كه دو طرفش مملو از آب بود، آبى كه هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سيرابى كامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشكار خيرخواه خود مى يافتند. (آرى) او هرگز از دنيا بهره نمى گرفت، و از آن سودى جز سيراب كردن تشنه كامان و سير نمودن گرسنگان نداشت. و در اين جا دنيا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنها روشن مى شد. (و همان گونه كه خداوند فرموده): «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم». «و ظالمان اين گروه نيز بزودى گرفتار بدى هاى اعمالى كه انجام داده اند خواهد شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند» آرى اين سرنوشتى است كه در انتظار آنهاست».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . زمر، آيه 15 . در يك جامعه سالم و الهى همه امتيازات خصوصاً تقسيم پست ها بر محور ارزش ها و معيارهاى خدايى دور

مى زند. زد و بندهاى سياسى، گروه بندى ها و فرصت طلبى ها، تعصب هاى قومى و قبيله اى، و بالاخره معاملات پشت پرده سوداگران بازار سياست، در تصدى اين پست ها راهى ندارد. بانوى اسلام(عليها السلام) در اين بخش، زنان مدينه را مخاطب ساخته و مى گويد: چرا؟ و به كدام مجوز مردان شما محور خلافت را از آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بيانات صريح و سخنان روشن خود بيان كرده بود منحرف ساختند؟ مگر ابوالحسن علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) چه عيبى داشت؟ و فاقد كدام يك از كمالات لازم، اعم از روحى و جسمانى بود؟ آرى عيب اين بود كه شمشير برنده اش خواب را از چشمان دشمنان اسلام ربوده، قدرت بى نظيرش در ميدان جنگ، و بى اعتناييش نسبت به مرگ در صحنه پيكار، او را به صورت دژى تسخيرناپذير در برابر دشمنان اسلام درآورده بود. ايراد او اين بود كه فقط به خدا متوجه بود; رضاى او، رضا خدا; خشم او و غضب او تنها براى خدا بود. در واقع بانوى اسلام(عليها السلام) اين حقيقت را به آنها يادآورى مى كند كه ارزش ها در محيط اسلام بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دگرگون شده، و اين گروه از مهاجران و انصار به خاطر انحراف مزاج روحشان از سلامت لازم، شهد شيرين ارزش هاى واقعى اسلام در ذائقه جانشان همچون حنظل تلخ و بد طعم شده است، و امتيازاتى كه مهم ترين شرايط يك رهبر قدرتمند و قاطع الهى را تشكيل مى دهد، براى او عيب مى شمرند. سپس در ادامه سخنانش به آنها گوشزد مى كند كه با

كنار گذاردن على(عليه السلام) چه نعمت بزرگ و موهبت عظيمى را از دست دادند، زيرا على(عليه السلام) آگاه ترين مردم به حلال و حرام الهى و آيات قرآنى است. او حق و باطل را بهتر از هر كس مى شناسد و از هم جدا مى سازد. اگر زمام حكومت به دست او سپرده مى شد، هرگز اجازه نمى داد به اين سرعت باز ماندگان دوران شرك (خاندان ابوسفيان بزرگ ترين دشمن اسلام، و سرسخت ترين مخالف قرآن) در حكومت اسلامى طمع كنند، و آن را به دستگاه خودكامه اى مبدل سازد كه بدتر و بى رحم تر از حكومت كسرى و قياصره و فراعنه، باشد. اگر زمام اختياراتشان در كف با كفايت على(عليه السلام) بود آنها را بر مركب راهوار حق مى نشاند، و با نرمى و ملايمت و محبّت و مدارا بسوى سرچشمه آب حيات رهنمون مى گشت، و سپس آنان را از آن چشمه جوشان و زلال و گوارا سيراب مى نمود، و حيات جاويدان مى بخشيد. يكى ديگر از شرايط رهبران الهى، دلسوزى و خيرخواهى براى امت است، آيا آنها كسى را دلسوزتر از على(عليه السلام)سراغ داشتند؟ كسى كه همّتش سير كردن گرسنگان و سيراب كردن تشنه كامان بود، درد و رنج هاى مردم او را رنج مى داد، و غم و اندوه آنان قلبش را مى فشرد. شرط ديگر مسأله خلافت و امامت، زهد و بى اعتنايى به مال و مقام و زندگى مادى است، چرا كه اگر پيشواى جامعه، دلبسته و دلباخته دنيا باشد از همين طريق مى توان در او نفوذ كرد، و او را از راه حق منحرف

ساخت. آيا در ميان تمام امت اسلامى كسى در زهد و وارستگى به پايه على(عليه السلام) مى رسيد؟ كسى كه هرگز زرى نيندوخت، خانه اى مجلل براى خود نساخت، لباسش ساده همچون لباس غلامش بود، و غذايش با فقيرترين مردم برابرى مى كرد. اگر معيار خلافت، قدرت روحى و جسمى، خلوص نيّت و زهد و پارسايى و عصمت، دلسوزى و مهربانى براى امت است، چه كسى بهتر از اميرالمؤمنين(عليه السلام) واجد اين شرايط بود؟ و اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)على(عليه السلام) را به جانشينى خود نصب كرد و بارها و بارها اين معنا را در قالب عبارت هاى مختلف ريخت و بيان فرمود، و او را از همه لايق تر براى اين مقام شمرد، به همين دليل بود، نه او، كه خداى او نيز او را از همه لايق تر شمرد. بانوى اسلام(عليها السلام) در پايان همين بخش به آنها هشدار مى دهد كه گمان نكنند اين سستى و كوتاهى، و ترك حمايت از لايق ترين فرد امت براى خلافت، ارزان تمام خواهد شد. بايد در انتظار پيامدهاى دردناك آن باشند و نتيجه تلخ آن را بچشند، آنها تصور نكنند كه از چنگال عذاب الهى در همين دنيا نيز مى توانند فرار كنند، نه، هرگز. آرى، سرانجام آنچه را كاشته اند درو خواهند كرد، و در چنگال حكومت هاى خودكامه و بى رحم و ستمگر و جبار و فاسد و مفسد همچون حكومت هاى بنى اميّه و بنى عباس گرفتار خواهند شد، روزى كه راه فرارى در پيش و پس نداشته باشند و عذاب آخرت آنها نيز ناگفته پيداست.

«اَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ اَرَاكَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ.

لَيْتَ شِعْرِى؟ اِلى اَىِّ سِناد استَنَدُوا؟

وَ عَلَى اَىِّ عِماد اعتَمَدُوا؟ وَ بِاَيَّةِ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى اَيَّةِ ذُرّيَّة اَقْدِمُوا وَ احتَنَكُوا؟ (لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(1) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا ).(2) اِسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، (أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَ_كِنْ لاَ يَشْعُرُونَ).(3) وَيْحَهُمْ! (أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)(4); ترجمه: اكنون بيا و بشنو، (از دليل هاى واهى آنها) و هر قدر عمر كنى دنيا شگفتى تازه اى به تو نشان مى دهد! و اگر مى خواهى تعجب كنى از سخنان آنها تعجب كن (و منطقشان را در باب خلافت ديگران بشنو). اى كاش مى دانستم آنها به كدام سند استناد جستند؟ و بر كدام پشتوانه اى اعتماد كردند؟ و به كدام دستاويز محكم چنگ زدند؟ و بر كدامين ذرّيّه جرأت كردند و مسلط شدند؟ «چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران». آنها پيشگامان را رها كرده و به سراغ دنباله ها رفتند، شانه را با دم معاوضه كردند! بينى گروهى كه (كار بد مى كنند) و گمان دارند كار خوب انجام مى دهند بر خاك مذلت ماليده شود! «آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند». واى به حال آنها! «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حج، آيه 13 .

2 . كهف، آيه 50 .

3 .

بقره، آيه 12 .

4 . يونس، آيه 35 . هيچ كس جز افرادى كه «مستقلات عقليه» را منكرند نمى توانند ترجيح «مرجوح» بر «راجح» را بپذيرد. يا به تعبير روشن تر هيچ انسانى در مقدم داشتن چيزى كه واجد مزاياى فراوانى است بر چيزى كه فاقد آنهاست، ترديد به خود راه نمى دهد. آيا كسى را شنيده ايد كه به هنگام انتخاب يك معلم، شاگرد را بر استاد ترجيح دهد؟ يا به هنگام درمان بيمارى، يك طبيب عادى و كم تجربه را به طبيبى بزرگ و پرسابقه و با تجربه مقدم بشمرد؟ (بى آن كه امتياز ديگرى در كار باشد)، اگر به هنگام انتخاب فرمانده، افراد با تجربه و مدير و مدبر را رها كرده به سراغ تازه كاران بى تجربه برويم، همه در عقل ما ترديد مى كنند. حتى آنها كه ترجيح «مرجوح» را بر «راجح» _ به زبان _ قبيح نمى شمرند، هرگز در عمل از اين اصل اساسى تخطى نخواهند كرد و دائماً به سراغ ترجيح برتر مى روند. آيا آنها مثلا هنگام خريد ميوه، ميوه هاى خوب را رها كرده و ميوه هاى نارس و نامرغوب را جدا مى كنند؟ يا به هنگام انتخاب دوست، افراد بدنام و آلوده و شرور را بر نيكان و پاكان مقدم مى شمرند؟ محال است كسى آب شور و ناگوار را بر آب شيرين و گوارا ترجيح دهد، و اگر كسى عملا چنين كند نبايد در كمبود عقل او ترديد داشت. بنابراين، قانون «ترجيح بهتر» يك قانون عقلى است كه همه در تمام سطوح آن را عملا پذيرا هستند و از آن تخطى نمى كنند،

ولى مشكل اين جاست كه گاه وضع جامعه چنان دگرگون مى شود كه نه فقط پاى ارزش هاى كاذب به ميان مى آيد، بلكه ضدّ ارزش ها جانشين ارزش ها مى شود، و انسان هاى ظاهراً عاقل، ممتازها را رها كرده به سراغ غير آنها مى روند. آرى منافع زودگذر مادى گاه چنان چشم و گوش انسان را كور و كر مى كنند كه منافع واقعى خود را به فراموشى مى سپرد و در اين جا دست به كارى مى زند كه به راستى ترجيحِ عقب افتاده بر پيشرو است. قرآن مجيد در برابر مشركان و كفار كه آلوده اين كار زشت و نامعقول بودند بر همين مطلب تكيه كرده، مى فرمايد: «(أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ);(1) آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى رهبرى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود، مگر اين كه هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد». بانوى رشيد اسلام دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين فراز (فراز سوّم) از خطبه غرّا و جانسوزش روى اين مسأله تكيه كرده مى گويد: اى گروه مهاجران و انصار! چرا كسى را كه پيشگام در اسلام بود، و قبل از تمام مردان دست بيعت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داد، رها كرده، به دنبال كسانى مى رويد كه هرگز اين افتخار بزرگ نصيبشان نشده (بلكه مدت ها بعد از طلوع آفتاب جهانتاب اسلام نيز در برابر بت سجده مى كردند)؟ چرا كسى كه «درِ» شهر علم پيامبر (باب مدينة علم

النبي(صلى الله عليه وآله)) و به مقتضاى سخن معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) «اقضاكم علِيٌّ» توانايى او بر داورى از همه بيشتر و بهتر بود، كنار گذاشته، و به سراغ كسانى رفتيد كه هرگز واجد چنين علم و دانشى نبودند؟ شما با اين كار خود قانون مسلم «ترجيح راجح بر مرجوح» را شكستيد، و حكم قرآن را در اين باره (كه در آيه فوق منعكس است) به دست فراموشى سپرديد.(2) بانوى اسلام(عليها السلام) از اين مطلب سخت تعجب مى كند، و دنيا را «جهان عجايب» مى شمرد كه هر روز از عمر انسان مى گذرد مطلب تازه اى به او نشان مى دهد. او سؤال مى كند كه اين گروه به ظاهر عاقل و فهميده براى تغيير محور خلافت، و انتخاب ديگران به جاى على(عليه السلام)به كدام دليل استناد جستند؟ و از كدامين مدرك كمك گرفتند؟ و چگونه آنها امتيازات روشنى را كه در على(عليه السلام) بود، ناديده گرفتند و مرجوحان را بر او مقدم شمردند؟ و در پايان همين بخش از اين آيه قرآن كه اشاره زنده اى به سرنوشت آنهاست، كمك مى گيرد و مى فرمايد: «(لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ)(3) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا);(4) چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . يونس، آيه 35 .

2 . و از همه اينها عجيب تر گفتار ابن ابى الحديد است كه در خطبه كتابش مى گويد: «وَالْحَمْدُللهِِ الَّذِي قَدَّمَ الْمَفضُولَ عَلَى الفاضِلِ» حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه فرد پائين تر را بر فرد برتر ترجيح داد!

3 . اقتباس

از آيه 13 سوره حج .

4 . اقتباس از آيه 50 سوره كهف.

«اَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاَْ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً، وَ ذُعافاً مُبِيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَْوَّلُونَ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً.

وَ اَبْشِرُوا بِسَيْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ وَ اَنّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ؟ (أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ)(1); ترجمه: بدانيد به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشيد چندان نمى گذرد كه نوزاد خود را به دنيا مى آورد (آن گاه ببينيد چه نوزادى آورده) سپس به جاى كاسه شير، كاسه هاى پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد (و لا جرعه سر كشيد!). «و آن زمان است كه طرفداران باطل گرفتار خسران مى شوند». آرى، سرانجام، دنباله روان (چشم و گوش بسته و بى خبر) عاقبت كارى را كه پيشوايانشان پايه گذارى كردند خواهند فهميد (و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى كنند). (برويد) از اين پس به دنياى خود دل خوش كنيد، و از آن راضى و خوشحال باشيد، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى كه در انتظار شماست خود را آماده كنيد. و شادمان باشيد به شمشيرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگير، و حكومتى مستبد از ناحيه ظالمان، حكومتى كه ثروت هاى شما را بر باد مى دهد، و جمعيّت شما را درو مى كند! اسفا بر شما! چگونه اميد نجات داريد در حالى كه حقيقت بر شما مخفى مانده، و از واقعيت ها بى خبريد؟ «آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور كنيم با اين كه شما كراهت داريد؟». ثمره شوم انتخاب

نادرست بسيارى از مردم فكر مى كنند اگر واقعيت ها را فراموش كنند واقعيت ها نيز آنها را فراموش خواهد كرد، و دامانشان را نخواهد گرفت. چنين مى پندارند مى توان تخم بد كاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى كه به گفته آن شاعر نكته پرداز جاى شك نيست كه : تخم گل كاشتى آخر گل شد *** بر سرش نغمه سرا بلبل شد خار كِشتى ثمرت خار دهد *** خار جز خار كجا بار دهد؟ در زمين دل خود كشتى خار *** خار بار آمد و دادت آزار آرى، چيزى نمى گذرد كه اين پندارها همچون ساختمان فرسوده موريانه خورده اى فرو مى ريزد، ويا همچون حباب هايى بر سطح آب محو مى شود، و يا مانند خواب و خيالى با بيدار شدن پايان مى گيرد و چهره عبوس واقعيت هاى شوم كه ثمره اعمال نادرست خود انسان است ظاهر مى شود، و طعم تلخ پيامدهايى را كه محصول اعمال نسنجيده و خام است، خواهد چشيد. آرى، اين حكم قانون هستى است كه با قدرت هر چه تمام تر بر سراسر تاريخ بشر حكومت كرده و مى كند كه خطاكاران را از نتايج اعمالشان با خبر مى سازد. شهد زندگى را در كامشان شرنگ و رؤياهاى شيرين را به كابوسى وحشتناك مبدل مى سازد. بانوى اسلام(عليها السلام) در چهارمين فراز از خطبه اش بر همين معنا تكيه مى كند و به آنها گوشزد مى فرمايد كه: شتر خلافت بعد از انحراف از مسير، بزودى باردار مى شود و نوزاد عجيب الخلقه خود را بر زمين مى نهد، آن گاه به جاى آن كه

شير گوارا و لبن سائغ آن را بنوشيد، كاسه هاى مملو از خون تازه به شما تحويل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از اين خون مى سازد! و به جاى شير شيرين، زهر جانگداز در كامتان فرو خواهد ريخت. يعنى كم كم نوبت به ستمگران تاريخ و فرزندان و نواده هاى «ابوسفيان» و «حجّاج ها» و «ابن اشعث ها» و بدتر از آنها مى رسد كه شمشيرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى كنند. نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مى برند، كه با قتل عام هاى پى در پى صفحه زمين را از خونتان رنگين مى سازند و حتى در درون مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آرى در درون مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)دوّمين حرم امن خدا، آن قدر از شما و فرزندانتان مى كشند كه صحن مسجد مالامال از خون مى شود، حتى حرمت خانه خدا را نگه نمى دارند و آن را با منجنيق سنگباران كرده و در درون يا بيرون آن شما را از دم تيغ مى گذرانند! شما گمان كرديد اگر با عذرهاى واهى دست از يارى حق و دفاع از جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) برداشتيد به آسانى از مجازات الهى در امان مى مانيد، و از عواقب سوء اعمالتان مى گريزيد، زهى تصور باطل، زهى خيال محال! و امروز... آرى امروز كه ما به گذشته تاريخ مى نگريم واقعيت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام(عليها السلام) را روشن تر از هميشه مى يابيم كه انحراف خلافت

از محور اصلى چه عواقب دردناكى براى مسلمين به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نواميس آنها، و از آن افزونتر قوانين و احكام و مقدّسات اسلام بازيچه دست بازماندگان احزاب جاهلى شد! عمّال بنى اميه نه بر صغير رحم كردند و نه بر كبير; نه پاس حرم رسول الله(صلى الله عليه وآله) را داشتند و نه احترام خانه خدا را; نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار. از فرزندان ابوسفيانى كه به اطرافيانش توصيه مى كرد: «تَلَقَّفُوها يا بَنِي اُمَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْيانُ ما مِنْ جَنَّة و لا نار; گوى خلافت را از ميدان برباييد اى بنى اميّه، سوگند به چيزى كه ابوسفيان هنوز به آن وفادار است و سوگند ياد مى كند، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!». چه انتظارى مى توان داشت. لذا معاويه فرزند همين ابوسفيان نيز مى گفت: «ما قاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا... بَلْ قاتَلْتُكُمْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ». من با شما پيكار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد... من فقط براى اين پيكار كردم كه بر شما حكومت كنم! و از همه بدتر داستانى است كه ابن ابى الحديد عالم معروف اهل سنّت از زبير بن بكار نقل مى كند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاويه به نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از سوى جمعى از دانشمندان (اهل سنّت) مى شمرد. او مى گويد: فرزند مغيرة بن شعبه نقل مى كند كه : با پدرم نزد معاويه رفتم، و پدرم غالباً نزد او مى رفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاويه مى گفت،

ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع كرد، و بسيار اندوهگين بود، من فكر كردم حادثه اى روى داده، از علت آن پرسيدم، گفت: فرزندم! من از نزد كسى آمدم كه از همه بى ايمان تر و آلوده تر است! گفتم: چه مى گويى؟ گفت: من با او خلوت كرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجه حكومت رسيده اى، اگر عدالت را پيشه كنى، و نيكى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا كه سن تو زياد شده است، و اگر نظر محبّتى به برادرانت از بنى هاشم بيفكنى و صله رحم بجا بياورى بهتر است، چرا كه امروز هيچ خطرى از ناحيه آنها تو را تهديد نمى كند، و اين به عنوان ذكر خير و ثوابى براى تو باقى مى ماند. گفت: من چه اميدى به بقاى نام خويش داشته باشم؟ «اخو تيم» (اشاره به خليفه اوّل) حاكم بر كشور اسلام شد، عدالت كرد، و آنچه مى بايست انجام دهد انجام داد، ولى همين كه از دنيا رفت نامش فراموش شد، فقط مى گويند «ابوبكر». سپس «اخو عدى» (اشاره به خليفه دوّم) به حكومت رسيد و تلاش كرد، و ده سال دامن به كمر زد، اما همين كه از دنيا رفت نام او هم از ميان رفت، جز اين كه مى گويند «عمر». ولى «ابن ابى كبشه» (اشاره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) هر روز پنج مرتبه به نام او فرياد مى زنند و مى گويند: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»! با اين حال كدام كار خير و كدام نام نيك (از من و امثال من) بعد از اين

باقى مى ماند، اى بى شخصيت؟! نه بخدا سوگند، مگر اين كه دفن شود، دفن شود!، (اين جمله اشاره به اين است كه بايد نام گسترده پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را دفن كرد).(2) و سرانجام يزيد نوه ابوسفيان همه پرده ها را كنار زد و بطور علنى و آشكارا اين نعره مستانه را سر داد: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ بنى هاشم با حكومت بازى كردند و همه حرف ها مقدمه آن بود، و الا نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده! و به اين ترتيب همان گفته كفرآميز و جنايت بار نياى خود ابوسفيان را با صراحت تمام بيان و امضا كرد. وضع زندان هاى امويان و شكنجه هاى عجيبى كه نسبت به زندانيان خود روا مى داشتند كه نه تنها تاريخ اسلام كه تاريخ بشريت را لكه دار و سياه كرده است گواه زنده گفتار بانوى اسلام(عليها السلام) است. آرى، حوادث آينده به خوبى در آيينه تابناك قلب بانوى اسلام(عليها السلام) منعكس بود، و همان گونه كه به روشنى در اين خطبه خبر داد، بزودى سلطه گران متجاوز و بى رحم با شمشيرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حكومت هاى خودكامه استبدادگر جان و مال و ناموس و دينشان را بر باد دادند. هرج و مرج سايه شوم و سنگين خود را بر جامعه اسلامى افكند و مسلمانان تلخىِ آن همه سستى و تقصير در حمايت از حق را چشيدند. و اين است سزاى آن كس كه حق را رها كند و به دنبال باطل رود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1

. هود، آيه 28 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 129.

«قالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفْلَة: فَاَعادَتِ النِّساءُ قَوْلَها(عليها السلام) عَلى رِجالِهِنَّ فَجاءَ اِلَيْها قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ الْمُهاجِرِينَ وَ الاَْنْصارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قالُوا:

يا سَيِّدَةَ النِّساءِ لَوْ كانَ اَبُوالْحَسَنِ ذَكَرَ لَنا هذَا الاَْمْرَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نُبْرِمَ الْعَهْدَ، وَ نُحْكِمَ الْعَقْدَ، لَما عَدَلَنا عَنْهُ اِلى غَيْرِهِ. فَقالَتْ: اِلَيْكُمْ عَنِّي فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ، وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ; ترجمه: سويد بن غفله (راوى اين خبر) مى گويد: زنان مهاجر و انصار، سخنان آتشين دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى مردانشان بازگو كردند، و به دنبال آن گروهى از مهاجران و انصار خدمتش رسيدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و گفتند: اى بانوى زنان! اگر ابوالحسن على(عليه السلام) پيش از محكم شدن پيمان، و بيعت با ديگران، پيشنهاد بيعت مى كرد، هرگز او را رها نمى كرديم (و به سراغ ديگران نمى رفتيم). بانوى اسلام(عليها السلام) از اين عذر بدتر از گناه سخت ناراحت شد و فرمود: بس كنيد، و از من دور شويد! اين عذرهاى دروغين شما هرگز پذيرفته نيست، وچاره اى بعد از آن همه تقصيرات وجود ندارد». از همه زشت تر و دردناك تر پاسخى است كه گروهى از مهاجران و انصار بعد از شنيدن پيام بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) در حضورش مطرح كردند كه همچون خنجرى بر قلب پاكش فرو نشست و خوانه ابش در كلماتش پاشيد. آنها با شنيدن محتواى اين خطبه سخت تكان خوردند، و احساس شرمسارى كردند، و شايد از مجازات هاى الهى در دنيا و آخرت بيمناك شدند، و همين امر آنها را بر اين داشت كه اجازه شرفيابى گرفته و به محضر دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بشتابند و جوابى خدمتش

عرض كنند كه محتوايش اين بود: چرا ابوالحسن على بن ابى طالب(عليه السلام) قبل از آن كه ديگران پيشنهاد بيعت كنند ما را به سوى خود فرا نخواند تا دست بيعت در دست او بگذاريم، مقدمش را گرامى داشته، و از حكومتش پاسدارى كنيم؟ در اطاعتش بكوشيم، و فرمانش را از جان و دل پذيرا شويم، و با وجود او ما هيچ كس را مقدم نمى داشتيم! چرا كه او را از همه لايق تر براى اين امر مهم، و از همه نزديك تر به رسول الله(صلى الله عليه وآله) و مكتب و فكر او مى دانيم. ولى افسوس كه حالا كار از كار گذشته! و ما دست ديگران را به منظور بيعت فشرده ايم، و طوق طاعتشان را بر گردن نهاده ايم و چون پيمان خود را در اين زمينه محكم كرده ايم راه بازگشت به روى ما بسته است! اما اى كاش آنها اين عذر بدتر از گناه را در محضر بانوى اسلام(عليها السلام) مطرح نمى كردند، پاسخى زشت و ننگين، و عذرى رسوا و دروغين، سخنى كه قلب پاك او را سخت آزرده ساخت، و روح دردمندش را دردمندتر كرد. اى كاش لااقل با صراحت به گناه خود اعتراف مى كردند، و قول بازگشت در فرصت مناسب را به او مى دادند و از اين زشت گويى و عذرهاى واهى چشم مى پوشيدند، زيرا: اوّلا: آنها بارها از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند كه وصى و جانشين او كسى جز على(عليه السلام) نيست و اين مسأله نيازى به بيعت نداشت. ثانياً : به فرض اين كه نيازى به بيعت بود،

مگر در غدير خم پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه آنها بيعت نگرفت، داستان غدير خم چيزى نبود كه بر كسى مخفى باشد، مطلبى بود كه خود آنها در فاصله نزديكى آن را ديده يا شنيده بودند و از آن خبر داشتند. ثالثاً: به فرض كه پيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نشنيده و در غدير خم حضور نداشتند، آيا برترى على(عليه السلام) بر ديگران بر كسى مخفى و پوشيده بود؟! چرا بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دسته جمعى به سراغش نيامدند و اگر نيازى به بيعت مجدد بود دست بيعت در دستش نگذاردند؟ خلافت يك حق شخصى و خصوصى مربوط به اميرمؤمنان على(عليه السلام) نبود كه نياز به «مطالبه صاحب حق» داشته باشد، خلافت يك حق عمومى مربوط به جامعه اسلامى، بلكه مربوط به كل اسلام بود، و لذا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او را به اين مقام به فرمان پروردگار نصب نمود. پذيرش خلافت از سوى على(عليه السلام) و حمايت مسلمين از او، هر دو از وظايف حتمى الهى بود كه «چون و چرا» و «اگر و مگر» و «چنين و چنان» در آن معنا ندارد. رابعاً : به فرض كه على(عليه السلام) مى بايست پيشنهاد بيعت به عنوان خلافت به مردم كند، آيا سزاوار است بدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)روى زمين بماند و كسى اقدام به خاكسپارى اين جسم مطهر نكند و نخست دعواى خلافت مطرح گردد. اين چه توطئه اى بود كه گروهى مراسم دفن آن حضرت را رها كرده و عجولانه به دنبال نصب خليفه رفتند؟ چرا؟ خامساً: اگر از همه اينها چشم بپوشيم هر گاه كسى

فرضاً رهبرى براى خود انتخاب كند و بعد بفهمد در اين انتخاب گرفتار اشتباه شده است، و راهى را كه مى روند نه به تركستان كه به سوى پرتگاه است، آيا بايد به راه خود ادامه دهد، و در پرتگاه سقوط كند، چون بيعت با ديگرى كرده، و قول وفادارى به ديگرى داده است؟! كدام منطق و قانون و كدام عقل چنين داورى مى كند؟

در پايان ذكر اين نكته ضرورى به نظر مى رسد كه اين خطبه گرچه در مقطع خاصى ايراد شده و ناظر به مسأله ولايت على(عليه السلام) مى باشد، ولى درسى است براى همه مسلمان ها در تمام قرون و اعصار، كه در مسائل مربوط به حكومت اسلامى سستى و بى تفاوتى نشان ندهند و از در سازشكارى با افراد نااهل در نيايند، با اين مسأله، سطحى برخورد نكنند، و در انتخاب افراد براى پست هاى حساس ترجيح «مرجوح» بر «راجح» ندهند، و اگر چنين كنند بايد در انتظار نتيجه شوم اعمالشان باشند، و بدانند كه عواقب دردناك حكومت هاى ناصالح و خودكامه و طاغوت ها را با تمام وجود خود لمس مى كنند سپس بر كوتاهى و تقصير خود اشك حسرت مى ريزند.

اشكى كه ثمرى جز اندوه و حسرت و رسوايى ندارد. قم _ حوزه علميه ناصر مكارم شيرازى ربيع الثانى 1409 مطابق آبان ماه 1367

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109