تفسير سوره نور

مشخصات كتاب

وضعيت نمايه سازي : نمايه سازي قبلي سرشناسه : مطهري، مرتضي، 1299-1358 عنوان و نام پديدآور : تفسير سوره نور[نوار بدون موسيقي]/ مطهري وضعيت نشر : [تهران]: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، [136 ]. مشخصات ظاهري : 13نوار كاست ( 60دقيقه) (نوار شماره1 : 90 دقيقه)(، ، باكلام يادداشت : تاريخ سخنراني معلوم نيست توصيفگر : تفسير قرآن

سوره نور

مقدمه

مقدمه

كتاب حاضر مشتمل است بر سيزده جلسه تفسير سوره نور توسط استاد شهيد آيه الله مطهري كه در سال 1349 شمسي در مسجد الجواد ( تهران ) در شبهاي جمعه ايراد شده است . همان طور كه خواننده محترم مطلع است از استاد شهيد حدود 150 ساعت تفسير قرآن باقيمانده است كه تاكنون بخش اندكي از آن منتشر شده و كتاب حاضر جلد چهارم اين مجموعه ( آشنايي با قرآن ) مي باشد

به فضل خدا مجلدات بعدي اين مجموعه - كه مشتمل بر تفسير سوره هايي از جزء 25 تا 30 قرآن كريم مي باشد - با سرعت بيشتري منتشر خواهد شد . اين كتاب نيز همچون ديگر آثار آن متفكر شهيد حاوي مطالبي بديع و جالب توجه و مرتبط با مسائل روز بوده و از بياني روان و شيوا برخوردار است .

از خداي متعال بهره گيري هر چه بيشتر از آثار آن بزرگمرد و نيز توفيق بيشتر براي انتشار آثار چاپ نشده آن استاد شهيد مسألت مي كنيم . 12 ارديبهشت 70 شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مطهري

5

بسم الله الرحمن الرحيم سوره انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها ايات بينات لعلكم تذكرون

0 الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما ماه جلده و لا تأخذكم بهما رأفه في دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفه من المؤمنين

0 الزاني لا ينكح الا زانيه او مشركه و الزانيه لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك علي المؤمنين . به مناسبت اينكه اين ايام ايام وفات حضرت صديقه طاهره ( سلام الله عليها ) بانويي كه " سيده نساء العالمين " و مظهر اعلاي عفاف در عالم اسلام است مي باشد . بنا شد كه سوره مباركه نور را تفسير كنيم و علت انتخاب اين سوره اين است كه تقريبا بيشتر آيات

7

اين سوره ( در اطراف مسائل مربوط به عفاف است ) ( 1 ) . مي فرمايد در اين سوره يك سلسله آيات روشن آورده ايم باشد كه شما متذكر شويد و بيدار و هشيار گرديد . اينكه در ابتدا مي فرمايد : " سوره اي است كه نازل كرده ايم " تنها سوره اي كه با اين جمله شروع مي شود اين سوره است

. ما بسياري از سوره ها داريم كه از اولي كه شروع مي شود به عنوان اين است كه " كتابي فرود آورديم " يعني به همه قرآن اشاره مي كند ولي اينجا تنها به همين سوره اشاره مي كند . معلوم مي شود كه يك عنايت خاصي به مفاد اين سوره است . معناي " سوره " را مي دانيد

هر قطعه اي از آيات قرآن كه با يك " بسم الله " شروع مي شود و بعد پايان مي پذيرد به

طوري كه بعد از آن " بسم الله " ديگري هست اين قطعه را " سوره " مي گويند . قرآن از كتابهايي است كه فصل باب و بخش ندارد ولي قطعه قطعه شدنش به صورت سوره سوره بودن است

و هر سوره با يك " بسم الله " آغاز مي شود و " بسم الله " آغاز قطعه بعد نشان دهنده پايان سوره قبلي است و مي گويند كلمه " سوره " از همان ماده اي است كه كلمه " سور " وضع شده است . در زبان عرب آن حصاري را كه دور شهرها مي كشيدند كه يك شهر را در داخل خودش قرار مي داد

و يك حائطي بود يعني يك ديواري بود كه بر تمام شهر يا قصبه و يا ده احاطه داشت سور مي گفتند " سورالبلد " ديوار مرتفعي بود كه دور يك شهر مي كشيدند . كأنه هر سوره اي در داخل يك حصار قرار گرفته است از اين جهت به آن " سوره " مي گويند . قرآن را

. . 1 ( افتادگي از اصل نوار است ) .

8

هم خود پيغمبر سوره سوره كرده است نه اينكه بعد مسلمين آن را سوره سوره كرده باشند . از اولي كه قرآن نازل شد به صورت سوره سوره نازل شد . آيه اول مخصوصا با تعبير " سوره انزلناها " و بعد هم با كلمه " فرضناها " اين مطلب را مي فهماند كه مسائل مربوط به عفاف مسائلي بسيار جدي است

يعني درست در جهت عكس آنچه بشر امروز فكر مي كند كه در

جهت سهل كردن و ساده كردن و نا چيز شمردن روابط جنسي حركت مي كند و به غلط اسمش را آزادي مي گذارد و به اصطلاح در جهت " آزادي جنسي " گام بر مي دارد قرآن آنچه تحت عنوان حريمهاي عفاف مطرح مي كند و آنچه تحت عنوان مجازاتهاي بي عفتي بيان مي كند

و آنچه تحت عنوان مجازات لكه دار كردن زنهايي كه عفيفه اند و به دروغ متهم ( به بي عفتي ) مي شوند بيان مي كند و آنچه در باب ترغيب به ازدواج بيان مي كند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است مي خواهد بگويد اينها مسائل بسيار بسيار جدي و فرض است و نمي شود اينها را كوچك شمرد

و يكي از بد بختيهاي دنياي امروز تحقير كردن اصول عفاف و تقواي در امور جنسي است كه بعد عرض مي كنيم . " سوره انزلناها " سوره اي است كه فرود آورده ايم و رعايت مقررات اين سوره را فرض و حتم كرده ايم يعني مهم مي شماريم كوچك نمي شماريم . " و انزلنا فيها ايات بينات "

و ما در اين سوره يك سلسله آيات بينه فرستاده ايم آيات بزرگ روشن فرستاده ايم . ممكن است مقصود تمام آيات سوره باشد يا آنطور كه علامه طباطبائي در تفسير الميزان مي فرمايند مقصود آن آياتي است كه در وسط سوره آمده و در واقع آن آيات ستون فقرات اين سوره است . ساير

9 آيات سوره راجع به آداب و اخلاق جنسي است و آن آيات مربوط به اصول عقايد است كه

وجه تناسبش را بعد بيان مي كنيم . به هر حال قرآن مي گويد ما اين سوره را فرود آورده ايم و مقررات و محتواي اين سوره را كه در زمينه آداب و اخلاق جنسي است حتم شمرده ايم

. يك سلسله آيات بينه در آن فرود آورده ايم براي بيداري و آگاهي بشر " لعلكم تذكرون " باشد كه شما يادآوري شويد آگاهي پيدا كنيد از غفلت خارج گرديد . شايد بدانيد كه فرق است ميان " تفكر " و " تذكر " . تفكر آنجايي است كه يك مسأله اي را كه انسان به كلي نسبت به آن جاهل و نادان است و نمي داند

به انسان مي آموزند كه قرآن در بسياري از موارد دم از تفكر مي زند . تذكر در مسائلي است كه فطرت انسان خود به خود صحت آن مسائل را درك مي كند ولي بايد يادآوري كرد و توجه داد . قرآن مخصوصا اينها را به عنوان " تذكر " بيان مي كند شايد يك علتش احترام گزاردن به بشر است

ما شما را به اين مسائل متوجه مي كنيم يعني مسائلي است كه اگر خودتان هم بينديشيد مي فهميد ولي ما شما را متذكر و متوجه مي كنيم . آيه بعد مربوط به مجازات فحشاء يعني مجازات زناست ( فحشاي به معني زنا ) . مي فرمايد : " الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مأه جلده و لا تأخذكم بهما رأفه في دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طايفه من المؤمنين " .

10

در اين آيه سه مطلب

بيان شده است : اول اينكه زناكار اعم از مرد و زن بايد مجازات شود و مجازاتش را هم قرآن تعيين كرده است : " صد تازيانه " . صد تازيانه بايد به مرد زناكار زده شود و صد تازيانه به زن زنا كار . مطلب دوم : به مؤمنين آگاهي مي دهد كه در مورد اين مجازات مبادا تحت تأثير عواطفتان قرار بگيريد

مبادا دلتان رحم بيايد و بگوييد ( با خوردن ) صد تازيانه دردش مي آيد پس يك مقدار از آن را اجرا نكنيم كه اينجا جاي رحم نيست . مي گويد مبادا در اينجا عواطفتان به هيجان بيايد و سبب شود كه عملا تسامحي در اجراي اين حد قائل شويد و به اصطلاح امروز يك وقت فكر نكنيد اين عمل " غير انساني " است نه " انساني " است .

مطلب سوم : اين مجازات را در خفا انجام ندهيد چون اين مجازات براي اين است كه ديگران عبرت بگيرند . حتما يك جمعي از مؤمنين بايد در موقع اجراي اين مجازات حاضر و ناظر باشند و ببينند . مقصود اين است كه وقتي اين حكم اجرا مي شود بايد به گونه اي اجرا شود كه همه مردم آگاه شوند

كه فلان مرد يا زن زناكار اين حد درباره اش اجرا شد نه اينكه مخفيانه اجرا شود بايد علني اجرا شود . راجع به قسمت اول كه دستور مجازات زناست چند مطلب را بايد عرض كنم . يكي اينكه فلسفه مجازات زنا چيست ؟ غالبا شما اگر كتابهايي را كه در اين زمينه ها بحث كرده اند بخوانيد

مي بينيد

اينطور اظهار نظر مي كنند كه علت مجازات زنا به اصطلاح آنها " مرد سالاري " است . در دوره هايي كه مرد حاكم بر خانواده بوده به معناي اينكه مرد مالك خانواده بوده و زن حقي نداشته و

11

يك وسيله اي در دست مرد بوده براي بهره برداري او و مرد خودش را مالك زن مي دانسته است وقتي كه زن زنا مي كرده است از نظر مرد اينطور بوده كه زن يك چيزي را كه تعلق به او داشته در اختيار ديگري قرار داده و از اين جهت مجازات زنا بر قرار شده است

. معلوم است كه از نظر قانون اسلام اين يك حرف بي اساسي است . در اسلام مجازات زنا منحصرا براي زن نيست هم مرد بايد مجازات شود و هم زن : " الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مأه جلده " تصريح مي كند : هم مرد زناكار و هم زن زناكار هر دو بايد مجازات شوند

. اگر اينطور مي بود كه مرد هيچ محدوديت و ممنوعيتي نداشت و تنها زن بود كه از زنا ممنوع بود كه شايد چنين مقرراتي در بعضي جاهاي دنيا بوده كه فقط زن حق زنا كردن نداشته است ولي مرد حق زنا كردن داشته در اين صورت مي شد اين حرف را گفت كه فلسفه مجازات زنا " مرد سالاري " است

. اما در اسلام هم مرد ممنوع است از زنا كردن و هم زن و معنايش اين است كه مرد كاميابي جنسي خودش را تنها و تنها در محدوده ازدواج مي تواند انجام دهد و ازدواج

يعني قبول كردن يك سلسله تعهدات و مسؤوليتها و زن هم كاميابي جنسي خودش را تنها و تنها در محدوده ازدواج مي تواند انجام دهد

مقرون به قبول يك سلسله تعهدها و مسؤوليتها . پس مرد حق ندارد بدون اينكه مسأله ازدواج در ميان باشد آزادانه به اصطلاح امروز غريزه جنسي اش را اشباع كند همچنانكه زن چنين حقي را ندارد . بنابراين مسأله حرمت زنا به زن اختصاص ندارد در مورد هر دو تعميم دارد . حال مسأله ديگري مطرح است و آن اين است كه در عرف امروز اروپا زن و مرد فقط در وقتي كه به تعبير اسلام " محصن " و يا

12

" محصنه " باشند از زنا كردن ممنوعند يعني يك مرد زن دار و يك زن شوهردار حق ندارند زنا كنند اما براي مردي كه زن ندارد يا زني كه شوهر ندارد هيچ منعي نيست كه زنا كند و طبعا مرد بي زن حق ندارد با زن شوهردار زنا كند و زن بي شوهر هم حق ندارد با مرد زن دار زنا كند

ولي مرد بي زن و زن بي شوهر هيچ گونه ممنوعيتي ندارند . حال چرا اينطور مي گويند ؟ آنها اينطور فكر مي كنند كه فلسفه حرمت زناي مرد زن دار اين است كه با اين كار به زنش خيانت كرده و حق او را از بين برده و فلسفه حرمت زناي زن شوهردار هم اين است كه حق شوهرش را از بين برده پس مردي كه زن ندارد تعهدي در برابر كسي ندارد

و زني هم كه شوهر ندارد تعهدي در برابر كسي

ندارد پس براي آنها اشكالي نيست . ولي از نظر اسلام در اينجا دو مسأله مطرح است : يك مسأله اينكه براي هيچ مرد و زني در خارج از تشكيل عائله حق كاميابي جنسي نيست چه مرد زن داشته باشد و يا نداشته باشد و چه زن شوهر داشته باشد يا نداشته باشد

. اسلام براي " عائله " آن اهميت فوق العاده را قائل است كه در خارج از كانون خانوادگي ارضاي كاميابي جنسي را ممنوع مي داند و تنها محيط خانوادگي را جاي ارضاي كاميابي جنسي مي داند در محيط خارج از كانون خانوادگي به هيچ شكل اجازه نمي دهد كه مرد و زني از يكديگر استمتاع كنند . مسأله دوم مسأله مجازات مرد زن دار و زن شوهردار است كه اسلام دو مجازات قائل است و مجازاتش شدت پيدا مي كند . يك مجازات كلي قائل است كه همان صد تا زيانه است و ديگري " رجم " است : سنگساري .

13

يكي از چيزهايي كه پايه خانوادگي و محيط خانوادگي را محكم مي كند همين مسأله است و علت اينكه پايه كانون خانوادگي در دنياي اروپا سست و متزلزل است همين است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت كه از فرنگيها پيروي كنيم كانون خانوادگي را متزلزل كرده ايم . وقتي كه جامعه ما به دستور اسلام واقعا عمل مي كرد

يعني پسرها واقعا قبل از ازدواج با زني و دختري در تماس نبودند و به اصطلاح فرنگيهاي امروز يك گرل فرند ( FRIEND GIRL ) نداشتند ( رفيق دختر نداشتند ) و دخترها هم همين طور

ازدواج براي يك پسر يا دختر يك آرزو بود . يك پسر به سن پانزده سالگي كه مي رسيد

احساس طبيعي نياز به همسر در او پيدا مي شد يك دختر هم همين طور و اين طبيعي است كه آرزوي يك پسر اين بود كه زن بگيرد چون به وسيله ازدواج از محدوديت و ممنوعيت استفاده از زن خارج مي شد و به مرز آزادي استفاده از زن مي رسيد . آنوقت "

شب زفاف كم از صبح پادشاهي نبود

" چون روي خاصيت رواني اولين موجودي كه اين پسر را به اين حظ و بهره رسانده يعني از محدوديت به آزادي رسانده همسرش بوده و براي دختر هم اين پسر اولين كسي بوده كه او را از محدوديت به آزادي رسانده است . اين بود كه پسر و دخترهايي كه اصلا همديگر را نديده بودند و ازدواج كرده بودند

آنچنان با يكديگر الفت مي گرفتند كه وضع عجيبي بود . ( نمي خواهم بگويم كه نديدن كار درستي است نه اسلام اجازه داده است كه ببينند ولي اگر هم نديده بودند وقتي به يكديگر مي رسيدند تا لب گور به يكديگر عشق مي ورزيدند ) . اما سيستم فرنگي به پسر اجازه مي دهد كه تا زماني كه زن نگرفته روابط جنسي اش آزاد باشد و به دختر هم اجازه مي دهد تا شوهر

14 نكرده روابط جنسي اش آزاد باشد . نتيجه اين است كه براي يك پسر ازدواج محدوديت است و براي يك دختر هم ازدواج محدوديت است . قبل از ازدواج آزادي داشته با هر كسي ( رابطه داشته باشد )

حال كه مي خواهد ازدواج كند به يك نفر محدود مي شود . اين است كه يك پسر وقتي زني را مي خواهد بگيرد

مي گويد : " من از امروز يك زندانبان براي خودم درست كردم " . يك دختر هم شوهرش برايش زندانبان مي شود يعني از آزادي به محدوديت مي آيند . ازدواج در سيستم فرنگي يعني آزاد را محدود كردن از آزادي به محدوديت آمدن و ازدواج در سيستم اسلامي يعني از محدوديت به آزادي آمدن .

ازدواجي كه پايه و خاصيت رواني اش از محدوديت به آزادي آمدن است به دنبال خود استحكام مي آورد و آن كه پايه اش از آزادي به محدوديت آمدن است اولا خودش استحكام ندارد يعني زود منجر به طلاق مي شود و ثانيا آن پسري كه به تعبير خود فرنگيها دهها و گاهي صدها دختر را " تجربه " كرده و آن دختري كه دهها و صدها پسر را تجربه كرده است

مگر حالا با يكي پابند مي شود ؟ مگر مي شود پا بندش كرد ؟ اين است كه در اسلام علت اينكه زنا تحريم شده است فقط اين نيست كه اين حق آن مرد است و آن حق اين زن پس مردي كه ازدواج نكرده تعهدي در مقابل زني ندارد

و زني هم كه ازدواج نكرده تعهدي در مقابل مردي ندارد پس هيچ مانعي براي اين كار نيست يك مردي كه تا آخر عمرش نمي خواهد ازدواج كند او مطلق العنان باشد و يك زني هم كه تا آخر عمرش نمي خواهد ازدواج كند او هم مطلق العنان باشد . اسلام

مي گويد ابدا چنين چيزي نيست يا بايد محروميت را به صورت مطلق قبول كني يا ازدواج را

15

بپذيري و به تعهدها و مسؤوليتهاي ازدواج پايبند شوي . اين است كه اسلام به طور شديد مي گويد زنا مجازات دارد و زنايي كه فقط جنبه زنا دارد و ديگر در آن پايمال كردن حق يك زن و پايمال كردن حق يك شوهر نيست تازيانه دارد . اسلام درباره مردي كه در عين اينكه زن دارد

و طبعا تحت فشار غريزه جنسي نيست و زني كه شوهر دارد و طبعا تحت فشار غريزه نيست و روي هوسبازي زنا مي كنند به رجم و سنگسار كردن ( فرمان مي دهد ) . ببينيد تا چه حد اسلام براي اين مسائل اهميت قائل است ! دنياي فرنگ ابتدا در اين حد مي گفت كه زنا در غير مورد مرد زن دار و زن شوهردار جرم نيست

راسل مي گويد مگر اينكه يك جراحتي وارد كند اگر جراحتي وارد نكند عيب و اشكالي ندارد كم كم به اينجا رسيدند كه برتراند راسل صريحا مي گويد براي يك زن شوهردار و مرد زن دار هم هيچ مانعي نيست چه اشكالي دارد كه يك زن شوهردار هم رفيق داشته باشد و عشقش در جايي باشد

هم همسر داشته باشد و هم معشوق ؟ عشقش را با او انجام دهد و بچه را در خانه اين بياورد ولي تعهد بسپارد وقتي با معشوقش عشقبازي مي كند از وسائل جلوگيري از بچه دار شدن استفاده كند . مگر خود راسل اين حرف را باور كند ! والا هيچ آدم عاقلي باور نمي

كند كه زني مردي را دوست داشته باشد عشقش با يك مرد باشد ولي همسر يك شوهر باشد و فقط متعهد شده باشد كه براي شوهر خود بچه بياورد

. هر زني دلش مي خواهد كه بچه اي كه مي زايد و بچه اي كه جلوي چشمش است يادگار آن آدمي باشد كه او را دوست دارد نه يادگار آدمي كه از او تنفر دارد . آنوقت چه تضميني هست كه از مردي كه او را دوست دارد آبستن نشود و بچه

16

را به ريش شوهرش نبندد ؟ ! قرآن مثل اينكه عنايت به اين جهت دارد مي گويد : انزلناها و فرضناها ما اينها را حتم كرده ايم اينها از قوانين تغيير ناپذير است مقتضيات زمان اينها را تغيير نمي دهد و نمي تواند تغيير دهد اينها جزء اصول زندگي بشر است و تغيير ناپذير . بعد هم مي فرمايد : "

و لا تأخذكم بهما رأفه في دين الله " باز شدت عمل نشان مي دهد مي گويد : اينجا جاي رأفت و گذشت نيست . همين قدر كه ثابت شد ديگر حق گذشت نداري . در جمله بعد هم مخصوصا امر مي كند كه مبادا اجراي حكم حد مرد زناكار و زن زناكار را در پشت ديوارها و دور از چشم مردم انجام دهيد .

حتما بايد در حضور مردم باشد و خبرش همه جا پخش شود تا بدانند اسلام در مسأله عفاف حساسيت فوق العاده دارد چون اصل اجراي دستورهاي جزائي براي تأديب و تربيت اجتماع است . يك زني زنا كند و محرمانه او را ولو اعدام هم

كنند اثري در اجتماع نمي بخشد

. در صدر اسلام هم هر وقت چنين چيزي اتفاق مي افتاد كه البته كم هم اتفاق افتاده چون اين قوانين را كه اجرا مي كردند زنا كم اتفاق مي افتاد اعلام عمومي مي كردند . در اينجا خوب است گفته شود به حكم " الجاهل اما مفرط او مفرط " ( 1 ) دنياي اروپا تا قبل از اين دو سه قرن اخير كه قانون حاكم بر آن قانون كليسا بود در يك حد افراطي در محدود كردن روابط جنسي كوشش مي كرد و به اسلام در يك سلسله مسائل ايراد مي گرفت . اساسا در قانون كليسا ارتباط جنسي مطلقا ولو با زن شرعي يك كار

. . 1 نهج البلاغه حكمت 70 با اين عبارت : " لا يري الجاهل الا مفرطا او مفرطا " .

17

پليد بود . از نظر آنها زن ذاتا موجودي پليد بود و عمل مقاربت ولو با زن شرعي عمل كثيفي بود ولهذا افراد مقدس و پاك و منزه افرادي كه شايستگي داشتند به مقامات عالي روحاني برسند كساني بودند كه در همه عمر زني را لمس نكرده و با زني نزديكي نكرده بودند

. پاپ از ميان افرادي انتخاب مي شد و اكنون هم چنين است كه تمام عمر را مجرد بسر برده بودند و اصلا نفس " تجرد " مقدس بود . مي گفتند افرادي استعداد دارند اين عمل مقدس را انجام دهند كه در تمام عمر با هيچ زني تماس نداشته باشند . اين افراد كم هستند

. همينها هستند كه بعدا كشيش و كاردينال مي شوند

و بعضي به حد پاپ ( شدن ) مي رسند . مي گفتند : اما اكثر مردم كه نمي توانند مجرد باشند . اگر ما به اكثر مردم بگوييم مجرد زندگي كنند اينها مرتكب عمل زنا مي شوند كه پليدتر است و بيشتر عمل جنسي انجام مي دهند

. بنابراين از باب " دفع افسد به فاسد " ازدواج را اجازه مي دادند . اسلام برعكس تجرد و عزوبت را پليد مي داند و گفته است " زمين آدم عزب را لعنت مي كند كه بر آن بول كند " ( 1 ) و ازدواج را مقدس مي شمارد . كلمه " محصن " يا " محصن " در قرآن به دو معنا ذكر مي شود

. گاهي محصن يا محصن در خصوص زن شوهردار گفته مي شود يعني آن كه در حصار ازدواج قرار گرفته و گاهي اين كلمه به معني زن عفيف است ولو زن مجردي باشد . اينجا معناي دوم مقصود است . كساني كه رمي مي كنند ( رمي يعني تيراندازي ) و با تير تهمت زنان

. . 1 نظير اين تعبير در روايات درباره " أغلف " يعني مرد ختنه نكرده وارد شده است ( بحار ج 104 ص 126 ) .

18

پاكدامن را هدف قرار مي دهند و حرفي مي زنند كه نسبت ناپاكدامني به آنهاست و چهار شاهد هم نمي آورند ( بايد حد بخورند ) . اسلام البته هيچ مدعايي را بدون دليل نمي پذيرد . ولي بعضي از مدعاهاست كه با گفتن حرف يك نفر هم قبول مي شود حتي اگر آن يك نفر

زن باشد

مثل مسائل زنانه اي كه يك زن از طرف خودش بگويد . وقتي كسي مي خواهد زنش را طلاق دهد چون طلاق در حال عادت جايز نيست از زن مي پرسند تو پاكي يا در حال عادتي ؟ اگر گفت پاكم كافي است و اگر گفت در حال عادتم حرفش ( قبول ) است . ديگر نمي گويند دو نفر شاهد اقامه كن

حرف خودش معتبر است . در بعضي موارد حتما بايد دو شاهد مرد باشد مثل دعاوي مالي . ولي درد عاوي ناموسي آنجا كه پاي حرمت ناموس است پاي لكه دار شدن عفاف است اسلام مي گويد حتي دو شاهد عادل هم كافي نيست . اگر دو شاهد عادل عادل كه مردم پشت سر آنها نماز مي خوانند

و حتي از آنها تقليد مي كنند بيايند و شهادت دهند كه به چشم خودمان ديديم كه فلان زن زنا كرد اسلام مي گويد كافي نيست شما دو نفريد . سه نفر شاهد عادل هم اگر باشد مي گويد كافي نيست . اگر چهار نفر شاهد عادل بيايند شهادت بدهند آنوقت اسلام حاضر است كه آن زن را متهم بشناسد

و دليل را كافي بداند . ممكن است بگوييد اگر چنين چيزي باشد چندان اتفاق نمي افتد . چهار شاهد عادل از كجا پيدا شوند تا شهادت دهند زني زنا كرده است ؟ مي گوييم مگر اسلام در مسأله زنا بنايش بر تجسس و تحقيق و تفتيش است ؟ اسلام كه مي گويد چهار شاهد هدفش اين نيست كه بخواهد تجسس و

19 تحقيق شود تا بگوييد با اين شرايط سنگين

در صد هزار مورد يكي هم اتفاق نمي افتد كه بيايند شهادت بدهند . اصلا اسلام مي خواهد زنا كمتر ثابت شود . شاهد نيامد نيامد . اگر هزار زنا صورت بگيرد و مخفي بماند از نظر اسلام آسان تر است از اينكه يك زن عفيفي كه زنا نكرده مورد اتهام قرار گيرد

و اين ( براي اسلام ) اهميت بيشتري دارد . اسلام نمي خواهد زنا انجام شود ولي اينكه نمي خواهد زنا شود از راه شاهد و مجازات نيست بلكه راههاي ديگري تعبيه كرده است . اگر به راههاي تربيت فردي و مقررات اجتماعي ( اسلام ) عمل شود زنا واقع نمي شود نه اينكه زنا كه واقع شد مجازات مي كنند

و از راه مجازات جلوي زنا را مي گيرند . بله مجازات هم قائل شده است آنهايي كه اين تربيت در ايشان اثر نمي بخشد بدانند كه راه تازيانه خوردن و در مواردي راه كشته شدن آنها و گاهي كشته شدن از طريق سنگسار باز است . پس گفتيم چهار شاهد لازم است و شهادت دادن براي شاهد خطر دارد

. اگر يك نفر ديد كه زني زنا مي كند و سه نفر ديگر آنجا نيستند كه با او شهادت دهند بايد دهانش را ببندد و يا دو نفر اگر ديدند بايد دهانهاشان را ببندند سه نفر اگر ديدند بايد دهانهاشان را ببندند . اينكه مي گويم " بايد دهانهاشان را ببندند " چون اينطور نيست كه اگر آمدند شهادت دادند به آنها بگويند شهادتي كه داديد كافي نيست چون كافي نيست برويد خانه تان ! مي گويند شهادت داديد و

نتوانستيد اثبات كنيد پس " قاذف " ( تهمت زن ) هستيد

نفري هشتاد تازيانه بايد بخوريد . اين است كه قرآن مي گويد آنها كه زنان عفيف را متهم مي كنند و چهار شاهد نمي آورند ولو راستگو باشند اما چون با اين گفتن زني را متهم كرده اند آنها را هشتاد

20

تازيانه بزنيد . ولي آيا همين يك مجازات بدني است ؟ نه يك مجازات اجتماعي هم هست : " و لا تقبلوا لهم شهاده ابدا " براي هميشه شهادت اينها مردود است . ديگر اينها شهادتشان در هيچ موردي نبايد قبول شود . اينها بايد يك مجازات اجتماعي شوند

يعني از آن روز ديگر از اعتبار اجتماعي مي افتند چرا ؟ چون يك زن عفيفه اي را به زنا متهم كرده اند و نتوانسته اند اثبات كنند . مجازات سوم : " اولئك هم الفاسقون " اينها فاسق هستند . در اينجا ميان مفسرين اختلاف است كه آيا اين " اولئك هم الفاسقون "

يك مجازات عليحده است غير از " لا تقبلوا لهم شهاده ابدا " يا همان است يعني ايندو مجموعا يكي است ؟ بعضي گفته اند ايندو مجموعا يكي است به اين صورت كه " اولئك هم الفاسقون " به منزله علت است براي " و لا تقبلوا لهم شهاده ابدا " يعني اينها با اين تهمت زدن فاسق شدند

چون فاسق شدند شهادتشان قبول نيست و هر چيز ديگر كه شرطش عدالت است از آنها قبول نيست مثلا ديگر صيغه طلاق نزد آنها نمي شود جاري كرد پشت سر آنها نمي توان نماز جماعت خواند اگر

مجتهد باشند از آنها نمي توان تقليد كرد چون شرط همه اينها عدالت است بنابراين مجموعش يك مجازات است . ولي بعضي گفته اند دو مجازات است : يك مجازات اينكه شهادتشان قبول نمي شود و ديگر اينكه فاسق اند و چون فاسق اند ساير آثار فسق بر آنها بار مي شود و اينها قابل تفكيك است . اگر اين شاهدي كه نتوانسته مدعايش را اثبات كند توبه كند فسقش از بين

21

مي رود يعني ما او را عادل مي دانيم پشت سرش نماز مي خوانيم اگر مجتهد باشد و از نظر علمي " جائز التقليد " باشد از او مي توان تقليد كرد باز اگر مجتهد باشد مي تواند قاضي شود ( چون قاضي هم بايد عادل باشد ) اما شهادتش ديگر قبول نمي شود چون آن مجازات مجازاتي جداست

. اين است كه به عقيده بعضي علت اينكه شهادت چنين شخصي قبول نمي شود فسق او نيست اين يك مجازات جداگانه است . فاسق شمرده شدن از نظر اسلام يك مجازات است مقبول الشهاده نبودن مجازات ديگري است . از اينجا معني آيه بعد روشن مي شود . در آيه بعد مي فرمايد : الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم مگر آنان كه بعد از اين توبه كنند و ( خود را ) اصلاح كنند پس خداوند آمرزنده و مهربان است . در استثناي " الا الذين تابوا "

سه احتمال در ابتدا مي توان داد . يكي اينكه اگر شاهدي بعد از اينكه متهم كرد و نتوانست ثابت كند توبه كرد بگوييم چون توبه كرده

تازيانه به او نزنند شهادتش هم قبول باشد و فاسق هم نيست . ولي اين احتمال را كسي نداده است . همين قدر كه كسي زني را متهم كرد و نتوانست ثابت كند

تازيانه را حتما بايد بخورد . احتمال دوم اين است كه اگر كسي توبه كرد هم شهادت او قبول باشد و هم فاسق شمرده نشود يعني تمام محروميتهاي اجتماعي برگردد و اعاده حيثيت بشود . احتمال سوم اين است كه مجازات دومش براي هميشه باقي است يعني شهادتش هيچ وقت قبول نمي شود و " الا الذين تابوا " استثناي عبارت آخر است يعني آن مقدار از او اعاده حيثيت مي شود

22

كه نماز جماعت مي توان پشت سر او خواند و مي توان از او تقليد كرد قاضي هم مي تواند باشد اما شهادتش هرگز قبول نمي شود و بعيد نيست كه اين سومي درست باشد يعني " الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا " استثناي از " اولئك هم الفاسقون " باشد . آيه بعد :

و الذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهاده احدهم اربع شهادات بالله انه لمن الصادقين 0 و الخامسه ان لعنت الله عليه ان كان من الكاذبين . اينجا يك سؤال مطرح مي شود و آن اينكه شما گفتيد كه اگر مردي زني را متهم به زنا كرد بايد چهار شاهد بياورد

. حال اگر چهار شاهد نداشت تكليفش چيست ؟ بايد بداند كه چون شاهد ندارد اگر شهادت دهد خودش را تازيانه مي زنند پس وظيفه اش سكوت كردن است . حال اگر آن مردي كه

ديده آن زن زنا مي كند شوهر آن زن باشد تكليفش چيست ؟ آيا او هم اگر چهار شاهد وجود داشت بيايد پيش حاكم شرعي اظهار كند كه زن من زنا كرده است ؟

اگر بخواهد چهار شاهد پيدا كند آنها كارشان تمام شده است . اگر شاهد غير شوهر بود مي گفتند حال كه چهار شاهد نيست سكوت كن حرف نزن به تو چه ربطي دارد ؟ اگر بگويي خودت را تازيانه مي زنند . شوهر وقتي پيش حاكم شهادت مي دهد بايد چهار بار سوگند به خدا بخورد و خدا را گواه بگيرد كه اينكه مي گويد راست است و دروغ نمي گويد . يعني يك بار شهادت دادن كافي نيست بايد

23

چهار بار باشد . چهار بار هم بايد توأم با سوگند باشد . آيا اين مقدار كافي است ؟ باز هم كافي نيست . در مرتبه پنجم بايد به خودش لعنت كند و بگويد : " لعنت خدا بر من اگر دروغ بگويم " . آيا همين جا كار تمام مي شود و به زن مي گويند ثابت شد كه تو زنا كرده اي ؟ نه . به زن تكليف مي كنند و مي گويند

شوهرت " لعان " كرد يعني چهار بار قسم خورد و يك بار هم خودش را لعنت كرد اگر دروغگو باشد تو چه مي گويي ؟ اگر زن اقرار كرد مجازات مي شود و اگر هم سكوت كرد و از خود دفاع نكرد باز مثل اقرار است ولي يك راه ديگر جلوي زن مي گذارند مي گويند تو هم بيا مثل او قسم بخور

. تو هم چهار بار قسم بخور كه شوهرت دروغ مي گويد . چهار بار خدا را گواه بگير و قسم بخور كه شوهرت دروغ مي گويد و در دفعه پنجم بگو " غضب خدا بر من اگر شوهرم راست مي گويد "

. اگر حاضر نشد اينكار را انجام دهد مي گويند معلوم است تو زنا كرده اي و مجازات مي شود . اما اگر حاضر شد و گفت من هم از خودم دفاع مي كنم تكليف چه مي شود ؟ مرد چهار بار شهادت داده و خودش را هم لعنت كرده اگر دروغ گفته باشد و زن هم چهار بار قسم خورده كه شوهرش دروغ مي گويد

و براي پنجمين بار گفته است كه " غضب خدا بر من اگر شوهرم راست گفته باشد " اسلام چه حكم مي كند ؟ آيا اينجا مرد را در حكم قاذف و تهمت زن مي شناسد و به او تازيانه مي زند ؟ نه . آيا زن را گناهكار مي شناسد و او را مجازات مي كند كه در اينجا مجازاتش رجم و سنگسار است ؟

نه . پس چه مي كند ؟ اسلام مي گويد : حال كه كار به اينجا كشيده است ميان شما جدايي مطلق بايد باشد و طلاق هم لازم نيست همين عمل در حكم طلاق است شما ديگر از يكديگر جدا هستيد

24 او اين طرف جو و او آن طرف جو ديگر از اين ساعت زن و شوهر نيستيد . اين ( عمل ) در فقه اسلام " لعان " يا " ملاعنه " ناميده مي شود . يك نوبت

در زمان پيغمبر اكرم ( ص ) و در حضور ايشان اين عمل صورت گرفت كه مي گويند شأن نزول اين آيه همان است

. مردي به نام هلال بن اميه روزي هراسان آمد خدمت رسول اكرم ( ص ) و گفت : يا رسول الله من به چشم خود زنم را ديدم كه با فلان مرد زنا مي كرد . پيامبر اكرم ( ص ) رويشان را برگرداندند . براي بار دوم و بار سوم نيز اين سخن را بر زبان آورد و گفت يا رسول الله خدا خودش مي داند

كه من راست مي گويم و دروغ نمي گويم . همين آيات نازل شد و پيامبر اكرم ( ص ) بعد از نزول آيات هلال بن اميه را احضار فرمود و زنش را هم احضار كرد . زنش از اشراف مدينه و فاميل دار و قبيله دار بود . هلال هم با فاميل و قبيله خودش آمد . براي اولين بار پيغمبر اكرم ( ص ) مراسم " لعان " را اجرا كرد

. به مرد فرمود بيا چهار بار قسم بخور و خدا را گواه بگير كه راست مي گويي دفعه پنجم هم لعنت خدا بر تو اگر دروغگو باشي . آمد و با كمال رشادت اينها را گفت . به زن هم گفتند كه چهار بار قسم بخور كه شوهرت دروغ مي گويد . زن اول سكوت كرد و زبانش تقريبا بند آمد .

نزديك بود اعتراف كند . نگاهي به چهره خويشاوندان خود كرد ( و با خود ) گفت : نه من هرگز روي اينها را سياه نمي كنم

و اسباب خجلت اينها را فراهم نمي كنم . گفت : من اين كار را مي كنم . وقتي هلال بن اميه چهار بار خدا را قسم خورد و خواست خودش را لعنت كند پيغمبر اكرم ( ص ) فرمود بدان كه عذاب آخرت از عذاب دنيا خيلي شديدتر است مبادا زن خود را به دروغ متهم كرده باشي ؟ از خدا بترس !

25

گفت : نه يا رسول الله . خدا خودش مي داند كه من دروغ نمي گويم . به زن هم بعد از چهار شهادت وقتي خواست بگويد " غضب خدا بر من . . . " فرمود از غضب خدا بترس آنچه در آخرت است از آنچه در دنياست خيلي شديدتر است

مبادا اگر حرف شوهرت حقيقت دارد او را تكذيب كني ! اين بود كه زبان زن بند آمد . يك مدتي هم توقف كرد و نزديك بود اعتراف كند اما سرانجام اين جمله را گفت . پيغمبر اكرم ( ص ) فرمود ديگر از اين ساعت شما زن و شوهر يكديگر نيستيد

. بعد مي فرمايد : " و لولا فضل الله عليكم و رحمته و أن الله تواب حكيم " اگر نبود فضل الهي و اگر نبود رحمت الهي و اينكه خداوند تبارك و تعالي تواب ( توبه پذير ) و حكيم است مطلب طور ديگري بود يعني خداوند احكام شديدي بر شما نازل مي كرد

. ممكن است شما فكر كنيد كه آنچه ما در اين زمينه براي شما بيان كرده ايم دستورهاي شديدي است ولي بدانيد اينها فضل و رحمت الهي و مظهر توبه

پذيري الهي است . مصلحت شما چنين ايجاب مي كند . بعد از اين آيات ديگري داريم به نام آيات " افك " . " افك " يعني تهمت كه مربوط به يك جريان تاريخي است

يكي از همسران پيغمبر اكرم را در يك جرياني منافقين بود مورد اتهام قرار دادند . آن زن به عقيده اهل تسنن عايشه بوده و به عقيده بعضي از اهل تشيع ماريه قبطيه بوده ولي به عقيده بعضي ديگر هم عايشه بوده است . شايد فكر كنيد كه كار بايد برعكس باشد بايد شيعه ها بگويند آن زن متهم عايشه بوده و سنيها بگويند آن زن متهم ماريه بوده است . چرا سنيها اصرار دارند كه آن زن متهم عايشه بوده و شيعه هاي متعصب اصرار دارند كه آن زن متهم ماريه بوده است ؟ براي اينكه

26

اين تهمت بعد به شكلي در آمد چه از نظر وضع عمومي مردم و چه از نظر آيات قرآن در شأن آن زن متهم كه براي آن زن متهم يك افتخار به شمار آمد يعني شك نماند كه اين اتهام درباره آن زن متهم دروغ بوده و او تطهير شد و صددرصد معلوم شد كه قضيه دروغ است

. اين است كه اهل تسنن اصرار دارند كه آن زن متهم كه پاكي او از نظر اين عمل زشت صددرصد اثبات شد عايشه بوده و بعضي از شيعه ها مي خواهند اين افتخار را براي ماريه قبطيه ثابت كنند . حال جريان چه بوده است ؟ آيات افك را با داستان آن كه مفصل هم هست ان شاء الله در جلسه

بعد برايتان عرض مي كنم . و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين .

27

بخش 1

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل امري ء منهم ما اكتسب من الاثم و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم 0 لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك

. آيات به اصطلاح " افك " است . " افك " دروغ بزرگي ( تهمتي ) است كه براي بردن آبروي رسول خدا بعضي از منافقين براي همسر رسول خدا جعل كردند . داستانش را قبلا به تفصيل نقل كرديم ( 1 ) . اكنون آيات را مي خوانيم و نكاتي كه از اين آيات استفاده مي شود كه نكات تربيتي و اجتماعي بسيار حساسي است و حتي

. . 1 ( نوار مذكور در دست نيست ولي خلاصه داستان به نقل اهل سنت اين است كه عايشه همسر پيامبر هنگام بازگشت مسلمين از يك غزوه در يكي از منزلها براي قضاي حاجت داخل جنگلي شد در آنجا طوق ( روبند ) او به زمين افتاد و مدتي دنبال آن مي گشت

و در نتيجه از قافله باز ماند و توسط صفوان كه از دنبال قافله براي جمع آوري از راه ماندگان حركت مي كرد با تأخير وارد مدينه شد . به دنبال اين حادثه منافقين تهمتهايي را عليه همسر پيامبر شايع كردند ) .

29

مورد ابتلاي خود ما در زمان خودمان است بيان مي كنيم . آيه مي فرمايد . " ان الذين

جاؤا بالافك عصبه منكم " آنان كه " افك " را ساختند و خلق كردند بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند . قرآن به اين وسيله مؤمنين و مسلمين را بيدار مي كند كه توجه داشته باشيد در داخل خود شما از متظاهران به اسلام افراد و دسته جاتي هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاي خطرناك مي باشند يعني قرآن مي خواهد بگويد قصه ساختن اين " افك " از طرف كساني كه ساختند

روي غفلت و بي توجهي و ولنگاري نبود روي منظور و هدف بود هدف هم بي آبرو ساختن پيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود كه به هدفشان نرسيدند . قرآن مي گويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند و بعد مي گويد اين شري بود كه نتيجه اش خير بود

و در واقع اين شر نبود : " لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم " گمان نكنيد كه اين يك حادثه سوئي بود و شكستي براي شما مسلمانان بود خير اين داستان با همه تلخي آن به سود جامعه اسلامي بود . حال چرا قرآن اين داستان را خير مي داند نه شر و حال آن كه داستان بسيار تلخي بود ؟

داستاني براي مفتضح كردن پيغمبر اكرم ساخته بودند و روزهاي متوالي حدود چهل روز گذشت تا اينكه وحي نازل شد و تدريجا اوضاع روشن گرديد . خدا مي داند در اين مدت بر پيغمبر اكرم و نزديكان آن حضرت چه گذشت ! اين را به دو دليل قرآن مي گويد

خير است :

يك دليل اينكه اين گروه منافق شناخته شدند . در هر جامعه اي يكي از بزرگترين خطرها اين است كه صفوف مشخص نباشد افراد مؤمن و افراد منافق همه در يك صف باشند . تا وقتي كه اوضاع آرام است خطري ندارد .

30

يك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحيه منافقين بزرگترين صدمه ها را مي بيند . لهذا به واسطه حوادثي كه براي جامعه پيش مي آيد باطنها آشكار مي شود و آزمايش پيش مي آيد مؤمنها در صف مؤمنين قرار مي گيرند و منافقها پرده نفاقشان دريده مي شود و در صفي كه شايسته آن هستند قرار مي گيرند . اين يك خير بزرگ براي جامعه است . آن منافقيني كه اين داستان را جعل كرده بودند آنچه برايشان به تعبير قرآن ماند " اثم " بود . " اثم " يعني داغ گناه . تا زنده بودند

ديگر اعتبار پيدا نكردند . فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان اين داستان را آگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه ولي عامه مسلمين نا آگاهانه ابزار اين " عصبه " قرار گرفتند . اكثريت مسلمين با اينكه مسلمان بودند با ايمان و مخلص بودند و غرض و مرضي نداشتند بلند گوي اين " عصبه " قرار گرفتند ولي از روي عدم آگاهي و عدم توجه كه خود قرآن مطلب را خوب تشريح مي كند . اين يك خطر بزرگ است براي يك اجتماع كه افرادش نا آگاه باشند . دشمن اگر زيرك باشد

خود اينها را ابزار عليه خودشان قرار مي دهد يك داستان جعل مي كند بعد اين

داستان را به زبان خود اينها مي اندازد تا خودشان قصه اي را كه دشمنشان عليه خودشان جعل كرده بازگو كنند . اين علتش ناآگاهي است و نبايد مردمي اينقدر نا آگاه باشند كه حرفي را كه دشمن ساخته ندانسته بازگو كنند . حرفي كه دشمن جعل مي كند وظيفه شما اين است كه همان جا دفنش كنيد . اصلا دشمن مي خواهد اين پخش بشود . شما بايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد تا به اين وسيله با حربه

31

سكوت نقشه دشمن را نقش برآب كنيد ( 1 ) . فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهي كه مسلمين . . 1 مثلا يك وقتي شايع بود و شايد هنوز هم در ميان بعضيها شايع است يك وقتي ديدم يك كسي مي گفت : اين فلسطينيها ناصبي هستند . " ناصبي " يعني دشمن علي عليه السلام . ناصبي غير از سني است . سني يعني كسي كه خليفه بلا فصل را ابوبكر مي داند

و علي عليه السلام را خليفه چهارم مي داند و معتقد نيست كه پيغمبر شخصي را بعد از خود به عنوان خليفه نصب كرده است . مي گويد پيغمبر كسي را به خلافت نصب نكرد و مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند . سني براي اميرالمؤمنين احترام قائل است چون او را خليفه چهارم و پيشواي چهارم مي داند

و علي را دوست دارد . ناصبي يعني كسي كه علي را دشمن مي دارد . سني مسلمان است ولي ناصبي كافر است نجس است . ما با ناصبي نمي توانيم معامله مسلمان بكنيم

. حال يك كسي مي آيد مي گويد اين فلسطينيها ناصبي هستند . آن يكي مي گويد . اين به آن مي گويد

او هم يك جاي ديگر تكرار مي كند و همين طور . اگر ناصبي باشند كافرند و در درجه يهوديها قرار مي گيرند . هيچ فكر نمي كنند كه اين حرفي است كه يهوديها جعل كرده اند . در هر جايي يك حرف جعل مي كنند براي اينكه احساس همدردي نسبت به فلسطينيها را از بين ببرند

. مي دانند مردم ايران شيعه اند و شيعه دوستدار علي و معتقد است هر كس دشمن علي باشد كافر است براي اينكه احساس همدردي را از بين ببرند اين مطلب را جعل مي كنند . در صورتي كه ما يكي از سالهايي كه مكه رفته بوديم فلسطينيها را زياد مي ديديم يكي از آنها آمد به من گفت

: فلان مسأله از مسائل حج حكمش چيست ؟ بعد گفت من شيعه هستم اين رفقايم سني اند . معلوم شد داخل اينها شيعه هم وجود دارد . بعد خودشان مي گفتند بين ما شيعه و سني هست . شيعه هم زياد داريم . همين ليلا خالد ( 1 ) معروف شيعه است . در چندين نطق و سخنراني خودش در مصر گفته من شيعه ام .

ولي دشمن يهودي يك عده مزدوري را كه دارد مأمور مي كند و مي گويد : شما پخش كنيد كه اينها ناصبي اند . قرآن دستور داده در اين موارد اگر چنين نسبتهايي نسبت به افرادي كه جزو شما هستند و مثل شما شهادتين مي گويند شنيديد

وظيفه تان چيست . . . 1 ( چريك فلسطيني كه در چند عمليات هواپيما ربايي شركت داشت ).

32

كردند ( مشخص شد ) يعني حرفي را كه يك عصبه ( يك جمعيت و يك دسته به هم وابسته ) جعل كردند ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند گفتند : چنين حرفي شنيدم آن يكي گفت : من هم شنيدم ديگري گفت : نمي دانم خدا عالم است باز اين براي او نقل كرد

و نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوي يك جمعيت چند نفري شد . اين داستان " افك " كه پيدا شد يك بيدار باش عجيبي بود . همه چشمها را به هم ماليدند : از يك طرف آنها را شناختيم و از طرف ديگر خودمان را شناختيم . ما چرا چنين اشتباه بزرگي را مرتكب شديم

چرا ابزار دست اينها شديم ؟ ! يك دوست خيلي قديمي داريم خانه اش هم خيلي دور دست است . نمي خواهم حتي اسم محله اش را هم ببرم . از آن نقطه هاي خيلي دور دست تهران آمده بود اينجا . بعد كه تفسير تمام شد و من مي خواستم به منزل بروم گفت ما يك ماشين ناقابل داريم با همديگر سوار شديم

. در بين راه گفت : مي داني من براي چه كاري به اينجا آمدم ؟ مي گفتند در مسجد الجواد " اشهد ان عليا ولي الله " نمي گويند من گفتم بروم ببينم واقعا نمي گويند . گفتم : خدا پدرت را بيامرزد كه

باز لا اقل اين قدر حرص داشتي كه بيايي ببيني آيا مي گويند يا نمي گويند

. حال يك كسي مي آيد مثلا راجع به مسجد الجواد مي گويد در مسجد الجواد " اشهد ان عليا ولي الله " نمي گويند آن يكي مي گويد من هم شنيدم " اشهد ان عليا ولي الله " نمي گويند يك وقت مي بيني همه مردم مي گويند ما شنيديم در مسجد الجواد " اشهد ان عليا ولي الله " نمي گويند ! اسلام چه مي گويد ؟ مي گويد هر وقت چنين چيزي شنيدي

33

ابدا به زبان نياور . اگر دغدغه داري خودت برو تحقيق كن تو كه حوصله تحقيق كردن نداري ديگر چرا بازگو مي كني ؟ ! حق بازگو كردن نداري . . . . ( 1 ) نصف آن ده يهودي بودند و نصف ديگر مسلمان . از آن ده تا " چتل " ( 2 ) دو فرسخ راه بود . يهوديها مي گفتند چتل مال ماست

اينجا را ما ساختيم . اين مزار مال ماست . مسلمانان همان ده مي گفتند خير مال ماست . يهوديها مي گفتند اين مال ماست به دليل اينكه مناره ندارد مسلمانها مي گفتند مال ماست به دليل اينكه مناره دارد . با همديگر دعوا مي كردند . دست و سرها شكست و آدمها كشته شد

. دليل آنها اين بود كه مناره ندارد و دليل اينها اين بود كه مناره دارد . همت اين را كه دو فرسخ بروند و ببينند مناره دارد يا ندارد نداشتند . فايده دوم ( داستان افك ) همين بود

كه به مسلمين يك آگاهي و يك هوشياري داد . در خود قرآن آورد كه براي هميشه بماند

مردم بخوانند و براي هميشه درس بگيرند كه مسلمان ! نا آگاهانه ابزار قرار نگير نا آگاهانه بلندگوي دشمن نباش . خدا مي داند اين يهوديها در درجه اول و بهاييها كه ابزار دست يهوديها هستند چقدر از اين جور داستانها جعل كردند . گاهي يك چيزي را يك يهودي يا يك مسيحي عليه مسلمين جعل كرده آنقدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده بعد آنقدر مسلم فرض

. . 1 ( افتادگي از نوار است ) . . 2 ( ظاهرا نام يك مزار است ) .

34

شده كه خود مسلمين باورشان آمده است مثل داستان كتابسوزي اسكندريه . بعد از آمدن اسكندر به مشرق زمين و فتح كردن مصر و ايران و هندوستان شهري در آنجا ساختند كه نام آن " اسكندريه " شد . گروهي مردم عالم به آنجا رفتند و كتابخانه اي تشكيل دادند

و آن كتابخانه در واقع يك مدرسه بود و كتابهاي بسيار زيادي در آنجا جمع شد . امروز تاريخ مسلمين و حتي مسيحيت اين مطلب را روشن كرده است كه قبل از آن كه مسلمين اسكندريه را فتح كنند در دو سه نوبت اين كتابخانه غارت و آتش زده شد

بعد از آن كه امپراطوري روم شرقي به مسيحيت گرايش پيدا كرد چون فلسفه را ضد مسيحيت مي دانست حوزه اسكندريه را متلاشي كرد . شنيده ايد كه هفت نفر از فيلسوفان آمدند به ايران ( به دربار انوشيروان ) پناهنده شدند .

كتابخانه اي باقي نماند

. امروز مورخين مسيحي مثل ويل دورانت و سايرين ثابت كرده اند كه قبل از اينكه مسلمين اسكندريه را فتح كنند كتابخانه اسكندريه در چند نوبت آسيب ديد كه وقتي مسلمين رفتند كتابخانه اي وجود نداشت . از طرف ديگر جزئيات وقايع فتوحات مسلمين را چه در ايران

چه در مصر و چه در جاهاي ديگر مورخين مسلمان و مسيحي نوشته اند مخصوصا جزئيات وقايع فتح اسكندريه را مورخين مسيحي هم نوشته اند . بعدها در قرن دوم و سوم كتابهاي بسيار عظيم مثل تاريخ يعقوبي تاريخ طبري و فتوح البلدان ( بلاذري ) كه اينها متعلق به همان قرون اول اسلامي است و سلسله اسنادشان هم منظم و مرتب است نوشته اند . حتي يك نفر مورخ ننوشته است كه كتابخانه اي در آن وقت در اسكندريه وجود داشته و مسلمين آتش زدند . ويل

35

دورانت مي نويسد : " يك كشيش آن وقت ساكن اسكندريه بوده تمام جزئيات وقايع فتح اسكندريه را كشيش معاصر آن زمان نوشته است كتابش در دست است هيچ اسمي از كتابسوزي نبرده " . يكمرتبه در اواخر قرن ششم هجري يعني بعد از ششصد سال و در قرن هفتم يكي دو نفر كه مورخ هم نيستند و مسيحي هستند

بدون اينكه مدركي نشان بدهند براي اينكه اين تهمت را از مسيحيت رفع كنند گفتند : وقتي كه عمرو عاص به اسكندريه آمد يك كتابخانه بسيار عظيمي را در آنجا ديد به خليفه نامه نوشت كه تكليف ما با اين كتابخانه چيست ؟ خليفه نوشت كه يا آنچه در اين كتابهاست موافق با قرآن است

پس قرآن ما را بس و يا مخالف با قرآن است چيزي كه مخالف با قرآن باشد بدرد ما نمي خورد همه را آتش بزن . همه را يكجا آتش زد . بعدها در قرن هشتم و نهم كم كم خود مسلمين هم از اين كتابهاي مجعول همين داستان را نقل كردند بدون اينكه فكر كنند اگر چنين قضيه اي مي بود مورخين قرون اول نقل مي كردند

. چندين قرينه ديگر در دروغ بودن اين داستان هست كه ديگر از بحث خودم دور مي مانم . يك وقت من سه سخنراني در موضوع " كتابسوزي اسكندريه " كردم و دروغ بودن آن را ثابت كردم ( 1 ) . شبلي نعمان هم رساله اي در اين موضوع نوشته است و از نظر محققين علما و مورخين اين مطلب شك ندارد كه دروغ است . اما دشمن آگاهانه ابزارهاي دست دشمن هم آگاهانه ولي دوستان نا آگاهانه

. . 1 ( رجوع شود به مقاله " كتابسوزي ايران و مصر " در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران . اين مقاله تفصيل يافته سخنرانيهاي مذكور است ) .

36

اينها را نقل مي كنند . كار به جايي رسيده كه در كتاب فلسفه و منطق سال ششم دبيرستانها ( 1 ) وقتي مي خواهند براي قضيه منفصله در منطق مثال بزنند مي گويند نظير آن چيزي كه خليفه مسلمانها راجع به كتابخانه اسكندريه گفت : " اگر موافق قرآن است قرآن ما را بس و اگر مخالف قرآن است به درد ما نمي خورد پس آتش بزنيد " . در كتابهاي دبيرستاني آورده اند كه

مسلمين كارشان كتاب آتش زدن بوده است . شبلي نعمان نيز مي گويد

: انگليسيها كه آمدند هندوستان را اختلال كردند و بعد مدارسي تأسيس كردند كه روي برنامه خودشان اداره مي كردند در كتابهاي منطق وقتي مي خواستند براي قضيه منفصله حقيقيه ( 2 ) مثال بزنند مخصوصا همين مطلب را به عنوان مثال ذكر مي كردند

براي اينكه در مغز بچه هاي مسلمين و بچه هاي هندوها فرو كنند كه شما ملتي هستيد كه از قديم كتابها را آتش مي زديد . ( اين را او مي گويد . من بعد كه در كتابهاي دبيرستاني خودمان اين مطلب را ديدم فهميدم كه حسابي هست ) . بعد ما مي بينيم

در كتابهاي دبيرستاني ايران هم همينها را آورده اند و ما بدون اينكه ببينيم مدرك دارد يا نه زبان به زبان ( 3 ) بازگو مي كنيم به طوري كه هر جا دروغ بدون آن را مي گوييم يك عده مي گويند : عجب ! اين قضيه دروغ است ! ما خيال نمي كرديم دروغ باشد .

. . 1 ( در زمان طاغوت ) . . 2 قضيه منفصله حقيقيه مثل " عدد يا جفت است يا طاق " يا : " الان يا روز است يا شب " . . 3 تعبير " زبان به زبان " از قرآن است .

37

اين كه قرآن مي گويد : " لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم " در واقع مي خواهد بگويد اينها درس است برايتان مسلمين ! قرآنتان را بخوانيد و تفسير كنيد كه از اينها پند مي گيريد

ديگر نا آگاهانه بلند گوي شايعاتي كه دشمنان شما براي شما جعل مي كنند قرار نگيريد . "

ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل امري ء منهم ما اكتسب من الاتم " بعد مي گويد آن بدبختها كه اين داستان را جعل كرده بودند هر كدامشان به اندازه خودشان داغ گناه را كسب كردند عواقب گناه را متحمل شدند

. قرآن مي گويد : يك نفر از اينها بود كه قسمت معظم اين گناه را او به عهده گرفت ( مقصود " عبد الله بن ابي " است كه " عبد الله بن ابي بن سلول " هم مي گويند ) : " و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم " آنكه قسمت معظم اين گناه را به گردن گرفت

خدا عذابي بزرگ براي او آماده كرده است غير از اين داغ بدنامي دنيا كه تا دنيا دنياست به نام " رئيس المنافقين " شناخته مي شود در آن جهان خداوند عذاب عظيمي به او خواهد چشانيد . " لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا "

. قرآن مي توانست به اين تعبير بگويد : اي مسلمانها ! چرا آن وقت كه شنيديد به برادران مسلمانتان گمان بد برديد و گمان خوب نبرديد ؟ اگر چنين مي گفت يك مطلب ساده اي گفته بود . ولي قرآن همين مطلب را با بيان ديگر مي گويد نمي گويد ( ( چرا به برادران مؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد برديد ؟ " مي گويد

38

" چرا به خودتان گمان بد برديد

؟ " يعني توجه داشته باشيد شما يك پيكريد شما به قول مولوي " نفس واحد " هستيد : " مؤمنان هستند نفس واحده " . همه مسلمانها و مؤمنين بايد اينطور حساب كنند كه اعضاي يك پيكرند اگر تهمتي به يك مؤمن زده مي شود آن را به خودشان تلقي كنند

. اين يك نكته كه به جاي اينكه بگويد چرا به برادران مؤمن گمان خير نبرديد مي گويد چرا به خودتان گمان خير نبرديد يعني مسلمان " من " و " او " نبايد داشته باشد مسلمان بايد بداند عرض برادر مسلمان عرض اوست آبروي برادر مسلمان آبروي خودش است . نكته دوم اينكه باز نمي گويد چرا " شما " به خودتان گمان خوب نبرديد ؟ مي گويد : چرا " مؤمنين و مؤمنات " به خودشان گمان خوب نبردند ؟ اولا زن و مرد را با هم ذكر مي كند يعني زن و مرد ندارد

و ثانيا كلمه " ايمان " را دخالت مي دهد مي خواهد بگويد ايمان ملاك وحدت و اتحاد است مؤمنان از آن جهت كه مؤمن هستند نفس واحد هستند يعني ملاك وحدت و اتحاد را هم بيان مي كند . در واقع مي خواهد بگويد : اي مردان مؤمن و اي زنان مؤمن آيا اگر به شما چنين تهمتي زده بودند

حاضر بوديد تهمتي را كه به خودتان زده اند بازگو كنيد هر جا بنشينيد بگوييد به من چنين تهمتي زده اند و درباره من چنين حرفي مي زنند ؟ هيچ وقت درباره خودتان چنين حرفي مي گفتيد ؟ چطور اگر درباره شما حرفي بزنند

خودتان مي فهميد كه بايد سكوت كنيد

و حرف بدي را كه مردم براي شما جعل كرده اند ديگر خودتان اشاعه نمي دهيد ولي وقتي كه درباره برادران و خواهران مؤمن خودتان حرفي را مي شنويد همان كاري را كه درباره خودتان مي كنيد درباره آنها نمي كنيد ؟ " لولا اذ غ

39

سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين " آن وقتي كه شنيديد چرا مؤمنين گمان خوب درباره خودشان نبردند ؟ چرا همان جا كه شنيدند نگفتند اين يك دروغ بزرگ است ؟ پيغمبر اكرم يك ماه يا بيشتر سكوت كرد . مسلمانان غافل به جاي اينكه روز اول بگويند "

هذا افك مبين " اين واقعه دروغ است واقعه جعل شده را بازگو كردند نشستند و گفتند " شنيديم " و آن را نقل مجالسشان كردند . قرآن مي گويد : شما روز اول بايد مي گفتيد " هذا افك مبين " . پس بعد از اين آگاه باشيد اين افكها كه در ميان شما جعل مي شود فورا بگوييد " هذا افك مبين "

. لولا جاؤا عليه باربعه شهداء فاذ لم يأتوا بالشهداء فاولئك عند الله هم الكاذبون " . شما در كارتان قانون و حساب داريد . اسلام براي شما وظيفه معين كرده شرعا وظيفه داريد كه هر تهمتي نسبت به يك مسلمان شنيديد مادامي كه بينه شرعي اقامه نشده است

بگوييد دروغ است در نزد خدا دروغ است . مقصود از جمله " در نزد خدا دروغ است " اين است كه در قانون الهي دروغ است . تكليف بسيار روشني

است . بعد از اين ما بايد بدانيم اگر فردي درباره فردي يا درباره مؤسسه اي حرفي زد ما چه وظيفه اي داريم . آيا وظيفه داريم سكوت كنيم ؟ آيا وظيفه داريم حتي بگوييم "

ما كه نمي دانيم خدا عالم است " ؟ " من چه مي دانم شايد باشد شايد نباشد " ؟ آيا وظيفه داريم در مجالس نقل كنيم بگوييم " چنين چيزي مي گويند " ؟ وظيفه مان چيست ؟ مادامي كه بينه شرعي اقامه نشده است و مادامي كه شرعا بر ما ثابت نشده بايد بگوييم دروغ است . فقط وقتي كه شرعا ثابت شد و يقين پيدا كرديم

40

مثلا در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غير زنا دو شاهد عادل شهادت دادند به چشم خودمان ديديم يا به گوش خودمان شنيديم ( اين بينه شرعي است ) آنگاه وظيفه ديگري داريم . مادامي كه بينه شرعي نيست . نه حق داريم بازگو كنيم نه حق داريم بگوييم " نمي دانيم " يا بگوييم " شايد هست

شايد نيست " و نه حق داريم سكوت كنيم بلكه وظيفه داريم بگوييم دروغ است . هر وقت شرعا ثابت شد آن وقت وظيفه ما مبارزه كردن است . البته در هر موردي يك وظيفه اي داريم . در بعضي از مسائل بايد ما مبارزه كنيم در بعضي مسائل حاكم شرعي بايد وظيفه اش را انجام بدهد مثل مورد زنا . قرآن مي گويد : شما اي مسلمين شما هم با اين زبان به زبان كردن دهان به دهان كردن گناه بزرگي مرتكب شديد ولي خدا از

اين گناهان مي گذرد و گذشت

. متوجه باشيد كه بعد از اين ديگر اين كار را نكنيد " و لولا فضل الله عليكم و رحمته " اگر نبود براي شما مسلمانها رحمت الهي در دنيا و در آخرت " لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم " هر آينه مي رسيد به شما به خاطر حرف و نقلهاي بدون دليل كه در آن وارد شديد عذاب عظيم هم در دنيا و هم در آخرت

. فقط لطف خدا جلوي عذاب دنيا و آخرت را گرفت . پس متوجه باشيد ديگر چنين كاري نكنيد . كدام گناه و افاضه ؟ در چه چيزي ما فرو رفته بوديم و غور مي كرديم و حرفش را مي زديم ؟ " اذ تلقونه بالسنتكم " آنگاه كه به زبان خودتان تلقي مي كرديد يعني زبان به زبان در ميان شما مي گشت . " و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم " يك چيزي كه اصلا در دل شما جا نداشت چون نمي دانستيد " و تحسبونه هينا " خيال مي كرديد يك امر كوچكي است اما " و هو عند الله عظيم " و

41

حال آنكه اين در نزد خدا خيلي بزرگ است صحبت آبروي مسلمين است و اينجا مخصوصا آبروي پيغمبر است . " و لولا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا " چرا آن وقتي كه شنيديد نگفتيد كه ما حق نداريم در اين باره حرف بزنيم حق نداريم اين را بازگو كنيم ؟ ( بلكه گفتيم بايد منفي سخن بگوييم يعني اگر كسي گفت ما بگوييم : دروغ است نه

تنها مثبت حرف نزنيم و خودش را پخش نكنيم بلكه بايد منفي حرف بزنيم يعني در جواب ديگران بگوييم :

دروغ است . اين را در جمله دوم مي فرمايد ) بايد مي گفتيد : " ما يكون لنا ان نتكلم بهذا " براي ما چنين حقي نيست كه در اين باره سخني بگوييم بلكه " سبحانك هذا بهتان عظيم " بايد بگويم سبحان الله اين يك بهتان و دروغ بسيار بزرگ است . " يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا "

خدا موعظه مي كند شما مسلمانها را كه مبادا ديگر به مانند اين قضيه برگرديد و تكرار كنيد تا دامنه قيامت متوجه باشيد كه ديگر ابزار دست يك جمعيت نشويد دروغهاي دشمنان را عليه خودتان اشاعه ندهيد " و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم " خدا اينطور آيات خودش را براي مصلحت شما بيان مي كند

خدا همه چيز را مي داند از خفايا آگاه است و حكيم است و بر اساس حكمتش اين آيات را براي شما نازل فرموده است . حديثي در كتب حديث هست كه مضمون آن اين است كه هر وقت اهل بدعت را ديديد ( با آنها مبارزه كنيد ) " بدعت " يعني كسي در دين خدا چيزي را وارد كند كه از دين نيست از پيش خود چيزي را جعل كند كه مربوط به دين نيست . همه وظيفه دارند كه با بدعت مبارزه كنند . مثلا صلوات

42

فرستادن همه وقت خوب است . شما در هر شرايطي كه صلوات بفرستيد يك عمل مستحبي را انجام داده ايد . فرض

كنيد يك گوينده حرف مي زند در وسط حرف خودش براي اينكه رفع خستگي كرده باشد به جمعيت مي گويد : صلواتي بفرستيد . اين امر خوبي است .

اما اگر شما فكر كنيد كه در اسلام يك چنين سنتي هست كه در وسط حرف گوينده صلوات بفرستيد و به عنوان يك امر اسلامي اين كار را بكنيد اين " بدعت " است بدانيد چنين دستوري در اسلام نرسيده كه در وسط موعظه يك نفر صلوات بفرستيد . يك عادتي در ميان ما ايرانيها هست كه اگر از آن پرهيز كنيم خوب است و آن اين است كه وقتي چراغ را روشن مي كنند صلوات مي فرستند . ممكن است بگوييد صلوات هر وقت خوب است . من هم قبول دارم هر وقت خوب است

اما در ايران اين كار يك پرونده بدي دارد در ايران سابقه آتش پرستي وجود دارد سابقه احترام به آتش وجود دارد نكند يك وقت آن باطن روحيه هاي احترام به چراغ و تعظيم آتش دخالت كند . شما مي بينيد اسلام مي گويد اگر مي خواهي نماز بخواني با اينكه وقتي نماز مي خواني توجهت به خداست اما اگر يك فردي روبروي تو هست مكروه است چون بويي از آدم پرستي دارد اگر يك عكسي روبروي شما هست مكروه است چون بويي از شكل پرستي دارد

اگر چراغ هم روبروي شما هست نماز خواندن مكروه است چون بويي از آتش پرستي مي دهد . غرضم اين است كه اينها را " بدعت " مي گويند . خيلي چيزها هست كه بدعت است و در ميان مردم

43

مخصوصا خانمها از اين بدعتها هست مثل آش ابودردا آش بي بي سه شنبه سفره حضرت ابوالفضل . ما چنين چيزهايي در اسلام نداريم . در اسلام ما يك چيزي به نام سفره حضرت ابوالفضل نداريم . يك مطلب هست : يك كار خيري بكنيد مثلا فقرا را اطعام كنيد

ثواب دارد بعد ثوابش را نثار حضرت رسول كنيد نثار حضرت امير كنيد نثار حضرت زهرا كنيد نثار حضرت امام حسن امام حسين هر يك از ائمه يا نثار حضرت ابوالفضل بكنيد . اگر نثار يكي از اموات خودتان بكنيد مانعي ندارد . اگر شما سفره اي در منزلتان تشكيل بدهيد به شرط آنكه آداب و تشريفات زنانه اش را كه من نمي دانم

چي هست و اگر كسي خيال بكند جزء آداب اسلامي است باز بدعت مي شود حذف كنيد اگر اطعام مسلمان باشد بالخصوص اطعام فقرا و ثوابش هديه به حضرت ابوالفضل باشد مانعي ندارد اما اگر كارهايي با آداب و تشريفاتي انجام شود و خيال كنيد اين هم از اسلام است اين بدعت و حرام است . افرادي پيدا مي شوند كه در دين بدعت ايجاد مي كنند . يك كسي مي آيد مي گويد من نايب خاص امام زمان هستم مثل عليمحمد باب . اين را " اهل بدعت " مي گويند

. در حديث است اگر اهل بدعت پيدا شدند با اهل بدعت مبارزه كنيد و عالم بايد مبارزه كند و حق ندارد ساكت باشد و در يك حديث تعبير چنين است : " و باهتوهم " يعني مبهوتشان كنيد بيچاره شان كنيد يعني با آنها مباحثه كنيد و

دليلهايشان را بشكنيد . " فبهت الذي كفر " ( 1 ) چنانكه ابراهيم آن كافر زمان خودش را مبهوت كرد شما هم مبهوتش كنيد .

. . 1 بقره . 258

44 بعضي آدمهاي كم سواد اين با هتوهم را اين جور معني كردند : به آنها تهمت بزنيد و دروغ ببنديد . بعد مي گويند : اهل بدعت دشمن خدا هستند و من دروغ عليه او جعل مي كنم . با هر كسي هم كه دشمني شخصي داشته باشد مي گويد : اين ملعون اهل بدعت است

صغري و كبري تشكيل مي دهد بعد هم شروع مي كند به دروغ جعل كردن عليه او . شما ببينيد اگر جامعه اي به اين بيماري مبتلا باشد كه دشمنهاي شخصي خودش را اهل بدعت بداند و حديث با هتوهم را هم چنين معني كند كه دروغ جعل كن با دشمنهاي خودش چه مي كند ! آن وقت است

كه شما مي بينيد دروغ اندر دروغ جعل مي شود . يك وقتي يك مرد عالم و بزرگي ( عالم هم گاهي اشتباه مي كند ) به من رسيد و گفت شنيده ام فلان كس ( يك آدمي كه يك مسلمان كامل عيار است ) العياذ بالله اصلا من نمي توانم حتي اين را به زبان بياورم

حالا از باب موعظه است براي اينكه بدانيد چه اجتماع ننگيني ما داريم البته آن عالم شنيده بود و مرد خوبي است گفت شنيده ام فلان كس گفته است چقدر خوب شد العياذ بالله كه محسن حضرت زهرا سقط شد براي اينكه اگر او هم مي ماند دوازده مصيبت

براي اسلام درست مي كرد !

گفتم : تو آخر چرا اين حرف را مي زني ؟ ! او يك مسلمان است من او را از نزديك مي شناسم او وقتي فضائل ائمه گفته مي شود اشكش مي ريزد . ببين تا كجاها عليه يكديگر جعل مي كنند . آن وقت اينچنين جامعه اي كه كارش جعل است كارش بهتان و تهمت زدن است قرآن وعده عذاب داده است . آيه بعد اين است :

45

" ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخره و الله يعلم و انتم لا تعلمون " دنباله همين مطلب است و تأكيد بيشتري درباره اينكه مؤمنين ( مسلمانان ) بلندگوي اشاعه حرفهاي بد و زشت عليه خودشان نباشند .

بخش 2

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخره و الله يعلم و انتم لا تعلمون و لولا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤف رحيم يا ايها الذين امنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان

. در جلسه قبل گفتيم كه قرآن كريم تكيه فراواني روي اين مسأله دارد كه جو جامعه اسلامي نبايد جو تهمت و بهتان و افترا و بد گويي باشد . مردم مسلمان موظفند كه هر وقت چيزي در مورد

47

برادران و خواهران مسلمان خود شنيدند مادامي كه به سرحد يقين قطعي نه ظن و گمان نرسيده اند كه جاي شك و شبهه نباشد و يا بينه شرعي اقامه نشده است آنچه مي شنوند به اصطلاح معروف " از

اين گوش بشنوند و از گوش ديگر بيرون كنند " و به تعبير ديگر همانجا كه مي شنوند دفن كنند

و حتي به صورت اينكه " من شنيدم " هم نقل نكنند نه تنها به صورت يك امر قطعي نقل نكنند حتي اينطور هم نگويند كه " من چنين چيزي شنيده ام " . همين گفتن " شنيدم " هم " پخش " است و اسلام از پخش اين نوع خبرهاي كثيف و ناپاك و آلوده ناراضي است . مخصوصا يك جمله در ذيل دارد كه مي فرمايد : " و الله يعلم و انتم لا تعلمون " مي خواهد بفرمايد كه شما نمي دانيد اين جنايت چقدر جنايت بزرگي است . و طبعا هم نمي دانيد كه عقوبت اين جنايت چقدر بزرگ است .

اسلام مي خواهد كه محيط و جو جامعه اسلامي بر اساس اعتماد متقابل و حسن ظن و ظن خير و بر اساس خوب گويي باشد نه براساس بي اعتمادي و بدگماني و بدگويي و لهذا اسلام غيبت را آنچنان حرام بزرگي دانسته است كه تعبير قرآن اين است : "

و لا يغتب بعضكم بعضا أيحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتا " ( 1 ) كه خلاصه اش اين است : آنكه از كس ديگر غيبت مي كند در واقع دارد گوشت او را مي خورد در حالي كه او مرده است . روي همين اساس است كه قرآن با بيانات گوناگون اين مطلب را تأكيد و تكرار مي كند . از آن جمله اين آيه است :

. . 1 حجرات . 12

48

ان الذين يحبون

ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا لهم عذاب اليم . ترجمه آيه را ذكر مي كنم و بعد عرض مي كنم كه به دو طريق مي توان اين آيه را تفسير كرد و تفسير هم كرده اند و هر دو شكل هم نزديك به يكديگر است . آيه مي فرمايد : براي كساني كه دوست دارند فحشا در ميان اهل ايمان شايع شود

عذاب دردناكي آماده شده است . اين آيه از آن آيه هايي است كه دو معني دارد و هر دو معنايش هم درست است . يكي از گناهان بسيار بزرگ كه قرآن وعده " عذاب اليم " براي آنها داده است اين است كه كسي يا كساني بخواهند خود فحشا را در ميان مردم رايج كنند . هستند كساني كه عملا مروج فحشا هستند

حال يا به حساب پول پرستي و يا از روي اغراض ديگري كه غالبا در عصر ما اين اغراض اغراض استعماري است مي خواهند فحشا در ميان مردم زياد شود چرا ؟ براي اينكه هيچ چيزي براي سست كردن عزيمت مردانگي مردم به اندازه شيوع فحشا اثر ندارد

. شما اگر بخواهيد فكر جوانان يك مملكت را از مسائل جدي منصرف كنيد تا اينها دائما دنبال سرگرميهاي عيش و نوش باشند و هيچوقت فيلشان ياد هندوستان نكند و دنبال مسائل جدي نروند آن مسائل جدي اي كه منافع استعمار را به خطر مي اندازد راهش اين است كه هر چه دلتان مي خواهد مشروب فروشي اضافه كنيد

كاباره زياد كنيد زنان هر جايي زياد كنيد وسائل تماس بيشتر دخترها و پسرهاي جوان را اضافه كنيد .

به همان اندازه كه هروئين و ترياك نيروي جسمي و روحي طبقه جوان را تباه

49 مي كند اراده را از مردم مي گيرد و آن را سست مي كند و مردانگي و احساس كرامت و شرافت را از بين مي برد به همان اندازه فحشا اين كار را مي كند. آمريكاييها كه يك برنامه عمومي براي فاسد كردن همه دنيا دارند برنامه شان همين است : فحشا را زياد كنيد خيالتان ديگر از ناحيه مردم راحت باشد .

مي گويند مدير يكي از مجلات در شماره اين هفته ( 1 ) گفته است : " كاري خواهم كرد كه تا ده سال ديگر يك دختر ده سال به بالاي باكره در تهران پيدا نشود " اينها روي برنامه است روي حساب است . اسلامي كه در مسأله عفاف اين همه تأكيد مي كند براي چيست ؟ يك شب درباره فلسفه عفاف صحبت كردم

. يك فلسفه عفاف اين است كه نيروهاي انساني در وجودها ذخيره شود . اين را شايد شما باور نكنيد كه نيروي اراده انساني از مجاري " پايين تنه " هم خارج مي شود ولي اين چنين است . اسلام طرفدار جلوگيري از ارتباط جنسي نيست در حدود خانواده آن را تصديق مي كند و طرفدار نظر كاتوليكها و كليسا نيست

اما از دايره ازدواج مشروع كه خارج شد به هيچ وجه اجازه نمي دهد و اين يك تدبير و توطئه اي ( 2 ) است از ناحيه اسلام براي حفظ روح مروت مردانگي انسانيت و شرافت در زن و مرد مسلمان . در آياتي كه بعد راجع به

" حجاب " مي آيد درباره اين موضوع بيشتر صحبت خواهيم كرد . قرآن ( درباره كساني كه ) براي كشتن روح فحشا را

. . 1 ( خواننده محترم توجه دارد كه سخنراني در زمان رژيم فاسد پهلوي ايراد شده است ) . . 2 ( به معني طرحريزي ) .

50

زياد مي كنند مي فرمايد : " ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا لهم عذاب اليم " آنان كه دوست دارند و علاقه دارند فحشا را در ميان اهل ايمان زياد كنند خدا برايشان عذاب دردناكي آماده كرده است . چرا ( عذاب اليم داشتن را ) در آيه قرآن ذكر مي كند ؟ براي اينكه بفهماند كه چقدر اين مساله از نظر اسلام حساسيت دارد !

اين يك تفسير آيه است كه قرآن درباره اشاعه فحشا در ميان اهل ايمان حساسيت خود را بيان مي كند . ( براي روشن شدن معناي دوم آيه ) يك نكته ادبي در اينجا عرض كنم و آن درباره كلمه " في " است . " في " به جاي كلمه " در " در فارسي است . ما مي گوييم " درخانه " و عرب مي گويد " في الدار " . كلمه " في " در زبان عربي گاهي به معني همان كلمه " در " مي آيد

و گاهي به معني كلمه " درباره " . اينجا اين آيه را اينطور هم مي توان معني كرد و معني هم شده است و هر دو معني درست است ( 1 ) و هر دو معنا با آيات افك

تناسب دارد معناي دوم آيه اين است : " آنان كه دوست دارند كه فحشا درباره اهل ايمان شايع شود " . اين معنايش اين نيست كه خود فحشا در ميان اهل ايمان شايع شود

بلكه نسبت فحشا درباره اهل ايمان شايع شود يعني كساني كه دوست دارند عرض اهل ايمان را لكه دار كنند . يك عده مردم به اصطلاح روانشناسي امروز " عقده " دارند هر جا كه يك كسي را مي بينند كه در ميان مردم يك وجهه اي و حيثيتي دارد براي اينكه به اين اشخاص حسادت مي برند همت و

. . 1 آيات قرآن اساسا اينطور نازل شده كه گاهي يك معني دو معني سه معني درست و بيشتر در آن واحد از آن استنباط مي شود .

51

عرضه هم ندارند كه خودشان را جلو بيندازند فورا به اين فكر مي افتند كه يك شايعه اي درباره او درست كنند . مي گويند ما كه نمي توانيم به او برسيم پس او را پايين بياوريم . ( چگونه اين كار را انجام مي دهند ؟ ) با يك عملي در منتهاي نامردي و آن اينكه يك شايعه اي عليه او بسازند و يك تهمتي به او بزنند

. آنقدر اين گناه بزرگ است كه خدا مي داند ! پيغمبر اكرم ( ص ) يك وقت در حضور اصحاب فرمود : " الا اخبركم بشر الناس " آيا به شما خبر ندهم كه بدترين مردم كيست ؟ گفتند : " بلي يا رسول الله " . فرمود ( عين جمله يادم نيست ) : بدترين مردم آن كسي است

كه خير خودش را از ديگران منع مي كند

و هر چه دارد تنها براي خودش مي خواهد . آنهايي كه حاضر بودند گمان كردند با اين مقدمه ديگر بدتر از اين افراد كسي نيست . يك وقت فرمود : آيا مي خواهيد به شما بگويم از اين بدتر كيست ؟ صنف ديگري را ذكر فرمود . اصحاب گفتند : خيال كرديم بدتر از اين گروه دوم ديگر كسي نيست . بعد فرمود

: آيا مي خواهيد از آن بدتر را به شما بگويم كيست ؟ گفتند از اين بدتر هم مگر هست ؟ آنگاه صنف سوم را فرمود : بدتر از اين افراد مردمان بد زبان فحاش تهمت زن و آبروبرند . اينجا ديگر حضرت توقف كرد يعني بدتر از اينها ديگر وجود ندارد . پس معناي دوم آيه اين است

كه آنان كه دوست دارند نسبتهاي زشت كه خود نسبت زشت هم خودش زشتي است درباره اهل ايمان شايع شود بدانند كه براي آنها عذاب دردناكي است . بعد مي فرمايد : " في الدنيا و الاخره " در دنيا و آخرت

52

عذابشان دردناك است يعني خدا اينها را نه تنها در آخرت عذاب مي كند بلكه در دنيا هم عذاب مي كند . مسأله مكافات يك مسأله اي است . چنين چيزي به ما نگفته اند كه هر گناهي عقوبتي در اين دنيا دارد نه خيلي از گناهان است كه اصلا در اين دنيا عقوبتي ندارد

ولي هر گناهي در آن دنيا عقوبت دارد اما خدا از بعضي گناهان در همين دنيا هم نخواهد گذشت . يكي از آن گناهاني كه

در همين دنيا عكس العمل دارد كه مي توانيد آن را تجربه كنيد ! گناه تهمت زني و آبرو بري است . آنكه تهمت به ناحق مي زند به هر حال در يك روزي گرفتارش خواهد شد

حال يا يك كسي مثل خودش به او تهمت ناحق خواهد زد و يا به شكلي آن شخص رسوا و مفتضح خواهد شد . " و الله يعلم و انتم لا تعلمون " خدا مي داند و شما نمي دانيد . مي خواهد بگويد مطلب خيلي بزرگ است خدا مي داند كه اين كار چقدر بزرگ است و شما نمي دانيد ! " و لولا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤوف رحيم " اگر نبود فضل و رحمت الهي و اگر نبود

كه خدا مهربان و رؤف است به حكم اين غفلتي كه كرديد عذاب بزرگي به شما مي رسيد ولي فضل الهي مانع شد يعني اين غفلتي كه كرديد و بلندگوي منافقين شديد شما را مستحق يك عذاب بزرگ در دنيا كرده بود كه اصلا جامعه شما از هم بپاشد ولي فضل و رحمت الهي مانع شد

. باز تأكيد ديگري مي كند : " يا ايها الذين امنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يأمر بالفحشاء و المنكر " اي اهل ايمان گام جاي گام شيطان نگذاريد دنبال شيطان نرويد .

53

اگر بگوييد ما كه شيطان را نمي شناسيم و او را نمي بينيم از كجا بفهميم گام جاي گام شيطان مي گذاريم ؟ اين ديگر ديدن نمي خواهد . شيطان را از وسوسه هايش بشناسيد . آنجا

كه شما مي بينيد يك وسوسه اي در قلب شما پيدا شد كه شما را به يك عمل زشت و به يك عمل منكر و ناپسند دعوت مي كند

بدانيد كه ( جاي ) پاي شيطان است شيطان جلو افتاده و به شما مي گويد : " بيا " . آن وسوسه " بيا " ي شيطان است . نمي خواهد ( شيطان را ) به چشم ببيني به دل ببين " و من يتبع خطوات الشيطان " آن كه گام در جاي گامهاي شيطان مي گذارد بايد بداند " فانه يأمر بالفحشاء و المنكر " شيطان دعوت به كارهاي زشت و ناپسند مي كند . "

و لولا فضل الله عليكم و رحمته " بار ديگر مي گويد : اي مسلمين ! در زمان پيغمبر در يك پرتگاهي قرار گرفتيد كه اگر فضل و رحمت خدا نبود آنهم به خاطر پيغمبر جامعه شما چنان سقوط كرده بود كه نجات پيدا نمي كرديد . همه اينها براي اين است كه بدانيد كه اگر در زمانهاي بعد نظير اين قضيه رخ داد

و مسأله شايعه سازي عليه مسلمين زياد شد بدانيد كه سقوط خواهيد كرد و بدبخت خواهيد شد ( همانطوري كه ما امروز هستيم ) . " و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد ابدا " اگر فضل الهي نبود يكي از شما پاك از آب در نمي آمد . " و لكن الله يزكي من يشاء و الله سميع عليم " اين خداست كه هر كس را كه بخواهد و مستحق بشناسد

از گناه تزكيه مي كند

خدا شنوا و عالم است . آيه ديگر باز مربوط به همين قضيه است . اما در دنبال قضيه يك مطلب ديگري است : " و لا يأتل اولوا الفضل منكم و السعه ان يؤتوا اولي القربي و المساكين و المهاجرين في سبيل الله و ليعفوا

54 و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم و الله غفور رحيم " آيه به يك جريان تصريح مي كند و آن اين است كه بعضي از مسلمين كه به تعبير قرآن " اولوا الفضل " بودند ( از انفاق خود داري كردند ) . مقصود از " فضل " در اينجا ثروت و مال است " اهل فضل بودند " يعني متمكن بودند

. كلمه " فضل " در اصطلاح امروز ما فقط به فضل علمي گفته مي شود . ما امروز اگر بگوييم فلان كس فاضل است يعني مرد عالمي است " او از فضلاست " يعني از علماست صاحب معلومات و فضل است . ولي در قرآن به مال و ثروتي كه از راه مشروع به دست آمده باشد كلمه " فضل " اطلاق شده است ( 1 )

. از جمله در سوره جمعه مي فرمايد : وقتي از نماز فارغ شديد " و ابتغوا من فضل الله " ( 2 ) دنبال فضل الهي برويد يعني دنبال كسب و كار و تجارت و در آوردن پول از راه مشروع برويد . قرآن مي فرمايد : ثروتمنداني كه از راه مشروع صاحب مال و ثروت شدند و صاحب سعه و صاحب تمكن هستند قسم نخورند كه كمكشان را قطع مي كنند

. بعضي از

مسلمين كه متمكن و ثروتمند بودند به بعضي از مسلمين كه يا از مهاجرين و مساكين و يا از خويشاوندان خودشان بودند كمك مالي مي كردند بعد در يك جرياني ظاهرا در همين جريان افك بوده از اينها بدي ديدند و لذا ناراحت شدند و گفتند :

. . 1 شنيدم در اردكان يزد به همين اصطلاح صحبت مي كنند وقتي مي گويند : " فلانكس از فضلاست " يعني از ثروتمندان است . . 2 جمعه / . 10

55

عجب ! ما به خاطر رضاي خدا به اينها كمك مي كنيم و اينها از كمك ما سوء استفاده مي كنند و مرتكب گناه مي شوند ما به اينها كمك مي كنيم و اينها شايعه مي سازند دروغ جعل مي كنند . تصميم گرفتند آنچه را به طور مداوم به اين فقرا و مساكين كه در قضيه افك شركت كرده بودند مي دادند

قطع كنند . قسم خوردند و سوگند ياد كردند كه ما ديگر به اينها كمك نخواهيم كرد . ولي قرآن به مسأله وحدت مسلمين بيش از هر چيزي اهميت مي دهد . با اينكه در اينجا قضيه افك و تهمت بزرگ پيش آمده بود و عموم مسلمين هم اشتباه كردند قرآن فقط در مقام اصلاح اشتباه گذشته است

به عامه مسلمين مي گويد شما خيلي اشتباه كرديد كه بلندگوي يك جمعيت به هم وابسته شديد و بعد كه بعضي تصميم مي گيرند كمك مالي شان را قطع كنند چون اين قطع كمك مالي سبب مي شود آن دسته كه جدا شدند

براي هميشه جدا شده باشند مي فرمايد : در

عين حال گذشت داشته باشيد و از اينها بگذريد و عفوشان كنيد : " و لا يأتل اولوا الفضل منكم و السعه . . . " قسم نخورند متمكنان و ثروتمندان شما كه كمكشان به آن دسته از خويشاوندانشان يا مهاجرين و يا مساكين و فقرا را كه تاكنون به آنها كمك مالي مي كردند قطع مي كنند

باز هم كمك بدهند . " و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم " عفو كنند بگذرند گذشت داشته باشند آيا دوست نداريد خدا از خودتان بگذرد ؟ اين آيه كه نازل شد آن گروهي كه تصميم داشتند كمكهاي خود را قطع كنند گفتند ديگر كمكمان را قطع نمي كنيم . اينجا يك نكته است كه بايد عرض كنم : اشخاصي كه با منطق اسلام آشنا نيستند و به آن وارد نيستند غافلند كه اسلام منطق

56

محبت را در جاي خود در حد اعلي به كار برده است . مسيحيها منتشر كرده و مي كنند كه دين مسيح دين محبت است دين نيكي كردن و گذشت است چرا ؟ مي گويند چون حضرت مسيح گفته است اگر كسي به يك طرف صورتت سيلي زد آن طرف ديگر را جلو بياور

بگو به اين طرف هم بزن اما دين اسلام دين خشونت است دين سختگيري است دين شمشير است ديني است كه به هيچ وجه گذشت در آن وجود ندارد محبت در آن وجود ندارد . روي اين قضيه مسيحيها خيلي تبليغ كرده اند و مرتب تبليغ مي كنند . اين اشتباهي است بسيار بزرگ . اسلام هم دين شمشير است و هم دين محبت

هم دين خشونت است و هم دين نرمي

. خشونت را در جاي خود تجويز مي كند و نرمي را در جاي خود و عظمت و اهميت اسلام به همين است . اگر اسلام اينچنين نمي بود يعني اگر نمي گفت " زور را با زور جواب بدهيد منطق را با منطق جواب بدهيد در مورد محبت محبت كنيد و حتي در جايي در مورد بدي هم محبت كنيد " آنوقت قبولش نداشتيم

. اسلام هرگز نمي گويد اگر يك قلدر به يك طرف صورتت سيلي زد آن طرف ديگر را بياور . مي گويد : " فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم " ( 1 ) آنكه به شما تجاوز مي كند به همان اندازه حق داريد تجاوز او را جواب دهيد . اگر چنين نگفته بود در آن نقص بود

. دين مسيح به همين دليل يك دين غير عملي از آب در آمد كه اتباع آن خونخوارتر از همه مردم دنيا از آب در آمدند . همانهايي كه روزي عليه اسلام تبليغ مي كردند و انجيل را به دست مي گرفتند كه اين

. . 1 بقره . 194

57

كتاب كتاب محبت است امروز مي بينيم هر روز دهها تن " محبت " روي ويتنام مي ريزند ( 1 ) ! اينها همان محبتي است كه انجيل به آنها گفته است ! اين محبتها به صورت بمبها و حتي بمبهاي ناپالم در آمده است كه همين قدر كه فرود آمد بچه ها و پيرها و زنها آتش مي گيرند .

اسلام در درجه اول محبت را به

كار مي برد آنجا كه محبت مفيد نبود ديگر ساكت نمي نشيند . گفت : " چون پند دهند نشنوي بند نهند " . علي ( ع ) درباره پيغمبر اكرم ( ص ) مي فرمايد : " طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمي مواسمه " ( 2 ) طبيب سيار است

طبيبي كه در يك دستش مرهم است و در دست ديگرش ابزار جراحي آنجا كه با مرهم مي شود معالجه كرد مرهم مي گذارد و آنجا كه مرهم مفيد نيست كارد و چاقو به كار مي برد ابزار داغ كردن به كار مي برد از هر دو استفاده مي كند هم از درشتي و هم از نرمي . سعدي خوب مي گويد :

درشتي و نرمي به هم در به است

چو رگزن كه جراح و مرهم نه است

و اين عين مضموني است كه علي ( ع ) فرموده است . . . ( 3 ) صحبت دعوت به خداست . بعد مي فرمايد : " ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم " ( 4 ) اي پيغمبر كه وظيفه تو . . 1 ( سخنراني در سالهاي جنگ ويتنام ايراد شده است ) . . 2 نهج البلاغه خطبه . 106 . 3 ( افتادگي از نوار است ) . . 4 فصلت . 34

58

ادفع بالتي هي احسن فا ذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم " مي بينيد . اگر در مقابل بدي نيكي كنيد خاصيتش را مي بينيد خاصيتش اين است كه دشمن را تبديل به

دوست مي كند . در دعاي " مكارم الاخلاق " تعبيرات عجيبي هست : خدايا به من توفيق بده آن كسي كه به من فحش مي دهد

من به او حرف خوب بگويم آن كسي كه قطع رحم مي كند من در مقابل صله رحم كنم آن كسي كه پشت سر من بد گوئي مي كند من پشت سرش خوب بگويم . جمله هاي زيادي است . خواجه عبد الله انصاري هم تعبير شيريني دارد مي گويد بدي

59 را بدي كردن سگساري است ( كار سگها هم چنين است . يك سگ سگ ديگر را گاز مي گيرد او هم گاز مي گيرد . اگر كسي به انسان بدي كرد و او هم بدي را با بدي جواب داد هنري كه كرده كار سگها را انجام داده است . اگر انسان سگي را بزند فورا بر مي گردد و پاي او را مي گيرد ) . خوبي را خوبي كردن خرخاري است ( يعني اگر كسي به آدم خوبي كند و در مقابل خوبي او خوبي كند خيلي هنر نكرده است . يك الاغي مي آيد شانه الاغ ديگر را با دندانش مي خاراند او هم فورا شانه اين را مي خاراند

. اين مقدار را كه خوبي را بايد با خوبي جواب داد و در مقابل خوبي بايد خوبي كرد الاغ هم مي فهمد ) اما بدي را نيكي كردن ( در مقابل بدي خوبي كردن ) كار خواجه عبد الله انصاري است . مي فرمايد : " و لا يأتل اولوا الفضل منكم و السعه ان يؤتوا اولي القربي و

المساكين و المهاجرين في سبيل الله " متمكنين قسم نخورند

غيرت ديني شان اينجا به جوش نيايد آنها بدي كردند ولي شما در مقابل بدي خوبي كنيد قسم نخورند كه از كمك مالي به خويشاوندانشان يا مسكينها يا مهاجريني كه در راه خدا مهاجرت كردند ( صرف نظر مي كنند ) به خاطر اين كار بدي كه كردند و در اين تهمت شركت كردند " و ليعفوا و ليصفحوا " عفو كنند

گذشت داشته باشند " الا تحبون ان يغفر الله لكم " آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد ؟ ( چه تعبير عجيبي است ! ) اي بشرها از گناه يكديگر بگذريد زيرا خودتان گنهكاريد و اميد داريد خدا از گناهان شما بگذرد

آنچه را كه انتظار داريد خدا درباره شما رفتار كند درباره بندگان خدا رفتار كنيد سختگير نباشيد تا ممكن است گنهكاران را از راه خوبي ( كردن ) معالجه كنيد آنجا كه ممكن نشد از راه

60

مجازات و سختگيري ( وارد شويد ) خداوند آمرزنده و مهربان است شما هم مهربان و با گذشت باشيد . از جمله ملكات مستحسنه ائمه اطهار ( عليهم السلام ) اين بود كه برده زياد مي خريدند و مدتي اين برده ها را در خانه خودشان نگه مي داشتند

چون فلسفه بردگي در اسلام اين است كه بردگان دوره اي را ( از دوره كفر تا دوره آزادي ) بگذرانند و يك دالاني را طي كنند كه تحت تربيت افراد مسلمان باشند و از اين ناحيه اسلام بسيار بهره هاي انساني خوبي گرفته است . ائمه اطهار ( ع ) يكي از

كارهاشان همين بود چون يكي از مصارف زكات اين است كه برده بخرند

و آزاد كنند اما نه اينكه برده اي را كه هيچ تربيت اسلامي پيدا نكرده از اين طرف بخرند و از آن طرف آزاد كنند بلكه اگر برده اي كه قبلا تربيت اسلامي پيدا كرده كه چه بهتر و اگر اينطور نيست مدتي در يك خانواده واقعا مسلمان نگهداريش كنند تا آداب و اخلاق اسلامي را عملا بياموزد و بعد آزادش كنند

. ائمه اطهار اين كار را زياد مي كردند و بردگان در مدتي كه در خانه آنها بودند با حقيقت و ماهيت اسلام آشنا مي شدند و مسلمانهاي بسيار اصيل از آب در مي آمدند . بردگان زيادي در خانه امام زين العابدين ( ع ) بودند . در طول سال كه بردگان خطا مي كردند و كار بدي مي كردند

امام ( ع ) در يك دفتري اينها را يادداشت مي كرد تا اينكه روز آخر ( يا شب آخر ) ماه رمضان امام ( ع ) همه بردگانشان را جمع مي كرد و خود در وسط مي ايستاد دفتر را مي آورد رو مي كرد به آنها و مي فرمود : فلاني يادت هست در فلان وقت چنين جرمي را مرتكب شدي ؟ مي گفت : بله ( و به هر كدام خطاهايشان را متذكر مي شد و ) بعد مي فرمود : " خدايا

61

اينها كه زيردست من بودند نسبت به من بدي كردند و من كه بنده تو هستم از همه اينها گذشتم . خدايا من بنده تو هستم و در درگاه تو مقصرم .

خدايا از اين بنده مقصر خودت بگذر " و همه آنها را در راه خدا آزاد مي كرد . اين است كه اصل اول در اسلام " گذشت " است

. بله اسلام در مسائل اجتماعي نمي گذرد چون اين گذشت مربوط به شخص نيست مربوط به فرد نيست مربوط به اجتماع است . مثلا يك كسي دزدي كرده است . مجازات دزد دست بريدن است . صاحب مال نمي تواند بگويد من گذشتم . تو بگذري اجتماع نمي گذرد حق تو نيست

حق اجتماع است . در حديث است كه روزي اميرالمؤمنين علي ( ع ) طبق عادتي كه در ايام خلافت داشت كه خود تنها مي رفت و حتي در جاهاي خلوت مي رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتيش مي كرد در يكي از كوچه باغهاي كوفه را مي رفت يكوقت فريادي شنيد : الغوث ! الغوث ! به فريادم برسيد !

به فريادم برسيد ! معلوم بود جنگ و دعوايي است . به سرعت به طرف صدا دويد . دو نفر با هم زد و خورد مي كردند . يكي ديگري را مي زد . تا امام رسيد دعواي اينها تمام شد ( شايد هم امام عليه السلام آنها را صلح داد ) . معلوم شد آن دو نفر با هم رفيق هستند . وقتي امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد

مضروب گفت من از او گذشتم . امام فرمود : بسيار خوب تو گذشتي اين حق خصوصي خودت است از حق خودت گذشتي اما يك حقي هم سلطان دارد يعني يك حقي هم حكومت دارد و يك

مجازاتي هم حكومت بايد بكند اين را ديگر تو نمي تواني بگذري ( زيرا ) به تو مربوط نيست . غرضم اين است كه از حق عمومي نمي توان گذشت و در

62

الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخره و لهم عذاب عظيم " آنان كه به زنان عفيف غافل تهمت مي زنند ( زن غافل يعني بي خبر از همه جا كه در خانه خود نشسته ) در دنيا و آخرت مشمول لعنت الهي هستند و براي اينها عذاب بزرگي است "

يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون " آن روزي كه زبانها و دستها و پاهاي آنان عليه ايشان به اعمالي كه مرتكب شده اند شهادت مي دهند . اين يك منطقي است در قرآن كه جايش اينجا نيست كه درباره آن ( به تفصيل ) صحبت كنم . قرآن در كمال صراحت مي گويد

: عالم آخرت زنده است همه چيز عالم آخرت زنده است و در آن دنيا هر چيزي و هر عضوي بر هر عملي كه مرتكب شده است گواهي مي دهد : دست گواهي مي دهد من چه كردم و پا گواهي مي دهد من چه كردم چشم و گوش هر يك گواهي مي دهند من چه كردم پوست بدن كه حديث است كه كنايه از عورت است گواهي

63

مي دهد من چه كردم به زبان مهر مي زنند : اي زبان ! تو ساكت باش بگذار خود اعضا و جوارح حرف بزنند زبان هم ( فقط ) به گناهاني كه خودش مرتكب شده است گواهي مي دهد

. قرآن مي فرمايد : در روزي كه زبانهاي اين افراد ( چون گناه اينها گناه زبان بوده ) و دستها و پاهايشان عليه ايشان به همان اعمالي كه مرتكب شدند گواهي مي دهند "

يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق " چنين روزي كه خدا آن جزاي حقي را كه بايد به اينها برسد به طور كامل به آنان مي دهد . اگر زني - العياذ بالله - فاسد و دامن آلوده از آب در بيايد شرافت مرد لكه دار مي شود ولي خودتان مي دانيد كه اگر مردي آلوده شود به شرافت زن آنقدرها صدمه نمي زند

بلكه ( اصلا ) صدمه نمي زند . اين خود يك رمز رواني خاصي دارد . من در يك سلسله مقالاتي كه چند سال پيش در يكي از مجلات زنانه راجع به حقوق زن عليه مطالب خود آن مجله نوشتم راز اين مطلب را بيان كردم و بسياري از دستورهاي اسلام براساس همين مطلب است . اگر زني آلوده شد

مرد ديگر نمي تواند ادعاي شرافت كند ولي چقدر زنان پاكي هستند كه شوهرشان آلوده هستند هيچوقت مردم آن زن را آلوده حساب نمي كنند مي گويند شوهرش آلوده است به او چه كار ؟ شوهرش كثيف است به او چه كار ؟ اين يك مطلب . مطلب دوم اين است كه زن در جهات عفتي ناموس مرد است

ولي در جهات شخصي و فردي اش به مرد ارتباط ندارد يعني اگر زني العياذ بالله در مسائل عفت آلوده باشد دامن مرد آلوده مي شود ولي اگر در زني نقصي باشد اين نقص مرد نيست .

مثلا اگر زني مؤمن نباشد و در باطن كافر يا منافق باشد اين به مرد

64

ارتباطي ندارد و لهذا قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثل ذكر مي كند . هر دوي اينها پيغمبر بودند در حالي كه زنهاي اينها مؤمنه نبودند و وابسته به مخالفين ايشان از نظر فكر و عقيده بودند . اينجا قرآن مي گويد : " خبيثات مال خبيثين است " زنهاي ناپاك مال مردان ناپاك است و زنان پاك مال مردان پاك است

و اين ناظر به پاكي ناموسي است : مرد ناپاك غيرت را از دست مي دهد و زن ناپاك را مي پذيرد و ناراحت نيست كه زنش ناپاك باشد ولي مرد پاك امكان ندارد كه زن ناپاك را بپذيرد . اين است كه طبعا يك نوع انتخاب صورت مي گيرد : پاكها سراغ پاكها مي روند و ناپاكها سراغ ناپاكها . اين امر قانون شرعي و بيان حكم شرعي نيست

بلكه قرآن يك قانون طبيعي را بيان مي كند : طبعا اينطور است كه پاكها سراغ پاكها مي روند و ناپاكها سراغ ناپاكها . شما ببينيد جوانان پاك دنبال دخترهايي مي روند كه اين دخترها پاك باشند و دخترهاي پاك هم شوهر پاك را مي پسندند اما يك جوان آلوده و كثيف هيچ اهميت نمي دهد كه با يك دختري ازدواج كند

كه دهها جوان ديگر به اصطلاح خودشان او را " تجربه " كرده اند . روح كثيف يك مرد كثيف يك زن كثيف را مي پسندد و روح كثيف يك زن كثيف يك مرد كثيف را مي پسندد ولي روح پاك يك

مرد پاك زن پاك را براي خود انتخاب مي كند و روح پاك يك زن پاك مرد پاك را انتخاب مي كند .

. . شما درباره پيغمبر و ناموس پيغمبر داريد چه حرفي مي زنيد ؟ ! محال و ممتنع است كه چنين ناپاكيهايي در خاندان يك پيغمبر راه پيدا كند . كفر ممكن است در خاندان يك پيغمبر راه

65

پيدا كند يا پسر يك پيغمبر كافر بشود ولي فسق محال است . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .

66

بخش 3

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ باالله من الشيطان الرجيم يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستأنسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون 0 فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم و الل

ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونه فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون . در يكي از جلسات گذشته عرض كردم كه قرآن كريم براي مسأله عفاف يعني پاكي و نزاهت روابط جنسي در ميان افراد اهميت فراواني قائل است و اين مبني بر يك سلسله حكمتها و فلسفه هاست كه به آن اشاره كردم .

67

راهي كه اسلام براي تأمين اين منظور پيشنهاد كرده است دو چيز است : اول يك سلسله تدابير براي آرام نگه داشتن غريزه و دوم يك سلسله تدابير ديگر به عنوان مجازات . آيات اولي كه تفسير كرديم مجازات فحشا را بيان كرد : " الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما ماه

جلده " ولي همان طوري كه مي دانيم براي از بين بردن يك گناه مجازات كافي نيست

مجازات هر اندازه شديد هم باشد براي جلوگيري از وقوع جرم و جنايت كافي نيست حال جرم و جنايت چه از نوع بي عفتيها باشد چه از نوع دزديها و قتلها و چه از نوع بي احتياطها مثل بي احتياطي در رانندگي . اين اشتباه است كه ما بخواهيم براي جلوگيري از يك جرم يا جنايت فقط روي مجازات فشار بياوريم

. بايد ديد علل وقوع آن جرم و جنايت چيست ؟ بايد خود آن علل را از بين برد آنگاه در مورد افراد غير عادي كه به طور عادي علل و موجبات وقوع جرم وجود ندارد و فقط روي نوعي حالت طغيان جرمي را مرتكب مي شوند مجازات صورت گيرد . مثالي براي اين مطلب مي زنم

: از مقررات لازم همين مسأله سرعت و سبقت در رانندگي است . دائما توصيه مي شود كه رانندگان در داخل شهر از فلان سرعت ( مثلا 40 كيلومتر در ساعت ) بيشتر نرانند . اگر كسي تخلف كرد و ما جريمه سنگيني برايش قائل شديم

هر مقدار هم جريمه سنگين باشد اگر علل وقوع اين جرم بررسي نشود مجازات كافي نيست مخصوصا در امر رانندگي كه اصلا خودش هم يك مجازاتي دارد يعني " مجازاتها معها " است براي اينكه آن كسي كه سرعت مي گيرد و ديوانه وارد در شهر يا بيابان حركت مي كند خودش بيش از همه در معرض خطر است هم ماشينش در معرض خطر است

68

و هم جانش . ولي در عين حال

نه خطر جاني ( و مالي ) مانع او مي شود و نه مجازاتها چرا ؟ براي اينكه يك سلسله علل ديگر وجود دارد كه از آن طرف او را هل مي دهد . مجازات مي خواهد مانند يك افسار مانعش شود اما آن علل ديگر او را تحت فشار قرار مي دهد

مثلا شما يك راننده تا كسي يا يك راننده كرايه را موعظه كنيد كه تند نرو و يا مجازاتهاي مختلف برايش قائل شويد اما اگر او در شرايطي قرار گرفته باشد كه يك ماشين اجاره كرده و از صبح كه بيرون مي آيد چنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد بايد او و خانواده اش نان نخورند چون مثلا 60 تومان را بايد به صاحب ماشين تحويل دهد

والا فردا ماشين را در اختيارش نمي گذارد و 30 تومان هم خرج استهلاك و غيره كند و 30 تومان در روز براي او باقي مي ماند اگر او را هزار جور موعظه كنيد و بگوييد جان خودت در خطر است فلان مقدار تو را جريمه مي كنند و زندانت مي برند

در مقابل آن فشار كه حتما بايد 30 تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روي ديدن زن و بچه اش را ندارد چكار مي تواند بكند ؟ باز او و از صبح زود پايش را روي گاز مي گذارد و به سرعت در خيابانها حركت مي كند به هر حال بايد آن 120 تومان در بيايد يك جبر بر وجودش حكومت مي كند اين است

كه مجازات سرش نمي شود و موعظه هم در اينجا ديگر مؤثر نيست . پس

اگر ما بخواهيم جلوي او را بگيريم سنگين كردن مجازات كاري را درست نمي كند از راه علل و موجباتش بايد وارد شويم . وقتي از راه علل و موجبات وارد شديم مثلا كاري كرديم كه او با روزي 7 ساعت به آرامي كار كردن خرج زن و بچه اش را در بياورد او هم ديوانه نيست كه جان خود و سرمايه اي را كه در اختيارش است به خطر بيندازد و يا خود را گرفتار زندان كند . اين

69 مسأله در دزديها هست در شرابخواريها هست در زناها و آدمكشيها هست در همه ( جرمها و جنايتها ) هست . پس موجبات را بايد از بين برد . از اين طرف بگوييم شراب نخوريم و دائما در صفحه حوادث روزنامه ها ( نتايج سوء آن را ) بنويسند ( آمار كه مي گيرند مي بينند در پنجاه درصد جرمها جنايتها آدمكشيها بي عفتيها و تصادفات مستي و شرابخواري دخالت دارد ) و از طرف ديگر تمام موجبات تشويق به شرابخواري وجود داشته باشد

در تمام غزلها تصنيفها و شعرها دعوت به ميخوارگي و به شرابخوارگي باشد و در تمام مجالس اين امر جزء تعين باشد و تشويق به شرابخواري شود و مغازه مشروب فروشي از هر مغازه ديگري زيادتر باشد ( 1 ) قدم به قدم كه هر جواني مي رود يك تابلوي دعوت وجود داشته باشد

كه از آن " و غيره " ها در اينجا وجود دارد تشريف بياوريد ! اينها كار خودش را مي كند . مسأله عفاف و زنا هم از اين قبيل است . اسلام براي زنا

مجازات شديد قائل است ولي در عين حال ديديد كه اسلام روي مجازات زياد تكيه نكرده است

و لهذا طريق ثابت شدن را خيلي دشوار و مشكل قرار داده و نخواسته كه افراد بروند تجسس كنند و ببينند چه كسي زنا مي كند و چه كسي زنا نمي كند . اين كار را اسلام زشت مي داند . البته اگر زنا ثابت شد مجازات شديد برايش

. . 1 اخيرا شنيدم كه طبق آمار دقيقي كه به دست آورده اند در تهران و شميرانات بيش از سي هزار مشروب فروشي وجود دارد . ( سخنراني قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايراد گرديده است ) .

70

قائل شده است اما نمي خواهد جلوي زنا را از راه مجازات بگيرد و نمي خواهد مردم را تشويق به تجسس و تحقيق كند و اساسا اسلام با تجسس و تحقيق از گناه مطلقا مخالف است با جاسوسي كردن براي كشف گناهان مردم مخالف است . " و لا تجسسوا "

. پس اسلام از چه راه با پيدايش گناه مبارزه مي كند ؟ راههاي متعددي دارد . موعظه امر به معروف نهي از منكر و خود تربيت كه اصلا مردم را اينطور بايد تربيت كرد در جاي خود ( راههاي مناسبي ) است . يكي ديگر اين است كه اصول زندگي را بر اساسي قرار مي دهد

كه موجبات غوايت و گمراهي و موجبات تشويق و تهييج به گناه پيدا نشود . مسأله عفاف از همين قبيل است كه در جلسات گذشته گفتيم اسلام از طرفي كوشش مي كند غريزه از طريق ازدواج مشروع اشباع شود با عزوبت

و تجرد در حد اكثر مخالفت مي كند ( در چند آيه بعد خواهيم خواند : " و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم "

به مسأله ازدواج تشويق مي كند : حتما و حتما پسر و دختر بايد ازدواج كنند ( اين مسأله " بايد " باشد تا در آن آيه تشريح كنم ) . پس از يك طرف براي اينكه موجبات بي عفتي فراهم نشود تشويق شديد به ازدواج مي كند و با عزوبت و تجرد در هر شكلي مخالف است ( 2 ) ولي از طرف ديگر آيا

. . 1 حجرات / . 12 . 2 اين كه اسلام ازدواج موقت را اجازه داده نه براي شهوتراني يك عده افرادي است كه يك زن دارند و گاهي دو و سه و حتي چهار زن دارند و بعد براي تنوع باز دنبال ازدواج موقت مي روند كه به ثواب نائل بشويم ! نه براي اينها ثواب ندارد ممكن است گناه هم داشته باشد . در شرايطي كه زمينه براي ازدواج دائم فراهم نيست چون ازدواج دائم شرايط سنگيني

دارد و از طرف ديگر اسلام با فحشا يعني

71

تنها ازدواج كافي است ؟ همين قدر كه يك مرد زن داشته باشد و يك زن شوهر داشته باشد ديگر رغبتش به سوي ديگران تهييج نمي شود و مثل بعضي حيوانات مي شود ( كه فقط به جفت خود توجه دارند ؟ ) . حيوانات به حكم غريزه عمل مي كنند و آزاد آفريده نشده اند

. كبوترها و برخي ديگر از حيوانات جفت هستند . بعضي حيوانات ديگر مثل گوسفند

و اسب و آهو اينطور نيستند و حساب جفت و اين حرفها در كار نيست ولي هم جنس نر و هم جنس ماده در آنها مخصوصا در وحشي ها جز براي باردار شدن اساسا آمادگي ندارند و جنس نر را نمي پذيرند . حيوانهايي كه جفت زندگي مي كنند

مثل كبوتر كه دو كبوتر نر و ماده با هم جفت هستند اينها اصلا خاصيت غريزيشان اين است كه فقط با يكديگرند نه آن كبوتر نر چشم به كبوترهاي ماده ديگري دارد و نه آن كبوتر ماده چشم به كبوترهاي نر ديگر دارد . ولي انسان در هر شهوتي از شهوات خود روي خاصيت آزادي اي كه دارد

همه كارهايش را با تكليف بايد انجام دهد نه با غريزه و اجبار طبيعت . اين است كه اگر انسان ازدواج هم كند شرط لازم هست ولي شرط كافي نيست يعني مرد چشمش كه به زن ديگر بيفتد باز رغبتش تهييج مي شود خصوصا در شرايطي كه آن

با ارتباط جنسي بدون قيد و شرط هم مخالف است اسلام ازدواج موقت را اجازه داده است . ازدواج موقت عبارت است از نوعي ازدواج با تعهدهايي منتها تعهدهاي آزاد يعني تعهدها بستگي دارد به شرايطي كه طرفين با توافق با يكديگر ( مي پذيرند ) مثلا تكليف بچه را روشن مي كنند . اسلام اين را اجازه داده است براي اينكه در آنجا كه ازدواج دائم ميسور نيست ديگر در عزوبت و تجرد بسر نبرند كه عزوبت و تجرد خودش خود به خود مفاسدي دارد .

72

زن خودش را در يك وضع مهيجي قرار بدهد و همين

طور زن نسبت به مرد ديگر . اين است كه اسلام در معاشرتهاي زن و مرد يك حدود و قيودي قائل است و اين حدود و قيود را فقط و فقط براي اين ( وضع ) كرده است كه ارتباط زن و مرد به شكلي نباشد كه تهييج آور باشد

يعني شهوات يكديگر را تحريك كنند . از آياتي كه بعد مي خوانيم مطلب كاملا روشن مي شود . آيات تلاوت شده در اول بحث مربوط به " اذن " است مربوط به اين است كه اگر فردي مي خواهد وارد خانه كسي شود

بدون اعلام و اذن قبلي حق ورود ندارد . اين سه آيه اختصاص به موضوع زن ندارد ولي بيشتر به موضوع زن ارتباط دارد . آيه اين است : " يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستأنسوا و تسلموا علي اهلها " اي اهل ايمان هرگز به خانه اي غير از خانه شخصي خودتان ( خانه خودتان مستثني است ) و حتي به خانه پدر و مادر و خواهرتان و به خانه برادرتان به طريق اولي سرزده وارد نشويد

مگر آنكه قبلا استيناس كنيد و بر اهل آن خانه سلام كنيد . " استيناس كنيد " يعني انس و الفت و آرامش اهل آن خانه را جلب كنيد . اين يك نكته بسيار روشني است كه زندگي داخلي و خانوادگي هر كس مخصوص خودش است

و هر كسي از هر كس ديگر براي داخل زندگي خود رو در بايستي دارد و لهذا اگر كسي سرزده داخل زندگي انسان شود انسان يك حالت فزع و دستپاچگي پيدا مي

كند . قرآن مي گويد اين كار را نكنيد سرزده به خانه كسي وارد نشويد قبلا استيناس كنيد كاري كنيد كه فزع آنها از بين برود يعني خبر و اطلاع بدهيد .

73

در قديم معمول نبوده است كه در خانه ها را ببندند ( و الان در بعضي دهات همين طور است ) . در شهرها معمول است كه در خانه ها از پشت بسته است و اگر كسي سر زده هم بخواهد وارد شود در باز نيست بايد زنگ و يا كوبه در را بزند تا در را باز كنند .

عرب جاهليت هرگز رسم نداشت كه وقتي مي خواهد داخل خانه كسي شود اطلاع بدهد و اجازه بگيرد و اين اجازه گرفتن را دون شأن و كسرشأن خود مي دانست . اسلام اين دستور را آورد كه هيچوقت به خانه كسي سرزده وارد نشويد ( ما كه حالا وارد نمي شويم

چون اصلا در بسته است اگر در بازهم باشد وارد نشويد ) " و تسلموا علي اهلها " و سلام هم بكنيد بدون سلام وارد خانه كسي نشويد . وظيفه هر واردي است كه بر مورود سلام كند و هر كس كه به خانه كسي وارد مي شود بايد بر اهل خانه سلام كند . پيغمبر اكرم ( ص ) اين سنت را برقرار كرد

فرمود هر طور هست وقتي داخل خانه كسي مي شويد قبلا خبر بدهيد كه آنها خودشان را جمع و جور كنند و تا اجازه نداده و نگفته اند " بفرماييد " داخل خانه نشويد . منتها فرمود يك كاري كنيد كه هم فال باشد و

هم تماشا . ممكن است وقتي شما مي خواهيد وارد خانه اي بشويد

با تنحنح اعلام كنيد من مي خواهم داخل خانه شوم ولي چرا اين كار را بكنيد ذكر خدا بگوييد مثلا بگوييد " الله اكبر " و يا " سبحان الله " . امروز در ميان ما معمول است كه مي گوييم " يا الله " و رسم خوبي هم هست اگر چه كم كم در فرنگي مابها " يا الله " گفتن منسوخ شده ولي بايد بدانيد

كه اين سنتي است اسلامي . هم سلام كردن ( در ميان آنها ) منسوخ شده است و هم " يا الله " گفتن و اين چيز عجيبي است . پيغمبر اكرم ( ص ) رسمشان هميشه اين بود كه هيچ خانه اي

74 را بدون كسب اجازه داخل نمي شدند و اين استيناس را بيشتر از همان راه سلام انجام مي دادند . حتي به خانه دخترش حضرت زهرا ( سلام الله عليها ) بدون اجازه وارد نمي شد پشت در خانه مي ايستاد و با صداي بلند فرياد مي كرد : " السلام عليكم يا اهل البيت " اگر جواب مي دادند

و مي گفتند " بفرماييد " داخل مي شد و اگر جواب نمي دادند بار دوم صدا مي كرد شايد نشنيده باشند : " السلام عليكم يا اهل البيت " اگر جواب نمي دادند احتياطا كه نكند نشنيده باشند بار سوم سلام مي كرد و اگر بار سوم نيز جواب نمي آمد برمي گشت مي گفت يا نيستند يا وضعشان يك وضعي است كه مقتضي نيست كسي را بپذيرند

و

ديگر بدش هم نمي آمد . " ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون " اين براي شما بهتر است و مصلحت شما اين است باشد بعدها متوجه فايده اين كار بشويد يعني عمل كنيد بعد به فايده اين كار پي مي بريد . در اين زمينه داستانهايي هست كه شنيده ايد . داستان " سمره بن جندب " كه آدم بد ذاتي بود و بعدها هم در زمان اميرالمؤمنين ( ع ) و در دوره معاويه خيلي بد ذاتي كرد معروف است

. او در زمان پيغمبر خدا ( ص ) يك درخت خرما در باغ يكي از اصحاب رسول خدا ( ص ) داشت . به حكم اينكه درخت او در آن زمين بود حق مرور داشت و حق داشت از درختش خبر بگيرد . ولي چون اين درخت در خانه مردم بود طبق قاعده بايد هر وقت مي خواست داخل آن خانه بشود استيناس كند

كسب اجازه كند " يا الله " بگويد ولي او يك آدم گردن كلفت قلدري بود و اين كار را نمي كرد و ناگهان و به طور سرزده داخل خانه مردم مي شد ( هر كس در داخل

75

خانه خودش در يك وضعي است كه نمي خواهد ديگران او را در آن وضع ببينند ) و اسباب ناراحتي ايجاد مي كرد . صاحب آن باغ چند بار به او تذكر داد ولي او گوش نكرد . آمد خدمت رسول اكرم و شكايت كرد : يا رسول الله ! فلان كس را شما نصيحت كنيد سرزده داخل خانه من مي شود .

حضرت او را خواستند و مطلب

را به او فرمودند . گفت خير من درختم آنجاست و حق دارم بروم . حضرت متوجه شدند كه اين آدم آدم ناراحتي است . فرمودند پس يك كار ديگر بكن بيا اين درختت را به من بفروش من درختي بهتر از اين در جاي ديگر به تو مي دهم . گفت نمي خواهم

درخت خودم را مي خواهم . فرمودند دو درخت به تو مي دهم ولي باز نپذيرفت سه درخت چهار درخت و تا ده درخت ( را حضرت به او پيشنهاد كردند ) باز قبول نكرد . فرمودند من براي تو ضمانت درخت خرما در بهشت مي كنم . گفت درخت بهشت را هم نمي خواهم درخت همين درخت و من اصلا اجازه نمي گيرم

. نشان داد كه يك آدم قلدري است . ( همان طور كه قبلا عرض كردم اسلام اول با نرمش وارد مي شود ولي وقتي كه فايده نبخشيد خشونت اعمال مي كند ) . حضرت فورا به صاحب باغ دستور دادند : به باغ مي روي و درخت او را از ريشه مي كني و جلويش پرت مي كني ! " انه رجل مضار " او مردي است مزاحم " لا ضرر و لا ضرار علي مؤمن " در دين اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد ( 2 ) . بعد ( قرآن ) مي فرمايد : " فان لم تجدوا فيها احدا فلا غ

. . 1 فروع كافي ج 5 ص 294 حديث . 8 . 2 قاعده " لا ضرر و لا ضرار " از اينجا به وجود آمده است .

76

تدخلوها

حتي يؤذن لكم غ " حال اگر شما به خانه كسي رفتيد و هيچ كس نبود تكليف چيست ؟ آيا مي توانيد بگوييد حال كه كسي نيست تا به ما اجازه دهد پس قهرا زني هم در آنجا نيست كه اگر وارد شديم بگويند سرزده وارد شديم و چون نامحرمي وجود ندارد پس حق داريم وارد بشويم ؟ نه

اينكه به خانه كسي بدون اجازه نبايد رفت تنها به خاطر وجود نامحرم نيست اصلا در زندگي خصوصي مردم بدون اجازه نبايد وارد شد چون در زندگي خصوصي هر كسي ممكن است چيزهايي داشته باشد كه نخواهد ديگران ببينند . مي فرمايد اگر كسي نبود باز هم داخل نشويد

مگر اينكه به شما اجازه داده شود يعني مگر اينكه قبلا به شما اجازه داده باشند مثل اينكه صاحبخانه كليد را به شما داده باشد يا به شما گفته باشد داخل اين خانه شو . حال اگر رفتيم و اجازه خواستيم و كسي هم داخل خانه بود ولي به جاي اينكه به ما بگويد " بفرماييد " گفت " خواهش مي كنم برگرديد

فعلا نمي توانيم شما را بپذيريم " در اين حالت چه كنيم ؟ قرآن در كمال صراحت مي گويد اگر صاحبخانه به شما گفت " نمي پذيرم " برگرديد و به شما برنخورد . اين دستوري است كه حتي از زندگي امروز ما مردم مترقي تر است و ما متوجه آن نيستيم . قرآن در اينجا به ما مي گويد

نه رودر بايستي بيجا از افراد داشته باشيد و نه نازك نارنجي باشيد و بيخود به شما بربخورد اگر مي خواهيد به خانه

كسي وارد شويد چنانچه قبلا از شما دعوت كرده اند و وقت گرفته ايد داخل مي شويد و اگر بدون اطلاع قبلي در خانه كسي را مي زنيد معنايش اين است كه من مي خواهم داخل خانه تو شوم صاحبخانه اگر در شرايطي قرار گرفته كه نمي تواند

77

بپذيرد بدون رودربايستي بگويد من در منزل هستم نه اينكه نيستم ولي متأسفانه الان كار دارم و نمي توانم شما را بپذيرم ( خيلي اتفاق مي افتد كه انسان كار لازمي دارد و آن كسي كه آمده كار چندان لازمي ندارد ) تو كه از من وقت نگرفتي حالا برو و يك وقت ديگري بيا و اين را صريح بگويد

. اگر صاحبخانه صريح گفت او هم بايد آنقدر شهامت و شجاعت و مردانگي داشته باشد كه بدش نيايد . اما امروز شما مي بينيد كه كار بر عكس است : نه صاحبخانه آن شهامت و صراحت و صداقت را دارد كه بگويد من كار دارم و نمي توانم تو را بپذيرم و نه آن كسي كه وارد مي شود آنقدر انسانيت دارد

كه اگر صاحبخانه گفت تو را نمي پذيرم به او برنخورد ولهذا الان در جامعه ما رسم بر اين است كه يكي از اين سه حالت رخ مي دهد : حالت اول اين است كه صاحبخانه به دروغ به بچه ها مي گويد بگوئيد نيست يعني گناه كبيره مرتكب مي شود . اين كه مي گويد " در خانه نيست " دروغ است و دروغ گناه كبيره است .

حال بعضي به خيال خودشان مي خواهند " توريه " كنند و حال آنكه

توريه در جايي است كه دروغ لازم است يعني از نگفتنش مفسده برمي خيزد مثل اين كه كسي آمده و يك كاردي هم به دست دارد و مي خواهد ( به نا حق ) كسي را بكشد و مي پرسد فلان كس اينجاست يا نه ؟ بايد گفت اينجا نيست

. در اينجا مي گويند براي اينكه عادت به دروغ گفتن نكني در دلت غير از آن چيز را خطور بده بگو " نيست " و در دلت خطور بده كه در " اينجا " نيست . نه اينكه انسان

78

هر دروغي كه دلش مي خواهد بگويد و توريه كند ! به بچه ها مي گويد " بگوييد نيست ولي بچه ها ! وقتي مي گوييد نيست يعني در اين در گاهي اتاق نيست " . اينجا كه مي تواني راست بگويي چرا توريه مي كني ؟ بگو هستم ولي نمي توانم بپذيرم . روزي ملانصر الدين مهماني را همراه خود تا در خانه آورد

و خود به داخل خانه رفت . زنش با او دعوا كرد كه چرا مهمان آوردي و ما چيزي نداريم كه به او بدهيم و كار بدي كردي ( مثل اغلب زنها كه هميشه در اين امور تحكم مي كنند ) . ملا گفت چه بكنم ؟ گفت من كه اصلا پذيرايي نمي كنم . درماند كه چه كند . به بچه ها گفت برويد بگوييد ملا در خانه نيست

ني وقتي مي آيند مي گويند " آقا نيست " خود مهمان مي فهمد كه دروغ مي گويد چون وقتي يك كسي دم در مي آيد و مي

گويد بروم ببينم آقا خانه هست يا نه معلوم است تو كه از داخل خانه مي آيي مي داني هست يا نه اين " بروم ببينم آقا خانه هست يا نه " يعني بروم ببينم آقا مي گويد كه راستش را بگويم

يا دروغش را بگويم . قضيه اين جور است و تعجب است با اينكه همه مي دانند مهمان مي داند ميزبان هم مي داند باز هم اين دروغ تكرار مي شود ! پس يك شكل قضيه اين است كه يك دروغ گفته مي شود . يك شكل ديگر قضيه اين است كه صاحبخانه مي گويد : " بفرماييد " خيلي هم نفاق به خرج مي دهد : خيلي خوش آمديد ! صفا آورديد ! اما در دلش دائما فحش مي دهد كه اين چه بلايي بود

79 كه اين ساعت رسيد ما هزار كار داريم عجب مردم بي تربيت بي ادبي هستند چه خروسهاي بي محلي و چه مزاحمهايي ! بعد هم كه مهمان بيرون رفت جلوي زن و بچه اش صد تا فحش مي دهد . ديگر آن بچه چه از آب در مي آيد ! بچه اي كه مي بيند پدرش اينقدر شهامت ندارد كه به مهمان بگويد " آقا من نمي توانم تو را بپذيرم "

و جلوي مهمان خيلي كوچك و بزرگ مي شود و خوش آمد مي گويد و پشت سرش فحش مي دهد . شكل سوم قضيه اين است كه ميزبان و صاحبخانه كارش را خوب انجام مي دهد و دم در مي آيد مي گويد " آقا من متأسفم از اينكه نمي توانم شما را

بپذيرم الان كار واجبي دارم " يا يك نفر را مي فرستد كه به او بگويد

من الان كار لازمي دارم و نمي توانم شما را بپذيرم . صاحبخانه كارش خوب است ولي ضعف اخلاق مال وارد و مهمان است ( زيرا ) به او بر مي خورد هر جا كه مي نشيند مي گويد در خانه فلان كس رفتم و مرا نپذيرفت نمي گويد من با اجازه قبلي نرفته بودم نمي گويد او كه نپذيرفت عذر داشت

. تو بايد بنا را بگذاري بر اين كه او عذر داشته و بايد خوشت بيايد كه ميزبان تو يك شخص با شهامت و صريحي بوده كه به تو دروغ نگفت و راستش را گفت . اين هم شكل سوم . آنچه ( امروز ) عمل مي شود يا آن دو شكل است ( مربوط به ) ميزبان و يا اين يك شكل است مربوط به مهمان

ولي شكل چهارم كه اسلام آن شكل را مي پسندد ديگر در جامعه ما وجود ندارد و آن اين است كه اگر ميزبان وقت ندارد و نمي تواند او را بپذيرد در كمال صراحت بگويد " آقا معذورم نمي توانم شما را بپذيرم " و مهمان هم بدون اينكه به او بر بخورد

80

برگردد و برود . قرآن اين شكل چهارم را دستور مي دهد مي فرمايد " و اذا قيل لكم ارجعوا فارجعوا " و اگر به شما گفتند نمي توانيم شما را بپذيريم برگرديد " هو ازكي لكم " اين برايتان پاكتر است اين شكل چهارم از آن سه شكل برايتان بهتر است " و الله

بما تعملون عليم "

خدا به كارهاي شما آگاه و داناست . قرآن فرمود اگر به خانه اي غير خانه خودتان رفتيد بدون اجازه وارد نشويد ( خانه يعني محل سكونت ) . آيا هر محل سكونتي و جايي كه انسانهايي در آن هستند ( همين حكم را دارد ) ؟ اگر من مي خواهم وارد يك مغازه شوم اول بايد پشت در بايستم و اجازه بگيرم و بعد وارد شوم ؟

يا اگر كسي مي خواهد داخل يك پاساژ بشود بايد اجازه بگيرد و وارد شود ؟ براي ورود به يك كاروانسرا يا يك آسيا ( بايد اجازه گرفت ) يا اين امر اختصاص دارد به خانه هاي مسكوني يعني محل زندگي خصوصي ؟ قرآن مي فرمايد اين حكم مربوط به محل زندگي خصوصي است ولو محل كار خصوصي ولي اماكن عمومي اين حكم را ندارد

در اماكن عمومي كه در باز است براي عموم ديگر نيازي به اجازه گرفتن نيست . يك مرد ساده لوحي ما داشتيم كه آدم خيلي مقدسي هم بود . او شنيده بود كه نبايد بدون اجازه به خانه ها وارد شد . شنيدم يك وقت در مشهد مي خواست وارد يكي از كاروانسراهاي بزرگ شود تا از همشهريهايش خبر بگيرد

پشت در كاروانسرا ايستاد و يك كسي را فرستاد كه اجازه هست من داخل بشوم يا نه ! در كاروانسرايي كه دري به آن بزرگي دارد و مرتب گاري و اتومبيل مي آيند و مي روند ديگر جاي اجازه گرفتن نيست . اينها اماكن عمومي است .

81

اين است كه قرآن مي فرمايد " ليس عليكم

جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونه " بر شما باكي نيست كه بدون اجازه داخل مكانهايي كه انسانهايي در آنجا هستند و كار و كاسبي و زندگي مي كنند ولي محل سكونت شخصي نيست بشويد " فيها متاع لكم " كه در آنجا بهره اي بر شماست يعني كاري داريد

. البته اگر كاري نداريد مزاحم نشويد . باز : " و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون " خدا مي داند كه شما چه چيزهايي را ظاهر مي كنيد و چه چيزهايي را مخفي . از اينجا وارد به اصطلاح آيات نگاه و آيات پوشش مي شود ( 1 ) : " قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون "

بگو به مؤمنين كه چشمها را فرو خوابانند و دامنهاي خودشان را حفظ كنند اين براي آنها پاكتر و پاكيزه تر است يعني اين دستورهاي عفاف به منظور پاكيزگي داده شده است و خدا داناست به آنچه كه شما انجام مي دهيد . در اين آيه مسائل زيادي است كه بايد بحث بشود . مفسرين راجع به اين " يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم " خيلي بحث كرده اند . بعضي اعتقادشان اين است كه اين دو جمله مربوط به

. . 1 آياتي كه مي خوانيم آيات پوشش است . اين را عرض كنم كه ما يك سلسله آيات در سوره احزاب داريم مربوط به زنان پيغمبر كه در اصطلاح فقه و حديث آنها را " آيات حجاب " مي نامند و مخصوص زنان پيغمبر است و دستور خاصي راجع به آنان

است . اين آيات ( سوره نور ) در اصطلاح فقه و حديث به نام آيات حجاب معروف نيست ولي در اين آيات دستور پوشش زن در مقابل مرد و همچنين دستور ستر عورت هم براي زن و هم براي مرد بيان شده است .

82

ستر عورت است چون يكي از واجباتي كه ما در اسلام داريم اين است كه چه بر مرد و چه بر زن واجب است كه عورت خود را از غير همسر خود بپوشانند . ستر عورت بر مرد و بر زن هر دو واجب است . غير از زن و شوهر كه نسبت به عورات يكديگر محرم هستند

ديگر هيچ كس نسبت به عورت ديگري محرم نيست . پدر و مادر نسبت به پسر و دختر خودشان و برادرها نسبت به يكديگر و خواهرها نسبت به يكديگر محرم نيستند . واجب است پوشاندن عورت و حرام است نظر كردن به عورت غير . اين از مسلمات دين مقدس اسلام است

. قرآن در اينجا مسأله " ذلك ازكي لهم " را بيان مي كند مي گويد اين دستور باز براي پاك بودن روح شماست يعني چه ؟ فلسفه اين مطلب اين است كه اسلام نمي خواهد ( در ) مردم بيش از آن اندازه اي كه طبيعت از ارضاي غريزه جنسي اقتضا مي كند موجبات اشتغال خاطر اشتغال ذهن و تهييج شهوت را فراهم كند .

هر چه را كه انسان نمي بيند درباره اش هم نمي انديشد . مردم به دليل اينكه هميشه عوراتشان از يكديگر پوشيده است البته در سنت اسلامي نه در سنت فرنگي هيچوقت اتفاق

نمي افتد كه كسي درباره عورت ديگري بينديشد . اصلا اين امري است " مغفول عنه " يعني هرگز مورد توجه نيست

. فكر انسان مغز انسان قلب انسان انديشه انسان مقدس تر و منزه تر از اين است كه درباره اينجور مسائل بينديشد و ضرورتي ندارد كه در اين باره بينديشد . براي اينكه قلبهاي شما فكرهاي شما و مغزهاي شما پاك باشد كه درباره اين جور مسائل نينديشيد كه عورت فلانكس اينجور است و عورت ديگري اينجور است و هرگز چنين چيزي نباشد ( اسلام دستور به

83

ستر عورت داده است ) و چقدر هم از اين جهت نتيجه گرفته است . نتيجه همين است كه ذهن و فكر اتباع خودش را هميشه پاك و عالي و برتر از اين نگه داشته كه در اين باره اساسا بينديشند و اصلا در اين باره فكر نمي كنند . از جمله سنن بسيار بسيار ناپسندي كه تدريجا در دنياي اروپا رايج شده و مي شود

و مخصوصا در شمال اروپا خيلي رايج است و در جاهاي ديگر هم دارد رواج پيدا مي كند و افرادي نظير برتراند راسل اين را تشويق مي كردند مسأله كشف عورت و مبارزه با ستر عورت است . راسل در كتابي كه در تربيت نوشته و اسم كتابش هم " در تربيت " است اصرار دارد كه بايد اساسا مسأله ستر عورت از ميان برود

و قرآن اصرار دارد كه بايد اين قضيه محفوظ بماند و مخصوصا اين كلمه اي كه بعد مي فرمايد : " ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون " مي خواهد بگويد

ما بهتر مي دانيم كه اين مطلب را بيان مي كنيم . پس بعضي معتقدند كه اين " يحفظوا فروجهم " يعني عورت خودشان را از نگاه حفظ كنند بپوشانند . "

يغضوا من ابصارهم " چشم خودشان را بخوابانند و ببندند از چه چيز ؟ گفته اند از نگاه كردن به عورتها . ولي ما معتقديم كه اين آيه اعم است هم " يحفظوا فروجهم " اعم از پوشاندن عورت است و هم " يغضوا من ابصارهم " . اين كه در روايتها هم آمده است " هر جا حفظ فرج است مربوط به زناست الا اينجا كه مربوط به نظر است "

بعيد نيست كه مقصود اين باشد كه در اينجا شامل هر دو هست و " يغضوا من ابصارهم " تقريبا جزم داريم كه اختصاص به نظر به عورت ندارد بلكه شايد بيشتر اختصاص دارد به نظر به غير عورت .

84

" غض " يعني كم كردن و " غض بصر " يعني كم كردن نگاه و خيره نشدن ( 1 ) . در آيه بعد مي فرمايد : " و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن " متقابلا به زنان مسلمان هم بگو كه عين همين مطلب را رعايت كنند اگر مقصود عورت باشد به عورت يكديگر نگاه نكنند

و دامن خودشان را از زنا و يا به قول ديگران از نگاه كردن ديگران حفظ كنند . هر چه در آيه قبل راجع به غض بصر و حفظ فرج گفتيم در اينجا هم هست . درباره زنها دستورهاي ديگري هم راجع به پوشش آمده است مي

فرمايد : " و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن " كه خيلي مفصل است و در جلسه بعد اين قسمت را براي شما بيان مي كنم . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .

. . 1 من درباره " غض " و " غمض " و فرق آنها در كتابي كه در همين زمينه به نام مسأله حجاب نوشته ام بحث مفصل كرده ام و ديگر در اينجا تكرار نمي كنم .

85

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

بخش 4

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانه . . 1 نور . 31

87

اين آيه و آيه قبل هر دو درباره وظيفه زن و مرد در برخورد با يكديگر و به علاوه مسأله ستر عورت است . در آيه اول كه مربوط به مرد است و در جلسه قبل تلاوت شد دو فرمان به مردها داده شده بود : نهي از چشم چراني كردن و ديگر امر به ستر عورت و يا به تعبير بالاتر امر به خودداري از زنا يعني حفظ كردن دامن هم از نگاه كه معنايش ستر عورت است و هم از فحشا

. پس مردان موظفند هم چشمهاي خودشان را از چشم چراني نگهداري كنند و هم

دامن خودشان را از فحشاء نگهداري كنند . آيه اي كه درباره مردهاست كوتاهتر ( از آيه مربوط به زنها ) است و همين مقدار بيشتر نيست جز آن كه بعد توصيه مي كند اينكه ما مي گوئيم

چشمها را از نگاه كردنها نگهداري كنيد و دامنها را از فحشا خيال نكنيد يك كاري است كه ما بد شما را مي خواهيم نه پاكي شما را مي خواهيم و خداي شما بهتر مي داند و بهتر به كار شما آگاه است . در آيه دوم كه مربوط به زنهاست عين همين دو دستور آمده است با همان تعبير با اين تفاوت كه ضمائر مؤنث است

. مي فرمايد به زنها هم بگوييد كه چشمها را از چشم چراني و از نگاه به آنچه نبايد نگاه كرد حفظ كنند و دامنهاي خودشان را هم از نگاه كردن ديگران و هم از فحشا حفظ كنند يعني همان دستور و همان عبارتي كه در مورد مردان آمد . اينجا دو مطلب بايد عرض كنم . اين دو مطلب در مورد خانمها با اينكه هيچ فرقي با آنچه در مورد مردهاست نمي كند

تا اندازه اي كوچك شمرده مي شود : يكي اينكه برخي زنها شايد اينجور خيال كنند كه فقط مردها مجاز نيستند كه به زنها نگاه كنند ( حال مطلقا نمي توانند يا از روي ريبه و تلذذ نمي توانند بعد بحث مي كنيم )

88

فكر مي كنند اگر ممنوع است فقط مردها از نگاه كردن يا نگاه كردن با تلذذ و ريبه ممنوعند و ديگر زن چنين ممنوعيتي نسبت به مرد ندارد و حال آنكه

هيچ فرق نمي كند اگر جايز نيست براي هر دو جايز نيست و اگر جايز است براي هر دو جايز است يعني در همان حد كه مرد ممنوع است زن هم در همان حد ممنوع است

. ولي معمولا خيال مي كنند كه نه فقط مرد است كه نبايد چشمش به زن بيفتد يا از روي تلذذ نبايد نگاه كند ولي زن اگر چشمش به مرد افتاد يا هر جور ورانداز كرد اشكالي ندارد زيرا او زن است كه به مرد نگاه مي كند ! اينطور نيست قرآن هيچ فرقي در مسأله نگاه ميان زن و مرد قائل نيست

. البته بعضي از خانمها به اين مسأله توجه دارند ولي شايد خيلي از آنان به آن بي توجهند . مطلب دوم كه اين را البته بيشتر توجه دارند و شايد قليلي توجه نداشته باشند اين است كه خيال مي كنند زن به زن مطلقا محرم است يعني حتي به عورت زن هم محرم است فقط مرد است كه نسبت به عورت مرد ديگر نا محرم است

ولي زن نسبت به تمام بدن هر زن حتي نسبت به عورت او محرم است . البته اين را همانطور كه عرض كردم غالبا مي دانند كه چنين نيست ولي يك اقليتي خيال مي كنند كه زن به زن مطلقا محرم است . اينطور نيست در مورد عورت زن هم به زن محرم نيست حتي مادر هم به دختر خودش محرم نيست

دختر هم به مادر محرم نيست خواهر هم به خواهر محرم نيست. راجع به اين دو مطلب قرآن دستوري كه به مرد مي دهد مشابه آن را

به زن هم مي دهد و دستوري كه به زن مي دهد مشابهش را به مرد هم مي دهد ولي براي زنان يك وظيفه ديگري قائل شده است كه

89

اين وظيفه ديگر براي مرد نيست و آن اينكه زن را مكلف كرده است كه بايد خودش را بپوشاند ولي مرد را مكلف نكرده است يعني اين تكليف متوجه زن است نه متوجه مرد . تعبير قرآن اين است : " زنان زينت خودشان را نبايد آشكار كنند " . البته زينت ولو جدا هم باشد مثل يك النگو كه در كناري افتاده مقصود نيست بلكه زينت در حالي كه در بدن است مقصود است

چون ( آشكار كردن آن ) مساوي است با ديدن خود زن . زنان نبايد زينت خودشان را ظاهر كنند اعم از اينكه از نوع زينتي باشد كه بشود از بدن جدا كرد مثل النگو و يا انگشتر يا زينتي كه چسبيده به بدن است مثل چيزهايي كه به بدن مي مالند مانند " گل گونه " به اصطلاح قديم

. زن زينت خود را نبايد ظاهر كند مگر ( در دو مورد ) . دو استثنا در اينجا وجود دارد : يك استثنا در مورد خود زينت است يعني مگر بعضي از زينتها و به تعبير قرآن زينت ظاهر ( 1 ) و استثناي دوم در مورد افراد است

: و مگر براي بعضي از طبقات كه در برابر آن طبقات كه غير شوهر او هستند ( در مورد شوهر كه محرز است ) زن مي تواند حتي زينت غير ظاهر را آشكار كند و آنها پدران پسران برادر

زادگان خواهر زادگان فرزندان شوهر ( و چند طبقه ديگر هستند ) كه استثناها را بعد عرض مي كنيم

. قبل از اينكه من اين آيه را تفسير كنم دو مطلب را بايد توضيح دهم تا مطلب درست روشن بشود . يك مطلب اين است كه چرا زن مكلف شده است كه خود را بپوشاند و مرد مكلف نشده است ؟ پوشش به عنوان وظيفه زن ذكر شده است نه به عنوان وظيفه مرد ؟

. . 1 حال اينكه مقصود از " زينت ظاهر " چيست بعد عرض مي كنيم .

90

سر اين امر واضح و روشن است و آن اينكه زن و مرد نسبت به يكديگر احساسات مشابه ندارند و از نظر وضع خلقت هم وضع غير مشابهي دارند يعني اين زن است كه مورد تهاجم چشم و اعضا و جوارح و دست و همه بدن مرد است نه مرد مورد تهاجم زن . به طور كلي جنس نر و ماده در عالم اينطورند

اختصاص به زن و مرد انسان ندارد جنس نر در خلقت " گيرنده " خلق شده است و جنس ماده به عنوان موجودي كه مورد تهاجم جنس نر قرار مي گيرد . در هر حيواني هم كه شما نگاه كنيد آنكه به سراغ جنس ديگر مي رود هميشه جنس نر است در كبوتر و مرغ و اسب و الاغ و گنجشك و شير و گوسفند ( و غيره ) اينطور است

در هر حيواني آنكه وظيفه اش تهاجم است و غريزه تهاجم به او داده شده جنس نر است جنس ماده در عين اينكه طالب جنس نر

است ولي به اين صورت نيست كه او به سراغ جنس نر برود و به همين دليل است كه در انسان هم جنس نر است كه بايد برود و خطبه كند و دختر را خواستگاري كند و اين پسر است كه به خواستگاري دختر مي رود

. خواستگاري كردن پسر از دختر يك امر بسيار عادي و يك امر بسيار طبيعي و فطري است . اين اواخر كساني كه ندانسته يا بگويم تحميق شده دم از تساوي حقوق زن و مرد مي زنند و تساوي را با تشابه اشتباه مي كنند و خيال مي كنند تفاوت جنس مرد و زن فقط و فقط در آلات تناسلي آنهاست و هيچ تفاوت ديگري در كار نيست مي نويسند اين عجب عادت بدي شده ! چرا پسرها بايد به خواستگاري دخترها بروند ؟ نه بعد از اين رسم اينجور باشد كه دخترها هم به خواستگاري پسرها بروند ! اولا اين مبارزه با قانون خلقت است . اگر قانون خلقت را آنجا كه دو جنسي است در همه جاندارها عوض كرديد اينجا

91

هم مي توانيد عوض كنيد . ثانيا اين خودش يك امري است كه به اين وسيله ارزش جنس ماده بالا رفته است يعني جنس نر جوري خلق شده است كه طالب است و بايد رضايت او را به دست بياورد و به همين دليل جنس نر هميشه خود را در خدمت جنس ماده قرار مي دهد

. در بسياري از حيوانات و از آن جمله انسان نفقه جنس ماده بر عهده جنس نر است ( در حيوانات لااقل در مدت بارداري يا در مدتي كه جنس

ماده روي تخم مي خوابد اينطور است ) . احساسات جنس نر جوري آفريده شده است

كه همين قدر كه جنس ماده به همسري او رضايت دهد جنس نر حاضر است خود را در خدمت او قرار دهد و اينها بر اساس حكمتهاي بسيار بزرگي در عالم است . " مهر " هم از همين قبيل است . اينكه گفته اند مرد يك چيزي را به عنوان " صداق " قرار بدهد

براساس همين اصل و ناموس ( 1 ) است يعني زن بايد در مقامي خودش را معرفي كند كه بگويد اين تو هستي كه به من نياز داري و نه من به تو و جنس مرد بايد در شكلي ظاهر شود كه اوست كه بايد چيزي به زن نثار كند تا زن در مقابل او " آري " بگويد

. مرد بايد به او هديه ببخشد . قرآن هم صداق را به عنوان " نحله " يعني يك تعارف بيان مي كند . اشتباه مي كنند كساني كه مي گويند " مهر " يعني ثمن يعني بها يعني پول براي خريد . نه قرآن مي گويد : اين نحله و هديه است ( همان طور كه ) وقتي شما مي خواهيد كسي را راضي كنيد

به شكلي كه نياز شما را رفع كند شما به او هديه مي دهيد نه او به شما . تعبير ديگر قرآن " صداق " است . صداق يعني چيزي

. . 1 ( به معني قانون ) .

92

به علامت اينكه علاقه من علاقه راستين است صادقانه است دروغين نيست براي شهوتراني نيست براي همسري است

براي فريب دادن نيست از روي حقيقت است . اساسا وضع زن با مرد در اصل خلقت متفاوت است و به همين دليل اين زن است كه خود آرايي مي كند براي جلب مرد

. مرد هرگز با خود آرايي نمي تواند نظر زن را به خود جلب كند . زن و زيور زن و آرايش دو موجود توأم با يكديگرند . زن موجودي است ظريف و لطيف . در هر جنسي حتي در غير انسان هم جنس ماده هميشه ظريف تر و مظهر جمال و زيبايي و آرايش است و وقتي مي خواهند فتنه ايجاد نشود

به آنكه مظهر جمال است بايد بگويند خودت را نشان نده نه به آنكه مظهر خشونت و قوت است آن كه جلب نظري ندارد به آنكه جلب نظر مي كند مي گويند اسباب غوايت و گمراهي فراهم نكن . در دنياي امروز ( به كار ديگري روي آورده اند ) والبته اين يك چيزي است كه من به طور قطع و يقين مي گويم

امري نيست كه دوام داشته باشد و آخر سرشان به سنگ خواهد خورد و به ناموس خلقت بر مي گردند . اينكه زنها كوشش مي كنند براي مردنمايي و بر عكس پسرها و مردها كوشش مي كنند در جهت زن نمايي و دختر نمايي يكي از آن هوسهاي كودكانه زودگذر بشر است

و بيشتر هم در ناحيه پسرها ديده مي شود . اين ديگر يك پديده مخصوص زمان ماست و از نظر من يك پديده زود گذر است . خوششان مي آيد كه مثل دخترها لباس بپوشند و ژستهاي آنها را بگيرند مثل آنها

آرايش كنند به طوري كه انسان وقتي برخورد مي كند نمي فهمد اين پسر است يا دختر و به قول بعضي " مطالعات عميق تري لازم است

93

تا آدم بفهمد اين پسر است يا دختر ! " . اين يك امري است برخلاف خلقت و اصول فطرت . بشر از اين جور هوسهاي احمقانه و كودكانه زياد دارد ولي دوام پيدا نخواهد كرد . پس يك مسأله اين است كه حال كه امر دائر بوده است كه مرد و زن در معاشرت با يكديگر آنچه را كه " آزادي مطلق " ناميده مي شود نداشته باشند

يعني به هر شكل با يكديگر تماس نداشته باشند چرا زن مكلف به پوشيدن شده نه مرد ؟ رازش همين بود كه عرض كردم . مسأله ديگر اين است كه اصل مطلب براي چيست ؟ چه لزوم و ضرورتي دارد ؟ چرا بايد مسأله محرم و نامحرم مطرح باشد ؟ چرا بايد زن خودش را از غير محارم خودش بپوشاند ؟

رمز و سر اين مطلب چيست و چه فايده اي دارد ؟ اولين خاصيتش خاصيت رواني است يعني آرامش رواني . در هر جامعه اي كه روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همين حدود اسلامي كه عرض مي كنم يعني زنان در خارج دايره ازدواج خود آرا و خودنما نبودند

و وسيله تهييج مردان را فراهم نكردند و مردان هم در خارج از دايره ازدواج دنبال لذت جويي و كامجويي به وسيله چشم دست لامسه و غير لامسه نبودند قلبها و روحها آرام و سالم است و در هر جامعه اي كه

بر عكس ( اين حالت ) است اولين ناراحتي اجتماعي ناراحتيهاي رواني است

. گروهي از فرنگيها گفتند خير وقتي زن و مرد از يكديگر دور باشند ناراحتيهاي رواني و عقده هاي رواني به وجود مي آيد . ولي تجربه همين يك قرن گذشته و كمتر از يك قرن گذشته كاملا ثابت كرد كه مسأله برعكس است به هر اندازه كه آزادي در مسائل جنسي

94

بيشتر است التهاب در افراد زيادتر و بيشتر است چون غريزه جنسي انسان ( مانند چند غريزه ديگر مثل غريزه جاه طلبي غريزه علم طلبي و غريزه عبادت ) صرفا ظرفيت جسماني ندارد ظرفيت روحي هم دارد . غرائزي كه صرفا ظرفيت جسماني دارند مثل خوردن داراي يك ظرفيت محدودي هستند .

انسان يك مقدار محدود مي تواند غذا بخورد از آن بيشتر نمي تواند اگر بگويند باز هم مي خواهي برايش مجازات است . ولي مالكيت چطور ؟ مالكيت هم مثل خوردن است ؟ آيا ظرفيت مالكيت براي انسان يك ظرفيت محدود است يعني اگر انسان مالك صدهزار تومان شد ديگر روحش هم از مالكيت ( سير مي شود ؟ ) نه وقتي صد هزار تومان را دارا شد

مي خواهد دويست هزار تومان داشته باشد وقتي دويست هزار تومان دارا شد تشنه تر است براي پانصد هزار تومان ميليونر كه شد تشنه تر مي شود براي ميلياردر شدن و آنكه از همه مردم دنيا ثروتمندتر است از همه مردم دنيا براي ثروت تشنه تر است . جاه طلبي چطور ؟ آن هم همين طور است

. يك آدمي كه هيچ چيز ندارد براي

اينكه رئيس يك انجمن بشود دلش ( لك ) مي زند ولي آيا رئيس انجمن كه شد ديگر ظرفيتش پر مي شود و مي گويد همين كافي است ؟ نه بعد دلش مي خواهد توسعه بيشتري پيدا كند شهردار يك منطقه يا يك شهر كوچك بشود

بعد از آن بالاتر ( را مي خواهد ) . اگر به يك نفر تمام دنيا را بدهند و بگويند تو سلطان جميع عالم هستي باز دغدغه بيشتري دارد كه آيا مي شود يك كره ديگري را هم تصاحب كنيم و بر آن كره هم حكومت كنيم ؟ غريزه جنسي انسان هم همين طور است . . . ( 1 )

. . 1 ( نوار بقيه بيانات استاد شهيد متأسفانه در دست نيست ) .

95

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است

بخش 5

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضيي ء و لو لم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنورچگونه قرار مي گيرد و روح انسان در كالبد او چگونه قرار مي گيرد . اين مثل را براي انسان ذكر كرده اند ولي از نظر ايمان . در بعضي روايات ديگر اين مثل براي انسان است ولي نه براي هر فرد انسان مؤمن بلكه براي كانون هدايت انسانها يعني

چون آيه نور در اين سوره آمده است اسم آن " سوره نور " شده است . اين آيه كريمه

از نظر تفسير يكي از آيات مشكله قرآن مجيد است و مخصوصا قرآن كريم در آخر همين آيه جمله اي ذكر مي كند كه نشان مي دهد اين آيه بسيار بسيار قابل تدبر و تأمل است و هر كسي به اندازه

97

ظرفيت خود چيزي از اين آيه كريمه مي فهمد چون در آخر آيه بعد از ذكر مثل مي فرمايد : " و يضرب الله الامثال للناس " خدا مثلها را براي مردم ذكر مي كند . در بعضي آيات ديگر مي فرمايد " خدا مثلها را براي مردم ذكر مي كند ولي به عمق اين مثلها نمي رسند

مگر عالمان " . اين نشان مي دهد كه مثلهاي قرآن عمقهايي دارد كه هر كس نمي تواند ادعا كند كه من به عمق آنها رسيده ام . حال ما به كمك آنچه مفسرين بزرگ گفته اند و در روايات آمده است

يك سلسله مطالبي درباره اين آيه عرض مي كنيم . تعبير آيه اين است : " الله نور السموات و الارض " خدا نور آسمانها و زمين است . با توجه به اينكه آسمانها و زمين كه در قرآن ذكر مي شود نه به عنوان قسمتي از مخلوقات عالم است بلكه به عنوان همه اين مخلوقات و همه مخلوقات علوي و سفلي و غيب و شهادت است

معناي آيه اين مي شود كه خدا نور تمام جهان است . پس در ابتداي اين آيه به خداوند متعال كلمه " نور " اطلاق شده است . آنچه بشر ابتدائا از كلمه " نور " مي فهمد همين نورهاي محسوس است كه هنوز

هم صددرصد حقيقت آن از نظر فيزيكدانان كشف نشده است قدر مسلم اين است

كه در جهان ماده يك چيزي به نام " نور " وجود دارد اگر چه از نظر علمي شناخت آن دشوار باشد . بعضي از اجسام نيرند و نور مي پراكنند مثل خورشيد ستارگان چراغها و لامپهايي كه خودمان داريم كه اگر اين نورها نمي بود جهان سراسر تاريك بود و به اصطلاح " چشم چشم را نمي ديد " ولي اين نور كه هست فضا روشن است . اين را مي گويند نور حسي و مادي . آنچه مسلم است اين است كه مقصود از اينكه خدا نور

98

آسمانها و زمين است اين نور نيست اين نور يكي از مخلوقات خداوند است . در اول سوره مباركه انعام مي خوانيم : " الحمد الله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون " : " سپاس خداي آفريننده آسمانها و زمين و قرار دهنده نور و ظلمت را . . . " . خدا خالق اين نور است ( نه خود اين نور ) . اين يك مطلبي است كه ديگر از نظر قرآن جاي بحث نيست چون نه تنها خود اين نور مخلوق خداست

بلكه قرآن دائما درباره منبع اين نور يعني خورشيد و ستارگان بحث مي كند كه اينها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهي هستند . اگر كسي درباره خدا چنين تصوري كند كه معروف است به تصور " پيرزني " كه خيال مي كنند خداوند يك قلمبه نور است

در بالاي عرش و نور را هم چيزي نظير

نور برق و خورشيد و غيره تصور مي كنند و واقعا چنين اعتقادي داشته باشد در توحيد و در ايمانش خلل است . اين نور چيزي است كه ما به چشم مي بينيم ( در حالي كه ) قرآن درباره خدا مي گويد : " لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار " ( 1 ) خدا به چشم ديده نمي شود

. اگر كسي خدا را العياذبالله موجودي از جنس اين نور بداند مسلم در توحيدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و ديدن فرض كرده است ( 2 ) . ولي كلمه نور مصداقش منحصر به نور حسي نيست . لفظ " نور " وضع شده است براي هر چيزي كه روشن و روشن كننده باشد

. . 1 انعام . 103 . 2 به " مانويه " نسبت مي دهند كه مانويان خدا را نور از همين نوع نور مي دانستند و او را " نور اعظم " ( نور بزرگتر ) مي ناميدند . به هر حال هر كسي اين عقيده را داشته باشد عقيده خلاف و باطلي است .

99

يعني پيدا و پيدا كننده باشد . ما به نور حسي از آن جهت " نور " مي گوييم كه خودش براي چشم ما هم پيداست و هم پيدا كننده هر چيزي كه پيدا و پيدا كننده باشد مي توانيم به آن " نور " بگوييم و مي گوييم ولو اينكه جسم نباشد حسي نباشد . مثلا درباره علم مي گوييم " علم نور است "

و در حديث است :

" العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء " ( 1 ) حرف درستي هم هست واقعا علم نور است چون علم روشن و روشن كننده است علم خودش در ذات خودش روشنايي است و جهان را بر انسان روشن مي كند . اما مسلم است كه علم از نوع نور برق و نور خورشيد و غيره نيست اصلا علم از نوع جسم و جسماني نيست ولي در عين حال ما به علم " نور " مي گوييم به عقل " نور " مي گوييم . عقل خودش يك نور است . قرآن كريم به ايمان " نور " اطلاق كرده است : "

او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها " ( 2 ) " آيا آنكه مرده بود و ما زنده اش كرديم و براي او نور قرار داديم كه با آن نور در ميان مردم راه مي رود " آن نور همان نور ايمان و روشنايي قلب است

ولي ايمان كه ديگر از قبيل نور چراغ موشي و چراغ ركابي و چراغ برق و يا نور خورشيد و امثال اينها نيست ايمان خودش يك حقيقت غير جسماني است كه خاصيتش روشن كردن است چون انسان را در باطنش نوعي آگاهي مي دهد هدف و مقصد را به انسان نشان مي دهد چون به انسان مقصد مي دهد و انسان را به سوي مقصد سعادت بخش مي كشاند به ايمان هم " نور " مي گوييم . عرفا به خود عشق " نور " مي گويند . مولوي

مي گويد :

. . 1 بحار ج 1 ص 225 ( به همين مضمون ) . . 2 انعام . 122

100

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

وقتي كه ما نور را به اين معني گرفتيم يعني حقيقت پيدا و پيدا كننده حقيقت روشن و روشن كننده و ديگر بيش از اين در آن نگنجانديم كه پيدا براي چشم يا براي عقل يا براي دل و به اين جهت كاري نداشتيم كه چگونه پيداست

و پيدا كننده به اين معني درست است كه ما خداي متعال را هم " نور " بدانيم . " خدا نور است " يعني حقيقتي است در ذات خود پيدا و پيدا كننده . به اين معنا ديگر هيچ چيزي در مقابل خدا نور نيست يعني همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند

چون آن چيزي كه در ذات خودش پيدا و پيدا كننده است فقط خداست ساير اشياء اگر پيدا و پيدا كننده هستند در ذات خودشان تاريك هستند خدا آنها را " پيدا " و " پيدا كننده " كرده است . در آيه قرآن مي خوانيم : " هو الاول و الاخر و الظاهر " ( 1 ) خدا ظاهر است " ظاهر است " يعني پيداست

. خدا خالق اشياء است يعني پديد آورنده و پيدا كننده اشياء است و لهذا مي بينيم كه كلمه " نور " را در دعاها و در روايات به عنوان اسمي از اسماء الهي ذكر كرده اند نور از اسماء خداست . در اوايل دعاي كميل دو جمله هست كه

مؤيد همين مطلب است

. عرض مي كند به خداوند متعال : " يا نور يا قدوس " اي نور واي بسيار بسيار منزه و دور از نقص . شايد علت اينكه " يا قدوس " پشت سر عبارت " يا نور " آمده است اين است كه كسي توهم نكند خدا نور است آن طور كه مانويان خيال مي كردند يعني خدا نور جسماني

. . 1 حديد / . 3

101

است خدا منزه از اين نسبتها است نور هست ولي نه از اين نورها . در چند جمله قبل جمله عجيبي است : " و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي ء " تو را قسم مي دهيم به نور چهره است كه همه چيز به نور چهره تو روشن است به فروغ چهره تو همه چيز روشن است . به قدري اين تعبير عالي و لطيف و عارفانه است

كه من نمي توانم برايش نظيري پيدا كنم . تعبير خيلي عجيبي است : " و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي ء " . عرفا و شعرا از " محبوب " تعبير به " شاهد " مي كنند ( و اين اختصاص به زبان فارسي ندارد در زبان عربي هم هست ) . شاهد يعني آن كسي كه در آن محفل بزم حاضر است .

اين تعبير را مي آورند كه اي محبوب ! تو كه بيايي چهره تو محفل ما را روشن مي كند اگر چهره تو نباشد محفل ما تاريك تاريك است . حافظ مي گويد : اينهمه عكس مي و نقش مخالف كه نمود يك فروغ

رخ ساقي است كه در جام افتاد اميرالمؤمنين (ع) هم مي فرمايد : و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي ء

تو را سوگند به نور چهره ات كه همه چيز به آن روشن است اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چيز تاريك است ( يعني همه چيز به تو روشن است ) . " همه چيز تاريك است " معنايش اين است كه هيچ چيز نيست همه چيز در تاريكي عدم است نه اينكه اشياء در يك تاريكي هستند نظير تاريكي اي كه ما در شب در آن هستيم اگر نور ذات تو نباشد همه اشياء در تاريكي " نيستي " هستند .

102

همه عالم به نور اوست پيدا

كجا او گردد از عالم هويدا

روايتي است در توحيد صدوق كه شخصي غير مسلمان آمد خدمت اميرالمؤمنين علي ( ع ) و عرض كرد : يا علي ! خدا كجاست ؟ علي ( ع ) فرمود : هيزم بياوريد . هيزم آوردند ( گويا شب هم بوده است ) . فرمود آتش بزنيد . تا آتش زدند همه جا روشن شد . فرمود : اين نور كجاست ؟

در كجاي اينجاست ؟ گفت : همه جا . فرمود : اين نور مخلوقي از مخلوقهاي خداست تو نمي تواني بگويي كجاست مي گويي تا هر جا كه روشن كرده همه جا هست خدا هم همه جا هست و تا هر جا كه روشن كرده ( هست ) و هر جا كه هست او روشن كرده و جا هم جايي است كه او روشن كرده و ماوراء ندارد

و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي ء . پس يك بحث اين است كه آيا ما مي توانيم به خداوند متعال كلمه " نور " را اطلاق كنيم يا نه ؟ بله مي توانيم به دليل اينكه هم ائمه دين اطلاق كرده اند هم ظاهر آيه قرآن در اينجا همين است و هم از نظر به اصطلاح دليل عقلي مانعي ندارد

. ولي بايد بدانيم كه اگر مي گوييم خدا نور است نه مقصود اين است كه العياذ بالله از نوع نورهاي حسي است ( چرا ) كه اينها از مخلوقات خدا هستند بلكه فقط به معني اين است كه ذات الهي ذات پيدا و پيدا كننده است پيداترين پيداها و روشن ترين روشنها اوست و هر چيزي كه روشن است

از پرتو او روشن است هر چيزي كه پيداست از پرتو او پيداست . به اين معنا خدا نور است . خداست آنچه كه پيداست به خود و به ذات خود چيزي او را پيدا نكرده است چيزي است كه هر چيز ديگر به او پيداست و به نور او پيداست و از فروغ او

103

پيداست . به اين معنا خداوند متعال نور است و مي توانيم به خداوند كلمه " نور " را اطلاق كنيم . بعلاوه يك خصوصيات ديگر در نور است و آن مساله هدايت و راهنمايي است كه لازمه روشني است و يك مسأله ديگر كه بعد عرض مي كنم . يك نكته اي در اينجا عرض كنم و آن اين است

كه ما به خداوند ؟ " نور " مي گوييم ولي هرگز " نور

اعظم " نمي گوييم كه معنايش اين است كه نورهايي داريم كه يكي بزرگتر است و ديگري كوچكتر و خدا نور بزرگتر است نه در آنجا كه مي گوييم خدا نور است ( يعني ) همه چيز ( غير او ) ظلمت است . بله به خدا كه كاري نداشته باشيم و اشياء را نسبت به يكديگر بسنجيم يكي نور است و يكي نور نيست مثلا علم نور است ايمان نور است همين قوه باصره نور است قوه عاقله نور است . خدا به اين معني " نور النور " است

( 1 ) . خدا نه نور بزرگتر است بلكه نور همه نورها است يعني همه نورها نسبت به خداوند ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است . از اينكه بگذريم اشياء ديگر هر كدام به سهم خودشان سهمي از نور دارند ايمان خودش نور است علم نور است و از اين قبيل . عرض كرديم

كه خود قرآن مجيد به يك چيزهايي اطلاق " نور " كرده است از جمله به قرآن اطلاق " نور " كرده كه قرآن نور خداست يعني نوري است كه مخلوق خداست : " قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام

. . 1 دعائي است در مفاتيح به نام " دعاي نور " كه نوشته اند در قطع تب مجرب است : " يا نور يا نور النور و يا مدبر الامور " . . .

104

و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم غ" (

1 ) قرآن نور است وبه سوي نور كه معرفت خداوند است هدايت مي كند پس معرفه الله نور است . اگر از افرادي كه فهمشان يك مقدار سطح پايين است بپرسند معني " الله نور السموات " چيست

خيال مي كنند نور حسي ( مقصود ) است اما اگر كسي بتواند مطلب را خوب بفهمد به او مي گوييم خدا نه تنها نور دهنده است بلكه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معناي نور آن نيست كه انسان خيال كند محصور و منحصر به نور حسي است

. اين جمله اول آيه . جمله دوم مثلي است براي نور خدا نه براي خود خدا . اول مي فرمايد : " الله نور السموات و الارض " خدا خودش نور آسمانها و زمين است ولي خداوند در مخلوقات خودش نورهايي براي هدايت آنان فرستاده است . در اينجا مثلي براي " نور خدا " ذكر شده است

آن نوري كه به وسيله آن مردم را هدايت مي كند كه در اين مثل خيلي سخنان گفته شده است مثل مي زند به يكي از آن ابزارهاي قديمي براي نور خداوند خانه يا خانه هاي بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدي را مثال مي آورد كه در آنجا مشكاتي هست . " مشكات " يعني چراغدان . مقصود از چراغدان آن جايي است

كه در داخل ديوار تهيه مي ديدند براي اينكه چراغ را در آنجا بگذارند . چراغي را قرآن مثل مي آورد كه خود اين چراغ در داخل يك جسم شفاف ( مثل ) يك قنديل

و يا در داخل يك شيشه اي قرار گرفته باشد مي دانيم وقتي نور

. . 1 مائده / . 16

105

در داخل يك شيشه قرار مي گيرد يا به علت اينكه نورها متعاكس مي شوند و يا از جهت اينكه احتراق كامل تر مي شود حال از هر جهت كه باشد نور بيشتر مي شود . آن چراغ با شيشه و قنديلش در يك مشكاتي در اتاقي هست و اين چراغ از روغن زيتون كه بهترين روغن براي احتراق بوده است

ر آن زمان در ميان مصنوعات بشر چيزي كه از هر چيز ديگر روشن تر و نوراني تر و بهترين وسيله باشد همين وسيله بوده است . خدا براي نور خودش مثل چنين چراغي را كه در آنچنان وضعي كه از اين روغن استفاده مي كند و در چنين خانه اي باشد آورده است

بعد مي فرمايد ما مثلي ذكر مي كنيم و تدبرش را به عهده مردم مي گذاريم . و ما مكرر عرض كرده ايم كه دأب قرآن دعوت كردن مردم به تفكر است نه تنها از راه اينكه بگويد برويد فكر كنيد بلكه خود قرآن گاهي از يك طرف دعوت به تدبر مي كند

و از طرف ديگر موضوع را به شكلي ذكر مي كند كه افكار برانگيخته شوند و درباره آن زياد فكر كنند تا بهتر به عمق مطلب برسند بلا تشبيه مثل اينكه شما براي اينكه بخواهيد ذهن فرزندتان ( ورزيدگي ) پيدا كند بعضي از مسائل را به صورت معما برايش طرح مي كنيد

تا او برانگيخته شود و فكرش را به كار بيندازد و

بيشتر تأمل كند . با اين مثل همين هدفي كه قرآن در نظر داشته در واقع عملي شده يعني نه تنها مفسرين وادار شده اند كه درباره اين مثل بينديشند غير مفسرين هم درباره اين مثل قرآن به فكر فرو رفته اند كه

106

منظور قرآن از اين چراغ و شيشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر بركت و آن روغني كه خود به خود و بدون آتش مي خواهد برافروخته شود و نور بدهد چيست ؟ مثلا ابوعلي سينا كه مفسر نيست و فنش تفسير نبوده درباره اين آيه فكر كرده و يك چيزي به نظرش رسيده و گفته است

. غزالي مفسر نيست ولي يك كتاب درباره اين آيه نوشته است . هم غزالي و هم ابن سينا معتقدند كه اين مثل مثل انسان است اين نوري كه قرآن مي گويد : " مثل نور خدا مثل چراغداني است كه در آن چراغي باشد و چراغ در قنديلي قرار گرفته باشد الي آخر " مثل براي انسان است

البته با اختلاف في الجمله اي كه بين تقرير بوعلي سينا و تقرير غزالي هست . يكي از كارهاي فلسفه انسان شناسي و روانشناسي است و فيلسوف در مسائل رواني بيشتر از هر چيزي تكيه اش روي قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و كمال انسان هم فقط كمال قوه عاقله است

و سعادت انسان هم در كمال قوه عاقله است حال چه عقل عملي باشد و چه عقل نظري و در درجه اول عقل نظري . لهذا وقتي قائل شدند كه اين مثل درباره انسان است آن

را راجع به جوهر اصلي انسان كه قوه عاقله است دانستند آنگاه آن را بر مراحل و مراتبي كه خودشان در باب قوه عاقله تشخيص مي دادند تطبيق كردند

كه مثلا مقصود از " مشكات " به قول آنها " عقل هيولاني " است يعني عقل در مرحله قوه و استعداد محض منظور از زجاجه و شيشه و آنچه كه نور را مضاعف و زياد مي كند مرحله " عقل بالملكه " است مقصود از مصباح مرحله " عقل بالفعل " است و مقصود از آن درخت درخت فكر است تا آخر . حال كار ندارم به اينكه حرف آنها چقدر مي تواند درست باشد مي خواهد درست باشد

107

يا نباشد البته اندكي بعيد است . بوعلي سينا نمي گويد من تفسير مي كنم آنچه كه خودش در باب مراتب عقل انسان گفته تعبيرات قرآن را آنجا پياده كرده بدون اينكه بگويد من مي خواهم آيه قرآن را تفسير كرده باشم ولي غزالي جوري بيان كرده كه خواسته آيه قرآن را تفسير كرده باشد

كه نوراني ترين چراغ ( 1 ) در آن باشد چه حالتي دارد ؟ ديگر هيچ شك و ابهام و ترديدي نيست . گفته اند مقصود آيه اين است : نور الهي هدايت الهي در اين حد روشن و واضح و هويداست كه چنان چراغي در شب تاريكي در يك فضاي در بسته وجود داشته باشد .

در روايات ما اين آيه دو جور تفسير شده است و اين خود نشان مي دهد كه اين آيه قابل تطبيق بر انحائي از تفسيرهاست . در بعضي از روايات اين مثل را

مثل انسان دانسته اند ولي در روايات اين را در عقل انسان پياده نمي كنند در ايمان انسان پياده مي كنند

. اين مشكات و زجاجه و مصباح را در روايات تشبيه كرده اند به تن انسان سينه انسان قلب انسان و نور ايمان انسان كه نور ايمان در قلب انسان . . 1 در آن زمان مثلش همان بوده ( كه قرآن فرموده است ) .

108

دستگاه نبوت آن هم نبوت ختميه به دليل اينكه در آخر آيه مي فرمايد : " يهدي الله لنوره من يشاء " معلوم است كه سخن از نوري است كه خدا به وسيله آن مردم را هدايت مي كند . در روايت اينطور تطبيق شده است كه آن چراغدان سينه و كالبد وجود مقدس خاتم الانبياء ( ص ) است و آن چراغ ( مصباح ) نور ايمان و نور وحيي است كه در قلب مقدس اوست

و بعد اين كه دارد " المصباح في زجاجه " چون چراغ را به يك قنديل منتقل مي كنند نظر به جنبه انتقالش دارد و مقصود انتقال ( 1 ) نور ايمان و ولايت و اقتباس اين نور از پيغمبر ( ص ) نسبت به علي ( ع ) است . مقصود از " زجاجه " علي ( ع ) است و آن درخت پر بركت كه از روغن او اينهمه نورانيتها پيدا شده است ابراهيم ( ع ) است

و چون در اينجا دارد آن درخت نه شرقي است و نه غربي روايت مي گويد مقصود اين است : " ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا " ابراهيم

نه به راست متمايل بود نه به چپ نه طريقه انحرافي يهود را داشت و نه طريقه انحرافي مسيحيت را بلكه بر حق و در جاده حق بود : " و لكن كان حنيفا مسلما " ( 2 ) پس اين هم به اصطلاح نوع ديگري تفسير براي اين آيه كريمه و براي اين مثل است

و همان طور كه عرض كردم اين آيه آيه اي نيست كه من بتوانم ادعا كنم كه صد در صد مقصود از مثل اين است كه من مي گويم . خدا مثلي ذكر كرده براي اينكه تأمل و تدبر

. . 1 نه انتقال به معنايي كه از پيغمبر اكرم گرفته شده باشد بلكه در واقع به معناي " اقتباس " . . 2 آل عمران / . 67

109

كنيم و اين مثل هم آنچنان مثل جامعي است كه هم مي تواند مثلي باشد براي هدايت خدا تمام جهان را يعني تمام جهان تشبيه شده است به يك خانه اي كه آن خانه تاريك مطلق نيست بلكه در آن خانه يك چراغ نوراني نوراني وجود دارد و آن نور خداست

و اين همان مطلبي است كه ( قرآن كريم در آيات ديگر ذكر كرده و ) نكته بسيار حساسي هم هست و آن اين است كه تمام ذرات عالم تسبيح گوي خدا هستند يعني تمام ذرات عالم آگاه از وجود خالقشان هستند . . .

. . 1 ( متأسفانه بخش آخر نوار ضبط نشده است ) .

بخش 6

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم الله نور السموات و

الارض مثل نوره . . . تفسير اين آيه كريمه در دو قسمت بحث شد : يك قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهي كه فرمود " الله نور السموات و الارض " و قسمت دوم درباره تمثيلي كه آيه كريمه ذكر فرم

در واقع خانه اي يا خانه هايي را در نظر مي گيرد كه با چراغي با همان ترتيبي كه جلسه پيش عرض كردم روشن است و اين را مثلي نه براي ذات خدا بلكه براي نور خدا در خلق ذكر مي كند . راجع به مفاد اين مثل مطالبي عرض كردم و وعده دادم كه نتيجه آن را در اين جلسه بيان كنم

. همان طوري كه قبلا عرض كردم اين آيه كريمه از آياتي است كه نظر بيشتر مفسرين و غير مفسرين را جلب كرده است . مطلبي را كه شايد تا اندازه اي مفاد اين آيه را روشن كند برايتان عرض مي كنم و آن اينكه در روايات ما يك مطلبي در باب " معرفه الله " يعني در باب خداشناسي آمده است كه در ابتدا به نظر بسيار

111

سخت و دشوار مي رسد و آن اين است كه هر چيزي به خدا شناخته مي شود و خدا به ذات خودش شناخته مي شود و بلكه در روايات ما تعبير عجيبي آمده است ظاهرا عبارت اين است : " كل معروف بغيره مصنوع " يعني هر چيزي كه او را فقط و فقط به وسيله شي ء ديگر بايد شناخت او مخلوق است و خدا نيست

و اين جمله عجيبي است كه " خدا به ذات خودش شناخته

مي شود و غير خدا به خدا شناخته مي شود " در صورتي كه ما اين طور فكر مي كنيم و خيال مي كنيم كه راه منحصر هم اين است مي گوئيم ما عالم را به خود عالم مي شناسيم يعني مخلوق را به خود مخلوق مي شناسيم

و خدا را به وسيله مخلوق مي شناسيم . حتي بعضي از نويسندگان اسلامي كه ابتدا از مصريها شروع شد و بعد هم به غير مصريها سرايت كرد گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق يعني پس از شناختن مخلوق بايد شناخت

و حتي اين انحصار را به گردن قرآن گذاشتند . اين مطلب به اين صورت يعني به صورت " فقط و انحصار " مسلم حرف غلطي است ( البته ) براي مردم مبتدي اين طور است يعني براي متذكر كردن مبتديها به خدا راه ابتدايي و كلاس اول همين است

كه خود قرآن هم اين كار را كرده است و مخلوقات را آيات و نشانه هاي خدا مي داند ولي از اين راه انسان فقط يك نشان اجمالي و مبهمي از خدا پيدا مي كند بدون آنكه به آنچه كه نامش معرفت خدا و شناسايي خداست ( دست يا بد ) . مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم به يك اصلي برخورد مي كنيم كه در جلسه قبل هم اشاره كردم و آن اصل هدايت است يعني قرآن هيچ موجودي را كور و گمراه نمي داند همه

112

موجودات را بينا و راه يافته مي داند . بگذريم از انسان به حكم اينكه مكلف

است راهي را خودش پيدا كند و يك گمراهي نسبي در سطح تكليف پيدا مي كند در نظام تكوين عرض مي كنم ( 1 ) . در آيات قرآن به مسأله هدايت همه موجودات تصريح مي كند از زبان موسي ( ع ) نقل مي كند

كه وقتي فرعون گفت خداي تو كيست خدايت را به ما معرفي كن گفت : " ربنا الذي اعطي كل شي ء خلقه ثم هدي " ( 2 ) در اين جمله به دو برهان اشاره شده است : يكي برهان نظم كه خدا به هر مخلوقي آنچه را كه

113

" غريزه مانند " هر موجودي را به جلو مي كشاند اصل ديگري است . حال هدايت موجودات و اينكه خداوند هر موجودي را به مقصدي از مقصدها هدايت كرده چگونه است ؟ اين هم درست مثل مسأله معرفت است يعني هر موجودي اول به سوي خدا هدايت مي شود بعد به سوي مقصد ديگر يعني خداوند " غايه الغايات " است

و هر مقصدي مقصد بودن خودش را از خدا دارد . اينكه خدا نور آسمانها و زمين است و هر چيزي نورانيت خودش را از خدا دارد همان مطلب است كه هر چيزي به خدا شناخته مي شود و خدا به خود هر چيزي به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است و هر چيزي به وسيله خدا " مهتدي اليه " است

يعني به سوي او راه يافته مي شود و مقصد واقع مي شود جز خدا كه به ذات خودش مقصد و مقصود همه كائنات و همه موجودات است

و به همين دليل است كه قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراي نوعي حيات و زندگي و شعور مي داند . در دو سه آيه بعد تصديق مي كند : " الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه "

اين ديگر نتيجه منطقي همين مطلب است . نتيجه منطقي " الله نور السموات و الارض " همين است كه : " ان من شي ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم " ( 1 ) . همان طوري كه موجودات درجات و مراتب دارند به تناسب درجاتشان هدايتها هم فرق مي كند . جماد در حد خودش هدايت دارد نبات در حد خودش حيوان در حد خودش و انسان از نظر فردي و

. . 1 اسراء / . 44

114

اجتماعي درجات هدايتي دارد در حد خودش ( 1 ) . در جلسه پيش عرض كردم كه چه در روايات و چه در غير روايات يعني كلمات مفسرين و علما راجع به اين مثل كه اين مثل ناظر به چيست بيانات مختلفي شده است . بعضي اين مثل را براي كل جهان دانسته اند يعني به اصطلاح مجموع اين استعاره را يك چيز در نظر گرفته اند

كه اين دار وجود و دار هستي يك خانه تاريك نيست خانه اي است كه پر نورترين چراغها در آن وجود دارد ( آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پرنورترين چراغهاي عصر ذكر كرده است ) پس جهان هستي تاريك و كور نيست و بعضي

اين مثل را در مورد انسان پياده كرده اند . راجع به انسان هم در جلسه پيش مطالبي عرض كرديم

حالا يك بيان مختصري كه جامع همه اينها باشد عرض مي كنيم . مي گويند هدايت چند نوع است : " هدايت طبيعي " كه در طبيعت بي جان هم وجود دارد . " هدايت حسي " يعني همين حواس ما . تمام اينها چراغهاي هدايتي است

كه در وجود انسان يا حيوان هست . " هدايت غريزي " كه در هر حيواني يك سلسله غرايز وجود دارد كه حيوان را به سوي مقصدش رهبري مي كند . " هدايت عقل " : خود قوه عاقله يك نور است كه به انسان داده شده است تا از اين نور

. . 1 بيش از اين ديگر درباره اين آيه از اين جهت توضيح نمي دهم . من در بعضي از نوشته هاي خودم مخصوصا اين موضوع را يادآوري كرده ام : اينكه افرادي اينطور خيال مي كنند كه خدا از نظر قرآن يك غايب و يك مخفي بالذات است و انسان فقط و فقط از طريق جهان مي تواند اين مخفي را كشف و پيدا كند

درست نيست بر عكس است و اين يك معرفت ناقص است معرفت واقعي اين است كه شخص عالم را به خدا مي شناسد نه خدا را به عالم . در اين زمينه مخصوصا در كلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زياد تأكيد شده است .

115

كمشكوه فيها زجاجه في الزجاجه مصباح ( فيها مصباح " چراغي باشد اما

116

مي گويد مشكاتي كه در

آن چراغي باشد و بعد مي گويد و چراغ در شيشه اي . روايات ما اين آيه را اين طور تفسير كرده اند كه مقصود اين است كه چراغ ابتدا در مشكاتي باشد و بعد اين چراغ از مشكات به زجاجه اي منتقل شود و سر اينكه آيه اين طور ذكر شده اين است

كه مقصود از " مشكوه " مشكات نبوت است و مقصود از " زجاجه " ولايت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارك و پربركتي كه اين مشكات و اين زجاجه و اين مصباح از او پيدا شده شجره ابراهيم است و ( اينها ) نتيجه دعاي ابراهيم است . اين مطالبي كه راجع به اين آيه عرض كردم در واقع حاشيه اي بود

راجع به مطالبي كه در جلسه قبل عرض كرده بودم . آيه بعد مي فرمايد : " في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار " در خانه هايي كه خدا مجاز شمرده و اجازه داده است

كه آن خانه ها بالا برده شوند و تعظيم و تكريم شوند و نام خدا در آن خانه ها برده شود در آن خانه هاست كه صبحگاهان و شامگاهان مرداني خدا را تسبيح مي گويند كه در عين اشتغال به كارهاي دنيايي كه وظيفه شان هم هست يك لحظه از خداي خود غافل نمي مانند . مقصود از اين " في بيوت " ( در خانه

هايي ) چيست ؟

شايد همه مفسرين گفته اند مقصود اين است كه آن چراغي كه ما مثال زديم در خانه هايي اينچنين باشد . طبعا اين سؤال به وجود مي آيد كه آن چراغ را در هر خانه اي اگر ذكر مي كرد كافي بود چرا اينهمه قيد در آن آمده است كه آن چراغ در خانه اي

117

باشد كه آن خانه چنين و چنان باشد . اين خودش مؤيد همين است كه آن مثل مثل انسان است و در روايتي كه در تفسير صافي نقل مي كند فرموده اند : " هي بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمه الهدي " ( 1 ) اين خانه هاي پيغمبران و مرسلين و حكما و ائمه است خانه هاي اكابر معنوي بشر است

. حال چه فرق است بين خانه اي كه مال يكي از اولياء خدا باشد و خانه اي كه مال ديگران باشد ؟ بلكه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سيمان و غيره هميشه خانه ديگران بر خانه اينها ترجيح داشته است . خود آيه نشان مي دهد و در روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانه ها خانه هاي گلي و ظاهري نيست

مقصود همان انسانها و بدنهاي آنهاست يعني اينها انسانهايي هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است . در روايات ما هم هست كه مقصود از اين خانه ها آنها هستند . " قتاده " يكي از مفسرين و فقهاي زمان خودش است البته از مفسرين اهل تسنن و در كوفه بوده است . او در سفري كه به مدينه

مي رود

خدمت امام باقر مشرف مي شود و از امام سؤالاتي مي كند و جوابهايي مي شنود و در مقابل سؤالات امام در مي ماند و در خودش خيلي احساس حقارت مي كند . بعد به امام عرض مي كند كه من با عالمهاي زيادي روبرو شده ام ولي در مقابل هيچكس به اندازه شما خودم را گم نكرده و مضطرب نشده ام .

حضرت فرمود مي داني كه در مقابل چه كسي قرار گرفته اي ؟ " بين يدي بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه " در مقابل آنهايي قرار گرفته اي كه خدا آنان را " بيوت " ناميده است يعني اين كه در مقابل توست يكي از آن

. . 1 تفسير صافي ذيل همان آيه .

118

بيتهاست . بعد خود او منصفانه اقرار كرد و گفت : يا بن رسول الله ! تصديق مي كنم كه مقصود از آن " بيوت " كه در قرآن آمده است خانه هاي سنگي و گلي نيست " خانه هاي انساني " است . از اينجا يك نكته اي در باب توحيد استفاده مي شود و آن اين است : اعم از اينكه اين خانه ها را خانه هاي گلي بگيريم يا خانه هاي انساني كه البته مقصود خانه هاي انساني است

قرآن مي گويد اين خانه هايي است كه خدا اجازه داده است آن خانه ها شأنشان بالا باشد تعظيم شوند مورد احترام واقع شوند . اگر مقصود خانه هاي گلي هم باشند ما مي دانيم كه به طور كلي در دين مقدس اسلام تعظيم و احترام مسجد

بر همه واجب است و بي احترامي به مسجد حرام است

تنجيس مسجد حرام است و اگر مسجدي تنجيس شد واجب كفايي است بر همه كسان ديگر كه زود آنجا را تطهير كنند . اگر كسي به ما بگويد اين برخلاف اصل توحيد است مسجد گل است و خاك و آجر و سنگ خود كعبه هم همين طور چهار تا سنگ روي همديگر گذاشته اند و چيز ديگري نيست

مگر سنگ هم مي تواند احترام داشته باشد كه بشر به سنگ احترام بگزارد ؟ مي گوييم نه سنگ هرگز احترام ندارد خدا و عبادت خدا احترام دارد . معبد از آن جهت كه معبد است احترام دارد . معبود به ما اجازه داده است كه معبد را احترام كنيم . احترام معبد به اجازه معبود احترام معبود است

( نه تنها ) شرك نيست ( بلكه ) عين توحيد است . حال آيا اختصاص به معبد دارد ؟ نه . آيا اگر معبود به ما اجازه تعظيم و احترام عابد را از آن جهت كه عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت كه عابد است تعظيم و تجليل و تكريم كنيم اين شرك است ؟ نه اين هم عين توحيد است . بنابراين آيا تعظيم و احترام پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار و

119

حتي كمتر از آنها شرك است ؟ نه اينها " بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه " هستند همانطور كه خدا اجازه تعظيم و احترام خانه گلي را كه معبد است داده اين خانه انساني كه معبد روح اوست به درجاتي از آن

خانه گلي بالاتر است و بلكه خانه گلي كه احترام دارد به اعتبار عابدهايش است .

كعبه احترام خودش را از ابراهيم و اسماعيل و بعد انبياء و ديگران دارد احترامش را از اين دارد كه " اول بيت وضع للناس " ( 1 ) اول معبد جهان است . چون اول معبد و اول نقطه اي است كه براي عبادت و پرستش خدا تأسيس و ايجاد شده احترامش را از عبادت دارد . پس كعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد

. در روايات شيعه زياد داريم در روايات اهل تسنن هم هست كه مقصود از اين بيوت همان انسانهايي هستند كه واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند . وقتي انسان نگاهش براي خدا باشد شنيدن و گفتن و فكر كردن و قدم برداشتن و خوردن و آشاميدن و خوابيدنش براي خدا باشد

اين بدن جز " معبد " اسم ديگري ندارد . ببينيد علي عليه السلام در دعاي كميل به خداي خودش چه عرض مي كند : " يارب يارب يارب قو علي خدمتك جوارحي و اشدد علي العزيمه جوانحي و هب لي الجد في خشيتك و

120

غير خدمت نگذرد . اين همان چيزي است كه او داشت و خدا هم به او داد . يك چنين شخصي تمام اندامش معبد است ( آن هم ) بزرگترين معبد . كعبه هرگز نمي تواند ادعا بكند كه من معبدي نظير اين معبد هستم . بنابراين " آيه مثل " را چه مفسرين و چه روايات در مورد انسان پياده كرده اند

آن مشكات و آن

مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدايتهاي انساني مي دانند حال يكي در مورد هدايت عقل گفته يكي در مورد هدايت وحي و يكي حتي شامل هدايت حس هم دانسته است . آن چراغ هدايت در چه خانه اي است ؟ در خانه وجود انسان . هدايت وحي بالخصوص در خانه اولياء خداست : "

في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكرفيها اسمه " . يك وقتي كسي مطلبي از مرحوم آقا سيد مهدي قوام كه واقعا مرد وارسته اي بود خدا رحمتش كند نقل مي كرد كه من خيلي خوشم آمد . گفت يك جلسه اي بود كه به اصطلاح آن جلسه را براي تبري تشكيل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و اين آيه را عنوان كرد و چقدر با ذوق لطيف و عالي ( درباره آن بحث كرد ) : "

و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه " ( 1 ) ستمگرتر از آنكه مانع مي شود از اينكه ياد خدا و نام خدا در مساجد برده شود كيست ؟ بعد اين را تطبيق كرد بر اينكه هر كسي بدن و اندامش مسجدي است براي روح او و مانع شدن از اينكه اين بدن و اين مسجد جاي ذكر خدا باشد به هر شكلي ظلم و ستم است . يك شكل آن اين است كه " كشتن يك مؤمن خراب كردن يك مسجد است " و بالاترينش

. . 1 بقره / . 114

121

كشتن اولياء خداست ( كه در واقع ) خراب كردن بزرگترين مساجد است . در اين خانه ها

صبح و شام ( تسبيح خدا مي شود ) . مفسرين گفته اند مقصود اين است كه علي الدوام تسبيح و تنزيه خدا مي شود نه فقط صبح و شام و بقيه اش به غفلت مي گذرد . مسبح چه كساني هستند

تعبير قرآن را ببينيد : " رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله " . مقصود از كلمه " رجال " همانطور كه مفسرين گفته اند اين نيست كه يعني " نه زنها " بلكه به اصطلاح " الغاء خصوصيت " مي شود و بعلاوه عنايت روي اين است كه يعني " با همتاني " . گاهي كه ما مي خواهيم افرادي را با همت ذكربكنيم كلمه " رجل " مي آوريم

. اين ديگر فرقي نمي كند كه از جنس مذكر باشد يا از جنس مؤنث . بزرگ همتاني كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد حق باز نمي دارد . البته تجارت و بيع به عنوان مثال است يعني شغل و كار تدريس و معلمي و وعظ و خطابه و بنايي و معماري و طبابت و غيره هم از همين قبيل است

. مردهايي كه كارشان آنها را از ياد خدا باز نمي دارد . از اينجا تفاوت منطق عرفاني قرآن با خيلي از عرفانها روشن مي شود . قرآن نمي گويد مرداني كه از كار و تجارت و بيع و بنائي و معماري و آهنگري و نجاري و معلمي و خلاصه " وظايف " دست برمي دارند و به ذكر خدا مشغول مي شوند

مي فرمايد آنها كه در همان حالي كه اشتغال به

كارشان دارند خدا را فراموش نمي كنند يگانه چيزي كه هيچوقت او را فراموش نمي كنند خداست . يك چنين آدمي واقعا بدن او مسجد است چون هميشه در اين بدن ياد خدا و ذكر خدا و تسبيح خداست . همه كارهاي درستي كه ديگران مي كنند

122

او هم مي كند ديگران مثلا پشت ميز اداره شان حاضر مي شوند خدمتي به مردم مي كنند او هم مثل ديگران حاضر مي شود و خدمتش را انجام مي دهد يا هر كار ديگري اما تفاوت در اين است كه او در عين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست . ممكن است شما بگوئيد

مگر چنين چيزي ممكن است كه انسان در آن واحد هم به كاري مشغول باشد و هم از يك چيز ديگري غافل نباشد ؟ بله مخصوصا اگر انسان كامل بشود كه خيلي هست ولي غير كاملش هم همين طور است . مثالي برايتان عرض مي كنم : يك وقتي كه براي انسان يك سرور فوق العاده اي دست مي دهد ( يك لحظه از ياد آن غافل نمي ماند . ) مثلا جواني را در نظر بگيريد

كه طالب و عاشق و شيفته دختري است و دائما فعاليت مي كند و در پي خواستگاري اوست . بعد از مدتها يك جواب مثبت مي گيرد . او هر كاري كه انجام بدهد يك چيزي را هرگز فراموش نمي كند يك خوشحالي و سرور هميشه در قلبش وجود دارد و يگانه چيزي كه حتي در خواب هم يك لحظه از ذهنش دور نمي شود

و آن معشوق و محبوب و آن

مژده اي است كه به او داده اند . در نقطه مقابل خداي ناخواسته اگر بر انسان مصيبت بزرگي وارد شود مثلا پدري يا مادري داغ عزيزي ببيند به هر كاري كه خودش را وادار مي كند در عين اينكه آن كار را هم انجام مي دهد ولي آن غمي كه بر قلبش سايه انداخته هرگز از قلبش دور نمي شود

. مؤمن واقعي كسي است كه نسبت به ياد خدا اين طور است آن چيزي را كه هرگز فراموش نمي كند ياد خداست بلكه هر كاري را كه انجام مي دهد به حكم خدا و به امر خدا انجام مي دهد و همان ياد خداست كه او را وادار به كار مي كند .

123

" معامله گري " وقتي كه شكل كسب و استمرار پيدا مي كند نامش مي شود " تجارت " مثل آنهايي كه كارشان تجارت و معامله گري است ولي يك وقت انسان عملي را به تنهايي ( و نه به طور مستمر ) انجام مي دهد مثل اينكه شما مي خواهيد خانه تان را بفروشيد

آنوقت ديگر اين تجارت نيست " بيع " است . قرآن مخصوصا از مال دنيا مثال آورده چون بيش از هر چيز ممكن است سبب غفلت انسان شود : تجارت ( داد و ستدهاي مختلف ) و بيع ( يك خريد و فروش اتفاقي ) هرگز آنها را از ياد خدا غافل نمي كند

و نيز از نماز و از زكات دادن و دائما خوف خدا و خوف آن روزي كه در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب بر روحشان

حكمفرماست . خداوند به همه توفيق عنايت بفرمايد .

124

ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب ( 38 ) . در آيات پيش به اين نتيجه رسيديم كه خداوند متعال اصل همه هدايتهاست و براي نور هدايت خودش مثالي ذكر كرد و فرمود : " يهدي الله لنوره من يشاء " خدا هر كس را كه بخواهد به اين نورش هدايت مي كند

. يكي از آثار اينكه انسان از نور هدايت الهي استفاده كند اين است كه عمل انسان ارزش پيدا مي كند يعني چه ؟ انسان يك سلسله اعمال و كارهايي در دنيا انجام مي دهد و بلكه تمام زندگي انسان تلاش و حركت و كار است

. شما از اول صبح كه بيدار مي شويد چه به خودتان نگاه كنيد و چه به مردم ديگر مي بينيد همه زندگي تلاش و حركت و جنبش و دوندگي و كار است . اگر بپرسيد براي چه ؟ البته مقصدها خيلي فرق مي كند

125

ولي همه در نهايت امر يك چيز مي خواهند و آن سعادت خودشان است . انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش و اگر دنبال كارهايي مي رود كه منجر به شقاوتش مي شود آن كار را نه به قصد اينكه به شقاوت برسد انجام مي دهد بلكه در همان حال نيز به خيال خودش سعادتش در اين راه است

. پس انسان به طور قطع و مسلم از عمل و كار و تلاش خودش سعادت خودش را طالب است و هيچ كس قصدش اين

نيست كه از تلاش و حركت و فعاليتش شقاوت نصيبش بشود . البته گاهي انسان تلاشهاي زيادي در همين دنيا مي كند به خيال اينكه به سعادت نائل بشود

بعد از مدتي خودش مي فهمد كه تمام اين تلاشها بيهوده بوده است و يا مي بيند كه از اين تلاشها نتيجه معكوس گرفته است و اگر تلاش نمي كرد براي سعادتش بهتر بود . يكي از آثار ايمان به خدا و روشن شدن به نور خدا اين است كه عمل انسان ارزش واقعي پيدا مي كند

يعني وضعي پيدا مي كند كه واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان مي شود آن هم سعادت ابدي . اينجا مسأله اي طرح مي شود كه در آيه بعد بيشتر بر آن تصريح شده است و آن اين است كه آيا كار خوب انسان و كار بد انسان بستگي به ايمان انسان دارد يا ندارد

كار خوب به هر حال خوب و سعادت بخش است ولو انسان به نور الهي روشن نشده باشد و كار بد هم براي انسان به هر حال بد است ولو آنكه انسان ايمان داشته باشد و به نور الهي روشن باشد ؟ اين يك مسأله اي است كه زياد مطرح مي شود و مخصوصا جوانهاي امروز اين سؤال را زياد مطرح مي كنند به اين صورت كه مي گويند چه دليلي هست و چه لزومي

126

دارد كه براي اينكه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان حتما به خدا اعتقاد داشته باشد مسلمان باشد ايمان داشته باشد يا به تعبيري كه در اين آيات هست به نور الهي روشن شده

باشد كار خوب به هر حال خوب است خدا هم كه غني است پس براي خدا چه فرق مي كند كه بنده اي كه كار خوب و يا كار بد مي كند او را بشناسد يا نشناسد

خدا چون خداست و بزرگ و عظيم و غني و بي اعتناست نبايد بين بندگان چه آن بنده اي كه او را مي شناسد و در درگاه او سر تعظيم فرود مي آورد نماز مي خواند و روزه مي گيرد و چه آن بنده اي كه اساسا او را نمي شناسد

و بلكه نسبت به او مخالف و ياغي است ولي در عين حال اينها هر دو كار خوب مي كنند فرق بگذارد . پس روز قيامت نبايد مسأله ايمان حسابي داشته باشد فقط بايد عمل حساب داشته باشد بنابراين اگر يك آدم مادي مسلك منكر خدا و منكر همه پيغمبران خدا كار خيري كرده مثلا خدمتي به بشريت كرده است

خدا بايد او را به بهشت ببرد همانطور كه اگر يك بنده اي كه او را مي شناسد كار خوب بكند بايد او را به بهشت ببرد و غير از اين هم نمي تواند باشد . اگر غير از اين باشد بايد بگوييم خدا العياذ بالله مثل آن رؤسايي است كه ميان افرادي كه مي آيند تعظيم مي كنند و تملقش را مي گويند

و آن افرادي كه پيش او نمي آيند تعظيم كنند و تملق بگويند فرق مي گذارد در صورتي كه ما مي گوييم رئيس خوب آن رئيسي است كه هيچ فرقي ميان افراد از اين نظر نگذارد فقط به كار افراد توجه كند

اگر ديد كار فرد خوب است به او پاداش بدهد . اين موضوع را خيلي از افراد به صورت اشكال و ايراد سؤال مي كنند و من خودم در آخرين بخش كتاب عدل الهي همين مسأله را مطرح و مفصل درباره

127

اين موضوع بحث كرده ام . اكنون به تناسب اين سه آيه مقداري از اين مطالب را عرض مي كنم . اين صورت اشكال و حال آنكه ما مي بينيم قرآن تنها روي عمل تكيه نمي كند روي عمل و ايمان هر دو تكيه مي كند . مي بينيد قرآن هميشه مي گويد : "

الذين امنوا و عملوا الصالحات " آنان كه ايمان دارند و عملشان صالح است . قرآن براي نيل بشر به سعادت نه به ايمان تنها اتكا مي كند كه بگويد اگر ايمانت درست بود ديگر اهل سعادت هستي عملت هر چه بود بود و نه به عمل تنها تكيه مي كند كه بگويد : "

الذين عملوا الصالحات سواء امنوا او لم يؤمنوا " مي خواهد ايمان داشته باشند يا ايمان نداشته باشند بلكه قرآن مي گويد اعمان و عمل صالح هر دو . البته عده اي هم بودند از آن طرف كه مي گفتند عمل هيچكاره است و هر چه هست ايمان است . در ميان خودمان هم هستند

افرادي كه عمل را تحقير مي كنند و مي گويند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ايمان مؤثر است عده اي هم از اين طرف مي گويند بايد عمل اثر داشته باشد نه ايمان و عجيب اين است كه مدعي هستند خود قرآن هم

در بعضي آيات همين مطلب را تأييد كرده است

مگر خود قرآن نمي گويد : " ان الله لا يضيع اجر المحسنين " ( 1 ) خدا كار نيكوكاران را ضايع نمي كند نمي گويد آن نيكوكار مؤمن باشد يا نباشد و يا : " انا لا نضيع اجر من احسن عملا " ( 2 ) هر كسي كه كار خيري بكند ما اجرش را ضايع نمي كنيم .

. 1 توبه / . 120 . 2 كهف / . 30

128

اين سؤال هم بيشتر از اينجا مطرح مي شود كه مي گويند ما افرادي را سراغ داريم كه اينها خدمات بزرگي به بشريت كرده و مي كنند و حال آنكه مسلمان نيستند و بعضي از آنها نه تنها مسلمان نيستند و ايمان به اسلام و پيغمبر اسلام ندارند بلكه اساسا به خدا ايمان ندارند

و خدا را نمي شناسند . مثلا آن كسي كه پني سيلين را كشف كرد چه خدمت بزرگي به بشريت كرده چقدر بيماريها بود كه قبل از كشف پني سيلين غير قابل علاج بود و چقدر كودكان مثلا به همين بيماري ديفتري مي مردند و معالجه نمي شدند اما بعد از كشف پني سيلين معالجه مي شوند

. همين طور آن كسي كه واكسن ضد كزاز را كشف كرد و ديگران . آيا مي شود گفت خدا عمل اين اشخاص را به جرم اينكه ايمان نداشته اند ناديده مي گيرد ؟ حال ببينيم قضيه از چه قرار است و مطلب چگونه است . خدا يك اصلي را در قرآن بيان كرده است كه اين اصل ما را

كاملا روشن مي كند

و آن اصل اين است : در سوره بني اسرائيل مي فرمايد : من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا 0 و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا 0 كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا ( 1 ) خلاصه اين آيه ها اين است كه هر كسي در هر راهي كه تلاش كند و به سوي هر مقصدي كه برود و فعاليت كند خدا اجرش

. 1 اسراء / 18 - . 20

129

را در همان مقصد ضايع نمي كند . خدا اين عالم و اين دستگاه هستي را به صورت يك دستگاه آماده براي كشت كردن و محصول برداشتن ساخته است . شما از يك مزرعه چه انتظاري داريد ؟ انتظار داريد كه آنچه را كشت مي كنيد برداريد اما از مزرعه هر اندازه مزرعه خوب و عالي باشد اين انتظار غلط است كه انسان يك چيزي را كشت كند و چيز ديگري بردارد و اين اساسا معني هم ندارد . شما اگر در يك مزرعه مساعد و آماده مثلا گندم بكاريد گندم برمي داريد جو بكاريد جو برمي داريد

درخت ميوه بكاريد ميوه برداشت مي كنيد اگر گلابي غرس كنيد گلابي برمي داريد و اگر حنظل بكاريد حنظل اگر خار بكاريد خار برداشت مي كنيد و اگر گل بكاريد گل . معني يك مزرعه عالي و نمونه اين نيست كه به هر حال گل بدهد اعم از اينكه

من خار بكارم يا چيز ديگر يا برنج و يا گندم محصول بدهد

من ارزن بكارم يا جو . اين غلط است . انسانها در تلاشهايشان مقصدي دارند . درست است كه همه طالب سعادت هستند ولي سعادتشان را در چه چيزي جستجو مي كنند ؟ يك وقت هست انسان در اين دنيا تلاش مي كند عمل مي كند زحمت مي كشد براي محصولي و نتيجه اي كه مي خواهد در همين دنيا بگيرد

و اصلا به خدا و آخرت هم كاري ندارد يعني بذري كه مي پاشد فقط بذر دنيايي است كاري مي كند نه براي نتيجه اي در همين دنيا . اما يك وقت هست انسان كاري مي كند نه براي نتيجه مادي در اين دنيا بلكه براي اينكه قرب به حق پيدا كند به خدا نزديك شود و در جهان ديگر محصولي بردارد . قاعده اين است كه اگر كسي بذري براي آن جهان كاشته است در آن جهان به او بدهند

130

و اگر بذري براي اين جهان كاشته است در اين جهان به او بدهند . قرآن مي گويد " كلا نمد " ما مدد خودمان را هم به آنان كه خداخواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از ماديت است مي رسانيم و هم به آنها كه نمي خواهند تا آنجا بروند و مي خواهند محصول و نتيجه را در همين جا بگيرند

با يك تفاوت و آن اينكه چون دنيا دار تزاحم علل و اسباب است خدا تضمين نمي كند كه هر كسي براي دنيا و مقصد دنيا تلاش كند صد در صد به آن مي

رسد چون ممكن است به موانعي بربخورد بذري را بپاشد براي اينكه در دنيا نتيجه بگيرد ولي بذرش در همين جا فاسد و خراب بشود و آفتي به آن برسد

نه افرادش را تضمين مي كنيم كه به همه صد در صد بدهيم و نه در همه اعمال تضمين مي كنيم كه در همه اعمال صد در صد بدهيم . بذري كه به مقصد دنياست خيلي از اوقات به آفت برمي خورد ولي بذري كه براي خدا و براي تقرب به حق و براي آخرت پاشيده شود ديگر تخلف پذير نيست

. آن ( بذر ) مطابق با مزاج هستي است و تخلف نمي پذيرد و بلكه بيش از مقداري كه شخص كاشته است محصول مي دهد . حال من از شما مي پرسم اين اصل كلي چطور است ؟ آيا اين اصل كلي يك اصل منطقي است يا منطقي نيست ؟ در آيات ديگري هم اين مطلب به صورت ديگري آمده است . در سوره شوري مي فرمايد : " من كان يريد حرث الاخره نزد له في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له في الاخره من نصيب " ( 1 ) ( اصلا اين تعبير كشت و زراعت كردن از خود قرآن است ) هر كسي كه بخواهد

. 1 شوري / . 20

131

بذر را به قصد آخرت بپاشد يك بذر به قصد آخرت نه اينكه دو جور بذر داريم : بذر دنيا و بذر آخرت يك بذر با نيت انسان فرق مي كند كه آن را به نيت آخرت بكارد يا به نيت دنيا

هر كسي كه قصدش كشت آخرت باشد به او مي دهيم زيادترش را هم مي دهيم و هر كسي هم كه قصدش دنيا باشد ( نمي گويد كه مي دهيم و بيشتر از آن چيزي به او مي دهيم ) او را هم محروم نمي كنيم : "

نؤته منها " ( 1 ) . به نظر شما اين اصل و اين مطلب يك حرف منطقي است يا حرفي است كه منطقي نيست ؟ به نظر نمي رسد كه كوچكترين ايرادي بشود به اين مطلب گرفت و اگر غير از اين بود منطقي نبود . حال سخن قرآن در مورد اينكه عمل چه كسي مقبول است و عمل چه كسي مقبول نيست

اين است كه آن كسي كه براي دنيا تلاش مي كند حتما هدفي دارد اگر شهرت و معروفيت است محبوبيت است پيشرفت كشورش است بلند شدن آوازه هم نژادان و مردم كشورش است به نتيجه اش هم مي رسد اما ( در ) كاري كه براي اين مقصد انجام شده است ديگر توقع نداشته باشيد كه انسان به آن مقصد ديگر برسد

يعني او كار را كرده نه براي اينكه به خدا نزديك شود بلكه براي اينكه به مردم نزديك بشود به مردم هم نزديك مي شود اما نمي تواند بگويد به خدا هم نزديك مي شود . مگر مي شود كه آدم راه بيفتد براي يك مسافرتي و مثلا قصدش اين باشد كه به طرف قم برود ولي به طرف شمال تهران حركت كند و بعد بگويد

. 1 يك مطلب ديگر نيز از خود قرآن استفاده مي شود كه اگر

كسي به قصد دنيا تلاش كند آخرت به تبع به او نمي رسد ولي اگر كسي به قصد آخرت تلاش كند دنيا به تبع به او مي رسد و اين باز يك حساب ديگري است كه از آيات قرآن مي توان استفاده كرد .

132

من به طرف شمال مي روم ولي بالاخره به قم مي رسم . اين ديگر نمي شود اگر انسان به طرف شمال حركت كرد به شمال مي رسد و اگر به طرف جنوب حركت كرد به جنوب مي رسد از هر جاده اي كه انسان حركت بكند به نهايت آن جاده مي رسد .

ايمان از اين نظر شرط ( قبول عمل ) است نه اينكه العياذ بالله خدا مي گويد عمل كساني را كه پيش من تملق مي كنند قبول مي كنم و ديگران را با اينكه عملشان يكسان است رد مي كنم نه آن كسي كه ايمان ندارد و اصلا خدا را نمي خواهد خدا هم مال او نيست

. آن كسي كه ايمان ندارد آخرت را نمي خواهد وقتي آخرت را نمي خواهد ديگر نمي شود آن را به او داد . در آخرت به انسان آنچه را كه خواسته است مي دهند معني ندارد كه آنچه را كه نخواسته و به سوي آن نرفته است به او بدهند . بله براي اينكه اصل عمل كسي مقبول باشد شرطش اين نيست كه انسان مثلا حتما مسلمان و شيعه باشد .

اگر كسي به خدا ايمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشته باشد و كاري را براي خدا و آخرت انجام بدهد

آن كارش في حد ذاته در درگاه الهي قابل قبول است مگر آنكه آفتي ايجاد كند و آن را از بين ببرد كه نام آن آفت " عناد " و " كفر " است كه آن را توضيح مي دهم

. آن كسي كه پني سيلين را كشف كرده به افراد بشر خدمت كرده ولي هدف و منظورش از اين خدمت چه بوده است هر منظوري كه داشته خدا او را به همان منظورش مي رساند نه به منظوري كه نداشته است . محال است و معني هم ندارد كه انسان به منظور و مقصودي كه ندارد برسد يعني در راهي كه نرفته است به مقصد آن راه برسد . پس اينكه عرض كرديم روشن شدن به نور خدا يا بگوييد ايمان به حق به عمل انسان ارزش

133

مي دهد به اين دليل است كه عمل انسان را در همين دنيا دگرگون مي كند . دو نفر كه يك عمل را انجام مي دهند آنكه به نور خدا روشن است و آنكه به نور خدا روشن نيست اينها به ظاهر يك جور عمل را انجام داده اند ولي در باطن تفاوت اين عمل و آن عمل از زمين تا آسمان است : "

اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه " ( 1 ) . اين آيه را دو جور تفسير مي كنند و هر دو جورش هم درست است . همان طوري كه قبلا هم تذكر داده ام اساسا معني ندارد كه ما آيات قرآن را هميشه به يك معني خاص حمل كنيم . يك جا كه مي بينيم آيه در

آن واحد دو معني درست را تحمل مي كند

هر دو مقصود است . اين از خصائص و جزء معجزات قرآن است كه گاهي تعبيرات خودش را طوري مي آورد كه آن را چند جور مي توان معني كرد و هر چند جورش هم درست است . گاهي شاعري شعري مي گويد كه چند جور قابل معني است و چه بسا از خودش هم بپرسيد مي گويد هر طور كه بخواهيد بخوانيد همان درست است . اين شعر سعدي كه در اول " بدايع " است معروف است و آن را چند جور مي توان خواند :

از در بخشندگي و بنده نوازي

مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا

يعني خداي بخشنده و بنده نواز هم مرغ هوا را نصيب انسان كرده و هم ماهي دريا را . ولي اين شعر را هفت هشت جور ديگر هم مي شود خواند از جمله اينكه : . 1 فاطر / . 10

134

از در بخشندگي و بنده نوازي

مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا

يعني هوا را نصيب مرغ كرده و دريا را نصيب ماهي .

از در بخشندگي و بنده نوازي

مرغ هوا را نصيب ماهي دريا

يعني ماهي دريا را نصيب مرغ هوا كرده . اگر اينها را تلفيق بكنيد چند جور ديگر هم مي شود خواند البته با اين تفاوت كه اينجا در خواندن بايد تغييري بدهيم يك دفعه مي گوييم " مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا " و يك وقت مي گوييم " مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا " ولي آيات قرآن را هيچ

لزومي ندارد كه چند جور بخوانيم

يك جور هم كه مي خوانيم چند جور معني مي دهد . " اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه " . عدالت يعني حسن روابط اجتماعي و ظلم گسيختگي روابط اجتماعي است . حال اگر يك ملتي مسلمان و با ايمان هم باشند خدا شناس هم به قول خودشان باشند خودشان را هم ملت قرآن حساب بكنند

فرياد " اشهد ان لا اله الا الله " و " اشهد ان محمدا رسول الله " و " اشهد ان عليا ولي الله " آنها هم به آسمان بلند باشد اما آن اصلي كه قرآن مي گويد " ليقوم الناس بالقسط " ( 1 ) اصلا در ميانشان برقرار نباشد و وقتي روابط اجتماعي آنها را مي بينيد سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است قرآن نه تنها مدعي نيست كه چنين ملتي قابل بقاست بلكه مدعي است كه اينها قابل بقا نيستند و همه اينها از آن اصل ريشه مي گيرد : هر فردي و هر ملتي

. 1 حديد / . 25

135

اگر از راهي بروند به مقصدي كه در نهايت آن راه قرار گرفته است مي رسند ولي اگر به راهي نروند انتظار رسيدن به مقصد آن راه را هم نبايد داشته باشند . يك فرد ماترياليست يا يك ملت ماترياليست اگر راه دنياي خودش را درست طي بكنند قرآن مي گويد به مقصد دنياي خودش مي رسد

اما يك ملت خدا شناس اگر همان راه دنيا را غلط طي بكند به مقصودش نمي رسد . به همين دليل

يك ماترياليست وقتي كه به طرف خدا نرفته و راه به سوي خدا يعني راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اينكه سعادت آن جهاني را هم داشته باشد نرفته است اصلا توقع چه چيزي دارد ؟ !

همين طور كه ما در دنيا راه نرفته را نبايد انتظار سعادتش را داشته باشيم در آخرت هم نبايد چنين انتظاري داشته باشيم . اين است كه بعد از آيه نور كه همه نظرش بر طبق روايات و آنچه كه از خود آيه استفاده مي شود به هدايت الهي است و در ذيل آيه هم مي فرمايد : " يهدي الله لنوره من يشاء " مي فرمايد : " ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله " ( تعبيرهاي قرآن خيلي عجيب است ! ) " يجزيهم الله " يا به " يهدي الله " برمي گردد و يا به "

في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغد و والاصال " فرق نمي كند چه بگوييم خدا آنها را هدايت مي كند براي اين منظور و چه بگوييم اهل هدايت آن طور درست عمل مي كنند و خدا را فراموش نمي كنند به اين منظور : " ليجزيهم الله احسن ما عملوا " اين نور خدا براي اين است

كه خدا عمل آنها را به نيكوترين وجهي كه عمل كرده اند يعني به نيكوترين نحو عملي كه يك عمل كننده انجام بدهد پاداش دهد . و اين همان مطلبي است كه عرض كردم يعني ايمان چنين ارزشي به عمل انسان مي دهد كه آن

حداكثر پاداشي كه بايد بگيرد

136

مي گيرد . چطور مي گيرد ؟ از نظر آخرت معلوم است كه قرب خدا و حيات ابدي و بهشت جاويدان و مغفرت گناهان هست اما از نظر دنيا چطور ؟ قرآن هرگز ميان آخرت و دنيا تناقض قائل نمي شود . آيا بين دنيا و آخرت تضاد و تناقض هست يا نيست ؟ من يك مثلي برايتان عرض مي كنم شما ببينيد اسمش تضاد است يا تضاد نيست . خود ما مثلي داريم كه مي گوييم " چونكه صد آمد نود هم پيش ماست " . مولوي مثل ديگري ذكر مي كند مثال مي زند به قطار شتر

مي گويد شما يك وقت هست كه طالب و خريدار يك قطار شتر هستيد و يك وقت هست كه طالب پشم و پشكل شتر هستيد . اگر شما طالب پشم و پشكل شتر هستيد خوب پشم و پشكل گيرتان مي آيد ولي ديگر قطار شتر به تبع گيرتان نمي آيد اما اگر كسي برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشكل هم گيرش مي آيد مي گويد :

آخرت قطار اشتردان عمو

در تبع دنياش همچون پشك و مو

شما آخرت را بخواهيد نه اينكه آخرت را بخواهيد تا دنيا را به شما ندهند دنيا هم هست اما اگر دنيا را بخواهيد ديگر آخرت نيست . اگر قطار شتر مي خواهي پشم و پشكل هم فراوان است اما اگر فقط پشم و پشكل مي خواهي ديگر قطار شتر گيرت نمي آيد قطار شتر مال ديگران است

. كي انسان از عمل خودش حد اكثر بهره را مي برد

( و به ) سعادت جاويدان اخروي قرب به ذات حق دوري از عذاب الهي و به دنياي سعادتمند ( نائل مي شود ؟ ) آن وقتي كه به نور خدا روشن باشد و براي خدا كار كند مي شود : " ليجزيهم الله احسن ما عملوا " يعني حد اكثر آنچه كه به يك عملي مي شود پاداش داد پاداش داده

137

مي شود و ديگر جاي خالي نيست دنيايش هست آخرتش هم هست . بعد مي فرمايد : " و يزيدهم من فضله " از فضل خودش يك چيز اضافه هم مي دهد يعني علاوه بر اينكه حد اكثر پاداش را مي دهد اضافه بر پاداش هم از فضل خودش مي دهد كه يك منطقي هست در قرآن تقريبا به همين مضمون و به عبارات مختلف و آن اينكه اگر كساني در راه خدا باشند اينكه عملشان حد اكثر پاداش داده مي شود به جاي خود آنچه مي خواهند به آنها داده مي شود نيز به جاي خود

و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا لهم فيها ما يشاؤون علاوه بر آن " و لدينا مزيد " ( 1 ) در اينجا چون راه فطري و طبيعت بشر است يك چيزهايي هم كه نخواسته اند مافوق خواسته به آنها تفضل مي شود . تعبير ديگر چنين است : "

من كان يريد حرث الاخره نزد له في حرثه " ( 2 ) . تعبير ديگري در چند جاي قرآن هست كه آن خيلي عجيب است . در بعضي آيات قرآن مي گويد اگر

كسي كار بد بكند به همان اندازه كه كار بد كرده به او كيفر مي دهند و اگر كار خوب بكند چند برابر كار خوب به او ( پاداش ) مي دهند : " من جاء بالحسنه فله عشر امثالها " ( 3 ) كسي كه كار خوب بكند ده برابر به او پاداش مي دهند . يك منطق ديگري در قرآن هست كه خيلي لطيف و عالي

. 1 ق / . 35 . 2 شوري / . 20 . 3 انعام / . 160

138

است و آن اين است : " و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا " ( اين خيلي عجيب است ! ) اگر كسي كار نيك و زيبا بكند ما به زيبايي كارش مي افزاييم يعني ما گريم و پرداختش مي كنيم . وقتي كار در مسير خلقت و رضاي الهي قرار بگيرد اينچنين است

. شما كاري را در مسير رضاي الهي انجام بدهيد بسا هست اين كار شما معايب و نواقصي دارد اما خدا به فضل و لطف خودش آن معايب و نواقص را برطرف مي كند و زشتي هاي عمل شما را از بين مي برد و تبديل به زيبايي مي كند . خدا نسبت به كار نيك مشاطه گري مي كند

بديهايش را مي پوشاند و به جايش خوبي مي آورد . پس اين دو مطلب است : يكي اينكه يك كار خوب كه انسان مي كند خدا آن را ده تا كار خوب حساب مي كند . اين جنبه كميت كار است يعني لطف الهي بر كميتش مي افزايد . يكي هم

جنبه كيفيت كار است كه انسان يك كار نيمه زيبا انجام مي دهد

بعد مي بيند خدا تمام زيبا به او تحويل مي دهد . اينها همه فرع بر اين است كه انسان به آن نور هدايتي كه سراسر عالم را گرفته است روشن باشد كور و تيره و گمراه نباشد . اين معجزه ها همه از همان روشني ايمان و روشن بودن به مقصد اصلي خلقت پيدا مي شود "

ليجزيهم الله احسن ما عملوا غ" كه خدا پاداش بدهد به آنها به نيكوترين وجهي كه عمل كرده اند . مقصود اين است كه آن عملي كه انجام داده اند به حد احسني كه مي شد آن را انجام دهند آن طور به آنها پاداش مي دهد . اين آن عملي است كه انجام داده و خواسته اند " و يزيدهم من فضله " و به فضل خودش باز ( برپاداش ) اضافه مي كند . " و الله غ

. 1 شوري / . 23

139

يرزق من يشاء بغير حساب " خدا آنكه را كه بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزي مي دهد . روزي فقط نان و آب نيست همان فضل و رحمت الهي است . خدا هر كه را بخواهد ( روزي بي حساب مي دهد . ) البته خواستن خداوند از روي قرعه كشي و به گزاف نيست .

خدا چه كساني را مي خواهد ؟ همانهايي كه خودش بيان كرده كه مشيت او چگونه حكمفرماست . دو آيه بعد را فقط اشاره مي كنم و تفصيلش را جلسه آينده عرض مي كنم .

اين آيه راجع به عمل اهل ايمان بود . اما راجع به عمل كافران آنها كه مؤمن نيستند و نه تنها مؤمن نيستند و قاصرند

بلكه مؤمن نيستند و مقصر و معاندند قرآن براي آنها سه مثل ذكر كرده است كه دو مثل آن در اينجا آمده است و هر يك از اين سه مثل يك مطلب اساسي را بيان مي كند . گاهي مي گويد اعمال اينها در حكم تلي از خاكستر است كه باد شديدي در روزي كه تند باد شديدي هست بوزد و هر ذره آن را يك جا ببرد

كه به اين مضمون آيات ديگري هم هست البته نه به صورت مثال : و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ( 1 ) . پس گاهي به اين صورت مي گويد كه عمل كافران يك چيزي هست نه اينكه چيزي نيست ولي يك باد مي آيد و پراكنده و نابودش مي كند و هر ذره اش را به جايي مي برد . مثل ديگري كه براي اعمال كافران ذكر كرده مثل سراب

. 1 فرقان / . 23

140

است در بيابانها و بخصوص بيابانهاي شنزار خيلي اوقات به هنگام تابيدن آفتاب انسان از دور نگاه مي كند و خيال مي كند يك درياست كه در آن آب دارد موج مي زند و اگر تشنه باشد به سوي آب مي رود ولي هر چه نزديك مي شود مي بيند آب از او دور مي شود تا كم كم مي فهمد كه خيال بوده و از انعكاس نور يك چنين وضعي پيدا شده و اصلا آبي وجود ندارد

صورت

و شكل و ظاهر و خيال آب هست ولي خود آب نيست . گاهي نيز قرآن اعمال كافران را تشبيه مي كند به تاريكيهايي كه انسان در يك شب ظلماني در ميان امواج طوفاني دريا گرفتار است و همين طور موج از پس موج حركت مي كند و هوا هم ابري است هيچ نوري وجود ندارد و به قدري تاريك است

كه حتي دستش را هر چه نزديك به چشمش بياورد كه آن را ببيند دست خودش را نمي بيند . اين سه مثل هر كدام ناظر به يك چيز بالخصوص است : يكي مثل كارهاي بد كافران است كه " ظلمات بعضها فوق بعض " ( 1 ) يكي مثل است براي كار خوبشان كه خيال مي كنند

كار خوب انجام داده اند بعد مي بينند سراب بوده است نه آب و يكي ديگر مثل است براي كار خوبي كه اول هم يك چيزي بوده ولي بعد كاري انجام داده اند كه آن را به كلي نيست و نابود كرده اند . باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .

. 1 نور / . 40

141

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

بخش 7

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه و الله سريع الحساب 0 او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض بحث اين آيات درباره سرنوشت عمل كافر است كه اگر كافر عمل به

اصطلاح خيري به عقيده خودش بكند چه سرنوشتي پيدا مي كند و اگر عمل شري مرتكب بشود چه سرنوشتي پيدا مي كند . يكي دو مطلب به عنوان مقدمه بايد عرض كنم . يكي اينكه وقتي قرآن مي گويد " كافر " مقصود از كافر چيست ؟ آيا مقصود از كافر هر غير

143

مؤمن است هر غير مسلماني را ما مي توانيم بگوييم " كافر " و آنچه قرآن در اينجا تحت عنوان " كافر " مي فرمايد شامل همه غير مسلمانها مي شود يا اينكه كافر معني خاصي دارد كه در واقع غير مسلمان به تقصير را شامل مي شود و به اصطلاح غير مسلمان به قصور را شامل نمي شود ؟

علما يك اصطلاحي دارند كه اين اصطلاح ريشه قرآني دارد جاهل را مقسم قرار مي دهند و مي گويند جاهل بر دو قسم است : يا قاصر است و يا مقصر و طبعا هر خلافكاري اين طور است . يك نفر خلافكار و مجرم يك وقت قاصر است و يك وقت مقصر . " قاصر " يعني كوتاه و " مقصر " يعني كوتاهي كننده

. اگر كسي چيزي را نمي دانست و يا جرمي را مرتكب شد يك وقت علت اين كار قصور يعني دست نارسي و كوتاهي است يعني او تقصير ندارد مقصر نيست و راهي غير از اين نداشته است ( 1 ) و يك

. 1 مثلا شما يك دهي را در ميان كوههاي دور افتاده كه كمتر پاي مردم شهري به آنجا مي رسد و كمتر پاي مردم آنجا به شهر مي رسد در نظر بگيريد

. اگر در آنجا از يك جوان مثلا بيست ساله يكي از مسائل شكيات يا سهويات يا مساله اي در باب روزه يا خمس بپرسيد مي بينيد

خيره به شما نگاه مي كند كه اين چه مي گويد ؟ چه بسا هست كه اين مسائل اساسا در عمرش به گوش او نخورده و اصلا متوجه نشده كه چنين چيزهايي هم هست . به يك چنين آدمي " قاصر " مي گويند چون اين بيچاره تقصيري ندارد

از اولي كه چشم به اين دنيا باز كرده خودش را در همين محيط ديده در خانواده اي بوده كه در آن اصلا نماز و روزه اي وجود نداشته تا وقتي كه بزرگ شده و به سن بلوغ رسيده است و بعد دنبال همان كاري رفته كه پدر و مادرش رفته بودند

و اصلا اين گونه مسائل به فكرش نمي رسيده و كسي هم نبوده كه او را آگاه كند . از نظر قوانين به اصطلاح مدني و دولتي هم دولت حق مؤاخذه از يك چنين افرادي را ندارد زيرا او چيزي نمي داند و اساسا اسم " قانون مدني " هم در عمرش به گوشش نخورده است .

144

وقت او مقصر است و آن وقتي است كه انسان يك چيزي را دانسته و فهميده اما به خاطر هوا پرستي و نفس پرستي علي رغم آنچه خودش مي داند و مي فهمد عمل مي كند . قرآن خودش اصطلاحي در اين زمينه ها دارد ولي نه به نام قاصر و مقصر تعبير قرآن تعبير ديگري است از قبيل " المستضعفين "

مستضعفين يعني ضعيف

شمرده شدگان دست نارسان . در بعضي جاهاي ديگر تعبير دارد : " مرجون لامر الله " يعني درباره يك طبقه اي شما اساسا قضاوت نكنيد كه عاقبت اينها چيست بگوييد به خدا واگذار است خدا خودش مي داند كه بعد با آنها چه بكند كه البته اين خودش يك نويد رحمت است .

چنين اشخاصي ممكن است مسلمان نباشد . الان نقاطي در جهان وجود دارد در آفريقا آمريكا اروپا مشرق زمين و خيلي از نقاط ديگر كه بسا هست مردم نام اسلام را نشنيده اند و چه بسا در بعضي مناطق سياستهاي بالخصوصي حكومت مي كند كه اصلا از اول نگذاشته اند آنها نام دين و نام خدا را بشنوند .

اينها هم به يك معنا كافرند يعني مسلمان نيستند اما كسي اينها را كافر معاند و كافر جاحد نمي گويد . كافر معاند يعني آن فردي كه اسلام بر او عرضه شده و او درك كرده و فهميده ولي به خاطر اينكه منفعت و جاه طلبي و تعصبش اقتضا نمي كرده وقتي خودش را مواجه با حق ديده است

در مقابل حق و حقيقت قيام كرده و ايستاده است . اصل معني كفر اين است . هر غير مسلماني را ولو كسي كه اسلام بر او عرضه نشده است تا عكس العمل مخالف در مقابلش نشان بدهد

. 1 توبه / . 106

145

به يك معنا مي توانيم بگوييم كافر ولي به يك معناي ديگر ( نمي توانيم بگوييم ) و قرآن هر جا " الذين كفروا " مي گويد ناظر به آن طبقه نيست بلكه ناظر به طبقه اي است

كه حقيقت بر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقيقت عناد مي ورزند . " كفر " يعني پرده كشي

. آنها مي خواهند روي حقيقت ساتر و پرده بيندازند يعني مقصر هستند و از روي تقصير ( عمل مي كنند ) . درباره همينهاست كه قرآن مي فرمايد : " و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم " ( 1 ) يعني در حالي كه در عمق روحشان يقين دارند مع ذلك جحود مي ورزند .

حقيقت اسلام تسليم است نه دانستن و ندانستن . دانستن و كشف حقيقت كردن براي اينكه يك نفر مسلمان باشد كافي نيست . وقتي حقيقت براي انسان كشف شد بايد عكس العملش در مقابل حقيقت اين باشد كه " امنا و سلمنا و صدقنا " . اين مي شود اسلام والا من از شما مي پرسم آيا شيطان كافر است يا كافر نيست ؟

بدون شك كافر است . قرآن هم مي گويد : " و كان من الكافرين " ( 2 ) . ولي از شما مي پرسم آيا شيطان كه قرآن او را كافر مي خواند خدا را مي شناسد يا نمي شناسد ؟ مي داند خدايي هست يا نه ؟ او از همه بهتر مي داند . خدا را آنچنان مي شناخت كه مي گفت : " فبعزتك " ( 3 ) ( به عزت خودت قسم ) . آيا شيطان پيغمبران و عباد مخلص خدا را مي شناسد يا نمي شناسد ؟ خيلي هم خوب مي شناسد

. 1 نمل / . 14 . 2 ص / . 74 . 3 ص /

. 82

146

چون مي گفت : " الا عبادك منهم المخلصين " ( 1 ) يك عده عباد را سراغ داشت كه آنها را " عباد مخلص " مي ناميد و مي گفت ديگر دستم به آنها نمي رسد . بندگان مخلص خدا را آنچنان مي شناسد كه مي گويد " ولي من به آنها دسترسي ندارم هيچ روزنه و نقطه ضعفي در آنها نيست كه من در آنها نفوذ پيدا كنم "

. ائمه را چطور ؟ ائمه را مثل انبياء خوب مي شناسد . آيا به معاد اعتقاد دارد يا نه ؟ يعني آيا علم دارد كه روز قيامتي هست يا نه ؟ به آن هم علم و يقين داشت مي گفت : " فانظرني الي يوم يبعثون " ( 2 ) خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده . اين عنصري كه خدا و پيغمبران را مي شناسد

و به معاد هم اعتقاد جازم دارد اين سه ركني كه ما هميشه شرط اسلاميت مي دانيم در عين حال قرآن مي گويد كافر است چون ملاك كفر اين نيست كه انسان بداند يا نداند و ملاك اسلام هم اين نيست كه انسان بداند يا نداند . ملاك اسلام اين است كه انسان بداند و در مقابل حقيقت تسليم باشد

و ملاك كفر اين است كه انسان بداند حقيقت بر او عرضه شده باشد و او در مقابل حقيقت بايستد و مخالفت كند . پس اينكه قرآن در يك جا مي فرمايد اعمال كافران مانند تلي از خاكستر است كه باد تندي بوزد در يك جا مي فرمايد مانند سرابي است

كه

تشنه او را آب خيال مي كند و در يك جا به ظلمتهايي تشبيه مي كند كه در اعماق درياها وجود دارد همه درباره انسانهايي است كه حقيقت بر آنها عرضه شده و در عين حال در مقابل حقيقت

. 1 صافات / . 74 . 2 ص / . 79

147

ايستاده اند . قرآن در يك جا تابلوي عجيبي را مجسم مي كند : " و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء " ( 1 ) مي گويد ياد كن آن وقتي را كه دست به آسمان بلند مي كردند و مي گفتند خدايا اگر سخن اين محمد كه مدعي نبوت است حق است

و واقعا پيغمبر است و راست مي گويد و از ناحيه توست ( 2 ) سنگي از آسمان بفرست و ما را ببركه نبينيم . كفر معنايش همين است . مي گويد اگر اين حقيقت است مرا ببركه نبينم . اما آن طبقات ديگر يعني كافراني كه كافرند به معني اينكه مسلمان نيستند

ولي قاصران اند و به تعبير خود قرآن " مستضعفان اند " " مرجون لامر الله " هستند كه شايد اكثريت كافرها و غير مسلمانها از اين قبيل باشند خدا عالم است در آنها بحثي نيست . فلان زن يا بچه فلان دهاتي يا بي سواد يك گوشه اي افتاده و اساسا ( حقيقت به او نرسيده است ) و گاهي حتي افراد دانشمندي ( چنين هستند . ) در كتاب عدل الهي اين داستان را كه در شرح حال دكارت مي نويسند

نقل كرده ام

. دكارت فيلسوف معروفي است كه فلسفه خودش را از " شك " شروع كرد يعني در راهي كه از نظر فلسفه مي رفت كم كم احساس كرد كه به بن بست رسيده است يكدفعه همه خطها را كور كرد و گفت از نو و از همان اول شروع مي كنم . يكمرتبه شك كرد و گفت مي خواهم در همه چيز شك كنم تا ببينم يقين را از كجا پيدا مي كنم . نه تنها در امور مذهبي شك كرد در ساير امور نيز شك كرد گفت شايد خدا نباشد پيغمبراني نباشند

. 1 انفال / . 32 . 2 در اينجا انسان با خود مي گويد لابد دست به دعا بلند كرده كه خدايا اگر اين پيغمبر از ناحيه توست پس نوري در دل من وارد كن و به من توفيق تبعيت بده .

148

اصلا شايد دنيايي وجود نداشته باشد رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد همه اينها خيال باشد مگر نه اين است كه انسان گاهي در خواب يك دنياي بسيار وسيع و عظيمي را مي بيند كه در عالم خواب شك نمي كند كه آنچه مي بيند حقيقت است اما وقتي بيدار مي شود مي بيند همه آنها خيال بوده است

. بعد گفت : ولي در هر چه شك كنم در يك چيز نمي توانم شك كنم و آن اينكه " شك مي كنم " در اينكه " شك مي كنم " نمي توانم شك بكنم پس شكي وجود دارد و شخص شك كننده اي وجود دارد كه من هستم . پس اگر هيچ چيز

در جهان وجود ندارد من و شكم وجود داريم

. بعد گفت پس يك نقطه پيدا كردم . حالا پايم را روي اين نقطه مي گذارم و اين را پله اول قرار مي دهم و قدم به قدم جلو مي روم . بعد آمد درباره خودش بررسي كند گفت من كه هستم شك من هم كه وجود دارد آيا اگر هيچ چيز وجود نداشته باشد من و شك من مي تواند وجود داشته باشد

يا يك چيز ديگري هم بايد وجود داشته باشد تا من و شكم وجود داشته باشيم ؟ ديد نه بايد چيز ديگر هم وجود داشته باشد . قدم به قدم جلو رفت كه داستانش مفصل است و ديد خدا را نمي تواند انكار كند خدا وجود دارد روح وجود دارد جسم وجود دارد و كم كم خيلي از چيزهايي را كه قبلا هم قبول داشت قبول كرد

و خيلي از چيزها را قبول نكرد . رفت سراغ مذاهب اينجاست كه انسان احساس انصاف مي كند يعني احساس مي كند كه او واقعا مرد با انصافي است . مذاهب محيط خودش را يك يك بررسي كرد و معتقد شد كه مذهب مسيح در ميان مذاهب موجود بهترين مذهب است ولي گفت من نمي گويم مذهب مسيح بهترين مذهب جهان است چون من نمي دانم در جهان چه مذاهبي وجود

149

دارد عرض كردم سيصد و پنجاه سال پيش مثل حالا نبوده تازه حالا هم هنوز حقايق نسبت به همه جهان مكشوف نيست تا چه رسد به آن وقت شايد در جهان مذاهب ديگري وجود داشته باشد كه آن مذاهب

بر مذهب مسيح ترجيح داشته باشد . من فعلا مي گويم بهترين مذهب موجودي كه من مي شناسم اين است

. و عجيب اين است كه وقتي مي خواهد مثالي براي يك نقطه دور افتاده ذكر كند كه او بي خبر است در آن نقطه چه مذهبي وجود دارد مي گويد مثلا ممكن است در ايران يك مذهبي وجود داشته باشد كه از مذهب مسيح بهتر باشد . يك چنين آدمي كه تعصب ندارد و در دلش را به روي حقيقت باز كرده گيرم به حقيقت هم نرسد از مستضعفين و قاصران است و او را نمي توان كافر به آن معنا شمرد يعني كسي كه حقيقت برايش كشف شده و در مقابل حقيقت عكس العمل مخالف نشان مي دهد

عناد و حجود و كفر مي ورزد . بعد از دانستن اين مطلب درباره مقبول واقع شدن اعمال انسان در درگاه الهي و به تعبير قرآن بالا رفتن عمل انسان توضيح مي دهيم . اصلا معني مقبوليت ( عمل همان بالا رفتن آن است . ) قبول كردن خدا مثل قبول كردنهاي ما نيست كه يك امر قراردادي باشد .

ماهيت و واقعيت اعمالي كه انسان مرتكب مي شود به درجه اخلاص انسان نيت انسان و پاكي روح انسان بستگي دارد . يك وقت هست كه عمل به سوي خدا بالا مي رود . " اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه " ( 1 ) و يك وقت هست كه عمل انسان

. 1 فاطر / . 10

150

بالا نمي رود بلكه پايين مي رود . " ان كتاب الفجار لفي سجين "

(1) . در روايت هست يك نماز ما مي خوانيم ما كه از عالم غيب خبر نداريم ولي عالم غيب از اين عالم شهادت ما خيلي وسيع تر و فصيح تر و منظم تر و حسابهايش دقيق تر است يك وقت هست كه اين نماز ما يك تجسم نوراني پيدا مي كند

بالا مي رود و پرده هاي هفتگانه ( هفت حجاب ) را پاره مي كند . يك وقت هم هست كه نماز ما به صورتي است كه ملائكه اي كه مامور بالا بردن هستند وقتي كه آن را به يك مقام بالاتر عرضه مي كنند آن مقام بالاتر مي گويد " لفوه في خرقه " اين را در يك پارچه اي بپيچيد و بكوبيد به سر خواننده اش

. خيلي نمازها هست كه به جاي اينكه بالا برود پايين مي رود . در روايت است كه انسان گاهي يك عمل خير را به قصد قربت انجام مي دهد مثلا به قصد قربت و واقعا " قربه الي الله " از يك نفر دستگيري مي كند . اين عمل او مي شود يك عمل نوراني و در مقامات بالا جا مي گيرد

ولي بعد شيطان وسوسه مي كند با اينكه در حين عمل قصد ريا نداشته و ريا هم نكرده و عملش پاك بوده اما رياي بعد از عمل مي كند . در مجلسي مي نشيند در حالي كه يك خيال در ذهن اوست مثل يك گربه اي كه او را در يك جوال كرده باشند مي خواهد زود خودش را بيرون بياندازد

كه بله اطلاع پيدا كرديم فلان كس گرفتار است ما هم

به نوبه خودمان كمك كرديم ! دستور مي دهند يك درجه عمل او را پايين بياوريد . ( اين كار تكرار مي شود . ) دفعه سوم دستور مي رسد كه آن عمل را از بالا برداريد و بگذاريد در سجين در جهنم يعني عملي مي شود در رديف

. 1 مطففين / . 7

151

شرابخواري همان عملي كه در ابتدا بالا رفت مي گويند آن را پايين بياوريد . پس اعمال انسان يك نظام واقعي دارد . براي اينكه عمل انسان بالا رود بايد قصد انسان بالا رفتن باشد . اين همان است كه به آن " قصد قربت " مي گوييم . براي اينكه عمل انسان بالا برود بايد نيت انسان خالص باشد و قصد بالا رفتن داشته باشد

والا محال است انسان قصد بالا رفتن نداشته باشد و عمل او بالا برود . اين است كه گفتيم انسان لااقل بايد ايمان به خدا و ايمان به آخرت كه شرط قصد قربت است داشته باشد والا آدمي كه اصلا به خدا ايمان ندارد و قصد قربت هم ندارد نبايد انتظار داشته باشد كه عمل او بالا برود . وقتي او عمل را بالا نفرستاده عمل چگونه بالا برود ؟ ! اين درست مثل اين است كه كسي سنگي را به طرف پايين انداخته و مي گويد چرا سنگ به طرف بالا نمي رود ؟ سنگ را به طرف بالا نينداخته كه بالا برود

. اين مقدار ( ايمان به خدا و ايمان به آخرت ) شرط اصلي ( مقبوليت و بالا رفتن عمل ) است ولي چيزهايي هم هست كه به

منزله آفت هستند يعني يك عمل راست و درست را خراب و فاسد مي كنند از جمله همين مسأله عناد و كفري است كه عرض كردم . اگر انسان با حقيقت عناد بورزد

خاصيت عناد اين است كه اعمال گذشته انسان را حبط مي كند . يك نفر مسيحي مؤمن ممكن است عملي را به قصد قربت انجام دهد و مسلم عملش در نزد خدا ضايع نمي شود اما اگر همان فرد در جاي ديگر معاند باشد يعني تا سخن از پيغمبر اسلام بيايد فورا عكس العمل مخالف نشان بدهد اين كفرش آن عملش را ضايع و باطل مي كند . همچنين يك نفر سني ممكن است يك عمل را به قصد قربت انجام بدهد و عملش

152

پاك و پاكيزه بالا برود اما اگر مسأله امامت اميرالمؤمنين بر او عرضه شد و قبول نكرد و عناد ورزيد قطعا اعمالش همه به هدر رفته است . نه تنها عناد اين كار را مي كند خيلي چيزهاي ديگر هم خود ما داريم ( كه اعمالمان را هدر مي دهد ) . نبايد خيال كرد اين مسأله فقط مربوط به آنهاست .

لازم نيست عناد تنها در مورد نبوت يا امامت يا توحيد باشد در موارد ديگر هم همين طور است . ممكن است انسان به نحو ديگري معاند باشد . فرض كنيد كسي يك مسأله اي از من مي پرسد و من جوابي مي دهم . از يك نفر ديگر هم همان مسأله را مي پرسد و او جواب ديگري مي دهد .

بعد به من مي گويند فلان كس جواب مسأله را اين

طور داد . تا به من گفتند با اينكه من خودم بهتر از ديگران مي فهمم كه او درست گفته اما حاضر نيستم خودم را بشكنم و بگويم ببخشيد من اشتباه كردم ايشان درست فرمودند بلكه شروع مي كنم به توجيه و تأويل كردن و مي خواهم به هر نحوي شده حرف او را خراب كنم و حرف خودم را به كرسي بنشانم .

اين هم خودش درجه اي از عناد است . در اين صورت نمي تواند نماز من نماز درستي باشد در حالي كه من اينقدر خودخواه و معاندم كه حاضر نيستم نسبت به اينكه مسأله اي را ديگري بهتر از من جواب داده تسليم باشم و به اشتباه خود اعتراف كنم . حسادت هم همين طور است . پيغمبر اكرم فرمود : " ان الحسد لياكل الحسنات كما تأكل النار الحطب " ( 1 ) . حسد حسنات انسان را مي خورد آنچنانكه آتش هيزم را

. 1 اصول كافي كتاب الايمان و الكفر باب الحسد حديث 2

153

يعني انسان حسناتي انجام مي دهد و در ديوان اعمالش حسنات زيادي هست بعد مرتكب يك حسادت مي شود تمام آنها محو و نابود مي شود . در حديثي پيغمبر اكرم در مورد بعضي از اعمال و اذكار فرمود هر كس اين عمل را مرتكب بشود يا اين ذكر را بگويد خداوند متعال براي او درختي در بهشت غرس مي كند . يكي از حاضرين عرض كرد : يا رسول الله ! پس ما در بهشت خيلي درخت داريم . فرمود : بلي اگر آتشي از اينجا نفرستيد و آنها را آتش نزنيد

. پس مي بينيد اگر كافر ( 1 ) ايمان به خدا نداشته باشد و به قيامتي معتقد نباشد

و كاري را براي عالم بالا انجام ندهد عملش بالا نمي رود و اگر چنين كاري را كرد ولي كفر عنادي و كفر جحودي داشت خود اين كفر جحودي عملش را بعد از اينكه مأجور بوده از بين مي برد همين طور كه اعمال ما را مثلا حسادت از بين مي برد . اعمال خيري كه مرتكب مي شود اگر به قصد خدا نباشد

و قصد قربت در كار نباشد تو خالي و پوچ و سراب است خيال مي كند كاري كرده ولي وقتي كه چشم به آن جهان باز كرد مي بيند تمام اين اعمالي كه او آنها را خير و مفيد به حال خودش خيال مي كرد بي روح و بي معني و مرده است اينها همه سراب اند و او خيال مي كرده آب است

. ديگر واي به حال انساني كه كافر باشد كفرش هم كفر جحودي و عنادي باشد و گناه هم مرتكب بشود كافر در حال كفر مرتكب گناه بشود آن ديگر " ظلمات بعضها فوق بعض " است . قرآن براي اين دسته مثل عجيبي ذكر مي كند : ( مثل آنها مثل ) تاريكي اندر تاريكي است مي فرمايد : " او كظلمات في بحر لجي "

. 1 ( به معني غير مسلمان كه شامل اهل كتاب و غيره مي شود ) .

154

دريايي را در نظر مي گيرد كه آن دريا " لجي " باشد يعني قسمتي از آن يا همه آن

عمق بسيار زيادي داشته باشد . چرا قرآن مثال به درياي عميق ذكر مي كند و مي گويد ظلماتي در دريايي عميق يعني در عمق آن دريا ؟ براي اينكه اگر ما بخواهيم مثالي ذكر كنيم براي جايي كه در آنجا نور به هيچ وجه وجود نداشته باشد و انسان را در جايي ببرند كه هيچ نور وجود نداشته باشد

اين است كه انسان را در عمق يك درياي عميق فرو ببرند و خيلي هم فرو ببرند . امروز بهتر از گذشته ثابت شده است كه نور در آب نفوذ مي كند يعني همين طور كه هوا را روشن مي كند آب را هم روشن مي كند چنانكه شما كف حوضي را كه آب صاف داشته باشد مي بينيد

چون نور در آب نفوذ مي كند و تا كف حوض مي رسد . اما در درياهاي خيلي عميق مي گويند از عمق چند هزار متر بيشتر ديگر اساسا نور هيچ نفوذي ندارد آنجا ظلمت مطلق است . در قديم خيال مي كردند در طبقات زيرين اقيانوسها ديگر جانداري وجود ندارد

چون نور به هيچ وجه به آنجا نمي رسد و فشار آب هم خيلي زياد است ولي امروز كشف شده كه با اينكه نور خورشيد به آنجا نمي رسد در عين حال جاندار وجود دارد . خدا مخلوقاتي را كه آنجا هستند طوري خلق كرده كه خودشان از اندرون خودشان نور توليد مي كنند و مايحتاج نوري در وجود خودشان توليد مي شود . بنابراين مثال براي جايي كه در آنجا نور هيچ وجود نداشته باشد كه بتوان فرض كرد انساني را به

آنجا ببرند يكي " بحر لجي " است

. قرآن نمي گويد " بحر " ( دريا ) كه شامل همه درياها بشود و بگويند بعضي درياها نور تا ته آنها مي رسد بلكه مي گويد

155

" بحر لجي " درياي خيلي عميق اشاره به بعضي درياها كه عمقشان در حدي است كه نور در آنجا نفوذ نمي كند . ولي قرآن مي خواهد بگويد كه عواملي از ظلمت بر وجود اينها ( 1 ) احاطه پيدا كرده كه هر كدام به تنهايي اينها را در ظلمت فرو مي برد . صرف اين نيست كه اينها در ظلمت هستند بلكه در ظلمت چند قبضه هستند و چند عامل روي همديگر وجود دارد كه هر كدام به تنهايي مانع رسيدن نور است : در دريايي عميق باشند آنجا كه نور نمي رسد

بعلاوه سطح دريا هم آرام نباشد دائما امواجي روي امواج قرار بگيرد كه از سطح عادي دريا مثل دو كوه بالا آمده باشد كه باز مانع بيشتري براي رسيدن نور است از اين هم بالاتر هوا هم ابري باشد كه ابر هم مانع رسيدن نور خورشيد يا ماه و ستاره و امثال اينها باشد

. اين ديگر چقدر ظلمت اندر ظلمت است : " ظلمات بعضها فوق بعض غ" مثل مي آورد اينها را كه آنچنان ظلمتهايي روي ظلمتهايي بر اينها احاطه پيدا كرده است كه در حكم آدمي هستند كه در قعر چنين دريايي باشد كه چند عامل روي همديگر قرار گرفته و مانع رسيدن نور شده است

درست عكس آن مثلي كه در آيه نور خوانديم كه گفتيم آن مثل

را چند جور توجيه كرده اند و از جمله در روايت داشتيم مثل مؤمن هم هست : مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كأنها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد

. 1 ( گروهي از كافران ) .

156

زيتها يضيي و لو لم تمسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء آنجا انسانهايي را فرض مي كند كه اين انسانها در جوي قرار گرفته اند كه نور است بالاي نور نور فطرتشان نور نبوت روشنايي در روشنايي است . بشر ديگري هم هست كه در ظلمت فوق ظلمت است :

نور فطرت خودش را خاموش كرده است اين خودش يك ظلمت . ظلمت عناد آمده روي آن را گرفته است ظلمت ديگر و ظلمت ناشي از گناه و معصيتهاي متوالي كه همان موجها و طغيانهاي روحي انسان است : " موج من فوقه موج " ظلمت ديگري چون هر ظلمتي نقطه مقابل يك نور است : نور نبوت نور وحي هدايت وحي . آنجا كه هدايت وحي نباشد ظلمت است . نور فطرت هدايت فطرت . آنجا كه چراغ فطرت خاموش شده باشد ظلمت است

. نور عمل صالح ( چون عرض كرديم : " و العمل الصالح يرفعه " خاصيت عمل صالح اين است كه به قلب انسان نور مي دهد ) . وقتي كه انسان عمل صالح انجام ندهد نقطه مقابلش ظلمت است . هر چه بر آن طبقه نور فوق نور احاطه كرده بر اين طبقه ظلمت فوق ظلمت ( حاكم است ) . پس از اين دو مثلي

كه قرآن در اينجا ذكر كرده است يك مثل اين بود كه مثل اعمال كافران مثل سراب است . اينجا نظر به كارهاي خيرشان دارد كه اينها به آن اميد بسته اند

. بيچاره ها ! شما خيال ( باطل ) مي كنيد تا ايمانتان به خدا درست نباشد و تا به نور خدا روشن نباشيد اعمال شما روح پيدا نمي كند اعمال شما حالت آب را پيدا نمي كند كه تشنگي شما را بر طرف كند . مثل دوم براي گناهان

157

اينهاست . مفسرين هم راجع به اينكه چرا قرآن دو مثل آورده است وجوهي ذكر كرده اند و شايد بيشتر همين وجه را كه بهتر هم همين است گفته اند كه مثال اول براي كار خوب آنهاست و مثال دوم براي كار بدشان كه در ظلمت است . عرض كرديم كه براي اعمال كافران يك مثل ديگر هم در قرآن ذكر شده . مثال مي زند به تلي از خاكستر كه باد تند بوزد و آن را از بين ببرد .

جلسه پيش عرض كرديم كه اين مثل مثل كارهاي خوبي است كه ( آنها ) به قصد قربت هم انجام داده اند و واقعا هم كاري كرده اند ولي بعد عناد و كفرشان يا چيز ديگري سبب شده است كه آن عمل از هم پاشيده شود . به هر حال قرآن اين منطق را دارد چه براي كافر و چه براي مسلمان كه : "

و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا " قرآن مي گويد بسا هست كه انباري از عمل نيك وجود دارد ولي

ما مي آييم آن را مثل غبار پراكنده مي كنيم . ( البته خداوند هرگز عمل خوب را با قيد خوب بودن خراب نمي كند ) يعني نظام تكويني ما اين است آنها گناهاني مرتكب مي شوند

كه اثر آن گناهان اين است كه اعمال خيرشان را به كلي از ميان ببرد و نيست و نابود كند . اين سه مثلي بود كه قرآن براي اعمال كافران ذكر مي كند و همان طور كه عرض كردم مقصود از كافران در اينجا هر غير مسلماني نيست بلكه آنان كه در مقابل حقيقت مي ايستند

و مخالفت و قيام و مبارزه مي كنند . آيه ديگر باز صحنه اي از نور را ذكر مي كند بر عكس اين دو آيه كه صحنه اي از محروميت از نور ( محروميت از نور وحي و محروميت از نور فطرت ) را كه اسمش ظلمت است ذكر كرد و آن اين است كه نه سراغ

158

انسان مي رود آن هم انساني كه با حقيقت مخالفت مي كند بلكه سراغ همه ذرات عالم مي رود كه همه ذرات عالم به نور الهي روشن هستند و هر موجودي در عالم خودش خداي خودش را مي شناسد و تسبيح گوي خداي خودش است و اين قرآن بود كه براي اولين بار گفت كه اگر گوش شنوا و قلب بينا و آگاه داشته باشيد مي بينيد كه در سراسر هستي ( همهمه ) خداشناسي و ذكر خدا و تسبيح خدا وجود دارد . تفسيرش را ان شاء الله جلسه آينده عرض مي كنم . و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين .

159

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است

بخش 8

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون . مخاطب رسول اكرم است . مي فرمايد آيا مشاهده نمي كني يعني مشاهده مي كني و مي بيني كه هر كه در

و هر كه در زمين است و هم مرغان در حالي كه در آسمان بال گشاده و صف كشيده اند همه تسبيح گوي ذات اقدس الهي هستند . " كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون " و هر كدام از اينها به نماز خود ( يا به خواندن و دعاي خود ) و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم به آنچه آنها مي كنند آگاه است

. آياتي كه در اين چند جلسه تفسير كرديم از اول آيه نور تا اينجا مي بينيم همه ارائه صحنه هاي مختلف نور و ظلمت است و البته ظلمت چيزي نيست جز همان بهره نگرفتن از نور و فقط در مورد

161

انسانهايي صادق است كه از يكي از پرتوهايي كه خداي متعال فرستاده است و انسان موظف و مكلف است كه خود را به آن پرتو روشن كند ( استفاده نكند . ) ظلمت از آنجا پيدا مي شود يعني انسان مكلف و موظف است كه از پرتو نور وحي و نبوت با كمك از نور فطرت خودش بهره گيري كند

و وقتي از اين نورها استفاده نكند

آنگاه انسان در ظلمت قرار مي گيرد و نور خدا سراسر هستي را فرا گرفته است : " الله نور السموات و الارض " سراسر هستي روشن به نور خداست و سراسر هستي آگاه از وجود خداوند است ( چون در روشنايي است نه در تاريكي ) و شناساي خالق و باري خودش است .

در اين آيه مطلبي را ذكر مي فرمايد كه اين مطلب به عبارات مختلف در قرآن مجيد آمده است . مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتر است طبعا اينطور است يعني بشر بايد كوشش كند خودش را به اين حقايق برساند . انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد كه قرآن مطالب را هميشه در سطح معلومات ما بيان كند

چون معلومات قابل پيشروي و توسعه و تكامل است . يك كتاب بشري اين طور است . يك نفر كه مي خواهد به نور قرآن مهتدي باشد بايد گوشش به نداي قرآن باشد و ببيند از اين حرفها چه در مي آيد . يكي از حرفهايي كه قرآن روي آن تكيه كرده است مسأله تسبيح موجودات و تحميد موجودات هر دو است

. قرآن در بعضي از بيانات خودش مي گويد تمام ذرات وجود خدا را تسبيح مي كنند و حمد مي كنند يعني طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز خدا را تسبيح مي كنند ذرات هوا تسبيح گوي خدا هستند هر ملكول از ملكولهاي آب و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيح مي كند .

162

حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفي را مي زند يا نمي زند . ابتدا آيات را

مي خوانيم بعد ببينيم بشر به حسب عقل و فهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديك كند . پس ما دو مرحله داريم : يكي اينكه آيا قرآن چنين مطلبي را بيان كرده يا نكرده است

دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوي خودش چقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است . قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاي مختلف گفته است . من مقداري را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتان عرض مي كنم . يكي در سوره بني اسرائيل است كه شايد از همه جا عام تر و صريح تر بيان فرموده است

مي فرمايد : " و ان من شي ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم " ( 1 ) هيچ چيزي نيست " ان من شي ء " يعني " ما من شي ء " چيزي نيست مگر آنكه خدا را تسبيح مي كند تسبيح مقرون به حمد ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد يعني نگو من گوشم را كه پاي اين چوب يا درخت مي گذارم نمي شنوم

كه او خدا را تسبيح مي كند همين طور ذرات بدن خود . طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاي پوست و گوشت و استخوان و خون من و هر مويي از موهاي بدن من دائما در تسبيح حق تعالي است در حالي كه من نمي شنوم . قرآن مي گويد بله شما نمي شنويد و بلكه " نمي فهميد " تعبير مي كند

نمي گويد " لا تسمعون " مي گويد : " و لكن

لا تفقهون " و ميان ايندو فرق است . اگر " لا تسمعون " باشد ( يعني ) ممكن است ما بفهميم چنين چيزي هست ولي نمي شنويم مثل اينكه ما الان مي فهميم كه در

. 1 اسراء / . 44

163

اين فضا امواج راديويي از ايستگاههاي مختلف راديويي دنيا هست ولي نمي شنويم . اما قرآن مي گويد " ولي اين مطلب را نمي فهميد " نه تنها نمي شنويد بلكه نمي فهميد فهم نمي كنيد هنوز فهمتان كوتاه است . قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم فرق ميان " تسبيح " و " حمد " را عرض كنم

كه مي فرمايد : " الا يسبح بحمده " . چون تسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتي در نماز مي گوييم " سبحان ربي العظيم و بحمده " كه خلاصه اش اين است " تسبيح پروردگار عظيم مي كنم و حمد پروردگار عظيم " يا مي گوييم : " سبحان ربي الاعلي و بحمده " يعني تسبيح مي كنم پروردگار برتر را و حمد مي كنم او را " تسبيح مي كنم " يعني چه ؟

و " حمد مي كنم " يعني چه ؟ ثناي خدا به دو شكل است : يكي تسبيح و ديگري تحميد . تسبيح يعني تنزيه يعني خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزه كردن و برتر دانستن او از آنچه كه شأن مخلوقين است از آنچه كه حاكي از نوعي نقص و ناتواني و نارسايي است . اصلا كلمه " سبحان " معنايش اين است

كه من او را تسبيح و تنزيه

مي كنم از اينكه به چشم ديده شود با دست لمس شود او را جسم بدانم و بگويم در جايي قرار گرفته است او را محتاج و نيازمند بدانم به هر چيزي از جمله به عبادت خودم خير او منزه است از نياز و احتياج تنزيه مي كنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم

براي او شريكي قائل باشم او را مركب و داراي اجزاء بدانم بگويم از چه درست شده و از كجا آمده است . پس تسبيح يعني يك سلسله چيزهايي را كه من مي فهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است با كلمه " سبحان " از او نفي مي كنم .

164

ثناي الهي نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفي و اثبات است وقتي مي گوييم " لا اله الا الله " نفي مي كنيم معبوديت غير را و اثبات مي كنيم ذات او را . ثناي الهي هم هميشه نفي است و اثبات نفي اش همين است : منزه است از . . . ولي " حمد " توصيف پروردگار است به صفات اثباتي او را ستايش مي كنم كه همه نعمتها از اوست

همه كمالات از اوست و به او برمي گردد او به هر چيزي داناست : " بكل شي ء عليم " بر هر چيزي تواناست : " و هو علي كل شي ء قدير " او سميع است او بصير است او حي است او قيوم است او ملك است او مؤمن است مهيمن است عزيز است جبار است متكبر است ( 1

)

. اين صفات اثباتي . پس ما با يك " سبحان ربي العظيم و بحمده " يا يك " سبحان ربي الا علي و بحمده " يك دنيا نقص را به نظر مي آوريم و مي گوييم خداي ما از اينها منزه است و يك سلسله كمالات را ( به نظر مي آوريم و مي گوييم ) خداي ما داراي چنين صفاتي است . در نماز وقتي سوره توحيد را مي خوانيم مي گوييم : "

قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد " هم صفات اثباتي در آن است و هم صفات سلبي . بعد مي گوييم : " كذلك الله ربي " چنان است پروردگار من آن صفات كمالي اثباتي را دارد و من او را به آن صفات ستايش و حمد مي كنم . نقصي در او نيست اينكه فرزند داشته باشد فرزند چيزي باشد مثل و مانند داشته باشد در او نيست " كذلك الله ربي " . قرآن مي گويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور

. 1 حشر 32 - . 34

165

ظاهري و انساني تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با اراده و اختيار خودتان انجام دهيد تمام ذرات عالم وجود خدا را تسبيح مي كنند و حمد مي كنند . اين يك آيه از آيات قرآن ( راجع به تسبيح و تحميد موجودات ) . همچنين ما در قرآن پنج سوره داريم بلكه با سوره " سبح اسم " به اعتباري شش سوره داريم كه با

تسبيح شروع مي شوند و اينها را " مسبحات " مي گويند . سوره حديد اين طور شروع مي شود : " سبح لله ما في السموات و الارض "

هر چه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي كند. سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مي شود : " سبح لله ما في السموات و ما في الارض " . در اينجا كلمه " ما " تكرار شده است . باز مفاد همان است : هر چه در آسمانهاست و هر چه نه هر كه در زمين است خدا را تسبيح كرده است . سوره جمعه و سوره تغابن ( اينطور شروع مي شوند : ) " يسبح لله ما في السموات و ما في الارض و هو العزيز الحكيم " . " سبح اسم " نيز امر به تسبيح است

. در اين پنج سوره ( فعل تسبيح را ) در سه مورد به صورت ماضي و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مي كند ولي با كلمه " ما " : " هر چه " در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي كند . اما قرآن مي گويد ( همه موجودات خدا را سجود مي كنند ) آن حقيقت سجود كه اين سجود شما نماينده اي و نمايشگري از آن است

. ما كه سجود مي كنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست . قرآن مي گويد همه موجودات خدا را سجود مي كنند خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجود مي كنند ولي البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا

خورشيد هم

166

يك پيشاني دارد و پيشاني اش را روي خاك مي گذارد نه اين عمل شما كه نمايشگر منتهاي خضوع است ( 1 ) براي اين است كه روحتان خضوع پيدا كند . پس ما يك چنين آياتي در قرآن داريم كه در آنها تعبير " سبح " يا " يسبح " به كار رفته است

. بعضي آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكل ديگري بيان شده است مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و يا حيوانات با فلان مقام مقدس معنوي الهي در تسبيح و حمد خدا هماهنگي مي كردند . قرآن در سوره مباركه " ص " درباره داوود پيغمبر چنين مي گويد : "

و اذكر عبدنا داوود ذا الايد انه اواب " ( 2 ) ياد كن بنده ما داوود نيرومند را او بسيار بازگشت كننده به خدا بود يعني از غير خدا بريده و به خدا پيوسته بود ( 3 ) . بعد مي گويد : " انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشي و الاشراق و الطير محشوره كل له اواب "

كوهها را مسخر كرده بود هر صبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداي خودش را تسبيح مي كرد كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مي گفتند . اين هم آيات ديگري به اين مضمون . از جمله ( آيات مذكور ) همين آيات ( سوره نور است ) كه باز

. 1 البته نمايشگر خيلي ظاهري : آدمي كه نماز مي خواند و فكرش صد جاي ديگري كار مي كند ولو آنكه سرش را هم روي

خاك بگذارد ظاهر بدنش نمايشگر خضوع كامل هست اما روحش خضوع ندارد . . 2 ص . 17 . 3 داوود از پيغمبران بني اسرائيل است

. يهود به داوود و سليمان رنگ يهوديگري داده اند و اينها را پادشاهان دنيايي و العياذ بالله شهوت پرست معرفي كرده اند ولي قرآن اينها را به آن مقامي كه شايسته است توصيف كرده .

167

نظيرش در قرآن هست . در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است مي فرمايد : " الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض " آيا نديدي ( 1 ) ؟ " هر كه در زمين است " را هم اختصاص به مؤمنين نمي دهد : اي پيغمبر ! آيا تسبيح مرغان را در حالي كه در اوج آسمان صف كشيده اند نديدي ؟

بالاتر اينكه بعد مي گويد : " كل قد علم صلاته و تسبيحه " هر كدام از اينها كوهها درختها مرغها انسانها و هر موجودي كه تسبيح مي كند به تسبيح خود آگاه است به نماز خود آگاه است . عجيب اين است كه اين امر را تعبير به " نماز " مي كند . گفتيم يك جا تعبير به " تسبيح " و " حمد " مي كند

و يك جا تعبير به " سجود " مي كند اينجا اصلا تعبير به " صلاه " كرده است گو اينكه بعضي مفسرين گفته اند مقصود از " صلاه " دعاست ولي همان نماز است روح نماز هم دعاست . خود قرآن تعبير به " صلاه " كرده است : اينها نماز دارند و

به نماز خودشان آگاهند و خداي آنها هم به كار آنها آگاه است

. بنابراين ما چنين آياتي در قرآن داريم و نبايد اول برويم ببينيم كه آيا مي توانيم معني بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست . نه قرآن چنين مطلبي مي گويد كه تمام ذرات عالم هستي خدا را تسبيح مي كنند و حمد مي كنند و به ما هم مي گويد : ولي شما اي مردم فهم نمي كنيد اما چنين چيزي وجود دارد . البته خدا هم كه اين مطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايي را كه هيچ وقت بشر به هيچ

. 1 بعضي مفسرين " الم تر " را " الم تعلم " معني كرده اند . و خواسته اند آن را به غير پيغمبر تعميم بدهند ولي بعضي ديگر مي گويند " الم تر " همان " الم تر " است و مخاطب هم همان شخص پيغمبر است .

168

شكل آن را حل نمي كند بيان كرده باشد قرآن اين را مي گويد براي اينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازه ظرفيت خودمان كشف كنيم . گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشي كه افراد بشر بعد از اين راهنمايي قرآن در اين راه كرده اند چه بوده و در واقع اين آيات را چگونه خواسته اند تفسير كنند

. اين سلسله آيات در قرآن مجموعا دوگونه تفسير شده است كه ما مي توانيم اين دو گونه را " حكيمانه " و " عارفانه " بناميم . بعضي اين آيات را حكيمانه تفسير كرده اند و

گفته اند مقصود قرآن از اينكه مي گويد هر چيزي خدا را تسبيح مي كند و حمد مي كند تسبيح " تكويني " و به " زبان حال " است

. ما يك " زبان حال " داريم و يك " زبان قال " . زبان حال اين است كه يك موجودي مثلا يك انسان حالتي پيدا مي كند كه با اينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مي زند . مثلا شما دو نفر در خيابان ايستاده ايد و با همديگر صحبت مي كنيد يك وقت شخص مفلوكي با يك قيافه ژنده اي مي آيد

در مقابل شما دو نفر مي ايستد و گردنش را كج مي كند حالتش نشان مي دهد كه ( مي گويد ) من نيازمندم به من كمك كنيد . اين را " زبان حال " مي گويند . ولي يك وقت كسي مي آيد به زبان مي آورد كه كمكي به من بكنيد اين مي شود " زبان قال " . بنابراين خيلي اوقات حالت بيرون انسان از ضمير انسان خبر مي دهد

چنانكه مي گويند " رنگ رخسار خبر مي دهد از سر ضمير " . چگونه خبر مي دهد ؟ حرف كه نمي زند دلالت مي كند . انسان خيلي حرفها را به زبان بي زباني مي زند . شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مي كنند بيش از مقداري كه با زبان ظاهر با هم حرف مي زنند به زبان بي زباني با

169

همديگر حرف مي زنند و خودشان را به يكديگر معرفي مي كنند . من در

يكي از كتابهايم ( مسأله حجاب ) نوشته ام كه بعضي از لباسها و بعضي از ژستها زبان دار است . آدمي كه وقتي راه مي رود بادي به غبغب مي اندازد صدايش را كلفت مي كند و پايش را محكم به زمين مي كوبد

در واقع مي خواهد به ديگران بگويد : دور باش از من بترس . همچنين يك زن دوجور لباس مي پوشد : يك وقت طوري لباس مي پوشد و در خيابانها راه مي رود كه خود وضعش داد مي زند و مي گويد كه من عفيفم كسي را نرسد كه طمع به من بدوزد اصلا خود ژست و خود لباس مي گويد من چنينم

و طبعا افرادي هم كه دنبال شكاري مي روند و مي خواهند ببينند كسي اهلش هست يا نه سراغ آنها نمي روند ( 1 ) و يك وقت نقطه مقابل آن است : همانطور كه آن شخص طوري لباس مي پوشد كه مي گويد از من بترس يك زن هم ممكن است طوري لباس بپوشد

كه مي گويد بيا دنبال من با زبان خودش حرف نمي زند ولي ژستش همه را دعوت مي كند كه بيا سراغ من و مرا تعقيب كن من اينكاره هستم . اين را مي گويند " زبان حال ". از مطلب خيلي خارج شديم.

. 1 قرآن در آن آيه كريمه در سوره احزاب مي فرمايد :

يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادني ان يعرفن فلا يؤذين . ( احزاب / 59 ) . منظورم اين جمله است : "

ذلك ادني ان يعرفن فلا يؤذين " . در شأن نزول اين آيه ذكر كرده اند و خلاصه مطلب همانطور كه استنباط كرده ايم اين است كه طوري لباس بپوشند كه آدمهاي هرزه مشتري خودشان را بشناسند يعني به نحو لباس پوشيدن زنان آماده براي شكار لباس نپوشند .

170

حال بعضي گفته اند اينكه قرآن مي گويد همه چيز خدا را تسبيح مي كند و حمد مي كند مقصود به زبان حال است چون همه اينها مخلوق خدا هستند و " مخلوق " خاصيتش اين است كه يك جنبه نقص دارد و يك جنبه كمال جنبه نقص لازمه مخلوقيت است و جنبه كمال ( از ناحيه خالق ) هر چه نقص دارد از ذات خودش است

و هر چه كمال دارد از خالقش ( هر چه كمال در موجودات عالم مي بينيد از او بدانيد ) پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف و حمد مي كند به زبان بي زباني مي گويد : " بارك الله به آنكه مرا آفريد " تسبيحش هم اين است كه مي گويد اگر نقصي در من مي بيني اين نقص لازمه ذات من است

او از اين نقص منزه است . البته در اينكه هر مخلوقي به زبان حال حامد و مسبح خالق خودش هست شكي نيست حرف درستي است مخلوقات به زبان تكوين خدا را تسبيح و حمد مي كنند و هر اثري حمدگو و تسبيح گوي مؤثر خودش است . گلستان سعدي هم سعدي را حمد مي كند

يعني به زبان حال مي گويد بارك الله به آنكه چنين اثر فوق

العاده اي را ايجاد كرده اگر نقصي هم در يك جا باشد مي گويد عالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمي توانسته . ولي آيا قرآن كه مي گويد : " ان من شي ء الا يسبح بحمده " نظرش به همين است ؟ تفسير دوم كه من آن را به تفسير " عارفانه " تعبير مي كنم مي گويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح و حامد پروردگارند ولي قرآن بالاتر از اين را مي گويد چون در ادامه آيه مي فرمايد : " و لكن لا تفقهون تسبيحهم " ولي اين تسبيح را شما نمي فهميد . تسبيح به زبان حال را همه مي فهمند . بعلاوه قرآن مي گويد " هيچ چيزي نيست مگر . . . " يعني همه اشياء را مي گويد نه

171

تنها عاقلها و ذي شعورها را ولي ضمير را آنچنان برمي گرداند كه گويي همه موجودات عالم عاقلند و شاعر و چون مي گويد : " و لكن لا تفقهون تسبيحهم " . " هم " در زبان عرب ضميري است كه براي اشخاص مي آورند نه براي اشياء و قرآن با اينكه سخنش درباره اشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده يعني مي خواهد بگويد

كه همه اشياء از يك نظر اشخاصند ( و شعور دارند ) و در همين آيه اي كه خوانديم " مرغان " را هم اضافه كرده اگر " مرغان " نمي بود مي گفتيم قرآن مي گويد " كساني كه در آسمان و زمين هستند " كساني كه در آسمان اند يعني ملائكه

و كساني كه در زمين اند يعني انسانها مقصود از انسانها هم انسانهاي مؤمن است "

كل قد علم صلاته و تسبيحه " همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند مي گفتيم اين ديگر مانعي ندارد انسانها و ملائكه به تسبيح خودشان آگاهند . ولي مي گويد " . . . و مرغان " مرغان را هم داخل كرده است مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد پس معلوم مي شود

و در عالم مرغان هم يك حسابي هست كه ما وارد نيستيم و نمي دانيم . گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است . حكيم ابونصر فارابي كه يكي از حكماي بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلي شيريني ظاهرا در كتاب فصوص دارد . او همين مطلب را ولي بيشتر با موضوع " زبان حال " بيان كرده است

مي گويد : " صلت السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه " آسمان كه گردش مي كند با گردش خود به درگاه الهي نماز مي برد . گردش آسمان نماز آسمان است . زمين كه تكان مي خورد تكان خوردن زمين نماز زمين است . باران كه مي ريزد ريزش باران نماز باران است

172

چون روح و حقيقت نماز چيزي جز تسليم بودن در مقابل امر حق و خالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست . مي گويد آسمان كه مي گردد و زمين كه تكان مي خورد و باران كه مي ريزد همه اينها امر پروردگارشان را اطاعت مي كنند نماز آنها همين است . ولي مولوي كه مرد عارفي است

و

مسائل را عارفانه تفسير مي كند اين طور نمي گويد مي گويد انسانهاي عادي ( تسبيح و تحميد موجودات را ) نمي فهمند واقعا موجودات جهان خداي خودشان را مي فهمند و درك مي كنند و مي شناسند و تسبيح و حمد مي كنند و اين را مكرر و در جاهاي متعدد گفته است اشعار معروفي است كه مرحوم حاج شيخ عباس قمي هم در مفاتيح نقل كرده است مي گويد :

جمله ذرات عالم در نهان

با تو مي گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم

با شما نا محرمان ما خامشيم

چون شما سوي جمادي مي رويد

محرم جان خدا دان كي شويد

در جاي ديگر شعرهاي خيلي عالي اي دارد كه متأسفانه همه آن را حفظ نيستم مي گويد :

معني " الله " گفت آن سيبويه

يولهون في الحوائج هم لديه

" الله " يعني موجودي كه همه موجودات نياز خودشان را به درگاه او مي برند . بعد مي گويد خاك چنين باد چنين هوا چنين دريا چنين و صحرا چنين ( و به اين شكل نياز خود را به درگاه او مي برند . )

بلكه جمله ماهيان در موجها

جمله پرندگان در اوجها

و خلاصه مي گويد ذره اي در عالم نيست الا اينكه اينطور است .

173

حال آنها كه مي گويند واقعا غلغله اي از تسبيح موجودات در ذرات عالم هست مقصودشان چيست ؟ آيا مقصودشان اين است كه در همين فضا الان صدا پراكنده است همين طور كه امواج راديو هست ولي ما نمي شنويم ؟ نه مقصودشان اين است كه هر

موجودي و هر ذره اي كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد

يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است و يك رو به جهان ديگر دارد يك وجهه ملكوتي دارد كه در آن رو و در آن وجهه هر موجودي زنده و شاعر است . مي گويند مثلا چوبي كه شما مي بينيد همه حقيقت آن را درك نمي كنيد عميق ترين علوم بشر آنجا كه علم بشر به عمق اتمها هم راه پيدا مي كند

يك روي اين موجود را درك مي كند و آن " وجهه ملكي " اين موجود است همين موجود يك " وجهه ملكوتي " دارد كه از دست حس و علم ظاهر بشر خارج است . انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روي موجودات را هم درك كند . وقتي آن روي موجودات را درك كرد مي بيند

موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم و مسبح و حامدند . داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مي گفتند نه اين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداي كوهها را مي شنيديم مردم ديگر بودند و نمي شنيدند . داوود گوش ديگري داشت كه به باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود

و صداي ملكوت آنها را مي شنيد . اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مي شنويم و خيال نكنيد كه اين يك مطلب به اصطلاح دوري است و فقط پيغمبري بايد باشد نه لزومي ندارد حتي پيغمبر باشد . شنيده ايد كه

سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيح گفت . از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتي سنگريزه را

174

صفحه : 175 --> به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزه ها در مشت پيغمبر تسبيح خدا مي گويند . در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيح در آوردند معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنها صداي سنگريزه را شنيدند . آن سنگريزه هميشه تسبيح مي گفت معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدا در آوردن آن سنگريزه ها . حال من براي اينكه نشان دهم كه اين امور خيلي هم فوق العاده نيست يك نمونه نزديك از كسي كه خيلي مورد اعتماد و ايمان همه شما و ماست عرض مي كنم . همين مرحوم حاج شيخ عباس قمي ( رضوان الله عليه ) كه مرد بسيار با تقوايي بوده ( 1 ) اين داستان را در قم بالاي منبر نقل كرده بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقليد زنده حاضر كه پاي منبرش بوده اند شنيدم يكي آيت الله گلپايگاني است ايشان گفتند من خودم پاي منبرش بودم گفت من در جواني كه حالم خوب بود ولي حالا چنين نيستم يك وقتي كه حالي داشتم رفتم به زيارت وادي السلام يك وقت احساس كردم كه يك صداي

. 1 ما دوره ايشان را درك نكرديم به اين معنا كه تا ايشان در مشهد بودند ما بچه و كوچك بوديم و وقتي هم كه ايشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبوديم . وقتي ما

به قم رفتيم ايشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولي نكشيد كه در گذشتند و شرف ( ملاقات و مصاحبت ايشان ) نصيب ما نشد ولي از هر كس كه با اين مرد بزرگ بوده است شنيديم اين مرد را به عنوان مجسمه اي از تقوا و خداترسي و خداشناسي شناخته بود . افراد شكاك بدبين كه چنين اشخاصي را من ديده ام كه اينها به اصطلاح به فلك ايمان پيدا نمي كنند به همه مردم بدبين هستند و هر آدم عادلي را كه بگوييد به او بدبيني دارند به حاج شيخ عباس كه مي رسيدند مي گفتند : نه او آدم خوبي است . يك چنين آدمي بود .

175

صفحه : 176 --> مهيبي از آن دوردستها مي آيد درست مثل اينكه شتري را بخواهند داغ كنند و اين شتر نعره بكشد . ولي هر چه اطرافم را نگاه كردم شتري نديدم اما صداي نعره عجيب مي آمد . وادي السلام خلوت بود . در اين بين متوجه شدم كه در آن سر وادي السلام چند نفر حركت مي كنند . گفتم شايد اينها دارند شتر داغ مي كنند . همين طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم . ديدم بله صدا از همان جا مي آيد ولي وقتي كه رسيدم ديدم آنجا شتري نيست ميتي را آورده اند و مي خواهند دفن كنند و اين صدا صداي همين ميت است و من به اين شدت مي شنوم و اينها نمي شنوند من از آن سر وادي السلام اين صدا را مي شنيدم خيال مي كردم شتر داغ مي كنند حالا هم آمده ام اينجا و مي شنوم ولي اينها نمي شنوند . حال خيال نكنيد هر

آواز و هر صدايي كه در عالم باشد همه مي شنوند . آن صدا صداي ديگري است و آن گوش هم بايد گوش ديگري باشد . مجلسي اول پدر مرحوم مجلسي معروف كه او هم مرد بسيار جليل القدر و عالم و متقي و فوق العاده اي بوده و از شاگردان شيخ بهايي است نقل مي كند كه شش ماه قبل از وفات شيخ بهايي روزي ما در خدمت ايشان به زيارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان كه قبر بابا ركن الدين در آن بوده است و شايد هنوز هم باشد رفتيم . يك وقت ديدم ايشان رو كرد به ما و گفت شما چيزي نشنيديد ؟ گفتم نه . ديگر سكوت كرد و حرفي نزد راه افتاد و آمد . از آن روز ما ديديم حال شيخ تغيير كرده بيشتر به خود پرداخته حال توبه و انابه پيدا كرده و يك حال ديگري غير از حال سابق دارد . همه ما شاگردها حدس زديم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد . ايشان

176

صفحه : 177 --> مي گويد من از ساير شاگردها جسورتر بودم . قرار شد من از ايشان بپرسم كه منشأ اين تغيير حالت شما چيست ؟ رفتم از ايشان پرسيدم ايشان گفت من آن روز وقتي از كنار قبر عبور مي كرديم اين صدا را از قبر شنيدم كه " شيخ در فكر خود باش مرگت نزديك است چرا به خودت نمي آيي ؟ " و شش ماه بعد مرد . حال مي بينيد كه از يك گروه يك صدا را يكي مي شنود و ديگري نمي شنود . عالم ما عميق تر و پيچيده تر و رشته دارتر از

اين حرفهاست كه وقتي قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبيح مي كنند بگوييد من كه گوشم را مي گذارم نمي شنوم ! و چرا در لابراتوارها هر چه تجزيه كرده اند اين صدا را نشنيده اند ؟ ! اين حرفها از روي ناداني است حقيقت چيز ديگري است . پيغمبر اكرم فرمود اول بار كه در كوه حرا به من وحي نازل شد و جبرئيل نازل گرديد آيات اول سوره " اقرأ " را آورد : « اقرأ باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق اقرأ و ربك الاكرم الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم ». ( رسول اكرم ) يكمرتبه احساس كرد كه گويا همه جهان دگرگون شده حركت كرد و به طرف منزل آمد . فرمود قدم به قدم كه برمي داشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را مي ديدم كه به من سلام مي كنند و با من حرف مي زنند . اصلا معني " « الله نور السموات و الارض »" همين است .

177

صفحه : 178 --> كجاست كه در آنجا نور خدا نباشد و مگر مي شود نور خدا در جايي باشد و آگاهي و شعور و ادراك در آنجا نباشد ؟ البته هر موجودي ادراك و شعور و آگاهي اش به آن درجه وجودي خودش بستگي دارد . بنابراين وقتي كه ما مي گوييم جمادات حيات ندارند راست مي گوييم نمي خواهيم بگوييم جمادات حيات دارند به آن معنا كه نباتات حيات دارند نه نباتات حياتي دارند حيوانات حيات عالي تري دارند و انسان حيات عالي تر و كاملتري دارد در اين رو و در اين رو جمادات هيچ حياتي ندارند ولي در آن روي ديگر جمادات

هم داراي نوعي حيات و بينش و دانش و آگاهي هستند و اين حقيقتي است كه قرآن به ما آموخته است : « الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ». عرض كردم راجع به اين " الم تر " بعضي گفته اند يعني " الم تعلم " آيا نمي داني ؟ كه منظورشان اين بوده كه تسبيح را به زبان حال بدانند ولي مرحوم فيض در تفسير صافي ( 1 ) از يك مرد بزرگي نقل مي كند كه در اينجا مخاطب شخص پيغمبر است به پيغمبر مي گويد : " آيا شهود نكردي ؟ " يعني تو كه اينها را به شهود درك كردي . " « الم تر ان الله يسبح له من في السموات و الارض »" ( آيا شهود نكردي كه ) خدا را تسبيح مي كند هر كه در آسمانهاست و هر كه

. 1 ج / 3 ص . 439

178

صفحه : 179 --> در زمين است . در اينجا چون " هر كه " ( من ) فرموده است بعضي گفته اند اين آيه عموميت ندارد خصوص ملائكه را در آسمانها و انسان را در زمين شامل مي شود ولي عده ديگري مي گويند نه " من " در اينجا با " ما " در جاي ديگر فرق نمي كند چون فعلي را به اينها نسبت مي دهد كه از نوع ( افعال مخصوص ) " ذوي العقول " است . اينكه كلمه " من " را به كار برده نمي خواهد بگويد آنها ( كه خدا را تسبيح مي كنند ) انسان اند يا فرشته

ولي چون كاري كه مي كنند شبيه كار انسان است آنها را " كس " خوانده است نه " چيز " : آيا نمي بيني كه خداوند را تسبيح مي كند هر كس در آسمان است و هر كس در زمين است و هم مرغان در حالي كه صف كشيده اند ؟ " « كل قد علم صلاته و تسبيحه »" اين جمله را هم دو جور تفسير كرده اند : بعضي گفته اند خدا از نماز همه اينها و تسبيح همه اينها آگاه است ولي نظر بهتر كه قرينه اش هم آيه بعد است چون آن مطلب را در جمله بعد بيان كرده است اين است كه خود اينها به نماز خودشان و به تسبيح خودشان آگاهند : " « كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون » " اينها به كار خودشان آگاهند و خداي متعال به تمام كارهاي اينها آگاه است . و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين .

179

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

بخش 9

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و لله ملك السموات و الارض و الي الله المصير 0 الم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكا

. از اين دو آيه اي كه تلاوت كردم آيه اول كه آيه كوچكي است و مجموعا دو جمله است به منزله تتمه اي است از آيه اي كه در جلسه قبل تفسير

شد . مفاد اين دو جمله اين است در جمله اول مي فرمايد : " و لله ملك السموات و الارض " قدرت و فرماندهي تمام آسمانها و زمين از آن اوست

همه چيز در قبضه اختيار و در فرمان اوست هيچ موجودي از موجودات نيست كه از تحت نفوذ و فرمان او خارج باشد . جمله دوم : " و الي الله المصير " . " مصير " از همان ماده

181

" صيرورت " است و صيرورت يعني از حالي به حالي رفتن از وضعي به وضعي تغيير شكل دادن مثل اينكه مي گوييم نطفه علقه گرديد و علقه مضغه گرديد و مضغه عظام گرديد تا بالاخره يك بچه انسان شد جنين صبي گرديد صبي رجل گرديد . جهان ما جهان " گرديدن " است به همين معنا كه عرض مي كنم جهان صيرورت است

. اگر يك قطعه چوب را در نظر بگيريم آن چيزي كه امروز اين چوب هست هميشه اين چوب نبوده است چيز ديگري بوده است كه گرديده است " چوب " و اين چوب هم هميشه چوب باقي نخواهد ماند باز خواهد گشت چيز ديگر . يك سؤال هست و آن سؤال اين است : پايان اين گرديدنها : خاكي آدم بشود

آدمي خاك بشود آب و خاك و هوايي مثلا درخت بشوند درختي حيوان بشود حيواني انسان بشود پايان اين گرديدنها چيست ؟ همين طور يك گرديدنهاي بي هدفي است ؟ يك چيزي چيزي مي شود باز آن چيز چيز ديگر مي شود و آن چيز چيز ديگر و همين طور . . . ؟

يا نه

پايان همه گرديدنها به سوي خداست و روح و حقيقت معاد هم همين است ؟ اين جمله " و لله ملك السموات و الارض و الي الله المصير " در واقع همين مطلب را مي گويد : همه چيز از آن خداست و به سوي خداست مفادش با مفاد آيه كريمه اي كه به دستور خود قرآن وقتي كه انسان مصيبتي را مي شنود آن را تلاوت مي كند : " انا لله و انا اليه راجعون " ( 1 ) يكي است با اين تفاوت كه در آنجا " انا " مي گوييم ظاهر كلمه اختصاص به انسانها دارد ولي اين آيه

. 1 بقره / . 156

182

حتي اين مقدار هم بوي اختصاص از آن نمي آيد مي گويد : همه چيز از آن اوست و همه چيز به سوي اوست و در واقع به همان دليل كه همه چيز از اوست و از آن اوست به سوي او هم هست . از جمله دعاهايي كه در بين تكبيرات افتتاحيه يعني شش تكبيري كه قبل از تكبيره الاحرام مستحب است مستحب مي باشد اين دعاست :

لبيك و سعديك و الخير في يديك و الشر ليس اليك و المهدي من هديت عبدك و ابن عبديك ذليل بين يديك منك و بك و لك و اليك . توحيد يعني اين : از توست ( همه چيز از توست ) و به توست و مال توست و به سوي توست . حال در اين آيات سوره نور دو تا از اينها : " لك " و " اليك " ( آمده است :

) " و لله ملك السموات و الارض و الي الله المصير "

و چنين به نظر مي رسد كه اين آيه به منزله تعليل آيه پيش است يعني آيه پيش كه فرمود " همه موجودات تسبيح گوي خداوند هستند ( اينكه عرض مي كنيم " همه موجودات " به كمك آيات ديگر است ) و شناسا و ثناگوي خالق خود هستند " دليلش اين است : چون همه چيز از آن اوست

و چون از آن اوست به سوي اوست اين است كه اصلا وجودشان تسبيح است صيرورتشان تسبيح است حركت و جنبش شان تسبيح است . در اين زمينه مولوي شعرهاي خيلي خوبي دارد مي گويد :

183

جزءها را رويها سوي كل است ( 1 )

بلبلان را عشق با روي گل است

صبغه الله نام آن رنگ لطيف

لعنه الله بوي آن رنگ كثيف

آنچه از دريا به دريا مي رود ( 2 )

از همان جا كامد آنجا مي رود (3)

از سر كه سيلهاي تيز رو

وز تن ما جان عشق آميز رو

" لله ملك السموات و الارض " از آن اوست " و الي الله المصير " و به سوي اوست . به همان دليل كه از اوست به سوي اوست . اگر چه نوبت آيه بعد است كه راجع به كيفيت نزول باران تشكيل ابرها و ريزش باران و تگرگ و خصوصيت اينها بحث كرده است كه اين آيه هم شايد بتوانيم ان شاء الله جلسه آينده توضيح بدهيم

از معجزات قرآن است ولي من اكنون وارد اين آيه نمي شوم جلسه بعد ان شاء الله

درباره آن صحبت مي كنم حال كه بحث تسبيح موجودات و بحث بازگشت همه موجودات به سوي پروردگار به ميان آمد و شبهاي ما هم شبهاي ماه مبارك رمضان است مطلبي را برايتان توضيح مي دهم . دين يك رسالتي دارد كه اين رسالت از غير دين ساخته نيست يعني از عقل و علم و فكر بشر اين رسالت ساخته نيست و اگر در حدود علم و عقل بشر مي بود به همان عقل و علم بشر واگذار مي شد

. 1 البته تعبير " جزء " و " كل " اندكي ( نارساست ) شعر است ديگر . هر جزئي رويش به كل خودش است . . 2 مي گويد اين بارانها را شما مي بينيد چگونه از دريا برمي خيزد آخر هم بر مي گردد به همان جا كه بوده است . چون از درياست به دريا هم برمي گردد . . 3 از همان جا كه آمده به اصل خودش باز مي گردد .

184

و ديگر پيغمبران مبعوث نمي شدند . اسلام براي عقل بشر فوق العاده ارزش قائل است براي تفكر فوق العاده ارزش قائل است براي علم و مطالعه و آزمايش و مشاهده موجودات و به تعبير خود قرآن براي سير در آيات آفاق و انفس فوق العاده ارزش قائل است

ولي اينچنين نيست كه عقل و فكر و استدلال و علم و مشاهده و آزمايش هر اندازه ترقي بكند بتواند آن نشانه هايي را كه دين از انسان يا جهان داده است ارائه كند . اين ديگر فقط رسالت دين است و آن مقدار كه

شما مي بينيد علم و عقل بشر حقايقي را كه دين بيان كرده است تأييد مي كند

به قول ويليام جيمز اين بعد از راهنمايي دين بوده يعني بعد از آن بوده كه دين حقايقي را ارائه داده علم دو مرتبه رفته است ببيند قضيه از چه قرار است و نشانه هايي هم بر صدق و تأييدش پيدا كرده است . يكي از آن رسالتها همين مطلب است كه باز به تعبير امروزيها جهان بيني ما را تغيير مي دهد

يعني بينش ما را درباره جهان تغيير مي دهد . جهاني كه ما با حس خودمان آن را احساس مي كنيم و با عقل خودمان آن را درك مي كنيم يك جور جهان است جهاني كه نور وحي به ما ارائه مي دهد همين جهان است اما با يك تار و پود خيلي بيشتري . وحي به ما اينجور مي گويد : "

سبح لله ما في السموات و الارض " تمام ذرات هستي زبانشان به تسبيح خدا گوياست ولي شما نمي فهميد و ( همين طور است ) و در مورد خود انسان و اين مهم است . ما براي خودمان چشم سراغ داريم گوش سراغ داريم لامسه سراغ داريم شامه سراغ داريم ذائقه سراغ داريم عقل و فكر سراغ داريم و بيش از اين چيزي در خودمان سراغ نداريم انبياء مي آيند به ما مي گويند - طبق مثل معروف - اي

185

انسان ! تو همين مقدار كه ظاهر هستي چند برابر اين مخفي هستي . براي نزديك شدن به مطلب يك مثل عاميانه ذكر مي كنيم ويك مطلب علمي. يادم

هست كه وقتي بچه بوديم اين بچه هاي شيطان را اينجور تعبير مي كردند مي گفتند : اين بچه را مي بيني ؟ همين قدر كه هست دو برابر اين زير زمين است

يعني اين را به اين كوچكي نبين اين چند برابر است اين قدرش را مي بيني دو برابر زير زمين است . اين مثل عاميانه . علم امروز هم درباره روح انسان به يك چنين كشفي نائل شده است . در قديم غالبا اين طور خيال مي كردند ( 1 ) كه جسم من همين چيزي است كه دارم مي بينم

روح من هم همين است كه خودم در درون و ضمير خودم ( مي يابم . ) از ضمير و دل خودم كه خودم با خبرم . اين روح من اين هم جسم من پس من اگر از هر چه خبردار نباشم از جسم و روح خودم با خبرم . ولي روانكاوي امروز ثابت كرده است كه از روح انسان فقط مقدار كمي براي انسان پيداست

و بيشترين او از خود انسان مخفي است . اينجور مثل مي زنند مي گويند شما يك هندوانه يا يك قطعه يخ را بيندازيد در حوض بعد ببينيد از اين هندوانه يا قطعه يخ چقدر از آب بيرون است و چقدر داخل آب است وقتي نگاه مي كنيد مي بينيد اين هندوانه يا اين يخ مقدار كمي از آن از آب بيرون است بقيه اش زير آب است . مي گويند روح انسان هم اين طور است مقدار كمي از روح انسان

. 1 اينكه مي گويم " غالبا " براي اين است كه

در قديم نيز بوده اند افرادي كه به حقيقت مطلب رسيده بودند .

186

براي خود انسان آشكار است مقدار بيشتر روح انسان از خود انسان هم مخفي است . هر كسي يك دنياي درون مخفي از خودش دارد آن را مي گويند دنياي شعور باطن كه گاهي آن دنياي درون مخفي كه خود انسان هم از آن بي خبر است در خواب يا در بيداري در حال غضب و خشم اثري بيرون مي دهد

. مولوي فوق العاده اعجوبه است در مسائل روحي عجيب است با اينكه اين نظريه را روانشناسان در قرن بيستم كشف كرده اند ولي اين عارف و خيلي از عارفهاي ديگر كه در مسائل روحي وارد هستند به نظير اينجور مطالب برخورد كرده اند مي گويد : اي انسان تو خيال نكن كه باطن خودت را خوب شناخته اي مثل اينجور مي آورد مي گويد :

بهر غسل آر در روي در جويبار

بر تو آسيبي زند در آب خار

گرچه پنهان خار در آب است پست

چونكه در تو مي خلد داني كه هست

مي گويد آيا اتفاق افتاده كه يك وقتي لباسهايت را كنده اي رفته اي در جويبار كه غسل بكني آب از اينجا مي گذشته نگاه كرده اي ديده اي آب خيلي خوب و صافي است چيزي هم در آن نيست ولي سرت را كه زير آب مي كني و مي روي ته آب يكدفعه مي بيني سوزشي ناراحتت كرد

معلوم مي شود خاري در آنجا هست . اين خار در داخل آب وجود داشت ولي تو خبر نداشتي وقتي كه رفتي زير آب و

آن خار به تنت خليد ( از آن آگاه شدي ) باز هم آن را نمي بيني ولي به دليل اينكه مي خلد و تو را ناراحت مي كند ( به وجود آن پي مي بري . ) بعد مي گويد :

187

خار خار حس ها و وسوسه

از هزاران كس بودني يك كسه ( 1 )

مي گويد اي انسان ! تو گاهي خيال مي كني كه يك موجود بسيار پاكي هستي و هيچ عيب و نقصي نداري ولي اگر توجه كني گاهي از روي يك خار ( خارهاي روحي كه در تو پيدا مي شود ) از روي يك ميلها از سوي يك وسوسه ها بايد بفهمي كه در درونت يك چيزهايي هست خودت از آن بي خبر هستي . مثال ديگري ذكر مي كند در آن مثال انسان را به حوضي تشبيه مي كند كه در ته آن حوض كثافتهايي سرگين و امثال آن جمع مي شود ولي اينها رسوب مي كند و ته نشين مي شود

. صبح زود وقتي انسان مي رود سر حوض به حوض نگاه مي كند مي بيند آب صاف است مثل اشك چشم و تا آن ته حوض پيداست . آدم احساس نمي كند كه در اينجا يك چيز ديگري وجود داشته باشد ولي دو سه ساعتي از طلوع آفتاب مي گذرد آفتاب روي اين آب مي تابد حرارت سبك را سنگين تر و سنگين را سبك تر مي كند

يكمرتبه مي بينيد از آن ته حوض چه كثافتها بيرون مي زند يكدفعه مي بينيد چيزي از ته حوض جستن كرد و آمد بالا يك

قطعه سرگين . آدم باور نمي كرد كه در ته اين حوض به اين صافي و پاكي يك چنين كثافتي وجود داشته باشد . مي گويد اي انسان تو روح خودت را گاهي نگاه مي كني در يك شرايطي مي گويي الحمدلله وقتي كه من نگاه مي كنم مي بينم از اخلاق رذيله چيزي در من وجود ندارد ولي اشتباه مي كني بگذار يك آفتاب بتابد بگذار يك ناراحتي به وجود بيايد

. 1 مثنوي دفتر اول .

188

آنگاه خودت را امتحان كن بعد ببين چه چيزها از آن ته روحت بالا مي آيد به صورت سخن به صورت عمل به صورت فحش به صورت تهمت به صورت غيبت و به صورتهاي ديگر . غرضم اين جهت است : از نظر علم امروز اين مطلب ثابت است كه روح انسان قسمتي از آن بر خودش مكشوف است و قسمت بيشترش از خود انسان هم مخفي است

. در سوره طه اين طور مي خوانيم : " فانه يعلم السر و اخفي " ( 1 ) خدا از راز آگاه است و از پنهان تر از راز آگاه است . از امام سؤال كردند " از راز پنهان تر " چيست ؟ مگر چيزي از راز پنهان تر هم هست ؟ فرمود : بله از راز پنهان تر آن است كه يك چيزي در روح تو وجود دارد خودت هم يادت نيست

راز آن است كه خودت آگاهي ديگران خبردار نيستند پنهان تر از راز آن است كه خودت هم آگاه نيستي ولي در تو وجود دارد . در دعاي كميل جمله اي است

كه همين حقيقت از آن كشف مي شود . اميرالمؤمنين به خدا عرض مي كند كه من بديهايي دارم ملائكه تو كه رقيب ( 2 ) من هستند آنها مي دانند ولي "

و كنت انت الرقيب علي من ورائهم و الشاهد لما خفي عنهم " چيزهايي من در درون دارم كه ملائكه هم بي خبرند فقط تو مي داني ( خيلي عجيب است ) در من چيزهايي وجود دارد كه ملائكه هم از آن عمق بي خبرند فقط تو خودت مي داني . آن تمثيل عاميانه و اين حرفي كه علما امروز ثابت كرده اند

. 1 طه / . 7 . 2 ( به معني مراقب و شاهد ) .

189

كه روح انسان يك مقدارش آشكار است و مقدار بيشترش مخفي و پنهان است اينها را براي اين ذكر كردم ( كه بگويم ) نه تنها روح انسان چنين است خود جهان هم همين طور است ما مقداري از جهان را داريم مي بينيم مقدار بيشترش حكم همان هندوانه زير آب را دارد او باطن عالم است او جان عالم است و ما از او بي خبريم . و خود ما هم همين طور ما غير از اين چشم چشم ديگر داريم غير از اين گوش گوش ديگر داريم غير از اين ذائقه ذائقه ديگر داريم

غير از اين لامسه لامسه ديگر داريم غير از اين شامه شامه ديگر داريم و باز غير از همه اينها قواي ديگر داريم . اينكه قبلا عرض كردم يك آدم پاك و مهذب و منزه صداهايي را در همين جهان مي شنود

كه ما نمي شنويم معلوم مي شود كه يك حواس ديگري هست

. علم امروز وجود حواس زيادي را احتمال مي دهد و حتي ممكن است حيوانات چيزهايي را احساس بكنند كه ما انسانها احساس نمي كنيم . حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود من قبل از دوره رسالت در مدتي كه گوسفند چراني مي كردم گاهي مي ديدم اين گوسفندها مثل اينكه يك تكاني مي خورند

ولي من چيزي احساس نمي كردم اما بعد از اينكه به نبوت رسيدم پرسيدم گفتند اين حيوانات صداهايي را مي شنوند كه انسانها نمي شنوند . اصلا عبادت براي چيست ؟ براي اين است كه در ما نورانيت پيدا شود يعني همان حسي كه اسمش را مي خواهيد

حس ششم بگذاريد يا حس دهم و يا حس صدم ( براي اين است كه ) بلكه به آن عمق عالم به آن جان عالم راه پيدا كنيم خودمان جان و دل پيدا كنيم و با جان عالم آشنا شويم . فخر رازي يك رباعي دارد رباعي خوبي است مي گويد :

190

ترسم بروم عالم جان ناديده ( 1 )

بيرون روم از جهان جهان ناديده

در عالم جان چون روم از عالم تن ( 2 )

در عالم تن عالم جان ناديده

مي گويد وقتي كه هنوز در اينجا هستم و با عالم جان آشنا نشده ام بعدش هم ديگر فايده ندارد وقتي هم بميرم كور مرده ام همان كه قرآن فرمود : " و من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا " ( 3 ) آنكه در اين جهان كور باشد در

آخرت كور است و گمراه تر . مقصود از " اعمي " چيست ؟ آيا مقصود كسي است كه در اين دنيا چشم سر نداشته باشد ؟ اين كه براي كسي جرم نمي شود و چقدر اولياء الله بوده اند كه چشم نداشته اند

. مرحوم سيد احمد كربلايي يكي از بزرگان بوده است . نامه هايي ميان ايشان و عالم بسيار بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني ( رضوان الله عليه ) استاد علامه طباطبائي رد و بدل شده است . گفتند مرحوم آقا سيد احمد يك چشمش كور بوده .

علامه طباطبائي سلمه الله تعالي نقل مي كردند كه او در آخرين نامه اش مي نويسد " دوست دارم كه چشم ديگرم هم كور بشود كه جز او ديگر چيزي را نبينم " . يك چنين كوري از هر بينايي بيناتر است . ابو بصير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق ( عليهما السلام ) است و كور بوده ( 4 ) . روزي حضرت باقر عليه السلام با

. 1 مي ترسم بميرم و عالم جان را نديده باشم . . 2 چگونه من مي توانم از عالم تن به عالم جان بروم ؟ . 3 اسراء / . 72 . 4 در اصفهان مؤسسه اي تاسيس كرده اند براي دستگيري از كوران اسم خوبي برايش انتخاب كرده اند : " مؤسسه ابا بصير " . چون ابو بصير كور بوده اصفهانيهاي خوش ذوق اسم اين مؤسسه را گذاشته اند " مؤسسه ابا بصير " .

191

بعضي از اصحاب در مسجد مدينه نشسته بودند . حضرت عملي را

انجام دادند كه ممكن است شما تعجب كنيد ولي تعجب نكنيد كه اين را خيلي از شيعيان كوچكشان هم دارند ( من سراغ دارم ) . حضرت به آنهايي كه آنجا بودند فرمود كه من الان اينجا همين طور كه نشسته ام مخفي مي شوم

هر كسي كه مي آيد از او سراغ مرا بگيريد ببينيد چه جواب مي دهد ؟ افرادي آمدند و اينها مي پرسيدند از ابي جعفر سراغي داري ؟ مي گفتند نه ( امام نشسته بود و آنها نمي ديدند ) . ابوبصير كور وارد شد . حضرت اشاره كرد فرمود از اين بپرسيد . گفتند : ابوبصير ! از ابي جعفر خبري داري ؟

گفت : پس اين خورشيد تابان چيست كه اينجا نشسته ؟ اين مقام انسان را نشان مي دهد كه در انسان حسهايي وجود دارد كه اگر آنها را تربيت كند چيزهايي را مي بيند كه هيچ بيناي سري آن چيزها را نمي بيند . اگر در قديم مردم ( از اين سخن ) تعجب مي كردند و مي گفتند

پنج حس بيشتر نداريم امروز ثابت شده كه حواس ديگري هم در انسان هست لااقل بالقوه هست و مي تواند وجود داشته باشد . پس آيه قرآن كه مي فرمايد : " من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا " چه مي خواهد بگويد ؟ هر كسي در اين دنيا كور باشد در آن دنيا كورتر است

. نمي خواهد بفرمايد كسي كه چشم سرش كور باشد چنين است ( العياذ بالله ) . ابن ام مكتوم از اصحاب حضرت رسول (

صلي الله عليه و آله و سلم ) كور بود . داستان سوره " عبس " را بعضي گفته اند مربوط به خود حضرت رسول است بعضي گفته اند مربوط به عثمان است و بعضي گفته اند حضرت رسول به اعتبار اينكه سرگرم هدايت ديگران بودند

192

اين كار را كردند يعني وقتي او وارد شد حضرت آن احترامي را كه شايسته او بود بجا نياوردند به واسطه اينكه سرگرم هدايت ديگران آن بودند بعضي گفته اند نه منظور عثمان است و او تكبر كرد به هر حال آيه قرآن نازل شد : " عبس و تولي ان جاءه الاعمي " آن شخص ( يا رسول اكرم و يا كس ديگر ) ( چهره خود را ) عبوس كرد

رويش را ترش كرد و پشت كرد كه كوري وارد شد چرا ؟ ! كوري ظاهر كه عيبي شمرده نمي شود . پس قرآن كه مي گويد " هر كه در اين جهان كور باشد در آن جهان كورتر است " خودش مي خواهد برساند كه اي مسلمان ! تو تنها همين چشم سر نيستي

كوشش كن چشم دلت باز شود . در آيه اي ديگر قرآن كريم مي فرمايد : " و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمي " آنكه از ياد من اعراض كند آنكه خدا را آن نور آسمان و زمين را فراموش كند آنكه در خانه دل خودش را بر اين نور ببندد

و خانه دل خودش را تاريك نگه دارد اثرش در اين دنيا اين است كه هميشه در زندگي احساس فشار مي كند

ثروت دنيا و سلطنت دنيا را هم كه به او بدهند باز هم در فشار است و اما در آخرت ما او را كور محشور مي كنيم و او در آخرت به ما اعتراض مي كند مي گويد "

رب لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا " پروردگارا من كه در دنيا چشم داشتم چرا مرا كور به اين دنيا آوردي ؟ مي دانيد به او چه جواب مي دهند ؟ جواب مي دهند كه بينايي آن دنيا به درد اين دنيا نمي خورد اينجا يك بينايي ديگري لازم دارد كه بايد در آنجا به دست مي آوردي : " قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي غ" ( 1 ) تو آن چشم بينا را

. 1 طه / 124 - . 126

193

در دنيا پيدا نكردي كه آيات ما را ببيني آيات ما جلوي چشمت بود و نمي ديدي كور بودي بديهي است كه اينجا هم كوري هر كه در دنيا چشم باطن داشته باشد اينجا هم چشم دارد چشم ظاهر كه ملاك نيست . در آيه اي از سوره مباركه حديد ( 1 ) نيز صحنه اي از قيامت را بيان مي كند : "

يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم " منافقها مردان و زنان منافق در قيامت اهل ايمان را مي بينند كه با چراغ و نوراني وارد مي شوند ( در حالي كه ) خودشان تاريك اند و بي چراغ . اين روسياهان به مؤمنين مي گويند التفاتي به ما بكنيد كه ما از نور شما استفاده كنيم

. جواب مي دهند : متأسفانه اين نور براي غير قابل استفاده نيست : " قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا " اين نور را در دنيا بايد به دست آورد برگرديد به دنيا از آنجا نور را بايد به دست آوريد اين چراغي است كه آنجا بايد به دست آوريد : " فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب " ( 2 ) دو نفر در قيامت ممكن است دوش به دوش يكديگر راه بروند در حالي كه براي يكي جهان روشن روشن باشد همه جا روشن باشد

و آن ديگري همه جا را تاريك مي بيند براي اينكه آن چراغ چراغ باطن است هر كسي كه در باطنش آن چراغ روشن باشد به نور آسمان و زمين روشن باشد به نور خدا روشن باشد همه چيز براي او روشن است و آنكه چراغ قلبش خاموش

. 1 آن آيه هم عجيب است اصلا قرآن همه اش عجيب است واقعا قرآن سراسرش معارف منظم و مرتب است درست نشان مي دهد كه قرآن از عالم جان آمده و كتاب جان است . . 2 حديد / . 13

194

است و تاريك هست همه جا را تاريك مي بيند به اين و آن التماس مي كند كه همسايه ! از آن نورت به ما هم به قرض بده مي گويند متأسفانه قرض دادني نيست . شبهاي احيا دارد نزديك مي شود . چه تعبير عجيبي دارد پيغمبر اكرم براي ماه مبارك رمضان خيلي عجيب است

مي فرمايد : " دعيتم فيه الي ضيافه الله " ( 1

) شما در اين ماه به مهماني خدا خوانده شده ايد در اين ماه خدا ميزبان است و شما ميهمان . پس به اين مقياس بفهميد چقدر درهاي رحمت الهي در اين ماه باز است ! چون مي دانيد در رابطه ميزبان و مهمان اين ميزبان است كه شأن مهمان را گرامي مي دارد

. هر كس وقتي مهمان يك آدم كريم شد به دليل اينكه مهمان است او وي را گرامي مي دارد . فقط كوشش كنيد كه لااقل بتوانيد به صورت يك مهمان بر سر سفره اين ميزبان وارد بشويد . اوج معنويت ماه مبارك رمضان شبهاي قدر است كه نزديك است . ما بايد در طول اين بيست روز لااقل كاري كرده باشيم

كه در اين ايام و ليالي قدر نوزدهم بيست و يكم و بيست و سوم ( بتوانيم به صورت يك مهمان بر سر سفره اين ميزبان وارد شويم . ) اين روزه گرفتن ها اين به خيال خودمان زنجير بر نفس اماره زدنها با طبيعت مبارزه كردنها روحانيت را غلبه دادن بر طبيعت ذكر زياد كردن خدا دعاي زياد خواندن

تلاوت قرآن زياد كردن در ياد خدا زياد بودن اينها همه آمادگي است براي اينكه در اين شبهاي احياء بتوانيم مانند يك مهمان بر سر سفره رحمت خالق خودمان وارد بشويم توبه بكنيم انابه بكنيم استغفار

. 1 خطبه شعبانيه .

195

بكنيم از خداي متعال رحمت بخواهيم سعادت بخواهيم براي خودمان براي برادران مؤمن خودمان براي جامعه اسلامي خودمان اصلاح نفس خودمان را بخواهيم . عبادت اصلا براي نورانيت است . ما عبادت مي كنيم براي اينكه به

وسيله عبادت و به ياد خدا بودن و غير خدا را فراموش كردن از اين ظلمتها از اين كدورتها از اين تيرگيها بيرون بياييم و قلب ما به نور الهي منور بشود .

بخش 10

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم الم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالابصار و يقلب الله الليل و ا

روشن اند به نور خدا و با يك اراده حكيمانه اي تدبير مي شوند . در آيه اي كه در دو جلسه پيش تفسير كرديم يك جريان عمومي پنهان از ديدهاي ظاهر را بيان فرمود كه عبارت بود از تسبيح موجودات ولي در اين آيه و آيه بعد دو پديده ظاهر از پديده هاي جهان را براي ما بيان مي كند - و

197

مخصوصا در آخر اين آيات اين تعبير هست - كه ما با چشم حقيقت بين و با ديده عبرت ديده نافذ و نفوذ كننده در اينها بنگريم . اين دو پديده يكي مربوط است به مسأله باد و ابر و باران و تگرگ و به اصطلاح علماي قديم " كائنات جويه " و ديگري مربوط است به خلقت حيوانات علم الحيوان زيست شناسي حيواني و البته قرآن هدف خودش را تعقيب مي كند

هدف قرآن از بيان اين مطالب با هدف يك نفر دانشمند عالم به كائنات جويه يا دانشمند زيست شناس متفاوت است قرآن از همه اينها مي خواهد آن

راههايي را كه اين مسائل به توحيد و خداشناسي و معنويت دارد به بشر ارائه دهد . حال در مورد آيه اول كه عرض كردم مربوط به كائنات جويه است

توضيح مختصري عرض بكنم . يك سلسله حوادث بسيار مهم نه در زمين و نه به اصطلاح در آسمان به معناي اينكه در حدود مثلا ماه و خورشيد و ستارگان رخ دهد بلكه در اين جوي كه بر زمين احاطه كرده است در اين قشري از هوا كه بر زمين احاطه كرده است رخ مي دهد كه اينها را مي گويند " كائنات جويه "

همين تشكيل ابر در اين فضا حركت بادها ريزش باران ريزش برف ريزش تگرگ طوفانها انقلابها كه گاهي تبديل به يك نعمت و بلا مي شود ولي به هر حال اينها يك سلسله چيزهايي است كه زندگي جاندارها و از آن جمله انسان بستگي به اينها دارد .

آيا اگر باد نمي بود و هوا ساكن مطلق مي بود مثل يك حوض آب صد در صد آرام كه هيچ تكاني به آن وارد نشود امكان زندگي براي بشر در هيچ نقطه اي بود حتي در منطقه اي معتدله ؟ خيلي واضح است اگر ابر و باران نمي بود گياهي نبود حيواني نبود انساني نبود . من خودم نشمرده ام ولي بعضي كه شمرده اند مدعي هستند كه در 105 آيه قرآن از باد و ابر و باران و

198

تگرگ و امثال اينها سخن رفته است . علم كائنات جوي هم مانند همه علوم ديگر تدريجا توسعه پيدا كرده است و مخصوصا بعد از اختراع و كشف وسائل جديد

كه در قديم اين وسائل نبود شناختن حوادثي كه در جو رخ مي دهد براي علما خيلي آسان تر شده است

مثلا براي يك عالم هزار سال پيش مطالعه كردن ابرها كار بسيار مشكلي بود گاهي چون مي ديدند كه بعضي از ابرها از كوهها هم پايين تر مي آيد مي رفتند بالاي كوهها چه مسافرت پر زحمتي كه از آنجا وضع ابرها را مشاهده كنند . بوعلي مي گويد

من مكرر خودم در جاهايي قرار گرفته ام كه ابر را ديده ام كه پايين تر است از جايي كه من قرار گرفته ام يا در همين كه ابراز چه تشكيل مي شود او در يكي از نوشته هاي خودش مي گويد كه در يكي از مسافرتها اين مطلب براي من روشن شد كه ابر گاهي از خود هوا به وجود مي آيد چون در قديم مي گفتند ابر فقط و فقط بخار است او مي گويد من عقيده ام اين شد كه گاهي هم خود هوا تبديل به ابر مي شود

نه بخار آب و امروز هم اين مطلب ثابت است كه به طور كلي ابر عبارت است از خود هواي اشباع شده از بخار آب . حالا كه اين وسائل پيدا شده هواپيماي جت سوار مي شوند و خيلي از ابرها بالاتر مي روند همين جتهاي معمولي كه ما سوار مي شويم

و همين مسافرتهاي معمولي را مي رويم خيلي از ابر بالاتر مي رود كه وقتي انسان نگاه مي كند خيال مي كند روي زمين برف زيادي آمده است يا با پيدايش وسائل راديويي مخابراتي و غيره كشفيات تازه اي در

زمينه ابر و باد و باران شده است . قرآن تعبيراتي در باب باد و باران و ابر و تگرگ و غيره كرده است ( كه با توجه به كشفيات جديد شگفت انگيز است ) با اينكه عرض كردم قرآن دنبال هدف خودش است . قرآن

199

هميشه در هر چيزي توحيد را جستجو مي كند مي خواهد يك پلي ميان انسان و خدا بزند يك راه ارتباطي ميان خدا و انسان برقرار كند هدف قرآن همين است ولي تعبيراتي كه قرآن در اين موضوعات كرده است براي كساني كه با تحقيقات علمي مخصوصا عصر جديد آشنا هستند

خيلي اعجاب آميز و بلكه اعجاز آميز از كار در آمده است و من مخصوصا آقايان ( 1 ) و بالخصوص طبقه دانشجو را توصيه مي كنم كه كتابي را كه چند سال پيش منتشر شده است به نام باد و باران در قرآن در اين زمينه مطالعه كنند . اين كتاب داراي دو بخش است :

در يك بخش جريان حركت بادها و تشكيل ابرها و ريزش باران و پيدايش تگرگ و اينجور چيزها را بر اساس آخرين نظريات علمي امروز بيان مي كند و در بخش دوم آيات قرآن در اين زمينه را يك يك ذكر مي كند و وقتي انسان مطالعه مي كند به حقيقت دچار اعجاب و شگفتي مي شود

و به قول آن كتاب شخص احساس مي كند كه اين تعبيرات به طور قطع از يك منبع آگاهي ديگري ( است ) كه نه فقط پيغمبر به عنوان يك فرد بشر امكان نداشته به اين مسائل آگاه باشد اصلا بشر

گذشته تا نيم قرن اخير از اين جور مسائل اطلاع نداشته است و به هر حال تعبيرات قرآن تعبيرات خاصي است

. ما دو آيه در قرآن داريم كه اين دو آيه خيلي به هم نزديك است يعني مثل اين است كه دو آيه مجموعا يك آيه باشند با اندك اختلافي . يكي همين آيه 43 سوره نور است كه مي فرمايد : " الم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله " يكي هم آيه چهل و هفتم از سوره روم است كه مي فرمايد :

. 1 ( اشاره به حضار ) .

200

" الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء كيف يشاء و يجعله كسفا و تري الودق يخرج من خلاله " . حال من هر دو آيه را يك ترجمه ظاهري مي كنم . آيه سوره روم مي گويد : خداست ذات حق است آنكه بادها را مي فرستد . اولا يكي از نكاتي كه گفته اند اين است كه قرآن در بعضي موارد تعبير مي كند به ريح ( باد ) و در بعضي موارد تعبير مي كند به رياح ( بادها ) . به حسب استقصايي كه كرده اند هر جا كه ( اين ) كلمه مفرد آمده است

ت جمع ذكر كرده : " رياح " ( بادها ) و علم امروز ثابت كرده است كه بادهايي كه منشأ بارانها مي شوند يك جبهه نيست جبهه هاي مختلفي است كه به شكل خاصي دست به دست يكديگر مي دهند و فقط در آن وقت است (

كه منشأ باران مي شوند . ) و عجيب تر اين است

كه اين نكته اي كه از خود قرآن استفاده مي شود در حديث تصريح شده است در يكي از دعاها وارد شده است كه " اللهم اجعله لنا رياحا و لا تجعله لنا ريحا " ( 2 ) خدايا باد را براي ما " رياح " قرار بده نه " ريح " يعني وقتي كه مي وزد به آن شكلش باشد چون تنها به آن شكل رحمت است . و حتي از ائمه سؤال كرده اند كه مگر چه فرق است ميان " ريح " و " رياح " ؟ عين همين جواب را داده اند گفته اند كه هر وقت باد يك جناحي باشد عذاب

. 1 ذاريات / . 41 . 2 جامع الصغير ج / 2 ص . 111

201

است و هر وقت چند جبهه اي باشد رحمت است . و باز در حديث ديگري اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) باد را تشبيه كرده است به يك پرنده اي كه داراي سري هست و جناحهايي عين اين تعبير را علماي فرنگي امروز ( به كار برده اند و ) حدود پنجاه سال بيشتر از عمرش نمي گذرد ثابت كرده اند كه گاهي حركت باد به اين شكل است يعني اگر كسي جناحهاي مختلف و وضع حركت را ببيند خيال مي كند يك پرنده عظيمي روي دنيا را گرفته است

. اينجا هم قرآن چون بادهاي رحمت را بيان مي كند كلمه " رياح " دارد . عرض كردم اگر كسي بخواهد اين مطلب را بيشتر درك كند كتاب

باد و باران در قرآن را مطالعه كند و مخصوصا كساني كه با علوم طبيعي امروز آشنا هستند وتا اندازه اي فرمولها را مي توانند درك كنند بهتر مي توانند استفاده كنند. "

فتثير سحابا " . تثير از ماده ثور ( ث و ر ) است . اين ماده اصلش " انقلاب " است . عرب به انقلاب مي گويد " ثوره " و به گاو نر از آن جهت مي گويد " ثور " كه وسيله شخم زدن زمين يعني زير و روكردن زمين است چون با شخم زدن زمين را زير و رو مي كند

به اعتبار زير و رو كردن به آن مي گويند " ثور " و بنابراين معني " اثاره " پراكنده كردن نيست كه گاهي چنين گفته اند صرف پراكنده كردن را " اثاره " نمي گويند " اثاره " پراكنده كردني است كه در آن زير و رو كردن هم باشد . باز ثابت كرده اند

كه در وقت تشكيل ابرها و بادها يك انقلابات و شورشهايي در جو رخ مي دهد كه واقعا ثوره و اثاره است نه يك حركت عادي . " فيبسطه في السماء كيف يشاء " در ابتدا اين ابرها را پهن مي كند مثل اينكه سفره اي را پهن كنند كه مي گويند

202

" ابرهاي سفره اي " مطابق آنچه حكمت و مشيتش اقتضا كرده است ولي ابر پهن شده منشأ باران نيست مگر بعد از آنكه " و يجعله كسفا " جمع و در هم فشرده شود و حتي در مرحله بعد ركام بشود يعني متراكم بشود . اصلا

خود اين بيان نشأن مي دهد

كه يك باران كه مي خواهد نازل بشود يك نظامي در اين جو طي مي شود بادي بايد باشد و . . . و در بسياري از تعبيرات قرآن كلمه " تصريف رياح " ( گرداندن باد ) دارد اين را هم دليل ديگري گرفته اند ( بر اعجاز قرآن ) چون انسان به حسب ديد

ظاهرش خيال مي كند كه حركت باد حركت افقي است يعني همين طور روي سطح زمين مستقيم حركت مي كند ولي امروز ثابت شده كه حركت اصلي باد هميشه دوري است مي گردد و مي چرخد و البته ريشه همه اينها اختلاف دماي هواهاست

هواي گرم سبك تر است و هواي سرد سنگين تر ريشه اي در نور خورشيد دارد و ريشه هاي ديگري گفته اند در بيرون جو دارد ولي به هر حال حركت باد همان حركت تصريفي است يعني به صورت گردش و چرخش است . بعد از اينها در آن آيه مي فرمايد : "

فتري الودق يخرج من خلاله " دانه هاي باران را مي بيني كه از لابلا بيرون آمد . اين در آيه سوره روم . در آيه سوره نور هم همان تعبيرات با يك اختلافي ذكر شده . در اينجا ذكر باد نيامده است همين قدر مي گويد : " الم تر ان الله يزجي سحابا غ " آيا نمي بيني كه خدا آرام آرام ابرها را مي داند ؟

در آنجا فرمود باد را فرستاد براي راندن ابرها اينجا مي گويد خدا ( ابرها را ) مي راند . خود اين يك نكته

اي است و آن نكته اين است كه شما اين را بايد بدانيد كه قرآن هر چه را كه به خدا نسبت مي دهد به معني

203

نفي اسباب و وسائط نيست به معني اين است كه همه اسبابها به اراده او مي چرخد پس اگر يك جا مي گويد باد را مي فرستد و اين باد ابر را مي راند و يك جا مي گويد خدا ابر را مي راند اين تناقض نيست آنجا هم كه باد مي راند خدا مي راند چون باد هم چيزي نيست جز يك سبب و وسيله اي كه خداي متعال او را خلق كرده و آفريده : "

ثم يؤلف بينه " . مي بينيد نويسندگان كتابها را گاهي " مؤلف " مي گويند و گاهي " مصنف " . بعضي از نويسندگان كتابها مؤلف اند يعني مطالب پراكنده اي را يك جا جمع كرده و در ميانشان الفت و انس برقرار كرده اند كارشان فقط گرد آوري بوده . ولي " مصنف " در جايي مي گويند

كه نويسنده خودش در همه كتاب يا لااقل در قسمتي از آن ابتكار داشته باشد . معروف است كه يكي از شاگردان مرحوم مجلسي با ايشان يك شوخي اي كرده است و آن اين است كه در حضور مرحوم مجلسي صحبت علامه حلي بوده و كتابهاي زيادي كه علامه در قسمتهاي مختلف تاليف و تصنيف كرده است

در فقه انواع فقه به اعتبارات مختلف : فقه مختصر فقه مفصل فقهي كه فقط اختلافات علماي شيعه را ذكر كند مثل مختلف فقهي كه اختلافات شيعه و سني را با هم

ذكر كند مثل تذكره در منطق در كلام در رشته هاي مختلف و واقعا موجب اعجاب است

گفتند مرحوم مجلسي به شاگردانش فرمودند آنچه هم كه ما نوشته ايم كمتر از آنچه كه علامه نوشته اند نيست . شاگرد شوخي كرد گفت " ولي با اين تفاوت كه آنچه ايشان نوشته اند تصنيف است و آنچه شما نوشته ايد تاليف " . حال تاليف يعني امور موجود را يك جا جمع كردن و بينشان الفت و وحدت برقرار كردن .

204

در اين آيه باز موضوع " تاليف " آمده يعني خدا ابرهاي پراكنده اي را به وسيله همين باد جمع مي كند مثل يك مؤلف تاليف مي كند يك جا گرد مي آورد و از اينجا انبوهي از ابر ( ايجاد مي كند . ) در آن آيه " يجعله كسفا " بود يعني ( ابر را ) فشرده ( مي كند ) و در اينجا " يجعله ركاما "

. مرحله " ركام " يك مرحله بالاتر است نه تنها ابرهاي گسترده باز و پشمك مانند به صورت جمع شده و فشرده در مي آيند بلكه ابرهاي متراكم ( تشكيل مي شود ) ابر روي ابر و ابر روي ابر قرار مي گيرد كه اين يك حالت فشردگي بيشتر را بيان مي كند . " فتري الودق يخرج من خلاله " باز آن نتيجه اي كه آنجا گفته اينجا هم گفته است : دانه هاي باران را مي بينيد از لابلا مي ريزد . در اين آيه سوره نور مطلبي ذكر شده است

كه اين ديگر براي علماي قديم

جز يك مطلب تعبدي هيچ معني ديگري نمي توانسته داشته باشد و آن اين است : " و ينزل من السماء " . اين مطلب را ما مكرر عرض كرده ايم كه " سماء " با كلمه " آسمان " كه ما مي گوييم يكي نيست . نصاب مي گويد : " سما آسمان ارض و غبرا زمين " ولي نه آسمان كه كلمه اي است فارسي

مركب از دو كلمه " آس " و " مان " است " آس " يعني " سنگ آسيا " كه مي چرخد . حال اين آس اين سنگ كه مي چرخد اگر دستي باشد به آن مي گويند " دست آس " اگر آبي باشد به آن مي گويند " آسياب " يعني آس آبي و به هر حال " آس " اسم آن سنگ است كه مي چرخد . آسمان يعني آن چيزي كه مانند 1 سنگ آسيا مي چرخد .

. 1 " مان " يعني مانند .

205

پس " آسمان " در زبان فارسي يعني فلك كه مثل سنگ آسيا مي چرخد ولي " سماء " معنايش اين نيست كه آنچه كه مثل سنگ آسيا مي چرخد " سماء " يعني آنچه كه در بالا قرار گرفته است از ماده " سمو " است و سمو يعني علو . هر چه كه در بالاي ما قرار گرفته قرآن به آن " سماء " گفته است . خورشيد هم سماء است

ستاره هم سماء است ابر هم سماء است و حتي گاهي به خود باران هم قرآن مي گويد " سماء " :

" يرسل السماء عليكم مدرارا " ( 1 ) چون از بالا مي آيد به آن مي گويد " سماء " و امور غيبي و ملكوتي و معنوي را هم قرآن مي گويد " سماء " چون از نظر معنا در مقام بالاتري قرار گرفته اند : "

و هو القاهر فوق عباده " ( 2 ) . آنچه كه قاهر بر ما و مسلط برماست و مافوق معنوي ما فوق معنوي ما قرار گرفته است قرآن به آن هم " سماء " مي گويد . پس اين اشتباه نشود . همين قرآن كه در بسياري از موارد و از جمله همين قرائن موجود در اينجا مي گويد از " ابر " باران مي فرستيم

اينجا مي گويد از " سماء " باران مي فرستيم چون در اينجا سماء خودش همان ابر است و ابر سماء است . " و ينزل من السماء " از بالا فرو مي فرستد " ينزل " يعني تدريجا فرو مي فرستد . فرق است ميان " انزال " و " تنزيل " . " انزال " فرود آوردن يكدفعه را مي گويند

مثل " انا انزلناه في ليله القدر " ( 3 ) كه نزول دفعي قرآن را بيان مي كند . " تنزيل " نزول تدريجي است . معلوم است : چون باران و تگرگ تدريجا مي آيند لذا تعبير " ينزل " مي كند ) و ينزل من السماء

. 1 نوح / . 11 . 2 انعام / 18 و . 61 . 3 قدر / . 1

206

فرود مي آورد تدريجا از بالا

من جبال از كوههايي من برد از كوههايي از يخ از تگرگ يعني چه ؟ اخيرا از نظر علماي امروز مطلب كشف شده است كه در طبقات بالاي جو كه گاهي ابرها روي يكديگر متراكم مي شوند در آن قسمتهاي بالا هوا بسيار سرد مي شود و در آنجا درست مانند كوهي از يخ واقعا وجود دارد و اين تعبير قرآن واقعا اعجاز آميز است . چه كسي مي دانست كه چنين چيزهايي در آن فضاهاي بالا وجود دارد ؟ "

و ينزل من السماء من جبال فيها من برد " كه مقصود فرستادن تگرگ است . شايد " من برد " متعلق به " ينزل " باشد : تگرگهايي از كوههايي كه در آنجا وجود دارد مي فرستد . " فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء " اين تگرگها را به ( سوي ) آنكه اراده خودش تعلق بگيرد مي فرستد

كه اصابت كند و از هر كه نخواهد بر مي گرداند يعني خيال نكنيد كه كار خدا نظير كارهاي بشري است كه تير همين قدر كه از نشانه بيرون رفت ديگر از اختيار تيراند از خارج است اين در كار بشر است كار خدا هيچ وقت از اراده خدا و مشيت خدا و از سلطه الهي بيرون نمي رود

. بعد اشاره مي كند به آن وقتي كه رعد و برق مي زند : " يكاد سنا برقه يذهب بالابصار " نزديك است نور برقش چشمها را بربايد و ببرد . اين هم يك آيه . در اين آيه هم باز قرآن ضمن آوردن كلماتي كه صد در صد

با واقعيت كائنات جويه تطبيق مي كند

و بعد از هزار و چند صد سال علم بشر بايد به آنها برسد باز هدف خودش را تعقيب مي كند : اينها همه آيات الهي هستند نشانه هاي خدا هستند خداست كه عالم را بر اين نظم و بر اين اساس قرار داده : خورشيدي بايد باشد خورشيد بتابد به هر جا كه بتابد در آنجا حرارت پيدا شود حرارت حجم هوا را زيادتر كند هواي گرم بالا برود و هواي

207

سرد پايين بماند هواي گرم بريزد روي هواي سرد هواي سرد از زير نفوذ كند در هواي گرم باد پيدا شود زمين را نسبت به خورشيد در يك وضع خاصي قرار دهد حركت شبانه روزي پيدا شود كه بعد مي فرمايد : " يقلب الله الليل و النهار " . خود حركت شبانه روزي كه طبعا ميزان تابش آفتاب را در نقاط مختلف در حال متغيري قرار مي دهد

از عوامل اين كائنات است . ولي به هر حال همه اين نظامات نظاماتي است كه خدا به مشيت كامله خودش برقرار كرده است و اگر نبود مشيت و حكمت الهي چنين مسائلي در عالم نبود . مي فرمايد : " يقلب الله الليل و النهار ان في ذلك لعبره لاولي الابصار " . " تقليب " جا به جا كردن است .

" قلب " هم از همين ماده است . در اصطلاح علماي علم " صرف " وقتي كه حروف كلمه اي پس و پيش شود مي گويند اينجا قلب شد . قلب انسان را چرا مي گويند " قلب " ؟ چون دائما

در حال تقلب يعني حركت و هيجان و ضربان است و مخصوصا به روح انسان از آن جهت " قلب " مي گويند

كه هر آني در يك خيالي و يك انديشه اي است يك وقت رويش به اين طرف است و يك وقت به آن طرف . پيغمبر اكرم مثل عجيبي فرمود فرمود : " انما مثل هذا القلب كمثل ريشه في فلاه يقلبها الريح ظهرا لبطن " ( 1 ) مثل دل انسان مثل پري است در صحرايي كه آن پر را به درختي آويخته باشند

اگر شما پري را كه در صحرا به درخت آويخته اند نگاه كنيد يك لحظه آن را آرام نمي بينيد به اين طرف و آن طرف برمي گردد . قلب انسان هم همين طور است دائما معرض خاطرات مختلف خيالات مختلف و

. 1 جامع الصغير ج / 1 ص . 103

208

توجهات مختلف است يك وقت در اين موضوع فكر مي كند يك وقت در آن موضوع مي انديشد يك وقت از آن طرف يك وقت از اين طرف يك وقت حب يك وقت بغض يك وقت ناراحتي يك وقت راحتي . اصل معني " قلب " همين طور كه عرض كردم جا به جا شدن است . "

يقلب الله الليل و النهار " خدا شب و روز را جا به جا مي كند شب را مي برد روز را مي آورد روز را مي برد شب را مي آورد البته بردن شب و روز به همين است كه زمين ما را يك كره گردان قرار داده كره اي كه علاوه براينكه در يك

حركت ساليانه سيصد و شصت و پنج روزه به دور كره خورشيد مي چرخد

خودش هم دائما به دور محور خودش مي چرخد . مثل زمين درست مثل سيبي است كه انسان به هوا پرتاب كند ولي طوري پرتاب كند كه همين طور كه حركت مي كند به دور خودش هم بچرخد . زمين به دليل اينكه به دور خودش مي چرخد دائما شب و روز را جانشين يكديگر مي كند و عرض كردم كه اين علما مي گويند

خود جانشين شدن شب و روز يكي از عوامل پيدايش كائنات جويه است چون اختلاف فشار هوا ايجاد مي كند و طبعا جنبش و حركت براي باد ايجاد مي كند كه منشأ خيلي حوادث ديگر مي شود و ظاهرا سر اينكه قرآن بعد از موضوع پيدايش ابرها و ريزش باران اين موضوع را ذكر كرده است تاثيري است

كه گردش شبانه روز در پيدايش كائنات جويه دارد . " يقلب الله الليل و النهار " خدا جا به جا مي كند شب و روز را " ان في ذلك لعبره " همانا در اين مطلب عبرتي است براي صاحبان ديده براي آنان كه ديده بينا داشته باشند . " عبرت " از ماده عبور است . ديدنها دو جور است . بعضي ديدنها هست كه از همان مقداري كه به چشم ديده مي شود بيشتر نيست . ديدن حيوان همين طور است . يك

209

حيوان و يا يك انسان در حد حيوان فقط جريانها را مي بيند حوادث را مي بيند اما پشت اين حوادث چيست ديگر استنباطي ندارد . مثال ساده اي برايتان

عرض مي كنم از اموري كه مورد ابتلاي همه است : مسائل اقتصادي . اجناس گران مي شود و بعد ارزان مي شود

يا ارزان مي شود و بعد گران مي شود . ( اگر چه در محيط ما ديگر گران كه شد هيچوقت ارزان نمي شود ) به هر حال جنسي گران مي شود جنسي ارزان مي شود فروش يك جنس يكدفعه شما مي بينيد كه بالا رفت يكي ديگر برعكس فروش خودش را از دست داد

اين مقدار را همه درك مي كنند ولي يك كسي كه وارد در اقتصاد باشد عوامل اين گراني و ارزاني را تشخيص مي دهد او مي تواند بگويد چرا فلان چيز گران شد درست مثل يك معلم يك ساعت براي انسان بيان مي كند كه علت اينكه فلان جنس گران شده است چيست

يا علت اينكه فلان جنس ارزان شده چيست . پس يك نفر فقط گراني و ارزاني را مي بيند ولي ديگري پشت اين حوادث علل به وجود آورنده گراني و ارزاني را هم مي بيند . به او مي گويند " عالم " ولي به اين نمي گويند " عالم " . و همچنين حوادث ديگر مثل حوادث اجتماعي .

ما يك وقت مثلا احساس مي كنيم كه جوانان ما نسبت به امور ديني بي علاقه شده اند يا احساس مي كنيم علاقه مند شده اند ( الحمدلله هر دو را احساس مي كنيم ما مي بينيم كه در يك جريانهايي جوانها واقعا علاقه نشان مي دهند ) . يك آدم ناوارد همين قدر مي گويد آقا جوانها بي علاقه شده اند

فقط

به تأسف قناعت مي كند . ديگري مي گويد نه آقا در فلان وقت جوانها علاقه مند شدند . او هم فقط همان خوشحالي را دارد . اما يك نفر ديگر مي خواهد به عمق قضايا نفوذ كند كه چرا بي علاقه شده اند ؟ مي خواهد علتش

210

را كشف كند . چرا علاقه مند شدند ؟ مي خواهد علتش را كشف كند . و فقط كساني از حوادث بهره مي برند و بر حوادث تسلط پيدا مي كنند و حوادث را در اختيار خودشان قرار مي دهند كه علل حوادث را بشناسند . فلان قوم در جنگ شكست خورد فلان قوم ديگر پيروز شد

. اگر انسان فقط بگويد اين شكست خورد و آن پيروز شد از اين درسي نمي آموزد ولي اگر علل شكست اين و علل پيروزي آن را به دست بياورد ممكن است كه بر حوادث مسلط بشود يعني همان شكست خورده بار ديگر پيروز شود و شكست خودش را تبديل به پيروزي كند

. اين در مثالهاي نسبتا كوچك و عرفي خودمان . قرآن مي خواهد كه ما در همه حوادث عالم دقت كنيم و راز و علت و سر و حكمت اينها را كشف كنيم همين قدر بگوييم امسال الحمدلله باران خيلي خوب بود ولي سال گذشته متأسفانه باران نبود امسال برف چنين آمد ابري هست

باراني هست تگرگي هست نمي خواهد ما به همين مقدار قناعت كنيم مي خواهد عبرتي در كار باشد يعني عبوري در كار باشد يعني ما به راز اينها پي ببريم و در اين رازها هم باز راز اصلي و راز رازها دست

خداست در آخر كار بفهميم كه تمام عالم را يك دست قدرت و يك مشيت است او راز رازهاست يعني هر پرده را كه عقب بزنيم پشتش يك چيزي مي بينيم آن را عقب بزنيم پشت آن چيزي مي بينيم

ولي قرآن مي گويد به اينها اكتفا نكنيد اينقدر برويد جلو تا ببينيد يك دست قدرت است و يك مشيت است و يك اراده است و يك علم است و يك حكمت است كه تمام جهان را مي گرداند : " ان في ذلك لعبره لاولي الابصار " .

211

در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

بخش 11

بسم الله الرحمن الرحيم . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و الله خلق كل دابه من ماء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع يخلق الله ما يشاء ان الله علي كل شي ء قدير 0 لقد انزلنا ايات مبينات و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم

در دو آيه پيش كه در جلسه قبل تلاوت و تفسير شد مسائلي عنوان شد كه مربوط به كائنات جو و حوادث جوي بود و هدف همان طور كه عرض كردم ارائه توحيد و معرفت الهي است . در اين آيه مطلبي بيان شده است كه مربوط به خلقت حيوانات است و به اصطلاح علم امروز مربوط به زيست شناسي است و باز در اينجا هم هدف صرف يك مطلب مربوط به زيست شناسي نيست هدف قرآن باز همان نشان دادن " الله " است يعني اينها را قرآن به تعبير

213

خودش به عنوان

آيات الهي به عنوان نشانه هايي از قدرت و حكمت الهي ذكر مي كند و لهذا هم در اين آيه و هم در آن آيه اولين كلمه اي كه گوش انسان را مي كوبد كلمه " الله " است : " الم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما " : در اينجا مي فرمايد : " و الله خلق كل دابه من ماء " در اين آيه چه مطلبي بيان شده است ؟ در اين آيه غير از آن هدف اصلي كه خالق " الله " است دو مطلب ذكر شده است : يكي اينكه اصل حيات همه جنبنده ها آب است

دوم اينكه تنوع جنبنده ها كه اينجا از يك نظر بيان شده است : از نظر راه رفتن بعضي خزنده هستند و بعضي رونده و رونده ها بعضي با دو پا و بعضي با چهار پا حركت مي كنند همه اينها بر طبق مشيت الهي به وجود آمده است . قسمت اول كه مي فرمايد : "

و الله خلق كل دابه من ماء " هر جنبنده اي را ما از آب آفريده ايم كه در يك آيه ديگر اين مطلب به صورت عام تري بيان شده است مي فرمايد : " و جعلنا من الماء كل شي ء حي " ( 1 ) هر زنده اي را ما از آب قرار داده ايم و اين مطلب كه اساسي ترين عنصر براي حيات و زندگي آب است

امروز از قطعي ترين مسائل است از چند نظر : يكي از نظر اينكه اساسا اندام هر موجود زنده

مثلا انسان با اينهمه اعضا و جوارح و پوست و رگ و پي و استخوان اين اندام و اين هيكل چقدرش آب است و چقدرش ساير عناصر . من البته از نظر دقيق علمي نمي دانم ولي طبيب بسيار متخصصي ( آقاي دكتر قريب ) يك وقتي كه خودم را توصيه مي كرد به اينكه آب زياد بخورم و

. 1 انبياء / . 30

214

همين آيه را مي خواند : " و جعلنا من الماء كل شي ء حي " مي گفت هر كسي صدي هشتادش آب است يعني اگر كسي 50 كيلو وزن داشته باشد چهل كيلويش آب است و ده كيلو ساير مواد . هر سلولي از سلولهاي بدن ما كه مي گويند سه قسمت اصلي دارد : قسمت هسته سلول قسمت غشاء رو و قسمت مايع پروتوپلاسم و همان قسمت مايع كه از نظر حيات شايد اساسي ترين قسمتهاي سلول است

قسمت اعظم آن آب است مبدأ تكون هر جنبنده اي ( آب است . ) در اينجا قرآن " جنبنده " ذكر كرده است البته " دابه " شامل همه جاندارها نمي شود ولي منشأ پيدايش ساير جانداران نيز يا مايعي است مثل نطفه و يا آنهايي هم كه از تخم به وجود مي آيند باز در ماده اصلي هر تخمي آب از هر چيز ديگر بيشتر دخالت دارد

و از همه بالاتر اينكه راجع به پيدايش حيات در روي زمين كه علما زياد جستجو كرده اند ولي هنوز به يك نظر قاطع نرسيده اند تمام فرضيه ها در اطراف اين دور مي زند كه حيات

بالاخره از آب پيدا شده است و از خشكي شروع نشده است . اين است كه آب به طور كلي رمز حيات است

. در قرآن در بعضي جاهاي ديگر كلمه آب ( ماء ) به عنوان رمز و كنايه اي از حيات آمده است ولو حيات معنوي مثلا در آيه اي كه در سوره مباركه " تبارك الذي بيده الملك " داريم مي فرمايد : " قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن يأتيكم بماء معين " ( 1 ) بگو اگر آب مورد استفاده شما يكمرتبه بخشكد اگر چشمه ها و چاهها بخشكد چه قدرتي است غير از قدرت خدا كه آب گوارا براي شما بيافريند و بياورد . ظاهر آيه خيلي روشن است ولي در تفاسير از ائمه اطهار

. 1 ملك / . 30

215

وارد شده است كه اين را تعبير كرده اند به آب حيات معنوي يعني بگو اگر امام اگر حجت خدا از ميان شما برود چه قدرتي مي تواند چنين آب زلالي را براي شما بياورد ؟ پس ما مي بينيم در آنجا نيز از " امام " كه منشأ حيات معنوي است به " آب " تعبير شده است . به هر صورت آب رمز و سر حيات است

. حال اينكه رابطه حيات با آب از نظر علوم طبيعي چيست مطلبي است كه در علوم طبيعي ذكر كرده اند و ديگران از ما بهتر تخصص دارند در اينكه نظريات علوم طبيعي را درباره رابطه حيات و آب بيان كنند ولي قدر مسلم اين است كه در ميان موجودات و عناصر اين عالم هيچ موجودي و

هيچ ماده اي به اندازه آب با حيات پيوند ندارد

. بعد كه مي فرمايد : " و الله خلق كل دابه من ماء " مي فرمايد : " فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي اربع " . اين دواب اين جنبده ها مختلف اند بعضي با شكم راه مي روند و مي خزند مثل مار و بسياري از كرمها بعضي با دو پا راه مي روند

مثل انسان و مرغها و بعضي بر چهار پا راه مي روند . در اينجا چون انسان و غير انسان با هم در يك رديف ذكر شده است ( كه ) همه موجودات از آب آفريده شده اند و اول از خزندگان نام مي برد و بعد از روندگان و روندگان دو پا و روندگان چهار پا و در روندگان دو پا در درجه اول نظر به انسان است

بعضي خواسته اند اين آيه را تأييدي براي نظريه تبدل انواع ( ترانسفورميزم ) بگيرند و در كتابها و مجلات مطالبي مي نويسند . اصل نظريه بسيار قديمي است دو هزار سال هم بيشتر از عمرش مي گذرد ولي از وقتي كه تقريبا صورت علمي پيدا كرد دو

216

قرن بيشتر نمي گذرد . نظريه اي پيدا شد در باب زيست شناسي به نام نظريه " تسلسل انواع " يا " تبدل انواع " يعني الان ما انواعي از حيوانات داريم خود انسان يك نوع بالخصوص است اسب نوع ديگري است الاغ نوع ديگر گاو نوع ديگر شتر نوع ديگر انواعي مرغها داريم

انواعي ماهيها داريم انواعي

سباع و درندگان داريم آيا اجداد نهايي اينها چيست ؟ آيا اجداد نهايي هر كدام از اينها جداست ؟ اجداد نهايي شيرها در اصل يك شير بوده ؟ و اجداد نهايي گاوها در اصل يك گاو بوده ؟ و طبعا اجداد نهايي انسانها يك انسان ؟ و آن جد نهايي ديگر به هيچ جانداري نسب نمي برد ؟

يا نه اينهمه انواع با اينهمه اختلافاتي كه امروز مي بينيم اينها در واقع يك فاميل و قبيله بزرگ اند ؟ انسانها و اسبها و شترها و گاوها و ميمونها و انواع مرغها و انواع ماهيها و انواع مارها و حشرات اينها همه خانواده هاي مختلف يك فاميل اند و همه به يك جد اصلي مي رسند

حال آن جد اصلي چه بوده به چه شكل بوده در چه وضعي بوده البته فرضيه هايي در اين مورد هست . يك عده كه بيشتر تمايلشان اين است كه قرآن را بر آنچه كه از علوم يا غير علوم گرفته اند تطبيق كنند گفته اند اين آيه آن مطلب را مي گويد مي گويد همه جاندارها از يك آبي آفريده شده اند

مقصود اين است كه اول از يك موجود تك سلولي ( به وجود آمده اند ) كه آن موجود تك سلولي مثلا در كنار مردابها براي اولين بار به وجود آمده است پس نسب تمام جاندارها به يك حيوان تك سلولي مي رسد و نسب او هم به آب مي رسد ولي تدريجا تكامل پيدا كرده است : خزندگان و روندگان ( چهار پا و دو پا ) و بعد هم قرآن باقي انواع را فرموده

كه " يخلق الله ما يشاء " خدا هر چه بخواهد خودش خلق مي كند .

217

ولي انصاف اين است كه اين آيه دلالتي و حداقل بگوييم صراحتي و يا ظهوري در اين مطلب ندارد . ما نمي توانيم از اين آيه قرآن استنباط كنيم كه اين آيه حتما نظريه تبدل انواع و تسلسل انواع را بيان مي كند ولي البته اين مطلب هست : ما نبايد اشتباهي را كه بعضي جاهلها و نادانها و در واقع خدانشناسها مرتكب شده اند مرتكب شويم

بگوييم اگر انواع از يكديگر اشتقاق يافته باشند پس دليل بر اين است كه خلقتي و دست خالقي در كار نيست بلكه انواع از يكديگر مشتق شده اند يك شير اول نبوده كه بگوييم او را خدا خلق كرده است يك اسب اول هم نبوده كه بگوييم ( او را ) خدا خلق كرده است يك مرغابي اول هم نبوده كه بگوييم ( او را )

218

تكامل ( داروينيسم ) مي خوانند فورا از خدا و قيامت و همه چيز مي خواهند بيگانه باشند . ثانيا مگر خدا آن وقت خالق ماست كه جد اعلاي ما يك انساني باشد كه آن انسان را خدا دفعتا آفريده باشد ؟ آن به اين مطلب ربط ندارد . ما به هر حال مخلوق خدا هستيم .

قرآن كه مي گويد خدا شما را خلق كرد مي گويد شما ببينيد يك نطفه بوديد در رحم خدا نطفه را علقه كرد و علقه را مضغه كرد بعد مضغه را تبديل به عظام كرد عظام را گوشت پوشاند چنين و چنان كرد ( خلقت

) . همين خلقت تدريجي ما در رحم مادر و ( اينكه ) بعد در بيرون به صورت جنيني هستيم كه دائما بزرگ مي شود ( نشان مي دهد كه ) در حال خلق شدن هستيم

بلكه به قول عرفا عالم دائما در حال خلق شدن است . اگر چنين مي بود كه خدا يك دفعه عالم را خلق كرده و العياذبالله كنار رفته و ديگر چيز جديدي رخ نمي دهد در عالم آب از آب تكان نمي خورد هيچ تغييري پيدا نمي شد ولي اينكه عالم دائما در گردش و حركت است و همه چيزش از جوهرش و از عرضش همواره فاني مي شود و حادث مي شود

اين همان معناي اين است كه عالم هميشه در حال خلق شدن است . از نظر خالقيت خدا و از نظر توحيد هيچ تفاوتي نمي كند كه انواع دفعتا به وجود آمده باشند يا انواع از يكديگر اشتقاق يافته باشند يعني نظريه داروين همان اندازه يك نظريه توحيدي است

كه نظريه غير داروين توحيدي بوده بله يك مطلب هست و آن اين است كه بعضي اينجور خيال كردند حتي خود داروين اينجور خيال نكرد كه يك سلسله قوانين طبيعي در زمينه تكامل جانداران كشف كرده اند و همان قوانين طبيعي كافي است براي تكامل جانداران و براي اينكه اين نظام موجود به وجود

219

بيايد و ديگر لزومي ندارد اصلي ماوراء الطبيعي تدبيري ماوراء الطبيعي در كار باشد چطور ؟ قائل به اصولي شدند ( همان اصولي كه خود داروين هم ذكر كرد ولي البته با خصوصيات ديگري ) : اصل حب بقاي ذات

. در هر جانداري چنين علاقه اي هست

. هر جانداري به موجب اينكه حب به بقاي ذات دارد در تلاش حفظ حيات خودش است و با جاندارهاي ديگر به تنازع برمي خيزد پس اصل ديگري پيدا شد به نام " تنازع بقا " . در تنازع بقا آن موجودي كه نيرومندتر و قوي تر و براي زنده ماندن صالح تر است باقي مي ماند

ضعيف از بين مي رود و پايمال مي شود : اصل بقاي اصلح يا انتخاب اصلح . اصل ديگر اصل تأثير محيط است . محيط بر روي حيوان تأثير مي بخشد و ديگر اصل وراثت : آنچه كه يك نسل كسب مي كند در نسل بعدي به ارث منتقل مي شود . البته خود اين اصول بعدها مخدوش قلمداد شد

ولي آنچه كه علماي الهي ثابت كردند اين بود كه اگر ما فرض كنيم تمام اين قوانيني كه شما براي تكامل مي گوييد قوانين درستي باشد : اصل تنازع بقا اصل انتخاب اصلح اصل وراثت و اصل تأثير محيط درست باشد آيا اينها كافي است براي اينكه يك موجود تك سلولي ولو در طول ميليونها سال به صورت يك انسان در بيايد

به صورت يك دستگاه چنين منظم ؟ خود داروين كه اصلي به نام " انطباق با محيط " ذكر مي كند و مي گويد موجود زنده در هر محيطي كه باشد خودش را با محيط منطبق مي كند اين اصل را به شكلي ذكر كرد كه به او اعتراض كردند گفتند تو از اصل " انطباق با محيط " مانند يك اصل ماوراء الطبيعي سخن مي گويي

و حق هم همين بود زيرا اين مطلب را ثابت كرد كه هر موجودي در هر محيطي كه هست حتي بدون آنكه خود او

220

بخواهد و اراده كند و بدون آنكه خود او تشخيص بدهد يك نيروي مرموز داخلي وضع اعضا و جوارح و شرايط زندگي او را در داخل طوري مي سازد كه با محيط جديد متناسب باشد و اين يكي از آن رموز عجيب خلقت است يعني يكي از رموزي است كه نشان مي دهد

اصل هدايت الهي در بطون همه موجودات هست آن " نور السموات و الارض " در همه جا هست موجود را در هر شرايطي كه قرار بگيرد به سوي خير و كمال خودش هدايت مي كند بدون آنكه خود آن موجود درك كند و بفهمد . همين الان كه ما اينجا نشسته ايم قلب ما روي ميزان معيني كار مي كند

كبد ما روي ميزان معيني كار مي كند خون ما يك ميزان معيني دارد گلبولهاي سفيد خون ما يك مقدار معيني دارد گلبولهاي قرمز خون ما يك مقدار معيني دارد . اگر جو ما را عوض كنند مثلا ما را ببرند در فضاي خيلي بالا كه فشار هوا كمتر مي شود نيازهاي بدن تغيير مي كند

تا نيازها تغيير كرد اگر به سرعت ما را از محيط خارج نكنند كه مجالي براي آن نيروي مرموز باقي نماند بلكه تدريجا ما را ( به جو جديد ) ببرند تدريجا اين دستگاه بدون ما خودش را تغيير مي دهد و با وضع موجود منطبق مي كند مثلا اگر از گلبولهاي سفيد خون يك مقدار زياد است

و آنجا ديگر لازم نيست يك مقدار را حذف مي كند يا اگر بر عكس بدن نياز به گلبول سفيد بيشتري داشته باشد فورا شروع مي كند به ساختن . حتي لازم نيست بگوييم محيط را عوض مي كنيم يك انسان مثلا در اثر تصادف پاشكستگي و چاقو خوردگي خون زيادي از بدنش مي رود

بدن به يك مقدار معيني خون نياز دارد در وقتي كه خون به قدر كافي دارد راحت و آرام است تا خون رفت و بدن نياز به خون پيدا كرد فورا تمام بدن شروع مي كند به فعاليت براي ساختن خون

221

شروع به ساختن خون مي كند . اين ديگر با اين اصول طبيعي كور و كر جناب داروين قابل توجيه نيست و خيلي از اين مسائل هست . من خودم در چند سال پيش مقاله اي نوشتم به نام " توحيد و تكامل " كه در " مكتب تشيع " چاپ شد در آنجا اين مطلب را ثابت كردم كه مسأله داروينيزم

مي خواهد درست باشد مي خواهد درست نباشد به مسأله توحيد ضرري نمي رساند بلكه بيشتر مسأله توحيد را تأييد مي كند يعني بيشتر ثابت مي كند كه يك نيروي مرموز تدبير و هدايتي در درون جاندارها هست كه اينها را در جهت مصلحت حيات تطبيق مي دهد . حال آن درسي كه ما بايد بگيريم چيست ؟

آيا صرف يك درس زيست شناسي است كه همه جانداران از آب آفريده شده اند ؟ اين علم است حرف درستي هم هست خداوند همه موجودات را با اينكه اصلشان از آب است متنوع آفريده است حال

يا به شكلي كه داروين مي گويد : " تسلسل انواع " يا غير تسلسل انواع ولي به هر حال انواعي پيدا شده است

كه براي يك فرد بشر شناختن آن انواع امكان ندارد يعني اگر ما بخواهيم فقط انواع حيوانات را بشناسيم سالهاي زياد بايد درس بخوانيم آخرش هم شايد نتوانيم تازه يك متخصص اگر انواع صحرايي را بشناسد انواع دريايي را ديگر نمي شناسد . پس قرآن نظرش به چيست ؟ نظرش به آن كلمه " الله " است . قرآن هميشه مي خواهد ما به اين نكته توجه كنيم كه اين

222

جريان خلقت در عالم چگونه نشان مي دهد نوري را چگونه نشان مي دهد كه اين حركتها و تلاشها و جنبشها و پيدايشها در ظلمات و كوركورانه نيست نور الهي در باطن همه ذرات عالم هست همه نشان مي دهد مشيت الهي را تقدير الهي را حكمت الهي را . لهذا بعد كه همينها را ذكر مي كند كه خزندگان و روندگان ( به دو پا و به چهار پا ) براي اينكه ذكر كند كه ما اينها را به عنوان مثال ذكر كرديم و منحصر به اينها نيست مي فرمايد : " يخلق الله ما يشاء "

خدا آنچه را كه مشيتش اقتضا كند مي آفريند يعني همه اينها خلقت خداست و بر طبق مشيت الهي به وجود آمده : " ان الله علي كل شي ء قدير " قدرت الهي محدود نيست براي قدرت الهي نمي شود مرز و حد قائل شد خدا بر هر چيزي تواناست هر چه را بخواهد هر جور كه بخواهد خلق مي

كند .

البته خداوند قدير است عليم است حكيم است مريد است معناي اينكه خداوند بر هر چيزي تواناست و هر طور كه بخواهد خلق مي كند اين نيست كه همين طور به گزاف و بدون هدف و بدون حكمت چنين مي كند چون مشيت مطلق و قدرت بي پاياني دارد همين طور بي جهت خلق مي كند

نه كارش بر اساس حكمت است ولي مشيتش محدود نيست قدرتش هم محدود نيست . از اول آيه نور تا اينجا تقريبا يك فصل مخصوص بود فصلي بود توحيدي و در همه اين فصل قرآن مي خواهد اين " الله نور السموات و الارض " را ارائه بدهد گويي به عنوان پايان اين فصل كه وارد فصل ديگر و مطلب ديگري مي شود كه البته باز آن مطلب با اين فصل ارتباط دارد ولي فصل جداگانه شمرده مي شود مي فرمايد :

223

" لقد انزلنا آيات مبينات " " ما فرود آورديم آيه هاي روشن كننده اي را . مفسرين گفته اند مقصود از همان آيه نور به اين طرف است در واقع در پايان فصل مي خواهد بگويد كه بار ديگر شما را توجه مي دهيم به آنچه گفتيم : " لقد انزلنا آيات مبينات " ما آياتي فرود آورده ايم روشنگر

كار قرآن روشنگري و هدايت است . " و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم " خدا هر كس را كه بخواهد به صراط مستقيم و به راه راست هدايت مي كند . آيات روشنگر براي همين است . چه چيز را مي خواهد روشن كند ؟ راه را .

بشر يك موجود سائر است يعني يك موجود سير كننده است

يك موجود متحرك است يك موجودي است كه بر يك راه قرار گرفته و به سوي مقصدي بايد برود . اين آيات فرود آمده است كه روشنگر راه براي بشر باشد . باز مي فرمايد خدا هر كس را كه بخواهد هدايت مي كند يعني هدايت هيچ كسي از مشيت الهي بيرون نيست

ولي باز نبايد اشتباه كرد كه وقتي مي گوييم " خدا هر كسي را كه بخواهد به راه راست هدايت مي كند " ( يعني خدا به گزاف چنين مي كند . ) مشيتش چگونه است ؟ آيا مثلا ميان افراد قرعه كشي مي كند و مي گويد ببينيم به نام چه كسي بيرون مي آيد تا او را هدايت كنيم ؟

نه خودش در جاهاي ديگر بيان مي كند كه مشيت او چه نظامي دارد چه افرادي را مشيت خدا اقتضا مي كند هدايت كند و چه افرادي مشمول هدايت الهي نمي شوند . در آيات ديگر اين مطلب را روشن كرده است . در يكي از آيات اول سوره بقره راجع به قرآن چه پاكيزه مي فرمايد : " يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا " خدا با قرآن گروه بسياري را گمراه مي كند و با همين قرآن گروه بسياري را هدايت مي كند چطور ؟ قرآن كه وسيله هدايت است وسيله گمراهي نيست ! مي گويد : " و ما يضل به

224

الا الفاسقين " ( 1 ) خدا گمراه نمي كند به وسيله آن مگر فاسقان را يعني آنهايي كه زمينه روح و

فطرت پاك خودشان را فاسد مسخ و منحرف كردند . قرآن ريسمان خداست ريسماني است كه فرستاده تا بشر را از چاه ظلمت طبيعت بيرون بياورد چنگ زدن ريسمان با كيست ؟ با بشر است

ولي آنكه نمي خواهد از اين ريسمان استفاده كند تقصير با خودش است " يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين " كه اين مضمون در آيات زيادي از قرآن تكرار شده كه هدايت الهي و ضلالت الهي نظامي دارد و ضلالت الهي عقوبت است . خلاصه مطلب اين است

. نور الهي آن خانه را در اعلي درجه روشن كرده است كه مثال به آن چراغ مي زند چون مثل اعلاي روشني براي يك خانه بوده نور الهي جهان را به حد اعلي روشن كرده است . مطلب مطلب درستي است . اگر بگوييم مثل مثل انسان است از نظر عقل انسان هم بخواهيم پياده كنيم كه بوعلي گفته است درست است

از نظر ايمان انسان هم پياده كنيم كه در روايات آمده درست است و البته اين نظر ايمان درست تر است گذشته از اينكه در روايت است و قابل مقايسه نيست كه انسان حرف بوعلي را با روايت مقايسه كند با آيات بعد خوب تطبيق مي كند چون آيات بعد مثل براي كافر ( دل كافر ) ذكر مي كند كه در تاريكي است

. اگر مثل مثل مؤمن باشد مثل قلب مؤمن است يعني قلب مؤمن روشن است مثل خانه اي كه در آن چنين چراغي باشد برعكس قلب كافر كه تاريك است و اگر مثل مثل جامعه بشريت و

چراغي كه جامعه بشريت را روشن كرده است يعني

. 1 بقره / 26

225

نور مقدس خاتم الانبياء ( صلي الله عليه و آله و سلم ) باشد باز مي بينيم كه مثل مثل كامل و جامعي است . ظاهرا هنوز آيه تتمه اي دارد ان شاء الله جلسه بعد برايتان عرض مي كنم ( 1 ) . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين . باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .

خدايا دلهاي ما را به همين نوري كه خودت در قرآن براي اهل ايمان فرموده اي روشن بگردان نيتهاي ما را خالص بفرما ظلمتها و تاريكيها و تيرگيها را از ما دور بفرما اموات ما غريق رحمت خودت بفرما .

. 1 ( اينكه جلسات بعد تشكيل شده يا نه مشخص نيست به هر حال

نوار ديگري از تفسير سوره نور توسط استاد شهيد در دست نيست ) .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109